مجموعه مقالات فارسی کنگرۀ بین المللی ثقة الاسلام کلینی جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : کنگره بین المللی بزرگداشت ثقةالاسلام کلینی(ره) (1388 : شهرری)

عنوان و نام پديدآور : مجموعه مقالات فارسی کنگره بین المللی ثقه الاسلام کلینی/ ویراستار حسین پورشریف.

مشخصات نشر : قم: موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر: سازمان اوقاف و امور خیریه، اداره کل اوقاف و امور خیریه استان قم، 1387.

مشخصات ظاهری : 5ج.

فروست : پژوهشکده علوم و معارف حدیث؛ 192.

مجموعه آثار کنگره بین المللی بزرگداشت ثقه الاسلام کلینی؛ 40، 41، 42، 43، 44.

شابک : 64000 ریال

یادداشت : کتابنامه.

مندرجات : ج.1. مباحث کلی.- ج.2. مباحث کلی.- ج.3. مصادر و اسناد کافی.- ج.4. مباحث فقه الحدیثی.- ج.5. مباحث فقه الحدیثی.

موضوع : کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. -- کنگره ها

موضوع : کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. -- نقد و تفسیر

موضوع : کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. . الکافی -- نقد و تفسیر

موضوع : محدثان شیعه -- ایران -- کنگره ها

شناسه افزوده : پورشریف، حسین، 1354 -، ویراستار

رده بندی کنگره : BP129 /ک8ک2057 1388

رده بندی دیویی : 297/212

شماره کتابشناسی ملی : 1 8 8 5 5 3 6

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

فهرست اجمالى

كاوشى در باره تبويب «الكافى» .......... 7

امين حسين پورى

«كافى» ، وافىِ دين : بررسى عرضه «الكافى» بر امام عصر(عج) و........... 159

محمّد حسن پاك دامن

الكافى ، مرام نامه شيعه .......... 193

محمّد مرادى

جايگاه و بازتاب هاى كلامى كتاب «الكافى» در بازسازى مذهب شيعه .......... 273

على معمورى

بررسى تطبيقى و تحليلى «صحيح البخارى» و «الكافى» .......... 299

ناصر صادقيان

مقايسه توحيدنگارى كلينى و صدوق .......... 337

سيّد محمد كاظم طباطبايى

كلينى و رازى؛ اخلاق اسلامى به دو روايت .......... 371

دكتر سيّد حسن اسلامى

ديدگاه هاى اقتصادى كلينى در «الكافى» و مقايسه اجمالى آن با ديدگاه شيخ صدوق.......... 403

مجيد رضايى

معرّفى توصيفى كتاب «دفاعٌ عَنِ الكافى» .......... 427

زهره نريمانى

ص: 5

درنگى در كتاب «الكلينى وتأويلاته الباطنية» .......... 439

فتح اللّه نجارزادگان

نقد كتاب «الكلينى و تأويلاته الباطنية» .......... 513

قاسم جوادى

نقدى بر نقد .......... 549

محمّدعلى سلطانى

نقد و بررسى كتاب «مرآة العقول» .......... 591

على نصيرى

ص: 6

كاوشى در باره تبويب «الكافى» (امين حسين پورى)

كاوشى در باره تبويب «الكافى»

امين حسين پورى

چكيده

كتاب هاى حديثى شيعه ، از ديرباز ، معمولاً بر گِرد موضوعى خاص ، فراهم مى آمده اند . طبيعى مى نمايد كه هر نويسنده براى سامان دادن مطالب نگاشته خود ، نظامى خاص را طرّاحى مى كند و هر مطلب را در آن جا كه لازم مى بيند ، جاى مى دهد . از اين جاست كه تبويب هر كتاب حديثى ، قاعدتا نشان دهنده گونه نگاه نويسنده ، به موضوع آن كتاب و روش درست تحليل آن است. كتاب الكافى نيز كه در شيعه ، جايگاهى ارجمند داشته و دارد ، با تبويب ويژه خود ، بيانگر گونه نگاه كلينى رحمه الله به موضوعات فراوان و مهمّى است كه در كتاب خود بدانها پرداخته است.

در اين نوشتار ، پس از بررسى و تحليل روند چينش كتاب هاى الكافى و چگونگى سامان يافتن ابواب در هر كتاب، به مسائلى همچون : ديدگاه دانشوران شيعه درباره تبويب الكافى، اندازه بهره گيرى آنان از عناوين ابواب، چگونگى چينش احاديث هر باب در الكافى و... پرداخته ايم . در پايان نيز مقايسه اى كوتاه ميان تبويب صحيح البخارى (مهم ترين كتاب حديثى اهل سنّت) با الكافى ، به دست داده ايم.

در بخشى از اين نوشتار ، مقايسه اى ميان تبويب الكافى و كتاب من لايحضره الفقيه و نيز التهذيب ، انجام شده است تا جايگاه و امتيازهاى الكافى در ميان كتاب هاى هم رديف آن ، روشن تر گردد.

كليدواژه ها : تبويب ، الكافى ، صحيح البخارى .

ص: 7

پيش گفتار

آنچه پيش رو داريد ، مقالتى است با نام «كاوشى درباره تبويب الكافى» كه به بهانه برگزارى كنگره بزرگداشت حديث شناس فرزانه ، محمّد بن يعقوب كلينى ، نوشته شده است. گرچه عنوان اين نوشتار ، مستقيما با ابواب الكافى پيوند دارد ، ولى از آن جا كه سخن گفتن از تبويب الكافى ، بدون آشنايى همه جانبه با ساختار كلّى و عناوين كتاب هاى الكافى ، ممكن يا سودمند نيست، بهتر ديديم كه از ساختار كلّى الكافى نيز در اين نوشتار ، بهره بگيريم .

امّا پيش از ورود به اصل بحث ، بايسته مى دانم كه چند نكته را يادآور شوم:

1. آنچه خواهيد خواند ، بخشى از مطالب مربوط به ساختار و تبويب الكافى است.

با اين كه نگارنده ، تلاش داشته است تا آن جا كه بتواند در گردآورى مطالب بكوشد و مسئله اى مهم را از قلم نيندازد ، ولى شايد مطلبى را فراموش كرده و بدان نپرداخته باشد كه گفته اند: الإنسان حليف النسيان.

2. نگارنده ، در هيچ بخش ، ادّعاى استقصاى كامل و گردآورى همه نمونه ها را نداشته است و از اين رو ، تحليل ها و ارزيابى هايى كه در اين جا مى خوانيد ، بر پايه داده هايى است كه در جستجوها بدان رسيده ايم. شايد پس از اين ، با گردآورى نمونه هاى بيشتر و نگاه همه جانبه تر ، بتوان ارزيابى بهتر و درست ترى را پيش ديد نهاد.

3. ارجاعات الكافى در همه جاى اين نوشتار ، بر پايه چاپ دار الأضواء است ، جز موارد اندكى كه از چاپ مرحوم غفّارى استفاده كرده ام كه همه اين موارد نيز در جاى خود ، مشخص شده اند .

به هر روى ، اين نوشتار ، گامى كوچك در بررسى اين موضوع است و شايسته است كه پژوهشگران ارجمند ، اين مسير را ادامه دهند و به نتايج قطعى اى دست

ص: 8

يابند. از استادان و خوانندگان ارجمند نيز خواهانم كه كاستى ها و ناراستى هاى اين نوشتار را صميمانه ، به نگارنده ، يادآورى كنند.

اميدوارم اين نوشتار - كه در اندازه بضاعت ناچيز نويسنده ، فراهم آمده است - ، در درگاه خداوند رحمان و رحيم ، مقبول افتد و ولى حاضرش(عج) با ديده عنايتْ بدان بنگرد!

درآمد

شيعيان ، از ديرباز ، به نگارش احاديث اهل بيت عليه السلام توجّهى شگرف داشته اند. نگاهى به شمار فراوان نام هاى بخشى از نگاشته هاى آنان ، تنها در دو سه سده نخست كه از هزارها فزون است و در فهرست هاى به جا مانده از سده پنجم ، به يادگار مانده اند ، استوارترين گواه بر اين سخن است. نيز مى دانيم كه دسته بندى احاديث از روزگاران كهن ، بيشتر به دو شكل ، در ميان مسلمانان فراگير بوده است:

الف . روش مسندى؛ كه در آن ، همه احاديث هر راوى را - كه درباره موضوعات مختلف بود - ، در يك نگاشته گرد مى آوردند.

ب . روش موضوعى؛ كه در آن ، همه احاديث هم موضوع را - خواه از يك يا چند راوى - در يك جا فراهم مى آوردند.

شيعيان ، از همان آغاز ، روش دوم را بيشتر پسنديدند و با اندكى تسامح مى توان گفت كه كم و بيش ، همه آنان نوشته هاى خود را بر پايه اين روش ، بنيان نهادند. چنان كه روش مسندى نيز از سوى اهل سنّت ، پرورش يافت و بسيارى از آنان كتاب هاى خود را بر اين روش ، پى افكندند.

امّا چرا شيعيان به روش دوم ، گرايش نشان دادند؟ علّت هاى پيدا و پنهان گوناگونى را مى توان در پاسخ اين پرسش ، پيش ديد نهاد ؛ امّا براى دريافت پاسخ درست تر ، بهتر است به چگونگى داد و ستد و تعامل محدّثان و راويان و دانشوران ، با

ص: 9

ديگر مردم آن روزگار نگاهى افكنيم، آن گاه درخواهيم يافت كه چه نكته اى ، اين دانشوران را به گزينش روش دوم وا داشت. مى دانيم كه شيعيان ، دست كم از روزگار امام باقر عليه السلام به گونه اى بسيار گسترده تر از پيش ، احكام فقهى و پرسش هاى شرعى خود را از امامان عليه السلام مى پرسيدند ؛ امّا طبيعى بود كه در شهرهاى دور از كانون امامت - كه دسترسى به امام عليه السلام آسان نبود - ، ياران آن بزرگواران ، در جايگاه پاسخ به اين پرسش ها جاى مى گرفتند. اين ياران - كه بيشتر ، از بزرگان شيعه در زمان خود بودند -

معمولاً بر پايه روايت هاى رسيده از امامان عليه السلام پاسخ مى دادند.

در چنين فضايى ، طبيعى است كه نگاشتن همه احاديث يك موضوع - كه در دست آنان بود - در يك مجموعه، كار پاسخگويى را بسيار آسان تر از زمانى مى كرد كه احاديث آن موضوع ، در كتاب هاى گوناگون - كه هر راوى در آن فقط احاديث روايت شده از سوى خود را در آن بياورد - پراكنده مى بود ؛ چرا كه اين بزرگان ، به هنگام پاسخ ، نياز به ديدن احاديث هم موضوع يا هم مضمون و گاه احاديث معارض با يك حديث داشتند و تنها روش تدوين موضوعى حديث، چنين نيازى را برآورده مى كرد.(1)

بر اين علت ، دست كم دو نكته ديگر را هم بايد افزود. نخست آن كه كار آموزش و فراگيرى احكام دينى در اين روش ، بسيار ساده تر و زودبازده تر از روش مسندى است ؛ چه آن گاه كه نگاشته يكى از بزرگانِ شيعه در موضوعى چون احكام و آداب نماز، چونان يك نوشته شايسته اعتماد شناخته مى شد، ديگر شيعيان حتّى در شهرهاى دور از آن دانشور ، مى توانستند همه آنچه را كه درباره نماز بدان نياز دارند ، در اين نگاشته بيابند. براى نمونه ، نگاهى به احاديث آداب و احكام نماز ، نشان مى دهد بزرگان شيعه به كتاب حريز بن عبداللّه سجستانى اين گونه مى نگريسته و آن را

ص: 10


1- . براى آگاهى بيشتر ، ر . ك : روش فهم حديث، ص 28 - 30 و 173 - 174.

الگويى مطمئن و مناسب براى آموختن آداب و احكام نماز به شمار مى آوردند.(1)

دو ديگر آن كه دلبستگى ها، و توانايى ها و تخصّص هاى راويان نيز در شكل دهى به موضوعات كتاب هاى آنان ، بى اثر نبوده است. نگاهى به نمايه كتاب هاى راويانى كه بيشتر ، گرايش كلامى داشته اند ، آشكارا اين نكته را بر مى نمايد كه موضوع هاى بيشتر نگاشته هاى آنان ، بر محور موضوعات كلامى (مانند : توحيد، امامت و...) مى گردد.(2)

همانند آنان ، راويانى كه گرايش فقهى داشته اند نيز چنين بوده اند. آنان نيز توان خود را در گستره «فقه» ، متمركز كردند و بيشتر به دنبال گردآورى احاديث فقهى بودند. امامان عليه السلام نيز اگر نگوييم كه خود ، روند تخصّصى شدن گرايش هاى راويان را با درك بسيار ژرف از واقعيات جامعه آن روزگار ، بنيان نهاده بودند ، دست كم ، با آن ، مخالفتى نشان نمى دادند.(3)

البته در اين ميان ، راويانى نيز بودند كه در چند گستره همچون : فقه ، كلام ، ادبيات و تفسير ، يك جا تخصّص لازم را به دست آورده بودند. به هر روى ، يكى از پيامدهاى سودمند روند تخصّصى شدن نگارش ها آن بود كه شيعيان براى دستيابى به ديدگاه امامان عليه السلام (براى نمونه ، درباره يك موضوع كلامى) به نگاشته هايى كه ياران مشهور آن بزرگواران نوشته بودند ، مراجعه مى كردند و آن را چونان نظريه و ديدگاه رسمى تشيّع مى پذيرفتند و از آن سوى ، به نوشته هايى كه راويانى بى نام و نشان

ص: 11


1- . براى نمونه هايى از اعتماد بزرگان شيعه به اين كتاب ، ر . ك : الكافى، چ غفارى، ج 3، ص 311 و 363؛ كتاب من لا يحضره الفقيه، ج1، ص3.
2- . براى نمونه ، رجوع كنيد به نمايه اى كه نجاشى از نگاشته هاى هشام بن حكم به دست مى دهد: رجال النجاشى ، ش 1164 . نيز نگاشته هاى حسن بن موسى نوبختى ، ش 148 و ... .
3- . براى نمونه ، رجوع كنيد به داستان مناظره يكى از افراد اهل سنّت با امام صادق عليه السلام كه در آن ، امام عليه السلام وى را در هر موضوع از دانش هاى اسلامى آن روز مانند : لغت عرب، امامت، دانش كلام، قرائت قرآن و... به يكى از ياران خود ارجاع داده اند و به وى فرمودند: «هر يك را شكست دادى ، بر من چيره گشته اى» (رجال الكشى، ج 2، ص 554) .

فراهم مى آوردند، چندان روى خوش نشان نمى دادند، حتّى به نوشته هايى كه نويسندگان آنها از شيعيان بودند ، ولى مضامين روايت هاى آنها از نگاه دانشوران آن روز ، غريب و مشكوك يا نادرست مى نمود ، كمتر توجّه مى كردند و يا دست كم در عمل به آن يا اعتقاد به مضمون آن ، با وسواس فراوان رفتار مى كردند.(1)

به هر روى، تبويب موضوعىِ احاديث ، در گذر پنج قرن نخست - كه روزگار گردآورى و سامان دهى به احاديث شيعه بود - ، رفته رفته تكامل يافت و بهسازى شد. در آغاز ، احاديث درباره يك موضوع كلامى (مانند : توحيد، نبوّت، امامت و...) يا يك موضوع فقهى (مانند : وضو، نماز، زكات و...) از سوى نويسندگانى كه برخى خود راوى آن احاديث بودند و برخى ديگر فقط به گردآورى آن ، همّت گماشته بودند ، در يك مجموعه گرد مى آيد. اين مجموعه ها بيشتر نام كتاب مى گرفت ؛ ولى بايد بدين نكته ژرف نگريست كه آنچه پيشينيان از اين واژه مى خواستند ، با آنچه غالبا در روزگار ما از آن فهميده مى شود ، كم و بيش متفاوت است. بسيارى از اين كتاب ها مجموعه اى از چند ده حديث درباره آن موضوع بودند. گاه شمار اين احاديث ، تا نزديك به سيصد حديث نيز افزايش مى يافت ؛ ولى كمتر اتفاق مى افتاد كه در دو - سه سده نخست ، حجم زيادى از احاديث در يك «كتاب» گرد آيد.(2)

با گذر از روزگار آغازين تدوين احاديث - البته اندك اندك - حجم نگاشته ها و احاديث روايت شده در آنها نيز افزايش يافت و خوش بختانه ، روند تبويب احاديث نيز پابه پاى روند تدوين حديث ، رشد و گسترش يافت. براى نمونه ، مى توان به

ص: 12


1- . براى آشنايى با اين رويكرد ، ر . ك : حديث ضعيف و چگونگى تعامل با آن ، بر پايه رويكرد قدماء ، ص 113؛ رجال النجاشى، ش 891 .
2- . البته در اين جا خواست ما نفى وجود هرگونه نگاشته حجيم و بزرگ در آن زمان نيست ؛ بلكه آنچه آمد ، جنبه غالبى دارد. براى نمونه ، احاديث كتاب الزهد حسين بن سعيد كه به دست ما رسيده است ، حدود 293 حديث است.

تبويب موضوعى مسائل على بن جعفر عليه السلام اشاره كرد. نجاشى ، اين مسائل را - كه خوش بختانه اكنون در دست است - به دو طريق روايت مى كند.(1)

چنان مى نمايد كه اين كتاب در ويرايش نخست خود ، تبويب موضوعى ويژه اى نداشته و تنها مجموعه اى از سؤالات على بن جعفر در موضوعات گوناگون فقهى از برادرش امام كاظم عليه السلام بوده است ؛ ولى در روزگاران بعد ، كسى يا كسانى به تبويب موضوعى آن ، بر پايه ابواب فقهى در آن زمان دست زده اند. نمونه ديگر، تبويب مشيخه حسن بن محبوب از سوى داوود بن كورة قمى ، بر پايه موضوعات فقهى بوده است.(2)

ديگر روند تبويب احاديث - كمتر به شكل مسندى و غالبا به شكل موضوعى - در آن زمان ، به مرحله اى رسيده بود كه كسانى چون داوود بن كورة قمى ، بيشتر فعّاليت حديثى خود را بر آن ، متمركز سازند.(3)

با گذار حديث شيعه از مرحله تدوين نگاشته هاى كوچك و ورود آن به مرحله تدوين جوامع فراگير حديثى، تبويب احاديث - در شاخه تدوين موضوعى ، كه اين نوشتار درباره آن گفتگو مى كند - نيز ظرافت ها و دشوارى هاى ويژه اى مى يافت و به باريك بينى هاى بيشترى نياز داشت. كسى كه در پىِ تبويب احاديث بسيار در يك جامع حديثى بود ، بايد به نكته هايى توجّه مى كرد. براى نمونه:

- تا آن جا كه مى توانست ، همه احاديثى را كه درباره موضوع كتاب وى روايت شده يا وى اجازه روايت آنها را داشت ، گرد آورَد.

- در چينش ابواب ، به سير منطقى شناخت آن موضوع ، توجّه مى كرد. براى

ص: 13


1- . يك طريق به نسخه تبويب شده و طريق ديگر ، به نسخه غير مبوّب رجال النجاشى ، ش 662.
2- . همان ، ش 416 .
3- . داوود بن كورة ، «نوادر» احمد بن محمّد بن عيسى را نيز بر پايه موضوعات فقهى ، تبويب كرده بود همان ، ش 198.

نمونه ، در كتاب حديثى اى كه به دنبال گفتگو از مسائل توحيد است ، نمى توانست و نبايد بى مقدّمه ، به سراغ وظايف بندگان در برابر خداوند رود و احاديث درباره آن را بازگو كند ؛ چه نخست بايد نشان مى داد كه خدايى هست و همتا نيز ندارد. اين وجود مقدّس ، مردمان را آفريده و آنان در راهى كه او مى نماياند ، بايد ره بسپارند. در اين هنگام ، طبيعى است كه اينان براى پيمودن راه كمال بايد به آنچه آفريدگارشان بدان دستور مى دهد - كه در حقيقت ، روشن كننده همان وظايف آنها نسبت به وى است - سر فرود آرند.

- همچنان كه مى گوييم يك محدّث ، بايد با چينش منطقى احاديث، آن موضوع را باز شناساند ، از آن سوى، از نوع چينش احاديث نيز تا اندازه اى مى توان نگاه آن محدّث را به آن موضوع شناخت و پايه هاى فكرى و پيش فرض هاى وى در گفتگو از آن موضوع را از همان چينش كتاب بركشيد. بنا بر اين ، رابطه اين دو نكته ، دو سويه است.

از اين نكته ها كه بگذريم ، گزارش هايى از آن روزگار در دست است كه نشان مى دهد بزرگان شيعه ، به اين نكته توجّه داشته اند كه هر حديث را در باب ويژه خود قرار دهند تا دسترسى بدان براى جويندگان ، آسان تر باشد. محمّد بن عبد اللّه حميرى ، آن گاه كه آهنگ گردآورى و تدوين دوباره مجموعه اى حديثى - كه بر اثر اتفاقى ، از بين رفته بود - در سر دارد ، مى نويسد:

فرجعت إلى الاُصول و المصنّفات فأخرجتها و ألزمتُ كلّ حديثٍ منها كتابه و بابه الذى شاكله .(1)

گزارش ديگرى كه توجّه به اين نكته را بسيار روشن تر بر مى نمايد ، سخن جعفر بن قولويه (م 368 ق) است. وى در مقدمه نگاشته ارجمند خود (كامل الزيارات)

ص: 14


1- . همان ، ش 949 .

مى آورد:

... و سمّيته كتاب كامل الزيارات و فضلها و ثواب ذلك و فصَّلْتُهُ أبوابا كلّ بابٍ منه يدلّ على معنىً لم أخرج فيه حديثا يدلّ على غير معناه فيختلفَ على الناظر فيه و القارى له و لا يعلمَ ما يطلب و أنّى و كيف كما فعل غيرنا من المصنّفين إذ جعلوا الباب بغير ما ضمّنوه فأخرجوا فى الباب أحاديثا لا تدلّ على معنى الباب حتّى ربّما لم يكن فى الباب حديثا يدلّ على معنىً بيّن من الأحاديث التى لا تليق بترجمة الباب و لا على شى ءٍ منه و الذى أردت بذلك التسهيل على من أراد حديثا منه قصد الباب الذى يريد الحديث فيه فيجدُهُ... .(1)

سخن وى ، به روشنى نشان مى دهد كه تبويب نادرست يا بدْ سامان دادن احاديث در هر باب ، كاستى اى بزرگ بوده كه در بسيارى از نگاشته هاى آن روز ، به چشم مى خورد و سبب مى شد كه جويندگان، سرگردان شوند و خوانندگان ، از خواندن آن كتاب ، دل زده گردند.

در چنين فضايى ، مرحوم كلينى به تدوين الكافى همّت گماشت. از آن جا كه نگارش اين كتاب ، بيست سال به درازا كشيد، طبيعى است كه تبويبى سامانمند و هدفدار را از نويسنده آن ، چشم بداريم.

در اين جا نخست نمايه اى از كتاب هاى الكافى را پيش ديد مى نهيم و سپس از چرايىِ سامان يافتن كتاب به شكل كنونى ، گفتگو خواهيم كرد :

مقدمه نويسنده، كتاب العقل و فضائل العلم،(2) كتاب التوحيد، كتاب الحجّة، كتاب

ص: 15


1- . كامل الزيارات، ص 37 - 38 .
2- . از نگاه ما دو كتاب نخستين الكافى ، بر اساس چاپ هاى مشهور، در چينش اصلى الكافى ، يك كتاب و نام آن نيز «كتاب العقل و فضائل العلم» بوده است به دلايل زير: الف . تصريح كلينى بدين نام در واپسين سطرهاى مقدمه الكافى: «و أوّل ما أبدأ به و أفتتح به كتابى هذا كتاب العقل و فضائل العلم و ارتفاع درجة أهله و علوّ قدرهم و نقص الجهل و خساسة أهله و سقوط منزلتهم» . البته همه اين عبارت را نمى توان نام كتاب دانست ؛ ولى بى شك ، كلينى در آغاز اين عبارت ، بايد نامى را آورده باشد كه در نخستين نگاه به ذهن وى مى آمده است. ب . شيخ طوسى در الفهرست ش 602 نام كتاب را «كتاب العقل و فضل العلم» ضبط كرده است. گرچه نجاشى ، اين دو را نام دو كتاب گرفته است ؛ ولى عبارت شيخ طوسى را سخن خود كلينى تقويت و تأييد مى كند. البته عبارت شيخ طوسى و نجاشى ، در شناساندن كتاب هاى الكافى ، هم در چينش كتاب ها و هم در عنوان كتاب ها ، خالى از مسامحه نيست.

الايمان و الكفر، كتاب الدعاء، كتاب فضل القرآن، كتاب العشرة، كتاب الطهارة و الحيض،(1) كتاب الجنائز، كتاب الصلاة، كتاب الزكاة، كتاب الصيام، كتاب الجهاد، كتاب المعيشة، كتاب النكاح، كتاب العقيقة، كتاب الطلاق، كتاب العتق و التدبير و الكتابة، كتاب الصيد، كتاب الذبائح، كتاب الأطعمة، كتاب الأشربة، كتاب الزىّ و التجمّل و المروءة، كتاب الدواجن، كتاب الوصايا، كتاب المواريث، كتاب الحدود، كتاب الديات، كتاب الشهادات، كتاب القضاء و الأحكام، كتاب الأيمان و النذور و الكفّارات، كتاب الروضة .(2)

اكنون نخستين پرسش ، اين است كه چرا وى كتاب خود را اين گونه سامان داده است؟ اساسا چه عامل يا عواملى سبب شد كه كلينى ، بر خود لازم بيند كه در كتابش موضوعاتى چون : عقل، علم، شناخت خداوند و حجّت هاى الهى را در كنار موضوعات فقهى جاى دهد و براى روشن سازى اين مفاهيم ، صدها حديث را گزارش كند؟

در آن روزگار ، بزرگانى بودند كه موضوع هاى كتاب خود را تنها به آداب و اخلاق محدود مى كردند. برخى ديگر نيز تنها به يادكرد احاديث فقهى ، در چارچوب

ص: 16


1- . به باور ما «كتاب الطهارة و الحيض» ، يك كتاب بوده است و نه دو كتاب جداگانه؛ دلايل اين ادّعا را در بخش «نگاهى به چينش كتاب ها و ابواب فروع الكافى» خواهيم آورد.
2- . بنابر آنچه گذشت ، سخن علاّمه مجلسى و شهيد ثانى و برخى ديگر كه شمار كتاب هاى الكافى را پنجاه كتاب دانسته اند ، شگفت آور و نادرست است ر . ك : بحار الأنوار، ج 104، ص 146 و ج 105، ص 26 و 159 و ج 107، ص 90 .

شناخته شده آن روز - كه پس از اين ، از آن سخن خواهيم گفت - ، بسنده مى كردند. گروهى نيز تنها به تاريخ يا مباحث كلامى و ... مى پرداختند. حال بايد بررسى كرد كه چرا كلينى ، اين روش را برنگزيد ؟ شايد پاسخ به اين پرسش ، چندان دشوار نباشد. مى دانيم كه وى الكافى را به درخواست يكى از دوستان خود نگاشته است.

آن شخص ، در درخواست خود ، از ناآگاهى مردمان زمان از دين شناسى و روگرداندن آنان از يادگيرى دانش هاى دينى ، زبان به گله گشوده است و از وى خواسته است كتابى بنگارد كه او را از سرگردانى در مسائل مختلف دينى برهانَد. از سوى ديگر ، كلينى در آن روزگار ، مرجع دينى شيعيان رى به شمار مى آمده است.(1)

وى - چنان كه از مقدمه الكافى پيداست - دردمندانه ، به گمراهى بسيارى از فرقه هاى مسلمان نما مى نگريست كه دست كم در عقايد و احكام ، به بيراهه مى رفتند. رى در آن روزگار ، كانون حضور و جنب و جوش فرقه هاى گوناگون مذهبى و كلامى بود.(2) حنفى ها، شافعى ها، شيعيان، معتزله و اشاعره، هر يك در اين شهر براى خود ، پايگاهى بر پا كرده بودند و مناظرات كلامى فراوانى ميان آنان با ديگر متكلّمان آن روزگار نيز در جريان بود. اختلاف و چندگانگى احاديث روايت شده از سوى معصومان عليه السلام نيز از عواملى بود كه بيش از پيش ، انديشه برخى شيعيان را در گرداب هاى شك و ترديد ، سرگردان مى ساخت.

در چنين فضايى بود كه كلينى به درخواست آن شخص ، پاسخ آرى داد و الكافى را نگاشت. طبيعى بود كه وى در كتاب خود ، مى بايد همه نيازهاى يك جستجوگر دانش دين در سه گستره مهم : اعتقادات، اخلاق و فقه را برآورده سازد. وى نمى توانست تنها به گزارش احاديث اخلاقى، يا اعتقادى يا فقهى بسنده كند ؛ بلكه بايد گردآمده اى

ص: 17


1- . رجال النجاشى، ش 1026: «شيخ أصحابنا فى وقته بالرىّ و وجههم».
2- . براى آگاهى از اوضاع فرهنگى - عقيدتى و حضور فرقه هاى گوناگون در رى آن روزگار ، ر . ك : تاريخ تشيّع در ايران، ج 1، ص 245 - 254 و 331.

را فراهم مى ساخت كه همه اين ابعاد را با هم دارا باشد.

باز ، طبيعى بود كه وى نخست ، احاديث مربوط به اعتقادات را فراز آورد و سپس احاديث اخلاقى و فقهى را؛ چه تا بنيان اعتقادى يك مذهب استوار نگردد ، پذيرش ديدگاه فقهى و اخلاقى آن ، شايسته نمى نمايد. امّا بايد ديد چرا وى ، از ميان موضوعات گوناگون اعتقادى ، نخست به سراغ عقل رفته و احاديثى را كه از جايگاه والا و ارزش سترگ آن عقل ، سخن مى گويند ، گزارش كرده است ؟

وى خود در واپسين جمله از مقدمه كتاب خود بدين نكته ، اشارت كرده و چرايى آن را اين گونه روشن ساخته است:

إذ كان العقل هو القطب الذى عليه المدار و به يُحتَجُّ و له الثواب و عليه العقاب .(1)

وى در مقدمه الكافى نيز سخنى دارد كه با درنگ در آن مى توان بدين نكته پى برد كه : چرا وى كتاب العقل و فضائل العلم را در آغاز الكافى قرار داده است ؟

از نگاه كلينى ، بندگان ، دو دسته اند :(2) گروهى كه شايستگى دريافت دانش و پيمودن راه تكامل را دارند و گروهى كه بر عكس آن دسته ، چونان چارپايان ، از دانش و فهم و فراگيرى آن ، تن در مى زنند و جز به خور و خواب نمى انديشند. از نگاه وى ، دسته دوم ، به يُمن وجود دسته نخست زنده اند و البته دسته نخست را نيز مسئوليّتى بس سنگين است. بر آنان تكليف است كه نادان نمانند و در پىِ پرسش برآيند و اگر جز اين مى بود ، فرستادن پيامبران و كتاب هاى آسمانى ، بيهوده مى نمود. از اين روست كه:

فلمّا لم يجز بقاؤهم إلاّ بالأدب و التعليم وجب أنّه لابدّ أن يكون لكلّ صحيح الخلقة كامل الآلة من مؤدِّب و دليل و مشير... و أدب و تعليم... .(3)

ص: 18


1- . الكافى، ج 1، ص 56.
2- . ر . ك : همان، ص 52 .
3- . همان، ص 53 - 54.

باز از نگاه وى ، بايسته ترين و ارزنده ترين دانشى كه جستجوگران بايد در پى آن باشند ، دانش «دين» است. به باور وى ، خداوند ، از بندگانش پيمان ستانده تا هر عبادت را از روى يقين و علم انجام دهند ؛ يعنى نخست به درستى آنچه از روى يقين و دانش و نه گمان يا پيروى كوركورانه از ديگران انجام مى دهند ، باور داشته باشند و سپس آن عبادت را به جاى آورند.

بر همين پايه ، وى معتقد است آنان كه دين خود را بى شناخت حقيقى برگزينند ، در آن راه ، استوار نخواهند ماند و دير يا زود ، فتنه ها و آشوب ها آنها را به تباهى خواهند كشيد و اين شناخت حقيقى ، جز از راه پيروى قرآن و سنّت رسول صلى الله عليه و آله فرا چنگ نمى آيد.

وى علّت حقيقى كج روى ها و پديد آمدن فرقه ها و دسته ها و انديشه هاى تباه شرك آلود در روزگار خود را درست در بى اعتنايى به همين نكته مى داند. وى همه ويژگى هاى كفر را در «اديان فاسد» روزگار خود ، گردآمده مى بيند ؛ چه آنان دين خود را از زبان اين و آن گرفته اند و نه قرآن و سنّت معصومان عليه السلام و هم از اين روست كه در آن روزگار ، هر از چند گاه ، انديشه اى رخ مى نماياند و فرقه اى سر بر مى آورد و ناآگاهان نيز روزى به اين كيش و ديگر روز ، به آيينى ديگر دل مى بستند. پس راه چاره از نگاه وى ، شناخت قرآن و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و معصومان عليه السلام از راه آموختن دانش دين و ژرف انديشى در آن است . پس شايسته مى بود كه وى موضوع علم را در شمار نخستين كتاب هاى الكافى جاى مى داد و چنين نيز كرد.

ريشه و سرچشمه علم در فرهنگ اسلامى، «عقل» است كه هديه اى الهى و ناخداى درونى كشتى وجود انسان است .(1) تا انسان به اين قوّه خدايى پى نبَرَد و به

ص: 19


1- . البته بايد توجّه داشت كه عقل به كار رفته در احاديث ، با آنچه اكنون معمولاً از آن برداشت مى كنيم ، تفاوت ماهوى دارد. گرچه شارحان را در تفسير معناى عقل ، سخنْ گوناگون است ، ولى آنچه نگارنده ، از معناى عقل و آنچه در احاديث بر آن بار شده است، مى فهمد ، آن است كه عقل ، قوّه اى وجودى و خدادادى در نفس انسان است كه نيكى و بدى را در مى يابد و انسان را به جاده فطرت در مى آورد و از كار سفيهانه ، باز مى دارد. كار سفيهانه ، يعنى آنچه بدون انديشه و ژرف نگرى انجام شود يا با فطرت خداخواه و توحيدگراى آدمى ، ناسازگار باشد. در مقابل جهل نيز قوّه اى وجودى در نهاد انسان است كه او را به خلاف مسير عقل ، فرا مى خوانَد. روشن است كه وجود قوّه جهل ، از آن روست كه انسان در برابر دوراهى عقل و جهل ، راه درست را با اراده خود برگزيند. برخى شارحان الكافى نيز معنايى نزديك به آنچه آمد ، براى عقل به دست داده اند. ر . ك : الحاشية على اُصول الكافى ، ملاّرفيعا نائينى، ص 41. بر پايه اين تفسير از عقل ، علم به معناى دانايى ، خود ، يكى از زيرمجموعه ها و سپاهيان عقل خواهد بود ، همان گونه كه نادانى نيز از زيرمجموعه هاى جهل خواهد بود ، چنان كه در حديث جنود عقل و جهل الكافى، ج 1، ص 69 بدان اشارت كرده اند.

ارزش آن در ننگرد و آن را به شايستگى به كار نگيرد ، علم را به دست نمى آوَرَد و از آن بهره اى نمى بَرَد. از همين جاست كه وى گفتگو از عقل را بر مباحث مربوط به علم ، پيش انداخته است.

خواننده الكافى ، نخست با قوّه خداداد عقل و ارزش و جايگاه آن ، آشنا مى گردد و سپس نشانه هاى عاقلان را پى مى گيرد و آن گاه يكى از برترين فرآورده هاى عقل را - كه علم است - باز مى شناسد و جايگاه دانش و دانشيان و ويژگى هاى آنان را در انديشه اسلامى ، پيش چشم مى بيند و در مى يابد كه جز با نور عقل و ابزار علم ، نبايد ديدگاهى را بپذيرد يا انديشه اى را كنار نهد. تا اين جا وى آموخته است كه بانگ هر مدّعى را شنيدن نشايد و هر سخن را دليلى از قرآن يا سنّت رسول صلى الله عليه و آله بايد. اكنون از اين جاست كه «كتاب التوحيد» را مى آغازد و استدلال ها و انديشه هاى كلامى امامان عليه السلام را در ساختار حديث ، براى خوانندگانى كه اكنون به شناختى ژرف تر رسيده اند ، فراز مى آورد. روشن است شناخت توحيد ، آن گاه كه بر پايه عقل و علمْ استوار آيد ، به آسانى از كف نمى رود و با سخن هر عالم نما، جاى خود را به ترديدها و سست گامى ها نمى دهد.

ص: 20

پيشينه تقسيم «الكافى» به : «اُصول»، «فروع» و «روضة»

نخست بگوييم كه تقسيم بندى الكافى به سه بخش : اصول، فروع و روضه ، به هيچ وجه از سوى كلينى صورت نگرفته و تا چند سده پس از وى نيز دانشوران شيعه ، چنين بخش بندى اى را نمى شناخته اند. چنان مى نمايد كه پيشينه اين نام گذارى ، از سده يازدهم فراتر نمى رود.(1) گرچه كتاب روضه را خود كلينى نام گذارى كرده است ، ولى وى آن را در عرض بخش هاى اُصول و فروع ، قرار نداده است. ظاهرا وجه نام گذارى اُصول و فروع نيز از آن روست كه بخش اوّل ، بيشتر به مباحث اعتقادى پرداخته است و اعتقادات نيز اُصول دين را تشكيل مى دهند. بخش دوم نيز كتاب هاى فقهى است و احكام فقهى نيز جزو فروع دين به شمار مى آيند.

نگاهى به پيشينه نام گذارى كتاب هاى «الكافى»

در اين جا پيش از دنبال كردن اين بحث ، شايسته است كه به پرسشى پاسخ دهيم. آيا نام كتاب هاى الكافى ، پيش از كلينى ، در ميان دانشوران شيعى ، سابقه اى داشته است؟ پاسخ اين پرسش مى تواند به ما يارى رساند تا بدانيم يا دست كم حدس بزنيم كه كلينى در نام گذارى كتاب هاى الكافى ، از محدّثان پيش از خود ، تا چه اندازه اثر پذيرفته و تا چه پايه ، نوآورى داشته است.

الف . كتاب العقل و فضائل العلم

در اين جا نمونه اى در دست است كه مى تواند راه را براى پاسخ به پرسش ما بگشايد.

ص: 21


1- . تا آن جا كه جستجو كرده ام ، كهن ترين گزارشى كه به اين تقسيم بندى اشاره دارد ، سخن ملاّ محمد امين استرآبادى در الفوائد المدنية، ص 378 است كه مى گويد: «... فإنّى قد قرأت اُصول كتاب الكافى...» . وى متوفّاى 1033 ق است. پس از او سيّد محمّدتقى موسوى (م 1094ق) است كه حواشى سيّد بدر الدين عاملى بر اصول الكافى را گرد آورده و سامان داده است. وى در پايان گردآورى خود ، نوشته است: «فزغت من جمع حواشى الاُصول من خطّه الشريف قدس اللّه روحه سنة 1094 و المسؤول من اللّه أن يوفّقنى لجمع حواشى الفروع فى محلٍ آخر...» (الحاشية على اُصول الكافى ، سيّد بدر الدين، ص 301) . اين سخن وى اجمالاً نشان مى دهد كه اين گونه تقسيم بندى ، ساليانى پيش از وى رايج بوده است.

شيخ طوسى در نمايه كتاب هاى المحاسن برقى ، از «كتاب العقل» ياد مى كند. اين گزارش ، از چند سو شايسته درنگ است.

نخست آن كه برقى ، پيش از كلينى مى زيسته است و در روزگار خود ، از بزرگان قم به شمار مى آمده است. گرچه به جهت برخى اختلاف ها بر سر روايت از ضعيفان ، مدّتى از قم تبعيد گشت ؛ ولى به هر روى ، كتاب المحاسن وى در آن روزگار ، از

نگاشته هايى بوده است كه در چهار سده نخست ، بدان فراوان مراجعه مى كرده اند.(1) دو ديگر ، آن كه كلينى در كتاب العقل ، احاديثى را به واسطه «عدّة» خود از برقى روايت كرده است. اگر بپذيريم كه عدّة برقى، راويان كتاب هاى او براى كلينى هستند ، آن گاه مى توان گفت به گمان بسيار ، اين چند حديث ، از كتاب العقل المحاسن ، برگرفته شده اند. البته «كتاب العقل» ، اكنون در المحاسن كنونى ديده نمى شود و گويا از جمله كتاب هاى المحاسن است كه از ميان رفته است.

اگر اين ارزيابى را بپذيريم ، آن گاه اثرپذيرى كلينى از برقى ، در گستره كتاب العقل ، آشكار است. نيز پيش از كلينى ، يكى دو تن از نويسندگان شيعه را مى شناسيم كه كتابى جداگانه درباره «فضل العلم» نگاشته اند ؛(2) ولى با اين حال ، چنان مى نمايد كه كلينى ، يكى از نخستين كسانى است كه احاديث علم و دانش و جايگاه آن و ارزش دانشوران و جستارهايى از اين دست را در يك نگاشته ، در كنار احاديث عقل ، جدا گرد آورده است و نام آن را «كتاب العقل و فضائل العلم» نهاده است.

ب . كتاب التوحيد

در ميان دانشورانِ پيش از كلينى ، نام بسيارى را مى يابيم كه كتابى درباره توحيد دارند. از آن ميان اند اين چند تن: حسين بن عبيداللّه السعدى،(3) احمد بن محمّد بن عيسى

ص: 22


1- . براى آگاهى از ميزان اعتماد قدما به كتاب المحاسن ، ر . ك : المحاسن : ج 1، ص 51 - 54 مقدمه محقّق .
2- . براى نمونه ، ر . ك : رجال النجاشى، ش 339 كتاب فضل العلم و العلماء از حميد بن زياد و ش 685 .
3- . ر . ك : همان، ش 86.

اشعرى،(1) حمّاد بن عيسى،(2) سهل بن زياد،(3) ابو مالك حضرمى(4) و ... . از اين رو ، طبيعى است كه كلينى در اين نام گذارى ، پيشينه ذهنى داشته است.

ج . كتاب الحجّة

درباره «كتاب الحّجة» ، داستان به گونه ديگرى است . در ميان راويانِ پيش از كلينى ، تنها يك نفر را مى يابيم كه نام كتابى از وى نزديك به كتاب الحجّة است. او ابراهيم بن محمّد ثقفى است كه نجاشى و شيخ از «كتاب الحجّة فى فضل المكرمين» او ياد كرده اند.(5)

امّا روشن است كه واژه «الحجّة» در اين نگاشته ، به معناى واژگانىِ آن به كار رفته است و نه معناى اصطلاحىِ آن. پس مى توان گفت كه كلينى ، نخستين يا يكى از نخستين دانشوران شيعى بوده است كه مفهوم حجّت را چونان يك مفهوم بنيادين حديثى ، فراز آورده و احاديث آن را در يك نگاشته ، جاى داده و آن را گسترانده است. البته در اين جا گوشزد اين نكته ، بايسته است كه پيش از كلينى، دانشوران شيعى، كتاب هاى جداگانه فراوانى درباره نبوّت و امامت نگاشته بودند و نام بسيارى از آنها در دو فهرست كهن شيخ طوسى و نجاشى ، به چشم مى خورند ؛ ولى آنچه در روش كلينى درباره مفهوم نبوّت و امامت به چشم مى خورد (البته بر پايه داده هاى كتاب شناسى موجود) ، آن است كه وى براى نخستين بار ، به مفهوم پيامبرى و امامت ، از نظرگاه حجّت بودن ، نگريسته است. يعنى كسانى كه نه تنها براى بشر ، پيام الهى را

ص: 23


1- . ر . ك : همان، ش 198.
2- . ر . ك : همان، ش 370.
3- . ر . ك : همان، ش 490.
4- . ر . ك : همان، ش 546.
5- . ر . ك : همان، ش 19 ؛ الفهرست ، طوسى ، ش 7 .

بازگو مى كنند ، بلكه خداوند بدانها بر بندگان احتجاج مى كند.

در اين جا پيوندى دوسويه مى يابيم. از يك سو ، خداوند بايد دليل و حجّت خود را به مردم بنماياند و تا اين كار انجام نشود ، تكليف خواهى از بندگانْ شايسته نيست و از سوى ديگر ، بندگان نيز آن گاه كه حجّت الهى برايشان آشكار شد ، بايد بپذيرند و اگر چنان نكنند ، شايسته نكوهش و عذاب اند. اين نكته ها به روشنى و بارها در احاديث اين كتاب ، بازگو شده اند.

اين مفاهيم از واژه «الحجّة» آسان تر و زودتر از دو واژه نبىّ يا امام ، به ذهن مى رسد. كلينى نام اين بخش از كتاب خود را «كتاب النبوّة» ننهاد ؛ زيرا آن گاه نمى توانست احاديث امامت را در آن گزارش كند. نيز نام آن را كتاب الإمامة هم ننهاد ؛

زيرا در آن صورت ، فراز آوردن احاديث پيامبرىِ پيامبران ، چندان مناسبت نداشت . وى با گزينش اين نام - كه مانند شيوه فراگير وى در گزينش نام كتاب ها و ابواب الكافى، از متن احاديث بركشيده شده است - در عمل ، به دو كار دست زده است:

يك . احاديث مربوط به مفهوم نبوّت (نبى) و نيز امامت (امام) را در يك جا گرد آورده است ؛

دو . رابطه دوسويه ميان فرستادن پيامبر و نصب امام ، و تكليف خواهى از مردمان پديد مى آورد و در حقيقت ، واژه حجّت ، مفهوم پيامبرى و امامت را از نگاه عمل گرايانه مى شناساند .

د . كتاب الإيمان و الكفر

نام كتاب الايمان نيز پيش از كلينى ، پيشينه اى داشته است. نجاشى به هنگام يادكرد نگاشته هاى فضل بن شاذان (م 260 ق) از كتابى با نام «كتاب الإيمان» ياد مى كند.(1) باز همو «كتاب شرايع الإيمان» را از يك راوى ديگر قرن سوم نام مى بَرَد ؛(2) امّا جز اين دو،

ص: 24


1- . رجال النجاشى ، ش 840 .
2- . همان، ش 356 .

سه گزارش ديگر هست كه مى توانند ارزشمندتر باشند. نخست آن كه نجاشى در نمايه نگاشته هاى مفضل بن عمر مى نويسد: «له كتاب ما افترض اللّه على الجوارح من الإيمان و هو كتاب الإيمان و الإسلام»(1) كه نام اين كتاب ، به روشنى با نام يكى دو باب از باب هاى كتاب الإيمان بسيار نزديك است.(2) گرچه جاى اين پرسش هست كه چرا در ابواب مربوط به رابطه جوارح با ايمان و اسلام ، هيچ روايتى از مفضل به چشم نمى خورد؟

نمونه دوم كتاب «درجات الإيمان و وجوه الكفر» از بكر بن صالح رازى است كه شيخ در فهرست خود از آن ياد كرده است.(3) چندان تصادفى نمى نمايد كه كلينى ، نام بابى از باب هاى كتاب الإيمان را باب «درجات الإيمان» نهاده است. كلينى در باب «إنّ الإيمان مثبوت لجوارح البدن» ، نخستين روايت را - كه از قضا ، بسيار درازدامن نيز هست - با اين سند از بكر ، گزارش كرده است: «على بن ابراهيم عن أبيه عن بكر بن صالح عن القاسم بريد قال: ...» . حديث هفتم اين باب نيز با حديث بكر در واژگان و معانى ، يكسر همانند است و تنها تفاوت آن ، يكى در سند آن است كه نام بكر در آن نيست و ديگر در حجم آن كه تقريبا يك ششم حديث بكر است .

كلينى در باب پسين ، يعنى باب «السبق إلى الإيمان» ، بار ديگر همان روايت طولانى بكر را با همان سند ، گزارش كرده است ، با اين تفاوت كه متن آن ، كوتاه تر از روايت اصلى است . اين ، بدان معناست كه وى بخش هايى از آن روايت را در اين جا تقطيع نموده است. گفتنى است كه اين روايت ، تنها روايت باب «السبق إلى الإيمان» است. بدين سان ، مى توان گفت كه كلينى ، هم در گزينش نام برخى از باب هاى كتاب الإيمان و الكفر و هم در گزينش روايتى كه با آن ، باب ها هماهنگ بوده ، از كتاب بكر

ص: 25


1- . همان، ش 1112 .
2- . براى نمونه با عنوان باب: «فى أنّ الإيمان مبثوث لجوارح البدن كلّها» .
3- . الفهرست ، طوسى، ش 127 .

بهره برده و از آن ، اثر پذيرفته است.

گزارش سوم ، سخن نجاشى است به هنگام يادكرد كتاب هاى معلّى بن محمّد.(1) وى چند كتاب از معلّى ، نام برده است. از آن ميان اند كتابى با نام «كتاب الإيمان و درجاته و زيادته و نقصانه» و نگاشته اى ديگر با نام «كتاب الكفر و وجوهه». نام اين دو كتاب ، به نام چند باب از كتاب الإيمان الكافى ، بسيار نزديك است. از جمله باب «درجات الإيمان» «باب الكفر» و «باب وجوه الكفر» . دانستنى است كه كلينى از اين دو كتاب معلّى ، بسيار سود جسته است.

هدف از اين سنجش ها البته آن نيست كه بگوييم كلينى ، نام ابواب كتاب الإيمان را قطعا با الگوگيرى بى كم و كاست از روى اين چند كتابْ برگزيده است ؛ بلكه مراد ، آن است كه وى با توجّه به روايت هاى فراوانى كه از كتاب هاى بكر و معلّى ، گزارش كرده ،(2) قطعا نسبت به نام ابواب كتاب الإيمان و الكفر ، خالى الذهن نبوده و به اين كتاب ها نيز توجّه داشته و به گمان بسيار ، از آنها اثر پذيرفته است .

نگاهى به چگونگى چينش ابواب كتاب هاى «الكافى»

نخست چونان درآمدى بر اين بخش بايد يادآورى كنيم كه كتاب العقل و الجهل(3) الكافى ، هيچ بابى ندارد. شايد ديدگاه كلينى آن بوده كه چون همه اين احاديث ، درباره جايگاه، ارزش و اهمّيت عقلْ سخن مى گويند ، نيازى به باب بندى آن نيست ؛ ولى به هر روى مى توان با ريزبينى و باريك انديشى ، همين احاديث را نيز دسته بندى كرد و هر دسته را در زير بابى ويژه ، گرد آورد.

ص: 26


1- . رجال النجاشى ، ش 1117 .
2- . شمار روايت هاى كلينى ، با واسطه حسين بن محمّد از معلى بن محمّد ، تنها در كتاب الإيمان و الكفر چيزى در حدود سى روايت است .
3- . در اين بخش نام كتاب ها را بر اساس چاپ هاى رايج كتاب به كار برده ايم.

الف . كتاب فضل العلم

امّا كتاب فضل العلم الكافى ، ابواب فراوانى دارد. چينش ابواب نيز آگاهانه مى نمايد. رسالت باب نخست «فرض العلم و وجوب طلبه و الحث عليه» ، گويا پاسخى به اين پرسش است كه اساسا علم در نگاه اهل بيت عليه السلام چه جايگاهى دارد و تا چه پايه بر آن پاى فشرده اند؟ احاديث اين باب نيز همگى بدين پرسش پاسخ مى دهند. تنها يك نكته بسيار كليدى را بايد درباره احاديث اين باب دانست و آن اين كه در چهار حديث پايانى اين باب ، سخن از فقه و ارزش تفقّه است. خواننده ، از اين كه كلينى اين چهار حديث را در كنار احاديثى آورده كه جستجوى دانش را وظيفه اى سترگ مى شمرند ، در مى يابد كه از نگاه او علمى كه در اين احاديث درباره جايگاه و ارزش آن سخن گفته اند ، دانش شناخت ژرف دين است.

البته اين روشن است كه در زبان روايات، امامان عليه السلام از واژه فقه، شناخت ژرف دين را مراد كرده اند و نه تنها ، شناخت و استنباط احكام شرعى - كه معنايى بسيار متأخّر است - .(1)

اين ، نكته اى است كه وى پيش تر در ديباچه كتاب خود نيز بر آن پاى فشرده بود و درنگ در آن براى خواننده ، بس سرنوشت ساز است ؛ زيرا وى را بدين نكته رهنمون مى شود كه هر جا در احاديث، سخن از علم به ميان آمد، اصل نخستين ، آن است كه شناخت ژرف و همه جانبه دين را خواسته اند.

پس از آن كه خواننده دانست كه بايد در جستجوى دانش باشد ، در باب بعد: «باب صفة العلم و فضله و فضل العلماء» نكته هاى زير ، گوشزد شده است:

1. ويژگى هاى دانشى كه از نگاه دين ، ارزشمند است . اين نكته ، در حديث

ص: 27


1- . بدين دقيقه ، برخى از دانشمندان ، مانند شيخ بهايى ، توجّه داده اند. ر . ك : شرح اُصول الكافى ، ملاّ صالح ، ج 2، ص 29 .

نخستين باب آمده كه از نگاه محتوايى ، اين حديث ، با چهار حديث پايانى باب پيشين ، نزديكى دارد.

2. جايگاه و ارزش دانشوران و عالمان. در احاديث پايانى اين باب كه بدين نكته اشارت دارند، دانشوران را بر عابدان ، بسى برترى داده اند .

در باب بعد ، نسبت دسته هاى گوناگون مردمان با دانش و دانشوران فراز آمده است. مردمان ، سه دسته اند : يا دانشورند يا در جستجوى دانش و يا چون خاشاك ، از پى هر باد روان. در باب بعد، پاداش سترگ عالمان آموزگار و دانشجويان را فراز آورده اند.

اكنون هنگام آن است كه ويژگى هاى دانشوران را باز گويند ؛ چه، وقتى دانستيم كه عالمان را جايگاهى بس والا و پاداشى در خور است، پرسش بعد ، آن است كه چگونه دانشورى، شايسته اين پاداش ها و ارج هاست؟ آيا هر كه را لاف دانش زند ، چنان جايگاه است؟ اين جاست كه در باب پنجم ، به اين پرسش ، پاسخ گفته اند و بدين سان ، ديگر ابواب نيز گوشه هاى ديگرى از ابعاد وجودى دانشوران را روشن مى سازند ، همچون حقّ عالم، از دست رفتن و درگذشت عالمان، ارزش پرسش و... . البته جاى آن بود كه باب «فقد العلماء» ، پيش از باب شانزدهم (النوادر) قرار گيرد ؛

زيرا معمولاً از دست رفتن عالمان ، پس از آن است كه عمرى در راه دانش گذرانده اند و ديگران نيز با آنها در ارتباط بوده اند و باب فقد العلماء پس از اين گونه ابواب بايد جاى مى گرفت. باز ، اين گمانه كه كلينى مى توانست برخى از احاديث باب نوادر را در ابواب پيشين جاى دهد ، پُر بى راه نيست .

تا اين جا بخش نخست كتاب العلم بود كه به پايان رسيد.(1) پس از باب نوادر، كلينى چند باب گنجانده است كه اگر نيك بنگريم ، همگى درباره يك موضوع بنيادين سخن

ص: 28


1- . كتاب العلم در چاپ مورد استفاده ما 22 باب دارد و نوادر ، باب شانزدهم آن است.

مى گويند. گفتيم كه «علم» در كتاب فضل العلم ، به معناى دانش شناخت دين است. از سوى ديگر مى دانيم كه در آن روزگار ، تنها راه فراگيرى اين دانش ، پرسش از اهل بيت عليه السلام و بازگفت احاديث آن بزرگواران در موضوع هاى گوناگون دينى بوده است. پس با اندكى تسامح مى توان گفت كه كتاب فضل العلم ، به معناى كتاب «فضل علم الدين» خواهد بود .

اگر چنين باشد ، كلينى نمى توانست تنها به يادكرد جايگاه علم و عالمان بسنده كند. آنچه مهم تر مى نمود ، آن بود كه وى به ارزيابى روش هاى محدّثان در فراگيرى و بازگفت و شناخت احاديث و بر كشيدن مفاهيم اخلاقى، احكام شرعى و... نيز بپردازد. از اين رو مى توان موضوع بخش دوم را ارزيابى روش هاى محدّثان(1) در نقل و فهم احاديث و در كوتاه سخن، «روش شناسى نقل حديث» دانست. از همين جاست كه نام باب هفدهم را باب «رواية الكتب والحديث و فضل الكتابة» نهاده است و در آن ، احاديثى درباره : نقل به معنا و جواز آن، چگونگى روايت كتاب هاى حديثى، تشويق به يادكرد سند و نگارش احاديث، خوددارى از تدليس در روايت، پافشارى بر درست خواندن احاديث و... آورده است و نيز آن كه ريشه همه سخنان امامان عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله مى رسد.

نكته بسيار مهم ديگر ، اين كه وى در اين بخش ، پس از آن كه به روش هاى رايج ميان محدّثان آن روز (دست كم در گستره شيعه) اشاره كرده است ، قاعدتا بايد به سراغ چگونگى فهم احاديث مى رفت و راه هاى شناخت و فهم سخن معصومان عليه السلام را بررسى مى كرد ؛ امّا وى در اين جا سه باب با نام هاى «باب البدع و الرأى و المقاييس»، «باب الردّ إلى الكتاب و السنّة و أنه ليس شى ء من الحلال و الحرام و جميع مايحتاج الناس إليه إلاّ و قد جاء فيه كتاب أو سنّة» و «باب اختلاف الحديث» جاى داده

ص: 29


1- . با توجه به آنچه گفتيم ، واژه «محدّث» در اين جا تقريبا معادل واژه «عالم» خواهد بود .

است كه به سه نكته بسيار مهم در روند فهم حديث اشاره دارد و نشان مى دهد كه در آن روزگار ، انديشه شيعى ، بر به كارگيرى قياس در فهم دين ، حسّاسيت شديدى داشته و از آن ، بسيار پرهيز مى كرده است.

نام باب دوم نيز رويه ديگرى از مفهوم باب پيشين را بر مى نمايد و پندار اصحاب رأى و پيروانشان را يك سر ، نقش بر آب مى كند. آنان مى پنداشتند چون پاسخ برخى از پرسش ها و نيازمندى هاى جامعه را در قرآن و سنّت پيامبر نيافته اند ، بايد بر اساس ديدگاه و برداشت خود ، حكمى به دين ببندند و البته طبيعى است كه در اين مسير ، به ناچار ، به گرداب قياس نيز در مى غلطند. اختلاف حديث نيز يكى از مسائل مهم در فهم حديث بوده است تا آن جا كه ناآگاهى از چرايىِ گوناگونى روايت ها و چگونگىِ گره گشايى از تعارض روايات ، كار فهم حديث را بر بسيارى از شيعيان و حتّى برخى از دانشوران آنان ، دشوار ساخته بود.(1)

پس مى بينيد كه كلينى در اين جا با زيركى ، پيش از آن كه از «باب الأخذ بالسنّة و شواهد الكتاب» سخن بگويد ، عملاً سه بُعد از ابعاد آسيب شناسى فهم حديث را به گفتگو نهاده است و چنان مى نمايد كه اين تقديم و تأخير ، نشانگر اهمّيت اين بحث از نگاه كلينى است .

ب . كتاب التوحيد

كتاب التوحيد ، با باب «حدوث العالم و إثبات المحدّث» آغاز مى شود. به نظر مى رسد كه تنها احاديث اين باب است كه مستقيما براى اثبات وجود خداوند و يگانگى او

ص: 30


1- . از پيش گفتار شيخ طوسى رحمه الله در آغاز تهذيب الأحكام ، به روشنى پيداست كه موضوع اختلاف احاديث و تعارض ميان آنها در آن روزگار - بويژه در سده سوم و چهارم - از چالش هاى بنيادى جامعه شيعه بوده است تا آن جا كه بنا به گفته شيخ مفيد رحمه الله ، ابوالحسين هارونى ، به جهت روبه رويى با همين پديده ، از تشيّع بيرون آمد و به مذهبى ديگر گرويد. شيخ مفيد گرچه از جايگاه هارونى ، خبرى نداده است ، ولى وى قاعدتا بايد شخصيتى قابل توجّه در شيعه مى بوده است كه خروج وى از تشيّع ، از سوى بزرگى چون شيخ مفيد ، بازتاب يافته است ر . ك : تهذيب الأحكام ، ج 1، ص 2 .

گزارش شده اند و در باب هاى پسين ، سخن از جستارهايى چون : راه هاى شناخت خدا، كمترين اندازه واجب از معرفت خدا و ابطال ديدن خداوند و... است كه از شاخه هاى فرعى اثبات وجود خداوند به شمار مى آيند، گرچه در اين باب ها نيز اشارت هايى در جهت اثبات اصل وجود خداوند به چشم مى خورند. عنوان باب نخست نيز از يك سو ، برگرفته از برخى احاديث همين باب است(1) و از سوى ديگر ، آشكارا پاسخى است بر انديشه «دهريان» و «ثنويه» كه قائل به قدم مادّه بودند. وى در جاى ديگرى از كتاب التوحيد ، به روشنى ، با يادكرد نام ثنويه ، نادرست بودن پندار نارواى آنان را نشان داده است.(2) از اين رو ، گزافه نيست كه بگوييم وى در نام گذارى باب نخست كتاب التوحيد ، پاسخ به انديشه آنها را نيز دنبال مى كرده است.

عناوين ابواب ديگر نيز همگى بر نادرستىِ پندار آنان - كه به رؤيت خداوند باور دارند يا او را به ويژگى هاى مخلوقان مى شناسانند - ، گواهى مى دهند ؛ ولى از چند توضيح كوتاه و اندكى كه كلينى پس از برخى احاديث آورده ، روشن مى شود كه وى عناوين ابواب را آگاهانه به گونه اى انتخاب كرده است كه خود اين عناوين ، پاسخى باشند به فرقه هايى كه در آن روزگار ، چنان پندارهاى ناروايى را مى گستراندند. براى نمونه ، وى در باب تأويل الصمد در بيانى كه در نوع خود درازدامن است مى نويسد :

فهذا هو المعنى الصحيح فى تأويل الصمد، لا ما ذهب إليه المشبهة أنّ تأويل الصمد، المصمت الذى لا جوف له، لأنّ ذلك لا يكون إلا من صفة الجسم و اللّه جلّ ذكره متعال عن ذلك .(3)

نگاهى دوباره به نام برخى از اين ابواب، آگاهانه و هدفدار بودن اين گزينش را بر مى نماياند: «باب فى إبطال الرؤية» با دوازده حديثِ كم و بيش مفصّل، «باب النهى عن

ص: 31


1- . الكافى ، ج 1، ص 130.
2- . ... و إبطالاً لقول الثنويّة الذين زعموا أنّه لا يحدث شيئا إلاّ من أصل... همان ، ص 190 .
3- . همان، ص 177 - 178.

الصفة بغير ما وصف به نفسه» با دوازده حديث، «باب النهى عن الجسم و الصورة» با هشت حديث.

پس از اين باب ها وى چند باب آورده كه درباره صفات ذات و فعل و نيز اسما و صفات الهى و تفاوت ميان معانى صفات الهى با معانى صفات مخلوقان ، سخن مى گويند. اين بخش ، با «باب صفات الذات» آغاز مى گردد و تا «باب تأويل الصمد» ادامه دارد. چنان مى نمايد كه اين چند باب نيز به درستى ، پس از باب هاى آغازين جاى گرفته اند ؛ زيرا تا توحيد خداوند اثبات نگردد و ويژگى هاى ذاتى آن وجود مقدّس (مانند آن كه ديدنى نيست و در چيزى محدود نيست و...) پذيرفته نشود، نمى توان صفات ذات و فعل را به خوبى شناخت و به روشنى تبيين كرد.

پس از آن، در اواخر اين كتاب ، «باب الحركة و الانتقال» ديده مى شود كه در ميانه آن ، از تفسير سه آيه قرآن كه درباره ذات الهى است ، سخن گفته شده است .(1) سپس«باب العرش و الكرسى» و «باب الروح» در پى آن آمده اند . چنان مى نمايد كه رسالت اين سه باب ، آن است كه شبهاتى كه ممكن است از برخى از آيات قرآن ، توهّم تشبيه يا تجسيم خداوند به ذهن آيد، پاسخ دهند.

وى سپس در «باب جوامع التوحيد» - كه در آن ، برخى خطبه هاى توحيدىِ امام على عليه السلام و نيز نامه هايى در همين باره از برخى امامان عليه السلام گزارش شده است - ، به جمع بندى مطالب مطرح شده در ابواب پيشين پرداخته است.

بخش هايى كه تاكنون گذشت ، همه پيرامون يك موضوعِ محورى مى گرديدند و آن نيز وجود الهى و ويژگى هاى آن و دفع توهّم از برخى اوصاف خداوند بود.

امّا اگر از اين جا به بعد ، به نام باب ها - كه از «باب البداء» تا پايان «كتاب التوحيد» را

ص: 32


1- . اين آيات ، عبارت اند از : «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَىٰ ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ» سوره مجادله ، آيه 7 ، «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» (سوره طه ، آيه 5) و «وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمَآءِ إِلَهٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلَهٌ» (سوره زخرف ، آيه 84) .

در بر مى گيرد - نيك بنگريم ، به يك نقطه مشترك ميان همه اين ابواب پى مى بريم : «رابطه خداوند و افعال الهى با بندگان» . در اين بخش ، احاديث مشيّت الهى و نقش آن در جهتدهى به افعال بندگان، قضا و قدر، جبر و استطاعت و سعادت و شقاوت ، روايت شده اند.

اكنون بار ديگر ، به روند مباحث كلّى و بنيادين فراز آمده ، در «كتاب التوحيد» ، نگاهى فراگير مى افكنيم. اثبات وجود خداوند از راه هاى گوناگون از جمله : حدوث جهان و نياز آن به محدّث ؛ خداوند ، نه جسم است و نه مانندى دارد ؛ خداوند ، دو دسته صفت دارد: صفات ذات و صفات فعل ؛ خداوند ، با حواسّ درك نمى شود و حركت و جايى ندارد. چنين خدايى به آفريدگان خود ، اراده داده است ؛ ولى اين گونه نيست كه اراده آنها بر اراده او چيره گردد و كار جهان از دست تواناى او به در رَوَد.

مى بينيد كه اين روند بحث ، بسيار منطقى و طبيعى است.

با اين همه ، در چند نكته مى توان بر كلينى خرده گرفت:

اشكالات باب بندى «كتاب التوحيد»

1. عنوان هايى كه وى براى «باب المعبود»، «باب الكون و المكان» و «باب النسبة» برگزيده است ، مى توانستند روشن تر و گوياتر باشند ، به گونه اى كه با مضمون احاديث باب نيز هماهنگ تر باشند. براى نمونه ، خواننده از عنوان «الكون و المكان» -

اگر به احاديث زير اين عنوان ننگرد - در نمى يابد كه آيا نويسنده ، به دنبال اثبات مكان براى خداست يا نفى آن يا مطلبى ديگر جز اين دو! نيز از عنوان «المعبود» پيدا نيست كه در آن باب ، سخن از چه بعدى از ابعاد عبادت خداوند است! و از اين دو مبهم تر ، عنوان «النسبة» است. اين عنوان - به خودى خود - تنها براى كسى كه احاديث اين باب را پيش تر خوانده باشد ، معناى محصّلى دارد.

به دشوارى مى توان گفت كه هر كس اين عنوان را براى نخستين بار بشنود ، به

ص: 33

شناختى اجمالى از مضمون احاديث آن راه مى بَرَد! به عنوان نمونه ، كلينى مى توانست براى باب الكون و المكان ، اين گونه نام گذارى كند : «باب نفى الكينونيّة و المكان» كه با مضمون احاديث نيز سازگارتر است.

2. در چندين حديث از كتاب التوحيد ، برخى راويان - كه شيعه نيز بوده اند - ، اعتقاد به جسم بودن خداوند را به هشام بن حكم، هشام بن سالم، مؤمن الطاق و ميثمى - كه هر چهار نفر از متكلّمان برجسته شيعى به شمار مى آمده اند - ، نسبت مى دهند.(1) جا داشت كه كلينى، گفتارى هر چند كوتاه ، درباره روشن سازى معناى اين حديث ها و علّت هاى تاريخى اين نسبت ها و اين كه تا چه اندازه درست هستند ، فراز مى آورد ؛ ولى چنين نكرده است.(2)

اين در حالى است كه كلينى ، خود ، احاديث بسيارى از هشام بن حكم آورده كه توحيد خداوند را براى زنادقه ، اثبات مى كند و اين كه او هيچ همانندى ندارد. در همين كتاب التوحيد ، كلينى سخنى از هشام را آورده است كه اثبات مى كند خداوند را نمى توان ديد .(3) كنار هم آوردن اين دو دسته از احاديث ، خواننده را درباره شخصيت آن بزرگان ، با پرسش هايى روبه رو مى سازد كه پاسخ آنها را در اين كتاب نمى يابد. خواننده اى كه اين سخن را در كنار چنان نسبت هايى مى نهد ، دست كم يكى از دو داورى زير ، به ناچار به ذهن وى مى رسد:

يك . آن احاديث - كه در آن سخن از چنان نسبت هايى به هشام است - برساخته است، كه بى هيچ درنگ مى توان گفت : نص گرايانى چون كلينى ، اين سخن را بر نمى تابند.

ص: 34


1- . ر . ك : الكافى، ج 1، ص 155، 158، 159، 160 و... .
2- . براى تحليل اين نسبت ها و اين گونه احاديث ر . ك : به مجله تراثنا، ش 19، ص 107-7، مقاله «مقولة جسم لا كالأجسام».
3- . الكافى ، ج 1، ص 153.

دو . هشام در انديشه هاى توحيدى خود ، چندگونه و متناقض سخن مى گفته است كه اين سخن نيز درباره شخصيتى چون هشام بن حكم كه بزرگان متكلّم از همه فرقه هاى اسلامى آن روز ، بر استادى و چيرگى وى در دانش كلام ، هم داستان بودند،(1) از هيچ روى ، شنيدنى و پذيرفتنى نيست .

كلينى در چهار باب پايانى كتاب التوحيد ، به يك نوآورىِ بسيار شايان درنگ ، دست زده است. در اين جا نخست نگاهى به اين چهار باب مى افكنيم و سپس از نوآورى كلينى سخن مى گوييم.

باب البيان و التعريف و لزوم الحجّة

در احاديث اين باب ، سخن از آن است كه خداوند از مردم بازخواست نخواهد كرد ، مگر آن گاه كه راه راستى و كژى را براى آنان آشكار سازد . بر پايه يكى از اين احاديث، اگر خداوند ، خود، خويشتن را به مردمان نشناسانَد و راه نيكى و بدى را به ايشان ننمايانَد، مردم ، آن توانايى را ندارند كه خود ، به تنهايى و با تكيه بر برداشت هاى عقلى شان ، خداوند را بشناسند.(2)

باب اختلاف الحجّة على عباده

علاّمه مجلسى در مرآة العقول گوشزد كرده است كه نام اين باب در برخى از نسخه ها به چشم نمى خورد.(3) در اين باب ، تنها يك حديث گزارش شده و در آن آمده : مردمان ، در شش چيز ، نقشى ندارند كه يكى از آنها «معرفت» است.(4) دور مى نمايد

ص: 35


1- . رجال الكشّى، ج 2، ص 535.
2- . الكافى ، ج 1، ص 218 .
3- . مرآة العقول، ج 2، ص 227.
4- . ستّة أشياء ليس للعباد فيها صنع: المعرفة و الجهل، و الرضا و الغضب و النوم و اليقظة الكافى ، ج 1 ، ص 218 .

كه كلينى ، نام اين باب را براى اين حديث برگزيده باشد ؛ چه مضمون آن حديث با اين نام ، از هيچ رو هماهنگ نيست و با شيوه كلينى در گزينش نام ابواب نيز سازگار نيست ؛ زيرا چنان كه گذشت ، نام هاى ابواب الكافى با متن يك حديث يا همه احاديثى كه در آن باب گزارش شده اند ، بسيار نزديك و گاه همانند است ، در حالى كه درباره اين باب چنين نيست. از اين گذشته ، عبارت «اختلاف الحجّة على عباده» نيز به خودى خود ، ابهام فراوان دارد و مراد از آن ، چندان روشن نيست .

آنچه از اين عبارت مى توان فهميد ، آن است كه حجّت خداوند بر همه بندگان ، به يك گونه تحقّق نمى يابد و خداوند بر هر كس ، به فراخور حال او ، حجّت خود را تمام مى كند ؛ ولى در تك حديث اين باب ، چنين موضوعى مطرح نگشته است.

به هر روى، مضمون تنها حديث اين باب با احاديث باب پيشين (بويژه حديث دوم آن باب) هماهنگ تر است،(1) تا آن كه خود ، بابى جداگانه باشد. گزافه نيست اگر بگوييم اين حديث در اصل ، آخرين حديث باب پيشين بوده است و سپس در اثر اشتباه ناسخان ، يك باب جداگانه را بدان اختصاص داده اند.

باب حجج اللّه على خلقه

رسالت اين باب ، رساندن اين نكته است كه خداوند تا آن گاه كه خود و حجّت هاى خود را بر بندگانْ آشكار نسازد ، روا و سزا نيست كه آنها را بازخواست كند ؛ ولى پس از آن كه خود را از راه حجّت ها به مردمان شناساند ، آن گاه بر مردمان است كه سخنانش را بپذيرند و راه هدايتْ پيش گيرند.

باب الهداية أنّها من اللّه عز و جل

چنان مى نمايد كه در احاديث اين باب ، روى سخن امامان عليه السلام با شيعيانى است كه

ص: 36


1- . قُلت لأبى عبداللّه عليه السلام المعرفة مِن صُنع مَنْ هى ؟ قال: مِن صنع اللّه؛ ليس للعباد فيها صُنع همان ، ص 217 .

هواى شيعه كردن مردم و دعوت آنان به آيين اهل بيت عليه السلام را در سر مى پرورانند. بر پايه اين احاديث ، اگر خداوند ، راه هدايت را بر بنده اى ببندد ، همه جهانيان نيز نمى توانند او را بدان راه بياورند و نيز اگر خدا هدايت بنده اى را بخواهد ، هيچ كس توان گمراهى او را ندارد . اين احاديث ، بارها اين مضمون را باز گفته اند كه : «كفّوا عن الناس و لا يقول أحد عمّى و أخى و ابن عمّى و جارى» ؛(1) نيز تأكيد كرده اند كه براى شيعه شدن ديگران ، با آنها بحث و مجادله نكنند : «و لا تخاصموا الناس لدينكم فإن المخاصمة مَمْرَضَة للقلب» .(2)

نوآورىِ كلينى در چهار باب پايانى «كتاب التوحيد»

آنچه گذشت ، نگاهى گذرا به چهار باب پايانى كتاب التوحيد بود. اكنون مى خواهيم روشن سازيم كه كلينى در اين چهار باب ، چه نوآورى اى داشته است. برجسته ترين و بنيادى ترين نوآورى وى آن است كه با داخل كردن اين باب ها در كتاب التوحيد ، «ميان توحيد و شناخت حجّت هاى الهى ، پيوند و ملازمه اى مستقيم ، نمايانده است» . در پايان كتاب التوحيد ، سخن گفتن از حجّت الهى و اين كه خداوند بايد حجّت هاى خود را به مردمان بشناساند ، بدين معناست كه اساسا توحيد خداوند ، بدون شناخت حجّت الهى، ناقص، نارسا و بى ثمر خواهد بود. در حقيقت ، حجّت الهى در اين جا واسطه پيوند آفريدگار و آفريدگان است و بدون آن، شناخت خداوند ، نه تنها كامل و همه جانبه نيست ، بلكه اساسا ممكن نخواهد بود.

به سخن روشن تر ، كلينى با اين چهار باب ، اين نكته را رسانده است كه اگر خدا را نيك شناخته باشيم ، نشانه اش آن است كه در پى شناخت حجّت خدا - در هر زمان و هر جا - نيز مى رويم ؛ زيرا اين حجّت خداست كه پيام الهى را به ما مى رسانَد و ما را از

ص: 37


1- . همان ، ص 220.
2- . همان، ص 221.

راستى ها و كژى ها مى آگاهاند. اساسا چگونه مى توان گفت كه تنها به شناخت خداوند بسنده مى كنيم و ديگر ما را كارى نيست كه چه چيز، خدا را خشنود و چه چيز ، او را غضبناك مى سازد؟

جز اين نكته ، به نظر مى آيد كه كلينى با اين چهار باب ، زمينه را براى بحث درازدامن از حجّت خدا - كه پيامبر صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام را با هم در بر مى گيرد - در كتاب بعدى (يعنى كتاب الحجّة) نيز آماده ساخته است ؛ زيرا در ابواب نخستين كتاب الحجّة نيز بحث هاى نظرى اى درباره حجّت الهى ، فراز آمده است ، مانند «الاضطرار إلى الحجّة»، «طبقات الرسل و الأنبياء و الأئمّة عليه السلام » و جز آن.

درباره باب آخر كتاب التوحيد (يعنى «باب الهداية أنّها من اللّه عز و جل») يك نكته ، شايان درنگ است : چنان كه از عبارت يكى از احاديث اين باب نيز روشن مى شود ، در آن روزگار ، برخى شيعيان ، از يك سو دوست داشتند تا در گرايش مردم به اهل بيت عليه السلام نقشى داشته باشند و از سوى ديگر ، همان مسلمان شيعى ، گاه از آن كه مى ديد برادر يا يكى از نزديكانش به برخى فرقه هاى گمراه ، دل سپرده است ، غم زده مى گشت ؛ چه مى نگريست كه اينان از راهبرانى پيروى مى كنند كه آنها را هر روز با رأيى و ديدگاهى ، به اين سو و آن سو مى كشانند و از دست وى نيز كارى ساخته نيست! هر مؤمن پاك سرشت و دل سوز ، از اين نكته در رنج خواهد بود . چنان مى نمايد كه امامان ، با احاديث اين باب در پى دو هدف بوده اند:

1. به اين دسته از شيعيانى كه از گمراهى نزديكانشان در رنج بودند ، بياموزند كه اساسا هدايت ، به دست خداست . لذا اگر كسى خود ، زمينه گمراهى خود را فراهم سازد ، دل سوزىِ ديگران براى او سود نخواهد داشت. همين نكته ، دست كم ، تسكين و آرامشى براى اين دسته از شيعيان به شمار مى آمد ؛

2. شيعيان را از اين كه به مجادلات و گفتگوهاى تند با ديگر فرقه ها در غلتند ، باز دارند ؛ زيرا روشن است كه اين گونه مخاصمه ها گاه سبب شناخته شدن شيعيان و

ص: 38

مذهب آنان در ميان مردم جامعه مى گشت و در پى آن ، جان و مال و ناموس آنها به خطر مى افتاد. اين گونه مناظره ها ، جوّ كلّى تقيّه را - كه شيعيان دست كم در برخى از دوره هاى زمانى ، بيشتر بدان نياز داشتند و امامان نيز آنها را به رعايت آن سفارش مى كردند - مى شكست و حتّى ممكن بود كه جان امام عليه السلام را نيز به خطر افكند.

با اين همه ، احاديث اين باب به معناى آن نبودند كه امامان عليه السلام ، همه شيعيان را از مناظره منع مى كردند ؛ اين گونه نيست. امامان عليه السلام آن گاه كه شيعيانى مى يافتند كه از نظرگاه چيرگى علمى ، توانايى هماوردى با مخالفان را داشتند ، به آنان انجام دادن مناظرات كلامى را اجازه مى دادند ،(1) البته با سفارش به رعايت جوّ كلّى تقيّه.

نكته اى كه در بالا گذشت ، آن گاه اهمّيت بسيارى مى يابد كه بدانيم روزگار كلينى (يعنى نيمه دوم سده سوم و دهه هاى نخست سده چهارم)، روزگار اوج گرفتن مناظرات ميان بزرگان فرقه هاى گوناگون بويژه در مراكز علمى مهمّى چون رى از يك سو و پديد آمدن فرقه ها و دسته هاى جديد حتّى در درون جامعه تشيّع بوده است. پس ، پُربى راه نيست اگر بگوييم كلينى با گنجاندن اين باب ، خطّ مشى كلّىِ خود در برابر اين دسته ها را آشكار ساخته است. مى توان گفت كه موضع وى در برابر اين فرقه ها بر پايه احاديث اين باب ، در دو نكته گزيده مى شود:

1. نيازى نيست خود را براى شيعه شدن ديگران به هر قيمت ، به آب و آتش بزنيم ؛

2. به جاى فرقه هاى ديگر ، به درون جامعه شيعه توجّه كنيم تا نخست بنيادهاى انديشه اىِ درون جامعه شيعى را استوار سازيم ، سپس به اولويت هاى پسين و مذاهب ديگر بپردازيم.

ج . كتاب الحجّة

هشت باب نخستين «كتاب الحجّة» ، مباحث نظرى و كلّى نبوّت و امامت را تبيين مى كنند. پيش از اين گفتيم كه از زاويه احاديث اين چند باب ، پيامبر و امام ، هر دو

ص: 39


1- . براى نمونه ، ر . ك : همان ، ص 226 و 229.

براى اتمام حجّت خداوند بر بندگانْ برگزيده مى شوند و از اين زاويه ، هر دو يك حيثيّت دارند و آن «حجّت بودن» است. نيز روشن ساختيم كه نام گذارى اين كتاب ، به نام «كتاب الحجّة» از چه رو ، مهم و ارزشمند است و چگونه نشان دهنده گونه ويژه انديشه كلينى درباره رابطه حجّت خدا و تكليف خواهى از بندگان است. از اين رو در اين جا از بازگفت آن خوددارى مى كنيم.

پس از آن هشت باب ، باب هاى فراوانى جاى دارند كه همگى ، بيانگر جايگاه اهل بيت عليه السلام و برترى هاى آنان، يادكرد آيه هايى از قرآن كه با اهل بيت عليه السلام پيوند دارند يا آن بزرگواران، چونان مصاديق برتر آن شناسانده شده اند، مواريثى كه نزد امامان عليه السلام است و جستارهايى از اين دست هستند .

چينش اين باب ها روند خاصى ندارد و شايد طبيعت گفتگو از مناقب اهل بيت عليه السلام هم (دست كم در آن روزگار) چينش ويژه اى را اقتضا نمى كرده است ، گرچه برخى از باب هايى كه كنار هم جاى گرفته اند ، در يك موضوع كلّى مشترك اند. براى نمونه ، باب هاى 16 تا 28 ، همگى درباره آياتى از قرآن اند كه به امامان عليه السلام تفسير شده اند . نيز باب هاى شماره 32 تا 40، همگى درباره دانش ها، معارف، كتاب ها و ديگر ميراث هايى است كه امامان عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و انبياى پيشين به ارث برده اند. گو اين كه باب هاى 35 و 36 با اين موضوع ، ارتباط زيادى ندارند.(1)

ولى نكته بسيار مهم درباره كتاب الحجّة الكافى ، همگونى و همانندى بسيار نزديك نام هاى ابواب و نيز مضمون احاديث آن با بصائر الدرجات محمّد بن الحسن صفّار، بزرگ قميّان در پايان سده سوم است. از قضا ، صفّار ، از اساتيد با واسطه كلينى

ص: 40


1- . عنوان اين دو باب چنين است: «باب أنّه لم يجمع القرآن كلّه إلاّ الأئمّة عليه السلام و أنّهم يعلمون علمه كلّه» و «باب ما أعطى الأئمّة عليه السلام من اسم اللّه الأعظم».

نيز بوده است. ما در اين جا نتايج يك سنجش آمارى ميان ابواب كتاب الحجّة الكافى و بصائر الدرجات را پيش ديد مى نهيم. در اين جدول ، در رديف نخست ، نام بابى از كتاب الحجّة را آورده ايم و در رديف دوم ، نام بابى از بصائر الدرجات كه بيش از همه ، به نام باب الكافى، نزديك است . در رديف سوم ، تعداد احاديثى كه كلينى در آن باب گزارش كرده و در رديف پايانى ، شمار احاديثى از آن باب آمده است كه مضمون آن ، همراه با اشتراك در راوى و نيز امامى كه حديث از ايشان روايت شده است و در بصائر الدرجات نيز به چشم مى خورد . گفتنى است كه در رديف پايانى ، نگاهى حدّاقلى داشته ايم يعنى در بسيارى از موارد ، تنها احاديثى را مشترك به شمار آورديم كه:

1. يا راوى در هر دو حديث ، يكسان بوده است و واژگان دو حديث نيز بسيار به هم نزديك بوده است ؛

2. يا هر دو حديث ، از يك امام گزارش شده و مضمون و واژگان نيز كم و بيش با هم يكسان بوده است.

وگرنه مى توان ادّعا كرد شمار احاديثى كه مضمون آنها ميان بصائر الدرجات و الكافى - در كتاب الحجّة - مشترك اند و تنها تفاوت آنها در نام امام يا راوى است ، بيشتر از آن است كه در اين جدول آمده اند .(1)

ص: 41


1- . اين جدول در آغاز ، گسترده تر بود و ابواب بيشترى از الكافى و بصائر الدرجات را در بر مى گرفت ؛ ولى به اقتضاى گزيده نويسى و نيز انجام اصلاحات مورد نظر ارزيابان، ناچار شديم از آوردن بخشى از آن ، چشم پوشى كنيم.

عکس

ص: 42

عکس

ص: 43

عکس

ص: 44

مقايسه باب هاى «الكافى» و «بصائر الدرجات»

يك . كلينى ، هم در گزينش نام ابواب كتاب الحجّة و هم در انتخاب احاديث هر باب ، بى هيچ گمان و درنگ ، به بصائر الدرجات ، توجّه ويژه داشته و بدان ، چونان الگويى در نگارش اين كتاب مى نگريسته است. صفّار - چنان كه آمد - يكى از بزرگان و برجستگان حديثى قم در روزگار خود بود كه كلينى با واسطه برخى راويان ، از بصائر الدرجات وى بارها رواياتى را گزارش كرده است.(1)

دو . از آن جا كه كلينى نمى توانست كتاب الحجّة را بيش از اندازه بگسترانَد ، به ناگزير بايد هم در گزينش احاديث و هم در انتخاب نام باب ها ، گزيده گويى را رعايت مى كرد .

از همين روست كه مى بينيم بسيارى از ابواب و احاديثى كه در بصائر الدرجات گزارش شده اند ، در الكافى ، وجود ندارند ، و نيز بسيارى از عنوان هاى ابواب كتاب الحجّة ، گزيده تر از عنوان هاى ابواب بصائر الدرجات است. اين نكته پايانى را البته مى توان نقطه برترى الكافى بر بصائر الدرجات به شمار آورد.

نكات مهم درباره نام هاى ابواب «كتاب الحجّة»

پس از اين مقايسه ، اكنون به بحث اصلى بازمى گرديم و نكات در خور توجّه درباره نام هاى برخى ابواب كتاب الحجّة را بيان مى كنيم :

1 . اشاره و نصّ بر دوازده امام

كلينى ، از باب 64 تا باب 76 ، به ترتيب ، به اشاره و نصّ بر هر يك از دوازده امام عليه السلام (از امام على عليه السلام تا امام مهدى عليه السلام ) پرداخته است.

جاى دادن اين ابواب در آن روزگار ، از يك سو تأكيدى بود بر آن كه امامت ، تنها از

ص: 45


1- . الكافى، ج 1، ص 197، 229، 234، 263، 267، 268، 462، 526 و... .

راه نصّ صريح از پيامبر يا امام پيشين اثبات مى شود و هر امام، امام بعد را بر پايه پيمانى الهى و عهدى نبوى كه از ايشان ستاده اند ، به مردم مى شناساند.

2 . نشانه هاى ثابت شدن امام بودن امام

وى در باب 62، احاديثى را آورده كه نشان مى دهند امام بودن امام ، از كجا و برپايه چه نشانه هايى ثابت مى شود. گنجاندن اين باب در آن روزگار ، از آن رو اهمّيت مى يابد كه بدانيم تشخيص امام بودن امام ، بويژه پس از شهادت امام پيشين براى بسيارى از شيعيان و حتّى برخى از ياران بزرگ امامان عليه السلام دشوار بوده است. از اين رو ، آنان پرسش هايى دشوار ويژه آزمودن شخص مدّعى امامت ، فراهم آورده بودند و پس از شهادت يك امام ، آن پرسش ها را از آن شخص مى پرسيدند. اين شيوه را گويا از راهنمايى امام صادق عليه السلام برداشت كرده بودند ؛ زيرا امام در پاسخ به يكى از ياران كه پرسيده بود : «كسى را كه به ناروا مدّعى امامت باشد ، از كجا بشناسيم و چگونه او را محكوم كنيم؟» ، فرموده بودند: «يُسأل عن الحلال و الحرام».

3 . امام نشدن دو برادر بجز امام حسن و حسين عليهماالسلام

در باب 63 ، به اين موضوع پرداخته شده است كه پس از امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام ، ديگر هيچ گاه دو برادر ، امام نخواهند بود. در اين باب ، پنج حديث به اين مضمون روايت شده است كه چهار حديث آن ، از امام صادق عليه السلام است. اگر كسى فضاى اجتماعى آن روزگار را به نيكى بشناسد ، در مى يابد كه اين احاديث ، به گمان بسيار، بر ناروا بودن انديشه «كيسانيّه»، گواهى مى دهد.(1) بازگفت اين حديث ها پس از روزگار امام صادق عليه السلام از سوى راويان و محدّثان نيز مى تواند اشاره اى به بطلان پندار «فطحيان» باشد ؛ چه آنها پس از امام صادق عليه السلام ، امامت عبداللّه افطح و پس از وى ،

ص: 46


1- . آنان معتقد بودند كه پس از امام حسين عليه السلام برادر آن بزرگوار، محمّد حنفيّه ، امام است. ر . ك : بحار الأنوار ، ج 37، ص 1 - 2 .

امامت امام كاظم عليه السلام برادر عبد اللّه را پذيرفته بودند. در روزگار كلينى نيز جعفر كذّاب ، برادر امام حسن عسكرى عليه السلام ، پس از آن امام ، دعوى امامت كرد و هوادارانى يافت. از اين رو دور نمى نمايد كه يادكرد اين احاديث و اين باب ، نشان از موضعگيرى كلينى در برابر اين جريان منحرف نيز باشد.(1)

4 . غيبت امام عصر

وى پس از يادكرد نصوص حديثىِ امامتِ هر يك از دوازده امام عليه السلام ، به بحث غيبت امام عصر عليه السلام پرداخته و چند باب در اين باره ، گشوده است ، مانند: «فى تسمية من رآه(عج)»، «النهى عن الإسم»، «نادرٌ فى حال الغيبة» و... .

در اين جا نام يك باب ، ديده را به سوى خود مى خوانَد : «باب ما يُفصل به بين دعوى المحقّ و المبطل فى أمر الإمامة» . در اين باب ، نوزده حديثْ گزارش شده كه بر روى هم ، نزديك به 25 صفحه را در بر مى گيرند . اين ، يكى از بلندترين باب هاى اصول الكافى است. در احاديث اين باب ، نشانه هايى چند براى شناسايى امام عليه السلام بازگو شده است كه از آن ميان اند : خبر دادن امام از رخدادهاى گذشته و آينده ؛ پاسخ دادن به برخى پرسش هاى ويژه و ... .

وى در اين باب ، احاديثى را گزارش كرده است كه در كنار بازگفت نشانه هاى شناخت امام عليه السلام ، بطلان و ناروايى پندار فرقه هايى چون : كيسانيّة، زيديّة، فطحيّة و واقفيّة را نيز روشن مى سازد. گستردگى كم مانند اين باب و اشاره به فرقه هاى پيش گفته و انحراف آنان ، نشان مى دهد كه اين باب در حقيقت ، نمادى از موضعگيرى قاطعانه كلينى در برابر فرقه هاى كژانديش روزگار خود بوده است.

ص: 47


1- . هواداران جعفر در روزگار غيبت صغرا و حتّى تا مدتى پس از آن ، فعاليّت هاى قابل توجّهى داشته اند . براى آشنايى با اين فعاليت ها ، ر . ك : مكتب در فرآيند تكامل، ص 113 - 118.

5 . روشن بودن عنوان باب ها

در اين جا باب هاى ديگرى نيز به چشم مى خورند كه صرف نظر از احاديث آنها، حتّى نام اين باب ها نيز در آن روزگار ، معنايى روشن را به ذهن مى رسانند. «باب كراهيّة التوقيت»، «باب التمحيص و الامتحان»، «باب أنّه من عرف إمامهُ لم يضرّه تقدّم هذا الأمر أو تأخّر» و چند باب پس از آن ، همگى از زمان شناسى كلينى حكايت دارند ؛ زيرا در آن روزگار كه غيبت صغرا به درازا كشيده بود و بسيارى از شيعيان ، هر سال چشم مى داشتند كه امام زمان عليه السلام قيام فرمايند، گنجاندن چنين ابوابى آشكارا ، به معناى فراخواندن شيعيان به صبر و پايدارى و در نغلتيدن به گرداب فتنه هاى روزگار غيبت بود.

اين ابواب ، به شيعيان گوشزد مى كرد كه در روزگار غيبت ، اگر امام خود را به درستى بشناسند و پيش از قيام امام عليه السلام از دنيا بروند ، در حالى كه چشم به راهِ فراگير شدن عدالت مهدوى بوده اند ، نه تنها چيزى را از دست نداده اند ، بلكه چونان كسى خواهند بود كه در خيمه امام مهدى عليه السلام و در كنار ايشان به سر برده است. روشن است كه اين گونه احاديث با اين عناوين ابواب ، به خودى خود ، روح نااميدى را از كالبد جامعه شيعه بيرون مى ساخت و به جاى آن ، روح انتظارِ فعّال و غير راكد را جايگزين مى كرد.

پس از اين ابواب ، باب هاى ديگرى جاى گرفته اند كه ديگر با موضوع غيبت ، پيوندى ندارند و بار ديگر از مناقب و فضايل اهل بيت عليه السلام سخن مى گويند ، مانند «باب حالات الأئمّة عليه السلام فى السنّ»، «باب أنّ الإمام لا يغسله إلاّ إمامٌ من الأئمّة عليه السلام » و...

جاى اين خرده بر كلينى هست كه چرا اين ابواب را در ميان ابواب بسيارى كه به مناقب و فضايل اهل بيت عليه السلام مى پرداخته است و پيش از ابواب اشاره و نص بر معصومان عليه السلام جاى دارند ، نگنجانده است ؟ جدايى ميان اين دو دسته از ابواب كه هر

ص: 48

دو به مناقب اهل بيت صلى الله عليه و آله وسلم اشاره دارند ، سبب مى شود كه يك دستى و روند طبيعى موضوعات ابواب ، به هم بريزد ، بويژه آن كه دليلى نيز براى پس انداختن اين ابواب به چشم نمى خورَد .

كلينى سپس بابى درباره حقوق امام عليه السلام گنجانده است.(1) در اين باب ، بر اين نكته تأكيد كرده است كه همه زمين ، از آنِ امام عليه السلام است و خمس ، منّتى از سوى شيعيان بر امام عليه السلام نيست ؛ بلكه حتّى ديگر اموال مردمان و نيز هر چه در دست آنهاست ، از آنِ امام عليه السلام است. كلينى در جاى ديگرى نيز به بحث خمس پرداخته است و آن در پايان كتاب الحجّة است ؛(2) ولى تفاوت اين ابواب با ابواب خمس در پايان كتاب ، آن است كه وى در اين جا از منظر فضايل و مناقب امام به خمس نگريسته است و به دنبال آن است كه گوشزد كند نه تنها خمس، كه همه اموال مردمان و بلكه همه دنيا از آنِ امام عليه السلام است و اين ، بخشى از فضايل بى شمار امام عليه السلام به شمار مى آيد ؛ ولى در آن جا (پايان كتاب الحجّة) وى از زاويه فقهى به خمس پرداخته و احكام آن را بيان كرده و چگونگى محاسبه و پرداخت آن را فراز آورده است.

پس از آن ، دو باب با نام هاى «باب فيه نُكَتٌ و نُتَفٌ(3) من التنزيل فى الولاية» و «بابٌ

ص: 49


1- . الكافى، ج 1، ص 470 ، باب 105 باب أنّ الأرض كلّها للإمام عليه السلام .
2- . همان، ص 604 ، باب 130 (باب الفى ء و الأنفال و تفسير الخمس و حدوده و ما يجب فيه) .
3- . ترديد در اين كه اين دو واژه را به ضمّ حرف اوّل و فتح حرف دوم بايد خواند يا به فتح اوّل و سكون ثانى ، بى مورد است . نكت به فتح اوّل مصدر است و در لغت ، آن است كه با تكيه چوبى در زمين ، اثرى پديد آرند ؛ ولى نكتة كه جمع آن نُكَت به ضم اوّل و فتح دوم است ، گرچه اين لغت ، به معانى چندى به كار رفته ، ولى معنايى كه با متون علمى و نيز با عنوان چنين بابى مناسب باشد ، آن است كه نُكتة ، مسئله اى علمى را مى گويند كه با ژرف نگرى و انديشه ورزى فهميده شود . نَتْف نيز بر وزن نَكْت مصدر است و كندن مو و مانند آن را مى گويند . اما نُتْفَة كه جمع آن نُتَف است ، تكه گياه يا مانند آن است كه با دست چيده شود و به اصطلاح امروزى مى توان در اين جا آن را گزيده يا گلچين معنا كرد . پس شك نيست كه هر دو واژه ، در عنوان باب ، به ضم اوّل و فتح دوم است ، به معناى نكته ها و گلواژه هايى از قرآن در باره ولايت . براى آگاهى بيشتر ، ر . ك : الصحاح تاج اللغة ، ج 1 ، ص 269 و ج 4 ، ص 1429 ؛ أقرب الموارد ، ج 2 ، ص 1342 و 1268 . اين توضيح را از آن رو آورديم كه ديديم برخى حديث پژوهان ، اين دو واژه را به فتح اوّل و سكون دوم نيز مى خوانند .

فى نتف و جوامع من الرواية فى الولاية»، به چشم مى خورند. جاى اين باب ها و نيز گنجاندن اين احاديث در پايان كتاب الحجّة ، چونان يك جمع بندى از فضايل اهل بيت عليه السلام در قرآن ، منطقى و مناسب به نظر مى رسد ؛ ولى در دومين باب ، يك اشكال هست و آن اين كه دست كم ، سه حديث اين باب ،(1) با احاديث ابواب طينت و عالم ذرّ - كه در آغاز كتاب بعدى (يعنى كتاب الإيمان و الكفر) جاى دارد - ، بسيار هماهنگ تر و متناسب تر است(2) و شايسته بود به جاى كتاب الحجّة، در آن جا نقل مى شدند.

باب 110 كتاب الحجّة نيز در جاى مناسب خود قرار ندارد ؛(3) زيرا هم مضامين احاديث آن و هم عنوان باب ، با فضايل اهل بيت عليه السلام و شئون وجودى و اختيارات آن بزرگواران ، ارتباط دارند و از اين رو ، بهتر بود در ميان ابواب فراوان مناقب - كه حجم زيادى از آغاز كتاب الحجّة را به خود اختصاص داده - ، قرار مى گرفت.

باب 129 و 130 - كه دو باب پايانى كتاب الحجّة هستند - ، به موضوع حقوق مالى امام عليه السلام ، خمس، انفال و احكام فقهى آن مى پردازند. آنچه درباره اين دو بابْ مهم مى نمايد ، آن است كه وى احكام مربوط به خمس و انفال را در كتاب الحجّة و در پايان مباحث مربوط به امامت ، گنجانده است و نه در فروع الكافى و در رديف زكات و ديگر حقوق مالى . شايد يك علّت مهم براى اين گونه تبويب ، آن است كه نگاه كلينى به خمس و انفال و ديگر حقوق مالى امام عليه السلام ، نگاهى ولايتى بوده است. يعنى اين امور را از لوازم و بايسته هاى شخصيت امام عليه السلام و مستقيما در پيوند با آن مى دانسته و هرگز به

ص: 50


1- . حديث اوّل تا سوم و حديث نهم الكافى، ج 1، ص 503 - 504 .
2- . بويژه با سومين باب كتاب الإيمان كه دقيقا همين مضمون ها در آن جا نيز تكرار شده است ر . ك : الكافى، ج 2، ص 11 .
3- . الكافى، ج 1، ص 505 باب فى معرفتهم أولياءهم و التفويض إليهم .

آنها به عنوان يك سرى از حقوق مالى معوّلى كه ممكن است هر يك از مردمان ، بر گردن ديگرى داشته باشد ، نمى نگريسته است.

اين نكته را از توضيحى كه خود كلينى در آخرين باب اين كتاب (كتاب الحجّة) درباره جايگاه و اهميت خمس و انفال و فى ء آورده ، به روشنى مى توان دريافت.(1) بر پايه چنين نگاهى ، ديگر جايگاه خمس از حدّ و اندازه حقوق مالى معمولى و پيش پاافتاده كه شايد برخى به خود اجازه دهند و در به جاى آوردن و پرداخت آن سهل انگارى كنند ، فراتر مى رود و چونان دليلى محكم بر پيوند يك شيعه با امام خود رخ مى نمايد . از اين رو ، بر پايه اين نگاه ، سهل انگارى در اداى اين حقوق ، نه تنها سبب بازخواست الهى خواهد بود ، بلكه اساسا از سستى پيوند روحى يك شيعه با امام خود ، پرده بر مى دارد و نشانه اى از آن است كه محبّت چنين شيعه اى نسبت به امام عليه السلام ، دروغى بيش نيست ، همان گونه كه به اين حقيقت در برخى احاديث اين باب ، اشارت شده است .

د . كتاب الإيمان و الكفر

در اين جا نكات مهمّ «كتاب الإيمان و الكفر» را بيان مى كنيم :

1 . ارتباط منطقى در چينش باب ها

گفتيم كه رسالت اصلى اين كتاب ، تبيين جايگاه عمل و آراستگى به فضايل و پيراستگى از زشتى ها در شخصيت ايمانىِ مؤمن است ؛ ولى پيش از آن بايد روشن كرد كه طاعات و معاصى ، در كدام گستره تأثير دارند؟ ايمان يا اسلام؟ به ديگر سخن ، آيا عمل به نيكى ها و آراستگى به آنها از اركان و بنيان هاى اسلام است يا ايمان؟ براى پاسخ به اين پرسش بايد مفهوم اسلام و ايمان را روشن كرد و از اركان و مقوّمات هر

ص: 51


1- . همان ، ص 604.

يك سخن گفت. از سوى ديگر ، به هنگام تبيين اركان اسلام و ايمان بايد به اين نكته توجّه كرد كه گرايش به ايمان ، در چارچوب هستى شناسى اى كه احاديث اهل بيت عليه السلام بر مى نمايند ، ريشه اى فطرى دارند. براى اثبات اين مطلب نيز بايد يك گام به عقب رفت و چگونگى آفرينش انسان ها را شناخت تا بتوان دريافت كه خداوند ، چگونه همه مردمان را در آغاز آفرينش ، به بستر توحيد ، رهنمون شده است .

بنا بر اين اگر «كتاب الإيمان و الكفر» را در يك روند معكوس ، از پايان به آغاز بنگريم و عناوين ابواب را بررسى كنيم و از خود بپرسيم كه : «اين دسته از ابواب ، با دسته پيشين ، چه ارتباط و پيوندى دارند» و «چرا كلينى ، اين دسته را پيش از آن دسته

جاى داده است ؟» ، آن گاه تحليل پيش گفته مى تواند چرايىِ اين گونه چينش ابواب را روشن سازد.

روند چينش ابواب كتاب الإيمان را بر پايه تحليل بالا مى توان با جدول زير نيز توضيح داد:

عکس

ص: 52

عکس

بنا بر اين جدول ، هر دسته از ابواب كتاب الإيمان ، در روند از آغاز به پايان - كه در اين جدول براى تبيين بهتر ارتباط ميان آنها در يك روند معكوس بررسى شده است - ، مقدّمه و زمينه ساز آشنايى با دسته پسين است و با توجّه به اين نكته ، چينش

كنونى كتاب الإيمان و الكفر ، تا اندازه زيادى ، منطقى و پذيرفتنى به نظر مى رسد.

2 . ايمان ، مبناى اصلى اخلاق دينى

يكى از پژوهشگران ، آن دسته از ابوابى را كه به تبيين مفهوم اسلام و ايمان و لوازم گستره هر يك و تفاوت آن دو با يكديگر مى پردازد ، بيانگر مبانى اخلاق دينى دانسته و نوشته است : «هر نوع اخلاقى ، بر مبناى خاصّى استوار است. اسلام و ايمان ، مبناى اصلى اخلاق دينى است و بدون پذيرش اسلام و نبودن ايمان، اخلاق دينى ، مفهوم واقعىِ خود را از دست مى دهد. بر همين اساس ، قبل از هر چيز بايد مفهوم اسلام و

ص: 53

ايمان روشن گردد» .(1)

اين ، سخنى است سخته و پخته و اگر كسى به اين ابواب بنگرد و ارتباط آنها با ابواب فضايل و رذايل اخلاقى را كشف كند ، به همين نتيجه خواهد رسيد.

3 . اثرپذيرى از «المحاسن» در باب بندى

نكته مهم ديگرى كه درباره كتاب الإيمان و الكفر ، شايان يادكرد است ، نزديكى تنگاتنگ نام هاى ابواب اين كتاب و كتاب المحاسن احمد بن محمّد بن خالد برقى است كه نشان مى دهد كلينى ، علاوه بر آن كه در گزينش احاديث ، از المحاسن بهره برده است

- و اين نكته ، از مقايسه همه كتاب هاى الكافى با المحاسن به خوبى آشكار است - در تنظيم عنوان ابواب كتاب الإيمان و نيز چند باب از برخى كتاب هاى ديگر الكافى ، از المحاسن ، اثر پذيرفته است. در زير ، جدولى را مى آوريم كه ادّعاى ما را اثبات مى كند. البته برخى از ابواب اين جدول ، مربوط به كتاب هاى ديگر الكافى است كه در پاورقى ، آنها را مشخّص مى سازيم .

ص: 54


1- . اخلاق دينى در انديشه شيعى، ص 27.

عکس

ص: 55

عکس

ص: 56

عکس

ص: 57

عکس

ص: 58

عکس

مقايسه عناوين باب هاى «الكافى» و «المحاسن»

در اين جا دو نكته را كه از سنجش ميان عناوين ابواب الكافى و المحاسن مى توان دريافت ، گوشزد مى كنيم و مى گذريم:

يك . از نظر شمار واژگان به كار رفته در عناوين ابواب، الكافى و المحاسن به يكديگر بسيار نزديك اند ، بر خلاف بصائر الدرجات كه معمولاً عناوين ابواب آن ، از الكافى ، طولانى تر است.

دو . عنوان گذارى احاديث و قرار دادن آنها در باب مناسب، در الكافى نسبت به المحاسن (دست كم در برخى موارد) دقيق تر است. براى نمونه ، كلينى احاديث مربوط به بداء را در بابى به همين نام جاى داده است ؛(1) ولى برقى ، آنها را در «باب العلم»(2) گنجانده است. گرچه بحث از موضوع بداء ، زيرمجموعه بحث از علم الهى است ، ولى موضوع بداء ، خود ، موضوعى مهم و گسترده است و بهتر مى نمايد كه احاديث آن را در بابى جداگانه و با همين نام بياوريم ، بويژه آن كه در المحاسن ، ابواب ديگرى نيز

ص: 59


1- . الكافى، ج 1، ص 200.
2- . المحاسن، ج 1، ص 378.

درباره علم هست ، مانند «فرض طلب العلم» و «الحثّ على طلب العلم» . همانندى واژه علم در اين گونه ابواب با باب العلم ، خواننده المحاسن را به اين توهّم مى اندازد كه در اين باب نيز سخن از آموختن دانش دين است ، در حالى كه اين گونه نيست. اين نيز قرينه ديگرى است كه نشان مى دهد نام «باب البداء» ، مناسب تر است.

4 . درجه ايمان

يك نكته بسيار مهم ديگر درباره كتاب الإيمان ، آن است كه از نگاه كلينى ، عمل، بى شك در ارزش دهى به ايمان و افزايش آن و ماندگارى عنوان مؤمن بر يك شخص ، نقش بنيادين دارد(1) و از اين رو ، اگر كسى از هيچ يك از اعمال نيك ، بى بهره باشد ، ايمان وى ارزشى ندارد ، گرچه مسلمان ناميده مى شود. ايمان نيز درجاتى دارد و به هر اندازه كه بهره انسان از فضايل اخلاقى و خوى هاى نيك و پسنديده بيشتر باشد ، ايمان وى نيز بالاتر است.

اين ديدگاه را كلينى ، هم در گزينش نام ابواب مربوط به اسلام و ايمان ، و هم در احاديث مربوط به آنها آشكارا نمايانده است. برخى از اين ابواب ، عبارت اند از : «باب دعائم الإسلام»، «باب أنّ الإسلام يحقن به الدّم»، «باب أنّ الإيمان يشرك الإسلام و

الإسلام لا يشرك الإيمان» و... . وى بويژه در باب «أنّ الإيمان مبثوث لجوارح البدن كلّها» ، بر اين نكته تأكيد كرده است كه هر يك از اعضا و جوارح ، بهره اى از ايمان و

ص: 60


1- . توجّه شود كه در روايات ، حداقل لوازم براى مؤمن ناميدن يك شخص ، اقرار به شهادتين و ولايت امامان عليه السلام است . همچنان كه در «باب أدنى ما يكون به العبد مؤمنا أو كافرا أو ضالاًّ» الكافى ج 2، ص 410 بدان اشارت رفته است ، با اين حال ، گرچه عمل در اصل پديد آمدن ايمان و صدق عنوان مؤمن ، دخالت ندارد ، ولى بدون عمل ، اين ايمان حداقلى ، نه تنها باقى نخواهد ماند ، بلكه هر لحظه ممكن است با از بين رفتن آن، شخص ، وارد گستره كفر شود. البته چنان كه پس از اين خواهيم گفت ، كفر در روايات ، با كفر اصطلاحى تفاوت دارد و آن كه از حداقل مرتبه ايمان بى بهره است ، يكى از معانى كفر بر او صدق مى كند ، گرچه در ظاهر ، او را مسلمان مى دانيم و همه احكام اسلامى را درباره وى جارى مى كنيم.

وظيفه اى در آراستگى آن عضو به ايمان دارد. اين ديدگاه وى در آن روزگار ، پاسخى محكم به مرجئه به شمار مى آمد كه تنها اقرار زبانى به شهادتين را براى مؤمن ناميدن يك شخص ، كافى مى دانستند.(1)

از نگاه آنان اگر كسى به هزاران كار شرم آور و گناه و پرده درى دست بزند ، ولى تنها شهادتين را به زبان بياورد ، مى توان وى را مؤمن ناميد. احاديث اين ابواب ، بيانگر موضع كوبنده امامان عليه السلام در برابر اين انديشه پليد است.

5 . مكارم اخلاق

نكته مهم ديگرى كه بايد در اين جا يادآور شد ، آن است كه كلينى پس از سخن از اسلام و ايمان ، بى درنگ به سراغ مكارم اخلاق و ويژگى هاى نيكوى انسانى (مانند : خرسندى به قضاى الهى، تقوا، دورى از گناهان، صبر، شكر و...) پرداخته است. ابواب مربوط به مكارم اخلاق ، بيش از دويست صفحه از الكافى را در بر مى گيرند .

پس از آنها نيز سخن از گناهان و رذايل اخلاقى است كه كلينى ، آنها را زيرمجموعه «كفر» قرار داده است. كلينى در اين بخش ، نخست «باب فى اُصول الكفر و أركانه» را گنجانده است كه بيانگر ريشه هاى اصلى رذايل روح انسان است و سپس ابواب مربوط به پليدى هاى اخلاقى (مانند : ريا، رياست طلبى، دين به دنيافروشى، خشم، رشك، خودخواهى، طمع، پرده درى، دروغ، بى احترامى به پدر و مادر و...) . ابواب رذايل ، بيش از هفتاد صفحه از الكافى را در بر مى گيرد .

جالب است بدانيد كه كلينى پس از اين ابواب ، بار ديگر ، ابوابى درباره كفر، بنيان ، ابعاد و شاخه هاى آن گشوده است. نكته اى كه مهم است و در تحليل كتاب الإيمان و الكفر ، بسيار به كار مى آيد ، آن است كه مفهوم كفر در ابواب و احاديث اين كتاب - جز در مواردى اندك - با مفهومى كه اكنون از آن به ذهن مى آيد ، بسيار متفاوت است .

ص: 61


1- . براى آشنايى با ديدگاه هاى مرجئة درباره ايمان ، ر . ك : القدريّة و المرجئة، ص 85 و 90 .

مفهوم كفر در روزگار ما ، يك سر ، رنگ و بوى كلامى و درگيرى هاى شيعه و معتزله و اشاعره يافته است ؛(1) ولى در احاديث و ابواب مربوط به كفر ، سخن از آن است كه ترك كردن فرمان هاى خدا و ناسپاسى نعمت هاى او ، از بنيادهاى كفرند(2) يا حرص و استكبار و حسد ، از اصول كفر به شمار آمده اند .(3) در بيشتر اين ابواب ، آلودگى به رذايل اخلاقى را زيرمجموعه كفر دانسته اند .

اينها همگى نشان از آن دارند كه مفهوم كفر در احاديث ، با معناى كلامى امروزين آن ، كاملاً متفاوت است. در اين معنا كفر در برابر ايمان است و نه اسلام . بنا بر اين ، با اسلامْ قابل جمع است. ملاك كفر در احاديث - دست كم در يكى از معانى كفر - بى عملى و دورى از فضايل اخلاقى و آلودگى به پليدى هاى اخلاقى است و نشانه ايمان، آراستگى به خوى هاى والا و دورى از زشتى ها. كلينى ، ابواب مكارم اخلاقى را پس از ابواب ايمانْ جاى داده و ابواب رذايل اخلاقى را بلافاصله پس از ابواب كفر آورده است تا بر اين نكته ، پاى بفشارد كه جامعه ايمانى - و نه جامعه اى كه تنها اسم اسلام بر آن صادق است - تنها آن گاه مى تواند ادّعاى ايمان كند كه همه يا بيشتر اين صفات نيكو ، بويژه صفاتى كه جنبه اجتماعى دارند ، مانند: «ديدار با برادران دينى»، «گزاردن حق آنان»، «خوش خلقى»، «صله رحم» و... در آن جامعه جلوه گر شود و اين

ص: 62


1- . اشاعره ، كفر را اين گونه معنا كرده اند: «الكفر و هو خلاف الإيمان فهو عندنا عدم تصديق الرسول فى بعض ما عُلم مجيئه به ضرورةً» المواقف، ج 3، ص 544؛ تفسير الرازى، ج 2، ص 37 . اماميه نيز در تعريف كفر ، نزديك به تعريف پيشين آورده اند: «هو إنكار صدق الرسول عليه السلام و إنكار شى ءٍ مما عُلم مجيئه به بالضرورة» (قواعد المرام، ص 171؛ الإيمان و الكفر، ص 50) . فقيهان اماميّة نيز همين تعريف را در فقه به كار مى بردند و كافر را اين گونه مى شناسانند: «هو كل من جحد ما يُعلم ثبوته من الدين ضرورةً» (تحرير الأحكام، ج 1، ص 158 . نيز ر . ك : شرح اللمعة، ج 1، ص 286 ؛ جواهر الكلام، ج 6، ص 46) .
2- . ر . ك : الكافى، ج 2 ، ص 387 - 388 .
3- . همان، ص 293.

نيز البته طبيعى است.

اگر پذيرفتيم كه عمل در شكل دهى به شخصيت ايمانى ، ركنى اساسى به شمار مى آيد ، ناگزير بايد بپذيريم كه جامعه اى كه چنين ويژگى هايى را ندارد يا - از آن بدتر - رذايل و خوى هاى نكوهيده (همچون : بدزبانى، خودبزرگ بينى، سخن چينى، هواپرستى و...) در آن ريشه دوانده است، نمى توان جامعه ايمانى خواند ، هر چند تك تك افراد آن را مسلمان بناميم.

بنا بر اين ، روشن است كه كفر در محدوده احاديث ، معمولاً از معناى اصطلاحى آن - كه امروزه به ذهن مى آيد - جداست. امروزه كسى را كه يكى از ضروريات اسلام را منكر شود و نپذيرد ، كافر مى خوانند ؛(1) ولى در احاديثى نه چندان اندك - و البته نه هميشه - سخن از چنين كفرى نيست ؛ بلكه سخن از گونه اى از كفر است كه آن را هم معناى كم ايمانى گرفته اند ؛ يعنى بى بهره بودن از فضايل اخلاقى يا آلوده شدن به رذايل اخلاقى و نكوهيده ها . از نگاه كلينى ، هر كس را كه دعوىِ شيعگى كند و از محبّت خود به اهل بيت عليه السلام سخن برانَد ، نمى توان مؤمن حقيقى خواند ؛ چه حقيقت ايمان ، مرتبه اى والاست و جز با عمل نمى توان بدان رسيد.

آنچه آورديم و در تبيين آن سخن به درازا كشيد ، نكته اى است بسيار مهم كه هم در فهم چرايى چينش اين گونه ابواب الكافى ، بسيار راه گشاست و هم تفاوت كليدى و چشمگير نگاه محدّثانه كلينى - كه از متن احاديث برخاسته بود - و تعريف متكلّمان را - كه امروز معناى غالب درباره كفر است - نشان مى دهد.

6 . مراد از كُفر

يك نكته را نيز ناگفته نگذاريم و آن ، اين كه در يك باب از اين كتاب - كه همان «باب الكفر» است - ، مراد از واژه كفر يا كافر ، معناى اصطلاحى و امروزين آن است ؛

ص: 63


1- . ر . ك : شرح اللمعة ، ج 9، ص 334؛ كتاب الطهارة ، شيخ انصارى، ج 2، ص 359 .

يعنى منكر يكى از ضروريات دين . براى نمونه ، در اين باب ، خوارج ، كافر شمرده شده اند.(1) روشن است كه كفر خوارج ، يعنى خروج از گستره اسلام و به ديگر سخن ، چنين كسى را حتّى مسلمان نيز نمى توان ناميد و احكام ميان مسلمانان (مانند : نكاح و ارث) درباره وى جارى نيست.(2)

پس از اين باب، كلينى ، «باب وجوه الكفر» را گنجانده است تا خواننده كتابش بداند كه كفر در قرآن و حديث ، به پنج معنا به كار مى رود:

يك . انكار ربوبيّت ؛

دو . انكار حق (با وجود آن كه حقّانيت آن را شناخته است) ؛

سه . كفر به معناى ناسپاسى نعمت ها ؛

چهار . كفر به معناى ترك فرمان هاى الهى و كنار نهادن آنها ؛

پنج . كفر به معناى بيزارى جستن كه البته اين معنا از كفر ، صرفا معنايى استعمالى از كفر است و حقيقتا مفهومى مستقل در عرض چهار معناى پيشين به شمار نمى آيد. نمونه اى كه امام صادق عليه السلام براى اين كاربرد واژه كفر بيان مى كند نيز مؤيّد همين برداشت است.(3)

امّا در ميان معانى ديگر، تنها دو معناى نخست از كفر ، به معناى ضدّ اسلام خواهند بود و كسى را كه به يكى از اين دو معنا از كفر دچار شود ، بايد غير مسلمان خواند ؛ ولى معناى سوم و چهارم كفر در برابر مراتب بالاى ايمان و نقيض آن به شمار مى آيند ، گرچه شخصى را كه به اين معناهاىِ از كفر آلوده شود ، اگر شهادتين را بر زبان رانَد ، مى توان مسلمان خواند.

ص: 64


1- . ر . ك : الكافى، ج 2، ص 385.
2- . البته از ديدگاه شيعيان.
3- . امام ، چند آيه از قرآن را گواه اين معنا گرفته اند ، از جمله ، سخن حضرت ابراهيم خطاب به قومش: كَفَرْنا بكم... سوره ممتحنة، آيه 4 و در تفسير آن آورده اند: يعنى تَبَرَّأْنا منكم (ر . ك : الكافى، ج 2، ص 388) .

كلينى ، با گشودن «باب وجوه الكفر» گرچه تنها يك حديث در آن آورده است ، ولى به علّت جامعيت آن حديث ، توانسته است به خواننده كتاب خود ، اين نكته را گوشزد كند كه كفر در هر حديث و هر باب ، ممكن است در مقايسه با حديث و باب ديگر ، معنايى متفاوت داشته باشد . از اين رو ، خواننده بايد دقّت كند تا كفر در هر باب را با معناى آن در باب ديگر در نياميزد و سرگردان نشود ؛ گرچه گفتيم كه كفر در كتاب الإيمان ، تنها در باب الكفر ، به معناى ضد اسلام است ؛ ولى تقريبا در همه ابواب ديگر ، به معناى نقيض ايمان است كه با اسلام ، قابل جمع است.

7 . ميانه روى در عبادت

يكى از ابواب كتاب الإيمان و الكفر كه از نگاه اين بنده ، بسيار مهم و در موضوع خود ، كليدى است «باب الاقتصاد فى العبادة» است. در اين باب ، سخن از ميانه روى در عبادت است و اين كه انسان نبايد چنان فراوان عبادت كند كه پس از اندكى ، از آن خسته، درمانده و گريزان شود ؛ بلكه بايد در راه عبادت ، هميشه آهسته و پيوسته گام بردارد. گنجاندن اين باب در كتابى كه قرار بود براى رهروِ راه علم دين ، برنامه اى عملى باشد ، در آن روزگار ، بسيار ستودنى و مهم مى نمود ؛ چه در آن زمان ، صوفيان مدّعى عبادت ، فراوان بودند كه در كنار رياضت ها و سختى هاى غير شرعى ، به گونه اى افراط آميز ، به نماز و روزه و ديگر عبادات مى پرداختند و آن را مايه نزديكى بيشتر به خداوند مى شمردند.(1) اين باب ، به رهروِ دين مى آموزد كه اسلام ، آيين

ص: 65


1- . رياضت ، از اركان آموزه هاى صوفيان به شمار مى آيد كه در گونه ها و حالات مختلف بدان مى پردازند . در رى آن روزگار نيز خانقاه هاى صوفيان ، پر رونق بوده (تاريخ خانقاه در ايران، ص 244) و برخى از صوفيان بزرگ ، مانند يحيى بن معاذ رازى (زنده در 258 ق)، يوسف بن حسين رازى (م 303 ق)، عبداللّه بن محمّد خرّاز (م پيش از 310 ق) در روزگار كلينى يا نزديك به آن ، در اين شهر مى زيسته اند (طبقات الصوفية، ص 101، 267 و 396) . رياضت هاى صوفيان در بسيارى از مواقع ، از حدّ معمول نيز فراتر مى رفته و سر از تن آزارى در مى آورده است ؛ آن گونه كه در احوال حلاّج نوشته اند: «يك سال در آفتاب گرم ، برابر كعبه بايستاد برهنه تا روغن از اعضاى او بر آن سنگ مى رفت و پوست او باز شد و از آن جا نجنبيد» (تذكرة الأولياء، ص 587) .

ميانه روى و اعتدال است و ميانه روى را در هر كارى حتّى عبادت ، نيكو مى شمرد.

نگاهى به تبويب فروع «الكافى»

فروع الكافى ، دومين بخش مشهور از كتاب الكافى است كه به بيان احاديث فقهى مى پردازد. ما در اين جا براى آشنايى با تبويب اين بخش، در ضمن چند بند ، به تبيين چينش و عناوين ابواب فروع الكافى مى پردازيم.

كلينى ، فروع الكافى را - كه پنج مجلّد از مجلّدات كل الكافى را بر پايه چاپ مورد استفاده ما در بر مى گيرد - به يادكرد احاديث فقهى ، اختصاص داده است. با درنگ در روند چينش كتاب هاى الكافى در مى يابيم كه وى نخست كتاب هايى را كه به وظايف فردىِ مسلمان مربوط مى شود ، آورده است: كتاب الطهارة، كتاب الحيض، كتاب الجنائز، كتاب الصلاة و... سپس به كتاب هايى كه جنبه اجتماعى آنها اندكى بيشتر بوده ، مانند : كتاب الحجّ، كتاب الجهاد، كتاب النكاح، كتاب الطلاق و... پرداخته است .

چند سده پس از وى ، دانشوران شيعه ، فقه را از يك زاويه ، به دو بخشِ : عبادات و معاملات تقسيم كرده اند. چينش كتاب هاى فروع ، گرچه دقيقا برپايه اين بخش بندى نيست ، امّا تا اندازه اى بدان نزديك است. به نظر مى آيد چنين روندى (از عبادات فردى به سوى معاملات) نخست از سوى برخى ياران بزرگ اهل بيت عليه السلام بنيان گذارى شد. نجاشى ، هنگام يادكرد برخى از كتاب هاى سى گانه صفوان بن يحيى ، نخست از كتاب هايى همچون : كتاب الوضوء و كتاب الصلاة نام مى بَرَد و در رديف هاى بعد ، از كتاب هايى چون : كتاب الفرائض، كتاب الشراء و البيع و كتاب العتق و التدبير .(1)

ص: 66


1- . رجال النجاشى، ش 524 .

نزديك به همين روند را در كتاب هاى حسين بن سعيد(1) و على بن مهزيار(2) - كه آنها نيز كتاب هاى مهمى داشته اند - ، مى توان ديد. دانستنى است كه كتاب هايى مانند

كتاب هاى حسين بن سعيد و على بن مهزيار ، از كتاب هاى شناخته شده در سده هاى سوم تا پنجم هجرى بوده و بسيارى از فقيهان براى استنباط احكام ، بدانها مراجعه مى كرده اند .(3) از اين رو ، گزافه نيست اگر بگوييم روند كلّى و چينش كتاب هاى فروع الكافى تا اندازه اى از اين كتاب ها ، اثر پذيرفته است.

چينش كتاب ها و ابواب فروع

پس از اين درآمد ، نگاهى به چينش كلّى كتاب ها و برخى ابواب فروع مى افكنيم و به جهت محدوديت اين نوشتار ، تنها به برخى نكته هاى مهم بسنده مى كنيم و بررسى دقيق تر و تفصيلى تر را به فرصتى ديگر وا مى نهيم:

1 . در چاپ كنونى الكافى ، كتاب الطهارة و كتاب الحيض ، دو كتاب جداگانه به شمار آمده اند. در آغاز كتاب الحيض ، بر پايه چاپ هاى مشهور مى خوانيم: كتاب الحيض ، ابواب الحيض... . به نظر مى رسد كه كلينى ، كتاب الحيض را كتابى جداگانه قرار نداده و آن را بخشى از كتاب الطهارة به شمار آورده است. دليل اين ادّعا ، يكى سخن نجاشى است كه اين كتاب را «كتاب الوضوء و الحيض» نام داده(4) و ديگر ، سخن شيخ طوسى كه آن را «كتاب الطهارة و الحيض» دانسته است(5) و بدين سان ، هر دو با اندك اختلاف ، آن را يك كتاب به شمار آورده اند. دوم آن كه عبارت «ابواب الحيض»

ص: 67


1- . ر . ك : همان ، ش 137 و 664. البته در ميان كتاب هاى سى گانه اين دو محدّث ، برخى عناوين غير فقهى نيز ديده مى شود ؛ ولى صبغه غالب كتاب هاى آنان فقهى است .
2- . ر . ك : همان جا .
3- . همان، ش 137 (و كتب ابنى سعيد كتب حسنة معمول عليها) .
4- . همان ، ش 1026 .
5- . الفهرست، طوسى ، ش 602.

در اين جا تأمّل برانگيز است ؛ زيرا اگر نام اين بخش ، كتاب الحيض باشد ، ديگر نيازى به آوردن عبارت ابواب الحيض نيست. در يك - دو جاى ديگر از الكافى نيز كلينى بخشى از يك كتاب را به عنوان ابواب... قرار داده است. براى نمونه ، بخشى از كتاب الحج، «ابواب الصيد» است و بخشى از كتاب الصلاة، «ابواب السفر» .

از سوى ديگر ، احاديث ابواب حيض ، 93 روايت است و اين اندازه از حديث براى پديد آورن يك كتاب در كنار كتاب هايى چون كتاب الجنائز با 412 حديث، كتاب الصلاة با 927 حديث و كتاب هاى پر حجم ديگر بسنده نمى نمايد. علاوه بر اينها موضوع حيض ، زيرمجموعه بحث از طهارت است و از اين رو ، مناسب تر آن است كه بخشى از كتاب الطهارة به شمار آيد. اينها همه ، ما را به اين نكته رهنمون مى شود كه نام اصلى اين كتاب ، «كتاب الطهارة و الحيض» است و ابواب حيض ، كتاب جداگانه اى نيست.

2 . در چاپ هاى كنونى الكافى ، پس از «كتاب النكاح»، «كتاب العقيقة» جاى دارد. عقيقه ، از احكام مربوط به نوزادان است. پس از تولّد نوزاد ، شايسته است كه با آداب و شرايطى خاص ، گوسفندى را از سوى كودك ، قربانى كنند. بيشتر فقيهان شيعه ، عقيقه را مستحب شمرده اند ؛ ولى چنان مى نمايد كه كلينى ، آن را واجب مى شمرده است. اين نكته را از بابى در اين كتاب با نام «باب العقيقة و وجوبها» مى توان دريافت.

به هر روى ، نكته مهم در اين باره ، آن است كه نام كتاب العقيقة ، پيش از كلينى چندان فراگير نبوده است. گرچه احاديث اين كتاب ، پيش از كلينى در نگاشته هاى ياران امامان عليه السلام وجود داشته ، ولى گردآورى آنها در يك كتاب جداگانه ، رايج نبوده است. تا آن جا كه جستجو كرده ايم ، در ميان دانشوران پيش از كلينى ، تنها در نمايه كتاب هاى على بن الحسن بن فضّال - فقيه و دانشور بزرگ فَطَحى مذهب كه در نيمه دوم سده سوم درگذشته است - نام كتاب العقيقة به چشم مى خورد.(1)

ص: 68


1- . رجال النجاشى، ش 676.

دانشوران پيش از كلينى ، به گمان بسيار ، احاديث اين كتاب را در كتاب النكاح جاى مى داده اند ؛ ولى از آن جا كه كلينى ، عقيقه را واجب مى دانسته ، يك كتاب جداگانه براى آن گشوده است. در اين ميان ، تنها يك نكته تأمّل برانگيز وجود دارد : نجاشى در نمايه كتاب هاى الكافى ، از «كتاب النكاح و العقيقة» نام برده است و بدين سان ، اين دو را يك كتاب به شمار آورده است و شيخ طوسى رحمه الله اساسا از كتاب العقيقة ، هيچ نامى به ميان نياورده است. كدام يك از اين دو ديدگاه ، درست است؟ آنچه در نسخه هاى خطّى كافى آمده است يا گزارش نجاشى؟

به نظر مى آيد در اين جا بايد ديگر نسخه هاى الكافى را صحيح بدانيم و اين را دو كتاب جداگانه تلقى كنيم ؛ زيرا اوّلاً در آغاز اين بخش ، آشكارا واژه كتاب العقيقة به چشم مى خورد ؛ ثانيا اگر اين بخش ، جزئى از كتاب النكاح مى بود ، با توجّه به نمونه هاى همانند آن بايد در آغاز آن ، عبارت ابواب العقيقة به چشم مى خورد ؛ ولى اين گونه نيست. علاوه بر اين كه نمايه اى كه نجاشى و شيخ طوسى از كتاب هاى الكافى آورده اند ، از لحاظ چينش كتاب ها با ترتيب فعلى الكافى ، تفاوت هايى قابل توجّه دارد و دور نيست كه در نام كتاب ها نيز تسامح و اختصار ، راه يافته باشد.

3 . كلينى در آغاز «كتاب المعيشة» ، باب هايى گشوده است كه محورهاى زير را در بر دارند:

يك . مخالفت شديد با ديدگاه صوفيان درباره طلبِ روزى و تعريف آنها از زهد . اين محور ، در «باب دخول الصوفيه على أبى عبد اللّه عليه السلام و احتجاجهم عليه فيما ينهون الناس عنه من طلب الرزق» و «باب معنى الزهد» ، بازتاب يافته است. نكته مهم در اين باره ، آن است كه باب دخول الصوفية ، تنها يك حديث را در بردارد ، گرچه اين حديث ، طولانى است و به تنهايى ، نزديك به شش صفحه از الكافى را به خود اختصاص داده است. اين ، نشان مى دهد كه مبارزه با انديشه صوفيان در روزگار كلينى و از نگاه او ، آن اندازه اهميت داشته است كه وى يك باب مستقل - ولو يك حديث -

ص: 69

بايد بدان اختصاص مى داد.

دو . تشويق به طلب روزىِ حلال و دورى از بيكارى و تن آسايى. اين محور ، در باب هاى شماره سه تا شش و نُه تا ده و ... بازتاب يافته و امامان عليه السلام بر آن پاى فشرده اند.

سه . ميانه روى در كسب روزى و خوددارى از حرص . چون خداوند براى هر كس ، روزىِ حلالى مقدّر فرموده ، لذا نبايد چنان در طلب روزى به حرص بيفتيم كه سر از حرام خورى در آوريم . به اين نكته در باب هفتم اين كتاب ، اشاره شده است.

چنان كه مى بينيد ، اين سه محور ، جنبه هاى مهم كسب روزى را با رعايت اعتدال ، به مؤمنان مى آموزند و به آنان يادآورى مى كنند كه از يك سو بايد در راه به دست آوردن روزىِ حلال تلاش كنند ؛ ولى در همان حال نبايد در اين زمينه ، دچار افراط و حرص شوند. توجّه به رعايت اعتدال در اين زمينه ، يكى از برجستگى هاى بسيار مهم در آغاز اين كتاب است. از باب نخست كتاب المعيشة نيز مى توان دريافت كه فعاليت هاى صوفيان در روزگار كلينى ، يكى از دل مشغولى هاى وى بوده است. نشانه هاى تاريخى نيز اين نكته را تأييد مى كنند.(1)

نكته شايان توجّه ديگر كتاب ، اين است كه كلينى در باب يازدهم - كه آن را «باب عمل الرجل فى بيته» ناميده است - بر اين نكته تأكيد كرده كه شايسته است شيعيان در اقتدا به پيشوايان معصوم عليه السلام كار در خانه را براى خود افتخار بدانند و به همسران خود كمك كنند. تأكيد بر اين نكته در الكافى و آن هم در آن روزگار ، تأمّل برانگيز است.

4 . بر روى هم ، آنچه در نگاه نخست درباره احاديث فروع ، جلب توجّه مى كند ، دو نكته است:

يك . كلينى در فروع الكافى ، تنها به واجبات و محرّمات نپرداخته و احاديث

ص: 70


1- . براى آگاهى بيشتر درباره ديدگاه بزرگان صوفيه نسبت به كسب روزى و جستجوى رزق حلال ، ر . ك : آن سوى صوفى گرى، ص 45 - 98.

فراوان و ابواب گوناگونى را نيز به يادكرد احاديث مربوط به كارهاى مستحب و مكروه و ثواب مستحبّات ، اختصاص داده است. براى نمونه، در «كتاب الجنائز» ، ابوابى در اين باره وجود دارد ، مانند : «باب ثواب المرض»، «باب ثواب عيادة المريض»، «ثواب من كفّن مؤمنا» و... . اين نكته در ديگر كتاب هاى فروع نيز فراوان به چشم مى خورد.

دو . كلينى در فروع الكافى ، به موضوعات جانبى نيز توجّه فراوان داشته است. خواست ما از موضوعات جانبى ، مسائلى است كه نه حكم واجبى را بيان مى كنند و نه حكم مستحبّى را ؛ ولى بيانگر نكته اى تاريخى يا اخلاقى يا... است كه با آن موضوع فقهى ، ارتباطى غير مستقيم مى يابد. اين نكته نيز به جامعيت الكافى افزوده است. از مجموع ابواب فروع الكافى بر مى آيد كه كلينى حتّى در بحث هاى فقهى نيز نگاهى جامع نگر داشته و تلاش كرده كه ابعاد گوناگون غير فقهى آن موضوع را نيز بررسد تا كتابش آنچنان كه در ديباچه آن نوشته «كافى» و جستجوگر معارف دين را بسنده باشد. براى نمونه ، وى در آغاز «كتاب الجنائز» ، بابى گشوده است با نام «باب علل الموت و أنّ المؤمن يموت بكلّ ميتة» . احاديث اين باب ، به اين نكته اشاره دارند كه مرگ را اسباب گوناگونى است و هر يك براى مؤمن ، فايده اى به همراه دارد. براى نمونه ، مرگ ناگهانى ، سبب كاهش عذاب مؤمن شمرده شده است.(1)

روشن است كه اين باب و همانندهاى آن ، نه در بردارنده حكمى واجب اند و نه مستحبّ ؛ ولى افزودن اين گونه ابواب به فروع الكافى - كه در رسالت اصلى آن يادكرد احاديث حلال و حرام است - سبب شده است كه خواننده فروع در كنار آشنايى با احكام فقهىِ هر موضوع ، اطلاعات و آشنايى سودمندى از ابعاد ديگر آن نيز به دست آورد. اين آشنايى ، گرچه در وظيفه فقهى مكلَّف ، مستقيما اثرى ندارد ، ولى بى شك

ص: 71


1- . الكافى، ج 3، ص 120.

در خودشناسى يا خداشناسى يا هستى شناسى و نگاه وى به پديده هاى جهان يا موضوعات شرعى ، بسيار اثرگذار است. اين نكته ، در ابواب فراوانى از فروع الكافى ديده مى شود كه براى نمونه ، مى توان از «باب المسألة فى القبر و مَنْ يُسأل و من لا يُسأل»، «باب ما ينطق به موضع القبر»، «باب معنى الزهد»، «باب الاستعانة بالدنيا على الآخرة» و... نام بُرد.

دسته بندى عناوين ابواب «الكافى»

در اين جا شايسته است به يك بحث مهم ديگر نيز بپردازيم و آن ، دسته بندى عناوين ابواب الكافى است. اگر نگاهى فراگير به عناوين ابواب اين كتاب بيفكنيم ، خواهيم ديد كه اين عناوين ، از سه دسته بيرون نيستند:

1 . عناوين خنثا

عنوان هايى كه تنها به موضوع احاديث آن باب اشاره مى كنند و هيچ گونه بار ارزشىِ مثبت يا منفى اى درباره آن موضوع ، به همراه ندارند. براى نمونه ، از «باب بذل العلم»، «باب استعمال العلم»، «باب التقليد»، «باب الاستطاعة» و بسيارى از اين گونه

عناوين - كه شمار آنها در الكافى فراوان است - ، مى توان نام برد. از عنوان اين باب ها به خودى خود نمى توان دانست كه آيا اين موضوعات ، موضوعاتى مثبت اند و بايد بدانها تشويق كرد يا آن كه منفى اند و بايد از آنها پرهيز داد. تنها اين اندازه از اين

عناوين بر مى آيد كه موضوعى مانند «تقليد» در معارف اسلامى هست و درباره آن در احاديث ، سخن گفته اند. شايد بتوان از يك نظر ، اين گونه عناوين را «عناوين خنثا» ناميد.

2 . عناوين تا حدّى گويا

عنوان هايى كه گرچه از نظر ساختار ظاهرى ، به عنوان هاى دسته اوّل نزديك اند ، ولى مى توان از آنها سطحى از اظهارنظر درباره آن موضوع را برداشت كرد. براى

ص: 72

نمونه ، «باب الفرق بين الرسول و النبىّ و المحدَّث» ،(1) اين گونه است. از اين عنوان مى توان دريافت كه اجمالاً ميان رسول و نبى و محدَّث ، فرقى هست ؛ ولى اين كه اين تفاوت چيست و چگونه تفسير مى شود ، ديگر از عنوان به دست نمى آيد. يا باب «حجج اللّه على خلقه»(2) كه از آن مى توان دريافت كه خداوند بر آفريدگانْ حجّت هايى دارد ، گرچه جزئيات اين حجّت بودن ، در آن به چشم نمى خورَد. «باب التفويض إلى رسول اللّه صلى الله عليه و آله و إلى الأئمّة عليه السلام فى أمر الدين»(3) نيز همين گونه است. از اين عنوان مى توان فهميد كه در انديشه شيعى ، گونه اى از تفويض وجود دارد ؛ امّا اين كه معناى آن چيست و تفسير درست آن كدام است و تفاوت آن با معانى نادرست از تفويض چگونه تحليل مى شود ، در احاديث باب بدان مى پردازند. شمار اين گونه عناوين نيز در الكافى فراوان است. اين گونه عناوين ، حدّ ميانه دسته اوّل و دسته بعد هستند.

3 . عناوين گويا و روشن

عنوان هايى كه معناى ارزشىِ صريح و روشنى درباره آن موضوع دارند ، يا آشكارا آن را مى پذيرند و اثبات مى كنند و يا به روشنى از ناروايى يا حرمت آن سخن مى گويند. براى نمونه ، بسيارى از ابواب كتاب الحجّة اين گونه اند ، مانند : «باب أنّ

الأئمّة عليه السلام هم الهداة»،(4) «باب فرض طاعة الأئمّة عليه السلام »،(5) «باب أنّ القرآن يهدى الإمام»،(6) «باب أنّ الأئمّة عليه السلام نور اللّه (7)» عز و جل و... . از اين عناوين ، معنايى كامل و روشن به دست

ص: 73


1- . همان ، ج 1، ص 231.
2- . همان، ص 218 .
3- . همان، ص324 .
4- . همان، ص 248.
5- . همان، ص 241.
6- . همان، ص 274.
7- . همان، ص 250.

مى آيد كه در حدّ خود ، ابهام و ايهامى ندارد و دلالت آن از دلالت دسته دوم ، روشن تر است.

آيا عناوين ابواب «الكافى» ، به اثبات يا نفى يك حكم ، نظر دارند؟

اكنون از اين جا به بحث مهم ديگرى در مى آييم. آيا از عناوين ابواب الكافى مى توان وجوب يا استحباب يا احكام فقهى ديگر يا درست و روا بودن كارى يا ناپسند بودن آن را برداشت كرد؟ برخى از بزرگان ، در نگاشته هاى استدلالى - فقهى خود ، از واژه «وجوب» يا «كراهة» در عناوين ابواب ، استفاده حكم شرعى كرده و ديدگاه كلينى را نيز وجوب يا كراهت يا... آن موضوعات دانسته اند.(1)

از آن سوى ، برخى بزرگان نيز براى نمونه ، واژه وجوب در عناوين ابواب را نشان دهنده حكم وجوب اصطلاحى نمى دانند ، مانند صاحب جواهر كه معتقد است واژه وجوب در عنوان باب «ما يجب على الحائض فى أوقات الصلاة» ،(2) به معناى شدّت استحباب يا ثبوت شرعى است و از اين رو ، وضو گرفتن براى حائض در وقت هر نماز را بر خلاف صاحب حدائق، مستحب مى داند.(3)

شيخ انصارى نيز مراد از واژه وجوب در عنوان باب «وجوب الغسل يوم الجمعة» را واجب در برابر مستحب نمى داند. از نظر وى ، واژه وجوب در اين عنوان و احاديث اين باب ، نه صريح در وجوب - در برابر استحباب - است و نه ظاهر در آن . پس به ناچار ، به معناى شدّت استحباب خواهد بود.(4) البته به نظر مى آيد كه اين بزرگان ، برداشت خود را از اين عناوين ابواب ، به دست داده اند ؛ ولى نگفته اند كه آيا

ص: 74


1- . در ادامه ، به يك نمونه از اين ديدگاه ، در كلام صاحب حدائق ، اشاره خواهيم كرد .
2- . الكافى، ج 3 ص 109.
3- . در اين باره ، متن كتاب جواهر الكلام ج 3 ، ص 253 را با متن الحدائق الناضرة (ج 3 ، ص 274 : «ثمّ لايخفى أنّ ظاهر صاحب الكافى أيضا القول بالوجوب حيث عَنْوَنَ به الباب....») ، مقايسه كنيد .
4- . كتاب الطهارة، شيخ انصارى ، ج 2 ، ص 322.

واقعا كلينى نيز اين برداشت را پذيرفته يا آن كه وى به وجوب در برابر استحباب ، قائل بوده است؟ آية اللّه اشتهاردى درباره همين باب ، پس از ذكر ديدگاه دانشمندان شيعه و اهل سنّت و بيان اين كه كلينى و صدوقين براى غسل جمعه ، واژه وجوب را به كار برده اند ، مى نويسد :

لكن الظاهر عدم المنافاة بين هذه الأقوال و بين تحقّق الإجماع على عدم الوجوب فإنّ مثل الكلينى رحمه الله و الصدوقين كانوا من الذين يعبّرون الفتوى بلفظ الحديث من دون أن يجتهدوا فى خصوصيّات الألفاظ الواردة عنهم عليه السلام و لذا عَنْوَنَ فى الكافى أبوابا بالنسبة إلى الاُمور الّتى لا خلاف فى وجوبها و مع ذلك لم يعنون الوجوب مثل باب صفة الوضوء مثلاً و الأبواب الّتى راجعة إلى أحكام الجنب و لم يعنون وجوب الوضوء و لا تحريم تلك الأشياء و مثل باب فضل الصوم أو فضل شهر رمضان و لم يعنون باب وجوب الصوم و كذا عنوان باب الربا و لم يعنون باب تحريم الربا و بالجملة عناوين الأبواب من مثل الكلينى رحمه الله لا تدلّ نفيا و إثباتا على أنّ مراده الحكم الإلزامىّ أو غيره .(1)

امّا حقيقتْ آن است كه پاسخ به اين پرسش كه : آيا عناوين ابواب الكافى ، بار ارزشى دارند و به اصطلاح ، به اثبات يا نفى يك حكم نظر دارند يا نه؟ بسته به هر يك از سه دسته از عناوين ابواب الكافى ، متفاوت خواهد بود و حكم كلّى دادن درباره همه عناوين ابواب - با وجود تفاوت هايى كه ميان آنها برشمرديم - درست نيست. دسته اوّل عناوين الكافى چنان كه گفتيم ، بار ارزشى ندارند و به اثبات يا نفى نظريه يا ديدگاهى نمى پردازند و تنها موضوع احاديث آن باب را بر مى نمايند ؛ ولى دسته دوم و سوم ، اين گونه نيستند. دسته دوم ، تا اندازه كمى به اثبات يا ردّ يك ديدگاه مى پردازند و دسته سوم نيز صراحتا درباره آن ، حكمى بيان مى كنند .

از سوى ديگر مى دانيم كه كلينى در نام گذارى ابواب ، تلاش داشته تا آن جا كه

ص: 75


1- . مدارك العروة، ج 9، ص 204.

بتواند ، واژگان عنوان را نزديك به واژگان احاديث برگزيند ؛ امّا اين كه وى براى نمونه ، از واژه وجوب ، چه معنايى را خواسته است ، دست كم در گروِ بررسى دو نكته است: نخست آن كه به همه احاديث آن باب در نگريم و ببينيم آيا تنها از وجوب سخن گفته اند يا براى ترك آن كار نيز جايى در نظر گرفته اند ؟ ديگر آن كه به همه ابواب فقهى الكافى بنگريم و ببينيم اين واژه ، در كنار چه واژگان ديگرى كه دلالت بر جواز يا استحباب يا مانند آن مى كنند ، به كار رفته است ؟

براى نمونه ، واژگان «يجوز»،(1) «لا يجوز»،(2) «كراهة»(3) كه هر يك ، بيانگر يكى از احكام تكليفى پنج گانه اند ، در عناوين ابواب فراوان اند و تقريبا در همه جا نيز به معناى «الزام به يك كار بدون جواز ترك آن» به كار رفته اند . يا واژه «يجب» ، گاه بر وجوب زكات عطف مى شود.(4) گاه به شكل منفى: «لايجب» براى مواردى كه زكات بدان تعلّقى نمى گيرد ، به كار مى رود.(5) گاه براى حدّ نصاب وجوب زكاتْ به كار رفته است.(6) گاه براى بيان مصاديق كسانى كه در سفر بايد افطار كنند و كسانى كه بايد روزه بگيرند(7) و مواردى از اين دست.(8)

بنا بر اين كلينى مى دانسته است خواننده اى كه الكافى را به دست مى گيرد ، واژه وجوب را در كنار واژگان كراهت يا جواز خواهد خواند و همچنان كه از واژه

ص: 76


1- . براى نمونه ر . ك : الكافى چ غفارى، ج 3، ص 160 و ج 4، ص 329، 344، 363 و 489.
2- . همان، ج 4، ص 151، 346 و 489.
3- . همان، ج 4، ص 229 و ج 5، ص 63 ، 167 ، 288 و 328.
4- . همان، ج 5 ، ص 496.
5- . همان، ص 511.
6- . همان، ص 512.
7- . همان، ج 4، ص 128.
8- . براى نمونه هايى ديگر كه واژگانى همانند آنچه آمد ، در معناى مصطلح امروزى آن به كار رفته اند ، ر . ك : همان، ص 128، 169، 295 و 348.

كراهت يا جواز - بويژه در ابواب فقهى - معناى مصطلح آن را برداشت مى كند ، از واژه وجوب نيز همان معناى الزام آورى را كه در دل خود ، عدم جواز ترك آن كار را به همراه دارد ، خواهد فهميد و آن را به پاى نويسنده خواهد نوشت. حال با چنين آگاهى اى، اگر خواستِ وى از واژه وجوب، شدّت استحباب آن كار باشد ، ولى باز ، واژه وجوب را براى آن به كار بَرَد ، اين يعنى وى به مجازگويى پرداخته و آگاهانه ، خواننده الكافى را به غلط انداخته است و بى گمان ، ساحت كلينى از چنين نسبتى دور است.

بنا بر اين ، اصل اوّليه در واژگانى چون وجوب و مانند آن ، اين است كه كلينى از آن، همان معناى مصطلح را اراده كرده ، مثلاً آن گاه كه مى گويد : «يجب» يا «وجوب» ، به وجوب آن كار و عدم جواز ترك آن باور داشته است . حال اين كه اين ديدگاه ، با ديدگاه عالمان هزار سال پس از او هماهنگ نيست ، دليل نمى شود كه باور پيشينيان را به گونه اى كه با ديدگاه ديگران يا مشهور فقها سازگار گردد ، تفسير و توجيه كنيم. البته اگر بتوان دليل قطعى اى يافت كه نشان دهد كلينى نمى توانسته از اين واژه ، معناى مصطلح آن را خواسته باشد ، آن گاه مى توان آن را به معناى شدّت استحباب گرفت ؛ ولى باز بايد در نظر داشت كه چنين دليل قطعى اى ، نمى تواند اجماعى ادّعايى باشد كه هم در ميان پيشينيان و هم در ميان پسينيان ، مخالف هايى دارد و در تحقّق آن ، گفتگو فراوان است.

بنا بر اين اگر كلينى گفته است كه : «باب وجوب الغسل يوم الجمعة» ، يعنى وى غسل جمعه را واجب مى دانسته است و نمى توان ديدگاه دانشوران چندين سده پس از او را ملاك تفسير ديدگاه وى دانست . نتيجه ديگر ، آن است كه برخلاف ديدگاه آية اللّه اشتهاردى نمى توان گفت از هيچ يك از ابواب الكافى ، نكته اى در نفى يا اثبات يك موضوع به دست نمى آيد و همه عنوان ها خنثا هستند و واژه وجوب هم تنها اشاره به واژه به كار رفته در احاديث دارد ؛ زيرا گرچه روش قدما (و از جمله كلينى چنان كه

ص: 77

پس از اين نيز خواهيم گفت) آن است كه براى ارائه ديدگاه خود ، از واژگان احاديث در عنوان باب استفاده كنند ، ولى به هر روى ، آنچه در عنوان باب آمده ، ديدگاه خود نويسنده است و نه صرفا اشاره اى به واژگان حديث يا قرار دادن جمله اى كه نشان از آغاز باب جديد باشد.

نمونه هايى نيز كه ايشان براى اثبات ديدگاه خود از عناوين ابواب آورده اند ، همگى در شمار دسته اوّل عناوين ابواب اند و نمى توانند اثبات كننده سخن ايشان باشند ؛ زيرا گفتيم كه سخن بر سر عناوين دسته سوم است و رسالت عناوين دسته اوّل ، اساسا چيز ديگرى است. خواستِ كلينى از اين گونه عناوين ، تنها بيان موضوع براى احاديث آن باب است ؛ ولى در دسته سوم ، وضعيتْ كاملاً متفاوت است. پس عناوين دسته اوّل ، تخصّصا از موضوع بحث ما بيرون اند.

مقايسه اى كوتاه ميان تبويب «الكافى» و «كتاب من لا يحضره الفقيه»

كتاب من لا يحضره الفقيه ، از نظر زمانى ، دومين كتاب از كتاب هاى چهارگانه است كه فقه شيعه ، بر پايه آنها استوار است. در اين جا شايسته است براى تبيين امتيازهاى تبويب الكافى ، مقايسه اى ميان آن با تبويب كتاب من لا يحضره الفقيه ، پيش ديد نهيم. البته طبيعى است كه در اين جا به جهت محدوديت اين نوشتار ، به مهم ترين نكته ها مى پردازيم و بررسى تفصيلى را به فرصتى ديگر وا مى گذاريم.

1 . عناوين كتاب ها و باب هاى الكافى ، تفصيلى تر و جزئى تر است

يكى از نكته هايى كه با اندك دقت و مقايسه ميان تبويب اين دو كتاب به دست مى آيد ، آن است كه عناوين كتاب ها و باب ها در الكافى ، بيشتر، تفصيلى تر و جزئى تر از كتاب من لا يحضره الفقيه است. كتاب هايى در الكافى ديده مى شوند كه در كتاب من لا يحضره الفقيه نيست . براى نمونه مى توان از «كتاب الأطعمة»، «كتاب الأشربة» و «كتاب الأنبذة» نام بُرد .

ص: 78

در كتاب نخست، كلينى درباره انواع خوردنى ها، حلال يا حرام بودن برخى از آنها، آداب خوردن و... سخن مى گويد و احاديث فراوانى را در اين موضوع ها مى آورد. در همين كتاب ، دو زيرمجموعه با نام «أبواب الحبوب» و «أبواب الفواكه» گشوده و در آن ، احاديث فراوانى درباره دانه هاى خوردنى و ميوه هاى گوناگون و خواص و فوايد هر يك ، گزارش كرده است.

در كتاب دوم ، درباره آب و ارزش آن، آداب نوشيدن آن و... سخن مى گويد و در سومين كتاب ، درباره خَمر و تحريم آن و چرايى تحريم و پيامدهاى آن و... گفتگو مى كند ؛ در حالى كه در كتاب من لا يحضره الفقيه ، اين سه دسته از مباحث ، ديده نمى شود .

2 . باب ها با عناوين كتاب ها در «الكافى» ، تناسب بيشترى دارند

نكته قابل توجّه ديگر ، در مقايسه تبويب اين دو كتاب ، آن است كه در مجموع ، به نظر مى آيد تناسب و ارتباط باب ها با عناوين كتاب ها در كتاب من لا يحضره الفقيه ، كمتر از الكافى است ؛ يعنى در موارد قابل توجّهى ، نام باب و در نتيجه ، احاديث آن ، مى توانست در كتابى ديگر كه با آن موضوع ، مناسبت بيشترى دارد ، جاى گيرد و يا آن كه صدوق مى توانست بخشى جداگانه با نام «ابواب» براى آن چند باب بگشايد. براى نمونه ، در آغاز «كتاب الحج» ، پس از آن كه در چند باب ، به موضوعات مرتبط با حج و كعبه و حرم و... پرداخته، از باب پانزدهم به بعد ، به موضوعات مرتبط با عنوان كلّى سفر و آداب و مستحبات آن اشاره كرده است. شمار اين ابواب ، به بيش از سى باب مى رسد.(1) صدوق مى توانست اين ابواب را زير عنوان كلّى «ابواب السفر» ، مثلاً در آغاز «كتاب الحج» يا آغاز «كتاب الزيارات» بياورد.

در نمونه اى ديگر ، صدوق «باب الصلاة على الميّت» را در پايان «كتاب الطهارة»

ص: 79


1- . ر . ك : كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 2، ص 265 - 299 (از باب «ما جاء فى السفر إلى الحجّ و غيره من الطاعات» ، تا «باب الموت فى الغرية») .

آورده است(1) و حال آن كه كلينى ، آداب و احكام مربوط به مردگان را جداگانه در كتابى با نام «كتاب الجنائز» جاى داده و در همين كتاب نيز از چگونگى نماز بر مرده ، سخن گفته است.(2) پس به نظر مى رسد كه تبويب الكافى ، مناسب تر باشد.

3 . بعضى از موضوعات در «كتاب من لا يحضره الفقيه» در جاى خود نيستند

در كتاب من لا يحضره الفقيه ، پس از «كتاب الطهارة» ، بخشى به نام «أبواب الصلاة و حدودها» به چشم مى خورد ؛ ولى شايسته تر آن بود كه صدوق ، نام اين بخش را «كتاب الصلاة» مى نهاد ؛ زيرا چنان كه پس از اين خواهيم گفت ، بخش هايى با نام ابواب ، زيرمجموعه اى از كتاب پيشين به شمار مى آيد كه گرچه با موضوع كلّى كتاب ، ارتباط دارد ، ولى درباره شاخه اى مهم از آن موضوعْ بحث مى كند . براى نمونه «ابواب الفواكه» در فروع الكافى ، زيرمجموعه اى از «كتاب الأطعمة» به شمار آمده و پس از آن جاى گرفته است ؛ ولى «ابواب الصلاة» كتاب من لا يحضره الفقيه ، اين گونه نيست ، زيرا روشن است كه نماز ، زيرمجموعه بحث طهارت نيست. همين نكته را مى توان درباره بابى ديگر از كتاب من لا يحضره الفقيه با نام «ابواب القضايا و الأحكام» يادآور شد كه پس از «كتاب الزيارات» قرار گرفته است.

بنا بر اين ، در يك نگاه گذرا مى توان گفت: علاوه بر آن كه مجموع كتاب الكافى از كتاب من لا يحضره الفقيه ، جامع تر است و موضوعات اعتقادى و اخلاقى را نيز به بررسى نهاده است، حتى بخش فروع الكافى نيز نسبت به كتاب من لا يحضره الفقيه ، جامعيت بسيار بيشترى دارد . كلينى در سامان دادن فروع ، تنها به دنبال بيان حكم واجب يا حرام يا ديگر احكام پنج گانه نبوده است ؛ بلكه فراتر از آن ، به موضوعاتى كه خواه ناخواه در زندگى يك مسلمان اثر مى گذارد (مانند خوردن، آشاميدن، پوشش و

ص: 80


1- . همان ، ج 1، ص 161.
2- . الكافى، ج 3، ص 187.

چگونگى آن - كه در «كتاب الزىّ و التجمّل و المروءة» بدان مى پردازد - صدقه و ارزش و جايگاه آن و شرايط صدقه گيرنده و آداب صدقه دادن(1) و...) نيز توجّه داشته و آنها را از گستره فقه ، بيرون نمى ديده است ؛ امّا صدوق به هر دليل ، توجّه خود را بيشتر - و البته نه هميشه و در همه جا - به همان احكام پنج گانه تكليفى يا موضوعات مرسوم فقهى (مانند : تجارت، ارث، ديات و...) معطوف كرده است.

دليل اين گونه گونى رويكرد را بيش از هر چيز ، در فلسفه پيدايش اين دو اثر بايد جستجو كرد. قرار بود الكافى ، راهروِ راه دين را بسنده باشد و ابعاد گونه گون دين را بشناساند(2) و روشن است كه آموزه هاى دين در مفهوم وسيع خود ، همه ابعاد زندگى را در بر مى گيرد ؛ ولى كتاب من لا يحضره الفقيه از آغاز ، چونان خودآموزى فقهى نگاشته شده و بايد كار يك فقيه و يا يك رساله عمليّة را انجام مى داد(3) و اين وظيفه ، بيشتر با بيان احكام پنج گانه پيوند دارد و نويسنده كتابى اين چنين ، ضرورتى نمى بينيد از آداب مسائل فقهى ، چندان گفتگو كند يا مثلاً كتابى را در نگاشته خود براى بيان انواع لباس ها و چند و چون حضور مؤمن در اجتماع ، اختصاص دهد.

از اين نكته كه بگذريم، تبويب الكافى ، جزئى تر و دقيق تر از كتاب من لا يحضره الفقيه است و اين ، خود، كار خواننده را براى يافتن سريع موضوع و حديث مورد نظر ، بسيار آسان تر مى كند. براى مثال ، صدوق در «كتاب النكاح» بابى با نام «باب المتعة» گشوده است(4) كه احاديث اين باب ، درباره موضوعات گوناگونى مانند : مشروعيت مُتعة، آداب و واجبات آن و... گفتگو مى كنند. خواننده براى آن كه به احاديث رسيده درباره موضوعى فرعى از موضوعات مرتبط با مُتعه (مانند چگونگى مهريه زن در

ص: 81


1- . همان ، ج 4، ص 5 ابواب الصدقة .
2- . همان ، ج 1، ص 55.
3- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 1، ص 2.
4- . همان ، ج 3، ص 458.

ازدواج موقّت) دسترسى پيدا كند ، به ناچار بايد همه احاديث اين باب را يك به يك بخواند تا يقين كند كه چيزى از چشم او پنهان نمانده است و اين ، وقت خواننده را بيشتر مصروف خود مى كند.

حال آن كه كلينى ، ابواب متعدّدى را زيرعنوان كلّى «ابواب المتعة» جاى داده است(1) و خواننده براى يافتن احاديث مربوط به يك ريز موضوع ، بى شكْ وقت كمترى را صرف خواهد كرد . علاوه بر آن كه مى تواند اطمينان نسبى پيدا كند كه همه احاديث آن موضوع را ديده است. اين ، نكته اى است كه در مقايسه ميان اين دو كتاب ، بسيار شايان درنگ است.

مقايسه اى كوتاه ميان تبويب فروع «الكافى» و «تهذيب الأحكام»

از نظر زمانى ، تهذيب الأحكام ، سومين كتاب از كتاب هاى چهارگانه است و ارزش و اهميت آن بر آشنايان به حديث و فقه ، پوشيده نيست. اين كتاب ، شرحى است استدلالى بر المقنعة شيخ مفيد رحمه الله كه به خامه دانشور بزرگ شيعه، شيخ طوسى رحمه الله نگاشته شد. ما در اين جا به چگونگى تبويب اين كتاب بزرگ ، نگاهى گذرا مى افكنيم و مقايسه اى ميان آن با تبويب فروع الكافى به دست مى دهيم. روشن است كه در اين جا نيز تنها به برخى از نكته هاى شايان توجّه ، اشاره مى كنيم و از مقايسه تفصيلى در مى گذريم.

1 . پرداختن به موضوعات فرعىِ غير فقهى

نخستين نكته اى كه از مقايسه كلّى ميان اين دو كتاب به دست مى آيد ، آن است كه فروع الكافى از نظر جامعيت و پرداختن به موضوعات فرعىِ غير فقهى اى كه با موضوعات اصلىِ فقهى ، ارتباطى دارند، نسبت به تهذيب الأحكام ، شمول و فراگيرى

ص: 82


1- . الكافى، ج 5، ص 448.

بيشترى دارد. براى نمونه ، در تهذيب الأحكام ، موضوعاتى چون : علل مرگ و ثواب بيمارى ، سؤال در قبر، حالات ارواح مؤمنان در برزخ، سرنوشت كودكان مشركان و... چونان موضوعى مستقل بررسى نشده اند ، حال آن كه كلينى ، اين موضوعات و همچنين موضوعات بسيارى را كه برخى حتّى ارتباط غير مستقيم نيز با حلال و حرام ندارند ، در الكافى ، مطرح ساخته است.(1)

علّت اين نكته را بايد در فلسفه پيدايش تهذيب الأحكام دنبال كرد. مى دانيم كه شيخ طوسى ، بنا به تصريح خود در ديباچه تهذيب الأحكام ، به دنبال پرداختن به موضوعات كلامى مطرح شده در المقنعة (مانند : توحيد و نبوّت و امامت و...) نبوده و تنها شرح بخش فقهى المقنعة را با رويكرد حلّ تعارض احاديث ، دنبال مى كرده است.(2)

از اين رو ، كاملاً طبيعى است كه به موضوعات غيرفقهى بويژه اگر با حلال و حرام ارتباط نيابند يا در زمره يكى از احكام پنج گانه هم نباشند، چندان نپرداخته باشد. صرف نظر از اين نكته ، ترتيب كتاب هاى فروع الكافى و تهذيب الأحكام نيز با يكديگر تفاوت هايى دارد كه در دنباله سخن ، به مهم ترين اين تفاوت ها مى پردازيم.

2 . عدم وجود «ابواب الصدقة» در «تهذيب الأحكام»

كلينى در پايان «كتاب الزكاة» ، بخشى گسترده با نام «ابواب الصدقة» گشوده است. ازقضا بسيارى از ابواب و احاديث اين بخش ، از احكام واجب يا حرام نيستند و بيشتر به موضوعات اخلاقى يا آداب و مستحبّات ، نزديك مى نمايد. چنين بخشى در تهذيب الأحكام نيست و البته دليل آن ، همان مطلب فراز آمده در بند پيش است.

3 . جزئى تر و تفصيلى تر بودن تبويب «الكافى»

نكته اى كه درباره تبويب كتاب من لا يحضره الفقيه آورديم ، در اين جا نيز تا اندازه اى

ص: 83


1- . ر . ك : همان ، ج 3، ص 119، 121، 238، 245 و 247 .
2- . تهذيب الأحكام، ج 1، ص 3.

درست مى نمايد. آن نكته ، اين است كه تبويب الكافى ، معمولاً جزئى تر و تفصيلى تر از تبويب تهذيب الأحكام است و اين كار ، دستيابى به احاديث مورد نظر خواننده را آسان تر مى سازد. براى نمونه ، شيخ طوسى ، همه احكام مربوط به اعتكاف را در يك باب با عنوان: «باب الاعتكاف و ما يجب فيه من الصيام» گنجانده است ؛(1) ولى كلينى ،

هفت باب را به موضوع اعتكاف اختصاص داده و احكام مربوط به آن را در باب هايى مانند: «باب أنّه لا يكون الاعتكاف إلاّ بصوم»، «باب أقلّ ما يكون الاعتكاف»، «باب المعتكف يجامع أهله» دسته بندى كرده است .(2) در نمونه اى ديگر ، شيخ طوسى ، همه محرّماتِ احرام را در بابى با نام «باب ما يجب على المحرم اجتنابه فى إحرامه» آورده اند ؛(3) ولى كلينى ، چندين باب را به اين موضوع اختصاص داده است ، مانند: «باب ما ينبغى تركه للمحرم من الجدال و غيره»، «باب ما يلبس المحرم من الثيات و ما يكره له لباسه»، «باب الظلال للمحرم»، «باب الطيب للمحرم» و... .

روشن است كه در اين گونه موارد جزئى نگرى - البته در حدّ متعادل آن - مى تواند كار جستجو را براى خواننده و فقه پژوه ، آسان تر كند. البته ناگفته نگذاريم كه آنچه در اين جا آورديم ، نكته اى غالبى است و نه هميشگى و از اين رو ، شايد بتوان پس از استقصا و مقايسه كامل ، مواردى را نيز نشان داد كه تبويب تهذيب الأحكام ، جزئى تر از فروع الكافى باشد.

4 . يك كتاب ، جايگزين چند كتاب

شيخ طوسى رحمه الله پس از «كتاب الجهاد» ، كتابى گشوده است با نام «كتاب الديون و الكفالات و الحوالات و الضمانات و الوكالات» و سپس «كتاب القضايا و الأحكام»،

ص: 84


1- . همان ، ج 4، ص 287.
2- . الكافى، ج 4، ص 175، 177 و 179 .
3- . تهذيب الأحكام ، ج 5، ص 296.

«كتاب المكاسب» و «كتاب التجارات» ؛(1) ولى كلينى همه مباحث مرتبط با تجارت، كسب و كار، گونه هاى مختلف عقدهاى شرعى و چگونگى آنها و... را در يك كتاب ، با نام «كتاب المعيشة» گنجانده است .

به نظر مى آيد كه شيخ طوسى در تبويب خود ، بيش از آن كه به دنبال گردآورى موضوعاتى باشد كه همگى در يك هدف و راستا به كار مى آيند (آنچنان كه در روش كلينى در «كتاب المعيشه» ديده مى شود) ، بيشتر ، از رويكرد فقهى ، اثر پذيرفته است و تلاش كرده است تا كتاب ها را به گونه اى موضوع بندى كند تا در كار استنباط فقهى ، آسان تر بتوان از آن بهره گرفت. بنا بر اين شايد بتوان گفت كه كلينى و شيخ طوسى ، از دو زاويه جداگانه به موضوعات مرتبط با كسب و كار ، توجّه مى كنند. كلينى ، اين موضوعات را از آن منظر كه بخشى از معارف دين ، در تبيين آنها وارد شده است و همه آنها به گونه اى رسالت تنظيم و سامان دادن بُعدى مهم از زندگانى مسلمان (يعنى بعد اقتصادى) را بر عهده دارند ، بر مى رسد و از اين رو ، همه آنها را در زير يك نام گرد مى آورد ؛ ولى شيخ طوسى ، به اين موضوعات ، از آن زاويه كه موضوع و متعلّق بخشى از احكام فقهى هستند ، مى نگرد .

پيش از شيخ طوسى، شيخ مفيد رحمه الله نيز همين رويكرد فقه گرايانه را در تبويب كتاب هاى المقنعة در پيش گرفته بود. به نام هاى برخى از كتاب هاى المقنعة كه به موضوعات «كتاب المعيشة» الكافى نزديك است ، مانند : «كتاب الشُفعة»، «كتاب الرهون»، «كتاب الوديعة»، «كتاب العارية»، «كتاب الشركة و المضاربة»، «كتاب المزارعة و المساقاة»، «كتاب الإجارة»، «كتاب النحلة و الهبة» و... بنگريد .

اين گونه تنظيم كتاب ها گرچه كار فقيه را براى استنباط فقهى ، آسان تر و سريع تر مى سازد ، ولى روشن است كه پيوند و ارتباط ميان اين موضوعات اقتصادى را تا

ص: 85


1- . همان ، ج 6، ص 183، 217، 321 و ج 7، ص 2 .

اندازه اى از هم مى گسلد و هدفى را كه مدنظر پيشوايان دين بوده و براى رسيدن به آن هدف ، اين موضوعات را در كنار هم مطرح ساخته اند ، تا اندازه اى مى پوشاند؛ چيزى كه كلينى از آن ، پرهيز مى كرده و درست از همين روست كه براى محفوظ ماندن نگاه جامع نگرانه - حتّى در موضوعات اقتصادى - از تفكيك اين موضوعات در كتاب هاى جداگانه ، خوددارى كرده است.(1)

نكته ديگرى كه درباره عناوين كتاب هاى مطرح شده در آغاز اين بند مى توان گفت ، آن است كه جاى «كتاب القضايا و الأحكام» در چينش شيخ طوسى چندان مناسب نمى نمايد ؛ زيرا كتاب پيش از آن و نيز دو كتابِ پس از آن ، مستقيما با مسائل

اقتصادى پيوند دارند ، حال آن كه «كتاب القضايا» به موضوعاتى چون : قاضى ، قضاوت و آداب و شرايط دادرسى مى پردازد . از اين رو ، بهتر مى نمود كه شيخ طوسى ، پس از آن كه همه كتاب هاى مرتبط با موضوعات اقتصادى را بر مى رسيد، به سراغ «كتاب القضايا» مى رفت تا چنين گسست موضوعى در چينش كتاب ها پديد نيايد.

5 . جابه جايى ابواب

در مواردى كلينى ، برخى ابواب را در كتابى گنجانده و شيخ طوسى ، همان باب يا ابواب را در كتابى ديگر. طبيعى است كه بررسى گسترده اين موارد و قضاوت درباره اين كه كدام تبويب درست است ، مقالتى ديگر مى خواهد. ما در اين جا تنها يك نمونه را يادآور مى شويم. كلينى ، «باب الفطرة» را در «كتاب الصيام»(2) گنجانده و شيخ

ص: 86


1- . در اين جا ممكن است كسى چنين پندارد كه شيخ طوسى ، چون به دنبال شرح المقنعة بوده ، همان تبويب المقنعة را رعايت كرده است ؛ ولى اين پندار ، درست نيست و با اندك مقايسه ميان عناوين و ترتيب كتاب هاى المقنعة و تهذيب الأحكام ، به آسانى مى توان دريافت كه گرچه ميان آنها نزديكى هايى ديده مى شود ، ولى ميان عناوين و چينش كتاب ها در تهذيب الأحكام - بويژه از اواسط كتاب به بعد - تفاوت هايى قابل توجّه با المقنعة وجود دارد.
2- . الكافى، ج 4، ص 170.

طوسى ، آن را در «كتاب الزكاة»(1) جاى داده است. از نظر موضوعى ، گرچه «فطرة» ، زيرمجموعه زكات و گونه اى از آن است ، ولى از نگاه كاربردى ، مكلّفان را در بحث روزه ، به شناخت فطره ، حاجت مى افتد و از اين زاويه مى توان گفت كه بهتر است موضوع فطره را در بحث روزه مطرح كرد. پيش از شيخ طوسى، صدوق رحمه الله نيز در كتاب من لا يحضره الفقيه ، اين موضوع را در «كتاب الصوم» گنجانده بود.(2) به نظر مى آيد المقنعة ، نخستين كتاب فقهى موجود است كه اين موضوع را در «كتاب الزكاة» آورده است(3) و احتمالاً شيخ طوسى در اين جا از تبويب المقنعة ، اثر پذيرفته است.

6 . چينش كتاب ها

شيخ ، «كتاب النكاح» و «كتاب الطلاق» را پس از «كتاب المكاسب» و «كتاب التجارات» آورده است ؛ ولى كلينى ، آن را پس از «كتاب المعيشة» جاى داده است. به نظر مى آيد اگر به نكته اى كه در آغاز گفتگو درباره تبويب فروع آورديم ، توجّه شود ، روشن مى گردد كه تبويب الكافى در اين مورد ، بر تهذيب الأحكام ، برترى دارد ؛ زيرا گفتيم كه چينش كتاب ها در جوامعى همچون الكافى و تهذيب الأحكام ، به ترتيب از كتاب هايى كه به وظايف فردى مسلمان مربوط مى شود ، آغاز مى شود و به سوى كتاب هايى كه در آنها رابطه دوسويه يا چندسويه ميان مسلمانان مطرح است ، ادامه مى يابد . با در نظر گرفتن اين نكته ، قاعدتا بايد «كتاب النكاح» كه موضوع آن ، با وظيفه فرد مسلمان ، از آن رو كه يك فرد است ، ارتباط دارد ، به كتاب هايى مانند «كتاب الصلاة» و «كتاب الزكاة» كه به وظايف فردى مسلمان مى پردازند ، نزديك تر باشد و اين نكته در الكافى ، رعايت شده است.

ص: 87


1- . تهذيب الأحكام، ج 4، ص 71.
2- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 2، ص 175.
3- . المقنعة ، ص 247.

صرف نظر از اين نكته ، چينش «كتاب النكاح» و «كتاب الطلاق» در ميانه كتاب هايى كه همگى به گونه اى با بحث معاملات مرتبط هستند ، ناخودآگاه نوعى گسست را در روند موضوعى كتاب ها (از وظايف فردى به وظايف اجتماعى) سبب مى شود و بديهى است كه چنين گسست هايى از نظر منطقى ، مطلوب نيست .

سخن درباره كتاب ها و ابواب فروع الكافى ، بسيار است ؛ ولى مجال ما در اين نوشتار ، اندك است . از اين رو ، دامن سخن را در اين جا بر مى چينيم و به ناگزير ، به ديگر موضوعات مربوط با تبويب الكافى مى پردازيم.

ديدگاه هاى كلى دانشوران شيعه درباره تبويب «الكافى»

پيشينه توجّه به چگونگى تبويب جوامع حديثى و گفتگو از آن و نيز استفاده از عناوين ابواب براى پذيرش يا ردّ يك ديدگاه و موضوعات ديگرِ مرتبط با تبويب حديث ، چندان كهن نيست و تا آن جا كه جستجو كرده ايم ، به سه چهار سده اخير باز مى گردد. اظهار نظرهاى بزرگان شيعه را مى توان به دو دسته تقسيم كرد:

دسته اوّل ، اظهارنظرهاى كلى درباره تبويب كتاب هاى حديثى، چگونگى انتخاب عناوين ابواب، فوايد به دست آمده از آنها و پيامدهاى تبويب كتاب هاى حديثى است .

دسته دوم ، بهره ها و استفاده هاى فقه الحديثى جزئى و پراكنده اى است كه دانشوران حديث شيعه ، در ميان نگاشته هاى فقهى يا حديثى خود از برخى عناوين ابواب الكافى به دست داده اند. براى نمونه ، از عنوان يك باب ، مطلبى را بر كشيده اند يا يك عنوان را دليل يا شاهدى براى پذيرش يا ردّ يك ديدگاه فقهى، حديثى و... گرفته اند.

ما در اين بخش ، به دسته اوّل از اين اظهارنظرها مى پردازيم و در بخش پسين ، به بررسى دسته دوم خواهيم پرداخت . شايان توجّه است كه آنچه در اين دو بخش

ص: 88

مى آيد ، تنها، نمونه هايى است كه با جستجوى نگارنده به دست آمده است و اين قلم ، ادّعاى گردآورى كامل را ندارد:

الف . از رونق افتادن «اُصول اربعمئة»

محقّق بحرانى (م 1186ق) در الحدائق الناضرة ، يكى از پيامدهاى رواج كتاب هاى چهارگانه را از رونق افتادن «اُصول أربعمئة» ، و در نتيجه ، از بين رفتن اندك اندك اين

اصول مى داند . وى علّت رواج كتاب هاى چهارگانه را ترتيب و تبويب بهتر آنها مى داند:

الظاهر أنّ التلف إنّما عرض لتلك الاُصول أخيرا بالاستغناء عنها بهذه الكتب المتداولة لكونها أحسن منها ترتيبا و أظهر تبويبا.(1)

اين سخن ، درست است ؛ ولى بايد توجّه كرد كه علّت رواج كتاب هاى چهارگانه و كنار رفتن اصول اربعمئة ، تنها تبويب بهتر آن كتاب ها نبوده است ؛ بلكه در كنار آن ، علّت هاى مهم ترى نيز وجود داشته است كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم :

يك . جامعيت بيشتر كتاب هاى چهارگانه ، نسبت به اصول ؛

دو . چيرگىِ شخصيت علمى شيخ طوسى رحمه الله كه سبب ماندگارى تهذيبين و توجّه روزافزون فقيهان بدانها شد ؛

سه . يادكرد احاديث متعارض و حلّ تعارض آنها در دو كتاب شيخ طوسى رحمه الله كه نياز اساسى فقه پژوهان را در ارزيابى احاديث و داورى نهايى درباره آنها برآورده مى ساخت و ... .

ب . «الكافى» ، نخستين گام در گردآورى احاديث

برخى دانشوران ، الكافى را ، در نوع خود نخستين گام در گردآورى احاديث و تبويب آنها دانسته اند:

ص: 89


1- . الحدائق الناضرة، ج 1، ص 155.

و كان تبويب الكافى أوّل محاولة من نوعها لجمع الحديث و تبويبه و تنظيم أبواب الفقه و الاُصول.(1)

اين ديدگاه را از جنبه هاى مختلف مى توان بررسى كرد :

1 . اوّلين كتاب حديثى در گردآورى و تبويب احاديث

اگر مراد ايشان آن است كه الكافى ، اوّلين كتاب حديثى است كه به گردآورى و تبويب احاديث پرداخته ، كه قطعا اين سخنْ نادرست است ؛ زيرا پيش از وى ده ها كتاب حديثى مانند المحاسن برقى، بصائر الدرجات صفّار و... نوشته شده اند كه نويسندگان آنها به تبويب احاديثْ پرداخته بوده اند.

2 . اوّلين كتاب در گستره فقه شيعه

اگر خواست ايشان آن است كه الكافى ، اوّلين كتاب در گستره فقه شيعه است كه به تبويب احاديث فقهى پرداخته است ، باز هم اين نظر را نمى توان پذيرفت ؛ زيرا اوّلاً موضوع الكافى ، تنها فقه نيست. ثانيا پيش از كلينى نيز كسان ديگرى كتاب فقهى داشته اند كه در آن ، به تبويب حديث بر پايه موضوعات فقهى پرداخته بوده اند . براى نمونه ، المحاسن برقى ، ابواب فقهى فراوانى را در خود جاى داده است. قرب الإسناد حميرى نيز بر پايه چاپ جديد آن ، ابواب فقهى فراوانى دارد. كتاب النوادر احمد بن محمّد بن عيسى - كه بعضى از پژوهشگران ، آن را از آنِ حسين بن سعيد مى دانند -(2) نيز ابواب فقهى فراوانى دارد .

3 . اوّلين جامع حديثى

اگر مراد ايشان آن بوده است كه الكافى ، اوّلين جامع حديثى است كه در آن ، ابواب فقهى به چشم مى خورد و پيش از آن ، كتاب جامعى در اندازه آن كه هم زمان هم

ص: 90


1- . رياض المسائل، مقدمه آيت اللّه آصفى، ج 1، ص 30.
2- . «نوادر احمد بن محمّد بن عيسى يا كتاب حسين بن سعيد ؟» ، سيّد محمّد جواد شبيرى، فصل نامه آينه پژوهش، ش 46، ص 23 .

مبوّب باشد و هم احاديث فقهى را در ابوابى گنجانده باشد ، وجود نداشته است ، بايد بگوييم كه اين ادّعا را نيز نمى توان پذيرفت ؛ زيرا براى نمونه ، المحاسن برقى ، در اندازه نخستين آن ، اگر نگوييم از الكافى ، بزرگ تر بوده ، از آن ، كم حجم تر نبوده است . نجاشى ، در نمايه كتاب هاى المحاسن ، از نزديك به نود كتاب از كتاب هاى المحاسن را ياد كرده است ،(1) در حالى كه همه كتاب هاى الكافى ، سى كتاب يا اندكى بيشتر است . نجاشى در نمايه كتاب هاى ابراهيم بن محمّد ثقفى ، كتاب الجامع الكبير فى الفقه(2) و در نمايه كتاب هاى حميد بن زياد ، الجامع فى انواع الشرايع را نام برده است .(3)

در اين جا بايد يادآور شد كه اين دو نفر ، متقدّم بر كلينى اند و كتاب هاى آنها چنان كه از نامشان نيز پيداست ، نمى توانسته بدون يك تبويب فقهى ، سامان يافته باشند . ظريف بن ناصح نيز كتابى با نام الجامع فى سائر أبواب الحلال و الحرام(4) داشته كه بى شك ، داراى تبويب بوده است .

بنا بر اين ، الكافى نه اوّلين كتاب حديثى مبوّب در شيعه است و نه نخستين جامع حديثى تبويبدار و نه نخست جامع فقهى با ابواب منظّم . پيش از كلينى ، «جامع نگارى» ، به چند گونه پيش گفته ، رواج داشته است.

ج . برترى از جهت تبويب بر ديگر كتب چهارگانه

برخى دانشوران ، تبويب الكافى را بى نظير دانسته و آن را از جهت تبويب ، بر ديگر كتاب هاى چهارگانه ، برترى داده اند. كهن ترين اظهارنظر در اين باره ، از آنِ مجلسى پدر (م 1070ق) است :

الكافى و هو فى صحّة النظم فى الأبواب و الأخبار بمنزلة لا يوجد مثله كتاب... .(5)

ص: 91


1- . رجال النجاشى ، ش 182.
2- . همان، ش 19.
3- . همان، ش 339.
4- . همان، ش 553.
5- . روضة المتّقين، ج 4، ص 447.

از نگاه وى هيچ كتاب حديثى اى ، به نيكويىِ الكافى تنظيم نشده است. بايد دانست كه هيچ غير معصومى ، از اشتباه و لغزشْ مبرّا نيست و كلينى نيز از اين قاعده ، مستثنا نشده است. در همان حال كه تبويب الكافى را بسيار دقيق و هوشمندانه مى دانيم ، بايد اعتراف كنيم كه در تبويب آن ، كاستى هايى نيز هر چند اندك به چشم مى خورد. ادّعاى مجلسى اوّل را هنگامى مى توان پذيرفت كه تبويب الكافى را با همه كتاب هاى حديثىِ ديگر در شيعه ، به دقّت بسنجيم و پس از سبك و سنگين كردن، درباره تبويب آن داورى كنيم. روشن است كه چنين كارى ، مجالى گسترده و استقرايى كامل مى خواهد . بنا بر اين ، بهتر آن است كه به جاى كلام مجلسى بگوييم: الكافى ، يكى از بهترين كتاب هاى شيعه از لحاظ ترتيب و انسجام ابواب است.

د . عناوين ابواب «الكافى» ، بيانگر فتواىِ كلينى

گروهى ، عناوين ابواب الكافى را بيانگر فتوا و ديدگاه شخص كلينى دانسته اند. در اين ميان ، برخى به اشاره و برخى نيز آشكارا اين نكته را فراز آورده اند. محقّق بحرانى براى آن كه نشان دهد كلينى ، به وجوب عينىِ نماز جمعه ، باور داشته است ، چنين مى نويسد:

الخامس: شيخنا ثقة الإسلام الكلينى قدس سره حيث قال فى كتاب الصلاة: «باب وجوب الجمعة و على كم تجب» ثمّ نقل صحيحة محمّد بن مسلم و... و هو ظاهر فى أن مذهبه و ما يفتى به هو الوجوب العينىّ... .(1)

از اين سخن وى پيداست كه يكى از قرائنى كه ديدگاه كلينى را به ما نشان مى دهد ، عنوان هاى ابواب الكافى است.

ميرزاى نايينى نيز اين ديدگاه را پذيرفته است ، آن جا كه مى گويد :

ربّما يظهر الاستناد من كتب الأخبار كالكافى حيث يذكر عنوان الباب الذى عليه

ص: 92


1- . الحدائق الناضرة، ج 9، ص 382 - 383.

فتواه ثمّ يذكر الروايات بعد ذلك فيُعلَم من ذلك استناده فى الفتوى بتلك الروايات المذكورة فيه.(1)

درست بودن اين ديدگاه ، مطلبى است كه در صفحات آينده ، به تفصيل درباره آن سخن خواهيم گفت ؛ امّا در اين جا هدف ما تنها گزارش اين ديدگاه از زبان باورمندان بدان بود.

ه- . عناوين ابواب «الكافى» ، برگرفته از الفاظ احاديث

برخى از دانشوران برآن اند كه عناوين ابواب الكافى ، در بيشتر موارد ، از الفاظ احاديث برگرفته شده اند .(2)

اين ديدگاه ، درست است و اگر مقايسه اى ميان عناوين هر باب و احاديث آن داشته باشيم ، به اين نتيجه خواهيم رسيد.

استفاده هاى دانشمندان شيعه از عناوين ابواب «الكافى»

چنان كه گذشت ، دانشمندان شيعه از چند سده پيش تاكنون ، بهره هاى علمى گوناگونى را از نام هاى ابواب الكافى ، فراديد پژوهشگران نهاده اند. بى گمان ، بررسى همه اين استفاده هاى علمى ، از حوصله اين نوشتار بيرون است ؛ ولى در اين جا به فراخور محدوديت اين نوشتار ، تلاش مى كنيم تا برخى از مهم ترين نمونه هاى به دست آمده از جستجو در نگاشته هاى دانشمندان شيعه را به علاقه مندان اين موضوع تقديم كنيم.

براى آن كه روشن شود اندازه توجّه دانشوران در هر دوره به عناوين ابواب ، تا چه اندازه بوده است، ديدگاه هاى دانشمندان را با رعايت ترتيب تاريخى ، مطرح مى كنيم.

ص: 93


1- . أجود التقريرات، ج 2، ص 160.
2- . الوافى، ج 3، ص 874 . نيز ر . ك : الكافى، ج 4، ص 413.

الف . شيخ حسن بن زين الدين صاحب معالم (م 1011 ق)

ايشان در منتقى الجمان ، به بحث درباره حكم شخصى پرداخته است كه روزه اى واجب بر عهده وى است ؛ ولى روزه مستحبّى مى گيرد. شيخ صدوق رحمه الله در اين باره ، بر آن رفته است كه كسى كه روزه اى واجب (حتّى غير از روزه قضاى ماه رمضان ، مانند نذر و...) بر عهده او باشد ، نمى تواند روزه مستحبّى بگيرد.(1) ظاهرا وى در اين باره ، به دو روايتْ استناد كرده است كه هر دو را كلينى نيز در الكافى آورده و نام آن باب را اين گونه نهاده است: «باب الرجل يتطوّع بالصيام و عليه من قضاء شهر رمضان» .(2)

شيخ حسن بن زين الدين ، بر آن است كه اين دو روايت ، تنها در صورتى روزه مستحبّى را نفى مى كنند كه بر شخص ، روزه قضاى ماه رمضان واجب باشد و نه ديگر روزه هاى واجب . به ديگر سخن ، ايشان كلّيت عبارت مرحوم صدوق را نپذيرفته است و آن دو روايت را مخصوص روزه قضاى ماه رمضان مى داند و نه همه روزه هاى واجب . ايشان براى اين ديدگاه خود ، به دو نكته تمسّك كرده اند: يكى مضمون اين دو روايت و ديگرى عنوان بابى كه كلينى براى اين دو روايت برگزيده است.(3) اين نمونه - تا آن جا كه جستجو كرده ايم - ، كهن ترين نمونه اى است كه در آن ، يك دانشور شيعى ، از عنوان يك باب در الكافى ، چونان قرينه اى براى استدلال به يك حكم فقهى ، بهره برده است.

ب . ملاّصدرا (م 1050 ق)

1 . وى در آغاز شرح «كتاب الحجّة» ، هدف از اين كتاب را اثبات اضطرار مردم به حجّت و اين كه زمين از حجّتْ خالى نخواهد بود و اثباتِ ديگر عناوين اين كتاب - كه

ص: 94


1- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 136 .
2- . الكافى، ج 3، ص 124.
3- . منتقى الجمان، ج 2، ص 533.

از آنها ياد كرده - ، مى داند.(1)

2 . وى همچنين در ذيل عنوان «باب المعبود» چنين آورده است:

و هو الباب الخامس من أبواب كتاب التوحيد و الغرض منه أنّ المعبود هل هو مفهومات الأسماء الحسنى التى امور كليّة عقليّة أو هو ذات المسمّى بها و هو المراد من المعنى فى قول الصادق عليه السلام : و من عبد المعنى دون الإسم فذاك التوحيد .(2)

اين ديدگاه وى بر روى هم درست است و رسالت اين باب ، تفكيك ميان گونه هاى ممكن عبادت خداوند است و بيان اين كه از ميان گونه هاى مختلف عبادت، تنها يك گونه آن توحيد است و آن اين كه ذاتى را كه اسماى حسنى دارد ، بپرستيم و نه خود اين اسما را .

3 . وى در باب سيزدهمِ «كتاب التوحيد» - كه در چاپ مشهور اين گونه نام گرفته است: «باب آخرُ و هو من الباب الأوّل» - درباره وجه همانندى و نيز اختلاف اين باب با باب پيشين - كه «باب صفات الذات» نام دارد - مى نويسد :

لأنّ كلاهما فى صفاته تعالى و الفرق بينهما أن المذكور فى الأوّل أنّ صفاته تعالى ثابتة فى الأزل قبل وجود الأشياء بلا تجدّد و تغيّر و المذكور فى الآخر أن كلّ صفة حقيقيّة عين الآخر بلا تغاير .(3)

سخن وى درست است و در توضيح آن بايد گفت كه در باب پيشين ، سخن از آن است كه اوّلاً خداوند ، صفاتى به عنوان صفات ذات دارد و ثانيا صفات ذات ، ازلى هستند. براى نمونه ، علم الهى پيش از پديد آمدن اشيا ، با علم خداوند پس از آن ، يكى است و هيچ تفاوت، دوگانگى و دگرگونى اى در صفات ذات ، راه ندارد.

ولى در اين باب ، سخن از آن است كه صفات ذات خداوند ، همان ذات اوست و

ص: 95


1- . شرح اُصول الكافى، ملاّ صدرا ، ج 2، ص 389 - 390.
2- . همان، ج 3، ص 71.
3- . همان، ص 220.

به ديگر سخن ، اساسا دو چيز نيستند. يك حقيقت و يك ذات است كه هم مى شنود و هم مى بيند و... و به سخن احاديث: اين گونه نيست كه «يسمع بغير الذى يُبصر و يبصرُ بغير الذى يسمع» ؛ بلكه «يسمع بما يُبصر و يبصر بما يسمع».

4 . وى درباره تناسب «باب الروح» با «كتاب التوحيد» ، در زير عنوان اين بابْ سخنى دارد كه شايسته درنگ است. وى مى گويد :

و إنّما تعلّق إيراد باب الروح بكتاب التوحيد لأنّ جماعة توهّموا أنها البارى ء و هم طائفة من ضلاّل الفلاسفة و جماعة اُخَر توهموا أنّ روحَ عيسى جزءٌ للبارى ء و هم النصارى و جماعة أخرى زعموا أنّها غير مخلوقة و جماعة توهَّمُوا أنّ قوله تعالى: «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى» من قبيل نفسى و ذاتى فظهر أن هذا الباب يناسب هذا الكتاب .(1)

نكته اى كه وى بدان اشاره كرده ، ارزشمند است ؛ ولى از نگاه ما ، بيش از آن كه گونه گونى ديدگاه ها درباره روح سبب شده باشد كه كلينى ، آن را در «كتاب التوحيد» بگنجاند، سخن گفتن خداوند از روح و اين كه آن را به خود و امر خود نسبت داده است و در قرآن كريم ، از حضرت عيسى عليه السلام به عنوان روح خدا گفتگو شده ، سبب شده است كه كلينى ، باب روح را در كنار ابواب مربوط به عرش و كرسى بياورد. به ديگر سخن ، كلينى از «باب تأويل الصمد» به بعد ، به بررسى آياتى از قرآن پرداخته است كه با ويژگى هاى الهى و اسما و صفات خداوند متعالْ ارتباط دارد. همه اين ابواب ، داراى سه ضلع محورى هستند: «خدا»، «قرآن» و «مفاهيمى چون : روح، عرش، كرسى و...» كه در آيات قرآن ، به خداوند نسبت داده شده است.

اين نكته ، بيش از آنچه مرحوم ملاّصدرا بيان كرده ، در جاى گرفتن اين باب در كنار باب هاى پيشين آن (مانند: تأويل الصمد، باب الحركة و الانتقال و باب العرش و الكرسى) مؤثّر بوده است.(2)

ص: 96


1- . همان، ص 375.
2- . براى ديگر ديدگاه هاى وى درباره ابواب ، ر . ك : همان ، ج 2، ص 1 و ج 1، ص 593 - 594 و ج 3، ص 83.

ج . سيّد بدر الدين حسينى عاملى (زنده در 1060 ق)

وى در حاشيه اى كه بر اصول الكافى نگاشته و به تازگى به چاپ رسيده ، نكته هايى درباره برخى ابواب الكافى بيان كرده است كه در زير بدانها اشاره مى كنيم :

1 . وى در حاشيه بر «باب الخير و الشرّ»(1) بر آن رفته است كه مراد از آفرينش خير و شرّ در اين باب ، خلق تقدير است و نه خلق تكوين. به اين معنا كه خداوند ، هميشه به مقادير خير و شرّ ، عالم بوده و خواهد بود.(2)

صدوق رحمه الله نيز چنين ديدگاهى داشته است(3) كه البته شيخ مفيد رحمه الله در تصحيح الاعتقادات ، بر وى به جهت اين ديدگاه ، خرده گرفته و معناى ديگرى را در اين باره فراز آورده است.(4)

2 . دومين باب از كتاب الإيمان و الكفر ، «باب آخر منه و فيه زيادة وقوع التكليف الأوّل» نام دارد. در باب پيشين كه «باب طينة المؤمن و الكافر» بود ، كلينى ، احاديثى را آورده بود كه محور آنها منشأ آفرينش و گونه طينت مؤمن و كافر بود . اكنون در اين باب ، احاديثى را گزارش كرده است كه نشان مى دهند خداوند ، به مؤمنان و كافران در عالم ذرّ ، تكليف كرده بود كه به آتشى افروخته در آيند. مؤمنان پذيرفتند و وارد شدند ؛ ولى كافران از اين فرمان ، سر بر تافتند.(5)

با اين توضيح ها اكنون نظر سيّد بدر الدين درباره عنوان باب دوم را مى آوريم :

قوله عليه السلام : و فيه زيادة إلخ؛ يمكن أن يقال فائدة التكليف الثانى زيادة إقامة الحجّة على العاصى و زيادة استحقاق العاصى و المطيع لما استحقّاه بالتكليف الأوّل و لئلاّ

ص: 97


1- . الكافى، ج 1، ص 208.
2- . الحاشية على اُصول الكافى، ص 117.
3- . الاعتقادات، ص 29.
4- . ر . ك : تصحيح الاعتقادات، ص 42.
5- . الكافى، ج 2، ص 9 - 11.

يدّعوا الغفلة كما نطق به الكتاب و أمّا التكليف الأوّل فلأجل التمييز بين المطيع و العاصى من الفريقين و إلاّ فهو سبحانه عالم بحالهما على كلّ حال.(1)

درباره اين سخن سيّد بدر الدين ، نكاتى را بايد يادآور شويم :

يك . در چاپ مورد استفاده ما پس از واژه «قوله» ، عبارت «عليه السلام» آمده است. چنان مى نمايد كه افزودن عبارت «عليه السلام» ، اشتباه مصحّح است و نه مؤلّف ؛ زيرا سيّد بدر الدين ، به خوبى مى دانسته كه عنوان باب، سخن و انتخاب كلينى

است و نه حديث معصوم عليه السلام و از اين رو نيازى به عبارت «عليه السلام» نيست.

دو . از نگاه وى هر يك از اين دو ، يعنى عاصى (كافر) و مطيع (مؤمن) در عالم ذرّ و در پى انجام دادن دستور الهى از سوى مؤمن و سرپيچى از آن از سوى كافر ، استحقاقى يافتند : مؤمن ، شايسته بهشت گشت و كافر ، درخور دوزخ.

سه . امّا به باور وى در اين دنيا نيز اين دو تكاليفى دارند و خداوند ، به آنها دستورهايى داده است. مؤمنان بدين فرمان ها گردن مى نهند و كافران از آن تن مى زنند.

وى اين دسته از تكاليف را «تكليف ثانى» ناميده است. حكمت اين تكليف ، آن است كه حجّت بر كافران تمام تر گردد و بيشتر درخور آتش گردند و استحقاق مؤمن به بهشت نيز افزون تر شود.

امّا حقيقتْ آن است كه برخى از اين برداشت ها جاى خدشه دارند ؛ زيرا : اولاً گرچه تكاليف اين دنيا را مى توان ثبوتا تكليف هاى مرحله دوم به شمار آورد ، ولى احاديث اين باب ، هيچ اشاره اى به اين نكته ندارند و درباره تكاليف دنيايى ، نه زبان نفى دارند و نه اثبات.

ثانيا از نگاه ما ، مراد كلينى از «التكليف الأوّل»، دسته اى از تكاليف در مقابل تكاليف دنيايى نيست تا بگوييم تكاليف دنيايى ، تكاليف ثانوى هستند ؛ بلكه مراد

ص: 98


1- . الحاشية على اُصول الكافى، ص 288.

وى «التكليف فى أوّل الخلق» است ؛ يعنى «تكليفى كه در آغاز آفرينش ، بر مؤمن و كافر ، بار شد» و احاديث اين باب و مقايسه آن با باب پيشين ، بهترين گواه بر اين ادّعاست.

به نظر مى آيد گونه اى ابهام در عنوان گذارى اين باب از سوى كلينى وجود دارد كه سبب پيدايش اين گونه برداشت ها گشته است . اگر كلينى چنين مى نوشت: «باب آخر منه و فيه زيادة و هى وقوع التكليف فى أوّل الخلق» يا «أوّل أمر الخلائق» ، بى گمان ، عنوان اين بابْ روشن تر و زودفهم تر بود و مضمون احاديث مربوط با آن را بهتر بر مى نمود.(1)

د . ملاّ محمّد صالح مازندرانى (م 1081ق)

وى در شرح خود بر اصول و روضه الكافى - كه يكى از گسترده ترين و ارجمندترين شروح الكافى است - در چندين جا از عناوين ابواب و يا جاى گرفتن يك حديث در يك باب ، نكته هاى علمىِ ارزشمندى را دريافته و براى استفاده ، به دست پژوهشگران داده است . در ادامه ، گذرى به برخى از اين نكته ها خواهيم داشت:

1 . وى در آغاز شرح «كتاب العقل» گفتارى سودمند دارد درباره اين كه چرا نويسندگان ، از ديرباز ، نگاشته خود را به چند كتاب و هر كتاب را به فصل ها و ابواب گوناگون تقسيم مى كرده اند ؟ سخن وى گرچه مستقيما با موضوع بحث ما ارتباط ندارد ، امّا شنيدن آن ، خالى از فايده نيست. وى مى نويسد:

هدف [نويسندگان] از اين كه هر يك از موضوعات و مسائل [كلى] را با يك «كتاب» مشخص مى سازند و مسائل زير هر موضوع را نيز با عنوان «فصل» يا «باب» تفكيك مى كنند ، آن است كه كار را براى خواننده ، آسان سازند و يادگيرنده را به شوق آورند ؛ چه متعلّم ، وقتى كتابى [از يك نگاشته] را به پايان

ص: 99


1- . براى مشاهده نمونه ديگرى از ديدگاه هاى وى درباره ابواب ، ر . ك : همان ، ص 102 .

برد ، بر اين باور مى رود كه اين كتاب در موضوع خود ، كافى و بسنده است . از اين رو با علاقه به خواندن كتابى ديگر [از همان نگاشته] روى مى آورد ، برخلاف زمانى كه يك نوشته ، يكپارچه و بدون بخش بندى باشد.(1)

سخن وى سودمند است ؛ ولى بايد بيفزاييم كه علاوه بر اين هدف، اهداف ديگرى نيز از بخش بندى يك نوشته ، وجود دارد كه شايد از آنچه ايشان آورده است ، بسيار مهم تر باشد . يكى از اين اهداف ، دسته بندى مطالب علمى و آسان سازى فهم هر مطلب و فراهم آوردن روشى است كه خواننده ، همه ديدگاه ها در آن موضوع را در يك بخش ببيند و اين ، خود ، در جامع نگرى و ارزيابى نهايى وى بسيار مؤثّر خواهد بود.(2)

شايد خواست ايشان از اين كه «كار بر خواننده ، آسان شود» همين نكته بوده است ؛ ولى جاى آن بود كه بر اين نكته ، بيشتر پاى مى فشردند و آن را مى گستراندند.

2 . وى در زير عنوان «باب المستأكل بعلمه و المباهى به» درباره اين كه مراد از «المستأكل بعلمه» كيست ، مى نويسد :

المراد من يجعل العلم آلة لأكله أموال الناس و يتّخذه رأس مالٍ يأكل منه و يتوسع به فى معاشه .(3)

3 . وى در شرح عنوان نخستين باب «كتاب التوحيد» مى نويسد:

باب حدوث العالَم: مراد از عالَم ، هر چيز غير خداست و آن [ما سوى اللّه] با همه فراوانى يا جوهر است يا عرض و مراد از حدوث عالم ، آن است كه وجودش مسبوق به عدم است... .

ملاّ صالح سپس به بيان اختلاف پيروان اديان درباره حدوث عالم پرداخته است.

ص: 100


1- . شرح اُصول الكافى ، ملاّ صالح ، ج 1، ص 65.
2- . روش فهم حديث، ص 29 - 30.
3- . شرح اُصول الكافى ، ملاّ صالح ، ج 2، ص 157.

وى در دنباله، در شرح قسمت دوم عنوان باب يعنى «اثبات مُحْدِث» چنين مى نويسد:

إثبات المحدث ، يعنى اثبات موجودى كه [قائم] به ذات است و با وصف حدوث توصيف نگردد. [موجودى] كه عالَم را با قدرت و اختيار آفريده است. و در اين باب [نويسنده] وجود مُحدِث را با دلايل عقلى و برهان هاى إنّى ، اثبات مى كند و به آثار [وجود] او مانند حوادث روزانه و احوال زمين و آسمان چنگ مى زند كه هيچ منصف خردمندى ، حادث بودن آنها را و اين كه به يك آفريدگار حكيم و توانا و مختار وابسته اند ، انكار نمى كند .(1)

4 . ملاّصالح درباره «باب آخر و هو من الباب الأوّل» كه پس از «باب صفات الذات» جاى دارد - كه پيش از اين ، ديدگاه ملاّصدرا را درباره آن آورديم - چنين نگاشته است :

كلينى در اين باب ، آنچه را كه در باب پيشين آورده بود ، يعنى سخن از صفات ذات و اين كه عين ذات خداست ، باز گفته است . علاوه بر آن كه يك نكته را افزوده و آن اين كه [در اين باب سخن از آن است كه] خدا همانند ندارد و مركّب نيست و جزء و بعض نيز ندارد و هيچ صفتى [زائد بر ذات] ندارد و نيز اين كه او مرجع همه موجودات ديگر است .(2)

سخن شارح ، درست است ؛ ولى اگر آن را با سخن ملاّصدرا درباره اين باب - كه پيش تر ، آن را آورديم - بسنجيم ، مى بينيم كه ملاّصدرا رسالت اين باب و تفاوت آن با باب پيشين را بهتر و روشن تر توضيح داده است. چنان كه ملاّصدرا اشاره كرده ، رسالت اين باب ، آن است كه ثابت كند صفات خدا عين ذات اوست ؛ ولى در باب پيش از آن ، بحث بر سر اين است كه صفات ذات الهى ، ازلى هستند و پيش از آفرينش همه موجودات ، وجود داشته اند و هيچ دگرگونى اى در آنها راه ندارد.

5 . ملاّصالح درباره هدف كلينى از «باب الإرادة أنّها من صفات الفعل و سائر

ص: 101


1- . همان، ج 3، ص 4.
2- . همان، ص 259.

صفات الفعل» نوشته است:

و هو رحمه اللّه يذكر فى هذا الباب ضابطة للفرق بين صفات الفعل و صفات الذات .(1)

اين ديدگاه وى استوار است و با مضمون احاديث اين باب ، هماهنگى دارد .

6 . وى پس از «باب معانى الأسماء و اشتقاقها» ، به هنگام شرح باب بعد يعنى: «باب آخر و هو من الباب الأوّل إلاّ أن فيه زيادة و هو الفرق ما بين المعانى التى تحت أسماء اللّه و أسماء المخلوقين»، و در مقام بيان هدف اين باب مى نويسد:

ليرتفع الاشتراك المعنوى بينه و بينهم و ينتفى التشابه بالكليّة .(2)

پس از نگاه وى ، رسالت اين باب ، آن است كه ثابت كند حقيقت معانى نام هاى خداوند با نام هاى انسان ها ، از يكديگر يك سر جداست و هيچ همانندى اى ميان آنها نيست. يعنى اين كه خدا را سميع مى ناميم ، با شنوايى انسان ها هيچ سنخيت و همانندى اى ندارد و البته كه اين برداشت از اين باب ، درست است.

7 . وى واژه تأويل را در عنوان «باب تأويل الصمد» ، به معناى «تفسير» ، نزديك تر مى داند تا معناى اصطلاحى آن - يعنى برگرداندن لفظ از معناى ظاهر به معنايى كه پنهان تر است - .(3)

سخن وى درست است و كلينى در اين جا تأويل را به معناى تفسير ، به كار برده است.

8 . وى در زير عنوان «باب جوامع التوحيد» چنين آورده است:

يذكر فيه أنحاء من اعتبارات ثبوتيّة و سلبيّة للردّ على الفرق المبتدعة .(4)

ص: 102


1- . همان، ص 264.
2- . همان، ج 4، ص 28.
3- . همان، ص 61.
4- . همان، ص 128.

سپس در بيانى طولانى ، ديدگاه هاى فرقه هاى مختلف را درباره مسائل مربوط به توحيد آورده است ؛ امّا به نظر مى رسد كلينى در اين باب ، بيشتر به دنبال آن بوده تا احاديثى را كه معمولاً مسائل مختلف توحيدى را مطرح كرده و در آن ، سخن از مسائل گوناگونى همچون : يگانگى خدا، چگونگى آفرينش عالم و موضوعاتى ديگر است - كه در ابواب پيش از آن ، بدانها پرداخته بود - بياورد. به ديگر سخن ، اين باب - چنان كه پيش تر و در بخش بررسى ابواب گفتيم - ، گونه اى جمع بندى از باب هاى پيشين است و هدف اصلى آن ، ردّ فرقه هاى بدعت گذار نيست ؛ گرچه به صورت غير مستقيم چنين فايده اى نيز از آن مى توان برداشت كرد.

9 . وى در زير عنوان «باب الجبر و القدر و الأمر بين الأمرين» ، هدف اين باب را ابطال جبر و قدر و اثبات امر بين الأمرين دانسته و سپس به گستردگى درباره معناى جبر و قَدَر و ديدگاه هاى جبريّة و قدريّة ، سخن گفته است. وى در پايان توضيح خود آورده است:

و ينبغى أن يعلم أنّ القدريّة قد تطلق على الجبريّة بناءا على أنّ القدر جاءَ بمعنى الجبر أيضا و القدر بهذا المعنى أيضا مذكور فى هذا الباب .(1)

بخش نخست سخن وى درست است. در عبارات فرقه شناسان ، گاه به جبريّه نيز قدريّه گفته اند ؛(2) ولى ظاهرا در هيچ يك از احاديث اين باب ، اين كاربرد وجود ندارد. علاوه بر اين كه اين كاربرد ، با عنوان باب نيز هماهنگ نيست. شارح در شرح احاديث

ص: 103


1- . همان، ج 5، ص 4.
2- . به نوشته عبد الكريم شهرستانى ، معتزله براى آن كه از زير بار تبليغات منفى ناشى از حديث «القدريّة مجوس هذه الأمّة» رهايى يابند ، اين گونه وانمود مى كردند كه واژه القدريّة در اين حديث ، مشترك لفظى است و مراد از آن ، كسانى هستند كه همه خوبى ها و بدى ها را به خداوند نسبت مى دادند و در نتيجه ، اين واژه بر جبرگرايان - يعنى مخالفان معتزله - منطبق مى گشت. براى آگاهى بيشتر ، ر . ك : الملل و النحل، ج 1، ص 43 ؛ مجله علوم حديث، ش 25، ص 31 - 51 ؛ حواشى علاّمه شعرانى بر شرح ملاّصالح، ج 5، ص 4 پاورقى اوّل .

اين باب ، تنها در يك جا قدريّة را به معناى جبريّه گرفته است(1) كه در آن جا نيز دليلى براى اين گونه معنا كردنْ وجود ندارد.

10 . وى در زير عنوان «باب البيان و التعريف و لزوم الحجّة» سخنى دارند كه گرچه اندكى درازدامن است ، ولى از آن جا كه در تبيين رسالت كلّى اين بابْ مؤثّر است و نيز در بردارنده نكته هايى است كه جاى خدشه و درنگ دارد، به ناگزير بايد به بررسى آن بپردازيم. وى مى نويسد:

لعلّ المراد بالبيان توضيحُهُ تعالى معرفتَهُ و معرفةَ رسوله و الأئمّة عليه السلام فى الميثاق و بالتعريف تعريف الرسول و الأئمّة تلك المعارفَ و الأحكام للاُمّة فى هذه العالَم و بلزوم الحجّة أنّ الحجّة لا تلزم إلاّ بعد البيان و التعريف و بالجملة المقصود من هذا

الباب أنّ الأحكام الاُصوليّة و الفروعيّة كلّها توقيفيّة لا يمكن معرفة شى ءٍ منها إلاّ بالبيان و التعريف و بعدهما لزمت الحجّة على المطيع و العاصى و قال الفاضل الأسترآبادى(2): «المقصود من هذا الباب شيئان: الأوّل أنّ الصّور الإدراكيّة كلّها فايضة من اللّه تعالى بأسبابها و هذا هو قول الحكماء و علماء الإسلام قال اللّه تعالى:

«سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَآ إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَآ» و شبهها من الآيات و الثانى أنّ اللّه تعالى لم يُكلّفنا بالكسب لنعرفَ أنّ لنا خالقا و له مبلّغا رسولاً بل عليه أن يُعرّفنا نفسَه و رسولَه و بذلك لزمت الحجّة على الخلق و غيره» و قيل المراد بالبيان بيان الأحكام الشرعيّة فى القرآن لرسوله و بالتعريف تعريف الرسول تلك الأحكام للاُمّة و بلزوم الحجّة لزومها على الخلق بعد البيان و التعريف.(3)

اكنون بايد بررسى كنيم كه كدام بخش از اين ديدگاه ها را مى توان پذيرفت:

ص: 104


1- . ر . ك : شرح اُصول الكافى، ج 5، ص 18 در شرح حديث چهارم از «باب الجبر و القدر» علامه شعرانى نيز بر اين باور است كه مراد از قدريه در اين حديث ، همان قائلان به قدر هستند ، بر خلاف شارح كه آن را بر جبريّة ، تطبيق داده است.
2- . ظاهرا مراد از فاضل استرآبادى ، ميرزا محمد استرآبادى م 1028 ق نويسنده منهج المقال است ، البته به قرينه ديگر سخن شارح در : ج 5، ص 106.
3- . شرح اُصول الكافى، ملاّ صالح ، ج 5، ص 47.

يك . اين كه شارح احتمال داده اند كه شايد مراد از بيان تبيين معرفت خدا و پيامبرش ، در عالم ميثاق باشد و... ادامه آن، از سياق اين باب و باب هاى پس از آن ، بسيار دور است. در كنار آن كه احاديث اين باب نيز هيچ اشاره اى بدان ندارند . پس اين احتمال ، تنها يك گمانه بى دليل است.

دو . آنچه درباره مقصود از اين باب آورده اند ، به خودى خود ، مطلب درستى است ؛ ولى غرض كلّى اين باب ، بيان اين مطلب نيست. غرض كلّى اين باب ، همان نكته دومى است كه فاضل استرآبادى ، اين گونه آورده است : لازم است كه خداوند ، نخست پيامبر و امام را به ما بشناساند و سپس از ما درباره اطاعت از آنان پرسش كند.

سه . نكته نخستى كه فاضل استرآبادى ، به عنوان نخستين هدف اين باب آورده نيز نه تنها با گنجاندن اين باب در «كتاب الحجّة» - كه يك رسالت مهم آن ، تبيين چرايىِ لزوم شناخت پيامبر و امام و راه هاى اين شناخت است - از هيچ رو هماهنگ نيست، بلكه با احاديث اين باب نيز بيگانه است و نمى توان آن را به عنوان يكى از اهداف اين باب پذيرفت.

11 . وى در آغاز «كتاب الإيمان» ، درباره عنوان اين كتاب ، سخنى دارند كه گزارش همه آن در اين جا سبب طولانى تر شدن اين نوشتار خواهد شد. از اين رو ، تنها به ذكر برخى ديدگاه هاى كلى وى در آن جا و سپس بررسى و نقد آن بسنده مى كنيم.

يك . وى درباره اين كه چرا كلينى ايمان را مقدّم بر كفر آورده ، دو احتمال را ياد كرده است :

- چون ايمان ، اصل است (يعنى اصلْ آن است كه همه مؤمن باشند) و مهم تر.

- چون ايمان ، وجودى است ، و كفر ، عدمى. البته وى اين احتمال را با واژه قيل آورده است.(1)

ص: 105


1- . همان، ج 7، ص 51.

احتمال نخست ، پذيرفتنى است ؛ ولى احتمال دوم را بر پايه آنچه پيش تر درباره معناى ايمان و كفر در ابواب «كتاب الإيمان و الكفر» آورديم بايد كنار نهيم ؛ زيرا بر پايه آنچه خوانديم مى توان به اين نتيجه رسيد كه از نگاه روايات ، كفر ، امرى وجودى

است يا دست كم مى تواند امر وجودى باشد. امّا اين احتمال كه كفر ، عدمى است ، بر ديدگاه متكلّمان درباره مفهوم كفر و ايمان استوار است - كه سخن از ناسازگارى آن با ديدگاه روايات ، پيش تر گذشت - .

دو . وى غرض از كتاب الإيمان را بيان اصل انسان و چگونگى آفرينش و هدف از آفرينش وى و آنچه سبب كفر و هلاكت او مى شود ، بيان مى كند و نيز گفتگو از آنچه ايمان و نجات او را در پى دارد تا از اين راه ، به قرب حق و رهايى از هواهاى نفسانى - كه سعادت نهايى است - دست يابد .

ولى بر پايه تحليلى كه پيش از اين ، درباره «كتاب الإيمان و الكفر» داشتيم و در دسته بندى ابواب ، بيان كرديم ، هدف اصلى از اين كتاب ، بيان چگونگى آفرينش انسان و اصل او نيست ؛ بلكه اين ، نكته اى است كه به عنوان مقدّمه و درآمدى بر شناخت فطرت توحيدى مؤمن و باطن كافر در اين كتاب ، گنجانده شده است . پس بحث از خلقت انسان در اين كتاب ، بسترساز و مقدّمه است ، نه هدف.

12 . وى درباره اين كه چرا كلينى «باب طينة المؤمن و الكافر» را بر ديگر ابواب پيش انداخته است مى گويد:

لأنّه يذكر فيه أحوالاً مشتركة مع أنّ الطينة و أحوالها بمنزلة المادّة و سائر الأحوال بمنزلة الصورة .(1)

ولى با آنچه در بررسى ابواب «كتاب الإيمان» آمد ، علّت تقديم اين باب نيز روشن است ؛ زيرا موضوع اين باب ، نخستين بحثى است كه به هنگام گفتگو از آفرينش

ص: 106


1- . همان، ج 8 ، ص 3 - 4.

مؤمن و كافر بايد بررسى شود و آفرينش مؤمن و كافر نيز - چنان كه گفته شد - زمينه و بستر بحث هاى پسين در اين كتاب است . پس توجيه شارح ، كامل نيست.(1)

گرچه ظاهرا مراد وى از احوال مشترك، رخدادهايى است كه به صورت مشترك براى طينت هاى مؤمنان و طينت هاى كافران ، هر دو ، روى داده است ، ولى اين نكته ، به تنهايى علّت اصلى تقديم اين باب به شمار نمى آيد.

13 . وى در زير دومين باب اين كتاب ، يعنى «باب آخر منه و فيه زيادة وقوع التكليف الأوّل» ، براى تبيين مفهوم تكليف اوّل ، در بيانى ، بر آن رفته است كه در روايات ، پنج تكليف در پنج زمان از انسان ها خواسته شده است : تكليفى در عالم ارواح ؛ تكليفى در آن هنگام كه طينت آدمْ سرشته مى شد ؛ سوم ، تكليفى پس از سرشته شدن طينت آدم و آن گاه كه خداوند ، فرزندان آدم را به شكل ذرّه ، از صلب او خارج ساخت ؛ تكليف چهارم ، در عالم دنيا ؛ و تكليف پنجم نيز ويژه اطفال و... و كسانى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله را درك نكرده اند.(2)

بنيادى ترين خدشه اى كه بر سخن شارح در اين جا وارد است ، همان است كه پيش از اين ، درباره ديدگاه سيّد بدر الدين عاملى درباره اين باب گفتيم و آن اين است كه ايشان تكليف در عالم ذرّ را در مقابل تكليف در دنيا گرفته و اين دو را در عرض هم به شمار آورده است ؛ ولى آورديم كه احاديث اين باب ، تنها ناظر به تكليف در عالم ذرّ هستند و به ديگر تكاليف و از آن ميان ، تكاليف دنيا اشاره اى ندارند و اين گونه برداشت ، از اشتباه در تفسير واژه اوّل در عنوان باب ، ريشه گرفته است. براى توضيح بيشتر ، آنچه در بررسى ديدگاه سيّد بدر الدين گفتيم ، سودمند خواهد بود.

14 . وى درباره باب سوم اين كتاب يعنى «باب آخر منه» مى نويسد:

ص: 107


1- . عبارت «مع أنّ الطينة...» تا اندازه اى به رسالت اين كتاب نزديك است ؛ ولى جا داشت كه شارح ، به نكته هاى مهم تر نيز اشاره مى كرد . از اين رو ، توجيه وى را كامل ندانستيم.
2- . شرح اُصول الكافى ، ملاّ صالح ، ج 8، ص 15.

هذا الباب مثل السابق إلاّ أنّه يذكر فيه شيئا من تفاصيل التكليف الأوّل و اختلاف الخلق و حكمة ذلك الاختلاف و غير ذلك .(1)

اين كه كلينى در اين باب ، جزئيات تكليف اوّل را بر نموده ، درست است ؛ ولى نكته ديگر در اين باب ، آن است كه خداوند در كنار پيمان ربوبيّت خود، فرزندان آدم را به اقرار به نبوّت پيامبران و ولايت امير مؤمنان عليه السلام و يك يك امامان عليه السلام نيز فرا خوانده بود و اهميت اين نكته در اين باب ، كمتر از اختلاف خلق و حكمت اختلاف نيست و شايسته بود كه از آن نيز ياد شود.

15 . شارح در شرح حديث: «المؤمن مُكَفَّر» ، دو معنا را محتمل دانسته است.

يك . مؤمن ، نيكىِ خود را از مردم مى پوشاند (اين معنا احتمالاً بر فرض خواندن واژه مكفّر به شكل اسم فاعل ، استوار است .

دو . مؤمن در مال و نفس خود ، مصيبت هايى را تحمّل مى كند و اين ، سبب پوشيده شدن گناهان وى خواهد بود.

شارح ، معناى دوم را با عنوان بابْ مناسب تر مى داند ؛(2) زيرا عنوان باب «باب ما أخذه اللّه على المؤمن من الصبر على ما يلحقه فيما ابْتُلِىَ به» است. وى معتقد است كه شايد كلينى نيز برپايه همين برداشت ، اين حديث را در اين باب گنجانده است و اين ، سخنى درست است.

استفاده هاى ملاّ صالح مازندرانى از عنوان هاى باب هاى الكافى ، بيش از اين بود ؛ ولى به جهت مجال اندك در اين نوشتار ، به همين اندازه بسنده مى كنيم و نشانىِ نمونه هاى ديگر را در پاورقى مى آوريم.(3)

ص: 108


1- . همان، ص 21.
2- . همان، ص 204.
3- . براى ديگر نكته ها و استفاده هايى كه وى از عنوان باب ها به دست داده است ، ر . ك : همان، ج 8، ص 87، 49، 90، 138، 38، 59، 61 و ج 9، ص 102، 204، 357 و ج 2، ص 3، 265 و ج 3، ص 59 و ج 7، ص 51.

ه- . رفيع الدين (ملاّ رفيعا) نايينى (م 1082ق)

وى نيز از جمله بزرگان حديث پژوه است كه حاشيه اى مهم بر اصول الكافى دارد و اظهارنظرهايى درباره عناوين كتاب ها و ابواب الكافى مطرح كرده است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1 . وى در زير عنوان «كتاب العقل و الجهل» توضيح درازدامنى درباره معناهاى عقل و اين كه در هر حديث اين كتاب ، به كدام معنا به كار رفته ،(1) آورده كه آشنايى و خواندن آن براى حديث پژوه ، سودمند است .

2 . در آغاز «كتاب العلم» به دو ديدگاه درباره عنوان كتاب العلم - كه پيش تر ، از آن سخن گفتيم - اشاره كرده است ؛ ولى هيچ داورى اى در اين زمينه ، به دست نداده است.(2)

3 . در آغاز «كتاب التوحيد» و نيز در زير عنوان نخستين باب آن ، هدف از آن كتاب و آن باب را بيان كرده است.(3) از آن جا كه سخن وى نكته جديدى بيش از آنچه پيش تر ، از ديگر شارحان آورديم نداشت ، آن را گزارش نمى كنيم.

4 . درباره «باب الهداية أنّها من اللّه عز و جل به يك نكته سودمند اشاره مى كند و آن اين كه ظاهرا احاديث اين باب كه در آن ، از شيعيان خواسته شده است كه از دعوت اهل سنّت به تشيّع خوددارى كنند ، ريشه در تقيّه دارد ؛ زيرا دعوت آنان در آن شرايط براى شيعيان ، زيان ها و دردسرهايى را به همراه داشته و شايد همين دعوت ، اهل سنّت را در پندار خود راسخ تر مى ساخته است.(4)

اين ، نكته اى است استوار كه بى گمان در صدور احاديث اين باب ، بى اثر نبوده

ص: 109


1- . الحاشية على اُصول الكافى، ص 41.
2- . همان، ص 91.
3- . همان، ص 237.
4- . همان، ص 518.

است و برخى از شارحان نيز پس از وى بدان راه برده اند.(1)

و . علاّمه مجلسى (م 1111ق)

علاّمه محمّدباقر مجلسى نيز از جمله بزرگانى است كه در شرح خود بر الكافى با نام مرآة العقول ، گاه گاه از عناوين ابوابْ بهره گرفته و نكته هايى را درباره آنها فراز آورده است كه در زير به برخى از آنها مى پردازيم:

1 . چنان كه پيش از اين آمد ، در بحث هاى فرقه شناسى ، گاه به جبريّه نيز «قدريّه» گفته اند ؛ ولى علاّمه با استفاده از عنوان «باب الجبر و القدر» نتيجه گرفته كه كلينى ، قدريّه را براى قائلان به قدَر به كار برده اند و نه جبريّه كه منكران قَدَرند.(2)

2 . درباره «باب من مات و ليس له إمامٌ من أئمّة الهدى و هو من الباب الأوّل» بر آن است كه فرق اين باب با باب پيشين يعنى «باب فى من دان اللّه عز و جل بغير إمام من اللّه - جلّ جلاله -» را برررسى كند . به همين دليل است كه در باب پيشين ، بر باطل بودن عبادت كسى كه امام حق را نمى شناسد، حكم شده است و اين كه شايستگى آمرزش ندارد ؛ ولى در اين باب ، سخن بر سر آن است كه چنين كسى بر جاهليت و كفر مى ميرد. علاّمه ، معتقد است كه مضمون هر دو باب در پايان يكى است و از اين رو ، كلينى آن را بخشى از باب پيشين دانسته است. به نظر وى ، علّت اين كه كلينى اين دو قسمت را دو باب جداگانه دانسته ، آن است كه واژگان آن ، متشابه و مضمون آن در ميان مخالفان شيعه نيز مشهور بوده است.(3)

اين تعليل ، جاى گفتگو و خدشه دارد ؛ زيرا كلينى - چنان كه آمد - به الفاظ احاديث ، اهميت فراوان مى داده است و اگر دسته اى از احاديث در مجموعه اى از

ص: 110


1- . مرآة العقول، ج 2، ص 243.
2- . همان، ص 181.
3- . همان، ج 4، ص 219.

واژگان يكسان بوده و سياق آنها نيز به هم نزديك مى نموده ، براى آنها يك باب جداگانه قرار داده است ، اگرچه در مواردى ، مضمون اين احاديث با مضمون يك يا چند باب ديگر نيز هماهنگ است. به نظر نمى آيد تعليل علاّمه درباره اين باب ، دليل استوارى داشته باشد.

3 . درباره «باب آخر فى أرواح المؤمنين» آورده اند كه اين عنوان ، در برخى نسخه ها وجود ندارد.(1)

4 . از عنوان «باب الرّجل يتطوّع بالصيام و عليه من قضاء شهر رمضان» استفاده كرده اند كه كلينى ، بر آن بوده است كه شخص ، تنها در صورتى نمى تواند روزه مستحبّى بگيرد كه قضاى روزه ماه رمضان برعهده او باشد ؛ ولى اگر قضاى روزه واجب ديگرى بر عهده او باشد ، مى تواند روزه مستحبّى بگيرد ؛ نكته اى كه صاحب معالم نيز بر پايه همين عنوان به كلينى نسبت داده بود و ظاهرا اين نسبتْ درست مى نمايد.(2)

5 . درباره «باب طينة المؤمن و الكافر» معتقد است كه احاديث اين باب و برخى از باب هاى پسين ، از جمله احاديث متشابه و مشكل است كه توهّم جبر و نفى اختيار را به ذهن مى آورد. سپس به بيان ديدگاه هاى گوناگون دانشوران شيعه درباره اين گونه احاديث پرداخته است .(3)

ز . وحيد بهبهانى (م 1205ق)

آقا محمّدباقر ، مشهور به وحيد بهبهانى ، از بزرگ ترين فقيهان متأخّر شيعه است. وى در يك دو جا از حاشيه خود بر مجمع الفائدة و البرهان از محقّق اردبيلى از عناوين

ص: 111


1- . همان، ج 14، ص 221.
2- . همان، ج 16، ص 318.
3- . همان، ج 7، ص 15. براى نمونه هاى ديگر ، ر . ك : همان، ج 2، ص 67، 181، 227 و ج 4، ص 219 و ج 8، ص 106 و ج 10، ص 126 و ج 12، ص 202 و ج 14، ص 82 و 221 و ج 16، ص 318.

ابواب ، سود جسته است. براى نمونه ، ايشان معتقد است كه ظاهر برخى اخبار ، بيانگر آن است كه انگور با جوشيدن ، به خمر تبديل مى شود و در حكم خمر خواهد بود. وى روايات «باب أصل تحريم الخمر» در الكافى را نشان دهنده اين ديدگاه مى داند و عقيده دارد كه مراد كلينى از خمر در عنوان باب خمر ، واقعى است. در روايات اين باب ، سخن از انگور جوشيده به ميان آمده است ، پس مى توان گفت كه كلينى ، انگور جوشيده شده را - تا پيش از آن كه دو سوم آن از بين برود - مثل خمر واقعى ، نجس مى دانسته است.(1)

ح . علاّمه شعرانى (م 1352 ش)

علاّمه ميرزا ابو الحسن شعرانى ، از دانشمندان پُركار روزگار ما در حاشيه پُر بار خود بر شرح ملاّصالح مازندرانى ، در چند جا نكته هايى را درباره ابواب الكافى يا عناوين آنها مطرح كرده اند كه در اين جا يادآور مى شويم :

1 . ايشان درباره «باب الردّ إلى الكتاب و السنة و أنّه ليس من الحلال و الحرام و جميع ما يحتاج الناس إليه إلاّ و قد جاء فيه كتاب أو سنّة» معتقد است :

هذه الباب ردّ على الأخباريّين أعنى الجهلة منهم و حشوية أهل الحديث لأنّه ترغيب فى التمسّك بالكتاب و هم ينهون عنه.(2)

ايشان در ادامه ، مراد از سنّت در اين باب را سنّت متواتر (اعم از گفتار يا كردار يا تأييد معصوم عليه السلام ) مى داند و نه آنچه از راه خبر واحد رسيده باشد ؛ زيرا خبر واحد ، ظنّى است و مانند ديگر سخنان معصومان عليه السلام است و نمى توان ظنّى را دليلِ درستىِ ظنّ ديگر دانست.(3)

اين كه مراد از سنّت در اين جا سنّت متواتر باشد ، از سياق احاديث اين باب ،

ص: 112


1- . حاشية مجمع الفائدة و البرهان، ص 679 . نيز ر . ك : ص 698.
2- . شرح اُصول الكافى ، ملاّ صالح ، حاشيه علاّمه شعرانى ، ج 2 ، ص 275 ، پاورقى ش 1 .
3- . همان جا .

بسيار دور مى نمايد ؛ زيرا روشن است كه سنّت متواتر - در روزگار ما - بسيار اندك است و پاسخگوى بسيارى از چيزهايى كه مردم بدان نياز دارند ، نيست.

اِشكالى را نيز كه مطرح كرده اند ، در اين مقامْ وارد نيست ؛ زيرا مانعى ندارد كه يك دليل ظنّى ، ولى معتبر و قابل قبول ، مستند پذيرش دليل ظنّىِ ديگرى باشد. البته بيفزاييم كه پاسخ تفصيلى به اشكال ايشان ، مجالى ديگر مى طلبد .

2 . وى معتقد است كه موضوع «كتاب الحجّة» و مسائل مطرح شده در آن ، بر دو محور مى گردد:

يك . گفتگو از شارع و وضع احكام و قوانين و چگونگى آن ؛

دو . مُجرى و نگاهبان و تبيينگر اين احكام .(1)

اين دو محور را مى توان با اندكى تسامح ، از رسالت هاى غير مستقيم «كتاب الحجّة» دانست. علّت تسامح ، آن است كه اين دو محور ، تنها در اندكى از احاديث «كتاب الحجّة» به چشم مى خورند و روشن است كه زمانى مى توانيم بگوييم فلان كتاب ، بر اين محور يا آن موضوعْ استوار است كه مطالب زيادى از آن كتاب ، با آن محور يا موضوع ، پيوند داشته باشد ؛ ولى در اين جا اين گونه نيست. اين دو محور شايد از جمله رسالت هاى غير مستقيمِ اين كتاب به شمار آيند ؛ ولى بى گمان ، رسالت نخستِ «كتاب الحجّة» ، اين دو نكته نيست. رسالت اين كتاب - چنان كه پيش تر بدان اشارت كرديم - تبيين جايگاه، كاركرد و نقش پيامبر و امام ، در عالم هستى و بر نمودن فضايل و مناقب امام است. براى تفصيل بيشتر مى توان آنچه را كه در بررسى «كتاب الحجّة» آورديم، بازخوانى كرد.

3 . درباره «باب حدوث العالم و اثبات المُحدِث» نوشته است :

سخن كلينى كه گفته: حدوث عالَم و سپس اثبات محدّث را بدان عطف كرده و آن

ص: 113


1- . همان، ج 5، ص 75، پاورقى ش 1.

را عنوانى براى اثبات واجب الوجود دانسته است ، نشان مى دهد كه حدوث عالم ، ملزوم اثبات خداست .(1)

و به ديگر سخن ، اگر وجود خداوند را ثابت كرديم ، به ناچار بايد بپذيريم كه اين عالم ، پديدآمده به دست اوست.(2)

ط . معاصران

در ميان معاصران نيز برخى از نويسندگان و دانشوران درباره ابواب الكافى ، ديدگاه هايى را مطرح كرده اند كه براى نمونه ، به بعضى از آنها اشاره مى كنيم :

1 . آية اللّه العظمى صافى گلپايگانى (مدظلّه) عنوان باب «ماجاء فى الإثنى عشر و النص عليهم عليه السلام » را قرينه اى گرفته است بر تصحيف حديث نخست اين باب كه بر پايه آن ، دوازده امام ، از فرزندان امام على عليه السلام خواهند بود. اين اظهارنظر ، كاملاً درست است.(3)

2 . استاد سيّد محمّدرضا حسينى جلالى درباره «باب أنّ الأئمّة عليه السلام يعلمون متى يموتون و أنّهم لا يموتون إلاّ باختيار منهم» معتقد است كه اختصاص يك باب به اين موضوع ، نشان مى دهد موضوع علم امام به زمان وفات خود - كه شاخه اى از علم غيب امام به شمار مى آيد - در روزگار كلينى نيز يك مشكل علمى بوده و كلينى براى پاسخگويى به همين معضل ، اين باب را گنجانده است. ايشان همه احاديث اين باب را به روشنى ، مؤيّد عنوان باب مى داند و خدشه در دلالت اين احاديث بر عنوان باب را ناشى از ناآگاهى به زبان عربى و دلالت واژگان بيان مى كنند .(4)

ص: 114


1- . همان، ج 3، ص 3، پاورقى ش 1.
2- . براى آگاهى بيشتر در خصوص ديدگاه هاى ايشان درباره ابواب و نيز نكته هاى ديگر مطرح شده از سوى ايشان درباره باب ها يا كتاب ها ، ر . ك : همان، ج 2، ص 275 و ج 3، ص 62 و 118 و ج 4، ص 52 و 388 و ج 5، ص 75 و ج 7، ص 3 و ج 8، ص 100 و ج 10، ص 127.
3- . لمحات، ص 228 - 229.
4- . مجله تراثنا، ش 37، ص 33 - 35.

3 . برخى از مخالفان شيعه از عنوان «باب أنّه لم يجمع القرآن كلّه إلاّ الأئمّة عليه السلام » بهانه اى براى يورش به انديشه هاى ناب شيعى يافته و گفته اند: از آن جا كه ديدگاه هاى عالمان ، معمولاً از عناوين ابواب كتاب هايشان به دست مى آيد و عنوان اين باب نيز دلالت بر تحريف و كاستى قرآنِ موجود دارد ، پس كلينى ، قائل به كاستى و تحريف در قرآن موجود است.(1)

اين شبهه ، بسيار سست است و پاسخ آن نيز روشن. چنان كه گفتيم ، عناوين ابواب در الكافى ، با احاديث آن بابْ رابطه اى تنگاتنگ دارند. عنوان هر باب ، آينه احاديث آن باب است و بنا بر اين ، تفسير و برداشت از يك عنوان بدون در نگريستن به احاديث آن باب ، نه تنها شايسته نيست ، بلكه از نظر علمى نيز ناپذيرفتنى است. هيچ نويسنده اى بدين نكته راضى نخواهد شد كه براى نمونه ، كسى تنها فهرست كتابش را ببيند و آن گاه از پيش خود ، تفسير و برداشتى از عنوان هاى آن مطرح كند و آن را به نويسنده نسبت دهد ، بدون آن كه حتّى يك بار به متن كتاب نگاهى بيفكند. درباره الكافى نيز چنين است. احاديث اين باب ، به روشنى اين عنوان را تفسير مى كنند. در اين احاديث ، اساسا هيچ اشاره اى به تحريف و كاستى قرآن موجود نيست. براى نمونه ، در يك حديث ، سخن از آن است كه علم ظاهر و باطن قرآن نزد اهل بيت عليه السلام است.(2)

حتّى از عنوان خود باب هم مى توان دريافت كه سخن از كاستى قرآنِ در دست مردم نيست ؛ زيرا كلينى در ادامه عنوان باب آورده: «و أنهم يعلمون علمه كلّه» و اين عبارت ، نشان مى دهد كه سخن بر سر احاطه و چيرگى بر همه زواياى قرآن است و نه كاستى قرآن موجود. واژه جمع در عنوان باب نيز به همين معنا اشاره دارد.

ص: 115


1- . مطارحاتٌ فى الفكر و العقيدة، ص 120.
2- . الكافى، ج 1، ص 286 .

آن گاه كلينى ، خود ، پيش از اين باب در «كتاب العلم» بابى با نام «باب الأخذ بالسنّة و شواهد الكتاب» گشوده و در آن ، بر اين نكته پاى فشرده است كه احاديث را بايد بر قرآن عرضه كرد. چگونه مى توان پذيرفت كه كلينى ، قرآنِ در دسترس را ناقص بداند ؛ ولى باز چنان حجّيتى براى آن قائل باشد كه عرضه احاديث را بر آن لازم بداند ؟ آيا مراد از كتابْ در عبارت اخذ به شواهد كتاب ، جز قرآنِ در دسترس مردم است؟ روشن است كه چنين شبهه هاى ناكام ، راهى به ديهى نمى برد.

تأثيرپذيرى دانشوران از تبويب «الكافى»

الكافى ، نه تنها از نظرگاه محتوا بر انديشه فقهى، اخلاقى، كلامى و دينى شيعه ، اثر نهاده است ، بلكه تبويب و عنوان هاى ابواب آن نيز در دوره هايى از تاريخ حديث شيعه از سوى برخى دانشوران و حديث پژوهان ، به كار گرفته شده و آنان دست كم ، چينش بخشى از كتاب خود يا نام گذارى شمار قابل توجّهى از ابواب آن را با نگاه به الكافى و الگوبردارى از آنْ سامان داده اند. البته ناگفته پيداست كه اين الگوبردارى ، در همه جا به يك اندازه نيست.

از آن جا كه الكافى يك جامع حديثى به شمار مى آيد ، قاعدتا بيشترين بهره گيرى از تبويب آن را بايد در جوامع حديثى شيعه پى جُست. چنان كه مى دانيم در روزگار صفويه ، دست كم سه جامع حديثى فراهم آمد: يكى الوافى كه جامع كتاب هاى چهارگانه است و بحار الأنوار كه مانند الكافى ، احاديث كلامى و اخلاقى و روايات مربوط به تاريخ و ديگر موضوعات را نيز در كنار احاديث احكام گزارش كرده است و وسائل الشيعة كه البته تنها يك جامع فقهى است. ما در اين جا نگاهى گذرا به اندازه و چگونگى بهره گيرى هر يك از اين كتاب ها از تبويب الكافى مى افكنيم.

الف . فيض كاشانى (م 1091ق)

فيض كه الوافى را بر پايه كتاب هاى چهارگانه شيعه سامان داده ، چينش بخش مهمى از الوافى را بر پايه چينش الكافى بنا نهاده است . كتاب هاى الوافى در آغاز اين چنين اند:

ص: 116

«كتاب العقل و العلم و التوحيد» ، «كتاب الحجّة»، «كتاب الإيمان و الكفر» . وى پس از اين كتاب به گستره كتاب هاى فقهى درآمده ، بى درنگ «كتاب الطهارة و التزيّن» را گشوده است.

سپس «كتاب الصلاة و الدعاء و القرآن» را چونان يك كتاب يكپارچه ، به شمار آورده است. پس از آن «كتاب الزكاة و الخمس و المبرّات» و به همين ترتيب ، تا پايان كتاب هاى فقهى پيش رفته است - البته با ترتيبى كه با چينش مشهور كتاب هاى فقهى تا اندازه اى متفاوت است - . پس از كتاب هاى فقهى ، در يك مجلّد به «كتاب الروضة» پرداخته است.

از آن جا كه كتاب فيض در بردارنده همه احاديث كتاب هاى چهارگانه است ، طبيعى است كه وى پيش از كتاب هاى فقهى ، از كتاب هاى مربوط به اعتقادات و اخلاق سخن بگويد. بنا بر اين ، نمى توان اين نكته را يك همانندى غير منتظره با الكافى به شمار آورد ؛ ولى از اين كه بگذريم ، چينش كلّى كتاب ها و ابواب الوافى ، از يك سو همانندى ها و از سوى ديگر ، تفاوت هايى با الكافى دارد كه در اين جا به بررسى گذراى هر يك از اين دو بخش مى پردازيم:

1 . همانندى ها

يك . فيض نيز مانند كلينى در آغاز كتابش ، از عقل و سپس علم و سپس مباحث توحيدى سخن گفته است . نكته بسيار شايان درنگ در اين جا ، آن است ك عناوين ابواب اين كتاب (كتاب العقل و العلم و التوحيد) در 95 درصد نمونه ها يا بيشتر ، با عناوين ابواب الكافى ، دقيقا يكسان است. فيض ، خود در ديباچه الوافى ، تصريح كرده است كه تا حد امكان ، همان عنوان هاى الكافى را با همان چينش حفظ كرده و در هر باب ، نخست احاديث الكافى را آورده و سپس اگر حديثى از ديگر كتب اربعه ، در آن موضوع وجود داشته، آن را گزارش كرده است.(1)

ص: 117


1- . الوافى، ج 1، ص 40.

به هر حال ، از عبارت فيض و نيز مقايسه الوافى با ديگر كتاب هاى حديثى ، جاى ترديد باقى نمى مانَد كه هيچ نويسنده كتاب حديثى اى ، به اندازه فيض ، از عناوين و چينش ابواب الكافى ، اثر نپذيرفته است .

دو . فيض ، مانند كلينى ، پس از «كتاب التوحيد»، از «كتاب الحجّة» و «كتاب الإيمان و الكفر» سخن گفته است. در اين جا نيز عناوين ابواب و چينش آنها با الكافى - به همان اندازه كه گذشت - همانند و يكسان است.

سه . پس از كتاب هاى فقهى «كتاب الروضة» به چشم مى خورد كه در الكافى نيز چنين است. بسيارى از احاديث «كتاب الروضة» الكافى ، در اين كتاب نيز ديده مى شود ، البته با مقدارى تفاوت در چينش و پس و پيش شدن برخى احاديث.

2 . تفاوت ها

يك . فيض ، «ابواب التوحيد» را با «كتاب العقل و العلم» در يك كتاب آورده است ؛ ولى در الكافى «كتاب التوحيد» ، خود ، كتابى جداگانه است.

دو . وى باب هاى «كتاب الحجّة» و «كتاب الإيمان و الكفر» را به چند بخش كلّى تقسيم كرده است.

براى نمونه ، در «كتاب الحجّة» چند باب كلّى بدين شكل ديده مى شود: «ابواب وجوب الحجّة و معرفته و كونه مبتلىً و مبتلى به» كه بسيارى از باب هاى مربوط به وجوب اطاعت از امامان عليه السلام را در زير اين نام كلّى آورده است؛ «أبواب العهود بالحجج و النصوص عليهم صلوات اللّه عليهم» كه در زير اين عنوان باب هاى الكافى درباره اين كه امامت ، پيمانى الهى است و نصوص امامت هر يك از امامان عليه السلام و شرايط روزگار غيبت و... را آورده اند؛ «ابواب خصائص الحجج و فضائلهم عليه السلام » كه بسيارى از باب هاى درباره فضايل و مناقب اهل بيت عليه السلام در الكافى در اين جا جاى دارند.

ص: 118

وى در بخش «ابواب بدو خلق الحجج و مواليدهم و مكارمهم عليه السلام » ، احاديث درباره ميلاد و زندگانى امامان عليه السلام را آورده است. تقريبا بيشتر احاديث «أبواب التاريخ» الكافى - جز چند باب پايانى كه درباره خمس و انفال است - در اين بخش قرار دارند. نيز بسيارى از احاديث باب «نكت و نتف من التنزيل فى الولاية» و باب پس از آن ، در اين جا جاى مى گيرند .

در «كتاب الإيمان و الكفر» نيز همين شيوه ديده مى شود. اين شيوه را - بدون در نظر گرفتن برخى خرده هاى جزئى اى كه ممكن است بر آن وارد باشد - مى توان از امتيازات تبويب الوافى بر الكافى در بخش غير فقهى دانست ؛ زيرا اين گونه دسته بندى ، از پراكندگى و جزيره اى بودن چينش ابوابْ جلوگيرى مى كند و انسجامى نسبى را ميان ابوابى كه كنار هم جاى گرفته اند ، برقرار مى سازد و اين نكته ، نقش مهمى در فهم كامل تر و منسجم تر از احاديث دارد.

سه . فيض ، «كتاب الصلاة و الدعاء و القرآن» را يك كتاب به شمار آورده است ، در حالى كه در الكافى ، هر يك از اين سه نام، خود يك كتاب جدايند.

تفاوت هاى ديگرى نيز ميان چينش اين دو كتاب به چشم مى خورد كه از يادكرد آن خوددارى مى كنيم و به جهت محدوديت اين نوشتار ، سخن را درباره ديگر كتاب هاى الوافى و مقايسه آن با الكافى نمى گسترانيم و به همين اندازه ، بسنده مى كنيم.

ب . شيخ محمّد بن الحسن الحرّ العاملى (م 1104 ق)

تا آن جا كه جستجو كرده ايم ، شيخ حرّ عاملى ، در دو كتاب ارزشمند خود ، يعنى وسائل الشيعة و الفصول المهمّة ، از عناوين ابواب الكافى ، بهره برده است. گرچه شايد شمار اين گونه استفاده ها فراوان نباشد ، ولى در جاى خود ، در اين دو كتاب مهم - بويژه وسائل الشيعة - و از سوى شخصيتى چون شيخ حرّ ، با اهميت مى نمايد. در اين جا به يكى از اين نمونه ها اشاره مى كنيم و از نمونه هاى ديگر ، در پاورقى ياد مى كنيم:

ص: 119

وى بابى از «كتاب النكاح» را «باب كراهية الرهبانيّة و ترك الباه و كذا اللحم و الطيب» ناميده است.(1) نزديك به اين عنوان در الكافى نيز به چشم مى خورد.(2) وى سپس در حاشيه اين عنوان نگاشته است:

عنوان اين باب ، با عبارت كلينى ، هماهنگ است و كراهت در سخن پيشينيان و در احاديث براى تحريم به كار مى رود ، همان گونه كه در عبارت كلينى در باب «طبقات الأئمّة و كراهيّة القول فيهم بالنبوّة»(3) و نمونه هاى ديگر ديده مى شود ، پس بايد [به اين نكته] دقّت شود .(4)

اين كه معناى كراهت در عنوان «باب طبقات الأئمّة» تحريم باشد، امرى ممكن و نزديك به واقع است ؛ امّا اگر خواست ايشان ، آن است كه در همه سخنان پيشينيان و در همه احاديث ، كراهت به معناى تحريم است ، اين ، نكته اى است كه بايد پس از بررسى بيشتر درباره آن سخن گفت.

البته ناگفته نگذاريم كه در برخى نمونه ها - مانند آنچه گذشت - گرچه عنوان باب بر روى هم با عنوان الكافى ، يكى است ، ولى تفاوت هاى اندكى در برخى واژگان به چشم مى خورد كه چندانْ قابل ملاحظه نيست.(5)

ج . علاّمه مجلسى (م 1111ق)

روش ايشان در بحار الأنوار نشان مى دهد كه در چينش كتاب خود ، به چينش الكافى و عناوين ابواب آن ، توجّه داشته و از آن سود جست است ، مانند :

ص: 120


1- . وسائل الشيعة، ج 20، ص 106.
2- . الكافى، ج 5، ص 494 . در عنوان الكافى ، عبارت «و كذا اللحم و الطيب» وجود ندارد.
3- . الكافى، ج 1، ص 327. عنوان باب در الكافى چنين است: «باب فى أنّ الأئمّة عليه السلام بمن يُشبهون ممّن مضى وكراهيّة القول فيهم بالنبوّة».
4- . وسائل الشيعة ، ج 20 ، ص 106 .
5- . براى مشاهده نمونه هاى ديگرى از اين گونه عنوان باب ها ، ر . ك : وسائل الشيعة، ج 27، ص 219 و 224 ؛ الفصول المهمّة، ج 1، ص 395.

1. نام «كتاب العقل و العلم و الجهل» با كتاب الكافى يكسان است. از جمله امتيازات ابواب مربوط به عقل در بحار الأنوار ، بر چينش ابواب مربوط بدان در الكافى ، آن است كه علاّمه ، ابواب مربوط به عقل را به باب هاى جزئى تر تقسيم بندى كرده است ، در حالى كه «كتاب العقل» الكافى ، هيچ بابى ندارد. نكته مهم درباره اين كتاب ، آن است كه علاّمه نيز مانند كلينى ، اين كتاب را نخستين كتاب بحار الأنوار ، قرار داده است.

2. نام «كتاب التوحيد» و «كتاب الإيمان و الكفر» نيز با الكافى يكسان است.

3. در ميان ابواب كتاب هاى بحار الأنوار ، شمار ابوابى كه عناوين آنها به عناوين ابواب الكافى ، نزديك يا با آن دقيقا يكسان باشند ، كم نيستند مانند : «باب فرض العلم و وجوب طلبه و الحثّ عليه و ثواب العالم و المتعلّم» ؛(1) «سؤال العالم و تذاكره و إتيان بابه» ؛(2) «حقّ العالم» ؛(3) «صفات العلماء و أصنافهم» ؛(4) «باب البدع و الرّأى و المقاييس» ؛(5) «باب طينة المؤمن و خروجه من الكافر و...» ؛(6) «باب قلّة عدد المؤمنين» ؛(7) «باب أنّ المؤمن مكفَّر» ؛(8) «باب نسبة الإسلام» ؛(9) «باب الشرايع» ؛(10) «باب أنّ العمل جزء الإيمان و أنّ الإيمان مبثوت على الجوارح»(11) و باب هاى فراوان ديگر.

چينش ابواب نيز دست كم در برخى كتاب ها با چينش الكافى ، بسيار نزديك است.

ص: 121


1- . بحار الأنوار، ج 1، ص 162.
2- . همان ، ج 1، ص 196.
3- . همان ، ج 2، ص 40.
4- . همان ، ص 45.
5- . همان ، ص 283.
6- . همان ، ج 64 ، ص 77.
7- . همان ، ص 157.
8- . همان ، ص 259.
9- . همان ، ج 65 ، ص 309.
10- . همان ، ص 317.
11- . همان ، ج 66، ص 18.

براى نمونه ، در «كتاب الإيمان و الكفر» علاّمه نيز مانند كلينى ، ابواب مربوط به طينت مؤمن و عالم ذرّ و ميثاق الهى را در آغاز آورده است.

از باب 24 - كه نسبت به همه كتاب الإيمان، از باب هاى آغازين به شمار مى آيد -(1) به بعد ، ابوابى درباره تفاوت اسلام و ايمان و بايسته ها و بنيان هاى هر يك به چشم مى خورد و از باب 38 به بعد ، ابواب مكارم الأخلاق و خوى هاى پسنديده گشوده مى شود و از باب 98 به بعد ، سخن از كفر، پايه هاى آن و خوى هاى نكوهيده است. اين چينش كلّى ، با آن كه در جزئيات ابواب ، با الكافى ، تفاوت هاى زيادى دارد ، ولى بر روى هم ، از نظر جهتگيرى و روند كلّى كتاب ، به آن نزديك است. نزديك به همين گونه چينش را مى توان در كتاب هاى ديگر بحار الأنوار نيز يافت.

چگونگى چينش احاديث در ابواب «الكافى»

كلينى ، احاديث هر باب را چگونه و بر چه مبنايى مرتّب ساخته است؟ در نگاه نخست مى توان چند احتمال را در ذهن تصوير كرد:

1. چينش ، از احاديث بلند و درازدامن ، به كوتاه.

2. واژگونه چينش پيشين ، يعنى از احاديث كوتاه به بلند.

3. نخست گزارش احاديثى كه دلالت آنها بر عنوان باب واضح تر است و سپس گزارش احاديثى كه دلالت آنها بر عنوان باب ، با گونه اى اجمال و ابهام همراه است.

4. چينش بر پايه اعتبار حديث از نگاه كلينى ، بدين معنا كه كلينى ، نخست احاديثى را كه خود معتبرتر مى دانسته ، مى آورد و سپس احاديثى را كه از نگاه وى اعتبار كمترى داشته اند ، گزارش مى كند.

دو احتمال نخست را كسى مطرح نكرده است. در كنار اين كه نمونه هاىِ نقضىِ فراوانى نيز دارد و دليلى نيز براى آن نيافته ايم ؛ ولى در سخنان برخى از دانشوران ،

ص: 122


1- . «كتاب الإيمان و الكفر» بحار الأنوار ، بر روى هم ، 145 باب دارد .

اشارت هايى به احتمال سوم و چهارم به چشم مى خورد. كهن ترين گزارشى كه به اين نكته پرداخته است - تا آن جا كه يافته ايم - سخن شيخ حرّ عاملى است در كتاب الإثنا عشريّة است. وى در فصلى از اين كتاب ، به گفتگو در اين باره پرداخته كه حكم آهنگين تلاوت كردن قرآن چيست؟ و آيا ترجيع(1) صدا در هنگام قرآن خواندن ، جايز است؟

وى در اين باره به بررسى حديثى پرداخته است كه در الكافى، «باب ترتيل القرآن بالصوت الحسن» آمده است و در آن امام باقر عليه السلام فرموده است :

...و رَجِّع بالقرآن صوتَكَ فإنّ اللّه يُحبّ الصوت الحسن يرجَّعُ ترجيعا .(2)

شيخ حرّ - كه پيش تر ، حرام بودن همه گونه هاى غنا را اثبات كرده است و ترجيع صوت به هنگام قرائت قرآن را نيز از گونه هاى غنا مى داند - نقدهايى را بر استدلال به اين حديث در جهت حلال بودن ترجيع در خواندن قرآن ، فراز مى آورد. در بخشى از اين نقدها مى نويسد:

اگر كسى بگويد: «وجود اين حديث در الكافى ، دليلى بر درستى و صدور آن [از معصوم عليه السلام ] است - همان گونه كه ديدگاه اخباريان چنين است - ، بنا بر اين چگونه ضعيف شمردن اين حديث با ديدگاه آنان هماهنگ است؟» ، در پاسخ مى گوييم : ... بر پايه ديدگاه متقدّمان ، تنها صدور حديث از معصوم عليه السلام وجوب عمل به اين حديث را لازم نمى سازد ... . اگر كسى بگويد كه «چرا كلينى اين حديث را گزارش كرده و بدون نقد از كنار آن گذشته است؟» مى گوييم: اين نكته ، قصورى را در كار كلينى نشان نمى دهد ؛ زيرا او پيش از اين حديث در اين باب ، احاديثى را آورده است كه در تحريم غنا در هنگام خواندن قرآن ، دلالتى صريح دارند و با ظاهر اين حديث نيز مخالف است... .

ص: 123


1- . ترجيع در لغت ، به معناى چندى به كار رفته است ؛ ولى در اين جا مراد ، گردانيدن صدا در حلق است آن سان كه صدا آهنگين گردد . ر . ك : مصباح المنهاج، ص 288.
2- . الكافى، ج 2، ص 589.

پس روشن شد كه برداشت كلينى از احاديث اين باب ، همان است كه در عنوان بابْ نمايانده است و نه ظاهر اين حديث واپسين .(1) وى اين حديث را تنها براى استدلال بر روايى نيكو ساختن صدا آورده است و نه براى اثبات روايى ترجيع كه از ظاهر آن پيداست. و يادكرد اين حديث بر اين مبناىِ قدما استوار است كه احاديثى را كه با عمل شيعيان مخالفت دارد و نيازمند توجيه و تأويل است ، در اواخر باب بياورند و اگر لازم بود ، آن را تأويل كنند . شايد كلينى نيز از اين رو ، به تأويل آن نپرداخته است كه در مخالفت با ديگر احاديث چندان صريح نيست و يا اگر هم صريح بوده، توجيه آن در احاديث پيشين آمده است. و اين نكته در الكافى و ديگر كتاب ها همانندهايى دارد .(2)

پس با توجّه به نگاه شيخ حرّ عاملى ، به اين نكات مى رسيم :

1. روش كلينى در تبويب احاديث ، آن بوده است كه نخست احاديثى را بياورد كه بدان عمل مى كند.

2. در پايان برخى ابواب ، احاديثى مى آيد كه يا بدان عمل نمى كنند و يا نياز به تأويل دارند .

3. اين روش ، تنها ويژه كلينى نيست ؛ بلكه در كتاب هاى ديگر قدما نيز چنين شيوه اى در تبويب احاديثْ به چشم مى خورد. پس از ايشان ، عالم بزرگوار ، شيخ محمّد جعفر خراسانى كرباسى (م 1175 ق) در إكليل المنهج ، هنگام اعتباربخشى به روايت هاى كتاب سليم بن قيس ، به اين نكته چنگ زده است كه كلينى احاديث سليم را معمولاً در آغاز ابواب آورده است - جز در يك يا دو مورد - و اين نشانه اعتماد وى به اين كتاب بوده است . سپس در مقام بيان علّت اين ديدگاه خود مى افزايد:

فإنّ من طريقة الكلينى وضع الأحاديث المخرجة الموضوعة على الأبواب على

ص: 124


1- . حديث ياد شده ، آخرين حديث اين باب است.
2- . الإثنا عشريّة، ص 143.

الترتيب بحسب الصحّة و الوضوح و لذلك أحاديث آخر الأبواب فى الأغلب لا تخلو من إجمالٍ .(1)

گرچه وى احتمال سوم و چهارم را يك احتمال ، و چينش بر پايه صحّت و وضوح را يك نوع چينش به شمار آورده است ، ولى اگر نيك بنگريم ، اين دو را مى توان دو نكته جدا ، امّا نزديك به هم دانست. پس از وى ، خوانسارى در دو جا از روضات الجنّات ، سخن كرباسى را آورده و آن را پذيرفته و بدان استناد كرده است. البته وى از كرباسى ، نامى نمى برد و اين ديدگاه را به نقل از «بعض الأعاظم»(2) و «بعض محقّقينا الأعلام»(3) گزارش مى كند ؛ ولى آنچه گزارش كرده ، بى كم و كاست در إكليل المنهج هست.

پس از خوانسارى ، سيّد حسن صدر در نهاية الدراية ، اين ديدگاه را به نقل از خوانسارى آورده و آن را پذيرفته است.(4) در روزگار ما يكى از دانشورانى كه اين ديدگاه را پذيرفته ، آية اللّه العظمى سيستانى(دام ظلّه) در كتاب قاعدة لا ضرر و لا ضرار است. ايشان به هنگام بررسى دو گزارش از قضيه سمرة بن جندب كه سبب صدور حديث لا ضرر به شمار مى آيد و هر دو گزارش در الكافى آمده است، به اين نكته اشاره كرده است . يكى از اين دو حديث ، از ابن بُكير از زراره از امام باقر عليه السلام و ديگرى از ابن مسكان از زراره از امام باقر عليه السلام است. ايشان نشانه هايى را براى برترى روايت ابن بكير بر روايت ابن مسكان به ميان آورده است . از جمله نوشته است :

إنّه (الكلينى) نقل رواية ابن بكير فى أوائل الباب و نقل رواية ابن مسكان فى أواخره و فصل بينهما بجملة أحاديث تختلف عنهما موضوعا فهذا قد يدلّ على أنّ

ص: 125


1- . إكليل المنهج، ص 283.
2- . روضات الجنّات، ج 4، ص 67.
3- . همان، ج 6، ص 116.
4- . نهاية الدراية، ص 545.

ذكر الثانية كان على سبيل الاستشهاد و التأييد لا على سبيل الاعتماد على ما هو دأبه - فيما عرفناه بالتتبّع فى كتابه - من ترتيب الروايات على حسب مراتبها عنده فى الصحّة و الاعتبار و قد تنبّه لهذا بعض المحقّقين أيضا .(1)

آية اللّه سيستانى در پايان ، مطلب را به روضات الجنّات ارجاع داده است . چند نكته در سخن ايشان شايان درنگ است:

1. ايشان نوشته است : «فهذا قد يدلّ» . آيا اين عبارت ، بدين معناست كه ايشان اين ديدگاه را تنها در اندازه يك احتمال عقلايى مى پذيرد يا آن كه آن را گاهى و درباره برخى ابواب الكافى درست مى داند ؟ دنباله سخن ايشان نشان مى دهد كه اين ديدگاه را بالاتر از يك احتمال و چونان ظاهر روش كلينى در سامان دادن احاديث در همه ابواب به شمار آورده است ؛ زيرا تتبّع خود را در الكافى ، نشان دهنده و دليل اين سخن گرفته و از واژه «دأب» كه به معناى روش پيوسته و شيوه غالب است ، استفاده كرده است .

2. دو ديگر آن كه در اين جا سخن از چينش بر پايه ميزان اعتبار و درستىِ حديث از نگاه كلينى است و نه چينش بر پايه صراحت يا خفاى دلالت احاديث . پس بر روى هم ، ايشان احتمال چهارم را فراز آورده و پذيرفته است .

از ميان ديگر نويسندگان نيز محقّق كتاب سليم بن قيس ، به سخن مرحوم خوانسارى در روضات الجنّات استناد كرده و آن را نشانه اى براى اعتماد به كتاب سليم بن قيس گرفته اند.(2) نويسنده الكلينى و الكافى نيز سخن خوانسارى را پذيرفته و آن را يكى از ويژگى هاى الكافى دانسته است.(3)

ص: 126


1- . قاعدة لا ضرر و لا ضرار، ص 103.
2- . كتاب سليم بن قيس الهلالى ، ج 1، ص 121 . در پاورقى به نقل از علاّمه روضاتى آورده اند كه مراد از «بعض المحقّقين» در سخن ، خوانسارى يا شيخ بهايى است يا ميرداماد ، ولى چنان كه گذشت ، اين ديدگاه ، درست نيست .
3- . الكلينى و الكافى، ص 430 . البته به نام خوانسارى ، تصريح نكرده است .

آنچه آمد ، گزارشى از روند تاريخى ديدگاه ها در اين زمينه بود ، البته در گستره جستجوىِ ما . اكنون در ارزيابى اين ديدگاه چه بايد گفت؟ چنان كه دانستيم ريشه اين ادّعا ، به سخنان دو تن از بزرگان باز مى گردد: نخست شيخ حرّ عاملى و ديگر شيخ محمّد طاهر خراسانى . سخنان اين دو بزرگوار نيز به گونه اى است كه گويا احتمال سوم و چهارم را به يك معنا گرفته اند ؛ ولى گفته اند كه اين دو احتمال ، يكى نيستند .

سخن شيخ حرّ نيز آن بود كه قدما احاديث مخالف با عمل شيعيان يا نيازمند به تأويل را در پايان باب مى آوردند ؛ ولى اين بدان معنا نيست كه در هر باب، احاديث پايانى ، يا مخالف با عمل شيعيان اند و يا نيازمند توجيه. مراد وى بى شك ، اين معنا

نبوده است . اضافه بر اين كه اين توهّم ، نمونه هاى نقض فراوان هم دارد. سخن شيخ حرّ ، آن است كه اين روش در الكافى ، مصاديق و نمونه هايى دارد ؛ ولى در سخن وى هيچ نشانه اى بر اين نيست كه همه ابواب الكافى اين گونه اند .

البته، ظاهرا سخن مرحوم كرباسى ، مطلق است و گويا ايشان بر آن بوده كه در اغلب ابواب الكافى ، احاديث پايانى ، نوعى پيچيدگى دارند و كلينى ، احاديثى را كه معتبرتر مى دانسته ، در آغاز آورده است.

حال پس از اين گوشزد ، بايد بنگريم آيا مى توان اين ديدگاه را پذيرفت يا نه ؟ پاسخ را در زير بررسى مى كنيم:

1. اگر مراد اين بزرگواران ، احتمال چهارم باشد ، اين ، بدان معناست كه كلينى ، احاديثى را كه معتبرتر مى دانسته ، در آغاز آورده و هر چه به پايان باب نزديك مى شويم ، از درجه اعتبار احاديث از نگاه كلينى ، كاسته مى شود. اين ادّعا ثبوتا امكان

دارد. يعنى مى توان فرض كرد كه نويسنده يك كتاب حديثى - بويژه اگر بزرگى چون كلينى باشد - احاديث هر باب از كتابش را اين گونه سامان دهد.

امّا اثباتا چه طور؟ آيا در وادى استدلال ، دليلى بر اين سخن هست؟ حقيقتْ آن است كه پاسخ به اين پرسش در مرحله اثباتى ، شاخه و فرعى از يك پرسش بنيادى تر

ص: 127

و كلّى تر است و آن اين كه : آيا اساسا همه احاديث الكافى ، با همه جزئيات آن را مى توان به پاى كلينى نوشت و گفت: وى به جزئيات همه احاديث الكافى باور داشته و از آن جا كه بدانها اعتماد و استناد مى كرده ، آنها را گزارش كرده است؟ يا آن كه خواست اصلى و نخست وى در جايى كه عنوان باب ، شكل قبول يا ردّ يك ديدگاه را دارد ، يادكرد احاديثى است كه مضمون عنوان باب را اثبات كند و در جايى كه عنوان باب ، تنها به موضوع احاديث آن باب اشاره دارد ، خواست كلينى و آنچه باور وى بوده است ، تنها قدر متيقّنى از آن احاديث است و نه استناد به جزئيات تك تك آن روايت ها؟

اگر ديدگاه دوم را بپذيريم و بر آن رويم كه كلينى ، تنها قدر متيقّن رواياتِ هر باب را پذيرفته و نه جزئيات هر روايت را، آن گاه دليلى ندارد كه بگوييم روايات نخست باب ، با روايت هاى پايانى آن از نظر كلينى ، در درجات اعتبار متفاوت است ؛ زيرا در اين حالت ، همه روايت ها در شكل دادن به آن قدر متيقّنْ سهيم اند .

امّا اگر ديدگاه نخست را بپذيريم و بگوييم كه كلينى ، همه احاديث ابواب را با نظر به قابليت استناد و اعتماد گزارش مى كند ، آن گاه سخن از آن به ميان مى آيد كه آيا دليلى هست كه نشان دهد احاديث آغاز باب ها از نظر كلينى ، در سنجش با احاديث اواخر باب ها ، از اعتبار بيشترى برخوردار است؟

چنان كه آمد ، اين پرسش ، يك گستره حداكثرى دارد و يك محدوده حداقلى ؛ يعنى اگر پاسخ به اين پرسش ، آرى باشد ، آن گاه بايد گستره آن را روشن كرد؟ آيا در همه ابواب چنين است؟ يا در بيشتر ابواب؟ يا تنها در برخى از آنها؟ آيا نخست بايد به

بررسى كلّيت اين پرسش بپردازيم؟ آيا دليلى هست كه اين ديدگاه را ثابت كند؟

در سخن شيح حرّ رحمه الله و مرحوم كرباسى رحمه الله ، دليلِ روشنى براى اين سخن به چشم نمى خورد و چنان مى نمايد كه هر دو ، تنها به جستجو و دريافت خويش از روش كلينى استناد كرده اند ؛ نكته اى كه البته در سخن آية اللّه سيستانى (دام ظله) به روشنى

ص: 128

بدان اشاره شده است . ايشان اين ديدگاه را مقتضاى تتبّع خود دانسته است . بدين ترتيب ، اين جستجو و برداشت ، يك امر شخصى خواهد بود كه تنها براى جستجوگر اطمينان مى آورد و ديگران درباره درستى يا نادرستى اين برداشت ، نمى توانند داورى كنند .

البته با استقراى كامل و جستجو در تك تك ابواب الكافى ، شايد بتوان اين نظريه را استوار ساخت. در برخى ابواب ، حديث پايانى ، با احاديث پيش از آن ، از نظر مضمونْ هماهنگ نيست و گاه معارض آن است(1) و به نظر مى آيد همچنان كه شيخ حرّ گفته بود ، نياز به تأويل دارد. به هر روى ، اثبات احتمالى كه شيخ حرّ مطرح كرده ، نياز

به استقصاى كامل دارد ؛ ولى به نظر مى رسد كه سخن شيخ را درباره برخى ابواب مى توان پذيرفت.

2. اگر خواستِ آنان از احتمال سوم ، بدان معناست كه كلينى ، نخست احاديثى را آورده كه دلالت آنها بر عنوان باب ، روشن تر است و هر چه به پايان بابْ نزديك

ص: 129


1- . براى نمونه در «باب من تحلّ له الزكاة فيمتنع من أخذها» الكافى ، ج 3، ص 558 - كه چهار حديث دارد - ، احاديث اوّل و دوم ، به اين مضمون اشاره دارند : آن كه مستحق دريافت زكات است ، ولى از دريافت آن خوددارى مى كند ، همانند مانع الزكاة است كه از پرداخت زكات سر باز مى زند. در حديث سوم ، راوى از امام باقر عليه السلام مى پرسد : اگر كسى از گرفتن زكات شرم دارد ، آيا مى توانيم زكات را به وى بدهيم بدون آن كه به وى بگوييم اين زكات است؟ امام پاسخ مى دهند : آرى؛ ولى در حديث چهارم همين موضوع را از امام باقر عليه السلام پرسيده اند و امام ، پاسخ منفى داده است . به نظر مى آيد كه در مجموع ، ديدگاه كلينى همان چيزى است كه در احاديث اوّل تا سوم آمده و حديث چهارم نياز به توجيه و تأويل دارد. نمونه ديگر «باب الرجل يعطى عن زكاته العوض» (همان ، ج 3، ص 554) است . در دو حديث نخستين اين باب ، امام عليه السلام اجازه داده كه مكلّف زكات ، يك مال خود (مانند گندم) را از جنس ديگرى (مانند جو) به همان ارزش بپردازد ؛ ولى در حديث سوم كه راوى مى پرسد مردى از درهم و دينار خود كه زكات بدان تعلق گرفته ، لباس، آرد و... مى خرد و به جاى اصل پول، اين اجناس را مى پردازد ، آيا چنين كارى جايز است ؟ امام پاسخ منفى مى دهد و مى فرمايد : «لا يعطيهم إلا الدّراهم» . در اين جا نيز ظاهرا ديدگاه كلينى همان است كه در دو حديث آغازين آمده بود و حديث سوم را بايد به شكلى ، توجيه كرد.

مى شويم ، پيچيدگى در دلالت احاديثْ بيشتر مى شود ، اين ادّعا نيز ثبوتا مى تواند درست باشد و ممكن است ؛ امّا براى اثبات آن بايد توجّه كرد كه اين احتمال ، بيشتر در جايى به ذهن مى آيد و مى توان آن را رديابى كرد كه عنوان باب ، صبغه پذيرش يا ردّ

يك نظريه را داشته باشد. در اين حالت ، بهتر مى توان از دلالت بيشتر يا كمتر حديث بر عنوان بابْ سخن گفت ؛ امّا اگر عنوان باب ، تنها به موضوع آن بابْ اشاره كند ، مانند «باب النسبة» و «باب الرؤية» در اين جا معمولاً چندان نمى توان در دلالت احاديث آغاز يا پايان بر عنوان باب ، موشكافى و ريزبينى كرد ؛ زيرا به هر روى ، هر يك از احاديث آن باب ، به گونه اى با موضوع مطرح شده ، ارتباط دارند. گرچه اگر خيلى موشكافى كنيم ، شايد بتوانيم بگوييم كه ارتباط اين حديث با موضوع ، بيشتر از آن حديث است.

به هر روى ، آيا اين احتمال را مى توان پذيرفت؟ حقيقتْ آن است كه پاسخ آرى به اين احتمال، در گرو بررسى موردى و تك تك ابواب الكافى است و دور مى نمايد كسانى كه از اين احتمال سخن گفته اند ، تك تك ابواب الكافى را از اين زاويه ، بررسى كرده باشند ؛ ولى يك نكته مهم ، پذيرش اين احتمال را دشوار مى سازد و آن اين است كه كلينى در نمونه هاى نه چندان اندك ، دو حديث را در يك بابْ تكرار كرده است كه گرچه دو سند جدا دارند ، ولى متن آن دو ، بسيار به هم نزديك و گاه واژگان آنها نيز بى كم و كاست يكسان است. اين حالت ، گاه ميان حديثى در آغاز و حديثى در اواسط باب و گاه ميان حديثى در آغاز و حديثى در پايان باب ،(1) به چشم مى خورد.

بنا بر اين اگر بناى وى آن بوده كه در آغاز باب ، احاديثى را كه دلالت آنها بر عنوان بابْ روشن تر است، گزارش كند ، نبايد چنين نمونه هايى را در الكافى مى ديديم. پس

ص: 130


1- . نمونه هايى از اين مطلب را اندكى پس از اين ، به هنگام بررسى آسيب شناسى تبويب الكافى در بند الف (تكرار يك متن در يك باب) خواهيم آورد.

كلّيت اين احتمال را نمى توان پذيرفت ؛ امّا آيا در برخى ابواب اين گونه است؟ به نظر مى آيد كه پاسخ ، مثبت است. يعنى مى توان گفت كه كلينى در برخى ابواب ، نخست احاديثى را آورده كه واژگان آنها بر عنوان باب دلالت بيشترى دارند و گاه حتّى با آن يكسان است.

حال بايد ديد كه اين ابوابْ كدام اند ؟ اين چيزى است كه بايد با بررسى موردى هر باب ، بدان رسيد ؛ ولى باز گوشزد كنيم كه اين احتمال - كه درباره برخى ابواب پذيرفته شد - بدين معنا نيست كه در اين گونه ابواب ، احاديث پايانى ، به خودى خود پيچيدگى دارند؛ بلكه سخن بر سر ميزان دلالت و نزديكى معنايىِ آنها با عنوان باب است و اين نكته ، با پيچيده بودن يا خفاى معنايىِ اين احاديث ، به خودى خود متفاوت است. پس ادّعاى مطلق مرحوم كرباسى را نيز نمى توان پذيرفت. علاوه بر آن كه اين ادّعا نمونه هاى نقض فراوانى نيز دارد.

آسيب شناسى چينش «الكافى»

با آن كه الكافى از نگاه ساختارى ، امتيازاتى دارد - كه تا كنون به بسيارى از آنها پرداخته ايم - ، ولى بى گمان ، چينش آن نيز مانند اثر هر غير معصوم ، خالى از كاستى نيست. متأسّفانه تاكنون ، كمتر بدين نكته پرداخته شده است. مهم ترين كتابى كه به گونه كم و بيش تفصيلى ، به اين بحث پرداخته ، كتاب الشيخ الكلينى البغدادى و كتابه الكافى (الفروع) است كه بخشى كوچك را به آن اختصاص داده است. به هر روى در اين بخش ، نگاهى گذرا به برخى كاستى ها در چينش الكافى مى اندازيم.

الف . تكرار يك متن در يك باب

كلينى در مواردى ، متن حديثى را كه پيش تر در آغاز يا ميانه باب آورده ، با سندى ديگر در پايان بابْ گزارش كرده است. البته كلينى در موارد بسيارى ، آن گاه كه متن دو يا سه حديث يكسان و تنها سند آنها متفاوت است ، سند و متن حديث نخست را مى آورد و سپس سند حديث دوم و سوم را ياد مى كند و مى افزايد: «مثله» ؛ ولى وى

ص: 131

اين شيوه را در همه جا رعايت نكرده و در چندين نمونه ، دو حديث را كه متن يكسان و سند جدا دارند ، با فاصله ، در يك بابْ گزارش كرده است.(1) گاه حتّى گونه گونى سندها نيز چندان قابل ذكر نيست.(2)

جاى آن داشت كه كلينى ، اين گونه احاديث را اگر هم با سند و متن مختصر شده نمى آوَرْد، دست كم در كنار يكديگر گزارش مى كرد. البته ناگفته نگذاريم كه شمار اين گونه تكرارها در سنجش با همه احاديث الكافى ، اندك است.

ب . عدم تناسب برخى احاديث با رسالت كلّى باب يا عنوان آن

به گاه بررسى چينش كتاب ها و ابواب الكافى ، به نمونه هايى اشاره كرديم كه مضمون حديث با رسالت كلّى باب - كه از مجموع احاديث آن بر كشيده مى شود - ، هماهنگ نبود. علاوه بر آنچه آمد، گاه بعضى از احاديث ، در باب مناسب خود نيامده اند . براى نمونه ، امام صادق عليه السلام مى فرمايد :

إنّ أبغض خلق اللّه عبدٌ اتّقى الناسُ لسانه .

كلينى اين حديث را در «باب السَفَه» آورده است ؛(3) ولى بهتر مى نمود كه آن را در باب پس از آن يعنى «باب البذاء (بد زبانى)» گزارش مى كرد(4).(5)

ص: 132


1- . براى نمونه ، موارد كنار هم را با يكديگر مقايسه كنيد: الكافى، ج 1، ص 57، ح 1، با ص 74، ح 26؛ ج 1، ص 79، ح 1، با ص 80 ذيل حديث 5؛ ج 2، ص 91، ح 1 ، با ص 92، ح 6؛ ج 2، ص 93، ح 2 ، با ص 94، ح 5؛ ج 2، ص 99، ح 1 ، با ص 100 ح 4؛ ج 2، ص 386، ح 18 ، با ح 21؛ ج 2، ص 153، ح 11 ، با ص 155، ح 20؛ ج 2، ص 72، ح 1 ، با ص 76، ح 13.
2- . براى نمونه ، مقايسه كنيد : الكافى، ج 2، ص 287 ح 1، با ص 29، ح 6.
3- . الكافى، ج 2، ص 325 . ملاّصالح مازندرانى نيز در شرح خود ج 9، ص 357 به اين نكته اشاره كرده است كه اين حديث با «باب البذاء» متناسب تر مى نمايد.
4- . براى نمونه هاى ديگرى از اين ناهمگونى ها - كه البته شمار بر روى هم بسيار اندك اند - ر . ك : الشيخ الكلينى البغدادى و كتابه الكافى الفروع ، ص 257.
5- . بنابراين ، سخن استاد شهرستانى در مقدمه تحقيق وسائل الشيعة ج 1، ص 65 كه: «فلا تجد فيه حديثا ذكر فى غير بابه» با چنين اطلاق مواردى ، نقضى - هر چند اندك - دارد.

ج . عنوان گذارى باب بر پايه ريزنگرى بيش از اندازه در واژگان حديث

از آن جا كه كلينى ، پايبندى خاصى به واژگان احاديث دارد و تلاش مى كند كه در حدّ توان ، عنوان ابواب را از ميان واژگان خود احاديث - و نه از زبان خود - بركشد، اين نكته ، سبب گشته است كه وى گاه به جاى آن كه حديثى را در باب هاى ديگر مناسب آن جاى دهد، براى آن ، بابى جداگانه بگشايد. حال آن كه تنها همان يك حديث ، با آن واژگانْ گزارش شده است. از همين روست كه باب هايى با تنها يك حديث ، در الكافى ديده مى شوند كه شمار آنها به 42 باب مى رسد. البته در برخى موارد كه موضوع از اهميت فراوانى برخوردار بوده است ، مى توان پذيرفت كه يك باب جداگانه ، حتّى با يك حديث بايد بدان اختصاص يابد و يا در مواردى ، گرچه در بابى ، تنها يك حديث آمده ، ولى آن حديث ، متنى درازدامن دارد و خود آن ، به اندازه چند حديث است و پذيرفتنى است كه خود آن حديث ، يك باب را سامان دهد ؛ ولى پيداست كه نمى توان گفت تمام اين باب هاى تك حديثى اين گونه اند.

به هر روى ، بهتر بود كلينى تا آن جا كه مى توانست از ريزنگرى زياد در واژگان احاديث - كه سبب پيدايش چنين باب هايى مى شد - خوددارى مى كرد و اين گونه احاديث را - جز در هنگام ضرورت - در باب هاى مناسب خود و در كنار احاديث هم مضمون آن مى گنجاند.(1)

البته وجود اين گونه باب هاى تك حديثى ، گاه سبب پيدايش آفت ديگرى نيز شده است ، گرچه موارد آن اندك است. آن آفت ، ابهام و ايهام در متن خود حديث است و

ص: 133


1- . براى نمونه ، موضوع «باب النهى عن الإشراف على قبر النبىّ» با تنها يك حديث گزارش شده و موضوع آن ، در مقايسه با ديگر موضوعات «كتاب الحجّة» چندان مهم نمى نمايد تا خود ، يك باب جداگانه را تشكيل دهد. كلينى مى توانست اين حديث را در باب پيش از آن يعنى «باب مولد النبىّ صلى الله عليه و آله و وفاته» جاى دهد. براى نمونه هاى ديگر از اين گونه ابواب تك حديثى ، ر . ك : الكافى ، ص 15 و 17 . دو حديث اين دو باب ، به راحتى با باب هاى نزديك بدانها هماهنگ اند .

از آن جا كه حديث ديگرى نيز در كنار آن نيست كه آن را تفسير كند ، همه آن باب ، باايهام روبه رو مى شود. براى نمونه ، در «باب أنّهُ لا غيرة فى الحلال» تنها يك حديث آمده است و از قضا ، مرجع ضمير «كما» در آن حديث - كه در اصل ، به امير المؤمنين عليه السلام و حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلامبر مى گردد - معلوم نيست ؛(1) زيرا نامى از آن دو بزرگوار ، به ميان نيامده است .

د . وجود باب هاى بى عنوان

در فروع الكافى ، نزديك به 36 باب بدون عنوان به چشم مى خورد. گرچه برخى از شارحان الكافى تلاش كرده اند حكمت هايى براى جداسازى اين گونه ابواب از ديگر باب ها و بايستگى اختصاص يك باب جداگانه به آنها مطرح كنند ،(2) ولى به هر روى ، وجود باب هاى بى عنوان به خودى خود در يك كتاب حديثى ، چندان مطلوب نيست.(3)

ه . يادآورى و اصلاح

برخى از نويسندگان ، يكى از اشكال هاى تبويب الكافى را اين دانسته اند كه كلينى در كتاب فروع ، به مسائلى پرداخته كه با احكام فقهى ارتباطى ندارند و به تاريخ يا آداب و... نزديك اند . از اين رو گفته اند بهتر بود كه كلينى اين گونه روايات را (مانند

روايت هاى مربوط به داستان اصحاب فيل و يا تاريخ كعبه) در روضه الكافى كه مناسب اين موضوعات است ، مى آورد.(4)

ص: 134


1- . الكافى، ج 5، ص 536 . نزديك به آنچه در الكافى روايت شده ، با اندك تفاوت در كشف الغمّة ج 1، ص 372 ضمن شرح داستان مفصّل ازدواج امير المؤمنين عليه السلام با صدّيقه طاهره آمده است.
2- . مانند علاّمه مجلسى در چند جاى از مرآة العقول (ج 2، ص 227 و ج 8، ص 106) .
3- . براى آگاهى بيشتر ، ر . ك : الشيخ الكلينى البغدادى وكتابه الكافى، ص 259.
4- . ر . ك : همان ، ص 260.

اين سخن ، درست نيست ؛ زيرا پيش تر توضيح داديم كه هدف اصلى كلينى در فروع ، گرچه بيان احكام فقهى است ، ولى وى در اين جا نيز جامع نگرى را پيش چشم داشته و به ديگر سخن ، خود را موظّف مى ديده كه اطّلاعاتى درباره تاريخ يا مسائل مرتبط با آن موضوع فقهى ، به خواننده الكافى ارائه دهد تا از اين طريق ، ديدگاه او درباره آن موضوع ، همه جانبه تر ، و نگاه وى به آن مسئله و اهميت و پيشينه و جايگاه آن در فرهنگ يا جهان بينى دينى ، ژرف تر و جامع تر باشد. پس بر اين مبنا ، جاى ياد كرد احاديثى كه با تاريخ كعبه در جاهليت و پيش از اسلام و رخدادهايى كه بر آن گذشته ، پيوند دارد ، درست در همين جاى كنونى (يعنى آغاز «كتاب الحج») است و نه در روضه الكافى. قضا را اگر كلينى اين ابواب را در اين جا نمى آورد ، با مبناى پيش گفته ناسازگار بود و جاى خرده گيرى داشت ؛ از اين رو ، يادكرد چنين ابوابى در فروع - واژگونه آنچه پنداشته اند - خروج متن از موضوع كتاب نيست.

سنجشى كوتاه و گذرا ميان «الكافى» و «صحيح البخارى»

صحيح البخارى و صحيح مسلم ، از نگاه همه بزرگان حديث پژوه اهل سنّت ، برترين كتاب هاى حديثى به شمار مى آيند تا آن جا كه بسيارى از آنان اين دو - بويژه صحيح البخارى - را صحيح ترين كتاب ها پس از قرآن دانسته اند(1) و با دريغ بايد گفت كه همين نكته ، راه را بر هر گونه انتقاد بر كتاب بخارى مى بندد. به هر روى ، در اين جا خواست ما نقد نگاه اهل سنّت به صحيح البخارى نيست ؛ بلكه در اين سنجش ، تنها نگاهى گذرا و مقايسه اى ميان صحيح البخارى و الكافى - از زاويه ساختار كلى و چگونگى چينش كتاب ها - مى افكنيم. ناگفته پيداست كه مقايسه تفصيلى ميان اين دو كتاب ، خود ، مقالتى جداگانه مى خواهد و در اين مختصر نمى گنجد. پس آنچه مى آيد ، يادكردى از برخى نكته هاى مهم است :

ص: 135


1- . هدى السارى مقدمة فتح البارى، ص 12.

1. نخستين نكته اى كه در سنجش ميان اين دو كتاب رخ مى نمايد ، آن است كه كتاب بخارى ، هيچ مقدّمه اى ندارد و اين ، يكى از اشكالات بنيادى آن است. مقدّمه ، بهترين و شايسته ترين جاى از كتاب است كه يك نويسنده مى تواند چرايى و ضرورت نگارش كتاب، روش خود در گردآورى مطالب ، فوايد كتاب و امتيازات آن و موضوعاتى از اين دست را توضيح دهد. حال آن كه صحيح البخارى ، بى هيچ مقدّمه با «كتاب بدء الوحى» آغاز مى گردد امّا الكافى از اين نظر ، بر بخارى برترى دارد و اين كه برخى از اهل سنّت گفته اند: بخارى ، حديث «الأعمال بالنيّات» را به جاى خطبه در آغاز كتابش آورده تا نشان دهد كه نيّت وى خدايى بوده ،(1) قانع كننده نيست ؛ زيرا بر فرض كه چنين باشد ، اين تنها نيّت نويسنده را آشكار مى سازد ؛ ولى علّت نگارش و روش وى در كتاب و بسيارى از موضوعات ديگرِ مرتبط با كتاب را از كجا بايد فهميد؟

2. جاى «كتاب العلم» على القاعده بايد پيش از «كتاب الإيمان» باشد و نه پس از آن ؛ زيرا روشن است كه ايمان ، فرعِ علم است و نه عكس آن و اين كه گفته اند چون ايمان ، اشرف علوم است ، پس ايمان را مقدّم و «كتاب العلم» را پس از آن آورده ، سخنى است كه تكلّف آميز بودن آنْ روشن است.(2)

3. بخارى ، «كتاب بدء الخلق» را پس از «كتاب الجزية» آورده و هر چه در نگريستيم ، مناسبت اين دو كتاب بر ما روشن نشد. بلقينى ،(3) نوشته است كه پس از «كتاب الجزية» ، بخشى از معاملات به پايان رسيده و از اين رو ، به «كتاب بدء الخلق»

ص: 136


1- . صحيح البخارى بشرح الكرمانى، ج 1، ص 14.
2- . هدى السارى، ص 660.
3- . ابوحفص عمر بن رسلان بُلقينى ، از فقيهان و محدّثان و قاضيان مصر در سده هشتم بود كه به سال 805 ق، در قاهره درگذشت . وى بيانى درباره مناسبت هاى كتاب ها و ابواب صحيح البخارى دارد كه ابن حجر، گزيده آن را در هدى السارى آورده است. براى شرح حال وى ، ر . ك : دانش نامه جهان اسلام، ج4، ص 78 .

در آمده است ،(1) ولى چند كتاب پس از آن ، بارِ ديگر بخشى از معاملات مانند كتاب النكاح و كتاب الطلاق آغازيدن مى گيرند و از اين رو ، اين توجيه ، پذيرفتنى نيست. از اين توجيه شگفت آورتر ، سخن ابن حجر است كه معتقد است كه «كتاب بدء الخلق» را پس از «كتاب الجهاد» آورده است ؛ چون كه جهاد ، به خطر انداختن نفس است . پس بدين سان خواسته است يادآور شود كه اين مخلوقات ، همه آفريده شده اند و همگى نابود شدنى اند.(2) روشن است كه اين گونه توجيه ها به تفسير سخن بما لايرضى به صاحبه ، بيشتر مى مانَد .

4. بخارى ، «كتاب الأذان» را پس از «كتاب الصلاة» جاى داده است و اين ، دست كم با ترتيب عملىِ اين دو ، ناهماهنگ است. وى همچنين «كتاب مواقيت الصلاة» را پس از «كتاب الصلاة» آورده و اين نادرست است ؛ در حالى كه كلينى ، گرچه «مواقيت الصلاة» را يك باب به شمار آورده ، ولى آن را در آغاز «كتاب الصلاة» گنجانده است.(3) نيز كلينى «باب بدء الأذان» را در باب هاى آغازين «كتاب الصلاة» و پيش از «ابواب قرائت» و... آورده(4) و چينش وى درست است.

5. بخارى ، «ابواب الوتر»(5) را از «كتاب التهجّد»(6) جدا ساخته و نزديك به بيست صفحه ميان اين دو بخش ، فاصله انداخته است ، در حالى كه نماز وتر ، بخشى از نماز شب است و قاعدتا اين دو بخش بايد در يك كتاب يا دست كم در كنار هم جاى مى گرفت ؛ ولى كلينى ، بابى را در «كتاب الصلاة» با نام «باب صلاة النوافل» گشوده

ص: 137


1- . هدى السارى، ص 662.
2- . همان جا .
3- . الكافى، ج 3، ص 276 باب چهارم .
4- . همان، ص 305 باب هجدهم .
5- . صحيح البخارى، ص 159.
6- . همان، ص 179.

است(1) و احاديث مربوط به نماز شب و شفع و وتر را در آن آورده كه اين ، پسنديده تر و منطقى تر است.

6. بخارى ، «كتاب السهو» را با فاصله بسيار از «كتاب الصلاة» و پس از «كتاب فضل الصلاة فى مسجد مكّة و المدينة» آورده است ،(2) در حالى كه سهو در نماز ، از موضوعاتى است كه مستقيما با نماز ارتباط دارد و جا داشت كه بخشى از «كتاب الصلاة» باشد يا دست كم بدون فاصله پس از آن بيايد ؛ در حالى كه ميان اين دو كتاب ، بيش از صد صفحه با هم فاصله دارند . در مقابل ، كلينى ، باب هاى مربوط به سهو در نماز را در درون «كتاب الصلاة» گنجانده است(3) كه اين ، درست است .

7. در «كتاب الحج» ، يك همانندى ميان اين دو كتاب ديده مى شود و آن اين كه هر دو ، بخشى از «كتاب الحجّ» را به موضوع صيد در حج و احكام آن اختصاص داده اند.(4)

8. بخارى ، «كتاب الجهاد» را پس از كتاب هاى مربوط به صلح، شركت، وصايا و شهادات آورده است ؛ ولى كلينى ، آن را پس از «كتاب الحجّ» و پيش از «كتاب المعيشة» آورده است و اين چينش ، بهتر است ؛ زيرا كتاب هايى مانند شركت، وصايا و... از ابواب پايانى معاملات به شمار مى آيند و تناسب «كتاب الجهاد» با معاملات ، بسيار كمتر از تناسب آن با «كتاب الحج» يا «كتاب المعيشة» است.

9. بخارى ، «كتاب النفقات» را پس از «كتاب الطلاق» آورده است ، در حالى كه كلينى ، ابواب مربوط به حقّ همسر بر شوهر را - كه نفقه ، بخشى از آن است - در «كتاب النكاح» آورده است(5) و اين چينش ، درست است ؛ زيرا روشن است كه

ص: 138


1- . الكافى، ج 3، ص 441.
2- . «كتاب الصلاة» در چاپ مورد استفاده ما در صفحه 88 پايان مى گيرد و «كتاب السهو» از صفحه 195 آغاز مى شود.
3- . الكافى، ج 3، ص 349 - 364.
4- . قس : صحيح البخارى، ص 291 ، با الكافى، ج 4، ص 375.
5- . الكافى، ج 5، ص 509.

موضوع نفقه ، بيشتر با زندگى زناشويى ارتباط دارد تا طلاق .

10. از «كتاب بدء الخلق» و با آغاز شدن كتاب هاى غيرفقهى ، خواننده گمان مى برد كه موضوعات فقهى ، پايان يافته است ؛ ولى پس از چند كتاب ، بار ديگر برخى كتاب هاى فقهى از «كتاب النكاح» به بعد گشوده مى شود. در اين ميان ، ارتباط اين دسته از كتاب هاى غير فقهى - كه عبارت اند از : «كتاب بدء الخلق» ، «كتاب أحاديث الأنبياء» ، «كتاب المناقب»، «كتاب المغازى»، «كتاب التفسير» و «كتاب فضائل القرآن» - با كتاب هاى پيش و پس از آن ، يكسر گسسته است. چنين گسستگى وسيعى در چينش كتاب هاى الكافى ، هرگز به چشم نمى خورد .

11. بخارى در كتاب خود ، احاديث مربوط به پوشش و لباس، آراستگى ظاهرى، خوش بويى و عطر زدن، چگونگى راه رفتن با وقار ، و احاديث از اين دست را در يك كتاب ، گرد آورده و نام آن را «كتاب اللباس»(1) نهاده است ؛ ولى كلينى همين گونه احاديث را در كتابى با نام «كتاب الزىّ و التجمّل و المروّة» آورده است. ترجمه فارسى

اين نام چنين مى شود: «كتاب سيماى ظاهر و آراستگى و ويژگى هاى رفتارى پسنديده» . روشن است كه عنوانى كه كلينى براى اين كتاب برگزيده ، بسيار جامع تر است ؛ زيرا در اين كتاب ، احاديث فراوانى با موضوعاتى مانند: شانه زدن مو، كوتاه كردن سبيل، عطر زدن، چگونگى نشستن بر استر و... جاى دارند كه پيداست نام لباس ، اين موضوعات را در بر نمى گيرد.

12. بخارى در نگاشته خود ، كتابى گشوده است با نام «كتاب التمنّى»(2) و در آن سخن از آرزو و چندى و چونىِ آن و آرزوهاى نكوهيده يا پسنديده به ميان آورده است . درباره اين كتاب بر وى مى توان خرده گرفت ؛ زيرا :

ص: 139


1- . صحيح البخارى، ص 1020.
2- . همان، ص 1244.

يك . موضوع آرزو به خودى خود ، موضوعى مهم به شمار نمى آيد تا يك كتاب ، آن هم در عرض موضوع هايى مهم مانند : الصلاة، الزكاة و... بدان اختصاص يابد.

دو . آيا موضوع آرزو ، قسيم موضوعى همچون فتنه، احكام، ادب و... است كه بتوان براى آن نيز يك كتاب جداگانه گشود؟

سه . حجم اين كتاب ، بيش از سه صفحه و احاديث آن بر روى هم بيست حديث است. آيا چنين موضوعى را بايد در عرض كتاب هايى مانند «كتاب الأذان» يا بيش از 160 باب يا «كتاب الجهاد» با بيش از 190 باب جاى داد؟

چهار . تناسب اين كتاب با كتاب پيشين (يعنى «كتاب الأحكام») كه ظاهرا در آن ، از حكومت و قضاوت و ويژگى هاى حاكم و قاضى و آداب قضاوت و... گفتگو مى شود ، چيست؟ بلقينى در اين باره نوشته است: «لما كانت الإمامة و الحكم قد يتمناها قومٌ أردف ذلك بكتاب التمنّى» ؛(1) ولى روشن است كه اين توجيهِ بر اساسى نيست.

13. جاى «كتاب أخبار الآحاد» نيز مناسب نمى نمايد.(2) باب هاى اين كتاب ، هر يك با موضوعى ارتباط دارند كه پيش تر درباره آن در كتاب هاى پيشين ، سخن گفته است. مانند روايى پذيرش خبر واحد در اذان و فرايض و احكام . اين باب مى توانست در «كتاب الأذان» يا «كتاب الأحكام» يا «كتاب الفرائض» بيايد و يا «باب قول اللّه تعالى «لاَ تَدْخُلُواْ بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلاَّ أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ»(3) فإذا أذن له واحدٌ جاز» . اين باب نيز با «كتاب الاستئذان» مناسب تر مى نمود.

به هر روى ، اگر هم بناى بخارى آن بود كه براى موضوع خبر واحد ، بخشى را

ص: 140


1- . هدى السارى، ص 663.
2- . صحيح البخارى، ص 1247 . پيش از آن «كتاب التمنّى» و پس از آن «كتاب الاعتصام بالكتاب و السنّة» آمده است.
3- . سوره احزاب، آيه 53.

اختصاص دهد ، بايد آن را در «كتاب العلم» و در كنار روايت هاى مربوط به چگونگى فراگيرى روايت و باز گفت آن و شرايط نقل حديث و فتوا جاى مى داد ، نه در عرض ديگر كتاب ها ؛ زيرا حجم اين كتاب به چهار صفحه نمى رسد و همه احاديث آن ، نزديك به 21 حديث است. همه اشكالاتى كه بر «كتاب التمنّى» ياد كرديم، بر اين كتاب هم وارد است و اين كه بلقينى نوشته است: «لما كان مدار حكم الحكّام فى الغالب على أخبار الآحاد قال ما جاء فى إجازة الخبر الواحد الصدوق» ،(1) درست نيست ؛ زيرا بر فرض كه كلّيت ارتباط خبر واحد با حكومتدارى را بتوان پذيرفت ، امّا همه باب هاى اين كتاب با اين بحث مرتبط نيست تا بتوان آنها را در اين كتابْ جاى داد.(2)

14. بخارى «كتاب التوحيد» را آخرين كتاب قرار داده است و كلينى ، آن را دومين كتاب . بلقينى نوشته است: «و كان أصل العصمة أوّلاً و آخرا هو توحيد اللّه فختم بكتاب التوحيد» ؛(3) ولى اين دليل ، از قضا ، خلاف ديدگاه وى را ايجاب مى كند ؛ زيرا روش نويسندگانْ آن است كه مطالب مهم تر را در آغاز بياورند ، نه در پايان . آن گاه،

اگر توحيد خداوند ، موضوعى اعتقادى است - كه هست - جاى آن ، پيش از اعمال و عبادات و معاملات است ، نه پس از آن ، زيرا اعتقاد ، پيش از عمل است ، نه پس از آن .

علاوه بر آنچه گذشت ، در ابواب بخارى نيز اشكالاتى نه چندان اندك ديده مى شود. يكى از بنيادى ترين اين اشكالات ، عدم تناسب عناوين و محتواى ابواب با عنوان كتاب است. ما در اين جا تنها براى نمونه ، به چند مورد اشاره مى كنيم:

ص: 141


1- . هدى السارى، ص 663.
2- . حتّى اگر توجيه بلقينى را نيز بپذيريم ، تنها ارتباط «كتاب أخبار الآحاد» با «كتاب الأحكام» - كه دو كتاب ، پيش از آن است - ، درست مى گردد ؛ ولى ارتباط آن با «كتاب التمنّى» همچنان در پرده اى از ابهام و نامعلوم است.
3- . هدى السارى، ص 664.

15. در «كتاب الأذان» ، ابواب فراوانى وجود دارد كه بايد در «كتاب الصلاة» مى آمدند و هيچ ارتباطى با اذان ندارد ، مانند : «باب إثم من رفع رأسه قبل الإمام» ،(1) «باب القراءة فى الظهر» ،(2) «باب فضل السجود»،(3) «باب التشهّد فى الآخرة»(4) و بسيارى از ابواب ديگر اين كتاب. برپايه جستجوى ما تنها از باب يكم تا هجدهم اين كتاب - كه 166 باب دارد - با اذان و اقامه ارتباط مى يابند ؛ ولى پس از آن ، ديگر اساسا سخن از اذان نيست ؛ بلكه سخن از نماز جماعت و اهميت و آداب و واجبات آن، چگونگى قرائت در نمازها، آداب ركوع و سجود، تعقيبات پس از نماز و موضوعاتى از اين دست است.

16. در همين كتاب ، ابوابى وجود دارد كه جاى اصلى آن در ديگر كتاب هاست ، براى نمونه علاوه بر ابواب فراوان مربوط به نماز كه جاى مناسب آن «كتاب الصلاة» است، «باب صلاة الليل»(5) بايد در «كتاب التهجّد» جاى مى گرفت.

17. در «كتاب بدءُ الخلق» بابى با اين نام وجود دارد: «باب إذا وقع الذباب فى شراب أحدكم فليغمسه فإنَّ فى إحدى جناحيه داءً و فى الأخرى شفاءً»(6) و روشن است كه اين باب ، هيچ تناسبى با آغاز آفرينش ندارد.

18. در «كتاب أحاديث الأنبياء» بابى با اين نام هست: «بابٌ: «وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ» الآية إلى قوله «أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَم»(7)» .(8) روشن نيست چرا

ص: 142


1- . صحيح البخارى، ص 113.
2- . همان، ص 123.
3- . همان، ص 130.
4- . همان، ص 135.
5- . همان، ص 119.
6- . همان، ص 551 .
7- . سوره آل عمران، آيه 45 - 47.
8- . صحيح البخارى ، ص 578.

درپطد

كتابى كه مربوط به انبياست ، سخن از حضرت مريم عليهاالسلاماست. ممكن است بگوييد به تناسب آن كه ايشان مادر حضرت عيسى عليه السلام هستند ، در اين كتاب ، از ايشان نيز سخن گفته شده است . آرى ، ممكن است ؛ ولى مشكل آن جاست كه در تنها حديث اين باب ، هيچ سخنى از حضرت عيسى عليه السلام نيست. بلقينى در اين باره اظهارنظرى شگفت دارد. وى نوشته است: «و ذكر مريم لأنّها عنده نبيّة» .(1) گمان نمى كنم هيچ اهل سنّى چنين نسبتى را به بخارى بپذيرد و بر آن رود كه بخارى ، حضرت مريم عليهاالسلام را پيامبر مى دانسته است و به گمان بسيار ، بخارى خود نيز از چنين دفاعى خشنود نمى گردد و شگفت تر آن كه ابن حجر ، اين سخن را آورده و بر آن ، هيچ خرده اى نگرفته است.

19. در «كتاب مناقب الأنصار» ،(2) ابواب فراوانى هست كه با مناقب انصار ، ارتباطى ندارد ، مانند «باب مبعث النبىّ»، «باب بنيان الكعبة»، «باب المعراج» و... . بر پايه جستجوى ما ، تنها نزديك به نوزده باب از 53 باب اين كتاب ، درباره مناقب انصار است.

كاستى هاى «صحيح البخارى»

در كوتاه سخن مى توان برخى از بنيادى ترين كاستى هاى تبويب و چينش كتاب بخارى را اين گونه بر شمرد:

1. كتاب ها بر پايه يك ملاك مشخّص و يكسان ، تقسيم بندى نشده اند ؛ از اين رو ، بسيارى از كتاب ها اساسا قسيم همديگر به شمار نمى آيند. براى نمونه ، «كتاب فضائل أصحاب النبىّ صلى الله عليه و آله » قسيم «كتاب المناقب» و اين هر دو ، قسيم «كتاب مناقب الأنصار»

ص: 143


1- . هدى السارى، ص 662.
2- . ر . ك : صحيح البخارى، ص 634 - 666.

نيستند. بلكه اوّلى و سومى ، زيرمجموعه دومى به شمار مى آيند. اين اشكال ، در الكافى يا وجود ندارد و يا موارد آن ، بسيار كمياب است .

2. حجم كتاب ها از هيچ رو با يكديگر متناسب نيست و حتّى با مفهوم برجسته در عرف نويسندگانِ سده هاى نخست - كه معمولاً بخشى مهم و گسترده از يك نگاشته بوده و معادل «فصل» در روزگار ماست - نيز هماهنگ نيست. پيش از اين ، به برخى نمونه هاى آن اشاره كرديم. نيز مى توان از كتاب هايى مانند «كتاب فى الرهن فى الحضر» ،(1) با اندكى بيش از يك صفحه، «كتاب فى اللقطة» ،(2) با كمتر از سه صفحه، «كتاب الشُفعة» ،(3) با كمتر از يك صفحه و... نام برد. آيا به راستى چنين بخش هاى كوچكى را مى توان كتاب ناميد؟

موضوعات اين كتاب هاى كوچك ، معمولاً نه تا آن اندازه مهم است كه ايجاب كند به آنها يك كتاب اختصاص يابد و نه گنجاندن آنها در زير موضوعات و كتاب هاى ديگر دشوار است. به نظر مى آيد كه روش الكافى در اين جا بسيار علمى تر است. كلينى موضوع رهن را در «كتاب المعيشة»(4) آورده و در همين كتاب نيز از شفعة و لقطة ، سخن گفته است(5) و روشن است كه همه موضوعات مربوط به كسب و كار و از جمله اين موضوعات ، زيرمجموعه موضوع كلّى تر معيشت ، يعنى روش زندگى و كسب روزى است.

3. عدم تناسب بسيارى از كتاب ها با كتاب پيشين و پسين - كه برخى از نمونه هاى آن گذشت - . براى يك نمونه ديگر ، بنگريد به «كتاب التعبير» كه پس از «كتاب

ص: 144


1- . همان، ص 405.
2- . همان، ص 390.
3- . همان، ص 359.
4- . الكافى، ج 5، ص 234.
5- . همان، ص 280 و 139.

الحِيَل» و پيش از «كتاب الفِتَن» جاى دارد . موضوع «كتاب الحيل» گفتگو از به كار بردن برخى حيله هاى شرعى و غيرشرعى در احكام فقهى و جز آن است. موضوع «كتاب التعبير» ، تعبير خواب و چند و چون آن است و موضوع «كتاب الفتن» ، فتنه هايى است كه در روزگاران مختلف به وقوع مى پيوندد و چگونگى برخورد با آنها. حال بايد پرسيد كه ارتباط «كتاب التعبير» با اين دو كتاب چگونه است؟

البته برخى - از جمله بلقينى كه برخى از سخنان وى را پيش از اين آورديم - تلاش فراوان كرده اند تا چينش كنونى كتاب ها و ابواب بخارى را به گونه اى توجيه كنند و تناسب هايى ميان كتاب ها و ابواب بخارى به دست دهند ؛ ولى كسى كه با روش علمى بخش بندى كتاب و شرايط آن آشنا باشد ، اين گونه سخنان را نمى پذيرد و شايد به ياد آن شعر شاعر عرب افتد كه: «ما هكذا تورَدُ يا سعدُ الإبلُ».

4. عدم وجود مقدّمه كه پيش از اين نيز در اين خصوص ، توضيح داده شد .

5. عدم تناسب بسيارى از ابواب با عنوان كتاب بجز نمونه هايى كه پيش از اين بدان ها اشاره كرديم - و اندكى از بسيار بود - يك نمونه ديگر را ياد مى كنيم و مى گذريم. در «كتاب الحيل» ، بابى با نام «باب فى الصلاة» هست كه تنها اين حديث در آن گزارش شده است: «لا يقبل اللّه صلاة أحدكم إذا أحدث حتّى يتوضّأ» .(1) اكنون آيا جاى اين پرسش نيست كه ارتباط اين باب با «كتاب الحيل» در چيست؟

6. در كتاب بخارى ، بخش هايى با نام «أبواب...» وجود دارند كه قاعدتا بايد بخشى از كتاب پيشين باشند ؛ زيرا روش نويسندگان كهن ، آن بوده است كه نگاشته خود را به كتاب ها و هر كتاب را نيز به باب هايى تقسيم مى كردند . حال اگر دسته اى از ابواب وجود داشت كه موضوع آنها با موضوع كتاب ارتباط داشت ، ولى تعداد آنها فراوان و موضوع آنها نيز خود موضوع مهمّى به شمار مى آمد ، اين گونه باب ها را زير عنوان

ص: 145


1- . صحيح البخارى، ص 1199.

كلّى ابوابْ جاى مى دادند. براى نمونه ، كلينى در بخشى از «كتاب الصيام»، از آن جا كه ابواب مربوط به سفر در ماه رمضانْ فراوان بوده است ، بخشى را با نام «ابواب السفر» آورده(1) و اين گونه ابواب را در اين بخش جاى مى دهد ؛ ولى باز «ابواب السفر» بخشى از «كتاب الصيام» است. همين روش را در «كتاب الحج» نيز مى توان ديد كه بخشى به نام «ابواب الصيد» در آن هست ؛(2) ولى در صحيح البخارى ، بخش هايى به نام ابواب هست كه موضوع آن با موضوع كتاب پيش از آنْ هماهنگ نيست و بايد در كتاب ديگرى جاى مى گرفت. براى نمونه ، «أبواب الاستسقاء»، «أبواب الكسوف»، «أبواب سجود القرآن و سنّتها»، «أبواب التقصير» را مى توان نام برد. كتاب پيش از اين ابواب «كتاب العيدَيْن»(3) است و حال آن كه اين بخش ها بايد بخش هايى از كتاب صلاة مى بود ، نه كتاب عيدَيْن.

7. عدم تناسب حديث با عنوان باب . پيش از اين ، نمونه هايى از آن را آورديم. در اين جا تنها به چند نمونه ديگر اشاره مى كنيم:

يك . در «باب قول اللّه تعالى «وَ اذْكُرْ فِى الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا...»»(4) حديث زير آمده است: «لا تُطرونى كما أطرت النصارى ابن مريم فإنّما أنا عبده فقولوا عبداللّه و رسوله».(5)

دو . در «بابٌ «فَلَمَّا جَآءَ ءَالَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ * قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُّنكَرُونَ»»(6) قاعدتا خواننده انتظار دارد كه حديثى در تفسير اين آيه يا آنچه كه با داستان حضرت لوط عليه السلام

ص: 146


1- . الكافى، ج 4، ص 127.
2- . همان، ص 375.
3- . موضوع «كتاب العيدين» ، واجبات و مستحبّات و آداب روز عيد فطر و عيد قربان است .
4- . سوره مريم، آيه 16.
5- . صحيح البخارى، ص 580.
6- . سوره حجر، آيه 61 و 62.

پيوند دارد ، بخواند ؛ ولى در تنها حديث اين باب ، آمده است: قرأ النبىّ صلى الله عليه و آله : «فهل من مُدَّكِرٍ» [مثل قرائة العامّة] .(1)

سه . در «باب مناقب عبداللّه بن مسعود» آورده است: «قال عبداللّه بن عمرو: إنّ رسول اللّه لم يكن فاحشا و لا مُتَفَحِّشا» و قال: «إنّ من أحَبَّكم إلىَّ أحْسَنكم أخلاقا» .(2)

بارى اين احاديث با عنوان باب ، هيچ نزديكى اى ندارند و البته شرح اين گونه ابواب ، خود ، كتابى جداگانه مى خواهد و ما از مفصّل اين قصّه ، نكته اى گفتيم. تنها بيفزاييم كه اين اشكال در الكافى ، بسيار اندك و كم مصداق است و شايد به ده يا بيست مورد نرسد.

8. وجود باب هايى فراوان با يك حديث . چنان كه مى دانيم ، ريزنگرى افراط گونه در باب بندى يك كتاب تا بدان جا كه براى هر حديث ، يك بابْ اختصاص دهيم ، كار تحليل و ارزيابى مطالب و دسته بندى ابواب و سرانجام ، رسيدن به يك معناى كلّى از كتاب را دشوار مى سازد و كار ، آن گاه سخت تر مى گردد كه شمار اين گونه ابواب تك حديثى ، به صدها برسد و متأسّفانه در كتاب بخارى چنين است. تنها يك بررسى گذرا نشان مى دهد كه دست كم بيش از سى درصد از ابواب كتاب بخارى ، تنها يك حديث دارند. اين سخن را تنها با تكيه بر جستجوى خود ، ادّعا نمى كنيم. اگر شمار احاديث كتاب با مكرّرات را بر پايه شمارش ابن صلاح كه 7275 حديث است ،(3) بر شمار ابواب كتاب كه قسطلانى ، آن را 3450(4) دانسته است، بخش كنيد ، بهره هر باب ، كمى بيش از دو حديث خواهد بود و اگر اين را نيز در نظر آوريم كه صدها باب با چند حديث در صحيح البخارى هست ، به ناچار بايد پذيرفت كه صدها باب نيز تنها با يك

ص: 147


1- . صحيح البخارى، ص 566 . نيز ر . ك : ص 555.
2- . همان، ص 632.
3- . إرشاد السارى ، ج 1، ص 40.
4- . همان، ج 1، ص 41.

حديث گشوده شده اند .

اگر گفتيم يكى از آسيب هاى تبويب الكافى ، وجود ابوابى با يك حديث است - با آن كه شمار اين گونه ابواب ، نسبت به همه ابواب ، چندان قابل ذكر نيست - ولى در باره بخارى بايد گفت كه صدها باب با يك حديث وجود دارد كه دست كم سى درصد از كل ابواب كتاب را در بر مى گيرند .

در پايان اين بخش ، بايسته مى دانيم كه به يك نكته اشاره كنيم. برخى از نويسندگان ، وجود كتابى با نام «كتاب التفسير» در بخارى و عدم وجود چنين كتابى در الكافى را امرى دانسته اند كه مى تواند نشان از نوعى برترى كتاب بخارى بر الكافى باشد.(1) آيا واقعا چنين است؟

وجود كتابى به نام «كتاب التفسير» و يادكرد روايت ها در تفسير آيات قرآن ، البته در نوع خود ، يك نكته قوّت و امتيازى براى يك نگاشته حديثى به شمار مى آيد ؛ ولى آيا مقايسه اين دو كتاب از لحاظ در برداشتن چنين كتابى ، درست است؟ از نظر ما پاسخ منفى است ؛ زيرا گرچه هر دو كتاب در بر دارنده احاديث اند و هر دو به موضوعاتى مانند : احكام شرعى، اخلاق، تاريخ - البته به شيوه ويژه خود - پرداخته اند ، ولى با اين همه ، فلسفه وجودى و علّت تأليف اين دو كتاب با يكديگر تفاوتى ظريف و دقيق دارد كه همين تفاوت ، در چگونگى گزينش احاديث، تبويب كتاب ها، برگزيدن موضوعاتى كه بايد در هر كتاب بدان پرداخت و... اثر بنيادين مى نهد.

نام كامل كتاب بخارى چنين است: «الجامع الصحيح المسند من حديث رسول

ص: 148


1- . بررسى تطبيقى و تحليلى صحيح بخارى و كتاب كافى، ص 166.

اللّه صلى الله عليه و آله و سننه و أيّامه».(1) پس بخارى قرار بوده است در كتاب خود از ميان احاديث رسيده از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در هر موضوع ، خواه به عقايد مرتبط باشد يا اخلاق، فقه، تاريخ، آداب اجتماعى، جنگ هاى آن حضرت عليه السلام ، داستان هاى انبيا عليه السلام ، تفسير قرآن يا دعاء يا مناقب يا... آنچه را صحيح و با سند پيوسته مى دانسته ، بياورد. واژه «الجامع» دقيقا به همين فراگيرى و تنوّع موضوعى اشاره دارد.

امّا هدف اساسى كلينى ، نگارش كتاب جامع حديثى به معناى دقيق واژه جامع نبوده است تا در آن ، به هر موضوعى كه درباره آن حديثى وجود دارد بپردازد و يك يا چند حديث درباره آن گزارش كند ؛ بلكه خواست اصلى كلينى ، نگارش كتابى بوده است كه جوينده علم دين را بسنده باشد و هدايت خواه ، بدان ، راه رشد را بيابد . مى دانيم كه معارف دين ، بر سه بنياد : عقايد، اخلاق و احكام استوار است. پس به ناچار ، در كتابى كه علم دين را مى آموزد بايد از اين سه موضوع اساسى سخن گفت. موضوع عقايد شيعه، توحيد خداوند و رسالت پيامبر و امامت امامان عليه السلام است كه اين

دو موضوع اخير ، زير عنوان «حجّت» جاى مى گيرند. اخلاق نيز در بخش مهمى از گستره خود درباره فضايل و رذايل ، سخن مى گويد و موضوع هاى احكام فقهى نيز روشن است .

همين سه محور بنيادين است كه چارچوب كلى الكافى را سامان مى دهند و گزينش موضوعات كتاب ها نيز بر پايه ميزان ارتباط آنها با اين سه محور و تأثيرى كه در شناخت اين محورها دارند ، صورت مى بندد .

از سوى ديگر ، موضوع تفسير قرآن ، مستقيما با اين سه محور ارتباط نمى يابد ،

ص: 149


1- . هدى السارى، ص 10.

گرچه در فهم ابعاد و زواياى گوناگون آنها بسيار مفيد است. پس اين كه كلينى ، كتابى به نام «كتاب التفسير» در الكافى نگشوده است ، كاملاً طبيعى است ، همچنان كه به كتاب هايى با موضوع مغازى پيامبر، طبّ، مناقب و... نيز نپرداخته است ، حال آن كه چنين كتاب هايى در صحيح البخارى هست .

باز با اين همه ، روايت هايى كه به گونه اى با تفسير آيه يا آياتى از قرآن ارتباط دارند ، در الكافى فراوان اند و حجم آن در مقايسه با روايت هاى «كتاب التفسير» بخارى ، اگر بيشتر نباشد ، بارى از هيچ رو كمتر نيست.(1)

ص: 150


1- . برپايه جستجوى ما در برنامه كامپيوترى «مكتبة أهل البيت عليه السلام » عبارت: «قوله تعالى» در صحيح البخارى - چاپ استفاده شده در اين برنامه كه با چاپ ما تفاوت دارد - ، 45 بار، واژه «الآية» 265 بار و عبارت «قول اللّه» 160 بار به كار رفته است. اين ، در حالى است كه براساس همين جستجو ، عبارت نخست در 170 مورد، واژه «الآية» در 448 مورد و عبارت «قول اللّه» در 660 نمونه در كافى - چاپ استاد غفارى رحمه الله - ديده مى شود. اين آمارها گرچه تقريبى اند ، ولى تا اندازه زيادى مى توانند نشان دهند آياتى كه در الكافى ، نكته اى در تفسير آنها آمده ، بسيار بيشتر از صحيح البخارى است.

منابع و مآخذ

الف . كتاب ها

1. آن سوى صوفى گرى، احمد باقريان ، قم : بوستان كتاب، 1384 ش.

2. الإثنا عشريّة، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى ، تحقيق : السيّد مهدى اللازوردى الحسينى و محمّد درودى، قم : دار الكتب العلميّة، 1400ق.

3. اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّى)، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تصحيح و تعليق : ميرداماد الأسترآبادى ، تحقيق : السيّد مهدى الرّجائى، قم : مؤسسة آل البيت عليه السلام ، 1404ق.

4. اخلاق دينى در انديشه شيعى، محمّد نصر اصفهانى ، قم : نهاوندى، 1378 ش.

5. إرشاد السارى لشرح صحيح البخارى ، أحمد بن محمّد القسطلانى ، تحقيق : محمّد عبد العزيز الخالدى ، بيروت : دار الكتب العلميّة، الطبعة الاُولى، 1416ق.

6. إكليل المنهج فى تحقيق المطلب، محمّد طاهر الخراسانى الكرباسى ، تحقيق : السيّد جعفر الحسينى الإشكورى ، قم : دار الحديث، الطبعة الاُولى، 1425ق .

7. الإيمان و الكفر، جعفر السبحانى ، قم : مؤسسة الإمام الصادق عليه السلام ، 1416 ق .

8. أجود التقريرات (تقريرات اُصول آية اللّه ميرزاى نائيينى)، السيّد ابو القاسم الخوئى ، قم : منشورات مصطفوى، 1368ش.

9. أقرب الموارد، سعيد الشرتونى ، قم : منشورات مكتبة آية اللّه العظمى المرعشى النجفىّ رحمه الله ، 1403ق.

ص: 151

10. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، بيروت : مؤسسة الوفاء، الطبعة الثانية، 1403ق.

11. تاريخ تشيع در ايران، رسول جعفريان ، قم : انصاريان، 1375 ش.

12. تاريخ خانقاه در ايران، محسن كيانى ، تهران : طهورى، دوم، 1380 ش.

13. تحرير الأحكام الشرعيّة على مذهب الإماميّة ، حسن بن يوسف الحلّى (العلاّمة الحلّى) ، جعفر السبحانى ، به كوشش : إبراهيم البهادرى ، قم : مؤسسة الإمام الصادق عليه السلام ، الطبعة الاُولى، 1420ق .

14. تذكرة الأولياء، فريد الدين عطّار نيشابورى ، تصحيح : محمّد استعلامى ، تهران : زوّار، 1346 ش .

15. تفسير الرازى، محمّد بن عمر الرازى ، رياض : مركز الملك ، 1426 ق .

16. تفصيل وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى ، تحقيق : مؤسسة آل البيت، قم : مؤسسة آل البيت، الطبعة الثانية، 1414ق.

17. تهذيب الأحكام، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، السيّد حسن الموسوى الخرسان، تحقيق : على الآخوندى ، بيروت : دار صعب و دار التعارف، 1401ق .

18. جواهر الكلام فى شرح شرائع الإسلام، محمّد حسن النجفى ، تحقيق : عباس القوچانى و على الآخوندى ، تهران : دار الكتب الإسلاميّة، الطبعة الثالثة، 1367 ش.

19. الحاشية على اُصول الكافى ، محمّد بن حيدر النائينى ، تحقيق : محمّد حسين الدرايتى، قم : دار الحديث ، الطبعة الاُولى، 1424ق.

20. الحاشية على أصول الكافى ، السيّد بدر الدين بن أحمد الحسينى العاملى ، جمعها و رتّبها : السيّد محمّد تقى الموسوى، تحقيق : على الفاضلى ، قم : دار الحديث، الطبعة الاُولى، 1424ق.

21. حاشية مجمع الفائدة و البرهان، محمّد باقر الوحيد البهبهانى ، قم : مؤسسة العلامة المجدّد الوحيد البهبهانى رحمه الله ، الطبعة الاُولى، 1417ق.

ص: 152

22. الحدائق الناضرة فى أحكام العترة الطاهرة، يوسف بن أحمد البحرانى ، به كوشش : على آخوندى، قم : مؤسسة النشر الإسلامى، 1363 ش.

23. دانش نامه جهان اسلام، زير نظر : غلامعلى حدّاد عادل ، تهران : بنياد دائرة المعارف اسلامى، اوّل ، 1377.

24. رجال النجّاشى، أحمد بن على النجاشى ، تحقيق : السيّد موسى الشبيرى الزنجانى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، الطبعة الخامسة، 1416ق.

25. روش فهم حديث، عبدالهادى مسعودى ، تهران : سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انسانى دانشگاه ها (سمت) و دانشكده علوم حديث، اوّل، 1384 ش.

26. روضات الجنّات فى أحوال العلماء و السادات، محمّد باقر الخوانسارى ، تهران : مكتبة إسماعيليان، 1390ق.

27. الروضة البهيّة فى شرح اللّمعة الدمشقيّة (شرح اللّمعة) ، زين الدين بن على العاملى (الشهيد الثانى) ، تحقيق : السيّد محمّد كلانتر، قم : انتشارات داورى، اوّل ، 1410ق.

28. روضة المتّقين فى شرح من لا يحضره الفقيه، محمّد تقى المجلسى ، تحقيق : حسين الموسوى الكرمانى و على پناه الاشتهاردى ، تهران : بنياد فرهنگ اسلامى .

29. رياض المسائل فى بيان أحكام الشرع بالدلائل ، السيّد على الطباطبائى، مقدّمه : محمّد مهدى آصفى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، الطبعة الاُولى، 1412 ق، ج 1.

30. شرح اُصول الكافى ، محمّد صالح المازندرانى ، تعليقات : أبو الحسن الشعرانى ، تصحيح : السيّد على عاشور، بيروت : دار إحياء التراث العربىّ، الطبعة الاُولى، 1421ق.

31. شرح المواقف، على بن محمّد الجرجانى ، قاهره : مطبعة السعادة، الطبعة الاُولى، 1325ق.

32. شرح اُصول الكافى ، محمّد بن ابراهيم الصدر الشيرازى (ملاّ صدرا) ، تصحيح : محمّد خواجوى، تهران : پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1383 ش.

33. الشيخ الكلينى البغدادى و كتابه الكافى - الفروع، السيّد ثامر هاشم حبيب العميدى ، قم : مكتب الإعلام الإسلامى ، الطبعة الاُولى، 1414ق.

ص: 153

34. الصّحاح، اسماعيل بن حمّاد الجوهرى ، تحقيق : أحمد عبد الغفور عطّار ، بيروت : دار العلم للملايين ، الطبعة الرابعة ، 1407ق.

35. صحيح البخارى ، محمّد بن اسماعيل البخارى ، رياض : دار السّلام، دمشق : دار الفيحاء، الطبعة الثانية، 1419ق.

36. صحيح البخارى بشرح الكرمانى ، محمّد بن يوسف الكرمانى ، بيروت : دار إحياء التراث العربىّ، الطبعة الثانية، 1401ق.

37. طبقات الصوفيّة، عبد اللّه الأنصارى الهروى ، تصحيح : محمّد سرور مولايى، تهران : توسّل، 1362ش.

38. الفصول المهمة فى اُصول الأئمّة، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى ، تحقيق : محمّد بن محمّد الحسينى القائينى، قم : مؤسسه معارف اسلامى إمام رضا عليه السلام ، اوّل ، 1418ق.

39. الفوائد المدنية و بذيله الشواهد المكّية، محمّد امين الإستر آبادى ، تحقيق: شيخ رحمة اللّه الرحمتى الأراكى، قم: مؤسسة النشر الاسلامى، الطبعة الاُولى، 1424ق.

40. الفهرست، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : مؤسسة نشر الفقاهة و جواد القيّومى، قم : مؤسسة نشر الفقاهة، الطبعة الاُولى ، 1417ق.

41. قاعدة لا ضرر و لا ضرار، السيّد على السيستانى ، قم : مكتبة آية اللّه العظمى السيد السيستانى ، الطبعة الاُولى، 1414ق.

42. القدريّة و المرجئة نشأتهما و أصولهما و موقف السلف منهما، ناصر بن عبد الكريم العقل ، رياض : دار الوطن، 1418ق.

43. قواعد المرام فى علم الكلام، ميثم بن على البحرانى (ابن ميثم) ، تحقيق : السيّد أحمد الحسينى ، باهتمام : السيّد محمود المرعشى ، قم : مكتبة آية اللّه العظمى المرعشى النجفى رحمه الله ، الطبعة الثانية ، 1406ق.

44. الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تصحيح و تعليق: على أكبر الغفارى ، تهران : دارالكتب الإسلاميّة، الطبعة الخامسة، 1363 ش (در اندكى از موارد ، از اين چاپ بهره گرفته ايم) .

ص: 154

45. الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تحقيق : محمّد جواد الفقيه، تصحيح : يوسف البقاعى، بيروت : دار الأضواء، الطبعة الاُولى ، 1413ق (همه پاورقى هاى الكافى در اين نوشتار ، از اين چاپ است مگر آن كه به چاپى ديگر تصريح شود) .

46. كامل الزيارات، جعفر بن محمّد بن قولويه (ابن قولويه) ، تحقيق : جواد القيّومى، قم : نشر الفقاهة، الطبعة الاُولى، 1417ق.

47. كتاب الطهارة، شيخ مرتضى الأنصارى ، قم : مؤسسة آل البيت عليه السلام للطباعة و النشر .

48. كتاب سليم بن قيس، سليم بن قيس الهلالى ، تحقيق : محمّدباقر الأنصارى الزنجانى، قم : نشر الهادى، 1415 ق.

49. كتاب من لا يحضره الفقيه، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) ، تصحيح : على أكبر الغفارى، قم : جماعة المدرسين فى الحوزة العلميّة .

50. كشف الغمّة فى معرفة الأئمّة، على بن عيسى الإربلى ، بيروت : دار الأضواء، الطبعة الثانية ، 1405ق .

51. الكلينى و الكافى ، عبد الرسول الغفّار ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، الطبعة الاُولى، 1416ق.

52. لمحات فى الكتاب و الحديث و المذهب، لطف اللّه الصافى الگلپايگانى ، تهران : قسم الدراسات الإسلاميّة - مؤسسة البعثة ، 1363 ش .

53. المحاسن، أحمد بن محمّد بن خالد البرقى ، تحقيق : السيّد مهدى الرجائى، قم : المعاونيّة الثقافيّة لمجمع العالمىّ لأهل البيت، الطبعة الاُولى ، 1413ق.

54. مدارك العروة، على پناه الإشتهاردى ، تهران : دار الاُسوة للطباعة و النشر، الطبعة الاُولى ، 1417ق.

55. مرآة العقول فى شرح أخبار آل الرسول، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تصحيح : هاشم الرسولى المحلاتى ، تهران : دار الكتب الإسلاميّة، 1370ق.

ص: 155

56. مصباح المنهاج ([قسم] الاجتهاد و التقليد) ، السيّد محمّد سعيد الحكيم ، قم : مؤسسة المنار، الطبعة الاُولى، 1415ق.

57. مطارحاتٌ فى الفكر و العقيدة، مركز الرسالة ، قم : مركز الرسالة، الطبعة الاُولى، 1418ق.

58. معالم العلماء، محمّد بن على المازندرانى (ابن شهر آشوب) ، مقدمه : سيّد محمّد صادق آل بحرالعلوم، نجف : المكتبة الحيدريّة، الطبعة الثانية، 1380 ق.

59. مكتب در فرآيند تكامل، حسين مدرّسى طباطبايى ، ترجمه : هاشم ايزدپناه، نيوجرسى : مؤسسه انتشاراتى داروين، 1374 ش .

60. الملل و النحل، محمّد بن عبد الكريم الشهرستانى ، تحقيق : محمّد سيّد گيلانى، بيروت : دار المعرفة، 1381ق.

61. منتقى الجمان فى الأحاديث الصحاح و الحسان، حسن بن زين الدين العاملى ، تصحيح : على أكبر الغفارى ، قم : جماعة المدرّسين، اوّل، 1362 ش .

62. المواقف، عضد الدين ايجى ، تحقيق: عبد الرحمان عميرة، بيروت : دار الجيل، الطبعة الاُولى ، 1417ق.

63. الوافى ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، تحقيق : ضياءالدين العلاّمة الإصفهانى ، إصفهان : مكتبة الإمام أميرالمؤمنين علىّ عليه السلام ، الطبعة الاُولى، 1406ق.

64. هدى السارى (مقدّمة فتح البارى شرح صحيح البخارى) ، احمد بن على العسقلانى (ابن حجر) ، رياض : مكتبة دار السلام و دمشق : مكتبة دار الفيحاء .

ب . مجلاّت

65. آيينه پژوهش، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، سال هشتم، شماره پياپى 46، مهر - آبان 1376، مقاله «نوادر أحمد بن محمّد بن عيسى يا كتاب حسين بن سعيد ؟» ، سيّد محمّدجواد شبيرى.

66. تراثنا، مؤسسة آل البيت، شماره نوزدهم ، مقاله «مقولة جسم لا كالأجسام» ، سيّد

ص: 156

محمدرضا الحسينى الجلالى و شماره 37، مقاله «علم الأئمّة بالغيب و.. و الاعتراض عليه بالإلقاء إلى التهلكة، و الإجابات عنه عبر التاريخ» از همو.

67. علوم حديث، سال هفتم ، شماره پياپى 25، مقاله «جستارى درباره حديث القدريّة مجوس هذه الأمّة» ، مجتبى آقايى .

ج . پايان نامه ها

68. بررسى تطبيقى و تحليلى صحيح بخارى و كتاب كافى، ناصر صادقيان، استاد راهنما : دكتر پرويز رستگارى جزّى، كارشناسى ارشد علوم قرآن و حديث ، دانشكده علوم انسانى دانشگاه كاشان ، 1384 ش .

69. حديث ضعيف و چگونگى تعامل با آن بر پايه رويكرد قدما ، امين حسين پورى، استاد راهنما : حجة الإسلام دكتر محمّد على مهدوى راد، استاد مشاور : حجة الإسلام محمّد كاظم رحمان ستايش، دانشكده علوم حديث، 1385 ش .

ص: 157

ص: 158

«كافى» ، وافىِ دين : بررسى عرضه «الكافى» بر امام عصر (محمّد حسن پاك دامن)

بررسى عرضه «الكافى» بر امام عصر(عج) و جمله

«الكافى كافٍ لشيعتنا»

محمّد حسن پاك دامن

چكيده

اين مقاله ، به بحث در باره مزاياى كتاب الكافى و ديدگاه علما در مورد اين كتاب با توجّه به جمله امام عصر در مورد آن - كه همان جمله معروف «الكافى كاف لِشيعتنا» است - مى پردازد . نگارنده در ابتداى مقاله در پنج محور ، به بررسى اين جمله و شخصيت جناب كلينى رحمه الله پرداخته ، ديدگاه هاى علما را در باره عظمت شخصيت كلينى رحمه الله و كتاب الكافى منعكس مى نمايد . از اين رو ، وى ابتدا به مبانى صحّت اخبار در ديدگاه متقدّمان از جمله كلينى رحمه الله و متأخّران از محدّثان ، اشاره كرده و اين مبانى را با هم مقايسه مى نمايد . سپس به امتيازات مهم الكافى از جمله همعصر بودن تأليف اين كتاب با نوّاب اربعه پرداخته و گفتار علماى بزرگ شيعه را در باره جمله «الكافى كاف لشيعتنا» ، مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهد .

در ادامه به بحث در باره قراين و مرجّحات اطّلاع امام عصر عليه السلام و نوّاب اربعه از كتاب الكافى پرداخته و عرضه اين كتاب شريف بر امام عصر عليه السلام و كيفيت اين عرضه را مورد تجزيه و تحليل تاريخى قرار مى دهد . نويسنده از مجموع ديدگاه علماى حديث در باره الكافى ، نتيجه مى گيرد كه توصيف عظمت شخصيت كلينى و كتاب الكافى ، دليل صحّت تمامى روايات مندرج در آن نيست و ممكن است كلينى رحمه الله با مبانىِ حديثىِ

ص: 159

خويش ، حديثى را صحيح بداند ، ولى علماى ديگر ، با مبانى ديگر روايى ، همان حديث را صحيح نشمارند . در قسمتى ديگر از مقاله ، نگارنده به احتمال جعلى بودن جمله «الكافى كاف لشيعتنا» نيز اشاره كرده و گمانه زنى ها در اين باره و عرضه كتاب الكافى بر امام عصر (عج) را نيز بيان كرده و از ساحت كتاب شريف الكافى و مؤلّف آن ، دفاع نموده است .

مقدّمه

از ضرورى ترين اركان حيات فرهنگى جامعه اسلامى ، پاسدارى از نسخه هاى كهنى است كه ميراثى ارزشمند براى وارثانى هدفمند در مسير اعتلاى «كلمة اللّه» است . به يقين ، از مصاديق باهر اين تراث ماندگار ، مى توان به مجموعه الكافى ، جامع سنن و آثار ،(1) خزانه اسرار عترت پيامبر صلى الله عليه و آله ،(2) با بركت ترين كتاب شيعه ،(3) شافى و وافىِ(4) و اثر گران سنگ شيخ الطائفه(5) ابو جعفر محمّد بن يعقوب كلينى اشاره داشت .

اين نوشتار ، پژوهشى است درباره جمله معروف «الكافى كافٍ لشيعتنا» كه نگارنده در پنج محور ، در واكاوى آن مى كوشد :

1 . مبانى صحّت اخبار در ديدگاه متقدّمان (كلينى) و متأخّران .

2 . تأليف الكافى و همعصرى آن با نوّاب اربعه .

3 . گفتار علما درباره جمله «الكافى كافٍ لشيعتنا» .

4 . قراين و مرجّحات اطّلاع امام عصر (عج) و نوّاب اربعه از الكافى .

5 . نتيجه نهايى .

ص: 160


1- . روضات الجنّات ، ج 6 ص 116 .
2- . بحار الأنوار ، ج 110 ، ص 18 .
3- . الكنى و الألقاب ، ج 3 ، ص 98 .
4- . بحار الأنوار ، ج 108 ، ص 114 .
5- . همان ، ج 110 ، ص 40 .

الف . مبانى صحّت حديث در ديدگاه متقدّمان و متأخّران

احاديث پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و ائمّه معصوم عليه السلام كه در كنار كتاب الهى ، منبع معارف دينى را تشكيل مى دهند ، مورد بحث علم «حديث شناسى» و «رجال الحديث» و «دراية الحديث» به كاوش درباره متن اسناد و راويان احاديث مى پردازد . توجّه به احاديث ، همواره مدّ نظر محدّثان و مفسّران قرار داشته و به دنبال رواج روايات مجهول ، لزوم به وجود آمدن علومى كه روايات واقعى را از روايات مجهول مشخص كند ، ضرورى مى نمود . علم رجال الحديث - كه وظيفه بحث از چگونگى صحّت روايت از حيث اسناد به معصوم عليه السلام و حالات ، اوصاف و درجه وثاقت راويان احاديث را بر عهده دارد - ، در قرن اوّل هجرى ، به دست «عبيد اللّه بن ابى رافع» پايه گذارى شد .(1)

تاريخ حديث و كاوش در نوع چيدمان احاديث اهل بيت عليه السلام و شهادتِ مؤلّفان كتاب هاى اربعه شيعه ، به خوبى نشان مى دهد كه گر چه قدما و متأخّران ، همگان ، اهتمام در ثبت و ضبط صحاح داشته اند ، ولى در تفسير اصطلاحات رجالى ، ديدگاه مشتركى نداشته اند .(2) ترديدى نيست كه كلينى ، تلاش هاى قابل تقدير و پر ارزشى در اين راه به خرج داده است ؛ زيرا ويژگى هايى كه كتاب وى از آن برخوردار است ، در ديگر تأليفات قبل از الكافى وجود ندارد . اين كتاب ، اصول ، فروع ، اخلاق ، آداب و همه ابواب فقه ، از طهارت تا ديات را در بر مى گيرد و علاوه بر اين ، احاديث مناسب با هر فصل را در جاى خود قرار داده است . به همين دليل ، محقّقان مشهور اماميه كه نزديك به عصر كلينى بوده اند (مانند شيخ مفيد ، كراجكى و سيد مرتضى) ، على رغم آن كه ملاحظاتى در مورد الكافى داشتند و اعتماد كلينى به برخى از روايات را مورد سؤال قرار مى دادند ، خوبى هاى اين كتاب را انكار نكردند و به تعبير شيخ مفيد ،

ص: 161


1- . ر. ك : «درنگى در علم رجال» ، على اصغر حق دار ، مجله بصائر ، ش 14 و 15 آذر و دى 1374 .
2- . الفوائد المدنية ، ص 181 ؛ وسائل الشيعة ، ج 20 ، ص 67 - 71 .

اين كتاب ، از پر ارج ترين و مفيدترين كتاب هاست و تاكنون همانند آن ، كتابى تأليف نشده است .

اين ديدگاه ، تا زمان علاّمه حلّى و استادش احمد بن طاووس ، ادامه يافت . اين دو ، دسته بندى چهارگانه حديث را انجام دادند كه به گفته اخباريان ، از خطرناك ترين رخدادها براى حديث بود وبه ادّعاى آنان ، بيش از نيمى از احاديث موجود در مجموعه هاى حديثى شيعه و از جمله الكافى را در معرض سقوط و حداقل ترديد و تشكيك قرار مى داد .

از آن به بعد ، ديدگاه ها درباره حديث نسبت به آنچه قبل از علاّمه حلى ، حاكم بود ، به شدت رو به تغيير و تحوّل نهاد . قبل از آن ، حديث ، تنها به صحيح و غير صحيح تقسيم مى شد . صحيح ، شامل حديث ضعيف نيز مى شد ، مشروط به اين كه با برخى از قراينْ تقويت شود يا موافق كتاب باشد و يا دليلِ مقبول ديگرى وجود داشته باشد . غير صحيح ، شامل ضعيفِ مجرد از قرينه و نيز صحيحِ مخالف با كتاب يا اصل يا دليل معتبر مى شد ؛ امّا در دوره جديد ، دانشوران و پژوهشگران براى خروج از هاله مقدّسى كه گرد كتب اربعه را فرا گرفته بود ، معيارهاى ديگرى برگزيدند و با عرضه روايات بر آنها ، اقسام چهارگانه حديث پديد آمد .(1)

قدما ، وقتى مى گفتند حديثى صحيح است ، مقصودشان آن بود كه آن حديث در نظر ايشان ، درست و از معصوم عليه السلام روايت گرديده است ؛ خواه اين راستى ، به اعتبار درستى سلسله سند آن باشد - كه آن را قراين داخليه مى گفتند - و خواه ، قراين و شواهدى باشد كه درستى حديث را تأييد كند - كه آن را قراين خارجيه مى ناميدند - .(2) قراين خارجيه عبارت بودند از :

ص: 162


1- . اخبار و آثار ساختگى ، ص 60 و 61 .
2- . پژوهشى در زمينه كافى و مؤلّف آن ، ص 162 .

1 . وجود حديث در چند اصل از اصول اربعمئه ؛

2 . تكرار حديث در يك يا دو اصل به طُرق معتبر ؛

3 . وجود حديث در يكى از اصولِ راويانى كه تصديق و توثيق آنان اجماعى است ، مانند زراره ، محمّد بن مسلم و فضل بن يسار ؛

4 . وجود حديث در يكى از اصولِ اصحاب اجماع ، مانند صفوان بن يحيى و بزنطى ؛

5 . وجود حديث در كتبى كه اصحاب ائمّه عليه السلام نوشته اند و چون بر امام عليه السلام عرضه گرديده ، بر آن صحّه گذاشته است ، مانند كتاب عبيد اللّه حلبى كه بر امام صادق عليه السلام عرضه گرديد و كتاب يونس بن عبد الرحمان و فضل بن شاذان كه بر امام عسكرى عليه السلام ارائه گرديد؛

6 . اخذ حديث از كتبى كه نزد پيشينيان اماميه شهرت داشته اند و مورد اعتماد بوده اند ، چه مؤلّف آنْ امامى باشد ، مانند كتاب صلاةِ حريز بن عبد اللّه سجستانى ، كُتب بنى سعد و على بن مهزيار ، يا غير امامى نوشته باشد ، مانند كتاب حفص بن غياث قاضى و حسين بن عبد اللّه السعدى .(1)

آنچه سبب گرديد كه در دوره احمد بن طاووس و شاگردش علاّمه حلّى ، ديدگاه قدما متزلزل گردد ، طرح اين ادّعا بود كه بسيارى از اين قراين ، از جمله اصول اربعمئه ، به دلايل مختلفْ از بين رفته و آنچه موجود است ، چون آميخته با مجاهيل گرديده است ، بايد پالايش گردد و آن قانونى كه مى تواند فرآيندى قابل اعتماد به ارمغان آورد ، چيزى به جز تقسيم بندى حديث به اقسام چهارگانه صحيح ، حسن ، موثق و ضعيف نيست .(2)

ص: 163


1- . علم الحديث و دراية الحديث ، ص 71 .
2- . اُصول الحديث و أحكامه فى علم الدراية ، ص 41 ؛ وسائل الشيعة ، ج 20 ، ص 65 به نقل از مشرق الشمسين .

از اين مقدمات ، نتيجه گيرى مى شود كه :

1 . مى توان ديدگاه متقدّمان را حدّ وسطِ دو ديدگاه اخبارى ها و متأخّران دانست . آنان ، نه خود را همانند اخبارى ها ، از علم رجال بى نياز مى دانستند و نه مانند متأخّران ، در بررسى يكايك اسناد و راويان ، افراط به خرج مى دادند .(1) جماعتى از اخبارى ها ، همچون ملاّ امين استرآبادى (م 1033 ق) ،(2) حسين بن شهاب الدين عاملى (م 1076 ق) ،(3) ملاّ محسن فيض كاشانى (1091 ق) ،(4) شيخ حرّ عاملى (م 1104 ق) ،(5) شيخ يوسف بحرانى (م 1186 ق)(6) و ميرزا حسين نورى (م 1320 ق) ،(7) به صحّت احاديث كتب اربعه اعتقاد داشتند . ديدگاه اخبارى ها اين است كه چون وضع و جعل در كتب معتبره شيعه ، داخل نشده است ، پس نيازى به مقوله اى تحت عنوان علم رجالِ متأخّران نيست و هر آنچه قدما در كتاب هاى خود آورده اند ، صحيح است . بر خلاف اين ديدگاه ، بر اساس روايات مبينِ جعلِ حديث(8) ، عالمانى همچون : شيخ مفيد ،(9) شيخ صدوق ،(10) شيخ طوسى(11) و متأخّران و معاصرانى همچون :

ص: 164


1- . ر. ك : «درآمدى بر شيوه هاى اجرايى ارزيابى اسناد حديث» ، مهدى مهريزى ، علوم حديث ، ش 1 ، پاييز 1375 .
2- . ر. ك : الفوائد المدنية ، ص 181 .
3- . ر. ك : هدية الأبرار إلى طرق أئمّة الأطهار ، ص 82 .
4- . ر. ك : «درآمدى بر شيوه هاى اجرايى ارزيابى اسناد حديث» به نقل از الوافى ، ج 1 ، ص 11 .
5- . ر. ك : وسائل الشيعة ، ج 20 ، ص 36 - 47 .
6- . ر. ك : الحدائق الناظرة ، ج 1 ، ص 8 .
7- . ر. ك : مستدرك الوسائل ، ج 3 ، ص 532 به بعد و ص 290 به بعد .
8- . ر. ك : الكافى ، ج1 ، ص 62 ، ح 1 ؛ بحار الأنوار ، ج 2 ، ص 228 ، ح 13 ؛ ج 50 ، ص 80 ، ح 6 ؛ ج 2 ، ص 227 ، ح 5 ؛ وسائل الشيعة ، ج 11 ، ص 388 ، ح 9 .
9- . ر. ك : تصحيح الاعتقادات الإمامية ، ص 88 و 147 .
10- . ر. ك : بحار الأنوار ، ج 62 ، ص 74 .
11- . ر. ك : «درآمدى بر شيوه هاى اجرايى ارزيابى اسناد حديث» (به نقل از التهذيب ، ج 4 ، ص 477 - 428) .

مامقانى ،(1) كاشف الغطاء ،(2) ميرزا ابو الحسن شعرانى ،(3) امام خمينى ،(4) شهيد صدر ،(5) و خويى(6) عقيده دارند كه هيچ شخص و مسلكى نمى تواند ادّعاى صحّت تمامىِ احاديث كتب معتبره را مطرح نمايد . شهيد صدر ، درباره حجيت ظواهر قرآن مى نويسد :

اين حديث و مانند آن ، نشان مى دهد كه تمامى روايات كتب اربعه ، صحيح نيستند و نويسندگان اين كتب نيز چنين عقيده اى نداشتند . آنان مى خواستند حديث را مدوّن سازند ؛ از اين رو ، احاديث متناقض را هم نقل كرده اند . پس بايد قاعده سندشناسى را نسبت به اين روايات اعمال كرد .(7)

از طرفى ، افراط بيش از حد برخى از متأخّران در بررسى سند روايات و رجال حديث ، ارمغانى به جز سُخره ورزى به ميراث مكتوب و كهن شيعه نداشته است .(8)

2 . برخى از معاصران ، رأى جامع را براى بررسى روايات ، تلفيقِ سند و محتوا دانسته اند و چنين شيوه اى را مسلك عقلانى مى نامند ؛(9) امّا به نظر مى رسد كه متقدّمان ، بويژه كلينى نيز با پيروى از قراين خارجيه و داخليه ، همين تلفيق سند و محتوا را به شيوه علم رجال زمان خود دنبال مى نموده اند و به محتواى احاديث ، دقّت داشته اند . اين مدعا را مى توان با اقرار در مقدمه الكافى به بحث نشست ؛ چرا كه وى

ص: 165


1- . ر. ك : تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 174 .
2- . ر. ك : الأرض و التربة الحسينية ، ص 41 - 43 .
3- . ر. ك : «درآمدى بر شيوه هاى اجرايى ارزيابى اسناد حديث» به نقل از المدخل إلى عذب المنهل ، ص 27 و 44 .
4- . ر. ك : كتاب البيع ، ج 5 ، ص 354 و 355 .
5- . ر. ك : «درآمدى بر شيوه هاى ارزيابى اسناد حديث» به نقل از بحوف في علم الاُصول ، ج 4 ، ص 284 .
6- . ر. ك : معجم رجال الحديث ، ج 1 ، ص 36 .
7- . بحوث فى علم الاُصول ، ج 7 ، ص 39 .
8- . صحيح الكافى ، مقدمه .
9- . ر. ك : علوم حديث ، ش 1 ، ص 87 - 92 .

درباره نوع گزينش و چيدمان احاديثِ كتابش مى نويسد :

تو در نامه ات نوشته اى كه اينك معارف اعتقادى و مسائل شرعى به گونه اى بس شديد ، دچار اختلاف و تضاد گشته و شناخت اعتقادات برحقّ و دريافت احكام درست ، دچار مشكل شده است ؛ زيرا روايات مذهبى در زمينه احكام و معارف ، اختلافى شديد دارند . نوشته بودى كه اختلاف روايت مى تواند علت هاى مختلفى داشته باشد ؛ ولى حوزه دانشمندان از دسترسىِ تو دور است و نمى توانى از محضر آنان بهره مند شوى و اختلافات حديث را حل كنى . نوشته بودى : اى كاش ، كتابى جامع در دسترس قرار گيرد كه همه مسائل مذهبى را پاك و منقّح مطرح كند و احاديث صحيح و معتبر را در آن گردآورى نمايد ؛ باشد كه شيعيان را مفيد افتد و از حيرت و سرگردانى به درآيند! خداوند ، تو را ارشاد كند . بدان كه هيچ كس نمى تواند حديث صحيح را از حديث ناصحيح جدا كند ، مگر بر اساس ضوابطى كه از خود امامان عليه السلام رسيده است . امام عليه السلام فرموده است :

1 . حديث ما را با كتاب خدا برابر كنيد . اگر حديثِ ما با قرآن برابر بود ، بپذيريد و اگر با قرآن مخالف بود ، به دور اندازيد .

2 . حديث ما را با رأى مخالفان مذهب برابر كنيد . اگر حديث ما با رأى مخالفان ، برابر درآمد ، رها كنيد و اگر با رأى مخالفانْ نابرابر بود ، بپذيريد .

3 . حديث اجماعى را با نقل همگانى بپذيريد كه نقل همگانى ، ترديد ندارد .

ولى در حد ما نيست كه اين ضوابط را در همه احاديث اختلافى اعمال كنيم ؛ چرا كه تشخيص ما در اين گونه مسائل ، ناچيز است . از اين رو بايد تشخيص صحيح و ناصحيح را به خود اهل بيت عليه السلام واگذاريم و آخرين فرموده امام عليه السلام را ملاك عمل قرار دهيم كه مسئوليت كمترى دارد و آسان ترين راه انتخاب است . امام عليه السلام فرموده است : در صورتى كه شناخت حديثِ ما بر شما مشكل شود ، مى توانيد هر حديثى را كه مايليد ، از باب رضا و تسليم ، مأخذ عمل قرار دهيد .(1)

بديهى است كه كلينى ، در اين روش تخييرى بين روايات ، احاديثى را انتخاب

ص: 166


1- . الكافى ، مقدّمه .

نموده است كه با ذوق سليم و حسّ دقيق روايى اش سازگارى داشته است ؛ چرا كه تاريخ صحيح ، نشان مى دهد كه در عهد كلينى ، بيش از سيصد هزار حديث ، در دست شيعيان بوده است . گواه اين ادّعا ، سند زنده اى است كه شيخ طوسى در كتاب رجال خود به دست مى دهد . وى در شرح حال احمد بن عقده حافظ (م 333 ق) - كه از مشايخ كلينى است - ، مى نويسد :

من از احاديث اهل بيت رسول ، صد و بيست هزار حديث مسند به خاطر سپرده ام و روى هم رفته ، مى توانم درباره سيصد هزار حديث شيعه ، به بحث و مذاكره علمى بنشينم .(1)

از اين رو مى توان گفت كه كلينى ، تنها پنج درصد احاديث را در الكافى گرد آورده و 95 درصد آن را زايد و مكرّر يا جعلى و نامعتبر تشخيص داده است .(2) با اين حال ، در پاسخ اين سؤال كه چرا با اين همه دقّت و كاوش علمى كلينى ، متأخّران قائل اند كه روايات فراوانى در الكافى ، غير صحيح است ،(3) چنين تحليل مى شود كه :

يك . از روزى كه حديث شيعه ، پايه گذارى شد ، موازين صحّت و اعتبار حديث مطرح بود و تنها حديثى مورد توجّه قرار مى گرفت و سپس به مرحله اجرا نهاده مى شد كه از شرايط صحّت و اعتبار برخوردار باشد . صحّت و اعتبار حديث ، تا اواخر قرن هفتم هجرى ، با دو معيار علمى مشخص مى شد : معيار اوّل اين كه راوىِ حديث ، فاسق نباشد و معيار دوم اين كه متن حديثْ از تقيّه و استتار ، عارى باشد .(4)

دو . در دوره قدما بويژه كلينى ، به لحاظ كثرت طرق روايى در مورد يك روايت ، چه بسا كه آن را خواسته يا ناخواسته ، به طريق ضعيف نقل مى نمودند و توجّهى به

ص: 167


1- . رجال الطوسى ، ص 442 ؛ معجم رجال الحديث ، ج 2 ، ص 664 .
2- . گزيده الكافى ، ج 1 ، ص 19 .
3- . مرآة العقول ، ج 2 ، ص 437 .
4- . گزيده الكافى ، ج 1 ، ص 17 .

اين نداشتند كه طريق صحيح نيز در دسترس است ؛ چرا كه ايشان به واسطه نزديكى زمانشان به عصر امامت ، آگاهى داشتن از احوال طبقات روايى و قراين و امارات صحّت روايت ، گويا فرهنگشان اين بوده كه هراسى نداشته باشند از اين كه روايتى مسلّم و قابل اعتنا را ، با راوى غير ثقه نقل نمايند .(1)

اين تحليل ، نمايانگر اين است كه مقصود كلينى ، از جمله «بالآثار الصحيحة عن الصادقين» ، نقل هر روايت مقبول ، ثابت و قابل اعتماد به محوريت قراين داخليه (وثاقت راوى) ، خارجيه و امورى بوده كه در دوره قدما و كلينى ، به فراوانى در دسترس بوده اند . بر اين اساس ، بين دو اصطلاح صحيح قدما و صحيح متأخّران ، رابطه عموم خصوص مطلق» وجود دارد .(2)

3 . در شمارش مجموع احاديث الكافى ، نظر به اين كه برخى از روايات ، بدون سند يا مرفوعه ، ثبت گشته اند ، دو گزارش اختلافى ثبت است . علاّمه مجلسى ،(3) عدد روايات الكافى را 16121 و علاّمه بحرانى ،(4) 16199 روايت مى دانند . با اين حال ، هر دو ، مطابق اصطلاح متأخّران ، تعداد روايات صحيح الكافى را 5072 روايت مى شمارند . البته اين صحيح در مقابل غير صحيح نيست تا گفته شود مطابق اصطلاح جديد ، تنها 5072 حديث الكافى صحيح و بقيه آن نادرست است ؛ بلكه نقطه مقابل اين صحيح ، موثّق ، حسن و ضعيف است .(5)

4 . يكى از قراين خارجيه اين بود كه حديث ، در يكى از كتاب هايى كه اصحاب ائمّه عليه السلام نوشته اند و بر امام عليه السلام عرضه گشته است ، باشد . يعنى مقوله عرضه كتاب هاى

ص: 168


1- . الرواشح السماوية ، ص 27 .
2- . خاتمه مستدرك الوسائل ، ج 3 ، ص 536 .
3- . ر. ك : مرآة العقول ، ج 2 ، ص 437 .
4- . ر. ك : لؤلؤة البحرين ، ص 394 و 395 .
5- . پژوهشى در زمينه كافى و مؤلّف آن ، ص 175 .

روايى با اهل بيت عليه السلام ، مصحّح روايات بوده است . بر اين اساس ، ديدگاه كسانى كه معتقدند الكافى بر امام عصر عليه السلام عرضه گرديده و امام ، آن را تحسين نموده است ،(1) از اين لحاظ ارزشمند است كه چنانچه اثبات شود ، مى توان ادّعا كرد كه عمل نمودن به تمامى روايات الكافى ، جايز است .(2)

ضرورت عمل به احاديث الكافى ، هنگامى است كه معارضى اقوا و اصح در كار نباشد و از اين روست كه شيخ صدوق و شيخ مفيد ، بعضى از احاديث الكافى را طعن نموده اند . محدّث نورى مى نويسد :

امّا طعن صدوق يا مفيد از اخبار الكافى ، تنها در مقام وجود معارضى اقوا از الكافى است ؛ اعم از آن كه آن معارض ، حقيقتا اقوا باشد و يا اين كه در نظر آن بزرگان چنين جلوه كرده باشد ؛ و اين كه اخبارى اصح و اقوا از الكافى وجود داشته باشد ، بى اعتبارى الكافى را نمى رسانَد ؛ زيرا در هر حال ، احاديث الكافى ، صحيح اند .(3)

ب . تأليف «الكافى» و همعصرى كلينى با نوّاب اربعه

اگر ولادت كلينى را مقارن با سال هاى آغازين ميلاد پر بركت امام عصر عليه السلام (حدود 254 تا 260 ق) در كلين بدانيم ، با توجّه به تاريخ وفات وى - كه بنا بر گزارش اصح ، در 329 ق در بغداد اتفاق افتاده است - در زندگى 69 يا 75 ساله اش ،(4) كاملاً عصرغيبت صغراى امام مهدى (عج) و نايبان آن حضرت را درك نموده است .

درباره زندگى كلينى ، بويژه مسافرت هاى وى و تأليف الكافى ، گزارش هاى تاريخى اندكى رسيده است . بى گمان ، يكى از عوامل كمبود و نبود گزارش هاى دقيق تاريخى ، جوّ حاكم و سياسى عبّاسى ها در اواخر سده سوم هجرى بوده است كه

ص: 169


1- . تفسير الصافى ، ج 1 ، ص 3 .
2- . مرآة العقول ، ج 2 ، ص 21 .
3- . پژوهشى در زمينه كافى و مؤلّف آن ، ص 171 به نقل از مستدرك الوسائل ، ج 3 ، ص 539 .
4- . ر. ك : الكافى و الكلينى ، ص 128 .

بسيارى از رجال اماميه و علماى شيعه ، در حالتى از اختفا زندگى مى نموده اند . بروز شخصيت علمى و ممتاز كلينى ، در نيمه دوم از زندگى اش و قبل از سفر به عراق بوده است .(1)

اجمالاً مى توان گفت كه كلينى ، در اين مرحله از حياتش ، با توجّه به اشتياقش به جمع آورى احاديث معصومان عليه السلام ، مسافرت هايى به بلاد و كشورهاى اسلامى مانند دمشق ، بعلبك و تفليس و نيز ملاقات هايى با مشايخ و دانشمندان اسلامى داشته و پس از مهاجرتش به بغداد ، به منزلت و شهرتِ با شكوهى دست يافته است .(2) امر مسلّم اين است كه مجموعه ارزشمند الكافى ، در مدت بيست سال ، سامان يافته است ؛(3) ولى چند سؤال باقى است :

1 . مهاجرت كلينى به بغداد ، در چه سالى بوده است؟

بديهى است كه كلينى ، در دو سال آخر زندگى اش (327 - 329 ق) در بغداد سكونت داشته است .(4) برخى قائل اند كه اين سكونتِ قطعىِ كلينى ، گواه است كه وى ، ساليان آخر عمرش را - كه مدت آن نامشخّص است - ، در بغداد سپرى كرده است .(5) عقيده اى نيز حكايت دارد كه با ملاحظه فهرست مشايخ كلينى - كه بيشتر ايشان از اشعريان قم هستند - ، مشخّص مى شود كه او روزگار درازى در قم به سر برده و از محضر اساتيد و مشايخ آن جا (همانند على بن ابراهيم قمى) بهره جسته است و چون مشايخ بزرگى كلينى در قم رحلت نمودند ، وى در حدود 308 - 309 هجرى ، به بغداد مهاجرت مى كند . اين مهاجرت نمى تواند بعد از 310 ق اتفاق افتاده

ص: 170


1- . همان ، ص 160 .
2- . همان ، ص 161 .
3- . رجال النجاشى ، ص 266 .
4- . الاستبصار ، ج 2 ، ص 352 .
5- . الكافى و الكينى ، ص 162 .

است ؛ زيرا يكى از مشايخ بزرگ وى به نام حُميد بن زياد - كه كلينى نزديك به پانصد روايت از او نقل مى كند و بيشتر اصول أربعمئة را در اختيار داشته - ساكن نينوا بوده و در سال 310 ق فوت نموده است .(1)

به نظر مى رسد كه هيچ كدام از اين گمانه ها ، نمى تواند ارائه گر پاسخى قطعى به پرسش مورد بحث باشند ؛ چرا كه احتمال قوى مى رود كه كلينى همانند ديگر مسافرت هايش ، بيش از يك بار به بغداد سفر كرده باشد .

2 . تأليف بيست ساله «الكافى» ، در كدام شهر اتفاق افتاده است؟

سيره عقلا و دانشمندان ، در خلق آثار علمى ، اين بوده كه پس از آگاهى و شناخت تمامى جريان هاى علمىِ مورد نظر ، اثر علمى و كتابشان را مى نگاشتند . بر اين اساس ، مى توان مدّعى شد كه كلينى ، با درخواست برادرى دينى ، مبنى بر نگارش كتابى قابل اعتنا ، شايد در شهر رى يا قم ، تصميم بر نگارش كتاب الكافى گرفته و در خلالِ مسافرت هاى علمى اش و ديدار با مشايخ روايى ، سرانجام در بغداد ، اثرش به سامان رسيده باشد ؛ همان شهرى كه به يقين ، كلينى ، در دو سال آخر عمرش در آن جا از روى الكافى حديث مى خوانده است . بنا بر اين ، اصرار كسانى كه قائل اند كتاب الكافى در شهر رى(2) يا بغداد تأليف شده است ، نمى تواند از جايگاه علمى برخوردار باشد ؛ چرا كه پاسخ قطعى به اين سؤال ، بازگشت به پاسخِ يقينى به پرسش اوّل دارد .

3 . تعامل كلينى با نوّاب اربعه ، چگونه بوده است؟

مسئله عمده اى كه در بررسى موضوع دوران غيبت صغرا با آن مواجه هستيم ، اين

ص: 171


1- . پژوهشى در زمينه كافى و مؤلّف آن ، ص 166 .
2- . الرسائل العشر ، ص 17 مقدمه آقاى واعظ زاده خراسانى .

است كه اكثر فعّاليت هاى امام دوازدهم و نمايندگان آن حضرت ، به طور مخفى بوده است . شايد به همين دليل باشد كه علماى اماميه (همچون كلينى ، عبد اللّه بن جعفر حميرى ، سعد اشعرى و حسن بن موسى نوبختى) ، به ندرت به ذكر اسامى وكلاى امام مى پرداختند و يا از فعاليت ها و روابطشان با يكديگر ، سخن مى گفتند . آنها فقط به بخشى از فعّاليت هاى ايشان كه توجّه دستگاه حكومت را به خود جلب نمى كند ، اشاره مى نمايند .(1)

در اين دوران ، كلينى در جهت نشر و ترويج فرهنگ اهل بيت عليه السلام فارغ از مشكلات سياسى نوّاب اربعه ، در سِمَت محدّثى مشهور ، به طور علنى و زيركانه ، متصدّى ترويج مذهب ، جمع ، تدوين ، ترتيب و نشر اخبار آل محمّد عليه السلام بود .(2)

يكى از ارزشمندترين مراحل تعامل كلينى با نوّاب اربعه ، اين است كه وى بخش عظيمى از كتاب الكافى را تحت عنوان «الحجّة» به مسئله غيبت اختصاص داده است . وى با تأكيد خاص بر نقش سفراى امام (عج) ، احاديثى را درباره غيبت امام دوازدهم (عج) از نويسندگان قديمى واقفيه و اماميه همچون حسن بن محبوب (م 224 ق) ، عبد اللّه بن يعقوب عنصرى (م 250 ق) و حسن بن سماعه (م 263 ق) روايت مى كند . به علاوه ، وكلاى امام دوازدهم (عج) مآخذ اصلى اطلاعات او در فعاليت هاى زير زمينى اماميه بوده اند .(3)

چنين تحليلى ، نمايانگر تعاملى حسّاس و در عين حال زيركانه و مدبّرانه از سوى كلينى با نايبان امام عصر (عج) است كه در اوج تقيّه ، چگونه هر كدام از طرفين ، آگاهانه ، به رسالت خود مى پردازند و از ورود به مسائل حاشيه اى پرهيز مى نمايند ؛ حاشيه ها و آفاتى كه متأسفانه در دوره غيبت صغرا ، گريبانگير برخى از علماى بزرگ

ص: 172


1- . تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم ، ص 148 .
2- . ريحانة الأدب ، ج 5 ، ص 81 .
3- . تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم ، ص 24 .

اماميه گرديد و مورد لعن و نفرين امام عصر (عج) واقع شدند .(1) چنانچه اين تحليل ، در فضايى منطقى و عملى و به دور از تعصّب و حبّ و بغض هاى بى مبنا ، تصوّر و بازيابى شود ، ديگر عرضه كتاب الكافى بر امام عصر (عج) يا نواب آن حضرت ، نمى تواند گمانه اى سطحى تلقى گردد .

از ديرباز بويژه از دوره صفويه به بعد ، مستقيم يا غير مستقيم ، در كتب روايى(2) و رجالى ،(3) بحث از عرضه كتاب الكافى توسط نواب اربعه بر امام عصر(عج) مطرح بوده است . از قديمى ترين قراينى كه غير مستقيم مى تواند عرضه كتاب الكافى را تقويت نمايد ، جمله سيد على بن طاووس (م 664 ق) است :

فتصانيف هذا الشيخ محمّد بن يعقوب و رواياته فى زمن الوكلاء المذكورين فى وقت تجد طريقا إلى تحقيق منقولاته و تصديق مصنّفاته .(4)

اين جمله ، به نوعى بازگو كننده اعتقاد سيد بن طاووس است كه كلينى با توجه به هم عصرى با نوّاب اربعه ، مى توانسته در منقولات روايى خود ، تحقيق كامل كند ؛ تحقيقى كه نتيجه آن ، تصديق نوشته هايش از ناحيه نوّاب اربعه بوده است ؛ ولى آنچه كه از اعتبار اين جمله مى كاهد ، اختلاف در نُسخ كتاب است . در برخى از نسخ ، جمله «و تصديق مصنّفاته» نيامده است .(5) مؤلّف مستدرك الوسائل ، جمله را كامل آورده است .(6) شيخ حرّ عاملى ، جمله را تا «فى زمن الوكلاء المذكورين» آورده است .(7)

از داعيه داران مشهور عرضه الكافى بر امام عصر (عج) ، مولا خليل بن غازى

ص: 173


1- . الغيبة ، ص 248 - 251 .
2- . ر. ك : الصافى ؛ مرآة العقول ؛ خاتمه مستدرك الوسائل .
3- . ر. ك : تنقيح المقال ؛ منتهى المقال و ... .
4- . كشف المهجة لثمرة المهجة ، ص 220 .
5- . كلّيات فى علم الرجال ، ص 367 .
6- . مستدرك الوسائل ، ج 3 ، ص 532 .
7- . وسائل الشيعة ، ج 20 ، ص 71 .

قزوينى (م 1089 ق) است كه در مقدمه كتابش آورده است :

الحق ، كتاب الكافى [از] عمده كتب احاديث اهل البيت عليه السلام است و مصنّف آن ، ابو جعفر محمّد بن يعقوب بن اسحاق الرازى الكلينى - كه مخالفان نيز اعتراف به كمال فضيلت او نموده اند - از روى احتياط تمام آن را در بيست سال تصنيف كرده. در زمان غيبت صغراى حضرت صاحب الزمان - عليه و على آبائه صلوات اللّه الرحمن - كه شصت و نه سال بوده و در آن زمان ، مؤمنان عرض مطلب مى كرده اند ، به توسط سفرا، يعنى خبرآورندگان از آن حضرت و ايشان چهار كس بوده اند ، و براى ايشان وكلاى بسيار بوده كه اموال، از شيعه اماميه مى گرفته اند و مى رسانيده اند. و محمّد بن يعقوب، در بغداد، نزديك سفرا بوده و در سال فوت آخر سفرا، ابوالحسن على بن محمد السمرى رحمه الله - كه سال صد و بيست و نه هجرى باشد - فوت شده يا يك سال قبل از آن. پس مى تواند بود كه اين كتاب مبارك ، به نظرِ اصلاح آن حجّت خداى تعالى رسيده باشد واللّه اعلم !(1)

همو، در ذيل شرح جمله كلينى در الكافى : «وقد قال العالم عليه السلام » ، مى نويسد :

العالم ، دانا ، مراد اينجا خصوص صاحب الزمان - صلوات اللّه عليه - است ، به توسط سفرا يا بى توسط، به امر او ، از دوازده امام است يا مراد خصوص امام موسى كاظم عليه السلام است .(2)

و در شرح جمله «بحضرتك من تذاكره وتفاوضه ممن تثق بعلمه فيها» ، مى نويسد :

«من تذاكره» ، عبارت از سفراى صاحب الزمان عليه السلام است كه مصنّف رحمه الله مجاور ايشان بوده در بغداد و حوالى آن ، «من» در «ممن تثق» ، ابتدائيه است. «من تثق» ،

ص: 174


1- . الصافى، ج 1 ، ص 4. نگارنده براى يافتن اصل ادعاى قزوينى، با مراجعه به واحد مخطوطات كتاب خانه مركزى آستان قدس رضوى ، با مطالعه كامل مقدمه چهل صفحه اى مؤلّف بر كتابش، به حقايقى از ادعاى وى دست يافت كه متأسفانه در ديگر منابع تراجم نگارى همچون : رياض العلماء، ج 2، ص 261؛ روضات الجنات، ج 6، ص 115؛ ريحانة الأدب، ج 5، ص 81، مطالب وى، با اضافاتى غير مفهوم، همراه گشته است.
2- . الصافى، ج 1 ، ص 31 .

عبارت از صاحب الزمان عليه السلام ...» .(1)

و همچنين در شرح جمله «فاعلم يا اخى ارشدك اللّه!... ما اطلقه العالم بقوله اعرضوهما...»، مى نويسد :

الف و لام «العالم» براى عهد خارجى است و مراد بالعالم هر دو جا ، صاحب الزمان عليه السلام است ... . صيغه امر در «اعرضوهما» و نظاير آن ، در اين سه قول كه منقول از صاحب الزمان عليه السلام شد ، براى محض تجويز است ... و شايد كه اين سه قول ار مصنّف ، خود از صاحب الزمان عليه السلام شنيده باشد و اين قصد را معلوم كرده باشد . و ظاهر سياق كلام مصنّف در كتاب «الصيام»، در آخر باب پنجاه و چهارم كه باب «الرجل يجامع أهله فى السفر . أو يقدم من سفره في شهر رمضان» است ، اين است كه مصنّف رحمه الله به خدمت او عليه السلام رسيده باشد و مى تواند بود كه سفراى

صاحب الزمان عليه السلام اين سه قول را به مصنف رحمه الله رسانيده باشند و اين قصد و اراده را نيز رسانيده باشند .(2)

مجلسى ، در واكنش به اين گونه نظريه ها مى نويسد :

اعتقاد برخى از گزافه گويان ، مبنى بر عرضه جميع كتاب الكافى بر امام عصر (عج) به خاطر حضور كلينى در شهر نواب اربعه ، نمى تواند مورد قبول واقع شود . با اين همه ، نمى توان انكار كرد كه از رد نكردن امام عصر(عج) و اجداد اطهرش عليه السلام ، تأليفات علمايى همچون كلينى را ، ظن قريب به يقين پيدا مى شود كه آن حضرت ، راضى به فعاليت هاى علمى كلينى و تجويز كننده بر عمل به اخبار كتاب هاى روايى بوده است .(3)

اين ديدگاه ها باعث شدند كه در دوره هاى بعد تا عصر معاصر ، نويسندگان ديگرى نيز به مقوله عرضه الكافى بر امام عصر (عج) بپردازند .(4)

ص: 175


1- . همان، 35.
2- . همان ، ص 38 .
3- . مرآة العقول ، ج 1 ، ص 23 .
4- . ر. ك : خاتمه مستدرك الوسائل ، ج 1 ، ص 39 ؛ تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 202 ؛ منتهى المقال فى أحوال الرجال ، ج 6 ، ص 237 ؛ نهاية الدرايه ، ص 540 ؛ ريحانة الأدب ، ج 5 ، ص 81 ؛ اهمية الحديث عند الشيعة ، ص 8 ؛ رسائل فى دراية الحديث ، ج 2 ، ص 262 ؛ مستدرك سفينة البحار ، ج 9 ، ص 182 ؛ مستدرك الوسائل ، ج 3 ، ص 532 ؛ رياض العلماء ، ج 2 ، ص 266 ؛ روضات الجنات ، ج 6 ، ص 116 ؛ مفاخر اسلام ، ج 3 ، ص 38 - 39 .

ج . گفتار علما درباره جمله «الكافى كافٍ لشيعتنا»

همان گونه كه در گفتار پيشين ارائه شد ، بحث عرضه كتاب الكافى بر امام عصر(عج) ، به گواه آثار تأليفى بويژه در دوره صفويه ، از سابقه اى چندين سده اى برخوردار است . در آثار چهار سده گذشته گرچه به عرضه الكافى اشاره شده است ، ولى ترديد از سابقه واقعى جمله «الكافى كافٍ لشيعتنا» ، نگارنده را واداشت تا در شيوه اى تطبيقى و بازخوانى برخى از اين آثار ، به تاريخچه تقريبى آن دست يابد . بديهى است براى يافتن سابقه اين جمله ، لازم است كه در پژوهشى كتاب خانه اى و جامع ، تمامى نسخِ خطّى الكافى و شروح و تعليقه هاى موجود آن در كتاب خانه هاى معتبر ، كاملاً بررسى شود ؛ ولى آنچه در اين مجال ارائه مى شود ، مى تواند تا اندازه اى ، ابهام در اين مقوله را بكاهد .

1 . گويا محمّد امين استرآبادى (م 1033 ق) اوّلين شخصيتى است كه به اين جمله اشاره داشته و آن را از اين لحاظ كه روايتى منقول و معتبر است ، بى اساس دانسته است . تعبير به «گويا» از آن جهت است كه نگارنده ، با بررسى كامل آثار محمّد امين استرآبادى ، همچون كتاب فوائد المدنية و تعليقه خطى وى بر الكافى (موجود در اداره مخطوطات كتاب خانه مركزى آستان قدس رضوى به شماره 26143) چنين ادعايى را نيافت .(1) با اين حال ، ميرزا حسين نورى (م 1320 ق) مى نويسد :

«محدّث استر آبادى ، تصريح نموده كه اين خبر ، بى اصل و اساس است» :

بل صرّح بعدمه المحدّث الأسترآبادى الذى رام أن يجعل تمام أحاديثه قطعية لما عنده من القرائن التى لا تنهض لذلك ومع ذلك صرّح بأنّه لا أصل له بل تصحيح

ص: 176


1- . شايد اين ادعاى وى ، در ديگر نسخ خطى بوده كه امروزه ما از آن بى بهره ايم .

معناه أو ما يقرب منه بهذه المقدّمات المورثة للإطمينان المنصف المتدبّر .(1)

و در خاتمه مستدرك الوسائل مى نويسد :

بل صرّح المحدّث الأستر آبادى وهو شيخ الأخباريين في عصره ، بأنّه لا أصل له ولا حقيقة ، مع انّ الأستر آبادى رام أن يجعل تمام أحاديث الكافى قطعية الصدور لما عنده من القرائن التى لا تنهض بذلك - كما صرّح به المصنّف - الاّ أنّ المصنّف رضى الله عنهو ان نفى صحّة هذا الخبر إلاّ انّه احتمل وقوع ما يصحّح معناه و هو عرض كتاب الكافى على أحد نوّاب الإمام عليه السلام حيث استبعد أن يكون هذا الكتاب فى طول مدّة تأليفه البالغة عشرين عام ، لم يعرض على أحد الوكلاء و لم يطلبه أحد منهم مع اهتمامهم البالغ ، بمصنّفات ذلك العصر و تأكّدهم من سلامة رواياتها و مطابقتها مع الواقع .(2)

از گزارش محدّث نورى ، برداشت مى شود كه چون در دوره محمّد امين استرآبادى ، جمله «الكافى كافٍ لشيعتنا» شيوعى بى مدرك داشته ، لذا وى آن را بى اساس دانسته است و شايد همين اعلام نظر استرآبادى ، قرينه بر اين باشد كه منشأ اين جمله ، آرايى بوده كه در سال هاى پيش تر از او ، معتقد به عرضه الكافى بر امام عصر(عج) بوده اند .

2 . گويا محمّد تقى مجلسىِ اوّل (م 1070 ق) ، به عرضه الكافى بر امام عصر (عج) اعتقاد داشته است . وى ، كتابى معروف به حواشى بر اصول الكافى داشته است(3) كه امروزه از آن بى بهره ايم . علاّمه مامقانى مى نويسد :

قال الفاضل المجلسى الأوّل في شرحه لاُصول الكافى بالفارسي ، ما ترجمته انّ وفاته فى سنة وفات السمرى و لذا يمكن أن يكون كلّ حديث فى هذا الكتاب بعنوان «و قد قال العالم» أو بعنوان «و فى حديث آخر» أو نحو ذلك ، نقلاً عن

ص: 177


1- . مستدرك الوسائل ، ج 3 ، ص 533 .
2- . خاتمه مستدرك الوسائل ، ج 1 ، ص 39 .
3- . هدية الأحباب ، ص 251 (وى ، همچنين شرحى فارسى بر كتاب من لا يحضره الفقيه نگاشته است) .

صاحب الزمان بتوسط أحد السفراء إلاّ أن تقوم قرينة صارفة عن ذلك و يمكن أن يكون قد وصل هذا الكتاب إلى نظر اصلاح الحجة المنتظر - ارواحناه فداه - . انتهى مترجما .(1)

با اين حال ، در خلطى آشكار ، خوانسارى ، به نقل از مقدمه شرح فارسى خليل قزوينى مى نويسد :

محمّد بن يعقوب ، در بغداد ، نزديك سفرا بوده ، و در سال موت آخر سفرا ، ابو الحسن على بن محمّد السمرى - رحمه اللّه - كه سال 329 هجرى باشد ، فوت شد يا يك سال قبل از آن . پس مى تواند بود كه هر حديثى كه در اين كتاب عنوانش «قال العالم» و «باقى حديث آخر» نباشد يا مانند آنها باشد ، نقل از صاحب الزمان - عجّل اللّه فرجه - باشد ، به توسط يكى از سفرا مگر آن كه قرينه خارجى با آن باشد و مصنّف - رحمه اللّه - در آن زمان زياده بر اين اظهار ، نمى توانست كرد و شايد كه اين كتاب مبارك ، به نظر اصلاح آن حجّت خدا رسيده باشد . واللّه اعلم .(2)

با تطبيق اين دو نقل با يكديگر ، همچنين مراجعه به اصل كتاب الصافى (شرح فارسى بر اصول الكافى) خليل قزوينى ، به دست آمد كه نقل خوانسارى نمى تواند صحيح باشد .(3) به هر حال ، چنانچه اين فرض صحيح باشد كه نقل مامقانى از اعتبار بيشترى برخوردار است ، مى توان گفت كه مجلسى اوّل با اين كه احتمال داده است كه الكافى بر امام عصر (عج) عرضه شده است ، ولى اشاره اى به جمله «الكافى كافٍ لشيعتنا» ننموده است .

3 . خليل بن غازى قزوينى (م 1089 ق) داراى تأليفاتى همچون دو مجموعه شرح

ص: 178


1- . تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 202 .
2- . روضات الجنّات ، ج 6 ، ص 115 .
3- . در سطرهاى پيشين ، نگارنده ، از چاپ سنگى كتاب الصافى ، موجود در كتاب خانه آستان قدس رضوى به شماره 30751 ، كلام قزوينى را نقل نموده است .

عربى و فارسى بر اصول الكافى به نام هاى الشافى و الصافى است . بيشترين آراى وى در مورد عرضه الكافى بر امام عصر (عج) ، در شرح فارسى اش (الصافى) نمود يافته است كه تصريح مى كند : «پس مى تواند بود كه اين كتاب مبارك ، به نظر اصلاح آن حجّت خداى تعالى رسيده باشد . واللّه اعلم !» ؛ ولى هيچ اشاره اى به جمله «الكافى كافٍ لشيعتنا» ننموده است . نگارنده ، براى اطمينان بيشتر ، پس از بررسى چند جلد مخطوط از كتاب الشافى ، نيز به اين جمله برنخورد .(1)

4 . علاّمه محمّد باقر مجلسى (م 1110 ق) ، مى نويسد :

امّا جزم بعض المجازفين بكون جميع الكافى معروضا على القائم لكونه فى بلدة السفراء ، فلا يخفى ما فيه على ذى لب ، نعم عدم إنكار القائم و آبائه - صلوات اللّه عليه وعليهم - عليه و على أمثاله فى تأليفاتهم و رواياتهم ، ممّا يورث الظن المتاخم للعلم بكونهم راضين بفعلهم و مجوزين للعمل بأخبارهم .(2)

علاّمه مجلسى ، نظريه كسانى را كه مدّعى عرضه جميع الكافى بر امام عصر (عج) بوده اند ، قبول نداشته است و هيچ اشاره اى به جمله «الكافى كافٍ لشيعتنا» ننموده و تنها از عدم انكار امام عصر (عج) و اهل بيت عليه السلام و سيره ايشان با تأليفات شيعه ، احتمال قريب به يقين مى دهد كه امام عصر (عج) از تأليفاتى همچون الكافى ، راضى و تجويز كننده عمل به اخبار آن بوده است .

5 . محمّد بن اسماعيل مازندرانى حائرى (م 1215 ق) ، مى نويسد :

يقال : إنّ جامعة الكافى الذي لم يصنّف فى الإسلام مثله ، عرض على القائم - صلوات اللّه عليه - فاستحسنه . واللّه العالم !(3)

وى ، در واقع روايتگر شهرت عرضه الكافى بر امام عصر در زمان خود است و غير

ص: 179


1- . نسخه اى خطى به شماره هاى 1714 ، 1715 و 11439 كه هر كدام از اين سه شماره ، در بردارنده كتاب هايى از اصول الكافى كه متأسفانه اوّل الكافى در اين مجلدات نبود .
2- . مرآة العقول ، ج 1 ، ص 23 .
3- . منتهى المقال في أحوال الرجال ، ج 6 ، ص 237 .

مستقيم ، با آوردن «فاستحسنه» به جمله «الكافى كافٍ لشيعتنا» اشاره دارد .

6 . ميرزا محمّد اخبارى ، معروف به محدّث نيشابورى (م 1232 ق) ، مى نويسد :

الشيخ أبو جعفر محمّد بن يعقوب الكلينى الرازى ، محيى طريقة أهل البيت على رأس المأة الثالثة ، المؤلّف لجامع الكافى فى مدّة عشرين سنة ، المتوفّى قبل وقوع الغيبة الكبرى - رضى اللّه عنه فى الآخرة و الاُولى - و كتابه مستغن عن الاطراء لأنّه - رضى اللّه عنه - كان بمحضر من نوّابه و قد سئله بعض الشيعة من النائيه تأليف كتاب الكافى لكونه بحضرة من يفاوضه و يذاكره ممّن يثق بعلمه ، فألّف و صنّف و حُكى انّه عرض عليه فقال كافٍ لشيعتنا .(1)

محدّث نيشابورى ، با استفاده از شرح خليل قزوينى ، در ذيل كلماتى همچون «بحضرة من يفاوضه و يذاكره ممّن يثق بعلمه» ،(2) هم گام با روحيه اخبارى گرى اش ، سعى دارد كه غير مستقيم ، عرضه الكافى بر امام عصر (عج) را اثبات نمايد و چون به مستند نبودن جمله «الكافى كافٍ لشيعتنا» يقين داشته است ، با آوردن صيغه مجهول (حُكى) به اين جمله اشاره مى كند .

7 . سيد عبد اللّه شُبّر (م 1242 ق) ، به نقل از محدّث جزايرى (م 1112 ق) ، مى نويسد :

كان بعض المعاصرين يذهب إلى إنّ كتاب الكافى مما عرض على مولانا صاحب الزمان (عج) لأنّه كان فى زمن الغيبة الصغرى التى كان فيها الأبواب تخرج بالكتب و الرسائل من الإمام إلى الشيعة فى اقطار الأرض و كانوا يتمكّنون من الوصول إليه فى أكثر الأوقات ، فكيف يكون شيخنا الكلينى فى مثل ذلك العصر و يؤلّف مثل هذا الكتاب الجليل الذى أراد جعله مرجعا للشيعة و كان من عرضه على الناحية المقدسة و استخبار حاله منه ليعلم اعتبار احاديثه و تميز الصحيح منها من غير الصحيح و لا يعرضه عليه و هذا القول لا يخلو من قرب كما لا يخفى .(3)

ص: 180


1- . منية المرتاد فى ذكر نفاة الاجتهاد به نقل از روضات الجنات ، ج 6 ، ص 116 .
2- . الصافى ، ج 1 ، ص 35 .
3- . تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 202 (به نقل از دراية الحديث ، سيد عبد اللّه شبّر ، به نقل از شرح التهذيب ، جزايرى) .

گزارش سيد عبد اللّه شبّر ، از آن رو ارزشمند است كه ما را بيش از پيش با روحيه دانشمندان دو سده يازده و دوازده بويژه خودِ محدّث جزايرى درباره عرضه الكافى بر امام عصر (عج) آشنا مى سازد ؛ گر چه در اين گزارش ، به صراحت از جمله «الكافى كافٍ لشيعتنا» سخن نرفته است .

8 . ميرزا حسين نورى (م 1320 ق) ، مى نويسد :

فمن البعيد غاية البعد انّه فى طول مدّة تأليفه و هى عشرون سنة ، لم يعلمهم بذلك و لم يعرضه عليهم مع ما كان فيها بينهم من المخالطة و المعاشرة بحسب العادة و ليس غرضى من ذلك تصحيح الخبر الشايع من أنّ هذا الكتاب عرض على الحجة عليه السلام فقال إنّ هذا كافٍ لشيعتنا .(1)

محدّث نورى ، ضمن آن كه تصريح دارد كه جمله شايع «الكافى كافٍ لشيعتنا» ، بى مدرك و مجهول است ، ولى سعى دارد كه احتمال عرضه بر امام عصر(عج) را تقويت بخشد .

9 . عبد اللّه مامقانى (م 1323 ق) ، مى نويسد :

يقال إنّ جامعة الكافى الذى لم يصنّف في الاسلام مثله ، عرض على القائم - صلوات اللّه عليه - فاستحسنه وقال : كافٍ لشيعتنا . واللّه العالم .(2)

وى ، تنها راوى كلام ديگر دانشمندان در اين مقوله است و در اين بيانش نيز همان كلام صاحب منتهى المقال را ذكر كرده است ؛ ضمن آن كه او به خلاف منتهى المقال ، پس از «فاستحسنه» جمله «و قال كافٍ لشيعتنا» را نيز افزوده است .

10 . ميرزا محمّد على مدرّس (م 1373 ق) ، مى نويسد :

گويند كه كتاب مستطاب الكافى به نظر مبارك حضرت صاحب الأمر عليه السلام رسيده و مورد تحسين آن حضرت گرديده و فرموده اند : الكافى كافٍ لشيعتنا .(3)

ص: 181


1- . مستدرك الوسائل ، ج 3 ، ص 533 .
2- . تنقيح المقال ، ج 3 ، ص 202 .
3- . ريحانة الأدب ، ج 5 ، ص 81 .

به خوبى مشخص است كه وى نيز جز گزارش كردن ، اقدامى براى گره گشايى مقوله عرضه الكافى بر امام عصر (عج) ننموده است .

با جمع بندى اين ده گزارش كه از باب نمونه در بين آثار چند سده گذشته گزينش شده ، چنين به دست مى آيد :

يك . گر چه سابقه دقيق جمله «الكافى كافٍ لشيعتنا» ، در دست نيست ، ولى به احتمال فراوان ، اين جمله ، سال ها پيش تر از محمّدامين استرآبادى (م 1033 ق) رواج داشته و چه بسا دستاويز كسانى بوده كه سعى در توجيه(1) و تصحيح همه روايات الكافى را داشته اند . از اين رو ، محمدامين استرآبادى و محدّثانى همچون حرّ عاملى ، مجلسى ، ميرزا حسين نورى و ... ، با تصريح به حقيقت نداشتن اين جمله يا با نياوردن در كتاب هاى خود ، آن را طرد و ابطال نموده اند .

از سوى ديگر ، انتساب قطعى نظريه عرضه الكافى به خليل قزوينى ، دور از انصاف است ؛ چرا كه وى ، در دوره اى زندگى مى كرده كه اين نظريه ، شيوع داشته و او نيز به عنوان شارح الكافى ، با توجّه به بعضى قراين ، ديدگاه خود را مطرح كرده و اين نظريه شايع را بدون اشاره به جمله «الكافى كافٍ لشيعتنا» ، تقويت بخشيده است . ضمن آن كه وى هرگز ادّعاى قطعى عرضه جميع الكافى بر امام را نداشته است و فقط به صورت سربسته ، با آوردن جمله «پس مى تواند بود كه اين كتاب مبارك ، به نظر اصلاح آن حجّت خداى تعالى رسيده باشد . واللّه اعلم!» ،(2) به گمانه ، نظرش را مطرح ساخته است . چون ساختارى دستورى «پس مى تواند» بيش از آن كه مفادى يقينى داشته باشد ، در بردارنده مفهومى گمانه اى و مردّد است . بنا بر اين ، چنانچه مقصود علاّمه مجلسى از «امّا جزم بعض المجازفين بكون جميع الكافى معروضا على القائم» ،(3)

ص: 182


1- . از احاديثى كه در الكافى مورد بحث است ، احاديث تحريف قرآن است كه فقها آن را مردود دانسته اند .
2- . الصافى ، ج 1 ، ص 4 .
3- . مرآة العقول ، ج 1 ، ص 23 .

خليل قزوينى باشد ، تأمل برانگيز است . اين مطلب پس از علاّمه ، تنها با استشهاد كلام مجلسى ، در كتاب هاى تراجم نگارى ، نمود يافته است .(1)

اگر اشكال شود كه شايد علاّمه مجلسى ، چنين داعيه اى را با توجّه به مطلب كتاب الشافى مطرح نموده است ، در جواب گفته مى شود كه سيره علما اين است كه نوين ترين ديدگاه هاى خود را در آثار جديد خود نقل مى كنند و همگان در داورى ديدگاه هاى ايشان به نظريه هاى جديدشان مراجعه مى كنند . بنا بر اين سيره ، خليل قزوينى ، در مقدمه الصافى تصريح مى كند كه الصافى را بعد از الشافى نگاشته است .(2)

دو . گر چه برخى احتمال داده اند كه بعيد نيست اين حديث ، از جمله احاديث جعلى اخباريان باشد ،(3) ولى ابطال آن توسط محمّدامين استرآبادى ، رئيس اخبارى ها ، اين گمانه را تضعيف مى كند . همين ابطال ، باعث شد كه هيچ گاه از اين جمله ، به عنوان خبرى قابل اعتنا ياد نشود و در گزارش كتاب هاى تراجم ، با صيغه هاى مجهولى همچون «حُكى» ، «روى» ، «يقال» يا «نُسب»(4) آورده شود و حتّى برخى از معاصران نيز با صراحت ، اين جمله را جعلى بدانند :

امّا ما قيل من المهدى عليه السلام قال إنّ الكافى كاف لشيعتنا ، فإنّه قولٌ مجهول راويه و لم يسمّ أحد إسمه و يدلّ على بطلانه تأليف مئة كتب الحديث بمدرسة أهل البيت بعد الكافى مثل [ كتاب ] من لا يحضره الفقيه و مدينة العلم و التهذيب و الاستبصار و البحار و وسائل الشيعة و جامع أحاديث الشيعة .(5)

برخى نيز در مقام توجيه اين جمله برآمده اند و مى نويسند :

مع احتمال صحّة صدور هذا الأثر عنه ، فإنّه لم يكن صريحا بصحّة جميع

ص: 183


1- . رياض العلماء ، ج 6 ، ص 262 .
2- . الصافى ، ج 1 ، ص 3 .
3- . پژوهشى تطبيقى در احاديث بخارى و كلينى ، ص 141 .
4- . مستدرك سفينة البحار ، ج 9 ، ص 182 الذى نسب اليه قوله : الكافى كاف لشيعتنا .
5- . معالم المدرستين ، ج 3 ، ص 283 .

محتويات الكتاب و صدورها عن الأئمّة ، فغاية الأمر انّه كافٌ لشيعتنا جملة لا تفصيلاً .(1)

به عبارت ديگر ، «اگر فرض كنيم امام عليه السلام در مدح الكافى فرموده باشد : "الكافى كافٍ لشيعتنا" ، به اين معنا نيست كه چون تعدادى حديث صادره از معصومان عليه السلام در زمينه اصول و فروع را در بردارد ، تمام محتويات آن صحيح و براى شيعيان ، كافى است ... در هر حال ، روايت مذكور (به فرض صحّت) بر صدور تمام روايت هاى الكافى از معصوم عليه السلام دلالت نمى كند» .(2)

د . قراين و مرجّحات آگاهى امام عصر(عج) و نوّاب اربعه از «الكافى»

با بررسى داده هاى ثبت شده درباره زندگى كلينى و نوع تعامل وكلا و نوّاب اربعه امام عصر (عج) با مردم و علما ، در دوره غيبت صغرا ، همچنين برداشت هاى گمانه اى از كلام كلينى در مقدمه الكافى ، به مجموعه اى از قراين و مرجّحات بر مى خوريم كه درباره عرضه الكافى بر امام عصر (عج) بايد بررسى شوند :

1 . پيش تر ، كلام خليل قزوينى بيان شد كه چگونه با بهره گيرى از واژه هاى موجود در مقدمه الكافى همانند : العالم ، من تذاكره ، ممّن تثق و ... ، اهتمام در عينيت بخشيدن به عرضه الكافى داشت . بديهى است كه چنين برداشتى از واژه ها ، مبتنى بر حدس و گمان هاى اجتهادى است .(3)

2 . برخى قايل اند كه كلينى با امام عصر (عج) ملاقات داشته است .(4) دليل ايشان ، روايتى از صدوق است :

حدّثنا أحمد بن زياد بن جعفر الهمدانى ، قال : حدّثنا ابو القاسم جعفر بن أحمد

ص: 184


1- . الشيخ الكلينى البغدادى و كتابه الكافى ، ص 150 .
2- . پژوهشى تطبيقى در احاديث بخارى و كلينى ، ص 136 .
3- . الصافى ، ج 1 ، ص 35 .
4- . قاموس الرجال ، ج 9 ، ص 662 .

العلوى الرقى العريضى ، قال : حدّثنى ابو الحسن على بن أحمد العقيقى ، قال : حدّثنى أبو نعيم الأنصارى الزيدى ، قال : كنت بمكّة عند المستجار و جماعة من المقصرة و فيهم المحمودى و علان الكلينى و ابو الهيثم الدينارى و أبو جعفر الأحول الهمدانى ... .(1)

محقّق شوشترى كه داعيه ملاقات كلينى با امام عصر (عج) را دارد ، مى نويسد :

حيث قال الشيخ فى الرجال : «يكنى أبا جعفر الأعور» ، فالظاهر إرادته بما رواه الاكمال و الغيبة ، عن أبى نعيم الأنصارى ، قال : كنت بالمستجار و جماعة من المقصرة فيهم المحمودى (إلى ان قال) و أبو جعفر الأعور ... الخبر . و منه يظهر دركه شرف حضور الحجّة .(2)

به نظر مى رسد كه محقّق شوشترى ، با توجّه به نسخه اى كه از كمال الدين در اختيار داشته ، اين ادّعا را نموده است ؛ چرا كه در نسخه هاى فعلى ، به جاى «ابو جعفر الأعور» ، «ابو جعفر الأحول الهمدانى» آمده است ، كه تفاوت بين اين دو عنوان ، تفاوت در نتيجه گيرى را در پى دارد . همين تفاوت ، باعث گرديد كه برخى اين ادّعا را وَهْم بدانند .(3) خليل قزوينى نيز مى نويسد :

ظاهر سياق كلام مصنّف در كتاب الصيام ، در آخر باب پنجاه و چهارم كه باب «الرجل يجامع أهله في السفر أو يقدم من سفره في شهر رمضان» اين است كه مصنّف به خدمت او عليه السلام رسيده باشد .(4)

مراد قزوينى از كلام كلينى در آخر باب پنجاه و چهارم ، اين است :

الفضل عندى أن يوقر الرجل شهر رمضان و يمسك عن النساء فى السفر بالنهار إلاّ أن يكون تغلبه الشهوة و يخاف على نفسه ، فقد رخص له أن يأتى الحلال كما رخص للمسافر الذى لا يجد الماء إذا غلبه الشبق أن يأتى الحلال . قال : و يؤجر

ص: 185


1- . كمال الدين و تمام النعمة ، ص 470 .
2- . قاموس الرجال ، ج 9 ، ص 662 .
3- . معجم رجال الحديث ، ج 19 ، ص 57 .
4- . الصافى ، ج 1 ، ص 37 .

فى ذلك كما أنه أتى الحرام إثم .(1)

قزوينى ، جمله «و يؤجر فى ذلك» را كلام امام عصر (عج) مى داند و برداشت نموده كه كلينى ، آن را در محضر امام عصر (عج) شنيده است . با كمى انصاف بايد گفت كه اين گمانه ها ، ضعيف اند ؛ چرا كه اگر شخصيت علمى كلينى ، به مقام تشرّف رسيده بود ، همانند ديگر افراد ، به صراحت در ديگر كتاب ها و يا در كتاب الكافى ، براى اطمينان بخشى رواياتش ، بدانْ اشاره مى شد .

3 . همعصرى كلينى با نوّاب اربعه ، گزارش هاى شيخ طوسى از اُنس و تعامل برخى از علما با نوّاب اربعه ، همچنين طرح حكاياتى از ابو غالب رازى ،(2) محمّد بن فضل بن تمام ،(3) سلامة بن محمّد ،(4) على بن حسين بن بابويه قمى(5) و ... ، و تعامل نوّاب اربعه با شيعيان در مسائل فردى و اجتماعى آنان ، برخى را به اين نتيجه رسانده است كه با توجّه به اهميت تُراث اسلامى و نگهبانى از فرهنگ اهل بيت عليه السلام كه در شاكله الكافى ، قوام يافته است ، بعيد مى نمايد كه اين كتاب ، به نظرِ اصلاحى نوّاب اربعه يا امام عصر (عج) نرسيده باشد .(6) با اين حال ، برخى از معاصران ، در تحقيقى جامع ، چنين قراين رفتارى را ابطال نموده اند .(7)

نتيجه نهايى

1 . ديدگاه علما درباره عظمت شخصيت كلينى ، هيچ گاه بدان معنا نيست كه تمام روايات كتاب الكافى صحيح اند . گر چه الكافى بيش از سه قرن ، يعنى از زمان تأليف تا

ص: 186


1- . الكافى ، ج 4 ص 135 .
2- . ر. ك : الغيبة ، ص 184 .
3- . ر. ك : همان ، ص 239 .
4- . ر. ك : همان ، ص 240 .
5- . ر. ك : رجال النجاشى ، ص 184 ؛ بحار الأنوار ، ج 51 ، ص 306 ؛ الغيبة ، ص 194 .
6- . الكلينى و الكافى ، ص 397 - 397 .
7- . ر. ك : كليات فى علم الرجال ، ص 368 - 376 .

عصر علاّمه حلى و استادش احمد بن طاووس ، از موثّق ترين مجامع حديث بود ، امّا گروهى از متقدّمان ، از جمله : شيخ مفيد ، ابن ادريس ، ابن زهره و شيخ صدوق ، تمام مرويات وى را موّثق و قابل اطمينان ندانسته اند و روايت هايى را كه واجد شرايط نبودند ، ضعيف شمرده اند .(1)

از سوى ديگر ، صحّه گذاردن كلينى بر مدوّنات الكافى ، ممكن است به اعتبار علم و يقين وى به صدور احاديث از ائمّه عليه السلام باشد كه در اين صورت ، خبرى چون اخبار ديگرِ راويانِ عادل است و اعتماد بر آن جايز است . همچنين ممكن است به اعتبار اجتهادش و حصول علم و لو به دليل ظنى باشد كه در اين صورت ، اعتماد بر آن جايز نيست ؛ زيرا ظنّ مجتهد ، براى مجتهد ديگر حجّت نيست . حال كه وجهى براى ترجيح احتمال اوّل وجود ندارد ، توقّف لازم است .(2) بنا بر اين ، چاره اى به جز پناه بردن به قانون متأخّران در بازشناسى اسناد نيست .

2 . گر چه از تصريح محمّدامين استرآبادى ، ميرزا حسين نورى و برخى از معاصران ، همچنين ذكر نكردن محدّثان بزرگوار شيعه ، روايت «الكافى كافٍ لشيعتنا» را ، ثابت مى شود كه اين جمله ، جعلى است ؛ ولى گمانه زده مى شود كه شايد اين جمله شايع ، برآمد از شهرت موضوع عرضه الكافى يا تصحيح مفهومى آن بوده است ،(3) همچون برخى از جملات شبه روايى كه با آنها به گونه روايتى صحيح و مستند برخورد مى شود(4) و به تعبير برخى ، شبيه يك قصه روايى

ص: 187


1- . پژوهشى تطبيقى در احاديث بخارى و كلينى ، ص 141 .
2- . همان ، ص 143 (به نقل از مفاتيح الاُصول ، سيد على طباطبايى) .
3- . مستدرك الوسائل ، ج 3 ، ص 533 (و مع ذلك صرّح بأنّه لا أصل له بل تصحيح معناه أو ما يقرب منه بهذه المقدمات المورثة لاطمينان للمنصف المتدبر) .
4- . از اين گونه است جمله شايع «من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق» كه در جوامع روايى چنين ثبت نگرديده است ؛ بلكه «من لم يشكر الناس لم يشكر اللّه» آمده است المبسوط ، سرخسى ، ج 7 ، ص 61 و «من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر عز و جل (عيون أخبار الرضا ، ص 27) . همچنين از اين گونه است جمله معروف سمداد العلماء افضل من دماء الشهداء» .

است .(1)

3 . همان گونه كه پيش تر ارائه شد ، پس از واكاوى دوره غيبت صغرا ، نوع همكارى و تعامل نوّاب اربعه ، با طبقات مختلف جامعه و بررسى ديگر قراين و مرجّحات ، گرچه گزارشى مستدل و يقينى از عرضه الكافى بر امام عصر (عج) يا نوّاب آن حضرت ، ثبت نگرديده است ، ولى نمى توان گمانه قوىِ به دست آمده از مرجّحات و قراين را نيز سطحى تلقّى كرد . بر اين اساس ، ماندگارى نام كلينى همگام با اثر گران سنگش الكافى در تاريخ حديث شيعه و بى بديل بودن آن ، نشانگر تأييدى الهى و عنايات خاصه اهل بيت عليه السلام به اين مجموعه شريف است .

از اين رو ، بحث از كيفيت و كمّيت عرضه الكافى(2) بر امام عصر (عج) يا نواب آن حضرت ، چون يقينى نيست ، ارزش علمى ندارد . بديهى است سرّ معنوى و اخلاقى جمله «الكافى كافٍ لشيعتنا» آن گاه حقيقت مى يابد كه هر شيعه با پاسداشت كلمات نورانى خاندان وحى عليه السلام اهتمام بر زينت بخشى جامعه اسلامى داشته باشد .

ص: 188


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 25 (پاورقى مصحّح ، على اكبر غفارى : كأنّها قصة روائية) .
2- . ر. ك : الكافى و الكلينى ، ص 397 .

منابع و مآخذ

1 . الفوائد المدنية ، محمّدامين استرآبادى ، قم : دار النشر ، 1405 ق .

2 . رياض العلماء و حياض الفضلاء ، عبد اللّه افندى اصفهانى ، قم : مطبعة الخيام ، 1401 ق .

3 . الرواشح السماوية فى شرح الأحاديث الامامية ، محمّد باقر الداماد ، قم : مكتبة السيّد المرعشى النجفى ، 1405 ق .

4 . المبسوط ، شمس الدين سرخسى ، بيروت : دار المعرفة ، 1406 ق .

5 . نهاية الدراية ، حسن الصدر العاملى ، قم : نشر المشعر .

6 . عيون أخبار الرضا ، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) ، بيروت : مؤسسة الأعلمى للمطبوعات ، 1404 ق .

7 . كمال الدين و تمام النعمة ، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى .

8 . وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة ، شيخ حرّ عاملى ، بيروت : دار احياء التراث العربى .

9 . الشيخ الكلينى و كتابه الكافى ، ثامر هاشم عميدى ، قم : مكتب الإعلام الإسلامى ، 1414 ق .

10 . الكلينى و الكافى ، عبد الرسول عبد المحسن غفار ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1416 ق .

11 . هداية الأبرار إلى طريق الأئمّة الأطهار ، حسين بن شهاب الدين الكركى ، بغداد : المكتبة الوطنية ، 1977 م .

12 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1388 ق .

13 . تصحيح اعتقادات الإمامية ، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، بيروت : دار المفيد ، 1414 ق .

ص: 189

14 . رجال النجاشى ، احمد بن على بن العبّاس النجاشى ، قم : مكتبة الداورى .

15 . الحدائق الناظرة ، يوسف بن احمد البحرانى ، تحقيق : محمّد تقى الايروانى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى .

16 . لؤلؤة البحرين فى الإجازات و تراجم رجال الحديث ، يوسف بن احمد البحرانى ، قم : مؤسسة آل البيت لاحياء التراث .

17 . صحيح الكافى ، محمّد باقر البهبودى ، بيروت : مؤسسة الدار الإسلامية .

18 . گزيده الكافى ، محمّد باقر بهبودى ، تهران : علمى و فرهنگى ، 1363 ش .

19 . پژوهشى در زمينه كتاب كافى و مؤلّف آن ، منصور پهلوان ، تهران : نبأ ، 1381 ش .

20 . تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم ، حسين جاسم ، ترجمه : محمّد تقى آيت اللهى ، تهران : امير كبير ، 1367 ش .

21 . رسائل فى دراية الحديث ، ابو الفضل حافظيان بابلى ، قم : دار الحديث ، 1425 ق .

22 . البيع ، روح اللّه الموسوى الخمينى ، قم : مؤسسه اسماعيليان ، 1410 ق .

23 . روضات الجنّات فى أحوال العلماء ، احمد باقر خوانسارى ، تهران : اسماعيليان .

24 . معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة ، السيّد ابو القاسم الخويى ، قم : منشورات مدينة العلم ، 1413 ق .

25 . مفاخر اسلام ، على دوانى ، تهران : مركز اسناد انقلاب اسلامى ، 1378 ش .

26 . اُصول الحديث و أحكامه فى علم الدراية ، جعفر سبحانى ، قم : مركز مديريت حوزه علميه قم ، 1412 ق .

27 . كليات فى علم الرجال ، جعفر سبحانى ، قم : مهر ، 1410 ق .

28 . قاموس الرجال ، قم : محمّد تقى الشوشترى ، مؤسسة النشر الإسلامى ، 1410 ق .

29 . كشف المهجة لثمرة المهجة ، على طاووس ، قم : مكتب الإعلام الاسلامى .

30 . الغيبة ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تهران : مكتبة نينوى الحديثى .

31 . الرسائل العشر ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1404 ق .

ص: 190

32 . الاستبصار ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1390 ق .

33 . اهمية الحديث عند الشيعة ، مجتبى عراقى ، قم : مؤسّسة النشر الإسلامى ، 1421 ق .

34 . معالم المدرستين ، السيّد مرتضى العسكرى ، بيروت : مؤسسة النعمان ، 1410 ق .

35 . الشافى ، خليل قزوينى ، خطّى .

36 . الصافى ، خليل قزوينى ، سنگى .

37 . الكنى و الألقاب ، شيخ عبّاس القمى ، نجف : المطبعة الحيدرية ، 1956 م .

38 . هدية الأحباب ، شيخ عبّاس القمى ، تهران : امير كبير .

39 . الأرض و التربة الحسينية ، محمّد الحسين آل كاشف الغطاء ، نجف : مطبعة دار النشر ، 1377 ش .

40 . منتهى المقال فى أحوال الرجال ، محمّد بن اسماعيل المازندرانى الحائرى ، قم : مؤسسة آل البيت لاحياء التراث ، 1416 ق .

41 . تنقيح المقال فى علم الرجال ، عبد اللّه بن محمّد حسن المامقانى ، نجف : مطبعة مرتضوية ، 1352 ق .

42 . بحار الأنوار ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، بيروت : مؤسسة الوفاء ، 1403 ق .

43 . مرآة العقول فى شرح أخبار آل رسول ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1363 ش .

44 . روضة المتّقين فى شرح [كتاب] من لا يحضره الفقيه ، محمّد تقى المجلسى ، قم : بنياد فرهنگ اسلامى .

45 . مقدمه اُصول الكافى ، حسين على محفوظ ، مشهد : كتاب خانه آستان قدس رضوى ، شماره 23051 .

ص: 191

46 . ريحانة الأدب فى تراجم المعروفين ، محمّد على مدرّس ، تبريز : كتاب فروشى خيّام ، 1346 ش .

47 . علم الحديث و دراية الحديث ، كاظم مدير شانه چى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى .

48 . پژوهشى تطبيقى در احاديث بخارى و كلينى ، هاشم معروف حسنى ، ترجمه : عزيز فيضى ، مشهد : بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى ، 1373 ش .

49 . مستدرك سفينة البحار ، على نمازى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1419 ق .

50 . خاتمة مستدرك الوسائل ، حسين نورى طبرسى ، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث ، 1415 ق .

51 . مستدرك الوسائل ، حسين نورى طبرسى ، تهران : اسماعيليان ، 1382 ق .

ص: 192

الكافى ، مرام نامه شيعه (محمّد مرادى)

الكافى ، مرام نامه شيعه

محمّد مرادى

اى برادر! گفتى كه دوست دارى نزد تو كتابى باشد كه تو را از ديگر كتاب ها بى نياز كند، و همه دانش هاى دين در آن جمع آيد .... خدا را سپاس كه تأليف آنچه خواسته بودى، ميسّر شد.

محمّد بن يعقوب كلينى (مقدّمه الكافى)

چكيده

اين نوشتار ، بر آن است تا با بررسى موقعيت كتاب الكافى در ميان منابع حديثى، و شكل دهى باورها و رفتارهاى اخلاقى ، آيينى و سلوك شيعى، و نيز تأسيس فقه و احكام شرعى، و مهم تر، نقشى را كه در دوران پرآشوب و بحرانى گذر از حضور معصوم به دوران غيبت ايفا كرده، و نيز تداوم همان نقش را در دوره ها و نسل هاى بعد تبيين نمايد. بدين منظور ، تلاش كرده تا اتّفاقات مذهبى ، و تنش ها و چالش هاى مربوط به آن را بررسد و نقشى را كه الكافى در حوزه هاى گوناگون معرفتى داشته، معرّفى كند و براى تبيين اين ايده، مقايسه اى اجمالى ميان كلينى و چهار تن از دانشمندان بزرگ و به نام شيعى اثرگذار، به عمل آورده است .

كليدواژه ها: شيخ كلينى، الكافى، تشيّع، مدرسه اهل بيت عليه السلام ، شيخ صدوق، شيخ مفيد، شيخ طوسى ، سيّد مرتضى.

ص: 193

مقدّمه

1. مرام نامه (Monifest) را به آيين و روش سلوك ، معنا كرده اند و مرام را به مسلك و خط مشى ،(1) و در تعريف آن گفته اند: «آنچه كه مقاصد و هدف هاى يك حزب يا گروه يا جمعيت سياسى و اعضا و معتقدان آن را در بر دارد. نيز نوشته يا كتاب چه اى است كه در آن ، مسلك سياسى حزب يا جمعيتى و فلسفه پيدايش آن و مقاصد و اغراض و هدف هاى افراد آن و طرق رسيدن به آن مسطور است» .(2) آيين ، به معناى سيرت، رسم و عرف و عادت است.(3) در مرام نامه ، آنچه معتقدان به آيين و مكتبى بدان پايبند هستند و بدان ، جامه عمل مى پوشانند، نگاشته مى شود.

شكل گيرى مرام و آيين در ميان يك قوم و ملّت، در زمانى طولانى با بسترى از ساز و كارهاى عاطفى از يك سو، و زمينه هاى عقلانى از ديگر سو شكل مى گيرد و به نسل ها منتقل مى گردد . نسل ها نيز بر اساس آموزه هاى انسانى و قومى، به تدريج به آيين نياكان خود پايبند مى شوند و آن را گسترش مى دهند و به آن عمق مى بخشند و براى آن ، مبانى فكرى و تاريخى پديد مى آورند . گاه نيز جنبه هاى اسطوره اى به آن مى بخشند تا آن را ماندگار و تبديل به فرهنگ و تاريخ خود كنند و به نسل هاى بعدى بسپارند.

به ديگر سخن، مرام سازى، كارى آنى نيست؛ به بسترهاى فرهنگى و انسانى نياز دارد تا شكل بگيرد. رخدادهاى طبيعى، عوامل سياسى و اجتماعى، باورهاى دينى و جنگ ها و ديگر رخدادهاى تلخ و شيرين، بخصوص رويكرد حاكمان و زمامداران سياسى در چنين فرايندى اثر گذارند و آنچه با طبيعت انسان ها سازگار افتد و يا نياز مادّى و يا معنوى شان را بر آورد، ماندگار و تنومند مى شود و هر آنچه كه چنين نباشد،

ص: 194


1- . لغت نامه دهخدا، مادّه مرام ج 12، ص 18190 .
2- . همان جا .
3- . همان، مادّه آيين.

رخت بر مى بندد، و اين چنين، مرام ، شكل مى گيرد .

2. آنچه به عنوان مرام نامه شيعه در اين نوشته مطرح مى شود، بيشتر ناظر به قضاياى خارجى است، نه قضاياى حقيقى. يعنى آنچه در واقع رخ داده و اتّفاق افتاده و يا اكنون در جريان است، و نه آنچه حقيقتاً بايد اتّفاق مى افتاد و يا بايد كه بيفتد و يا در عالم واقع و نفس الأمر است. بنا براين، شامل هر باورى مى شود كه به نام شيعه و يا طرفدار مكتب اهل بيت عليه السلام پديد آمده است .

توضيح اين كه برخى آيين ها و آموزه هايى كه در ميان مردم رواج پيدا مى كنند، گاهى دستخوش تغيير مى شوند و به تدريج و در طول زمان ، تفسيرها و تأويل هاى گوناگون مى يابند و يا حداقل در عمل ، چنان مى شود كه از ريشه و اصلش فاصله مى گيرد و در نتيجه ، يا چند پاره مى شود و يا از حقيقت تهى مى گردد و يا از هدف اصلى اش فاصله پيدا مى كند. همين واقعيت ، در باره آموزه هاى اهل بيت عليه السلام نيز وجود دارد. تعاليم خاندان نبوى ، در ميان بخشى از معتقدان به راه و سيره آن بزرگواران، شايد قرائت و خوانش ديگرى پيدا كرده و يا در عمل ، چيزى شده كه با حقيقتش فاصله گرفته باشد. غرض اين كه آنچه با عنوان شيعيان معتقد به مكتب اهل بيت عليه السلام و پايبند به آن پديد آمده اند، همه در زير نام و پرچم « امامى ها » جا دارند و در اين نوشته، همه آنها مدّ نظرند.

به عبارتى، به آنچه اكنون و در گذشته، شيعه به آن معتقد بوده و بر اساس آن ، مشى كرده و شاخص شيعه شناسى در مقام انديشه و عمل شده، و اين گروه اسلامى را از ديگران متفاوت كرده « مرام نامه شيعه » ، گفته مى شود. شايد در اين ميان ، اقليتى هم باشند كه در چارچوب غالب افكار شيعى نگنجند، امّا به هر حال ، آنان هم جزيى از شيعه و تاريخ آن به شمار مى آيند .

3. در اين نوشته، نقل پاره اى از احاديث ، صرفاً به عنوان سند تاريخى است و توجّه به چنين احاديثى، به منظور جنبه تاريخى و نه محتواى آنهاست. بنا بر اين، اگر

ص: 195

حديث مجعولى هم نقل شده باشد - كه چنين است - ، آسيبى به مدّعا نمى زند؛ چرا كه مهم ، اين است كه چنين مدرك تاريخى اى وجود دارد كه نشان مى دهد فلان چيز و فلان تفكّر وجود داشته و كسانى به اين انديشه افتاده اند كه در باره فلان و بهمان مطلب، حديث جعل كنند. نيز آنچه نقل شده، صرفاً جنبه گزارش دارد و براى پرهيز از طولانى شدن مباحث، كمتر به داورى پرداخته شده است.

تصنيف « الكافى »

بر اساس گزارش ها، كلينى كتاب الكافى را در بغداد به رشته تحرير در آورده، و بر اساس گزارش نجاشى (م 450 ق ) براى تدوين آن ، مدّت بيست سال وقت صرف كرده است.(1) طرفه اين كه به رغم درخواست برادر مؤمنى براى تدوين كتابى دينى براى خود، او تدوين اين اثر را به مدّت بيست سال طول داد و اين اندكى غير متعارف مى نمايد، مگر با اين توجيه كه كلينى آن درخواست را بهانه كرده تا به يك آرمان، جامه عمل بپوشاند.

دور از واقعيت نيست اگر بگوييم كه عوامل مهمى چون : وجود فرقه هاى گوناگون در رى ، زادگاه كلينى، و سپس حضور وى در بغداد، به عنوان مركز كشمكش هاى سياسى و مذهبى، ويژگى منحصر به فرد او، و آشنايى اش با مكتب حديثى قم، در پيدايش كتابى چون الكافى ، نقش بزرگى داشته اند. به عبارتى ، پيشينه ذهنى او از رى، و مشاهده مكتب بغداد و تحوّلات فكرى آن، در نگارش اين اثر و چگونگى تدوين آن، نقش آفرين بود. همسانان او از محدّثان، پيش تر ، نوشته هايى را پديد آورده بودند، امّا هيچ كدام نتوانسته بودند كه جامعيت اين كتاب را با توجّه به مباحث عقلى و نقلى و اختصاص دادن جايگاهى ويژه براى عقل و معرفت، اثرى چون كتاب او پديد آورند.

ص: 196


1- . «صنّف الكتاب الكبير المعروف بالكلينى يسمّى الكافى، فى عشرين سنة » رجال النجاشى، ص 377.

رى ، به عنوان يكى از كهن ترين مراكز ايران باستان، به سال بيست هجرى فتح شد و چون شهرى آباد بود ، مورد توجّه خلفا قرار مى گرفت و خراج فراوانى به خليفه مى پرداخت. اهميت اين شهر باعث مركزيت يافتن اين شهر شد، و محدّثان و عالمانى در آن پرورش يافتند كه تعداد 88 تن را تا قرن چهارم هجرى - يعنى زمان حيات كلينى - ، براى آن برشمرده اند.(1) بر اساس گزارش ها ، زمانى كه كلينى در شهر رى مى زيسته، فرقه هاى حنفى، شافعى ، زيدى، اسماعيلى و شيعه در آن حضور داشته اند و كشمكش هاى فرقه اى در اين شهر ، رواج داشت و او با آنها از نزديك آشنا بوده است.(2)

بغداد را دومين خليفه عباسى منصور (م 158 ق) ، به سال 145 ق بنا كرد و تا سال 329ق ، حكومت آن همچنان در اختيار عبّاسيان بود. اين شهر ، مركز حكومتى مقتدر شد و به شهرى تجارى، صنعتى، علمى و دينى تبديل گرديد. در همين شهر ، آثار و كتاب هاى زيادى از يونانى ، عبرى و هندى به عربى برگردانده شد، و نخستين كتاب خانه عمومى به نام «بيت الحكمة» - كه احتمال مى رود هارون عباسى آن را ساخته - ، بنا گرديد و كتاب هاى ترجمه شده در آن گردآورى شد،(3) كه گفته مى شود حدود چهار ميليون كتاب در آن وجود داشته است.(4)

اين شهر ، مركزى براى سياستمداران، دانشمندان و اديبان و شاعران و بالمآل ،

ص: 197


1- . شناخت نامه حضرت عبد العظيم حسنى و شهر رى ، ج11، ص 264 - 284.
2- . در اين باره ر.ك : رى باستان، ج2، ص 43 - 59. كريمان، نويسنده كتاب ، از آثارى همچون معجم البلدان ، أحسن التقاسيم ، آثار البلاد و نزهة القلوب، فرقه هاى موجود در رى را در قرن هاى سوم و چهارم بر شمرده و به تعصّبات فرقه اى و دلايل آن ، از جمله اختلاف بر سر اسما و صفات، حدوث و قدم، افعال انسان و عدل، رؤيت حق تعالى، عصمت انبيا و ائمّه، و حبّ و بغض اهل بيت عليه السلام اشاره كرده است ج2، ص63 - 80 .
3- . تاريخ تمدّن اسلام، ص 631.
4- . همان، ص 637.

مركز فرقه ها و مذاهب گوناگونى چون : تشيّع، حنبلى، مالكى، حنفى، نجارى، و نيز معتقدان به يهود و مسيحيت بود ، و از اين شهر و شهرهاى پيرامون آن، به مراكز ديگر تسرّى يافت. به تعبير جرجى زيدان، بغداد در دوره عبّاسيان ، قبله اهل علم و مركز دانشمندان و منبع علم و فضل شد ،(1) و چنان بذر علم در آن پاشيده شد كه ميوه آن ، در خراسان، آذربايجان، ماوراء النهر، مصر، شام و اندلس به دست آمد.(2)

در اين ميان ، براى تحليل همه جانبه رخدادهاى فرهنگى آن دوران، جريان مكتب قم را - كه پرتكاپو در حال جمع و تدوين حديث بود، و محدّثانى چند در آن مشغول بودند - ، نبايد ناديده گرفت. گويى كلينى، به قرينه روايت هايى كه از مشايخ قمى خود نقل كرده، بخشى از احاديث كتابش را از اين شهر ، گرد آورده است .

در قرن سوم و چهارم، كتابت حديث و بالمآل كتابت تفسير ، فقه و ديگر علوم اسلامى ، رايج شده بود و قبح ممنوعيت نگارش آنها كاملاً فرو ريخته و بلكه به حُسنْ تبديل شده بود، و عالمان اسلامى براى يافتن حديث ، به مسافرت هاى علمى و رحله حديثى مبادرت مى كردند. حاكمان نيز به نگارش كتاب كمك مى نمودند.(3) بر اساس گزارش ثامر العميدى از الفهرست ابن نديم، المعتضد باللّه (حاكم 279 - 289 ق) ، براى نديمان ، فقيهان و عالمان ، سيصد دينار مقرّرى تعيين كرد.(4)

پيش از كلينى، عالمان حديث نگار اهل سنّت، جوامع حديثى خود را تدوين كرده و رسميت داده بودند. بخارى (م 256 ق)، مسلم (م 261 ق)، ابن ماجه (م 273 ق)، ابو داوود سجستانى (م 275 ق)، ترمذى (م 279 ق)، نسائى (م 303 ق)، ابن خزيمه (م 311 ق) و اسفرائينى (م 316 ق)، صحاح ، سنن و مسانيد خود را تدوين كرده بودند. نه

ص: 198


1- . همان، ص 587.
2- . همان، ص 590.
3- . ر . ك : همان ، ص 553، 555، 556، 558، 582 و 587.
4- . الكلينى و كتابه الكافى ، ص 58 - 60 .

تنها كتاب هاى حديثى اهل سّنت ، تدوين شده بود كه چندين اثر فقهى هم مانند نوشته هاى مالك (م 179 ق)، شافعى (م 264 ق) و ديدگاه هاى ابوحنيفه (م 150 ق) نوشته شده و در مراكز علمى رواج يافته بود. در ميان شيعيان ، تنها چند كتاب چند صد صفحه اى و اصول اربعمئة در صفحاتى، دست به دست و احاديثى هم سينه به سينه مى گشتند . جريان مكتب اهل بيت عليه السلام ، به رغم اين كه جريانى قوى و اثرگذار بود، هنوز اثرى جامع از خود پديد نياورده بود.

جريان حديثى و فقهى اهل سنّت ، در طول بيش از دويست سال شكل گرفته بود و در اين سال ها ، امامان از خاندان پيامبر ، حضور داشتند و بنا بر اين، تأليف كتاب فقهى و يا حديثى ، آن هم در شرايطى كه هنوز زمانِ امامتْ پايان نيافته بود، چندان هم مناسب نبود. مكتب اهل سنّت، از سطوح عالى تا لايه هاى پايين دست اجتماعى نفوذ داشت و گروهى بر اساس آن عمل مى كردند. در واقع ، آنچه در طول دويست سال شكل گرفته و نهادينه شده بود، در ابعاد وسيعى خود را به نمايش گزارده بود .

در حاشيه اين جريان عمومى، مكتب اثرگذار ديگرى جريان داشت كه چشمان ناظرى را مى مانست كه در صدد اصلاح جريان حاكم بود و آن بخش از آموزه هايى را كه به دليل نادرستى در نقل، و يا به كارگيرى اجتهاد نادرست، سامان يافته بود، به گونه ديگرى نشان مى داد. مناسب است كه اين نظر مشهور آية اللّه سيد محمّد حسين بروجردى طباطبايى (1292ق / 1340 ش) را كه بارها از زبان شاگرد برجسته ايشان - استادم - شنيده ام يادآورى نمايم كه: «فقه شيعه، حاشيه بر فقه اهل سنّت است». اين فقيه بى نظير و بلا منازع روزگار ما، هر چند اين سخن را از جهت معرفتى و روش شناسى استنباط و اجتهاد مى فرموده است، امّا مى توان به گونه اى اين گفته او را در باره حديث هم صادق دانست. هر چند معارف احاديث مكتب اهل بيت عليه السلام ، بسيار بيش از آن است كه در مكتب اهل سنّت وجود دارد، امّا كم نيستند احاديثى كه ناظر به جريان حاكم واصلاح آن است واين همان حاشيه زدن و يا تعليقه بر متن حاكم است.

ص: 199

به هر روى، اين آموزه ها، از سوى ياران ائمّه عليه السلام ، نگاشته و يا حفظ شد و به صورت رساله و كتابچه هايى ، دست به دست گشت و اصول اربعمئة و يا اصول متلقّات، سامان يافت. اين تلاش و مجاهدت علمى، تا پايان عصر حضور سفيران و نمايندگان امام معصوم، به سال 260 ق، تا ظهور محمّد بن يعقوب كلينى ادامه يافت. وى بر اساس الهامى از طريق نامه برادر مؤمنى، به فراست دريافت كه كتاب حديثى جامعى فراهم آورد. در واقع ، عصاره و چارچوب آنچه در طول 250 سال گفته و يا نوشته شده، و يا در سينه ها حفظ گرديده، از سوى كلينى در يك جا گردآورى شده است .

موقعيت ويژه «الكافى»

زمان چندانى نگذشت كه كتاب كلينى، الكافى ، به كتاب مرجع تبديل شد و به عنوان كتاب حديثى، از استاد فرا گرفته مى شد. گويى شخصيت كلينى و تلاش بيست ساله او ، اثر خود را بر جاى گذاشته بود. كتاب او ، به زودى به نوشته اى مقبول و معتبر تبديل شد. نجاشى ، در باره خواندن كتاب الكافى در نزد استاد ، مى نويسد:

كنت أتردد إلى المسجد المعروف بمسجد اللؤلؤى - و هو مسجد نفطويه النحوى - أقرأ القرآن على صاحب المسجد، و جماعة من أصحابنا يقرأون كتاب الكافى على أبى الحسين، أحمد بن أحمد الكوفى الكاتب: حدّثكم محمّد بن يعقوب الكلينى . و رأيت أباالحسن العقرانى يرويه ؛(1)

به مسجد لؤلؤى - يعنى مسجد نفطويه نحوى - آمد و شد داشتم و نزد صاحب مسجد، قرآن مى خواندم، و تعدادى از همفكران ما، كتاب الكافى را در نزد ابوحسين احمد بن احمد كوفى كاتب ، مى خواندند كه: محمّد بن يعقوب كلينى ، براى شما روايت مى كند. و ديدم كه ابوالحسن عقرانى هم آن را روايت مى كرد.

گزارش ديگرى هم اين نكته را اين گونه تأييد مى كند:

ص: 200


1- . رجال النجاشى ، ص 267.

أحمد بن محمّد بن محمّد بن سليمان الزرارى، ممّن تلقّوه الكافى عن مصنّفه ورووه عنه و إستحسنوه و نشروه إلى نسختهم تنتهى نسخته ؛(1)

احمد بن محمّد بن محمّد بن سليمان زرارى ، از جمله كسانى است كه الكافى را از نويسنده اش فرا گرفته و از خود او ، روايت مى كنند و او را مى ستايند و نسخه خود را بر اساس نسخه او منتشر مى كنند.

شيخ آقا بزرگ تهرانى (1291 - 1389 ق) هم، در باره عبد الكريم بن نصر ابو الحسين نوشته است :

من تلاميذ أبى جعفر محمّد بن يعقوب الكلينى . قرأ عليه الكافى بتفليس و بغداد ؛(2)

او از شاگردان ابو جعفر محمّد بن يعقوب كلينى است كه الكافى را در تفليس و بغداد، بر او بازخوانى كرد.

در اين نوشته ، شيخ آقا بزرگ، از « تفليس » سخن گفته كه گويى خطاست و « تنيس » درست است، چنان كه شيخ طوسى در مشيخه از آن ياد كرده است:

و أبى الحسين، عبد الكريم بن عبد اللّه بن نصر ، البزّاز بتنيس و بغداد ، عن أبى جعفر محمّد بن يعقوب الكلينى.(3)

وى در باره شخص ديگرى نيز اين گونه نوشته :

أحمد بن سعيد أبوالحسين الكوفى ، من مشايخ السيد المرتضى علم الهدى، وهو من تلاميذ محمّد بن يعقوب الكلينى . قرأ عليه الكافى ؛(4)

ابوحسين احمد بن سعيد كوفى، از استادان سيد مرتضى علم الهدى، و از شاگردان محمّد بن يعقوب كلينى است كه نسخه الكافى را در نزد ايشان خواند.

اين گفته ها و نوشته ها ، نشان مى دهد كه كلينى ، به عنوان محدّثى معتمد و كتابش

ص: 201


1- . مستدرك وسائل الشيعة، ج3، ص 533.
2- . نوابغ الرواة، ج1، ص 151.
3- . تهذيب الأحكام ، ص 29 .
4- . همان، ج1، ص 34.

الكافى ، از همان زمانى كه تأليف شد، چنان جايگاه برجسته اى يافت كه حديث پژوهان ، آن را از خود مؤلّف و يا از اساتيد فن مى آموختند تا نقلشان دقيق باشد و اساتيد هم آن را به شاگردان خود مى آموختند. در يك كلام، به تعبير كمره اى (1283 - 1374 ق) :

الكافى ، تا چند قرن ، به عنوان يك اصل مذهبى ، مورد تأييد علما و فقها بوده و مورد تدوين و تفهيم ، و به عنوان يك متن علمى و سرچشمه حديث ، مورد بحث و تدريس قرار داشته است .(1)

محمّد بن يعقوب كلينى، به « محدّث » بودن شهرت دارد و از او به « خبره حديث » ياد شده ؛(2) امّا نمى توان از بُعد ديگر علمى وى غافل بود. هم چگونگى چينش كتاب و هم ابواب فقهى احاديث الكافى، و هم برداشت هاى دقيق او از احاديث و نكته سنجى هايش، نشان مى دهند كه وى فقيهى زبردست نيز بوده است؛ چنان كه برخى به آن اذعان كرده اند. ابن عساكر (499 - 571 ق)، تاريخ نگار مشهور اهل سنّت ، در باره وى به نقل از ابن ماكولا (م 487 ق) نوشته است:

أبوجعفر محمّد بن يعقوب الكلينى، من فقهاء الشيعة و المصنّفين فى مذهبهم ؛(3) ابوجعفر محمّد بن يعقوب كلينى، از فقيهان شيعى و نويسنده اى شيعى است.

و در ادامه ، از وى آورده كه :

رأيت أنا قبره بالقرب من صراط الطائى، عليه لوح مكتوب فيه: هذا قبر محمّد بن يعقوب الرازى الكلينى الفقيه؛(4)

ص: 202


1- . ترجمه و شرح اصول الكافى، ج1، ص 18 مقدمه .
2- . «ثقة عارف بالاخبار» الفهرست، ص 210 .
3- . تاريخ مدينة دمشق، ج56، ص 297 و 298. ابن حجر م 852 ق هم در كتابش ، دقيقاً همين تعبير را درباره كلينى دارد (لسان الميزان، ج5، ص 433، ش 1420) .
4- . همان، ص 298. كلمه صراط، در اين كتاب ، به همين شكل آمده در حالى كه درست آن ، صراة است، و نام دو نهر صراة الكبرى و صراة الصغرى در بغداد است.

قبر او را نزديكى صراط طائى ديدم كه بر سنگ قبرش نوشته شده بود: اين قبر ، محمّد بن يعقوب كلينى فقيه است.

با اين نگاه، كلينى به جايگاه برترى ارتقا مى يابد و فراتر از يك گزارشگر دقيق و مورد اعتماد در نقل حديث ، به شمار مى آيد، و همين، موقعيت او را در ميان محدّثان، بالا مى برد. كلينى در اين نگاه، الگوى فقيهان در استنباط احكام شرعى از ادلّه و نيز روايت حديث نيز هست.

به علاوه، او نه تنها يك حديث نگار و يا فقيه بوده، بلكه يك شخصيت علمى مورد توجّه و شيخ شيعيان در دوران خود و در بغداد - كه نايبان امام معصوم در آن حضور داشتند - ، بوده است . از اين رو، از وى، با تعبير «كان شيخ الشيعة ببغداد»(1) و نيز پيش از حضور در بغداد و در ميان سالى، شيخ شيعيان در رى بوده است .

شيخ أصحابنا فى وقته بالرى، ووجههم و كان أوثق الناس فى الحديث و أثبتهم؛(2)

شيخ هم فكران ما در زمان خود در رى، و چهره آنان و موثّق ترين و دقيق ترين آنها بوده است .

اين تعبير ، جاى بسى درنگ و تأمّل دارد؛ چه اين كه به رغم وجود نايب امام معصوم، اين عنوان ، پر معنا مى نمايد. از گزارش سال مرگ كلينى از سوى ابن اثير،(3) بر مى آيد كه وى نه تنها در ميان اقلّيت شيعه نبوده ، بلكه چهره اى شناخته شده و شهره شهر بوده است.

اين تعبيرها كه به قرن هاى چهارم و ششم مربوط است، نشان مى دهد كه كلينى، نه تنها بعدها عالمى نشان دار و مشار بالبَنان شد كه در زمان حيات خود هم، چنين موقعيتى داشت و از همين روست كه آن برادر مؤمن هم مشكلش را با وى در ميان

ص: 203


1- . الأعلام، ج7، ص145.
2- . رجال النجاشى ، ص 377 .
3- . ابن اثير ، در حوادث مربوط به سال 329 ق مى نويسد: «و فيها توفّى محمّد بن يعقوب أبوجعفر الكلينى وهو من أئمّة الإمامية و علمائهم » الكامل، ج6، ص 274 .

گذاشته است.

فراتر از اين، از كلينى ، به عنوان مجدّد فقه شيعه ياد شده است :

و فى أوائل القرن الرابع الهجرى، كان مجدّد فقه الامامية هو أبو جعفر محمّد بن يعقوب ؛(1)

در اوايل قرن چهارم هجرى، تجديد سازمان دهنده فقه شيعه، ابوجعفر محمّد بن يعقوب است.

هر چند اين تعبير ، چندان دقيق نمى نمايد؛ چه اين كه هنوز فقه شيعه ، شكلِ اجتهادى - تدوينى به خود نگرفته بود تا وى مجدّد آن باشد، امّا اين گفته بروكلمان (1956 م) اشاره به جايگاه برتر كلينى دارد و از شأن و عظمت علمى او سخن به ميان آورده و شايد هم به مؤسّس بودن او نظر داشته است .

اشاره به يك نكته مهم در ارزيابى جايگاه كلينى، مى تواند كمك شايانى به درك درست از آن بكند و آن اين است كه بنا بر قول مشهور و رايج، الكافى ، داراى 16121

حديث است، و در صحّت و اعتبار ، و عدم صحّت و اعتبار آنها، در ميان حديث شناسان، نظر يكسانى وجود ندارد. واقعيت اين است كه كلينى ، خود در مقدّمه كتابش به نكته اى اشاره كرده كه سرآغاز پاره اى گفتگوها و كشمكش ها در پذيرش و عدم پذيرش همه كتاب شده است. او مى نويسد:

كاف لمن أراد علم الدين و العمل بالآثار الصحيحة الواردة من أهل البيت؛(2)

براى كسى كه در طلب دانش دين و عمل به آثار صحيحِ رسيده از اهل بيت است، كافى است.

احتمال دارد همين نوشته كلينى و اشاره او به آثار صحيح رسيده از اهل بيت، به مثابه تأييد وى بر كتابش تلقّى شده و جملگى آن، قابل قبول به شمار آمده است، و

ص: 204


1- . تاريخ الأدب العربى، ج 2 القسم الثانى 3 - 4 ، ص 64.
2- . الكافى، ج1، خطبه مؤلّف.

يا علّت و يا دليل ديگرى جز اين، باعث جايگاه ويژه اين كتاب در ميان عالمان و دانشوران شده باشد. اين كتاب را عالمان دينى چنان ستوده اند كه گاهى در رديف كتاب معصوم به شمار آمده و پاره اى هم چند و چون در باره آن را روا ندانسته و آن را بر نتابيده اند. هر چه زمان بيشترى بر اين كتاب گذشته، ديدگاه ها در باره آن و جايگاهش ارتقا يافته و تنها به ستودن به عنوان كتابى حديثى كه شخصى مورد اعتماد و حديث شناس آن را نگاشته و در نگارش آن دقّت كافى به عمل آورده، بسنده نشده و به تدريج ، كتابى كه از نظر معصوم گذشته و هر آنچه در آن آمده قابل اعتماد و عمل است، معرفى شده است.

نزديكى زمان تدوين كتاب الكافى به دوران معصومان و تولّد وى در دوران حيات امام حسن عسكرى عليه السلام و نقل حديث از عبد اللّه بن جعفر حميرى - يكى از اصحاب آن امام - ، و نيز وجود رساله ها و جزوه هاى حديثى دست اوّل در ميان محدّثان و ناقلان حديث در دوران او و دسترسى به آنها، نكته حايز اهميتى است كه به اين دست از آثار حديثى اعتبار مى بخشد. مهمترين موضوع در اين كه او دوران غيبت صغرا و وجود سفيران و نوّاب امام معصوم مى زيسته ( چه با آنان رابطه داشته باشد و چه نداشته باشد ) ، قرب زمانى او به غيبت آخرين حجّت و گذشت تنها 69 سال از رحلت امام يازدهم است.(1) به علاوه اين كه ، حضور معنوى امامان در ميان هواخواهانشان، خود در ارزيابى موقعيت وى اثرگذار بوده است. اين مهم كه فاصله زمانى چندانى ميان او و آبشخور آموزه هاى اهل بيت عليه السلام وجود نداشته نيز به ارتقاى جايگاه او كمك كرده است .

هانرى كربن ( 1903 - 1979 م) ، در تقسيم بندى زمانى جمع آورى حديث شيعى ، چهار دوره را مدّ نظر قرار داده و كلينى را جزء مرحله نخست - كه دوره امامان

ص: 205


1- . برخى اين نظر را هم مطرح كرده اند كه كلينى ، امام يازدهم را درك كرده است. ر . ك : دراسات فى الحديث و المحدّثين، ص 125.

معصوم و پيروان و اصحاب آنهاست - بر شمرده است.(1) بر اساس روايتى منسوب به پيامبر كه در سر هر يك صد سال ، مجدّد دينى ظهور مى كند،(2) ابن اثير جزرى (544 - 606 ق) با ذكر حديث، به شرح آن پرداخته و برخى از مصداق هاى آن را در سرِ سده ها نام برده است. وى بر اين باور است كه وجود مجدّد و احياگر در هر سده، منحصر در يك نفر نيست ؛ بلكه در سر هر سده اى ممكن است افراد گوناگونى با مشرب هاى مختلف ، مجدّد باشند .

از اين رو ، وى از ميان حاكمان ، سياستمداران، فقيهان ، محدّثان، قاريان و زاهدان، تعدادى را قرن به قرن ياد كرده كه مجدّد به شمار مى روند و در ميان آنها، افرادى هستند كه هم زمان ، در مناطق مختلف مى زيسته اند(3) و از جمله مجدّدان آغاز قرن چهارم، از كلينى ياد كرده :

و أمّا من كان على رأس المأة الثالثة فمن ... و أبوجعفر محمّد بن يعقوب الرازى من الإمامية؛(4)

و امّا در سر سده سوم... و ابوجعفر محمّد بن يعقوب رازى امامى است.

سيّد بحر العلوم ( 1155 - 1212 ق) پس از نقل كلام ابن اثير، در تحليل آن نوشته است:

و من نظر فى كتاب الكافى الذى صنّفه هذا الإمام - طاب ثراه - و تدبّر فيه، تبيّن له صدق ذلك، و علم أنّه مصداق هذا الحديث، فانّه كتاب عظيم النفع، عديم النظير،فائق على جميع كتب الحديث؛(5)

ص: 206


1- . تاريخ فلسفه، ص 52.
2- . انّ اللّه يبعث الى هذه الأمّة على رأس كلّ مأة سنة، من يجدّد لها دينها سنن أبي داوود ، ج 2 ، ص 311.
3- . از جمله اين افراد عبارت اند از: امام باقر عليه السلام ، قاسم بن محمّد بنابى بكر، مجاهد بن جبر، مكحول، حسن بصرى، شهاب زهرى، مأمون، شافعى، امام رضا عليه السلام ، مقتدر باللّه ، ابوالحسن اشعرى، سيّد مرتضى ، باقلانى و غزالى جامع الاُصول ، ج12، ص 218 - 222 .
4- . همان جا .
5- . الفوائد الرجالية، ج3، ص 330.

هر كس در كتاب الكافى اى كه اين امام - طاب ثراه - تصنيف كرده، نظر افكند و تدبّر نمايد، درستى اين گفته برايش آشكار خواهد شد و خواهد دانست كه كلينى ، مصداق اين حديث است. به راستى كه اين كتاب، سودمند، بى نظير و بر همه كتاب ها سر است.

كسانى همانند شهيد ثانى (911 - 965 ق) هم آن را كتابى بى مانند معرفى كرده اند كه تا كنون شبيه همانند آن تأليف نشده است:

الكتاب الكافى و المنهل العذب الصافى، و لعمرى! لم ينسج ناسج على منواله و منه يعلم قدر منزلته و جلالة حاله ؛(1)

كتاب الكافى ، سر چشمه گواراى ناب، به جان خودم سوگند! كه تا كنون به روش آن ، كسى كتابى تأليف نكرده و از همين، منزلت والا و موقعيت آن به دست مى آيد.

محدّث استرآبادى (م 1033 ق) هم همان كلام شهيد ثانى را با بيانى ديگر گفته است:

سمعنا عن مشايخنا و علمائنا، انّه لم يصنّف فى الاسلام كتاب يوازيه أو يدانيه ؛(2)

از استادان و علماى خود شنيده ايم كه در اسلام ، كتابى همپاى آن و يا نزديك به آن ، تأليف نشده است.

شيخ مفيد (336 - 413 ق) با نقل روايتى از كتاب الكافى، از آن به بهترين و سودمندترين كتاب ياد مى كند :

أجلّ كتب الشيعة و أكثرها فائدة.(3)

شيخ آقا بزرگ تهرانى ، آن را مهم ترين كتاب از چهار كتاب حديثى شيعه مى شمارد كه همانندى برايش نوشته نشده است:

و هو أجلّ الكتب الاربعة المعتمدة عليه، لم يكتب مثله فى المنقول عن

ص: 207


1- . الدرّ المنظوم، ص 1 حاشيه شهيد بر اصول الكافى .
2- . الفوائد المدنية، ص 520.
3- . و هو من أجلّ كتب الشيعة و أكثرها فائدة تصحيح الاعتقاد، ص 70.

آل الرسول ؛(1)

و آن ( الكافى ) ، مهم ترينِ چهار كتاب مورد اعتماد است و همانند آن در اخبار آل رسول خدا ، نوشته نشده است.

ميرزا حسين نورى هم اذعان كرده كه اين كتاب ، از جمله چهار كتابى است كه مدار عمل شيعيان امامى است:

الكافى ، أحد الكتب الاربعة التى عليها يدور رحى مذهب الفرقة الناجية الإمامية ؛(2)

الكافى ، يكى از چهار كتاب است كه آسياب مذهب گروه رستگار اماميه ، بر آن مى چرخد.

جمع بندى اين ديدگاه را مى توان در مقدّمه اى كه حسين محفوظ بر اين كتاب نگاشته، ديد كه از آن به كتابى ياد كرده كه اماميه و جمهور شيعه ، بر برترى اش اتّفاق نظر دارند و به خبر آن ، عمل مى كنند و اجماع دارند كه رتبه برترى دارد.

و قد اتّفق أهل الإمامة و جمهور الشيعة على تفضيل هذا الكتاب و الأخذ به و الثقة بخبره و الإكتفاء بأحكامه و هم مجمعون على الإقرار بإرتفاع درجته و علوّ قدره - على انّه - القطب الذى عليه مدار روايات الثقات المعروفين بالضبط والإتقان إلى اليوم، و هو عندهم أجمل و أفضل من سائر اصول الحديث ؛(3)

امامى مذهبان و همه شيعيان ، اتّفاق نظر دارند كه اين كتاب، برترين كتاب و عمل به آن ، بهتر از همه و مورد اعتماد است، و به احكام آن بسنده مى شود. آنان اجماع دارند و اعتراف مى كنند كه رتبه آن ، بالا و قدرش ، والا است و روايات معتمدان مشهور به ضبط و اتقان تا امروز بر مدار آن مى چرخد و اين كتاب نزد آنان ، زيباتر

ص: 208


1- . الذريعة، ج 17، ص 245.
2- . خاتمة المستدرك، ج3، ص 463.
3- . الكافى، ج1، ص 24 مقدّمه . گفتنى است كه سيد شرف الدين عاملى نيز همين مضمون را در باره چهاركتاب شيعى دارد و در باره الكافى گفته است: و الكافى، أقدمها و أعظمها و أحسنها و أتقنها (المراجعات، ص 390) .

و بهتر از ديگر اصول است .

كمره اى هم در تحليل موقعيت الكافى، با نام بردن از تعدادى از عالمان برجسته شيعى، آنها را حجّت فقها دانسته و گفته:

اماميه و جمهور شيعه ، اتّفاق دارند بر تفضيل اين كتاب و اخذ از آن و اعتماد بدان و اكتفاى به احكام مستفاد از آن ... .(1)

بر اساس همين رهيافت است كه گمان مى رود در نگاه بيرونى نيز همين ديدگاه در باره الكافى شكل گرفته است. كسانى چون ابوبكر الجزائرى ، عالم مشهور سلفى گراى ضد شيعه هم براى نقد اين كتاب ، از تعابيرى مشابه استفاده كرده است:

يا شيعى، سبعاً من الحقائق التى تضمنها الكافى الذى هو عمدة مذهبك و مصدر شيعتك .(2)

اهل نظر و انديشه، نه تنها به توصيف فضايل و برترى هاى الكافى بسنده نكرده اند ، كه در عمل نيز به اين كتاب ، اعتماد نموده اند. اين كتاب، در ميان فقيهان و محدّثان، چنان برترى يافته كه به جاى بررسى يكايك احاديث آن بر اساس موازين علم رجال، و ارزشيابى و سنجش احاديث و گزينش آنها، به كل كتاب و احاديث آن اعتماد شده است و بعضى از عالمان ، كلّ كتاب را به جاى احاديث آن ، مورد تأييد و توثيق قرار داده اند. اين، در دانش رجال و درايه حديث، امر نادرى است. ميرزا حسين نورى (م 1281 ق) كه به خاطر موقعيت ممتازش در تدوين كتب حديثى و رجال شناسى، به «خاتم المحدّثين» لقب گرفته، در باره اعتبار الكافى نوشته است :

و كتاب الكافى بينها كالشمس بين نجوم السماء، و امتاز عنها بأمور اذا تأمّل فيهاالمنصف، يستغنى عن ملاحظة حال آحاد رجال سند الأحاديث المودّعة فيه وتورثه الوثوق و يحصل له الإطمئنان بصدورها و ثبوتها و صحّتها بالمعنى المعروف عند الأقدمين ؛(3)

ص: 209


1- . اصول الكافى ، مصطفوى ، ج 1 ، ص 15 مقدمه .
2- . پايگاه اينترنتى www.yahosien.com ، نامه فرد ياد شده به شيعيان .
3- . خاتمة المستدرك، ج 3، ص 463.

كتاب الكافى ، در ميان كتاب هاى چهارگانه حديث، همانند خورشيد در ميان ستارگان است و چند امتياز نسبت به آنها دارد. هر كس به ديده انصاف در اين كتاب بنگرد، خود را از بررسى حال تك تك راويان اسناد رواياتْ بى نياز مى بيند و برايش اطمينان به صدور و ثبوت و درستى آنها، به همان معنايى كه در نزد پيشينيان مشهور بود، حاصل مى شود .

اين نظر، منحصر در ميرزاى نورى نيست ، بلكه كسانى چون مجلسى نيز - كه در ميان محدّثان و عالمان متأخر شيعى، جايگاهى ويژه به خود اختصاص داده - ، در باره آن همين ديدگاه را دارد:

وجود خبر در امثال چنين اصول معتبرى، جواز به عمل به آن مى شود، امّا ناچاريم به هنگام تعارض ، براى ترجيح روايات بر يكديگر، به سند آنها رجوع كنيم؛ زيرا معتبر بودن روايات كتاب، منافاتى با اين امر ندارد كه برخى از آنها قوى تر باشد.(1)

مهم تر ، اين كه موقعيت الكافى، چنان بى مانند است كه تلاش شده، كتاب مورد تأييد امام معصوم عليه السلام تلقى شود و گفته شده كه معصوم عليه السلام در حق آن گفته است: « كافٍ لشيعتنا » .(2) هر چند مصدرى براى انتساب آن وجود ندارد، امّا رواج چنين گفته هايى و سينه به سينه و دهان به دهان گشتن آن، خود گوياى اين واقعيت است كه الكافى در ميان حداقل تعدادى از عالمان، از چنان اعتبارى برخوردار بوده كه آن را كتابى به تأييد امام معصوم رسيده ، بدانند. و اين، بى هيچ چون و چرايى ، آن را بر صدر مى نشاند.

اين ديدگاه را كه كتاب ، به نظر امام زمان عليه السلام رسيده در پاره اى اظهار نظرها مى توان يافت ؛ از جمله، ملاّ خليل قزوينى، مترجم و شارح كتاب الكافى ، در باره اعتبار اين كتاب نوشته:

ص: 210


1- . مرآة العقول، ج1، ص 21 و 22.
2- . تنقيح المقال، ج3، ص 202. گفتنى است كه در باره اين گفته ، هيچ مدرك و سندى يافت نشده و در افواه ، شهرت يافته و در پاره اى منابع، همانند همين منبع نقل شده است .

كتاب الكافى ، عمده كتب احاديث اهل البيت عليه السلام است و مصنّف آن، ابوجعفر محمّد بن يعقوب بن اسحاق الرازى الكلينى،... آن را در بيست سال تصنيف كرده و در زمان غيبت حضرت صاحب زمان ... . محمّد بن يعقوب در بغداد نزديك سفرا بوده ... پس مى تواند بود كه اين كتاب مبارك ، به نظر اصلاح آن حجّت خداى تعالى رسيده باشد. و اللّه اعلم !(1)

مؤلّف رياض العلماء نقل كرده كه ملاّ خليل غازى قزوينى ، معتقد بوده كه الكافى به معصوم عرضه شده و ايشان كتاب را تأييد كرده و بلكه بالاتر، اين كه روايات بى سند اين كتاب، به نقل مستقيم از امام است:

انّ الكافى بأجمعه ، قد شاهده الصاحب عليه السلام و إستحسنه و ان كلّ ما وقع فيه بلفظ روى، فهو مروى عن الصاحب عليه السلام بلا واسطة، و انّ جميع اخباره واجب العمل بها، حتى انّه ليس فيه خبر للتقيّة و نحوها، و انّ الروضة ، ليس من تأليف الكافى بل هو من تأليف ابن ادريس ؛(2)

همه الكافى را حضرت صاحب عليه السلام ديده و آن را ستوده و هر چه به صورت « رُوِىَ » در آن آمده، از حضرت صاحب بدون واسطه نقل شده است. همه اخبار الكافى ، درست و عمل به آنها واجب است تا جايى كه هيچ خبر تقيّه اى و شبيه آن، در آن وجود ندارد. الروضه ، از كلينى نيست ؛ بلكه از نوشته هاى ابن ادريس است .

اين نوشته افندى (م 1134 ق) ، در دو كتاب الشافى و الصافى ملاّ خليل قزوينى نيست و ملاّ خليل ، در جايى خلاف اين گفته را نوشته است:

و هذا ممّا يبطل قول من قال : انّ كلّ رواية فى الكافى و نحوه معلوم الصدور عن المعصوم.(3)

و بنا بر اين، مشخص نيست كه افندى ، حرف خود را از چه منبعى گرفته و چگونه اين ادّعا را استنباط كرده است!

ص: 211


1- . الصافى، ورق 4 مقدمه مؤلّف .
2- . رياض العلماء، ج2 ص 261 و 262.
3- . الصافى، شرح حديث 10 باب اختلاف الحديث كتاب العلم ؛ الكافى، ج1، ص 67 .

به هر حال، اين موقعيت يگانه ، باعث شده كه بر اساس ديدگاه غالب، كتاب الكافى، به تمامه ، حجّت شود؛ چنان كه اوج اين نگاه، از سوى شيخ محمّد تقى مجلسى است كه تصريح مى كند احاديث مرسل و بلكه جميع احاديث الكافى ، صحيح است :

و همچنين است احاديث مرسل محمّد بن يعقوب كلينى و محمّد بن بابويه قمى ، بلكه جميع احاديث ايشان كه در الكافى و كتاب من لا يحضره الفقيه است، همه را صحيح مى توان گفت ؛ چون شهادت اين دو شيخ بزرگوار ، كمتر از شهادت اصحاب رجال نيست ، يقيناً ؛ بلكه بهتر است.(1)

محمّد امين استرآبادى (م 1033 ق) - اخبارى مشهور - ، هم ، همه احاديث اين كتاب را بر اساس استنباطى كه از مقدّمه اش كرده، صحيح مى داند :

فعلم انّ أحاديث كتابه هذا كلّها صحيحة .(2)

و دليل وى براى ادعايش چنين است:

... إنّ منشأ حكم المؤلّف بصحّة جميع ما فى كتبه، انّه أخذه من الأصول التى صنّفها أصحاب العصمة عليه السلام بأمرهم ليكون مرجع الشيعة فى عقائدهم وأعمالهم و لئلا يحتاجون إلى العامّة فيهما، لا سيّما فى زمان الهرج و هو زمان الغيبة الكبرى ؛(3)

منشأ حكم نويسنده ، به درستى همه احاديث كتابش، اين است كه وى آنها را از اصولى بر گرفته كه نزديكان ائمّه معصومان عليه السلام به دستور آن حضرات نوشته اند، تا كتاب ، مرجع عقايد و اعمال شيعيان باشد و در اين مورد ، به عامّه نيازمند نباشند؛ بويژه در دوران هرج و مرج كه دوران غيبت كبراى امام عليه السلام است.

اين برداشت استرآبادى از مقدّمه مؤلّف، هر چند صحيح نيست و مؤلّف ، چنين حكمى را نكرده، امّا اين اظهار نظر ، از سوداى دل استرآبادى نسبت به اين كتاب حكايت دارد و در واقع چنين مى نمايد كه وى دوست داشته كه چنين باشد و اين

ص: 212


1- . لوامع صاحبقرانية، ج1، ص 105.
2- . الفوائد المدنية، ص 524.
3- . همان.

حكم را در حق آن كتابْ روا دانسته است.

آية اللّه خويى (م 1411 ق) هم در كتابش آورده كه از استادش محقّق نائينى (م 1355 ق) در مجلس درس ايشان شنيده كه وى در باره اسناد الكافى گفته است :

المناقشة في اسناد الكافى ، حرفة العاجز .(1)

نفوذ اين كتاب در ذهن ها چنان است كه از آن به «معتبرترين كتاب، پس از قرآن» ياد شده است.(2)

امّا عبد الرسول غفّار، پس از بررسى اقوال مربوط به صحّت و يا عدم صحّت همه روايات الكافى، و اين كه الكافى به امام معصوم عرضه شده و يا نشده، با طرح عدم وجود دليلى داير بر عرضه الكافى بر امام معصوم، اين نظر را مطرح مى كند كه برخى بر اين نظر متمايل اند كه بخش هايى از اين كتاب به امام معصوم عرضه شده است.(3) هر چند وى بر اين تمايل، دليلى اقامه نمى كند، امّا از مطرح كردن و سكوتش در باره آن، گويى آن را به ديده قبول اظهار كرده است. مجلسى هم در بحث اعتبار كتاب، به صراحت مى نويسد:

أمّا جزم بعض المجازفين بكون جميع الكافى معروضاً على القائم عليه السلام لكونه في بلدة السفراء فلا يخفى ما فيه على ذى لبّ ؛(4)

امّا نظر گزافه گويانى داير بر اين كه كتاب الكافى بر حضرت قائم عرضه شده، با اين دليل كه كلينى در شهر سفيران امام مى زيسته، بى دليل است و بر هيچ عاقلى پنهان نيست.

هر چه از دوران كلينى و كتابش زمان بيشترى سپرى شده، درخشش وى بيشتر و بيشتر شده تا در هزاره پس از هجرت، و در دوران سلسله صفويان در ايران، كلينى از

ص: 213


1- . معجم رجال الحديث، ص 82.
2- . ترجمه و شرح اُصول الكافى ، مصطفوى ، ج 1، ص 4 مقدّمه .
3- . الكلينى و الكافى ، ص 397 .
4- . مرآة العقول ، ج1، ص 22 .

سوى عالمان دينى، لقب « ثقة الإسلام » گرفته است،(1) و از آن پس، اين لقب، منحصر در او شده و وقتى به صورت مطلق به كار مى رود، لقب خاص و بى منازع او است.

از ويژگى هاى اين اثر كلينى ، اين است كه كتابش تنها مورد توجّه فقيهان قرار نگرفته ؛ بلكه به دليل داشتن معارف غير فقهى، از سوى فيلسوفانى همانند صدر الدين محمّد شيرازى ( ملاّ صدرا ) هم مورد توجّه واقع شده و بر آن ، شرح نوشته است.(2)

يكى از دلايل اين جايگاه استثنايى و انكارناپذير كلينى در ميان عالمان شيعى، اقدام او به تدوين نخستين اثر حاوى آموزه هاى اهل بيت عليه السلام است كه خود از هوشيارى بسيار بالاى او نشان دارد:

و ذلك لأنّ الشيخ محمّد بن يعقوب يعدّ أوّل من جمع الأحاديث بأسانيده بهذه السعة ؛(3)

و اين ، از آن روست كه شيخ محمّد بن يعقوب، نخستين جمع كننده حديث به صورت مسند با اين گستردگى است.

أوّل من تصدّى من علماء الإمامية بعد انتهاء عصر الائمّة إلى جمع ما أثر عنهم من الحديث بهذه السعة ؛(4)

او نخستين كسى است كه پس از پايان يافتن دوران امامت ائمّه ، عهده دار جمع آورى آثار باقى مانده از ائمّه با اين گستردگى است .

ص: 214


1- . بررسى هاى انجام شده نشان مى دهد كه پيش از شيخ بهاء الدين عاملى م 1031 ق - نوّر اللّه مرقده - كسى از اين تعبير در حق كلينى استفاده نكرده و او نخستين عالم و دانشمند شيعى است كه دركتاب هايش از اين تعبير ، مكرّر و به فراوانى استفاده كرده و پس از وى، در نوشته ها رواج پيدا كرده وآمده است. ر . ك به كتاب هاى شيخ بهايى : الحبل المتين، ص 7 ؛ مشرق الشمسين، ص 219، 274، 278، 279، 296 و 390 ؛ مفتاح الفلاح، ص 9، 14، 16، 17، 22، 42، و... .
2- . ر . ك : شرح اُصول الكافى ، ملاّ صدرا .
3- . الكافى و الكلينى ، ص 153 .
4- . همان ، ص 113.

اين جامعيت را فيض كاشانى (م 1090 ق) چنين قلمى كرده است:

لاشتماله على الاُصول من بينها و خلوه من الفضول و شينها؛(1)

چون شامل اصول است و از هر گونه حرف زايد و عيب هايش ، دور است.

البته كه اين ، همه ماجرا در باره الكافى نيست. گويى بر اساس نظر هاشم معروف الحسنى (1919 - 1987 م) مصون ماندن اين كتاب از چند و چون ، تا قرن هفتم و ظهور محقّق حلى (م 676 ق) ادامه يافته، و همين پيشينه تاريخى، اين اثر را بر صدر نشانده بود.(2) براى نخستين بار ، محقّق حلى است كه مناقشه در الكافى را آغاز كرد. هر چند پيش تر كسانى مانند صدوق و مفيد ، در باره احاديث آن اظهار نظر كرده و برخى هم ترديد آنها را در باره پاره اى از احاديث اين كتاب ، بر اخبار متعارض حمل كرده بودند، ولى در عين حال ، همين نويسنده، با بررسى خود و بر اساس آمارى كه ارائه داده، احاديث ضعيف اين كتاب را بيش از صحيح آن دانسته است.(3)

به هر حال، با توجّه به همين گفته ها كه صاحبان فضل و دانش و عالمان دينى و حديث شناسان گفته اند، به خوبى مى توان دريافت كه كلينى ، كار سترگى كرده و عالمان پس از وى ، در گرو تلاش علمى حديثى او هستند و او توانسته است با درايت

ص: 215


1- . الوافى، ج1، ص 6. گفتنى است كه اظهار نظر فيض در باره الكافى، براى نقد اين كتاب به رشته تحرير درآمده و در آن، او كتاب الكافى را از همه معتبرتر ، كامل تر و جامع تر دانسته و در نقد آن، گفته كه كلينى،تكليف احكام زيادى را در اين نوشته ، مشخص نكرده و برخى ابواب كتاب را كامل ننموده و برخى جاها اخبارى را يك سويه نقل كرده و معارض آنها را نياورده و مبهماتى را تبيين ننموده، و گاهى ترتيب دقيق به موضوعات نداده، و گاهى هم روايت را در غير جاى خود آورده، و گاهى عنوان دقيقى براى ابوابْ انتخاب نكرده است.
2- . دراسات فى الحديث و المحدّثين، ص 136.
3- . الكافى التى بلغت ستة عشر ألف حديث و مائة و تسعة و تسعين حديثاً على النحو التالى: الصحيح منهاخمسة آلاف و اثنان و سبعون حديثاً ... و الضعيف تسعة آلاف و أربعمائة و ثمانون حديثاً ؛ وضعيت روايات الكافى كه احاديث آن 16199 حديث مى رسد، به اين شرح است: تعداد 5072 حديث صحيح و 7480 حديث ، ضعيف است الدراسات فى الحديث و المحدّثين، ص 137.

و هوشمندى، در زمانى كه بسيارى را حيرت و سردرگمى فرا گرفته بود، با اقدامى انديشمندانه، اثرى پديد آورد كه كتاب انديشه و ايمان پيروان مكتب اهل بيت عليه السلام باشد. آنچه گفته آمد و آنچه در پى مى آيد، تحليل اثر گذارى الكافى و پديد آوردن اثرى بى نظير در حوزه انديشه دينى بر مبنايى ويژه است، و چنان است كه در يك كلام، هانرى كربن در باره الكافى نوشته:

نظريه معرفت شناسى امام پنجم و ششم و هفتم، از طريق الكافى ، به جهان شيعه منتقل شد .(1)

كلينى و بحران هاى پيش رو

سخن را در اين بخش ، با اين نوشته محمّد بن يعقوب كلينى در مقدّمه اش بر كتاب مى آغازم كه در جواب درخواست برادر مؤمنى داير بر نگارش كتابى كه وى با آن مشكلاتش را حل كند، نگاشته است:

و ذكرت انّ الأمور قد اشكلت عليك ، لا تعرف حقائقها؛ لإختلاف الرواية فيها، وانّك تعلم انّ إختلاف الرواية فيها، لإختلاف عللها و أسبابها لا تجد بحضرتك من تذاكره و تفاوضه ممن تثق بعلمه فيها ؛(2)

يادآورى كرده اى كه در امورى ، مشكل پيدا كرده اى، به خاطر اختلاف روايات، كه ناشى از اختلاف اسباب و علل آنهاست. حقيقت آنها بر تو پوشيده مانده، و كسى را هم كه مورد اعتمادت باشد ، نيافتى تا آنها را با او در ميان بگذارى.

همين اشارات مؤلّف كه از برادرى مؤمن - كه خداى او را در رحمت خود غريق سازد و اين درخواست چنان سرنوشت ساز بود كه مى توان آن را، از الهامات غيبى دانست كه مايه چنين بركتى شد - نشان مى دهد كه در دوران كلينى، راه بر شيعيان ، ناهموار بوده و مشكلاتى برايشان پيش آمده كه نمى توانستند به راحتى ، آنها را از

ص: 216


1- . تاريخ فلسفه اسلامى، ص 79.
2- . الكافى، ج1، ص 8 مقدّمه مؤلّف .

پيش پا بر دارند. شگفت اين كه اين سخن كلينى در زمانى گفته شده كه عصر غيبت صغرا بوده و برخى از نايبان امام عصر عليه السلام ، در قيد حيات بودند و آن شخص به هر دليل، نمى توانسته راه به جايى ببرد و حقيقت بر او مكتوم بوده است. در چنين زمانى است كه كلينى به نگارش اثرى مى پردازد كه تا كنون چراغ راهى است پر رهرو و چه انديشه ها و باورها كه بر اساس آن شكل گرفته و چه عالمان و انديشمندانى كه دور شمع وجود آن حلقه زده اند و از پرتو نور آن بهره گرفته اند .

حال، آن مشكلات چه بوده و آن كار سترگى كه آن مرد بزرگ به تنهايى كرد، چه تحوّلاتى را پديد آورد و چه نقشى آفريد، هر چند همگى روشن نيست، امّا مى توان به برخى آنها اشاراتى كرد و نقش شيخ رى و بغداد را در پايان دادن به برخى بحران ها و شكل گيرى و نهادينه شدن يك انديشه و باور و فرهنگ ، معرفى كرد.

به نظر مى رسد، چالش و بحران خلافت و مشروعيت حاكميت و درهم ريختگى ثبات حكومت مركزى، و پيدايش دولت هاى محلى،(1) باعث شده بود كه ذهنيت بسيارى از مسلمانان ، نسبت به مشروعيت حكومت به نام اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله خدشه دار شود و از اين رو، غالب شورش ها در منطقه هاى گوناگون با استقبال مواجه

ص: 217


1- . در دو قرن دوم و سوم هجرى ، شمال افريقا از حكومت مركزى جدا شد و اغالبه بر آن حكم مى راندند. طولونيان در مصر و سوريه در 254 ق ، رستميان در جزائر از 138 ق، فاطمى ها در مصر در 297 ق ، حكمرانى را آغاز نمودند . آل اخيصر علوى در مكّه و يمامه در 251 ق ، حكومت تشكيل داد . حمدانى ها در موصل و حلب در 317 ق، علويان در طبرستان، برادران بريدى در بصره، طاهريان در خراسان در 205 ق ، صفاريان در فارس در 254 ق ، امانيان در ماوراء النهر در 261 ق ، حكومت محلى تأسيس كردند. در ايران ، به سال 318 ق ، حكومت محلى آل بويه شكل گرفت، تا به تدريج ، شهرهاى ايران را فتح كردند و سرانجام به بغداد رسيدند و چنين بود كه حكومت هايى در دل حكومت بنى عباس روييدند و اركان حكومت مركزى را سست كردند تا منجر به فروپاشى آن شد. قابل توجّه اين كه كسانى الكافى را چنان اثرگذار دانسته اند كه پايه گذارى دولت هاى طاهريان در خراسان ، فاطميان در مصر، و علويان در طبرستان را محصول آن دانسته اند . ر. ك به: اصول الكافى ، مصطفوى ، ج1، ص 5 - 8 مقدّمه ، و ج 2، ص 19 (مقدّمه) .

مى شد. اين ، نشان از تزلزل و درهم ريختگى باورهاى ديرين و محكم در باره حكومت هاى شكل گرفته بر اساس دين، داشت. كسانى كه حاكميت خلفا را جانشينى پيامبر قلمداد مى كردند، امروز در اصل آن، با مشكل مواجه شده بودند و شايد يكى از عوامل رشد دولت هاى شيعى در جاى جاى مناطق مسلمان نشين، همين باشد .

بر اساس اين گزارش كلينى، در عصر وى - يعنى دوران غيبت - دسترسى به افراد مورد اعتمادى كه شيعيان بتوانند مسائل دينى شان را آنان در ميان بگذارند و مشكلاتشان را بدين طريق حل كنند ، نبوده و افراد در سر درگمى بوده اند . به باور صاحب اين قلم ، مواردى كه در دوران كلينى، در حوزه معرفتى و دين شناسى، مشكل آفريده بودند - كه يا از پيش تر شكل گرفته و تا آن دوران باقى مانده بودند و يا در همان زمان به وجود آمده بودند، و كلينى در كتاب خود به گونه اى آنها را منعكس كرده و تلاش نموده كه آنها را حل كند، به اين شرح است كه به اختصار به آنها اشاره مى شود:

1. اجتهاد

اكنون اجتهاد را در اصطلاح رايج آن، ملكه اى مى دانند كه مجتهد با داشتن آن، مى تواند احكام شرعى را با ارجاع به اصول به دست آورد، و يا توان آن را در حد نزديك به فعل دارد ؛(1) امّا در اين نوشته، منظور از اجتهاد، بر اساس نظر مؤلّف المدخل الى علم الاُصول، تفسير نصّ ، قياس، استحسان و استخراج حكم بر اساس مصالح و حقيقت شريعت است.(2)

ص: 218


1- . ملكة يقتدر بها على استنباط الحكم الشرعى الفرعى من الأصل فعلاً أو قوة قريبة كفاية الاُصول، ج 2 ، ص 422 .
2- . المدخل إلى علم الاُصول، ص 91 و 92 باب انواع الاجتهاد . در اين باره ر.ك: مقدّمه مرآة العقول ، نوشته سيد مرتضى عسكرى، ج2، ص 40 - 47. دواليبى در تحليل اجتهاد در دوران صحابه - كه سرمشق اجتهاد در دوره هاى بعد شد - ، آن را به سه بخش تقسيم كرده است: بيان و تفسير، قياس ، و رأى . وى معتقد است كه اين آخرى (رأى ) ، مبتنى بر نصّ نيست ؛ بلكه بر روح شريعت استوار است. در ادامه، افزوده كه رأى درنزد مالكى ها بر اساس مصالح مرسله و در نزد حنفى ها بر اساس استحسان است (ص 98 و 99). و در تشريح اجتهاد قياسى نيز ، سه نوع اجتهاد را يادآور شده است: اجتهاد بيانى، قياسى ، و استصلاحى ( ص341 - 342 ) .

اين اصطلاح، تاريخ پر فراز و نشيبى دارد و قبض و بسط هاى فراوانى يافته است. در تاريخ فهم نصوص اسلامى، اجتهاد، برابر رأى است و گويى بعدها جاى خود را به رأى داده است. در گزارش هاى تاريخى ، اين واقعيت منعكس شده كه «عمل به رأى» ، از زمان پيامبر صلى الله عليه و آله آغاز شده، آن جا كه پيامبر، معاذ بن جبل را راهىِ يمن كرد و در همان زمان كه از وى پرسيد : « اگر براى حل دعوايى، به تو مراجعه شود، چه مى كنى ؟ » وى جواب داد : بر اساس كتاب خدا داورى مى كنم. پيامبر پرسيد: «اگر حكم آن در كتاب خدا نبود، چه مى كنى ؟ » . جواب داد: بر اساس سنّت پيامبر خدا عمل مى كنم. پيامبر ، بار ديگر از او پرسيد : « اگر در سنّت پيامبر خدا هم نبود ، چه مى كنى » . وى جواب داد : بر اساس اجتهاد و رأيم داورى مى كنم و كوتاهى نمى كنم. پيامبر صلى الله عليه و آله رضايت خويش را از گفته معاذ چنين اعلام كرد: « الحمد للّه الذى وفّق رسول اللّه لما يرضى رسول اللّه ».(1)

اين كار، البته كار مباركى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله آغاز كرد و هم زمان نشان داد كه دين، نه براى تعطيلى عقل و نه براى در انحصار گرفتن همه چيز است. گويى بر اساس اين گفته، پذيرفته است كه ممكن است دين در همه عرصه ها حكمى نكرده باشد و عقل را داور قرار دهد.

در يك سند ، بر اساس آنچه دارقطنى (م 385 ق) از خليفه دوم نقل كرده، آمده كه وى به ابوموسى اشعرى نوشت :

الفهم الفهم فى ما يختلج فى صدرك مما لم يبلغك فى الكتاب أو السنّة، أعرف الأمثال و الأشباه ثمّ قس الأمور عند ذلك فاعمد إلى أحبّها عند اللّه ؛(2)

ص: 219


1- . مسند أحمد، ج5، ص 230 و 242 و ج 5 ، ص 230 .
2- . سنن الدارقطنى، ج 4، ص 132.

آنچه در دل تو مى گذرد و از كتاب و سنّت چيزى برايت نرسيده، درست دقّت كن، امثال آن را بشناس و آن گاه قياس به كار ببر و به آنچه نزد خدا محبوب تر است، اتّكا كن.

بر اساس سند دوم، گويى اِعمال رأى و نظر، جاى خود را باز كرده بود و چندان دغدغه و اشكالى در باره آن ، وجود نداشت. مهم تر اين كه، در استنباط و اجتهاد ، تنها به اين بسنده نشده و در منابع حديثى، رواياتى به چشم مى خورند كه به پيامبر صلى الله عليه و آله منسوب اند كه ايشان با نبود نصّى در قرآن و يا سنّت ، اذن به اجتهاد داده و براى مجتهدى كه در اجتهادش خطا هم كرده باشد، پاداش قايل شده است.

انّ رسول اللّه قال: اذا حكم الحاكم فاجتهد ثمّ أصاب ، فله أجران و اذا حكم فاجتهد ثمّ أخطأ ، فله أجر ؛(1)

پيامبر خدا فرمود: هر گاه حاكم ، حكم كرد و درست بود، دو پاداش و هر گاه اجتهاد كرد و حكم صادر نمود، و مطابق با واقع نبود، يك پاداش دارد.

فارغ از درستى و يا نادرستى سندىِ اين احاديث، آنچه در پى رواج اين اخبار اتّفاق افتاد، به وجود آمدن جريانى به نام اجتهاد بود كه اجازه مى داد افرادى به نام آن، حكمْ صادر كنند و طبعاً آن را به خدا و دين او نسبت دهند.

اساساً اصطلاح اجتهاد بر اساس بررسى هاى سيد مرتضى عسكرى (م 1386 ش)، اصطلاحى غير شيعى است كه براى اوّلين بار در قرن هشتم از سوى علاّمه حلى به كار برده شد و بعد رايج گرديد .(2)

اين روش، خود را بر كشمكش هاى تاريخى و كلامى نيز تحميل كرد و كسانى براى اثبات ادعاهاى خود به آن استناد مى جستند. براى نمونه، هيتمى (م 973 ق) ، در دفع شبهه اى در باره ابو بكر كه گفته شده كه او به آتش زدن اقراركننده اى به اسلام اقدام

ص: 220


1- . صحيح البخارى، ج4، ص 178 .
2- . ر.ك: مرآة العقول، ج2، ص 50 مقدّمه .

كرد و دست چپ سارقى را به جاى دست راستش بريد و از ميزان ميراث مادر بزرگ ، اطّلاع نداشت، و اين با مقام خلافت سازگار نيست، نوشته:

بطلان زعمهم قدح ذلك فى خلافته، و بيانه انّ ذلك لا يقدح إلاّ إذا ثبت أنّه ليس فيه أهلية للاجتهاد، و ليس كذلك بل هو من أكابر المجتهدين بل هو أعلم الصحابة على الإطلاق ؛(1)

اين اشكال آنان در باره خلافت ابو بكر ، باطل است. توضيح اين كه چنين چيزى ، لطمه اى به شخصيت ابو بكر وارد نمى كند؛ مگر در صورتى كه ثابت شود كه وى شايسته اجتهاد نبوده است، در حالى كه چنين نيست، و او از مجتهدان بزرگ بوده و بلكه بى هيچ ترديدى ، داناترين صحابه است.

به راستى آنچه را كه هيتمى در باره ابو بكر گفته، همانندهاى فراوانى دارد، و خلفا و ديگران، در آن جايى كه به صدور حكم نياز داشتند، با تمسّك به اجتهاد ، حكم صادر مى كردند. ابن حجر (م 825 ق) ، روايتى را در باره جنگ صفّين و كشته شدن عمّار نقل كرده و در باره آن گفته است :

و الظنّ بالصحابة فى كلّ الحروب ، انّهم كانوا فيها متأوّلين و للمجتهد المخطى ء أجر ، و إذا ثبت هذا فى حقّ آحاد الناس ، فثبوته للصحابة بالطريق الاُولى ؛(2)

اين گمان در باره صحابه هست كه آنان در همه جنگ هايشان [حتى در جنگ با يكديگر] اهل تأويل بودند. و مجتهد خاطى ، يك پاداش دارد. و چون چنين چيزى در حقّ آحاد مردم ثابت است، پس براى صحابه ، به طريق اولا ثابت است .

نيازهاى روزافزون و مسايل نوپديد، چنان بودند كه نص را ياراى پاسخگويى به آنها نبود ، از همين روى، اجتهاد، به سرعت جاى خود را در ميان مسلمانان ، بخصوص قاضيان و حاكمان باز كرد و منطقه عراق ، بويژه كوفه - كه ثقل سياست شده بود و به رأى و نظر بيشترى نياز داشت - در اين امر پيشگام بودند . در اين ميان ،

ص: 221


1- . الصواعق المحرقة، ج1، ص 84 - 85 .
2- . الإصابة، ج7، ص 260.

ابوحنيفه (80 - 150ق) و مكتبى كه او پديد آورد، قابل توجّه است. از ابوحنيفه نقل است كه گفته: «هل الدين إلاّ الرأى الحَسن؛ آيا دين جز نظر خوب است » .(1) اين ، بخشى از يك جريانى است كه اجتهاد را اصل در دين مى داند و بر آن پا مى فشارد و دامنه قياس را چنان گسترده مى داند كه گاهى نص را هم پشت سر مى گذارد.

يك نمونه از آنچه نوبختىِ فرقه نگار ، گزارش كرده - و من آن را آشوب در اجتهاد مى نامم - ، مى تواند به روشن شدن موضوع كمك كند. وى در شمار فرقه هايى كه در دوران امام حسن عسكرى عليه السلام پديد آمدند، فرقه « نميريه » را ياد كرده و از عقايد بنيادگذار آن ، محمّد بن نصير ، چنين ياد مى كند :

محمّد بن نصير النميرى ، من أصحاب أبى محمّد الحسن بن على و كان يقول بالتناسخ و الغلوّ فى أبى الحسن و يقول بالرِبوبيّة و يقول بالاباحة للمحارم ويحلّل الرجال بعضهم بعضاً فى أدبارهم و يزعم انّ ذلك من التواضع و التذلّل و انّه أحلّ الشهوات و الطيّبات و ان ّ اللّه عز و جل لم يحرم شيئاً من ذلك ؛(2)

محمّد بن نصير نميرى ، از ياران ابومحمّد حسن بن على به شمار مى رفت و قائل به تناسخ ، غلوّ و ربوبيت در باره ابوالحسن بود. معتقد به اباحه در روابط با محارم بود و لواط را جايز مى دانست و چنين مى پنداشت كه اين كار ، از سر تواضع و فروتنى است . و شهوت رانى و امور لذيذ را حلال مى شمرد و مى گفت كه خداوند عز و جل ، هيچ يك از اينها را حرام نكرده است.

صدور اين نوشته از سوى شخصى منسوب به شيعه، هر چند بيشتر به طنز مى ماند تا واقعيت، امّا از يك تراژدىِ اندوهناك حكايت دارد و آن ، جمع غلوّ و اجتهاد بى در و پيكر در يك انديشه است. هم عبارت «يزعم انّ ذلك من التواضع و التذلّل» و هم عبارت «انّ اللّه لم يحرم» نشان مى دهد كه شخص ياد شده، با اجتهاد، اين نظريات

ص: 222


1- . ابن حبّان ، با سند خود نقل كرده است كه: «قال أبوحنيفة: لو أدركنى رسول اللّه لاخذ بكثير من قولى و هل الدين إلاّ الرأى الحسن» المجروحين، ج 3، ص 65 ؛ تاريخ بغداد، ج13، ص 390 .
2- . فرق الشيعة، ص 93.

شگفت را اظهار كرده است. گفتنى است كه اين احتمال هم وجود دارد كه زياده روى وى در اظهارنظرهايى از اين دست، چه بسا باعث شده كه چنين حرف هايى را براى هجو و تنقيص او بسازند. و خدا داناست!

به تدريج ، اين رأى پردازى و اجتهاد، چنان توسعه چشمگير يافت كه نصّ را هم تحت تأثير قرار داد و از آن عبور كرد. اندك اندك، دو گروه « اصحاب الرأى» يا « اصحاب أرأيت » و « اصحاب اثر » ، پديد آمدند كه در چگونگى فهم دين و استنباط احكام، رو در رو قرار گرفتند(1) و از سوى اصحاب اثر (حنبليان و شافعيان) ، در برابر اصحاب رأى ، مقاومت هايى صورت مى گرفت.(2)

رشد جريان اجتهاد و رأى چنان بود كه در ميان همه فرقه ها ، كم و بيش رواج يافت، و چون قاعده مند نشده بود، مشكل آفرين نيز بود. اين روش ، در ميان امامى مذهبان هم رواج داشت(3) و اين در حالى بود كه هنوز امامان شيعه زنده بودند. چنين اجتهادى كه با قياس و استحسان صورت مى گرفت، به باور معتقدان به روش و منش اهل بيت عليه السلام ، همانند موريانه ، درخت استنباط درست را از درون مى خورد و آن را تهى مى كرد، و اين، آن چيزى نبود كه دين در پى اش بود.

اخبار دال بر ذمّ اجتهاد ، نشان دهنده اين است كه اين آفت، چنان بزرگ بود كه امامان را به موضعگيرى واداشته بود. باز شدن دست متفقّهان و يا فقيهان و حتى

ص: 223


1- . ر . ك : دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 6 ، ص 600 مقاله «اجتهاد» ، نوشته احمد پاكتچى .
2- . همان، ص 601 .
3- . ر . ك : الاستبصار ، ج 3، ص 271 - 272 : در موضوع يك طلاق و جدا شدن كامل زن ازشوهر با تمام شدن عده، و ازدواج وى با مردى ديگر و طلاق گرفتن از وى و ازدواج مجدّد با شوهر نخستش، و اين كه با فاصله افتادن ميان ازدواج اوّل و دوم، آيا طلاق اوّل را مى توان طلاق به حساب آورد كه اگر مرد اين زن را سه بار طلاق دهد، نياز به محلّل داشته باشد يا خير؟ رفاع ، از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه آرى، اين ازدواج ، طلاق اوّل را كان لم يكن مى كند. بعد ، سماعه نقل مى كند كه موضوع را با عبد اللّه بن بكير در ميان گذاشتم، گفت: طلاق به حساب مى آيد، و به وى يادآورى هم كردم كه رفاع ، روايتى در اين باره دارد، وى گفت: لا ، هذا ممّا رزق اللّه من الرأى .

حاكمان و قاضيان در چگونگى تعامل با آموزه هاى دينى و اين كه هر چه دلخواهشان است، حكم كنند، باعث شده بود كه از سوى امامان اهل بيت عليه السلام ، چنين اجتهادى مورد نكوهش قرار گيرد.(1)

كلينى در اين زمينه، به استحسان و تقليد و تأويل در آموزه هاى دينى اشاره كرده و در خطبه كتابش مى نويسد:

و من أراد اللّه خذلانه و أن يكون دينه معاراً مستودعاً - نعوذ باللّه منه - سبّب له أسباب الإستحسان و التقليد و التأويل من غير علم و بصيرة ؛(2)

هر كس را كه خدا بخواهد خوارش سازد و دينش عاريه اى و وديعه اى باشد، - پناه به خدا از چنين دينى ! - برايش اسباب استحسان ، تقليد و تأويل غير عالمانه را پديد مى آورد.

شايد از همين روى ، وى در كتابش بابى را به اين موضوع اختصاص داده و احاديثى را در نهى از قياس آورده است:

ما لك و القياس، إنّما هلك من قبلكم بالقياس؛(3)

تو را چه به قياس! پيش از تو، مردمانى با قياس ، بيچاره و نابود شدند.

و در جاى ديگرى آمده :

و اعلموا انّه ليس من علم اللّه و لا من أمره أن يأخذ من خلق اللّه فى دينه بهوى و لارأى و لا مقائيس ؛

بدانيد كه نه در علم خداست و نه امر او كه بندگانش در دين خود هوس و رأى و قياس را به كار ببرند .

ص: 224


1- . ر . ك : المحاسن ، ص 209 و 211 : « فمن طلب ما عند اللّه بقياس و رأى، لم يزدد من اللّه الا بعداً » ؛ نيز از امام صادق عليه السلام رسيده كه: « أبى علياً أن يدخل فى دين اللّه الرأى و أن يقول فى شى ء من دين اللّه الرأى و المقائيس » .
2- . الكافى، ج 1، ص 8 مقدّمه .
3- . همان ، ص 57 .

تا اين كه فرمود :

و يا يونس! لا تكوننّ مبتدعاً، من نظر برأيه هلك؛(1)

اى يونس! بدعت گذار مباش؛ كه هر كس به رأى خود عمل كند، بى چاره و نابود مى شود.

كلينى ، كوشيده است تا بر اساس نقل حديث هايى، اين رويكرد را اصلاح كند و مكتب اهل بيت را از اين نوع روش، كاملاً تفكيك نمايد. از اين رو، در كتاب الكافى، با اين نوع احاديث رو به رو مى شويم:

لعن اللّه أبا حنيفة كان يقول: قال علىّ و قلت أنا . و قالت الصحابة و قال: أنا ثمّ... ؛(2)

لعنت خدا بر ابوحنيفه! كه مى گفت: على گفت و من هم گفتم. صحابه نظر دادند و من هم نظر دادم. آن گاه ... .

وجود روايات فهم و استنباط دين در الكافى، هر چند به معناى اصلاح همه جريان فهم درست استنباط و فقاهت نبود، امّا راهى باز كرد كه بعدها در برابر راه هاى گوناگون، راه فهم دينى بر اساس مكتب اهل بيت روشن شد. اولين كتاب اصولى بر اساس اين مكتب ، از سوى سيد مرتضى (355 - 436 ق) به نگارش در آمد كه جهتگيرى آن را همين روايات مشخص مى كرد.

يادآورى اين نكته ، خالى از فايده نيست كه به نظر مى رسد رشد جريان نص گرايى و اخباريگرى و عدم تناسب عقل گرايى ، هم زمان با گرايش به نصّ ، و در حاشيه بودن عقل در دوران اجتهاد و فهم تفسيرى و تأويلى دين، از كسانى چون كلينى سرچشمه مى گيرد و يا مى توان گفت كه چنين شخصيت هايى درآن اثرگذار بوده اند. چه اين كه وى به رغم جمع آورى بيش از شانزده هزار حديث در كتابش، كمتر به اظهار نظر پرداخته و اين عملاً به اخباريگرى و نص گرايى ، دامن زده است .

ص: 225


1- . همان ، ج 8، ص 56 .
2- . همان ، ج1، ص 57.

2. بحران امامت

موضوع امامت - كه بسى پر اهميت است - ، از يك سو ، به مثابه يك ضرورت براى تداوم رسالت تا نهادينه شدن دين و كشف راه هاى فهم درست آن مطرح است و از سوى ديگر، امامى كه به سان يك پيامبر ، عالم به همه ابعاد دين باشد، بى آن كه بر وى وحى فرود بيايد، مسئله مهم و چونان پاشنه آشيل يك باور مذهبى است كه كشمكش هاى تاريخى درازدامنى را رقم زده است . چنين مهمّى چگونه به آسانى باور مى شود و مورد پذيرش واقع مى گردد؟ از يك سو اصل امامت پس از پيامبر، و از سوى ديگر، چند و چون تدوام آن، تا كى و چند نفر، و از سوى سوم، شناخت مصداق امامانى كه پس از درگذشت هر امامى، بايد جامه امامت به تن كنند، و ميزان دانش آنها با توجّه به انقطاع وحى، از مهم ترين چالش هاى امامت بوده است. تب و تاب فراوان و برخى انشعاب ها و يا نظرها و عدول برخى از يك امام، ناشى از همين چند و چون هاست.

به نظر مى رسد، آنچه در كتاب هايى چون الكافى و پيش از آن در بصائر الدرجات، در باره امامت و امامان انجام شده، براى قبولاندن اين واقعيت است كه و البته قبولاندن آن براى توده هاى مردم هم ، چندان آسان نبوده است .

امامان، امام پس از خود را به اصحابشان معرفى مى كردند، امّا براى جلوگيرى از فاش شدن اسرار امامت، و يا انگيزه هاى دنيوى ، گاهى معرفى امام با مشكل مواجه مى شد. از اين رو ، گاهى اتّفاق مى افتاد كه پس از درگذشت يك امام، كسانى قائل به وقف مى شدند و امامت امام بعدى را نمى پذيرفتند و گروه « واقفه » شكل مى گرفت؛ مانند آنچه در باره امام كاظم عليه السلام اتفاق افتاد .(1)

گاهى نيز بنا به دلايل امنيتى، اين امكان براى بعضى از امامان وجود نداشت كه

ص: 226


1- . فرق الشيعة ، ص 90 - 92 .

وصىّ خود را آشكارا معرّفى كند و به ناچار ، چند وصىّ معرفى مى كرد.(1) از سويى ، به دليل قائل شدن به امامت پسر ارشد امام، جريانى راه مى افتاد كه مورد رضايت امام نبود،(2) مانند عقيده به امامت دو تن از فرزندان امام صادق عليه السلام ،(3) و گاهى هم در باره امامت يك امام ترديد پيش مى آمد(4) و گاهى براى شيعيان در تشخيص برخى احكام ، سر درگمى ايجاد مى شد و نمى توانستند احكام خود را به درستى تشخيص دهند و در نتيجه ، در ايمانشان به يك امام ترديد ايجاد مى شد .(5) از جمله همين سردرگمى ها بوده كه شيخ مفيد از گروهى در قم ياد مى كند كه معتقد بودند امامان، بسيارى از احكام شريعت را نمى دانند.(6) همين طور بحر العلوم ، از فضل بن عبد الملك بقباق ، نقل مى كند كه وى گفته: «عصمت در نزد سَلَف ، از ضروريات نبوده است» .(7)

در اين ميان ، از همه مهم تر، چالش مهدويت بود كه از بيشتر مباحث كلامى، گوى سبقت را ربوده بود و تا زمان آغاز غيبت، يعنى سال 250 ق ، ادامه داشت. بر اساس گزارش نوبختى، براى چند امام و يا فرزندانشان ، مهدويت مطرح شده است.(8) در

ص: 227


1- . مانند آنچه در باره امام صادق عليه السلام اتفاق افتاد . در اين خصوص ، ر . ك : الكافى، ج 1 ، ص 310 ، كه ماجراى فرمان منصور به گردن زدن وصى امام صادق عليه السلام را گزارش كرده است .
2- . مانند آنچه در مورد اسماعيل ، پسر بزرگ امام صادق عليه السلام - كه در حيات آن حضرت از دنيا رفت - ، اتّفاق افتاد وجمعى از شيعيان به امامت او قائل شدند. در اين باره ر.ك : فرق الشيعة ، ص 67 .
3- . اسماعيل و محمّد .
4- . مانند ماجراى ترديد عمر بن رياح در امامت امام باقر عليه السلام به خاطر دوگانگى جواب آن حضرت در باره سؤالى . ر.ك : رجال ابن داود ، ص 264 .
5- . مانند ماجراى هشام و صاحب الطاق در مدينه پس از درگذشت امام صادق عليه السلام . ر.ك : الكافى، ج 1 ، ص351 - 352 .
6- . تصحيح اعتقادات الإمامية ، ص 135 - 136... . و ينزلون الأئمّة عن مراتبهم و يزعمون انّهم لا يعرفون كثيرا من الأحكام الدينية .
7- . الفوائد الرجالية، ج 3 ، ص 187 .
8- . ر . ك : فرق الشيعة، موضوع مهدويت محمّد حنفية ص 27 ، مهدويت محمّد بن عبد اللّه بن حسن پس از درگذشت امام باقر عليه السلام (ص 62)، مهدويت امام صادق عليه السلام پس از درگذشت ايشان (ص 67)، قول به مهدى بودن امام كاظم عليه السلام (ص 80)، قول به مهدويت محمّد، پسر امام دهم (ص 94)،قول به مهدويت امام عسكرى عليه السلام (ص 96 و 97)، بويژه با توجّه به اين كه پسر امام عسكرى عليه السلام شناخته نبود، و قائلان به امامت، جهان را بدون امام نمى دانستند . از پاره اى از روايات الكافى بر مى آيد كه قول به مهدى بودن امام پنجم هم وجود داشته و ايشان به صراحت آن را نفى كرده است : « و اللّه ما أنا بصاحبكم » ( الكافى، ج 1 ، ص342 ) .

دوران امام عسكرى عليه السلام مشكل دو چندان شد، و نامشخص ماندن تولّد امام پس از امام عسكرى، به دليل محرمانه بودن، مسئله امامت را با مشكل جديدى رو به رو كرد. اين ماجرا ، كار را براى معتقدان به امامت ، پيچيده تر كرد ، به گونه اى كه به گفته نعمانى

(م 380 ق) شيعيان هنگام غيبت ، چنان دچار تفرقه و پراكندگى مى شوند كه جز گروه اندكى ، كسى در راه حق نمى مانَد .(1)

به هر حال، بحران امامت ، تا قرن سوم ادامه يافت و در دوران غيبت ، به اوج رسيد و موجب سردرگمى فراوانى شد. پُر پيداست كه پيدايش اين جريان ها، از روشن نبودن موضوع امامت و تدوام آن و چگونگى مهدويت و شخص آن، و هويدا نبودن ابعاد باورهاى دينى و احكام عملى ، بوده است.

3. بحران انشعاب و ترديد در حقانيت

يك واقعيت تاريخى انكارناپذير مى گويد كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، امّت او به فرقه هاى گوناگون منشعب شدند. اين واقعيت تاريخى را روايت مشهورى نيز كه در كتاب هاى حديثى آمده و در آن ، پيامبر صلى الله عليه و آله آينده امّت را پيشگويى كرده ( ستفترق امّتى على ثلاث و سبعين فرقة )(2) - چه آن را بپذيريم و چه نپذيريم و چه در عدد آن ترديد داشته باشيم و چه نداشته باشيم - تأييد مى كند. فرقه هاى اسلامى اى كه با درگذشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آغاز شدند، گاه چنان از يكديگر فاصله گرفتند كه ديگر فرقه ها، آنها را به

ص: 228


1- . الغيبة، ص 209.
2- . وسائل الشيعة ، ج 18، ص 31، ح 32164 . اين روايت بر اساس گزارش كلينى ، اين گونه است : « وتفرقت هذه الاُمّة بعد نبيّها ...» الكافى، ج 8، ص 224 .

رسميت نمى شناختند. پاره اى از اين انشعاب ها ، سياسى و پاره اى ديگر ، معرفتى بود.

گروهى در پى به دست گرفتن قدرت، راه خود را ديگران جدا كردند و گروهى ديگر، بر اساس فهمى متفاوت، راهى ديگر آغازيدند و كسانى هم براى رسيدن به حقيقت، طريقى ديگر را در پيش گرفتند. جدايى ها ، چنان عميق شد كه مسلمانان ، همديگر را به كفر و زندقه متّهم كردند و به روى يكديگر شمشير كشيدند و خون يكديگر را مباح دانستند. اين اتّفاق ناميمون، در تهديد كيان اسلام و به شبهه انداختن مردمانى كه به اميد رسيدن به حقيقت، به كاروان اسلاميان پيوسته بودند، تأثيرى جدّى و غير قابل انكار داشت.

در اين ميان ، طرفداران مكتب اهل بيت عليه السلام - كه ادامه رسالت نبوى را در ادامه امامت خاندان پيامبر مى شناختند - ، خود ، گروه قوى اى را تشكيل دادند، و خودِ اين گروه هم تا سه قرن، با انشعابات زيادى رو به رو شد. بخصوص بايد اين نكته را تأكيد كنيم كه انشعابات فرقه اى، هر چه به پايان دوران امامان معصوم نزديك مى شد، افزايش مى يافت، و اين، خطرى جدّى براى كيان تشيّع به شمار مى رفت. اشعرى ، از فرقه هاى پديد آمده در ميان شيعيان ، از 24 فرقه ،(1) و از دوران امام هادى عليه السلام ، ابوحاتم رازى ، از يازده فرقه ،(2) و نوبختى از چهارده فرقه(3) ياد كرده اند. گروهى از شيعيان هم در زمان امام عسكرى عليه السلام بر ايشان متوقف شدند.(4)

نوبختى ، فرقه هاى پديد آمده پس از امام صادق عليه السلام را شش فرقه،(5) پس از امام كاظم عليه السلام ، پنج فرقه ،(6) پس از امام رضا عليه السلام ، شش فرقه(7) و بخصوص پس از امام

ص: 229


1- . مقالات الإسلاميين ، ص 90 - 105.
2- . گرايش ها و مذاهب اسلامى، ص 127.
3- . فرق الشيعة ، ص 96 - 112.
4- . جعفريه يا طاحنيه.
5- . فرق الشيعة، ص 66.
6- . همان، ص 79.
7- . همان، ص 85.

عسكرى عليه السلام ، چهارده فرقه(1) ، بر شمرده است. مسعودى ( تاريخ نگار ) ، هم به اين انشعاب ها حسّاس شده و در باره آنها نوشته است:

به سال 260 ق ، امام عسكرى ، پدر مهدى منتظر ، در 29 سالگى ، در دوران خلافت معتمد از دنيا رفت. او كه درگذشت، شيعيان در باره موعود آل محمّد ، اختلاف كردند و بيست دسته شدند كه ما دليل هر يك را در كتاب خود سرّ الحيات و نيز در المقالات فى اُصول الديانات شرح كرده ايم.(2)

برخى از فرقه ها چندان نپاييدند، امّا گروه هايى ، پيروان زيادى پيدا كردند و جمعيتى فراهم آوردند و تشكيلاتى به هم زدند و كتاب و امام و پيشوا ساختند. از اين گروه ها، بخصوص بايد به « قرمطيان »(3) اشاره كرد كه در دوران حضور كلينى در بغداد ، فعّال و از جمعيت زيادى برخوردار بودند، و به نامِ « امامى علوى » - كه نامش را پنهان نگه مى داشتند - فعاليت مى كردند.(4)

محقّق الكامل ، در پاورقى حوادث مربوط به سال 290 ق ، در كتاب ياد شده، نوشته است كه وقتى قرمطى، به يكى از كارگزارانش نامه مى نوشت، خود را مى ستود و خود را وابسته به خاندان نبوّت معرفى مى كرد و وقتى كه يكى از كارگزارانش به وى نامه مى نوشتند، از او به عنوان مهدى ياد مى كردند . در ادامه كتاب ، نامه او را به يكى از آنها آورده است: «من عبد اللّه بن أحمد ، عما يصفونه بالمهدى و الإمام»، و نيز نامه يك كارگزار قرمطى به وى: «لعبد اللّه أحمد الإمام المهدى المنصور باللّه» .(5)

ص: 230


1- . همان، ص 96.
2- . مروج الذهب، ج 4 ، ص 112.
3- . نام اين گروه ، از حمدان بن اشعث ، ملقّب به قرمط، گرفته شده است. اينان ، دعوت به باطنى گرى مى كردند و روزهاى نوروز و مهرگان را روزه مى گرفتند و بيت المقدس را قبله قرار داده بودند. آنان براى ريشه كن كردن فقر و نياز، اموال روستاها را جمع و ميان همگان تقسيم مى كردند و تكاليف شرعى را برداشتند و خون و مال مخالفان را حلال اعلام كردند . به مدت 22 سال ، حجر الأسود را از كعبه جداكردند وبه كوفه بردند. براى اطّلاعات بيشتر ، ر . ك : الجامع فى أخبار القرامطة فى الإحساء .
4- . ر.ك : دائرة المعارف فارسى، ج 2، ص 2526 - 2527 .
5- . الكامل، ج6، ص 106.

اينان به جنوب بغداد لشكركشى هايى كردند و بصره و كوفه را تاراج نمودند. در يك لشكركشى اى كه به فرماندهى ابوطاهر - جوان ترين پسر بنيادگذار دولت قرمطى - ، به مكّه هم انجام شد، مكّه را تاراج كردند و حجر الأسود را نيز از جاى خود

در خانه كعبه ، كندند و با خود بردند.(1)

اين گروه ، در برابر حكومت هاى وقت هم ساكت نبودند و درگيرى نظامى گسترده اى به وجود مى آوردند و در اين ميان، خون هاى بى گناهان زيادى ريخته مى شد. به دليل اشتراكات قرمطيان با شيعيان، شيعيان نيز به مخاطره مى افتادند و شمشير حاكمان ، آنها را نيز نشانه مى گرفت. ردّيه نويسى كلينى بر قرامطه در آن زمان كه قدرت كمى هم نداشتند، و اسماعيليان كه رشد زيادى داشتند، حايز توجّه و اهميت است و مى توانست اين خطر را از شيعيان دور كند.

اين كشمكش و جدال فرقه اى ، شايد همانى باشد كه كلينى در مقدّمه كتابش پس از طرح كردن ضرورت كسب آگاهى از دين و ورود عالمانه به آن، و اخذ دين از كتاب و سنّت و نه از دهان مردم، به آن شاره كرده و نوشته است:

و لهذه العلّة انبعثت على دهرنا بثوق هذه الأديان الفاسدة و المذاهب المستشّعة التى قد استوفت شرائط الكفر و الشرك كلّها ؛(2)

به همين جهت است كه در روزگار ما، دين هاى فاسد و مذهب هاى زشتى پديد آمده اند كه شرايط كفر و شرك را دارند .

مشكل چنين گروه هايى ، تنها قدرت طلبى و حكومت خواهى نبود ؛ بلكه آنچه انجام مى دادند ، به نام دين انجام مى گرفت، و اين براى باورهاى دينى ، آزاردهنده بود و همانند سم مهلك به شمار مى رفت. انشعابات فرقه اى ، تنها جدا شدن يك گروه ، از عموم مسلمانان و يا از فرقه دينى نبود ؛ بلكه به مثابه تأسيس يك حزب عقيدتى -

ص: 231


1- . فرقه هاى اسلامى، ص 154.
2- . الكافى ، ج 1، ص 7 مقدّمه .

سياسى بود كه براى خود ، مبانى پديد مى آورد و چون اساس دينى داشت، به تفسير و تأويل متون دينى اهتمام مى ورزيد و هر چه كه حزب ، با باورهاى عمومى دينى ، ناسازگارى داشت، دست خوش تحوّل و تأويل مى شد. برخى هم به مباحث تئوريك و اجتهادى بسنده نمى كردند و به اقدام عملى رو مى آوردند و شمشير مى كشيدند و به قتل و غارت مى پرداختند.

سر انجام تلاش هاى عالمان براى رساندن پيام ائمّه به مردم ، به ثمر نشست و كوشش هاى فراون كسانى چون كلينى - كه در تدوين آيين اعتقادى شيعه كوشيدند ، - سبب شد كه فرقه هاى شيعى اى كه پيش تر ، به دليل درك نادرست و يا افزون خواهى كسانى، به بى راهه مى رفتند و انشعاب پديد مى آوردند، از نَفَس افتادند و رفته رفته انشعاب آن ، به صفر رسيد.

بر اساس گزارش شيخ مفيد به سال 373 ق - يعنى 44 سال پس از در گذشت كلينى - ، از انشعابات شيعه اثرى نمانده بود و به تعبير وى ، تنها قصّه و حرف هاى بى پايه اى از آنها به جا ماند :

و ليس من هؤلاء الفرق التى ذكرناها ، فرقة موجودة فى زماننا هذا و هو من سنة ثلاث و سبعين و ثلاثمائة إلاّ الإمامية الإثنا عشرية القائلة بإمامة إبن الحسن؛(1)

از اين فرقه هايى كه ياد كرديم، در زمان ما كه سال 373 است، كسى باقى نمانده ، جز شيعيان دوازده امامى معتقد به امامت امام مهدى.

4. افراطى گرى

خروج از اعتدال و ميانه روى ، بخصوص در ميان كسانى كه در اقليت قرار مى گيرند، به امرى متداول و رايج تبديل شده و كار ناپسند و كژراهه اى است. متأسّفانه اين روش ، در ميان معتقدان به امامت اهل بيت عليه السلام نيز، شكل گرفت و گروهى از

ص: 232


1- . الفصول المختارة، ص 321.

اعتدال خارج شدند و تندروى پيشه كردند. اين افراط - كه از دوستى اهل بيت عليه السلام آغاز شده بود - ، به تدريج رشد كرد و به غلوّ تبديل شد و از جاده مستقيم بيرون رفت و سرانجام با برخورد ائمّه عليه السلام مواجه گرديد .

جريان غلوّ كه از دوران حكومت امام على عليه السلام و در ستيز با مخالفانْ آغاز شده بود، گسترده شد و در هر دوره اى ، خود را به گونه اى به نمايش گذاشت. در دوران امامت امام صادق عليه السلام ، ماجرا به شكل تفويض رخ نمود و چنان فرا رفت كه مفوّضه ، مدّعى دو نبىّ ناطق (محمّد) و صامت (على) و الوهيت خدا در آسمان و الوهيت در زمين شدند.(1) اين باور ، در اواسط قرن دوم پيدا شد و رواج پيدا كرد ؛ امّا در اواسط قرن چهارم ، از سوى محمّد بن نصير نميريه - از علماى بصره - ، بازسازى شد كه به نام «نُصيرى» معروف شد. اينان معتقد به تجلىّ خدا به صورت ائمّه و نطق خدا با زبان آنان و اخذ خدا به دست آنان بودند .(2) روشن است كه اين گروه در زمان كلينى نيز وجود داشتند . نفى غلوّ در احاديث نقل شده در الكافى ، ناظر به اين جريان فكرى است.

كلينى ، بابى را براى تفسير درست تفويض اختصاص داد تا آن خطاى انجام شده را تصحيح نمايد. او ، عنوان باب مربوط به تفويض را چنين انتخاب كرده است: «امور دين ، به پيامبر و امامان واگذار شده است» .(3)

5. در حال تقيّه زيستن

از جمله بحران هاى پيش رو براى شيعه، در حال تقيّه و خفا زيستن به دليل فشارهاى زياد بود و به تدريج به عاملى بدل شد كه بعضى از شيعيان را از باورهايشان

ص: 233


1- . رجال الكشى ، ص 304؛ فرق الشيعة ، ص 59. مفوضه ، با برداشتى نادرست از آيه «وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمَآءِ إِلَٰهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلَٰهٌ» زخرف، 84 به چنين برداشت نادرستى از مقام الوهيت رسيدند.
2- . الملل و النحل، ج1، ص 189.
3- . الكافى، ج1، ص 265 - 268.

دور مى كرد . به دليل عدم دسترسى به آبشخور فرهنگ و تعاليم شيعى، آنان به تدريج ، تحت تأثير پاره اى گفتمان هاى غير شيعى واقع مى شدند و رفته رفته باورهاى شيعى تضعيف مى شدند و رنگ مى باختند .

6. بحران معرفتى عقيدتى و مذهبى

دورى از زمان پيامبر و وحى، پيدايش تأويل ها و تفسيرهاى فراوان متون دينى، و هجوم انديشه هايى از سوى غير مسلمانان به فرهنگ مسلمانان، هر يك مى توانستند باورهاى دينى را متزلزل كنند و ايمان مؤمنان را سست نمايند. قدرت ، از مدينه به عراق منتقل شده بود و مسلمانان، با روميان ، هم جوار شده بودند و اين، باعث ارتباط فرهنگى، علمى و تجارى ميان مسلمانان و روميان شده بود و با خود، فرهنگ را منتقل مى ساخت .

داد و ستد مسلمانان با روميان، انتظام نوِ ادارى و سياسى را براى مسلمانان به ارمغان آورده بود. روميان كه خود ، سخت تحت تأثير يونان و در پزشكى و فلسفه و ادبيات، ميراثدار آنان بودند، داشته هاى ايشان را به تدريج به سرزمين هاى اسلامى منتقل كردند.(1) در همين دوره، نهضت ترجمه شكل گرفت و مترجمان بزرگى مانند حنين بن اسحاق (م 260 ق) ، به ترجمه آثار بيگانه پرداختند. باورهاى راه يافته از طريق ترجمه متون غير دينى در ميان مسلمانان، و عدم تشخيص جايگاه وحى و سنّت با غير آن دو، و به تعبيرى، درهم آميختگى آموزه هاى دينى و ديگر تعاليم، باعث شده بود كه هر گروهى از مردم، پيرو فرقه و پيشواى جداگانه اى شوند .

جرجى زيدان، تاريخ نگار تمدّن اسلامى، در بخش عرب و علوم بيگانه كتاب خود، به تفصيل از نهضت ترجمه سخن گفته و يادآورى كرده كه در دوران مهدى

ص: 234


1- . براى اطّلاعات بيشتر در اين زمينه، ر.ك : عاصمة الدولة العربية فى عهد العبّاسيين ، ج 2 .

عبّاسى (158 - 169 ق) ، اختلافات مذهبى به دليل ترجمه آثارى از مانى، ابن دميان(1) و مرقيون ،(2) از فارسى و پهلوى به عربى، زياد شد و زنديق ها زياد گشتند؛ به گونه اى كه مهدى ، متكلّمان را واداشت كه كتاب هايى در نقد آنها بنويسند. با فرا رسيدن زمان حكومت هارون (170 - 193 ق) اقليدس ترجمه شد و شايد به همين جهت ، نياز به ترجمه كتب هاى فلسفى از يونان زياد گرديد و در دوران مأمون (298 - 318 ق) ، كتاب هاى منطق و فلسفه و آثار افلاطون، ارسطو، بقراط و جالينوس ، از يونانى ترجمه شد و مكتب «اعتزال» قوّت گرفت.(3) در اين دوره ، رياضى ، هيئت و علوم غريبه، و نيز كتاب هايى از فارسى، هندى، نبطى، عبرى و لاتينى ، به عربى ترجمه شدند .(4)

در اين دوران، كشمكش هاى عقيدتى ، چنان بالا گرفت كه حتّى نقطه اصلى و محورى دين، يعنى خدا نيز دست خوش تأويل و تفسيرهاى گوناگون شد و از چند و چون در امان نماند. به اين دليل كه عدّه اى ، خدا را همانند يك انسان ، داراى اندام و اعضا مى دانستند ،(5) رؤيت و عدم رؤيت خدا در دنيا و يا آخرت، در ميان مفسّران ، محدّثان و متكلّمان ، موضوع بحثى جدّى شد و كشمكش در اين باره اوج گرفت . كلينى نيز در الكافى ، باب و يا ابوابى را به اين موضوع اختصاص داده است.(6)

ص: 235


1- . عمر بن حفصون بن عمر بن دميان، شورشى اندلسى اى است كه به سال 270 ق ، جمعيتى را تشكيل داد و جنگ هاى زيادى را بر پا كرد و به رييس خوارج اندلس مشهور شد سير أعلام النبلاء، ج 8، ص 263 .
2- . معتقدان به عنصر ثالثى كه ميان دو عنصر قديمِ : نور و ظلمت ، آميختگى ايجاد مى كند.
3- . ر. ك : تاريخ تمدّن اسلام، ص 555 - 557.
4- . ر. ك : همان، ص 575 - 580.
5- . تبصرة العوام، ص 76 .
6- . ر.ك: الكافى، ج1، ص 95 باب فى ابطال الرؤية ، و ص 98 (فى قوله: لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار) . براى نمونه، اين رگه اعتقادى را تا قرن ششم مى بينيم. حسنى رازى ، در كتابش آورده : «گويند: چون روز قيامت ، فاطمه - صلوات اللّه عليها - بيايد و پيراهن خون آلود حسين بر دوش افكند تا دادخواهد، خداى چون وى را ببيند، به يزيد گويد: در زير عرش رو ،كه فاطمه ، تو را مى بيند. وى در زير عرش پنهان شود. چون فاطمه برسد، فرياد بر آورد و داد خواهد و خداى تعالى ، پاى برهنه كند و دسترچه در روى بسته گويد: اى فاطمه ! اينك پاى من همچنان مجروح است از زخم نمرود و من او را عفو كردم ، تو نيز يزيد را عفو كن. فاطمه ، يزيد را عفو كند» (تبصرة العوام، ص 80) .

بايد در اين ميان، به دخالت بيش از حدّ دولت ها و حاكمان - كه بر اساس علايق شخصى در حوزه انديشه دينى ، دخالت مى كردند - نيز اشاره كرد. حاكمان ، براى پيشبرد سياست هاى خود و يا هوس هاى شخصى، عالمان را وا مى داشتند كه بر اساس نظر آنها رأى بدهند ، اجتهاد كنند ، خطبه بخوانند و به سليقه هاى آنها رفتار كنند.(1) فراز و فرود انديشه حاكمان كه معمولاً با زور و تغلّب ، حكومت را به نام پيامبر صلى الله عليه و آله به دست مى گرفتند، مشكل جدّى اى پيش آورده بود و مردم بايد كه باور آنها را باور مى داشتند ، به ايمانشان مؤمن مى شدند و به حكمشان گردن مى نهادند.(2) بى جهت

ص: 236


1- . براى نمونه، مراجعه كنيد به ماجراى محنه ، كه در آن ، مأمون ، بر اساس نامه اى به اسحاق بن ابراهيم دستور داد كه قاضيان و شاهدان محاكم و قرآن پژوهان را امتحان كند و هر كه معتقد به خلق قرآن بود، آزاد باشد و هركه جز آن نظر داشت، آگاهش كنند. در نامه مأمون چنين آمده است: «فانّ حق اللّه على أئمّة المسلمين وخلفائهم ، الإجتهاد فى إقامة دين اللّه الذى إستحفهم و مواريث النبوّة التى أورثتهم و أثر العلم الذى استودعهم و ... الكامل ، ج 5 ، پاورقى صفحه 222.
2- . براى نمونه، مأمون ، از انديشه و عقل طرفدارى مى كرد، و زمانى كه دوران متوكّل عبّاسى فرا رسيد و وى بر كرسى قدرت تكيه زد 232 - 247 ق، به سلفى گرى روى آورد و رويكرد به تعبّد ، تسليم و تقليد رواج يافت، و از جدال و مناظره پرهيز داده شد . از اين رو ، وى از خليفگانى شمرده شده كه در احياى سنّت و اماته جهمى گرى - كه قائل به جبر و فناى بهشت و جهنم پس از ورود بهشتيان و جهنّميان به آنها بودند - نقش به سزايى داشت: «الخلفاء ثلاثة، ابوبكر... و عمر بن عبد العزيز و المتوكّل فى إحياء السنّة و إماتة التجهّم» (تاريخ الإسلام، ج 17، ص 13) . نيز در جايى كه آمده: «پس از مرگ واثق (م 233 ق) ، جعفر متوكّل ، خليفه شد. او از شيعيان و معتزله متنفّر بود؛ به گونه اى كه قبر حسين بن على را خراب كرد و از انتشار عقايد معتزله جلوگيرى نمود و تعدادى از دانشمندان را تبعيد كرد و تعدادى را كشت» تاريخ تمدّن اسلام ، ص 587 و 588 .

نبود كه از مسلمانان زيادى در تاريخ نام برده شده كه هر چند صباحى ، به مذهبى و كسى گرايش پيدا مى كردند. چنين تحوّلاتى ، اين انديشه را در مردم پديد آورده بود كه دين، جزيى از سياست دولت هاست و بايد تابع آنها بود.

7. باطنى گرى

سفارش فراوان به زهدپيشگى و دنياگريزى در آموزه هاى دينى، بن مايه رفتارى ارزشمند و قدسى است و انسان را به تعالى و پاكى مى رساند ؛ امّا آن گاه كه اين امر قدسى ، با سرخوردگى اجتماعى عجين مى شود، نوعى دنياگريزىِ افراطى و رهبانيت منفى پديد مى آورد كه در ميان مسلمانان ، از اواخر قرن اوّل پا گرفت ، و با آشنايى آنان با پاره اى مفاهيم باطنى و نيز رشد رهبانى گرى و عرفان مسيحى و هندى در قرون نخست اسلامى، به تدريج ، آنها اثر خود را بر جا گذاشتند و گروهى پديد آمد كه از جامعه كناره گرفتند و از لذّات ، چشم پوشيدند و به تدريج ، به يك قشر تبديل شدند .

چهره هاى شاخصى از ميان اين گروه سر بر آوردند كه تأثير بسيار مهمى در انديشه دينى داشتند.(1) اينان به تدريج از ظواهر شريعت فاصله گرفتند و مفاهيم دينى را به معانى باطنى تأويل كردند و براى مقاصد خود از كلمات رمزآلود استفاده مى كردند . آنها از باب «المجاز قنطرة الحقيقة» ، كلمات را حاوى حقايقى جز معناى ظاهرى آن مى دانستند(2) و سلوكى جز سلوك عامّه مسلمانان را پيشه خود ساختند . همين ، نقطه اوج اختلاف آنها با مسلمانان بود كه به ظواهر شريعت پايبند بودند و جز آن را نادرست و بلكه باطل به شمار مى آوردند .

ص: 237


1- . از جمله مى توان به معروف كرخى م 279 ق ، جنيد بغدادى ( م 311 ق) ، ذوالنون مصرى (م 245 ق) ، بايزيد بسطامى (م 261 ق) ، حسين بن منصور حلاّج (م 309 ق) و ابوبكر شبلى (م 334 ق) اشاره كرد كه غالباً در قرن سوم مى زيستند.
2- . براى اطّلاعات بيشتر ، ر. ك : شرح التعرّف لمذهب التصوّف.

اينان ، رفته رفته، سازمان حزبى پيدا كردند و عناوين و القاب خاصى را براى پيشوايان و پيروان خود به كار مى بردند. و اين، امر آنها را بر مسلمانان مشتبه كرده بود.(1) نگاهى به شخصيت هاى تراز اوّل صوفيان ، نشان مى دهد كه اين فرقه، در قرن سوم و چهارم در اوج بودند و در همين دوران، و در بغداد ، حسين بن منصور حلاّج (مقتول به سال 309 ق) ، مى زيسته كه ادّعاهاى شگفتى در باره اش شده است.(2)

حاصل اين كه عناصر بحران زاى ياد شده كه از گذشته ها شروع شده و در قرن سوم و در دوران كلينى، به اوج رسيده بود، عرصه را بر تداوم انديشه ناب اسلامى و بخصوص مكتب اهل بيت دشوار كرد و برخورد متناسب با چنين بحرانى، زيركى ويژه اى مى طلبيد تا راه درست ، انتخاب و نشان داده شود. در چنين دورانى، تبيين اصول و قواعد دقيق باورهاى دينى ، يك ضرورت به شمار مى رفت تا ضمن حفظ حقيقت دين، ظواهر شريعت نيز - كه حافظ حقيقت آن است - ، از نابودى و كژراهگى در امان بمانَد.

آنچه كلينى كرد

به نظر مى رسد كه الكافى ، علاوه بر اين كه حاوى معارف مهم و قابل توجّه در بحث هاى عقيدتى است، حاشيه و تعليقه اى بر آن چيزى است كه پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رواج يافت و در كتاب هاى فقهى، حديثى و تاريخى مسلمانان ثبت شد. اينك كافى بود كه راه ديگرى را كه بر اساس مواريث گذشتگان شكل گرفته بود، به نمايش مى گذاشت. مناظرات علمى و مذهبى نقل شده در اين كتاب هم مؤيّد همين نكته است. بر اساس نقل كلينى، امامان در مناظراتشان به بحث هايى مى پرداختند كه نه حرف هاى اشاعره بودند و نه سخنان معتزله كه دو مكتب قوى حاكم در ميان

ص: 238


1- . براى اطّلاعات بيشتر ، ر. ك : تاريخ تصوّف در اسلام و تطوّرات و تحوّلات مختلفه، ص 10 - 169 .
2- . ر . ك : الكامل، ج6، ص 197 - 198 .

اهل سنّت بودند و هر يك در زمانى خاص ، با تقويت از سوى حاكميت ها ، به جريان فكرى حاكم تبديل شده بودند.

به رغم تشتّت ها و انشعاب ها، و دوران سخت تقيّه، امامى ها توانستند به خوبى ، خود را بنمايانند و با نبود امكانات رسانه اى، مشكلات پيش آمده، تا حدّى حل شد و شيعيان ، از بحران هاى متعدّد عبور كردند و بل مهم تر اين كه آنان چنان توانمند شدند كه در جاهاى مختلف ، حكومت تشكيل دادند. چندان از زمان درگذشت كلينى نگذشته بود كه آل بويه ، بغداد را تصرّف كرد و حكومت شيعى تشكيل گرديد و سرزمين وسيعى را در زير حكومت خود آورد.

البته در اين ميان ، موضوع غيبت امامى معصوم ، همچنان مشكل حل ناشده ، مانده بود و كتاب هاى تأليف شده در اين زمينه، در قرن هاى چهارم و پنجم ، گوياى حسّاسيت موضوع و نياز جامعه به روشنگرى است .(1)

تلاش كلينى براى اثبات حقّانيت راه و رسم مكتب اهل بيت، و رد و نقد فرقه هاى پديد آمده، چنان وسيع بود كه به رغم رعايت خطوط قرمز در نقل حديث و پرهيز از نقل احاديث اغيار، راويان موثّق - كه روايات اهل بيت را نقل مى كردند - ، در درجه اوّل اهميت او قرار داشتند و وى براى رسيدن به هدف خود، روايات اندكى را هم از غير امامى مذهبان نقل كرده است.(2)

الكافى ، شامل بخش هاى معرفت شناسى و اعتقادات، فقه ، سيره و تاريخ است. وى به مانند همتايان خود ، شيخ طوسى، شيخ مفيد و سيّد مرتضى، به صورت مستقيم به اجتهاد نپرداخته و وارد مباحث كلامى و تجزيه و تحليل آنها نشده ؛ امّا نقل حديث

ص: 239


1- . ابراهيم امينى ، كتاب هاى تأليف شده در باره غيبت را پيش از امام حسن عسكرى عليه السلام ، هفت كتاب و پس از امام عسكرى عليه السلام تا زمان سيّد مرتضى ، سيزده كتاب بر شمرده است. در اين باره ، ر . ك : هزاره شيخ طوسى ، ص 512 - 513 و ص 517 - 519 .
2- . براى نمونه: از ناوسى ها، ابان بن عثمان احمد بجلى، و از فطحى ها، حسن بن على بن فضّال و اسحاق بن عمّار و على بن اسباط، و از واقفى ها، احمد بن ابى نصر بزنطى .

از معصوم و تبويب ابواب مناسب براى پاسخگويى به مسائل و موضوعات، نقش خود را به خوبى ايفا كرده است. كلينى در اين دوران - كه دوران بازگشت به حديث بود و حديث ، نقش تعيين كننده اى ايفا مى كرد - علاج را در بازگشت به سرچشمه ها دانست و تلاش علمى اش را صرف جمع حديث كرد.

كلينى را در يك كلام مى توان انتقال دهنده ميراث بزرگى دانست كه در 250 سال ، توليد و دست به دست شده بود . او با درايت و زيركى خاصّى ، به خوبى از عهده اين كار بر آمد و آن، تفكيك جريان مكتب اهل بيت از ديگر قرائت هاى دينى و فرقه هاى اسلامى بود. عبد الرسول غفّار هم در كتابش با عنوان الكلينى فى إعلان مدرسة اهل البيت ، به دو مهم توجّه داشته است: گزارش ما وقع و پاسخگويى به نيازها .(1) محمّد باقر كمره اى ، مترجم و شارح الكافى، در مقدّمه اش ، به نكته اى بس ظريف اشاره مى كند:

شيخ كلينى ، اصول عقايد و تعليمات عمومى اسلام را پاك و شسته كرده و راه آن را - كه كتاب و سنّت باشد - روشن نموده ... . و در مقدّمه كتاب خود، اساس نامه يك پرورش و فرهنگ مؤثّر مذهبى را مختصر و جامع نگاشته ... و اثرش اين بود كه در قرن چهارم ، تعليمات شيعى در سراسر محيط اسلامى ، از اقصى افريقا تا حدود چين ، منتشر شد و فُقها و محدّثان مذهب، در اين محيط وسيع ، مشغول تعليمات شدند.(2)

در آنچه كلينى در اين كتاب بى آن كه از جانب خود سخن بگويد و اظهار نظر كند، به ارث گذاشت، مبنايى شد كه تا كنون ادامه دارد. يك سنّت پسنديده در كتاب هاى حديثى، تفسيرى و فقهى شيعه، ملحوظ است و آن ، مجزّا شدن آموزه هاى مكتب اهل بيت، از ديگر قرائت هاى اسلامى است. جنبه ايجابى و سلبى اين نگاه ، در احاديث گزينش شده الكافى مشهود است. كلينى در كتابش، كاملاً تراز شيعى كتاب را رعايت

ص: 240


1- . الكلينى و الكافى، ص 313 .
2- . ترجمه و شرح الكافى ، ج2، ص 18 - 19 مقدّمه .

كرده و از نقل روايات از غير عالمان و محدّثان شيعه - جز موارد بسيار كم - خوددارى كرده، و با نقل باورهاى شيعى محض، خطوطى را ترسيم كرده كه روشى براى همه محدّثان شيعى به شمار آمده است. براى روشن شدن بهتر موضوع اين گفتار، در اين چند حوزه معرفتى و عقيدتى ، سخن را ادامه مى دهم:

1. معرفت شناسى

اين بخش كه آغاز الكافى است، كتاب عقل و جهل ، و مقام دانش و معرفت را در بر مى گيرد. كلينى به رغم اين كه يك محدّث است، در اين اثر ، جايگاه خرد و انديشه را با نقل احاديثى تبيين كرده و عقل را بر صدر نشانده است. اختصاص اولين باب الكافى به عقل و جهل و فضيلت دانش و دانشمند، گوياى اين واقعيت است كه نويسنده ، براى انديشه و دانش، جايگاهى ويژه در انديشه دينى قائل بوده و خود فتح باب جديدى در اين راه است.(1)

2. باورها و عقايد

در حوزه باورهاى دينى، خدا، نبوّت، وحى، امامت، و معاد، موضوعات مهمى هستند كه كلينى رواياتى را در باره آنها گرد آورده و بخش دوم كتابش را به آنها اختصاص داده است.

موضوعات توحيد، اسما و صفات، شناخت خدا، عرش و كرسى، خير و شر، قَدَر و قضا، بداء، تجسيم، تشبيه، سعادت و شقاوت، عدل، مشيّت و اراده ، جبر و اختيار ، ابتلا و امتحان، و رؤيت ، در بخش التوحيد الكافى آورده شده است.(2) جالب است به اين نكته اشاره شود كه كلينى ، بخشى از اثر خود را به ايمان و كفر اختصاص داده و مطالب مربوط به ايمان و اسلام ، كفر و شرك ، نفاق ، استضعاف و درجات هر يك و

ص: 241


1- . ر . ك : الكافى ، ج1، ص 1 - 71 .
2- . ر. ك : همان ، ص 72 - 167 .

چگونگى وقوع و تحقّق آنها و خروج از ايمان و نشان هاى مؤمنان ، كافران و منافقان و بايسته هاى رفتارى مؤمنان را - كه بعدها در كتب هاى كلامى ، كاملاً مورد غفلت قرار گرفت - به تفصيل آورده است.(1)

نگاهى گذرا به نوشته هاى كتاب هايى كه باورها و ديدگاه هاى فرقه هاى اسلامى را گزارش كرده اند، نشان مى دهد كه پاره اى از آن ديدگاه ها ، از ميان رفته و پاره اى ديگر هنوز ادامه داشته اند و احاديث گردآورى شده در الكافى ، در واقع ، در ردّ آنها و اصلاحشان، و به باور كلينى، ارائه انديشه درست ، بوده است. براى نمونه، موضوعاتى چون بداء ،(2) سعادت و شقاوت،(3) امر ميان دو امر در جبر و قدر ،(4) استطاعت،(5) عدم امكان رؤيت خدا ،(6) ايمان و كفر و مراتب آن دو،(7) تفاوت ايمان و اسلام و اين كه تنها اسلام براى هوّيت مسلمانى كافى است،(8) و گناه، مسلمان را از مسلمانى خارج نمى كند ،(9) از جمله مباحثى هستند كه در ميان فرقه ها مناقشه برانگيز بوده اند و كلينى آنها را در كتابش آورده است.

نبوّت، وحى و قرآن، بخش ديگرى از مباحث اعتقادى است كه در الكافى ، مورد توجّه قرار گرفته و يا در لا به لاى فصل ها و يا به صورت مستقل در يك فصل به آنها پرداخته شده است.(10) عبد الرسول غفّار هم در كتابش به تفصيل ، مباحث كلامى و

ص: 242


1- . ر. ك : همان، ج2، ص 462 - 465.
2- . ر. ك : همان ، ج1، ص 146.
3- . ر. ك : همان، ص 152 .
4- . ر. ك : همان، ص 155.
5- . ر. ك : همان، ص 160.
6- . ر. ك : همان، ص95.
7- . ر. ك : همان، ج2، ص 42.
8- . ر. ك : همان، ص 24.
9- . ر. ك : همان ، ص 160.
10- . در باره نبوت، ر . ك : همان ، ص 168 - 176 ؛ در باره قرآن ر. ك : ج2، ص 596 - 627.

نظريات متقارب و متفاوت سه جريان اصلى كلامى معتزله، اشاعره و اماميه را با استفاده از روايات الكافى ، تحليل و بررسى كرده است(1) كه نشان مى دهد كلينى ، اثر خود را ناظر به جريان هاى زمان خود تدوين كرده و در صدد اصلاح پاره اى نادرستى ها و ناراستى هاى عقيدتى بوده است.

يك موضوع اساسى و مهم را در اين ميان نبايد ناديده گذاشت و گذشت، و آن همانا نكته اى است مربوط به قرآن كريم. آنچه در روايات الكافى در باره قرآن آمده و گويى به گونه اى ناظر به دست كارى در قرآن موجود است و كسانى را هم از موافقان و مخالفان، به اشتباه انداخته،(2) با آنچه وى در مقدّمه كتاب به آن تصريح مى كند ، سازگار نيست. اين ملاك محكمى كه وى آن برادر را به آن ارجاع داده تا روايت را با آن بسنجد، فصل الخطاب كلام است و اگر كلينى ، نظرى جز اين در باره قرآن داشت، چنين فصل الخطابى را هرگز براى وى معرّفى نمى كرد و همان كژراهه اى را كه برخى طى كرده اند ، معرّفى مى كرد. وى خطاب به آن برادر مؤمنِ درخواست كننده كتابى براى فهم درست دينش، نوشته است:

فاعلم يا اخى - أرشدك اللّه - لا يسع احداً تمييز مما اختلف الرواية فيه عن العلماء برأيه، إلاّ ما أطلقه العالم بقوله عليه السلام : أعرضوها على كتاب اللّه ، فما وافى كتاب اللّه عز و جل فخذوه و ما خالف كتاب اللّه ، فردّوه ؛(3)

اى برادر - كه خداوند تو را هدايت كند - بدان كه هيچ كس از علما نمى تواند با نظر خود ، اختلاف روايات را تمييز دهد، جز آنچه امام در اطلاق فرموده خود گفته است كه: روايات را بر كتاب خدا عرضه نماييد، هر آنچه با كتاب خداى عز و جل سازگار بود، آن را بگيريد و هر چه كه ناسازگار بود، قبولش نكنيد.

بايد گفت كه اثرگذارى الكافى در باورهاى پيروان اهل بيت عز و جل ، چنان بوده كه پاره اى

ص: 243


1- . ر . ك : الكلينى و الكافى، ص 315 - 347.
2- . براى نمونه، ر . ك : الكافى، ج1، ص414، 423 و 424 .
3- . الكافى ، ج 1، ص 8 مقدّمه .

اين و پاره اى آن را پذيرفته اند؛ هر چند كه طرفداران نظر دوم چنان اندك اند كه چندان به حساب نمى آيند ؛ امّا همان باور اقليت ناچيز، اثر منفىِ خود را براى فتنه جويان و بهانه گيران بر جا گذاشته است .

در موضوع امامت - كه بزنگاه مسئله مكتب اهل بيت عليه السلام است - ، كلينى ، سنگ تمام گذاشته و مناقشه برانگيزترين بخش هم در نگاه مذهبى، همين بخش است. در واقع ، امامت، هويّت اصلى مكتب اهل بيت را تشكيل مى دهد و مرزبندى طرفداران اين مكتب با ديگران ، در همين بخش است.(1) تأكيد فراوان و تأسيس يك بخش بزرگ براى موضوع امامت كه عنوان «الحجّة» دارد، و از موضوع توحيد و نبوّت هم سمين تر است، براى كسانى كه دين شناس اند و با معارف اسلامى آشنا، بسى تأمّل برانگيز است. در واقع ، عنوان الحجّة ، براى اين بخش ، با زيركى انتخاب شده تا اشاره اى باشد به همان چيزى كه در قرآن از آن ، اين گونه ياد شده است : «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَ--لِغَةُ » .(2) در آيه ديگرى با تعبيرى ديگر چنين آمده است: «وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً » .(3)

اين پرسش ، جدّى است كه : چرا كلينى ، اين بخش از كتابش را اين همه سنگين و حجيم كرده و گاهى به ظاهر ، سخنانى مبالغه آميز در اين بخش نقل شده كه به پيامبر همچنان نسبت هايى داده نشده و يا داده نمى شود ؟ در يك گزارش آمارى، كتاب التوحيد ، از صفحه 72 الكافى آغاز مى شود و تا صفحه 164 تحقيق مرحوم غفّارى ادامه مى يابد و كتاب الحجّة ، از صفحه 164 آغاز مى شود، و اگر ابواب التاريخ الكافى را هم - كه به ائمّه مربوط است - ، به شمار بياوريم، تا صفحه 548 ادامه دارد. اين، يعنى اختصاص 384 صفحه از كتاب، به امر امامت و حجّت . قابل توجّه اين كه موضوع

ص: 244


1- . براى اطّلاعات بيشتر در باره تحليل موضوع امامت در الكافى، ر. ك : الكلينى و الكافى، ص 348 - 370.
2- . سوره انعام، آيه 149.
3- . سوره اسراء، آيه 15.

نبوّت هم در همين باب، آورده شده و صفحات اندكى به آن اختصاص يافته است. به عبارتى، در باره توحيد ، 275 حديث و در باره حجّت و امامت، 665 حديث ، در كتاب الكافى نقل شده است .

احاديث مربوط به تعداد اوصيا و خلفاى پيامبر ، در منابع حديث اهل سنّت هم آمده است ؛(1) امّا آنچه اين جا را با آنها متمايز مى كند و از سر درگمى رهايى مى دهد، مشخص شدن مصاديق عينى و خارجى اوصياست.(2)

آنچه در الكافى آمده، باعث باورى ژرف به امامت در ميان گروهى از شيعيان شده و اين كه : هر گونه انديشه اى جز از طريق روايات اهل بيت عليه السلام ، ناپذيرفتنى است. اين جريان، محصول تلاشى است كه كلينى در الكافى ، بذر آن را كاشته و نيز جريان ديگرى كه معتدل تر است و هر دو ، پا به پاى هم به راهشان ادامه مى دهند.

در عين حال، به نظر مى رسد كه كلينى با علم به اين كه موضوع امامت از جهتى بسيار مهم است و از جهتى ، به اين دليل كه امام، نبى نيست و به او وحى نازل نمى شود، ولى همان نقش نبى را دارد و علم نبى را لازم دارد تا نقش خود را در شرح شريعت ايفا كند، راهى را انتخاب كرده كه نتيجه داده است. بزرگى فصل امامت و تأكيد فراوان بر علم و دانش مَوهوب امام در كتاب ، نشان از اين واقعيت دارد كه كلينى به درستى درك كرده كه بايد همه داشته هاى مربوط به امامت ، در اين فصل ، گنجانده

ص: 245


1- . براى نمونه، ر. ك : سنن ابى داوود، ج4، ص 150، ح 4281؛ دلائل النبوة ، بيهقى، ج6، ص 519 - 520؛ مسند ابوعوانة، ج4، ص 395 ، 396 ، 397 و 399 ؛ المعجم الكبير ، طبرانى، ج 2، ص 253 ، ح2071؛ صحيح مسلم ، ج3، ص 1452 ، ح 1821؛ السنة ، ابوعاصم، ج2، ص 754، ح 1157؛ مسند أحمد، ج5، ص 90 - 91 ، ح 20838 و 20862؛ صحيح ابن حبان ، ج 15، ص 44، ح 6662 . در اين كتاب ها و منابع حديثى ، به خلفاى دوازدگانه پيامبر تصريح شده است يكون من بعدى ، إثنا عشرخليفة .
2- . با عبارت «ما نصّ اللّه عز و جل و رسوله ، على الأئمّة واحداً واحداً . » الكافى، ج 1، ص 286 و بعد ابوابى را كه مؤلّف به يكايك امامان اختصاص داده و آنها را به اسم و رسم معرفى كرده است (الكافى ج 1، ص 292 - 328).

شوند تا موضوع امامت در ميان مسلمانان تبيين شود و بحران باور به امامت در ميان معتقدان به آن ، حل گردد .

از سوى ديگر، كلينى از احاديثى مانند «نزّلونا عن الربوبية و قولوا فينا ما شئتم» كه شيخ محدّث پيش از او در كتابش البصائر آورده ،(1) چشم پوشى كرده ، تا حدودى ، خط اعتدال را رعايت كرده باشد.

در يك كلام، مى توان گفت كه كلينى در امامت، با توجّه به حسّاسيت فراوان موضوع، كار خود را با دقّت به انجام رسانده و گروه هاى افراطى و تفريطى را در يك نقطه ، گرد آورده است. هر چند در باب امامت ، چند و چون همچنان باقى است.

در همين بخش و به مناسبت، اشاره به يك نكته ضرورى است و آن به وجود آمدن جريان مرجعيت دينى و تقليد و فتوا در ميان معتقدان به مكتب اهل بيت عليه السلام است. تبيين فضايل عالمان آل محمّد و بر حذر داشتن از رجوع به طاغوت براى حل مشكلات اجتماعى،(2) و نيز مفاد مقبوله عمر بن حنظله كه در آن آمده است: «فانّى قدجعلته عليكم حاكماً» ، و در ادامه گفته شده كه ردكننده آنان، همانند ردكننده ماست و در حد شرك به خدا به شمار مى رود،(3) اثر خود را بر جاى گذاشته و جريان عظيم علمى و فتوايى شكل گرفته و همين ، باعث تداوم تشيّع گرديده است .

3. اصول و چگونگى استنباط احكام

به نظر مى رسد كه اين بخش ، جان و بُن مايه همه بخش هاى ديگر است. به سخنى، چگونگى قرائت و فهم دين و راه هاى دقيق و درست آن - كه طرفداران اين مكتب را از ديگر مكتب ها تفكيك مى كند - ، به اين بخش مربوط است كه به بخشى از آن ، در

ص: 246


1- . البصائر، ص 421.
2- . الكافى، ج1، ص 67 .
3- . همان، ص 67 - 68.

بحث اجتهاد اشاره شد و برخى ديگر، همان تفكيك روش مكتب اهل بيت در استفاده از وحى و اخبار، از راهى است كه در آن زمان رواج و حاكميت داشت. موضوعاتى چون ترجيح اخبار متعارض - كه در مقبوله عمر بن حنظله(1) آمده و تلقّى به قبول و اثر گذار هم شده - ، فتح باب گسترده اى گرديده و گاهى فراتر از تعارض ادلّه است. به نظر مى رسد كه اين اصل، چنان اصل و قاعده شده كه همواره و در همه جا ، جدايى و تفكيك و بر خلاف عامّه بودن، به مثابه يك معيار به شمار آمده است .

4. فقه و احكام عملى

فقه و شرعيات، بخش گسترده آيين دينى يك مسلمان را تشكيل مى دهد و فقيهان بر اساس پاره اى اصول و قواعد و يا نصوص موجود در كتاب ، سنّت و اثر، به بحث در باره آنچه عمل به آن براى يك مؤمن ، لازم است و يا ممكن است لازم باشد، به بحث و گفتگو مى پردازند. كلينى هم بنا به واقعيت فقه، بخش بزرگى از كتاب خود را به روايات فقهى اختصاص داده، كه از طهارت تا حدود ، ديات ، قضا و نذور را در بر مى گيرند و پنج مجلّد از هشت مجلّد الكافى را شامل مى شوند . در اين بخش ، مهم ترين امتيازها و تفاوت هاى فقه مكتب اهل بيت عليه السلام با فقه رايج ، گردآورى شده است .(2)

كلينى در كتابش، هر چند بسيار اندك و ناچيز ، به اجتهاد و رأى پرداخته است ؛ امّا نمى توان اين واقعيت را انكار كرد كه در واقع ، وى چارچوب كلان فقه شيعى را بنياد گذاشته است. البته نبايد اين واقعيت را هم ناديده انگاشت كه نخستين متكلّم برجسته شيعى، شيخ مفيد و هم زمان با او سيّد مرتضى ، و فقيه بنيادگذار و مؤسّس ، شيخ

ص: 247


1- . همان ، ج1، ص 67 - 68، و ج7، ص 412.
2- . از جمله نجاسات، و نواقض وضو (همان ، ج3، ص 35 - 38 ؛ المغنى، ج1، ص 168 - 188)، قرائت نماز، اوقات شرعى، تكتّف، عمره تمتّع، متعه (الكافى، ج 8، ص 151) و طلاق .

طوسى، در شكل گيرى دستگاه كلامى و فقهى شيعه كه پس از كلينى آمدند، نقش بى بديلى را ايفا كردند.

5. آيين و مراسم فردى و اجتماعى

در اصول الكافى ، بابى به چگونگى رفتار و معاشرت ، اختصاص پيدا كرده و كلينى با خوش ذوقى تمام ، نام آن را هم كتاب رفتار (كتاب العشرة) گذاشته است.(1) در بخش فروع هم وى بخشى را به معاش و درآمد (المعيشة) اختصاص داده و در آن ، به طلب رزق ، كسب حلال ، قرض دادن ، كار و كسب ، گم شده ، هديه ، تجارت ، رهن ، كشاورزى ، و مباحثى از اين دست پرداخته و جالب اين كه آن را پيش از كتاب تشكيل خانواده (نكاح) آورده است.(2) در بخشى از همين كتاب، بابى را به زىّ و تجمّل ، ويژه كرده و چگونگى پوشيدن و استفاده از لباس هاى مناسب و عدم پوشيدن لباس هاى نامناسب را ذكر كرده است.(3)

كلينى همه مباحث زندگى و چگونگى رفتار خداپسندانه را در اين بخش نياورده و بخشى را هم به مناسبت بحث از مؤمنان، در كتاب ايمان و كفر آورده و رفتار مؤمنانه را ترسيم نموده، و از ديده بوسى ، دست دادن ، نامه نگارى ، احترام به ديگران ، ديد و بازديد، كمك رسانى و مطالبى از اين دست ، سخن گفته، و تلاش كرده كه زواياى يك زندگى مؤمنانه را به درستى بر اساس روايت معصومان بنماياند .

بخشى از شايست هاى رفتارى يك انسان مؤمن ، راز گفتن با خداست كه كلينى بخشى از كتابش را به آن اختصاص داده است.(4) در اين بخش، بايدهاى رفتار فردى،

ص: 248


1- . ر. ك : الكافى ، ج2، ص 635 - 673 .
2- . ر. ك : همان ، ج5، ص 65 - 319 .
3- . ر. ك : همان ، ج 6، ص 438 - 534.
4- . ر. ك : همان ، ج 2، ص 466 - 575.

خانوادگى و جمعى يك انسان مؤمنْ تشريح شده و پاره اى از آداب و رسوم اجتماعى هم ياد شده است ، مانند : رؤيا و تعبير خواب ،(1) درد و درمان،(2) فال زدن،(3) استخاره،(4) رُقْيه(5) و عوذه،(6) حجامت ،(7) مسافرت ،(8) رؤيت امام در زمان احتضار(9) و ... . به اين ترتيب، مى بينيم كه كلينى ، زواياى ريز و درشت يك زندگى دينى را در نظر داشته و احاديث نقل شده از معصومان را گرد آورده و در كتابش نوشته است.

6. تاريخ، حوادث، رجال و شخصيت ها

از جمله مباحث كتاب الكافى ، تراجم و گزارش رخدادهاى تاريخى است كه هم در اصل آنها و هم در باره زمان و چگونگى رخدادشان حرف زده شده است. از مسائل جزئى اى چون مدّت عمر فاطمه زهرا عليهاالسلام كه در منابع ديگر ، از آن به بيش از سى سال ياد شده،(10) كلينى ، آن را هجده سال نوشته(11) و همين هم پذيرفته شده و مبنا قرار گرفته است. خلقت معصومان - كه نخستين آفريده هاى خداوند هستند - ،(12) تاريخ تولّد ائمّه عليه السلام و شهادت ، درگذشت ، مدّت امامت ، فرزندان و همسرانشان ،(13) سيره

ص: 249


1- . ر. ك : همان ، ج8، ص 91، 257، 292، 335، 335 - 336 .
2- . ر. ك : همان، ص 192 - 194 و 265 .
3- . ر. ك : همان، ص 197 - 198 .
4- . ر. ك : همان، ص 241 .
5- . ر. ك : همان ، ص 109 .
6- . ر. ك : همان، ص 85 و 109.
7- . ر. ك : همان، ص 160، 191 و 193 .
8- . ر. ك : همان، ص 302 .
9- . ر. ك : همان ، ص 286 .
10- . ر. ك : الاستيعاب، ج 4، ص 1899 .
11- . ر. ك : الكافى، ج2، ص 458.
12- . ر. ك : همان، ص 441، 442 .
13- . ر. ك : همان، ج 1، ص 439 - 525 ابواب التاريخ .

ائمّه ،(1) شيعه،(2) اوّلين مؤمن ، و ايمان ابوطالب،(3) از ديگر مطالب اين بخش است.

نگاهى گذرا به اين مباحث و ديگر موضوعات ياد شده در الكافى ، نشان مى دهد كه بنيادى را كه كلينى بنا كرده، چگونه پايه باور و رفتار قرار گرفته و در عرصه هاى گوناگون معرفتى ، كارساز شده و نقش ايفا كرده و به يك گروه، هويّت و جان بخشيده است.

كلينى و همتايانش

در ميان عالمان شيعى قرن هاى چهارم و پنجم ، چند دانشمند برجسته شيعى ، همانند ستارگان آسمان، در تارك علم و انديشه درخشيده اند و تعيين سهم هر يك در نهادينه كردن انديشه معتقدان به مكتب اهل بيت عليه السلام ، هر چند كارى است دشوار، و پرداختن تفصيلى به يكايك آنها در اين مجال نمى گنجد، امّا براى روشن شدن موقعيت و اثرگذارى كلينى در ميان آنها، معرّفى آثار هر يك و نقش آنها در فرايند شكل گيرى باورها و علوم شيعى ، ضرورى است. آنچه مدّ نظر است اين كه تأليفات عالمان بزرگ شيعه، كه از زمان نگارش حديث - به مثابه مادر علوم اسلامى - ، آغاز شد، كدام يك ،

جامعيت و مانعيت لازم را داشته اند و ميزان نقش هر يك در تداوم و نهادينه سازى اين مكتب ، چه اندازه بوده است. حال ، به ترتيب اهميت و به اجمال ، هر يك را مرور مى كنيم:

1. شيخ صدوق

ابوجعفر على بن حسين بن موسى قمى (306 - 381 ق) ، در زمان درگذشت شيخ كلينى ، 23 ساله بوده و پدرش هم زمان با كلينى ، در 329 ق ، بدرود حيات گفته است.

ص: 250


1- . ر. ك : همان، ج 8 ، ص 163 - 165.
2- . ر. ك : همان، ص 78، 80، 81، 145، 146، 212، 214، 228، 263، 275، 315، 316 و 333 .
3- . ر. ك : همان، ص 449.

اين محدّث بزرگ، رحله هاى حديثى زيادى داشت و از اين رو ، كتاب هاى حديثى او چشمگير است. او از قم به رى، استرآباد ، جرجان، نيشابور، مشهد، مرورود، سرخس، سمرقند، بلخ، ايلاق، فرغانه، همدان، كوفه، مكّه، مدينه و فيد مسافرت كرد.(1) ويژگى دوران او ، تشكيل دولت شيعى بويهيان در مناطق گسترده اى از ايران بود. ويژگى كتاب هاى اين محدّث برجسته، اين است كه هر يك ، در موضوع خاصى نگارش يافته و غالباً جامعيت ندارند و همه كتاب هاى وى هم شامل همه مباحث دينى و اعتقادى نمى شوند . نوشته هاى او به اجمال چنين هستند:

يك . علل الشرائع : شامل احاديثى در فلسفه شريعت ، نام گذارى ها ، علل و اسباب پاره اى رخدادها و آفريده هاست.

دو . معانى الأخبار : در تفسير و شرح پاره اى از احاديث و يا مفاهيم حديثى است.

سه . الخصال : شامل احاديث عددى از يك تا بعد از هزار ، سفارش هاى چندگانه، فرقه ها، خصلت ها، و ... مى شود و غالب آنها را احاديثى در بر مى گيرد كه به گونه اى به خصلت ها مربوط اند و از اين رو، الخصال نام گرفته است.

چهار . عيون أخبار الرضا عليه السلام :موضوع خاصى را دنبال نمى كند و مناظرات و روايات نقل شده از امام رضا عليه السلام و نيز پاره اى رخدادهاى مربوط به زندگى ايشان، امام كاظم عليه السلام و فرقه هايى چون واقفه است.

پنج . ثواب الأعمال : كتابى در دو بخش ثواب و كيفر گفتار و كردار آدميان است.

شش . الأمالى : شامل 97 مجلس درس گفتارهاى صدوق است كه تاريخ و جاى ايراد برخى از آنها هم مشخص شده است. وى در اين نشست ها، احاديثى را از اساتيد خود و ديگران براى حاضران ايراد كرده و موضوع خاصى در اين كتاب ، دنبال

ص: 251


1- . علل الشرائع، ص 12 - 21 مقدّمه سيد محمّد مهدى بحرالعلوم .

نشده است.

هفت . كتاب من لايحضره الفقيه : شامل احاديث فقهى و يكى از چهار كتاب مشهور شيعه است كه نويسنده در آن ، يك دوره احاديث فقهى را جمع و تدوين كرده است. اين اثر صدوق ، حجمى كم تر از بخش فقهيات الكافى دارد .

هشت . كمال الدين : اين كتاب را صدوق در پى خوابى كه در مسجد الحرام ديده به نگارش در آورد و در آن، طى مقدّمه مبسوطى در 115 صفحه، به بحث خلافت و ضرورت آن، عصمت امام، مباحثاتش در بغداد و در مناطق ديگر، غيبت امام، كيسانيه، ناووسيه، واقفه و زيديه پرداخته و آن گاه به روال معمول، وارد بحث اصلى كتاب شده كه عمدتاً نقل اخبار و احاديث در غيبت تعدادى از پيامبران، غيبت امام عصر، حضرت قائم عليه السلام ، نصوص مربوط به ايشان، وصايت، ولادت آن حضرت و كسانى كه ايشان را ديده اند، غيبت ايشان و سخنان معصومان در باره غيبت، توقيعات، دعا در غيبت و انتظار فرج ، و علامات خروج آن حضرت است. به اين ترتيب ، ملاحظه مى شود كه اين نوشته ايشان هم به يكى از امامان و آن هم امام غايب - كه البته موضوع مهمى بوده و هست - ، پرداخته و اصل امامت را كه كلينى بحث هاى مبسوطى در باره آن در كتابش بيان كرده ، نياورده است.

از شيخ صدوق ، چند اثر هم در باره شيعه و فضايل شيعه و برادرى ، بر جاى مانده است ؛ امّا مهم ترين موضوعى كه لازم است به آن توجّه شود، دو اثر صدوق در زمينه توحيد و امامت است .

نُه . التوحيد : شامل 67 باب ، با 583 حديث و شامل احاديث خداشناسى است و بسيارى از ابواب آن ، با الكافى ، هم پوشانى دارد، البته مفصّل تر از آن است و شامل بخشى از اعتقادات است . امّا اين كاستى را شيخ صدوق تا حدودى در كتاب الاعتقاد جبران كرده است .

ده . الاعتقاد : وى در اين كتاب ، به اختصار ، آنچه از آيات و اخبار در باره عقيده

ص: 252

امامى ، لازم بوده ، اظهار نظر كرده و كلياتى است كه با تأويلاتى همراه است.(1) در اين كتاب ، صدوق ، بدون پيچ و تاب ، در باره توحيد، صفات خدا، قضا و قدر، تكليف، استطاعت، بداء ، لوح و قلم، كرسى، عرش، روح، مرگ، سؤال قبر، رجعت، معاد، حوض، شفاعت، وعده و وعيد، نامه عمل، عدل، اعراف، صراط، عَقَبه هاى حشر، حساب و ميزان، بهشت و جهنّم، نزول وحى، قرآن، انبيا و رسل، عدد انبيا و اوصيا، نفى جبر و تفويض، تقيّه، پدران پيامبر ، و حظر و اباحه ، سخن گفته است.

اين اثر شيخ صدوق، البته چنان نبوده كه بالكل پذيرفته شود و يا عارى از ابهام باشد، از اين رو، از سوى شيخ مفيد نقد شده(2) و پاره اى از آراى وى ، رد و بخشى از آن ، شرح و تفسير گرديده است.(3) اين كتاب صدوق هم با الكافى هم پوشانى زيادى دارد و البته بخش هايى از اصول الكافى ، در اين اثر صدوق نيست.

يازده . المقنع : در موضوع فقه است و در واقع ، كتاب فتوايى شيخ صدوق است كه با الفاظ احاديث نوشته شده است .

دوازده . الهداية : در موضوعات اعتقادات و فقه است. بخش نخست اين كتاب ، شامل مباحث عقيدتى است كه با ادبيات فقهى نوشته شده و استدلالى نيست و بخش دوم آن ، فقه است كه تا ارث را در بر مى گيرد .

شيخ صدوق، هر چند در بارور كردن باورهاى شيعى ، تلاش گسترده كرده و رنج فراوان برده و ميراث بزرگى را به آيندگان انتقال داده و پاره اى از آموزه هاى حديثى را كه در الكافى نيست، در كتاب هاى خود آورده است، امّا رويكرد عالمان شيعه به

ص: 253


1- . براى نمونه، ر . ك : لوح و قلم ، دو ملك هستند الاعتقاد ، ص 44 ؛ كرسى، علم است (همان ، ص 44) . عرش، جمله مخلوقات اند و يا علم است (همان ، ص 45) .
2- . اين اثر شيخ مفيد تصحيح الإعتقاد نام دارد كه از سوى درگاهى ، تصحيح و از سوى دار المفيد در بيروت ، در تاريخ 1414 ق چاپ شده است.
3- . از اين رو ، برخى نام آن را شرح عقائد الصدوق تصحيح الإعتقاد گذاشتند. ر . ك : اوائل المقالات فى المذاهب و المختارات (اين رساله ، در پايان آن به چاپ رسيده است) .

الكافى ، نشان مى دهد كه آثار صدوق، به رغم اهميت فراوانش ، هيچ گاه نتوانسته اند نقش كتاب جامع الكافى را ايفا نمايند. گفته ها و سخنان عالمان در باره الكافى ، به روشنى مؤيّد اين ادّعاست .

2. شيخ مفيد

محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (333 - 413 ق) ، دومين عالم برجسته شيعى است كه بنا به قولى، تنها چهار سال پس از درگذشت كلينى به دنيا آمد و نزد استادان بزرگى چون شيخ صدوق ، احمد بن وليد قمى و ابن قولويه ، درس آموخت و شيخ بلا منازع شيعه در دوران خود شد. او را متكلّمى چيره دست و فقيه پيشاهنگ دانسته اند. او در عين اين كه مرجع مراجعات مردم بود و كرسى درس داشت، از تأليف و نگارش غافل نماند و ميراث ماندگارى را از خود به يادگار گذاشت. آثار او را تا 202(1) و 230 كتاب بر شمرده اند ،(2) و آنچه از طريق كنگره شيخ مفيد ، احيا و ارائه شده، گويى همه آن چيزى است كه از آنها نسخه به دست آمده است .

اين آثار ، در موضوعات عقايد، تاريخ، حديث، فرقه شناسى، فقه، اصول و نقد است و در عين كثرت و تنوّع، همه مباحث اسلامى ، از جمله اخلاق را در بر نمى گيرد و به صورت موضوعات پراكنده و نوعاً در قالب ارائه باورها و عقايد شيعى و يا در دفاع از آنها و يا نقد برخى از فرقه هاى اسلامى، به نگارش در آمده است.

غالب نوشته هاى شيخ ، به صورت جزوه و رساله هاى فقهى است و در جواب پرسش و يا درخواست كسى يا گروهى ، ارائه شده است . آثار برجسته وى بر اساس آنچه كنگره بزرگداشت او به چاپ رسانده، به اين شرح است :

ص: 254


1- . ر. ك : معلّم الشيعة الشيخ المفيد ، ص 126 - 170 .
2- . ر. ك : اوائل المقالات، ص 28 - 63 مقدّمه .

يك . النكت الاعتقادية : در اصول پنج گانه دين و مذهب است .

دو . النكت فى مقدّمات الاُصول : كتابى در كلام، و شامل مباحث معرفت، و عقيده به توحيد ، نبوّت ، امامت ، معاد ، و وعده و وعيد است كه در عبارت هايى كوتاه و به صورت پرسش و پاسخ تدوين شده است.

سه . الحكايات : اثرى است در نقد آراى معتزله و بيان عقايد شيعه در موضوع هاى گوناگون عقيدتى.

چهار . مسألة فى الإرادة : بحثى كلامى و فلسفى در باره اراده بارى تعالى و خشم و خشنودى ، حبّ و بغض ، و شنوايى و بينايى خداوند .

پنج . الافصاح : كتابى است در باره امامت امام على عليه السلام و شرح و تفسير واژگان ولىّ و مولا و شرح ديدگاه هاى شيعى در اين زمينه .

شش . تصحيح إعتقادات الإمامية : شرح و نقدى است بر كتاب الإعتقاد شيخ صدوق و شامل بحث هاى عقيدتى ، فقهى و اخلاقى، و زيارت.

هفت . المسائل العكبرية : در 51 موضوع كلامى ، فقهى ، تفسير و شرح آيات متشابه قرآن و احاديث مشكل كه ابو الليث از ايشان پرسيده و شيخ ، جواب داده است .

هشت . عدم سهو النبى : اثرى است در نقد نظر شيخ صدوق در باره سهو پيامبر صلى الله عليه و آله .

نُه . الفصول المختارة من العيون و المحاسن : كه سيّد مرتضى ، از العيون و المحاسن ايشان بر گرفته و چكيده اى است از آن كتاب، در موضوع اعتقادات شيعه و دفاع از آنها و مناظرات شيخ و جواب و اشكال و شبهه در موضوع هاى پراكنده دينى در برابر فرقه هاى گوناگون.

ده . المسائل الصاغانية : اثرى است در موضوع هاى مختلف اعتقادى و بررسى هاى تفسيرى و حديثى.

يازده . ايمان أبى طالب : نوشته اى است در اثبات ايمان ابوطالب با استناد به اشعار وى.

ص: 255

دوازده . رسالة فى حديث «نحن معاشر الأنبياء لا نورث» : اين اثر ، به صورت پرسش و پاسخ در موضوع ارث پيامبران است.

سيزده . الجمل و النصرة لسيد العترة فى حرب البصرة : اثرى است تاريخى در باره جنگ جمل.

چهارده . رسالة حول خبر مارية : رساله اى در باره اُمّ المؤمنين ماريه است كه متّهم شده بود و در آن ماجرا ، امير المؤمنين دخالت كرد.

پانزده . مسارّ الشيعة فى مختصر تواريخ الشريعة : در موضوعات تاريخى ، اعياد و وفيات، تفضيل امام على عليه السلام ، نصّ بر ولايت ايشان و غيبت و مباحث فقهى و عقيدتى است .

شانزده . الإرشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد : در باره شخصيت امام على عليه السلام و زندگى نامه ايشان و سيره آن حضرت و هر يك از امامان عليه السلام تا امام دوازدهم عليه السلام است .

هفده . الإختصاص : اثرى شامل حديث، اخبار، محاسن و حكايات، مدح و فضايل و در باره رجال و ائمه عليه السلام است.

هجده . أوائل المقالات فى المذاهب و المختارات : رساله اى در اعتقادات شيعه و فرقه شناسى است.

نوزده . الأمالى : حاوى 42 مجلس درس شيخ در موضوعات گوناگون است.

بيست . التذكرة : شامل يك دوره اصول فقه است .

بيست و يك . المقنعة : يك دوره فقه استدلالى است كه از كتاب طهارت آغاز مى شود و در وكالت اتمام مى پذيرد و چند نمونه وقف نامه نويسى و وصيت نامه نويسى و ديگر اسناد شرعى ، در پايان آن آمده است .

اين آثار، به دليل اتقان علمى و شخصيت ويژه مؤلّف آنها ، كتاب هايى هستند كه در پرورش باورها و اعتقادات پيروان مكتب اهل بيت عليه السلام نقش بزرگى داشته اند ؛ امّا واقعيت اين است كه هيچ كدامشان نتوانسته نقش يك كتاب مرجع و بخصوص يك اثر حديثى را داشته باشد. به ديگر سخن، مى توان گفت كه اين آثار، نوشته هايى هستند

ص: 256

در اثبات و دفاع از برخى آموزه هايى كه در كتاب الكافى و يا همانند آن آمده است.(1)

3. سيّد شريف مرتضى

(355 - 436 ق) ، متكلّم، اديب، فقيه و ناقدى بود كه به قول قاضى تنوخى ، كتاب خانه اى حاوى هشتاد هزار كتاب در علوم و فنون گوناگون داشت . وى نقيب سادات و علويون و شخصيت برجسته دوران خود بود. و در محضر استادانى چون : شيخ مفيد، سلاّر (م 448 ق) ابوالصلاح حلبى (374 - 447 ق)، قاضى ابن البرّاج كراجكى (400 - 481 ق) و ابوعبداللّه مرزبانى (297 - 378 ق) ، درس هاى فقه ، اصول ، تفسير ، كلام و ادبيات آموخت. از اين عالم اثرگذار و جاويد شيعى، آثارى غالباً در كلام به يادگار مانده كه هر يك براى اثبات دانش و فضل او كافى است و چنان در كلام ، چيره دست است كه او را از عالمان معتزلى شمرده اند.(2)

او پس از فراغت از تحصيل، به تأليف و تدريس پرداخت. وى ، نقابت سادات و شيعيان را عهده دار بود و منزلش پايگاهى براى درس و بحث ، تأمين نياز محتاجان و اعانه به طلاّب و فقيهان بود. از جمله فعاليت هاى او ، پرداختن به مناظرات و مباحث علمى و عقيدتى و پاسخگويى به اشكال ها و شبهه هاى مربوط به شيعه بود و بدين منظور ، اقدام به تأليف آثار ماندگار و گران سنگى كرد. از وى ، 71 اثر بر شمرده اند(3) كه مهم ترين آنها به اين شرح است:

يك . الانتصار : كتابى است حاوى 329 مسئله فقهى و در آن، با ذكر مفردات اماميه

ص: 257


1- . براى نمونه ، در اوائل ص 19 ، به بحث نبوّت و امامت - كه تفضّل الهى است - ، پرداخته شده، و همين موضوع در الكافى هم آمده است (ج1، ص 206) . نيز امامان به همه زبان ها و صناعات ، علم داشته اند (اوائل ، ص 21 ؛ الكافى، ج 1، ص 470) و انتقال جسمانى انبيا و ائمّه به بهشت ( اوائل ، ص 24 ؛ الكافى، ج1، ص 219).
2- . ر.ك : رسائل المرتضى، ج1، ص 9 مقدّمه محقّق .
3- . ر.ك : الشافى، ص 12 - 16 مقدّمه .

در فقه و تبيين هر يك از آنها و اشاره به برخى از منفردات مكتب هاى ديگر فرقه ها ، در صدد پاسخگويى به ايرادات مخالفان بر آمده كه مى گفته اند، فقه شيعه با فقه ديگر مسلمانان متفاوت است و با اين اِشكال ، در صدد ايراد شبهه و ردّ تشيّع بوده اند.(1)

دو . الناصريات ( مسائل الناصريات) : سيّد اين كتاب را بر اساس كتاب پدر بزرگ خود ، الناصر ، به رشته تحرير در آورده و فقه مقارن ميان دو مذهب زيدى و شيعه است و گاهى فراتر از اين فرقه را نيز بحث كرده و حاوى 207 موضوع است.

سه . الذريعة إلى اُصول الشريعة : در اصول فقه امامى و اوّلين اثر در اين زمينه است كه تا زمان محقّق حلى ، كتاب درسى حوزه هاى علمى شيعى بوده است .

چهار . الشافى فى الإمامة : كتابى است در نقد المغنى من الحجاج ( المغنى فى التوحيد و العدل ) ، از قاضى عبدالجبّار همدانى معتزلى (م 415 ق). قاضى عبد الجبّار، اعتقادات شيعى را در كتاب المغنى ، به تفصيل به نقد كشيد و با نقد سيّد مرتضى ، رو به رو شد . سيّد ، با دقّت تمام، مبانى اعتقادى شيعه را در اين كتاب تبيين كرده و ميان اعتقادات زيدى، معتزلى و حشويه ، مرزبندى نموده است. بسيارى از آراى علماى نحله اى كلامى ، در اين كتاب نقد شده است. سيّد با اين اثر، كتابى فراهم آورده كه بهترين دفاع از اعتقادات شيعه به شمار مى آيد. به تعبير احمد محمود المعتوق : « گزاف نگفته ام اگر بگويم كه كتاب سيّد، نخستين كتاب شافى و كافى در پژوهش هاى كلامى اسلامى در باره امامت است؛ به گونه اى كه هر كس در اين باره، كتابى را در علم كلام بخواهد، از اين اثر بى نياز نيست » .(2)

پنج . شرح العقيدة المذهبة : كتابى است در شرح اشعار سيّد اسماعيل حميرى (م 173 ق) و در مدح امام على عليه السلام و مذهب شيعه .

شش . تنزيه الأنبياء : اين كتاب ، به اثبات عصمت انبيا و ائمّه عليه السلام بر اساس باورهاى

ص: 258


1- . ر . ك : الانتصار، ص 74 - 76 مقدّمه مؤلّف .
2- . الشريف المرتضى، حياته، ثقافته أدبه ونقده ، ص 76 .

شيعى پرداخته و آراى ديگران را در اين زمينه نقد كرده است.

هفت . رسائل المرتضى : حاوى 51 رساله در موضوعات گوناگون در سه جلد است كه در افزوده چهار جلدى آن، به شصت رساله رسيده است. اين رسائل ، در فقه، اصول، تفسير، شعر، ادب، نحو، لغت، زيج و علم نجوم است.

هشت . الديوان: ديوان اشعار سيّد مرتضى ، حاوى دو هزار شعر در مدح و مراثى و تبريكات و ديگر مباحث است.

نه . الشهاب فى الشيب و الشباب ، در 275 صفحه و حاوى اشعارى در باره جوانى و پيرى .

ده . طيف الخيال : اين كتاب، اشعار برگزيده از شاعران در مدح و ذمّ هاله خيال است .

يازده . الأمالى ( غرر الفوائد و درر القلائد ) : مجموعه گفتارهاى سيّد در هشتاد مجلس است كه در آن در موضوعات : فقه، حديث، تفسير، عقايد، تاريخ، انساب، سير، كلام، لغت، نحو، صرف، ادب، شعر، نقد و بلاغت ، بحث كرده است .

دوازده . الذخيرة فى علم الكلام ( ذخيرة العالم و بصيرة المتعلّم ) : بر خلاف الشافى كه به امامت مربوط است، همه مباحث علم كلام را در بر مى گيرد. اين اثر ، مكمّل المخلص فى الكلام سيد است. در اين اثر، مباحثى چون : توحيد، توليد، اسما و صفات الهى، استطاعت، قدرت، اراده، ماهيت، جوهر و عَرَض، تكليف، ثواب و عقاب، اعاده و فناى جوهر، علم و معرفت، آلام و آجال، ارزاق و قيمت ها، اعجاز، نسخ، نبوّت، امامت، معاد و امر به معروف و نهى از منكر، به بحث گذاشته شده است. اين اثر سيّد هم در نقد ايرادات بر شيعه و ردّ آنهاست .

سيزده . الموضح عن جهة اعجاز القرآن : اثرى است در اثبات معجزه صرفه قرآن كه در آن ، علاوه بر اثبات اين اعجاز، به نقد نقّادان نيز پاسخ داده شده است.

به رغم كثرت نوشته هاى سيّد و اتقان علمى آنها ، امّا بايد گفت كه نوشته هاى شريف مرتضى ، در عين اين كه پشتوانه بسيار محكم و استوارى براى معتقدان به

ص: 259

مكتب اهل بيت عليه السلام هستند، امّا هيچ گاه همه گير نشده اند و به توده هاى مردم و حتّى در ميان بسيارى از اهل علم هم رواج پيدا نكرده اند و در نتيجه، نتوانسته اند كتاب هايى مرجع به شمار آيند و چونان الكافى ، هر روز از آنها ، در جلسات درس و بحث و منابر و خطبه ها گفتگو شود .

4. شيخ طوسى

در پايان بايد از محمّد بن حسن الطوسى (385 - 460 ق) ياد كرد كه 56 سال پس از درگذشت كلينى و چهار سال پس از ارتحال شيخ صدوق ، به دنيا آمد و 130 سال پس از آن ، در گذشت . وى شخصيتى نادر و بلكه بى نظير داشت و نزد اساتيد بزرگى چون سيّد مرتضى و شيخ مفيد ، درس آموخت و شاگردان بزرگى پرورش داد . سيّد مرتضى ، عنايت ويژه اى به وى داشت و پس از او، شيخ طائفه شد .

شخصيتى كه جامع علوم عقلى و نقلى ، چون : تفسير، حديث، رجال، كلام، تاريخ، اصول فقه، فقه و فقه تطبيقى و عالمى ذو الفنون بود و چنان شهرت و سيطره علمى يافت كه تا زمان علاّمه حلى (726 ق) ، كسى همانند او سر بر نياورد. شيخ آقا بزرگ تهرانى ، در حقّ وى گفته است:

او به تنهايى ، چنان كار بزرگى كرد كه يك گروه هم نمى توانست چنان كند و چنان كار سنگينى را به سامان رساند كه اگر عنايت خدا نبود، كسى توان آن را نداشت.(1)

زمانى كه طغرل بك - نخستين پادشاه سلجوقى - ، به بغداد تاخت، او از آن جا به نجف گريخت و حوزه نجف با حضور او جان و رونق تازه اى گرفت. او راهى را كه شيخ مفيد در كلام آغاز كرده و سيد مرتضى تداوم بخشيده بود، وسعت و عمق بخشيد و به تجزيه و تحليل مباحث اعتقادى پرداخت. او نماينده عقل گراى مكتب بغداد است و 194 اثر از او به ثبت رسيده است.(2) آثار او را مى توان در كلام، تفسير،

ص: 260


1- . النهاية، ص 2 مقدّمه شيخ آقا بزرگ تهرانى .
2- . تهذيب الأحكام، ج1، ص 21 - 30 مقدّمه مصحّح .

اصول، فقه، رجال، تاريخ و دعا ، طبقه بندى كرد .

آثار كلامى او عبارت اند از :

يك . الأركان فى دعائم الإيمان .

دو . الإرشاد فى معرفة حجج اللّه على العباد .

سه . الإقتصاد الهادى إلى طريق الرشاد : نيمى از اين كتاب ، در فقه و نيم ديگرش مباحث عقيدتى - استدلالى است. در اين بخش ، مباحث خدا و صفات او، نبوّت، امامت، قبر، امر به معروف و نهى از منكر، وعده و وعيد ، اجل ها ، ارزاق و قيمت ها ، و واجبات شرعى مورد بحث قرار گرفته است .

چهار . تلخيص الشافى : در امامت است كه خلاصه كتاب استادش سيّد مرتضى است.

پنچ . تمهيد الاُصول : در شرح كتاب جمل العلم و العمل، رياضة العقول، ما لا يسع المكلف الإخلال فيه، ما يعلل و ما لا يعلل، و المفصح در باره امامت .

شش . الغيبة : كتابى است در باره غيبت امام عصر و پاسخگويى به برخى شبهه ها و اشكال ها .

هفت . مقدّمة فى المدخل إلى علم الكلام : چند رساله در مباحث عقيدتى است كه در كليات علم كلام و امامت است .(1)

هشت . التبيان فى علوم القرآن : شيخ طوسى ، وى چند اثر در تفسير قرآن دارد كه اين كتاب ، اوّلين تفسير جامع شيعى است و به منظور پر كردن خلأ تفسيرى بر اساس مبانى مكتب اهل بيت عليه السلام آن را نگاشته است.

شيخ طوسى ، چند اثر حديثى دارد :

نه . تهذيب الأحكام فى شرح المقنعه : در 393 باب تدوين شده و حاوى 13590 حديث است . مؤلّف در اين كتاب - كه در زمان حيات استادش و در شرح كتاب او نوشته - ،

ص: 261


1- . اين چند رساله ، به ضميمه رساله هاى ديگر از وى، با عنوان الرسائل العشر ، به چاپ رسيده است.

ابتدا نوشته هاى شيخ مفيد را آورده و آن گاه براى تبيين آنها اخبارى را نقل كرده است.

ده : كتابى است حاوى 5511 حديث در 725 باب كه شامل احاديث متعارض فقهى است . اين دو اثر، از كتب چهار گانه حديثى مرجع شيعى است.

وى چند كتاب فقهى تأليف كرده كه عبارت اند از :

يازده. النهاية فى مجرّد الفقه و الفتاوى : كه كتابى فقهى و به مثابه رساله عمليه است و برگرفته از متن اخبار .

دوازده . المبسوط : فقه استدلالى به شيوه استخراج فروع از اصول است و اوّلين كتاب فقهى شيعى است كه در آن ، فروعات فقهى به روش معهود ، به بحث گذاشته شده است .

سيزده . الخلاف : كه فقه تطبيقى است ميان فقه پيروان اهل بيت و فقه عامّه و در آن ، نظر چهار پيشواى فقهى اهل سنّت ذكر گرديده و آن گاه ديدگاه فُقهاى امامى و دليلشان نيز آورده شده است .

چهارده . الإيجاز فى الفرائض

پانزده . الجمل و العقود.

شانزده . فى تحريم الفقّاع .

هفده . فى وجوب الجزية .

هجده . مسائل ابن البرّاج.

نوزده . المسائل الإلياسية .

بيست . مناسك الحجّ . چند اثر رجالى نيز ، از وى به جا مانده است :

بيست و يك . الفهرست : حاوى اسناد رجالى شيخ است كه به ترتيب الفبا تنظيم شده است.

بيست و دو . اختيار معرفة الرجال : اين كتاب ، در بر گيرنده آراى رجالى نجاشى است .

بيست و سه . الرجال : اثرى كه بر اساس رجال حديث ، به صحابه و ياران ائمّه

ص: 262

پرداخته است .

همچنين شيخ طوسى ، چند اثر تاريخى به رشته تحرير در آورده است :

بيست و چهار . مقتل أبى عبد اللّه .

بيست و پنج . أخبار المختار بن أبى عبيد الثقفى .

شيخ ، چند كتاب اصولى نيز دارد:

بيست و شش . عدة الاُصول : اين كتاب ، جامع اصولى شيعى است .

بيست و هفت . شرح الشرح .

بيست و هشت . مسألة فى العمل بخبر الواحد .

وى چند كتاب دعا هم تدوين كرده است كه عبارت اند از :

بيست و نُه . مختصر عمل يوم و ليلة .

سى . مختصر المصباح .

سى و يك . مصباح المتهجّد .

سى و دو . الأمالى : شيخ طوسى ، همانند پيشينيانش در 46 مجلس ، براى شاگردان و شنوندگان ، حديث قرائت كرده است. اين كتاب ، موضوع خاصى را دنبال نمى كند و مجموعه احاديثى است از مشايخ خود و از محدّثان . غالب كتاب هاى شيخ طوسى ، در فقه يا كلام و يا رذيه و نقد است.

در يك كلام، مى توان شيخ طوسى را بنيادگذار برخى علوم شيعى دانست كه پيش تر از وى مطرح نشده بود و او براى پر كرد خلأهاى فكرى ، و علمى و نيز تغذيه فكرى پيروان، قلم زده و نوشته و گويى هر چه رد ، نقض و اشكال از سوى كسانى به فقه ، اعتقادات ، رجال ، تاريخ و تفسير مطرح مى شده، وى خود را موظّف به جوابگويى به آنها مى ديده و يا در زمينه فكرى ، اگر خلأ وجود داشته، اقدام به نگارش كتاب كرده است. اين چنين است كه او چنان سيطره علمى يافته بود كه بيش از دو قرن ، فقه و كلام شيعه ، جايگزينى براى او نيافت.

ص: 263

آوازه و اثرگذارى شيخ طوسى ، كم نظير و بلكه بى نظير است. او هنوز به عنوان چهره و شخصيتى اثرگذار در حوزه هاى علوم دينى شيعه حضور دارد و هر روز ، نام و آثار او ، ورد زبان اساتيد و شاگردان اين مكتب است. دو كتاب از چهار كتاب مرجع شيعه از آنِ اوست و تفسير و اصول او ، بنياد فكرى شيعه در تفسير و اصول به شمار مى آيند . امّا به رغم اين، هنگامى كه سخنان دانشمندان و عالمان دينى را در باره هر يك از اين دو بزرگوار مرور مى كنيم، در مى يابيم كه كتاب هاى شيخ طوسى با همه اهميت و جايگاه برترشان، هر گز نتوانسته اند ستايش هاى مربوط به الكافى را از آنِ خود كنند . به علاوه ، كلينى، پيش گام در بنيادگذارى و يا تقويت باورها و آيين و سنّت هايى شده كه كسى نتوانسته گوى سبقت را از وى بربايد.

در پايان، سخن را با اين جمله كلينى به پايان مى برم كه گويى الهامى بوده بر وى كه كتابش براى هميشه ماندگار خواهد شد:

مع ما رجونا أن نكون مشاركين لكل من إقتبس منه و عمل بما فيه من دهرنا هذا وفى غابره إلى انقضاء الدنيا؛(1)

اميدوارم كه با مردم اين زمان و آنها كه تا پايان جهان ، از اين كتاب بهره مى برند و بدان عمل مى كنند، در ثواب شريك باشم.

نتيجه گيرى

در اين نوشتار، سخنان و ديدگاه هاى عالمان و انديشمندان و جايگاهى كه آنان براى كلينى و كتابش الكافى تعريف كرده اند، تبيين شده و با نگاهى به حوادث و رخدادهاى زمان پيش از كلينى كه تا دوران او ادامه يافته و در زمان او به خوبى نمايان بوده، روشن شده، و اين كه كلينى به آن حوادث ، كاملاً آگاه بوده و بر اساس آنها و نياز زمان خود، كتابش را سامان داده و در شكل دهى به باورهاى پيروان مدرسه اهل

ص: 264


1- . الكافى، ص 9 مقدّمه مؤلّف .

بيت عليه السلام نقش بزرگى داشته، و نيز اصول و چگونگى استنباط احكام را تبيين كرده و اجتهاد بجز بر اساس قواعد آن را نفى نموده و در نهادينه سازى باور به امامت و نفى و طرد پاره اى از اعتقادات مربوط به اصول دين و فروع مذهب و در عمومى سازى آيين و رسوم دينى و سلوك مسلمانى دوازده امامى و شكل گيرى فقه آل محمّد صلى الله عليه و آله ، نقش بزرگى ايفا كرده است.

اين مطلب نيز به اختصار به بحث گذاشته شده كه الكافى، با همسانان خود - كه اندك زمانى پس از آن نگارش يافته اند - ، در نقش آفرينى ، متفاوت است، و نقشى را كه اين كتاب در انتقال ميراث فرهنگى تشيّع و تعميق باورهاى مذهبى داشته، هيچ يك از آنها - به رغم اهميت و نقش بزرگشان - نداشته اند .

ص: 265

منابع و مآخذ

1. الإخبار فى أخبار القرامطة فى الاحساء و الشام و العراق و اليمن، سهيل ذكار، دار احساء، 1407 ق .

2. الاستبصار فيما إختلف من الأخبار، ابوجعفر محمّد بن الحسن (الشيخ الطوسى)، تحقيق : سيد حسن موسوى خرسان، آخوندى، 1390 ق.

3. الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، احمد بن عبد اللّه بن عبد البر، تحقيق : على محمّد البجاوى، بيروت : دار الجيل، 1412 ق.

4. الإصابة فى تمييز الصحابة، أحمد بن على بن حجر العسقلانى، تحقيق : عادل أحمد عبد الموجود و على محمّد معوّض، بيروت : دار الكتب العلمية، 1415 ق .

5. اصول كافى (اعتقادى، اجتماعى، اخلاقى، علمى) با ترجمه و شرح : سيد جواد مصطفوى، تهران : دفتر نشر فرهنگ اهل بيت عليه السلام .

6. الإعتقاد، محمّد بن على بن بابويه القمّى ( الشيخ الصدوق ) ، تحقيق : عصام عبد السيد، بيروت : دار المفيد ، 1414 ق .

7. الأعلام، خير الدين زركلى، بيروت : دار العلم للملائين، 1980 م.

8. الإقتصاد إلى طريق الرشاد، محمّد بن حسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تهران : منشورات مكتبة چهلستون، 1400 ق.

9. الأمالى (المجالس)، محمّد بن على بن بابويه القمّى ( الشيخ الصدوق ) ، با مقدّمه : شيخ حسين اعلمى، بيروت : مؤسسة الأعلمى ، 1410 ق .

10. الانتصار، على بن الحسين الموسوى ( السيّد المرتضى علم الهدى ) ، تحقيق : مؤسسة

ص: 266

النشر الإسلامى، قم : مؤسّسة النشر الإسلامى ، 1415 ق.

11. أوائل المقالات فى المذاهب و المختارات، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى ( الشيخ المفيد ) ، تحقيق : مهدى محقّق، تهران : مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه تهران - مگ گيل، 1382 ش.

12. بحث در آثار و افكار و احوال حافظ، قاسم غنى، تهران : زوّار، 1340ش .

13. تاريخ الأدب العربى، كارل بروكلمان، ترجمه به عربى : محمود الفهمى الحجازى ، قاهره : الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1993 م.

14. تاريخ الإسلام، شمس الدين محمّد بن احمد، تحقيق : عمر عبد السلام تدمرى، بيروت : دار كتاب العربى، 1407 ق .

15. تاريخ تمدّن اسلام، جرجى زيدان، ترجمه : على جواهر كلام، تهران : امير كبير، 1345 ش .

16. تاريخ فلسفه اسلامى، هانرى كربن، ترجمه : سيّد جواد طباطبايى، تهران : كوير، 1384 ش .

17. تاريخ مدينة دمشق، على بن الحسن بن هبة اللّه ( ابن عساكر ) ، تحقيق : على شيرى، بيروت : دار الفكر، 1417 ق .

18. تبصرة العوام فى معرفة مقالات الأنام، منسوب به سيد مرتضى بن داعى حسنى رازى، تصحيح : عباس اقبال، تهران : اساطير، 1383 ش .

19. ترجمه و شرح اصول الكافى، محمّد باقر كمره اى، تهران : المكتبة الإسلامية، 1392ق .

20. تصحيح إعتقادات الإمامية، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، تحقيق : حسين درگاهى، بيروت : دار المفيد ، 1414 ق .

21. تنقيح المقال، عبد اللّه المامقانى، نجف ، 1352 ق (افست انتشارات جهان تهران) .

22. ثواب الأعمال، محمّد بن على بن بابويه القمّى ( الشيخ الصدوق ) ، تحقيق : على اكبر الغفارى، قم : نجفى - تهران : صدوق .

23. جامع الاُصول، مبارك بن محمّد الجزرى ( إبن الأثير ) ، تحقيق : محمّد حامد الفقى، بيروت : دار إحياء التراث العربى، 1370 ق.

ص: 267

24. حبل المتين، محمّد بن الحسين بن عبد الصمد الحارثى العاملى، قم : مكتبة بصيرتى .

25. خاتمة المستدرك، ميرزا حسين نورى، تحقيق : مؤسسة آل البيت لإحياء التراث، قم : مؤسّسة آل البيت ، 1416 ق .

26. الخصال، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق : على اكبر الغفارى، بيروت : مؤسسة الأعلمى ، 1410 ق .

27. دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج6، زير نظر : سيد كاظم بجنوردى، تهران : مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى ، 1373ش.

28. دائرة المعارف فارسى، به سرپرستى : غلام حسين مصاحب، تهران : شركت سهامى كتاب هاى جيبى (وابسته به انتشارات امير كبير) ، 1380 ش .

29. دراسات فى الحديث و المحدثين، هاشم معروف الحسنى، بيروت : دار التعارف ، 1398 ق .

30. الذريعة إلى تصانيف الشيعة، حسين بن محمّد الراغب الاصفهانى ( آقا بزرگ الطهرانى ) ، بيروت : دار الأضواء، 1403ق .

31. الرجال، ابن داوود الحلى، تحقيق : سيد صادق آل بحر العلوم، نجف : منشورات الرضى، 1392 ق.

32. الرجال ، احمد بن على النجاشى الأسدى، تحقيق : سيّد موسى شبيرى زنجانى، قم : مؤسسة النشر الاسلامى، 1416 ق .

33. الرسائل العشر، قم : مؤسسة النشر الاسلامى، 1414 ق .

34. رسائل المرتضى، على بن الحسين الموسوى ( السيّد المرتضى علم الهدى ) ، تحقيق : السيّد احمد الحسينى - السيّد مهدى الرجائى، مطبعة سيد الشهداء، 1405 ق.

35. رى باستان، دكتر حسين كريمان، تهران : انجمن آثار ملّى ، 1349 ش.

36. رياض العلماء و حياض الفضلاء، ميرزا عبد اللّه افندى اصفهانى، تحقيق : السيد احمد الحسينى، قم : مطبعة الخيام ، 1401 ق.

37. سلسلة مؤلّفات الشيخ المفيد، بيروت : دار المفيد، 1414 ق.

ص: 268

38. السنن، ابوداوود ابن الأشعث السجستانى، تحقيق : سعيد محمّد اللّحام، بيروت : دار الفكر ، 1410 ق .

39. السنن ، الدارقطنى، تحقيق : مجدى بن منصور الشورى، بيروت : دار الكتب العلمية، 1417 ق .

40. الشافى، ملاّ خليل غازى قزوينى، مخطوط.

41. شرح التعرف لمذهب التصوّف، اسماعيل بخارى، تصحيح : محمّد روشن، تهران : اساطير، 1365 ش.

42. شرح عقائد الصدوق (تصحيح الاعتقاد) ، تصحيح : عباس على واعظ چرندابى، چاپ شده در أوائل المقالات فى المذاهب و المختارات، تبريز : حقيقت ، 1358 ش.

43. الشريف المرتضى، حياته، ثقافته، أدبه و نقده، احمد محمود المعتوق، بيروت : مؤسّسة العربية للدراسات و النشر، 2008 م.

44. شناخت نامه حضرت عبد العظيم حسنى و شهر رى، به كوشش : هادى ربانى - على اكبر زمانى نژاد ، قم : دار الحديث ، 1382 ش .

45. الصافى (شرح اُصول الكافى)، چاپ سنگى، مطبع فيض لكهنو .

46. الصواعق المحرقة على أهل الرفض و الضلال و الزندقة، احمد بن محمّد بن حجر الهيتمى، تحقيق : عبد اللّه التركى وكامل محمّد الخرط، بيروت : مؤسسة الرسالة ، 1417ق.

47. طبقات أعلام الشيعة، القرن الرابع، نوابغ الرواة فى رابعة المئات، حسين بن محمّد الراغب الاصفهانى ( آقا بزرگ الطهرانى ) ، بيروت : دار الكتاب العربى، 1390 ق .

48. عاصمة الدولة العباسيين، احمد عبد الباقى، بغداد : دار الشؤون الثقافية العامّة، 1989 م.

49. علل الشرائع، محمّد بن على بن بابويه القمّى ( الشيخ الصدوق) ، الحيدرية، 1385ق .

50. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، محمّد بن على بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) ، نجف : المطبعة الحيدرية، 1390 ق .

51. الغيبة، محمّد بن ابراهيم النعمان، تحقيق : فارس حسّون كريم، قم : أنوار الهدى، 1422 ق.

ص: 269

52. فرق الشيعة، ابومحمّد حسن بن موسى النوبختى، تحقيق : سيد صادق آل بحر العلوم، نجف : مطبعة الحيدرية، 1355 ق .

53. فرقه هاى اسلامى، مادلونگ، ترجمه : ابوالقاسم سرى ، تهران : اساطير، 1381 ش.

54. الفصول المختارة من المحاسن و العيون ، على بن الحسين الموسوى ( السيد المرتضى علم الهدى ) ، تحقيق : السيّد نور الدين جعفريان ويعقوب جعفرى ومحسن احمدى، بيروت : دار المفيد ، 1414 ق .

55. الفوائد الرجالية، سيّد محمّد مهدى بحر العلوم الطباطبائى، تحقيق : محمّد صادق و حسين بحر العلوم، تهران : مكتبة الصادق، 1363 ش.

56. الفوائد المدنية، محمّد امين استرآبادى، تحقيق : مؤسسة النشر الإسلامى، قم : مؤسّسة النشر الإسلامى ، 1426ق .

57. الفهرست، محمّد بن الحسن الطوسى ( الشيخ الطوسى)، تحقيق : محمّد جواد القيومى، قم : نشر الفقاهة، 1417 ق.

58. الكافى، محمّد بن يعقوب الكلينى، تحقيق : على اكبر الغفارى، قم : دار الكتب الإسلامية، 1363 ش.

59. الكامل فى التاريخ، على بن أبى الكرم ( إبن الأثير ) ، تصحيح : الشيخ عبد الوهاب النجار، قاهرة : ادارة الطباعة المنيرية، 1353 ق.

60. كتاب من لا يحضره الفقيه، محمّد بن على بن بابويه القمّى ( الشيخ الصدوق) ، تحقيق : على اكبر الغفارى، قم : مؤسسة النشر الاسلامى ، 1426 ق .

61. كفاية الاُصول، محمّد كاظم خراسانى، تهران : كتاب فروشى اسلاميه .

62. كمال الدين و تمام النعمة، محمّد بن على بن بابويه القمّى ( الشيخ الصدوق ) ، تحقيق : شيخ حسين الأعلمى، بيروت : مؤسسة الأعلمى ، 1412 ق .

63. الكلينى و كتابه الكافى، ثامر هاشم العميدى، قم : مؤسّسة مركز النشر الإسلامى، 1414 ق.

64. الكلينى و الكافى، عبد الرسول الغفّار، قم : مؤسسة النشر الاسلامى ، 1416 ق .

ص: 270

65. لسان الميزان، على بن أحمد بن حجر العسقلانى، بيروت : مؤسسة الأعلمى ، 1397 ق .

66. لغت نامه دهخدا، زير نظر : محمّد معين وسيّد جعفر شهيدى، تهران : دانشگاه تهران، 1373 ش.

67. لوامع صاحبقرانيه (المشتهر بشرح الفقيه) ، محمّد تقى المجلسى ، تهران : علمى ، 1414 ق .

68. المجروحين، ابن حبّان، تحقيق : محمّد ابراهيم زايد، مكّة : دار الباز للنشر و التوزيع.

69. المحاسن، أحمد بن محمّد بن خالد البرقى، تحقيق : سيد جلال الدين حسينى، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1370 ش.

70. المدخل إلى علم الاُصول، محمّد معروف الدواليبى، بيروت : دار العلم للملائين، 1385 ق .

71. مذاهب و گرايش هاى اسلامى، ابوحاتم رازى وعلى آقا نورى، قم : مركز مطالعات و تحقيقات اديان ومذاهب، 1382 ش .

72. مرآة العقول فى شرح أخبر آل الرسول، محمّد تقى المجلسى، تهران : دار الكتب الإسلامية، 1404 ق.

73. المراجعات، سيد عبد الحسين شرف الدين العاملى، بيروت : دار و مكتبة الرسول الأكرم صلى الله عليه و آله ، 1411 ق.

74. مروج الذهب و معادن الجوهر، ابوالحسن على بن الحسين المسعودى، بيروت : دارالأندلس .

75. مستدرك وسائل الشيعة، ميرزا حسين نورى، تحقيق : مؤسسة آل البيت لإحياء التراث ، قم : مؤسسة آل البيت، 1416 ق .

76. مسند أحمد، أحمد بن حنبل، بيروت : دار صادر .

77. مشرق الشمسين، محمّد بن الحسين بن عبد الصمد الحارثى العاملى، قم : منشورات مكتبة بصيرتى .

78. مشيخة التهذيب (چاپ شده در انتهاى تهذيب الأحكام، ج 10) ، تهران : دار الكتب الإسلامية، 1390 ق.

ص: 271

79. معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة، السيّد ابوالقاسم الخوئى، قم : مطبعة الآداب ، 1413 ق .

80. المغنى، عبد اللّه بن القدامة، بيروت : دار الكتاب العربى .

81. مفتاح الفلاح فى عمل اليوم و الليلة من الواجبات و المستحبات و الآداب، محمّد بن الحسين بن عبد الصمد الحارثى العاملى، قم : منشورات مكتبة بصيرتى .

82. مقالات الإسلاميين، على بن اسماعيل أشعرى، تحقيق : محمّد محيى الدين عبد الحميد، بيروت : المكتبة العصرية، 1411 ق.

83. الملل و النحل، محمّد بن عبد الكريم، تحقيق : محمّد سيّد كيلانى، بيروت : دار المعرفة.

84. النهاية فى مجرد الفقه و الفتاوى، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، بيروت : دار الكتاب العربى، 1390 ق.

85. الوافى، محمّد محسن بن شاه مرتضى ( الفيض الكاشانى ) ، تحقيق : ضياء الدين الحسينى، قم : مكتبة امير المؤمنين على عليه السلام العامّة، 1406 ق.

86. وسائل الشيعة الى تحصيل الشريعة، محمّد بن حسن الحرّ العاملى، تحقيق : شيخ محمّد الرازى، بيروت : إحياء التراث العربى، 1387 ق.

87. هزاره شيخ طوسى، على دوانى، تهران : امير كبير ، 1362 ش .

ص: 272

جايگاه و بازتاب هاى كلامى كتاب «الكافى» در بازسازى مذهب شيعه (على معمورى )

جايگاه و بازتاب هاى كلامى كتاب «الكافى»

در بازسازى مذهب شيعه

على معمورى

چكيده

در اين نوشتار ، به بحث و بررسى ابعاد كلامى كتاب الكافى و نقش آن در شكل گيرى تفكّر كلامى شيعه پرداخته مى شود . از اين رو ، نگارنده ، ابتدا به زمينه هاى تاريخى و انگيزه هاى تدوين كتاب شريف الكافى اشاره نموده و وضعيت شيعه در عصر تدوين اين كتاب و پس از آن را از نظر كلامى بررسى مى نمايد . وى معتقد است كه تدوين كتاب الكافى ، با توجّه به محتواى كلامى حجم معتنابهى از روايات مندرج در آن ، توانسته است در يكى از بحرانى ترين دوره هاى تاريخى مذهب شيعه ، به كمك او بيايد و در بازسازى تفكّرات كلامى آنان ، نقش به سزايى داشته باشد . نگارنده ، با توجّه به فضاى

سياسى عصر كلينى (بويژه منازعات فِرَق و مذاهب در اين دوره) ، قرن سوم و چهارم را اوج تدوين متون مختلف حديثى شيعه و اهل سنّت عنوان كرده و معتقد است كه با توجّه به ارتباط كلينى با نوّاب اربعه ، تدوين كتاب الكافى را با اهميت نموده و آن را مورد توجّه ويژه شيعيان نموده است .

در قسمتى ديگر از مقاله ، به معرفى ابواب مختلف كلامى روايات الكافى مانند «كتاب العقل و الجهل» ، «كتاب فضل العلم» ، «كتاب التوحيد» ، «كتاب الحجّه» و «كتاب الكفر و الايمان» پرداخته و نتيجه گرفته است كه شيخ كلينى ، با تدوين روايات كلامى ، بخش مهمّى از پازل از هم گسسته مذهب شيعه را از نو سامان بخشى نموده و راه پاسخگويى به بسيارى از شبهات ساير فرق كلامى (مانند فطحيه مرجئه ، اسماعيليه و ... ) نسبت به شيعه را هموار نموده است .

كليدواژه ها : تدوين الكافى ، كلام شيعه ، كلينى و نوّاب اربعه ، روايات كلامى .

ص: 273

مقدّمه

محمّد بن يعقوب كلينى ، از مهم ترين شخصيّت هاى تأثيرگذار در احياى شيعه ، به عنوان يك مذهب است. وى در ميانه قرن سوم به دنيا آمده و در يكى از بحرانى ترين دوره هاى تاريخى شيعه مى زيسته است. اطّلاعات فراوانى از سير زندگى و تحصيلات كلينى در دست نيست ، جز آن كه از طريق سلسله اسناد روايات الكافى، فهرست نسبتا مفصّلى از مشايخ حديث او به دست مى آيد كه تعدادشان به بيش از سى نفر مى رسد. اين تعداد مشايخ ، به معناى انعكاس روايات قابل توجّهى از هريك در مجموعه الكافى نيست؛ بلكه كلينى عمده رواياتش را از هشت نفر زير نقل كرده است:(1) على بن ابراهيم قمى با 7068 روايت؛(2) محمّد بن يحياى عطّار اشعرى قمى

ص: 274


1- . مشايخ كلينى عبارت اند از: 1 . ابو على ، احمد بن ادريس بن احمد اشعرى قمى د 306 ؛ 2 . احمد بن عبد اللّه بن اميّة ؛ 3 . ابو العبّاس احمد بن محمّد بن سعيد بن عبد الرحمان الهمدانى ، معروف به ابن عقده (د 333) ؛ 4 . ابو عبد اللّه احمد بن عاصم عاصمى كوفى ؛ 5 . ابو جعفر احمد بن محمّد بن عيسى بن عبد اللّه بن سعد بن مالك بن احوص بن سائب بن مالك بن عامر اشعرى قمى ؛ 6 . احمد بن مهران ؛ 7 . اسحاق بن يعقوب ؛ 8 . حسن بن خفيف ؛ 9 . حسن بن فضل بن يزيد يمانى ؛ 10 . حسين بن حسن حسينى اسود ؛ 11 . حسين بن حسن هاشمى حسنى علوى ؛ 12 . حسين بن على علوى ؛ 13 . ابو عبد اللّه حسين بن محمّد بن عمران بن ابى بكر اشعرى قمى معروف به ابن عامر ؛ 14 . حميد بن زياد ، اهل نينوا (د 310) ؛ 15 . ابو سليمان داود بن كورة قمى ؛ 16 . ابو القاسم سعد بن عبد اللّه بن ابى خلف اشعرى قمى (د 300) ؛ 17 . ابو داود سليمان بن سفيان ؛ 18 . ابو سعيد سهل بن زياد آدمى رازى ؛ 19 . ابو العباس عبد اللّه بن جعفر بن حسين بن مالك بن جامع حميرى قمى ؛ 20 . ابو الحسن على بن ابراهيم بن هاشم قمى صاحب تفسير معروف ( د 307) ؛ 21 . على بن حسين سعد آبادى ؛ 22 . ابو الحسن على بن عبد اللّه بن محمّد بن عاصم خديجى ؛ 23 . ابو الحسن على بن محمّد بن ابراهيم بن ابان رازى كلينى معروف به علاّن (دايى محمّد بن يعقوب كلينى) ؛ 24 . على بن محمّد بن ابى القاسم بندار ؛ 25 . ابو الحسن على بن محمّد بن ابى القاسم عبد اللّه بن عمران برقى قمى خواهر زاده احمد بن محمّد بن خالد برقى معروف ؛ 26 . على بن موسى بن جعفر كمندانى ؛ 27 . ابو محمّد قاسم بن علاء آذربايجانى ؛ 28 . ابو الحسن محمّد بن اسماعيل نيشابورى ؛ 29 . ابو العبّاس محمّد بن جعفر رزّاز (د 301) ؛ 30 . ابو الحسن محمّد بن ابى عبد اللّه جعفر بن محمّد بن عون اسدى كوفى (ساكن رى) ؛ 31 . ابو جعفر محمّد بن حسن بن فروخ اعرج قمى معروف به صفّار (صاحب كتاب بصائر الدرجات) (د 290) ؛ 32 . محمّد بن حسن طائى ؛ 33 . ابو جعفر محمّد بن عبد اللّه بن جعفر بن حسين بن جامع بن مالك حميرى قمى ؛ 34 . محمّد بن عقيل كلينى ؛ 35 . ابو الحسين محمّد بن على بن معمّر كوفى ؛ 36 . ابو جعفر محمّد بن يحيى عطّار اشعرى قمى. براى آگاهى از شرح حال افراد مذكور ، ر. ك: تنقيح المقال، ذيل نام هاى مذكور.
2- . ر . ك: معجم رجال الحديث ، ذيل هر يك از افراد نام برده شده و نيز براى آگاهى بيشتر ، ر. ك: تاريخ عمومى حديث، ص 358 - 359.

با 5073 روايت؛ ابوعلى اشعرى قمى با 875 روايت؛ ابن عامر حسين بن محمّد اشعرى قمى با 830 روايت؛ محمّد بن اسماعيل نيشابورى با 758 روايت؛ حميد بن زياد كوفى با 450 روايت؛ احمد بن ادريس اشعرى قمى با 154 روايت؛ على بن محمّد(1) با 76 روايت.

سلسله مشايخ ذكر شده در كتاب الكافى ، نشانگر سفرهاى علمى كلينى در جستجوى حديث ، به شهرهاى قم، كوفه، بغداد و احتمالاً نيشابور است؛ همچنان كه وجود تعداد قابل توجّهى از مشايخ قمى در اين فهرست ، بر حضور جدّى مدرسه قم در مجموعه الكافى دلالت دارد. به هر روى ، كلينى ، پس از دوره جستجوى حديث ، به شهر رى باز مى گردد و به عنوان محدّثى مورد اعتماد براى شيعيان اين شهر شناخته مى شود و احتمالاً از آن زمان ، به تاليف كتاب الكافى پرداخته ، كه حدود بيست سال به درازا كشيد .(2)

كلينى در سال 327 ق ، در زمان خلافت مقتدر عبّاسى، رى را به سوى بغداد ترك گفته ، دو سال پايانى عمر خود را در اين شهر سپرى مى كند.(3) در مورد دلايل اين مهاجرت، سخن روشنى از سوى خودش يا شاگردان و اطرافيانش به ميان نيامده ؛ امّا

ص: 275


1- . در مورد هويّت اين شخص ، اختلاف نظر است؛ با اين حال ، نظرات عمده رجال نويسان بين خواهرزاده برقى ، نويسنده كتاب المحاسن يا پدربزرگ وى ، در گردش است.
2- . رجال النجاشى ، ص 377 .
3- . الفوائد الرجاليه ، ج 3 ، ص 325 .

با مطالعه شرايط اجتماعى و سياسى آن دوره ، مى توان حدس هايى در اين باره ابراز داشت.

شهر رى در دوره كلينى ، شهرى چند مذهبى ، با غالبيّت اهل سنّت بود(1) و همانند قم و بغداد ، جزو مراكز تجمّع شيعيان به شمار نمى آمد. از سوى ديگر ، بغداد از زمان هارون الرشيد ، به تدريج ، به مركز علمى مهمّى مبدّل شده بود كه فِرَق و مذاهب گوناگون در آن به فعّاليّت علمى مى پرداختند.(2) شيعه نيز در منطقه كرخ، تجمّع علمى قابل توجّهى داشت كه با تسلّط آل بويه بر مناطق وسيعى از سرزمين هاى شرقى خلافت عبّاسى و حمدانيان در شمال عراق، زمينه رشد و شكوفايى بيشترى يافته بود.(3)

در كنار همه اينها ، كلينى همانند هر محدّث ديگرى ، علاقه مند بود كه رواياتش را به مجموعه وسيع ترى از شاگردان انتقال دهد و در قالب سنّتِ اجازه نقل حديث، استمرار و بقاى كتابش را حفظ نمايد. او در همين دو سال كوتاه ، در كنار راويانى كه در رى تربيت نموده بود، كتاب الكافى را به تعداد قابل توجّهى از راويان بغدادى ، انتقال داد.(4) سرانجام ، كلينى در سال 328 يا 329 ق ، بنا به اختلاف روايات ، در بغداد درگذشت و در همان شهر مدفون شد .(5) كلينى بدون استثنا در منابع رجالى شيعه ،

ص: 276


1- . ر . ك : معجم البلدان ، ج 3 ، ص 121 .
2- . براى آگاهى بيشتر ر . ك: دائرة المعارف بزرگ اسلامى ، مدخل «بغداد» .
3- . براى آگاهى بيشتر ، ر . ك: الكلينى والكافى ، ص 71 - 77 .
4- . فهرست مهم ترين شاگردان كلينى كه بيشتر آنها بغدادى هستند ، به شرح زير است: ابوالقاسم جعفر بن محمّد بن قولويهد368، ابوالحسن عبدالكريم بن نصر بزّاز تنيسى، ابو غالب احمد بن محمّد بن سليمان زرارى ، ابو عبد اللّه محمّد بن ابراهيم نعمانى ، ابو محمّد هارون بن موسى تلعكبرى (د 385) ، ابو عبد اللّه احمد بن محمّد صفوانى، ابو المفضّل محمّد بن عبد اللّه شيبانى، ابو عبد اللّه احمد بن ابى رافع صيمرى، ابو الحسين احمد بن على كوفى ، محمّد بن محمّد بن عصام كلينى، محمّد بن على ماجيلويه، على بن احمد بن محمّد بن عمران دقّاق، على بن احمد بن موسى دقّاق، ابو عيسى محمّد بن احمد بن محمّد بن سنان زاهرى، ابو الحسين أحمد بن أحمد كاتب كوفى، ابوالحسين احمد بن محمّد كوفى.
5- . بيشتر شرح حال نويسان شيعه زمان وفات كلينى را شعبان 329 ه . ق دانسته اند و در خصوص محل دفن وى نيز على رغم اتّفاق نظر بر شهر بغداد و وجود مقبره اى منسوب به وى، در مورد محلّ دقيق آن اختلاف نظر است. براى آگاهى بيشتر ر . ك: مقدّمه حسين على محفوظ بر الكافى ؛ الكلينى و الكافى ، ص 217 .

توثيق و مدح شده است و وجود برخى اختلافات در ميزان اعتبار رواياتش، خِللى در عدالت و وثاقت وى پديد نياورده است . در منابع اهل سنّت نيز به اهميّت از او ياد شده است .(1)

كتاب الكافى ، بنا به گزارش نجاشى ، در فرصت بسيار كوتاهى ، با استقبال وسيعى در بغداد مواجه شد .(2) آثار ديگرى نيز به كلينى نسبت داده شده(3) كه از هيچ كدام ، اثرى در دست نيست ، كتاب هاى : الردّ على القرامطه، رسائل الائمّة ،(4) كتاب الرجال، تعبير الرؤا ،(5) ماقيل فى الائمّة من الشعر.

كتاب الكافى دربردارنده شانزده هزار و صد و اندى روايت است(6) كه در سه بخش عمده «اصول» ، «فروع» و «روضه» تنظيم شده است. بخش نخست ، حاوى روايات اعتقادى و احيانا اخلاقى بوده است . بخش دوم ، شامل روايات فقهى و بخش سوم ، در برگيرنده خطبه ها، نامه ها و اندرزهاى امامان عليه السلام است. اصول الكافى ، شامل 3785

روايت مى شود كه تقريبا يك چهارم كلّ كتاب را به خود اختصاص داده است ، فروع الكافى نزديك به دوازده هزار روايت و روضه الكافى 597 روايت را دربردارند.(7)

ص: 277


1- . براى نمونه ر . ك: لسان الميزان ، ج 5 ، ص 433 ؛ وسائل الشيعه ، به نقل از جامع الاُصول ، ج 11 ، ص 323 .
2- . ر . ك : رجال النجاشى ، ص 377 .
3- . فهرست اين آثار را در رجال الطوسى ذيل نام «كلينى» بجوييد .
4- . ابن طاووس در كشف المحجّة ، فلاح السائل و فتح الأبواب از اين كتاب روايت مى كند . ر . ك: خاتمة المستدرك ، ج 3 ، ص 275 .
5- . در اسناد اين كتاب به كلينى ، اختلاف است. ر . ك: معالم العلماء ، ص 54؛ رجال ابن داوود ، ص 36 .
6- . درباره تعداد روايات الكافى اختلاف نظر است؛ امّا غالبا آن را بين 16121تا16199 دانسته اند. ر . ك: نهاية الدراية ، ص 540 ؛ پژوهشى در تاريخ حديث ، ص 463 .
7- . در عناوين باب ها و ترتيب آنها اختلافات اندكى در نسخه ها به چشم مى خورد ر . ك: رجال النجاشى ورجال الطوسى، ذيل نام كلينى. فهرست ابواب بخش اصول كتاب ، بنا بر نسخه چاپى متداول ، عبارت است از: 1 . كتاب العقل والجهل ؛ 2 . كتاب فضل العلم ؛ 3 . كتاب التوحيد ؛ 4 . كتاب الحجّة ؛ 5 . كتاب الايمان والكفر ؛ 6 . كتاب الدعاء ؛ 7 . كتاب فضل القرآن ؛ 8 . كتاب العشرة ؛ و بخش فروع : 1 . كتاب الطهارة ؛ 2 . كتاب الحيض ؛ 3 . كتاب الجنائز ؛ 4 . كتاب الصلاة ؛ 5 . كتاب الزكاة ؛ 6 . تتمة كتاب الزكاة ؛ 7 . كتاب الصيام ؛ 8 . كتاب الحجّ ؛ 9 . كتاب الجهاد ؛ 10 . كتاب المعيشة ؛ 11 . كتاب النكاح ؛ 12 . كتاب العقيقة ؛ 13 . كتاب الطلاق ؛ 14 . كتاب العتق والتدبير والكتابة ؛ 15 . كتاب الصيد ؛ 16 . كتاب الذبائح ؛ 17 . كتاب الأطعمة ؛ 18 . كتاب الأشربة ؛ 19 . كتاب الزىّ والتجمّل والمروءة ؛ 20 . كتاب الدواجن ؛ 21 . كتاب الوصايا ؛ 22 . كتاب المواريث ؛ 23 . كتاب الحدود ؛ 24 . كتاب الديات ؛ 25 . كتاب الشهادات ؛ 26 . كتاب القضاء والأحكام ؛ 27 . كتاب الأيمان والنذور والكفّارات .

زمينه تاريخى و انگيزه هاى تدوين

كلينى در مقدمه ارزشمندى كه بر الكافى نگاشته ، به خوبى از فضاى تاريخى عصر خود و ارتباط آن با انگيزه هاى وى ، در تدوين كتاب ، پرده برداشته است. وى ابتدا از يكى از دوستانش - كه هويتش براى ما روشن نيست - ، ياد مى كند كه از روزگار خود چنين گلايه دارد: جهل و نادانى بر مردمان چيره شده و آنان به راه هايى چون ، استحسان روى آورده اند ، در عين حال ، به شكلى افراطى در مهم ترين مسائل ، تنها به عقل خويش بسنده مى كنند و كوركورانه ، به تقليد از گذشتگان مشغول اند و به اين صورت ، ترس از آن مى رود كه سرچشمه هاى دانش ، به نابودى گرايد.

سپس كلينى در پاسخ اين اظهار گلايه، مردمان را بر دو دسته نموده و دستورهاى خداوند را خطاب به انسان هاىِ داراى شرايط تكليفْ دانسته است ، و عدم آن را به معناى بطلان شريعت ها و كتاب هاى آسمانى - كه ديدگاه طبيعت پرستان است - مى شمرد.

بدين ترتيب ، خداوند بنا به حكمت و عدالتش ، به بيان دستورهاى خود پرداخت و پيمان هايش را بر بندگانش عرضه نمود و از آنان خواست كه براى دريافت اين دستورها از «اهل ذكر» پرسش نمايند و براى فهم آن ، به تفقّه در دين بپردازند.

ص: 278

بنابراين ، هيچ دانشى ضرورى تر از دانش دين نبوده و هيچ خطرى بالاتر از عمل به گمان هاى بى اساس ، در اين قلمرو نيست. بنا بر اين ، هر كس كه خداوند ، گمراهى او را بخواهد ، او را به دامان استحسان و تقليد و تأويل هاى جاهلانه مى افكند و هر كس خداوند ، هدايتش را بخواهد ، او را با يقينى استوار ، به سرچشمه كتاب و سنّت پيامبر رهنمون مى سازد .

در مقطع پايانى مقدّمه، كلينى از درخواست اين دوست ناشناس ، ياد مى كند كه گفته : كاش كتابى نگاشته مى شد كه در همه زمينه هاى دينى ، روايات صادقين و سنّت هاى الهى را در خود جمع مى داشت و بدين ترتيب ، اختلاف بين روايات - كه عامل سردرگمى در بسيارى مسائل است - ، برچيده مى شد و مرجعى براى هر جوياى حقيقتى شود . سپس كلينى به اين درخواست ، جواب مثبت مى دهد و معيارهاى گزينش حديث در اين كتاب را ياد مى كند .

دوره زندگى كلينى در قرن سوم و چهارم هجرى ، از جهات گوناگون، دوره اى پرآشوب و به شدّت تأثيرگذار در دوره هاى بعد از خود است . ضعف و افول خلافت عبّاسى ، روند روزافزون پيدايش مكاتب و ديدگاه هاى متنوّع ، نهضت تدوين متون در حوزه هاى گوناگون فرهنگ اسلامى و شدّت گرفتن منازعات و مجادلات فرقه هاى اسلامى و اديانى كه با مسلمانان در تماس بودند ، از مهم ترين شاخصه هاى اين دوره است كه هر يك به نحوى ، در تدوين مجموعه الكافى ، تأثيرگذار بوده اند .

الف . فضاى سياسى عصر كلينى

حكومت عبّاسيان از ميانه قرن سوم هجرى ، در اثر عوامل متعدّدى، اقتدار گذشته خود را به كلّى از دست داده و رو به ضعف و افول نهاده بود. پيدايش مجموعه اى از اميرنشين هاى مستقل ، كه گاه هر يك از آنها چندين برابرِ مناطق تحت سيطره خليفه عبّاسى وسعت داشت، در كنار دخالت هاى مستقيم و غير مستقيم اين اميران ، در

ص: 279

نصب و عزل خليفه، جز نمادى تشريفاتى از شخص خليفه ، باقى نگذاشته بود. پيدايش دستگاه هاى خلافت رقيب ، مانند: فاطميان در مصر ، و شورش هاى گسترده اى مانند: ماجراى قرمطيان و بردگان موسوم به اصحاب زنج ، نيز بر شدّت بحران سياسى نهاد خلافت مى افزود .(1)

شيعيان در اين فضاى غير متمركز ، از فشار استبداد دستگاه حاكم، احساس رهايى نمودند و به جريان تأسيس پايه هاى نظرى تشيّع، سرعت بخشيدند. بدين ترتيب ، در فاصله اى كوتاه ، مدارس شيعىِ قابل توجّهى در مناطق مختلف جهان اسلام ، از بغداد تا خراسان و قم پديد آمد و كتاب هاى تفسير و رجال و حديث و ... به نگارش درآمد.

ب . منازعات فِرَق و مذاهب

از آغاز قرن دوم ، به تدريج ، با پيدايش منازعات كلامى، فقهى و ... تمايزاتى ميان ديدگاه هاى مختلف پديد آمده كه به شكل گيرى فِرَق و مذاهب اسلامى مى انجامد . روند روزافزون واگرايى ، در قالب ظهور مستمرّ فرقه ها در قرن سوم، سرعت و شدّت فوق العاده اى به خود مى گيرد. معتزله ، به عنوان يكى از نخستين فرقه هاى پديد آمده در تاريخ اسلام ، علاوه بر انشعاب بغداد از بصره - كه زادگاه اعتزال بود - ،

شعبه هاى فراوان ديگرى يافته بود. تقرير مسئله جبر و اختيار، رابطه ايمان و عمل، معنا و مفهوم توحيد، شيوه تقرير صفات ، بويژه ، علم و كلام الهى، رابطه ذات و صفات، رابطه قدرت و اراده مطلق با عدالت و مبدأ آفرينش جهان ، از مهم ترين مسائل مطرح ميان معتزله بود كه به پيدايش آن انشعاب ها انجاميد .(2)

مسئله جبر و اختيار ، به طور مشخّص در نيمه دوم قرن اوّل ، در انديشه هاى معبد جهنى (م 80 م)، غيلان دمشقى (متوفى پس از 105 ق)، جعد بن درهم (م 118 ق) و

ص: 280


1- . براى آگاهى بيشتر ، ر . ك: الكلينى والكافى ، ص 223 - 264 .
2- . براى آگاهى بيشتر ، ر . ك : مذاهب الإسلاميين ، ص 37 - 486 .

جهم بن صفوان (م 128 ق) ،(1) و مسئله رابطه ايمان و عمل ، در قالب منازعاتى بين مُرْجِئه و محكِّمه ،(2) شكل گرفته بود. جريان اهل حديث ، با پايبندى خردگريزانه نسبت به ظواهر آيات و روايات ،(3) زمينه ساز پيدايش پاره اى اعتقادات كلامى ، مانند: تشبيه و تجسيم بودند كه بعدها ، پيروان آن نام حشويه را به خود گرفتند .(4)

موضع استوار ابن حنبل در دفاع از برخى عقايد اهل حديث ، مانند: خلق قرآن در دوره محنت، موجب پيدايش جريانى موسوم به «حنبليان» در داخل اهل حديث شد كه در مقايسه با برخى شاخص هاى ديگر اين گروه ، همانند شافعى ، از بنيادگرايى بيشترى برخوردار بودند .(5) بنيادگرايى افراطى اهل حديث تا جايى ادامه يافت كه بازگشت اشعرى از اعتزال و تلاش وى براى تحكيم مواضع اهل حديث ، با استفاده از ابزارهاى دانش كلام ، به دليل به رسميّت شناختن اين دانش - كه جماعت اهل حديث احيانا با اصل و اساس آن ، و نه پاره اى معتقدات كلامى ، مخالف بودند - با اقبال چندانى مواجه نشد ؛ بلكه درگيرى هاى مديدى در حدّ تكفير ، بين اشعريان و جماعت اهل حديث پديد آمد .(6)

جريان اهل رأى در برابر اهل حديث ، افزون بر معتزله، شامل حنفيان نيز مى شد. مذهب كلامى ابوحنيفه نيز همانند معتزله، رنگ خردگرايى داشت ؛ البته او بر خلاف معتزله كه علاقه چندانى به فقه ، از خود نشان نمى دادند و احيانا ، از ريشه با اين دانش مخالف بودند، به نظريّه پردازى در فقه نيز پرداخت كه بر مبناى آن ، مذهبى فقهى نيز

ص: 281


1- . براى آگاهى بيشتر ، ر . ك: نشأة الفكر الفلسفى فى الإسلام ، ج 1 ، ص 314 - 372 .
2- . فرقه هاى اهل تحكيم ، به پيروان جريان حكميت در جنگ صفين گفته مى شود .
3- . براى آشنايى بيشتر با جريان اصحاب حديث ، ر. ك : دائرة المعارف بزرگ اسلامى ، اصحاب حديث .
4- . براى آگاهى بيشتر ، ر . ك: نشأة الفكر الفلسفى فى الإسلام ، ج 1 ، ص 285 - 288 .
5- . براى آگاهى بيشتر از ديدگاه هاى كلامى ابن حنبل ، ر. ك: دائرة المعارف بزرگ اسلامى ، ابن حنبل ؛ نشأة الفكر الفلسفى فى الإسلام ، ص 247 - 264 .
6- . براى نمونه ر . ك: كتاب ذم الكلام و أهله .

به وجود آمد. تأكيد بر راه هاى عقلى در فهم احكام تعبّدى فقه ، چون: قياس ، به طور طبيعى ، واكنش اهل حديث را در پى داشت(1) كه در اين بخش ، غالب ديدگاه هاى شيعى ، على رغم التزام برخى از آنها به رويكرد خردگرايى در ابعاد كلامى، در بخش فقه ، با اين رويكرد به مخالفت برمى خاستند و بيشتر ، با اهل حديث از خود همراهى نشان مى دادند؛ گرچه پايبندى برخى فقها و گاه متكلّمان شيعه ، نسبت به مشروعيّت قياس نيز گزارش شده است .(2)

در اين قرن ، در كنار اين جريان هاى درونْ دينى ، به پاره اى جريانات برونْ دينى ، با نگاه انتقادى نسبت به اسلام برمى خوريم كه ابن راوندى(م 298 ق) ، نمونه شاخص آن است .(3) اوج اين حوادث در ميانه دوم قرن سوم هجرى ، يعنى دوره حيات كلينى ، در حال شكل گيرى بود و وى در زادگاه خود و نيز شهرهاى ديگرى چون بغداد و نيشابور ، با اين مكاتب و ديدگاه ها ، مواجه شده بود. افزون بر همه اينها ، انشعابات

داخلى شيعه ، در دوره پايانى عصر حضور و نيز ابهامات و درگيرى هاى پديدآمده در دوره موسوم به غيبت صغرا ، بر لزوم و اهميّتِ توجّه نسبت به اين مسئله ، نزد هر دانشمند شيعى مى افزود .(4)

ج . دوره تدوين متون

قرن سوم ، بويژه در حوزه حديث نگارى، دوره اوج تدوين متون است. پس از تدوين موطّأ در نيمه دوم قرن دوم هجرى ، به عنوان نخستين جامع حديثى اهل سنّت،

ص: 282


1- . براى نمونه ، ر. ك : الرسالة ، ص 476 .
2- . براى نمونه ر. ك: كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 270 ؛ مجموعه فتاواى ابن جنيد ، ص 12 .
3- . در منابع رجالى متقدّم شيعه ، مجموعه منابع متعددى از شيعه در رد عقايد ابن راوندى گزارش شده كه با توجّه به وجود برخى اتّهامات مبنى بر تأثيرپذيرى شيعه از وى و نسبت برخى عقايد به هشام بن حكم از سوى وى ، نشانگر توجّه متكلّمان ويژه و زودرس شيعه ، به ردّ عقايد وى است .
4- . براى آگاهى بيشتر از شرايط اين دوره ، ر. ك: مكتب در فرايند تكامل ، ص 91 - 148 .

از آغاز قرن سوم هجرى ، شاهد پيدايش مجموعه وسيعى از جوامع حديثى ، چون : مصنّف ها ، مسانيد و سنن هستيم كه با ظهور مسند احمد ، سپس صحيح البخارى و صحيح مسلم و سنن الترمذى ، به نقطه اوج خود رسيد . در ادامه ، سه سنن مهمّ ديگر از مجموعه موسوم به صحاح شش گانه ، در دهه هاى پايانى همين قرن نيز عرضه مى شوند.

تدوين نخستين تفاسير روايى جامع(1) نيز ، با اين قرن در ارتباط است. تدوين هاى متنوّع ديگرى در حوزه كلام ،(2) فلسفه ،(3) تاريخ ،(4) و فقه(5) و... نيز در اين قرنْ صورت گرفته است. اين ، در حالى است كه شيعيان در حوزه حديث ، تا قبل از الكافى، افزون بر بخشى از اصول چهارصدگانه - كه نوعى نوشته هاى ابتدايى نزديك به صحيفه هاى اهل سنّت در قرن اوّل بوده و فاقد نظم و منطق متداول در گونه هاى مختلف تدوين حديثى است - ،(6) مجموعه محدودى از تدوين هاى حديثى را در اختيار داشتند كه قابل مقايسه با جوامع حديثى اهل سنّت در آن زمان نبودند .

كلينى و نوّاب اربعه

مسئله رابطه كلينى با نوّاب اربعه امام زمان عليه السلام ، از نقاط حسّاس زندگى كلينى است. در الكافى ، روايتى درباره توثيق دو تن از نوّاب امام زمان عليه السلام و تأييد ارتباط آنها با آن حضرت آمده است ؛(7) امّا سؤال اصلى در اين بحث ، آن است كه : آيا كسى از نوّاب نيز

ص: 283


1- . تفسير عبدالرزاق صنعانى كه احتمالاً بخشى از المصنف وى بوده و امروز مستقلاً در سه جلد چاپ شده و تفسير جامع البيان طبرى ، مورد نظر بوده است .
2- . براى نمونه ر . ك: آثار جاحظ معتزلىم 255 ق و ابوالحسن اشعرى .
3- . براى نمونه ر . ك: رساله كندى به معتصم عباسى درباره فلسفه اولى .
4- . براى نمونه ر . ك: تاريخ طبرى .
5- . شافعى در پايان قرن دوم هجرى ، با نگارش الرسالة دانش اصول را بنيان نهاد و كتاب الام وى نيز از نخستين كتاب هاى فقهى جامع به شمار مى رود . اين جريان ، در قرن بعد ، با شدّت بيشترى دنبال شد .
6- . براى آگاهى بيشتر درباره اصول اربعمائه ، ر . ك: الذريعة إلى تصانيف الشيعة ، ج 2 ، ص 125 - 135 .
7- . ر. ك: الكافى ، ج 1 ، ص 330 .

كتاب كلينى را تأييد و توثيق نموده است؟ قداست كلينى تا آن جا در ذهنيّت گروهى از شيعيان نفوذ يافته كه در جستجوى يافتن قرائنى مبنى بر عرضه كتاب الكافى بر امام زمان و تأييد آن از سوى ايشان برآمده اند .(1)

گروهى ديگر ، با شگفتى اين پرسش را مطرح نموده اند كه : چگونه كلينى كتاب خود را بر نوّاب اربعه امام زمان عليه السلام عرضه ننموده و تأييد ايشان را كسب نكرده است ؟(2) آقا بزرگ تهرانى ، در پاسخ به اين سؤال ، از يك سو لزوم انجام دادن چنين كارى از سوى كلينى را نفى نموده و تنها تلاش متعارف براى گزينش روايات درست را الكافى شمرده است ، و از سوى ديگر ، به فضاى تقيّه در آن دوره توجّه نموده، انجام دادن چنين كارى را از سوى كلينى ، منجر به بروز خطرهايى براى نوّاب شمرده است .(3) جالب آن كه در موردى مشابه ، يكى از نوّاب ، جهت بررسى اعتبار يك كتاب ، آن را براى فقهاى قم مى فرستد و نظر آنان را در اين باره جويا مى شود .(4)

با اين حال ، نمونه هايى از عرضه كتاب بر امام زمان عليه السلام از سوى نوّاب ، همانند كتاب التكليف شلمغانى نيز وجود دارد كه آن را موردى استثنايى و به دليل حسّاسيّت ويژه آن كتاب و نويسنده اش دانسته اند .(5)

از اينها گذشته ، كلينى به استثناى چند مورد اندك و البته مشكوك، از هيچ يك از نوّاب اربعه ، حتى با واسطه نيز روايتى نقل ننموده است .(6) عدّه اى تلاش نموده اند كه اين مسئله را نيز به ماجراى تقيّه ، يا حضور كوتاه كلينى در بغداد ، مرتبط بدانند ؛(7)

ص: 284


1- . براى نمونه ر. ك: خاتمة مستدرك الوسائل ، ج 3 ، ص 468 - 469 .
2- . در اين باره ر. ك : آقا بزرگ تهرانى ، «رسالة فى الكافى» نشريه سفينه ، سال اوّل ، شماره دوم ، بهار 1383 .
3- . همان جا .
4- . الغيبة ، ص 390 .
5- . ر . ك: «لزوم ارزيابى سندى احاديث الكافى» ، نشريه سفينه .
6- . همان جا .
7- . همان جا .

در حالى كه كلينى از افراد متعدّد ديگر ، در شهرهاى مختلف ، نقل حديث نموده و همه روايات الكافى الزاما از طريق ملاقات حضورى نويسنده با راويان فراهم نيامده اند و تنها نقل حديث از يك شخصيّت ، نمى تواند خطرى براى او فراهم آورد. از اين روى ، به نظر مى رسد كه براى پاسخ به اين سؤال ، بايد به دنبال فرضيه هاى ديگرى باشيم .

يكى از اين فرضيه ها مى تواند اين باشد كه نوّاب اربعه در جامعه شيعى آن دوره ، بيش از آن كه شخصيّتى علمى به شمار آيند، در مواردى كه نياز بود ، شخصيّتى اجرايى براى ارتباط با امام زمان عليه السلام ، شناخته مى شدند . لذا شيعيان ، عمدتا براى حلّ مشكلات دشوار و غير طبيعى ، به ايشان مراجعه مى نمودند و به ندرت ، جهت سؤال شرعى ، يا استماع حديث به آنان رجوع مى كردند ؛ گويا شيعيان از دوره پايانى غيبت صغرا ، به اين مسئله عادت كرده بودند كه نيازهاى دينى و مذهبى خود را بايد از طريق مراجعه به عالمان و فقيهان و راويان حديث حل نمايند . لذا در متون روايى معاصر با كلينى نيز روايات چندانى از نوّاب ، نقل نشده است .(1) بنا بر اين ، سؤال مذكور ، اساسا بى مورد است .

نكته مهمّ ديگر آن است كه كلينى ، عمده روايات خود را - همان گونه كه خواهيم گفت - از طريق تداول كتبى و نه شفاهى صِرفْ نقل نموده است . لذا افرادى كه از آنها

نقل حديث مى كند ، همگى از اصحاب تأليفات در بين شيعه بودند؛ اين ، در حالى است كه نوّاب اربعه ، تأليفات حديثى نداشته اند .(2)

ص: 285


1- . براى نمونه ، در كتاب من لا يحضره الفقيه ، تنها چهار روايت ، آن هم از كتاب ابوالعباس حميرى از طريق محمّد بن عثمان عمرى از امام حسن عسكرى عليه السلام نقل شده است و البته كلينى نيز يك روايت از همين منبع نقل نموده كه در واقع ، گفتگويى بين حميرى و عمرى است ، نه روايتى منقول از امام عسكرى عليه السلام از طريق عمرى . ر. ك : الكافى ، ج 1 ، ص 330 .
2- . تنها اثر مذكور در منابع رجالى ، رساله اى از ابوالعباس حميرى است كه حاوى پرسش و پاسخ هايىاست كه وى از طريق محمّد بن عثمان عمرى ، از امام عسكرى عليه السلام سؤال نموده و پاسخ آن را گرفته است و البته نگارش آن نيز از شخص حميرى بوده و عمرى ، تنها نقش واسطه را ايفا نموده است. ر . ك: رجال النجاشى ، ص 220 .

معرّفى ابواب كلامى

روايات كلامى الكافى - كه نزديك به يك چهارم كتاب را تشكيل مى دهد - ، از اهميّت فراوانى در شكل دهى به مكتب كلامى شيعه برخوردار بوده است. كلينى در رده بندى روايات كلامى الكافى، نظامى ابتكارى پديد آورده كه از يك جهت ، ناظر به مسائل محورى آن دوره ، در منازعات فِرَق و مذاهب بوده و از سوى ديگر ، تلاش نموده در ترتيبى منطقى، عمده مباحث كلامى را در كتاب خود پوشش دهد .

ويژگى مهمّ ديگرى كه در اين بخش از كتاب كلينى به چشم مى خورد ، تلاش وى براى پايان بخشيدن به مجادلات كلامىِ درونْ مذهبىِ شيعيان ، با تكيه بر نقاط محورى ، و سعى در گردآوردن ديدگاه هاى گوناگون درباره آن است . اهميّت اين كار كلينى ، هنگامى به درستى شناخته مى شود كه بدانيم وى در دوره موسوم به «حيرت» مى زيسته و شيعيان در اين دوره ، به دليل غيبت امام و در دسترس نبودن امامان قبلى ، و نيز پيدايش فرقه ها و ديدگاه هاى گوناگونى بين شيعيان ، مى زيسته است.

او براى تحقّق اين هدف ، با تعيين سرفصل هايى مشترك ، به نقل حديث از شخصيّت هاى گوناگون - كه گاه در زمان حيات خود درگيرى هايى با هم داشتند - ، پرداخته و از نقل احاديث شبهه برانگيز اين راويان ، پرهيز نموده است. نمونه شاخص اين عمل كلينى را مى توان در جمع روايات هُشامَين مشاهده نمود .(1)

ص: 286


1- . جهت اطلاع از درگيرى هاى كلامى اين دو صحابى و پيروانشان ، مى توان به برخى گزارش ها مبنى بر وجود تأليفاتى در اين باره مراجعه نمود و از جمله كتاب ما بين هشام بن حكم و هشام بن سالم از ابوالعباس حميرى از مشايخ قم كه نجاشى از آن ياد كرده است . متأسفانه هيچ يك از اين نمونه منابع ، به دست ما نرسيده است ؛ لذا جز از طريق مقايسه روايات آن دو و نقل قول هاى موجود در منابع فرق و مذاهب ، نمى توان به نقاط تفصيلى اختلاف آن دو پى بُرد .

همچنين ، نقل روايات مقبول نزد عموم شيعيان ، از شخصيّت هايى جنجال برانگيز ، مانند : ابن ابى يعفور(1) و فضل بن شاذان نيشابورى ،(2) در همين راستا قابل تفسير است .

در همين باب ، كلينى با قراردادن فيلترى اعتقادى، تمام سعى خود را براى دفاع از شخصيّت هايى چون هشام بن حكم كه در بين فرقه ها و مذاهب ديگر نيز حضور داشته و اتّهامات گوناگونى از قبيل ، تجسيم و تشبيه به او نسبت داده شده ، مبذول داشته است .(3) در واقع ، او براى نخستين بار ، پايگاه نيرومندى از درون جبهه اهل حديث ، بر عليه جريان هاى اهل جبر و تشبيه و تجسيم ، بنيان مى گذارد و بدين وسيله ، پايگاه مشتركى با اصحاب كلام ، بر ضد طيفى از اصحاب حديث تأسيس مى نمايد .(4)

تلاش وى براى حذف برخى روايات شبهه انگيز ، تا جايى استمرار يافته كه گاه ، روايات نسبتا مسلّم بين اهل حديث شيعه را نياورده است .(5) لذا در منازعات بعدى ، هيچ يك از پيروان مكاتب كلامى شيعه ، از قم و بغداد گرفته تا مدرسه حلّه ، نسبت به كتاب الكافى ، حسّاسيّتى جدّى از خود نشان نداده اند و در عمده موارد ، بدون هيچ دغدغه اى ، به نقل روايات آن ، بدون توجّه به وضعيّت سندى آنها پرداخته اند ، و به اين دليل است كه وى نوعى مصونيّت از اتّهامات متداول آن زمان مانند: غلوّ و تقصير ،

ص: 287


1- . درباره اين شخصيت و درگيرى هاى وى ، ر . ك: مكتب در فرايند تكامل ، ص 43 - 44 .
2- . درباره اين شخصيت ، به مقدمه محدّث ارموى بر كتاب الايضاح مراجعه كنيد .
3- . براى مشاهده نمونه اى از بازتاب بيرونى شخصيت هشام ، به نقل قول هاى متعدد ابن قتيبه از وى در تأويل مختلف الحديث مراجعه كنيد. سيد مرتضى در كتاب الشافى در ادامه روند كلينى ، به دفاع از هر دو شخصيت و جمع ميان آن دو پرداخته است.
4- . درباره ميزان نفوذ انديشه هاى جبرى و تشبيه و تجسيم ، ر. ك : رسائل ، ج 3 ، ص 310 .
5- . براى نمونه مى توان از احاديث سهو و نسيان نبى ياد كرد كه تقريبا همه اهل حديث شيعه ، آن را مى پذيرفتند . براى آگاهى بيشتر ، به رساله مخطوط محقّق شوشترى در همين موضوع با عنوان «سهو النبىّ» مراجعه كنيد .

يافته است.

از اين روى ، مى توانيم وى را نقطه وسط ميان دو جريانِ عقل گرايى كلامى و سنّت گرايى حديثى برشمريم . وى على رغم پرهيز از لحن متكلّمانه و پايبندى به سنّت نقل حديث، كتاب خود را با موضوع «عقل و جهل» آغاز نموده و در آن ، با دفاع از مشروعيّت و اعتبار عقل ، به مثابه نعمت و امانتى خدادادى، چهره اى كاملاً عقلانى به مذهب شيعه مى بخشد كه براى متكلّمان شيعه ، بسيار جذّاب و دلنشين مى نمود.

در اين جا لازم است متذكّر شويم كه متكلّمان شيعه (معمولاً در مراجعه به احاديث) ، معيارهاى عقلى را مبنا قرار داده ، هر روايت موافق ديدگاه عقلى كلام شيعه را پذيرفته اند و گاه روايات مشهور و تُهى از ايراد سندى را به دليل مخالفت با آن ، رد نموده اند .(1) از اين روى ، وجود تعداد محدودى از روايات ناسازگار با روحيّه خردگرايى برخى متكلّمان بغداد ، مانند روايات عالم ذر - به استثناى برخى شخصيّت هاى تندرو در خردگرايى و نزديك به معتزله - ،(2) با واكنش نسبتا ملايمى از سوى متكلّمان بغداد مواجه شده است؛ رواياتى كه در دوره هاى بعد ، با اتّفاق نظر نسبى از سوى شيعيان پذيرفته شده و اين منازعه ، به سود كلينى ، خاتمه يافته است . در اين بخش از بحث ، به معرّفى مهم ترين كتاب ها و ابواب كلامى الكافى مى پردازيم :

1. كتاب العقل و الجهل

كلينى ، اثر خود را با اين كتاب آغاز مى كند . وى در مقدّمه ، دليل اين انتخاب را چنين برمى شمرد كه عقل، معيار تكليف و ثواب و عقاب الهى است . او در اين كتاب ، سعى دارد كه به اهميّت تعقّل در دين از يك سو ، و پرهيز از خردگرايى افراطى و تعبّدگريزى ، از سوى ديگر ، توجّه دهد و نوعى «عقل دينى» تعريف نمايد و نقش آن

ص: 288


1- . ر . ك: شرح اُصول الكافى ، ملاّ صالح المازندرانى ، ص 10 مقدّمه ميرزا ابوالحسن شَعرانى .
2- . ر .ك : رسائل الشريف المرتضى ، ج 1 ، ص 409 .

را در بستر ديندارى ، به عنوان مبنا و اساس كتاب خود برگزيند .

2. كتاب فضل العلم

اين كتاب ، با تأكيد بر تفقّه در دين و پرهيز از راه هاى غير يقينى و گمان آور ، به نوعى ، دنباله كتاب «عقل و جهل» به شمار مى رود . در آغاز كتاب ، به برخى روايات در فضيلت دانش اندوزى پرداخته شده است . سپس ابوابى به نهى از اظهار نظر گمانى ، در مسائل دينى و استفاده از روش هاى نامعتبر ، مانند قياس و نتايج برآمده از قياس - كه باعث پيدايش بدعت در دين است - ، اختصاص داده است . در پايان نيز ضمن چند باب ، از كتاب و سنّت ، به عنوان مبنا و اساس فهم دين ياد مى كند .

3. كتاب التوحيد

اين كتاب ، از مهم ترين بخش هاى الكافى است كه به موضوعات گوناگون ، مربوط به شناخت خداوند و صفاتش مى پردازد . بسيارى از عناوين باب هاى اين كتاب ، از مسائل مورد مناقشه متكلّمان و فيلسوفان در عصر كلينى گرفته شده و روايات مربوط به آن ، ذيل هر يك ، شناسايى و درج شده اند . از همين روى ، گاه عنوان باب ، در هيچ يك از رواياتْ به كار نرفته است و در واقع ، درج اين روايت ، ذيل اين باب ، از اجتهادات كلينى است .

براهين مبتنى بر حدوث عالم كه معمولاً در مناظرات امام صادق عليه السلام ، با گروه موسوم به «زنادقه» و «دهريّون» بيان شده ، در آغاز اين كتاب آمده اند. سپس احاديث مربوط به شى ء بودن خداوند و در عين حال ، منزّه بودن او از جسمانيّت - كه منشأ اتّهام هشام بن حكم به تجسيم و تشبيه بوده است - ، بابى را به خود اختصاص داده است . پس از آن ، مسئله كلام الهى - كه محور مجادلات موسوم به خلق قرآن ، بين اصحاب حديث و معتزله بوده است - و در ادامه ، مسئله رؤت خداوند - كه پايبندى حنابله به ظواهر آيات و نيز وجود پاره اى روايات مورد مناقشه در اين مورد ، عامل

ص: 289

پيدايش آن بود - ، مورد توجّه كلينى قرار گرفته است.

ابواب ديگرى در تقسيم صفات به ذاتى و فعلى ، و بيان ماهيّت برخى پديده هاى الوهى ، همانند : عرش و كرسى ، در ادامه آمده اند ، سپس به بررسى منازعات مربوط به افعال الهى ، از قبيل: مسئله بدا ، جبر و اختيار ، خير و شرّ ، سعادت و شقاوت ، حجّت خداوند بر بندگان و دخالت او در هدايت افراد ، پرداخته شده است .

4. كتاب الحجّة

مهم ترين كتاب الكافى است كه شاخصه شيعى آن را به روشنى نمود مى دهد . در آغاز آن ، بر مسئله ضرورت نياز به حجّت - كه محلّ نزاع شيعه و اهل سنّت است - تكيه شده . سپس سعى شده است كه در بيان تفاوت پيامبر و امام، تعريف مشخّصى از مفهوم امام نزد شيعه ، در مقايسه با مفهوم اعتزالى و زيدى آن ، ارائه دهد. پس از آن ، به ضرورت شناخت امام و وجوب اطاعت از وى پرداخته شده و مجموعه اى از صفات و ويژگى هاى امامان بيان شده است.

اين بخش ، به دليل آن كه صفاتى را در بردارد كه احتمالاً اختلاف برانگيز است و نيز به دليل وجود تعداد قابل توجّهى از راويان غالى در زمره اسناد آن ، از جنجالى ترين بخش هاى الكافى به شمار مى رود. تكيه بر نقش و جايگاه امام در شرايط دوره كلينى ، جهت حفظ هويّت خاص شيعى و تمايز از ديگر فرقه ها ، به شدّت ضرورى مى نمود . لذا كلينى ، به ناچار ، به ميراث حديثى غاليان و مفوّضه نيز روى آورده و از ميان آن ، دست به گزينش زده است .(1)

اين امر ، به طور طبيعى ، احتمال وجود رواياتى قابل نقد را در اين موضوع تقويت مى نمايد؛ با اين حال ، اتّفاق نظر تدريجى شيعيان بر مضامين اين روايات و انقراض ديدگاه هاى منتقد - كه بر شخصيّت بشرى امامان بيشتر تكيه مى كردند - ، زمينه

ص: 290


1- . براى آگاهى بيشتر ، ر. ك : مكتب در فرايند تكامل ، ص 67 - 68 .

اختلاف فراوانى در ميان شيعيان بر جاى نگذاشته است. در بين اين بخش از كتاب ، به مستندات روايى امامت هر امام ، پرداخته شده و نيز ابواب مربوط به غيبت امام دوازدهم آمده است. همچنين ، روايات مربوط به خمس (بدون درج بابى به آنها) ، در بخش فقهى كتاب (به طور مختصر و در مقام بيان يكى از ويژگى هاى امامان) ، آمده است. اين مسئله (با توجّه به ديدگاه هاى مشهور شيعه در آن دوره ، مبنى بر اباحه خمس در عصر غيبت) ، زمينه ساز پيدايش برخى نظريّات انتقادى در حوزه فقه سياسى شيعه و به طور خاص ، درباره مسئله ولايت فقيه شده است .(1)

برخى مستندات شيعىِ تحريف قرآن نيز در اين كتاب بيان شده است(2) كه دانشمندان شيعى متأخّر ، در توجيه آن ، يا اعتبار آنها را مورد ترديد قرار داده اند و يا ظواهر آنها را تأويل و بى ارتباط به مسئله تحريف شمرده اند .(3) اينْ در حالى است كه اعتقاد به تحريف ، در بين شيعه ، همانند برخى مذاهب ديگر ، سابقه داشته و افزون بر محدّثانى چون عيّاشى و على بن ابراهيم قمى، از متكلّمانى چون نوبختيان نيز اعتقاد به وقوع نوعى تحريف در قرآن ، گزارش شده است .(4) به هر روى ، احتمال اعتقاد كلينى به مسئله تحريفْ منتفى نيست ؛ گرچه اين مسئله ، به بررسى بيشتر و مستقلى نياز دارد .

در ضمن كتاب الحجّة ، بخشى جداگانه با عنوان «ابواب التاريخ» ، به تاريخ زندگى تك تك چهارده معصوم عليه السلام ، اختصاص يافته است. مهم ترين ويژگى اين بخش، درج

ص: 291


1- . در اين باره ، ر. ك : تطوّر الفكر السياسى الشيعى من نظرية الشورى إلى ولاية الفقيه ، فصل : «الموقف من الخمس» .
2- . روايات ديگر تحريف در بخش نوادر كتاب القرآن آمده است .
3- . براى نمونه ، كتاب صيانة القرآن من التحريف ، اثر محمّدهادى معرفت را ببينيد .
4- . درباره عياشى و قمى ، به كتاب تفسيرشان مراجعه كنيد و درباره نوبختيان ر . ك: انديشه هاى كلامى شيخ مفيد ، ص 125 - 134 .

فصلى در آن درباره تعداد امامان است . مسئله تعداد امامان ، همواره از نقاط اختلاف برانگيز بين شيعه بوده كه معمولاً پس از وفات هر امام ، به عرصه مجادلاتْ كشيده شده و در بسيارى موارد، عامل پيدايش فرقه هاى نوظهور شيعى نيز بوده است.

اين مسئله ، در آغاز غيبت امام دوازدهم عليه السلام ، در دوره موسوم به «حيرت» كه بسيارى از شيعيان در مسئله جانشين امام عسكرى عليه السلام ، دچار ترديد شده بودند، طبق معمول به بحث گذارده مى شود و جالب آن كه ديدگاه هاى متفاوتى مانند: اعتقاد به سيزده امام و يا نامعيّن بودن تعداد امامان و استمرار آنها در حال غيبت ، مطرح مى شود .(1) در اين ميان ، كلينى با درج اين فصل و گردآورى رواياتى منقول از امامان گذشته ، در صدد تثبيت اين انديشه برمى آيد كه تعداد امامان ، امرى الهى و تعيين شده

از زمان پيامبر بوده است .(2)

5. كتاب الايمان و الكفر

اين كتاب ، با احاديث طينت و عالم ذر ، آغاز شده كه از محورهاى منازعه متكلّمانِ بغداد ، با محدّثان قم بوده است .(3) در ادامه ، احاديث فطرت آمده و سپس به بيان مفاهيم بنيادى نظام دينى قرآن (يعنى مفهوم ايمان و رابطه آن با اسلام و درجات هر يك) ، پرداخته شده است . بحث رابطه ايمان و اسلام و نقش گناهان كبيره در آن ، از دهه هاى پايانى سده نخست ، در فهرست مباحث كلامى آمده و از عوامل پيدايش برخى فرقه ها چون : مُرجِئه و خوارج بوده است .

قسمت پايانى كتاب - كه بخش عمده آن است - ، مجموعه اى از احاديث اخلاقى را دربردارد .

ص: 292


1- . براى نمونه ر. ك : رجال النجاشى ، ص 440 ؛ نيز ر. ك: مكتب در فرايند تكامل ، ص 144 .
2- . ر . ك : الكافى ، ج 1 ، ص 525 - 534 .
3- . ر . ك : تصحيح الاعتقاد ، ص 135 - 136 ؛ المسائل السروية ، ص 72 - 73 .

جمع بندى و نتيجه گيرى

تشيّع ، در سير پيدايش و پيشرفت خود در سه قرن نخست، تحوّلات فراوانى را پشت سر گذاشته است . اصطلاح «شيعه» در قرن نخست ، به مجموعه وسيعى از افراد اطلاق مى شد كه نوعى موالات و محبّت نسبت به على بن ابى طالب و خاندانش داشتند؛ امّا از آغاز قرن دوم (مصادف با دوره صادقين عليهماالسلام) ، به تدريج ، شيعه به تأسيس دستگاه كلامى و فقهى گراييد و به موازات ديگر مذاهب و فرق ، در نقش يك مذهب نيرومند ظهور كرد . ليكن ، عوامل مختلفى چون : شرايط نامساعد سياسى - كه ارتباط شيعيان را با امامانْ محدود مى كرد - و پراكندگى جغرافيايى شيعيان، موجب ظهور اختلافات و انشعابات متعدّد در مذهب شيعه شد كه به تضعيف آن ، به عنوان يك مذهب انجاميد .

ظهور «فَطَحيّه» ، «اسماعيليّه» و «واقفه» ، با فاصله هاى نسبتا اندك - كه تعداد نسبتا فراوانى از شيعيان را گرد خود جمع آورده بود - ، يكپارچگى مذهبى شيعه را با خطر جدّى مواجه ساخت. افزون بر آن ، وجود مسائل كلامى فراوان مورد اختلاف بين شخصيّت هاى پرنفوذ شيعى ، بيش از پيش ، بر اين بحران مى افزود. در چنين وضعيتى بود كه ماجراى غيبت امام دوازدهم عليه السلام پديد آمد و شيعه ، با بحرانى ترين دوره تاريخ خود روبه رو شد. در اين دوره ، هر گروهى از شيعه به سويى گراييد و فضاى حيرت و سردرگمى ، بر شيعيان حكم فرما شد .

در چنين فضايى ، ضرورت احياى مذهب و بازسازى دستگاه هاى كلامى و فقهى آن ، به شدت احساس مى شد. اين نقش را سه شخصّيت تأثيرگذار در دوره هايى نسبتا نزديك به هم ، ايفا كردند : شيخ كلينى (با نگارش و تدوين نخستين متن جامع حديثى) ، شيخ مفيد (با پايه گذارى نظام كلامى شيعه) و شيخ طوسى (با تدوين فقه شيعه) . هر يك اين بزرگان ، بخشى از پازل از هم گسسته مذهب را از نو ، سامان بخشيدند .

ص: 293

نقش حديث ، در تأسيس دانش هاى متعدّد ، بويژه فقه و نيز بخش نقلى كلام، بنيادين و بى جايگزين است؛ بويژه آن كه قرآن در بخش هايى چون فقه ، به ذكر كلّياتْ بسنده كرده و به جزئيات احكام ، نپرداخته است. مذهب شيعه ، از حجم انبوهى روايات كلامى و فقهى و غير آن برخوردار است. اين ميراثِ انبوه حديثى تا پيش از كلينى، پراكنده و غير منسجم بود. هر محدّثى ، در هر گوشه اى ، تعدادى از روايات را گردآورى و نقل مى كرد.

نوشته هاى حديثى نيز معمولاً ، تنها احاديث يك راوى را در مجموعه كوچكى گردآورى مى كردند. افزون بر آن ، در پذيرش روايات اين متون نيز بين شيعيان ، اختلاف وجود داشت. متون نسبتا بزرگ ترى چون المحاسن برقى نيز ، افزون بر عدم جامعيّت ، از اعتبار فراگير نزد شيعه برخوردار نبود.

در چنين فضايى ، كلينى توانست روايات پراكنده ، شيعه را جمع نمايد ، اختلافات موجود را به حدّاقلّ برساند و براى نخستين بار ، يك جامع حديثى براى شيعه تدوين نمايد. يادآور مى شوم كه اهل سنّت ، حدود نيم قرنْ پيش از شيعه ، از چنين جوامعى برخوردار بودند .

نوع تدوين و رده بندى احاديث الكافى - كه انسجامى كلامى و فقهى به انديشه شيعه مى بخشد - ، در حلّ اختلافات و يكپارچگى شيعه ، تأثيرگذار بوده است . كتاب ، با موضوع «عقل و جهل» شروع مى شود و تداعيگر استوارى مذهب شيعه بر پايه هاى عقلانى است. سپس به موضوعات «توحيد» پرداخته شده و روايات مختلف در اين موضوع ، در انسجامى كم نظير ، كنار هم قرار گرفته اند و همه اختلافات كلامى گذشته ، بين شخصيّت هاى مهمّ شيعى را به فراموشى مى سپارد .

پس از آن ، در كتاب «الحجّة» - كه بى ترديد ، مهم ترين بخش الكافى است - تصوير منسجم و يكپارچه اى از نظريّه امامت نزد شيعه ، ارائه شده و به نوعى ، مانيفست مذهب شيعه به شمار مى رود . مسافرت هاى كلينى و شاگردان گوناگون و نسبتا فراوان وى نيز - كه به اعتبار فراگير الكافى در بين گرايش ها و گروه هاى مختلف شيعه انجاميد - ، از عوامل مهمّ يكپارچگى مذهبى شيعه به شمار مى رود .

ص: 294

منابع و مآخذ

1 . الاستبصار، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : حسن الموسوى الخرسان ، تهران : دار الكتب الإسلاميّة ، 1401 ق .

2 . الذريعة إلى تصانيف الشيعة ، محمّدمحسن بن على المنزوى (آقا بزرگ الطهرانى) ، بيروت : دار الأضواء ، 1403 ق .

3 . الرسالة ، محمّد بن ادريس الشافعى ، بيروت : المكتبة العلمية .

4 . الغيبة، محمّد بن ابراهيم الكاتب النعمانى ، به كوشش: على اكبر غفارى، تهران : مكتبة الصدوق .

5 . الغيبة ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، قم : مؤسسة المعارف الإسلامية ، 1411 ق .

6 . الفوائد الرجالية، [آية اللّه] سيد محمّد مهدى بحر العلوم ، تهران : مكتبة الصادق ، 1363 ش .

7 . الفهرست ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1413 ق .

8 . الكافى، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تصحيح : على أكبر الغفارى ، تهران : دار الكتب الإسلامية، 1388 ق .

9 . الكلينى و الكافى، عبدالرسول الغفّار ، قم : مؤسسة النشر الاسلامى ، 1416 ق .

10 . المسائل السروية، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد) ، قم : كنگره شيخ مفيد ، 1413 ق .

11 . انديشه هاى كلامى شيخ مفيد، مارتين مكدرموت ، ترجمه : احمد آرام، تهران : دانشگاه تهران، 1372 ش.

ص: 295

12 . بحار الأنوار، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، بيروت : مؤسسة الوفاء ، 1983 م .

13 . پژوهشى در تاريخ حديث شيعه، مجيد معارف، تهران : ضريح ، 1376 ش .

14 . تاريخ عمومى حديث، مجيد معارف ، تهران : كوير ، 1381 ش .

15 . تنقيح المقال، عبداللّه بن محمّد حسن المامقانى ، تهران : انتشارات جهان .

16 . خاتمة مستدرك الوسائل، حسين النورى الطبرسى ، قم : مؤسسة آل البيت، 1408 ق .

17 . دائرة المعارف بزرگ اسلامى ، زير نظر : كاظم موسوى بجنوردى ، تهران : مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى ، 1369 ش .

18 . رجال ابن داوود، حسن بن على بن داود الحلّى ، تحقيق : السيّد محمّد صادق آل بحر العلوم ، نجف : المطبعة الحيدريّة ، 1392 ق .

19 . رجال الطوسى ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1415 ق .

20 . رجال النجاشى ، أحمد بن على بن أحمد النجاشى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1416 ق .

21 . رسائل الشريف المرتضى، السيّد مرتضى علم الهدى ، قم : دار القرآن ، 1410 ق.

22 . رياض العلماء ، ميرزا عبداللّه أفندى الإصفهانى ، تحقيق : السيّد أحمد الحسينى ، قم : مكتبة آية اللّه المرعشى العامّة ، 1401 ق .

23 . شرح اُصول الكافى، محمّد صالح المازندرانى ، تحقيق و تعليق : ابو الحسن الشعرانى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1421 ق .

24 . كتاب من لايحضره الفقيه ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى .

25 . لسان الميزان، احمد بن على ابن حجر العسقلانى ، بيروت : مؤسسة الأعلمى ، 1390 ق .

26 . مجموعة فتاوى ابن الجنيد، الشيخ على پناه الإشتهاردى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1416 ق .

ص: 296

27 . مذاهب الإسلاميين ، عبد الرحمان بدوى ، بيروت : دارالعلم للملايين ، 1997 م .

28 . معالم العلماء، محمّد بن على ابن شهرآشوب، تهران : فردين ، 1353 ش .

29 . معجم رجال الحديث، السيّد أبو القاسم الموسوى الخوئى ، قم : منشورات مدينة العلم ، 1413 ق .

30 . مكتب در فرايند تكامل ، حسين مدرّسى طباطبايى ، ترجمه : هاشم ايزدپناه، نيوجرسى : داروين ، 1374 ش .

31 . نشأة الفكر الفلسفى فى الإسلام، سامى النشار، قاهره: دار المعارف .

32 . نهاية الدراية ، سيد حسن صدر ، تحقيق : ماجد الغرباوى، قم : مشعر .

33 . وسائل الشيعة، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى ، قم : مؤسسة آل البيت ، 1414 ق.

ص: 297

ص: 298

بررسى تطبيقى و تحليلى «صحيح البخارى» و «الكافى» (ناصر صادقيان)

بررسى تطبيقى و تحليلى

«صحيح البخارى» و «الكافى»

ناصر صادقيان(1)

چكيده

در اين پژوهش ، سعى شده است تا با رويكردى تطبيقى - تحليلى ، دو مجموعه روايى مشهور شيعه و اهل سنّت يعنى كتاب هاى صحيح البخارى و الكافى با هم مقايسه شوند و نقاط قوّت و ضعف آنها بيان گردند . از اين رو ، نويسنده در ابعاد و ويژگى هاى اين دو كتاب تأمّل نموده و به اين نتيجه رسيده كه هر دوى آنها داراى نقاط قوّت و ضعف برجسته اى هستند كه بايد بدون مطلق انگارى به آنها توجّه داشت تا در امر پژوهش در حوزه علوم حديث ، با واقع بينى بيشترى وارد عمل شد . از اين رو ، در دو بخش به بررسى اين مهم پرداخته شده است . در بخش اوّل،نقاط قوّت كتاب الكافى و نقاط ضعف كتاب صحيح البخارى برجسته شده است كه از جمله آنها مى توان به اين موارد اشاره كرد : درج مقدّمه در كتاب كلينى رحمه الله ، نزديك بودن تأليف الكافى به عصر معصوم عليه السلام ، تأليف و تكميل الكافى به دست كلينى رحمه الله ، تبويب احاديث و عدم تكرار آنها در الكافى ، درج ابوابى به نام نادر و نوادر در الكافى ، حجم بيشتر احاديث در الكافى نسبت به صحيح

البخارى ، نقل روايت از اهل بيت عليه السلام در الكافى و رجال احاديث معتبر در الكافى .

در بخش دوم ، نقاط قوّت صحيح البخارى و نقاط ضعف الكافى برجسته شده است كه از جمله آنها مى توان به اين موارد ، اشاره كرد : نام گذارى كتاب بخارى با الفاظى مانند : «الصحيح» ، «المسند» و «الجامع» ، استفاده از راويان زن در كتاب بخارى ، تنوّع اطلاعات حديثى در صحيح البخارى ، و آوردن احاديث معنعن .

كليدواژه ها : الكافى ، كلينى ، صحيح البخارى ، اهل بيت عليه السلام ، احاديث معنعن ، رجال حديثى ، زنان

راوى ، كتب رجالى ، استدراك نگارى .

ص: 299


1- . عضو هيئت علمى دانشگاه پيام نور .

مقدّمه

گردآورى حديث ، فرآيندى است كه هم شيعه و هم اهل سنّت ، در راه آن تلاش كرده اند و محصول آن ، فراهم آمدن كتبى شد كه بعدا مجموعه هاى دست اوّل هر دو فرقه ، محسوب شده اند كه از اين ميان مى توان به صحيح البخارى ، در ميان مواريث حديثى اهل سنّت و كتاب الكافى ، در ميان دستاوردهاى حديثى شيعه اشاره كرد ؛ هر چند اين دو اثر نامدار نيز به رغم تلاش و دغدغه هاى گردآورندگانشان ، از نارسايى هايى در امان نمانده اند .

در اين پژوهش ، تلاش شده تا نقاط قوّت و ضعف هر دو كتاب ، مورد بررسى قرار گيرد . نوشتار حاضر ، در دو بخش سامان يافته است : بخش اوّل ، نقاط قوّت كتاب كلينى و به عكس ، نقاط ضعف كتاب بخارى بيان شده و بخش دوم ، نقاط قوّت كتاب بخارى و نقاط ضعف كتاب كلينى پرداخته شده است .

هدف از دنبال كردن مباحث اين نوشتار ، اثبات جنبه سودمندى اين دو كتاب و نيز بررسى كاستى هاى احتمالى آن دو است تا كاربران محترمى كه از اين دو اثر ، سود مى جويند ، از جنبه هاى مثبت آن برخوردار شوند و با دورى از مطلق انگارى ، از نارسايى هاى هر يك بر كنار بمانند .

با ظهور آخرين فرستاده خداوند ، حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و ارائه كتاب و سخنانى جديد ، فصلى ديگر در تاريخ زندگى بشر ورق خورد . اين پيامبر نوظهور ، در ميان انسان هايى رشد و پرورش يافت و دين آسمانى خود را ارائه كرد كه قبل از آن ، به زنده به گور كردن دختران ، خوردن شراب ، و قتل و غارت ، افتخار مى كردند و اين امور ، جزء جداناپذير زندگى روزمره آنان محسوب مى شد . پيامبر صلى الله عليه و آله و جانشينانش عليه السلام ، هر كدام به نوعى ، اين مردم را به كسب علم و فضيلت هاى انسانى تشويق نمودند كه بعد از وفات اين بزرگان ، مجموعه سخنان ايشان را مورد توجّه قرار دادند ، چنان كه تلاش براى كسب و حفظ اين سخنان ، از افتخارات هر شخصى محسوب مى شد و در

ص: 300

آينده اى نه چندان دور ، بعد از سپرى شدن دوره منع كتابت حديث ، آنها را در كتبى كه بعدا مجموعه هاى دست اوّل هر فرقه محسوب مى شدند ، جمع آورى نمودند .

اين سؤالات كه : آيا راويان اين احاديث ، شخصيت هايى قابل اعتماد بوده اند ؟ آيا چنين احاديثى، واقعا مستند به پيامبر صلى الله عليه و آله ، معصومان عليه السلام يا صحابى اند؟ آيا روايات موجود در مجامع حديثىِ هر كدام از اين دو فرقه ، صحيح و قابل اعتمادند؟ ما را بر آن داشت تا به مقايسه مهم ترين مجموعه حديثى هر يك از دو مذهب اهل سنّت و شيعه (صحيح البخارى و الكافى) بپردازيم و كاستى ها و برجستگى هاى هر كدام را به طور مختصر ، بيان داريم .

بخش اوّل : نقاط قوت «الكافى» ، نقاط ضعف «صحيح البخارى»

يك . درج مقدّمه

يكى از چيزهايى كه وجود آن براى هر كتابى ، ضرورى مى نمايد ، مقدّمه است ؛ زيرا نويسنده ، هدف از تنظيم مطالب مختلف كتاب ، گزارش اجمالى از مباحثى كه در آن بيان شده ، پيشينه موضوع كتاب ، نتايج تحقيقات گذشتگان ، اوضاع فكرى و اجتماعى زمان خود ، روش تحقيق و ... را توضيح مى دهد و كلينى در مقدمه الكافى ، به تمامى مسائل ياد شده ، به شرح ذيل ، اشاره نموده است :

1 . هدف و علّت جمع آورى كتاب : شكايت يكى از برادران دينى ، آن جا كه مى گويد :

اى برادر! من از شكايت شما در مورد نادانى مردمان عصرمان ، مطالبى را دريافت كردم .(1)

2 . اوضاع فكرى و اجتماعى : تشتّت آرا و وجود اديان و مذاهب گوناگون ، آن جا كه مى گويد :

ص: 301


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 5 .

براى همين است كه امروزه ، اديان فاسده و مذاهب گمراه كننده ، آشكار گرديده اند ؛ اكنون كفر و شرك ، در هم آميخته و همه جا را فرا گرفته اند .(1)

3 . روش تحقيق : عرضه حديث به كتاب خدا و ... ؛ آن جا كه مى گويد :

روايات را به كتاب خدا عرضه كنيد ؛ هر كدام ، با قرآنْ موافق بود ، عمل كنيد و مخالف را ترك نماييد .(2)

4 . پيشينه موضوع كتاب : با مطالعه مقدمه الكافى ، مشخص مى شود كه قبل از وى ، احاديث شيعى در قالب كتابى جامع و كامل ، تأليف نشده بود ؛ آن جا كه مى گويد :

شما دوست داشتى كتابى در اختيار داشته باشى كه در آن ، همه علوم و معارف دينى ، گردآورى شده باشند تا مورد استفاده قرار گيرند .(3)

چنانچه اشاره شد ، در مقدّمه اى كه كلينى بر الكافى نوشته است ، بسيارى از مسائل مبهم كتاب را خودش روشن نموده است و از اين جهت ، نسبت به كتاب بخارى برترى دارد ؛ زيرا صحيح البخارى ، مقدّمه نداشته و تمامى اظهار نظرهايى كه در مورد اين كتاب شده ، آيندگان ، براساس نقلياتى كه موجود بوده ، نوشته اند .

دو . تقدّم زمانى به معصوم عليه السلام

گرچه بخارى ، نسبت به ديگر صاحبان صحاح ، اقدم است و تقدّم زمانى در علوم نقلى - برخلاف مباحث عقلى - ، يك مرجّح است ، امّا در برابر كلينى (با توجّه به اين كه بيش از شصت سال زودتر از او درگذشته است) ، تقدمش به نسبت ، كمتر است ؛ زيرا يكى از معيارهاى اساسى صحّت حديث نزد اهل سنّت ، اين است كه حديث ، داراى سند متّصلى از بخارى تا طبقه صحابى باشد ، و وى با عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و صحابه - كه در نگاه اهل سنّت ، عادل اند - نزديك به دويست سال فاصله دارد ؛ لكن به اعتقاد

ص: 302


1- . همان ، ص 7 .
2- . همان ، ص 8 .
3- . همان جا .

شيعه ، با وجود صفات علم و عصمت در امام عليه السلام قول ، فعل و تقرير او همانند قول و فعل و تقرير رسول خدا صلى الله عليه و آله ، «حجّت» است ، و همين كه سند روايت ، به يكى از امامان معصوم عليه السلام مى رسد ، اگر روايت از نظر متن و سند ، مشكل خاصّى نداشته باشد ، به عنوان «حديث صحيح» پذيرفته مى شود .

تمام دوران زندگى كلينى ، معاصر با امام عصر عليه السلام ، در غيبت صغرا بود و از نظر زمانى ، با امام حسن عسكرى عليه السلام فاصله اى نداشت . حتّى محدّثى چون شيخ صدوق كه بعد از كلينى به دنيا آمده ، با دعاى امام زمان عليه السلام به دنيا آمده است ؛ امّا در بينش اهل سنّت ، هر يك از امامان شيعه ، در حكم فقيه و محدّثى برجسته ، به شمار مى رود و لازم است مانند ديگران ، حديث خود را از طريق سند به رسول خدا صلى الله عليه و آله متّصل نمايند . پس از نظر تقدّم زمانى ، بخارى براى نقل روايات رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، فاصله زيادى با آن حضرت دارد ؛ امّا كلينى ، معاصر امام عصر خود است .

سه . تأليف و تكميل كتاب ، به دست مؤلّف

شواهد و قرائن تاريخى ، بيانگر اين مسئله اند كه كلينى ، الكافى را در زمان حيات خود ، تأليف و جمع آورى كرده است و مطلبى كه نشان دهد ديگران كتاب را تنظيم كرده اند ، بيان نشده است و اين ، از جمله ويژگى هاى برترِ اوّلين جامع مدوّن و موجود حديثى شيعه است ؛ امّا اين مطلب ، در مورد صحيح البخارى ، صادق نيست ؛ زيرا ابراهيم بن احمد مستملى مى گويد :

من از روى نسخه اصل صحيح البخارى - كه پيش فِربرى بود - ، نسخه اى استنساخ كردم . در آن نسخه ، چيزهايى ديدم كه تمام نشده بود و چيزهايى ديدم كه اصلاً نوشته نشده بود؛ از جمله عنوان هايى كه بعد از آن ، چيزى نوشته نشده بود و احاديثى كه براى آنها عنوانى انتخاب نشده بود . پس ما بعضى از اينها را به بعضى ديگر ، اضافه نموديم .(1)

ص: 303


1- . ر.ك : هدى السارى : مقدمة فتح البارى فى شرح صحيح البخارى ، ج 1 ، ص 10 ؛ إرشاد السارى لشرح صحيح البخارى ، ج 1 ، ص 23 .

اين مطلب ، نشان مى دهد كه بخارى ، كتاب را تنظيم ، تكميل و پاكنويس نكرده است و اين امر را ديگران انجام داده اند . قسطلانى مى گويد :

در نسخه هايى از صحيح البخارى ، باب هايى عنوان گرديده كه هيچ حديثى در آن نقل نشده و احاديثى كه بابى براى آنها ذكر نشده است . پس اين وضع ، مورد انتقاد و اشكال عده اى قرار گرفته ، لكن حافظ ابوذر هروى ، اين اشكال را با آنچه از ابو اسحاق مستملى روايت كرده ، حل نموده است .(1)

با اين وصف ، صحيح البخارى ، از اعتبار كاملى كه به دست مؤلّف آن مى توانست برخوردار باشد ، دارا نيست و چه بسا ممكن است كه بى ربطى هاى موجود در اين كتاب ، از ناحيه همين اختلافات باشد .

چهار . باب بندى و آوردن احاديث متناسب با هر باب و عدم تكرار نابه جا هر كس با اوّلين مراجعه به الكافى ، منطق تقريبا كامل كلينى در باب بندى و آوردن احاديث متناسب با هر باب را متوجّه مى شود ؛ امّا در مورد بخارى ، اين مطلب صحّت ندارد ؛ زيرا وى در چينش احاديثْ در كتب و باب هاى مورد نظر ، دچار اشتباهات فراوانى شده است كه براى نمونه، مى توان به اين موارد، اشاره كرد :

الف . بدء الوحى

حدّثنا الحُميدىّ قال حدّثنا عبداللّه بن الزّبير قال حدّثنا سفيان قال حدّثنا يحيى بن سعيد الأنصارى قال أخبرنى محمّد بن إبراهيم التيمى أنّه سمع علقمة بن وقّاص اللّيثى يقول سمعت عمر بن الخطّاب على المنبر قال سمعت رسول اللّه صلى الله عليه و آله يقول : إنّما الأعمال بالنّيات وإنّما لكلّ امرئ مانوى فمن كانت هجرته إلى دنيا يصيبها أو إلى امرأة ينكحها فهجرته إلى ما هاجر إليه .(2)

ص: 304


1- . همان جا .
2- . صحيح البخارى ، ج 1 ، ص 58 .

با توجّه به نام گذارى باب و كتاب، هر دو به نام «بدء الوحى» ، احاديثى كه در آن آمده ، بالطبع ، بايستى مربوط به وحى باشند ؛ امّا اين حديث ، مربوط به نيّت است كه بهتر بود در كتاب و بابى كه از حيث موضوعى به آن ، نزديك است ، آورده شود .

ب . تحريم تجارة الخمر فى المسجد

حدّثنا عبدان عن أبى حمزة عن الأعمش عن مسلم عن مسروق عن عائشه قالت : لمّا اُنزلت الآيات من سورة البقرة فى الربا خرج النبى صلى الله عليه و آله إلى المسجد فقرأهنّ على النّاس ثمّ حرّم تجارة الخمر .(1)

اين حديث ، فقط در «كتاب الصلاة» و در ذيل عنوانى كه ملاحظه مى شود ، آمده است ، در حالى كه هيچ تناسبى با عنوان ندارد. عنوان نگاشته شده ، خواننده را به اين تصوّر وا مى دارد كه تجارت شراب در مسجد را پيامبر صلى الله عليه و آله ، حرام كرده است، در حالى كه مضمون حديث ، اعلام تحريم تجارت شراب در مسجد است .

ج . الحديث فى المسجد

حدّثنا عبداللّه بن يوسف قال أخبرنا مالك عن أبى الزناد عن الأعرج عن أبى هريرة أن رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال : إنّ الملائكة تصلّى على أحدكم ما دام في مصلاّه الّذى صلّى فيه ما لم يحدث تقول اللّهم اغفر له اللّهم ارحمه .(2)

تفصيل اين حديث ، در باب «ما ذكر فى الأسواق»(3) آمده است و در آن جا معلوم مى شود كه منظور از مصلاّ، مصلاى شخص در مسجد است، و تكرار آن به شكل كنونى در ذيل عنوانى كه ملاحظه مى شود، به هيچ روى ، مناسبتى ندارد ؛ زيرا اين روايت - به شكل مختصرى كه در اين جا آمده - ، مربوط به محلّ سجده و مصلاّى

ص: 305


1- . همان ، ص 358 .
2- . همان ، ص 252 .
3- . همان ، ج 3 ، ص 140 .

نمازگزار است ، چه در مسجد و چه مكانى غير از مسجد ، در حالى كه عنوان ، مربوط به مسجد مسلمانان است .

اين حديث ، در باب «من جلس فى المسجد ينتظر الصلاة وفضل المساجد» نيز آمده است؛ امّا در آن جا به واسطه ذيل اضافه اى كه آمده ، تا حدّى ، مسجد از آن فهميده مى شود. آمدن اين حديث در اين جا هم مصداق عدم تناسب با عنوان و هم مصداق تكرار نا به جاست .

د . صفة النبى صلى الله عليه و آله

حدّثنا قتيبة بن سعيد حدّثنا يعقوب بن عبدالرحمان عن عمرو عن سعيد المبقرى عن أبى هريره عنه أنّ رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال : بعثت من خير قرون بنى آدم قرنا فقرنا حتّى كنت من القرن الّذى كنت فيه .(1)

اين حديث ، در باب «صفة النبىّ» آمده است، در حالى كه هيچ ربطى به شكل و شمايل و صفات ظاهرى آن حضرت ندارد . بنا بر اين مى تواند نمونه خوبى براى عدم تطبيق عنوان باب با حديث ذكر شده در ذيل آن باشد . اين حديث ، در جاى ديگرى از صحيح البخارى تكرار نشده است .

ه . مسح الغبار عن النّاس فى السبيل

حدّثنا إبراهيم بن موسى قال أخبرنا عبدالوهّاب قال حدّثنا خالد عن عكرمة أن ابن عبّاس قال له ولعلى بن عبداللّه ائتيا أبا سعيد فسمعا من حديثه فأتيناه وهو أخوه فى حائط لهما يسقيانه فلمّا رآنا جاء فاجتبى وجلس فقال كنّا ننقل لبن المسجد لبنة لبنة وكان عمار ينقل لبنتين لبنتين فمّر به النبيّ صلى الله عليه و آله ومسح عن رأسه الغبار وقال ويح عمّار تقتله الفئة الباغية عمّار يدعوهم إلى اللّه ويدعونه إلى النار .(2)

ص: 306


1- . همان ، ج 5 ، ص 31 .
2- . همان ، ج 4 ، ص 415 .

اين حديث ، در «كتاب الجهاد» و در ذيل عنوان ياد شده ، و در «كتاب الصلاة» «باب التعاون فى بناء المسجد»(1) نيز آمده است . به هر حال ، اين حديث ، براى باب تعاون در بناى مسجد مناسب است و تكرار آن در اين جا با عنوانى كه ملاحظه مى شود، نامناسب است . بهتر بود كه اين حديث ، در مناقب عمار و يا مناقب على عليه السلام تكرار شود ؛ زيرا عمّار در جنگ صفّين ، در حالى كه در سپاه حضرت على عليه السلام بود ، به شهادت رسيد .

و . كنية النبيّ صلى الله عليه و آله

1 . حدّثنا محمّد بن كثير أخبرنا شعبة عن منصور عن سالم عن جابر عن النبيّ صلى الله عليه و آله قال : تسمّوا باسمى ولا تكتنوا بكنيتى .(2)

2 . حدّثنا على بن عبد اللّه حدّثنا سفيان عن أيّوب عن ابن سيرين قال سمعت أبا هريره يقول قال أبوالقاسم صلى الله عليه و آله سمّوا باسمى ولا تكتنوا بكنيتى .(3)

اين دو حديث ، در «كتاب المناقب» و در ذيل عنوان «كنية النبىّ صلى الله عليه و آله » آمده اند ، در حالى كه هيچ تناسبى با عنوان ياد شده ندارند و عنوان مناسب براى آنها ، نهى پيامبر صلى الله عليه و آله از صدا زدن وى به كنيه اش است .

امّا در كتاب الكافى ، رعايت باب ها ، عناوين كتاب ها و مطابقت احاديثى كه در آنها ذكر شده ، به نحو احسن ، رعايت شده كه نشان دهنده تلاش و جدّيت كلينى در جمع آورى احاديث متناسب با هر باب است ؛ جز يك حديث كه عبارت است از :

عدّة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمّد ، عن ابن محبوب ، عن يعقوب السراج قال : كنّا نمشى مع أبى عبداللّه عليه السلام و هو يريد أن يعزّى ذا قرابة له بمولود له فانقطع شسع نعل أبى عبداللّه عليه السلام فتناول نعله من رجله ثمّ مشى حافيا فنظر إليه ابن أبى يعفور

ص: 307


1- . همان ، ج 1 ، ص 253 .
2- . همان ، ج 5 ، ص 27 .
3- . همان جا .

فخلع نعل نفسه من رجله وخلع الشسع منها وناوله أبا عبداللّه عليه السلام فاعرض عنه كهيئة المغضب ثمّ أبى أن يقبله ثمّ قال : ألا إنّ صاحب المصيبة أولى بالصبر عليها فمشى حافيا حتّى دخل على الرّجل الّذى أتاه ليعزّ به» .(1)

در حديث ، حضرت به صبر در برابر ناملايمات و دشوارى هاى زندگى اشاره مى كند ؛ لذا جاى اين حديث ،«كتاب الكفر والايمان ، باب الصبر» است ، نه «كتاب الزى والتجمّل ، باب الاحتذاء» . نوع اين حديث ، طورى است كه بايد انسانْ صبر كند و اگر مى خواست در باب يا كتابى غير از آن بياورد ، به طور مثال ، مى توانست در «باب السنّة فى لبس الخف والنعل وخلعها» بياورد .

پنج . در برداشتن ابوابى به نام هاى نادر و نوادر

«نوادر» جمع «نادره» است كه در لغت ، به معناى «كم» و «اندك» و در اصطلاح ، داراى دو معناست :

1 . وحيد بهبهانى مى گويد :

ظاهرا ، [نوادر ،] كتابى است كه در آن ، احاديث متفرّقى كه به واسطه كمى و قلّت ، تحت عنوان بابى قرار نمى گيرد ، جمع آورى شده باشند .(2)

مجلسى نيز مى گويد :

أى اخبار متفرّقة مناسبة للأبواب السّابقة ولا يمكن إدخالها فيها ، ولا عقد باب لها لأنّها لا يجمعها باب ، ولا يمكن عقد باب لكلّ منها .(3)

پس نوادر به معناى اوّل ، كتاب يا بابى را گويند كه شامل احاديثى مى شود كه داراى موضوع هاى فراوانى است و به واسطه كم بودن آنها ، نمى توان باب خاصّى را براى آنها اختصاص داد ؛(4) مانند باب هاى نادر و نوادر در كتاب الكافى كه در اين جا به طور

ص: 308


1- . همان ، ج 6، ص 464 .
2- . مقباس الهداية فى علم الدراية ، ج 3 ، ص 31 ؛ علم الحديث ودراية الحديث ، ص 221 .
3- . مرآة العقول فى شرح اخبار آل الرسول ، ج 1 ، ص 154 .
4- . علم الحديث (پژوهشى در مصطلح الحديث يا علم الدراية) ، ص 181 .

كامل ، نام خواهيم برد .

2 . معناى دوم اين كه : معمولاً براى روات تا به معصوم ، طريق خاصى بوده كه به همان وسائط ، نقل حديث مى كرده اند ؛ بنا بر اين ، چنانچه به غير طريق مزبور ، روايتى نقل كنند ، آن را «نوادر» نامند .

به نظر مى رسد كه معناى دوم ، اصطلاح روات و اصحاب ائمه باشد ؛ در حالى كه در مجامع حديث ، به معناى اوّل آمده است .(1)

علاّمه مامقانى ، در مورد نوادر مى گويد :

اين كه برخى فكر كرده اند كه مقصود از نوادر ، حديثى است كه روايت آن ، كم است و عمل به آن ، به ندرت حاصل مى شود ، يك اشتباه است و منشأ آن ، خلط بين نوادر و حديث شاذ است . لذا برخى از روايات در باب نوادر ، شيوع روايى و عملى دارند ؛ از اين جهت ، حديثى كه در باب نوادر آمده ، چه بسا مورد توجّه هم بوده است . لذا كتاب نوادر الحكمة از محمّد بن احمد بن يحيى اشعرى ، در مورد مدح و اعتماد بوده است و صدوق و ديگران ، آن را مدح نموده اند .(2)

امّا در صحيح البخارى ، احاديث زيادى وجود دارند كه نشان مى دهند نويسنده ، در چينش آنها اشتباه كرده است . او مى توانست ، مانند كلينى ، آن احاديث را تحت عنوان نوادر يا هر عنوان ديگرى بياورد . در اين جا نادر و نوادرهاى الكافى را به طور كامل ، بيان مى كنيم :

ص: 309


1- . ر.ك : علم الحديث ودراية الحديث ، ص 221 .
2- . مقباس الهداية فى علم الدراية ، ج 3 ، ص 31 ؛ علم الحديث ، ص 182 .

عکس

ص: 310

عکس

ص: 311

شش . حجم احاديث

با اين كه نويسنده كتاب صحيح البخارى ، زمانى در حدود شانزده سال براى نوشتن كتاب خود صرف كرد ، امّا بالاترين عددى كه براى تعداد احاديث آن ذكر شده ، 9200 روايت است كه ابن خلدون ، آن را بيان داشته(1) و اين تعداد ، شامل : مكرّرات ، تعليقات ، متابعات و اختلاف روايات است ؛ ولى كلينى ، با وجود اين كه در مدت زمانى تقريبا يكسان (يعنى حدود بيست سال) ، براى جمع آورى و نوشتن احاديث ، وقت صرف كرده ، نزديك به 16121(2) حديث در آن نقل نموده كه از نظر تعداد احاديث ، به مراتب ، غنى تر از صحيح البخارى است . كلينى به طور متوسّط ، سالانه هشتصد حديث جمع آورى مى كرده و مى نوشته ، حال آن كه اين تعداد براى بخارى (در بيشترين عدد قابل ذكر خود) ، حدود پانصد حديث است .

هفت . نقل روايت از اهل بيت عليه السلام

بر خلاف كتاب الكافى كه سرشار از احاديث اهل بيت عليه السلام است ، از مسائل قابل توجّه در صحيح البخارى ، نقل اندك حديث از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله است . با توجّه به اين كه وى از بيش از هزار و پانصد نفر ، حديث نقل كرده كه تعداد زيادى از آنها به ارجا ، خارجى ، قَدَرى و ناصبى بودن متّهم هستند ، ولى از اهل بيت عليه السلام حديثى نقل نكرده است ؛ با اين كه با تعدادى از آنها هم عصر بوده و با برخى ديگر از آنان تقارب عصر داشته است .

ابو ريه ، در أضواء على السنّة المحمّدية ، انتقاد عبد الحسين شرف الدين ، در عدم نقل حديث از اهل بيت عليه السلام توسّط بخارى را قبول كرده و عينا آن را نقل مى نمايد ؛ آن جا كه مى گويد :

ص: 312


1- . مقدمه ابن خلدون ، ص 442 ؛ علم الحديث ودراية الحديث ، ص 47 ؛ تاريخ عمومى حديث ، ص 138 .
2- . گزيده الكافى ، ج 1 ، ص 21 .

و بدتر از همه اينها ، عدم استناد بخارى در صحيحش به كلام اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله است ؛ چنان كه از امامان صادق ، كاظم ، رضا ، جواد ، هادى و حسن عسكرى عليه السلام ، هيچ چيز روايت نكرده ، با اين كه معاصر امام حسن عسكرى عليه السلام بوده و نه از حسن بن حسن و نه از زيد بن على بن حسين و نه از يحيى بن زيد و نه از نفس زكيه محمّد بن عبد اللّه بن حسن بن حسن عليه السلام و نه از برادرش ابراهيم بن عبد اللّه و نه از حسين بن على بن حسن بن حسن (شهيد فخ) و نه از يحيى بن عبد اللّه بن حسن و نه از برادرش ادريس بن عبد اللّه و نه از محمّد بن جعفر صادق و نه از محمّد بن ابراهيم بن اسماعيل بن ابراهيم بن حسن بن حسن معروف به ابن طباطبا و نه از برادرش قاسم و نه از محمّد بن زيد بن على و نه از محمّد بن قاسم بن على بن عمر الأشرف ابن زين العابدين ، صاحب طالقان - كه همعصر بخارى بود - و نه از غير ايشان از بزرگان اهل بيت و خاندان عصمت عليه السلام ، مانند : عبد اللّه بن حسن و على بن جعفر عريضى و ... .

وى همين طور هيچ حديثى از نوه بزرگ رسول خدا صلى الله عليه و آله و ريحانه اش در دنيا امام حسن مجتبى عليه السلام - سرور جوانان اهل بهشت - روايت نكرده است ؛ در حالى كه از عمران بن حطان(1) (مبلّغ خارجى و بدترين دشمن اهل بيت عليه السلام ) ، حديث نقل كرده ، با وجود اين كه وى ابن ملجم (قاتل حضرت على عليه السلام ) را چنين وصف كرده است ؛ آن جا كه گفته :

يا ضربة من تقى ما أراد بها *** إلاّ ليبلغ من ذى العرش رضوانا

إنّى لأذكره يوما فأحسبه *** أو فى البرية عنداللّه ميزانا .(2)

ابن حجر ، در شرح صحيح البخارى ، وقتى صحابيان رسول صلى الله عليه و آله و تعداد احاديثى را كه از آنها روايت شده ، نام مى برد ، از حضرت على عليه السلام ، فقط 29 حديث و از حضرت فاطمه زهرا عليهماالسلام يك حديث نام مى برد ؛ در حالى كه در باب «من لا يعرف اسمه أو

ص: 313


1- . ر. ك : سيرى در صحيحين ، ص 85 .
2- . اضواء على السنّة المحمّدية ، ص 327 ؛ الفصول المهمّة فى تأليف الاُمة ، ص 170 - 171 .

اختلف فيه» ، تعداد احاديث روايت شده از ابوهريره را 246 دانسته كه جاى تأمّل دارد .(1)

ابن تيميه ، در مورد عدم نقل حديث از امام صادق عليه السلام ، از طرف بخارى ، بهانه مى آورد و معتقد است چون بخارى ، درباره جعفر بن محمّد از يحيى بن سعيد حرفى شنيده ، بدين سبب از وى حديث نقل ننموده است .(2) ابن تيميه ، اين مطلب را سرپوشيده بيان كرده و در گفتار يحيى بن سعيد ، به همين اشاره ، اكتفا نموده است ؛ امّا اگر امام صادق عليه السلام از نظر فضل و تقوا و علم و دانش ، شخصى مجهول بود ، يا بخارى ، در شناختن رجال ، آدم بى اطّلاعى بود ، اعتذار ابن تيميه را قبول مى كرديم و بخارى را در اين عمل خود ، معذور مى پنداشتيم و وى را شخصى متعصّب نمى دانستيم ؛ امّا واقعيّات و حقايق ، همه اين احتمالات و توجيهات را دروغ مى پندارد و تعصّب او را تأييد و تثبيت مى كند ؛ زيرا شخصيت علمى امام صادق عليه السلام در مرحله اى نبود كه به وسيله گفتار نادرست يك نفر ، تحت الشعاع قرار بگيرد و با جرح يك نفر ، اهمّيت و ارزش علمى و معنوى خود را از دست بدهد .

از طرف ديگر ، بخارى ، مهارت و تخصّص كاملى در شناسايى افراد و رجال داشته و كتاب ديگرش به نام التاريخ الكبير را براى تمييز و تشخيص رجال حديث نوشته است . حتّى از وى ، نقل گرديده است كه كمتر ناقل حديثى هست كه درباره او مطلبى و داستانى در پيش من نباشد ؛ ولى براى اين كه اين كتاب ، بيش از اين نباشد ، از تفصيل بيشتر آن خوددارى نمودم .(3) پس وى مى توانسته از امام صادق عليه السلام ، روايت نقل كند و اين كار را نكرده كه خود ، جاى تأمّل دارد ، آن هم به چند دليل :

1 . بخشى از دوران امامت امام صادق عليه السلام ، مصادف شده بود با انقراض حاكميت

ص: 314


1- . هدى السارى : مقدمة فتح البارى فى شرح صحيح البخارى ، ص 667 - 668 .
2- . منهاج السنّة النبوّية ، ج 4 ، ص 134 ؛ سيرى در صحيحين ، ص 90 .
3- . صحيح البخارى ، ص 6 ؛ تاريخ بغداد ، ج 2 ، ص 7 .

نيرومند بنى اميه از يك طرف و روى كار آمدن بنى عباس از طرف ديگر . اين خلأ ناشى از انقراض يك حكومت و روى كار آمدن حكومت ديگر ، باعث شد كه يك فضاى باز سياسى و دور از اختناق براى امام صادق عليه السلام به وجود آيد تا بتواند توجّه مسلمانان و تمام شيعيان را به اهل بيت عليه السلام جلب كند و آنان را به تمسّك به احاديث آن بزرگواران ، فرا خوانَد .

در اين دوره ، امام عليه السلام ، روايات خويش را براى شاگردان خود نقل مى فرمود و شاگردان ائمه (اعمّ از شيعه و سنى) ، روايات او را مى نوشتند . از نشانه هاى اين ادّعا ، مى توان نفوذ روايات ائمّه شيعه در فقه اهل سنّت اشاره نمود و اين كه بسيارى از محدّثان آنها از امام صادق و باقر عليهماالسلام ، رواياتى نقل كرده اند كه بخشى از آن روايات ، در جوامع حديثى آنان مندرج است و روايات زيادى در كتب آنها پيدا مى شوند كه گاه از نظر لفظى و گاه از جهت مضمون ، شبيه روايات اهل بيت عليه السلام هستند .(1)

2 . بخارى از نظر زمان ، به امام صادق عليه السلام نزديك بوده است .

3 . بخارى ، براى اخذ حديث ، حدود شش سال در حجاز - كه مركز نشر علم امام صادق عليه السلام بوده - ، اقامت نموده است و به مراكز شيعه (بغداد و كوفه) ، رفت و آمد زيادى داشته است ، به حدى كه تعداد سفرهايش را به اين دو شهر نيز فراموش كرده بود . در آن دوران ، تعداد شاگردان امام صادق عليه السلام ، در حجاز و عراق ، قابل شمارش نبودند و شهرت و دانش آن حضرت ، چنان بود كه به گوش تمام محدّثان اهل سنّت ، در دورترين نقاط مملكت وسيع اسلامى ، رسيده بود . كسى نمى توانست ادّعاى فقه و حديث كند ، در حالى كه از موقعيّت علمى آن امام عليه السلام بى اطّلاع باشد .

4 . بخارى ، از عده زيادى كه از امام صادق عليه السلام نيز اخذ حديث نموده اند (مانند عبد الوهّاب ثقفى ، خاتم ابن اسماعيل ، مالك بن انس و وهب بن خالد) ، اخذ حديث

ص: 315


1- . حيات فكرى و سياسى امامان شيعه ، ص 269 .

نموده و اينها از مشايخ حديث بخارى هستند ؛(1) امّا حديث هايى را كه آنان از امام نقل كرده اند ، ترك نموده و نقل نكرده است .(2)

امّا اگر بهانه بخارى در عدم نقل حديث از امام صادق عليه السلام ، عدم ذكر سند از ايشان باشد (مانند نقلى كه از أبوبكر بن عياش است كه به او گفتند : چرا با اين كه جعفر بن محمّد را درك كرده اى ، از او استماع حديث نكرده اى؟ او گفت : «از جعفر بن محمّد درباره احاديثى كه نقل مى كرد ، پرسيدم آيا چيزى از آنها را شنيده است؟ - يعنى شيوخ حديثى دارد - گفت : نه! اينها رواياتى هستند كه از آبائم نقل مى كنم») ،(3) جواب اين اشكال را خود امام عليه السلام داده اند ؛ آن جا كه مى گويند :

حديثى حديث أبى ، و حديث أبى حديث جدّى ، و حديث جدّى حديث الحسين ، و حديث الحسين حديث الحسن ، و حديث الحسن حديث أمير المؤمنين عليه السلام و حديث أمير المؤمنين حديث رسول اللّه صلى الله عليه و آله و حديث رسول اللّه قول اللّه - عزّوجلّ - » .(4)

پس شاگردان شيعه آن حضرت ، نيازى به ذكر سند از سوى حضرتْ احساس نمى كردند و تنها با ذكر «عن ابى عبد اللّه» ، به نقل روايت مى پرداختند ؛ زيرا اعتقاد شيعه به عصمت و امامت ائمّه و حجّيت قول ايشان ، آنان را از مطالبه سند ، بى نياز مى ساخت . اهل سنّت نيز بايد اين گونه از ايشان نقل حديث مى كردند : «جعفر بن محمّد عن ابيه ، عن آبائه عن رسول اللّه» . پس اين بهانه كه آن امام عليه السلام سلسله سند را ذكر نمى كردند ، بهانه اى واهى است . البته در مورد ديگر ائمه معصوم عليه السلام ، چون شيعيان نيز روايات اندكى نقل كرده اند ، نمى توان بر بخارى خرده گرفت ؛ زيرا تنها با بررسى

ص: 316


1- . سيرى در صحيحين ، ص 89 .
2- . همان جا .
3- . تهذيب التهذيب ، ج 2 ، ص 103 ؛ حيات فكرى و سياسى امامان شيعه ، ص 267 ؛ پژوهشى در تاريخ حديث شيعه ، ص 256 .
4- . الكافى ، ج 1 ، ص 53 .

كتاب اوّل از الكافى كلينى (العقل و الجهل) ، متوجّه مى شويم كه هفتاد درصد روايات آن ، از صادقين عليهماالسلام نقل شده و تنها سى درصد باقى مانده ، از ديگر امامان معصوم عليه السلام است .

هشت . شمار رجال متّهم و ضعيف

ابن حجر در مقدمه فتح البارى فى شرح صحيح البخارى ، نام بيش از چهارصد نفر از رجال بخارى را كه هر كدام به نوعى ، مورد طعن قرار گرفته اند و رجاليان ، آنان را ضعيف و غير موثّق دانسته اند ، ذكر كرده است .(1) از نكات مهم در مورد رجال روايات اين كتاب و شيوه مؤلّف ، آن است كه بخارى ، صحّت مذهب راويان را براى نقل حديث از آنان ، هر چند به عنوان اصول و در مقام احتجاج ، لازم ندانسته است . از اين رو ، تعداد قابل توجّهى از راويان صدوقى كه وى به نقل احاديث آنان پرداخته ، از منظر اهل سنّت ، متّهم به فساد مذهب (مانند ، تشيّع ، ارجاء و نصب) بوده اند ؛ لكن جز دو تن از آنان ، بقيه ، مبلّغ و دعوت كننده ديگران به فساد مذهب خويش براساس ديدگاه بخارى نبودند(2) ... و از نظر بسيارى از محدّثان ، نقل روايات از بدعت گذاران غير مبلّغ ، بلامانع است .(3) در اين جا براى آشنايى بيشتر ، تعدادى از آنان را نام مى بريم :

الف . نواصب(4)

1 . اسحاق(5) بن سويد عدوى ؛ 2 . بهز بن اسد ؛ 3 . جرير بن عثمان حمصى ؛

ص: 317


1- . هدى السارى : مقدمة فتح البارى فى شرح صحيح البخارى ، ص 548 .
2- . فتح المغيث بشرح الفيه الحديث للعراقى ، ج 2 ، ص 64 - 67 .
3- . دانش رجال از ديدگاه اهل سنّت ، ص 201 .
4-
5- 4 . اينان كسانى اند كه نسبت به امام على عليه السلام و اهل بيت عليه السلام ، دشمنى دارند الروضة البهيّة فى شرح اللمعة الدمشقية ، ج 2 ، ص 185 . پس از نامه معاويه به كارگزارانش مبنى بر جعل روايات بر ضد اهل بيت عليه السلام و نشر آنها در ميان مردم ، راه جعل حديث ، به روى راويان ناصبى ، باز گرديد و تعداد آنان ، رو به فزونى گذاشت (شرح نهج البلاغة ، ج 11 ، ص 44 - 45) تا آن جا كه حدود شصت نفر ، راوى ناصبى ، در ميان رجال صحيح البخارى ، به چشم مى خورند (پژوهشى تطبيقى در احاديث بخارى و كلينى ، ص 181 ؛ پژوهش نامه قرآن و حديث ، ش 1 ، ص 66) .

4 . حصين بن نمير واسطى ؛ 5 . عبد اللّه بن سالم اشعرى ؛ 6 . قيس بن ابى حازم(1) ؛ 7 . عروة بن زبير(2) ؛ 8 . حريز بن عثمان(3) ؛ 9 . ابو بردة بن ابو موسى اشعرى(4) ؛ 10 . اسحاق بن سويد بن هبيره عدوى(5) ؛ 11 . محمّد بن زياد هانى ابو سفيان حمصى(6) ؛ 12 . عبد اللّه بن سالم اشعرى حمصى(7) ؛ 13 . قيس بن ابو حازم بجلى .(8)

ب . مرجئه(9)

1 . ابراهيم بن طهمان ؛ 2 . ايّوب بن عائذ طائى ؛ 3 . ذر بن عبد اللّه مرهبى ؛ 4 . شبابة بن سوار ؛ 5 . عبد الحميد بن عبد الرحمان بن اسحاق حمانى ؛ 6 . عثمان بن غياث بصرى ؛ 7 . عمر بن ذر ؛ 8 . عمرو بن مره ؛ 9 . محمّد بن خازم ابو معاويه ضرير ؛ 10 . ورقاء بن عمرو يشكرى ؛ 11 . يحيى بن صالح وحاظى .(10)

ص: 318


1- . هدى السارى : مقدمة فتح البارى فى شرح صحيح البخارى ، ص 615 .
2- . شرح نهج البلاغة ، ج 1 ، ص 358 .
3- . همان ، ص 370 .
4- . همان جا .
5- . پژوهشى تطبيقى در احاديث بخارى و كلينى ، ص 187 .
6- . دلائل الصدق ، ج 1 ، ص 60 .
7- . پژوهشى تطبيقى در احاديث بخارى و كلينى ، ص 195 .
8- . همان جا .
9- . كلمه «ارجاء» ، در لغت ، دو معنا دارد : الف . تأخير انداختن ؛ ب . اميد دادن . اطلاق اسم مرجئه به گروهى خاص ، به معناى اوّل ، به اين دليل است كه آنان عمل را از ايمان متأخّر مى دانستند و معتقد بودند كه عمل از حيث رتبه ، بعد از ايمان بوده و داخل در حقيقت ايمان نيست ؛ امّا به معناى دوم ، به اين دليل است كه معتقد بودند ، گناه ، به ايمان و كفر ضرر نمى رساند ، همان گونه كه با وجود كفر ، طاعت ، فايده اى ندارد . بنا بر اين ، آنها به مؤمنان ، اميد مى دادند كه اگر گناهانى انجام دهند ، ممكن است بخشيده شوند توضيح الملل : ترجمه الملل والنحل ، ج 1 ، ص 179 .
10- . هدى السارى : مقدمة فتح البارى فى شرح صحيح البخارى ، ص 647 - 648 .

ج . قدريه(1)

1 . ثور بن زيد ديلى مدنى ؛ 2 . ثور بن يزيد حمصى ؛ 3 . حسان بن عطيه محاربى ؛ 4 . حسن بن ذكوان ؛ 5 . داوود بن حصين ؛ 6 . زكريا بن اسحاق ؛ 7 . سالم بن عجلان ؛ 8 . سلام بن مسكين ازدى ابو روح بصرى ؛ 9 . سيف بن سليمان مكّى ؛ 10 . شبل بن عباد مكّى ؛ 11 . شريك بن عبد اللّه بن ابى نمر ؛ 12 . عبد اللّه بن عمرو ابو معمر ؛ 13 . عبد اللّه بن ابى لبيد مدنى ؛ 14 . عبد اللّه بن ابى نجيح مكى ؛ 15 . عبد الاعلى بن عبدالاعلى بصرى ، 16 . عبد الوارث بن سعيد تنورى ؛ 17. عطاء بن ابى ميمون ؛ 18 . عمر بن ابى زائده ؛ 19 . عمران بن مسلم قيصر ؛ 20 . عمير بن هانئ دمشقى ؛ 21 . عوف اعرابى بصرى ؛ 22 . قتادة بن دعامه ؛ 23 . كهمس بن منهال ؛ 24 . محمّد بن سواء بصرى ؛ 25 . هارون بن موسى اعور نحوى ؛ 26 . هشام بن عبد اللّه دستوائى ؛ 27 . وهب بن منبه يمانى ؛ 28 . يحيى بن حمزه حضرمى .(2)

د . شيعه(3)

1 . اسماعيل بن ابان ؛ 2 . جرير بن عبد الحميد ؛ 3 . خالد بن مخلد قطوانى؛ 4 . سعيد بن فيروز ابو البخترى ؛ 5 . سعيد بن عمرو بن اشوع ؛ 6 . سعيد بن كثير بن عفير ؛7 . عباد بن عوام ؛ 8 . عبد اللّه بن عيسى بن عبد الرحمان بن ابى ليلى ؛ 9 . عبدالرزّاق بن

ص: 319


1- . در احاديث ، قدريه ، از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليه السلام ، سختْ مورد مذمّت قرار گرفته اند و آنان را مجوس امّت خوانده اند ؛ از سوى ديگر ، در همين احاديث ، قدريه بر دو گروه مختلف ، اطلاق شده است : الف . گاه به معتقدان به قضا و قدر الهى در افعال انسان ؛ ب . گاه به منكران قضا و قدر الهى در افعال انسان ، يا قائلين به قدرت و اختيار مطلق انسان در افعالش . در كتاب هاى مذاهب و فرق ، منظور ، همين معناى دوم است آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى ، ص 42 .
2- . هدى السارى : مقدمة فتح البارى فى شرح صحيح البخارى ، ص 647 - 648 .
3- . ابن حجر در تعريف تشيّع مى گويد : «والتشيّع محبّة على وتقديمه على الصحابة فمن قدمه على أبى بكر وعمر فهو غال فى تشيعه ، ويطلق عليه رافضى وإلاّ فشيعى فإن انضاف إلى ذلك السب أو التصريح بالبغض فغال فى الرفض وإن اعتقد الرجعة إلى الدنيا فأشدّ فى الغلو» همان ، ص 646 .

همام صنعانى ؛ 10 . عبد الملك بن اعين ؛ 11 . عبيد اللّه بن موسى عبسى ؛ 12 . عدى بن ثابت انصارى ؛ 13 . على بن جعد ؛ 14 . فضل بن دكين ابو نعيم ؛ 15 . فطر بن خليفه كوفى ؛ 16 . محمّد بن جحاده كوفى ؛ 17 . محمّد بن فضيل بن غزوان ؛ 18 . مالك بن اسماعيل ابوغسان .(1)

كتاب الكافى نيز مانند صحيح البخارى ، از عيب رجال متّهم و ضعيف ، دور نبوده و از آنان رواياتى نقل كرده است . هر چند اشكالاتى كه از نظر رجال بر كتاب بخارى وارد است ، بسيار فزونى دارد بر كتاب كافى ؛ امّا با توجّه به تعداد آنها ، رقم اندكى از رجال ضعيف و متّهم به دست مى آيد ؛ زيرا رجال و روايات الكافى ، چند برابر صحيح البخارى است . در اين جا براى آشنايى بيشتر ، نام تعدادى از آن ضعفا و مجروحان را بيان مى نماييم :

1 . احمد بن ابى زاهر ابو جعفر اشعرى ؛ 2 . احمد بن مهران ؛ 3 . يونس بن ظبيان ؛ 4 . على بن حسان ؛ 5 . على بن اسباط ؛ 6 . عبد الرحمان بن كثير ؛ 7 . محمّد بن حسين بن سعيد صائغ ؛ 8 . على بن عبّاس جرازينى ؛ 9 . على بن حمزه بطائنى ؛ 10 . عمر بن شمر بن يزيد جعفى ؛ 11 . صالح بن ابى حماد ابوالخير رازى ؛ 12 . صالح ابن يحيى مزنى ؛ 13 . صالح بن عقبة بن قيس بن سمعان ؛ 14 . محمّد بن جمهور عمى بصرى ؛ 15 . محمّد بن سليمان بن عبد اللّه ديلمى ؛ 16 . محمّد بن نسان زاهرى ؛ 17 . سليم بن قيس بن سمعان ؛ 18 . مفضل بن صالح ابو جميله اسدى ؛ 19. مفضل بن عمر جعفى ؛ 20 . منخل بن جميل كوفى ؛ 21 . قاسم بن محمّد جوهرى ؛ 22 . صالح بن محمّد بن سهل همدانى ؛ 23 . عبد اللّه بن عبد الرحمان ؛ 24 . عبد اللّه بن قاسم حضرمى ؛ 25 . عبداللّه بن قاسم حارثى ؛ 26 . محمّد بن حسن بن شمون ؛ 27 . سلمة بن خطاب ؛ 28 . محمّد بن وليد صيرفى شباب ؛ 29 . محمّد بن ابى جعفر قرشى ؛

ص: 320


1- . همان ، ص 648 .

30 . محمّد بن على بن بلال ؛ 31 . احمد بن هلال ؛ 32 . امية بن على ؛ 33 . حسين بن مياح ؛ 34 . محمّد بن ارومه ؛ 35 . عبد الكريم بن عمرو بن صالح خثعمى ؛ 36 . محمّد بن عيسى يقطينى ؛ 37 . عبد اللّه بن بحر ؛ 38 . عمر بن عبد العزيز ؛ 39 . مسعدة بن صدقه ؛ 40 . وهب بن وهب ابو البخترى ؛ 41 . حسن بن عبّاس بن حريش .(1)

نُه . جايگاه اين دو كتاب و عكس العمل ديگران نسبت به آنها

كتاب الكافى ، بسيار زود ، جاى خود را در ميان شيعيان باز كرد ، چنان كه نجاشى مى گويد :

من به مسجد لؤلؤ - كه همان مسجد نفطويه نحوى است - ، رفت و آمد داشتم تا قرآن را بر امام مسجد بخوانم . جماعتى از اصحاب حديث ، كتاب الكافى را به اين صورت بر ابو الحسين احمد بن احمد كوفى ، قرائت مى كردند كه : حدّثكم محمّد بن يعقوب كلينى ... . ابوالحسن عقرايى را هم ديدم كه اين كتاب را از او روايت مى كند . ما نيز تمام كتب كلينى را از طريق مشايخ خود، محمّد بن محمّد (شيخ مفيد) ، حسين بن عبيد اللّه غضائرى، احمد بن على بن نوح سيرافى ، از ابو القاسم جعفر بن محمّد قولويه ، از كلينى روايت مى كنيم .(2)

در صحّت انتساب كتاب الكافى به كلينى ، چيزى كه نشان دهد كتاب يا قسمتى از آن ، تأليف وى نيست ، وجود ندارد ؛ جز اين كه بعد از گذشت چندين قرن از تأليف آن ، يكى از دانشمندان ، به نام ملا خليل قزوينى (م 1089ق) ، در شرح عربى الكافى ، به نام الصافى ، در صحّت انتساب تنها بخشى از آن ، ترديد كرده كه حاجى نورى ، در خاتمه مستدرك الوسائل ، اين تشكيك را مردود دانسته است.(3)

امّا نويسندگان كتاب هاى صحيح البخارى و صحيح مسلم ، با برخورد منفى معاصران رو

ص: 321


1- . پژوهشى تطبيقى در احاديث بخارى و كلينى ، ص 202 - 210 .
2- . رجال النجاشى ، ص 377 .
3- . علم الحديث و دراية الحديث ، ص 77 .

به رو شدند ؛ چنان كه خطيب بغدادى ، از سعيد بن عمر برزوعى نقل مى كند :

من پيش ابو زرعه رازى بودم كه صحبت از صحيح مسلم و كتاب هاى مشابه آن (صحيح البخارى) به ميان آمد . ابوزرعه گفت : اينها افرادى هستند كه خواستند پيش از وقت ، به رياست برسند ؛ چيزى درست كردند و كتابى تأليف نمودند كه قبل از احراز لياقت به وسيله آن كتاب ، خود را جلوه گر ساختند و مقامى را احراز نمودند .(1)

در آن زمان ، بخارى ، بعد از مدّتى اقامت در نيشابور و بخارا ، مجبور شد آن دو شهر را ترك كند ؛ زيرا در آن شهرها به فساد عقيده ، متّهم شده بود و مردم ، بدبينى زيادى نسبت به وى داشتند ؛ به همين دليل ، عدم توجّه به كتاب وى ، جاى هيچ شگفتى اى ندارد .

در مورد صحّت انتساب كتاب به وى ، تشكيك هايى شده است ، چنانچه مسلمه گويد :

زمانى كه على بن مدينى - استاد بخارى - كتاب العلل را تأليف نمود ، در حفظ و حراست آن ، اهتمام فراوان مى ورزيد كه مبادا به دست كسى برسد ؛ اتّفاقا چند روز براى سركشى باغ هاى خويش به بيرون شهر رفت . بخارى ، از اين فرصت استفاده كرد و به نزد يكى از فرزندان ابن مدينى آمد و او را به وسيله پول ، تطميع كرد و بر آن واداشت كه العلل را به مدت يك روز ، در اختيار وى قرار دهد تا آن را مطالعه كند . چون كتاب به دست بخارى رسيد ، با عجله و به وسيله چند نفر كاتب ، نسخه اى از روى آن تهيه كردند و اصل كتاب را به فرزند ابن مدينى برگردانيد . پس از بازگشت ابن مدينى - كه جلسات درس شروع گرديد - ، او متوجّه شد كه هر مطلبى مى گويد ، بخارى ، با گفتار و نظريه خود وى ، بدو پاسخ مى دهد و چون اين موضوع تكرار شد ، به قضيه استنساخ كتاب پى برد و همين جريان ، موجب ناراحتى و اندوه شديد او شد . در اثر همين غم و اندوه ، پس از مدّت كمى ، از دنيا

ص: 322


1- . تاريخ بغداد ، ج 4 ، ص 273 - 274 ؛ سيرى در صحيحين ، ص 69 .

رفت . بخارى نيز به وسيله نسخه اى كه از العلل تهيه كرده بود ، خود را از هر گونه بحث و بررسى راويان حديث ، مستغنى ديد و به خراسان بازگشت و كتاب صحيحش را تدوين كرد و همين صحيح البخارى - كه كتاب على بن مدينى ، نقش مهمّى در آن داشت - ، موجب شهرت بخارى گرديد .(1) شهرت و اعتبار صحيح البخارى و توجّه دانشمندان به آن ، پس از وى ، رو به افزايش نهاد ؛ كتاب الكافى نيز به همين گونه . لكن از مقايسه كارهاى صورت گرفته درباره صحيح البخارى و الكافى ، چنين بر مى آيد كه توجّه دانشمندان اهل سنّت ، به مهم ترين جامع حديثى شان بيش از دانشمندان شيعه به الكافى بوده است . تلاش هاى مزبور را به اجمال مى توان در چهار بخش پى گيرى نمود :

الف . تدوين شروح

از جمله كارهاى دانشمندان اهل سنّت ، شرح نويسى بر كتب اوليه حديثى شان بوده است . اين كار ، از همان سال هاى اوّليه بعد از تأليف كتب رخ داده است و تا كنون نيز ادامه دارد و بيشتر آنها تا به امروز ، باقى مانده اند . از جمله اين كتب ، صحيح البخارى است كه بيشترين شروح را به خود اختصاص داده است ؛ امّا در مورد اوّلين جامع حديثى شيعه ، وضعيت اين گونه نيست ؛ زيرا هم از نظر تعداد شرح هايى كه بر اين كتاب نوشته شده و هم از نظر زمانى ، نسبت به صحيح البخارى ، بسيار ضعيف تر است . از اوّلين شرح هايى كه بر كتاب صحيح البخارى نوشته شده ، إعلام السنن ابو سليمان حمد بن محمّد بن ابراهيم بن خطاب بستى شافعى (338ق) را مى توان نام برد ؛(2) ولى در شيعه ، نقل شده كه نصيرالدين محمّد بن محمّد بن حسن طوسى (673ق) ، بر الكافى

ص: 323


1- . تهذيب التهذيب ، ص 44 ؛ سيرى در صحيحين ، ص 72 . همچنين در مورد صحّت انتساب التاريخ الكبير به بخارى ، تشكيك شده ، چنان كه افرادى مانند : ابوحاتم و ابوزرعه ، آن را به خود نسبت داده اند ر.ك : تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام ، ج 19 ، ص 259 ؛ معجم البلدان ، ج 3 ، ص 120 .
2- . كشف الظنون ، ج1 ، ص430 .

شرحى نوشته كه گويا موجود نيست(1) و شرح هايى كه از اين كتاب موجودند ، همگى مربوط به قرن يازده هجرى به بعد هستند كه از جمله آنها مرآة العقول علاّمه مجلسى (1111 ق) را مى توان نام برد .

ب . استدراك نگارى

چنان كه قبلاً گفته شد ، مستدركات ، جمع مستدرك است و آن عبارت است از : «كتابى كه به عنوان متمّم كتابى ديگر و با همان شروط ، احاديثى را كه از كتاب سلف فوت شده ، گردآورى نموده باشد» .(2)

مسئله مستدرك نگارى ، در بين شيعيان ، رواج زيادى نداشته و تنها بعضى از متأخّران ، به نگارش چنين كتاب هايى دست زده اند ؛ مانند محدّث نورى كه بر وسائل الشيعة شيخ حر عاملى ، مستدركى به نام مستدرك الوسائل نگاشته كه شامل احاديث كتبى است كه شيخ حر ، آنها را صحيح نمى دانسته و نيز كتاب هايى كه شيخ به آنها دسترسى نداشته است و باب بندى اين كتاب ، بر اساس ابواب فقهى است ؛(3) امّا كتابى به نام «مستدرك على الكافى» كه بر طبق شرايط كلينى نگاشته شده باشد ، وجود ندارد ؛ ولى مستدرك نگارى در ميان اهل سنّت ، رواج زيادى يافت ؛ چنان كه مستدرك نگارى آنان ، با عنايت بخصوص به احاديث صحيح البخارى و ديگر صِحاح بوده است . مستدرك نگاران ، احاديثى كه طبق شرايط شيخين وجود داشته ، ولى آن احاديث را در صحيحين نياورده اند ، يا اين كه موفّق به ديدن آن نشده اند ، ذكر مى كنند .

ج . استخراج نگارى

مستخرجات ، جمع مستخرج بوده و آن عبارت است از : «كتابى كه نويسنده ، روايات يكى از كتاب هاى حديثى را به غير از اسناد صاحب كتاب ، بلكه با سندى كه

ص: 324


1- . الشيخ الكلينى البغدادى وكتابه الكافى ، ص160 .
2- . علوم الحديث و مصطلحه ، ص 307 ؛ علم الحديث و دراية الحديث ، ص 89 .
3- . علم الحديث و دراية الحديث ، ص 89 .

خود از شيوخ و اساتيدش در دست دارد ، نقل كند» .(1)

تعداد مستخرجات در حديث اهل سنّت ، زيادند و بيشتر اين مستخرجات ، بر دو كتاب صحيح البخارى و صحيح مسلم نوشته شده اند . براى كتب مستخرج ، فوايدى بيان شده كه عبارت است از :

1 . عالى السند(2) بودن حديث : مثلاً اگر ابو نعيم ، حديثى را از عبد الرزّاق ، از طريق بخارى يا مسلم روايت كند ، چهار واسطه در سلسله سند وجود دارد و اگر آن را از طبرانى يا دبرى روايت كند ، در سلسله سند ، دو واسطه وجود دارد .

2 . تأكيد بر صحّت حديث : وجود دو سلسله سند ، يكى از صاحب كتاب و ديگرى از مستخرج ، باعث تقويت سلسله سند و تأكيد بر صدور صحت آن مى شود .

3 . وجود طرق مختلف در حديث : اين كار ، باعث برترى و ترجيح آن بر احاديث معارض و مخالف مى شود .(3)

در هر حال ، وجود كتب مستخرج ، باعث تقويت اسناد صحيح البخارى شده ؛ ولى در مورد الكافى ، هيچ كتاب مستخرجى نوشته نشده و در تهذيب الأحكام ، الاستبصار و كتاب من لا يحضره الفقيه ، احاديث آن با حفظ سند ، عينا نقل شده اند .

د . تأليف كتب رجالى

با بررسى اسناد روايات الكافى به صورت اجمالى ، تعداد رجال و راويان آن مشخص مى شود ؛ زيرا تاكنون ، كتابى در زمينه رجال الكافى تأليف نشده و تنها كتاب رجال اسانيد او طبقات الكافى وجود دارد كه نويسنده در آن ، بيشتر سعى كرده طبقه راويان و رجال را مشخص سازد ؛ ولى از تعداد آنها يا نشان دادن راويان

ص: 325


1- . تدريب الراوى فى شرح تقريب النواوى ، ج 1 ، ص 85 ؛ علوم الحديث ومصطلحه ، ص 308 ؛ علم الحديث ودراية الحديث ، ص 220 .
2- . به حديث متّصل قليل الوسائط ، عالى السند مى گويند ر.ك : علم الحديث ودراية الحديث ، ص 67 .
3- . تدريب الراوى فى شرح تقريب النواوى ، ج 1 ، ص 85 .

مشترك، خبرى نيست .(1)

وجود مشتركات فراوان در سلسله اسناد ، كار شمارش رجال و راويان را بسيار مشكل كرده است؛ هر چند كه بعضى از آنها را با توجّه به قرائنى كه در همين كتاب و ديگر كتب رجالى وجود دارد ، مى توان تشخيص داد ؛ امّا در عين حال ، زحمت فراوانى دارد كه از عهده بسيارى از اهل فن هم خارج است .

امّا در مورد رجال صحيح البخارى ، همان دهه هاى اوليه بعد از تأليف آن ، كتبى تأليف شده كه از جمله آنها مى توان رجال صحيح البخارى ، نوشته كلاباذى را نام برد . او در اين كتاب ، رجال و راويان صحيح البخارى را مشخص نموده كه اين مسئله ، توجّه بيشتر علماى اهل سنّت نسبت به كتاب صحيح البخارى و شناخت راويان و رجال آن را مشخص مى سازد . اين مورد را مى توان از جمله برترى هاى صحيح البخارى بر الكافى دانست .

بخش دوم : نقاط قوّت «صحيح البخارى» و نقاط ضعف «الكافى»

يك . نام گذارى كتاب

نام گذارى كتاب كلينى توسّط خود وى صورت نگرفته است ؛ بلكه اين نام ، بعد از وفات وى ، از متن مقدمه كتاب برگرفته شده است . البته براساس نقل ديگرى كه مشهور است ، كتاب را بر حضرت مهدى عليه السلام عرضه داشتند و ايشان آن را تأييد كردند و جمله «كاف لشيعتنا» را براى تحسين و بزرگداشت آن به كار برده اند كه به احتمال خيلى ضعيف ، نام كتاب را از اين جمله گرفته اند .

در هر حال ، اين نام را آيندگان براى كتاب ايشان به كار برده اند و خود كلينى ، در

ص: 326


1- . ر.ك : رجال أسانيد أو طبقات رجال الكافى .

نام گذارى كتابش دخالت نداشته كه اين مسئله را شايد بتوان از نقاط ضعف اين كتاب ، نام برد . هر چند كه ايشان در مقدمه كتاب ، با فروتنى ، اين را هم مطرح مى كنند كه اگر در تأليف كتاب ، كوتاهى شده و موارد نقص در آن مشاهده مى شود ، ما را ارشاد و راهنمايى كنيد ؛ زيرا نصيحت و ارشاد ، ميان برادران مؤمن ، واجب است .(1)

امّا نام گذارى كتاب بخارى ، به «الجامع المسند الصحيح المختصر من امور رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سننه و ايّامه»(2) توسّط خود بخارى ، صورت گرفته كه شايد بتوان از نقاط قوّت اين كتاب نام برد ؛ زيرا دورنمايى از كتاب در اين نام گذارى ، بيان شده كه خواننده ، متوجّه متن و موضوع كتاب شده و مى فهمد كه به چه صورتى نوشته شده است .

دو . احاديث زنان راوى(3)

پيش از اسلام ، زنان در طول تاريخ ، از نظر موقعيّت اجتماعى ، در پايين ترين گونه ممكن به سر مى بردند و ارزش و احترام شايسته خود را دارا نبودند . با ظهور اسلام ، شخصيت آنان به نحو بارزى از نظر اجتماعى و دينى ، افزايش پيدا كرد ، به طورى كه در قرآن كريم ، آيات فراوانى در مورد احكام و حقوق ويژه زنان عنوان گرديد ؛ مثل آيات مربوط به نكاح و طلاق و اداره امور خانواده و يا سوره هايى به نام نساء يا مريم ، به نامشان اختصاص يافت . به هر حال ، در كتب رجالى و حديثى شيعه و اهل سنّت ، از زنان ، حديث و شرح حال كمى نقل شده كه جاى بسى تأمّل دارد . در كتاب هاى صحيح البخارى و الكافى نيز احاديثى از زنان نقل شده كه در اين جا براى آشنايى بيشتر ، نام و تعداد احاديث آنان را بيان مى نماييم :

ص: 327


1- . الكافى ، ص 9 .
2- . تهذيب الأسماء واللغات ، ج 1 ، ص73 ؛ هدى السارى : مقدمة فتح البارى فى شرح صحيح البخارى ، ص 10 .
3- . ر.ك : الاصابة فى تمييز الصحابه ، ج 4 ، ص 291 ؛ الاستيعاب فى معرفة الأصحاب ، ج 4 ، ص 342 - 520 ؛ اُسد الغابة فى معرفة الصحابة ، ج 5 ، ص 206 - 527 ؛ تراجم أعلام النساء ، محمّد حسين اعلمى حائرى ؛ اعلام النساء ، على محمّد على دخيل ؛ زنان دانشمند و راوى ، احمد صادقى اردستانى .

الف . احاديث زنان راوى «الكافى»

1 . اسماء : يك حديث ؛ 2 . امّ احمد بنت موسى : يك حديث ؛ 3 . امّ حسين بن موسى بن جعفر : يك حديث ؛ 4 . امّ اسحاق بنت سليمان : يك حديث ؛ 5 . امّ سلمة يا امّ محمّد بن مهاجر : يك حديث ؛ 6 . امّ هانى : دو حديث ؛ 7 . امامة بنت أبى العاص بن ربيع : يك حديث ؛ 8 . امّ الحسن : يك حديث ؛ 9 . امرأة الحسن الصيقل : دو حديث ؛ 10 . بنت عمر بن يزيد : دو حديث ؛ 11 . جويرة : يك حديث ؛ 12 . حبابة الوالبية : دو حديث ؛ 13 . حكيمة بنت محمّد بن على عليهماالسلام : يك حديث ؛ 14 ، حكيمة بنت موسى عليه السلام : يك حديث ؛ 15 . حمادة بنت الحسن اخت أبى عبيدة الحذاء : يك حديث ؛ 16 . خديجة بنت عمر بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب عليه السلام : يك حديث ؛ 17 . سعيدة : يك حديث ؛ 18 . سعيدة اخت محمّد بن أبى عمير : يك حديث ؛ 19 . منه اخت محمّد بن أبى عمير : يك حديث ؛ 20 . عمة الحسن بن مسلم : يك حديث ؛ 21 . فاطمة بنت اسد : يك حديث ؛ 22 . فاطمة بنت الحسين بن على عليهماالسلام : يك حديث ؛ 23 . فاطمة بنت على : يك حديث ؛ 24 . سالمة مولاه أبى عبداللّه عليه السلام : يك حديث ؛ 25 . امّ سلمة يا امّ اسماعيل بن ارقط : يك حديث .(1)

ب . احاديث زنان راوى «صحيح البخارى»

1 . اسماء بنت أبى بكر : شانزده حديث ؛ 2 . اسماء بنت عميس : يك حديث ؛ 3 . أميمة بنت خالد بن سعيد بن العاص امّ خالد : دو حديث ؛ 4 .حفصة بنت عمر بن خطاب : پنج حديث ؛ 5 . خنساء بنت خذام : يك حديث ؛ 6 . خولة بنت قيس الأنصارية : يك حديث ؛ 7 . الربيع بنت معوذ الانصارية : سه حديث ؛ 8 . رملة بنت أبى سفيان امّ حبيبة : دو حديث ؛ 9 . زينب بنت جحش : دو حديث ؛ 10 . زينب بنت

ص: 328


1- . معجم رجال الحديث ، ج 23 ، ص 170 - 201 .

أبى سلمة بن عبدالأسد : دو حديث ؛ 11 . زينب الثقفية امرأة ابن مسعود : يك حديث ؛ 12 . سبيعة بنت الحارث الاسلمية : يك حديث ؛ 13 . سودة بنت زمعة العامرية : يك حديث ؛ 14 . صفية بنت حيى : يك حديث ؛ 15 . صفية بنت شيبة العبدرية : يك حديث ؛ 16 . عائشة بنت ابى بكر : دويست و چهل و دو حديث ؛ 17 . فاخته امّ هانئ بنت ابى طالب الهاشميه : دو حديث ؛ 18 . فاطمة بنت قيس الفهرية : يك حديث ؛ 19 . فاطمة الزهرا عليهاالسلام بنت سيّدنا رسول اللّه صلى الله عليه و آله يك حديث ؛ 20 . لبابة امّ الفضل : دو حديث ؛ 21 . ميمونة بنت الحارث الهلاليه : هفت حديث ؛ 22 . نسيبة امّ عطية الأنصارية : پنج حديث ؛ 23 . هند بنت أبى امية بن المغيرة المخزومية امّ سلمة : شانزده حديث ؛ 24 . امّ حرام بنت ملحان : دو حديث ؛ 25 . امّ رومان والدة عائشة : دو حديث ؛ 26 . امّ سليم الأنصارية : دو حديث ؛ 27 . امّ شريك العامرية : يك حديث ؛ 28 . امّ العلاء الأنصارية : يك حديث ؛ 29 . امّ قيس بنت محصن الأسدية : دو حديث ؛ 30 . امّ كلثوم بنت عقبة بن أبى معيط : يك حديث ؛ 31 . بنت خفاف بن ايماء : يك حديث .(1)

چنان كه مشاهده شد ، تعداد احاديثى كه در كتاب صحيح البخارى از زنان نقل شده ، بسيار بيشتر از كتاب الكافى است . جمع احاديثى كه از زنان ، در الكافى نقل شده به سى حديث هم نمى رسد ؛ ولى بخارى در صحيحش ، تنها از عايشه ، 242 حديث نقل مى كند .

سه . تنوّع اطّلاعات

يكى از مسائلى كه توجّه بيش از حدّ دانشمندان به جوامع اوّليه حديثى شيعه و اهل سنّت را به خود جلب كرده ، اطّلاعات متنوّعى است كه در آنها وجود دارد و باعث روشن شدن مسائل مبهم گذشته ، وضعيت زندگى مردم و ويژگى هاى فردى اشخاص مى شوند . در اين زمينه ، كلينى در «كتاب الحجّة» ، ابواب مشخّصى را با نام «ابواب التاريخ» به مسائل تاريخى اى كه مربوط به زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليه السلام مى شود ، اختصاص داده كه

ص: 329


1- . هدى السارى : مقدّمة فتح البارى فى شرح صحيح البخارى ، ص 668 .

تقريبا شامل 257 حديث مى شود . در ديگر كتب و ابواب الكافى ، اشاره به مسائل تاريخى ، بسيار اندك است ؛ امّا بخارى ، با آن كه هيچ كتاب و بابى را به صورت جداگانه ، به اين نام اختصاص نداده ، در عوض ، در كتاب هاى ديگر مانند : بدء الوحى ، المناقب و المغازى ، مسائل تاريخى زيادى را بيان داشته كه از رهگذر آن ، اطّلاعات فراوانى را به دست تاريخ نگاران و علاقه مندان به مسائل تاريخى مى دهد .

البته مراد ما از تنوّع اطلاعات تاريخى منعكس در روايات ، آن دسته احاديثى است كه در ابواب و كتبى آمده اند كه ماهيت آنها تاريخى نيستند ؛ مانند احاديثى كه در كتاب الصلاة ، نكاح و بيع آمده اند كه گرچه اينها كتب تاريخى نيستند ، امّا مسائل تاريخى فراوانى به صورت جزئى و كلى در آنها بازتاب شده كه ما را با بعضى از مسائل مبهم تاريخى ، آشنا مى نمايند . در اين جا براى آشنايى بيشتر ، دو نمونه را بيان مى نماييم :

الف . على بن محمّد ، عن عبداللّه بن اسحاق العلوى ، عن الحسين بن على عن محمّد بن سليمان الديلمى ، عن عيثم بن أسلم النجاشى عن أبى بصير قال : سألت أبا عبداللّه عليه السلام عن الصلاة فى الفراء قال : كان على بن الحسين صلوات اللّه عليهما رجلاً صردا لا تدفئه فراء الحجاز لأنّ دبّاغتها بالقرظ فكان يبعث إلى العراق فيؤتى ممّا قبلهم بالفرو فيلبسه فإذا حضرت الصلاة ألقاه وألق القميص الّذي تحته الّذى يليه ، فكان يسأل عن ذلك ، فقال : إنّ أهل العراق يستحلّون لباس الجلود الميتة ويزعمون أنّ دباغة ذكاته .(1)

از اين حديث ، به سه نكته قابل توجّه تاريخى مى توان دست يافت :

1 . حسّاسيت امام سجاد عليه السلام را نسبت به سرما نشان مى دهد ؛

2 . چگونگى خواندن نماز در پوست دبّاغى شده اى كه از عراق براى ايشان آورده مى شد ، نشان مى دهد ؛ چنان كه آن حضرت ، هنگام نماز ، آن را و حتّى لباس زيرينش را

بيرون مى آورد ؛

3 . تفكّر قاطبه اهل عراق را در مورد اين كه دبّاغى ، پوست حيوان مرده را پاك

ص: 330


1- . الكافى ، ج 3 ، ص 397 .

مى كند ، نشان مى دهد .

ب . حدّثنا أبو الوليد قال حدّثنا زائدة قال حدّثنا زياد بن علاقة قال سمعت المغيرة بن شعبة يقول انكسفت الشمس يوم مات إبراهيم فقال الناس انكسفت لموت إبراهيم فقال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : إنّ الشمس والقمر آيتان من آيات اللّه لا ينكسفان لموت أحد ولا لحياته فإذا رأيتموهما فادعوا اللّه وصلّوا حتّى ينجلى .(1)

اين حديث ، روشن مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله صاحب فرزند پسرى به نام ابراهيم بوده كه در همان ايام كودكى ، فوت كرده است . در ضمن ، در آن ايّام ، خورشيدگرفتگى نيز رخ داده است و برداشت سطحى مردم كه حوادث آسمانى و طبيعى را به مسائل و حوادث زمينى ربط مى دادند و آنها را تابعى از مشكلات سر راه انبيا و اطرافيانشان مى دانستند ، نشان مى دهد .

چهار . شرط بخارى در آوردن احاديث معنعن

وى براى نقل احاديث معنعن ،(2) دو شرط داشته است : اوّل معاصرت راوى با كسى كه از وى نقل روايت كرده (مروى عنه) ، دوم ثبوت ملاقات آن دو ؛ زيرا از نظر بخارى ، تنها در صورت وجود اين دو شرط ، مى توان اطمينان يافت كه احاديث معنعن متّصل اند . هر چند كه بخارى ، تنها در صورت وجود اين دو شرط مى توان اطمينان يافت كه احاديث معنعن متّصل اند . هر چند كه بخارى ، نه در كتاب صحيحش و نه در ديگر كتبش ، هيچ گاه بر شرايطى كه به موجب وجود آنها در راويان ، به نقل احاديث آنان پرداخته ، تصريح نكرده است ؛ لكن اهل علم و حديث ، با تتبّع فراوان در اسناد احاديثى كه وى به نقل آنها پرداخته ، دريافته اند كه وى در احاديثى كه با سند متّصل ، آنها را نقل كرده است ، تنها از راويان مشهورى كه در درجه اعلى از جهت عدالت و حفظ و اتقان قرار داشته اند ، نقل

ص: 331


1- . صحيح البخارى ، ج 3 ، ص 473 .
2- . معنعن : حديثى است كه در اسناد آن ، نام راويان آن با لفظ «عن» ، به ترتيب ذكر شده اند ؛ يعنى آمده : «عن فلان عن فلان ...» .

روايت كرده است .(1)

امّا چنين تصريحى ، نه از خود كلينى و نه از ديگر علما نسبت به نقل احاديث معنعن كتاب الكافى ، وجود ندارد . همچنين در احاديث معنعن ، چنانچه روات از شبهه تدليس ، برى باشند ، سند به حسب ظاهر ، متّصل محسوب مى شود ، مشروط بر اين كه ملاقات هر يك از روات با مروى عنه ، ممكن باشد وگرنه ، ممكن است راوى ، مروى عنه را نديده باشد و از وى (بعن فلان) نقل حديث كند . بنا بر اين ، آن روايت ، منقطع خواهد بود .(2)

نتيجه گيرى

در يك جمع بندى كلى ، مى توانيم به نتايج به دست آمده از مباحث مطرح شده ، به صورت ذيل اشاره كنيم :

الف . با توجّه به بررسى صورت گرفته بر دو كتاب صحيح البخارى و الكافى ، مى توان گفت كه اين دو اثر ماندگار در جهان اسلام ، به لحاظ تنوّع مطالب و اين كه محصول كار انسان اند ، داراى كاستى ها و برجستگى هايى هستند .

ب . سير توجّه علماى شيعه و اهل سنّت نسبت به اين دو كتاب ، بعد از تأليف آنها رو به فزونى نهاده است .

ج . از مقايسه كارهاى صورت گرفته درباره صحيح البخارى و الكافى ، چنين بر مى آيد كه توجّه دانشمندان اهل سنّت به جامع حديثى شان ، بيش از دانشمندان شيعه به الكافى بوده است ؛ ولى اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه هر چند دانشمندان شيعى ، نسبت به اين جامع حديثى ، كوتاهى هايى كرده اند ، لكن روايات اين كتاب ، از محتواى غنى اى برخوردار است .

ص: 332


1- . اُصول الحديث ، ص 312 - 314 ؛ بحوث فى تاريخ السنّة المشرفة ، ص 244 - 245 ؛ دانش رجال از ديدگاه اهل سنّت ، ص 199 .
2- . علم الحديث و دراية الحديث ، ص 57 .

منابع و مآخذ

1 . شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد ، رباط : دار الرشاد الحديثة .

2 . اُسد الغابة فى معرفة الصحابة ، ابن الأثير الجزرى ، تحقيق : خليل مأمون شيحا ، بيروت : دار المعرفة ، 1418 .

3 . منهاج السنّة النبويّة ، احمد بن عبدالحليم بن تيميّة الحرّانى ، بيروت : دار الكتب العلميّة .

4 . هدى السارى : مقدمة فتح البارى فى شرح صحيح البخارى ، ابن حجر العسقلانى ، رياض و دمشق : مكتبة دار السلام و دار الفيحا .

5 . تهذيب التهذيب ، ابن حجر العسقلانى ، بيروت : دار الفكر ، 1404 .

6 . الإصابة فى تمييز الصحابة ، ابن حجر العسقلانى ، بيروت : دار الكتب العلميّة .

7 . مقدمه ابن خلدون ، عبد الرحمان بن محمّد ابن خلدون ، بيروت : دار إحياء التراث العربى .

8 . الاستيعاب فى معرفة الأصحاب ، يوسف بن عبداللّه القرطبى المالكى ، تحقيق : على محمّد معوّض و عادل أحمد عبد الموجود ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1415 ق .

9 . أضواء على السنّة المحمّدية ، محمود ابوريه ، قم : مؤسسه انصاريان ، 1416 ق .

10 . پژوهش نامه قرآن و حديث ، غلامحسين اعرابى ، قم : دانشگاه قم ، 1382 ش .

11 . تراجم أعلام النساء ، محمّد حسين اعلمى حائرى ، بيروت : مؤسسة الأعلمى للمطبوعات ، 1407 ق .

12 . صحيح البخارى ، محمّد بن اسماعيل البخارى ؛ شرح و تحقيق : قاسم الشماعى الرفاعى ، بيروت : دار القلم ، 1407 ق .

13 . آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى ، رضا برنجكار ، قم : مؤسسه فرهنگى طه ، 1378 ش .

ص: 333

14 . گزيده [ كتاب ] من لا يحضره الفقيه ، محمّدباقر بهبودى ، تهران : كوير ، 1370 ش .

15 . الروضة البهيّة فى شرح اللمعة الدمشقية ، زين الدين بن على الجبعى العاملى ، بيروت : مؤسسة الأعلمى للمطبوعات .

16 . دانش رجال از ديدگاه اهل سنّت ، محمّدرضا جديدى نژاد ، قم : دار الحديث ، 1381 ش .

17 . حيات فكرى و سياسى امامان شيعه ، رسول جعفريان ، تهران : سازمان تبليغات اسلامى ، 1372 ش .

18 . كشف الظنون ، مصطفى بن عبد اللّه حاجى خليفه ، بيروت : دار الفكر .

19 . معجم البلدان ، ياقوت الحموى ، تحقيق : مزيد عبدالعزيز جندى ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، 1410 .

20 . تاريخ بغداد ، أبوبكر أحمد بن على الخطيب البغدادى ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا ، بيروت : دار الكتب العلميّة ، 1417 ق .

21 . معجم رجال الحديث ، السيّد أبوالقاسم موسوى الخوئى ، قم : مدينة العلم ، 1409 ق .

22 . تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير والأعلام ، محمّد بن أحمد الذهبى ، تحقيق : عمر عبد السلام التَدمُرى ، بيروت : دار الكتب العربى ، 1412 ق .

23 . فتح المغيث بشرح الفيه الحديث للعراقى ، أبو عبد اللّه محمّد بن عبد الرحمان السخاوى ، تحقيق و تعليق : على حسين على ، دار الامام الطبرى ، 1412 ق .

24 . تدريب الراوى فى شرح تقريب النواوى ، جلال الدين السيوطى ، تحقيق و تعليق : أحمد عمر هاشم ، بيروت : دار الكتاب العربى ، 1414 ق .

25 . علم الحديث ودراية الحديث ، كاظم مدير شانه چى ، قم : دفتر انتشارات اسلامى ، 1379 ش .

26 . الفصول المهمّة فى تأليف الاُمّة ، عبدالحسين شرف الدين موسوى ، نجف : دار النعمان .

27 . توضيح الملل (ترجمه الملل والنحل) ، عبد الكريم بن أحمد الشهرستانى ، تصحيح : سيد محمّدرضا جلالى نايينى ، تهران : اقبال ، 1373 ش .

28 . زنان دانشمند و راوى ، احمد صادقى اردستانى ، قم : دفتر تبليغات اسلامى ، 1375 ش .

ص: 334

29 . علوم الحديث ومصطلحه ، صبحى صالح ، قم : منشورات الشريف الرضى ، 1363 ش .

30 . بحوث فى تاريخ السنّة المشرّفة ، أكرم ضياء العمرى ، المدينة : مكتبة العلوم والحكم ، 1405 ق .

31 . رجال أسانيد أو طبقات رجال الكافى ، حسين طباطبايى بروجردى ، مشهد : بنياد پژوهش هاى اسلامى ، 1371 ش .

32 . جامع المقال فيما يتعلّق بأحوال الحديث و الرجال ، فخر الدين طُريحى ، تحقيق : محمّد كاظم طريحى ، تهران : حيدرى .

33 . اُصول الحديث علومه و مصطلحه ، محمّد عجاج خطيب ، بيروت : دار الفكر ، 1409 ق .

34 . أعلام النساء ، على محمّد على دخيل ، بيروت : الدار الإسلامية ، 1412 ق .

35 . الشيخ الكلينى البغدادى و كتابه الكافى ، ثامر هاشم حبيب العميدى ، قم : دفتر تبليغات اسلامى ، 1414 ق .

36 . إرشاد السارى لشرح صحيح البخارى ، أبو العباس شهاب الدين القسطلانى ، بيروت : دار الفكر ، 1410 ق .

37 . رجال صحيح البخارى ، أبو نصر أحمد البخارى الكلاباذى ، تحقيق : عبداللّه ليثى ، رياض : مكتبة المعارف ، 1407 ق .

38 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تصحيح و تعليق : على أكبر الغفارى ، بيروت : دار الأضواء ، 1405 ق .

39 . مقباس الهداية فى علم الهداية ، عبداللّه المامقانى ، تحقيق : محمّدرضا مامقانى ، قم : مؤسسة آل البيت عليه السلام لإحياء التراث ، 1411 ق .

40 . مرآة العقول فى شرح أخبار آل الرسول ، محمّدباقر المجلسى ، تهران : دار الكتاب الإسلاميه ، 1370 ش .

41 . تاريخ شيعه ، محمّد حسين مظفّر ، ترجمه : محمّدباقر حجّتى ، تهران : دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، 1368 ش .

ص: 335

42 . تاريخ عمومى حديث ، مجيد معارف ، تهران : كوير ، 1377 ش .

43 . پژوهشى در تاريخ حديث شيعه ، مجيد معارف ، تهران : مؤسسه فرهنگى و هنرى ضريح ، 1374 ش .

44 . پژوهشى تطبيقى در احاديث بخارى و كلينى ، هاشم معروف الحسنى ، ترجمه : عزيز فيضى ، مشهد : آستان قدس رضوى ، 1373 ش .

45 . علم الحديث (پژوهشى در مصطلح الحديث يا علم الدراية) ، رضا مؤدّب ، قم : احسن الحديث ، 1378 ش .

46 . رجال النجاشى ، أحمد بن على النجاشى ، تحقيق : سيد موسى شبيرى زنجانى ، قم : مؤسسه نشر اسلامى ، 1407 ق .

47 . سيرى در صحيحين ، محمّد صادق نجمى ، قم : دفتر انتشارات اسلامى ، 1379 ش .

48 . تهذيب الأسماء و اللغات ، أبو زكريّا محيى الدين يحيى النووى ، تحقيق : ادارة الطباعة المنيرية ، بيروت : دار الكتب العلميّة .

ص: 336

مقايسه توحيدنگارى كلينى و صدوق (سيّد محمد كاظم طباطبايى )

مقايسه توحيدنگارى كلينى و صدوق

سيّد محمد كاظم طباطبايى

چكيده

نگارش هاى توحيدمحور ثقة الاسلام كلينى و شيخ صدوق ، در زمانى نزديك به يكديگر ، پديد آمده و آبشخور واحدى داشته اند . مقايسه چينش روايات ، عناوين ابواب و روايات مورد توجّه ، نشانگر آن است كه «كتاب التوحيد» كلينى ، از انسجام بيشترى در چينش برخوردار است ؛ ولى عناوين و روايات آن ، بسى كمتر از شيخ صدوق است . بيان هاى شيخ صدوق ، بيش از كلينى است . هر دو نويسنده ، قرآن و روايات تفسيرى آن را به عنوان محور باورهاى خويش برگزيده اند . با وجود آن كه شيخ صدوق پس از كلينى مى زيسته است ، ولى گزارش هاى اندكى از ايشان و كتاب ايشان نقل نموده است .

كليدواژه ها : توحيد ، كلينى ، صدوق ، مكتب حديثى قم .

درآمد

حديث نگارى در موضوعات و مباحث اعتقادى، شيوه اى كهن، رايج، مطلوب و مقبول در ميان عالمان و محدّثان شيعى بوده است.

نجاشى، فهرست نگار شهير شيعى، نزديك به چهل كتاب با عنوان التوحيد ، از عالمان شيعى تا زمان خود را گزارش كرده كه بيشتر آنها، رنگ حديثى دارند.(1) اين

ص: 337


1- . ر.ك: رجال النجاشى، ص 31، 32، 42، 63، 66، 68، 82 و... .

تعداد، به غير از كتاب هاى بسيارِ ديگرى است كه با عناوين خاص، زيرمجموعه مباحث توحيدى تأليف شده اند ، عناوينى همچون : اراده، مشيت، بداء، معرفت، استطاعت، رؤيت، تجسيم و شرك.(1) نگارش مجموعه هاى احاديث اعتقادى، از سده دوم هجرى آغاز شده و در سال هاى بعد، نمونه هاى كامل تر آن ارائه شده است.

توحيدنگارى عالمان شيعه در قرن چهارم، برگرفته از ميراث حديثى مكتوب پيشينيان فرهيخته شيعى بوده و بر قامت رساى آنها قرار گرفته است. از اين منظر، اين نگاشته ها به بالاترين حدّ تكامل و بلوغ تا دوران خويش رسيده اند. از جمله مهم ترين

نگارش ها، «كتاب التوحيد» از الكافى ، تأليف ثقة الاسلام كلينى (م 329ه)(2) و كتاب التوحيد، نگاشته شيخ صدوق (م 381ه) است. اين دو كتاب، جايگاهى خاص و ويژه در متون حديثى اعتقادى داشته و از زمان نگارش، مورد توجّه عالمان بوده اند .

مقايسه اين دو نوشتار، بيان ويژگى هاى هر يك، و تبيين نقاط اشتراك و افتراق آن دو كتاب، موضوع محورىِ اين مقاله است. گفتنى است كه به سبب شهرت نويسندگان و در دسترس بودن مقالات پژوهشى فراوان درباره شخصيت آنان و نگاشته هايشان، نيازى به قلم فرسايى در اين حوزه ، احساس نمى شود.

الف . اهمّيت و ضرورت مقايسه

ثقة الاسلام كلينى، نگارنده مهم ترين كتاب حديثى كهن شيعه ، و شيخ صدوق، پر تأليف ترين دانشمند و محدّث در گروه محدّثان متقدّم شيعى است. بررسى چگونگى نگرش و نگارش اين دو دانشمند شيعى در مبحث مهم توحيد و مقايسه آن دو با يكديگر، اهمّيتى ويژه دارد. از منظر ابتدايى، پرسش هايى اين گونه در ذهن انسان

ص: 338


1- . مجموعه اين گروه، در فهرست نجاشى، بيش از صد عنوان كتاب است.
2- . الكافى، مجموعه اى از 33 كتاب فرعى است كه برخى اعتقادى و برخى فقهى هستند. يكى از مهم ترين آنها «كتاب التوحيد» است كه در اين نوشته ، به شكل مستقل ، مورد توجّه قرار گرفته است.

پديدار مى شود:

اين دو عالم شيعى، در پى پاسخگويى به چه پرسش هايى بوده اند؟ چه احساس نيازى، آنان را به ضرورت نگارش در اين حوزه اعتقادى ، ترغيب كرده است؟ فرضيه هاى آنان براى تأليف احاديث شيعى در موضوعات اعتقادى چه بوده است؟ نحوه نگارش اين دو دانشمند، چه شباهت ها و تفاوت هايى با يكديگر دارد؟ با توجّه به آن كه كتاب الكافى در دسترس شيخ صدوق بوده و او از محتويات آن آگاهى داشته ، نحوه تعامل او با اين كتاب چگونه است؟ آيا شيخ صدوق، تمامى روايات كتاب الكافى را در كتاب خويش نقل كرده است؟ آيا روايات مشابه، از يك طريق نقل شده اند؟ شيوه تنظيم، دسته بندى و گزارش اين دو دانشمند بزرگ شيعى در مباحث اعتقادى، چگونه است؟ چه تفاوت ها و شباهت هايى در تنظيم روايات، توسط آنان وجود دارد؟ دقّت هر يك از آنان در نقل روايات اعتقادى، چگونه ارزيابى مى شود؟ اهتمام آنان به سند و راويان احاديث اعتقادى، چگونه است؟ چرا برخى از روايات كتاب الكافى در كتاب التوحيد صدوق گزارش نشده است؟ و... .

اين پرسش ها و چندين سؤال ديگر، مى تواند دست مايه پژوهش «مقايسه نگارش توحيدى ثقة الاسلام كلينى و شيخ صدوق» گردد.

اميد است كه اين نگاشته، برخى از پرسش هاى پيشين را پاسخى درخور دهد.

ب . گزارش عناوين و مطالب كتاب التوحيد «الكافى»

كتاب التوحيد الكافى، مجموعه اى از 219 روايت در 35 عنوان (باب) است. ثقة الاسلام كلينى، «كتاب التوحيد» را با عنوان «حدوث العالم و اثبات المحدث» آغاز كرده و چند روايت بلند و كوتاه در اين باره آورده است. روشن است كه اين عنوان، زمينه ساز براى مباحث توحيدى تلقّى مى شود. باب دوم، درباره وجود خداوند و اطلاق «شى ء» بر بارى تعالى است. روايت دوم اين باب اين گونه است:

ص: 339

الْحُسَيْن بْنِ سَعِيدٍ، قَالَ: سُئِلَ أَبُوجَعْفَرٍ الثَّانِى عليه السلام : يَجُوزُ أَنْ يُقَالَ للّه ِِ: إِنَّهُ شَيْءٌ. قَالَ: نَعَمْ، يُخْرِجُهُ مِنَ الْحَدَّيْنِ حَدِّ التَّعْطِيلِ وَ حَدِّ التَّشْبِيه ؛(1)

حسين بن سعيد مى گويد: از امام جواد عليه السلام سؤل شد: رواست كه به خدا بگويند چيزى است؟ فرمود: «آرى، چيزى كه او را از حدّ تعطيل (عدم امكان معرفت) و حدّ تشبيه (او را به مخلوق ، مانند ساختن) خارج كند».

كلينى، پس از گزارش رواياتى درباره معرفت(2) و شيوه شناخت خداوند، به مبحث صفات الهى مى پردازد. در «باب المعبود»، ضمن اشاره به عبادت و عبوديت، ارتباط اسما و صفات الهى را تبيين مى كند . روايت سوم باب اين گونه است:

عَبْد الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِينَجْرَانَ، قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِيجَعْفَرٍ عليه السلام أَوْ قُلْتُ لَهُ: جَعَلَنِي اللّه ُ فِدَاكَ! نَعْبُدُ الرَّحْمَنَ الرَّحِيمَ الْوَاحِدَ الْأَحَدَ الصَّمَدَ. قَالَ: فَقَالَ: إِنَّ مَنْ عَبَدَ الاِسْمَ دُونَ الْمُسَمَّى بِالْأَسْمَاءِ، أَشْرَكَ وَ كَفَرَ وَ جَحَدَ وَ لَمْ يَعْبُدْ شَيْئاً، بَلِ اعْبُدِ اللَّهَ الْوَاحِدَ الْأَحَدَ الصَّمَدَ الْمُسَمَّى بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ دُونَ الْأَسْمَاءِ. إِنَّ الْأَسْمَاءَ صِفَاتٌ وَصَفَ بِهَا نَفْسَه.(3)

عبد الرحمان بن ابى نجران، گويد: به امام جواد عليه السلام نوشتم يا گفتم: خدا مرا قربانت كند! ما مى پرستيم بخشاينده مهربان يگانه، يكتاى بى نياز را . امام فرمود: «هر كه اسم را بپرستد ، نه مسمّاى به اسما را، مشرك و كافر و منكر بوده و چيزى را نپرستيده است. بنا بر اين، پرستش كن خداى يگانه و يكتاى بى نياز را كه به اين اسما، ناميده شده است ، نه آن كه نام ها را پرستش كنى ؛ زيرا اسما، اوصافى هستند كه خدا خود را بدانها توصيف نموده است».

پس از باب «كون و مكان» كه تبيين كننده نادرستى سؤال از مكان خداوند است ،(4) به مبحث چگونگى نسبت خدا به خلق پرداخته است.

ص: 340


1- . الكافى، ج 1، ص 82.
2- . قَالَ أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ عليه السلام : اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ وَ أُولِي الْأَمْرِ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ الْعَدْلِ وَ الاْءِحْسَانِ الكافى، ج 1، ص 85.
3- . الكافى، ج 1، ص 88.
4- . ر . ك : همان، ص 88 - 89.

اين ابواب، مقدّمه اى براى بحث هاى بعدى شمرده مى شوند؛ زيرا پس از اثبات حدوث عالم، وجود پديدآورنده و لزوم شناخت او، بايسته است كه در پى آگاهى از خداوند و صفات او باشيم. بنا بر اعتقاد شيعه، اين نكته ، پذيرفته است كه مقايسه خداوند با انسان و ويژگى هاى او، ناصحيح و ناپسند است.

ابواب هشتم تا يازدهم، بيانگر اعتقاد و باور شيخ كلينى در مباحث صفات الهى است. ايشان برخلاف رويه هميشگى خويش در عناوين ابواب كتاب الكافى، در اين چهار باب، به صراحت باور و نظر خويش - و جامعه شيعى - را در عنوان ابواب ذكر كرده است.

النهى عن الكلام فى الكيفية، فى ابطال الرؤية، النّهى عن الصفة بغير ما وصف به نفسه تعالى، النهى عن الجسم والصورة، عناوين اين ابواب هستند كه به صراحت ، نظر شيعه را اعلان كرده و آن را فراز آورده اند. ظاهرا استقلال فكرى و فرهنگى شيعى، تمايز آنان با ساير فرقه هاى مسلمان، و لزوم بيان ديدگاه رسمى شيعيان در پاسخگويى به برخى از شبهات، دليل تصريح ثقة الاسلام كلينى بدين مطالب است. مؤلّف در عنوان «النهى عن الكلام فى الكيفية»، روايتى اين گونه آورده است:

مُحَمَّد بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ أَبِيجَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ: إِيَّاكُمْ وَالتَّفَكُّرَ فِى اللّه ِ وَلَكِنْ إِذَا أَرَدْتُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إِلَى عَظَمَتِهِ، فَانْظُرُوا إِلَى عَظِيمِ خَلْقِهِ ؛(1)

محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «از تفكّر درباره خدا بپرهيزيد ؛ ولى اگر خواستيد در عظمتش بينديشيد، در عظمت آفريده اش نظر كنيد» .

ايشان در عنوان «فى ابطال الرؤية»، روايت بلند و زيبايى از امام رضا عليه السلام گزارش نموده كه علاوه بر استدلال عقلايى بر اين مطلب، به شبهات قرآنى عالمان اهل سنّت نيز پاسخ داده است.(2)

ص: 341


1- . الكافى، ج 1، ص 93.
2- . صفوَان بْنِ يَحْيَى، قَالَ: سَأَلَنِي أَبُوقُرَّةَ الْمُحَدِّثُ أَنْ أُدْخِلَهُ عَلَى أَبِيالْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام فَاسْتَأْذَنْتُهُ فِي ذَلِكَ، فَأَذِنَ لِيفَدَخَلَ عَلَيْهِ فَسَأَلَهُ عَنِ الْحَلاَلَ وَالْحَرَامِ وَالْأَحْكَامِ، حَتَّى بَلَغَ سُؤالُهُ إِلَى التَّوْحِيدِ، فَقَالَ أَبُوقُرَّةَ: إِنَّا رُوِّينَا أَنَّ اللّه َ قَسَمَ الرُّؤيَةَ وَ الْكَلاَمَ بَيْنَ نَبِيَّيْنِ. فَقَسَمَ الْكَلاَمَ لِمُوسَى وَ لِمُحَمَّدٍ الرُّؤيَةَ. فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِ عليه السلام : فَمَنِ الْمُبَلِّغُ عَنِ اللَّهِ إِلَى الثَّقَلَيْنِ مِنَ الْجِنِّ وَ الاْءِنْسِ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَلا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً وَلَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ. أَ لَيْسَ مُحَمَّدٌ؟ قَالَ: بَلَى. قَالَ: كَيْفَ يَجِيءُ رَجُلٌ إِلَى الْخَلْقِ جَمِيعاً فَيُخْبِرُهُمْ أَنَّهُ جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ أَنَّهُ يَدْعُوهُمْ إِلَى اللَّهِ بِأَمْرِ اللّه ِ فَيَقُولُ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَلا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً وَلَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ. ثُمَّ يَقُولُ: أَنَا رَأَيْتُهُ بِعَيْنِي وَأَحَطْتُ بِهِ عِلْماً وَهُوَ عَلَى صُورَةِ الْبَشَرِ أَ مَا تَسْتَحُونَ مَا قَدَرَتِ الزَّنَادِقَةُ أَنْ تَرْمِيَهُ بِهَذَا أَنْ يَكُونَ يَأْتِي مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بِشَيْءٍ ثُمَّ يَأْتِي بِخِلاَفِهِ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ. قَالَ أَبُوقُرَّةَ: فَإِنَّهُ يَقُولُ : «وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَى» . فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِ عليه السلام : إِنَّ بَعْدَ هَذِهِ الآْيَةِ مَا يَدُلُّ عَلَى مَا رَأَى حَيْثُ قَالَ : ما كَذَبَ الْفُؤ'c7دُ ما رَأى يَقُولُ، مَا كَذَبَ فُؤادُ مُحَمَّدٍ، مَا رَأَتْ عَيْنَاهُ ثُمَّ أَخْبَرَ بِمَا رَأَى فَقَالَ: «لَقَدْ رَأَى مِنْ ءَايَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى»، فَآيَاتُ اللّه ِ غَيْرُ اللّه ِ وَقَدْ قَالَ اللّه ُ «وَ لاَ يُحِيطُونَ بِهِى عِلْمًا»، فَإِذَا رَأَتْهُ الْأَبْصَارُ فَقَدْ أَحَاطَتْ بِهِ الْعِلْمَ وَوَقَعَتِ الْمَعْرِفَةُ. فَقَالَ أَبُوقُرَّةَ: فَتُكَذِّبُ بِالرِّوَايَاتِ. فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِ عليه السلام : إِذَا كَانَتِ الرِّوَايَاتُ مُخَالِفَةً لِلْقُرْآنِ كَذَّبْتُهَا وَمَا أَجْمَعَ الْمُسْلِمُونَ عَلَيْهِ أَنَّهُ لاَ يُحَاطُ بِهِ عِلْماً وَلا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَلَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ.

نكته مهم در عنوان نفى جسميت براى ذات الهى، رواياتى است كه اصحاب امامان عليه السلام ، از ايشان درباره نظر هشام بن حكم درباره جسم داشتن خداوند، پرسيده و ائمّه عليه السلام ، نفى جسم بودن ذات الهى را با برهان عقلى و نقلى تبيين كرده اند.

از مجموع هشت روايت موجود در اين باب، در شش روايت، نام هشام بن حكم و در پنج روايت، نام هشام بن سالم ياد شده و از عقيده آنان پرسش شده است.

اين دو دانشمند شيعى، از بزرگ ترين اصحاب اماميه بوده و انتساب سخنانى اين گونه سست، عجيب و مستبعد به آنان بسيار بعيد است. سيّد مرتضى، در كتاب الشافى في الإمامة، به تفصيل در اين باره سخن گفته و آنان را از اين اتّهامات، برى دانسته است.(1)

صفات ذاتى خدا و اسماى الهى، در ادامه اين ابواب قرار دارد. روايت اوّل اين باب، اين گونه است:

ابوبصير مى گويد:

ص: 342


1- . الشافى، ص 83 - 86. براى آشنايى تفصيلى با اتّهامات و موضوعات مورد بحث، ر.ك: مجله تراثنا، ش 19، ص 7 - 107 مقاله: «مقوله جسم لاكالاجسام بين موقف هشام بن حكم ومواقف سائر اهل الكلام»، محمّد رضا حسينى جلالى.

شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمود: «خداى - عزّ و جلّ - هميشه پروردگار ما بوده است. علم او، عين ذاتش بود ، آن گاه كه معلومى وجود نداشت و شنيدن، عين ذاتش بود ، زمانى كه شنيده شده اى وجود نداشت و بينايى، عين ذاتش بوده ، آن گاه كه ديده شده اى وجود نداشت و قدرت، عين ذاتش بوده ، زمانى كه مقدورى نبود . پس چون اشيا را پديد آورد و معلوم، موجود شد، علمش بر معلوم، منطبق گشت و شنيدنش بر شنيده شده و بينايى اش بر ديده شده و قدرتش بر مقدور، واقع شد».

ابوبصير مى گويد: عرض كردم: پس خدا هميشه متحرّك است؟ فرمود: «خدا برتر از آن است. حركت، صفتى است كه با فعل، به وجود مى آيد». عرض كردم: پس خدا هميشه متكلّم است؟ فرمود: «كلام، صفتى است پديدشونده و ازلى و قديم نيست، خداى بود و متكلّم نبود».(1)

عنوان باب چهاردهم ، تصريح كرده است كه اراده الهى، از صفات فعل بارى تعالى است. روايت اول اين باب، اين گونه است:

عَاصِم بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ أَبِيعَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: قُلْتُ: لَمْ يَزَلِ اللَّهُ مُرِيداً. قَالَ: إِنَّ الْمُرِيدَ لاَ يَكُونُ إِلاَّ لِمُرَادٍ مَعَهُ، لَمْ يَزَلِ اللَّهُ عَالِماً قَادِراً ثُمَّ أَرَادَ».(2)

عاصم بن حميد مى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: خدا هميشه مريد (با اراده) است؟ فرمود: «اراده كننده، تنها در صورتى تحقّق مى يابد كه اراده شود و وجود پيدا كند. خدا هميشه عالم و قادر است و سپس اراده كرده است».

باب هفدهم، به تفاوت معانى اسامى الهى ، با اسامى مخلوقات الهى پرداخته است.

ص: 343


1- . أَبوبَصِيرٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِ اللّه ِ عليه السلام يَقُولُ: لَمْ يَزَلِ اللّه ُ - عَزَّ وَ جَلَّ - رَبَّنَا وَ الْعِلْمُ ذَاتُهُ وَلاَ مَعْلُومَ وَالسَّمْعُ ذَاتُهُ وَلاَ مَسْمُوعَ وَالْبَصَرُ ذَاتُهُ وَلاَ مُبْصَرَ وَ الْقُدْرَةُ ذَاتُهُ وَلاَ مَقْدُورَ فَلَمَّا أَحْدَثَ الْأَشْيَاءَ وَكَانَ الْمَعْلُومُ وَقَعَ الْعِلْمُ مِنْهُ عَلَى الْمَعْلُومِ وَالسَّمْعُ عَلَى الْمَسْمُوعِ وَالْبَصَرُ عَلَى الْمُبْصَرِ وَالْقُدْرَةُ عَلَى الْمَقْدُورِ. قَالَ: قُلْتُ: فَلَمْ يَزَلِ اللّه ُ مُتَحَرِّكاً. قَالَ: فَقَالَ تَعَالَى اللّه ُ عَنْ ذَلِكَ إِنَّ الْحَرَكَةَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ بِالْفِعْلِ. قَالَ: قُلْتُ: فَلَمْ يَزَلِ اللّه ُ مُتَكَلِّماً. قَالَ: فَقَالَ: إِنَّ الْكَلاَمَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ لَيْسَتْ بِأَزَلِيَّةٍ كَانَ اللّه ُ - عَزَّ وَ جَلَّ - وَلاَ مُتَكَلِّمَ الكافى، ج 1، ص 107.
2- . الكافى، ج 1، ص 109.

روايت هشتم اين باب، اين گونه است:

عن أبى عبد اللّه عليه السلام : قال رجل عنده: اللّه أكبر . فقال : اللّه أكبر من أىّ شى ء؟ فقال: من كلّ شى ء. قال أبوعبد اللّه عليه السلام : حدّدته. فقال الرجل: كيف أقول؟ قال: قل: اللّه أكبر من أن يوصف.(1)

حركت و انتقال، عرش و كرسى و روح، در ادامه ابواب آمده است.

اين سه عنوان ، ناظر به عقيده اهل سنّت درباره اين امور است. تفسير برخى از آيات قرآن درباره عرش، كرسى و روح، به گونه صحيح، معقول و مقبول، در اين روايات بيان شده است. روايت اوّل باب «الحركة والانتقال»، در نقد عقيده برخى از اهل سنّت، درباره نزول خدا به زمين است.

يعقوب بن جعفر جعفرى مى گويد : در خدمت امام موسى بن جعفر عليهماالسلام گفته شد:

گروهى (از اهل سنّت)، عقيده دارند كه خداى - تبارك و تعالى - ، به آسمان پايين فرود مى آيد. حضرت فرمود: «خدا، فرود نمى آيد و نيازى به فرود آمدن ندارد. ديدگاه او، نسبت به نزديك و دور، برابر است. هيچ نزديكى، از او دور و هيچ دورى، به او نزديك نيست. او به چيزى نياز ندارد ، بلكه نياز همه، به اوست. او عطاكننده است. شايسته پرستشى جز او نيست ؛ عزيز و حكيم است. امّا گفته وصف كنندگانى كه مى گويند خداى - تبارك و تعالى - ، فرود مى آيد، (درست

ص: 344


1- . همان، ص 117، ح 8 . شخصى ، نزد امام صادق عليه السلام ، اللّه اكبر گفت . امام به او فرمود: «خدا از چه چيز بزرگ تر است؟» او گفت: از همه چيز ، بزرگ تر است . امام صادق عليه السلام بدو فرمود: «براى خدا، حدّ قراردادى ، و او را محدود ساختى ؟» . آن مرد گفت : پس چگونه بگويم؟ امام فرمود: «بگو: خدا، بزرگ تر از آن است كه وصف شود» . در ادامه، ثقة الاسلام كلينى، يك عنوان ويژه درباره معناى «صمد» ايجاد كرده و ضمن آن آورده است: دَاوُد بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِى جَعْفَرٍ الثَّانِى عليه السلام : جُعِلْتُ فِدَاكَ! مَا الصَّمَدُ؟ قَالَ: السَّيِّدُ الْمَصْمُودُ إِلَيْهِ فِي الْقَلِيلِ وَالْكَثِيرِ الكافى، ج 1، ص 123؛ داود بن قاسم جعفرى گويد: به امام جواد عليه السلام عرض كردم: فدايت گردم! معناى صمد چيست؟ فرمود: «آقايى كه در هر نياز، كم يا زياد، به او توجّه شود». ايجاد يك باب درباره صمد، بدان سبب است كه معناى صمد، اختلافى بوده و درباره آن ، نظرات متفاوت ابراز شده است.

نيست) و اين سخن كسى است كه خدا را به كاهش و فزونى نسبت مى دهد. به علاوه هر متحرّكى، احتياج به محرّك يا وسيله حركت دارد، كسى كه اين گمان ها را به خدا مى برد ، هلاك مى گردد. بپرهيزيد از اين كه درباره صفات خدا، در حدّ معينى بايستيد و او را به كاهش و فزونى يا تحريك و تحرّك يا انتقال و فرودآمدن يا برخاستن و نشستن محدود كنيد؛ زيرا خدا، والا و بالاتر از توصيف واصفان و تشخيص تشخيص دهندگان و توهّم متوهّمان است».

در ادامه و با عنوان «جوامع التوحيد»، چند روايت بلند و جامع در مباحث توحيدى، گزارش شده كه چهار خطبه امام على عليه السلام از آن جمله است. يكى از روايات زيباى اين عنوان كه با كتابت حديث نيز مرتبط است، اين روايت است:

أَبوإِسْحَاقَ السَّبِيعِىِّ، عَنِ الْحَارِثِ الْأَعْوَرِ، قَالَ: خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ عليه السلام خُطْبَةً بَعْدَ الْعَصْرِ فَعَجِبَ النَّاسُ مِنْ حُسْنِ صِفَتِهِ وَمَا ذَكَرَهُ مِنْ تَعْظِيمِ اللّه ِ - جَلَّ جَلاَلُهُ -. قَالَ أَبُوإِسْحَاقَ: فَقُلْتُ لِلْحَارِثِ أَ وَ مَا حَفِظْتَهَا قَالَ: قَدْ كَتَبْتُهَا فَأَمْلاَهَا عَلَيْنَا مِنْ كِتَابِهِ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لاَ يَمُوتُ وَلاَ تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ، لِأَنَّهُ كُلَّ يَوْمٍ فِي شَأْنٍ مِنْ إِحْدَاثِ بَدِيعٍ لَمْ يَكُنِ الَّذِي لَمْ يَلِدْ، فَيَكُونَ فِي الْعِزِّ مُشَارَكاً وَلَمْ يُولَدْ، فَيَكُونَ مَوْرُوثاً هَالِكاً وَلَمْ تَقَعْ عَلَيْهِ الْأَوْهَامُ، فَتُقَدِّرَهُ شَبَحاً مَاثِلاً وَلَمْ تُدْرِكْهُ الْأَبْصَارُ، فَيَكُونَ بَعْدَ انْتِقَالِهَا حَائِلاً الَّذِي لَيْسَتْ فِي أَوَّلِيَّتِهِ نِهَايَةٌ وَ لاَ لآِخِرِيَّتِهِ حَدٌّ وَ لاَ غَايَةٌ الَّذِي لَمْ يَسْبِقْهُ وَقْتٌ وَ لَمْ يَتَقَدَّمْهُ زَمَانٌ وَ لاَ يَتَعَاوَرُهُ زِيَادَةٌ وَ لاَ نُقْصَانٌ وَ لاَ يُوصَفُ بِأَيْنٍ وَ لاَ بِمَ وَلاَ مَكَانٍ الَّذِي بَطَنَ مِنْ خَفِيَّاتِ الْأُمُورِ. وَظَهَرَ فِي الْعُقُولِ بِمَا يُرَى فِي خَلْقِهِ مِنْ عَلاَمَاتِ التَّدْبِيرِ الَّذِي سُئِلَتِ الْأَنْبِيَاءُ عَنْهُ. فَلَمْ تَصِفْهُ بِحَدٍّ وَلاَ بِبَعْضٍ بَلْ وَصَفته بفعاله و دلّت عليه بآياته.(1)

باب «البداء»، به عنوان يك عقيده خاص شيعى، دربردارنده پانزده روايت است كه نشان دهنده اهميت اين بحث، نزد ثقة الاسلام كلينى است. از جمله رواياتى كه مفهوم بداء (از منظر شيعى) را تبيين مى كند، روايت عبد اللّه بن سنان از امام صادق عليه السلام است:

ص: 345


1- . همان، ص 141.

عَبْدِ اللّه بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِى عَبْدِ اللّه ِ عليه السلام قَالَ: مَا بَدَا للّه ِِ فِي شَيْءٍ إِلاَّ كَانَ فِي عِلْمِهِ قَبْلَ أَنْ يَبْدُوَ لَهُ ؛(1)

براى خدا نسبت به چيزى، بداء حاصل نشد ، جز اين كه پيش از آن كه بداء حاصل شود، خدا آن را مى دانست.

روايات مشيّت و اراده در «كتاب التوحيد»، مقدّمه اى براى بحث سعادت و شقاوت و قضا و قدر است. ارتباط بين مشيّت و اراده الهى و تقسيم بندى آن دو به تكوينى و تشريعى، از مباحث مهم اعتقادى است كه سبب رفع برخى از سؤالات و شبهات و تبيين بسيارى از معارف مى گردد. روايت سوم باب، اين گونه است:

عَبْد اللّه ِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ أَبِيعَبْدِ اللّه ِ عليه السلام قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: أَمَرَ اللّه ُ وَ لَمْ يَشَأْ وَشَاءَ وَ لَمْ يَأْمُرْ. أَمَرَ إِبْلِيسَ أَنْ يَسْجُدَ لآِدَمَ وَ شَاءَ أَنْ لاَ يَسْجُدَ وَ لَوْ شَاءَ لَسَجَدَ وَ نَهَى آدَمَ عَنْ أَكْلِ الشَّجَرَةِ وَ شَاءَ أَنْ يَأْكُلَ مِنْهَا وَ لَوْ لَمْ يَشَأْ لَمْ يَأْكُل ؛(2)

عبد اللّه بن سنان مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم مى فرمود: «بسا خدا فرمانى دهد و نخواهد، يا بخواهد و فرمانى بدان ندهد. به شيطان فرمان داد كه براى آدم سجده كند و خواست كه سجده نكند و اگر خواسته بود، سجده مى كرد. آدم را از خوردن آن درخت نهى كرد و خواست كه از آن بخورد و اگر نمى خواست، آدم نمى خورد» .

علاّمه طباطبايى، بيان زيبايى در تبيين اين روايت دارد كه خواندنى است.(3)

قضا و قدر و جبر و اختيار، در كتاب الكافى، در كنار هم و در يك باب و پس از سعادت و شقاوت قرار گرفته اند. يكى از رواياتى كه ديدگاه شيعه را در «الأمر بين الأمرين» تبيين مى كند، اين گزارش است:

الْحَسَن بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبِيالْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ فَقُلْتُ: اللّه ُ فَوَّضَ الْأَمْرَ

ص: 346


1- . همان، ص 148.
2- . همان، ص 151.
3- . همان، ص 151.

إِلَى الْعِبَادِ؟ قَالَ: اللّه ُ، أَعَزُّ مِنْ ذَلِكَ. قُلْتُ: فَجَبَرَهُمْ عَلَى الْمَعَاصِي؟ قَالَ: اللّه ُ أَعْدَلُ وَأَحْكَمُ مِنْ ذَلِكَ. قَالَ ثُمَّ قَالَ: قَالَ اللّه ُ: يَا ابْنَ آدَمَ! أَنَا أَوْلَى بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ وَأَنْتَ أَوْلَى بِسَيِّئَاتِكَ مِنِّي، عَمِلْتَ الْمَعَاصِيَ بِقُوَّتِيَ الَّتِي جَعَلْتُهَا فِيكَ ؛(1)

حسن بن على وشّاء مى گويد: از امام رضا عليه السلام پرسيدم و گفتم : خدا، كار را به خودِ بندگان واگذاشته است؟ فرمود: «خدا، عزيزتر از اين است» . گفتم : پس ايشان را بر گناه مجبور كرده است؟ فرمود: «خدا، عادل تر و حكيم تر از اين است». سپس فرمود: «خدا مى فرمايد: اى پسر آدم! من به كارهاى نيك تو از خودِ تو سزاوارترم و تو به كارهاى زشتت، از من سزاوارترى. مرتكب گناه مى شوى به سبب نيرويى كه من در وجودت قرار داده ام».

مجموعه اين چند عنوان - كه با «اراده» شروع شده و با «استطاعت» پايان مى پذيرد - ، از چينش زيبا و دقيقى برخوردار است. چهار باب پايانى كتاب الكافى، در ارتباط با حجّت خداوند است. ثقة الاسلام كلينى، اين ابواب را به عنوان حائل و واسطه ، در ميان دو كتاب «التوحيد» و «الحجّة» مطرح كرده است. در اين ابواب و سپس در «كتاب الحجّة»، حجّت الهى (فطرت، عقل، پيامبر و امام)، به وصف هدايتگر از جانب خداوند، مطرح شده و جايگاه ايشان در نظام توحيدى معلوم گشته است. با اين توصيف، مخاطب كتاب الكافى، آمادگى لازم براى ورود به «كتاب الحجّة» و آگاهى از ويژگى هاى حجّت الهى را پيدا مى كند. آگاهى فطرى انسان نسبت به خير و شر با استناد به آيات قرآن، اين گونه تبيين شده است:

حمزَة بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّيَّارِ، عَنْ أَبِيعَبْدِ اللّه ِ عليه السلام فِي قَوْلِ اللّه ِ - عَزَّ وَ جَلَّ - «وَما كانَ اللّه ُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ»، قَالَ: حَتَّى يُعَرِّفَهُمْ مَا يُرْضِيهِ وَمَا يُسْخِطُهُ وَقَالَ : «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها»، قَالَ : «بَيَّنَ لَهَا مَا تَأْتِي وَمَا تَتْرُكُ»، وَقَالَ : «إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً»، قَالَ : «عَرَّفْنَاهُ إِمَّا آخِذٌ وَ إِمَّا تَارِكٌ»، وَ عَنْ قَوْلِهِ : «وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى

ص: 347


1- . همان، ص 157.

الْهُدى»، قَالَ : «عَرَّفْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى وَهُمْ يَعْرِفُونَ»، وَ فِي رِوَايَةٍ بَيَّنَّا لَهُمْ.(1)

ج . گزارش اجمالى «التوحيد» شيخ صدوق

شيخ صدوق، كتاب التوحيد خويش را در 67 بابْ سامان داده است كه 583 روايت را دربر دارد. عنوان آغاز اين كتاب، «ثواب الموحّدين والعارفين» است كه مقدمّه زيبايى براى كتاب التوحيد، محسوب مى شود. پس از عنوان «توحيد و نفى تشبيه»، به تفسير سوره «توحيد» ، پرداخته و سپس عدم جسميت و عدم صورت را مطرح نموده است. موضوع «رؤيت» نيز در پى آن قرار گرفته است. «صفات ذات و صفات افعال»، مقدمه تفسير آياتى از قرآن است كه ظاهرى متشابه دارند.

شيخ صدوق، به تفسير آيات قرآنى كه برخى از صفات الهى را باز گفته اند، اهتمام فراوان دارد. او حتّى عنوان ابواب را نيز از آيات قرآن انتخاب كرده است. ابواب دوازده تا 27، به تفسير روايى آياتى پرداخته اند كه از منظر شيعى، مفهومى مخالف با فهم ظاهر گرايان اهل سنّت دارد.

در باب 28، روايات نفى كننده مكان، زمان، سكون، حركت و... گزارش شده اند. ابواب سى تا چهل، ارتباط كمترى با مباحث اصلى تر توحيد دارند. تفسير حروف معجم، تفسير حروف جمل و حروف اذان و اقامه، از اين گروه هستند.

ابواب معرفت و اثبات حدوث عالم، در اين مرحله جاى گرفته و برخى از صفات الهى، همانند اوّل و آخر، تفسير شده اند. مباحث مرتبط با عرش، در چهار باب تدوين شده و بحث بداء، مشيّت و اراده، استطاعت، ابتلا، سعادت و شقاوت، جبر و تفويض و قضا و قدر در ادامه آن آمده اند. مجموعه اين مباحث، در هفت باب مرتبط با هم، گزارش شده اند. در انتهاى كتاب التوحيد، پس از گزارش روايات مرتبط با حجّت

ص: 348


1- . همان، ص 163.

الهى، دو گزارش مفصل از مناظرات امام رضا عليه السلام گزارش شده است كه نزديك به 35 صفحه از كتاب فعلى را دربر گرفته است.

شيخ صدوق، در پايان و در عنوان «نهى از كلام و جدل و مراء»، 35 حديث را گزارش كرده است.

د . نقاط اشتراك دو نويسنده

مشتركات ثقة الاسلام كلينى و شيخ صدوق، فراوان است. از اين منظر، قرابت و نزديكى كتاب هاى آنها ، امرى طبيعى مى نمايد. برخى از مشتركات آنها از اين قرار است:

1. حوزه حديثى

اين دو عالم بزرگوار، دانش آموخته حوزه حديثى قم بوده اند.(1) مكتب حديثى قم، به سبب وجود محيط اجتماعى خالص شيعى، داراى ويژگى هايى خاص در ميراثدارى حديث، گزارش آن ، شيوه استنتاج از حديث و ... بوده است. طبيعى است كه بسيارى از اين ويژگى ها، در دانش آموختگان اين حوزه حديثى، جلوه و بروز يافته است.

2. قرابت زمانى

هر دو نويسنده، در قرن چهارم و در دورانى نزديك به هم زيسته اند. ارتحال شيخ صدوق، با فاصله اى 52 ساله از رحلت ثقة الاسلام كلينى بوده است. از ديدگاه شناخت طبقات، شيخ صدوق را با قدرى تسامح مى توان در طبقه پسين ثقة الاسلام كلينى قرار داد.(2)

ص: 349


1- . بيش از نود درصد از احاديث كتاب الكافى، به نقل از محدّثان و اساتيد قم است. اين نكته، بيانگر آن است كه ثقة الاسلام كلينى، دانش آموخته رسمى مكتب حديثى قم بوده است.
2- . گفتنى است كه شيخ صدوق، به گونه مستقيم و بى واسطه، از ثقة الاسلام كلينى، نقل روايت نمى كند ؛ ولى از پدر خود كه هم دوره كلينى است، به گونه بى واسطه، روايات فراوانى نقل كرده است.

قرابت و نزديكى زمانى، سبب نزديك تر بودن سؤالات، شبهات و نظريه پردازى ها مى گردد. بنا بر اين، نگارش اين دو عالم شيعى، در پى پاسخ به نيازهايى مشابه و قريب به يكديگر بوده است.

3. ميراث حديثىِ مشترك

منابع معرفتىِ در دسترس اين دو عالم شيعى، مشابه و يكسان است. دو استاد اصلى و تأثيرگذار بر شيخ صدوق، پدرش، على بن حسين (ابن بابويه) (م 329) و محمد بن حسن بن وليد (م 354) بوده اند. ابن بابويه، معاصر و هم طبقه با كلينى بوده و

اساتيد و شيوخ حديثى آنها مشترك بوده اند . اين دو نفر، منابع حديثى يكسانى را در اختيار داشته اند. هر دو، در ايّام غيبت صغرا در قم زيسته و هر دو، در 329 ق ، درگذشته اند. اگر چه محمّد بن حسن بن وليد - استاد ديگر شيخ صدوق - تأخّر زمانى اندكى نسبت به ثقة الاسلام كلينى دارد، ولى بسيارى از اساتيد او نيز، با كلينى، مشترك اند . بنا بر اين، بسيارى از منابع نقلى و مصادر حديثى اى كه در اختيار اساتيد مكتب حديثى قم بوده و يا به وسيله آنان به نگارش درآمده اند ، به گونه اى يكسان، در دسترس ثقه الاسلام كلينى و شيخ صدوق قرار گرفته اند . گفتنى است كه شيخ صدوق، اساتيد ديگرى از حوزه هاى حديثى ديگر نيز داشته ، ولى تعداد رواياتى كه در مباحث اعتقادى (همانند توحيد) از آنان نقل مى كند، از نسبت كمترى برخوردار است.

4. اهتمام به نصّ گرايى

اهمّيت دادن به متون نقلى و پرهيز از استدلال عقلى براى تبيين معارف اعتقادى، شيوه مشترك اين دو عالم بزرگ و تأثيرگذار شيعى در اين دو كتاب است. شيوه نگارش اين دو، برگرفته از روش مكتب حديثى قم و با استفاده از كنار هم قرار دادن

ص: 350

متون روايى است. آنان با استفاده از تركيب روايات - بويژه روايات هم مضمون و يا متناظر - ، سعى در تبيين باورهاى اعتقادى شيعه دارند. از اين منظر، هر دو نگاشته، به عنوان كتاب مأثور و حديثى، جلوه گر شده و مورد توجّه قرار گرفته اند. اين مشابهت، مقايسه اين دو كتاب را آسان تر و عملى تر ساخته است. ناهمگونىِ شيوه عالمان بغداد، همانند شيخ مفيد (م 413) و سيّد مرتضى (م 435) با شيوه نگارش مورد بحث ما، موجب دشوارى مقايسه بين نگاشته هاى آنان با اين كتب مى گردد.

ه . مقايسه شكلى عناوين

يك . ثقة الاسلام كلينى، در «كتاب التوحيد» الكافى، 219 روايت نقل كرده است.(1) اين روايات، در 33 باب اصلى و دو باب الحاقى (مجموعا 35 باب)، سامان يافته اند.

شيخ صدوق، در كتاب التوحيد، 583 روايت گزارش كرده است كه از افزايش بيش از 150 درصد ، نسبت به كتاب كلينى برخوردار است (تقريبا بيش از دو و نيم برابر). اين تعداد روايت، در 67 باب، مرتّب شده اند كه نزديك به دو برابر ابواب كتاب كلينى است.

مقايسه شمار روايات و ابواب دو كتاب، نشان مى دهد كه علاوه بر افزايش روايات و افزايش عناوين در كتاب شيخ صدوق، ميانگين روايات موجود در هر باب نيز افزون شده است. ميانگين روايات هر باب در كتاب كلينى، كمى بيش از شش روايت و در كتاب صدوق، هشت و نيم روايت است.

دو . اكثر قريب به اتفاق عناوين ابواب موجود در كتاب كلينى، در كتاب شيخ صدوق نيز وجود دارد. تنها ابواب «الخير والشر»(2) و «النوادر»(3) در كتاب شيخ صدوق ذكر

ص: 351


1- . 212 روايت كتاب التوحيد، به شكل روشن گزارش شده و هفت روايت نيز در ذيل ديگر روايات قرار گرفته است (ر.ك : الكافى، تصحيح: على اكبر غفارى و آن را با الكافى تصحيح: مؤسسه دار الحديث، مقايسه كنيد).
2- . الكافى، ج 1، ص 154.
3- . همان، ص 143.

نشده اند .

سه . برخى از ابواب الكافى، در كتاب شيخ صدوق، به ابواب جزئى تر تقسيم شده اند. براى نمونه ، ثقة الاسلام كلينى، بابى را با عنوان «الجبر والقدر والأمر بين الأمرين» آورده است؛(1)

امّا شيخ صدوق، به جاى آن، «باب نفى الجبر والتفويض» و «باب القضاء والقدر والفتنة والأرزاق والأسعار والآجال» را قرار داده است.(2)

چهار . شيوه كلينى در كتاب الكافى، استفاده از عناوين كوتاه و بى رنگ است ؛ ولى گاه از اين شيوه عدول كرده و نظر و باور خويش را در عنوان باب ابراز نموده است ، از جمله ، در ابواب «النهى عن الكلام فى الكيفية»، «فى ابطال الرؤية»، «النهى عن الصفة بغيرما وصف نفسه تعالى» و «النهى عن الجسم والصورة».(3) سبب عدول از اين شيوه معهود را مى توان ناشى از ابراز صريح عقيده رسمى شيعى، تبيين مخالفت آن با ديگر فرقه هاى مسلمان و نفى اتّهامات مطرح شده در اين موارد دانست.(4)

شيخ صدوق، در باب رؤيت، عنوان را اين گونه آورده است: «باب ماجاء فى الرؤية» ،(5) ولى در باب جسم و صورت آورده است: «باب انه - عزّ و جلّ - ليس بجسم ولاصورة».(6) اكثر قريب به اتّفاق عناوين شيخ صدوق، بى رنگ است؛ تنها چند باب از جمله «التوحيد و نفى التشبيه»، «نفى الجبر والتفويض» و «النهى عن الكلام والجدال والمراء فى اللّه - عزّ و جلّ -» ، نظر مؤلّف را به صراحتْ بروز داده است.(7)

ص: 352


1- . همان، ص 155.
2- . التوحيد، شيخ صدوق، ص 359 و 364.
3- . ر.ك: الكافى، ج 1، ص 92، 95، 100 و 104.
4- . همان گونه كه از روايات الكافى فهميده مى شود، اتّهام به تجسيم، در آن دوره نسبت به شيعيان ، مطرح بوده است.
5- . الكافى ، ج 1 ، ص 107.
6- . همان، ص 97.
7- . همان، ص 31 و 454.

و. مقايسه روايات

از مجموع 219 روايت موجود در نگاشته ثقة الاسلام كلينى، شيخ صدوق، 47 متن روايى آن را هرگز نقل نكرده است كه حدود 22 درصد از روايات كلينى را در بر مى گيرد.(1) سؤال بسيار مهم در اين باره ، علّت روى گردانى شيخ صدوق از گزارش تمامى روايات ثقة الاسلام كلينى است. 172 متن روايى، در هر دو كتاب، مشترك است.

دقّت در اسناد روايات مشابه، نشانگر آن است كه شيخ صدوق، بيشتر اين روايات را از كتاب هاى ديگر و از طرقى غير از طريق كلينى نقل كرده است. از مجموع 172 روايت نقل شده، تنها 21 روايت، از طريق كلينى گزارش شده است. شيخ صدوق، 151 روايت باقى مانده را از طريق ديگران، همچون پدر خويش و يا محمد بن حسن بن وليد و ديگران نقل مى كند. بنا بر اين ، تنها 12 درصد روايات مشترك در كتاب التوحيد صدوق، از طريق كلينى نقل شده است.

بيشتر اين متون، از طريق على بن احمد بن محمّد بن عمران دقاق و گاه از طريق محمّد بن محمّد بن عصام كلينى، از كلينى نقل شده است.(2) خلاصه سخن آن كه:

ص: 353


1- . روايات كتاب التوحيد الكافى كه در كتاب التوحيد صدوق نقل نشده اند ، از اين قرار است: ص 81، ح 6 ؛ ص 86، ح 3 ؛ ص 87، ح 3 ؛ ص 129، ح 1 ؛ ص 130، ح 2 ؛ ص 132، ح 4 ؛ ص 133، ح 1 و 2 و 7 ؛ ص 107، ح 5 ؛ ص 126، ح 4 ؛ ص 129، ح 1 ؛ ص 130، ح 2 ؛ ص 132، ح 4 ؛ ص 133، ح 1 و 2 ؛ ص 137، ح 2 ؛ ص 143، ح 1 و 4 ؛ ص 145، ح 7 و 9 و 10 و 11 اين روايات ازباب نوادر الكافى است ؛ ص 147، ح 4، 5، 8، 9، 10 و 14 (اين روايات مربوط به باب بداء است) ؛ ص 149، ح 1 و 2 ؛ ص 150 ح 1 و 2 و 3 (روايات نخست باب مشيّت و اراده) ؛ ص 154، ح 1، 2 و 3 (كل روايات باب الخير والشر) ؛ ص 156، ح 2، 4، 7، 8، 10، 11 و 12 (مربوط به باب جبر و قدر است) ؛ ص 161، ح 2 و 3 ؛ ص 163، ح 3 ؛ ص 165، ح 1 و 4.
2- . رواياتى كه در كتاب التوحيد صدوق از طريق ثقة الاسلام كلينى نقل شده است، از اين قراراند: ص 72، ح 27، ص 82، ح 2، ص 94، ح 10، ص 97، ح 2، ص 100، ح 9، ص 109، ح 8، ص 110، ح 9، ص 115، ح 14، ص 153، ح 2، ص 159، ح 1، ص 160، ح 1، ص 176، ح 8، ص 186، ح 2، ص 190، ح 3، ص 220، ح 13، ص 285، ح 1، ص 295، ح 6، ص 334، ح 7 و 8 و 9، ص 354، ح 1.

- «كتاب التوحيد» الكافى، 219 روايت دارد.

- 47 متن روايى آن، در التوحيد صدوق نقل نشده است (نه در ابواب هم عنوان و نه در ابواب ديگر).

- 21 روايت، از طريق كلينى نقل شده است.

- 151 روايت مشترك، در كتاب التوحيد، با سندى نقل شده اند كه كلينى در آن قرار ندارد.

1 . سبب نقل اندك صدوق، از كلينى

شيوه اى كه شيخ صدوق در نقل اندك روايات الكافى در كتاب التوحيد، در پيش گرفته است، در كتاب هاى ديگر شيخ صدوق، بويژه در كتاب من لايحضره الفقيه نيز به چشم مى آيد. اكنون اين پرسش رخ مى نمايد كه با فرض آن كه شيخ صدوق، كتاب ها و نوشته هاى ثقة الاسلام كلينى را در اختيار داشته است، چرا بيشتر روايات موجود در آن را از طريق غير از كلينى نقل كرده است ؟ آيا كتاب هاى شيخ كلينى، در اختيار شيخ صدوق نبوده است؟ يا به عمد، از آن كتب حديث نقل نمى كند؟ آيا بدان اعتماد نداشته است؟ و يا دليل ديگرى دارد؟

به نظر مى رسد مهم ترين سبب در اين شيوه نقل، آن است كه شيخ صدوق در پى كاستن از واسطه هاى موجود در اسناد روايات كتاب الكافى بوده است. مثلاً او، روايات سعد بن عبد اللّه را كه در كتاب الكافى وجود دارد، از دو طريق مى تواند گزارش كند:

طريق اوّل: محمّد بن محمّد بن عصام كلينى، از محمّد بن يعقوب كلينى، از سعد بن عبد اللّه يا على بن ابراهيم.(1)

ص: 354


1- . ر.ك: التوحيد، شيخ صدوق، ص 83، ح 2؛ ص 220، ح 13.

طريق دوم: پدرش (يا محمّد بن حسن بن وليد)، از سعد بن عبد اللّه يا على بن ابراهيم.(1)

روشن است كه طريق دوم، از واسطه كمترى برخوردار است. بدين سبب ، شيخ صدوق حتى الامكان ، از طريق دوم استفاده مى كند.

افزون بر اين، شيخ صدوق، قدردانى از پدر خويش را با يادكرد فراوان او در احاديث خويش، ابراز مى كند. او سعى بر آن دارد كه نام و ياد پدر بزرگوار خويش را زنده كند و شايسته ترين طريق، بيان رواياتى است كه از طريق پدر نقل شده است. به عبارت ديگر، حتّى اگر طريق كلينى، واسطه اى بيش از طريق پدرش نداشت، باز هم شيخ صدوق براى قدردانى و زنده كردن نام پدر، سندى را نقل مى نمود كه پدرش در آن وجود دارد.

2 . سبب عدم نقل برخى از روايات كلينى

سؤال مهم تر در اين باره ، آن است كه با وجود آن كه كتاب كلينى در دسترس شيخ صدوق بوده است، چرا ايشان، 47 روايت، يعنى نزديك به 22 درصد از روايات الكافى را نقل نكرده است.

آيا عدم نقل اين مقدار از روايات، ناشى از تفاوت باور و تفكّر اين دو عالم شيعى است و يا علّت ديگرى دارد؟

بررسى اين گروه از روايات، ظرافت هاى موجود در اين پرسش را تبيين مى كند.

اولاً اين كه برخى از اين روايات، جايگاه مناسبى در تبويب كتاب التوحيد صدوق نيافته اند. مثلاً باب «الخير و الشر»،(2) در كتاب التوحيد صدوق وجود ندارد ، بنا بر اين، سه حديث موجود در آن عنوان نيز گزارش نشده است. چهار روايت از روايات باب

ص: 355


1- . ر.ك: همان، ص 18، ح 1 و 3؛ ص 20، ح 8 و 9 و بسيارى از موارد ديگر.
2- . الكافى، ج 1، ص 154.

«النوادر» الكافى،(1) نيز در كتاب التوحيد صدوق نيامده است ؛ چون مرتبط با جايگاه امام و حجّت الهى در نظام آفرينش است و ارتباط روشنى با كتاب التوحيد ندارد.

سه روايت از ابواب نهايى كتاب نيز در ارتباط با مباحث حجّت الهى و هدايت الهى اند .(2)

نتيجه آن كه شيخ صدوق، براى ده روايت از روايات الكافى، جايگاه مناسبى نيافته است.

ثانيا ، عدم نقل برخى از روايات، نشان از تفاوت نظر اين دو عالم بزرگ حديثى است. شايسته ترين نمونه هايى كه اختلاف نظر و ديدگاه اين دو را بروز مى دهد، باب هاى «بداء» و «جبر و قدر» است.

يك . روايات بداء

اعتقاد به بداء و تبيين ويژگى هاى آن، از مباحث مهم در باور شيعى و كتاب هاى حديثى شيعه است. ثقة الاسلام كلينى در اين عنوان، هفده روايت گزارش كرده است كه نسبت به ابواب ديگر، بزرگ تر و پرحديث تر مى نمايد.(3)

شيخ صدوق، در اين عنوان، تنها يازده روايت نقل كرده است. او، هشت روايت از روايات كلينى را نقل نكرده و دو روايت نيز افزون بر روايات الكافى آورده است. دو روايت از روايات باب بداء الكافى، در ابواب ديگر كتاب التوحيد صدوق آمده است.(4) بنا بر اين، تنها نه روايت از باب بداء، در هر دو كتاب مشترك اند .

بيشتر روايات محذوف، در ارتباط با امور محتوم و امور موقوف(5) است. ظاهرا

ص: 356


1- . همان، ص 143.
2- . همان، ص 164 باب حجج اللّه على خلقه و 165 (باب الهداية انّها من اللّه - عزّ و جلّ -).
3- . در قسمت قبل، يادآور شديم كه ميانگين احاديث هر باب در كتاب الكافى ، حدود 15/6 حديث است. بنا بر اين، باب بداء، نزديك به سه برابر ميانگين روايات هر باب است.
4- . روايت شش و هفت، در بيان مجلس مناظره امام رضا عليه السلام آمده است.
5- . مقصود از امر محتوم، امور حتمى و لايتغيّر است كه امضا شده و قابل تبديل و تغيير نيست. در نتيجه، بداء و ظهور پسين، در آن راه نمى يابد. مقصود از امر موقوف، قضاى الهى است كه منوط به سبب يا اسباب گشته و به حتميت نرسيده است. اين تقرير الهى - كه به درجه حتميت نرسيده - ، قابل تغيير و تبديل بوده و بداءپذير است (براى آشنايى بيشتر ر.ك : شرح اُصول الكافى ، ملاّ صالح مازندرانى، ج 4، ص 242؛ الحاشية على اُصول الكافى ، ملاّ رفيع الدين نايينى، ص 476).

كلينى، امور موقوف را از مصاديق بداء دانسته است ؛ ولى شيخ صدوق، اين موارد را از مصاديق بداء نمى شمرد.

بيشتر روايات ذكر شده در كتاب شيخ صدوق (شش روايت از يازده روايت)، درباره اهميت قول به بداء است ، نه آن كه مفهوم و ظرافت هاى معنايى بداء را تبيين كند. تنها سه روايت (4، 8 و 9)، به مفهوم شناسى بداء پرداخته است. دو روايت نيز، درباره اسماعيل فرزند حضرت ابراهيم عليه السلام و يا فرزند امام صادق عليه السلام است كه از مصاديق بداء محسوب مى شوند.

كلينى، اين دو روايت را كه ظاهرا با هم، معارض هستند ، گزارش نكرده است. هر دو روايت، مرسل بوده و از طريق اساتيد كلينى گزارش نشده اند. در مجموع ، به نظر مى رسد كه باب بداء در كتاب الكافى، منظم تر و منضبط تر از كتاب التوحيد شيخ صدوق است و بار معنايى بيشترى دارد.

دو . روايات جبر و قدر

ثقة الاسلام كلينى، بابى با عنوان «الجبر والقدر والأمر بين الأمرين» ايجاد كرده و در آن، چهارده روايت گزارش كرده است. شيخ صدوق، دو باب با عناوين «نفى الجبر والتفويض» و «القضاء والقدر والفتنة والأرزاق والأسعار والأجال» ايجاد كرده است و در آن دو باب، دوازده و 36 روايت (و در مجموع 48 روايت) گزارش كرده است.

او، شش روايت از كتاب الكافى را در باب «نفى الجبر والتفويض» و تنها يك روايت آن را در باب «القضاء و القدر» آورده است. در نتيجه نيمى از روايات الكافى، در كتاب التوحيد صدوق نقل نشده اند . اگر چه برخى از روايات هم مضمون با اين روايات، در

ص: 357

اين باب از كتاب شيخ صدوق وجود دارد.

براى صاحب اين قلم، روشن نيست كه چرا شيخ صدوق، روايات كتاب الكافى را در اين عنوان گزارش نكرده است.

نكته مجهول ديگر آن است كه برخى از روايات موجود در كتاب التوحيد شيخ صدوق، به نقل از افرادى همچون ابن بابويه، سعد بن عبد اللّه، محمّد بن حسن صفّار، احمد بن ادريس و... نقل شده است. چرا مرحوم كلينى، اين روايات خوش مضمون و زيبا را در كتاب خويش گزارش نكرده است؟ اطمينان عرفى به اين نكته وجود دارد كه اين روايات ، در اختيار كلينى بوده است.(1)

نكته سوم در اين باره ، آن است كه اگر چه بين عناوين دو باب «جبر و اختيار» و «بين قضاء و قدر»، مناسبت وجود دارد، ولى اكثر قريب به اتفاق رواياتى كه ثقة الاسلام كلينى نقل كرده است، صراحتا با عنوان جبر و اختيار مرتبط است . به چه سبب ايشان روايات قضا و قدر را كمتر نقل كرده است؟

و نكته آخر آن كه برخى از روايات اين باب در كتاب التوحيد شيخ صدوق، ارتباط روشن و وثيق با عنوان باب ندارد. چهار روايت انتهايى، درباره احتكار و نرخ گذارى است.(2) برخى از روايات پيشين نيز ارتباط بسيار دورى با عنوان دارد.(3) ولى بقيه روايات اين باب، (يعنى 29 روايت)، در ارتباط مستقيم با عنوان است. به نظر مى رسد كه باب «قضاء و قدر» التوحيد صدوق، مزايايى نسبت به بحث قضاء و قدر الكافى دارد:

روايات افزون تر و خوش مضمون ترى دارد و در ارائه مطالب بيشتر و مفيدتر، بهتر

ص: 358


1- . براى نمونه ، ر.ك: التوحيد، ص 360 به بعد، احاديث 5، 6 و 7 و 11. روايت شماره شش ، اين گونه است: محمّد بن عجلان، قال: قلت لأبى عبد اللّه عليه السلام : فوّض اللّه الأمر إلى العباد؟ فقال: اللّه أكرم من أن يفوض إليهم. قلت: فأجبر اللّه العباد على افعالهم؟ فقال: اللّه أعدل من أن يجبر عبدا على فعل ثمّ يعذبه عليه.
2- . ر.ك: التوحيد، ص 388 و 389، ح 33، 34، 35 و 36.
3- . همان، ص 372، ح 14 و ص 376، ح 20 و ص 377 ح 23.

عمل كرده است. شيخ صدوق، برخى از روايات به ظاهر متنافى را نيز در كنار هم ذكر كرده است. براى نمونه، روايت شماره هجدهم اين گونه است:

عن الأصبغ بن نباته، قال: انّ اميرالمؤمنين عليه السلام ، عدل من عند حائط مائل الى حائط آخر، فقيل له: يا اميرالمؤمنين! أتفرّ من قضاء اللّه؟ فقال: افرّ من قضاء اللّه الى قدر اللّه عز و جل .(1)

اين متن را با گزارش ديگر از امام على عليه السلام مقايسه كنيد:

دخل الحسين بن على عليهاالسلام على معاوية، فقال له: ما حمل اباك على أن قتل اهل البصرة ثمّ دار عشيا فى طرقهم فى ثوبين؟ فقال عليه السلام : حمله على ذلك علمه أن ما أصابه لم يكن ليخطئه و أن ما أخطأه لم يكن ليصيبه. قال: صدقت. قال و قيل لأميرالمؤمنين عليه السلام : لما أراد قتال الخوارج: لو احترزت يا اميرالمؤمنين، فقال عليه السلام :

أىّ يومى من الموت افرّ *** يوم ما قدّر ام يوم قدر

يوم ما قدّر لا اخشى الرّدى *** واذا قدّر لم يغن الحذر .(2)

مشابه اين سخن - در بى اعتنايى امام على عليه السلام در صحنه جنگ، نسبت به خطر تيراندازى و كشته شدن - در روايات ديگر اين كتاب هم آمده است.(3)

شيخ صدوق، در اين باب، پنج بار نظر خويش را در تبيين رواياتْ نگاشته است، ولى به اختلاف ظاهرى بين اين دو روايت علوى و وجه جمع بين آنها نپرداخته است.

به نظر مى رسد يكى از وجوه جمع بين اين دو گروه ، آن است كه فضاى صدور سخنان امام على عليه السلام مورد توجّه قرار گيرد.

در هنگامه نبرد و در كشاكش جنگ ميان لشكر نفاق و سپاه اسلام، امام على عليه السلام بدون زره و با لباس عادى به ميان سپاه مى رود و روحيه مبارزه، شجاعت، اعتماد به نفس و مردانگى را در سپاهيان مسلمانْ نهادينه مى سازد، اگر چه احتمال خطر و كشته

ص: 359


1- . همان، ص 369، ح 8.
2- . همان، ص 375، ح 19.
3- . همان، ص 368، ح 5 و ص 379، ح 25.

شدن وجود دارد. اين امام شجاع، در حالت عادى و در شهر، از كنار ديوار غير مطمئن برمى خيزد و در جاى ديگر مى نشيند تا روحيه پيشگيرى از حوادث را به پيروان خويش بياموزد و در وجود آنان نهادينه سازد.

يكى از روايات زيبايى كه كلينى در اين باب نقل كرده و شيخ صدوق آن را حذف كرده ، اين گزارش است:

محمّد بن ابى عبد اللّه و غيره، عن سهل بن زياد، عن أحمد بن محمّد بن أبى نصر، قال: قلت لابى الحسن الرضا عليه السلام : إنّ بعض أصحابنا يقول بالجبر وبعضهم يقول بالاستطاعة. فقال لى: اكتب بسم اللّه الرحمن الرحيم، قال على بن الحسين: قال اللّه - عزّ و جلّ - : يابن آدم! بمشيئتى كنت انت الذى تشاء و بقوّتى ادّيت الىّ فرائضى و بنعمتى قويت على معصيتى، جعلتك سميعا بصيرا، ما أصابك من حسنة فمن اللّه و ما أصابك من سيئة فمن نفسك و ذلك انى أولى بحسناتك منك وأنت أولى بسيّئاتك منّى و ذلك انى لا أسأل عما أفعل وهم يسألون. قد نظمت لك كل شى ءٍ تريد.(1)

بيان و تحليل علاّمه طباطبايى از اين سخن نيز خواندنى است.(2)

ز . مقايسه بيان ها

اگر چه هر دو كتاب مورد مقايسه، كتاب حديثى هستند ، ولى بر حسب ضرورت، گاه مؤلّف كتاب، به تبيين برخى از نكات مطرح شده در حديث پرداخته است.

شيوه كلينى آن است كه از جانب خويش، كمتر سخن مى گويد. او با ترتيب و تنظيم روايات، نظر خويش را بيان مى كند. روش وى در عدم نقل روايات متعارض، سبب گشته كه نياز به تحليل و بيان، كمتر احساس شود. مجموع بيان هاى كلينى، در «كتاب التوحيد» تنها چهار مورد است.(3)

ص: 360


1- . الكافى، ج 1، ص 160، ح 12.
2- . همان جا .
3- . ر.ك: همان ، ص 85، 111، 124 و 136.

با وجود آن كه بسيارى از روايات توحيدى، مضمون هاى بلند و والايى دارند كه با اذهان توده مردم و حتّى فرهيختگان، فاصله فراوان داشته و دارد، ولى كلينى به تبيين آن سخنان نيز نپرداخته است. در يك مورد، ايشان گزارشى از سخنان هشام بن حكم نقل كرده است كه به تبيين عقلى مباحث توحيد پرداخته است.(1) شيخ صدوق، اين متن را گزارش نكرده و فيض كاشانى نيز اين قسمت را نقل و شرح ننموده است.(2) شايد گرايش بيشتر آنان به روايات و پرهيز از استدلال غير روايى، در اين گزينش ، مؤثّر بوده است.

از اين منظر، شيخ صدوق، شيوه روشن تر و دقيق ترى دارد. ايشان در مجموع كتاب التوحيد، بيش از 55 بيان كوتاه و بلند دارد و در بسيارى از موارد، به تبيين روايت از ديدگاه شيعه و يا توضيح، تبيين و تسهيل فهم مطالب آن دارد. بنا بر اين، مجموعه بيانات شيخ صدوق، بسى افزون تر از ثقة الاسلام كلينى است (حدود چهارده برابر).

شيخ صدوق، در كتاب التوحيد، سخن خويش را كاملاً متمايز از احاديث ساخته و با عنوان «قال مصنّف هذا الكتاب» و يا «قال محمّد بن على بن الحسين، مصنّف هذا الكتاب»، بيان خويش را از متن احاديث جدا ساخته است.(3) اين شيوه، اگر چه گسترده است ، ولى تمام موارد را شامل نمى شود. شيخ صدوق، گاه بدون تذكّر، سخن و نظر خويش را در ادامه و يا در ميان روايتْ ذكر كرده است. اين شيوه شيخ صدوق، در كتاب من لايحضره الفقيه ، بسيار رايج است ؛ ولى در كتاب التوحيد، كمتر به چشم مى آيد.(4)

ص: 361


1- . همان ، ص 99.
2- . ر.ك: الوافى، ج 1، ص 386: أورد فى الكافى بعد هذه الاخبار الثلاثة خبرا آخر فى هذا المعنى من كلام هشام بن حكم، تركنا ذكره لعدم وضوحه.
3- . براى نمونه ، ر.ك: التوحيد، ص 25، 26، 27، 65، 80، 84، 119، 120، 122، 125، 129، 131، 134، 135، 137، 143 و...
4- . براى نمونه ، ر.ك: همان، ص 268 در ضمن حديث 5 و ص 218، ح 43 و ص 300، بعد از ح 7 (بيان بلند شيخ صدوق).

بيان هاى كلينى نيز وضعيتى گوناگون دارد. ايشان، گاه با درج عنوان(1) و يا اشاره به معصومان عليه السلام ، سخن خويش را از متن حديث متمايز ساخته و گاه در ادامه روايت، به بيان نظر خويش پرداخته است.(2) گفتنى است كه شناسايى سخن كلينى از متن روايتْ دشوار نيست.

ح . روايات تفسيرى

مباحث توحيدى، از گروه موضوعاتى است كه ارتباط محكم و دامنه دارِ ميان قرآن و حديث را تبيين مى كند. آيات قرآن، در تبيين معارف توحيدى، نقش محورى اى دارند. روايات ائمّه عليه السلام ، در بسيارى از موارد، تفسير و توضيح آيات توحيدى قرآن شمرده مى شوند. گاه برخى از آيات قرآن، ظاهرى متشابه داشته و محتاج تفسير امام معصوم عليه السلام هستند. اين گروه از آيات ، معمولاً دستاويز ظاهرگرايان اهل سنّت و گاه برخى از شيعيان قرار گرفته است.

افزون بر آن، بسيارى از معارف توحيدى قرآن ، مورد توجّه اصحاب امامان قرار گرفته و از آن پرسش كرده اند. بنا بر اين، بروز آيات قرآن در مباحث توحيدى، بسيار زياد و قابل توجّه است.

كلينى، در كتاب التوحيد الكافى، رواياتى را نقل كرده است كه بيش از 110 مورد به آيات قرآنْ استشهاد كرده اند. گفتنى است كه برخى از آيات، در چندين روايت، مورد اشاره قرار گرفته اند. از اين منظر، حجم و نسبت روايات تفسيرى، در اين كتاب بسيار زياد است.

برخى از ابواب كتاب التوحيد الكافى، كاملاً شكل قرآنى يافته اند. همانند ابواب:

ص: 362


1- . ر.ك: الكافى، ج 1، ص 111، عنوان «جملة القول فى صفات الذات و صفات الفعل».
2- . ر.ك: الكافى، ج 1، ص 85 و ص 124 و 136.

معانى الأسماء واشتقاقها،(1) الحركة والانتقال،(2) العرش والكرسى،(3) جوامع التوحيد،(4) البداء،(5) و البيان والتعريف ولزوم الحجّة.(6)

ايشان در ذيل برخى از ابواب، عنوان خاص قرآنى را مطرح كرده و روايت يا رواياتى را در ذيل آن نقل كرده است. برخى از عناوين اين كتاب، اين گونه اند:

فى قوله تعالى: «لاَّ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ»؛(7)

فى قوله تعالى: «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ»؛(8)

فى قوله تعالى: «الرَّحْمٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى»؛(9)

فى قوله تعالى: «وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمَآءِ إِلَٰهٌ وَ فِى الْأَرْضِ».(10)

شيخ صدوق نيز در كتاب التوحيد، عنايت تام نسبت به آيات قرآن دارد. مجموع موارد استشهاد ايشان به آيات الهى، بيش از 550 مورد است. اشاره به آيات قرآنى، بيشتر در روايات معصومان عليه السلام و گاه در بيان شيخ صدوق است. اين تعداد بار اشاره و استناد در يك كتاب كوچك - كه نزديك به همين تعداد حديث دارد - ، نشانه اهتمام شيخ صدوق به آيات الهى، روايات تفسيرى و تبيين معارف قرآنى است.

نكته جالب در شيوه شيخ صدوق، استفاده از عناوين قرآنى در كتاب التوحيد است.

در مجموع عناوين 67 گانه اين كتاب، بيش از 25 عنوان ، با اشاره به آيات قرآنى سامان

ص: 363


1- . همان، ص 114.
2- . همان، ص 125.
3- . همان، ص 129.
4- . همان، ص 134.
5- . همان، ص 146.
6- . همان، ص 162.
7- . همان، ص 98.
8- . همان، ص 126.
9- . همان، ص 127.
10- . همان، ص 128.

يافته اند .

عناوين برخى از ابواب، اين گونه هستند:

باب تفسير «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» الى آخرها ؛(1)

باب تفسير قول اللّه - عزّ و جلّ - : «كُلُّ شَىْ ءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ» ؛(2)

باب تفسير قول اللّه - عزّ و جلّ - : «يَوْمَ يُكْشَفُ عَن سَاقٍ» ؛(3)

باب تفسير قول اللّه - عزّ و جلّ - : «نَسُواْ اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ» ؛(4)

باب تفسير قوله - عزّ و جلّ - : «وَ جَآءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا» ؛(5)

باب معنى قوله - عزّ و جلّ - : «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى» ؛(6)

باب معنى قول اللّه - عزّ و جلّ - : «الرَّحْمٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» .(7)

از مقايسه جايگاه آيات قرآن در «كتاب التوحيد» الكافى كلينى و التوحيد شيخ صدوق، اين نكات به دست مى آيد:

1. هر دو كتاب، اهتمام ويژه به آيات توحيدى دارند.

2. گروه فراوانى از آيات، به عنوان محور معارف توحيدى مطرح شده اند و در رواياتْ بدان ها ، استناد شده است.

3. بسيارى از آيات متشابه قرآن، به وسيله روايات، تبيين گشته و معنا و مفهوم محكم آن، بيان شده است. اين آيات ، معمولاً دستاويز برخى از ظاهرگرايان در تبيين اعتقاد ناصحيح خويش قرار گرفته است.

ص: 364


1- . التوحيد، ص 88.
2- . همان، ص 149.
3- . همان، ص 154.
4- . همان، ص 159.
5- . همان، ص 162.
6- . همان، ص 170.
7- . همان، ص 315.

4. استناد شيخ صدوق به آيات قرآن و رواياتى كه آيه قرآن را نقل و تبيين كرده و يا آن را شاهد گرفته اند، بسى بيش از ثقة الاسلام كلينى است.

5. آيات موجود در كتاب التوحيد، بسيار روشن و صريح بيان شده و دقيقا مطابق با كتاب الهى موجود در ميان مسلمانان است، به گونه اى كه امكان اعتراض مخالفان و يا ادّعاى قول به تحريف را مردود مى سازد. برخلاف برخى ديگر از ابواب كتاب الكافى كه آيات قرآن را همراه با تفسير بيانى آن به گونه اى نقل كرده است كه دستاويز معاندان با فرهنگ شيعى قرار گرفته است.(1)

6. آيات مورد استناد و اشاره، حاكى از حجّيت ظاهر قرآن و تبيين معارف قرآنى است. بنا بر اين ، نگاه مكتب حديثى قم و بويژه ثقه الاسلام كلينى و شيخ صدوق را به آيات قرآن به عنوان منبع معارف الهى نشان مى دهد.

ط . چگونگى تنظيم ابواب و روايات

از مهم ترين ويژگى هاى نگارش هاى حديثى، چگونگى چينش ابواب و برقرارى ارتباط ميان آنهاست. قدرت علمى و نحوه نگرش نويسنده، به متون روايى، در چگونگى عنوان دهى ابواب بروز مى يابد ؛ زيرا در كتاب هاى حديثى، نويسنده، كمتر از جانب خويش سخن مى گويد و بيشتر به ارتباط بين عناوين، متون و ترتيب آنها توجّه مى كند. ذوق و سليقه، قدرت علمى، توان پاسخگويى به نياز عمومى و بسيارى از امور ديگر درباره مؤلّف كتاب حديثى، از بررسى عناوين كتاب او به دست مى آيد.(2)

ص: 365


1- . ر.ك: الكافى، ج 1، ص 412 باب فيه نكت ونتف من التنزيل فى الولاية. همچنين ر . ك : الكلينى وتأويلاته الباطنية.
2- . يكى از نمونه هاى ترتيب نامناسب در عناوين و متون، كتاب مشهور صحيح البخارى است. نحوه چينش كتاب، ابواب و احاديث، به گونه اى است كه مخاطب عادى، ارتباط بسيارى از عناوين و متون را درك نمى كند. ترتيب عناوين اين كتاب، از شيوه منطقى و روشن تبعيت نمى كند و مخاطب و گاه شارحان كتاب را نيز به زحمت انداخته است. نمونه روشن تر در ترتيب نامناسب ابواب، كتاب صحيح ابن حبّان است. او كتاب خود را به گونه اى درهم و به دور از شيوه علمى مرتّب كرده است كه امكان استفاده از اصل كتاب را غير مقدور ساخته است. نويسنده، اين شيوه را بدان جهت برگزيده است كه تنها كسانى قدرت استفاده از اين كتاب را دارا باشند كه همه كتاب را خوانده و آن را در حافظه داشته باشند. در قرون بعد، ابن بلبان، كتاب او را با چينشى مقبول تر ارائه كرد. مرتّب سازى ابن بلبان موجب شد كه كتاب اصلى ابن حبّان از مدار افاده و استفاده خارج شود. گفتنى است، ترتيب ابن بلبان، با مقايسه با كتب حديثى شيعه، ساده و ابتدايى محسوب مى شود.

نويسندگان احاديث شيعى، بدين موضوع ، توجّه داشته و آن را مهم مى شمرده اند.

ثقة الاسلام كلينى، با وجود آن كه در ابتداى مسير دانش نامه نويسى حديث شيعه بوده است، يكى از زيباترين و منطقى ترين شيوه هاى ترتيب عناوين و متون را ارائه داده است.

آغاز كردن كتاب الكافى، با ابواب: العقل و الجهل، فضل العلم، و التوحيد و الحجّة (شامل مباحث نبوت و امامت عامّه و خاصه)، حاكى از ذوق و سليقه ايشان است. همچنان كه شيوه منطقى مباحث و ترتيب اين عناوين نيز از نظم درونى آن و منطبق با گرايش مقبول در تبيين معارف دينى خبر مى دهد.

نظم درونى كتاب التوحيد و چگونگى چينش روايات در آن نيز شيوه اى آموزشى است. يعنى هر باب، مقدّمه اى براى باب يا ابواب بعدى محسوب مى شود. به نظر مى رسد كه مقايسه ميان چگونگى چينش ابواب كتاب التوحيد در دو اثر كلينى و صدوق، نشانگر ذوق و سليقه بيشتر كلينى رحمه الله است ؛ چون نظم درونى ابواب كتاب التوحيد شيخ صدوق، چندان روشن نيست. ايشان، در ابواب ابتدايى، سخن از «معنى التوحيد والعدل» مى گويد و پس از عنوان صفات ذات و صفات افعال، چندين باب و ده ها روايت را به تبيين آيات قرآنى اختصاص داده و به شبهات اهل سنّت پاسخ داده است. در حالى كه ثقة الاسلام كلينى، اين گونه عمل نكرده و ابواب اضافى را نقل ننموده است. صدوق، دو مناظره بلند امام رضا عليه السلام را در آخر كتاب و به صورت مستقل

ص: 366

ذكر كرده در حالى كه ثقة الاسلام كلينى، اين دو گزارش را تقطيع كرده و در ابواب مربوط به خود نقل كرده است.

عنوان «النهى عن الكلام والجدال والمراء فى اللّه - عزّ و جلّ -» در آخر كتاب التوحيد صدوق نيز جايگاه خاص خويش را نيافته است.

شيخ صدوق، در باب «القضاء و القدر»، رواياتى را در باره احتكار، احكام احتكار و عدم قيمت گذارى كالا توسط پيامبر صلى الله عليه و آله نقل نموده و اين موضوع را با قضا و قدر الهى ، مرتبط دانسته است. عدم همگونى اين روايات با روايات مبيّن قضاء و قدر، نمود بارزى دارد.

در مجموع، شيوه چينش عناوين و انتخاب احاديث توسط ثقة الاسلام كلينى، زيباتر است.

ى . اسناد روايات «الكافى»

كلينى، در ابتداى كتاب الكافى، وعده داده است كه روايات اين كتاب، مجموعه اى صحيح از روايات اهل بيت عليه السلام باشد.(1)

بنا بر اين، گزارش هاى روايى كتاب التوحيد الكافى نيز از منظر نويسنده كتاب، صحيح و معتبر است، حتّى اگر امكان تصحيح برخى از اسناد روايات، مطابق با معيارهاى متأخّران ، امكان پذير نباشد. بررسى اسناد روايات كتاب التوحيد كلينى، نشانگر آن است كه نيمى از روايات كتاب التوحيد، از منظر سندشناسان متأخّر نيز مقبول و معتبر است. حدود 110 روايت از مجموع 219 روايت موجود، سند معتبر (صحيح، حسن يا موثّق) دارد و ضعيف شمرده نمى شوند .(2)

نزديك به يكصد روايت از اين مجموعه، صحيح و بقيه، موثّق هستند.

ص: 367


1- . الكافى، ج 1، ص 8 مقدّمه كتاب.
2- . ر.ك: برنامه رايانه اى نور الدراية .

گفتنى است كه در بررسى اسناد، روايات افرادى چون سهل بن زياد را نيز معتبر شمرده ايم ؛ زيرا بنا بر نظر برخى از بزرگان رجالى معاصر (از جمله آية اللّه شبيرى زنجانى)، روايات او معتبر شمرده مى شود. بسيارى از عالمان پيشين (از جمله امام خمينى و آية اللّه بروجردى) نيز نسبت به او نظر مساعد داشته اند .

متأسفانه ، فرصت سندشناسى تفصيلى نسبت به كتاب التوحيد شيخ صدوق، پديد نيامد. نگاه اجمالى به اسناد اين كتاب، نشانگر مقبوليت نسبى اسناد آن، مشابه با كتاب الكافى است ؛ اگر چه شيخ صدوق در اين كتاب، برخلاف كتاب من لا يحضره الفقيه، حجّيت تمامى روايات موجود را تضمين ننموده است.

ص: 368

منابع و مآخذ

1 . تراثنا (مجله) ، مؤسّسة آل البيت ، مؤسّسة آل البيت عليه السلام لإحياء التراث ، 1405 ق .

2 . التوحيد ، محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ الصدوق) ، تصحيح و تعليق : السيّد هاشم الحسينى الطهرانى ، قم : دفتر انتشارات اسلامى .

3 . الحاشية على اُصول الكافى ، رفيع الدين محمّد بن حيدر النائينى ، محمّد حسين الدرايتى ، قم : دار الحديث ، 1424 ق .

4 . رجال النجاشى ، احمد بن على النجاشى ، قم : دفتر انتشارات اسلامى ، 1416 ق .

5 . الشافى في الإمامة ، الشريف المرتضى ، قم : مؤسسة اسماعيليان ، 1410 ق .

6 . شرح اُصول الكافى ، ملاّ محمّد صالح مازندرانى ، تعليق : ميرزا ابو الحسن شعرانى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1421 ق .

7 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تصحيح و تعليق : على أكبر الغفّارى ، تهران : دار الكتب الاسلاميه ، 1363 ش .

ص: 369

ص: 370

كلينى و رازى؛ اخلاق اسلامى به دو روايت (دكتر سيّد حسن اسلامى )

كلينى و رازى؛ اخلاق اسلامى به دو روايت

دكتر سيّد حسن اسلامى

چكيده

در اين نوشتار ، مقايسه اى بين ديدگاه هاى شيخ كلينى رحمه الله و ابن مسكويه رازى ، در مورد مباحث مربوط به اخلاق اسلامى ، صورت گرفته است . نگارنده ، نخست به معرّفى بخش اخلاقى الكافى (يعنى احاديث اخلاقى مندرج در آن) پرداخته است . آن گاه به معرّفى كتاب تهذيب الأخلاق ابن مسكويه رازى و محورهاى مهم ارايه شده در آن مى پردازد . در ادامه ، اين دو كتاب را از لحاظ محتوا با هم مقايسه نموده ، نقاط قوّت و ضعف هر يك را بيان مى نمايد .

نگارنده ، اخلاق ارايه شده در كتاب الكافى را اخلاق روايى برگرفته از فرهنگ اسلامى ، و اخلاق ارايه شده در تهذيب الأخلاق ابن مسكويه را اخلاق فلسفى مى داند كه ريشه در فلسفه يونان دارد . وى معتقد است كه اگر تلفيقى از اخلاق اسلامى و اخلاق فلسفى ارايه شود ، كم و كاستى هاى هر دو كتاب برطرف مى شود و يك كتاب و فرهنگ مطلوب اخلاقى به دست مى آيد .

براى اين دو مقايسه ، نگارنده ، قسمتى از كتاب تهذيب الأخلاق ابن مسكويه به نام «تطهير عراق و بخشى از روايات اخلاقى مندرج در كتاب الكافى» را به صورت تطبيقى بررسى نموده و تصويرى روشن از دو نظام اخلاقى سنّتى و عقلى يونانى ، ارايه مى نمايد .

كليدواژه ها : كلينى ، الكافى ، اخلاق اسلامى ، اخلاق حديثى ، اخلاق فلسفى ، احاديث اخلاقى .

ص: 371

درآمد

آموزه هاى اخلاق اسلامى، دست مايه محقّقان و مصنّفان متعدّدى در گستره تاريخ تمدّن اسلامى بوده است تا به نظام سازى اخلاقى بپردازند و جريان هاى اخلاقى گوناگونى پديد آورند. آنان با توجّه به درجه بهره گيرى از سنّت حديثى و نوع نگرش خود به فلسفه يونانى، و همچنين با توجّه به نقشى كه براى كشف و شهود در سلوك اخلاقى خود قائل بوده اند، نظام هايى متمايز از يك ديگر و در عين حال، ناظر به هم ساخته اند. فرايند اين كوشش ها پديدار شدن سه نحله يا مكتب اخلاقى در ميان مسلمانان بوده است: اخلاق فلسفى، اخلاق روايى و اخلاق عرفانى.

در اين نوشته، كوشش مى شود تا به اختصار، ويژگى هاى اخلاق روايى و اخلاق فلسفى، بر اساس دو كتاب اساسى در اين زمينه، بررسى و تحليل گردد. از اين رو، بخشى از كتاب الكافى كلينى و كتاب تهذيب الأخلاق و تطهير الأعراق ابن مسكويه رازى، با هم سنجيده شده است. هدف اين مقايسه، به دست دادن تصويرى روشن از دو نگرش به اخلاق است و تلاش در جهت روشن ساختن قوّت ها و كاستى هاى هر يك.

الف. كلينى و «الكافى»

كتاب الكافى و نويسنده آن، محمّد بن يعقوب كلينى(م 328 يا 329 ق) شناخته شده تر از آن اند كه در اين جا به معرّفى آنها پرداخته شود. از اين رو، در اين بخش، تنها به مسائل اخلاقى كتاب وى توجّه و از طرح مسائل ديگر خوددارى مى شود. بخش عمده جلد دوم الكافى، شامل مباحث اخلاقى است. در اين بخش، كلينى، احاديثى را كه به نحوى با اخلاقْ سر و كار داشته، بى دخل و تصرّف ، آورده است. در واقع، تنها دخالت او شيوه تنظيم ابواب كتاب است و با اين كار و تفكيك احاديث از يك ديگر، نگرش خود را درباره آنها به كار بسته است.

احاديث اين جلد، در چهار كتاب گنجانده شده است: كتاب الايمان، كتاب الدعاء،

ص: 372

كتاب فضل القرآن و كتاب العشره. احاديث وارد شده در اين كتاب ها عمدتاً نحوه سلوك اخلاقى مسلمانان را باز مى گويد و تكاليف آنان را در قبال خداوند، خودشان، خانواده و جامعه شان معيّن مى كند. البته برخى احاديث اين كتاب ها (بخصوص كتاب الايمان و الكفر)، مستقيماً اخلاقى به شمار نمى روند و مى توان آنها را به جاى ديگرى منتقل كرد، مانند احاديث باب آخر اين كتاب كه در آن، اشاره شده است كه با وجود ايمان، بدكارى زيانى نمى زند و با كفر، نيكوكارى سودى ندارد، يا تفاوت اسلام و ايمان.

در اين كتاب ها شاهد ابوابى هستيم كه به روشنى، فضايل فردى و اجتماعى مسلمانان را بر مى شمارد و رذايل اخلاقى را معيّن مى سازد. مهم ترين اين ابواب عبارت اند از: خوف و رجا، ورع، تقوا، صبر، شكر، حيا، عفو، حلم، صمت، مدارا، رفق، تواضع، قناعت، كفاف، شتاب در نيكوكارى، انصاف و عدالت، كبر، عجب، حسد، غضب، عصبيت، ظلم، قسوت، تهمت، خُلف وعده، نميمه، طمع، امانتدارى در مجالس، بدخويى، دروغگويى، و توبه.

ويژگى ها

با مرور اين كتاب ها و ابواب آنها مى توان ويژگى هاى اخلاق روايى موجود در الكافى

را به شرح زير بر شمرد:

يك. مرجعيت اسلامى

آشكارترين ويژگى بخش اخلاقى الكافى، حضور نيرومند و انحصارى مرجعيت اسلامى است، به اين معنا كه نويسنده اين كتاب، تنها آيات قرآنى و سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان شيعه عليه السلام را آورده و از ارجاع و استناد به سخنان ديگر مرجعيت هاى اخلاقى (مانند اخلاق يونانى يا اخلاق ايرانى)، خوددارى كرده است. شايد اين، طبيعت چنين كارى باشد؛ زيرا كسى كه كار خود را گردآورى احاديث شيعى مى داند، طبيعتاً بايد كار

ص: 373

خود را محصور به سخنان معصومان عليه السلام كند تا به وظيفه خود، عمل كرده باشد. فارغ از اين كه چرا چنين پديده اى در كتاب الكافى رخ داده است، وجود اين ويژگى است كه بعدها هنگام مقايسه با كتاب تهذيب الأخلاق، به نيكى، خود را آشكار مى سازد.

دو. حاكميت ايمان

كلينى، احاديث خود را به گونه اى سازمان داده و چنان ابوابى را براى آنها برگزيده است كه به خوبى مى توان نقش ايمان را در اخلاق ديد. او بى آن كه به صراحت بگويد، نشان مى دهد كه اخلاق، ريشه در ايمان دارد و تنها با قبول ايمان است كه مى توان از فضايل اخلاقى، دم زد و براى رسيدن به آنها كوشيد. به همين سبب، كلّ بحث هاى اخلاقى وى بر اساس «ايمان» است و مخاطب او شخص «مؤن». ايمان بر همه احاديث اخلاقى وى، نشان و اثر خود را نهاده است؛ زيرا اخلاق، برآمده از رفتارهاى شخص است و اين رفتارها، زاده جوارح و جوانح اويند و «ايمان در همه جوارح بدن، پراكنده است».(1)

از اين منظر، بر هيچ كنشى، حكم اخلاقى بار نمى شود، مگر از دريچه ايمان. گويى مصنّف، بر اين باور است كه اخلاقِ بى ايمانْ ممكن نيست و اخلاق، فرع ايمان است.

سه. پرهيز از نظريه پردازى

كلينى، وظيفه خود را گردآورى و طبقه بندى احاديث گوناگون مى داند، نه نظريه پردازى درباره آنها. از اين رو، كتاب او، تنها مجموعه اى از احاديث فاقد شرح و بسط به نظر مى رسد. به همين سبب، در اين كتاب، بحثى درباره انسان شناسى و ماهيت نفس و نقش اخلاق در كمال فرد و مانند آنها - كه در غالب كتاب هاى اخلاقى ديده مى شوند - ، نيامده است. البته چنين نيست كه كتاب او يكسره، گزارش حديث

ص: 374


1- . الاُصول من الكافى، ج 2 ، ص 33 ، باب «فى انّ الإيمان مبثوث لجوارح البدن كلها».

به شمار رود و از ارائه نظريه، بى بهره باشد. در واقع، نحوه چينش احاديث و فصل بندى آنها و دادن عنوان به بيشتر باب ها، خود، بيانگر نگرش و نظريه كلينى است. اگر بر اساس اين عناوين و احاديث انتخاب شده، مجاز به نسبت دادن نظريه اى به كلينى باشيم، بايد او را از كسانى بدانيم كه انسان شناسى قرآنى و وجود فجور و تقوا را در شخص انسان مسلَّم گرفته است و اينك مى كوشد تا براى انسان مؤنِ به اين نظريه، راه برون شدن از مسير فجور و گام نهادن در طريقت تقوا را بازگويد.

چهار . به دست ندادن تعاريف لازم

بخش قابل توجّهى از مباحث علم اخلاق، صَرف به دست دادن تعاريف مفاهيم گوناگون و يا بازشناسى آنها از يك ديگر مى شود. براى مثال، معناى دقيق «توكّل» چيست و چگونه مى توان آن را از تخاذل و بيكارگى، بازشناخت؟ يا تفاوت دقيق ميان همّت والا و آرزوى بلند چيست؟ طى سده هاى پياپى، عالمان اخلاق كوشيده اند با به دست دادن تعريف دقيق مفاهيم، هم خوانندگان و علاقه مندان اين حوزه را با معانى دقيق اصطلاحات اخلاقى آشنا سازند و هم آنان را از يكى گرفتن اين مفاهيم و سوء فهم هاى بر آمده از آنها بازدارند؛ ليكن اين مسائل، در كتاب كلينى طرح نمى شود و او تكليفى در اين باره بر دوش خود نمى بيند تا به موشكافى فيلسوفانه در اين باره بپردازد. براى مثال، وى فصلى به نام «باب العجب» مى گشايد و در آن، هشت حديث درباره خودبينى و عجب نقل مى كند. سپس فصلى ديگر با نام «باب الفخر و الكبر» باز مى كند و در آن، شش حديث مى آورد. با اين همه، توضيح تفاوت ميان اين دو را به خواننده وا مى گذارد.

پنج. تداخل حوزه اخلاق و آداب

گويى از نظر كلينى، تفاوتى ميان حوزه اخلاق و حوزه آداب و سُنن وجود ندارد. از اين رو، در الكافى، كنار بحث از فضائلى مانند: صبر و تواضع يا رذائلى همچون:

ص: 375

كذب و فخر و كبر، شاهد ابوابى مانند: «مصافحه»،(1) «معانقه»،(2) و «تقبيل»(3) هستيم. در حالى كه ميان اينها تفاوتى قابل تأمّل است. دست دادن و يا بوسيدن يك ديگر، عمدتاً تابع عرف و سنّت است و ممكن است در جايى، مرسوم و در نتيجه، اخلاقى باشد، حال آن كه در جاى ديگرى، متروك گردد و به همين سبب، كنار نهادن آن خطا نباشد؛ ليكن فضايل اخلاقى، مانند: حلم و كظم غيظ، ارزش هاى اخلاقىِ پايدارى هستند و در همه جوامع اسلامى، فضيلت به شمار مى روند و اگر كسى آنها را كنار نهد، مورد نكوهش واقع مى گردد. تداخل ميان احاديث اخلاقى و احاديثى كه سنّت ها و آداب معاشرت را مى آموزند، گوياى آن است كه كلينى، چندان تفاوتى ميان آنها قائل نبوده است و يا اين بازشناسى را به ديگران واگذاشته و كار خود را به گردآورى احاديث، منحصر دانسته است.

حاصل آن كه، كلينى، خود را در چارچوب مرجعيت اسلامى قرار مى دهد و از اين سنّت براى پرداختن به مباحث اخلاقى خود سود مى جويد. اخلاق را تابع ايمان قرار مى دهد. از نظريه پردازى و بحث هاى انتزاعى در عرصه اخلاقْ دورى مى كند. چندان در پىِ تعاريف مفاهيم نيست و به سازماندهى و تعيين مسائل اخلاقى و ارائه يك چارچوب نظرى، توجّهى ندارد. سرانجام آن كه، اخلاقيات و عادات و رسوم دينى را كنار يك ديگر مى نهد. با اين همه، كتاب وى در سده هاى گذشته، همچنان مرجعى كم بديل براى عالمان عرصه هاى گوناگون علوم دينى (بخصوص اخلاق) بوده است و آنان از اين ذخيره ارجمند براى گستردن مرزهاى دانشىِ خود سودها برده اند.

ب. رازى و «تهذيب الأخلاق»

ابو على احمد بن محمّد مسكويه رازى (325 - 421ق) از نامورترين فلاسفه اخلاق

ص: 376


1- . ر. ك : همان، ص 179.
2- . ر. ك : همان ، ص 183.
3- . ر. ك: همان ، ص 185.

مسلمان است كه در رى مى زيست و با مجامع شيعى، مرتبط بود. وى آثار متعدّدى از خود به يادگار گذاشته است كه هر يك، در خور توجّه است و مى توان كتاب تهذيب الأخلاق و تطهير الأعراق او را سرچشمه جريان اخلاق فلسفى در ميان متفكّران شيعى دانست. وى به نوشته ابو حيّان توحيدى، مردى هوشمند، خوش قريحه و داراى زبانى سَخته بود.(1) البته توحيدى، صفات ناخوشايندى مانند بخل را نيز به وى نسبت مى دهد و او را شيفته كيمياگرى معرفى مى نمايد.(2) درباره ادّعاهايى از اين دست، برخى ترديد جدّى كرده اند و علّت چنين نسبت هايى را دروغگويى ابو حيّان توحيدى و غرض ورزى وى دانسته و گفته اند كه وى به دروغ و جعلْ عادت داشت.(3)

حاصل آن كه، وى مردى خوش نام و دانشمندى بنام بود. همچنين دلايل متعدّدى در دست است كه وى را شيعه دانسته اند. دلايل اصلى تشيّع مسكويه، عبارت اند از:

- تصريح وى به وجوب عصمت امام در «رسالة الفوز الأصغر»؛

- اشاره به سخن امام على عليه السلام در بحث شجاعت در كتاب تهذيب الأخلاق؛

- آغاز كتاب جاويدان خرد (الحكمة الخالدة)، با عبارت: «بعد حمد اللّه و الثناء عليه بما هو أهله و الصلاة على محمّد النبىّ وآله الطيّبين الأخيار»، گوياى تشيّع وى است؛ زيرا اين تعبير، تنها در ادبيات شيعه، رايج است؛

- هنگام نام بردن از امير مؤنان، امام حسن، امام حسين و امام صادق در كتاب جاويدانْ خرد، تعبير «عليه السلام» به كار مى برد، و اين تعبير، عمدتاً ميان شيعه رايج است؛

- وى مصاحب عضد الدوله، مهلبى وزير، و ابن العميد و فرزندش ابو الفتح بود كه از رجال شيعه بودند؛

ص: 377


1- . كتاب الإمتاع و المؤنسة، ج 1 ، ص 36.
2- . همان جا ؛ نيز ، ر. ك : ص 136.
3- . معجم الاُدباء أو إرشاد الأريب إلى معرفة الأديب، ج 1، ص 587 .

- تصريح قاضى نور اللّه مرعشى در كتاب طبقات(1) خود به تشيّع وى؛

- تصريح خوانسارى در روضات الجنّات، سيد حسن صدر در تأسيس الشيعة الكرام لعلوم الإسلام، به نقل از مير داماد بر تشيّع او؛

- در الذريعة ، از مؤّفان شيعى به شمار آمده است؛

- نگرش او به مسئله جبر و اختيار و نحوه حل آن، به نگرش شيعى، مانند است.(2)

البته مى توان برخى از دلايل فوق را كافى ندانست. براى مثال، درست است كه وى سخنى از امير مؤنان عليه السلام را در تهذيب الأخلاق خود نقل مى كند، ولى همو، همدلانه، سخنى ديگر را از ابوبكر نقل مى كند و مى نويسد: «و لقد صدق أبوبكر الصديق - رضى الله عنه - فى خطبته حيث قال... »؛(3) مگر آن كه منافاتى ميان اين دو نبينيم و او را فردى معتدل به شمار آوريم كه منافاتى بين نقل از اين دو نمى بيند. حسن تميم نيز او را شيعه دانسته و استدلال مى كند كه وى به صورت مطلق از «امير المؤنين» نام برده است و اين نوع تعبير، مختصّ شيعيان است.(4) عبد اللّه نعمه، شيعى بودن او را مسلّم مى داند؛ اما در شيعه امامى بودن او ترديد مى كند.(5)

با اين همه، تصوّر عمومى، بر شيعى بودن اوست، و همين قدر در اين نوشته، كافى است و تحقّق امامى بودنش خللى به اصل بحث نمى زند. بدين ترتيب، با دانشمندى مسلمان و شيعى روبه رو هستيم كه مى توان و بايد انتظار داشت كه از مرجعيت

ص: 378


1- . ظاهرا مقصود عبد اللّه نعمه از كتاب «طبقات»، همان مجالس المؤمنين قاضى نور اللّه مرعشى است.
2- . فلاسفة الشيعة حياتهم و آرائهم، ص 141 - 143.
3- . تهذيب الأخلاق، ص 181. البته ابو طالب زنجانى، اين قسمت را به گونه اى ترجمه و در واقع، ويرايش فرهنگى كرده است كه با نگرش رايج، سازگار افتد، از اين رو، نوشته است: «اولين پادشاه عرب، ابوبكر، نُطقى كرده است و حقيقت راست گفته». كيمياى سعادت ترجمه طهارة الأعراق ابو على مسكويه رازى، ص 209.
4- . تهذيب الأخلاق و تطهير الأعراق، ص 9.
5- . فلاسفة الشيعة حياتهم و آرائهم، ص 142.

اسلامى و شيعى در نوشته هاى خود، بهره فراوان برده باشد.

1. اهميّت كتاب

كتاب تهذيب الأخلاق و تطهير الأعراق، تا امروز، بر عدّه اى از ناموران عرصه اخلاق، تأثيرى جدّى بر جاى گذاشته است. خواجه نصير الدين طوسى، آن را به زبان فارسى، ترجمه و با افزايشْ تحرير كرد و نام اخلاق ناصرى بر آن نهاد. بعدها نيز ترجمه هايى گاه مطابق متن و گاه اقتباسى از آن صورت گرفت.(1) ديگر عالمان اخلاق نيز سخت از وى متأثّر بوده و در كتاب هايى مانند: جامع السعادات ملاّ مهدى نراقى و شرح چهل حديث امام خمينى، مى توان به خوبى، تأثير اين كتاب را ديد. حسن تميم، در مقدّمه خود بر اين كتاب، اشاره مى كند كه محمّد عبده، رئيس دانشگاه الأزهر كه به ارزش علمى و تربيتى اين كتاب، وقوف يافته بود، آن را در خانه خود به طلاّب خاص الأزهر تدريس مى كرد.(2) جابرى، هنگام بررسى اين كتاب، آن را مهم ترين كتاب اخلاق فلسفى متأثّر از اخلاق يونانى مى داند كه عرب ها تا كنون پديد آورده اند.(3)

2. ساختار «تهذيب الأخلاق»

اين كتاب، شش مقاله يا بخش دارد و در برخى از نُسخ، به هشت مقاله نيز مى رسد. براى مثال، نسخه «زريق»، شش مقاله دارد، حال آن كه نسخه ترجمه شده به دست أبو طالب زنجانى، هشت گفتار دارد. علّت اين اختلاف، افزايش يا كاهش در متن نيست؛

ص: 379


1- . اين ترجمه ها عبارت اند از: كيمياى سعادت ترجمه طهارة الأعراق أبو على مسكويه رازى، ترجمه ميرزا ابوطالب زنجانى؛ اخلاق و راه سعادت بشر (ترجمه و اقتباس از طهارة الأعراق ابن مسكويه ، به قلم [نصرت بيگم امين مشهور به يك بانوى ايرانى متوفى 1362] يكى از بانوان ايرانى، [اصفهان ]، 1328؛ ترجمه تهذيب الأخلاق ، على اصغر حلبى، تهران: علمى.
2- . تهذيب الأخلاق و تطهير الأعراق، ص 23.
3- . نقد العقل العربى؛ العقل الأخلاقى العربى: دراسة تحليلية نقدية لنظم القيم فى الثقافة العربية، ص 422.

بلكه آن است كه برخى گفتار ششم را به سه بخش تقسيم كرده اند كه نتيجتاً كتاب، به هشت گفتار، تبديل شده است. نسخه حسن تميم نيز تنها گفتار ششم را به دو بخش كرده و در نتيجه، هفت گفتار شده است. طبق تقسيم بندى زنجانى، كتاب تهذيب الأخلاق، داراى هشت گفتار به شرح زير است:

گفتار اوّل: مبادى علم اخلاق، شامل بحث از

نفس، خير و سعادت، فضيلت و رذيلت؛

گفتار دوم: خوى آدمى و پيراستنش، كمال او و راهش؛

گفتار سوم: خير و سعادت: اقسام و درجات آن؛

گفتار چهارم: عدالت و نمودهاى آن؛

گفتار پنجم: محبّت و صداقت؛

گفتار ششم: بهداشت روان و بيمارى هاى آن و حفظ سلامت آن؛

گفتار هفتم: بازگردانيدن سلامت به روان؛

گفتار هشتم: علل ترس از مرگ و درمان آن؛

3. ويژگى هاى «تهذيب الأخلاق»

با بررسى اين كتاب مى توان برخى از مهم ترين ويژگى هاى آن را، در مقايسه با مباحث اخلاقى كتاب الكافى، به شرح زير بر شمرد:

يك. مرجعيت انديشه يونانى

آشكارترين ويژگى اين كتاب - كه به دست مسلمانى معتقد نوشته شده است - ، حاكميت و مرجعيت بى منازع انديشه يونانى است. در واقع، بُن مايه اصلى كتاب و انديشه هاى آن، بر اساس آراى افلاطون(1) و ارسطو گذاشته شده است و مى توان آن

ص: 380


1- . درباره تأثير انديشه هاى افلاطون بر متفكّران مسلمان، از جمله ابن مسكويه، ر.ك: الفلسفة الأخلاقية الأفلاطونيه عند مفكّرى الإسلام ، ناجى التكريتى.

را بسط بخشى از كتاب چهارم جمهور افلاطون، و تقريباً همه كتاب اخلاق نيكوماخوسارسطو دانست. اين تأثيرپذيرى، چنان آشكار است كه به سادگى مى توان بخش هايى از اين كتاب را ترجمه آزاد اخلاق نيكوماخوس دانست. براى مثال، مسكويه،

در بحث سعادت و بحث از حد وسط، نظر ارسطو را نقل مى كند و مى پذيرد و بدين ترتيب، مرجعيت فكرى او را آشكار مى سازد. وى در آغاز مقاله سوم، بحث را از تعريف ارسطو درباره سعادت مى آغازد، تا هم به او اقتدا كرده باشد و هم حقّ وى را ادا نموده باشد.(1) ابن مسكويه در اين كتاب، آزادانه و فراوان، به كسانى مانند سقراط، فيثاغورث، جالينوس، ارسطو و افلاطون ارجاع مى دهد و به سخنان آنان استناد مى كند.

براى روشن شدن اين مطلب و به جاى تطبيق بخش هايى از اين كتاب با نوشته هاى متفكّران يونانى، در اين جا، به مقايسه اى آمارى بسنده مى كنيم و نام هاى اسلامى و يونانىِ به كار رفته در اين كتاب را با هم مى سنجيم.

در كتاب تهذيب الأخلاق، در مجموع، ده بار نام پيامبر اكرم، آمده و يا به ايشان اشاره شده است. بار نخست، مسكويه، حديثى با اين مضمون نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به تنهايى، با امّت خود سنجيده شدم و بر آنان برتر گشتم.(2) بار دوم، هنگام اشاره به رابطه طولى يا تكاملى موجودات و اين كه درخت خرما در مرز ميان گياهان و جانوران قرار دارد، حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه ايشان فرمود: «عمّه خود، درخت خرما را گرامى بداريد كه از بازمانده گِل آدم آفريده شد».(3) بار سوم، هنگام اشاره به سخن پيامبر صلى الله عليه و آله است در تفسير آيه كريمه «فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّآ أُخْفِىَ لَهُم مِّن قُرَّةِ

ص: 381


1- . تهذيب الأخلاق ، ص 75.
2- . همان، ص 38.
3- . همان، ص 66.

أَعْيُنٍ»،(1) با اين مضمون كه در آن جا چيزهايى است كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده است و نه به قلب انسانى، خطور كرده است.(2) همين مطلب، مجدداً در صفحه 92، تكرار شده است.

چهارمين بار، هنگام سخن از نوع دوستى مناسب خداوند، از حضرت رسول نام مى برد. در آن جا مى گويد: هر كس به گونه اى شايسته، خداوند، او را دوست داشته باشد، خداوند نيز او را به دوستى خود بر مى گزيند و شايسته آن چنان دوستى اى مى گردد كه شريعت، برخى را بدان موصوف ساخته و از ابراهيم «خليل اللّه» و «محمّد حبيب اللّه» نام برده است.(3) در پنجمين مورد، ابن مسكويه، از رسول اكرم نقل مى كند كه ايشان فرمود: «نسب هاى خويش را نزدم نياوريد؛ بلكه كرده هاى خود را نزدم بياوريد» .(4) هفتمين مورد، جايى است كه ابن مسكويه، مزاح را در حدّ اعتدال مى ستايد و مى نويسد: «رسول خدا صلى الله عليه و آله مزاح مى كرد و جز حق نمى گفت».(5)

هشتمين مورد، جايى است كه ابن مسكويه، هنگام بحث از عدالت مى گويد: «و درباره اين نوع عدالت است كه وى عليه السلام گفت: «بالعدل قامت السماوات و الارض»(6)، و به ضميرى بسنده مى كند. نهمين بار، هنگام سخن از افتخار به امور بيرونى و رذيلت شمردن آن، به اختصار، دو مثل از قرآن كريم،(7) نقل مى كند و مى افزايد: «در قرآن و همچنين اخبار، روايت شده از پيامبر صلى الله عليه و آله ، از اين مثال ها فراوان است».(8) سرانجام، وى

ص: 382


1- . سوره سجده، آيه 17.
2- . تهذيب الأخلاق ، ص 71.
3- . همان، ص 170.
4- . همان، ص 197.
5- . همان، ص 198.
6- . همان، ص 131.
7- . سوره كهف، آيه 32 و 45.
8- . تهذيب الأخلاق، ص 66.

كتاب خود را با صلوات بر رسول خدا و خاندانش به پايان مى برد.

بدين ترتيب، مى توان گفت كه وى شايد تنها دو حديث اخلاقى را از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند. البته اگر تأكيد ايشان را بر «كردار»، نه «تبار» و توصيه ايشان را به گرامى داشتن درخت خرما، از توصيه هاى اخلاقى به شمار آوريم، در آن صورت، در اين كتاب، تنها چهار حديث اخلاقى از رسول خدا نقل شده است.

همچنين در اين كتاب، فقط سه بار نام امير مؤنان على عليه السلام ، ذكر شده است. نخستين بار، هنگام بحث از ماهيت و حقيقت شجاعت، چنين مى خوانيم: «سخن امام اجل - سلام اللّه عليه - را كه از حقيقتِ شجاعت بر آمده است، بشنو كه به ياران خود گفت: «اى مردم! اگر كشته نشويد، مى ميريد. سوگند به كسى كه جانِ پور ابوطالب به دست اوست، هزار ضربت شمشير بر سر، سبك تر از مرگ در بستر است!»(1) در مورد دوم، ابن مسكويه، اشاره مى كند كه: امير مؤنان، پرمزاح بود تا آن جا كه برخى از مردم، بر

او خُرده گرفته، گفتند كه اى كاش، اين شوخ طبعى در او نبود!(2) سومين و آخرين مورد نيز هنگام بحث از ضرورت مرگ است كه در آن جا استدلال مى كند، اگر گذشتگان نمى مردند و زنده مى ماندند، ديگر جايى براى آيندگان نبود. آن گاه مى گويد: براى اين كه تصوّر اين مسئله، آسان تر شود، كافى است كه شخص نامورى مانند على ابن أبى طالب عليه السلام را در نظر بگيريم كه فرزندان و نوادگانش را تا كنون بتوان احصا كرد. حال اگر هيچ يك از فرزندان وى از دنيا نرفته و همراه با فرزندان و نوادگان خود تا زمان ما زيسته باشند، مى توان تصوّر كرد كه چه قدر تعداد افراد اين خاندان، انبوه خواهد شد.

همين محاسبه را اگر ادامه دهيم، متوجّه مى شويم كه زمين، گنجايش همه آنان را ندارد و گذشتگان بايد مى مردند و جاى خود را براى آيندگان مى پرداختند.(3)

ص: 383


1- . همان، ص 108. اين سخن، با تفاوتى اندك در واژه ها در خطبه 123 نهج البلاغة آمده است.
2- . همان، ص 198.
3- . همان، ص 215.

با اين تحليل، به نظر مى رسد كه در كلّ اين كتاب اساسى اخلاق فلسفى، از امام على عليه السلام تنها يك حديث، با محوريت اخلاق آمده است. هرچند آن هم محتواى مستقيم اخلاقى ندارد؛ بلكه براى بيان اين مطلب است كه شهادت در راه خدا نزد ايشان، بارها ارجمندتر از مردن در بستر بوده است. گفتنى است كه در بعضى از نسخه ها، برخى از نام ها يا احاديث فوق نيز نيامده اند و شاهد پاره اى افتادگى ها هستيم، كه قسطنطين زريق، در پانوشت نسخه مصحّح خود، بدان ها اشاره مى كند. ليكن در اين نوشته، تنها همين نسخه، مبناى بحث قرار گرفته است.

حاصل آن كه، در كلّ اين كتاب اخلاقى، شاهد چهار - پنج حديث از پيشوايان اسلام هستيم: چهار حديث از پيامبر صلى الله عليه و آله و يك حديث از امير مؤنان عليه السلام . از ديگر امامان نيز هيچ سخنى و اشاره اى به ميان نيامده است. البته مسكويه، در كتاب ديگر خود الحكمة الخالدة (جاويدان خرد)، سخنانى از رسول خدا صلى الله عليه و آله ،(1) امير مؤنان عليه السلام ،(2) و امام جعفر

صادق عليه السلام ،(3) نقل مى كند.

ليكن بر اساس اين نقل ها بايد محتاطانه داورى كرد؛ زيرا بنياد كتاب جاويدان خرد، بر گزارش و نقل خرد و فرزانگى فرهنگ هاى گوناگون است و ابن مسكويه، طى ابوابى، حكمت هاى ايرانيان، هنديان، يونانيان، و روميان را نقل مى كند و ذيل «حِكَم العرب»،

سخنانى از حضرت رسول، اميرمؤنان، امام جعفر صادق، اكثم بن صيفى، ابن السمّاك و ديگر ناموران مى آورد. بدين ترتيب، در اين كتاب، مرجعيت هاى گوناگون فكرى و فرهنگى، در كنار يك ديگر حضور دارند و اگر بخشى از كتاب، به پيامبر صلى الله عليه و آله اختصاص داده شده، بخش هاى عمده آن، در اختيار سخنان سقراط، ارسطو، اسكندر، انوشيروان و بزرگمهر قرار دارد.

ص: 384


1- . ر.ك: الحكمة الخالدة جاويدان خرد، ص 103 - 110.
2- . ر. ك : همان، ص 110 - 113.
3- . ر. ك: همان، ص 117، 147، 171 و 176.

اشاره به ديگر شخصيت هاى مطرح در فرهنگ اسلامى نيز در كتاب تهذيب الأخلاق، نادر است. براى مثال، نام هاى حضرت ابراهيم، ايّوب، قارون، حسن بصرى، و ابوبكر، تنها يك بار آمده است. به أبو عثمان دمشقى (پزشك و مترجم آثار اخلاقى و گردآورنده كتابى در اخلاق، بر اساس گفته هاى جالينوس) و أبو يوسف كندى (فيلسوف معروف) دو مرتبه اشاره شده است. جدول شماره يك، تصوير روشن ترى از اين مسئله، به دست مى دهد.

عکس

در برابر اين حضور كم رنگ مراجع فكرى اسلامى، شاهد تكرار فراوان نام هاى يونانى هستيم. در اين ميان، نام ارسطو بيش از هر كس، يعنى سى مرتبه آمده است. به عبارت ديگر، نام ارسطو، سه برابر نام رسول خدا نقل شده است، كه در كتابى اخلاقى، جاى تأمّل دارد. البته افزون بر اين مقدار، گاه از او به عنوان «الحكيم» ياد مى كند و

ص: 385

سخن «حكيم» را نقل مى كند. شايد اين مسئله، طبيعى باشد؛ زيرا گوهر و بنياد اين كتاب، گزارشى از كتاب اخلاق نيكوماخوس ارسطو است.

پس از ارسطو، به ترتيب، نام هاى سقراط و جالينوس، پنج مرتبه، افلاطون، سه مرتبه، اسكندر، و برنامس (پريام شاه تروا) ، دو مرتبه، فيثاغورث، فرفوريوس و برسون، يك مرتبه، نقل شده است.

آن غياب آشكار نام هاى اسلامى و اين حضور نيرومند نام هاى يونانى، به خوبى، مرجعيت فكرى و بُن مايه اين كتاب را مشخّص مى كند. به نظر مى رسد كه اين كتاب، گويى نتوانسته است هيچ پيوندى با سنّت اخلاق دينى ما، در گذشته، برقرار كند و نويسنده، دليلى براى بهره گيرى از منابع دينى در خود نديده است. جدول شماره دو، اين مطلب را آشكارتر مى سازد.

عکس

ص: 386

بدين ترتيب، نام هاى مراجع يونانى، پنجاه مرتبه و نام هاى رايج در فرهنگ اسلامى، 22 بار، تكرار شده است. مقصود از سلطه مرجعيت يونانى، همين نكته است.

البته چنين نيست كه اگر حديث، حضورى پر رنگ ندارد، آيات قرآنى، بر طرف كننده اين نقص باشد. در واقع، استناد به قرآن نيز در اين كتاب اخلاقى، غالباً استطرادى است و آيات قرآنى،نقشى در پيشبرد بحث ندارند. در اين كتاب، در مجموع، شش بار آيات قرآنى آمده است. بار نخست، در صفحه آغازين كتاب و هنگام اشاره به ضرورت شناخت خويشتن و عوامل تزكيه و تباهى آن، ابن مسكويه مى گويد: خداوند - عزّ و جلّ - فرمود: «وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا ».(1) بار دوم، هنگام اشاره به سعادت حقيقى انسان است: «فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّآ أُخْفِىَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْيُنٍ» .(2) بار سوم، همين آيه، هنگام سخن از اهميّت حكمت و نقش آن در سعادت، تكرار مى شود.(3)

چهارمين بار، هنگام بحث از محبّت و انگيزه هاى آن است كه ابن مسكويه، به انگيزه هاى ضعيف غالب مردم در دوستى، اشاره و به اين آيه، استشهاد مى كند كه حق تعالى فرمود: «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُم مُّشْرِكُونَ».(4) پنجمين نوبت، جايى است كه ابن مسكويه، از افتخارات نابه جا سخن مى گويد كه با كمترين اتّفاقى، تباه مى شود، مانند داستان آن تاك نشانى كه از سرسبزى تاكستان خود، غرّه شد. در اين جا، وى دو مثل از سوره كهف را به گواهى مى خوانَد.(5) سرانجام، هنگام سخن از اندوه و شيوه درمان آن مى گويد كه: جوينده فضيلت، بر خلاف جاهلان، در صورت پايدارى، در

ص: 387


1- . سوره شمس، آيه 7 .
2- . سوره سجده، آيه 17.
3- . تهذيب الأخلاق، ص 92.
4- . سوره يوسف، آيه 106.
5- . تهذيب الأخلاق، ص 196.

مسير خود اندوهگين نمى شود. او كامياب، سالم و ولىّ خداوند است؛ زيرا خداوند فرمود: «أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَآءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ»(1).(2)

حضور قرآن در اين كتاب اخلاقى ، در همين حد است.

دو. محور نبودن ايمان

مسائل اخلاقى كتاب الكافى، با ايمانْ در هم تنيده است و نمى توان بحثى را جداىِ از ايمان، به نيكى بازشناخت. كلينى، همواره سخن از مؤنى پيش مى كشد كه نيازمند تهذيب و پيراستن خُلقيات خويش است و در اين زمينه، تا جايى پيش مى رود كه بدون نياز به تصريح در اين باره، اخلاق را برخاسته و برآمده از دين و ايمان مى داند.

ليكن اين مسئله در كتاب تهذيب الأخلاق به گونه اى يكسره، متفاوت است. با آن كه ابن مسكويه، مسلمان و متديّن است و در كتاب خود، به فراخور بحث، از خدا و آيات او نام مى بَرد، ايمان، نقشى محورى ندارد. افزون بر آن، وى كه دغدغه كمال و تهذيب نفس را در زندگى داشته، به خواننده مى گويد كه در بزرگ سالى و پس از استوار شدن عادت ها، به جهاد با نفس برخاسته و خود را پيراسته است.(3)

همچنين در وصيّت نامه خويش به تعهّدات خود درباره اخلاق و اخلاقى زيستن تأكيد مى كند و روشن مى سازد كه همواره به عهد خويش در جهت رسيدن به حكمت و خردمندانه زيستن و مجاهده با نفس، عمل كرده است.(4)با اين همه، در اين اثر، غياب اخلاق اسلامى، آشكار است و گويى اين مجاهدات، به يارى معيارهاى اخلاقىِ فرهنگ يونانى صورت بسته است، نه اُسوه هاى اسلامى.

ص: 388


1- . سوره يونس، آيه 62.
2- . تهذيب الأخلاق، ص 219.
3- . همان، ص 50 .
4- . معجم الاُدباء أو إرشاد الأريب إلى معرفة الأديب، ج 2، ص 9.

در واقع، او همه فضايل اخلاقى را بر اساس نَفْس شناسى خاص يونانى، به چهار فضيلت اصلى، ارجاع مى دهد كه عبارت اند از: حكمت، عفّت، شجاعت و عدالت. واقع، آن است كه اين فضايل چهارگانه، بازگوى نوعى اخلاق «سكولار» است. ابن مسكويه نيز دليلى نديده است تا درباره اين فضيلت، مستقلاً بحثى مطرح كند. مقصود از سكولار بودن اين اخلاق، آن است كه در ميان اين فضايل، فضيلتى كه به نحوى بازگوىِ ديانت يا رابطه انسان با خدا باشد، ديده نمى شود.

اين غياب فضيلت ايمان، به حدّى است كه اگر چند آيه و روايت موجود در كتاب تهذيب الأخلاق را حذف كنيم، مى توان از آن به مثابه دستور العملى اخلاقى براى تقريباً هر نوع جامعه اى، بى توجّه به ديانت آن، سود بُرد. البته ابن مسكويه، كوشيده است كه در كتاب خود، اين نقص را بر طرف سازد. راه حل وى، آن است كه فضايل چهارگانه حكمت، عفّت، شجاعت و عدالت را به مثابه اجناس فضايل، در نظر بگيرد و سپس ديگر فضايل را زيرمجموعه آنها قرار دهد. نتيجه اين راهبرد، آن بوده است كه طبق نظر ابن مسكويه، حيا، صبر، بخشندگى، آزادى، قناعت، ورع، وقار و مانند آنها را تحت فضيلت «عفّت» قرار مى گيرد.(1)

وى مسئله ايمان را به همين شكل حل مى كند و آن را زيرمجموعه فضيلت «عدالت» قرار مى دهد. از اين منظر: صداقت، اُلفت، صله رحم، مكافات، حسن شركت، حسن قضاء، تودّد و عبادت،(2) از فروع عدالت به شمار مى روند. در اين منظومه فكرى «عبادت»، نيز شامل ايمان و عمل صالح مى شود و ابن مسكويه، آن را اين گونه وصف مى كند: «عبادت، عبارت است از بزرگداشت خداوند - عزّ و جلّ - و تمجيد و اطاعت او و اكرام اولياى او از ملائكه، پيامبران و امامان و رفتار، طبق

ص: 389


1- . تهذيب الأخلاق، ص 20.
2- . ر. ك : همان، ص 23.

آنچه شريعتْ واجب داشته است. تقواى خداوند - عزّ و جلّ - اين امور را كامل و تمام مى سازد».(1) اين، راهى است كه بعدها كسانى مانند خواجه نصير الدين طوسى نيز دنبال مى كنند.(2)

واقع، آن است كه به نظر مى رسد فضيلت ايمان در اين كتاب، به مثابه عنصرى افزودنى و غير ضرورى گنجانده شده است، و به جاى آن كه فضيلتى همپاى فضايل اصلى باشد، به انتهاى صف، رانده شده است. البته در اين كار نيز ابن مسكويه، متأثّر از

سقراط و افلاطون است. افلاطون در گفتگوهاى خويش درباره مسئله ايمان و ديندارى به مثابه فضيلتى اخلاقى، موضعى يكسان نداشت؛ گاه، آن را فضيلتى مستقل قلمداد مى كرد و گاه، آن را بخشى از عدالت مى شمرد. براى مثال، در رساله «اوثيفرون»، ايمان را بخشى از عدالت نمى داند.(3) با اين حال، در رساله «پروتاگوراس»، آن را با عدالت، يكى مى شمارد.(4) باز در رساله «لاخِس»، ايمان، از عدالتْ متمايز مى گردد.(5)

سخن كوتاه، ابن مسكويه ، متأثّر از مرجعيت اخلاق يونانى و با پيروى از آن، ايمان را از فضايل اصلى نشمرده، آن را به حاشيه مى رانَد و نقش ايمان را در تفكّر اخلاقى خود كم رنگ مى سازد. اين سخن، به معناى نقص ايمان يا تديّن وى نيست؛ بلكه مقصود، آن است كه در نظام اخلاقى اى كه او به دست مى دهد، ايمان، جايگاه محورى ندارد، هرچند خودش فردى متديّن بوده است. بدين ترتيب، منظومه اخلاقى وى،

ص: 390


1- . همان، ص 24.
2- . ر.ك: اخلاق ناصرى، ص 115.
3- . دوره آثار افلاطون، ج 1، ص 256.
4- . همان، ص 95.
5- . «حديث فضايل و اخلاق فلسفى»، سيد حسن اسلامى، فصل نامه علوم حديث، شماره 41، پاييز 1385، ص 20.

بسيار متفاوت از اخلاقيات موجود در كتاب الكافى است كه به احتمال، از آن، باخبر بوده است.

نشان ديگر تأثيرپذيرى شديد ابن مسكويه از اخلاق يونانى، آن است كه وى به نقل چهار فضيلت اصلى، بسنده مى كند و به فضايل دينى ديگرى كه در متون اسلامى، همسنگ فضايل فوق شمرده شده اند، توجّهى ندارد. با مرور آيات و روايات دينى، مى توان يكى از اصلى ترين فضايل را «تقوا» دانست كه در واقع، فضيلتى همچون عفّت، بر آمده از آن است.

البته وى در زيرمجموعه عدالت، اشاره مى كند كه ارسطو، عدالت را سه قسم دانسته است: نخست آنچه ميان بنده و خداوند است، ديگرى ناظر به روابط شخص با ديگران است و سوم، آنچه ناظر به حقوق گذشتگان است.(1) آن گاه وى در توضيح اين سخن، اندكى تفصيل مى دهد و مى گويد: درباره عبادت خدا تقسيماتى متعدّد، ارائه شده و برخى از فلاسفه جديد، آن را سه بخش دانسته اند: اعتقاد درست، سخن صواب، و عمل صالح. عمل صالح نيز به بدنى (يعنى نماز و روزه) و خارج از بدن (يعنى معاملات)، تقسيم مى شود.(2) سپس از مقامات قربْ سخن مى رانَد و عوامل دورى از خداوند را يادآور مى شود.(3)

سه. نظريه پردازى دقيق

ابن مسكويه، به دقّت كوشيده است تا در كتاب خود، بنايى از نظام اخلاقى برآورد و بر اساس مفروضات و اصولى معيّن، نتايجى دقيق به دست آورد. روشى كه وى در اين كتاب دنبال كرده است، بعدها كم و بيش به وسيله مصنّفان اخلاق فلسفى پيروى

ص: 391


1- . در اين باره، ر . ك : اخلاق نيكوماخوس، ص 165 به بعد.
2- . تهذيب الأخلاق، ص 123.
3- . همان، ص 124.

شد و حتّى كسانى كه با اين سنّت، چندان پيوستگى نداشتند، در آثار خود، مايه هاى آن را نشان دادند.

وى از همان آغاز، با طرح نكاتى بديهى، كار خود را مى آغازد و به تدريج، خواننده را ناگزير به قبول مفروضاتى پيچيده تر مى كند.

از نظر وى، در نهاد ما انسان ها چيزى وجود دارد كه نه جسم است و نه جزو جسم و نه عَرَض. نام اين شئ «نفْس» است. اين نفس، ثابت است و همه چيز (از جمله خودش) را درك مى كند؛ حال آن كه جسم، خود را درك نمى كند. وى سپس در مقاله نخست، دلايلى بر تجرّد نفس و جوهر بودن آن، اقامه مى كند. در مرحله بعد، ابن مسكويه، ادّعا مى كند كه چون نفس، جسم نيست، از امور جسمى، روى گردان است و در پى معارف عقلى است و همين، موجب فضيلت اوست، بنا بر اين، هر چه نفس به اين بُعد توجّه كند، افضل است.

فضايل انسانى، هنگامى حاصل به دست مى آيند كه انسان بتواند خود را از عوائق كه خواسته هاى جسمانى هستند، آزاد سازد. آنچه را كه غالب مردمْ فضيلت مى شمارند، مانند خورد و نوش و خواب، فضيلت واقعى نيست و در ميان انسان و حيوان، مشترك است و چه بسا برخى حيوانات، در آنها از انسانْ نيرومندتر هستند. انسان با فضيلت، كسى است كه در اين امور، به مقدار نيازْ اكتفا كند و از زياده روى بپرهيزد. سپس تأكيد مى شود كه هر موجودى، كمال خاص خود را دارد و كمال خاص انسان، قدرت تعقّل اوست.

ابن مسكويه، سپس استدلال مى كند كه نفس انسانى، داراى سه قوّه متمايز است: قوّه شناخت حقايق، قوّه خشم و اقدام بر امور هائل و قوّه شهوت و برآوردن نيازها. اين قواى سه گانه نفس نيز هر يك فضيلتى دارند. بنا بر اين، سه فضيلت اصلى وجود دارد: فضيلت قوّه عاقله يا شناختى، «حكمت» نام دارد؛ فضيلت قوّه غضبيه، «شجاعت» ناميده مى شود و فضيلت قوّه شهويه، «عفّت» است. وى قواى سه گانه را به

ص: 392

پادشاهى، حيوانى درنده و خوكى تشبيه مى كند كه در يك جا، گرد آمده اند و هر يك كه بر ديگران پيروز شد، آنان را دنباله رو خود مى سازد.(1) از تعادل و توازن اين سه قوّه و هماهنگى اين سه فضيلت، فضيلت چهارمى زاده مى شود كه «عدالت» نام دارد. به همين سبب: «حكيمان، اتّفاق نظر دارند كه اجناس فضايل چهارند: حكمت، عفّت، شجاعت و عدالت».(2)

اين تحليل و تفسير، گاه به همين شكل و گاه با كمى تغيير، مورد قبول بسيارى از عالمان اخلاق، فقيهان، عارفان و متكلّمان قرار گرفت و به آثارشان راه يافت. براى مثال غزالى - كه در جاهايى به مرجعيت انديشه يونانى اعتراض دارد - ، همين تحليل را درباره فضايل اخلاقى در كتاب ميزان العمل پذيرفت و نوشت: «فضايل، هرچند بسيارند، چهار فضيلت، همه آنها را در خود مى گنجانَد، كه عبارت اند از: حكمت، شجاعت، عفّت و عدالت».(3)

خواجه نصير الدين طوسى نيز معتقد است كه نفس، سه قوّه دارد: قوّه ناطقه يا نفس ملكى، قوّه غضبى يا نفس سبعى و قوّه شهوانى يا نفس بهيمى و متناظر با آنها، سه فضيلت وجود دارد: حكمت، شجاعت و عفّت و: «چون اين سه جنس فضيلت حاصل شود و هر سه با يكديگر متمازج و متسالم شوند، از تركيب هر سه، حالتى متشابه حادث گردد كه كمال و تمام آن فضايل ، به آن بُود و آن را فضيلت عدالت خوانند. و از اين جهت است كه اجماع و اتّفاق جملگى حكماى متأخّر و متقدّم، حاصل بر آن است كه اجناس فضايل، چهار است: حكمت و شجاعت و عفّت و عدالت».(4)

ص: 393


1- . همان، ص 50 - 51 .
2- . همان، ص 16.
3- . ميزان العمل ، ص 264.
4- . اخلاق ناصرى ، ص 109.

علاّمه حلّى نيز در الألفين خود (كه اثرى كلامى است)، همين تقسيم سه گانه قواى نفس و تقسيم فضايل، به چهار فضيلت اصلى را مبناى برخى استدلال هاى خود قرار داد و بر آن شد تا از آن، ضرورت وجود امام معصوم را به دست آورد.(1) ملاّصدرا، خود به گونه ديگرى اين تأثير را نشان مى دهد.(2) شبسترى در گلشن راز نيز از اين تأثير بر كنار نماند و اصول اخلاقى را بر اساس همان سنّت، شرح و تفسير كرد.(3) سيورى نيز از اين تحليل براى اثبات كمالات شخص امام معصوم، سود جست.(4)

ملاّ محمّد مهدى نراقى نيز در جامع السعادت ، كليّت تحليل فوق را با كمى تفاوت، مبناى كار خود گذاشت. وى به جاى قواى سه گانه نفس، از قواى چهارگانه نفس نام بُرد و قوّه «وهميه» را به سه قوّه فوق افزود(5) و اين سه قوّه را بر نفس مطمئنّه، نفس لوّامه و نفس امّاره - كه ريشه در فرهنگ اسلامى دارد - ، منطبق ساخت.(6)

ملاّ احمد نراقى همين مسير را با اندكى تفاوت پيمود و به نتيجه فوق رسيد.(7) در كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل نيز با اشاره به قواى سه گانه نفس، اين تفسير آمده است كه: «حكما، جميع اجناس فضايل را چهار فضيلت دانند: حكمت، شجاعت، عفّت، عدالت»(8) و بر اساس آن، استنتاجاتى، مترتب شده است.

واقع، آن است كه تحليل ابن مسكويه، بسيار منسجم و قابل توجّه است و اهميّت آن، هنگامى آشكارتر مى گردد كه با كتاب هاى اخلاق حديثى و روايى (از جمله

ص: 394


1- . ر.ك: الألفين، ص 157.
2- . ر. ك: الحكمة المتعالية فى الأسفار الأربعه، ج 9، ص 121.
3- . ر.ك: گلشن راز ، ص 61.
4- . كتاب اللوامع الإلهية فى مباحث الكلامية ، ص 272.
5- . جامع السعادات، ص 63.
6- . همان جا.
7- . معراج السعادة، ص 30.
8- . شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 151.

بخشى از كتاب الكافى) سنجيده شود كه در آن، شاهد نظريه پردازى نيستيم؛ امّا دشوارى كار، آن است كه اين تحليل، بيش از آن كه بازگوى نفس شناسى يا انسان شناسى اسلامى باشد، بيانگر مرجعيت مسلّط و بلامنازع انديشه يونانى بر ابن مسكويه و معاصران و پيشينيان وى است؛ زيرا اين تقسيم بندى معروف قواى نفس، ريشه در آراى افلاطون دارد.

سقراط - كه افلاطون، سخنان خود را از زبان او بيان مى كند - ، در كتاب چهارم رساله جمهور، نظريه قواى سه گانه نفس را مطرح مى سازد و بر اساس آن، فضايل چهارگانه را استنتاج و بيان مى كند. از اين منظر، نفس انسانى، سه قوّه دارد: عاقله،

غضبيه و شهويه كه اگر هر يك، درست كار كند، فضيلت چهارمى به نام عدالت به دست مى آيد؛ يعنى: «حكمت و شجاعت و خويشتن دارى و عدالت».(1) بدين ترتيب، هرچند نظريه پردازىِ دقيق و سنجيده ابن مسكويه در كتاب تهذيب الأخلاق، نقطه قوت اساسى آن به شمار مى رود، باز، مرجعيت انديشه يونانى را منعكس مى كند و دورى آن را از گوهر اخلاق اسلامى و انسان شناسى قرآنى - كه به نوعى، به دوگانگى و دوقطبى بودن نفس اشاره دارد - ، نشان مى دهد.

چهار. به دست دادن تعريف

خواننده، در مطالعه كتاب تهذيب الأخلاق، با معانى و مدلول هاى فضايل و رذايل اخلاقى، كمتر مشكل پيدا مى كند. ابن مسكويه، در سراسر اين كتاب مى كوشد تا مفاهيم اساسى اخلاقى، مانند: حكمت، عفّت، غضب، حلم، وقار و حزن را تعريف كند و مانع از ابهام و يكى گرفتن آنها گردد. اين نقطه قوت، در ديگر كتاب هاى اخلاق فلسفى نيز پديدار است و مصنّفان ديگر كوشيده اند تا اين سنّت را ادامه دهند. حتّى در كتاب هاى اخلاقى كه با رويكردهاى مختلط نوشته شده اند (مانند شرح چهل حديث)،

ص: 395


1- . جمهور، ص 227.

شاهد اين سنّت هستيم و همچنين ناظر اشاراتى به تعاريف ابن مسكويه در آن.(1)

در اين كتاب، ابن مسكويه، فضايل اخلاقى را به دقّت تعريف مى كند، به گونه اى كه با ديگر مفاهيم، خلط نشود. براى مثال، «صبر» عبارت است از مقاومت در برابر هواى نفس، حال آن كه «حلم» فضيلت به آسانى خشمگين نشدن، به شمار مى رود. حكمت نيز حدّ وسط ميان «سفه» و «بُله» است.(2)

اين نوع نگاه به مفاهيم و تلاش در جهت تعيين دامنه معنايىِ آنها، به كام شيفتگان تجزيه و تحليل مفاهيم، خوشگوار است و همين، مايه پايايىِ آن در گذر زمان بوده است. اهميّت اين نكته، هنگامى آشكار مى شود كه با بخش اخلاقى كتاب الكافى سنجيده شود كه عمدتاً از تعريفْ تُهى است و تعيين معناى دقيق فضايل و رذايل، به عهده خوانندگان گذاشته شده است.

پنج. پرهيز از تداخل حوزه اخلاق با آداب

در مجموع، ابن مسكويه، كوشيده است مسائلى را در كتاب خود بگنجاند و آنها را بر چنان انسان شناسى اى، استوار سازد كه فارغ از تعلّقات و رنگ هاى قومى و فرهنگى، براى همه انسان ها و در همه زمان ها كارا باشد. به همين سبب، كمتر نشانى از

آداب و رسوم، در اين كتابْ ديده مى شود و ابن مسكويه، با مبنا قرار دادن قواى سه گانه نفس، فضايل اصلى را شناسايى مى كند و فضايل ديگر را به آنها ارجاع مى دهد.

البته چنين نيست كه وى از تفكّر غالب زمانه خود بركنار مانده باشد؛ بلكه او نيز برخى از باورهاى رايج زمان خود را به مثابه امرى مسلّم در فهم انسان ها به كار مى گيرد و بر اين باور است كه ساكنان نواحى دور شمالى و جنوبى، از قدرت تميز

ص: 396


1- . شرح چهل حديث، ص 133.
2- . تهذيب الأخلاق، ص 26.

اندكى برخوردارند.(1) با اين حال، در مجموع، وى در كار خود موفّق بوده و توانسته است تنها به استناد نفس شناسى افلاطونى، رذايل و فضايل اخلاقى را تحليل و طبقه بندى كند و از طرح آداب و رسوم در ميان مباحث اخلاقى خوددارى كند.

4. مقايسه «الكافى» و «تهذيب الأخلاق»

اينك مى توان با توجّه به شاخص هاى بالا، اين دو كتاب را با هم سنجيد. مهم ترين امتياز الكافى، بويژه بخش هايى كه احاديث اخلاقى را گردآورده، «سرزندگى» آن است. تلاش كلينى، آن بوده است كه خواننده را مستقيماً با سخنان اسوه هاى اخلاقى دين، پيوند دهد و در اين ميان، با شرح و تفسير خود، مانعى ايجاد نكند. اين سخنان نيز براى مخاطبان خود روشن و زنده بودن، كمتر نيازمند تفسير است. هدف از اخلاق، آگاهى و شناخت نظرى نيست؛ بلكه عمل و تحقّق ارزش هاى اخلاقى در خويشتن است و اين احاديث، چنين كاركردى را دارند. به همين سبب، اين كتاب از گذشته ها تا كنون، افزون بر دانش آموختگان، مورد توجّه عامه مردم بوده است.

امّا مهم ترين ويژگى ارزنده كتاب تهذيب الأخلاق، كوشش در جهت به دست دادن نظريه اى منسجم و برآوردن بنايى مستحكم در عرصه اخلاق بوده است كه بتوان بر اساس آن، همه فضايل و رذايل را شناسايى و دسته بندى كرد. اين ويژگى و كوشش در جهت تبيين بنيادهاى نظرى اخلاق، عالمان و دانشيان را شيفته خود مى ساخته و آنان كه به اخلاق، به مثابه موضوعى براى انديشه و تأمّل مى نگريسته اند، به خود جذب مى كرده است؛ امّا اين تلاش در جهت تبيين نظرىِ اخلاق، در مواردى، مايه آن شده است كه كاركرد اصلى اخلاق (يعنى عمل و تعالى)، ناديده گرفته شود و علم اخلاق، به مثابه علمى مانند رياضى يا كيهان شناسى - كه هدفشان شناخت نظرى است - ، تبديل گردد.

ص: 397


1- . همان، ص 47.

زبان حاكم بر اين كتاب و كتاب هايى كه بعدها با اين رويكرد نوشته شدند، عمدتاً سرد و خشك است. چنين زبانى، قدرت برانگيزندگى ندارد و نمى تواند مردم را به تغيير خود برانگيزد. كتاب اخلاقى بايد برانگيزنده باشد. به عبارت ديگر: «كتاب اخلاق، موعظه كتبيه بايد باشد و خود، معالجه كند دردها و عيب ها را، نه آن كه راه علاج نشان دهد. ريشه هاى اخلاق را فهماندن و راه علاج نشان دادن، يك نفر را به مقصد نزديك نكند و يك قلب ظلمانى را نور ندهد و يك خُلق فاسد را اصلاح ننمايد. كتاب اخلاق آن است كه به مطالعه آن، نفْس قاسى، نرم، غير مهذّب ، مهذّب و ظلمانى، نورانى شود و آن به اين است كه عالِم در ضمن راهنمايى، راهبر و در ضمن ارائه علاج، معالج باشد و كتاب، خود، دواى درد باشد، نه نسخه دوانما».(1)

در واقع، همان ويژگى اى كه نقطه قوت اصلى كتاب تهذيب الأخلاق به شمار مى رود، بعدها به نقطه ضعف آنْ بدل شد و مانع از رواج آن، ميان عامه مردم گشت. چنين كتابى، به رغم شهرت فراوان آن، نتوانسته است در ميان عموم مردم براى خود جايى بگشايد و نقش راهبرى اخلاقى آنان را به عهده گيرد. فلسفى ديدن مقوله اخلاق و كوشش اصلى در جهت فهم ربط و نسبت رذايل و فضايل، كتاب ابن مسكويه را از توجّه به نكته اصلى اخلاق (يعنى دگرگون ساختن انسان و شوراندن او بر ضد عادات نادرستش)، باز داشته است. اين، آفتى است كه بعدها دامنگير عالمانى گشت كه به سبك اخلاق فلسفى، كتاب نوشتند.

امام خمينى، در مقدّمه كتاب شرح جنود عقل و جهل، تهذيب الأخلاق و كتاب هايى مانند آن را اين گونه ارزيابى مى كند: «حتّى علماى اخلاق هم كه تدوين اين علم كردند، يا به طريق علمى - فلسفى، بحث و تفتيش كردند، مثل كتاب شريف طهارة الأعراق محقّق بزرگ، ابن مسكويه و كتاب شريف اخلاق ناصرى تأليف حكيم و فيلسوف متبحّر،

ص: 398


1- . شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 13.

افضل المتأخّرين نصير الملّة و الدين - قدّس اللّه نفسه الزكية - و بسيارى از [قسمت هاى] كتاب احياء العلوم غزالى و اين نحو تأليف علمى را در تصفيه اخلاق و تهذيب باطن، تأثيرى بسزا نيست، اگر نگوييم اصلاً و رأسا نيست و يا از قبيل تاريخ الأخلاق است - به اصطلاح نويسنده - كه مشتمل بر قصص و حكايات و امثال و وقايع است، كه صرف وقت در آن، انسان را از مقصد اصلى، باز مى دارد».(1)

با اين همه بايد اين نكته را پذيرفت كه احاديث فراهم آمده در الكافى، با همه كارآيى اى كه دارند، هنگامى ارزش واقعى شان آشكار مى شود كه در ساختارى منسجم و نظام مند، عرضه شود و ابهام ها و پرسش هاى موجود درباره تفاوت برخى از مفاهيم به كار رفته در آنها روشن گردد. در آن صورت است كه مى توان مجموعه احاديث اخلاقى اين كتاب را به مثابه نظامى سازماندار و تأثيرگذار در جهت تبيين اخلاق اسلامى به كار گرفت.

به تعبير ديگر، لازم است كه نظام اخلاق اسلامى را به گونه اى سازمان داد و معرّفى كرد كه تركيبى از محتواى كتاب الكافى و صورت و ساختار كتاب تهذيب الأخلاق باشد. آن چه كتابى مانند الكافى بدان نياز دارد، تبيين درست برخى مفاهيم است و آن چه كه كتاب تهذيب الأخلاق را در مجامع عمومى، مهجور ساخته است، با همه قوّت صورى و ساختارى آن، بى روحى و خشكى مسائل است. تركيب مناسبى لازم است تا شور و حيات احاديث الكافى، در قالب دقيق و منطقى تهذيب الأخلاق، دميده شود. در اين صورت، شاهد جريانى زنده و پويا و در عين حال، منسجم و نظام مند خواهيم بود.

البته از زمان خواجه نصير الدين طوسى به بعد، كوشش شد تا اين تركيب، به نحوى به وجود آيد. براى مثال، كتاب هاى جامع السعادات و معراج السعادة، كوشيده اند تا در عين پيروى از سنّت اخلاق فلسفى - كه ابن مسكويه، نماينده آن است - ، حضور

ص: 399


1- . همان، ص 11 - 12.

احاديث و مرجعيت اسلامى را در كتاب هاى خود، پررنگ تر سازند. با اين همه، روح سنگين انديشه يونانى بر اين كتاب ها همچنان حاكم است.

از اين رو، هنوز بايد تلاش كرد تا به تلفيقى مناسب دست يافت؛ تلفيقى كه در آن، كلينى و ابن مسكويه، در كنار يك ديگر بنشينند و همديگر را كامل سازند و مشتركا، كتابى براى «تهذيب الأخلاق» مسلمانان پديد آورند، كه «كافى» باشد.

ص: 400

منابع و مآخذ

1. اخلاق ناصرى، نصير الدين طوسى، تحقيق: مجتبى مينوى و عليرضا حيدرى، تهران: خوارزمى، 1373 ش.

2. اخلاق نيكوماخوس، محمّد حسن لطفى، تهران: طرح نو، 1378 ش.

3. الاُصول من الكافى، تحقيق: على أكبر الغفارى، بيروت: دار صعب و دار التعارف، 1401 ق.

4. الألفين، حسن بن يوسف بن مطهّر الحلّى ، قم: هجرت، 1409 ق.

5. تهذيب الأخلاق و تطهير الأعراق، أبو على أحمد بن محمّد بن يعقوب الرازى، تحقيق: شيخ حسن تميم، بيروت: دار مكتبة الحياة و چاپ افست اصفهان: مهدوى.

6. تهذيب الأخلاق، أبو على أحمد بن محمّد مسكويه، تحقيق: قسطنطين زريق، بيروت: الجامعة الاميركية فى بيروت، 1966 م.

7. جامع السعادات، محمّد مهدى نراقى، تصحيح: سيد محمّد كلانتر، بيروت: اعلمى.

8. جمهور، افلاطون، ترجمه: فؤد روحانى، تهران: علمى و فرهنگى، 1374 ش.

9. «حديث فضايل و اخلاق فلسفى»، سيد حسن اسلامى، فصل نامه علوم حديث، شماره 41، پاييز 1385 ش.

10. الحكمة الخالدة (جاويدانْ خرد)، أبوعلى أحمد بن محمّد مسكويه، تحقيق: عبد الرحمان بدوى، تهران: دانشگاه تهران، 1358 ش.

11. الحكمة المتعالية فى الأسفار الأربعة، صدر الدين محمّد شيرازى (ملاّ صدرا)، تصحيح: رضا اكبريان، تهران: بنياد حكمت اسلامى صدرا، 1382 ش.

12. دوره آثار افلاطون، ترجمه: محمّد حسن لطفى، تهران: خوارزمى، 1367 ش .

13. شرح چهل حديث، [امام] روح اللّه موسوى خمينى، تهران: مؤسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1376 ش.

ص: 401

14. شرح حديث جنود عقل و جهل، [امام] سيد روح اللّه موسوى خمينى، تهران: مؤسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1377 ش.

15. فلاسفة الشيعة حياتهم و آرائهم، عبد اللّه نعمه، افست قم: دار الكتاب الإسلامى، [ از چاپ اوّل، 1987م].

16. الفلسفة الأخلاقية الأفلاطونية عند مفكّرى الإسلام، ناجى التكريتى، بيروت : دار الأندلس، 1979 م.

17. كتاب الإمتاع و المؤنسة (و هو مجموع مسامرات فى فنون شتى حاضر بها الوزير أبا عبداللّه العارض فى نحو أربعين ليلة)، ابو حيّان التوحيدى، تحقيق: أحمد أمين و أحمد الزين، افست قم: منشورات الشريف الرضى.

18. كتاب اللوامع الإلهية فى المباحث الكلامية، جمال الدين مقداد بن عبد اللّه السيورى، تحقيق: السيّد محمّد على القاضى الطباطبائى، تبريز : شفق ، 1397 ق.

19. كيمياى سعادت (ترجمه «طهارة الأعراق» ابو على مُسكويه رازى)، ترجمه: ميرزا ابوطالب زنجانى، تصحيح: ابو القاسم امامى، تهران: نشر نقطه و دفتر نشر ميراث مكتوب، 1375 ش.

20. گلشن راز، محمود شبسترى، به اهتمام: صابر كرمانى، تهران: طهورى، 1361 ش.

21. معجم الاُدباء أو إرشاد الأريب إلى معرفة الأديب، أبو عبد اللّه ياقوت الحموى، بيروت: دار الكتب العلمية، 1991 م.

22. معراج السعادة، احمد بن محمّد مهدى نراقى، تهران: اسلاميه.

23. ميزان العمل، امام محمّد غزالى، تحقيق: سليمان دنيا، بيروت: دار المعارف، 1964 م.

24. نقد العقل العربى؛ العقل الأخلاقى العربى (دراسة تحليلية نقدية لنظم القيّم فى الثقافة العربية) ، محمّد عابد الجابرى، بيروت: مركز دراسات الوحدة العربية، 2001 م .

25. A Companion to Ethics, edited by Peter Singer, Oxford, Blackwell Publishers, 2000.

ص: 402

ديدگاه هاى اقتصادى كلينى در «الكافى» و مقايسه اجمالى آن با ديدگاه شيخ صدوق (مجيد رضايى)

ديدگاه هاى اقتصادى كلينى در «الكافى»

و مقايسه اجمالى آن با ديدگاه شيخ صدوق در

«كتاب من لا يحضره الفقيه»

مجيد رضايى

چكيده

در پژوهش حاضر ، سعى بر آن بوده است كه با توجّه به ابواب اقتصادى روايات موجود در دو مجموعه معتبر روايى شيعه يعنى الكافى مرحوم كلينى رحمه الله و كتاب من لا يحضره الفقيه شيخ صدوق رحمه الله ، ديدگاه هاى اقتصادى اين دو محدّث بزرگ شيعى ، با هم مقايسه شوند . از اين رو ، با آوردن ابواب مربوط به معاملات مندرج در كتاب الكافى (مانند : بيع ، مكاسب محرمه ، آداب تجارت و معامله ، رهن ، قرض ، احياى موات ، اجاره ، مزارعه ، صلح ، كسب روزى) و ابواب مربوط به معاملات در كتاب من لا يحضره الفقيه (مانند : احكام زكات ، خمس ، خراج ، صدقه ، قرض ، صله امام ، شُفعه ، حواله ، صلح ، باب معايش ، مكاسب و صناعات) سعى كرده است نوع طرح مباحث اقتصادى در اين دو مجموعه روايى را با هم مقايسه كند و تفاوت ديدگاه هاى اقتصادى كلينى و صدوق را بررسى نمايد . از مقايسه اين دو كتاب به اين نتيجه مى رسيم كه مرحوم كلينى در الكافى به صورتى جزئى تر ، مباحث اقتصادى را در روايات معصومان عليه السلام باب بندى نموده و كتاب من لا يحضره الفقيه صدوق و كتاب تهذيب الأحكام شيخ طوسى ، از اين جهت ، در رتبه هاى بعدى قرار دارند .

ص: 403

نگاه به ابواب اقتصادى اين دو كتاب ، نشان دهنده نوع نگاه اقتصادى كلينى و صدوق رحمه الله به مسئله كسب مال و توليد ثروت در اسلام و ديدگاه آنان به مسائل ديگرى مانند : احتكار ، ربا ، قيمت گذارى كالا ، نقش دولت و امامت در مسائل اقتصادى و تأمين منابع مالى (مانند : خمس و زكات) است كه به طور مختصر ، به آنها اشاره شده است .

كليدواژه ها : شيخ كلينى ، شيخ صدوق ، الكافى ، كتاب من لا يحضره الفقيه ، ابواب اقتصادى ، احاديث اقتصادى .

مقدّمه

كتاب شريف الكافى ، بدون ترديد ، مهم ترين كتاب حديثى شيعه اماميه است . تاريخ تأليف ، گستردگى ابواب آن ، تنظيم كتاب ها و اسناد آن ، و ويژگى هاى مؤلّف آن ، از جمله مختصّات آن است .

الكافى ، از اصول با ارزش تنظيم شده و نخستين كتاب از كتب اربعه شيعه و شامل شانزده هزار حديث در 35 كتاب و حدود دو هزار و 224 باب است كه در مباحث اصول دين ، فروع دين و امور تاريخى ، تنظيم شده است .

كتاب الكافى ، در پاسخ درخواست تأليف كتاب جامع متون علم دين براى متعلّم و طالب حق - كه مشتمل بر آثار صحيح از ائمّه هدى باشد - ، تدوين يافته است . طبق نظر مؤلّف ، مجموعه احاديث آن ، آثار صحيحه منقول از اولياى دين است كه بر اساس آن ، اعتقاد و عمل شكل مى گيرد .(1)

ناگفته معلوم است كه محدّثان اسلامى ، اعتقادات و باورهاى خود را با آنچه نقل مى كنند ، هماهنگ مى سازند و نظرگاه فقهى و اصولى خود را با نقل احاديثْ منتقل مى سازند .

براى دانستن ديدگاه محدّثان ، كافى است به مجموعه احاديث جمع آورى شده در

ص: 404


1- . ر.ك : الكافى ، ج 1 ، ص 8 .

موضوع ياد شده ، رجوع شود . گاه محدّثان در ذيل ابواب و يا برخى از احاديث ، به تصريح ، نظر خود را مى آورند ، مانند توضيحاتى كه شيخ صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه يا شيخ طوسى در تهذيب الأحكام و الاستبصار ذكر كرده اند و يا به صورت بسيار كم ، مرحوم كلينى در برخى ابواب الكافى آورده است ،(1) و گاه با نقل احاديث ، مراد خود را بيان مى كند .

در كيفيت باب بندى هم ديدگاه خود را اِعمال مى كند . گاه در عنوان باب ، مراد از احاديث را به صورت جمله خبرى بيان مى كند ، مثل : «باب أنّ الاَرض لا تخلو من حجّة» و گاه در عنوان باب ، حكم نيامده ، مثل : «باب الاحتكار» .

از كيفيت ترتيب احاديثِ ذكر شده هم مى تواند درك كرد كه كدام حديث نزد مؤلّف ، از اعتبار بيشترى برخوردار است ؛ زيرا معمولاً نويسنده، از مهم ترين ادلّه ، شروع مى كند . نگاهى به كتاب الكافى و مقايسه آن با كتاب من لا يحضره الفقيه و تهذيب الأحكام ، مزاياى الكافى را روشن مى سازد .

الكافى ، در 35 كتاب جداگانه ، تبويب شده و هر كتاب ، به ابواب متعدّد (جز كتاب عقل و جهل) تقسيم شده است . در ترتيب كتب از : عقل و علم و توحيد و حجّت شروع شده و پس از طرح كتاب هاى : ايمان و كفر ، دعا ، فضل قرآن و عشرت ، به كتاب هاى فقهى : طهارت ، حيض ، جنائز ، صلاة ، زكاة ، صيام ، حج ، و جهاد رسيده است . سپس كتاب معيشت را مطرح مى كند كه در آن ، مباحث فراوانى چون : كسب روزى ، معامله ، انواع مكاسب محرمه ، شرايط بيع ، آداب تجارت ، انواع بيع ، رهن ، قرض ، صلح ، زراعت و مزارعه ، احياى موات ، اجاره اجير و مانند آن مى پردازد .

در ادامه ، كتاب نكاح ، عقيقه ، طلاق ، عتق ، صيد ، ذبائح ، اطعمه و اشربه را مطرح

ص: 405


1- . ر.ك : همان ، ص 111 و 124 و 136 و 279 و 439 و 458 و 461 و 463 و 466 و 469 و 472 و 476 و 486 و 492 و 497 و 503 و 538 .

مى سازد و بعد ، به كتاب زىّ و تجمّل و مروءة مى رسد . سپس كتاب دواجن ، وصايا ، مواريث ، حدود ، ديات ، شهادات ، قضا و احكام و ايمان و نذور و كفارات را آورده و در پايان ، احاديث متفرّقه را تحت كتاب «روضه» مى آورد . كيفيت چينش ابواب ، از ترتيب خاصى برخوردار است . عمده مباحث مربوط به اقتصاد ، در كتاب هاى حجّت ، زكات ، معيشت ، زىّ و تجمّل آمده است .

كتاب من لا يحضره الفقيه - كه به تصريح مؤلّف آن ، حاوى رواياتى است كه به آن فتوا مى دهد و حكم به صحّت آن داده و آن را حجّت فيما بين عبد و مولى مى داند - ، فقط مشتمل بر 670 باب است . ابواب ، به صورت مسلسل قرار گرفته و در ضمن كتب خاصّى تدوين نشده اند . فقط در چند مورد محدود ، برخى از ابواب را در ضمن يك مجموعه آورده است ، مثل : ابواب الزّكاة و يا ابواب القضايا و الأحكام . بر خلاف الكافى كه مشتمل بر كتب و هر كتاب ، مشتمل بر ابواب است ، كتاب من لا يحضره الفقيه ، تماما يك كتاب مشتمل بر ابواب است .

ترتيب مباحث فقهى آن ، از ابواب طهارت ، مقدّمات نماز ، مثل وضو و غسل و تيمّم و غسل ميّت شروع مى شود . سپس ابواب نماز ، زكات ، خمس ، حق الحصاد ، خراج ، قرض و صدقه و صله امام را مى آورد . در ادامه ، ابواب صيام و ماه رمضان ، اعتكاف ، حج ، سفر و زيارت را ذكر مى كند . پس از آن ، متعرّض ابواب القضايا و الأحكام (مثل باب قضاء ، صلح ، شهادت ، شُفعه ، وكالت ، كفالت ، حواله ، عتق و ...) مى شود و سپس باب معايش ، مكاسب ، فوائد و صناعات را بيان مى كند كه عمده مباحث اقتصادى مربوط به تجارت ، معاملات و كيفيت و انواع و آداب آن را در اين جا آورده است . پس از آن ، به مباحث صيد و ذبائح ، اطعمه و اشربه ، ايمان و نذور و كفارات مى پردازد و سپس به مباحث نكاح و طلاق و حدود و ديات . در پايان نيز مباحث وصيّت ، وقف ، صدقه و ميراث را مى آورد . ظاهرا سير مباحث ، بر اساس دوره زندگى انسانْ تبويب شده است . مرحوم صدوق ، با اين كه الكافى را مدّ نظر

ص: 406

داشته ، ولى ترتيب آن را تغيير داده است . البته در نام ابواب ، از الكافى بهره برده است .

شيخ طوسى در تهذيب الأحكام - كه به نوعى ، شرح كتاب المقنعه شيخ مفيد است - ، تلاش كرده كه با ذكر روايات و جمع بين آنها ، تعارضات روايات را رفع كند و ترتيب آن بر اساس المقنعة و مشتمل بر كتب و هر كتاب ، مشتمل بر ابواب است . كتاب طهارت ، صلاة ، زكات ، صيام ، حج ، جهاد ، قضايا ، احكام ، مكاسب ، تجارات ، نكاح ، طلاق ، عتق ، ايمان و نذور و كفارات ، صيد و ذبائح ، وقوف و صدقات ، وصايا ، ارث ، حدود و ديات ، به ترتيب آمده و هر كتاب ، مشتمل بر ابوابى است . مجموع تعداد ابواب آن ، 396 باب است .

مقايسه اين سه كتاب ، نشان مى دهد الكافى ، به صورت جزئى تر ، باب بندى شده و پس از آن ، كتاب من لا يحضره الفقيه ، رتبه دوم را دارد . از طرفى ، ترتيب كتاب تهذيب الأحكام ، با الكافى ، سازگارتر است . البته سليقه محدّث در مورد ترتيب ابواب ، مؤثّر است و به تدريج ، با توجه به رشد فقه ، كتب احاديث هم همراه با آن تنظيم شدند . مثلاً وسائل الشيعة بر اساس ترتيب كتاب شرائع الأحكام محقق حلّى و قواعد الأحكام علامه حلّى تنظيم شده است . البته كتاب بحارالأنوار و الوافى كه علاوه بر فقه ، به روايات مربوط به اصول عقايد هم پرداخته اند ، ترتيب آنها متفاوت است .

هدف از بيان مطالب پيش گفته ، تحسين عملكرد كتاب الكافى است . آنچه ما در اين مقاله ، درصدد بيان آن هستيم ، نگاهى به ابواب اقتصادى الكافى و استخراج مطالب مورد قبول مرحوم كلينى است . تلاش داريم به مباحث كليدى مؤثّر بر نظام اقتصادى توجّه كنيم و مقايسه جزئى اى با كتاب من لا يحضره الفقيه داشته باشيم .

1 . كسب مال و توليد ثروت

اوّلين مسئله در مورد مباحث اقتصادى ، ديدگاه فرد نسبت به مسائلى چون : كار ، تلاش ، كسب مال ، بهره گيرى از نعمت هاى دنيا و داشتن زندگى مرفّه و جامعه

ص: 407

توسعه يافته است . اگر زندگى مرفّه در چشم انسان ، امرى مثبت و تلاش براى به دست آوردن آن ، مطلوب باشد ، وضعيت زندگى او به گونه اى رقم مى خورد كه براى دستيابى به آن خواسته ها ، بايد تمام تلاش خود را به كار گيرد و در اين راه ، شيوه هاى ممكن و قانونى و گاه غير قانونى را تجربه كند . در مقابل ، اگر در نظر انسان ، رفاه زندگى ، امرى مطلوب نباشد و جز در حدّ ضروريات ، صرف اوقات براى كسب آن را با ارزش نداند ، براى به دست آوردن رفاه بيشتر ، تلاش نخواهد كرد و به كمترين ها ، اكتفا مى كند . گاه در حدّ ضرورت تلاش مى كند و گاه براى كسب درآمد جهت تأمين ضروريات ، به ديگران اتّكا مى كند و عملاً چون امور ديگر مثل : عبادت و تقرّب به خدا را اصل قرار مى دهد و كسب روزى را منافى آن مى داند ، براى درآمد از اين ، ارزشى قائل نيست و نيازى نمى بيند كه براى آن ، وقت بگذارد . اگر زندگى او تأمين شود ، اوقات خود را صرف امورى خواهد كرد كه در نظرش بار ارزشى مثبت دارند .

اين دو ديدگاه - با طيف گسترده هر كدام - از گذشته در نزد انسان ها وجود داشته اند . رويارويى دنيا و دين يا دنيا و معنويت و يا دنيا و علم و مشابه آن ، از امورى هستند كه در جوامع گوناگون از دوره هاى پيشين ، به صورت هاى مختلف ، خود را نشان داده اند . ديدگاه هاى سقراط ، كنفوسيوس ، آيين مسيحيت و تصوّف ، تقدّم سعادت معنوى را اعلام كرده اند . در عصر يونان و چين باستان ، مال اندوزى در حدّ گسترده ، مطلوبيت ذاتى نداشت و به جاى آن ، قناعت و اكتفا به مقدار محدود و صرف وقت براى امور علمى و معنوى ، مورد تأكيد بود . قرون وسطى كه با افكار و برداشت هاى اصحاب كليسا از دين مسيحيت مشوب شده بود ، از بارزترين اين عرصه است .(1)

تصوّف شرق نيز به اين صورت ، از سوى جمع زيادى تفسير مى شد .

ص: 408


1- . ر.ك : مقدمه اى بر معرفت شناسى ، ص 72 - 74 .

بدون شك ، غلبه اين ديدگاه ، از مباحث اساسى فلسفه اقتصادى است و در شكل گيرى رفتارهاى انسان اقتصادى ، تأثير بسيارى دارد . آثار آن بر منحنى عرضه نيروى كار ، و تبادل ساعات كار و مقدار دستمزد ، كاملاً روشن است . مقدار مصرف و رويه مطلوبيت شخص نيز از آن متأثّر است و نشان مى دهد كه مصرف بيش از حدّ ضروريات براى فرد ، طبيعى به نظر نمى آيد و امرى مذموم است و بر اساس آن ، توسعه در زندگى و افزايش رفاه ، امرى غير شرعى است .(1)

در كتاب هاى فقهى اماميه ، به تبع احاديث اسلامى ، تحصيل درآمد از مسير صحيح ، «عبادت» تلقّى شده و توسعه زندگى ، امرى مطلوب عنوان شده است . در مقابل اين نظر ، برخى از فقهاى اهل سنّت و صوفيه قرار دارند كه كسب درآمد بيش از حدّ ضرورت را شرعى نمى دانند .(2)

محدّثان اسلامى نيز در آثارشان بر اساس نوع تفكّر خود ، ابواب حديثى را ترتيب مى دهند . مرحوم كلينى در الكافى ، كتاب «معيشت و زندگى» را با احاديثى در همين زمينه آغاز مى كند . اوّلين و مفصّل ترين حديث الكافى در اين كتاب ، حاوى گفتگوى سفيان ثورى با امام صادق عليه السلام است . عنوان باب : «ورود صوفيه بر امام صادق عليه السلام و احتجاج آن بر دورى مردم از كسب رزق» است . سند حديث ، معتبر است و چون تنها حديث اين باب و اوّلين حديث كتاب «معيشت» است ، كلينى ، تأكيد زيادى بر آن دارد .

در اين جا قبل از آن كه به مضمون آن بپردازيم ، يادآورى مى كنيم كه مرحوم كلينى ، پانزده باب اوّل كتاب معيشت را در ارتباط با معناى زهد ، طلب روزى ، كار اقتصادى، روش ائمه در كسب روزى و كسب حلال، اختصاص داده است . در واقع،

ص: 409


1- . ر. ك : عرضه نيروى كار بر مبناى اصول حاكم بر بازار كار اسلامى .
2- . المبسوط ، ج 30 ، ص 250 - 254 .

بيش از نود حديث از ابتداى كتاب معيشت ، بر آن اند تا تفسير صحيحى از كسب روزى و جايگاه دنيا در زندگى فرد مسلمان ، ارائه دهند . اين امر ، نشانگر دقّت و توجّه كافى صاحب الكافى ، نسبت به امر معيشت است ، در صورتى كه ديدگاه مسلمانان ، تصحيح نشود ، مبتلا به انحرافات صوفيه خواهند شد . با اين كه اين انحراف از دوران صدر اسلام ، در شُرف وقوع بود ، امّا با راهنمايى هاى قرآن و پيامبر صلى الله عليه و آله تصحيح شد ؛ ولى متأسفانه ، عدم درك صحيح دين از سوى بعضى عالمان كم اطّلاع يا وابسته به قدرت ، باعث شد روحيه «زهدگرايى منفى» حاكم شود و كار و تلاش و بهره مندى از نعمت هاى دنيا ، امرى مذموم تلقّى گردد .

در حديث پنج صفحه اى ياد شده ، آمده است كه سفيان ثورى ، به امام صادق عليه السلام به جهت پوشيدن لباس سفيد زيبا اعتراض كرد . امام ، به سفيان تفهيم كرد كه ديدگاهش نوعى بدعت در دين و خروج از سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله است ؛ زيرا دوره پيامبر صلى الله عليه و آله ، دوران سخت مسلمانان بود و چون اكنون شرايط تغيير كرده و دنيا به اهلش رو آورده ، بهره مندى از نعمت هاى دنيا شايسته نيكان و مؤمنان است . مهم ، آن است كه انسان آنچه به عهده اش گذاشته شده ، انجام دهد و اموالى كه خداوند خواسته ، به اهلش واگذار كند .

در پى اين صحبت امام ، دوستان سفيان تلاش كردند تا با استفاده از آيات قرآن ، جواب حضرت را بدهند . امام عليه السلام با توجّه به شيوه تفسير قرآن و دورى از تفسير به رأى و معيارهاى آن و توجّه به احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله در تفسير قرآن ، نشان مى دهند كه اسلام ، ضمن توجّه به رفع نياز مستمندان و لزوم همدردى با آنان ، از انفاق تمام اموال ، ممانعت به خرج داده ، شيوه اعتدال در معيشت را ترويج مى دهند . حضرت ، به لوازم دستورات اسلامى در زكات و انفاق و خواسته سليمان و داوود و يوسف و ديگر اولياى دين ، در برخوردارى از سلطنت و قدرت اشاره كرده ، دوستان سفيان را

ص: 410

به روش صحيح اسلامى دعوت مى كند .(1)

مرحوم كلينى در معناى زهد ، احاديثى را نقل مى كند كه دلالت دارد زهد ، اجتناب از حرام و عدم اتكا و دلبستگى به مال دنياست و به هيچ وجه ، زهد ، به معناى عدم برخوردارى از حلال دينى نيست .(2)

احاديث باب بعدى ، دنيا را بهترين ياور كسب آخرت مى داند و معناى درخواست حسنه در دنيا را معاش و حسن خلق دانسته و درخواست غنا در دنيا را از بهترين دعاهاى مؤمنان مى داند . كلّ بر ديگران بودن را منفور مى داند و كسانى را كه به دنبال

روزى هستند تا از اموال به دست آمده در مسير صحيح استفاده كنند ، طالب دنيا نمى دانند ، بلكه طالب آخرت معرّفى مى كنند .(3)

باب بعدى ، شامل شانزده حديث با عنوان «وجوب اقتدا به ائمه عليه السلام در كسب روزى» است .(4) تمام احاديث اين باب ، تلاش ائمه براى آبادسازى و كسب روزى و ثروت را از طريق مشاغل : كشاورزى ، باغدارى و تجارت بازگو مى كند . از اميرمؤمنان عليه السلام ، نرم شدن آهن براى حضرت داوود عليه السلام و زره سازى او براى كسب روزى و بى نيازى از بيت المال ، نقل شده است .

طبق فرمايش مرحوم كلينى ، تمامى اين احاديث ، بر اين امر دلالت دارند كه لازم است در كسب روزى ، به ائمه اقتدا شود و افراد نبايد روزىِ خود را فقط از راه كار و كسب به دست آورند ، حتى حضرت داوود عليه السلام به جهت بهره مندى از بيت المال ، مورد سرزنش خداوند قرار مى گيرد .

بدون شك ، ترويج روحيه بهره گيرى تمامى افراد از دسترنج خود و كسب درآمد

ص: 411


1- . ر.ك : الكافى ، ج 5 ، ص 65 - 70 .
2- . ر.ك : همان ، ص 70 - 71 .
3- . ر.ك : همان ، ص 71 - 73 .
4- . ر.ك : همان ، ص 73 - 77 .

از طريق كار و كوشش و عدم اتكا به ديگران (حتى بيت المال) ، مورد تأييد عقل و شرع است . ائمه و پيامبران عليه السلام ، به اين رفتار عمل مى كنند و مرحوم كلينى هم آن را واجب الاتباع مى داند . البته مسئله فوق مى تواند جداگانه مورد بحث قرار گيرد بدين صورت كه چه اصنافى را مى توان از بيت المال تأمين كرد؟

باب بعدى ، درباره لزوم تلاش و كسب روزى است . مضمون اين روايات ، عدم استجابت دعاى افرادى است كه از طلب روزى ، باز مى مانند و به دعا مشغول مى شوند . احاديث باب اجمال در طلب رزق ، دلالت بر لزوم كسب رزق از طريق حلال دارند .

باب بعد ، احاديث متعدد دلالت بر تأمين رزق مؤمن من حيث لا يحتسب است كه دلالت دارد مؤمن نبايد به اسباب مادّى ، اتّكا كند و از توجّه به خالق اسباب ، غفلت ورزد . در واقع ، اين احاديث ، در كنار احاديث فراوانى كه بر لزوم كار و تلاش دلالت دارند ، معنا مى يابند .

برخورد بسيار منفى با تنبلى و كسالت و منفور بودن سستى در طلب كسب معيشت ، مفاد احاديث دو باب بعدى است . تقدير معيشت و اصلاح مال ، از نشانه هاى ايمان است و از جمله امورى است كه نشانگر كمال مؤمن است . در تمام اين احاديث ، ضمن برحذر داشتن از توجّه به امور عبادى ، لزوم تعادل در كسب دنيا و آخرت و هماهنگى آن دو را مى رساند .

از طرف ديگر ، در كتاب ايمان و كفر ، چند باب به مذمت دنيا و زهد در دنيا ، قناعت ، كفاف ،(1) حب دنيا و حرص بر آن ، و طمع ،(2) اختصاص پيدا كرده است .

مرحوم كلينى ، احاديثى را گرد آورده كه بر نفى علاقه باطنى به دنيا و نعمت هاى آن

ص: 412


1- . ر.ك : همان ، ج 2 ، ص 128 - 141 .
2- . ر.ك : همان ، ص 315 - 321 .

دلالت دارد . دنيا به گونه اى معنا شده كه در مقابل آخرت است . دوستى دنيا ، باعث دورى از آخرت مى شود . در هيچ يك از احاديث باب ايمان و كفر ، تلاش براى كسب روزىِ حلال ، از امور دنيايى شمرده نشده است . كسب مال از راه حلال و براى تأمين معاش ، «عبادت» است و علاقه مفرط به آن ، به گونه اى كه وظايف دينى نسبت به آن انجام نشود ، دنيادوستى است .

مرحوم صدوق ، در كتاب من لا يحضره الفقيه در باب معايش و مكاسب و فوايد و صناعات نيز برخى احاديثى را كه بر لزوم كسب روزى و مطلوبيت آن دلالت دارند ، آورده است ؛ البته مجموعه اى از احاديث در كنار هم آمده اند و دسته بندى آن مثل الكافى نيست .

2 . كراهت اجير شدن (اجاره نفس)

مرحوم كلينى ، سه حديث نقل مى كند كه دلالت دارند اجير شدن مؤمن ، جايز است ؛ ولى شخصى كه مى تواند به صورت مستقل كار كند ، مناسب نيست اجير ديگرى شود . علّتى كه در روايات آمده ، اين است كه شخصى كه اجير مى شود ، آنچه به دست مى آورد ، از آنِ صاحب كار است و روزىِ خود را محدود مى سازد . با توجه به اين تعليل ذكر شده در روايت و ارشادى بودن آن و صحّت اجاره ، نهى در روايات ، به كراهت حمل شده است . از امام عليه السلام در مورد شخصى كه داراى شغل تجارت است ، ولى اگر اجير شود همان ميزان درآمد تجارى را از اجير شدن به دست مى آورد ، سؤال مى شود . ايشان مى فرمايد : چنين شخصى ، تجارت را پيشه كند و اجير نشود ؛ چون روزىِ اجير ، محدود است . در نسخه كتاب من لا يحضره الفقيه آمده : با اين كه شخص ، از راه اجير شدن ، درآمد بيشترى به دست مى آورد ، ولى امام توصيه كرده كه شخصا تجارت كند ، حتى اگر درآمد اجير شدن بيشتر باشد .(1)

ص: 413


1- . ر.ك : كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 107 .

مرحوم كلينى ، اين باب را با عنوان «كراهت اجير شدن» مطرح كرده است . ولى مرحوم فيض كاشانى ، در توضيح روايت مى فرمايد : «با توجّه به اجير شدن حضرت موسى عليه السلام براى حضرت شعيب عليه السلام ، و اميرمؤمنان عليه السلام براى فرد يهودى ، نمى توان اجير شدن را مكروه دانست» .(1) ايشان روايت را به موردى حمل كرده كه اجير ، تمامِ وقت خود را در اختيار صاحب كار قرار داده است و به همين جهت ، هر آنچه به دست مى آورد ، از آنِ صاحب كار است ؛ ولى اگر اجاره براى كار باشد ، كراهت ندارد .(2)

اگر اجاره نفس را مكروه بدانيم ، بايد در ابتدا معناى كراهت معلوم شود : آيا به معناى كراهت ارشادى (بهره مندى كمتر از فوايد كار) است يا به معناى مورد پسند نبودن نزد خداوند متعال .

اگر به معناى دوم باشد ، در واقع ، عرضه نيروى كار به صورت اجاره نفس ، نمى تواند در هر شرايطى صحيح باشد ؛ بلكه فقط در حالت اضطرار معنا مى يابد . از اين رو ، شيوه جايگزين آن ، استقلال در كار و يا مشاركت است (مضاربه ، مساقات و مزارعه) . در واقع ، شرع ، مايل است كه شخص ، در سود كار ، شريك باشد و از مزاياى درآمد كار ، بهره ببرد . البته درست است كه گاهى بعضى اشخاص در كار، متضرّر مى شوند ، ولى اگر كارگر ديگرى باشند ، مزد ثابتشان ، هميشه پابرجا است ؛ ولى اولاً غالبا اشخاص ، متضرّر نمى شوند ، ثانيا شخصى كه كارگر ديگرى است ، هر لحظه ممكن است بيكار شود .

نكته مهمى كه ممكن است به جهت آن ، اجير شدن ، مورد پسند نباشد ، اين است كه در يكى از روايات آمده كه اجاره، جايز است ، اگر شخص به قدر طاقت خود كار كند و خيرخواه صاحب كار باشد .(3)

ص: 414


1- . الوافى ، ج 17 ، ص 148 .
2- . ر.ك : همان جا .
3- . ر.ك : الكافى ، ج 5 ، ص 90 .

معمولاً كارگران نمى توانند از امتحان انجام دادن كار با انگيزه كامل براى صاحب كار ، پيروز بيرون آيند . در صورتى افراد ، انگيزه بالايى براى كار كردن دارند كه از منافع كار نيز بهره مند شوند و احساس كنند كه دارند براى خودشان كار مى كنند . به همين دليل است كه گفته شده به جاى اجير شدن ، بهتر است شخصا و به صورت مستقل ، شغل داشته باشند و در واقع ، خودشان مدير خودشان باشند و يا آن كه با ديگرى ، به صورت مشاركت در كار و سرمايه فعاليت كنند .

بنا بر اين بايد سياست اقتصادى كشور اسلامى ، به اين سمت سوق يابد كه كارگران ، به صورتى در سود واحدهاى اقتصادى شريك باشند . مثلاً علاوه بر مزد ماهيانه ، در بخشى از سود ساليانه و يا در سهام آن واحد اقتصادى ، شريك باشند ، تا انگيزه كاركردن كارگران ، افزايش يابد .

اگر مراد از كراهت اجاره نفس ، كراهت ارشادى باشد (به اين معنا كه كسى كه اجير مى شود ، به اختيار ، خود را از منافع كار محروم مى كند) ، او مختار است كه درآمد كم داشته باشد يا اين كه براى درآمد بيشتر ، از اجير شدن بپرهيزد . بر اين مبنا ، در بازار كار ، شيوه اجاره مى تواند به صورت اساسى شكل گيرد و افراد ، مختارند كه از آن استفاده كنند .

3 . بيع دين به دين

مرحوم كلينى ، بابى را به عنوان «بيع الدين بالدين» نام گذارى كرده و در آن ، سه حديث آورده كه فقط يكى از آنها در مورد بيع دين به دين است و دو حديث ديگر ، در مورد بيع دين است و معلوم نيست چرا عنوان باب ، فقط با مفاد يكى از احاديث هماهنگ است . نكته جالب اين كه مرحوم صدوق ، هيچ يك از روايات مذكور را در كتاب من لا يحضره الفقيه نياورده و با اين كه روايات الكافى در منظر او بوده ، اين بحث را مطرح نكرده است. كلينى در عنوان باب، حكم مسئله را نياورده و گفته : «بيع الدين بالدين»؛

ص: 415

ولى اوّلين حديث باب - كه قاعدتا مهم ترين حديث باب است - ، دلالت بر عدم جواز بيع دين به دين دارد .

نكته ديگر اين كه در معناى حديث ، اختلاف است كه آيا مراد از دين در حديث ، دينى است كه قبل از بيع تحقّق يافته است يا آن كه شامل بيع دين بالعقد هم مى شود؟ اگر شامل دين بالعقد باشد ، بيع «كالى به كالى» را شامل مى شود و نهى در روايت ، دلالت بر عدم صحّت بيع كالى به كالى دارد ؛ امّا اگر فقط شامل بيع دين قبل از عقد باشد ، دليل عدم صحّت بيع كالى به كالى نيست و براى عدم صحّت آن بايد به ديگر ادلّه مراجعه كرد ، مثل شرطيت پرداخت ثمن در معامله سلف . البته در احاديث الكافى و غير آن ، روايتى مبنى بر لزوم پرداخت ثمن در مجلس معامله سلف ، موجود نيست .

از دو حديث ديگر باب - كه درباره بيع دين است - ، حكم بيع دين به شخص ثالث معلوم مى شود . طبق مفاد هر دو حديث ، اگر كسى دين را به مبلغ كمترى ، به شخص ثالث فروخت ، اولاً فروش آن جايز است ، ثانيا در موعد پرداخت ، بدهكار ، فقط مبلغى كه دين به آن فروخته شده را بدهكار است . مثلاً اگر شخص الف ، به شخص ب ، هزار تومان شش ماهه بدهكار است ، شخص ج ، طلب ب را به هشتصد تومان مى خرد ، هنگام سر رسيد ، از شخص الف فقط هشتصد تومان بايد بگيرد و با پرداخت آن ، ذمه الف ، برى مى شود .

اين دو حديث ، مورد عمل برخى از فقها مثل شهيد اوّل قرار گرفته است وگرنه به علّت ضعف سند و مخالفت با قواعد معاملات ، معمولاً كسى به آن عمل نمى كند و يا درصدد توجيهات مختلف براى تصحيح آن برآمده اند .(1) در هر صورت ، اگر بيع دين به شخص ثالث را جايز بدانيم ، بدون شك ، بخش مهمّى از نيازهاى بانكى ما برآورده مى شود و اشخاص مى توانند از طريق آن ، نيازهاى نقدى خود را برآورده سازند ؛

ص: 416


1- . ر.ك : جواهر الكلام ، ج 25 ، ص 60 - 61 .

ولى اگر در صورت اصطلاحا بيع دين به اقل (كمتر) ، فقط بتوان همان مبلغ اقل را از بدهكار دريافت كرد، عملاً كسى حاضر نيست دين را به اقل خريدارى كند ؛ زيرا اين معامله ، به سود خريدار دين نيست ، بلكه به نفع بدهكار اصلى است .

ممكن است اين دو روايت ، درصدد اين باشند كه بيع دين به شخص ثالث را به بيع دين به بدهكار به كمتر تبديل كنند . در واقع، همان طور كه در قاعده «ضَعْ و تَعَجَّل» ، طلبكار مى تواند قبل از موعد پرداخت ، طلب خود را به كمتر ، به بدهكار بفروشند ، اگر بخواهد به شخص ثالث هم به كمتر بفروشد ، شخص ثالث هم بايد همان مبلغ كمتر را از بدهكار بگيرد ؛ يعنى همان قاعده «ضع و تعجّل» صورت گرفته است ، امّا با يك واسطه . البته در احاديث ، هيچ نشانه اى از اين كه فروش دينْ قبل از موعد بوده ، وجود ندارد ؛ زيرا زماندار بودن دين ، مطرح نشده است . بنا بر اين ، ممكن است مراد ، خريد و فروش دين حالْ بوده و در اين صورت ، فروش دين به كمتر ، قبل از موعد و وصول اصل دين پس از سر رسيد ، مطرح نيست . علاوه بر اين ، چه بسا دينْ به صورت كالا بوده و به درهم و دينار معامله شده باشد ، نه اين كه مانند سفته باشد كه

به مبلغ كمتر ، معامله مى شود .

4 . ربا

مرحوم كلينى در باب ربا ، دوازده روايت براى حرمت ربا و حكم مصرف اموال مخلوط به ربا آورده است ؛(1) ولى مباحث مربوط به رباى معاملى يا قرضى را در آن مطرح نكرده و فقط معيار ربا را طبق روايت زراره (مايكال أو يوزن) آورده است . در مورد استثنائات باب ربا ، سه حديث آورده كه بر نبود ربا بين «پدر و فرزند» ، «مولا و عبد» ، «زوج و زوجه» و «مسلمان و كافر حربى» ، دلالت دارند .(2)

ص: 417


1- . ر.ك : الكافى ، ج 5 ، ص 144 - 146 .
2- . ر.ك : همان ، ص 147 .

كلينى ، از روايت زراره كه فرموده : «ليس بين الرجل وولده وبينه وبين عبده ولا بينه وبين اهله ربا إنّما الربا فيما بينك وبين ما لا تملك» ، استفاده كرده و عنوان باب را چنين آورده است : «باب انّه ليس بين الرجل وبين ولده وما يملكه ربا» و عبارت «ما يملكه» را جايگزين مولا و عبد ، مسلمان و حربى ، و زوج و زوجه قرار داده است . اين عنوان ، گرچه جلوى معامله بين مولا و عبد و مسلمان و كافر حربى را مى گيرد ، ولى معامله زوج و زوجه را شامل نمى شود .

در هر صورت ، طبق روايت مذكور ، ربا ، در جايى جارى است كه شخص با آنچه مالك آن نيست ، معامله كند (مثل معامله با اهل ذمّه يا با مسلمان) و در معامله با آنچه كه تحت ملكيت اوست ، ربا صورت نمى گيرد . اگر ملاك ربا ، اين امر باشد ، در مورد جواز معامله ربوى بين دولت و مردم نمى توان از آن استفاده كرد ؛ زيرا بين آن دو ، رابطه ملكيت برقرار نيست . دولت ، نهاد حقوقى جداگانه اى است كه آثار فراوانى دارد و حاكم بر بخش خصوصى است . دولت ، برآمده از وجود جامعه است و اموال در اختيار دولت ، تماما براى مجموع مردم است . اگر در حل اين مسئله ، قرار باشد با استفاده از احاديث ، اظهار نظر كرد ، بايد گفت : ربا ، بين بخش خصوصى و دولتى جارى است ؛ چون دولت (بنا بر فرض ملكيت) ، مملوك تمام مردم است ، همان طور كه در سومين حديث باب ، درباره مشركان آمده كه مشركان ، مملوك فرد خاص نيستند ، بلكه مملوك تمامى افرادند ؛ پس ربا جارى است .

حال ، سؤال اين است كه آيا مى توان بين مجموعه بانك هاى دولتى ، ربا را بدون اشكال دانست ؛ چون همه آنها دولتى هستند؟ البته هر بانك ، نهاد حقوقى قابل تأسيس و انحلال است . بانك ، مالك هست ، ولى مملوك نيست ؛ بنا بر اين ، تحت عنوان باب «ما يملكه» قرار نمى گيرد . نكته قابل توجه ، اين كه اگر ربا در موردى جايز است كه رابطه ملكيت برقرار باشد ، اين امر ، در مورد فرزند و همسر ، جارى نيست ، مگر آن كه مراد ، ملكيت نسبت به اموال باشد ، نه شخص . در اين صورت ، اموال

ص: 418

بانك هاى دولتى ، تماما تحت ملكيت دولت است ، همان طور كه اموال فرزند و همسر (طبق برخى احاديث) ، تحت اختيار مرد است .

مرحوم كلينى در باب ربا ، مباحث مربوط به «رباى معامله» را نياورده و احاديث مربوط به آن را در ابواب جداگانه اى با عنوان «المعاوضه فى الطعام» و «المعاوضه فى الحيوان والثياب و غير ذلك» و باب «فيه جمل من المعاوضات»(1) آورده است . وى مباحث مربوط به معامله صرف را نيز در باب جداگانه اى به نام «باب الصروف» ، پس از ابواب رهن و ضمان و وديعه آورده است . در آخر ، مبحث قرض ربوى را مطرح كرده است .(2)

برخلاف ايشان ، مرحوم صدوق ، مباحث و احاديث مربوط به ربا و رباى معاملى و صرف را در كنار هم آورده است ؛(3) امّا اين حديث را نياورده كه دلالت دارد ربا ، فقط در موردى صدق مى كند كه بين شخص و آنچه در ملك او نيست ، باشد . در روايات منقول در الكافى ، بحث ربا بين مسلمان و ذمّى مطرح نيست و ظاهر كلام كلينى ، عدم استثناى ربا بين مسلمان و ذمّى است ؛ ولى در كتاب من لا يحضره الفقيه ، روايتى نقل شده كه ربا بين مسلمان و ذمى ، بدون اشكال است .(4) البته فقها ، اين روايت را حمل بر ذمّىِ خارج از شرايط ذمّه نموده اند .(5)

از مباحث مهم ربا ، «حيل» آن است . راه هاى مختلفى در آن مطرح است ، مثل : بيع بالضميمه و بيع محاباتى . مرحوم كلينى در الكافى ، رواياتى نقل مى كند كه دلالت بر جواز بيع بالضميمه و بيع محاباتى همراه با قرض دارد .(6) عجيب اين است كه كلينى ،

ص: 419


1- . ر.ك : همان ، ص 187 - 193 .
2- . ر.ك : همان ، ص 244 - 256 .
3- . ر.ك : كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 174 - 186 .
4- . ر.ك : همان ، ص 176 .
5- . ر.ك : وسائل الشيعة ، ج 12 ، ص 437 .
6- . ر.ك : الكافى ، ج 5 ، ص 246 - 247 و 205 .

برخى از اين روايات را در باب «العينه» ذكر كرده است ، با اين كه هيچ تناسبى با آن باب ندارند . بر عكس ، مرحوم صدوق ، بيشتر روايات باب العينه يا بيع محاباتى را در كتاب من لا يحضره الفقيه نياورده و فقط دو روايت از دوازده روايت را (يكى در باب ربا و يكى در باب عينه) آورده است .

5 . قيمت گذارى

براساس رواياتى كه كلينى در باب «اسعار» آورده ،(1) قيمت پايين كالا ، از نشانه هاى رضاى الهى و قيمت زياد كالا ، از نشانه هاى غضب خداوند است . قيمت ، تحت نظر ملائكه تدبير مى شود . از مجموع روايات ، به دست مى آيد كه تعيين قيمت ، بر عهده كسى نيست ؛ بلكه به صورت طبيعى تحقّق مى يابد . رواياتى كه دلالت دارند پيامبر صلى الله عليه و آله ، از قيمت گذارى در مورد كالاهاى احتكار شده ، خوددارى كرد ، در الكافى نيامده است . اين روايات ، فقط در كتاب من لا يحضره الفقيه و تهذيب الأحكام و التوحيد آمده است .(2) روايتى دالّ بر جواز قيمت گذارى از سوى دولت ، وارد نشده است . بنا بر اين ، كلينى و صدوق ، قيمت گذارى را جايز نمى دانستند .

6 . احتكار

از مجموع رواياتى كه در الكافى درباره احتكار آمده ، به دست مى آيد كه احتكار ، فقط در مورد گندم ، جو ، خرما ، كشمش و روغن است. همچنين احتكار در موردى تحقّق مى يابد كه كالا به اندازه كافى نزد فروشنده هاى ديگر موجود نباشد . البته در برخى روايات ، طعام ، موضوع احتكار است . بدون شك در آن دوره ، گندم ، جو ، خرما ، كشمش و روغن ، طعام به حساب مى آمده ، ولى ممكن است در برخى زمان ها

ص: 420


1- . ر.ك : همان ، ص 162 - 164 .
2- . ر.ك : وسائل الشيعة ، ج 12 ، ص 317 - 320 .

مصداق طعام تغيير كند . بنا بر اين ، به نظر مرحوم كلينى ، احتكار ، فقط در مورد «طعام» است ، با اين كه اوّلين روايت باب ، به صورت حصر ، احتكار را فقط در مورد پنج كالاى ياد شده ، مى دانست .(1)

7 . جايگاه دولت و امامت و منابع مالى آن

طبق نظر كلينى ، خداوند ، تمامى دنيا را در اختيار خليفه خود قرار داده است : «إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً» .(2) دنيا در اختيار آدم بود و پس از او ، به فرزندان نيكو و جانشينان او مى رسد . اگر بخشى از منابع ، در اختيار دشمنان قرار گرفت و سپس به وسيله جنگ ، به دست جانشينان آدم برسد ، آن را «فى ء» مى گويند . طبق آيه : «وَاعْلَمُواْ

أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَىْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ» ، فى ء ، براى خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله است ؛ ولى چهار پنجم غنيمت هاى جنگى ، به جنگجويان و يك پنجم آن به پيامبر صلى الله عليه و آله مى رسد كه ايشان آن را شش قسمت مى كند : سه قسمت براى خود و سه قسمت براى يتيمان ، مسكينان و ابن السبيل (در راه ماندگان) .

امّا انفال ، تماما براى پيامبر صلى الله عليه و آله است و فدك هم از آنِ پيامبر بود ؛ چون پيامبر صلى الله عليه و آله و

اميرمؤمنان عليه السلام بدون كمك ديگران ، آن را فتح كردند . نيزارها ، معادن ، درياها و بيابان ها هم براى امام است . اگر به اذن امام ، در آن كارى انجام شود ، چهار پنجم براى كسى است كه فعاليت كرده و يك پنجم براى امام و حكم اين يك پنجم ، همان حكم خمس است . اگر كسى بدون اذن امام در آن كار كند ، امام كلّ درآمد آن را مى گيرد ، همان طور كه اگر كسى زمين فرد ديگرى را احيا كرد يا قنات احداث نمود يا در زمين مخروبه ، بدون اذن صاحب زمين ، فعّاليتى كرد ، براى كسى كه كار كرده ، چيزى نيست . صاحب زمين اگر بخواهد ، مى تواند تمام درآمد به وجود آمده از آن زمين را

ص: 421


1- . ر.ك : الكافى ، ج 5 ، ص 164 - 165 .
2- . سوره بقره ، آيه 30 .

بگيرد ويا مقدارى از آن را به او بدهد .(1)

مرحوم كلينى در ابتداى اين باب ، يادآور مى شود خمس را فى ء مى داند كه با جنگ به دست مؤمنان مى رسد و انفال از زمين هايى است كه بدون جنگ به دست مسلمانان مى افتد . بنا بر اين ، به آن فى ء گفته مى شود . انفال ، تماما از آنِ پيامبر صلى الله عليه و آله است ؛ ولى خمس براى پيامبر صلى الله عليه و آله است و او آن را شش قسمت مى كند . وى معادن ، درياها ، بيابان ها و نيزارها را هم جزو انفال مى داند كه تماما در اختيار پيامبر صلى الله عليه و آله يا امام پس از آن قرار مى گيرند . خمسِ بهره بردارى با اجازه از معادن ، درياها و بيابان ها به امام مى رسد كه نيمى از آن را به او و نيم ديگر به يتيمان ، مسكينان و ابن السبيل مى رسد . طبق روايات اين باب ، منظور از يتيمان و مسكينان و ابن السبيل ، نيازمندان و يتيمان و در راه ماندگان از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله است ؛ چون آنان از زكات ، محروم اند .

در گفتار كلينى ، در اوّل باب ، فقط خمس غنايم جنگى و خمس درآمد معادن ، درياها ، بيابان ها و نيزارها مطرح شده ، و از خمس ارباح مكاسب و گنج ، سخنى به ميان نيامده است ؛ ولى در روايات باب ، خمس كنز و مطلق فائده ، اعم از ربح كسب و سود كشاورزى يا جايزه هم آمده است .(2) فعاليت در دريا شامل غوص مى شود . بنا بر اين ، با توجه به روايات باب ، خمس به غنيمت جنگى ، درآمد معدن ، درآمد كشاورزى و تجارت ، درآمد در دريا (غوص) و كنز تعلّق مى گيرد . ضمنا در اين باب ، از خمس مال مخلوط به حرام و فروش زمين به ذمّى صحبتى به ميان نيامده است . البته روايت مربوط به خمس متعلّق به مال مخلوط به حرام ، در باب مكاسب حرام آمده است .(3)

و اين ، نشان مى دهد كه خمس مربوط به مال مخلوط به حرام ، از سنخ خمس

ص: 422


1- . ر.ك : الكافى ، ج 1 ، ص 538 - 539 .
2- . ر.ك : همان ، ص 545 .
3- . ر.ك : همان ، ج 1، ص 125 .

متعلّق به معدن و غنيمت و ... نيست .

8 . زكات

طبق باب بندى مرحوم كلينى ، پيامبر صلى الله عليه و آله ، زكات را بر نُه مورد (طلا ، نقره ، شتر ، گاو ، گوسفند ، گندم ، جو ، خرما و كشمش) قرار داد و غير از آنها را بخشيد . در روايتى كه يونس نقل مى كند ، توضيح داده شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در ابتداى نبوّت ، بر نه مورد زكات قرار داد ؛ ولى در اواخر عمرش ، زكات را بر تمام حبوبات قرار داد.(1) مرحوم كلينى ، باب ديگرى با عنوان «مايزكى من الحبوب» آورده و در آن ، رواياتى نقل مى كند كه دلالت بر زكات حبوبات دارد . برنج ، ذرّت ، عدس ، كنجد ، لوبيا و هر آنچه كه با كِيل معامله مى شود ، از اين نوع اند . فقط حبوب «تر» ، زكات ندارد .(2)

از روايات مربوط به زكات طلا و نقره به دست مى آيد كه فقط به طلا و نقره اى كه با آن تجارت مى شود و به صورت مسكوك است ، زكات تعلّق مى گيرد . بنا بر اين ، به طلا و نقره زينتى و شمش ، زكات تعلّق نمى گيرد . در واقع ، چيزى كه با آن معامله مى شود ، معلّق به زكات است .(3)

در مورد حيوانات هم ، طبق حديث صحيح ، اميرمؤمنان ، بر خيل عتاق راعى ، زكات قرار داد . مرحوم كلينى هم ، باب را با عنوان «ما يجب عليه الصدقة من الحيوان وما لا يجب» نام گذارى كرد و حديث زكات بر خيل ، اوّلين حديث باب است . بنا بر اين ، در نظر كلينى ، خيل عتاق راعى ، متعلّق زكات است . بر اساس روايتى كه از زكات فرس و بعير - كه به صورت مركب استفاده مى شوند - ، سؤال شده ، جواب اين است كه زكات بر حيوان سائمه رها شده در مرتع ، واجب است .

ص: 423


1- . ر.ك : همان ، ج 3 ، ص 509 .
2- . ر.ك : همان ، ص 510 - 511 .
3- . ر.ك : همان ، ص 517 - 519 .

در كتاب من لا يحضره الفقيه ، در مورد زكات بر غير از موارد نه گانه ، روايتى نقل نشده و روايات فراوانى در مورد حبوب نقل نشده است ؛ بلكه در يكى از روايات آمده كه در پنبه ، زعفران ، ميوه ، سبزيجات و حبوب ، زكات نيست . اين روايت ، بدون اين مورد آخر ، در الكافى هم نقل شده است .(1)

9 . تجمّل و رفاه

مرحوم كلينى در كتاب «الزى والتجمّل» ، روايات فراوانى را در مورد زيبايى ظاهر و بهره مندى از نعمت هاى الهى نقل كرده است . مجموعه اين روايات ، دلالت دارند كه داشتن رفاه و آسايش در زندگى ، با فرهنگ دينى ما هماهنگ است . داشتن مال فراوان و اظهار نعمت در ظاهر ، مطلوب است .

خداوند ، زيباست و به زيبايى علاقه دارد و دوست دارد كه اثر نعمت خود را بر بنده مشاهده كند .(2) البته حاكمان عدل ، وظيفه اى متفاوت دارند . اين كه انسان در حدّ درآمد و متناسب با وضعيت اجتماع زندگى كند ، مورد تأييد دين است . اسلام ، به هيچ وجه رفتارهاى صوفى گرايانه را تأييد نمى كند . بنا بر اين ، مصرف جامعه نبايد به اسراف كشيده شود ؛ بلكه به صورت رفع نياز و تأمين آسايش و رفاه باشد .

نتيجه گيرى

محدّثان اسلامى ، از جمله مرحوم كلينى ، ديدگاه هاى خود را درباره موضوعات مختلف ، با انتخاب احاديث مورد اعتماد و عنوان و باب بندى آن اعلام مى كنند . بيشتر ديدگاه هاى اقتصادى كلينى ، به صورت پراكنده در ابواب كتاب «حجّت» و كتاب

ص: 424


1- . ر.ك : كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 2 ، ص 9 ؛ الكافى ، ج 3 ، ص 497 .
2- . الكافى ، ج 6 ، ص 438 .

«معيشت» الكافى آمده است .

توجّه مثبت به انجام دادن امور اقتصادى ، كسب سود ، تأمين زندگى همراه با آسايش و امكان بهره مندى از نعمت هاى خداوندى ، از امور اصيل در ديدگاه مرحوم كلينى است . تعلّق زكات به بيش از نُه مورد و عدم جواز قيمت گذارى از سوى دولت ، از جمله نظرات مرحوم كلينى است . از آنچه گذشت مى توان راه كشف ديدگاه هاى محدّثان را يافت و با جمع بندىِ مجموعه روايات هر باب ، نظر نويسنده را به دست آورد .

ص: 425

منابع و مآخذ

1 . الاستبصار فى ما اختلف من الأخبار ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) تحقيق : حسن الموسوى الخرسان ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، اول .

2 . بحار الأنوار ، العلاّمة المجلسي ، طبعة مؤسسة الوفاء ، بيروت ، 1403 ق .

3 . التوحيد ، الشيخ الصدوق ، تصحيح : هاشم الحسينى الطهرانى ، مؤسسة النشر الإسلامى ، قم .

4 . تهذيب الأحكام ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، بيروت : دارصعب ، 1401 ق .

5 . جواهر الأحكام ، محمّد حسن النجفى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1365 ش .

6 . شرائع الإسلام فى مسائل الحلال والحرام ، المحقّق الحلّى ، مع تعليقات السيّد صادق الشيرازي ، تهران : انتشارات استقلال ، 1409 ق .

7 . قواعد الأحكام ، العلاّمة الحلّى ، تحقيق : مؤسسة النشر الإسلامى ، قم ، 1413 ق .

8 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1363 ش .

9 . كتاب المبسوط ، شمس الدين السرخسى ، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1414 ق .

10 . كتاب من لا يحضره الفقيه ، محمّد بن على ابن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1390 ق .

11 . مقدمه اى بر معرفت شناسى علم اقتصاد ، موسى غنى نژاد ، تهران : مؤسّسه عالى پژوهش در برنامه ريزى و توسعه ، 1367 ش .

12 . المقنعة ، الشيخ المفيد ، تحقيق و نشر : مؤسسة النشر الإسلامى ، قم ، 1410 ق .

13 . الوافى ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، اصفهان : مكتبة الإمام أميرالمؤمنين على عليه السلام ، 1412 ق .

14 . وسائل الشيعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى ، تهران : مكتبة الإسلامية ، 1383 ق .

ص: 426

معرّفى توصيفى كتاب «دفاعٌ عَنِ الكافى» (زهره نريمانى)

معرّفى توصيفى كتاب «دفاعٌ عَنِ الكافى»

زهره نريمانى

چكيده

در اين نوشتار ، كتاب دفاعٌ عنِ الكافى ، تأليف ثامر هاشم حبيب العميدى ، از انتشارات مركز الغدير للدراسات الإسلامية قم (1415 ق) به صورت اجمالى معرفى گرديده است . نگارنده كتاب سعى كرده است تا تهاجم هاى گسترده به كتاب شريف الكافى در طول تاريخ را پاسخ گويد و شبهات و اشكالات وارده بر آن را نيز مطرح و رد نمايد . العميدى ، ضمن بيان جايگاه ويژه كتاب الكافى به برجستگى هاى مهم اين كتاب و نگارنده آن يعنى شيخى كلينى رحمه الله پرداخته و به بررسى اصطلاحات و مفاهيم عقلى مهم اين كتاب ، در باب امامت و خلافت مى پردازد .

وى همچنين ادّعاهاى علماى اهل سنّت در مورد تناقض و ضعف سند روايات مربوط به مهدويت در كتاب الكافى را مطرح و پاسخ مى گويد . در فرازهايى ديگر از كتاب ، العميدى ، به مباحث مربوط به بداء ، تقيه ، قضا و قدر ، تحريف قرآن و تهمت هاى وارده از اهل سنّت را در اين زمينه ها مطرح مى كند و دلايل جاهلانه آنان را پاسخ مى گويد .

وى براى پاسخ به اين ادّعاها از منابع مهم شيعى و اهل سنّت ، بهره گرفته است .

كليدواژه ها : دفاع عن الكافى ، روايات مهدويّت ، بداء ، تقيّه ، قضا و قدر ، تحريف قرآن .

كتاب ارزشمند الكافى، تأليف أبو جعفر محمّد بن يعقوب بن اسحاق الكلينى الرازى (م 320ق )از مهم ترين منابع شيعه و متقن ترين آنها بعد از قرآن ، از وجهه و

ص: 427

اعتبار خاصى در ميان علما و دانشمندان و همچنين عامه شيعيان ، برخوردار است.

اين اعتبار و ارزش ، مديون دقّت و تتبّع شيخ كلينى، در ميان منابع دست اوّل شيعه و گزينش آنها به بهترين شيوه، و گردآورى و تنظيم و سازماندهى آنها در اين مجموعه گران قدر است. از آن جا كه هر آنچه پر اهميت باشد و از محوريت بيشترى برخوردار باشد، بالطبع ، از طعن و هجمه بيشترى نيز بهره مند خواهد شد و اين هجمه ها، آن گاه فزونى خواهند يافت كه كتاب ، محور و معرّف مذهب و عقايد مذهبى فرقه اى دينى باشد، لذا از هر وسيله اى، در آسيب زدن و بى اهميت ساختن آن، كوتاهى نخواهد شد.

كتاب ارزشمند الكافى نيز از اين گروه از كتب است. اين كتاب، بسيار مورد تهاجم و حمله قرارگرفته است و نويسنده دانشور و گران قدرى چون ثامر هاشم حبيب العميدى، در دفاع از الكافى و پاسخگويى به شبهات و اشكالات وارد بر آن ، دست به قلم برده و قسمتى از عمر خود را صرف تحقيق و تفحص در اين زمينه كرده است .

ايشان قبل از دفاع عن الكافى، با بررسى در الكافى، كتاب الشيخ الكلينى البغدادى و كتابه الكافى - الفروع را تأليف كرده اند كه البته اين تأليف، محصول پايان نامه ايشان در دوره كارشناسى ارشد بوده است.(1)

ايشان با برخوردارى از اين پشتوانه علمى و پژوهشى در الكافى ، دست به نگارش كتاب دفاع عن الكافى زده است. ما نيز در اين نوشتار، بر آنيم تا معناى توصيفى اى از اين كتاب، ارائه دهيم.

كتاب دفاع عن الكافى در دو جلد نگارش يافته است كه جلد اوّل آن ، 768 صفحه و جلد دوم آن ، 789 صفحه است. جلد اوّل ، شامل آشنايى مختصرى با الكافى و نويسنده اش و بحثى مقدماتى درباره امامت و خلافت است كه اين مبحث، حدود يكصدوهفتاد صفحه از كتاب را به خود اختصاص داده است. پس از آن ، باب هاى

ص: 428


1- . دفاع عن الكافى ، ج 1 ، ص 11 .

كتاب شروع مى شود كه شامل دو باب است : باب اوّل آن ، در چهار فصل و باب دوم ، در سه فصل - كه شرح و توضيح فصول و ابواب ، در ادامه خواهد آمد - .

در ابتداى كتاب ، العميدى ، به بيان جايگاه كتاب الكافى در ميان شيعيان دوازده امامى مى پردازد و امتيازات ويژه الكافى را بر مى شمرد كه از آن جمله اند : برجستگى و شاخص بودن مؤلّف آن كه ضمن اين ويژگى، دوران غيبت صغرا و نوّاب اربعه را درك كرده است و اين ، خود بيانگر فاصله زمانى كم با مصادر اوّليه روايات است. ويژگى ديگر، آن كه كتاب الكافى ، اوّلين كتابى است كه در آن، روايات به اين گستردگى در كنار هم گرد آمده اند. اهتمام مؤلّف، به ذكر اسناد احاديث، از ديگر عوامل اهميت و اعتبار اين كتاب است. نويسنده، ويژگى بارز ديگر را استفاده فراوان از شواهد قرآنى، خصوصا در بخش اصول آن مى داند.

در اين فصل، ستايش هاى بزرگان از الكافى و مؤلّف آن نيز ذكر شده است. نويسنده در ادامه مى گويد: بيان اين ويژگى ها نه به معناى صحّت همه احاديث در الكافى است و البته از انصاف هم به دور است كه به خاطر برخى از احاديث ضعيف در الكافى، آن را وسيله اى براى هجمه و طعن در كل كتاب، در دست گرفت .

در ادامه، شرح حال مختصرى از زندگى ثقة الاسلام كلينى و اساتيد او ارائه مى دهد و سپس وارد مباحث مقدماتى، درباره امامت و خلافت مى شود .

ابتدا به بررسى اصطلاحات امام، خلافت و خليفه مى پردازد و وجوب تعيين امام را مى آورد. در ادامه، ادلّه تعيين امام و صفات امام و وجوب شرط عصمت و تعريف عصمت را مطرح مى كند . در اين قسمت، دلايل عقلى بر عصمت امام را موضوع قرار مى دهد و سه «دليل عقلى» براى عصمت امام و چند آيه نيز به عنوان «دليل نقلى» ذكر مى كند كه از آن جمله است : آيه 24 سوره يوسف، آيه 124 سوره بقره، و آيه تطهير كه درباره اين آيه، اندكى بحث و بررسى كرده اند و ادّعايى كه شأن نزول آيه مذكور را در حقّ زنان پيامبر مى داند، پاسخ مى دهد.

ص: 429

پس از آن، ادلّه نص و تعيين را شرح مى دهد كه ادلّه نقلى آن را به دو قسمت قرآن و سنّت تقسيم مى كند و براى هر كدام، شواهدى را ذكر مى كند. در ادامه، احاديث شريف «ثقلين» ، «منزلت» و «دار» را به همراه دلالت هاى آنها بيان مى كند.

بعد از آن، باب اوّل و فصل اوّل كتاب، با تحليلى بر انديشه مهدويت آغاز مى شود و اوّلين موضوع پس از تحليل مقدماتى، مستشرقان و مهدويت است. نويسنده در اين بخش ، نظريات مستشرقانى چون: گلدزيهر و فلوتن را مطرح مى كند كه معتقد بوده اند پيدايش انديشه مهدويت، نتيجه ظلم عباسيان بر شيعيان است. در ادامه، نظر آن دسته از اهل سنّت را كه مهدويت را افسانه مى پندارند و مى گويند: «اسباب و پيدايش اين انديشه در سه گزينه زير خلاصه مى شود: يك. جهل و عقب ماندگى شديد مسلمانان ؛ دو. تقليد كردن از يهود و نصارى ؛ سه. فشارهاى سياسى و فقدان عدالت اجتماعى» ، مطرح مى كند و به همه اين شبهه ها و ايرادات، پاسخ مى دهد.

در فصل دوم، احتجاجات اهل سنّت در ردّ احاديث مهدويت را مطرح مى كند. آن احتجاجات، از اين قبيل است :

1. تضعيف احاديث مهدويت توسط ابن خلدون؛

2. ناقد احاديث مهدويت بودن صحيحين؛

3. اختلاف و تعارض احاديث مهدويت .

نويسنده به همه اين احتجاجات، پاسخ هايى بر اساس كتب روايى شيعه و اهل سنّت ، عرضه مى دارد.

دليل و خرده ديگر مستشرقان و اهل سنّت درباره مهدويت، عدم معقوليت احاديث مهدى عليه السلام است كه ثامر هاشم، اين شبهه را با طرح مسائلى چون تفاوت بين محال عقلى و محال عادى و ارائه نمونه هاى تاريخى دال بر امكان اين حقيقت، پاسخ مى دهد.

در فصل سوم، مؤلّف ، نام تعدادى از علما و دانشمندان اهل سنّت را كه قائل به

ص: 430

تواتر احاديث مهدويت هستند ، با ذكر منبع، آورده است.

تا اين جاى كتاب، به كلّيت و اصل مهدويت وخدشه و ردّ آن از سوى عامه و مستشرقان پرداخته بود ؛ ولى در آخرين فصل از اين باب، موضع گيرى هايى كه با محوريت مهدويت در الكافى است ، مطرح مى شود و در صدد پاسخگويى و رفع ابهام بر مى آيد.

از جمله ادعاهايى كه بر كتاب الكافى شده است آن كه: ضعف احاديث مهدويت، به كتاب هاى جَفر و الكافى مرتبط است. نويسنده با سيزده پاسخ قاطع، اين ادّعا را از بنيان رد مى كند و بطلان آنها را به خوبى اثبات مى كند.

در ادامه، ادعاهايى چون: «تناقض در احاديث مهدويت در الكافى» ، و بى اعتبار خواندن احاديثى چون «أنّ الأرض لا تخلو من حجّة» و«من مات ولم يعرف إمام زمانه...» و «حكم المهدى كحكم داوود» را ذكر مى كند و با استفاده از منابع شيعه و اهل سنّت و گزارش هاى تاريخى، به همه اين ادّعاها پاسخ هايى محكم مى دهد .

نويسنده ، با استفاده از چند روايت در برابر بهتانى كه به روايات مهدويت وارد مى كنند و مى گويند : «احاديثى كه در شأن امام مهدى عليه السلام در الكافى آمده ، دين رسول خدا را از بين برده است و به دين يهود باز مى گردد» . اين گونه پاسخ مى دهد :

قائلان به اين عقيده ، جاهل هستند ؛ چرا كه نسخ ، حكمى است كه بعد از منسوخ مى آيد ، نه همراه آن واگر دو دليل با هم باشند ، نسخى صورت نگرفته است. اسلام، چون بعد از يهود آمده است، پس اسلام ، ناسخ آن است، نه يهوديت ناسخ اسلام آن .

نويسنده، پاسخ منكران ولادت امام عليه السلام را با تقسيم بندى دلايل ، به ادلّه قبل از ولادت امام و ادلّه بعد از ولادت امام و نقل هاى تاريخى اى كه شواهد خوبى براى ولادت امام هستند، با بحثى تقريبا جامع و مفصّل ادامه مى دهد وحتى از اعترافات اهل سنّت نيز يارى مى جويد.

ص: 431

مبحث سرداب و انكار طول عمر امام مهدى (عج) و تمسخر كردن علامات ظهور و تفسير آيه 33 سوره رعد ، بخش پايانى باب اوّل در جلد اول كتاب دفاع عن الكافى است.

باب دوم كتاب، اصل «تقيّه» است؛ اصلى كه شيعه را از نابودى و اضمحلال، نجات داده و به خاطر اهمّيت و اعتبار آن در حفظ و بقاى شيعه ، در دوران هاى سخت و فشار و خفقان هاى شديد، مورد تهاجم قرار گرفته است، تا آن جا كه حتّى آن را مساوى «نفاق» مى دانند. به همين دليل، نويسنده كتاب ، در ابتداى فصل اوّل در باب دوم، بحثى مفصّل درباره ارتباط تقيّه و نفاق دارند و تفاوت مهم نفاق و تقيّه را بدين صورت، مطرح مى كند: «نفاق، حالتى است با رضايت و اظهار ايمان در زبان و پنهان داشتن كفر و نفاق، كه اين حالت، بسيار نفرت انگيز است؛ ولى تقيّه ، پايدارى بر حق و ايمان است، در حالى كه خلاف آن اظهار مى شود و اين اظهار، به خاطر پاسدارى از دين و جان و آبرو و مال است» .

موضوع فصل دوم، ائمّه و تقيّه است كه در آن، شبهات اين مسئله را يك به يك، با پاسخ هاى مستدل و منطقى، رد مى كند، مانند اين شبهه كه: «با توجّه به اين كه مذهب شيعه و ائمّه ، تقيّه را جايز و بلكه واجب مى دانسته اند، پس حقيقت احكام و فتواى آنها دقيق و مشخص نيست ؛ چرا كه ممكن است يك فتوا از سر تقيّه، صادر شده باشد و حقيقت آن فتوا، آن گونه كه گفته نباشد» .

شبهه ديگر آن كه: «شيعه و ائمّه آنها، تقيّه را مطرح كرده اند كه با آن، اختلافات و تناقضات ميان احاديث خود را توجيه كنند» . در جواب اين اتّهام، ضمن دادن پاسخ هاى قرآنى و عقلى ، به تحليل اختلافات در اقوال اهل بيت عليه السلام پرداخته، اقسام اختلاف در كلام را - كه اختلاف تنوّعى و تضادى است - ذيل همين موضوع مطرح مى كند و اين اختلاف ها را در احاديث الكافى ، به طور كامل نفى مى كند.

در فصل سوم و آخرين فصل از آخرين باب جلد اوّل ، به شرح و توضيح تعدادى

ص: 432

از احاديث تقيّه مى پردازد كه از لابه لاى آنها حقّانيت و استوارى احاديث تقيّه، به اثبات مى رسد. در قسمت پايانى اين فصل، به بررسى احاديث «كتمان» مى پردازد كه اين فصل نيز به نوبه خود، از اهمّيت علمى بالايى برخوردار است.

جلد دوم اين كتاب، در ادامه همان جلد اوّل، در دو باب آمده كه باب سوم آن، داراى چهار فصل و باب چهارم، داراى سه فصل است.

باب سوم اين كتاب، در مورد «بداء» است. در اين جا نيز ابتدا بررسى لغوى و اصطلاحى اين واژه، ارائه شده است و سپس سوء برداشتى را كه از بداء شده، آورده است. در ادامه، نويسنده، اتّهاماتى كه با محوريت بداء، بر شيعه وارد ساخته اند، يكى

يكى بر مى شمرد و بدانها پاسخ مى گويد كه در اين جا، فهرستوار، به اين اتّهامات و پاسخ ها اشاره مى كنيم: از جمله آن اتهامات : 1 . بداء، عقيده يهود است. وى ، با مطرح كردن اين بحث كه يهود، خود، نسخ و بداء را انكار مى كنند، دلايل ديگرى هم براى ردّ اين اتّهام، آورده است.

2. اصل بداء را ائمّه شيعه - كه از آنها به رافضه تعبير مى كنند - ، وضع كرده اند. مؤلّف در اين جا با اشاره به اين كه در نزد خود اهل سنّت، امكان تغيير قضا وقدر وجود دارد، به آن پاسخ مى دهد و براى تبيين اين كلام، به نقل دو حديث از انس بن مالك - كه در صحيح البخارى آمده - مى پردازد كه در آنها تغيير قضا و قدر، به صراحت، آمده است. در ادامه ، هشت حديث ديگر از بخارى (با نقل هاى متعدّد از راويان مختلف) را يك به يك مطرح و بررسى مى كند.

سپس وارد مبحث محو و اثبات در نظر مفسّران اهل سنّت مى شود و بيان مى دارد كه همه صحابه و در رأس آنها عمر بن الخطّاب، به محو و اثبات، اعتقاد داشته اند و اين مطلب را از تفسير آيه 39 سوره رعد: «يَمْحُواْ اللَّهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ» ، از منابع خود آنان مى آورد.

فصل دوم اين باب، با متّهم كردن شيعه به «نسبت جهل دادن به خداى تعالى» آغاز

ص: 433

مى شود كه ابتدا اقوال آنان را مطرح مى كند و سپس در پى ردّ آنها بر مى آيد و براى اين كار، ابتدا از قرآن، سپس از سنّت (با بيان سيزده قول از معصومان) و در آخر، از قول علماى شيعى با نقل بيست قول از بيست نفر علما، دالّ بر اين كه هيچ يك، قائل به جهل خداى تعالى در قبول بداء و محور اثبات نيستند، استفاده مى كند و بيان مى دارد كه بزرگان شيعه، چون شيخ صدوق، شيخ مفيد و شيخ طوسى، بر تكفير قائلان به جهل خدا فتوا داده اند. در ادامه، عقيده شيعيان را در صفات خدا مطرح مى كند كه هر چند اين بحث فلسفى است ، ولى با بياناتى روشن و روان ، اين بحث را به خوبى مطرح نموده، دامن شيعه را از اين اتّهام، پاك مى كند.

فصل سوم اين باب، به موضع گيرى شيعه در مورد بداء و مفهوم آن نزد شيعيان مى پردازد كه بداء را نسخ در تكوين مى دانند و اين اعتقاد را به صحابه نيز نسبت مى دهند. مطلب چشمگير اين فصل، همان بيان و نقل اعتقاد بزرگان شيعه، درباره مسئله بداء است .

فصل چهارم اين باب، به بيان و بررسى احاديث در بداء، اختصاص دارد. دسته اوّل اين احاديث، در اهميّت بداء است كه به نقل پنج حديث در آن زمينه مى پردازد و در ادامه، به طرح هاى بنيادى اى چون: دلايل اعتقاد به بداء ، نتيجه اين اعتقاد، قبول داشتن خداى تعالى به طور جزم و نيز آزادى انسان در انتخاب سرنوشت و... مى پردازد.

دسته دوم احاديث اين فصل، شامل رواياتى در تفسير برخى از آيات قرآن است كه نويسنده، مطالبى را در اين خصوص، استنتاج و استخراج كرده و به منصّه ظهور رسانيده است.

دسته سوم احاديث، در بيان و تشريح انواع «قضا» است . در اين قسمت، نويسنده ، به ذكر چهار حديث مى پردازد و در ادامه، قضا را به دو دسته تقسيم مى كند: قضايى كه فقط خدا از آن اطلاع دارد و قضايى كه خدا آن را به مقرّبان نيز ياد مى دهد كه در اين قسمت، برخى از اعترافات اهل سنّت ، درباره قضاى موقوف نيز آورده شده است .

ص: 434

گونه چهارم احاديث اين فصل، در «نفى جهل از خداى تعالى» است كه در اين جا نيز چهار حديث نقل شده است . در ادامه، چند حديث ديگر درباره «بداء در امامت» آورده و مى گويد : در امر امامت ، بداء نيست و امامت از قضاياى محتوم است . وى با آوردن چند روايت، اين مطلب را نقد و بررسى مى كند .

باب چهارم اين كتاب ، به «شبهه تحريف قرآن كريم» اختصاص دارد . در ابتداى اين باب نيز به روش گذشته، ابتدا تعريفى از تحريف (چه در لغت و چه در اصطلاح) ارائه شده است و انواع تحريف (تحريف ترتيبى ، تحريف معنوى و تحريف لفظى) را برشمرده است .

در ادامه ، نويسنده، اين ادّعا را كه : «شيعه ، قائل به تحريف قرآن است» ، مورد بررسى و نقد قرار مى دهد . قائلان اين كلام مى گويند : «شيعيان معتقدند در قرآن ، آياتى وجود داشته است كه به صراحت، به مسئله امامت اشاره كرده است ، وليكن تحريف يا حذف شده است» .

العميدى ، در ردّ اين اتّهام ، ابتدا آياتى را كه به مسئله امامت اشاره دارند و حذف و تحريف نشده اند ، بيان مى كند ، مثل : آيه 55 سوره مائده : «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ راكِعُونَ» .

و نيز آيه هفده سوره هود و آيه هفت سوره بيّنه و آيه 24 سوره صافّات كه به اعترافات اهل سنّت ، در شأن اهل بيت عليه السلام نازل شده اند .

پس از آن ، به سنّت نبوى اشاره مى كند و مى گويد : «بر فرض كه هيچ آيه اى در قرآن ، دالّ بر ولايت حضرت على عليه السلام نباشد ، مگر در سنّت نبوى ، به اين مسئله ، كم اشاره شده است ؟» و بر اين مسئله ، چندين شاهد ذكر مى كند . در اين ميان ، تعدادى از احاديثى كه در كتب اهل سنّت ، به رهبرى و امامت حضرت على عليه السلام بعد از رسول

اكرم صلى الله عليه و آله اشاره دارند ، مطرح كرده ، كه البته اين روايات ، به طور آشكار، دلالت بر امامت ندارند ، بلكه از شأن و فضيلت ايشان خبر مى دهند .

ص: 435

اتهام ديگر آن كه ، ادعاى تحريف را به ائمّه شيعه نسبت مى دهند كه در جواب اين تهمت ، بار ديگر از قرآن و سنّت ، دلايل و شواهدى در نقض كلام آنها ذكر مى كند .

نويسنده ، در اين زمينه ، به مناسبت ، به ماجراى «وضع» و «وضّاعان» در اهل سنّت مى پردازد و به قضيه وضع در زمان صحابه و تابعيان نيز اشاره اى دارد . در پايان ، چندين نمونه از حديث هاى موضوع را گزارش مى دهد و تعدادى از وضّاعان چون : ابو هريره ، عمرو بن العاص ، مغيرة بن شعبه و ... را معرفى مى كند و به نقد و بررسى احاديث نقل شده از آنها مى پردازد .

اين ادّعا را كه : «شيعه ، قائل به صحّت همه احاديث در الكافى است» ، تكذيب مى كند و مى فرمايد : «منشأ اين افترا ، آلوسى است كه از بهتان به شيعه ، دريغ نورزيده است» .

در ادامه ، نظر عدّه اى از علماى شيعه را درباره الكافى و نظر بزرگان اهل سنّت را درباره صحيح البخارى بيان مى دارد و اين دو ديدگاه را مورد بحث و بررسى قرار مى دهد .

فصل دوم اين باب ، به بررسى سندى و متنى روايات تحريف اختصاص دارد كه در اين قسمت ، به شكل گسترده ، 61 روايت را نقل كرده و بررسى سندى و متنى انجام داده است كه اين كار ، به نوبه خود ، از اهمّيت فقه الحديثى ويژه اى برخوردار است .

فصل سوم اين باب ، به تحريف در نزد اهل سنّت اختصاص دارد و انواع تحريف را در كتب آنها مطرح مى دارد :

الف . تحريف آنچه متعلّق به حروف قرآن است .

ب . تحريف آنچه متعلّق به كلمات قرآن است .

ج . تحريف آنچه مربوط به آيات قرآن است .

د . تحريف آنچه مربوط به سوره هاى قرآن است .

ص: 436

ه . تحريف آنچه متعلّق به كل قرآن كريم است .

آنان معتقدند قرآن ، افزون بر بيست ميليون حرف داشته ، ولى تحريف شده است كه نويسنده كتاب براى هر قسم از انواع تحريف ، نقلى از كتب اهل سنّت ، ذكر مى كند .

در پايان كتاب ، خلاصه مباحث و نتيجه گيرى كلى ، در 41 صفحه آمده است .

نويسنده براى تأليف اين كتاب ، از 674 مأخذ مهمّ اهل شيعه و اهل سنّت ، بهره گرفته است و اين ، خود ، هرچه بيشتر به غنا و ارزش علمى و پژوهشى كتاب افزوده است . روش و منش نويسنده در اين كتاب ، اين بوده است كه مستدل و مستند سخن بگويد .

به اعتقاد نگارنده ، دفاع عن الكافى ، كتابى است كه به خوبى توانسته است از ساحت مقدّس تشيّع دفاع كرده ، دامن پاك شيعه را از بهتان ها و افتراهايى كه به ناحق و از روى كينه ورزى به شيعه و شيعيان روا مى دارند ، پاك كند .

ص: 437

ص: 438

درنگى در كتاب «الكلينى وتأويلاته الباطنية» (فتح اللّه نجارزادگان)

درنگى در كتاب «الكلينى وتأويلاته الباطنية»

فتح اللّه نجارزادگان(1)

چكيده

كتاب الكلينى وتأويلاته الباطنية ، اثر دكتر صلاح عبد الفتّاح الخالدى ، نقد بخشى از روايات كتاب الكافى است . اين نقد ، با ضعف هاى فراوانى رو به روست كه در سه گفتار ، بررسى مى شود . در گفتار اوّل ، با سيرى كوتاه در اين كتاب، قضاوت هاى مؤلّف را متعصّبانه و ناآگاهانه مى يابيم . وى ، بى مهابا حكم به كفر و انكار مى كند ، بدون آن كه به پيامدهاى آن (لااقل در موارد مشابه) ، درباره روايات و ديدگاه هاى اهل سنّت ، واقف باشد. مؤلّف در ارزيابى و نقد روايات شيعى ، به قواعد جَرح و تعديل اهل سنّت ، آن هم با چشم پوشى از تمام ضعف هاى آن، استناد كرده كه هيج توجيه علمى اى ندارد . اساس ديدگاه ها و معيارهاى دكتر خالدى در اين كتاب ، متأثّر از پيشوايش ابن تيميه است. گفتار دوم و سوم ، درباره معيارهاى مؤلّف در ارزيابى و نقد روايات الكافى است.

دكتر خالدى ، در نقد اين روايات ، دو معيار «متن قرآن» و «فهم سَلَف» را به كار گرفته ، آن هم با تلقّى خاص خود از اين دو معيار كه در آن ، قرآن را بر اساس رسوبات نظريه «حسبنا كتاب اللّه» ، به تنهايى ، حجّت مى داند ؛ با آن كه به اختلاف هاى متعدّد مفسّران

ص: 439


1- . دانشيار گروه معارف دانشكده الهيات دانشگاه تهران .

سلف و اهل سنّت در فهم آيات ، اذعان دارد!

مؤلّف ، به جاى درنگ در ادلّه مبناى تفسير شيعه - كه قرآن را «حمال ذو وجوه» مى داند و در پى آن براى مسدود ساختن هر نوع برداشت انحرافى، نياز به مفسّران واقعى هم سنگ قرآن (يعنى اهل بيت) را اعلان مى دارد - ، به ارزيابى و نقد روايات تفسيرى پرداخته است! افزون بر آن ، از نظر خالدى ، قرآن ، مُرده و ساكن است و امكان جَرْى و تطبيق آن بر موارد مشابه نيست ؛ با آن كه ادلّه مصادر اهل سنّت ، اين نظريه را - كه از آن به «بطون قرآن» ياد مى شود - بر نمى تابد .

معيار دوم مؤلّف در ارزيابى روايات الكافى ، «فهم سلف» است . مؤلّف ، به پيروى از پيشواى خود (ابن تيميه) ، كوشيده است تا اين مبنا را در مقام ثبوت ، مدلَّل سازد ، با آن كه دليلى متقن بر اين ادّعا نيست. در مقام اثبات نيز، تفاوت فهم سلف در آيات، اختلاف تضادى آنان در فهم قرآن، كمّيت ناچيز روايات تفسيرى آنان، اسرائيليات در تفسير سلف و... بر كاستى ها و دشوارى هاى آن مى افزايد و معيار فهم سلف را ناكارآمد مى كند.

كليد واژه ها: معيار قرآن ، فهم سلف ، الكلينى و تأويلاته الباطنية ، خالدى .

طرح مسئله

دكتر صلاح عبد الفتّاح الخالدى ، در كتاب الكلينى وتأويلاته الباطنية لآيات القرآن فى كتابه اصول الكافى ، 226 حديث از كتاب الكافى كلينى را نقد كرده است. ارزيابى گسترده در باره آراى وى ، از حوصله اين مقاله بيرون است.(1)

ناگزير در اين جا ، تنها با سيرى كوتاه در اين كتاب ، به بررسى صحّت و سُقم معيارهاى مؤلّف ، اكتفا خواهيم كرد. عبد الفتّاح الخالدى ، در آغاز كتابش ، پس از آن

ص: 440


1- . چون در نقد گسترده ، ابتدا بايد مبانى مؤلّف ، مورد بررسى و ارزيابى قرار گيرند و سپس تك تك روايات مورد استناد وى ، پس از بررسى سندى ، بر اساس معيارهاى درست ارزيابى محتوايى شوند. اين امر ، حجم عظيمى از مباحث را به خود اختصاص خواهد داد .

كه خطاى در فهم قرآن را از دو جهت كلّى مدلول و دليل ، تقسيم و آنها را به فروعات ديگر منشعب مى كند، مى نويسد:

و نشهد أنّ تفاسير الشيعة من أهمّ الاتجاهات المنحرفة فى تفسير القرآن... معظم أخطاء المفسّرين الشيعة ، أخطاء منهجية... و هى أخطاء فى المدلول و الدليل معا ، فأفكارهم التى آمنوا بها ، معظمها أفكار خاطئة و مع ذلك دخلوا عالَم القرآن بهذه الأفكار الخاطئة... و سلبوا الآيات معناها الصحيح و حملوها على معنى خاطئ... .(1)

مؤلّف ، بر اساس چه معيارهايى درباره تفسير شيعه و نيز درباره 226 حديثى كه از كتاب الكافى نقل كرده ، چنين قضاوتى دارد؟ از نظر دكتر خالدى ، هر روايتى كه در كتاب الكافى ، با «ظاهر قرآن» يا «قول سلف» ناسازگار باشد ، تأويلى باطنى و باطل است. آنچه در اين جا اهميت به سزا دارد ، بررسى تلقّى مؤلّف ، از اين دو معيار است كه در طى دو گفتار ، ارايه خواهد شد.

سيرى كوتاه در كتاب دكتر خالدى

پيش از ارزيابى معيارهاى مؤلّف ، سيرى كوتاه در كتاب دكتر خالدى ، لازم مى نمايد.

1 . مؤلّف ، در مقدّمه كتاب ، خود را از هر نوع بدگويى و لعن ، فارغ مى داند و مى نويسد :

كما أنّى ابتعدتُ كلّيا عن التجريح والاستفزاز و السباب و الشتم و اللعن ، لأنّ المؤمن ليس سبّابا و لا لعّانا ولا فاحشا بَذى ء اللسان... .(2)

اين شيوه ، پسنديده و منطبق بر عقل و آموزه هاى وحى است(3) كه او بر خلاف

ص: 441


1- . الكلينى وتأويلاته الباطنية ، ص 7 و 8 .
2- . همان ، ص 12 .
3- . كلينى ، با سند خود از امام على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين نقل مى كند: «إنّ اللّه حرّم الجنّة على كُلِّ فحّاش بَذىٍّ قليل الحياء...» الكافى ، ج 2 ، ص 323 ، ح 3 .

برخى از هم كيشان سلفى خود ، مانند دكتر ناصر بن عبد اللّه القفارى ،(1) و بويژه بر خلاف پيشواى آنان يعنى ابن تيميه كه در ناسزاگويى شهره است، اين شيوه را برگزيده و در اين جا ، بر سنّت نبوى مشى كرده است. ابن تيميه در كتاب منهاج السنّة - كه نقدى بر منهاج الكرامة علاّمه حلى است - ، آن قدر زبانش را آلوده و در ناسزاگويى افراط كرده است كه ابن حجر عسقلانى را به فرياد آورده ، به گونه اى كه ناچار شده چنين بنويسد:

«و كم من مبالغة لتوهين كلام الرافضى أدّته أحيانا إلى تنقيص على رضى الله عنه؛(2)

ابن تيميه ، آن قدر به اين رافضى [علاّمه حلّى] توهين كرده كه گاهى منجر به تنقيص [امام] على نيز، شده است .

2 . مؤلّف ، بر تحريف ناپذيرى قرآن تأكيد مى ورزد و آن را اجماع مسلمانان مى داند:

إنّ إجماع المسلمين على أنّ القرآن الموجود بين دَفَّتى المصحف و الموجود بين أيدى المسلمين ، هو نفسه القرآن الذى أنزله اللّه على رسوله محمّد صلى الله عليه و آله ، لم يُحذَف منه حرفٌ ولم يُزَد عليه حرف .(3)

اين ديدگاه ، مبنايى براى مؤلّف در ارزيابى و نقد روايات كتاب الكافى است كه در ظاهر ، بر تحريف قرآن دلالت دارد. از جمله مى نويسد:

الف . إنّ القرآن الذى عند غير الشيعة ، مُحَرَّفٌ و إنّ القرآن الصحيح هو الذى عند الشيعة... ولا نقول إلاّ أنّ هذا الكلام باطل ونُذَكِّرُ بالقاعدة الإيمانية الصريحة بكفر من ادّعى أنّ القرآن الذى بين أيدى المسلمين محرَّف وفيه زيادةٌ أو حَذف... وكأنّ السؤال والجواب (فى الرواية سفيان بن السَّمط ، قال: سألت أبا عبد اللّه عن تنزيل

ص: 442


1- . ر.ك : اُصول مذهب الشيعة ، ص 6، 226، 1010، 1044، 1054 و... .
2- . ر. ك : لسان الميزان ، ج 7 ، ص 530 ، ش 9465 .
3- . الكلينى و تأويلاته الباطنية ، ص 309 .

القرآن؟ فقال: إقرَءوا كما عُلِّمْتُم (الكافى ، ج 2 ، ص 631) . يؤكّدان نظرة القوم إلى القرآن من أنّهما قرآنان: قرآنٌ عامٌ عند عموم المسلمين وهذا أصابَه تغيير و تبديلٌ و تحريف و قرآن خاص و هو الذى عندهم...

ب . و معنى هذه الرواية المعتمدة عند الكلينى وجماعته (أى رواية أحمد بن محمّد بن أبى نصر البزنطى عن الرضا، ر. ك: الكافى : ج 2 ، ص 631) ، وجود مصحفين عام عند عموم المسلمين و مصحف خاص عند أئمّة الشيعة و هذا المصحف الخاص ، يختلف عن مصحف المسلمين العام و معنى هذا أنّ مصحف عموم المسلمين ، محرَّفٌ محذوف منه سورٌ وآياتٌ كثيرة... .(1)

و نمونه هاى ديگر از اين دست كه در كلام مؤلّف ، فراوان است.

متأسفانه مؤلّف ، در اين جا از واقعيات ، چشم مى پوشد و افترا مى زند؛ چون شأن كتاب هاى روايى اى كه براى جمع آورى اخبار نگاشته شده اند - كه در آنها احاديث تحريف نما به چشم مى خورند - با كتاب هايى كه در صدد علاج روايات و بيان محتوا وفقه الروايات اند - كه پس از جرح و تعديل و بررسى صحّت و سُقم آنها صورت مى پذيرد - متفاوت است.

اگر مؤلّف به اين واقعيت تن ندهد ، ناچار بايد همين قضاوت را درباره روايات فراوان و گوناگونى كه در مصادر روايى اهل سنّت است و از تحريف ، به نقيصه، زياده، خطا، دگرگونى در آيات قرآن و القاء شيطان در نصّ وحى ، پرده بر مى دارد، به كار بندد ؛ آن هم درباره كتاب هاى معتبر اهل سنّت كه مؤلّفان سرشناس آنها ، خود را ملزم به نقل صحيح مى دانند.(2) مانند: كتاب الموطّأ مالك بن

ص: 443


1- . همان ، ص 302 - 305 .
2- . درباره التزام مالك بن انس ، محمّد بن اسماعيل بخارى و مسلم بن حجّاج ، به نقل صحيح، ر.ك : هدى السارى ، ابن حجر ، ص 4 و 9 - 10 . در مورد التزام احمد بن شعيب نسايى و ابن ماجه قزوينى، ر. ك : المباركفورى ، ص 131 و 134 . حاكم نيشابورى نيز، بر شرط بخارى و مسلم يا يكى از آن دو، روايت نقل مى كند .

انس ،(1) صحيح محمّد بن اسماعيل البخارى ،(2) صحيح مسلم بن حجّاج،(3) سنن احمد بن شعيب النسائى،(4) سنن ابن ماجه قزوينى ،(5) مستدرك ابو عبد اللّه الحاكم النيشابورى(6) و... . و يا به طور خاص رواياتى كه مى گويد:

كانت سورة الأحزاب ، تقرأ فى زمان النبى صلى الله عليه و آله مأتى آية، فلمّا كتب عثمان المصاحف لم يقدر منها إلاّ على ما هو الآن .(7)

و يا مى گويد :

كانت سورة الأحزاب ، توازى سورة البقرة... .(8)

اگر دكتر خالدى ، نظرى گذرا به نوع نوزدهم از كتاب اتقان سيوطى مى انداخت كه در آن از مصادر گوناگون ، پاره اى از روايات متنوّع در اين باره نقل شده است و يا لااقل اگر تنها به معيار كلينى كه در اوّل كتابش آورده ، نظرى عالمانه مى كرد، هرگز به اين قضاوت دچار نمى شد. كلينى - برخلاف كتاب هاى روايى ياد شده اهل سنّت - در ابتداى كتابش ، معيارى براى شناخت صحّت و سُقم روايات آورده كه به منزله ميزان براى تمام مضامين روايات الكافى ، از جمله روايات تحريف نماست. وى ، مى نويسد :

فاعلم يا أخى - أرشدك اللّه - أنّه لا يسع أحدا تمييز شى ء ممّا اختلف الرواية فيه عن

ص: 444


1- . به طور نمونه ر. ك : الموطأ ، ص 608 ، ش 17 .
2- . به طور نمونه، ر. ك : صحيح البخارى ، ج 2 ، ص 21 و ج 3 ، ص 82 .
3- . به طور نمونه، ر. ك : صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 437 - 438 و 565 .
4- . به طور نمونه، ر.ك : السنن الكبرى ، نسائى ، ج 6 ، ص 461 .
5- . به طور نمونه، ر. ك : سنن ابن ماجه ، ش 1944 .
6- . المستدرك على الصحيحين ، ج 2 ، ص 415 .
7- . ر. ك : فضائل القرآن ، قاسم ابن سلام ، ص 190؛ الإتقان ، ج 2 ، ص 40 .
8- . ر.ك : الإتقان ، ج 2 ، ص 25؛ كنز العمّال ، ج 2 ، ص 567 .

العلماء عليه السلام برأيه إلاّ على ما أطلقه العالم عليه السلام [أى الإمام أبوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام ] بقوله: اعرضوها على كتاب اللّه ، فما وافق كتاب اللّه فخذوه وما خالف كتاب اللّه فردّوه.(1)

بنا بر اين، بر فرض كه در الكافى ، رواياتى بر تحريف به معناى مورد نزاع ، دلالت داشته باشد، اين احاديث ، با احاديثى ديگر كه در همين كتاب اند و از نظر كمّيت ، بيشتر و از نظر سند و قوّت متن ، قوى ترند و نيز عناوينى روشن(2) درباره قرآن دارند، در تعارض اند و چون مخالف كتاب خدايند، از اعتبار ساقط خواهند بود. متأسفانه چون مؤلّف ، به علاج هاى اماميه درباره اين رواياتْ توجّهى نكرده ،(3) بى مهابا حكم به كفر مى كند ، غافل از اين كه بر همين مبنا ، بسيارى از عالمان اهل سنّت ، متهم به كفر خواهند بود.

3 . مؤلّف ، آراى ابن تيميه را مبناى ديدگاه هاى خود قرار مى دهد . ابتدا، در مقدّمه كتاب خود مى نويسد:

إنّ كثيرا من الفرق الإسلامية لم تُحسن فهم آياته و إنّما وقعت فى أخطاء عديدة فى هذا الفهم و التفسير و التأويل و ظهرت هذه الأخطاء فى أفكار و تفاسير هذه الفرق منها الشيعة و الخوارج و المعتزلة... و تحدث علماء عن اختلاف المفسرين و مظاهر خطئهم فى التفسير و من خير من تلكم فى ذلك الإمام ابن تيمية فى رسالته مقدّمة فى اُصول التفسير .(4)

سپس در موارد متعدّدى ، به پيروى از ابن تيميه ، قضاوت هاى كلّى و جزئى اش را شكل مى دهد. به طور ، نمونه درباره اساس تفسير شيعه ، به پيروى از ابن تيميه در

ص: 445


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 8 .
2- . همان، ج 2 ، ص 596 به بعد .
3- . درباره علاج هاى اماميه درباره اين روايات، ر. ك : سلامة القرآن من التحريف ، فتح اللّه محمّدى نجّارزادگان ، ص 64 - 93 .
4- . الكلينى وتأويلاته الباطنية ، ص 5 .

دليل و مدلول، حكم به خطا مى كند. يا درباره روايت كتاب الكافى ، درباره آيه «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ...»(1) كه در آن ، اطاعت ائمّه ، واجب شمرده شده،(2) به شأن نزول آيه - كه درباره تصدّق انگشتر در ركوع به فقير است - ، اشاره مى كند و چنين مى آورد :

و لذلك اعتبر الشيعة الآية نصّا فى ولاية على رضى الله عنه ونقول لهم [أى للشيعة] هذه الرواية فى سبب النزول ، مردودة ؛ لأنّ الحادثة لم تصح و لم يصح حديث واحد فى نزول هذه الآية فى واحد من الصحابة لا على بن أبى طالب رضى الله عنه ولا غيره .(3)

در جاى ديگر نيز درباره اين حادثه مى نويسد :

و كلّ الروايات فى ذلك ضعيفة ؛ رغم ذكرها فى بعض تفاسير أهل السنّة كتفسير الطبرى و ابن أبى حاتم و الثعلبى و غيرهم ،(4) و هذا زعم باطل و ادعاء مردود.(5)

اين قبيل قضاوت ها ، به پيروى از ابن تيميه است كه به هر نحو مى كوشد تفسير شيعه را منحرف نشان دهد و هر نوع روايتى را كه درباره شأن نزول آيات درباره ولايت يا فضايل امام على عليه السلام است ، تضعيف كند يا بر طبل تكذيب بكوبد. به طور

نمونه ، مى نويسد:

اجماع اهل علم ، بر اين است كه داستان تصدّق انگشتر در نماز به وسيله امام على و نزول آيات درباره آن، دروغى و ساختگى است.(6)

خالدى ، به پيروى از وى نيز، اين حادثه را باطل و تمام روايات آن را ضعيف قلمداد مى كند ، غافل از اين كه:

ص: 446


1- . سوره مائده ، آيه 55 .
2- . الكافى ، ج 1 ، ص 187.
3- . الكلينى وتأويلاته الباطنية ، ص 67 .
4- . همان ، ص 161 .
5- . همان ، ص 246 .
6- . منهاج السنّة ، ج 3 ، ص 3 . نيز ر. ك : مقدمة فى اُصول التفسير ، ص 36 .

اولاً، بر وقوع اين حادثه و شأن نزول آيه ياد شده ، ادّعاى اجماع شده است .(1)

ثانيا، شأن نزول آيه مذكور را نُه نفر از صحابه و چندين نفر از تابعان ، نقل كرده(2) و برخى از منابع ، آن را با 26 طريق آورده اند.(3)

بنا بر اين طبق معيارهاى حديث پژوهى ، با اين كثرت طرق، نيازى به بررسى تك تك اسناد و احراز اعتبار آنها نيست؛ چون اين طرق متعدّد ، يكديگر را تقويت كرده، ضعف پاره اى از سندها را جبران مى كنند.(4) به تعبير علاّمه طباطبايى ، اگر با اين همه روايات ، به اين شأن نزول اطمينان پيدا نكنيم ، چگونه مى توانيم به يك يا دو روايت كه در تفسير آيات وارده شده، وثوق و اطمينان يابيم ؟

ثالثا، اين حادثه ، بر اساس معيارهاى اهل سنّت ، با رواياتى صحيح در مصادر آنان نقل شده است.(5) ابن حجر عسقلانى نيز كه پيشواى حديث پژوهان اهل سنّت به شمار مى آيد ، تنها در برخى از طرق اين حادثه و احاديث آن ، مناقشه كرده ، ولى ساير اسناد آن را پذيرفته است.(6) سيوطى نيز پس از ذكر برخى از طرق اين حادثه ، مى نويسد:

اينها طرق اين حديث اند كه يكديگر را تقويت مى كنند [و اصل اين ماجرا را به اثبات مى رسانند].(7)

البته تمام اين ارزيابى ها و نقدها ، بر اساس مبناى دكتر خالدى است كه تنها معيارهاى جرح و تعديل اهل سنّت و كتاب هاى روايى آنان را براى قضاوت درباره

ص: 447


1- . غرائب القرآن ، ج 6 ، ص 169 ؛ شرح مواقف ، ج 8 ، ص 360 .
2- . ر. ك : تفسير تطبيقى ، ص 285 و 286 .
3- . شواهد التنزيل ، ج 1 ، ص 209 - 248 .
4- . ر.ك : الميزان ، ج 6 ، ص 8 .
5- . ر. ك : تفسير القرآن العظيم ، ابن ابى حاتم رازى ، ج 2، ص 71؛ تفسير القرآن العظيم ، اسماعيل ابن كثير ، ج 2، ص 69 . درباره بررسى رجال سند ابن ابى حاتم، ر . ك : تفسير تطبيقى ، ص 295 و 296 .
6- . الكافى الشافى ، ج 1 ، ص 649 .
7- . لباب النقول ، ص 148 .

روايات كتاب الكافى و اسناد آن ، برگزيده است؛ مبنايى كه در عرف پژوهش و داورى ، قابل دفاع نيست و ما به زودى درباره آن ، اندكى بحث خواهيم كرد.

4 . قضاوت مؤلّف درباره ديدگاه شيعه درباره كتاب الكافى ، غير منصفانه و افتراست. وى مى نويسد :

و بلغ مجموع الروايات الحديثية فى الكافى مع المكرر منها 16199 و هو رقم كبير... و الكتاب هو الكتاب الحديثى الأوّل عند الشيعة الإمامية و يؤمنون بصحّة كلّ رواياته و يعتقدون بمعانيها و نظرتهم له تفوق نظرة أهل السنّة لصحيح البخارى و صحيح مسلم... و هم يزعمون أنّ الإمام الغائب هو الذى سمّاه الكافى و قال عنه: هو كافٍ لشيعتنا.(1)

وى در جاى ديگر از كتاب خود ، پس از روايتى از كلينى درباره مصحف امام على عليه السلام ، مى نويسد:

هذه رواية خطيرة تُشَكِّكُ فى حفظِ القرآن تشكيكا صريحا ، و يؤمن بها الشيعة لأنّهم يعتقدون أنّ كلَّ رواياتِ الكلينى فى الكافى صحيحة لا شكّ فيها.(2)

جملگى اين ادّعاها ، بدون تأمّل و غير واقع بينانه است. اولاً ، در الكافى ، روايت مكرّر ، موجود نيست ؛ چون در ذهن مؤلّف ، تكرار احاديث در كتاب هاى اهل سنّت ، از جمله صحيحين جاى گرفته،(3) در اين جا نيز، بدون مطالعه روايات الكافى را مكرر مى داند. مبدأ اين قضاوت ، نوعى تلاش از جانب آنان براى يكسان سازى كمّيت احاديث در كتب اهل سنّت (كه مجموع آنها با حذف مكررات به اندازه روايات الكافى نمى رسد) ، با كمّيت روايات شيعى است كه هرگز به ثمر نخواهد نشست.

ثانيا ، كتاب الكافى ، اوّلين كتاب حديثى نزد شيعه نيست. شيعه پيش از اين كتاب ،

ص: 448


1- . الكلينى وتأويلاته الباطنية ، ص 9 .
2- . همان ، ص 306 .
3- . ر. ك : أضواء على السنّة المحمدية ، ص 322 - 323 .

مصادر حديثىِ فراوان داشته كه برخى از آنها هم اكنون نيز موجوداند .(1)

ثالثا ، محقّقان شيعه ، به صحّت و قطعيت صدور تمام روايات الكافى ، باور ندارند.(2) ديدگاه آنان در اين باره ، قابل مقايسه با ديدگاه اهل سنّت درباره صحيح البخارى و صحيح مسلم نيست ، چه رسد به اين كه بر نظر اهل سنّت در اين زمينه ، تفوّق يافته باشد. متأسفانه مؤلّف در اين قضاوت ، هيچ مدركى به دست نمى دهد تا اعتبار آن ارزيابى شود.

جاى شگفتى است كه نويسنده مقدّمه كتاب ، دكتر حسين محفوظ ، الكافى را ديده و نيز، ديدگاه چند نفر از بزرگان اماميه ، مانند شيخ مفيد، محمّد بن مكّى (شهيد اوّل)، و علاّمه مجلسى را نقل كرده است بدون آن كه در كلام آنان سخنى درباره صحّت تك تك روايات الكافى و اعتقاد به مضامين تمام روايات آن باشد. شگفت آورتر آن كه بر اساس همين ادّعاى بى مدرك ، تمام شيعه را متّهم به تشكيك در نصّ قرآن موجود و تحريف گرايى مى كند! اگر مؤلّف ، تقواى پژوهش را رعايت مى كرد ، لا اقل يكى از شروح معتبر الكافى ، مانند مرآة العقول علاّمه مجلسى را مى نگريست و در آن دست كم، نظر علاّمه را درباره اسناد 226 حديثى كه خود وى در اين كتاب آورده ، بيان مى كرد.

مبدأ اين قضاوت نيز، ذهنيت دكتر خالدى و همكيشان اوست كه حدّاقل معيارهاى امثال بخارى و مسلم را براى صحّت و سقم روايات ، به طور كامل پذيرفته اند ، تنها به اين دليل كه شيخين ، به دو كتابشان ، نام «صحيح» نهاده اند ، در حالى كه هيچ كتاب روايىِ شيعى به اين نام، نامبردار نيست.

رابعا ، هيچ كس از اماميه ، نگفته است كه امام زمان (عج) براى اين كتاب ، نام «كافى» را گذاشته اند. متأسّفانه اين ادّعاى مؤلّف نيز بدون مدرك و دروغ است. عرضه كتاب

ص: 449


1- . مانند «الاُصول الستّة عشر».
2- . ر. ك : معجم رجال الحديث ، ج 1 ، ص 22 - 36 و ص 87 - 92 .

الكافى بر امام زمان و عبارت «كافٍ لشيعتنا» نيز، بدون سند و مدرك است. علاّمه مجلسى در اين باره مى نويسد :

امّا جزم بعض المجازفين بكون جميع الكافى معروضا على القائم... فلا يخفى ما فيه على ذى لب... .(1)

برفرض هم كه چنين امرى باشد ، سخن حضرت صاحب (عج) بر اساس مبانى و اصولى است كه خود ائمّه اطهار عليه السلام براى شيعه در نقد و فهم رواياتْ ترسيم كرده اند . در اين صورت ، روايات كتاب الكافى در صورتى كه منطبق بر معيارهاى صحّت روايات ، از جمله موافق با قرآن و سنّت قطعيه باشد، كافى است ؛ همان گونه كه خود كلينى نيز در مقدمه الكافى ، به اين معيار ، تصريح كرده است.(2)

به راستى ، دكتر خالدى و هم مسلكان وى ، درباره كتاب هاى روايى اهل سنّت ، مانند سنن الترمذى كه مؤلّف آن نوشته است: «و من كان فى بيته هذا الكتاب ، فكأنّما فى بيته نبيٌّ يتكلّم»،(3) همين قضاوت را به كار مى برند ؟ يعنى هر حديثى كه در سنن الترمذى است ، از دهان نبى اكرم تلقّى مى كنند ؟! يا معيارهايى را براى صحّت و سقم روايات اين كتاب (و منابع ديگر) در نظر مى گيرند؟ پس چگونه است كه درباره كتاب الكافى ، چنين مى گويند. زشت تر از آن ، اين كه با استناد به متن يك حديث در الكافى (كه بايد در جاى خود از نظر سند و متن بررسى و علاج شود) ، تمام شيعه را متّهم به تشكيك در نصِّ قرآن موجود و تحريف گرايى مى كنند! آيا اين قضاوت ، منصفانه و براى هدايتگرى است يا آن كه اختلاف زا و ضلالت آفرين است؟!

5 . مؤلّف ، درباره تفسير القمّى ، مى نويسد :

و من أكثر التفاسير الشيعية امتلاءً بالأخطاء ، تفسير القمّى لمؤلّفه على بن إبراهيم

ص: 450


1- . مرآة العقول ، ج 1 ، ص 23 .
2- . الكافى ، ج 1 ، ص 8 .
3- . سنن الترمذى ، ج 1 ، ص 3 .

القمّى ، الذى كان شيخا لإمام الشيعة الكلينى.(1)

اين ديدگاه كه ديگران نيز آن را مرتكب شده اند،(2) خطاست. بى گمان كتابى كه هم اكنون به نام تفسير القمّى ، در دسترس ماست ، از وى نيست. مؤلّف آن ، شاگرد با واسطه على بن ابراهيم قمى است كه نام او معلوم نيست(3) و حدّاقل از سه تفسيرى كه در اختيارش بوده ، اين مجموعه را تدوين كرده است ؛ ليكن چون بيشتر مطالب وى ، آراى على بن ابراهيم و يا با واسطه سند اوست، اين مجموعه ، به نام تفسير القمّى مشهور شده است. اين شاگرد ، در برخى موارد ، با صراحت مى گويد كه اين مطلب ، در روايت على بن ابراهيم نيست.(4)

6 . مؤلّف ، در ارزيابى و نقد روايات كلينى، به قواعد جرح و تعديل ، نزد اهل سنّت استناد مى كند و در يك قاعده كلى مى نويسد:

و المعلوم أنَّ معظمَ رجال الأسانيد عند الشيعة ، ليسوا عدولاً عند أهل السنّة و مطعون فيهم ، وفق قواعد الجرح والتعديل.(5)

وى در پى همين ديدگاه ، روايات فراوانى را نقد و ردّ مى كند ، از جمله روايتى از الكافى به نقل از امام على عليه السلام كه ايشان مى فرمايد :

و قد كُذِبَ على رسول اللّه على عهده ، حتّى قامَ خطيبا فقال: أيّها الناس قد كثرت عَلَىَّ الكِذابَة... .(6)

مؤلّف ، متن اين حديث را با چهار روايت از صحيح مسلم ، مقايسه مى كند و سپس

ص: 451


1- . الكلينى وتأويلاته الباطنية ، ص 8 .
2- ر. ك : اُصول مذهب الشيعة ، ص 226 و 269؛ الشيعة والقرآن ، ص 36 .
3- . ر.ك : تفسير القمّى ، ج 1 ، ص 27 مقدمه . براى توضيح بيشتر، ر.ك : الذريعة إلى تصانيف الشيعة ، ج 4 ، ص 303 .
4- . تفسير القمّى ، ج 2 ، ص 360 .
5- . الكلينى وتأويلاته الباطنية ، ص 11 .
6- . الكافى ، ج 11 ، ص 62 .

مى نويسد :

إنّ الجملة المدّعاة «أيّها الناس قد كثرت عَلَىَّ الكذابة» لم ترد فى الروايات الصحيحة، فهى غير صحيحة... .(1)

در جاى ديگر مى نويسد :

زعمت الرواية الكلينى المزعومة أنّ الرسول دعا لعلىّ بن أبى طالب رضى الله عنه أن يعلِّمه اللّه القرآن ، و هذا لم يثبُت عندنا فى رواية صحيحة... .(2)

نيز در بررسى روايات كتاب الكافى ، درباره نفى رؤيت حقّ تعالى مى نويسد :

و من الأحاديث الصحيحة المثبتة للرؤية... .(3)

اين مبنا ، هيچ توجيه علمى اى ندارد، جز آن كه در پندار مؤلّف، گويى رويات اهل سنّت ، از نظر قواعد جرح و تعديل ، مدلّل و بر مبناى استوارى پى ريزى شده اند، به گونه اى كه صلاحيت دارند تا معيارى براى ارزيابى روايات ديگران باشند ، در حالى كه روايات اهل سنّت ، با دشوارهاى جدّى اى روبرو هستند .(4)

از نظر راويان نيز، اگر به كتاب هاى رجال اهل سنّت مراجعه كنيم ، كمتر راوى اى را مى بينيم كه در دو طرف جرح و تعديل قرار نگرفته باشد،(5) حتّى مانند «ابوهريره» كه بيشترين حجم روايات را در كتب اهل سنّت دارد و يا «عكرمه» كه بخارى ، انبوهى از روايات او را در صحيح خود آورده ؛ ولى مسلم در صحيح خود ، هيچ روايتى از او نقل نكرده است. افزون بر آن ، بر خلاف نظر مؤلّف كه مى نويسد: «معظم رجال

ص: 452


1- . الكلينى وتأويلاته الباطنية ، ص 20 .
2- . همان ، ص 22 .
3- . همان ، ص 26 .
4- . به طور نمونه، ر. ك : أضواء على السنّة المحمّدية. نويسنده ، با پژوهشى نسبتا همه جانبه ، حقايقى را در اين باره ، آشكار ساخته است .
5- . به طور نمونه ، ر . ك : تهذيب الكمال . در اين كتاب ، ترجمه راويان و رجال اهل سنّت ، از ديدگاه هاى متفاوت ، نقل شده است .

الأسانيد عند الشيعة ، نزد اهل سنّت مطعون هستند» ، ابو عبداللّه ذهبى ، بر اين باور است كه اگر راويان شيعى را از اسناد روايات ، به دليل تجريح به بدعت ، ردّ كنيم ، بسيارى از آثار نَبوى ، از دست خواهند رفت ؛ چون بسيارى از راويان ، شيعى اند.(1)

مؤلّف ، به اين مقدار نيز اكتفا نمى كند ؛ بلكه با جرئت و صراحت ، هر نوع حديثى را كه از پيامبر خدا در كتاب الكافى است و با مذاق و معياهاى مؤلّف ، ناسازگار باشد ، كذب مى شمرد . مانند روايت امام باقر عليه السلام از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره تفسير آيه «فَسْئَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»(2) كه مى نويسد :

تنسب الرواية إلى رسول اللّه أنّه هو الذى فَسّر الآية... و يرتكبون الجريمة الكبيرة عند ما يفترون على رسول اللّه . فلم يصحّ هذا الحديث و لم يَقُله رسول اللّه ، فهو

مردود.(3)

و باز در مورد تفسير امام باقر عليه السلام از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره آيه «يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» مى نويسد:

و هذا الحديث ، موضوع مكذوب على رسول اللّه . و هُم بهذا ، يكذبون على رسول اللّه و يحرّفون معانى آيات القرآن... .(4)

در مواردى ديگر ، جرئت و جسارت مؤلّف ، به اوج مى رسد ، مانند داورى وى درباره شأن نزول آيه «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ» و جريان غدير خم كه چنين مى آورد:

هذا افتراء على رسول اللّه ، حيث تنسب له الروايةُ أحداثا لم تقع و كلاما لم يَقُلْه و لم يصدر عنه و تتهمه بشى ء لم يفعله... و نشهد أنّه برى ءٌ من هذا الاتّهام.(5)

ص: 453


1- . ر. ك : ميزان الاعتدال ، ج 1 ، ص 5 .
2- . سوره نحل ، آيه 43 .
3- . الكلينى وتأيلاته الباطنية ، ص 105 .
4- . همان ، ص 118 .
5- . همان ، ص 163 - 164 .

اين نمونه ها و موارد مشابه آن،(1) در گام نخست ، از جهل يا تجاهل مؤلّف نسبت به منابع اهل سنّت ، پرده بر مى دارد كه در آن ، «اهل الذكر» به «اهل البيت»(2) تفسير شده ونيز درباره شأن نزول آيه تبليغ و ماجراى غدير ، احاديث اهل سنّت، با اسناد و طرق گوناگون، مفاد روايت كتاب الكافى را تأييد مى كند.(3) در گام دوم ، از خطاى آشكار مؤلّف در مبناى خود براى ارزيابى و نقد روايات الكافى حكايت مى كند ؛ مبنايى كه هيچ توجيه علمىاى ندارد.

7 . مؤلّف ، نسبت به مصادر اهل سنّت ، يا جاهل است يا تجاهل مى ورزد . برخى از نمونه ها عبارت اند از:

الف . روايتى از كلينى آمده است كه در آيه شريف «وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَ لاَ نَبِىٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِى أُمْنِيَّتِهِ» ، كلمه «و لا محدَّث» پس از «و لا نبىّ» ، طبق قرائت اهل بيت آمده است.(4) دكتر خالدى ، مى نويسد :

أمّا إضافة كلمة "ولا محدّث" على الآية ، فإنّ هذا باطل و مردود ، لأنّها ليست من القرآن... و ماذا يُسَمُّون إضافة كلمة بشرية إلى الآية القرآنية وقراءتها معها؟ وهل يجوز لأىّ مُسلم أن يزيد على القرآن كلمةً واحدة.(5)

و در جاى ديگر مى نويسد :

نشهد أنّ هذه الجملة المذكورة فى الرواية ، ليست قرآنا و ليست كلام اللّه و أنّها من تأليف اُناس من المفترين ينطبق عليهم قوله تعالى فى ذمّ اليهود : الذين حَرَّفوا

ص: 454


1- . ر. ك : همان ، ص 174 و 283 .
2- . ر. ك : جامع البيان ، ج 8 ، ص 109 و ج 10، ص 5؛ شواهد التنزيل ، ج 1، ص 422 - 437، ح 459 - 466؛ الكشف والبيان ، ج 6، ص 270 .
3- . تفسير القرآن العظيم ، ابن ابى حاتم رازى ، ج 4، ص 173، ح 6609؛ المناقب لابن مردويه ، ص 239، ح 346؛ شواهد التنزيل ، ج 1، ص 252 - 255، ح 249 - 244؛ فرائد السمطين ، ج 1، ص 158، ح 120 .
4- . الكافى ، ج 1 ، ص 176 .
5- . الكلينى وتأويلاته الباطنية ، ص 55 و 56 .

التوراة... .(1)

اين قضاوت از مؤلّف ، به دليل عدم شناختِ ، تفاوت بين تحريف قرآن و قرائت و تفسير آن ، و نيز عدم آگاهى مؤلّف ، از منابع صحيح نزد اهل سنّت است ، از جمله ، بخارى در صحيح خود ، از ابن عبّاس ، همين قرائت را با عبارت «و لا محدَّث» نقل كرده است(2) و ابن حجر نيز در شرح آن مى نويسد :

و كأنّ ابن عبّاس ، زاد فيها «و لا محدَّث...» و اسناده إلى ابن عبّاس ، صحيح.(3)

آيا دكتر خالدى، ابن عباس و بخارى و ديگران را در سلك يهوديان مى داند؟!

ب . مؤلّف، معاويه بن ابى سفيان را از حُكّام اولياى صالحان دانسته(4) و با لقب امير المؤمنين ، او را مى ستايد(5) و از روايتى كه بر معاويه لعنت مى فرستد ، به شدت به خشم آمده، مى نويسد :

و كيف يَجوزُ أن يُلعَنَ واحدٌ من أصحاب رسول اللّه ، ألا لعنة اللّه على من لَعَنَ وشتمَ وعادى أصحاب رسول اللّه.(6)

غافل از اين كه طبق مدارك اهل سنّت ، نخستين كسى كه سنّت لعن بر اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را نهاد ، خود معاويه بود كه دستور داد بر منابر، امام على عليه السلام را دشنام دهند.(7)

ج . مؤلّف ، رواياتى را از الكافى نقل مى كند كه در آنها سخن از لزوم وجود امام

ص: 455


1- . همان ، ص 143 .
2- . صحيح البخارى ، ج 7 ، ص 42 .
3- . فتح البارى شرح صحيح البخارى ، ج 7 ، ص 51 .
4- . همان ، ص 84 .
5- . همان جا .
6- . همان ، ص 184 .
7- . ر. ك : صحيح مسلم ، ج 4، ص 1871، ح 32؛ مستدرك على الصحيحين ، ج 3، ص 108 ، 147 و 150؛ مسند أحمد ، ج 2 ، ص 323؛ مسند أبو يعلى ، ج 12، ص 444 ، ح 7013 .

است ، مانند اين روايت از امام على عليه السلام : «لا يكون العبدُ مؤمنا حتّى يعرفَ اللّه َ و رسولَه و الأئمّةَ كُلَّهم و إمامَ زمانِهِ» .(1) سپس مى نويسد:

تدلُّ هذه الروايات على أنّ الشيعة يزيدون على أركان الإيمان الستّة التى عندنا الإيمان بالأئمّة المُعَيَّنين المعصومين و ليس لهم على هذه الزيادة دليل من القرآن أو السنّة.(2)

با آن كه لزوم معرفت هر كس به امام زمان خود، در مصادر صحيح اهل سنّت نيز آمده است.(3)

د . مؤلّف ، در چند جا براى ردّ و انكار روايات الكافى ، درباره نصّ بر ولايت امام على عليه السلام مى نويسد:

زعم أنّ النبىّ أقامِ للمسلمين عليّا رضى الله عنه «علما وإماما» و هذا ، زعم مردود ، فلم يَنصَّ رسول اللّه على إمامة على أو إمامة غيره... ولو عَيَّنَ الرسولُ عليّا إماما وخليفة من بعده ، لسارَعَ الصحابة إلى تنفيذِ أمره لأنّهم لا يعصونَ رسولهم.(4)

و در جاى ديگر نيز مى نويسد:

عِلما أنّه لم يصحَّ حديث واحد صحيح مرفوع للنبىّ يُعَيِّنُ فيه عليّا رضى الله عنه وليّا من بعده و لو صحَّ لالتزم به الصحابة و لما خالفوا رسول اللّه.(5)

مبدأ اين قضاوت و امثال آن - كه بر عصمت صحابه از هر نوع مخالفت با پيامبر خدا حكايت دارد - ، با واقعيت هاى متعدّد در قرآن و روايات فراوان ، ناسازگار است. مانند: مخالفت آنان با فرماندهى اُسامة بن زيد و تخلّف آنان از سپاه اُسامة،(6)

ص: 456


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 180 .
2- . الكلينى وتأويلاته الباطنية ، ص 58 و نيز ، ر. ك : 65 .
3- . ر. ك : موسوعة الامامة فى نصوص أهل السنّة ، ج 5، ص 275 - 296 . در اين كتاب ، مضمون اين آموزه در 88 روايت نقل شده است .
4- . الكلينى وتأويلاته الباطنية ، ص 88 .
5- . همان ، ص 132 .
6- . صحيح البخارى ، ج 5 ، ص 179؛ الكامل فى التاريخ ، ابن اثير ، ج 2 ، ص 317؛ الملل والنحل ، ج 1 ، ص 29 .

مخالفت با بستنِ درِ خانه ها به مسجد جز در خانه امام على عليه السلام ،(1) مخالفت با نگاشتن وصيّت نامه،(2) تصميم جمعى از منافقان در ميان سپاه اسلام براى كشتن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در راه بازگشت از جنگ تبوك(3) و ... .

امّا اين كه مؤلّف مى گويد: «فلم يَنُصَّ رسول اللّه على إمامة على... و لم يصحّ حديث واحد صحيح مرفوع للنبىّ يُعيِّن فيه عليّا وَليّا من بعده...» نيز به دليل عدم آگاهى او از روايات فراوان در مصادر اهل سنّت است . از جمله، اين روايت ، با سند صحيح از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه به بريدة أسلمى و عمران بن حُصين ، مى فرمايد: «فإنّ عليّا مِنّى و أنا منه و هذا وليّكم بعدى».(4)

ه . مؤلّف ، درباره روايت كلينى درباره مصحف امام على عليه السلام و عدم پذيرش صحابه در زمان عرضه آن، مى نويسد:

و هذا كذب و افتراء على الصحابة و على علىّ رضى الله عنه . و إنّ الحادثة التى تنسبها الرواية لعلىّ ، غير صحيحة ، فلم يخالف علىّ الصحابة فى المصحف و لم يَكتب مصحفا خاصّا و إنّما كان مع الصحابة فى جمع القرآن... .(5)

اگر مؤلّف به مصادر اهل سنّت آگاه بود ، اصل وجود مصحف امام على عليه السلام را انكار نمى كرد. گزارش اين مصحف ، در برخى از مصادر اهل سنّت ، با طرق متعدّد ، نقل شده است . از صحابه: امام على، عبد خير و از تابعين: عكرمه مولى ابن عباس

ص: 457


1- . خصائص امير المؤمنين ، ص 68 ، ح 38؛ مسند أحمد ، ج 32 ، ص 41 ، ح 19287 .
2- . صحيح البخارى ، ج 4 ، ص 39 و 85 ؛ صحيح مسلم ، ج 3 ، ص 1258 - 1259 ؛ الملل والنحل ، ج 1 ، ص 29 .
3- . صحيح البخارى، كتاب فضائل الصحابة، باب مناقب عمار و حذيفة، ش 2743 ؛ التفسير الكبير ، ج 2 ، ص 69 - 70 .
4- . الخصائص امير المؤمنين ، ص 129 ، ح 88 و 89؛ مسند أحمد ، ج 33 ، ص 154 ، ح 19928 و ج 38 ، ص 18 ، ح 23013؛ الجامع الصغير سنن الترمذى ، ج 5 ، ص 632 ، ح 3712 ؛ كتاب السنّة ، ص 550 ، ح 1187 - 1189 . ألبانى ، محقّق اين كتاب مى نويسد: «اسناده صحيح رجاله ثقات على شرط مسلم وأقرّه الذهبى .
5- . الكلينى وتأويلاته الباطنية ، ص 307 .

و محمّد بن سيرين. تا قرن ششم، در نه مصدر، مانند: طبقات ابن سعد ،(1) فضائل القرآن ابن ضريس،(2) المصاحف ابن ابى داوود،(3) الفهرس ابن نديم،(4) المصاحف ابن اشته،(5) حلية الأولياء ،(6) الاستيعاب ابن عبد البر،(7) شواهد التنزيل،(8) المناقب خوارزمى،(9) آمده است. عبد الكريم شهرستانى ، با تفصيل، گزارش جمع آورى اين مصحف را با رد و عدم قبول صحابه در هنگام عَرضه آن در مسجد، نقل كرده است.(10)

بررسى و ارزيابى معيارهاى دكتر خالدى

پس از اين سير كوتاه در كتاب دكتر خالدى، نوبت به بررسى و ارزيابى معيارهاى مؤلّف، در نقد روايات كتاب مى رسد. گفتيم كه دو معيار اصلى ، نزد اوست: «متن قرآن» و «فهم سلف». در اين جا بايد نوع تلقّى مؤلّف را درباره اين دو معيار ، ارزيابى كرد.

بررسى معيار قرآن

معيار نخست نزد دكتر خالدى براى درك صحّت و سُقم مضامين روايات الكافى ، «متن قرآن» است. اين معيار ، در جاى خود ، غير قابل انكار است ؛ همان گونه كه خودِ كلينى در مقدمه كتابش براى علاج احاديث متعارض، آن را ارائه كرده و در ديگر منابع

ص: 458


1- . الطبقات الكبرى ، ج 2 ، ص 338 .
2- . ر. ك : الإتقان ، ج 1 ، ص 58 .
3- . ر. ك : المصاحف ، ابن داوود ، ص 16 .
4- . ر. ك : الفهرست ، ابن نديم ، ص 31 و 32 .
5- . ر. ك : الإتقان ، ج 1 ، ص 58 .
6- . ر. ك : حلية الأولياء ، ج 1 ، ص 67 .
7- . الاستيعاب ، ص 974 .
8- . ر. ك : شواهد التنزيل ، ج 1 ، ص 36 - 38 .
9- . ر. ك : المناقب ، خوارزمى ، ص 94 .
10- . مفاتيح الأسرار ، ج 1 ، ص 121 .

روايى نيز به طور متواتر ، از آن با عنوان «روايات عرض» ياد شده است.(1) آنچه در اين

جا اهميت دارد، بررسى تلقّى مؤلّف از اين معيار است كه عبارت اند از:

يك. قرآن به تنهايى، حجّت و قيّم بر خلق است. هيچ كس غير از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به تمام معانى و معارف قرآن، آگاه نيست. وى درباره مناظره امام صادق عليه السلام كه مى فرمايد:

«چون قرآن، حمّال ذو وجوه است، به تنهايى ، حجّت بر خلق نيست؛ چون هر كس براى اثبات باورهايش به آن استناد مى كند، پس بايد مفسِّر و قيّمى باشد كه تمام معارف قرآن را بداند و قرآن را به درستى تفسير كند»،(2) مى نويسد:

زعمه أنّ القرآن لا يصلح أن يكون حُجّةً بنفسه، لأنّه يحتمل عدّةَ معانٍ، فهو حَمّال أوجه، يحتجّ به المُرجئ والقدرىّ والزنديق. وهذا كلام مردود، فالقرآن حجّة و قد جعله اللّه حجّة و بيانا و تبيانا و دليلاً قاطعا و برهانا ساطعا . رغم أنّه حمّال أوجه، و رغم أنّ كلّ واحد يحتجّ به إلاّ أنّه لا يشهد إلاّ لمن كان كلامه صحيحا و هو يُسقط و يَدحَضُ الآراءَ الباطلة... و زعمه أنّ علىّ بن أبى طالب كان الصحابىّ الوحيد الذى يعلم كلّ معانى القرآن... لأنّ اللّه َ خَصَّه بذلك من بين كُلِّ الصحابة... وخَصَّه رسول اللّه وحدَهُ بذلك فى جلساتٍ خلوية خاصّة لم يشاركهما فيها أحَدٌ من الصحابة. و هذا زعم باطل و كلام مردود. عَليٌّ نفسُه يتبرّأ منه و لم يصحّ عنه كلام يَدَّعي فيه هذا الادعاء.(3)

اين تفكّر از دكتر خالدى، رسوبات نظريه «حسبنا كتاب اللّه» است كه بدون ترديد ، در مقام ثبوت و اثبات ، با چالش هاى جدى اى روبه روست. گويى دكتر خالدى نيز متوجّه اين چالش ها هست ، هر چند نمى خواهد به آن اعتراف كند؛ چون: اولاً، از نظر خود خالدى - كه تنها فهم سلف را از قرآن، حجّت و آن را معيار صحّت و سقم ساير ديدگاه ها مى داند - ، نبايد قرآن ، به تنهايى حجّت باشد . ثانيا، اختلاف سلف درباره

ص: 459


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 8 .
2- . همان ، ص 169 .
3- . الكلينى وتأويلاته الباطنية ، ص 50 و 51 .

مفاهيم قرآن - با آن كه از نظر خالدى ، جمعى از آنان، «راسخان در علم» هستند(1) - بويژه در اختلاف هاى تضادى، اين ادعا را به طور صريح تر ابطال مى كند (كه نمونه هاى آن را خواهيد ديد). ثالثا، وى در مواردى ، به اختلاف فهم مفسّران اهل سنّت از آيات اعتراف مى كند ، با آن كه اگر قرآن ، به تنهايى حجّت باشد ، اين اختلاف ها بى معناست. مانند سخن او كه درباره معناى آيه شريفه «أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِى وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ»(2) كه مى نويسد :

و قد اختلف المفسّرون كثيرا فى تفسير هذه الآية و تحديد المقصودين بها و ما عادَت عليه الضمائر فيها... .(3)

باز در مورد آيه «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّ سِخُونَ فِى الْعِلْمِ»(4) مى گويد :

و قد اختلف المفسّرون فى الراسخين فى العلم هل يعلمون تأويل المتشابه أم لا.(5)

از اين موارد، در كتاب خالدى ، فراوان يافت مى شوند كه به طور صريح و يا غير صريح، به اختلاف مفسّران اعتراف مى كند.(6)

رابعا، اگر اين مبنا لا اقل در محكمات و نصوص قرآن قابل قبول باشد، دكتر خالدى ، در مواردى فراوان ، آن را نقض كرده است. مانند انكار وى نسبت به احتجاج زهراى مرضيه عليهاالسلام(7) كه در ردّ ادعاى ابوبكر كه مى گفت: «پيامبران خدا، چيزى را به

ص: 460


1- . همان ، ص 112 .
2- . سوره هود ، آيه 17 .
3- . الكلينى وتأويلاته الباطنية ، ص 74 .
4- . سوره آل عمران ، آيه 7 .
5- . الكلينى وتأويلاته الباطنية ، 110 .
6- . البته اگر به تفاسير اهل سنّت رجوع كنيم، كمّيت اين اختلاف را بسيار فراوان خواهيم ديد. مانند اختلاف آنان درباره معناى «اُولوا الأمر» در آيه 59 سوره نساء، «اهل الذكر» در آيه 43 سوره نحل، اختلاف درباره معناى «قوم موعود» در آيه 54 سوره مائده و نظير آن در آيه 55 سوره نور و... . اختلاف در معناى اين آيات و نظاير آن ، جزئى نيست ؛ بلكه اختلاف ها، جدى و در مواردى، تضادّى است كه غير قابل جمع است .
7- . الكلينى وتأويلاته الباطنية ، 284 - 286 .

ارث نمى گذارند»، به آيه «وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ»(1) تمسك كرد و فرمود: «آيا خداوند، آيه اى كه در خصوص شما [در مورد ارث بردن از يكديگر] فرو فرستاده و پدرم را از آن خارج كرده است؟»(2) و مانند نقض وى نسبت به ظاهر آيه «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَ هِيمَ ... قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى»(3) كه امامت ابوبكر ، عمر و عثمان را جزو مصاديق «من ذرّيّتى» مى داند ، در حالى كه آيه ، سخن از نصب مقام امامت ابراهيم و ذرّيه او از ناحيه خداست ؛ ولى هيچ كدام از آنان ، منصوب از ناحيه خدا نبوده اند و يا انكار وى نسبت به دلالت آيه «أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّى إِلاَّ أَن يُهْدَى»(4) كه در آن، بين دو طيف تقابل كرده است؛ آنان كه بدون واسطه به حقّ ، هدايت مى كنند و آنان كه با واسطه ، پس از هدايت شدن ديگران را هدايت مى نمايند ؛ امّا خالدى، اين تقابل را بين خداوند - كه هدايت به حق مى كند - ، و بت هاى مشركان - كه هيچ گاه كسى را هدايت نمى كنند - قرار داده است.(5)

به هر حال، قرآن بدون شك، «حمّال ذو وجوه» است و هر كس براى تأييد نظر خود، به آن استناد مى كند. بنا بر اين، براى درك درست معناى قرآن و مسدود ساختن هر نوع برداشت انحرافى، نياز به مفسّرانى واقعى است كه به تمام تعاليم وحى آگاه باشند. اين مفسّران، جز اهل بيت عليه السلام ، كسى ديگر نيست.

از ديدگاه شيعه، تفسير اهل بيت از قرآن، همانند تفسير پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است كه شامل تمام معارف تنزيل، تأويل، ظاهر و باطن قرآن مى شود، با تزلزل و ترديد همراه نيست، و با وهم و خطا، و هوا و هوس، مشوب نيست . اين نوع تلقّى از تفسير

ص: 461


1- . سوره نمل ، آيه 16 .
2- . بلاغات النساء ، ص 29 .
3- . سوره بقره ، آيه 124 .
4- . سوره يونس ، آيه 35 .
5- . الكلينى وتأويلاته الباطنية ، ص 94 .

اهل بيت، از مصادر و مدارك فريقين ، قابل اثبات است. يكى از حكمت هاى وجود چنين مفسّرانى در بين امّت، پايان دادن به نزاع ها و نيز برداشت هاى ناروا از قرآن است تا هر كس نتواند با استناد به قرآن، رأى يا مذهب خود را تأييد كند، يا از سر جهل، از قرآن ، تفسير نادرست ارائه دهد. اگر دكتر خالدى مى خواهد ديدگاه هاى شيعى و يا روايات آنان را نقد كند، شيوه پژوهشِ درست و منصفانه ، اين بود كه اين مبنا و ادلّه شيعه را درباره آن ، نقّادى نمايد .

اكنون ببينيم ادلّه شيعه ، در اين باره چيست. ادلّه شيعه، به دو دسته كلّى قرآنى و روايى، تقسيم مى شود:

1 . ادلّه قرآنى

ادلّه قرآنى، آياتى متعدّد را در بر مى گيرد كه از قراين درونىِ اين آيات و روايات فراوان فريقين در تفسير آنها، به خوبى اين مقام براى اهل بيت اثبات مى شود. از جملۀ اين آيات، عبارت اند از :

الف. آيه هفت سوره آل عمران : «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّ سِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا ؛

كسى جز خداوند و راسخان در علم، تأويل آن را نمى دانند . آنان [راسخان در علم] مى گويند: ايمان آورديم كه همه [ى آيات] از ناحيه پروردگار ماست» .

راسخان در علم، كسانى هستند كه در مطلق علم، ثابت و پابرجايند و بر اثر رسيدن به حقيقت علم در همه امور، در هيچ موردى نظرشان دگرگون نمى شود. چنين افرادى، جز پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليه السلام نيستند؛ زيرا علمشان از وحى سرچشمه گرفته است و با قلبشان، حقيقت علم را يافته اند. اين نكته، با مطالعه در سيره اهل بيت عليه السلام به خوبى نمايان است. هرگز ائمّه اهل بيت عليه السلام ، درباره معناى آيه اى از قرآن، ترديد نكردند، در پاسخ به معناى قرآن درمانده نشدند و بر اثر مرور زمان، تبدّل رأى

ص: 462

براى آنان حاصل نشد. امام على عليه السلام مى فرمايد:

أين الذين زعموا أنّهم الراسخون فى العلم دوننا كذباً وبغياً علينا، إن رفعنا اللّه و وضعهم و أعطانا و حرمهم...؛(1)

كجايند آنان كه به دروغ و از روى حسادت، گمان برده اند كه آنان راسخان در علم اند ، نه ما؛ حال آن كه خدا ما را رفعت بخشيده و آنان را فروگذاشته و به ما عطا فرموده و آنان را محروم ساخته است.

روايات فراوانى در كتاب هاى روايى شيعه نقل شده، كه مضمون آنها اين است: راسخان در علم، تنها ، ائمّه اهل بيت عليه السلام هستند و آنان علم تأويل قرآن را مى دانند.(2)

ب. آيه 43 سوره رعد : «وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدَما بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ ؛ و كافران مى گويند: فرستاده [خداوند] نيستى. بگو: خدا و كسى كه نزد او علم كتاب است، بين من و شما براى گواهى، كافى است» .

در بسيارى از احاديث فريقين، مفهوم «مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» در اين آيه، به امام على عليه السلام و ديگر امامان معصوم عليه السلام ، تفسير و بر آنها تطبيق شده است. از علماى اهل سنّت ، حاكم حَسكانى ، با شش روايت،(3) ثعلبى (م / 427 ق)(4) و ابن مردويه (م / 410 ق)(5) هر كدام با دو حديث، ابن مغازلى (م / 483 ق)(6) و نيز محمّد بن سليمان

ص: 463


1- . نهج البلاغة، خطبه 144 .
2- . ر. ك : الكافى، ج 1، ص 213 . ايشان، بابى را تحت عنوان «الراسخين فى العلم هم الأئمّة» گشوده و در اين باب، روايات با سند صحيح نظير روايت شماره يك آورده است و نيز ر.ك : بصائر الدرجات ، جزء 4، باب 10، حديث 1 و 5 ؛ الكافى ، ج 1 ، ص 186، ح 6 ؛ تفسير العيّاشى ، ج 1، ص 292 و 293، ح 644 و ص 646 - 648 . براى توضيح بيشتر درباره اين روايات، ر. ك : مكاتب تفسيرى ، ج 1، ص 73 - 75 .
3- . ر. ك : شواهد التنزيل ، ج 1 ، ص 400 - 405 ، ح 422 - 427 .
4- . الكشف والبيان ، ج 5، ص 303 - 304 .
5- . المناقب لابن مردويه ، ص 268 ، ح 415 - 416 .
6- . مناقب على بن ابى طالب ، ص 313، ح 258 .

كوفى (از دانشمندان زيدى قرن چهارم)(1) اين احاديث را نقل كرده اند. سيد هاشم بحرانى، از علماى شيعه نيز در تفسير خود، 25 روايت را در اين زمينه ، گردآورده است(2) كه در هفده حديث، اين تعبير ، به امام على عليه السلام و هفت روايت ، به همه

معصومان عليه السلام تفسير شده است.

ج. آيه 32 سوره فاطر : «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقُم بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَ لِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ ؛ ما اين كتاب را به كسانى كه از بندگانمان برگزيديم، به ارث داديم. پس، از ايشان كسانى اند كه به خود ستم كردند و كسانى كه ميانه رو هستند و كسانى كه به اذن خدا در خيراتْ پيشى مى گيرند و آن، فضل بزرگى [از سوىِ خدا] است » .

در مصادر شيعه و اهل سنّت ، رواياتى متعدّد به چشم مى خورند كه دلالت مى كنند كه مراد از وارثان كتاب در اين آيه ، تنها ، ائمه معصومند.(3)

د. آيه 43 و 44 سوره نحل: «وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِى إِلَيْهِمْ فَسْئَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ * بِالْبَيِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ ؛ و پيش از تو، انبيايى نفرستاديم ، جز مردانى كه به آنان وحى كرديم . پس ، از اهل ذكر بپرسيد اگر نمى دانيد * دليل هاى آشكار ( معجزات ) و كتاب ها...» .

ابن جرير طبرى نيز همين تفسير را از امام على عليه السلام و امام باقر عليه السلام نقل كرده كه در اين احاديث مى گويند : «نحن اهل الذكر ؛(4) ماييم

اهل ذكر» .

ص: 464


1- . المناقب للكوفى ، ج 1، ص 217، ح 115 .
2- . البرهان ، سيد هاشم بحرانى ، ج 2، ص 302 به بعد .
3- . ر. ك : تفسير العيّاشى، ج 3، ص 15، ح 2403 و ص 79، ح 2596؛ بصائر الدرجات، جزء 1، باب 21، ح 1 - 5؛ المناقب لابن شهر آشوب، ج 4، ص 13؛ المناقب لابن مردويه، ص 311، ح 510 و 511؛ شواهد التنزيل، ج 2، ص 155، ح 782 .
4- . جامع البيان، ج 8 ، ص 109 و ج 10، ص 5 .

اين معنا براى اهل الذكر، در روايات متعدد فريقين ،(1) وارد شده، به گونه اى كه مى توان درباره آنها ادّعاى تواتر كرد. از اين احاديث، مرجعيّت مطلق اهل بيت عليه السلام براى امّت اسلام اثبات مى شود. اين مرجعيت، به دليل آن است كه آنان انسان هاى آگاه به همه معارف قرآن اند و اين آگاهى، با تزلزل و ترديد ، همراه نيست و با خطا و هوا و هوس ، مشوب نمى گردد.

در اين زمينه ، به آياتى ديگر نيز مى توان استناد كرد كه به خاطر رعايت اختصار، از ذكر آنها خوددارى مى شود .(2)

2 . ادلّه روايى

در اين زمينه، به رواياتى فراوان مى توان استناد كرد. برخى از اين احاديث در مصادر فريقين، درباره جداناپذيرىِ خاص امام على عليه السلام با قرآن و دانش ويژه ايشان نسبت به معارف آن است. در پاره اى از اين احاديث، برخلاف ادّعاى دكتر خالدى، تصريح شده است كه هيچ كس در اين مورد، هم پايه امام على عليه السلام نيست. برخى از اين احاديث نيز، درباره رابطه همه اهل بيت با قرآن است. از جمله حديث پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود:

ص: 465


1- . از جمله مصادر شيعه ، ر . ك : بصائر الدرجات ، جزء 1 ، باب 19. ابو جعفر صفّار جزء 2 ، باب 290، 28 حديث در اين باره در باب «فى ائمّة آل محمّد عليه السلام إنّهم أهل الذكر الذين أمر اللّه بسؤالهم...» آورده است . نيز ر. ك : ترتيب الأمالى ، ج 1، ص 34، ح 92 و ص 609 ، ح 562 و ج 3، ح 1097 و ص 208، ح 1254 - 1255؛ تفسير القمّى ، ج 2، ص 68؛ تفسير العيّاشى، ج 2، ص 11، ح 29 - 32 . از مصادر اهل سنّت، ر. ك : شواهد التنزيل ، ج 1، ص 422 - 437، ح 459 - 466؛ مفاتيح الأسرار، ص 199؛ الكشف و البيان، ج 6، ص 270؛ جامع البيان، ج 8، ص 109 و ج 10، ص 5؛ المناقب للكوفى ، ج 1، ص 151، ح 71 .
2- . مانند آيه دوازدهم از سوره حاقّة كه فريقين، ده ها حديث در مورد نزول آن درباره امام على عليه السلام ذكر كرده اند. تنها حاكم حسكانى، 28 حديث در اين باره آورده است. ر. ك : شواهد التنزيل، ص 361 - 380 ؛ البرهان ، سيد هاشم بحرانى، ج 4، ص 375 - 376؛ الكشف و البيان، ج 10، ص 28 .

علىّ مع القرآن و القرآن مع علىّ، لن يفترقا حتّى يردا علىَّ الحوض؛(1)

على با قرآن است و قرآن با على است و هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر ، وارد بر من شوند.

نيز حديث صحيحى كه در مصادر اهل سنّت از قول ابى جُحيفه است. وى مى گويد: از امام على عليه السلام پرسيدم : آيا نزد شما كتابى است ؟ فرمود :

لا إلاّ كتاب اللّه أو فهم اُعطيه رجلٌ ؛(2)

نه ، جز كتاب خدا و يا فهمى كه به انسانى درباره قرآنْ عطا شده است.

در برخى از اين احاديث، پاسخ امام على عليه السلام چنين است :

إلاّ فهما يُعطيه اللّه رجلاً فى القرآن؛(3)

جز فهمى اختصاصى كه خداوند به كسى درباره قرآن مى دهد .

مفسّران اهل سنّت ، اين حديث را دليل بر علم موهبت براى فهم قرآن مى دانند كه از ناحيه خداوند، ارزانى امام علىّ عليه السلام شده است.(4) عبد الكريم شهرستانى كه گونه ديگرى از اين حديث را نقل كرده، از آن چنين نتيجه مى گيرد:

از اين روايت ، به دست مى آيد كه صحابه ، اتّفاق نظر داشته اند كه قرآن، دانش قرآن، تأويل و تنزيل آن، جملگى ، مخصوص اهل بيت است و كسى همسطح آنان

ص: 466


1- . مستدرك، حاكم ، ج 3، ص 124؛ تلخيص مستدرك، ج 3، ص 124؛ مناقب، خوارزمى، ص 110؛ صواعق المحرقة، ص 122؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 177، ح 140؛ المناقب لابن مردويه، ص 117، ح 143 و 144؛ ترتيب الامالى، ج 4، ص 216 - 218، ح 1796 - 1798 و... .در اين باره، به احاديثى كه در آنها رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «أنا مدينة العلم وعلىّ بابها» و «أنا دار الحكمة و علىّ بابها»، مى توان استناد كرد. درباره اين احاديث،ر.ك : المراجعات، عبد الحسين شرف الدين، ص 327 - 328، محقق كتاب شيخ حسين راضى، مصادر اين احاديث را استقصا كرده است .
2- . صحيح البخارى، ج 1، ص 38 ؛ ج 9، ص 13 .
3- . ر.ك : سنن ابن ماجه، ج 2، ص 887؛ سنن الترمزى ، ج 4، ص 25، ح 1412 .
4- . مقدمة جامع التفاسير، راغب اصفهانى، ص 112؛ تفسير القرآن العظيم، اسماعيل ابن كثير، ج 2، ص 77؛ روح المعانى، ج 4، ص 280 و... .

نيست.(1)

باز حديث معروف از امام علىّ عليه السلام كه فرمود:

سلونى قبل أن تفقدونى... سلونى عن كتاب اللّه عز و جل فواللّه! ما نزلت آية منه فى ليل أو نهار ولا مسير ولا مقام إلاّ و قد أقرأنيها رسول اللّه و علّمنى تأويلها؛(2)

از من بپرسيد پيش از آن كه من را از دست دهيد... . از كتاب خداىِ بلندمرتبه بپرسيد. به خدا سوگند كه هيچ آيه اى، در شب يا روز، در سفر يا حضر، نازل نشده مگر آن كه پيامبر خدا، آن را براى من قرائت كرد و تأويل آن را به من آموخت !

حاكم حَسكانى، بابى با عنوان «فى توحّده بمعرفة القرآن و معانيه و تفرّده بالعلم بنزوله و ما فيه (يعنى : يگانگى امام على نسبت به شناخت قرآن و معانى آن و دانش انحصارى امام به نزول قرآن و معارف آن) ، گشوده و در آن ، 22 حديث با سندهاى متصّل ، آورده است.(3)

بخشى از خطبه امام حسن مجتبى عليه السلام نيز كه پس از شهادت امام على عليه السلام ايراد شده و فريقين ، آن را نقل كرده اند، به يگانه بودن دانش امام على عليه السلام در امّت هاى سابق و لاحق، اشاره دارد. امام مى فرمايد:

لقد فارقكم رجل بالأمس، لم يسبقه الأوّلون بعلم و لا يدركه الآخرون؛(4)

ص: 467


1- . مفاتيح الاسرار، ص 105 .
2- . ترتيب الأمالى ، ج 4، ص 315، ح 1906 و ج 8 ، ص 345 - 348، ح 4785 - 4788 ؛ الطبقات الكلبى ، ج 2، ص 338؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 40 - 43، ح 30 - 33 و ص 44 - 47، ح 36 - 39؛ ترجمة الامام على من تاريخ دمشق، ج 3، ص 26، ح 1046 و 1047؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 200، ح 168؛ أنساب الأشراف ، ج 2، ص 14، ح 27؛ حلية الأولياء ، ج 1، ص 67؛ مفاتيح الأسرار، ص 197؛ الإتقان، ج 2، ص 187؛ الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 35؛ المحرر الوجيز ، ج 1، ص 13 و... .
3- . شواهد التنزيل ، ج 1 ، ص 39 - 51 ، ح 28 - 49 .
4- . مسند أحمد ، ج 3، ص 246، ح 1719؛ الطبقات الكبرى، ج 3، ح 38؛ المعجم الكبير، ج 3، ص 79 - 80 ، ح 2719 - 2720 و 2725؛ صحيح ابن حبّان ، ج 15، ص 383، ح 6936؛ حلية الأولياء، ج 1، ص 65؛ مسند أبى يعلى الموصلى ، ج 12، ص 125، ح 6758؛ مستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 172؛ خصائص أمير المؤمنين عليه السلام ، ص 47، ح 23 .

ديروز، مردى از شما جدا شد كه كسى از پيشينيان ، در علم ، از او سبقت نگرفته و پس از وى نيز كسى به پايه او نمى رسد.

در اين زمينه ، احاديثى بسيار از طريق اهل بيت و ديگران، نقل شده است كه ارائه تفصيلى آنها ، بيرون از حوصله اين نوشته است.

اين مدارك و شواهدِ بسيار و متقن ، و نيز حجم روايات تفسيرى از امام على عليه السلام ، سبب شده تا على رغم توهّم دكتر خالدى - كه علم امام على عليه السلام را نسبت به كل قرآن انكار مى كند - ، برخى از قرآن پژوهان فريقين، از عصر صحابه و تابعان، اعتراف كنند كه امام على عليه السلام ، صدر مفسّران و مؤيَّد در ميان آنان است و كسى هم رديف او نيست.(1) در بررسى «معيار فهم سلف»، بحث بيشترى در اين باره خواهيم داشت.

از جمله احاديثى كه از رابطه ويژه تمام اهل بيت عليه السلام با قرآن حكايت مى كند و در مصادر معتبر و متعدّد فريقين ، با اسانيد گوناگون ذكر شده، حديث ثقلين است. به اعتراف دانشمندان شيعى، اين حديث ، از بيش از سى نفر صحابى(2) و به قول برخى از اهل سنّت، از بيش از بيست نفر صحابى، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده و بارها بر زبان مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله در موقعيت هاى گوناگون، تكرار(3) و با گونه هاى مختلف، روايت شده است.(4) يكى از اين گونه ها با طرق زياد و اسانيد صحيح در مصادر فريقين، بدين

ص: 468


1- . ر. ك : الجامع لأحكام القرآن، ج 1، ص 35؛ ترجمة الإمام على من تاريخ دمشق، ج 3، ص 51، ح 1086؛ البرهان، محمّد زركشى، ج 2، ص 157؛ الاتقان، ج 2، ص 187 .
2- . ر. ك : آلاء الرحمان، ج 1، ص 44 (ايشان، نام صحابه اى كه اين حديث را نقل كرده اند ، آورده است) . نيز در پانوشت المراجعات (ص 72 - 73) ، اسامى آنان آمده است .
3- . ر. ك : الصواعق المحرقة ، ص 228 .
4- . به طور نمونه، مسلم بن حجّاج ، در كتاب صحيح خود، اين حديث را از پيامبر خدا در خطبه غديريه حجّة الوداع چنين نقل كرده است: «... وأنا تاركٌ فيكم ثقلين أوّلهما كتاب اللّه... وأهل بيتى أذكِّركم اللّه فى أهل بيتى أذكّركم اللّه فى أهل بيتى، أذكّركم اللّه فى أهل بيتى» . ر. ك : صحيح مسلم، ج 4، ص 187، ح 2408) و مسند احمد، ج 32، ص 10، ح 1928؛ مناقب على بن ابى طالب ، ص 226، ح 284 . نسائى، اين حديث را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در همان خطبه غدير حجة الوداع چنين نقل مى كند: «إنّى قد تركت فيكم الثقلين أحدهما أكبر من الآخر: كتاب اللّه وعترتى أهل بيتى فانظروا كيف تخلفونى فيهما فإنّهما لن يتفرقا حتّى يردا علىَّ الحوض» . ر. ك : خصائص امير المؤمنين، ص 112، ح 78 مسند أبى يعلى الموصلى ، ج 2، ص 297، ح 1021؛ مناقب على بن ابى طالب، ص 235، ح 283؛ كتاب السنّة ، ص 630، ح 1555 ؛ مسند أحمد، ج 17، ص 211، ح 11131؛ المعجم الكبير ، ج 5 ، ص 169، ح 4980 - 4981 و... .

صورت است: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد :

إنّى تارك فيكم الثقلين ما إن تمسكّتم بهما لن تضلّوا كتاب اللّه و عترتى أهل بيتى و إنّهما لن يفترقا حتّى يردا علىَّ الحوض؛(1)

همانا، من در ميان شما ، دو چيز گران بها مى گذارم كه اگر به آن دو، تمسّك كنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و اهل بيتم. به راستى ، آن دو، هرگز از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض [كوثر] بر من وارد شوند .

با آن كه اين حديث، از حسّاسيت فوق العاده اى برخوردار است و به نحوى ، با سرنوشت اين امّت، گره خورده، ليكن متأسّفانه ، حديث پژوهان اهل سنّت، به آن ،

ص: 469


1- . از مصادر اهل سنّت، ر.ك : سنن الترمذى، ج 5، ص 622، ح 3786 و ص 663، ح 3788؛ مستدرك على الصحيحين ، ج 3، ص 109 - 110؛ كتاب السنّة، ص 629 ، ح 1553 و ص 630، ح 1558 ؛ مسند أحمد، ج 17، ص 161، ح 11104؛ المعجم الكبير، ج 3، ص 65 - 67، ح 2678 و 2680، 2681 و ج 5، ص 166، ح 4971؛ المسند لابن حميد، ص 107 - 108، ح 240 در كتاب «كتاب اللّه واهل البيت فى حديث الثقلين من مصادر اهل السنة»، تا حدودى اين حديث را استقصا كرده اند . از مصادر شيعه، ر.ك : كمال الدين، ج 1، ص 234، باب 22، ح 44 - 62؛ ترتيب الأمالى، ج 3، ص 158، ح 1210 و ص 160 - 162، ح 1213 - 1215 و... . از مصادر زيديه، ر.ك : الأمالى خميسيه، ج 1، ص 155؛ المناقب للكوفى ، ص 112، ح 616 و ص 116، ح 618 و ص 135، ح 633 و ص 170، ح 663 و ص 313، ح 799 و ص 435 - 436، ح 928 - 929 و ص 449 - 450، ح 948 - 949 . برخى از منابعى كه حديث ثقلين را از مصادر گوناگون ، گرد آورده اند، عبارت اند از: البرهان، سيد هاشم بحرانى، ج 1، ص 9 - 15؛ هوامش التحقيقة (ملحق به كتاب المراجعات) ، شيخ حسين راضى، ص 327؛ إحقاق الحق ج 9، ص 309 - 377؛ عبقات الأنوار ، ج 1، ص 17 - 328 و ج 2، ص 10 - 392 .

اعتنايى در خور نداشته اند - تا آن جا كه ما مى دانيم - و تنها به نقل آن ، بسنده كرده اند.(1)

به نظر مى رسد كه مفاد حديث ثقلين (كه از غرر احاديث به شمار مى آيد)، براى مدّعاى ما درباره علم اهل بيت عليه السلام به تمام معارف قرآن و ردّ توهّم دكتر خالدى، كافى است و ما را از تفصيل در ادلّه روايى ديگر در اين زمينه، بى نياز مى كند. بنا بر اين، در اين جا تنها به فهرستى از بخشى از روايات ديگر، اكتفا خواهيم كرد. پيامبر اسلام درباره اهل بيت مى فرمايد :

هم مع القرآن و القرآن معهم، لا يفارقونه و لا يفارقهم حتّى يردوا علىّ الحوض...؛(2)

آنان، با قرآن اند و قرآن، با آنان است. آنان از قرآن فاصله نمى گيرند و قرآن ، از آنان جدا نمى شود تا [ابد] بر من بر سر حوض وارد شوند.

اهل بيت، از نظر علم و عمل، همواره با قرآن اند و تمام علوم و معارف قرآن، نزد اهل بيت است. اگر آنان بخشى از معارف قرآن را ندانند، آن قسمت، از آنان جدا مى شود و اين كلام، آن را نفى كرده است.

نهج البلاغه امام على عليه السلام نيز مشحون از اين احاديث است. امام در مواردى متعدد، از پيوند ويژه اهل بيت عليه السلام ، و مقام و موقعيت و دانش خاص آنان نسبت به قرآن، پرده برداشته اند.(3)

در صحيفه سجاديه نيز از اين نوع تعابير درباره اهل بيت عليه السلام به كار رفته است.(4)

از مجموع ادلّه «حجّيت سنّت اهل بيت در تفسير قرآن» و آگاهى از كميّت و كيفيّت

ص: 470


1- . درباره أسناد حديث ثقلين و بررسى اصطلاح «اهل بيت» در آن، ر. ك : تفسير تطبيقى، ص 113 - 123 .
2- . الكافى، ج 1، ص 191، ح 5؛ كتاب الولاية، ص 199؛ فرائد السمطين ، ج 1، ص 314، ح 250 .
3- . نهج البلاغة ، خطبه 147 .
4- . صحيفه سجاديه، دعاى 4 و 42 .

دانش آنان نسبت به قرآن، چند مطلب را مى توان استنباط كرد، از جمله:

1 . تأييد اجمالى مضامين رواياتى كه از علم اهل بيت عليه السلام نسبت به خبر آسمان و زمين، و گذشته و آينده، حكايت مى كند ، مانند حديث امام صادق عليه السلام كه مى فرمايد :

إنّى لأعلم خبر السماء و خبر الأرض و خبر ما كان و ما كائن، كأنّه فى كفّى .... . من كتاب اللّه أعلم أن اللّه قال: فيه تبيان كلّ شى ء... ؛(1)

من، خبر آسمان و زمين را مى دانم، از آنچه بود و آنچه هست آگاهم . گويى همه آنها در كف دست من است ... . اينها را از كتاب خدا مى دانم . خداوند [درباره

قرآن] فرموده است: در قرآن، تبيان هر چيزى هست.

نگرش ايجابى به اين احاديث، به دليل معارف بى كران قرآن در سطوح گوناگون آن است كه ذيل حديث ، به آن اشاره شده و احاديثى بسيار نيز آن را تأييد مى كنند. مانند اين روايت كه مى گويد :

مَن أراد عِلم الأوّلين و الآخرين، فَلْيثّوِّر القرآن .(2)

هر كس دانش اوّلين و آخرين را مى خواهد، قرآن را زير و رو كند. (و در آن، به خوبى بينديشيد و معارف آن را بشناسد) .

2 . تفسير اهل بيت، شامل همه سطوح ظاهرى و باطنى، تأويلى و تنزيلى، محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ و...مى شود. از اين رو، هرگز آنان در پاسخ به پرسش ها، درمانده نشدند و در احتجاج ها، شكست نخوردند. بر خلاف ديگران كه چنين ادّعايى در اين سطح نداشته ، بلكه نمى توانند داشته باشند . حتّى افرادى مانند ابو بكر، عمر و عثمان - كه عدّه اى از اهل سنّت آنان را در رأس مفسّران و هم رديف امام على عليه السلام قرار مى دهند- ،(3) بر اين ادعا نيستند و اهل سنّت هم دليلى بر اين مدّعاى خود ندارند ؛ چون :

ص: 471


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 229 .
2- . ر. ك : الدرّ المنثور، ج 5، ص 158 ذيل آيه 189 ، سوره نحل ؛ البرهان، ج 2، ص 154؛ روح المعانى، ج 4، ص 278 - 279 .
3- . ر . ك : الاتقان، ج 2، ص 187؛ التفسير و المفسّرون، ج 1، ص 62؛ مقدمة فى اُصول التفسير ، ص 40؛ مناهج المفسّرين ، ص 206 .

اوّلاً ، اهل سنّت نمى توانند از واقعيت هاى موجود درباره قلّت احاديث آنان درباره معارف قرآن، چشم بپوشند ؛(1) ثانيا ، آنان، به عدم آگاهى نسبت به برخى از معارف قرآن، اعتراف دارند(2) و اهل سنّت نيز درباره احاديثى كه اعتراف آنان را نسبت به عدم آگاهى شان از قرآن خبر مى دهند، توجيهى معقول ندارند ؛(3) ثالثا ، اساسا در تفسير،

كسى از علماى صحابه، به آنان رجوع نكرده ؛ بلكه آنان (بويژه خليفه دوم) بودند كه از صحابه بويژه ابن عباس، استفسار مى كردند (كه در بحث حجّيت قول صحابه در تفسير، خواهيد ديد) .

ص: 472


1- . الاتقان ، ج 2 ، ص 187 (والرواية عن الثلاثة، نزرة جداً؛ روايات تفسيرى از سه خليفه اوّل، بسيار اندك است)؛ متّقى هندى در كنز العمّال، مجموعه روايات تفسيرى اى را كه حدود پانصد روايت است، گرد آورده است. حدود 290 حديث، از امام على عليه السلام و بقيه از ساير صحابه است. روايات تفسيرى سه خليفه اوّل، قابل مقايسه با اين رقم نيست ، بويژه عثمان كه تنها نُه حديث از او نقل شده است (ر. ك : كنز العمّال، ج 2، ص 353 - 563) .
2- . ر. ك : جامع البيان، ج 1، ص 35؛ معالم التنزيل، ج 1، ص 34؛ مستدرك على الصحيحين ، ج 2، ص 514؛ الدرّ المنثور، ج 2، ص 756 ذيل آيه 176 سوره نساء. خليفه اوّل ، اعتراف مى كند كه معناى «كلاله» را در اين آيه و نيز وى با خليفه دوم، معناى «أبّاً» را در آيه 31 سوره عبس، نمى دانند (ر. ك : الدر المنثور، ج 5، ص 421) . سيوطى مى گويد: ذيل آيه مذكور، از چندين نفر از محدّثان بزرگ، آن را روايت كرده اند و مى گويد: برخى تصريح به صحّت سند آن دارند. شاطبى قول عمر، خليفه دوم را بر منبر نقل مى كند كه آيه 47 سوره نحل: «أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلَى تَخَوُّفٍ ...» را خواند و از معناى تخوّف پرسيد (ر. ك : الموافقات، ج 2، ص 87 - 88؛ التفسير و المفسرون، ج 2، ص 34) .
3- . از جمله توجيه هاى آنان اين است كه مى گويند: «علّت آن كه روايات سه خليفه اوّل در تفسير ، اندك است، تقدّم وفات آنان بر امام على عليه السلام است» ر. ك : الاتقان ، ج 2، ص 187 . ذهبى بر اين دليل ، نكته اى ديگر مى افزايد و مى گويد: «واشتغالهم بمهام الخلافة و الفتوحات؛ چون آنان به مسائل سرنوشت ساز خلافت و نيز فتوحات مشغول بودند» (ر. ك : التفسير و المفسرون، ج 1، ص 63). اينها توجيهاتى سست و به دور از واقعيت است؛ چون عثمان در زمان دو خليفه اوّل، به مدت سيزده سال و خليفه دوم در مدت زمان خليفه اوّل، به خلافت مشغول نبودند، با اين حال ، روايات تفسير آنان اندك است. افزون بر آن، روايات تفسيرى از امام على عليه السلام جملگى از عصر خلافت ايشان و در عصرى كه به جنگ هاى داخلى مشغول اند ، است .

اين شمول در تفسير اهل بيت عليه السلام ، به اين دليل است كه آنان مطهّرند، و اوج معارف قرآن و عمق مطالب آن، ممسوس انديشه تابناك آنان است؛ چون خود قرآن ، در يك كُبراى كلّى فرمود :

«إِنَّهُو لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ * فِى كِتَ-بٍ مَّكْنُونٍ * لاَّ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ ؛(1)

آن، قرآن كريم است، در كتابى پوشيده. جز پاكان، با آن تماس ندارند» .

و در جايى ديگر ، صغراى قضيه را معرفى كرد و خبر داد كه اهل بيت، از هر نوع رجس، تطهير شده اند:

«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ؛(2)

خداوند، مى خواهد كه پليدى را از شما اهل بيت بِبَرد و شما را به تطهير ويژه، پاك كند» .

3 . دانش اهل بيت از قرآن، خطاناپذير و قطعى است ، بدون آن كه مشوب به هوا يا شكّ و ترديد باشد و يا صِبغه تفسير به رأى به خود بگيرد ، بر خلاف ديگران (حتّى برخى از صحابه) كه به اعتراف خود آنها ، گفتارشان در اين زمينه ، با شكّ و ترديد ، همراه است.(3)

4 . اهل بيت، در علم تفسير قرآن (و ساير علوم)، از همگانْ بى نيازند و ديگران به آنان نيازمند . هرگز آنان نزد كسى درس نخوانده اند، هر چه دارند ، به الهام بى واسطه خداوند و يا به ميراث با واسطه از اجدادشان ، از پيامبر خداست. از اين رو، همانند ديگران نيستند كه همواره به يادگيرى نيازمندند. حتّى افرادى مانند عبد اللّه بن عباس كه دعاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: «اللهم فقّهه فى الدين وعلّمه التأويل»،(4) بدرقه راه

ص: 473


1- . سوره واقعه، آيه 77 - 79 .
2- . سوره احزاب ، آيه 33 .
3- . ذهبى ، به گوشه اى از اين واقعيت اشاره مى كند و در باره امام على عليه السلام مى گويد: «و كثيراً ما كان يرجع إليه الصحابه فى فهم ما خفى واستجلاء ما اشكل...» التفسير والمفسرون، ج 1، ص 89 .
4- . خدايا! وى را در دين، فقيه كن و دانش تأويل به او بياموز . ر. ك : الإصابة، ج 2، ص 330؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 1927، ح 2477. وى تنها تعبير «اللهم فَقِّهه» را نقل كرده است.

اوست و وى را «ترجمان قرآن»(1) مى نامند، با اين وصف، اعتراف مى كند كه در تفسير قرآن از محضر امام على عليه السلام بهره برده است.(2)

5 . ديدگاه اهل بيت عليه السلام درباره تفسير قرآن به طور خاص و معارف دين به طور عام، متناقض نيست ؛ چون هر چه دارند تنها از خدا و رسولش اخذ كرده اند. امام رضا عليه السلام مى فرمايد:

إنّا عن اللّه ِ وعن رسوله، نحدِّث ولا نقول قال فلان وفلان فيتناقض كلامنا. إنّ كلام آخرنا مثل كلام أوَّلنا وكلام أوَّلنا مصادق لكلام آخرنا...؛(3)

ما تنها از خدا و رسولش سخن مى گوييم [و دانش خود را از ديگران اخذ نمى كنيم] و نمى گوييم فلانى چنين و فلانى چنان گفت تا در سخن ما تناقض پديد آيد. سخن آخر ما، همانند سخن اوّل ماست و كلام اوّل ما، تصديق كننده كلام آخر ماست... .

شيخ صدوق در اين باره مى گويد:

اهل بيت، با يكديگر اختلاف ندارند ؛ ليكن گاهى در مقام فتوا، حكم واقعى را مى گفتند و گاهى حكم تقيّه اى صادر مى كردند. بنا بر اين ، اختلاف در سخن آنان ، به دليل احكام تقيّه اى است.(4)

حاصل آن كه ، شيعه ، بنا به اين مدارك و شواهد، سنّت اهل بيت عليه السلام را در تفسير، همانند سنّت پيامبر خدا مى داند؛ هر چند اهل بيت ، هر چه دارند ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است.

اگر اهل سنّت به طور عام و دكتر خالدى به طور خاص، منصفانه بنگرند و ادلّه

ص: 474


1- . الاتقان، ج 2، ص 187 .
2- . ر.ك : مفاتيح الأسرار، ص 105؛ الجامع لأحكام القرآن، ج 1، ص 35؛ البرهان، ج 2، ص 157؛ الأربعين، به نقل از سعد السعود، ص 594 - 595 ؛ التفسير و المفسّرون، ج 1، ص 89 ؛ التسهيل ، ج 1، ص 9 - 10 .
3- . اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 490 المغيرة بن سعيد. و نيز به مضمون آن، ر.ك : الكافى ، ج 1، ص 153، ح 14 .
4- . معانى الأخبار، ص 157، باب «مثل أصحابى فيكم كمثل النجوم» .

حجّيت قول صحابه را با قول اهل بيت در تفسير، با ميزان عدالت مقايسه كنند، هر كدام را در جاى خود مى نشانند و در پى آن ، به اين حقيقت خواهند رسيد كه راهى براى انكار جايگاه اهل بيت عليه السلام در تفسير قرآن به طور خاص و دين شناسى به طور عام ، نيست و دستْ شستن از اهل بيت، بى راهه است.(1) اهل بيت كه تنها «امان امّت از اختلاف اند»، مى توانند محور اجتماع امّت در عرصه هاى گوناگون و از جمله ، عرصه تفسير آيات وحى باشند. به راستى اگر در مفاد حديث ثقلين تأمّل كنيم و تعبير «اهل بيت» را در آن به درستى بشناسيم، راه هدايت ، آشكار خواهد شد. به هر حال، دكتر خالدى بايد به اين مبنا توجّه مى كرد و آن را نقد مى نمود ، نه آن كه بر اساس مبانى و انديشه خود، به ارزيابى و نقد روايات كتاب الكافى روى آورد .

دو . قرآن، ساكن است و امكان جَرْى و تطبيق در آن نيست. دومين تلقّى خالدى درباره معيار قرآن، سكون آن است. دكتر خالدى بر اثر همين ديدگاه، موارد متعدّدى از روايات كلينى را باطل مى داند و آنها را تحريف قرآن شمرده است ، مانند تنقيح مناط از آيه شريفه «قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُو بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِى

ص: 475


1- . همانند عبد الكريم شهرستانى كه ابتدا از تفسير به رأىِ مذاهب گوناگون درباره تفسير آيات ، پرده بر مى دارد و مى نويسد: «قَدَرى، آيات قرآن [كه توهّم به جبر است] را موافق با مذهب خود، اشعرى نيزموافق با مذهب خود، تفسير مى كنند. مشبّهه، ظاهر را فرو گذار كرده به تأويل آيات مى پردازد و...». سپس ريشه اين گرايش ها و تحيّرها را چنين تبيين مى كند: «اين تحيّر و سرگردانى ، به خاطر آن است كه آنان از درِ علم وارد نشدند، و به دامن اسباب دانش ، چنگ نزدند. از اين رو، در، بر آنان بسته شد و راه ها، آنان را متفرّق ساخت و مذاهب گوناگون، آن را به سرگردانى و گمراهى بُرد...». آن گاه براى نجات از اين سرگردانى، روايات متعددى درباره علم اختصاصى امام على عليه السلام و اهل بيت نسبت به قرآن نقل مى كند كه از جمله آنها حديث امام على عليه السلام است كه مى فرمايد: «به خدا سوگند! هيچ آيه اى نازل نشده جز آن كه مى دانم درباره چه كسى و در كجا نازل شده. خداوند، به من قلبى انديشمند و زبانى پر پرسش [از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ] عطا فرمود» و نيز احاديث ثقلين، سفينه، اهل الذكر و... (ر. ك : مفاتيح الأسرار، ص 196 - 200) .

مُلْكَهُ مَن يَشَآءُ»(1) و تطبيق آن بر ائمّه اهل بيت . خالدى، در روايت كلينى در اين باره نوشته است:

ولا أدرى ما هى الصلة بين بنى إسرائيل وبين عموم المسلمين ولا بين الملكِ الإسرائيلى طالوت وبين الإمام من أئمّة الشيعة! إنّ الاستشهاد بهذه الآية باطل و تحريف لمعناها و دلالتها.(2)

و يا در مورد روايت كلينى درباره آيه شريفه «فَسْئَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»

از امام رضا عليه السلام كه فرموده است:

نحن أهل الذكر و نحن المسؤولون. قلتُ [الراوى]: فأنتم المسؤولون و نحن السائلون؟... قال: نعم. قلت: حقّا علينا أن نسألَكم؟ قال: نعم... قلت: حقّ عليكم أن

تجيبونا؟ قال: لا. ذاك إلينا. إن شئنا فَعَلنا وإن شئنا لم نَفْعَلْ. أما تسمع قول اللّه «هَذَا

عَطَآؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ».(3)

دكتر خالدى در نقد اين روايت مى نويسد:

فاعل «اسألوا»، يعود على كفار قريش الذين يُنكرون النبوة و لا يعودُ على اتّباع الأئمّة، لأنّه لم يَرد لهم ذكرٌ أو إشارة و «أهل الذكر»، مفعول به يُراد بهم اليهود والنصارى و ليس أئمّة الشيعة... فكيف تستشهد الروايةُ بالآية على ما لم تنزل فيه و لا تدلّ عليه... و المراد بالعَطاء فى الآية «هذا عطاؤنا...»، ما آتاهُ اللّه لسليمان عليه السلام من النِّعم المذكورة فى الآيات السابقة، مثل تسخير الريح والجن والشياطين و فَوَّضَه اللّه فى التصرّف فيها... فلا يجوز قطع الآية عن سياقها و جعلها خطابا من اللّه للإمام المعصوم و قصر المَنِّ و الإمساك على الإجابة على الأسئلة أو تركها!(4)

نمونه ديگر، روايت كلينى از امام باقر عليه السلام درباره آيه شريفه «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ

ص: 476


1- . سوره بقره ، آيه 247 .
2- . الكلينى وتأويلاته الباطنية، ص 95 .
3- . الكافى ، ج 1، ص 210 .
4- . الكلينى وتأويلاته الباطنية، ص 108 - 109 .

تَهْوِى إِلَيْهِمْ»(1) است كه خالدى درباره آن مى نويسد:

واستشهد أبو جعفر على رأيه بقوله تعالى «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ»

و أعاد الضمير فى «إليهم» على الأئمّة المعصومين و جعل معنى الآية: يجب على الحجاج أن تهوى أفئدتُهم إلى الأئمة بعد مناسك الحج... و دليل عودة الضمير فى «إليهم» على الأئمة، أنّهم من ذرّية إبراهيم عليه السلام .

واستشهاد بالآية مردودة، لأنّها لا تتحدّث عن الأئمّة و نصرتهم وإنّما تتحدّث عن إبراهيم عليه السلام و المراد بِذُريّته هنا ابنه إسماعيل فقط... فلا يجوز حصر الآية بالأئمة و تنزيلها عليهم، إذ ليس فى سياقها أو كلماتها أو معناها ما يدلّ على ذلك.(2)

نمونه ديگر، آيه شريفه «إِنَّ الأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِى وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»(3) است كه درباره آن چنين مى آورد:

خَصَّصت الرواية «مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ» بالأئمّة وحدهم... و زعمت أنّ عليّا قال: «أنا و أهل بيتى، الذين أورثنا اللّه الأرض و نحن المتّقون و الأرض كلُّها لنا...». وهذا الكلام مكذوب على على رضى الله عنه و لا يمكن أن يقوله و نحن نُبرِّئُه من هذا الباطل... لأنّ الآية التى استشهدت بها الرواية فى سياق قصة موسى عليه السلام مع فرعون، فلما هدّد فرعون بنى إسرائيل المؤمنين بالقَتل والصَّلب، دعاهم موسى عليه السلام إلى الصبر و أخبرهم أنّ اللّه سيورثهم الأرض لأنّ العاقبة للمتّقين... .(4)

نمونه هايى از اين دست، در كلام نويسنده ، فراوان اند .(5) دكتر خالدى در اين تلقّى از قرآن، جريان دايمى كتاب خدا و بطون آيات را انكار مى كند و نسبت به رواياتى كه در مصادر اهل سنّت در ذيل همين آيات آمده و مشابه روايات شيعى است و مبناى او را باطل مى نمايد، تغافل مى ورزد؛ با آن كه وجود ساحت ها يا معانى باطن قرآن، از نظر

ص: 477


1- . سوره ابراهيم ، آيه 37 .
2- . الكلينى وتأويلاته الباطنية ، ص 182 - 183 .
3- . سوره اعراف ، آيه 128 .
4- . الكلينى وتأويلاته الباطنية ، ص 185 .
5- . به طور نمونه، ر. ك : همان، ص 192، 195 - 196، 205، 214، 234، 254 و... .

ثبوتى، امرى ممكن است ، بدون آن كه امتناع عقلى يا قبح عقلايى داشته باشد. از نظر اثباتى نيز ادلّه متعدّد عقلى و نقلى بر آن دلالت دارد كه به زودى ملاحظه خواهيد كرد.

از جمله روايات اهل سنّت درباره مفهوم «اهل الذكر» مشابه با روايات شيعى كه آن را به «اهل البيت» معنا كرده، روايت ابن جرير طبرى از امام على و امام باقر عليهماالسلاماست كه مى گويند: «نحن، أهل الذكر».(1)

به همين معنا در مصادر اهل سنّت ، روايات متعدّدى وارد شده است.(2) همين طور ساير رواياتى كه از نظر دكتر خالدى غير قابل قبول اند ، بلكه تحريف قرآن در مصادر اهل سنّت نقل شده اند ، بدون آن كه محذورى در پى داشته باشد.(3) اين ، به دليل آن است كه قرآن، ذو بطون و همچون موجودى زنده، در جريان است. فريقين، به استناد احاديثى كه در مصادرشان آمده، وجود بطون براى قرآن را امرى محرز مى دانند.

در مصادر شيعى ، روايات متعدّدى - كه برخى با سند صحيح نيز نقل شده - ، وجود دارند كه دلالت بر وجود بطون براى آيات قرآن مى كنند ، مانند حديثى كه جابر از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه امام مى فرمايد:

... اى جابر! قرآن، بطنى دارد و براى بطن آن (بطنى و ظَهرى است و براى ظَهر آن) ظهرى است.(4)

ص: 478


1- . جامع البيان، ج 8 ، ص 109 و ج 10، ص 5 .
2- . ر. ك : شواهد التنزيل، ج 1، ص 422 - 437 وى هفت حديث در اين باره نقل كرده است؛ مفاتيح الأسرار، ص 199؛ الكشف و البيان ، ج 6، ص 270 .
3- . در اين باره مى توان به كتاب شواهد التنزيل حاكم حسكانى و ساير مصادرى كه در پاورقى آورده، مراجعه كرد .
4- . تفسير العيّاشى، ج 1، ص 86، ح 33 . نيز ر.ك : همان، ح 35 و ص 87، ح 39؛ الكافى، ج 1، ص 374، ح 10 و ج 4، ص 549؛ بصائر الدرجات، ص 33، ح 2؛ معانى الأخبار، ص 340، ح 10. مرحوم محدّث بحرانى، در مقدمه البرهان ص 19 و 20 بابى را تحت عنوان «باب فى أنّ القرآن له ظهر و بطن» گشوده و در آن ، برخى از احاديث در اين زمينه را گرد آورده است .

اهل سنّت نيز رواياتى را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و برخى از صحابه نقل مى كنند كه به طور صريح ، دلالت بر وجود بطون براى آيات قرآن دارند.(1) از نظر اهل سنّت، سند برخى از اين احاديث، صحيح(2) و برخى موثّق اند.(3) شيخ طوسى مى گويد:

حديث پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه فرموده «هيچ آيه اى نيست جز آن كه ظَهرى و بطنى دارد» ، از طريق اصحاب ما نيز، از ائمّه عليه السلام روايت شده است.

افزون بر اين روايات، احاديثى ديگر نيز در مصادر فريقين يافت مى شوند كه به صورت ضمنى ، بر وجود بطون آيات دلالت دارند. مانند روايت فضيل بن يسار كه از امام باقر عليه السلام درباره اين حديث كه : «هيچ آيه اى نيست ، جز آن كه براى آن ، ظَهرى و بطنى است»، سؤال مى شود، امام مى فرمايد :

ظَهر قرآن، تنزيل آن و بطن آن، تأويلش است .(4)

از اين حديث استفاده مى شود كه چنين انديشه اى، در آن زمان ، مطرح بوده و امام باقر عليه السلام اصل وجود ظَهر و بطن براى قرآن را نفى نكرده اند. باز حديث ديگرى كه با طرق متعدّد و برخى با سند صحيح در مصادر اهل سنّت آمده كه در آن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد :

إنّ منكم من يقاتل على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله... ؛(5)

ص: 479


1- . كنز العمّال، ج 1، ص 622، ح 2879؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 316، ح 11579؛ الإحكام فى اُصول الأحكام، ج 1، ص 287؛ فضائل القرآن، ص 42 - 43؛ جامع البيان، ج 1، ص 22 .
2- . مانند حديثى كه ابن حبّان در صحيح خود ج 1، ص 276، ح 75 نقل كرده است .
3- . ر. ك : مجمع الزوائد ، ج 7، ص 152. وى، رجال اين حديث را از طريق طبرانى و بزّار، ثقات مى داند .
4- . تفسير العيّاشى، ج 1، ص 86، ح 36. سند اين حديث، صحيح است و نيز، ر.ك : بصائر الدرجات، جزء 4، باب 7، ص 196، ح 7 و باب 10، ص 203، ح 2 .
5- . اين حديث، طرق فراوانى در مصادر اهل سنّت دارد كه برخى از آنها با سند صحيح نقل شده است ر. ك : مسند أحمد ، ج 17، ص 360، ح 11258 و ص 391، ح 11289 و ج 18، ص 297، ح 1177 محققّان مسند، درباره اين حديث مى گويند: «اين حديث، صحيح است» و سپس طرق و مصادر اين حديث را يادآور مى شوند؛ (مستدرك على الصحيحين ، ج 5، ص 122 - 123) . وى نيز پس از نقل اين حديث مى گويد: «اين حديث، بنا به شرط بخارى و مسلم، صحيح است». ذهبى نيز صحّت اين حديث را پذيرفته است (همان جا). آلوسى نيز تعدادى از اين احاديث را نقل كرده است. (ر. ك : روح المعانى، ج 1، ص 16 - 18) .

از شما كسى است كه بر اساس تأويل قرآن [با دشمنان ]نبرد مى كند ، همان گونه كه من بر اساس تنزيل قرآن نبرد كردم... .

و اين شخص ، كسى است كه نعل را وصله مى زند .

على عليه السلام در آن حال، نعل پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را وصله مى زد. چون يكى از معانى بطون قرآن، تأويل آن است ، بنا بر اين، اين حديث، به روشنى ، بر وجود بطن براى قرآن، دلالت مى كند و رواياتى ديگر كه در مصادر فريقين بى شمارند. بنا بر اين، مجالى براى توهّم امثال دكتر خالدى و يا ابن تيميه نيست كه در پاسخ به اين پرسش كه : «آيا حديثى با سند صحيح از پيامبر خدا درباره وجود بطن براى قرآن رسيده است»، مى نويسد:

اين حديث كه مى گويد «قرآن، بطنى دارد»، از احاديث دروغين است. احدى از اهل علم ، آن را نياورده و در كتاب هاى حديثى ، اثرى از آن نيست . تنها از حسن بصرى به صورت موقوف يا مرسل ، اين حديث نقل شده كه هر آيه اى، ظهرى دارد و بطنى و حدّى و مطلعى... .(1)

ابن تيميه، اين احاديث را دروغين مى پندارد ، در حالى كه اين احاديث، گذشته از مصادر شيعه، در مصادر اهل سنّت (چنان كه ملاحظه شد) با سند صحيح نقل شده اند . ذهبى در اين زمينه مى نويسد:

ص: 480


1- . التفسير الكبير، ج 2، ص 41 . و نيز ر.ك : التحرير والتنوير، ج 1، ص 34 . وى نيز معتقد است كه روايتى صحيح السند در اين باره نيست. ابن حزم نيز به دليل آن كه گمان مى كند رواياتى كه دلالت بر بطون آيات دارند ، مرسل اند ، در اصل وجود بطون براى آيات ، ترديد كرده است. ر. ك : الإحكام فى اُصول الأحكام ، ج 3، ص 171 .

اماميه مى گويند: قرآن، ظاهرى و باطنى دارد. اين ، حقيقتى است كه ما نيز آن را مى پذيريم؛ چون نزد ما روايات صحيح در اين باره هست ... . نهايت آن كه اماميه ، بر حدّ اين رواياتْ متوقف نشده و گفته اند كه قرآن، 77 بطن دارد.(1)

البته بنا به گفته متتبّعان ، روايتى دال بر وجود هفتاد بطن در قرآن، در مصادر فريقين نيست و وجود هفت بطن براى قرآن نيز با آن كه امتناع عقلى ندارد و برخى روايات نيز بر آن دلالت دارد، ولى به دليل صحيح نبودن سند آن روايات، وجودش قطعى نيست.(2)

به هر حال ، در نظر مفسّران، محدّثان و ديگر دانشمندان، وجود بطون براى قرآن، امرى مسلّم تلقّى شده و هر كدام به اقتضاى بحث، درباره آن سخن گفته اند.

با جستجو در مصادر روايى شيعه، مى توان نتيجه گرفت كه «بطن قرآن»، در نصوص روايى شيعه، به همان معناى لغوى آن، يعنى «مطلق امر مبطون (پوشيده) از انظار در بدو امر»، با مصاديق گوناگون به كار رفته است ، از معانى پنهانى ذو مراتبْ

گرفته - كه از سنخ معنا و مفهوم است - تا معارفى از سنخ وجود - كه هنوز تأويل آنها نيامده و در خارج به صورت عينى تحقق نيافته است - و يا تأويلى پنهان - كه همراه با معناى ظاهرى آيه، مراد خداى تعالى است - و بالاخره ، تأويلى كه با تجريد خصوصيات نزول و تعميم بر موارد مشابه، صورت گرفته است.

اگر در روايات، بطن قرآن، تأويل آن ناميده شده، تأويل در اين جا به معناى مطلق «ما يؤول إليه الكلام؛ هر آنچه كه كلام به آن بر مى گردد» است كه شامل همه موارد فوق مى شود و اختصاص آن به يك معنا، دليل مى خواهد. يكى از حكمت هاى وجود معانى بطونى قرآن كه در روايات ذكر شده، سريان دايمى قرآن و عدم توقّف آن در گذر زمان است.

ص: 481


1- . التفسير والمفسّرون، ج 2، ص 28 .
2- . «باطن قرآن» ، مجله معرفت، ش 26، ص 13 .

بطن، به معناى تأويل، در نصوص روايى شيعه و اهل سنّت ، نقل و از نظر هر دو فريقه ، تلقّى به قبول شده است. يكى از معانى تأويل، تطبيق آيه بر مصداق هاى ديگر به خاطر وجود علّت و ملاك حكم و يا اقوائيت ملاك حكم ، در آن مصداق هاست كه پس از تجريد آيه ، از خصوصيات نزول صورت مى گيرد.(1) در اين معنا، چون در نگاه ابتدايى، شمول و انطباق آيه بر اين مصاديق، مخفى است، به آنها بطن قرآن گفته مى شود.

از نظر شيعه، بطون - به معناى تأويل به بيانى كه گذشت - ، راه را براى درك احاديثى كه در منابع فريقين آمده و حكايت از حجم عظيمى از آيات قرآن درباره اهل بيت دارد (مانند احاديثى كه مى گويد: «ثلث يا ربع قرآن درباره اهل بيت نازل شده»(2))، و يا احاديثى كه خالدى از كتاب الكافى آورده و در صدد ردّ و ابطال آنهاست، هموار مى كند؛ چون در اين صورت، معيار و ملاك فضايل و مناقب در انسان هاى شايسته اى كه در تنزيل آيات وارد شده، در اهل بيت معصوم ، وجود دارد يا به طريق اولى ، خواهد بود.(3)

لااقل دكتر خالدى بايد به اين نكته توجّه مى نمود كه در نظر فريقين، هرگز نبايد با پيش داورى ، مطلبى از آيات يا معرفتى از معارف قرآن را انكار كرد ؛ بلكه اگر معنايى

ص: 482


1- . ر. ك : التمهيد ، ج 3، ص 28؛ مجلّه بينات، ش 14، ص 65؛ من هدى القرآن، ج 1، ص 44؛ نفحات الرحمان، ج 1، ص 28؛ الفرقان، ج 1، ص 55؛ موافقات، ج 3، ص 398 - 399 .
2- . ر. ك : الكافى، ج 2، ص 627، ح 2 و 4؛ تفسير العيّاشى، ج 1، ص 84 - 85، ح 25 و ح 31؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 56 - 57، ح 57 - 60؛ مناقب ابن مغازلى، ص 328، ح 375 ؛ نهج البلاغه؛ خطبه 87 و 154، و مصادر ديگر .
3- . در روايتى كه عياشى نقل كرده به اين حكمت ، تصريح شده است ر. ك : تفسير العيّاشى، ج 1، ص 85، ح 31 . علاّمه مجلسى، در جلد 23 و 24 بحار الأنوار ، در 67 باب، 1507 روايت در بيان آيات مربوط به فضل اهل بيت عليه السلام و شيعيانشان و قدح دشمنان آنان آورده كه بخش عمده اى از آنها به نحو تأويل، بيان معناى باطنى آيات است. نيز ر.ك : علل الشرائع ، ص 64 - 65 .

در نظر انسان بعيد مى نمايد بايد آن را به اهلش واگذاشت. اين راه كار، در نصوص روايى فريقين ، فراوان به چشم مى خورد. در احاديث شيعى، سفارش معصومان عليه السلام در اين زمينه ، با تعبير «آنچه نمى دانيد يا بر شما مشتبه شده، به ما واگذاريد»، متواتر يا لااقل متظافرند(1) و در مصادر اهل سنّت نيز همين مضمون ، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با اسانيد صحيح بدين صورت آمده است:

ما عَرَفتم منه [أى من القرآن]، فاعملوا به و ما جهلتم منه، فردّوه إلى عالمه؛(2)

هرچه را از قرآن شناختيد، عمل كنيد و هر چه را نمى دانيد، به عالم قرآن واگذاريد.

اين مضمون ، از برخى از صحابه نيز نقل شده است ،(3) كه اگر به صورت سنّت حسنه در بين مفسّران رايج شود ، بسيارى از تنش ها فرو مى نشيند. تفاوت شيعه با ديگران در اين جا تنها در اين است كه شيعه مى گويد: واژه «عالم قرآن» كه در اين احاديث آمده، كسى جز اهل بيت معصوم نيستند . تنها آنان مرجع واقعىِ رفع تمام شبهات و ترديدها هستند كه ادلّه آن را ملاحظه كرديد .

نكته ديگر آن كه، در نزد فريقين ، اخذ معناى بطونى آيات ، مستلزم ردّ ظواهر آنها نيست . هيچ كس از محقّقان اماميه و اهل سنّت به بهانه اخذ بطون آيات، ظواهر قرآن را نفى نكرده اند . انديشه حذف ظواهر قرآن ، به هر دليل نزد فريقين ، به كلّى مردود است .(4)

ص: 483


1- . ر. ك : بحار الأنوار ، ج 2، ص 182، 189، 191 - 192، 234، 236، 241 و ج 10، ص 105 و ج 44، ص 278 .
2- . صحيح ابن حبّان ، ج 1، ص 275، ح 74 سند اين روايت، بنابه شرط بخارى و مسلم صحيح است . نيز ر.ك : تاريخ بغداد، ج 11، ص 26 ؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 151. هيثمى، مى گويد: «سند اين حديث، صحيح است». نيز ابن سلاّم، در فضائل القرآن (ص 43) و سيوطى در درّ المنثور (ج 2، ص 149 - 151)، از مصادر گوناگون، اين حديث را نقل كرده اند .
3- . ر.ك : درّ المنثور، ج 2، ص 151 .
4- . به طور نمونه ، ر. ك : بحار الأنوار ، ج 24، ص 302، ح 11؛ تفسير القرآن الكريم ، صدر المتألهين، ج 4، ص 168 - 169؛ إحياء العلوم، ج 1، ص 343؛ المختصر شرح عقايد نسفى، ص 110؛ الجامع لأحكام القرآن (تفسير القرطبى) ، ج 1، ص 34. ابوالحسن عاملى از دانشمندان شيعى در قرن دوازدهم مى گويد: «هر كس ظاهر قرآن را انكار كند، كافر است، اگر چه به باطن آن اقرار داشته باشد...» (مرآة الأنوار ، ص 3 و 12) .

بررسى معيار فهم سلف

معيار دوم نزد مؤلّف، «فهم سلف» از آيات وحى است. سلف، در كلام مؤلّف، صحابه و تابعان هستند. وى مى نويسد :

و كثير من الروايات الحديثية التى أوردها الكلينى فى الكافى، تحتاج إلى نظر و نقد و بحث و تحليل... و عرضها على الاُصول الصحيحة المعتمدة من الكتاب و السنّة و فهم السلف الاُمة من الصحابة و التابعين لمعرفة ما فيها من أخطاء... .(1)

به طور نمونه، وى براساس همين معيار، روايت كلينى را در تفسير آيه 54 سوره نساء، باطل مى شمرد و مى نويسد :

و هذا تفسير للآية، مردود و لا يتّفق مع سياقها و لا مع فهم الصحابة والتابعين.(2)

از نظر مؤلّف، صحابه، در رتبه نخست فهم قرآن قرار دارند(3) و افرادى از آنان، از جمله ابوبكر، عمر و عثمان، از راسخان در علم به شمار مى آيند.(4) اختلاف صحابه در تفسير، اندك است و آن هم از نوع اختلاف تنوّع است ، نه اختلاف تضاد و تناقض .(5) اين ديدگاه درباره صحابه، معيار پنهان و آشكار مؤلّف در صحّت و سقم روايات كتاب الكافى و به پيرو آن ديدگاه هاى شيعه است. مؤلّف ، در اين زمينه، متأثّر از ساير دانشمندان اهل سنّت ، بويژه پيشواى سلفيان، يعنى ابن تيميه است. اين مطلب روشن است كه هر چند قرآن به لغت عرب و اساليب عربى نازل شده اما از اين نمى توان

ص: 484


1- . الكلينى وتأويلاته الباطنية، ص 10 .
2- . همان، ص 64 .
3- . همان، ص 113 و 134 .
4- . همان، ص 112 .
5- . همان، ص 20 .

نتيجه گرفت كه پس تمام صحابه عرب زبان و شاهد نزول وحى ، همه معانى قرآن را در مفردات و جملات آن در يك سطح درك مى كردند . ذهبى ضمن نقد ديدگاه ابن خلدون (كه همه صحابه را صاحب فهم معانى قرآن مى داند به اين دليل كه قرآن به زبان آنان نازل شده) به اين حقيقت معترف است .(1) بنا بر اين بايد ديد ادله اعتبار فهم صحابه (و تابعين) چيست .

در مصادر اهل سنّت، دليل قرآنى يا روايى خاصى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره حجّيت قول همه صحابه (به عنوان سلف) در تفسير قرآن به چشم نمى خورد. دانشمندان اهل سنّت نيز، به روايتى تمسّك نكرده اند.(2) اساساً ادلّه اهل سنّت در اين باره، اعتبارى (غير نقلى) است. اين ادلّه، مشابه يكديگر و بر مبناى تلقّى اهل سنّت از صحابه پيامبر خدا و حضور آنان در حين نزول وحى است. ابن كثير (م / 774 ق) كه اساسا مقدمه تفسيرش برگرفته از استادش ابن تيميه است عين عبارت ابن تيميه را در اين باره آورده و مى نويسد:

إذا لم نجد التفسير فى القرآن و لا فى السنّة، رجعنا فى ذلك إلى أقوال الصحابة، فإنّهم أدرى بذلك لما شاهدوا من القرائن و الأحوال التى اختصّوا بها و لما لهم من الفهم التام و العلم الصحيح و العمل الصالح لا سيّما علماءهم و كبراءهم، كالأئمة الأربعة الخلفاء الراشدين و الأئمة المهديين و عبد اللّه بن مسعود... والحبر البحر

عبداللّه بن عباس...؛(3)

ص: 485


1- . التفسير والمفسرون ، محمّد حسين ذهبى ، ج 1 ، ص 33 .
2- . ممكن است به اطلاق حديث «أصحابى كالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم؛ اصحاب من، مانند ستارگان هستند، به هر كدام اقتدا كنيد ، هدايت مى يابيد»، در اين باره تمسّك شود ر. ك : الاعتقاد على مذهب السلف من اهل السنّة، ص 181؛ الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، ص 613. ليكن اين حديث، افزون بر ضعف در سند و حتّى اعتراف اهل سنّت به وضع آن (ر. ك : اعلام الموقّعين، ص 223؛ الشفاء بتعريف حقوق المصطفى ، ص 613؛ تعليقة بجاوى . وى به نقل از ابن حزم و حافظ عراقى، اين حديث را ضعيف، حتّى موضوع مى داند)، از نظر دلالت نيز مخدوش است. اساساً ممكن نيست به سنّت همه صحابه - كه احياناً با يكديگر متناقض است - ، اقتدا شود .
3- . تفسير القرآن العظيم، ابن كثير، ج 1، ص 3 . و نيز ، نك : ابن تيميه : ص 40 ابن عطيّة نيز هر چه از صحابه در تفسير اخذ شود را نيكو مى شمرد و مقدم مى داند و مى گويد: «چون آنان شاهد نزول آيات بوده و قرآن به زبان آنان نازل شده است» ر.ك : المحرر الوجيز ، ج 1، ص 50 .

هنگامى كه تفسير آيه اى را در خود قرآن و سنّت نيافتيم، به اقوال صحابه رجوع مى كنيم. آنان داناتر به تفسيرند؛ چون شاهد قراين و احوالى هستند كه اختصاص به زمان آنان دارد و نيز آنان داراى فهم تام و دانش درست و عمل شايسته اند، بويژه علما و بزرگان صحابه مانند خلفاى راشدين و عبد اللّه بن مسعود... و دانشمند درياى علم، عبداللّه بن عباس... .

سيوطى نيز همين عبارت را به عنوان دليل حجّيت قول صحابه آورده است.(1)

دكتر ذهبى نيز پس از حدود هفت قرن، عبارت ابن كثير (بلكه با تقليد از الفاظ وى) را آورده و تنها به آن ، اين جمله را مى افزايد:

و لإحتمال أن يكونوا سمعوه من الرسول - صلّى اللّه عليه [وآله ]وسلم - ؛(2)

چون احتمال دارد، آنچه آنان در تفسير مى گويند از پيامبر خدا - صلى اللّه عليه [وآله] و سلم - شنيده باشند.

دليل ديگر در اين زمينه، ديدگاه برخى از اهل سنّت از جمله ابن تيميه است كه مى گويد: «پيامبر خدا، تمام معانى قرآن را براى اصحابشان بيان كرده اند».(3) در اين باره ، روايتى از ابن مسعود نقل شده كه مى گويد:

كان الرجل منّا إذا تعلّم عشر آيات، لم يتجاوزهنّ حتى يعلم معانيهن و العمل بهنّ؛(4) هر كس از ما، ده آيه را فرا مى گرفت، از آن نمى گذشت تا آن كه معانى آيات و [چگونگى] عمل به آنان را ياد گيرد.

ابن قيّم، تلاش كرده تا اثبات كند صحابه، تفسير تمام قرآن را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به

ص: 486


1- . ر.ك : الاتقان، ج 2، ص 1197 .
2- . التفسير و المفسّرون، ج 1، ص 271 و 277. و نيز، ر.ك : مناهج المفسرين، ص 206. وى اين شيوه را برگرفته از تفكّر سلفى گرى مى داند .
3- . مقدمة فى اُصول التفسير، ص 9 .
4- . جامع البيان، ج 1، ص 27 . نيز ، ر.ك : البرهان، ج 2، ص 157 .

ارث برده اند،(1) بر همين اساس، ابن تيميه و ابن قيّم ادعا مى كنند:

غالب اختلاف سلف [كه در رأس آنان صحابه قرار دارند] در تفسير، اختلاف تنوّع است ، نه اختلاف تضاد [يعنى امكان جمع بين آراى آنان هست].(2)

شاطبى نيز ضمن بر شمردن مراتب علم مفسّران، صحابه و تابعان را در رديف اوّل و آنان را راسخان در علم مى شمرد و خود و ديگران را با علم و فهم آنان قابل مقايسه نمى داند.(3)

ابن تيميه ، براساس انديشه سلفى گرى و تعلّق خود به تفسير صحابه و تابعان ، بر اين ادعاست :

نحن نعلم أنّ القرآن قرأه الصحابة و التابعون و تابعوهم و أنّهم كانوا أعلم بتفسيره ومعانيه... فمن خالف قولهم و فسّر القرآن بخلاف تفسيرهم، فقد أخطأ فى الدليل و المدلول ؛(4)

ما مى دانيم كه صحابه و تابعين و تابعين تابعين، قرآن را مى خواندند و آنان آگاه تر از ديگران به تفسير و معانى آن بوده اند. پس هر كس از قول آنان سرپيچد و قرآن را بر خلاف تفسير آنان تفسير كند، هم در شيوه تفسير و هم در معنايى كه به دست آورده، به خطا رفته است.

دكتر ذهبى(5) و دكتر فهد رومى،(6) به پيروى از ابن تيميه، همين ديدگاه را پذيرفته و آن را شرح و بسط داده اند. دكتر خالدى نيز با نقل عين عبارت ابن تيميه ،(7) بدون آن كه به وى نسبت دهد، آن را معيار صحّت و سُقم روايات كتاب الكافى قرار داده است. در

ص: 487


1- . أعلام الموقّعين، ج 1، ص 11 .
2- . مقدمة فى اُصول التفسير، ص 11 . نيز ر.ك : منهج أهل السنّة فى التفسير، ص 35 .
3- . به نقل از محاسن التأويل ، ج 1 ، ص 166 .
4- . التفسير الكبير ، ج 1، ص 229 .
5- . التفسير والمفسّرون، ج 1، ص 281 .
6- . همان ، ص 249 - 252 .
7- . ر.ك : الكلينى وتأويلاته الباطنية ، ص 6 .

حالى كه اين معيار، با ضعف ها و كاستى هاى فراوانى روبه روست كه به زودى خواهيد ديد.

تفاوت صحابه در فهم قرآن

اهل سنّت، بر اساس ادلّه و شواهد، به تفاوت فهم صحابه در تفسير قرآن، معترف اند و درباره برخى از صحابه در تفسير، حساب جداگانه اى باز كرده اند. اين به دليل آن است كه اولاً، توفيق همراهى با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى همه صحابه ، يكسان نبوده است ؛ ثانيا، گرايش آنان به تعلّم و فراگيرى، متفاوت است ؛ و ثالثا، ظرفيت عقلى آنان براى ادراك معارف قرآن، در يك سطح قرار نداشته است.(1) به همين روست كه سطح كميّت، در روايات تفسيرى موجود از صحابه، مختلف است.(2) اين حقيقت، غير قابل انكار است ؛ امّا دكتر خالدى ، در تطبيق آن بر مصداق، حقيقت را پوشانده و ابن عباس را «اَعْلَم الصّحابة بالتفسير و التأويل» مى داند.(3)

همان طور كه ملاحظه كرديد ، اگر واقعيت هاى موجود در مصادر و مدارك فريقين را در نظر آوريم، هيچ كدام از صحابه را در فهم معارف وحى، هم رديف امام على عليه السلام نخواهيم يافت. ايشان از كودكى در دامان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشو و نما يافته، و همواره در طول زندگى ، همدم و همراه آن حضرت بود.(4)

ليكن دكتر خالدى، با ناديده گرفتن اين حقيقت، درباره اين روايت كلينى از امام

ص: 488


1- . همان گونه كه مسروق بن الاجدع، از تابعان ، مى گويد: «چون با اصحاب محمّد صلى الله عليه و آله نشستم ، آنان را در ظرفيت، همچون آبگيرهاى متفاوت ديدم، برخى از آبگيرها يك نفر را سيراب مى كند و برخى دو نفر و برخى صد نفر و بالآخره آبگيرى كه اگر تمام اهل زمين از آن بنوشند، ظرفيت دارد» ر. ك : التفسير و المفسّرون فى ثوبة القشيب ج 1، ص 204 .
2- . ر. ك : كنز العمّال، ج 2، ص 353 - 563 .
3- . ر. ك : الكلينى وتأويلاته الباطنية ، ص 23 .
4- . ر. ك : نهج البلاغه، خطبه 192 .

على عليه السلام كه مى فرمايد:

و قد كنت أدخل على رسول اللّه صلى الله عليه و آله كل يوم دَخْلَةً، فَيُخَلّينى فيها، أدور معه حيث دار. و قد علم أصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله إنّه لم يصنع ذلك بأحدٍ من الناس غيرى، فربّما كان فى بيتى يأتينى رسول اللّه صلى الله عليه و آله أكثر ذلك فى بيتى و كنت إذا دخلت عليه بعض منازله أخلانى و أقام عنّى نساءه فلا يبقى عنده غيرى... كنت إذا سألته، أجابنى و إذا سكتُّ عنه، وفُنِيَت مسائلى ابتدأنى... ؛(1)

و من پيوسته هر روز يك بار بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد مى شدم. در هر بار، با من خلوت مى كرد و هر جا مى بود با او مى بودم ، اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى دانستند كه با هيچ كس جز با من ، اين گونه رفتار نمى كند. بسا كه پيامبر در خانه من نزدم مى آمد . بيشتر آن (خلوت ها) در خانه من بود و هر گاه بر ايشان در بعضى از خانه هايش وارد مى شد ، با من خلوت مى كرد و زنانش را از آن جا بيرون مى كرد و جز من ، كسى در نزد او باقى نمى مانْد... . هر گاه از او سؤال مى كردم، پاسخم مى داد و چون سكوت مى كردم و پرسش هايم تمام مى شد ، با من سخن آغاز مى كرد... .

چنين مى نويسد: «هذا زعمٌ باطل و كلامٌ مردود. على نفسه يتبرّأ منه».(2) غافل از اين

كه در مصادر اهل سنّت نيز در چند حديث كه محدِّثان آن را با طرق متعدد ذكر كرده اند، از خالد بن قثم، نوه عباس ، عموى پيامبر، مى پرسند : «چرا على، وارث پيامبر خداست و جدّ تو نيست، با آن كه جدّ تو عموى پيغمبر است» ، در پاسخ مى گويد: «چون على، نخستين كسى است كه از ميان ما به پيامبر [ايمان آورد و] پيوست و بيش از همه ما، همراه ايشان بود».(3)

همچنين اهل سنّت، اعتراف عايشه و ديگران را نقل كرده اند كه: محبوب ترين

ص: 489


1- . الكافى ، ج 1، ص 116، ح 1 . نيز، ر.ك : الخصال ، ج 1، ص 257، ح 131 .
2- . الكلينى وتأويلاته الباطنية ، ص 51 .
3- . خصائص أمير المؤمنين ، ص 152 - 154، ح 108 - 109؛ مصنّف فى الأحاديث والآثار ، ج 4، ص 368، ح 32059؛ المعجم الكبير، ج 12، ص 317، ح 13533؛ مستدرك على الصحيحين ، ج 3، ص 125 .

انسان نزد پيامبر خدا، على بن ابى طالب بوده است .(1) عبد اللّه بن عمر در پاسخ به شخصى كه درباره امام على عليه السلام مى پرسد مى گويد:

درباره على همين بس كه خانه او را در كنار خانه پيامبر خدا در مسجد ببين. در مسجد، خانه اى جز خانه او نيست.(2)

از امّ سلمه (يكى از همسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ) چنين روايت مى كند:

سوگند به آن كه امّ سلمه به او سوگند مى خورد، نزديك ترين افراد به پيامبر خدا، على بن ابى طالب بود... . در صبحگاهى كه پيامبر خدا از دنيا رفت، به دنبال على[ عليه السلام ] فرستاد... در آن واپسين لحظات، على[ عليه السلام ]سر بر سينه پيامبر خدا - صلّى اللّه عليه [و آله] و سلم - گذاشت؛ پيامبر خدا با ايشان راز مى گفت و نجوا مى كرد. وى آخرين كسى بود كه با پيامبر بود.(3)

در اين ميان، احاديثى فراوان نيز نقل شده كه برخلاف انكار صريح دكتر خالدى،(4) از حضور ويژه امام على عليه السلام نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در ساعات مقرر خبر مى دهد. از جمله آنها احاديثى است كه نسائى و ديگران از قول امام على عليه السلام نقل كرده اند. حضرت مى فرمايد:

ص: 490


1- . ر. ك : خصائص أمير المؤمنين ، ص 154 - 158، ح 110 - 112 . نيز، ر.ك : مسند أحمد، ج 30، ص 341، ح 18394 و ص 372، ح 18421؛ سنن ابى داوود ، ج 4، ص 300، ح 4999؛ سنن الترمزى ، ج 5، ص 701، ح 3874؛ مسند ابويعلى الموصلى، ج 8، ص 270، ح 4857؛ شواهد التنزيل، ج 2، ص 62، ح 684؛ مستدرك على الصحيحين ، ج 3، ص 154 - 155 .
2- . خصائص على الصحيحين ، ص 150 - 153، ح 104 - 107؛ المصنّف، ج 11، ص 232، ح 20408؛ ترجمة الإمام على من تاريخ دمشق، ج 1، ص 287، ح 328؛ المعجم الأوسط، ج 2، ص 97، ح 1188؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 30؛ السنن الكبرى، ج 8، ص 192 .
3- . خصائص أمير المؤمنين ، ص 216، ح 155؛ الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 2، ص 262 - 263؛ مصنّف فى الأحاديث والآثار ، ج 6، ص 368، ح 32057؛ مسند أحمد، ج 44، ص 190، ح 26565؛ مسند أبو يعلى الموصلى ، ج 12، ص 364، ح 6924؛ مستدرك على الصحيحين ، ج 3، ص 138 - 139 .
4- . ر.ك : الكلينى وتأويلاته الباطنية، ص 51 .

كانت لى منزلة من رسول اللّه لم تكن لأحد من الخلائق، فكنت آتيه كل سحر فأقول: السلام عليك يا نبىّ اللّه. فإن تنحنح انصرفت إلى أهلى و إلاّ دخلت عليه...؛(1)

من، منزلت ويژه اى نزد پيامبر خدا داشتم كه براى هيچ كس نبود . [و آن اين بود كه]

در هر سحر خدمتشان مى رسيدم و مى گفتم: السلام عليك يا نبى اللّه. اگر ايشان سرفه اى تصنّعى مى كرد ، به خانه باز مى گشتم و گرنه ، شرفياب مى شدم.

و نيز احاديثى متعدّد ديگرى هست كه در آنها حكايت از بهره مندى على بن ابى طالب به طور ويژه از محضر پيامبر خداست. در اين احاديث از قول امام على عليه السلام چنين نقل شده است:

كنتُ إذا سألت رسول اللّه، أعطانى وإذا سكّتُ، إبتدأنى(2)

چون [نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شرفياب مى شدم] از رسول خدا مى پرسيدم، پاسخ مى شنيدم و چون ساكت مى شدم، حضرت با من [سخن] آغاز مى فرمود.

و بالاخره احاديثى ديگر، از امام على عليه السلام كه از قول پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چنين نقل مى كند :

...ما سألت اللّه عز و جل شيئاً إلاّ سألت لك مثله و لا سألت اللّه شيئاً إلاّ أعطانيه إلاّ إنّه قال لى: لا نبىّ بعدك؛(3)

هيچ چيز از خدا نخواستم ، جز آن كه همانند آن را براى تو خواستم و هيچ چيز از

ص: 491


1- . ر.ك : خصائص أمير المؤمنين ، ص 162، ح 118، ص 159 - 161، ح 114 - 117؛ مسند أحمد، ج 2، ص 35، ح 598، ص 77، ح 647، ص 207، ح 845، ص 425، ح 1290؛ صحيح ابن خريمة ، ج 2، ص 54، ح 902؛ ترجمة الإمام على من تاريخ دمشق، ج 2، ص 452، ح 982؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 201، ح 170 و... .
2- . ر. ك : خصائص أمير المؤمنين ، ص 162 - 163، ح 119 و نيز: ح 120 و 121؛ سنن الترمذى ، ج 5، ص 637، ح 3722 و ص 640، ح 3729؛ مستدرك على الصحيحين ، ج 3، ص 125؛ ترجمة الإمام على من تاريخ دمشق، ج 2، ص 454، ح 985 - 988؛ مسند الطيالسى ، ص 25، ح 180؛ طبقات الكبرى، ج 2، ص 388 و... .
3- . ر. ك : كتاب السنّة، ابن ابى عاصم، ص 582، ح 1313. وى مى گويد: «درباره فضيلت على عليه السلام حديثى برتر از اين نمى شناسم» . نيز، ر.ك : خصائص أمير المؤمنين ، ص 203 - 204، ح 147 و 148؛ المناقب لإبن المغازلى ، ص 135، ح 178؛ ترجمة الإمام أمير المؤمنين، ج 2، ص 275، 805 ؛ المناقب للكوفى ، ج 1، ص 517، ح 445 .

خدا نخواستم ، جز آن كه به من عطا كرد . تنها به من فرمود: پيامبرى پس از تو نيست.

از اين روايات و بسيارى از روايات ديگر،(1) ملازمت و همراهى امام على عليه السلام با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، اعتناى خاص پيامبر به ايشان و موقعيت ويژه امام على عليه السلام در دريافت همه معارف وحيانى از پيامبر صلى الله عليه و آله ، به خوبى استفاده مى شود.

بررسى و نقد ادلّه حجيّت قول سلف در تفسير

در بررسى حجيّت قول سلف، كافى است كه اقوال و آراى صحابه را بررسى كنيم تا به طريق اولويت، اعتبار اقوال و آراى تابعان ، آشكار گردد. در اين جا بايد دو مقام از يكديگر جدا شود: يك. قول صحابى ، به عنوان راوى در تفسير ؛ دو. قول صحابى ، بر گرفته از اجتهاد در تفسير، كه در اصطلاح به حديث «موقوف يا أثر» نامبردار است. در موردى كه صحابى، راوى تفسير آيات است، بايد مانند ساير احاديث، مورد نقد سندى و دلالى قرار گيرد؛ چون:

اولاً، عدالت تمام صحابه، محرز نيست و بايد عدالت راوى حديث، احراز شود. اين مبنا (عدالت تمام صحابه)، از نظر صحابه و جمعى از اهل سنّت به استناد آيات، روايات و شواهد تاريخى، مورد مناقشه هاى جدّى اى قرار گرفته است.(2)

ص: 492


1- . مانند احاديثى كه فريقين در ذيل آيه 12 سوره حاقه: ««لِنَجْعَلَهَا لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَهَآ أُذُنٌ وَ عِيَةٌ» ؛ تا آن كه آن [اخبار گذشتگان] را براى شما تذكرى قرار دهيم و گوش هاى شنوا و فراگير، آن را فراگيرند»، نقل كرده اند كه بالغ بر ده ها حديث مى شود. مضمون برخى از آنها چنين است: «قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله لعلىّ: إنّ اللّه أمرنى أن أُدنيك و لا أقصيك وأن أعلمك لتعى وأنزلت علىّ هذه الآية «وَ تَعِيَهَآ أُذُنٌ وَ عِيَةٌ» فأنت [الاذن ]الواعية لعلمى... ؛ رسول خدا به على عليه السلام فرمود: «خداوند به من دستور داده به تو نزديك باشم و تو را دور نسازم و به تو ياد دهم تا آن را فراگيرى و حفظ كنى. و اين آيه بر من نازل شده و فرا گيرند و حفظ كنند گوش هاى فراگير ، پس تو گوش فراگيرنده و حفظ كننده دانش من هستى...» . ر.ك : شواهد التنزيل، ج 2، ص 361 - 380 وى، 28 حديث در اين زمينه نقل كرده است؛ البرهان، ج 4، ص 375 - 376؛ الكشف و البيان، ج 10، ص 28 .
2- . به طور نمونه ، ر.ك : الإيضاح ، ص 229؛ الافصاح فى الإمامة، ص 40 و 41؛ وصول الأخيار إلى اُصول الأخبار ، ص 163؛ الدرجات الرفيعة، ص 9 - 41؛ معالم المدرستين، ص 113 - 137؛ شرح المقاصد، ج 5، ص 310 و 311. گفته شده كه مارزى، ابن عماد حنبلى و شوكانى، از قدما، و محمّد عبده، رشيد رضا، مقبلى، سيّد قطب، محمود ابو ريّه، از متأخران، به اين قول عدم عدالت جميع صحابه گرايش دارند. براى توضيح بيشتر در اين باره، ر. ك : مركز الرسالة، الصحابة فى القرآن و السنّة والتاريخ .

ثانياً، احاديث متواتر از پيامبر خدا كه مى فرمايد: «لا تكذبوا علىّ»، تحذير از دروغ بستن به پيامبر خدا را اثبات مى كند(1) كه در عصر خود پيامبر(2) و پس از ايشان به وقوع پيوسته است. اگر خود اين حديث هم جعلى باشد، باز نشان مى دهد بر پيامبر خدا دروغ مى بستند و حديث جعل مى كردند. امام على عليه السلام مى فرمايد:

لقد كذب على رسول اللّه صلى الله عليه و آله حتى قام خطيباً، فقال: من كذب علىّ متعمّداً فليتبوأ مقعده من النّار؛(3)

بر پيامبر دروغ بستند تا آن كه پيامبر برخاسته ، خطبه خواندند و فرمودند: هر كس بر من به طور عمد دروغ ببندد، پس بايد جايگاهش را در آتش آماده سازد.

ثالثاً ، صحابه در صِدق روايت ، تفاوت دارند، به گونه اى كه خودشان درباره درستى گفتار يكديگر به طور يكسان عمل نمى كردند. عمر بن خطّاب، عبد الرحمان بن عوف را تصديق مى كند و به او مى گويد: «أنت عندنا العدل الرضا؛ تو نزد ما، عادل و پسنديده اى» ؛ ولى به ابو موسى اشعرى مى گويد: «ائت بمن يشهد معك؛ براى صِدق گفتارت، گواه بياور».(4)

رابعاً، خود صحابه، يكديگر را نقد و تخطئه مى كردند. به طور نمونه، عايشه درباره حديث عمر و ابن عمر كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چنين نقل مى كنند: «مرده با گريه اهلش، زجر مى كشد»، مى گويد :

ص: 493


1- . صحيح البخارى، كتاب العلم، باب اثم من كذب على النبى . ابن حجر، اين احاديث را متواتر مى داند . ر.ك : فتح البارى، ج 1، ص 203؛ قواعد التحديث ، ص 179 .
2- . ر. ك : أضواء على السنّة المحمديّة، ص 65؛ الإحكام فى اُصول الأحكام ، ج 2 ، ص 582 .
3- . نهج البلاغه ، خطبه 210 .
4- . أضواء على السنّة المحمديّة، ص 73 .

شما حديث مى گوييد بدون دروغ ؛ لكن گوش، خطا مى كند. به خدا سوگند كه پيامبر خدا - صلى اللّه عليه [وآله] - ،چنين حديثى ندارد !.(1)

خامسا، تفاوت نقل روايات صحابه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در موضوع واحد، غير قابل انكار است. مانند حديث انس، ابو هريره و ابى بن كعب، درباره مقدار «قنطار» كه با كميت هاى گوناگون ، نقل شده است.(2)

اين ادلّه و قراين، نشان مى دهد حديثى كه از صحابى درباره تفسير قرآن (يا غير تفسير)، نقل مى شود بايد مانند ساير احاديث، مورد نقد سندى و دلالى قرار گيرد و صِرف نقل قول از صحابى، اعتبارى به روايت نمى بخشد؛ جز آن كه خبرى متواتر يا محفوف به قرينه قطعيه باشد، در اين صورت، بيانى براى آيات قرآن شمرده مى شود. افزون بر اين، در مقام اثبات نيز روايات تفسيرى صحابه و ديگران (مانند تابعان و...)،

با دشوارى هايى روبه روست. از جمله ، منع نگارش و حتّى نشر حديث به ويژه با شعار «جرّدوا القرآن وأقلّوا الرواية عن محمّد ، قرآن را از حديث تجريد و از پيامبر كم روايت كنيد»(3) از ناحيه عمر و بالاخره امتداد منع نگارش حديث كه حدود يك قرن و نيم در بين اهل سنّت به طول انجاميد و به طور طبيعى موجب بروز تغيير و تبديل در متن احاديث شد.(4) همچنين وضع و جعل احاديث و نسبت دادن آنها به صحابه كه به اعتراف اهل سنّت، موجب وجود روايات جعلىِ بى شمارى در تفسير قرآن شده است ،(5) به گونه اى كه برخى مانند احمد بن حنبل مى گويد:

ص: 494


1- . ر. ك : همان ، ص 76 .
2- . ر. ك : مسند أحمد ، ج 14، ص 366، ح 8758 .
3- . تاريخ الطبرى ، ج 4 ، ص 204 ؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 12 ، ص 93 .
4- . ر. ك : تدوين السنّة الشريفة، ص 481 - 549؛ منع تدوين الحديث ، ص 504 - 505 .
5- . ر. ك : التفسير و المفسّرون، ج 1، ص 273. وى مى نويسد: «و لا يغتر بكل ما ينسب لهم [اى الصحابة] من ذلك، لأن فى التفسير كثيراً ممّا وضع على الصحابة كذباً واختلافاً ؛ نبايد فريب هر آنچه كه به صحابه در تفسير نسبت مى دهند، خورد؛ چون در تفسير، بسيارى از احاديث را از سر دروغ و بهتان به صحابه نسبت مى دهند». نيز ، ر. ك : دائرة المعارف الإسلامية، ج 7، ص 353 مقالة التفسير، أحمد الخولى .

سه چيز ، بى ريشه است: تفسير، ملاحم (داستان هاى درباره جنگ ها و شورش ها)، مغازى (مناقب و بيان اوصاف جنگاوران).(1)

بررسى و نقد ادلّه حجّيت اجتهادهاى سلف در تفسير

در موردى كه صحابى، استنباط خود را در تفسير آيه اى بيان مى كنند نيز به طريق اولى بايد مورد بررسى و نقد قرار گيرد؛ چون:

اولاً، بر خلاف نظر ابن تيميه و ديگران، هر آنچه را كه صحابه در تفسير مى گويند، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نگرفته اند و (چنان كه گفتيم) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تمام معارف قرآن را براى همه صحابه بيان نكرده است ؛ بلكه صحابه در مقام استنباط از آيات قرآن، نظر خود را بيان مى كردند. قرطبى مى گويد:

فإنّ الصحابة - رضى اللّه عنهم - قد قرأوا القرآن و اختلفوا فى تفسيره على وجوه و ليس كلّ ما قالوه سمعوه من النبىّ؛ فإنّ النبىّ دعا لابن عباس و قال: «اللّهم فقّههُ فى الدين و علّمه التأويل». فإن كان التأويل مسموعاً كالتنزيل، فما فائدة تخصيصه بذلك! و هذا بيّن، لا إشكال فيه؛(2)

صحابه - كه خداوند از آنان خشنود باد - ، قرآن مى خواندند و در تفسير آن اختلاف داشتند و هر آنچه در اين باره گفتند، از پيامبر نشنيده بودند. شاهد آن هم دعاى پيامبر در حقّ ابن عباس است كه فرمود: «خداوند، او را در دين، فقيه كن و دانش تأويل، به وى بياموز». اگر تأويل آيات ، همانند تنزيل آنها، جملگى از پيامبر شنيده شده بود، وجهى براى اختصاص اين دعا براى ابن عباس نبود و اين نكته، آشكار است بدون آن كه در آن اشكالى باشد.

بغدادى نيز همين سخن را مى گويد.(3) ابن عاشور نيز ضمن تأييد اين سخن،

ص: 495


1- . ر. ك : التفسير والمفسّرون ، ج 1 ، ص 47 .
2- . الجامع لأحكام القرآن، ج 1، ص 33 نيز ر. ك : محاسن التأويل، ج 1، ص 166 .
3- . لباب التأويل تفسير خازن ، ج 1، ص 5 .

مى گويد:

عمر بن خطاب، از اهل علم درباره معناى بسيارى از آيات پرسش مى كرد و بر آنان شرط نمى كرد . تنها مى گفت كه آنچه را در اين زمينه از پيامبر خدا شنيده اند، بگويند.(1)

دكتر ذهبى نيز به اجتهاد و اعمال رأى در بين صحابه اذعان دارد و مى نويسد:

هرگاه صحابه، تفسير آيه اى را كه نياز به نظر و اجتهاد داشت، در كتاب [به شيوه تفسير قرآن به قرآن ]نمى يافتند و امكان اخذ آن از پيامبر خدا- صلى اللّه عليه [و آله] و سلم - نيز براى آنان فراهم نبود، به اجتهاد خود و اِعمال رأى روى مى آوردند.(2)

پس چنين نيست كه جملگى تفسير صحابه از آيات قرآن، به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وابسته باشد. به همين روى ، هر كدام از صحابه، اجتهاد ديگرى را تنها براى خود او مى پذيرفت و هيچ كدام دستور به اخذ آراى خود نداده اند چون آراى آنان نزد خودشان جهت نبود ، بلكه دايم در تحول بوده است و دليلى هم بر عصمت صحابه در تمام اين اقوال در دست نيست. ابن قيّم نيز در برخى از اجتهادى هاى صحابه در تفسير آيات، مناقشه مى كند و آنها را حجّت قطعى به شمار نمى آورد.(3)

دانشمندان شيعى نيز بر اين قول متّفق اند كه اجتهاد صحابى در تفسير و غير آن، براى ديگران حجّت نيست.(4)

ثانياً، اهل سنّت و به پيرو آنان دكتر خالدى - كه به مراتب صحابه در فهم و تفسير آيات معترفند و تنها عدّه بسيار اندكى از آنان را جزو علماى تفسير به شمار مى آورند - ، نبايد همانند ابن كثير، سيوطى، قرطبى و... ، همه صحابه را به فهم تام و

ص: 496


1- . التحرير و التنوير، ج 1، ص 32 .
2- . التفسير والمفسّرون، ج 1، ص 57 .
3- . به نقل از: منهج اهل السنّة فى التفسير ، ص 194 .
4- . تمهيد القواعد، ص 278 - 279. نيز، ر . ك : الميزان، ج 12، ص 278 .

عمل درست، توانمندتر از ديگران در اجتهاد و استنباط و راسخ در علم، بشمرند. اين ، با واقعيت هاى انكارناپذير، منافات دارد. به طور نمونه، سيوطى در الإتقان، با بيان چند حديث از بخارى و ديگران، به برترى دانش ابن عبّاس (در دوران نوجوانى و جوانى) نسبت به بزرگان از اصحاب پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى پردازد كه در آن، عمر بن خطاب در حضور جمعى از اصحاب بدر و ديگر صحابه، نظر آنان را درباره آيات جويا مى شود و سپس قول ابن عباس را مى پذيرد.(1)

البته همان گونه كه ملاحظه كرديد ، اگر واقعيت را در نظر بگيريم و به حقّ حكم كنيم، بايد بگوييم كه هيچ كس در فهم قرآن، توانمندتر از امام على عليه السلام (و در پى آن ، اهل بيت عليه السلام نيست)؛ هم به اعتراف برخى از اهل سنّت و هم به لحاظ واقعيت موجود و آثار باقى مانده از امام على عليه السلام و هم بنا به تطبيق معيارهايى كه براى توانمندى صحابه در تفسير آورده اند.

ثالثا، اختلاف صحابه در فهم آيات، غير قابل انكار است و بر خلاف ادّعاى ابن تيميه و به پيرو وى دكتر خالدى و ديگران، اين اختلاف ، در مواردى از نوع اختلاف تضاد است ، نه اختلاف تنوّع. مانند «قدامة بن مظعون»، از اصحاب بدر كه شراب نوشيده بود و چون عمر خواست كه او را حدّ بزند ، به آيه: «لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُواْ إِذَا مَا اتَّقَواْ وَّ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّ أَحْسَنُواْ ...»(2) استناد كرد و گفت: من از مصاديق اين آيه ام. با پيامبر

ص: 497


1- . الإتقان، ج 2، ص 187 - 188. بخارى، از قول عبد اللّه بن عبّاس، مى نويسد: «كنت أقرئ رجالاً من المهاجرين منهم عبد الرحمان بن عوف، فبينما أنا فى منزله بمنى وهو عند عمر بن الخطاب فى آخر حجّة حجّها...؛ من به مردانى از مهاجران ، از جمله عبد الرحمان بن عوف كه در سال سوم بعثت ايمان آورده است معانى قرآن را ياد مى دادم و آن در منزل عبد الرحمان در سرزمين منا بود كه عمر بن الخطاب نيز حضور داشت و آخرين حج عمر بود» (صحيح البخارى، ج 4، ص 119) . امثال عبد الرحمان بن عوف در اين زمان كه آخرين حج عمر اوست و حدود 32 سال از زمان اسلام آوردنش مى گذرد، با اين حال در نزد ابن عبّاس ، معانى قرآن را فرا مى گيرد .
2- . سوره مائده ، آيه 93 .

خدا صلى الله عليه و آله در بدر، احد، خندق و مشاهد ديگر بوده ام. عمر گفت: آيا حجّت او را باطل نمى كنيد؟ ابن عبّاس گفت: اين آيه براى عذر گذشتگان و حجّت براى آيندگان نازل شد؛ چون خداوند مى فرمايد: «يا أيّها الّذين آمنوا إنّما الخمر والميسر والأنصاب والأزلام رجس من عمل الشيطان...».(1) عمر نيز قول وى را تصديق كرد.(2)

نمونه روشن تر از اين اختلاف تضادّى ، ديدگاه هاى صحابه و تابعان درباره «رؤيت حق تعالى» است. برخى مانند تفتازانى و ابن تيميه، ادّعا مى كنند كه گذشتگان درباره رؤيت حق تعالى، اجماع داشته اند.(3) امّا بنا به گفته قاضى عبد الجبّار ، جماعتى از مفسّران صحابه و تابعان، بر نفى اين روايت حكم كرده اند. طبرانى به نقل از عَكرمه، ضحّاك و عطا از ابن عبّاس، درباره آيه «إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ» ، تعبير «الى - ثواب - ربّها ناظرة» را نقل مى كند.(4) طبرى نيز از ابى صالح و مجاهد با چندين سند ، اين عبارت را آورده اند:

لا يراه من خلقه شى ء يرى و لا يراه شى ء؛(5)

هيچ كس از آفريده هاى او، وى را نمى بينند . او مى بيند و هيچ كس او را نخواهد ديد.

سُدّى، منصور، عَكرمه و حسن بصرى نيز بر همين باورند.(6) در صحيحين، از عايشه همسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، رواياتى نقل شده كه وى با استناد به آيه «لاَّ تُدْرِكُهُ الْأَبْصَ-رُ» ، از نفى رؤيت نبىّ خدا نسبت به پروردگار در شب معراج خبر مى دهد.(7)

ص: 498


1- . سوره مائده، آيه 90 .
2- . التفسير و المفسّرون ، ج 1 ، ص 60 .
3- . ر. ك : شرح المقاصد، ج 4، ص 192؛ مجموع الفتاوى، ج 2، ص 336 و ج 6، ص 500 - 501 .
4- . به نقل از المغنى ، ج 4، ص 214 .
5- . جامع البيان، ج 14، 192 .
6- . ر. ك : البيان، ج 4، ص 226؛ المغنى، ج 4، ص 214 .
7- . ر. ك : صحيح البخارى بشرح فتح البارى، ج 8، ص 606، ح 4855؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 159، ح 287 .

ابن عبّاس نيز بنا به روايت مسلم و ترمذى ، بر اين باور بوده است.(1) ابوذر نيز از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى پرسد: آيا پروردگارت را ديده اى؟ حضرت مى فرمايد: «من نورى را ديده ام».(2) بنا بر اين ديدگاه ها ، مسئله رؤيت بارى تعالى، از نوع اختلاف تضادّى است ، نه اختلاف تنوّع و امكان جمع بين آنها نيست.

رابعا، در مقام اثبات نيز تفسير صحابه، با دشوارى هايى روبه روست. از جمله ، چون يكى از منابع تفسيرى صحابه، اهل كتاب اند، به طور طبيعى ، اسرائيليات، در تفسير آنها داخل خواهد شد؛ بويژه در شرايطى كه افرادى مانند «كعب الاحبار» مجال يافته اند تا اسرائيليات را در بين صحابه و ديگران نشر دهند . «ابن كثير» مى نويسد:

چون كعب الاحبار، در زمان عمر مسلمان شد، براى عُمَر ، از كتاب هاى قديمى اش حديث مى خواندْ و چه بسا عمر به سخن او گوش مى سپرد و به مردم اجازه مى داد تا آنچه نزد اوست بشنوند و درست و نادرست را كه نزد او بوده ، نقل كنند ؛ ولى اين امّت - خدا آگاه تر است - حتّى به يك حرف كعب الاحبار نيازى ندارد.(3)

اين در حالى است كه پيامبر خدا، پيش از به خلافت رسيدن عمر، وى را از تعلّق خاطر به اهل كتاب ، برحذر داشته بودند.(4) ذهبى نيز ضمن بيان اسلام آوردن كعب الاحبار در زمان عمر و حضور او از يمن به مدينه، مى نويسد:

كعب الاحبار، با اصحاب محمّد مى نشست و از كتاب هاى اسرائيلى براى آنان سخن مى گفت و عجايبى را از حفظ داشت.(5)

بنا بر اين ، مسئله اسرائيليات - كه از عصر صحابه شروع شد و پس از آن رواج

ص: 499


1- . صحيح مسلم، ج 1، ص 158 - 159، ح 284 - 286؛ الصحيح الترمذى، كتاب التفسير، ش 3280 .
2- . صحيح مسلم، ج 1، ص 160، ح 291 و 292 .
3- . تفسير القرآن العظيم، ابن كثير، ج 4، ص 17 .
4- . ر. ك : مسند أحمد، ج 23، ص 349، ح 15156 .
5- . سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 489 - 490 براى توضيح بيشتر ر.ك : أضواء على السنّة المحمّدية، ص 152 - 176 .

يافت - ، مشكلى جدّى در تفسير است. كافى است كه در اين زمينه ، به ديدگاه هاى ابن كثير در ذيل آيه 67 سوره بقره و آيه اول سوره ق و به طور مبسوط تر به پژوهش هاى استاد معرفت بنگريد كه بيش از دويست صفحه از كتاب التفسير والمفسرون فى ثوبة القشيب را به آن اختصاص داده اند.(1) حاصل آن كه، اجتهادها و استنباط هاى علماى صحابه در تفسير، بايد مانند ساير اجتهادها، با قرآن و سنّت قطعيه، محك بخورند و در صورت موافقت با آنها پذيرفتنى اند . نسبت به تابعين نيز چون در كتب تراجم و رجال جست و جو كنيم ، حكم دانشمندان را درباره عدم وثاقت برخى از آنان را كه مشهور به تفسيرند خواهيم يافت مانند صحاك بن مزاحم ، عطية بن سعد ، محمّد بن سائب كلبى ، مقاتل بن سليمان .(2)

البته نبايد اين نكته را در نظر دور داشت كه بيان صحابه (در صورتى كه با سند درست نقل شود) درباره رخدادهاى صدر اسلام، آداب و رسوم جاهليت و قراين و شواهد محفوف به نزول قرآن - كه در تفسير آيات دخالت دارند و بالاخص در شأن نزول آيات و معناى لغوى آيات - ، داراى اعتبارند ؛ چون قرآن، به زبان آنان نازل شده

ص: 500


1- . التفسير والمفسّرون فى توبة القشيب ، معرفت، ج 2، ص 79 - 310. اهل سنّت در توجيه عملكرد رجوع برخى از صحابه به اهل كتاب در تفسير قرآن، حديثى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كنند كه مى فرمايد : «بلِّغوا عنّى ولو آية وحدّثوا عن بنى إسرائيل ولا حرج...؛ از من، هر چند آيه اى را برسانيد و از بنى اسرائيل حديث بگوييد كه باكى بر شما نيست» صحيح البخارى مع فتح البارى ، ج 6 ، ص 329. جاى بس شگفتى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله طبق روايات اهل سنّت بفرمايد از من چيزى ننويسيد و هر چه غير از قرآن است را محو كنيد (به طور نمونه، ر.ك : تقييد العلم، ص 30) ؛ ولى دستور دهند از بنى اسرائيل حديث بگوييد و باكى بر شما نيست. شگفت آورتر اين كه امثال ابن تيميه، همين روايت را توجيهى براى كار عبد اللّه بن عمرو عاص محسوب مى كند كه درباره اش گفته اند: «دو بارِ شتر از يهوديان به دست او افتاد و از آنها حديث مى گفت...» (التفسير والمفسّرون، ج 1، ص 175؛ مقدّمة فى اُصول التفسير، ص 27) ، در حالى كه اگر توجيه ابن تيميه و ديگران درست باشد، نبايد خود صحابه بر كار عبد اللّه بن عمرو عاص خرده بگيرند و به دليل همين رفتارش پس از آن از وى، رواياتش را نپذيرند .
2- . ر . ك : الإتقان ، ج 2 ، ص 224 .

و مفسّر را در رسيدن به معناى درست آيات و معناى رايج آن لغت در زمان نزول وحى، كمك مى كند. هر چند ممكن است آن معناى لغوى، مطابق با معناى اصطلاحى آن در قرآن نباشد. البته در واقعيت موجود، مجموعه آرا و روايات تفسيرى صحابه، اندك(1) و بنا بر منابع كتاب كنز العمّال، حدود 544 حديث است.(2) آيا اين كمّيت ناچيز، بايد يكى از معيارها براى ارزشيابى ساير ديدگاه ها در تفسير باشد؟!

حقايقى كه درباره اجتهادهاى صحابه در تفسير بيان شد، موجب مى شود تا در استنباط ها و اجتهادهاى صحابه در تفسير، تأمل كنيم. با اين وصف، برخى از سلفيان، مانند دكتر فهد رومى در كتاب اتّجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر - كه در صدد ارائه مكاتب تفسيرى در قرن چهاردهم است - . و نيز دكتر خالدى در كتاب الكافى و تأويلاته الباطنية، بى مهابا از سقوط و ويرانى تفسير اماميه سخن مى گويند و ريشه اين سقوط را روى گردانى آنان از تفسير صحابه قلمداد مى كنند، با آن كه كاستى ها در تفسير صحابه، فراوان است و كمّيت ناچيز روايات تفسيرى صحابه نيز، بر اين مشكل مى افزايد .

ص: 501


1- . ر.ك : الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 4 .
2- . ر. ك : كنز العمّال ، ج 2، ص 352 - 353 .

منابع و مآخذ

1 . آلاء الرحمن فى تفسير القرآن، محمد جواد البلاغى النجفى، قم: مكتبة الوجدانى.

2 . الإتقان فى علوم القرآن، جلال الدين عبد الرحمان السيوطى، بيروت : دار الندوة.

3 . احقاق الحق و ازهاق الباطل، قاضى نور اللّه التسترى، تعليق : شهاب الدين المرعشى، قم: مكتبة آية اللّه العظمى المرعشى النجفى ، 1405 ق.

4 . الاحكام فى اُصول الأحكام، على بن محمّد الآمدى، دمشق: المكتب الإسلامى، 1402 ق.

5 . إحياء علوم الدين، محمّد بن محمّد الغزالى، بيروت: دار الكتب العلمية، 1406 ق.

6 . الاختصاص، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد)، تصحيح : على اكبر الغفارى، قم: جماعة المدرّسين فى الحوزة العلمية.

7 . اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّى)، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ طوسى)، تصحيح وتعليق : ميرداماد الاسترآبادى، قم : مؤسسة آل البيت عليه السلام .

8 . الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، يوسف بن عبد اللّه بن عبد البر، تحقيق : على بن محمّد البجاوى، قاهره : دار النهضة .

9 . الإصابة فى تمييز الصحابة، احمد بن على العسقلانى (ابن حجر) تحقيق : على محمّد البجاوى، بيروت : دار الجيل، 1412 ق.

10 . الأصول الستّة عشر، گروهى از نويسندگان ، قم: دار الشبسترى، 1405 ق .

11 . اُصول مذهب الشيعة الأمامية الاثنى عشرية، ناصر بن عبد اللّه بن على القفارى، 1415 ق .

12 . الاعتقادات على مذهب السلف أهل السنّة والجماعة، احمد بن الحسين البيهقى، بيروت : دار الكتب العلمية، 1406 ق.

ص: 502

13 . الإفصاح فى الامامة، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد) قم : المؤتمر العالمى لألفية الشيخ المفيد، 1413 ق.

14 . الأمالى الخميسيّة، يحيى بن الحسين الشجرى، بيروت : عالم الكتب، 1403 ق.

15 . الأمالى المرتضى (غرر الفوائد و درر القلائد) ، على بن حسين علم الهدى ، تحقيق : محمّد ابو الفضل ابراهيم ، تهران : جهان .

16 . أضواء على السنّة المحمّدية، محمود أبو رية، قم: انصاريان 1416 ق .

17 . أعلام الموقعين عن ربّ العالمين، ابن القيّم الجوزية، دهلى، 1313 ق.

18 . أمالى المحاملى، أبو عبد اللّه المحاملى، رواية : أبى يحيى البيّع، تحقيق : إبراهيم القيسى، رياض : دار القيّم، 1412 ق.

19 . أنساب الأشراف، أحمد بن يحيى بن جابر البلاذرى، تحقيق : محمّد باقر المحمودى، بيروت : دارالتعارف 1416 ق .

20 . «باطن قرآن كريم»، على اكبر بابايى، مجله معرفت، شماره 26، قم: مؤسسه آموزشى - پژوهشى امام خمينى.

21 . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى)، تهران: المكتبة الإسلامية، 1397 ق.

22 . البرهان فى تفسير القرآن، السيّد هاشم الحسينى البحرانى، قم : اسماعيليان .

23 . البرهان فى علوم القرآن، بدرالدين الزركشى، تحقيق : محمّد أبو الفضل ابراهيم، بيروت: دار المعرفة.

24 . بصائر الدرجات فى فضائل آل محمّد، محمّد بن الحسين الصفّار القمى، تصحيح : محسن كوجه باغى، قم، 1404 ق .

25 . بلاغات النساء (كتاب بلاغات النساء)، ابن أبى طاهر طيفور، قم: الشريف الرضى .

26 . تاريخ الاُمم والملوك (تاريخ الطبرى)، أبو جعفر محمّد بن جرير الطبرى، تحقيق : محمّد أبو الفضل إبراهيم، بيروت: دار سويلان.

ص: 503

27 . تاريخ بغداد أو مدينة السلام، أحمد بن على الخطيب البغدادى، المدينة المنورة: المكتبة السلفية.

28 . التحرير و التنوير، محمّد الطاهر ابن عاشور، ليبى : الدار التونسية للنشر.

29 . تدوين السنّة الشريفة، السيد محمّدرضا الجلالى، قم: مكتبة الإعلام الإسلامى، 1418 ق.

30 . ترتيب الأمالى (ترتيب موضوعى لأمالى المشايخ الثلاثة الصدوق والمفيد والطوسى)، محمّد جواد المحمودى، قم : مؤسسة المعارف الاسلامية، 1420 ق.

31 . ترجمة الإمام على عليه السلام من تاريخ دمشق، ابن عساكر، تحقيق : محمّد باقر المحمودى، بيروت: مؤسسة المحمودى ، 1400 ق .

32 . التسهيل لعلوم التنزيل، محمّد بن احمد بن الجزى، بيروت: دار الكتب العلمية، 1415 ق.

33 . تفسير القرآن العظيم (تفسير ابن أبى حاتم الرازى)، ابن أبى حاتم الرازى، تحقيق : اسعد محمّد الطيب، بيروت: المكتبة العصرية، 1419 ق .

34 . تفسير القرآن العظيم (تفسير ابن كثير)، أبو الفداء إسماعيل بن كثير القرشى الدمشقى، بيروت: دارالعلم 1402 ق .

35 . تفسير القرآن الكريم، محمّد بن إبراهيم صدر الدين الشيرازى، تصحيح : محمّد خواجوى، قم : بيدار، 1361 ش.

36 . تفسير القمى، على بن إبراهيم القمى، تصحيح : السيّد طيب الموسوى الجزائرى، قم: دارالكتاب 1404 ق .

37 . تفسير تطبيقى، فتح اللّه نجارزادگان، قم : مركز جهانى علوم اسلامى، 1383 ش.

38 . التفسير الكبير، تقى الدّين أحمد بن تيمية، تحقيق : عبد الرحمان عميره، بيروت: دارالكتب العلمية ، 1408 ق .

39 . التفسير و المفسّرون، محمّد حسين الذهبى، قاهره : دارالكتب الحديثة ، 1396 ق .

40 . التفسير و المفسّرون فى ثوبه القشيب، محمّدهادى معرفت، مشهد: الجامعة الرضوية للعلوم الإسلامية، 1377 ش.

ص: 504

41 . تقييد العلم، أحمد بن على بن ثابت الخطيب البغدادى، تحقيق : يوسف العش، حلب : داراحياء السنّة النبويّة ، 1974 م.

42 . التمهيد فى علوم القرآن، محمّد هادى معرفت، قم: مؤسسة النشر الإسلامى ، 1396 ق .

43 . تمهيد القواعد، زين الدين على العاملى، (الشهيد الثانى)، تحقيق : لجنة التحقيق مكتب الإعلام الإسلامى، قم: مكتب الإعلام الإسلامى ، 1416 ق.

44 . التوحيد، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، بيروت : دارالمعرفة .

45 . تهذيب الكمال فى أسماء الرجال، جمال الدين أبو الحجاج يوسف المزى، تحقيق : بشار عوّاد معروف، بيروت : الرسالة ، 1413 ق .

46 . جامع البيان عن تأويل آى القرآن، أبو جعفر محمّد بن جرير الطبرى، بيروت: دارالمعرفة، 1408 ق .

47 . الجامع الصحيح (سنن الترمذى)، أبو عيسى محمّد بن عيسى بن سوره، تحقيق : أحمد محمّد شاكر، بيروت : دارالكتب العلمية ، 1408 ق .

48 . الجامع لأحكام القرآن، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الأنصارى القرطبى، بيروت : دار الكتاب العربى، 1387 ق .

49 . حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، أحمد بن عبد اللّه الاصبهانى، بيروت: دارالكتاب العربى ، 1407 ق .

50 . خصائص أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب، أحمد بن شعيب النسائى، تحقيق : محمّد الكاظم المحمودى، قم: 1419 ق .

51 . الخصال، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق)، تصحيح : على أكبر الغفارى، قم: منشورات جماعة المدرّسين، 1403 ق .

52 . دائرة المعارف الاسلامية

53 . الدر المنثور فى التفسير بالمأثور، جلال الدين عبد الرحمان السيوطى، بيروت : دار الفكر، 1403 ق.

ص: 505

54 . الدرجات الرفيعة فى طبقات الشيعة، السيّد على خان الشيرازى، بيروت: مؤسّسة الوفاء، 1403 ق.

55 . الذريعة إلى تصانيف الشيعة، محمّد محسن بن على المنزوى (آقا بزرگ الطهرانى)، تهران: المكتبة الإسلامية، 1354 ش.

56 . روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم والسبع المثانى، شهاب الدين محمود الآلوسى، تصحيح : محمّد حسين العرب، بيروت : دار الفكر، 1417 ق .

57 . سعد السعود، رضى الدين على بن موسى بن جعفر بن طاووس، تحقيق : فارس تبريزيان، قم: دليل، 1379 ش.

58 . سلامة القرآن من التحريف وتفنيد الافتراءات على الشيعة الإمامية، فتح اللّه نجارزادگان، تهران: مشعر، 1382 ش.

59 . سنن ابن ماجه، محمّد بن يزيد القزوينى (ابن ماجه)، تحقيق و تعليق : محمّدفؤاد عبد الباقى، بيروت: دار الفكر .

60 . السنن الكبرى، أحمد بن الحسين بن على البيهقى، اعداد : يوسف عبد الرحمان المرعشلى، بيروت: دارالفكر .

61 . السنن الكبرى، أحمد بن شعيب النسائى، تحقيق : عبد الغفّار سليمان البندارى و السيّد حسن الكسروى ، بيروت: دارالكتب العلمية، 1411 ق .

62 . سير أعلام النبلاء، محمّد بن أحمد بن عثمان الذهبى، أشرف على تحقيق الكتاب: شعيب الأرنؤوط، بيروت: مؤسسة الرسالة ، 1406 ق .

63 . شرح المقاصد، سعد الدين التفتازانى، تحقيق : محمّد عبد الرحمان عُميرة، قم: منشورات الرضى، 1409 ق.

64 . شرح المواقف، على بن محمّد الجرجانى، تصحيح : محمّد بدر الدين النعسانى، قم: الشريف الرضى، 1415 ق.

65 . شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، تحقيق : محمّد ابو الفضل ابراهيم، قاهره : دار احياء

ص: 506

الكتب العربية، 1385 ق.

66 . شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، عبيد اللّه بن عبد اللّه بن أحمد الحاكم الحسكانى، تحقيق : محمّد باقر المحمودى، قم: مجمع إحياء الثقافة الإسلامية، 1411 ق .

67 . الشيعة والقرآن، احسان الهى ظهير، لاهور: ادارة ترجمان السنّة، 1403 ق .

68 . الصحابة فى القرآن والسنّة والتاريخ، سعيد كاظمى العذارى قم : مركز الرسالة، 1419 ق.

69 . صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، علاء الدين على بن بلبان، تحقيق : شعيب الأرنووط، بيروت : مؤسسة الرسالة، 1414 ق.

70 . صحيح البخارى، محمّد بن إسماعيل البخارى، بيروت: دار إحياء التراث العربى.

71 . صحيح بن خزيمة، محمّد بن اسحاق السلمى، تحقيق : محمّدمصطفى الأعظمى، بيروت: المكتب الإسلامى، 1391 ق.

72 . صحيح مسلم، أبو الحسن مسلم بن الحجاج، تحقيق : محمّد فؤاد عبد الباقى، بيروت: دارالكتب العلمية .

73 . الصحيفة السجادية، ترجمه و شرح : على نقى فيض الإسلام، تهران : فيض الإسلام ، 1375 ق .

74 . الصواعق المحرقة فى الردّ على أهل البدع والزندقة، أحمد بن حجر الهيثمى المكّى، تخريج : عبد الوهاب عبد اللطيف، القاهرة: مكتبة القاهرة .

75 . الطبقات الكبرى، محمّد بن سعد بن منيع، بيروت: دار الكتب الإسلامية ، 1405 ق .

76 . علل الشرائع، محمّد بن على بن الحسين بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق)، قم: مكتبة الداورى، 1385 ق .

77 . غرائب القرآن و رغائب الفرقان، حسن بن محمّد القمى النيشابورى، هامش تفسير جامع البيان (تفسير طبرى).

78 . فتح البارى بشرح صحيح البخارى، أحمد بن على العسقلانى (ابن حجر)، تحقيق : محبّ الدين الخطيب، بيروت: دار المعرفة.

ص: 507

79 . فرائد السمطين، ابراهيم الجوينى، تحقيق : محمّدباقر المحمودى، قم: مجمع إحياء الثقافة الإسلامية، 1415 ق.

80 . الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن والسنّة، محمّد الصادقى، تهران : انتشارات فرهنگ اسلامى، 1365 ش.

81 . فضائل القرآن، أبو عبيد القاسم بن سلام، تحقيق وتعليق : وهبى سليمان غاوجى، بيروت: دارالكتب العلمية، 1411 ق .

82 . الفهرست، محمّد بن إسحاق النديم، چاپ مروى ، 1393 ق .

83 . الكافى، أبو جعفر محمّد بن يعقوب الكلينى، تصحيح : على أكبر الغفارى، تهران : دار الكتب الإسلامية، 1388 ق .

84 . الكافى الشاف فى تخريج أحاديث الكشّاف، أحمد بن حجر عسقلانى (ذيل تفسير الكشاف) محمّد عليان المذكور ، قم : مكتب الاعلام الإسلامى ، 1416 ق .

85 . كتاب التفسير (تفسير العياشى)، أبو نصر محمّد بن مسعود بن عياش السمرقندى، تصحيح : السيّد هاشم الرسولى المحلاتى، تهران: المكتبة العلمية الإسلامية.

86 . كتاب السنّة، أبو بكر عمرو بن أبى العاصم، تحقيق : محمّد ناصر الدين الألبانى، بيروت: المكتب الإسلامى .

87 . كتاب المصنّف فى الأحاديث والآثار، عبد اللّه بن محمّد بن أبى شيبة، تصحيح : محمّد عبد السلام شاهين، بيروت: دار الكتب العلمية، 1416 ق .

88 . كتاب الوافى، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى)، قم: منشورات مكتبة آية اللّه المرعشى النجفى، 1404 ق.

89 . كتاب الولاية، احمد بن محمّد بن سعيد بن عقدة، تحقيق : محمّد حسين حرز الدين، قم: دليل، 1421 ق.

90 . الكشف والبيان، أحمد بن محمّد بن إبراهيم الثعلبى، تحقيق : أبى محمّد بن عاشور، بيروت: دارإحياء التراث العربى، 1422 ق .

ص: 508

91 . الكلينى وتأويلاته الباطنية لآيات القرآن فى كتابه اصول الكافى، صلاح عبد الفتاح الخالدى عمان : دارعمار ، 1427 ق .

92 . كنز العمّال فى سنن الأقوال والأفعال، علاء الدين على المتّقى الهندى، تصحيح : صفوة السقّا، بيروت : مؤسسة الرسالة، 1405 ق .

93 . لباب التأويل فى معانى التنزيل (تفسير الخازن)، على بن محمّد بن إبراهيم البغدادى، بيروت: دار الكتب العلمية، 1415 ق.

94 . لباب النقول فى أسباب النزول، جلال الدين عبد الرحمان السيوطى، تصحيح : بديع السيد اللّحام، بيروت: دار الهجرة، 1410 ق.

95 . لسان الميزان، أحمد بن على العسقلانى (ابن حجر)، تحقيق وتعليق: محمّد عبد الرحمان المرعشلى، بيروت: دار إحياء التراث العربى، 1415 ق .

96 . مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، على بن أبو بكر الهيثمى، تحقيق : حافظ العراقى و ابن حجر، العسقلانى ، بيروت : دارالكتاب العربى ، 1402 ق .

97 . مجموعة الفتاوى، احمد بن تيميه، اعداد : محمّد بن عبد الرحمان قاسم العاصمى .

98 . محاسن التأويل (تفسير القاسمى)، محمّد جمال الدين القاسمى، بيروت: دار الفكر، 1398 ق.

99 . المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز، محمّد بن عبد الحق بن عطية الأندلسى ، تحقيق: عبد السلام عبد الشافى محمّد، بيروت: دار الكتب العلمية ، 1413 ق .

100 . المختصر فى شرح العقائد النسفية، مسعود بن عمر التفتازانى، تحقيق : محمّد عدنان درويش، دمشق : مكتبة دارالبيروتى ، 1420 ق.

101 . مرآة الأنوار ومشكاة الأسرار، أبو الحسن العاملى، قم: اسماعيليان.

102 . مرآة العقول فى شرح أخبار آل الرسول، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى، تهران: دارالكتب الإسلامية، 1363 ش.

103 . المراجعات، عبد الحسين شرف الدين، تحقيق : حسين الراضى، قم : المجمع العالمى لأهل البيت، 1416 ق.

ص: 509

104 . المستدرك على الصحيحين، محمّد بن عبد اللّه الحاكم النيسابورى، تحقيق: يوسف عبد الرحمان المرعشلى، بيروت: دار المعرفة.

105 . مسند أبى داوود الطيالسى، سليمان بن داوود الطيالسى، حيدرآباد: دائرة المعارف النظامية، 1321 ق.

106 . مسند أبى يعلى، أحمد بن على التميمى، تحقيق : حسين سليم أسد، بيروت: دارالمؤمون للتراث، 1408 ق.

107 . مسند أحمد ، أحمد بن محمّد الشيبانى (ابن حنبل)، تحقيق: شعيب الأرنووط، بيروت: مؤسسة الرسالة، 1414 ق .

108 . المصنّف، عبد الرزاق بن همام الصنعانى، تحقيق : حبيب الرحمان الأعظمى، بيروت : المجلس العلمى ، 1403 ق .

109 . معالم التنزيل (تفسير البغوى)، حسين بن سعود الفراء البغوى، تحقيق : خالد عبد الرحمان العك، بيروت: دارالمعرفة، 1407 ق .

110 . معالم المدرستين، السيّد مرتضى العسكرى، قم: المجمع العلمى الإسلامى، 1416 ق.

111 . المعجم الكبير، سليمان بن أحمد الطبرانى، تحقيق: حمدى عبد المجيد السلفى، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1406 ق .

112 . معجم رجال الحديث، السيّد أبو القاسم الموسوى الخوئى، 1398 ق .

113 . المغنى، عمر بن حسين الخرقى (ابن قدامة) ، بيروت : دارالفكر ، 1403 ق .

114 . مفاتيح الأسرار ومصابيح الأنوار، محمّد بن عبد الكريم الشهرستانى، تحقيق : محمّد على آذرشب، تهران : دفتر نشر ميراث مكتوب ، 1376 ش.

115 . مقدمة جامع التفاسير، أبو القاسم حسين بن محمّد الراغب الاصفهانى، تحقيق : أحمد حسن فرحات، الكويت: دار الدعوة ، 1405 ق.

116 . مكاتب تفسيرى (ج 1)، على اكبر بابايى، قم : پژوهشكده حوزه ودانشگاه، 1381 ق.

117 . الملل والنحل، أبو الفتح محمّد بن عبد الكريم الشهرستانى، تصحيح : أحمد فهمى محمّد،

ص: 510

قاهره : مكتبة الحسين التجارية ، 1368 ق .

118 . مناقب آل أبى طالب (المناقب لابن شهر آشوب)، محمّد بن على بن شهرآشوب، تحقيق : يوسف البقاعى، بيروت : دار الأضواء، 1412 ق .

119 . مناقب الإمام أمير المؤمنين (المناقب للكوفى) ، محمّد بن سليمان الكوفى القاضى، تحقيق : محمّد باقر المحمودى، قم: مجمع إحياء الثقافة الإسلامية، 1412 ق.

120 . المناقب (المناقب الخوارزمى)، الموفق بن أحمد الخوارزمى، تحقيق : مالك المحمودى، قم : مؤسسة النشر الإسلامى، 1411 ق .

121 . مناقب على بن أبى طالب المناقب (ابن مغازلى)، على بن محمّد الواسطى الشافعى (ابن المغازلى)، تحقيق : محمّد باقر البهبودى، بيروت: دار الأضواء، 1403 ق.

122 . مناقب على بن أبى طالب وما نزل من القرآن فى على، أحمد بن موسى ابن مردويه، جمع وترتيب : عبد الرزّاق محمّد حسين حرز الدين، قم: دار الحديث، 1422 ق.

123 . مناهج المفسرين، منيع عبد الحليم محمود، بيروت، دار الكتب اللبنانى .

124 . منع تدوين الحديث، على الشهرستانى، قم: مؤسسة الإمام على عليه السلام ، 1418 ق.

125 . منهاج السنّة النبوية فى نقض كلام الشيعة القدرية، تقى الدين أحمد بن تيمية، رياض : مكتبة الرياض الحديثة.

126 . منهج أهل السنّة فى تفسير القرآن الكريم، صبرى المتولى، قاهره: دالثقافة النشر والتوزيع ، 1406 ق.

127 . الموافقات فى اُصول الشريعة، ابراهيم بن موسى الشاطبى، تحقيق : عبد اللّه دراز، بيروت: دار المعرفة.

128 . موسوعة الإمامة فى نصوص أهل السنّة، باهتمام: السيّد محمود المرعشى و محمّد اسفنديارى، قم: منشورات مكتبة آية اللّه العظمى المرعشى النجفى، 1426 ق .

129 . الموطأ، مالك بن أنس، تصحيح وتعليق : محمّد فؤاد عبد الباقى، بيروت: دار إحياء التراث العربى .

ص: 511

130 . ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، محمّد بن أحمد بن عثمان الذهبى، تحقيق : على محمّد البجاوى، دمشق: دار الفكر.

131 . الميزان فى تفسير القرآن، السيّد محمّد حسين الطباطبائى، قم : منشورات جماعة المدرّسين فى الحوزة العلمية.

132 . نفحات الرحمن فى تفسير القرآن وتبيين الفرقان، محمّد النهاوندى، قم: مركز الثقافة والمعارف القرآنية.

133 . نهج البلاغة، جمع شريف رضى، ضبط صبحى صالح، بيروت، 1387 ه .

134 . وصول الأخيار إلى اُصول الأخبار، حسين بن عبد الصمد العاملى، تحقيق : عبد اللطيف الكوهكمرى، قم : مطبعة الخيّام، 1401 ق.

135 . هدى السارى مقدمة فتح البارى بشرح صحيح البخارى، أحمد بن على العسقلانى (ابن حجر)، تصحيح : محبّ الدين الخطيب، بيروت: دار الكتاب العملية .

136 . الهوامش التحقيقية، حسين الراضى (ملحق بكتاب المراجعات عبد الحسين شرف الدين)، قم : المجمع العالمى لأهل البيت، 1416 ق.

ص: 512

نقد كتاب «الكلينى و تأويلاته الباطنية» (قاسم جوادى)

نقد كتاب «الكلينى و تأويلاته الباطنية»

قاسم جوادى

چكيده

نويسنده اين مقاله ، ابتدا مطالبى در باب اصل نقد و رعايت اصول يك نقد منطقى ارائه نموده است . آن گاه شش نكته در نقد مطالب آقاى صلاح عبد الفتاح خالدى در مقدّمه بيان مى دارد . سپس سه روايتى را كه آقاى خالدى از كتاب فضل العلم در الكافى به نقد كشيده ، مورد بررسى و پاسخ قرار مى دهد . نويسنده در پاسخ روايت سوم - كه مفصل تر از دو روايت قبل است - ، ابتدا پنج اشكال نويسنده كتاب را مطرح كرده و پاسخ هر يك از آنها را با اشاره به آيات متعدّد ، پاسخ گفته است .

كليدواژه ها : الكافى ، نقد روايات فضل العلم ، عبد الفتاح الخالدى .

آقاى صلاح عبد الفتاح الخالدى ،(1) در نقد الكافى مرحوم كلينى ، كتابى نوشته است كه از اين جهت كه نوشته تا چه اندازه ، همه جوانب نقد را رعايت كرده و وارد بحث شده است ، نياز به تأمّل و دقّت دارد . در اين مجال - به خواست خداوند - ، برخى از ويژگى هاى اين كتاب را مورد بررسى و نقد قرار خواهيم داد . قبل از نقد مطالب كتاب ، نكاتى را در باب نقد ، يادآورى مى كنيم ؛ چرا كه معتقديم اين نكات ، از اصل نقد ، مهم تر است و رعايت نكردن آنها در نوشته هاى مختلف ، از جمله نوشته ياد

ص: 513


1- . الكلينى و تأويلاته الباطنية للآيات القرآنيه فى كتابه اُصول الكافى ، صلاح عبد الفتاح الخالدى ، عمان : دار عمّار ، 1427 ق / 2007 م .

شده ، سبب خدشه دار شدن اصلِ نقد مى شود ، به گونه اى كه تنها ثمره بسيارى از اين نقدها ، از دست رفتن امكانات ، استعدادها و ثروت هاى بشر و حاصل تلاش مسلمانان مى گردد و به جاى بهره گيرى ، بيشتر نتايجى منفى خواهد داشت .

1 . از شرايط منتقد ، اين است كه بر چيزى كه مورد نقد قرار مى دهد ، بايد تسلّط كامل داشته باشد و تسلّط نداشتن بر موضوع ، از موانع نقد مؤثّر است . اين تسلّط نداشتن ، جهات مختلفى مى تواند داشته باشد :

الف . ممكن است نقّاد ، اصل بحث را درك نكرده باشد و با وجود اين مطلب ، به نقد پرداخته باشد . مرحوم آية اللّه احمدى ميانجى مى فرمود : ما در باره نظريه نسبيّت انيشتين ، بحث مى كرديم و سپس ، آن را نقد مى نموديم . پس از مدّتى ، فهميديم كه اصل نظريه را نفهميده ايم!

چه بسا انسانى ، به سرعت ، احساس وظيفه مى كند و قربة إلى اللّه ، وارد نقد كار يا نظريه اى مى شود ، در حالى كه درك درستى از اصل آن كار يا نظريه ندارد ؛ مانند آن فرد خامى كه گفته بود : خدا ، ملاّ صدرا را لعنت كند كه قائل به وحدت واجب الوجود است !

ب . ممكن است كه كسى ، اصل نظريه اى را فهميده باشد ؛ امّا نقد يا نظر او در خصوص آن نظريه ، نظر شخصىِ او باشد كه به عنوان عضوى از مجموعه يك فرقه يا مذهبى ابراز نموده است و ممكن است كه مورد قبول هيچ يك از ديگر معتقدان آن فرقه يا مذهب نباشد و يا در مجموع ، نظريه اى شاذ باشد . سپس ، خودِ او يا شخص ديگرى ، آن نظر را به همه طرفداران آن فرقه يا مذهب نسبت دهند و از آن ، براى نقد آن فرقه يا مذهب ، استفاده نمايند . اين شيوه ، متأسّفانه ، به صورت جريان غالب در همه اديان و مذاهب ، در آمده است كه در متون مختلف علما و قائلان به هر فرقه اى ، جستجو مى كنند و با پيدا كردن يك جمله مخالف رأى مشهور ، سر و صدا راه مى اندازند كه : واى ! اينان ، چه مى گويند ؟» .

ص: 514

هر كسى كه اندكى با روش پژوهش و تحقيق ، آشنا باشد ، مى داند كه شيعه ، به طور عام و شيعه اثنا عشرى ، به طور خاص ، معتقد به قرآن به همين نحوى است كه امروزه ، نزد همه مسلمانان وجود دارد و همه فِرَق و مذاهب ، آن را تلاوت كرده ، حفظ مى كنند و آن را تفسير كرده ، بدان عمل مى نمايند . امّا در طول تاريخ اسلام ، همواره تبليغات منفى بسيارى عليه شيعه صورت گرفته است ، با اين ادّعا كه براى مثال ، آنان ، قرآنى غير از ديگر مسلمانان دارند ! دليل آنها هم فلان نوشته فرضا مجعول است . البته اين ، صرفا يك مثال بود و همه فرقه ها ، اين نوع مسائل بسيارى را به يكديگر نسبت مى دهند .

ج . گاهى نوشته هاى يك فرد ، به طور كامل ، ديده نمى شود . ممكن است كه نويسنده مورد نقد ، در كتاب يا مقاله اى نكته اى را گفته باشد ؛ ولى در نوشته هاى بعدى خود ، آن را نقد نموده و نظر قبلى خود را اصلاح كرده باشد ، كه در اين صورت ، ديگر نيازى نيست كه فرد به دليل آن نوشته ، نقد شود و اگر نقدى هم بر او صورت مى گيرد ، لازم است كه نويسنده يا نقّاد ، اعلام نمايد كه ديدگاه هاى نويسنده را در فلان نوشته اش مورد نقد قرار مى دهد . بنا بر اين ، وقتى نويسنده اى كه ده ها جلد كتاب دارد و در هيچ يك از كتاب هايش مطلب مورد نقدى نمى توان پيدا كرد ، اشتباه است كه فقط به صرف مقاله ناپخته اى كه در روزگار جوانى خود نوشته است يا چون فلان مستشرق ، اهل وعظ و خطابه يا داستان سرا مطلبى را بدون آوردن سند به او نسبت داده است ، در فلان موضوع ، مورد نقد قرار مى گيرد . در واقع ، براى نقد انديشه هاى يك فرد ، بايد تمام آراى او را مورد مطالعه قرار داد .

2 . بعد از آگاهى ، مهم ترين مسئله اى كه بايد رعايت شود (كه البته بيشتر مربوط به نويسندگانى است كه در حوزه اديان و مذاهب ، قلم مى زنند) ، در نظر گرفتن اين نكته است كه هدف صاحبان رسالت هاى الهى ، از نوح عليه السلام تا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، هدايت انسان ها بوده است . بنا بر اين ، لازم است كسانى كه مى خواهند به خاطر دفاع از

ص: 515

انديشه صاحب رسالتى و يا دفاع از دينى خاص و يا انديشه اى ويژه ، به نقد ديگران بپردازند ، به گونه اى اين كار را انجام دهند كه وقتى صاحب آن انديشه و مذهب ، سخن آنها را مى خواند ، احساس كند كه واقعا در پىِ هدايت بوده اند و تلاش آنها ، براى زدودن باطل يا برطرف نمودن اشتباهى بوده است .

اگر هدف ما ، رفع باطل باشد ، نيازى نيست كه در جاىْ جاى نقد خود ، از ناسزاگويى به ديگران و يا شماتت و ملامت آنها ، استفاده كنيم و بعد هم عنوان نماييم كه هدف ، رسيدن به حقّ است ! در تبيين حق ، نه نياز به ناسزاگويى است ، و نه نياز عصبانيّت و عصبيّت ، خصوصا آن گاه كه نوشته ، خطاب به صاحب انديشه اى به زعم ما غلط است . وقتى نوشته ما در حوزه داخلىِ مذهب و فرقه خودمان مورد استفاده قرار مى گيرد ، اوضاع ، متفاوت است ، هر چند حتّى وقتى ما براى همكيشان خودمان هم مى نويسيم ، بايد توجّه داشته باشيم كه قرار است با اين نوشته ، آنها هدايت يا تربيت شوند . بايد ببينيم كه آيا نوشته ما به رسيدن ما به اهدافمان ، كمك مى كند در واقع ، مورد پذيرش طرف مقابل قرار مى گيرد و ضرورت دارد كه اين گونه بنويسيم يا بيشتر براى تشفّى قلب خودمان ، اين نقد را نگاشته ايم ؟! بايد به اين مسئله فكر كنيم كه شايد ما اساسا خودمان ، به درستى هدايت نشده ايم و اكنون ، در مقام مدافع حقيقت ، قلم به دست مى گيريم و آنچه را درست مى پنداريم ، مى نگاريم و بعد هم خيال مى كنيم كه رسالت دينى مان را انجام داده ايم . چه بسا سلطه شيطان بر ما ، اگر بيش از سلطه اش بر طرف مقابل نباشد ، كمتر هم نباشد .

3 . نكته ديگر اين كه در هنگام نقد ، متوجّه جوانب مختلف هر نوشته اى باشيم . براى مثال ، در نظر داشته باشيم كه وقتى طرف مقابل را مورد نقد قرار مى دهيم ، آيا نتيجه دلخواه ما به دست مى آيد يا نه ؟

متأسّفانه ، در زمينه قرآن كريم ، نوشته هاى فراوانى به وسيله نويسندگان فرقه هاى مختلف اسلامى نگاشته و منتشر مى شود كه نقطه مشترك همه آنها ، متّهم كردن

ص: 516

يكديگر به تحريف قرآن است . جالب اين كه اگر از هر يك از آنها در اين باره سؤال مى كنى ، مى گويند كه قرآن ، تحريف نشده است . وقتى همه مى گويند كه قرآن ، تحريف نشده و قرآنى كه در اختيار جهان اسلام است ، از ايران و عربستان و عراق و مراكش و پاكستان و هندوستان گرفته ، تا هر جاى ديگرى كه توسّط مسلمانان چاپ شده ، كاملاً مانند هم و يكسان است . معلوم نيست كه برخى نويسندگان ، دنبال چه هستند و چه حقّى را مى خواهند اثبات كنند و چه باطلى را از بين ببرند ؟! تنها فايده اين كار ، اين بوده است كه معتقدان به كتاب مقدّس (تورات ، انجيل و ...) ، گفته اند كه مسلمانان ، اجماع دارند كه قرآن ، تحريف شده است! معلوم هم نيست كه مسلمانان ، چه وقت مى خواهند متوجّه اين خطاى بزرگ و محورى خود شوند و پرونده اين گونه بحث هاى بى مورد و بى نتيجه را براى هميشه ببنديم .

4 . بسيارى از نقدها ، نقدهاى مبنايى است . در جهان اسلام ، حدّاقل تا به امروز ، دو ديدگاه وجود داشته است : ديدگاه معتقد به اصحاب و ديدگاه معتقد به اهل بيت عليه السلام يا به قول مرحوم علاّمه عسكرى در معالم المدرستين و برخى ديگر از نوشته هايش ، مكتب خلفا و مكتب اهل بيت عليه السلام .

وقتى به اصل مبناى هر يك از دو ديدگاه مى پردازيم ، بايد ادلّه هر يك از دو طرف را ديد و بررسى كرد ؛ امّا نمى توانيم براى مثال ، به دليل اعتقاد به مكتب خلفا ، راهى را كه براى دستيابى به سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله تعريف كرده ايم ، به طرف مقابل ، تحميل كنيم . ما راهى را در پيش گرفته ايم و طرف مقابل ما ، راه ديگرى را . معنايى ندارد كه ما بر اساس اعتقاد خود ، طرف مقابل را نقد كنيم كه : شما چرا حديث ابو هُرَيره را پذيرفته ايد ؛ امّا حديث نقل شده از امام جعفر صادق عليه السلام را نپذيرفته ايد .

اين بحث ، بسيار گسترده است و متأسّفانه ، بسيارى از درگيرى ها ، به همين مسئله بر مى گردد و در اين راستا ، انواع و اقسام تهمت ها و نسبت هاى كفر ، ارتداد ، فسق و فجور و گم راهى به يكديگر داده مى شود ، در حالى كه به همين اختلاف ها مبنايى بر

ص: 517

مى گردد . يكى ، «عقل» را در سطح وسيع ، «حجّت» مى داند ؛ يكى ، عقل را در حدّ محدود مى پذيرد و حتّى حجّت نمى داند . يكى ، فقط «خبر متواتر» را حجّت مى داند و «خبر واحد» را در هيچ كجا ، حجّت نمى داند . يكى ، خبر متواتر را در عقايد ، حجّت مى داند و در غير عقايد ، «خبر واحد» را هم حجّت مى داند و ديگرى ، خبر واحد را در همه جا حجّت مى داند ، يكى ، روايات موجود در «كتب اربعه» را حجّت مى داند و ديگرى ، هر چه را در «صحاح» آمده ، حجّت مى پندارد . يكى ، به كتب اربعه با نگاه نقّادانه مى نگرد و معتقد است كه اگر معيارهاى خاصّى در روايات كتب اربعه بود ، مورد قبول واقع مى شوند ، و گر نه ، رد مى شوند كه يكى ، روايات صحاح را به طور مطلق نمى پذيرد و يكى ، شرايطى را براى اجتهاد ، تعريف مى كند كه يكى ، به ده شرط ، قائل است و ديگرى ، به بيست شرط . يكى ، تقليد را در فروع ، جايز مى داند و ديگرى ، در اصول هم آن را مى پذيرد . يكى ، موافق فلسفه است و ديگرى ، مخالف آن . يكى ، موافق كلام است و ديگرى ، مخالف آن . يكى ، در فقه ، طرفدارِ مقاصد الشريعه است و ديگرى ، نه . يكى ، «اصول» را قبول دارد و ديگرى ، به طور مطلق ، آنها را نفى مى كند . يكى ، در همه جا قائل به بررسى سندى است و ديگرى ، در برخى موارد .

اينك بايد ديد كه آيا قابل قبول است كه براى نمونه ، چون من مخالف فلسفه هستم ، هر چه را نمى پذيرم ، بدون ارائه دليل ، رد كنم(1) و قائل به آن را به كفر و زندقه ، منسوب كنم ؟ و آيا جايز است كه معتقد به فلسفه ، طرف مقابل خود را بدون دليل و برهان - على رغم اين كه مدّعى دليل است - ، متّهم به اعتقادات قشرى ، حشوى و ظاهرى كند ؟

ص: 518


1- . بحث استدلال ، مورد نظر نيست . در استدلال عقلى يا شرعى ، با حفظ همه جوانب ، به نقد و رد پرداخته مى شود كه بسيار عالى است ، نه مانند آن ناقد فلسفه كه گفته بود با 27 دليل ، فلسفه را رد مى كند و دليل اوّل را با ناسزا گفتن به فلاسفه ، آغاز كرده بود !

آنچه از اين مطالب مى توان نتيجه گرفت ، اين است كه نقد ، به طور حتم ، جايز است ؛ امّا مانند هر چيز ديگر ، شرايط خاصّ خود را دارد كه فراهم كردن آنها ، بسيار سخت است . بسيارى از ناقدان ، به جاى طى كردن مسير سخت نقد ، به گونه اى كه اوّلاً از تمام جوانب ديدگاه ، مطّلع شوند و ثانيا نگاه هدايتگرانه داشته باشد و ثالثا به نتايج نقد خويش توجّه داشته باشند و رابعا به مبانى مختلف ، توجّه داشته باشند و در نهايت ، وارد نقد شوند ، بدون در نظر گرفتن نكات ياد شده ، راه نادرستى را براى نقد ، انتخاب مى كنند . اين جاست كه بايد گفت : «لاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَل-ءِمٍ » ،(1) كه البته هر از راه رسيده ، تازه كار و بى تجربه اى نمى تواند چنين ادّعايى داشته باشد . من كه با ديدن كوچك ترين ناملايمت و نظر مخالفى ، از كوره به در مى روم ، كجا و مقامى كه قرآن ، آن را اين گونه بيان مى كند ، كجا ؟! اين ، مقام انبيا و اولياست . لذا نقد ، وظيفه است ، منتها پس از اين كه من ، خود ، هدايت شده باشم ؛ چرا كه «أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّى إِلاَّ أَن يُهْدَى» .(2)

پس از ذكر اين نكات - كه بخشى از پاسخ هايى نيز كه به جناب خالدى داده مى شود ، در همين نكاتْ نهفته است - ، به نقد برخى از ديدگاه هاى ايشان در كتاب الكلينى و تأويلاته الباطنية مى پردازيم .(3)

نويسنده محترم ، در ابتداى مقدّمه دو سه صفحه اى كتاب خود (صفحه 7 به بعد) مى نويسد :

نشهد أنّ تفاسير الشيعة من أهمّ الإتّجاهات المنحرفة فى تفسير القرآن و أنّه تحقّق فى تلك التفاسير هذه الأخطاء المذكورة .

ايشان ، همچنين به خطاهاى مفسّران مى پردازد و اشاره مى كند كه خطاى مفسّران ،

ص: 519


1- . سوره مائده ، آيه 54 .
2- . سوره يونس ، آيه 35 .
3- . نقد جامع كتاب خالدى ، نيازمند نگارش كتابى حدّاقل در حجم خودِ نوشته است .

سه گونه است :

1 . خطا در هدف ، قصد و انگيزه ؛ مانند خطاهاى غير مسلمانان ؛

2 . خطا در روش نظر به قرآن ؛ مانند خطاهاى رجال فِرَق اسلامى از غير اهل سنّت ، مانند شيعه ، خوارج ، معتزله و صوفيه ؛

3 . خطا در بعضى از جزئيات فرعى كه هيچ عالمى از آن ، بر حذر نيست ؛ چرا كه عصمت ، مخصوص پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است ؛ مانند خطاهاى مفسّران اهل سنّت ، مانند طبرى ، ابن كثير ، رازى قُرطُبى ، ابن عاشور ، سيّد قطب و ديگران .

وى سپس مى افزايد كه خطا در فهم آيات قرآنى از حيث نظر و استدلال نيز ، در دو جهت ، واقع مى شود :

جهت اوّل ، خطا در مدلول و دليل با هم ؛

جهت دوم ، خطا در دليل ، نه مدلول .

وى ، سپس به تفصيل ، به اين خطاها مى پردازد .

4 . قِسم ديگر خطا ، در استدلال به قرآن ، همراه با خطا در انديشه و سلب معناى درست ، به وجود مى آيد كه زشت ترينِ خطاها ، محسوب مى شود .

وى در ادامه ، چنين اظهار مى دارد :

شهادت مى دهم كه تفاسير شيعه ، از مهم ترين گرايش هاى انحرافى در تفسير قرآن هستند و خطاهاى ذكر شده ، در اين تفاسير ، وجود دارند .

وى ، بعد از ذكر اين مطلب ، بدون هيچ توضيحى ، به تفسير القمّى اشاره مى كند و اين كه على بن ابراهيم قمّى ، استاد كلينى بوده است . سپس از همين جا ، گريزى به زندگى كلينى و جايگاه اثر وى الكافى در بين شيعيان مى زند .

نكات قابل تأمّل در كتاب

آيا جناب خالدى با تحقيق در تمام تفاسير فِرَق چهارگانه به اين نتيجه رسيده كه برخى فرقه هاى مسلمانان ، معتقد به تحريف قرآن هستند ؟ آيا وى ، تفاسير التبيان ، مجمع

ص: 520

البيان ، القرآن و العقل ، روض الجنان ، منهج الصادقين و الميزان را ديده و چنين حكمى كرده است ؟ جرئت بسيار مى خواهد كه انسان ، بدون دقّت و مطالعه در باره همه تفاسير چهار فرقه عمده مسلمان ، در باره آنها داورى كند . آيا ايشان ، با ديدگاه هاى ابو على جُبّايى ، ابو القاسم كعبى و زمخشرى ، از نويسندگان معتزله ، آشنايى دارد ؟ آيا تفاسير كسانى همچون شيخ طَبْرِسى ، قشيرى ، ميبدى و عبد الرزاق كاشانى را ديده است ؟ و آيا با ديدن يك يا چند كتاب ، مى توان تكليف يك يا چند فرقه را مشخّص كرد ؟ جناب خالدى ، در نوشتارى در حدود دو صفحه ، تكليف ده ها و بلكه صدها تفسير از فرقه هاى چهارگانه را يكْ جا روشن كرده است .

از طرف ديگر ، بايد از نويسنده محترم پرسيد كه : آيا تفاسير سيوطى ، فخر رازى ، بيضاوى و آلوسى ، مشكلاتشان كمتر از تفاسير شيعه است ؟ هنگامى مى توان چنين حكم محكمى ارائه كرد كه تفاسير اهل سنّت ، همگى ديده شوند و ضابطه هاى حاكم بر آنها ، استخراج شوند و همچنين ، تفاسير اين فِرَق چهارگانه نيز به طور كامل ، ديده شوند و بعد ، ميان آنها مقايسه صورت گيرد و سرانجام ، حكم شود كه چگونه اند .

امّا مهم ترين نكته اى كه ايشان بر آن تأكيد مى كند ، اين است كه زشت ترين خطا در تفسير قرآن ، خطايى است كه در آن ، آيه ، معناى صحيح خويش را از دست بدهد . در اين جا براى نمونه ، سخن يكى از مفسّران شيعه در اين زمينه را نقل مى كنيم و به ذكر اين نكته اكتفا مى كنيم كه يقينا جناب خالدى ، مطالب كتاب خود را بدون تحقيقْ آورده است .

روش تفسيرى شيعه ، به نحوى كه از آثار علماى آنها روشن و هويداست ، تفسير قرآن با قرآن است ؛ يعنى قرآن شريف ، در تأديه مقاصد خود ، هيچ نيازى به ضميمه شدن ضمايم خارجى نداشته است و منظور ابتدايى و نهايىِ هر آيه ، از خودِ همان آيه يا با انضمام كردن آيات مرتبط ديگر ، به خوبى و روشنى معلوم مى شود . سخنان اهل بيت عليه السلام نيز كه طبق دستور پيامبر اكرم ، در فهم آيات قرآنى بايد به آنها رجوع كرد ،

ص: 521

تنها جنبه تعليم و تربيتى و آموزشىِ روش تفسير حقيقى و صحيح را دارد ، نه اين كه قرآن شريف ، در بيان مقاصد عالى خود ، گنگ و ناكافى بوده باشد و امامانِ اهل بيت عليه السلام ، مقاصد مرموز آن را به طريق كشف رمز ، پيدا كرده باشند و اخبارى كه از آنها نقل شده ، اگر چه مخالف قرآن هم باشد ، حجّت تلقّى گردد ؛ زيرا خودِ اهل بيت عليه السلام به پيروانشان دستور داده اند كه اخبار رسيده از آنها بدون عرضه به قرآن نپذيرند . همچنين ، در سخنانشان ، در موارد بى شمارى به آيات شريف قرآنى تمسّك جسته و به آنها احتجاج نموده اند . اگر قرآن ، فى نفسه ، گنگ بود و مقاصدش دقيقا همان سخنان اهل بيت عليه السلام بود ، اين گونه استدلال ها معنايى نداشتند .

آرى ! در قرآن ، مجملاتى از احكام كلّى ، مانند : نماز ، روزه و حج آمده كه تفصيل آنها ، به بيانى خارج از قرآن ، احتياج دارد و به همين منظور ، فرموده هاى پيامبر اكرم ، به موجب آيات بسيارى ، حجيّت دارد و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز بيان اهل بيت خود را به جاى سخنان خود ننشانيده است و در نتيجه ، خبر متواتر يا محفوف به قرائن قطعى قابل وثوق در تفسير يك آيه ، به منزله آيه اى است كه آيه مورد نظر را توضيح مى دهد .(1)

خالدى ، در عبارات ديگرى مى نويسد : شيعه ، معتقد است كه در معارف اسلامى ، حجيّت معتبر ، سه چيز است كه به هر يك از آنها مى توان اعتماد نمود و به غير آنها نمى توان گرويد : قرآن (كتاب) ، سنّت قطعى و عقل صريح ، كه در حقيقت ، همه آنها به حجّيت قرآن بر مى گردد ؛ زيرا وجه تمايز روش مذهبى از روش فلسفى ، اين است كه فلسفه ، حقايق را از راه عقل به دست مى آورد و مذهب ، از راه وحى آسمانى .

وحى آسمانىِ قطعى در دسترس مسلمانان ، همانا قرآن شريف است كه صراحتا به سخنان پيامبر اسلام ، اعتبار داده است و پيامبر اسلام نيز با بيانى صريح و متواتر ، به

ص: 522


1- . شيعه (مذاكرات و مكاتبات پروفسور هانرى كربن با علاّمه طباطبايى) ، ص 45 - 46 .

سخنان اهل بيت خود ، حجّيت داده است . همچنين ، قرآن و سنّت ، مسلمانان را به عقل سليم ارجاع داده اند و آيات و روايات بسيارى ، بدين نكته تصريح دارند .(1)

وى ، در باره حديث هم مى گويد : در اخبار شيعه نيز مانند اخبار اهل سنّت ، دست هاى مرموزى به كار افتاده و دَسّ و جعل و تحريف ، در آنها راه يافته است ؛ ولى شيعيان ، طبق دستور پيشوايان خود (يعنى اهل بيت عليه السلام ) ، به همان دستور پيامبر صلى الله عليه و آله عمل مى نمايند و صحيح و سقيمِ حديث را با عرضه كردن آنها به قرآن و تطبيق دادن با آن ، تميز مى دهند .(2)

اگر در چند جمله اى كه پيش از اين ، در همين مقاله از علاّمه طباطبايى نقل شد ، دقّت شود ، بطلان نكته اى كه آقاى خالدى در باره شيعه آورده است ، ثابت مى شود .

البته آقاى خالدى ، فقط به تفسير القمّى - كه كتابى روايى است - توجّه نموده و نمى دانسته و يا نخواسته است از مباحثى كه در ميان شيعه مطرح شده ، مطّلع شود ؛ چرا كه در آثار شيعه ، در باره مسائل مختلف ، از اصالت تفسير گرفته تا بررسى روايات آن ، از جمله رواياتى كه احيانا ممكن است ناظر به تحريف قرآن باشند ، بحث شده است و علماى شيعه ، قاطعانه از اصالت قرآن و عدم تحريف آن ، دفاع نموده اند . البته ممكن است در بين شيعه ، در مسائل مختلف ، افراد نادرى را پيدا نمود كه ديدگاهى بر خلاف جمهور داشته باشند . آيا علماى همه مذاهب ، بدون استثنا ، ديدگاه واحدى دارند ؟ آيا در پرداختن به اعتقادات هر مذهبى ، بايد به سراغ ديدگاه هاى شاذ رفت ؟

از سوى ديگر ، آيا كتاب هاى حديثى اهل سنّت ، مشكلات كمترى دارند ؟ البته شايان ذكر است كه ما موافق اين نيستيم كه جهان اسلام ، به جان هم بيفتند و هر يك ،

ص: 523


1- . همان ، ص 41 - 42 .
2- . همان ، ص 44 .

نقاط ضعف موجود در يكديگر را از لا به لاى كتاب ها بيرون بكشند ؛ چرا كه اين كار در نهايت ، باعث ضعف مجموعه مسلمانان مى شود . در اين جا به موسوعة الأحاديث و الآثار الضعيفة والموضوعة ، اشاره اى مى كنيم كه در پانزده جلد ، به سال 1419 ق ، توسّط مكتبة المعارف للنشر و التوزيع ، در عربستان چاپ شده است و گزارش 78 كتاب در باره «احاديث موضوع» در ميان اهل سنّت است . حال جاى اين سؤال هست كه آيا صحيح است كه كسى بدون توجّه به اين كتاب ها ، وارد نقد احاديث كتاب هاى حديثى اهل سنّت شود ؟ گفتنى است كه اهل سنّت ، بسيارى از احاديث خود را در اين كتاب ها ، نقد نموده اند و آنها را قبول ندارند .(1) پس ضرورت دارد كه اين نكته در باره شيعه هم رعايت شود .

نويسنده ، سپس به معرّفى الكافى و ديدگاه هاى علماى شيعه درباره آن مى پردازد و مى نويسد :

و يهتمّ الشيعة بالكافى اهتماما خاصّا يقرؤونه و يتعلّمونه و يحفظون رواياته .

در اين جا از حُسن ظنّ نويسنده بايد تشكّر نماييم و از خداوند متعال بخواهيم كه اين گفته ايشان ، جامه عمل بپوشد و در حوزه هاى علميه شيعه ، در آينده ، به الكافى بيش از اين توجّه شود ؛ ولى با نهايت تأسّف ، بايد گفت كه امروزه ، چنين اهتمامى وجود ندارد . نقل شده كه دانشجوى خارجى اى كه براى آموختن علوم دينى ، تازه وارد قم شده بود ، سؤال كرده بود كه : الكافى را كجا تدريس مى كنند ؟ و در نهايت تعجّب ، پاسخ مناسبى نشنيده بود .

شكّى نيست كه شيعيان ، جايگاه خاصّى براى الكافى قائل اند ؛ امّا آقاى خالدى را يك بار ديگر به مطالعه آثار بزرگانى همچون سيّد مرتضى ، علاّمه طباطبايى و امام خمينى - رحمهم اللّه - فرا مى خوانيم . در يكى از آثار سيّد مرتضى ، چنين آمده است :

ص: 524


1- . براى اطّلاع بيشتر ، ر. ك : فصل نامه علوم حديث ش 22 : «نگارش ها در احاديث موضوع» .

بدان كه واجب نيست پذيرش آنچه كه در روايات ، بيان مى كنند ؛ چون احاديثى كه در كتب شيعه و آثار مخالفان ما روايت مى شوند ، شامل وجوهى از اشتباه و گونه هاى از باطلى از مطلب محال هستند كه قابل تصوّر نيستند و از باطلى كه دليل ، بر بطلان و فسادش دلالت مى كند ، نظير : تشبيه ، جبر ، رؤيت و قول به صفات قديم (همه مربوط به مباحث توحيدند) ؛ و چه كسى است كه مطالب باطل موجود در احاديث را شمارش كرده ، مشخّص نمايد ؟ لذا واجب است با عرضه كردن روايات به عقل ، آنها را مورد نقد و بررسى قرار دهيم و بعد از اطمينان حاصل كردن از سلامت حديث از نظر عقلى ، آنها را بر دلايل صحيحى همچون قرآن ، عرضه كرد ... .

و [ در باره] آنچه كلينى رحمه الله در «كتاب التوحيد» الكافى روايت كرده [ بايد گفت : ]

چه بسا اين مرد (يعنى كلينى) و ديگر علماى شيعه - كه خداوند ، رحمتشان كند - ، در كتاب هايشان ، رواياتى را نقل كرده باشند كه ظاهر آنها ، محال يا باطل است .(1)

همچنين امام خمينى رحمه الله در اين زمينه آورده است :

رجوع به كتب حديث ، امرى عقلانى است و مورد تأييد شارع مقدّس است ؛ ولى اين نشان نمى دهد كه تمام مطالب كتاب ، صحيح باشد .(2)

لذا ايشان ، در باره نياز مجتهد به علم رجال مى فرمايد :

مجتهد ، به علم رجال نياز دارد ؛ گر چه با رجوع به كتب رجال . همچنين آنچه گفته شده كه احاديث كتب اربعه ، قطعى هستند يا مصنّفان كتب اربعه ، به صحّت احاديث كتاب هايشان ، شهادت داده اند ، همگى مردود است .(3)

آيا شيعه ، به صحّت و درستى تمام آنچه در الكافى آمده ، قائل است ؟ اى كاش نويسنده محترم كتاب ، نظر صاحب معالم را در باره احاديث الكافى مى ديد و اى كاش كتاب هاى فقهى و غير فقهى شيعه را ملاحظه مى كرد تا متوجّه شود كه چنين

ص: 525


1- . رسائل شريف المرتضى ، ج 1 ، ص 409 - 410 .
2- . الرسائل ، ج 2 ، ص 130 (به نقل از : روش هاى فقه الحديثى امام خمينى ، نوشته محمّد عطّارپور آرانى) .
3- . همان جا .

ديدگاهى ، چه مقدار با واقعيت ، تطبيق مى كند . چه خوب بود كه مرآة العقول مرحوم مجلسى را مطالعه مى كرد تا ببيند كه در آن ، چه مقدار از احاديث ، مورد نقد سندى قرار گرفته اند . البته ممكن است كسى در بين شيعه پيدا شوند كه همه آنچه را در الكافى آمده است ، بپذيرد كه البته اگر وضعيت اين گونه عالمان شيعى با عالمان حنبلى اى كه احاديث كتب اهل سنّت را پذيرفته اند ، مقايسه شوند ، مى بينيم كه وضعيت عالمان شيعه ، اگر بهتر نباشد ، بدتر نيست .

آقاى خالدى ، در پايان مقدّمه خود مى گويد كه با پرداختن به كلينى ، توقّف كوتاهى در مقدّمه كتاب خواهد داشت و سپس ، به خطاهاى تفسيرى موجود در كتاب هاى : فضل علم و توحيد الكافى مى پردازد و در بحث مفصّل ترى ، خطاهاى كتاب حجّت را بررسى خواهد كرد .(1)

نويسنده ، ابتدا عبارتى از مقدّمه الكافى را آورده كه مرحوم كلينى در آن ، در باره قرآن و امام على عليه السلام آورده است :

صاحبين مؤتكفين يشهد كلّ واحد منهما لصاحبه بالتصديق .(2)

وى ، سپس اظهار ناراحتى مى كند كه : چرا كلينى ، قرآن و امام على عليه السلام را در يك رديف قرار داده است ؟ وى اين اتّفاق را غلو و مبالغه در باره امام على عليه السلام مى داند و معتقد است كه ايشان ، هر چه قدر مقام و منزلتش والا باشد ، نمى تواند در رديف قرآن قرار گيرد .

به نظر مى رسد كه در پاسخ به اين اظهار نظر نويسنده ، بايد به «حديث ثقلين» اشاره كرد كه در آن آمده است :

إنّكم مسؤولون عن الثقلين : كتاب اللّه و عترتى إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا.(3)

ص: 526


1- . همان ، ص 11 - 12 .
2- . همان ، ص 13 .
3- . حديث الثقلين ، نوشته قوام الدين وشنوى ، كتابى است در پاسخ به مقاله اى كه در رسالة الإسلام نوشتهشده و صاحب مقاله ، ادّعا كرده بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله در حديث ثقلين ، فرموده است : «كتاب اللّه و سنّتى» . نويسنده ، در اين اثر ، «كتاب اللّه و عترتى» را اثبات نموده است . تمام منابع وى ، از كتب مورد قبول آقاى خالدى است . گفتنى است كه نوشته آقاى وشنوى رحمه الله به عنوان سند «دار التقريب» ، همراه با بيانيه آن مركز ، در چاپ خانه مخيمر مصر ، به سال 1374 منتشر شد . البته در اين كتاب ، گونه هاى مختلف نقل اين سخن پيامبر اكرم ، با عبارت هاى گوناگون آمده است .

نويسنده ، در آخر مقدّمه ، نكته بسيار جالبى را از مرحوم كلينى نقل مى كند كه به نظر مى رسد اگر با دقّت بررسى شود ، ديگر نيازى به نقد باقى نمى مانَد ، مگر نقدهاى موردى ؛ چرا كه مبناى كلينى ، اين كلام بوده است . اگر چه ممكن است به نظر نويسنده با توجّه به اين مبنا نيز موارد نقد وجود داشته باشند كه البته - چنان كه پيش از اين نيز گفته شد - بايد ملاحظه كرد كه آيا نقد مبنايى است يا نه ؟

عباراتى كه نويسنده از مرحوم كلينى نقل مى كند ، چنين است :

إعلم أخى أرشدك اللّه أنّه لا يسع أحدا تمييز شى ءٍ من ما اختلفت الرواية فيه من العلماء عليه السلام برأيه إلاّ على ما أطلقته العالم بقوله : إعرضوها على كتاب اللّه و ما وافق الكتاب ، فخذوه ، و ما خالف الكتاب ، فردّوه .(1)

پس عرضه حديث بر قرآن و به اصطلاح ، نقد قرآنْ محورِ حديث ، يكى از مسائل مهمّى است كه شيخ كلينى بر آن تأكيد مى ورزد ، گو اين كه كلينى ، بعد از ذكر موارد ديگرى براى پذيرش حديث ، در نهايت مى گويد :

نحن لا نعرف من جميع ذلك إلاّ أقلّه .(2)

بايد گفت كه ما آگاهىِ اندكى نسبت به تمام اين ملاك ها داريم و اين ، سخن بسيار حكيمانه اى است . چه كسى مى تواند ادّعا كند كه حتّى بر ظاهر همه قرآن ، حضور ذهنىِ دقيق دارد ، تا چه رسد به عمق آن ؟ بنا بر اين ، بر فرض كه آقاى خالدى به موردى برخورد كرده باشد كه به نظر ايشان ، مخالف با قرآن باشد ، خود مرحوم

ص: 527


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 8 .
2- . همان ، ص 9 .

كلينى ، بعد از معرّفى ملاك شناخت حديث ، آورده است كه دانش ما نسبت به ملاك ها ، بسيار اندك است .

چه خوب بود كه نويسنده محترم ، از اين نكات ، غافل نمى مانْد و به آنها اشاره مى كرد ، هر چند كه از لحاظ شرعى هم موظّف نبوده كه چيزى را كه مخالف فهم اوست ، بپذيرد . البته اين مسئله ، هرگز توجيه كننده برخى سخنان تند و تيز و گاه توهين آميز وى نسبت به شيعه و شيخ كلينى نيست ؛ بلكه جاى اين احتمال را باقى مى گذارد كه شيخ كلينى هم مقدّمات را درست طى كرده و شايد فقط فهم او مخالف فهم آقاى خالدى باشد . از نظر شرعى هم الزامى وجود ندارد كه همگان ، فهم ما را بپذيرند ؛ مگر آن كه مورد ادّعا ، آن قدر از وضوح برخوردار باشد كه براى همه ، بجز مكابر و مغالط ، حجّت را تمام كرده باشد . با ذكر مواردى از نقدهاى نويسنده بر برخى روايات ، روشن خواهد شد كه چنين وضوحى وجود دارد يا نه .

پس از مقدّمه ، خالدى ، وارد نقد احاديث كتاب فضل علم الكافى شده و نخستين روايتى را كه نقد كرده ، اين حديث امام باقر عليه السلام در تفسير آيه شريف «فَلْيَنظُرِ الاْءِنسَ-نُ إِلَى طَعَامِهِ»(1) است كه امام عليه السلام فرموده :

هو علمه الذى يأخذ عمّن يأخذه .

نويسنده محترم ، بعد از نقل اين روايت ، نوشته است : معناى درستى است . بر طالب علم ، واجب است كه علم ثقه را جستجو كند تا از آن ، اخذ نمايد ؛ ولى استشهاد به اين آيه براى اين معناى صحيح ، خطاست و اين كه مراد از «طعام» در اين آيه ، علم باشد ، باطل و غلط است ؛ چرا كه در اين آيه و آيات بعدى ، سخن از طعامى است كه حقيقتا خورده مى شود :

«فَلْيَنظُرِ الاْءِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ * أَنَّا صَبَبْنَا الْمَآءَ صَبًّا * ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا *

ص: 528


1- . سوره عبس ، آيه 24 .

فَأَمنبَتْنَا فِيهَا حَبًّا * وَ عِنَبًا وَ قَضْبًا * وَزَيْتُونًا وَ نَخْلاً * وَ حَدَآئِقَ غُلْبًا * وَ فَاكِهَةً وَ أَبًّا * مَّتَاعًا لَّكُمْ وَ لِأَنْعَامِكُمْ» .(1)

و سپس ، افزوده است : در علم تفسير ، قطع آيه از سياقش جايز نيست و استشهاد به سياق ، نقش مهمّى در فهم ، تفسير و استدلال آيه دارد .(2)

اينك ، نكاتى را يادآور مى شويم :

1 . از حدود يك صد و پنجاه روايتى كه مرحوم كلينى تا كتاب توحيد ذكر كرده است ، نويسنده ، سه روايت را مورد نقد قرار داده است ؟ آيا وجود سه روايت فرضا نادرست ، سزاوار تعبيرى بوده است كه نويسنده محترم در كتاب خود به كار برده و شهادت داده كه از مهم ترين رويكردهاى انحرافى در تفسير قرآن ، تفاسير شيعه است ؟! البته تعبير وى ، در باره تفاسير است ؛ ولى در اين جا به الكافى نگرشى تفسيرى داشته است ، بويژه با توجّه به اين كه - همان طور كه خواهد آمد - مرحوم كلينى را شاگرد على بن ابراهيم قمّى (صاحب تفسير القمّى) معرّفى كرده است .

2 . ايشان ، در مقدّمه كتاب خود به رابطه كلينى با على بن ابراهيم پرداخته و اين كه كلينى ، شاگرد او بوده و روايات فراوانى را از او اخذ و نقل كرده است ؛ ولى نكته جالب اين كه چنين چيزى (روايت نقل شده در تفسير آيه 24 سوره عبس) در تفسير على بن ابراهيم ، نيامده است !(3)

3 . آقاى خالدى ، چون بنا داشته است تا ادّعاى خويش را به اثبات برساند ، توجّهى به ملاك ها و معيارهاى رجالى شيعه ننموده است . در سند روايتى آمده است : «أحمد بن محمّد بن خالد ، عن أبيه ، عمّن ذكره» كه چون «عمّن ذكره» روشن نبوده است ، اين حديث ، جزو احاديث ضعيف محسوب شده ، حجّت نيست . پس اگر حديث از نظر

ص: 529


1- . سوره عبس ، آيه 24 - 32 .
2- . ر. ك : الكلينى و تأويلاته الباطنيّه ، 15 - 16 .
3- . تفسير القمّى ، ص 708 .

رجاليان شيعه ضعيف باشد ، جايى براى استشهاد به آن باقى نمى ماند .

4 . برخى مفسّران شيعه ، از جمله شيخ طبرسى و علاّمه طباطبايى ، آيه ياد شده را به همان گونه اى كه مورد نظر آقاى خالدى است ، تفسير نموده اند(1) و صاحب تفسير الميزان كه معمولاً در آخر هر يك از مباحث تفسيرى خود ، بحث روايىِ مستقلّى را آورده و احاديث مربوط به آيات تفسير شده را مورد بررسى قرار مى دهد ، در بحث روايىِ ذيل اين آيه ، به اين روايت ، اشاره اى نكرده است .

5 . جناب خالدى ، اشاره دارد كه عدم جواز جدا كردن آيه از سياقش ، مورد اجماع است . گويا منظور ايشان ، آن اجماعى بوده كه خود مى پسنديده است . اگر عدّه اى از دانشمندان مسلمان ، در باره موضوعى ، نظرى بر خلاف ديگران داشته باشند ، آيا همچنان در باره آن ، اجماع ، باقى مى ماند ؟ و آيا شبيه اجماع ادّعا شده در باره خلافت بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله نخواهد بود ؟ بنا بر اين ، در بحث از تفسير قرآن ، بايد اجماع عالمان تفسيرِ همه فرقه هاى اسلامى بر هر نوع تفسيرى تحقّق پيدا كند .

6 . اگر كسى بگويد كه «طعام» در آيه ياد شده ، شامل طعام جسمانى و روحانى ، هر دو مى شود و هيچ مَجازى در كار نيست ، بنا بر اين ، اگر در تفسير «فَلْيَنظُرِ الاْءِنسَ-نُ إِلَى طَعَامِهِ» ،(2) منظور از طعام را علم انسان بدانيم كه مى نگرد كه آن را از چه كسى اخذ كند و ياد كردن از آن فرد به عنوان «برترين فرد» ، طبق اين ديدگاه ، چه اشكالى دارد كه آيه را به «علم» تفسير كنيم ؟(3)

برخى هم معتقدند كه آنچه در پايان آيه آمده است : «مَتَ-عًا لَّكُمْ وَ لِأَنعَ-مِكُمْ» ،(4) آن

چيزى است كه مشترك بين انسان و حيوان است . بنا بر اين ، در ابتداى آيه ، وقتى از

ص: 530


1- . مجمع البيان ، ج 5 ، ص 440 ؛ الميزان ، ج 20 ، ص 315 .
2- . سوره عبس ، آيه 24 .
3- . الوافى ، ج 1 ، ص 223 - 241 .
4- . سوره عبس ، آيه 32 .

انسان به طور اختصاصى ياد مى كند ، اين طعامِ مختصّ انسان ، همان علم اوست كه با بُعد روحى انسان ، مرتبط است .(1)

روايت ديگر الكافى كه جناب خالدى آن را مورد نقد قرار داده ، اين روايت ، به نقل از عبد الأعلى بن اَعيَن است كه در آن آمده :

سمعت أبا عبد اللّه جعفر الصادق عليه السلام يقول : قد ولدنى رسول اللّه صلى الله عليه و آله وأنا أعلم كتاب اللّه و فيه بدء الخلق و ما هو كائن إلى يوم القيامة و فيه خبر السماء و خبر الأرض ، و خبر الجنّة و خبر النّار ، و خبر ما كان و خبر ما هو كائن ، أعلم ذلك كما أنظر إلى كفّى . إنّ اللّه يقول : فيه تبيان كل شى ء(2) .(3)

ايشان ، پس از نقل اين روايت ، مى گويد كه بيشتر عبارات اين روايت ، درست و قابل قبول است و فقط نسبت به يك جمله آن ، اعتراض دارد كه همان جمله نخستِ روايت است كه امام عليه السلام مى فرمايد كه از همان بدو تولّد ، همه چيز را مى دانسته است و همان طور كه كفِ دستش مى بيند ، از مطالبى كه در قرآن آمده ، آگاه است .

نويسنده ، در ادامه مى نويسد : ظاهر كلام ، اين است كه امامان شيعه ، از همان هنگامى كه از مادر متولّد مى شوند ، به تمام گذشته و آينده ، علم دارند و خداوند ، اين علم را از چنين هنگامى به آنها آموخته است .

سپس مى افزايد : اين كلام ، مردود است ؛ چرا كه متعارض با قرآن است . انسان ، ناآگاه به دنيا مى آيد و بعد ، خداوند به او مى آموزد و هنگامى كه از لحاظ جسمى رشد مى يابد ، در راه تحصيل علم ، تلاش مى كند . در اين مسير ، علما و اوليا و ائمّه اهل بيت و تمام كسانى كه دنبال علم هستند ، على رغم اختلاف زمانى و مكانى اى كه دارند ، يكسان هستند . خداوند مى فرمايد :

ص: 531


1- . شرح اُصول الكافى ، ملاّ صدرا ، ج 1 ، ص 256 .
2- . اشاره است به سوره نحل ، آيه 90 .
3- . الكلينى و تأويلاته الباطنية ، ص 16 . نيز ، ر. ك : الكافى ، ج 1 ، ص 61 .

«وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّنم بُطُونِ أُمَّهَ-تِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْ-ٔا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَ-رَ وَ الْأَفْ-ٔدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»(1) .(2)

نكات قابل توجّه در باره نقد اين حديث ، در پى مى آيد :

1 . ديدگاهى كه در اين روايت آمده ، مورد تأييد عدّه قابل توجّهى از انديشمندان شيعه بوده است و از آن ، دفاع كرده اند ؛ ولى مورد اتّفاق آنها نيست . در اين جا فقط دو عبارت از شيخ طوسى و سيّد مرتضى در باره موضوع حديث مورد بحث را نقل مى كنيم . شيخ طوسى مى گويد :

و ما روى أنّ أمير المؤمنين - صلوات اللّه عليه و آله - أمر المقداد أن يسأل النبى - عليه و آله السلام - عن المذى . إنّما كان ذلك قبل إمامته لأنّ الإمام لا يجب أن يكون عالما بجميع الأحكام من لدن خلقه اللّه تعالى ، بل إنّما يستفيد الشى ء بعد الشى ء من النبى أو من الذى تقدّمه .(3)

سيّد مرتضى نيز آورده است :

أمّا خبر المذى و رجوع أمير المؤمنين عليه السلام فى الحكم إلى مراسلة النّبى صلى الله عليه و آله بالمقداد على ما ثبتت به الرواية فلا شبهه فى أنّه ليس بقادح فيما ذهبنا إليه من كونه عالما بجميع الأحكام لأنّا لا نوجب ذلك فى الإمام من لدن خلقه و كمال عقله و إنّما نوجبه فى الحال التى يكون فيها إماما .(4)

و علل اختلاف هم به بحث در روايات اعتقادى بر مى گردد . برخى معتقدند كه لازم است روايات اعتقادى ، متواتر باشند و برخى نيز لازم نمى دانند . بنا بر اين ، طبيعى است كه اين دو گروه ، دو گونه برخورد كنند . همچنين ، برخى معتقدان به تواتر ، خبر روايات را هم متواتر مى دانند .

ص: 532


1- . سوره نحل ، آيه 78 .
2- . الكلينى و تأويلاته الباطنية ، ص 16 - 17 .
3- . تمهيد الاُصول فى علم الكلام ، ص 367 .
4- . الشافى فى الإمامة ، ج 2 ، ص 36 .

2 . آقاى خالدى ، در پايان نقد خويش ، به آيه استدلال كرده و آورده كه به طور مسلّم ، آيه دو تخصيص خورده است : يكى به عيسى عليه السلام ، و ديگرى به يحيى عليه السلام :

«قَالُواْ يٰمَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا * يٰأُخْتَ هٰرُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ مَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا * فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُواْ كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِى الْمَهْدِ صَبِيًّا * قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ ءَاتٰنِىَ الْكِتٰبَ وَ جَعَلَنِى نَبِيًّا» .(1)

«يايَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَ ءَاتَيْنٰهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» .(2)

پس ديدگاهى كه جناب خالدى به آن تمسّك جسته ، قطعا با دو نمونه عيسى و يحيى عليهماالسلام تخصيص خورده است . البته شايد ايشان ، بدين نكته توجّه داشته است و لذا در آنچه ذكر كرده ، نام پيامبران را نياورده است ؛ ولى وقتى استثنا ممكن شد ، تا وقتى دليل قاطعى بر نفى نداشته باشيم ، اين امكان مى تواند در مورد افراد ديگر هم تحقّق پيدا كند . اگر دليل قاطعى داشتيم كه فقط انبيا مى توانند در كودكى به مقام پيامبرى برسند و وحى الهى را دريافت كنند و شامل هيچ كس ديگرى نمى شود ، سخن آقاى خالدى قابل قبول بود ؛ ولى وقتى ديدگاهى كه بدان تمسّك جسته ، با آيات خود قرآن ، تخصيص مى خورد ، ديگر جايى براى استدلال به آيه ، باقى نمى ماند . از طرفى ، در قرآن ، سخن از اعطاى علم لَدُنّى به برخى از اوليا شده است ؛ ولى مشخّص نشده كه اين علم ، در چه زمانى به آنها داده شده است . براى نمونه ، آمده كه اين علم به «عبد صالح» ، داده شده است :

«فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَآ ءَاتَيْناهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَ عَلَّمْناهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا» .(3)

از قرآن ، به دست نمى آيد كه آيا اين عبد صالح مورد اشاره ، پيامبر است يا نه . تعبير قرآن ، «عبد» است و از طرفى ، اين عبد ، قطعا از پيامبران اولو العزم هم نيست ؛ چون

ص: 533


1- . سوره مريم ، آيه 28 - 30 .
2- . سوره مريم ، آيه 12 .
3- . سوره كهف ، آيه 65 .

موسى عليه السلام ، معاصر هيچ پيامبرِ اولو العزمى نبوده است ؛ ولى مى بينيم كه اين پيامبر اولوالعزم ، به حضور بنده اى از بندگان خداوند - كه علم لَدُنى خداوند به او آموخته شده است - مى رود تا از وى بياموزد .

با توجّه به آنچه ذكر شد ، آيا اگر خداوند به ائمّه اهل بيت عليه السلام در كودكى و يا هنگام تولّد ، علم لَدُنّى خود را اعطا كرده باشد ، استحاله اى پيش خواهد آمد ؟! اگر جناب خالدى ، دليلى دارد كه به استحاله عقلى دلالت مى كند ، ذكر كند و اگر دليلى نقلى نيز دارد كه بر نفى دلالت مى كند ، لازم است كه بيان كند . آيه اى را هم كه ايشان بدان استشهاد كرده ، يقينا از جانب خود قرآن ، تخصيص خورده است . در ضمن ، توجّه جناب خالدى را به آيات 24 و 25 سوره نمل جلب مى كنيم كه از زبان پرنده اى (هُدهُد) آمده است :

«إِنِّى وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَىْ ءٍ وَ لَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ * وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لاَ يَهْتَدُونَ» .

بر اساس اين آيات ، پرنده اى ، بدون آموزش و از طريق عادى ، زنى (ملكه سبأ) را يافته كه سليمان عليه السلام بر احوال او آگاهى نداشته و آن زن را براى سليمان عليه السلام توصيف مى كند كه از هر چيزى به او داده شده ، صاحب تخت بوده و قوم او ، به جاى خداوند ، براى خورشيد ، سجده مى كرده اند و شيطان ، آنان را از راه خدا و هدايت شدن ، باز داشته است . وقتى پرنده اى توانايى كسب چنين اطّلاعاتى را دارد ، حال اگر امام صادق عليه السلام در حين تولّد ، آيات قرآن را بداند ، چه استبعادى دارد ؟

3 . جناب خالدى آورده است كه شيعيان ، معتقدند امامان عليه السلام در حال جنينى نيز همه چيز را مى دانند . بايد گفت : ممكن است برخى علماى شيعه ، چنين اعتقادى داشته باشند ؛ ولى از كجاى روايتى كه از امام صادق عليه السلام نقل شده ، استفاده مى شود و دلالت مى كند كه امام عليه السلام در حالت جنينى از مطالبى آگاه بوده است ؟!

ص: 534

4 . چنانچه قبلاً هم يادآور شديم ، وقتى سند روايتى هم درست باشد و خدشه اى بدان وارد نباشد ، باز اين بحث در بين شيعه مطرح است كه : آيا هر روايت صحيح السندى ، حجّت است ؟ در باب مباحث اعتقادى ، برخى همچون علاّمه طباطبايى ، ديدگاهشان اين است كه حديث ، بايد متواتر باشد .(1)

برخى معتقدند كه در اصول ، محور عقل است . بنا بر اين ، در مسائل اعتقادى ، تعبّد وجود ندارد ؛ زيرا نهايتْ اين است كه اجماع ، براى ما قول امامى را كشف بنمايد و تعبّد به قول امام در احكام عملى لازم است ، نه در اصول موضوعى ؛ زيرا اصول موضوعى ، تعبّدبردار نيست . در اعتقادات ، تا چيزى مورد باور عقل نباشد ، به آن اعتقاد پيدا نمى شود . اين است كه بايد گفت : تعبّد ، در عمل صورت پذير است ، نه در اعتقادات عقلى .(2)

3 . سومين روايتى كه نويسنده ، آن را مورد نقد قرار داده ، روايتى است كه به تعبير وى ، كلينى در آن ، در باب اختلاف حديث ، كلام خطرناكى را به امام على عليه السلام نسبت داده است و در آن ، به بسيارى از اصحاب پيامبر خدا ، اتّهام وارد كرده است . متن اين روايت ، كه از سليم بن قيس هلالى نقل شده ، چنين است :

إنّى سمعت من سلمان و مقداد و أبى ذر ، شيئا من تفسير القرآن و أحاديث من نبى اللّه - عليه الصلاة و السلام - غير ما فى أيدى النّاس . ثمّ سمعت منك تصديق ما سمعت منهم و رأيت فى أيدى الناس أشياء كثيرة من تفسير القرآن و من الأحاديث عن نبى اللّه صلى الله عليه و آله : أنتم تخالفونهم فيها و تزعمون أنّ ذلك كلّه باطل إفترى النّاس يكذبون على رسول اللّه صلى الله عليه و آله متعمدين و يفسّرون القرآن بآرائهم فأقبل على فقال : قد سألت فافهم الجواب . ثمّ قال : إنّ فى أيدى النّاس حقا و باطلاً ، و صدقا و كذبا ، و ناسخا و منسوخا و عامّا و خاصّا ، و محكما و متشابها ، و حفظا و وهما .(3)

ص: 535


1- . ر. ك : الميزان ، ج 12 ، ص 261 - 262 .
2- . تقريرات فلسفه ، ج 1 ، ص 115 .
3- الكافى ، ج 1 ، ص 62 .

در اين حديث مفصّل ، امام عليه السلام ناقلان حديث را به چهار دسته تقسيم مى كند :

1 . منافق ؛

2 . كسى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده و سهوا چيزى به آن افزوده است ؛

3 . كسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، چيزى را شنيده است ؛ ولى سپس ، پيامبر صلى الله عليه و آله از آن نهى كرده و او ، آن نهى را نشنيده است يا بر عكس ؛

4 . كسى كه حديثى را با در نظر گرفتن همه جوانب آن از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده و نقل مى كند .

امام عليه السلام در پايان حديث هم مى فرمايد : اين گونه نبوده است كه همه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله ، هر چه را از ايشان مى پرسيدند ، مى فهميدند . برخى از اصحاب ، سؤال مى كردند ، امّا در پىِ فهم پاسخ آن نبودند .

در اين جا جناب آقاى خالدى ، وارد مباحث تفصيلى در ردّ اين حديث شده است . ما در يك جمع بندى ، به برخى نكات مهمّى كه ايشان آورده ، اشاره مى كنيم و سپس به برخى از آنها پاسخ مى دهيم .

1 . نويسنده ، مى گويد كه سليم ، ادّعا كرده كه امام على عليه السلام ، «شتم فيه كثيرا من أصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله » ؛ يعنى به بسيارى از اصحاب پيامبر خدا ، اتّهام وارد كرده است . اين كلام ، سند درستى ندارد و لذا ، باطل و مردود است .

2 . يقين داريم كه امام على عليه السلام چنين چيزى را نفرموده و به ايشان ، نسبت دروغ داده اند ؛ چرا كه اين سخن ، با رفتار على عليه السلام با صحابيان و ديدگاهش در باره آنها متعارض است .

3 . روايت ، چنان بيان شده كه گويا بين صحابه ، در تفسير ، تعارض وجود داشته و چنين مى پندارد كه مفسّران راستين ، فقط چهار نفر بوده اند : امام على عليه السلام ، سلمان ، مقداد و ابو ذر .

4 . روايت ، چنان بيان شده كه گويان صحابيانِ مفسّر صادق ، تفاسير نقل شده از

ص: 536

ديگران را رد مى كردند و آنها را باطل مى دانستند .

5 . روايت ، چنين مى پندارد كه بعضى از صحابيان در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله به ايشان دروغ مى بستند و ايشان ، از آنها چنين شكايت مى كرده است :

أيّها الناس ! قد كثرت علىّ الكذابة . فمن كذب علىّ متعمّدا ، فليتبوّء مقعده من النار .

نويسنده ، سپس در باره اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله ، رواياتى را از منابع اهل سنّت نقل مى كند كه عبارت : «كثرت علىّ الكذابة» در آنها وجود ندارد . وى ، معتقد است كه اين عبارتِ روايت ، درست نيست . سپس مى نويسد : يكى از علل ردّ اين حديث ، متّهم شدن اصحاب به دروغ بستن بر پيامبر صلى الله عليه و آله است كه سخن باطلى است و هيچ يك از صحابيان ، بر پيامبر صلى الله عليه و آله دروغ نبسته اند . همچنين ، اين روايت ، اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را به چهار دسته تقسيم كرده و صحابيان صادق و عالِم را چهار نفر دانسته است : على عليه السلام ، سلمان ، ابوذر و مقداد ، كه اين تقسيم ، ستم بزرگى بر ديگر صحابيان پيامبر صلى الله عليه و آله است .

وى در ادامه مى نويسد : اين روايت ، چنين پنداشته كه بعضى از بسيارى از اصحاب ، منافق بوده اند و عمدا بر پيامبر صلى الله عليه و آله دروغ مى بسته اند . از كسانى كه چنين روايتى را پذيرفته اند و پيشاپيش همه ، كلينى - كه اين روايت را در الكافى آورده است و در آن ، به بسيارى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله اتّهاماتى وارد مى كند - بايد پرسيد كه : وقتى بسيارى از صحابيان ، منافق بوده اند ، پس چه كسانى «صادق» ، «مخلص» و «ناجح» بوده اند ؟(1)

پاسخ اشكالات

نگارندۀ اين سطور ، در باره روايات سليم بن قيس و كتاب منسوب به او ، در فصل نامۀ

ص: 537


1- . البته ما همه عبارات ايشان را نياورديم ؛ امّا محتواى عمده مطالب ايشان آورده شده و نكته محورى اى كه در سخنان نويسنده باشد و نياورده باشيم ، وجود ندارد .

علوم حديث (شماره 35 و 36) ، مقاله اى نوشته است كه خوانندگان گرامى را براى اطّلاع بيشتر ، بدان ارجاع مى دهيم ؛ امّا مهم ترين نكته اى كه در اين جا بر آن تأكيد مى شود ، اين است كه قبل از شيخ كلينى ، خود قرآن ، چنين نسبتى را به برخى اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله داده كه متأسّفانه ، به اين بخش از آيات آن ، توجّه كافى نشده است . ما در اين مجال ، بدون اين كه بخواهيم خود به هيچ يك از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله نقدى وارد كنيم ، فهرست وار ، با اشاره به برخى از اين آيات ، از جناب خالدى مى خواهيم كه به اين سؤال پاسخ دهند كه : قرآن كريم ، اين مطالب را در باره چه كسانى گفته است ؟

1 . آيات هفتم تا بيستم سوره بقره ، از جمله اين آيه : «وَ إِذَا لَقُواْ الَّذِينَ ءَامَنُواْ قَالُواْ ءَامَنَّا وَ إِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ » ،(1) مربوط به چه كسانى است ؟

جناب خالدى معتقد است كه ظاهر ، بايد حفظ شود . اين جمع ، چه كسانى هستند ؟

2 . منظور از آيه 163 سوره آل عمران : «وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُواْ وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ قَاتِلُواْ فِى

سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُواْ قَالُواْ لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَّتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاْءِيمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْوَ هِهِم مَّا لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ » ،(2) چه كسانى هستند ؟

3 . اين آيات سوره حشر ، خطاب به چه كسانى است كه : «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نَافَقُواْ يَقُولُونَ لاِءِخْوَ نِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَلاَ نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَ إِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصُرَنَّكُمْ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ »(3) ؟

اين آيه ، بيان كننده اين مطلب است كه منافقان ياد شده ، يك گروه از مسلمانان بوده اند ، نه يك نفر و دو نفر ؛ چون به گونه اى رفتار مى كرده اند كه مايه دل گرمى اهل

ص: 538


1- . سوره بقره ، آيه 14 .
2- . سوره آل عمران ، آيه 167 .
3- . سوره حشر ، آيه 11 .

كتاب بوده اند . يك نفر و دو نفر ، نمى توانند مايه دل گرمى يك گروه ديگر باشند و از طرف ديگر ، اين جمع ، چه كسانى هستند ؟

4 . در سوره احزاب آمده است :

«هُنَالِكَ ابْتُلِىَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُواْ زِلْزَالاً شَدِيدًا * وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُورًا * وَ إِذْ قَالَت طَائِفَةٌ مِّنْهُمْ يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُواْ وَ يَسْتَأذِنُ فَرِيقٌ مِّنْهُمُ النَّبِىَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِىَ بِعَوْرَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلاَّ فِرَارًا » .(1)

بر اساس اين آيات ، كسانى معتقد بوده اند كه هر چه خدا و پيامبرش وعده داده اند ، دروغ بوده است ! اينها به تصريح قرآن ، يك نفر و دو نفر هم نبوده اند . همچنين ، گروهى به مردم يثرب (مدينه) مى گويند كه ديگر جاى ماندن نيست . عدّه اى از آنها هم به بهانه اين كه خانه هايشان حفاظ ندارد ، از پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه مى خواستند تا از ميدان نبرد ، خارج شوند . آيا آقاى خالدى ، همچنان معتقدند كه اصحاب پيامبر خدا ، همه يكسان بوده ، داراى يك سطح از فهم از اسلام بوده اند ؟!

5 . در سوره «منافقون» مى خوانيم :

«يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَآ إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِى وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لَٰكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لاَ يَعْلَمُونَ » .(2)

وقتى قرآن مى فرمايد : «وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إنّ المنافقين لَكَاذِبُونَ » ،(3) آيا همچنان اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله يكسان هستند ؟ آيا اصحاب منافق پيامبر صلى الله عليه و آله از نسبت دروغ دادن خدا ، به پيامبر اِبايى داشتند ؟ البته خوب است كه يك بار همه سوره خوانده شود تا روشن شود كه وقتى خود پيامبر صلى الله عليه و آله حضور دارد ، اهل نفاق ، اين گونه برخورد مى كنند ، حال

ص: 539


1- . سوره احزاب ، آيه 11 - 13 .
2- . سوره منافقون ، آيه 8 .
3- . سوره منافقون ، آيه 1 .

وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله نباشد ، چه اتّفاقى خواهد افتاد ؟

6 . در سوره فتح ، آمده است :

«سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَآ أَمْوَ لُنَا وَ أَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَن يَمْلِكُ لَكُم مِّنَ اللَّهِ شَيْئَا إِنْ أَرَادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرَادَ بِكُمْ نَفْعَام بَلْ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرَما * بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن يَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِيهِمْ أَبَدًا وَزُيِّنَ ذَ لِكَ فِى قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنتُمْ قَوْمَام بُورًا » .(1)

اينان ، اصحاب باديه نشين پيامبر صلى الله عليه و آله بوده اند كه به ايشان ، دروغ مى گفته اند . آيا آنان اِبايى از دروغ بستن بر پيامبر صلى الله عليه و آله هم داشته اند ؟ و آيا اينان ، با مؤمنان راستينى كه توصيفشان در قرآن آمده ، يكسان هستند ؟ اينان ، اميد داشته اند كه مؤمنان و مسلمانان هرگز برنگردند . آن وقت ، كسانى كه اميدوارند پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان برنگردند ، آيا بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله مسلمانِ واقعى محسوب مى شوند ؟! به هر حال ، ما بايد آيات قرآن را بپذيريم . آيا اين روايت منسوب به پيامبر صلى الله عليه و آله كه اهل سنّت نقل كرده اند و در آن آمده : «أصحابى كالنّجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم» ، بر قرآن ، عرضه شده است ؟ آخر ، اصحابى كه سخن از اين مى گفتند كه خدا و پيامبرش - نعوذ باللّه - آنها را فريب داده اند يا كسانى كه اميد داشتند تا پيامبر خدا يا مؤمنان ديگر بر نگردند (يعنى اثرى از اسلام باقى نماند) ، اينان «بأيّهم اقتديتم اهتديتم» هستند ؟!

7 . قرآن كريم ، مسائل فراوانى را براى مدّت زمان كوتاه قبل از رحلت پيامبر اكرم ، در سوره توبه ، ذكر فرموده است . اين جريانات نفاق پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، چه شدند ؟

از آيه 42 اين سوره ، به جريان نفاق پرداخته شده و نكات متعدّدى را در باره آنها بيان شده كه ما فقط به ذكر دو نكته مى پردازيم و پيشنهاد مى گردد تا ساير آيات آن ، مطالعه شوند .

ص: 540


1- . سوره فتح ، آيه 11 - 12 .

قرآن كريم ، در سوره بقره ، فقط يك بار عبارت «وَ مِنَ النَّاسِ» را ذكر مى كند . اگر ما به ظاهر عبارت هم اكتفا كنيم ، اينها در سوره توبه ، چندين برابر مى شود . در آيه 49

اين سوره آمده است :

«وَمِنْهُم مَّن يَقُولُ ائْذَن لِّى وَلاَ تَفْتِنِّى أَلاَ فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُواْ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُم بِالْكَافِرِينَ » .

در آيه 58 سوره توبه نيز آمده است :

«وَمِنْهُم مَّن يَلْمِزُكَ فِى الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُواْ مِنْهَا رَضُواْ وَإِن لَّمْ يُعْطَوْاْ مِنْهَآ إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ » .

و در آيه 61 اين سوره مى خوانيم :

«وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَّكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ » .

همچنين ، در آيه 75 آن ، آمده است :

«وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ » .

آيا با وجود اين آيات ، جناب آقاى خالدى ، همچنان معتقد است كه اصحاب پيامبر خدا ، همه در يك سطح قرار داشتند و همه آنها از مؤمنان راستين بودند ؟ آيا همه آنها در پىِ شنيدن درست سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و نقلِ درست آن بودند ؟ اين طوايف چهارگانه ، پس از رحلت پيامبر خدا ، كجا رفتند ؟ گر چه به يك معنا ، درست است كه «وَ لاَ يَزِيدُ الظَّ--لِمِينَ إِلاَّ خَسَارًا »(1) ولى اگر اينها با پيام و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله مخالف بودند ، چگونه پس از پيامبر خدا ، انسان هاى شايسته اى گرديدند ؟!

و امّا مهم تر از آنچه ذكر شد ، در سوره توبه ، آيه اى ديگر هم در باره اهل نفاق آمده است كه بسيار بيشتر از اينها جاى تأمل دارد و معلوم نيست كه جناب خالدى ، چه

ص: 541


1- . سوره اسراء ، آيه 82 .

پاسخى براى آن خواهد داشت . در آيه 101 اين سوره ، آمده است :

«ووَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ ۖ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ ۖ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ ۖ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ۚ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِيمٍ» .

در اين جا قرآن ، هم از اطراف مدينه ، عدّه اى را به عنوان منافق ، معرّفى مى كند ، و هم عدّه اى از اهل مدينه را . هر دو را هم با صيغه جمع ، بيان كرده است و نكته جالب ، اين است كه خطاب مى كند : «شما ، آنها را نمى شناسيد و ما ، آنها را مى شناسيم» . آيا با اين تصريح قرآن به نفاق عدّه اى در خارج و داخل مدينه و تصريح به اين كه شما آنها را نمى شناسيد ، چگونه مى توان با قاطعيت ، ادّعاى عدم نفاق همه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و صادق و صالح بودن آنها را نمود ؟!

از سوى ديگر در متن روايتى كه نويسنده محترم ، آن را نقل و نقد كرده ، هرگز نيامده است كه فقط سخنان اين چهار نفر ، پذيرفته مى شود ؛ بلكه اين مسئله مطرح شده كه سخنانى را از اين چهار نفر شنيده كه با سخنان ديگران ، مخالف است . شاهد اين نكته ، مطالب فراوانى است كه در كتاب هاى تفسيرى و غير تفسيرى شيعه ، از ابن عبّاس و اصحاب ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است . براى نمونه ، در تفسير روض الجنان ابوالفتوح رازى ، حدود سيصد مورد روايت از اين دست ، از ابو هُرَيره ، نقل شده و پذيرفته شده است .

3 . جناب آقاى خالدى ، گويا معتقد است كه دروغ بستن به پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان حيات ايشان ، تنها در منابع شيعه نقل شده است و در منابع اهل سنّت ، چنين رواياتى وجود ندارد . شايان ذكر است كه جلد اوّل كتاب الموضوعات ابن جوزى (ص 55 - 98) به اين بحث پرداخته است كه بخشى از آن ، در باره دروغ بستن بر پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان حيات مبارك ايشان است .

در روايتى كه ابن جوزى آن را نقل كرده ، آمده است :

أنبأنا محمّد بن ناصر ، قال : أنبأنا محفوظ بن أحمد ، قال أنبأنا أبو على الجازرى ،

ص: 542

قال أنبأنا المعافى بن زكريا ، قال : حدّثنا محمّد بن هارون أبو حامل الحضرمى ، قال : حدّثنا السرى بن يزيد الخراسانى ، قال : حدّثنا أبو جعفر بن على الفزارى ، قال حدّثنا داوود بن الزبر ، قال : قال أخبرنى عطاء بن السائب بن عبد اللّه بن الزبير ، قال : قال يوما لأصحابه أتدرون ما تأويل هذا الحديث : «من كذب علىّ متعمدا فليبوّء مقعده من النار» ؟ قال عشق رجل امراة فأتى أهلها مساء . فقال : إنّى رسول اللّه صلى الله عليه و آله بعثنى إليكم أن أتضيف ... بيوتكم شئت قال و كان ينتظر بيتوتته المساء . قال : فأتى رجل منهم النبى صلى الله عليه و آله ، فقال إنّ فلانا أتانا يزعم ذلك أمر تدان يبيت فى أى بيوتنا ما شاء . فقال : كذب فلان أنلق معه فإن اسكنت اللّه عز و جل منه فاصدب عنقه .(1)

ابن جوزى ، بعد از آوردن اين روايت ، گفته كه آن را 61 نفر از صحابه نقل كرده اند :

قال المصنّف : و هذا الحديث أعنى قوله «من كذب علىّ متعمدا» ، قد رواه من أصحابه ، عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله أحد و ستّون نفسا .(2)

سپس در صفحه 83 كتاب ، آن را از «اُسامة بن زيد» ، نقل مى كند و بعد از نقل روايت ، مى نويسد :

ذلك أنّه بعث رجلاً فى حاجة فكذب عليه فدعا عليه فوجده ميتا لم ثقيله الأرض .

پس اصل دروغ بستن به پيامبر اكرم ، در احاديث اهل سنّت هم وجود دارد .

4 . حديثى در منابع اهل سنّت آمده كه در راستاى حديث نقل شده توسّط كلينى است . در اين زمينه بايد گفت كه متأسّفانه ، فِرَق مختلف اسلامى ، بيشتر به دنبال نقد طرف مقابل هستند و اگر وقت خود را صرف اصلاح خود مى كردند ، خيلى زودتر به نتيجه مى رسيدند . بسيار ديده مى شود كه مطالبى از طرف مقابل را زير ذرّه بين برده ، آن را نقد مى كنند ، غافل از اين كه در نوشته هاى هم مسلكان خودشان ، همان مطالب و چه بسا تندتر از آن آمده كه هرگز به آنها توجّه نمى كنند ؛ ولى مرتّب به دنبال نكات منفى موجود در نوشته هاى ديگران هستند .

ص: 543


1- . الموضوعات ، ج 1 ، ص 56 .
2- . همان ، ص 56 .

در روايتى از صحيح البخارى آمده :

حدّثنا محمّد بن كثير ، أخبرنا سفيان ، حدّثنا المغيرة بن النعمان ، قال حدّثنى سعيد بن جبير ، عن ابن عبّاس - رضى اللّه عنهما - عن النبى صلى الله عليه و آله قال : انّكم تحشرون حفاع عراة . ثم قرأ : «كَمَا بَدَأْنَآ أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِيدُهُو وَعْدًا عَلَيْنَآ إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ»(1) و أوّل من يكسى يوم القيامة إبراهيم و إنّ اُناسا من أصحابى يؤخذ بهم ذات الشمال . فأقول أصحابى أصحابى . فيقال : إنّهم لا يزالوا مرتدين على أعقابهم منذ فرقتهم ، فأقول كما قال العبد الصالح و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم إلى قوله الحكيم .(2)

اين روايت نبوى ، با مضمون ديگرى در همين كتاب (ج 8 ، ص 217 ، ح 166 باب فى الحوض) ، به نقل از ابو هُرَيره ، به اين گونه آمده :

بينا أنا قائم إذا زمره حتّى إذا عرفتهم خرج رجل من بينى و بينهم ، فقال : هلمّ ! فقلت : أين؟! قال : إلى النّار ، واللّه ! قلت : و ما شأنهم ؟! قال : إنّهم إرتدوا بعدك على أدبارهم القهقرى . ثم إذا زمره حتّى إذا عرفتهم خرج رجل من بينى و بينهم ، فقال : هلمّ ! قلت : أين؟! قال : إلى النّار ، واللّه ! قلت : ما شأنهم ؟! قال : إنّهم إرتدوا بعدك على أدبارهم القهقهرى . فلا أراه يخلص منهم إلاّ مثل همل النعم .(3)

آقاى بن باز ، در رساله اى كه در آن ، وصيّت منسوب به شيخ احمد ، خادم حرم شريف نبوى را نقل مى كند ، مى نويسد :

و فى الحديث الصحيح عن النّبى صلى الله عليه و آله : انّه قال يذاد رجال عن حوضى يوم القيامة ، فأقول : يا ربّ! أصحابى ، أصحابى . فيقال : انّك لا تدرى ما أحدثوا بعدك ، فأقول كما قال العبد الصالح .(4)

ص: 544


1- . سوره انبيا ، آيه 104 .
2- . صحيح البخارى ، ج 4 ، ص 110 و ج 5 ، ص 191 و ج 7 ، ص 195 ؛ صحيح مسلم ، ج 7 ، ص 68 و 71 ؛ مسند ابن حنبل ، ج 3 ، ص 281 ؛ كنز العمّال ، ح 39131 ، 39184 ، 31113 ، 39185 ، 39195 ، 39138 ، 39190 ، 39125 ، 18929 ، 36174 و 39130 .
3- . مجلّه تراثنا ، شماره 89 ، ص 352 (به نقل از : صحيح البخارى ، ج 217 ، ح 166 باب فى الحوض) .
4- . التحذير من البدع ، ص 27 - 28 . اين كتاب ، مجموعه اى شامل چهار رساله است كه با هم چاپ شده استو عناوين رساله ها عبارت اند از : 1 . و حكم الاحتمال بالوالد النبوية و غيرها ، 2 . حكم الاحتمال بليّة الأسواد و المولع ، 3 . حكم الاحتمال بليّة النصف من الشعبان ، 4 . تنبيه هام على كذب الوصيّة المنسوبة للشيخ أحمد خادم الحرم النبوى الشريف . متأسّفانه ، محلّ چاپ و سال نشر ندارد . در ابتداى رساله چهارم آمده : «مِن عبد العزيز بن عبد اللّه بن باز ، إلى مَن ...» .

لذا بايد گفت : اگر روايت شيخ كلينى ، جاى نقد دارد ، روايت بخارى هم دارد و اگر روايت بخارى صحيح است ، روايت كلينى هم صحيح است . معلوم نيست كه چرا استاد خالدى ، بايد كتابى در نقد الكافى بنويسد و رواياتى را كه نمونه آنها نقل شد ، مورد نقد قرار دهد ؛ در حالى كه همانند آن روايت ها ، در صحيح البخارى نيز آمده است ؛ ولى نويسنده ، از كنار آنها گذشته است . به نظر مى رسد كه مشكل اساسى ، همان چيزى است كه گفته شد و متأسّفانه در بين همه فرقه ها وجود دارد و آن ، اين است كه هر اشكالى را فقط در طرف مقابل مى بينند !

ص: 545

منابع و مآخذ

1 . رسائل الشريف المرتضى ، به كوشش : السيّد مهدى الرجائى ، مقدّمه : السيّد أحمد الحسينى ، دار القرآن الكريم ، 1405 ق .

2 . حديث ثقلين ، قوام الدين الوشنوى ، مصر : مطبعة المخيمر ، 1374 ق .

3 . فصل نامه علوم حديث ، شماره 22 .

4 . شيعه ، سيّد محمّدحسين طباطبايى ، تهران : چاپ خانه علمى - فرهنگى كتيبه ، 1385 ق .

5 . اُصول الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تصحيح و تعليق : على أكبر الغفّارى،تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1388 ق .

6 . تفسير القمّى ، على بن إبراهيم القمّى ، تصحيح : محمّد صالحى انديمشكى ، قم : ذى القرنين ، 1428 ق .

7 . مجمع البيان ، أمين الاسلام الطبرسى ، تصحيح و تعليق : السيّد هاشم الرسولى المحلاّتى ، بيروت : التراث العربى ، 1379 ق .

8 . الوافى ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، اصفهان ، منشورات مكتبة الإمام أمير المؤمنين ، 1365 ش .

9 . شرح اُصول الكافى ، صدر الدين محمّد الشيرازى (ملاّ صدرا) ، تصحيح : محمّد خواجوى ، تهران : مؤسّسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى ، 1367 ش .

10 . تمهيد الاُصول ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تصحيح : مشكاة الدينى ، تهران : دانشگاه تهران ، 1362 ش .

11 . الشافى فى الإمامة ، على بن الحسين الموسوى (السيّد المرتضى) ، تحقيق : عبد الزهراء

ص: 546

الحسينى الخطيب ، تهران : مؤسّسة الإمام الصادق عليه السلام ، 1426 ق .

12 . تقريرات فلسفه ، سيّد روح اللّه موسوى (امام خمينى) ، تقرير : سيّد عبد الغنى اردبيلى ، تهران : مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى ، 1380 ش .

13 . الموضوعات ، عبد الرحمان على (ابن الجوزى) تحقيق : عبد الرحمان محمّد عثمان ، تهران : دار الفكر ، 1403 ق .

14 . التحذير من البدع ، عبد اللّه بن باز ، بى جا ، بى تا (رساله موجود در كتاب خانه دانشگاه اديان و مذاهب ، 8 / 58 ت / 6 / 207 BP) .

15 . صحيح البخارى ، بيروت : دار الفكر ، 1401 ق (افست از : قاهره ، طبع : دار الطباعة) .

16 . مجلّه تراثنا ، سال بيست و سوم ، ش 89 و 90 .

ص: 547

ص: 548

نقدى بر نقد (محمّدعلى سلطانى)

نقدى بر نقد

محمّدعلى سلطانى

چكيده

در اين نوشتار ، نخست به ارزشمندى كتابى اشاره شده كه مورد نقد قرار مى گيرد. كتاب الكافى، از آن رو ارزشمند دانسته شده كه كارهاى بسيارى و از جمله نقدهايى بر آن نوشته شده است. از نقد آقاى ابوالفضل برقعى ، ياد شده و افراط هاى وى در نقد كتاب الكافى ، در ضمنِ بررسى نقدهاى وى به كتاب عقل و جهل ، نشان داده شده است. در نهايت ، مبانى وى در مورد نفى نيازمندى به حديث، مفهوم تحريف، باور شيعيان در مورد كتاب الكافى ، بررسى و نادرستى برداشت هاى وى آمده است.

كليدواژه ها: نقد الكافى، تحريف، كسر الصّنم، برقعى، وهّابيت، حديث شيعه .

مقدّمه

افراط و تفريط ، يكى از بزرگ ترين بلاياى زندگى انسان است كه در تحقيقات و پژوهش ها ، گاه چنان نتايج زيان بارى از خود به جا مى گذارند كه به آسانى، قابل اندازه گيرى نيست. به عنوان نمونه ، در مورد كتب اربعه شيعه و يا صحاح ستّه اهل سنّت ، گاه افرادى پيدا مى شوند كه از فرط افراط ، هر آنچه را كه در آنها وجود دارد ، بدون هرگونه ترديدى قبول مى كنند. در حالى كه اگر فردى به اين كتب مراجعه كند ، خواهد ديد در آنها روايات فراوانى وجود دارند كه غير قابل قبول اند و به هيچ

ص: 549

معيارى نمى توان آنها را به بزرگان دين منسوب داشت. از طرف ديگر ، افرادى وجود دارند كه همه محتواى اين كتب را نادرست و باطل مى شمارند. اين، در حالى است كه مى توان در مورد صدور پاره اى از روايات موجود در آنها از پيامبر صلى الله عليه و آله و يا بزرگان دين ، يقين پيدا كرد.

نفى همه و يا اثبات همه و عدم اعتقاد به راه ميانه ، زاييده جهل و نادانى است؛ زيرا اين آثار ، توسط انسان ها تدوين شده اند و بديهى است كه انسان ها از ويژگى انسانى برخوردار هستند و از جمله ويژگى هاى انسان ها ، اشتباه، فراموشى، و تشخيص هاى درست و نادرست است.

يكى از افرادى كه در جنبه نفى اعتبار كتاب الكافى ، راه بسيار افراط را پيموده است، فردى به نام مرحوم سيد ابوالفضل برقعى است. وى در مورد كتاب الكافى، نقدى نوشت كه در نهايت ، چيزى از اين كتاب را باقى نگذاشت. اگر فردى ، كتاب وى را بخواند، خواهد ديد كه وى از فرط تندروى در نقد ، گاه براى تخريب حديثى ، به دلايلى دست مى يازد كه انسان را ناخودآگاه به سوى اين باور سوق مى دهد كه گويى وى پيش از ورود به نقد ، تصميم خود را گرفته است.

اين نوشته ، دست آويزى براى جريان وهّابيت و علاقه مندان به آن شد تا آن را به زبان عربى ترجمه كنند و با مقدّمه و توضيحاتى - كه شايد خود نويسنده هم به آن نتيجه گيرى ها باور ندارد - ، در سطح گسترده، براى مبارزه با شيعه ، چاپ و نشر دهند.

اين ترجمه ، با نام بسيار زشت «كسر الصّنم» ، از سوى جريان هاى وهّابى در جهان اسلام منتشر شد. گرچه دست اندركاران نشر عربى آن ، در پى تحرير حقيقت نيستند تا اميدى براى بيدار شدن آنها داشت ، امّا كتاب آقاى برقعى ، نيازمند بازنگرى و نقد جدّى است و از آن جايى كه نمى توان در يك مقاله ، همه كتاب را مورد بررسى قرار داد ، در اين نوشته ، با بررسى يك بخش به عنوان نمونه، تلاش خواهد شد كه افراط گرايى آقاى برقعى در اين نقد ، نشان داده شود.

ص: 550

پاسدارى از تلاش كلينى

كتاب الكافى ، تأليف ابو جعفر محمّد بن يعقوب بن اسحاق كلينى، از ارزشمندترين كتاب هاى روايى شيعه است . اين كتاب ، از دير باز مورد توجّه و عنايت علما، محدّثان، دانشوران و نيز توده مردم شيعه قرار داشت. اين توجّه ، موجب شده است تا در پيرامون آن ، باورهايى در بين مردم ايجاد شود كه روز به روز موقعيت و جايگاه كتاب را در ذهن مردم مستحكم تر و پر رنگ تر كند. اين كتاب ، يكى از چهار كتاب معتبر در بين شيعه است .

همچنين عبارتى به اين مضمون در بين پاره اى از معتقدان به اين كتاب وجود دارد كه «الكافى ، كافٍ لشيعتنا». اين عبارت را پاره اى افراد تلاش كرده اند به حضرت حجّت عليه السلام منسوب كنند . مضمون اين عبارت ، نه با توجّه به محتواى كتاب الكافى مى تواند درست باشد ونه با مقام امامت سازگارى دارد؛ زيرا هيچ كتاب تأليفى به دست بشر نمى تواند از چنان دايره مفهومى برخوردار باشد كه بتواند همه نيازهاى يك جامعه را در بر بگيرد. تحوّلات روزافزون زندگى انسان ها و به وجود آمدن نيازهاى جديد و پيدايش انديشه هاى نو ، هرگز به يك كتاب اين اجازه را نمى دهد كه بتواند از عهده همه نيازها برآيد. از اين رو ، از ساحت يك معصوم به دور است سخنى بگويد كه امكان تحقّق نداشته باشد. در هر صورت ، چنين عبارتى در بين شيعيان پيدا شد و همين امر ، از سويى موجب اشتهار اعتبار فزون تر اين كتاب و از سوى ديگر باعث انتقاداتى گشت.

در كنار اين امور ، وجود باورى در بين اهل سنّت مبنى بر صحّت و درستى شش مجموعه روايى به عنوان «صحّاح ستّ» و نوعى رقابت مذهبى در بين پيروان مذاهب اسلامى كه كاملاً امرى طبيعى است، به اين انديشه در بين شيعيان كمك كرد كه در بين شيعه هم ، كتب اربعه چنين جايگاهى دارد . در حالى كه نه آن باور در بين اهل سنّت ، قابل دفاع است و نه اين باور در بين شيعيان مى تواند به مفهوم صحّت كامل محتواى

ص: 551

همه كتب اربعه باشد.

در هر صورت ، كتاب الكافى ، در بين علماى شيعه ، جايگاه والايى را به خود اختصاص داد. اين كه عوامل اين اعتبار چه بوده است، خود نيازمند تحقيقى در خور است. اما به اجمال مى توان به چند نكته اشاره كرد :

1 . نويسنده بزرگوار و دانشور آن ، زحمت و تلاش بسيارى در راه تأليف اين كتاب كشيد و رنج فراوان براى گردآورى احاديث آن متحمّل شد. تأليف اين كتاب ، بنا به مشهور ، دست كم بيست سال طول كشيد.(1) و كلينى در اين مدت ، به شهرهاى فراوانى سفر كرد(2) و از اساتيد روايى بسيارى روايت شنيد، آنها را پيرايش كرد و به شكل دلنواز و دقيقى تنظيم كرد. اين تلاش و تنظيم دقيق ، موجب رويكرد مردم به كتاب گشت.

2 . قداست و خلوص نيّت كلينى ، موجب شد خداوند اجر تلاش و زحمات او را به اين شكل نشان بدهد. بديهى است كه تلاش مخلصانه ، همواره جاى خود را در دل مردم و توده ها باز مى كند. در حقيقت ، اين اعتبار و اشتهار ، نوعى لطف و پاداش الهى در برابر يك تلاش پاك و بدون ريا و تظاهر است .

3 . اين كتاب در شرايطى تأليف شده است كه اوضاع سياسى شيعيان ، بسيار نامساعد بود و از تشتّت و اختلاف فراوانى رنج مى برد.(3) اين اختلاف و پراكندگى ، زاييده غيبت طولانى امام عصر عليه السلام و فقدان مركزيت لازم در بين شيعيان بود. در اين

ص: 552


1- . الكلينى و الكافى ، ص 213 .
2- . كلينى براى دست يابى به مشايخ حديث و شنيدن حديث از آنان ، به شهرهاى زيادى سفر كرد كه از جمله مى توان به اين شهرها اشاره كرد : عراق، دمشق، تفليس، بغداد، بعلبك، رى و ... ر . ك : الكلينى و الكافى ، ص 161 .
3- . براى شناخت اوضاع سياسى، علمى و فرهنگى مسلمانان وبخصوص شيعيان ، مراجعه كنيد به كتاب ارزشمند الكلينى والكافى ، از شيخ عبد الرسول الغفار.

روزگار ، كتاب جامع و منسجمى در بين شيعيان وجود نداشت كه بتواند به همه نيازهاى شيعيان پاسخ در خور بدهد. بديهى است كه در اين شرايط ، هر كتابى كه بتواند اين نياز را برآورده كند ، مورد استقبال قرار گيرد و كتاب الكافى در اين موقعيت

توانست از اين موهبت برخوردار گردد.

4 . وجود جزوه هاى فراوان وپراكنده در شهرها و مناطق گوناگون و عدم دسترسى شيعيان به اين جزوه ها و در نتيجه احساس خلأ معرفتى در بين شيعيان ، زمينه لازم را در اختيار كلينى گذاشت تا با تأليف الكافى كه در واقع به نوعى همه آن جزوه ها را يك جا در اختيار آنان مى گذاشت ، آنان را قادر كند در برابر اهل سنّت كه به داشتن كتب منسجم ، بر شيعيان فخر مى فروختند، از خود دفاع كنند. بديهى است چنين كتابى از سوى شيعيان ، بسيار مورد استقبال قرار گيرد. در حقيقت ، اين كتاب ، راه را براى شيعيان باز كرد تا در باره مذهب خود ، به تأليف كتاب و خلق آثار جديد بپردازند و در بين ديگر مذاهب جاى پايى براى خود باز كنند.

كتاب «الكافى» در كانون توجّه

كتاب الكافى ، در بين شيعيان موقعيتى براى خود پيدا كرد كه همه توجّه علما و دانشوران شيعى را به خود جلب نمود. اين امر ، موجب شد كه كتاب مزبور در كانون توجّه قرار گيرد و شمار بسيارى از اهل تحقيق ، به تفسير و شرح آن بپردازند، گروهى به تلخيص آن همّت به گمارند، عدّه اى به ترجمه آن به زبان هاى ديگر بپردازند، افرادى در مورد اسانيد و رجال آن بحث وبررسى كنند.

در اين بين ، كسانى نيز بوده اند كه كتاب را مورد نقد و بررسى قرار دادند. همه اين كارها ، گوياى آن است كه كتاب الكافى از جايگاه والاى برخوردار است. و همه اين كارها ، در جاى خود ارزشمند و مورد احترام است. در اين نوشته ، در صدد بازگويى تعريف ها وتمجيدها از اين كتاب نيستيم ، بلكه در باره يكى از كتاب هايى كه در نقد

ص: 553

الكافى نوشته شده است ، سخن مى گوييم .

در اين نكته هيچ جاى ترديد نيست كه هر كتاب ارزشمندى ، بايد مورد نقد وبررسى قرار گيرد و مورد نقد قرار گرفتن يك كتاب ، دليل بر ارزشمندى آن است . اگر كتابى مورد نقد قرار نگرفت ، گواه آن است كه كتاب ارزش توجّه نداشت و از همين رو ، مورد بى اعتنايى دانشوران واقع شده است. كتاب الكافى ، از اين نظر نيز از موهبت لازم برخوردار بود كه از سوى شمار زيادى ، مورد نقد وبررسى قرار گيرد. بعضى افراد ، به نقد و بررسى اسناد اين كتاب ارزشمند همّت گماشتند و بعضى ديگر به نقد محتوايى آن پرداختند و شمارى هم از هر دو جنبه آن، كتاب را مورد نقد قرار دادند. بعضى از منتقدان در نقد كتاب ، جانب انصاف علمى را مراعات كرده اند و بعضى ديگر كاملاً از جاده انصاف ، گام را فراتر نهادند و به جاى نقد علمى، عقده گشايى كرده اند .

كتاب «كسر الصّنم»

از جمله اين گروه از كتاب ها ، نوشته اى است از آقاى سيد ابوالفضل برقعى كه توسط فردى به نام عبد الرحيم ملاّ زاده بلوچى ، به زبان عربى ترجمه شده و به نام «كسر الصّنم»(1) چاپ و نشر يافته است. در مورد اين كتاب ، از چند جهت مى توان به بحث و بررسى پرداخت. يكى از جهات ، به هدف و چگونگى برخورد محقّق ، مترجم و ناشر كتاب برمى گردد. جهت ديگر ، به نقدهاى درست و به جاى مؤّف محترم مربوط مى شود. جهت سوم ، در باره اشتباهات مؤّف است. و جهت چهارم ، به

ص: 554


1- . سيد ابوالفضل برقعى ، كتاب خود را «بت شكن» ناميده است. آقاى برقعى با نوشتن اين كتاب و كتب ديگر ، جنجالى به پا كرد و موافقان و مخالفان بسيارى يافت. در اين جا ، در پى تبيين موضع مرحوم برقعى نيستيم ؛ بلكه آنچه كه در اين جا مطرح است ، كتاب وى در باره الكافى است. مترجم عربى كتاب آقاى برقعى ، نام «كسر الصّنم» را براى ترجمه خود برگزيد كه در اين نام گذارى ، شيطنت مترجم كاملاً ديده مى شود.

تندروى هاى وى مربوط مى شود. در اين نقد ، تلاش خواهد شد فارغ از جنجال ها و اتّهام زنى هاى متداول در اين قبيل مباحث، موضوع پى گيرى گردد.

در مورد نخست ، يادآورى مى كنيم كه از لابه لاى پى نوشت هاى محقّق و مترجم و از مقدّمه آن دو بر متن عربى ، كاملاً پيداست كه دست اندركاران ترجمه و نشر اين كتاب ، در فضاى جنگ هاى مذهبى قرار دارند و هرگز در پى تحرير حقيقت نيستند. براى تبيين اين مدعا ، به موارد زير اشاره مى گردد:

1 . فردى كه در اين كتاب خود را «مراجع» و به تعبير فارسى «سرويراستار» معرفى كرده است ، در مقدمه اى كه بر كتاب نوشته ، همه تلاش خود را به كار گرفته تا شيعه را به عنوان مذهبى كاملاً باطل و نادرست معرفى كند و اهل سنّت را به عنوان مذهب درست و واقعى قلمداد كرده و چنين باورى را به نويسنده كتاب ، نسبت دهد. در حالى كه نويسنده كتاب ، نه تنها مذهب شيعه را بلكه مطلق مذهب را باطل مى داند . هدف وى آن است كه بر پايه برداشت هاى خود از اسلام، آموزه هاى رايج در بين مذاهب را كه مى پندارد نادرست است ، اصلاح كند. وى چنان كه از نقدها و توضيح هايش در ذيل روايات پيداست ، در حقيقت ، از سر دلسوزى و دفاع از اسلام ، دست به قلم برده است تا بنا به برداشت خود ، با كنار گذاشتن آموزه هاى مذاهب ، دين منهاى مذهب را جا بيندازد و هرگز با آنچه كه مترجم و سرويراستار در پى انتساب آن به نويسنده هستند ، هم آهنگ نيست.

همه ايرادهايى كه مؤّف به كتاب الكافى دارد ، در واقع به كتب اهل سنّت هم وارد است. مبناى وى در اين كتاب ، به گونه اى است كه با هيچ مذهبى نمى تواند هم آهنگ باشد. نويسنده ، در آغاز مقدّمه دوم خود بر كتاب ، مى نويسد: «بدان ، اسلام ، دين الهى است و مردم را به وحدت و اتّحاد فرا مى خواند. مسلمانان در روزگار پيامبر صلى الله عليه و آله و تا مدتى پس از درگذشت وى ، متّحد بودند و اسمى جز اسلام نداشتند و در بين آنان ، هدايتى جز هدايت قرآن وجود نداشت. در آن زمان ، نه از تعصّب مذهبى خبرى بود

ص: 555

و نه از كتاب هاى مذهبى و قرآن ، به تنهايى حجّت آنان بود و فقط قرآن ، كتاب هدايت بود».(1) چنان كه از اين عبارت پيداست ، نويسنده با همه كتب مذاهب ، سر ستيز دارد و هرگز در پى اثبات مذهبى در برابر نفى مذهبى نيست.

وى در ادامه همين مطلب مى نويسد : «پس از گذشت يك قرن و دو قرن ، اخبارى به نام دين پيدا شد و اشخاصى به نام محدّثان و مفسّران پيدا شدند كه احاديثى به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت دادند و يا سخنانى از بزرگان مسلمان نقل كردند تا توجّه مردم را به سوى خود جلب كنند. پس از آن ، گروهى در لباس علما پيدا شدند و بين اين امّت ، تفرقه به وجود آوردند و از طريق اين اخبار و احاديث ، اختلاف در ميان آنان ايجاد كردند».(2)

انتساب سخنانى به پيامبر صلى الله عليه و آله و يا به بزرگان دين ، نخست در بين اهل سنّت در شكل كتب حديث و روايات منقول از پيامبر و اصحاب و تابعين ، به وجود آمد. بنا بر اين ، اگر سخن نادرست نويسنده را بپذيريم ، اشكال نخست ، به آثار اهل سنّت برمى گردد. راه درست در اين نيست كه اين قبيل انتقادات را كه بنيان حديث و سنّت را نشانه گرفته ، به ابزارى براى جنگ هاى مذهبى تبديل كنيم. روش درست در اين است كه نيازمندى مسلمانان به حديث و سنّت را اثبات كنيم. امّا مترجم و ويراستار كتاب ، از آنجايى كه همه همّ و غم خود را معطوف به جنگ هاى مذهبى كرده اند ، انتقادهاى مؤّف را به پيدايش حديث نگارى و به وجود آمدن مذاهب ، در شكل تهاجم به شيعه قرائت كرده اند.

2 . سرويراستار ، در آغاز كتاب ، همه كسانى را كه عليه شيعه چيزى نوشته اند ، به عنوان افرادى قلمداد كرده است كه از اجتهاد برخوردار بودند و از بطلان مذهب

ص: 556


1- . كسر الصّنم ، ص 30 .
2- . همان جا .

شيعه آگاهى پيدا كرده اند و سپس از اين مذهب ، روى گردان شده اند. در سياهه مجتهدان، از افرادى چون كسروى، سيد موسى موسوى و نظاير آنان نام مى برد. كسى كه اندكى از روحانيت شيعه خبر دارد ، به خوبى مى داند افرادى چون كسروى و يا سيد موسى ، در دانش حوزوى از جايگاه قابل توجّهى برخوردار نبودند. اين كه سرويراستار اين ترجمه ، چنين مجتهدتراشى مى كند ، گوياى آن است كه هدف اين قبيل افراد ، هرگز تحرير حقيقت نيست ، بلكه همه تلاش آنان توفيق در جنگ مذهبى عليه شيعه است كه نتيجه آن گسترش تفرقه در بين مسلمانان و خدمت به دشمنان اسلام است .

3 . سرويراستار ، با متّهم ساختن همه كسانى كه در راه اتّحاد و وحدت مسلمانان تلاش مى كنند ، و نسبت نفاق و دورويى به آنان، پيشنهاد مى كند كه شيعيان در صورتى مى توانند دم از اتّحاد بزنند كه از مذهب خود دست بردارند و مذهب اهل سنّت را بپذيرند. البته مقصود از اهل سنّت هم گرايش وهابى است كه هرگز در بين اهل سنّت نتوانسته خود را به عنوان مذهب مورد پذيرش جا بيندازد. به اين عبارت ، توجه كنيد: «اين كتاب و امثال آن ، تنها راه براى كنار زدن موانع وتحقّق تقريب و وحدت بين مسلمانان است. يعنى اين كه شيعيان ، بطلان دين و فساد كتاب ها و متون دينى خود را اعلام كنند» .(1)

كسى كه چنين باورى در باره ديگران دارد ، چگونه مى تواند انسانى باشد كه در پى حقيقت است؟ اين گونه دگم انديشى ها ، انسان را به ياد دگم انديشى هاى خوارج در صدر اسلام مى اندازد. اگر همه انسان ها فقط خود را ملاك قرار دهند و بر اين باور باشند كه ديگران همه الزاما مثل او بينديشند و اعتقاد داشته باشند، هرگز جامعه بشرى روى خوش خواهد ديد؟ آيا اين نوع اعتقاد ، زاييده خودبرتربينى نيست كه معمولاً افراد كم ظرفيت ، در دام آن دچار مى شوند ؟

ص: 557


1- . همان ، ص 19 ، مقدّمه سرويراستار.

در مورد دست اندركاران ترجمه، آماده سازى، چاپ و نشر اين كتاب ، همين مقدار كافى است. اين قبيل افراد ، از وابستگان جريان وهابيت هستند كه در بين مسلمانان ، تنها در فكر تفرقه و ايجاد چند دستگى هستند . اينان ، با بهره مندى از نفت وسرمايه خدادادى مسلمانان و سودجويى از سيطره اى كه بر قبله مسلمانان دارند ، به ايجاد دشمنى و اختلاف در ميان مسلمانان پرداخته و مى پردازند. براى اين جريان ساختگى كه عمر چندانى هم ندارد ، هر وسيله اى كه بتواند موجب ناراحتى و خشم ديگر مسلمانان گردد و آنان را از هم دور كند ، مغتنم است. به تعبير ديگر ، هدف، وسيله را توجيه مى كند.

شيوه نقد نويسنده

امّا در مورد نقدهايى كه نويسنده كتاب بر الكافى دارد. در اين مورد ، يادآورى اين نكته لازم است كه پاره اى از نقدهاى نويسنده بر الكافى ، وارد است. در بين شيعيان هرگز كسانى نبودند كه اعتقاد داشته باشند همه روايات موجود در اين كتاب ، از معصوم صادر شده است. چنين باورى از هيچ خردمندى قابل قبول نبوده و نيست. آنچه كه از بعضى از اخباريان افراطى در مورد كتاب الكافى و يا بعضى ديگر از كتب روايى نقل مى شود ، به حجّيت روايات موجود در اين كتاب برمى گردد. و حجّيت ، غير از اعتقاد به صدور حتمى آنها از ناحيه معصوم است. و خود نويسنده ، به روشنى مى دانست كه جريان اخبارى گرى ، در بين شيعيان مورد پذيرش نبود و نيست و به شدت از سوى محقّقان شيعى ، مورد نقد و حتى طرد قرار گرفت.

همان گونه كه خود نويسنده بارهاى بار تصريح كرده است ، احاديث الكافى ، از سوى علماى شيعه، مورد نقد و بررسى قرار گرفته است. اين نقدها ، هم شامل نقد سندى و هم نقد محتوايى بود. هنوز نيز اين كار در بين محقّقان ادامه دارد. نقد و بررسى متون حديثى ، نه اختصاص به الكافى دارد و نه ويژه دوره خاص بوده است. با

ص: 558

اين مقدّمه، مى توان گفت اصل نقد كتاب الكافى از سوى هر محقّقى كه توان علمى لازم را داشته باشد ، جاى بحث و ايراد نيست. نويسنده كتاب هم به اعتبار اين كه ساليان سال در حوزه ، درس خوانده است واز دانش هاى مرتبط با نقد حديث آشنا است ، بديهى است از چنين حقّى برخوردار باشد. در خيلى از موارد ، ناقد ، حديثى را با توجّه به سند نقد كرده است.

در اسناد الكافى ، گاه ، افرادى ديده مى شود كه در نظر محقّقان رجال ، قابل اعتماد نيستند و حتى گاه اشتهار به كذب و جعل دارند. اين قبيل افراد ، پيش از ناقد مورد بحث، از سوى بزرگان حديث ، از قبيل مجلسى، ملاّ صالح قزوينى و ديگران ، مورد نقد و بررسى قرار گرفته اند. و بر همين اساس ، محقّقان حديث، نه تنها عبارت «الكافى ، كاف لشيعتنا» را قبول ندارند، كه هرگز همه روايات الكافى را حجّت ندانسته ، بلكه براين باور هستند كه در بهره گيرى از كتاب الكافى ، همچون همه كتب روايى ، بايد پژوهشگر ، نخست با بررسى اسناد روايت مورد نظر خود ، از درستى سند آن مطمئن گردد و سپس از مضمون آن بهره بگيرد. همچنين پژوهشگر بايد ملاك هاى ديگر مرتبط با اعتبار مضمون حديث، از قبيل عدم معارضه با قرآن، عدم معارضه با ضروريات دين، عدم منافات با مسلّمات عقل و بديهيات و امثال آن را در نظر بگيرد.

در كتاب الكافى ، رواياتى وجود دارد كه ظاهر آن با اصل مورد اتّفاق همه مسلمانان ، يعنى عدم تحريف قرآن ، هماهنگى ندارد. محقّقان شيعه در اين موارد ، در صورتى كه روايتى از اين سنخ از نظر سند قابل قبول باشد، آن را در صورت قابليت توجيه و تأويل، توجيه مى كنند و اگر توجيه نداشته باشد ، به خاطر مخالفت با قرآن ، به طور كامل كنار مى گذارند. محقّقان شيعه ، هرگز چيزى را بر قرآن ، پيش نمى دارند.

نگاه شيعه بر حديث و سنّت ، نگاه تفسير و شرح بودن آن دو بر قرآن است. بنا بر اين ، هرگز چيزى را كه شرح و تفسير است ، بر اصل ، مقدّم نمى دارند. شرح و تفسير چيزى نبايد با اصل آن چيز ، منافات داشته باشد. محقّقان شيعه ، با در نظر گرفتن

ص: 559

همين امور، شمار احاديث معتبر الكافى را زياد نمى دانند. از اين رو ، نقد نويسنده كتاب ، بر الكافى در مورد ضعف سند و يا مضمون شمارى از احاديث ، قابل قبول است. در اين مورد ، جاى بحث نيست. همه سخن در اين است كه آيا وجود شمارى از احاديث ضعيف در كتابى ، اين مجوز را به ما مى دهد كه اصل نياز به حديث و سنّت را مورد ترديد قرار دهيم ؟ اين ، يكى از اشتباهات عمده نويسنده است.

از سوى ديگر ، ما حق نداريم مسائلى را كه افرادى بر پايه مبناى خاصى به آن باور دارند ، بر پايه مبناى مورد نظر خود ، نقد و رد كنيم. نويسنده ، در بسيارى موارد ، دچار چنين لغزشى شده است. شيعيان ، در مورد حجّيت و اعتبار سخنان ائمّه ، مبناى خاص دارند و حجّيت آنها را بر همين مبنا اثبات مى كنند. شيعيان ، با توجّه به رواياتى كه در دست دارند ، اعتقاد دارند كه امامان هرگاه سخنى را بدون اسناد به رسول خدا مى گويند، در حقيقت ، از خود نمى گويند ، بلكه با عدم تكرار و نقل سند ، آن را از رسول خدا ، از طريق پدرانشان نقل مى كنند. با اين وصف ، هرگاه حديثى با سند معتبر ، به امام معصومى رسيد ، از آن امام معصوم تا پيامبر ، سند ، معتبر است ؛ چون آن امام ، از طريق پدرانش كه همگى ثقه و مورد اعتماد هستند، روايت را نقل مى كند. اگر كسى مى خواهد اين قبيل روايات را نقد كند ، بايد به نقد مبنا بپردازد و اگر توانست مبنا را رد كند ، ديگر هيچ نيازى به نقد تك تك روايات ندارد.

امّا نويسنده مورد بحث ، از اين روش استفاده نكرده است و همه تلاش خود را صرف نقد روايات بر مبناى خود كرده است. وى فكر مى كند كه شيعيان در كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله ، امامان را به عنوان افرادى مستقل مطرح مى كنند و سخنان آنان را بدون استناد به پيامبر صلى الله عليه و آله ، حجّت مى دانند. در حالى كه شيعيان ، روايات بسيارى در دست دارند كه گوياى آن است كه هر گاه آنان سخنى مى گويند و به پيامبر مستند نمى كنند ، در حقيقت روايت را از طريق پدرانشان نقل نموده و سند آن را به جهت اختصار حذف مى كنند؛ چون مى دانند كه همه شنوندگان ، از سند روايت آگاهى دارند.

ص: 560

ايراد ديگرى كه بر نويسنده كتاب وارد است ، نگاه يك سويه به جرح ها است. در بين رجال كتاب الكافى ، افرادى هستند كه از سوى پاره اى از علماى رجال ، مورد جرح و از سوى بعضى ديگر ، مورد تعديل قرار گرفته اند . در اين موارد ، يك ناقد منصف ، با توجّه به هر دو امر و سنجش بين آنها ، به داورى مى پردازد . امّا نويسنده مورد بحث ، با كوچك ترين جرحى كه در مورد فردى مى بيند ، آن فرد را به طور كامل فاقد اعتبار دانسته و حديث را ساختگى مى داند. اين شيوه ، هرگز شيوه اى پذيرفتنى نيست. براى روشن شدن اين مباحث ، نقدهاى وى را در خصوص كتاب «العقل و الجهل» ، بازخوانى مى كنيم ، با اين نگاه كه مشت ، نمونه خروار است و از بررسى همه نقدهاى او بر اصول و فروع الكافى ، صرف نظر مى كنيم .

نقدهاى نويسنده بر كتاب عقل و جهل

وى احاديث اين كتاب را همچون همه مجموعه الكافى، تك تك مطرح مى كند و مورد نقد قرار مى دهد. در باره حديث اوّل ، دو ايراد سندى مطرح مى كند . نخست آن كه در آغاز سند آمده است «أخبرنا» و معلوم نيست كه چه كسى گفته است «أخبرنا». و دوم آن كه احمد بن محمّد كه يكى از راويان است ، مجهول است. در باره متن آن نيز دو نقد بيان مى دارد . نخست آن كه حديث ، عقل را در مقابل جهل قرار داده است ، در حالى كه مقابل جهل ، علم است و نه عقل. نقد دوّم آن كه عبارت «ولا أكملتك إلاّ فيمن أحبّ» در روايت ، بيانگر جبر است و جبر ، باطل و مخالف عقل وقرآن است.

اين قبيل نقدها ، اگر از سوى كسى مطرح مى شد كه از دانش هاى مرتبط با حديث ، بى اطّلاع مى بود چندان جاى شگفتى نبود ، امّا از سوى كسى كه مدعى برخوردارى از قدرت اجتهاد و استنباط است ، بسيار شگفت مى نمايد. اگر كسى از دانش رجال برخوردار باشد ، به خوبى مى داند كه مقصود از «اخبرنا» در آغاز كتاب ، كيست. و از اين نكته هم مطلع مى شد كه أحمد بن محمّد ، شناسايى شده وبراى اهل حديث ،

ص: 561

مجهول نيست . در مورد ايرادهاى متنى ، نويسنده محترم ، بايد به ادبيات دينى و كاربرد اين سه واژه در متون مراجعه مى كرد. در ادبيات دينى اين گونه نيست كه همواره دربرابر علم، جهل قرار بگيرد. گاه در برابر جهل، عقل قرار مى گيرد. در اين موارد ، جهل به مفهوم به كار نگرفتن عقل است. حتّى واژه علم در ادبيات دينى ، به معناى مجموعه آگاهى ها و اطّلاعات نيست . اى كاش نويسنده محترم ، پيش از نوشتن اين نقد ، به موارد كاربرد واژه عقل، علم و جهل در قرآن رجوع مى كرد و آنها را با هم مى سنجيد تا برايش روشن مى شد كه در خيلى موارد ، عقل ، به مفهوم علم به كار رفته است.

نقد دوم نويسنده ، بسيار جاى شگفتى دارد. گويى ناقد توجّه نداشته كه خداوند ، هيچ كارى را جز از مجراى اسباب آن انجام نمى دهد. كسى كه در مسير حق، حركت مى كند و خود را به مرحله محبوبيت در بارگاه الهى مى رساند، در حقيقت ، خويش را در مسير تكامل عقل قرار مى دهد و بديهى است كه عقلش تكامل پيدا كند. و در مقابل ، فردى كه در راستاى باطل حركت مى كند ، روز به روز از رشد عقلى باز مى ماند و كم كم به كودنى و خرفتى كشانده مى شود. اين ، نكته اى كاملاً عادى و قابل فهم است.

حديث دوم ، ضعيف است و همه كسانى كه به بررسى احاديث الكافى پرداخته اند ، به اين ضعف اشاره كرده اند.

حديث سوم ، مرسل است . ناقد در باره متن اين حديث ، ايرادى مطرح مى كند كه جاى شگفتى دارد و انسان را از خودش نااميد مى سازد. وى مى نويسد كه حديث ، منكر وجود عقل در معاويه است. وى آن گاه نتيجه مى گيرد بنا بر اين ، معاويه ، مكلَّف نيست ! راستى حديث ، در پى چنين چيزى است؟ حديث ، در پى فرق گذارى بين عقل و شيطنت است و ربطى به عقل مكلَّف ندارد. آيا اگر كسى وجود شيطنت را در كسى ثابت كند، مفهوم آن اين مى شود كه چنين فردى ، مكلّف نيست؟!

ص: 562

در باره حديث چهارم، سند حديث را به اعتبار وجود ابن فضّال كه واقفى است و نيز حسن بن الجهم ، ضعيف مى شمارد و علّت ضعف وى را نقل رواياتى مى داند كه به تعبير وى ، با متن قرآن و عقل در تعارض است.

درمورد جرح و تعديل افراد ، آنچه كه قابل دفاع است، جرح و تعديل منصوص است ، امّا جرح و تعديل هاى اجتهادى ، فقط براى خود شخص ارزش دارد و براى ديگر افراد ، هيچ ارزش و اعتبارى ندارد. در مورد فرد ياد شده ، نخست بايد اثبات شود كه آيا واقعا راوى روايات مزبور ، حسن بن الجهم است؟ و اين شبهه كه ممكن است ديگران آن روايات را به حسن بن الجهم نسبت داده اند ، كاملاً از بين برود. و پس از آن ، مشخص گردد كه آن روايات ، هيچ توجيه ديگرى ندارد كه با قرآن تعارض نداشته باشد و پس از همه اين كارها، مى توان به آن روايات عمل نكرد ، ولى نمى توان گفت كه ناقل روايت هاى مزبور ، فردى ضعيف است. اين كه ما برداشت و فهم خود را ملاك درستى و نادرستى ، تلقّى كنيم و همه امور را با آن بسنجيم ، تا حدود زيادى زاييده خودبرتربينى است و از معيارهاى علمى به دور است . امّا ناقد ، همواره در اين كتاب از اين روش استفاده كرده است و در هر مورد كه متن روايت را با ديدگاه خود ، ناهماهنگ ديده است ، ناقل روايت را متّهم كرده و وى را به دروغگويى منسوب داشته است. در مورد حسن الجهم ، فرزند بكير بن اعين ، رجاليان بر اين باور هستند كه وى ، فردى موثّق است .(1)

در مورد روايت پنجم ، نسبت به سند ، همان بحث در روايت چهارم را مطرح كرده است. امّا نسبت به متن آن مى گويد: «متن ، گوياى آن است كه كسانى كه أئمّه را دوست دارند ولى اعتقاد راسخ به امامت آنان ندارند ، مورد عتاب قرار نمى گيرند و باز خواست نمى شوند». وى آن گاه اين محتوا را مخالف قرآن مى شمارد ؛ زيرا طبق آيه

ص: 563


1- . ر . ك : جامع الرواة ، اردبيلى ج 1 ، ص 191 .

ششم سوره اعراف ، هر امّتى كه براى آن پيامبرى آمده باشد ، مورد بازخواست قرار مى گيرد.

ظاهرا انسان ها آن گونه كه مى انديشند و مى خواهند، مى بينند و مى فهمند. متن روايت مزبور ، هرگز آن برداشتى را كه ناقد در پى آن است ، نمى رساند. اگر ناقد ، مى توانست با ذهنى تهى از پيش داورى ، به سراغ اين حديث مى رفت ، به هيچ عنوان چنين برداشتى را از روايت نمى كرد. محتواى روايت ، بسيار ساده و روشن است. متن روايت اين است : به ابوالحسن عليه السلام گفتم : كسانى هستند كه علاقه مند هستند ، امّا از چنان اراده اى برخوردار نيستند كه اين امر را آشكارا ابراز دارند. امام فرمود : اينها از جمله كسانى نيستند كه خداوند مورد عتاب قرار داده است. خداوند فرموده : «اى صاحبان بصيرت! عبرت بگيريد» .

در اين روايت ، هرگز سخن از اين نيست كه امّتى مورد باز خواست قرار نمى گيرد، تا گفته شود آيه ششم سوره اعراف صراحت در مورد بازخواست قرار گرفتن همه امّت هايى دارد كه برايشان پيامبرى آمده است. اين روايت ، در حقيقت ، گوياى تفاوت فهم افراد و اختلاف درجه انسان ها در درك و فهم است. و اين كه نبايد از همه ، توقع يكسان داشت و ملاك داورى از نظر الهى، برپايه مقدار برخوردارى افراد از نعمت عقل ، درايت و فهم است.

در مورد حديث ششم، از نظر سند ، آن را ضعيف مى داند ؛ چون راوى روايت ، سيف بن عميره است كه ناقد معتقد است از سوى ائمّه ، مورد لعن قرار گرفته است. و نيز در سند روايت ، اسحاق بن عمّار قرار دارد كه فطحى مذهب است .

بايد يادآورى كنيم كه بسيارى از دانشوران رجال، مذهب را عامل جرح نمى دانند. زيرا مذهب ، در ايجاد و يا عدم ايجاد وثوق ، نقشى ندارد و هيچ ملازمه اى بين دروغگويى و مذهب وجود ندارد. امّا نسبت به سيف بن عميره ، اختلاف نظر است.

ص: 564

بعضى وى را جرح مى كنند و بسيارى نه تنها وى را جرح نمى كنند ، بلكه او را موثّق مى شمارند(1) و بديهى است كه ديدگاه هر كس ، براى خودش حجّت است.

از نظر محتوا ، ناقد چنين برداشت كرده است كه چون روايت مى گويد : «هر كس عاقل باشد ، دين دارد» ، بنا بر اين ، هر كس عقل نداشته باشد ، نه دين دارد ونه مكلّف به دين است؛ چون غير عاقل ، مكلّف نيست .

دقّت در متن روايت ، نشان مى دهد كه روايت در صدد بيان جنبه سلبى قضيه نيست و فقط به جنبه ايجابى آن نظر دارد. امّا اين كه غير عاقل ، مكلّف است و يا نيست ، موضوعى است كه بايد در جاى ديگر آن را جست .

در باره حديث هفتم ، از نظر محتوايى ايرادى نمى گيرد اما از نظر سند ، آن را ضعيف مى داند. در سند اين روايت ، به سه تن از راويان آن ايراد مى گيرد. نخست ، به احمد بن محمّد بن خالد برقى، كه در باره وى مى گويد: «او در دين و مذهب ، شك كرد و از قم اخراج كردند».

به نظر مى رسد برخوردارى هر ناقدى از كمترين حدّ انصاف و عدالت ، ترديد ناپذير باشد. در هيچ متنى وجود ندارد كه احمد بن محمّد بن خالد ، در دين اسلام شك و ترديد داشت. ترديد در يكى از داده هاى مذهب در آغاز امر غيبت ، چيزى است كه با توجّه به غرابت امر ، براى شمار زيادى پيش آمد و اين امرى كاملاً عادى بود و نشان از آزادى انتخاب در اسلام است. امّا اخراج وى از قم ، موضوع خاصى است كه زيانى به عدالت وى نمى زند و بارهاى بار از سوى دانشوران رجال پاسخ داده شده است. و جالب آن كه فردى كه وى را از قم اخراج كرده بود ، يعنى احمد بن محمّد بن عيسى ، خود بعدا به اشتباه خويش در مورد وى پى برد و او را به قم بازگرداند و براى زدودن اثر اين اشتباه ، با پاى برهنه جنازه وى را مشايعت كرد.(2) امّا ظاهرا آقاى

ص: 565


1- . براى مشاهده ديدگاه رجاليان در باره وى ، به طور خلاصه، ر. ك: همان، ص 395 به بعد .
2- . همان، ص 63 .

برقعى در اين مورد ، فقط به قسمت نخست اقدام احمد بن محمّد بن عيسى چسبيده و همان را براى اشباع روحيه انتقادى خودش مناسب يافته است.

فرد ديگرى كه از سوى ناقد مورد نقد قرار گرفته است ، محمّد بن سِنان است. وى، او را از كذّابان مشهور و از غاليان مى شمارد. در مورد محمّد بن سنان ، اختلاف نظر بسيار گسترده اى وجود دارد. امّا چنين حكم قاطع و تند در باره يك فرد كه شمارى از محقّقان وى را مورد اعتماد مى دانند و به منقولات وى عمل مى كنند ، به دور از منش علمى است.

فرد سوم در اين سند ، ابى الجارود است. ناقد ، يادآور مى شود كه وى رئيس فرقه جاروديه است و مذهب فاسد دارد و به همراه ابى السرايا ، خروج كرد. تا اين جاى داستان ، مشكلى نيست ، امّا در ادامه ، ناقد با زيركى خاص تلاش كرده است مطلب را به گونه اى تدوين كند كه خواننده، سخنان منسوب به امام صادق عليه السلام در باره ابى السرايا را در باره ابى الجارود تصوّر كند. اين قبيل شيطنت ها است كه خواننده را در مورد صداقت و دل سوزى نويسنده ، به ترديد مى افكند.

نويسنده ، حديث هشتم را نيز ضعيف مى داند كه البتّه در ضعف آن ترديدى نيست.

در مورد حديث نهم كه راوى نخست آن على بن ابراهيم است، ناقد باز هم اجتهاد خود را ملاك قرار داده است. على بن ابراهيم ، از جمله افرادى است كه از سوى دانشوران دانش رجال ، مورد وثوق است و كسى در عدالت وى ترديد ندارد. ناقد از آنجايى كه در سخن رجاليان ، چيزى عليه وى نيافته است به اين ترفند متوسّل شده است كه وى بر خلاف صريح آيه نهم سوره حجر، معتقد به تحريف قرآن است. على بن ابراهيم ، هرگز معتقد به تحريف قرآن نبود. اين كه فردى روايتى نقل كند كه از آن ، تحريف قرآن استشمام شود، دليل بر اعتقاد وى بر تحريف قرآن نيست؛ زيرا اوّلاً نقل سخنى ، با اعتقاد به آن سخن ، ملازم نيست. ثانياً مفهوم هر روايتى را نمى توانيم به

ص: 566

معناى تحريف قرآن تلقّى كنيم. بسيارى از رواياتى كه ظاهر آن نشانگر تحريف است، تفسير وتأويل قابل دفاع دارند. اين ساده انگارى است كه اين قبيل روايات را بيانگر تحريف قرآن بدانيم. و ثالثا از كجا يقين پيدا كرده ايم كه اين قبيل روايات را

واقعا على بن ابراهيم نقل كرده است. در موارد زيادى ، افراد به عمد و يا به اشتباه ، سخنى را به كسى نسبت داده و مى دهند . بنا بر اين ، صرف نقل ، دليل بر صحّت انتساب نيست و نمى توانيم بر اين پايه ، كسى را متّهم به اعتقاد به تحريف قرآن بكنيم.

در مورد سند اين حديث ، ناقد در باره نوفلى وسكونى ، دو تن از رجال اين حديث نيز به تندى برخورد كرده است. گرچه دانشوران علم رجال در مورد اين دو ، اختلاف نظر گسترده دارند و شمارى هم به عدم وثوق اين دو باور دارند ،(1) امّا هرگز با ادبياتى كه ناقد از آن استفاده كرده استفاده نمى كنند. تعابير بسيار تند نويسنده در مورد افرادى كه در پى جرح آنان است، گوياى آن است كه ناقد از قبل تصميم خود را گرفته است و هرگز در پى روشن شدن حقيقت نيست ، بلكه در پى اثبات تصميمى است كه از قبل ، آن را براى خود معيّن كرده است. اين روش ، هرگز به انسان فرصت نمى دهد همه زواياى بحث را ببيند. در نتيجه ، فرد فقط زشتى ها را مى بيند. چنين فردى ، نه تنها فقط زشتى ها را مى بيند بلكه آنها را بسيار بزرگ تر از اندازه واقعيشان مى بيند. اين

واقعيت ، در اين كتاب ، بسيار واضح و برجسته است.

نويسنده در باره حديث دهم تنها ايراد سندى دارد. اين ايراد هم از قبيل ايراداتى است كه زاييده عشق وى به ايرادگيرى است. در اين روايت ، نخست ، احمد بن محمّد را فردى مجهول الحال و مشترك مى شمارد و اين در حالى است كه وى از

ص: 567


1- . اسماعيل بن ابى زياد سكونى ، از اهل سنّت بود. وى كتابى داشت كه حسين بن يزيد نوفلى ، آن را از وى نقل كرده است و از همين رو ، در كتب شيعه ، نام نوفلى و سكونى ، همواره در كنار هم مطرح است. براى ديدن ديدگاه رجاليان در مورد سكونى ، به جامع الرواة ، ج 1 ، ص 91 ، و در مورد نوفلى ، به ص 259 آن مراجعه كنيد.

نظر علماى رجال ، هم شناخته شده و هم مورد وثوق است. ايراد ديگرى كه ناقد بر سند اين روايت دارد ، بسيار تعجب برانگيز است. وى بر ابن محبوب ، اين ايراد را وارد مى كند كه افراد ضعيف و غاليان ، از وى بسيار نقل روايت مى كنند ! اگر اين ادعاى نويسنده ، درست باشد ، بر ابن محبوب چه ربطى مى تواند داشته باشد؟ آيا خود نويسنده مى تواند تضمينى به ديگران بدهد كه از وى ، فقط افراد خوب نقل قول كنند؟ اين چه توقّع بيجايى است كه يك فرد مى تواند از ديگران داشته باشد؟

در باره حديث يازدهم ، افزون بر ايراد مرفوع بودن حديث، همان سخنى را كه در حديث شماره هفتم ، در باره احمد بن محمّد بن خالد گفته بود ، تكرار مى كند.

در مورد حديث دوازدهم ، بحث مفصل ترى هم از نظر سند و هم از نظر متن ارائه كرده است كه نياز به نقد و بررسى دارد. در باره سند روايت مى نويسد : «روايت ، مرفوعه است و راوى متّصل به امام، هشام بن حَكَم است كه مدّتى از گروه مجسّمه بود و در دوره اى شاگرد ابى شاكر زنديق بود . و امام كاظم عليه السلام در اين روايت ، وى را در فقره هفدهم ، مطيع هواى نفس و غافل از خدا و اوامر وى معرفى كرده است.

اتّهام مجسّمه اى بودن هشام ، ساخته مخالفان وى بود وهرگز وى چنين نبود. شاگردى ابن شاكر ، اگر هم ثابت شود ، هيچ زيانى به اعتبار وى نمى زند. چون شاگرد يكى بودن الزاما به معناى هم راهى وهم اعتقادى نيست. هشام ، از نظر ائمّه ، فردى مورد اعتماد در دين و در امر دنيا بود و امام كاظم عليه السلام همواره كارهاى خود را به وى مى سپرد.(1)

امّا فقره هفتم كه نويسنده از آن چنين برداشت كرده است كه گويى امام عليه السلام ، هشام را فردى پيرو هواى نفس معرفى كرده است، زاييده بى توجّهى نويسنده به آداب و سنن سخن گفتن است. در مقام سخن ، هنگامى كه فرد ، مطلب عام و فراگيرى را

ص: 568


1- . تجليل ائمّه از هشام را در رواياتى كه اردبيلى آورده، مى توان ديد : جامع الرواة ، ج 2 ، ص 313 .

خطاب به فردى مى گويد ، معناى آن اين نيست كه فرد مخاطب ، مورد نظر است، بلكه در حقيقت ، فرد مورد خطاب ، چون يكى از افراد است ، مورد خطاب قرار گرفته است. ولى انسان به عنوان انسان ، مقصود سخن است ، نه آن فرد خاص كه مورد خطاب قرار گرفته است. متن سخن امام عليه السلام اين است: «اى هشام ! چگونه پيش خدا ، كردارت پاك باشد كه دل از امر پروردگارت بازداشته و در غلبه هوس، با خردت ، فرمان هوس بردى؟» آيا ذهن تهى از پيش داورى ، از چنين عبارتى ، نكوهش هشام را مى فهمد و يا از آن ، يك مطلب كلى به دست مى آورد كه هر كسى مى تواند مصداق آن باشد؟

آنچه گذشت ، ديدگاه مؤّف در مورد سند روايت بود ، امّا نسبت به متن ، سخنى دارد كه به هيچ وجه قابل دفاع نيست و زاييده خلط بين مصداق و مفهوم است و بيانگر ضعف نويسنده در فهم زبان و ادبيات عربى است و يا نشأت گرفته از اراده پيشين نويسنده بر تخريب همه روايات موجود در كتاب الكافى است. وى در مورد محتواى روايت ، سه ايراد مطرح مى كند . نخست آن كه در اين روايت ، هركس عاقل باشد، راسخ در علم شمرده شده است ، در حالى كه كلينى در باب «انّ الراسخين فى العلم هم الأئمّه»، راسخان در علم را منحصر در امامان كرده است و اين دو مطلب ، با هم در تعارض هستند.

وى از اين مطلب ، نتيجه گرفته است كه كلينى ، تعارض بين اين روايت وآن باب را درك نكرده است و اگر اين روايت درست باشد ، آن باب ، باطل است. ايراد دوم آن كه در اين روايت ، حجّت الهى ، به دو حجّت ظاهرى و باطنى تقسيم شده است. و حجّت ظاهرى ، پيامبران، رسولان و امامان معرفى شده است. در حالى كه در روايت 22 همين باب ، حجّت خدا بر بندگان ، پيامبران و حجّت بين بندگان و خدا ، عقل شمرده شده است و اين دو با هم نمى سازند. ايراد سوم ، آن كه وجود واژه الأئمّه در اين روايت ، در خصوص حجّت هاى ظاهرى ، مخالف قرآن است؛ زيرا در قرآن ، در

ص: 569

آيه 166 سوره نساء ، خداوند فرموده : «لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةُم بَعْدَ الرُّسُلِ» و در اين آيه ، نامى از الأئمّه برده نشده است.

هر سه ايراد ، نادرست است. در مورد اوّل ، داستان از باب مفهوم ومصداق اكمل است و هيچ گونه تعارضى در كار نيست. و كلينى به درستى در بين آن دو ، تعارض نديده است. در حقيقت ، اين روايت مى گويد: «هر كس خردمند باشد ، راسخ در علم است و از آنجايى كه امامان ، خردمند بودند ، راسخ در علم هستند و چون رسوخ در علم ، ذو مراتب هست ، در مرتبه اكمل اين رسوخ ، در آنان انحصار دارد».

امّا در مورد دوم ، دقّت در متن روايت ها ، نشان مى دهد كه هر كدام از روايت ها ، از يك زاويه به موضوع پرداخته اند. روايت هشام ، در صدد بيان حجّت هاى خداوند بر بندگان است و اين بدان معنا است كه خداوند براى بشر ، دو وسيله جهت يافتن راه از بى راهه قرار داده است كه يكى عقل است و ديگرى حجّت باطنى است كه مصداق آن در خارج ، پيامبران ، رسولان و امامان هستند. امّا روايت 22 باب ، گوياى آن است كه خداوند به وسيله پيامبران ، بر بندگان خود احتجاج مى كند و بندگان به وسيله عقل ، به خدا مى رسند. و اين دو مطلب ، هيچ گونه تعرّضى با هم ندارند.

و امّا در آيه قرآن ، خداوند هرگز در صدد انحصار حجّت در انبيا نيست. آيه مزبور ، در پى آيات قبل ، به جريان ارسال پيامبران در بين امّت ها اشاره دارد و اين قسمت آيه ، در واقع فلسفه اين ارسال را بيان مى كند. اين آيه ، گوياى آن است كه ارسال رسل به خاطر آن انجام گرفته است كه فرداى قيامت كسى نگويد من راه درست را از نادرست نمى شناختم. اگر آيه را به مفهوم انحصار حجّت در پيامبران بگيريم ، لازمه آن اين خواهد بود كه اگر كسى به وسيله عقل و انديشه خود ، راه درست را شناخت، شناخت وى را درست ندانيم و من بعيد مى دانم خردمندى به اين لازم ، باور داشته باشد.

در مورد اين روايت، نويسنده نقد ، عبارت دور از نزاكتى هم به كار گرفته است. وى پس از آن كه به پندار خود بين روايت و آيه قرآن تعارضى ديده است، مى نويسد:

ص: 570

«ممكن است كلينى ويا يكى از راويان ، واژه الأئمّه را به حديث افزوده است». اين قبيل داورى ها ، بسيار به دور از انصاف و نوعى اتّهام آگاهانه است ؛ زيرا در وثاقت كلينى ، هيچ كس حتّى مخالفان مذهب هم ترديد ندارند. اين قبيل داورى ها است كه انسان را در صداقت ناقد به ترديد سوق مى دهد.

نويسنده ، حديث سيزدهم و چهاردهم را نيز از نظر سند ردّ مى كند و در باره متن آن اظهار نظرى ندارد. حديث سيزده را به خاطر وجود سهل بن زياد ، ضعيف مى شمارد و راويان حديث چهاردهم را با عنوان كلى متّهمان ، ردّ مى كند. روايت چهاردهم را ديگران نيز به خاطر وجود على بن حديد در سند آن ، تضعيف كرده اند. امّا بين تضعيف روايت ، به جهت وجود يك راوى ضعيف و بين اين كه گفته شود راويان آن همگى متّهم هستند ، بسيار فرق است. عبارت دوم ، به وضوح بيانگر آن است كه گوينده سخن ، عشق وافر به تنقيص و حتّى اتهام زنى دارد. در مورد سهل بن زياد ، بين رجاليان اختلاف نظر وجود دارد ، امّا نويسنده مورد بحث ، با جسارت تمام وى را كذّاب، ملعون و غالى مى شمارد. اينها همگى بيانگر شتاب نويسنده بر تخريب است و نشان عدم صداقت وى در نقد خود بر كتاب الكافى است .

در باره حديث پانزدهم مى نويسد: «يكى از راويان اين حديث ، حسن بن على الفضّال است كه وى را علماى شيعه ، از سگان باران خورده شمرده اند واز آن گذشته چنان كه مجلسى در مرآة العقول گفته ، حديث مرسل است . متن آن هم با قرآن در تعارض است ؛ زيرا قرآن مى گويد: «كَذَ لِكَ نُفَصِّلُ الْأَيَ-تِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» . امّا اين روايت مى گويد كه پيامبر هرگز با كنه عقل خود با مردم سخن نگفت. اگر پيامبر با كنه عقل خود با مردم سخن نگفت ، پس با چه چيز سخن گفت».

انسان وقتى اين قبيل نقدها را مى خواند در دامنه گريز بعضى افراد از صداقت و عدالت ، شگفت زده مى شود. عبارتى را كه وى در مورد ابن فضّال ، از قول علما نقل كرده است ، مصداق واضح تحريف كلام ديگران است. علما ، هرگز اين سخن را در

ص: 571

مورد وى نگفته اند ، بلكه ابن فضّال را از بين فطحيان استثنا كرده و به وثاقت وى تصريح كرده اند. آن عبارت را اوّلاً به واقفيان به عنوان يك جريان اطلاق كرده اند ، نه به فَطَحيان ، و تازه در مورد واقفيان هم افراد نيكِ آنان را استثنا كرده اند و حتى شمارى از افراد بر اين باور هستند كه وى در پايان عمر خود ، از مذهب فطحى هم برگشت.(1)

كشف تعارض بين اين روايت با آيه مزبور ، بى شباهت به تردستى و چشم بندى نيست. آيا نويسنده نمى داند كه آيه قرآن ، كلام رسول خدا نيست ، بلكه سخن خداوند است ؟ اين كه رسول خدا هرگز باكنه عقل خود با مردم سخن نگفت ، چه تعارضى با اين مطلب دارد كه خداوند ، آيات را براى قومى كه خردورزى مى كنند تفصيل داده است ؟ بديهى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، هرگز به كنه عقل خود با مردم سخن نگفته است. وى با مردم ، بر پايه توان عقلى و فكرى آنان سخن مى گفت ونه برپايه توان عقلى و فكرى خودش؛ زيرا عقل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، بسيار بالا بود. اين نخستين ادب گفتمان است كه برپايه فهم و درك مخاطب ، سخن بگويى تا بتوانى حرف وپيام خودت را برسانى. نويسنده ، تصور كرده است كه مقصود روايت آن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، با غير عقل ، سخن گفته است. وى فرق بين عقل و كنه عقل را نفهميده است.

در باره حديث شانزدهم ، انتقاد نويسنده به سهل بن زياد، سكونى و نوفلى است كه قبل از اين ، مورد بحث قرار گرفت.

در باره حديث هفدهم، ايراد بر على بن ابراهيم و درست بن منصور است. در باره اوّلى ، همان حرف پيشين را در خصوص اعتقاد وى به تحريف كه مبتنى بر برداشت بى پايه اش از رواياتى است كه در سند آنها على بن ابراهيم قرار گرفته است، تكرار مى كند. و در مورد درست بن منصور ، به اعتبار آن كه وى از واقفيان بود، او را تضعيف مى كند. در اين موارد ، قبلاً بحث كرديم و نياز به تكرار نيست.

ص: 572


1- . جامع الرواة ، ج 1 ، ص 214 .

وى در باره حديث هجدهم ، چون دليلى بر ردّ آن پيدا نمى كند ، به ناچار به ترفندى كه در مورد على بن ابراهيم ، پيش تر متوسّل شده بود، در اين روايت نيز هم در باره على بن ابراهيم و هم در باره ابوهاشم جعفرى متوسّل مى شود. با اين كه در مورد ابوهاشم ، علماى بزرگ، بسيار تجليل كرده اند، امّا وى روايات او را انباشته از متناقضات و مخالفت با قرآن مى شمارد و حتّى نمونه اى از رواياتى كه ابوهاشم در سند آن است، ذكر مى كند. پيش تر در باره اين موضوع بحث كرديم ويادآور شديم كه وجود شخصى در سلسله سند روايتى ، الزاما به مفهوم درستى انتساب آن روايت به آن شخص نيست، چنان كه الزاما به معناى اعتقاد آن شخص به محتواى آن روايت هم نيست . بنا بر اين ، روشى را كه نويسنده براى تضعيف ابوهاشم جعفرى در پيش گرفته ، درست نيست .

نويسنده ، در مورد حديث نوزدهم ، افزون بر آن كه سند روايت را مخدوش مى داند، بر محتواى آن هم ايراد مى گيرد. نسبت به سند آن، راوى اوّل را كه على بن ابراهيم است ، حواله به بحث هاى پيشين خود مى كند. راوى دوّم را كه ابراهيم بن هاشم است و راوى پيش از وى را كه يحيى بن مبارك است ، مجهول مى شمارد . راوى بالاتر از وى را كه عبد اللّه بن جبله است ، واقفى مى داند. از نظر محتوايى ، ايراد وى اين است كه اسحاق بن عمّار ، در حضور امام صادق عليه السلام ، غيبت همسايه اش را كرده است و اين كار ، درست نيست.

در باره على بن ابراهيم ، پيش تر سخن گفتيم. امّا پدر وى ، بر خلاف ادعاى نويسنده ، مجهول نيست و تقريبا غالب رجاليان ، وى را قبول دارند. يحيى بن مبارك را هم از اصحاب امام رضا عليه السلام شمرده اند و واقفى بودن عبداللّه هم زيانى ندارد، در هر صورت ، سند روايت ، قابل دفاع است.

در مورد ايراد محتوايى ، بايد يادآور شويم كه گويا نويسنده ، مفهوم و مصداق غيبت را نمى داند. غيبت ، در جايى است كه طرفين ، فرد مورد نظر را بشناسند . در

ص: 573

حالى كه در اين جا ، امام عليه السلام ، همسايه اسحاق بن عمّار را نمى شناخت و اسحاق هم نامى از همسايه خودش نمى آورد و با عنوان كلى از وى ياد مى كند. اين نوع ايرادگيرى ها ، از روى استيصال و درماندگى است. چرا انسان از آغاز تصميمى بگيرد كه در اثبات آن درماند ؟

در مورد حديث بيستم ، يكى از راويان آن به نام احمد بن محمّد اليسارى ، فردى ضعيف است و اعتقاد به تناسخ ، به وى نسبت داده شده است. ولى ديگر افراد سند . همگى مورد وثوق و از بزرگان هستند و البتّه ثقه بودن آنان ، اعتبار حديث را درست نمى كند و از اين نظر ، حق با نويسنده است كه اين روايت ضعيف است. امّا نويسنده نقد، طبق روال نگارشش كه در هر مورد تلاش بسيار مى كند تا همه افراد سند را تخريب كند ، در اين مورد هم مى نويسد : «باقى راويان آن هم همگى از اهل سوء هستند». اين نكته را در كنار اظهار نظرى ببينيد كه در روايت قبلى ، در مورد اسحاق بن عمّار داشت. اينها ، مصداق ديدن اشتباهات اندك ديگران و نديدن خطاهاى بزرگ و خانمان سوز خود است. نويسنده ، چه پاسخى در مورد اين اتّهام ، براى قيامت خود تدارك ديده است ؟ آيا صرف تصميم براى تخريب روايات كتاب كلينى ، مى تواند توجيه مناسبى براى اتّهام زدن باشد؟

وى در باره حديث 21 ، هم از نظر سند وهم از نظر محتوا ، بسيار قلم فرسايى كرده و فراوان جولان داده است و سخنان شگفتى گفته است كه گوياى عدم فهم درست معناى حديث است. در مورد اين حديث ، به ناچار بايد با تفصيل بيشترى بحث كرد تا به همه اشتباهات نويسنده پاسخ گفت.

وى در مورد سند روايت مى گويد: «يكى از راويان اين روايت ، وشاء است كه روايات وى ، انباشته از خرافات است و حديث هايى مخالف قرآن و عقل ، جعل كرده است. و از جمله روايات وى ، روايتى است كه كلينى در مورد عرضه اعمال به پيامبر و امامان ، نقل كرده است».

ص: 574

اين اظهار نظر ، بر مبناى ديدگاهى است كه نويسنده دارد. نويسنده ، هر روايتى را كه با عقيده خود ، ناسازگار مى بيند ، نه تنها آن را جعلى مى داند بلكه راوى آن را هم جاعل مى شمارد. در حالى كه همين الوشاء ، به تصريح علماى رجال ، از وجوه اصحاب و بسيار مورد اعتماد است.

راوى ديگر اين روايت ، معلّى بن محمّد است كه البته مورد اعتماد نيست و روايت ، ضعيف است . و در ضعف روايت ، ترديدى نيست. امّا آنچه كه نويسنده در نتيجه گيرى از بحث سندى دارد ، گوياى اوج پافشارى وى بر تخريب كلينى و كتاب او است. وى پس از بحث سندى ، مى نويسد : «بايد خواننده از اصول الكافى كه شيعه مى خواهد آن را سند دين قرار دهد و همه مراجع تقليد از آن پيروى مى كنند ، در شگفت باشد. انسان از آنچه كه متعصّبان و مدافعان الكافى مى گويند ، متحير مى شود».

كدام شيعه ، اصول الكافى را سند دين قرار داده است ؟ شيعيان ، هرگز حديثى را فقط به خاطر وجود آن در كتابى ، مورد قبول قرار نمى دهند و هرگز يك كتاب حديثى را در بست ، قبول ندارند ، بلكه هر حديثى را با توجّه به سند آن و با توجّه به اعتبار آن برپايه ديگر ملاكاتى كه در صحّت و درستى روايات لازم مى دانند، سنجيده و سپس آن را مى پذيرند. هيچ فقيهى ، بدون بررسى سند حديثى و اطمينان از صحّت آن، در برداشت هاى فقهى خود آن را دخالت نمى دهد. راستى بايد از شيعه در تعجّب بود ويا از نويسنده كه در داورى هاى خود ، هيچ اصل دينى و حتّى اصل انسانى را در نظر نمى گيرد و هرچه به ذهن بى نظمش مى آيد، بر قلم مى آورد.

متن روايت ، مى گويد : «وقتى قائم ما قيام كرد ، خداوند ، دست او را بر سر بندگان قرار مى دهد و به اين وسيله ، خرد آنها را جمع مى كند وبه وسيله او ، عقل هاى آنان را كمال مى بخشد» . نويسنده ، بر اين محتوا، چندين ايراد گرفته است. وى مى نويسد : «اكنون در باره مضمون اين روايت بينديشيد و ببينيد كه چه قدر خيال پردازى شده است . آيا قائم ، دست خود را بر سر بندگان مى گذارد ويا خدا ؟ ظاهر عبارت آن است

ص: 575

كه خداوند ، دست خود را بر سر بندگان مى گذارد. ممكن است كسى بپرسد كه چرا خداوند ، تا كنون بخل ورزيده و دست خود را بر سر بندگانش نگذاشته است؟ چرا چنين حادثه ، در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرموده بود : "بهترين مردم، مردم روزگار من است" اتفاق نيفتاده است ؟

اگر بر خلاف ظاهر عبارت ، گفته شود كه امام دستش را بر سر بندگان مى گذارد، در اين صورت ، سؤال مى شود كه چرا پيامبر كه از امام بالاتر است ، چنين كارى نكرد ؟ از آن گذشته ، مگر امام در همه وقت ، پيش مردم حضور دارد كه دست خود را بر سر مردم بگذارد ؟

نكته سوم آن كه مى گويند عقل آنان را جمع مى كند. معناى اين حرف چيست ؟ آيا عقل مردم ، بدون صاحبان آنها ، قابل جمع است؟ نكته ديگر آن كه مى گويد : عقل آنان را كامل مى كند . آيا خدا ، عقل آنان را كامل مى كند ويا امام ، عقل آنان را كامل مى كند؟ و اگر خدا ، عقل آنان را كامل مى كند ، چرا تا كنون كامل نكرده است؟ ببينيد اينها مى خواهند مقام امام را از مقام پيامبر بالا ببرند. آيا كسانى كه اين روايات را نوشته اند ، هيچ انديشيده اند ؟» .

اين عبارت ها ، ايراداتى است كه نويسنده در قسمت نقد متن آورده است. از خواندن اين عبارات ، به خوبى مى توان فهميد كه نويسنده ، مفهوم روايت را نفهميده است. روايت ، در صورتى كه اصل انتساب آن به معصوم ثابت شود، مفهومى روشن و قابل دفاع دارد. در اين روايت ، دست گذاشتن بر سر بندگان ، به معناى حاكميت بر مردم است. و جمع كردن عقول ، كنايه از هم فكرى و هم انديشى است و مقصود از تكميل عقول ، رشد فكرى افراد است. بنا بر اين ، روايت مى گويد : خداوند ، به هنگام قيام قائم ، وى را برمردم حاكم خواهد كرد و در سايه حكومت او ، هم فكرى و هم انديشى در بين مردم به وجود خواهد آمد و در نتيجه ، عقل مردم رشد خواهد كرد. اين مفهوم ، بسيار واضح و روشن است. و در نتيجه ، پرسش هاى نويسنده ، بى مفهوم

ص: 576

است. نويسنده ، فكر كرده كه مقصود از گذاشتن دست، قرار دادن دست بر سر افراد است. انسان بايد خيلى كودكانه بينديشد كه چنين تصورى از روايت داشته باشد. اين كه چنين حادثه اى در زمان پيامبر نيفتاده و در زمان قائم عليه السلام خواهد افتاد ، به معناى بالا بردن مقام امام از پيامبر نيست؛ چون طبيعى است كه انديشه مردم ، روز به روز ، رو به پيش رفت است و مردم آينده ، از نظر رشد فكرى از مردم گذشته ، به مراتب پيش تر هستند.

نكته مهم در بيان نويسنده ، اين است كه وى به هنگام برخورد با احاديث شيعه ، با همه توان تلاش مى كند تا ايرادى پيدا كند ، امّا در رواياتى كه از منابع اهل سنّت نقل مى كند ، هرگز به خود زحمت ترديد نمى دهد. گويى كه هر آنچه راويان اهل سنّت نقل كرده اند ، بى هيچ نياز به بررسى سند ، قابل قبول است. در مورد روايتى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله ، در خصوص بهتر بودن افراد عصر آن حضرت آورده، با توجّه به اين كه مفاد آن ، با تلاش معاويه براى جا انداختن اين باور كه همه اصحاب پيامبر عادل هستند ، همخوان است ، احتمال جعلى بودن آن بسيار زياد است . امّا نويسنده ، در اين موارد ، موضوع جعل در روايات را به كلّى فراموش مى كند.

حديث 22 ، در ذيل بحث از حديث دوازدهم ، مورد بررسى قرار گرفت ، از اين رو ، در اين جا از آن مى گذريم.

حديث 23 ، چنان كه خود كلينى يادآور شده اند، حديثى مرسل است . نويسنده ، همين نكته را بر كلينى ايراد گرفته است كه چرا با آن كه خود مى دانى حديث مرسل و ضعيف است ، آن را در كتاب اصول خود نقل كرده اى؟ وى آن گاه مى افزايد : «شگفت آن كه خود كلينى مى گويد ، حديث مرسل است، ولى بعضى از علماى شيعه مى گويند همه احاديث كتاب الكافى صحيح است».

وى سپس بر متن روايت ايراد مى گيرد و مى گويد : «عبارت "اگر خردش به وسيله نور ، مورد تأييد باشد" كه در متن روايت وجود دارد ، بى معنا و بلكه باطل است و با

ص: 577

قرآن در تعارض است ؛ چون تأييد ، فقط از سوى خداوند است و نه از سوى غير او. از آن گذشته ، تأييد عقل با نور ، معنا ندارد ؛ زيرا به اقرار كلينى ، در حديث يك ، يازده ، دوازده ، 26 و ديگر روايات ، عقل ، برتر از هر چيزى حتّى نور است و طبق پاره اى از روايات ، نخستين آفريده ، عقل است . بنا بر اين ، چطور مى تواند به وسيله نور كه پايين تر از عقل است ، مورد تأييد واقع شود ؟» .

در پاسخ وى بايد يادآور شد كه نقل حديث مرسل ، نه تنها ايرادى ندارد بلكه در بسيارى موارد سودمند است ؛ زيرا در مواقعى كه مضمون حديث مرسل ، موافق حديث صحيح باشد ، موجب اعتماد فزون تر به روايت صحيح مى شود. بنا بر اين ، كلينى ، به درستى چنين كارى را انجام داده است. امّا تكرار كسل كننده اين مطلب كه بعضى از افراد ، همه احاديث الكافى را صحيح مى دانند ، با آن كه خود نويسنده مى داند كه اين افراد از سوى علما به چيزى گرفته نمى شوند و مورد توجّه نيستند ، چيزى جز بيانگر شوق زايد الوصف نويسنده براى تخريب كتاب الكافى نيست.

در مورد ايراد متنى ، لازم به ذكر است كه نويسنده ، ظاهرا از كاربردهاى واژه نور در ادبيات دينى ، خبر ندارد و فكر مى كند مقصود از نور در روايات ، نور خورشيد و يا چراغ برق است! نويسنده فكر نكرده است با اين وصف ، آيه «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ ۖ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»(1) را

چگونه بايد معنا كرد ؟ آيا طبق فهم نويسنده از واژه نور ، نبايد مفاد اين آيه ، بيانگر جسم بودن خداوند باشد؟ آيا نويسنده ، چنين پيامدى را قبول مى كند ويا به خود اندكى زحمت مى دهد تا يك بار هم شده به موارد كاربرد واژه نور در ادبيات دينى

ص: 578


1- . سوره نور ، آيه 35 .

مراجعه كند و مطلب را نخست بفهمد و سپس قلم به نقد بچرخاند؟

بحث از احاديث 24، 25 و 26 به خاطر آن كه نويسنده ، فقط ايرادهاى سندى دارد و اين ايرادها را قبلاً پاسخ گفتيم ، از تكرار بحث اجتناب مى كنيم.

در مورد حديث 27 ، وى از قول علاّمه مجلسى نقل مى كند كه روايت ضعيف است و امّا متن آن، پاسخ به پرسشى در باره چرايى اختلاف درك و هوش است. امام ، در مورد كسى كه با سرعت درك مى كند و در اوّلين وهله ، سخن را مى گيرد، علّت آن را عجين شدن خرد وى با او در مرحله نطفه مى داند. نويسنده ، اين نكته را درك نكرده و به نظرش غريب آمده است ، از اين رو ، مى نويسد : «اين راويان ، اين قدر عقل نداشتند كه بدانند ، نطفه ، با عقل ، عجين نمى شود و نطفه ، عقل ندارد».

نويسنده ، ظاهرا از درك اين نكته عاجز بود كه همه توانايى هاى انسانى به طور بالقوه ، در نطفه انسان وجود دارد. فرزندان افراد تيزهوش، تيزهوش هستند و فرزندان افراد كندذهن، كندذهن مى گردند. اين مطلب ، به قدرى واضح و روشن هست كه حتّى افراد معمولى هم آن را درك مى كنند. ولى نويسنده به خاطر عنادى كه با حديث شيعه دارد ، آن را نفى مى كند.

از آن جايى كه حديث 28 ، 29 و سى ، مرسل هستند و نويسنده هم مطلب خاصى در ذيل آنها مطرح نكرده است ، از بحث پيرامون آنها صرف نظر مى كنيم.

در ذيل حديث 31 ، مى گويد : «اين ، از فردى مهمل و او ، از فردى مجهول ، و وى ، از مهمل و او از مجهول نقل كرده است. و پيداست كه پيش كلينى ، راويانى بهتر از اينها وجود نداشت كه از آنان نقل روايت كند» . و سپس پرسيده است كه آيا چنين روايت هايى ، حجّت براى فرقه گرايان است ؟

همان گونه كه مشهور است و با مراجعه و دقّت در روش تدوين كتاب الكافى نيز به دست مى آيد ، كلينى ابتدا روايات متقن و سپس روايات غير متقن را نقل مى كند و روايات گروه دوم ، نسبت به روايات گروه اوّل ، جنبه تأييدى دارد . نويسنده ، اين

ص: 579

ظرافت را در كار كلينى نفهميده وبه همين جهت به كلينى براى نقل اين روايات ايراد مى گيرد. طبيعى است كه براى شيعيان كه وى از آنان با عنوان مذهب گرايان ياد كرده است، روايات گروه دوم ، به تنهايى حجّت نيستند و در صورتى كه مضمون آنها با مضمون گروه اوّل موافق باشد ، مى توانند مؤّد باشند.

حديث 32 ، حديثى است كه از نظر محتوا ، نزديك به حديث پنجم است . در اين روايت هم سخن از كسانى است كه از قدرت فكرى بالايى برخوردار نيستند ، ولى در عين حال اعتقادى به اهل بيت دارند. امام عليه السلام ، يادآور مى شود كه اينها ملاك نيستند و اينان مورد خطاب الهى نيستند ؛ چون وقتى خداوند ، عقل را آفريد ، او را مخاطب قرار داد و به او گفت : پيش آى ، عقل ، پيش آمد و آن گاه گفت : پس رو . پس رفت. خداوند فرمود : به عزّت و جلالم سوگند ، چيزى از تو نيكوتر و دوست داشتنى تر نيافريدم. به تو بازخواست مى كنم و به تو مى بخشم .

نويسنده ، هم به سند اين روايت انتقاد دارد و هم به محتواى آن ايراد مى گيرد. در مورد سند آن مى گويد : «سند آن ، فاسد است و يكى از راويان آن ، حسن بن الجهم است كه روايات وى در اغلب موارد ، مخالف قرآن است». و در باره محتواى آن مى گويد : «حديث ، گوياى آن است كه هر كس ، عقل كامل ندارد ، مخاطب به تكاليف الهى نيست . اگر اين روايت ، صحيح باشد ، بايد اكثر مكلّفان ، غير مكلّف باشند» .

بر خلاف گفته وى ، سند روايت ، فاسد نيست و اغلب روايات حسن بن الجهم هم مخالف قرآن نيست . اين سخن نويسنده ، بر پايه برداشت خودش از مفهوم مخالفت و موافقت با قرآن است كه مبناى درستى ندارد. نوع برداشت و فهم وى از اين روايت ، گوياى مقدار توانايى وى در فهم روايات است و بايد همين را براى سنجش ارزش داورى هاى وى در مورد مخالفت و موافقت حديثى با قرآن و عقل ، ملاك قرار داد. در اين روايت ، امام در مورد اين كه چه گروهى مخاطب تكاليف الهى هستند و چه كسانى مخاطب اين تكاليف نيستند ، بحث نمى كند ؛ بلكه امام در صدد

ص: 580

بيان اين نكته است كه از هر كس ، بايد به مقدار توان عقلى و فكرى وى ، توقّع داشت .

حديث 33 چون مرسل است ، بحث خاصى در مورد آن انجام نگرفته است. وى تنها در باره احمد بن محمّد بن خالد اظهار نظرى كرده است كه پيش تر در باره اين اظهار نظر بحث كرديم.

آخرين حديث اين باب ، حديث 34 است كه نويسنده ، ضمن تضعيف آن مى افزايد : «اينها رواياتى است كه علما شيعه ، بدون تحقيق ، درك و فهم آنها را قبول مى كنند» .

نكته جالب در همه اين موارد آن است كه وى از بزرگانى چون نجاشى، مجلسى، مامقانى، كشى و ديگران نقل مى كند كه اينان رجال اين احاديث را تضعيف كرده اند و در باره آنان بحث كرده اند. امّا در عين حال مى گويد علماى شيعه بدون بررسى و تحقيق ، اين روايات را قبول كرده اند. آيا به نظر وى ، افراد مزبور ، عالم و يا شيعه نيستند ؟

اينها نمونه اى از انتقادهاى آقاى برقعى بر روايات كتاب كلينى است كه در سرتا سر كتاب كسر الصّنم ديده مى شود. از اين انتقادها ، روشن مى شود در حقيقت ، آنچه كه واقعا بت و صنم است ، خودبزرگ بينى هايى است كه آقاى برقعى را در چنگ خود گرفته بود، كه باكمال تأسف نتوانست آن را در وجود خود بشكند. كتاب كلينى ، در نگاه هيچ دانشور شيعى ، هرگز تبديل به بت نشد و نخواهد شد.در پايان اين مقال ، چند نكته وجود دارد كه لازم است به آنها توجه شود .

1. مقوله نيازمندى به حديث و سنّت

نويسنده كتاب - چنان كه پيش تر آورديم - ، از اين كه در صدر اسلام تنها قرآن وجود داشت و از حديث خبرى نبود ، اظهار خوشحالى كرده و از اين كه در قرن اوّل و دوم ، حديث وارد زندگى مسلمانان گشت ، اظهار نارضايتى مى كند. به نظر مى رسد اين

ص: 581

منطق، منطقى كهنه و غير قابل دفاع است. در اين نكته هيچ ترديدى نيست كه قرآن ، شامل همه احكام و جزئيات نيست و نمى تواند باشد. قرآن ، اصول و كليات را در خود دارد. براى استخراج جزئيات و اجرايى كردن آن ، هيچ راهى جز تفسير قرآن وجود ندارد. اين كه مسلمانان پس از جريان منع حديث از سوى خليفه دوم و بعد از گذشت يك قرن ، به اين نتيجه رسيدند كه به حديث روى آورند و آن را احيا كنند ، گواه گويايى بر اين حقيقت است كه اين استدلال كه در واقع همان استدلال خليفه اوّل است، استدلالى درست و كارا نبود. شبيه همين استدلال را خوارج داشتند و دست آورد عملى آن ، خون ريزى هايى بود كه ساليان سال دامن گير مسلمانان گشت. اگر ما قرآن را همچون قانون اساسى براى مسلمانان در نظر بگيريم ، به خوبى خواهيم فهميد كه هر قانون اساسى ، براى اجرايى شدن ، نيازمند قوانين موضوعه است كه بايد به طور مداوم و با توجّه به قانون اساسى نوشته شود و هرگز نمى توان به بهانه برخوردارى از قانون اساسى ، از تدوين قوانين موضوعه دست شست.

در اين كه اين نياز ، فرصتى هم در اختيار بعضى افراد سودجو و مغرض گذاشت تا اهداف و اغراض خودشان را در شكل حديث وارد مجموعه معرفت حديثى كنند، ترديدى نيست ، امّا اين آفت كه مورد انتظار هم بود، دليل نمى شود كه ما اصل نيازمندى به حديث را زير سؤل ببريم. حديث، سيره، ديدگاه هاى مفسّران ومحدّثان، دانشوران دانش هاى مختلف ، همه مورد نياز و در مجموع براى فرهنگ و تمدّن اسلامى و افراد جامعه اسلامى ، مفيد بوده و هست. ما بايد به اين نكته توجّه داشته باشيم كه هرگز يك باغبان ، به خاطر وجود يك و يا چند درخت آفت زده ، همه باغ را به آتش نمى كشد.

انكار نيازمندى به حديث، آن هم به خاطر وجود شمارى احاديث جعلى و يا ناسازگار با قرآن، مصداق آتش زدن قيصريه به بهانه دستمال است. اين منطق ، با هيچ توجيهى ، قابل دفاع نيست. منطق عدم نياز به حديث ، با استدلال به وجود قرآن در

ص: 582

بين مسلمانان، منطقى است كه بارها آزمون شكست را در پرونده خود دارد و به نظر مى رسد پيشنهاد آن و دفاع از آن ، كار لغو و ناكارآمدى باشد. وى براى اثبات بسندگى كتاب و عدم نيازمندى به حديث ، استدلال هايى دارد كه جاى شگفتى است. نقل اين استدلال ها و توضيح آنها، به خاطر اين كه از مباحث زير بنايى در نقدهاى وى از كتاب الكافى است، لازم و ضرورى است.

وى مى نويسد: «جاى شگفتى دارد كه شيعيان ادعا مى كنند كه قرآن براى امّت اسلامى كافى نيست؛ زيرا مى گويند پيامبر به هنگام احتضار فرمود : قلم و كاغذى به من بدهيد تا برايتان چيزى بنويسم كه پس از من گمراه نشويد. و بنا بر رواياتى كه نقل كرده اند ، خليفه دوم گفت: كتاب خدا ، براى ما بسنده است. شيعيان مى گويند اين كه خليفه دوم گفته كتاب خدا براى ما كافى است، سخن درستى نيست. بنا بر اين ، كتاب خدا بسنده نيست و اين در حالى است كه مى گويند : امام قائم گفته : كتاب كلينى ، بسنده است. اين موضوع ، ما را بر اين وا مى دارد كه بپرسيم چگونه كتاب خدا كه نور و هدايت است ، براى امّت ، كافى نيست ، ولى كتاب الكافى بسنده است؟ آيا كتاب الكافى ، از قرآن نيكوتر، روشن تر و عالمانه تر است؟ آيا چنين سخنى را يك فرد مسلمانى كه به قرآن اعتقاد دارد چه رسد به امام ، به زبان جارى مى كند ؟ بدون ترديد ، امير المؤنين و خود پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگر امامان عليه السلام قرآن را كافى مى دانستند. چنان كه اين مطلب در نهج البلاغه و ديگر روايات منقوله آمده است. در خطبه 159 فرموده : «او را با حجّت كافى ارسال داشت» . يعنى رسول خودش را با حجّت كافى كه همان قرآن باشد ، گسيل داشت. و در خطبه 81 فرموده : «كتاب ، به عنوان احتجاج و استدلال ، كافى است» . و خود خداوند در قرآن ، در سوره نساء ، آيه 166 فرموده: «لَٰكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ ۖ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ ۖ وَالْمَلَائِكَةُ يَشْهَدُونَ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا» . و در سوره فرقان ، آيه 31 فرموده: «وَ كَفَى بِرَبِّكَ هَادِيًا وَ نَصِيرًا» . طبق آيات قرآن، هدايت بسنده، فقط هدايت قرآنى است ؛ زيرا خداوند ، در سوره عنكبوت ، آيه 51 فرموده: «أَوَ لَمْ

ص: 583

يَكْفِهِمْ أَنَّآ أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ» . بنا بر اين ، قرآن ، به حتم ، كافى است ؛ و در سوره مائده ، آيه پانزدهم و شانزدهم فرموده : «قَدْ جَآءَكُم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتَابٌ مُّبِينٌ * يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَيُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ» . و در سوره انعام ، آيه 88 فرموده : «ذَ لِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِى بِهِ مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِى» . و در سوره اسراء ، آيه نه فرموده: «إِنَّ هَذَا الْقُرْءَانَ يَهْدِى لِلَّتِى هِىَ أَقْوَمُ» . و در سوره سبأ ، آيه شش فرموده: «وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِى إِلَى صِرَ طِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ» .

بنا بر اين ، كسانى كه قرآن را براى هدايت كافى نمى دانند ، بايد افراد احمقى باشند. آيا مى توان گفت كه در نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و مسلمانان صدر اسلام تا زمان كلينى ، كتابى وجود نداشت كه برايشان بسنده باشد تا اين كه كلينى به دنيا آمد و كتاب الكافى را نوشت. من ، نمى دانم چه طور كتاب الكافى، چنان كه به تفصيل خواهيم آورد ، در بر دارنده صدها روايات جعلى و موضوعات خرافى است ، براى هدايت شما ، كافى است ولى قرآن كه جامع حقايق و منزّه از خرافات است ، براى شما بسنده نيست»؟(1)

اين پاراگراف را با همه تفصيل آن، از آن روى آورديم كه اين سخنان ، بحث هاى مبنايى نويسنده است و در واقع ، ديدگاه و تلقّى وى را در مورد حديث شيعه و به طور خاص كتاب كلينى نشان مى دهد. در اين نوشته ، ما در پى پاسخ گويى مورد به مورد انتقادهاى وى به كتاب الكافى نيستيم ؛ چون اين كار ، نيازمند نگارش كتابى بسيار پربرگ تر از اصل كتاب وى است و بايد در فرصت مناسب ، علاقه مندان به حديث شيعه به اين كار همت گمارند. در اين قسمت، ما در صدد نقد تعدادى از مبانى نويسنده هستيم تا با نقد آنها ، تكليف بخش اعظم نقدهايش بر الكافى روشن گردد.

انسان وقتى اين عبارت ها را مى خواند، شگفت زده مى شود. نويسنده در همين

ص: 584


1- . ترجمه قسمتى از مقدّمه دوم مؤّف بر كتاب كسر الصّنم ، ص 35 و 36 . لازم به يادآورى است كه چون متن فارسى ، در دسترس نبود ، به ناچار از متن عربى ، ترجمه گشت.

كتاب ، بارهاى بار يادآور مى شود كه علماى بزرگ شيعه ، عبارت «الكافى ، كافٍ لشيعتنا» را قبول ندارند امّا باز هم به همين عبارت ، استدلال مى كند. از يك انديشورى كه مدّعى علم و دانش است ، اين توقّع مى رود كه در بحث هاى علمى ، ملاك داورى خود را سخن و باور دانشمندان و علماى يك مذهب و جريان دينى قرار دهد و به اشتهارى كه هيچ مبناى درست و مورد پذيرش از سوى بزرگان آن مذهب ندارد، عنايتى نداشته باشد. شيعيان ، نه سخن خليفه دوم در برابر خواست پيامبر صلى الله عليه و آله را درست مى دانند و نه به بسندگى كتاب الكافى براى شيعه اعتقاد دارند . بنا بر اين ، مقايسه اى كه نويسنده بين دو جريان انجام داده، نتيجه مورد نظر نويسنده را به دست نمى دهد. شيعه ، به بسندگى قرآن باور دارد امّا بسندگى ، چيزى غير از نياز آن چيز به تفسير و توضيح است. در مورد يك متن دينى ، تنها وقتى مى شود به بسندگى آن باور داشت كه آن متن ، از گونه اى از توى در تويى (چند لايگى) برخوردار باشد، و گرنه هرگز نمى تواند بسنده و يا جاودان باشد. قرآن از آن روى بسنده و به عنوان آخرين متن آسمانى مطرح است كه از ويژگى بطون دارى ، برخوردار است و يك لايه نيست. متنى كه برخوردار از لايه هاى گوناگون باشد ، به طور طبيعى دو خصيصه مهم بسندگى و نيازمندى به تفسير را دارد. بنا بر اين ، هيچ ترديدى در نياز مسلمانان در فهم قرآن، به ديگر دانش ها و از جمله حديث ، نيست.

از اين نكته كه بگذريم ، استدلال نويسنده به بسندگى و كفايت قرآن ، بسيار ضعيف و به دور از تحقيق و ژرف انديشى است. آياتى را كه نويسنده براى اين مقصود آورده است و نيز احاديثى كه براى اثبات اين نكته نقل كرده است ، ربطى به مطلب ندارند. آنچه على بن ابى طالب عليه السلام در دو عبارت منقول از وى، در صدد بيان آن است ، بسندگى قرآن براى اثبات رسالت پيامبر است، نه بسندگى قرآن براى نيازهاى جامعه بشرى. بسندگى قرآن براى اين مقصود را بايد از جاى ديگر اثبات كرد و مولا در اين دو عبارت ، در صدد بيان اين نكته نيست. وقتى امام عليه السلام مى فرمايد : او را با

ص: 585

حجّت كافى ارسال داشت. معناى آن اين است كه قرآن ، براى اثبات رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله كافى است. آياتى هم كه نويسنده براى اين مقصود نقل كرده ، در حقيقت ، بيانگر بسندگى قرآن براى اثبات رسالت است. در آيه 166 سوره نساء ، سخن از بسندگى گواهى خداوند بر نزول قرآن به پيامبر است و در مورد اين كه آيا اين قرآن براى جامعه بشرى بسنده است، سخنى نمى گويد. در آيه 31 سوره فرقان ، در باره هدايت خداوند نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله در جدال بين آن حضرت و دشمنانش سخن مى گويد. و بسندگى در اين آيه ، مربوط به اين نكته است. در آيه 51 سوره عنكبوت ، در باره اعجاز قرآن به عنوان سند الكافى براى اثبات رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله بحث مى كند و در آيات پانزده و شانزده سوره مائده و آيه 88 سوره انعام و آيه نه سوره اسراء و آيه ششم سوره سبأ ، در مورد هدايت گرى قرآن سخن گفته مى شود و ارتباطى به مقوله بسندگى وعدم بسندگى قرآن ندارد. مسئله بسندگى قرآن براى جامعه بشرى ، دلايل ديگرى دارد كه بايد آن را در مبحث جامعيت و برخوردارى قرآن از بطون و مقوله خاتميت بحث كرد.

در هر صورت ، شيعه ، اعتقاد كامل به بسندگى و كفايت قرآن براى جامعه بشرى دارد و در دل اين بسندگى، نيازمندى قرآن به تفسير و تبيين را مى بيند و از اين زاويه ، ضرورت وجود حديث ، سيره و تفسير را اثبات مى كند. اين كه نويسنده مى گويد در صدر اسلام ، فقط قرآن وجود داشت و سخنى از حديث و روايت نبود ، در حقيقت ، نوعى غفلت از تاريخ است ؛ زيرا به هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله حضور داشت ، مردم در فهم قرآن ، به آن حضرت مراجعه مى كردند و پس از درگذشت وى ، فورا به نيازمنديشان به مفسّر واقف شدند و در نتيجه ، به آن دسته از اصحابى كه فكر مى كردند قرآن را مى فهمند ، مراجعه كردند و به همين جهت ، شمارى از اصحاب به عنوان مفسّر ، در بين مسلمانان مطرح شدند.

تاريخ صدر اسلام ، گوياى آن است كه نيازمندى به حديث ، براى مسلمانان ، امرى

ص: 586

كاملاً بديهى و غير قابل ترديد بود و از اين روى ، ديدگاه خليفه دوم با همه قداستى كه وى در بين جامعه اسلامى داشت، از سوى مسلمانان مورد پذيرش قرار نگرفت و دستور تدوين حديث از سوى عمر بن عبد العزيز، خليفه اموى ، صادر شد و كتب حديثى اهل سنّت بعد از يك صد سال از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله نگاشته شد.

2. عدم امكان نفى مذهب به طوركامل

نويسنده تلاش مى كند مذهب را به طور كامل نفى كند. اين كار ، نه ممكن و نه مفيد است. پيدايش مذهب در اديان ، زاييده برداشت افراد از دين است و از آنجايى كه انسان ها ، در فهم و برداشت و نيز علايق ، اختلاف دارند ، نمى توانند يك نوع و يك شكل بينديشند . بنا بر اين ، در فهم كلام الهى دچار برداشت هاى مختلف مى گردند و هر كس ، برداشت خود را درست مى داند و نتيجه آن ، پيدايش گرايش هاى گوناگون و به تبع موجب تولّد مذاهب مختلف مى شود. وجود مذاهب در يك دين ، در صورتى كه اصل گفتمان بين خود را باور داشته باشند، هيچ زيانى ندارد و بلكه مفيد هم هست ؛ چون باعث تبادل افكار و انديشه ها و در نتيجه ، رشد فكرى بشر مى گردد. اختلاف مذاهب ، در صورتى زيان بار است كه پيروان آن ، به جاى گفتگو به هم تهمت بزنند و يك ديگر را تخريب كنند. به نظر مى رسد ، تندروى هايى كه از سوى پاره اى از پيروان مذاهب در باره مذاهب ديگر در جامعه اسلامى انجام يافته و مى يابد ، نويسنده را به اين واداشته كه صورت مسئله را حذف كند و مخالفت خود را با اصل وجود مذهب در بين مسلمانان ، اعلام بدارد.

3. لزوم رعايت اعتدال

يكى از آموزه هاى بسيار مهم وارزشمند اسلام آن است كه انسان در باره همه و حتّى دشمنانش هم عدالت را رعايت كند و از جاده اعتدال بيرون نرود. قرآن ، صريحا مى گويد : «دشمنى قومى ، موجب نگردد كه عدالت نورزيد بلكه عدالت بورزيد كه

ص: 587

عدالت ، به تقوا نزديك تر است».(1) آنچه كه موجب مى گردد انسان ها به بى تقوايى كشانده شوند، خروج از عدالت و ميانه روى است ؛ زيرا وقتى فردى به افراط و يا تفريط كشيده شد ، تلاش مى كند به هر وسيله ممكن خواست خود را به كرسى بنشاند ، در نتيجه ، تقوا و مراعات حقّ را كم كم كنار مى گذارد و دست به هر كارى مى زند. آقاى برقعى ، در اين نقد ، دقيقا به همين آفت گرفتار شده است. وى هنگامى كه به نقد روايات الكافى مى پردازد ، همه توان خود را به كار مى گيرد كه براى روايت ، ايرادى پيدا كند و در اين راه ، حتّى بديهى ترين اصول را زير پا مى گزارد. وى ، در جرح و تعديل ها ، هرگز در پى ديدن تعديل هايى كه در مورد فردى نقل شده ، نمى بيند ، امّا كوچك ترين اشاره اى كه در باره جرح فردى پيدا كند آن را چندين برابر اصل آن نشان مى دهد. و اگر در موردى ، جرحى پيدا نكند ، خود به ابداع جرح دست مى يازد و اين ، نهايت بى انصافى و خروج از جاده عدالت است.

4. مفهوم مخالفت با قرآن

بررسى كتاب آقاى برقعى و ديدن اظهار نظرهايى كه وى در باره مخالفت شمارى از روايات با قرآن ابراز كرده ، نشان مى دهد كه وى در مقوله موافقت و مخالفت با قرآن ، هيچ گونه اطّلاع دقيقى ندارد و هر گونه ناهماهنگى بين روايت و آيه اى را ، مخالفت با قرآن تلقّى مى كند. در حالى كه در بسيارى از اين موارد ، آيه قرآن و روايت ، در دو فضاى مختلف بحث دارند، امّا اشتراك لفظى موجود بين يك واژه قرآنى با يك واژه روايى، موجب شده است كه آقاى برقعى، بين آن دو مخالفت ببيند.

در خيلى از موارد ، داستان، داستان مطلق و مقيّد و يا عام و خاص است ؛ ولى وى آن دو را مخالف هم ديده است. به قدرى اين اشتباهات در كتاب آقاى برقعى زياد است كه گاه انسان در دانش و علم وى ترديد جدّى مى كند. اين قبيل اشتباهات ، در

ص: 588


1- . سوره مائده، آيه 8.

مواردى چنان وضوح دارد كه انسان را به اين گمان نزديك مى سازد كه آقاى برقعى ، از فرط علاقه به تخريب كلينى و كتاب وى ، آموزه هاى علمى خود را به طور كامل فراموش كرده و همه همّ و غم خود را معطوف بى اعتبار كردن كتاب كلينى نموده است.

در نهايت ، يادآور مى شوم كه نقد كامل و منصفانه كتاب آقاى برقعى ، لازم و يكى از كارهاى جدّى اى است كه بايد دانشوران متعهّد شيعى ، كمر همّت به آن بگمارند.

ص: 589

منابع و مآخذ

1. الكافى، محمّد بن يعقوب كلينى ، تصحيح : على اكبر غفارى، تهران: دار الكتب الإسلامية .

2. الكلينى و الكافى ، عبد الرسول الغفّار ، قم : جامعه مدرّسين، 1416 ق .

4. جامع الرواة، محمّد بن على اردبيلى، قم: كتاب خانه آية اللّه مرعشى .

ص: 590

نقد و بررسى كتاب «مرآة العقول» (على نصيرى)

نقد و بررسى كتاب «مرآة العقول»

على نصيرى(1)

چكيده

مرآة العقول ، كامل ترين و جامع ترين شرحى است بر كتاب الكافى كه به خامه محدّث نامى و خستگى ناپذير ، علاّمه مجلسى ، تدوين يافت. پيداست به همان اندازه كه كتاب الكافى ، به عنوان معتبرترين جامع حديثى شيعه ، داراى ارزش است، هر كارى كه در شرح و تبيين معارف و مداليل آن نيز انجام گيرد، ارج و منزلت دارد .

نگارنده در اين مقاله، به نقد و بررسى اين كتاب پرداخته است. بدين منظور ، مباحث مقاله در سه بخش منعكس شده اند. در بخش نخست ، روش علاّمه مجلسى در شرح و تبيين روايات ، همچون اهتمام به آراى ديگر صاحب نظران و معرّفى ميزان اعتبار روايات ، مورد توجّه قرار گرفته است .

بخش دوم مقاله ، به بررسى مبانى فقه الحديثى مورد نظر علاّمه مجلسى ، اختصاص يافته است . رعايت احتياط در تعامل با روايات، بهره جستن از اصل طرح به عنوان آخرين راه حل و اهتمام به اصل تقيّه و رعايت سطوح مخاطبان ، از جمله مبانى اى است كه در اين بخش ، مورد بررسى قرار گرفته اند. در بخش سوم ، برخى از نقدها و كاستى هاى كتاب مرآة العقول ، نظير ضعف سامانمندى مباحث كتاب ، و احتياط گرايى مفرط در تعامل با روايات را بر شمرده ايم .

كليدواژه ها: مرآة العقول، علاّمه مجلسى، فقه الحديث، الكافى، مبانى فقه الحديث.

ص: 591


1- عضو هيئت علمى دانشگاه علم و صنعت ايران.

روش علاّمه مجلسى در شرح روايات

روش علاّمه مجلسى در شرح روايات را مى توان در محورهاى ذيل خلاصه كرد:

1. استفاده از روش غير مزجى در شرح روايات

علاّمه مجلسى ، شرح و تفسير روايات را با متون آنها نمى آميزد و به اصطلاح ، از روش «شرح مزجى» ، بهره نجسته است ؛ بلكه روش وى چنين است كه نخست ، متن روايت را ذكر كرده و سپس در ذيل آن ، به شرح و تفسير روايات پرداخته است. پيداست كه شرح مزجى ، در آن جا كه بناى يك شارح ، تبيين و تفسير تفصيلى روايات است، روش مناسبى به نظر نمى رسد.

2. معرّفى ميزان اعتبار روايات

علاّمه مجلسى ، در برخورد با اسناد روايات ، تنها به ذكر مرتبه روايات از نگاه اعتبار و حجّيت بسنده كرده است. بدين منظور ، از اصطلاحات رايج درايه اى نظير : «صحيح»، «حسن»، «موثّق»، «ضعيف»، «مرسل»، «مرفوع» و ... بهره جسته است. مفهوم اين سخن ، آن است كه ايشان دستاورد بررسى هاى سندى روايات را منعكس ساخته و مباحثى در بررسى ميزان وثاقت آحاد راويان، معلوم و مجهول يا مهمل بودن آنان و مذهب و عقيده آنان (آن گونه كه در علم رجال مطمح نظر است) يا مباحثى در زمينه تبيين چند و چون رابطه ميان راويان در سند روايات از نظر اتّصال يا انقطاع يا چگونگى تحمّل احاديث را متذكّر نشده است. البته در مواردى محدود ، به اين امر ، اهتمام شده است. براى مثال ، ايشان در بررسى روايتى در «كتاب التوحيد» ، اين نكته را متذكّر شده كه يعقوب بن اسحاق - كه در سند اين روايت آمده - ، ابن سكّيت نيست، چنان كه رجاليان پنداشته اند؛ زيرا ابن سكّيت ، در زمان امام هادى عليه السلام به دست متوكّل عباسى به قتل رسيد، در حالى كه در سند اين روايت ، يعقوب بن اسحاق ، روايتى را از

ص: 592

امام حسن عسكرى عليه السلام نقل كرده است.(1)

نيز پس از ذكر روايتى كه در آن ، راوى ، از امام ، اعتقاد هشام بن حكم و هشام بن سالم درباره جسمانى دانستن خداوند پرسش كرده - كه به نوعى ، تأييدى است بر نقاط ضعف اين دو تن از اصحاب ائمه عليه السلام - ، علاّمه مجلسى ، با يادكرد مباحث رجالى ، از صحّت اعتقاد آنان درباره منزّه دانستن خداوند از هر گونه شائبه هاى جسمانى ، دفاع كرده است.(2)

بررسى هاى رجالى در باره زيد بن على بن الحسين ، از نمونه هاى ديگر اهتمام علاّمه مجلسى به مباحث رجالى است. وى در اين بررسى ، چنين نتيجه مى گيرد كه به استناد روايات ، از نكوهش كردن كسانى چون زيد ، نهى شده و اعلام شده كه آنان پيش از مرگ ، موفّق به توبه شده اند.(3)

ذكر اختلاف رجاليان درباره محمّد بن حنفيه(4) و احمد بن محمّد بن خالد برقى ،(5) از ديگر نمونه هاى اين بررسى است .

3. اهتمام به آرا و ديدگاه هاى صاحب نظران

يكى از كاستى هايى كه در روزگار ما ، گاه در ميان تحقيقات بزرگان به چشم مى خورد ، عدم اهتمام لازم به آرا و انديشه هاى پيشينيان يا معاصران است. اين امر ، افزون بر آن كه از نوعى استبداد به رأى حكايت دارد ، با اهداف تحقيق ، در تعارض است؛ زيرا هر تحقيقى ، به دنبال آن است تا جوانب يك مسئله علمى را بازكاوى نمايد و اين امر ، بدون اهتمام لازم به آرا و انديشه هاى ديگران - كه پيش از اين ، درباره

ص: 593


1- . مرآة العقول، ج1، ص 327 .
2- . همان، ج2، ص 3 و 276 - 277 .
3- همان، ص 278 و ج4، ص 28 .
4- . همان، ج4، ص 86 .
5- . همان، ج6، ص 207 .

همان مسئله علمى اظهار نظر كرده اند- ، ميسّر نمى شود. خوش بختانه ، علاّمه مجلسى ، از آن جمله انديش وران قابل ستايش است كه به رغم برخوردارى از غناى فكرى و علمى ، خود را از بررسى ديگر ديدگاه ها بى نياز نمى بيند. از اين رو ، در عموم

مباحث فقه الحديثى ايشان ، آراى صاحب نظران فريقين (اعم از موافقان و مخالفان) ، به چشم مى خورد .

وى گاه در شرح روايات از ديدگاه پدرش مجلسى اوّل كمك گرفته و از آن ، با تجليل ياد كرده است.(1) به عنوان مثال ، در بررسى مفهوم «عرش» ، از ديدگاه شيخ صدوق بهره جسته(2) و در بررسى مفهوم «امّت وسط» ، وجوه مورد اشاره امين الإسلام طبرسى را ذكر كرده است.(3) در بررسى روايات «تفويض»،گفتار شيخ مفيد در باره پديده غلوّ و غاليان را آورده است.(4) همچنين در بررسى مسئله «تجسّم اعمال» ، گفتار شيخ بهايى را منعكس ساخته است.(5)

علاّمه مجلسى افزون بر اين، گاه در مواردى ، گفتار عالمان اهل سنّت (نظير زمخشرى و رازى) را ياد كرده است.(6) البته در عموم موارد ، از آنان ، با عنوان «الناصبى المتعصّب» ياد مى كند كه شايد عدم كاربست اين القاب براى وى ، مناسب تر بوده است.

علاّمه مجلسى ، از ديگر شروح الكافى كه پيش از او نگاشته شده بودند (به ويژه شرح ملاّصدرا) ، بهره جسته و عموما از وى با عنوان «بعض المحقّقين» يا «بعض الأفاضل» ياد كرده است . علاّمه شعرانى ، معتقد است كه با پايان پذيرفتن شرح

ص: 594


1- . براى نمونه ، ر. ك : همان ، ج 2 ، ص 29 .
2- همان ، ص 80 .
3- . همان، ص 361 .
4- همان، ج3، ص 147 - 148 .
5- . همان، ج9، ص 94 .
6- به عنوان نمونه ، ر.ك : همان، ج2، ص 125 و148، وج4، ص 276 .

ملاّصدرا ، ساير شرح ها ، غناى علمى خود را از دست داده اند.(1)

علاّمه مجلسى ، به صورت مكرّر ، مباحث مفصّل تر را به كتاب بحار الأنوار خود ارجاع مى دهد.(2) اين امر ، نشان مى دهد كه مرآة العقول ، پس از بحار الأنوار ، تدوين يافته است ؛ چنان كه گاه ميان مباحث توضيحى ايشان در اين دو كتاب ، مشابهت و گاه همسانى عبارت ها ديده مى شود.

4. اهتمام به مفاهيم واژه هاى روايات

در تمام زبان هاى دنيا در عرصه تفهيم و تفاهم ، «واژه ها» ، اساسى ترين نقش را برعهده دارند. اگر گفتار را به مثابه يك بنا بدانيم ، واژه ها در آن گفتار ، به عنوان آجرهاى آن بنا هستند كه پيش از اقدام به ساخت بنا بايد آنها را آماده ساخت. راغب اصفهانى در اين باره چنين آورده است:

و من العلوم اللفظية المفردة، فتحصيل معانى مفردات ألفاظ القرآن فى كونه من أوائل المعاون لمن يريد أن يدرك معانيه، كتحصيل اللبن فى كونه من أوّل المعاون فى بناء ما يريد أن يبنيه .(3)

به خاطر جايگاه بس مهم واژه ها در عرصه تفهيم و تفاهم ، از ديرزمان تنظيم واژه نامه ها و لغت نامه ها در ميان ملل مختلف ، متداول بوده و امروزه در عموم كشورها با تشكيل فرهنگستان زبان ، هدايت علمى اين عرصه ، دنبال شده وافزون بر تدوين واژه نامه ها ، معادل سازى آنها در برابر واژه هاى وارداتى نيز انجام مى گيرد.

فيروزآبادى درباره اهمّيت علم لغت مى گويد:

بر هر طالب علمى ، واجب است كه از علوم ادبى ، آگاهى داشته باشد ، از جمله : نحو، صرف، شعر، اخبار و انساب عرب، مخصوصاً به دانستن علم لغت ، عنايت

ص: 595


1- . شرح اُصول الكافى ، ج 5 ، ص 169 .
2- براى نمونه ، ر.ك : مرآة العقول ، ج 1 ، ص 235 وج 3 ، ص 201 .
3- . مفردات ألفاظ القرآن ، ص 6 .

ويژه داشته باشد ؛ زيرا مفاد علوم ادبى ، غالباً با چينش الفاظ بديع ، مليح و غامض ، تحقّق مى يابند و اين علوم ، بدون شناخت علم لغت ، غيرقابل دستيابى اند .(1)

با توجّه به اهمّيت و نقش مفاهيم واژه ها، علاّمه مجلسى ، با اهتمام لازم به اين محور بنيادين، توانسته است به خوبى ، سهم اين مبحث را در تفسير روايات ، ادا كند . وى در مواردى نيز كه براى يك واژه ، چند معنا ذكر شده، تلاش مى كند يك معنا را بر ديگر معانى ، ترجيح دهد. به عنوان مثال ، ايشان براى «استوا» ، شش معناى لغوى ذكر كرده كه عبارت اند از: 1. استقرار؛ 2. قصد؛ 3. استيلا ؛ 4. اعتدال؛ 5. مساوات در نسبت.

آن گاه با بررسى اين مفاهيم، معناى پنجم را منطبق با روايات دانسته است.(2) نيز براى مفهوم «عرش» ، سه معنا نقل مى كند كه عبارت اند از:1. جسمى عظيم ، محيط به ساير جسمانيات؛ 2. تمام مخلوقات؛ 3. علم. علاّمه مجلسى ، معناى نخست را برخاسته از ظاهر روايات دانسته است.(3) نيز براى مفهوم «ارجاء» ، پنج معنا ذكر كرده و با استشهاد به روايات معناى «تخيير» را ترجيح داده است.(4)

نيز در جاى ديگر براى كفر ، شش معنا بيان مى كند كه عبارت اند از: 1. كفر انكار؛ 2. كفر جحود؛ 3. كفر عناد؛ 4. كفر نفاق؛ 5. كفر نعمت؛ 6. كفر به معناى پوشاندن.

آن گاه بيان مى كند كه كفر در برخى از آيات وروايات ، به همان معناى لغوى (يعنى پوشاندن) به كار رفته است.(5)

از موارد ديگر ، واژه «قلب» است كه علاّمه مجلسى براى آن ، سه معنا ذكر كرده كه عبارت اند از: 1. جسم صنوبرى در بدن ؛ 2. روح حيوانىِ برخاسته از قلب صنوبرى ؛

ص: 596


1- القاموس المحيط، ج 1، ص 12؛ تاج العروس، ج 1، ص 20 .
2- . ر.ك : مرآة العقول ، ج1، ص 68 .
3- ر.ك : همان، ص 69 - 70 .
4- . ر.ك : همان، ص 220 .
5- . همان ، ج9، ص 36 .

3. نفس ناطقه متعلّق به آن قلب صنوبرى.(1)

مبانى فقه الحديثى علاّمه مجلسى

از بررسى آنچه كه علاّمه مجلسى ، در شرح و تبيين روايات در مرآة العقول ، منعكس ساخته ، مى توان استفاده كرد كه ايشان به مبانى خاصى در تعامل با رواياتْ اعتقاد دارد.

اگرچه اين مبانى ، به صورت روشن ، در اين كتاب يا ديگر آثار حديثى وى منعكس نشده اند، امّا در اين كه اين مبانى ، به عنوان پيش فرض هاى وى در چگونگى تفسير روايات و برداشت از آنها، تأثير به سزايى گذاشته، نمى توان ترديد روا داشت. اينك مناسب است كه برخى از اين مبانى را - هرچند به صورت گذرا - مورد بررسى قرار دهيم:

1 . ضرورت رعايت احتياط در تعامل با روايات

علاّمه مجلسى ، در برخورد با شمارى از روايات - كه عمدتاً ناظر به حوزه عقايدند - ، آنها را به عنوان «غوامض اخبار» ياد كرده كه فهم آنها كارى دشوار است.

وى در برخورد با اين دست از روايات ، با نقد و بررسى آراى مختلف ، تلاش مضاعفى را براى گره گشايى از مداليل آنها انجام مى دهد و به رغم انعكاس مباحث مختلف ، همچنان بر اين نكته پاى مى فشرد كه آنچه گفته شد، در حدّ «احتمالات» است و نمى توان بر درستىِ وجهى از آنها به صورت قاطع ، پاى فشرد. گاه نيز به سكوت در برابر اين دست از رواياتْ توصيه مى كند.

علاّمه مجلسى ، در اين نوع از تعامل محتاطانه خود با روايات، از رواياتى الهام گرفته است كه بر اساس آنها احاديث اهل بيت عليه السلام ، صعب و مستعصبْ برشمرده شده اند .(2) وى ، خود در شرح اين روايات ، بر عميق بودن معانى روايات ، تأكيد

ص: 597


1- . همان، ج 1، ص 54 .
2- . ر.ك : الكافى، ج 1 ، ص 401 . باب فيما جاء ان حديثهم صعب مستصعب . مرحوم كلينى در اين باب ، پنج روايت را ذكر كرده است .

مى كند.(1)

به عنوان مثال ، روايت ذيل از امام صادق عليه السلام را نقل مى كند كه در آن چنين آمده است:

عَنْ أبى عَبْدِ اللّهِ عليه السلام قالَ : إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَتَعالى خَلَقَ اسْماً بالْحُرُوفِ غَيْرَ مُتَصَوَّتٍ وَباللَّفْظِ غَيْرَ مُنْطَقٍ وَبالشَّخْصِ غَيْرَ مُجَسَّدٍ وَبالتَّشْبيهِ غَيْرَ مَوْصُوفٍ وَباللَّوْنِ غَيْرَ مَصْبُوغٍ مَنْفِىٌّ ... .(2)

آن گاه درباره آن ، چنين افزوده است:

وهو من متشابهات الأخبار و غوامض الأسرار التى لا يعلم تأويلها إلاّ اللّه و الراسخون فى العلم و السكوت عن تفسيره و الإقرار بالعجز عن فهمه أصوب و أولى و أحوط و لنذكر وجهاً تبعاً لمن تكلّم فيه على سبيل الاحتمال ... .(3)

آن گاه پس از بيان احتمالات ، چنين مى افزايد:

هذا ماخطر ببالى فى حلّ هذا الخبر وأنا أوردته على سبيل الاحتمال من غير تعيين لمراد المعصوم عليه السلام ... .(4)

نيز پس از نقل روايتى از اميرمؤمنان عليه السلام - كه بر اساس آن ، ائمه «محكمات» و ديگران ، «متشابهات» اعلام شده اند ،(5) چنين آورده است:

وهو من متشابهات الأخبار و لا يعلم تأويلها إلاّ اللّه و الراسخون فى العلم.(6)

وى در بررسى روايات «كتاب الإيمان و الكفر» ، درباره روايات «طينت» چنين آورده است:

ص: 598


1- مرآة العقول، ج4، ص 312 - 313 .
2- . الكافى، ج 1 ، ص 112 .
3- مرآة العقول، ج2، ص 24 .
4- . همان، ص 28 - 29 .
5- ر.ك : الكافى ، ج 1 ، ص 41 .
6- . همان، ج5 ، ص 18 - 19 .

اعلم أنّ ما ذكر فى هذا الباب و فى بعض الأبواب الآية من متشابهات الأخبار ومعضلات الآثار و ممّا يوهم الجبر و نفى الاختيار ... .(1)

آن گاه پنج ديدگاه مختلف در تحليل اين دست از روايات را ذكر مى كند.(2)

نيز در جاى ديگر در بررسى روايات طينت ، پس از بيان احتمالى كه خود در تفسير روايت دانسته ، چنين آورده است:

هذا ما خطر بالبال على وجه الاحتمال واللّه يعلم غوامض أسرارهم.(3)

آن گاه چنين افزوده است:

وقال بعض أهل التأويل عبّر عن المادّة تارة بالماء واُخرى بالتوبة لاشتراكهما فى قبول الإشكال.

سپس در تحليل و نقد اين تفسير چنين آورده است:

والاجتراء على تلك التأويلات فى الأخبار جرأة على اللّه و رسوله و الأئمّة الأخيار إلاّ أن يكون عن سبيل الاحتمال.(4)

نيز درباره روايت هدايت و ضلالت ، چنين اظهار نظر كرده است:

وفهم هذه الأخبار فى الهداية فى غاية الإشكال.(5)

از عبارت هاى پيش گفته علاّمه مجلسى مى توان نتيجه گرفت:

يك . ايشان همگام با برخى ديگر از روايات ،(6) معتقد است كه پديده تشابه ، به سان قرآن ، در روايات نيز راه يافته است. بنا بر اين ، همان گونه كه قرآن ، داراى محكم و متشابه است، روايات نيز چنين اند.

ص: 599


1- . همان، ج7، ص 15.
2- . ر.ك : همان، ص 15 - 16 .
3- مرآة العقول، ج7، ص 18 .
4- . همان، ص 19 .
5- همان، ج9، ص 155 .
6- براى نمونه ر. ك : عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج 2 ، ص 261 .

دو . روايات متشابه را به خاطر برخوردارى از معانى دقيق، ژرف و پيچيده ، بايد جزو روايات غامض و مشكل و سطح آنها را بسيار فراتر از ديگر روايات دانست.

سه . همان گونه كه به استناد آيه تأويل، آگاهى از تأويل آيات متشابه ، به خداوند و راسخان در علم ، منحصر است، تأويل روايات متشابه نيز در اختيار اين گروه است. مصداق بارز راسخان در علم نيز ائمّه اند. بنابر اين، ديگران درباره روايات متشابه ،

بايد بسيار محتاطانه و همراه با احتمال ، اظهار نظر كنند.

چهار . كاربست اصطلاح «تأويل» درباره روايات متشابه ، نظير كاربست اين اصطلاح ، در تفسير آيات متشابه قرآن، تأكيدى بر راهيافت پديده تشابه در روايات است.

به هر روى ، پيام حزم و احتياط در برخورد با روايات و تفسير آنها ، مهم ترين پيامى است كه از نوع تعامل علاّمه مجلسى با روايات غامض و متشابه ، قابل استنتاج است و مى تواند براى همه كسانى كه در اين راه گام مى گذارند ، درس آموز باشد.

2 . طرح روايات ، آخرين گام در برخورد با روايات

طرح ، به معناى دور افكندن است، و مطروح ، روايتى است كه متن آن ، مخالف دليل قطعى بوده و از سوى ديگر ، پذيراى تأويل نيز نباشد. افزون بر متن كه بيشتر ، ناظر به روايات معارف است، در روايات فقهى ، ضعف سندى نيز عامل طرح آن خواهد بود. هر چند براى چنين روايتى از اصطلاحاتى همچون : ضعيف، موضوع و... استفاده مى شود.

بنابر اين اگر سند روايتى (بويژه در روايات فقهى) ، فاقد شرايط صحّت باشد، يا متن روايت ، با دليل قطعى ، مخالفت تباينى غير قابل تأويل داشته باشد، مردود شناخته مى شود.

در طرح روايات - كه آخرين مرحله تعامل با روايات است - ، معيارهاى نقد

ص: 600

سندى، و نقد محتوايى ، همچون : مخالفت با قرآن و سنّت معتبر، عقل، علم قطعى، تاريخ و... ، نقش بنيادين دارند .

به عنوان مثال ، در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده اند:

إنّ اللّه خلق الفَرس فأجراها فعرقت و خلق نفسه منها؛(1)

خداوند ، اسب را آفريد وآن را تاخت ، و اسب عرق كرد و خود را از عرق اسب آفريد.

نيز از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه خداوند در روز قيامت ، ساق پايش را آشكار مى سازد و هر مؤنى براى او سجده مى كند.(2) نيز گفته اند كه خداوند متعال ، هر شب جمعه از آسمان اوّل به آسمان چهارم، يا آسمان دنيا فرود آمده و مى گويد : «آيا توبه كار

و مغفرت خواهى هست تا توبه او را بپذيرم و او را ببخشم؟!» .(3)

چنان كه به ابراهيم عليه السلام نسبت داده اند كه به خاطر سه دروغ ، از شفاعتْ محروم شده است: نخست آن جا كه گفت: من بيمارم «فَقَالَ إِنِّى سَقِيمٌ» ؛(4) دوم آن جا كه گفت: بت بزرگ ، ساير بت ها را شكسته است «بَلْ فَعَلَهُو كَبِيرُهُمْ» ؛(5) سوم ، جايى كه براى در امان ماندن از ستم پادشاه مصر ، به هنگام ورود به اين كشور گفت: ساره ، خواهر من است.(6)

نيز درباره پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه ايشان به آوازه خوانى زنان گوش مى داده است(7) يا مؤنان را به جفا ، لعن و نفرين و دشنام مى داده است.(8)

ص: 601


1- نقد الحديث فى علم الرواية و علم الدراية، ص 19 .
2- . ر.ك : صحيح البخارى، ج 6، ص 72 و ج 8، ص 182 .
3- الموضوعات، ج 1، ص 122 .
4- . سورة صافات، آيه 89 .
5- سوره انبياء، آيه 63 .
6- . صحيح البخارى، ج 4، ص 112 و ج 5، ص 226؛ صحيح مسلم، ج 7، ص 97؛ سنن الترمذى، ج 4، ص 44 .
7- . سنن الترمذى، ج 5، ص 624؛ مسند أحمد ، ج 4، ص 353 .
8- صحيح البخارى، ج 8، ص 77؛ صحيح مسلم، ج 8، ص 25 .

پيداست كه اين دست از روايات ، به خاطر مخالفت قطعيه با قرآن، عقل و ديگر ادلّه ، مردودند.

از بازكاوى مباحث علاّمه مجلسى در كتاب مرآة العقول ، به سان ساير مباحث حديثى ايشان بر مى آيد كه وى در رعايت اين اصل (يعنى بهره جستن از قانون «طرح» در آخرين مرحله از تعامل با روايات)، اهتمام فراوان به خرج داده است . احتمالاً نظر

علاّمه مجلسى آن بوده است كه وقتى روايتى در كتاب الكافى ، به عنوان مهم ترين و معتبرترين كتاب روايى شيعه كه توسط محدّث، فقيه و متكلّم به نامى همچون كلينى ، آن هم در عصر غيبت صغرا فراهم آمده است، نمى توان به سادگى ، به ضعف يا جعل روايت (چه از ناحيه سند و چه از ناحيه متن) تن داد.

بهترين شاهد مدّعا آن است كه وى پس از اعلام ضعف سندى روايات ، بر اساس ديدگاه متأخّران، هيچ گاه آنها را كنار نمى گذارد ؛ بلكه به شرح و تفسير آنها مى پردازد.

چنان كه گاه در بررسى متنى برخى از روايات ، به اشكالات متنى آنها اشاره مى كند ؛ امّا با اين حال ، چنين روايتى را كنار نمى گذارد و با ارائه توجيهات مختلف ، تلاش خود را براى احياى روايتْ به كار مى بندد.

از نمونه هاى روشن اين ادّعا ، روايتى است كه مرحوم كلينى در كتاب «العقل و الجهل» در باره يك عابد منعكس ساخته است.(1) علاّمه مجلسى در بررسى سندى ، اين روايت را ضعيف معرفى كرده و در باره متن آن چنين آورده است:

وفى الخبر إشكال من أنّ ظاهره كون العابد قائلاً بالجسم و هو ينافى استحقاقه للثواب مطلقاً وظاهر الخبر كونه مع هذه العقيدة الفاسدة مستحقّا للثواب لقلّة عقله وبلاهته ... وبالجملة لا بدّ إمّا من ارتكاب تكلّف تامّ فى الكلام أو التزام فساد بعض

الاُصول المقرّرة فى الكلام.(2)

ص: 602


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 12 .
2- مرآة العقول، ج1، ص 35 - 36 .

چنان كه پيداست، علاّمه مجلسى ، به رغم تأكيد بر ضعف سندى روايت و مخالفت آن با مبانى عقلانى و كلامى شيعه ، تنها از دو راه حل ، سخن به ميان مى آورد : نخست ، ارتكاب تكلّف در توجيه روايت؛ دوم ، كنار گذاشتن برخى از مبانى كلامى ؛ امّا از كنار گذاشتن روايت ، به هيچ وجه ، سخنى به ميان نمى آورد.

نيز در برخورد با روايت عفير ،(1) كه انعكاس آن در الكافى ، زمينه نقدهاى بسيارى بر اين كتاب به ويژه از سوى معاندان شده، چنين آورده است:

ولا يستبعد من كلام الحمار من يؤن بالقرآن و بكلام هود و النحل و غيرها.(2)

قصد نگارنده ، از بيان اين نكات، تأييد كامل اين روش از سوى علاّمه مجلسى نيست (چنان كه در ادامه مقاله ، از افراط ايشان در اين جهت ، به عنوان كاستى كتاب مرآة العقول ، ياد خواهيم كرد) ؛ بلكه مقصود ، تأكيد بر اصل رعايت احتياط در برخورد با روايات و كاربست اصل «طرح» ، به عنوان آخرين مرحله در برخورد با روايات (بويژه روايات كتب معتبر) است.

3 . لزوم اهتمام به سه اصل : تقيّه، انكار مقامات معنوى ، و رعايت سطوح مخاطبان در روايات ائمّه عليه السلام

كسانى كه با تاريخ شيعه و اهل بيت عليه السلام آشنا هستند ، به نيكى مى دانند كه اهل بيت عليه السلام ، با دو پديده «دشمنى دشمنان» و«غلوّ دوستان» روبه رو بوده اند ، چنان كه از اميرمؤمنان عليه السلام چنين نقل شده است:

هلك فىّ اثنان: مبغض قال و محبّ غال.(3)

دشمنى دشمنان ، هماره باعث به زحمت افتادن ائمّه عليه السلام ويارانش مى شد و

ص: 603


1- الكافى ، ج 1 ، ص 53 باب ما عند الأئمّة من سلاح رسول الله .
2- . مرآة العقول ، ج3، ص 52 .
3- نهج البلاغه ، حكمت 117 و 469 .

همواره ، جان و مالشان در معرض خطر دستگاه هاى ستمگر و طاغوت هاى زمان قرار مى گرفت ، چنان كه غلوّ و زياده روى دوستان ائمّه عليه السلام نيز زمينه را براى پيدايش فرقه «غُلات» فراهم مى ساخت و از اين جهت ، افزون بر درغلتيدن در كفر ، راه را براى انتقاد و نكوهش معاندانه دشمنان ، هموار مى ساختند. اهل بيت عليه السلام براى مقابله با پديده نخست ، از اصل «تقيّه» بهره جستند وبراى مبارزه با پديده غلوّ ، ناگزير ، گاه مراتب علمى و معنوى خود را انكار مى كردند.(1)

از سوى ديگر ، گاه در مجالس تحديث ائمّه عليه السلام كسانى از دوستان و شيعيان يا مخالفان آنان شركت مى كردند وپرسش هايى را مطرح مى نمودند كه از سطوح علمى قابل قبولى برخوردار نبودند و ائمّه ، ناگزير بودند پاسخ هاى خود را متناسب با سطح فهم و درك مخاطبان خود ارائه كنند. روايت نبوى «نحن معاشر الأنبياء اُمرنا أن نكلّم الناس على قدر عقولهم»(2) و نيز روايت «ما كلّم رسول اللّه الناس بكنه عقله قط» ،(3) ناظر به همين نكته است.

ائمّه براى مقابله با سه پديده پيش گفته ، از سه اصل بهره جستند. به اين معنا كه براى مبارزه با پديده دشمنى مفرطانه معاندان وبراى حفظ جان و مال شيعيان ، از اصل «تقيّه» وبراى حفظ سلامت عقيدتى شيعيان وپرهيز از گرايش به غلوّ آنان ، برخى از مراتب خود را از اصل «انكار» وبراى رعايت سطوح مختلف از اصل «تخاطب» به اقتضاى سطح مخاطبان استفاده كرده اند. بر اين اساس ، شمار قابل توجّهى از روايات ، منطبق با اين سه اصل ، صادر شده اند . عدم توجّه به اين اصول سه گانه ، باعث تفسير ناصواب و برداشت نادرست از روايات مى شود.

علاّمه مجلسى - كه به حق ، بايد او را «غوّاص بحار روايات» دانست - با آگاهى

ص: 604


1- . براى نمونه ر.ك : الكافى، ج 1 ، ص 257 .
2- المحاسن ، ج 1، ص 195 ؛ الكافى، ج 1 ، ص 23 .
3- الكافى ، ج 1 ، ص 23 ؛ بحار الأنوار، ج 1 ، ص 85 .

دقيق از اين سه اصل، از آنها در شرح و تفسير روايات ، بهره جسته است.

براى نمونه ، ايشان بيشتر رواياتى را كه در آنها از تأثير سِحر بر پيامبر صلى الله عليه و آله و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام سخن به ميان آمده ، بر تقيّه ، حمل كرده است ؛(1) زيرا اهل سنّت ، بر تأثير سحر بر پيامبر صلى الله عليه و آله پاى فشرده اند. چنان كه در جايى ديگر ، روايتى از امام صادق عليه السلام را نقل مى كند كه در آن ، علّت اختلاف پاسخ هاى ائمّه عليه السلام ، حفظ جان ياران و اصحاب دانسته شده است:

يا زرارة! إنّ هذا خير لنا وأبقى لنا ولكم و لو اجتمعتم على أمر واحد لصدّقكم الناس علينا ولكان أقلّ لبقائنا وبقائكم.(2)

علاّمه مجلسى در همين مبحث ، تأكيد مى كند كه اختلاف در پاسخ ائمّه عليه السلام ناظر به اختلاف سطح مخاطبان است.(3)

از بهترين موارد بازگو كننده راهيافت اصل «رعايت سطوح مختلف مخاطبان» در سخنان اهل بيت عليه السلام ، روايت امام صادق عليه السلام است كه بر اساس آن، امام در پاسخ عبد اللّه ديصانى ، خداوند را قادر به آن دانسته است كه دنيا را در تخم پرنده اى جاى دهد ، بى آن كه دنيا كوچك يا آن كه تخم مرغ ، بزرگ شود.(4) علّامه مجلسى در توضيح اين روايت ، چهار توجيه آورده ودر توجيه چهارم چنين مى گويد:

الرابع و هو الأظهر أنّ السائل لما كان قاصراً من فهم ما هو الحقّ، معانداً فلو أجاب صريحاً بعدم تعلّق القدرة به له لتشبّث بذلك ولجّ وعاند ، فأجاب بجواب متشابه له وجهان ، لعلمه بأنّه لايفرق بين الوجود العينى والانطباعى ولذا قنع بذلك ورجع.(5)

چنان كه پيداست ، علاّمه مجلسى ، اين نظريه را در مقايسه با سه نظريه ديگر ،

ص: 605


1- مرآة العقول، ج9، ص 404 .
2- . همان، ج1، ص 216 - 217 .
3- همان، ص 217 .
4- . الكافى، ج 1 ، ص 79 باب حدوث العلم و اثبات المحدّث
5- همان، ج1، ص 257 - 258 .

اظهر دانسته است .

همچنين در توضيح روايتى كه بر اساس آن ، امام عليه السلام از پاسخ مخاطب ، نسبت به مسئله «بداء» استنكاف كرده و اعلام داشته كه مأمور به كتمان آن است ، اين گونه آورده است:

لما كان علم البداء غامضاً و فهمه مشكل أبهم عليه السلام على السائل و لم يوضّحه له.(1)

نيز در توضيح رواياتى كه گاه از علوم گسترده ائمّه عليه السلام نسبت به امور غيبى ، سخن به ميان آورده ، وآن را انكار كرده اند، دو توجيه ذكر مى كند. توجيه نخست ، آن است كه منافات ندارد كه ائمّه عليه السلام به رغم برخوردارى از علم همه اسرار عالم ، گاه به خاطر پاره اى از مصالح ، علم برخى از امور جزئيه ، از آنان پنهان مى ماند ؛ امّا درباره توجيه

دوم چنين آورده است:

والثانى أن يكون الغرض بيان أنّ ما ذكره أوّلاً كان للتقيّة من المخالفين أو من ضعفاء العقول من الشيعة لئلّا ينسبونهم إلى الربوبيّة ولعلّه أظهر وأرفق بأمر الأخبار.(2)

بر اساس اين توجيه، گاه ائمّه عليه السلام به خاطر تقيّه از مخاطبان يا براى جلوگيرى از درغلتيدن شيعيان در ورطه غلو ، مقامات علمى خود را انكار مى كردند. بخش اخير گفتار علاّمه مجلسى يعنى تقيّه در برابر عقول ضعيف شيعيان ، ناظر به پديده انكار مراتب معنوى است كه ما از آن نام برديم. علاّمه مجلسى ، در جاى ديگر ، استنكاف امام رضا عليه السلام از پاسخ به مخاطب را مصلحت كتمان دانسته است.(3)

4 . استفاده از اصل جرى در تبيين روايات تفسيرى

مقصود از «جَرْى» آن است كه آيات ناظر به رخدادها، گروه ها و اشخاص امّت هاى پيشين و مسلمانان عصر نزول ، با داشتن وحدت مناط درباره رخدادها، گروه ها

ص: 606


1- . همان، ج3، ص 97.
2- همان، ص 114 .
3- . همان، ج9، ص 192 - 193 .

و اشخاص در امّت اسلامى ، تا روز قيامت ، سريان و جريان داشته باشد.(1)

اين اصطلاح ، چه به صورت كلان وكلّى و چه در موارد اجراى قاعده ، در روايات اهل بيت عليه السلام منعكس شده است . از امام باقر عليه السلام در اين باره ، اين چنين روايت شده است:

لو كانت إذا نزلت آية على رجل، ثمّ مات ذلك الرجل، ماتت الآية، مات الكتاب، لكنّه حىّ يجرى فيمن بقى كما جرى فيمن مضى؛(2)

اگر آيه اى كه درباره شخصى فرود آمده ، با مردن آن شخص بميرد، قرآن ، حيات خود را از دست داده است؛ امّا قرآن، كتابى است زنده كه درباره آيندگان ، به سان گذشتگان ، جارى خواهد بود.

اين پديده ، به صورت خاص و موردى نيز در روايات ، منعكس شده است.

امام باقر عليه السلام درباره آيه : «الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ ...»(3) معتقدند كه در حقّ پيامبر صلى الله عليه و آله ، على، حمزه و جعفر عليه السلام نازل شده ودر حقّ حسين عليه السلام جارى شده است .(4)

در روايت ديگر از زبان آن حضرت چنين آمده است :

نزلت فى المهاجرين وجرت فى آل محمّد الذين اُخرجوا من ديارهم و اُخيفوا ؛(5) آيه ، در حقّ مهاجران نازل شده و در حقّ آل محمّد كه از خانه خود رانده و ترسانده شدند، جارى شده است .

در اين دو روايت ، ميان «نزول» و«جرْى» ، تفاوت گذاشته شده است. آيه مزبور ،

ص: 607


1- . در اين باره ، ر.ك : «علاّمه مجلسى و تعامل يا روايات تفسيرى» ، على نصيرى ، فصل نامه علوم حديث، شماره 22 .
2- . الكافى، ج 1 ، ص 192 ؛ بحار الأنوار، ج 35 ، ص 401 .
3- . سوره حج، آيه 40 .
4- ر. ك : نور الثقلين ، ج 3 ، ص 501 .
5- . همان جا .

به اتفاق مفسّران ، ناظر به رانده شدن مهاجران يا گروهى از آنان از مكّه به خاطر ابراز دين باورى است. آنان بدون داشتن هيچ جرمى و تنها به صرف آن كه به اسلام گرويدند ، اين چنين مورد خشم مشركان مكّه قرار گرفتند و از خانه و كاشانه خود ، رانده شدند.

حال اگر به اين آيه ، صرفاً نگاه تاريخى داشته باشيم ، دلالت آيه در اين حد و مرز تاريخى مى ماند ؛ امّا امام عليه السلام آن را بر اساس وحدت مناط درباره آل محمّد صلى الله عليه و آله ودر روايت نخست ، در خصوص امام حسين عليه السلام جارى دانسته است. يعنى اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله نيز صرفاً به خاطر دفاع از اسلام و ارزش هاى دينى و مخالفت با ستم ها، بى عدالتى ها، و دين گريزى ها و اخلاق ستيزى هاى دستگاه خلافت بنى اميّه ، از مدينه (يعنى كاشانه خود) به سمت سرزمين كربلا رانده شدند. پس ستايش از مهاجران و نكوهش از مشركان ، همچنان درباره آنان و دشمنانشان جارى و سارى است .

بر اساس قاعده «جرْى» ، آيه از انحصار به زمان (يعنى سال هاى آغازين بعثت) و مكان (يعنى مهاجرت از مكّه به مدينه) واشخاص (يعنى مهاجران) ، خارج مى شود و مى تواند سال 61 هجرى و مهاجرت از مدينه به كربلا و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله وامام عليه السلام را دربرگيرد.

حفظ پويايى و حيات قرآن ، مهم ترين حكمتى است كه در روايات ، بر «جَرْى» منطبق شده است. امام باقر عليه السلام معتقد است كه اگر آيات را منحصر به حوادث تاريخى پيشين بدانيم و نتوانيم آنها را نسبت به رخدادهاى نوپيدا جارى كنيم ، در واقع ، به مرگ قرآن ، تن داده ايم.(1)

تشبيه جريان داشتن قرآن ، همانند خورشيد وماه ، تشبيه لطيفى است ؛ زيرا با طلوع و غروب هر روزه خورشيد وماه ، ما احساس آغازى نو داريم وگويا اين ، همان

ص: 608


1- . ر.ك : الكافى، ج1، ص 192؛ بحار الأنوار، ج35، ص 401 .

خورشيد و ماهى نيستند كه ديروز بر ما نورافشانى داشتند. اين امر ، در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام به «تر وتازه بودن قرآن» تعبير شده است. امام صادق عليه السلام در پاسخ شخصى كه پرسيد : چگونه است كه قرآن ، با توجّه به انتشار وبحث وگفتگوى بسيار درباره آن ، نه تنها كهنه نمى شود ، بلكه همچنان ، تر وتازه ونو به نظر مى رسد . امام فرمود: زيرا خداوند ، آن را براى زمان يا قومى خاص قرار نداد . قرآن براى هر ملّتى ، نو ، وهر زمانى ، تر وتازه است.(1)

امام صادق عليه السلام در روايتى ديگر چنين فرموده است:

إنّ القرآن لم يمت وأنّه يجرى كما يجرى اللّيل والنهار، وكما يجرى الشمس والقمر ويجرى آخرنا كما يجرى على أوّلنا ؛(2)

قطعاً قرآن نمرده است و به سان گردش شب وروز وخورشيد وماه ، در گردش وجريان است وهمان گونه كه بر نخستينِ ما جارى شده ، بر آخرينِ ما نيز جارى خواهد شد.

بر اساس همين قاعده ، شمارى از آيات قرآن ، بر اهل بيت عليه السلام و دشمنانشان تطبيق شده است و بخشى از ربع يا ثلث قرآن كه طبق روايات ، ناظر به اهل بيت عليه السلام اعلام شده، در كنار شأن وسبب نزول آيات در حق آنان، اشاره به قاعده «جرْى» دارد.

در روايتى از امام باقر عليه السلام چنين آمده است:

نزل القرآن على أربعة أرباع، ربع فينا وربع فى عدوّنا وربع سنن وأمثال وربع فرائض وأحكام ؛(3)

قرآن ، بر چهار بخش ، نازل شده است: يك چهارم آن ، درباره خودمان ، يك چهارم آن ، درباره دشمنان ماست ، يك چهارم ، درباره سنن الهى ويك چهارم ، فرايض واحكام است.

ص: 609


1- . الأمالى ، طوسى، ص 580 ؛ بحار الأنوار، ج2، ص 280 .
2- . نور الثقلين، ج2 ، ص 482.
3- . المسائل السروية، ص 79 ؛ الكافى، ج2، ص 628 .

در روايات ديگر ، قرآن به سه بخش ، تقسيم شده است. اصبغ بن نباته مى گويد كه از امير مؤمنان عليه السلام شنيدم كه فرمود:

نزال القرآن أثلاثاً: ثلث فينا و فى عدوّنا و ثلث سنن و أمثال و ثلث فرائض و أحكام؛(1)

قرآن ، بر سه بخش نازل شده است: يك سوم آن ، درباره ما و دشمنان ما ، يك سوم درباره سنن ويك سوم درباره فرايض واحكام است.

علاّمه مجلسى ، با تفطّن لازم نسبت به كارآيى قاعده جرى ، از آن براى تفسير و توجيه بسيارى از روايات ، بهره جسته است . براى مثال ، وى در ذيل اين آيه: «بِئْسَمَا

اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُروا بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ» ، آورده : «فى على بَغْياً» كه «فى على» را از باب جرْى ، در دل آيه جاى داده است وبا آن كه آيه ، ناظر به يهود و كجروى هاى آنها اشاره دارد ، چنين آورده است:

آيه ، در سياق ذكر رخدادهاى يهود است. از اين رو، اگر عبارت «فى على» در كلام امام عليه السلام ، ناظر به تنزيل باشد، ياد كرد آن در اين جا ، براى بيان اين نكته است كه منكران ولايت على عليه السلام ، به منزله يهود هستند كه «ما انزل اللّه» را انكار كرده اند ، و اگر تأويل باشد، دو احتمال داده مى شود ... . احتمال دوم ، اين است كه ظاهر آيه ، درباره يهود وباطن آن درباره منكرانى است كه به سان آنان ، آنچه را خداوند درباره على عليه السلام فرو فرستاده ، انكار مى كنند ؛ زيرا آيه اى كه درباره گروهى فرود آمده است، اختصاص به آنان نمى يابد ؛ بلكه در ميان همسانان و امثال ايشان تا قيامت ، جارى است.(2)

ايشان در شرح روايتى ، مقصود از ستم ديدگان (الذين ظلموا) را در آيه: «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ» ،(3) آل محمّد صلى الله عليه و آله دانسته ، در حالى كه آيه ، ناظر به

ص: 610


1- . الكافى، ج2، ص 627 ؛ بحار الأنوار، ج89، ص 114 .
2- . مرآة العقول ،ج5 ، ص 27 - 28 .
3- . سوره بقره، آيه 59.

رخدادهاى پُرنشيب و فراز بنى اسرائيل است . وى آورده است:

أما تأويله فكأنّه مبنى على ما مرّ من أنّ القصص والأمثال التى يذكر اللّه سبحانه إنّما هو لتذكير هذه الاُمّه وتنبيههم على الإتيان بمثل ما أمر به الاُمم السابقة؛(1)

در صورتى كه مقصود، تأويل باشد ، بر اساس مبناى پيش گفته است كه قصه ها و مَثل هايى كه خداوند ذكر مى كند، براى يادآورى و هشدار دادن به امّت اسلامى است كه مبادا همان كارهايى را كه امّت هاى پيشين بدان فرمان داشتند [كه آنها را ترك كنند] انجام دهند.

ايشان همچنين در جايى ديگر ، با تأكيد بر جايگاه قاعده «جرىْ» در تحليل اين دست از روايات مى گويد:

قد عرفت مراراً أن الآية إذا أنزلت فى قوم فهى تجرى فى أمثالهم إلى يوم القيامة؛(2)

بارها گفتيم كه هر گاه آيه اى بر مردمى فرود مى آيد، درباره همسانانِ با آنان نيز تا روز قيامت ، جارى خواهد بود.

«مرآة العقول» و برخى از نقدها

چنان كه در آغاز مقاله اشاره كرديم، مرآة العقول ، تنها كتابى است كه شرح كاملى از نزديك به شانزده هزار روايت الكافى را به دست داده است. اين در حالى است كه علّامه مجلسى ، در كنار برعهده داشتن مسئوليت هاى مختلف اجتماعى وفرهنگى در عصر خود، كارهاى بزرگ علمى اى همچون تدوين موسوعه بحار الأنوار ودر مجموع ، تأليف ده ها جلد كتاب را در كارنامه خود دارد. بنا بر اين اگر قرار باشد در باره كتاب مرآة العقول سخنى گفته شود، سراسر بايد ناظر به نكات مثبت و ستايش از تلاش مؤّف آن باشد. با اين حال ، يادآورى برخى نكات ضعف اين كتاب مى تواند به ارتقاى علمى ديگر آثارى كه ممكن است پس از اين ، در شرح روايات كتاب الكافى تدوين يابند ،

ص: 611


1- . مرآة العقول ، ج 5 ، ص 76 .
2- . همان ، ص 139 .

بينجامد. به اين دليل ، شمارى از اين كاستى ها را مورد بررسى قرار مى دهيم:

1. ضعف سامانمندى مباحث

عموم شرح هايى كه بر جوامع حديثى فريقين ، تدوين يافته اند ، فاقد سامانمندى مناسب اند. شرح هايى همچون شرح ملاّصالح مازندرانى و شرح صدر المتألهين بر اصول الكافى ، دچار اين ضعف اند، به اين معنا كه هر يك از مباحث مرتبط با فهم و تفسير روايات ، به صورت جداگانه و با برخوردارى از سامانمندى منسجم وروشمند ، ارائه نشده است. اين رو ، مباحث لغوى، صرفى، نحوى، بلاغى، تفسيرى و شرح الحديثى ، درهم تنيده شده اند. در اين بين بايد از شرح بدر الدين عينى بر صحيح البخارى با نام عمدة القارى ياد كنيم كه مباحث مرتبط با سند و متن روايات را با ذكر عناوين خاص ، به طور جداگانه ، مورد بررسى قرار داده است. برخى از عناوين اين كتاب چنين است: بيان اللغة، بيان الإعراب، بيان البيان، بيان البديع، الأسئلة والأجوبة، بيان السبب و المورد، استنباط الأحكام.

به نظر مى رسد كه اگر علاّمه مجلسى در تدوين مرآة العقول از سامانمندى روشمند پيروى مى كرد، كتاب ، بيش از وضعيت كنونى ، قابل استفاده بود.

2. ضعيف شمردن عموم روايات «الكافى»

يكى از مسائل بسيار مهم درباره الكافى، اين است كه مى گويند: از ميان شانزده هزار روايت الكافى، تنها 5072 روايت صحيح و در ميان روايات باقى مانده ، 141 روايت حسن ، و 1118 روايت موثّق ، و 9485 روايتْ ضعيف هستند . اين مدّعا، از سوى تعداد زيادى از صاحب نظران ، ابراز شده است.(1)

از سوى ديگر، همين گفتار، مورد استناد بعضى از متعصّبان اهل سنّت يا منحرفان

ص: 612


1- . براى آگاهى بيشتر، ر . ك: رجال بحر العلوم، ج 3، ص 331؛ الذريعة، ج 17، ص 245 .

قرار گرفته است وبه عنوان بهترين زمينه براى حمله به مهم ترين منبع حديثى شيعه و در نتيجه ، تفكّرات و انديشه هاى شيعه ، بهره بردارى شده است .

اين امر، كار را براى برخى از حديث پژوهان متأخّر نيز مشتبه كرده است، چنان كه استاد محمّد باقر بهبودى - كه ساليانى متمادى در حوزه حديث و تحقيق وتصحيح كتب حديثى ، تلاش هايى قابل تحسين انجام داده - ، با انتشار كتاب صحيح الكافى در سه جلد، عملاً مدّعى شده كه در ميان شانزده هزار روايت، تنها 4428 روايت ، صحيح اند . البته، ايشان اين كار را نسبت به ديگر كتب اربعه نيز انجام داد وپس از آن كه با اعتراض بزرگان حوزه قرار گرفت ، كار خود را در راستاى كار صاحب معالم در منتقى الجمان يا كار علاّمه مجلسى در مرآة العقول دانست . وى در مقدّمه كتاب صحيح الكافى - كه بعدها با عنوان: گزيده كافى نيز منتشر شد - ، بيان مى كند كه روايات صحيح الكافى را بر اساس معيارهاى سندى ومتنى (نظير : عدم مخالفت با قرآن، سنّت، عقل صحيح، تاريخ و...) برگزيده است.(1)

در پاسخ به اين شبهه مهم ، بايد گفت كه حديث از آغاز، ميان قدما تا عصر سيّد بن طاووس (م673 ق) وشاگرد او علاّمه حلى (م726 ق) ، به دو دسته صحيح وضعيف تقسيم شده بود وحديث صحيح ، تعريف وملاك هاى مشخصى داشت . در اصطلاح قدما ، حديثى صحيح است كه صدور متن آن از معصوم ، مورد وثوق بوده ومتن آن با قراين اطمينان آور ، همراه باشد .

صحيح از نظر قدما، از سه حال خارج نيست:

يك . روايتى كه صدورش از معصوم ، قطعى باشد؛

دو . در كنار علم به صدور حديث از معصوم، فاقد معارضِ قوى تر از خود باشد؛

سه . در عين فقدان قطعيت صدور روايت از معصوم، صحّت مضمون آن ، در

ص: 613


1- براى آگاهى بيشتر، ر.ك: «با استاد محمّد باقر بهبودى در عرصه روايت ودرايت حديث» ، نشريه كيهان فرهنگى، سال سوم، شماره 7 ، ص 3 - 8 .

واقع ، قطعى باشد.

از نظر قدما ، حديث ضعيف نيز از سه حال ، خارج نيست :

يك . صدور روايت از معصوم ، معلوم نباشد؛

دو . به رغم علم به صدور حديث از معصوم ، داراى معارضِ قوى تر باشد؛

سه . به خاطر مخالفت متن حديث با ضروريات، عدم صحّت متن آن ، قطعى باشد.

برخى از قرينه هاى مورد نظر قدما كه باعث صحّت متن حديث مى شوند ، عبارت اند از:

يك . نقل حديث از سوى يكى از اصحاب اجماع؛

دو . وجود حديث ، در يك يا دو اصل از اصول أربعمئة؛

سه . موافقت متن حديث با قراين صحّت (از قبيل : كتاب، سنّت، اجماع مسلمانان يا اجماع اماميه، دليل عقلى قطعى و...).(1)

چنان كه پيداست، بيشترين اهتمام قدما در صحيح دانستن حديث، متوجّه متن احاديث بوده است تا سند آن؛ امّا نخستين بار ، سيد بن طاووس ، با تقسيم رباعى حديث، ضمن تغيير در مفهوم اصطلاحى حديث صحيح و ضعيف، دو تقسيم ديگر، يعنى: حديث حسن و موثّق را نيز به آن افزود و از آن تاريخ تاكنون، اين تقسيم بندى سيد بن طاووس، مورد پذيرش محدّثان قرار گرفته است. در اين شيوه، تمام يا عمده توجّه ، به سند حديث، معطوف شده است . بر اين اساس، تنها حديثى كه با سلسله سند متّصل ، توسّط راويان امامى عادل از معصوم نقل شده باشد، «صحيح» خواهد بود وبا كاستن هر قيد، يعنى: اتّصال سند، امامى يا عادل نبودن راوى حديث، به مراتب بعدى ، نزول خواهد كرد.(2)

ص: 614


1- براى آگاهى بيشتر، ر.ك: وسائل الشيعة، ج 20، ص 93 - 95 فايده هشتم؛ مشرق الشمسين، ص 3؛ منتقى الجمان، ج 1، ص 13؛ روضة المتّقين، ج 1، ص 19 .
2- . ر.ك: حديث شناسى، ج 2، ص 40 .

يكى از دلايل ارائه شده از سوى ابن طاووس در تعريف و تقسيم بندى جديد، از دست رفتن قراين مورد نظر قدما، نظير وجود حديث، در يكى از اصول أربعمئة بوده است . در برابر اين نظريه ، عموم اخباريان، ضمن انكار فقدان قراين مورد نظر قدما ، به شدّت ، با تقسيم رباعى حديث به مخالفت برخاستند وآن را نوعى بدعت ناپسند دانستند.(1)

روشن است كه با وجود چنين واقعيت ها در ارزش گذارى جوامع حديثى - كه توسّط قدما تدوين شده - ، حتماً بايد تقسيم ثُنايى وملاك هاى صحّت حديث از نگاه آنان ، مورد نظر قرار گيرد ، نه ملاك متأخّران؛ زيرا قدما بر اساس ملاك هاى خود، احاديث را در جوامع حديثى شان آورده اند و از صحّت آنها دفاع كرده اند . اگر قرار است كه احاديث اين دست از كتاب ها ، بر اساس تقسيم رباعى متأخّران ، مورد ارزشيابى قرار گيرند، حتماً بايد به مبناى متأخّران تصريح گردد و از ارائه ديدگاه به

صورت مطلق ، اجتناب شود.

فيض كاشانى، در اين باره مى گويد:

صاحبان دو كتاب الكافى وكتاب من لا يحضره الفقيه (كلينى و شيخ صدوق) ، طبق متعارف متقدّمان، صحيح را بر حديثى اطلاق كرده اند كه قابل اعتماد واستناد باشد؛ از اين رو، به صحّت تمام روايات كتاب هاى خود ، حكم كرده اند، هر چند طبق اصطلاح متأخّران ، صحيح نباشند.(2)

متأسّفانه درباره روايات الكافى، به اين نكته ، توجّه لازم نشده وكسانى كه با بر شمردن نزديك به دو سوم روايات الكافى، تنها يك سوم آن را صحيح اعلام كرده اند، به اين نكته تصريح نكرده اند كه اين ارزش گذارى، بر اساس تقسيم رباعى حديث، نزد متأخّران است ، وگرنه همه يا عموم روايات الكافى، از نگاه كلينى وتمام قدما

ص: 615


1- الحدائق الناضرة، ج 2، ص 16. و نيز ر. ك : مصادر الاستنباط بين الاُصوليين والأخباريين، ص 125 - 129 .
2- . الوافى، ج 1، ص 11 .

صحيح اند .

محدّث نورى، پس از نقل ديدگاه مشهور، درباره شمار روايات ضعيف الكافى ،

چنين آورده است:

بر اين اساس، بيش از نيمى از روايات الكافى، ضعيف وغير قابل عمل اند ، مگر باانجبار سند ؛ ولى آيا اين مدّعا ، با بر شمردن الكافى، به عنوان شامخ ترين كتاب شيعه و مؤّف آن، به عنوان موثّق ترين محدّثان و ضابط ترين محدّثان ، سازگار است؟!(1)

متأسّفانه ، علاّمه مجلسى در برشمردن ميزان اعتبار روايات الكافى ، عملاً همين راه متأخّران را طى كرده و عموم روايات اين كتاب معتبر را «ضعيف» برشمرده است، چنان كه يكى از دستاويزهاى مخالفان شيعه در تضعيف الكافى ، كتاب مرآة العقولاست. براى گريز از اين اشكال ، مناسب بود كه علاّمه مجلسى ، هر يك از احاديث الكافى را بر مبناى قدما نيز ارزش گذارى مى كرد . هرچند علاّمه مجلسى ، با شرح و تفسير روايات ضعيف ، در عمل ، به ضعف آنان تن نداده است .

3. افراط در احتياط گرايى در برخورد با روايات

پيش از اين ، احتياط علاّمه مجلسى در تعامل با روايات را تمجيد كرديم. چنان كه يادآور شديم ، ايشان «طرح» را آخرين مرحله در تعامل با روايات مى داند و از قاعده تأويل وتوجيه رواياتْ بهره مى گيرد. پيداست كه حزم واحتياط در برخورد با روايات و بهره جستن از قاعده تأويل ، تا آن جا كه به افراط گراييده نشود، امرى نيكو و قابل تحسين است ؛ امّا اگر چنين روشى ، به حدّ افراط گراييده شود و كار را به جايى برساند كه براى هر روايت مخالف ، براهين قطعى تأويل و توجيهى ارائه گردد، نتيجه اش تضعيف دين و باورهاى دينى است؛ زيرا علاّمه مجلسى ، هم صدا با عموم

ص: 616


1- . خاتمة المستدرك، ج 3، ص 505 .

صاحب نظران شيعه در برابر اخباريان ، مى پذيرد كه تمام روايات الكافى ، از صحّت و درستى برخوردار نيستند. پذيرش وجود روايات ضعيف در الكافى - كه گاه ممكن است تا سرحدّ جعليات پيش برود - ، بدين معناست كه به هر روى ، بخشى از آموزه هاى نادرست ، به نام دين وبا انتساب ظاهرى به اهل بيت عليه السلام ، در يك جامع روايى ، راه يافته اند. نقد شجاعانه چنين رواياتى ، مآلاً جايگاه اهل بيت عليه السلام را تقويت خواهد كرد.(1)

از مصاديق بارز افراط گرايى علاّمه مجلسى در پذيرش روايات ، برخورد مدافعانه از حديث «عفير» است كه پيش از آن ياد كرديم . وى سخن گفتن حيوانات را شاهدى بر صحّت اين حديث دانسته است؛ درحالى كه اين حديث ، اساساً فاقد هرگونه سند حتّى سند ضعيف است و كلينى ، آن را با تعبير «روى» نقل كرده است.

جالب آن كه محشّى كتاب پس از گفتار علاّمه مجلسى ، در توجيه روايت «عفير» چنين آورده است:

ليس الاستبعاد فى هذه المرسلة من جهة تكلّم الحمار مع النبى صلى الله عليه و آله حتّى يجاب عنه بكلام الهود والنمل، بل الاستبعاد من جهة أنّ الحمار كيف يعرف أباه وجدّه حتّى يحدث عنهم وقال بعض الأفاضل: ولا يتعقّل معنى صحيح لهذه المرسلة تحمل عليه، و لعلّها ممّا وضعها الزنادقة استهزاء بالمحدّثين السذّج كما أنّهم وضعوا كثيراً من الأحاديث لتشويه صورة الدين ؛ والله أعلم!(2)

هشدار اخير اين محقّق ، مبنى بر احتمال بر ساختگى بودن اين حديث از سوى زنادقه براى استهزاى محدّثان ساده دل وتخريب چهره دين ، قابل تأمّل است واز اين

ص: 617


1- . در سايتى با عنوان «كافران عرب» ، به اين مطلب عبرت آموز برخوردم كه برپاكنندگان اين سايت ، يكى از دلايل كفر وارتداد خود را صدور روايت «ذباب» از زبان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اعلام كردند. روايتى كه در كتاب هايى مثل صحيح البخارى راه يافته است وبسيارى از صاحب نظران اهل سنّت ، بر جعلى بودن آن پاى فشرده اند .
2- . مرآة العقول ، ج 3 ، ص 52 .

جهت ، بر محدّثان صاحب نظر ، لازم است كه به سادگى از كنار اين دست از روايات نگذرند.

4. كاربست تعابير تند ، در ردّ وانكار مخالفان

از مباحث كتاب مرآة العقول به سان ديگر آثار حديثى علاّمه مجلسى ، برمى آيد كه عمدتاً سه گروه در صف ، برابر ايشان قرار دارند: يك دسته ، مربوط به عالمان اهل سنّت است كه علاّمه مجلسى ، عموما از آنان با تعابيرى همچون : ناصبى، متعصّب و متصلّب ، ياد كرده است. گذشته از آنان، عموم فلاسفه و عرفاى شيعه و انديشه هاى آنان نيز در آثار ايشان مورد بى مهرى قرار گرفته اند ، به گونه اى كه عموماً علاّمه مجلسى ، آنان را با تعابير تندى مورد نقد قرار داده است. به عنوان نمونه ، در بررسى مفهوم عقل از «كتاب العقل والجهل» الكافى ، پس از ذكر ديدگاه هاى مختلف در زمينه عقل ، درباره ديدگاه فلاسفه چنين آورده است:

ولمّا سلكوا سبيل الرياضات والتفكّرات مستبدين بآرائهم على غير قانون الشريعة المقدّسة ظهرت عليهم حقيقة هذا الأمر ملبّسا مشبّهاً فأخطؤوا فى ذلك وأثبتوا عقولاً وتكلّموا فضولاً.(1)

علاّمه مجلسى ، بر اساس اين گفتار ، فلاسفه را به استبداد رأى، برخوردارى از آراى مخالف شرع، وزياده گويى ، متّصف كرده است. چنان كه علاّمه طباطبايى در حاشيه بحار الأنوار ، تذكّر داده كه آوردن اين دست از عبارت ها ، حكايت از بدبينى علاّمه مجلسى ، نسبت به كسانى است كه در معارف عقلى ، با عقل وبرهان به كاوش مى پردازند.(2)

وى در جايى ديگر نيز فلاسفه را از جمله كسانى معرفى مى كند كه منكر وجود

ص: 618


1- . همان ، ج1، ص 20 .
2- بحار الأنوار، ج1، ص 100 .

جن يا منكر امكان رؤت آنان اند واز فلاسفه ، با صفت «ملحدين» ياد مى كند. عبارت ايشان چنين است:

والقول بنفيهم أو عدم جواز رؤتهم خروج عن الدين وهو مذهب فلاسفة الملحدين.(1)

نيز در جاى ديگر ، از فلاسفه متأخّر ، به خاطر پيروى از فلاسفه يونان ، شديداً گله كرده است:

وكثير من أصحابنا المتأخّرين يتّبعون الفلاسفة القدماء والمتأخّرين والمشّائين والإشراقييّن فى بعض مذاهبهم ذاهلين عمّا يستلزم من مخالفة ضروريات الدين.(2)

به رغم آن كه برخى از اشكالات علاّمه مجلسى به فلاسفه و عرفاى شيعه را وارد مى دانم، امّا زيبنده تر آن بود كه ايشان اين گونه القاب تند و زننده را در حق آنان به كار نمى بست تا خاطر لطيف بعضى از فلاسفه متديّن همچون علاّمه طباطبايى را نمى آزرد.(3)

ص: 619


1- . مرآة العقول، ج 4، ص 292 - 293 .
2- . همان، ج9، ص 95 .
3- مى دانيم كه از جمله پژوهش هاى حديثى مرحوم علاّمه طباطبايى، گذشته از بحث هاى روايى ارزشمند ايشان در سرتاسر تفسير الميزان ، حاشيه هايى است كه بر مجلّدات بحار الأنوار زده اند. البته اين حاشيه ها با مخالفت هايى روبه رو شد وسرانجام در جلد هشتم ، متوقّف ماند. از جمله حواشى علاّمه طباطبايى، دو حاشيه اى است كه ايشان در ذيل همين گفتار علاّمه مجلسى آورده وظاهراً عمده دليل شدّت اعتراض برايشان و سرانجام توقّف نگارش وچاپ حواشى، برخى از اين حاشيه ها بوده است .

منابع و مآخذ

1. الأمالى ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، بيروت : دارالثقافة ، 1414ق .

2. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، بيروت : مؤّسه الوفاء ، 1403ق .

3. تاج العروس من جواهر القاموس ، السيّد محمّد بن مرتضى الحسينى الزبيدى ، بيروت : المكتبة الحياة .

4. الحدائق الناضرة ، يوسف بن أحمد البحرانى ، قم : جامعة المدرّسين .

5. حديث شناسى ، على نصيرى ، قم : سنابل ، 1384ش .

6. الذريعة إلى تصانيف الشيعة ، محمّد محسن بن على المنزوى (آقا بزرگ الطهرانى) ، بيروت : دار الأضواء ، 1403ق .

7. رجال سيد بحر العلوم ، محمّد مهدى بحر العلوم ، تهران : مكتبه الصدوق ، 1363ش .

8. روضة المتّقين ، محمّد تقى المجلسى ، تهران : بنياد فرهنگ اسلامى كوشانپور ، 1406 ق .

9. سنن الترمزى ، محمّد بن عيسى الترمزى ، بيروت : دار الفكر ، 1403ق .

10. شرح اُصول الكافى ، محمّد صالح المازندرانى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1421 ق .

11. صحيح البخارى ، محمّد بن إسماعيل البخارى ، بيروت : دار الفكر ، 1401ق .

12. صحيح مسلم ، مسلّم بن الحجّاج القشيرى النيسابورى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1420 ق .

13. «علاّمه مجلسى و تعامل با روايات تفسيرى اهل بيت عليه السلام » ، على نصيرى ، فصل نامه علوم

حديث ، شماره 24 ، 1380ش .

ص: 620

14. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، بيروت : مؤسسة الأعلمى للمطبوعات ، 1404ق .

15. القاموس المحيط ، محمّد بن يعقوب الفيروز آبادى ، بيروت : دار الفكر .

16. الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تهران : انتشارات علميه اسلاميه .

17. «با استاد محمّد باقر بهبودى در عرصه روايت حديث» ، نشريه كيهان فرهنگى ، سال سوم ، شماره 7 .

18. المحاسن ، أحمد بن محمّد البرقى الكوفى ، تهران : دار الكتب الإسلامية .

19. مرآة العقول فى شرح أخبار آل الرسول عليه السلام ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1370 ش .

20. المسائل السروية ، محمّد بن محمّد النعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، قم : كنگره جهانى شيخ مفيد ، 1413ق .

21. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل ، حسين النورى الطبرسى ، قم : مؤسسة آل البيت ، 1407 ق .

22. المستدرك على الصحيحين ، محمّد بن عبد اللّه الحاكم النيسابورى ، بيروت : دار المعرفة ، 1406 ق .

23. مسند أحمد ، أحمد بن محمّد الشيبانى (ابن حنبل) ، بيروت : دار إحياء التراث العربى، 1412 ق .

24. مشرق الشمسين و إكسير السعادتين ، حسين ين عبد الصمد عاملى (شيخ بهايى) ، مشهد : بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى ، 1414ق .

25. مصادر الاستنباط بين الاُصوليّين والأخبارييّن ، محمّد عبد الحسن محسن الغراوى ، قم : دفتر تبليغات اسلامى ، 1413 ق .

26. المفردات فى غريب القرآن ، محمّد حسين الراغب الإصفهانى ، تهران : كتاب فروشى مرتضوى ، 1362ش .

ص: 621

27. منتقى الجمان فى الأحاديث الصحاح والحسان ، زين الدين على الجبل العاملى ، قم : جامعه مدرّسين .

28. نقد الحديث فى علم الرواية و علم الدراية ، حسين حاج حسن ، بيروت : مؤّسة الوفاء ، 1405 ق .

29. نور الثقلين ، عبد على بن جمعة العروسى الحويزى ، قم : مؤسسة اسماعيليان، 1415ق .

30. الوافى ، محمّد محسن بن شاه مرتضى الفيض الكاشانى ، اصفهان : مكتبة الإمام أمير المؤنين ، 1365ش .

31. وسائل الشيعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى ، تهران : كتاب فروشى اسلاميه ، 1367 ش .

ص: 622

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109