مجموعه مقالات فارسی کنگرۀ بین المللی ثقة الاسلام کلینی جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه : کنگره بین المللی بزرگداشت ثقةالاسلام کلینی(ره) (1388 : شهرری)

عنوان و نام پديدآور : مجموعه مقالات فارسی کنگره بین المللی ثقه الاسلام کلینی/ ویراستار حسین پورشریف.

مشخصات نشر : قم: موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر: سازمان اوقاف و امور خیریه، اداره کل اوقاف و امور خیریه استان قم، 1387.

مشخصات ظاهری : 5ج.

فروست : پژوهشکده علوم و معارف حدیث؛ 192.

مجموعه آثار کنگره بین المللی بزرگداشت ثقه الاسلام کلینی؛ 40، 41، 42، 43، 44.

شابک : 64000 ریال

یادداشت : کتابنامه.

مندرجات : ج.1. مباحث کلی.- ج.2. مباحث کلی.- ج.3. مصادر و اسناد کافی.- ج.4. مباحث فقه الحدیثی.- ج.5. مباحث فقه الحدیثی.

موضوع : کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. -- کنگره ها

موضوع : کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. -- نقد و تفسیر

موضوع : کلینی، محمد بن یعقوب - 329ق. . الکافی -- نقد و تفسیر

موضوع : محدثان شیعه -- ایران -- کنگره ها

شناسه افزوده : پورشریف، حسین، 1354 -، ویراستار

رده بندی کنگره : BP129 /ک8ک2057 1388

رده بندی دیویی : 297/212

شماره کتابشناسی ملی : 1 8 8 5 5 3 6

ص: 1

فهرست اجمالى

يادداشت دبير علمى كنگره .......... 3

اوضاع و احوال سياسى ، اجتماعى و فرهنگى دوران حيات كلينى .......... 7

ناصر صادقيان

تحوّلات قم در عصر شيخ كلينى قدس سره .......... 33

غلامعلى عبّاسى

تحوّلات سياسى عصر كلينى (جهان اسلام، بغداد، رى، قم) .......... 59

على ملكى ميانجى

تدوين «الكافى» در عصر پويايى علمى فرقه ها و مذاهب اسلامى .......... 144

اسماعيل رضايى برجكى

كلينى: محدّث يا اهل الحديث؟ .......... 199

رضا بابايى

رابطه علمى شيخ صدوق و مرحوم كلينى .......... 229

مهدى قندى

اجتهادات و بيانات ثقة الإسلام كلينى .......... 261

سيّد ضياء مرتضوى

كلينى و نخستين گزيده هاى حديثى شيعه دوازده امامى: منتخبى از اصول «الكافى» .......... 309

محمّد اسماعيل مارسين كاوسكى / ترجمه : على راد

ص: 1

بررسى انتساب كتاب روضه «الكافى» بر كلينى .......... 349

سيّد رضا مؤدّب و ابراهيم يعقوبيان

گزارشى از توقيعات امام مهدى عليهم السلام در كتاب شريف «الكافى» .......... 371

محمود كريميان

اعتبار روايات «الكافى» .......... 395

مهدى حسينيان قمى

«الكافى» : اسناد ، صحّت روايات ، و مآخذ .......... 439

نيرّه زبرجدى

بررسى ويژگى هاى «الكافى» و روش كلينى در آن .......... 453

سيّد على شفيعى

روش شناسى كلينى در الكافى .......... 489

فتحيه فتّاحى زاده

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

اوضاع و احوال سياسى ، اجتماعى و فرهنگى دوران حيات كلينى

اوضاع و احوال سياسى ، اجتماعى و فرهنگى

دوران حيات كلينى

ناصر صادقيان

چكيده

در اين نوشتار ، نگارنده سعى نموده است تا وضعيت علم ، فرهنگ ، مذهب تشيّع ، حوادث طبيعى و جنگ هايى را كه در دوران حيات شيخ كلينى رحمه الله اتفاق افتاده اند ، مورد تجزيه و تحليل قرار دهد تا معلوم شود كه ايشان كتاب مهم الكافى را در چه شرايطى تدوين نموده و هدف وى از تدوين آن ، چه بوده است . از اين رو ، نگارنده ، نخست به معرّفى محل زندگى شيخ كلينى ، يعنى منطقه رى پرداخته ، و آن گاه به اوضاع شهر بغداد (محلّ رشد افكار كلينى و محل تدوين كتاب الكافى ) مى پردازد .

در بخش اوّل مقاله (يعنى معرّفى شهر رى) نگارنده، به معرّفى حكّام اين شهر و وضعيت علم و فرهنگ و اوضاع مذاهب مختلف اسلامى در آن پرداخته و مهم ترين حوادث طبيعى و سياسى (از قبيل جنگ ها) در آن شهر را بررسى مى نمايد . در بخش دوم ، يعنى معرّفى وضعيت سياسى ، اجتماعى و فرهنگى شهر بغداد نيز همان مباحث را پى گيرى نموده و نمايى كلّى از وضعيت اين شهر در عصر زندگانى كلينى رحمه الله ارايه مى نمايد .

در ادامه ، وضعيت شيعيان بغداد در دوران حكومت عبّاسيان به تصوير كشيده مى شود و اين اوضاع از زمان خلافت سفّاح ، تا زمان شهادت امام حسن عسكرى عليهم السلام بررسى مى گردد . بررسى وضعيت شيعيان در دوران غيبت صغرا و ظلم و ستم بى حد و حصر عبّاسيان نسبت به شيعيان و همچنين اوضاع بد فكرى و اعتقادى و اختلاف عقيده در ميان شيعيان ، از مباحث پايانى مقاله حاضر است .

كليدواژه ها : رى ، بغداد ، حكّام رى ، شيعيان بغداد ، غيبت صغرا .

ص: 7

مقدّمه

محمّد بن يعقوب كلينى، از محدّثان بزرگ و به نام شيعه، مؤلّف اوّلين جامع حديثى شيعه، از معاصران دوران غيبت صغراى امام عصر(عج) است، و به دليل همين قدمت ، اثر حديثى او شايان توجّه فراوان است . كتاب حديثى او به نام الكافى، از همان نخستين روزهاى تأليف، مورد توجّه محدّثان ، عالمان و دانشمندان شيعه و اهل سنّت قرار گرفت .

اين سؤالات كه : آيا محيط رشد و نموّ و وفات وى محيط آرامى بوده؟ آيا اين مكان ها از نظر مذهبى يك دست بوده ؛ يا وجود مذاهب و فرقه هاى مختلف، باعث تشتّت آرا شده بود؟ آيا با شيعيان نيز مانند ساير فرقه ها و مذاهب اهل سنّت - كه اكثرا

موافق با حكومت هاى آن زمان بوده اند - ، برخورد مى شده، يا اين كه هميشه در فشار و سختى بوده اند؟ آيا مثل اكنون كه در بسيارى از كشورهاى اسلامى ، درگيرى و جنگ هاى داخلى وجود دارد ، در بغداد و رىِ آن زمان نيز، براى به كرسى نشاندن يك عقيده يا مذهبِ موافقِ حكومت هاى جور ، يا به قدرت رسيدن شخص خاص ، جنگ و خونريزى وجود داشته است ؟ تمام اين سؤال ها ذهن هر خواننده اى را به خود مشغول مى سازد .

حال، نگارنده، با توجّه به اين كه از تاريخ ولادت كلينى در كتب رجالى و حديثى مطلبى نيافته ، عمرى هفتاد ساله براى وى در نظر گرفته و سعى نموده است در اين پژوهش، جواب سؤالات فوق را بيان نمايد .

بخش اول : رى

رى ، شهرى افسانه اى است كه مى گويند آن را حضرت شيث بن آدم ، بنا نهاد . هوشنگ پيشدادى، بر عمارت هاى آن بيفزود، و منوچهر بن ايرج ، آن را مرمّت كرد، و مهدى عبّاسى، پس از ويرانى مجدّد ، آن شهر را دوباره احيا كرد .(1)

ص: 8


1- . رياض السياحة، ص 669 ؛ نزهة القلوب ، ص 53 ؛ آثار البلاد و أخبار العباد ، ص 443؛ رى باستان ، ج 1 ، ص 69 - 72 .

اين سرزمين ، تاكنون دستخوش تغييرات بسيارى شده و زنده ماندن نام و آوازه آن، نشانه اهميّت آن در طول تاريخ بوده است ؛ تا اين كه در زمان عمر و با دستور وى به دست عمار بن ياسر - حاكم آن در كوفه - به تصرّف مسلمانان درآمد و فصل جديدى در تاريخ آن گشوده شد .(1)

جنگ هاى بسيارى براى فتح رى و به دست آوردن حكومت آن، به وقوع پيوسته است ؛ چنان كه مشهور و معروف است كه عبيد اللّه بن زياد ، عمر بن سعد و شمر را به طمع حكومت رى فريب داد و آن دو را براى جنگ با امام حسين عليهم السلام ، تشويق نمود و آنها، آن جنايت هولناك را براى رسيدن به حكومت رى مرتكب شدند .(2)

الف . حكّام

با مراجعه به كتب تاريخى، ملاحظه مى شود كه در طول حيات كلينى ، شهر رى، به خاطر اهمّيتش، حاكمان بسيارى را به چشمان خود ديده است كه آنان ره آوردى جز جنگ و خونريزى براى اين شهر نداشته اند . مطالب زير بيانگر اين مسئله است:

- در سال 256 هجرى، اساتكين (شاهى از تركان) ، بر رى غلبه يافت .(3)

- محمّد بن زيد علوى ، معروف به داعى مطلق، در سال 272 ق، به فكر تسخير رى افتاد و در منطقه خوار رى ، با حاكم آن جا اساتكين ترك ، درگير شد ؛ امّا شكست خورد .(4)

- در سال 275 ق نيز، احمد بن حسين ماردانى، بر رى غلبه يافت .(5)

ص: 9


1- . فتوح البلدان ، ص76 .
2- . أحسن التقاسيم فى معرفة الأقاليم ، ج 2 ، ص 574 ؛ نزهة القلوب ، ص 52؛ الأخبار الطوال ، ص 276 .
3- . تاريخ طبرى تاريخ الملوك ، ج 15 ، ص 6485 .
4- . الكامل فى التاريخ ، ج 10 ، ص 4465 ؛ تاريخ طبرستان ، ج 1 ، ص 252؛ طبرسى و مجمع البيان ، ج 1 ، ص 95 .
5- . معجم البلدان ، ج 3 ، ص 137 .

- رى كه با انقراض ساسانيان، به دست اعراب افتاد و در سال 22 ق، حكومتش از دست خاندان مهران رازى خارج شده بود ، بار ديگر به سال 289 ق، به دست يكى از فرزندان همان خاندان افتاد .(1)

- احمد بن اسماعيل در سال 295 ق، بعد از مرگ پدرش به حكومت رسيد و خليفه وقت يعنى ، مكتفى ، در ذى القعده همان سال درگذشت .(2)

- احمد بن اسماعيل در سال 296 ق، به رى آمد و عهد مقتدر در آن جا به وى رسيد . وى محمّد صعلوك را در رى، خليفه خويش گردانيد و خود به خراسان بازگشت .(3)

- در سال 304 ق، يوسف بن ابى السّاج، حاكم رى شد، و قزوين ، زنجان و ابهر را نيز در اختيار گرفت .(4)

- در محرّم سال 307 ق، مونس خادم ، لشكرى فراهم كرد و به طرف رى رفت. در اردبيل، دو سپاه با يكديگر به جنگ پرداختند . يوسف اسير شد و سپاهيانش فرار كردند .(5)

- در سال 310 ق، بار ديگر «مقتدر» خليفه عباسى، حكومت رى ، قزوين ، ابهر ، زنجان و آذربايجان را به يوسف بن أبى السّاج سپرد .(6) وى در سال 311 ق، به رى آمد و با احمد بن على صعلوك جنگيد . در اين جنگ ، احمد شكست خورد و يارانش فرار كردند .(7) فاتك (غلام يوسف بن ابى السّاج) كه در رى بود ، با دربار خلافت، به

ص: 10


1- . رى باستان ، ج 1 ، ص 143 .
2- . زين الأخبار ، ص 16 .
3- . همان جا؛ رى باستان ، ج 1 ، ص 144 .
4- . الكامل فى التاريخ، ج 11 ، ص 4679؛ رى باستان، ج، ص 146 .
5- . الكامل فى التاريخ، ص 4681 ؛ رى باستان، ج 1، ص 146؛ تجارب الاُمم ، ج 5 ، ص 103 .
6- . الكامل فى التاريخ، ص 4716؛ رى باستان، ج 1، ص 147 .
7- . الكامل فى التاريخ، ص 4723؛ رى باستان، ج 1، ص 147.

مخالفت پرداخت و رى را در سال 313 ق، تصرّف كرد . نصر بن احمد، در اوايل سال 314 ق، بدان سو شتافت . در اين هنگام ، فاتكْ فرار كرد و نصر بن احمد، در اوايل شعبان 316 ق، كارگزار رى شد .(1)

- محمّد بن على صعلوك ، داعى صغير و ماكان كاكى را از طبرستان ، به رى دعوت كرد ، حكومت آن جا را به ايشان داد و خود ره سپار خراسان شد .(2) در سال 316

ق ، اسفار شيرويه ، ماكان كاكى را در رى شكست داد ؛ ولى در حين حكومت ، ظلم بسيارى به مردم نمود ؛ چنان كه مسعودى در مروج الذهب گفته : «وى به كيش اسلام نبود» .(3)

در سال 319 ق، مرداويج، چون ظلم اسفار را به مردم ديد، با او به مخالفت پرداخت و با جمعى به قزوين حمله آورد تا اسفار را هلاك كند كه اسفار، به رى گريخت ؛ ولى نتوانست آن جا بماند . سرانجام، پس از سرگردانى زياد ، وى را در طالقان يافتند و به قتل رساندند . اين گونه، مرداويج به حكومت قزوين رسيد.(4) مرداويج، به سال 323 ق، پس از مدّتى حكومت ، به دست غلامان به غدر كشته شد .(5)

- در سال 323 ق، در مشكويه (دو منزلىِ رى) ميان حسن بن بويه (ركن الدوله) و وُشمگير (جانشين مرداويج) نبردى سخت در گرفت كه پيروز ميدان، وشمگير بود .(6)

ص: 11


1- . الكامل فى التاريخ، ص 4742؛ رى باستان، ج 1، ص 148 .
2- . الكامل فى التاريخ، ص 4742؛ رى باستان، ج 1، ص 148.
3- . الكامل فى التاريخ، ص 4761 ؛ رى باستان ، ج 1، ص 148 و 149؛ طبرسى و مجمع البيان ، ص 292 ؛ تاريخ طبرستان ، ص 292 ؛ تاريخ طبرستان و رويان و مازندران ، ص 69؛ حبيب السير ، ج 1 ، ص 415 .
4- . تاريخ طبرستان، ص 294 ؛ تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 70؛ رى باستان ، ج 1 ، ص 149 .
5- . الكامل فى التاريخ، ج 11 ، ص 4855؛ رى باستان، ج 1، ص 152 .
6- . تاريخ طبرستان، ص 296؛ تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 440 .

ب . علم و فرهنگ

رى ، قبل از اسلام ، شهر مقدّس و مذهبى زردشتيان بود و پيشوايان اين مذهب ، علوم دينى را به مردم تعليم مى دادند ؛ ولى از حدود پيشرفت علوم آن زمان ، در كتاب هاى تاريخى، ذكرى به ميان نيامده است . البته ، شواهد و قراين، حاكى از اين است كه اين شهر در دوره اسلامى، به علّت عبور كاروان هاى زيارتى و سياحتى و استفاده مردم و اهل علم آن جا از تجربيّات و راهنمايى هاى مسافران و دانشمندانى كه همراه آنان بودند ، داراى پيشرفت هاى علمىِ فزاينده اى شده بود ؛ چنان كه در كتب تاريخى مانند النقض، از كتاب خانه ها و مدارس زيادى ياد شده كه در دوران اسلامى بنا شده اند ؛ مثلاً در دوره آل بويه - كه تشكيل حكومت آنها مربوط به قرن چهارم هجرى است - ، دانشمندان و عالمانْ مورد تجليل قرار گرفته اند و تدريس علوم مختلف (مثل طب ، نجوم ، حكمت ، كلام و فقه)، رونق يافت .

در اين دوره، بزرگانى مثل: صاحب بن عَبّاد زندگى مى كردند كه در مورد كثرت كتاب هاى او گفته اند :

آن مقدار كتاب نفيسه كه او جمع ساخت، هرگز هيچ وزير ، بلكه هيچ صاحب تاج و سرير را ميسّر نشده بود ؛ چنان كه گويند كه در يكى از اسفار چهارصد شترِ بار بردار، كتاب خانه او را مى كشيد ... .(1)

آرتورپ، يكى از خاورشناسان نيز گفته :

شايد كتاب خانه شخصى مانند صاحب بن عَبّاد در قرن دهم ميلادى، معادل مجموع كتاب خانه هاى سرتاسر اروپا بوده باشد . بديهى است كتاب هاى خوش خطِ مُذَهَّب اعلى، در ميان آنها كم نبود .(2)

همچنين ، ابودَلَف خزرجى، در سفرنامه خود ، از يكى از رئيسان رى به نام

ص: 12


1- . حبيب السير، ج 2 ، ص 430 .
2- . ايران از نظر خاورشناسان ، ص 187؛ رى باستان ، ج 1 ، ص 548 .

جريش بن احمد، ياد مى كند كه وقتى وارد مدينة السلام (بغداد) مى شد ، فقط كتاب هاى پزشكى او بر صد شتر حمل مى گرديدند .(1)

ج . مذهب

با وجود اين كه سرزمين رى را اعراب تصرّف كرده بودند، و زردشتيان را ميانِ پرداخت جزيه و اسلام آوردن، مختار كرده بودند ، با گذر زمان، بر تعداد مسلمانان اين سرزمين افزوده مى شد . در ابتداى امر، در دوره اموى كه مذاهب مخلتف و شعبه هاى گوناگون آنها به وجود نيامده بودند ، مسلمانان رى، بيشترْ اهل سنّت بودند و از دربار خلافت اطاعت مى كردند ؛ ولى از زمانى كه رجال دينى مذهب ها، بخصوص ، پيروان ابوحنيفه و شافعى، به مخالفت با يكديگر پرداختند ، به دسته ها و شعبه هاى گوناگونى تقسيم شدند . البته شيعيان نيز از اين تقسيم بندى ها بى بهره نماندند و به گروه هاى مختلفى كه هر گروه ، پيرو يكى از ائمّه عليهم السلام يا فرزندان آنان بودند، تقسيم شدند . بدين ترتيب، در رى ، سه مذهب شيعى ، حنفى و شافعى پديدار شد و مسلمانان ، به هر يك از اين مذهب هاى سه گانه و فرقه هاى منتسب به آنها معتقد شدند ؛(2) چنان كه مقدّسى مى گويد :

... بيشتر مردم رى، «حَنَفى» و «نجّارى» هستند ، مگر روستاييان اين قصبه كه «زعفرانى» مذهب اند و در مسئله «خلق قرآن» توقّف مى كنند ... . در رى، حنبليان نيز بسيارند و سر و صدايى دارند و عوام در مسئله خلق قرآن، پيرو فقيهان هستند .(3)

در آثار البلاد آمده :

و اهل رى، بعضى شافعى و بعضى حنفى هستند .(4)

ص: 13


1- . الرسالة الثانية ، ص 77 - 78 .
2- . رى باستان ، ج 1 ، ص 42 - 45 .
3- . أحسن التقاسيم فى معرفة الأقاليم، ج 2، ص 590 - 591 .
4- . آثار البلاد و أخبار العباد، ص 443.

به گفته ياقوت حموى :

...كان أهل المدينة ثلاث طوائف : شافعيّة وهم الأقلّ، وحنفيّة وهم الأكثر، وشيعة وهم السواد الأعظم ؛ لأنّ أهل البلد كان نصفهم شيعة وأهل الرستاق، فليس منهم إلاّ شيعة وقليل من الحنفيين ، ولم يكن فيهم من الشافعيّة أحد ... .(1)

حمداللّه مستوفى ، بيشتر مردم رى را شيعه اثنى عشرى ذكر نموده است .(2)

د . تشيّع

در قرن هاى سوم و چهارم ، رى پس از قم - كه گويا نخستين شهر ايران است كه مذهب تشيّع را پذيرفته - ،(3) از شهرهاى مهم شيعه نشين ايران به حساب مى آمد ؛ هر چند در مورد سال ورود مذهب تشيّع به اين شهر اختلاف است . مثلاً ياقوت حموى ، ورود تشيّع به رى را در سال 275 ق ، توسط ابوالحسن ماردانى دانسته است ،(4) حال آن كه چنين نيست ؛ زيرا : 1 . استيلاى احمد ماردانى بر رى، در زمان امام حسن عسكرى عليهم السلام بود ؛(5) در صورتى كه مدّت ها پيش از اين تاريخ ، يعنى ، از زمان امام محمّد باقر عليهم السلام (57 - 114)(6) گروهى از شيعيان رى ، از صحابه ائمّه عليهم السلام بوده اند .

2 . در احوال حضرت عبد العظيم حسنى نوشته اند كه هنگام توقّف در رى ، به طور ناشناخته اى ، از منزل بيرون مى آمد و قبرى را كه اكنون در نزديكى قبرش است ، زيارت مى كرد .(7) در كتاب النقض، صاحب اين مزار را سيّد حمزه ناميده

ص: 14


1- . معجم البلدان، ص 132 .
2- . نزهة القلوب ، ص 54 .
3- . فتوح البلدان، ص 71 .
4- . معجم البلدان، ج 3، ص 137 .
5- . جنّة النعيم والعيش السليم فى أحوال السيّد عبد العظيم الحسنى عليهم السلام ، ج 3 ، ص 332 .
6- . تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 289 .
7- . داستان هاى مفاتيح الجنان ، ص 34 .

است(1) كه از فرزندان امام موسى كاظم عليهم السلام بوده است، و چون سال وفات حضرت عبد العظيم 250 ق(2) است، پس فرزند امام موسى كاظم عليهم السلام پيش از اين تاريخ درگذشته است .

3 . حضرت عبد العظيم ، هنگام ورود به سكّة الموالى ، به منزل يكى از شيعيان وارد شد .(3)

در رساله منسوب به صاحب بن عبّاد در موضوع احوال حضرت عبد العظيم ، درباره آگاهى شيعيان رى از ورود وى به رى ، مى خوانيم :

وكان يقع خبره إلى الواحد بعد الواحد من الشيعة حتّى عرفه أكثرهم.(4)

ابودَلَف در الرسالة الثانية ، ظهور تشيّع را در رى پيش از سال 125 ق دانسته است :

در آن جا (رى) نهرى است به نام سورين ، و مردم رى را ديدم كه آن را مكروه و شوم مى پندارند . سبب را پرسيدم؟ پيرى گفت : از آن رو كه شمشيرى كه بدان يحيى بن زيد را كشته اند ، در اين نهر شسته اند.(5)

تمامى اين دلايل ، نشان دهنده اين مطلب است كه شيعيان قبل از سال 275 ق، يعنى ، از زمان امام محمّدباقر عليهم السلام (57 - 114)، به تدريج در رى زياد شدند و قدرت و اعتبارى يافتند . اهميّت و عظمت آنان در زمان حكومت آل بويه، فزونى يافت و دانشمندان و عالمان معروف شيعى مذهب در آن جا پيدا شدند .

ه . حوادث طبيعى

مردم رى، قبل و بعد از اسلام ، بسيار گرفتار خشم طبيعت شده اند . به طور مثال،

ص: 15


1- . النقض ، ص 63 .
2- . جنّة النعيم، ج 3، ص 367 .
3- . الرسائل ، ص 190؛ جنّة النعيم، ج 3، ص 358 .
4- . الرسائل، ص 191؛ جنّة النعيم، ج 3، ص 359 .
5- . الرسالة الثانية، ص 78؛ رى باستان، ج 1 ، ص 384 - 385 .

زلزله هاى سال هاى 236،(1) 241(2) و 249 ق(3) و وبايى كه در سال 344 ق،(4) رخ داد، باعث مرگ افراد بسيارى شد . همچنين در حدّ فاصل سال هاى 260 تا 239 ق نيز دو واقعه مهم رخ داد :

1 . در سال 280 ق ، در رى و طبرستان ، خشك سالى شد ، چندان كه سه رطل آب ، به يك درهم داد و ستد مى شد و خواربار، گران شد .(5)

2 . در سال 281 ق نيز ، مانند سال قبل از آن ، در رى و طبرستان ، خشك سالى و بى آبى، بيداد كرده بود ؛ چنان گفته اند كه در اين سال نيز آب، در رى و طبرستان فرو

نشست .(6)

و . جنگ هاى داخلى

با وجود اين كه رى، سرزمينى حاصل خيز ، داراى وسعت زياد ، جمعيّت فراوان و همچنين، در مسير راه كاروان هايى بود كه از شهرهاى شمالى و شرقى ايران مى گذشتند و تجارت هم در آن رونق داشت ، بعد از اسلام، جنگ هاى پى در پى مذهبى ، نفاق ها و پراكندگى هاى داخلى، فرقه هاى متعدّد مذهبى، چنان زياد بود كه نظير آنها را تاريخ بدين شدّت ، در هيچ يك از شهرهاى ايران، نشان نداده است . طى اين نزاع ها ، خواص، به وسيله زبان، به طرف مقابل حمله مى كردند و به سركوب او مى پرداختند، و عوام، دست به شمشير مى بردند و به جنگ مى پرداختند، كه در طى

ص: 16


1- . تبصرة العوام فى معرفة مقالات الأنام، ص 196 .
2- . الكامل فى التاريخ، ج 9 ، ص 4141؛ تاريخ پيامبران و پادشاهان تاريخ سنى ملوك الأرض والأنبياء ، ص 176 .
3- . الكامل فى التاريخ، ج 9، ص 4186 .
4- . همان ، ج 5 ، ص 309 .
5- . همان ، ج 10 ، ص 4506 .
6- . تاريخ طبرى، ج 15، ص 6656 ؛ الكامل فى التاريخ، ج 10، ص 4510 ؛ تاريخ الخلفاء ، ص 370؛ رى باستان، ج 2 ، ص 246 - 243 .

آن، افراد بى گناه زيادى كشته مى شدند و مال و ثروت خود را از دست مى دادند . گواه اين مطلب، نقل اين بزرگان است : اصطخرى مى گويد :

و شارستان، بيشتر خراب است و ربض، آبادان است .(1)

مقدّسى نيز مى گويد :

مردم در مسئله خلق قرآن، نرمش نشان نمى دهند .(2)

قزوينى معتقد است :

و اهل رى، بعضى شافعى و بعضى حنفى اند و اكثر اوقات، با هم جدال و نزاع مى نمايند . اصحاب شافعى، كمتر از اصحاب ابى حنيفه اند و عصبيّتْ بين آنها واقع است؛ به حدّى كه منجر به جنگ مى شود و هميشه پيروزى از آنِ شافعى ها بوده ، با اين كه عددشان كمتر است . و بر طبايع اهل رى ، خونريزى و قتل ، غالب است و اندكى شوخ طبعى دارند.(3)

بخش دوم : بغداد

بغداد، شهرى است كه منصور ، دومين خليفه عبّاسى، در سال 145 ق، آن را پى ريزى كرد .(4) بنيان گذارش آن را «دار السلام» ناميد، تا براى هميشه براى او و جانشينانش ، شهر آرامش ، صلح و دوستى باشد . شايد وجه تسميه آن، تفأّلى باشد كه منصور به قرآن زد و آيه «وَ اللَّهُ يَدْعُواْ إِلَى دَارِ السَّلَامِ وَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ»(5) آمد و نام دار السلام را از اين آيه گرفت .(6) او اين شهر را بنا بر دلايل نظامى ، اقتصادى و اقليمى برگزيد، تا بتواند حكومت خود را صاحب مركزى قدرتمند كند ؛ بنا بر اين، بغداد،

ص: 17


1- . مسالك و ممالك ، ص 170 .
2- . أحسن التقاسيم فى معرفة الأقاليم، ج 2، ص 591 .
3- . آثار البلاد و أخبار العباد، ص 443.
4- . همان ، ص 372؛ تاريخ الخلفاء العبّاسيين ، ص 14 .
5- . سوره يونس، آيه 25 .
6- . دليل خارطه بغداد ، ص 45 .

مركز سلسله جديد عبّاسى، با خط و مشى سياسى جديدى تأسيس شد . در دو قرن اوّليه، ساخت اين شهر ، با اين كه اغتشاشات و فتنه هاى زيادى را پشت سر گذاشت ، از فعّاليت و ثروت آن چيزى كاسته نشد و همچنان پلّكان رشد و ترقّى خود را طى كرد . خلفاى مختلف ، ثروتمندان و وزرا، هر كدام بنا بر سلايق خود، قصرهاى مختلفى در قسمت هاى گوناگون شهر بنا كردند و به عيش و نوشْ مشغول شدند .

الف . حكّام

شهر بغداد نيز مانند شهر رى ، خلفا و حكّام بسيارى را در طول دوران حيات كلينى - كه يا به مرگ طبيعى يا به دست ديگر مدّعيان قدرت به قتل رسيده اند - تجربه كرده است . نگارنده در اين مبحث، تنها به نام و سال به قدرت رسيدن و وفات خلفا اشاره نموده است .

- پانزدهمين خليفه عباسى ، احمد بن متوكّل (معروف به «معتمد» ) از خلفاى مشهور آل عبّاس بود و مدّت 23 سال، خلافت كرد . وى به سال 256 ق ، به حكومت رسيد و در سال 279 ق درگذشت .

- معتضد، پس از آرام كردن فتنه ها، به سال 279 ق ، به خلافت رسيد و پس از نه سال و نه ماه خلافت ، در سال 289 ق، جان سپرد .

- ابومحمّد على بن معتضد (ملقّب به «مكتفى باللّه») ، بعد از مرگ پدر ، به خلافت نشست . تاريخ شروع خلافت وى سال 289 ق و اتمام آن، 295 ق است .

- پس از مرگ مكتفى ، برادر سيزده ساله اش، به صلاحديد رجال دربارى و با لقب «مقتدر باللّه» خليفه شد . سال شروع خلافت وى 295 ق و اتمام آن 320 ق بود .

- بعد از قتل مقتدر ، رجال دربار و سرداران ، محمّد بن معتضد را با لقب «قاهر باللّه» به خلافت رساندند . وى به سال 320 ق ، به خلافت رسيد و در سال 322 ق ، كشته شد .

- بعد از قاهر باللّه ، ابوالعبّاس احمد بن مقتدر ، با لقب «راضى باللّه» ، به سال 322 ق ،

ص: 18

به خلافت رسيد و در سال 329 ق، بعد از شش سال و دو ماه خلافت درگذشت .(1)

ب . علم و فرهنگ

با شكل گرفتن امپراتورى عظيمى كه از كرانه هاى اقيانوس اطلس تا هند گسترش داشت و اداره آن به دست سلسله جديدى به نام «عبّاسيان» افتاده بود ، نياز به مركزى بود كه از نقطه نظرهاى مختلف، نسبت به مراكز پيش از آن، برترى داشته باشد ؛ به همين علت، با پى ريزى شهر بغداد توسّط منصور ، يكى از مهم ترين رويدادهاى تاريخ جهان اسلام به وقوع پيوست .

در حقيقت ، اين شهر، يك نقطه گريزناپذير براى تمام نقل و انتقالات و مبادلات تجارى اين امپراتورى بود ؛ به همين بهانه، افراد و صنعتگران زيادى به اين شهر مسافرت مى كردند و گاه حتّى براى رفع نيازهاى خلفا و مردم، در آن جا مى ماندند و حرفه خود را رواج مى دادند . مسلمانان نيز از سرزمين ها و نسب هاى گوناگون، با مسيحيان و يهوديان، براى پيشرفت فكرى علمى جهان اسلام، هميارى و مشاركت داشتند و همگى به پويايى و تلاشى كه در بغداد جريان داشت، وابسته بودند . علوم بيگانه و فلسفه، از حمايت و هميارى بعضى از خلفا برخوردار بودند ؛ مثلاً مأمون در «بيت الحكمه» نامدار خود، زمينه تهيه ترجمه هايى از آثار يونانى را فراهم آورد و رصدخانه اى در بغداد بنا كرد .(2)

هارون الرشيد، بيمارستانى در جندى شاپور آن زمان بنا كرد كه بى گمان، نخستين مؤسّسه در جهان اسلام بود . همچنين دربار او، محل رفت و آمد دانشمندان بزرگ زمانه اش بود كه از جمله آنها مى توان از شاعران مشهورى چون: ابونؤاس و ابوالعتاهية ، اصمعى از گويندگان، و سيبويه و كسايى از بزرگان ادب نام برد .

ص: 19


1- . أحسن التقاسيم فى معرفة الأقاليم، ج 1 ، ص 181 ؛ تاريخ الخلفاء العبّاسيين، ص 75 - 101؛ تاريخ الخلفاء، ص 363 - 393 .
2- . الأخبار الطوال، ص 418؛ المأمون خليفه العالم ، ص 95 - 124 .

جاحظ مى گويد :

آنچه رشيد را در ايّام جهاندارى ميسّر گرديد ، كسى را ميسّر نگرديد. وزرايى چون برامكه و قاضى اى چون ابويوسف و شاعرى مانند مروان بن ابى حفصه و نديمى چون عباس بن محمّد ، عمّ پدرش ، و حاجبى مانند فضل بن ربيع و مغنّى (موسيقى دانى) مانند ابراهيم بن اسحاق موصلى و زنى مانند زبيده.(1)

يا در مورد راضى باللّه گفته شده:

... وكان سمحاً ، كريماً ، شاعراً ، فصيحاً ، محبّا للعلماء ، وله شعر مدوّن ، وسمع الحديث من البغوى وغيره.(2)

ج . مذهب

بغداد، دار الخلافه نوبنياد عبّاسيان، تبديل به مركز تجمّع نژادها ، مذاهب و دين هاى گوناگون شد . تنوّع مذاهب آن ، متناسب با تعداد جمعيّتش، قابل توجّه و تأمّل بود ، چنان كه مذاهبى چون : شيعه ، اهل سنّت (حنبلى ، مالكى ، اشعرى ، معتزلى ، نجارى و حنفى) و غلو و اديانى چون : يهودى و مسيحى نيز در اين شهر وجود داشتند . مهم ترين مذاهب موجود ، مذاهب چهارگانه مالكى ، شافعى ، حنبلى و حنفى و همچنين شيعه اماميّه بودند، كه در اين ميان، اكثريّتْ با حنبليان و شيعيان بود .(3)

اين مردم، با همه تضادهاى قومى و عقيدتى ، دست كم تا مدّت زمانى ، هم زيستى نسبتا سازگارانه اى داشتند و با يكديگر پيوند خويشى و زناشويى نيز مى بستند، و زمانى نيز با يكديگر در اثر اصطكاك منافع ، رقابت و كشمكش مى كردند ؛ بنا بر اين، گاه در صلح و گاه در جنگ و ستيز بودند كه در اين ميان، به درگيرى هاى هنگام

ص: 20


1- . تاريخ الخلفاء، ص 286؛ تاريخ برامكه ، ص 6 - 7 .
2- . تاريخ الخلفاء العبّاسيّين، ص 101؛ تاريخ الخلفاء، ص 393 .
3- . أحسن التقاسيم فى معرفة الأقاليم، ص 175 - 176 .

برگزارى مراسم عزادارى امام حسين عليهم السلام و برخورد مذاهب مختلف، در طول دوران هاى متمادى مى توان اشاره كرد .(1)

همچنين مى توان به حضور شيخ مفيد و سيّد مرتضى و قاضى ابويعلى حنبلى بغدادى در عراق، و حضور شيخ طوسى در بغداد، اشاره نمود كه نشان عالى ترين تفاهم اسلامى بود .(2)

البته در زمان حكومت عبّاسيان، جنگ هاى متعدّدى ميان مذاهب مختلف رخ داده كه باعث كشته شدن انسان هاى زيادى شده است كه در اين ميان، عمّال حكومتى و خلفا در ايجاد اين فتنه ها نقش مهمّى بر عهده داشته اند . از جمله اين فتنه ها، جنگى است كه در روزگاران خلافت مقتدر، به سال 317 ق، بين شيعيان و اهل سنّت رخ داد كه باعث كشته شدن افراد بسيار زيادى شد .(3) همچنين برخورد خلفاى عبّاسى با مذاهب مختلفْ متفاوت بوده است ؛ مثلاً در زمان متوكّل ، سياست ارعاب و سركوب شيعيان، به اوج خود رسيده بود، يا در زمان معتضد ، خليفه دستور داد تا معاويه را بر منبرها لعن كنند، كه احتمالاً به خاطر قدرت گرفتن شيعيان بوده است .(4)

د . تشيّع

سابقه حضور شيعيان در بغداد، احتمالاً به دوره پيش از بناى بغداد بر مى گردد ؛ زيرا سلمان فارسى كه جزء اوّلين شيعيان و پيروان حضرت امير عليهم السلام است ، در فتح عراق و شهر مداين، به سال شانزده قمرى شركت داشت .(5) وى از طرف سعد بن

ص: 21


1- . النقض، ص 440 و 402 - 405؛ زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد ، ص 58 .
2- . تاريخ معتزله ، ص 22 - 23 .
3- . تاريخ الخلفاء العبّاسيين، ص 99 .
4- . تاريخ طبرى، ج 15، ص 6674 ؛ المنتظم فى تاريخ الملوك والاُمم ، ج 12 ، ص 371؛ تاريخ الخلفاء، ص 371 .
5- . تاريخ طبرى، ج 5 ، ص 1810 .

أبى وقّاص، سپس از طرف عمر ، سال ها حكومت اين شهر را بر عهده گرفت ،(1) و به نشر فضايل ائمّه عليهم السلام پرداخت . گويا چنين شده كه مردم مداين و قريه هاى اطراف آن - كه بعدا جزء شهر بغداد شدند - ، به تشيّع گرويدند كه از جمله آن محلّه ها ، محلّه «كَرْخ» بغداد است .(2)

با ساخت بغداد و ورود منصور و سپاهيانش به اين شهر ، شيعيان زيادى به اين شهر آمدند و در همين محلّه كرخ كه مختصّ شيعيان بود ، ساكن شدند .(3)

ائمّه معصوم عليهم السلام نيز به بغداد آمده اند، از جمله ، مى توان به امام موسى كاظم عليهم السلام اشاره نمود كه مهدى يا هادى (خليفه وقت) وى را از مدينه به بغداد طلبيده و به زندان افكنده بود . امام رضا عليهم السلام نيز در مسير رفتن به خراسان، از مدينه و بصره و از آن جا به بغداد مى آيد . امام هادى عليهم السلام به علّت ظلم متوكّل ، خليفه عباسى ، در سامرا به شهادت مى رسد. و امام حسن عسكرى عليهم السلام ، پس از فوت پدر گرامى شان در روزگار معتزّ باللّه ، مدتى در زندان بغداد به سر برد و در سامرا به شهادت رسيد .(4)

دانشمندان شيعى بسيارى به بغداد رفت و آمد مى كردند و در اين شهر سكونت داشتند كه از جمله آنها مى توان شيخ مفيد ، سيّد مرتضى ، شيخ طوسى ، على بن بابويه (پدر شيخ صدوق) و همچنين محمّد بن يعقوب كلينى را - كه بعد از مدّتى سكونت در اين شهر ، دار فانى را وداع گفت - نام برد .

ه . حوادث

در شهر بغداد از همان اوان تأسيس، حوادث و بلاهاى طبيعى ، جان انسان هاى زيادى را گرفت و باعث سخت شدن عرصه زندگى بر مردم آن شهر شد ؛ چنان كه در

ص: 22


1- . مروج الذهب ، ج 1 ، ص 663 .
2- . دليل خارطة بغداد، ص 11؛ زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد، ص 49 .
3- . معجم البلدان، ج 4 ، ص 509 .
4- . تاريخ شيعه و فرقه هاى اسلام تا قرن 14 ، ص 90 - 93 .

سال 245 ق، اين شهر، شاهد اوّلين زلزله خود بود و مورّخان گفته اند كه در بغداد نيز در «عسگر مهدى» ، زلزله شد.(1)

در اين شهر ، يك سال، آب رودخانه بالا مى آمد و باعث خرابى خانه ها و مزارع مى شد؛ سال ديگر ، كم آبى پيش مى آمد .(2) مدّتى مواد غذايى فراوان بود و با قيمت مناسب فروخته مى شد ؛ زمانى ديگر، كمبود مواد و گرانى بيداد مى كرد . در سال هاى 307 ، 309 و 323 ق، محلّه كرخ - كه از محلّه هاى شيعه نشين بغداد بوده است - ، شاهد

آتش سوزى هاى بسيار مى شود . در سال هاى 293 ، 303 ، 319 و 324 ق، ديگر محلّه هاى اين شهر، دچار آتش سوزى مى شوند .(3) ابن اثير، در خصوص حوادث سال 292 ق مى گويد :

در اين سال، در باب الطاق، در بخش خاورى راه مسگران بغداد، چنان آتشى سر به آسمان كشيد كه هزار دكّان پر از كالا را كه از آنِ بازرگانان بود، خوراك خود كرد.(4)

همچنين، در مورد حوادث سال 315 ق چنين گفته :

آتش سوزى در محلّه رصّافه [در شرق بغداد] رخ داد كه بسيارى از برزن هاى رُصّافه و كوى وصيف جوهرى و مُربّصه خُرسى در بغداد سوخت .(5)

در سال هاى 260 ، 266 ، 271 ، 281 ، 284 ، 297 ، 322 و 324 ق ، گرانى قيمت ها و كمبود ارزاق عمومى، مردم را تحت فشار قرار داده بود . در سال 268 ق، زلزله اى رخ داد . در سال هاى 296 و 314 ق ، بارش برف سنگين، باعث از بين رفتن كشتزارها شد .(6)

ص: 23


1- . تاريخ طبرى، ج 14 ، ص 6062؛ الكامل فى التاريخ، ج 9 ، ص 4194 .
2- . تاريخ طبرى ، ج 15 ، ص 6691 .
3- . حوادث بغداد فى 12 قرنا ، ص 36 - 54 .
4- . الكامل فى التاريخ، ج 10 ، ص 4579 .
5- . همان ، ص 4754 .
6- . حوادث بغداد فى 12 قرنا، ص 36 - 54 .

در سال 270 ق ، بالا آمدن آب، باعث مرگ و مير و خرابى بسيار شد ؛ چنان كه طبرى مى گويد :

در اين سال، در سمت غربى بغداد ، دريا سريه ، نهر عيسى شكست و محل دبّاغان و ساج فروشان كرخ، زير آب رفت . گويند : هفت هزار خانه يا نزديك آن را در هم كوفت.(1)

و . وضعيت شيعيان بغداد در دوران حكومت عبّاسيان

سنگ بناى به قدرت رسيدن عبّاسيان ، با تكيه بر تبليغ به نفع «رضاى آل محمّد» پا گرفت ؛ ولى با پايان گرفتن مبارزه با امويان و به قدرت رسيدن نظام عبّاسى ، آنها خطر واقعى را از جانب عموزادگان خويش، بيشتر از ساير اقشار جامعه احساس كردند ؛ زيرا آنان از لحاظ پايگاه معنوى و استدلال، به مراتبْ نيرومندتر، و به لحاظ خويشاوندى با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ، به آن حضرت نزديك تر بودند و اين احساس نفوذ ، آنان را سخت به وحشت انداخت ؛ وحشتى كه در اوّلين خليفه عبّاسى و اوّلين روزهاى حكومتش نمود پيدا كرد .

خلفاى عبّاسى، وقتى ديدند به دليل ضعف منطق و استدلال ، نمى توانند شيعيان را از صحنه سياسى جامعه طرد كنند ، تصميم گرفتند آنها را مورد آزار و اذيت و شكنجه قرار دهند . خانه هاى آنها را خراب و كسب و كارشان را محدود كردند ؛ چنان كه زنان شيعه ، براى نماز خواندن، از يكديگر ، لباس و چادر قرض مى گرفتند .(2)

اين آزار و اذيت ها، نسبت به تمامى ائمّه شيعى ، در طول مدّت خلافت خلفاى عبّاسى ادامه داشت. شيعيان در اين دوران، يك روز خوش نديدند و اگر هم بعضى از خلفا، سياست مدارا در پيش مى گرفتند ، به خاطر منافع و مقاصدى بود كه پس از تأمين آنها ، باز شيعيان را مورد آزار و اذيت قرار مى دادند . نگارنده، اين مبحث را

ص: 24


1- . تاريخ الخلفاء، ص 366؛ تاريخ طبرى، ج 15، ص 6625 .
2- . مقاتل الطالبيين ، ص 599 .

به دو بخش تقسيم كرده و سعى نموده تا نمونه هايى از اين سياست هاى سختگيرانه را بيان نمايد :

1 . از خلافت سفّاح تا شهادت امام حسن عسكرى عليهم السلام

- سفّاح ، در اوّلين روزهاى حكومتش، وقتى هيئت اعزامى بنى حسن از نزدش خارج مى شوند، به يكى از دوستانش مى گويد : «... برو محل اقامتشان را آماده كن و هرگز به محبّتشان خو مگير . هرگاه با آنان تنها مى مانى، خود را مايل بدانها و آزرده

خاطر از ما نشان بده . اينان به امر خلافت از ما شايسته ترند . هر چه كه مى گويند و با هر چه رو به رو مى شوند ، همه را برايم نقل كن ...» .(1)

- منصور ، ميان عبّاسيان و علويان، اختلاف و آشوب بر پا مى كرد،(2) و هنگامى كه تصميم به كشتن امام صادق عليهم السلام گرفت ، اعتراف كرد كه قربانيان بسيارى از علويان داشته و اين كه : «... تاكنون از ذريّه فاطمه، هزار تن يا بيشتر را كشته ام؛ ولى آقا و پيشوايشان جعفر بن محمّد، هنوز زنده است ...» .(3) همچنين، وى اوّلين كسى بود كه ويران كردن قبر امام حسين عليهم السلام را در كربلا بدعت نهاد .(4)

- محمّد بن على ، معروف به ابن طقطقى، درباره رشيد، خليفه عباسى مى گويد :

رشيد از خدا نمى ترسيد . رفتار او نسبت به بزرگان آل على عليهم السلام - كه فرزندان دختر پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله بودند - بدون اين كه گناهى مرتكب شده باشند ، مى رسانيد كه او از خداوند تعالى نمى ترسيد .(5)

ص: 25


1- . العقد الفريد ، ج 5 ، ص 74 .
2- . تاريخ الخلفاء، ص 261 .
3- . زندگى سياسى هشتمين امام، حضرت على بن موسى الرضا عليهم السلام ، ص 55 به نقل از شرح ميميه ابى فراس ، ص 159 .
4- . تاريخ كربلا و حائر حسين ، ص 137 .
5- . همان ، ص 141؛ تاريخ فخرى ، ص 22 .

وى مرقد امام حسين عليهم السلام را خراب كرد و زمين كربلا را به زير شخم برد .(1)

- مأمون در جواب اين كه «چرا امام رضا را ولى عهد خود نموده؟» مى گويد :

اين مرد، از ديدگاه ما پنهان بود . او مردم را به سوى خويشتن فرا مى خواند . از اين رو، خواستيم ولى عهد ما بشود تا هر چه مردم را به خويشتن جلب كند، همه به نفع ما تمام بشود. در ضمن، به ملك و خلافت ما نيز اعتراف كند و شيفتگانش نيز به پوچى ادّعايش پى برند . ما ترسيديم كه اگر او را به حال خود رها كنيم ، وضعى برايمان پديد آورد كه قابل تحمّل و پيشگيرى نباشد ... .(2)

- متوكّل نيز، خشم و نفرت خود را نسبت به شيعيان، با خراب كردن قبر امام حسين عليهم السلام ، نشان داد و اين مسئله ، بر اساس حكمى بود كه در سال 236 ق، از وى صادر شد و مردم را از زيارت ائمّه عليهم السلام منع كرد . او در آن سال ، شخصى را به نام «ديزج» مأمور كرد تا قبر امام حسين عليهم السلام را ويران كند .(3) وى پس از ويران كردن قبر امام حسين عليهم السلام ، دستور داد در آن جا كشاورزى كنند ؛ سپس در آن حوالى، آبْ روان كرد ، پاسگاه ها و سربازان مسلّح گماشت و دستور داد كه هر كس به زيارت قبر آمد ، دستگيرش كنند .(4)

- دوران خلافت معتمد، هم زمان با امامت امام حسن عسكرى عليهم السلام بود . وى با آگاهى از رابطه پدرى و فرزندى اين امام با مهدى منتظر عليهم السلام - كه پيامبر، بشارت آمدن او را داده بود - ، امام را تحت نظر گرفت و سرانجام، آن حضرت را به شهادت رسانيد .

2 . دوران غيبت صغرا

اين دوره، با شهات امام حسن عسكرى عليهم السلام شروع مى شود و با درگذشت آخرين

ص: 26


1- . تاريخ كربلا و حائر حسين، ص 139 - 140؛ تاريخ شيعه ، ص 163 .
2- . مسند الإمام الرضا عليهم السلام ، ج 1 ، ص 96؛ زندگى سياسى هشتمين امام، ص 191 - 192.
3- . مجمل التواريخ و القصص ، ص 360 .
4- . مقاتل الطالبيين، ص 589 ؛ الكامل فى التاريخ، ج 9 ، ص 4116؛ تاريخ الخلفاء، ص 347 .

سفير امام عصر عليهم السلام - ابو الحسن على بن محمّد سَمَرى (م 329 ق) - پايان مى پذيرد . حضرت مهدى عليهم السلام ، چهار وكيل را نصب فرمود تا واسطه ميان شيعيان و ايشان باشند ، پرسش هاى آنان را به آن حضرت برسانند و پاسخ لازم را، با توقيع از ايشان اخذ نمايند .(1) اين وكلا، به ترتيبْ عبارت بودند از : عثمان بن سعيد ، محمّد بن عثمان بن سعيد ، حسين بن روح و على بن محمّد سمرى .(2)

از ويژگى هاى اين دوره مى توان نكات زير را برشمرد :

يك . ضعف و ناتوانى دستگاه خلافت كه سال به سال فزونى مى يافت .

دو . تسلّط موالى و تركان در دستگاه خلافت و نقش بارزتر آنان در عزل و نصب خلفا .

سه . كم رنگ شدن انقلاب علويان . تا پيش از اين دوره (چنان كه گفتيم) ، بالغ بر بيست انقلاب و نهضت بر ضدّ خلفاى عبّاسى برپا شده بود ، در حالى كه در دوران هفتاد ساله غيبت صغرا، تنها حركت هاى انقلابى چندى به وقوع مى پيوندد .(3)

چهار . تشتّت و اختلاف عقيده شيعيان در موضوع امامت و غيبت، تا جايى كه حتّى روى تعداد ائمّه عليهم السلام نيز توافق نداشتند .

پنج . ادامۀ ظلم و ستم خلفاى عبّاسى نسبت به شيعيان در اين دوران. چنان كه بعد از شهادت امام حسن عسكرى عليهم السلام و به امامت رسيدن حضرت مهدى عليهم السلام ، معتمد و معتضد (دو خليفه عبّاسى) ، بازرسى دقيقى از محافل شيعيان به عمل مى آوردند ، از جمله ، بازرسى هاى مستمر معتضد، موجب دستگيرى و قتل بسيارى از شيعيان مى شد. به گفته ابو الفرج اصفهانى ، شيعيانى كه اساسا جزء قرامطه نبودند ، به سادگى ، به اين بهانه ، محكوم مى شدند .(4)

ص: 27


1- . تاريخ شيعه، ص 137 .
2- . جنّة النعيم، ج 3، ص 416 - 419؛ الغيبة، ص 353 - 396 .
3- . زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد، ص 100 - 101 .
4- . مقاتل الطالبيين، ص 691 .

با مطالعه تاريخ هفتاد ساله اين دوران - كه هم زمان با حيات محمّد بن يعقوب كلينى است - مى توان نتيجه گرفت كه سياست سركوب شيعيان ، مانند دوره هاى قبل ادامه داشت ؛ چنان كه براى دستگيرى آخرين امام شيعيان و وكلاى خاصّ ايشان، تلاش هاى زيادى نمودند ؛ با اين وجود ، اين نكته بايد يادآورى شود كه عوامل متعدّدى باعث حفظ شيعيان، در آن دوران پر خفقان شد كه از جمله آنها، مى توان به سياست تقيّه و نظارت حضرت مهدى عليهم السلام بر امور شيعيان، توسط وكلاى مخصوصشان اشاره كرد . على بن محمّد در اين باره مى گويد :

توقيعى از ناحيه مقدّسه بيرون آمد كه از زيارت مقابر قريش و حائر (كربلاى معلى) نهى فرموده بود . بعد از چند ماه ، وزير ، «باقطائى» را خواست و گفت : طايفه «بنى فرات» و «بُرسى ها» را ملاقات كن و به آنها بگو كه نبايد مقابر قريش (كاظمين) را زيارت كنيد ؛ زيرا خليفه، دستور داده است ، كسى كه قريش را زيارت كند ، در كمينش باشند و دستگيرش كنند.(1)

ص: 28


1- . الاُصول من الكافى ، ج 1 ، ص 525 .

منابع و مآخذ

1 . آثار البلاد و أخبار العباد، زكريا القزوينى، ترجمه : جهانگير ميرزا قاجار، تصحيح و تكميل : مير هاشم محدّث، تهران : امير كبير، 1367 ش .

2 . الأخبار الطوال، أحمد بن داوود الدينورى، ترجمه : صادق نشأت، تهران : بنياد فرهنگ ايران، 1364 ش .

3 . الاُصول من الكافى، محمّد بن يعقوب كلينى، تصحيح و تعليق : على اكبر الغفارى، بيروت : دار الأضواء، 1405 ق.

4 . ايران از نظر خاورشناسان، شفق رضا زاده، تهران : سينا، 1335 ش .

5 . أحسن التقاسيم فى معرفة الأقاليم، أبو عبد

اللّه المقدّسى، ترجمه : علينقى منزوى، تهران : كاويان، 1361 ش .

6 . تاريخ برامكه، عبدالعظيم گرگانى، تهران : دنياى كتاب، 1362 ش .

7 . تاريخ پيامبران و پادشاهان (تاريخ سنى ملوك الأرض والأنبياء)، حمزة بن حسن الإصفهانى، ترجمه : جعفر شعار، تهران : اميركبير، 1367 ش .

8 . تاريخ الخلفاء ، جلال الدين سيوطى ، تحقيق : محمّد محيى الدين عبد الحميد ، بغداد : مطبعة منير ، 1983 م .

9 . تاريخ خلفاء العبّاسيين، على بن انجب (ابن الساعى)، با مقدمه : عبدالرحيم يوسف الجمل، قاهره : مكتبه الآداب، 1413 ق .

10 . تاريخ شيعه، محمّد حسين مظفّر، ترجمه : محمّد باقر حجّتى، تهران : دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1368 ش .

ص: 29

11 . تاريخ شيعه و فرقه هاى اسلام تا قرن 14، محمّد جواد مشكور، تهران : انتشارات شرقى، 1362 ش .

12 . تاريخ طبرستان، محمّد بن اسفنديار، تصحيح : عباس اقبال، تهران : چاپ خانه مجلس .

13 . تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ظهير الدين مرعشى، به كوشش : محمّد حسين تسبيحى، تهران : انتشارات شرق، 1361 ش .

14 . تاريخ طبرى (تاريخ الملوك)، محمّد بن جرير الطبرى، ترجمه : ابوالقاسم پاينده، تهران : اساطير، 1373 ش .

15 . تاريخ فخرى، محمّد بن على بن طباطبا (ابن طقطقى)، ترجمه : محمّد وحيد گلپايگانى، تهران : علمى و فرهنگى، 1367 ش .

16 . تاريخ كربلا و حائر حسين، عبد

الجواد كليددار، ترجمه : محمّد صدر هاشمى، اصفهان : حبل المتين .

17 . تاريخ معتزله، محمّد جعفر جعفرى لنگرودى، تهران : گنج دانش، 1368 ش .

18 . تاريخ يعقوبى، أحمد بن أبى يعقوب (ابن واضح اليعقوبى)، ترجمه : محمّد ابراهيم آيتى، تهران : علمى و فرهنگى، 1371 ش .

19 . تبصرة العوام فى معرفة مقالات الأنام، السيّد مرتضى بن داعى الحسنى الرازى، تصحيح : عباس اقبال، تهران : اساطير، 1346 ش .

20 . تجارب الاُمم ، ابن مسكويه رازى ، ترجمه : علينقى منزوى ، تهران : توس .

21 . جنّة النعيم و العيش السليم فى أحوال السيد عبد العظيم الحسنى عليهم السلام ، محمّد باقر واعظ تهرانى، تحقيق : سيد صادق حسينى اشكورى، قم : دار الحديث، 1382 ش .

22 . حبيب السير، غياث الدين حسينى، تصحيح : محمّد دبير سياقى، تهران : خيّام .

23 . حوادث بغداد فى 12 قرنا، باقر امين الورد، بغداد : مكتبه النهضة .

24 . داستان هاى مفاتيح الجنان، اسماعيل محمّدى كرمانشاهى، قم : نبوغ، 1377 ش .

25 . دليل خارطه بغداد، مصطفى جواد و أحمد سوسه، بغداد : مطبعة المجمع العلمى العراقى، 1378 ق .

ص: 30

26 . الرسائل، صاحب بن عباد، تصحيح : عبد الوهّاب عزام و شوقى ضيف، قاهره : دار الفكر العربى، 1366 ق .

27 . الرسالة الثانية، ابودُلَف الخزرجى، تحقيق : پطرس بولگاكوف و انس خالدوف، ترجمه : محمّد منير المرسى، قاهره : عالم الكتب .

28 . رياض السياحة، زين العابدين الشيروانى، تصحيح: اصغر حامد ربانى، تهران : سعدى .

29 . رى باستان، حسين كريمان، تهران : دانشگاه شهيد بهشتى، 1371 ش .

30 . زندگى سياسى و فرهنگى شيعيان بغداد، سيد حسن موسوى ، قم : دفتر تبليغات اسلامى ، 1380 ش .

31 . زندگى سياسى هشتمين امام حضرت على بن موسى الرضا عليهم السلام ، جعفر مرتضى الحسينى، ترجمه : خليل خليليان، تهران : دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1373 ش .

32 . زين الأخبار، ابو سعيد گرديزى، تهران : مطبعه اتحاديه، 1315 ش .

33 . طبرسى و مجمع البيان، حسين كريمان، تهران : دانشگاه تهران، 1361 ش .

34 . العقد الفريد، أبو عمرو أحمد الأندلسى، تصحيح : أحمد الأمين و إبراهيم الأبيارى و أحمد الزين، بيروت : دار الكتب العربى، 1402 ق .

35 . الغيبة ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : عباد اللّه الطهرانى و على أحمد ناصح ، قم : مؤسسة المعارف الإسلامية ، 1411 ق .

36 . فتوح البلدان، أحمد بن يحيى البلاذرى، ترجمه : آذرتاش آذرنوش، تصحيح : محمّد فرزان، تهران : انتشارات صدا و سيما، 1364 ش .

37 . الكامل فى التاريخ، عزّ الدين بن الأثير، ترجمه : حميدرضا آژير، تهران : اساطير ، 1373 ش .

38 . المأمون خليفة العالم، محمّد مصطفى هداره، قاهره : الهيئة المصرية العامة للكتاب ، 1985 م .

39 . مجمل التواريخ والقصص، تصحيح : ملك الشعراى بهار ، تهران : كلاله خاور ، 1318 ش .

40 . مروج الذهب، على بن حسين المسعودى، ترجمه : ابو القاسم پاينده، تهران : علمى و فرهنگى، 1365 ش .

ص: 31

41 . مسالك و ممالك ، أبو إسحاق إبراهيم الإصطخرى ، به اهتمام : ايرج افشار ، تهران : علمى و فرهنگى ، 1368 ش .

42 . مسند الإمام الرضا عليهم السلام ، عزيز اللّه عطاردى، مشهد : المؤتمر العالمى للإمام الرضا عليهم السلام ، 1406 ق .

43 . معجم البلدان، ياقوت بن عبد اللّه الحموى، تحقيق : مزيد عبد العزيز الجندى، بيروت : دار الكتب العلمية، 1410 ق .

44 . مقاتل الطالبيين ، على بن حسين الفرج الإصفهانى ، شرح و تحقيق : سيد أحمد صغر ، بيروت : دار المعرفة .

45 . المنتظم فى تاريخ الملوك والامم، أبو الفرج بن الجوزى، تحقيق : محمّد عبد القادر عطا و مصطفى عبد القادر عطا، تصحيح : نعيم زرزور، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1412 ق .

46 . نزهة القلوب، حمد اللّه مستوفى، به كوشش: گاى ليسترانج، تهران : دنياى كتاب، 1362 ش.

47 . النّقض، عبد الجليل قزوينى رازى، تحقيق : سيد جلال الدين محدّث .

ص: 32

تحوّلات قم در عصر شيخ كلينى غلامعلى عبّاسى

تحوّلات قم در عصر شيخ كلينى قدس سره

غلامعلى عبّاسى

چكيده

در اين نوشتار ، ضمن ارائه تاريخچه اى اجمالى از وضعيت علم حديث در قم و مكتب حديثى آن ، به ارتباط شيخ كلينى رحمه الله با قم پرداخته شده و تحوّلات حديثى قم در زمان حيات كلينى ، مورد بررسى قرار گرفته است . در همين راستا نويسنده ، نخست شاگردان و وكلاى قمى امام حسن عسكرى عليهم السلام را معرفى كرده و جايگاه حديثى آنان را بررسى نموده است . آن گاه اوضاع علمى شهر قم در عصر غيبت صغرا بويژه موضوع سفارت و وكالت امام زمان عليهم السلام را مورد مطالعه قرار داده و ارتباط قمى ها با مقام نيابت امام عصر عليهم السلام را شرح نموده و به اين نتيجه رسيده كه غيبت صغراى امام عصر(عج) ، عرصه افتخار و شرف براى اهل قم بوده ، به طورى كه اين شهر از لحاظ فرهنگى ، اقتصادى و سياسى ، داراى اهميت خاصى بوده و بويژه در حوزه حديثى ، در اوج عظمت و رفعت قرار داشته و شخصى مانند كلينى ، تأثير فراوانى در نشاط علمى و حديثى قم داشته است .

كليدواژه ها : قم ، غيبت صغرا ، نيابت ، سفارت ، وكالت ، كلينى ، مكتب حديثى ، امام حسن عسكرى عليهم السلام .

ص: 33

مقدّمه

نامورترين دانشمند فقيه و محدّث شيعه در پايان قرن سوم و نيمه اوّل قرن چهارم هجرى ، ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب بن اسحاق كلينى رازى است .

كلينى ، شخصيتى ايرانى و از روستاى «كلين» بر وزن «خمين» ، واقع در 38 كيلومترى شهر رى و ناحيه جنوب غربى جاده قم به تهران ، نزديك حسن آباد كنونى است .(1)

رى ، داراى تمدّنى كهن و اسطوره اى بود ، تا جايى كه حتّى برخى در توصيف آن ، اغراق كرده اند ؛(2) ولى با وجود اين ، نسبت به تمدن كهن و گسترده اين سرزمين ، نمى توان شك كرد!

به هر روى ، او در تاريخ شيعى ، به «كلينى رازى» معروف است . اگر چه تاريخ تولّدش روشن نيست ، ولى شيخ طوسى در الفهرست ، وفات كلينى را سال 328 ق ، دانسته و در كتاب الرجال خود ، موافق با نجاشى ، سال وفات آن بزرگوار را 329 ق ، رقم زده است .(3)

ارتباط كلينى با قم

اگر چه زادگاه كلينى ، رى بوده ، ولى بدون شك ، مهد پرورش او و ارتباطش با مكتب حديثى ، شهر قم بوده است . البته جامعيت شيخ كلينى ، چنان است كه چون دريايى موّاج ، رود نور مكتب حديثى قم ، رى ، كوفه و بغداد ، در آن به هم پيوسته اند و ميراث عظيم مكتوب حديثى الكافى از اين جامعيت ، پديد آمده است .

ولى با توجّه به مشايخ و اساتيد بزرگوار قمى وى ، او شخصيت حديثى خود را در

ص: 34


1- . مفاخر اسلام ، ج 2 ، ص 19 .
2- . ر.ك : هفت اقليم ، ج 3 ، ص 3 و 4 .
3- . ر.ك : رجال الطوسى ، ص 495 ؛ رجال النجاشى ، ص 377 ش 1206 .

قم يافته است .

مهم ترين مشايخ و اساتيد قمى كلينى ، عبارت اند از :

1 . على بن ابراهيم قمى كه در سند 7140 حديث مى درخشد .(1)

2 . احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى كه 2290 حديث نقل مى كند .(2)

3 . سعد بن عبداللّه كه نجاشى ، 31 كتاب براى او نقل مى كند .(3)

4 . عبد اللّه بن جعفر حميرى كه شيخ طوسى براى او هشت كتاب ذكر مى كند . اين محدّث جليل القدر ، با امام هادى و امام حسن عسكرى عليهماالسلام و امام زمان عليهم السلام ، مكاتبات و توقيعاتى داشت .(4)

5 . احمد بن ادريس قمى كه به عنوان كثير الحديث ، مزيّن است و نامش در اسناد 280 روايت آمده است .(5)

6 . احمد بن محمّد بن خالد برقى كه چهره او در سند ششصد روايت مى درخشد .(6)

7 . محمّد بن عبداللّه بن جعفر حميرى است كه مى توان كتاب هايى از جمله : كتاب الحقوق ، كتاب الاوائل ، كتاب السماء ، كتاب الارض ، كتاب السماحة والبلدان ، كتاب ابليس و جنوده و كتاب الاحتجاج را از وى نام برد .(7)

بدون شك ، اين چهره هاى فروزان حديثى كه صدها كتاب در ارتباط با روايات ، تأليف نموده اند ، در شكل گيرى شخصيت ثقة الاسلام كلينى ، نقش اساسى اى

ص: 35


1- . معجم رجال الحديث ، ج 11 ، ص 194 .
2- . همان ، ج 2 ، ص 301 .
3- . همان ، ج 8 ، ص 74 ؛ رجال النجاشى ، ص 177 ، ش 467 .
4- . معجم رجال الحديث ، ج 10 ، ص 140 ؛ رجال النجاشى ، ص219، ش573 .
5- . معجم رجال الحديث ، ج 2 ، ص 38 ؛ رجال النجاشى ، ص 92 ، ش 228 .
6- . معجم رجال الحديث ، ج2 ، ص 30 ؛ رجال النجاشى ، ص 76 ، ش 182 .
7- . معجم رجال الحديث ، ج 16 ، ص 233 ؛ رجال النجاشى ، ص 354 ، ش 149 .

داشته اند . در اثر همين ارتباطات حديثى است كه مى توان گفت ولو زادگاه و احتمالاً مسكن مرحوم كلينى ، رى و كلين بوده ، ولى او از مفاخر مكتب حديثى قم است ، و قميّون هستند كه در مجموعه گران سنگ الكافى - كه 16109 حديث را در بر دارد - مى درخشند و در اسناد هشتاد درصد از روايات كتاب ، حضور دارند .

با توجّه به اساتيد و مشايخ قمى اوست كه كلينى را بايد «قمى» ناميد . روزى كه كلينى به شهر قم قدم نهاد و به زيارت بارگاه كريمه اهل بيت ، دختر موسى بن جعفر عليهم السلام شرفياب شد ، در واقع ، او بر افق بلند شخصيت حديثى خود طلوع كرد . ورود او به قم ، آغاز تكوين و تكامل آن مرد حديث و فقه بوده است . وى با حضور در اين مدرسه حديث ، بنيان الكافى خود را پى ريزى كرد .

چون زندگى اين فقيه و محدّث نامدار ، در عصر غيبت صغرا بوده است ، نگاهى به تحوّلات اين دوره مى افكنيم ؛ امّا پيش از ورود به اين عصر ، به عنوان مقدمه ، تحوّلات قم در عصر امام حسن عسكرى عليهم السلام و ارتباط قميّون با آن بزرگوار را مرور مى كنيم .

شاگردان و وكلاى قمى امام حسن عسكرى عليهم السلام

با وجود همه خطرات و تنگناهاى موجود در عصر آن امام عليهم السلام ، شهر قم ، پاسدار مكتب امامت بود و جريانى از نور ، سامرا و قم را به هم متّصل ساخته بود . كاروان هاى قمى ، به سوى سامرا در حركت بودند و محدّثان عالى قدر مكتب حديثى قم ، قافله سالار اين كاروان ها بودند .

از مجموع شاگردان آن حضرت كه بيش از صد نفر بودند ،(1) فرزانگانى از قم در ميان آن جمع مى درخشيدند ؛ چهره هايى مانند :

ص: 36


1- . شيخ طوسى ، تعداد آنان را متجاوز از صد نفر دانسته و بعضى نيز اصحاب و روات آن حضرت را تا 213 نفر معرفى كرده اند حياة الإمام العسكرى عليهم السلام ، ص 345 - 413 .

احمد بن اسحاق اشعرى قمى ؛(1) عبداللّه بن جعفر حميرى ؛(2) احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى ؛(3) سعد بن عبد اللّه ؛(4) على بن حسين (بابويه) ؛(5) محمّد بن احمد بن جعفر قمى ؛(6) محمّد بن حسن صفار ؛(7) محمّد بن ريان بن صلت ؛(8) محمّد بن عبد اللّه بن مالك قمى ؛(9) على بن ريان ؛(10) حسين بن اشكيب (خادم قبر) ؛(11) عروة الوكيل قمى ؛(12) محمّد بن أبى الصهبان ؛(13) يعقوب بن اسحاق ؛(14) محمّد بن على بن عيسى اشعرى ؛(15) داوود بن عامر اشعرى ؛(16) احمد بن ادريس قمى ؛(17) سهل بن زياد آدمى ؛(18) حسين بن حسن بن ابان .(19)

تعداد وكلاى آن حضرت را نيز چهارده نفر ذكر كرده اند .(20)

ص: 37


1- . رجال الطوسى ، ص 427 - 437 ؛ رجال البرقى ، ص 60 ؛ رجال النجاشى ، ص 91 ، ش 225 .
2- . رجال البرقى ، ص 60 ؛ رجال الطوسى ، ص 432 .
3- . رجال النجاشى ، ص 81 ، ش 198 .
4- . رجال الطوسى ، ص 431 ؛ رجال النجاشى ، ص 177 ، ش 467 .
5- . رجال النجاشى ، ص 261 ، ش 684 ؛ خلاصة الأقوال ، ص 94 ، ش 20 .
6- . رجال الطوسى ، ص 436 ، ش 17 .
7- . همان ، ص 436 ، ش 16 ؛ رجال النجاشى ، ص 354 ، ش 948 .
8- . رجال النجاشى ، ص 730 ، ش 1009 .
9- . رجال الطوسى ، ص 230 .
10- . رجال الطوسى ، ص 433 ، ش 14 ؛ رجال النجاشى ، ص 278 ، ش 731 .
11- . رجال الطوسى ، ص 429 ؛ رجال النجاشى ، ص 44 ، ش 88 .
12- . رجال الطوسى ، ص 433 ، ش 15 .
13- . رجال البرقى ، ص 61 ؛ رجال الطوسى ، ص 435 ، ش 5 .
14- . رجال الطوسى ، ص 437 ، ش 3 .
15- . رجال النجاشى ، ص 371 ، ش 1010 ؛ خلاصة الأقوال ، ص 160 ، ش 141 .
16- . رجال البرقى ، ص 61 ؛ رجال الطوسى ، ص 431 .
17- . رجال الطوسى ، ص 428 ، ش 16 ؛ رجال النجاشى ، ص 92 ، ش 228 .
18- . رجال البرقى ، ص 60 ؛ رجال الطوسى ، ص 431 ؛ رجال النجاشى ، ص 185 ، ش 490 .
19- . رجال الطوسى ، ص 430 .
20- . ر.ك : حياة الإمام العسكرى عليهم السلام ، ص 329 - 341 .

احمد بن اسحاق قمى ، در اين دوران ، فروزنده ترين ستاره اين آسمان است . محمّد بن جرير طبرى ، در شأن او مى گويد كه احمد بن اسحاق ، استاد شيخ صدوق و نماينده امام عسكرى عليهم السلام بود . وقتى كه آن حضرت رحلت كرد ، وكالت حضرت صاحب الزمان(عج) را برعهده گرفت ، و از طرف آن حضرت ، نامه هايى خطاب به او صادر مى شد .(1)

دانشمندان علم رجال ، او را رابط قمى ها و امام ياد كرده اند و او را از اصحاب خاص امام عسكرى عليهم السلام شمرده اند .(2)

وى وكيل و نماينده امام عسكرى عليهم السلام در قم بود . در اين شهر ، مسجدى به نام آن حضرت بنا شده كه گويا به دستور امام بوده و هم اكنون نيز پابرجاست .

در بحارالأنوار ، روايتى نقل شده كه از آن استفاده مى شد ، او نماينده امام عليهم السلام در موقوفات قم نيز بوده است . بنا بر اين ، مى توان او را از جمله متولّيان حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام نام برد .

يكى از جلوه هاى بارز مكتب حديثى قم، «معرفت امام شناسى» آنان بود . از اين روى ، احمد بن اسحاق - كه در زمان امام حسن عسكرى عليهم السلام از بزرگان اين مكتب و از مفاخر قم بود - ، به حضور امام حسن عسكرى عليهم السلام مى رسد و از ايشان مى خواهد تا امام بعد از خود را معرفى نمايد . امام حسن عسكرى عليهم السلام مى فرمايد :

اى احمد بن اسحاق! خداوند ، از آن زمان كه آدم را آفريد تا روز قيامت ، هرگز زمين را از حجّت ، خالى نگذاشته و نمى گذارد . خداوند ، از بركت وجود امام ، زمين را از بلا محفوظ مى دارد و بارانش را نازل مى كند و بركات نهفته در دل زمين را آشكار مى سازد .

احمد بن اسحاق مى گويد : «پيشوا و امام بعد از شما كيست؟» . امام به سرعت

ص: 38


1- . ر.ك : دلائل الإمامة ، ص 272 ؛ حياة الإمام العسكرى ، ص 333 .
2- . الاحتجاج ، ص 272 .

برخاست و به اتاق ديگر رفت و طولى نكشيد كه بازگشت و پسر بچه اى مانند قرص ماه را كه حدود سه سال داشت ، به دوش گرفته بود . آن گاه فرمود :

اى احمد بن اسحاق! اگر نزد خداوند و امامان محترم نبودى ، پسرم را به تو نشان نمى دادم . او همنام و هم كنيه رسول خداست . زمين را پر از عدل و داد مى كند ؛ آن گونه كه از ظلم و ستم پر شده باشد .(1)

يكى ديگر از فرزانگان قم ، «حسين بن اشكيب» است . او از دانشوران كلامى قم بود . وى مدتى در قم ، افتخار خدمت قبر حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام را داشته و يكى از حلقه هاى پيوند تشيّع قم ، با حوزه سمرقند بوده ، كه در اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم هجرى ، شكل گرفت .(2)

نجاشى ، از دو اثر او به نام : الرّد على من زعم انّ النبىّ صلى الله عليه و آله كان على دين قومه و الرّد على الزيدية ، ياد كرده است .(3)

از چهره هاى ديگر اين دوران ، «محمّد بن خالد برقى» و فرزندش «احمد بن محمّد» هستند كه شهرت پسر ، بيش از پدر است . كتاب المحاسن وى ، دائرة المعارفى مشتمل بر احاديث امامان عليهم السلام در تمام زمينه هاى معارف دينى (از قبيل اخلاق و تفسير) است . وى تأليفات ديگرى هم چون كتاب التبيان فى اخبار البلدان ، در جغرافياى تاريخى دنياى اسلام دارد .(4)

يكى ديگر از رجال نامور اين دوران ، «على بن الحسين بن موسى بن بابويه» است . مكانت و وثاقت وى چنان است كه فتواى او هنگامى كه نص و روايتى پيدا نمى شد ، منبع فتاواى فقهاى ما بود .(5)

ص: 39


1- . كمال الدين ، ج 2 ، ص 384 .
2- . المناقب لابن شهر آشوب ، ج 4 ، ص 433 .
3- . رجال النجاشى ، ج 1 ، ص 44 ، ش 88 .
4- . حيات فكرى و سياسى امامان شيعه ، ص 555 .
5- . سفينة البحار ، ج 1 ، ص 110 .

چهره ديگرى كه بر قلّه اين دوران فروزان است ، دانشور نامى «سعد بن عبد اللّه» است . بعضى معتقدند كه او به محضر امام عسكرى عليهم السلام شرفياب گرديد ؛ امّا برخى ديگر ، اين ديدار را تكذيب مى كنند .(1) او در سال 299 يا 301 ق ، رحلت كرد . از وى كتاب هاى فراوانى برجاى مانده است .

از جمله ستارگان اين بام ، «محمّد بن حسن صفّار قمى» است . نجاشى ، در شرح حالش مى نويسد : او سيماى تابناك حوزه حديثى قم و بسيار جليل القدر است . وى در سال 290 ق ، رحلت كرد .(2)

در تبيين حوزه حديثى قم ، دانشوران حديثى و بزرگواران اين حوزه ، تعريف خواهند شد . قم در زمان امام حسن عسكرى عليهم السلام ، كانون فرهنگ شيعى است . از اين رو ، مردم به بهانه هاى مختلف ، از پرداخت ماليات به دولت بنى عباس ، امتناع مى ورزيدند .(3)

از سوى ديگر لطف و احسان امام نسبت به مردم قم ، فراوان بود . در نامه اى كه آن حضرت براى مردم قم و آبه نوشت ، از خداوند متعال براى اهل قم ، آرزوى رحمت و عمر طولانى و رشد و هدايت نمود .

همچنين امام عسكرى عليهم السلام نامه اى با مضامين عالى براى مردم قم ارسال داشتند و در پرتو دعاى خود ، آنان ، گذشتگان و آيندگانشان را مشمول لطف خويش قرار دادند و زندگى سرشار از صفا و معنويت را در سايه سار هماى امامت و عترت هادى ، در پيمودن راه راستى و پارسايى ، براى آنان خواستار شدند .(4)

ص: 40


1- . ر.ك : رجال النجاشى ، ص 177 ، ش 467 .
2- . ر.ك : همان ، ص 354 ، ش 948 ؛ الفهرست ، ص 170 ، ش 622 .
3- . ر.ك : فتوح البلدان ، ص 74 .
4- . ر.ك : بحارالأنوار ، ج 50 ، ص 317 ، ح 14 ؛ المناقب لابن شهر آشوب ، ج 4 ، ص 425 ؛ الكنى والألقاب ، ج 3 ، ص 71 ؛ معادن الحكمة فى مكاتيب الأئمّة ، ص 264 .

قم در زمان غيبت صغرا

وجود صدها روايت درباره مهدى(عج) و خصال آسمانى اش(1) جسم و جان قمى ها را از عشق و دلدادگى به ساحت آن حضرت ، لبريز ساخته بود . محدّثان و دانشوران اين حوزه ، سرمست از ساغر ولاى او ، منتظر چنين رخدادى الهى بودند . از اين رو ، قم به استقبال اين دوران مى رود و با ايمان ، صبر ، معرفت ، امام شناسى و درك مفهوم انتظار ، فرا رسيدن عصر غيبت را گرامى مى دارد .

قم در اين دوره ، بالنده و پوياست و مكتبش بر بلنداى دانش و معرفت مى درخشد . صدها محدّث و راوى با زمزمه احاديث ، ترانه عشق مى خوانند . رواياتى كه چون بارقه هاى نور ، در كتب حديثى آنان مى درخشند و از مهدى عليهم السلام و غيبت آن حضرت ، پرده بردارى مى نمايند .

سفارت و وكالت

شرايط بحرانى ائمه عليهم السلام در زمان عباسيان ، سبب گرديد تا آن پيشوايان ، ابزار جديدى را براى برقرارى ارتباط با شيعيان ، جستجو نمايند . امام صادق عليهم السلام نخستين امامى است كه نظام مخفيانه ارتباطات را در قالب وكالت ، در جامعه پى ريزى كرد . هدف اصلى وكالت ، جمع آورى خمس ، زكات و هداياى شيعيان به امامان عليهم السلام بود .(2)

امام كاظم ، امام رضا و امام جواد عليهم السلام نيز از طريق وكلا و نمايندگان خويش ، با شيعيان ارتباط برقرار مى كردند .

در زمان امام هادى عليهم السلام ، وكالت ، اوج بيشترى يافت و اين ، بدان جهت بود كه متوكّل ، امام هادى عليهم السلام را از مدينه به سامرا فراخواند تا باقى مانده عمر خويش را در آن جا بگذراند . فقدان تماس مستقيم بين امام و پيروانش ، نقش مذهبى و سياسى وكالت

ص: 41


1- . ر.ك : معجم أحاديث المهدى عليهم السلام ، پنج جلد .
2- . تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم عليهم السلام ، ص 134 .

را افزايش داد ؛ به گونه اى كه كارگزاران (وكلاى) امام ، مسئوليت بيشترى در گردش امور يافتند .(1)

با فرا رسيدن عصر غيبت ، نقش محورى نمايندگان (سفرا) آشكار شد و امام عصر عليهم السلام با تعيين چهار نائب و سفير ، در رأس جريان نمايندگان ، ارتباط خويش با شيعيان را استمرار بخشيد .

شيعيان قم ، پس از رحلت هر امام ، افراد مورد اعتماد خود را به محل زندگى آنان مى فرستادند و براى شناخت امام بعدى ، سعى كامل مى نمودند . آنها در اين باره ، نشانه هاى مخصوصى را جستجو مى كردند ، و پس از يافتن آن نشانه ها در شخص ، امامت او را مى پذيرفتند . بعد از رحلت امام حسن عسكرى عليهم السلام ، گروهى از قمّيون - كه در ميان آنان محمّد بن جعفر حميرى قرار داشت - بى خبر از وفات آن حضرت ، به همراه استفتائات و وجوهات خود ، وارد سامرا شدند . آنان در آن جا خبر رحلت امام عسكرى عليهم السلام را شنيدند . شخصى آنان را به سوى جعفر ، هدايت كرد . آنها جعفر را ملاقات كردند و خواستند او نيز مانند امامان معصوم عليهم السلام به پرسش هاى آنان و خواسته هايشان پاسخ گويد .

جعفر گفت : «مگر امامان پيشين ، چگونه رفتار مى كردند؟» . قمّيون پاسخ دادند : آنان به ما از مقدار پول و صاحبان آنها خبر مى دادند» . جعفر ، برآشفته شد و گفت : «من غيبگو نيستم!» . در همين هنگام ، شخصى وارد شد و آنان را به نام صدا زد و به سوى منزلى راهنمايى كرد . در آن جا شخصى را به آنان نشان داد كه به نظر مى رسيد ، وكيل امام دوازدهم باشد . وكيل ، مبلغ وجوهاتى را كه آورده بودند ، به آنها گفت . پس از تجلّى اين كرامت ، قمى ها به آستان حضرتش بوسه زدند و اموال را تقديم نمودند و از سوى امام ، به آنها دستور داده شد تا از اين پس ، وجوهات را به شخص معيّنى در

ص: 42


1- . همان ، ص 136 .

بغداد ، تحويل دهند .

آنان جانشين امام حسن عسكرى عليهم السلام را شناختند و از سوى حضرت مهدى(عج) به پيروى از مقام نيابت ، هدايت شدند .(1)

ارتباط قمى ها با مقام نيابت

در ابتدا بسيارى از شيعيان ، از پرداخت خمس به عثمان بن سعيد ، بدون آن كه معجزه اى نشان دهد ، سرباز مى زدند ؛ چون بايد مطمئن مى شدند كه وى حقيقتا از جانب امام دوازدهم منصوب شده است .

از اين رو ، نوّاب ، كراماتى از خود نشان مى دادند تا راه درست را به پيروان اهل بيت ، نمايان سازند .

مرحوم كلينى با اين كه خود در اين دريا شناور بود ، لكن با پاس تقيّه و رازدارى ، از ارتباط مستقيم با مقام نيابت خوددارى مى كرد. وى داستانى را در كتاب خود نگاشته كه به خوبى ، دلالت مى كند بر جايگاه و مكانت شريف مقام نيابت .

او در الكافى چنين مى نگارد : حسن بن نضر ، ابوصدام و عدّه اى ديگر ، پس از رحلت امام حسن عسكرى عليهم السلام درباره وكلا به گفتگو پرداختند و تصميم گرفتند از امام بعدى ، جويا شوند . حسن بن نضر ، نزد ابوصدام آمد و به او گفت : «مى خواهم به حجّ روم» . ابو صدام از وى خواست تا سفرش را به تعويق اندازد . حسن بن نضر به او گفت : «من از خوابى كه ديده ام ، بيمناكم! بنا بر اين ، بايد بروم» . وى احمد بن يعلى بن حمّاد را وصى خود كرد . احمد ، وجوهاتى را نذر امام كرده بود . چون از تصميم حسن ، آگاه شد ، پول را به وى داد و به او سفارش كرد كه هيچ چيز را بدون حجّت و دليل ، به كسى ندهد .

حسن مى گويد : «پس از آن كه وارد بغداد شدم ، خانه اى را اجاره كردم . پس از

ص: 43


1- . كمال الدين ، ج 2 ، ص 477 - 478 ، ح 26 .

آن ، يكى از وكلا ، لباس ها و وجوهاتى آورد و آنها را به من سپرد . به او گفتم : اين چيست؟ پاسخ داد : اين است آنچه ديده اى . سپس ديگرى متاع مشابهى آورد و سومى به همين ترتيب ، تا منزل پر شد . پس از آن ، احمد بن اسحاق ، تمام متاعى كه داشت ، نزد من آورد . از اين رو ، حيرت زده شدم ؛ ولى بعد از آن ، پيامى از امام عليهم السلام دريافتم كه فرمان داده بود ، كالاها را به سامرّا ببرم .

چون بدان جا رسيدم ، پيغامى دريافت كردم كه مرا فرمان مى داد ، كالاها را نزد او ببرم . كالاها را براى حمل ، در زنبيل هايى نهادم . به راهروى خانه كه رسيدم ، غلام سياهى را ايستاده ديدم . از من پرسيد : تو حسن بن نضرى؟ گفتم : بله . او پاسخ داد :

وارد شو . وارد خانه شدم . و از آن جا داخل ساختمانى شدم . در آن جا زنبيل ها را خالى كردم . پرده اى بود كه مرا به ساختمان ديگرى هدايت مى كرد . شخصى از پشت سر ، مرا صدا زد : اى حسن بن نضر! سلام خدا و رحمت او بر تو باد ، ترديد مكن ؛ زيرا اگر شك كنى ، شيطان را خوش حال خواهى كرد . سپس ، دو پوشاك براى من فرستاد و گفت : آنها را بردار ؛ زيرا به آن دو نياز پيدا خواهى كرد . پوشاك ها را برداشتم و بيرون رفتم» .

سعد اشعرى مى گويد : حسن بن نضر ، عزيمت كرد و در ماه رمضان درگذشت و دو پوشاك مذكور ، به جاى كفن او مورد استفاده قرار گرفت .(1)

در خبرى ديگر چنين آمده است : ابوالحسن بن كثير نوبختى و ام كلثوم (دختر سفير دوم) نقل مى كنند : اموالى براى مقام سفارت ، از قم و اطراف آن آوردند . هنگامى كه اموال ، داخل بغداد شد و به ابوجعفر تقديم گرديد ، ابوجعفر به آورنده آن اموال گفت : «مقدارى از مال ، نزد تو باقى مانده ، كجاست آن؟» . آورنده اموال گفت :

«چيزى نزد من ، باقى نمانده است» . ابوجعفر گفت : «بله ، نزد تو چيزى از اموال باقى مانده است!» . او رفت و مدّتى تفكّر و انديشه كرد . سپس به سوى ابوجعفر بازگشت

ص: 44


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 517 - 518 .

و گفت : «چيزى به خاطر نياوردم» . ابو جعفر به او گفت : «كجاست آن دو لباس سردانى؟» . آن مرد ، ناگهان متوجّه شد ، گفت : «اى واللّه يا سيدى لقد نسيتهما حتى ذهبا عن قلبى ولست أدرى ...» . آن گاه ، ابوجعفر ، او را راهنمايى كرد تا آن دو لباس را به دست آورد .(1)

زندگى سفيران امام ، لبريز از كرامات و امورى خارق العاده بود ، و عجيب اين كه اين جلوه ها ، بيشتر در ارتباط با قميّون مى درخشد . على بن احمد قمى مى گويد : نزد ابوجعفر رفتم تا به ساحتش سلام كنم . ديدم او خود را آماده مرگ مى كند . به او گفتم : يا سيّدى! ما هذه الساجة؟ فقال لى : «هذه لقبرى ... فإذا كان يوم كذا وكذا من شهر كذا وكذا من سنة كذا وكذا صرت إلى اللّه عز و جل ودفنت فيه ... وهذه الساجة معى ... فمات فى اليوم الذى ذكره من الشهر الذى قاله من السنة التى ذكرها ، ودفن فيه»(2) .

از اين رو ، قمى ها پس از فرا رسيدن عصر غيبت نيز با شناخت كامل و معرفت تمام ، از مقام نيابت پيروى نمودند . اوّلين سفير ، شخصيت مبرّز و پرهيزگار ، «عثمان بن سعيد عمرى» است كه پيشواى قم ، احمد بن اسحاق اشعرى و بزرگان ديگرى چون : محمّد بن احمد بن جعفر قطان ، محمّد بن جعفر حميرى ، عبد اللّه بن جعفر حميرى ، سعد بن عبد اللّه و ... حرمتش را گرامى داشتند .

اوّلين سفير ، نزد احمد بن اسحاق ، بسيار گرامى و معزّز است . او از عصر امام هادى عليهم السلام ، عثمان بن سعيد را مى شناخت و امام هادى عليهم السلام نيز با آگاهى از آينده و مكانتى كه براى عثمان پيش خواهد آمد ، او را به احمد بن اسحاق ، معرّفى كرده بودند .

احمد مى گويد : روزى به حضور امام هادى عليهم السلام شرفياب شدم و عرض كردم : من گاهى به اين جا مى آيم ، ولى توفيق زيارت شما را ندارم . سخن چه كسى را بپذيرم و از

ص: 45


1- . الغيبة ، ص 178 - 179 .
2- . همان ، ص 222 - 223 .

چه كسى فرمان بردار باشم؟ امام عليهم السلام فرمود :

اين ابو عمرو (عثمان بن سعيد) ، فردى امين و مورد اعتماد من است . آنچه به شما بگويد ، از جانب من مى گويد و آنچه به شما برساند ، از جانب من مى رساند .(1)

نيز مى گويد : پس از رحلت امام هادى عليهم السلام ، به محضر امام حسن عسكرى عليهم السلام رسيدم و همان سؤال را تكرار كردم . حضرت نيز مانند پدر بزرگوارش ، فرمود :

اين ابو عمرو ، امين و مورد اعتماد من است . امينِ امام پيشين بود و امينِ من است در زندگى و پس از مرگ من . هر آنچه او بگويد ، از جانب من مى گويد و آنچه به شما برساند ، از جانب من رسانده است .(2)

سعد بن عبد اللّه اشعرى ، از احمد ابن اسحاق چنين نقل مى كند : نامه اى از جعفر كذّاب براى من ارسال شد كه خود را وصى و قيّم برادر معرّفى كرده بود . وقتى نامه را خواندم ، نامه اى به سوى امام زمان عليهم السلام فرستادم و نام جعفر را در ميان آن قرار دادم .

در جواب من ، از ناحيه مقدّسه ، پاسخى كامل و جامع ارسال شد كه در پايان آن ، چنين نگاشته بود :

و قد أبى اللّه عز و جل أن تكون الإمامة فى أخوين بعد الحسن والحسين عليهماالسلام وإذا أذن اللّه لنا فى القول لظهر الحق واضمحل الباطل ... .(3)

حال كه فروغ معنويت و مكانت احمد بن اسحاق مشخص گرديد ، جايگاه او در طليعه عصر نيابت نيز آشكار مى شود . بدون شك ، كمترين لغزشى در حوزه حديثى قم ، مى توانست اركان مقام نيابت را بلرزاند و موجب گمراهى مردم شود . از اين روست كه به روايت كلينى ، نخستين سفير ، احمد را از قم به بغداد فراخواند تا با حضور او ، ترديد گروهى را كه نسبت به مقام نيابت او شك داشتند ، بزدايد .(4) او

ص: 46


1- . الغيبة ، ص 215 .
2- . همان جا .
3- . همان ، ص 174 - 176 .
4- . الكافى ، ج 1 ، ص 517 .

معاون عثمان بن سعيد در امور مالى سازمان بود(1) و در كنار سفير ، در بغداد باقى ماند . طبرى مى نگارد : «احمد بن اسحاق ، فعّاليت خود را تا زمان مرگ ، در عراق و در سازمان شيعه و در كنار سفرا ادامه داد» .(2)

در اين دوران است كه براى احمد بن اسحاق و جمعى از كارگزاران ، نامه اى از سوى ناحيه مقدّسه ، صادر شد و آنان را ستود و مدح گفت .(3)

در تمام دوران «وكالت و نمايندگى فعّال» ، بخصوص از زمان امام رضا عليهم السلام ، شهر قم ، داراى نمايندگانى بود كه از ميان چهره هاى مشهور انتخاب مى شدند . آنان عبارت بودند از : زكريا بن آدم ، عبد العزيز بن مهتدى ، احمد بن اسحاق قمى و عبد اللّه بن جعفر حميرى . اين بزرگان ، از اين شهر ، اموال موقوفه فراوانى را براى ائمه عليهم السلام و در زمان نيابت ، براى مقام نيابت ارسال مى كردند .(4) البته در ميان نمايندگان ، افراد سودجو و فرصت طلب نيز پيدا مى شدند كه شيخ طوسى با عنوان السفراء المذمومون از آنان ياد مى كند ؛(5) كه از آن جمله ، صالح بن محمّد بن سهل همدانى ، متولّى اوقاف قم است .(6)

از جمله چهره هاى مبرّز در پايان عصر امامت و طليعه دوره نيابت ، «عبد اللّه بن جعفر حميرى» است .

وى وكيل نامىِ سفارت و از مفاخر قم و نماينده و وكيل ناحيه مقدسه در قم بود .(7) او در دوره نيابت ، ساحت مقام نيابت را ارج نهاد و از رازداران مقام سفارت بود .

ص: 47


1- . تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم ، ص 149 .
2- . دلائل الإمامة ، ص 272 ؛ نيز ر.ك : ص 275 - 277 .
3- . الغيبة ، ص 258 .
4- . همان ، ص 211 .
5- . همان ، ص 213 .
6- . همان جا .
7- . ر.ك : همان ، ص 229 - 230 .

او از دومين سفير ، محمّد بن عثمان عمرى ، چنين روايت مى كند : «به خدا سوگند! امام عصر ، هر سال در مراسم حجّ حاضر مى گردد و مردم را مى بيند و مى شناسد ؛ ولى مردم ، با اين كه او را مى بينند ، نمى شناسند» .(1)

وى در حديثى ديگر مى گويد : از مقام سفارت ابوجعفر پرسيدم : آيا امام زمان عليهم السلام را ديده ايد؟ فرمود : «آرى و آخرين ديدارم از آن حضرت ، در كنار كعبه بود» .(2)

هم او در روايتى ديگر مى گويد : از ابوجعفر شنيدم كه مى فرمود : «امام زمان - صلوات اللّه عليه - را زيارت كردم ، در حالى كه پرده كعبه را با دست هاى مبارك گرفته بود و مى فرمود : بارخدايا! از دشمنانم انتقام بگير!»(3) .

وجود مبارك عبد اللّه بن جعفر حميرى ، از ايمان ، لبريز بود و به هر بهانه اى مى خواست كه اين رشته الهى را محكم تر نمايد . او در روايتى نقل مى كند كه همراه احمد بن اسحاق ، به محضر مقام نيابت عثمان بن سعيد رسيديم . به او گفتم : مى خواهم سؤالى كنم ، همان گونه كه ابراهيم از خداوند سؤال كرد ، تا قلبم مطمئن گردد . آيا امام زمان را ديده اى؟ وى گريست و گفت : «آرى» .(4)

اين شخصيّت بزرگ ، هم مكاتباتى با امام هادى عليهم السلام دارد و هم مسائلى را از طريق محمّد بن عثمان عمرى ، از محضر امام حسن عسكرى عليهم السلام سؤال مى كند . كتاب قرب الإسناد إلى صاحب الأمر ، از آثار اوست . ايشان همان كسى است كه نخستين كتاب را در عصر غيبت صغرا با عنوان كتاب الغيبة والحيرة ، درباره غيبت امام زمان عليهم السلام مى نگارد .(5)

فرزندان بزرگوارش نيز در اين افق درخشيدند ، بخصوص محمّد بن عبد اللّه بن

ص: 48


1- . كمال الدين ، ج 2 ، ص 440 ، ح 8 .
2- . همان ، ح 9 .
3- . همان ، ح 10 .
4- . همان ، ح 14 ؛ الغيبة ، ص 215 .
5- . رجال النجاشى ، ص 219 ، ش 573 ؛ الفهرست ، ص 128 ، ش 441 ؛ خلاصة الأقوال ، ص 106 ، ش 20 .

جعفر حميرى . وى چهره اى پرفروغ داشت و نامه هايى به محضر امام زمان عليهم السلام نگاشت و پاسخ هاى مباركى نيز از سوى آن حضرت دريافت كرد . بر پيشانى او عنوان «كاتب صاحب الأمر» مى درخشد و اين ، افتخارى بزرگ براى او محسوب مى گردد . برادرانش نيز به چنين مقامى دست يافتند . جعفر ، حسين و احمد ، هر يك به امام عليهم السلام مكاتباتى داشتند .(1)

روند ارتباط با مقام نيابت عظما ، در طول دوره غيبت صغرا ، ميان قميّون و سفرا برقرار بود . بزرگان قم كه در زمان سفير اوّل و دوم ، با مقام سفارت ارتباط داشتند ، بسيارند كه مى توان به بعضى از آنها اشاره كرد : محمّد بن احمد بن جعفر الفطان ، جعفر بن احمد بن متيل ، پدر بزرگوارش حسن بن متيل ، محمّد بن احمد بن متيل ، على بن احمد بن متيل ، على بن محمّد بن متيل ، احمد بن حمزة بن يسع ، حسن بن نصر قمى ، سعد بن عبد اللّه و عبد اللّه بن جعفر حميرى . در ميان اين بزرگان ، برخى

مانند : احمد بن اسحاق و عبد اللّه بن جعفر ، به مقام نمايندگى و وكالت رسيدند .

درباره ارتباط جعفر بن احمد بن متيل و پدر بزرگوارش با محمّد بن عثمان ، دومين سفير ناحيه مقدّسه ، چنين آمده است كه : چنان ارتباط سفير با جعفر و پدر بزرگوارش صميمانه بود كه ما را اعتماد بر آن بود كه اگر حادثه اى براى مقام نيابت رخ

دهد ، كسى جز او يا پدرش جانشين او نخواهد شد ؛ چون اين دو ، از خاصّان سفير بودند . غذاى سفير در خانه جعفر ، آماده مى شد و تمام امور سفارت ، در خانه او رتق و فتق مى گرديد . پس از آن كه به فرمان ولىّ امر - ارواحنا فداه - ابوالقاسم حسين بن روح ، به افتخار سفارت نائل آمد ، جعفر و پدرش فرمانبر او شدند و همان گونه كه از سفير دوم اطاعت مى كردند ، پذيراى فرمان سفير سوم شدند .(2)

ص: 49


1- . كمال الدين ، ص 498 ، ح 20 ، و ص 503 ، ح 33 ، و 34 و ص 504 ، ح 35 ؛ الغيبة ، ص 195 - 225 ، ح 22 ؛ تاريخ سياسى ، ص 192 .
2- . الغيبة ، ص 225 .

شيخ صدوق نيز چنين مى نگارد :

جعفر بن محمد بن متيل مى گويد : هنگامى كه وفات ابوجعفر فرا رسيد ، من بر بالين او بودم و حسين بن روح ، در پايين پاى او نشسته بود . با ابوجعفر سخن مى گفتم . ابو جعفر ، متوجّه من شد و گفت : «مأمور شدم كه حسين بن روح را به جاى خود معرّفى نمايم» . از جاى برخاستم ، دست حسين بن روح را گرفتم و او را به جاى خود نشاندم و خود در پايين پاى او جاى گرفتم .(1)

از خاندان هاى رفيع در اين دوران ، خاندان «بابويه» است كه حسين بن موسى و فرزندش على بن بابويه ، بر اين آسمان مى درخشند .

على بن بابويه ، شخصيّت مبرّزى است كه بنا بر نقلى ، در همان عنفوان جوانى اش ، توقيعى از سوى امام حسن عسكرى عليهم السلام در مدحش صادر گرديد .(2)

شهيد اوّل در كتاب ذكرى الشيعة ، فتواهاى او را لباس نصوص مى پوشاند و مى گويد :

فقهاى ما در هنگامه فقدان روايات و نصوص ، فتواى على بن بابويه را مصدر حكم خويش قرار مى دادند و طبق آن فتوا صادر مى كردند ؛ چون اعتقادشان اين بود كه على بن بابويه ، بدون دليل قاطع ، چنين فتوايى نمى دهد .(3)

محمّد بن على بن اسود نقل مى كند : «على بن بابويه ، از من خواست تا از حسين بن روح تقاضا كنم كه او از محضر امام زمان - عجّل اللّه تعالى فرجه - استدعا كند و از خدا بخواهد خداوند ، فرزندى به او عطا كند . پس از سه روز ، حسين بن روح خبر داد كه امام عليهم السلام براى على بن بابويه دعا كرد : «وانّه سيولد له ولد مبارك ينفع اللّه به ...» .(4)

خداوند ، دو فرزند به نام محمّد و حسين به او عطا كرد . شيخ صدوق هميشه بر

ص: 50


1- . كمال الدين ، ج 2 ، ص 503 ، ح 33 .
2- . روضات الجنّات ، ج 4 ، ص 273 ، ش 397 .
3- . ر.ك : همان جا .
4- . همان ، ص 275 ؛ كمال الدين ، ج 2 ، ص 502 ، ح 31 .

خود مى باليد و مى فرمود : «من به دعاى صاحب الأمر ، متولّد شده ام» .(1)

او در منهج خود ، چشم به سيره سفرا دوخته بود . از اين رو ، ابن بابويه ، در ارتباط با منصور نيز طريق مقام نيابت را مى پيمايد ؛ چون حسين بن روح ، منصور را مطرود دانسته و درباره اش گفته بود : «منصور ، راه كفر و الحاد را پيموده و آن ملعون ، انديشه هايى را در ذهن اين قوم ايجاد كرده و چون مسيحيان ، او معتقد به حلول خداوند و اتّحاد با آن ذات مقدّس است» .(2)

از اين رو ، على بن بابويه ، او را از خود راند . على بن بابويه ، تسليم مقام نيابت و وكيل امام عصر عليهم السلام در قم بوده است . او در منظر امام زمان عليهم السلام و مورد توجّه سفير آن حضرت بود . وى تا زمان آخرين سفير ، با وجاهت تمامْ زندگى كرد تا از دنيا رحلت نمود . شيخ صدوق مى نگارد :

مقام نيابت عظما ، ابوالحسن على بن محمّد سمرى ، در جمعى از بزرگان ، براى على بن بابويه ، طلب رحمت مى كند . حضّار متعجّب مى شوند و مى گويند : او كه زنده است . سفير مى فرمايد : او هم اينك رخت از جهان بربست . پس از چند روز ، خبر رسيد كه على بن بابويه ، در همان روز رحلت كردند .(3)

به خوبى روشن است كه اين خبر را بقية اللّه الاعظم به سفيرش اعلام كرده است ؛ نه اين كه سفير ، با بصيرت الهى خود بر چنين امرى آگاه گرديده است!

غيبت صغراى امام براى قم ، عرصه افتخار و شرف

شهر قم در زمان غيبت صغراى امام عليهم السلام ، از چند بُعد مورد توجه بوده است :

1 . بُعد فرهنگى : طنين فرهنگ شيعى ، در اين شهر موج مى زند . صدها اصل و كتاب در حوزه حديثى قم تدوين مى شود كه از آن جمله گنجينه گران بهاى ميراث حديثى ما

ص: 51


1- . معجم رجال الحديث، ج12، ص398 .
2- . الغيبة ، ص 249 .
3- . كمال الدين ، ج 2 ، ص 503 ، ح 32 ؛ الغيبة ، ص 243 .

كتاب شريف الكافى بود . از آن جا كه تدوين كتب «صحاح و سنن اهل سنّت» تقريبا همگى در قرن سوم هجرى صورت گرفت ، به عنوان يك ضرورت ، لازم بود كه كسى نيز براى شيعه چنين كارى را بكند و كلينى توانست اوّلين ميراث مكتوب حديثى شيعه را بنگارد . اگر چه پيش از او احمد بن محمّد بن خالد برقى كتاب شريف المحاسن را تدوين نموده بود .

از سوى ديگر ، فروغ توقيعات از ناحيه مقدّسه ، به سوى بزرگان اين شهر جارى است(1) . كتاب هايى نيز در ارتباط با امامت و موضوع غيبت در اين حوزه ، تأليف شده اند كه از دو كتاب مى توان نام برد(2) :

الف . الغيبة والحيرة ، اثر عبد اللّه بن جعفر حميرى . متأسفانه امروزه اين كتاب ، در دسترس نيست .

ب . الإمامة والتبصرة من الحيرة ، اثر جاودانه على بن بابويه . تكامل اين كتاب را مى توان در كتاب فرزندش به نام كمال الدين مشاهده كرد .

به هر روى ، مكانت حوزه حديثى قم چنان است كه حسين بن روح نوبختى ، كتاب التّأديب را - كه برخى از مطالب آن ، مشكوك به نظر مى رسد - نزد گروهى از فقهاى قم فرستاد و از آنان خواست تا آن را مطالعه كنند و ببينند كدام يك از مطالب آن را نمى پذيرند .(3) آنان نيز كتاب را مطالعه كردند و اظهار داشتند كه تنها در يك مورد جزئى ، با آن مخالف اند .(4)

2 . بُعد اقتصادى : سيل اموال و هداياى مردم قم ، به سوى سامرّا جارى بود . زن و

ص: 52


1- . رجال النجاشى ، ص 219 ، ش 573 و ص 354 ، ش 949 .
2- . ر.ك : تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم ، ص 24 .
3- . بعضى معتقدند كه كتاب ، تأليف خود حسين بن روح بوده است سيره پيشوايان ، مهدى پيشوايى ، ص 680 ؛ در رجال الكشّى ، حسين بن روح ، قمى معرفى شده است (ر.ك : رجال الكشّى ، ص 557 ، ح 1052) .
4- . الغيبة ، ص 240 .

مرد ، در اين نهضت مشاركت داشتند . زنى از اهل آوه ، به نام «زينب» ، نزد جعفر بن احمد بن متيل مى رود و مى گويد : «مى خواهم اين سيصد اشرفى خود را به نزد ابوالقاسم حسين بن روح تقديم نمايم» .(1)

حسين بن على قمى ، ده شمش طلا را از ابن جاوشير دريافت مى كند تا آن را نزد حسين بن روح بفرستد .(2)

حسين بن حمدان (از خاندان معروف حاكم حمدانيه) در سال 296 ق ، به حكومت قم رسيد . او پس از آن كه از اين سِمت عزل شد ، با سفير دوم در بغداد تماس گرفت و خمس تمام اموال خويش را به نشانه اطاعت از امام دوازدهم ، به سفير تقديم نمود .(3)

3 . بُعد سياسى : مردم قم ، فقط حاكميت شيعيان را مى پذيرفتند و از اين رو ، مدام با حاكمان بغداد ، در ستيز و نبرد بودند ، به گونه اى كه سرانجام ، حاكم بغداد تصميم گرفت كه به خواسته مردم قم تن دهد ؛ از اين رو ، حسين بن حمدان شيعى را - كه يكى از فرماندهان نامور آن دوران بود - در سال 296 ق ، به فرمانروايى قم برگزيد .(4) مردم قم نيز مقدمش را گرامى داشتند .

قاضى نوراللّه شوشترى ، در مجالس المؤمنين ، به نقل از اِربلى چنين مى نگارد :

اهل قم ، در زمان بعضى از خلفاى عباسى ، از اطاعت حاكم امتناع نمودند و هر كسى را به حكومتشان فرستاد ، با او مقاتله و محاربه نمودند و مجال تصرّف ندادند . مكرّر ، لشكرها بر سر ايشان فرستادند [ ، امّا] مفيد نيفتاد . آخر ، امير ناصرالدوله بن حمدان را - كه امير الاُمراء خليفه بود - بر سر ايشان فرستادند و

ص: 53


1- . كمال الدين ، ج 2 ، ص 503 ، ح 34 .
2- . تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم ، ص 198 .
3- . كشف الغمّة ، ج 4 ، ص 409 ؛ بحار الأنوار ، ج 51 ، ص 56 و 57 ، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم ، ص 173 .
4- . تاريخ طبرى ، ج 15 ، ص 6776 .

چون ناصرالدوله ، نزديك به قم رسيد ، اعيان آن جا ، به تُحف و هدايا استقبال او نمودند و گفتند : ما به حكومت غير مذهب خود ، راضى نبوديم و الحال كه تو آمدى ، بالطوع والرقبه ، امتثال حكم تو مى كنيم و در آن سال اهل قم ، زياده از مال وجوهات سال هاى گذشته ، به ناصر الدوله رسانيدند تا به خليفه فرستاد .(1)

قم در ارتباط نزديك با مقام سفارت است و حوزه حديثى قم در اين دوره ، بر اوج رفعت و عظمت قرار دارد . پس از آن كه زمان غيبت صغراى امام عليهم السلام به پايان مى رسد و غروب آخرين ستاره اين آسمان ، يعنى زمان مرگ على بن محمّد سمرى فرا مى رسد ، اين توقيع از ناحيه مقدّسه براى او صادر مى گردد :

بسم اللّه الرحمن الرحيم ، يا على بن محمد السمرىّ أعظم اللّه أجر اخوانك فيك فإنّك ميّت ما بينك وبين ستّة أيّام ، فاجمع أمرك ولا توص إلى أحد فيقوم مقامك بعد وفاتك ، فقد وقعت الغيبة التّامة ، فلا ظهور الاّ بعد إذْن اللّه تعالى ذكره ، ... .(2)

شش روز پس از صدور اين توقيع ، نمايندگان سفير ، بر بستر مرگ آن حضرت جمع شدند و از او پرسيدند : چه كسى مقام جانشينى تو را عهده دار مى گردد؟

او پاسخ داد : «خداى را فرمانى است كه ابلاغ خواهد فرمود» .(3) اين ، آخرين كلامى بود كه از آن بزرگوار شنيده شد . از آن پس ، ارتباط مستقيم بين سفير و امام دوازدهم ، پايان يافت و غيبت صغرا تمام شد و غيبت كبرا آغاز گرديد . با فرا رسيدن اين دوره ، شهر قم ، در ماتم و اندوه فرو رفت و با حسرت ، منتظر ظهور حضرت حجّت ماند .

هنگامى كه احمد بن حسن بن وليد قمى ، به عنوان نماينده پدر بزرگوارش و جماعت ديگر ، وارد بصره شد ، و از شايعاتى كه درباره جانشينى او بود ، جويا شدند ، او برآشفت و انكار كرد . از اين رو ، براى آن كه او را امتحان كنند ، وجوهاتى براى

ص: 54


1- . مجالس المؤمنين ، ج 1 ، ص 85 .
2- . الغيبة ، ص 242 - 243 .
3- . همان ، ص 243 .

او آوردند ؛ ولى او آن اموال را نپذيرفت و گفت : «از اين كه او را بپذيرم ، ممنوع هستم ؛ زيرا حقى در موضوع جانشينى امام ندارم و هرگز چنين ادعايى نكردم» .(1)

ممكن است عدم پذيرش وجوهات از طرف آن بزرگوار ، بدان جهت باشد كه بزرگان قم مى خواستند تفاوت بين دو غيبت صغرا و كبرا ، و مقام نيابت خاص و عام براى شيعيان روشن گردد ؛ چون در زمان نيابت خاص ، آن كس كه وجوهات را مى گرفت ، خودش يا به واسطه سفير خاص ، با امام ارتباط برقرار مى كرد ؛ ولى در زمان نيابت عام ، چنين توفيقى رسما نصيب نايبان نمى شود . از اين رو ، مردم بايد با چنين فرقى آشنا مى شدند .

آيا وجود چنين مكانتى ، جز با تأثير ابرمردانى مانند كلينى ، ميسّر بود؟ او كه به ظاهر ، وطنش رى و روستاى كلين بود ، ولى بدون شك ، شخصيت علمى - حديثى اش از قم تبلور يافته است . به هر روى ، او تا زمان حضورش در قم ، از نظر علمى و اجتماعى ، منشأ اثر بوده است .

ص: 55


1- . همان ، ص 255 .

منابع و مآخذ

1 . الاحتجاج ، أحمد بن على بن ابى طالب الطبرسى ، تعليقات : السيّد محمّد باقر الخراسانى ، نجف الأشرف : منشورات دار النعمان ، 1386 ق .

2 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى الرازى ، تصحيح و تحقيق : على أكبر الغفارى ، بيروت : دار صعب و دارالتعارف ، 1401 ق .

3 . الغيبة ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) مقدمه : آقا بزرگ الطهرانى ، نجف : مكتبة الصادق ، 1385 ق .

4 . الفهرست ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تصحيح : السيّد محمّد صادق آل بحر العلوم ، نجف : حيدريه ، 1380 ق .

5 . الكنى و الألقاب ، شيخ عباس قمى ، تهران : مكتبة الصدر ، 1397 ق .

6 . بحار الأنوار ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تهران : كتاب فروشى اسلاميه ، 1362 ش .

7 . تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم ، جاسم حسين ، ترجمه : سيد محمّد تقى آيت اللهى ، تهران : امير كبير ، 1367 ش .

8 . تاريخ طبرى ، محمّد بن جرير الطبرى ، ترجمه : ابو القاسم پاينده ، تهران : بنياد فرهنگ ايران ، 1354 ش .

9 . حيات فكرى و سياسى امامان شيعه ، رسول جعفريان ، قم : انصاريان و با همكارى دفتر تحقيقات و تدوين متون درسى (وابسته به مركز جهانى علوم اسلامى) ، 1376ش .

ص: 56

10 . حياة الإمام العسكرى عليهم السلام ، شيخ محمّدجواد طبسى ، قم : مكتب الاعلام الإسلامى ، 1416 ق .

11 . خلاصة الأقوال (رجال العلاّمة الحلّى) ، حسين بن يوسف الحلّى (العلاّمة) تصحيح : سيد محمّدصادق بحرالعلوم ، نجف : حيدريه ، 1381 ق .

12 . خلاصة البلدان ، صفى الدين محمّد هاشم حسينى قمى ، به كوشش : حسين مدرّسى طباطبايى ، قم : حكمت ، 1396 ق .

13 . دلائل الإمامة ، محمّد بن جرير الطبرى ، نجف : منشورات المطبعة الحيدرية ، 1383 ق .

14 . ديدار با ابرار (شيخ كلينى) ، حسن ابراهيم زاده ، تهران : سازمان تبليغات اسلامى ، 1372 ش .

15 . رجال الطوسى ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، نجف : منشورات المكتبة والمطبعة الحيدريه ، 1380 ق .

16 . رجال النجاشى ، احمد بن على النجاشى قم : دفتر تبليغات اسلامى ، 1413 ق .

17 . روضات الجنّات فى أحوال العلماء و السادات ، محمّدباقر الخوانسارى ، تحقيق : اسد اللّه اسماعيليان ، قم : مكتبة اسماعيليان .

18 . سفينة البحار ، شيخ عبّاس قمى ، تهران : اسوه ، 1414 ق .

19 . صراط المستقيم إلى مستحقّى التقديم ، على بن يونس النباطى البياضى ، تحقيق : محمّد باقر البهبودى ، تهران : المكتبة المرتضوية ، 1384 ق .

20 . فتوح البلدان ، ابوالحسن البلاذرى ، تحقيق و تعليق : رضوان محمّد رضوان ، قاهره : المكتبة التجارية الكبرى، 1959 م .

21 . كشف الغمّة فى معرفة الأئمّة ، على بن عيسى الإربلى ، مقدمه : ميرزا ابو الحسن شعرانى ، تصحيح : سيد ابراهيم ميانجى ، تهران : كتاب فروشى اسلاميه ، 1381 ق .

22 . كمال الدين و تمام النعمة ، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) ، قم : مؤسسه نشر اسلامى ، 1405 ق .

23 . مجالس المؤمنين ، قاضى سيد نور اللّه شوشترى ، تهران : كتاب فروشى اسلاميه ، 1365 ش .

ص: 57

24 . معادن الحكمة فى مكاتيب الأئمّة ، محمّد محسن بن شاه مرتضى الفيض الكاشانى ، تعليقات : الشيخ على الأحمدى الميانجى ، قم : مؤسسه النشر الاسلامى ، 1407 ق .

25 . معجم أحاديث الإمام المهدى«عج» ، تحقيق : مؤسسه معارف اسلامى ، تهران : معارف اسلامى ، 1371 .

26 . معجم رجال الحديث ، السيّد أبو القاسم الخوئى ، قم : انتشارات مركز نشر آثار شيعه ، 1410 ق .

27 . مناقب آل أبى طالب ، محمّد بن على المازندرانى (ابن شهر آشوب) ، قم : مطبعة العلميّة .

28 . نقد الرجال ، مصطفى بن حسين التفرشى ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث ، 1418 ق .

29 . هفت اقليم ، امين احمد رازى ، تصحيح و تعليق : جواد فاضل ، تهران : علمى ، 1340 ش .

30 . مفاخر اسلام ، على دوانى ، تهران : مركز اسناد انقلاب اسلامى ، 1379 .

ص: 58

تحوّلات سياسى عصر كلينى (جهان اسلام، بغداد، رى، قم) على ملكى ميانجى

تحوّلات سياسى عصر كلينى

(جهان اسلام، بغداد، رى، قم) على ملكى ميانجى

چكيده

عصر حيات ثقة الاسلام كلينى (329 ق)، مقارن با نيمه دوم سده سوم و ثلث آغازين سده چهارم در دوران دوم عبّاسيان، يكى از پرتلاطم ترين ادوار سياسى - فرهنگى جهان اسلام است. در اين دوره، خيزش هاى ضد خلافت و ظهور دولت هاى ملّى و منطقه اى در دنياى اسلام، به اوج گستردگى خود رسيد و با وجود يكسان نبودن چگونگى اين دگرگونى ها، قدرت يابى شيعيان، در مجموع، با رشد چشمگيرى همراه بود.

در اين ايّام، پايتخت عبّاسيان، دو باره از سامره به بغداد - شهر بزرگى كه پيش تر، منصور براى مركزيت خلافت عبّاسى بنياد نهاده بود - بازگشت. اين شهر، جز در دوره اى محدود، غالبا شاهد بى ثباتى، تنش، جنگ و ضعف سياسى و نظامى دستگاه خلافت بود. رقابت گروه هاى نژادى مختلف، امرا، وزرا و خليفه زادگان در چيرگى بر دستگاه خلافت، تا پايان اين عصر تداوم يافت. از اواخر سده سوم، شيعيان، در اين شهر قوّت يافتند.

در اين دوران، رى، يكى از شهرهاى كهن جهان و ايران، در سيطره حاكميت قدرت مركزى خلافت عبّاسيان و دولت هاى منطقه اى طاهريان، علويان، سامانيان، دلفيان، ساجيان، آل زيار و آل بويه، دست به دست مى گشت و شاهد گسترش تشيّع بود و جايگاه سياسى آن ، ارتقا يافت و به عنوان پايتخت برخى از سلاله هاى حكومتى اى چون آل زيار و آل بويه ، انتخاب گرديد. در اين عصر، قم در شمار يكى از شهرهاى مهمّ

ص: 59

ناحيه مركزى و غربى ايران و به عنوان مهم ترين كانون فرهنگى و علمى شيعى شرق جهان اسلام در قلمرو دولت هاى بنى عبّاس، علويان، دلفيان، سامانيان، آل زيار و آل بويه، دست به دست مى گشت و در سير سوانح و حوادث، با فراز و فرودهايى همراه بود و در مواردى با ستم و كشتار خلفا مواجه گرديد.

كليدواژه ها: رى، قم، بغداد، تشيّع، كلينى.

مقدّمه

درگذشت دانشمند بزرگ شيعى ثقة الاسلام كلينى، 328(1) يا 329 ق(2) نوشته شده است؛ امّا در مراجعه به بسيارى از منابع، ذكرى از تاريخ ولادت وى به ميان نيامده است. اگر مدّت زندگانى او را حدود هشتاد سال فرض كنيم، تولّد وى بايستى مقارن نيمه سده سوم هجرى اتفاق افتاده باشد. يعنى عصر كلينى، مقارن با غيبت صغرا و در نيمه دوم سده سوم و ثلث آغازين سده چهارم بوده است.

اين نوشتار، شرح تحوّلات سياسى عصر كلينى در مناطق بغداد، رى و قم است. پيش از اين گزارش، به تحوّلات سياسى جهان اسلام در اين عصر نيز اشاره شده است. البته عناوين اين بحث، به لحاظ شرايط زمانى و جغرافيايى، شامل موضوعات گسترده و مبسوطى است كه با توجّه به حجم محدود اين پژوهش، بررسى آن، به صورت مختصر و كوتاه انجام پذيرفته است. همچنين اين نوشتار، ويژه تحوّلات سياسى داخل قلمرو اسلامى است و تحوّلات سياسى و برخوردهاى دنياى اسلام را با جهان خارج، در محورهاى امپراتورى روم و دولت هاى اروپايى و تركان در آسياى ميانه و نواحى قفقاز و روسيه و در برخى موارد، غرب شبه قارّه هند و افريقا، در بر نمى گيرد و اين بررسى ها نيازمند نوشتارى جداگانه است.

ص: 60


1- . رجال ابن داوود، ص 187؛ رجال علاّمة الحلّى ، ص 364.
2- . رجال النجاشى، ص 377.

الف . تحوّلات سياسى جهان اسلام

دوران حيات كلينى، در نيمه دوم سده سوم و نيمه اوّل سده چهارم هجرى، يكى از پر تلاطم ترين ادوار سياسى و فرهنگى جهان اسلام به شمار مى رود و تأثيرهاى قابل توجّهى در روند حوادث تاريخى بر جاى گذاشته است.

1. وضعيت خلافت عبّاسى

خلافت عباسى، يكى از طولانى ترين حكومت ها در جهان اسلام است. اين حكومت، با سقوط امويان، در سال 132 ق،(1) آغاز و تا 656 ق،(2) به مدّت 524 سال با 37 خليفه(3) تداوم يافت. زوال حكومت عبّاسيان در بغداد به دست مغولان، موجب اضمحلال كامل عباسيان نگرديد و پس از اين تاريخ، خلافت اسمى عباسيان، از 659 ق، به مصر انتقال يافت و تا سال 923 ق(4) و حمله سلطان سليم عثمانى به قاهره، ادامه داشت. حكومت عباسيان، ادوار مختلفى دارد. دوره دوم آن، از زمان متوكّل عباسى كه تحت نفوذ تركان بود، آغاز و تا سيطره آل بويه در بغداد، به طول كشيد و با سلطه بوييان، عصر سوم عباسى پديد آمد.

حيات كلينى، بيشتر با دوره دوم عباسى، تا نزديك به انتهاى اين دوره، مقارن است. اين دوران، با تمام نوسانات قدرت در دستگاه خلافت، در مجموع، از دوران انحطاط و ضعف حكومت عباسى به شمار مى آيد. اين ضعف، معلول عواملى چند است ، همانند: نفوذ تركان در دستگاه خلافت، قيام هاى علويان، جنبش هاى قومى و ديگر شورش ها، پديد آمدن حكومت هاى مستقل يا خودمختار منطقه اى، ضعف سازمان ادارى دستگاه خلافت، نابرابرى و تبعيض ها و مشكلات اقتصادى، جانبدارى از

ص: 61


1- . مروج الذهب، ج 3، ص 266.
2- . تاريخ الفخرى، ص 320؛ تاريخ مختصر الدول، ص 270.
3- . تجارب السلف، ص 93.
4- . تاريخ دولت هاى اسلامى و خاندان هاى حكومتگر، ج 1، ص 20.

خشونت هاى مذهبى و نفى آزادى هاى فكرى و ترويج انديشه هاى سخت كيشانه اهل حديث و حنابله.

2. چيرگى تركان

يكى از مسائل مهم دوران خلفاى بنى عباس، به كارگيرى و نفوذ عنصر ترك در حكومت بود و اين پديده، زاييده فتوحات در ناحيه شمالى و دوردست آسياى مركزى است. از زمان گشودن ماوراء النهر و تركستان، عنصر تازه اى به نام ترك، وارد قلمرو مسلمانان شده بود. استعداد جنگى و اطاعت پذيرى غلامان ترك، به زودى توجّه خلفا و سرداران را جلب كرد و آنان را به بهره ورى از اين عنصر جديد واداشت.

تكيه مأمون در كارهاى خلافت، به عنصر ايرانى بود و اين كار، موجب تضعيف عنصر عربى گرديد. گرايش ايرانيان به تشكيل حكومت هاى مستقل، در اواخر دوره مأمون ظاهر گرديد. معتصم كه به هيچ يك از دو طايفه عرب و ايرانى اعتماد نداشت، براى حراست خود، به تركان كه تازه در بغداد قدرت و اهمّيتى پيدا كرده بودند، متوسّل شد. اين گروه، در پى جنگ هاى متوالى عهد هارون و مأمون در حدود تركستان و كاشغر، به عنوان اسير يا پيشكش، به دار الخلافه بغداد، گسيل شده بودند.(1)

حضور عنصر ترك در بغداد، موجب بروز تنش و اصطكاك هايى در اين شهر مى گرديد. ابن اثير، به رفتار نامناسب تركان در بغداد در عصر معتصم عباسى و درگيرى آنان با گروه «أبنا» اشاره كرده و نوشته است كه اين تنش ها، به مضروب شدن تركان و گاه به كشته شدنشان مى انجاميد. مردم بغداد، از رفتار غلامان، به ستوه آمدند و اين مشكلات، موجب تغيير پايتخت از بغداد به سامره گرديد.(2)

نفوذ تركان، ميراثى بود كه از معتصم بر جاى ماند و شدّت و توسعه يافت و دامن

ص: 62


1- . ر.ك: تاريخ مفصّل ايران، ص 99.
2- . الكامل فى التاريخ، ج 6، ص 452.

خلفاى بعد را گرفت و به عزل و نصب خلفا و قتل برخى از آنان انجاميد. دامنه اين نفوذ، بدان جا رسيد كه خلافت خلفا، جز با موافقت و رضايت آنان امكان پذير نبود. آنان، كسى را كه از او راضى بودند، بر مى كشيدند و در مقابل، كسى را كه از او ناخشنود بودند، فرو مى گرفتند. تصميم به كاهش نفوذ تركان از سوى خلفا نيز با موفّقيت همراه نبود و فقط برخى از خلفا كوشيدند كه از قدرت تركان بكاهند.

حكومت خلفايى چون واثق، متوكّل، منتصر، مستعين، معتز و مهتدى، از 227 تا 256 ق، با اوج قدرت تركان همراه بود.(1) پس از قتل مهتدى، با ابوالعباس احمد بن متوكّل، مشهور به معتمد، بيعت گرديد. خلافت وى، از 256 تا 279 ق، به طول انجاميد. مرد قدرتمند دولت و وليعهد وى، برادرش، الموفّق بود كه به سال 278 ق، و قبل از معتمد درگذشت.(2) پسر وى، معتضد، پس از مرگ عمويش معتمد، بر اريكه قدرت و خلافت تكيه زد و خلافتش تا سال 289 ق ، ادامه داشت.(3) وى از خلفاى

نيرومند عباسيان به شمار مى رود.(4) پس از او، پسرش، مكتفى، به قدرت رسيد. خلافت او تا سال 295 ق، به طول كشيد. وى در اين سال، درگذشت.(5) معتمد و وليعهدش موفّق، معتضد و مكتفى، كوشيدند تا از قدرت و نفوذ تركان بكاهند.(6)

پس از درگذشت مكتفى در 295 ق، برادر سيزده ساله اش، ابوالفضل جعفر بن معتضد، ملقّب به المقتدر باللّه، به قدرت رسيد.(7) روزگار مقتدر، از دوران ضعف و انحطاط عباسيان است. سه بار بر ضدّ مقتدر كودتا شد. اوّلين كودتا، در سال 296 ق،

ص: 63


1- . مروج الذهب، ج 4، ص 65 به بعد.
2- . عقد الفريد، ج 5 ، ص 347.
3- . تاريخ الطبرى، ج 10، ص 86 .
4- . مروج الذهب، ج 4، ص 232.
5- . عقد الفريد، ج 5 ، ص 348.
6- . تاريخ ايران از فروپاشى دولت ساسانيان تا آمدن سلجوقيان، ج 4، ص 71.
7- . تجارب الاُمم، ج 5 ، ص 51 .

از سوى عبد اللّه بن معتز انجام گرفت كه به وسيله مونس خادم، سركوب و با شكست رو به رو گرديد. ابن معتز، مواضعى ضدّ شيعى و علوى داشت. دومين كودتا، در 317 ق، بر ضدّ مقتدر رقم خورد و مجددا با شكست مواجه گرديد. سرانجام وى در 320 ق، در شورش مونس، فرمانده سپاهش، كشته شد.(1) عصر مقتدر، دوران بازيابى مجدد قدرت از سوى تركان است؛ تا حدّى كه خليفه در شورش تركان، به قتل رسيد.

مسعودى درباره چگونگى روزگار فرمانروايى مقتدر نوشته است:

وقتى وى به خلافت رسيد، خردسال و كم تجربه بود و از كشوردارى و سياست،

بهره اى نداشت و قدرت و اداره كشور، در دست اميران، وزيران، زنان، خادمان و ديگران قرار داشت و اموال خزانه، در اثر سوء مديريت، از دست رفت و عاقبت خونش ريخته شد.(2)

پس از قتل مقتدر، مونس، فرمانده تركان، دستور داد كه محمّد بن معتضد را حاضر كرده و با او براى خلافت بيعت كردند و لقب «القاهر باللّه» دادند. قاهر، با خاندان مقتدر، با خشونت رفتار كرد و مونس خادم را نيز با گروهى از كارگزاران حكومتى كشت. ترس از خشونت وى، موجب گرديد كه با حيله به خانه اش ريخته و او را بازداشت و كور كرده و از خلافت خلع كردند.(3)

به سال 322 ق، پس از خلع قاهر، خلافت به دست «الراضى باللّه»، فرزند مقتدر افتاد كه از سال 322 تا 329 ق، حكومت كرد.(4)

3. آل فرات

بخش آغازين و ميانى دوران دوم عباسى، بيشتر با خشونت و سختگيرى هاى مختلف عليه شيعيان همراه بود. امّا به عكس، بخش پايانى دوران دوم عباسى، دوران

ص: 64


1- . التنبيه و الاشراف، ص 327.
2- . همان، ص 328.
3- . تجارب الاُمم، ج 5 ، ص 376؛ الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 244.
4- . مروج الذهب، ج 4، ص 322.

قدرت يابى شيعيان و افزايش دامنه نفوذ آنان است. اين گسترش نفوذ سياسى، به دو شكل بروز نمود. بخشى به صورت جنبش هاى ضد خلافت عباسى و يا تشكيل حكومت در مناطق مختلف بود كه شرح كوتاه آن عرضه خواهد شد. بخشى نيز به صورت حضور شيعيان در دستگاه خلافت و مشاركت در قدرت سياسى بود. در اين راستا مى توان از خاندان شيعى آل فرات و آل نوبخت نام برد كه در دوران خلافت مقتدر و راضى باللّه، به عالى ترين مسئوليت هاى قدرت و سياست در نظام خلافت عباسى دست يافتند.

خاندان فرات، در نيمه دوم قرن سوم هجرى، در دستگاه خلفاى عباسى به امور ديوانى اشتغال داشتند.(1) در دوران معتمد و معتضد، به دليل شرايط نامناسبى كه براى شيعيان حاكم بود و همه جا در تعقيب و كنترل شديد حكومت قرار داشتند، مجالى براى فعاليت هاى سياسى اين خاندان نبود. امّا پس از معتضد، شرايط بهترى نسبت به پيش براى شيعيان رخ نمود. در زمان مقتدر عباسى، شرايط دچار تغيير فاحشى گرديد. به دليل سن كم خليفه و ضعف مديريت وى، بار ديگر نيروهاى ترك، فرصت قدرت نمايى يافتند و در امور دربار و خليفه، مداخله نمودند. شرايط مذكور، فرصتى براى شيعيان فراهم آورد تا با استفاده از موقعيت سياسى بهترى كه فراهم شده بود، در دربار خلافت نفوذ كنند.

خاندان فرات كه از پيش در دستگاه خلاف حضور داشتند، در زمان مقتدر، نفوذ خود را بيش از پيش افزايش دادند. در اين دوران، نفوذ ابوالحسن بن فرات و ديگر افراد خاندان او، همچنين عده اى ديگر از شيعيان، در دربار عباسى افزايش يافت. خود ابوالحسن تا جايى پيش رفت كه با كسب منصب وزارت،(2) مشاور خليفه در انجام بسيارى از امور گرديد و توانست موقعيت هاى سياسى و اقتصادى شيعيان را

ص: 65


1- . تجارب الاُمم، ج 1، ص 15.
2- . مروج الذهب، ج 4، ص 305.

بهبود بخشد.(1) وى، وزيرى كاردان و در امور مالى، بسيار ماهر بود.(2) مهارت او به حدّى بود كه ابن خلكان نقل كرده است:

در دوره المعتضد و وزارت عبيد اللّه بن سليمان، وزير، به گروهى از ديوانيان يك ماه فرصت داد تا خراج قلمرو خلافت را محاسبه كنند، امّا ابوالعباس احمد و ابوالحسن على بن فرات، در زندان و در مدت دو روز، توانستند اين كار را انجام دهند.(3)

شيخ طوسى، از امّ كلثوم، دختر ابوجعفر محمّد بن عثمان عمرى اسدى، نايب دوم حضرت مهدى(عج) ، روايت كرده است كه از سوى وزرا و رؤساى شيعه، مثل آل فرات، اموالى به حسين بن روح، نايب سوم، مى رسيد.(4) گفتنى است كه اين قدرت و نفوذ آل فرات، ثابت و پايدار نبود. آنان به تناوب، وزارت را در دست داشتند؛ زيرا در اين دوران، منصب هاى دولتى دائم در حال تغيير بود. ابن فرات، سه بار قدرت را در دست گرفته و يا از قدرت معزول گرديد.(5)

ابوالحسن على بن محمّد بن موسى بن حسن بن فرات، سرانجام در 312 ق، پس از سه بار وزارت، به همراه پسرش محسن، با تلاش رقيبان و دشمنانش به قتل رسيد. از مشاهير اين خاندان، ابوجعفر محمّد بن موسى، ابوالعباس احمد بن محمّد بن موسى، جعفر بن محمّد بن موسى، فضل بن جعفر، جعفر بن فضل و محسن پسر ابوالحسن را مى توان نام برد. برخى از افراد اين خاندان، از پذيرش مشاغل حكومتى سر باز زدند و بعضى ديگر پذيرفتند. حيات سياسى آل فرات، در سده چهارم هجرى، در شام و مصر، در دربار اخشيديان و فاطميان تداوم يافت.(6) مسعودى، آخرين وزير

ص: 66


1- . دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 4، ص 382 - 390.
2- . دانش نامه ايران، ج 1، ص 261.
3- . وفيات الأعيان، ج 3، ص 422.
4- . الغيبة، ص 237.
5- . مروج الذهب، ج 4، ص 305.
6- . الكنى و الألقاب، ج 1، ص 364؛ دانش نامه ايران، ج 1، ص 261.

المقتدر را، فضل بن جعفر بن موسى بن فرات نوشته است.(1) وى، معروف به «ابن حنزابه» و مدّتى نيز وزارت اخشيديان در مصر را بر عهده داشته است.(2)

4. خاندان نوبختى

خاندان نوبختى، يكى از خانواده هاى اصيل ايرانى اند كه با قبول آيين اسلام، به خدمت خلفاى عباسى و امراى مسلمان درآمدند و در ارتقاى فرهنگ و علوم، و خدمات دينى، ادارى و سياسى جهان اسلام، خدمات ارزشمندى را به ثمر رساندند. بنا بر شواهد و متون تاريخى و ادبى، حيات علمى و سياسى اين خاندان، از نيمه سده دوم تا اوايل سده پنجم هجرى، بيشتر در دار الخلافه بغداد تداوم يافته است و گروهى از اين خاندان، در شمار پيشوايان علمى و مذهبى اماميّه اثنى عشرى، نقشى ماندگار از خود به يادگار گذاشته اند و برخى نيز به مناصب عالى سياسى ارتقا يافتند.

ابن نديم نوشته است:

نوبختيان، به ولايت على و فرزندانش عليهم السلام شناخته مى شدند .(3)

شيخ مفيد نيز نوشته است:

بنى نوبخت، از شيعيان اند .(4)

همچنين سيد بن طاووس آورده است:

بنى نوبخت - رحمهم اللّه - از اماميّه اند و آنها از اعيان اين طايفه بر حق و ستوده اند .(5)

يكى از بزرگ ترين افراد خاندان نوبختى، بلكه مشهورترين ايشان، ابوسهل

ص: 67


1- . مروج الذهب، ج 4، ص 305.
2- . وفيات الأعيان، ج 3، ص 424؛ الكنى و الألقاب، ج 1، ص 260.
3- . الفهرست، ابن نديم، ص 202.
4- . المسائل السروية، ص59 .
5- . فرج المهموم، ص 40.

اسماعيل بن اسحاق بن ابى سهل بن نوبخت (237 - 311 ق)(1) است. حيات وى، مقارن با زمان غيبت صغرا و هم زمان با حيات كلينى بود. وى، در اين ايّام، از بزرگان و رؤساى شيعه اماميّه و از مشاهير متكلّمان اين مذهب به شمار مى رفت، به گونه اى كه در بسيارى از مصادر، ابوسهل اسماعيل، به عنوان شيخ المتكلّمين شيعه ياد شده و او را ستوده اند.(2) وى افزون بر جايگاه كلامى، ادبى و علمى، مصدر مشاغل ادارى بود و در ديوان خلافت، از مقامى قريب به مقام وزارت بهره مند بود.(3)

به غير از ابوسهل، تنى چند از نوبختيان، به مقامات بالاى ادارى رسيدند و جزو اركان سياسى قدرت عباسيان درآمدند. اين قدرت سياسى، به صورت گسسته بروز مى كرد و دچار نوسان بود و اين به خاطر رقابت هاى مذهبى و چنگ انداختن به قدرت از سوى گروه هاى متنفّذ محلّى و غير محلّى بود. يكى از شخصيت هاى پر نفوذ اواخر دوران دوم عباسى، ابويعقوب اسحاق، پسر جناب ابوسهل نوبختى است. وى، از رجال سياسى با سابقه بود. در ايّام مقتدر، چالش هايى در زندگى سياسى وى پديد آمد. امّا همچنان از صاحبان قدرت سياسى و اقتصادى محسوب مى گرديد.(4)

پس از قتل مقتدر عباسى در 320 ق، ابويعقوب اسحاق نوبختى، در جايگاه يكى از عناصر قدرت حكومتى، با ادامه خلافت در خانواده مقتدر مخالفت نمود و از حكومت قاهر طرفدارى نمود. قاهر، به خلافت رسيد. وى، با اين كار خود، ناخواسته، حكم قتل خويش را صادر كرد؛(5) زيرا قاهر، مردى متلوّن مزاج و بسيار سخت گير بود. پس از قدرت يافتن، عده اى را زجر و شكنجه نمود و برخى را كشت و اين كارش، موجب گرديد كه وى را پس از نزديك به دو سال خلافت، باز داشت و كور كرده و از خلافت بر كنار كردند.(6) يكى از قتل هاى قاهر، كشتن فجيع ابويعقوب

ص: 68


1- . الوافى بالوفيات، ج 9، ص 103؛ سير أعلام النبلاء، ج 15، ص 328.
2- . رجال النجاشى، ص 31؛ خلاصة الأقوال، ص 55؛ نقد الرجال، ص 223.
3- . رجال النجاشى، ص 31.
4- . تجارب الاُمم، ج 5، ص 327.
5- . همان، ج 5 ، ص 327؛ الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 244؛ شذرات الذهب، ج 4، ص 111.
6- . تجارب الاُمم ، ج 5 ، ص 380؛ تاريخ مختصر الدول، ص 159.

اسحاق نوبختى بود كه بدون پاسداشت حمايت هاى وى از خلافتش، او را در سال 322 ق، در چاهى زنده به گور نمود.(1)

پس از كور شدن قاهر و خلع وى از خلافت در سال 322 ق، الراضى باللّه، به خلافت رسيد و تا 329 ق، خلافتش ادامه يافت.(2) در اين دوره نيز دو تن از شخصيت هاى نوبختى، از عناصر قدرت در دستگاه خلافت محسوب مى شدند: ابوالحسين على بن عباس (م 324 ق) و پسرش، ابوعبد اللّه حسين (م 326 ق).(3) شخص اخير، با تحوّلات سياسى و نظامى متعدّدى مواجه گرديد و به عنوان مشاور ابن رائق، مرد قدرتمند دستگاه خلافت، انتخاب گرديد و از بازيگران مهمّ قدرتمند سياسى وقت به شمار مى رفت. وى، از ابتداى سال 325 ق، پس از سلطه كامل ابن رائق بر بغداد و امور خلافت، به عنوان مشاور، در تمامى كارها، همراه وى گرديد و در واقع، ابوعبد اللّه نوبختى، از اين تاريخ، سمت وزارت خليفه را پيدا كرد. وى سرانجام در اثر بيمارى، به سال 326 ق درگذشت.(4)

در دوران الراضى، نوبختيان در مشاغل مهم سياسى اشتغال داشتند و اين از عوامل احترام و اقتدار حسين بن روح بوده است. وساطت وى در حل مشكلات ابن مقله، از وزراى مشهور وقت، نزد ابن رائق، مرد قدرتمند خليفه الراضى، باعث گشايش كار ابن مقله گرديد.(5)

5. شورش هاى ضدّ خلافت

ايّام غيبت صغرا، مقارن حيات كلينى، يكى از پرتلاطم ترين ادوار سياسى جهان اسلام است. در اين دوره، خيزش هاى ضد خلافت و ظهور دولت هاى ملّى و منطقه اى، به

ص: 69


1- . تجارب الاُمم ، ج 5 ، ص 375.
2- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 282؛ تاريخ مختصر الدول، ص 162.
3- . تجارب الاُمم، ج 5، ص 278 و 331 و 451 و 452.
4- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 330؛ تاريخ ابن خلدون، ترجمه : عبدالمحمد آيتى ، ج 2، ص 625.
5- . الأوراق، ص 105.

اوج گستردگى خود رسيد.

رمضان سال 255 ق، در زمان خلافت مهتدى، شاهد خروج قيام ، صاحب زنج، در جنوب عراق بود(1) كه به كشته شدن مردم بسيارى انجاميد. در ماهيت اين قيام و رهبر آن، نظرهاى مختلفى بيان گرديده است.(2) زرّين كوب مى نويسد:

صاحب زنج، على بن محمّد برقعى خوانده مى شد و قيام او، خلافت و حكومت را به شدّت تهديد مى كرد؛ با آن كه خويشتن را از اخلاف زيد بن على مى شمرد، ظاهرا از خوارج بود. نسب او نيز بعدها موضوع ترديد و اختلاف واقع شد. اگرچه خود او مدّعى انتساب به آل على عليهم السلام بود، بعضى او را از اعراب عبد قيس مى خواندند و برخى ايرانى نژادش مى شمردند، از قريه ورزنين، نزديك رى. صاحب زنج، به دوران خلافت مهتدى و معتمد، بارها لشكر خليفه را شكست داد و شهرهاى عراق و خوزستان را به باد قتل و غارت داد. وى از حوالى بصره تا رامهرمز، بر قلمرو وسيعى شامل جباء، ابله، عبادان، اهواز، بصره، واسط، جبل، نعمانيه و جرجرائيه غلبه يافته بود. امّا گرايشى كه به مذهب خوارج داشت، موجب گرديد كه قرامطه و يعقوب ليث، از اتّحاد با وى دورى كنند. سرانجام معتمد موفّق شد به وسيله برادرش، الموفّق، صاحب زنج را در مختاره، در جنوب بصره، كه در واقع مركز و تختگاه شورشيان بود، محاصره و مغلوب كند و بعد از پانزده سال جنگ و انقلاب، با قتل صاحب زنج، نهضت بردگان را كه لطمه اى بزرگ به حيثيت خلافت وارد كرده بود از ميان بردارد .(3)

خروج صاحب زنج، از رمضان 255 تا صفر 267 ق، مدّت چهارده سال و چهار ماه طول كشيد. وى سرانجام در 270 ق به قتل رسيد.(4) كشتار و خرابى هاى اين شورش، بسيار گسترده بوده است. مسعودى، سخنان مردم را در آمار مقتولان به دو گروه

ص: 70


1- . تاريخ الإسلام، ج 19، ص 13.
2- . مروج الذهب، ج 4، ص 194.
3- . تاريخ مردم ايران، ج 2، ص 113.
4- . عقد الفريد، ج 5 ، ص 347؛ تاريخ الإسلام، ج 19، ص 13 و ج 20، ص 21.

تقسيم كرده است: مكثّر و مقلّل. مكثّرين، گفته اند شمار كشته شدگان به حدّى است كه قابل شمارش نيست و فقط عالم الغيب آن را مى داند و مقلّلين، شمار تلفات را پانصد هزار نفر گفته اند. هر دو ديدگاه، بر پايه حدس و گمان استوار است و مستند نيست.(1)

ابن طقطقى، گزارشى از قيام زنگيان و ماهيت و ويژگى هاى صاحب زنج و فرجام اين جنبش را ارائه نموده و آمار كشتگان را دو ميليون و پانصد هزار نفر نوشته است.(2)

6. شورش قرامطه

فرقه قرامطه، با گرايش افراطى باطنيگرى و ارتكاب اعمال خشونت آميز، در سده سوم هجرى، پديد آمد و قدرت آنان، در اواخر اين سده و نيمه اول قرن چهارم، به اوج رسيد. اين حركت، از عراق سرچشمه گرفته، سپس به شام، بحرين و يمن منتقل شد. ابوسعيد جنابى، در بحرين و خليج فارس، قدرتى بر هم زد و چند مرتبه لشكر خليفه را شكست داد و بصره و نواحى آن را غارت نمود. وى در سال 301 ق، كشته شد(3) و فرزندش، ابوطاهر سليمان، رياست قرامطه را بر عهده گرفت. از جنايت هاى قرامطه به رهبرى ابوطاهر، حمله به كاروان حجّاج، كشتار آنان، كندن حجر الاسود و بردن آن به هَجَر در 317 ق بود.(4)

مذهب قرمطى كه اسماعيليه هم گه گاهى خود را از انتساب بدان تبرئه مى كردند، در واقع تركيبى از عقايد غير اسلامى و آرمان هاى ضدّ قدرت بود. صبغه مزدكى، ثنوى و گنوسى در آن وجود داشت. بدون شك، تعداد قابل ملاحظه اى از مقالات و آداب غير اسلامى، از طريق نبطى هاى عراق و فرقه هاى غلات وابسته به مذهب گنوسى و مجوسى، براى جلب اين عناصر، در تعليم اين فرقه وارد شده بود و همين

ص: 71


1- . مروج الذهب، ج 1، ص 208.
2- . تاريخ الفخرى، ص 246.
3- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 83 .
4- . همان، ص 207.

نكته، آنان و همچنين ساير طبقات اسماعيليه را در نزد عامّه مسلمانان، مايه وحشت و نفرت تمام مى ساخت.(1)

7. جنبش هاى خوارج

يكى از خيزش هاى دوره دوم عباسيان، تداوم تحرّكات خوارج بود. در 251 ق، عمّار خارجى، در جنگ با يعقوب ليث صفارى، كشته شد و سر و جسد وى، در دو دروازه شهر سيستان به دار آويخته شد.(2) در شمال بين النهرين نيز خوارج تحرّكاتى داشتند. شورش هارون بن عبد اللّه شارى خارجى، در موصل و كشته شدن وى، در حوادث سال هاى 282 و 283 ق در زمان معتضد به تفصيل گزارش شده است.(3) همچنين از دو شورش خوارج در سال هاى 317 و 318 ق، ذكرى به ميان آمده است. يكى از خارجى ها، به نام ابن مطر، شورش نموده و قصد نصيبين كرد و ناصر الدوله ابن حمدان، با او جنگيد و اسيرش نمود. يك فرد خارجى ديگر به نام محمّد بن صالح، قيام كرد و توسّط نصر بن حمدان اسير گرديد.(4)

حضور خوارج در مغرب، از سده دوم هجرى كه در آن جا از دولت و قدرت برخوردار بودند، تداوم يافت و تحرّكات آنان در اواخر سده سوم و اوايل سده چهارم، موجب درگيرى هايى در اين ناحيه مى گرديد. يكى از مهم ترين شورش خوارج، در شمال آفريقا، پس از درگذشت عبيد اللّه المهدى، به سال 322 ق، توسّط ابويزيد مخلّد بن كيداد، به وقوع پيوست و به جنگ هاى سخت و خونين و ويرانگرى انجاميد و خرابى هاى زياد پديد آورد.(5)

ص: 72


1- . تاريخ مردم ايران، ج 2، ص 156.
2- . تاريخ مفصّل ايران، ص 192.
3- . الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 470 و 476.
4- . همان، ج 8 ، ص 214 و 220.
5- . تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 52 .

8. قيام هاى علويان

يكى از حوادث سياسى مهمّ ايّام عباسيان، قيام هاى سادات، عليه اين خاندان بود و اين قيام ها، مقارن حيات كلينى نيز ادامه داشت. ده ها قيام و مخالفت كوچك و بزرگ را نويسندگان سيره، تاريخ و مقاتل ثبت كرده اند.(1) بسيارى اين قيام ها، منجر به شكست و كشتار يا اسارت و حبس علويان انجاميد. امّا برخى از اين جنبش ها، منجر به تشكيل حكومت توسّط اين سادات گرديد. حكومت ادريسيان در مغرب، علويان در طبرستان و آل طباطبا در يمن، از جمله آنهاست. فاطميان در مصر نيز، خود را از نسل حضرت زهرا عليهاالسلام مى دانستند. اين سادات، از نظر مذهبى به فرقه هاى مختلف وابستگى داشتند. برخى، امامى ، گروهى اسماعيلى و عدّه اى زيدى مذهب بودند.

حكومت ادريسيان در مغرب اقصى، در خلال 172 - 375 ق، تداوم يافت.(2) علويان طبرستان نيز از 250 تا 316 ق، حكومت كردند.(3) سلطه فاطميان، با حكومت عبيد اللّه المهدى در 297 ق، آغاز و تا 567 ق، ادامه يافت.(4) حكومت آل طباطبا هم از سال 284 ق در يمن، آغاز گرديد و به مدّت يازده قرن تا اواخر قرن چهاردهم هجرى بويژه در مناطق كوهستانى، به صورت گسسته تداوم يافت و در 1962 م، به وسيله كودتاى عبد الرحمان الآريانى، با تحريك جمال عبد الناصر، حكومت امامان در يمن منقرض گرديد.(5)

9. دولت هاى منطقه اى و مستقل

سده سوم و نيمه سده چهارم، اوج گسترش ظهور يا تداوم دولت هاى منطقه اى و

ص: 73


1- . ر.ك: مقاتل الطالبيين، ص 636 به بعد.
2- . تاريخ دولت هاى اسلامى و خاندان هاى حكومتگر، ج 1، ص 44.
3- . تاريخ رويان، ص 65 و 82 .
4- . تاريخ دولت هاى اسلامى و خاندان هاى حكومتگر، ص 110؛ تاريخ سياسى اسلام، ص 690.
5- . تاريخ زيديه در قرن دوم و سوم، ص 235؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2، ص 56؛ دولت زيديه در يمن، ص 26.

خودمختار و بعضا مستقل و فراگير در جهان اسلام است. در اين ايّام، مى توان به حضور اين دولت ها اشاره كرد. طاهريان (205 - 259 ق)، صفّاريان (247 - 393 ق) و سامانيان (261 - 389 ق) از خراسان و سيستان و ماوراء النهر برخاستند. علويان طبرستان (250 - 316 ق)، آل زيار (316 - 435 ق)، آل بويه (320 - 448 ق)، جستانيان، آل باذوسبان، باونديان و خاندان نعمان، از خطّه شمال ايران بودند. ساجيان، ديسم كرد خارجى، آل مسافر (كنگريان)، رواديان، حكام نريز، شروانشاهان و هاشميان دربند، از حاكمان طارم زنجان، آذربايجان و قفقاز به شمار مى رفتند. دلفيان (210 - 285 ق)، حاكمِ بخشى از نواحى مركزى و غربى ايران بودند.

بريديان، مدّتى بر خوزستان و بصره مسلّط شدند. حمدانيان (292 - 392 ق)، در حلب و موصل، طولونيان (254 - 292 ق) و اخشيديان (323 - 358 ق)، در مصر و شام حكومت مى كردند. بنى زياد، بنى يعفر و سادات آل طباطبا، در يمن، و بنى الاخيضر و بنى موسى، در حجاز حكمرانى مى كردند. فاطميان (297 - 567 ق)، ادريسيان (172 - 375 ق)، اغلبيان (184 - 296 ق)، بنى مدرار (155 - 352 ق) و بنى رستم (160 - 296 ق)، از حاكمان شمال آفريقا بودند. امويان (138 - 422 ق)، در اندلس سلطنت مى كردند.(1)

10. قدرت يابى تشيّع

ايّام غيبت صغرا (عصر حيات كلينى) را مى توان عصر پيدايش و گسترش و تداوم حكومت هاى شيعى با گرايش هاى مختلف امامى، زيدى، اسماعيلى دانست. در اين

ص: 74


1- . ر.ك: شهرياران گمنام تاريخ مفصّل ايران، ص 109 - 252؛ تاريخ مردم ايران، ج 2؛ تاريخ دولت هاى اسلامى و خاندان هاى حكومتگر، ج 1؛ طبقات سلاطين اسلام، ص 29 - 121؛ تاريخ ادبيات ايران، ج 1، ص 29 - 197؛ تاريخ سياسى اسلام ؛ مقدمه اى بر تاريخ سياسى اجتماعى شمال افريقا از آغاز تا ظهور عثمانى ها، ص 371. گزارش بخشى از تاريخ آغاز و فرجام و سوانح ايّام برخى از دولت هاى محلّى، ميان محققان متفاوت است و اطّلاعات آنان نسبى است. مثلاً آغاز حكومت سامانيان را برخى 261 ق و بعضى 279 ق مى دانند. يا تداوم حكومت چند مرحله اى صفاريّان در محدوده محدودتر را تا حدود پايان قرن نهم ثبت كرده اند و ... .

راستا مى توان از حكومت هاى علويان طبرستان، آل بويه، آل حمدان، فاطميان، ادريسيان، آل طباطبا، دلفيان و كنگريان ياد كرد. نيز مديريت خاندان آل فرات ، آل نوبخت و برخى از شخصيت هاى ديگر شيعى در دستگاه خلافت عباسيان ، از ويژگى هاى اين ايّام به شمار مى رود.

آل بويه ، نخستين حاكميت نيرومند ، فراگير و گسترده پس از تشكيل خلافت عباسى به شمار مى رود كه از نواحى شمال ايران به پا خواستند و توانستند با برپايى دولت شيعى ، بر دستگاه خلافت چيره شوند تا جايى كه در عزل و نصب خلفا فرمان رانند.

پيش تر ذكر گرديد كه الراضى باللّه ، فرزند مقتدر ، از سال 322 - 329 ق، حكومت كرد.(1) او از جمله كسانى بود كه فدك را به اولاد فاطمه عليهاالسلام برگردانيد.(2) ابن اثير ، نامه خليفه الراضى عباسى را به حنبليان آورده است كه از عقايد حنبليان در جانبدارى از مذهب مشبّهه و مجسّمه و آراى تكفيرى آنان عليه شيعيان آل محمّد صلى الله عليه و آله و انكار زيارت مشاهد مشرّفه ، با لحنى تند انتقاد مى كند.(3)

پس از الراضى باللّه ، برادرش المتقى للّه ، از 329 تا 333 ق، بر مسند خلافت نشست و پس از وى ، عبد اللّه بن مكتفى با لقب المستكفى باللّه ، از 333 تا 334 ق. اين خليفه ، از سوى آل بويه از خلافت بركنار گرديد.(4) عصر سه خليفه مذكور ، از دوران ضعف و سستى خلافت عباسى است ؛ بويژه تحوّل در ساختار سياسى و ظهور نظام امير الامرايى(5) موجب گرديد، زنجيره اى از درگيرى هاى پى در پى ميان رجال

ص: 75


1- . مروج الذهب، ج 4، ص 322.
2- . نهج الحق و كشف الصدق، ص 358.
3- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 307.
4- . مروج الذهب، ج 4، ص 339 و 355.
5- . تجارب الاُمم، ج 5 ، ص 443؛ تاريخ الفخرى، ص 282.

سياسى منتفذ حكومت عباسى به وجود آيد كه هر يك از آنان براى تصاحب قدرت و رسيدن به امير الامرايى كوشش مى كرد.(1) ابن اثير ، چگونگى حكومت را در دوران الراضى باللّه چنين توصيف كرده است:

جز بغداد و توابع آن ، در دست خليفه نماند و حكومت به تمامى ، در دست ابن رائق بود و خليفه هيچ قدرتى نداشت. بصره در دست ابن رائق، خوزستان در دست بريدى، فارس در دست عماد الدولة بن بويه، كرمان در دست ابوعلى محمّد بن الياس، ملك رى و اصفهان و جبال در دست ركن الدولة بن بويه و وشمگير ، برادر مردآويج بود كه براى به دست گرفتن آن در حال ستيز بودند ، و موصل ، ديار بكر ، مضر و ربيعه در دست بنى حمدان، مصر و شام در دست محمّد بن طغج، مغرب و آفريقا در دست ابوالقاسم القائم بامر اللّه بن مهدى علوى ، ملقّب به اميرالمؤمنين كه دومين حاكم آنان بود، اندلس در دست عبد الرحمان بن محمّد ، ملقّب به ناصر اموى، خراسان و ماوراء النهر در دست نصر بن احمد سامانى، طبرستان و گرگان در دست ديلميان و بحرين و يمامه در دست ابوطاهر قرمطى بود.(2)

چنان كه پيش تر اشاره شد ، مستكفى در سال 334 ق ، به دست آل بويه از سلطنت خلع گرديد. اين مقطع تاريخ ، شاهد تحوّل مهم ديگرى از تاريخ بنى عباس است و مى توان از آن به عنوان دوران سوم عباسى يا نفوذ آل بويه شيعى ايرانى نام برد. احمد

معزوله ديلمى ، با مخالفان خود در بغداد جنگيد و در اين جنگ پيروز شد. پس از مستكفى، المطيع للّه به خلافت رسيد. حكومت وى تا سال 363 ق و به مدّت 29 سال ادامه داشت.(3) در اين مدّت ، اسمى از خلافت ، نصيب وى گشت و در واقع ، قدرت در دست معزّ الدوله و ديگر بوييان بود.(4)

ص: 76


1- . از سال 324 - 334 ق، هفت بار امير الاُمراها تغيير كرد. در ادامه نوشتار، در گزارش سياسى وضعيت بغداد در عصر دوم عباسى، شرح اجمالى اين تغييرات عرضه شده است.
2- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 323.
3- . البداية و النهاية، ج 11، ص 276.
4- . مروج الذهب، ج 4، ص 372.

قدرت آل بويه در عراق ، تا سده پنجم هجرى دوام يافت. گفتنى است كه قبل از نفوذ آل بويه در عراق، اين دولت از تاريخ 320 ق، در ايران تأسيس شده بود(1) و مى توان گفت دهه آخر حيات كلينى ، هم زمان با ظهور بوييان در ايران بوده است. حكومت آل بويه ، در فارس، خوزستان، كرمان، رى، اصفهان، همدان و عراق ، از 320 تا 448 ق، تداوم يافت.(2)

علويان طبرستان ، نخستين دولت شيعى ايرانى است كه در عصر حضور و به هنگام امامت حضرت هادى عليهم السلام به سال 250 ق در خطّه شمال ايران تشكيل گرديد.

بنيان گذار اين حكومت ، حسن بن زيد داعى كبير ، از سادات حسنى بود و در مدّت سه سال ، تمام طبرستان و قسمت مهم ديلم و رى را به تصرّف خويش درآورد و از همه جا عمّال و پيروان بنى عباس را بيرون راند و در سال 255 ق گرگان را هم ضميمه حكومت خويش كرد. حسن در 270 ق درگذشت. پس از وى ، حكومت به چند تن از سادات حسنى و حسينى رسيد و در ميانه حكومتِ سادات، چهارده سال ، سامانيان ، بر قلمرو علويان سلطه داشتند . سرانجام حكومت علويان در سال 316 ق با قتل داعى صغير به دست مردآويج ، به پايان رسيد.(3) بنا بر نوشته مولانا اولياء اللّه ، از نويسندگان سده هشتم هجرى، برخى از علويان، زيدى و بعضى ، امامى مذهب بودند.(4)

علويان طبرستان ، تأثيرات سياسى و فرهنگى عميقى در تاريخ ايران و اسلام بر جاى گذاشتند. ناصر كبير ، از علويان حسينى ، تمام همّ خود را مصروف مسلمان كردن بقيّه مردم ديلم و اشاعه آداب و احكام اسلام در ميان ايشان نمود. غير از آل جُستان ، بسيارى از رؤساى گيل و ديلم ، در خدمت داعيان علوى درآمدند ، همانند

ص: 77


1- . تاريخ مفصّل ايران، ص 149.
2- . همان، ص 186.
3- . تاريخ رويان، ص 64 - 85 .
4- . همان، ص 78.

ليلى بن نعمان، حسن بن فيروزان ، و پسر عم او ، ما كان بن كاكى، اسفار بن شيرويه، مردآويج بن زيار (بنيان گذار ديالمه آل زيار) ، و على بن بابويه ماهيگير (بنيان گذار حكومت فراگير آل بويه)(1) . و تشكيل حكومت هايى با گرايش شيعى و يا ضد خلافت يا تأثّر از علويان، به تغيير محورى و مهم در نظام سياسى جهان اسلام انجاميد.

برخى از خاندان آل مسافر و سالاريان كه از اهالى ديلم بودند و در طارم و آذربايجان حكمرانى مى كردند ، هواخواه مذهب اسماعيلى بودند.(2)

از خاندان هاى قديم ديلم، خاندان آل جُستان است كه در حدود رودبار منجيل و قصبه ديلمان امروزى امارت داشتند و از همان اوان قيام حسن بن زيد داعى كبير ، تبعيت او را قبول و او را يارى كردند و هر وقت داعيان ، از گرگان و طبرستان رانده مى شدند ، به اراضى آل جستان پناه مى جستند.(3)

در بخش كوهستانى نواحى غربى - مازندران - هم دوره اى از حكام ملّى به نام آل باذوسبان (پادوسپانان) ، در رويان صاحب قدرت بود. مولانا اولياء اللّه مى نويسد:

سادات علوى و داعيان را مبدأ خروج ، از رستمدار و رويان بود . و ملوك رستمدار كه اولاد دوسبان (= آل باذوسبان) است ، ايشان را به طريقه امامت متابعت مى كردند و سادات ، تا جرجان و دهستان ، به مدد ديالم دعوت مى كردند .(4)

در بخش شرقى طبرستان در كوه هاى شروين نيز خاندان آل باوند حاكم بودند. اينان به هنگام ظهور علويان ، بيشتر در جبهه مخالف قرار داشتند و قلمرو آنان مورد تاخت و تاز علويان و متّحدانشان قرار گرفت. امّا در 367 ق ، سكّه اى ضرب فريم مازندران از اين خاندان به دست آمده است كه نقش «على ولى اللّه» و نام عضد الدوله در آن ، تعهّد وى را نسبت به آل بويه و تشيّع نشان مى دهد. حكومت آل باوند ،

ص: 78


1- . ر . ك : تاريخ مفصّل ايران ، ص 127 - 128 .
2- . تاريخ مردم ايران، ج 2، ص 313.
3- . ر.ك: تاريخ مفصّل ايران، ص 127.
4- . تاريخ رويان، ص 35.

تا ميانه سده هشتم هجرى تداوم يافت.(1)

در بين سركردگان ديلم كه در خارج از ولايت ديلم نام و آوازه اى پيدا كردند ، ليلى بن نعمان را بايد ياد كرد كه به خاندان هاى قديم فرمانروايان ديلم منسوب است.(2) پدرش ، نعمان ، در ناحيه اشكور از ولايت گيلان ، صاحب نفوذ بود. دو برادرش ، كاكى بن نعمان و فيروزان بن نعمان ، در حوادث مربوط به قيام ناصر اطروش و در جنگ با آل سامان (ح 289 ق) به قتل رسيده بودند.(3) برادر ديگرش ، وهسودان نام داشت كه پسر او سرخاب ، در روزگار علويان يكچند ، سركرده ديلمان گشت.(4) ليلى ، بعدها حكمران گرگان گرديد و از جانب علويان به لقب المؤيّد لدين اللّه و المنتصر لآل رسول اللّه خوانده شد.(5) وى رى و نيشابور را فتح كرد.(6) از ديگر شخصيت هاى مشهور اين خاندان ، ماكان بن كاكى است كه از نقش آفرينان در حوادث نظامى و سياسى اواخر حكومت علويان و پس از سقوط آنان به شمار مى رود و نامش در سوانح تاريخى مختلف ذكر شده است.(7)

يكى از حكومت هاى سده سوم، حكومت خاندان ابى دلف ، از اعراب بنى عجل در نواحى مركزى و غربى ايران است. مركز اين حكومت ، كرج، معروف به كرج ابى دلف بوده است. كرج ابودلف ، در استان مركزى امروزى ، نزديك شهر اراك قرار داشته است. زرّين كوب مى نويسد: «كرج ابى دلف ، در حدود ساروق و فراهان فعلى كه آنچه ولايت "كره رود" خوانده مى شود ، باقى مانده آن بايد باشد».(8) حكومت

ص: 79


1- . تاريخ مردم ايران، ج 2، ص 380.
2- . همان، ص 283.
3- . همان جا.
4- . تاريخ طبرستان، ص 235 و 282 و 284 و... .
5- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 124.
6- . همان، ص 124.
7- . ر.ك: تاريخ گزيده، ص 409؛ تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 176 - 178.
8- . تاريخ مردم ايران، ج 2، ص 297.

دلفيان ، از 210 ق تا 285 ق تداوم يافت.(1) اعراب عجلى ، از جمله عشاير بكر بن وايل و از طايفه ربيعه بود و مقارن آغاز فتوح اسلامى ، در حدود يمامه ، سكونت داشت ، در واقعه «ذى قار» هم در اراضى مجاور مرزهاى ايران ، نقش قابل ملاحظه اى براى خود قايل بود. گرايش هاى شيعى در بين آنها ظاهرا به سبب اختلاط با موالى كوفه ، توسعه بيشترى يافت.(2) خاندان بنى دلف ، مثل جدّ خود ابودلف عجلى ، غالبا به تشيّع معروف بوده اند. و از يك نفر از آنان ، خلاف اين گرايش نقل شده است كه تا حدّى يك استثنا را نشان مى دهد.(3)

يكى ديگر از حكومت هاى شيعى، حكومت آل حمدان ، در شمال بين النهرين و حلب بود. اين خاندان ، نزديك به يك قرن ، از سال هاى اواخر سده سوم تا اواخر سده چهارم هجرى حكمرانى كردند.(4)

از حكومت هاى ديگر شيعى، حكومت ادريسيان در مغرب بود كه از 172 تا 375ق، تداوم داشت. اين حكومت ، در زمان هارون الرشيد توسّط يكى از سادات حسنى به نام ادريس بن عبد اللّه بن حسن بن امام حسن مجتبى عليهم السلام تأسيس گرديد.(5)

يكى ديگر از حكومت هاى ديرپا ، مقتدر و با قلمرو وسيع، حكومت فاطميان است كه گرايش شيعى اسماعيلى داشتند. اين حكومت ، توسّط عبيد اللّه مهدى در 297 ق، بنا نهاد شد و تا 567 ق، تداوم يافت(6) و به دست صلاح الدين ايوبى ، شخصيت ضد شيعى مشهور از آل ايّوب ، منقرض گرديد. فاطميان به لحاظ گستردگى ايّام و قلمرو حكومتشان ، حجم زيادى از تاريخ تحوّلات فرهنگى ، سياسى و نظامى خاورميانه و شمال آفريقا را به خود اختصاص داده است.

ص: 80


1- . طبقات سلاطين اسلام، ص 112.
2- . تاريخ مردم ايران، ج 2، ص 296.
3- . همان، ص 302؛ مروج الذهب، ج 4، ص 62.
4- . طبقات سلاطين اسلام، ص 59 .
5- . در تاريخ سياسى اسلام، ص 658 وتاريخ اسلام، ج 10، ص 36 ، ذيل حوادث 169 ق، به تأسيس دولت ادريسيان اشاره كرده است. طبقات سلاطين اسلام، ص 29، پايان ادراسه را 310 ق، نوشته است .
6- . طبقات سلاطين اسلام ، ص 59 .

جنوب جزيرة العرب، يمن ، به خاطر دورى از مركز خلافت، از سلطه سياسى كامل خلفا بى بهره بود و حكّام محلّى از نقش قابل توجّهى برخوردار بودند . در سده سوم، هر منطقه اى از يمن ، تحت سلطه يك قبيله بود و اين سرزمين به چندين قسمت حاكميت محلّى تقسيم شده بود. از مشهورترين اين حكومت هاى محلّى، بنى زياد و آل يعفر بودند.(1)

سادات آل طباطبا (ائمّه بنى رسى) ، از اين وضعيت تشتّت و هرج و مرج سياسى استفاده كرده و در سال 284 ق حكومت آل طباطبا را در يمن بنيان نهادند؛ امّا چالش بين حكومت هاى محلّى بنى يعفر و بنى زياد در سده سوم و چهارم - كه حامى اهل سنّت بودند - با اسماعيليان يمن ، از سويى ، و آل طباطبا از سوى ديگر ، و نيز اصطكاك آل طباطبا با اسماعيليان ، موجب سركوب اسماعيليان گرديد و نيز از توسعه قلمرو سادات كاست.(2) امّا نتوانست آن را از بين ببرد و حكومت آل طباطبا ، قرن ها پس از سقوط و جا به جايى حكومت هاى محلّى سده سوم و چهارم به طول كشيد. حاكميت سياسى آل طباطبا موسوم به ائمّه بنى رسى ، به مدت يازده قرن تا اواخر سده چهاردهم هجرى در بخش هايى از يمن به صورت گسسته تداوم يافت و سرانجام در 1962 م به وسيله كودتاى عبد الرحمان الآريانى با تحريك جمال عبد الناصر، حكومت امامان در يمن منقرض گرديد.(3)

ب . تحوّلات سياسىِ بغداد

1. جغرافياى تاريخى بغداد

در قيام و شورش عليه امويان ، سرانجام در سال 132 ق ، ابوالعباس عبد اللّه بن محمّد السفّاح ، به عنوان اوّلين خليفه عباسى ، در كوفه به خلافت رسيد؛(4) امّا در مدّت كمتر از

ص: 81


1- . دولت زيديه در يمن، ص 36.
2- . همان، ص 98 ؛ تاريخ زيديه در قرن دوم و سوم ، ص 231 و 235 ؛ دايرة المعارف بزرگ اسلامى ، ج 2 ، ص 56 . در برخى از اين منابع ، تاريخ بنيان دولت زيديه ، در يمن به سال 280 ق ، ذكر شده است .
3- . تاريخ زيديه در قرن دوم و سوم، ص 235؛ تاريخ دولت هاى اسلامى و خاندان هاى حكومتگر، ج 1، ص 187.
4- . مروج الذهب، ج 3، ص 270.

پنج سال خلافت وى، پايتخت او دستخوش تغيير شد و مركز خلافت از كوفه منتقل گرديد. سرانجام وى ، در ذى حجّه 136 ق ، در انبار (پايتخت جديد) درگذشت.(1) پايتخت منصور عباسى ، در هاشميه ، شهرى نزديك كوفه بود كه توسط سفّاح، طرّاحى گرديده بود.(2)

منصور ، دوست نداشت كه پايتخت او در منطقه كوفه باشد. با اين كه اين شهر ، از پايگاه هاى با سابقه ضد امويان با گروه هاى گوناگون و افكار مختلف شمرده مى شد و در مبارزه بنى عباس عليه امويان، يكى از مناطق مهم و قابل توجّه به شمار مى آمد و خلافت عباسيان از اين شهر پديدار گشت. امّا با تركيب جمعيتى و قبيلگى آن، مركز مطمئن و با ثباتى براى عباسيان نمى توانست باشد ؛ زيرا علويان در آن ، نيروى قابل توجّه و اعتبار خاصى داشتند و در منازعات سياسى آينده ، از عوامل تهديدكننده نظام خلافت عباسى به شمار مى آمد . به نظر مى رسد اين مهم ، موجب شد كه عباسيان در مدّتى كوتاه پس از استقرار در كوفه و حوالى آن ، كوشيدند تا پايگاه و مركز ديگرى به جز كوفه براى خود برگزينند.(3) منصور ، جستجوگرانى را براى انتخاب جايگاه مناسب براى مردم و لشكريان فرستاد و خود همراه آنان شد. وى شخصا موضع كنونى بغداد را انتخاب و پسنديد و فرمان به بناى آن صادر كرد.(4)

بغداد ، به خاطر مركزيت در طول سده هاى مختلف ، مهم ترين و بزرگ ترين شهر ناحيه ميان رودان و عراق محسوب مى شود. اين شهر ، ريشه و اصالت ايرانى دارد . بكرى ، بغداد را نامى فارسى بر شمرده و معناى «باغ»، «بغ» و «داد» را بيان كرده است. وى ، پيشينه بغداد را يكى از روستاهاى ايرانى دانسته است كه ابوجعفر منصور آن را

ص: 82


1- . همان، ص 266.
2- . معجم البلدان، ج 1، ص 457.
3- . چنان كه پيش تر گذشت، مدّت اندكى نيز شهر انبار، پايتخت سفّاح گرديد.
4- . معجم البلدان، ج 1، ص 458.

غصب كرده و شهرش را بنا كرد.(1) ياقوت ، وجوه نام گذارى و اشتقاق بغداد را كه برگرفته از واژگان فارسى بر شمرده است. وى از بغداد با تعابيرى چون مادر دنيا و سرور شهرها ياد كرده است و بناى آن را از منصور دوانيقى ، خليفه عباسى دانسته است كه در سال 145 ق بناى آن را آغاز و در سال 149 ق در آن جا فرود آمد.(2)

حمد اللّه مستوفى نوشته است:

پادشاه ساسانى انوشيروان ، در صحراهاى ساباط نهروان ، باغى ساخته بود و آن را باغ داد ، نام نهاده بود . بغداد ، اسم عَلَم آن شد و اعراب آن را مدينة السلام خوانند و عجم ها ، زورا گويند. منصور ، خليفه دوم عباسى ، در سال 145 ق آن را بنا كرد. و مهدى و هارون ، سومين و پنجمين خليفه عباسى ، در عمران و توسعه بغداد كوشيدند .(3)

منصور ، پايتخت عباسيان را از هاشميه به بغداد ، شهر نوبنياد ، انتقال داد و اين شهر ، تا زمان معتصم ، هشتمين خليفه عباسى ، پايتخت عباسيان بود. وى پايتخت را به سامره انتقال داد و بعد از او هفت خليفه عباسى ، واثق، متوكّل، منتصر، مستعين، معتز، مهتدى و معتمد ، پايتختشان سامره بود.(4) يعقوبى مى نويسد:

پايتخت المعتمد (256 - 279 ق) ، سامرا بود و به بغداد منتقل كرد.(5)

ابن اثير نيز نوشته است:

المعتمد ، اوّلين خليفه عباسى بود كه پايتخت را از سامرا انتقال داد و ديگر هيچ كدام از خلفا به آنجا برنگشتند .(6)

ص: 83


1- . معجم ما استعجم، ج 1، ص 241.
2- . معجم البلدان، ج 1، ص 456.
3- . نزهة القلوب، ص 33.
4- . همان، ص 33 . مستوفى نوشته است: «خليفه شانزدهم، معتضد، پايتخت را از سامراء به بغداد باز آورد». امّا در بسيارى ديگر از منابع، انتقال پايتخت را به المعتمد نسبت داده اند .
5- . البلدان، ص 21.
6- . الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 455.

همچنين ابن كثير در شرح احوال المعتمد ، بدون اشاره به زمان انتقال پايتخت از سامره به بغداد، اين كار را در شمار اقدامات اين خليفه ذكر كرده است.(1) در مأخذى ، بدون ارائه مستندى، تاريخ انتقال پايتخت از سامراء به بغداد ، 278 ق ، يك سال پيش از درگذشت المعتمد ، ذكر شده است(2) و در يك مأخذ ديگر ، اين انتقال به وسيله المعتمد ، در سال 280 ق، نوشته شده است.(3) در حالى كه يك سال پيش از اين تاريخ ، خليفه مذكور درگذشته است.(4)

به نظر مى رسد با وجود انتقال پايتخت به سامراء از سوى المعتصم به سال 223ق،(5) بغداد به صورت مركز مهمّ تجارى و فرهنگى باقى ماند(6) و بعد از حدود چهار پنج دهه ، مجددا اين شهر، مركزيت كامل گذشته خويش را بازيافت.

2. قيام يحيى علوى

مقارن ايّام حيات كلينى ، در نيمه سده سوم و بخشى از نيمه اوّل سده چهارم، مصادف با ايّام مستعين ، معتز ، مهتدى ، و بخشى از دوران معتمد ، پايتخت ، سامراء بود و در زمان معتمد ، پايتخت به بغداد منتقل شد و تا ميانه سده هفتم ، همچنان به صورت پايتخت عباسيان باقى ماند. در اين ايّام ، اين شهر ، شاهد دگرگونى هاى سياسى فراوانى بود .

ص: 84


1- . البداية و النهاية، ج 11، ص 69.
2- . بغداد فى التاريخ، ص 98. در دانش نامه جهان اسلام نيز در مدخل بغداد، انتقال پايتخت را به سال 278 ق، به كتاب خطّى التبر المسبوك، صفى الدين اربلى، متن سده ششم، مستند كرده است. با مراجعه به نسخه اى از اين كتاب خطّى، متعلّق به كتاب خانه آية اللّه نجفى مرعشى رحمه الله ، اين مطلب، در آن جا يافت نشد.
3- . دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 12، ص 295.
4- . الكامل فى التاريخ ، ج 7، ص 455.
5- . البلدان، ص 21.
6- . همان جا . يعقوبى، از جمله به خراب نشدن بغداد و عدم نقصان بازارهاى بغداد در دوران انتقال پايتخت به سامراء، اشاره دارد.

بنا بر گزارش منابع تاريخى ، در سال 250 ق ، در زمان حكومت المستعين، يحيى بن عمر علوى قيام كرد.(1) ابن اثير نوشته است:

حتّى بغداديان او را براى خود سرپرست ساختند با اين كه پيوستن به علويان در ميان بغداديان سابقه نداشت. در كوفه نيز با او بيعت كردند. سرانجام وى در جنگ با سپاهيان عباسى ، شكست خورد و سرش را بريدند و نزد محمّد بن عبد اللّه بن طاهر فرستادند . مردم بغداد ، ضجّه كشيدند . آنان در باطن ، يحيى را بسيار دوست داشتند.(2)

مسعودى ، از محبوبيت فوق العاده وى در ميان مردم سخن گفته و نوشته است :

در قتل يحيى ، مردم بى تابى شديدى از خود نشان دادند و كوچك و بزرگ ، اندوهگين گشتند و دور و نزديك براى او مرثيه سرودند .(3)

3. جنگ خانگىِ ويرانگر در بغداد

يكى از عوامل مهم تحوّلات سياسى دوران دوم عباسى ، چيرگى تركان بر دستگاه خلافت عباسى بود كه به اين مهم ، در بخش تحوّلات سياسى عمومى جهان اسلام اشاره گرديد. مقطع ميانى سده سوم هجرى ، يكى از فرازهاى مهم و تأثيرگذار اين عامل سياسى به شمار مى رود. حوادث بسيارى در اين مقطع رخ داد. از جمله ، در سال 251 ق ، باغر ترك ، يكى از كارگزاران مهم عباسى ، كشته شد و اين قتل ، سرآمد شورش ها و دگرگونى هاى مهمّى گرديد . تداوم آشوب تركان به گونه اى بود كه المستعين ، خليفه وقت ، به همراهى وصيف، بغا، شاهك، احمد بن صالح و دليل ، از راه آبى و دجله ، راهى بغداد شدند.(4) مسعودى نوشته است:

مستعين ، وصيف و بغا ، در محرّم سال 251 ق ، در بغداد در منزل محمّد بن عبد اللّه

ص: 85


1- . تاريخ الطبرى، ج 9، ص 266؛ مروج الذهب، ج 4، ص 147؛ الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 129 مسعودى، تاريخ قيام يحيى را دو قول 248 و 250 ق آورده است.
2- . الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 126 - 129.
3- . مروج الذهب، ج 4، ص 148 - 149.
4- . الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 139.

بن طاهر فرود آمدند. قدرت در دست وصيف و بغا بود و المستعين بهره اى از قدرت نداشت .(1)

گروهى از سالاران تركان شورشى سامراء ، به بغداد نزد المستعين آمدند و از وى پوزش طلبيدند و خواهان بازگشت به سامراء گرديدند. رفتار خشونت بار محمّد بن عبد اللّه بن طاهر به هنگام مذاكره با يكى از حاضران به نام بايى بك ، با مبالغه بيشتر در ميان تركان منتشر گرديد و موجب خشم و رنجش خاطر آنان گشت و آنها از آمدن المستعين نيز نااميد شدند. تركان ، تصميم به بركنارى المستعين ، فرزند محمّد بن المعتصم ، گرفتند . آن گاه آنها همداستان شدند تا المعتز ، پسر متوكّل را به تخت خلافت بنشانند. المعتز ، به وسيله المستعين ، در سامراء زندانى بود. وى را از زندان بيرون آوردند و با او به عنوان خليفه بيعت كردند.

چون خبر بيعت با المعتز و نصب نمودن كارگزاران از سوى وى ، به ابن طاهر رسيد ، دستور داد كه از رسيدن خوار و بار به مردم سامراء جلوگيرى كنند و به محاصره اقتصادى سامراء ، از شمال و جنوب ، يعنى ناحيه موصل و بغداد ، پرداخت ؛ حتّى يك كشتى را متوقّف كردند كه ناخدايش فرار كرد و كشتى در بغداد غرق شد. وى به جمع نيرو نيز اقدام كرد.(2)

رويارويى خليفه قديم و جديد ، به جنگ تمام عيارى ميان سامراء و بغداد انجاميد ؛ جنگى خانگى ، ميان دو گروه از عباسيان كه از مهم ترين جنگ هايى است كه بغداد در تاريخ خود با آن روبه رو بوده است.

المستعين ، به ابن طاهر دستور داد براى تقابل با نيروهاى شورشى ، دور بغداد را حصار بكشند و به حفر خندق اقدام كنند و با آرايش و تجهيزات جنگى در دفاع از بغداد بكوشند. وى به كارگزاران خراج تمام شهرها نوشت تا خراج را به بغداد

ص: 86


1- . مروج الذهب، ج 4، ص 145.
2- . همان، ص 162؛ الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 141 - 143.

بفرستند و به سامراء هيچ نفرستند. نيز از تركان و لشكريان خواست كه بيعت با المعتز را نقض كنند. ميان المعتز و ابن طاهر، مكاتبات و نامه نگارى هايى رخ داد. وى از ابن طاهر مى خواست كه با او بيعت كند و ابن طاهر از وى مى خواست كه با المستعين بيعت نمايد. ابن طاهر، فرمان داد تا آب در كوى و برزن «انبار» و «بادوريا» رها كنند تا دست ترك ها از انبار كوتاه شود. و تلاش هاى ديگرى در يارگيرى انجام گرفت.

نيروهاى المعتز، با پنجاه هزار نفر به فرماندهى برادرش احمد بن متوكّل، مشهور به الموفّق كه از فرماندهان مشهور بنى عباس به شمار مى رود، در هفت روز مانده از محرم، راهى نبرد با المستعين و محمّد بن عبد اللّه بن طاهر در بغداد گرديدند. المعتز،

گرداندن كارها را به كلباتكين ترك وانهاد. با لشكرى پنجاه هزار نفرى از تركان و فرغانيان، به همراه دو هزار از مغربيان، در هفتم صفر، الموفّق و سپاه او به دروازه شماسيه در بغداد رسيدند. جنگ وحشتناك و طولانى و ويرانگرى در بغداد و انبار رخ داد. اين جنگ، نزديك به يك سال طول كشيد و تعداد زيادى از طرفين كشته شدند و بارها سپاهيان بغداد پيروزى هاى چشمگيرى به دست آوردند. امّا دامنه جنگ، به شهر انبار در غرب بغداد كشيده شد. در اين جنگ، سپاهيان بغداد شكست سختى را متحمّل و مجددا سازماندهى شدند. در طول محاصره بغداد، بخشى از خانه ها، فروشگاه ها و باغ هاى بيرونى شرق اين شهر، بنا بر ضرورت هاى دفاعى تخريب شد و محلّه هاى شماسيه، رصافه و مخرّم، به سختى آسيب ديدند. در ادامه جنگ، نيروهاى المعتز، نيرومند شدند و نيروهاى المستعين، ضعيف گرديدند و آشوب همه جا را فرا گرفت.

محمّد بن عبد اللّه بن طاهر، سر دسته بغداديان، با مشاهده وضعيت پيش آمده، به المعتز گرايش پيدا كرد و با وى مكاتبه كرد و تمايل نشان داد كه با خلع المستعين، آشتى برقرار شود. مردم بغداد وقتى دانستند كه صلح، با عزل المستعين برقرار خواهد شد، سر به شورش برداشتند و اين كار را زشت شمردند و خواهان حكومت

ص: 87

المستعين و يارى وى بود. ابن طاهر، المستعين را برفراز قصر به مردم نشان داد. خليفه خطاب به مردم، بركنارى خود از خلافت را تكذيب كرد و از ابن طاهر تشكّر نمود. امّا پس از آن، ابن طاهر و الموفّق در شماسيه بغداد، به خلع المستعين از خلافت

توافق نمودند و شخص المستعين نيز در سوم محرم 252 ق، خود را از خلافت خلع كرد و در روز جمعه، چهارم محرم 252 ق، خطبه خلافت در بغداد، به نام المعتز خوانده و تمام لشكريان با خليفه جديد بيعت كردند. در ششم محرم اين سال نيز دويست كشتى خواربار و چهارپا به بغداد رسيد.(1)

المعتز، وليعهد و برادر خود، المؤيّد، و برادر ديگرش، ابواحمد الموفّق را به زندان انداخت؛ زيرا شنيده بود كه مؤيّد، عليه او كوشش مى كند. المؤيّد را چهل عصا زد تا خود را از ولايتعهدى خلع كرد. تا آن كه شنيد جماعتى از تركان هم رأى شده اند كه المؤيّد را از زندان بيرون آورند، دستور داد او را كشتند و پس از اين اقدام، ابواحمد را نيز به بصره فرستاد.(2)

در سال 253 ق، وصيف ترك، كشته شد و پسرش صالح، به جاى وى نشست. و در سال 254 ق نيز بغا صغير، از فرماندهان ترك، توسّط مغاربه، در سامراء كشته شد و سرش را به بغداد فرستادند تا بر پل اين شهر نصب كردند. وقتى تركان ديدند كه المعتز، با حيله و تدبير، سران ترك را مى كُشد و در صدد سلطه گروه هايى غير آنان، چون فراغنه و مغاربه است، تمامى تركان بر خلع المعتز، همداستان شدند و به سركردگى صالح بن وصيف، پيش مى رفتند و او را باز داشت نموده و با شكنجه وادار نمودند خود را از خلافت خلع كند و سرانجام او را كشتند. تركان، المهتدى را از بغداد فرا خواندند و بر خلافت نشاندند.(3)

ص: 88


1- . ر.ك: تاريخ الطبرى، ج 9، ص 283 - 361؛ مروج الذهب، ج 4، ص 162 - 165؛ الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 143 - 167.
2- . مروج الذهب، ج 4، ص 176.
3- . همان، ص 177.

حوادث سامراء و شورش تركان، موجب عكس العمل بغداديان گرديد. در آخر رجب 255 ق، در بغداد، همگان شورش كردند و بر سليمان بن عبد اللّه تاختند؛ زيرا كه نامه المهتدى رسيده بود كه براى وى از بغداديان بيعت بستانند. و مردم بغداد، از عزل و نصب خليفه قديم و جديد از سوى تركان، به شدّت ناخشنود بودند. از سوى سليمان، به مردم گفته شد كه هنوز گزارشى از سامراء در بر كنارى خليفه به ما نرسيده است و آنها باز گشتند. فرداى آن روز، جمعه، مردم دوباره آمدند و در بغداد خطبه به نام المعتز خوانده شد و مردم شنبه آمدند، ابواحمد موفّق را خليفه خواندند و به بيعت با او فرا خواندند. از سامراء پولى به بغداد فرستاده شد كه با المهتدى بيعت كنند. توزيع پول ها، موجب خشنودى آنها را در پى داشت و در هفتم شعبان 255 ق، با المهتدى بيعت كردند و آشوب بغداد فرو نشست.(1)

در رمضان 255 ق، مردم و سپاه بغداد، بر محمّد بن اوس بلخى و نيروهاى همراه وى كه مرتكب تظاهر به فحشا و دست اندازى قهرآميز عليه نواميس و نوجوانان شده بودند، شورش كردند و خانه او و اوباش هاى همراهش را غارت كردند. كالاى غارتى از منزل ابن اوس، دو ميليون درهم ارزش داشت.(2)

حكومت المهتدى، كمتر از يك سال به طول انجاميد و وى نيز بنا بر روايتى، به انتقام كشتن «بايكيال» از فرماندهان ترك توسط پسر عموى او، در رجب 256 ق كشته شد.(3)

4. دوران المعتمد

پس از وى، المعتمد به خلافت نشست. خلافت المعتمد، 23 سال و تا رجب 279 ق به طول انجاميد.(4) در بخشى از اين دوران، درگيرى هاى دهشتناك صاحب زنج در

ص: 89


1- . الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 199.
2- . همان، ص 201.
3- . مروج الذهب، ج 4، ص 186.
4- . همان، ص 198.

جنوب عراق جريان داشت و تحوّلات سياسى گسترده اى نيز در مناطق مختلف جهان اسلام در حال رخ دادن بود. امّا سامراء و بغداد، ثبات سياسى داشتند و تنش هاى محدودى از آن گزارش شده است. در اين دوره، مركز خلافت مجددا به بغداد بازگشت(1) و تا ميانه سده هفتم و انقراض عباسيان به صورت پايتخت باقى ماند.

در اواخر دوران المعتمد، تشنّجاتى در بغداد رخ نمود.(2) يكى از مهم ترين اين ناآرامى هاى سياسى، حوادث سال 278 ق است. الموفّق، برادر و وليعهد المعتمد، فرمانده مشهور عباسى، قبل از برادرش مُرد.(3) المعتمد، مردى بى كفايت بود و از زندگى، خوش گذرانى و لهو و لعب را اختيار كرده بود و كارها در دست برادرش الموفّق بود، به طورى كه وى اوّلين خليفه اى است كه توسط اين برادر و وليعهدش زندانى شد.(4) پس از درگذشت الموفّق، براى تصاحب مقام ولايتعهدى، در بغداد درگيرى پيش آمد و طرفداران الموفّق، پيروز شدند و براى المعتضد، پسر وى، به عنوان وليعهد بيعت گرفته شد كه پس از المفوّض، پسر المعتمد، به خلافت برسد.(5)

در محرم 279 ق، المعتمد، پسرش را از ولايتعهدى، خلع و ابى العباس احمد بن الموفّق، مشهور به المعتضد را به ولايتعهدى خود انتخاب كرد و نام المفوّض را از سكّه، خطبه، نامه نگارى ها و ديگر چيزها انداختند(6) و در رجب 279 ق، المعتمد درگذشت(7) و گفته شده است كه او با زهر كشته شد. از آن پس، المعتضد به خلافت نشست.(8)

ص: 90


1- . البداية و النهاية، ج 11، ص 69.
2- . الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 433 و 441.
3- . همان، ص 441 - 444.
4- . مروج الذهب، ج 4، ص 211.
5- . الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 441 - 444.
6- . همان، ص 452.
7- . تاريخ الطبرى، ج 10، ص 29.
8- . مروج الذهب، ج 4، ص 230.

5. بازيابى قدرت عباسيان

المعتضد، يكى از خلفاى نيرومند عباسى است. از وى به عنوان سفّاح ثانى، يعنى مجدّد دوم دودمان عباسيان، نام برده شده است.(1) مسعودى مى نويسد:

در ايّام المعتضد، فتنه ها آرام شد و صلح تمام ديار را فرا گرفت و جنگ ها برطرف شد و اجناس و نرخ ها ارزان گشت. تمام مخالفان با او آشتى كردند و شرق و غرب بر او گشوده گشت. وى مردى بخيل، حريص، كم رحم، خون ريز و سفّاك بود. او سياه چالى بنا كرده بود كه در آن انواع شكنجه ها برقرار بود. اين خليفه، بيت المال را از انواع پول، سيم، زر و چهارپايان مختلف انباشته بود.(2)

المعتمد، پس از بازگشت از سامراء، به بغداد در قصر حسنى سكونت گزيد. المعتضد، در 280 ق، اين كاخ را بازسازى كرد و اراضى آن را توسعه داد و ساختمان هاى جديدى به آن افزود و براى حفاظت از اين بناها ديوارى پيرامون آنها ساخت كه اين محوّطه، به دار الخلافه شهرت يافت.(3) يكى از قصرهاى المعتضد، ثريّا نام داشت كه چهارصد هزار دينار براى آن هزينه كرد. طول اين كاخ، سه فرسخ بود.(4) المعتضد، حدود نُه سال و نُه ماه حكومت كرد و در ربيع الثانى 289 ق، در كاخ مشهور حسنى در بغداد، درگذشت و در خانه محمّد بن عبد اللّه بن طاهر، در اين شهر مدفون گشت.(5) ايّام وى، دوران ثبات و اقتدار سياسى عباسيان و در نتيجه موجب سيادت سياسى بغداد بر بخش بزرگى از جهات اسلام گرديد.

پس از درگذشت المعتضد، فرزندش على، ملقّب به المكتفى باللّه به خلافت رسيد. وى حدود شش سال و نيم حكومت كرد و به سال 295 ق، در كاخ حسنى بغداد

ص: 91


1- . تتمّة المنتهى، ص 372.
2- . مروج الذهب، ج 4، ص232 و 233.
3- . تاريخ بغداد، ج 1، ص109؛ المنتظم، ج 12، ص 335.
4- . مروج الذهب، ج 4، ص 232.
5- . همان، ص 273؛ تاريخ الطبرى، ج 10، ص 86 .

درگذشت. وى دستور داد زندان هاى شكنجه را خراب و اراضى آن را به صاحبانش برگردانند و زندانيان را آزاد كنند. او اموالى بين مردم توزيع نمود كه قلوب مردم به وى گرايش پيدا كرد و دعاگوى او زياد شد. امّا وى در اين رفتار، ثابت قدم نماند و فرمان داد كاخى را در ناحيه شَماسيّه بغداد، در برابر قُطرَبُّل بنا كنند. به اين جهت، املاك زياد و مزارعى را غصب كرد. نفرين زيادى عليه او انجام گرفت و هنوز ساخت كاخ به پايان نرسيده كه المكتفى درگذشت.(1) ايّام خلافت اين خليفه نيز از دوران سكون سياسى بغداد به شمار مى رود.

6. دوران بى ثباتى سياسى

در سال 295 ق، پس از درگذشت المكتفى، برادر خردسالش المقتدر، بر كرسى خلافت تكيه نمود(2) و با خلافت وى، آرامش شانزده ساله خلافت پدر و برادر بزرگ ترش سپرى شد و يكى از دوران پر التهاب سياسى در عصر عباسيان آغاز گرديد.

المقتدر، در سال 295 ق، در سيزده سالگى به خلافت رسيد و پس از 25 سال خلافت، در 320 ق كشته شد.(3) در اين نوشتار، به كلّيات ايّام وى اشاره و برخى از حوادث مهمّ، به اجمال بيان شده است. به قدرت رسيدن اين خليفه، شگفت آور است. برنامه هاى جدّى زيادى براى جلوگيرى از به قدرت رسيدن وى طراحى و اعمال گرديد ولى هيچ كدام به ثمر نرسيد.(4) مورّخان، عصر المقتدر را به جز در مواردى، از بدترين فرازهاى تاريخ بغداد ذكر كرده اند. ناامنى، آشوب، گرانى و آتش سوزى هاى برخى از محلاّت بغداد و از همه مهم تر، بى ثباتى سياسى و تغيير وزرا و كارگزاران

ص: 92


1- . مروج الذهب، ج 4، ص 281 و 282.
2- . المنتظم، ج 13، ص 60.
3- . همان، ص 60 و 309.
4- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 18.

و دخالت زنان حرم سرا در امور كشورى، از شاخص هاى ويژه اين دوره است.(1)

در ايّام المقتدر، وزرا و كارگزاران، مدام در حال تغيير بودند. فهرست وزراى وى، بلند و طولانى است: عباس بن حسن، على بن محمّد بن موسى بن الفرات، محمّد بن عبيد اللّه بن يحيى بن خاقان، على بن عيسى بن داوود بن جراح، على بن محمّد الفرات (بار دوم)، حامد بن عباس، على بن محمّد الفرات (بار سوم)، عبد اللّه بن محمّد بن عبيد اللّه الخاقانى، احمد بن عبيد اللّه الخصيبى، على بن عيسى (بار دوم)، ابوعلى محمّد بن على بن مقله، سليمان بن الحسن بن مخلد، عبيد اللّه بن محمّد الكلواذى (الكلوذاتى)، حسين بن قاسم بن عبيد اللّه بن سليمان بن وهب، والفضل بن جعفر بن موسى بن الفرات.(2)

سه بار هم در ايّام المقتدر، عليه او كودتا به وقوع پيوست كه دوتاى آن نافرجام بود و كودتاى سوم منجر به قتل وى گرديد. در ذى قعده 295 ق، پس از درگذشت المكتفى، براى گزينش خليفه جديد، ميان دولتمردان عباسى ديدگاه هاى متفاوتى وجود داشت. برخى به خلافت عبد اللّه بن المعتز و بعضى به ديگر خليفه زادگان عباسى، تمايل داشتند و برخى نيز از جمله ابن فرات، به خلافت المقتدر. بعد از رايزنى، كفّه هواداران المقتدر، سنگين تر گرديد و وى به خلافت برگزيده شد.(3) امّا مخالفان او آرام نگرفتند و در پنجمين ماه خلافت وى، در ربيع الاوّل 296 ق، اقدام به يك كودتا كردند كه با شكست سختى مواجه گرديدند و بسيارى از كودتاگران، كشته و يا گريختند و بغداد به صحنه كشتار و غارت تبديل گرديد. طرّاحى اين كودتا، از آغاز حاكميت المقتدر در جريان بود و يكى از سران گروه كودتا، عباس بن حسن، اوّلين

ص: 93


1- . در ادامه اين نوشتار، نمونه هايى مستند از ويژگى هاى گفته شده آمده است.
2- . مروج الذهب، ج 4، ص 304 و 305؛ المنتظم، ج 13، ص 60 و 61 (در تجارب الاُمم، ج 5 ، ص 291 و تاريخ الفخرى، ص 273 وزير عبيد اللّه بن محمّد، با نسبت الكلوذانى آمده است).
3- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 9.

وزير المقتدر بود كه پيش از مبادرت به كودتا، از رأى خود برگشت و در شمار اوّلين قربانيان كودتا قرار گرفت.(1)

در منابع تاريخى، در ذيل حوادث سال 296 ق، به تفصيل از اين حادثه سياسى ياد شده است كه فشرده اى از آن چنين است: در اين سال، گروهى از فرماندهان، قضات و كتّاب، تصميم گرفتند كه المقتدر را از خلافت بركنار كنند و عبد اللّه بن المعتز را روى كار آورند. اين موضوع را به اطّلاع ابن المعتز رساندند و او پذيرفت. در رأس اين ماجرا، عباس بن حسن، وزير المقتدر، محمّد بن داوود بن جراح، و ابوالمثنى احمد بن يعقوب قاضى قرار داشت و از سالاران و فرماندهان، حسين بن حمدان، بدر الاعجمى، و وصيف بن سوارتكين. از ميان اين عده، ديدگاه عباس بن حسن وزير، به كودتا تغيير كرد و او خواسته خود را در تداوم همكارى با المقتدر يافت.(2)

امّا ديگران در انجام كودتا اصرار داشتند. از ميان اين گروه، حسين بن حمدان، بدر الاعجمى، و وصيف، كشتن وزير را به بر دوش گرفتند. در بيستم ربيع الاوّل 295 ق، هنگامى كه وزير راهى بستان بود، خود را به او رساندند و وى و همراهش فاتك معتضدى را كشتند. حسين بن حمدان، پس از قتل وزير، به سوى جايگاه ورزشى المقتدر كه در آنجا سرگرم بازى بود، شتافت و وى را آنجا نيافت. همان جا بود كه المقتدر، پس از اطّلاع از كشته شدن وزير و فاتك، به كاخ خويش شتافت و درها را بست. و حسين بن حمدان پشيمان شد كه چرا ابتدا المقتدر را نكشته است.(3)

بعد از فرار المقتدر به درون كاخ و كشته شدن وزير، المقتدر از سوى كودتا گران بر كنار شد. آنها ابن معتز را آوردند و با او براى خلافت بيعت كردند. محمّد بن سعيد الازرق، عهده دار كار بيعت گرفتن براى خليفه جديد بود. مردم، سالاران، فرماندهان

ص: 94


1- . همان، ص 14.
2- . همان جا.
3- . همان، ص 15.

و اصحاب دواوين، جز ابو الحسن بن فرات و خواص المقتدر، براى بيعت حاضر شدند. ابن معتز، المرتضى باللّه، لقب يافت و محمّد بن داوود بن جراح را به وزارت گماشت و ديوان ها را به على بن عيسى سپرد. او به المقتدر فرمان داد كه قصر خلافت را ترك كند. المقتدر با اظهار اطاعت، تا شب مهلت خواست.(1)

فرداى آن روز به هنگام بامداد، حسين بن حمدان، به كاخ خلافت رفت. مدافعان المقتدر با او جنگيدند و او در پايان روز، از جنگ كنار كشيد و با خانواده و دارايى خود، از بغداد به موصل رفت. معلوم نشد انگيزه اين كنش او چه بود. از سالاران، جز مونس خادم، مونس خازن، غريب الخال و گروهى از اطرافيان، كسى در كنار المقتدر نماند. وى مى خواست كاخ را ترك كند، يكى از اطرافيانش اظهار داشت ما هرگز خلافت را تسليم نخواهيم كرد مگر در صورت ناچارى و براى دفع كودتاچيان تلاش خواهيم كرد. تصميم گرفتند كه از راه آبى و دجله به سوى اقامتگاه ابن معتز بروند و در آنجا با او نبرد كنند. المقتدر، سلاح و زره در اختيارشان گذاشت. آنها از راه دجله، به سوى كاخ ابن معتز رفتند و به آنجا رسيدند.

چون اطرافيان ابن معتز، انبوه مهاجمان را ديدند به هراس افتاده و قبل از رسيدن نيروها به آنان، گريختند. ابن معتز نيز به همراه وزيرش چون اوضاع را چنين ديدند، راه فرار را در پيش گرفتند. به هنگام فرار، يكى از غلامانش فرياد مى زد: براى خليفه

بربهارى خود دعا كنيد. حسن بن قاسم بن عبد اللّه بربهارى، پيشواى حنبليان و از سنّى هاى افراطى بود. ابن معتز مى خواست با اين سخن، از هوادارى و كمك حنابله بغداد بهره مند گردد.

عبد اللّه بن معتز و همراهان او، از بغداد به سوى صحرا رفتند و قصد عزيمت سوى سامراء داشتند و گمان مى كردند كه سپاهيانى كه با وى بيعت كرده اند به دنبال آنها

ص: 95


1- . همان جا.

آمده و به آنان خواهند پيوست، ولى هيچ كس از آنان چنين نكردند. رأى اين دو، دگرگون شد و به بغداد برگشتند و محمّد بن داوود، در خانه خود پنهان شد و ابن معتز و غلامش، به خانه ابوعبد اللّه بن جصاص پناه آوردند و بيعت كنندگان با ابن معتز، پنهان شدند. شورش، تاراج و كشت و كشتار در بغداد پديد آمد و عيّاران و اوباش، خانه هاى مردم را غارت كردند.

فرمانده نيروهاى انتظامى بغداد، ابن عمرو، كه در كودتا شركت كرده بود ، گريخت. برخى از شخصيت ها، بازداشت شده و آزاد شدند ؛ امّا قاضى المثنى احمد بن يعقوب، بازداشت و اعدام گرديد. محلّ اختفاى ابن معتز و وزيرش معلوم شد و هر دو بازداشت و كشته شدند. حسين بن حمدان نيز بخشيده شد و به حكومت قم منصوب شد. المقتدر، پيكى به سوى ابوالحسن بن فرات، وزير شيعى كه پنهان بود فرستاد و او را به وزارت گماشت و خلعت داد. ابن فرات، از مدافعان خلافت المقتدر بود.(1) ابن اثير مى نويسد:

از شگفتى هاى اين كودتا، همكارى ابن معتز و حسين بن حمدان است؛ زيرا حسين بن حمدان، شيعه متعصّبى بود كه به على عليهم السلام و خاندان او علاقه شديد داشت. از طرفى ابن معتز، از ناصبيان افراطى و مخالفان تند امير مؤمنان عليهم السلام به شمار مى رفت .(2)

در ذى حجه 299 ق، ابن فرات، دستگير و اموال وى و يارانش را به تاراج بردند. دستگيرى او، موجب شورش در بغداد گرديد و سه روز، بغداد ناآرام بود. پس از ابن فرات، المقتدر، ابوعلى محمّد بن يحيى بن عبيد اللّه بن يحيى بن خاقان را وزارت داد.

ويژگى هاى وى، نماد يك مديريت ضعيف و فاسد بود. در برخورد با مردم، طورى تواضع مى كرد كه كسب محبوبيت كند. فرزندان او در كارها مداخله كرده و بر وى تحكّم مى كردند و رشوه مى گرفتند. از نمونه مديريت وى اين كه در مدّت بيست روز،

ص: 96


1- . همان، ص 16؛ تجارب الاُمم، ج 5 ، ص 55 - 64؛ المنتظم، ج 13، ص 79 - 81 .
2- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 18.

هفت والى براى كوفه عوض كرد.(1)

در 307 ق، در زمان وزارت حامد بن عباس، نرخ جنس و طعام گران شد. تمام طبقات مردم، از عامّ و خاص، شورش كرده و منبرها را شكستند؛ زيرا حامد، با سالاران و ملاّكين، غلّه را احتكار كرده بودند. شورشيان، انبار و دكان ها را غارت كردند، دو پل را در بغداد آتش زدند و زندان را شكستند، زندانيان را آزاد كردند و خانه رئيس نيروى انتظامى را غارت كردند. مردم، المقتدر را كه سوار قايق شده بود، سنگباران كردند. وى با اقدامات نظامى توأم با مدارا، فتنه را خاموش كرد. او دستور داد انبارهاى گندم را گشودند و به نرخ ارزان فروختند. در همين سال، يعنى 307 ق، حريقى در كرخ بغداد رخ داد و بسيارى از خانه ها و مردم سوختند.(2)

در اين سال، يعنى 311 ق، المقتدر، حامد بن عباس، و على بن عيسى را از وزارت و رياست ديوان بر كنار كرد و ابوالحسن بن فرات را خلعت داد و براى سومين بار، به وزارت منصوب كرد.(3) به نظر مى رسد اين انتصاب، در جهت ساماندهى امور اقتصادى بوده است. چون ابن فرات، از ديوانسالاران كارآمد در زمينه امور مالى بوده است. سرانجام، ابن فرات و پسرش محسن، در 312 ق، دستگير و پس از مصادره اموال، اعدام شدند.(4) ابن مسكويه و ابن اثير، شخصيت ابن فرات را مى ستايند و علّت قتل وى را رفتارهاى نامناسب پسرش محسن و تلاش جمعى از رقيبان متنفّذ وى در دربار خلافت عباسى مى دانند.(5)

ابوالحسن بن فرات، وزيرى كاردان و خاصه در امور مالىِ دولت، بسيار ماهر بود.

ص: 97


1- . همان، ص 63؛ وفيات الأعيان، ج 3، ص 421 (در تاريخ الفخرى، ص 267، آمده است: «در يك روز، از نوزده نفر، رشوه گرفته و براى سمت ناظر، به كوفه فرستاد!»).
2- . الكامل فى التاريخ ، ج 8 ، ص 121.
3- . همان، ص 139.
4- . وفيات الأعيان، ج 3، ص 423؛ تجارب الاُمم، ج 5 ، ص 206.
5- . تجارب الاُمم، ج 5 ، ص 181؛ الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 154.

وى به تشيّع گرايش داشت و حمايت او از شيعيان، سبب افزايش شمار اماميّه در آن روزگار شد.(1) شيخ طوسى، از امّ كلثوم، دختر نايب دوم، روايت كرده است كه اموالى از سوى وزرا و رؤساى شيعه، مثل آل فرات، به حسين بن روح مى رسيد.(2) گفتنى است كه بخشى از وزارت ابوالحسن بن فرات، هم زمان با نيابت حسين بن روح نوبختى، سومين نايب خاص حضرت مهدى«عج» بوده است كه از 305 تا 326 ق، در اين سمت به انجام وظيفه اشتغال داشته است.(3)

در 315 ق، خبر حمله سپاهيان قرامطه به غرب عراق، موجب وحشت و آشفتگى گرديد. سپس اخبار پيروزى اين گروه به بغداد رسيد. عموم مردم، از عام و خاص را سخت ترساند و مى خواستند كه به حلوان (سر پل ذهاب امروز) و همدان گريخته و پناه ببرند. فراريان كوفه، وارد بغداد شدند، همه برهنه، گرسنه و خسته بودند.(4)

در سال 316 ق، جنگى بين نازوك، فرمانده نيروى انتظامى و هارون بن غريب كه پسر دايى المقتدر بود، در گرفت. اين جنگ، براى به چنگ آوردن يك نوجوان بود. در اين جنگ، جمعى از طرفين كشته شدند. اين جنگ، موجب تيرگى روابط المقتدر و مونس، فرمانده متنفّذ ترك و بسيار وفادار وى گرديد.(5)

در سال 317 ق، دومين كودتا عليه المقتدر، از سوى مونس خادم، به وقوع پيوست، امّا خليفه در كودتا جان سالم به در برد و مجددا بر اريكه قدرت تكيه نمود؛(6) امّا سرانجام سومين كودتا در شوال 320 ق، به ثمر نشست. اين كودتا، توسّط مونس خادم انجام گرفت و به پيروزى كودتاگران انجاميد و المقتدر در جنگ با

ص: 98


1- . دانش نامه ايران، ج 1، ص 261.
2- . الغيبة، ص 237.
3- . همان، ص 223 و 238.
4- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 171.
5- . همان، ص 187 - 188.
6- . تجارب الاُمم، ج 5، ص 271.

مونس، در دروازه شماسيّه در شرق بغداد، به قتل رسيد و مردم جنازه او را دفن كردند.(1) در اين زمان، ابوالفتح فضل بن جعفر، از خاندان شيعى آل فرات، معروف به «ابن حنزابه»، به وزارت اشتغال داشت كه پنهان گرديد.(2)

7. دوران ضعف خلافت

فرداى قتل المقتدر، دو روز مانده به آخر شوال سال 320 ق، محمّد بن احمد معتضد، برادر خليفه مقتول، ملقّب به القاهر، به خلافت رسيد. وى مردى متلوّن مزاج و خشن بود و با مخالفان خود با خشونت شديد رفتار مى كرد. خاندان المقتدر را بازداشت و شكنجه كرد و مادر وى را نيز با وضع فجيعى كشت. او گروهى از سران دولت همچون مؤنس خادم، يليق و پسرش على را كشت.(3)

ابويعقوب اسحاق بن اسماعيل نوبختى، فرزند ابوسهل نوبختى، شيخ المتكلّمين اماميّه است. وى يكى از رجال سياسى پر سابقه اواخر دوران دوم عباسى است. ابويعقوب، به عنوان يكى از شخصيت هاى سياسى دستگاه خلافت عباسى، به هنگام انتخاب جانشين المقتدر، با تداوم خلافت در خاندان خليفه مقتول، مخالفت و از حكومت القاهر جانبدارى كرد. او با اين اقدام خود، ناخواسته حكم قتل خويش را صادر كرد؛ زيرا القاهر، مردى سخت گير بود و برخى از اميران دستگاه خلافت را كشت و از جمله به بهانه اى واهى و بدون ارجگذارى از حمايت هاى ابويعقوب از خلافتش، او را در 322 ق در چاهى افكنده و زنده به گور كرد.(4)

خشونت القاهر موجب گرديد كه در پنجم جمادى الاوّل 322 ق، برخى از

ص: 99


1- . همان، ص 321.
2- . المنتظم، ج 13، ص 61؛ تتمّة المنتهى، ص 384.
3- . مروج الذهب، ج 4، ص 312 - 313.
4- . تجارب الاُمم، ج 5 ، ص 375؛ الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 244؛ شذرات الذهب، ج 4، ص 111.

صاحبان قدرت، با حيله به خانه او ريخته و او را بازداشت و دو چشمش را كور كرده و از خلافت خلع نمودند.(1)

در ششم جمادى الاولى 322 ق، پس از خلع القاهر، محمّد بن جعفر المقتدر، ملقّب به الراضى باللّه، به كرسى خلافت نشست. وى پس از نزديك به هفت سال حكومت، در 329 ق در گذشت.(2) يعنى سالى كه غيبت صغرا به پايان رسيد(3) و درگذشت شيخ كلينى بنا بر قولى در اين سال رخ نمود.(4)

عصر الراضى، از دوران ضعف و سستى خلافت عباسى است. بويژه تحوّل در ساختار سياسى و ظهور نظام امير الامرايى(5) در 324 ق، از حوادث بسيار مهم شهر بغداد، مركز خلافت عباسى، به شمار مى رود. به دنبال ايجاد اين سيستم، زنجيره اى از درگيرى هاى پى در پى، ميان رجال سياسى متنفّذ حكومت عباسى به وجود آمد كه هر يك از آنان براى تصاحب قدرت و رسيدن به امير الامرايى كوشش مى كرد. ابن اثير نوشته است كه در دوران الراضى، جز بغداد و توابع آن، در دست خليفه نماند و حكومت به تمامى در دست ابن رائق بود و خليفه هيچ قدرتى نداشت. آن گاه از مناطق مختلف جهان اسلام و حاكمان آنها نام مى برد. همانند آل بويه، آل زيار، سامانيان، حمدانيان، اخشيديان، امويان اندلس و قرمطيان.(6)

جنگ ها و رقابت هاى تنگاتنگ سياسى و نظامى در روزگار الراضى، ميان بريديان، حمدانيان، آل بويه و امراى ترك حاكم در عراق، و هزينه هاى سنگين اين پيكارها و مداخله نظاميان در سياست، بغداد و دستگاه هاى ادارى و اقتصادى را با بحران هاى

ص: 100


1- . مروج الذهب، ج 4، ص 313.
2- . همان، ص 322؛ المنتظم، ج 13، ص 403.
3- . الإرشاد، ص 346.
4- . رجال النجاشى، ص 377.
5- . تجارب الاُمم، ج 5 ، ص 444؛ تاريخ الفخرى، ص 282.
6- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 323.

شديد اقتصادى و سياسى و گاه با شورش ها مواجه ساخته بود.(1)

وضعيت ضعيف سياسى و اقتصادى، الراضى را بر آن داشت كه يكى از مقامات ارشد نظامى را به نام محمّد بن رائق كه در زمان المقتدر مدّتى رياست نيروى انتظامى بغداد و حجابت دربار را داشت و پس از آن حاكم واسط و بصره گرديد،(2) فرا خواند، زمام كارها را به او سپرد و منصب امير الامرايى بغداد را به او تفويض كرد. اين منصب، يعنى اعطاى اختيارات وسيع اداره امور لشكرى و كشورى. از آن پس، نام امير الامرا را در خطبه مى آوردند.(3)

نظام جديد سياسى، يعنى منصب امير الامرايى، پى آمدهايى را در پى داشت. قدرت خليفه، تضعيف گرديد و از خلافت، فقط نامى باقى ماند و آنچنان كه ابوعلى مسكويه نوشته است، ديوان ها و وزارت، به كلّى از كار افتاد و بيت المال تباه شد.(4) اين، يعنى به هم خوردن نظام اقتصادى و ادارى كشور.

ابن رائق كه با وعده تقبّل هزينه هاى نظامى و سياسى نظام خلافت بغداد، اختيارات وسيع اداره كشور را به دست آورده بود،(5) نتوانست بر بحران ها فائق آيد. وى به جنگ با رقباى ديرين پرداخت و امور بغداد را بيش از پيش نابسامان كرد. بريديان اهواز، با او جنگيدند(6) و بجكم ترك، يكى از امراى ارشد نظامى و يكى از فرماندهانش، عليه وى شوريد و در انديشه تصرّف بغداد افتاد.

در اين ميان، ابن مقله وزير كه درگير نزاعى سخت با ابن رائق بود، در نامه به بجكم، وى را تشويق به گرفتن مقام ابن رائق كرد و از خليفه خواست كه ابن رائق

ص: 101


1- . همان، ص 282 به بعد.
2- . صلة تاريخ الطبرى، ص 125 و 142؛ الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 322 و 323.
3- . تجارب الاُمم، ج 5 ، ص 442؛ تاريخ الفخرى، ص 282.
4- . تجارب الاُمم، ج 5، ص 444؛ الكامل فى التاريخ، ج 8، ص 323.
5- . تجاب الاُمم، ج 5، ص 424 و 442.
6- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 333.

را بازداشت كرده و مقام امير الامرايى را به بجكم تفويض كند. ابن مقله، در اين ميان، به دستور خليفه، دست و زبانش بريده شد و به شيوه بدى محبوس گرديد و در حبس، جان باخت.(1)

شورش بجكم، تداوم يافت. وى در 326 ق، به سوى بغداد آمد. ابن رائق كه توان مقاومت در خود نمى ديد، بغداد را ترك كرد و بجكم وارد اين شهر شد و مورد استقبال الراضى قرار گرفت. خليفه، منصب امير الامرايى را به وى واگذار كرد.(2) بجكم، تقريبا سه سال در مقام خود باقى ماند. ايّام وى، به جنگ و نزاع با بريديان، حمدانيان و ابن رائق سپرى شد و هرج و مرج و نابسامانى، جامعه را قرار گرفته بود.(3)

الراضى، در سال 329 ق، درگذشت. بجكم، از فرش ها و وسايل دار الخلافه، آنچه را دوست داشت برداشت. پس از الراضى، المتقى للّه، پسر ديگر المقتدر، به خلافت نشست(4). اين خليفه ضعيف، قدرت امر و نهى نداشت.(5) بجكم، اندكى پس از درگذشت الراضى، در رجب 329 ق، به دست كردان نهرجور كشته شد.(6)

بغداد در اثر آشوب ها و جنگ ها، دچار وضعيت بحرانى گرديده بود و همچنان در برابر دگرگونى هاى سياسى قرار داشت. بغداد، به تصرّف بريديان درآمد ولى دوام نياورد.(7) آن گاه كورتكين ديلمى، بر بغداد مستولى شد و لقب امير الامرايى يافت.(8) مدّتى نيز ابن رائق، به دعوت خليفه، وارد بغداد و امير الامرا گرديد، امّا دوره دوم

ص: 102


1- . همان، ص 346.
2- . همان جا .
3- . ر.ك: همان، ص 346 - 368.
4- . المنتظم، ج 13، ص 403؛ الكامل فى التاريخ، ص 366 - 369.
5- . مروج الذهب، ج 4، ص 340.
6- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 371.
7- . همان، ص 374.
8- . همان، ص 374.

حكومت وى، كوتاه بود و مدام به جنگ با بريديان پرداخت. سرانجام از آنان شكست خورده و با خليفه المتقى، از بغداد به موصل نزد حمدانيان گريخت و بغداد در معرض قتل و غارت بريديان قرار گرفت. ابن رائق، در 330 ق، در موصل كشته شد. سپس ناصر الدوله حمدانى بر بغداد چيره شد و منصب امير الامرايى يافت. سپس توزون ترك، امير الامرا شد.(1)

توزون، المتقى را از خلافت بركنار و عبد اللّه، پسر المكتفى را با لقب المستكفى باللّه، در 333 ق، به خلافت نشاند. اين خليفه، تا 334 ق، حكومت كرد.(2) پس از توزون، ابن شيرزاد، جانشين او شد(3) و در 334 ق، احمد معز الدوله ديلمى، بر بغداد چيره شد.(4) با سيطره ديلميان آل بويه، فصل جديدى از تحوّلات سياسى در بغداد آغاز شد كه به دوره سوم خلافت عباسيان موسوم است.

8. تشيّع در بغداد

دوران حيات ثقة الاسلام كلينى، يكى از مهم ترين ادوار گسترش و توسعه تشيّع است. چنان كه در اين نوشتار به حكومت هاى شيعى اين ادوار در شمال افريقا، مصر، شام، شمال بين النهرين، يمن، ايران مركزى، گرگان، طبرستان و ديلمان اشاره گرديد. يكى ديگر از حساس ترين مراكز رشد شيعه در اين دوران، شهر بغداد بود كه بخشى از ايام زندگانى اين دانشمند بزرگ در آن جا سپرى گرديد و سرانجام نيز در اين شهر، سر بر بالين خاك نهاد.

بغداد، پايتخت امپراتورى عباسى، شهرى با مذاهب و مكاتب مختلف بود. شيعيان، از ابتداى تأسيس اين شهر، در آنجا حضور داشتند. اسامى راويان حديث

ص: 103


1- . همان، ص 374 - 384.
2- . تاريخ الفخرى، ص 287.
3- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 421.
4- . تاريخ الفخرى، ص 288.

اماميه و شخصيت هاى شيعى در اوان خلافت عباسى، همانند ابن يقطين و فضل بن سليمان،(1) گواه اين مسئله است. بغداد، يكى از مراكز مهم علمى شيعه و نماد و مظهر كلام عقلى شيعى به شمار مى آمد. در عين حال، يكى از مراكز حديثى شيعه نيز بود.

مكتب حديثى بغداد، از سده سوم، روز به روز گسترش مى يافت، بويژه شبكه ارتباطى وكالت و سفارت، پس از وفات امام حسن عسكرى عليهم السلام در 260 ق، به بغداد منتقل شد. اين شهر، مركز چهار تن از سفراى حضرت مهدى(عج) در دوران غيبت صغرا گرديد. شيخ كلينى، مؤلّف قديم ترين جامع حديثى از كتب اربعه شيعه، به گونه اى با حوزه بغداد در ارتباط بوده است.

بيشترين درخشش بغداد، در حوزه مكتب كلامى شيعه روى داد. در عصر آغازين غيبت، شخصيّت هاى بزرگ علمى خاندان نوبختى، همانند ابوسهل و حسن بن موسى، از پيشوايان كلام شيعه هستند كه بنياد اين كلام را پى نهادند و به نسل هاى بعد

منتقل كردند.

از ديدگاه سياسى نيز مى توان به نفوذ خاندان آل فرات كه از ديوان سالاران و وزيران مشهور شيعى هستند، اشاره كرد. نيز تلاش هاى خاندان نوبختى در قلمرو سياست، موجب ارتقاى جايگاه تشيّع در ايّام المقتدر و پس از آن گرديد ، تا جايى كه در دوره دوم وزارت ابن فرات در سال 305 ق، يكى از فرماندهان نظامى عباسى به نام قاسم بن سيما فرغانى، براى سركوب حباسه، سردار شيعى، به مصر عزيمت كرد و در جنگى، حباسه و يارانش را دچار هزيمت نمود و قاسم، ترديدى نداشت كه خليفه او را عطا و تيول در خور خواهد بخشيد و به كارهاى مهم خواهد گماشت. امّا چون برگشت و به دروازه شماسيه بغداد رسيد، وى را در آن جا نگه داشته و از ورود به شهر باز داشتند چندان كه افسرده و ملول شد. از آن پس، اجازه ورود دادند و اين را براى

ص: 104


1- . رجال النجاشى، ص 306.

وى نعمتى پنداشتند.(1)

حكومت القاهر، كوتاه و گذرا بود و پيش از تثبيت، از ميان رفت.(2) امّا در اثر

خشونت اخلاقى وى، يكى از شخصيت هاى سياسى شيعه، پسر ابوسهل نوبختى، متكلّم نامدار شيعى، با وجود هواخواهى از خليفه، به دست وى به قتل رسيد. انگيزه اين قتل را غير سياسى و كدورت خليفه از پيشى گرفتن نوبختى از او در يك معامله تجارى نوشته اند.(3) الراضى، با وجود پايبندى به انديشه نظام خلافت عباسى، برخوردى ملايم با شيعيان داشت. او از جمله كسانى بود كه فدك را به اولاد فاطمه عليهاالسلام برگردانيد(4) و در نامه اى به حنبليان، از عقايد آنان در جانبدارى از مذهب مشبّهه و مجسّمه و آراى تكفيرى آنان در تكفير شيعيان آل محمّد صلى الله عليه و آله و انكار زيارت مشاهد مشرّفه، به سختى انتقاد كرد و هشدار داد كه اگر از مذهب نكوهيده و راه انحراف منصرف نشوند، آنها را به سختى مجازات خواهد كرد.(5)

مديريت هوشمندانه رهبرى مذهبى شيعه را در اين كنش هاى ملايم، نمى توان منكر شد. براى نمونه، حسين بن روح نوبختى (م 326 ق)، نايب سوم حضرت مهدى (عج)، ساكن بغداد، چهار سال آخر حياتش مصادف با خلافت الراضى بود و خليفه مى پنداشت كه وى سنّى است! در اين موضوع، صولى، از معاصران ابن روح نوشته است:

خليفه الراضى، هميشه به ما مى گفت: بى ميل نبودم كه هزار نفر مثل حسين بن روح وجود داشت و اماميّه اموال خود را به آنها مى بخشيد و خود نيازمند مى شدند.(6)

ص: 105


1- . صلة تاريخ الطبرى، ج 11، ص 64.
2- . تكملة تاريخ الطبرى، ج 11، ص 273.
3- . تجارب الاُمم، ج 5 ، ص 375.
4- . نهج الحق و كشف الصدق، ص 358.
5- . تجارب الاُمم، ج 5 ، ص 415؛ الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 307.
6- . الأوراق، ص 104.

شيخ طوسى مى فرمايد:

ابوالقاسم رحمه الله از عاقل ترين مردم ميان مخالف و موافق بود و تقيه را به كار مى بست.(1)

رفتار محافظه كارانه ابن روح، به گونه اى بود كه اهل سنّت مى پنداشتند كه وى از آنهاست.(2)

به گفته ابو الحسن بن كبرياء نوبختى، ابن روح، به قدرى محتاط بود كه حتّى خادم خود را به خاطر ناسزاگويى به معاويه اخراج كرد.(3) اقدام وى شايد به اين جهت صورت گرفته باشد تا از دشمنى وزراى ضدّ شيعى عبّاسى كه با آل فرات دررقابت بودند يا از مواضع خصمانه حنبليان، در امان باشد.

دو نفر از شخصيت هاى سياسى شيعى، معاصر الراضى بودند. يكى ابوالحسين على بن عباس نوبختى كه وكيل المقتدر، خليفه عباسى، بود و از ادبا، شعرا و راويان اخبار به شمار مى رفت.(4) دمياطى و ابن يحيى صولى، درگذشت وى را 324 ق(5) و ياقوت حموى، 329 ق نوشته اند.(6)

يكى ديگر از شخصيت هاى سياسى شيعى، ابوعبد اللّه حسين نوبختى، پسر على بن عباس، از كارگزاران حكومتى اواخر دوره عباسى است كه در بغداد، از نفوذ و اقتدار بسيارى برخوردار بود و از رجال درجه اوّل آن شهر و قائم مقام وزرا گرديد. ابوعبد اللّه، در واقع وزير و متّحد نيرومند ابن رائق، امير الامراى دوره الراضى بود و در تحوّلات سياسى و نظامى دوران اين امير الامرا، از بازيگران مهمّ به شمار مى رفت.

ص: 106


1- . الغيبة، ص 236.
2- . همان، ص 237.
3- . همان جا.
4- . المستفاد من ذيل تاريخ بغداد، ج 19، ص 190.
5- . همان، ص 191؛ الأوراق أخبار الراضى باللّه و المتقى للّه، ص 76.
6- . معجم الاُدباء، ص 790.

امّا بيمارى و برخى پيشامدهاى نامطلوب، برنامه هاى سياسى وى را ناتمام گذاشت. وى در اثر بيمارى، به سال 326 ق درگذشت.(1)

پيشرفت و يا سكون و تضعيف اماميّه، به عوامل سياسى و فرهنگى متعدّدى وابسته بود. معتزليان، به فرقه هاى متعدّد تقسيم مى شدند. بخشى از آنان، از مخالفان سرسخت شيعه بودند و بعضى از آنان، در پاره اى از موارد با شيعه همگرايى داشتند. نهضت اشعرى كه به وسيله ابوالحسن اشعرى (م 324)،(2) هم زمان با حيات كلينى شكل گرفت و بعدها گسترش يافت، از مخالفان جدّى شيعه به شمار مى آمدند. حنابله، از جبهه اهل الحديث كه پس از سلطه متوكّل تقويت شده بودند، در اواخر حيات كلينى نيرومند گشته و هر از چندى به خشونت و تشنّج آفرينى دست مى زدند. ابن اثير، در ذيل حوادث سال 323 ق، خشونت حنابله عليه شافعيان را گزارش كرده است. نيز هشدار الراضى را به حنبليان، به خاطر خصومت با شيعه و انكار زيارت مشاهد مشرّفه ذكر كرده است.(3)

در برابر اين واگرايى ها، مواردى نيز همگرايى هايى ميان سنّى و شيعه وجود داشت. همانند تقابل با فتنه حسين بن منصور حلاّج. انتشار آراى صوفيانه حلاّج، مخالفت علماى شيعه و سنّى را برانگيخت. بويژه فقها و متكلّمان قم و بغداد، آل بابويه و آل نوبخت، به مخالفت شديد با وى برخاستند.(4) سرانجام، وى در دوره صدارت حامد بن عباس، وزير سنّى المقتدر، به فتواى محمّد بن داوود ظاهرى (م 297 ق)،(5) به سال 309 ق، به قتل رسيد.(6) ابن داوود، دوازده سال قبل از قتل حلاّج،

ص: 107


1- . تجارب الاُمم، ج 5 ، ص 451 - 459 ؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 625؛ الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 33.
2- . تاريخ الإسلام، ج 24، ص 154.
3- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 307.
4- . الغيبة، ص 246.
5- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 59 .
6- . صلة تاريخ الطبرى، ج 11، ص 94.

درگذشته بود. دكتر زرّين كوب مى نويسد:

ترويج تشيّع توسّط آل بويه و مبارزه حنابله بغداد با شيعه كرخ در بغداد، طبعا محيط را براى صوفيه كه خود نزد اكثر فقها و متكلّمين هر دو فرقه، مطعون و متّهم بودند، چندان مساعد نمى گذاشت.(1)

يكى از مشكلات فكرى و فرهنگى ايّام اوّليّه غيبت، در جهان تشيّع، ظهور غلات و مدّعيان مناصب معنوى بودند. در اين ميان، فتنه شلمغانى، مقتول به سال 322 ق،(2) افزون بر آثار زيانبار فرهنگى، عالم سياست را نيز متأثر كرد و ضايعاتى بر توان سياسىِ جامعه شيعه به وجود آورد. شلمغانى، از ياران حسين بن روح بود و در زمان اختفاى ابن روح، سفير و رابط وى با مردم بود.(3)

حسين بن روح، مدّتى پنهان مى زيسته است. به نظر مى رسد، شلمغانى از فرصت پنهان زيستن ابن روح استفاده كرده و گروهى از خواص و متنفذّين شيعه را به سوى خود خوانده است.(4) انگيزه انحراف محمّد بن على شلمغانى را عواملى چند از جمله حسادت او به ابن روح(5) و رياست طلبى بر شمرده اند. نيز شيخ طوسى به نقل از حسين بن روح، افكار شلمغانى را الحادى و كفرآميز دانسته و آن را نشئت گرفته از عقايد حلاّج دانسته است.(6) در ذى حجّه 312 ق، توقيع لعن، از طرف ناحيه مقدسه، عليه شلمغانى صدور يافت.(7)

بعد از عزل حامد بن عباس و روى كار آمدن ابوالحسن على بن محمّد الفرات و

ص: 108


1- . جستجو در تصوّف ايران، ص 159.
2- . تكمله تاريخ الطبرى، ج 11، ص 289؛ المنتظم، ج 13، ص 342؛ الكامل فى التاريخ، ج 8، ص 290.
3- . الغيبة، ص 183.
4- . خاندان نوبختى، ص 223.
5- . رجال النجاشى، ص 378.
6- . الغيبة، ص 249.
7- . همان، ص 254.

وزارت سوم او در 311 و 312 ق، شلمغانى به خاطر روابط نزديك خود با محسن، پسر ابن الفرات، وارد دستگاه وزارت گرديد.(1) وى به علّت بهره مندى از نفوذ سياسى توأم با منصب معنوى ارتباط با دستگاه نيابت، توانست تبليغات خود را در ميان مقام هاى بالاى دستگاه ادارى متمركز كند و تعداد قابل توجّهى هوادار به دست آورد. در ميان آنان، احمد بن محمّد بن عبدوس، ابراهيم بن محمّد بن ابى عون، ابن شبيب زيات، ابوجعفر بسطام، ابوعلى بسطام و حسين بن قاسم بن عبد اللّه بن وهب قرار داشتند.(2) شخص آخر، در سال 319 ق، مقام وزارت المقتدر را عهده دار بود، امّا هفت ماه پس از وزارت، در 320 ق بركنار گرديد.(3) اين وزير، به شهر رقّه تبعيد گرديد و بنى بسطام، از دوستان وى نيز دستگير و اموالشان مصادره گرديد.(4)

شلمغانى، از سال 312 ق مخفى شد و از ترس از بغداد گريخت. سرانجام در اوايل حكومت الراضى، به سال 322 ق، با چند تن ديگر از شخصيّت هاى پيرو خود دستگير شدند. شلمغانى و ابن ابى عون، از ياران نزديك وى را گردن زده و جسد ايشان را به دار آويختند و سپس نعش آن دو نفر را سوزانده و خاكسترش را در دجله ريختند.(5) ديگر پيرو او، حسين بن قاسم، از وزراى دوره المقتدر، در همان سال در رقّه كشته و سرش را به بغداد آوردند.(6)

خاندان بسطام، يكى از خاندان هاى قديم بوده اند كه در دستگاه خلفاى بغداد و امراى اطراف، در شمار كتّاب و كارگزاران ديوانى، عهده دار پاره اى مشاغل مى شده اند و از اين خانواده، ابوالعباس احمد بن محمّد بن بسطام و پسرانش، ابوالقاسم على

ص: 109


1- . تجارب الاُمم، ج 5 ، ص 185.
2- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 290؛ الفخرى، ص 274.
3- . همان، ص 230 و 238.
4- . خاندان نوبختى، ص 232.
5- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 290 - 294.
6- . همان، ص 294.

و ابوالحسين محمّد، به آل فرات، وابستگى داشتند. ابوحسين محمّد، داماد حامد بن عباس، وزير مشهور المقتدر بود. اين طايفه، از فرقه اماميّه طرفدارى مى كردند، ولى پس از قيام شلمغانى، پيرو عقيده او شدند و به همين جهت، القاهر در سال 321 ق، مأمورينى مخصوص گذاشت تا خانه هاى ابوالقاسم على و ابوالحسين محمّد را تحت نظر بگيرند.(1) دو نفر ديگر، ابوجعفر بن بسطام و ابوعلى بن بسطام، از كتّاب و سرشناسان شيعيان بغداد نيز در دام شلمغانى افتادند.(2) بدين گونه، آشوب و فتنه شلمغانى، خسارت هاى زيادى بر جامعه شيعيان وارد آورد، بويژه وارد حوزه سياست و دولت گرديد. امّا اقتدار ابن روح در بغداد و ظهور آل بويه، اوضاع را به نفع

شيعيان در بغداد و ديگر مناطق رقم زد.

ج . تحوّلات سياسى رى

كلينى، يكى از مفاخر بزرگ علمى منطقه رى به شمار مى رود. مهم ترين ويژگى هاى رويدادهاى سياسى عصر اين دانشمند بزرگ در رى، ظهور و بروز دولت هاى منطقه اى و مستقل و خودمختار و تلاش آن ها در سلطه بر رى و قوّت يافتن مذهب شيعه در اين ديار است.

1. موقعيت اقليمى و تاريخى

رى، يكى از كهن ترين شهرهاى جهان و خاورميانه است كه از نظر قدمت، با نينوا و بابل، هم عهد بوده است و از نظر عظمت، در سده هاى نخستين اسلامى، از مهم ترين شهرها به شمار مى آمده است و جز بغداد و نيشابور، شهرى با آن قابل رقابت نبوده است.(3) شكوه و اعتبار رى همچنان در حال تداوم است؛ چراكه تهران، در گذشته، با

ص: 110


1- . خاندان نوبختى، ص 232.
2- . همان، ص 224.
3- . شهرهاى ايران، ج 2، ص 118.

رى كه روزى جزو آن بوده است، شريك است. تهران، از نظر زمانى، ادامه رى و از نظر مكانى، بخشى از آن است. مركز اين دو شهر كه در گذشته، حدود يك فرسنگ فاصله داشته، امروز به هم پيوسته است. تهران كه بيش از دويست سال است پايتخت شده، اكنون كلان شهرى است كه جايگزين رى، اين شهر باستانى شده كه در عهد شكوفايى خود، با اوصافى چون امّ البلاد و شيخ البلاد، أعلام المدن، عروس الدنيا، و بلدة البلاد ياد شده است.(1)

جايگاه مهم رى به لحاظ اقتصادى، سياسى، ارتباطى و فرهنگى، به گونه اى بوده است كه برخى، رى را يكى از اجزاى سه گانه تقسيماتى امپراطورى ماد مى دانند. پيرنيا نوشته است:

بعضى به سه ماد قائلند: 1 . ماد بزرگ يا عراق عجم قرون بعد؛ 2 . ماد كوچك يا آذربايجان؛ 3 . ماد رازى يا مملكت رى.(2)

در اوستا، اسامى شانزده مملكت ذكر شده است كه يكى از شانزده مملكت اوستايى، رَگَ يا همان رى است.(3) از ناحيه رى، با نام ماد پائين هم ياد شده است.(4) ماد پائين يا سفلى، يكى از سه بخش مهم ناحيه ماد است كه خود سه ناحيه بوده است.(5) امّا بعد از اسلام هم بيشتر زمان ها، رى، جزو بلاد جبال يا عراق عجم بوده است. ابوريحان بيرونى، سرزمين جبال را همان ناحيه ماد نوشته است.(6) ولى رى، در برخى از مقاطع، از مضافات خراسان، ديلم و طبرستان محسوب مى شده است. و علّت اين وابستگى، به جهت حكومت حاكمان نواحى شمال و خراسان، بر رى بوده است.

ص: 111


1- . جغرافياى رى، ص 49 و 87 - 91.
2- . ايران باستان، ج 1، ص 207.
3- . همان، ص 153.
4- . همان، ج 3، ص 2651.
5- . تاريخ ماد، ص 85 - 90.
6- . آثار الباقيه، ص 112.

همانند حكومت حاكمان علوى، ديلمى و آل باوند بر رى يا حكومت برخى از سلسله هاى ايرانى بعد از اسلام خراسان، بر رى. مانند حكام طاهرى، سامانى و ... . همچنين كاهش يا گسترش حوزه شمول برخى از محدوده و اسامى جغرافيايى، در زمان هاى مختلف، متفاوت بوده است.(1)

رى، در گوشه شمال شرق ايالت جبال قرار داشت و بخشى از ايالت جبال يا عراق عجم را ولايت رى تشكيل مى داد كه دامنه وسعت آن در ادوار مختلف تاريخى متفاوت بود. دكتر كريمان نوشته است كه ظاهرا از قرن سوم تا قرن هفتم، آبادى هاى اطراف رى، بر هفده رستاق منقسم بوده است. در آغاز قرن هشتم و پس از فاجعه حمله مغول، از هفده رستاق، تنها چهار رستاق در تابعيت رى باقى ماند.(2) گفتنى است كه رستاق، يكى از واحدهاى تقسيمات كشورى قديم بوده است كه تقريبا معادل محدوده يك شهرستان و يا يك بخش بوده است. هر ايالت بزرگ، به ترتيب به چند استان يا كوره و هر كوره يا استان، به چند رستاق و هر رستاق، به چند طسوج و هر طسوج، به چند روستا تقسيم مى شده است.(3) با توصيفاتى كه ذكر شد، اهمّيت و وسعت رى، در سده سوم و چهارم مشخص مى گردد.

در نيمه اوّل قرن هشتم، به اين اهمّيت و سابقه تاريخى، از سوى حمد اللّه مستوفى اشاره شده و آمده است:

پيش تر، چهار شهر اصفهان، رى، قم و همدان، از بلاد عراق عجم، معتبر بوده اند.

سپس در اشعارى به توصيف اين شهرها پرداخته و در مورد رى آورده است:

معدن مردمى و كان كرم، شاه بلاد *** رى بود، رى كه چو رى، در همه عالم نبود.(4)

ص: 112


1- . جغرافياى رى، ص 115.
2- . رى باستان، ج 2، ص 475.
3- . جغرافياى رى، ص 125.
4- . نزهة القلوب ، ص 47 .

2. گسترش تشيّع

شهر راهبردى و مهمّ رى، پس از ظهور اسلام كه به سقوط سامانيان انجاميد، در سال 23 ق، توسّط مسلمانان فتح شد.(1) سرانجام مردم اين ناحيه، مذهب تسنّن را پذيرفتند. در دوران بنى اميّه، شهر رى، يكى از نواحى هوادار امويان بود؛(2) امّا طولى نكشيد كه مذهب شيعه هم در رى گسترش يافت. كثرت راويان و اصحاب رازى امامانِ معصوم، از زمان حضرت باقر عليهم السلام تا عصر امام عسگرى عليهم السلام ، بيانگر وجود رجال شيعى، و نفوذ و سابقه ديرينه تشيّع، از ابتداى سده دوم در اين سامان است.

اوج گسترش شيعه در رى، به نيمه دوم سده سوم باز مى گردد. سلطه و نفوذ علويان به رى، پس از تاريخ 250 ق، آغاز مى شود.(3) ياقوت حموى، نوشته است:

احمد بن حسن ماردانى كه مذهب شيعه داشت، در سال 275 ق، بر رى سلطه يافت و مذهب تشيّع را در آنجا رايج گردانيد .(4)

رى در عهد ديالمه و ساير حكومت هاى محلّى شيعى ناحيه شمال ايران، شاهد گسترش بيشتر مذهب شيعه بود. از آن پس با وجود خسارت هاى سنگين حملات غزنويان و ديگر تصادمات فرقه اى بر شيعيان رى،(5) حركت رو به رشد تشيّع در اين شهر تداوم يافت. در دوره سلاجقه، اكثريت رى، شيعه بودند.(6) و در نيمه نخست سده هشتم هجرى، عصر ايلخانان، مردمان رى تقريبا يك پارچه مذهب شيعه داشتند.(7)

ص: 113


1- . البلدان، ص 40 (در مورد سال فتح رى، اقوال ديگرى هم وجود دارد).
2- . الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 480.
3- . تاريخ رويان، ص 65.
4- . معجم البلدان، ج 3، ص 121.
5- . الكامل فى التاريخ، ج 11، ص 526؛ رى باستان، ج 2، ص 174؛ النقض، ص 53.
6- . النقض، ص 489.
7- . نزهة القلوب، ص 54 (مستوفى، در مورد بافت مذهبى رى مى نويسد: «اهل شهر و اكثر ولايات، شيعه اثنا عشريند الاّ ديه قوهه و چند موضع ديگر كه حنفى باشند»).

3. تحوّلات سياسى

در عصر كلينى، منطقه رى، بارها شاهد حكومتِ خاندان هاى حكومتگر و امرا و سرداران مختلف بود. بنى عباس، طاهريان، علويان، دلفيان، سامانيان، ساجيان، آل زيار، آل بويه و برخى ديگر از سرداران را كه نامشان در شرح حوادث ذكر خواهد شد، مى توان نام برد.

با ظهور و آغاز حكومت هاى نيمه مستقل و مستقل ايرانى، بيشتر نيمه اوّل قرن سوم هجرى، رى، در اختيار طاهريان قرار گرفت.(1) طاهريان، اوّلين سلسله ايرانى بعد از اسلام به شمار مى رود. علويان طبرستان، نخستين دولت شيعى ايرانى است كه به سال 250 ق، در خطّه شمال ايران تشكيل گرديد. بنيانگذار اين دولت، حسن بن زيد داعى كبير، از سادات حسنى ساكن رى بود. محمّد بن اوس بلخى، يكى از عمّال طاهريان بود كه ستم را بر مردم رويان و چالوس به اوج خود رسانده بود. مردم براى دادخواهى، پيش سادات مى رفتند و اين بار عدّه زيادى از آنان نزد سيّدى در كجور، به نام محمّد بن ابراهيم، از سادات حسنى رفتند و از وى خواستند كه حكومت ناحيه را بر عهده گيرد. وى گفت مرا اهليّت اين كار نيست، امّا شوهر خواهرم، حسن بن زيد، شايسته اين كار و مردى شجاع و كارآزموده است.

شورشيان به رياست عبد اللّه بن وندا اميد، نامه اى به حسن بن زيد در رى فرستادند و او را به رويان دعوت كردند. وى اين دعوت را پذيرفت و راهى شمال گرديد و در 25 رمضان 250 ق، تمام بزرگان كلار، با او بيعت كردند. كار حسن بالا گرفت. وى در مدّت سه سال، از رمضان 250 ق، تا ذى حجّه 253 ق، تمام طبرستان و قسمت مهم ديلم و رى را به تصرّف خويش درآورد و از همه جا عمّال و پيروان بنى عباس را راند.(2)

ص: 114


1- . رى باستان، ج 2، ص 137.
2- . ر.ك: تاريخ رويان، ص 64 - 71؛ تاريخ مفصّل ايران، ص 114 - 117.

زمانى كه لشگريان داعى، به رى گسيل شدند، عامل طاهريان از پيش اين نيروها گريخت و داعى، عاملى را به نام محمّد بن جعفر در رى باقى گذارد و خود به پايتختش در شمال بازگشت. محمّد بن طاهر بن عبد اللّه، محمّد بن ميكائيل را به رى فرستاد. دو سپاه، در خارج رى، برخورد كردند. محمّد بن جعفر، اسير شد و ابن ميكائيل، وارد رى شد. ديرى نپاييد كه حسن بن زيد، سپاهى ديگر به رى فرستاد. محمّد بن ميكائيل، شكست خورد و به درون شهر گريخت و در آنجا به دست اصحاب حسن كشته شد و رى، داعى را مسلم گشت.(1)

در روايت مسعودى در شرح حوادث سال 250 ق، ظهور محمّد بن جعفر بن حسن در رى، از فراخوانان به سوى داعى، و جنگ هاى وى در اين شهر و اسارت وى به دست طاهريان، ذكر شده و نيز نوشته است:

پس از اين حادثه، يكى از علويان حسينى به نام احمد بن عيسى، در رى خروج كرد. و محمّد بن طاهر كه در اين شهر بود، با وى جنگيد و شكست خورده، به سوى بغداد رفت و علوى، وارد رى شد .(2)

خبر پيروزى هاى علويان، به بغداد رسيد و به سال 255 ق، موسى بن بغا، به فرمان خليفه المعتز، به رى آمد و با داعى جنگيد و دست او را از رى كوتاه كرد.(3) مجددا در رمضان سال 256 ق، حسن بن زيد، بر رى چيره شد و در شوال همين سال، موسى بن بغا، به رى آمد و المعتمد، خليفه عباسى، وى را همراهى كرد.(4) رى، دوباره در سال 257 ق، در اختيار حسن بن زيد قرار گرفت. در سال 258 ق، مجددا جنگى ميان موسى بن بغا و نيروهاى حسن بن زيد درگرفت و ياران حسن، دچار هزيمت گرديدند و رى از دست علويان خارج گرديد. در سال 259 ق، موسى بن بغا، سردار

ص: 115


1- . الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 133.
2- . مروج الذهب، ج 4، ص 153.
3- . الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 203؛ تاريخ طبرستان، ص 244.
4- . الكامل فى التاريخ ، ج 7، ص 240.

ترك دستگاه خلافت عباسى، صلابى را والى رى گردانيد.(1)

به اين ترتيب، رى در قلمرو سياسى عباسيان قرار گرفت. صلابى، در سال 262 ق، درگذشت و كيغلغ، حاكم رى گرديد.(2) در سال 266 ق، اساتكين تُرك، بر رى غلبه يافت و حاكم پيشين رى، طلمجور را بيرون راند.(3)

حسن بن زيد علوى، به سال 270 ق، درگذشت و برادرش محمّد بن زيد، به حكومت رسيد و تا سال 287 ق، در مسند قدرت باقى ماند.(4) وى در سال 272 ق، به فكر تسخير رى افتاد. حاكم رى، اساتكين بود. نيروهاى دو طرف، در خوار رى (گرمسار كنونى) جنگيدند و محمّد بن زيد شكست خورد و به لاريجان هزيمت كرد. اذكوتكين، كشتار سنگينى در رى به راه انداخت.(5) درسال 275 ق، احمد بن حسن ماردانى بر رى غلبه كرد و تشيّع را در آن ديار ظاهر گردانيد. وى پيشتر در خدمت اذكوتكين، پسر اساتكين تُرك بود.(6)

رافع بن هرثمه، امير خراسان بود. وى، به طبرستان لشكر كشيد و محمّد بن زيد، از پيش او گريخت. رافع، به طالقان رفت و آن جا را خراب كرد و غلات را به آتش كشيد. ابن اثير، در ذيل حوادث سال 275 ق، نوشته است:

رافع، به رى آمد و تا درگذشت الموفّق به سال 276 ق، در اين شهر اقامت كرد.(7)

به نظر مى رسد در اين جا، اشتباهى رخ داده باشد؛ چون تاريخ درگذشت الموفّق، بنا بر گزارش خود ابن اثير و ديگر مورّخان، 278 ق است.(8) به هر صورت، رابطه

ص: 116


1- . تاريخ الطبرى، ج 9، ص 501 و 506 .
2- . الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 304.
3- . تاريخ الطبرى، ج 9، ص 549 .
4- . تاريخ رويان، ص 71؛ تاريخ طبرستان، ج 1، ص 249 و 256.
5- . تاريخ طبرستان، ج 1، ص 252؛ الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 418.
6- . معجم البلدان، ج 3، ص 121 ياقوت، اذكوتكين را كوتكين بن ساتكين ترك نوشته است.
7- . الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 434.
8- . همان جا؛ تاريخ الطبرى، ج 10، ص 22؛ الأنباء بأنباء الأنبياء، ص 309؛ البداية و النهاية، ج 11، 67 و... .

رافع با دستگاه خلافت عباسى، تيره گرديد و المعتضد، وى را به سال 279 ق، از حكومت خراسان بركنار كرد و توليت آنجا را به عمرو ليث سپرد. و به احمد بن عبد العزيز بن ابى دلف عجلى، از امراى دلفيان، نوشت تا به رى رود و رافع را از آنجا براند.

رافع، از احمد بن عبد العزيز، شكست خورد(1) و به گرگان رفت. احمد در سال 280 ق، درگذشت و رافع به رى بازگشت.(2) بنا به نوشته اولياء اللّه، ميان رافع و عمرو ليث، دشمنى افتاد و رافع به گرگان گريخت و در خدمت محمّد بن زيد درآمد.(3) امّا سرانجام، رافع در جنگ با عمروليث، در 283 ق، كشته شد و سرش را به بغداد، نزد المعتضد فرستادند و در سال 284 ق، به آنجا رسيد.(4)

المعتضد، يكى از خلفاى نيرومند عباسى بود كه خلافت عباسيان در زمان وى قدرت خويش را باز يافت. او از قدرت يافتن محمّد بن زيد علوى، صاحب طبرستان، خبر يافت و در تاريخ 281 ق، شخصا عازم بلاد جبل گرديد و به دينور آمد تا به رى رود. امّا چون دينور، به دست كردان افتاده بود، در آنجا ماند كه آنها را شكست دهد و پسر خويش، على المكتفى را به حكومت رى گماشت و مناطق قزوين، زنجان، ابهر، قم و همدان را نيز بر آن افزود و سپس به بغداد بازگشت.(5) المعتضد، سال بعد، يعنى 282 ق، وزير خود عبيد اللّه بن سليمان را نيز به نزد على در رى فرستاد.(6) به هنگام اقامت مكتفى در رى، جايگاهى به نام مقام مكتفى در اين شهر بنا گرديد.(7)

ص: 117


1- . تاريخ الطبرى، ج 10، ص 31؛ مروج الذهب، ج 4، ص 243.
2- . تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 297.
3- . تاريخ رويان، ص 73.
4- . مروج الذهب، ج 4، ص 260.
5- . همان، ص 245؛ الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 467؛ رى باستان، ج 2، ص 141 در الكامل فى التاريخ، افزون بر شهرهاى فوق، دينور نيز ذكر شده است.
6- . تاريخ الطبرى، ج 10، ص 41.
7- . رى باستان، ج 2، ص 141.

يكى از سلسله هاى مشهور نيمه دوم سده سوم، حكومت سامانيان است. سامانيان، به روستايى به نام سامان از آبادى هاى نزديك سمرقند منسوب هستند و آنان از امراى محلى ايرانى بوده اند و در اين روستا، به ارث، حكومت مى كرده اند. به گفته بيشتر مورّخان، سامانيان، از فرزندان بهرام چوبينه، سردار معروف هرمز چهارم و خسرو پرويز بودند كه از خاندان مهران و در اصل، از اهل رى دانسته اند. امّا اين انتساب هم مانند ساير نسب هايى كه در سده هاى سوم و چهارم هجرى براى امرا و متنفذّين ايران نقل مى كرده اند، محلّ تأمل است. آل سامان، در دوره طاهريان، در آسياى ميانه و خراسان بزرگ، مشاغل مهم حكومتى داشتند و امارت آنان، در طول سده سوم تداوم يافت و در دوره المعتمد، پر رنگ تر شد.

وى در سال 261 ق، رسما منشور امارت جميع بلاد ماوراء النهر را به نام نصر بن احمد فرستاد و نصر، در سمرقند اقامت اختيار نمود. وى، شش برادر داشت. از برادران، اسماعيل را به نيابت خويش به بخارا فرستاد و برادران ديگر را هم هر كدام به شهرى ديگر مأموريت داد. نصر، هم زمان با المعتمد، به سال 279 ق، درگذشت و برادر وى، اسماعيل، سمرقند را نيز به قلمرو خود ضميمه نمود و امير تمام ماوراء النهر گرديد. اسماعيل بن احمد را مؤسّس دولت سامانى مى دانند؛ زيرا كه پس از مرگ برادر بزرگ تر، بر سراسر ماوراء النهر امارت يافته و ساير امراى جزء سامانى، فرمان او را گردن نهادند. وى در ايّام امارت خويش، ممالك سامانى را وسعت بخشيد و خراسان، گرگان، طبرستان، سيستان، رى و قزوين را هم بر قلمرو سابق خود افزود.(1)

حكومت سامانيان، 110 سال، از 279 تا 389 ق، به طول انجاميد. از ميان سامانيان، اوّلين پادشاه، اسماعيل بن احمد نام داشت كه حكومت وى، از 279 تا 295 ق، يعنى در تمام مدت خلافت المعتضد و المكتفى، تداوم داشت و بخش مهمّى از مناطق

ص: 118


1- . تاريخ مفصّل ايران، ص 222.

شرقى، شمالى و مركزى ايران، در اختيار آنان بود.(1)

اسماعيل، دوست داشت كه طبرستان را تصرّف كند و به سال 287 ق، محمّد بن هارون را با لشكرى آراسته، از بخارا به طبرستان فرستاد. داعى محمّد بن زيد علوى، به مصاف وى رفت. در اين جنگ كه در نيم فرسنگى گرگان روى داد، داعى كشته شد و سامانيان بر طبرستان سلطه يافتند و محمّد بن هارون، از سوى اسماعيل سامانى، به امارت طبرستان منصوب گرديد.(2)

به هنگام حمله سامانيان به طبرستان، يكى از تركان به نام اغرتمش، از سوى المكتفى، والى رى بود.(3) محمّد بن هارون سرخسى، فرمانده سامانى، يك سال و نيم بر طبرستان حكمرانى كرد و در سال 288 ق، راه طغيان بر اسماعيل سامانى را پيش گرفت.(4) مردم رى، از او خواستند كه به آنجا رود و حاكم رى گردد. محمّد، به آنجا رفت و با اغرتمش ترك جنگيد و او را با برادر و دو پسرش كشت و در 289 ق، بر رى دست يافت.(5) در اين سال، اسماعيل سامانى، پس از آگاهى، به سوى او شتافت و محمّد را تا قزوين براند و محمّد، راه ديلم را در پيش گرفت.(6)

اسماعيل، پس از تصرّف قزوين و رى، به خراسان برگشت. به فرمان وى، در 290 ق، محمّد بن هارون باز داشت و به بخارا فرستاده شد و دو ماه بعد درگذشت.(7)

در 289 ق، المعتضد مرد و پسرش المكتفى، به جايش نشست.(8) المكتفى، عهد و لواء

ص: 119


1- . همان، ص 219 و 222.
2- . تاريخ رويان، ص 74 و 75.
3- . رى باستان، ج 2، ص 142.
4- . تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 299 و 300.
5- . الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 517 .
6- . همان، ص 522 و 527 .
7- . همان، ص 527 .
8- . تاريخ الطبرى، ج 10، ص 86 و 88 .

خراسان را براى اسماعيل فرستاد و اين كه پس از او، اين منصب، به پسرش احمد اختصاص يابد و عهد و لواء ولايت رى، قزوين و زنجان را نيز به آن اضافه كرد.(1)

اسماعيل، ولايت رى را به برادر زاده خويش، ابوصالح منصور بن اسحاق بن احمد سپرد. وى، شش سال در رى ماند. ابوصالح، همان كسى است كه محمّد بن زكرياى رازى، دانشمند مشهور رى، كتاب معروف طبّ منصورى (الكُنّاشه) را به نام وى تصنيف كرد. منصور، در سال 290 ق، حاكم رى گرديد.(2)

اسماعيل سامانى، در 295 ق، درگذشت.(3) پسرش احمد، به جايش نشست. در همين سال، المكتفى نيز درگذشت.(4) احمد، در سال 296 ق، به رى آمد و عهد مقتدر در اين شهر، به وى رسيد.(5) بنا بر نوشته ابوسعد آبى، در تاريخ رى - كه اصل آن از بين رفته است - احمد بن اسماعيل، در سال 296 ق، به رى آمد و سه ماه و 25 روز در اين شهر ماند. بعد از آن، ابوعبد اللّه بن مسلم را حاكم رى گردانيد. ابن مسلم، سه ماه حكومت كرد. پس از آن، محمّد بن على صعلوك، از سوى امير احمد سامانى، به حكومت رى منصوب گرديد و به مدت پنج سال و تا قتل امير احمد سامانى در 301 ق، در اين سمت باقى بود و آن گاه از حكومت رى معزول گرديد. امّا پس از مدّتى دوباره حاكم رى گرديد و بنياد ظلم نهاد و تا 304 ق و آمدن يوسف بن ابى الساج، در رى بود و از آن پس به خراسان رفت.(6)

در سال 304 ق، يوسف بن ابى الساج، از امراى ساجيان، حاكم آذربايجان و ارمنيه، با تزوير، رى را فتح كرد. او چنين وا نمود كه خليفه، حكومت رى را به وى داده

ص: 120


1- . رى باستان، ج 2، ص 142.
2- . معجم البلدان، ج 3، ص 122، تاريخ روضة الصفا، ج 6، ص 2820.
3- . تاريخ الطبرى، ج 10، ص 137؛ تاريخ روضة الصفا، ج 6، ص 2821.
4- . تاريخ روضة الصفا، ج 5 ، ص 2693.
5- . رى باستان، ج 2، ص 144.
6- . همان، ص 145.

است. المقتدر، از اين موضوع بر آشفت و سپاهى عليه پسر ابى الساج فرستاد. دوبار سپاهيان خليفه شكست خوردند، امّا بار سوم در 307 ق، در اردبيل بر يوسف دست يافتند. يوسف، قبل از ترك رى، خراج گزافى از مردم آن جا گرفت و شهر را خراب كرد.(1)

المقتدر، رى، دماوند، قزوين، ابهر و زنجان را به على بن وهسودان داد.(2) وى پس از چندى، به دست عمويش، احمد بن مسافر، در قزوين كشته شد و حاكميت رى، مجددا به وصيف بكتمرى واگذار گرديد.(3) احمد بن على صعلوك، در حكومت رى طمع كرد و از قم به آنجا رفت و وارد شهر گرديد و وصيف را شكست داد و بر رى مسلّط شد و دربار خلافت ، حكومت وى بر رى را پذيرفت . دماوند، قزوين، زنجان و ابهر را نيز به وى واگذار كرد.(4)

در 310 ق، بار ديگر المقتدر، حكومت رى، قزوين، ابهر، زنجان و آذربايجان را به يوسف بن ابى الساج سپرد. وى در سال 311 ق، به رى آمد و با احمد بن على صعلوك جنگيد. در اين جنگ، احمد شكست خورد و كشته شد و يوسف بر رى استيلا يافت.(5) المقتدر، پسر ابى الساج را براى جنگ با قرمطيان به واسط خواست.(6)

فاتك، غلام ابى الساج كه در رى بود، به مخالفت با دربار عباسى پرداخت و به تاريخ 313 ق، بر رى سلطه يافت. خليفه، به نصر بن احمد سامانى نامه نوشت و از وى خواست به رى رود و فاتك را از آن جا برانَد. نصر در 314 ق، به سوى رى شتافت. فاتك، گريخت و نصر بن احمد، وارد شهر رى شد و دو ماه آن جا ماند.

ص: 121


1- . تجارب الاُمم ، ج 5 ، ص 101 ؛ الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 101 و 102 .
2- . تجارب الاُمم، ج 5 ، ص 103؛ الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 102.
3- . تجارب الاُمم، ص 104؛ الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 103.
4- . تجارب الاُمم، ج 5 ، ص 104؛ الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 104.
5- . تجارب الاُمم، ج 5 ، ص 140؛ الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 136 و 144.
6- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 162.

سپس سيمجور دواتى را از سوى خويش والى آنجا گردانيد و به سوى بخارا بازگشت. نصر، سيمجور را طلبيده و محمّد بن على صعلوك را به جايش فرستاد. ابن صعلوك، تا اوايل شعبان 316 ق، حكمران رى بود. وى در اين سال، بيمار شد و حسن بن قاسم داعى صغير، و ماكان كاكى را از طبرستان به رى دعوت كرد و حكومت آنجا را به آنها واگذار نمود و خود به سوى خراسان حركت كرد و در ميانه راه، در دامغان درگذشت.(1)

حسن بن قاسم، با سپاهى فراوان، از گيل و ديلم به رى آمد و سپاهيان سامانى را از آنجا بيرون راند و بر رى، قزوين، زنجان و قم دست يافت. در اين هنگام، المقتدر، نامه اى تند ، به نصر بن احمد سامانى فرستاد و وى را به خاطر رخدادهاى پيش آمده سرزنش كرد. نصر، اسفار بن شيرويه را با لشكريانى فراوان، به جنگ داعى صغير علوى و ماكان كاكى گسيل كرد. مردآويج زيارى، كه همراه اسفار بود، داعى صغير را در آمل كشت. با كشته شدن داعى صغير، در 316 ق، حكومت علويان منقرض گرديد و ماكان نيز در رى شكست يافت.(2)

اسفار، بر رى، گرگان، طبرستان، قزوين، زنجان، ابهر و قم سلطه يافت و از نصر بن احمد سامانى اطاعت كرد. امّا ديرى نپاييد كه كار وى بالا گرفت و نسبت به المقتدر و امير نصر، ياغى گرديد و تختى طلا در رى نصب كرد تا تاجگذارى نمايد. امير نصر، در 317 ق، عازم سركوبى وى شد. چون به نيشابور رسيد، با ميانجيگرى، كار با صلح پايان يافت و اسفار قبول كرد كه با پرداخت خراجى ساليانه، بر نواحى فوق، فرمان روا باشد. اسفار، در رى و قزوين، بر مردم ستم هاى زيادى روا داشت. مردآويج، با جمعى به قزوين حمله كرد تا اسفار را بكشد. اسفار به رى گريخت و از آنجا نيز در بدر شد و سرانجام در طالقان كشته شد.(3)

ص: 122


1- . همان، ص 166.
2- . همان، ص 189؛ تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 173.
3- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 193 - 196؛ تاريخ طبرستان، ج 1، ص 294.

مردآويج، پس از شكست اسفار، در رى مستقر شد و حكومت آل زيار را بنيان نهاد.(1) انتخاب رى به عنوان پايتخت آل زيار، موجب ارتقاى نقش سياسى رى گرديد و اين نقش، در عهد آل بويه تداوم يافت.

مردآويج، در مشرق رى، جيلاباد را طرح افكند و در آن، بناها، ايوان ها، طاق هاى رفيع، بركه ها و نزهتگاه هاى شگفت آور به وجود آورد كه به بناهاى شاهان ساسانى شبيه بود. نيز زندانى بزرگ و هول آور احداث كرد كه دريايى آن را در ميان داشت و هيچ زندانيى قدرت فرار از آنجا را نداشت. قلمرو حكومت مردآويج، گسترده بود. وى بر مازندران، رى، قزوين، زنجان، قم، اصفهان، همدان تا مرز عراق عرب، دامغان و گرگان حكومت مى كرد. امّا دولت او مستعجل بود و رقيبان جديدى از درون حاكميت وى پديد آمد.

اين مخالفان، فرزندان بويه بودند كه پيشتر در شمار اميران و بزرگان نيروهاى ماكان كاكى بودند و او را ترك گفته و به خدمت مردآويج درآمده بودند. على اعتماد الدوله، در كرج (حدود اراك امروزى) قدرت يافت و اصفهان را تسخير كرد و مردآويج، براى دفع على، به اصفهان عازم شد و على از آن جا به خوزستان رفت و سپس فارس را فتح كرد. اين حوادث، در خلال سال هاى 321 و 322 ق، اتفاق افتاد. سرانجام، ميان على و مردآويج، پيمان صلح مقرر گرديد. مردآويج، در 323 ق، به دست غلامان ترك در اصفهان كشته شد.(2)

جنازه مردآويج را براى دفن به رى حمل كردند. ابن مسكويه، به نقل از ابومخلّد، از يكى از كارگزاران مردآويج مى نويسد:

گفت نديدم روزى مهم تر از آن روزى كه تابوت مردآويج وارد رى گرديد. در آن

ص: 123


1- . تجارب الاُمم، ج 5 ، ص 233؛ الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 197 ؛ تاريخ طبرستان، ج 1، ص 294 .
2- . تجارب الاُمم، ج 5 ، ص 233 و 365 - 371 و 401 - 410؛ الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 196 و 197 و 298 - 304؛ تاريخ گزيده، ص 409؛ تاريخ مفصّل ايران، ص 132 و 133؛ رى باستان، ج 2، ص 151.

روز، تمام گيلانى ها و ديلمى ها، چهار فرسخ، جنازه وى را با احترام تشييع كردند.(1)

مستوفى نيز مى نويسد:

وزير مردآويج، حسن بن عميد، جنازه او را بر دوش اكابر، از اصفهان به رى رسانيد و به گور كرد .(2)

گنبد مردآويج زيارى و ركن الدوله، يكى از بناهاى تاريخى رى به شمار مى رود كه مدفن مردآويج در آن قرار دارد.(3)

پس از قتل مردآويج، سپاهيان به برادرش، وشمگير، پيوستند و اظهار اطاعت كردند و فرمان رواى عراق (بلاد جبل) گرديد. امير نصر بن احمد سامانى، نامه هايى براى ماكان كاكى در كرمان و محمّد بن مظفر، امير لشكر خراسان، نوشت كه به سوى دامغان و رى لشكركشى كنند. ماكان بن كاكى، از امراى مشهور ديلمى كه به خدمت سامانيان درآمده بود، با سپاهيان محمّد بن مظفر، از فرماندهان ارشد سامانى، به تسخير دامغان شتافتند، امّا از عامل وشمگير شكست خوردند.(4)

على اعتماد الدوله، امير آل بويه، از فارس، لشكرى به فرماندهى برادرش، حسن ركن الدوله، براى تسخير اصفهان فرستاد. حسن، اصفهان را فتح كرد و براى تصرّف همدان، رى، قزوين، قم و كاشان عازم گرديد.(5) در سال 328 ق، در مشكو (مشكويه)، نزديك رى، نبرد سختى ميان حسن ركن الدوله و وشمگير درگرفت و در اين جنگ، وشمگير ظفر يافت.(6)

وشمگير، براى تقويت اردوى خود، ماكان را از اردوى سامانيان جدا كرده

ص: 124


1- . تجارب الاُمم، ج 5 ، ص 408.
2- . تاريخ گزيده، ص 410.
3- . جغرافياى رى، ص 174.
4- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 304.
5- . همان، ص 312.
6- . تاريخ طبرستان، ج 1، ص 296.

و ولايت گرگان را به او واگذار نمود. امّا اين كار، فرجام خوشى براى وشمگير به همراه نداشت. امير نصر سامانى، در محرم 328 ق، ابوعلى احمد، پسر امير محمّد چغانى را به تسخير گرگان فرستاد. پس از جنگ و محاصره طولانى، ماكان، از گرگان به طبرستان گريخت و گرگان، به دست نيروهاى سامانى افتاد.(1)

در هنگامى كه وشمگير، گرفتار جنگ گرگان بود، حسن بن بويه و برادرش على، محرمانه با ابوعلى چغانى ساختند و در زمانى كه بيشتر سپاه وشمگير در حال مقابله با ابوعلى بودند، فرصت را غنيمت شمرده و دوباره اصفهان را تصرّف كرده و جمعى از سران لشگر وشمگير را دستگير نمودند. ابوعلى چغانى، پس از فتح گرگان، عازم رى گرديد كه با يارى پسران بويه، بر قلمرو آل زيار سلطه يابد. در 21 ربيع الاوّل 329 ق، در اسحاق آباد رى، جنگ هولناكى ميان سپاهيان ابوعلى و ركن الدوله از يك سو، و لشكريان وشمگير زيارى و ماكان ديلمى از سوى ديگر درگرفت. ماكان، در جنگ كشته شد و وشمگير، به طبرستان گريخت. اسكافى دبير، در نامه اى به شاه سامانى در بخارا، خبر پيروزى بر ماكان را چنين نوشت: «امّا ماكان، صار كإسمه!».

ابوعلى، رى را گرفت و سر ماكان را با اسراى بسيار، به بخارا فرستاد و زمستان را در رى ماند. سپس بر زنجان، ابهر، قزوين، قم، كرج، همدان، نهاوند و دينور، سلطه يافت و سرحد دولت آل سامان را تا حدود حلوان (سر پل ذهاب) رساند.(2)

اندكى بعد، در سال 330 ق، ركن الدوله، در رى مستقر گرديد و وشمگير را كه به رى آمده بود، شكست داد.(3) و در سال 333 ق، يك بار ابوعلى چغانى را شكست داد و يك بار ديگر، مدّتى رى را رها كرد و اين شهر، به چنگ فرمانده سامانى افتاد.(4)

ص: 125


1- . تاريخ طبرستان، ج 1، ص 297؛ تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، ص 176.
2- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 370 و 388؛ تاريخ گزيده، ص 381 تاريخ گزيده، تاريخ جنگ را به اشتباه، 327 ق نوشته است.
3- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 390.
4- . همان، ص 443.

سرانجام، در 335 ق، ركن الدوله، رى را فتح كرد.(1) خاندان آل بويه كه از 320 ق، ظاهر شدند و در فراز و فرودهاى سياسى و نظامى مهمى درگير شدند، در ثلث اوّل سده چهارم هجرى، دولت قوى و شيعى را بنياد نهادند و دامنه حكومتشان، تا عراق و نواحى شام و حجاز، بسط يافت و دو شهر بزرگ آن روز، بغداد و رى را پايتخت خويش ساختند. رى، پايتخت حسن ركن الدوله گرديد و دست سامانيان، از اين ديار، كوتاه گرديد.

د . تحوّلات سياسى قم

1. جغرافياى تاريخى

شهر قم ، در مركز ناحيه مركزى ايران قرار دارد و مى توان اين شهر را گرانيگاه يا مركز ثقل جغرافياى طبيعى ايران ناميد. شهر قم از نظر جغرافياى تاريخى كهن ، به ناحيه ماد تعلّق دارد. پيرنيا مى نويسد:

جغرافياى عهد قديم ، به دو ماد قائل شده اند . ماد بزرگ كه با عراق عجم قرون بعد ، تطبيق مى شود و ماد كوچك كه همان آذربايجان بود ، با قسمتى از كردستان.(2)

با توصيفات بالا مى توان گفت كه منطقه قم ، در ناحيه ماد بزرگ قرار داشته است ، منطقه اى كه در ادوار اسلامى به ناحيه جبال يا عراق عجم موسوم گرديد.

برخى ، نام پَهله را معادل ناحيه ماد گرفته اند.(3) بعضى ديگر نوشته اند:

سرزمين جبال ، ولايت فهله نام داشت و زبان مردم اين نواحى به همين سبب ، فهلوى نيز خوانده مى شد .(4)

ص: 126


1- . همان، ص 467.
2- . تاريخ ايران باستان، ج 1، ص 207.
3- . فرهنگ دهخدا، حرف پ، ص 585 .
4- . تاريخ مردم ايران، ج 2، ص 496.

از اين رو مى توان گفت: قم ، در شمار شهرهاى ناحيه پهله قرار داشته است. بنا بر نوشته ابن فقيه ، قم ، در زمان ساسانيان ، جزو بلاد پهلويان به حساب مى آمد.(1) ابن خردادبه نيز به شهرهاى ناحيه پهلويان اشاره كرده است و در گزارش اندازه مسافت نواحى اين ناحيه ، از قم نام برده است.(2) وى ، قم را در شمار ناحيه ماد يا ماه عربى نوشته است.(3) انوشيروان ، در تقسيمات كشورى تجديد نظر نموده و ايران را به چهار ناحيه بزرگ تقسيم كرد. دينورى ، قم را در شمار ناحيه دوم (پادوسپان شمال) عهد انوشيروان ياد كرده است و در شمار مناطق اين ناحيه ، از اصفهان، قم، جبل، آذربايجان و ارمنيّه نام برده است.(4) يعقوبى نيز قم را در شمار ناحيه آذربايجان اسپهد (پادوسپان شمال) ذكر كرده است.(5)

حمد اللّه مستوفى ، جغرافى دان مشهور نوشته است: «طهمورث (پيشدادى) ، قم را ساخت».(6) فردوسى ، در شمار شهرهاى عصر پيشداديان و كيانيان سروده است:

بفرمود عهد قم و اصفهان *** نهاد بزرگان و جاى مهان.(7)

در منظومه ويس و رامين پيش از اسلام نيز آمده است:

ز گرگان و رى و قم و صفاهان *** ز خوزستان و كوهستان و ارّان.(8)

در كتاب ارزشمند و قديمى تاريخ قم آمده است :

مدّتى نام قم ، «ويران آبادان كردكواد» بوده است . يعنى قباد ، عمارت كرد و آبادان

ص: 127


1- . مختصر البلدان، ص 209.
2- . المسالك و الممالك ، ص 43.
3- . همان، ص 18.
4- . أخبار الطوال، ص 67.
5- . تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 201.
6- . نزهة القلوب، ص 67.
7- . تاريخ مذهبى قم، ص 63.
8- . همان، ص 64.

گردانيد و در زمان حمله اسكندر ، خراب شده بود .(1)

همچنين در اثر ياد شده ، از ابن فقيه ، روايت شده است كه قم را قمسارة بن لهراسف ، بنا كرده است. نيز آمده است:

بهرام گور ، در طغرود (يكى از روستاهاى غرب قم) ، آتشكده اى بنا نهاد و آتش در آن افروخت و بازارى در آن پديد كرد. قم و رستاق هاى آن را بنا نهاد .(2)

قم ، به يقين يكى از شهرهاى مهمّ ناحيه مركزى و غربى ايران ، يعنى ماد بزرگ يا جبال ، به شمار مى رفته است. چنان كه مستوفى ، پس از حمله مغول و ويرانى شهرها ، نوشته است:

ماقبل، از بلاد عراق - عجم يا ماد بزرگ يا جبال - چهار شهر معتبر بوده است .

وى اين چهار شهر را: قم ، اصفهان ، رى و همدان ذكر كرده است و شعرى را كه در اين مورد سروده شده آورده است. اوصاف قم در اين شعر: «نيك نيك ارچه نباشد بد بد هم نبود» ،(3) بيانگر متوسط بودن شهر قم است. اين در حالى است كه ناحيه عراق عجم ، شامل چهل شهر و نُه تومان (معادل يك استان) بوده است. يزد، قزوين، زنجان، گلپايگان، كاشان ، كرج (محدوده اراك امروزى) بروجرد ، خرم آباد و... از شهرهاى اين ناحيه ، محسوب مى شده است.(4)

قم به همراه رى ، همدان و اصفهان ، در ميان چهل شهر ، از همه مهم تر بوده اند. و مى توان گفت جايگاه قم ، بين شهر متوسّط و بزرگ ، در طول سده ها در حال تغيير بوده است و بارها اين موقعيت تكرار شده است. چنان كه در زمان معاصر، قم ، حدود پنجاه سال پيش ، شهر متوسّط بود و امروزه در شمار كلان شهرهاى ايران به شمار مى آيد. اين نوسان موقعيت ، به علّت وجود جاذبه دو قطب مهم رى و اصفهان ، در

ص: 128


1- . تاريخ قم، ص 35.
2- . همان، ص 34.
3- . نزهة القلوب، ص 47.
4- . همان، ص 47 - 75. تومان ، از واحدهاى تقسيمات كشورى عهد ايلخانان مغول به شمار مى رود كه بيشتر ، معادل يك استان كوچك يا متوسّط امروزى بود .

شمال و جنوب قم است.

اين دو شهر ، بارها در گذشته ، پايتخت حكومت ها يا از مركزيت مهمّ سياسى برخوردار بوده اند و در فرازهايى از زمان ، قلمرو وسيعى از مناطق اطراف را در سيطره داشته اند. براى مثال، مقدّسى ، در تقسيماتى كشورى وقت ايران، رى و اصفهان را در شمار مناطق درجه يك ، و قم و چند شهر ديگر را درجه پس از آنها و ديگر شهرها را در درجه بعدى و درجه سوم ذكر كرده و نوشته است : «قم ، پيش تر تابع اصفهان بوده و امروزه ، تابع رى است» .(1) امّا قلمرو قم ، به قدرى وسيع بوده است كه در بسيارى از ادوار ، خود يك ناحيه مستقل و مهم بوده و در مواردى ، بر بخش مهمّى از نواحى ايران ، مركزيت داشته است. در عصر تيموريان ، سلطان محمّد ، پسر بايسنقر ، حاكم عراق (عراق عجم، نواحى مركزى و غربى ايران) ، قم را تختگاه خود قرار داد. در دوره قراقويونلوها، شهر قم تقريبا پايتخت زمستانى پادشاهان معروف اين خاندان بوده است. نيز اوزن حسن ، بنيان گذار سلسله آق قويونلو ، اغلب در زمستان و بهار ، در قم اقامت مى كرد.(2)

حمزة بن حسن اصفهانى ، نوشته است :

در قديم الدهر ، ناحيه قم، استان درام نام داشته است.(3)

يعنى در تاريخ باستان ، ناحيه قم، استان درام ناميده مى شده است. در تاريخ قم آمده است :

قباد ، دستور داد كوره اصفهان را به دو ناحيه تقسيم كنند. يكى ، بخش جى و بخش ديگر ، تيمره يا ثيمره . ناحيه تيمره ، پس از فتح اعراب نيز به اين نام خوانده مى شد تا در زمان هارون الرشيد ، تيمره به كوره (استان) تبديل گرديد و نواحى و

ص: 129


1- . أحسن التقاسيم، ص 385.
2- . تاريخ مذهبى قم، ص 145.
3- . تاريخ قم، ص 36.

رستاق هايى را كه خارج از تيمره بودند ، به اين ناحيه ضميمه كردند .(1)

استان جديد تيمره ، در ناحيه مركزى ايران به نام استان قم(2) ، معروف گرديد. جدايى قم از اصفهان و تبديل آن به استان ، به درخواست حمزة بن يسع بن عبد اللّه ، از هارون خليفه عباسى ، در 189 ق ، انجام گرفته است.(3)

مؤلّف تاريخ قم ، در سده چهارم هجرى ، به روايت از برقى ، نوشته است :

مساحت قم ، چهل فرسخ در چهل فرسخ است ؛ زيرا حدود آن ، به غايت از يكديگر دورند .(4)

اگر هر فرسخ را شش كيلومتر محاسبه كنيم ، مساحت استان قم در آن زمان ، بالغ بر 57600 كيلومتر مربع بوده است.

در تاريخ قم، رستاق ها و طسوج هايى زيادى براى استان قم ذكر شده است كه در حقيقت ، شامل بخش مهمّى از نواحى مركزى ايران بوده است. گفتنى است رستاق ، يكى از واحدهاى تقسيمات كشورى قديم محسوب مى شده است كه تقريبا معادل محدوده يك شهرستان و يا يك بخش بوده است .(5) و هر ايالت بزرگ ، به ترتيب به چند استان يا كوره ، و هر كوره يا استان ، به چند رستاق ، و هر رستاق ، به چند طسوج و هر طسوج ، به چند روستا تقسيم مى شده است.(6) يعقوبى ، مورّخ و جغرافى دان مشهور سده سوم كه بخشى از حياتش مقارن با ايام زندگانى ثقة الاسلام كلينى است ، براى قم ، دوازده رستاق ذكر كرده است ؛ از جمله فراهان، تفرش و آشتيان.(7) در منابع

ص: 130


1- . همان، ص 36.
2- . همان جا (در أنوار المشعشعين، ج 1، ص 42 آمده است: «قصبه قم ، مجمع آب هاى تيمره و اناربار بود») .
3- . همان، ص 42.
4- . همان، ص 38.
5- . جغرافياى رى، ص 125.
6- . معجم البلدان، ج 1، ص 37.
7- . البلدان، ص 38.

كهن ديگر ، از جمله رستاق ها و طسوج هاى قم، از ساوه، كاشان، نيمور، جاسب و دليجان نام برده شده است. و براى قم ، 21 رستاق ذكر شده است.(1)

2. تحوّلات سياسى

يكى از شاخص هاى مهم شهر قم در عصر كلينى، مركزيت مذهبى و علمى تشيّع قم است. اين شهر ، يكى از كهن ترين شهرهاى شيعه نشين است و از آغاز تأسيس خود ، به عنوان يكى از مراكز اصلى تشيّع به شمار مى آيد. ابو الحسن اشعرى (م 324 ق) ، پيشواى اشاعره و يكى از معاصران ثقة الاسلام كلينى ، در معرفى مراكز شيعه نشين، اوّلين منطقه اى را كه نام مى برد ، شهر قم است.(2) نيز استخرى (م 346 ق) معتقد است كه: مردم قم ، همه ، مذهب شيعه داشته اند.(3) اين شهر با بافت يك دست شيعى ، در موقعيت مناسب نواحى مركزى ايران يا بلاد جبل آن روز قرار داشت و افزون بر تركيب مذهبى آن ، به عنوان مهم ترين مركز علمى شيعى شرق جهان اسلام به شمار مى آمد. مهم ترين مركز شيعى غرب جهان اسلام در دو سده اوّل ، كوفه و در سده سوم و چهارم و نيمه سده پنجم ، بغداد بود. در مجموع ، در عصر ثقة الاسلام كلينى ، قم و بغداد ، دو كانون مهم علمى شيعه محسوب مى شدند. برخى از نويسندگان خارجى و داخلى ، در صدد القاى تضادّ فكرى ميان دو كانون تشيّع هستند. اين ديدگاه ، صحيح به نظر نمى رسد. على رغم تفاوت و اختلاف تفكّر در ميان اين دو حوزه به لحاظ موقعيت و بافت متفاوت جغرافيايى ، نقاط مشترك و همكارى هاى اين دو حوزه ، قابل توجّه بوده است.(4)

ص: 131


1- . تاريخ قم، ص 81 به بعد؛ انوار المشعشعين، ج 1، ص 52 - 57 . (نگارنده، سير تقسيمات كشورى قم را تا زمان حاضر تبيين كرده است. در اين جا ، بخشى از آن براى نماياندن جايگاه سياسى قم در عصر ثقة الاسلام كلينى عرضه گرديد) .
2- . مقالات الاسلاميين، ص 64.
3- . مسالك و ممالك استخرى، ص 166.
4- . نگارنده ، در نوشتارى مستند ، به مقايسه مكتب قم و بغداد پرداخته و نقاط مشترك و همكارى هاى اين دو حوزه را نشان داده است .

حسّاسيت هاى فكرى و مذهبى اكثريت عامّه و نظام خلافت ، به تشيّع، بر اهمّيت جايگاه شهر قم ، برترين مركزيت شيعى، افزوده بود. بويژه اين شهر به عنوان يك كانون پوياى تشيّع، موجب گسترش اين مذهب در ناحيه مركزى ايران گرديد و حوزه سياست و حكومت را متأثر ساخت. اين تأثير در ابعاد گوناگون بوده است و در اين جا به دو بعد آن اشاره مى شود.

يكى از ابعاد آن ، ظهور شخصيت هاى سياسى تأثيرگذار بوده است. نقش رجال سياسى قم ، از سده چهارم تا هشتم هجرى ، به يقين از مسائل مهم و محورى در جهان سياست محسوب مى شود. ابو الفضل محمّد بن الحسين قمى ، معروف به ابن العميد قمى، تاج الملك قمى ، مجد الملك قمى، شرف الدين قمى، مؤيّد الدين ابى طالب محمّد بن على بن علقمى قمى(1)، سعد الدين آبى(2) و... ، از جمله شخصيت هاى سياسى اى هستند كه در سلسله هاى مختلف حكومتى ، نفوذ و قدرت داشتند و تلاش برخى از آنها ، موجب قوّت يافتن مذهب شيعه در ايران گرديد.

يكى از شخصيت هاى برجسته دوران ثقة الاسلام كلينى، حسين بن روح نوبختى است. كشى(3) و ابن طى ،(4) ابن روح را قمى مى خوانند. علاوه بر آن، «نوبختى» ، در زبان

فارسى به لهجه اهالى آبه (آوه يا آبه در حوالى غرب قم) سليس و روان بود.(5) به نظر مى رسد ، حسين بن روح ، از طرف مادر ، به خاندان نوبختى پيوند داشته است ؛ زيرا در شمار خاندان نوبختى، نامى از پدرو نياى وى، روح و ابى بحر ، ديده نمى شود.

ص: 132


1- . ر.ك: انوار المشعشعين، ج 1، ص 237 - 257.
2- . گنجينه آثار قم، ج 1، ص 365.
3- . رجال الكشى، ص 466.
4- . تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ص 192.
5- . همان جا .

حسين بن روح ، سرپرست نهاد نيابت و سومين نايب خاص حضرت مهدى(عج) است. با اين حال ، از نفوذ فراوان سياسى برخوردار بود. وساطت وى در حلّ مشكلات ابن مُقْله ، يكى از وزيران اواخر عصر دوم عباسى، نزد ابن رائق ، مرد قدرتمند و اميرالامراى خليفه الراضى ، باعث گشايش كار ابن مقله گرديد.(1) توان مديريت و نفوذ معنوى و سياسى ابن روح ، موجب گرديده كه لويى ماسينيون ، مستشرق كينه توز و دشمن شيعه، در دشمنى و اهانت به وى گستاخى نمايد.(2)

به نظر مى رسد يكى ديگر از ابعاد سياسى قم ، مخالفت معتدل و سنجيده با نظام خلافت بود ؛ چون بزرگان قم ، از اصحاب ائمه عليهم السلام بودند و روابط تنگاتنگ با آن حضرات داشتند و از شيوه هاى مخالفت آنان تبعيت مى كردند. حتّى در دوران غيبت صغرا نيز روابط بزرگان قمى با امام معصوم ، از طريق نوّاب و سفرا برقرار بود ؛ همانند نامه هاى صدوق اوّل(3) و احمد بن اسحاق اشعرى قمى ،(4) به حسين بن روح. البته در مواردى چون ستم حكّام، فشارهاى اقتصادى يا طغيان خلفا و كارگزاران آنها ، موجب شورش و آشوب و قيام و جنگ در قم مى گرديد. از جمله در متون تاريخى، سركشى مردم قم و كشتن عمّال خلفا توسّط آنان در طلب خراج گزارش شده است.(5)

در ايام حيات ثقة الاسلام كلينى ، از نيمه سده سوم تا حدود ثلث اول سده چهارم ، قم ، در اختيار بنى عباس، علويان، دلفيان، سامانيان، آل زيار و آل بويه ، دست به دست گشته است و در سير حوادث ، با تغيير حاكميت ها روبه رو بوده است. در اين جا ، گزارشى از حوادث اين ايام و از جنگ ها و جابه جايى ها عرضه شده است.

ص: 133


1- . الأوراق، ص 105.
2- . آلام الحلاج، ص 285.
3- . الغيبة، ص 195.
4- . همان، ص 196.
5- . انوار المشعشعين، ج 1، ص 131.

سال 254 ق ، بنا به نوشته طبرى، مفلح و باجور ، در ماه ربيع الاوّل ، با مردم قم جنگيدند و مردم بسيارى را كشتند.(1) ابن اثير نيز فقط از مفلح نام برده و به كشتار عظيم مردم اشاره كرده است.(2) بلاذرى نوشته است :

موسى بن بغا ، عامل المعتز خليفه عباسى ، جمع زيادى از مردم قم را كشت و عده اى را تبعيد كرد.(3)

آيا روايت طبرى و ابن اثير و گزارش بلاذرى ، درباره يك حادثه بوده است يا هر كدام ، اتّفاق جداگانه بوده اند ، نيازمند تحقيق است.

در سال 261 ق ، نام قم ، در شمار شهرهايى ذكر شده است كه المعتمد ، برادرش الموفّق را والى آنجا كرده است.(4)

سال 268 ق ، جنگى ميان اذكوتكين بن اساتكين و احمد بن عبد العزيز بن ابى دلف ، از خاندان دلفيان ، درگرفت. اذكوتكين ، او را شكست داد و بر قم ، غلبه كرد.(5)

در سال 281 ق ، المعتضد ، فرزندش على المكتفى را والى رى، قزوين، ابهر، زنجان، همدان، دينور، و قم كرد.(6)

حسين بن حمدان ، از خاندان آل حمدان ، حاكمان شمال ميان رودان و شام ، كه در حادثه كودتاى ابن المعتز در سال 296 ق ، از هواداران كودتا بود ، به موصل رفت و در همين سال ، به بغداد بازگشت و مورد عفو واقع شد و خلعت يافت و به عنوان والى قم

ص: 134


1- . تاريخ الطبرى، ج 9، ص 381.
2- . الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 189.
3- . فتوح البلدان، ص 386.
4- . الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 278.
5- . تاريخ الطبرى، ج 9، ص 611؛ الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 371 طبرى ، به جاى اذكوتكين، يدكوتكين نوشته است.
6- . تاريخ الطبرى، ج 10، ص 36؛ الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 467.

و كاشان ، سوى قم رفت. در ذيل حوادث سال 297 ق نيز از حسين بن حمدان نام برده شده است كه وى از قم ، براى درگيرى با صفاريان ، سوى بيضا شتافت و به قم بازگشت.(1)

گفته شده است كه در زمان بعضى از خلفاى بنى عباس ، مردم قم ، از اطاعت حاكم خليفه سرباز زدند و هر كه را به حكومت ايشان فرستاد ، با او به جنگ و نبرد پرداختند و حاكم را نپذيرفتند. مكرّر ، لشكرها بر سر ايشان فرستادند ، مفيد واقع نشد تا سرانجام ، امير ناصر الدولة بن حمدان ، از امراى مشهور شيعى آل حمدان كه امير الامرا بود ، برايشان فرستادند. چون ناصر الدوله ، به نزديك قم رسيد ، بزرگان آن جا با تحفه ها و هديه ها از او استقبال كردند و گفتند ما به حكومت غير مذهب خود راضى نبوديم و اكنون با اختيار و رغبت ، فرمان بردار تو هستيم. در آن سال، اهل قم زيادتر از مال ها و وجوهات سال هاى گذشته ، به ناصر الدوله رسانيدند تا او به خليفه فرستاد. پس از اين موضوع ، خليفه ، از طرفدارى مردم قم از ناصر الدوله ، بيمناك گرديد و وى را نزد خود خواند .(2)

در حوادث سال 304 ق ، مونس ، سردار ترك خليفه المقتدر ، بر ابن ابى ساج ، پيروز شد و احمد بن على بن صعلوك را حاكم قم ، كاشان ، ساوه و اصفهان كرد. در همين سال ، احمد بن صعلوك ، از قم به رى رفت و در آن جا نافرمانى كرد و سرانجام با خليفه ، آشتى نمود و به حكومت رى منصوب گرديد و حكومت قم را وانهاد.(3)

در سال 314 ق ، قم ، در شمار شهرهايى قرار گرفت كه خراج آنها به ابن ابى الساج اختصاص يابد.(4)

ص: 135


1- . تاريخ الطبرى، ج 10، ص 141؛ الكامل فى التاريخ، ج 8، ص 54 و 56 .
2- . أنوار المشعشعين، ج 3، ص 38.
3- . الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 103.
4- . همان، ص 162.

در سال 316 ق ، قم ، از جمله شهرهايى بود كه به تصرّف حسن بن قاسم داعى علوى درآمد ، امّا در همان سال ، پس از كشته شدن وى ، اسفار ، بر قم چيره شد و پس از كشته شدن اسفار ، مردآويج بر قم سلطه يافت.(1)

در سال 223 ق ، قم ، از جمله شهرهايى بود كه براى تصرّف آنها ، بين حسن ركن الدوله ديلمى و وشمگير زيارى ، درگيرى رخ داد.(2)

ص: 136


1- . همان، ص 189 - 190 و 196.
2- . همان، ص312.

منابع و مآخذ

1 . رجال ابن داوود، حسن بن على بن داوود الحلّى، تحقيق : محمّد صادق بحر العلوم، نجف : مطبعة الحيدريه، 1392 ق .

2 . رجال علاّمة الحلّى، حسن بن يوسف الحلى (العلاّمة الحلّى)، قم : منشورات الرضى، 1381 ق .

3 . رجال النجاشى، احمد بن على النجاشى، تحقيق : موسى شبيرى زنجانى، قم : مؤسّسه نشر اسلامى، 1416 ق.

4 . مروج الذهب و معادن الجوهر، ابوالحسن على بن الحسين المسعودى، تحقيق : محمّد محيى الدين عبد الحميد، قاهره: مكتبة التجارية، 1367 ق .

5 . تاريخ المختصر الدول، غريغوريوس ابوالفرج بن هارون بن العبرى، تحقيق : انطون صالحانى اليسوعى، بيروت : دار الشرق، 1992 م.

6 . تاريخ الفخرى فى آداب السلطانية و الدول الاسلامية، تحقيق : عبد القادر محمّد مابو، بيروت : دار القلم العربى، 1418 ق .

7 . تجارب السلف، هندوشاه بن سنجر بن النخجوانى، تصحيح : عباس اقبال، تهران : كتاب خانه طهورى، 1357 ش.

8 . تاريخ دولت هاى اسلامى و خاندان هاى حكومتگر، استانلى لين پل و الكساندر بارتولد و خليل ادهم و احمد سعيد سليمان، مترجم : صادق سجّادى، تهران : نشر تاريخ ايران، 1363 ش.

9 . تاريخ مفصّل ايران، عباس اقبال آشتيانى، به كوشش : محمّد دبير سياقى، تهران: خيّام.

ص: 137

10 . الكامل فى التاريخ، عزّ الدين ابو الحسن على بن محمّد بن اثير، بيروت : دار صادر و دار بيروت، 1385 ق .

11 . عقد الفريد، احمد بن محمّد بن عبد ربه اندلسى، تحقيق : محمّد سعيد العريان، قاهره : مكتبة التجارية الكبرى، 1372 ق .

12 . تاريخ الطبرى (تاريخ الاُمم و الملوك)، محمّد بن جرير الطبرى، تحقيق : محمّد ابو الفضل ابراهيم، بيروت : دار التراث، 1387 ق .

13 . تاريخ ايران از فروپاشى دولت سامانيان تا آمدن سلجوقيان، ر.ن. فراى، ترجمه : حسن انوشه، تهران : امير كبير، 1372 ش.

14 . تجارب الاُمم، ابوعلى احمد بن محمّد مسكويه رازى، تحقيق : ابوالقاسم امامى، تهران : سروش، 1379 ش.

15 . التنبيه و الاشراف، ابوالحسن على بن الحسين المسعودى، تصحيح : عبد اللّه اسماعيل الصاوى، قاهره : دار الصاوى .

16 . دائرة المعارف بزرگ اسلامى، زير نظر : كاظم موسوى بجنوردى، مدخل «ابن الفرات» ، صادق سجّادى، تهران : مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى، 1373 ش.

17 . الغيبة، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تصحيح : محمّد صادق موسوى، نجف : مكتبة الصادق، 1385 ق.

18 . الكنى و الألقاب، شيخ عبّاس قمى، قم : انتشارات بيدار .

19 . دانش نامه ايران، زير نظر : كاظم موسوى بجنوردى، تهران : مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى، 1384 ش.

20 . الفهرست، محمّد بن اسحاق (ابن نديم) ، تعليق : شيخ ابراهيم رمضان، بيروت : دار المعرفة، 1417 ق .

21 . المسائل السروية، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد)، قم : كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، 1413 ق.

ص: 138

22 . الوافى بالوفيات، صلاح الدين خليل الصفدى، به كوشش : يوسف فان اس، بيروت : دار النشر، 1411 ق .

23 . سير أعلام النبلاء، شمس الدين محمّد الذهبى، تحقيق : شعيب الأرنؤوط و ابراهيم الزيبق، بيروت : مؤسّسة الرسالة، 1413 ق .

24 . خلاصة الأقوال فى معرفة الرجال، حسن بن يوسف الحلى (العلاّمة الحلى)، قم : نشر الفقاهة، 1417 ق.

25 . نقد الرجال، مصطفى تفرشى، تحقيق : مؤسّسة آل البيت، قم : إحياء التراث، 1418 ق.

26 . شذرات الذهب فى أخبار من ذهب، عبد الحى بن احمد (ابن عماد حنبلى) ، تحقيق : الارناووط، دمشق - بيروت : دار ابن كثير، 1406 ق .

27 . تاريخ ابن خلدون، عبد الرحمان بن محمّد ابن خلدون، ترجمه : عبد المحمد آيتى، تهران : مؤسّسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1363 ش.

28 . تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، شمس الدين محمّد بن احمد الذهبى، تحقيق : عمر عبد السلام التدمرى، بيروت : دار الكتاب العربى، 1413 ق .

29 . تاريخ مردم ايران، عبد الحسين زرّين كوب، تهران : امير كبير، 1381 ش.

30 . تاريخ ابن خلدون، عبد الرحمان بن محمّد بن خلدون، تحقيق : خليل شحاده، بيروت : دار الفكر، دوم 1408 ق .

31 . مقاتل الطالبيين، ابو الفرج اصفهانى، تحقيق : احمد صقر، بيروت : دار المعرفة .

32 . تاريخ رويان، اولياء اللّه آملى، تصحيح : عباس خليلى، تهران ، 1313 ش.

33 . تاريخ سياسى اسلام، حسن ابراهيم حسن، ترجمه : ابوالقاسم پاينده، تهران : جاويدان، 1385 ش.

34 . دولت زيديه در يمن، حسن خضيرى احمد، ترجمه : احمد بادكوبه هزاوه، قم : پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1380 ش.

35 . تاريخ زيديه در قرن دوم و سوم، ترجمه : سيد محمّد ثقفى و على اكبر مهدى پور، شيراز : دانشگاه شيراز، اوّل، 1367 ش.

ص: 139

36 . البداية و النهاية، ابوالفداء اسماعيل بن عمر بن كثير، بيروت : دار الفكر، 1407 ق .

37 . شهرياران گمنام، احمد كسروى، تهران : امير كبير، 1353 ش.

38 . طبقات سلاطين اسلام، استانلى لين پول، ترجمه : عباس اقبال، تهران : دنياى كتاب، 1363 ش.

39 . مقدّمه اى بر تاريخ سياسى اجتماعى شمال افريقا از آغاز تا ظهور عثمانى ها، عبد اللّه ناصرى طاهرى، تهران : انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1375 ش.

40 . شهرهاى ايران، به كوشش : محمّد يوسف كيانى، ج 2، با همكارى جهاد دانشگاهى، 1366 ش (مقاله آقاى دكتر حسين كريمان) .

41 . جغرافياى رى، على ملكى ميانجى، قم : دار الحديث، 1383 ش.

42 . المستفاد من ذيل تاريخ بغداد، احمد بن ايبك بن الدمياطى، تحقيق : قيصر ابو فرح، بيروت : دار الكتب العلمية .

43 . معجم الأدباء، شهاب الدين ياقوت الحموى، ترجمه : عبد المحمّد آيتى، تهران : سروش، 1381 ش.

44 . الأوراق أخبار الراضى باللّه و المتقى للّه، ابوبكر محمّد بن يحيى الصولى، تحقيق : ج هيورث. دن، قاهره : مركز النشر الجامعى بجامعة القاهرة، 2004 م.

45 . نهج الحق و كشف الصدق، حسن بن يوسف الحلّى (العلاّمة الحلّى)، تعليقه : عين اللّه حسنى ارموى، قم : دار الهجرة، 1411 ق.

46 . الوفيات الأعيان، شمس الدين احمد بن محمّد بن ابى بكر بن خلّكان، تحقيق : احسان عباس، بيروت : دار الثقافة .

47 . تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، سيد ظهر الدين مرعشى ، به اهتمام : برنهارد دارن ، با مقدّمه يعقوب آژند، تهران: گستره، اوّل، 1363 ش.

48 . تاريخ گزيده، حمد اللّه مستوفى، به اهتمام : عبد الحسين نوايى، تهران : امير كبير، 1362 ش.

ص: 140

49 . تاريخ ادبيات در ايران، ذبيح اللّه صفا، تهران : امير كبير، 1356 ش.

50 . بغداد فى التاريخ، محمّد بن احمد ابن رشد، بغداد: وزارة التعليم العالى و البحث العلمى جامعة بغداد كلية التربية الاولى ابن رشد، 1990 م.

51 . تاريخ العراق زمن الخلافة العباسيّة فى بغداد على عهد المعتضد باللّه العباسى، محمّد سعد الشيبانى، تونس : الاطلسية النشر، 1996 م.

52 . تاريخ طبرستان، بهاء الدين محمّد بن حسن بن اسفنديار كاتب، تصحيح : عباس اقبال، تهران: پديده خاور، 1366 ش.

53 . المنتظم فى تاريخ الملوك و الاُمم، ابن جوزى، تحقيق و تصحيح : محمّد عبد القادر عطا و مصطفى عبد القادر عطا و نعيم زر زور، بيروت : دار الكتب العلمية .

54 . معجم ما استعجم ، ابى عبيد البكرى الاندلسى، تحقيق : حجال طلبه، بيروت : دار الكتب العلمية، 1418ق .

55 . البلدان، احمد بن ابى يعقوب بن واضح (يعقوبى)، نجف : نشر حيدرى، 1377 ق.

56 . تاريخ روضة الصفا، محمّد بن خاوند شاه (مير خواند) ، تصحيح : جمشيد كيان فر ، تهران: اساطير، 1380 ش.

57 . تاريخ قم، حسن بن محمّد بن حسن قمى، ترجمه : حسن بن محمّد بن حسن بن عبد الملك قمى ، قم : زائر، 1385 ش.

58 . تاريخ مذهبى قم، على اصغر فقيهى، قم : اسماعيليان .

59 . فتوح البلدان، احمد بن يحيى البلاذرى، رضوان محمّد رضوان، بيروت : دار الكتب العلمية ، 1398 ق .

60 . الأنباء بانباء الأنبياء، قاضى قضاعى، تحقيق : عمر عبد السلام تدمرى، المكتبة العصرية، 1420 ق .

61 . تاريخ يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب بن واضح (يعقوبى)، بيروت : دار العراق .

62 . اخبار الطوال، احمد بن داوود الدينورى، تحقيق : عبد المنعم عامر و جمال الدين اشيال، قاهره : 1960 م.

ص: 141

63 . مختصر البلدان، ابى بكر احمد بن محمّد الهمدانى (ابن فقيه)، ليدن: بريل، 1302.

64 . آلام الحلاج، لويس ماسينيون، حسين مصطفى حلاج، بيروت : شركت قَدْمُس، 2004 م.

65 . انوار المشعشعين، محمّد على بن حسين نائينى اردستانى كچوئى قمى، تحقيق : محمّد رضا انصارى قمى قم : كتاب خانه آية اللّه نجفى مرعشى، اوّل، 1381 ش.

66 . نزهة القلوب، حمد اللّه مستوفى، تصحيح : گاى ليسترانج، تهران : دنياى كتاب، 1362 ش.

67 . خاندان نوبختى، عباس اقبال، تهران : كتاب خانه طهورى، 1357 ش.

68 . مسالك و ممالك، ابواسحاق ابراهيم استخرى، ترجمه فارسى قرن پنجم - ششم هجرى ، به اهتمام : ايرج افشار، تهران : انتشارات علمى و فرهنگى، 1368 ش.

69 . المسالك و الممالك، عبيد اللّه ابن خردادبه، ترجمه : حسين قره چانلو، تهران : حسين قره چانلو، 1370 ش.

70 . معجم البلدان، ياقوت الحموى، بيروت : دار بيروت للطباعة والنشر، 1408 ق .

71 . گنجينه آثار قم، عباس فيض قمى، قم : مهراستوار، 1349 ش.

72 . تتمة المنتهى، محدّث قمى، تصحيح : على محدّث زاده، قم : كتاب فروشى داورى، 1397 ق.

73 . صلة تاريخ الطبرى، عريب بن سعد القرطبى، تحقيق : محمّد ابوالفضل ابراهيم، بيروت : دار التراث، 1387 ق .

74 . تكملة تاريخ الطبرى، محمّد بن عبد الملك الهمدانى ، تحقيق : محمّد ابوالفضل ابراهيم، بيروت : دار التراث، 1387 ق .

75 . جستجو در تصوّف ايران، عبد الحسين زرّين كوب، تهران : امير كبير، 1369 ش.

76 . آثار الباقيه، ابوريحان بيرونى، بغداد : مكتبة المثنى .

77 . النقض ، عبد الجليل القزوينى الرازى، تصحيح : مير جلال الدين محدّث ، تهران : انجمن آثار ملّى، 1331 ش.

78 . رى باستان، تهران : انجمن آثار ملى، 1345 ش.

ص: 142

79 . احسن التقاسيم، مقدّسى نيشابورى، ليدن : مطبعه بريل، 1906 م.

80 . مقالات الإسلاميين، ابو الحسن الأشعرى، تصحيح : هلموت ريتر، بيروت : نشر كلاوس شقارتس فرلاغ برلين .

81 . رجال الكشى، ابوعمرو محمّد بن عمر، تعليقات : احمد حسينى، كربلا : مؤسّسة الأعلمى .

82 . تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، جاسم حسين، ترجمه : محمّد تقى آيت اللهى، تهران : امير كبير، 1385 ش.

83 . التبر المسبوك، صفى الدين اربلى، نسخه خطى كتاب خانه آية اللّه مرعشى نجفى ، متن سده ششم.

84 . فرج المهموم ، ابوالقاسم على بن موسى (ابن طاووس) ، نجف : مطبعه الحيدرية، 1368ق .

85 . فرهنگ دهخدا ، حرف «پ» .

86 . ايران باستان ، حسن پيرنيا ، تهران : دنياى كتاب ، 1362 ش .

87 . دانش نامه جهان اسلام ، زير نظر : حدّاد عادل ، ج 3 حرف «ب» ، تهران : بنياد دائرة المعارف اسلامى .

88 . تاريخ ماد ، دياكونف ، ترجمه : كريم كشاورز ، تهران : انتشارات پيام ، 1357 ش .

89 . الإرشاد ، محمد بن محمد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، قم : مكتبة بصيرتى .

ص: 143

تدوين «الكافى» در عصر پويايى علمى فرقه ها و مذاهب اسلامى اسماعيل رضايى برجكى

تدوين «الكافى» در عصر پويايى علمى فرقه ها و مذاهب اسلامى

اسماعيل رضايى برجكى

چكيده

پس از رحلت پيامبر اسلام و به تدريج، طى سال هاى بعد ، جريان فرقه سازى و شعبه گرايى، با رشد فزاينده اى روبه رو شد. بويژه با توسعه قلمرو اسلام در ميان اقوام صاحب تمدن و ورود افكار جديد به جامعه مسلمانان در اواخر قرن اوّل و اوايل قرن دوم، اين روند، سرعت بيشترى به خود گرفت و تا نيمه قرن سوم ، نماى كلّى فرقه هاى اسلامى، شكل گرفت .

در اين نوشتار، با شناخت وضعيت فرهنگى و سياسى فِرَق اسلامى در دوره كلينى ، گزارش مختصرى از تلاش دانشمندان هر يك از فرقه ها براى تبيين ، نظام مندسازى ، پاسخ به مخالفان و تبليغ مذهب خود، ارائه شده است تا با فضايى كه در آن، كتابِ شريف الكافى نوشته شده، اهميت تلاش مرحوم كلينى، بهتر شناخته شود .

كليدواژه ها: معتزله ، اشاعره ، ماتريديه ، حنفيه ، مالكيه ، شافعيه ، حنابله ، جريريه ، ظاهريه ، زيديه ، اسماعيليه.

يكى از مسائل فراروى اديان الهى، مذاهب و مكاتب انسانى در طول تاريخ، فرقه سازى و گروه بندى پيروان و طرفداران بوده است و هر ميزان دين يا مسلك، در گستره زمانى و مكانىِ بيشترى رشد و دوام داشته باشد، اين جريان، در آن بيشتر

ص: 144

خواهد بود. در علّت اين پديده، دلايل گوناگون بيان شده است؛ ولى علّت اصلى آن - كه سر منشأ دلايل ديگر محسوب مى شود - ، وجود اختلاف ذاتى و فطرى انسان ها با يكديگر است. از آن جا كه عقيده - اعم از اين كه الهى باشد يا انسانى - براى انسانْ وضع و در ميان جوامع انسانى جارى مى شود، از اين خاصيت انسانى (يعنى اختلاف)، متأثّر مى شود.

دين اسلام هم در اوّلين ساعات پس از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، دچار اختلاف و تفرقه شد كه البته برخى ريشه هاى آن را بايد در رويدادهاى قبل از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله جستجو كرد. در طى سال هاى بعد، به تدريج، جريان فرقه سازى و شعبه گرايى، با رشد فزاينده اى رو به رو شد. با توسعه قلمرو اسلام در ميان اقوام با تمدّن و ورود افكار جديد به جامعه مسلمان، در اواخر قرن اوّل و اوايل دوم، اين روند، سرعت بيشترى به خود گرفت و تا نيمه قرن سوم، نماى كلّى فرقه ها و مذاهب اسلامى شكل گرفت؛ به طورى كه در سده هاى بعد بجز چند مورد، حركت و پديده فراگير و چشمگيرى در اين زمينه روى نداد.

به عبارت ديگر، از نيمه دوم قرن سوم، هر چند جريان فرقه سازى متوقّف نشد، امّا از شدّت آن كاسته شد و پيروان هر يك از فرق، سعى كردند با ابزارهايى مثل تبليغ ميدانى، تأسيس حكومت، جنگ هاى نظامى، جدال هاى كلامى و با تدوين رسايل و كتب، به تحكيم، تبيين و بسط عقايد خود بپردازند. بدين ترتيب، يكى از پربارترين مقاطع تاريخى جهان اسلام در علم، فرهنگ و مذهب، از نيمه قرن سوم (هم زمان با حيات كلينى)، شكل گرفت.

در اين نوشته ، سعى شده است تا با شناخت وضعيت فرهنگى و تا حدّى سياسى فرق اسلامى در دوره كلينى - كه در تقويم تاريخ اماميه به عصر غيبت صغرا ( 260 - 329 ق) مشهور است - ، تلاش هاى دانشمندان براى تبيين، نظام مندسازى، پاسخ به مخالفان و تبليغ مذهب خود، در قالب تدوين كتب و رسايل، به صورت نمونه وار و

ص: 145

گزارش گونه بررسى شود تا بدين ترتيب، فضايى كه در آن، كتاب الكافى نوشته شد و اهميت كارى كه كلينى انجام داد، بهتر شناخته و شناسانده شود.

فرقه و مبناى فرقه سازى در اسلام

فرقه، از مادّه فرق، به معناى جدا كردن و گسستن است كه مفهوم تفاوت نهادن نيز از آن دريافت مى شود؛ امّا در اصطلاح، فرقه به «گروهى گفته مى شود كه در درون يك دين مشخّص و با حفظ ديدگاه هاى مشترك با ديگر گروه هاى همتاى خود، در مسائل و مباحثى با ديگر هم كيشان خود اختلاف كرده اند».(1) اين واژه، برابر نهاده «نحله» (جمع: نحل) است كه از واژه «ملّه» (جمع: ملل) به معناى پيروان اديان مستقل، بازشناخته مى شود. فرقه در اين مفهوم، با اصطلاح مذهب، تفاوت دارد؛ چرا كه اختلاف در فرقه ها، مربوط به عقايد و كلام مى شود؛ امّا در مذهب، اصول فقهى و رفتارى (احكام)، مورد اختلاف است. دو واژه «صنف» و «حزب» هم در كتب ملل و نحل وجود دارد كه صنف بيشتر به انشعاب هاى درون يك فرقه و حزب به گروه هايى با اهداف سياسى خاص گفته مى شود.

سه موضوع فقه، كلام و تصوّف، عمده ترين محورهاى فرقه سازى در دوره هاى مختلف بوده است. بر اساس اين سه محور، فرقه ها و مذاهب، به: كلامى، فقهى و صوفيانه تقسيم مى شوند؛ امّا مشهورترين دسته بندى ها، بر مبناى اختلافات سياسى شكل گرفته و فرق در سه طيف: اهل سنّت، شيعه و خوارج شناخته مى شوند. البته اگر مبناى اختلاف را مسئله جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله بدانيم و معتقدان به خلافت بلا فصل على عليهم السلام و مخالفان آن را در دو طرف قرار دهيم، خوارج هم در گروه دوم قرار مى گيرند كه در برخى اصول و احكام، با اهل سنّت اختلاف دارند. كتب ملل و نحل هم اغلب با در نظر داشتن مبناى سياسى تفرّق، به بيان شاخصه هاى فقهى يا كلامى هر

ص: 146


1- . تاريخ فرق اسلامى، ج 1، ص 16.

يك اهتمام ورزيده اند.

مهم ترين ابزارى كه علماى فرق بويژه از قرن دوم به بعد، براى اثبات حقّانيت خود و بطلان مخالفان استفاده كردند، علم كلام بود. هرچند برخى، شكل گيرى اين علم را نيمه قرن دوم مى دانند، با اين حال، مباحث اوّليه آن (مثل: تعريف ايمان و كفر، جبر و اختيار، عدالت صحابه و امامت)، از دهه چهل و پنجاه هجرى در بين مسلمانان بروز كرد و نخستين بار، انديشه هاى قَدَرى و ارجاء، در حدود نيمه دوم قرن اوّل مطرح شد و به تدريج، با افزايش موضوعات مورد اختلاف و پيچيدگى مسائل، فرقه ها و شعب گوناگونى هم بر محور آنها شكل گرفت.

نقش شيعه در اعتلا و پيشرفت اين علم، قابل توجّه است و اوّلين نشانه هاى انديشه هاى كلامى را بايد در روايات منقول از حضرت على عليهم السلام در باب آموزش در زمينه توحيد، نفى صفات جسمانى و مسئله قدر جستجو كرد.(1) با اين حال، گسترش اين مباحث در محافل اماميه، از دوره صادقين عليهماالسلام شروع شد و اين دو امام، با تأكيدى كه به برخورد عقل گرايانه با مباحث اعتقادى داشتند، اين شيوه را در بين ياران خود و ائمّه بعدى تثبيت كردند. بيشترين توجّه و تلاش امام صادق عليهم السلام ، در باب منزلت امامت و جايگاه امامت بود و در گفتارهاى منقول از ايشان، مفاهيمى مثل: امام مفترض الطاعة، خالى نبودن زمين از حضور امام، نبودن دو امام در زمان واحد، وصيت و نصّ در امامت و ... ، بسيار به چشم مى خورد.(2)

اين انديشه ها، توسط متكلّمان شيعه، بسط و ترويج شد تا به سده سوم رسيد كه چهره هاى مشهور و پيچيده اى مثل: ابوسهل نوبختى و خاندانش، ابن قبه رازى و ابوعيسى ورّاق و ... ، علم كلام را در اين مذهب، وارد مرحله جديدى نمودند كه در جاى خود برخى از آنها معرّفى مى شوند.

ص: 147


1- . الكافى، ج 1، ص 134 - 136 و 155.
2- . همان، ص 168.

معتزله هم كه از اواخر سده اوّل هجرى، با طرح مسئله «منزلة بين المنزلين»، پا به عرصه نهادند، به تدريج اصول پنج گانه خود را نظام مند كردند و در تقابل با مخالفان (بويژه جبريّون و مرجئه)، به تعدّد و تنوّع مباحث اين علم كمك كردند. در ميان اهل سنّت - كه بيشتر به شناخت تعبّدى خدا از راه حديث توجّه داشتند - ، جوّ غالب، مقابله و مخالفت با مباحث علم كلام بود. به همين دليل، علماى آن در مقايسه با شيعه و معتزله، خيلى ديرتر وارد اين مباحث شدند و اوّلين متكلّمان اهل سنّت كه آنها هم از ميان محدّثان برخاسته بودند، از نيمه قرن دوم به بعد زندگى مى كردند.(1) امّا طرح ريزى يك نظام فراگير كلامى در بين اهل سنّت، توسط ابوالحسن اشعرى در اين دوره، شكل گرفت.

فارغ از مرزبندى مذهبى، موضوع جديدى كه از اوايل قرن چهارم در ارتباط با اين علم شكل گرفت، تأليف تفسيرهايى از قرآن بر مبناى اصول كلامى بود كه توسط متكلّمان اين دوره نوشته شد. از جمله ابو القاسم بلخى معتزلى (309 ق)، تفسيرى بزرگ نوشت كه فخر الدين رازى بسيار از آن سود جسته است. ابومسلم اصفهانى (322 ق)، حسن الكلام فى التفسير را تأليف نمود و محمّد بن على قفال، در عين حال كه از بزرگان شافعى بود، تفسيرى مطابق اصول عقلى دارد. همچنين در اين دوره، روش هاى فلسفى، وارد مباحث كلامى شد و در كنار مباحث قبلى، برخى مسائل جديد مثل حركت، جواهر، اعراض، طفره و ابداع و ... ، مورد توجّه متكلّمان قرار گرفت.

در ادامه، با بررسى گزارش گونه اى از وضعيت و تلاش هاى علمى و سياسى برخى فرقه ها و گروه هاى فعّال در اين دوره، با دغدغه هاى علما و بويژه متكلّمان اين دوره، بيشتر آشنا خواهيم شد. قبل از آن، نگاهى به فضاى سياسى و مذهبى زادگاه و محل

ص: 148


1- . از افرادى مثل عبد العزيز مكى، حارث محاسبى م 243 ق و ابن كلاب (م 240 ق)، به عنوان اوّلين متكلّمان اهل سنّت ياد مى شود.

زندگى كلينى، لازم مى نمايد.

نماى سياسى - مذهبى رى و بغداد

محمّد بن يعقوب كلينى (م 329 ق)، در روستاى كلين از بخش بشاپويه رى، متولّد و بخش عمده حياتش در رى و نواحى آن سپرى شد و پس از آن، به عنوان يك عالم برجسته به بغداد رفت. بنا بر اين، در ابتدا، شناخت هرچند كلى از وضعيت سياسى فرهنگى و بويژه مذهبى اين دو ناحيه، لازم مى نمايد.

يك. رى

ناحيه رى، به عنوان يكى از بزرگ ترين شهرهاى عراق عجم در اين زمان، زير نظر خليفه بغداد بود؛ امّا چندين بار، بين امراى سامانى و علويان طبرستان، دست به دست شد. يكى از امرايى كه در همين دوره، به سال 275ق، بر اين شهر تسلّط يافت، ابوالحسن احمد مادرانىِ شيعه مذهب بود كه در ابتدا با كوتكين ترك(1) همراهى مى كرد. پس از مدّتى، از او جدا شد و به رى آمد و عقايد خود را در اين شهر آشكار نمود. گفته ياقوت حموى كه تا اين زمان، اهل رى، سنّى مذهب بودند، ولى حمايت هاى مادرانى از شيعه، باعث تغيير مذهب اهالى شد،(2) چندان دقيق نيست و حضور عقايد شيعه و طرفداران آن در اين ناحيه، پيش از اين تاريخ هم قابل توجّه است. حضور عبد العظيم حسنى عليهم السلام و تعداد قابل توجّهى از اهل رى كه در شمار اصحاب ائمّه عليهم السلام معرفى شده اند، نمونه هايى از اين حضور پيشينى تشيّع است. با اين حال، ابوالحسن مادرانى - كه در مذهب او ترديدهايى وارد شده است - ؛ با حمايت

ص: 149


1- . كوتكين بن ساتكين ترك، نايب حكومت قزوين در 272 ق، محمّد بن زيد علوى را شكست داد و نواحى قم، قزوين و رى را غارت كرد. در اين جنگ ها، احمد مادرانى، به عنوان كاتب، همراه او بود ر. ك: الكامل فى التاريخ.
2- . معجم البلدان، ج 3، ص 121.

از تشيّع به گسترش اين مذهب در رى و اطراف آن كمك فراوانى نمود؛ ضمن آن كه بنا به روايتى كه كلينى آورده،(1) حكايت از ارتباط مادرانى، با وكيل امام زمان عليهم السلام دارد. اين وكيل، ابوالحسين محمّد بن جعفر اسدى (د312 ق) نام داشت كه در رى مستقر بود(2) و يكى از مشايخ كلينى شمرده مى شود.(3)

علاوه بر اماميه، زيديه نيز در رى حضور پيشينى داشتند و حسن بن زيد، داعى اوّل، قبل از اين كه به طبرستان برود، در اين شهر بود و پس از آن، نواحى شمالى رى، ارتباط گسترده اى با علويان طبرستان داشتند و محمّد بن زيد، چندين باره به تناوب، بر رى تسلّط داشت. فعاليت اين فرقه، در سده هاى بعد هم ادامه يافت، به گونه اى كه در سده ششم، قزوينى مى نويسد: «در رى، سادات بسيارند از نقيبان و رئيسان كه اين مذهب دارند».(4)

نخستين داعيان اسماعيلى، از اين دوره، در رى و روستاهاى آن فعاليت خود را شروع كردند. از جمله فردى به نام احمد خلف، از جانب عبد اللّه ميمون قداح قرمطى، در روستاى كلين، به اسم دعوت به مذهب اهل بيت عليهم السلام طرفدارانى به دست آورد.(5) شخص ديگرى به نام ابوحاتِم احمد بن حمدان رازى (م 322 ق)، از داعيان و نخستين نظريه پردازان فلسفى اسماعيلى - كه به احتمال زياد در زادگاه كلينى (يعنى بشابويه رى)، به دنيا آمد -، در اوايل سده چهارم، دعوت اسماعيلى در اين ناحيه را به دست گرفت و توانست امير احمد بن على، حاكم رى را به اين كيش درآورد.(6)

اين رويدادها در زادگاه كلينى، زمانى روى داد كه او به عنوان فقيه و محدّث

ص: 150


1- . الكافى، ج 1، ص 522 .
2- . رجال الطوسى، ص 439.
3- . الكافى، ج 1، ص 87 .
4- . النقض، ص 458.
5- . سياست نامه، ص 261.
6- . تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 143.

برجسته اماميه، شناخته شده بود و براى مقابله با اين روند، كتاب الرد على القرامطه را تأليف نمود.

مذاهب مختلف اهل سنّت بويژه حنفيه و شافعى، در اين دوره در شهر رى و برخى روستاهاى آن حضور قابل توجّه داشته و از نظر كلامى ، پيرو عقايد مختلف جبرى، مشبهى، كرامى و معتزلى بودند.(1) طرفداران دو مذهب، اغلب بر سر مسائل عقيدتى، درگيرى هاى زيادى با هم داشتند و اين امر، به تخريب شهر و تضعيف هر دو طرف در سال هاى بعد انجاميد و از سويى ، باعث تقويت شيعيان شد.

دو. بغداد

اين شهر، بعد از يك فاصله شصت ساله، بار ديگر در 280 ق، به عنوان پايتخت خلافت انتخاب شد و شش تن از خلفاى عباسى، از معتمد (256 - 279 ق) تا راضى (322 - 329 ق) در آن حكومت كردند. اين زمان، سلطه غلامان و امراى ترك، بر دستگاه خلافت به اوج رسيده بود و بويژه بعد از قتل متوكّل (247ق) - كه آخرين فرد مقتدر و مستقل در اين خاندان بود - ، قدرت اصلى در دست غلامان ترك قرار گرفت و آنها به هر نحو كه مى خواستند يا مى توانستند، خليفه را عزل و مقتول و ديگرى را نصب مى كردند. وزيران، اغلب به بازيچه اى در دست امرا و خلفا تبديل شده بودند و به سرعت عزل، نصب و گاه كشته مى شدند.(2) صاحب منصبان، در خيانت، تاراج بيت المال و مصادره اموال مردم و حريفان خويش، با يكديگر رقابت داشتند. سپاهيان ترك هم كه به موقع دست مزد خود را دريافت نمى كردند، به راحتى توسط جويندگان قدرت تحريك مى شدند و به دست همان ها چندين خليفه به طرز وحشتناكى به قتل رسيدند.(3)

ص: 151


1- . النقض، ص 458 - 457.
2- . به عنوان نمونه، در دوره پانزده ساله مقتدر 322 - 295 ق، دوازده نفر به وزارت رسيدند.
3- . متوكّل، منتصر، مستعين و معتز، قبل از اين به قتل رسيده بودند و از شش خليفه اين دوره هم، چهار تن با توطئه و يا به دست امراى ترك، كشته يا زندانى شدند.

ضعف حكومت و نارضايتى توده هاى ستم كشيده، زمينه را براى شورش هاى دامنه دارى به وجود آورد كه مشهورترين آن، يعنى قيام صاحب الزنج، مدّت پانزده سال (1255 - 1270ق)، دغدغه اصلى خلفا بود. درگيرى اهالى محلاّت كه اغلب منشأ آن، اختلافات مذهبى بود، بويژه در حكومت مقتدر، شهر را بارها دچار ويرانى و آتش سوزى كرد. با اين حال، بغداد همچنان به عنوان مركز سياسى، كانون بسيارى از فرق و جريان هاى فقهى، كلامى و ادبى بود كه بر ديگر نقاط دنياى اسلام، تأثيرگذار بود.

در اين دوره، علاوه بر حضور و نفوذ طرفداران ابوحنيفه و مالك، دو مذهب حديثى ابن حنبل، و ظاهرى داوود اصفهانى نيز در بغداد شكل گرفت و در اين بين، حنابله، از قدرت و نفوذ بيشترى برخوردار شدند. فقهاى اماميه كه اغلب از محدّثان هم بودند، مانند گذشته، در بغداد فعّال بودند و اين زمان، همسانى بيشترى با مكتب حديث قم ايجاد نمودند، بخصوص كه در اوايل قرن چهارم، محدّثان بزرگى چون ابن بابويه، كلينى و محمّد بن جعفر بن بطه، از قم و رى به بغداد آمدند و بخشى از آثار

خود را آن جا تأليف يا روايت كردند كه اين امر، به تعميق ريشه هاى حديث امامى اين شهر انجاميد.

الف . فرق كلامى

1. معتزله

ظهور اوّليه معتزله، كه خود را بيشتر اهل توحيد يا اصحاب عدل معرفى مى كردند، در اواخر قرن اوّل هجرى بود و اوّلين تشكيلات رسمى آنها بعد از واصل بن عطا (80 - 131ق) به وجود آمد. مبناى تفكّر آنها، بهره بردن از قوّه عقل و اعتقاد به اختيار انسان در مقابل جبريون بود. متفكّران اين مكتب، به عنوان يك نهضت روشن فكرى، با آشنايى به فلسفه يونان و معارف ايرانى، مشهورترين جريان فكرى را در دوره اوّل خلافت عباسى رهبرى كردند. دوره اوج و شكوفايى سياسى معتزله، در عصر مأمون

ص: 152

بود؛ به حدّى كه وى اصول اين فرقه را به عنوان مذهب رسمى حكومت خويش اعلام نمود و مخالفان با آن را مورد تعقيب قرار داد و از مناصب دولتى اخراج كرد. اين روند، در دوره متوكّل، برعكس شد و اين خليفه، با تعقيب و آزار معتزله و حمايت از حنابله، هرگونه مباحث عقلى را ممنوع كرد. كار وى توسط خلفاى بعدى تعقيب شد و چهره هاى معتزلى مجبور شدند فعاليت خود را در محافل محدود و يا ولايات دورتر از مركز خلافت پيگيرى كنند.(1)

در اين دوره، هر چند از سلطه سياسى پيشين معتزله خبرى نبود، ولى بزرگان آن همچنان در تبليغ و دفاع از عقايد خويش كوشا بودند. دو مكتب بصره و بغداد كه از اوايل سده سوم تعيّن يافته بودند، در اين زمان به مرزبندى مشخص ترى رسيدند. دو فرقه معتبر معتزله، در همين دوره شكل گرفت؛ اولين آن جبائيه، پيروان ابوعلى محمّد بن عبد الوهاب جبائى (235 - 303ق) هستند. وى رياست معتزليان بصره را در اختيار داشت و بازنگرى گسترده اى در باورهاى معتزله بصريان انجام داد به گونه اى كه در نوزده مسئله با ابوهذيل علاف، از پيشينيان معتزله، مخالفت كرد.(2) از جمله عقايدش اين بود كه خدا را نمى توان چيز گفت؛ چرا كه او غير از چيزهاست، خداوند به همه چيز داناست و پيوسته سميع و بصير است. او ايمان را انجام فرايض مى دانست و مستحبّات را از شمول آن خارج مى دانست.(3)

پسرش ابوهاشم عبد السلام (م 321 ق) نيز با اين كه رياست مكتب بصره را بعد از پدر بر عهده داشت، در 29 مسئله با او مخالفت كرد و طرفدارانش كه به «بهشميه» معروف هستند تا مدّت ها بر فضاى كلامى بصره مسلّط بودند. او كتاب هاى زيادى را مثل الجامع الكبير، مسائل العسكريات، النقض على ارسطاطاليس فى الكون و الفساد و كتاب الطبائع و

ص: 153


1- . تاريخ علم كلام و مذاهب اسلامى، ج 2، ص 354.
2- . دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 12، ص 203.
3- . الملل و النحل، ص 58 - 59 .

النقض على قائلين بها و ... تصنيف كرد.(1) شايد مهم ترين شاخصه اين پدر و پسر در مقابل معتزله قبل از خود، عقيده آنها در مورد امامت باشد؛ زيرا در حالى كه علماى متقدّم در اين مورد به مانند شيعه معتقد به نص بودند، ابوعلى و پسرش به شيوه اهل سنّت امامت را امرى انتخابى مى دانستند.(2)

به نظر مى رسد معتزله در اين دوره، با تغيير وضعيت سياسى، بيشتر از پيشينيان خود با فقه و كلام اهل سنّت همراهى نشان داده و سعى كردند تهمت بى دينى و بدعت گزارى در دين را كه بر آنها وارد بود، بزدايند و به قول شهرستانى «اين جمله طوايف [بزرگان متقدّم معتزله] اهل بدع و اهواء بود[ند] و متأخّران معتزله، ابوعلى جبائى و پسرش ابو هاشم و ... ، طريقه اصحاب خويش ملخص كردند و از اصحاب خويش به بعض مسائل متفرد شدند».(3)

از ديگر نمايندگان معتزله بصره در اين دوره، ابوعبد اللّه محمّد بن يزيد واسطى (م306ق) است كه در نزد ابوعلى جبائى شاگردى نمود و كتاب هاى اعجاز القرآن فى نظمه و تأليفه و الامامة را تأليف نمود.(4) مكتب معتزله بغداد در مقايسه با بصره، از پيشينه كمترى برخوردار بود و بشر بن معتمر كوفى را مى توان پايه گذار آن دانست. به همين سبب، گرايش آن به سمت شيعه بيشتر بود و بخصوص معتقد به افضليت على عليهم السلام بر شيخين بودند، هر چند براى مشروعيت بخشيدن بر جريان تاريخى خلافت توجيهاتى داشتند. با اين حال، معتزله بغداد، به عنوان مركز سياسى، با افكار فلاسفه يونان بيشتر برخورد داشتند و در فلسفى شدن علم كلام پيش رو بودند.

در اين زمان، علاوه بر عراق، با پراكنده شدن عقايد معتزله در سرزمين هاى

ص: 154


1- . الفهرست، ابن نديم، ص 323 - 324.
2- . الملل و النحل، ص 61.
3- . همان ، ص 21.
4- . الفهرست، ابن نديم، ص 320 - 321.

اسلامى، چهره هايى از ديگر بوم ها در رديف بزرگان اين مكاتب قرار گرفتند تا جايى كه شاخص مكتب بغداد در اين زمان، ابوالقاسم بلخى (م 301 ق) بود. وى كتاب المسترشد را در نقد كتاب الانصاف ابن قبه رازى امامى مذهب نوشت(1) و در آن ادعا كرد امام يازدهم شيعيان بدون وارث از دنيا رفته است. اين كتاب كه از بين رفته است، منبعى براى قاضى عبد الجبار معتزلى (م 415 ق) و ابوالحسن اشعرى در مورد گروه بندى اماميه بعد از 260 ق بوده است. چهره ديگر اين مكتب، ابن اخشيد (م 326ق) است كه در زهد و فقه هم شهرت داشت و به شدّت با ابوهاشم جبايى مخالف بود و كتاب هاى النقض على الخالدى فى الارجاء، نقل القرآن، الاجماع و چندين كتاب در فقه نوشت.(2)

جنجالى ترين متكلّم معتزلى اين دوره كه مدّتى هم تمايلات شيعى داشت، ابوالحسين احمد بن يحيى راوندى (205 - 298ق) بود كه «در ميان همگنانش كسى حاذق تر و داناتر از او به كلام و جزييات آن نبود».(3) وى با ابوعلى جبائى مناظراتى داشت ولى با روى گردانى از مكتب اعتزال، كتاب فضائح المعتزله را نوشت و در بخشى از آن به دفاع از تشيّع پرداخت؛ امّا بعد به دلايلى كه چندان روشن نيست دچار الحاد شد.(4)

او بيشتر آثار خود را، كه بيشتر از 114 مجلد بوده است، براى ابوعيسى يهودى اهوازى نوشته است و عاقبت هم در خانه همين فرد فوت كرد. عمده مطالب نوشته هايش، كفرآميز بوده و به طعن و ردّ رسالت پيامبران بويژه پيامبر اسلام و قرآن

پرداخته است. از جمله كتاب هاى وى، التاج در قديم بودن عالم، الزمرّد در احتجاج عليه

ص: 155


1- . معجم رجال الحديث، ج 17، ص 233.
2- . همان، 321 و 322.
3- . الفهرست، ابن نديم، ص 317.
4- . ابن نديم در اين مورد مى گويد: «يكى از آن اسباب اين بود كه علمى بيش از عقلش داشت».

پيامبران و ابطال رسالت، الدامع در طعن به نظم قرآن، الرّد على المعتزلة فى الوعيد و المنزلة بين المنزلين، خلق القرآن، الامامة و كيفة الاجماع قابل توجّه است. پاسخگويى به ادّعاها و كفريات ابن راوندى در اين دوره، يكى از فصول مشترك آثار علماى تمام فرق و مذاهب و در واقع يكى از دغدغه هاى رهبران دينى و سردمدارن فرهنگى زمانه بوده است و كتب زيادى با عنوان الرد على ابن راوندى تأليف شده است. از جمله بايد به كتاب الانتصار اثر ابوالحسين خياط (م 311 ق) از اركان معتزله بغداد، اشاره كرد كه در آن كتابِ فضيحة المعتزله راوندى را ردّ نموده و ضمن آن، نسبت هاى ناروايى در احكام و عقايد به شيعه وارد كرده است.

آنچه كه بايد در مورد مكتب معتزله در اين دوره در نظر داشت اين است كه با ضرباتى كه از جانب دستگاه سياسى خورد، دچار ركود در حضور اجتماعى شد و در اواخر قرن سوم «به يك جامعه نخبه روشنفكر تبديل شده بودند كه مردم به آنها به سوء ظن و ترديد مى نگريستند؛ چرا كه در آثارشان دورى از قرآن، حديث و تقرّب به مفاهيم نظرى فلسفه هند و يونان، مشهود و محسوس بود».(1) اين مسئله آنها را از واقعيت هاى جامعه دور كرد و زمينه افول اجتماعى آنها را هم زمان با ركود سياسى فراهم نمود. در چنين شرايطى بود كه ابوالحسن اشعرى، عليه معتزله قيام كرد و مكتب اشاعره را بنيان نهاد.

2 . اشاعره

اين سيستم كلامى، توسط ابوالحسن اشعرى در اين دوره تأسيس شد و در سده هاى بعد، رونق و رواج پيدا كرد و در نهايت، پايه تمام مذاهب فقهى اهل سنّت گرديد. ابوالحسن على بن اسماعيل اشعرى (264 - 324ق) - كه تمام عمر خود را در دوره مورد نظر ما گذرانده است - ، ابتدا از معتزليان بصره بود و تا چهل سالگى نزد

ص: 156


1- . تاريخ علم كلام و مذاهب اسلامى، ص 449 - 450.

ابوعلى جبائى به آموختن اصول و روش استدلال آنها مشغول بود. امّا با اعتراض به استاد خود از او جدا شد، به بغداد آمد و در ردّ معتزله كتاب هايى نوشت. آثار او را بالغ بر سيصد رساله نوشته اند كه شامل كتاب اللمع، ايضاح البرهان، التبيين عن اصول الدين، التفصيل فى الرد على اهل الافك و التضليل، الاستحسان، الخوض فى علم الكلام و ... است.(1) تعداد كمى از اين آثار باقى مانده است كه مشهورترين آن با عنوان مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين يكى از منابع شناخت فرق اسلامى و قديمى ترين اثر در شناخت عقايد معتزله در مسائل گوناگون كلامى است. وى با وجود اختلاف ها و انتقاداتى كه بر معتزله داشت، از بى احترامى و ناسزاگويى به بزرگان آنها، پرهيز نموده است و مطالب كتابش منبع اصلى تأليفات اهل سنّت مانند شهرستانى و بغدادى در اين زمينه واقع شده است.

اشعرى با در پيش گرفتن راه ميانه اى بين معتزله كه بسيار خردگرا و متّكى به عقل بودند و حنابله كه تنها به حديث و اخبار تكيه داشتند ،تلاش كرد به عنوان يك ميانجى مذهبى عمل نمايد. نتيجه اقدام او، تسلّط قشريون متعصّب مذهبى كه در اين زمان به شدّت در حال رشد بودند، بر توده سنّى مذهب براى مدّتى به تعويق افتاد. البته بايد توجّه داشت كه عقايد و رفتارهاى او در زمان خودش چندان مقبوليت عمومى نيافت و بسيارى او را دروغ پردازى مى دانستند كه با و جود كناره گيرى از معتزله، منافقانه راه آنها را پيش مى برد. به همين دليل، ابن نديم او را در رديف متكلّمان مجبره آورده و مى نويسد: «از پيروان او، دميانى و حمويه بودند كه او را در دروغ ها و آشوب گرى هايش يارى نمودند».(2)

متعصّب ترين مخالفان اشاعره، حنابله بودند كه هر چند بيشتر از اواخر قرن چهارم مخالفت خود را آشكار نمودند، در اين دوره هم به علّت عدم اعتماد به تغيير رويّه اشعرى به سوى اهل سنّت، گاه به مخالفت با او مى پرداختند. اين در حالى

ص: 157


1- . انساب، ج 1، ص 166.
2- . الفهرست، ابن نديم، ص 339.

بود كه ابوالحسن در فقه پيرو احمد بن حنبل بود و خود گفته است: «عقيده مذهب ما عبارت است از تمسّك به قرآن و حديث ... ما بر اين جمله و آنچه احمد بن حنبل معتقد بود، قايليم و با مخالفان او مخالف».(1)

بر خلاف حنابله، شافعى ها و مالكى ها، پيرو كلام اشعرى شدند و بعدها در زمان قدرت خواجه نظام الملك طوسى (485 - 408ق) شافعى مذهب اين مكتب، در ميان اهل سنّت از جايگاه ويژه اى برخوردار شد و در مدارس نظاميه، اصول آن تدريس شد و مشهورترين علماى اشعرى مسلك مانند ابوبكر باقلانى (م 403 ق)، ابن فورك (م 400 ق)، عبد القاهر بغدادى (م 429 ق)، امام الحرمين جوينى (م 478 ق) و امام محمّد غزالى (م 505 ق)(2) همه در قرن پنج و شش زندگى و فعاليت داشتند كه خارج از بحث ما است.

3. ماتريديه

پيروان ابومنصور محمّد بن محمّد ماتريدى، ملقّب به امام الهدى (250 - 333 ق) هستند. وى از اهالى محلّه ماتريد سمرقند بود و قبل از ابوالحسن اشعرى، عَلَم مخالفت با معتزله را در شرق سرزمين هاى اسلامى برافراشت و آثارى چون التوحيد، المقالات، ردّ الأدلّة للكعبى، أوهام المعتزله و تأويلات القرآن را تأليف نمود. با وجود اشتراك اشعرى و ماتريدى در مخالفت با معتزله، اختلاف هاى بين اين دو بسيار زياد است تا جايى كه مى توان گفت ابومنصور ماتريدى، با تمام اصول اشعرى مخالفت كرده است و مانند معتزله بيشتر به استدلال هاى عقلى تكيه كرده است. او براى انسان در اعمال، قائل به اختيار است، حسن و قبح را عقلى مى داند، ظلم را از ناحيه خدا نمى داند، تمام افعال خدا را مبنى بر مصلحت مى داند و ... ، كه اغلب بر خلاف گفته هاى اشعرى

ص: 158


1- . تاريخ علم كلام و مذهب اسلامى، ج 2، ص 461.
2- . فرهنگ فرق اسلامى، ص 55 .

است.

با توجّه به اين كه ماتريدى، ديدگاه هاى كلامى خود را بر مبناى فقه ابوحنيفه بنا نمود، ابتدا حنفى مذهبان كه بيشتر در نواحى خراسان و فرا رود، ساكن بودند، پيرو او شدند تا حدى كه در سده چهارم، اشعرى بودن يك حنفى، از عجايب و شگفتى ها به شمار مى رفت. امّا بعدها حنفى ها هم اشعرى مسلك شدند و عقايد ابومنصور ماتريدى به تدريج به فراموشى سپرده شد. نكته جالب توجّه اين است كه ابن نديم، نامى از ابومنصور، كتاب ها يا پيروانش نياورده است، در حالى كه در زمان او، افكار ابومنصور در بخش وسيعى از سرزمين هاى اسلامى طرفدار داشت. علّت اصلى اين امر، دورى ماتريديه از مركز سياسى خلافت (عراق) و محل زندگى ابن نديم بوده است.

ب. مذاهب فقهى اهل سنّت

1 . حنفيه

مهم ترين شاخصه فقه ابوحنيفه عثمان بن ثابت زوطى (80 - 150 ق)، اتّكا به رأى و قياس و بيزارى از اهل حديث است. به همين دليل، طرفداران او را كه بيشتر عراقى بودند، اصحاب الرأى مى نامند در مقابل حنابله كه به اصحاب حديث مشهورند. (1) تأسيس مذهب حنفى قبل از اين دوره بود، ولى تبيين، تدوين و تشريح اصول آن، در اين دوره صورت گرفته است. به عنوان نمونه، ابوعبد اللّه محمّد بن شجاع ثلجى (م 257 ق) كه كتاب هاى تصحيح الآثار، النوادر و المضاربه را نوشت ، به گفته ابن نديم : «فقه ابوحنيفه را شكافته و دلائلى بر آن آورده و علل آن را روشن نموده و با احاديث تقويت كرده و در سينه ها جايگزينش كرده».(2)

ص: 159


1- . الملل و النحل، ص 162.
2- . الفهرست، ابن نديم، ص 382 - 383.

از علماى حنفىِ صاحب اثرى كه در دوره هفتاد ساله زيسته اند، بايد از ابوجعفر محمّد بن احمد طحاوى (229 - 322 ق) ياد كرد كه كتاب هاى زيادى در فقه و احكام، مانند: الشروط الكبير و الصغير، نقض كتاب المدلّسين على الكرابيسى، العقيدة الطحاويه و ... تصنيف نمود.(1)

كتاب العقيده، در نزد حنفيان، بسيار معتبر است و تا كنون چندين شرح بر آن نوشته شده و به چاپ رسيده است. ابوالحسن على بن موسى قمى هم يكى از حنفى مذهبان اين دوره بود كه در عراق ساكن شد و بر كتاب هاى شافعى، ردّيه نوشته است. احكام القرآن، بعض ما خلف فيه الشافعى العراقيين فى احكام القرآن، اثبات القياس و الاجتهاد و خبر واحد، از آثار او است. علاوه بر اين چند مورد، ديگرانى مثل ابوالحسن عبيد اللّه بن حسن كرخى (م 340 ق)، ابوحازم قاضى، ابن موصلى و قتيبة بن زياد، در اين دوره، پيرو مذهب ابوحنيفه و صاحب اثر بوده اند.

2 . مالكيه

عقايد ابوعبد اللّه مالك بن انس (179 - 93 ق)، ابتدا در مدينه و بعد در شمال آفريقا منتشر شد،(2) ولى تحكيم و تشريح اصول آن، در اين دوره صورت گرفته است؛ به گونه اى كه علماى مالكى تا پيش از اين در آثار خود، تنها به روايت آثار رئيس مذهب (مالك) پرداخته اند،(3) امّا در اين زمان افرادى مثل اسماعيل قاضى و خانواده اش، به تأليف مستقل براى مستدل نمودن فقه خود پرداختند. ابواسحاق اسماعيل بن اسحاق قاضى (199 - 282ق)، از اهالى بصره بود كه قضاوت بغداد را عهده دار بود و همان جا فوت كرد.(4)

ص: 160


1- . همان، ص 383.
2- . فرهنگ فرق اسلامى، ص 384.
3- . همان، ص 369 - 370.
4- . الامام ابواسحاق اسماعيل، ص 10.

او «فقه مالك را بسط و انتشار داد و بر آن، اقامه حجّت كرد و كتاب ها در آن تأليف نمود و مردم را به آن دعوت كرد».(1) از جمله آثار وى كه حدود 32 كتاب كوچك و بزرگ را شامل مى شده است،(2) احكام القرآن، المبسوط فى شواهد الموطّأ،(3) الردّ على محمّد بن حسن، حجاج القرآن، الردّ على الشافعى فى مسئلة الخمس و غيره، المبسوط فى الفقه و ... است.(4) پسر برادر وى، ابواسحاق ابراهيم بن حمّاد (323 - 240ق)، از علماى اين مذهب بود و كتاب هايى مثل الرّد على الشافعى، دلائل النبوّة و الجنائز را نوشت.

3 . شافعيه

مؤّس اين مذهب فقهى، ابوعبد اللّه محمّد بن ادريس هاشمى (150 - 204ق)، ابتدا بر مذهب مالك بود ولى در نهايت شيوه اى جداگانه در فقه انتخاب كرد كه مابين مذهب حنفى و مالكى محسوب مى شود. مشهورترين اثر او، كتاب الاُمّ در فقه است.(5) در اجتهاد، به كتاب، سنّت ،اجماع و قياس قائل بود امّا استحسان ابوحنيفه و مسائل مرسله مالك را ردّ كرد. در كلام نيز پيرو ابوالحسن اشعرى بود و در سده هاى بعدى، شافعى مذهبان، همه اشعرى مسلك شدند. ابوعبد اللّه شافعى در مقايسه با ديگر رهبران مذهبى اهل سنّت، بيشترين نزديكى و احترام را نسبت به شيعه داشته است به گونه اى كه ابن نديم مى گويد او «در تشيّع، شدّتى نشان مى داد».(6)

هر چند اين امر تا حدّى مى تواند ناشى از خاستگاه قومى او (هاشمى بودن)

ص: 161


1- . الفهرست، ابن نديم، ص 370.
2- . ر. ك: الامام ابو اسحاق اسماعيل، ص 23 - 26.
3- . الموطّأ، مشهورترين اثر مالك بن انس در علم حديث است كه به درخواست منصور عباسى نوشته شده است.
4- . وى در مذهب خود، سرسخت بود و با مخالفان به شدّت برخورد مى نمود. از جمله داوود بن على را به علّت بدعتى كه در قياس مطرح نمود، از بغداد به بصره تبعيد نمود الامام ابو اسحاق اسماعيل، ص 13.
5- . فرهنگ فرق اسلامى، ص 249.
6- . الفهرست، ابن نديم، ص 370.

باشد، امّا عامل مهم تر اين بود كه وى در جوانى به يمن رفت و با زيديان علوى همراه گرديد و به همين دليل دستگير و به نزد هارون الرشيد آورده شد كه به وساطت فضل بن ربيع، رهايى يافت.(1)

رونق مذهب شافعى، از قرن پنجم به بعد بود، بنا بر اين، بزرگان علمى و فقهى آن هم در همان زمان ظهور و حضور داشته اند، ولى در دوره مورد بحث هم افرادى در اين مذهب داراى جايگاه علمى بلندى بودند. از جمله ابوالعباس احمد بن عمر بن شريح (م 305 ق)، فقيه و متكلّمى كه آثارى در دفاع از عقايد خود و ردّ بر ديگران، مانند الرّد على عيسى بن ابان، التقريب بين المزنى و الشافعى و جواب القاسانى نوشته است. منظور از قاسانى، ابوبكر محمّد اسحاق قاسانى است كه ابتدا پيرو ابوسليمان داوود و ظاهرى مسلك بود، امّا بعد به شافعى گرويد و كتاب الرّد على داود فى ابطال القياس را نوشت؛ در حالى كه پيش از اين، اثبات القياس را نوشته بود.(2) نقض كتاب عبيد اللّه بن طالب را كه الرسالة شافعى را ردّ كرده بود، نوشت.

علاوه بر اينها، ديگرانى از علماى شافعى، در اين دوره صاحب اثر بوده اند. مانند ابوبكر صيرفى(م330 ق)، ربيع بن سليمان (م 270 ق) و ابوالحسن محمّد بن احمد كاتب كه هم در مذهب شيعه و هم در شافعيه آثارى دارد.(3)

4 . حنابله

پيروان ابوعبد اللّه احمد بن محمّد بن حنبل (م 241 ق) هستند كه از اصحاب حديث به شمار مى رود. وى با ردّ مخلوق بودن قرآن در عهد مأمون، يعنى اوج قدرت معتزله كه قائل به خلق قرآن بودند، دچار زندان و محنت شد، امّا با پايان يافتن دوره

ص: 162


1- . چهار امام اهل سنّت و جماعت، ص 80 .
2- . الفهرست، ابن نديم ص 392.
3- . همان، ص 393.

سلطه معتزله و آغاز خلافت متوكّل، احمد مورد توجّه و احترام خليفه قرار گرفت،(1) به گونه اى كه بدون مشورت او كارى انجام نمى داد.

به واقع، عقايد ابن حنبل، واكنشى بود در مقابل تسلّط و تحكّم ديدگاه خردورزانه معتزله كه قوّه عقل را بر ديگر منابع معرفتى مسلمانان ترجيح دادند و خواستند به كمك نيروى حكومت، عقايد خود را در همه جا و به همه بقبولانند. امّا ابن حنبل با تكيه بر حديث و اخبار، هرگونه رأى در دين را رد نمود(2) و با آزار و شكنجه اى كه از جانب حكومت در دوره محنت كشيد و جامه فقرى كه به تن نمود،(3) احساس همدردى عامّه را به نفع خود جلب نمود. به اين ترتيب، پس از پايان دوره تحكّم معتزله، علاوه بر خليفه، او مورد علاقه مردم هم قرار داشت، به طورى كه مراسم تشييع او با حضور جمعيت زيادى از اهالى بغداد انجام شد.(4)

در واقع، مكتب اخبارى گرى او، مورد قبول عموم اهل سنّت قرار گرفت و بعد از فوتش همچنان مذهب او در رونق بود. در اين دوره، قدرت اجتماعى و سياسى بغداد را در اختيار داشت و حنابله به فتواى فقهاى خود، به مجالس معتزله و شيعه حمله ور مى شدند. به عنوان مثال، در 317 ق، ابوبكر مروزى حنبلى و طرفدارانش، با ساير اهل سنّت بر سر تفسير آيه «عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَّحْمُودًا»(5) اختلاف پيدا كردند؛ چون حنابله معتقد بودند مقصود اين است كه خدا بر عرش مى نشيند و پيامبر را نزد خود مى نشاند و ديگران مى گفتند منظور آيه، شفاعت است. اين اختلاف، به بلواى بزرگ

ص: 163


1- . طبقات الحنابله، ج 1، ص 11.
2- . مذهب ابن حنبل، بر پنج اصل بنيان نهاده شده است: كتاب اللّه، سنّت رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، فتاوى صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله ، قول بعضى از صحابه كه مطابق قرآن باشد و تمام احاديث مرسل و ضعيف فرهنگ فرق اسلامى، ص 169.
3- . طبقات الحنابله، ج 1، ص 9.
4- . تاريخ بغداد، ج 4، ص 422.
5- . «باشد كه خدايت به مقام محمود مبعوث گرداند» سوره اسراء، آيه 79.

منجر شد كه گروهى از سپاهيان هم شركت داشتند و تعداد زيادى كشته شدند.(1)

از نظر فقهى و اجتهاد، ابن حنبل، چندان توسط بزرگان معاصرش جدّى گرفته نشد و او را بيشتر از آن كه فقيه بدانند، يك محدّث مى شناختند كه سى هزار حديث را در مسند خود جمع آورى نمود. مورّخ بزرگ، طبرى، در كتابى كه اقوال فقها را در آن گرد آورده است، نامى از ابن حنبل نياورد و چون از علّت آن سؤل كردند، پاسخ داد كه ابن حنبل «فقيه نبود، محدّث بود»(2) و همين، يكى از دلايل دشمنى حنابله با طبرى شد. ابن نديم هم كه براى هريك از صاحبان مذاهب، فصل جداگانه اى ترتيب داده است، ابن حنبل را در شمار اصحاب حديث و به دنبال اخبار سفيان ثورى و پيروانش آورده است.(3)

جالب اين است كه در ميان حنابله تا اوايل قرن ششم، فقيه مشهورى ظهور نكرد. اين امر، ناشى از آن است كه مذهب حنبلى، بر اخبار و حديث مبتنى است و علماى اين مذهب كه به محدّثان اخبارى شهرت دارند، بيشترين تلاش خود را در تدوين كتب حديث در قالب مسندها، و اخبار در كتب تاريخ، متمركز نموده اند. در همين دوره، ابواسحاق ابراهيم بن اسحاق (198 - 285ق) ، از محدّثان معروف، كتاب غريب الحديث را تدوين نمود كه شامل مسند صحابه مشهور بوده است.(4) همچنين ابوخيثمه احمد بن زهير (م 279ق) كه از شاگردان ابن حنبل بود،(5) كتاب التاريخ و اخبار الشعراء را نوشت و پسرش ابو عبد اللّه محمّد نيز كتابى در تاريخ دارد.(6)

ص: 164


1- . الكامل فى التاريخ، ج 13، ص 245.
2- . يادنامه طبرى، ص 91.
3- . الفهرست، ابن نديم، ص 409 - 417.
4- . همان، ص 420. او آثارى ديگر هم مانند دلائل النبوّة، سجود القرآن، ذمّ الغيبة، النهى عن الكذب و ... داشته است طبقات الحنابله، ج 1، ص 86.
5- . طبقات الحنابله، ص 44.
6- . الفهرست، ابن نديم، ص 419.

5 . جريريه

به طرفداران شيوه فقهى محمّد بن جرير طبرى( 222 - 310ق) گفته مى شود. هر چند اين مذهب، دوام چندانى نداشت امّا با توجّه به اين كه مؤّس آن يكى از بزرگ ترين و پر كارترين نويسندگان مسلمان است كه آثار خود را در همين دوره تصنيف كرده، شايسته توجّه و ياد است. در ديد عمومى، طبرى، يك مورّخ و مفسّر بلندپايه است كه دو كتاب ارزشمند تاريخ الرسل و الملوك و جامع البيان عن تأويل آى القرآن را تصنيف كرد. در واقع، او نماد و جلوه نويسندگان پركار اين دوره است كه با وجود آثار پر تعداد و پر حجم او(1) و امثال وى، اين دوره را مى توان عصر شكوفايى علوم در تمدّن اسلام ناميد. طبرى، پس از درك محضر بزرگان فقه و حديث ايران، براى ديدار با احمد حنبل كه آوازه او را شنيده بود به بغداد رفت، امّا پيش از ورودش، ابن حنبل فوت كرده بود.

طبرى، با مطالعه آثار و عقايد ابن حنبل، دريافت كه صاحب آن آوازه، چندان وجاهت علمى ندارد و بيش از يك محدّث اخبارى مسلك نيست. پس از آن به شهرهاى كوفه، واسط و بصره مسافرت كرد،(2) مدّتى در بغداد ساكن شد و مذهب شافعى اختيار نمود و براى استفاده از محضر علماى اين مذهب كه بيشتر در مصر بودند، به اين ديار رفت. در برگشت از اين سفر كه شهرت علمى او را افزايش دادمدّتى به زاد گاه خود، طبرستان، رفت امّا نتوانست فضاى سياسى و مذهبى را كه با تشكيل علويان زيدى مذهب در اين منطقه ايجاد شده بود، تحمّل كند و به بغداد برگشت يا فرار كرد. بنا به قولى، اين مسافرت و مشاهده مبالغه هم وطنانش در سبّ

ص: 165


1- . در مورد تعداد و نام آثار او، اختلاف وجود دارد، امّا به طور كلى، سى اثر براى او شمرده شده است. غير از آنچه كه تا كنون آمد، به كتاب الشروط الكبير، المحاضر و السجلات، القراآت، تهذيب الاثار، اللطيف و... مى توان اشاره نمود الفهرست، ابن نديم، ص 425.
2- . معجم الاُدباء، ج 5 ، ص 242.

برخى صحابه، باعث شد كه كتاب معروف الفضائل را تأليف نمايد كه در آن، نيكى هاى ابوبكر، عمر و على عليهم السلام را بازگو كرده است.(1)

طبرى، در عقايد خود روشى ميانه برگزيد و از جنجال آفرينى و بويژه بدعت در دين، به شدّت پرهيز داشت و در رسالة البصير فى معالم الدين كه براى اهالى طبرستان نوشته است، به ردّ مذهب بدعت پرداخته است. او در اصول و كليات دين، سعى كرد از سنّت گذشتگان پيروى نمايد،(2) امّا در فروع فقه، شيوه اى مستقل داشت و عقايد خاص خود را در كتاب اللطيف يا لطيف القول، ارائه داد و در كتاب الخفيف فى أحكام شرايع الاسلام، مطالب آن را مختصر كرد. اين كتاب، مبناى كار پيروان مذهب جريرى قرار گرفت.

وى در عين حال كه ديدگاه هاى معتزله را ردّ مى كرد، با حنابله و عقايد قشريون قائل به تجسيم و تشبيه، مخالف بود و در كتاب اختلاف علماء الامصار (اختلاف الفقهاء)، نامى از ابن حنبل نياورد؛ چون او را به عنوان يك فقيه نمى شناخت و درباره اش گفته بود كه : «من تا كنون نديده ام كه از او (ابن حنبل) حديثى روايت شده باشد و نديده ام براى او اصحاب و پيروانى كه به سخنان آنان اعتماد و اعتبارى باشد، امّا حديث جلوس بر عرش، پس محال است».(3)

اين امر، خشم حنابله را عليه او برافروخت، تا جايى كه بارها مجلس درسش را بر هم زدند، در خانه محبوسش كردند و او را رافضى و ملحد ناميدند و وادارش نمودند بر در خانه اش بنويسد: قرآن، قديم است.(4)

اين نمونه ها، گوياى افزايش قدرت حنابله و قشريون در اين دوره بر محافل

ص: 166


1- . در مورد انگيزه تأليف اين كتاب، نظر ديگر، اين است كه طبرى با مشاهده انكار حديث غدير توسط ابوبكر بن ابوداوود سجستانى، كتاب الفضائل را نوشت كه ضمن بيان فضايل ابوبكر، عمر و على عليهم السلام به اثبات صحّت حديث غدير خم پرداخت.
2- . معجم الاُدباء، ج 5 ، ص 242.
3- . همان جا.
4- . تاريخ بغداد، ج 1، ص 164؛ الكامل فى التاريخ، ج 13، ص 176.

علمى و اجتماعى بخصوص در بغداد است. با همه اين محدوديت ها، طبرى تغيير عقيده نداد و با ارائه ديدگاه هاى خود، پيروانى به دست آورد. از جمله پيروان مذهب او كه اغلب جزو شاگردان و معاصرانش بوده اند، ابوالحسن احمد بن يحيى منجم، به عنوان يك متكلّم، كتاب هاى المدخل الى مذهب الطبرى و الاجماع فى الفقه على مذهب ابى جعفر

را در دفاع از شيوه طبرى نوشت.(1) متكلّمان و فقهاى ديگرى در اين دوره، مثل ابوالحسن دقيقى، با تأليف كتاب الردّ على المخالفين، ابوالحسين بن يونس، ابوبكر بن كامل و ابوالقاسم العراد، پيرو طبرى بودند، ولى ابوالفرج معافا بن زكريا كه در شناخت و معرفى اين مذهب، «يگانه عصر بود»، در اواخر قرن چهارم مى زيسته است.(2)

6 . ظاهريه (داووديه)

ابوسليمان داوود بن على اصفهانى (270 - 201ق) هر چند كاشانى بود، ولى در كوفه ساكن شد و قائل به ظاهر آيات قرآن بود و «اوّل فردى است كه قول به ظاهر كتاب و سنّت را گرفته است و جز آن از رأى و قياس را رها كرد». همچنين با تأويل مخالف بود و به همين سبب، به ظاهرى، ملقّب شد. به نظر مى رسد نظر او واكنشى است در مقابل معتقدان به رأى و قياس در ميان اهل سنّت (ابو حنيفه، مالك و شافعى) و طرفداران تأويل در برخى فرق شيعه مثل اسماعيليان كه در اين دوره بسيار فعال بودند. ابوسليمان، براى بيان عقايد خويش و ردّ بر مخافان، آثار متعددى مثل : الايضاح، ابطال التقليد، ابطال الاقياس، الكافى فى مقالة المطلبى (شافعى) و مسئلتين خالف عليها الشافعى را تأليف كرد.(3)

ص: 167


1- . الفهرست، ابن نديم، ص 425.
2- . همان، ص 427 و 428.
3- . علاوه بر اين، وى مجموعه كتاب هايى به نام المسائل نوشته است كه پاسخ به سؤالات اهالى شهرهاى مختلف از اوست همان ، ص 397 - 399 .

پسرش به نام محمّد كه اديب و شاعر بود، در مذهب پدرش نيز فقيه بارزى محسوب مى شد و در دفاع از آن، كتاب هاى الردّ على ابن شرشير، الردّ على ابى عيسى الضرير، الانتصار من ابى جعفر طبرى(1) و ... را نوشت؛ ولى رياست داووديه، بر عهده ابو الحسن عبد اللّه بن احمد مغلس (م324ق) بود كه تا زمان خود، بارزترين فقيه اين مذهب بود و آثارى مثل كتاب المزنى، كتاب القرآن، الولاء و چند اثر ديگر را در احكام نوشت.(2)

ج. فرق فقهى - كلامى شيعه

در يك تعريف عمومى، شيعه به پيروان و دوستداران على عليهم السلام گفته مى شود كه به برترى او بر ديگر صحابه(3) و برحق بودنش براى جانشينى پيامبر اسلام معتقدند.(4) هرچند در ميان شيعيان هم برخى اصحاب حديث بودند كه معرفت را تعبّدى و با تكيه بر اخبار توصيه مى كردند و در دوره هاى متأخّر، به اخبارى ها موسوم شدند، امّا تعاليم ائمّه و شاگردان آنها بر شناخت مبتنى بر عقل استوار بود؛ به همين دليل، مباحث كلامى و فقهى در اغلب فرق شيعه، توأم وجود دارد. اما از نظر سياسى، دو انشعاب عمده بر اساس دو ديدگاه متفاوت شكل گرفت. گروهى با قبول برترى على عليهم السلام بر ديگر صحابه، خلافت مفضول بر افضل را ممكن دانسته و در نتيجه حكومت خلفاى سه گانه را مشروع دانستند.

دسته دوم، خلافت مفضول را با وجود افضل، غير ممكن دانسته و حكومت سه خليفه اوّل را غير شرعى قلمداد نمودند. در طول تاريخ، بويژه قرن اوّل تا سوم هجرى، اين دو ديدگاه در ميان حوادث سياسى و چالش هاى كلامى و اعتقادى، دچار تحوّل، تغيير و تشعّب فراوانى شد كه فرق زيادى از درون هركدام ظهور كرد، امّا در

ص: 168


1- . همان ، ص 399.
2- . همان، ص 400.
3- . المقالات و الفرق، ص 52؛ مقدمّه، ابن خلدون، ج 1، ص 377.
4- . فرهنگ فرق اسلامى، ص 270.

نهايت سه عنوان اماميه، زيديه و اسماعيليه به مثابه سرشاخه ديگر مذاهب قرار گرفتند. دوره هفتاد ساله مورد نظر، اگر نگوييم مهم ترين، حداقل يكى از شاخص ترين نقاط عطف در روند عقيدتى، كلامى و سياسى و در كل سير تاريخى اين سه فرقه به حساب مى آيد.

1 . اماميه

اين عنوانى است براى تمام فرقى كه به امامت بلا فصل على عليهم السلام و فرزندانش معتقد هستند(1) و اغلب توسط مخالفان، «رافضيه» خوانده شده اند.(2) در طى سال هاى قبل از اين، بعد از فوت هر يك از ائمّه بويژه از امام صادق عليهم السلام به بعد، گروهى، از بدنه اصلى اماميه جدا شدند و فرقه هاى كوچك و بزرگى تشكيل دادند. اين روند، در آغاز غيبت امام دوازدهم(عج) به اوج رسيد، امّا در طول دوره هفتاد ساله غيبت صغرا، كاهش و حتى مى توان گفت به پايان رسيد. بدين معنا كه با فوت امام حسن عسكرى عليهم السلام در 260 ق، در مورد ماهيّت امام بعدى، ديدگاه هاى مختلفى توسط شيعيان ارائه و پيگرى گرديد كه به شكل گيرى فرق و مذاهب متعددى - حدود يازده تا پانزده فرقه - انجاميد(3) و مى توان عقايد همه آنها را پيرامون پنج ديدگاه عمده دسته بندى كرد. دسته اوّل «عسكريه» كه شامل سه گروه بودند: عده اى معتقد شدند امام حسن عسكرى عليهم السلام از دنيا نرفته و در پرده غيبت به سر مى برد.(4)

برخى گفتند كه آن امام، رحلت كرده است؛ امّا بعد از مدتى دوباره بر مى گردد و يا اين كه برگشته و اكنون پنهان است و او قائم مهدى خواهد بود.(5) گروهى هم رحلت

ص: 169


1- . همان، ص 67.
2- . اشعرى مى نويسد: «دومين گروه از شيعه، رافضيان يا اماميه اند كه به خاطر انكار جانشينى ابوبكر و عمر، از سوى اهل سنّت به اين نام خوانده شده اند» مقالات الاسلاميين، ص 18.
3- . اشعرى قمى، تعداد آن را پانزده ، نوبختى و شيخ مفيد، چهارده و شهرستانى، پانزده فرقه نوشته اند.
4- . الزينة، ص 127؛ المقالات و الفرق، ص 187.
5- . المقالات و الفرق، ص 188.

ايشان را باور داشتند؛ امّا در اين كه چه كسى جانشين او است - پسر يا برادرش - ترديد داشتند، بنا بر اين، در امامت امام حسن عسكرى عليهم السلام توقّف كردند تا امام بعدى معلوم شود.(1)

دسته دوم «جعفريه» كه معتقد به امامت جعفر بن على النقى بودند و در چهار گروه قرار مى گيرند. اوّل گروهى كه مدّعى بودند امام حسن عسكرى عليهم السلام ، پسرى از خود به جاى نگذاشت؛ بنا بر اين، برادرش جعفر، جانشين او است. دوم عده اى كه معتقد شدند امام حسن عسكرى عليهم السلام ، خود بر اساس اصل بداء، جعفر را به جانشينى انتخاب نمودند. (2) رهبر اين گروه، يكى از كلاميون به نام على بن طحان بود و به همين دليل طاحانيه نام گرفتند.(3)

گروه سوم بر اين باور بودند كه جعفر، توسط پدرش امام هادى عليهم السلام به امامت انتخاب شده است.(4) اين گروه كه در زمان حيات امام حسن عسكرى عليهم السلام ، اقليت كوچكى بودند، بعد از فوت ايشان طرفداران بيشترى يافتند و على بن احمد بشار، از علماى آنها با نوشتن كتاب هايى با مخالفان به مجادله پرداخت. گروه چهارم كه به «نفيسيه» مشهور شدند، مدّعى بودند امام هادى عليهم السلام ابتدا محمّد، پسر بزرگش را به امامت انتخاب كرد و چون او قبل از پدرش فوت كرد، كتاب و وصايت امامت را به غلام خود، نفيس داد تا به جعفر بسپارد.(5)

دسته سوم، «محمّديه» است كه با انكار امامت جعفر و حسن عسكرى عليهم السلام به امامت محمّد بن هادى عليهماالسلام كه در زمان پدرش فوت نمود، معتقد شدند. عده اى از آنها گفتند، محمّد، فرزندى داشته كه بعد از او به امامت مى رسد و برخى ديگر با منكر شدن فوت

ص: 170


1- . همان، ص 199 - 200.
2- . همان، ص 192.
3- . ابوحاتم رازى، همه طرفداران جعفر را «طاحانيه» ناميده است الزينة، ص 126.
4- . المقالات و الفرق، ص 193.
5- . همان، ص 195.

محمّد، اعتقاد داشتند او توسط پدرش از ترس دشمنان پنهان شده است.(1)

دسته چهارم، «قطعيه» است. اين گروه تعداد بيشترى از اماميه را در بر مى گرفت و معتقد بودند امام حسن عسكرى عليهم السلام فوت كرده و پسرى به جانشينى خود باقى گذاشته است. امّا در مورد اين پسر، چند نظر داشتند. برخى گفتند امام حسن عسكرى عليهم السلام از دنيا رفته و پسرش موسوم به محمّد، پس از فوت او به دنيا آمده و بى ترديد او امام دوازدهم و قائم است. عده اى هم نام پسر امام حسن عسكرى عليهم السلام را على مى دانند نه محمّد. برخى معتقد شدند پسر امام يازدهم، هشت ماه پس از رحلت ايشان به دنيا آمده و پنهان شد و نام و نشان او معلوم نيست. گروه چهارم بر آن اند كه امام حسن عسكرى عليهم السلام پسرى نداشته است، ولى چون امام بدون جانشين از دنيا نمى رود، كنيزى از ايشان باردار شده است و هر گاه كودك متولّد شود، امام خواهد شد.(2)

عده اى هم اين باور را پذيرفتند كه محمّد، امام منتظر است، امّا او فوت كرده و در آينده زنده مى شود و قيام به شمشير مى كند. امّا ششمين گروه كه نوبختى آنها را در شماره دوازدهم فرق شيعه اين دوره آورده است و به مانند سعد قمى تنها آنها را اماميه ناميده است، معتقدند امام حسن عسكرى عليهم السلام از دنيا رفته و بدون ترديد جانشين او و حجّت خدا بر روى زمين، پسرش محمّد است؛ ولى طبق دستورى غايب شده و تا قيام قيامت، امام است. قمى اشاره دارد كه تمام شيعيان (اماميه) تا قبل از فوت امام حسن عسكرى عليهم السلام ، در اين عقيده و شيوه، اجماع و اشتراك داشته اند.(3)

دسته پنجم، «انقطاعيه» است كه معتقد شدند پس از امام حسن عسكرى عليهم السلام ، امامى وجود ندارد. امّا عده اى نظر دارند همان طور كه ختم نبوّت ممكن است، انقطاع امامت هم امكان دارد و قائل به قائم مهدى نشدند. گروه دوم، همان عقيده دسته اوّل

ص: 171


1- . همان، ص 191.
2- . همان، ص 197 - 199.
3- . همان، ص 181 - 186.

را داشتند، امّا بر اين باور بودند كه امامت متوقّف شد تا اين كه خداوند، خود قائم را از ميان ائمّه درگذشته، انتخاب نمايد. آنها دوره بعد از فوت امام حسن عسكرى عليهم السلام تا ظهور قائم را دوره «فترت» ناميدند.(1) اكنون از اين ديدگاه هاى مختلف به جز اماميه، اثرى نيست امّا در دوره مورد نظر، هر يك از آنها طرفدارانى داشتند و در فضاى سياسى براى پيشبرد اهداف خود تلاش مى كردند.

به لحاظ سياسى، اماميه در اين زمان، اوّلين دوره غيبت امام خود را تجربه مى كرد و نوّاب چهارگانه - كه رابط امام با شيعيان بودند - ، در حقيقت، رهبرىِ اماميه را در امور مختلف به دست داشتند. البته كار اين افراد، بسيار سخت و پيچيده بود؛ چون از طرفى بايد وجود امام دوازدهم را براى هواداران مورد اعتماد به اثبات برسانند و از سوى ديگر، نام و محل زندگى او را از دشمنان و حتى توده شيعيان مخفى نمايند. به نظر مى رسد عثمان بن سعيد، به عنوان اوّلين سفير امام، توانست خليفه عباسى را متقاعد نمايد كه امام يازدهم بدون جانشين از دنيا رفته است. اين امر ، شرايط را براى فعاليت وكلا و كارگزاران امام دوازدهم - كه در نقاط مختلف فعاليت داشتند و از طريق سفير با امام در ارتباط بودند - ، مساعد نمود.(2)

علاوه بر آن، امام هم در توقيعاتى كه صادر مى كرد، معتقدان به خود را از دخالت در امور سياسى روز و اقداماتى كه آشكارا عليه خلافت عباسى صورت مى گرفت، منع مى كرد تا از توجّه و فشار حكومت نسبت به آنها كاسته شود. با اين حال، سفراى امام يك مشكل داخلى جدّى داشتند و آن مقابله با برخى از بزرگان و علماى شيعه بود كه به دلايل گوناگون مثل جاه طلبى و كج فهمى، با آنها مخالفت مى كردند و اغلب خود را سفير و وكيل امام دانسته و با ارائه عقايد خاص خود موجب انشقاق در شيعيان مى شدند. اين افراد، كه اغلب از غاليان بوده و با عنوان نوّاب دروغين شناخته

ص: 172


1- . همان، ص 188 - 189.
2- . تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ص 140.

مى شوند. مانند احمد بن هلال عبرتايى (180 - 267ق)، متكلّم شيعه كه با محمّد بن عثمان، دومين سفير امام به مخالفت پرداخت و هر چند دو بار توسط امام لعن شد، عده اى همچنان به او عقيده داشتند.(1)

يكى از فقها به نام محمّد بن على شلمغانى (م 323 ق) كه آثارى در عقايد و فقه شيعه داشت(2) و از وكلاى برجسته عراق بود، پس از انتخاب ابن روح به سفارت، با او به مخالفت پرداخت و «مقالات منكره اى از او ظاهر شد».(3) او ابتدا به اسماعيليه گرايش پيدا كرد و بعد ادعا كرد سفير سوم امام است و در نهايت توسط حكومت دستگير و به دار آويخته شد.(4) از اين قبيل افراد با چنين ادعاهايى، در تمام دوره غيبت صغرا وجود داشته اند و مسائل فراوانى براى حضور سياسى و اجتماعى اماميه به وجود آوردند؛ امّا سفرا و وكلاى راستين امام، به همراه متكلّمان و فقهاى پرتلاش اماميه، سعى كردند كه بر اين مسائل و مشكلات فايق آيند.

يكى از راه هاى مؤّر و متداول فرق مختلف در اين دوره براى دفاع از عقايد خود، تشكيل حلقه هاى علمى و تأليف آثار بود كه علماى شيعه هم در اين عرصه بسيار فعّال بودند و آثار گران بهايى تأليف نمودند. مهم ترين كار صورت گرفته در اين دوره،

تدوين كتب معروف به اصول(5) در مجموعه هاى مدوّن با ترتيب موضوعى است كه نمونه شاخص آن كتاب الكافى شيخ كلينى است كه اوّلين مجموعه جامع حديث شيعه محسوب مى شود. علاوه بر آن، متكلّمان و فقها، با تأليف آثارى در صدد حل و پاسخ گويى سؤل ها و مسائل نوظهور برآمدند. به عنوان نمونه، يكى از دغدغه هاى

ص: 173


1- . رجال النجاشى، ص 83؛ معجم رجال الحديث، ج 3، ص 150 - 151.
2- . مانند : التكليف، ماهية العصمة، الايضاح، مباهله، الأوصياء و ... .
3- . الفهرست، طوسى، ص 146؛ رجال النجاشى، ص 379.
4- . الفهرست، طوسى، ص 224.
5- . از دوره اميرمؤمنان على عليهم السلام تا امام يازدهم، حدود چهارصد كتاب و رساله توسط اماميه نوشته شد كه به «اصول» شهرت داشت.

علماى شيعه، مانند سفرا، در اين زمان، اثبات ولادت و وجود امام دوازدهم بود كه آنها را وادار به تأليف كتاب هايى در اين زمينه كرد كه كتاب الأوصياء اثر على بن محمّد الصمرى (م 280 ق) در بيان دلايل ولادت امام قابل توجّه است.

اين دوره، بخصوص دهه هاى گذار از سده سوم به چهارم، برهه اى خاص در كلام اماميه است كه انبوهى از تأليفات در مباحث امامت، از سوى متكلّمان در مراكز علمى عراق و ايران به چشم مى آيد و در اين ميان مكتب بنى نوبخت و در رأس آن ابوسهل اسماعيل بن على نوبختى (م 312 ق) توانست يك نظام فراگير كلامى عرضه كند كه بر پاسخگويى بر حملات متكلّمان مخالف، استوار بود. ابوسهل خود مجالس علمى تشكيل مى داد و با متكلّمان فرق مختلف به بحث و مناظره مى پرداخت كه از جمله مناظرات او با ابوعلى جبايى معتزلى و ثابت بن قره است.(1)

او تعاليم مذهب شيعه را در كالبد يك نظام كلامى، مدوّن ساخت كه از نظر زبان گفتار، تعريف و استدلال، با نظام معتزله آن روز هماهنگى داشت تا حدّى كه برخى او را از بزرگان اعتزال مى دانستند.(2) امّا در مسئله امامت كه شاخصه تمايز اماميه است، و مسئله منزلت مرتكب كبيره، ديدگاهى متفاوت از معتزله دارد و عقايد خاص امامى را بيان مى كند. با توجّه به جايگاهى بالايى كه بين اماميه داشت، شلمغانى سعى كرد او را با خود همراه نمايد امّا ابوسهل ضمن ردّ اين درخواست، بى اساس بودن ادعاهاى او را بر ملا نمود.

نوبختى آثار زيادى در موضوع امامت و ردّ بر مخالفان نوشته است. مانند الاستيفا فى الامامة، التنبيه فى الامامة، الردّ على الغلات و الردّ على الطاطرى فى الامامة.(3) ابن نديم،

ص: 174


1- . الفهرست، طوسى، ص 49.
2- . الشافى فى الإمامة، ج 1، ص 97.
3- . از ديگر آثار او عبارت اند از: الردّ على عيسى بن ابان فى اللباس، نقض رسالة الشافعى، الردّ على من قال المخلوق، ابطال القياس، نقض كتاب نقض اجتهاد الرأى على ابن الراوندى و... الفهرست، ابن نديم، ص 331 ؛ الفهرست، طوسى، 49 و 50.

ديدگاه خاصى درباره امام دوازدهم به او نسبت داده است و مى گويد: «وى عقيده داشت كه محمّد بن حسن، امام بود ولى در غيبت فوت كرد و در همان غيبت، پسرش جانشين شده است و اين توالى امامان ادامه مى يابد تا زمان ظهور فرا برسد.(1) خواهرزاده او به نام حسن بن موسى نوبختى نيز متكلّم و فيلسوف مشهورى بود كه مترجمان در خانه اش آثار فلسفه را ترجمه مى كردند. حسن، آثارى زيادى در رشته هاى گوناگون مثل فلسفه يونان، فقه، حديث، نجوم، ملل و نحل و كلام بويژه در ردّ مخالفان امامت، نوشته است،(2) امّا تنها اثر باقى مانده از وى فرق الشيعة است كه از قديمى ترين منابع فرقه شناسى در تاريخ شيعه به حساب مى آيد.

در همين مورد (فرق شيعه)، كتاب ديگرى به نام المقالات و الفرق توسط ابى خلف سعد بن عبد اللّه اشعرى قمى (م 301 ق) در اين دوره نوشته شد كه خوشبختانه باقى مانده است و به نظر مى رسد مؤّف با در اختيار داشتن كتاب نوبختى، مطالب آن را شرح و توضيح داده و كتاب جامع ترى در اين زمينه فراهم آورده است كه مورد استفاده بزرگان علم رجال، مثل كشى و شيخ طوسى واقع شده است.(3)

يكى ديگر از متكلّمان معروف شيعه در اين دوره، ابوجعفر محمّد بن عبد الرحمان رازى، مشهور به ابن قبه (متوفى قبل از 319 ق)، ابتدا معتزلى بود و بعد به اماميه گرايش يافت. او كتاب هاى الانصاف فى الامامة، المستثبت در نقض كتاب المسترشد اثر ابوالقاسم بلخى، و التعريف على الزيديه را تأليف نمود(4). همچنين ردّيه اى بر

ص: 175


1- . الفهرست، ابن نديم، ص 330.
2- . مانند: الردّ على اصحاب تناسخ، الاحتجاج لعمرو بن عباده نصرة لمذهبه، اختصار الكون و الفساد لأرسطاطاليس ، امامة، الردّ على الغلاة، الردّ على مجسّمه، الردّ على ابى هذيل و ... الفهرست، ابن نديم، ص 331؛ الفهرست، طوسى، ص 46.
3- . المقالات و الفرق، ص 21.
4- . الفهرست، ابن نديم، ص 330 ؛ الفهرست، طوسى، ص 132.

كتاب الاشهاد، اثر يكى از علماى زيدى مذهب اين دوره نوشت و با آوردن تمام كتاب مذكور، موجب حفظ آن نيز شده است.

ديگر نويسنده پر كار شيعه، احمد بن محمّد بن خالد برقى (م 274 /280ق) است كه در رديف فقهاى اماميه بود و آثارى در فقه، تاريخ، حديث و رجال نوشته است. شيخ طوسى آثار زيادى از او ياد كرده،(1) امّا ابن نديم، بيشتر آنها را براى پدرش ابوعبد اللّه محمّد آورده و تنها سه كتاب را به فرزندش احمد اختصاص داده است؛(2) ولى واقعيتْ اين است كه اين آثار، متعلّق به احمد است و ديگر منابع شيعه هم اين نظر را تأييد مى نمايند. مشهورترين آثار وى كتاب المحاسن و الرجال است كه تا كنون باقى مانده و به چاپ رسيده اند. شيخ كلينى در الكافى، در موارد بسيارى به برقى استناد كرده است و سلسله سند بيشتر رواياتى كه با عنوان «عدة من اصحابنا» روايت شده اند به او ختم مى شود.(3)

حوزه تاريخ شيعه نيز در اين دوره، مورد توجّه ويژه است و افرادى مثل ابن ابى الدنيا (208 - 281ق)، مقتل امير المؤنين على عليهم السلام ، تزويج فاطمه عليهاالسلام و مقتل الحسين عليهم السلام را - كه فقط مورد اوّلى تا كنون باقى مانده است - تصنيف نمود.(4) همچنين بايد از تاريخ يعقوبى، اثر ابن واضح (م 284 ق) ياد كرد كه قديمى ترين تاريخ عمومى اسلام محسوب مى شود. در همين راستا، آثار نسابه معروف، ابوالحسين يحيى بن حسن عبيدلى (214 - 277ق)، مانند اخبار الفواطم، كتاب فى الخلافة، اخبار الزينبات، اخبار المدينة و ...(5) قابل توجّه است.

با اين حال، ابواسحاق ابراهيم بن محمّد، مشهور به ابن هلال ثقفى كوفى

ص: 176


1- . الفهرست، طوسى، ص 20 و 21.
2- . الفهرست، ابن نديم، ص 404 و 405.
3- . الكافى، ج 1، ص12، 28، 49 و ج 3، ص 199، 207 - 204 و... .
4- . فهرس التراث، ص 294.
5- . همان، ص 293.

(م283ق) را مى توان شاخص ترين مورّخ شيعى امامى اين دوره دانست كه آثار زيادى در محورهاى مورد توجّه شيعه نوشته است.(1) او كه در ابتدا، زيدى مذهب بود، با گرايش به اماميه،(2) از معتقدان سرسخت آن شد ودر بيان عقايد خود تهوّر و ثبات قدم فراوانى نشان داد، به گونه اى كه وقتى كتاب المعرفة را در مناقب و مثالب نوشت و در كوفه روايت نمود، بزرگان او را از نشر آن بر حذر داشتند؛ امّا او سوگند ياد كرد كه آن را در غير شيعى ترين شهرهاى آن زمان ترويج نمايد و به همين منظور راهى اصفهان شد و كتاب هايش را در اين شهر روايت نمود و همان جا فوت كرد.

از آثار متعدّد وى، تنها كتاب الغارات باقى مانده است كه در آن قتل و غارت معاويه و عمّالش در قلمرو حكومتى حضرت على عليهم السلام بيان شده است. از ويژگى هاى اين كتاب، بى طرفى نويسنده و استفاده بيشتر از روايات اهل سنّت در تشريح وقايع است. اعتبار علمى الغارات موجب شده است كه به عنوان يكى از منابع اصلى مورد استفاده ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، احمد برقى در المحاسن و شيخ كلينى در الكافى قرار گيرد.

2 . زيديه

اين فرقه كه بعد از امام سجاد عليهم السلام معتقد به امامت پسرش زيد (79 - 122ق) هستند، بعد از او هر فاطمى اى را كه قيام به شمشير نمايد، امام مى دانند. به همين دليل، براى آنها امكان حضور چند امام در يك زمان امكان پذير است. امامان اين فرقه كه بيشتر از سادات حسنى بودند، در اين دوره با فعاليت سياسى و نظامى گسترده، موفّق به تشكيل دو حكومت شدند و در كنار آن، مبانى كلام و فقه مذهب خود را تدوين و تبيين نمودند. از آن جا كه زيديه، به شرط عالم بودن امام بسيار توجّه داشتند، اغلب

ص: 177


1- . تعداد اين آثار را تا پنجاه كتاب نوشته اند كه از جمله آنها: المغازى، السقيفة، الردّة، كتاب صفين، الجمل، مقتل عثمان، بيعة امير المؤنين و... است الفهرست، طوسى، ص 37؛ معالم العلماء، ص 3 - 4 .
2- . الفهرست، طوسى، ص 5 .

رهبرانشان داراى تأليف بوده اند. همين امر، سبب شد ابن نديم اعتراف نمايد كه «بيشتر متأخّران [از علما] از اين مذهب اند».(1)

مشهورترين امام زيدى كه در آستانه ورود به اين دوره فوت كرد، قاسم بن ابراهيم طباطبا حسنى، معروف به قاسم رسى (242 ق) بود كه با تأليف ده ها اثر، گرايش به افكار معتزله و دورى از اماميه را بر محافل زيدى غالب ساخت و مرز و فاصله اين مذهب را با اماميه و ديگر فرق شيعه، نمايان تر و بيشتر نمود.(2)

يكى از نوادگان وى به نام يحيى بن حسين بن قاسم، معروف به الهادى (245 - 298ق)، به سال 280 ق، در صعده يمن حكومت زيدى اين ناحيه را بنيان نهاد. او كه فرصت چندانى براى تأليف كتاب نداشت، مطالب را املا مى نمود تا كاتبش بنويسد. او راه جدّش را در گرايش به اعتزال ادامه داد و آثارى در كلام، مانند تثبيت الامامة، المسترشد و جواب مسائل ابى القاسم حسن بن عبد اللّه طبرسى من اهل قم، تأليف نمود.(3) معروف ترين اثر وى، جامع فى الفقه است كه آن را بر مبناى فقه حنفى تدوين نمود.(4)

در ميان امامان يمن، بزرگان ديگرى هم حضور و ظهور كردند كه اغلب صاحب تأليف بودند ، ولى بيشتر در سده چهارم بوده اند. امّا قبل از يمن، علويان مستقر در نواحى شمال ايران، به رهبرى حسن بن زيد (م 270 ق)، كه او هم از سادات حسنى بود، موفّق به تأسيس حكومت زيدى مذهب شدند.(5) حسن كه به «داعى كبير» شهرت يافت، خود از علما و شعراى زمانه بود و كتاب هاى البيان، الحجّة فى الامامة و جامع فى الفقه

ص: 178


1- . الفهرست، ابن نديم، ص 332.
2- . كتابى به نام الردّ على الرافضه را جزو آثار وى شمرده شده است الفهرست، ابن نديم، ص 361 كه درست به نظر نمى رسد و به احتمال زياد، متعلّق به يكى از زيديان معاصر با امام هادى عليهم السلام است.
3- . فهرس التراث، ج 1، ص 314 و 315.
4- . شجرة المباركة، ص 25؛ الفهرست، ابن نديم، ص 361.
5- . قبل از آنها، در 112ق، ادريس بن عبد اللّه بن حسن مثنّى، سلسله ادارسه را در مغرب به عنوان اوّلين حكومت شيعى زيدى پايه گذارى كرده بود.

از آثار او است.(1) ولى مشهورترين عالم اين دسته از زيديه، ناصر كبير(2) (م 304 ق)، «اديب، شاعر، دانشمند و علاّمه»(3) بود.

او در ابتدا با داعى كبير و برادرش محمّد كه او هم اديب و دانشمند بود، همراه بود و بعد از كشته شدن محمّد در 278ق، به منطقه گيلان رفت و به تبليغ دين پرداخت. در 301 ق، به طبرستان برگشت و حكومت را به دست گرفت.(4) امّا در اواخر عمر از كارهاى سياسى كناره گرفت و در مدرسه اى(5) كه در آمل ساخته بود، به تدريس و تأليف مشغول شد. بنا به قول زيديه، وى حدود صد كتاب تأليف نموده است، امّا ابن نديم، تعداد معدودى را ديده و گزارش نموده است كه همه در فقه و احكام است.(6) وى با نقد ديدگاه هاى يحيى الهادى، بيشتر مسائل مطروحه او را كه بر مبناى فقه ابوحنيفه بود، ردّ كرد(7) و در عمل، موجب جدايى و تفاوت فقه زيديه طبرستان و زيديه يمن گرديد.

3 . اسماعيليه

اين فرقه، معتقد به امامت پسر ارشد امام جعفر صادق عليهم السلام به نام اسماعيل و پسرش محمّد هستند و بعد از مرگ محمّد، دو دسته شدند. اكثريت، مرگ او را انكار كردند و به عنوان مهدى و حتى آخرين پيامبر، منتظر رجعت او شدند كه اين گروه به قرامطه

ص: 179


1- . الفهرست، ابن نديم، ص 360.
2- . او از سادات حسينى است و شجره كامل او، حسن بن على بن حسن بن زيد بن عمر الاشرف بن السجاد عليهم السلام است و لقب ناصر، به فرزندان و احفادش نيز اطلاق شده است.
3- . الكامل فى التاريخ، ج 13، ص 23.
4- . همان، ص 134؛ اخبار ائمّة الزيديّة، ص 23 - 24.
5- . اين مدرسه را به همراه مدرسه اى كه توسط حسن بن قاسم داعى صغير آن هم در طبرستان ساخته شد(تاريخ رويان، ص 80 )، مى توان اوّلين مدارس در ايران عصر اسلامى دانست.
6- . الفهرست، ابن نديم، ص 360.
7- . شجرة المباركة، ص 25.

شهرت يافته اند.(1) و دسته دوم، امامت را در فرزندان محمّد ادامه دادند و در نهايت، دولت فاطمى مصر را تأسيس نمودند.

يك. قرامطه (اسماعيليه عراق)

اين فرقه، به حمدان بن اشعث، ملقّب به قرمط، از مبلّغان اسماعيلى عراق، منسوب هستند . آنها بيشتر در نواحى عراق، ايران و جنوب شبه جزيره فعاليت داشتند و با غير مسلمان خواندن مخالفان خود، ريختن خون و غارت اموالشان را جايز مى شمردند. بر همين اساس، بيشترين شهرت آنها در فعاليت هاى نظامى شديدى بود كه در گستره وسيعى از شام تا بحرين و يمن عليه مخالفان صورت دادند. از جمله حملات معروف آنها قتل و غارت كاروان هاى حاجيان توسط ذكرويه قرمطى در سال 293ق و حمله ابوطاهر گناوى در 317ق به مكه و ربودن حجر الاسود است.(2) آنها در اواخر قرن سوم، موفّق به تأسيس حكومت در بحرين شدند.

از نتيجه فعاليت هاى قرامطه، افزايش فشار عمومى بر تمام فرق شيعه و بزرگان آن بود؛ چرا كه حكومت عباسى و عوام، همه شيعيان را هم راه و هم سو با آنان مى پنداشتند. به عنوان نمونه در شورش سال 311ق بغداد كه در اعتراض به غارت هاى قرامطه شكل گرفت، ابن فرات، وزير خليفه كه شيعه مذهب بود، متهم به همكارى با قرمطيان شد و در سال بعد به قتل رسيد.(3) اين در حالى بود كه اماميه با دستور امام زمان عليهم السلام به سفير دوم، از نزديكى به قرامطه خوددارى كردند و حتّى در سركوب آنها، با حكومت همكارى نمودند.

يكى از ترفندهاى قرامطه براى پيشبرد و توجيه اعمال خود، استفاده از احاديث

ص: 180


1- . فرقه الشيعة، ص 105- 107 ؛ المقالات و الفرق، ص 156 و 157.
2- . الكامل فى التاريخ، ج 13، ص 63، 67 و 239؛ سياست نامه، ص 277 - 278.
3- . سياست نامه، ص 187 - 193.

نبوى در پيش بينى قيام قائم و مهدى خواندن رهبران خود بود و علماى امامى براى خنثى نمودن اين شگرد، سعى كردند كه نشانه هاى قبل از ظهور قائم را بيشتر بيان و معرفى نمايند. با وجود تحرّك زياد قرامطه در امور نظامى و سياسى، در زمينه فرهنگى و بويژه تأليف كتاب، جايگاه چندانى ندارند؛ چرا كه بيشتر طرفداران آن از اعراب باديه نشين بودند. البته برخى رهبران اسماعيليه مانند عبدان كه از دعات اسماعيلى عراق بود و با حمدان قرمط همكارى داشت، كتاب هاى زيادى مانند كتاب الرحا و الدولاب، الحدود و الاشتباه و اللامع داشته است و ديگران هم اگر كتابى نوشته اند به نام او منتشر ساخته اند. آثار عبدان، تا مدّت ها به عنوان كتاب مرجع مورد استفاده اسماعيليه عراق بخصوص قرامطه بوده است.(1)

دو. فاطميان (اسماعيليه مصر)

شاخه اى از اسماعيليه، كه در مقايسه با قرامطه ابتدا در اقليت بودند، به تداوم امامت در فرزندان محمّد بن اسماعيل اعتقاد داشتند. از نظر آنها، در دوره سِتر كه از وفات محمّد در زمان هارون الرشيد شروع شد، امامان اسماعيلى به صورت مخفى مى زيسته اند و نام آنها چندان معيّن نيست. آخرين اين امامان، به نام عبيد اللّه المهدى كه خود را به امام جعفر صادق عليهم السلام منسوب مى كرد،(2) در 286 ق به صورت آشكار اعلام امامت نمود و به اين ترتيب، دوره ستر به پايان رسيد. او در 289ق به شهر سلجماسه مغرب رفت امّا دستگير و زندانى شد.

در همين زمان، داعى برجسته اسماعيلى به نام ابوعبد اللّه شيعى كه دانا و دانشمند و داراى انديشه بود،(3) پس از مدّت ها دعوت در يمن، از 280ق در شمال افريقا

ص: 181


1- . الفهرست، ابن نديم، ص 353.
2- . ابن اثير، اوّلين فرد از اين سلسله را محمّد بن عبد اللّه بن ميمون بن محمّد بن اسماعيل بن جعفر الصادق عليهم السلام معرفى كرده است.
3- . الكامل فى التاريخ، ج 13، ص 92.

حضور يافته بود و با همراه نمودن بربرهاى اين منطقه توانست عبيد اللّه را از زندان آزاد نمايد. او در 297ق ، با تسخير تمام شمال آفريقا، عبيد اللّه مهدى را به تخت نشاند و حكومت اسماعيليه (فاطميه) تأسيس شد.(1) اين سلسله كه تا 567ق ادامه يافت، طى چند سده، رقيب اصلى خلفاى عباسى به شمار مى رفت؛ چرا كه خود را از نسل على عليهم السلام و صاحب حق خلافت مى دانستند و مانند ديگر فرق شيعه، مشروعيت عباسيان را به چالش كشيدند. به همين دليل، از اوّلين سال هاى ظهورشان، خلفاى عباسى سعى كردند انتساب علوى را از آنان نفى كنند و به فرزندان ميمون بن قداح ايرانى و حتى يهود منتسب نمايند.(2)

اين دشمنى و حساسيت شديد عباسيان نسبت به اسماعيليه، باعث شد فعاليت داعيان آن كه در نقاط مختلف جهان اسلام به تبليغ مشغول بودند، به صورت مخفيانه انجام شود و در نتيجه، نام، اعمال و احتمالاً آثار آنها مدّت ها ناشناخته بماند به طورى

كه ابن نديم بعد از بيان روايت هاى مخالفان در نحوه شكل گيرى اسماعيليه مى نويسد: «از بيست سال پيش، اين مذهب رو به كمى گذاشت و كمتر دعاتى در آن ديده شده و تصنيفى هم از آنها ديده نشده است».(3)

اين در حالى است كه اغلب داعيان اين فرقه، جزو دانشمندان و ادباى زمان خود و صاحب تأليف بودند. البته اين دانشمندان اسماعيلى، بيشتر در دوره هاى بعد،

ص: 182


1- . همان، ص 109 - 107.
2- . همان، ص 87 - 89. مشهورترين روايت در اين زمينه، گفته هاى ابن رزام م 365ق صاحب ديوان مظالم در بغداد بوده است. او در كتابى در ردّ بر اسماعيليه، اين فرقه را نهضتى ايرانى دانسته كه توسط ميمون بن قداح اهوازى و فرزندانش رهبرى و پايه ريزى شد الفهرست، ابن نديم، ص 350. استفاده از همين روايت، باعث شد مستشرقانى مانند دوساسى فرانسوى، دوزى و دوخويه هلندى، اين مذهب را تلفيقى از تفكّرات مانوى، صابئين و فلسفه يونان بدانند كه توسط ايرانيان براى اعتراض به تسلط اعراب راه اندازى شده است (ترجمه فرق الشيعه نوبختى، مقدمه، ص 217 - 218).
3- . الفهرست، ابن نديم، ص 353.

بخصوص قرن چهار و پنج مى زيسته اند؛ ضمن آن كه آثار و اسنادشان در بايگانى هاى محرمانه نگهدارى مى شد كه دسترسى و گزارش آنها براى علماى ديگر فرق، امكان پذير نبوده است؛ ولى اكنون بسيارى از اين اسناد و متون، كشف و معرفى شده اند(1) و از اين طريق، حلقه هاى مفقود تاريخ سياسى و حيات فرهنگى اسماعيليان شناسايى شده است و مى توان گفت كه اين فرقه، يكى از غنى ترين فرق اسلامى در زمينه توليد انديشه هاى فلسفى و كلامى است كه بسيارى از آثار فلاسفه و دانشمندان آن باقى مانده است. از جمله بايد به رسائل اخوان الصفا اشاره كرد كه شامل 52 رساله در موضوعات مختلف رياضيات، طبيعيات،نفسانيات و علوم شرعى است.

در مورد نويسندگان اين رسائل و زمان تأليف آنها اختلاف آرا وجود دارد؛ امّا يك نظر اخير كه توسط دكتر حسين همدانى ارائه شده، اين است كه رسائل مزبور، توسط گروهى از داعيان اسماعيلى پيش از دوره فاطمى با همكارى دانشمندان غير اسماعيلى، ميان سال هاى 260 تا 297ق نوشته شده است.(2) اين رسائل، جايگاه ويژه اى در انديشه اسماعيليان دوره هاى بعد پيدا كرد و حتى از طريق آن، حكمت يونان، به شرق نفوذ كرد.

علاوه بر فلسفه، يكى از محورهاى نگارش كتاب توسط دانشمندان اين فرقه، در علم معانى، لغت شناسى و حتى صرف و نحو عربى بود كه اين امر، نتيجه تأويل گرايى آنها است. از جمله مشهورترين اين كتاب ها، آثار ابوحاتم احمد بن حمدان رازى (م 322 ق) كه پيش از اين از او ياد شد و سه اثر الاصلاح، اعلام النبوّة و الزينه(3) كه از او باقى مانده است، جايگاه بلند علمى او را به خوبى نشان مى دهد. كتاب الاصلاح، به

ص: 183


1- . از جمله كوشش هاى ولاديمير ايوانف، خاورشناس روسى كه توانست بسيارى از نسخ خطى متون اسماعيلى را در آسياى ميانه، بَدَخشان، هند و پاكستان يافته و به چاپ رساند، قابل توجّه است.
2- . تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 284.
3- . علاوه بر اينها، كتاب الجامع در فقه نيز از او ياد شده است الفهرست، ابن نديم، ص 354.

مباحث عقلى، معارف قرآنى، تأويل آيات به شيوه اسماعيليه و ردّ مباحث كتاب المحصول نسفى اختصاص دارد.

در اعلام النبوّة، ابوحاتم، به دفاع از جايگاه و ضرورت نبوّت و ردّ ديدگاه ملحدانه زكرياى رازى پرداخته است كه يكى از كتب مهم اسلامى در مبارزه با مخالفان نبوّت به شمار مى رود. امّا كتاب الزينة فى الكلمات الاسلامية العربية شامل بحث و بررسى نام ها و اصطلاحات اسلامى به كار رفته در زبان قرآن و احاديث است كه در واقع معجم اصطلاحات به شمار مى رود و مورد استفاده علماى همه فرق بوده است. بخش كوچكى از اين كتاب، به شناخت فرقه هاى اسلامى بويژه شيعه اختصاص يافته است. هر چند اين بخش، در مقايسه با ديگر كتب ملل و نحل كه در همين دوره نوشته شده اند، بسيار مختصر است، امّا به لحاظ شرح، تبيين و ريشه يابى نام ها و القاب فرق، در درجه اوّل اهميت قرار دارد. ضمن اين كه به نظر مى رسد قبل از آثار نوبختى و اشعرى قمى نوشته شده است و بى طرفى نويسنده هم در گزارش از فرق مختلف، قابل توجّه است.(1)

ديگر نويسنده اسماعيلى اين دوره، ابوعبد اللّه محمّد بن احمد نسفى (م.ح332 ق) است كه رهبرى اسماعيليان شرق را به عهده داشت و توانست امير نصر سامانى را به اين آيين متمايل نمايد. كتاب هاى اُصول الشرع كه كتاب فقهى بود، الدعوة

المنجيه(2) و المحصول، از آثار وى است. مشهورترين كتاب او المحصول مانند ديگر آثارش از بين رفته است، ولى برخى مطالب آن در الرياض كرمانى آمده است. او در اين كتاب، به دفاع از مهدويت محمّد بن اسماعيل و مخالفت با امامت فاطميه مصر پرداخته

ص: 184


1- . اين بخش از كتاب، با عنوان «گرايش ها و مذاهب اسلامى در سه قرن نخست هجرى» به فارسى ترجمه و در 1382 ش، توسط مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب به چاپ رسيده است كه اين اطّلاعات، از مقدّمه همين كتاب برداشت شده است.
2- . الفهرست، ابن نديم، ص 354.

است. ابوحاتم رازى، كتاب الاصلاح را در نقد آن نوشت و ابويعقوب سجستانى، شاگرد نسفى، كتاب النصرة را در دفاع آن نوشته است.(1)

گروه ديگرى از نويسندگان اسماعيلى، داعيانى از خاندان بنوحماد بودند كه از رى به الجزيره و اطراف آن رفتند و آثارى مانند الحقّ النير، الحقّ المبين و كتاب بسم الله الرحمن الرحيم(2) را نوشته اند.

د. طريقت هاى صوفى

تصوّف، بخش بزرگى از جريان فرهنگى و مذهبى تاريخ اسلام را شكل مى دهد كه از قرن اوّل هجرى آغاز شد و به تدريج در سراسر جهان اسلام گسترش يافت. نخستين مراكز حضور و ظهور صوفيان، عراق و خراسان بود و دو شهر بصره و بغداد، مهم ترين مراكز تجمّع شيوخ صوفى عراق بود كه بعد از يك دوره فترت، بار ديگر در اواخر سده سوم با ظهور جنيد در بغداد، و حضور سهل تسترى در بصره، تصوّف عراق به اوج رسيد.(3)

1 . صوفيه عراق

در نيمه سده سوم، شخصيت سرى سقطى (م.251 ق)، بر فضاى تصوّف بغداد سايه افكنده بود. ويژگى روش وى، ميانه روى در رفتار و تبعيت از شريعت و احكام بود. شاخص اصلى اين شيوه، ابوالقاسم جنيد بن محمّد بن جنيد، ملقّب به «طاووس العلما» (220 - 298ق)، خواهرزاده سرى سقطى بود كه در جوانى فقه آموخت و در

ص: 185


1- . ابويعقوب اسحاق بن احمد سجزى يا سجستانى، ملقّب به دندان، در 271ق، متولّد شد و احتمالاً پس از ابوحاتم، دعوت اسماعيلى در رى را به عهده گرفت و پس از 361ق، فوت نمود. ديگر آثارش: اثبات النبوّة، الينابيع، اسس الدعوة، تأويل الشرايع، كشف المحجوب، الافتخار، تحفة المستجيبين و الموازين است كه برخى باقى مانده و به چاپ رسيده اند.
2- . الفهرست، ابن نديم، ص 354.
3- . جستجو در تصوّف ايران، ص 114.

اين زمينه، پيرو ابوثور بود.(1) در مجلس حارث محاسبى (م 243ق)، از مشايخ عصر كه تمايلات اعتزالى داشت، و دايى خود، حاضر مى شد و سرى براى او دعا كرد كه «خداوند تو را محدّثى صوفى كند، نه صوفى محدّث». جنيد، از نخستين كسانى است كه در بغداد، از علم توحيد به شيوه صوفيان و عارفان سخن گفت.(2)

در واقع او تلاش كرد «تصوّف را به صورت علم در بياورد و در كنار كلام و علم شريعت براى آن جايى باز كند و همين نكته، بعدها تصوّف را از جوشندگى و فياضى كه به عنوان حال داشت بيرون آورد و آن را در رديف ساير علوم قال قرار داد».(3) عطار، از قول او نقل مى كند كه گفت: «هر كه حافظ قرآن نباشد و حديث پيغامبر ننوشته باشد، به وى اقتدا مكنيد؛ زيرا كه علم، به كتاب و سنّت بسته است». و حتى نقل است كه وى «جامه به رسم علما پوشيدى».(4)

همين مسئله باعث شده است كه ابن نديم او را از متكلّمان مذهب صوفيه معرفى نمايد،(5) در حالى كه جنيد به شدّت از مجادلات به شيوه متكلّمان پرهيز داشت. بى ترديد، يكى از عوامل مؤّر در اين اقدام، محيط فرهنگى و سلطه مباحث علمى، بر تمام محافل اجتماعى آن روز گار، بخصوص بغداد بوده است كه صوفيه را وادار نمود به زبان روز - كه همان زبان علم و كتاب بود - ، عقايد خود را بيان نمايند.(6) با اين حال، عده اى از شيوخ، با شيوه تعليمى جنيد مخالف بودند و آن را نمى پسنديدند. مانند ابو

ص: 186


1- . طبقات الصوفية، ص 129.
2- . به گفته سلمى، اوّلين نفرى كه از توحيد در بغداد سخن گفت، سرى سقطى بود طبقات الصوفيه، ص 52.
3- . جستجو در تصوّف ايران، ص 114 و 115.
4- . تذكرة الأولياء، ص 10 و 2و 21.
5- . الفهرست، ابن نديم، ص 348.
6- . آثار تأليفى جنيد، عبارت بودند از: الرسائل، شامل رسالاتى در توحيد، الوهيت ،غنا و ...، امثال القرآن و دواء القرآن كه برخى از آنها باقى مانده است.

الحسين نورى، معروف به ابن بغوى (م 295ق) كه نسبت به علم و درس، بدبين و به نوعى كراهت داشت و عقل را براى شناخت خدا، ناچيز و عاجز مى دانست. همچنين يا عبد اللّه بن احمد باهلى، مشهور به غلام خليل، كه جنيد و يارانش را به زنديق منسوب كرد و مشكلات زيادى را براى صوفيه بغداد به وجود آورد. اين غلام خليل كه خود از صوفيان بود، آثارى مانند الدعا، الانقطاع الى اللّه جلّ اسمه و المواعظ را نوشته است.(1)

اگر جنيد را يك فقيه و محدّث صوفى بدانيم، سهل بن عبد اللّه تسترى (203 - 283ق) را بايد يك متكلّم صوفى به شمار آورد كه «گويند شريعت و حقيقت را او جمع كرده است».(2) به مثابه يك متكلّم سنّى مذهبِ اهل حديث بود كه ضمن مخالفت با معتزله، عقايد ايمانى را با دلايل عقلى البته به شيوه اى غير از استدلال يونانى، اثبات مى كرد.(3) طريقه صوفى سهليه، به او منسوب هستند و سخنانش در مجموعه اى به نام هزار گفتار توسط شاگردش محمّد بن سالم (م 297ق) گردآورى شده و تفسيرى در قرآن به او منسوب است. علاوه بر آن، كتاب هاى دقائق الخيال، مواعظ العارفين و جوابات اهل اليقين در شمار آثار او آمده است.(4) در حالى كه او و جنيد، به شدّت به احكام شريعت و حفظ رابطه با محافل رسمى دين پايبند بودند، چهره اى مشهور چون حلاّج در همين دوره، راهى ديگر برگزيد.

حسين بن منصور حلاّج (243 - 309ق)، ابتدا در حلقه صوفيه بغداد بود؛ امّا در نهايت، راه خود را از آنها جدا نمود. اوايل زندگى او، در ابهام و پاره اى افسانه ها قرار دارد. همين قدر مى دانيم كه در نزد افرادى مثل سهل تسترى ،عمرو الملكى و جنيد،

ص: 187


1- . الفهرست، ابن نديم، ص 347.
2- . تذكرة الأولياء، ج 1، ص 227.
3- . مبانى عرفان و احوال، ص 291.
4- . جستجو در تصوّف ايران، ص 134؛ الفهرست، ابن نديم، ص 347.

با تصوّف آشنا شد و حدود بيست سال با صوفيه بغداد ارتباط داشت امّا وقتى عقايد و سخنان تند خود را آشكار كرد از محافل آنها رانده شد.(1) حلاّج پس از آن به نقاط مختلف دنياى اسلام سفرهايى نمود و به تبليغ پرداخت و با عقايد خاص(2) طرفدارانى جدّى به دست آورد و به تدريج، ارتباط خود را با بدنه اصلى تصوّف قطع كرد. مدّتى سعى نمود با بيان نظرياتى درباره مهدويت خود را به اماميه نزديك كند، امّا با مخالفت جدّى علمايى مثل ابوسهل نوبختى مواجه شد. با افزايش فعاليت حلاّج و طرفدارانش، جبهه مخالفان او كه فقها و متكلّمان شيعه و اهل سنّت را شامل بود، زمينه تعقيب وى توسط حكومت را ايجاد كردند.

او در سال 301ق در شوش دستگير شد و در محضر على بن عيسى وزير، به اتهام قرمطى گرى و زنديقى محاكمه شد، ولى محكوم نشد. هشت سال در زندان بود تا اين كه نامه اى از او يافتند كه طبق آن حلاّج معتقد بود هر كس نتواند حج را به جاى آورد، مى تواند در خانه خود جايى را به اين امر اختصاص دهد. اين مسئله و چند مورد ديگر، به حامد بن عباس، وزير وقت، اين توانايى را داد كه از فقها و قضات، حكم قتل او را بگيرد و حتى صوفيانى مثل ابومحمّد جريرى و ابوبكر شبلى را هم به شهادت عليه او وا دارد. عاقبت در ذى قعده 309 ق، حلاّج را پس از تازيانه زدن و مثله نمودن، بر دار كردند و آتش زدند.(3) وى از صوفيان پر كارى است كه آثار زيادى در حدود 46 كتاب نوشته كه مشهورترين آن طاسين الازل و الجواهر الاكبر نام دارد.(4)

ص: 188


1- . طبقات الصوفية، ص 236.
2- . اين عقايد اغلب توسط مخالفان به او منتسب شده است و در واقع اتهامات او محسوب مى شود و چندان قابل اعتماد نيستند. برخى از آنها عبارت اند از: اعتقاد به تناسخ و حلول، ادّعاى ربوبيت، ثنويت گرايى رجعت، مهدويت و .... الفهرست، ابن نديم، ص 356.
3- . الكامل فى التاريخ، ج 13، ص 170 و 171.
4- . الفهرست، ابن نديم، ص 358.

2. صوفيه خراسان

مشهورترين طريقت صوفى منشانه منطقه شرق و خراسان در اين دوره - كه در رديف فرق كلامى هم قرار مى گيرد - ، «كرّاميه» است. مؤّس آن ابوعبد اللّه محمّد بن كرّام سجستانى (190 - 255ق)، يك متكلّم صوفى بود كه در زرنج سيستان به دنيا آمد و پس از مسافرت به خراسان، با عقايد و فرق مختلف آشنايى پيدا كرد. مدّتى هم در مكّه زندگى كرد و سپس در شام به تبليغ پرداخت و طرفدارانى يافت؛ امّا به نيشابور برگشت و بيشترين پيروانش در خراسان و فرارود بودند. وى دو كتاب التوحيد و عذاب القبر را در بيان عقايد خود كه مبتنى بر كلام سنّت و تصوّف بود، تأليف نمود. وى از قائلان به تجسّم خدا بود و ايمان را فقط اقرار به زبان مى دانست(1) و در فقه هم داراى نظرياتى ويژه بود. مذهب كراميه، از همان دوره زندگى ابن كرام، طرفدارانى داشت امّا اوج آن در قرن چهار و پنج بويژه زمان حكومت محمود غزنوى (421 - 389ق) بود كه اين سلطان، حمايت كاملى از اين مذهب انجام داد.

در دوره مورد نظر ما، شمارى از مشاهير كراميه با تدوين و تبليغ اصول اين مذهب، به استمرار آن كمك نمودند كه از جمله ابراهيم بن محمّد بن سفيان، عبد اللّه بن محمّد كارياتى (م 309ق)، ابراهيم بن حجاج و محمّد بن عبدوس طرائقى (م 347ق) هستند.

در نقطه مقابل كراميه، ملامتيه قرار دارند كه از ميان شرايط تعصب آميز و درگيرى هاى فرق مختلف فقهى و كلامى بويژه حنفى ها و شافعى هاى نيشابور، سر بر آوردند. اين شيوه كه توسط حمدون قصار (م 271 ق)، بنيان گذارى شد، در واقع طريقتى عرفانى بود كه در واكنش به حركت هاى زهدگرايانه خراسان، چون كراميه، شكل گرفت و در مقابل آنها كه بسيار اهل زهد و عبادتِ آشكار بودند، اصرار زيادى

ص: 189


1- . المقالات و الفرق، ص 72.

در كشتن نفس خود و مخفى نمودن تمام نشانه هاى عبوديت و ديانت داشتند. البته در اين كار، برخى از شيوخ مثل حمدون، تندروى بيشترى داشتند و انجام امور دينى را نهى مى نمودند و برخى مانند ابوحفص نيشابورى (م270 ق) مى گفت: «همه تصوّف، آداب است»(1) و مريدان را به انجام دادن اعمال دينى و عبادى زيادى دستور مى دادند.

مشهورترين شيخ اين طريقه، ابوعثمان حيرى (م 298 ق)، راهى بين اين دو انتخاب نمود و معتقد بود كه سالك در ابتداى سلوك بايد اين اعمال را انجام دهد و چون به مرحله بالاترى رسيد، نارسايى هاى اين گونه اعمال به او نشان داده شود. اين شيوخ بيشتر از آن كه اهل نظر و كلام باشند، به عمل و تزكيه اشتغال داشتند و به همين دليل، صاحب كتاب نبودند.

يكى از منتقدان ملامتيه، ابوعبد اللّه محمّد بن على، معروف به حكيم ترمذى(م295 ق)، از مشايخ بزرگ خراسان بود كه بر خلاف آنها «تصانيف مشهور و كتب حديث زيادى دارد».(2) او به عنوان يك محدّث، اصولى و در عين حال صوفى، به مكتب يا طريقت خاصى از تصوّف تعلّق نداشت و در مكاتبه با ابوعثمان حيرى و محمّد بن فضل، از ملامتيه نيشابور، عقايد آنها را نقد مى كرد. وى به علّت ابراز عقايد خاص، مانند ترجيح دادن مقام ولايت بر نبوّت، از ترمذ رانده شد و در بلخ ساكن گرديد. آثار او در حدود 57 كتاب و رساله بوده است كه الفروق، معروف تر است و كتابى از وى با نام بيان الفرق بين الصدر و القلب و الفؤد و القب و اللّب در مصر به چاپ رسيده است.(3)

كتاب «الكافى»، پاسخى به سؤل ها و نيازهاى عصر

با نگاهى به آنچه به صورت نمونه و گزينشى براى ترسيم فضاى سياسى و فرهنگى

ص: 190


1- . طبقات الصوفية، ص 106.
2- . همان، ص 175.
3- . مبانى عرفان و احوال عارفان، ص 300.

اين دوره و تكاپوهاى علمى فرق مذاهب و طريقت ها بيان شد، اهميت كار شيخ كلينى در تدوين الكافى، بيشتر جلوه گر مى شود. به عبارت ديگر، عوامل ضرورت ساز تصنيف چنين اثرى در مذهب اماميه در اين برهه و اين كه چه نيازهايى را در زمان خود و بعد از آن پاسخ داد، با توجّه به اين فضا، بهتر شناسايى مى شود:

الف. عوامل انگيزشىِ برون مذهبى

منظور از اين عوامل، سؤل ها، اشكالات و مخالفت هايى بود كه از بيرون، اعمّ از فرقه هاى اسلامى يا نحله هاى غير اسلامى، به مذهب اماميه وارد مى شد و دانشمندان امامى را در هر يك از شاخه هاى علوم، به پاسخگويى وا مى داشت. همان گونه كه پيش از اين آمد، در عصر غيبت صغرا، اساسى ترين موضوعى كه مخالفان، عليه اماميه استفاده كردند، عدم حضور امام دوازدهم در بين مردم و عالَم ظاهر بود و رقباى شيعى و غير شيعى، با انكار وجود و يا تشكيك هايى در ماهيت و نام ايشان، ترديدهاى جدّى اى براى طرفداران بخصوص عامّه امامى مذهب، به وجود آوردند. بنا بر اين، در قدم اوّل بايد تولّد و حضور امام دوازدهم اثبات مى شد. در اين راستا، بى گمان كتاب الكافى و بخصوص باب «مولد الصاحب عليهم السلام »، بزرگ ترين خدمت را نمود.

كلينى با بيان اين كه تولّد آن حضرت در 255ق بوده است، 31 رويداد كه گواهى دهنده تولّد و حضور صاحب عصر(عج) بود و شاهدان، اغلب مستقيم براى كلينى روايت كرده اند، جمع آورى كرده است.(1) در دو باب بعدى، احاديث و روايت هايى مبنى بر اين كه تعداد امامان، دوازده نفر است و نصّى كه براى هر يك وارد شده و اين مسئله كه آفرينش انسان در هر شرايطى براى خداوند، امكان پذير است، گرد آمده كه مكمّل باب ياد شده است.

موضوع امامت، جوانب ديگرى مثل ضرورت وجود و ويژگى هاى امام چگونگى

ص: 191


1- . الكافى، ج 1، ص 513 - 525 .

انتخاب و وظايف امام را هم شامل مى شود كه هريك از فرق، با ديدگاه خاصى به آن پاسخ گفته اند و ائمّه معصوم عليهم السلام هم، بخصوص از دوره امام صادق عليهم السلام به اين مسائل پرداخته اند و شيخ كلينى با گردآورى اين آموزه ها در «كتاب الحجّة» و تبويب دقيق آنها در 130 باب، به صورت نظرى و تاريخى به اين موضوعات پرداخته و در واقع كلام نقلى را با كلام عقلى درآميخته است. كامل ترين حديثى كه در اين كتاب و در توصيف امام و شرايط آن وجود دارد، گفتارى از امام رضا عليهم السلام است كه در مسجد مرو و در حضور طرفداران مذاهب و ديدگاه هاى مختلف بيان شد.

در اين بيان مفصّل، آن حضرت عليهم السلام ، وجود امام در جامعه انسانى را يك ضرورت اجتماعى و بر اساس خواست خدا مى داند كه خداوند آن را مقرّر كرده و از ميان بهترين انسان ها برگزيده مى شود.(1) قبل از مسئله امامت، بحث توحيد است كه بحث دربارۀ چگونگى آن، از نخستين موضوعات مورد توجّه و جدال كلاميون مسلمان بود. در واقع، تفسير آياتى از قرآن كه در آنها صفات خداوند بيان شده بود، از دوره صحابه شروع شد و بعدها با وارد شدن عقايد غير اسلامى، پيچيدگى بيشترى به خود گرفت.

با وجود تقدّم مسئله توحيد در اركان دين - كه مى بايد مبحث آن در ابتداى كتاب مى آمد - ، شيخ كلينى، اثر خود را با موضوع عقل و جهل شروع نموده و در آن، موضوعاتى چون وجوب كسب علم، تعريف و توصيف علم و جايگاه علما، كاربردهاى علم در شناخت دين، پرهيز از تقليد و ...، از زبان اهل بيت عليهم السلام تشريح و توصيف شده است. اهتمام كلينى به مقوله عقل و علم ناشى از آن، در جايى بيشتر جلوه گر خواهد شد كه فصل بندى كتاب او را با ديگر مجموعه هاى حديثى مشابه آن مقايسه كنيم كه مشخص مى شود در هيچ يك از صحاح ستّه اهل سنّت، بحث عقل به

ص: 192


1- . همان، ص 198 - 203 (باب نادر جامع فى فضل الامام و صفاته، از كتاب الحجّة).

صورت كتاب يا باب جداگانه اى نيامده است كه البته با توجّه به اخبارى گرى بيشتر مؤّفان اين آثار، غير منتظره نمى رسد. امّا جالب توجّه اين كه پيشينيان كلينى، يعنى مؤّفان سه كتاب ديگر از كتب اربعه حديثى شيعه هم به اين مسئله به صورت مستقل نپرداخته اند. بخش عمده اين توجّه، ناشى از زمانه اى است كه كلينى در آن زندگى كرد و كتاب الكافى تأليف نمود؛ دوره اى كه همه فرق و مذاهب، براى دفاع از خود، به مباحث علمى و كلامى روى آوردند و حتى طريقت هاى تصوّف كه بر سلوك و عمل تكيه داشتند تا نوشتار و گفتار، به تعليم علم و تدوين كتاب پرداختند.

اين موضوع، يعنى تنوّع مذاهب و راهى كه هر يك نشان مى دادند، به عقيده كلينى، اغلب باعث گمراهى و كج روى بود. به همين دليل، مردمان زمانه، بر نادانى و آبادانى راه جهالت كوشا بودند. كلينى، علّت اين واقعيت را نا آگاهانه وارد شدن مردم در دين مى داند كه دينشان را به جاى قرآن و سنّت، از دهان مردم مى گيرند و نتيجه آن شد كه «بر مردم روزگار، كيش هاى باطل و مذاهب زشتى كه تمام شرايط كفر و شرك را دارد رخنه كرد».(1) اين احساس خطر از گمراهى مردم و منسوخ شدن اساس تعاليم اسلام، او را بر آن داشت تا با فراهم آوردن احاديث ائمّه عليهم السلام - كه به سرچشمه اصلى متّصل بودند - ، اين ميراث را در تلاطم حوادث زمانه و گوناگونى مذاهب، پاسبانى نمايد.

ب . نيازهاى درون مذهبى

همان گونه كه گفته شد، اماميه در اين زمان، وارد مرحله جديدى از حيات تاريخى شد كه بر خلاف گذشته، امام خود را در ظاهر نمى ديد. عموم به ايشان دسترسى نداشتند كه بتوانند جواب سؤل هاى خود را دريافت نمايند. ضمن اين كه ارتباط نوّاب با امام(عج) از يك سو و با توده شيعه از جانب ديگر، بسيار سخت و محدود صورت مى گرفت. پس ضرورى مى نمود كه ابتدا گفتار و سيره ائمّه پيشين عليهم السلام - كه تا

ص: 193


1- . الكافى، ترجمه: صادق حسن زاده، ج 1، ص 23 و 29.

اين زمان به صورت پراكنده بود - ، در يك مجموعه گردآورى شود تا در غياب امام معصوم، از دستبرد زمانه حفظ بماند. علاوه اين كه اهل سنّت، از چند دهه قبل، شروع به تدوين چنين آثارى كرده بودند و نياز به چنين مجموعه هايى در شيعه هم احساس مى شد. در اين دوره، فقيهان امامى تحت تأثير فضا، به روشى استنباطى روى آوردند و حتى فردى مثل ابن جنيد اسكافى در روشى نزديك به اصحاب رأى حجّيت قياس را تأييد مى نمود.(1) هم زمان در اواخر سده سوم، گام هايى براى تدوين فقه اماميه برداشته شد و براى اين كار ابتدا مى بايد متون اصلى - كه مهم ترين آن پس از قرآن، حديث بود - گردآورى مى شد و شيخ كلينى در همين راستا كتاب الكافى را تصنيف نمود.

در جمع بندى نهايى مى توان گفت كه هرچند كتاب الكافى، برآمده از شرايط و اوضاع زمانه كلينى بود، با اين حال، توانست ضمن پاسخگويى به بخش عمده اى از نيازهاى شيعه اماميه در حوزه كلام، فقه، حديث و تفسير در زمان خود، پس از آن نيز چون دژى محكم، از اين مذهب، دفاع نمايد.

ص: 194


1- . رجال النجاشى ، ص 388 .

منابع و مآخذ

1. تاريخ رويان، اولياء اللّه آملى، تصحيح: عباس خليلى، تهران: كتاب خانه اقبال.

2. الكامل فى التاريخ، عزّ الدين على ابن اثير، ترجمه: عباس خليلى، به اهتمام: سادات ناصرى ، تهران: شركت چاپ و كتب ايران.

3. مقدّمه، عبد الرحمان ابن خلدون، ترجمه: محمّد پروين گنابادى، تهران: علمى و فرهنگى1366 ش.

4. الفهرست، محمّد بن اسحاق (ابن نديم)، ترجمه: رضا تجدّد، تهران: مكتبة الأسدى، 1336ش.

5. المقالات و الفرق (تاريخ عقايد و مذاهب شيعه)، سعد بن عبد اللّه اشعرى قمى، ترجمه: يوسف فضايى، تهران: انتشارات عطايى، 1370 ش.

6. المحاسن، احمد بن محمّد البرقى، تصحيح: سيّد جلال الدين حسينى، قم: دار الكتب العلمية.

7. چهار امام اهل سنّت و جماعت، محمّد رئوف توكّلى، تهران: مؤّف،1361 ش.

8. تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، حسين جاسم، ترجمه: سيد محمّد تقى آيت اللهى، تهران: امير كبير، 1367 ش.

9. فهرس التراث، محمّد حسين حسينى جلالى، تحقيق: محمّد جواد حسينى جلالى، قم: دليل ما ، 1422ق.

10. مبانى عرفان و احوال عارفان، على اصغر حلبى، تهران: اساطير، 1376 ش.

11. معجم الأدباء، ياقوت الحموى، بيروت: دار الكتب العلمية .

ص: 195

12. معجم البلدان، شهاب الدين ابى عبد اللّه ياقوت الحموى، بيروت: دار صادر.

13. تاريخ بغداد، احمد بن على الخطيب البغدادى، بيروت: دارالكتب العلمية.

14. معجم رجال الحديث، السيّد ابو القاسم خويى، قم: مدينة العلم، 1413ق.

15. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، زير نظر: محمّد كاظم موسوى بجنوردى، تهران: مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى، 1367 ش.

16. تاريخ و عقايد اسماعيليه، فرهاد دفترى، ترجمه: فريدون بدره اى، تهران: فرزان روز، 1378 ش.

17. الزينة ( گرايش ها و مذاهب اسلامى در سه قرن نخست هجرى)، ابو حاتم احمد الرازى، ترجمه: على آقانورى، قم: مركز مطلعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1382 ش.

18. جستجو در تصوّف ايران، عبد الحسين زرّين كوب، تهران: امير كبير، 1369 ش.

19. طبقات الصوفية، ابو عبد الرحمان محمّد السلمى، تحقيق: مصطفى عبد القادر، بيروت: دار الكتب العلمية، 1419 ق.

20. انساب، عبد الكريم السمعانى، تحقيق: عمر البارودى، بيروت: دار الجنان، 1408ق.

21. الشافى فى الامامة، على سيّد مرتضى، به كوشش: عبد الزهراء حسينى، تهران: مؤسسة الصادق، 1410 ق.

22. معالم العلماء، محمّد بن على شهر آشوب، نجف: الحيدريه، 1380ق.

23. الملل و النحل، محمّد الشهرستانى، ترجمه: افضل الدين صدر تركه، تصحيح: محمّد رضا جلالى نائينى، تهران: اقبال، 1350ش.

24. تاريخ فرق اسلامى، حسين صابرى، تهران: سمت، 1383 ش.

25. سياست نامه، خواجه نظام الملك طوسى، تصحيح: عباس اقبال، تهران: اساطير، 1375 ش.

26. الفهرست، محمّد بن حسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، قم: منشورات الشريف الرضى.

27. الامام ابواسحاق اسماعيل، سليمان بن عبد العزيز العرينى، رياض: مكتبة الرشد، 1420ق.

28. تذكرة الاولياء، فريد الدين عطّار نيشابورى، با مقدّمه: قزوينى، تهران: مركزى.

ص: 196

29. شجرة المباركة، فخر رازى، تصحيح: سيد مهدى رجايى، قم: كتاب خانه مرعشى، 1409ق.

30. يادنامه طبرى، محمّد قاسم زاده (ويراستار)، تهران: انتشارات وزارت فرهنگ و مركز تحقيقات علمى كشور، 1369 ش.

31. طبقات الحنابله، محمّد بن ابى يعلى قاضى ابى الحسين، بيروت: دار المعرفة.

32. النقض، عبد الجليل قزوينى رازى، تصحيح: سيّد جلال محدّث ارموى، تهران: انجمن آثار ملّى، 1358 ش.

33. الكافى، محمّد بن يعقوب الكلينى، تحقيق: على اكبر الغفارى، تهران: دار الكتب الإسلامية، 1388 ق.

34. الكافى، ترجمه: صادق حسن زاده، قم: نشر صلوات، 1383 ش.

35. اخبار ائمّة الزيدية، جمع آورى و تصحيح: ويلفرد ما دلونگ، بيروت: 1987 م.

36. فرهنگ فرق اسلامى، محمّد جواد مشكور، مشهد: بنياد پژوهش هاى اسلامى، 1384 ش.

37. رجال النجاشى، احمد بن على النجاشى، تحقيق: موسى شبيرى زنجانى، قم: مؤسّسه نشر اسلامى، 1416 ق.

38. تاريخ علم كلام و مذاهب اسلامى، على محمّد مولوى، تهران: بعثت، 1367 ش.

ص: 197

ص: 198

كلينى: محدّث يا اهل الحديث؟ رضا بابايى

كلينى: محدّث يا اهل الحديث؟

رضا بابايى

چكيده

نوشتار حاضر، مى كوشد حديث گرايى و حديث گزارى ثقة الإسلام كلينى رحمه الله را فراتر از جناح هاى فكرى و نحله هاى علمى سده چهارم هجرى تعريف كند. به عبارت ديگر، مدّعاى اين نوشتار، آن است كه مجموعه اصول و فروع الكافى ، دلالتى بر تعلّق مؤّف به هيچ گروهى، از جمله اصحاب حديث (در معناى خاص) ندارد؛ چنان كه او را به گروه مخالف آنان وابسته نمى كند. براى اثبات اين مدّعا، چاره اى جز تمسّك به قراين و شواهد بيرونى نيست؛ زيرا متن الكافى ، هيچ گونه گرايشى را برنمى تابد، و در عين حال، قابليت هر گونه انتسابى را پذيراست.

توجّه به فهرست شاگردان كلينى و برخى سليقه هاى او در تبويب و نام گذارى ابواب الكافى و نقل برخى اقوال غير معصومان عليهم السلام ، پاره اى از شواهدى است كه اندكى به اثبات مدّعاى اين نوشتار كمك مى كند. امّا به حتم، اين ادلّه و ديگر قراين متّصل و منفصل، دلالت قطعى بر دعوى نگارنده ندارد؛ همچنان كه دست ديگران (مدّعيان گرايش كلينى به اهل الحديثى ها) نيز از هر گونه دليل و بيّنه قاطع، خالى است. بنا بر اين ، جستارى كه پيش روى خواننده است، كلينى را دست كم در الكافى ، فارغ از گرايش ها و جناح هاى فرقه اى قرن چهارم مى پندارد.

كليدواژه ها : كلينى ، الكافى ، اهل الحديث، حديث گزارى، دبستان هاى حديثى قرن چهارم.

ص: 199

مقدّمه

ثقة الإسلام محمّد بن يعقوب كلينى (م 329ق/940م) به حتم، نامورترين محدّث اماميه و صاحب مهم ترين كتاب روايى شيعه اثنى عشرى است. وى در كُلين (38 كيلومترى شهر رى) در خانه اى سرشار از عشق به اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و گرايش به علم و دفتر و كتاب، ديده به جهان گشود. برادر مادرش، على بن محمّد بن ابراهيم ابان، از نوادر روزگار و حديث دانى زبردست بود كه نزد شيعيان و عالمان، به لقب «علّان» شهرت داشت و در سفر حج، جام شهادت را نوشيد.(1) كلينى رحمه الله در محضر اين محدّث شهيد و پدر بزرگوارش، نخستين بارقه هاى علم و اخلاق را از خود بروز داد و در اوّلين فرصت، بار سفر به سوى شهر رى بست. در رى،(2) به محضر بزرگانى همچون ابوالحسن محمّد بن اسدى كوفى شتافت.

پس از چندى، براى تكميل تحصيلات و رشد بيشتر، بر آن شد كه رى را به قصد قم ترك گويد و در آن جا، نخستين پايه هاى اثر جاودانه خود را پى ريزد. على بن ابراهيم، محمّد بن يحيى العطّار، احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى و احمد بن ادريس قمى، على بن ابراهيم قمى، عبد اللّه بن جعفر حميرى (از اصحاب امام حسن عسكرى عليهم السلام )، محمّد بن عبد اللّه حميرى، احمد بن محمّد بن عاصم كوفى، احمد بن مهران، اسحاق بن يعقوب، حسن بن خفيف، حسن بن فضل بن زيد يمانى، حسين بن محمّد بن عمران و ده ها تن ديگر از عالمان و بزرگان حديث و كلام، استادان كلينى در اين بلد شيعى بودند.(3) مقصد بعدى كلينى، شهر كوفه بود؛ شهرى كه در آن، ابن عقده مى زيست و شاگردان برجسته او كه هر يك آيتى بزرگ در جمع و نگهدارى حديث

ص: 200


1- . ر.ك : شهيدان راه فضيلت، ص 31 و 32 .
2- . به گفته حموى، رى در آن زمان، بسيار باشكوه و بزرگ تر از اصفهان بوده است ر.ك : معجم البلدان، ج3، ص33 .
3- . ر.ك: مفاخر اسلام، ج3، ص26 .

بودند. سرانجام نيز پا به ديار بغداد گذاشت تا دوره تحصيل و كمالجويى خود را كامل كند. در بغداد، چنان اهميت و ارجى يافت كه لقب پر افتخار «ثقة الإسلام» را برازنده او دانستند.(1)

مرحوم كلينى، پس از هفتاد سال زندگى و بيست سال تأليف، سرانجام در ماه شعبان سال 329ق، جهان را بدرود گفت(2) و حتّى پيروان مذاهب اسلامى را سوگوار ارتحال خود كرد. ابوقيراط محمّد بن جعفر حسنى، (از بزرگان بغداد)، بر پيكر پاكش نماز خواند و در باب كوفه بغداد آرميد.

عصر كلينى، عصر حديث و تدوين جوامع روايى بزرگ بود. همه صحاح اهل سنّت (بجز صحيح البخارى) در دوران حيات كلينى، تحرير و تدوين شده است.

تأليف اصول و فروع «الكافى»

كلينى، از نخستين كسانى بود كه روايات شيعه را از اصول، استخراج و تقطيع كردند و به ترتيب ابواب فقه و اعتقادات، مرتّب ساختند. الكافى، به سه بخش اصول، فروع و روضه (متفرّقات) منقسم مى شود و مشتمل بر 16199 حديث است و معتبرترين و معروف ترين كتاب حديثى اى است كه عالم تشيّع شناخته است.(3)

گويا كلينى، علاوه بر الكافى، آثار ديگرى را نيز به رشته تحرير درآورده كه به دست ما نرسيده است؛ از جمله: تفسير الرؤا، الرد على القرامطه، الرسائل (رسائل الأئمّة) ، الرجال، ماقيل فى الأئمّة من الشعر ؛ امّا بى هيچ شك و گمانى، مهم ترين يادگار او الكافى است كه طى بيست سال جستجوى كتاب خانه اى و ميدانى، پايه هاى آن را بنا نهاد. اصول، فروع و روضه الكافى، جمعا مشتمل بر 16199 حديث از معصومان عليهم السلام است. براى فهم عظمت الكافى و ارج مؤّفش، كافى است كه بدانيم همه احاديث غير تكرارى

ص: 201


1- . ر.ك: ريحانه الأدب، ج5 ، ص79 .
2- . همان، ص80 .
3- . شيعه در اسلام، ص143 .

صحيح البخارى، حدود دو هزار و هفتصد روايت است؛(1) يعنى كارى كه او در مدّت بيست سال براى مذهبش كرد، برابر است با همه تلاشى كه شش تن از بزرگان و محدّثان اهل سنّت، به مدّت يك قرن به سامان آن توفيق يافتند.

كلينى پس از بيست سال تلاش علمى و طاقت فرسا، از ميان چندصد هزار روايت موجود و منقول از ائمّه عليهم السلام به نقل و ذكر حدود شانزده هزار روايت(يعنى حدود5 درصد) قناعت ورزيد. او به تأسّى از مكتب اهل بيت عليهم السلام كتاب خود را با بحث «عقل» آغاز كرد و با فضيلت دانش ادامه داد. در ميان كتب اربعه، الكافى ، تنها كتابى است كه

روايات اصول عقايد را نيز در بر دارد. با وجود اين، و على رغم دقّت و فراست فراوان كلينى، بنا بر ارزيابى علاّمه محمّد باقر مجلسى در مرآت العقول، بيش از نيمى از روايات منقول در الكافى، مشكلات سندى دارند.

الكافى ، در محيط و دورانى تدوين شد كه ديگر مكاتب و فرق اسلامى، مهم ترين پايه هاى تأليفى خود را بنيان مى گذاشتند. اين تأليفات، معمولاً متعلق به مدرسه هاى فكرى و علمى روزگار خود بودند. در آن روزگار، دو مكتب و مشرب عمده در جهان تشيّع وجود داشت: مكتب قم و رى، و مكتب بغداد.

محدّث كلينى را بايد حدّ واسط ميان مكتب «قم» و «بغداد»، و يا جامع آن دو دانست. مكتب قم، گرايش «اهل الحديثى» داشت. شايد مهم ترين منشأ اين گرايش غالب، خالى بودن قم از حضور گروه هاى مختلف فكرى و فرقه هاى غير شيعى بود. به همين سبب، قم مى توانست در مذهب خود خالص باشد و از دانش هاى غير متنى، احساس بى نيازى كند؛ زيرا استدلال هاى عقل گرايانه، بيشتر در مواجهه با مخالفان، به كار فقيهان مى آمد. امّا مدرسه بغداد، به دليل اشتمال آن شهر بر ديگر گروه هاى فكرى از شيعه و اهل سنّت، نمى توانست از بحث هاى عقلى و استدلالى، كناره گيرد. بغداد، شهر فرقه هاى متنّوع و مكتب هاى ريشه دار و همچنين بى ريشه بود. گاه در يك

ص: 202


1- . ر.ك: مقدمه فارسى اصول كافى، ج1، ص9 .

محل، دو درس از دو عالم مخالف برگزار مى شد. بدين رو، آنها نمى توانستند در غفلت از يكديگر، و با بسندگى به مبانى و انديشه هاى فرقه اى خود، ادامه حيات بدهند؛ بلكه بايد همواره ناظر بر يكديگر و حاضر در ميدان هاى نقد و نظر باشند. اين وضعيت، اقتضا مى كرد كه به منابع برون متنى نيز توجّه كنند.

از قرن سوم تا پنجم هجرى، بغداد، پايگاه مهم شيعيان و نايبان چهارگانه امام عصر عليهم السلام بود. شيخ مفيد، سيد مرتضى، كلينى و سيدرضى، در اين شهر باليدند و آثار بزرگ و ماندگارى همچون: نهج البلاغه، الكافى، كتاب من لايحضره الفقيه ، تهذيب الأحكام ، الاستبصار و الشافى، از محصولات اين مركز بزرگ علمى است.(1)

مكتب قم، شامل برخى از علماى بزرگ قم و رى، مانند شيخ صدوق و پدر ايشان، على بن بابويه قمى بود؛ امّا اين دو دبستان يا گرايش، بعدها (بويژه در زمان صفويه) در قالب دو مدرسه اصولى و اخبارى، تولّد دوباره يافتند.(2)

مرحوم شيخ طوسى، در قرن پنجم، با تأليف دو كتاب بزرگ حديثى (تهذيب الأحكام و الاستبصار) و چند كتاب فقهى (النهاية فى مجرد الفقه والفتاوى ، الخلاف و المبسوط فى فقه الإمامية) ، براى مدّتى به اختلافات مكتب قم و بغداد خاتمه داد.(3) در واقع، مى توان گفت كه شيخ طوسى، بيش از آن كه ادامه شيخ مفيد و سيد مرتضى باشد، تداوم مشى معتدل و ميانه كلينى رحمه الله بود؛ اگرچه زبان و ادبيات و سلوك علمى اش، بيش از همه، به سيد مرتضى شباهت داشت. سيره و روشى كه شيخ طوسى آغازيد، نه ادامه راه استادانش (شيخ مفيد و سيد مرتضى) بود و نه دنباله كار بزرگانى همچون شيخ صدوق. مكتب و برنامه هاى شيخ طوسى را بايد بيشتر در امتداد مشى كلينى دانست

ص: 203


1- . البته برخى از آثار نام برده، در بغداد تأليف نشده اند؛ ولى مى توان تأثير تحصيل يا توقّف در بغداد را در آنها ديد.
2- . براى اطلاعات بيشتر در اين زمينه، ر.ك: مقدمه اى بر فقه شيعه، ص 39 - 49؛ فرقه هاى اسلامى، ص135؛ حوزه هاى شيعه در گستره جهان .
3- . درباره ميانه روى و جامعيت شيخ طوسى، ر.ك: مقالات كنگره هزاره شيخ طوسى مشهد، 1347ش .

كه اثبات تعلّقش به هيچ يك از دو مكتب قم و بغداد، آسان نيست.(1) اين نيز گفتنى است كه به دليل جايگاه بلند الكافى در ميان كتب حديثى، اهميت و مقام علمى كلينى را نيز بيشتر از همين منظر مى توان نگريست و سنجيد. به سخن ديگر، بحث و مناقشه درباره مكتب نظرى كلينى رحمه الله ، در عين آن كه آسان نيست،(2) در جنب اهميت الكافى ، از ضرورت سرنوشت سازى هم برخوردار نيست.

الكافى، مهم ترين و پربارترين اثر روايى مذهب اماميه است كه در كنار سه تأليف بزرگ ديگر (كتاب من لايحضره الفقيه، الاستبصار و تهذيب الأحكام)، اركان اربعه كتب روايى شيعه را تشكيل مى دهند. نقل پاره اى از اظهار نظرهاى مهم درباره الكافى ، خالى از فايدت نيست:

شيخ مفيد: الكافى، از مهم ترين كتاب هاى شيعه به شمار مى رود و از همه آنها پرفايده تر است.(3)

شهيد اوّل: كتاب الكافى در فن حديث، كتابى است كه در فرقه اماميه، نظير ندارد.(4)

محقّق كركى: الكافى، همتا ندارد.(5)

فيض كاشانى: كتاب الكافى، از همه كتب حديث، شريف تر، مطمئن تر، كامل تر و جامع تر است.(6)

محمّد باقر مجلسى: كتاب الكافى، بيشتر از همه كتب حديثى، اصول را ضبط كرده است.(7)

ص: 204


1- . ر.ك: الشيخ الكلينى البغدادى و كتابه الكافى .
2- . زيرا جز الكافى، اثر ديگرى از او به دست ما نرسيده است .
3- . تصحيح الاعتقاد ، 27 .
4- . بحار الأنوار ، ج 25 ، ص 67 .
5- . همان جا .
6- . الوافى ، ج 1 ، ص 6 .
7- . مرآة العقول ، ج 1 ، ص 3 .

خود مؤّف نيز قدر و بهاى اثر خويش را مى دانسته و در مقدّمه آن، نوشته است: [اى برادر] گفتى كه دوست مى دارى نزد تو كتابى باشد كه از كتب ديگر، بى نيازت كند و همه دانش هاى دين در آن گرد آيد و فراگيرنده دانش را بسنده شود و جوياى هدايت بدان رجوع كند و كسى كه مى خواهد دانش دين را به كار بندد و ... خدا را سپاس كه تأليف آنچه را كه خواسته بودى، ميسّر شد!(1)

با وجود اين، كتاب الكافى، عارى از اخبار باطل، ضعيف و نادرست نيست؛ زيرا احاديث الكافى و ديگر كتب اربعه، برگرفته از كتاب ها و رساله هاى پيش از خود (اصول اربعمئه) بوده اند و آن كتاب ها نيز چنين وضعى داشته اند. به همين دليل، مرحوم علاّمه محمّد باقر مجلسى در كتاب مرآة العقول، بسيارى از روايات الكافى را ضعيف شمرده است. از اين رو، نقد پاره اى از روايات الكافى نبايد موجب شگفتى و مايه انكار كسى شود.

برخى از مهم ترين شرح هايى كه تا كنون بر اين اثر مانا و جاودانه نوشته شده، به اين شرح است:

1. مرآة العقول، نوشته علاّمه مجلسى؛

2. شرح اُصول الكافى ، اثر ملاّصدرا؛

3. الوافى، تأليف فيض كاشانى؛

4. شرح اصول كافى، نوشته ملاصالح مازندرانى؛(2)

5. الرواشح السماوية فى شرح الأحاديث الإمامية، از ميرداماد؛

6. الدرّ المنظوم من كلام المعصوم، به قلم شهيد ثانى؛

7. شرح ملاّ امين استرآبادى؛

ص: 205


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 8 - 9 .
2- . برخى از دانشوران، اين شرح را بهترين شرح الكافى دانسته اند ر.ك: درآمدى بر تاريخ حديث، ص182 .

8. كشف الكافى، از شاه محمّد اصطحباناتى .

افزون بر شروح، حواشى و تعليقات فراوانى نيز بر الكافى نوشته اند .(1)

نگاهى به تنوّع و فراوانى شروح الكافى، نشان مى دهد كه اين اثر، در كانون توجّه همه طبقات علما، اعم از محدّث و فقيه و اصولى و اخبارى و فيلسوف و عارف و حكيم بوده است و اين تنوّع شارحان، دلالتى قوى بر جامعيت الكافى دارد. به سخن

ديگر، اگر قرآن مجيد، كلام الهى است و نهج البلاغه، بخشى از گفتارها و نوشتارهاى على عليهم السلام است و صحيفه سجاديه، دفتر نيايش امام چهارم عليهم السلام است، الكافى نيز كتاب همه امامان و معصومان عليهم السلام ، بويژه امام پنجم و ششم عليهماالسلاماست. به گفته هانرى كربن، اسلام پژوه فرانسوى:

نظريه معرفت شناسى امامان پنجم، ششم و هفتم عليهم السلام از طريق مجموعه الكافى ، به جهان شيعى منتقل شده است.(2)

كلينى و اماميه

زندگى در عصر غيبت صغرا، حضور طولانى در شهرهاى مهم اسلامى در آن روزگار (يعنى: رى، قم، كوفه و بغداد)، و تعلق به خاندانى شريف و اهل علم، به اضافه شايستگى هاى فردى و تلاش خستگى ناپذيرش در جمع آورى احاديث، كلينى را براى تدوين مهم ترين كتاب حديث شيعه، توفيق و صلاحيت بخشيد. درباره زيست و انديشه هاى علمى اين محدّث عظيم القدر - كه به گفته نجاشى: «بزرگ اصحاب اماميه به روزگار خود بوده است» ،(3) آگاهى هاى تاريخى ما چندان گسترده و دقيق نيست؛ امّا از برخى قراين اطمينان آور و گاه نزديك به قطع مى توان درباره پاره اى از

آراى كلامى و فقه الحديثى وى راى زد و تأليف ساخت. يكى از فصل هاى مهم در

ص: 206


1- . همان، ص 183 .
2- . ر.ك: تاريخ فلسفه اسلامى، ص 79 .
3- . رجال النجاشى، ص 266 .

كتاب زندگى و انديشه كلينى بزرگ، تعلّق يا عدم تعلّق او به مسلك اخبارى است.

اگرچه اوج و فوران نزاع ميان اخبارى ها و اصولى ها در قرن هاى يازدهم و دوازدهم هجرى بوده است، و با ظهور مرحوم وحيد بهبهانى و تأليف كتاب الاجتهاد و الاُصول ، به ظاهر فيصله يافت، امّا آنچه حقيقت دارد ، شروع اين نزاع تاريخى، از صدر اسلام و استمرار آن تا كنون است. در اين ميان، يكى از حواشى مهم و سرنوشت ساز در متن منازعات اخبارى - اصولى، سيره پيشينيان و گرايش آنان به يكى از دو سوى نزاع ياد شده است. عصر كلينى رحمه الله ، دوران تدوين جوامع حديثى و اوج منازعات كلامى بود. گرچه نمى توان محدّثان بزرگ را به راحتى به يكى از اين دو گرايش تاريخى منسوب كرد، امّا به كمك قراين و شواهد، حتّى در صورت فقدان مدارك قطعى، جايگاه شناسى آنان چندان دشوار نيست.

درباره كلينى، دلايلى چند مبنى بر گرايش وى به تفكّرى كه اكنون به مسلك اخبارى نامبردار است، اقامه كرده اند. در نوشتار حاضر، مى كوشيم تا معلوم گردد كه آن محدّث نامى، از شمول اكثر اين دلايل، تخصصا بيرون است، و از برخى ديگر نيز تخصيصا.

اماميه در قرن چهارم

در نيمه نخست قرن چهارم، فرمانروايان شيعه مذهب آل بويه، بر بغداد و بسيارى از مناطق ايران استيلا يافتند. شام نيز تحت نفوذ و سلطه آل حمدان، از قبايل شيعى بود. هم زمان، دولت فاطمى در شمال افريقا و مصر، تشكيل حكومت داده بود و سخت بر انديشه هاى شيعى(هفت امامى) پاى مى فشرد. شمال ايران و يمن را نيز زيديان در تسخير خود داشتند .

بزرگ ترين آفرينش هاى علمى شيعه نيز در اين زمان، صورت تحقّق يافت. الكافى ، الغيبه نعمانى ، رجال الكشى ، رجال النجاشى ، آثار شيخ مفيد و بسيارى از كتب

ص: 207

حديثى و كلامى اماميه، در دهه هاى اين قرن، به رشته تحرير درآمدند. قم و بغداد، مركز فعاليت هاى علمى دانشمندان شيعى مذهب بودند، و مكاتب مهمى را در خود پروراندند. در همين زمان، دو گرايش مهم علمى در جهان تشيّع به وقوع پيوست: گرايش متن گرا، به رهبرى شيخ صدوق، و روش اصولى يا اجتهادى، به پيشوايى شيخ مفيد. تقاطع اين دو شيوه دين شناسى را مى توان در كتاب تصحيح الاعتقاد شيخ مفيد - كه ويرايش علمى الاعتقادات شيخ صدوق است - ديد. قم ، به مكتب متن گرايان يا اهل الحديث گراييد و بغداد، در قبضه اصوليان باقى ماند . هر دو طيف ، مراتب و شبكاتى داشتند كه از نظرها دور نبودند. ميزان اهتمام و اعتقاد به نقد حديث، و نگاه به ديگر منابع معرفتى (مانند عقل و اجتهاد)، مهم ترين مرز و ميّز ميان عالمان محسوب مى شد. در ميان گروندگان به مكتب قم، شيخ صدوق (م 383 ق) ، و بيش از او شيخ كلينى، با نقد محدود و ضابطه مند، مخالفتى نداشتند؛ امّا در مجموع، عالمان قم ، رغبتى به استدلال و اجتهاد نشان نمى دادند.(1) اعتدال و ميانه روى در اين موضوع مهم، در زمان شيخ طوسى (م 460 ق) اتفاق افتاد.

از اواخر دوره وكلاى اربعه و از زمان چهارمين وكيل (يعنى ابا الحسن على بن محمّد السمرى)، شيوه اجتهاد و اصول گرايى، نزد فقهاى شيعه رواج يافت. شايد اوّلين فقيهى كه از علماى اماميه، پايه هاى اجتهاد و استفاده از اصول عقليه را بنياد نهاد، حسن بن على العمانى، معروف به «ابن ابى عقيل» باشد. ايشان علاوه بر فقاهت، از متكلّمان بزرگ شيعه اماميه است و كتاب المتمسّك بحبل آل الرسول ، از تصنيفات اوست.

به گفته مرحوم مدرّس (صاحب ريحانه الأدب) :

شيخ مفيد، به غايتْ او را ستوده است و او نخستين كسى است كه در اوّل غيبت كبرا، فقه را مهذّب كرد و با قواعد اصوليه، تطبيقش نمود. طريق اجتهاد و تطبيق احكام با ادله و اصول آنها را باز كرد.

ص: 208


1- . ر.ك: مقدّمه اى بر فقه شيعه، ص 39 - 49 .

بعد از وى، محمّد بن احمد ابن جنيد اسكافى (از معاصران كلينى و استاد شيخ مفيد)، روش ابن ابى عقيل را پى گرفت. اين دو بزرگوار، در اواخر غيبت صغرا و اوايل غيبت كبرا مى زيستند، امّا سِمت زعامت نداشتند و مرجعيت و زعامت شيعه، بر عهده كلينى و بعد از او محمّد بن على بابويه (شيخ صدوق) بود. اوّلين فقيهى كه مسائل شرعى را از اجتهاد اخذ كرد و مرجعيت و زعامت هم داشت ، شيخ مفيد بود. بعد از شيخ مفيد، سيد مرتضى و شيخ طوسى، اين راه را ادامه دادند؛ ولى عدّه اى نيز فقط بر اخبار و احاديث (بدون اجتهاد اصولى) عمل مى كردند. از اين رو، بين شيعه اماميه، دو مسلك پديدار شد: اخبارى و اصولى.

نبايد از نظر دور داشت كه در قرون نخست اسلامى، هر گونه عقل گرايى و ترويج روش اجتهادى، موجب طعن و سرزنش اهل سنّت بر عالمان شيعى مى شد. همچنان كه مشهور است، اصطلاح «اهل سنّت» در آن سال ها، مترادف با «اصحاب حديث» بود. احمد بن حنبل، با نوشتن اعتقادنامه اى، اصول «اهل سنّت» را اعلام كرد و در آن، بيش از همه، بر پيروى حديث و اصحاب حديث پاى فشرد. وى، اهل سنّت واقعى را همان اصحاب حديث خواند و گروه هايى همچون معتزله، مرجئه و اماميه را اهل بدعت شمرد. از آن پس اندك اندك، جهان تسنّن، به همين سمت رفت و هر گونه عقل ورزى و اجتهادگرايى را مساوق و مساوى با بدعت و گاه ارتداد دانست. اين وضع و حال، دست كم تا پايان قرن چهارم ادامه يافت؛ امّا به دليل تأليف صحاح ششگانه در اين قرن، تأثير افكار حنبلى بر فرق مختلف اهل تسنّن همچنان ادامه دارد.

دانشمندان اماميه، در اين دوره (اواخر قرن سوم و نيمه نخست قرن چهارم) انگيزه هاى بسيارى براى گردآورى و تنقيح احاديث خود داشتند؛ از جمله، زيستن در جهان اسلام و حضور فعّال در صحنه هاى علمى، بدون پشتوانه هاى حديثى امكان نداشت؛ زيرا مذاهب و غالب گرايش هاى دينى آن دورانِ سرنوشت ساز، اساسا مكتبى را كه صاحب جوامع روايى ويژه نباشد، رسمى و سزاوار زيستن در جامعه

ص: 209

اسلامى نمى دانستند، و حتى المقدور از ادامه حيات آنان جلوگيرى مى كردند. از اين روست كه مى توان گفت و پذيرفت كه الكافى، حق حيات بر گردن شيعه دارد. الكافى، چنان روحيه و اعتماد به نفس شيعه را فزونى بخشيد كه در كمتر از نيم قرن پس از او، تشيّع ، بسيارى از ظرفيت هاى خود را آشكار كرد و در قامت رقيب اصلى اهل تسنّن درآمد.

از منظرى متفاوت، مى توان كتاب هايى همچون الكافى را طليعه آثار كلامى نيز دانست. در اين دوره (قرن چهارم) هرچند اكثر عالمان اماميه را نمى توان متكلّم خواند، امّا در آثار خود با شيوه اى حديث گرايانه، به طرح مباحث كلامى پرداختند، و تأثير مهمى در شكل گيرى كلام امامى در سده هاى بعد بر جاى نهادند. نمونه هايى مانند الكافى و سه كتاب التوحيد و الاعتقادات و كمال الدين از شيخ صدوق، شايان ذكرند. شيخ مفيد در اوائل، با تعبير «اصحاب حديث اماميه» يا تعبيرهايى نزديك به آن، به نقل و نقد عقايد اين گروه پرداخت، و رساله او با عنوان تصحيح الإعتقاد، در نقد اعتقادات ابن بابويه، اوج برخورد اين دو گرايش است.(1)

محدّث كلينى، حتى اگر مشرب كلامى نيز مى داشت، در آن روزگار، بهترين و مؤّرترين عمل علمى، همان بود كه او كرد؛ زيرا شيعه اثنى عشرى براى يافتن تشخّص و هويّت اصلى خويش و برخوردارى از مقبوليت عامه مسلمانان بايد چنين اثر بزرگ و سند ماندگارى را عرضه مى كرد؛ در غير اين صورت، به لحاظ ظواهر امر، امكان ادامه حيات و مشى آبرومندانه در ميان انبوه مكاتب و مذاهب آن روز وجود نداشت. بنا بر اين، انگيزه نخست كلينى براى تأليف الكافى، كمك به تشخّص يابى

شيعه بود و اين كه: «الشى ء مالم يتشخّص لم يوجد». از اين رو، نمى توان اهتمام او را به تدوين جوامع روايى، از باب ذائقه اهل الحديثى يا گرايش اخبارى او دانست.

ص: 210


1- . برخى از محقّقان معاصر بر اين عقيده اند كه اختلاف آن دو عالم شيعى، جزئى و اندك بوده است .

«الكافى» و رويكردهاى درون متنى

روى گردانى از منابع برون دينى، از گرايش هاى سنّتى و تقريبا غالب، در تاريخ علوم اسلامى است. امّا اين گرايش تاريخى و سنّتى، از طيف گسترده و متنوّعى برخوردار است و نمى توان همه انواع آن را در يك طبقه واحد جاى داد. گروهى از ايشان هر گونه بحث عقلى و اجتهادى را بدعت مى شمارند.(1) آنان جمود بر ظواهر اخبار را حتّى در اصول اعتقادات ضرورى مى دانند، و هر گونه تدبّر و تعمّق عقلى را در معانى دينى، به شدّت محكوم مى كنند.(2) اين گروه را گاه «اهل الحديث» و گاه «اخبارى» و گاه «ظاهرمسلكان يا نص گرايان» مى خوانند، و احمد بن حنبل، نماينده بزرگ و سخنگوى پرآوازه آنان است. از نظر اين گروه، حتّى استفاده از بديهيات عقلى (مانند امتناع اجتماع نقيضين و ترجيح بلامرجّح) براى دستيابى به معرفت دينى، روا نيست. به گفته مرحوم علاّمه طباطبايى، اين گروه، هر جا كه توان حل مسئله اى را از طريق روايات و اخبار نداشتند، سكوت مى كردند و اين شيوه را مسلك راسخون در علم مى دانستند.(3)

در جهان تشيّع، روش اهل الحديث را

اخباريان پى گرفتند و چندين قرن، حوزه هاى علمى شيعى را در تسخير خود داشتند.(4) هنوز هم نمى توان تفكّر آنان را منسوخ شمرد؛ زيرا همچنان بسيارى از مجتهدان و اصوليان، در عمل، همين روش را

ص: 211


1- . ر.ك: فرهنگ فرق اسلامى، ص 48 .
2- . دين شناسى، ص 125 .
3- . الميزان، ج1، ص5 .
4- . به گمان بسيارى از محقّقان، رويكرد درون متنى و پرهيز از هرگونه عقل ورزى در ساحت دين پژوهى، از صادرات جهان تسنّن به جهان تشيّع است. بدين رو مى توان اخبارى هاى شيعه را ادامه ظاهريون اهل سنّت دانست؛ بويژه آن كه مى دانيم رئيس اخبارى ها ملاّمحمدامين استرآبادى به دليل سكونت و تحصيل در سرزمين هاى تحت نفوذ فرقه ظاهريه(مكّه و مدينه) به چنين رهيافتى رسيد (ر.ك: مكتب هاى حقوقى، ص275).

دارند و كمتر به اصول اجتهادى خود پاى بندند. اهل الحديث و اخبارى ها، عمليات عقلى را در اصول و فروع، موجب انحراف از صراط مستقيم مى دانند و مخالف هرگونه عقل ورزى در اين عرصه اند.(1)

در ميان اين گروه، يعنى نص گرايان و محدّثان، كسانى نيز هستند كه بهره گيرى از عقل را در برخى مواقع، صحيح و بلكه ضرورى مى دانند، مثل، علاّمه مجلسى رحمه الله كه تمسّك به عقل را در اثبات امامت مفيد مى داند؛ امّا پس از اثبات امامت، وظيفه مهم ديگرى براى عقل نمى بيند.

مؤن بايد از عقل ناقص خود - كه سبب كج فهمى و انحرافات است - ، پرهيز نمايد؛ زيرا تعصّبات و جاه طلبى ها و...، بر ادراكات عقلى انسان اثر مى گذارند و از صحّت آن مى كاهند.(2)

بر خلاف ظاهرگرايان اهل سنّت، اخباريان شيعه، تمسّك به بديهيات عقلى را منافى نص گرايى نمى بينند. از برخى آثار ايشان چنين برمى آيد كه بديهيات عقلى را جدا از احكام فطرى نمى دانند و در صورت عدم تعارض آنها با شرع، مشكلى با مقبوليت آنها ندارند. البته در صورت تعارض دليل شرعى با حكم عقلى، آنچه مقدّم است، دليل شرعى است، نه حكم عقلى.(3)

به حتم، آن گروه از محدّثان كه عقل را به كلى در عرصه شريعت معزول مى دانند، در جناح افراطى اخبارى ها قرار دارند و به هيچ روى، كلينى - رئيس المحدّثين شيعى - را نمى توان از اين گروه قلمداد كرد. قرائن و شواهد بسيارى اين نظريه را تأييد مى كنند. از آن جا كه از مرحوم كلينى رحمه الله اثر مستقلى در مباحث فقهى يا كلامى يا درايى، به دست ما نرسيده است، فقط مى توانيم با نگاه به قراين حاليه و اندكى شواهد لفظى،

ص: 212


1- . فرهنگ فرق اسلامى، ص41 .
2- . بحار الأنوار، ج2، ص314 .
3- . ر.ك: الحدائق الناضرة، ص129 و 130؛ أنوار النعمانية، ج3، ص133 .

جايگاه آن دانشى مرد را در ميان اصناف و طبقات عالمان شيعى حدس بزنيم.

آنچه در پى مى آيد، پاره اى از شواهدى است كه مى توان براى اثبات مدّعاى اين نوشتار اقامه كرد. پيش تر، يادآورى مى شود كه دعوى اين مقال، آن نيست كه كلينى را در دسته و رسته متكلّمان بنشاند؛ بلكه بيش از همه، بر اين باور تأكيد دارد كه كلينى رحمه الله در نص گرايى، بسيار معقول و سنجيده عمل مى كرد و هرگز نبايد مقام حديث گزارى او را با مشرب حديث گرايى افراطى، خلط نمود.

به زعم نگارنده، سه دليل عمده و كلى بر اعتدال كلينى و اثر ماندگارش، يعنى الكافى، در متن گرايى وجود دارد:

1. نام ابواب و طريقه چينش احاديث و برخى نكته سنجى هايى گزارنده در ذيل روايات الكافى. حتّى از ادبيات كلينى در مقدّمه الكافى مى توان دريافت كه مشرب او آن سان نيست كه بتوان به گروه اخباريان ملحقش كرد. در اين مقال، به شرح اين دليل نمى پردازيم و آن را به فرصت و توفيقى ديگر وامى گذاريم.

2. انگيزه و عصر كلينى در تأليف الكافى، بسيار روشنگر و به نوعى، پاسخگوى برخى سؤلات است. درباره اين دليل، پيش تر سخن گفته ايم؛ هرچند نياز به تحقيقى جداگانه و مشروح دارد.

3. پاره اى از شواهد جزئى و ظريف، به خوبى نمايانگر مشرب و مرام كلينى اند. از اين نمونه هاى جزئى، چنين برمى آيد كه صاحب الكافى، متعلّق به نسلى از محدّثان است كه در محدوده فرمانروايى و حكم رانى عقل، سخن دارند، نه در اصل بهره گيرى از اجتهادات عقلى در برخى معارف دينى. به عبارت ديگر، اگر نزاعى هست، در نحوه و ميزان و منطقه عقل گرايى است، نه در اصل آن. آرى؛ برخى اين منطقه را بسيار فراخ و گسترده مى بينند، و گروهى نيز قلمرو عقل را در جهان معارف و آموزه هاى دينى، بسى تنگ و محدود قلمداد مى كنند. در طيف اعتداليون نيز همگى بر يك مشرب و استوا نيستند. در اين گروه، هم كسانى مانند شيخ مفيد قرار مى گيرند و هم بزرگانى همچون علاّمه مجلسى. شواهد و مدارك موجود، چندان نيست كه بتوان جايگاه

ص: 213

محدّث كلينى را در اين طبقه نشان داد و انگشت نشانه بر آن گذاشت. همين قدر روشن است كه حديث گزارى او از نوع و گونه اخباريان نيست؛ اگرچه تشخيص مشرب فقه الحديثى او نيازمند بررسى هاى بيشتر است.(1)

به هر روى، نبايد گروه هايى مانند خوارج، اهل الحديث، اشاعره و محدثّان را يك جا نقل گرا و متن زده خواند و نقل گرايى را نيز «تقدّم نقل بر عقل» تعريف كرد. اين تعريف، هرگز قادر به تفكيك عقل گرايى از نقل گرايى نيست؛ زيرا در اين تعريف، نه معناى «عقل» روشن است و نه تعريف «تقدّم». براى «تقدّم»، دست كم سه معنا شمرده اند:

1. حجّيت و استقلال در حكم؛

2. اولويت در هنگام تعارض با نقل؛

3. طريقيت در فهم وحى.

معتزله، هم عقل عملى و هم عقل نظرى را مستقل و مقدّم بر نقل مى دانستند؛ ولى اهل حديث، حجّيت و استقلال عقل در هر دو حوزه را باطل مى شمردند. در اين ميان، اشاعره فقط حجّيت عقل نظرى را مى پذيرند،و براى حكم عقل عملى، حجّيتى قائل نبودند؛ امّا محدّثان بزرگ شيعه (مانند كلينى و صدوق)، هرگز منكر عقل و حجّيت آن نبوده اند، البته حدود فهم و دخالت عقل در نظر آنان نامحدود نبوده است؛ امّا مانند اخبارى هاى افراطى، عقل را بالكل، معزول نمى كردند. شيخ كلينى درباره علّت تقدّم «كتاب العقل والجهل» در الكافى مى گويد:

لانّ العقل هو القطب الذى عليه المدار و به يحتج و له الثواب و عليه العقاب.(2)

بنا بر اين، شايد بتوان مدّعى شد كه از نظر كلينى هم عقل نظرى و هم عقل عملى، از استقلال و حجّيت برخوردارند.

ص: 214


1- . براى آگاهى بيشتر از تفاوت ميان اصولى ها و اخبارى ها، ر.ك: روضات الجنّات، ج1، ص127 به بعد .
2- . الكافى، ج 1، ص 9مقدمه .

اصطلاحات نامنقح

نخست بايد تكليف برخى اصطلاحاتى كه درباره كلينى رحمه الله و امثال وى به كار مى رود، روشن كرد. اين نكته را بايد توجّه كرد كه تاريخ حديث، سرشار از دانش واژه ها يا اصطلاحاتى است كه معانى شناور يا سيّال دارند. بدين رو، بسيارى از آنها گاه موجب سوء فهم مى شوند. پاره اى از القاب و نشان هايى كه به بزرگانى مانند كلينى رحمه الله مى دهند، از اين قرار است: محدّث، اهل الحديث، اخبارى، اصحاب حديث، اهل النقل، حديث گرا، حديث گزار، عالم نقلى و .... عدم تنقيح اين واژه ها، گاه موجب استعمال آنها در غير جاى خود مى شود. همچنين شباهت و ترادف معنايى آنها، موجب گرديده كه برخى از مؤّفان، هر يك از اين كلمات را از باب تفنّن در عبارت، در جاى ديگرى به كار برند .

اگر هيچ يك از اين اصطلاحات، معناى تاريخى و خاصى نيافته بود، چنين تفنّن و تنوّعى، عارى از اشكال بود؛ امّا برخى از آنها بار معنايى خاصى يافته اند و گاه ظرفيت نشستن در جاى ديگرى را ندارند. به مثل، هرگز نمى توان «محدّث» را در معناى «اخبارى» به كار برد، يا «حديث گرا» را جايگزين «اخبارى» كرد؛ زيرا اگرچه به لحاظ لغوى، تفاوت چندانى ميان اخبارى و حديث گرا نيست، امّا هر حديث گرايى را نمى توان «اخبارى» دانست؛ چنان كه مى توان همه اصوليان را حديث گرا هم شمرد. بنا بر اين بايد از اين واژه ها و اصطلاحات، بسيار هوشمندانه و با وسواس عالمانه استفاده كرد. شايد از همين روست كه علماى نخستين، از كلمات واضح تر و روشن ترى استفاده مى كردند تا چنين خلط هايى صورت نگيرد.

گويا نخستين بار، اصطلاح «اخبارى» در برابر «اصولى»، در كتاب الملل و النحل شهرستانى (م 548 ق) آمده است.(1) در كلام قدما (مانند: شيخ مفيد، سيد مرتضى و

ص: 215


1- . الملل و النحل، ج 1، ص 165 .

شيخ طوسى)، بيشتر از تعابيرى مانند «المتعلّقين بالأخبار»، «أصحاب الحديث» و «المتمسّكين بالأخبار» استفاده مى شده است. به مثل، شيخ مفيد كه مى نويسد:

لكن أصحابنا المتعلّقين بالأخبار، أصحاب سلامة و بعد ذهن و قلة فطنة، يمرون على وجوههم فيما سمعوه من الأحاديث ولا ينظرون فى سندها، ولا يفرقون بين حقّها و باطلها ولايفهمون ما يدخل عليهم فى اثباتها ولا يحصلون معانى ما يطلقون منها؛(1)

امّا آن دسته از اصحاب ما كه وابسته به اخبارند، افرادى سليم النفس، كندذهن و ساده انگارند. [بدين رو] احاديثى را كه مى شنوند، با تمام وجود مى پذيرند؛ در سند [آنها] تأمل نمى كنند [و] حق و باطل آن را تميز نمى دهند و معانى آن را درك نمى كنند.

اين ياد آورى، از آن رو ضرورى نمود كه برخى از گزارشگران تاريخ حديث، پس از حديث گرا خواندن كلينى رحمه الله - كه حق و حقيقت است - ، آن را مترادف اخبارى گرى قلمداد كرده اند. به عبارت ديگر، در مقدّمات استدلال هاى خود، كلينى را حديث گرا شمرده اند؛ امّا در نتيجه استدلال، سخن از اخبارى بودن وى گفته اند! حال آن كه حديث گرايى، آنچنان كه با اخبارى گرى توافق دارد، با اصول گرايى نيز قابل جمع است. يك نمونه از اين گونه خلط ها به شرح زير است:

در مطالعه جناح بندى هاى فقهى اماميه در سه قرن آغازين، مى توان جناح هايى را بازشناخت كه در برابر پيروان متون روايى، به گونه هايى از استنباط و اجتهاد دست مى يازيده اند. سده چهارم قمرى (دهم ميلادى)، اوج مكتب حديث گراى قم محسوب مى شود، به گونه اى كه فقيهان اهل استنباط، چون ابن ابى عقيل عمانى و ابن جنيد اسكافى در اقليت قرار مى گرفتند. از برجستگان فقيهان حديث گرا در اين دوره، مى توان كسانى همچون محمّدبن يعقوب كلينى، على بن بابويه قمى، ابن قولويه و

ص: 216


1- . تصحيح الاعتقاد ، ص 38، ص 52 .

محمّدبن بابويه قمى را برشمرد كه در تأليف كهن ترين مجموعه هاى فقهى حديثى، نقش عمده اى را ايفا نموده اند.

از سوى ديگر، با ظهور شيخ مفيد و در پى او سيد مرتضى و شيخ طوسى و تأليف نخستين آثار در اصول فقه اماميه، حركتى نوين در فقه امامى رخ داد كه تا قرن ها، گرايش فقها به استنباط را بر حديث گرايى برترى داد.(1)

اين سخن، بدان معناست كه حديث گرايى، در مقابل اصول گرايى است! حال آن كه آنچه در مقابل اصول گرايى است، اخبارى گرى است، نه حديث گرايى. تعابيرى مانند «محدّث» و «حديث گرا» اعم از اخبارى و اصولى است؛ زيرا نفس اهتمام به حديث از گردآورى تا بازخوانى، دلالتى بر مخالفت با اجتهاد ندارد؛ چنان كه توجّه بليغ كسانى مانند ملاّصدرا را به حديث، نمى توان به معناى اباى آنان از مسلك اجتهاد و استنباط دانست.

نمونه ديگر، نزاع مرحوم تنكابنى با مرحوم ملاّاحمد نراقى، بر سر عنوان «محدّث» براى علاّمه مجلسى است. فاضل نراقى، گاهى از مجلسى دوم با لقب «محدّث» ياد مى كرده، و گويا مرحوم تنكابنى، صاحب قصص العلماء، از اين عنوان گذارى، بسيار ناخرسند بوده است. به گفته وى:

محدّث، عرفاً آن را مى گويند كه حديث دان باشد و حديثْ روايت كند، و اين مرتبه اى نيست؛ بلكه روات ائمّه اخبار را محدّث مى نامند.(2)

برآشفتگى تنكابنى، از آن روست كه «محدّث» را مرادف «ناقل حديث» پنداشته است؛ امّا مى دانيم كه اكنون اين عنوان، فقط برازنده كسانى است كه حديث شناس اند و افزون بر روايت، در درايت نيز دستى توانا دارند. اگر مراد فاضل نراقى از «محدّث» معناى دوم باشد، قطعا تنكابنى نيز اعتراضى نخواهد داشت؛ ولى نامنقح بودن اين

ص: 217


1- . دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج7، مقاله «اخباريان»، ص 160 .
2- . قصص العلماء، ص204 .

اصطلاحات، موجب گرديده است كه چنين منازعات و ناهماهنگى هايى پديد آيد. البته اين نقص فرهنگى، فقط در عرصه حديث پژوهى نيست؛ بلكه در حوزه هاى ديگر نيز به تنقيح و بازتعريف اصطلاحات نيازمنديم، وگرنه همچنان مشتركات لفظى، رهزن خواهند بود. به قول مولوى: «اشتراك لفظ، دائم رهزن است».

بدين روست كه بسيارى از بزرگان اماميه، اصطلاحات خود را از راه تقابل، تعريف مى كردند تا خواننده آثارشان به خطا نرود. تعريف از راه تقابل، يعنى به كار بردن دو كلمه در مقابل هم، براى تمييز آنها از هم، مانند سيد مرتضى رحمه الله كه تعبير «اصحاب حديث» را معمولاً در مقابل مجتهدان به كار مى برد تا از اجتماع آنها، افتراقشان معلوم گردد؛(1) زيرا اين گونه اصطلاحات، كاملاً مشمول حكم «إذا اجتمعا افترقا و إذا افترقا اجتمعا» هستند.

همه سخن در اين است كه حديث گرايى يا حديث نگارى كلينى، نبايد موجب اخراج او از دبستان اجتهاد، و ادخالش در سلك اخبارى ها گردد.

شاگردان اصولى

شاگردان و پيروان كلينى، بيشتر به اردوگاه اجتهاديون يا اخبارى هاى معتدل تعلّق دارند، كه نشان مى دهد آنان از استادى اصولى و محدّث، درس آموخته اند، نه مؤّفى اخبارى و اهل الحديث. اين قرينه، اگرچه دلالت قوى و مطلق ندارد، امّا فراوانى شاگردان كلينى و روش اكثر آنان در آثارشان، كمابيش حكايت از مدرسه استاد مى كند. برخى از شاگردان او عبارت اند از: ابن ابى رافع حميرى، كاتب كوفى، احمد بن على بن كوفى، احمد بن محمّد بن على كوفى، ابوغالب رازى، على بن موسى دقاق، محمّد سنايى زاهرى، محمّد بن عبد الله بن شيبانى، محمّد بن احمد صفوانى، محمّد بن ابراهيم نعمانى، كاتب نعمانى(2)(صاحب الغيبة) و محمّد بن قولويه قمى

ص: 218


1- . ر.ك: همان جا .
2- . دليل شهرت او به «كاتب»، گويا آن بوده است كه نسخه اى از الكافى را به قلم خود، تحرير و گزارش كرده است .

(صاحب كامل الزيارات و استاد شيخ مفيد). يكى ديگر از استادان شيخ مفيد كه او نيز نزد كلينى علم آموخته است، هارون بن موسى تلعكبرى است.

بنا بر اين مى توان شيخ مفيد را - كه فخر و سند مكتب اجتهادى و اصولى است، - از شاگردان مع الواسطه كلينى دانست. وى سهم بسيارى در تكوين مكتب اجتهادى در جهان تشيّع دارد و شاگرد نامدارش، سيد مرتضى نيز روش اجتهادى و عقل گرايانه استاد را ادامه داد و فقه اجتهادى استاد خود را با تأليف الذريعة إلى اُصول الشريعة، تكميل كرد.

بنا بر اين بايد قرن چهارم هجرى را طليعه نخستين پرتوهاى عقل گرايى در فقه شيعى دانست. از اين دوران، به عصر آغاز اجتهاد و تكامل تدريجى آن و عصر تدوين قواعد اصولى و عناصر مشترك اجتهاد ياد مى شود. شيخ مفيد و شاگردانش، از نخستين فقهاى اماميه اند كه در تدوين فقه اجتهادى كوشيدند. البته پيش از آنان، فقيهانى همچون ابن ابى عقيل عمانى (معاصر كلينى) و ابن جنيد اسكافى، كمك بسيارى به تدوين قواعد اصولى براى استنباط احكام شرعى كرده بودند. شيخ مفيد، در شيوه اجتهادى خود، براى عقل، جايگاه بلندى قائل بود و يكى از منابع استنباط و راه هاى رسيدن به شناخت مفاهيم كتاب و سنّت را عقل مى دانست. او از يك سو، ديدگاه اهل حديث و حديث گرايانى همچون شيخ صدوق رحمه الله را نقد مى كرد و از سوى ديگر، در نقد و نقض ديدگاه استادش (ابن جنيد) درباره اعتبار رأى و قياس مى پرداخت. شيخ مفيد، كتاب التذكّر باُصول الفقه را در توضيح ديدگاه اصولى خود و كتاب النقض على ابن جنيد فى اجتهاده بالرأى را در نقد شيوه قياس نوشت و بدين ترتيب، راه سومى را در فقه هموار كرد.

ابن جنيد اسكافى (م 378ق) نيز از آباى عقل گرايى در فقه شيعه، و از شاگردان شيخ صدوق و شيخ كلينى، نخستين قواعد و چارچوب هاى اجتهاد را پى ريخت. وى از روش هاى كلامى، بهره جست و بنيان هاى فقه اجتهادى را استوار كرد. در سايه

ص: 219

تلاش هاى او، حوزه افتاى فقهاى اماميه چنان گسترده تر شد كه زمينه را براى ظهور بزرگانى همچون شيخ مفيد، سيد مرتضى، شيخ طوسى و محقّق حلّى در قرن هاى بعد هموار ساخت. تا پيش از او علماى اماميه، حتّى از قبول خمس و زكات امتناع مى كردند؛ زيرا دريافت اين گونه وجوه شرعى، متوقّف بر فتوايى بود كه ريشه در اجتهاد در نصوص داشت.

سبك و روش تدوين

در منابع و اصل هاى اوليه، ترتيب خاصى معمول نبوده و آنها فاقد هر گونه فصل بندى اى بوده اند؛ زيرا بيشتر احاديث موجود در آنها، در جلسات مختلف و احيانا در پاسخ به سؤلاتْ مكتوب شده اند. تا اين كه به تدريج و در جابه جايى آنها،

نوعى فصل بندى و عنوان گذارى در آنها معمول شد. مؤّفان طبقات دوم و سوم، هر يك، شيوه اى را در ترتيب و عنوان گذارى رعايت كردند كه گوياى بينش و سبك آنهاست.(1)

سبك و اسلوب كلينى در تدوين مطالب و چينش احاديث، خالى از اجتهاد نيست؛ بلكه به حتم، در زمان او سرشار از نوآورى و بداعت بود. پرهيز از تقطيع، آنچنان كه در وسائل الشيعة رخ داد و دسته بندى روايات، به درست و مجمل و مبهم، و ذكر همه اسناد، برخى از ويژگى هاى الكافى است.

روش كلينى در ترتيب احاديث هر باب، اين است كه حديث درست تر و روشن تر را در اوّل باب قرار داده و سپس به همين ترتيب، احاديث مبهم و مجمل را ذكر نموده است.(2)

كلينى، ملتزم است كه در الكافى، همه احاديث را جز اندكى، با تمام سلسله سند ذكر

ص: 220


1- . ر.ك: الذريعة، ج2، ص134 .
2- . الكافى، ج1، ص 10 مقدمه فارسى .

كند و گاهى صدر سند را حذف كرده است.(1)

الكافى در هشت مجلّد طبع شده است. دو جلد اوّل آن (اصول)، به عقايد، دعا و فضائل القرآن اختصاص دارد. مجلّد سوم تا هفتم، درباره فروع و احكام عملى است و مجلّد هشتم (روضه) حاوى سيره و گزاره هاى تاريخى است. هر يك از مجلّدها شامل چندين كتاب، و هر كتاب، مشتمل بر ابواب متعدّد است. يكى از ويژگى هاى سبك كلينى در الكافى - كه تفاوت آن را با آثارى همچون الاستبصار و تهذيب الأحكام، برجسته مى كند - ، خوددارى الكافى از ذكر احاديث معارض است. وى به ذكر رواياتى بسنده مى كند كه به مثابه دليل براى عنوان باب اند و حكم فتوا را دارند.(2) اين شيوه، به هيچ روى نمى تواند خالى از انديشه اصولى و اجتهادگرايىِ يك محدّث باشد؛ زيرا گزينشگرى و طبقه بندى احاديث، موقوف به اجتهادگرى و گاه توزين كلامى آنهاست.

همچنين خالى بودن الكافى از برخى ابواب فقه، مانند «باب الخمس» و «باب الوكالة» نشانگر آن است كه وى بر اين باور نبوده است كه بايد هر خبر و اثرى را بدون گزينش و توزين ميان روايات آورد و در جوامع روايى گنجاند. اين شيوه، به هيچ روى، با روش اخبارى ها سازگار نيست. او خود در مقدّمه كتاب، خطاب به كسى كه خواستار تأليف الكافى شده است، به گونه اى سخن مى گويد كه نشان از اهتمام او در جمع آورى احاديث، به شيوه اهل اجتهاد است و اين كه در انتخاب روايات، گشاده دستى نكرده و به غث وسمين آنها توجه داشته است.(3)

يكى از فرصت هاى كلينى براى اجتهاد و نظرورزى در مباحث دينى، عنوان هايى است كه براى ابواب الكافى انتخاب مى كرده است، مانند:

ص: 221


1- . همان جا .
2- . ر.ك: تاريخ تدوين حديث و جوامع حديثى، ص175 .
3- . الكافى، ج 1، ص 9 مقدمه عربى .

برخى احتمال داده اند كه از ظاهر عبارت الكافى و نيز عنوان هاى باب هاى زكات و ترتيبى كه براى آنها مقررشده، مى توان نتيجه گرفت كه كلينى نيز معتقد به وجوب زكات، تنها در نُه چيز نبوده است؛ زيرا وى پس از ويژه كردن چند باب به اصل وجوب زكات و اهميت آن و نيز انگيزه وجوب زكات و ضرورت پرداخت آن، بابى را گشوده است با عنوان «باب ما وضع رسول اللّه صلى الله عليه و آله الزكات عليه». در اين باب، دو روايت آورده و سپس باب ديگرى را گشوده با عنوان: «باب آنچه از دانه ها كه زكات دارند» و در آن، شش روايت آورده است كه بر وجوب زكات، در بيشتر از نُه چيز دلالت مى كنند.(1)

وى به شيوه محدّثان، نه در عنوان اين دو باب و نه در ذيل آن، به مستحب بودن غيرموارد نه گانه و يا تقيّه اى بودن رواياتى كه فراتر از نه چيز را مى گويند، اشاره نكرده است؛ بلكه پس از آن، باب ديگرى را گشوده با عنوان: «باب واجب نبودن زكات در چيزهايى مانند سبزى ها و مانند آن كه از زمين مى رويند» و در آن، به چيزهايى كه زكات در آنها واجب نيست، اشاره كرده است. بر اين اساس، برخى احتمال داده اند كه اين باب و بخشى از دو باب پيش، نشان دهنده آن است كه وى نظر به وجوب زكات در غير غلاّت چهارگانه داشته است.(2)

تمسّك به منابع غير حديثى

علماى اخبارى، تمسّك و استدلال به هر منبعى جز اخبار را برنمى تابند. نزد آنان، اجماع و ظاهر قرآن نيز بدون پشتوانه اى از روايات، حجيّت ندارد.(3) بنا بر اين، هرگاه فقيه يا محدّث يا حكيمى، به منبعى جز اخبار و روايات استناد كند، درمى يابيم كه او از جرگه اخباريان نيست، و يا حداقل، برخى از مبانى ايشان را نپذيرفته است. حتّى اهتمام و ارزش دادن به علم رجال را نيز بايد برخاسته از مشى اصولى و اجتهادى

ص: 222


1- . ر . ك : فروع الكافى ، ج 3 ، ص 509 - 511 .
2- . «زكات در حكومت اسلامى»، سيّد محمّد موسوى بجنوردى روزنامه اطلاعات 26/12/1385، ص 6 .
3- . براى نمونه، ر.ك : الفوائد المدنية، ص 47 .

دانست. بى نيازى از عمليات اجتهادى (بويژه رجال شناسى)، از ويژگى هاى اهل الحديث است، نه محدّثان.(1) در ميان آثار و تأليفات كلينى - كه اكنون جز الكافى، اثرى از آنها در دسترس ما نيست - ، يكى كتاب الرجال است كه حكايت از توجّه او به اين دانش اصولى و اجتهادى مى كند.(2)

برخى ويژگى هاى الكافى نيز خبر از مشى اجتهادى مؤّفش مى دهد، مانند اين كه برخى اقوال و سخنان غير معصومان عليهم السلام نيز در آن، ذكر شده است؛ كسانى مانند هشام بن حكم، اسيد بن صفوان و اسماعيل بن جعفر. اين رفتار تأليفى، ويژه اهل اجتهاد است، نه آنان كه هيچ گونه اعتنايى به غير اخبار، حتّى ظاهر قرآن و اجماع و مستقلات عقليه ندارند.(3) همچنين مى دانيم كه اخبارى ها همه احاديث كتب اربعه را صحيح و قطعى الصدور مى دانند.(4) اگر چنين عقيده اى را كلينى نيز داشته، نبايد در الكافى دست به گزينش و توزين روايات مى زد؛ بلكه بايد هر چه در اصل هاى پيش از خود مى ديد، در كتاب مى آورد. شيخ صدوق رحمه الله و شيخ طوسى رحمه الله نيز همه روايات الكافى را صحيح السند نمى دانستند؛ وگرنه نبايد در آثار خود با روايات الكافى، برخورد گزينشى مى كردند. نيز به گفته شهيد مطهرى:

اخباريين ، مدّعى هستند كه قدماى شيعه تا زمان شيخ صدوق رحمه الله ، همه مسلك اخبارى داشتند؛ ولى حقيقتْ اين است كه اخبارى گرى، به صورت يك مكتب و با

ص: 223


1- . ر.ك: روضات الجنّات، ج2، ص205 .
2- . وجود آثار رجالى در ميان تأليفات اخبارى ها، چندين دليل دارد: اولاً اخبارى ها طيف گسترده اى هستند كه ميان آنان برخى معتدل و برخى تندرو بودند؛ ثانيا گاهى اين رويكرد، مربوط به دوره خاصى از زندگى آنان مى شده است؛ ثالثا مبناى جرح و تعديل رجال در ميان اخبارى ها با مبانى اخبارى ايشان در فقه ورزى، تناسب داشته است؛ يعنى آنان نوعى رجال شناسى اخبارى را پى ريختند.
3- . ر. ك: معجم رجال الحديث و تفصيل الطبقات الرواة، ج1، ص87 - 97 .
4- . ر.ك: هداية الأبرار، ص 17. البته عقيده به صحيح و قطعى الصدور بودن همه احاديث الكافى، در ميان اصوليان نيز طرفدارانى دارد. براى نمونه، محقّق خويى در معجم رجال الحديث ج1، ص99، اين باور نادر را به استادش، ميرزاى نائينى نسبت مى دهد ( ر.ك: علاّمه مجلسى، اخبارى يا اصولى؟، ص20) .

يك سلسله اصول معيّن كه منكر حجيّت عقل باشد، و همچنين حجيّت و سنديت قرآن را به بهانه اين كه فهم قرآن، مخصوص اهل بيت پيغمبر است و وظيفه ما رجوع به اهل بيت است، منكر شود، و همچنين بگويد كه اجماع، بدعت اهل سنّت است، و مدّعى شود كه همه اخبار كتب اربعه، صحيح و معتبر، بلكه قطعى الصدورند، مكتبى با اين اصول، پيش از چهار قرن پيش، وجود نداشته است.(1)

همو در كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران، سخنى را از محقّق حلى در معتبر نقل مى كند كه به خوبى، دلالت بر برخورد اجتهادى و هوشمندانه كلينى با اخبار موجود در زمان خود دارد:

محقّق حلّى در مقدمه معتبر مى گويد: «نظر به اين كه فقهاى ما - رضوان اللّه عليهم - زيادند و تأليفات فراوان دارند، و نقل اقوال همه آنان غير مقدور است، من به سخن مشهورينِ به فضل و تحقيق و حسن انتخاب، اكتفا كرده ام و از كتب اين فضلا به آنچه اجتهاد آنها در كتاب هويدا است و مورد اعتماد خودشان بوده است، اكتفا كرده ام. از جمله كسانى كه نقل مى كنم، حسن بن محمود، احمد بن ابى نصر بزنطى، حسين بن سعيد (اهوازى) فضل بن شاذان (نيشابورى) ، يونس بن عبد الرحمان، و از متأخّران، محمّد بن بابويه قمى (شيخ صدوق) و محمّد بن يعقوب كلينى، و از اصحاب فتوا، على بن بابويه قمى، اسكافى ابن ابى عقيل، شيخ مفيد، سيد مرتضى و شيخ طوسى است...». محقّق، با آن كه گروه اوّل را اهل نظر و اجتهاد و انتخاب مى داند، آنها را به نام اصحاب فتوا ياد نمى كند؛ زيرا كتب آنها در عين آن كه خلاصه اجتهادشان بوده است، به صورت كتاب حديث و نقل بوده؛ نه به صورت فتوا.(2)

اجتهاد در فهم برخى احاديث

به مثل در الكافى، باب مستقلى وجود دارد درباره اين كه «اراده، از صفات افعال حق

ص: 224


1- . ده گفتار، ص 7 .
2- . خدمات متقابل اسلام وايران، ج2، ص481 .

است». در ذيل آن، تصريح مى كند كه اراده از صفات افعال حق است.(1) بسيارى از بزرگان اصولى و اجتهادگرايان نيز همين نظر را برگزيده اند؛ از جمله، شيخ مفيد ،(2) سيد مرتضى، قاضى سعيد قمى و مرحوم علاّمه طباطبايى.(3) نيز علاّمه طباطبايى نوشته است:

شيعه، دو صفتِ اراده و كلام را به معنايى كه از لفظ آنها فهميده مى شود (اراده، به معناى خواستن و كلام يعنى كشف لفظى از معنا)، صفت فعل مى دانند و معظم اهل سنّت، آنها را به معناى علم گرفته و صفت ذات مى شمارند.(4)

به طور كلى مى توان عنوان بسيارى از ابواب الكافى را نوعى تعمّل عقلانى در متون روايى دانست. به عبارت ديگر، بدون عمليات اجتهادى، چنين نام ها و عنوان هايى ممكن نيست.

ص: 225


1- . الكافى، ج1، ص85 .
2- . ر.ك: مرآة العقول، ج2، ص17 .
3- . ر.ك: علاّمه مجلسى، اخبارى يا اصولى، ص234 .
4- . شيعه در اسلام، ص176 .

منابع ومآخذ

1 . شهيدان راه فضيلت، عبدالحسين امينى ، ترجمه : جلال الدين فارسى ، تهران : روزبه ، 1362 ش .

2 . معجم البلدان، ياقوت بن عبد اللّه الحَمَوى الرومى، بيروت: دار إحياء التراث العربى، 1399 ق .

3 . مفاخر اسلام، على دوانى، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامى، 1379 ش .

4 . ريحانة الأدب، محمّد على مدرس تبريزى، تهران : خيّام، 1374 ش .

5 . شيعه در اسلام، محمّد حسين طباطبايى، قم : دار التفسير، 1379 ش .

6 . مقدمه اى بر فقه شيعه، حسين مدرسى طباطبايى، مشهد: بنياد پژوهش هاى اسلامى، 1368ش .

7 . فرقه هاى اسلامى، ويلفرد مادلونگ، ترجمه: ابوالقاسم سرّى، تهران: اساطير،1377ش .

8 . حوزه هاى شيعه در گستره جهان، سيد على كبارى، تهران: امير كبير، 1378ش .

9 . مقالات كنگره هزاره شيخ طوسى، به كوشش : على دوانى ، تهران : اميركبير ، 1362 ش .

10 . الشيخ الكلينى البغدادى وكتابه الكافى، ثامر هاشم حبيب العميدى، قم: دفتر تبليغات ، 1372 ش.

11 . تصحيح الاعتقاد ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، تحقيق : حسين درگاهى ، المؤتمر العالمى لألفيّة الشيخ المفيد ، 1413 ق .

12 . الوافى ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، تحقيق : ضياء الدين حسين اصفهانى ، اصفهان : مكتبة الإمام أمير المؤمنين ، 1406 ق .

ص: 226

13 . بحار الأنوار، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى)، تهران: دار الكتب الإسلامية، 1368ش .

14 . مرآة العقول، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى)، تهران: دار الكتب الإسلامية، 1370ش .

15 . الكافى، محمّد بن يعقوب الكلينى الرازى، تحقيق: على أكبر الغفارى، بيروت : دار صعب و دار التعارف،1401ق .

16 . در آمدى بر تاريخ حديث، بمانعالى دهقان منگابادى ، تهران : هستى نما ، 1383 ش .

17 . تاريخ فلسفه اسلامى، هانرى كوربن، ترجمه: سيّد جواد طباطبايى، تهران: كوير، 1370ش .

18 . رجال النجاشى، أحمد بن على النجاشى، قم: مؤسسة النشر الإسلامى، 1407ق .

19 . فرهنگ فرق اسلامى، محمّد جواد مشكور، مشهد: آستان قدس رضوى، 1380ش .

20 . دين شناسى، عبد اللّه جوادى آملى ، تحقيق: محمّد رضا مصطفى پور، قم : اسرا، 1382ش .

21 . الميزان فى تفسير القرآن، السيّد محمّد حسين الطباطبائى، قم : إسماعيليان، 1394ق .

22 . مكتب هاى حقوقى، محمّد جعفر لنگرودى، تهران: گنج دانش، 1382ش.

23 . الحدائق الناضرة، يوسف بن أحمد البحرانى، تحقيق: محمّدتقى الإيروانى، نجف: دار الكتب الإسلامية، 1377ق .

24 . أنوار النعمانية، نعمة اللّه الجزائرى ، بيروت : مؤسسة الأعلمى للمطبوعات ، 1404 ق .

25 . روضات الجنّات، محمّد باقر الخوانسارى، تحقيق: اسد اللّه إسماعيليان، قم: مكتبة إسماعيليان .

26 . الملل والنحل، محمّد بن عبد الكريم الشهرستانى، بيروت: دار المعرفة ، 1406ق .

27 . دائرة المعارف بزرگ اسلامى، زير نظر: محمّد كاظم موسوى بجنوردى، تهران: مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى، 1377ش .

28 . قصص العلماء، محمّد بن سليمان التنكابنى ، تهران : علمى و فرهنگى ، 1383 ق .

29 . الذريعة إلى تصانيف الشيعة، محمّد محسن بن على المنزوى (آقا بزرگ الطهرانى)، بيروت: دار الأضواء، 1403ق .

ص: 227

30 . تاريخ تدوين حديث و جوامع حديثى، بمانعلى دهقان، تهران : هستى نما ، 1383 ش .

31 . «زكات در حكومت اسلامى»، سيّد محمّد موسوى بجنوردى، روزنامه اطلاعات

(26/12/1385) .

32 . الفوائد المدنية، محمّد امين استر آبادى قم : مؤسسه نشر اسلامى ، 1424 ق .

33 . معجم رجال الحديث، السيّد أبو القاسم الخوئى، قم: مركز نشر آثار شيعه، 1374 ش .

34 . هداية الأبرار، حسين بن شهاب الدين الكركى العاملى ، بغداد : مكتبة الوطنية ، 1977 م .

35 . علاّمه مجلسى، اخبارى يا اصولى؟، على ملكى ميانجى ، قم : دليل ما ، 1385 ش .

36 . ده گفتار، مرتضى مطهّرى، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1370ش .

37 . خدمات متقابل اسلام و ايران، مرتضى مطهّرى، تهران: صدرا، 1371ش .

ص: 228

رابطه علمى شيخ صدوق و مرحوم كلينى مهدى قندى

رابطه علمى شيخ صدوق و مرحوم كلينى

مهدى قندى

چكيده

ثقة الإسلام كلينى و شيخ صدوق، دو ستاره فروزان حديث شيعه اند. تحليل رابطه علمى شيخ صدوق با كلينى مى تواند به شناخت بهتر از فعاليت هاى حديث پژوهان شيعه در سده چهارم هجرى بينجامد .

از لحاظ زمانى، شيخ صدوق، برهه هايى از روزگار جناب كلينى را درك نموده و رواياتى را از ايشان نقل كرده است. وى همواره توسط اساتيد خود، به نقل از كلينى پرداخته است. با اين حال، شواهدى از نقل مستقيم صدوق از كلينى در دست است كه مى تواند تحليل هاى سودمندى را به دست دهد .

مسلّم است كه صدوق، كتاب الكافى را در اختيار داشته است؛ ليكن استفاده علمى او از كلينى، فراتر از محدوده كتاب الكافى بوده است؛ زيرا تقريباً نيمى از نقل هاى وى از كلينى، در الكافى يافت نمى شود.

از سوى ديگر، با اين كه شيخ صدوق، الكافى و برخى ديگر از آثار رسيده از كلينى را در دست داشته، به نقل گسترده از طريق كلينى، اقدام نكرده است و اين امر نيز شايسته تحليل و بررسى است.

در مقاله پيش رو،به بررسى رابطه علمى شيخ صدوق و مرحوم كلينى، پرداخته شده است.

كليدواژه ها : كلينى ، صدوق ، الكافى ، رابطه علمى ، روايات مشترك .

ص: 229

1. مقدّمه

اوّلين گام در كاوش تاريخىِ يك موضوع، مراجعه به منابعى است كه مستقيماً و به صورت منسجم، اطّلاعاتى را درباره آن موضوع، به ما ارائه مى دهند.

خوش بختانه در برخى از كتب تاريخى، اطّلاعاتى از اين قبيل دربارۀ ثقة الإسلام كلينى مندرج است كه از مهم ترين آنها، عبارات نجاشى و شيخ طوسى - رضوان اللّه عليهما - است كه در كتب رجالى اين دو بزرگوار، ثبت گشته و بارها و بارها توسّط ديگران نقل شده است. اين اطّلاعات، اگر چه بسيار مفيدند، متأسّفانه بسيار مجمل و اندك اند. البتّه براى پژوهشگران در عرصه تاريخ، اين مقدار اندك، راضى كننده نيست، بويژه آن كه امروزه روشن گشته پژوهش هايى كه در حوزه تاريخ حديث صورت مى گيرند، در استنباطات علمى و فقهى از احاديث، مؤثّر و مفيدند و در حكم علوم پايه براى چنان استنتاجاتى به شمار مى روند.

در تحقيقات تاريخى، هر گاه نتوانستيم بر داده ها و اطّلاعات مستقيم دربارۀ يك موضوع بيفزاييم، به سراغ گام دوم مى رويم؛ يعنى دامنه پژوهش را به موضوعات و پديده هايى سرايت مى دهيم كه خود از هويت مستقل برخوردارند، ولى به نحوى با موضوع مورد نظر ما در ارتباط اند. در اين گام، به هر موضوع به عنوان يك پديده مستقل نگاه نمى كنيم؛ بلكه آن را در ارتباط با موضوعات ديگر قرار داده، از منظرى فراپديده اى بِدانها مى نگريم. اين جاست كه ممكن است با داده ها و حتّى پرسش هاى جديدى روبه رو شويم.

به عنوان مثال، زندگى مرحوم كلينى و فعاليت هاى علمى او، يك پديده مهم براى حديث پژوهان شيعه است؛ چرا كه كلينى، نقطه عطفى در تاريخ نگارش كتب حديثى است. از سوى ديگر، دورىِ زمان كلينى نبايد موجب آن شود كه وى را جزيره اى دورافتاده در اقيانوس حديث شيعه پندار كرد؛ زيرا در نزديكى زمان حيات او، محدّث بزرگ ديگرى مانند شيخ صدوق بوده است. كلينى و صدوق - چنان كه

ص: 230

خواهيم گفت - در دو طبقه پياپى اند و دورانى در حدود بيست سال از حياتشان را در يك زمان، زيسته اند. مقايسه نقاط مشترك و مرتبط حيات و دانش اين دو، مى تواند اطّلاعات جديدى را در اختيار ما بگذارد.

بايد اذعان كرد كه دانشمندان بزرگوار شيعه در طول تاريخ، هرگز از اين گونه بررسى هاى پيشرفته غافل نبوده اند و در لا به لاى آثارشان، شواهدى وجود دارد كه نشانگر دقّت و اشراف عجيب آنان بر اين گونه ارتباطات تاريخى است؛ امّا در عين حال بايد بپذيريم كه اين گونه تحقيقات، كمتر صورت مدوّن و روشمند به خود گرفته، بيشتر متّكى بر حافظه محقّقان بوده و نتايجش نيز عموماً به صورت گذرا و ضمنى در لا به لاى نوشته هاى آنان يافت مى شود.

شايد برخى گمان كنند آنچه ممكن بوده كه دربارۀ كلينى كشف و دانسته شود، تا كنون كشف شده است. در اين باره بايد گفت اگر نخواهيم دومين گام پژوهش هاى تاريخى را در مورد كلينى برداريم، اين گمان، چندان هم نادرست نمى نمايد. ليكن اگر بر آن باشيم كه كلينى را در كنار استادان، شاگردان و وقايع تاريخى روزگار گذشته، معاصر و آينده اش بشناسيم، بايد خود را در ابتداى راه بدانيم، بويژه هنگامى كه در مى يابيم در زمينه اين نوع تحقيقات، اظهار نظرهاى گذشتگان، اندك و عموماً بدون فحص تام و روشمندىِ لازم است.

و امّا مقاله حاضر، تنها به يكى از پديده هاى پيرامونى از حيات ثقة الإسلام كلينى پرداخته و آن، رابطه علمى شيخ صدوق با اين محدّث بزرگوار است.

2. نگاهى كوتاه به حيات كلينى

ثقة الإسلام كلينى، به «كُلَين» منسوب است و آن، روستايى در حوالى شهر باستانى رى است. تاريخ ولادت و كودكى او در جايى يافت نشده و تنها بنا بر قراينى، احتمال داده اند كه او بخشى از روزگار حيات امام عسكرى عليهم السلام را درك كرده و تقريباً هم سن و

ص: 231

سال با امام عصر - ارواحنا فداه - بوده است.(1) كلينى در سال تناثر نجوم (329 ق) وفات يافته و اين سال، مقارن با پايان غيبت صغراى امام عصر عليهم السلام است.(2) پدر شيخ صدوق نيز در همين سال به ديار باقى شتافته است.(3)

مرحوم نجاشى (م 450 ق)، كلينى را اين گونه معرّفى مى كند:

محمّد بن يعقوب بن اسحاق، ابو جعفر كلينى - كه علان كلينى رازى ، دايى او بود - شيخ و بزرگ اصحاب ما در زمان خود در رى بود و موثّق ترين و دقيق ترين كس در حديث، به شمار مى رفت. وى كتاب بزرگى را كه به نام خودش (يعنى كلينى) مشهور است و الكافى ناميده مى شود، در طول بيست سال، تصنيف كرده است ...ابو جعفر كلينى - كه خدايش رحمت كند - در سال 329 [هجرى] - يعنى سال تناثر نجوم - در بغداد، وفات يافت و محمّد بن جعفر حسنى، مكنّى به ابوقيراط بر او نماز گزارد.(4)

شيخ طوسى رحمه الله نيز در الفهرست خود، كلينى را اين گونه توصيف مى كند:

محمّد بن يعقوب، مكنّا به ابو جعفر، ثقه و شناسا به اخبار. او را كتبى چند است كه الكافى، يكى از آنهاست ... . محمّد بن يعقوب، در سال 328(5) در بغداد، وفات يافت

ص: 232


1- . الكلينى و الكافى ، ص 125 .
2- . رجال النجاشى، ص 377 - 378.
3- . همان ، ص 261. بنا بر همين گزارش، پدر صدوق در سال 328 ق، به بغداد سفر كرده و در آن، فعاليت هاى حديثى هم داشته است. از اين رو بعيد نيست كه با مرحوم كلينى نيز ديدار كرده باشد.
4- . همان، ص 377 - 378 .
5- . گفتنى است كه اختلاف يك ساله در سال وفات مرحوم كلينى يعنى 328 يا 329 ق مى تواند به اختلاف مورّخان در تعيين نخستين سال هجرى باز گردد. برخى از مورّخان، نخستين سال هجرى را از ماه ربيع - كه هجرت در آن روى داده - تا ماه محرّم اختيار كرده اند و برخى نخستين سال را سالى دانسته اند كه با ماه محرّم آغاز شده و نيم سالِ پيش از محرّم را سال اوّل به شمار نياورده اند. بدين ترتيب، سال دوم هجرى طبق مبناى اوّل، مطابق با سال اوّل هجرى طبق مبناى دوم مى شود و از اين روى، همواره در گزارش هاى تاريخى، شاهد دو نقل هستيم كه ناظر به دو مبنايند و هرگز از اختلافى واقعى حكايت نمى كنند، چنان كه در تاريخ ولادت امام حسين عليهم السلام ، آن را سال سوم و برخى سال چهارم هجرى دانسته اند و در تاريخ شهادت ايشان نيز سال 60 و 61، هر دو، ذكر شده است. دربارۀ تاريخ ولادت امام عصر نيز سال 255 و سال 256، هر دو، گزارش شده است. همه اين نقل ها درست اند و على رغم اختلاف لفظى و ظاهرى، به امور واقعى يكسانى اشاره دارند و نمى توانند نوعى حيرت و اختلاف واقعى در تعيين تواريخ به شمار آيند.

و در مقبره اش در باب الكوفه، به خاك سپرده شد.(1)

3. نگاهى كوتاه به زندگانى شيخ صدوق

ولادت شيخ صدوق در حدود سال 306 و وفات ايشان به سال 381 ق، بوده است.(2)

نجاشى دربارۀ شيخ صدوق مى نويسد:

محمّد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى، مكنّا به ابو جعفر، ساكن رى، شيخ و فقيه ما و بزرگ شيعيان در خراسان(3) بود. آن جناب در سال 355، وارد بغداد شد و در حالى كه بسيار جوان بود، بزرگان طايفه اماميه از محضرش كسب حديث كردند و او كتاب هاى فراوانى دارد ... . شيخ - رضى اللّه عنه - در سال 381، در رى وفات يافت .(4)

شيخ طوسى نيز دربارۀ وى مى نويسد:

محمّد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى، جليل القدر، مكنّا به ابو جعفر ،

ص: 233


1- . الفهرست، طوسى، ص 210 - 211.
2- . در مورد تاريخ ولادت شيخ صدوق ، اطّلاع دقيقى در دست نيست، مگر آن كه بنا به قرينه اى، ولادتش را بعد از سال 306 ق، مى دانند. آن قرينه، نامه اى است كه پدر شيخ صدوق، پس از فوت نايب دوم، از طريق نايب سوم امام عصر عليهم السلام به آن حضرت مى رساند و در آن از ايشان مى خواهد كه در حقّ او دعا كنند كه صاحب پسرى شود. امام عليهم السلام نيز در حقّ او دعا مى كنند و برايش پيغام مى فرستند كه خداوند، پسرى مبارك و نافع به او ارزانى خواهد داشت ر . ك: علل الشرائع، ج 1، ص 8 . محقّقان با توجّه به آن كه سال وفات نايب دوم و ابتداى نيابت نايب سوم - كه رساننده نامه پدر صدوق به امام زمان عليهم السلام بوده - سال 305 است ، چنين برداشت كرده اند كه ولادت آن جناب نمى تواند زودتر از سال 306 بوده باشد. (ر . ك: همان ، ص 5 به بعد) .
3- . خراسان در اصطلاح آن روزگار ، بسيارى از مناطق ايران كنونى را شامل مى شده است .
4- . رجال النجاشى ، ص 388 - 393.

مردى جليل القدر ، حافظ احاديث، بصير به رجال و ناقد اخبار بود. در ميان اهل قم ، كسى مانند او از جهت حفظ و انبوهى دانش ، ديده نشده است. او قريب به سيصد تصنيف دارد و فهرست كتاب هايش نيز معروف است ... .(1)

4. افق علمى كلينى و شيخ صدوق

توصيف دو گزارشگر خبره شيعه يعنى نجاشى و شيخ طوسى ، از مقام ارجمند دو محدّث جليل القدر ثقة الإسلام كلينى و شيخ صدوق ، ما را از ذكر تمجيد ديگر بزرگان شيعه دربارۀ آنان ، بى نياز مى كند .

چنان كه گذشت، نجاشى ، جناب كلينى را «موثّق ترين و دقيق ترين كس در حديث» و «شيخ و بزرگ اصحاب ما در زمان خود در رى» خواند و شيخ طوسى نيز او را به «ثقه بودن» و «آگاهى از اخبار» ، وصف نمود .

در مورد شيخ صدوق نيز نجاشى ، او را «شيخ و فقيه شيعيان» و «بزرگ شيعيان در خراسان» دانست و چنين گزارش كرد كه «بزرگان طايفه اماميه در بغداد، از محضر شيخ صدوق ، آن زمان كه بسيار جوان بوده ، كسب حديث كرده اند. شيخ طوسى نيز با اوصافى چون: «جليل القدر» ، «حافظ احاديث» ، «بصير به رجال» و «ناقد اخبار» از وى ياد كرد.

آگاهى از اوج علمىِ اين دو ستاره آسمان حديث شيعه، از يك سو ، استفاده علمىِ شيخ صدوق از كلينى را معنادار مى كند و از سوى ديگر بر مهم بودن آگاهى از رابطه علمى ايشان ، مهر تأييد مى نهد .

5. مقايسه زمانى حيات كلينى و شيخ صدوق (به هدف تعيين ميزان هم زمانى ايشان)

ولادت شيخ صدوق پس از سال 306 ق ، و وفات كلينى به سال 329 ق ، بوده است. بدين ترتيب ، ميزان هم زمانى روزگار اين دو محدّث ، بيست سال يا اندكى بيشتر

ص: 234


1- . الفهرست ، طوسى ، ص 237 و 238.

بوده است. بديهى است كه براى يك جوان در چنين سنّى ، آن هم جوان سختكوش و تيزهوشى همچون صدوق ، امكان بهره گيرى علمى و اخذ حديث از كلينى، وجود داشته است. شاهد ، اين كه : صدوق در همان اوان جوانى ، بخش زيادى از آموخته هاى روايى خود را از پدر بزرگوار خويش فرا گرفته است. اين ، در حالى است كه فرصت شيخ صدوق براى اخذ حديث از پدرش و نيز از كلينى ، يكى بوده است؛ زيرا ابن بابويه اوّل (پدر شيخ صدوق) و كلينى ، هر دو ، در يك سال (سال تناثر نجوم) وفات يافته اند.(1)

6. مقايسه محلّ زندگى و سفرهاى كلينى و شيخ صدوق (با هدف تعيين هم جوارى يا عدم هم جوارى آنان)

مسلّم است كه كلينى مدّتى در رى ساكن بوده و در آن زمان ، مرجع شيعيان آن سامان به شمار مى رفته است. همچنين روشن است كه او به بغداد مهاجرت كرده، به تدريس و تحديث پرداخته و در همان ديار ، وفات يافته است. ملقّب شدن او به رازى و بغدادى نيز به جهت زندگى كردنش در اين دو منطقه است. از مطلب موجود در تاريخ ابن عساكر در ذيل نام «محمّد بن يعقوب» بر مى آيد كه كلينى ، سفرى علمى به دمشق و بعلبك هم داشته است .(2)

از عبارت شيخ طوسى در الاستبصار بر مى آيد كه كلينى ، حدّ اقل ، دو سال پيش از وفاتش ، در بغداد مشغول به نقل حديث بوده است.(3) برخى هم احتمال داده اند كه وى حدّ اقل ، ده سال آخر عمر خود را در بغداد بوده است.(4) بدين ترتيب ، كاملاً روشن نيست كه مرحوم كلينى ، چند سال از سال هاى پايانى حيات خود را در بغداد بوده است.

ص: 235


1- . رجال النجاشى ، ص 269 و 377.
2- . تاريخ مدينة دمشق ، ج 56، ص 297.
3- . الاستبصار ، ج 4، ص 310.
4- . الكلينى و الكافى ، ص 162.

در مورد مسافرت هاى شيخ صدوق نيز ، تاريخ نگارى مدوّنى به ميراث نمانده است. با اين حال ، موارد زير از لابه لاى گزارش هاى تاريخى و آثار خود صدوق ، استخراج شده اند:

1 . از قم به رى (347 ق) ، 2 . از رى به مشهد مقدّس (352 ق) ، 3 . نيشابور (352 ق) ، 4 . مرورود (352 ق) ، 5 . بغداد (352 ق) ، 6 . همدان (354 ق) ، 7 . كوفه (354 ق) ، 8 . مكّه معظّمه و مدينه منوّره (354 ق) ، 9 . فيد (354 ق) ، 10 . بغداد (355 ق) ، 11 . مشهد مقدّس (367 ق) ، 12 . مجدّدا مشهد (368 ق) ، 13 . سرخس (368 ق) ، 14 . بلخ (368 ق) ، 15 . فرغانه (368 ق) ، 16 . سمرقند (368 ق) ، 17 . ايلاق (368 ق) ، 18 . استرآباد و جرجان (368 ق) .(1)

چنان كه مشاهده مى شود ، پيش از سال 347 ق و در دوره حيات مرحوم كلينى ، هيچ گونه سفرى براى شيخ صدوق گزارش نشده است ، هر چند كه عدم گزارش سفرهاى شيخ در دوران جوانى، دليلى بر وجود نداشتن چنان سفرهايى نيست ، بويژه آن كه شيخ طوسى در رجال خود ، از جناب تلّعكبرى نقل كرده كه پدر شيخ صدوق (على بن بابويه) در سال تهافت كواكب - كه ظاهراً همان سال تناثر نجوم است - به بغداد آمده و تلّعكبرى اجازه روايت تمام آثار على بن بابويه را در اين سفر از او دريافت كرده است.(2)

اين سال بنا به نقل نجاشى ، واپسين سال حيات على بن بابويه و ابو جعفر كلينى است. بنا بر اين ، نمى توان دور از تصوّر دانست كه شيخ صدوق ، پدر خود را در اين سفر همراهى مى كرده است ، چنان كه عجيب نيست مرحوم كلينى را نيز ديدار كرده باشد و اجازه نقل الكافى را نيز از شخص او ، دريافت كرده باشد.(3)

ص: 236


1- . ر. ك: شيخ صدوق ، ص 69 - 76 .
2- . رجال الطوسى ، ص 432 .
3- . در ادامه خواهيم گفت كه بر فرض وجود چنين اجازه اى از سوى كلينى مسلّماً نحوه تحمّل الكافى ، از نوع سماع و قرائت بر شيخ صدوق نبوده است ، وگرنه دليلى وجود نداشته كه صدوق همواره روايات الكافى را به واسطه اساتيد خود ، نقل نمايد .

اين كه كلينى ، سال هاى آخر عمر خود را در بغداد گذرانده و براى شيخ صدوق نيز در اين سال ها سفرى به بغداد گزارش نشده، ممكن است قرينه اى براى نفى ملاقات و هم جوارى اين دو بزرگوار به شمار آيد ؛ ولى اين قرينه دليل كافى بر نفى ملاقات آنها نخواهد بود. چه بسا كه در اين سال ها هر يك از اين دو ، سفرهايى به ديار هم يا مشتركاً به سرزمين ثالثى داشته اند ، بخصوص كه در مورد سفرهاى كلينى ، اطّلاعات بسيار ناقصى در اختيار ماست. اين كه مرحوم كلينى به گزارش تاريخ مدينة دمشق سفرى به دمشق داشته و در تاريخ هاى شيعى ، هيچ اشاره اى به آن نشده، نشانگر آن است كه متونى همچون رجال النجاشى ، در صدد ارائه تاريخ سفرهاى كلينى نبوده اند.

بدين ترتيب ، چه بسا مرحوم كلينى در اواخر عمر خويش ، سفرهايى به زادگاه خويش و شهرهاى اطراف آن همچون قم داشته و گزارش آنها به ما نرسيده باشد ، و شايد در همين سفرها بوده كه مرحوم كلينى ، الكافى را براى محمّد بن محمّد بن عصام كلينى (از اساتيد صدوق) كه از اهالى كلين بوده، روايت كرده است.(1)

7. دسترس شيخ صدوق به آثار كلينى

با توجّه به تصريحى كه شيخ صدوق در مشيخه كتاب من لا يحضره الفقيه آورده، مى دانيم

كه وى تمام كتاب الكافى را در اختيار داشته است. عبارت شيخ صدوق ، چنين است:

و ما كان فيه عن محمّد بن يعقوب الكلينى - رحمة اللّه عليه - فقد رويتُه عن محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى و على بن أحمد بن موسى و محمّد بن أحمد السنانى - رضى اللّه عنهم - عن محمّد بن يعقوب الكلينى، و كذلك جميع كتاب الكافى فقد رويتُه عنهم عنه ، عن رجاله.(2)

ص: 237


1- . شيخ صدوق ، واسطه خود را به الكافى ، از طريق سه استاد خود و از جمله محمّد بن محمّد بن عصام كلينى مى داند ر . ك : كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4، ص 534 . محمّد بن محمّد بن عصام ، روايات ديگرى را غير از احاديث الكافى ، از مرحوم كلينى براى شيخ صدوق نقل كرده است (22 روايت از اين دست ، در آثار موجود شيخ صدوق ، وجود دارد) .
2- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4، ص 534 .

از جمله «وكذلك ...» سه برداشت گوناگون مى توان كرد :

اوّل ، آن كه : شيخ صدوق برخى از رواياتى را كه در كتاب من لا يحضره الفقيه آورده است ، از ديگر آثار كلينى و طريق اساتيد خود ، از كلينى نقل مى كند و به همين ترتيب (كذلك) ، تمام روايات الكافى را نيز كه در اين كتاب نياورده ، از همين اساتيد ، نقل مى كند.

دوم ، آن كه : تمام آنچه شيخ صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه از محمّد بن يعقوب نقل مى كند ، از كتاب الكافى است ؛ ليكن به همين ترتيب (كذلك) ، اين اساتيد ، بقيّه روايات الكافى را هم براى وى نقل كرده اند .

سوم ، آن كه : صدوق ، به تمام رواياتى كه از كلينى نقل كرده (اعم از الكافى و غير آن) از طريق اين اساتيد ، دسترس داشته است ؛ ولى تمام احاديثى را كه از كتب كلينى در دسترسش بوده ، در كتاب من لا يحضره الفقيه نياورده ؛ بلكه او به همين ترتيب (كذلك) حتّى روايات الكافى را نيز كه با موضوع كتاب من لا يحضره الفقيه مرتبط بوده اند از طريق شاگردان كلينى، روايت كرده است.

با توجّه به اين كه برخى از روايات منقول از كلينى كه در كتاب من لا يحضره الفقيه آمده اند ، در نسخه موجود الكافى پيدا نمى شوند، اخذ هر يك از اين برداشت هاى سه گانه ، ما را به ديدگاه هاى جداگانه اى سوق مى دهد. على رغم اين ابهام، بى شك ، از عبارت صدوق بر مى آيد كه او به نسخه كامل الكافى از چند طريق ، دسترس داشته است.

8 . شيخ صدوق و نقل آثار كلينى براى آيندگان

علماى بغداد مانند شيخ مفيد و شيخ طوسى ، كتاب الكافى را به طرق فراوان و بدون وساطت شيخ صدوق ، دريافت و نقل كرده اند. مراجعه به اجازات علماى متأخّر نيز نشان مى دهد كه آنان عموماً آثار كلينى را از طريق علماى بغداد دريافت كرده اند.(1)

ص: 238


1- . تمام اجازات مندرج در مجلّدات پايانى بحار الأنوار بجز اجازه شيخ حرّ عاملى به شيخ محمّد فاضل مشهدى ، گواه بر اين امر است .

با اين حال ، اين احتمال وجود دارد كه شيخ صدوق ، الكافى را در خراسانِ آن روز (يا همان ايران و افغانستان و تاجيكستان امروز) براى كسانى روايت كرده باشد. البتّه اشتغال مداوم شيخ صدوق به اخذ حديث، تأليف پى در پىِ آثار جديد و روايت آن آثار ، مى تواند او را از وقت گذارى براى نقل آثارى چون الكافى باز داشته باشد. همچنين همان دليلى كه باعث شده وى به نقل هاى گسترده از الكافى دست نزند، مى تواند لااقل از همّت او براى تشكيل جلسات قرائت و سماع الكافى ، كاسته باشد.(1)

با اين حال ، قرائن اندكى براى وجود نقل هايى از الكافى و ديگر آثار كلينى از طريق شيخ صدوق هست . نمونه اى از اين دست، در اجازه شيخ حرّ عاملى به شيخ محمّد فاضل مشهدى ، منعكس است. صاحب وسائل الشيعة در اين باب مى نويسد:

و أجزت له أن يروى عنّى كتاب الكافى و كتاب الرسائل و كتاب تعبير الرؤا و كتاب الردّ على القرامطة و غير ذلك من مؤّفات الشيخ أبى جعفر محمّد بن يعقوب الكلينى بالسند الأوّل عن الصدوق ، عن محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى ، عنه و بالسند السابق عن المفيد ، عن جعفر بن محمّد بن قولويه ، عنه .(2)

9. «ابن بابويه» در اسناد «الكافى»

يكى از قرائنى كه مى تواند بر وجود نسخه شيخ صدوق نزد ناقلان كتاب الكافى دلالت داشته باشد، وجود كلمه «ابن بابويه» در آغاز سند يكى از احاديث الكافى است.

روايت سوم از باب مولد «على بن الحسين عليه السلام» از ابواب، تاريخ الكافى، چنين است :

على بن إبراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن محمّد بن عيسى، عن حفص بن البخترى، عمّن ذكره، عن أبى جعفر عليهم السلام قال: لمّا مات أبى على بن الحسين عليهم السلام ، جاءت ناقة له

ص: 239


1- . در ادامه مقاله ، به اين موضوع خواهيم پرداخت .
2- . بحار الأنوار ، ج 107 ، ص 118.

من الرعى حتّى ضربت بجرانها القبر و تمرّغت عليه، فأمرت بها فردّت إلى مرعاها ، و إنّ أبى عليهم السلام كان يحجّ عليها و يعتمر و لم يقرعها قرعة قط .(1)

در نسخه الكافى ، پس از اين روايت ، چنين آمده است :

ابن بابويه الحسين بن محمّد بن عامر ، عن أحمد بن إسحاق بن سعد، عن سعدان بن مسلم، عن أبى عمارة، عن رجل، عن أبى عبد اللّه عليهم السلام قال : لمّا كان فى الليلة التى وعد فيها على بن الحسين عليهماالسلام قال لمحمّد عليهم السلام : يا بنىّ ! ابغنى وضوءا ... .(2)

وجود نامتعارف كلمه «ابن بابويه» در ابتداى سند اين روايت، براى محقّقان ، سؤل انگيز گشته است. مرحوم فيض در الوافى و برخى ديگر از محقّقان ، احتمالاتى را مطرح ساخته اند. علاّمه مجلسى در مرآة العقول ، نظرات مختلف را آورده و ديدگاه مختار خود را بيان كرده است. مرحوم أبو المعالى كلباسى نيز در سه رساله از رسائل رجالى خود ، به شكلى تقريباً مشابه ، به اين مسئله پرداخته و بر قول علاّمه مجلسى در اين باره صحّه گذارده است.(3)

ما در اين جا مضمون كلام كلباسى را از كتابش ، الرسائل الرجالية،(4) مى آوريم :

مهم ترين احتمالاتى كه در اين زمينه داده شده ، بدين ترتيب اند :

احتمال اوّل: مراد از «ابن بابويه»، على بن بابويه (پدر شيخ صدوق) است. كلمه ابن بابويه ، توسط شاگرد كلينى در متن وارد شده و معنايش آن است كه اين روايت در نسخه على بن بابويه بوده است .

احتمال دوم: مراد از «ابن بابويه»، على بن بابويه است. كلمه ابن بابويه ، توسط خودِ كلينى در متن وارد شده و معنايش آن است كه او اين حديث را از پدر شيخ صدوق، روايت كرده است.

ص: 240


1- . الكافى ، ج 1، ص 467 - 468.
2- . همان، ص 467 .
3- . ر . ك : الرسائل الرجالية ، ج 3، ص 170 - 174 . نيز ، ر . ك : ج 4، ص 30 - 33 و ص 50 - 53 .
4- . ر . ك : همان ، ج 4، ص 30 - 33 .

احتمال سوم: در عبارت ، «ابن بابويه» نبوده ؛ بلكه «أين أبويه» بوده است ، كه ادامه حديث سوم است و جزء حديث چهارم به شمار نمى آيد. در اين صورت ، معناى عبارت ، چنين است: چه كسى مى تواند در جاى پدر و مادر او باشد و چنين مقامى داشته باشد ؟

احتمال چهارم: در عبارت ، «ابن بابويه» نبوده ؛ بلكه «ابن بانويه» بوده و مراد از آن، فرزند شهربانويه يعنى امام سجّاد عليهم السلام است كه فاعل جمله قبل است ، يا آن كه مراد ، خودِ شهربانويه است كه به چنين فضل و مرتبه اى رسيده است.

احتمال پنجم: در عبارت ، «ابن بابويه» درست است و مراد از آن محمّد بن على بن بابويه (شيخ صدوق) است. كلمه «ابن بابويه» توسّط نسخه برداران كتاب كلينى و شاگردان شيخ صدوق در متن وارد شده و معنايش آن است كه اين روايت در نسخه شيخ صدوق بوده است.

مرحوم كلباسى ، چهار احتمال نخست را رد مى كند و احتمال پنجم را مى پذيرد.(1) وى با تكيه بر نظر علاّمه مجلسى دربارۀ احتمالاتِ خطا مى نويسد:

كلّ ذلك نشأ من عدم التتبّع و الربط بمصطلحات القوم؛ بل الصواب أنّه «ابن بابويه» - كما اتّفقت عليه النسخ - و المراد به ، الصدوق محمّد بن على بن بابويه، فإنّه من رواة الكافى، كما هو المذكور فى إجازات البحار. و لمّا كانت النسخ التى رواها التلامذة عن الكلينى رحمه الله مختلفة فى بعض المواضع، فعرض الأفاضل المتأخّرون عن عصرهم [تلك النسخ] بعضها على بعض، فما كان فيها من اختلاف أشاروا إليه، و سيأتى فى عرض الكتاب فى نسخة الصفوانى كذا، و فى نسخة النعمانى كذا، و هو إشارة إلى أنّ الحديث المذكور بعده إنّما كان فى نسخة الصدوق، و لم يكن فى سائر النسخ . فهكذا حقّق المقام، و لا تصغ إلى ما صحّفوه لقلّة التدرّب بأساليب الكلام .(2)

ص: 241


1- . مرآة العقول ، ج 6، ص 9 .
2- . الرسائل الرجالية ، ج 4، ص 31 .

اكنون ، شواهد نادرستىِ چهار احتمال نخست و شواهد درستىِ احتمال پنجم به ترتيب ، ارائه مى شود .

شواهد نادرستى احتمال اوّل و دوم ، عبارت اند از :

يك. كلمه «ابن بابويه» بدون ذكر قرينه، ظهور در خود شيخ صدوق (محمّد بن على بن بابويه) دارد و به پدر ايشان منصرف نيست.(1)

دو. پدر صدوق در هيچ اجازه اى ، به عنوان راوى الكافى ، ذكر نشده است.

سه . نقل افراد يك طبقه از هم (مثل نقل كلينى از پدر صدوق) ، بعيد است.

چهار . در هيچ سند ديگرى از الكافى ، كلينى از پدر صدوق ، روايت نكرده است.

شواهد نادرستى احتمال سوم و چهارم ، عبارت اند از :

يك . مخالفت لفظ مورد نظر اين اقوال با مُجمَعٌ عليه تمام نسخ.

دو . دورى تركيب پيشنهادى از اسلوب كلام ائمّه عليهم السلام ، بلكه كلام عرب.

شواهد درستى احتمال پنجم ، عبارت اند از :

يك . لفظ «ابن بابويه» در تمام نسخ ، به همين شكل آمده است.

دو . شيخ صدوق مطابق اجازات علما ، از راويان الكافى به شمار مى آيد.

سه . ميان نسخه هاى الكافى در موارد بسيار اندكى ، اختلافاتى وجود داشته(2) و نسخه برداران متأخّر ، با ذكر نام نعمانى و صفوانى (دو تن از شاگردان مرحوم كلينى و از مهم ترين راويان كتاب الكافى) در متن الكافى ، به اين موارد ، اشاره كرده اند.(3) ذكر نام «ابن بابويه» هم ممكن است از همين قبيل باشد.

ص: 242


1- . همان، ص 32.
2- . الكلينى و الكافى ، ص 397.
3- . در نسخه چاپ شده الكافى ، شش بار عبارت «و فى نسخة الصفوانى ...» آمده است. جالب ، آن كه تمام اين موارد ، در يك بازه پنجاه صفحه اى از جلد نخست الكافى گرد آمده اند و در ديگر قسمت هاى كتاب ، از اين تعبير ، سراغى نمى توان گرفت ر . ك : الكافى ، ج 1، ص 283 و 286 و 298 و 304 و 311 و 325 .

نتيجه آن كه : به نظر مى رسد لا اقل بخشى از نسخه موجود الكافى، علاوه بر مقابله با نسخه نعمانى و صفوانى ، با نسخه ابن بابويه نيز مقابله گرديده است، هر چند اين ، نشانگر آن نيست كه شيخ صدوق به تشكيل جلسات قرائت و سماع الكافى ، اهتمام داشته است.

10 . گزارشى از روايات شيخ صدوق از كلينى

پس از اين كه مسئله دسترس شيخ صدوق به آثار كلينى و نقل آنها براى نسل هاى آينده مورد بررسى قرار گرفت، به بررسى منقولاتى مى پردازيم كه وى در آثار خود از مرحوم كلينى نقل كرده است . طبق گزارشى كه در مقاله «روايات شيخ صدوق از كلينى» ارائه گشته است، ابن بابويه در آثار موجود خود ، مجموعاً 55 مطلب را از كلينى نقل كرده است كه 42 مورد از آنها ، تنها يك بار (در يك كتاب) ، ده مورد از آنها ، دو بار و سه مورد نيز سه بار (در سه كتاب) آمده است.(1)

از ميان اين 55 نقل، سه مورد آنها ، روايت از معصوم نيست. از سويى ديگر، تنها سى مورد از اين نقل ها ، در الكافى يافت مى شوند و 25 مورد ديگر ، در آن ، وجود ندارند .

سه روايت نيز در المزار ابن مشهدى پيدا شده كه به واسطه صدوق ، از كلينى نقل شده اند و در آثار موجود صدوق ، وجود ندارند .

نتيجه آن كه : تقريباً نيمى از مطالبى كه شيخ صدوق از كلينى نقل كرده و به ما رسيده (28 مورد از 58 مورد) ، در الكافى وجود دارند .

11. تعيين اجمالى منبع رواياتى كه در «الكافى» نيستند

چنان كه گذشت، سى مورد از 58 نقل صدوق از كلينى ، در الكافى يافت نمى شوند. با توجّه به دسترس شيخ صدوق به الكافى ، بسيار طبيعى است كه وى اين موارد را از

ص: 243


1- . بدين ترتيب ، شمار منقولات صدوق از كلينى - البتّه تنها در آثارى كه از وى در دسترس ماست - با احتساب موارد تكرارى ، 71 مورد است .

الكافى نقل كرده باشد. با اين حال ، 28 مورد ديگر وجود دارند كه در الكافى نيستند و مى بايد منبع ديگرى براى آنها جستجو كرد. دربارۀ منبع اين دسته از روايات ، دو احتمال پيش روى ماست كه عبارت اند از :

يك. كتاب هاى ديگر كلينى (غير از الكافى) ، منبع اين روايات اند .

دو. آثار مولّفانِ مقدّم بر كلينى كه وى اجازه روايت آنها را به شاگردان خود داده، منبع اين روايات اند .

احتمال اوّل: كتاب هاى ديگر كلينى (غير از «الكافى»)

كتاب ارجمند الكافى، مشهورترين اثر ثقة الإسلام كلينى است ؛ ليكن به گزارش نجاشى و شيخ طوسى ، براى وى كتب ديگرى نيز بوده كه در آن روزگار ، در دسترس بوده اند و متأسّفانه هم اينك هيچ يك از آنها ، در اختيار ما نيست. اين كتاب ها ، مطابق نقل نجاشى ، عبارت اند از:

1 . الردّ على القرامطة ، 2 . رسائل الأئمّة عليهم السلام ، 3 . تعبير الرؤا ، 4 . كتاب الرجال ، 5 . ما قيل فى الأئمّة من الشعر .

شيخ طوسى ، تنها از سه كتاب نخست ، ياد كرده است. او در گزارش خود ، رسائل الأئمة را «كتاب الرسائل» ، و تعبير الرؤا را «تفسير الرؤا» ناميده است. براى ما مسلّم است كه نسخه هاى رسائل الائمّة و تعبير الرؤا تا قرن هفتم موجود بوده اند ؛ زيرا سيّد ابن طاووس ، در آثار خود ، از نسخه اين دو كتاب ، مطالبى را نقل مى كند.

با توجّه به اين پنج كتاب، مى توان احتمال داد كه لا اقل ، بخشى از رواياتى كه در الكافى يافت نمى شوند، از اين آثار ، نقل شده باشند .

احتمال دوم: آثارى كه كلينى ، راوى آنها بوده است

محتواى برخى از 28 حديثى كه در الكافى يافت نشده اند ، متناسب با عناوين آثار ناياب كلينى است ؛ امّا در مورد برخى ديگر ، چنين تناسب آشكارى ديده نمى شود.

ص: 244

اين احتمال قوى وجود دارد كه يادكرد از كلينى در اسناد اين احاديث ، به عنوان راوىِ يكى از كتب پيشينيان بوده و نقل صدوق از كلينى بر وجود آن روايات در آثار كلينى دلالت نداشته باشد.

ذكر شدن كلينى در برخى از طرق نجاشى به كتب اصحاب ، احتمال اخير را تقويت مى كند.(1) بر خلاف شيخ طوسى كه از كلينى به عنوان راوى هيچ كتابى نام نبرده، نجاشى ، ذيل نام شش تن از مؤّفان شيعه، از كلينى به عنوان راوى آثار آنان براى نسل هاى بعد ، ياد كرده است. اين احتمال هست كه وى راوى كتب ديگرى نيز بوده ؛ ولى گزارش آنها به ما نرسيده باشد.

در اين جا به ذكر نام مؤّفان، سند كلينى به آثار آنان و نام آن دسته از تأليفات آنان كه توسط وى نقل شده ، مى پردازيم.

يك . نام مؤّف: حسين بن محمّد بن عمران اشعرى .

نام كتاب مؤّف كه توسط مرحوم كلينى ، روايت شده است: كتاب النوادر .

سند نجاشى (از كلينى تا صاحب كتاب) : عن محمّد بن يعقوب ، عنه.(2)

دو . نام مؤّف: احمد بن محمّد بن عيسى.

نام كتاب مؤّف كه توسط مرحوم كلينى ، روايت شده است: كتاب التوحيد، كتاب فضل النبى صلى الله عليه و آله ، كتاب المتعة، كتاب النوادر، كتاب الناسخ و المنسوخ، كتاب الأظلّة، كتاب المسوخ، كتاب فضائل العرب.

سند نجاشى (از كلينى تا صاحب كتاب): عن محمّد بن يعقوب ، عن على بن إبراهيم و محمّد بن يحيى و على بن موسى بن جعفر و داوود بن كورة و أحمد بن إدريس، عن أحمد بن محمّد بن عيسى.(3)

ص: 245


1- . بخصوص اگر سند كلينى در آن روايات ، با سندى كه نجاشى از كلينى تا صاحب اثر ذكر مى كند ، متناظر باشد.
2- . رجال النجاشى ، ص 66.
3- . همان، ص 81 - 83 .

سه . نام مؤّف: سعيد بن عبد الرحمان اعرج .

نام كتاب مؤّف كه توسط مرحوم كلينى ، روايت شده است: نامى را ذكر نكرده است.

سند نجاشى (از كلينى تا صاحب كتاب): عن محمّد بن يعقوب، عن محمّد بن يحيى، عن محمّد بن الحسين، عن صفوان، عن سعيد.(1)

چهار . نام مؤّف: سهل بن زياد آدمى.

نام كتاب مؤّف كه توسط مرحوم كلينى ، روايت شده است: كتاب النوادر.

سند نجاشى (از كلينى تا صاحب كتاب): عن محمّد بن يعقوب ، قال: حدّثنا على بن محمّد، عن سهل بن زياد.(2)

پنج . نام مؤّف: على بن عبّاس جراذينى رازى.

نام كتاب مؤّف كه توسط مرحوم كلينى ، روايت شده است: كتاب الآداب (و المروءات)، كتاب الردّ على السلمانيّة .(3)

سند نجاشى (از كلينى تا صاحب كتاب) : عن محمّد بن يعقوب، عن محمّد بن الحسن الطائى الرازى ، قال: حدّثنا على بن العبّاس.(4)

شش . نام مؤلّف: محمّد بن الحسن بن شمّون .

نام كتب مؤلّف كه توسط مرحوم كلينى ، روايت شده است: كتاب السنن و الآداب و مكارم الأخلاق، كتاب المعرفة، كتاب النوادر.

سند نجاشى (از كلينى تا صاحب كتاب) : عن محمّد بن يعقوب، عن على بن محمّد، عن سهل بن زياد، عن محمّد بن الحسن بن شمّون.(5)

ص: 246


1- . همان، ص 181.
2- . همان، ص 185.
3- . سلمانيه ، طايفه اى از غلات بوده اند .
4- . رجال النجاشى ، ص 255.
5- . همان، ص 335 - 337.

12. نقل قول غيرمستقيم شيخ صدوق از كلينى

از عبارت صدوق در مشيخه كه پيش تر ذكر شد، كاملاً مشخّص است كه وى خود را شاگرد شاگردان كلينى معرفى مى كند و لا اقل در كتاب من لا يحضره الفقيه ، روايات كلينى را بدون واسطه از او نقل نمى نمايد.

از سوى ديگر ، بررسى كامل آثار صدوق نشان مى دهد كه وى در ديگر كتب خود نيز (علاوه بر كتاب من لا يحضره الفقيه) هيچ گاه بدون واسطه از كلينى نقل نكرده است. ميان شيخ صدوق و مرحوم كلينى در تمام اين منقولات ، تنها يك طبقه واسطه وجود دارد، گرچه بعضا يك روايت ، از طريق چند واسطه نقل شده است. براى نمونه و در يك مورد خاص ، شيخ صدوق، روايت نادر و جامع كتاب الكافى در وصف امام معصوم را از طريق پنج تن از اساتيد خود ، از كلينى روايت مى كند.(1)

13. استقصاى واسطه ها ميان شيخ صدوق و كلينى

شيخ صدوق در مشيخه كتاب من لا يحضره الفقيه، سه تن را به طور مشخّص، به عنوان واسطه هاى ميان خود و كلينى معرفى مى كند.(2) اين سه تن، عبارت اند از: محمّد بن محمّد بن عصام كلينى، على بن احمد بن موسى، محمّد بن احمد سِنانى.

امّا با مراجعه به مجموع روايات صدوق از كلينى در مى يابيم كه واسطه ها ميان اين دو شيخ، منحصر به اين سه نفر نيستند؛ بلكه مجموع نام هايى كه به عنوان واسطه هاى ميان كلينى و صدوق، در آثار صدوق آمده اند، به اين قرارند :

1 . محمّد بن محمّد بن عصام كلينى؛ 2 . على بن احمد بن موسى؛ 3 . على بن احمد بن محمّد بن عمران دقّاق ؛ 4 . على بن احمد ؛ 5 . محمّد بن احمد سنانى ؛ 6 . محمّد بن على ماجيلويه ؛ 7 . على بن عبد اللّه ورّاق ؛ 8 . محمّد بن موسى بن متوكّل ؛ 9 . ابو

ص: 247


1- . تفصيل مستندات اين مطالب ، در مقاله «روايات شيخ صدوق از مرحوم كلينى» آمده است.
2- . كتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4، ص 534 .

محمّد حسن بن احمد مؤِّب ؛ 10 . حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام مؤّب .

البتّه مورد چهارم يعنى على بن احمد، به احتمال زياد با مورد دوم (على بن احمد بن موسى) و يا سوم (على بن احمد بن محمّد بن عمران دقّاق) ، متّحد است. دربارۀ موارد دوم و سوم هم، برخى از بزرگان همچون مرحوم آية اللّه خويى، ادّعاى اتّحاد كرده اند. بدين ترتيب، حدّ اقل هفت تن از اساتيد شيخ صدوق، از شاگردان مرحوم كلينى بوده اند.

كامل ترين فهرست از شاگردان كلينى را محقّق معاصر ، جناب آقاى ثامر العميدى ، در كتاب الشيخ الكلينى البغدادى و كتابه الكافى ، فراهم آورده است. البتّه در تحقيق مربوط به «روايات شيخ صدوق از مرحوم كلينى» ، نام سه تن ديگر از شاگردان كلينى به دست آمد كه در فهرست مزبور نيامده است . اين افراد ، عبارت اند از: محمّد بن موسى بن متوكّل ، ابو محمّد حسن بن احمد مؤّب ، حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام مؤّب .

دو راوى نخست ، در سند دو روايت آمده اند و راوى سوم ، تنها در سند يك روايت ، ذكر شده است.(1)

14. قرينه هاى حاكى از نقل مستقيم و بدون واسطه شيخ صدوق از كلينى

آنچه در آثار موجود شيخ صدوق و نيز الفهرست شيخ طوسى و كتاب رجال النجاشى يافتيم، بر وجود نداشتن رابطه علمى مستقيم ميان صدوق و كلينى، دلالت داشت. با اين حال، در برخى آثار ديگر، قرائنى بر وجود چنين رابطه اى ديده مى شود. اين موارد در آثار شيخ مفيد، ابن مشهدى، ابن ابى جمهور احسايى، شهيد ثانى و سيّد بحر العلوم يافت مى شوند ، كه به ترتيب ذكر مى شوند:

قرينه اوّل : شيخ مفيد در رساله ذبائح أهل الكتاب ، روايتى را از مرحوم كلينى مى آورد

ص: 248


1- . ر . ك : مقاله «روايات شيخ صدوق از مرحوم كلينى» ، روايات 25 و 37.

و واسطه خود را با وى، دو تن در كنار هم -

يعنى ابن قولويه و ابن بابويه - بر مى شمرد. اين روايت با تصحيفاتى، در الكافى نقل شده است. سند شيخ مفيد، چنين است:

أخبرنى أبو القاسم جعفر بن محمّد بن قولويه و أبو جعفر محمّد بن على بن الحسين بن بابويه جميعا، عن محمّد بن يعقوب الكلينى، عن... .(1)

ممكن است گفته شود در اين سند ، قبل از نام شيخ صدوق، واژه «عن» بوده كه به «واو» تصحيف شده است. جواب، اين است كه آمدن كلمه «جميعا» بعد از نام صدوق، اين احتمال را منتفى مى سازد.

همچنين ممكن است گفته شود روايت مفيد از صدوق ، بعيد است . جواب اين اشكال هم اين است كه شواهدى نيز بر ردّ اين استبعاد وجود دارد، از جمله آن كه شيخ حسن بن سليمان حلّى در مختصر بصائر الدرجات ، سه روايت از الكافى در باب خلقتِ نخستين نقل كرده و در ذكر سند خود به كلينى، تنها واسطه ميان شيخ مفيد و كلينى را «ابن بابويه» آورده است.(2) با توجّه به قرب زمانى شيخ مفيد به شيخ صدوق نمى توان روايت مزبور را به كلّى ناديده گرفت.

قرينه دوم : ابن مشهدى در كتاب المزار الكبير خود ، سه روايت از كلينى نقل كرده كه در الكافى يافت نمى شوند. ابن مشهدى ، در اين روايات ، سند خود را تا كلينى ، اين گونه بيان مى كند:

أخبرنى الشيخ الفقيه أبو عبد اللّه محمّد بن على بن شهرآشوب المازندرانى السروى ، قال: أخبرنى جدّى، عن الشيخ أبى جعفر محمّد بن الحسن الطوسى، عن الشيخ المفيد محمّد بن محمّد بن النعمان، عن ابن قولويه، عن محمّد بن يعقوب الكلينى.

و أخبرنى الشيخ الفقيه أبو محمّد عبد اللّه الدوريستى، عن جدّه، عن أبيه، عن أبى

ص: 249


1- . ذبائح أهل الكتاب ، ص 27.
2- . مختصر بصائر الدرجات ، ص 149.

جعفر ابن بابويه، عن محمّد بن يعقوب، عن ... .(1)

در سند دوم ميان شيخ صدوق و كلينى، واسطه اى وجود ندارد و اين امر مى تواند شاهدى بر ارتباط علمى بى واسطه ميان شيخ صدوق و كلينى باشد.

ابن مشهدى، روايت چهارمى را نيز از كلينى نقل مى كند كه در الكافى موجود است.

او براى اين روايت نيز دو سند، مطابق دو سند پيش گفته دارد.(2)

قرينه سوم: ابن ابى جمهور احسايى در عوالى اللئالى در ضمن بيان طرق شيخ طوسى به ائمّه معصوم، يكى از طرق را به واسطه صدوق، به كلينى مى رساند. او در اين باره مى نويسد:

و له [أى الشيخ الطوسى] فى روايته طريقان:

الأوّل: أنّه يروى عن الشيخ المفيد محمّد بن محمّد بن النعمان، عن الشيخ أبى جعفر ابن قولويه، عن الشيخ محمّد بن يعقوب الكلينى، عن ... .

الطريق الثانى: أنّ الشيخ المذكور يروى عن المفيد، عن ابن قولويه، و ابن قولويه يروى عن الشيخ محمّد بن بابويه، و هو يروى عن محمّد بن يعقوب، و هو يروى عن ... .

و هنا طريق آخر: ... .(3)

توجّه به طرقى كه شيخ طوسى، خود براى رواياتش از كلينى معرفى مى كند و در آنها خبرى از صدوق نيست، احتمال اشتباه را در عبارات ابن ابى جمهور، تقويت مى كند؛ ليكن توجّه به اين نكته كه صاحب عوالى اللئالى ، خود به طريق اصلى، واقف بوده و نخست بِدان اشاره كرده، اعتماد ما را به نقل او مى افزايد.

قرينه چهارم: شهيد ثانى در رسائلش، سه روايت را با يك سند واحد، به كلينى مى رساند. در اين روايات، نام ابو جعفر ابن بابويه به عنوان واسطه ميان مفيد

ص: 250


1- . المزار الكبير ، ص 544 .
2- . همان جا .
3- . عوالى اللآلى، ج 1، ص 12 - 13.

و كلينى، ذكر شده است. سند شهيد، چنين است:

الحديث السابع بالإسناد المتقدّم ... عن الشيخ أبى على الحسن بن الشيخ أبى جعفر محمّد بن الحسن الطوسى ، عن والده الشيخ - قدّس اللّه روحه - ، عن الشيخ المفيد محمّد بن النعمان ، عن الشيخ الصدوق محمّد بن على بن الحسين بن بابويه القمّى ، عن الشيخ أبى عبد اللّه جعفر بن قولويه ، عن الشيخ أبى عبد اللّه محمّد بن يعقوب الكلينى ، عن ... .(1)

البتّه شهيد ، روايات را از مفيد ، از صدوق ، از ابن قولويه ، از كلينى نقل مى كند. در اين صورت ، نمى توان گفت كه شهيد ، شيخ صدوق را شاگرد بدون واسطه كلينى مى دانسته است. با اين حال ، احتمال تصحيف «واو» به «عن» ، زياد است؛ زيرا احتمال اخذ حديث توسط صدوق از ابن قولويه ضعيف است. بنا بر اين ، اگر تصحيف متداول «واو» به «عن» را بپذيريم، سند شهيد، چنين مى شود:

عن الشيخ المفيد محمّد بن النعمان، عن الشيخ الصدوق محمّد بن على بن الحسين بن بابويه القمّى و الشيخ أبى عبد اللّه جعفر بن قولويه ، عن الشيخ أبى عبد اللّه محمّد بن يعقوب الكلينى .

معناى اين سخن، آن است كه شيخ مفيد، روايات كلينى را از دو طريق، يك بار از طريق ابن قولويه و بار ديگر از طريق صدوق، نقل كرده است. اين مطلب با سندى كه شيخ مفيد در ذبائح أهل الكتاب آورده، سازگار است.

قرينه پنجم: سيّد بحر العلوم، از مرحوم كلينى با تعبير شيخ و استاد ابن بابويه ياد مى كند. علاّمه بزرگوار، بدون آن كه شواهد خود را در اين زمينه ذكر كند، مى نويسد:

صدوق در سال 381 ق، در رى در گذشته و از آنچه گفتيم، معلوم گرديد كه ايشان پس از وفات محمّد بن عثمان عَمْرى و در اوايل سفارت حسين بن روح، به دنيا آمده است. وفات عَمْرى در سال 305 بود و بر اين اساس، وى بيش از چهل سال از طبقه هفتم و 31 سال از طبقه هشتم را درك كرده و عمرش هفتاد و چند سال

ص: 251


1- . رسائل الشهيد الثانى ، ص 326 .

بوده و در زمان پدرش و شيخش ابو جعفر محمّد بن يعقوب كلينى در غيبت صغرا ، بيست و چند سال داشته؛ چرا كه وفات اين دو در 329 ق، روى داده و آن، سال وفات ابو الحسن على بن محمّد سمرى (آخرين سفير از سفراى چهارگانه امام زمان عليهم السلام ) است.(1)

دربارۀ اين قرينه ها، لااقل دو قضاوت مى توان داشت :

اوّل، آن كه بگوييم تمام اين موارد، از سهو (اشتباه) ناشى مى شود. به نظر مى رسد كه اين قضاوت، خالى از تكلّف نيست، بخصوص كه خلاف آن، در اثرى از شيخ مفيد - كه فاصله چندانى با شيخ صدوق و كلينى ندارد - ، يافت مى شود.

دوم، آن كه (با توجّه به سند ابن ابى جمهور) بگوييم به تبع ابن قولويه - كه يك بار، كتاب كلينى را از طريق صدوق، اخذ و بار ديگر، آن كتاب را از شخص كلينى، استماع كرده است - ، شيخ طوسى و شيخ مفيد هم گاهى سند خود را از طريق ابن قولويه به صدوق و سپس به كلينى رسانده اند و گاهى با طريق ابن قولويه و بدون واسطه صدوق از كلينى نقل كرده اند.

اين شواهد همه مى توانند مؤّد آن باشند كه صدوق، كتاب كلينى را بدون واسطه در اختيار داشته است. با اين حال، اين سؤل كه «چرا خود صدوق، بدون واسطه از الكافى، مطلبى را نقل نمى كند؟» ، باقى مى ماند و نيز اين پرسش كه «چرا شيخ طوسى در طريق مشهور خود به مفيد و از او به كلينى، تنها از ابن قولويه ياد مى كند و نامى از صدوق نمى برد؟» .

شايد راز اين معمّا در نحوه تلقّى كتب كلينى توسّط شيخ صدوق، نهفته باشد. در اين باره مى توان فرض كرد كه صدوق به دو شيوه به آثار كلينى، دسترس داشته است: با واسطه و بى واسطه. يعنى صدوق، در گام اوّل، شخصاً دست خطّ كلينى را ديده و آثار كلينى را از روى خطّ او، استنساخ كرده است؛ ولى از وى اجازه نقل نداشته

ص: 252


1- . الفوائد الرجالية ، ج3، ص301.

است؛ ولى در گام بعدى، از شاگردان كلينى، اجازه نقل روايات الكافى را نيز اخذ كرده است.

بدين ترتيب، با اين كه تحمّل حديث توسط شيخ صدوق در گام اوّل، بدون واسطه بوده و نقل بى واسطه، بر نقل باواسطه ترجيح داشته، وى در گام دوم، با افزودن يك واسطه، استحكام بيشترى به نقل خود داده است. از اين رو، همواره روايات الكافى را از طريقى كه كسب اجازه كرده، نقل نموده است. در اين فرض، شيخ صدوق، طريق اجازه را بر مناوله و طرق مشابه آن (همچون: اعلام و وصيّت) ترجيح داده است و بعدها به همين ترتيب، ابن قولويه و شيخ طوسى نيز تنها به طرق عالى تر، توجّه كرده اند.

صورت ديگرى هم كه قابل فرض است، اين است كه شيخ صدوق به دست خطّ كلينى (به صورت مناوله يا غير آن) دسترس داشته و حتّى ممكن است از وى اجازه روايت الكافى را نيز داشته؛ ليكن الكافى را بر او قرائت نكرده و از وى سماع ننموده است. بدين ترتيب، امكان نقل مستقيم صدوق از كلينى وجود داشته؛ ولى نحوه تحمّل احاديث الكافى، از درجه بالايى برخوردار نبوده است.(1)

سپس شيخ صدوق در گام دوم، احاديث كلينى را نزد چند تن از شاگردان وى - كه لااقل برخى از آنان، به عالى ترين نحوه تحمّل (سماع كتاب)، الكافى را از استاد خود، كلينى، دريافت كرده بودند - قرائت يا استماع نموده است .

با توجّه به اين مفروضات مى توان پذيرفت كه شيخ صدوق ترجيح مى داده براى تحكيم اعتبار نقل هاى خود، آنها را از طريقى كه بر مشيخه اش قرائت كرده يا از آنها سماع نموده، نقل نمايد و نقل از طريق اجازه يا مناوله را كنار بگذارد. به همين ترتيب،

ابن قولويه هم به اخذ كتاب كلينى از طريق صدوق قانع نشده و به اخذ مستقيم آن نيز پرداخته است. باز به همين دليل شيخ طوسى ترجيح داده در الفهرست و مشيخه خود،

ص: 253


1- . تفاوت اين فرض با فرض اوّل، در وجود يا عدم وجود اجازه از كلينى است .

از ميان اين دو طريق، تنها به موردى اشاره كند كه از لحاظ نوع نقل، در درجه بالاترى بوده است.

شاهد تحقّق سماع الكافى توسط اساتيد كلينى از كلينى، تعبيرى است كه دقّاق (استاد صدوق) در نقل شرحى كه كلينى در الكافى بر حديث «اعرفوا اللّه باللّه» نگاشته، به كار برده است. شيخ صدوق اين نقل را در كتاب التوحيد آورده است. در نقل على بن احمد دقّاق از كلينى، تعبير «سمعت محمّد بن يعقوب، يقول» آمده كه ظهور در تحقّق سماع دارد. در اين جا عين عبارت مزبور را همراه با تطبيق آن با الكافى مى آوريم:

حدّثنا على بن أحمد بن محمّد بن عمران الدقّاق رحمه الله ، قال: سمعت محمّد بن يعقوب يقول: معنى قوله «اعرفوا اللّه باللّه» يعنى: أنّ اللّه عز و جل خلق الأشخاص و الألوان(1) و الجواهر .(2) فالأعيان الأبدان، و الجواهر الأرواح، و هو عز و جل لا يشبه جسما و لا روحا، و ليس لأحد فى خلق الروح الحسّاس الدرّاك أثر(3) و لا سبب . هو المتفرّد بخلق الأرواح و الأجسام . فمن(4) نفى عنه الشبهين: شبه الأبدان و شبه الأرواح ، فقد عرّف اللّه باللّه ، و من(5) شبهه بالروح أو البدن أو النور، فلم يعرف اللّه باللّه .(6)

15. بررسى ميزان استفاده شيخ صدوق از روايات كلينى

نكته ديگرى كه در تبيين رابطه علمىِ كلينى و شيخ صدوق سودمند است، اين است كه ميزان رواياتى كه شيخ صدوق از مرحوم كلينى نقل كرده، بسيار اندك است. شيخ صدوق، در آثارى كه از او به جاى مانده، تنها 68 بار(7) از كلينى روايت كرده است. اين،

ص: 254


1- . در الكافى: الأنوار.
2- . در الكافى: و الأعيان.
3- . در الكافى: أمر.
4- . در الكافى: فإذا.
5- . در الكافى: إذا.
6- . التوحيد ، ص 288. نيز ، ر . ك : الكافى ، ج1، ص85.
7- . اين تعداد ، با احتساب سيزده بار تكرار برخى روايات در دو يا سه اثر است .

در حالى است كه در همين چند اثر، هزاران روايت مسند توسط وى، نقل گرديده است.

در اين مقام، اين پرسش پديد مى آيد كه على رغم شباهت موضوعى كتب صدوق با الكافىِ كلينى و با وجود شهرت و اعتبار كتاب الكافى، چرا روايات صدوق از كلينى تا بدين حد، اندك اند؟

در پاسخ بايد گفت: اين كه صدوق در نقل روايات، كمتر به نقل از مرحوم كلينى مى پردازد، به معناى آن نيست كه رواياتى كه در الكافى مندرج اند، مورد توجّه صدوق نبوده اند؛ بلكه روايات مشترك اين دو بزرگوار از منابع اصلى تر، بسيار فراوان است.

توضيح، آن كه: شيخ صدوق، خود، به واسطه پدرش، يا استادش محمّد بن حسن بن وليد، يا به واسطه ديگر اساتيدش، به بسيارى از منابع كتاب الكافى دسترس داشته و نيازى نمى ديده كه آن روايات را از الكافى نقل كند.

به عنوان مثال، شيخ صدوق، كتب برقى را با يك واسطه (مثلا پدرش) در اختيار داشته و مى توانسته احاديث مورد نظرش را از آن كتب، نقل نمايد. اين، در حالى است كه اگر مى خواست همان روايات را از الكافى نقل كند، به دو امر، تن در داده بود: اوّل، آن كه متن اصلى تر را وا نهاده و به متن متأخّر ، تكيه كرده بود. دوم، آن كه يك واسطه به واسطه هاى سندىِ خود، افزوده بود؛ زيرا اگرچه كلينى با ابن وليد و صدوق اوّل، از لحاظ زمانى، هم دوره بوده اند، ليكن ميان شيخ صدوق و كلينى در تمام رواياتش، يك واسطه اضافى قرار مى گرفت ، در حالى كه ميان شيخ صدوق و ابن وليد يا صدوق و پدرش ، واسطه اى وجود نداشت. بدين ترتيب، طبيعى است كه صدوق ترجيح دهد كه تا جاى ممكن، روايات خود را از طرقى همچون ابن بابويه اوّل و محمّد بن حسن بن وليد نقل نمايد.

على رغم اين مطلب ، صدوق ، خود را به كلّى از آثار كلينى دور نداشته و راه را براى ما در مطالعات تطبيقى ، باز گذارده است.

ص: 255

16. فوايد مقايسه روايات مشترك كلينى و صدوق

گفته شد كه شمار روايات مشترك مرحوم كلينى و شيخ صدوق از منابع اصلى، بسيار فراتر از 55 روايتى است كه در آثار شيخ صدوق با واسطه كلينى، نقل شده اند. جستجوى اين روايات، تطبيق اسناد و متون آنها و نهايتاً كنار هم نهادن نتايج اين تطبيقات، مى تواند در رفع بسيارى از ابهامات، مؤثّر باشد، بخصوص آن كه در آثار شيخ صدوق، دو ويژگى جالب وجود دارد كه تأثير مثبتى بر روند تحقيقات مى گذارد:

ويژگى اوّل ، آن كه: بسيار مى شود كه شيخ صدوق در ثبت اسناد روايات، علاوه بر ذكر نام راوى ، به ثبت كنيه و القاب او و حتّى ذكر نكاتى فراتر از كنيه و لقب وى مى پردازد، كه اين توضيحات تكميلى، بسيار سودمندند .

كسانى كه سند آثار صدوق را با اسناد كتب ديگر همچون الكافى مقابله كرده باشند، به خوبى بر اين مطلب، واقف اند . بعضاً ديده مى شود كه شيخ صدوق از تكرار چندين و چند باره اين توضيحات، خسته نمى شود و با اين كار، راه را بر اشتباهات ناشى از تصحيف مى بندد.

در مقابل، شواهدى وجود دارد كه مرحوم كلينى از ذكر توضيحات تفصيلى در اسناد، كم و بيش اجتناب مى كرده است ، بخصوص آن جا كه در چند سند پياپى ، بخشى تكرارى بوده است .(1)

به جاست از ره گذر اين گونه مطالعات تطبيقى، مجملات مرحوم كلينى، در پرتو توضيحات شيخ صدوق، از حوزه اجمال و ابهام، خارج و به ساحت تفصيل و وضوح، داخل گردند. نمونه اين كار، در مورد «على بن محمّد» در اسناد الكافى انجام شده كه در مقاله اى مستقل، تقديم مى گردد.

ص: 256


1- . به عنوان نمونه ، ر . ك : الكافى ، ج1، ص59، ح 3. اسناد اين حديث را با اسناد حديث دوم و چهارم مقايسه كنيد. نيز ، ر . ك : همان ، ص 508، ح 9 و در ادامه ، ح 10 - 22 .

ويژگى دوم ، آن كه: بر خلاف مرحوم كلينى، از شيخ صدوق، بيش از يك اثر به يادگار مانده است و از آن جا كه صدوق، بسيارى از روايات خود را در بيش از يك اثر خود، تكرار كرده است، مى توان با مقايسه موارد تكرارى، از وجود تصحيفات در نقل آثار شيخ صدوق، مطّلع گرديد.

به اين موارد مى توان جايگاه بلند علمى شيخ صدوق و مقارنه روزگار وى با عصر كلينى و دسترس او به مصادر كلينى اعم از اصول اوّليه شيعه و مصنّفات اماميه را افزود و در مسير تحقيق روايات الكافى، بيشترين بهره را از آثارش برد. إن شاء اللّه!

ص: 257

منابع و مآخذ

1. الاستبصار، محمد بن حسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، تحقيق و تعليق : السيد حسن الموسوى الخرسان ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1390 ق .

2. بحار الأنوار، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى)، تصحيح : السيد إبراهيم الميانجى و محمّد الباقر البهبودى، بيروت: مؤسة الوفاء و دار إحياء التراث

العربى، 1403 ق / 1983 م .

3. تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، تصحيح: على شيرى، بيروت: دار الفكر للطباعة و النشر و التوزيع ، 1415 ق .

4. التوحيد، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تصحيح و تعليق: السيد هاشم الحسينى الطهرانى ، قم : جماعة المدرّسين فى الحوزة العلمية .

5. ذبائح أهل الكتاب، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، تصحيح : مهدى نجف، بيروت : دار المفيد للطباعة و النشر و التوزيع ، 1414 ق / 1993 م ، دوم .

6. رجال الطوسى، محمّد بن حسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تصحيح : جواد القيّومى الإصفهانى، قم : مؤسة النشر الإسلامى ، 1415 ق ، اوّل .

7. رجال النجاشى، احمد بن على النجاشى، قم: مؤسة النشر الإسلامى ، 1416 ق ، پنجم .

8. الرسائل الرجالية، أبو المعالى محمّد بن محمّد إبراهيم الكلباسى ، محمّدحسين الدرايتى، قم : سرور و دار الحديث 1422 ق / 1380ش، اوّل .

9. رسائل الشهيد الثانى، الشهيد الثانى، قم : مكتبة بصيرتى .

ص: 258

10. روايات شيخ صدوق از مرحوم كلينى، مهدى قندى، مجموعه مقالات كنگره بين المللى بزرگداشت كلينى ، قم : دار الحديث .

11. علل الشرائع، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق)، تقديم: السيد محمّدصادق بحر العلوم، نجف : المكتبة الحيدرية ، 1385 ق / 1966 م .

12. شيخ صدوق، محمّدعلى خسروى ، تهران : اسوه ، 1370 ش .

13. عوالى اللآلى، ابن أبى جمهور الأحسائى ، تقديم : السيد شهاب الدين النجفى المرعشى ، تحقيق : الحاج آقا مجتبى العراقى، قم : سيد الشهدا ، 1403 ق / 1983 م، اوّل .

14. الفهرست، محمّد بن حسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، تصحيح : جواد القيّومى الإصفهانى، قم : مؤسة النشر الإسلامى و مؤسة نشر الفقاهة، 1417 ق ، اوّل .

15. الفوائد الرجالية، السيد بحر العلوم (م 1212 ق)، تحقيق و تعليق : محمّدصادق بحر العلوم و حسين بحر العلوم، تهران : آفتاب و مكتبة الصادق ، 1363 ش ، اوّل .

16. الكافى، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تصحيح و تعليق: على أكبر الغفّارى، تهران : حيدرى و دار الكتب الإسلامية ، 1363 ش ، پنجم .

17. الكلينى و الكافى، عبد الرسول الغفّار، قم : مؤسة النشر الإسلامى، 1416 ق ، اوّل .

18. مختصر بصائر الدرجات، الحسن بن سليمان الحلّى، نجف : المطبعة الحيدرية / قم : الرسول المصطفى صلى الله عليه و آله ، 1370 ش ، اوّل .

19. مرآة العقول، محمّدباقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى)، تحقيق : السيد هاشم الرسولى المحلاّتى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1370 ش ، سوم .

20. المزار الكبير، محمّد بن المشهدى، جواد القيّومى الإصفهانى، قم : مؤسة النشر الإسلامى و القيّوم ، 1419 ق ، اوّل .

21. كتاب من لا يحضره الفقيه، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق)، تصحيح و تعليق: على أكبر الغفّارى، قم : جماعة المدرّسين فى الحوزة العلمية ، 1404 ق ، دوم .

ص: 259

ص: 260

اجتهادات و بيانات ثقة الإسلام كلينى (سيّد ضياء مرتضوى)

اجتهادات و بيانات ثقة الإسلام كلينى

سيّد ضياء مرتضوى

چكيده

گرچه مرحوم كلينى به عنوان يك محدّثْ شهرت يافته است ، امّا مرورى بر كتاب الكافى و ابواب مختلف آن و نوع گزينش و چينش فصول و روايات آن براى كسانى كه با فقه و لوازم فقاهت آشنا هستند ، به خوبى نشان مى دهد كه مؤلّف اين كتاب، فقيهى ماهر و مجتهدى دقيق است . علاوه بر اين كه مرحوم كلينى در مواردى، ديدگاه فقهى فقهاى متقدّم را نقد كرده و گاهى نيز خود، به اظهار نظر فقيهانه پرداخته است كه همين ، موضوع اين نوشتار است و نويسنده به تفصيل، آنها را در چند بخش كلى ذيل، شرح نموده است :

1 . ديدگاه هاى كلامى؛ 2 . تقويم نگارى براى اهل بيت عليهم السلام ؛ 3 . اجتهادات فقهى و فتاوا؛ 4 . فلسفه حكم؛ 5 . شرح ادبى فقهى؛ 6 . شرح حديث و رفع ابهام .

كليدواژه ها: الكافى، ديدگاه فقهى كلينى، ادراج در روايات، تفسير توحيد، تفسير صمد.

مقدّمه

بى شك ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب كلينى ، يكى از فقهاى متقدّم اماميه است . بازگويى اين بُعد مهم از شخصيت كلينى ، تنها به استناد گفته عالمان و تراجم نگاران

ص: 261

نيست؛ چه اين كه نيازمند وجود كتاب يا كتاب هاى فقهى و استدلالى يا فتوايى از وى نيست ، بلكه بهترين و گوياترين سند آن، خود كتاب الكافى است. اگر داورى و تصريحات تراجم نگاران بر شخصيت فقهى و اجتهادى كلينى نيز در ميان نبود ، تنها مرورى بر كتاب ها و ابواب مختلف الكافى و عناوين و نوع گزينش ، چينش فصول ، ابواب و روايات آن ، براى كسانى كه با فقه و لوازم فقاهت و اجتهاد آشنا باشند، به خوبى نشان مى دهد كه مؤلّف آن، هر كس كه باشد، فقيهى ماهر و مجتهدى بزرگ است كه توانسته اين گونه عالمانه و فقيهانه، اين مجموعه بزرگ را گرد آوَرَد و مدوّن سازد.

افزون بر آن اين كه انگيزه اصلى كلينى در تأليف الكافى ، ارائه متنى براى عمل و چارچوبى براى دستيابى به معارف حقيقى و صحيح بوده است و درخواست كننده نيز با توجّه به اختلاف و تعارض روايات، خواهان كتابى شده است كه دربردارنده ابعاد مختلف دين باشد و هر كس خواهان دانش دين و عمل به آن، بر اساس روايات صحيح و احكام ثابت باشد و بخواهد از راه عمل به آن، به وظيفه الهى و دينى خود عمل كند، به آن رجوع كند و اين، چنان كه پيداست، نمى تواند ويژگى يك كتاب روايى تنها باشد؛ بلكه ويژگى كتابى فتوايى و اجتهادى است كه البته متن اصلى آن ، گفتارها و احكامى است كه به عنوان روايت، از حضرات معصومان عليهم السلام گزينش و نقل

شده است:

كتاب كاف ، جمع [فيه] من جميع فنون علم الدين ما يكتفى به المتعلّم، و يرجع إليه المسترشد، و يأخذ منه من يريد علم الدين و العمل به بالآثار الصحيحة عن الصادقين عليهم السلام و السنن القائمة التى عليها العمل و بها يؤّى فرض اللّه - عزّ و جلّ - و سنّة نبيّه صلى الله عليه و آله .(1)

علاوه كه كلينى به رغم اين كه هدف وى ، مجموعه اى روايى براى شناخت

ص: 262


1- . الكافى، ج1، ص 8 مقدّمه كلينى .

معارف و عمل به وظايف بوده ، در مواردى خود به اظهار نظر فقيهانه پرداخته است و اين ، خود موضوع اين نوشتار است كه به تفصيل به شرح آن خواهم پرداخت.

كلينى، هر چند در حجم و فراوانى اظهار نظرهاى فقيهانه شيخ صدوق در كتاب من لايحضره الفقيه و شيخ طوسى در تهذيب الأحكام يا الاستبصار، به ارائه نظر مستقيم خود نپرداخته است ، امّا تنها چينش ابتكارى و گزينش عناوين باب ها به خوبى نشان مى دهد كه فقيهى متضلّع به تدوين الكافى پرداخته است. و اگر مجلسى اوّل ، در مقايسه ميان شيخ كلينى و شيخ صدوق، علّت نقل قول علما از صدوق و عدم نقل قول از كلينى را اين مى شمارد كه اوّلى گاه اجتهاد مى كند «به خلاف ثقة الاسلام كلينى كه اخبارى محض است» ، امّا تأكيد دارد كه «گمان اين ضعيف آن است كه كلينى را نظير نيست در فضل و حال».(1) و پيداست كه نمى خواهد شخصيت اجتهادى وى را ناديده بگيرد و او را در سطح يك محدّث برجسته محدود سازد ؛ بلكه روش و كار وى را در تدوين الكافى ، بر مدار نقل احاديث مى شمارد .

افزون بر اينها ، كلينى ديدگاه فقهىِ فقهاى متقدّمى چون يونس بن عبد الرحمان و فضل بن شاذان نيشابورى را بويژه در احكام مواريث بازگو مى كند. فضل ، كه پدرش شاگرد يونس بوده، چنان كه كلينى آورده، در مواردى بر ديدگاه فقهى يونس خرده گيرى كرده و نظر ديگرى مى دهد. اين گونه نقل هاى فقهى ، علاوه بر موارد متعددى است كه كلينى از برخى اصحاب از جمله خود يونس و بويژه معاوية بن عمار نقل مى كند كه به امام عليهم السلام مستند نشده و «موقوف» و «مقطوع» است ، امّا به عنوان روايت است و هم سياق با ديگر روايات متصل و متفاوت با نقليات فقهى وى است .

فقاهت كلينى در نگاه ديگران

شخصيت حديثى، كلامى و در عين حال فقهى ثقة الاسلام كلينى و نام آورىِ وى در عرصه فقه ، به رغم عدم نگارش متون فقهى رايج، واقعيتى نبوده كه از نگاه عالمان

ص: 263


1- . لوامع صاحبقرانى، ج3، ص334 .

و تراجم نگاران شيعى و سنّى پنهان بماند. در شرح حال وى و مراتب دانش و خبرگى او سخن هاى فراوانى گفته شده است. يكى از محورهاى ستايش اين شخصيت بزرگ ، وجهه فقهى وى است. در ميان عالمان شيعه، شيخ طوسى يك جا از وى با عنوان «عارف بالأخبار»(1) و در جاى ديگر «عالم بالأخبار»(2) ستايش كرده است. همين تعبير را ابن شهر آشوب درباره وى دارد.(3)

شيخ حسين بن عبد الصمد ، پدر شيخ بهايى درباره اش نوشته است:

كان أوثق الناس فى الحديث و أنقدهم له و أعرفهم به .(4)

ميرزا عبد اللّه افندى، صاحب رياض العلماء ، وى را استاد مسلّم ميان عامّه و خاصّه شمرده كه براى هر دو گروه شيعه و سنّى ، فتوا مى داده است:

الشيخ الأقدم المسلّم بين العامّة و الخاصّة و المفتى لكلا الفريقين .(5)

چنان كه برخى كسان از عالمان عامّه نيز به اين بُعد از شخصيت وى توجّه داده اند. فيروزآبادى ، وى را از «فقهاى شيعه» شمرده است.(6) ابن حجر عسقلانى نيز همين وصف را آورده است.(7)

زبيدى نيز با ذكر سخن فيروزآبادى به عنوان متن، افزوده است كه كلينى ، از رؤساى فاضلان شيعه در دوره مقتدر عباسى بود.(8) طيبى، در شرح حديث معروف نبوى صلى الله عليه و آله كه خداوند در رأس هر صد سال، يك «مجدّد» براى اين امّت بر مى انگيزد،

ص: 264


1- . الفهرست، ص 393.
2- . رجال الطوسى، ج1، ص 439.
3- . معالم العلماء، ص 99.
4- . وصول الأخبار، ص 69.
5- . رياض العلماء، ج7، ص45.
6- . القاموس المحيط، ج4، ص 265.
7- . لسان الميزان، ج5 ، ص 490 وكان من فقهاء الشيعة .
8- . تاج العروس، ج9، ص 322.

آن را موضوعى عمومى و مربوط به دانش ها و امور مختلف گرفته، نه گروه يا رشته اى خاص، و در رأس قرن دوم، در ميان فقهاى اماميه ، على بن موسى الرضا عليهم السلام را معرّفى كرده و در قرن سوم ، كلينى را.(1)

ابن اثير عزّ الدين نيز همراه با ذكر فوت كلينى در حوادث سال 328 ق ، او را از «أئمّة الإمامية و علمائهم» شمرده است.(2)

برادرش مجد الدين، صاحب كتاب نهايه در لغت نيز علاوه بر آن كه او را «مجدّد» شيعه در سده سوم شمرده ، در وصف او نوشته است:

أبوجعفر محمّد بن يعقوب الرازى الإمام على مذهب أهل البيت عليهم السلام ، عالم فى مذهبهم ، كبير ، فاضل ، عندهم مشهور .(3)

اجتهادهاى كلينى در نگاهى كلّى

چنان كه اشاره شد ، ملاحظه الكافى از نظر شكل و محتوا ، به خوبى گوياى فقاهت و مراتب بالاى اجتهاد مرحوم كلينى است. با اين حال ، كلينى كه به انگيزه ارائه «مرجعى براى شناخت دين» ، «متنى براى عمل» و «انجام تكاليف دينى» بوده و عمده تلاش خود را در اين باره ، معطوف به گزينش روايات مورد اعتماد و چينش گويا و آسان آن

ص: 265


1- . روضات الجنّات، ج6، ص 110 به نقل از شرح مصابيح بغوى، طيبى .
2- . الكامل فى التاريخ، ج8 ، ص 364. عبارت اين است: «و فيها توفّى محمّد بن يعقوب، و قتل محمّد بن على أبوجعفر الكلينى، و هو من أئمّة الإمامية و علمائهم» . به احتمال ، جمله «و قتل محمّد بن على» ، به اشتباه در اين ميان قرار گرفته است. احتمالاً جمله مربوط به قتل محمد بن على شلمغانى است كه او نيز كنيه اش ابوجعفر بوده و ابن اثير در حوادث سال 322 به شرح آن پرداخته است. علاّمه تسترى آن را «قيل» نقل كرده و نوشته است: «قيل: محمّد بن على» قاموس الرجال، ج 9، ص 661. و اين، درست تر به نظر مى رسد. در اين صورت، بايد گفت جايى براى اين احتمال ابن اثير، وجود ندارد.
3- . روضات الجنات، ج6، ص 109 به نقل از : جامع الاُصول ، ابن اثير . مرحوم حسين على محفوظ ، در مقدّمه اى كه بر چاپ معروف الكافى نوشته ، به اشتباه اين مطلب را نيز به «ابن اثير» صاحب تاريخ نسبت داده است، در حالى كه اينان ، دو نفرند و در واقع سه برادرند، هر چند سوّمى به شهرت آن دو نيست (ر. ك: الكنى والألقاب، ج 1، ص 198 و 199).

و جامعيت اثر ، ساخته و گويا - چنان كه برخى عالمان يادآور شده اند - طول كشيدن نگارش آن به بيست سال نيز ناشى از همين تأمّل ، احتياط و اهتمام به ارائه محتوايى مورد اعتماد بوده،(1) در موارد متعددى از اين كتاب شريف، پس از نقل يك يا چند روايت ، به اظهارنظر درباره آن پرداخته است. در مواردى نيز رشته سخن را به عالمان و محدّثانى ديگر سپرده و گفته آنان را بازگو كرده است .

آن چه خود گفته يا سياق سخن نشان مى دهد كه گفته اوست ، نزديك به شصت مورد است . اينها نيز از نظر حجم و قالب و محتوا ، يكسان نيستند. بخشى در حد يك جمله و به انگيزه بيان معناى روايت است. برخى به عنوان برداشت و اجتهاد كلى و يا در مقام جمع ميان روايات است. برخى نيز بدون استناد به روايت يا رواياتى خاص ، مستقيماً بيان كننده نظر وى است .

آنچه در مواليد و وفيات حضرات معصومان عليهم السلام گفته ، از اين دست است. چه اين كه اجتهادات و بيانات كلينى ، اختصاص به مسائل فقهى ندارد و در مباحث ديگر نيز به چشم مى خورد. علاوه بر اندازه ياد شده، موارد متعددى نيز وجود دارد كه يك واژه در روايت ، به سياق كتاب هاى لغت، معنا شده است. اينها را نيز مى توان در رديف اظهارنظرهاى وى شمرد، هر چند دليل استوارى بر آن نيست. از ميان موارد ياد شده ، برخى به صراحت و به روشنى ، سخن و اجتهاد كلينى است و برخى ظاهر آن نشان مى دهد و برخى نيز به احتمال چنين است.

از سوى ديگر ، بيانات كلينى ، برخى جزئى و برخى اساسى و مهم و نشان دهنده نوع رويكرد وى در مسائل مورد اختلاف است . دسته اوّل ، بيشتر است و دسته دوم ،

ص: 266


1- . چنان كه ملاّ خليل قزوينى در مقدّمه شرح فارسى خود بر الكافى نوشته است : «كلينى از روى احتياط ، تمام آن را در بيست سال تصنيف كرده» ر . ك : روضات الجنّات، ج6، ص 115 ، مجلسى اوّل نيز در مقايسه ميان دقّت كلينى ، صدوق و طوسى ، به فزونى نگارش هاى طوسى از يك سو و طول نگارش الكافى در بيست سال اشاره مى كند ر . ك : روضة المتّقين، ج1، ص 285 .

مهم تر. نقل قول هاى وى از ديگران و عمدتاً از يونس بن عبدالرحمن و فضل بن شاذان كم نيست، امّا از چارچوب اين نوشته بيرون است و شايسته است جداگانه مورد توجّه و تأمل قرار گيرد كه خاستگاه ذكر آن چيست و درجه حجّيت آن چه اندازه است و فقها چه رفتارى با اين منقولات كلينى داشته اند؟

ادراج در روايات

بحث كلى تر و مهم ترى كه در شناخت متن روايات ، بسى اهميت دارد و امرى كاملاً تخصّصى و اجتهادى است و از حوصله يك مقاله نيز بيرون است ، مسئله «ادراج» در روايات ، از جمله كتاب شريف الكافى است . افزودن به متن حديث را ادراج و چنين روايتى را حديث مدرّج مى گويند . يك شاهد گوياى آن ، رواياتى است كه «راوى» و «مروىّ عنه» و نيز مضمون آنها يكى است و پيداست نمى تواند دو بار صادر شده باشد . اختلاف موجود ، يا ناشى از مسئله نقل به معناست و يا افزوده اجتهادى راوى . اين كه در الكافى ، از سوى كلينى و يا مشايخ و راويان پيش از وى ، مسئله ادراج وجود دارد يا نه و اندازه و موارد آن كجاست ، نيازمند دقّت فراوان و مقايسه هاى زياد و بيرون از موضوع اين نوشته است .

آنچه محور اصلى اين مقاله است ، گزارشى مدوّن از اجتهادها و بيانات آشكار و قابل توجّهى است كه حاوى نگاه كلينى و يا نكته اى هر چند جزئى باشد. اين اجتهادات را مى توان در چند بخش ارائه كرد.

الف . ديدگاه هاى كلامى

كلينى در اصول الكافى، در چهار جا به مباحث كلامى پرداخته است. يكى در شرح جمله اى از امير المؤنين عليهم السلام ؛ ديگرى به مناسبت روايات ماهيت اراده حق تعالى كه فرق هاى صفت ذات و صفت فعل را گفته است. سوم در تفسير و تبيين معناى «صمد» و چهارم به مناسبت خطبه معروف حضرت امير عليهم السلام در باب توحيد كه در ذيل به تفصيل مى آيد .

ص: 267

1. معرفت خداوند

ثقة الاسلام كلينى ، در بابى با عنوان اين كه خداوند جز به وسيله خود شناخته نمى شود، سه روايت آورده است. در روايت نخست، حضرت صادق عليهم السلام به نقل از امير المؤنين عليهم السلام آورده است :

اعرفوا اللّه باللّه و الرسول بالرسالة و أولى الأمر بالأمر بالمعروف و العدل و الاحسان ؛

خدا را با خدا ، و پيامبر را با پيامبرى ، و اولى الامر را با امر به معروف و عدالت و احسان بشناسيد .

وى پس از نقل اين روايت در مقام بيان معناى «اعرفوا اللّه باللّه» نوشته است:

يعنى خداوند ، اشخاص ، انوار ، جواهر و اعيان را آفريد. اعيان ، عبارت است از بدن ها، و جواهر ، عبارت از ارواح است. و خداوند عز و جل نه مانند جسمى است و نه روحى ، و كسى در آفرينش روحِ حسّاس و درّاك، دستور و سببيّتى ندارد. خداوند ، به تنهايى آفريننده روح ها و جسم هاست. وقتى شخص ، دو مشابهت را از او نفى كرد، يكى شباهت با ابدان و ديگرى شباهت با روح ها، در واقع خدا را با خداوند شناخته است و وقتى او را به روح يا بدن يا نور تشبيه كند، خدا را با خدا نشناخته است .(1)

وى اين گونه، از سه جمله ياد شده، فراز نخست روايت را نيازمند شرح مى بيند تا نشان دهد كه چگونه مى توان خدا را با خدا شناخت. مقايسه ميان اين گفته و سخن شيخ صدوق ، نشان از دقّت و قوّت سخن كلينى و نزديكى آن به سخنان حضرات معصومان عليهم السلام دارد . بويژه دو روايتى كه خود صدوق از اميرالمؤنين عليهم السلام نقل كرده و حضرت در يكى از آن دو تأكيد مى ورزد كه خدا را به واسطه محمّد صلى الله عليه و آله نشناختم ، بلكه محمّد صلى الله عليه و آله را به واسطه خداى عز و جل شناختم ؛ وقتى او را آفريده و در او حدود طولى و

ص: 268


1- . الكافى ، ج 1 ، ص 85 . بى شك ، اين سخن كلينى است ؛ چرا كه علاوه بر سياق كلام در خود الكافى، مرحوم صدوق نيز آن را به واسطه على بن احمد دقّاق ، از كلينى نقل كرده است ر . ك : التوحيد، ص 288.

عرضى قرار داده است:

فعرفت أنّه مدبَّر مصنوع باستدلال و الهام منه و ارادة ، كما ألهم الملائكة طاعته و عرفهم نفسه بلا شبه و لا كيف .(1)

صدوق نيز مانند كلينى ، بابى را با عنوان اين كه خداوند تنها به وسيله خود شناخته مى شود ، گشوده و نزديك به ده روايت در آن آورده است و به رغم اين كه سخن كلينى را ديده و در ميان همين روايات، با سند نقل كرده، معناى درست شناخت خدا به وسيله خدا را اين مى داند كه اگر ما خداى عز و جل را با عقل خودمان بشناسيم، خداوند ، آفريدگار عقل است . و اگر از راه پيامبران و حجج الهى عليهم السلام بشناسيم، خوب آنان را خداوند فرستاده است، و اگر به واسطه دونمان (نقش) بشناسيم، خداوند آن را پديد آورده است؛ پس به واسطه خداوند ، او را شناخته ايم.(2)

پيداست كه جمله بلند امير سخن على عليهم السلام را نبايد و نمى توان به اين سطح از معنا كه امرى واضح است پايين آورد. چنان كه اشاره شد، حديث دوم و چهارم اين باب ، مؤيّد ، بلكه گواه سخن كلينى است.

2. فرق ميان صفت ذات و صفت فعل

يكى از مباحث پر دامنه در حكمت و كلام كه از همان سده نخست ، موضوعى براى تنازع ميان متكلّمان بوده و سپس به يك مسئله چالش انگيز ميان حكما و متكلّمان درآمده ، تفاوت ميان صفات ذات و صفات فعل در اوصاف الهى است، يكى از مصاديق روشن آن نيز صفت «اراده» است. اراده حق تعالى را بايد جزء اوصاف ذات شمرد يا فعل؟ قديم است يا حادث؟ گفته ها و تفصيلات چندى وجود دارد. عمده اختلاف ، ميان حكيمان و متكلّمان بويژه متكلّمان اشعرى و معتزلى است.(3)

ص: 269


1- . التوحيد، ص 287.
2- . ر . ك : همان، ص 290.
3- . ر . ك : كشف المراد، ص 313؛ إرشاد الطالبين إلى نهج المسترشدين، ص 218؛ نهاية الحكمة، ص 284؛ حكمت الهى، ج1، ص 282.

حكما آن را صفت ذات شمرده و متكلّمان صفت فعل دانسته اند. كلينى به پيروى از ظواهر رواياتى چند، بابى را با عنوان اين كه اراده از صفات فعل است گشوده و هفت روايت را در آن بازگو كرده است. آن گاه خود بحثى كلى را در شرح مميّزات صفات ذات و صفات فعل ارائه كرده است تا از جمله ثابت كند اراده از صفات فعل است. وى ، نخست در تمايز ميان صفات ذات و فعل ، قاعده اى ارائه مى كند و آن اين كه هر صفتى وجودى كه داراى مقابلى وجودى باشد ، اين جزء صفات فعل است. آن گاه در شرح آن، سه وجه را آميخته با مثال ذكر مى كند:

يك . هر صفت وجودى كه داراى صفت وجودى مقابلى باشد، جزء صفات فعل خواهد بود نه ذات ؛ زيرا صفات ذات ، همه عين ذات اند و ذات ، ضدّ ندارد. ما در وجود، هم چيزهايى را سراغ داريم كه مورد رضايت خداوند است و هم چيزهايى كه مورد سخط اوست . چيزهايى ، متعلّق خواست و اراده اوست و امورى را نيز نمى خواهد. اگر «اراده» ، همانند علم و قدرت ، جزء صفات ذات بود، آن چه را خداوند «نمى خواهد» ، ناقض «خواست» او خواهد بود. چه اين كه اگر آن چه را «دوست» دارد ، از صفات ذات باشد، آن چه مورد «بغض» است ، ناقض آن خواهد بود. در حالى كه حبّ ، بغض ، رضا و سخط را به او نسبت مى دهيم، پس اين ها صفت فعل اند.

دو . قدرت ، صفت ذات است كه به ممكنات تعلّق مى گيرد نه واجب و نه ممتنع. و نسبت آن به دو طرف شى ء ممكن ، يكسان است. بنا بر اين ، هر چه صفت ذات باشد ، امرى ازلى و غير مقدور است، و هر چه صفت فعل باشد، امرى ممكن و مقدور است. با اين حساب ، مى گوييم چون علم خداوند تعالى به اشيا ، ضرورى و واجب بالذات است و عدم آن محال و ممتنع بالذات، پس نمى توان گفت خداوند مى تواند بداند و

ص: 270

نمى تواند نداند ؛ چون يكى از طرفين ، واجب بالذات است و ديگرى ممتنع بالذات و اين امكان است كه مقدوريت مى آورد. ساير صفات ذات نيز چنين است. در حالى كه در صفات فعل ، درست است گفته شود: مى تواند پاداش دهد و كيفر دهد و مى تواند پاداش ندهد و كيفر نكند ، مى تواند زنده كند و مى تواند بميراند و همين جور در ساير صفات فعل .

سه. اراده ، چون فرع قدرت است، چيزى كه مقدور نباشد ، متعلّق اراده نخواهد بود، در حالى كه گفتيم صفات ذات ، متعلّق قدرت نيستند، پس قابل تعلّق اراده نيستند. لذا گفته نمى شود خداوند خواست كه «رب» ، «قديم» ، «عزيز» ، «حكيم» ، «عالم» و «قادر» باشد ؛ چون اينها جزء اوصاف ذات اند و اراده از صفات فعل. و اراده چون از صفات فعل است ، پس حادث است در حالى كه اين اوصاف، چون از صفات ذات اند، قديم اند و «حادث» ، نمى تواند در «قديم» مؤر باشد.(1)

البته حكمايى چون صدر المتألّهين ، به تفسير و تأويل ظواهر اين دسته از روايات پرداخته و نه تنها آنها را مانعى براى ديدگاه خود در بحث «اراده» كه متكى به براهين عقلى است ، ندانسته اند ، بلكه پاره اى از آنها را شاهد گفته خود شمرده اند كه جاى شرح و بسط آن نيست.(2)

3. تفسير صمد

كلينى در بابى كه با عنوان «تأويل الصمد» گشوده ، تنها دو روايت ذكر مى كند ، در حالى كه در تفسير آن، روايات چند ديگرى نيز وجود دارد.(3) علّت آن اين است كه

ص: 271


1- . ر . ك : الكافى، ج 1، ص 111. صدر المتألّهين، سه بيان ياد شده را در شرح سخن كلينى آورده است و علاّمه مجلسى نيز سخن خويش در اين جا را از وى اخذ كرده است (ر . ك : شرح اُصول الكافى ، ج 3، ص 231 - 233 ؛ مرآة العقول، ج 22، ص 24) .
2- . از جمله ر . ك : شرح اُصول الكافى، ج3، ص 222 - 234؛ حكمت الهى، ج 1، ص 284.
3- . ر . ك : التوحيد، ص 88 - 94 .

وى مفاد اين دو روايت را «صحيح» يافته و روايات ديگر را مخالف آن شمرده و چون به نظر وى مفاد آنها ، سر از «تشبيه» در مى آورده ، دانش آن را از باب «يردّ علمه الى صاحبه» ، به امام عليهم السلام واگذار كرده و در موسوعه خود نياورده است. چنان كه صدوق نيز در باب روايات رؤت خداوند تعالى، پس از نقل روايات زياد، توضيحى را درباره درخواست موسى عليهم السلام از خداوند تعالى براى رؤت او، پيش رو مى گذارد، و سپس مى گويد :

روايات رؤت كه اساتيد ما در كتاب هايشان نقل كرده اند، از نظر من صحيح است . امّا من آنها را در اين باب نياوردم ؛ چون ترسيدم افرادى كه آگاهى به معانى آنها ندارند بخوانند و ناخواسته دچار كفر شوند. و ما از سوى امامان - صلوات اللّه - مأمور هستيم با مردم تنها به اندازه درك و عقلشان سخن بگوييم .(1)

در روايت نخست ، وقتى داوود بن قاسم جعفرى ، از حضرت جواد عليهم السلام پرسيد : «صمد» چيست ؟ حضرت فرمود:

السيد المصمود إليه فى القليل و الكثير .(2)

در روايت دوم نيز حضرت باقر عليهم السلام در پاسخ به جابر بن يزيد جعفى كه درباره توحيد پرسيده بود ، از جمله فرمود :

فهو واحد صمد، قدوس، يعبده كلى شى ء ويصمد اليه كل شى ء ووسع كل شى ء علما.

كلينى ، پس از نقل دو روايت ، تأكيد مى كند كه معناى درست صمد ، همين است كه در اين دو روايت آمده نه آن چه را كه «اهل تشبيه» قائل شده اند كه صمد يعنى «پُرى كه توخالى نيست» ؛ زيرا آن معنا، ويژگى جسم است و خداوند ، برتر از جسم بودن است. اگر «صمد» به عنوان صفت خداوند بخواهد به معناى تو پُر بودن باشد ، مخالف آيه «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» است ؛ زيرا اين ويژگى اجسام توپرى مانند سنگ و آهن است. سپس به روايات ديگرى اشاره مى كند كه اين مفاد را ندارد و آن را به صاحبش عليهم السلام

ص: 272


1- . ر . ك : همان ، ص 119 - 120 .
2- . الكافى، ج1، ص 123.

واگذار مى كند و دوباره تأكيد مى كند :

و هذا الذى قال عليهم السلام انّ الصمد هو السيد المصمود اليه . هو معنى صحيح موافق لقول اللّه عز و جل: «لَيْسَ كَمِثْلِهِى شَىْ ءٌ» .

آن گاه معناى لغوى «مصمود» را همان «مقصود» مى شمارد و براى آن به اشعارى از شاعران از جمله حضرت ابوطالب استشهاد مى كند و اشاره مى كند كه مواردى كه «صمد» به معناى «قصد» آمده باشد ، زياد است. و باز در پايان مى نويسد:

و اللّه عز و جل هو السيّد الصمد الذى جميع الخلق من الجنّ و الإنس ، إليه يصمدون فى الحوائج و إليه يلجأون عند الشدائد، و منه يرجون الرخاء و دوام النعماء، ليدفع عنهم الشدائد .(1)

اما صدر المتألّهين در اين گفته كلينى ، فايده چندانى نمى بيند ؛ چرا كه نام هاى تشبيهى براى خداوند ، در قرآن و حديث فراوان است و آنچه مهم است چگونگى فهم فرد «موحّد» و فرد «مجسّم» است. موحّدان ، اين اوصاف و اسماء را به گونه اى مى فهمند و تفسير مى كنند كه ضررى به توحيدشان نداشته باشد و جسم گراها برخلاف آن. لفظ صمد نيز در لغت به هر دو معنا آمده است، هم «ما لا جوف له» و هم «السيد المصمود اليه». و وقتى بر خداوند اطلاق مى شود، شخص موحّد ، به حسب هر كدام از دو معنا، مفهومى كه سازگار و شايسته مقام احديت خداوند است مى فهمد. علاوه كه صمد به معناى دوم - كه كلينى بر آن تأكيد دارد - نيز به گونه اى كه بر ديگران اطلاق مى شود نمى توان بر خداوند تعالى اطلاق كرد. علاوه كه «صمد» به معناى مورد انكار وى، در روايات نيز آمده است. از اين رو ، وجهى براى انكار آن نيست. چنان كه لفظ «يد» ، «جنب» ، «اعين» ، «مجئ» و «استواء» نيز در قرآن آمده است. قاعده اين است كه در تمام موارد ، به گونه اى تفسير و تأويل شود كه در توحيد خالص از تشبيه خللى وارد نسازد :

ص: 273


1- . همان، ص 124.

و أنّ الأصل فى الجميع ، أن يأوّل على وجه لا يخلّ بالتوحيد الخالص عن التشبيه .(1)

4. تفسير توحيد

كلينى همچنان در مبحث توحيد، بابى را با عنوان «جوامع التوحيد» گشوده و در آن بخشى از روايات و خطبه هايى را كه به شكلى جامع و گسترده به شرح توحيد پرداخته ، بازگو كرده است. نخستين مورد آن مرفوعه اى است كه طى آن، حضرت صادق عليهم السلام خطبه اى را از امير المؤنين عليهم السلام نقل كرده كه حضرت عليهم السلام ، بار دومى كه مردم را به جنگ با معاويه فرا خواند ، آن را در ميان مردمى كه گرد آمده بودند ، بيان فرمود .

محتواى خطبه كه حدود دو صفحه كتاب مى شود، كلينى را به شگفتى و اعجاب واداشته است و ضمن اشاره به اين كه اين خطبه ، از خطبه هاى معروف حضرت است تا جايى كه سر زبان هاى مردم افتاده و نقل مجالس است ، تأكيد مى كند كه هر كس خواهان دانش توحيد باشد ، اين خطبه، اگر در آن تدبّر كند و مفاد آن را بفهمد، براى او بس است، و اگر زبان هاى جن و انس گرد هم آيد و در آن زبان ، پيامبر نباشد تا توحيد را آن گونه كه حضرت پدر و مادرم به فدايش بيان كرده بيان كنند ، نمى توانند و اگر تفسير و تبيين حضرت عليهم السلام نبود ، مردم نمى دانستند كه چگونه راه توحيد را بپيمايند:

فلو اجتمع ألسنة الجنّ و الإنس ليس فيها لسان نبى على أن يبينوا التوحيد بمثل ما أتى به بابى و أمى ما قدروا عليه و لولا إبانته عليهم السلام ما علم الناس كيف يسلكون سبيل التوحيد .

آن گاه به فرازهايى از محتواى خطبه مى پردازد كه حضرت امير عليهم السلام چگونه به بيان حقايق پرداخته و حرف هاى ناسفته و نادرست را به كنار زده است ، گمان باطل دوگانه پرستان و شبيه گرايان را چگونه پس زده است و با دو كلمه، چگونه صفت اعراض و اجسام را از خداوند دور ساخته است .(2)

ص: 274


1- . شرح اُصول الكافى، ج3، ص 298 و 299 .
2- . الكافى، ج1، ص 136.

ب . تقويم نگارى براى اهل بيت عليهم السلام

كلينى پس از كتاب توحيد، كتاب حجّت را مى گشايد. «كتاب الحجّة» را آن گونه كه خود در مقدّمه آورده ، مقدارى توسعه داده است ، هر چند در مقدّمه كتاب گفته است كه حقّ آن را به صورت كامل ادا نكرده است . و از اين رو ، تصميم داشته اگر فرصت يافت ، كتابى گسترده تر و كامل تر در اين باب بنگارد و حقّ اين موضوع را به كمال ادا كند.(1)

در اين بخش از كتاب ، علاوه بر جايگاه امامت و ويژگى امامان عليهم السلام و نصوص بر امامت آنان، بخشى را نيز با عنوان «أبواب التاريخ» ، به تاريخ اهل بيت عليهم السلام ، از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تا حضرت حجّت(عج) اختصاص مى دهد و باب به باب ، روايات تاريخى مربوط به آن برگزيدگان خداوند را نقل مى كند. باب ها را نيز با عنوان «مولد» و به نام

آنان گشوده و در هر باب، روايات متناسب آن را بازگو مى كند. امّا در تمام اين ابواب و پيش از ذكر روايات، خود به شيوة تاريخ نويسان و تراجم نگاران ، سرفصل هايى از زندگى آنان را برمى شمارد و به اصطلاح به تقويم نگارى تاريخ اهل بيت عليهم السلام مى پردازد. وى مطالب را به گونه اى نقل مى كند كه نشان مى دهد نظر وى است كه طبعاً مستند به ادلّه و شواهد روايى و تاريخى بوده كه او بر آن ها اعتماد كرده است. بجز مواردى چند كه احتمال ديگر را نيز نقل كرده ، قريب به اتّفاق، گزارش ها را به صورت جزمى و بدون ترديد ارائه كرده است.

با توجّه به اين كه در تاريخ مواليد ، وفيات و برخى ويژگى هاى ديگر حضرات اهل بيت عليهم السلام نوعاً شاهد گفته ها و روايات چندى هستيم، گفته هاى كلينى كه با اشراف بر منابع و شواهد و بر اساس استنباط و ترجيحات اجتهادى وى است ، داراى اهميت است و ما نيز به صورت كامل و بدون داورى بازگو مى كنيم:

ص: 275


1- . همان، ص 9.

1. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

دوازده شب ، از ربيع الأوّل سال عام الفيل گذشته بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، روز جمعه ، هنگام ظهر ، متولّد شد. نيز روايت شده كه هنگام طلوع فجر بوده است. ولادتش چهل سال پيش از بعثت وى بوده است. مادرش در ايام تشريق، كنار جمره وسطى ، در منزل عبد اللّه بن عبد المطلب ، به او باردار شد و در شعب ابى طالب، در خانه محمّد بن يوسف، در ته اتاق دست چپ وقتى وارد خانه مى شوى، تولّد يافت. خيزران ،(1) آن خانه را از آن وضع در آورد و تبديل به مسجد كرد و مردم در آن نماز مى خوانند.

پيامبر صلى الله عليه و آله ، پس از بعثت ، سيزده سال در مكّه ماند. سپس به مدينه هجرت كرد و ده سال در آن به سر برد . سپس، روز دوشنبه ، دوازده شب از ربيع الاوّل گذشته بود كه رحلت كرد، در حالى كه 63 سال داشت. حضرت ، دو ماهه بود كه پدرش ، عبد اللّه بن عبد المطلب ، در مدينه ، پيش خويشان مادرى حضرت (دايى ها و خاله ها) ، فوت كرد. و مادرش آمنه ، دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب بن مرّة بن كعب بن لؤ بن غالب، در حالى كه حضرت چهار سال داشت (در برخى نسخه ها سه سال آمده است) ، فوت كرد. عبد المطلب ، زمانى درگذشته كه پيامبر حدود هشت سال داشت. در 25 سالگى ، با خديجه ازدواج كرد و از وى پيش از بعثت ، صاحب قاسم ، رقيه ، زينب و امّ كلثوم شد و بعد از بعثت، طيّب ، طاهر و فاطمه عليهم السلام را. نيز روايت شده كه بعد از مبعث ، فقط فاطمه عليهاالسلام متولّد شد و طيّب و طاهر ، پيش از بعثت ولادت يافتند.

خديجه عليهاالسلام ، هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، يك سال پيش از هجرت ، از شعب خارج شد، درگذشت و ابوطالب ، يك سال پس از درگذشت خديجه ، رحلت كرد. وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله آن دو را از دست داد ، از ماندن در مكّه بيزار و دچار اندوهى شديد شد

ص: 276


1- . همسر مهدى عباسى و مادر هارون الرشيد.

و از آن به جبرئيل عليهم السلام شكوه برد. خداوند تعالى به او وحى كرد كه از اين محلّى كه اهل آن جفاكارند بيرون شو ؛ چرا كه در مكّه پس از ابوطالب، براى تو ياورى نيست. و او را

به هجرت ، فرمان داد.(1)

2. امير مؤمنان عليهم السلام

امير المؤمنين عليهم السلام ، سى سال پس از عام الفيل به دنيا آمد و در ماه رمضان ، نه روز مانده به آخر، شب يكشنبه، سال چهلم هجرت ، در 63 سالگى كشته شد. پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، سى سال ماند و مادرش فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف بود و او نخستين هاشمى است كه «هاشم» او را دو بار پدرى كرده است.(2)

3. فاطمه زهرا عليهاالسلام

فاطمه - كه بر او و بر شوهرش درود باد - پنج سال پس از بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله ، متولّد شد و در حالى وفات يافت كه 18 سال و 75 روز داشت و پس از پدرش صلى الله عليه و آله ، 75 روز زنده بود.(3)

4. امام حسن عليهم السلام

حسن بن على عليهم السلام ، در ماه رمضان سال بدر، در سال دوم پس از هجرت ، ولادت يافت، و روايت شده در سال سوم. و در آخر ماه صفر سال 49، در حالى كه 47 سال و چند ماه داشت ، درگذشت. مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله است .(4)

ص: 277


1- . الكافى، ج1، ص 439.
2- . همان، ص452. منظور كلينى اين است كه حضرت امير عليهم السلام ، هم از طرف پدر و هم از طرف مادر ، به هاشم مى رسد و او نخستين كسى از بنى هاشم است كه اين ويژگى را دارد. اسد و عبد المطلب ، فرزندان هاشم بودند ؛ ابوطالب ، فرزند عبد المطلب، و فاطمه نيز فرزند اسد .
3- . همان، ص 258.
4- . همان، ص 461.

5 . امام حسين عليهم السلام

حسين بن على عليهم السلام ، در سال سوم به دنيا آمد و در ماه محرم سال 61 هجرى ، در حالى كه 57 سال داشت ، جان داد. او را عبيد اللّه بن زياد - كه لعنت خدا بر او باد - در خلافت يزيد بن معاويه - كه لعنت خدا بر او باد - در حالى كه حاكم كوفه بود ، كشت. فرمانده سپاهى كه با حضرت جنگيد و او را كشت ، عمر بن سعد - كه لعنت خدا بر او باد - بود. قتلش در كربلا، روز دوشنبه دهم محرم بود، و مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله است.(1)

6 . امام سجاد عليهم السلام

على بن الحسين عليهم السلام ، در سال 38 به دنيا آمد و در سال 95 ، در حالى كه 57 سال داشت ، رحلت كرد. مادرش سلامه [در برخى نسخه ها شهربانو آمده است] ، دختر يزدگرد ، پسر شهريار ، پسر شيرويه ، پسر كسرى پرويز بود . و يزدگرد ، آخرين پادشان فارسيان بود.(2)

7. امام باقر عليهم السلام

ابوجعفر محمّد بن على عليهم السلام ، سال 57 به دنيا آمد و سال 114، در حالى كه 57 سال داشت ، رحلت كرد و در بقيع، در مدينه، در (كنار) قبرى كه پدرش على بن حسين عليهم السلام دفن شده بود ، به خاك سپرده شد. مادرش امّ عبد اللّه ، دختر حسن بن على بن ابى طالب بود كه بر آنان و بر فرزندان هدايتگرشان درود.(3)

8 . امام صادق عليهم السلام

ابوعبد اللّه جعفر بن محمّد صلى الله عليه و آله ، سال 83 متولّد شد و در شوّال سال 148، در حالى كه 65 سال داشت ، رحلت كرد و در (كنار) قبرى كه پدرش و جدش و حسن بن

ص: 278


1- . همان، ص 463.
2- . همان، ص 466.
3- . همان، ص 469.

على عليهم السلام در آن به خاك سپرده شده بودند، دفن شد. مادرش ، امّ فروة ، دختر قاسم بن محمّد بن ابى بكر بود و مادر مادرش ، اسماء ، دختر عبد الرحمان بن ابى بكر.(1)

9 . امام كاظم عليهم السلام

ابوالحسن موسى عليهم السلام ، سال 128 در «ابواء» به دنيا آمد. برخى گفته اند سال 129. و در ششم رجب سال 183، در حالى كه 54 يا 55 سال داشت ، رحلت كرد. حضرت عليهم السلام در بغداد در زندان سندى بن شاهك ، جان باخت. هارون الرشيد ، او را در بيستم شوّال سال 179 از مدينه بيرون برد. هارون پس از انجام عمره ماه رمضان ، به مدينه وارد شده

بود. آن گاه راهى حج شد و حضرت را با خود برد. سپس در مسير بصره منصرف شد و حضرت را پيش عيسى بن جعفر زندانى كرد. سپس به بغداد فرستاد و پيش سندى بن شاهك زندانى كرد تا در زندان او درگذشت و در بغداد در قبرستان قريش ، به خاك سپرده شد. مادرش ، امّ ولدى به نام حميده بود.(2)

10. امام رضا عليهم السلام

ابوالحسن رضا عليهم السلام ، سال 148 متولّد شد و در صفر سال 203 در حالى كه 55 سال داشت ، درگذشت. در تاريخش اختلاف است ، ولى اين تاريخ ، واقعى تر است ان شاء اللّه! حضرت عليهم السلام ، در طوس در قريه اى كه به آن سناباد گفته مى شود و نزديكى نوقان است ، وفات يافت و در آن دفن شد. مأمون ، وى را از مدينه ، از طريق بصره و فارس ، راهى مرو كرده بود. و وقتى مأمون بيرون شد و راهى بغداد گشت ، حضرت را همراه خود راهى كرد تا در اين روستا رحلت كرد. مادرش ، امّ ولدى بود به نام امّ البنين.(3)

ص: 279


1- . همان، ص 472.
2- . همان، ص 476.
3- . همان، ص 486.

11. امام جواد عليهم السلام

ابوجعفر محمّد بن على عليهم السلام ، در ماه رمضان سال 195 به دنيا آمد و پايان ذى القعده سال 220 ، رحلت كرد ، در حالى كه 25 سال و 2 ماه و 18 روز داشت و در بغداد در قبرستان قريش كنار قبر جدش موسى عليهم السلام ، به خاك سپرده شد. معتصم (عباسى) ، حضرت را در آغاز اين سال كه در آن درگذشت ، به بغداد آورده بود. مادر حضرت ، امّ ولدى به نام سبيكه نوبيه بود . و نيز گفته شده نامش خيزران بوده و روايت شده كه وى از خانواده ماريه ، مادر ابراهيم پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله بود.(1)

12. امام هادى عليهم السلام

ابوالحسن على بن محمّد عليهم السلام ، در نيمه ذى الحجّه سال 212 زاده شد. و روايت شده كه حضرت در رجب سال 214 ، ولادت يافت و چهار روز به پايان جمادى الآخر در سال 254 رحلت كرد. روايت شده كه حضرت عليهم السلام ، در رجب سال 254 درگذشت و 41 سال و 6 ماه داشت . بنا بر روايت دوم ولادت، (هنگام رحلت) ، چهل سال داشته است. متوكّل ، او را توسط يحيى بن هرثمة بن اعين ، از مدينه به سامرّا آورد و در آن جا رحلت كرد و در خانه اش به خاك سپرده شد. مادرش ، امّ ولدى به نام سمانه بود.(2)

13. امام عسكرى عليهم السلام

ابومحمّد حسن بن على عليهم السلام ، در ماه [رمضان و در نسخه اى ديگر در ماه ]ربيع الآخر سال 232 به دنيا آمد و روز جمعه ، هشتم ربيع الاوّل سال 260 ، در حالى كه 28 سال داشت ، رحلت كرد و در همان خانه اى كه پدرش در سامرّا در آن دفن شده بود ، دفن گرديد. مادرش ، امّ ولدى به نام حُديث بود.(3)

ص: 280


1- . همان، ص 492.
2- . همان، ص 497.
3- . و گفته شده نامش سوسن بود همان، ص 503 .

14. امام زمان(عج)

حضرت صاحب عليهم السلام ، در نيمه شعبان سال 255 ق ، متولّد شد.(1)

چنان كه ملاحظه شد ، كلينى در بيان سال رحلت، در تمام موارد ، از تعابير عام «قبض»، «توفّى» و «مضى» بهره برده است. تنها درباره امير المؤنين عليهم السلام و امام حسين عليهم السلام ، به دنبال آن تصريح به قتل كرده است. اين در حالى است كه خود در باب مربوط به حضرت فاطمه عليهاالسلام ، روايت معروف «انّ فاطمة عليهاالسلامصديقة شهيدة» را ذكر كرده است. و يا در باب امام حسن مجتبى عليهم السلام ، روايت سوم مربوط به مسموم ساختن حضرت توسط جعده دختر اشعث بن قيس را بازگو كرده است و اين نشان مى دهد كه كاربرد تعابير ياد شده ، در معناى عام آن به كار رفته و نه نفى شهادت.

ج . اجتهادات فقهى و فتاوا

كلينى چنان كه گفتيم ، در مواردى به اجتهاد در روايات و بيان ديدگاه فتوايى خود مى پردازد. اين كار وى وضع يكسانى ندارد. در مواردى ، به رفع تعارض ميان روايات پرداخته است. در مواردى نيز متن روايت را به صورتى اجتهادى شرح كرده . پاره اى موارد نيز به نقل مستقيم نظر فقهى خود پرداخته و در يك مورد نيز بر اساس رواياتى كه نقل كرده به جمع بندى فقهى و بيان فتوا اقدام كرده است. در اين جا ، در چند محور و با رعايت اختصار در پاره اى از موارد آن، به گزارش اين بخش از اجتهادات كلينى مى پردازيم.

1 . رفع تعارض

يك. وقت نماز مغرب

كلينى در بابى كه اختصاص به وقت نماز مغرب و عشاء داده ، دو روايت از امام

ص: 281


1- . همان، ص 514.

باقر عليهم السلام و هم امام صادق عليهم السلام نقل كرده با اين معنا كه خداوند تعالى براى هر نمازى دو وقت قرار داده ، به جز نماز مغرب كه يك وقت بيشتر ندارد و آن ، همان وقت وجوبش است :

انّ جبرئيل عليهم السلام أتى النبى صلى الله عليه و آله لكل صلاة بوقتين غير صلاة المغرب ، فانّ وقتها واحد و وقتها وجوبها .(1)

إنّ لكل صلاة وقتين غير المغرب ، فانّ وقتها واحد و وقتها وجوبها و وقت فوتها سقوط الشفق .(2)

آن گاه به روايتى ديگر اشاره مى كند كه نماز مغرب نيز دو وقت دارد و وقت دوم ، همان آخر وقت مغرب است كه هنگام سقوط شفق است :

و روى أيضاً ان لها وقتين؛ آخر وقتها سقوط الشفق .

با توجّه به تعارض ظاهرى اين دو متن ، به رفع ابهام مى پردازد و ضمن تبيين محتوايى، تجربه عملى خويش را نيز شاهد مى گيرد. تأكيد وى اين است كه اين دو با هم سازگارند ؛ زيرا مراد از شفق ، سرخى آسمان است و ميان پنهان شدن خورشيد و پنهان شدن شفق ، زمانى اندك است . چون نشانه غايب شدن خورشيد، رسيدن سرخى به قبله است و ميان رسيدن سرخى به قبله و غايب شدن خورشيد ، تنها به اندازه زمانى است كه انسان نماز مغرب و نافله هاى آن را با تأمّل و آرامى بخواند و من

بارها بررسى كردم. از اين رو ، وقت مغرب تنگ شده است .(3)

دو. روزه شعبان

كلينى در باب ويژه روزه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، دو روايت جداگانه آورده كه وقتى سماعه و حلبى از حضرت صادق عليهم السلام پرسيدند : آيا هيچ كدام از پدرانت ، ماه شعبان را روزه

ص: 282


1- . همان، ج3، ص 280.
2- . همان جا .
3- . همان جا .

گرفته اند ؟ پاسخ داد: بهترين پدرانم، رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را روزه داشت.

پس از نقل اين دو كه يكى موثّق و دومى صحيح است ، توضيح مى دهد آنچه در روايت ديگر آمده - كه وقتى از حضرت عليهم السلام همين پرسش شد ، پاسخ داد : نه رسول خدا صلى الله عليه و آله و نه هيچ يك از پدرانم آن را روزه نداشتند - ، به خاطر اين است كه گروهى مى گفتند روزه شعبان ، همانند روزه ماه رمضان فريضه است و وجوب آن همانند وجوب ماه رمضان است . و اين كه هر كس يك روز از آن را بخورد ، همانند كسى كه روزى از ماه رمضان را بخورد ، بايد كفاره بدهد. و سپس افزوده است:

و إنّما قول العالم عليهم السلام : «ما صامه رسول اللّه صلى الله عليه و آله و لا أحد من آبائى عليهم السلام »، اى ما صاموه فرضاً واجباً ، تكذيباً لقول من زعم انّه فرض و إنّما كانوا يصومونه سنّة فيها فضل و ليس على من لم يصمه شى ء ؛(1)

گفته امام عليهم السلام كه «نه رسول خدا صلى الله عليه و آله و نه هيچ يك از پدرانم عليهم السلام آن را روزه نداشتند» ، يعنى به عنوان روزه فريضه و واجب نگرفتند، تا گفته كسى كه خيال كرده واجب است را تكذيب كند . آنان تنها به عنوان سنّت كه داراى فضيلت است ، آن را روزه مى داشتند و بر كسى كه آن را روزه نگيرد ، چيزى نيست .

سه. ميراث جدّ

كلينى در باب ميراث پسر برادر و جدّ ، نخست روايات چندى را در يكسانى ميان اين دو آورده است. آن گاه رواياتى كه با وجود پدر ، ارثى به جدّ نمى رسد. سپس چندين روايت را در ارث برى جدّ و نيز جدّه نقل كرده كه حضرت باقر عليهم السلام و حضرت صادق عليهم السلام تأكيد كرده اند ، پيامبر صلى الله عليه و آله به جدّ ، يك ششم داد . برخى روايات ، مطلق است و برخى تصريح دارد كه حضرت صلى الله عليه و آله با وجود پدر، يك ششم به جدّ و نيز جدّه داد.

از جمله روايت عبد الرحمان بن ابى عبد اللّه كه گفته : وارد بر حضرت صادق عليهم السلام شدم در حالى كه ابان بن تغلب پيش حضرت بود. گفتم : دخترم درگذشت و مادرم

ص: 283


1- . همان، ج4، ص 9091.

زنده است؟ ابان گفت: مادرت سهمى ندارد. حضرت صادق عليهم السلام فرمود: سبحان اللّه! به او ، يك ششم پرداخت كن.(1)

كلينى وقتى اين روايات را نقل مى كند و ظاهراً آنها را مخالف قاعده باب ارث مى داند كه جدّ در طبقه برادر قرار دارد و همانند او ارث مى برد نه پدر و مادر، خاطر نشان مى كند كه اين احاديث ، نقل شده است و نيز رواياتى صحيح اند ، امّا اجماع شيعه اين است كه جايگاه جدّ ، جايگاه برادر پدرى است و همسان او ارث مى برد. در اين صورت ، اين روايات مى تواند روايات ويژه اى باشد.

كلينى گويا ديده است ظاهر اين روايات ، وجوب پرداخت يك ششم به جدّ و جدّه با وجود پدر و مادر است و اين با نصوص ديگر و اجماع شيعه ، سازگار نيست . لذا آنها را اخبار «خاصه اى» مى شمارد كه طبعاً بايد به تأويل آنها پرداخت يا كنارى

گذاشت. چنان كه در ادامه افزوده است: «برخى اصحابمان براى من روايت كردند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، با وجود پدر، يك ششم به جدّ داد و با وجود فرزند نداد» .

سپس تأكيد مى كند كه اين نيز به رغم سازگارى بخش دوم آن با ادلّه ديگر ، با اجماع شيعه سازگار نيست كه برادر و جدّ را در يك طبقه مى داند نه با پدر. سپس به تفصيل ، به بازگويى سخن يونس بن عبد الرحمان و نيز فضل بن شاذان درباره جايگاه جدّ و برادر و فروض مختلف مسئله مى پردازد و نزديك به سه صفحه و نيم كتاب را به آن اختصاص مى دهد.(2)

اما فقهاى ديگر ، اين دسته روايت را كه به «اخبار طعمه» شهرت يافته ، به قراين روشنى كه در خود آنها وجود دارد ، حمل بر استحباب كرده و نه اين كه جدّ ، بابت سهم ارث ، چيزى ببرد. تعبير روايات نيز اين است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، جدّ و جدّه را يك ششم ، «اطعام» كرد. در يك مورد نيز حضرت باقر عليهم السلام تصريح كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله

ص: 284


1- . همان، ج7، ص 114.
2- . همان، ص 115 - 118 .

جدّه را يك ششم ، اطعام كرد و سهمى براى او قرار نداد.

فيض ، اين گفته كلينى را بازگو كرده است(1) و شارح آن، آل عصفور بحرانى، نقل آن توسط فيض را به انگيزه نشان دادن اضطراب سخن كلينى دانسته است ؛ چرا كه وى معتقد است اين گفته كلينى ، پر ابهام است.(2)

فيض در الوافى نيز سخن كلينى را نقل كرده و سپس پاسخ شيخ طوسى را در تهذيب الأحكام و الاستبصار را آورده كه با حمل اين دسته روايات بر استحباب و از باب «طعمه» بودن نه ميراث، تنافى آن را با روايات ديگر برطرف كرده است.(3)

صاحب جواهر خاطر نشان كرده ، تأمّل در سخن كلينى كه اعتراف دارد اين روايات با اجماع شيعه سازگارى ندارد ، نشان مى دهد كه او نيز مرادش اين است كه روايات ، استحباب را مى رساند.(4)

ضمناً تعبير كلينى درباره اين اخبار به «اخبار صحيحه» را نبايد بر اساس اصطلاح متأخّران دانست ، بلكه بر اساس روش قدماى اصحاب است كه روايتى را كه به نظرشان صدور آن از امام عليهم السلام ثابت بود ، «صحيح» مى گفتند. اين نكته را در اين جا هم آل عصفور بحرانى متذكّر شده(5) و هم شيخ حرّ عاملى كه وى نيز سخن كلينى را بازگو كرده است.(6)

هر چند اين گفته صاحب جواهر را در بيان استظهار مراد كلينى نمى توان همراهى كرد، مگر اين كه مقصودش اين باشد كه گفته كلينى نيز نشان مى دهد كه مراد روايات ، استحباب است نه مراد كلينى؛ هر چند خلاف ظاهر سخن صاحب جواهر است.

ص: 285


1- . مفاتيح الشرائع، ج3، ص 303.
2- . ر . ك : الأنوار اللوامع فى شرح مفاتيح الشرائع، ج14، ص 317.
3- . الوافى، ج25، ص 825 .
4- . جواهر الكلام، ج39، ص 140.
5- . همان جا.
6- . ر . ك : وسائل الشيعة، ج17، ص 471.

چهار. آميزش مسافر در ماه رمضان

كلينى در باب حكم آميزش مرد مسافر با همسر خود در ماه رمضان، نخست چهار حديث آورده كه اين امر جايز است. سپس دو حديث، يكى مبسوط و ديگرى كوتاه آورده كه امام عليهم السلام از آن نكوهش كرده است. ايشان در جمع ميان اين دو دسته مى نويسد:

قال الكلينى: الفضل عندى ، أن يوقّر الرجل شهر رمضان و يمسك عن النساء فى السفر بالنهار إلاّ أن يكون تغلبه الشهوة و يخاف على نفسه ، فقد رخّص له أن يأتى الحلال كما رخّص للمسافر الذى لا يجد الماء إذا غلبه الشبق أن يأتى الحلال. قال: و يؤر فى ذلك كما انه إذا أتى الحرام اثم .(1)

به اين ترتيب، هر چند در سفر، پرهيز از زنان را در روزه ماه رمضان مطلوب مى داند ، امّا آن را الزامى نمى شمارد و مطلوبيت و فضيلت نيز در صورتى است كه شهوت بر شخص چيره نشده و نگران جان خود نباشد . مانند مسافرى كه آب براى غسل ندارد و نياز شديد به آميزش دارد، جايز است سراغ حلال خود برود .اينان به ثواب نيز مى رسند.

امّا پس از وى ، شيخ طوسى در تهذيب و استبصار ، جواز را ويژه كسى دانسته كه شديداً به آميزش نياز دارد و نگران افتادن در حرام است .

فيض نيز احتمال داده كه روايات دسته اول كه جواز را مى رساند ، از سر تقيّه صادر شده است و شايسته نيست ترك احتياط شود.(2)

صاحب الحدائق الناضرة ، دو روايت ياد شده در دسته دوم را صريح و درست مى داند و حمل بر كراهت يا استحباب را نمى پذيرد ، با اين حال ، اظهر آن مى شمارد كه صدور آن ها از سر تقيّه بوده است و نه دسته نخست كه فيض مطرح كرده است ؛ چرا كه

ص: 286


1- . الكافى، ج4، ص 133 - 135.
2- . الوافى، ج11، ص 320.

مشهور اصحاب ، جايز شمرده اند.(1)

2 . شرح اجتهادى

فهم زبان روايات و شناخت فقيهانه آنها ، به اتّكاى اشراف بر مبناى فقهى و ممارست با نصوص شرعى، يك شاخص عمده در اجتهاد و استنباط احكام شرعى است . كلينى كه مهارت و فقاهت خود را در اين عرصه با همان گزينش و چينش روايات نشان داده، در مواردى نيز به تحليل فقهى و رفع ابهام و بيان دامنه معنايى حديث پرداخته است. بازگويى موارد آن ، ما را با اين بعد از توان علمى و فقهى او آشنا مى سازد.

يك . ورود گله به بستان ديگرى

كلينى در «كتاب الحجّة» ، در باب اين كه امامت، عهد و قرارى الهى است براى افرادى مشخص، چهار روايت آورده است. در روايت سوم، حضرت صادق عليهم السلام به جريان گزينش جانشينى سليمان عليهم السلام براى داوود عليهم السلام مى پردازد. خداوند تعالى ، داود عليهم السلام را كه در نظر داشت فرزند ديگرش را وصىّ خود قرار دهد ، از شتاب كردن بازداشت تا دو نفر متخاصم جهت داورى درباره خسارت ورود گوسفندان يكى به باغ ديگرى، پيش وى آمدند. خداوند تعالى كه سليمان عليهم السلام را وصى داوود عليهم السلام مى دانست، جانشينى براى داوود را مربوط به فردى از فرزندان او كرد كه در اين دعوا درست داورى كند. سليمان عليهم السلام وقتى سخن طرفين را شنيد ، از اصحاب باغ پرسيد : چه زمانى گوسفندان اين مرد وارد باغ تو شده اند؟ گفت: شبانه وارد شدند. سليمان به مالك گوسفندان گفت : حكم كردم كه تو بچه ها و پشم هاى امسال گوسفندانت را به وى بدهى.

داوود پرسيد : چرا حكم به پرداخت خود گوسفندان نكردى كه عالمان بنى اسرائيل آن را قيمت نهاده و برابر ارزش باغ بود؟ سليمان گفت: درختان ، از ريشه

ص: 287


1- . ر . ك : الحدائق الناضرة، ج13، ص415.

در نيامده و تنها بار آن خورده شده و سال بعد دوباره بار خواهد داد. خداى عز و جل نيز به داوود وحى كرد كه داورى در اين موضوع، داورى سليمان است.

در اين روايت، ملاك تعيين مقدار خسارت ، از زبان سليمان بيان شده است ، امّا به وجه اصل مسئوليت خسارت ، تصريح نشده است. كلينى در بيان اصل علّت مسئوليت صاحب گوسفندان مى نويسد :

قال الكلينى: معنى الحديث الأوّل ، انّ الغنم لو دخلت الكرم نهاراً لم يكن على صاحب الغنم شى ء ، لأنّ لصاحب الغنم ان يسرّح غنمه بالنهار ترعى و على صاحب الكرم حفظه و على صاحب الغنم ان يربط غنمه ليلاً و لصاحب الكرم ان ينام فى بيته؛(1)

معناى سخن اوّل سليمان اين است كه گوسفندان اگر در روز وارد باغ مى شدند ، چيزى بر عهده صاحب گوسفند نبود ؛ چون گوسفنددار حق دارد گوسفندانش را در روز رها كند ، بچرند . و بر عهده صاحب باغ است كه آن را حفظ كند و بر مالك گوسفندان است كه شب ، گوسفند خود را ببندد . و صاحب باغ ، حق دارد در خانه اش بخوابد .

اين سخن ، مفادّ چند روايت است كه درباره خسارت حيوان وارد شده است و كلينى خود سه مورد آن را در بابى كه به اين امر اختصاص داده آورده است. دو مورد آن در شرح همين موضوع قضاوت سليمان عليهم السلام است(2) كه در قرآن نيز به آن اشاره شده است.(3)

دو. برگزارى نماز ، پيش از ظهر و پس از عشا

كلينى در باب حكم نافله در وقت نماز واجب و اوقاتى كه نماز در آن برگزار نمى شود ، در روايت قابل اعتمادى از حضرت باقر عليهم السلام ، آورده كه امير المؤنين عليهم السلام ،

ص: 288


1- . الكافى، ج1، ص 279.
2- . ر . ك : الكافى، ج5 ، ص 301 و 302.
3- . سوره انبياء، آيه 78.

روز ، نماز نمى خواند تا ظهر شود و در شب نيز پس از نماز عشا تا نيمه شب ، نماز نمى خواند .

كان اميرالمؤنين - صلوات اللّه عليه - لا يصلى من النهار حتى تزول الشمس، و لا من الليل بعد ما يصلّى العشاء الآخرة حتى ينتصف الليل .

كلينى پس از اين روايت ، نوشته است:

معناى حديث اين است كه اين دو زمان ، نه وقت نماز واجب است و نه نماز نافله ؛ زيرا اوقات را همگى، رسول خدا بيان كرده است. اما قضا ، يعنى قضاى واجب، و تقديم و تأخّر نوافل ، اشكالى ندارد .(1)

پيداست مراد كلينى از تقديم نوافل پيش از زوال ، خواندن نافله هاى ظهر و عصر و نيز نافله شب پيش از نيمه شب است كه در روايات متعددى آمده است . و تأخير نيز ظاهراً ناظر به مثل قضاى نافله شب در فرداست كه در رواياتى ، افضل از تقديم آن بر نيمه شب شده است.(2)

سه. رخصت ترك نماز جمعه ، در اجتماع با نماز عيد

كلينى ، در باب نماز عيد فطر و قربان ، روايت معتبرى را به نقل از امام صادق عليهم السلام آورده كه در زمان امير المؤنين عليهم السلام ، يك بار عيد (فطر يا قربان) به جمعه افتاد و دو عيد در يك روز جمع شد. حضرت امير عليهم السلام ، نماز عيد را خواند و خطبه اى ايراد كرد و سپس افزود:

هذا يوم إجتمع فيه عيدان، فمن أحبّ أن يجمع معنا فليفعل و من لم يفعل فانّ له رخصة؛

اين روزى است كه در آن ، دو عيد هم زمان شده است. هر كس دوست دارد نماز جمعه را با ما برگزار بكند و هر كس انجام ندهد مجاز است .

در ادامه روايت آمده است :

ص: 289


1- . الكافى ، ج3، ص 289 - 290 .
2- . ر . ك : الوافى، ج7، ص 327.

يعنى : من كان متنحياً .(1)

ظاهر سخن حضرت امير عليهم السلام ، اطلاق دارد و رخصت ، شامل همه مى شود، چه نزديك و چه دور. جمله افزوده پايانى ، رخصت عدم شركت در نماز جمعه را در چنين روزى به كسانى محدود كرده است كه دور هستند و نه كسانى كه در شهر و نزديك محلّ برگزارى نمازاند. گفته شده اين افزوده ، سخن امام عليهم السلام است، امّا از

جمله ، مجلسى اوّل آن را سخن كلينى شمرده است. وى ، ضمن اشاره به اختلاف ميان اصحاب كه آيا رخصت ، عامّ است يا محدود به كسانى است كه راهشان دور است، به جمع ميان اخبار توسط جمعى از اصحاب اشاره مى كند و سخن كلينى را به اعتبار روايت ديگرى از اسحاق بن عمار مى داند كه تصريح به رخصت براى اين دسته شده است.(2)

چهار. وقت تلبيه

درباره وقت و مكان تلبيه احرام ، روايات چندى وارد شده است . از جمله موثّقه اسحاق بن عمّار از امام كاظم عليهم السلام كه اسحاق به حضرت عرض كرد: وقتى شخص پس از نماز واجب ، محرم مى شود ، آيا وقتى شتر او را بلند مى كند ، تلبيه گويد يا پس از نماز در حالى كه هنوز نشسته است؟ امام فرمود : «اى ذلك شاء صَنَعَ».

كلينى پس از اين روايت مى نويسد :

هذا عندى من الأمر المتوسَّع ، إلاّ أنّ الفضل فيه أن يظهر التلبية حيث أظهر النبى صلى الله عليه و آله

على طرف البيداء . و لا يجوز لأحد أن يجوز ميل البيداء إلاّ و قد أظهر التلبية . و أوّل البيداء ، أوّل ميل يلقاك عن يسار الطريق.(3)

و به اين ترتيب ، پاسخ امام عليهم السلام را از باب تخيير مى گيرد. اگر كسى دنبال فضيلت

ص: 290


1- . الكافى، ج3، ص 461.
2- . ر . ك : لوامع صاحبقرانى، ج5 ، ص 257.
3- . الكافى، ج4، ص 334.

است ، همان جا اظهار تلبيه كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى كرد. مجلسى نيز گفته كلينى را مبنى بر اين كه روايت ، تخيير را مى رساند ، پذيرفته و قوى مى شمارد و آن را همانند كلينى ، وجه جمع ميان روايات شمرده است.(1)

پنج. ذبح حيوان

در روايت صحيحى درباره كسى كه شمشير را به شتر يا گوسفند در غير محلّ ذبح آن زده، امّا نام خدا را زبان آورده ، آمده است كه امام صادق عليهم السلام فرمود:

لا يصلح أكل ذبيحة لا تذبح من مذبحها .

كلينى ، پس از نقل روايت، توضيح داده است كه اين مربوط به جايى است كه عمداً چنين كند و از سر ناچارى نباشد، امّا اگر از باب ناچارى بوده و امر ذبح بر وى دشوار شده است ، اشكالى نخواهد داشت.(2)

3 . فتاوا

چنان كه اشاره شد ، ثقة الاسلام كلينى در چند مورد، بر اساس نصوص موجود ، بر پايه اجتهاد خود ، به بيان مفاد آن به زبان فتوا مى پردازد.

يك. ملكيت فى ء ، انفال و خمس

يكى از پرسش هاى مهم در فقه اسلامى اين است كه فى ء ، انفال و نيز خمس ، از آنِ كيست و اگر مال امام عليهم السلام است ، مربوط به شخص امام است يا شخصيت امام؟

كلينى ، اين موضوع را نه در ابواب فقهى، بلكه در «كتاب الحجة» و بحثى از شئون امامت ، در آخرين باب اين بخش آورده است. وى در باب ويژه «فى ء ، انفال و تفسير خمس و حدود آن و آنچه در آن واجب است» ، 28 روايت نقل كرده ، امّا در آغاز باب ،

ص: 291


1- . مرآة العقول، ج17، ص 263.
2- . الكافى، ج6، ص 231.

نظر خود را نيز بازگو كرده است. او مى نويسد:

خداى تبارك و تعالى ، همه دنيا را بتمامه ، براى جانشين خود قرار داد ؛ چون به فرشتگان مى گويد: «إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً» . پس دنيا ، كاملاً براى آدم بود و پس از او براى نيكان از فرزندان و جانشينانش شد. از اين رو ، آنچه دشمنانشان بر آن چيره شده، سپس از راه جنگ يا چيرگى به آنان ، برگشته ، "فى ء" ناميده شده است. و "فى ء" آن است كه از راه غلبه يا جنگ ، به ايشان برگردد . و حكم خدا در اين باره همان است كه فرمود: «وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَىْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُو وَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ» .(1) پس فى ء ، براى خدا و پيامبر و نزديكان پيامبر است. پس اين ، فيئى است كه برگشتنى است و چيزى برگشتنى است كه در دست ديگران باشد و با شمشير از ديگران گرفته شود .

امّا آن چه به اينان (خلفاى الهى) ، بدون جنگ و اعزام نيرو برمى گردد، انفال خواهد بود، كه فقط براى خدا و رسول است، و كسى در آن شركت ندارد . و شركت ، فقط در چيزى است كه بر سر آن جنگ صورت گرفته است كه براى مقاتلان ، چهار سهم و براى پيامبر ، يك سهم قرار دارد. و آنچه براى پيامبر صلى الله عليه و آله است ، به شش بخش قسمت مى كند : سه سهم براى خود و سه سهم براى يتيمان ، فقيران و در راه ماندگان .

امّا انفال، اين حكمش نيست، بلكه فقط براى پيامبر صلى الله عليه و آله بود . و فدك ، تنها براى رسول خدا صلى الله عليه و آله بود ؛ چون او صلى الله عليه و آله و امير المؤنين عليهم السلام آن را فتح كردند و با آن دو، كس ديگرى نبود. از اين رو ، نام فى ء از آن برداشته شد و نام انفال گرفت. همچنين است بيشه زارها ، معادن ، درياها و صحراها كه فقط براى امام است.

اگر گروهى با اذن امام ، در اينها كار كردند ، چهار سهم براى آنان است و يك سهم براى امام. و اين سهم امام ، حكم خمس را دارد. و هر كس بى اجازه امام ، در اينها كار كرد ، امام ، همه آن را مى گيرد، كسى در آن سهمى ندارد. چنان كه هر كس ،

ص: 292


1- . سوره انفال، آيه 41.

چيزى را آباد كند يا قناتى جارى سازد يا در زمينى ويران، بى اذن صاحب آن كار كند ، براى او نخواهد بود . اگر صاحب آن خواست ، همه را از او مى گيرد و آن اگر خواست ، در دست او رها مى كند .(1)

اين ديدگاهى است كه كلينى دارد و ديگرانى از فقها نيز همين را برگزيده اند . امّا چند نگاه فقهى ديگر نيز در اين مسئله وجود دارد كه اين جا مجال پرداختن به آنها نيست . از جمله نگاه ويژه اى كه حضرت امام خمينى قدس سره در اين باره دارند.(2)

دو. اشتباه و شك در نماز

كلينى پس از آن كه ده باب از الكافى را به انواع سهو و شك در نماز اختصاص مى دهد و بيش از چهل روايت را نقل مى كند ، به جمع بندى اين روايات مى پردازد و مى نويسد: «مجموع موارد سهو كه درباره آن روايت آورديم ، هفده مورد است» . و آن را سه دسته مى كند و يك يك برمى شمارد. هفت مورد ، جايى است كه بايد نماز را اعاده كرد. چهار مورد ، اعاده ندارد ولى دو سجده سهو دارد. و شش مورد نيز نه اعاده دارد و نه سجده سهو. آن گاه به فروض و احكام شك و اشتباه در تكبيرة الاحرام، ركوع، سجده، و تشهّد مى پردازد. و در مرحله سوم ، به بيان حكم شك در دو و چهار، دو و سه، سه و چهار، چهار و پنج مى پردازد كه نماز احتياط را نيز در بر دارد.(3)

نكته قابل توجّه اين است كه كلينى ، ترك سهوى يك سجده را نيز مايه اعاده نماز شمرده است. چيزى كه بر خلاف مشهور است و مجلسى، كس ديگرى را بر اين گفته

ص: 293


1- . الكافى، ج1، ص 538 .
2- . براى ارزيابى ديدگاه كلينى و آگاهى از ديدگاه هاى ديگر ، به مقاله ارزشمند حجة الاسلام و المسلمين آقاى محمّد سروش ، با عنوان «ثقة الاسلام كلينى و مسئله مالكيت» در همين مجموعه جلد 5 مراجعه شود .
3- . همان، ج3، ص 359 - 362 .

نيافته است.(1)

اين گفته كلينى ، گويا بر اساس روايتى از حضرت رضا عليهم السلام است كه گفته پدرشان ، حضرت كاظم عليهم السلام را درباره ترك سهوى يك سجده نقل مى كنند. روايتى كه برخى شارحان ، احتمال افتادگى و تصحيف را در آن مطرح كرده اند.(2)

سه. سهام ارث

كلينى ، در موضوع ارث ، سهام و شاخه هاى كلّى آن ، بيش از موضوعات ديگر اظهار نظر كرده است. چنان كه در اين زمينه ، بيانات و فتواى مبسوط و مشروحى را از يونس بن عبد الرحمان و فضل بن شاذان و نيز خرده گيرى هاى «فضل» بر «يونس» را بازگو كرده است .

كلينى، علاوه بر آنچه در بحث ارث جدّ گذشت ، حدود پنج صفحه از آغاز كتاب «المواريث» را به سخن خود اختصاص مى دهد. وى ، نخست با عنوان «باب وجوه الفرائض» ، اصناف چهارگانه ارث بران و سهام شش گانه ارث را بر اساس مفاد آيات ، بازگو مى كند . و سپس باب جديدى مى گشايد با عنوان «باب بيان الفرائض فى الكتاب» و تنها به استناد آيات كريمه و بيانى كاملاً اجتهادى و تفسيرى ، به سهام اصناف ياد شده مى پردازد. وى كه خبرگى و فقاهت خود را در اين بحث اجمالى نشان مى دهد و به مواردى كه ميان عامّه و خاصه اختلاف هست ، مانند عول و تعصيب نيز نظر دارد، عمدتاً و پيش از بازگويى روايات ، به استناد آيات و تفسير درست آنها و در پاره اى موارد به استناد اجماع ، جايگاه اصناف و طبقات ارث بر را مشخص مى كند. و در پايان مى نويسد:

ص: 294


1- . مرآة العقول، ج15، ص 230. ضمناً از عبارت مجلسى به خوبى پيداست كه اينها را كلام كلينى مى داند، امّا كسانى كه كتاب را تحقيق و چاپ كرده اند ، به اشتباه گمان كرده اند كه جمله امام عليهم السلام است و مانند بقيه موارد ، در برابر كلمه «قوله» ، تعبير «عليه السلام» به كار برده اند!
2- . ر . ك : الوافى، ج8 ، ص 931 - 932 .

هذا ما ذكر اللّه عز و جل فى كتابه من الفرائض ، فكلّ ما خالف هذا على ما بينّاه ، فهو ردّ على اللّه و على رسوله صلى الله عليه و آله و حكم بغير ما انزل اللّه . و هذا نظير ما حكى اللّه عز و جل عن المشركين حيث يقول: «وَقَالُواْ مَا فِى بُطُونِ هَٰذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِّذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَى أَزْوَاجِنَا» .(1)

و به اين ترتيب ، تأكيد مى كند كه برخى گفته هاى فقيهان عامّه ، مخالف كتاب الهى است و مانند گفته مشركان مى ماند كه از پيش خود ، دسته اى را برخوردار و گروهى را محروم مى كردند. و سپس از كتاب ابى نعيم طحّان ، با سند از زيد بن ثابت نقل مى كند كه يكى از احكام جاهليت اين بود كه فقط مردان ، ارث مى برند نه زنان: «من قضاء الجاهلية أن يورث الرجال دون النساء».(2)

د. فلسفۀ حكم

توجّه به حكمت و فلسفه حكم، در سخن مرحوم كلينى به فراوانى نيست، و نويسنده، تنها چهار مورد را يافته است و اينها نيز نشان مى دهد كه انگيزه وى بيشتر رفع ابهام از حكم است و نه ذكر فلسفه احكام؛ چرا كه اين فقيه محدّث، رسالت خود را تدوين متن و سندى براى عمل و وظايف دينى مكلفان مى دانسته است و نه شرح نويسى بر احاديث. از آن جا كه هدف نوشتار، برشمارىِ تمام افزوده هاى قابل توجه كلينى است، اين چهار را نيز پيش روى خواننده مى گذاريم:

1. عبور انسان و حيوان از برابر نمازگزار

يكى از عناوين مورد بحث در فقه عامّه، در بحث نماز حكم عبور از برابر شخص نمازگزار و حكم ايجاد مانع و فاصله ميان خود و عابران است كه از آن به «ستره» نام برده مى شود. متون فقهى اهل سنت به تفصيل به اصل مسئله و فروع و احكام آن

ص: 295


1- . سوره انعام، آيه 139.
2- . الكافى، ج7، ص 7075.

پرداخته است. ملاحظه فتاوا و متون ياد شده نشان دهنده سختگيرى آنان تا حدّ وجوب و حرمت است. برخى مذاهب، ترك مانع را گناه شمرده و عبور از برابر نمازگزار را حرام دانسته اند و از اين رو ، هم وظيفه اى الزامى براى نمازگزار تعريف

كرده اند و هم براى ديگران.(1)

گويا همين فتاوا ، مايه پرسش برخى از اصحاب امامان عليهم السلام شده است. چنان كه ابن ابى يعفور از امام صادق عليهم السلام پرسيد: نمازگزار ، آيا نمازش را به خاطر عبور چيزى از برابرش ، قطع مى كند؟ امام عليهم السلام فرمود: نماز مؤن را چيزى قطع نمى كند، ولى تا مى توانيد جلوگيرى كنيد:

لا يقطع صلاة المؤن شى ء ولكن ادرؤ ما استطعتم .(2)

در روايت ديگر كه آن را نيز كلينى به دنبال اين روايت آورده ابوبصير از حضرت عليهم السلام نقل كرده كه چيزى نماز را قطع نمى كند، نه حيوان و نه انسان:

لكن استتروا بشى ء فإن كان بين يديك قدر ذراع رافعاً من الأرض فقد استترت .(3)

حضرت عليهم السلام ، در عين حال كه عبور حيوان يا انسان را مايه بطلان نمى داند ، دستور مى دهد كه نمازگزار ، چيزى را در مقابل خود قرار دهد. مثلاً اگر مانعى در حدّ يك ذراع در برابر نمازگزار باشد و شخص يا حيوان از پشت آن عبور كند ، كافى است. چنان كه طبق روايتى ، بلندى جهاز شتر پيامبر صلى الله عليه و آله ، يك ذراع بود و وقتى نماز مى گزارد ، آن را در برابر خود مى نهاد تا ميان وى و عابران ساتر و مانع باشد.

كلينى ، در بابى كه به اين موضوع اختصاص داده ، پس از نقل دو روايت درباره سيره پيامبر صلى الله عليه و آله در اين باره كه عصا يا جهاز شتر خود را هنگام نماز در برابر خود مى گذاشت، دو روايت ابن ابى يعفور و ابن مسكان را مى آورد و سپس مى نويسد:

ص: 296


1- . ر . ك : الفقه على المذاهب الأربعة، ج1، ص 269 - 273 .
2- . الكافى ، ج 3 ، ص 296 .
3- . همان جا .

والفضل فى هذا أن تستتر بشئ و تضع بين يديك ما تتقى به من المارّ ، فإن لم تفعل فليس به بأس ، لأنّ الذى يصلّى له المصلّى أقرب إليه ممّن يمرّ بين يديه و لكن ذلك أدب الصلاة و توقيرها .(1)

شيخ طوسى نيز روايت ابن مسكان را به سند خود ، عيناً تا جمله «فقد استترت» آورده است. و اين خود شاهد گويايى است كه جمله «و الفضل فى هذا ...» چنان كه فيض تصريح كرده(2) و مرحوم على اكبر غفارى نيز با تعبير ]قال الكلينى: [تصريح كرده ، مربوط به كلينى است نه ادامه روايت. هر چند شيخ حرّ عاملى ، آن را از روايت جدا نكرده و جزء روايت شمرده است.(3) ما احتمال مى دهيم جمله «فإن كان بين يديك» نيز جزء روايت نباشد ، هر چند نمى توان آن را جزء سخن كلينى شمرد ؛ زيرا در نقل شيخ نيز با سندى ديگر آمده است .

كلينى در اين فراز تأكيد مى ورزد كه ايجاد مانع و ساتر در برابر عابران، امرى مستحب و همراه با فضيلت است نه اين كه واجب باشد. چون خدايى كه نمازگزار براى او نماز مى گزارد ، از عابران به او نزديك تر است. لكن اين كار ، جزء آداب نماز و جهت احترام و بزرگداشت آن است. و به اين طريق ، تأكيد بر ردّ سخت گيرى هايى مى كند كه برخى مذاهب فقهى عامّه به آن سو رفته اند. تعبير «لأنّ الذى يصلّى له المصلّى أقرب إليه» ، نكته اى است كه در چند روايت ديگر آمده است.(4)

يك مورد آن، روايت زيبايى است كه خود كلينى پس از عبارت ياد شده آورده و در پايان نيز افزوده است كه كار امام ، امرى تأديبى بوده و نه ترك يك فضيلت.

ص: 297


1- . همان جا .
2- . الوافى، ج7، ص 484.
3- . وسائل الشيعة، ج3، ص 436 ، ح 10 .
4- . ر . ك : همان، ص 434 - 437، ح 3، 4، 6، 11 و 12.

2. منع از بوييدن نرگس

يكى از مسائل روزه دار ، بوييدن گل و به كار بردن عطر است. برخى روايات ، استفاده از عطر را نه تنها نهى نكرده بلكه «تحفه» روزه دار شمرده است.(1) ولى بوييدن گل ، كراهت دارد. برخى روايات ، از بوييدن هر نوع گلى نهى كرده است ، امّا در روايت محمّد بن فيض از حضرت صادق عليهم السلام نقل شده كه از بوييدن گل نرگس نهى مى كرد. راوى پرسيد : چرا؟ فرمود :

لأنّه ريحان الأعاجم؛(2)

چون گل ايرانيان است .

كسانى چون شيخ مفيد و فيض كاشانى، نهى را از باب پرهيزدادن از تشبّه به مجوسيان كافر دانسته اند ؛ چرا كه آنان يا شاهان آنان ، روزى را در سال داشتند كه به آن مناسبت روزه مى گرفتند و در آن روز ، خيلى گل نرگس مى بوييدند. ائمّه عليهم السلام ، براى مخالفت با رسم آنان ، چنين دستورى دادند و علّت فزونى كراهت در گل نرگس با ديگر گل ها ، همين است .(3)

امّا كلينى ، به نقل از برخى اصحاب اين نكته را افزوده است كه عجم ها ، وقتى روزه مى گرفتند ، نرگس را مى بوييدند و معتقد بودند جلو گرسنگى را مى گيرد.(4) سپس خود مى نويسد :

سألت بعض أصحابنا عن هذا ، فقال: يستحّب ذلك ليطيب بها الفم لتقبيل الحجر؛(5)

از برخى از اصحابمان درباره اين عمل پرسيدم ، گفت: اين كار مستحب است تا با آن، دهان براى بوسيدن حجر الاسود ، خوش بو شود .

ص: 298


1- . الكافى، ج4، ص 113.
2- . همان، ص 112.
3- . ر . ك : المقنعه، ص 354؛ الوافى، ج11، ص 208.
4- . الكافى، ج4، ص 113 (اين نكته را مرحوم شيخ مفيد نيز در سخن خود آورده است) .
5- . همان، ص 398.

3. تنها خوابيدن

كلينى در پايان كتاب «الزىّ و التجمّل» ، بابى را با اين عنوان گشوده است : «كراهت تنها خوابيدن انسان و كارهايى كه به خاطر ترسناكى نهى شده است» .

بيشتر روايات ده گانه اين باب ، از تنها خوابيدن نهى كرده است و نيز از كارهايى مانند ادرار كردن ايستاده يا در آب و آشاميدن ايستاده. در روايت پايانى ، آمده است:

در سه چيز اين نگرانى هست كه مايه ديوانگى شود: غايط كردن ميان قبرها، راه رفتن با يك كفش و اين كه انسان ، تنها بخوابد .

كلينى افزوده است :

و هذه الأشياء انّما كرهت لهذه العلّة و ليست بحرام؛(1)

اين امور ، به خاطر همين علّت ، مكروه شده اند و حرام نيستند.

ه . شرح ادبى فقهى

كلينى ، در دو جا به توضيح ادبىِ عناوينى مى پردازد كه در فقه به كار مى رود. يكى در بحث زكات كه اسامى شتران به تناسب سنّ آنها و علّت نام گذارى را توضيح مى دهد و ديگرى در بحث ديات كه با عنوان تفسير «جراحات و شجاع» ، به شرح كوتاه اقسام آن مى پردازد .

1. نام و سنّ شتران

كلينى مى نويسد:

شتر از روز زاده شدن از مادر تا پايان سال ، «حُوار» ناميده مى شود .

وقتى وارد دو سالگى شد ، «ابن مخاض» نام دارد ؛ چون مادرش دوباره باردار شده است .

وقتى داخل سال سوم شد ، «ابن لبون» ناميده مى شود ؛ چون مادرش ديگر وضع

ص: 299


1- . همان، ج6، ص 534 و 535 .

حمل دوباره كرده و داراى شير شده است .

آن گاه كه وارد سال چهارم شد ، به نرينه آن «حق» و به مادينه آن «حقه» گفته مى شود ؛ چون استحقاق آن را يافته كه بار بر پشت آن گذاشته شود .

وقتى وارد سال پنجم شد ، «جذع» ناميده مى شود .

و هنگامى كه داخل سال ششم شد ، به آن «ثنى» مى گويند ؛ چون دندان پيشينش مى افتد .

وقتى وارد سال هفتم شد ، دندان رباعى اش(1) مى افتد و «رَباعى» گفته مى شود .

زمانى كه داخل سال هشتم شد ، دندانى كه پس از رباعى است را مى اندازد و به آن «سديس» گفته مى شود .

وقتى وارد سال نهم شد و دندان ناب (عقب) خود را انداخت ، به آن «بازل» گفته مى شود .

هنگامى كه داخل سال دهم شد ، عنوان «مخلف» دارد . و پس از اين مرحله ، نام خاصى ندارد.

و سال هايى كه در زكات به حساب آمده و از آن زكات گرفته مى شود ، از بنت مخاض (وارد به دو سالگى) است تا جذع (وارد به سال پنجم).(2)

توضيحات ياد شده ، اختصاص به كلينى ندارد و ديگر لغت دانان نيز آن را آورده اند. چنان كه ثعالبى ، با اندكى اختصار و برخى افزوده ها آورده است.(3)

2. تفسير زخم هاى بدن و سر

كلينى در بابى كوتاه ، به شرح انواع زخم ها در سر و بدن مى پردازد و در ده عنوان ،

ص: 300


1- . دندانى كه پس از دندان پيش ، قرار دارد.
2- . الكافى، ج3، ص 533 .
3- . ر . ك : فقه اللغة و سرّ العربية، ص86 .

رديف مى كند. اين عناوين ، همان هاست كه نوعاً در كتب فقهى در بحث ديات آمده است و به صورت پراكنده نيز در روايات ذكر شده است.(1)

و . شرح حديث و رفع ابهام

كلينى، در موارد متعددى كه كلمه يا جمله اى از روايت را نيازمند توضيح كوتاه ديده ، از آن فروگذارى نكرده است ؛ گاه در حدّ آوردن يك كلمه و گاه يك جمله كوتاه. در بيشتر موارد ، پيداست كه سخن وى است نه جزء روايت. گاه نيز احتمال مى رود افزوده وى باشد. نيازى به برشمارى تمام اين موارد نيست و ذكر پاره اى از آنها خالى از فايده نيست . از اين رو ، مواردى از آن را به اختصار بازگويى مى كنيم.

1 . در بيان فاصله ميان دو نماز جمعه، جمله امام محمّد باقر عليهم السلام اين است:

يكون بين الجماعتين ثلاثة أميال.

كلينى نوشته است:

يعنى نماز جمعه اى برپا نمى شود مگر اين كه با ديگرى سه ميل فاصله داشته باشد .(2)

2 . در شرط برگزارى نماز جمعه، امام صادق عليهم السلام فرمود:

أمّا مع الإمام فركعتان و أمّا من يصلّى وحده فهى أربع ركعات بمنزلة الظهر .

كلينى نوشته است:

يعنى وقتى امامى باشد كه خطبه ايراد كند، امّا اگر امامى نباشد كه خطابه كند، چهار ركعت است، هر چند به جماعت خوانند .(3)

3 . امام صادق عليهم السلام اين سخن را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند:

كل واعظ قبلة؛

ص: 301


1- . ر . ك : الكافى، ج7، ص 329؛ تحرير الوسيلة، ج2، ص 594 و 595 با اندكى تفاوت .
2- . الكافى، ج3، ص419.
3- . همان، ص 421.

هر واعظى قبله است .

پس از آن آمده است:

يعنى إذا خطب الإمام الناس يوم الجمعة ، ينبغى للناس أن يستقبلوه؛

زمانى كه روز جمعه امام خطبه مى خواند ، شايسته است مردم رو به او كنند .(1)

مجلسى بيان مى دارد:

اين جمله تفسيرى ، يا از امام عليهم السلام است يا برخى راويان يا از خود كلينى... اگر از امام عليهم السلام نباشد، تعميم سخن پيامبر صلى الله عليه و آله ، اولى است. يعنى توصيه به روكردن به واعظ ، اختصاص به نماز جمعه ندارد.(2)

4 . وقتى از امام صادق عليهم السلام درباره خاك سربى كه مقدارى نقره دارد ، سؤال مى شود كه مبادله آن با درهم (كه نقره است) ، درست است يا نه ؟ حضرت مى فرمايد :

إذا كان الغالب عليه إسم الأسرب ، فلا بأس .

اين افزوده ، ظاهراً از كلينى است:

يعنى لا يعرف إلاّ بالأسرب؛

يعنى شناخته نمى شود مگر به عنوان سرب .(3)

5 . امام محمّد باقر عليهم السلام ، درباره زنى كه مرده و شوهرش مانده فرمود:

المال للزوج؛

مال براى شوهر است .

ظاهراً كلينى افزوده است:

يعنى وقتى براى زن ، وارثى غير از شوهر نباشد .(4)

6 . روايتى را حسن بن محبوب ، از اسحاق بن عمار ، از امام صادق عليهم السلام نقل مى كند

ص: 302


1- . همان، ص 423.
2- . مرآة العقول، ج15، ص 361.
3- . الكافى، ج5 ، ص 251.
4- . همان، ج7، ص 125.

كه فرمود:

لا حدّ لمن لا حدّ عليه.

سپس آمده است:

لو أنّ مجنوناً قذف رجلاً ، لم يكن عليه شى ء و لو قذفه رجل ، لم يكن عليه حدّ ؛

اگر ديوانه اى كسى را نسبت زنا دهد ، بر او چيزى نيست و اگر كسى ديوانه اى را قذف كند ، بر او چيزى نيست .(1)

به سياق موارد قبل ، مى توان گفت اين افزوده ، از كلينى است ، ولى مجلسى ، آن را از اسحاق بن عمار يا حسن بن محبوب شمرده است.(2) چرا؟ با اين كه كلينى نيز مى تواند يك طرف احتمال باشد. گويا به اين دليل كه در روايت بعدى كه فضيل بن يسار راوى آن است ، همين جمله از حضرت نقل شده است و سپس آمده:

يعنى لو انّ مجنوناً قذف رجلاً ، لم أر عليه شيئاً و لو قذفه رجل فقال له: يا زان لم يكن عليه شى ء .

بعيد مى نمايد كه كلينى ، همان شرح روايت اوّل را بدون فاصله ، در روايت دوم نيز تكرار كند. و اين خود ، احتمال اين كه برخى افزوده هاى ديگر نيز در شرح روايات ، از راويان است نه كلينى ، تقويت مى كند .

7 . اگر دختران خواهر و يك جدّ ، براى ميت مانده باشد، امام صادق عليهم السلام فرمود:

لبنات الاُخت الثلث و ما بقى للجدّ؛

دختران خواهر ، يك سوم مى برند و بقيه براى جدّ است.

در الكافى افزوده شده:

فأقام بنات الأخت مقام الاُخت و جعل الجدّ بمنزلة الأخ؛

]امام]، دختران خواهر را جاى خواهر گذاشت و جدّ را در جايگاه برادر .(3)

ص: 303


1- . همان، ص 253.
2- . مرآة العقول، ج 23 ص 393 .
3- . الكافى، ج7، ص 113.

اين مى تواند افزوده كلينى باشد، بويژه در اين باب كه به خاطر تعارض ميان دو دسته روايات، پيش تر به نقل اجتهاد و افزوده ديگرى از وى پرداختيم .

8 . پايان بخش اين بخش، تفسير و شرحى نسبتاً مبسوط است كه كلينى ، در چگونگى تقسيم سوگندهاى پنجاه گانه و بيست و پنج گانه «قسامه» بر موارد و مراتب ديگرى از جنايت كه در حدّ قتل نيست ، آورده است. و اين ، بعد از آن است كه روايتى را كه حاوى قاعده كلى در اين باره است ، نقل كرده است.(1)

جمع بندى

ثقة الاسلام كلينى ، به عنوان فقيهى بزرگ و سرشناس، با گزينش، تدوين و نگارش الكافى، علاوه بر نشان دادن مقام علمى و فقاهت خود به شكل هاى چندى ، افزوده هاى قابل توجهى را در الكافى آورده است. اين افزوده ها ، هم در حوزه مباحث كلامى و تاريخى است و هم در حوزه فقه ، اجتهاد و فقه الحديث. مستند اصلى اجتهادات و افزوده هاى وى ، بويژه در حوزه احكام، علاوه بر اشراف به مبانى و قواعد، نصوص قرآنى و روايى ديگر است كه وى با آگاهى لازم بر آنها، در فهم درست و به جاى روايات ، در موارد بسيارى به كمك خواننده آمده است؛ هر چند پيداست وى ، كار اصلى خود را گزينش و تدوين عالمانه و فقيهانه مجموعه روايى متقنى مى دانسته كه بتواند مرجع ديگران و بلكه حجّت براى دانش و عمل آنان باشد. درود خدا ، پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان پاكش ، بر اين فقيه محدّث و عالم بزرگ و وارسته شيعى !

ص: 304


1- . ر. ك: همان، ج7، ص 363.

منابع و مآخذ

1. إرشاد الطالبين إلى نهج المسترشدين، جمال الدين مقداد بن عبد اللّه السيورى (فاضل مقداد)، تحقيق: سيد مهدى رجايى، قم : كتاب خانه آية اللّه نجفى مرعشى، 1405 ق.

2. الأنوار اللوامع فى شرح مفاتيح الشرايع، حسين بن محمّد البحرانى (آل عصفور)، تحقيق: محسن آل عصفور، قم : مجمع البحوث العلمية .

3 . تاج العروس ، سيد محمّد مرتضى الحسينى الزبيدى ، تحقيق : على هلالى ، كويت : المجلس الوطنى للثقافة والفنون والآداب ، 40 ج ، 1421 ق .

4 . التوحيد ، محمّد بن على بن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، تصحيح : سيّد هاشم حسينى تهرانى ، بيروت : دار المعرفة .

5 . جواهر الكلام ، محمّد حسن نجفى ، تحقيق : عباس قوچانى ، بيروت : دار احياء التراث العربى ، 1981 م .

6 . الحدائق الناضرة ، يوسف البحرانى ، قم : انتشارات اسلامى ، 1363 ق .

7 . حكمت الهى ، مهدى الهى قمشه اى ، تهران : انتشارات اسلامى ، 1363 ش .

8 . رجال الطوسى ، محمّد بن حسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : جواد قيومى اصفهانى ، قم : انتشارات اسلامى ، 1415 ق .

9 . روضات الجنّات ، ميرزا محمّد باقر موسوى خوانسارى ، تحقيق : اسد اللّه اسماعيليان ، قم : اسماعيليان ، 1391 ق .

10 . روضة المتقين ، محمّد تقى المجلسى ، تحقيق : سيّد حسين موسوى كرمانى و على پناه اشتهاردى و سيد فضل اللّه طباطبايى ، قم : مؤسّسه فرهنگى اسلامى كوشانپور ، 1406 ق .

ص: 305

11 . رياض العلماء وحياض الفضلاء ، ميرزا عبد اللّه الافندى ، تحقيق : سيد احمد حسينى ، قم : كتاب خانه آية اللّه نجفى مرعشى ، 1401 ق .

12 . شرح اُصول الكافى ، صدر الدين محمّد بن ابراهيم شيرازى (صدر المتألّهين) ، تصحيح : محمّد خواجوى ، تهران : مؤسّسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى ، 1370 ش .

13 . فقه اللغة و سرّ العربية ، ابو منصور اسماعيل الثعالبى النيسابورى ، قم : اسماعيليان .

14 . الفقه على المذاهب الأربعة ، عبد الرحمان جزيرى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1406 ق .

15 . الفهرست (فهرست كتب الشيعة و اُصولهم) ، محمّد بن حسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : سيد عبد العزيز طباطبايى ، قم : كتاب خانه محقّق طباطبايى ، 1420 ق .

16 . قاموس الرجال ، محمّد تقى التسترى ، قم : انتشارات اسلامى ، 1419 ق .

17 . القاموس المحيط ، محمّد بن يعقوب الفيروزآبادى ، بيروت : دار الفكر ، 1403 ق .

18 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1388 ق .

19 . الكامل فى التاريخ ، عزّ الدين على بن محمّد (ابن اثير) ، بيروت : دار صادر ، 1399 ق .

20 . كشف المراد ، حسن بن يوسف الحلّى (العلاّمة الحلّى) ، تحقيق : سيّد ابراهيم موسوى زنجانى ، بيروت : اعلمى ، 1399 ق .

21 . الكنى والألقاب ، شيخ عباس القمى ، تصحيح : حسن حسينى لواسانى نجفى ، قم : بيدار .

22 . لسان الميزان ، احمد بن على بن حجر العسقلانى ، بيروت : اعلمى .

23 . لوامع صاحبقرانى ، محمّد تقى المجلسى ، قم : اسماعيليان ، 1414 ق .

24 . مرآة العقول ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تصحيح : سيّد هاشم رسولى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1353 ش .

25 . معالم العلماء ، محمّد بن على بن شهر آشوب ، نجف : المطبعة الحيدرية ، 1380 ق .

26 . مفاتيح الشرائع ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، تحقيق : سيّد مهدى رجايى ، قم : مجمع الذخائر الإسلامية ، 1401 ق .

ص: 306

27 . المقنعة ، محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، قم : انتشارات اسلامى ، 1410 ق .

28 . نهاية الحكمة ، سيّد محمّد حسين طباطبايى ، قم : انتشارات اسلامى ، 1404 ق .

29 . الوافى ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، اصفهان : مركز تحقيقات امير المؤمنين عليهم السلام ، 1373 ش .

30 . وسائل الشيعة ، محمّد بن حسن حرّ العاملى ، تحقيق : عبد الرحيم ربّانى شيرازى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى .

31 . وصول الأخيار إلى اُصول الأخبار ، حسين بن عبد الصمد العاملى ، تحقيق : سيد عبد اللطيف كوه كمرى ، قم : مجمع الذخائر الإسلامية ، 1401 ق .

ص: 307

ص: 308

كلينى و نخستين گزيده هاى حديثى شيعه دوازده امامى (محمّد اسماعيل مارسين كاوسكى ترجمه : على راد)

كلينى و نخستين گزيده هاى حديثى شيعه دوازده امامى:

منتخبى از اصول «الكافى»(1)

محمّد اسماعيل مارسين كاوسكى

ترجمه : على راد(2)

چكيده

ديدگاه شيعه اثنى عشرى ، درباره احاديث پيامبر اسلام و امامان شيعى ، تا كنون به طور شايسته ، از سوى مسلمانان و شرق شناسان ، مورد پژوهش ژرف ، واقع نشده است . الكافى ، تأليف كلينى ، از نخستين كتب حديثى شيعه ، و جزء چهار كتاب معتبر حديثى - فقهى آنان است . كلينى در گردآورى ، تنظيم و ارائه احاديث ، داراى اصول و مبانى پيشينى است كه در مقدمه وى بر الكافى ، بازتابيده است . روش شناخت كلينى در اصول الكافى ، موضوع اصلى اين مقاله است .

نويسنده تلاش دارد كه مبانى و روش كلينى در گزارش احاديث و زمينه هاى تاريخى پيدايش الكافى را با استناد به مقدمه كلينى و منابع اسلامى - شيعى ، تحليل كند . نشان دادن امتيازات و ويژگى هاى اسنادى و متنى بر اساس روايات كتاب العقل و الجهل ، نمونه آزمونى مؤلّف ، براى تبيين شيوه و ساختار كلينى در اصول الكافى بوده است .

كليدواژه ها : كلينى ، اصول الكافى ، كتاب العقل والجهل ، مبانى و روش ، زمينه هاى تاريخى ، ويژگى ها ، بخش هاى برگزيده .

ص: 309


1- . اين مقاله ، ترجمه اى است از : Al - KULAINI AND HISEARLY TWELVER - SHI ITE HADITH - COMPENDIUM AL - KAFI: SELECTED AS - PECTS OF THE PART AL - USUL MIN AL - KAFI.
2- . عضو هيئت علمى دانشكده علوم حديث .

درآمد

اگر چه امروزه ، شيعه دوازده امامى (اثنا عشرى) ، دومين مذهب بزرگ جهان اسلام را تشكيل مى دهد، با اين حال ، شناخت مسلمانان و غير مسلمانان از ديدگاه خاصّ آنان درباره احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله يكسان بوده و عموما مورد توجّه واقع نشده و نسبت به آن ، ژرف نگرى نشده است. بنا بر اين ، مطمئنا مناسب است ابتدا مقدّمه مختصرى در مورد برخى از جنبه هاى مجموعه حديثى كلينى ، يعنى الكافى، ارائه شود.(1)

الكافى ، تأليف ابوجعفر محمّد بن يعقوب بن اسحاق رازى بغدادى ، معروف به شيخ كلينى است. الكافى ، اغلب در ميان مجموعه هاى حديثى برجسته و مورد اعتماد در نزد پيروان مذهب شيعه دوازده امامى ياد مى شود. همين سان، الكافى ، از نخستين

كتب حديثى شيعه دوازده امامى، از ميان چهار مجموعه معتبر حديثى - فقهى آنان است .(2)

همچنين ، بايد بدانيم كه كلينى ، در مقدّمه خود بر الكافى، اصول و پيش شرط هايى

ص: 310


1- . چاپ هاى زير از الكافى در نگارش اين مقاله مورد استفاده نگارنده بوده است: الف . الكافى عربى و انگليسى، حاوى چهار بخش تا «كتاب الحجة» ، تهران : گروهى از نويسندگان مسلمان، 1398 ق 1978 م. ب . اُصول الكافى (عربى و فارسى)، 4 ج، تهران: دفتر نشر فرهنگ اهل البيت. ج . اُصول الكافى (عربى و فارسى)، ترجمه وشرح: آية اللّه محمّد باقر كمره اى، تهران: اسوه، 1370 ش / 1961 م . د . الاُصول الكافى (عربى)، 2 ج، بيروت: دار المعاريف، 1401 ق /1980 م . ه- . الاُصول الكافى، 2 ج، تهران: دار الكتاب الإسلامية، 1388 ق /1968 م ، سوم . و . الفروع فى الكافى عربى، 2 ج، تهران: دار الكتاب الإسلامية، 1391 ق /1350 ش /1971 م . ز . الروضه فى الكافى (عربى)، تهران: دار الكتاب الإسلامية، 1391 ق /1350 ش /1971 م . ح . الروضه (عربى)، تهران: انتشارات علميه اسلاميه، 1364 ش /1985 م . ط . روضة الكافى (عربى)، نجف : مطبعة النجف، 1385 ق /1965 م .
2- . سه اثر ديگر باقى مانده عبارت اند از: كتاب من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق؛ الاستبصار فيما اختلف من الأخبار وتهذيب الأحكام، از شيخ طوسى.

را كه هنگام گردآورى و تنظيم احاديث اين كتاب رعايت كرده، ارائه نموده است. بر آنم تا چند بخش برگزيده از اصول اثر كلينى را به منظور پژوهش براى يافتن شواهدى چند در اثبات ديدگاه منطقى خاصّ او در اين زمينه، ذكر كنم. به منظور دستيابى به اين هدف ، منتخبى از احاديث و همچنين سرفصل هاى بخش هاى اصلى و فرعى كتاب او را بررسى خواهيم كرد. در اين جا تأكيد مى كنم كه اين پژوهش ، منحصرا بر روى بخش نخست كتاب كه الاُصول فى الكافى عنوان گرفته است، متمركز خواهد بود و دو بخش باقى مانده آن ، بويژه بخش الفروع فى الكافى - كه در موضوعات فقهى است - ، ناديده گرفته شده است . بنا بر اين ، بخش ياد شده ، نمى تواند نمونه هايى براى انعكاس ديدگاه ها و انديشه هاى اسلامى كلينى باشد.

سپس به اختصار ، به اهمّيت مجموعه الكافى نزد گروه هاى پيرو مذهب اثنا عشرى و برخى شروحى كه بر آن نوشته اند، خواهيم پرداخت. فهرستى از سرعنوان هاى الكافى ، در پيوستِ مقاله خواهد آمد. لازم مى دانم تأكيد كنم كه به هيچ وجه ، معتقد نيستم نظريات و ديدگاه هاى مطرح شده در اين مقاله در زمينه الكافى و مؤلّف آن ، پژوهشى جامع در اين موضوع است ؛ بلكه آنچه آمده ، بيشتر به سان آزمونى در اين موضوع است.

زندگى كلينى و نبود اطّلاعات سودمند

از جزئيات زندگى كلينى ، مطلب چندانى در دست نيست و تقريبا چيزى درباره چگونگى زندگى او نمى دانيم. با اين حال ، آنچه مسلّم است اين كه وى در سال 328 يا 329 هجرى از دنيا رفته است .(1) در ميان كهن ترين منابع درباره كلينى ، مى توان به كتاب هاى فهرست شناسى همانند الرجال نجاشى(م 450ق)(2) و الفهرست شيخ طوسى ،(3)

ص: 311


1- . طبقات علماء الشيعة ، ج 1 ، ص 315 ، ش 314.
2- . رجال النجاشى، ص 377 - 378 ، ش 1026. نجاشى ، فهرستى از آثار كلينى در اين جا گزارش كرده است ، حتى نسخه هايى كه الآن در دسترس ما نيستند.
3- . الفهرست، طوسى ، ص 135 - 136 ، ش 59. در اين منبع نيز فهرستى از آثار كلينى گزارش شده است.

اشاره كرد. زادگاه ابوجعفر كلينى ، دهكده كوچكى به نام «كُلَين» از توابع شهر رى بوده كه در آن دوره ، از شهرهاى بزرگ ايران به شمار مى آمده است .(1) امروزه شهر رى ، تحت تأثير گسترش تهران ، پايتخت ايران ، قرار گرفته و از حومه هاى جنوبى آن است .

گفته مى شود كه كلينى ، نخستين تعليمات مذهبى خود را در زادگاه خود ، فرا گرفته است. او زير نظر پدرش «يعقوب» و دايىِ مادرى خود «علان» ، تربيت شد كه هر دوى آنها عالمانى زبردست و برجسته در حديث و فقه بوده اند. همچنين گزارش هاى موجود ، بيانگر آن است كه علان ، سمت رهبرى شيعيان در رى را نيز دارا بوده است. كلينى ، سپس به رى مى رود . او همچنين حدود ده سال را در شهر قم به سر برده است. چنين به نظر مى آيد كه كلينى ، زمان طولانى اى را براى سفرهاى علمى خود ، با هدف يادگيرى هر چه بهتر احاديث و تدريس آنها صرف كرده است. بنا بر اين ، كلينى ، متعلّق به طبقه اى از محقّقان و دانشورانى است كه به «رحلات الحديث»(2) مشهورند. اين اصطلاح ، درباره دانشمندان مسلمانى به كار برده مى شود كه بخش قابل توجّهى از عمر خود را به منظور به دست آوردن آگاهى هايى در رشته حديث ، در مسافرت بوده اند .

اين پديده ، مى تواند درباره تمامى متخصّصان دانش حديث ، اعم از اهل سنّت و شيعه ، به طور يكسان در روزگاران كهن ، مورد ملاحظه قرار گيرد. براى نمونه ، پژوهشگر هندى دكتر محمّد زبير صديقى ، گزارش واضح و دل نشينى از برخى از اين محقّقان حقيقت جو (البته با تمركز بر دانشوران اهل سنّت) در اختيار ما قرار گذاشته است .(3)

ص: 312


1- . اطّلاعات گزارش شده درباره زندگى كلينى در اين مقاله ، از منبع زير است : طبقات علماء الشيعة، ج 1، ص 315 ، ش 314.
2- . نخستين متفكّران شيعه دوازده امامى، سيّد وحيد اختر ، دهلى نو : مركز انتشارات آشيش، 1988م، ص 5 .
3- . نگاشته هاى حديثى، محمّد زبير صديقى ، انتشارات دانشگاه كلكته، 1961م، ص 154 - 155 و 74 - 122 و 48 - 52 .

گفته شده است كه كلينى براى گذراندن دوره آموزشى ، مدّت بيست سال از عمر خويش را در مدرسه «درب السلسلة» ، مشهورترين مدرسه بغداد ، اقامت گزيده است. او وصيّت كرده بود كه پس از مرگش جنازه وى را در بغداد ، دفن كنند. اين اطّلاعات مختصر ، تنها اسنادى هستند كه درباره زندگى كلينى موجود بوده و امروزه در دسترس ما قرار دارند.

الكافى ، تنها اثر بازمانده از كلينى است كه در دوره خود ، يك شاهكار به شمار مى آمده است . ديگر آثار او ، همگى از بين رفته اند و امروزه ، تنها عناوين آنها براى ما شناخته شده است ؛ امّا در دوره رجال نگارانى چون نجاشى و شيخ طوسى كه درباره زندگى كلينى ، مطلب نوشته اند ، بايستى نسخه هاى اين آثار ، موجود بوده باشد ؛ چرا كه هر دوى آنها فهرست آثار مكتوب كلينى را به ترتيب ، ذكر كرده اند. مطابق گزارش نجاشى و شيخ طوسى ، عناوين كتاب هاى ديگر كلينى ، عبارت بوده اند از:

- تفسير الرؤيا: اثرى در شرح و توضيح خواب ؛

- الرجال: اثرى مشابه الفهرست طوسى و الرجال نجاشى ، كه به ترتيب ، كتاب هاى نويسندگان را گزارش مى كرده است ؛

- كتاب الردّ على القرامطة: ردّيه اى بر قرامطه و ديدگاه هاى افراطى آنان بوده است ؛

- الرسائل: شامل مقالاتى درباره امامان دوازده گانه؛

- مقال فى الشريف أهل البيت : شامل اشعارى در توصيف خاندان پيامبر اسلام .(1)

مهم ترين منابع درباره كلينى و آثار وى

قديمى ترين منابع نگاشته شده درباره كلينى و آثار او ، توسّط محقّقان نسل هاى بعد از او تأليف شده اند. منابع پيش گفته شده اى چون الفهرست ، تأليف شيخ الطائفه طوسى و الرجال تأليف نجاشى، هر دو از آثار قرن پنجم هجرى هستند .(2) همچنين كتاب ابن

ص: 313


1- . رجال النجاشى ، ص 377 - 378 ، ش 1026؛ الفهرست، طوسى ، ص 135 و 136 ، ش 9 .
2- . الفهرست، طوسى ، ص 135 و 136 ، ش 59 . در اين منبع نيز فهرستى از آثار كلينى گزارش شده است .

نديم (324 - 380 ق) ، يكى از پژوهش هاى مختصر درباره آثار كلينى است . اين كتاب ، دائرة المعارفى از اديبان و دانشمندان نام آور است كه عنوان الفهرست را با خود دارد و تأليفى است كه قابليت آن را دارد كه به عنوان شاهكارى متأخّر درباره شيعه دوازده امامى به شمار آيد .(1)

اگر چه ابن نديم ، اندكى بعد از مرگ كلينى رشد يافته است ، با اين حال ، در هيچ جاى از كتاب خود ، از كلينى ياد نكرده است. فهرست ابن نديم درباره ديگر نويسندگان برجسته شيعه دوازده امامى هم كه پيش از او بوده اند ، به هيچ وجه كامل نيست و از ميان آنان ، او تنها از شيخ مفيد ، متكلّم برجسته شيعى، ياد كرده است .(2)

در ميان برخى از كتاب هاى كامل در موضوع زندگى و آثار كلينى كه به دوره ما نزديك باشند، كتاب آية اللّه خويى(3) و سيّد محمّد بن مهدى ، معروف به «بحر العلوم» را مى توان نام برد .(4) اين دو كتاب ، به رده كتاب هاى علم رجال يا دانش شرح حال نويسى راويان ، تعلّق دارد.

دومين منبع مشهور به زبان هاى غربى درباره كلينى ، كتاب كارل بروكلمان ، با عنوان تاريخ الأدب العربى(5) و تاريخ التراث العربى ، اثر فؤاد سزگين(6) است. گذشته از اينها،

ص: 314


1- . الفهرست ، 2 ج ، ابن نديم، ترجمه: بيارد جاج .
2- . درباره شيخ مفيد ، ر.ك : الفهرست ، ابن نديم ، ج 1، ص 443 ؛ بخش هايى منتخب از زندگى و آثار شيخ مفيد، 2000 م؛ مقاله نگارنده با عنوان naruQ eht fo ytirgetnI eht drwot sedutittA etihS revlewT degellA no noitcelfeR emoS, چاپ شده در مجموعه جهان اسلام ، بهار 2001 م .
3- . معجم رجال الحديث ، ج 18 ، ص 50 - 66 ، ش 12038.
4- . فوائد الرجالية ، ج3، ص 325 - 326.
5- . تاريخ الأدب العربى، كارل بروكلمان ، 2 ج، ليدن هلند : انتشارات بريل،1943م. در اين مقاله ، به اختصار ، با عنوان «LAG» بدان اشاره شده است و از مجموعه سه جلدى آن ليدن هلند : انتشارات بريل، 1937م با «SLAG» نام برده ايم. عنوان اصلى كتاب بروكلمان، چنين است: rutaretiL nehcsibarA red ethcihcseG .
6- . تاريخ التراث العربى ، فؤاد سزگين ، 9 ج، ليدن هلند : انتشارات بريل، 1967م. در اين مقاله ، با عنوان «SAG» از آن ياد شده است. عنوان اصلى كتاب ، چنين است : smuttfirhcS nehcsibarA red ethcihcseG .

كتاب ديگرى با عنوان نخستين متفكّران شيعه امامى ، توسّط محقّقى هندى به نام وحيد اختر ، نوشته شده است . او در اين اثر ، به منابع ارزشمندى از داده هاى علمى ، استدلال نموده است .(1)

ملاحظاتى درباره پيش زمينه هاى تاريخى فعّاليت هاى كلينى

بررسى پيش زمينه هاى تاريخى فعّاليت هاى پژوهشى كلينى ، از اهمّيت والايى برخوردار است ؛ زيرا جايگاه او و اثرش را در حديث شناسى در ميان برخى همگنانش از شيعيان (خاصّه) و همچنين غير شيعيان (عامّه(2)) ، به طور يكسان روشن مى كند.

در طول حيات كلينى ، بغداد ، پايتخت حكومت عبّاسيان، به وسيله تهديدات داخلى و خارجى ، مورد حمله قرار گرفته بود : شورش زنج با برده هاى ساكن جنوب بصره، حادثه ناگهانى و غير مترقّبه قرامطيان (از فرقه هاى اسماعيليه) و ديگر تهديدات برخاسته از ناحيه سرداران نظامى عالى رتبه و طالب قدرت .(3)

به هر حال ، اين نكته مهم است كه همه اين شورش ها و حركت هاى انقلابى در سال 334 هجرى و تنها چهار سال بعد از مرگ كلينى ، نتيجه داد و منجر به در دست گرفتن قدرت سياسى توسّط شيعيان دوازده امامى آل بويه(4) شد كه از طرف خلفاى

ص: 315


1- . نخستين متفكّران شيعه دوازده امامى، سيّد وحيد اختر ، دهلى نو : مركز انتشارات آشيش، 1988م.
2- . خاصّه ، به معناى برگزيده است و عامّه در معناى جماعت و توده مردم . اينها اصطلاحاتى هستند كه معمولاً متفكّران شيعه دوازده امامى ، همانند شيخ مفيد ، آنها را به كار مى بردند تا بدان وسيله ، به اختلاف و تمايز خود با ديگر مذاهب اسلامى اشاره كنند. در خصوص به كاربرى اين اصطلاحات ، ر. ك : الإرشاد شيخ مفيد چاپ مكتبه بصيرتى قم؛ كتاب الهداية، ترجمه هووارد، دبى، بنياد اهل البيت.
3- . در اين باره ، ر .ك : sehcirnenamsO sed negnafnA ned uZ sib gnrupsrU malsI reD(ص 268 - 283 و 234 - 252 و 197 - 224) .
4- . در زبان فارسى ، با عنوان «آل بويه» از آنان ياد مى شود. براى آگاهى بيشتر، ر.ك: آل بويه، على اصغر فقيهى ، چاپ خانه ديبا، 1366 ش ؛ ايران در سلطه آل بويه، هربرت بوش ؛ مجموعه تاريخ ايران ، چاپ كمبريج7 ج، ج 4، ص 250 - 304؛ دائرة المعارف اسلام، ويرايش جديد، ج1، ص 1350 - 1357 .

عبّاسى ، در برخى شهرها حكمرانى مى كردند. آل بويه ، از ناحيه شمال ايران و از فرقه زيديه يا يكى ديگر از فرقه هاى شيعه بودند.

شيعيان - كه روزگارى نه چندان طولانى ، زير فشار بودند - ، با عمل به تقيّه ، پناهگاهى براى خود يافته بودند. فعّاليت هاى دانشمندان شيعى دوازده امامى ، تحت حمايت آل بويه رشد كرد و شكوفا شد. در آن دوره ، اثر كلينى ، الكافى ، به عنوان منبعى مهم در اختيار محقّقان قرار گرفت و آنان ، آزادانه و بدون محدويت ، مى توانستند از آن استفاده كنند كه به اين موضوع ، در پايان همين مقاله ، خواهيم پرداخت.

جنبه ديگر بررسى پيش زمينه هاى تاريخى فعّاليت هاى پژوهشى اثر كلينى ، ممكن است ارتباط تنگاتنگى با مبحث معيار شايسته ارزيابى روايات الكافى داشته باشد. نويسندگان شيعى دوازده امامى ، بعد از كلينى ، كار سترگ او را تحسين كرده ، از

او به عنوان شخصى موثّق و معتبر در جهان اسلام ، يعنى «ثقة الإسلام» ياد مى كنند. براى روشن شدن اين موضوع ، بايد به برخى از رويكردهاى تاريخى شيعه دوازده امامى در حوزه اعتقادات ، اشاره كنيم.

مطابق اعتقادات شيعه دوازده امامى ، پيامبر اسلام ، دوازده امام را پس از خود ، به عنوان جانشين ، قرار داده است كه آخرين آنها شخصى به نام «مهدى» است كه در سال 266 هجرى ، به يك غيبت موقّت رفته است و تنها چهار نايب امام ، به او دسترس داشته اند . همچنين او كسى است كه هنوز هم اميد به بازگشت او هست و شيعيان باايمان دوازده امامى ، در انتظار او هستند.

پس از مرگ آخرين نايب مهدى در سال 329 هجرى ، سال رحلت كلينى ، دسترس به امام غايب ، متوقّف شد. در فرهنگ شيعه ، فاصله زمانى ميان سال هاى 266 تا 329 هجرى ، دوره «غيبت صغرا» ناميده مى شود. زمان بعد از سال 329

ص: 316

هجرى تا زمان ظهور امام غايب به امر الهى ، اصطلاحا دوره «غيبت كبرا»(1) ناميده مى شود. شيعيان دوازده امامى ، كلينى و كتاب او را بسيار باارزش و قابل اطمينان به شمار مى آورند ؛ چرا كه وى در دوره اى زندگى مى كرده است كه هنوز ، دسترس به آخرين فرد از امامان ، ممكن بوده است. اين امامان ، در نگاه مؤمنان ، جانشينان برحقّ پيامبر صلى الله عليه و آله و وارثان و مفسّران سنّت او به شمار مى آيند .(2)

مفهوم اصطلاح «حديث» در منابع شيعه دوازده امامى

بررسى پيش زمينه هاى تاريخى فعّاليت هاى پژوهشى كلينى ، ما را به نكات مهم ديگرى ، از جمله ، مفهوم اصطلاح «حديث» در تفكّر شيعه دوازده امامى ، ره نمون مى كند. بايد به اين نكته توجّه داشته باشيم كه در تفكّر شيعى ، به طور عام ، و در مذهب دوازده امامى ، به طور خاص ، حديث ، تنها به فعل، سخن، تقرير، عادت و خُلق و خوى شخص پيامبر صلى الله عليه و آله اطلاق نمى گردد ؛ بلكه اساسا اصطلاح حديث ، هر آنچه را كه مرتبط با فاطمه عليهاالسلام ، تنها دختر بازمانده از پيامبر خدا ، و على بن ابى طالب عليهم السلام ، همسر فاطمه و پسر عموى پيامبر خدا باشد ، يعنى كسى كه بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله ، نخستين امام به شمار مى آيد، شامل مى شود. گذشته از اين ، اصطلاح حديث ، شامل سخنان ، رفتار و اعمال يازده جانشين على عليهم السلام ، يعنى امامانى است كه از خاندان او هستند و يكى پس از ديگرى به دنبال او آمده اند و مهدى ، آخرين آنهاست . البته خود امامان ، بر اين باور نيستند كه وحىِ جديدى را دريافت مى كنند ؛ بلكه آنان ، سنّت نبوى و قرآن را تفسير مى كنند. بنا بر اين ، در مقايسه با پيامبر خدا ، آنان تنها

ص: 317


1- . نخستين متفكّران شيعه دوازده امامى، مقدّمه.
2- . درباره مفهوم تاريخى غيبت ، ر.ك : , smamI netflowz sed erifas netsre nedieb eiD جواد على ، چاپ 1939م، ص 197 - 227 ؛ جاسم محمد حسين، بررسى نقش وكالت امام عصر با پردازش به نايب نخست rifas tsrrif eht ot ecnerefeR liacepS htiw ALAKIW etimamI eht fo eloR ehT, ، چاپ دسامبر 1982م، ص 25 - 52 و منابع ديگر .

اشخاصى عادل و معصوم به شمار مى آيند .(1)

اين شرط و موقعيت خاص براى شيعه ، امكان برقرارى ارتباط مستقيم با امام و بهره مندى از وى به عنوان شخص معصوم ، ممكن است تا حدّى تفاوت مجموعه هاى حديثى تدوين يافته توسّط اهل سنّت با تأليفات جامع مجموعه هاى حديثى شيعه دوازده امامى را روشن كند ؛ زيرا براى شيعيان دوازده امامى ، در دوره حضور امامان، دستيابى به امام ، خود به عنوان يك منبع ، كافى تلقّى مى شد و آرا و نظريات آنان ، به عنوان حكم نهايى در نظر شيعيان ، مطرح بود.

در اين ميان ، فقط غيبت دوازدهمين امام ، ضرورتى براى تدوين آثار جامع و كارآمد براى شيعه ايجاد كرد ، به سان آنچه اهل سنّت را به گردآورى احاديث ، بر انگيخت .(2) در اين ميان ، صرف نظر از مجموعه هاى حديثى اوّليه شيعه، مجموعه الكافى ، نخستين اثر جامع و فراگير به شمار مى آيد.

بر اين نكته بايد تأكيد كنم كه عموما شيعه دوازده امامى ، از روش و رويكرد مطالعاتىِ خاصّى در بازبينى وثاقت احاديث ، يعنى بررسى سلسله سند و متن حديث، پيروى كرده است ، همانند اهل سنّت كه روش خاصّى براى خودشان در اين مسئله دارند. طبقه بندى اعتبارى و سنجشى احاديث ، به مواردى چون : صحيح و حَسَن ، در ميان شيعيان دوازده امامى نيز معمول است. افزون بر اين ، شيعه دوازده امامى ، عناصر ديگرى را در ارزيابى راويان حديث ، افزوده است. در مورد روايات صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و پيروان آنان (تابعان) ، اولويتْ با آن دسته از راويانى است كه على بن ابى طالب عليهم السلام را رهبر برحقّ جامعه اسلامى بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله به شمار

ص: 318


1- . درباره نگرش امام شناسى شيعه دوازده امامى ، به مقدّمه كتاب سيّد وحيد اختر، نخستين متفكّران شيعه دوازده امامى ، مراجعه كنيد.
2- . درباره نخستين مجموعه هاى حديثى شيعه ، ر.ك : حديث شيعه، اتان كلبرگ چاپ انتشارات دانشگاه كمبريج ، ص 299 - 307 .

مى آورند ؛ راويانى همانند : ابو ذر غفارى، عمّار بن ياسر، سلمان فارسى، بلال حبشى و محمّد بن ابى بكر .(1) و اين ، نكته اى است كه ملاحظه آن در مسئله مورد نظر، از اهمّيت بسيارى برخوردار است.

علاوه بر اين ، در ميان صحابه ، كسانى چون عبد اللّه بن عمر(2) كه در موضوع امامت على عليهم السلام ، به ظاهر، بى طرف بودند ، در طبقه بندى راويان ، از جمله افرادى هستند كه به عنوان راوى ، رد نشده اند. راويانِ به طور كلّى غريب و غير مقبول نزد شيعه ، دو گروه هستند: طرفداران بنى اميّه و گروه هاى تندرو (غُلات) كه همانند خوارج ، به امامان شيعه، نسبت الوهيت و جايگاهى همسان با خداوند مى دادند .

درباره منابع حديثى اهل سنّت ، آنچه در آن دوره زمانى (عصر كلينى و اندكى پس از آن) به عنوان منابع مقبول مورد توجّه بوده، شش مجموعه حديثى است كه به «صحاح ستّه» معروف اند و از نگاه آنان ، از وثاقت بسيار بالايى برخوردارند . همچنين شيعيان دوازده امامى نيز براى آموزه هاى فقهى خود ، «كتاب هاى چهارگانه» (كتب اربعه) را دارند. الكافى كلينى - كتابى كه نويسنده اش آن را در حدود بيست سال گردآورى نموده است - ، توسّط نسل هاى متوالى محقّقان دوازده امامى ، از جهت ترتيب تاريخى و درجه اعتبار و قابليت اعتماد ، اوّلين منبع بااعتبار و در درجه نخست ، شناخته شده است. سه مجموعه حديثى ديگر از كتب اربعه ، به ترتيب توسّط ابن بابويه (شيخ صدوق) و شيخ طوسى تدوين شده است(3). نهايت اين كه اين دو دانشمند ، شديدا به كلينى وابسته اند. به اين نكته نيز در ملاحظات پايانى ، دوباره خواهيم پرداخت.

ص: 319


1- . پسر نخستين فرد از خلفاى راشدين .
2- . پسر خليفه دوم.
3- . تهذيب الأحكام و الاستبصار فى ما اختلف من الأخبار ، از شيخ طوسى؛ كتاب من لايحضره الفقيه از شيخ صدوق.

بخش هاى فرعى «الكافى»

الكافى ، به سه بخش داخلى تقسيم شده است: بخش اوّل ، «الاُصول» ؛ بخش دوم : «الفروع» ؛ و بخش سوم ، «الروضة» . بخش اصول ، خود در تقسيم بندى ديگرى به هشت كتاب ،(1) تقسيم شده و سه هزار و 783 حديث را در خود جاى داده است كه محتواى آنها شامل مباحثى چون : ارزش عقل و علم، استنادات فراوان در تجرّد خداوند (توحيد) و بيان صفات خداوند است . همچنين ، شامل گزارش هايى درباره زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله ، دخترش فاطمه عليهاالسلام و امامان دوازده گانه شيعه است .

فروع - كه بخش دوم مجموعه حديثى الكافى را تشكيل مى دهد - ، خود به 26 كتاب ، تقسيم شده است و محتواى احاديث آن ، به طور عمده ، با موضوعات فقهى و اعمال مذهبى دوازده امامى ، همانند ديگر مسلمانان ، ارتباط دارد كه در ميان مسلمانان ، معمولاً با عنوان «فروع دين»(2) شناخته مى شوند. فروع ، جنبه هايى از تشريفات مذهبى ، آيين طهارت، آيين نماز، امر به معروف و نهى از منكر و ... است كه وظايف اساسى و بنيادين هر مسلمانى را در اسلام پوشش مى دهد .

فروع الكافى ، از روايات محدّثان شيعه دوازده امامى ، تشكيل شده است . از همين رو ، فقيهان شيعى در اين باب ، از كلينى پيروى كرده اند. اين بخش ، در حال حاضر ، حجم قابل توجّهى از كلّ مجموعه الكافى را تشكيل مى دهد. ترتيب فروع ، تفاوت چندانى با ديگر مجموعه هاى حديثى ، بويژه منابع حديثى اهل سنّت ندارد.

در زمينه روش شناسى فقهى كلينى در بخش فروع الكافى ، به نكته اى جالب اشاره مى كنم و آن اين كه در اين مجموعه سراسر درست و بى عيب ، البته از نگاه كلينى، وى مجدّانه ، ذيل احاديث فقهىِ گزارش شده در اين بخش ، توضيحاتى ارائه مى دهد.

ص: 320


1- . در ضميمه مقاله حاضر ، عناوين بخش هاى مختلف مجموعه الكافى را يادآور شده ام.
2- . براى آگاهى بيشتر از فروع دين و اصول اعتقادات شيعه ، ر.ك : عقائد الإمامية، محمّد رضا مظفّر ، چاپ دوم، 1381 ق .

به نظر مى رسد كه او قصد داشته است با اين توضيحات ، احاديث را براى خودشان در معرض گفتگو و بحث قرار دهد. اين ، نكته جالبى است ؛ زيرا مى تواند در خواننده ، اين باور را ايجاد كند كه كلينى ، با رويكرد تحليلى مستدلگرا ، مخالفت

نموده است، ليكن سعى كرده ام با جستجو و ارائه مدارك و ادلّه اى از احاديث ، نشان دهم كه اين برداشت استنتاجى ، نادرست و شتاب زده است .(1)

در اين موضوع خاص ، به اصول ، يعنى بخش نخست مجموعه الكافى اشاره خواهد شد . در حقيقت ، جايگاه كلينى و الكافى ، بسى فراتر از نوشته هايى است كه با هدف اثبات نقصان ارزشى الكافى تهيّه شده و تلاش محقّقانه گردآورنده آن را ناديده گرفته اند. روى هم رفته ، بخش فروع الكافى ، يازده هزار و 156 حديث(2) را در خود جاى داده است و بر اساس 24 «كتاب» داخلى ، ترتيب يافته است.

بخش سوم مجموعه الكافى، «الروضة» نام دارد . عموما دو بخش نخست الكافى ، به ترتيب ، از احاديث مرتبط با مباحث اصول بنيادين اعتقادى، مسائل فقهى و آموزه هاى عبادى تشكيل شده اند. در مقابل ، بخش روضه ، از مطالبى چون : موعظه ها و خطابه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان دوازده گانه شيعه ، تشكيل شده است كه ذيل هيچ يك از عناوين دو بخش نخست الكافى ، جاى نمى گرفته است. ترتيب احاديث گوناگون و متفرّق بخش روضه ، حاكى از آن است كه كلينى، ساختارى نظام مند و ويژه را در اين بخش از الكافى ، دنبال نكرده است.

محقّق هندى ، دكتر سيّد وحيد اختر - كسى كه همه مجموعه الكافى را به دقّت ، مورد مداقّه و موشكافى قرار داده - ، گفته است كه در احاديث روضه ، 636 متن با موضوعات متفاوت از همديگر ، گزارش شده است .(3) همچنين ايشان ، تمامى

ص: 321


1- . ر.ك : عقل گرايى و نقل گرايى در ميان فقيهان شيعى، ص 151 - 154 ؛ فرهنگ كلامى شيعه، هووارد، چاپ انتشارات دانشگاه كمبريج ، ص 23 - 27 .
2- . نخستين متفكّران شيعه دوازده امامى، ص 20 .
3- . همان، ص 21 .

احاديث اين مجموعه را شانزده هزار و 199 حديث ، شمارش كرده است(1) كه پس از كسر موارد تكرارى، پانزده هزار و 176 حديث ، باقى مانده است كه نسبت به مجموعه هاى حديثى ديگر، احاديث بسيارى را در بر دارد . براى مثال ، در مقايسه با صحيح البخارى كه نهايتا هفت هزار و 275 حديث را در خود جا داده است يا پس از كسر مواردى كه بيش از يك بار در اين مجموعه نقل شده ، شامل حدود چهار هزار حديث است .(2)

روش برخورد كلينى با احاديث ، بر اساس مطالب موجود در مقدّمه او بر «الكافى»

كلينى ، در مقدّمه اش بر الكافى ، انگيزه هايى كه وى را به گردآورى اين مجموعه ، وا داشته، بيان نموده است. از جمله آنها اين است كه تدوين الكافى، به احتمال فراوان ، بر اساس درخواست فردى از پيروان شيعى او بوده است. كلينى به شرايطى اشاره مى كند كه همكيشان او با مشكلاتى در فهم درست احاديث به ظاهر متناقض با يكديگر ، رو به رو شده بودند. اين روايات ، در لابه لاى كتاب هاى مختلف با سند و اعتبار مشكوك، نقل شده بودند .(3)

اين نكته ، گذشته از اشاره ياد شده ، بيانگر مفهومى واقعى در ارزيابى تاريخىِ مناسب از موقعيت شيعه اثنا عشريه در دوره كلينى از نگاه اوست كه با خلأى تفسيرى از ناحيه عالمان معتبر نسبت به اين نوع احاديث ، مواجه بودند. عالمان شيعه دوازده امامى ، در مناطق وسيعى از جهان اسلام ، پراكنده بودند .(4) افزون بر اين ، كلينى از كميابى كتاب هاى معتبرى كه شامل همه شاخه هاى متنوّع معرفت دينى باشد ، افسوس مى خورد .(5) مفهوم سخن او نزد ما روشن است . وى به مجموعه هاى حديثى

ص: 322


1- . همان، ص 13 .
2- . تصانيف الشيعة ، ج 13، ص 95.
3- . الكافى، ج 1، ص 17.
4- . همان، ص 17 و 18 .
5- . همان، ص 18.

تخصّصى اى اشاره دارد كه فقط به ارائه گزاره هاى حديثى ، فقه يا اخلاق ، اختصاص يافته باشند. با توجّه به خلأ پيش گفته، علماى حديث ، مجبور شدند تا به نقل احاديث گوناگونى كه درجه اعتبار و صحّت آنها مجهول بود، بپردازند.

بنا بر اين ، مطابق نظر كلينى ، در آن روزگار ، كتاب معتبرى كه احاديث پيامبر اسلام و همه امامان شيعه را در بر داشته باشد ، وجود نداشت. از اين رو ، كلينى با تدوين الكافى ، قصد داشت تا نيازهاى پيروانش را با مجموعه هاى معتبر و جامع، و با اختصار در گزارش موادّ مفاهيمى كه از احاديث به دست او رسيده بود ، تأمين كند .(1)

مقدّمه كلينى بر الكافى ، تنها از اين جهت دل ربا نيست كه ستايش خداوند به زيبايى در آغاز آن آمده است ؛ بلكه افزون بر آن ، تبيين روش برخورد او با احاديث ، به طور عام ، بر اهمّيت آن افزوده است. شايد مثال هاى زير ، به عنوان تصوير و توضيحى از رويكرد خاصّ كلينى در به دست آوردن شناخت مطمئن ، سودمند باشند . دليل و مدركى كه گواهى از معرفت همراه آن باشد، قابل قبول است. به طور كلّى ، دليل و مدرك بدون امكان همراهى شاهد شناختى از آن ، معتبر نيست. شخصى كه تكاليف شرعى خود را در حال شك و بدون معرفت و بينش انجام مى دهد، به اراده خداوند باز مى گردد ، خواه به موهبت و رحمت خويش بپذيرد يا اين كه آن را كاملاً رد كند؛ زيرا تعيين اين وضعيت از طرف خداوند در حقّ شخص مكلّف نسبت به اوامر و نواهى شرعى، قطعى و انجام دادن آنها در حقّ او الزامى شده اند. بر اين اساس ، مكلّفانى كه

تكاليف شرعى خود را بدون معرفت، بينش و اعتقاد راسخ انجام مى دهند ، حال روانى آنان در هنگام انجام دادن تكليف ، بنا به توصيف خداوند ، اين گونه خواهد بود:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُو خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِى وَ إِنْ أَصَابَتْهُ

ص: 323


1- . همان جا .

فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِى خَسِرَ الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةَ ذَ لِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ ؛(1)

از ميان مردم ، كسى است كه خدا را فقط بر يك حال [و بدون عمل] مى پرستد . اگر خيرى به او رسد ، بدان اطمينان مى يابد و چون بلايى بدو رسد ، روى برمى تابد . همانا او در دنيا و آخرت ، زيان ديده است . اين ، همان زيان آشكار است» .

به همين دليل ، ورود افرادى با اين سطح بينش به حوزه دين ، بدون معرفت و اعتقاد بوده و به همين سان ، خروج آنان از دين نيز از روى عدم معرفت خواهد بود.(2)

كلينى ، در توصيف اصول و پايه هاى عقل گرايى ، دقّت فراوانى نموده است. او در ادامه مقدّمه خود ، روش تحصيل معرفت صحيح ، يعنى طريق شناخت حديث صحيح از غير صحيح را نشان مى دهد. اطمينان بخشى اين روش ، وابسته به بازبينى متن بوده كه به وسيله كنترل درجه صحّت متن حديث ، مطابق بيان ذيل به دست مى آيد:

اى برادر - كه خداوند تو را هدايت كند - ، كسى را نشايد كه به نظر خويش ، روايات مختلفى را كه از امامان رسيده است ، تشخيص دهد ، مگر به دستور خود امام .(3) و آن ، به يكى از سه راه است كه فرموده اند:

الف. حديث را با قرآن بسنجيد : هر كدام كه مطابق با قرآن بود ، بگيريد و هر كدام كه مخالف با آن بود، رد كنيد.

ب. احاديثى را كه موافق عامّه (اهل سنّت) است رها كنيد ؛ زيرا هدايت ، در مخالفت با ايشان است.

ج. حديثى كه مورد اتّفاق (اجماعى) است ، بر گيريد ؛(4) زيرا در مورد اتّفاق ، ترديدى نيست.

ص: 324


1- . سوره حج، آيه 11.
2- . الكافى، ج 1، ص 15 ، ح 14.
3- . شايان ذكر است كه كلينى در اين جا به امام خاصّى اشاره نكرده است.
4- . اشاره به راويانى دارد كه كلينى از آنها نقل حديث كرده است.

با اين دستور ، تنها تعداد كمى از روايات را مى توانيم تشخيص بدهيم و درباره ديگر روايات ، راهى روشن تر و محتاط تر از اين نمى دانيم كه علم به آنها را به خودِ امام رد كنيم و دستور آسانى را كه در اين باره فرموده است ، بپذيريم: به هر كدام از

دو حديث كه گردن نهيد ، بر شما جايز است.(1)

مشخّصات برجسته بخش نخست اصول «الكافى»: عقل و اوصاف آن

اكنون قصد داريم به بخش نخست اصول الكافى بپردازيم كه بلافاصله پس از مقدّمه كلينى آمده است. در كتاب كلينى ، چند ويژگىِ برجسته ، نمود خاصّى دارند. به نظر مى رسد سخنان كلينى در بخش پايانى مقدّمه ايشان بر الكافى، در روشن ساختن نگرش او در پاسداشت جايگاه و كاربرد شايسته عقل ، كاملاً مناسب و درخور توجّه باشد. او خود گفته است:

من ، اين تصنيف را با كتاب عقل و فضايل علم و بلندىِ درجه آن و ارجمندىِ دانشمندان ، و كاستى مقام جهل و بى ارزش بودن جاهلان ، شروع مى كنم ؛ زيرا عقل ، محورى است كه همه مدار شرع ، بر آن است و سود و زيان ، و ثواب و عِقاب ، متوجّه اوست .(2)

در اين جا بايد بر اين نكته تأكيد كنم كه حديث در نگاه شيعه دوازده امامى ، افزون بر سخنان پيامبر اسلام، سخنان گزارش شده از دختر پيامبر خدا ، فاطمه عليهاالسلام و امامان را نيز شامل مى شود. به هر حال ، براى فهم درست كار كلينى ، مهم اين است كه با توجّه به مواردى كه به روش عقل گرايى كلينى اشاره دارد ، به نظرى كه تقريبا حكايتگر و ناظر بر رويكرد اختصاصى كلينى باشد، دست يابيم . بايد ديد با توجّه به اين كه الكافى ، تنها اثر كلينى است كه به دست ما رسيده و ديگر آثارش به صورت نسخه هستند، اين مطلب ، چگونه فهميده مى شود؟

ص: 325


1- . الكافى، ج 1، ص 18 و 19 .
2- . همان، ص 20 - 21 .

جهل به اين رويدادِ تأسّف برانگيز، ممكن است برخى را به اشتباه اندازد و بنا بر اين ، در نتيجه آن ، چنين اعتقاد پيدا كنند كه به طور قطع ، گردآورنده الكافى ، احاديث غير قابل نقد و اجماعى را در آن گزارش كرده است. به عنوان يك موضوع مهم ، بايد بگوييم كه كلينى ، در «كتاب العقل و الجهل» ، خود را به گزارش صِرف احاديث ، بدون ارائه هيچ گونه تفسير و توضيحى درباره آنها، محدود كرده است. بنا بر اين ، به نظر مى رسد انتخاب خاصّ او از احاديثى كه بر ارزش عقل تأكيد دارند، چيز ديگرى هم به ما مى گويد.

بنا بر اين ، مشخّصات برگزيده فراوانى هست كه كلينى را از بسيارى متفكّران مسلمان ديگر رشته حديث شناسى ، چه اهل سنّت و چه شيعه ، متمايز مى سازد ؛ ليكن اين تمايز ، زمانى است كه رويكرد كلينى ، تنها عقل گرايى ملاحظه شود. اين حقيقت كه كلينى به عنوان يك كارشناس ماهر در دانش علم الحديث مطرح است (شايد در دوره خودش تنها به عنوان يك دانشمند شيعى مطرح بوده) ، نكته اى است كه با احتياط بسيار در تقسيم بندى دانشمندان مسلمان ، بدان توجّه شده است. دسته بندىِ شخصيت هايى چون كلينى و ابن بابويه شيخ صدوق ، در رده عنوانى «راويان حديث» يا «اهل الحديث» ، كاملاً عادى و متعارف است. در يك تقسيم بندىِ شبيه تقسيم قبلى ، شيخ مفيد ، در يك رتبه برتر و همچنين شيخ الطائفه طوسى، به عنوان شخصيت هاى متبحّر كهن شيعى در دانش كلام به شمار آمده اند و به گونه اى ، سهم پژوهش هاى علمى آنان در رشته هاى ديگر علوم اسلامى ، در اين تقسيم بندى ، ناديده انگاشته شده است.

به طور قطع ، اين نكته نمى تواند مورد انكار قرار گيرد كه آرا و انديشه هاى اين دانشمندان در ساير رشته هاى علوم اسلامى ، در چيزهايى كه توانسته اند به دست آورند نيز داراى اولويت و قابل توجّه است . لذا منحصر نمودن سهم اين دانشمندان در يك رشته و نگرش خاصّ علمى ، نادرست خواهد بود. براى نمونه ، شيخ مفيد ،

ص: 326

متكلّم بزرگ شيعى ، تنها مبانى و روش تفكّر كلامى(1) را از استادش ابن بابويه شيخ صدوق(2) فرا نگرفته است ؛ بلكه در كنار آن ، شناخت عميقى از احاديث نيز به دست آورده است. به همين سان ، شيخ الطائفه طوسى - كه توانمندى ويژه اى در دانش حديث داشت و تخصّص او در اين زمينه ، غير قابل انكار است - ، هر چند روش وى در مطالعات حديثى ، از روش كلينى ، متفاوت است. شيخ الطائفه طوسى ، به تنهايى ، تدوين دو كتاب از كتب اربعه شيعه دوازده امامى را برعهده داشته است.

با ملاحظه آنچه در ادامه خواهد آمد ، تفاوت روش كلينى در الكافى براى ما به آسانى روشن خواهد شد. اگر مجموعه الكافى را عقل گرا بناميم ، اين نام گذارى ، مبتنى بر انتخاب عناوين خاصّ بخش هاى مختلف اين كتاب توسّط كلينى است. تقريبا مى توانيم چنين نظر بدهيم كه كلينى در مقدّمه اش بر الكافى ، بر پيگيرى و تحصيل معرفت و استفاده از عقل در بررسى و سنجش احاديث ، تأكيد دارد. روشن است كه در اين نكته ، براى كلينى هيچ شك و شبهه اى نبوده است كه حديث ، البته پس از قرآن ، بر ديگر ابزارها و منابع معرفتى ، همانند داده هاى دانش كلام ، ترجيح دارد. نوع انتخاب احاديث و ترتيب گذارى آنها در كافى است كه ويژگى ممتاز اين مجموعه را افزايش مى دهد.

به تعدادى از اين احاديث كه مرتبط با تبيين رويكرد و نگرش كلينى هستند، خواهيم پرداخت ، با اين هدف كه تصويرى از هدف و نگرش كلينى براى ما ارائه كنند. البته در ادامه ، اين مراجعه را به «كتاب العقل و الجهل» ، كتابى كه بخش آغازين

الكافى بوده و در حال حاضر نيز بخش نخست اين مجموعه به شمار مى آيد ، محدود

ص: 327


1- . تصحيح الإعتقادات، محمّد بن محمّد بن نعمان بغدادى كرخى شيخ مفيد ، بيروت : دارالكتاب الإسلامية، 1404 ق .
2- . إعتقادات الإمامية، محمّد بن على بن حسين بن بابويه قمى شيخ صدوق ، نجف : مطبعة المرتضوى، 1343 ق .

مى كنيم .(1)

ويژگى مهم و قابل توجّه «كتاب العقل و الجهل» الكافى ، اين است كه نقل قول ها در آن ، خيلى پُر تكرار است و احاديث مشهور در نزد شيعه دوازده امامى توسّط كلينى ، در آغاز بخش گنجانده شده و موارد باقى مانده ، در بخش پايانى آن گزارش شده است. در كل ، 36 حديث در «كتاب العقل و الجهل» آمده است. تعدادى از اين احاديث ، از پيامبر صلى الله عليه و آله و تعدادى نيز از ديگر امامان شيعه نقل شده است. در اين بخش ، چهار حديث يافت مى شود كه اسناد آنها به پيامبر صلى الله عليه و آله مى رسد .(2) تعداد روايات منقول از امام على بن ابى طالب عليهم السلام نيز پنج حديث است(3) و از فاطمه عليهاالسلام، امام حسن مجتبى عليهم السلام و امام حسين عليهم السلام حديثى گزارش نشده است .(4) ليكن كلينى از امام پنجم محمّد بن على بن حسين باقر عليهم السلام (5) تعداد پنج حديث و از امام ششم جعفر بن محمّد بن الصادق عليهم السلام (در الكافى به امام ششم ، با اين عنوان اشاره شده است و در بسيارى از نگاشته هاى شيعى به كنيه وى ، يعنى «ابو عبد اللّه»(6) نيز اشاره مى شود) ، 21 حديث ، گزارش كرده است. افزون بر اين ، سه حديث از امام هفتم موسى بن جعفر كاظم عليهم السلام (7) و سه حديث از پسر ايشان ، على بن موسى الرضا عليهم السلام (8) در اين بخش ، گزارش شده است.

ص: 328


1- . الاُصول الكافى، ج 1، بخش اوّل، كتاب العقل و الجهل، ح 1.
2- . ر.ك : الكافى ، احاديث 9 ، 11 ، 25 و 28 «كتاب العقل» .
3- . همان، ح 2، 13، 16، 30 و 34.
4- . يعنى حسن بن على عليهم السلام و برادر بزرگ ترش حسين بن على عليهم السلام و على بن الحسين السجّاد عليهم السلام كه به «زين العابدين» نيز مشهور است.
5- . الاُصول الكافى، ج 1، بخش اوّل، كتاب العقل و الجهل، ح: 1 ، 7 ، 16 ، 21 و 26. اين احاديث با كنيه «ابوجعفر» گزارش شده است.
6- . همان، ح : 3 ، 6 ، 8 ، 10 ، 14 ، 17 ، 19 ، 22 - 25 ، 27 - 29 ، 31 و 33 - 36.
7- . همان، احاديث شماره : 5 ، 12 و 20. در اين احاديث به كنيه ايشان يعنى «ابوالحسن» اشاره شده است.
8- . همان، احاديث شماره : 4 ، 8 و 32 . كلينى ، گاه از ايشان با «الرضا» و گاهى هم با كنيه وى «ابوالحسن» ياد مى كند.

كلينى ، در اين بخش ، احاديثى از چهار امام ديگر ، ارائه نكرده است. از اين موارد ، مى توان چنين نتيجه گرفت كه بيشترين احاديث اين بخش ، از شش امام نقل شده است. البته بايد توجّه داشت كه آمار ياد شده ، محدود به بخش «كتاب العقل و الجهل» از مجموعه كلينى است . ارائه جزئيات درباره دلايل و شواهد تاريخى شيوع احاديث امام جعفر صادق عليهم السلام در اين مقاله ، تا حدّى غير ممكن است. در اين جا كافى است به شرايطى كه امام جعفر صادق عليهم السلام در آن اوضاع و احوال رشد كرده ، اشاره كنيم . نقل حديث در دوره او مواجه با سقوط حكومت بنى اميّه و به دست گرفتن قدرت سياسى جامعه توسّط عبّاسيان بوده است(1). اين شرايط تاريخى به او اين امكان را داد تا با هدف تربيت دانشمندان مسلمان ، بويژه انديشوران شيعى ، مؤسّسه اى آموزشى تأسيس كند. اين آزادى ، در دوره بنى اميّه شايع نبود و مدّت ها بعد نيز در دوره حكومت عبّاسيان از آن كاسته شد.

كلينى ، بخش «كتاب العقل و الجهل» را با نقل حديثى كوتاه از امام باقر عليهم السلام درباره خلقت عقل توسّط خداوند ، شروع مى كند :

و عزّتى و جلالى ما خلقت خلقا هو أحبّ إلىّ منك و لا أكملتك إلاّ فيمن أحبّ ، أما إنّى إيّاك آمر ، و إيّاك أنهى و إيّاك اُعاقب ، وإيّاك اُثيب.(2)

امام باقر عليهم السلام در اين حديث ، تأكيد دارد بر اين كه خداوند ، عقل را براى دستورها و نواهى ، و كيفر و پاداش خودش آفريد كه هر دو آنها (ثواب و عِقاب) به درجه موافقت عقلى فرد ، بستگى دارد.

حديث دوم اين بخش به امام على عليهم السلام بر مى گردد كه تنها در ميان شيعيان شهرت دارد:

ص: 329


1- . براى آگاهى بيشتر درباره شيعه دوازده امامى عصر امام صادق عليهم السلام ، ر.ك : سيّد حسين محمّد جعفرى، malsI aihs fo tnempoleneD ylrae eht dna snigiro ehT, .
2- . الكافى ، ج 1 ، ص 26 ، ح 25 .

هبط جبرئيل على آدم عليهم السلام فقال: يا آدم! إنّى أمرت أن أخيرك واحدة من ثلاث فاخترها ودع إثنتين . فقال له آدم: يا جبرئيل! وما الثلاث؟ فقال: العقل والحياء و الدّين . فقال آدم: إنّى قد اخترت العقل . فقال جبرئيل عليهم السلام للحياء والدّين: إنصرفا و دعاه . فقالا: يا جبرئيل! إنّا أمرنا أن نكون مع العقل حيث كان، قال : فشأنكما و عرج .

مطابق اين حديث ، به آدم عليهم السلام توسّط جبرئيل عليهم السلام امر شد تا ميان عقل و حيا و دين ، انتخاب كند . بر اين اساس ، پدر بشر بر اساس عقل تصميم مى گيرد. بعد از آن ، جبرئيل عليهم السلام دستور داد تا دو تاى ديگر (حيا و دين) برگردند ، ولى آن دو نپذيرفتند ؛ چرا كه آن دو از طرف خداوند دستور داشتند تا هميشه همراه عقل ، باقى بمانند.

در اين جا قصد پرداختن به محتواى همه احاديث موجود در اين بخش را ندارم ؛ بلكه از ميان آنها به مواردى مى پردازم كه بسيار مهم هستند .

براى نمونه ، حديث سوم از امام جعفر صادق عليهم السلام ، از جهت اين كه تعريفى از عقل ارائه كرده ، جنبه آموزشى و تعليمى دارد :

عن بعض أصحابنا رفعه إلى أبى عبد اللّه عليهم السلام قال : قلت له : ما العقل؟ قال : ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان .(1)

مطابق بخشى از اين حديث ، شخصى از صحابه آن حضرت ، از ايشان درباره معناى عقل پرسش مى كند كه در نتيجه آن پرسش ، امام عليهم السلام پاسخ مى دهد كه عقل ، چيزى است كه خداوند بخشايشگر ، با آن پرستيده مى شود و بهشت ، بدان دست مى آيد. حديث پنجم نيز شبيه همين مضمون است. در اين حديث ، از امام صادق عليهم السلام نقل شده است كه فرمود:

من كان عاقلاً كان له دين ، و من كان له دين دخل الجنة ؛(2)

شخص عاقل ، هميشه ديندار است ، و آن كه ديندار باشد ، به بهشت درمى آيد .

ص: 330


1- . همان ، ص 26 و 27 ، ح 3 .
2- . همان ، ص 27 و 28 ، ح 6 .

در حديث بعدى ، امام صادق عليهم السلام تأكيد مى كند كه در روز سنجش اعمال (يوم الحساب) كه خداوند در روز رستاخيز ، در حساب هر بنده ديندارى به اندازه خردى كه در دنيا به او داده است ، باريك بينى مى كند :

إنّما يداقّ اللّه العباد فى الحساب يوم القيامة على قدر ما آتاهم من العقول فى الدنيا .(1)

در حديث ديگرى با اعتبار درجه متوسط ،(2) پيامبر صلى الله عليه و آله ويژگى هاى برجسته

شخص عاقل را در مقايسه با شخص جاهل بر شمرده است. در ادامه ، حديثى مى آيد كه نمونه كاملى از احاديث شيعه دوازده امامى است و به گونه اى خاص در الكافى گزارش شده است كه آن را جداگانه در اين جا ياد آور مى شوم. از امام كاظم عليهم السلام حديثى در الكافى نقل شده كه هشت صفحه از كتاب را به خود اختصاص داده است.(3) در اين جا شايان ذكر است اشاره شود كه درازآهنگى متن روايات ، كاملاً متعارف بوده و نسبت به احاديث منقول از امام هاى پنجم، ششم و هفتم شيعه ، خاصّ است؛ زيرا اين سه امام ، در ميان شيعيان ، به تدريس براى تعداد نسبتا زيادى از شاگردان، معروف و مشهور هستند و پيشينه تاريخى آن با آزادى اى كه امامان شيعى براى آموزش مبانى و آموزه هاى شيعه به طور موقّت پيدا كردند ، ارتباط دارد و پيش از اين در همين مقاله به آن اشاره شد.

روشن است كه اين طولانى بودن متن حديث امام كاظم عليهم السلام بايد به عنوان رهاورد يكى از آن جلسات تدريس ايشان ملاحظه گردد. در اين جلسه درسى ، امام كاظم عليهم السلام ، هشام بن حكم ، شاگرد معروف و برجسته خود را مورد خطاب قرار مى دهد. هشام ، كسى است كه بيشتر به عنوان متخصّص در علم كلام ، شناخته شده است و در ميان

ص: 331


1- . همان ، ص 28 ، ح 7 .
2- . همان، ص 30 و 31، ح 11.
3- . همان، ص 31 - 49، ح12.

شاگردان امام هفتم ، امتيازات برجسته اى دارد و از جهت تاريخى ، به طور خاص ، بيشتر به دوره امام صادق عليهم السلام نزديك است .(1)

آية اللّه شهيد مطهّرى ،(2) محقّق معاصر ايرانى ، در طبقه صحابه امام ششم در پايان نيمه دوم قرن دوم هجرى ، به اشخاصى چون هشام بن حكم، هشام بن سليم، عمران بن اَعيَن، مفضّل بن عمر ،(3) قيس بن ميسر و ابوجعفر اَحوَل - كه در ميان شيعيان به «مؤمن طاق» مشهور است - ، اشاره مى كند. همه اين افراد در مقابل ديگر فِرق اسلامى ، بويژه معتزليان ، همفكر با يكديگر و طرفدار هم بودند. برخى از اين مباحثات ، با سه امامى كه پيش تر از آنها ياد كرديم، صورت گرفته است. اغلب مشكل است كه تشخيص داده شود حديث مورد بحث ، محصول كدام يك از اين گفتگوها و ملاقات ها بوده است.

اكنون برمى گرديم به محتوا و مضمون احاديث انتخابىِ خودمان كه واقعا شرحى بر عقل و كاركردهاى متنوّع آن در پرتو قرآن است(4) و همچنين ، گفتارهايى از امامان پيشين درباره عقل را نيز شامل مى شود. امام كاظم عليهم السلام در اين حديث فرموده است :

يا هشام! إنّ للّه على النّاس حجّتين : حجّة ظاهرة وحجّة باطنة . فأمّا الظاهرة فالرّسل والأنبياء والأئمّة عليهم السلام ، وأما الباطنة فالعقول .

امام عليهم السلام در اين حديث ، از دو برهان و ره نما براى هدايت انسان ، صحبت مى كند. نوع اوّل ، ره نماى آشكار يا حجّت ظاهر كه توسّط پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام بيان شده است. نوع دوم ، راه نماى پنهان يا حجّت باطنى است كه قوّه عقل و فهم ، بدان اشارت دارد(5). بخش باقى مانده از اين حديث ، به طور كامل ، به بيان آموزه هاى اخلاقى ،

ص: 332


1- . متفكّران شيعه دوازده امامى ، ص 32 - 35 .
2- . مقدّمه اى بر علم كلام، ص 51 - 92.
3- . الكافى، ج 1، ص 34 - 36 ، ح 29.
4- . متفكّران شيعه دوازده امامى ، ص 34 .
5- . الكافى ، ج 1 ص 41 - 43.

دستورهاى الهى و نيازمندى به دعا و التجاى به درگاه ربوبى پرداخته است. اين حديث ، همچنين شامل احاديث ديگرى از ساير امامان است . براى مثال ، امام هفتم از امام على عليهم السلام نقل مى كند كه فرمود:

إنّ من علامة العاقل أن يكون فيه ثلاث خصال: يجيب إذا سئل، و ينطق إذا عجز القوم عن الكلام، و يشير بالرأى الّذى يكون فيه صلاح أهله ، فمن لم يكن فيه من هذه الخصال الثلاث شى ء فهو أحمق ؛(1)

از نشانه هاى خردمند ، اين است كه كه در او سه خصلت باشد : چون از او بپرسند ، پاسخ دهد ؛ و وقتى مردمان از سخن گفتن در مانند ، او سخن گويد ؛ و رأيى ابراز كند كه به صلاح همگنانش باشد .

پس هر كه در او يكى از اين سه خصلت نباشد ، نابخرد است. مضمون اين حديث ، در حديث چهاردهم همين باب ، از امام صادق عليهم السلام به نقل از شاگرد ايشان سماعة بن مهران است.(2) اين حديث ، در شش صفحه آمده است. اساسا اين حديث ، برگرفته از مباحثى است كه در حضور امام صادق عليهم السلام ، ميان ايشان ، صورت گرفته است. به اقتضاى اين گفتگو ، امام عليهم السلام به بحث درباره عقل و جهل پرداخته است. در سخنرانى ايشان ، به فرد خاصّى اشاره نشده است ، همان طورى كه در حديث قبلى مطرح بود. اگرچه محتواى اين حديث ، خيلى عام است ؛ ليكن به نقل قول پيشين ، شباهت دارد.

در ارتباط با نگرش كلينى نسبت به اسناد احاديث و راويان ، تقريبا روشن است كه وى ، هميشه به طور مستقيم و بدون هيچ تعليق و انقطاعى ، احاديث نقل شده توسّط خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله يا يكى از امامان شيعه رسانده است. همچنين روش كلينى در ارزيابى وثاقت راويان ، به روش دانشمندان اهل سنّت شبيه است ، همان طورى كه

ص: 333


1- . همان ، ص 47 ، ح 12 .
2- . همان ، ص 49 - 55 ، ح 14 .

پيش تر نيز بدان اشاره شد ، البته با اندكى تفاوت در نگاه راويان شيعه نسبت به جايگاه امامان به عنوان افراد روحانى (داراى جنبه قدسى) و رهبران سياسى جامعه اسلامى.

بنا بر اين ، در زمينه اسناد ، ممكن است چند پرسش مطرح شود. براى مثال ، وقتى كلينى در برخى از اسناد روايات ، عبارت «عدّة من أصحابنا» را مى آورد، آن چگونه فهميده مى شود؟(1) براى نمونه ، در بيان سلسله راويان حديثى آمده است:

عدّة من أصحابنا ،(2) عن أحمد بن محمّد بن خالد ، عن الحسن بن على بن يقطين ، عن محمّد بن سنان ، عن أبى الجارود ، عن أبى جعفر عليهم السلام (3) ، قال : إنّما يداقّ اللّه العباد

فى الحساب يوم القيامة على قدر ما آتاهم من العقول فى الدنيا ؛(4)

گروهى از اصحاب ما ، از احمد بن محمّد بن خالد ، از حسن بن على بن يقطين ، از محمّد بن سنان ، از ابو الجارود ، از ابو جعفر (امام باقر عليهم السلام ) نقل كردند كه ايشان فرمود : «خداوند ، در روز رستاخيز ، در حساب بندگانش به اندازه خِردى كه در دنيا به آنها داده است ، باريك بينى مى كند» .

تنها از طريق كمك گرفتن از ويرايش عربى - انگليسى الكافى و با بهره گيرى از مقدّمه ارزشمندى كه ناشر درباره اين مسئله ارائه نموده ، اين مشكل قابل حلّ است. در اين مقدّمه ، ناشر ، ميان چهار گروه از مشايخ و استادان كلينى تمايز قائل مى شود.(5) ليكن اين مطلب هنوز كامل روشن نيست كه آيا همسانى يك گروه از مشايخ از طريق نقل حديث مشترك آنها حاصل مى شود يا از طرق مختلف ديگر. به هر حال ، احاديث ديگرى نيز هستند كه توضيح ناشر درباره آنها ره گشا و قابل پذيرش نيست ؛ زيرا به

ص: 334


1- . همان، ح 1 ، 3 ، 7 ، 11 - 15 ، 23 ، 24 ، 27 - 30 ، 33 - 36 ، يعنى هجده حديث از مجموعه 36 حديث اين بخش.
2- . از منابع كلينى در نقل روايت.
3- . امام پنجم ، محمّد باقر است.
4- . الكافى، ج 1، ص 28، ح 7.
5- . همان ، ج 1 ، بخش اوّل ، ش 1 . همچنين براى آگاهى بيشتر از اسامى مشايخ كلينى در عبارت «عدّة من أصحابنا» مى توانيد به مقدمه ناشر در چاپ انگليسى الكافى ص 47 مراجعه نماييد .

نظر مى رسد عبارت «عدّة من أصحابنا» ، تنها به مشايخ كلينى اشاره دارند ، بدون اين كه اندك اطّلاعاتى درباره شناخت نامه آنان ارائه كرده باشد.

در اين جا بايد اعتراف كنم كه تا كنون پاسخى براى اين مسئله پيدا نكرده ام . از اين رو ، دوست دارم مجال پاسخ به آن را تا زمانى ديگر ، همچنان گشوده نگاه دارم. لازم است گونه اى ديگر از اين قسم احاديث را در اين جا گزارش كنم و آن ، آخرين حديث «كتاب العقل و الجهل» الكافى است كه در آن آمده :

على بن محمّد، عن بعض أصحابه، عن ابن أبى عمير، عن النضر بن سويد، عن حمران و صفوان بن مهران الجمّال قالا : سمعنا أبا عبد اللّه عليهم السلام (1) يقول: لا غنى أخصب من العقل، و لا فقر أحطّ من الحمق ، و لا استظهار فى أمر بأكثر من المشورة فيه ؛(2)

على بن محمّد ، از برخى از اصحابش ، از ابن ابى عمير ، از نضر بن سويد ، از حمران و صفوان بن مهران جمّال نقل مى كند كه هر دو از امام صادق عليهم السلام شنيدند كه فرمود : «توانگرى اى پُربارتر از خِرد ، و تنگ دستى اى پست تر از نابخردى نيست . در هر كارى ، يارى جويى اى فزون تر از مشورت نيست» .

ملاحظاتى در «الكافى» و درجه اعتبار توصيفى آن توسّط كلينى

پيروى طبقات مختلف دانشمندان شيعه دوازده امامى پس از دوره كلينى و به طور خاص در دوره صفويه - كه دوره احياى تفكّر مذهب شيعه دوازده امامى به شمار مى آيد - ، از مجموعه الكافى ، حاكى از بزرگداشت جايگاه الكافى و گردآورنده آن است ؛ چرا كه آنان ، كلينى را در ميان انديشمندان شيعى ، به عنوان «شيخ» و كتاب او الكافى را الگويى كامل در مباحث شيعى به شمار آورده اند. عرضه تمامى جزئيات تفصيلى سخنان آنان در اين موضوع ، از مجال مقاله حاضر ، خارج است .(3) مطالب

ص: 335


1- . امام ششم ، جعفر صادق عليهم السلام است .
2- . الكافى ، ج 1، ص 68 - 69، ح 39.
3- . براى آگاهى بيشتر از فهرستى از نگارش نويسندگان شيعى دوازده امامى ، ر.ك : متفكّران شيعه دوازده امامى ، ص 7 - 8 .

ارائه شده به وسيله شمارى از شارحان و محدّثان - با تنوّع زبانى اى كه دارند - ، بيانگر اهمّيت الكافى در ميان آنهاست. همچنين از محقّقان اهل سنّت ، كسانى كه در حوزه مطالعات حديثى اشتغال دارند و نيز تاريخ پژوهان ، به كلينى در آثار خود ، اشاره نموده اند.

براى نمونه ، مورّخ برجسته ، عزّ الدين ابوالحسن - كه بيشتر به «ابن اثير» معروف است - ، در كتابش الكامل ، به كلينى اشاره داشته است ، بدون اين كه او را يكى از رهبران فكرى و محقّقان اماميه به شمار آورد .(1) برادر بزرگ تر او مجد الدين ابوسادات مبارك - كه به «ابن اثير» معروف است، دركتاب مختصر خود با نام جامع الاُصول - كه مرجعى براى احاديث نبوى است - ، اشارات فراوانى به كلينى دارد . از جمله ، گفته است :

شيعه دوازده امامى ، كلينى را - كه در جامع الاُصول از او به «ابوجعفر محمّد بن يعقوب رازى» ياد نموده است - ، در يك شهرت و اعتبار چنان بالايى قرار داده است كه نزد آنان ، به عنوان مجدِّد قرن سوم هجرى به شمار مى آيد .(2)

ابن حجر عسقلانى ، محدّث و تاريخدان بزرگ - كسى كه در دوره مملوكان مصر رشد كرده - ، از كلينى در دو كتاب خود ، ياد كرده است. او در كتابش لسان الميزان ، به كلينى به عنوان حديث پژوهى كه در بغداد مستقر بوده و بيشتر به عنوان فقيه شيعى و نويسنده در حوزه مسائل فقهى شيعيان ، شهرت دارد ، اشاره كرده است .(3) همچنين در كتاب ديگرش تبصير المنتبين فى التحرير المستبين ، از كلينى ، با احترام ياد كرده و از او به عنوان يكى از بزرگان مشهور در ميان شيعيان در دوره حكومت مقتدر

ص: 336


1- . الكامل فى التاريخ، ج 6 ، ص 274.
2- . جامع الاُصول فى أحاديث الرسول، ج11، ص 323.
3- . لسان الميزان، ج 5 ، ص 433.

عبّاسى نام برده است .(1)

گفته مى شود كه جبايى ، مورّخ برجسته، محدّث و متكلّم شافعى مذهب نيز اشارات بسيارى به كلينى داشته است .(2) هيچ يك از سه نويسنده ياد شده ، به هنگام اشاره به نويسنده الكافى ، سخنى توهين آميز و ناسزاگونه به كار نبرده اند. آنان اگر متوجّه مى شدند كه در شخصيت كلينى ، نكته قابل اعتراضى وجود دارد و يا كاستى اى در كار او يافت مى شود ، حتما بدان اشاره مى كردند.

درباره درجه اعتماد و اطمينان توصيف شده براى الكافى توسّط مؤلّف آن ، اين نكته ، پذيرفتنى است كه گفته شود در روايات منتخب كلينى در الكافى ، موارد مشكوك نيز وجود دارد. در نگاه محقّق معاصر ايرانى ، دكتر سيّد حسين مدرّسى طباطبايى (پژوهشگر و استاد رشته حقوق اسلامى دانشگاه پرينستون) ، نه هزار و 485 حديث يا تقريبا دو سوم از روايات الكافى در اين رتبه بندى ، غير صحيح و مشكوك هستند .(3) همچنين فؤاد سزكين ، اعتبار بخش سوم الكافى (الروضه) را مورد ترديد قرار داده است ؛ ليكن دلايل وى ، متقاعدكننده نيستند .(4)

به نظر مى رسد وسيله مناسب براى ارزيابى مختصر نگرش كلينى در روش انتخابى او ، در گردآورى و ارائه روايات ، نهفته است. مطابق نظر دكتر اختر ، مى توانيم چنين بگوييم كه كلينى ، احاديث كتابش را مطابق اعتبار آنها مرتّب نموده است ، بدين گونه كه احاديث بسيار معتبر و قابل اعتماد را در آغاز هر بخش از كتاب ، گزارش كرده و احاديث ضعيف و داراى ابهام را در بخش پايانى بخش مربوط قرار داده است .(5) افزون بر اين ، كلينى در موارد بسيارى ، احاديث متناقض را در يك

ص: 337


1- . تبصير المنتبين فى التحرير المستبين، ج3، ص 1219.
2- . متفكّران شيعه دوازده امامى ، ص 7.
3- . بحران و تثبيت در شكل گيرى دوره اسلام شيعى ، ص 47 .
4- . الكافى ، ج 1، ص 540 - 542 .
5- . متفكّران شيعه دوازده امامى، ص 12.

بخش ، گزارش نكرده است. در اين روش ، كلينى ، تنها احاديث متناسب و هم مفهوم را گزارش كرده است .(1) بنا بر اين ، اين نكته بايد روشن باشد كه قصد كلينى ، طبقه بندى و نقل پياپى روايات به شكل عادى نبوده است ؛ بلكه ترجيحا تلخيصى از برخى منابع معتبرى است كه در دسترس او بوده است.

از سوى ديگر ، فراتر از مفاهيم و انديشه هاى كلامى اى كه در دوران زندگى كلينى رواج داشت، رويكرد محقّقانه و روش شايسته كلينى به عنوان يك حديث شناس برجسته و پيشتاز ، همچنان باقى مانده و از تأثير شرايط خاصِّ محيطى در امان مانده است. در آخر ، بايد بگوييم حقيقت اين است كه كلينى ، كتابش را در دوره غيبت امام زمان عليهم السلام و با امكان دستيابى مستقيم وى به سفيران امام غايب (البته تنها مطابق نظريه شيعه دوازده امامى) نوشته است ؛ يعنى در شرايطى كه به قابليت اعتماد و اطمينان كار وى بيشتر مى افزايد.

ملاحظات پايانى: تأثير «الكافى» بر مجموعه هاى حديثى بعدى و جايگاه آن در فرهنگ حديثى شيعه دوازده امامى

مجموعه الكافى كلينى و به طور خاص ، بخش «الاُصول» آن ، تأثير بسيارى برنسل هاى بعدى محقّقان شيعه اثنا عشرى گذاشته است. اهمّيت نقش كتاب كلينى در مطالعه احاديث توسّط محمّد محسن تهرانى ، فهرست نگار بزرگ ايرانىِ دوره معاصر - كه بيشتر به عنوان «آقا بزرگ تهرانى» شناخته مى شود - ، مورد تأكيد قرار گرفته است. آقا بزرگ ، از 22 محقّق كه در طول چند قرن گذشته ، شرح هايى را بر الكافى نوشته اند ، ياد كرده است .(2) بيشتر اين شرح ها در طول حكومت صفويه در ايران نوشته شده است ؛ دوره اى كه شيعه دوازده امامى ، از طرف دولت ، به عنوان مذهب رسمى ايران شناخته

ص: 338


1- . همان جا .
2- . تصانيف الشيعة، ج13، ص 94.

شد. دوست دارم تنها به هفت شرحى كه توسّط محقّقانى كه اغلب ، خارج از حوزه عقل گرايى در حديث هستند، اشاره كنم .(1)

1. شرح الكافى ، معروف به «اكبرى» ، از محمّد امين استر آبادى.

2. الرواشح السماوية فى شرح أحاديث الإمامية ، از نويسنده مشهور محمّد باقر حسينى كه بيشتر با عنوان ميرداماد شناخته شده است.

3. شرح الكافى ،(2) از ملاّ محمّد صالح مازندرانى.

4. الشافى ، از شيخ خليل بن قاضى قزوينى.

5. الوافى ،(3) از شاگرد ملاّصدراى كاشانى.

6. مرآة العقول فى شرح أخبار الرسول ، از علاّمه محمّد باقر مجلسى كه در دوره صفويه ، «شيخ الإسلام» مطلق ايران بوده است .(4)

در پايان ، بايد اشاره كنم مجلسى جوان ، محمّد باقر مجلسى ، خود ، گردآورنده دائره المعارفى بزرگ و شگفت آور ، مجموعه حديثى به نام بحار الأنوار است كه ويرايشى از آن در 110 جلد به چاپ رسيده است. در اين مجموعه ، همه احاديث شيعىِ در دسترس مؤلّف ، چه صحيح و چه ضعيف ، گردآورى شده است. البته شايد جامع ترين مجموعه حديثى شيعه ، تأليف آية اللّه سيّد آقا حسين بن على بن احمد طباطبايى بروجردى (م 1382 ق) در 26 جلد است .(5) در اين اثر ، وى مرهون كلينى

ص: 339


1- . متفكّران شيعه دوازده امامى ، ص 21 و 22.
2- . شرح اُصول الكافى، ملاّ صدراى شيرازى ، تهران : مكتبة محمودى، 1366 ش . همچنين ، ر.ك : متفكّران شيعه دوازده امامى ، ص 21.
3- . الوافى ، 12 ج، اصفهان : مكتبة أمير المؤمنين، 1406 ق . همچنين ، ر.ك : متفكّران شيعه دوازده امامى ، ص 21.
4- . مرآة العقول فى شرح أخبار الرسول ، ملاّ محمّد باقر مجلسى، 26 ج، تهران : دار الكتاب الإسلامية، 1363 - 1366 ق .
5- . بحار الأنوار، 110 ج، بيروت : مؤسسة الوفاء، 1403 ق.

بوده است و يكى از استادانى بوده كه بعدها تأثير بسيارى بر آية اللّه [امام] خمينى گذاشته است .(1)

دكتر اختر ، بدون ارائه هيچ گونه توضيح و اشاره اى به جزئيات مطلب از يك ترجمه متأخّر الكافى به زبان اردو ياد مى كند كه توسّط جعفر حسن عمراوى ، در پاكستان انجام شده است ؛ امّا ترديد دارد كه آخرين ترجمه باشد. مطابق سخن دكتر اختر ، در دهه هاى اخير ، روزنامه مروث به زبان اردوى هندى ، ترجمه اى از اين اثر را منتشر نموده است.(2) يك ترجمه انگليسى از اصول الكافى با متن عربى آن در حدود بيست سال پيش در ايران چاپ شده است.(3) همچنين دو ترجمه فارسى جديد از اصول الكافى در دهه هاى اخير در ايران ، همراه با متن عربى آن چاپ شده است .(4)

اگر الكافى را با سه مجموعه همسنگ ديگر خودش - كه با هم كتب اربعه حديثى شيعه را تشكيل مى دهند - ، مقايسه كنيم ، روشن است كه محتواى احاديث سه كتاب ديگر ، به طور عام ، در موضوع فقه اسلامى هستند و اغلب آنها در بخش فروع الكافى گزارش شده است. اين خود ، شاهدى بر اهمّيت فروع الكافى ، به عنوان يك منبع مهم در ميان فقيهان شيعى است. افزون بر اين ، الكافى ، بخش اوّلى به نام «اصول» دارد نام گرفته كه سه كتاب ديگر ، فاقد اين بخش مشابه هستند. همچنين الكافى براى مكتب كلامى شيعه نيز اهمّيت دارد.

يكى از بهترين پيشكسوتان اين مكتب ، شيخ مفيد است در كتابش تصحيح الإعتقاد .(5)

ص: 340


1- . جامع أحاديث الشيعة، سيّد حسين طباطبايى بروجردى ، 26 ج، قم : مطبعة العلمية، 1399 ق.
2- . متفكّران شيعه دوازده امامى ، ص 22 .
3- . الكافى (عربى و انگليسى: يك جلد ، حاوى چهار بخش تا كتاب الحجة)، تهران : گروهى از نويسندگان مسلمان، 1398 ق / 1978 م .
4- . الف . اُصول الكافى عربى و فارسى، چهار ج، تهران : دفتر نشر فرهنگ اهل البيت ؛ ب . اُصول الكافى (عربى و فارسى)، ترجمه و شرح: محمّد باقر كمره اى، تهران : اسوه، 1370 ش /1961 م .
5- . درباره شيخ مفيد ، ر.ك : دائرة المعارف اسلام، ويرايش جديد، ليدن، 1986م، ج 7، ص 312 و 313.

او در اين اثر ، كتاب استادش ابن بابويه شيخ صدوق(1) با نام الاعتقادات را تصحيح كرده است . وى از دو دسته دلايل عقلى و نقلى - كه بيشتر در الكافى كلينى نقل شده است -

بهره برده است. اهمّيت الكافى به عنوان يك منبع تاريخى نيز روشن است. كتاب الإرشاد(2) شيخ مفيد كه محتواى آن ، جزئياتى از زندگانى دوازده امام شيعى را در بر دارد ، به طور آشكار ، از موادّى كه اساسا ريشه آنها به باب تاريخ از «كتاب الحجّة» الكافى - بخشى از اصول الكافى - بر مى گردد، تأليف يافته است.

در پايان بايد تذكّر دهم كه الكافى ، هر چند نخستين مجموعه حديثى شيعه نيست ، ليكن نخستين مجموعه جامع در اين رشته به شمار مى آيد. در مقايسه با مجموعه هاى حديثى اهل سنّت ، مجموعه الكافى ، نسبتا متأخّر است و توجيه آن ، مبتنى بر توجّه به اين حقيقت است كه شيعه دوازده امامى بعد از دوره غيبت امام عصر عليهم السلام ، اقدام به جمع حديث نموده است ؛ چرا كه قبل از آن ، راضى به حضور امامان خودشان بودند كه در نگاه شيعيان ، منبع اصلى و نخستين اخذ اطّلاعات اسلامى پس از پيامبر اسلام بودند.

پيوست: بخش هاى فرعى «الكافى»(3) بخش اوّل: «الاُصول»

1. كتاب العقل و الجهل: داراى يك باب با 34 حديث.

ص: 341


1- . درباره ابن بابويه ، ر.ك : همان، ج3، ص 726 و 727.
2- . الإرشاد، شيخ مفيد ، قم : مكتبة بصيرتى ؛ كتاب الهداية، ترجمه: هووارد، دبى، بنياد أهل البيت عليهم السلام .
3- . «الروضة» ، بخش سوم الكافى را ناديده گرفتيم ؛ زيرا موضوعات گوناگون اين بخش بر اساس يك شيوه معيّن ، توزيع نشده اند. منبع مراجعه شده براى گزارش عناوين دو بخش «الاُصول» و «الفروع» الكافى كه در اين فهرست آمده، عبارت است از: الاُصول الكافى، 2 ج، بيروت : دار المعاريف، 1401 ق ، اوّل / 1980 م ؛ الفروع الكافى، 2 ج، تهران : دار الكتاب الإسلامية، 1391 ق / 1350 ش /1971 م : تلخيصى كوتاه انجام شده توسّط جورج ويژدا با عنوان «مختصر كتاب التوحيد كلينى»، نشر يافته در : ACIRAGNUH/ 21 ON/ PP. 132- 43 AILATNEIRO ATCA AITNEICS AIMEDACA MUR.

2. كتاب فضل العلم: سى و دو باب با 176 حديث.

3. كتاب التوحيد: سى و شش باب با 212 حديث.

4. كتاب الحجة: صد و ده باب و باب هاى افزوده درباره زندگانى امامان شيعه با 1015 حديث.

5. كتاب الإيمان و الكفر: دويست و نه باب با 1609 حديث.

6. كتاب الدعاء: چهار باب با 409 حديث.

7. كتاب فضل القرآن: چهارده باب با 124 حديث.

8. كتاب العشرة: سى باب با 464 حديث.

بخش دوم: الفروع

1. كتاب الطهارة: شصت و چهار باب با 360 حديث.

2. كتاب الحج: بيست و چهار باب با 93 حديث.

3. كتاب الجنازه: نود و چهار باب با 412 حديث.

4. كتاب الصلاة: صدو سه باب با 927 حديث.

5. كتاب الزكاة: نود باب با 528 حديث.

6. كتاب الصيام: هشتاد و سه باب با 452 حديث.

7. كتاب الحج: دويست و سى و شش باب با 1486 حديث.

8. كتاب الجهاد : بيست و سه باب با 149 حديث.

9. كتاب المعيشة : صدو نود و پنج باب با 1061 حديث.

10. كتاب النكاح: هزار و صدو نود ويك باب با 990 حديث.

11. كتاب العقيقة : سى و هشت باب با 223 حديث.

12. كتاب الطلاق: هشتاد و دو باب با 499 حديث.

13. كتاب العتق و التدبير و المكاتبة : نوزده باب با 114 حديث.

ص: 342

14. كتاب الصيد: هفده باب با 119 حديث.

15. كتاب الذبايح: پانزده باب با 74 حديث.

16. كتاب الأطعمة: دويست و نود باب با 503 حديث.

17. كتاب الأشربة : هشتاد و شش باب با 268 حديث.

18. كتاب الزى و التجّمل و المروءة: شصت و نه باب با 553 حديث.

19. كتاب الدواجن : سيزده باب با 104 حديث.

20. كتاب الوصايا : چهل و دو باب با 240 حديث.

21. كتاب المواريث: هفتاد و دو باب با 310 حديث.

22. كتاب الحدود: شصت و شش باب با 448 حديث.

23. كتاب الديات: شصت و هفت باب با 369 حديث.

24. كتاب الشهادات: بيست و سه باب با 119 حديث.

25. كتاب القضاء و الأحكام: نوزده باب با 78 حديث.

26. كتاب الأيمان و النذور و الكفّارات: هجده باب با 140 حديث.

ص: 343

منابع و مآخذ

الف . عربى

1 . آل بويه ، على اصغر فقيهى ، تهران : صبا ، 1366 ش .

2 . الارشاد ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، قم : مكتبه بصيرتى .

3 . اُصول الكافى (عربى و فارسى ، چهار جلد) ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تهران : دفتر نشر فرهنگ اهل البيت .

4 . اُصول الكافى (عربى و فارسى) ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، ترجمه و شرح : آية اللّه محمّد باقر كمره اى ، تهران : اسوه ، 1961 م .

5 . الاُصول الكافى (عربى ، دو جلد) ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، بيروت : دار المعاريف ، 1980 م .

6 . الاُصول الكافى (دو جلد) ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تهران : دار الكتاب الإسلامية ، 1968 م .

7 . اعتقادات الإماميه ، محمّد بن على ابن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) ، نجف : مطبعة المرتضوى ، 1343 ق .

8 . ايران در سلطه آل بويه ، مجموعه تاريخ ايران (7 جلدى) ، بوش هربرت ، كمبريج .

9 . بحار الأنوار (110 جلد) ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلامة المجلسى) ، بيروت : مؤسسة الوفاء ، 1403 ق .

10 . بحران و تثبيت در شكل گيرى دوره اسلام شيعى ، حسين مدرّسى .

ص: 344

11 . بررسى نقش وكالت امام عصر با پردازش به نايب نخست ، محمّد حسين جاسم ، 1982 م .

12 . تاريخ الأدب العربى (2 جلدى) ، كارل بروكلمان ، ليدن هلند : انتشارات بريل ، 1943 م .

13 . تاريخ التراث العربى (9 جلدى) ، فؤاد سزكين ، ليدن هلند : انتشارات بريل ، 1967 م .

14 . تبصير المنتبين فى التحرير المستبين ، احمد بن على العسقلانى (ابن حجر) ، بيروت : مكتبة العلمية .

15 . تصحيح الإعتقادات ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، بيروت : دار الكتاب الإسلامية ، 1404 ق .

16 . جامع الاُصول فى احاديث الرسول ، بيروت : دار الفكر .

17 . جامع أحاديث الشيعة (26 جلد) ، السيّد حسين الطباطبائى البروجردى ، قم : مطبعة العلمية ، 1399 ق .

18 . حديث شيعه ، اتان ، كلبرگ ، دانشگاه كمبريج .

19 . دايرة المعارف اسلام ، ويرايش جديد ، ليدن : بريل ، 1986 م .

20 . رجال النجاشى ، احمد بن على النجاشى ، قم : مؤسسه النشر الإسلامى ، 1986 م .

21 . الروضة (عربى) ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تهران : انتشارات علميه اسلاميه ، 1985 م .

22 . روضة الكافى (عربى) ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، نجف : مطبعة النجف ، 1965 م .

23 . الروضة فى الكافى (عربى) ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تهران : دار الكتاب الإسلامية ، 1971 م .

24 . سيّد محمّد بن مهدى طباطبايى ، فوائد الرجاليه (4 جلدى) ، تهران : مكتبة الصادق ، 1363 ش .

25 . شرح الاُصول الكافى ، صدر الدين محمّد شيرازى ، تهران : مكتبه محمودى ، 1366 ش .

26 . طبقات علماء الشيعة ، محمّد محسن آقا بزرگ الطهرانى ، قم : اسماعيليان .

27 . عقايد الإمامية ، محمّد رضا المظفّر ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1381 ق .

28 . عقلگرايى و نقلگرايى در ميان فقيهان شيعى ، حسين مدرّسى ، چ 1984 م .

29 . الفروع فى الكافى (عربى ، دو جلد) ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تهران : دار الكتاب الإسلامية ، 1350 ش / 1971 م .

ص: 345

30 . فرهنگ كلامى شيعه ، هووارد ، كمبريج ، 1990 م .

31 . الفهرست (2 جلدى) ، محمّد بن اسحاق (ابن النديم) ، ترجمه : بيارد جاج ، نيويورك : انتشارات دانشگاه كلمبيا ، 1970 م .

32 . الفهرست ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، قم : منشورات شريف الرضى .

33 . الكافى (عربى و انگليسى) ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تهران : گروهى از نويسندگان مسلمان ، 1971 م .

34 . الكافى (عربى و انگيسى) : محمّد بن يعقوب الكلينى ، تهران : گروهى از نويسندگان مسلمان ، 1978 م .

35 . الكامل فى التاريخ ، عز الدين ابن الأثير ، بيروت : دار الكتاب العربى ، 1406 ق .

36 . كتاب الهداية ، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد) ، ترجمه : هووارد ، دبى : بنياد اهل البيت .

37 . لسان الميزان ، احمد بن على العسقلانى (ابن حجر) ، بيروت : اعلمى ، 1406 ق .

38 . مختصر كتاب التوحيد كلينى ، جورج ويژدا .

39 . مراة العقول فى شرح أحبار الرسول (26 جلد) ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلامة المجلسى) ، تهران : دار الكتاب الإسلامية ، 1366 ق .

40 . معجم رجال الحديث (23 جلدى) ، السيّد ابو القاسم الخوئى ، قم : مركز نشر آثار الشيعه ، 1410 ق .

41 . مقدّمه اى بر علم كلام ، مرتضى مطهّرى ، ترجمه : على قلى قرايى .

42 . نخستين متفكّران شيعه دوازده امامى ، سيد وحيد اختر ، دهلى نو : مركز انتشارات آشيش ، 1988 م .

43 . نگاشته هاى حديثى ، محمّد زبير ، صديقى ، كلكته : دانشگاه كلكته ، 1961 م .

44 . الوافى (12 جلد) ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، اصفهان : مكتبة امير المؤمنين ، 1406 ق .

ص: 346

.45Some Reflection on Alleged Twelver Shite Attitudes towrd the Integrity of the Quran

مارسين كاوسكى ، چاپ شده در مجموعه جهان اسلام (Muslim World) ، بهار 2001م .

ب . لاتين

1. Der Islam Urspurng bis Zu den Anfangen des Osmanenriches

2. Die beiden ersten safire des zwolften Imams.

3. Geschichte der Arabischen Literatur.

4. Geschichte der Arabischen Schrifttums.

5. RUM ACADEMIA SCIENTIA ACTA ORIENTALIA HUNGARICA / NO 12.

6. Some Reflection on Alleged Twelver Shite Attitudes towrd the Integrity of the Quran.

7. The origins and the early Denelopment of shia Islam.

ص: 347

ص: 348

بررسى انتساب كتاب روضه «الكافى» بر كلينى (سيّد رضا مؤدّب و ابراهيم يعقوبيان )

بررسى انتساب كتاب روضه «الكافى» بر كلينى

سيّد رضا مؤدّب و ابراهيم يعقوبيان

چكيده

ابو جعفر يعقوب كلينى رحمه الله از عالمان و محدّثان جليل القدر اماميه (م 329 ق) و صاحب كتاب گران قدر الكافى ، از مهم ترين جوامع حديثى شيعه است . به ملاّ خليل قزوينى نسبت داده اند كه در انتساب كتاب «روضه» به كلينى ، ابراز ترديد نموده و آن را نگاشته ابن ادريس يا شهيد ثانى مى داند .

در اين پژوهش ، ترديد ملاّ خليل قزوينى در انتساب «روضه» به كلينى ، مورد بررسى واقع شده و مؤيّدات آن نقد شده اند و بيان گرديده كه بخش «روضه» الكافى به استناد شهادت نجاشى و طوسى ، يكسانى طرق روايات روضه با اصول و فروع و يكسانى شيوخ روايات آنها ، بدون ترديد ، از تأليفات كلينى رحمه الله است .

كليدواژه ها : روضه الكافى ، انتساب روضه به كلينى ، ملاّ خليل قزوينى .

الف . شخصيت كلينى

ابو جعفر محمّد بن يعقوب(1) بن اسحاق كلينى رازى - كه به ثقة الإسلام ، رئيس المحدّثين كلينى ، رازى ، و بغدادى ، ملقّب است - ، در سده سوم هجرى در كُلَيْن ،(2)

ص: 349


1- . در مورد نام پدر مرحوم كلينى و تاريخ وفات ايشان ، جز ابن اثير ، مخالفى نيست . او در الكامل فى التاريخ ، هنگامى كه حوادث سال 325 ق را گزارش مى دهد ، نام پدر او را «على» دانسته و مى نويسد : «در اين سال ، محمّد بن يعقوب وفات يافت» ر . ك : الشيخ الكلينى البغدادى وكتابه الكافى ، ص 67 .
2- . اين روستا در 38 كيلومترى جنوب غربى رى ، در منطقه حسن آباد قرار دارد . درباره كلمه «كُلَين» و احتمالاتى كه درباره منطقه جغرافيايى آن داده شده ، ميان محقّقان ، اختلاف نظر وجود دارد (روضات الجنّات ، ج 6 ص 108 ؛ الكنى و الألقاب ، ج 3 ، ص 121 ؛ الكلينى والكافى ، ص 113 ؛ الكلينى وكتابه الكافى ، ص 69 ؛ آشنايى با جوامع حديثى شيعه و اهل سنّت ، ص 75) .

ديده به جهان گشود . از تاريخ ولادت او اطلاعى در دست نيست ؛ امّا احتمال داده اند كه ولادت ايشان در سال 255 ق ، قبل يا پس از ولادت امام زمان - عجل اللّه تعالى فرجه الشريف - واقع شده است . سيّد بحر العلوم ، احتمال مى دهد كه كلينى ، بخشى از حيات امام حسن عسكرى عليهم السلام را درك كرده و مى نويسد :

از تاريخ وفات شيخ رحمه الله به دست مى آيد كه او در طبقه ششم و هفتم از سلسله طبقات روات است و اين كه 69 سال پس از شهادت امام عسكرى عليهم السلام وفات يافت ، مى توان گفت كه او تمام دوران غيبت صغرا و حتّى بعضى از ايّام حضور امام عسكرى عليهم السلام را درك كرده است .(1)

آية اللّه سبحانى ، اين رأى را پسنديده و مى نويسد :

محمّد بن يعقوب كلينى در دوران امام حسن عسكرى عليهم السلام حوالى سال هاى 254 تا 260 ق ، ديده به جهان گشود .(2)

غفارى ، مؤلّف الكلينى و الكافى هم احتمال ياد شده را خالى از قوّت نمى داند و معتقد است :

شيخ كلينى ، در مقدمه كتاب ، متذكّر شده كه كتابش را به درخواست عزيزى به نگارش درآورده و در بين اهل علم ، آنچه متعارف است ، آن است كه از كسى درخواست تأليف كتاب مى كند كه عمر او از پنجاه سال يا لااقل چهل سال گذشته باشد و به حسب اخبار متواتره اى كه در كتاب هاى رجال نقل شده ، مى توان دريافت كه تأليف كتاب الكافى ، بيست سال زمان برده است .(3)

از سوى ديگر ، سيره نويسان ، گزارش دادند كه كلينى ، شيخ اصحاب ما (شيعه)

ص: 350


1- . الفوائد الرجاليّة ، ج 3 ، ص 336 .
2- . بحوث فى الملل والنحل ، ج 6 ، ص 757 .
3- . الكلينى والكافى ، ص 127 .

و وجه آنان و موثّق ترين انسان ها در حديث و نسبت به ديگران أثبت بوده است ؛ چنان كه نجاشى نيز به اين مطلب ، تصريح كرده است .(1)

همچنين مى دانيم كه كلينى به بغداد هجرت كرده و در آن شهر نيز به تدريس و ترويج الكافى پرداخته و شاگردانى را پرورش داده است . اين ، خود نيز نيازمند سپرى شدن سال هايى از عمر او بوده است .

بنا بر اين ، طبق صحيح ترين روايات درباره تاريخ وفات كلينى كه سال 329 ق(2) است ، سن شريف وى در اين سال ، بين 69 تا 75 خواهد بود . با اين وصف ، احتمال فراوان دارد كه كلينى رحمه الله زمان امام عسكرى عليهم السلام را درك كرده باشد .(3)

ب . خاستگاه كلينى

خاستگاه كلينى ، يعنى شهر رى ، در زمان خليفه دوم ، به تصرّف سپاه اسلام درآمد ؛ امّا به زودى ، اهالى آن از سرسپردگى در مقابل حكومت مركزى سر باز زدند . از اين رو در زمان حكومت خليفه سوم ، بار ديگر اين شهر ، توسط مسلمانان فتح شد و به عنوان بخشى از سرزمين هاى اسلامى ، زير نظر حكومت مركزى قرار گرفت . محمّد المهدى از خلفاى عباسى (141 - 152 ق) ، اين شهر را تجديد بنا نمود و آن را «محمّديه» ، نام نهاد . فرزند او هارون الرشيد در سال 148 ق ، در شهر رى متولّد شد .

از جمله حوادث مهمى كه شهر رى شاهد آن بود ، غلبه مأمون بر امين ، در نزديكى هاى اين شهر بود . رى ، مدّتى تحت نفوذ طاهريان بود و پس از تشكيل دولت علويان در طبرستان و توسعه حكومت آنها شهر ، رى نيز تحت سلطه علويان در آمد تا آن كه دولت سامانيان در سال 272 ق ، بر علويان غلبه كرد و رى را به

ص: 351


1- . ر. ك : رجال النجاشى ، ص 377 ، ش 1026 .
2- . كلينى در سال 328 ق و مطابق برخى اقوال ، در سال 329 ق درگذشته است و در باب الكوفه بغداد ، به خاك سپرده شده است الكافى ، ج 1 ، ص 39 و 40 .
3- . الكلينى والكافى ، ص 127 .

تصرّف خود درآورد . در سال 275 ق ، احمد بن الحسن الماردانى ، شهر رى را زير نفوذ خود درآورد و بار ديگر ، به ترويج تشيّع پرداخت و اين وضعيت و دگرگونى ، همچنان ادامه يافت .(1)

اين امر ، در كنار حوادث طبيعى مختلفى همچون سيل ها ، زلزله ها و بيمارى هاى فراگير ، باعث شدند تا تاريخ علمى و فرهنگى رى در سده هاى دوم و سوم هجرى ، در هاله اى از ابهام فرو رود . بدين خاطر ، از جزئيات زندگى و تحصيل و دوران جوانى كلينى تا دوره اى كه اقدام به تدوين كتاب الكافى نمود ، گزارش چندانى در تاريخ وجود ندارد . احتمالاً او سال هاى ابتدايى زندگانى خود را در همان زادگاه خود سپرى كرده و سپس جهت كسب معلومات دينى ، به قم روى آورده است . پس از استفاده از محضر مشايخ آن حوزه ، جهت تكميل اطلاعات خويش به سفرهاى متعدّدى دست زد كه در رأس آن مى توان از ديدار او از حوزه هاى كوفه ، نيشابور و بغداد نام برد .

كلينى پس از ديدار با بزرگان اين حوزه ها ، بار ديگر به رى عزيمت نمود و اين در شرايطى بود كه حوزه رى در آن زمان ، حوزه جوانى به شمار مى رفت و دقيقا مشخص نيست كه كلينى در چه تاريخى به رى بازگشته است ؛ امّا به احتمال قوى ، اقامت او در اين شهر ، به دهه هاى چهارم و پنجم عمر وى و پس از سال سيصد هجرى باز مى گردد ؛ زيرا كلينى ، الكافى را در زمانى كه مرجع شيعيان رى بود تأليف نمود و به نظر مى رسد كه همين مقام و موقعيت او باعث شد تا يكى از دل سوختگان،(2)

ص: 352


1- . الكلينى وكتابه الكافى ، ص 25 - 27 .
2- . مرحوم شيخ محمّدباقر كمره اى ، در مورد شخص تقاضاكننده مى نويسد : در شروح چندى كه بر كتاب الكافى نوشته شده است ، تا آن جا كه مطالعه شده ، كسى خبر و نشانى از اين شخص نداده است و نشانه اى از وطن و محل زندگى و موقعيت اجتماعى او به دست نيامده است . در شرح ملاّ خليل قزوينى ، به طور احتمالى ، او را از اهل رى شمرده است ؛ ولى هيچ گواهى به دست نداده است . اگر ميسّر بود كه شخصيت طرف نامه نگار شيخ بزرگوار كلينى - كه پايه تأليف اين كتاب مهم مذهبى و اثر جاويدان شده است - به دست مى آمد ، براى روشن شدن وضع اجتماعى و دسته بندى شيعه اماميه در عصر مبهم غيبت صغرا ، بسيار آموزنده و مفيد بود . وضع و تأليف كتابى مانند الكافى براى حفظ اساس مذهب شيعه اماميه در دوران كلينى ، كار بسيار اساسى و مهمى به شمار مى رود . اين كار ، نمونه فعاليت يك جامعه حسّاس و زنده و دورانديش است و بايد كار ملّتى به شمار رود ، نه كار يك فرد بر اثر تقاضاى يك شخص عادى.... صحيح به نظر مى رسد كه بگوييم اين نامه ، متضمّن دستور تأليف كتاب از رئيس مجامع سرّى مذهب شيعه - كه تا اين زمان هنوز ادامه داشته اند - رسيده و يا به اشاره مربوطان به ناحيه مقدّسه دوران غيبت صغرا انجام شده است كه تا هنوز در پرده ابهام باقى مانده و شيخ بزرگوار كلينى را تا اين جا تحت تأثير قرار داده كه بيست سال ، زانو زده و اين كتاب را تأليف كرده و اين كتاب داراى چنين موقعيت ثابت و جهانى گرديده است ر . ك : شرح اُصول الكافى ، كمره اى ، ص 483 .

با نوشتن نامه اى به كلينى ، از وى تقاضا كند كه به تأليف جامع حديثى خود روى آورد .(1)

ج . مشايخ و راويان كلينى

مشايخ كلينى را تا پنجاه تن برشمرده اند ؛ ولى كلينى ، الكافى را از 34 نفر روايت كرده است . لكن بيش از 99 درصد روايات كتاب را هشت نفر روايت كرده اند كه به ترتيب كثرت روايت ، عبارت اند از :

1 . على بن ابراهيم قمى ، 7068 روايت ؛ 2 . محمّد بن يحيى العطّار ، 5073 روايت ؛ 3 . ابو على اشعرى ، 875 روايت ؛ 4 . حسين بن محمّد ، 830 روايت ؛ 5 . محمّد بن اسماعيل ، 758 روايت ؛ 6 . حميد بن زياد ، 450 روايت ؛ 7 . احمد بن ادريس ، 154 روايت ؛ 8 . على بن محمّد ، 76 روايت .

كلينى داراى راويان مهمى نيز بوده كه از مهم ترين آنها كه موفّق شده اند كتاب الكافى را بدون واسطه از صاحب آن روايت كنند ، مى توان از افراد زير نام برد :

1 . ابو القاسم جعفر بن محمّد بن قولويه (صاحب كامل الزّيارات ، م 367 ق) ؛

2 . ابو محمّد هارون بن موسى تلعكبرى (م 385 ق) ؛ 3 . ابو غالب احمد بن محمّد

ص: 353


1- . ر . ك : پژوهشى در تاريخ حديث شيعه ، ص 461 .

زرارى (م 368 ق) ؛ 4 . ابو عبد اللّه احمد بن ابراهيم صيمرى (معروف به ابن ابى رافع) ؛ 5 . ابو المفضّل محمّد بن عبد اللّه بن مطلب شيبانى ؛ 6 . ابو الحسين احمد بن على بن سعيد الكوفى ؛ 7 . ابو الحسين عبد الكريم بن عبد اللّه بن نصر بزّاز ؛ 8 . احمد بن احمد كاتب كوفى ؛ 9 . ابو الحسين عقرانى .(1)

د . منزلت كتاب «الكافى»

الكافى ، بزرگ ترين تصنيف ثقة الإسلام كلينى است كه اغلب ، در هشت جلد انتشار يافته است . دو جلد آن به عقايد و اخلاق اختصاص دارد كه بدين جهت به آنها «اصول» الكافى مى گويند . پنج جلد آن به فروع فقهى و احكام ، اختصاص دارد كه به آنها «فروع» الكافى اطلاق شده است و يك جلد ، به انعكاس رواياتى در زمينه هاى مختلف از قبيل : تفاسير آيات ، پند و موعظه و ... اختصاص يافته كه به «روضه» الكافى شهرت يافته است .

الكافى ، داراى 36 كتاب و 15355 روايت است كه از نظر شيخ طوسى ، نخستين كتاب آن ، «العقل والجهل» و آخرين آنها كتاب «الروضة» است .(2) نجاشى نيز در شرح كتاب هاى الكافى ، نخستين آنها را كتاب «العقل» و پايان آنها را كتاب «الروضة» مى داند .(3)

ه . روضه «الكافى» و ترديد ملاّ خليل قزوينى ، در انتساب آن به كلينى

آن چنان كه بيان شد ، «روضه» ، آخرين بخش الكافى به شمار مى آيد و در ميان متقدّمان ، از جمله : نجاشى و شيخ طوسى رحمه الله - على رغم اختلافى كه در چينش ، ترتيب و انواع برخى از كتاب هاى الكافى ، وجود داشت - در انتساب «روضه» به كلينى

ص: 354


1- . پژوهشى در تاريخ حديث شيعه ، ص 464 . نيز ر . ك : الكلينى وكتابه الكافى ، ص 97 .
2- . رجال الطوسى ، ص 135 .
3- . رجال النجاشى ، ص 377 . نيز ر . ك : الكلينى و الكافى، ص 403 .

ترديدى نبوده است ؛(1) لكن در ميان متأخّران - بنا به نقل صاحب رياض العلماء - ، ملاّ خليل قزوينى ، نسبت اين كتاب را به كلينى ، مورد انكار قرار داده است .

براى بررسى ديدگاه او و صحّت يا عدم صحّت انتساب مطلب پيش گفته ، در آغاز ، به شخصيت ايشان و سپس به بيان ديدگاه او و نقد آن پرداخته مى شود .

و . شخصيت ملاّ خليل قزوينى

ملاّ خليل بن غازى قزوينى ، در سال 1098 ق ، وفات يافته است . علماى رجال و شرح حال نگاران شيعه ، او را ستايش كرده و دقت نظر او را ستوده اند .(2)

از جمله معروف ترين استادان او ، شيخ بهايى و مير داماد و از جمله شاگردان او ، ملاّ على اصغر بن محمّد يوسف قزوينى ، صاحب المقالات الخمس است .(3) ملاّ خليل قزوينى ، از جمله شارحان كتاب الكافى است كه شيخ آقا بزرگ تهرانى درباره شرح او مى نويسد :

اين شرح ، ترجمه اى از شرح عربى او به نام الشافى است . او در مكّه ، سنه 1057 ق ، به شرح عربى خود بر الكافى اقدام كرد ؛ لكن نتوانست آن را تمام كند و تنها تا پايان كتاب طهارت را شرح كرده است .

او در سال 1064 ق ، در محله ديلميّه قزوين ، به شرح فارسى خود بر الكافى اقدام نمود . از آن جا كه در اين سال ، شاه عباس ، وارد قزوين شده بود ، آن را به نام او

ص: 355


1- . رجال النجاشى ، ص 377 ؛ رجال الطوسى ، ص 135 .
2- . از جمله : الف . ميرزا عبد اللّه افندى صاحب رياض العلماء : المولى الكبير الجليل مولانا خليل بن الغازى القزوينى ، فاضل ، عالم ، متكلّم اصولى ، جامع ، دقيق النظر ، قوى الفكر ، من أجلّة مشاهير علماء عصرنا وأكمل أكابر دهرنا ر . ك : رياض العلماء وحياض الفضلاء ، ج 2 ، ص 261 ؛ ب . ميرزا محمّدباقر موسوى خوانسارى ، صاحب روضات الجنّات : الفاضل المدقّق النبيل مولانا خليل بن الغازى ... ذكره شيخنا الحرّ العاملى فى تتمة أمله الموسومة ب التذكرة المتبحّرين ، فقال : فاضل ، عالم ، علاّمة ، حكيم ، متكلّم ، محقّق ، مدقّق ، فقيه ، محدّث ، ثقة ثقه ، جامع للفضائل ، ماهر ، معاصر (ر . ك : روضات الجنّات فى أحوال العلماء و السادات ، ج 3 ، ص 269) .
3- . ر . ك : أعيان الشيعة ، ج 6 ، ص 356 ؛ رياض العلماء ، ج 2 ، ص 263 .

تأليف نمود و در آغاز آن به ذكر دو حديث و تطبيق آن با شاه عباس پرداخت . در سال 1067 ق ، شرح «اصول» الكافى را به پايان رساند و سپس شروع به شرح «فروع» نمود و فروع را در سال 1074 ق ، و «روضه» را در سال 1084 ق ، به پايان رساند . بنا بر اين ، تأليف شرح الكافى ، همانند اصل آن (الكافى) بيست سال زمان برد .(1)

ز . انفرادات ملاّ خليل قزوينى

ملاّ خليل قزوينى ، گرچه از عالمان بزرگ اماميه است ، ولى اقوال شاذى به او نسبت داده اند كه برخى از آنها چنين است : 1 . عرضه تمام الكافى بر امام زمان(عج) ؛ 2 . هر چه در الكافى به لفظ «روى» آمده ، بدون واسطه از امام زمان(عج) روايت شده است ؛ 3 . تمام اخبار و روايات الكافى ، صحيح و عمل به آنها واجب است ؛ 4 . هيچ روايتى كه جهت صدورش تقيّه باشد ، در الكافى نيست ؛ 5 . روضه ، از تأليفات كلينى نيست ؛ بلكه از تأليفات ابن ادريس يا شهيد ثانى است .

اقوال ياد شده را صاحب اعيان الشيعة ،(2) رياض العلماء(3) و روضات الجنّات(4) از او نقل كرده اند .

ح . بررسى ترديد ملاّ خليل ، در انتساب «روضه» به كلينى

آن چنان كه ياد شد ، از جمله انفرادات و اقوال نادر منتسب به ملاّ خليل قزوينى ، ترديد در انتساب «روضه» به كلينى است . صاحب رياض العلماء ، ديدگاه او را چنين نقل كرده است :

از شگفت ترين سخنان ملاّ خليل قزوينى ، آن است كه «روضه» ، از آنِ كلينى

ص: 356


1- . الذريعة إلى تصانيف الشيعة ، ج 15 ، ص168 .
2- . أعيان الشيعة ، ج 6 ، ص 355 .
3- . ر . ك : رياض العلماء ، ج 2 ، ص 261 .
4- . ر . ك : روضات الجنّات ، ج 3 ، ص 270 .

نيست ؛ بلكه از تأليفات ابن ادريس يا شهيد ثانى است ؛ ولى اين سخن ، ثابت نيست .(1)

صاحب روضات الجنات نيز در ترديد اين نظر ملاّ خليل قزوينى ، از رياض العلماء نقل مى كند و در پايان ، عبارت «لا تغفل» را مى افزايد .(2)

علاّمه سيّد محسن امين عاملى ،(3) ثامر هاشم حبيب(4) و عبد الرسول غفّارى(5) نيز ترديد ياد شده را از رياض العلماء نقل كرده اند و به نقد آن پرداخته اند . امّا مهم ترين پرسشى كه بايد مورد بررسى قرار گيرد ، آن است كه آيا نسبت ترديد به ملاّ خليل قزوينى ، نسبت درستى است يا خير؟

به نظر مى رسد كه انتساب ترديد به ملاّ خليل قزوينى ، از نقل درستى برخوردار نيست و معلوم نيست كه رياض العلماء - كه مرجع مورد استناد علماى ديگر ، قرار گرفته - خود ، از كدام منبع ، چنين نسبتى را نقل كرده است . در تحقيقات انجام شده و با مراجعه به نسخه خطّى شرح ملاّ خليل قزوينى بر الكافى ، به دست آمده است كه او اين سخن را با استناد به گفته ديگران ، به شهيد ثانى نسبت داده و خود ، تنها به ذكر مؤيّدى بر آن پرداخته است(6) كه در هر حال ، چنين نسبتى در خصوص «روضه» ، صحيح نيست و كتاب روضه ، بدون ترديد ، به استناد ادلّه اى كه ذكر خواهيم كرد ، متعلّق به كلينى است .

ط . ادلّه صحّت انتساب «روضه» به كلينى

دلايل صحّتِ انتساب «روضه» به كلينى ، با توجّه به ديدگاه محقّقان و كسانى كه معتقد

ص: 357


1- . رياض العلماء ، ج 2 ، ص 262 .
2- . روضات الجنّات ، ج 2 ، ص 272 .
3- . أعيان الشيعة ، ج 6 ، ص 355 .
4- . الكلينى وكتابه الكافى ، ص 132 .
5- . الكلينى و الكافى ، ص 408 .
6- . الصافى فى شرح الكافى ، ج 1 ، ص 33 نسخه خطّى .

بر تدوين روضه به واسطه كلينى بوده اند ، بدين شرح است :

1 . شهادت نجاشى و طوسى

مهم ترين دليل بر صحّت انتساب «روضه» به كلينى ، شهادت و گواهى نجاشى و شيخ طوسى ، از رجاليون بزرگ و نزديك به دوران كلينى است ؛ زيرا نجاشى و شيخ طوسى ، على رغم اختلاف نظرشان در چينش و ترتيب برخى از كتاب هاى الكافى ، در انتساب روضه به كلينى ، نه تنها ترديدى ابراز نداشته اند ، بلكه تصريح كرده اند كه «روضه» ، آخرين جزء از كتاب الكافى است ؛ آن چنان كه نجاشى در شرح حال محمّد بن يعقوب كلينى مى گويد : او كتاب بزرگش موسوم به الكافى را در طول بيست سال تدوين نموده كه نام كتاب هايش چنين است : كتاب العقل ، كتاب فضل العلم ، كتاب الوصايا ، كتاب الفرائض ، ... كتاب الرّوضه .(1)

شيخ طوسى هم در شرح حال كلينى و كتاب الكافى و بيان اجزاى آن مى گويد : ... كتاب الديات ، كتاب الروضة كه آخرين كتاب الكافى است .(2)

2 . يكسانى طرق روايات روضه با اصول و فروع «الكافى»

طرق روايات كتاب روضه ، با كتاب اصول و فروع الكافى ، يكسان است كه حكايت از تأليف واحد آنها توسط يك شخص و آن هم كلينى دارد . در اين جا به شانزده نمونه از طرق روايت كتاب روضه ، با ذكر شماره حديث آن و بيان ده ها نمونه مشابه آن در اصول و فروع پرداخته مى شود .

1 . حديث 8 : على بن ابراهيم عن أبيه عن عمرو بن عثمان . الكافى ، ج 2 ، ص 426 و 566 ؛ ج 3 ، ص 70 ، 113 ، 223 ، 241 ، 256 ، 257 ، 259 ، 349 ، 453 و 463 ؛ ج 4 ، ص 252 و 376 ؛ ج 5 ، ص 33 ، 376 ، 455 ، 458 و 552 ؛ ج 6 ، ص 186 ، 216 ، 238 ،

ص: 358


1- . رجال النجاشى ، ص 377 .
2- . رجال الطوسى ، ص 135 ؛ الفهرست ، ص 161 .

245 ، 345 ، 405 و 429 ؛ ج 7 ، ص 185 ، 192 ، 194 ، 206 ، 293 ، 326 و 434 .

2 . حديث 15 : على بن ابراهيم عن أبيه عن ابن فضّال [و عن ثعلبة بن ميمون] . الكافى ، ج 2 ، ص 13 ؛ ج 3 ، ص 111 ، 169 ، 187 ، 339 ، 504 و 557 ؛ ج 4 ، ص 39 ، 60 ، 213 و 256 ؛ ج 5 ، ص 250 ، 345 و 546 ؛ ج 6 ، ص 274 ؛ ج 7 ، ص 216 ، 218 ، 243 ، 307 ، 319 ، 330 ، 353 و 354 .

و امّا طريق [و عن ثعلبة بن ميمون] در الكافى ، ج 5 ، ص 345 ، و ج 7 ، ص 407 آمده است .

3 . حديث 16 : محمّد بن يحيى عن محمّد بن الحسين عن محمّد بن اسماعيل بن بزيع [عن عمّه حمزة بن بزيع] . الكافى ، ج 1 ، ص 144 ، 145 ، 211 ، 293 ، 405 ، 436 و 460 ؛ ج 2 ، ص 10 ، 178 ، 183 ، 186 ، 196 و 207 ؛ ج 3 ، ص 16 ، 305 ، 314 ، 342 و 493 ؛ ج 4 ، ص 56 ، 60 ، 144 ، 150 ، 366 ، 388 ، 395 ، 57 ، 579 و 580 ؛ ج 5 ، ص 154 ، 208 ، 263 ، 308 ، 404 و 413 ؛ ج 6 ، ص 460 و 553 ، ج 7 ، ص 305 ، 324 ، 345 و 438 .

و امّا طريق [عن عمّه حمزة بن بزيع] در الكافى ، ج 1 ، ص 144 و ج 6 ، ص 145 ذكر گرديده است .

4 . حديث 23 : على بن ابراهيم عن أبيه عن ابن محبوب [عن على بن رئاب] . الكافى ، ج 1 ، ص 54 ، 188 و 546 ؛ ج 2 ، ص 64 ، 78 ، 84 ، 90 ، 103 ، 135 ، 146 و 189 ؛ ج 3 ، ص 103 ، 117 ، 120 ، 136 ، 171 ، 212 و 240 ؛ ج 4 ، ص 73 ، 212 و 226 ؛

ج 5 ، ص 8 ، 43 ، 53 ، 224 ، 358 ، 386 ، 450 و 568 ؛ ج 6 ، ص 16 ، 82 ، 85 ، 117 ،

152 ، 163 ، 174 ، 191 ، 195 و 200 ؛ ج 7 ، ص 111 ، 147 ، 179 ، 182 ، 185 ، 190 ، 201 ، 205 ، 206 و 209 .

و امّا طريق [عن على بن رئاب] در الكافى ، ج 3 ، ص 103 و 174 ، و ج 4 ، ص 72و ج 5 ، ص 385 ، ج 6 ، ص 117 و 191 آمده است .

ص: 359

5 . حديث 24 : محمّد بن يحيى عن أحمد بن محمّد بن عيسى عن الحسن بن محبوب . الكافى ، ج 1 ، ص 42 ، 52 ، 54 ، 203 ، 216 ، 374 ، 422 و 444 ؛ ج 2 ، ص 47 ، 52 ، 56 ، 61 ، 68 ، 72 ، 80 ، 99 ، 101 ، 104 ، 128 ، 138 ، 148 ، 190 و 192 ؛ ج 3 ، ص 18 ، 236 ، 264 ، 505 و 519 ؛ ج 4 ، ص 16 ، 22 ، 25 ، 27 ، 35 ، 38 و 53 ؛ ج 5 ، ص 3 ، 42 ، 63 ، 302 ، 339 و 424 ؛ ج 6 ، ص 314 ، 456 و 506 ؛ ج 7 ، ص 284 .

6 . حديث 30 : محمّد بن يحيى عن أحمد بن محمّد بن عيسى عن محمّد بن سنان . الكافى ، ج 1 ، ص 33 ، 41 ، 44 ، 45 ، 65 و 143 ؛ ج 2 ، ص 45 ، 86 ، 92 ، 108 ، 109 ، 137 ، 146 ، 149 ، 168 ، 173 و 175 ؛ ج 3 ، ص 220 ؛ ج 4 ، ص 22 و 26 ؛ ج 5 ، ص 71 و 149 ؛ ج 6 ، ص 263 ، 319 ، 320 ، 355 ، 386 ، 422 ، 423 و 467 .

7 . حديث 96 : حميد بن زياد عن الحسن بن محمّد بن سماعة . الكافى ، ج 3 ، ص 155 ؛ ج 6 ، ص 56 و 69 ؛ ج 7 ، ص 88 ، 126 ، 136 و 156 .

8 . حديث 125 : سهل بن زياد عن يحيى بن المبارك عن عبد اللّه بن جيلة . الكافى ، ج 2 ، ص 67 ، 95 ، 165 ، 186 ، 256 ، 388 ، 397 ، 511 و 613 ؛ ج 4 ، ص 547 ؛ ج 6 ، ص 306 ، 431 و 485 .

9 . حديث 101 : عن عدّة من أصحابنا عن سهل بن زياد عن أحمد بن محمّد بن أبى نصر . الكافى ، ج 2 ، ص 14 ، 21 ، 61 ، 180 و 250 ؛ ج 3 ، ص 112 ، 144 ، 148 ، 150 ، 153 ، 156 ، 158 ، 160 ، 174 ، 176 ، 177 ، 190 ، 222 ، 231 ، 497 ، 516 ، 529 ، 542 ، 543 ، 549 ، 563 و 568 ؛ ج 4 ، ص 18 ، 93 ، 101 ، 144 ، 184 ، 229 ، 230 ، 231 ، 233 ، 262 ، 285 ، 289 ، 291 ، 294 و 297 ؛ ج 5 ، ص 22 ، 128 ، 137 ، 174 ، 188 ، 275 ، 334 ، 348 ، 354 ، 375 و 376 ؛ ج 6 ، ص 43 ، 57 ، 58 ، 68 ، 79 ، 99 ، 134 ، 141 ، 144 ، 162 ، 191 ، 208 و 213 ؛ ج 7 ، ص 10 ، 83 ، 104 ، 140 ، 154 ، 211 ، 216 ، 248 ، 255 ، 279 ، 306 ، 359 و 389 .

10 . حديث 224 : عن عدّة من أصحابنا عن سهل بن زياد عن يعقوب بن يزيد .

ص: 360

الكافى ، ج 2 ، ص 459 ؛ ج 3 ، ص 147 ؛ ج 4 ، ص 76 ، 309 و 409 ؛ ج 5 ، ص 162 ، 314 ، 318 و 429 ؛ ج 6 ، ص 9 ، 240 ، 254 ، 293 ، 296 ، 352 ، 356 و 399 .

11 . حديث 159 : عن عدّة من أصحابنا عن سهل بن زياد عن ابن محبوب . الكافى ، ج 2 ، ص 106 ، 233 ، 251 ، 253 ، 265 ، 305 ، 325 ، 327 ، 351 ، 404 ، 423 و 497 ؛ ج 3 ، ص 114 ، 120 ، 133 ، 138 ، 145 ، 156 ، 192 ، 202 و 230 ؛ ج 4 ، ص 179 ، 234 ، 240 ، 266 ، 276 ، 307 ، 335 و 463 ؛ ج 5 ، ص 72 ، 75 ، 78 ، 80 ، 84 ، 92 ، 98 ، 105 ، 115 ، 416 ، 456 و 459 ؛ ج 6 ، ص 119 ، 156 ، 265 ، 267 ، 280 ، 389 ، 414 ، 437 و 510 ؛ ج 7 ، ص 67 ، 91 ، 132 ، 150 ، 288 و 305 .

12 . حديث 83 : عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد عن ابن أبى نجران . الكافى ، ج 1 ، ص 265 ؛ ج 3 ، ص 474 و 488 ؛ ج 4 ، ص 171 و 214 .

13 . حديث 93 : عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن خالد عن الحسن بن محبوب . الكافى ، ج 2 ، ص 26 ، 175 و 235 .

14 . حديث 232 : عن عدّة أصحابنا عن سهل بن زياد عن بكر بن صالح . الكافى ، ج 2 ، ص 365 ؛ ج 4 ، ص 65 و 352 ؛ ج 5 ، ص 335 ؛ ج 6 ، ص 289 ، 399 و 548 ؛ ج 7 ، ص 199 .

15 . حديث 250 : عدّة من أصحابنا عن سهل بن زياد عن محمّد بن الحسن . الكافى ، ج 2 ، ص 272 ، 236 ، 396 ، 422 و 445 ؛ ج 3 ، ص 214 ، 237 و 503 ؛ ج 4 ، ص 278 ؛ ج 5 ، ص 34 ، 36 ، 92 ، 127 ، 141 ، 167 ، 194 ، 227 ، 224 ، 295 ، 447 ، 453 ، 494 ، 496 ، 519 ، 520 و 567 ؛ ج 6 ، ص 129 ، 179 ، 216 ، 253 ، 254 ، 259 ، 357 ، 479 ، 542 و 553 ؛ ج 7 ، ص 214 ، 226 ، 231 ، 244 ، 257 ، 258 ، 286 ، 303 ، 310 ، 314 ، 316 ، 326 ، 328 ، 331 ، 333 ، 334 ، 353 ، 355 ، 366 ، 368 ، 404 و 463 .

و با سند فوق ، از عبد اللّه بن عبد الرحمن الأصم . الكافى ، ج 2 ، ص 272 و 336 ؛ ج 4 ، ص 278 ؛ ج 5 ، ص 34 ، 127 ، 295 و 417 ؛ ج 6 ، ص 179 ؛ ج 7 ، ص 244 ، 257 ،

ص: 361

286 ، 303 ، 326 ، 333 ، 342 ، 353 ، 367 ، 396 و 463 .

16 . حديث 400 : عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن خالد عن عثمان بن عيسى . الكافى ، ج 1 ، ص 38 ؛ ج 2 ، ص 38 ، 56 ، 76 ، 127 ، 165 ، 197 ، 201 ، 205 ، 210 ، 217 ، 239 ، 249 ، 250 ، 262 ، 265 ، 268 ، 295 ، 323 ، 325 ، 326 ، 329 ، 343 ، 362 ، 369 ، 375 ، 410 ، 454 ، 462 ، 463 ، 649 ، 660 ، 663 و 665 ؛ ج 3 ، ص 199 و 236 ؛ ج 4 ، ص 18 و 48 ؛ ج 5 ، ص 53 ، 176 ، 472 ، 504 ، 535 و 564 ؛ ج 6 ، ص 26 ، 106 ، 183 ، 210 ، 215 ، 217 ، 227 ، 235 ، 263 ، 265 ، 280 ، 290 ، 327 ، 342 ، 375 ، 377 ، 401 ، 405 ، 406 ، 433 ، 443 ، 449 ، 502 ، 512 ، 527 ، 533 و 541 ؛ ج 7 ، ص 184 ، 202 ، 213 ، 226 ، 238 ، 251 ، 275 ، 302 ، 311 ، 364 ، 349 ، 356 ، 387 و 451 .

3 . يكسانى مشايخ روايات روضه با اصول و فروع «الكافى»

مشايخ رواتى كه در سلسله سندهاى روايات روضه قرار دارند ، از طبقه هشتم يا نهم از طبقات روات هستند كه كلينى ، خود نيز در طبقه نهم جاى دارد ؛ حال آن كه ابن ادريس ، در طبقه پانزدهم جاى دارد . با اين وصف ، چگونه مى توان روضه را از تأليفات ابن ادريس به حساب آورد؟(1)

4 . شهادت خود كلينى در پايان كتاب فروع ، بر كتاب روضه

كلينى رحمه الله خود نيز به انتساب روضه بر خودش تصريح كرده است و اعتراف نموده كه «روضه» ، بخشى از كتاب الكافى است و اين مطلب ، از روش او در كتاب ، به دست مى آيد ؛ زيرا روش كلينى در تأليف الكافى ، آن بوده است كه در پايان هر كتاب ، به تمام شدن آن كتاب و همچنين نام كتاب بعدى ، اشاره مى كند ؛ مانند آن كه در پايان كتاب توحيد مى نويسد : «تمّ كتاب العقل والعلم والتوحيد من كتاب الكافى ويتلوه كتاب

ص: 362


1- . الكلينى و الكافى ، ص 408 .

الحجّة فى الجزء الثانى» . و در پايان كتاب الحجّة مى نويسد : «كمل الجزء الثانى من كتاب الحجة (من كتاب الكافى) ويتلوه كتاب الايمان والكفر والحمد للّه ربّ العالمين والسلام على محمّد وآله الطيبين الطاهرين» . در پايان كتاب الأيمان والنذور والكفّارات نيز مى نويسد : «وبه تمّ كتاب الفروع من الكافى تأليف أبى جعفر محمّد بن يعقوب الرازى الكلينى رحمه اللّه والحمد للّه ربّ العالمين وصلّى اللّه على سيّدنا محمّد وآله الطاهرين وسلّم تسليما كثيرا ويتلوه كتاب الروضة من الكافى إن شاء اللّه» .(1)

5 . نقل كامل سند و رعايت اولويت در ذكر روايات

از جمله ويژگى هاى الكافى نسبت به ديگر كتب روايى ، آن است كه سند روايت را غالبا به طور كامل نقل مى كند و سعى دارد كه روايات مهم تر را در آغاز هر باب نقل كند . اين روش ، در كتاب روضه نيز پى گيرى شده است ؛ گرچه در كتاب روضه ، روايات ، به صورت شماره آمده و داراى باب نيستند .(2)

با استناد به ادلّه ياد شده ، مى بايد گفت كه جاى هيچ ترديدى در صحّت انتساب «روضه» به كلينى باقى نمى ماند و به طور قطع بايد آن را جزئى از كتاب الكافى و از تأليفات شيخ بزرگوار كلينى رحمه الله دانست . بدين جهت است كه صاحب رياض العلماء - كه ترديد مذكور را از ملاّ خليل قزوينى نقل مى كند - ، آن را از «أغرب أقوال» او به حساب مى آورد و با عبارت «ولكن لم يثبت» ، به ضعف اين قول اشاره مى كند .(3)

ى . بررسى مستندات ملاّ خليل قزوينى

پرسش اساسى ، اين است كه آيا آنچه كه صاحب رياض العلماء ، به ملاّ خليل قزوينى نسبت داده ، صحيح است؟ و آيا ملاّ خليل ، «روضه» را از آنِ كلينى ندانسته است؟ به

ص: 363


1- . ر. ك : همان جا ؛ الكلينى وكتابه الكافى ، ص 133 .
2- . همان جا .
3- . ر . ك : رياض العلماء ، ج 2 ، ص 262 .

نظر مى رسد كه صاحب رياض العلماء و كسانى كه به كلام او استناد كرده اند ، به شرح ملاّ خليل قزوينى بر الكافى - كه نسخه خطّى است - دسترسى نداشته اند و به مسموعات يا منقولات غير معتبر ، استناد كرده اند ، از اين رو ، ترديد ياد شده را به او نسبت داده اند . متن اصلى سخن ملاّ خليل در شرح او بر روضه ، به شرح ذيل است :

از شيخ زين الدين عاملى منقول است كه «كتاب الروضة» جزو الكافى نيست و از جمله مؤيّدات آن ، اين است آنچه در فصل سوم مى آيد كه «خطبة لأمير المؤمنين عليهم السلام وهى خطبة الوسيلة محمّد بن على بن معمر إلى آخره» و اين راوى ، شاگرد هارون بن موسى تلّعكبرى است و او شاگرد محمّد بن يعقوب كلينى است ، چنان كه در فهرست است و مستبعد است روايت كلينى از شاگرد شاگرد خود ... و از جمله مؤيّدات آن است آنچه مى آيد در حديث اوّل ، فصل سى و هشتم كه آزر ، پدرش ابراهيم بوده و وجوه بطلان حديث بيان مى شود .(1)

چنان كه ملاحظه مى شود ، ملاّ خليل ، عدم انتساب روضه به كلينى را با استناد نقلى كه منبع آن را متذكّر نشده ، به شهيد ثانى نسبت مى دهد ؛ با اين حال ، چگونه مى توان گفت كه او «روضه» را از تأليفات شهيد ثانى مى داند؟ و امّا اين كه شهيد ثانى چنين سخنى را فرموده است ، با توجّه به مطالعه اى كه در آثار ايشان به عمل آمد ، شاهدى بر آن يافت نشد .

در ضمن ، اين كه «محمّد بن على بن معمر» را از شاگردان «هارون بن موسى» معرفى كردند ، سخن درستى نيست ؛ بلكه تصريح شيخ طوسى در كتاب رجال خود ، آن است كه «هارون بن موسى» از شاگردان «محمّد بن على بن معمر» است . سخن شيخ چنين است :

محمّد بن على بن معمر الكوفى كلينى أبا الحسين صاحب الصبيحى سمع منه التلعكبرى سنة تسع وعشرين وثلاثمئة وله منه اجازة .(2)

ص: 364


1- . الصافى ، ج 33 ، ص 1 نسخه خطى .
2- . رجال الطوسى ، ص 442 .

نجاشى نيز در دو مورد ، تنها به ذكر نامى از او و نقل روايت «هارون بن موسى» از ايشان اكتفا مى كند . او در ذيل ترجمه «حَمدان بن المعانى» مى نويسد :

له كتاب شرائع الايمان و كتاب الاهليجة أخبرنا محمّد بن على الكاتب قال : حدّثنا هارون بن موسى قال حدّثنا محمّد بن على بن معمر عن حَمدان بن المُعانى .(1)

همچنين ضمن ترجمه «عبد الرحمان بن أبى نجران» مى نويسد :

واسمه عمرو بن مسلم ... له كتب كثيرة .... وأخبرنا بكتابه المطعم والمشرب محمّد بن على الكاتب قال : حدّثنا هارون بن موسى قال : حدّثنا محمّد بن على بن معمر الكوفى ، قال حدّثنا حَمدان المعافى ... .(2)

آية اللّه العظمى خويى رحمه الله نيز در معجم رجال الحديث ، در ترجمه «محمّد بن على بن معمر» آورده است :

محمّد بن على بن معمر ، روى عن الحسن بن على بن فضّال وعلى بن محمّد بن مسعدة أبى الحسن وروى عنه هارون بن موسى بن أحمد التلعكبرى . التهذيب الجزء باب من الزيادات من الزيارات الحديث 201 . وروى عن محمّد بن الحسين بن أبى الخطاب وروى عنه هارون بن موسى أبو محمّد .(3)

صاحب طرائف المقال ، او را صاحب كتاب هايى از جمله قرب الإسناد مى داند و مى نويسد :

ابو الحسين بن معمر الكوفى ، له كتب منها قرب الإسناد ويظهر من ذلك أنّه من علماء الاماميّة كما فى المنتهى وهو محمّد بن على بن معمر الكوفى .(4)

آية اللّه خويى نيز احتمال مى دهد كه «أبو الحسين معمر» همان «محمّد بن على بن معمر» است :

ص: 365


1- . رجال النجاشى ، ص 138 .
2- . همان ، ص 235 .
3- . معجم رجال الحديث ، ج 18 ، ص 31 .
4- . طرائف المقال ، ج 1 ، ص 197 .

أبو الحسين بن معمر قال الشيخ أبو الحسين الكوفى ابن معمر له كتب منها كتاب قرب الإسناد ذكره ابن النديم . أقول : لا يبعد أنّه محمّد بن على بن معمر المتقدّم .(1)

صاحب كتاب الكلينى والكافى ، در بيان مشايخ كلينى رحمه الله ، «محمّد بن على بن معمر» را نيز به عنوان يكى از مشايخ كلينى ذكر كرده و مى نويسد :

محمّد بن على بن معمر أبو الحسين الكوفى حسن . روى عنه الكلينى ثلاثة أحاديث (اُنظر الكافى 4 / 49 و الروضه 4 و 5) . وروى محمّد بن على بن معمر عن محمّد بن على بن عكاية التميمى فى موردين وفى الثالث رواه مرفوعا .(2)

در كتاب هاى حديثى و ديگر منابع رجالى نيز هارون بن موسى را راوى محمّد بن على بن معمر ذكر كرده اند ، كه به عنوان نمونه ، چند مورد را يادآور مى شويم :

1 . تهذيب الأحكام : أخبرنا جماعة من أصحابنا عن أبى محمّد هارون بن موسى بن أحمد التلعكبرى ، قال : حدّثنا محمّد بن على بن معمر ، حدّثنى أبو الحسن ... .(3)

2 . مصباح المتهجّد : أخبرنا جماعة من أبى محمّد هارون بن موسى التلعكبرى ، قال : حدّثنا محمّد بن على بن معمر ، قال : حدّثنى أبو الحسن على بن محمّد بن سعدة و الحسن بن على بن فضّال عن سعدان بن مسلم عن صفوان بن مهران ... .(4)

3 . الأمالى : وعنه قال أخبرنا الحسين بن عبيد اللّه عن أبى محمّد هارون بن موسى ، قال : حدّثنا محمّد بن على بن معمر ، قال : حدّثنى حمدان بن المعافى .(5)

4 . الإقبال الأعمال الحسنة : فاننا روينا باسنادنا إلى أبى محمّد هارون بن موسى التعلكبرى ، قال : حدّثنا محمّد بن على بن معمر ، قال : حدّثنى أبو الحسن على بن مسعدة والحسن بن على بن فضّال ... .(6)

5 . وسائل الشيعة : وباسناده على بن حاتم عن محمّد بن جعفر بن أحمد بن بطة

ص: 366


1- . معجم رجال الحديث ، ج 22 ، ص 135 .
2- . الكلينى و الكافى ، ص 181 .
3- . تهذيب الأحكام ، ج 6 ، ص 113 .
4- . مصباح المتهجّد ، ص 788 .
5- . الأمالى ، طوسى ، ص 644 .
6- . الإقبال بالأعمال الحسنة ، ج 3 ، ص 101 .

وباسناده عن أبى محمّد هارون بن موسى عن محمّد بن على بن معمر جميعا عن محمّد بن الحسين بن أبى الخطّاب ... .(1)

بنا بر اين ، جاى ترديدى نيست در اين كه «محمّد بن على بن معمر» ، نه تنها شاگردِ شاگرد كلينى (يعنى «هارون بن موسى») نيست ، بلكه محتمل است - آن گونه كه در الكلينى والكافى پيش از اين گفته شد - او خود ، از جمله مشايخ كلينى باشد . لذا استبعاد ملاّ خليل قزوينى در روايت كلينى از «محمّد بن على بن معمر» ، اعتبارى ندارد و ممكن است كه ملاّ خليل ، بين هارون بن موسى و احمد بن موسى ، خطا كرده باشد ؛ چه اين كه «هارون بن موسى» راوى «محمّد بن على بن معمر» است و از او نقل روايت مى كند ؛ ولى «محمّد بن على بن معمر» با واسطه «احمد بن على الرملى» ، از راويان «احمد بن موسى» است . علاّمه مجلسى هم در سند روايتى مى نويسد :

عن محمّد بن على بن معمر ، عن أحمد بن على الرملى ، عن أحمد بن موسى بن يعقوب بن إسحاق .(2)

آنچه كه ملاّ خليل ، به الفهرست شيخ طوسى ، نسبت داده كه «محمّد بن على بن معمر» را از شاگردان «هارون بن موسى» معرفى كرده ، چنانچه مراد ، الفهرست شيخ طوسى باشد ، به نظر نسبتى ناصواب است ؛ زيرا شيخ طوسى در الفهرست ، تنها به ترجمه «محمّد بن على بن معمر» ذيل عنوان : «أبو الحسين ابن معمر» پرداخته و هرگز او را شاگرد «هارون بن موسى» معرّفى نكرده است .(3)

ك . وجود روايات ضعيف در روضه

ملاّ خليل قزوينى براى اثبات عدم انتساب روضه به كلينى ، به ضعف برخى از روايات بخش روضه نيز اشاره كرده است، مانند وجود روايتى كه در آن، «آزر» را پدر

ص: 367


1- . وسائل الشيعة ، ج 6 ، ص 445 .
2- . بحار الأنوار ، ج 39 ، ص 174 .
3- . ر . ك : الفهرست ، ص 277 .

حضرت ابراهيم عليهم السلام مى داند . اين ، بر خلاف عقيده اماميه است كه پدران انبيا را موحّد مى دانند ، حال آن كه «آزر» ، بت پرست و مشرك بوده است . متن روايتى كه كلينى در كتاب روضه نقل مى كند ، طولانى است كه به نقل محلّ شاهد آن ، بسنده مى شود :

على بن إبراهيم عن أبيه ، عن ابن أبى عمير ، عن هشام بن سالم ، عن أبى أيّوب الخزاز ، عن أبى بصير ، عن أبى عبد اللّه عليهم السلام : انّ آزر أبا ابراهيم عليهم السلام كان منجّما لنمرود ولم يكن يصدر إلاّ عن أمره ... .(1)

در مورد ضعف متنى روايت ياد شده بايد گفت كه وجود برخى از روايات ضعيف در روضه و نزد گروهى از محدّثان ، قابل انكار نيست و مى توان به عنوان نمونه ، به موارد ديگرى نيز اشاره كرد : مانند حديث 457 ، درباره اسلام آوردن ابوذر ؛ حديث 308 ، در مورد طول و بلندى قامت آدم عليهم السلام ؛ حديث 305 ، درباره لزوم غسل در صورت قتل وَزَع ؛ و حديث 406 ، درباره وجود خروسى براى خدا ؛ و حديث 365 ، در خصوص قرار گرفتن زمين بر پشت ماهى .

علاّمه مجلسى هم در مرآة العقول ، حديث 305 را مجهول دانسته(2) و حديث 406(3) و 308(4) را ضعيف و حديث 457(5) را مرسل مجهول مى داند ؛ گرچه مضمون روايات ياد شده ، نزد برخى از محدّثان ، قابل قبول بوده ، لكن وجود برخى روايات ضعيف ، سبب عدم انتساب روضه به كلينى نيست ، همچنان كه در اصول و فروع الكافى نيز ممكن است برخى از روايات ضعيفْ ديده شود ؛ ضمن آن كه ملاك متقدّمان و متأخّران در ضعيف شمردن روايات ، يكسان نيست و بسا رواياتى كه نزد متأخّران ، ضعيف شمرده شده است ، نزد متقدّمان ، ضعيف دانسته نشده و بر آن عمل كرده اند .

ص: 368


1- . الكافى ، ج 8 ، ص 366 ، حديث 558 .
2- . مرآة العقول ، ج 26 ، ص 278 .
3- . همان جا .
4- . همان ، ص 171 .
5- . همان ، ص 347 .

منابع و مآخذ

1 . آشنايى با جوامع حديثى شيعه و اهل سنّت ، على نصيرى ، قم : مركز جهانى علوم اسلامى ، 1385 ش .

2 . الإقبال بالأعمال الحسنة ، على بن موسى الحلّى (السيّد ابن طاووس) تحقيق : جواد القيّومى ، قم : مكتب الإعلام الإسلامى ، 1414 ق .

3 . الأمالى ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : مؤسسة البعثة ، قم : دار الثقافة ، 1414 ق .

4 . أعيان الشيعة ، السيّد محسن الأمين الحسينى العاملى الشقرانى ، به كوشش : السيّد حسن الأمين ، بيروت : دار التعارف ، 1403 ق .

5 . بحار الأنوار ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1368 ش .

6 . بحوث فى الملل والنحل ، جعفر سبحانى ، قم : دفتر انتشارات اسلامى ، 1373 ش .

7 . پژوهشى در تاريخ حديث شيعه ، مجيد معارف ، تهران : ضريح ، 1376 ش .

8 . تهذيب الأحكام ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، قم : صدوق ، 1417 ق .

9 . الذريعة إلى تصانيف الشيعة ، محمّد محسن بن على المنزوى (آقا بزرگ الطهرانى) ، بيروت : دار الأضواء ، 1403 ق .

10 . رجال الطوسى ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : جواد القيّومى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1415 ق .

11 . رجال النجاشى ، أحمد بن على النجاشى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1407 ق .

ص: 369

12 . روضات الجنّات فى أحوال العلماء و السادات ، محمّد باقر الخوانسارى ، تحقيق : أسد اللّه اسماعيليان ، قم : اسماعيليان .

13 . رياض العلماء و حياض الفضلاء ، ميرزا عبد اللّه أفندى الإصفهانى ، تحقيق : السيّد أحمد الحسينى ، قم : مكتبة آية اللّه المرعشى العامّة ، 1401 ق .

14 . شرح اُصول الكافى ، محمّد باقر كمره اى ، تهران : كتاب فروشى اسلاميه ، 1379 ش .

15 . شرح اُصول الكافى ، محمّد صالح المازندرانى ، بيروت : مؤسسة الوفاء ، 1403 ق .

16 . الشيخ الكلينى البغدادى و كتابه الكافى ، ثامر هاشم حبيب العميدى ، قم : انتشارات دفتر تبليغات اسلامى ، 1372 ش .

17 . الصافى ، ملاّ خليل قزوينى ، مشهد : آستان قدس رضوى (نسخه خطّى) .

18 . طرائف المقال ، محمّد شفيع الجاپلقى البروجردى ، قم : مكتبة آية اللّه العظمى المرعشى النجفى العامة ، 1410 ق .

19 . الفوائد الرجالية ، محمّد مهدى بحر العلوم ، تهران : مكتبة الصادق ، 1363 ش .

20 . الفهرست ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، قم : منشورات الرضى .

21 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1388 ق .

22 . الكلينى والكافى ، عبد الرسول الغفّار ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1416 ق .

23 . الكنى و الألقاب ، شيخ عبّاس القمّى ، تهران : مكتبة الصدر ، 1397 ق .

24 . مرآة العقول ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تحقيق : السيّد هاشم الرسولى المحلاّتى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1370 ش .

25 . مصباح المتهجّد ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : على اصغر مرواريد ، بيروت : مؤسسة فقه الشيعة ، 1411 ق .

26 . معجم رجال الحديث ، السيّد أبو القاسم الموسوى الخوئى ، قم : دار الزهراء ، 1403 ق .

27 . وسائل الشيعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى ، قم : آل البيت ، 1375 ش .

ص: 370

گزارشى از توقيعات امام مهدى در كتاب شريف «الكافى» (محمود كريميان)

گزارشى از توقيعات امام مهدى عليهم السلام در كتاب شريف «الكافى»

محمود كريميان

چكيده

محمّد بن يعقوب كلينى رحمه الله ، صاحب كتاب شريف الكافى، كتابى با نام رسائل الائمّة عليهم السلام (1) را تأليف نموده كه به دست ما نرسيده است.

بر اساس نام اين كتاب و آنچه مشهور است، وى متون احاديثى را كه به صورت نامه، گزارش مى شده و از جمله ، توقيعات وارده از ناحيه مقدّسه امام عصر عليهم السلام ، در آن كتاب، گردآورى مى نموده و از نقل دوباره آنها در الكافى، پرهيز كرده است.

با اين كه شايع است كه ايشان در كتاب الكافى، توقيعى را از امام مهدى عليهم السلام نقل نكرده است، امّا تعدادى توقيع از توقيعات امام عصر عليهم السلام در كتاب الكافى آمده اند و مناسب است كه گزارشى از آنها تهيه و ارائه شود. در اين گزارش، نكات پراكنده اى نيز درباره اين توقيعات، مطرح شده است.

كليدواژها: توقيع، ناحيه مقدّسه،الكافى ، رسائل الأئمّة.

مقدّمه

در بين كسانى كه با منابع حديثى و از جمله، كتاب شريف الكافى، سر وكار بيشترى دارند، مطلبى شايع است و آن اين كه هر چند مؤلّف كتاب (يعنى مرحوم محمّد بن

ص: 371


1- . ر.ك: رجال النجاشى، ج 2، ص 291، ش 1027؛ الفهرست ، الطوسى، ص 210، ش 602 .

يعقوب كلينى) در دوره غيبت صغرا مى زيسته و با نوّاب خاص حضرت حجّت عليهم السلام هم دوره بوده است امّا، توقيعى از آن ناحيه مقدّس در كتاب خود، گزارش نكرده است.

شايد اين تلقّى ، مبتنى بر يكى از اين دو امر باشد:

1 . مرحوم كلينى، كتابى به نام رسائل الأئمّة داشته است و على القاعده بايد احاديثِ با قالب «نگارش» را در آن اثر گردآورده باشد. توقيعاتى كه در دوره غيبت صغرا بين شيعيان، وكلا و نوّاب خاص، ردّ و بدل مى شد تا به دست امام زمان عليهم السلام برسد و از آن ناحيه، پاسخ دريافت كند نيز اين ويژگى را داشتند و ساختار اصلى آنها را نگارش تشكيل مى داد. به همين خاطر، اين نوشته ها «توقيع» نام گرفتند . پس نتيجه مى گيريم كه بايد در همان كتاب رسائل الأئمّة درج شند باشد و مرحوم كلينى، از تكرار آنها در كتاب الكافى ، اجتناب نموده است.

با توجّه به نيامدن توقيع بسيار مشهورى كه علما از قسمت هاى مختلف آن در مباحث گوناگون (مانند: ولايت فقيه، اباحه خمس در زمان غيبت امام معصوم و...) بهره مى جويند، در كتاب الكافى، اين نظريه، تقويت مى شود. هر چند در سند اين

توقيع، محمّد بن يعقوب كلينى به چشم مى خورد، امّا منبع اصلى آن - كه امروزه در دست است - ، كتاب كمال الدين وتمام النعمة شيخ صدوق است.(1) وى اين توقيع را از طريق «محمّد بن محمّد بن عصام كلينى» از «محمّد بن يعقوب كلينى» (مؤلّف كتاب شريف الكافى) نقل كرده است، در حالى كه در كتاب الكافى، اثرى از اين توقيع نيست و همين، باعث شده است كه تلقّى عمومى، اين باشد كه مرحوم كلينى، هيچ توقيعى را در كتاب الكافى نقل نكرده و به نقل آنها در كتاب رسائل الأئمّة، بسنده كرده است.

2 . مرحوم كلينى، در توقيعاتى كه از ناحيه مقدّسه در الكافى نقل نموده، تصريحى

ص: 372


1- . كمال الدين وتمام النعمة، ص 483، ح 4 .

به نام حضرت و يا عنوانى مثل: «الحجّة»، «صاحب الأمر» و ... كه اشاره به آن حضرت باشد، نكرده است و تنها در دو مورد، با عنوان: «الغريم» و «الصاحب» به اين مطلب اشاره دارد كه توقيع از طرف امام عصر عليهم السلام است.

حال بايد ديد كه علّت اين كارِ مرحوم كلينى چيست؟ آيا چون دوران زندگى مؤلّف، مصادف با دوره غيبت صغرا بوده، رعايت تقيّه، وى را بر آن داشته تا نام و نشانى از حضرت ولىّ امر عليهم السلام در توقيعاتى كه از وى نقل كرده، به كار نبرد؛ چرا كه قرار بوده سيستم وكالت و نيابت خاص در آن دوره، به طور شبكه اى مخفيانه، در برقرار كردن ارتباط ميان شيعيان و امام زمان عليهم السلام فعاليت داشته باشد تا هم شيعه به يك بار گرفتار حيرت و واماندگى نشود و هم حكومت از پى گيرى اصل اين قضيه (امامت فرزند بلافصل امام حسن عسكرى عليهم السلام و نام و نشان وى و محل اقامت وى و نحوه ارتباط با وى) به طور كلى صرف نظر كند؟ و يا چون حكومت، قطعا به آن حضرت دسترسى پيدا نمى كرد، به هدف حفظ جان و تحت تعقيب حكومت قرار نگرفتن نگارنده هاى اين توقيعات كه از شيعيان بوده اند و طبعا اكثر آنها و يا تمامى ايشان در

آن دوره، هنوز زنده بوده اند، مرحوم كلينى چنين كرده است؟

در اين نوشته، قصد پرداختن به اين موضوع را نداريم. نكته مهم اين است كه بدانيم مرحوم كلينى، چرا با اين كه به توقيعاتِ رسيده از ناحيه مقدّسه امام عصر عليهم السلام توجّه داشته و در كتاب الكافى نيز تعدادى از آنها را نقل نموده، امّا تصريح به نام و نشانى آن حضرت ننموده، و شايد همين مطلب، سبب غفلت گروهى از افراد از اين توقيعات شده است، در حدّى كه ادعا كنند در كتاب شريف الكافى، هيچ توقيعى از امام عصر عليهم السلام گزارش نشده است؟

واژه شناسى توقيع

توقيع در لغت، از ريشه «وقع» است و اين ريشه، به معناى افتادن يا رخ دادن چيزى

ص: 373

است كه اثرى در پى داشته باشد؛ امّا واژه توقيع، هرگاه براى نامه به كار رود، به معناى چيزى است كه پس از نوشتن نامه، به آن ضميمه مى شود، اعم از اين كه به صورت اصلاحاتى (به طور حذف و اضافه) از طرف نويسنده نامه باشد، يا دستور العملى درباره انجام دادن مضمون نامه و در خواستى كه در آن مطرح شده، از طرف فردى صاحب منصب مثل: امام، حاكم و سلطان، و حتّى به صورت مهر يا امضا و يا پاسخى از طرف مخاطب نامه باشد.(1)

اين واژه، غالبا به همين معناى اخير، يعنى پاسخ از طرف مخاطب نامه، در مورد نامه هايى كه بين ائمّه عليهم السلام و شيعيان رد و بدل مى شده، به كار رفته است و امروزه، اين واژه، انصراف در همين معنا دارد؛ امّا در مواردى نيز به نامه هايى كه از طرف امام عليهم السلام به طور يك طرفه و بدون اين كه مسبوق به سؤال و درخواستى باشد، اطلاق شده است، مانند آخرين نوشته اى كه از طرف امام عصر عليهم السلام خطاب به چهارمين نايب خاص (على بن محمّد سمرى) صادر شد.(2)

گفتنى است كه در برخى منابع حديثى كهن، اين واژه، احيانا در مورد پيام شفاهى هم به كار رفته است(3) كه ممكن است در اين دو مورد اخير، تسامحى از طرف مؤلّف در استفاده از اين واژه، صورت گرفته باشد.

نكته قابل توجّه ديگر، اين است كه از برخى گزارش ها چنين استفاده مى شود كه غالبا توقيعاتى كه بين شيعيان و امام عصر، رد و بدل مى شده، بدين گونه بوده كه پاسخ هاى امام عليهم السلام لا به لاى سطرهاى نوشته شده در نامه اصلى، درج مى شده است. به عنوان نمونه، نجاشى، ذيل معرّفى «محمّد بن عبد اللّه بن جعفر حميرى» - كه توقيعات نسبتا زيادى به نام وى در كتب حديثى گزارش شده است - مى گويد:

ص: 374


1- . ر.ك: معجم مقاييس اللغة، ج 6 ص 134؛ مجمع البحرين، ج 4 ص 539 .
2- . رك: الغيبة، طوسى، ص 395، ح 365 .
3- . ر.ك: كمال الدين، ص 503 - 504 ش 32 - 36 .

كاتب صاحب الأمر عليهم السلام و سأله مسائل في أبواب الشريعة، قال لنا أحمد بن الحسين : وقعت هذه المسائل إلي في أصلها و التوقيعات بين السطور.(1)

اصطلاح توقيع در كتب و منابع حديثى، فقط براى مكاتبات امام زمان عليهم السلام به كار نرفته است؛ بلكه در مورد نامه نگارى هاى ديگر ائمّه عليهم السلام ، خصوصا ائمّه متأخّر نيز به كار رفته است. در كتاب الكافى نيز موارد بسيارى از مكاتبات ديگر ائمّه، گزارش شده و در برخى از آنها، واژه «توقيع» به كار رفته است.(2)

توقيعات نقل شده از امام زمان عليهم السلام در «الكافى»

عمده اين توقيعات، در بخش اصول الكافي تحت عنوان «باب مولد الصاحب عليهم السلام » آمده اند و تنها يك توقيع (از آنچه يافت شد)، در بابى ديگر يعنى «باب في النهي عن الإسم» آمده است.

در اين جا تمامى توقيعات جمع آورى شده از كتاب الكافى را ملاحظه مى كنيم:

1 . علىّ بن محمّد، عن الحسن بن عيسى العريضي أبي محمّد قال : لمّا مضى أبو محمّد عليهم السلام ورد رجل من أهل مصر بمال إلى مكّة للناحية، فاختلف عليه فقال : بعض الناس : إنّ أبا محمّد عليهم السلام مضى من غير خلف والخلف جعفر، وقال بعضهم : مضى أبو محمّد عن خلف، فبعث رجل يكنى بأبى طالب فورد العسكر ومعه كتاب، فصار إلى جعفر وسأله عن برهان، فقال، لا يتهيّأ في هذا الوقت، فصار إلى الباب وأنفذ الكتاب إلى أصحابنا فخرج إليه : آجرك اللّه فى صاحبك، فقد مات و أوصى بالمال الذى كان معه إلى ثقة ليعمل فيه بما يحبّ و اُجيب عن كتابه.(3)

در اين متن، تعبير «لمّا مضى أبو محمد عليهم السلام » نشان دهنده آن است كه گزارش، مربوط به بعد از شهادت امام حسن عسكرى عليهم السلام است و در انتهاى گزارش، يعنى از

ص: 375


1- . رجال النجاشى، ج 2، ص 253، ش 950 .
2- . به عنوان نمونه، ر.ك: الكافى ، ج 4، ص 124، ح 5 و ج 5 ، ص 562 ، ح 24 .
3- . همان ، ج 1، ص 523 ، ح 19 .

«فخرج إليه» به بعد، قسمتى از توقيعى است كه از ناحيه مقدّسه، به دست حسن بن عيسى عريضى رسيده، و با تعبير «واجيب عن كتابه»، از نقل بقيه آن توقيع به طور مفصّل، صرف نظر مى نمايد.

2 . علىّ بن محمّد، عن سعيد بن عبد اللّه قال : إنّ الحسن بن النضر و أبا صدام و جماعة تكلّموا بعد مضى أبى محمّد عليهم السلام فيما فى أيدى الوكلاء وأرادوا الفحص، فجاء الحسن بن النضر إلى أبى الصدام فقال : إنّى اُريد الحجّ فقال له : أبو صدام أخّره هذه السنة، فقال له الحسن (ابن النضر) : إنّى أفزع فى المنام ولا بدّ من الخروج و أوصى إلى أحمد بن يعلى بن حمّاد و أوصى للناحية بمال و أمره ألاّ يخرج شيئا إلاّ من يده إلى يده بعد ظهور، قال : فقال الحسن : لمّا وافيت بغداد اكتريت دارا فنزلتها فجاءني بعض الوكلاء بثياب ودنانير وخلفها عندى، فقلت له ما هذا قال هو ما ترى، ثمّ جاء ني آخر بمثلها وآخر حتّى كبسوا الدار، ثمّ جاء ني أحمد بن إسحاق بجميع ما كان معه فتعجّبت و بقيت متفكّرا فوردت على رقعة الرجل عليهم السلام إذا مضى من النهار كذا و كذا فاحمل ما معك، فرحلت وحملت ما معى وفى الطريق صعلوك يقطع الطريق فى ستّين رجلاً فاجتزت عليه و سلّمنى اللّه منه فوافيت العسكر ونزلت، فوردت على رقعة أن أحمل ما معك فعبيته فى صنان الحمالين، فلمّا بلغت الدهليز إذا فيه أسود قائم فقال : أنت الحسن بن النضر قلت : نعم، قال : ادخل، فدخلت الدار ودخلت بيتا و فرغت صنان الحمالين وإذا في زاوية البيت خبز كثير فأعطى كلّ واحد من الحمّالين رغيفين واخرجوا وإذا بيت عليه ستر فنوديت منه : يا حسن بن النضر احمد اللّه على ما من به عليك ولا تشكن، فوّد الشيطان أنّك شككت، وأخرج إلي ثوبين وقيل : خذها فستحتاج إليهما فأخذتهما وخرجت، قال سعد : فانصرف الحسن بن النضر ومات فى شهر رمضان وكّفن في الثوبين .(1)

در اين متن نيز تعبير «بعد مضى ابى محمّد عليهم السلام » گوياى آن است كه گزارش،

ص: 376


1- . همان، ص 517 ، ح 4 .

مربوط به زمان پس از شهادت امام عسكرى عليهم السلام است، و در آن دو توقيع آمده كه هر دو، با تعبير «وردت علىّ رقعة» مطرح شده اند.

3 . علىّ بن محمّد عن محمّد بن حمويه السويداوى، عن محمّد بن إبراهيم بن مهزيار قال : شككت عند مضي أبي محمّد عليهم السلام واجتمع عند أبي مال جليل، فحمله و ركب السفينة وخرجت معه مشيعا، فوعك وعكا شديدا، فقال : يا بني! ردّنى، فهو الموت وقال لى : اتق اللّه فى هذا المال و أوصى إلى فمات، فقلت فى نفسى : لم يكن أبى ليوصى بشى ء غير صحيح أحمل هذا المال إلى العراق وأكترى دارا على الشطّ ولا اخبر أحدا بشى ء و إن وضح لى شى ء كوضوحه (في) أيّام أبى محمّد عليهم السلام أنفذته وإلا قصفت به، فقدمت العراق واكتريت دارا على الشطّ و بقيت أيّاما، فإذا أنا برقعة مع رسول فيها يا محمّد معك كذا وكذا في جوف كذا وكذا، حتّى قصّ علي جميع ما معي ممّالم أحط به علما فسلّمته إلى الرسول و بقيت أيّاما لا يرفع لى رأس واغتممت، فخرج إلى قد أقمناك مكان أبيك فاحمد اللّه .(1)

در اين گزارش نيز مانند دو گزارش پيشين، تعبير «عند مضى أبى محمّد عليهم السلام » نشان مى دهد كه توقيع، مربوط به زمان بعد از شهادت امام عسكرى عليهم السلام است و شخص، اموالى از حقوق امام داشته و مى خواسته كه آن را به امام واقعى (و نه مدّعى امامت) برساند و از طريقى براى وى كاملاً روشن شود كه او جانشين امام عسكرى عليهم السلام است. دو توقيع در متن به چشم مى خورد كه توقيع اوّل، چون امور مخفى را براى محمّد بن ابراهيم بن مهزيار بازگو مى كند، اين امر (امامت امام مهدى عليهم السلام ) را روشن مى سازد و در توقيع دوم - كه در آخر گزارش آمده - ، است وى از طرف امام عصر عليهم السلام به جاى پدرش به سازمان وكالت راه مى يابد.

4 . علىّ بن محمّد، عن الفضل الخزّاز المدائني مولى خديجة بنت محمّد أبى جعفر عليهم السلام قال : إن قوما من أهل المدينة من الطالبيين كانوا يقولون بالحقّ و كانت

ص: 377


1- . همان، ص 518 ، ح 5 .

الوظائف ترد عليهم فى وقت معلوم، فلمّا مضى أبو محمّد عليهم السلام رجع قوم منهم عن القول بالولد فوردت الوظائف على من ثبت منهم على القول بالولد وقطع عن الباقين، فلا يذكرون فى الذاكرين و الحمد للّه ربّ العالمين .(1)

در اين گزارش نيز تعبير «فلمّا مضى أبو محمّد عليهم السلام » نشان مى دهد كه توقيع، مربوط به امام عصر عليهم السلام است و متن توقيع را نيز نقل مى كند.

5 . القاسم بن العلاء قال : ولد لى عدّة بنين فكنت أكتب وأسأل الدعاء فلا يكتب إلى لهم بشى ء، فماتوا كلّهم، فلّما ولد لى الحسن ابنى كتبت أسأل الدعاء فاجبت يبقى و الحمد للّه .(2)

قاسم بن علاء - كه صاحب اين توقيع است - ، خود از وكلاى ناحيه مقدّسه در منطقه آذربايجان است و شيخ صدوق در باب «من شاهد القائم عليهم السلام » از كتاب كمال الدين و تمام النعمة، گزارشى از ملاقات وى با امام عصر عليهم السلام آورده است.(3) پس توقيعى كه اصل آن را در اين متن گزارش نموده، از طرف آن حضرت بوده است.

6 . علىّ، عن النضر بن صباح البجلى، عن محمّد بن يوسف الشاشى قال : خرج بى ناصور على مقعدتى فأريته الاطّباء وأنفقت عليه مالا فقالوا : لا نعرف له دواء، فكتبت رقعة أسأل الدعاء فوقع عليهم السلام إلي : ألبسك اللّه العافية وجعلك معنا في الدنيا والآخرة، قال : فما أتت على جمعة حتّى عوفيت وصار مثل راحتى، فدعوت طبيبا من أصحابنا و أريته إيّاه، فقال : ما عرفنا لهذا دواء.(4)

در اين متن، توقيعى از امام عصر عليهم السلام در زمينه دعاى آن حضرت و به اجابت رسيدن آن، در پاسخ به تقاضاى شخصى مريض، نقل شده است.

ص: 378


1- . همان، ص 7 .
2- . همان، ص 519 ، ح 9 .
3- . رك: معجم رجال الحديث، ج 14، ص 32، ش 9520 .
4- . الكافى، ج 1، ص 519 ، ح 11 .

7 . على، عن على بن الحسين اليمانى ، قال : كنت ببغداد فتهيّأت قافلة لليمانيين فأردت الخروج معها، فكتبت ألتمس الاذن فى ذلك، فخرج : لا تخرج معهم فليس لك فى الخروج معهم خيرة وأقم بالكوفة، قال : وأقمت وخرجت القافلة فخرجت عليهم حنظلة فاجتاحتهم وكتبت أستأذن فى ركوب الماء، فلم يؤذن لى فسألت عن المراكب التى خرجت فى تلك السنة فى البحر فما سلم منها مركب، خرج عليها قوم من الهند يقال لهم البوارح فقطعوا عليها، قال : وزرت العسكر فأتيت الدرب مع المغيب ولم اكلّم أحدا ولم أتعرف إلى أحد وأنا أصلى فى المسجد بعد فراغى من الزيارة إذا بخادم قد جاء نى فقال لى : قم، فقلت له : إذا إلى أين فقال لى : إلى المنزل، قلت : ومن أنا لعّلك ارسلت إلى غيرى، فقال : لا ما أرسلت إلاّ إليك أنت على بن الحسين رسول جعفر بن إبراهيم فمّر بى حتّى أنزلنى فى بيت الحسين بن أحمد ثمّ ساره، فلم أدر ما قال له : حتّى

آتانى جميع ما أحتاج إليه وجلست عنده ثلاثة أيّام واستأذنته فى الزيارة من داخل فأذن لى فزرت ليلاً .(1)

در متن فوق، چند بار نامه بين على بن الحسين يمانى و امام عليهم السلام به هدف استيذان براى حركت، همراه كاروانى كه ظاهرا براى اجراى مراسم حجّ به راه افتاده بوده، ردّ و بدل شده است و در پاسخ به وى، اجازه داده نشده است. و در آخر متن نيز نحوه ارتباط برقرار كردن با امام عليهم السلام و ملاقات خود را با آن حضرت بيان مى دارد.

8 . الحسن بن الفضل بن زيد اليمانى قال : كتب أبى بخطّه كتابا فورد جوابه ثمّ كتبت بخطّى فورد جوابه، ثمّ كتب بخطّه رجل من فقهاء أصحابنا، فلم يرد جوابه فنظرنا فكانت العلّة أنّ الرجل تحول قرمطيا. قال الحسن بن الفضل : فزرت العراق ووردت طوس وعزمت ألاّ أخرج إلاّ عن بينة من أمرى و نجاح من حوائجى ولو احتجت أن اقيم بها حتّى أتصدق قال : وفى خلال ذلك يضيق صدرى بالمقام وأخاف أن يفوتنى الحجّ قال : فجئت يوما إلى محمّد بن أحمد أتقاضاه فقال لي : صر إلى مسجد كذا وكذا

ص: 379


1- . همان، ح 12 .

و إنّه يلقاك رجل، قال : فصرت إليه فدخل على رجل فلمّا نظر إلى ضحك وقال : لا تغتم فإنّك ستحجّ فى هذ السنة وتنصرف إلى أهلك وولدك سالما، قال : فاطمأننت وسكن قلبى وأقول ذا مصداق ذلك والحمد للّه، قال : ثمّ وردت العسكر فخرجت إلي صرة فيها دنانير وثوب فاغتممت وقلت فى نفسي : جزائى عند القوم هذا واستعملت الجهل فرددتها و كتبت رقعة، ولم يشر الذى قبضها منّى على بشى ء ولم يتكلّم فيها بحرف ثمّ ندمت بعد ذلك ندامة شديدة وقلت فى نفسى : كفرت بردى على مولاى وكتبت رقعة أعتذر من فعلي وأبوء بالإثم وأستغفر من ذلك وأنفذتها وقمت أتمسح فأنا في ذلك و فكر فى نفسى وأقول إن ردّت على الدنانير لم أحلل صرارها و لم أحدث فيها حتّى أحملها إلى أبى فإنّه أعلم منّى ليعمل فيها بما شاء، فخرج إلى الرسول الذى حمل إلى الصرة أسأت إذ لم تعلم الرجل أنا ربّما فعلنا ذلك بموالينا و ربّما سألونا ذلك يتبرّكون به وخرج إلى أخطأت في ردّك برنا فإذا استغفرت اللّه، فاللّه يغفر لك، فأمّا إذا كانت عزيمتك وعقد نيّتك ألا تحدث فيها حدثا ولا تنفقها فى طريقك، فقد صرّفناها عنك فأمّا الثوب فلا بدّ منه لتحرّم فيه، قال : وكتبت فى معنيين وأردت أن أكتب فى الثالث وامتنعت منه مخافة أن يكره ذلك، فورد جواب المعنيين و الثالث الذى طويت مفسّرا و الحمد للّه، قال : وكنت وافقت جعفر بن إبراهيم النيسابورى بنيسابور، على أن أركب معه و ازامله فلمّا وافيت بغداد بدا لى فاستقلته و ذهبت اطلب عديلاً، فلقينى ابن الوجنا بعد إن كنت صرت إليه وسألته أن يكترى لى فوجدته كارها، فقال لى : أنا فى طلبك وقد قيل لى : إنّه يصحبك فأحسن معاشرته واطلب له عديلاً و اكتر له.(1)

در گزارش ياد شده، ابتدا حسن بن فضل يمانى، به اصلِ آمدن توقيع از طرف امام عصر عليهم السلام در پاسخ به نامه پدرش و خودش و نيامدن توقيع در پاسخ به نامه يكى از فقها- كه بعدها منحرف شد -، اشاره دارد و سپس قضيه اى را نقل مى كند كه در ضمن آن، دو توقيع را ياد آورده مى شود: توقيع اوّل، در پاسخ به ردّ عطاى آن حضرت

ص: 380


1- . همان، ص 520 ، ح 13 .

نوشته شده كه متن آن را نيز عينا نقل مى كند و توقيع دوم، در پاسخ به سه سؤال نوشته شده كه دو سؤال را حسن بن فضل در نامه خود نوشته بوده و يكى را در نظر داشته تا بنويسد، امّا ننوشته و پاسخ به هر سه را از طرف امام عليهم السلام دريافت نموده است. وى درباره توقيع دوم، به سؤال ها و پاسخ ها اشاره اى نمى كند.

9 . على بن محمّد، عن الحسن بن عبد الحميد قال : شككت فى أمر حاجز فجمعت شيئا ثمّ صرت إلى العسكر، فخرج إلى ليس فينا شكّ ولا فيمن يقوم مقامنا بأمرنا ردّ ما معك إلى حاجز بن يزيد.(1)

در متن بالا، توقيعى براى حسن بن عبد الحميد آمده، در حالى كه مسبوق به سؤال نبوده و خبر از يك امر مخفى داده است.

10 . على بن محمّد، عن محمّد بن صالح قال : لما مات أبى و صار الأمر لى، كان لابى على الناس سفاتج من مال الغريم، فكتبت إليه اعلمه فكتب : طالبهم واستقض عليهم.(2)

عنوان «الغريم» - كه در متن فوق آمده - ، به امام عصر عليهم السلام اطلاق مى شود و در بين تمامى متون مورد بحث، فقط در همين متن اين عنوان آمده است.

11 . على، عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن الحسن و العلاء بن رزق اللّه، عن بدر غلام أحمد بن الحسن قال : وردت الجبل وأنا لا أقول بالامامة، أحبّهم جملة إلى أن مات يزيد بن عبد اللّه فأوصى فى علّته أن يدفع الشهرى السمند وسيفه ومنطقته إلى مولاه فخفت إن أنا لم أدفع الشهرى إلى إذ كوتكين نالنى منه استخفاف فقومت الدابّة والسيف والمنطقة بسبعمئة دينار فى نفسى ولم اطلع عليه أحدا فإذا الكتاب قد ورد علي من العراق : وجه السبع مئة دينار التي لنا قبلك من ثمن الشهرى والسيف والمنطقة.(3)

ص: 381


1- . همان، ص 521 ، ح 14 .
2- . همان، ح 15 .
3- . همان، ص 522 ، ح 16 .

12 . على بن محمّد، عن (أحمد بن) أبى على بن غياث، عن أحمد بن الحسن قال : اُوصى يزيد بن عبد اللّه بدابة و سيف ومال وأنفذ ثمن الدابّة وغير ذلك ولم يبعث السيف فورد : كان مع ما بعثتهم سيف فلم يصل - أو كما قال - .(1)

در دو گزارش پيشين، عين عبارت توقيع، نقل شده و حاكى از خبر دادن امام عليهم السلام از يك امر مخفى، درباره مقدارى از اموال امام عليهم السلام است كه شخصى آن را پنهان داشته و از ناحيه مقدّسه، توقيعى آمده و آن را مطالبه نموده است.

13 . على، عمّن حدّثه قال : ولدلى ولد فكتبت أستأذن فى طهره يوم السابع فورد لا تفعل فمات يوم السابع أو الثامن، ثمّ كتبت بموته فورد ستخلف غيره وغيره تسميه أحمد من بعد أحمد جعفرا، فجاء كما قال، قال : وتهيّأت للحجّ و ودعت الناس وكنت على الخروج فورد : نحن لذلك كارهون و الأمر إليك، قال : فضاق صدرى واغتممت وكتبت أنا مقيم على السمع و الطاعة غير أنى مغتم بتخلّفى عن الحجّ فوقع : لا يضيقنّ صدرك فإنّك ستحجّ من قابل إن شاء اللّه، قال : و لما كان من قابل . كتبت أستأذن، فورد الإذن فكتبت أنّى عادلت محمّد بن العباس و أنا واثق بديانته و صيانته، فورد : الأسدى نعم العديل فإن قدم فلا تختر عليه، فقدم الأسدى وعادلته .(2)

در متن فوق، تعداد شش توقيع، گزارش شده كه از يكى، با تعبير «فوقّع» ياد شده و از بقيه آنها با تعبير «فورد». علاوه بر عنوان باب و ديگر توقيعاتى كه در باب آمده، و گوياى آن است كه اين متن، از توقيعات رسيده از ناحيه امام عصر عليهم السلام است، در آخرين توقيع موجود در اين متن، نام «اسدى» به چشم مى خورد كه از وكلاى عام دوره غيبت صغراست.(3) پس توقيعات آمده در اين متن، مربوط به آن دوره و از طرف امام عصر عليهم السلام است و در تمامى آنها پاسخ امام عليهم السلام عينا نقل شده است. نكته جالبى كه در اين متن به

ص: 382


1- . همان، ص 523 ، ح 22 .
2- . همان، ص 522 ، ح 17 .
3- . ر.ك : رجال الطوسى، ص 439، ش 6278 .

چشم مى خورد، اين است كه تمامى توقيعاتى كه در اين متن آمده، مربوط به يك فرد است و برخى از آنها بدون آن كه مسبوق به سؤال باشند، از ناحيه مقدّسه صادر شده اند و اين، نشانگر رابطه ويژه اى بين اين فرد و امام عصر عليهم السلام است. از طرف ديگر، نام صاحب توقيع هم در سند نيامده و با تعبير «عمّن حدّثه» از او ياد شده است. لذا احتمال آن كه اين فرد، صاحب توقيعات بسيار بوده و ارتباط ويژه اى با امام عليهم السلام داشته و از روى «تقيّه»، نام وى نيامده باشد، بعيد نيست.

14 . الحسن بن على العلوى قال : أودع المجروح مرداس بن على مالاً للناحية وكان عند مرداس مال لتميم بن حنظلة فورد على مرداس : أنفذ مال تميم مع ما أودعك الشيرازى .(1)

در اين گزارش و گزارش بعدى، متن توقيع، بدون آن كه مسبوق به سؤال باشد، آمده و مضمون آن، خبرى است غيبى و مطالبه مالى از اموال امام عليهم السلام كه شخص، آن را مخفى داشته و يا فراموش كرده است.

15 . على بن محمّد قال : حمل رجل من أهل آبة شيئا يوصله ونسى بآبة فأنفذ ما كان معه فكتب إليه ما خبر السيف الذى نسيته.(2)

16 . الحسن بن خفيف، عن أبيه قال : بعث بخدم إلى مدينة الرسول صلى الله عليه و آله ومعهم خادمان و كتب إلى خفيف أن يخرج معهم فخرج معهم فلما وصلوا إلى الكوفة شرب أحد الخادمين مسكرا فما خرجوا من الكوفة حتّى ورد كتاب من العسكر برد الخادم الذي شرب المسكر وعزل عن الخدمة .(3)

در اين گزارش، الفاظ و عبارات توقيع نيامده اند و فقط مضمون آن - كه عزل فردى شارب الخمر است - ذكر شده است. تعبير «ورد من العسكر» نشان دهنده آن است كه

ص: 383


1- . الكافى ، ج 1، ص 523 ، ح 18 .
2- . همان، ح 20 به سند صحيح .
3- . همان، ح 21 .

نامه توقيعى، از ناحيه مقدّسه بوده است.

17 . على بن محمّد، عن محمّد بن على بن شاذان النيسابورى قال : اجتمع عندى خمسمئة درهم تنقص عشرين درهما فأنفت أن أبعث بخمسمئة تنقص عشرين درهما فوزنت من عندى عشرين درهما و بعثتها إلى الأسدى و لم أكتب مالى فيها فورد : وصلت خمسمئة درهم لك منها عشرون درهما.(1)

اسدى - كه در متن فوق، توقيع، از طريق وى رد و بدل شده - ، يكى از وكلاى عام امام عصر عليهم السلام در سازمان وكالت در دوره غيبت صغراست و چون مضمون توقيع، خبر دادن از يك امر پنهانى است، نمى تواند از طرف خود وى باشد و بايد از طرف امام عصر عليهم السلام صادر شده باشد و اسدى، فقط نقش واسطه را داشته است.

18 . الحسين بن محمّد الأشعرى قال : كان يرد كتاب أبى محمّد عليهم السلام فى الاجراء على الجنيد قاتل فارس و أبى الحسن وآخر، فلما مضى أبو محمّد عليهم السلام ورد استيناف من الصاحب لاجراء أبى الحسن وصاحبه و لم يرد فى أمر الجنيد بشيء قال : فاغتممت لذلك فورد نعى الجنيد بعد ذلك .(2)

در اين متن، تعبير «من الصاحب» خصوصا بعد از عبارت «فلما مضى أبو محمّد عليهم السلام »، كاملاً گوياى آن است كه توقيع، از طرف امام عصر عليهم السلام بوده و از اين جهت، در بين توقيعاتى كه در كتاب الكافى آمده، منحصر به فرد است.

19 . على بن محمّد، عن محمّد بن صالح قال : كانت لى جارية كنت معجبا بها فكتبت أستأمر فى استيلادها، فورد استولدها، و يفعل اللّه ما يشاء، فوطئتها فحبلت ثمّ أسقطت فماتت .(3)

20 . على بن محمّد قال : كان ابن العجمى جعل ثلثه للناحية وكتب بذلك وقد كان

ص: 384


1- . همان، ح 23 .
2- . همان، ح 24 .
3- . همان، ح 25 .

قبل إخراجه الثلث دفع مالاً لابنه أبى المقدام، لم يطلع عليه أحد فكتب إليه فأين المال الذى عزلته لأبى المقدام .(1)

21 . على بن محمّد، عن أبى عقيل عيسى بن نصر قال : كتب على بن زياد الصيمرى يسأل كفنا، فكتب إليه إنّك تحتاج إليه فى سنة ثمانين، فمات فى سنة ثمانين و بعث إليه

بالكفن قبل موته بأيّام .(2)

22 . على بن محمّد، عن محمّد بن هارون بن عمران الهمدانى قال : كان للناحية على خمسمئة دينار فضقت بها ذرعا، ثمّ قلت فى نفسى لى حوانيت اشتريتها بخمسمئة وثلاثين دينارا قد جعلتها للناحية بخمسمئة دينار و لم أنطق بها فكتب إلى محمّد بن جعفر : اقبض الحوانيت من محمّد بن هارون بالخمسمئة دينار التى لنا عليه.(3)

چهار متن گذشته را فقط از طريق عنوان باب و قرار گرفتن در بين توقيعات ديگر مى توان جزو توقيعات عصر عليهم السلام دانست. مضمون هر يك از آنها نيز خبرى است از يك امر پنهانى، كه فارغ از بحث سندى، نوعى اعجاز و دليلى بر اثبات امامت آن حضرت محسوب مى شود.

23 . الحسين بن الحسن العلوى قال : كان رجل من ندماء روز حسنى، وآخر معه فقال له : هو ذا يجبى الأموال و له وكلاء و سموا جميع الوكلاء فى النواحى و أنهى ذلك إلى عبيد اللّه بن سليمان الوزير، فهم الوزير بالقبض عليهم فقال السلطان : اطلبوا أين هذا الرجل فإن هذا أمر غليظ. فقال عبيد اللّه بن سليمان : نقبض على الوكلاء، فقال السلطان : لا ولكن دسوالهم قوما لا يعرفون بالأموال، فمن قبض منهم شيئا قبض عليه، قال : فخرج بأن يتقدّم إلى جميع الوكلاء ألاّ يأخذوا من أحد شيئا وأن يمتنعوا من

ص: 385


1- . همان، ح 26 به سند صحيح .
2- . همان، ح 27 .
3- . همان، ح 28 .

ذلك ويتجاهلوا الأمر، فاندس لمحمّد بن أحمد رجل لا يعرفه وخلا به فقال : معى مال أريد أن اوصله فقال له محمّد : غلطت أنا لا أعرف من هذا شيئا، فلم يزل يتلطّفه و محمّد يتجاهل عليه و بثوا الجواسيس وامتنع الوكلاء كلّهم لما كان تقدّم إليهم .(1)

اين متن و متن بعدى، گزارش جالبى است از حسّاسيّت ويژه اوضاع سياسى - اجتماعى آن روز و متن توقيع نيز مراقبت ويژه امام عصر عليهم السلام از شيعيان را در آن دوره (دوره غيبت صغرا) مى رساند.

24 . على بن محمّد قال : خرج نهى عن زيارة مقابر قريش و الحير، فلما كان بعد أشهر دعا الوزير الباقطائى فقال له : الق بنى الفرات والبرسيين و قل لهم : لا يزوروا مقابر قريش فقد أمر الخليفة أن يتفقّد كلّ من زار فيقبض (عليه) .(2)

25 . على بن محمّد، عن أبى عبد اللّه الصالحى قال : سألنى أصحابنا بعد مضى أبى محمّد عليهم السلام أن أسأل عن الاسم و المكان، فخرج الجواب : إن دللتهم على الاسم أذاعوه وإن عرفوا المكان دلوا عليه.(3)

در متن ياد شده، تعبير «بعد مضى أبى محمّد عليهم السلام » گوياى آن است كه توقيع، از ناحيه امام عصر عليهم السلام بوده است. علاوه بر اين، مرحوم كلينى، آن را در باب نهى از بردن نام امام عصر عليهم السلام نيز آورده است.

در سه گزارش فوق، لزوم رعايت تقيّه از طرف شيعيان در دوران غيبت صغرا و هوادارى و مراقبت از شيعيان و خصوصا بزرگان اين مكتب از طرف ولى امرشان(عج) به چشم مى خورد.

شايد در متونى كه گذشت، مواردى به چشم بخورند كه توقيع بودن آن از ناحيه امام عصر عليهم السلام ، خيلى واضح نباشد. در اين جا دلايلى بر اين كه آن موارد را مى توان از

ص: 386


1- . همان، ح 525 ، ح 30 .
2- . همان، ح 31 .
3- . همان،ص 333، ح 2 .

توقيعات امام عصر عليهم السلام به حساب آورد، مى آوريم:

يك . همان گونه كه پيش از اين گفته شد، كلينى، تمامى اين متون ، بجز آخرين متن را در باب «مولد الصاحب عليهم السلام » آورده و در ابواب پيش از اين باب - كه مربوط به مواليد ديگر معصومان عليهم السلام است به آوردن متونى درباره آن معصوم عليهم السلام و يا از خودِ آن معصوم عليهم السلام پرداخته است. متن آخر نيز در بابى تحت عنوان «النهى عن الاسم» - كه مقصود، نهى از نام بردن از امام مهدى عليهم السلام است - ، قرار گرفته است.

دو . در برخى از متون، عنوانى به كار رفته كه مشير به امام عصر عليهم السلام است. اين متون، هر چند بسيار كم هستند (دو متن)،(1) امّا مى توان از آن استفاده كرد كه همه توقيعات جمع آورى شده در اين باب، از امام عصر عليهم السلام است و به خاطر رعايت امرى مثل تقيّه، در ساير متون، چنين عناوينى به كار نرفته است .

سه . تعبير «بعد مضى أبى محمّد عليهم السلام » كه در تعدادى از متون (مانند متن آخر) آمده، گوياى آن است كه اين توقيعات، بعد از شهادت امام حسن عسكرى عليهم السلام و از طرف امامِ بعد از ايشان صادر شده است، خصوصا توقيعاتى كه در آنها گونه اى اعجاز و خبر دادن از پنهان نيز به چشم مى خورد.

چهار . مرحوم شيخ مفيد، تعداد زيادى از اين توقيعات را در كتاب الإرشاد و ذيل عنوان «باب طرف من دلائل صاحب الزمان عليهم السلام وبيّناته وآياته» آورده است كه دليل روشنى بر تلقّى وى از منسوب بودن اين توقيعات، به ناحيه مقدّسه امام عصر عليهم السلام است.(2)

همچنين بسيارى از اين متون در كتاب الصراط المستقيم، تأليف محمّد بن يونس العاملى (از علماى قرن نهم هجرى)، در بابى تحت عنوان «فيما جاء فى المهدى و تملّكه و بقائه عليهم السلام » و در فصلى تحت عنوان «فى شى ء من دلائله عليهم السلام » آمده اند.(3)

ص: 387


1- . رك: متن شماره 10 و 18 .
2- . رك: الإرشاد، ج 2، ص 355 - 367 .
3- . ر.ك: الصراط المستقيم، ج 2، ص 245 - 248 .

پنج . تعابير شارحين كتاب الكافى، در ضمن تبيين اين متون و ارائه توضيحات درباره آنها گوياى آن است كه اين بزرگان، تمامى اين متون را توقيعاتى از طرف امام عصر عليهم السلام دانسته اند از جمله، بيان هاى علاّمه مجلسى در كتاب مرآة العقول.(1)

شش . در برنامه نرم افزارى «دراية النور» كه به بررسى سند احاديث كتاب الكافى نيز پرداخته، در برخى از توقيعات مورد بحث، كه نگارنده آن، مبهم به نظر مى رسد، چنين تعبير كرده است: «المراد الحجّة عليهم السلام ولم يصرح فى المتن باسمه».(2)

چند نكته پايانى درباره توقيعات

1 . از برخى تعابير در كتب حديثى كهن، به دست مى آيد كه توقيعات بسيار زيادى در دوره غيبت صغرا از طرف امام زمان عليهم السلام صادر شده و تعداد موجود از آنها در دست علماى آن دوره نيز بسيار بيشتر از آن چيزى است كه امروزه به دست ما رسيده است ،(3) امّا به خاطر فضاى حاكم و لزوم رعايت تقيّه، از آوردن آنها در كتب و مصنّفات خود پرهيز مى كردند؛ چرا كه حكومت، هر چند به اقتضاى حكمت الهى و پديد آمدن غيبت امام عصر عليهم السلام به وى دسترسى نداشت و نمى توانست داشته باشد، امّا ممكن بود افرادى را كه صاحب توقيع بودند، مورد آزار و اذيت و پرس و جو

ص: 388


1- . ر.ك: مرآة العقول، ج 6، ص 171 - 202 .
2- . البتّه گفتنى است كه اين برنامه، بر اساس نظرات حضرت آية اللّه شبيرى زنجانى و زير نظر فرزند ايشان شكل گرفته است .
3- . مثلاً حسن بن على بن شعبه، از علماى قرن چهارم هجرى در كتاب تحف العقول كه در آن احاديث را به ترتيب معصومان عليهم السلام درج نموده، آن گاه كه به امام عصر عليهم السلام مى رسد، مى گويد: «لم نذكر شيئا من توقيعات صاحب زماننا و الحجّة فى عصرنا على تواترها فى الشيعة المستبصرين واستفاضتها فيهم، لأنّه لم يصل إلينا ما اقتضاه كتابنا وضاهاه تأليفنا و الإعتقاد فيه مثله فيمن سلف من آبائه الماضين الأئمّة الراشدين عليهم السلام » تحف العقول، ج 490. هر چند نياوردن توقيعات در اين كتاب توسط مؤلّف - چنانچه خود مى گويد - ، به خاطر هماهنگ نبودن موضوع و محور اصلى كتاب يعنى اخلاق با موضوعاتى كه در توقيعات مطرح شده مثل: امور فقهى، مالى، وكلا، دعا و... بوده است؛ امّا نشانگر اصل اين قضيه است كه در آن تاريخ، توقيعات بسيار زيادى در دست بوده است .

قرار دهد. لذا مى بينيم در كتابى چون الغيبة، تأليف محمّد بن ابراهيم نعمانى (از شاگردان حديثى مرحوم كلينى) هيچ گونه اثرى از توقيعات به چشم نمى خورد، با آن كه در موضوع مهدويت ، نگاشته شده است؛ امّا در كتاب هايى مثل كمال الدين وتمام النعمة از شيخ صدوق و الغيبة از شيخ طوسى كه در دوره اى نوشته شده اند كه اوّلاً حكومت آل بويه بر سر كار آمده و ثانيا همه يا اكثر صاحبان توقيع، از دنيا رفته اند، توقيعات گزارش شده اند و اصلاً بابى تحت عنوان توقيعات ناحيه مقدّسه آمده است.

هم دوره بودن زندگانى شيخ كلينى با غيبت صغرا، از طرفى، اقتضا مى كرد كه تعداد زيادى از توقيعات صادره از ناحيه مقدسه را در تأليف خود بياورد و از طرفى، رعايت تقيّه و شرايط سياسى حاكم بر جامعه آن روز و يا پديد آوردن تأليفى جداگانه به نام رسائل الائمّة عليهم السلام با محوريت جمع آورى متون حديثى مكتوب، اقتضا مى كرد كه وى توقيعى را در كتاب الكافى نياورد. شايد وى در جمع بين اين دو، به نتيجه اى رسيد كه اثر آن را در كتاب الكافى مشاهده مى كنيم؛ يعنى آوردن تعداد محدودى از توقيعات، آن هم در موضوعاتى غير فقهى و به گونه اى خاص كه حتّى به عنوان مشير به امام عصر عليهم السلام هم مقيّد نشده اند.

2 . در اين توقيعات، نام و نشانى از نوّاب خاصّ حضرت كه رابط بين وكلا و شيعيان از يك سو و امام عصر عليهم السلام از سوى ديگر بودند، به چشم نمى خورد. حال آيا دورىِ راه و فاصله مكانى بين كلينى و نوّاب اربعه در زمان تأليف كتاب الكافى، باعث شده است تا وى توقيع يا حديثى را به طور مستقيم از ايشان نقل نكند؟ يا تقيّه در كار بوده و از روى ناچارى، نامى از آنها نبرده است؟ و يا وى در نيابت اين افراد، شك داشته؟ و يا احيانا آن را نپذيرفته بوده است؟

كلينى، حديثى را در اثبات وثاقت نايب اوّل و دوم، با سندى بسيار عالى (صحيح اعلايى) از دو امام هادى و امام عسكرى عليهماالسلام در كتاب الكافى آورده است.(1) پس

ص: 389


1- . الكافى، ج 1، ص 329، ح 1 باب تسمية من رآه .

نمى تواند آن دو را در ادّعاى نيابتشان ثقه نداند. علاوه بر اين، بر اساس آزمايش ها و امتحان هايى كه از مدّعيان نيابت صورت مى گرفت، مشهور علماى شيعه در آن دوره، نيابت چهار نايب معروف (عثمان بن سعيد، محمّد بن عثمان، حسين بن روح، و على بن محمّد سمرى) را پذيرفته بودند.

نكته جالبى كه در حديث ياد شده به چشم مى خورد، اين است كه پس از سؤال عبد اللّه بن جعفر حميرى از عثمان بن سعيد عمرى، درباره ديدن حضرت حجّت عليهم السلام ، وى پاسخ مثبت مى دهد و مى گويد كه او را ديده است و بر آن سوگند مى خورد؛ امّا آن گاه كه از اسم وى سؤال مى نمايد مى گويد:

محرم عليكم أن تسألوا عن ذلك ، ولا أقول هذا من عندى، فليس لى أن احلل ولا احرم، ولكن عنه عليهم السلام ، فإنّ الأمر عند السلطان أنّ أبا محمّد مضى ولم يخلف ولدا وقسم ميراثه وأخذه من لا حقّ له فيه وهوذا ، عياله يجولون ليس أحد يجسر أن يتعرّف إليهم أو ينيلهم شيئا ، وإذا وقع الاسم وقع الطلب ، فاتقوا اللّه وأمسكوا عن ذلك.

يعنى مطرح كردن آن، حرام است و اين، دستور خود امام زمان عليهم السلام است؛ چرا كه حكومت، به اين اطمينان رسيده كه امام عسكرى عليهم السلام از دنيا رفته و هيچ فرزندى از خود به جا نگذاشته است.

اين شرايط، گوياى لزوم رعايت تقيّه در آن دوره است، چه از جهت نام بردن از حضرت و چه از جهت نام بردن از كسانى كه ارتباطى با آن حضرت از طريق توقيع و يا غير آن داشتند؛ چرا كه تعبير «وقع الطلب» شامل حال آنان نيز مى شود؛ زيرا براى يافتن امام مهدى عليهم السلام ، حكومت، ناچار بود از طريق افراد مرتبط با وى اقدام كند و شايد دليل اصلى براى نبود گزارشى از ارتباط كلينى با نوّاب اربعه و يا نشانى بر نيابت اين افراد در كتاب الكافى همين باشد.

3 . همان گونه كه ملاحظه شد، در برخى از گزارش هايى كه از توقيعات وارد شده از ناحيه مقدّسه در كتاب الكافى آمده، فقط به اصل رد و بدل شدن نامه و پاسخ آن

ص: 390

(توقيع) اشاره دارد و يا به نكته اى درباره آن، مانند اين كه پاسخى از طرف امام عصر عليهم السلام آمد يا نيامد، و در برخى، مضمونِ آن نقل شده است و در برخى ديگر از گزارش ها، متن نامه و پاسخ آن آمده است.

4 . با بررسى رجالى اى كه روى سند توقيعات انجام شد، چنين نتيجه به دست آمد كه تعدادى از توقيعات مورد بحث، از جهت سند، صحيح هستند كه با اضافه كردن «سند صحيح» به آدرس آنها، اين مطلب ارائه شد.

5 . بسيارى از توقيعات مورد بحث، درباره امور مالى و پرداخت حقوق ائمّه عليهم السلام و وجوهات شرعى و يا اموالى است كه از امام، نزد شخصى بوده و بايد به امام معصوم عليهم السلام مى رسانده است.

ص: 391

منابع و مآخذ

1 . الإرشاد، محمّد بن محمّد بن النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد)، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، 1413 ق .

2 . تحف العقول، الحسن بن على الحرّانى (ابن شعبة)، تصحيح وتعليق: على أكبر الغفارى، قم: مؤسسة النشر الإسلامى التابعة لجماعة المدرّسين، 1404 ق .

3 . رجال الطوسى، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، تحقيق: جواد القيّومى، قم: مؤسسة النشر الإسلامى التابعة لجماعة المدرّسين، 1415 ق .

4 . رجال النجاشى، أحمد بن على النجاشى، تحقيق: محمّد جواد النائينى، بيروت: دار الأضواء، 1408 ق .

5 . الصراط المستقيم، على بن يونس العاملى، تصحيح وتعليق: محمّد باقر البهبودى، تهران: المكتبة المرتضوية لإحياء الآثار الجعفرية، 1384 ق .

6 . الغيبة، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، تحققى: عباد اللّه الطهرانى وعلى أحمد الناصح، قم: مؤسسة المعارف الإسلامية، 1411 ق .

7 . الفهرست، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، قم: مؤسسة نشر الفقاهة، 1417 ق .

8 . الكافى، محمّد بن يعقوب الكلينى، تحقيق: على أكبر الغفارى، تهران: دار الكتب الإسلامية، 1388 ق .

9 . كمال الدين وتمام النعمة، محمّد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تصحيح وتعليق: على أكبر الغفارى، قم: مؤسسة النشر الإسلامى التابعة لجماعة

ص: 392

المدرّسين، 1405 ق .

10 . مجمع البحرين، فخر الدين الطريحى، تهران: مكتب نشر الثقافة الإسلامية، 1408 ق .

11 . مرآة العقول، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى)، تهران: دار الكتب الإسلامية، 1370 ش .

12 . معجم رجال الحديث، السيّد ابو القاسم الخوئى، بيروت : منشورات مدينة العلم ، 1398 ق .

13 . معجم مقاييس اللغة، أحمد بن فارس بن زكريا، تحقيق: عبد السلام محمّد هارون، مصر: مكتبة و مطبعة مصطفى البابى، 1389 ق .

ص: 393

ص: 394

اعتبار روايات «الكافى» (مهدى حسينيان قمى)

اعتبار روايات «الكافى»

مهدى حسينيان قمى

چكيده

شكّى نيست كه مجموعه هاى روايى اى كه به دست ما رسيده اند، از ورود روايات جعلى يا تحريف شده در امان نبوده اند و همه راويان آنها نيز مورد اعتماد نبوده اند. امّا بايد ديد كه چه تعداد از آنها اين گونه اند، و آيا مى توان به اين بهانه، بسيارى از اين احاديث را يكسره از دَم تيغ گذراند؟

عالمان و محقّقان شيعه، مبناى ميانه اى را پذيرفته اند. آنها در پذيرش روايات در اصول، بر مبناى حجيّت و اعتبار خبر موثوقٌ به معتقدند، و در رجال، بر مبناى سهل گيرى در توثيق راويان عمل مى كنند.

نويسنده در اين نوشتار، دربارۀ اعتبار الكافى و نگاه عالمان و فقيهان شيعه دربارۀ پذيرش حديث - بخصوص مجموعه هايى چون الكافى - پرداخته است. سپس به چهار شبهه دربارۀ روايات الكافى پاسخ گفته است:

1. وجود روايات جعلى؛ 2. وجود روايات از غير معصوم؛ 3. وجود تحريف در روايات الكافى؛ 4. وجود روايات ضعيف در الكافى.

كليدواژه ها : اعتبار الكافى، روايات ضعيف، روايات تحريف شده، روايات جعلى.

درآمد

برگزارى كنگره ثقة الاسلام كلينى رحمه الله نويدبخش توجّهى ويژه به روايت است و توجّه به حديث در كنار قرآن ، توصيه پيامبر عظيم الشأن اسلام ، حضرت محمّد بن

ص: 395

عبداللّه صلى الله عليه و آله ، خاتم پيامبران الهى است.

كتابت قرآن ، از روز نخست با كتابت حديث پيامبر صلى الله عليه و آله ، قرين بوده است و امير مؤمنان على عليهم السلام ، حديث پيامبر خدا را به دستور و املاى ايشان ، با به دست خطّ خويش مى نگاشته است.

ياران امامان عليهم السلام نيز به سفارش آن بزرگواران ، احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله را مى نگاشته اند و بدين گونه ، مجموعه هاى روايىِ بسيارى گرد آمده و اصول و كتب بسيارى براى ما به ارث رسيده است.

پاسدارى شيعه از اين مجموعه ها ، در نهايتِ تلاش بوده و متخصّصان و كارشناسان حديث و در رأس آنان امامان عليهم السلام در طول زمان، حديث را پيراسته اند و اين حقيقت را پاس داشته اند.

بنا بر اين ، تنها متخصّصان و كارشناسان حديث هستند كه مى توانند درباره اين مجموعه ها نظر دهند ؛ همان ها كه هم اعتبار اين مجموعه ها را مى شناسند و حفظ مى كنند ، و هم از رسوخ برخى از تحريف ها، به حقيقت ، آگاه اند ، نه اين كه هر كس از راه برسد ، با عقل ناقص خويش ، روايات را بررسى كند و از دمِ تيغ بگذرانَد. مبناى غلطى كه بيشتر روايات را از اعتبار مى اندازد ، پذيرفته عالمان شيعه نيست ، همان گونه كه مبناى پذيرش مطلق روايات نيز مقبول آنان نيست.

مبناى ميانه اى كه وجود تحريف را مى پذيرد و آن را به حق مى شناسد - آن گونه كه اعتبار بيشتر روايات را پذيرفته است - ، به وسيله اكثر قريب به اتّفاق عالمان و محقّقان شيعه ، پذيرفته شده است. ما در اين نوشتار ، اين مبناى ميانه را به تصوير مى كشيم و از آن ، سخن مى گوييم .

اينان ، در پذيرش روايات در اصول ، بر مبناى حجّيت و اعتبار خبر موثوقٌ به ، و در برابر اعتبار ، تنها به خبر ثقه معتقدند و در رجال ، به مبناى سهل گير در توثيق راويان ، عمل مى كنند و در بررسى متنى نيز سليقه اى و شخصى عمل نمى كنند و به محض اين كه ديدند روايتى با عقل هماهنگى ندارد ، آن را رد نمى كنند.

ص: 396

شما در اين نوشتار ، دربارۀ اعتبار الكافى ، نگاهى به مبناى پذيرفته شده عالمان و فقيهان شيعه دربارۀ پذيرش حديث مى اندازيد و اعتبار مجموعه هاى روايى شيعه به ويژه الكافى را در مى يابيد . پس از اين نگاه كلّى ، به چهار شُبهه دربارۀ با روايات الكافى پاسخ مى دهيم كه اين چهار شبهه ، عبارت اند از :

يك . وجود روايات جعلى ؛

دو . وجود روايت از غير معصومان عليهم السلام ؛

سه . وجود تحريف در روايات الكافى ؛

چهار . وجود روايات ضعيف در الكافى .

اعتبار روايات شيعه

براى اثبات اعتبار روايات ، دو مبناى «اصولى» و «رجالى» بايد تنقيح گردند. اگر ما در اصول ، بتوانيم مبناى حجّيت خبر موثوقٌ به را به اثبات برسانيم - كه به اثبات رسيده است و بيشتر عالمان و فقيهان شيعه بر اين مبنا عمل مى كنند - ، كسانى كه تنها به حجّيت خبر ثقه معتقدند ، آن گونه كه مرحوم آية اللّه خويى بدان پايبند است ، در اقلّيت شديدى قرار مى گيرند .

همچنين اگر بتوانيم در رجال ، تنها راه وثاقت را منحصر به «توثيقِ قدما» نكنيم و راه هاى ديگر اثبات وثاقت راويان را بپذيريم - آن گونه كه بسيارى از عالمان رجال و فقيهان شيعه پذيرفته اند - ، بيشتر روايات شيعه ، اعتبار مى يابند ، و در غير اين صورت ، بيشتر روايات شيعه از اعتبار مى افتند .

مبناى اصولى مقبول عالمان و فقيهان شيعه

مبناى حجّيت و اعتبار خبر موثوق به، مبناى بيشتر عالمان و فقيهان شيعه است.

نگاهى به مبناى اصولى حجّيت خبر موثوقٌ به

دربارۀ اين مبنا ، ما به ديدگاه عالمان ژرف انديش و محقّقان سترگى همچون وحيد بهبهانى گرفته تا محقّق همدانى، و از علماى گذشته تا معاصر ، اشاره اى مى كنيم و

ص: 397

بيشتر پاى سخن مجتهدان اصولى مى نشينيم ؛ چرا كه همراهى عالمان اخبارى با اين مبنى ، كاملاً بى ابهام است.

اكثر قريب به اتّفاق عالمان و مجتهدان اصولى ، بر حجّيت خبر موثوق به ، تأكيد دارند و تصريح مى كنند كه تنها خبر ثقه ، حجّت نيست.

اينان ، تصريح كرده اند كه از علم رجال ، به هنگام وجود تعارض در موارد آن، بهره بردارى مى شود و در غير موارد تعارض، رجال ، يكى از طُرُق حصول وثوق است، به گونه اى كه اعتماد به حديث و اعتبار حديث ، منحصر به اين راه نيست.

به نظر مى رسد توجه به خبر ثقه ، آن گونه كه هم اكنون در حوزه هاى علميّه ديده مى شود نتيجه مبناى خاصّ مرحوم خويى قدس سره است . ايشان و تعدادى از شاگردانشان ، با توجّه به اين كه حجّيت را تنها در انحصار خبرِ ثقه مى دانند، سختگيرى هاى سندى را در حوزه ، رايج كرده اند و در راه پذيرش روايات ، حالِ راوى و وثاقت او ، حرف اوّل و آخر را مى زند و در راه توثيق نيز به شدّت سختگيرى دارند.

كوتاه سخن اين كه مبناى حجّيت خبر موثوق به، مبناى مشهور و مورد قبول بيشتر عالمان است.

بعضى نيز مى گويند : ما براى اثبات احكام فقهى ، نياز به روايات از غير ثقات نداريم و مشكل فقهى ما ، با حجّيت خبر ثقه برطرف مى شود ؛ ولى دقّت در سخنان طرفداران حجّيت خبر موثوق به ، روشن مى سازد كه اگر بنا باشد ما از حجّيت خبر موثوق به ، چشم بپوشيم و صرفا به خبر ثقه پناه ببريم، در بسيارى از موارد ، در مى مانيم و در بسيارى از موارد ، بايد كه به فتاوى شاذّى برسيم . به گفته برخى ، مبنايى كه فقط به حجّيت خبر ثقه معتقد است ، موجب هدم دين و روايات مى گردد .

البته اين كه چگونه حجّيت خبر موثوق به، دست ما را در پذيرش روايات ، باز مى گذارد و راه را بر سختگيرى هاى سندى مى بندد، خود مجال ديگرى را مى طلبد ؛ ولى به طور خلاصه بايد گفت كه بر مبناى حجّيت خبر موثوق به، بسيارى از

ص: 398

روايات مُرسَل ، حجّيت مى يابند ؛ چرا كه وثوق آفرين است و گاه مُرسَلِ بعضى بر مسندِ عدّه اى برترى مى يابد.

بر مبناى حجّيت خبر موثوق به، روايات مُستفيض و رواياتى كه در «كتب اربعه» ، مكرّر آمده اند ، با قرائنى از اين دست ، اعتبار مى يابند و روايات ضعيفى كه اصحاب بدان عمل كرده اند ، اعتبار مى يابند و گاه بر روايات صحيح، مقدّم مى شوند. بر مبناى حجّيت خبر موثوق به، روايات صحيحى كه موردِ عمل اصحاب نيستند، از حجّيت ساقط مى شوند.

بر مبناى حجّيت خبر موثوق به، روايتى كه مفادش مطابق با روايات ديگر است، حجّيت مى يابد.

گفتار بزرگان شيعه

استاد كُل، وحيد بهبهانى، در الفوائد الحائرية، دربارۀ حجّيت خبر واحدِ ضعيفِ مُنجَبر مى نويسد :

همه قائلان به حجّيت خبر واحد، چه متقدّمان و چه متأخّران، همه بر حجّيت خبر ضعيفى كه با شهرت و مانند آن جبر شده است، اتّفاق دارند؛ بلكه استناد و اعتماد آنان به اخبار ضعاف، چند برابر استنادشان به اخبار صحيح و بلكه خبر ضعيفى كه جبر شده، بوده است و نزد قدما، صحيح محسوب مى شود، بى آن كه تفاوتى با خبرِ صحيح، داشته باشد. نزاعى در اصطلاح نداريم، جز اين كه اصطلاح متأخّران، سودمندتر است؛ زيرا در سايه آن، قواعدى به دست مى آيد، به اين شكل كه هر خبر عادلى، حجّت است، مگر اين كه مانعى در برابرش قرار گيرد و خبر غيرِ عادل، بر عكسِ خبر عادل است (يعنى حجّت نيست، مگر اين كه مانعى در مقابل داشته باشد) و خبر موثّق، نزد كسانى كه آن را همچون اخبار صحيح مى دانند، صحيح است، و نزد آنان كه آن را چون اخبار ضعيف مى دانند، ضعيف است. همين گونه است وضعيت در اخبار حِسان؛ ولى همه اتّفاق دارند كه خبرِ جبر شده، حجّت

ص: 399

است؛ بلكه بى ترديد، مُعظَم فقه، تشكيل شده از اخبار غير صحيح است و بلكه روش و شيوه در خبر ضعيفِ جبر شده، اين است كه به هنگام معارضه اين خبر با خبر صحيح غيرِ جبر شده، خبر ضعيف جبر شده، بر اين خبر صحيح، مقدّم است (آن گونه كه اين حقيقت و علّت آن را نيز در مى يابى) .(1)

خلاصه اين كه معاصران امامان عليهم السلام و قريب العهدهاى آنان، مبناى عملى شان بر پايه اخبار ثقات، به طور عموم، و غير ثقات، با قرينه استوار است. آنان، برخى از روايات را نيز رد كرده اند، چون به تواتر، ثابت شده است كه دروغگويان، بر امامان دروغ مى بسته اند؛ ولى اين اقسام سه گانه (1 . اخبار ثقات، 2 . اخبار غير ثقات، البته همراه با قرينه، 3 . اخبار كذب)، بر ما مخفى شده است و علم به آنها برايمان ممكن نيست - آن گونه كه در كتاب الفوائد گذشت - ، همان گونه كه احكام امامان عليهم السلام نيز بر ما مخفى شده و راه علم، بسته شده است. بنا بر اين، بايد تمييز بين اقسام را بر پايه ظنّ مبتنى ساخت، آن گونه كه در خودِ احكام امامان عليهم السلام بر همين پايه مبتنى مى سازيم و دليل ما در همه موارد، يكى است، آن گونه كه گذشت.

همچنين از آنچه گذشت، فساد اين گفته روشن مى شود : كه شرط در حجّيت خبرِ مُنجَبر، اين است كه عمل مشهور بر پايه همان خبر باشد (با استناد به آن خبر)، نه اين كه عمل مشهور، مطابق خبر باشد. وجه فساد، اين است كه ملاك، اگر حصول ظن به صدق آن خبر از راه تبيّن باشد، قطعا حجّيت بر محور همان ظنّ است و ترديدى نخواهد بود كه ظن، در سايه موافقت خبر با مشهور بين اصحاب، پديد مى آيد؛ چرا كه روشن است كه مشهور، حقّ است و خبر موافق با مشهور نيز حق خواهد بود. آرى! اگر خبر، افزون بر آنچه مفادِ مشهور است، چيزى داشته باشد، در حجّيت مازاد، اشكال پديد مى آيد.

هم اكنون با توجّه به آنچه يادآورى شد، روشن مى شود كه اين گفته مدارك،

ص: 400


1- . الفوائد الحائرية، ص 487 - 491 فايده 31.

درست نيست كه : شهرت، اگر به حدّ اجماع برسد، آن شهرتْ حجّت است، نه خبر، و اگر به حدّ اجماع نرسد، هيچ ارزشى ندارد؟

بر مطالب گذشته، اين را نيز بيفزاييد كه ايمان و اسلام و عدالت و ديگر شروط، شرط حجّيت خبر در نزد صاحب مدارك هستند، با اين كه هيچ كدام از اينها خودشان به تنهايى حجّت نيستند و خبر بدون اين شروط، حجّت نيست؛ چرا كه اين شروط در خبر، معتبر و شرط است.

همه ظنون اجتهادىِ مربوط به سند و دلالت و رفع تعارض خبر و مانند آن نيز همين گونه هستند؛ چرا كه اگر آنها در ارتباط با ادلّه پنجگانه نباشند، حجّت نيستند و ادلّه هم بدون آنها حجّت نيستند. شروط ديگرِ در ارتباط با آن ادلّه نيز بر همين روال

است.

باز از آنچه گذشت، روشن مى شود كه اگر بين خبر ضعيفِ مُنجَبر به شهرت و خبر صحيحِ غير مُنجَبر، تعارض واقع شود، ضعيف بر صحيح، مقدّم خواهد بود، همان گونه كه روش همه قدما و بيشتر متأخّران است و اين، بر آگاهان، پوشيده نيست .

مرحوم، صاحب مصباح الفقيه، به سختگيرى در پذيرش روايات، كاملاً توجّه داشته و هر دو جهت - كه باعث سختگيرى است - ، از ديدِ او مخفى نمانده است.

نظر ايشان را چنين مى توان خلاصه كرد:

1 . حجّيت خبر موثوق به، با اين بيان كه ملاك وثاقت راوى و يا وثوق به صدور روايت است؛

2 . كفايتِ تعابير ديگر براى اثبات وثاقت راوى (چرا كه ملاك اصلى، حصول وثوق است).

مرحوم محقّق همدانى، جدّا ريشه سختگيرى هاى سندى را خشكانده و راه اعتدال را در پيش گرفته است، راهى كه عموم فقيهان شيعه، قولاً و عملاً، بدان پايبند هستند.

ص: 401

مجلسىِ اوّل، در روضة المتقين فى شرح من لا يحضره الفقيه، آورده است:

در اين هنگام، آشكار مى شود كه افراط بعضى از معاصران در اين كه علمِ به اين اخبار داريم؛ بلكه به هر خبرى كه منسوب به امام عليهم السلام باشد، گر چه از اهل سنّت باشد، و همچنين، تفريطِ بعضى با رد كردن هر خبرى به اين دليل كه از آحاد است و تنها ظن مى آورد و ما از پيروى از ظن، نهى شده ايم.

اين دو نظر، خارج از حدّ اعتدال است؛ بلكه ظاهر آن است كه مى توان به خبر صحيحِ خالى از قرينه عمل كرد، مگر اين كه با ظاهر قرآن و يا سنّت متواتر، مخالف باشد؛ عمل به خبر غير صحيح، در صورتى كه همراه با قرائن باشد، جايز است، آن گونه كه در بعضى از كتاب ها اثبات كرده ايم و به يارى خدا، در كتاب بزرگى، آن را به اثبات مى رسانيم.(1)

صاحب كفايه نيز مى گويد:

خلاصه گفتار در اين زمينه، آن است كه ملاك در حصول جبر و يا ترجيح، همان دخول در دليل حجّيت و يا مرجحيّت است كه به دليل حجيّت بر مى گردد، همان گونه كه ملاك در وهنْ خروج از دليل حجّيت است. بنا بر اين، بعيد نيست كه ضعفِ سند خبر، با ظنّ به صدور خبر و يا صحّت مضمونش جبران شود و بدين گونه، خبر، مشمول دليلى شود كه بر حجّيت خبر موثوق به، دلالت دارد.

مرحوم آخوند خراسانى، اين گونه مى نويسد :

يكى از اسباب و علل وثوق آفرين، حضور روايت در بيش از يك «اصل» از اُصول معتبر و متداول در زمان هاى پيشين است. ديگر، تكرّر يك روايت، گر چه در يك اصل و كتاب، با طريق هاى گوناگون و سندهاى متعدّد و معتبر آمده باشد. ديگر سبب و علّت وثوق، وجود روايت در يك اصل و كتاب است كه به كسانى چون زُراره و همانندانش - كه همه بر پذيرش و تصديقشان اجماع و اتّفاق كرده اند - ، حضور داشته باشند، بر تصحيح آنچه از آنان رسيده است، چون صفوان بن يحيى و همانندانش.

ص: 402


1- . روضة المتقين فى شرح من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 21.

ديگر سبب وثوق، اين است كه روايت، از كتاب هايى باشد كه بين گذشتگان، وثوق و اعتماد بر آنها شايع بوده است، گر چه مؤلّفان آنها از اماميه نباشند.

ديگر اسباب و علل وثوق آفرينى هم هست كه در كتاب هاى مرجع در احكام، آمده است.(1)

بيان شيخ انصارى نيز اين گونه است:

قدر متيقّن، اين است كه اين روايات، بر حجّيت خبر موثوق به، دلالت دارند، چه وثوق به صدور آنها، و چه وثوق به مضمون آنها باشد.(2)

مرحوم مشكينى در حاشيه نهاية الاُصول، اين گونه بيان مى دارند:

تحقيق، اين است كه ملاك در حجّيت خبر، اعم از اين است كه راوى خبر، ثقه باشد ... و يا به صدور خبر، وثوق پديد آيد از هر راه كه باشد ... .(3)

و باز، شيخ انصارى معتقد است:

و امّا ادّعاى انسداد باب علمى را مى توان به راحتى نپذيرفت؛ چرا كه ادلّه حجّيت خبر موثوق به، چه از جهت ظهور باشد و چه از جهت صدور، و چه وثوق به خبر از راه وثاقت راوى به دست آيد و چه از طريق نشانه هاى ديگر، قابل خدشه نيست؛ بلكه اين ادلّه، قطعى هستند و با وجود اين ادلّه، جايى براى ادّعاى انسداد باب علمى در مُعظَم فقه نمى ماند؛ چرا كه خبر موثوق به، براى بيشتر احكام، كافى است، به گونه اى كه از رجوع به اصول عملى در شبهاتى كه خبر موثوق به نباشد، محذورِ خروج از دين و يا مخالفت با علم اجمالى و يا چيزهايى از اين دست، پديد نمى آيد.(4)

براى اثبات حجّيت خبر موثوق به، ادلّه اى كه گذشت، كافى هستند و عمده آن ادلّه، سيره عقلايى هستند كه شارع از آنها منعى نكرده است.(5)

ص: 403


1- . حاشية فرائد الاُصول، آخوند خراسانى، ص 70.
2- . فرائد الاُصول، ج 3، ص 67.
3- . حاشيه كفاية الاُصول، مشكينى، ج 2، ص 161.
4- . فرائد الاُصول، ج 3، ص 83.
5- . همان، ص 77.

آقا ضياء عراقى ، در نهاية الأفكار مى نويسد :

ملاك حجّيت، تنها بر پايه وثوق در نقل روايت است، به گونه اى كه احتمال كذب روايت، به درجه اى ضعيف باشد كه عقلا به آن توجّهى نكنند، و نيز تعبير به مأمونيت در دين و دنيا، تنها از اين جهت است كه لازمه اش وثوق به حديث است، نه از اين جهت كه مأمونيت راوى، در حجّيت روايت او، خصوصيت داشته باشد.(1)

مرحوم محقّق اصفهانى، در نهاية الدراية آورده است:

سخن دربارۀ جابريت و موهنيت، به اجمال چنين است؛ امّا دربارۀ جابر بودن، چون دليل حجّيت خبر واحد، دلالت بر حجّيت خبر موثوق الصدور دلالت مى كند، بنا بر اين، اگر وثوق به صدور خبر پديد آيد، گر چه از راه غير معتبر باشد، موضوع حكم، وجدانا و قهرا، فراهم شده است و در نتيجه، دليل حجّيت خبر واحد، شامل آن مى گردد.(2)

نظر مرحوم سيّد محسن حكيم قدس سره در حقائق الاُصول نيز اين گونه است:

آنچه در ادلّه حجّيت خبر واحد، بدوا به ذهن مى رسد، يكى از سه امر است:

1 . حجّيت خبرى كه با توجّه به خود سند، مظنون الصدور است؛ مثل اين كه راوى از كسانى باشد كه ظن به صدق آنان مى رود؛

2 . حجّيت خبر مظنون الصدور، گر چه اين ظن به صدور، با توجّه به چيزى باشد كه از سند، بيرون است؛ مانند عمل اصحاب به خبر و اعتماد اصحاب بر خبر؛

3 . حجّيت خبر، اعم از دو قِسم بالا و خبرى كه ظن به صحّت و مطابقت مفاد آن با واقع باشد، گر چه با توجّه به قرائن بيرونى، مثل اين كه خبر با فتواى مشهور، موافق باشد، گر چه اعتماد مشهور بر خبر، ثابت نباشد، مانند خبر دعائم و فقه الرضا عليهم السلام و مانند آن. و ظاهر [قول] مصنّف (يعنى صاحب كفايه)، استظهار احتمال سوم از ادلّه حجّيت خبر واحد است؛ ولى اين استظهار، خالى از تأمّل نيست؛ بلكه قدر متيقّن، احتمال اوّل است، گر چه احتمال دوم، ظاهرتر است.(3)

ص: 404


1- . نهاية الأفكار، ج 3، ص 134.
2- . نهاية الدراية، ج 3، ص 433 - 436.
3- . حقايق الاُصول، ج 2، ص 217.

از مجموع گفتار عالمان شيعه، به دست مى آيد كه اكثر قريب به اتّفاق عالمان شيعه، به حجّيت خبر موثوق به، معتقدند و تنها خبر ثقه را حجّت نمى دانند. بنا بر اين، عالمانى چون مرحوم خوئى قدس سره كه تنها خبر ثقه را حجّت مى دانند و بدان پايبندند، جدّا در اقليّت هستند. شهيد ثانى و كسانى مانند صاحب مدارك نيز شايد از اين گروه باشند.

مبناى مقبول رجالىِ اثبات وثاقت و حُسن راوى

در برابر اين مبناى معروف كه در راه اثبات وثاقت راوى و حُسن او سهل گير است، مبناى ديگرى وجود دارد كه در اين جهت، بسيار سختگير است و آن، مبناى كسانى چون مرحوم خويى و هم مسلكان ايشان است.

اينان، بر اين مبناى رجالى هستند كه وثاقت راوى، تنها از راه توثيق قدماى رجال به اثبات مى رسد. اينان، توثيق را از باب شهادت مى دانند و معتقدند كه در شهادت، حسّى بودن، شرط است و شهادت قدماى رجال، تنها حسّى و يا قريب به حسّ است. لذا اگر دربارۀ راوى اى، از قدماى رجال، توثيقى نرسيده باشد، وثاقت آن راوى به اثبات نمى رسد.

گفتنى است اينان، چه خصوصى و چه عمومى، گاه برخى از راه هاى ديگر توثيق را مى پذيرند؛ ولى آن هم بسيار محدود است. در نتيجه، بسيارى از راويان بر پايه اين مبنا به وثاقت نمى رسند و روايتى كه اين راويان در سند آن قرار گرفته اند، از اعتبار مى افتد.

بر آنچه گفته شد، اين را بيفزاييد كه مرحوم خويى، تنها و تنها براى خبر ثقه، اعتبار قائل است و چون وثاقتْ ثابت نگردد، از نظر ايشان، روايت از اعتبار مى افتد.

اين مبناى رجالى ايشان، باعث مى شود كه بيشتر روايات ما از اعتبار بيفتند.

با اين كه وثاقت راوى، مى تواند از راه هاى مختلف و با قرائن بسيارى به اثبات

ص: 405

برسد، در اين جا خاطر نشان مى كنيم كه ما به مبناى سهل گير در اثبات وثاقت راوى عمل مى كنيم و گرايش به توثيق راويان، گرايش داريم. لذا اسباب مدح و توثيق را در اثبات وثاقت راوى، راحت تر مى پذيريم و حتّى بخشى از اسباب ذمّ و قدح را قادح نمى دانيم و بدين طريق، جنبه توثيق راوى را تقويت مى كنيم، علاوه به اين كه قرائن و روايات بسيارى را براى اثبات وثاقت و مدح راوى مى پذيريم.

گفتنى است اين امارات و قرائن، گاه به تنهايى و گاه در كنار هم، وثاقت راوى و اعتبار او را به اثبات مى رسانند. براى دستيابى به اين قرائن و امارات و اسباب توثيق و مدح، به سخنان مرحوم وحيد بهبهانى مراجعه شود.(1)

بيان علاّمه شوشترى در مقدّمه «قاموس الرجال»

علاّمه محمّد تقى شوشترى، در تأييد مبناى مشهور (اعتبار خبر موثوق به) نظر خود را اين گونه بازگو مى كند :

حق اين است كه رواياتى كه راويانش «مُهمَل»اند، يعنى در رجال از آنان، نه خوبى و نه بدى اى ذكر شده است، مانند روايتى است كه راويانش در رجال، مدح شده باشند، به هر دو روايت بايد عمل كرد . اصحاب نيز به هر دو عمل مى كرده اند و همين كه راوى خبر، «مجروح» نباشد، مى توان به روايتش عمل كرد و لازم نيست كه حتما «ممدوح» باشد و تنها به روايت «مجروحين» و «مطعونين» عمل نمى شود. البته روايات «مطعونين» هم با قرينه، قابل پذيرش است.(2)

بيان علامه مامقانى قدس سره در «مقباس الهداية»

قبلاً بيان داشتيم كه گذشت زمان و پنهان شدن بسيارى از قرائن و مشتبه شدن واقع، باعث گرديد كه متأخّران، اين اصطلاح(3) را براى جداسازى روايات معتبر از

ص: 406


1- . منهج المقال، ج 1، ص 174 فوائد الوحيد على منهج المقال.
2- . قاموس الرجال، ج 1، ص 38.
3- . منظور، اصطلاح «تنويع چهارگانه سند روايات» است.

غير معتبر پى ريزى كنند.

بدان كه هم اكنون كه منظورشان در ارتباط با اين اصطلاح، مشخّص ساختن راه اعتبار روايت و عدم آن، فقط از حيث راويان سند است، با قطع نظر از قرائن برونى، نه اين كه بخواهند اعتبار و عدم اعتبار روايات را به طور مطلق، منحصر در اصطلاح سازند كه بيان داشته اند. لذا آنان را مى بينى كه بسيار مى شود كه روايات موثّق، بلكه روايات صحيح را رد مى كنند و به روايات قوى و بلكه ضعيف، عمل مى كنند، اين كار به دليل قرائن بيرونى است... .

و از اين جا روشن شد كه مسلك متأخّران نهايت نزديكى را به مسلك قدما دارد؛ بلكه هر دو مسلك، يكى است و تنها فرق آن دو، در اصطلاحات است؛ چرا كه متقدّمان، صحيح را بر روايتى كه به استناد آن به معصوم عليهم السلام وثوق دارند، اطلاق مى كنند، خواه منشأ وثوقشان، ثقه بودن راوى باشد يا امارات و قرائن ديگر .(1)

بيان مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى قدس سره

ديدگاه رجالى اين فقيه بزرگ در مقام توثيق راويان، با ديدگاه كسانى چون آية اللّه خويى قدس سره كاملاً متفاوت است.

ايشان، در اصول بر مبناى حجّيت خبر موثوق به عمل مى كند و در رجال، براى دستيابى به وثاقت و حُسن حالِ راويان، راه بديعى را پيش روى عالمان گشوده است.

شرح مبناى رجالى اين عالم بزرگ، تا حدودى در كتاب المنهج الرجالى آمده شود. در سايه چهار بيان مطرح شده به وسيله ايشان، از مبناى اكثر عالمان و فقيهان شيعه، دفاع مى شود.

به نظر مى رسد كه مدرسان و باحثان بايد به مبناى اكثريت، توجّه كنند و تحليل هاى آن را در اختيار طالبان آنها قرار دهند و هرگز يك سويه، مبناى اقلّيت را مطرح نسازند كه اين شيوه، هرگز عالمانه و محقّقانه نيست.

ص: 407


1- . مقباس الهداية، ج 1، ص 182 - 183.

اعتبار ويژه «الكافى»

در ميان مجموعه هاى روايى، كتاب الكافى، از جهات گوناگونى سرآمد است. جامعيّت و استحكام تبويب و تدوين، و كثرت روايات با تكرار كم، و گزينش شايسته و اعتبار روايات الكافى، در ميان مجموعه هاى روايى شيعه، كم نظير است. الكافى به «اصول» و «فروع» و «روضه» تقسيم مى گردد كه در حقيقت، به همه دين پرداخته و مجموعه اى كامل از روايات اهل بيت عليهم السلام را در محورهاى عقايد، اخلاق و فقه، در خود جاى داده است.

تبويب و تدوين الكافى، با توجّه به عنوان باب ها، از ديگر ويژگى هاى اين كتاب است. الكافى، بيش از شانزده هزار روايت دارد كه روايات تكرارى آن، بسيار اندك است. كلينى، اين عالم بزرگ شيعه و محدّث توانمند، از ميان روايات بسيار شيعه، اين مجموعه را گرد آورده و به حق، در اين گزينش، موفّق عمل كرده است و مجموعه برترى را ارائه داده است.

از نگاه اعتبار روايات الكافى، كه ديگر جاى هيچ گونه ترديد و شكّى باقى نمانده و رواياتش با توجّه به سند و قرائن وثوق آفرين بسيار و با در نظر گرفتن محتوا، همپايى و همتايى در ديگر مجموعه هاى روايى ندارد.

كلينى، بر خلاف بسيارى از مجموعه هاى روايى، سند روايت را به طور كامل آورده و از ارجاع به مشيخه، خوددارى كرده است.

كسانى كه با روايات، آشنايند و مجموعه هاى روايى مختلف را ديده اند، جدّا در برابر الكافى بهت زده مى شوند و به كرنش مى افتند.

نقايص الكافى به حدّ اقل رسيده و نقاط اوج و اعتبار و ارزشمندى آن، حدّاكثرى است. اساسا اين محدّث بزرگ، مُلهم و مؤيّد مِن عند اللّه است و توفيق خدايى، شامل حال او شده و چنين مجموعه اى را پديد آورده است. مرحوم سيّد ابن طاووس حلّى رحمه الله در كتاب كشف المحجّة مى نويسد:

ص: 408

وَ هَذَا الشَّيْخُ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ رحمه الله كَانَ حَيَاتُهُ فِى زَمَنِ وُكَلاَءِ مَوْلَانَا الْمَهْدِىِّ عليهم السلام عُثْمَانَ بْنِ سَعِيدٍ الْعَمْرِىِّ وَ وَلَدِهِ أَبِى جَعْفَرٍ مُحَمَّدٍ وَ أَبِي الْقَاسِمِ الْحُسَيْنِ بْنِ رَوْحٍ وَ عَلِىِّ بْنِ مُحَمَّدٍ السَّمُرِىِّ وَ تُوُفِّىَ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ قَبْلَ وَفَاةِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍّ السَّمُرِىِّ لِأَنَّ عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ السَّمُرِىَّ تُوُفِّىَ فِى شَعْبَانَ سَنَةَ تِسْعٍ وَ عِشْرِينَ وَ ثَلاَثِمِئَةٍ وَ هَذَا مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْكُلَيْنِيُّ تُوَفِّيَ بِبَغْدَادَ سَنَةَ ثَمَانٍ وَ عِشْرِينَ وَ ثَلاَثِمِئَةٍ فَتَصَانِيفُ هَذَا الشَّيْخِ مُحَمَّدِ بْنِ يَعْقُوبَ وَ رِوَايَاتِهِ فِى زَمَنِ الْوُكَلاَءِ الْمَذْكُورِينَ يَجِدُ طَرِيقاً إِلَى تَحْقِيقِ مَنْقُولاَتِهِ؛(1)

شيخ محمّد بن يعقوب [كلينى]، در زمان وكلاى مهدى عليهم السلام ، يعنى عثمان بن سعيد و فرزندش ابو جعفر محمّد و ابو القاسم حسين بن روح و على بن محمّد سَمُرى مى زيسته است.

محمّد بن يعقوب، پيش از وفات على بن محمّد سَمُرى، فوت كرده است؛ چرا كه على بن محمد سَمُرى، در شعبان سال 329 وفات كرده و محمّد بن يعقوب، در سال 328 وفات نموده است. بنا بر اين، كتاب هاى محمّد بن يعقوب و رواياتش در زمان وكلاى ياد شده، راهى براى تثبيت آنچه او نقل كرده، دارد.

برخورد عالمان و فقيهان و محدّثان بزرگ با اين مجموعه گران سنگ، نشان از اعتبار و ارزشمندى ويژه آن دارد. همه، الكافى را در بالاترين مرتبه در بين كتب روايى ديده اند و كسى نيست كه رتبه اوّل را در ميان آنها به كتاب روايى ديگرى بدهد و ما در اين جا از نقل جملات آنها خوددارى مى كنيم.

پس از اين نيم نگاه - كه اعتبار ويژه الكافى را در اوج مى نماياند - ، به شبهاتى كه گاه در اين زمينه مطرح مى شود، بايد پاسخ داد كه البته به اجمال، بايد گفت: توجّه به اين شبهات، خود دليلى است بر قوّت و استوارى الكافى، آن گونه كه اشاره خواهيم داشت.

ص: 409


1- . كشف المحجّة، ص 159.

شبهات

الف . وجود روايات جعلى

ما در اين بخش، به كمتر از بيست روايت كه برچسب جعل بر آنها زده شده، اشاره مى كنيم، گر چه از نظر ما بسيارى از اين روايات و بلكه همه آنها، پاسخ دارند و مجعول بودن آنها هرگز ثابت نيست.

1. روايتى كه مرحوم آية اللّه خويى در مقدّمه معجم رجال الحديث (ج 1، ص 35) و آية اللّه سبحانى در كلّيات فى علم الرجال، مدّعى عدم امكان التزام به صدور آن، بلكه مدّعى قطع به عدم صدور آن شده اند و ما در مجلّه علوم حديث، در مقاله «دفاع از حديث 3»، به آن، پاسخ در خور داده ايم.

2. روايتى كه آية اللّه سبحانى در كلّيات فى علم الرجال، مدّعى قطع به عدم صدور آن شده است.

علاّمه شوشترى، به هفت روايت الكافى در الأخبار الدخيلة، برچسب جعل و وضع زده است كه نگارنده، بدانها نيز پاسخ در خور داده است، كه بدين شرح اند:

3. روايت ليلة القدر.

4. روايت طول قد آدم عليهم السلام .

5. روايت آمرزش عمومى در حج.

گفتنى است كه اين سه روايت، در «دفاع از حديث 10» مجلّه علوم حديث، بررسى

شده و به اشكالات مطرح شده درباره آنها پاسخ گفته شده است.

6 . روايت سه طلاقه كردن امام عليهم السلام .

7 . روايت خطاى عبد و زن در قتل عمد.

گويا اين دو روايت، بررسى نشده است.

8 . روايت نهى از اشراف بر قبر پيامبر صلى الله عليه و آله .

9 . روايت سخن گفتن سوسمار.

ص: 410

اين دو روايت در دفاع از حديث «11»، بررسى شده است.

10. صحيحه عبد اللّه بن سنان.

اين حديث، به وسيله شيخ شمس الدين، در كتاب مسائل حرجة فى فقه المرأة، كتاب سوم و چهارم (ص 92)، مطرح و بررسى شده است و ما در «دفاع از حديث 9»، به شبهات درباره آن، پاسخ داده ايم. گفتنى است ايشان، روايات ديگرى را نيز جعلى معرّفى مى كند.

11. صحيحه حمّاد بن عيسى.

اين روايت، به وسيله محمّدباقر بهبودى، در كتاب معرفة الحديث (ص 3) به عنوان نمونه روايات جعلى در مقدّمه كتاب، آمده است و ما در «دفاع از حديث 4»، به اشكالات مطرح شده، پاسخ داده ايم.

12. دو روايت از «اخبار من بلغ» كه در الكافى آمده است.

روايات «اخبار من بلغ»، در كتاب الموضوعات فى الآثار و الأخبار، توسّط سيد هاشم معروف الحسنى مورد نقد قرار گرفته و برچسب جعل بر آنها زده شده است. ما در «دفاع از حديث 5» به شبهات مطرح شده، پاسخ داده ايم.

13. روايت «شير و فضّه»، كه به وسيله افراد بسيارى مطرح شده است.

14. روايت اقرار اضطرارى امام زين العابدين عليهم السلام .

اين روايت، در كتاب سبك شناسى دانش رجال الحديث (ص 40)، جعلى معرفى شده است.

گفتنى است كه آشنايان با حديث مى دانند كه برچسب جعل و وضع و مانند آنها به روايات بسيارى زده شده است. ديدن همين نمونه ها و پاسخ به آنها، كافى است.

ب . وجود رواياتى از غير معصومان عليهم السلام

مرحوم شيخ كلينى قدس سره در مقدّمه كتاب الكافى، به درخواست شخصى اشاره دارد كه از وى خواسته تا كتابى جامعِ فنون علم دين تأليف كند؛ كتابى كه هر كس طالب دانش

ص: 411

دين و عمل بدان باشد، از آن بهره مند گردد و شامل احاديث صحيح به جا مانده از امامان راستگو و سنّت هاى استوارى باشد كه بر پايه آنها عمل مى شود.

مرحوم كلينى، چند سطر بعد مى گويد:

خداوند، تأليف آنچه را كه مى خواستى، فراهم ساخت.

بنا بر اين، كاملاً مشهود است كه كلينى، رواياتى را آورده كه قبول داشته و بدان ها پايبند بوده است و هرگز قصدش جمع آورى مجموع روايات از معتبر و غير معتبر، و مقبول و غير مقبول نبوده است. اين جمله كلينى در مقدّمه، به خوبى وضعيت اعتبارى روايات الكافى را توضيح مى دهد.

با وجود اين، در معجم رجال الحديث آمده است:

اوّلاً اين جمله، گوياى آن نيست كه همه روايات الكافى، چنين اند؛ بلكه اين گونه روايات صحيح در الكافى وجود دارد.(1)

سپس شاهد اين گفته، چنين بيان شده كه در الكافى، گفته هايى آمده كه اصلاً روايت نيستند، چه رسد كه روايات صحيحه امامان عليهم السلام باشند. آن گاه دوازده مورد، ارائه شده است.

جدّا اين گونه از اعتبار الكافى كاستن، شگفت آور است! هر كس كه مقدّمه شيخ كلينى را بخواند، مى فهمد كه ايشان مى خواسته روايات صحيح و معتبر امامان معصوم را بياورد و هرگز دوازده مورد و يا حدّاكثر بيست مورد در كلّ هشت جلد الكافى، آن هم با وجود قرينه، از غير معصوم نقل كردن، مشكل ساز نيست و گفته كلينى در مقدّمه را خدشه دار نمى سازد.

برخى از اين موارد، در بخش تاريخى الكافى آمده است و بخشى را حتّى مى توان گفت كه از معصوم است. گر چه نام معصوم برده نشده؛ ولى كلام، كلام معصوم است و مشخّص است كه شاگرد معصوم، از غير معصوم نقل نمى كند.

ص: 412


1- . معجم رجال الحديث، ج 1، ص 82.

در هر صورت، تعهّد نويسنده اى در اين سطح و كتابى چنين جامع را خدشه دار كردن، هرگز پسنديده نيست و تعجّب است كه برخى مى پندارند كه اين شبهه، قوى است. بيش از اين در اين بخش، درنگ لازم نيست.

ج. وجود حضور تحريف در روايات «الكافى»

برخى چون مؤلّف الأخبار الدخيلة، با كاوش بسيار، به مواردى تحريف كلّى و يا جزئى در روايات، به زعم خود، دست يافته اند كه بسيارى از موارد، قابل پاسخگويى است:

ايشان، در جلد اوّل كتاب، بيست مورد تحريف و در جلد دوم، يكصد مورد و در جلد سوم، يكصد و سى مورد و در جلد چهارم، يكصد و بيست مورد كه مجموعا سيصد و هفتاد مورد تحريف مى شود، آورده است. بسيارى از اين تحريف ها، جزئىِ جزئى است و بسيارى نيز پذيرفته نيست و توجيه صحيح دارد.

گفتنى است در يك كتاب هشت جلدى كه بيش از شانزده هزار روايت را در خود جاى داده و به همه ابواب دين پرداخته، وجود تعدادى تحريف و تغيير ناخواسته، طبيعى است.

اين ويژگى تنها براى قرآن است كه تحريف، بدان راه نمى يابد. بگذريم كه بسيارى از تحريف ها در سند است.

در نهايت، مجدّدا توجّه خوانندگان را به اين نكته جلب مى كنم كه اعتبار الكافى، در حدّى است كه با اين وجوه، بر دامن كبريايى اش گرد ننشيند. فقط آگاهان مى دانند و امامان عليهم السلام و در پى آنان، عالمان دين - كه در پيراسته نگه داشتن حديث كوشيده اند و در اين راه، جان باخته اند تا اين مجموعه گران سنگ و اين ميراث ارزشمند، به دست ما رسيده است - ! پس بايد قدر آن را بدانيم، نه اين كه در نفى و ردّ آن بكوشيم.

د. وجود روايات ضعيف در «الكافى»

اين كه گاه گفته مى شود: بيشتر روايات الكافى ضعيف است، بر مبناى تضعيف سندى است، وگر نه بيشتر روايات الكافى اعتبار دارند و اين دو جهت، بايد از

ص: 413

هم تفكيك شوند.

ضعف سندى، هرگز مساوى با ضعفِ حديث نيست؛ چرا كه راه اعتبار روايت، تنها اعتبار سند روايت نيست.

بسيارى از روايات، اعتبار دارند، با اين كه از نظر سندى، ضعيف اند و بالاتر اين كه حتّى بسيارى از رواياتى كه به ضعف سند متّهم مى شوند، بر مبناى بيشتر عالمان شيعه، مى توان صحّت و اعتبار سندى آنها را نيز به اثبات رساند.

بدين شكل، روايات الكافى، اعتبار ويژه اى مى يابند، به استثناى معدودى از روايات آن، كه شايد اعتبار پيدا نكنند و همان گونه كه در مقدّمه گفتيم، با مبناى اعتبار خبر موثوقٌ به، بيشتر روايات شيعه اعتبار مى يابند و تنها اعتبار برخى از روايات، ثابت نمى مانَد.

بدين گونه، وجه سخن آية اللّه شيخ محمّدحسين نايينى قدس سره روشن مى شود كه شاگرد ايشان، مرحوم آية اللّه خويى، از مجلس درس ايشان نقل مى كند كه مى گفت:

انّ المناقشة فى أسناد روايات الكافى حرفة العاجز؛(1)

مناقشه سندى در روايات الكافى، كار كسى است كه [از فهم و جمع روايات آن] عاجز است.

نكته اى كه بسيار مهم است و بايد مورد توجّه قرار گيرد تا اعتبار كتاب هاى روايى شيعه، بويژه كتب اربعه و خصوصا الكافى به شايسته ترين وجه تضمين گردد. اين است كه همه يا بيشتر روايات شيخ كلينى در الكافى، از صاحبان كتاب است.

درست است كه ايشان، واسطه هاى خود را تا آن كتاب ها در سند آورده، ولى نياز جدّى به اين واسطه ها نيست؛ چرا كه انتساب آن كتاب ها به مؤلّفانش براى كلينى ثابت شده بوده است. درست مثل اين كه ما امروز از الكافى نقل مى كنيم، وسائط ما تا الكافى، در اجازاتى كه گرفته ايم، آمده است؛ ولى گفته مى شود صرفا جهت تيمّن و تبرّك

ص: 414


1- . معجم رجال الحديث، ج 1، ص 81 .

است و اين كه ما هم در زمره راويان احاديث اهل بيت عليهم السلام قرار گيريم؛ وگر نه نيازى نيست. ما روايت را از خود الكافى مى خوانيم و ضرورتى به وسائط ما تا اين كتاب، احساس نمى شود. همين قضيّه، درباره كتاب هايى نيز كه كلينى از آنها نقل مى كند، صادق است.

اين نكته بسيار ارزشمند مورد تأكيد بسيارى از عالمان قرار گرفته است.

آية اللّه صافى گلپايگانى، شفاهى گفته اند و در كتاب منتخب الأثر نيز مورد تأكيد قرار داده اند و در كتب ديگر ايشان نيز به اين حقيقت، اشاره شده است.

مرحوم سيّد محسن امين جبل عاملى، صاحب أعيان الشيعة، در شرحى كه بر روايات فقهى دارد، به اين نكته پرداخته است.(1)

بدين شكل، روايات بسيارى تصحيح مى شود و ضعف واسطه ها از كلينى تا صاحبان كتب، آسيبى نمى رساند.

همچنين به اين نكته كه مرحوم صاحب قاموس از معاصران، در مقدّمه كتاب رجالى اش آورده، بنگريد:

و تحقيق الكلام و تفصيله أن يقال إنّ شيخ الإجازة إمّا يجيز كتاب نفسه و فيه يشترط ثبوت وثاقته كغيره من الرواة مطلقا إلاّ أنْ يكون جميع أحاديث كتبه مطابقا لأحاديث كتاب معتبر فيكون أحاديثه مقبولة و إن كان فى نفسه ضعيفا. و إمّا يجيز كتاب غيره فإن إجاز ما يكون نسبته إلى مصنفه مقطوعة كإجازة الكافى و سائر الكتب الأربعة و ما يكون نظيرها فلا احتياج فى نقله إلى التوثيق لأنّ المراد مجرّد اتّصال السند لاتحصيل العلم لنسبته إلى مصنّفه وإن أجاز ما لا تكون نسبته مقطوعة يحتاج أيضا جواز العمل بما أجازه إلى توثيقه؛

تحقيق سخن، اين است كه گفته شود شيخ اجازه كتاب خودش را مى دهد كه در اين صورت، بايد وثاقتش ثابت شود، مگر اين كه همه احاديث كتابش مطابق با احاديث كتاب معتبر ديگرى باشد كه در اين صورت، احاديث او پذيرفته است، گر

ص: 415


1- . ر. ك: البحر الزخّار، ج 1، ص 27 - 29.

چه خودشان ضعيف باشد.

و يا شيخ اجازه، اجازه كتاب ديگران را مى دهد كه در اين صورت، اگر اجازه دهد كتابى را كه نسبتش به مؤلّف آن قطعى است (مانند آن كه الكافى و يا ساير كتب اربعه و مانند آنها را اجازه دهد)، در اين صورت، نيازى به اثبات توثيق شيخ اجازه نيست.

چون نسبت كتاب به مؤلّف، ثابت است و هدف از اجازه شيخ، حفظ اتّصال سند است؛ ولى اگر اجازه كتابى را بدهد كه نسبتش به مؤلّف، قطعى نيست، در اين صورت، براى عمل به آن كتاب، نيازمند اثبات وثاقت شيخ اجازه هستيم.

بنا بر اين، اگر تطبيق احاديث كتاب مُجيز با كتاب هاى معتبر ديگر براى ما ممكن بود و از سوى ديگر، تفكيك اجازه هاى مشايخ، از اين جهت كه مشخّص مى شد آيا كتاب يقينىِ ديگران را اجازه داده اند يا كتاب خودشان را، ديگر در اعتبار روايات كتاب هايى كه مشايخ اجازه داده اند، مشكلى نمى ماند؛ چراكه اگر كتاب خويش را اجازه داده اند كه يا خود ثقه هستند و يا ما با تطبيق درستى احاديث، آن كتاب را مى فهميم.

و اگر كتاب ديگرى را اجازه داده اند، يقينى بودن انتساب آن كتاب به مؤلّف، برايمان روشن خواهد بود.

ايشان، آن گاه مى نويسد:

قلت: لكن تطبيق كتاب المجيز و فهم انفراد المجيز بكتاب غيره و عدمه ممّا لا يمكننا فى هذه العصور، لاندراس المصنّفات والاُصول بعد الشيخ.

يعنى دستيابى به اين تطبيق و قطعيت انتساب كتاب به مؤلّف، براى ما فراهم نيست.

سپس مى افزايد:

و لو كانا ممكنين لنا، لمّا كنّا محتاجين إلى ما فعله العلاّمة فى طرق التهذيبين: من بيان الصحيح والحسن و القوى و الضعيف، لأنّ جميع الوسائط بينه و بين صاحب

ص: 416

الكتاب و صاحب الأصل فى الحقيقة مشائخ إجازة لكتاب الغير و أصله؛

و اگر اين دو جهت براى ما فراهم بود، ما نيازمند شيوه علاّمه در تفكيك اخبار التهذيب و الاستبصار و تقسيم آن به انواع صحيح و حَسَن و قوى و ضعيف نبوديم؛ چرا كه وسائط شيخ تا كتاب ها و اصول، همه از مشايخ اجازه اى بودند كه كتاب و اصل ديگرى را اجازه مى دادند.

آن گاه مرحوم علاّمه شوشترى مى نويسد:

و كذا لم نكن محتاجا إلى ما فعل فى طرق الصدوق؛

بلكه ما در اين صورت، نيازمند كارى كه علاّمه در طُرُق صدوق كرده، نيستيم.

كه دليل آن، امكان تطبيق و قطعيت انتساب كتاب به مؤلّف آن است.

سپس ايشان مى افزايد:

بل يمكن أن يقال بعدم الاحتياج فيه أصلاً حيث انّه صرح فى الفقيه بمعروفية طرقه إلى الكتب و أنّ الكتب فى نفسها مشهورة؛

به علاوه اين كه مى توان گفت: نيازى به شيوه علاّمه و به كار گيرى آن نيست؛ چرا كه خود صدوق در [كتاب من لايحضره] الفقيه ، صريحا گفته است كه طرق من به كتاب ها، معروف است و كتاب ها، به خودىِ خود مشهورند.

علاّمه شوشترى در بخش ديگرى از سخن خويش در ادامه مى نويسد:

قلت: لو كنّا نعرف الاُصول المشهورة و المصنّفات المعروفة كالقدماء لكنّا حكمنا بصحّة كثير من أحاديث الكافى الّتى حكموا بعدم صحّتها بالإصطلاح الحادث المتأخّر، فإنّ أكثر رواتها مشائخ إجازة و أكثر أحاديثه مأخوذة من مصنّفات أصحاب الأئمّة عليهم السلام و اُصولهم، و ذكر سائر المشائخ لمجرّد اتّصال السلسلة، كما هو ديدن أصحاب الحديث، كالإرشاد فى الأخذ من الكافى، و منهم الصدوق فى غير فقيهه، والشيخ فى الجزئين الأوّلين من استبصار، كما عرفت لكنّ الأسف فى ضياع تلك الاُصول والمصنّفات؛(1)

اگر ما اصول و مصنفات مشهور را مى شناختيم، آن گونه كه قدماى اصحاب

ص: 417


1- . قاموس الرجال، ج 1، ص 74 - 77 .

مى شناختند، قطعا حكم به صحّت بسيارى از احاديث الكافى مى كرديم؛ همان احاديثى كه بر پايه اصطلاح جديد، غير صحيح شناخته مى شوند؛ چرا كه بيشتر راويان اين احاديث، مشايخ اجازه هستند و بيشتر اين احاديث، از مصنّفات و اصول اصحاب ائمه عليهم السلام گرفته شده است و ذكر نام مشايخ، تنها به دليل حفظ اتّصال سند است، آن گونه كه شرط اصحاب بوده است. براى نمونه، شيخ مفيد مفيد در الإرشاد از الكافى مى گيرد و صدوق... و شيخ طوسى... ؛ ولى اسفبار، اين است كه اين اصول و مصنفّات، از دست رفته است.

همان گونه كه ملاحظه كرديد، علاّمه شوشترى، در مورد كتاب من لايحضره الفقيه، مشكل را حل شده مى داند؛ چرا كه هم طرق شيخ صدوق به كتاب هايى كه از آنها در كتاب من لايحضره الفقيه نقل كرده، صحيح است و هم خودِ آن كتاب ها مشهورند.

ما مانند همين سخن را در مورد الكافى جارى مى دانيم؛ چرا كه با توجّه به گفته مرحوم كلينى در مقدّمه، ايشان مجموعه روايات الكافى را روايات صحيح مى داند كه بدين صورت مى توان بدانها عمل كرد و صحّتى كه در كلام كلينى آمده، همان صحّتِ قدمايى است؛ يعنى انتساب اينها به امامان عليهم السلام مورد وثوق است و اعتبار اين روايات و حجّيت آنها، تمام است.

آرى! اگر در الكافى رواياتى پيدا شوند كه از اصول معتبر و معروف و مشهور نقل نشده اند، آن روايات بايد به طريق ديگرى و با قرائن ديگرى به اعتبار برسند.

بنا بر اين، تضعيف روايات الكافى، بلا وجه است و بيشتر روايات الكافى اعتبار مى يابند و راه اعتباريابى آنها به اين شكل، خلاصه مى شود:

يك. اعتبار روايت، تنها به اعتبار سند آن نيست؛ بلكه بر مبناى حجّيت خبر موثوقٌ به در بسيارى از روايات ضعيف السند، اعتبار مى يابد؛ چرا كه قرائن داخلى و خارجىِ موثوقٌ به، صدور خبر مى آورد.

دو. راويان آن، اگر از نظر سندى هم فقط خواسته باشيم، راه اعتبار سندىِ بيشتر روايات الكافى باز است؛ چرا كه بسيارى از راويان آن، شايد بر مبناى برخى قابل

ص: 418

توثيق نباشند؛ ولى بر مبناى بيشتر عالمان شيعه، قابل توثيق اند و به اين شكل، اعتبار سندى بيشتر روايات الكافى تضمين مى شود.

سه. با توجّه به اين كه شيخ كلينى، روايات خود را از كتب نقل مى كند و مؤلّفان آن كتاب ها، تأييد شده و مشهور و موثوق به هستند، لذا وسائط كلينى تا آن كتاب ها مهم نيست و ضعف آنان، مشكل ساز نخواهد بود.

اينها برخى از راه هاى اعتباربخشى به روايات الكافى است و محقّقان و عالمان آشنا با حديث، خود بهتر مى دانند.(1)

ترجمه قسمت هايى از فايده چهارم خاتمه «مستدرك الوسائل» در اعتبار «الكافى»(2)

يكى از «فايده»هاى خاتمه كتاب ما مستدرك الوسائل ، درباره پاره اى از مباحثى است كه به كتاب الكافى - كه يكى از «كتب اربعه» و از پايه هاى مذهبِ فرقه ناجيه اماميه است - ، بر مى گردد.

گر چه ادلّه احكام ، مطابق مشهور بين فقها ، چهار تاست : كتاب (قرآن) سنّت، عقل و اجماع ؛ ولى اهل نظر ، با تأمّل در فروع دين ، در مى يابند آنچه از غير سنّت به دست مى آيد ، بسيار كم است و سنّت كه عمد و پايه در به دست آوردن فرائض، سنن، حلال و حرام است و كتب اربعه ، متكفّل بخش عمده سنّت است و كتاب الكافى در ميان كتب اربعه ، مانند خورشيد در بين ستارگان آسمان است.

الكافى ، نسبت به ديگر كتب ، امتيازاتى دارد كه اگر انسان منصف ، به خوبى در آن بينديشد ، از بررسى حال تك تكِ رجال سند در رواياتى كه در الكافى قرار گرفته ، بى نياز مى شود و وجود اين امتيازها ، موجب وثوق و اعتماد مى گردد و موجب حصول اطمينان به صدور، ثبوت و صحّت روايات به معناى معروف

ص: 419


1- . تمام آنچه در اين مقاله آمده، تلخيصى است از مقاله اى گسترده و جامع با عنوان «اعتبار روايات شيعه»، كه در بيش از صد صفحه آمده است.
2- . از اين بخش تا آخر مقاله ، به وسيله نويسنده اين نوشتار ، ترجمه شده است .

بين قدما مى شود.(1)

وجوه امتياز و برترى «الكافى»

امتياز اوّل . آنچه [بزرگان دين] در مقام مدح الكافى [و كلينى] به تصريح و يا با اشاره گفته اند [كه به برخى از آنها اشاره مى شود] :

الف . شيخ مفيد قدس سره در شرح كتاب عقائد شيخ صدوق قدس سره گفته است: شيخ كلينى قدس سره در الكافى - كه از بزرگ ترين كتب شيعه و سودمندترين آنهاست - ، روايت يونس بن يعقوب از امام صادق عليهم السلام را ، آن هنگامى كه مرد شامى براى مناظره با امام عليهم السلام خدمت ايشان آمده بود ، آورده است .

ب . محقّق كَرَكى قدس سره در اجازه اش به قاضى صفى الدين عيسى مى گويد: [و از كتاب هايى كه اجازه نقل آنها را به تو مى دهم] همه كتاب ها و روايات شيخ، امام، سعيد، حافظ، محدّث، ثقه و كسى كه روايات اهل بيت عليهم السلام را جمع كرده ، ابو جعفر محمّد بن يعقوب كلينى ، صاحب كتابى بزرگ در روايت است كه نامش الكافى است . همان كتابى كه مانندش نوشته نشده ، با همان سندى كه قبلاً ذكر شد تا جناب شيخ امام ابو جعفر محمّد بن قولويه ، به حقّ روايت وى از او - قدّس اللّه سرّهما و قدرهما - . و اين كتاب ، از روايات شرعى و اسرار ربّانى ، چيزهايى را در خود جمع دارد كه در غير اين كتاب ، يافت نمى شود.

و اين شيخ بزرگوار (كلينى) ، از كسانى بسيار از عالمان اهل بيت عليهم السلام و رجاليان و محدّثان آنان ، همچون على بن ابراهيم بن هاشم ، نقل مى كند .

ج . شهيد اوّل قدس سره در اجازه اش به شيخ زين الدين ابو الحسن على بن خازن مى گويد:

ص: 420


1- . الحديث الصحيح عند المتقدّمين على عصر العلاّمه الحلّى م 726 ق هو ما اقترن بما يوجب الوثوق به و اعتضد بما يلزمه الاعتماد عليه أو بما أوجب العلم بمضمونه نحو وجوده فى أكثر الاُصول الأربعمئه مؤلّف من أصحاب الأئمة عليهم السلام تكرّره فى أصل أو أصلين وجوده فى أصل معروف معتبر لديهم (مستدرك الوسائل، ج 3 ، ص 463. خاتمة) .

با همين سند كتاب هاى صاحب كتاب كافى در حديث كه مانندش براى اماميّه نوشته نشده است.(1)

و در كتاب الذكرى ، پس از آوردن روايت مُرسَلى در كيفيت استخاره مى گويد:

ارسال روايت ، آسيبى نمى زند ؛ چرا كه شيخ كلينى قدس سره اين روايت را در كتابش آورده است و شيخ طوسى در التهذيب.(2)

د . علاّمه مجلسى قدس سره در آغاز شرحش بر كتاب الكافى مى گويد:

و با كتاب الكافى آغاز مى كنم، تأليف شيخ راستگو، ثقة الإسلام، پذيرفته شده همه طوايفِ مردم و ممدوح خاصّ و عام، محمّد بن يعقوب كلينى - كه خداوند ، وى را با امامان بزرگوار محشور فرمايد - ، چون از همه اصول و كتب ، مضبوط تر و جامع تر بود و از همه تأليفات فرقه ناجيه ، برتر و والاتر بود .(3)

روشن است كه اين مدايح ، به بزرگى كتاب و كثرت روايات آن باز نمى گردد ؛ چرا كه مانند الكافى و يا بزرگ تر از آن ، از نظر حجم ، از نويسندگان قبل از كلينى و پس از كلينى ، بسيار متداول بوده كه از آن جمله است : المحاسن برقى و نوادر الحكمةى احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى قمى و ... . اين همه ستايش و مدح ، به دليل اتقان و ضبط و تثبّت الكافى بوده است. در اين راستا ، بزرگان ديگرى چون شهيد اوّل ، در اجازه اش به شيخ زين الدين ابو الحسن على بن خازن و ملاّ امين استرآبادى و صاحب معالم و صاحب مدارك و شيخ حسين ، پدر شيخ بهايى و ديگران ، كلينى و كتاب او الكافى را ستوده اند.

امتياز دوم . مطلبى كه سيّد ابن طاووس قدس سره در كتاب كشف المحجّة ، در مقام بيان اعتبار وصيّت معروف امير مؤمنان عليهم السلام به فرزندش امام حسن مجتبى عليهم السلام نگاشته است و

ص: 421


1- . بحارالأنوار، ج 107 ، ص 190 (به نقل از مستدرك الوسائل ، ج 3 ، ص 465 و خاتمة) .
2- . الذكرى، ص 252 . همچنين ، ر . ك : الكافى ، ج 3 ، ص 473 ، ح 8 ؛ تهذيب الأحكام ، ج 3، ص 182 ، ح 413 به نقل از مستدرك الوسائل ، ج 3 ، ص 465 .
3- . مرآة العقول، ج 1 ص 3؛ به نقل از مستدرك الوسائل ، ج 4 ، ص 466.

ايشان ، آن وصيّت را از «رسائل الأئمّة»ى ابو جعفر كلينى نقل مى كند كه متن آن ، چنين است:

اين شيخ (يعنى محمّد بن يعقوب)، زندگى اش در زمان وكيلان مولايمان مهدى عليهم السلام : عثمان بن سعيد عَمرى و فرزندش ابو جعفر محمّد و ابو القاسم حسين بن روح و على بن محمّد بن سمرى - كه رحمت خدا بر آنان باد - بوده است .

فوت محمّد بن يعقوب ، پيش از وفات على بن محمّد سمرى واقع شده است ؛ چون على بن محمّد سمرى ، در ماه شعبان سال 329 فوت كرده و محمّد بن يعقوب كلينى ، در بغداد در سال 328 فوت نموده است.(1)

بنا بر اين ، تصانيف كلينى در زمان وكيلان [امام مهدى عليهم السلام ] در وقتى بود كه مى توانسته راهى براى تثبيت منقولات خويش و تأييد كتاب هاى خود بيايد.(2)

نتيجه مقدّماتى كه سيّد ابن طاووس ذكر كرده ، عرضه كتاب الكافى بر يكى از «نوّاب اربعه» بوده و ارضاى او و حكم به صحّت كتاب به وسيله اوست و اين ، عين امضاى امام عليهم السلام و حكم او و يا تأليف اوست ؛ چون به امضاى نايب امام نيز به اذن و امر امام است.

اين مطلب ، گر چه حدسى و غير قطعى است ، چون ممكن است گاهى با واقع ، تطبيق كند و گاه نادرست باشد و در اين جا بدان نمى توان تمسّك جست ؛ ولى تأمّل در مقدّماتى كه مرحوم سيّد ابن طاووس آورده ، گمان قوى و اطمينان كامل و اعتماد به آنچه او (كلينى) ذكر كرده را مى آورد.

چون كلينى ، بزرگ طايفه و چشم اماميه و مرجع آنان است ، آن گونه كه بدان تصريح شده و در شهرى است كه نوّاب امام در آن هستند و هدفش از تأليف (كافى) ، عمل به كتاب در همه امور مرتبط با دين است ، چون اين را از او خواسته اند ، آن گونه

ص: 422


1- . در سال وفات كلينى ، بين سال 329 و 328 ق ، اختلاف است ر.ك: مستدرك الوسائل ، ج 3 ، ص 468 ، حاشيه شماره يك .
2- . كشف المحجّة ، ص 159 (به نقل از مستدرك الوسائل، ج 3 ، ص 468 ، خاتمة) .

كه بدان در ابتداى كتاب خود تصريح كرده ، مخصوصا اين گفته او كه:

گفتى: كه تو دوست مى دارى كتابى نزدت باشد كه كافى به همه فنون دين باشد آنچه كه متعلّمان به آن بسنده كنند و طالبان ، بدان رجوع نمايند و هر كس كه علم دين و عمل به دين را با روايات صحيح رسيده از امامان راستگو عليهم السلام بخواهد.

و با سنّت هاى استوارى كه بدان عمل مى شود و با آن فرض ، خداوند عز و جل و سنّت پيامبرش ادا مى گردد.

و گفتى كه اگر اين تحقّق پيدا كند ، اميد دارم كه وسيله اى شود كه خداوند تدارك كند به سبب معرفت آن برادران، تدارك كند و اهل ملّت ما را به آنچه رشد آنها بدان است... .

پس آشكار گشت كه هدف شيخ كلينى در الكافى ، مانند هدف ديگر عالمان از بسيارى از تأليفات ، مانند گردآورى آنچه در زمينه پاداش اعمال و يا خصلت هاى نيك و بد و يا علل شرايع و غير آن نيست.

بلكه هدف از تأليف الكافى ، اخذ و تمسّك به الكافى و تديّن و عمل به آنچه در الكافى است و در محضر شيخ كلينى در بغداد از حضرت حجّت عليهم السلام توسّط يكى از نوّاب ايشان ، دربارۀ درستى برخى از روايات و جواز عمل به آن ، سؤال مى كرده اند.

و مانند آنچه در نامه ها و مكتوب هاى محمّد بن عبد اللّه بن جعفر حِميَرى به امام عليهم السلام از اين دست ، بخش وافرى وجود دارد ، و نيز در نامه هاى ديگرى كه از سوى ديگر آن ، مكتوب گشته است.

بنا بر اين ، بعيد است ، آن هم در نهايت بُعد كه شيخ كلينى قدس سره در طول مدّت تأليف كتاب خود كه بيست سال به طول انجاميده است ، با توجّه به همنشينى و مجالستى كه عادتا با آنان داشته است ، نوّاب حضرت را از كتاب خود ، باخبر نساخته باشد و كتاب را بر آنان ، عرضه نكرده باشد .

و از امورى كه حقيقت اين عرضه و پاسخ را به ذهن نزديك مى سازد ، اين است كه دسته اى از بزرگان كه الكافى را از شيخ كلينى تلقّى كرده اند و ايشان ، آن را روايت

ص: 423

كرده و استنساخ نموده و نشر داده اند و همه نسخه هاى الكافى در نهايت ، به نسخه اينان منتهى مى گردد.

مانند شيخ بزرگ در صاحب كرامت مبهوت كننده ، محمّد بن احمد بن عبد اللّه بن قضاعة بن صفوان بن مهران جمّال و ابو عبد اللّه محمّد بن ابراهيم نعمانى ، كه اين دو از استوانه هاى اين سقف رفيع هستند.

و در بعضى از مواضع كتاب الكافى آمده و در نسخه صفوانى چنين است ، آن گونه كه در باب نصّ بر امامت امام دهم عليهم السلام ديده مى شود.

و نيز عالم بزرگ ، ابو غالب احمد بن محمّد بن سليمان زُرارى ، نويسنده رساله اى در شرح حال خاندان اَعيَن ، در فهرست كتبى كه نزد وى بوده و آنها را از صاحبانش در اين روايت نقل كرده ، آورده:

همه كتاب الكافى كه تصنيف ابو جعفر محمّد بن يعقوب كلينى است ، به روايت من از اوست . برخى را قرائتا و برخى را اجازتا . من «كتاب صلاة و صوم» را در نسخه اى از الكافى استنساخ كرده ام و كتاب حج را در نسخه اى و كتاب طهارت و حيض را در نسخه اى ديگر. همه ، يك مجلّد است و قصد دارم كه بقيه كتاب را نيز إن شاء اللّه ، در يك جزء با برگه كاغذى استنساخ كنم.

در حالى كه بعضى از اعيان و بزرگان از وكلا و نوّاب راجع به امور دنيايى ، مانند آنچه كه ابو غالب رازى از ابو القاسم حسين بن روح دربارۀ اختلافى كه بين او و زنش پيش آمده بود ، سؤال كرد كه توقيعى از ناحيه مقدّسه خارج شد كه : «و الزوج و الزوجة فأصلح اللّه بينهما» . همين طور ، راجع به نوشته هاى افراد و مرويّات آنها از وكلا سؤال مى شد ، مانند آنچه كه از حسين بن روح دربارۀ كتاب التكليف شلمغانى نقل شده كه گفت : «اُطلبوه إلىّ لأنظره ؛ كتاب او (التكليف) را بياوريد!» ، بعد از آن كه از ابتدا تا انتهاى آن را خواند ، گفت: «ما فيه شى ء، إلاّ و قد روى عن الأئمّة عليهم السلام إلاّ موضعين أو ثلاثة فإنّه كذب عليهم فى روايتها» .

ص: 424

و از آنچه دربارۀ كتاب هاى ابن عزاقر كه ابو الحسين بن تمّام ، از خادم حسين بن روح حكايت كرده كه : از ايشان سؤال شد كه : «خانه هاى ما از كتاب هاى ابن عزاقر ، پُر است . چه كنيم؟» . ايشان گفت : «من هر آنچه امام ابو محمّد حسن بن على عليهم السلام راجع به كتب بنى فضّال فرمود كه : «خذوا بما رووا و ذروا بما رأوا» مى گويم. از آنچه بيان شد ، به دست مى آيد كه بعيد است و در نهايت بُعد كه اَحَدى از آنان ، از شيخ كلينى ، اين كتاب را نخواهد ؛ كتابى را كه شيخ كلينى براى عمل عموم شيعه نگاشته يا اين كتاب را نزد شيخ كلينى نبيند و بر آن ننگرد ، با اين كه بزرگان شيعه و سرانِ اماميه ، به اين كتاب توجّه نموده و در كنار آن ايستاده اند.

و كوتاه سخن اين كه : كسى كه به اين مجموعه از قرائن توجّه كند ، شايد به آنچه سيّد بزرگوار (ابن طاووس) بدان اشاره كرده ، اطمينان پيدا كند.

و اين توهّم كه اگر اين كتاب بر امام عليهم السلام يا يكى از نوّاب آن حضرت عرضه شده بود ، اين قضيّه ، شيوع و شهرت مى يافت ، با كتاب هاى ديگرى كه بر پدران امام مهدى عليهم السلام عرضه شده ، نقض مى شود ؛ چرا كه هر كدام از آنها جز با يك يا دو طريق ، براى ما نقل نشده است.

علاّمه مجلسى رحمه الله در كتاب مرآة العقول مى گويد: و امّا يقين برخى از كسانى كه جزافه مى گويند به اين كه همه كتاب الكافى بر حضرت قائم عليهم السلام عرضه شده ، چون در شهر سفيران و نوّاب بوده(1) (منظور بغداد است) ، اشكال آن روشن است.

آرى! عدم انكار امام قائم عليهم السلام در امثال كلينى در تأليفات و رواياتشان، از امورى است كه گمان نزديك به علم مى آورد كه امامان عليهم السلام از كار آنان ، خشنود بوده و عمل به رواياتشان را تجويز مى كرده اند.

گويم: جزاف گويى ، اگر در مورد يقين آنان باشد ، درست است ؛ و امّا در زمينه پديد آمدن وثوق و اطمينان به الكافى به دليلى كه ذكر كرديم ، هرگز جزافى در سخن

ص: 425


1- . ظاهرا مراد او از «بعض» ، ملاّ خليل قزوينى است مستدرك الوسائل ، ج 3 ، ص 473 ، حاشيه 3 .

كسى كه چنين ادّعايى را بكند ، نيست . آرى! البته در اين مطلب براى ديگران ، حجّتى نيست ؛ زيرا از قرائن رجالى كه بر آن تكيه مى كنند ، به دست نيامده است و شگفت از صاحب وسائل الشيعة است كه كلام سيّد ابن طاووس را در كشف المحجّة تا گفته وكيلان ياد شده ، آورده و نتيجه سخن سيّد ابن طاووس را - كه نتيجه مقدّمات اوست - و دلالت كامل تر بر اثبات نظر صاحب وسائل الشيعة دارد ، نقل نكرده است.

امتياز سوم . گفته شيخ نجاشى در حقّ كلينى است كه معتمدترين فرد در حديث، و اثبت در آن است. نيز علاّمه در كتاب خلاصة الأقوال. و اين گفته از اين نقّاد خبير و عالم بزرگ در جايگاه خود قرار نمى گيرد ، مگر اين كه در بر دارنده همه مدح هايى باشد كه براى راويان و مؤلّفان شده ، از آنچه كه به سند حديث و اعتبار روايت ، مربوط مى گردد. و از برترين مدح ها و شرافتمندين خصلت هاى مربوط به مقام روايت از انسان هاى ثقه است و نقل رواياتى كه بدانها وثوق است ، آن گونه كه در شرح حال دسته و جماعتى ذكر كرده اند.

شيخ طوسى ، در الفهرست ، در شرح حال على بن حسن طاطرى مى گويد:

او واقفى بود و در مذهبش ، بسيار عناد مى ورزيد ... براى او در فقه ، كتاب هايى است كه آن كتاب ها را از مردانى كه بدانها و به رواياتشان وثوق است ، روايت كرده و به همين جهت ، آن كتاب ها را ذكر كرديم.

و در كتاب خلاصة الأقوال ، در شرح حال جعفر بن بشير آمده است :

او به علم برآمده شناخته مى شد ، چون دانشِ بسيار داشت و مورد اعتماد بود و از افراد مورد اعتماد ، روايت مى كرد و آنان نيز از وى ، روايت مى كردند.

مشابه اين نقل را نجاشى دربارۀ او و نيز در شرح حال محمّد بن اسماعيل بن ميمون زعفرانى و شيخ طوسى قدس سره در كتاب عدّة الاُصول مى گويد:

اگر يكى از دو راوى با سند ، روايت كند و ديگرى به ارسال ، در حال راوىِ به ارسال ، تأمّل مى شود . اگر او از كسانى است كه معلوم است جز از ثقه اى كه بدان وثوق باشد ، ارسال نمى كند ، در اين صورت ، خبر راوى ديگر بر خبر او مقدّم

ص: 426

نمى شود و مرجّح نيست و به همين جهت ، اماميه بين رواياتى كه محمّد بن ابى عُمَير و صفوان بن يحيى و احمد بن محمّد بن ابى نصر و غير آنها از ثقات ديگرى كه جز از كسى كه به او وثوق باشد ، روايت و ارسال ندارند و اگر بين روايات مسندى كه غير از اينان نقل كرده اند، باشد، مساوات قائل شده اند و به همين جهت ، به مُرسَلات ايشان - زمانى كه از روايات ديگران متفاوت باشد - ، عمل مى كنند.

و علاّمه حلّى قدس سره در المختلف در «احكام بغاة» مى گويد :

روايتى كه ابن عقيل - كه از عالمان بزرگ ما (شيعه) است - روايت كرده كه مرسل هاى او به دليل عدالت و معرفت او پذيرفته مى شود.

و در شرح حال او ، دسته اى از رجال گفته اند كه او ، صحيح المذهب است و صحيح نزد قدماى شيعه ، گر چه نزد متأخّران ، اعم از صحيح(1) است و اسباب اتّصاف روايت به صحّت نزد قدما ، بيشتر از آن سبب ها نزد متأخّران است ؛ مانند بودن آن روايت در اصلى از اصول و داشتن سند مكرّر و وجودِ روايت در كتابى كه به يكى از امامان عليهم السلام عرضه شده است ، و اشتهار روايت و مطابقت روايت با دليل قطعى و ديگر امور خارجى .

و از اسباب صحّت روايت، وثاقت، تثبّت و ضبط ، از امور داخلى و حالات نفسانى راوى است كه ميزان صحّت نزد متأخّران هست و نيز موثّق بودن راوى . بنا بر اين ، گفته آنان - كه صحيح الحديث است - ، بر مدحى در شخص راوى نيز دلالت نمى كند ، چه رسد به عدالت و وثاقت وى ، آن گونه كه ابتداى نظر آن را مى طلبد.

ولى تأمّل كننده باانصاف مى داند كه حكم به صحّت روايت راوى ، بدون افزودن به كتابش درست نيست كه به خاطر امور خارجى باشد ؛ چرا كه آن ، متوقّف بر وقوف به همه آن چيزى است كه او روايت كرده و تدوين نموده است و عرضه كردن آن بر

ص: 427


1- . متأخّران ، حديث را به چهار دسته تقسيم مى كنند: صحيح، حسن، موثّق يا قوى، و ضعيف.

امور خارجى - كه دست كشيدن به خار ، از آن راحت تر است - ؛ بلكه بايد به دليل علمى كه به حال او دارد و معرفتى كه از سيره و روش او مى شناسد (مانند وثاقت، تثبّت و ضبط) ، و بنا بر اين كه روايت صحيح اين گونه اى را نقل كند و اين ، مدح بزرگ و توثيق گسترده ترى است ، پس روايات او (كسى كه درباره اش گفته شده صحيح الحديث است) ، نزد هر كس كه به حجّيّت جز موقوف الصدور و خبرى كه اطمينان به ورود آن مى رود ، قائل است ، حجّت است زمانى كه وثوق و اطمينان به صدور آن داشته باشد و مطمئن به ورود آن باشد و اطمينانِ قلب از حُسن ظاهر و شايستگى ظاهرِ حالِ راوى ، داشته باشد ، آن گونه كه حق نيز همين است و محقّقان ، برآن اند و إن شاء اللّه ، توضيح فزون ترى براى اين سخن در آينده خواهد آمد.

به اين جهات كه دربارۀ راويان بزرگ مؤلّفان گفته شده ، گفته هاى ديگرى را كه در شرح حال دسته اى از راويان و ارباب تصنيف گفته اند ، بيفزاييد كه : پس اگر ابو جعفر شيخ كلينى ، از همه راويان و مولّفان ، مورد اعتمادتر و باثبات تر و در روايت ، داراى استحكام بيشترى باشد ، بايد كه جامع همه مدايحى باشد كه تك تك راويان با توجّه به روايت ، بدان مدح شده اند و بايد شخصيت و حال و روايت وى ، از آنان ، كمتر و پايين تر نباشد.

پس اگر بنا باشد كه وى از مجهولى يا ضعيفى كه روايتشان مورد توجه نيست روايت كند يا روايتى را نقل كند كه نياز به دقت در سند او هست در اين صورت شيخ كلينى قدس سره از همه راويان و مؤلفان معتمدتر و باثبت تر نيست .

چون همه مدائح و اوصافى كه در حقّ آن دسته از راويان گفته شده كه مربوط به سند است به همين دو واژه بر مى گردد (واژه اوثق واثبتيت) .

پس اگر شيخ كلينى با بزنطى و امثال او و شيخ جعفر بن بشير مقايسه شود ، بايد حكم به وثاقت مشايخ وى نيز بشود ، و نيز اگر با طاطرى و اصحاب اجماع ، سنجيده شود ، چاره اى نيست جز اين كه حكم به صحّت حديث وى شود ، به همان معنى

ص: 428

كه گفتيم . اين كه او در كتابش جز آنچه از راويانى كه به خود آنان و رواياتشان وثوق است ، نياورده است و به اين شكل ، اطلاق حجّت بر شيخ كلينى قدس سره تمام مى شود ، آن گونه كه برخى او را با اين توصيف ستوده اند و اين واژه را از الفاظ صريح در توثيق دانسته اند و گفته اند كه: منظور از آن ، اين است كه به روايت شيخ كلينى ، احتجاج و استدلال مى توان كرد.

شيخ مفيد رحمه الله نيز همين گونه، «درستىْ گفته»اى در مدح الكافى دارد و بدين سان ، بزرگ ترين و ارزشمندترين و سودمندترين كتاب شيعه بودن آن ، روشن مى شود.

سودمندتر بودن اين كتاب ، به دليل جامعيّت آن در مباحث اصول اعتقادات و اخلاق، فروع فقهى و مواعظ است و بزرگ ترين و يا باارزش ترين بودن آن ، بايد از جهت اعتبار داشتن آن و اعتماد شدن به آن باشد و همه اصول در دوره شيخ كلينى موجود بوده ، آن گونه كه از شرح حال ابو محمّد هارون بن موسى تلّعكبرى(1) آشكار مى گردد ؛ همو كه عصر شيخ كلينى را درك كرده و از او و غير او روايت كرده است.

كسى احتمال نمى دهد كه شيخ مفيد ، در روايات موجود در اصول ، از جهت سند تا اصول و يا از صاحبان اصول تا امامان عليهم السلام ، تأمّل و مناقشه اى داشته باشد. از جناب نجاشى نيز همين انتظار مى رود و ستايش او از كلينى ، پيش از اين آمد . وى در آن توصيف ، گفته است كه كلينى ، كتابش را در طول بيست سال نوشت ؛ و روشن است كه ذكر مدّت تأليف الكافى ، براى بيان باثبات بودن كلينى است.

طولانى بودن دوره تأليف ، همچنين مى رساند كه هدف شيخ كلينى ، صرف جمع آورى روايات پراكنده نبوده است ؛ چون اين كار ، نياز به اين مدّت طولانى نداشته و حتّى به يكْ دهم اين زمان هم نيازمند نيست ؛ بلكه هدف او گردآورى روايات معتبر و مورد اعتماد و موثوق به است و اين كار ، نيازمند زمان است ؛ چرا

ص: 429


1- . تَلّعُكبَرى ، از بزرگان شاگردان كلينى بوده و كلينى ، از شاگردان خود ، جز تلّعكبرى ، در الكافى نقل نكرده است مستدرك الوسائل، ج 3، ص 478.

كه مستلزم گردآورى «اصل»ها و كتاب هاى معتبر است و اين كتاب ها بايد با طرق معتبر به صاحبانش اتّصال داشته باشد و در متون اين كتب ، دقّت ورزد و اين كتاب ها را تصحيح و تنقيح كند ؛ زيرا مى خواسته كتابى تأليف كند كه شيعه تا روز قيامت ، در اصول و فروع ، بدان اكتفا كند.

اين هدف و منظور شيخ كلينى است ، و اين هم گواهى ناقدان و ماهران فنّ حديث و حاملان دين و تصريح آنان به دستيابى كلينى به هدف و منظور خويش .

از به كار رفتن تعبير «موثّق ترين» و «باثبات ترين» براى الكافى ، به دست مى آيد كه كلينى ، از هر چه مايه قدحِ راوى است و راويان از حديث روايت بدان تضعيف شده اند پاك و مبرّاست (مانند روايت از ضعيفان و مجهولان و نيز روايت از كسى كه او را نديده است و نيز از ضعيف كردن حريفان حديث و اضطراب الفاظ حديث) و اعتماد بر مرسل هايى كه از وثاقت راوى افتاده و در اين بين، اطمينان حاصل نكرده باشد ، و مانند اين از وجوهى كه منافاتى با عدالت ندارد ، ولى با تثبّت و وثاقت ، ناسازگار است.

و هنگامى كه در آنچه ما ذكر كرديم ، تأمّل نمايى و نيز در آنچه كه در شرح حال شيخ نجاشى گذشت كه چه اندازه امثال او در اخذ روايت ، احتياط مى نموده اند و اين كه از هر كس روايت را نمى گرفته اند ، مى فهمى كه تأمّل و درنگ در حال مشايخ مرحوم كلينى و احتمال اين كه كلينى از ضعيفان يا مجهولان اخذ روايت كند ، اين با اوج وثوق به كلينى و اوج استوارى وى در روايت - كه مورد تصريح نجاشى و علاّمه حلّى بوده - ، ناسازگار است.

اين تأمل و درنگ ، باعث مى گردد كه شيخ كلينى ، قدر و منزلت روايى اش از جمعى كه رواياتشان را از آلودگى به اين امور مذموم ، مبرّا دانسته اند، عقب تر باشد و رتبه كتابش از كتاب هايى كه به سند حديث هايش نگاه نمى شود (و بى سند ، پذيرفته است) پايين تر باشد يا اين كه الكافى ، بزرگ ترين و با عظمت ترين كتاب شيعه است و

ص: 430

همين گونه در مشايخِ مشايخ كلينى ، خواهيم گفت .

امتياز چهارم. شهادت شيخ كلينى قدس سره به درستى رواياتش در مقدّمه الكافى ، آن گونه كه بعضى از آن گذشت و آن ، اين است كه : «گفتى كه دوست مى دارى نزد تو كتابى كامل و جامع همه فنون (علم) دين باشد...» تا آن كه مى گويد: «اين كتاب همراه با آثار صحيح از امامان راستگو عليهم السلام باشد و همراه با سنّت هاى استوارى كه بدان عمل مى شود و واجب الهى و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله بدان ادا مى گردد...» تا آن جا كه مى گويد: «و خداوند - كه ستايش ، ويژه اوست - ، تأليف كتابى را كه درخواست كردى ، فراهم ساخت و اميدوارم آن گونه كه مى خواستى ، باشد و هر چه كوتاهى در آن باشد ، ولى در نيّت ما و خيرخواهى ، كوتاهى نبوده است ؛ چرا كه خيرخواهى براى برادران و همكيشانمان ، واجب است».

و اين سخن از شيخ كلينى صراحت دارد كه ايشان ، مقدّمه الكافى را پس از تأليف آن نگاشته است. بنا بر اين احتمال اين كه ايشان مقدّمه را اوّل نوشته باشد و سپس از آنچه اوّل نگاشته و منظور داشته ، باز گشته باشد ، از اساس ، باطل است ، آن گونه كه احتمال غفلت از هدف و منظورش درست نيست ؛ چون خود كلينى ادّعا كرده كه كتاب ، آن گونه كه درخواست كننده كتاب خواسته ، تأليف شده است و اين نمى شود ، مگر با استوارى كلينى در راه و روش خودش و توجّه به هدف و نيّت خود در هنگام تأليف. و سپس ، عرضه كتاب بر آنچه منظور داشته است و مطالب كتاب با هدف خودش و هدف درخواست كننده كتاب.

بنا بر اين ، تنها اين مى ماند كه چگونه او توانسته چنين كتابى با اين درجه از اعتبار بنويسد؟ و نيز چگونه اين گواهى او قبول مى افتد؟ ما قبلاً به اختلاف بين قدما و متأخّران در منظور از «صحّت در روايت» ، اشاره كرديم و اين كه با توجّه به اختلاف شهادت دسته اوّل (قدما) ، براى دسته دوم (متأخّران) سودمند نيست . و در اين جا مى خواهيم بيشتر بيان كنيم و توضيح دهيم. لذا مى گوييم: شيخ بهايى در كتاب مشرق

ص: 431

الشمسين ، پس از تقسيم حديث به اقسام چهارگانه مشهور آورده است : «اين اصطلاح ، بين قدماى ما معروف نبوده است ، آن گونه كه براى كسانى كه نسبت به كلام قدما ممارست ورزيده اند، روشن است ؛ بلكه متعارف بين قدما ، اطلاقِ صحيح بر روايتى است كه با قرينه اى كه اعتماد قدما را به خود جلب مى سازد ، تأييد مى گردد و يا با قرينه اين كه موجب وثوق به آن روايت و اعتماد به آن مى شود ، و اين وثوق و اعتماد به روايت ، با امورى چند حاصل مى گردد.

الف . وجود روايت در بسيارى از «اصول چهارصدگانه» كه آنها را با طرق متّصل خود (مشايخ خود) بر اصحاب ائمّه عليهم السلام روايت مى كرده اند و اين اصول ، در آن زمان ها مشهور بوده است ، آن گونه كه خورشيد در وسط روز مشهود است.

ب . تكرّر روايت در يك اصل و يا دو اصل ، از اين اصول و يا بيشتر با طُرُق گوناگون و سندهاى متعدّد و معتبر.

ج . وجود روايت در يك اصل كه انتسابش به فردى از راويان معروف باشد كه همه بر تصديق آنان ، اجماع كرده اند ؛ مانند : زُراره و محمّد بن مسلم و فُضَيل بن يَسار ، و يا هر چه از آنان برسد تصحيح كنند ؛ مانند : صفوان بن يحيى و يونس بن عبد الرحمان و احمد بن محمّد بن ابى نصر بَزَنطى ، يا به رواياتشان عمل كنند ؛ مانند : عمّار ساباطى و ديگرانى كه شيخ طوسى در كتاب العدّه آنان را شمرده است ، آن گونه كه محقّق [حلّى] در بحث تراوح معتبر از شيخ طوسى نقل كرده است.

د . درج روايت در يكى از كتبى كه بر امامان عليهم السلام عرضه شده است و امامان ، مصنّفان آن كتب را ستوده اند ؛ مانند كتاب عبيد اللّه بن على حلبى كه بر امام صادق عليهم السلام عرضه شد ، و نيز كتاب يونس بن عبد الرحمان و فضل بن شاذان (/شادان) كه بر امام عسكرى عليهم السلام عرضه شده است.

ه- . روايت از كتاب هايى اخذ شده باشد كه وثوق به آن كتاب ها و اعتماد به آنها در ميان عالمان سَلَف ، شيوع داشته باشد. خواه مؤلّفان آن ، از فرقه ناحيه محقّه (شيعه)

ص: 432

باشند ، مانند «كتاب صلاة» حريز بن عبد اللّه و كتاب هاى فرزندان سعيد اهوازى و على بن مهزيار ، و يا از غير فرقه اماميه باشند ؛ مانند كتاب قاضى حَفْص بن غياث و كتاب هاى حسين بن عبيد اللّه سعدى و كتاب قبله على بن الحسن طاطرى.

و رئيس محدّثان ،(1) مبناى متعارف قدما حركت كرده و به صحّت همه احاديث خود (در كتاب من لا يحضره الفقيه) حكم كرده است و دسته اى از عالمان بزرگ رجالى ، بر همين روال ، حركت كرده اند ؛ چون قرائتى كه موجب وثوق و اعتماد است ، برايشان ظاهر گشته است.

گفتار استادِ اكبر ، وحيد بهبهانى قدس سره

استاد اكبر در تعليقه بر رجال آورده است: صحيح نزد قدما ، همان است كه به صدور آن از معصومان عليهم السلام وثوق دارند ، خواه منشأ وثوقشان اين باشد كه راوى از ثقات است يا امارات ديگر ، و قدما ، قطع به صدور و يا ظنّ به صدور ، پيدا مى كردند و استادِ اكبر و ديگران ، تصريح كرده اند كه بين صحيح به اصطلاح قدما و صحيح به اصطلاح متأخّران ، عموم و خصوص مطلق است و اين ، روشن است.

بنا بر اين حكم شيخ كلينى قدس سره به صحّت روايات ، مستلزم صحّت آنها به اصطلاح متأخّران نيست ، چون احتمال مى رود كه منشأ صحّت در همه روايات و يا در برخى روايات ، غير از وثاقت راوى باشد ، و تو آگاهى كه اين اشكال بر كسى وارد است كه بخواهد به صرف شهادت شيخ كلينى بر حجّيت حكم بر صحّت احاديث الكافى يا اصطلاح جديد كند ؛ ولى كسى كه خبر حجّيت نزد وى همان باشد كه عالمان از همان راه ها بدان وثوق پيدا كرده اند و قرائنى كه شيخ بهايى و ديگران از عالمان رجال ذكر كرده اند، وثوق و اطمينان به صدور خبر مى آورد ، نه صحّت مضمونش . پس شهادت كلينى نزد وى ، سودمند خواهد بود ، بلكه براى بيشتر علما سودمند است ؛ چرا كه

ص: 433


1- . ر. ك: مستدرك الوسائل ، ص 482.

علما براى تغيير اصطلاحى كه در صحّت روايت، از سوى علاّمه حلّى و استاد ايشان احمد بن طاووس حلّى بوده ، اين عذر را ذكر مى كردند كه قرائن صحّت نزد قدما ، بعدها از بين رفته است ، نه اين كه اين قرائن ، اعتبارى نداشته باشد.

آيا مى بينى اَحَدى از بزرگان دين ، در حجّيت خبرى كه در يكى از كتب و اصولى كه شيخ بهايى به آنها اشاره داشته ، اشكال كند؟ البته در صورتى كه آن اصل و كتاب به دست او برسد و وثوق به انتساب كتاب ، پيدا كند ، ابدا چنين اشكالى نمى كند و تنها عالمان در اين تنگنا قرار گرفتند ، چون به آن كتاب ها دسترس نداشتند و يا آن كتاب ها برايشان با طريق معتبر تأليف نشده است .

لذا ما مى گوييم اگر ثقة الاسلام كلينى ، گواهى دهد كه احاديث الكافى صحيح است ، سبب گواهى او يا وثاقت راويان اين احاديث است كه در اين صورت ، اشكالى در آن نيست ؛ چون اين شهادت در حكم توثيق همه راويان ، به طور عام است و در اخذ قول عادلى كه راوى اى را تزكيه مى كند ، چه تفاوتى دارد كه يك نفر معيّن را تزكيه كند يا جماعتى معلوم و مشخصى را كه در يك جهت ، اشتراك دارند و آن اين است كه همه از راويان روايات الكافى هستند.

و يا سبب شهادت كلينى ، اين است كه اين روايات ، از آنِ كيست و اصول معتبر ، نزد اماميه اخذ شده اند و اين هم شهادت حسّى است كه از خطا و اشتباه دورتر است تا توثيق ؛ چون حاصل اين شهادت ، آن است كه : «من فلان حديث را از فلان كتاب نقل مى كنم» و اگر كسى احتمال اشتباه را در اين باره بخواهد حاكم سازد ، بايد باب شهادت را ببندد.

و نيز اگر شهادت ايشان نسبت به برخى از روايات ، به دليل وثاقت راويان و نسبت به برخى ، به دليل اخذ از اصول معتبر و مُعتمَد باشد ، آن گونه احتمالاً چنين است.

مرحوم ميرزا حسين نورى قدس سره در ادامه اين فايده چهارم از خاتمه المستدرك ،به طرح شبهاتى كه مطرح شده ، مى پردازد و به همه آنها پاسخ مى دهد گفتنى است اين

ص: 434

شبهات ، همان هايى كه صاحب مفاتيح قدس سره از كلام جدّ بزرگوارش وحيد بهبهانى آورده است و ميرزا حسين نورى به همه آنها پاسخ مى دهد و مى افزايد كه براى ردّ اين شبهات ، همين بس كه خود وحيد بهبهانى ، به اين شبهات ، پايبند نبوده است ، آن گونه كه در الفوائد الحائرية و تعليقه رجالى ايشان مى بينيد كه هدف ايشان ، تنها طرح اين شبهات در برابر كسانى بوده كه به قطعيت روايات الكافى معتقد بوده اند ؛ وگر نه در اعتبار آن ، جاى حرفى وجود ندارد .

مرحوم ميرزا حسين نورى ، در ادامه ، در چند «تنبيه» و يك «خاتمه» ، مطالبى را مى آورد كه خوانندگان محترم را به مطالعه مجموعه فايده چهارم از المستدرك ، دعوت مى كنيم و سخن را به پايان مى بريم.

ص: 435

منابع و مآخذ

1. بحار الأنوار، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى)، بيروت: مؤسسة الوفاء، 1403 ق.

2. البحر الذخار فى شرح احاديث الأئمّة الأطهار، سيّد محسن امين جبل عاملى، بيروت: شركة الكتبى، 1413 ق.

3. تهذيب الأحكام، محمد بن حسن الطوسى (الشيخ الطوسى)، بيروت: دار التعارف، 1401 ق.

4. حاشيه فرائد الاُصول، محمد كاظم آخوند خراسانى، قم: مكتبه بصيرتى.

5. حاشيه كفاية الاُصول، ابو الحسن مشكينى، تهران: كتاب فروشى اسلاميه.

6. حقايق الاُصول، السيّد محسن الحكيم، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1372 ش.

7. الذكرى، محمّد بن مكّى (شهيد الأوّل)، تهران: چاپ سنگى، 1272 ق.

8. روضة المتقين فى شرح من لا يحضره الفقيه، محمّد تقى المجلسى، تهران: بنياد فرهنگ اسلامى، 1413 ق.

9. فرائد الاُصول، مرتضى الأنصارى، قم: مجمع الفكر الإسلامى، 1419 ق.

10. الفوائد الحائرية، محمد باقر بن محمّد وحيد البهبهانى، قم: مجمع الفكر الإسلامى، 1415 ق.

11. قاموس الرجال، محمد تقى التسترى، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1410 ق.

12. الكافى، محمد بن يعقوب الكلينى، تحقيق: على اكبر الغفارى، بيروت: دار صعب ودار التعارف، 1401 ق.

13. كشف المحجّة، على بن موسى ابن طاووس، نجف: مطبعة الحيدرية، 1370 ق.

ص: 436

14. مرآة العقول، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى)، تهران: دار الكتب الإسلامية، 1370 ق.

15. مستدرك الوسائل، حسين بن محمّد تقى النورى الطبرسى، قم: اسماعيليان، 1383ق.

16. معجم رجال الحديث، سيّد ابو القاسم خويى، قم: مدينة العلم، 1403 ق.

17. مقباس الهداية فى علم الدراية، عبد اللّه بن محمد حسن المامقانى، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1411 ق.

18. منهج المقال، وحيد البهبهانى، تهران: مطبع كربلائى محمد حسين الطهرانى، 1307 ق (چاپ سنگى).

19. نهاية الأفكار، ضياء الدين عراقى، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1414 ق.

20. نهاية الدراية فى شرح الكفاية، محمد حسين الاصفهانى، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1408 ق.

ص: 437

ص: 438

«الكافى» : اسناد ، صحّت روايات ، و مآخذ (نيرّه زبرجدى)

«الكافى» : اسناد ، صحّت روايات ، و مآخذ

نيرّه زبرجدى

چكيده

در اين مقاله ، با نگاهى به شخصيت حديثى شيخ كلينى رحمه الله به تجزيه و تحليل اسناد ، صحّت روايات و مآخذ مهم كتاب الكافى پرداخته شده است .

نگارنده ، نخست به بررسى زندگى نامه شيخ كلينى رحمه الله و معرّفى مشايخ و شاگردان ايشان پرداخته ، سپس انگيزه تأليف وى را از و تدوين كتاب الكافى بيان مى كند . در ادامه ، به بررسى ويژگى هاى الكافى از قبيل سند روايات اين كتاب (مانند روايات معنعن ، روايات مرسل و معلّق) و مشتركان در سند روايات و همچنين موارد ضعف و قوّت روايات از ديدگاه شيخ كلينى پرداخته و معيارهاى صحّت روايات در الكافى و همچنين مآخذ شيخ كلينى در اين كتاب را بيان مى كند . از نظر نگارنده ، كلينى در الكافى كوشيد تا با استفاده از بقاياى كتب اصحاب ائمّه عليهم السلام و جوامع حديثى قبل از خود ، مجموعه اى كامل و ارزشمند در رشته حديثْ تصنيف كند و آن را به شيعيان هديه نمايد ؛ كتابى كه هنوز جاودانه است .

زندگى نامه

ابو جعفر، محمّد بن يعقوب بن اسحاق كلينى رازى، مؤلّف كتاب الكافى، نخستين

ص: 439

كتاب از كتب اربعه شيعه است. از سال تولّد او اطّلاعى در دست نيست؛ امّا وفات او در سال 329 ق، در بغداد اتفاق افتاده است.(1) وى، سال هاى ابتداى زندگى خود را در همان زادگاه خويش (روستاى كلين از توابع شهر رى) سپرى كرده و چون شهر رى تا اواخر قرن سوم هجرى، تحت نفوذ و سيطره اهل سنّت قرار داشت، براى اخذ حديث و ديدار با مشايخ بزرگ، به قم و سپس به حوزه هاى كوفه، نيشابور و بغداد سفر كرد. كلينى، مجددا به رى، بازگشت، ولى تاريخ دقيق آن مشخص نيست ؛ امّا به احتمال قوى، بازگشت او، به دهه هاى چهارم يا پنجم عمرش و پس از سال سيصد قمرى، باز مى گردد.

كلينى، پس از تأليف جامع حديثى خود، در سال 327 ق، به بغداد سفر كرد و در دو سال پايان زندگى اش، كتاب الكافى را در جمع معدودى از ياران و شاگردان خود، به معرض روايت گذاشت.(2) وى در سال 328 ق،(3) يا 329 ق، درگذشت(4) و در باب الكوفه بغداد، به خاك سپرده شد.(5) او، علاوه بر كتاب الكافى، كتاب هاى ديگرى نيز تأليف كرده، ولى از آنها اثرى به جاى نمانده است.(6)

مشايخ و شاگردان

در كتاب الكافى، مجموعا پانزده هزار و 339 روايت وجود دارد. بررسى اين اسناد، نشان مى دهد كه كلينى، روايات خود را مجموعا از 34 نفر، روايت كرده است؛ ليكن پانزده هزار و 284 روايت، از هشت نفر و 55 روايت، به واسطه 26 نفر ديگر، روايت

ص: 440


1- . رجال النجاشى، ش 1026؛ الكافى، ج 1، ص 40 .
2- . تهذيب الأحكام، ج 10 ص 29.
3- . الفهرست، طوسى، ش 591 .
4- . رجال النجاشى، ش 1026؛ رجال الطوسى، ص 495.
5- . همان جا.
6- . رجال النجاشى، ش 1026.

شده است. اين مشايخ هشت گانه، به ترتيب كثرت روايت، عبارت اند از : على بن ابراهيم قمى، محمّد بن يحيى العطّار ، ابو على اشعرى، حسين بن محمّد، محمّد بن اسماعيل، حميد بن زياد، احمد بن ادريس و على بن محمّد.(1)

از اين افراد، چهار نفر اوّل و نيز نفر هفتم، از مشايخ قم بوده اند. محمّد بن اسماعيل، ساكن نيشابور و راوى آثار فضل بن شاذان و حميد بن زياد، از راويان و صاحبان كتاب در كوفه بوده اند. ضمنا كلينى، مشايخ معروف ديگرى هم داشته است، از جمله: ابوجعفر محمّد بن حسن بن فروخ صفّار، ابو العبّاس احمد بن محمّد بن سعيد (معروف به ابن عقده) و ابو سليمان داوود بن كوره قمى.(2)

كلينى، پس از بازگشت به رى، رياست حوزه آن شهر، در اختيارش قرار گرفت و على القاعده ، در آن جا شاگردان زيادى تربيت كرده است ؛ امّا از كيفيت تدريس و شاگردان كلينى در اين حوزه، گزارشى وجود ندارد؛ برعكس، بيشتر شاگردان كلينى كه تاريخ به اسامى آنان تصريح دارد، مردانى از كوفه و بغداد هستند كه موفّق شده اند روايات الكافى را در محضر مؤلّف آن، تحصيل نموده و يا اجازه روايتى بگيرند.

وجه تسميه كتاب

كلينى، در عصر غيبت صغرا زندگى مى كرد و وفات او هم زمان با وفات چهارمين نايب امام عصر (عج)، على بن محمّد سمرى است. در مورد ملاقات كلينى با نوّاب اربعه، هيچ گونه سندى در دست نيست. درباره عرضه كتاب بر حضرت مهدى عليهم السلام و تعبير «الكافى كاف لشيعتنا» كه در افواه عمومى شهرت يافته است نيز، نمى توان ريشه اى در اسناد تاريخى به دست آورد، گرچه بعضى از دانشمندان، در اين رابطه

ص: 441


1- . جهت اطلاع از تعداد روايات هر كدام، ر . ك: معجم الرجال، ج 18، ص 54 و 58؛ پژوهشى در تاريخ حديث شيعه، ص 463.
2- . الكافى، ج 1، ص 14.

حدس هايى زده اند.(1)

همچنين اين كتاب، از سوى مؤلّف آن نيز، مسمّى به الكافى نبوده است. مهم ترين دليل اين مطلب، عدم اشاره كلينى به نام كتاب در خطبه آغازين اين اثر بزرگ است . هر چند كه در دوره هاى بعد، شيخ طوسى و نجاشى، از كتاب كلينى، به نام الكافى، ياد كرده اند،(2) امّا مى توان احتمال داد كه عنوان الكافى، از خطبه كتاب، گرفته شده است؛ آن جا كه مى نويسد: «وقلت إنّك تحبّ أن يكون عندك كتاب كاف يجمع فيه من جميع فنون علم الدّين ما يكتفى به المتعلّم ويرجع إليه المسترشد».(3)

انگيزه تأليف «الكافى»

از مقدمه كتاب، روشن مى گردد كه كلينى، جامع خود را پس از نامه و تقاضاى يكى از دوستان و مريدان خود، نوشته است . دقيقا معلوم نيست كه اين شخص چه كسى است ؛ امّا احتمالاً وى محمّد بن احمد بن عبد اللّه بن قضاعه صفوانى يا محمّد بن ابراهيم نعمانى بوده است؛ چون معروف است كه كلينى، در تبويب كتاب، انشاى خطبه و عناوين اثر خود، از مساعدت شخص اخير، بهره مند بوده است.(4)

همچنين مى توان گفت، يكى از انگيزه هاى كلينى در تأليف الكافى، كثرت روايات متعارض در آن دوره بوده است. كلينى، با نقل نامه دوست و مريد خود، به اين حقيقت اشاره دارد.

ويژگى هاى «الكافى»

كلينى، با جمع آورى روايات در هر باب، اثرى بديع و كم نظير، تقديم شيعيان ساخته

ص: 442


1- . ر. ك : مستدرك الوسائل ، ج 3 ، ص 533 .
2- . ر.ك: رجال النجاشى، ش 1026؛ الفهرست، طوسى، ش 591 .
3- . الكافى، ج 1، ص 8 ، 19 و 39؛ گزيده [كتاب] من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 8 .
4- . الكافى، ج 1، ص 19.

است. بسيارى از دانشمندان، كلينى را از حيث ضبط و اتقان، مورد ستايش قرار داده اند و جامع حديثى وى را بى نظير يا كم نظير، توصيف كرده اند؛(1) امّا با اين حال، كتاب الكافى، محسّنات و كاستى هايى دارد كه به برخى از آنها، اشاره مى شود.

الف. سند روايات «الكافى»

روش كلينى در سند روايات، درج آن به صورت كامل است. از اين رو، روايات كتاب، جز در موارد بسيار نادر، مزيّن به سلسله سندى است كه واسطه هاى بين او تا معصوم عليهم السلام را به طور كامل نشان مى دهد.(2) سند كامل، در جاى خود از محسّنات اين كتاب است ؛ امّا با اين حال، درباره اسناد روايات الكافى، مسائل چندى وجود دارد كه در اين جا به آنها اشاره مى شود:

1 . روايات «معنعن»

سند روايات الكافى، به صورت «معنعن» است؛ يعنى حلقه هاى سند با لفظ «عن»، به يكديگر مربوط شده اند. در اين گونه اسناد، وجه تحمّل واسطه هاى سند، معمولاً پوشيده مى ماند. از نظر دانشمندان، نوع تحمّل حديث، ميزانى در ارزش گذارى آن به حساب آمده و كتمان عمدى آن، نوعى تدليس به شمار مى رود .(3)

البته نسبت به شخص كلينى كه همگان او را به وثاقت و امانت علمى ستوده اند، نقل روايت به صورت «معنعن» ، تفسيرى جز اختصار سند ندارد، بويژه اگر در نظر بگيريم كه جامع روايى او حاوى شانزده هزار و 199 حديث بوده و طبعا ذكر كيفيت تحمّل واسطه هاى سند، حجم كتاب را بيش از پيش، افزايش مى داده است.

ص: 443


1- . مستدرك الوسائل، ج 3، ص 53 .
2- . الكافى، ج 1، ص 28.
3- . معرفة الحديث، ص 73.

2 . روايات مُرسَل و مُعلَّق

كلينى، در مواردى كه چند روايتْ از سند مشتركى برخوردارند، معمولاً روايت اوّل را با سند كامل ذكر مى كند و در نقل روايت بعد، به تعبير «و بهذا الإسناد» بسنده مى نمايد.(1) در مواردى نيز در سند روايات، قطع، ارسال يا تعليق به چشم مى خورد كه البته اين موارد، در مجموع كتاب، رقمى محدود است. مثلاً در سند روايتى، ديده مى شود: «الحسين بن محمّد، عن المعلى بن محمّد ، عن بعض اصحابه، عن ابى بصير قال...».(2)

روايات مُرسل و مُعلَّق، در معيار متأخّران، روايات ضعيف به شمار مى آيد؛(3) امّا كلينى با وثوق به صدور اين روايات از معصوم عليهم السلام ، به درج آنها اقدام كرده است و مى دانيم كه در عرف متقدّمان ، صرف وثوق به صدور يك روايت از معصوم عليهم السلام ، در صحّت آن روايت، اكتفا مى كرده است.(4)

البته در اكثر موارد، ارسال، به جهت اختصار و اعتماد به اسناد كامل ماقبل بوده است كه اين روش، در ميان قدما معمول بوده است؛ بنا بر اين ، آنها از روايات مرسل خارج مى شوند.

3 . مشتركات در سند روايات

در برخى از اسناد روايات الكافى، مشتركاتى وجود دارد كه تميز برخى از آنها به راحتى و بعضى ديگر به سختى، امكان پذير است. از جمله مشتركات، مى توان از: احمد بن محمّد، ابنِ سنان، حمّاد، ابن محبوب، ابن فضّال و محمّد بن اسماعيل،

ص: 444


1- . الكافى، ج 1، ص 248.
2- . همان، ص 474.
3- . قواعد الحديث، ص 19 به نقل از الوافى .
4- . همان، ص 10.

نام برد.

صاحب منتقى الجمان، درباره محمّد بن اسماعيل، مى نويسد: «وضعيت محمّد بن اسماعيل، نامعلوم است؛ زيرا اين اسم، بين هفت نفر مشترك است كه عبارت اند از...». وى سپس توضيح مى دهد كه از اين عدّه، سه نفر توثيق شده و بقيه، مجهول الحال اند.(1)

در بعضى از موارد، كلينى به جاى نقل روايت از مشايخ حديث، مستقيما به كتب حديثى مراجعه و از آنها نقل مى كند و نيز برخلاف شيوه شيخ طوسى، اسناد كتب مورد استفاده را در صدر روايات خود درج كرده است تا آنها به عارضه ارسال، دچار نگردند. از اين رو، سند بسيارى از روايات الكافى، معرِّف سلسله اى از مشايخ اجازه است تا مشايخ حديثى (از جمله اساتيد كلينى) و نيز اشكال سند در پاره اى از روايات الكافى، مربوط به ضعف مشايخ اجازه است تا ضعف راويان و مشايخ حديث؛ هر چند در اسناد روايات، راهى براى تشخيص اين دو مقوله از يكديگر وجود ندارد.(2)

4 . ضعفا در سند روايات

بررسى رجالى سندهاى پاره اى از روايات الكافى، نشان مى دهد كه شمار محدودى از رجال الكافى، از ديدگاه علماى رجال از جمله كشّى، نجاشى و شيخ طوسى، مورد تضعيف قرار گرفته اند. اين عده، غالبا در شمار غُلات قرار داشته و يا به كذب، تخليط، سوء حافظه و ديگر مشكلات اعتقادى و يا اخلاقى مبتلا بوده اند؛ امّا چنان كه گذشت، با توجّه به آن كه كلينى در ملاك صحّت روايات، تابع سيره قدما بوده، در نقل روايت از اين عده، محذورى نداشته است.

ص: 445


1- . ر.ك: منتقى الجمان ، ج 1، ص 43؛ پژوهشى در تاريخ حديث شيعه، ص 478.
2- . ر.ك: گزيده [كتاب] من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 9 .

5 . مصاديق «عدة من اصحابنا»

مراد از «عدّه» در «عدّة من اصحابنا»، برخى از مشايخ كلينى يا مشايخ اجازه هستند كه كلينى از باب اختصار سند و يا از اين جهت كه ذكر يا عدم ذكر اسامى آنان، دخالتى در صحّت يا سقم روايت نداشته ، از درج آنان خوددارى كرده است. نجاشى، در ترجمه كلينى آورده است: «ابوجعفر كلينى گفته است: هر جا در كتاب من آمده است: عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد بن عيسى، اين عدّه ، عبارت اند از: محمّد بن يحيى وعلى بن موسى كميذانى و داوود بن كوره قمى و احمد بن ادريس و على بن ابراهيم قمى».(1)

در بين اين مصاديق، داوود بن كوره و على بن موسى كميذانى، مجهول الحال هستند.(2)

البته كلينى در بعضى جاها به جاى «عدّة» ، تعبير «جماعة» را به كار برده است كه به يك معناست و نيز در موارد كمى ، كلينى عده ديگرى را به نقل از غير از احمد بن محمّد بن عيسى ، در سند رواياتش آورده است كه مصاديق آن را بيان نكرده است ، مانند : عدّة من أصحابنا عن عبد اللّه البزّاز عن ... .

ب . صحّت روايات «الكافى»

استفاده از معيار «تسليم و رضا» و درج روايات متناسب با بينش فقهى و اعتقادى كلينى، گرچه از محسّنات الكافى بوده و بخشى از فلسفه پيدايش آن را توجيه مى كند، ليكن به سهم خود از عوامل نقد كتاب نيز به شمار مى آيد؛ چون حتّى نزد محدّثانى كه پس از كلينى ظهور كرده و در پاره اى از احكام و فتاوا با وى موافق نبوده اند، نقل احاديث متعارض با روايات الكافى، ارجحيت يافته است. به عنوان مثال، شيخ طوسى

ص: 446


1- . رجال النجاشى، ش 1026 .
2- . تاريخ عمومى حديث، ص 100.

در كتاب هاى التهذيب و الاستبصار، پس از ذكر پاره اى از احاديث عدديّه، نظرى كاملاً مغاير با نظر كلينى، ارائه داده است و با انتقاد به متن و سند اين روايات، روايات مخالف آن را ارج نهاده و عملاً به آن فتوا مى دهد.(1) البته بعضى از دانشمندان شيعه كوشيده اند با استفاده از مقدمه اى كه كلينى در ابتداى كتاب خود آورده است، صحّت همه روايات الكافى را نتيجه بگيرند ،(2) و در مقابل، گروه ديگرى معتقدند كه از همين مقدّمه بر مى آيد كه كلينى، خود نيز قائل به صحّت همه روايات الكافى نبوده است وگرنه، ضرورتى در استفاده از معيار شهرت حديثى يا عمل اختيارى به يكى از دو حديث متعارض، به وجود نمى آمد.(3)

مهم ترين دليل قائلان به صحّت تمام روايات الكافى، توجّه به سيره متقدّمان است كه تا به صحّت يك روايت مطمئن نمى شدند، هرگز به درج آن در جوامع حديثى اقدام نمى كردند. در اين باره بايد بگوييم گرچه اين مطلب در جاى خود درست به نظر مى رسد، امّا نسبت به متأخّران - كه احاطه اى بر قرائن موجود در عصر كلينى ندارند - ، مسئله اى را حل نمى كند؛ چراكه از نظر آنها توجّه به سند در مقايسه با متن، در اولويت قرار دارد.(4)

حتّى اگر از ديدگاه متأخّران هم بگذريم، بنابر معيارهاى قدما نيز، تعدادى از روايات الكافى، غير قابل توجيه اند ؛ زيرا اين روايات، با متن قرآن در تناقض بوده، سنجيدن روايات با قرآن، سيره مشترك شيعه و اهل سنّت است .(5)

مثلاً در بخش اصول الكافى، رواياتى وجود دارند كه متضمّن غلوّ در مقام امامان

ص: 447


1- . تهذيب الأحكام ، ج 4، ص 169 - 174 ؛ الاستبصار ، ج 2 ، ص 65 - 71 .
2- . ر. ك : وسائل الشيعة، ج 20 فائده ششم از خاتمه كتاب .
3- . معجم رجال الحديث، ج 1، ص 26.
4- . الدراية ، شهيد ثانى، ص 19 ؛ منتقى الجمان ، ج 1، ص 4.
5- . تاريخ عمومى حديث، ص 110.

شيعه و وقوع تحريف در قرآن كريم هستند.(1) علاوه بر آن، در بخش «حجّت» كتاب، رواياتى به چشم مى خورند كه مى توان از آنها نتيجه گرفت كه تعداد امامان شيعه، سيزده نفرند.(2) روشن است اين روايات، به دليل تضاد با محكمات عقايد شيعه از صحّت برخوردار نيستند. ضمن آن كه راويان اين روايات، اكثرا از غلات و كذّابان هستند. برخى از منتقدان، از راه غرض ورزى يا ناآگاهى، به دليل وجود برخى روايات ضعيف و جعلى، شخصيت كلينى را مورد تهاجم قرار داده، كلّ روايات الكافى را مورد تخطئه قرار مى دهند؛(3) غافل از آن كه در هر جامع حديثى اى كه حتّى به عنوان «صحيح» فراهم شده باشد، ورود تعدادى روايت ضعيف يا جعلى، امرى طبيعى است. اين، حقيقتى است كه در جاى خود، بسيارى از محقّقان شيعه و اهل سنّت، آن را مورد بررسى و اعتراف قرار داده اند.(4)

بازشناسى احاديث صحيحِ «الكافى»

از اواخر قرن هفتم هجرى، در ميان محدّثان شيعه، گرايش جديدى در تقسيم حديث به : صحيح، حسن، موثّق، ضعيف و قوى، به وجود آمد و مطابق آن، تلاش هايى در شناسايى احاديث صحيح صورت گرفت.

در قرن دهم، شهيد ثانى با توجّه به همين گرايش، اسناد احاديث الكافى را بررسى كرد و نتيجه گرفت كه كتاب الكافى، پنج هزار و 73 حديث صحيح، 144 حديث حسن، هزار و 118 حديث موثّق، 302 حديث قوى و نه هزار و 485 حديث ضعيف دارد.

در اوايل قرن يازدهم، فرزندش، احاديث صحيح را از كتب اربعه در كتابى به نام

ص: 448


1- . الكافى، ج 1، ص 265 و ج 2، ص 627.
2- . همان، ص 525 .
3- . ر.ك: عقيدة الشيعة فى الإمام الصادق ، ص 142 (نويسنده، اشكالات محمّد ابو زهره به كتاب الكافى را طرح كرده و پاسخ داده است) .
4- . ر.ك: سيرى در صحيحين، محمّد صادق نجمى؛ أضواء على السنّة المحمّدية ، محمود ابوريه.

منتقى الجمان فى احاديث الصحاح و الحسان، گردآورى نمود. در قرن دوازدهم نيز، علاّمه مجلسى، در شرح خود بر الكافى، به نام مراة العقول فى شرح أخبار آل الرسول، به صحّت يا ضعف روايات، اشاره نمود.

آخرين اثرى كه در زمينه استخراج احاديث صحيح الكافى، نوشته شد ، كتاب صحيح الكافى محمّد باقر بهبودى است.(1)

ج . مآخذ كلينى در «الكافى»

كلينى، با توجّه به اقامت زيادى كه در قم داشت، موفّق شد روايات بسيارى را از مشايخ و منابع موجود در اين شهر، به دست آورده و در تأليف كتاب از آن استفاده نمايد. در بين مشايخ كلينى، دو نفر بيش از ديگران در جمع آورى روايات الكافى سهيم بوده اند: على بن ابراهيم بن هاشم قمى و محمّد بن يحيى اشعرى .

كلينى، علاوه بر نقل روايات از اين دو، بعضا به ذكر فتاواى فقهى آنان نيز مبادرت كرده است. بسيارى از روايات كلينى از اين دو نفر، خاصه على بن ابراهيم قمى، با استفاده از كتاب خانه پدر على بن ابراهيم (يعنى ابراهيم بن هاشم)، فراهم شده است. كلينى، در مواضعى از الكافى، از اين بزرگان با تعبير «قال» به نقل روايت مى پردازد كه معرّف تحمّل حديث به طريق اجازه يا مناوله است.(2)

بنابر آنچه گذشت، نتيجه مى گيريم كه كلينى در تأليف جامع روايى خويش، از بسيارى از اصول و مصنّفات حديثى، به طور مستقيم استفاده كرده و معمولاً صدر اسناد، با نام مشايخ او آغاز شده است. ليكن بايد توجّه داشت كه در اين موارد، واسطه هاى سند (از صاحب كتاب تا كلينى) بيانگر سلسله اى از مشايخ اجازه، راويان و استادان حديث است كه كلينى با ذكر آنان، روايات را از حالت قطع و ارسال خارج

ص: 449


1- . درباره بازشناسى احاديث صحيح از كتب اربعه، ر.ك: پژوهشى در تاريخ حديث شيعه، ص 486 - 489.
2- . الكافى، ج 7، ص 276.

كرده است. معلّق بودن سند پاره اى از روايات نيز يكى از قرائنى است كه نشان مى دهد بعضى از اصول و كتب اوّليه، در اختيار كلينى بوده و ايشان به نقل حديث يا فتوا از آنها پرداخته است.

نكته آخر آن كه شايد بتوان گفت وقتى ثابت مى شود، تعدادى از اصول و مصنّفات حديثى ، در اختيار شيخ طوسى و شيخ صدوق قرار داشته است (با آن كه اين دو نفر، متأخّر از ابو جعفر كلينى بوده اند)، مى توان نتيجه گرفت كه اين منابع، بدون ترديد، در اختيار مؤلّف الكافى نيز بوده است.

حاصل سخن آن كه ، كلينى كوشيد تا با استفاده از بقاياى كتب اصحاب ائمّه عليهم السلام و جوامع حديثى قبل از خود، مجموعه اى كامل و ارزشمند در رشته حديث ، تصنيف كند و آن را به دوستداران حديث اهل بيت عليهم السلام تقديم نمايد و از آن جا كه اين كار، با مايه اى از دلسوزى و اخلاص عجين شده بود، در طول زمان، اصالت خود را حفظ كرد و رنگى جاودانه گرفت .

ص: 450

منابع و مآخذ

1 . پژوهشى در تاريخ حديث شيعه، مجيد معارف، تهران: مؤسّسه فرهنگى و هنرى ضريح، 1374 ش .

2 . تاريخ عمومى حديث، مجيد معارف، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1377 ش .

3 . تهذيب الأحكام ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تهران: دار الكتب الإسلاميه، 1346 ش .

4 . الدراية ، زين الدين بن على العاملى (الشهيد الثانى) ، قم : المجمع العلمى الإسلامى ، 1404 ق .

5 . رجال الطوسى، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، قم: منشورات رضى، 1385 ق.

6 . رسالة آل أعيَن، أبو غالب الزرارى، تصحيح: محمّد رضا حسينى، قم: سازمان تبليغات اسلامى، 1411 ق.

7 . عقيدة الشيعة فى الإمام الصادق عليهم السلام ، سيد حسين يوسف المكّى ، بيروت : دار الزهراء .

8 . الفهرست، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق: صادق بحرالعلوم، قم: منشورات رضى.

9 . فهرست أسماء مصنّفى الشيعة (رجال النجاشى)، أحمد بن على النجاشى ، تحقيق: موسى شبيرى زنجانى، قم: انتشارات جامعه مدرّسين، 1411 ق.

10 . قواعد الحديث، محيى الدين الموسوى الغريضى، بيروت: دار الأضواء، 1399 ق.

ص: 451

11 . الكافى، محمّد بن يعقوب الكلينى، تحقيق: على أكبر الغفارى، تهران: دار الكتب الإسلامية ، 1363 ش .

12 . گزيده الكافى، محمّد باقر بهبودى ، تهران: علمى و فرهنگى، 1363 ش .

13 . گزيده [كتاب] من لا يحضره الفقيه، محمّد باقر بهبودى، تهران: كوير، 1370 ش .

14 . مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ميرزا حسين نورى، تهران: كتاب فروشى اسلاميه، 1382 ق.

15 . معجم البلدان، ياقوت بن عبد اللّه الحموى الرومى ، بيروت: دار احياء التراث العربى، 1399 ق .

16 . معجم رجال الحديث ، السيّد أبو القاسم الموسوى الخوئى ، قم : منشورات مدينة العلم ، 1403 ق .

17 . معرفة الحديث، محمّد باقر بهبودى، تهران: علمى و فرهنگى، 1363 ش .

18 . منتقى الجمان ، حسن بن زين الدين ، تهران : دار الكتب الإسلامية .

19 . وسائل الشيعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى ، تحقيق مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، قم : مؤسسة آل البيت عليهم السلام ، 1409 ق .

ص: 452

بررسى ويژگى هاى كتاب «الكافى» و روش كلينى در آن (سيّد على شفيعى)

بررسى ويژگى هاى «الكافى»

و روش كلينى در آن

سيّد على شفيعى

چكيده

در اين نوشتار ، به بررسى امتيازات فراوان كتاب شريف الكافى و روش مرحوم كلينى رحمه الله در ضبط و بررسى سند روايات مندرج در آن ، پرداخته شده است . نگارنده بدين منظور ، ابتدا به معرّفى شيخ كلينى رحمه الله و تاريخى اجمالى از علم حديث از زمان امام صادق عليهم السلام تا عصر غيبت صغرا ارائه نموده و سپس به مقايسه كتاب الكافى با كتب صحاح ستّه اهل سنّت مى پردازد و آنها را از لحاظ حجم و مدارك ، مورد شناسايى قرار مى دهد .

در قسمتى ديگر از مقاله ، نگارنده ، به توجّه حضرت ولى عصر (عج) به كتاب الكافى و جمله معروف ايشان يعنى «الكافى كاف لشيعتنا ...» اشاره كرده و ده امتياز مهم براى اين كتاب در كتب روايى شيعه ، بر شمرده است . در ادامه ، نويسنده ، تحليلى در باب تقسيم روايات ضعيف و غير ضعيف نموده و روايت الكافى را از اتّهام ضعف ، مبرّا دانسته است و احترام ويژه علماى بزرگ شيعه بر اين كتاب را دليل محكمى بر قوّت روايات آن ، ارزيابى كرده است .

وى بين روايات مجعول و ضعيف ، فرق جدّى اى قايل شده و مدّعى شده كه ممكن است برخى از روايات الكافى ضعيف باشند ؛ ولى اين ، دليل بر آن نيست كه آن روايت ، به كلّى نفى شود و در رديف روايات مجعول و ساختگى قرار گيرد . پس نمى توان روايات ضعيف الكافى را مجعول دانست و آنها را از درجه اعتبار ، ساقط نمود .

كليدواژه ها : كلينى ، كتب اربعه ، صحاح ستّه ، روايت ضعيف ، امتيازات الكافى .

ص: 453

مقدّمه

به منظور شناخت بهتر و بيشتر كتاب شريف الكافى، اثر معروف و ماندگار شيخ اقدم، محمّد بن يعقوب كلينى رازى (م 328 ق) به عنوان مقدمه بايد بدانيم كه: چنان كه از تاريخ مذهب جعفرى و سير و سرگذشت علمى - سياسى اين مذهب به دست آمده است، تقدّم، توسعه، پيشرفت و شكوفايى مذهب شيعه، عمدتا در دوران امامت امام صادق عليهم السلام حاصل گرديده كه دلايل آن، عبارت است از: ضعف پايانى خلافت بنى مروان در شام؛ ضعف بدوى خلافت بنى عباس در عراق؛ تعارض ميان اين دو دوران ضعيف و سست و كشمكش ميان شام و عراق؛(1) دورى حجاز و بخصوص مدينه از دو مركز متعارض ياد شده و وجود امام صادق عليهم السلام در مدينه، دور از منازعات سياسى؛ طول عمر امام صادق عليهم السلام و اشتهار علم و دانش بى كران وى به عنوان شيخ الأئمّه ؛ اهتمام جدّى امام ششم به بسط علم و معرفت و نشر علوم الهى؛ هجرت دانشجويان و دانش پويان فراوان از مكّه ، شام، طائف، كوفه، بصره، يمن و... به سمت مدينه طيّبه، جهت تلمّذ و استفاده از اقيانوس بى كران علم جعفر بن محمّد عليهم السلام (2) و در نتيجه، تبديل مدينه، به يك حوزه علميه عظيم جوشان و توفنده، به مركزيت و محوريّت بيت شريف وحى و عصمت، و رهبرى علمى و معنوى امام صادق عليهم السلام تا آن جا كه مذهب شيعه، به عنوان «مذهب جعفرى» شهرت پيدا كرد.

پيش از دوران رهبرى امام صادق عليهم السلام حدودا بيش از چهار هزار نفر از اقطار مختلف اسلامى، به محضر امامان شيعه بخصوص امام صادق عليهم السلام شتافتند و به مقدار ممكن و ميسور خود، تلمّذ كردند، علم فرا گرفتند، معارف اسلامى و انسانى آموختند

ص: 454


1- . الذريعة ، ج 2، ص 131؛ و نيز ر.ك: ديگر كتب مربوط به زندگانى امام صادق عليهم السلام و مصادر مربوط به تدوين حديث.
2- . كتب شرح احوال امام صادق مانند: الإمام الصادق والمذاهب الأربعة، الامام الصادق مظفر، الامام جعفر الصادق دراسات و أبحاث، ص 12.

و نقل حديث و روايت كردند.(1)

به گواهى تاريخ، تعداد بيش از چهارصد نفر از اصحاب و شاگردان، درس هاى فراگرفته از محضر ائمّه اطهار عليهم السلام ، بويژه امام صادق عليهم السلام را مى نوشتند، كه بعدا كتاب هاى آنان به «اُصول أربعمئة (اصول چهارصد گانه ) » معروف شد.(2) حال، چرا و چگونه اين نام پيدا شد؟ و چگونه كتاب هر يك از آنها «اصل» ناميده شد و درباره هر نويسنده اى از آنان گفته شده: «له اصل».(3)

در اين خصوص، علل و موجبات متعدّدى ذكر شده و در منابع و مصادر، در اين باره به تفصيل سخن گفته شده است، از جمله:

1 . اصل و پايه و اساس مذهب و فقه اهل بيت عليهم السلام ، اين مجموعه كتاب و اين

ص: 455


1- . ر.ك: إعلام الورى، طبرسى؛ ذكرى الشيعة، شهيد اوّل؛ الرواشح السّماوية ، ميرداماد، راشحه 29؛ رجال ابن عقده ؛ رجال الطوسى؛ مستدرك الوسائل؛ نهج المقال، استرآبادى تماما به نقل از: الذريعة ، ج 2، ص 128 - 133.
2- . الذريعة ، ج 2، ص 129؛ اعلام الورى، طبرسى؛ المعتبر، محقّق حلّى؛ رسالة النهاية، حسين بن عبد الصمد، ص 40؛ الرواشح السّماويه، ميرداماد، راشحه 29؛ شرح الدرايه، شهيد ثانى؛ معالم العلماء، ابن شهر آشوب به نقل از شيخ مفيد. گفتنى است كه: مرحوم علاّمه تهرانى، در مجلّد دوم الذريعة از ص 135 - 167، تعداد 123 اصل را نام مى بَرَد. چنان كه مرحوم آية اللّه صفايى خوانسارى در كتاب كشف الأستار، جمعا 735 اصل را مى شمرد. بدين ترتيب كه در مجلّد اول، تعداد 245، در مجلّد دوم 244 و در مجلّد سوم از كتاب ياد شده، 246 را ذكر مى كند كه در كيف و كم آنها تحقيق و تتبّع زيادى لازم است. ناگفته نماند: آنچه در مصادر ياد شده در مورد شماره اصول و فزونى آنها بر عدد چهارصد ملاحظه مى شود، نبايد مورد استنكار باشد؛ زيرا مرحوم تنكابنى در تذكرة العماء، ص 161 و در قصص العلماء، ص 215 و 216، شماره اصول را از زمان حضرت سجاد عليهم السلام تا زمان عسكريين عليهماالسلام، شش هزار اصل دانسته كه برخى از آنها مفقود گرديده اند و از ميان چهارهزار يا شش هزار اصل، اماميه بر چهارصد اصل، اتفاق نموده اند كه اينها ازاصول معتبره معتمده بوده، يا به نظر معصوم عليهم السلام رسيده و معصوم، آن را تصحيح و امر به عمل به آن فرموده، مانند كتاب يونس بن عبدالرحمان و يا صاحبان آنها از معتمدان و معتبران بوده، مانند زراره و محمد بن مسلم و مانند آنها.
3- . ر.ك: رجال الطوسى و الفهرست، طوسى ... و الذريعة ، ج 2، ص 125.

مجموعه هاست (معناى لغوى اصل).(1)

2 . اصل، يعنى آنچه كه علوم و معارف مذهب، به اين مجموعه و اين مجموعه ها منتهى مى گردد؛ ليكن خود اين اصول، از منبع و مصدر ديگرى اخذ نگرديده است.(2)

3 . اصل، يعنى مجموعه اى كه مشتمل بر احاديث مرويه از شخص معصوم و يا از راوى معصوم است.(3)

4 . اصل، يعنى كتاب مورد اعتماد، نه هر كتاب.(4)

5 . اصل، يعنى كتاب مشتمل بر روايات اصول دين و مذهب (در مقابل كتب فروع).(5)

6 . اصل، يعنى كتاب تأليف يافته از احاديث، اعم از مسموع از امام عليهم السلام بلاواسطه يا مع الواسطه و اعم از مأخوذ از اصل كتاب ديگر و يا غير مأخوذ.(6)

به هر حال، روال معمول نوشتن اين اصول چنين بوده كه نويسندگان آنها هرگاه به محضر امامان معصوم عليهم السلام بخصوص امام صادق عليهم السلام مشرّف مى گرديدند، جزوه و كتاب خود را به همراه مى بردند و هر چه از ايشان مى شنيدند و يا هر چه را كه خود امام عليهم السلام در هر موضوعى ابتدائا بيان مى داشتند، همان گونه به رديف مى نوشتند، مثل فقه، اخلاق، تفسير، تاريخ انبيا، توحيد و... .(7)

در آن زمان، دفترها و كتاب ها و اوراق و برگه هايشان مانند امروز، يك اندازه و

ص: 456


1- . الذريعة، ج 2،ص 125 ؛ كتاب الطهارة، امام خمينى، ج 3، ص 262.
2- . الذريعة، ج 2، ص 126 به نقل از مرحوم النعمانى، درباره اصل سليم بن قيس؛ كتاب الطهارة ، امام خمينى، ج 3، ص 258 و 262.
3- . الذريعة، ج 2،ص 126 و 126 (به نقل از تذكرة العلماء، وحيد بهبهانى، ص 161).
4- . كتاب الطهارة ، امام خمينى، ج 3، ص 258.
5- . همان، ص 262 و 264.
6- . همان، ص 266. اين معنا همان نظر امام خمينى رحمه الله و مورد استظهار ايشان است.
7- . الذريعة، ج 2، ص 127 و 128، به نقل از كتاب مهج الدعوات ، سيد رضى الدين على بن طاووس و كتاب مشرق الشمسين، شيخ بهاء الدين عاملى و كتاب الرواشح السّماوية ، محقق داماد ، راشحه 29 .

مرتّب و مدوّن نبود، يكى كوچك تر و يكى بزرگ تر، يكى با خط ريز و ديگرى درشت، يكى درهم و برهم و ديگرى جدا و بافاصله و موضوعات و مسائل نيز چنان كه گفتيم، جداى از يكديگر نبود و مطالب آنها موضوع بندى شده نبود، به علاوه، گاهى در يك سؤال و جواب، چند پرسش از چند موضوع پرسيده شده و جواب دريافت شده بود. فهرست نويسى و ويراستارى نيز وجود نداشت.

چه بسا اشخاصى، نوشته هايى را به امانت مى گرفتند و چون با اسلام و مذهب اهل بيت عليهم السلام ، دشمنى داشتند، در مدت دستيابى به اين اصول، رواياتى جعل مى كردند و احاديثى وضع مى نمودند و ساخته ها و پرداخته هاى خود را در لابه لاى خطوط و سطرها و در فواصل نوشته هاى اصلى مى نگاشتند و رقم مى زدند و سپس آنها را به اين صورت، به صاحبانشان باز مى گرداندند. به همين دليل، احاديث راستين و مذهبى، با اين روايات مجعول و ساختگى، درهم مى آميختند و همان گونه باقى مى ماندند و مشخص نمى شد كه چيزى به آنها اضافه شده است و بدين وسيله، موجبات گمراهى و تحريف عقايد و تغيير حقايق و دگرگونى در مبانى اصيل مذهبى، فراهم مى شد.

از شواهد اين ادّعا، وجود شخصى به نام عبدالكريم بن ابى العوجاء بود كه به الحاد و كفر و ضد خدا بودن و گمراه كردن بندگان خدا و القاى شبهه ، اشتغال داشت و به فساد عقيده معروف بود و سرانجام از طرف حكومت وقت، به كفر و اجراى حكم اعدام، محكوم گرديد. هنگامى كه او را براى انجام دادن مراسم اعدام مى بردند گفت: «مرا چه باك از كشته شدن كه من، چهار هزار حديث، جعل كرده ام و در لابه لاى احاديث شما پراكنده ام».(1)

البته ائمّه اطهار عليهم السلام ، در زمان حيات خود، عليه دسيسه گران، اقدام به افشا مى نمودند و به وسايل گوناگون، در رفع و دفع اين تحريف ها و توطئه ها كوشش

ص: 457


1- . الرسائل، شيخ انصارى، ج 1، ص 326؛ الأمالى، سيد مرتضى، ج 1، ص 95.

داشتند. فيض بن مختار مى گويد كه امام صادق عليهم السلام به من فرمود: «يا فيض! إنّ الناس قد اُولعوا بالكذب علينا كأنّ اللّه افترض عليهم ولا يريد منهم غيره؛(1) اى فيض! دشمنان ما حريص شده اند به دروغ بستن بر ما. گويى خداوند، بر آنان چنين واجب فرموده و جز اين، از آنان نخواسته است».

قميّون، بسيارى از رجال نوادر الحكمة را حذف نموده و بر نام آنها خط بطلان كشيدند.(2) يونس بن عبدالرحمان مى گويد: من احاديث فراوانى از اصحاب امام صادق و امام باقر عليهماالسلام اخذ نمودم و آن گاه كه آنان را بر امام رضا عليهم السلام عرضه كردم، آن حضرت، بسيارى از آن احاديث را انكار نمود.(3)

به علاوه، روايات فراوانى از ائمه اطهار عليهم السلام بخصوص امام صادق عليهم السلام ، به ما رسيده است در رد و نقد اين رؤساى كفر و الحاد و كسانى كه مرتكب اين گونه خيانت ها و بلكه جنايت ها مى گرديدند.(4)

اما بعدا كه دوران غيبت صغراى امام عصر عليهم السلام آغاز گرديد، كار، از اين نيز مشكل تر شد. حق و باطل، با يكديگر مخلوط شدند و سره و ناسره، ممزوج و مغشوش گرديدند. در اين موقعيت، مسئوليت كارشناسان مذهب و عالمان اصيل دين، شدّت يافت و رجال متخصّص و برجسته اى برخاستند كه براساس معيارهاى دقيقى كه از سوى رهبران معصوم و بزرگوار شيعه نقل شده بود، رواياتى را كه موافق قرآن باشد، مخالف كتاب خدا نباشد، مخالف با دليل عقل قطعى و موافق با آراى دشمنان مذهب نباشد، مطابق سنّت قطعى و متواتر بوده، نورانيت خاص و معنويت و شفافيّت لازم را - كه اهلش آن را مشاهده مى نمايند - داشته باشد، در روايات، تشخيص دهند.(5)

ص: 458


1- . الرسائل، شيخ انصارى، ج 8 ، ص 325 به نقل از رجال الكشى، ج 1، ص 347 ح 216.
2- . الرسائل، شيخ انصارى، ج 1، ص 324 و 326.
3- . همان، ج 1، ص 326 (به نقل از: رجال الكشى، ج 2، ص 489 - 490) .
4- . الميزان ، ج 14 ، ص 233؛ رجال المامقانى، ج 3، ص 236؛ الدرايه، شهيد ثانى، ص 52 - 55؛ مقباس الهداية ، ص 55 .
5- . همان جا؛ نيز ر.ك: تفسير القمّى.

بر اين اساس، دانشمندان بزرگوار مذهب اهل بيت عليهم السلام ، احساس وظيفه نمودند كه مرورى عالمانه و كارشناسانه بر روايات شيعه بنمايند، حشو و زوايد را بزدايند، جعليات و مجعولات را حذف كنند، روايات مطمئن و صحيح را در اختيار مردم بگذارند، ابهامات و ترديدها را برطرف سازند، اخبار و منقولات ائمه اطهار عليهم السلام را مرتّب و مدوّن نمايند، آنها را به شكل موضوعى تنظيم كنند و در حد امكان، اولويت ها و درجه بندى ها را هم مورد نظر قرار دهند. بزرگ ترين و مشهورترين دانشمندى كه به اين مهم، قيام و اقدام نمود، مرحوم كلينى رازى، صاحب كتاب الكافى بود.

كلينى كيست؟

شيخ جليل القدر، عظيم الشأن و رئيس فقهاى اماميه در عصر خود، از اكابر زهّاد و عبّاد و از عالمان عميق الفكر، محدّث ثقه و حجّت عدل و از برجستگان اهل فقه و علم، ابو جعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى رازى بغدادى (م 328 يا 329 ه) در بغداد.(1)

مرحوم كلينى، داراى آثار، بركات، تأليفات، مشايخ و شاگردانى است كه حاكى از عظمت مقام علمى، عملى و اجتماعى اوست. اين موارد، در كتب تاريخ و تراجم و رجال، ضبط گرديده است.(2) چنان كه همه رجال نويسان و ترجمه نگاران (حتى بزرگانى از عالمان اهل سنّت و جماعت)، مرحوم كلينى را به عظمت علمى و معنوى و به وثاقت و تقوا و عدالت و حتى به مجدّد مذهب شيعه بودن در قرن

ص: 459


1- . ر.ك: الكافى، به كوشش: حسين على محفوظ، مقدمه؛ رجال النجاشى؛ الفهرست، طوسى؛ خلاصة الأقوال، علاّمه حلّى؛ كشف المحجّة، سيد ابن طاووس؛ الكامل فى التاريخ، ابن أثير، ج 8 ، ص 128؛ لسان الميزان، ج 5 ، ص 433.
2- . ر.ك : رجال النجاشى؛ كشف المحجّة، سيد بن طاووس؛ خلاصة الأقوال، علاّمه حلّى؛ رجال ابن داوود؛ الفهرست، طوسى؛ رجال الطوسى.

چهارم هجرى ستوده اند.(1)

مى گويند كه كتب اربعه مذهب شيعه، حاصل جمع و تدوين روايات موجود در اصول چهارصدگانه است. به همين دليل، اين چهار كتاب (الكافى، كتاب من لا يحضره الفقيه، تهذيب الأحكام و الاستبصار)، پس از قرآن كريم، مظهر تجلّى سنّت در فقه شيعه اند. بدين شرح كه نخستين فرد و يا مشهورترين شخصى كه به جهاد علمى ياد شده قيام نمود، مرحوم كلينى است. وى هر چه قدر توانست با دستيابى به اصول چهارصدگانه و اصول ديگر، اخبار و احاديث شيعه را در اصول و فروع، جمع آورى نمود و براساس شناخت و تخصّص عميقى كه از مكتب اهل بيت عليهم السلام داشت، به تدوين و تهذيب و تنقيح و تبويب محتويات اين اصول پرداخت .

وى در اين راه، زحمت هاى زيادى كشيد، صعوبت هاى فوق العاده اى متحمّل گرديد و مسافرت هاى طاقت فرسايى بر خود هموار نمود تا توانست بر اساس معيارها و ملاك هاى ذكر شده، روايات را مرتّب و مدوّن نمايد و مجعولات و آنچه را كه نامستند بود، حذف و اسقاط كند. بدين جهت، بيست سال به درازا كشيد تا كتاب شريف الكافى فراهم آمد.(2)

هر چند تعداد روايات موجود در كتاب الكافى، شانزده هزار و 199 حديث است،(3) اما مگر نوشتن و تنظيم و رديف كردن اين روايات، چه اندازه زمان لازم دارد و چه مقدار، مستلزم زحمت و مشقت است، جز آنچه گفتيم: احاديث را بررسى نمودن و با ملاك هاى وارده از سوى ائمه اطهار عليهم السلام سنجيدن، در آنها تأمّل عالمانه نمودن، حشو و

ص: 460


1- . ر. ك: لسان الميزان؛ تاج العروس؛ الكامل فى التاريخ، ج 8 ، ص 128؛ روضات الجنّات به نقل از شرح مصابيح السنّة؛ منتهى المقال؛ لؤلؤة البحرين؛ مجالس المؤمنين؛ مشيخة الفقيه، مجلسى اوّل ؛ مرآة العقول، رياض العلماء؛ الكافى، مقدّمه .
2- . الكافى ، مقدّمه ، ص 25 به نقل از رجال النجاشى؛ تذكرة العلماء، ص 161 و 203.
3- . الذريعة ، ج 17، ص 245 ، الكافى ، مقدمه ، ص 28 به نقل از نهاية الدراية ؛ لؤلؤة البحرين ؛ تذكرة العلماء ، ص 203 .

زوايد را كنار زدن، سفرهاى سخت و طولانى بر خود هموار كردن و رنج بردن و...؟

منظور از كتب اربعه، اخبار و احاديث «اُصول أربعمئة» است كه محمّدين ثلاثه اول (محمد بن يعقوب كلينى رازى - م 328 ق - محمّد بن على بابويه قمى - م 381 ق - و محمد بن حسن طوسى - م 460 ق - ) ، يكى پس از ديگرى، از آن اصول، استخراج و تدوين نموده اند و چهار كتاب مهم ياد شده را گردآورى كرده اند. اگرچه اين مطلب، به شكل مذكور در منابع و مصادر معتبر تاريخى و حديث مشاهده نگرديده(1) (چنان كه خود مرحوم كلينى در ديباچه كتاب الكافى نيز بدين نكته اشاره اى ننموده است)، ليكن در برخى از سخنان بزرگان، بدين مسئله، اشاره و بلكه تصريح شده است. از مجموع اين نظرها چنين مستفاد مى گردد كه اين، يك واقعيت است، نه يك نقل يا شايعه. از باب نمونه به موارد زير توجه كنيد :

فيض كاشانى چنين مى گويد :

الكافى... أشرفها وأوثقها وأتمّها وأجمعها لاشتماله على الاُصول من بينها وخلّوه من الفضول وشينها... .(2)

علاّمه مجلسى نيز مى نويسد :

كتاب الكافى أضبط الاُصول وأجمعها وأحسن مؤلّفات الفرقة الناجية وأعظمها .(3)

از مرحوم وحيد بهبهانى چنين منقول است كه :

ألا ترى أن الكلينى مع بذل جهده فى مدّة عشرين سنة ومسافرته الى البلدان والأقطار وحرصه فى جمع آثار الأئمّة وقرب عهده الى الاُصول الأربعمئه والكتب المعوّل عليها... .(4)

ص: 461


1- . ر.ك: الكافى، مقدمه؛ الذريعة، ج 17، ص 245 - 246.
2- . الوافى، ج 1، ص 6.
3- . مرآة العقول، ج 1، ص 3.
4- . الكافى، مقدّمه (به نقل از نهاية الدراية)؛ بهجة الآمال، عليارى، ج 6، ص 692 (به نقل از رجال النجاشى، ص 693)؛ خلاصة الأقوال (به نقل از منتهى المقال، ج 6، ص 335).

علاّمه سيد مرتضى عسكرى نيز مى گويد:

و ألّف فى هذا العصر ثقة الإسلام الكلينى اوّل موسوعة حديثية فى مدرسة أهل البيت أسماها الكافى جمع فيها قسما كبيرا من رسائل خريجى هذه المدرسة التى كانت شائعة فى ذلك العصر يرويها المئات عن أصحابها وبذلك بدئ عهد جديد فى تدوين الحديث بمدرسة أهل البيت .(1)

منظور او از اين رسائل، همان است كه در چند سطر قبل گفته:

حتى بلغ عدد الدارسين عليه (أى على الصادق عليهم السلام ) أربعة آلاف شخص وكان تلاميذهم يدوّنون أحاديثهم فى رسائل صغيرة تسمّى بالاُصول... .(2)

شناختى از كتاب «الكافى»

كتاب بزرگ الكافى (براساس آخرين چاپ و نشر آن) مشتمل بر هشت مجلّد به شرح ذيل است:

1 . اصول : دو جلد، 2 . فروع : پنج جلد، 3 . روضه : يك جلد .

اصول الكافى، شامل احاديثى مشتمل بر فضيلت علم و دانش، تحسين عقل و نكوهش جهل، مباحث اصول دين و مذهب، اعتقادات (كتاب الحجة) و اخلاقيات و... است.

فروع الكافى، شامل يك دوره احاديث فقهى از طهارت تا ديات است.

روضه الكافى، شامل رواياتى است درباره مطالب گوناگون اخلاق، تفسير، تاريخ، علوم و معارف ديگر.

آنچه عناوين اصلى تمام كتاب الكافى را تشكيل مى دهد (طبق آنچه در رجال النجاشى نقل شده) بدين شرح است:

كتاب العقل، كتاب فضل العلم، كتاب التوحيد، كتاب الحجه، كتاب الايمان

ص: 462


1- . مقدمه مرآة العقول ، ج 2 ، ص 509 .
2- . همان جا.

والكفر، كتاب الوضوء والحيض، كتاب الصلوة، كتاب الصيام، كتاب الزكوة والصدقه، كتاب النكاح والعقيقه، كتاب الشهادات، كتاب الحج، كتاب الطلاق، كتاب العتق، كتاب الحدود، كتاب الديات، كتاب الأيمان والنذور والكفارات، كتاب المعيشة، كتاب الصيد والذبائح، كتاب الجنائز، كتاب العشره، كتاب الدعاء، كتاب الجهاد، كتاب فضل القرآن، كتاب الاطعمه، كتاب الأشربه، كتاب الزىّ والتجمّل، كتاب الدواجن والرواجن، كتاب الاوصياء، كتاب الفرايض وكتاب الروضه.(1)

پنج كتاب اوّل ، دو جلد اصول را تشكيل مى دهد. 25 كتاب ديگر، پنج جلد فروع است و كتاب آخر، همان يك مجلّد كتاب روضه است (جمعا 31 كتاب).

كتاب ارزشمند و جاودانه الكافى (چنان كه خواهيم گفت)، پس از قرآن كريم، جايگاه عظيم و ويژه اى دارد و متقدّم بر سه كتاب ديگر هم سنگ خود، يعنى كتاب من لا يحضره الفقيه، تهذيب الاحكام و الاستبصار است .

در اين جا جهت تبيين مكانت و منزلت كتاب شريف الكافى، ابتدا توضيحى را درباره خود كلينى مى آوريم .

ولادت مرحوم كلينى در كتب تاريخ، مشخص نگرديده و مجهول است(2)؛ ليكن در حدود سال ولادت امام عصر (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) بوده و احتمال داده شده كه وى كمى بعد از ولادت ميمون آن حضرت، متولّد شده باشد. آشكار است كه حضرت صاحب (عج) در سال 255 يا 256 ق، متولد شده اند و محتمل است كه كلينى، بين ولادت آن حضرت تا سال 260 ق (كه رحلت و شهادت حضرت امام حسن عسكرى عليهم السلام رخ داده است) متولّد شده باشد. پس مى توان گفت كه نامبرده، تقريبا هم سن و سال امام زمان (عج) بوده است؛ اما در سال 328 يا 329 ق، بدرود زندگى گفته است. سال 328 ق، سال وفات جناب على بن محمد سَمُرى (چهارمين و آخرين

ص: 463


1- . ر. ك : معجم رجال الحديث ، ج 18 ، ص 50 .
2- . همان، ص 54 .

سفير خاص امام عصر) نيز بوده كه سال پايانى غيبت صغراى حضرت صاحب الامر (عج) و آغاز غيبت كبراى ايشان است.

چنانچه ما ولادت مرحوم كلينى را حداكثر در سال 260 ق، بدانيم، در اين صورت، عمر شريف او در حدود هفتاد سال يا كمى كمتر از اين تخمين زده مى شود. او در مكتب و مدرس دستِ كم 48 نفر از بزرگان و عالمان برجسته اسلامى، تلمّذ و اخذ حديث نموده و از آنان، روايت كرده است كه نام 36 نفر از آنان در مقدمه كتاب الكافى، به قلم دكتر حسين على محفوظ، آمده است. بلكه چنين نقل كرده اند كه: «روى الكلينى عمّن لا يتناهى كثرة من علماء أهل البيت ورجالهم ومحدثيهم».(1)

مرحوم كلينى، بخش عمده اى از عمر خود را در رى مى زيسته و بزرگِ علماى آن ديار بوده است.(2) سپس به بغداد، مسافرت و مهاجرت نموده، تا اين كه زمان رحلت او فرا مى رسد و جليل ترين عالم آن روزگار، محمد بن جعفر حسنى، معروف به ابو قيراط، بر جنازه او نماز مى گزارَد.(3)

وفات كلينى به سال 328 و يا 329 ق، رخ داده و نزديك دروازه باب الكوفه، در گوشه غربى آن به خاك سپرده شد كه در حال حاضر نيز داراى بقعه و بارگاهى در ساحل دجله است و عابرانى كه از آن كوچه مى گذرند، توقف مى كنند و پس از قرائت فاتحه، به راه خود ادامه مى دهند.(4)

دوره زندگى مرحوم كلينى، طبق محاسبه ياد شده و بر اساس گفته سيد رضى الدين ابن طاووس، در زمان وكلا و نمايندگان خاص امام مهدى بوده است (يعنى عثمان بن

ص: 464


1- . الكافى، به كوشش: حسين على محفوظ، مقدمه، ص 14.
2- . به نقل از رجال النجاشى .
3- . الكافى، به كوشش: حسين على محفوظ، مقدمه به نقل از رجال النجاشى ؛ خلاصة الأقوال، علاّمه حلّى؛ تذكرة العلماء، ص 204 .
4- . اين مطلب، در تمام مصادرى كه حالات شيخ كلينى را مرقوم داشته اند، مثل: تذكرة العلماء، ص 204، آمده است.

سعيد عمرى، فرزند او ابوجعفر محمد بن عثمان، ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى و على بن محمد سمرى). البته كلينى، قبل از وفات سمرى، از دنيا رفته است؛ زيرا سمرى در شعبان سال 329 و كلينى در سال 328 ق، وفات يافته اند و ابن اثير جزرى در الكامل فى التاريخ (ج 8، ص 128) و ابن حجر در لسان الميزان (ج 5، ص 433) بدان تصريح نموده اند.

مقايسه «الكافى» با صحاح ستّه

كتاب الكافى با داشتن شانزده هزار و 199 روايت، به تنهايى از مجموع روايات صحاح ستّه (اصول ششگانه) اهل سنت و جماعت، بيشتر است. علماى اهل سنّت، پس از قرآن، به صحيح مسلم، صحيح البخارى، سنن الترمذى، سنن ابن ماجة، سنن أبى داوود و سنن النسائى مراجعه مى كنند.

مجموع روايات موجود در كتاب صحيح البخارى، هفت هزار و 275 روايت است كه برخى از آنها نيز تكرارى است. عده اى ديگر بر اين عقيده اند كه پس از اسقاط مكرّرات آن چهار هزار حديث باقى مى ماند.(1) از ابن تيميه نيز نقل شده كه مجموع احاديث صحيح البخارى و صحيح مسلم، رقمى كمتر از هفت هزار است،(2) چنان كه روايات چهار كتاب ديگر آنان، به نه هزار روايت نيز نمى رسد.(3) مرحوم كلينى، حتّى كتاب خود را به نام «الصحيح» نناميده و معرفى ننموده است و با اين روش، خواسته است راه را براى تتبّع و تحقيق و كاوش در پيشروى محقّقان و متتبّعان، باز بگذارد؛ در حالى كه صحاح عامه، كه با تكيه بر بسيارى از روايات سست و بى پايه و مجعول و روايت

ص: 465


1- . الذريعة ، ج 17 ، ص 245 .
2- . الكافى، به كوشش: حسين على محفوظ، مقدمه، ص 28 به نقل از وصول الأخبار؛ ذكرى الشيعة، شهيد اول؛ نهاية الدراية ؛ لؤلؤة البحرين؛ منهاج السنة، ج 4، ص 59؛ كشف الظنون، ج 1، ص 534 و... و مقدمه مرآة العقول ، ج 1 .
3- . همان جا.

شده از ضعاف و وضّاعان حديث، كتاب خود را به نام «الصحيح» معرفى نموده اند .(1)

نظر امام زمان عليهم السلام درباره «الكافى»

اين نكته را هم ناگفته نگذاريم كه گويند: كتاب ارزشمند الكافى، به نظر مبارك حضرت صاحب الزمان (عج) رسيده و بر آن، مرقوم فرموده است: «الكافى كاف لشيعتنا».(2)

امّا اين مسئله، به صحّت و تحقيق نپيوسته و مورد تأييد قطعى ارباب تحقيق و علماى اسلام، قرار نگرفته است.(3)

البته مفاد و واقعيت اين جمله، محفوظ و ملحوظ است؛ يعنى واقعا كتاب الكافى براى اداره و تأمين اعتقادات و فقهيات مذهب شيعه، كفايت مى كند و به تنهايى فقه مذهب شيعه را - دست كم در آن عصر - ، اداره و تأمين مى نمود، البته با استمداد از اصول عمليه (برائت، اشتغال ، تخيير و استصحاب) و امارات مذكوره، به شكلى كه نه با اجراى امارات در عسر و حرج قرار بگيريم و نه با اصول عمليه، از دايره دين خارج شويم (چنان كه اين حقيقت، بر علماى علم اصول نيز روشن است)؛ زيرا الكافى، خود داراى امتيازات و ويژگى هايى است كه بدانها اشاره خواهيم نمود.

از بيان اين حقيقت و واقعيت نيز نگذريم كه: همان گونه كه زندگانى مرحوم كلينى، معاصر با چهار سفير و نايب خاص حضرت صاحب الأمر عليهم السلام بوده، بدين معنا كه وى درست در عصر غيبت صغرى مى زيسته و مرجعيت شيعه با كلينى مى بوده، امّا به دلايلى، مصلحت مذهب، در آن بوده كه يك فرد گم نام (بالنسبة به كلينى) نايب خاص حضرت صاحب عليهم السلام باشد و به وسيله او ارتباط ميان شيعه و امام مهدى عليهم السلام برقرار شود.

ص: 466


1- . همان جا.
2- . تذكرة العلماء، تنكابنى، ص 203؛ بهجة الآمال، عليارى ، ج 6، ص 696، به نقل از الوجيزة.
3- . همان جا.

اين نكته، بدين منظور مطرح شد تا اين شبهه پيش نيايد كه: پس الزاما آن چهار سفير مخصوص بايد مقام و منزلت والاتر و بالاترى نسبت به كلينى داشته باشند. اين ادّعا كه شيعه بايد ارتباطات خود را با امام عصر عليهم السلام ، از طريق كلينى برقرار نمايند ، دليلى ندارد؛ بلكه نسبت به سفارت و نيابت خاصّه افراد ديگرى بوده است كه اين مهم را عهده دار بوده اند. كلينى نيز كار علمى و مرجعى خود را انجام دهد تا خطرات و تبعات احتمالى ناشى از اين مسئله، گريبانگير مرجعيت شيعه نگردد و لطمه و صدمه اى بدان عارض نشود و با اين روش، از روابط ميان شيعه و امام زمان، بهتر استفاده و در عين حال، حفاظت نمود.

امتيازات «الكافى»

امتياز اول

منظور اصلى از طرح اين موضوع (كه از نظر علماى اسلام نيز دور نبوده)، آن است كه: مرحوم كلينى، با آن همه مقام عظيم علمى و تبحّر و تخصّصى كه در احاديث داشته و با آن ارتباطى كه با سفراى چهارگانه خاص امام زمان(عج) داشته، بسيار بعيد مى نمايد كه مشكلاتى را كه در راه بيست ساله تأليف الكافى پيش مى آمده است، از طريق آنان با امام عصر (عج) مطرح نكرده باشد و كارگشايى نخواسته باشد. البته اين هرگز يك ادّعاى جدّى نيست؛ زيرا چنانچه در دوران غيبت صغرى نيز همچون غيبت كبرى، ملاك اعتبار و حجّيت اخبار، همان اجراى اجتهاد و اعمال امارات و اصول بوده است. نيازى نيست كه كتابى، مو به مو به نظر شريف حضرت صاحب عليهم السلام برسد؛ بلكه حجّيت ادله اجتهادى و فقاهتى و اجراى آنها در مورد مبانى شرعى، كفايت مى كند. بخصوص آن كه در عصر كلينى و تا ساليان پس از آن (كه عصر قدما و اقدمين علما بوده است)، باب علم، مفتوح بوده و لذا آنان را در اصطلاح «انفتاحيون» مى خوانند و اين، خود يكى از امتيازات كتاب شريف الكافى است.

ص: 467

امتياز دوم

مرحوم كلينى در الكافى، مكتب اهل بيت عليهم السلام را در مباحث عقلى، بدون تصريح به مطلب، روشن نموده است. همه مى دانيم كه در آن روزگار و تا مدّتى طولانى پس از آن، دو بينش قوى، در مكتب خلفا، وجود داشته: «معتزله» و «اشاعره» .

معتزليان (پيروان واصل بن عطاء) به عقل و مباحث عقلى، بها مى دادند و آن را قبول داشتند و عقل را تنها ملاك اعتبار مى دانستند. اشاعره (پيروان ابوالحسن اشعرى) فقط متعبّد به روايات بوده، كارى به جنبه هاى عقلى نداشتند (يكى از فرآورده هاى اين دو فرقه، موضوع «جبر»، در مكتب اشعرى و «تفويض»، در مكتب معتزلى است، كه از اين دو راه، بلاها و مصيبت هاى زيادى بر مسلمانان، وارد گرديد).

مذهب شيعه، به تبعيّت از مكتب اهل بيت (بخصوص حضرت صادق عليهم السلام ) حدّ وسط اين دو نظريه را پذيرفته است؛ يعنى نه هر آنچه عقل (عقل هاى شخصى و فردى) بگويد، تنها حجّت باشد و نه هر آنچه در روايتى وارد شود (از هر كس و در هر چيز) معقول و تام باشد. راه و روش كلينى در امور عقلى، بدان سان كه از اهل بيت عليهم السلام وارد شده، كاملاً محسوس است.(1) تكيه و اعتماد ائمه اطهار، بر مبانى اصيل عقلى را به خوبى در اين كتاب مى توان يافت. ضمنا اعتبار احاديث و روايات نيز در اين موسوعه، به روشنى واضح است و اصولاً الكافى، بر روايات و اخبار مستقر است و احاديث اسلامى، بدنه آن را تشكيل مى دهد.

امتياز سوم

كلينى در الكافى، در صدر هر روايت (جز اندك مواردى)، يك سند از خودش را تا امام معصوم عليهم السلام نقل مى كند و اين شيوه، خود، كار عظيم و ارزنده اى است؛ زيرا رواياتى را كه شمار آنها از شانزده هزار مى گذرد و آنها را از چهارصد اصل (يا كمتر

ص: 468


1- . ر.ك: الكافى، كتاب العقل والجهل.

و يا بيشتر) استخراج نموده است، براى هر حديث، يك سند نيز تنظيم نموده (از مشايخ حديث خودش تا امام معصومى كه روايت از او شرف صدور يافته).

پس كتاب الكافى، مجموعا مستند به يك شيخ الروايه و يا مستند به يك سند و مستند به يك معصوم نيست؛ بلكه مستند است به معصومان چهارده گانه و اصول چهارصدگانه و هزاران راوى. اين كار بسيار وزين و گران سنگى است و زحمات طاقت فرسايى را مى طلبد. وى با اين شيوه، كار را بر آيندگان و پژوهندگان اسناد و متون روايات، آسان نمود. به تعبير ديگر، مرحوم كلينى در اين كتاب، رنج خود و راحت ديگران را طلبيده است؛ چون در سايه اين كار طاقت فرسا و پر زحمت، ديگران به راحتى آگاه مى شوند كه سير اين روايت چگونه بوده و از چه كسى نقل شده است.

امتياز چهارم

مرحوم كلينى در الكافى، غالبا اخبار و روايات معارض را نقل نكرده،(1) در حالى كه شيخ طوسى رحمه الله در دو كتاب التهذيب و الاستبصار، احاديث متعارضه را نقل نموده است. كلينى در الكافى، چون تنها اخبار دست اول و درجه يك را بيان كرده به همين دليل ناچار به حلّ متعارضات و اعمال باب تزاحم و تعارض و اجراى مرجّحات باب تعادل و ترجيح نشده است و اين، خود يك خط مشى مستقيم است كه هم سيره و روش خود كلينى را مشخص مى كند و هم يك مسير مستقيم در برابر فقها و مجتهدان قرار داده است.

امتياز پنجم

كلينى در كتاب الكافى، از برخى اساتيدش روايتى نياورده و چه بسا روايتى از

ص: 469


1- . الكافى، به كوشش: حسين على محفوظ به نقل از نهاية الدراية، ص 219 و 222 .

اساتيد و مشايخ خود دريافت نموده، امّا آنها را اصلاً ذكر نكرده است، حتى مصادر و منابع متعلّق به قبل از دوران كلينى كه على القاعده در اختيار او هم بوده اند (مانند كتاب سعد بن عبد اللّه اشعرى و يا احتمالاً كتاب الفضائل شاذان بن جبرئيل كه در مورد كتاب دوم، نياز به مراجعه است) و اين عمل، از شخصى مثل كلينى، مطمئنا بى جهت نبوده و به هر صورت، دقّت و ظرافت كار وى را نشان مى دهد .

امتياز ششم

كلينى، روايات را براساس درجه اعتبار آنها تنظيم نموده است. او در هر باب، نخستين روايتى را كه نقل مى كند، معتبرترين روايت آن باب است و همين گونه درجه به درجه، آنها را پشت سر همديگر قرار مى دهد. چنان كه روايات را بر حسب صحّت و وضوح، درجه بندى نموده، به ترتيب قرار مى دهد.(1)

امتياز هفتم

كلينى در الكافى، ظاهرا مطالب و روايات را از خود اصول اربعمئة برداشت كرده و چون با نويسندگان اين كتاب ها هم دوران بوده، اين اصول را در دسترس داشته و با واسطه، نقل ننموده است و اين، خود، اهميّت جدّى و والايى براى الكافى است.(2)

امتياز هشتم

چنان كه در پيش اشاره شد، مرحوم كلينى، روايات مجعول و ساختگى اى را كه جاعلان و وضّاعان حديث در لابه لاى صفحات و سطرهاى برخى از اصول چهارصدگانه، گنجانيده بودند ، براساس موازين و معيارهاى شناخته شده از سوى ائمه اطهار عليهم السلام حذف نمود و بدين وسيله، اصول اوليه شيعه را از لوث دغل كارى

ص: 470


1- . همان، ص 29 (به نقل از روضات الجنّات، ص 553)؛ نهاية الدراية، ص 222.
2- . مقدّمه مرآة العقول، ج 2، ص 358 و 512 .

دغل كاران، پاكسازى كرد و سپس در كتاب الكافى گنجانيد.

جايگاه اين روايت هاى مجعول، معمولاً در مباحث اصول اعتقادى و معارف عقيدتى و بويژه، مسئله ولايت و امامت و فضايل اهل بيت عليهم السلام بوده است. دشمنان مذهب بر حقّ جعفرى، از طريق تخريب و تحريف باورهاى اصيل و اصولى مذهبى و نفى فضايل خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و جعل روايات، در مدح دشمنان شناخته شده و ناشناخته، تصميم گرفته بودند كه عقايد شيعه را سست و ويران كنند. آنان كار چندانى به فروع فقه شيعه و احكام اجرايى آن نداشتند؛ چون هنگامى كه اصول عقايد را از مردم بگيرند و مجعولات و تحريفات خود را به جاى روايات وارده، به مردم تلقين كنند، ديگر اهمّيتى براى تخريب و تحريف فروع، باقى نمى ماند.

آنان حتى براى روايات مجعول خود نيز جعل سند مى نمودند تا آنها را روايات واقعى معرّفى نمايند. مرحوم كلينى در الكافى، تمام اين مجعولات و اسناد جعلى را حذف نموده، براساس اسنادى كه خودش داشته و آنها را معتبر مى دانسته، احاديث صحيح منقول از آنان را ارائه داده است.

آرى، او براساس موافقت و يا عدم مخالفت با كتاب خدا و دليل عقل و سنّت متواتره و ديگر مرجّحات منصوصه، كتاب الكافى را فراهم آورده است. به همين دليل، مدت بيست سال صرف تأليف و تنسيق اين كتاب نموده است، وگرنه (چنان كه پيش از اين يادآور شديم) جمع آورى و تدوين اين كتاب، اين مقدار زمان (نزديك به يك ربع قرن) لازم ندارد؛ امّا تحمّل اين مشكلات علمى و آن شرايط سخت و طاقت فرساى مسافرت از رى به عراق، بعلبك، دمشق، روسيه و ديگر سرزمين هاى دوردست، جهت يافتن اصول اصلى مدوّنه حديث، ملاقات با مشايخ روايت، دفع و رفع نقاط ابهام، همه، نشان از سختى كار دارد.

امتياز نهم

مرحوم كلينى در الكافى، فقه را مبوّب كرده و هر مسئله اى (مانند طهارت، صلات

ص: 471

و...) را جداگانه مورد بررسى قرار داده،(1) تا آن جا كه به نظر مى رسد اين، نخستين مصدر معتبر و منبع معتمدى است كه ابواب و احكام شرعى را تدوين و تبويب و تنظيم نموده است.

امتياز دهم

برخى از فضلاى معاصر مى گويند: الكافى، جزو جليل ترين منابع حديثى و اسلامى است؛ زيرا مشتمل است بر روايات فراوان و گوناگون در هر يك از معارف، عقايد، اخلاق، آداب، فقه و... به علاوه، احتمال روايات جعل شده در اين كتاب، به وسيله خود مؤلف آن، منتفى شده و احتمال خدشه در متون روايات و اسناد آنها - كه معمولاً از جهت سهو يا غفلت و يا جهل و عدم مهارت مؤلف روى مى دهد - در اين كتاب، منتفى است.

رواياتى كه در الكافى، به سبب اصطلاح سندى، «ضعيف» به شمار مى روند، بخش عظيمى از آنها مبدل و معنون به صحّت و اعتبار مى گردد كه يا به سبب وجود اسنادى ديگر كه براى آنها در كتاب من لا يحضره الفقيه و التهذيب و الاستبصار و بعضى كتب صدوق و غير آن است و يا به دليل مطابقت با عقل و يا به اين دليل كه مربوط به اصول عقايد هستند كه خبر واحد در آنها كفايت نمى كند، هر چند سند آنها صحيح باشد و يا اخلاق و آداب اند و يا مشتمل بر قرائنى هستند كه موجب اطمينان به صدورشان از معصوم عليهم السلام است. بنابراين، در اين كتاب، رواياتى كه از هيچ راهى قابل استناد نباشند، بسيار كم و نادر خواهند بود. به همين دليل، از سخن محدّث نورى كه در خاتمه مستدرك الوسائل فرموده: «بيش از نصف اخبار الكافى، ضعيف و غير جايز العمل اند، مگر پس از انجبار به عمل اصحاب»، دغدغه اى به خود راه مده... .(2)

ص: 472


1- . تذكرة العلماء ، ص 161 و 203 .
2- . ر. ك : بحوث فى علم الرجال، ص 178 - 179.

البته تنها مسئله ابهام آميز، آن است كه كلينى، نوشتن كتاب الكافى را هنگامى كه در ايران (رى) بوده، شروع نموده و يا اوقاتى كه در بغداد مى زيسته و يا همراه با مهاجرت ها و مسافرت ها؟! البته اين ابهام و اجمال، تأثيرى در اعتبار و اعتماد اين كتاب ندارد.

در اين جا از ميان اظهار نظر ده ها شخصيت بزرگ اسلامى و اسلام شناسان و حديث كاوان متبحّر و متخصّص، در مورد كتاب الكافى و خود شيخ كلينى رحمه الله ، چند مورد، برگزيده شده اند تا اذهان دانش پژوهان، آماده تر شود.

شيخ نجاشى :

شيخ أصحابنا فى وقته بالرى ... وكان أوثق النّاس فى الحديث وأثبتهم ؛(1)

كلينى در زمان خود، بزرگ ترين شخصيت، بين علماى شيعه در رى بود. وى موثّق ترين و راسخ ترين مردم در امر حديث و استوارترين آنان بود.

شهيد اوّل :

الكافى فى الحديث الذى لم يعمل للإماميه مثله.(2)

محدث استرآبادى :

سمعنا عن مشايخنا وعلمائنا انه لم يصنف كتاب فى الإسلام يوازيه أو يدانيه.(3)

شهيد ثانى :

الكافى الذى لا يوجد فى الدنيا مثله جمعا للأحاديث وتهذيبا للأبواب وترتيبا صنّفه فى عشرين سنة.(4)

مجلسى اول :

ص: 473


1- . رجال النجاشى ، ص 377 .
2- . ر. ك : بحار الأنوار ، ج 25، ص 67 .
3- . ر.ك: مستدرك الوسائل، ج 3، ص 532 .
4- . مقدمه الكافى، چاپ هشت جلدى، تهران: دار الكتب الاسلاميه.

والحق انه لم يكن مثله فى ما رأينا فى علمائنا و من يتدبّر فى أخباره و ترتيب كتابه يعرف أنّه كان مؤيدا من عند اللّه - تبارك و تعالى - .(1)

شيخ زبيدى (از اكابر دانشمندان سنّت و جماعت) :

در روزگار المقتدر باللّه عباسى، رياست شيعه به طور كلى در دست كلينى بود.(2)

ابن اثير جزرى (از بزرگ ترين دانشمندان عامه) :

أبو جعفر محمّد بن يعقوب كلينى الرازى الفقيه الإمام على مذهب أهل البيت عالم فى مذهبهم كبير فاضل عندهم مشهور.(3)

اينها تعدادى از بزرگان علماى شيعه و اهل سنّت اند كه عالمانه و كارشناسانه، بر روى كتاب الكافى تحقيق كرده و اظهار نظر نموده اند و طبعا نظرها، محقّقانه بوده و تعصّبى در كار نداشته اند، بويژه آنچه از سوى عالمان بزرگ سنّت و جماعت نقل شده است.

با توجه به ويژگى هايى كه از كتاب الكافى، برشمرديم، مرحوم كلينى، با نهايت تواضع و فروتنى با كتاب خود برخورد نموده، آن را «الصحيح» نناميده و مانند مؤلّفان اهل سنّت و جماعت، كه كتب ششگانه خود را «الصحيح» ناميده اند (صحاح ستة)، رفتار نكرده و فقط لازمه آن را كه «كفايت» كار علمى و عقيدتى و اسلامى شيعه باشد، بر كتاب خود به عنوان «الكافى» اطلاق نموده كه حقّا درست و پسنديده است. پس بسيار به جا و به مورد است كه كتاب الكافى در رأس كتاب هاى چهارگانه شيعه (كه جايگاه آنها پس از قرآن كريم است) قرار گيرد.

با همه اين اوضاع و احوال، متأسّفانه و سوگمندانه بايد گفت: به دفعات از افراد

ص: 474


1- . ر. ك: مشيخه الفقيه ، برگه 267 .
2- . تاج العروس، ج 9، ص 322.
3- . الكامل، ج 8 ، ص 128.

ناآگاه، ديده و شنيده شده كه مى گويند در الكافى، روايات ضعيف وجود دارد و فلان مقدار از روايات الكافى، داراى ضعف است و از اين گونه كلمات و سخنان. حتى در ساليان پيش نيز شخصى، كتابى فراهم آورده و به زعم خويش، روايات صحيحه الكافى را جمع آورى نمود و بيش از نصف روايات الكافى را به اتّهام ضعف، حذف نمود و آن را الصحيح من الكافى ناميد كه اين، خود خطر بزرگى نسبت به فقه و مذهبمان است كه خوش بختانه، اين كتاب، مورد توجّه قرار نگرفت و خيلى زود، به دست فراموشى سپرده شد.

ما از نظر فرهنگى و اعتقادى، وظيفه داريم كه از حريم الكافى و حريم كلينى، پاسدارى كنيم و عمق عملكرد كلينى و عظمت كتاب او را معرّفى و تبيين نماييم و بدين وسيله در حفظ، استحكام، و استقرار پايه هاى مذهب خود - كه عمده آن براساس و شالوده الكافى استوار گرديده - بكوشيم و بى خبران، مبتديان (و احيانا مغرضان) را هشدار دهيم تا به دست خود، آب به آسياب دشمن نريزند و دين و اخلاق و مذهب خود را تضعيف ننمايند.

تحليلى در باب تقسيم روايات

در ابتدا چند نكته را ياد آور مى شويم:

يك. مسئله صحيح و ضعيف، تنها يك اصطلاح است و معمولاً به سند روايت مربوط مى شود و اين واژه، از عصر سيد بن طاووس و علاّمه حلّى ،(1) اختراع گرديده و خود علاّمه گويد:

نظر به اين كه اهل سنّت و جماعت، ما را به ضعف روايات و فقد شرايط راويان، متّهم كرده اند، لذا ما اين تقسيم و اصطلاح را، جهت رفع و دفع تهمت بر شيعه فراهم

ص: 475


1- . كتاب التحرير الطاووسى ؛ و نيز ر. ك : وسائل الشيعة خاتمه فائده 9 و 10؛ مستدرك الوسائل (خاتمه فايده 4).

آورديم.

صحيح، آن است كه تمام راويان حديث، به وسيله برخى از امامان اربعه رجال، توثيق صريح شده باشند. موثّق، آن است كه برخى از راويان ، امامى مذهب نبوده، اما توثيق شده باشند.

حَسن، آن روايتى است كه راويان آن، امامى و ممدوح باشند، ليكن توثيق صريحى در حقّ آنها وجود ندارد.

ضعيف، آن است كه شرايط و اوصاف سه قسم قبلى را نداشته باشد و اين، خود داراى اقسامى است.

با اين حال، اين تقسيم، ربطى به متن حديث ندارد؛ چه بسا روايات صحيح السند، كه وثوق به صدور آنها از معصوم عليهم السلام حاصل نگرديده و مورد اعتراض اصحاب باشند (بنا بر حجّيت روايت موثوق الصدور، نه خبر ثقه) و چه بسا روايت ضعيف السند، كه به وسيله قرائن و نشانه هاى بيرونى و از جمله، عمل اصحاب و يا مطابقت با كتاب و سنّت كه موثوق الصدور شده، واجد شرايط قبول قرار گيرد.

پس بايد برخى روايات صحيحه، عملاً ضعيف و متروك و بعضى روايات ضعيف، عملاً قوى و حجّت و مورد عمل باشند. با اين حال، برخى از اعلام معاصرين، اخبار را به دو قسم (و نه چهار قسم) تقسيم كرده اند: 1. خبر مقبول موثوق الصدور، 2. روايت غير مقبول و غير موثوق الصدور.(1) پس روايت ضعيف واقعى در الكافى، كجا و كدام است؟

دو. اصطلاح قدما با اصطلاح متأخّران، در امر صحّت و ضعف، متفاوت است؛ چه بسا روايتى كه نزد قدما صحيح باشد و نزد متأخّران، ضعيف اعلام گردد و بالعكس. حال، مراد از روايت ضعيف در الكافى كدام است؟

ص: 476


1- . ر.ك: كتب اصولى و فقهى، سيد عبدالأعلى سبزوارى م 1413 ق.

سه. صحّت و ضعف، خود، يك امر اجتهادى است و امكان دارد روايتى از نظر يك فقيه، صحيح و از نظر فقيه ديگر، ضعيف باشد و بالعكس. حال اينان ضعيف را بر اساس چه اجتهادى، تفسير و تعريف مى كنند؟

چهار. ضعف بويژه، امرى نسبى است و اين، در كلمات شيخ طوسى مشهود است. دو روايت، هر دو واجد شرايط حجيت هستند، ليكن چون در كنار يكديگر باشند و يا رو در روى يكديگر واقع شوند، يكى قوى تر از ديگرى است كه آن غير اقوى را در مقابل اقوى، ضعيف مى نامند. آيا واقعا اين ضعيف است؟

پنج. از دير زمان، مسئله وجود روايت صحيح و ضعيف (طبق يكى از واژه هاى ياد شده) در احاديث الكافى، مطرح بوده است و مطلب تازه و تحفه اى نيست. به موارد زير بنگريد:

1. مرحوم تنكابنى، در قصص العلماء مى گويد :

عدد اخبار كتاب الكافى، شانزده هزار و 199 حديث است. صحيح آن، به اصطلاح متأخّرين (دقت شود) پنج هزار و 72 حديث؛ حسان، 144 حديث؛ موثّقات هزار و 116 حديث؛ قوى، 302 حديث و ضعاف، نه هزار و 485 حديث است .(1)

البته جمع اين ارقام، معادل شانزده هزار و 199 روايت است.

2. مرحوم علاّمه تهرانى در الذريعة مى فرمايد :

الكافى فى الحديث... مشتمل على 34 كتابا و 326 بابا و احاديثه حصرت فى 16000 حديث. الصحيح 5072، الحسن 144، الموثّق 178، القوى 302، الضعيف 9485 و مائة و تسعة و تسعين حديثا أزيد من جميع صحاح الست.(2)

البته در اين كلام، مشخّص نگرديده كه اين 199 حديث، مشمول كدام اصطلاح است. ضمنا مجموع اين عدد، به پانزده هزار و 380 روايت مى رسد و هيچ يك از اين

ص: 477


1- . قصص العلماء، ص 380 .
2- . الذريعة، ج 17، ص 245.

دو رقم، با شانزده هزار و 199 حديث، موافقت ندارد.

3. علاّمه سيد مرتضى عسكرى نيز در ابتدا، تقسيم چهارشاخه اى ياد شده را به ابن طاووس و علاّمه حلّى، مستند مى نمايد و مى گويد :

وفى اُخريات القرن السابع الهجرى راجت قاعدة جديدة لمعرفة الحديث نسب كشفها لإبن طاووس احمد بن موسى الحلّى (ت 673 ق) و العلاّمه الحلّى الحسن بن يوسف بن على بن المطهّر (ت 726 ق) حيث صُنف الحديث بالنظر إلى رواته منذ عصرهما إلى أربعة اصناف الصحيح والحسن و الموثّق والضعيف .(1)

و پس از تعريف و تفسير اين چهار صنف، چنين مى گويد :

اشتهرت القاعدة الآنفة منذ عصر العلاّمة فما بعد وغالى بعض العلماء فى اعتمادهم على هذه القاعدة وعرض جميع الأخبار والأحاديث عليها فعدّوا مثلاً أحاديث من السيرة لا يصدق محتواه ولا يمكن أن يقع فى الخارج بموجب هذا الميزان صحيحة كما ضعف هذا البعض من قبول أحاديث صحيحة لا يصحّحها هذا الميزان... .(2)

در ادامه مى گويد كه : از جمله نتايج تقسيم چهارگانه ياد شده، توزين و تطبيق احاديث الكافى بر اين ميزان است كه تعداد شانزده هزار و 199 حديث اين كتاب را چنين تقسيم و تقويم نموده اند: احاديث صحيح، پنج هزار و هفتاد و دو؛ احاديث حسن، 144؛ احاديث موثّق، هزار و صد و هجده؛ احاديث قوى، 402؛ احاديث ضعيف، نه هزار و 485؛ جمع كل، شانزده هزار و 121 (يعنى باز هم كمتر از شانزده هزار و 199 حديث است).(3)

و در پايان، اضافه مى كند: اين تقسيم، بر اساس درجه بندى روايات از حيث راويان آنها و از عهد و عصر علاّمه حلّى است و براساس اعتماد و وثوق به عالمان آن زمان (اواخر قرن هفتم هجرى) و با صرف نظر از موازينى است كه ما قبلاً از ائمه اطهار عليهم السلام

ص: 478


1- . مقدمه مرآة العقول، ج 2، ص 435.
2- . همان، ص 436.
3- . ر. ك : همان، ص 437.

نقل نموديم .

نكته هايى كه از سخن علاّمه عسكرى، استفاده مى گردد، عبارت اند از:

الف . اين تقسيم بندى، قبل از عصر ابن طاووس و علاّمه حلّى وجود نداشته و معيارهاى شناخت صحيح و سقيم روايات، براساس چيزهاى ديگرى بوده كه مى بايد آنها را ميراث ائمه اطهار عليهم السلام برشمرد و بزرگانى مانند شيخ حرّ عاملى، در خاتمه كتاب بزرگ وسائل الشيعة (ج 20 ، ص 96 ، فايده 9 و 10) و مرحوم محدّث نورى در مستدرك الوسائل (ج 3، ص 535 ، فايده 4) بيان نموده اند .

ب . اين تقسيم چهارگانه، تنها به ملاحظه حال و وضع راويان روايات است. پس اگر گفتيم حديث ضعيف، يعنى حديثى كه طبق اين تعريف و تقسيم، راوى آن ضعيف است (الخبر الضعيف راويه = وصف به حال متعلّق است) و اين، هرگز با ضعف واقعى اصل روايت و متن و محتواى آن، ملازمه ندارد.

ج. اين تقسيم، از سوى برخى علماى بعد از ابن طاووس و علاّمه حلّى، مورد غلّو و افراط قرار گرفته تا آن جا كه همه آن علما، روايات را به اين معيار سنجيده اند.

د. اين تقسيم، مورد قبول همه علماى مذهب نيست، مانند علماى اخبارى كه احاديث مندرج در كتب اربعه (و از جمله الكافى) و نيز كتب معروف و مشابه ديگر را صحيح دانسته اند.

ه . هم معتقدان به آن تقسيم و هم علماى اخبارى و شبيه آنها، در هر دو مشرب خود، راه افراط و تفريط و دورى از حق و صواب را پيموده اند.

نتيجه گيرى

حال، با توجه به اين شرايط، چگونه مى توان روايات شريف الكافى را متّهم به ضعف نمود و به اين كتاب و محتويات آن، چنين جسارتى كرد؟ همان عالمان و دانشمندان بزرگى كه اين اصطلاح چهارشاخه اى را ابداع نموده و يا پيروى كرده اند، بيشترين

ص: 479

عقيده و احترام را به كل كتاب الكافى، مبذول و معمول مى داشته اند. حتى يقينا به تمام وجوه چهارگانه اين تقسيم، در كل احاديث الكافى، التزام عملى و فقهى نداشته اند، چنان كه در طرق استدلال و اجتهاد، مقرّر است و اهلش مى دانند.

با ابراز تأسّف بايد گفت: نه تنها ميان جوانان، بلكه حتى در ميان برخى طلاّب حوزوى ناآگاه و بى اطّلاع از اصول درايه الحديث نيز ديده و شنيده مى شود كه مى گويند: فلان روايت، در كتاب الكافى ضعيف است و يا كتاب الكافى، مشتمل بر ضعاف است و... و طبعا اين سخن بى پايه از طلاب علوم دينى، به افراد عادى و معمولى نيز سرايت كرده، از آن دم مى زنند.

با اين كه هرگاه بگوييم فلان روايت، ضعيف است، معناى آن، بيش از اين نيست كه اين روايت، از نظر سند و منظر برخى از علما در درجه چهارم قرار دارد، آيا اين، دليل ردّ و نفى روايت مى شود؟ و آيا در درجه چهارم قرار گرفتن، به معناى بى اعتبارى و مجعول بودن است؟

تأسّف بار است كه در اذهان بسيارى از مردم، از روايت ضعيف، مجعول و ساختگى متبادر مى گردد، در صورتى كه بين دو واژه مجعول و ضعيفْ سندى، فرسنگ ها فاصله و تفاوت است و هر كدام، شرايط ويژه خود را دارند.

در اين جا، روى سخن ما با افراد عامى جامعه نيست؛ آنان را مى بايد اساتيد و مدرّسان علوم اسلامى، تفهيم و توجيه كنند. حتّى وعّاظ و خطيبان را هم بايد مراجع معظّم و محققان فرهيخته، هشدار داده و آگاه سازند. ما در اين نوشتار، روشى تحليلى و تحقيقى را دنبال مى كنيم؛ به همين دليل، تا مى توانيم از اين چارچوب، خارج نمى شويم.

علاّمه مجلسى رحمه الله در يك باب از كتاب بحار الأنوار، حدود يك صد روايت از ائمه اطهار عليهم السلام نقل نموده، به اين مضمون كه: هرگاه حديثى از ما ديديد، انكار نكنيد؛ بلكه يا آن را بپذيريد و يا بگوييد: ائمه ما خود مى دانسته اند كه چه فرموده اند؛ امّا به انكار

ص: 480

روايت، اقدام نكنيد.(1)

اين، يك سخن عالمانه و عاقلانه، بلكه حكيمانه است كه از منابع وحى و عصمت، صادر گرديده است.

ضعيف، در ديدگاه علماى متقدّم

1 . ميان قدماى مذهب شيعه، گاهى به روايتى كه علم نداشتند كه آيا از معصوم صدور يافته يا نه، ضعيف مى گفتند. طبعا روايتى كه به اين معنا ضعيف است، در واقع، ممكن است ضعيف نباشد.

2 . گاهى به روايتى قوى و معتبر (فى نفسه)، در صورت داشتن معارض اقوى يا قوى نيز ضعيف مى گفتند كه بدان اشاره نموديم.

3 . حتى قدما روايتى را كه يقين داشته اند از امام عليهم السلام صادر نگرديده، با اين حال گفته اند: ضعيف و نگفته اند: مجعول و به خودشان اجازه اطلاق كلمه جعل نداده اند.

ضعيف، در ديدگاه علماى متأخّر

1 . متأخّران نيز هنگامى كه مى گويند روايتى ضعيف است، يعنى يكى از رجال آن، اشكال توثيقى دارد .

2 . چنان كه احيانا كلمه ضعيف را بر حديثى اطلاق مى كنند كه داراى قيد و يا شرط غير مشخّصى باشد .

3 . براى روايت مرسله (يعنى روايتى كه سند آن ذكر نشده) نيز كلمه ضعيف به كار برده اند.

آيا در سه مورد متقدّمان و در سه مورد متأخّران، عنوان ضعيف، عنوانى واقعى است و يا تنها يك اصطلاح است؟ آيا به مجرّد عدم ذكر سند، روايت واقعا ضعيف است؟ يا اين كه به معناى مجعول و موضوع؟

ص: 481


1- . بصائر الدرجات ، ص 40 .

بسيارى از عالمان بزرگ مذهب، به دليل گرانى و يا كمبود وسائل نوشتارى و يا رعايت حجم كتاب و يا وضوح مطلب و اعتبار نزد خودشان و يا... اسناد كتاب خود را ذكر نكرده اند، مانند نهج البلاغه، تحف العقول، الاحتجاج، مكارم الأخلاق و... .

حتى امام خمينى رحمه الله (1) و برخى شاگردان مكتب اجتهادى ايشان، بخشى از روايات مرسله كتاب من لا يحضره الفقيه را معتبر و قوى مى دانند و بدانها عمل مى كنند حتّى آن رواياتى كه محذوف السند است؛ ليكن مرحوم صدوق، آن را به صورت قطعى، به معصوم اسناد مى دهد (مثلاً: قال رسول اللّه، قال ابو عبد اللّه و...) و مى گويد: ما اكنون ميان عالمان بزرگ شيعه، گروه اخبارى ها را داريم كه از علماى بزرگ بوده و در علوم عقلى و نقلى، تخصّص داشته اند و تك تكِ روايات الكافى را معتبر و قطعى الصدور دانسته، بدانها عمل مى كرده اند. لذا اين مشرب، يعنى اعتبار احاديث الكافى، واجد حجّيت بودن و از شرايط خبر ثقه و يا موثوق الصدور برخوردار بودن، نظريه مقبول و معتبرى به نظر مى رسد.

اضافه بر اين، تا آن جا كه اطلاع داريم، حدود چهل شرح بر كتاب الكافى، نوشته شده و در حدود سى تعليقه و حاشيه و چندين ترجمه از آن، به زبان هاى گوناگون و چند تلخيص و اختصار از اين كتاب در دست داريم. از تاريخ تأليف و عصر كلينى تاكنون، همه به نظر احترام به كلّ كتاب الكافى و به نظر اعتقاد و اعتبار به مجموع (من حيث المجموع) اين اثر شريف نگريسته اند.

نتيجه نهايى

مرحوم كلينى، بزرگ ترين خدمت علمى و عملى را به مذهب شيعه تقديم داشته، بزرگ ترين عالمان مذهب، با بهترين ديدگاه در طول تاريخ، به اين كتاب نگريسته اند.

ص: 482


1- . ر.ك: تأليفات و يا تقريرات فقهى و اصولى امام خمينى رحمه الله ، بويژه دو كتاب التعادل و الترجيح، و الإجتهاد والتّقليد.

اين كتاب، جاى خود را به خوبى باز نموده و روز به روز، متجلّى تر و ثمربخش تر مى گردد و به گفته فقيه بزرگ و استاد بزرگوار ما مرحوم حكيم قدس سره: «الكافى كتاب خالد».

اين، يك كتاب پايدار، جاودانه و بزرگ است كه هميشه بر تارك علوم نقلى و شرعى مى درخشد.

در پايان نوشتار، درباره مجلّد هشتم كتاب الكافى (روضه) به اختصار بگوييم كه: چه بسا اسناد و روايات احاديث روضه الكافى چندان لازم نيست كه به اعتبار اسناد مجلّدات پيش از آن باشد؛ چون اين مجلّد هشتم، معمولاً مشتمل بر مواعظ و اخلاقيّات و نكات تاريخى است و نظر به اين كه اين گونه مطالب و مسائل احكام، الزامى (وجوب و حرمت) نيستند، به همين دليل، ضرورتى ندارد كه سندها مشمول قطعى ادلّه حجّيت خبر واحد باشند؛ زيرا نه ترك آنها موجب مفسده و نه فعل آنها موجب محذور است، بخصوص اين كه مسئله تسامح در ادله سنن هم كه اخبار آن را مرحوم كلينى در الكافى آورده است،(1) بر مندوبات و مكروهات حاكم است و اينها يقينا از نظر عالمانه و فقيهانه شخصى چون كلينى، به دور نمانده است و بنا بر اعتبار تمامى روايات كتاب شريف الكافى، اصلاً نيازى هم به طرح اين خاتمه نيست!

ص: 483


1- . ر. ك : الكافى ، ج 2 ، ص 87 ، روايت 1 و 2 .

منابع و مآخذ

1 . إعلام الورى ، الفضل بن الحسن الطبرسى ، تحقيق : مؤسسة آل البيت ، قم : مؤسسة آل البيت ، 1417 ق .

2 . الأمالى ، على بن الحسين الموسوى (السيّد المرتضى) ، تحقيق : محمّد أبو الفضل إبراهيم ، بيروت : دار إحياء الكتب العربيّة .

3 . الإمام الصادق والمذاهب الأربعة ، اسد حيدر ، اصفهان : مكتبة الإمام امير المؤمنين على عليهم السلام ، 1390 ق .

4 . بحار الأنوار ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، بيروت : مؤسسة الوفاء ، 1403 ق .

5 . بحوث فى علم الرجال ، محمّد آصف المحسنى ، قم : المطبعة سيد الشهداء ، 1403 ق .

6 . بصائر الدرجات ، محمّد بن الحسن الصفّار (ابن فرّوخ) ، قم : مكتبة آية اللّه المرعشى ، 1404 ق .

7 . بهجة الآمال ، على العليارى التبريزى ، تهران : بنياد فرهنگ اسلامى .

8 . تاج العروس ، السيّد محمّد بن مجد الحسينى الزَّبيدى ، تحقيق : على شيرى ، بيروت : دار الفكر ، 1414 ق .

9 . تذكرة العلماء ، محمّد بن سليمان تنكابنى ، به كوشش : محمّد رضا اظهرى و غلامرضا پرنده ، مشهد : آستان قدس رضوى و بنياد پژوهش هاى اسلامى ، 1372 ش .

10 . تفسير القمّى ، على بن إبراهيم القمّى ، به كوشش : السيّد الطيّب الموسوى الجزائرى ، نجف ، مطبعة النجف الأشرف .

11 . خلاصة الأقوال (رجال العلاّمة الحلّى) ، حسين بن يوسف الحلّى (العلاّمة) ، قم : منشورات الشريف الرضى .

ص: 484

12 . الدراية ، زين الدين بن على العاملى (الشهيد الثانى) ، قم : المجمع العلمى الإسلامى ، 1404 ق .

13 . الذريعة إلى تصانيف الشيعة ، محمّد محسن بن على المنزوى (آقا بزرگ الطهرانى) ، بيروت : دار الأضواء ، 1403 ق .

14 . ذكرى الشيعة ، محمّد بن مكّى العاملى (الشهيد الأوّل) ، بيروت : دار الكتاب العلمية .

15 . رجال ابن داوود ، الحسن بن على الحلّى ، تحقيق : محمّد صادق آل بحر العلوم ، قم : منشورات الشريف الرضى ، 1392 ق .

16 . رجال الطوسى ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : جواد القيّومى ، قم : مؤسسة النشر الإسلامى ، 1415 ق .

17 . رجال الكشّى (اختيار معرفة الرجال) ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : السيّد مهدى الرجائى ، قم : مؤسسة آل البيت ، 1404 ق .

18 . رجال المامقانى (تنقيح المقال فى علم الرجال) ، عبد اللّه المامقانى ، تهران : جهان .

19 . رجال النجاشى (فهرس أسماء مصنّفى الشيعة) ، أحمد بن على النجاشى ، بيروت : دار الأضواء ، 1408 ق .

20 . الرسائل (فرائد الاُصول) ، مرتضى بن محمّد امين الأنصارى ، قم : مجمع الفكر الإسلامى ، 1419 ق .

21 . رسالة النهاية ، حسين بن عبد الصمد .

22 . الرواشح السماوية ، مير محمّد باقر الحسينى المرعشى الداماد (مير داماد) ، قم : مكتبة آية اللّه المرعشى ، 1405 ق

23 . روضات الجنّات ، محمّد باقر الخوانسارى ، تحقيق : أسد اللّه إسماعيليان ، قم : مكتبة إسماعيليان .

24 . رياض العلماء ، ميرزا عبد اللّه أفندى الإصفهانى ، تحقيق : السيّد أحمد الحسينى ، قم : مكتبة آية اللّه المرعشى ، 1401 ق .

25 . شرح مصابيح السنّة ، فضل اللّه بن الحسن النوربثتى ، تحقيق : عبد الحميد هنداوى ، مكّه :

ص: 485

مكتبة نزار مصطفى الباز ، 1422 ق .

26 . الفهرست ، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، تحقيق : جواد القيّومى ، قم : مؤسسة نشر الفقاهة ، 1417 ق .

27 . قصص العلماء ، محمّد تنكابنى ، قم : مؤسسة فرهنگى - انتشاراتى حضور ، 1380 ش .

28 . الكافى ، محمّد بن يعقوب الكلينى ، تحقيق : على اكبر الغفارى ، مقدّم : حسين على محفوظ ، بيروت : دار صعب و دار التعارف ، 1401 ق .

29 . الكامل فى التاريخ ، على بن محمّد الشيبانى الموصلى (ابن الأثير) ، تحقيق : على شيرى ، بيروت : دار إحياء التراث العربى ، 1408 ق .

30 . كتاب التحرير الطاووسى ، حسن بن زين الدين الشهيد الثانى (صاحب المعالم) ، قم : دار الذخائر ، 1368 ش .

31 . كتاب الطهارة ، روح اللّه الموسوى الخمينى ، تهران : مؤسّسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى ، 1376 ش .

32 . كشف الظنون ، مصطفى بن عبد اللّه القسطنطنى (حاجى خليفه) ، بيروت : دار الفكر ، 1414 ق .

33 .كشف المحجّة ، على بن موسى الحلّى (ابن طاووس) ، تحقيق : محمّد الحسّون ، قم : مكتب الإعلام الإسلامى ، 1412 ق .

34 . لسان الميزان ، أحمد بن على العسقلانى (ابن حجر) ، مؤسسة الأعلمى ، 1406 ق .

35 . لؤلؤة البحرين ، يوسف بن احمد البحرانى ، تحقيق : محمّد صادق بحر العلوم ، نجف : مطبعة النعمان ، 1390 ق .

36 . مجالس المؤمنين ، نور اللّه شوشترى (قاضى) ، تهران : كتاب فروشى اسلاميه ، 1365 ش .

37 . مرآة العقول ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تحقيق : السيّد هاشم الرسولى المحلاّتى ، تهران : دار الكتب الإسلاميّة ، 1370 ش .

38 . مستدرك الوسائل ، حسين النورى الطبرسى ، قم : مؤسسة آل البيت ، 1407 ق .

39 . مشيخة الفقيه ، محمّد جعفر شمس الدين ، بيروت : دار التعارف .

ص: 486

40 . معالم العلماء ، محمّد بن على بن شهر آشوب المازندرانى ، نجف : المطبعة الحيدرية ، 1380 ق .

41 . معجم رجال الحديث ، السيّد أبو القاسم الموسوى الخوئى ، قم : منشورات مدينة العلم ، 1403 ق .

42 . مقباس الهداية فى علم الدراية ، عبد اللّه المامقانى ، تحقيق : محمّد رضا المامقانى ، قم : مؤسسة آل البيت ، 1411 ق .

43 . مقدمه مرآة العقول فى شرح اخبار آل الرسول ، السيد مرتضى العسكرى ، تهران : دار الكتب الإسلامية ، 1404 ق .

44 . منتهى المقال ، محمّد بن اسماعيل المازندرانى ، تحقيق : مؤسسة آل البيت ، قم : مؤسسة آل البيت ، 1416 ق .

45 . الميزان فى تفسير القرآن ، السيّد محمّد حسين الطباطبائى ، قم : إسماعيليان ، 1394 ق .

46 . الوافى ، محمّد محسن بن شاه مرتضى (الفيض الكاشانى) ، تحقيق : ضياء الدين حسين اصفهانى ، اصفهان : مكتبة الإمام أمير المؤمنين ، 1406 ق .

47 . الوجيزة ، محمّد باقر بن محمّد تقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) ، تحقيق : محمّد كاظم رحمان ستايش ، تهران : همايش بزرگداشت علاّمه مجلسى ، 1378 ش .

48 . وسائل الشيعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملى ، تحقيق : مؤسسة آل البيت ، قم : مؤسسة آل البيت ، 1409 ق .

ص: 487

ص: 488

روش شناسى كلينى در الكافى (فتحيه فتّاحى زاده)

روش شناسى كلينى در الكافى

فتحيه فتّاحى زاده(1)

چكيده

در اين مقاله ، سعى شده است تا با مراجعه به روايات كتاب شريف الكافى ، به تجزيه و تحليل سندشناسى و متن شناسى شيخ كلينى رحمه الله در تدوين كتاب مذكور پرداخته شود . از اين رو ، نگارنده ابتدا به نحوه سندگذارى كلينى در روايات الكافى اشاره نموده و سپس به شيوه متن گذارى وى در اين كتاب پرداخته است . نويسنده ، كلينى را نخستين محدّثى مى داند كه علاوه بر توجّه بر حال راويان ، براى اثبات صدور حديث ، به متن احاديث و دلالت آنها نيز توجه كافى نموده و به مجرّد ضعف سند ، از رواياتْ صرف نظر نكرده است . از نظر نگارنده ، كُلينى در شيوه سندگذارى خويش ، اكثر سند و طرق مختلف احاديث را يادآور مى شود و به روش معنعن ، آن را نقل مى نمايد و نهايت امانت را با ذكر نقل تمامى زنجيره حديث نيز رعايت مى كند .

در مبحث متن شناسى نيز وى مفهوم برخى از الفاظ مبهم را از روايات ، حل مى كند و در روايات متعارض ، وجوه راجح را از غير راجح ، مشخّص مى نمايد . روايات مخالف اجماع را يادآور مى شود و آنها را به عنوان روايات خاص ، تلقّى مى نمايد . به گردآورى احاديث مربوط به يك موضوع ، توجّه كافى دارد و براى نخستين بار ، به صورتى زيبا روايات را تبويب مى نمايد تا در مواردى كه مقصود معصوم عليهم السلام براى مخاطب ، قابل درك نيست ، حل شود . از نظر نگارنده ، كلينى ، در موارد معدودى به روايات منفرد ، تمسّك مى كند و مطابق آن رأى مى دهد و آنها را شرح و تفسير مى نمايد . شرح حال مختصرى از كلينى و ويژگى هاى منحصر به فرد كتاب الكافى نيز در ابتداى مقاله آمده است .

كليدواژه ها : الكافى، كلينى، سند حديث، شيوه هاى سندگذارى، متن حديث، شيوه متن گذارى .

ص: 489


1- . عضو هيئت علمى دانشگاه الزهرا .

مقدّمه

با وجود فعّال بودن حوزه نشر و تدريس حديث در قرن سوم، آثارى كه پاسخگوى نيازهاى علمى مردم باشد، در اختيار نبود؛ از اين روى، در قرن چهارم، محدّثان شيعه، به تدوين كتبى جامع پرداختند و با استفاده از روايات ائمّه در موضوعات فقهى، آثارى به وجود آوردند كه «كتب اربعه» ، از مهم ترين آنهاست. در آغاز، به بررسى كوتاه در خصوص كتاب شريف الكافى مى پردازيم.

محمّد بن يعقوب كلينى و كتاب «الكافى»

محمّد بن يعقوب كلينى (م 329 ق و به قولى 328 ق) ، از بزرگ ترين و موثّق ترين محدّثان شيعى است. از آثار و تأليفات او مى توان به گستردگى دانش و احاطه آن عالم بزرگ، بر جريان هاى فكرى و كلامى عصر خويش پى برد. كتاب الردّ على القرامطة را زمانى نوشت كه قرامطه (شاخه اى منفك از فرقه اسماعيليه) در اواخر قرن سوم، بروز و ظهور يافته بودند.

تأليفات كلينى با عناوين الرجال، الرسائل، رسائل الأئمة و تعبير الرؤيا ،(1) سال ها پس از وى، موجود بوده و عالمان از آنها بهره برده اند؛ امّا در گذر زمان، از بين رفته و به دست ما نرسيده اند .

مهم ترين اثر حديثى وى، الكافى، در سخت ترين و بحرانى ترين وضعيت فكرى و اعتقادى شيعه نگاشته شده است. اين كتاب، بعد از شهادت امام حسن عسكرى عليهم السلام و در عصر غيبت صغرا، به قلم آورده شده؛ روزگارى كه جامعه شيعى، راجع به رهبرى شيعه، در تحيّر به سر مى برد و از اين رو، فرق متعدّدى به وجود آمد.

عالمان و متكلّمان شيعى، اين دوران را روزگار حيرت ناميده اند و كتاب هاى زيادى با همين عنوان يا مشتمل بر آن، نگاشته شده است. كتاب الإمامة و التبصرة من

ص: 490


1- . الفهرست، طوسى، ص 210 .

الحيرة، نوشته پدر بزرگوار شيخ صدوق، و الغيبة و كشف الحيرة، از محمّد بن احمد صفوانى، از آن جمله است.

در چنين فضايى، انديشه جامعه، دست خوش تحوّلات جدّى اى شد و به گفته كلينى، بر اساس واقعيت تاريخى، در اين دوره، بيشترين مشكلِ تزلزل آفرين، مسئله امامت و پيشوايى است. لذا وى با همه توسعه و تفصيلى كه «كتاب الحجّة» را سامان بخشيده، معتقد است آن گونه كه شايسته و نياز بوده نتوانسته است اين بخش (بخش امامت) را تكميل كند .(1)

كلينى با آگاهى از اوضاع زمانه ، كه از طرفى، زمينه جعل نصوص و از طرف ديگر، تأويل در نصوص فراهم بوده، آن گاه كه يكى از علما بر اساس احساس نياز خود از اين محدّث بزرگوار درخواست مى كند تا كتابى راهنما و راه گشا بنگارد، اجابت كرده، در مقدّمه كتاب مى نويسد:

يادآور شدى كه امورى كه بر تو مشكل گرديده، حقايق امور را به جهت اختلاف روايتى كه هست، نمى شناسى و تو مى دانى كه اختلاف روايت در اين مسائل، به جهت اختلاف علل و اسباب آنهاست... و تو كتابى خواستى كه جامع فنون دين باشد و آنچه را مورد نياز متعلّم و طالب علم دين و عامل به دين است، در بر داشته باشد و مشتمل بر روايات صحيحه از صادقين عليهم السلام و سنّت هاى پا بر جا باشد، به طورى كه واجبات و فرايض خدا و رسول صلى الله عليه و آله ادا شود.

نيز در مقدّمه آورده است كه با تمام توان، به تسويه احاديث صحيح از غير صحيح و دست يافتن بر واقعيت، پرداخته است. وى، بيست سال از عمر شريف خويش را در تلاش و مهاجرت پى در پى، از شهرى به شهر ديگرى، مذاكره با محدّثان و تحقيق در انواع حديث و منابع آن و كاوش در اصول اربعمئه سپرى كرد و سرانجام الكافى را به رشته تحرير درآورد.

ص: 491


1- . ر.ك : الكافى، ج 1، ص 8 - 9 .

با اين بيان مى توان گفت كه يكى از انگيزه هاى كلينى، فقدان كتابى جامع در فنون دانش دينى است؛ زيرا در آثارى كه در عصر كلينى رقم خورده - كه مهم ترين آنها را آقا بزرگ تهرانى فهرست كرده - ، عمدتا فراتر از موضوعات فقهى نيست.(1)

علاوه بر اين، وجود معضلات فكرى - كه در آغاز بحث اشاره شد - ، مهم ترين انگيزه نگارش كتاب به شمار مى آيد. جعل حديث، پس از عصر صادقين عليهماالسلام افزايش مى يابد و بيش از همه، از تشعّبات فرقه اى و مذهبى سرچشمه مى گيرد، به طورى كه سيصد هزار حديث در ميان جامعه شيعى انتشار يافت. كلينى، با تحمّل رنج فراوان، طى بيست سال متمادى، به جمع آورى روايات مى پردازد و بر اساس درخواستى كه شده، هر روايتى را نمى آورد و بر اساس نگرش خود، صحيح ترين روايات را بر مى گزيند و كتابى جامع كه پيراسته از تهافت ها، تناقض ها و ناهمگونى هاست، سامان مى بخشد.

«الكافى» در نگاه عالمان

كتاب شريف الكافى، از زمان نگارش تا كنون، شگفتى علما و متفكّران را برانگيخته و آنها سخن هايى بس بزرگ درباره آن گفته اند. شيخ مفيد - كه قدرى از حيات كلينى را درك كرده - ، درباره اش چنين مى گويد:

الكافى كلينى، از بزرگ ترين و سودمندترين كتب شيعه است.(2)

ميرزا حسين نورى، پس از نقل گفتار شيخ مفيد، مى نويسد:

الكافى، سودمندترين كتاب به شمار مى آيد؛ زيرا جامع اصول، فروع، اخلاق، موعظه و ديگر موضوعات است. بزرگ ترين محسوب مى شود، زيرا داراى اعتبار و اعتماد خاصى است. كلينى، اصول اربعمئه را كه در عصر وى موجود بود، جمع آورى كرد.(3)

ص: 492


1- . الذريعة، ج 5 ، ص 30 .
2- . تصحيح الاعتقاد ، ص 32 .
3- . مستدرك الوسائل، ج 4، ص 532 .

محمّد امين استرآبادى مى گويد:

مكرر از علما و مشايخ اماميه شنيده ايم، كتابى هم رديف و همسنگ كتاب الكافى، تحرير نشده است.(1)

آية اللّه سيد حسن صدر، ويژگى هاى كتاب الكافى را بدين سان رقم زده است: الكافى، در زمان وكلا و نوّاب خاص امام عصر عليهم السلام تدوين شده؛ جامع فنون علوم الهى، اعم از اصول، فروع و... به شمار مى آيد؛ حاصل بيست سال تلاش علمى محدّثى بزرگ است؛ مشتمل بر ثلاثيات است ؛ يعنى رواياتى كه با سه واسطه به امام على عليهم السلام مى رسد؛ التزام مؤلّف به ذكر سلسله سند، از ديگر ويژگى هاى آن است.

عُقلا براى ارزيابى گفتار، هم از شيوه نقد سند بهره مى گيرند و هم بر نقد محتوا، تأكيد دارند و هر دو شيوه را با هم مورد توجّه قرار مى دهند. شرع مقدّس نيز روش عقل را امضا كرده و روش مستقلى در اين باب، تأسيس ننموده است.

به نظر مى رسد كه كلينى، نخستين محدّثى باشد كه در تأليف كتاب الكافى، علاوه بر سندشناسى و توجّه به حال راويان، براى اثبات صدور حديث، به متن شناسى نيز پرداخته است.

شيوه سندگذارى كلينى در «الكافى»

سند، در علم الحديث، اهميت و جايگاه خاصى دارد. محدّثان نيز به اين مهم ، توجّه نموده و دانسته اند كه به حديث بدون سند، نمى توان اعتماد كرد. از اين ميان، بيش از همه، كلينى در زمينه سندگذارى، همّت گماشته و جز موارد اندكى، احاديث را به صورت مسند آورده است. او اين چگونگى را بدين صورت سامان بخشيده است:

الف . اختلاف طرق

كلينى، گاهى يك روايت را با طرق مختلف آورده است كه مى تواند در رساندن

ص: 493


1- . همان جا .

حديث به حدّ استفاضه و يا شهرت، مؤثّر باشد. گونه هاى طرق مختلف را مى توان اين گونه گزارش نمود:

1 . ذكر دو طريق براى روايت

اگر روايتى داراى دو طريق باشد كه هر دو به يك قائل ختم شود، در اين صورت، كلينى هر دو را يك جا آورده و طريق دوم را به اوّلى، عطف و با عبارت «جميعا» ، به هر دو طريق اشاره كرده است : مانند:

محمّد بن إسماعيل، عن الفضل بن شاذان، عن صفوان بن يحيى و على بن إبراهيم، عن أبيه، عن حمّاد بن عيسى، جميعا، عن معاوية بن عمّار، قال : سمعت أبا عبداللّه عليهم السلام يقول: إذا كان الماء قدر كّر، لم ينجسّه شى ء.(1)

2 . ذكر سه طريق

يكى از نمونه هاى آن، روايتى است كه با سند خودش در طريق اوّل، از على بن محمّد و در طريق دوم، از حسين بن خالد و در طريق سوم، از صباح حذاء، كه هر يك به ترتيب به امام صادق عليهم السلام ، امام رضا عليهم السلام و امام كاظم عليهم السلام ، ختم مى شود.(2)

گفتنى است وى در بيان طرق متعدّد، هميشه اين روش و سبك را دنبال نمى كند؛ بلكه موارد بسيارى يافت مى شود كه يك طريق را آورده، سپس متن را ذكر مى كند و بعد از آن، طريق دوم را آورده و با عبارت «مثله» از تكرار متن خوددارى مى كند.(3)

3 . ذكر راويان متعدّد در يك طبقه

كلينى، هرگاه در يك طبقه، به راويان متعدد برخورد نموده، نام آنان را آورده است. اين تعدّد راويان ، اغلب در طبقه مشايخ كلينى مشاهده مى شود و اين، دليل بر كثرت

ص: 494


1- . الكافى، ج 3، ص 2 .
2- . همان، ج 7، ص 204 .
3- . همان، ج 3، ص 434 و ج 4، ص 269 و 215 .

سماع وى از اساتيد و مشايخش است. مانند روايتى كه از على بن ابراهيم، حسين بن محمّد و محمّد بن يحيى - كه هر سه از مشايخ كلينى هستند - ، نقل مى كند:

على بن ابراهيم، عن أبيه و الحسين بن محمّد، عن عبد ربّه عامر و غيره و محمّد بن يحيى، عن أحمد بن محمّد، جميعا، عن أحمد بن محمّد، عن أبى نصر، عن أبان بن عثمان، عن أبى العبّاس، عن أبى عبد اللّه عليهم السلام .(1)

البته گاهى تعدّد راويان ، در بيش از يك طبقه ملاحظه مى شود، مثل روايت كلينى از على بن محمّد و محمّد بن حسن، از سهل بن زياد و على بن ابراهيم از پدرش و محمّد بن يحيى.(2)

و نيز روايت كلينى از محمّد بن جعفر رزّاز، از ايّوب بن نوح و ابوعلى اشعرى، از محمّد بن عبد الجبّار و محمّد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان و حميد بن زياد... .(3)

گاهى راويان طبقه اصحاب امام عليهم السلام ، متعدّد هستند، مثل روايت كلينى به سند خودش، از زراره و محمّد بن مسلم و ابو بصير و فضيل و بكير و حمران عبد الرحمان بن ابى عبد اللّه، از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام.(4)

به كارگيرى اين روش مى تواند ضعف سندى روايات را جبران نمايد. حال، عامل ضعف روايت، ممكن است ضعف راوى يا وجود راوى مجهول يا عبارت مجهولى مثل «عمّن حدّثه» يا «عمّن رواه» در سند باشد. مثلاً كلينى در باب حدّ شكافنده قبر (نبّاش) كه همانند حدّ سارق محسوب مى شود، روايتى از حبيب بن حسن، نقل كرد كه اين شخصْ مجهول الحال است؛(5) امّا چون چهار طريق ديگر براى اين روايت ذكر كرده، ضعف روايت را جبران مى نمايد.(6)

ص: 495


1- . همان، ج 4، ص 201 و ج 3، ص 319 و ج 6، ص 64 .
2- . همان، ج 2، ص 27 .
3- . همان، ج 6، ص 77 .
4- . همان، ج 5 ، ص 279 .
5- . همان، ج 7، ص 229 .
6- . همان، ص 230 .

ب . كيفيت تحمّل حديث

كلينى، نوعا احاديث را به صورت معنعن گزارش مى كند. البته در آغاز نخستين حديث، از هر بخش، نوعا تعابيرى مثل: حدّثنى، حدّثنا، أخبرنى و أخبرنا، آورده و پس از آن، سبك عنعنه را در سند حديث رعايت كرده است. اين روش، مشعر به تحقّق سماع يا قرائت است. پس در حقيقت، عنعنه(1) مى تواند جانشين و علامت اختصارى الفاظِ دال بر سماع و قرائت باشد.

ج . رعايت امانت در نقل حديث

سندشناسى احاديث الكافى ، التزام كلينى و امانتدارى او را در نقل حديث، به وضوح مى فهماند؛ آن جا كه روايت حميد بن زياد از ابوسماعه را نقل مى كند و مى گويد: از محمّد بن ابى حمزه پرسيدم: بعد از چه مدّت طلاق شخص غايب، جارى مى شود؟ پاسخ داد: «حدّثنى إسحاق بن عمّار - أو روى إسحاق بن عمّار - عن ابى عبداللّه عليهم السلام ، أو أبى الحسين عليهم السلام ، بعد از گذشت يك ماه».(2)

امكان دارد، «حدّثنى» يا «روى»، همچنين تشكيك بين دو امام، موهم ضعفى در روايت باشد؛ امّا از رعايت امانت كلينى در نقل الفاظ مشايخ و روات احاديث، حكايت مى كند كه آن الفاظ و تعابير را بدون كاستى و زياده آورده است.

گاهى بين دو روايت كه هر دو شناخته شده و معلوم الحال اند، ترديد وجود دارد، در اين صورت، ترديد موجود، لطمه اى به اعتبار روايت وارد نمى سازد. مثل روايت كلينى از فضاله يا محمّد بن سنان(3) و نيز روايت وى از عمران بن ميثم يا صالح بن ميثم ؛(4) امّا برخى اوقات، يكى از دو راوى، مجهول الحال است، مثل روايت كلينى

ص: 496


1- . ر. ك : كتاب العنعنه من صيغ الأداء للحديث، تاريخها، دلالتها و أثرها فى التراث الإسلامى، سيّد محمّد رضا حسينى جلالى .
2- . الكافى، ج 6، ص 81 .
3- . همان، ج 3، ص 428 .
4- . همان، ج 7، ص 185 .

از يونس يا ديگرى(1) و نيز روايت او از اسحاق بن عمّار يا ديگرى.(2)

اين نوع ترديدها، قطعا موجب وهن و ضعف روايت مى شود؛ لذا كلينى در صدد تقويت اين گونه روايات بر مى آيد و طرق ديگرى را كه متّصل به امام است، ضميمه مى كند.

از جمله شاخصه هاى امانتدارى كلينى در نقل احاديث، بيان رفع يا ارسالى است كه در سند روايت به وجود آمده است. مانند: عن محمّد بن يحيى، رفعه ،(3) عن حمزة بن عمران، يرفعه.(4)

در تصريح به ارسال نيز نمونه هايى يافت مى شود: عن العدّة، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبيه - قال عنه - مرسلاً عن أبى عبداللّه عليهم السلام ،(5) عن بعض أصحابنا، مرسلاً.(6)

در اين گونه موارد نيز چنانچه طرق ديگرى بيابد كه متّصل باشد، آن را آورده و اسباب تقويت حديث را فراهم نموده است.

د . اختصار سند

گفتيم كه روش كلينى در سندگذارى، نقل تمامى زنجيره حديث است. البته گاهى از اين روش، صرف نظر كرده و سند را مختصر نموده، بويژه در روايات يك باب، براى خوددارى از اطاله كلام، اختصار در سند را رعايت كرده است. در موارد زيادى، به جاى تصريح به نام بعضى از روات مشهور، عبارت: «عدّة من أصحابنا» يا «جماعة من أصحابنا» را به كار برده است. در كتب رجال، نام راويانى كه اين تعبير در موردشان

ص: 497


1- . همان، ج 3، ص 569 .
2- . همان، ج 6، ص 331 .
3- . همان، ج 3، ص 73 .
4- . همان، ص 22 .
5- . همان، ص 3 .
6- . همان، ص 406 .

به كار رفته، معيّن شده است.(1)

وى، گاهى اختصار را در صدر سند اعمال نموده و عبارت «بهذا الإسناد» را به كار برده است. مانند: عن الحسين بن محمّد، عن عبد اللّه بن عامر، عن على بن مهزيار، عن محمّد بن يحيى، عن حمّاد بن عثمان، قال: سمعت أبا عبد اللّه عليهم السلام ... .(2)

در روايت بعدى، چون صدر سند، همسان روايت پيشين است، مى نويسد: و بهذا الإسناد، عن على بن مهزيار، عن ايّوب بن نوح، عن محمّد بن أبى حمزه، قال: قال أبو عبد اللّه عليهم السلام ... .(3)

گفتنى است كه در همه موارد، تعبير «بهذا الإسناد» را نياورده ؛ امّا صدر سند را خلاصه كرده است. مانند: عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن عثمان بن عيسى، عن سماعة، عن أبى عبد اللّه عليهم السلام (4) و در روايت بعدى مى گويد: عثمان، عن سماعة، قال: سألت أبا عبد اللّه عليهم السلام .(5)

بايد گفت كه كلينى، روش ثابت و يكسانى را در اختصار سند، دنبال نكرده است؛ لذا گاهى با تكيه به اسناد يكى از مشايخ حديث، سند را خلاصه مى كند: عن على بن ابراهيم، عن أبيه، و محمّد بن اسماعيل عن فضل بن شاذان، جميعا، عن ابن أبى عمير، عن معاوية بن عمّار، عن أبى عبد اللّه عليهم السلام و چون زنجيره راويان روايت بعدى، همسان روايت پيشين است، مى نويسد: على بن إبراهيم، باسناده، قال... .

البته ممكن است به مواردى برخورد كنيم كه با وجود ناهمسانى راويان در حديث، باز همين شيوه به كار رفته باشد كه به نظر مى رسد چنين اختصارى، بى مورد باشد. مانند، عن محمّد بن يحيى، عن محمّد بن أحمد، بإسناد له، قال... .(6) در حالى كه

ص: 498


1- . ر.ك: رجال النجاشى، ص 267 ؛ مجمع الرجال، ج 6، ص 74 .
2- . الكافى، ج 3، ص 429، ح 6 و 7 .
3- . همان جا .
4- . همان، ج 5 ، ص 129، ح 1 و 2 .
5- . همان جا .
6- . همان، ج 3، ص 246، ح 2 و 3 .

سند روايت قبلى از اين قرار است: عن عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن عبد الرحمان بن أبى نجران، عن مثنى، عن أبى بصير، عن أبى عبد اللّه عليهم السلام .

ه . تنوّع مصادر سند

بخشى از مصادر سند در كتاب الكافى، شناخته شده است. حال، امكان دارد مصدر سند، معصوم يا غير معصوم باشد ؛ امّا مى توان گفت كه معصومان عليهم السلام ، از مهم ترين مصادر سند در سلسله اسناد الكافى هستند.

كلينى، در مواردى، از غير معصوم نيز روايت كرده كه نوعا از طبقه صحابه، تابعان و اتباع تابعان هستند. از جمله مى توان به عمر بن خطّاب (م 23 ق)، ابوسعيد خدرى (م 74 ق)، جابر بن عبد اللّه انصارى (م 78 ق)، حسن بصرى (م 110 ق)، قتاده (م 117 ق)، اوزاعى (م 157 ق) و سفيان ثورى (م 161 ق) اشاره نمود.

گفتنى است كه بعضى از مصادر سند را راويان فرق مخالف تشكيل مى دهند. البته اينان نوعا در زمره ثقات هستند، مانند: ابان بن عثمان بجلى، از فرقه ناووسيه؛ حسن بن على بن فضّال و اسحاق بن عمار و على بن اسباط، از فرقه فطحيه؛ احمد بن محمّد بن أبى نصر بزنطى و سماعة بن مهران و عثمان بن عيسى، از فرقه واقفيه.

در ميان راويان زنجيره حديث، مى توان از زنان انگشت شمارى ياد كرد كه سلسله سند ، بدانها ختم مى شود، مانند: عايشه، اُمّ سلمه، اُمّ محمّد بن مهاجر، حمادة بنت الحسن، اُمّ اسحاق بنت سليمان، فاطمة بنت على، بنت عمر بن يزيد، جرية اُمّ عثمان و اُمّ خالد.

آنچه تا بدين جا به اختصار بيان نموديم، مصادر شناخته شده بودند. البته مصادرى نيز وجود دارند كه ناشناخته اند و كلينى با به كار بردن تعابيرى همچون: عمّن رواه، عمّن أخبره، عمّن حدّثه و... ناشناخته بودن قائل را فهمانده و اغلب ، ضعف اين گونه روايات را با طرق متعدّد و معتبر ، جبران نموده است.

ص: 499

و . نقل روايات ضعاف

در «كتاب الحجّة» الكافى، بابى است با عنوان «فى شأن إنّا أنزلناه فى ليلة القدر و تفسيرها» كه نُه روايت دارد و تماما از حسن بن عبّاس بن حريش، نقل شده است. نجاشى درباره اش نوشته:

اين شخص، جدا ضعيف است و كتاب «إنّا أنزلناه فى ليلة القدر»، از اوست. اين كتاب، بد حديث به شمار مى آيد و الفاظى پريشان و آشفته دارد.(1)

علاّمه حلى، به نقل از ابن غضائرى مى نويسد:

وى، ضعيف الرأى و كتابش داراى الفاظى فاسد و ساختگى است. اين مرد، مورد توجّه نيست و حديثش نوشته نمى شود.(2)

پس ابن غضائرى و شاگرد برجسته اش، نجاشى، در مورد كتاب ابن حريش هم داستان هستند و آن را بى ارزش و مردود مى دانند.

علاّمه شوشترى مى گويد:

اگر مى خواهى به صحّت گفتار نجاشى و ابن غضائرى درباره اين كتاب دست

يابى، كافى است كه به كتاب الكافى، باب فضيلت «انّا أنزلناه»، مراجعه كنى. در آن جا نُه روايت با يك سلسله سند از حسن بن عباس بن حريش، از امام نهم نقل شده كه جملگى واژگانى خراب و مفاهيمى بى خريدار و غير رايج دارند.(3)

نكته: وجود رواياتى با سند ضعيف در الكافى، به معناى طرد و ردّ آن احاديث نيست؛ زيرا آن روايات، اغلب به طريق ديگرى كه سندش صحيح و استوار بوده، نقل شده است و ما در جاى خود، آن را به بحث گذارده ايم.

شيوه متن گذارى كلينى

متن حديث كه معنا بدان قوام دارد، همواره در نظر محدّثان بوده و بخشى از آثار

ص: 500


1- . رجال النجاشى، ص 60 .
2- . خلاصة الأقوال، ص 236 .
3- . قاموس الرجال، ج 3، ص 271 .

حديثى، با تأكيد و تكيه بر متن شناسى، سامان يافته اند .

كلينى نيز در اين زمينه تلاش كرده و مى توانيم با تتبّع و بررسى دقيق، به نظريات ايشان پى ببريم. گر چه وى راجع به مشايخ بعد از خود (يعنى شيخ صدوق و شيخ طوسى) ، كمتر به اظهارنظر و نشان دادن طريق در مورد احاديث، بويژه روايات متعارف پرداخته است. شايد بتوان علّت اين مسئله را در ويژگىِ كتاب الكافى جستجو كرد؛ چرا كه پيراستگى كتاب از اخبار و روايات متعارض را جزو ويژگى هاى الكافى دانسته اند. علاّمه سيد حسن صدر، مى گويد:

كلينى، غالبا روايات معارض را نياورده و به ذكر رواياتى كه بيانگر نگرش وى در هر مسئله است، اكتفا نموده و چه بسا گزينش روايات را بر اساس وجه رجحانى اى كه در آنها بوده، پايه ريزى كرده است.(1)

گفتنى است كه اغلب محدّثان قبل از وى، پيش از هر چيز، به حال راوى توجّه مى كردند و چنانچه به راوى اعتماد نداشتند، سراغ متن حديث نمى رفتند؛ حتى اگر قراين متعدّدى بر صحّت حديث به لحاظ متنى وجود داشت، آن را طرد مى كردند؛ امّا كلينى، روايت را از هر دو زاويه سند و متن، لحاظ كرده و شرط اساسى براى اعتماد به روايت را اطمينان به صدور حديث از معصوم عليهم السلام قرار داده است.

با دقّت و تأمّل در روايات الكافى، به مواردى دست يافته ايم كه ذيلاً به آنها مى پردازيم:

1. بيان معناى حديث

از آن جا كه برخى از متون روايات، غموض و ابهام داشته و يا مشتمل بر الفاظ غريبه اى است و به شرح و توضيح نياز دارد، كلينى در برخى موارد، به تبيين و توضيح روايت پرداخته و پرده ابهام را از چهره روايت برگرفته است.

ص: 501


1- . تأسيس الشيعة، ص 113 .

وى، روايت مضمره اى از عبد اللّه بن سنان، نقل مى كند كه مى گويد: درباره شخص مسافرى كه در روز ماه رمضان با كنيز خود مجامعت مى كند، سؤال كردم، فرمود: «اين شخص، حق و منزلت ماه رمضان را نشناخته است».

كلينى، در توضيح روايت مى گويد:

بهتر است شرافت ماه رمضان محفوظ بمانَد و شخص مسافر از مجامعت در ماه رمضان بپرهيزد، مگر اين كه بيم ارتكاب گناه داشته باشد كه در اين صورت، به او رخصت داده شده، همان طور كه به شخص مسافرى كه دسترسى به آب ندارد، در فرض خوف ابتلا به گناه، مجامعت و آميزش او نه تنها اشكال ندارد، بلكه پاداش هم دارد.(1)

براى رعايت اختصار، از بيان ديگر موارد، خوددارى مى كنيم.(2)

كلينى، گاهى در شرح و توضيح روايت، به نقل گفته ديگران پرداخته و تبيين و توضيح راويان را ذيل روايت آورده است. مثلاً آن گاه كه روايت امام صادق عليهم السلام را مبنى بر وجوب زكات در موارد نه گانه، بر مى شمرد، از قول يونس بن عبد الرحمان نقل مى كند كه اين حكم، مربوط به آغاز رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله بوده، همان طور كه نماز در اوّل بعثت، دو ركعت بوده، امّا بعدها پيامبر صلى الله عليه و آله زكات تمامى حبوبات را واجب نموده است.(3)

در كتاب ارث، روايات فراوانى دالّ بر ارث بردن جدّ، بر مى شمرد و بعد به بيان يونس بن عبدالرحمان ذيل روايت مى پردازد كه جدّ، نازل منزله برادر است و همان نسبتى را با ميّت دارد كه برادر دارد.(4)

نقل آرا و نظريه هاى صحابه برجسته اى همچون ابن أبى عمير، معاوية بن عمّار،

ص: 502


1- . الكافى، ج 4، ص 134 .
2- . همان، ج 3، ص 359-362 و ج 7، ص 231 و... .
3- . الكافى، ج 4، ص 509 ، ح 2 .
4- . همان، ج 7، ص 112 - 115 .

زرارة بن اعين و... را در بخش هايى از الكافى مى توان يافت كه مجال طرح آنها در اين مقال نمى گنجد.

2. بيان وجوه مختلف خبر

برخى روايات، داراى وجوه متعدّد بوده و تمامى آن وجوه نيز وجه معتبرى دارند. در اين صورت، مى توان به صحّت تمامى وجوه، حكم نمود. حال، اگر به روايات متعارضى برخورد كنيم كه وجوه متعدّد داشته و هر يك را بتوان به وجهى راجح حمل نمود، بدين ترتيب، تعارض ظاهرى مرتفع، و جمع اخبار، ميسور مى شود.

كلينى نيز در بعضى موارد، اين گونه به حلّ تعارض مى پردازد.

در كتاب صوم، روايتى نقل مى كند مبنى بر روزه گرفتن پيامبر صلى الله عليه و آله در ماه شعبان، و سپس رواياتى مى آورد كه پيامبر و نيز ائمّه عليهم السلام هيچ يك، ماه شعبان را روزه نمى گرفته اند. وى بعد از نقل اين روايات به ظاهر متعارض مى نويسد:

اين كه رواياتى، سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه عليهم السلام را نفى روزه دارى در ماه شعبان دانسته،

بدان علّت است كه گروهى روزه اين ماه را همانند ماه رمضان واجب دانسته اند؛ لذا روايت، روزه را با عنوان واجب، نفى مى كند. پس روزه آنها در ماه شعبان، عملى مستحبّى تلقّى مى شود.(1)

البته كلينى، در همه موارد، به حلّ تعارض نمى پردازد. مواردى مى توان يافت كه روايات ظاهرا متعارض را بدون دادن راه كارى، نقل نموده است، از جمله، رواياتى دال بر جواز جويدن غذا توسّط مادر روزه دار براى طفل خود و نيز چشيدن غذا توسط آشپز روزه دار، و روايتى هم از امام صادق عليهم السلام مبنى بر مجاز ندانستن چشيدن غذا توسّط روزه دار، نقل مى كند.(2)

چنان كه ملاحظه مى شود، هيچ اظهارنظرى در مورد اين روايات ننموده و به نقل

ص: 503


1- . همان، ج 4، ص 90 - 91، ح 5 و 6 .
2- . همان، ص 114 - 115 .

حديث اكتفا كرده است.(1)

3. تنبّه بر مخالفت با اجماع

كلينى، روايات مخالفِ اجماع را متذكّر شده و آنها را روايات خاص تلقّى نموده است، از جمله، در كتاب مواريث، سهم ارث پسر برادر و جدّ را در ضمن رواياتى بيان نموده، سپس مى نويسد:

اين روايات، صحيح هستند؛ امّا بزرگانْ اجماع دارند كه جدّ، به منزله برادر پدر است، لذا او مثل او ارث مى برد. و نيز در روايات آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله به جدّه، در فرض وجود پدر، يك ششم مى داد؛ امّا در فرض وجود فرزند، سهم الإرثى به او نمى داد. اين خبر نيز موافق اجماع نيست؛ زيرا طبق اجماع، جدّ و برادر، حكم واحد دارند. پس ممكن است اختصاص يك ششم به جدّ، در فرض وجود پدر، به منزله احسان باشد نه سهم الإرث.(2)

در كتاب طلاق، از قول امام صادق عليهم السلام روايتى نقل كرده دال بر اين كه اگر فردى، بر طلاق ظِهارى كه داده، سوگند ياد كند و بعد هم سوگند را بشكند، قبل از مباشرت، بايد كفّاره بدهد و اگر بدون سوگند، ظهار نمايد، بعد از مباشرت، بايد كفاره بدهد. سپس از معاوية بن حكيم، يكى از رجال سند، نقل مى كند كه اين روايت، از جهت اجماع و رأى صحابه، صحيح نيست؛ زيرا مطابق نظر اصحاب، سوگند، فقط با الفاظ جلاله محقّق مى شود.(3)

گفتنى است كه كلينى، در مقدّمه الكافى، يكى از ملاك هاى صحّت حديث را تقابل آن با اجماع اهل سنّت دانسته و آن را به اهل بيت عليهم السلام نسبت مى دهد كه فرموده اند: «ذروا ما وافق القوم فإنّ الرّشد خلافهم».(4)

ص: 504


1- . براى اطلاع از موارد ديگر ر.ك: همان، ج 6، ص 109 و 160 و 93 و ج 7، ص 24 و 109 و 116 و 142 .
2- . همان، ج 7، ص 115 .
3- . همان، ج 6، ص 160 .
4- . همان، ج 1، ص 8 .

براى آشنايى بيشتر با اين ملاك در حلّ تعارض روايات، به دو نمونه از احاديث اشاره مى كنيم:

يك . مسئله قرائت «بسم اللّه الرحمان الرحيم» در نماز و نيز كيفيت اداى آن بر مردم مشتبه شده بود، لذا امام صادق عليهم السلام رسما به جهر «بسم اللّه...» در تمامى نمازها اقدام نمود و صفوان جمال در اين باره مى گويد:

مدتى پشت سر امام صادق عليهم السلام نماز گزاردم. آن حضرت در نمازهايى كه حمد و سوره آن آشكار نبود (ظهر و عصر) نيز «بسم اللّه...» را بلند قرائت مى فرمود.(1)

دو . در مورد كيفيت وضو، بكير بن أعين از امام باقر عليهم السلام روايت كرده كه فرمود: «آيا كيفيت وضوى پيامبر صلى الله عليه و آله را براى شما بازگو نمايم؟» .

آن گاه با دست راست، مشتى آب برگرفت و صورت خود را شست، سپس با دست چپ، مشتى آب برگرفت و دست راست خود را شست. پس از آن با دست راست، مشتى آب برگرفت و دست چپ را شست. آن گاه ازترىِ مانده دست ها، سر و دو پاى خود را مسح كشيد.(2)

4. توجّه به اجمال و تبيين در حديث

كلينى، گاه احاديث وارده در يك موضوع را با هدف ابهام زدايى، گرد هم آورده است؛ زيرا احاديث مربوط به يك مسئله، از جهت اجمال و تبيين، مطلق و مقيد و... يكسان نيستند. برخى از روايات، به قدرى مجمل و مبهم هستند كه مقصود معصوم عليهم السلام ، براى مخاطب درك شدنى نيست، در حالى كه اگر در كنار ديگر روايات مربوط لحاظ شود، مشكل ابهام روايت برطرف مى شود.

كلينى، در ابواب متعددى از الكافى، احاديث متّحد الموضوع را آورده و پرده از

ص: 505


1- . همان، ج 4، ص 315 .
2- . همان، ص 24 .

موارد مجمل برگرفته است، مانند احاديث باب «دعائم الإسلام». مثلاً حديث دوازده :

عن عبدالحميد بن أبى العلا الأزدى، قال: سمعت أبا عبد اللّه عليهم السلام يقول: إنّ اللّه - عزّ و جلّ - فرض على خلقه خمسا فرخّص فى أربع و لم يرخص فى واحده.(1)

در اين روايت، موارد عديده اى مجمل و نامعلوم است؛ اولاً واجبات پنج گانه كدام است؟ ثانيا در كدام يك از آنها، رخصت داده شده و در كدام يك، شارع رخصتى قائل نشده است؟ يا در احاديث يك و هشت :

عن أبى جعفر عليهم السلام قال: بنى الإسلام على خمس: على الصلاة و الزكاة و الصوم و الحجّ و الولاية. و لم يناد بشى ءٍ كما نودى بالولاية.

و حديث سه :

عن فضيل بن يسار، عن أبى جعفر عليهم السلام قال: بنى الإسلام على خمس: على الصلاة و

الزكاة و الصوم و الحجّ و الولاية. و لم يناد بشى ءٍ كما نودى بالولاية، فأخذ الناس

بأربع و تركوا هذه - يعنى الولاية - .(2)

با توجّه به اين سخنان، معلوم مى شود كه واجبات پنج گانه عبارت اند از: نماز، زكات، حج، روزه و ولايت. و نيز مطابق احاديث فوق، هيچ امرى مانند ولايتْ توصيه نشده و نيز تعريض به كسانى كه در امر ولايت كوتاهى كرده اند، روشن مى شود كه شارع در بى اعتنايى به ولايت، رخصتى قائل نشده است.

5. تمسّك به روايات منفرد

كلينى، در موارد معدودى، منفردات را نقل كرده و مطابق آن، رأى و نظر داده است. از امام صادق عليهم السلام نقل مى كند كه هرگاه حدّ بر سارق جارى شد، بايد وى را به منطقه ديگرى تبعيد نمود. علاّمه مجلسى ذيل روايت مى نويسد:

هيچ كس قائل به تبعيد سارق نيست و فقط ظاهرا كلينى بر اين عقيده است.(3)

ص: 506


1- . همان، ج 2، ص 22 .
2- . همان، ص 18 .
3- . همان، ج 7، ص 230 .

از امام صادق عليهم السلام در مورد مردى سؤال شد كه از دنيا رفته و شخصى را وصى خود قرار داده و پسر بچه اى هم دارد. وقتى پسر بچه بالغ مى شود، نزد وصى مى رود و سرمايه خود را مطالبه مى كند تا ازدواج نمايد. وصى ممانعت مى كند و مالش را به او نمى دهد. لذا جوان به گناه مى افتد و مرتكب عمل نامشروع مى شود. امام عليهم السلام مى فرمايد:

دو ثلث گناه اين جوان به عهده وصى است؛ زيرا او مانع شده و وسايل ازدواجش را فراهم ننموده است.(1)

شيخ صدوق مى نويسد:

اين حديث را فقط در كتاب كلينى يافتم و تنها از طريق او اين حديث به من رسيده است.(2)

6. نقل رواياتى كه به آيات قرآن استشهاد نموده اند

از آن جا كه بخش فروع الكافى، مشتمل بر مباحث فقهى و طبعا درك صحيح اين مباحث در پرتو مراجعه به آيات الأحكام، امكان پذير است، روايات عديده اى در آن يافت مى شود كه به آيات استناد نموده و كلينى به اين روايات توجّه كامل داشته و آنها

را در نظر گرفته است.

البته روشن است كه استناد به آيات در تمامى موارد، براى شرح و تفسير نيست؛ بلكه گاهى مقاصد ديگرى نيز مورد توجّه بوده كه مهم ترين آنها را مى توان به شرح ذيل برشمرد:

يك . استشهاد براى استدلال

ائمّه عليهم السلام در برخى موارد براى تأكيد بر صحّت گفتار خويش، به قرآن كريم استناد مى نمايند.

ص: 507


1- . همان، ص 69 .
2- . كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 222 - 223 .

از امام باقر عليهم السلام وارد شده كه فرمود:

هر گاه مطلبى را براى شما نقل نمودم، درباره آن موضوع از قرآن كريم پرسش نماييد... .

خداوند از سه چيز منع نموده است: 1. گفتار نابه جا؛ 2. تباه نمودن سرمايه؛ 3. پرسش بسيار.

از امام سؤال شد : در كجاى قرآن اين نهى ها وارد شده؟ حضرت پاسخ داد:

«لاَّ خَيْرَ فِى كَثِيرٍ مِّن نَجْوَاهُمْ »؛(1)

«وَلاَ تُؤْتُواْ السُّفَهَآءَ أَمْوَ لَكُمُ الَّتِى جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَامًا»؛(2)

«لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَآءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ».(3)

از امام صادق عليهم السلام در مورد مردى كه همسرش را طلاق داده و بدون محلّل، حقّ رجوع ندارد، سؤال شد: همسرش با برده اى ازدواج كرده و بعد هم طلاق گرفته. آيا اين، محلّل محسوب مى شود؟ حضرت فرمود:

بلى، به دليل قول خداوند كه مى فرمايد: «حَتَّى تَنكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُو»(4) . (5)

در برخى موارد، كلينى براى اثبات آرا و نظريات فقهى خود، به آياتى از قرآن استدلال مى نمايد. از جمله در بيان معناى «كلاله» مى گويد:

كلاله، عبارت از برادران و خواهران هستند، در صورتى كه ميّت، فرزند و يا پدر و مادر نداشته باشد؛ امّا در صورتى كه فرزند و پدر و مادر و يا يكى از آنها در قيد حيات باشد، برادران و خواهران، كلاله محسوب نمى شوند و طبعا سهم الإرث هم نخواهند داشت.

سپس براى اثبات نظريه خود، به اين آيه، استناد مى نمايد:

ص: 508


1- . سوره نساء، آيه 114 .
2- . سوره نساء، آيه 5 .
3- . سوره مائده، آيه 101 .
4- . سوره بقره، آيه 230 .
5- . الكافى، ج 5 ، ص 425 .

«يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِى الْكَلَالَةِ إِنِ امْرُؤٌاْ هَلَكَ لَيْسَ لَهُو وَلَدٌ وَلَهُو أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ وَهُوَ يَرِثُهَآ إِن لَّمْ يَكُن لَّهَا وَلَدٌ»(1) . (2)

البته در كنار استدلال هاى كلينى به آيات، استناد ديگران نيز مشاهده مى شود. از جمله، فضل براى اثبات، اين مطلب كه فرزند دختر، از جدّ مادرى خود ارث مى برد، به اين آيه استدلال مى نمايد:

«هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّيَّتِهِى دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَ هَارُونَ وَكَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ * وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِّنَ الصَّالِحِينَ».(3)

بر طبق اين آيه، خداوند، عيسى را ذريّه آدم معرفى كرده، در حالى كه پدر نداشته است . پس چگونه فرزند دختر، فرزند محسوب نشود؟

دو . روايات تفسيرى

در لابه لاى روايات الكافى (بويژه بخش فروع)، به مواردى بر مى خوريم كه به شرح و تفسير آيات پرداخته است.

گرچه تفسير آيات، هدف عمده و اساسى اين بخش نيست، در عين حال، گاهى براى رفع ابهام از چهره ظاهرى آيات، روايات تفسيرى شكل گرفته است.

عبد اللّه بن سنان، از امام صادق عليهم السلام درباره اين فرموده خداوند كه : «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِّلْعَالَمِينَ * فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ »»،(4) سؤال مى كند.

حضرت مى فرمايد:

ص: 509


1- . سوره نساء، آيه 176 .
2- . براى ملاحظه موارد ديگر استدلال به آيات، ر.ك: سوره مائده، آيه 6 الكافى، ج 3، ص 26 ؛ سوره بقره، آيه 168 (ج 3، ص 410) ؛ سوره ابراهيم، آيه 3 (ج 4، ص 142) ؛ سوره ممتحنه، آيه 10 (ج 5 ، ص 258)؛ سوره مائده، آيه 4 (ج 6، ص 204) .
3- . سوره انعام، آيه 84 - 85 .
4- . سوره آل عمران، آيه 96 - 97 .

نشانه هاى روشن، عبارت اند از: مقام ابراهيم، سنگى كه آن حضرت هنگام بناى كعبه بر آن ايستاده و جاى گام هاى مباركش بر آن به جاى مانده است و حجر الأسود و منزل اسماعيل عليهم السلام .(1)

و نيز راوى، از امام باقر عليهم السلام در مورد «انّا أنزلناه فى ليلة القدر» سؤال مى كند. حضرت مى فرمايد :

مقصود از ليله مباركه، شب قدر است .(2)

همچنين راوى از امام صادق عليهم السلام در مورد «ذوا عدل منكم» در كلام پروردگار «يا اَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا شَهادَةُ بَينِكُم اِذا حَضَرَ اَحَدَكُمُ المَوتُ حينَ الوَصِيَّةِ اثنانِ ذَوا عَدلٍ مِنكُم اَو ءاخَرانِ مِن غَيرِكُم» ،(3) پرسش مى كند. امام مى فرمايد:

منظور، دو شاهد مسلمان است .

راوى مقصود از «أو آخران من غيركم» را نيز سؤال مى كند. امام مى فرمايد:

مراد، دو شاهد كافر است .(4)

كلينى، گاهى در تفسير آيات، به رواياتى استناد كرده كه صدور آن از معصوم عليهم السلام بعيد مى نمايد. از جمله:

محمّد بن يعقوب، بإسناده عن أبى بصير، عن أبى عبد اللّه عليهم السلام فى قول اللّه عز و جل - : «وَ إِنَّهُو لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»، فرسول اللّه صلى الله عليه و آله الذكر و أهل بيته المسئولون و هم أهل الذكر.(5)

در نقد اين روايت نوشته اند:

اگر مقصود از ذكر، رسول صلى الله عليه و آله است، پس مخاطب آيه چه كسى است؟ و مرجع ضمير «لك و لقومك» كدام است؟ آيا مى توان چنين كلامى را به معصوم نسبت

ص: 510


1- . الكافى، ج 4، ص 223 .
2- . همان جا .
3- . سوره مائده، آيه 106 .
4- . الكافى، ج 7، ص 3 .
5- . همان جا .

داد، تا چه رسد به اين كه ادعاى قطع به صدور روايت از معصوم نمود؟(1)

گاهى روايات تفسيرى، براى شرح و تفسير مصطلحات فقهى است. از آن جا كه بخش عظيمى از روايات فروع الكافى، به احكام و مسائل فقهى اختصاص دارد، طبعا اصطلاحات فقهى نيز در آنها به كار رفته و كلينى، رواياتى را آورده كه مشتمل بر شرح و تفسير اين اصطلاحات است. از جمله در تعريف «ايلاء» ، به روايت ابوبصير از امام صادق عليهم السلام ، چنين نقل مى كند:

إذا آل الرجل من امرأته و الإيلاء أن يقول: واللّه لا أجامعك كذا و كذا، يقول و اللّه لأغضبنك ثمّ يغاضبها، ثمّ يتربّص بها أربعه أشهر... .(2)

يا به نقل از امام باقر عليهم السلام ، مى آورد كه ظِهار، عبارت است از اين كه مرد به همسر خود در حالت پاكى - كه آميزش صورت نگرفته - ، بگويد: أنت علىّ حرام مثل ظهر اُمى أو اُختى، و با اين عبارت، «طلاق ظهار» را جارى مى سازد.(3)

سه . بيان سبب نزول

برخى روايات، سبب نزول آيات را مشخص مى كنند. در مورد فوايد شناخت اسباب نزول، بحث هاى نسبتا جالب و جامعى در كتب علوم قرآن وارد شده كه مجال طرح آنها در اين مقال نمى گنجد.

در مورد سبب نزول آيه شريفه «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّ بِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ»،(4) اين گونه اظهار مى دارد:

مردم، با پنبه و يا سنگ، استنجا مى كردند. سپس دستور وضو آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله بدان فرمان داد و آن را به صورت عملى، به مردم نشان داد. در اين جا بود كه آيه فوق نازل شد.(5)

ص: 511


1- . معجم رجال الحديث، ج 1، ص 35 .
2- . الكافى، ج 6، ص 131 .
3- . همان، ص 153 ؛ نيز ر.ك: ج 6، ص 142 و ج 7، ص 29 و ج 5 ، ص 361 .
4- . سوره بقره، آيه 222 .
5- . الكافى، ج 3، ص 18 .

در مورد آيات ديگر، مانند: سوره مائده، آيه 33، سوره نور، آيه 30، سوره مجادله، آيه 1 - 3، به بيان سبب نزول آنها در ضمن رواياتى پرداخته است.

ز . ذكر الفاظ زائد بر متن احاديث

اشتمال يك روايت بر الفاظ زائد بر متن، اغلب به منظور تفسير و توضيح نصّى است كه از معصوم وارد شده، امّا تصريح به زياده نشده است؛ چون نوعا براى خواننده روشن است كه اين عبارات، اضافه تفسيرى به شمار مى آيد و جزو كلام معصوم نيست.

امام صادق عليهم السلام در روايتى مى فرمايد:

بين دو نماز جمعه بايد سه ميل فاصله باشد .

در ادامه روايت آمده است:

يعنى لا يكون جمعة إلاّ فيما بينه و بين ثلاثة أميال.

يكى از شارحان محترم، ذيل روايت مى نويسد:

عبارت «يعنى لا يكون جمعه...» ، توسط راوى يا نسخه نويس اضافه شده است كه معمولاً بين سطور يا در حاشيه آن را يادداشت مى كردند و بعدها اين اضافات را جزو متن آورده اند. دليل زائد بودن عبارت، اين است كه در ساير نسخه هاى الكافى، اين عبارت در ضمن روايت نيامده است.(1)

همچنين از امام صادق عليهم السلام روايت شده است:

لا حدّ لمن لا حدّ عليه. و تفسير ذلك: لو أنّ مجنونا قذف رجلاً لم يكن عليه شى ء، و لو قذفه رجل لم يكن عليه حدّ.(2)

به نظر مى رسد عبارت «و تفسير ذلك...»، اضافه توضيحى باشد؛ چون الفاظ تفسيرى اى كه در طريق ديگر همين روايت آمده، متفاوت از اين عبارت است. گر چه احتمال مى رود به دليل نقل به معنا، اين تفاوت به وجود آمده و يا اين كه امام در

ص: 512


1- . همان، ج 3، ص 419 .
2- . همان، ج 7، ص 253 .

دو مجلس، مطلب را تفسير كرده باشد.

به مواردى در كتاب الكافى بر مى خوريم كه دو روايت با دو طريق متفاوت، نقل شده كه يكى از آن دو، مشتمل بر زيادتى است و كلينى در اين موارد، عبارت «مثله» را مى آورد و بعد، الفاظ زائد را نقل مى كند.

وى، به سند خود از عبيد بن زراره نقل مى كند كه از امام صادق عليهم السلام در مورد كسى كه زكاتش را به نااهل پرداخت نموده، سؤال مى كند. امام عليهم السلام مى فرمايد :

ليس عليه أن يؤدّيها مرّة اُخرى.

كلينى، روايت ديگر را اين گونه مى آورد :

و عن زرارة، مثله، غير أنّه قال:إن اجتهد برئ و إن قصّر فى الاجتهاد فى الطلب، فلا.(1)

ح . اقتباس از كتب

تمام روايات الكافى، از طريق سماع يا اجازه اخذ نشده اند؛ بلكه بعضى از روايات، از كتب معروف مثل اصول اربعمئه برگرفته شده اند. حال، امكان دارد صاحب كتاب يا اصل را نام ببرد و يا به طور اشاره بدان بپردازد و تعابيرى مثل «و فى نسخة اُخرى» به

كار ببرد. از جمله در روايتى، امام صادق عليهم السلام مى فرمايد: روزه، صرفا امساك از خوردن و آشاميدن نيست. سپس مى فرمايد:

قالت مريم: «إِنِّى نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْمًا»(2)، أى صوما صمتا.(3)

كلينى، مى نويسد:

و فى نسخة اُخرى، أى صمتا، فإذا صمتم فاحفظوا ألسنتكم و غضّوا أبصاركم و لا تنازعوا و لا تباغضوا... .(4)

نيز از كتاب سعد بن عبد اللّه، در شرح و تفسير برخى الفاظ استفاده نموده و هيچ

ص: 513


1- . همان، ج 3، ص 546 .
2- . سوره مريم ، آيه 26 .
3- . الكافى ، ج 4 ، ص 87 .
4- . همان، ج 4، ص 87 .

اشاره اى به اين مسئله نكرده است(1) كه با مراجعه به كتاب شيخ صدوق ، مى توان پرده از اين حقيقت برگرفت.(2)

البته گاهى استفاده از كتب و يا رسائل، توسط راويانْ صورت گرفته و كلينى هم به اين مطلب تصريح نموده است. مثل روايتى كه با سند خود از عبد اللّه بن مغيره نقل مى كند كه مى گويد : در كتاب حريز آمده است.(3)

يا روايتى از على بن ابراهيم آورده كه مى گويد :

قرأت فى كتاب محمّد بن إبراهيم إلى أبى الحسن عليهم السلام .(4)

جمع بندى

كلينى، در كتاب الكافى، براى سندگذارى و متن گذارى، همّت گماشته است. در بخش سندى، نوعا احاديث را مستند آورده و اختلاف طرق را يادآور شده است. در نقل حديث، رعايت امانت را نموده و حتّى روايات مقطوع، موقوف و مرسل را آورده و بدان تصريح نموده است. البته در كنار آن، حديث را با سند صحيح و استوار نيز آورده و بدين وسيله، ضعف آن را جبران نموده است.

در بخش متنى، به بيان معناى حديث و وجوه مختلف آن، پرداخته و روايات مخالف اجماع را نپذيرفته، مجمل را تبيين كرده و در اين زمينه، گاهى به آيات نيز استشهاد نموده است.

ص: 514


1- . ر.ك: همان، ج 3، ص 532؛ ج 7، ص 329 .
2- . ر.ك: معانى الأخبار، ص 328 و 329 .
3- . الكافى، ج 3، ص 363 .
4- . همان جا .

منابع

1 . أعيان الشيعة، السيّد محسن الأمين الحسينى العاملى الشقرائى، بيروت: دار التعارف، 1406 ق.

2 . تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام، سيّد حسن صدر، تهران : اعلمى.

3 . تصحيح الاعتقاد بصراب الإعتقاد، محمّد بن النعمان العكبرى (الشيخ المفيد)، تعليق: هبة اللّه شهرستانى، قم: منشورات الرضى، 1363 ش.

4 . خلاصة الأقوال، حسن بن على الحلّى، نجف: مطبعة صدرية، 1392 ق.

5 . الذريعة إلى تصانيف الشيعة ، محمّد محسن بن على المنزوى (آقا بزرگ الطهرانى) ، بيروت: دار الأضواء، 1403 ق.

6 . رجال النجاشى، أحمد بن على النجاشى، تحقيق: موسى شبيرى زنجانى، قم: جامعه مدرّسين، 1411 ق.

7 . الفهرست، محمّد بن الحسن الطوسى (الشيخ الطوسى) ، به كوشش: محمود راميار، مشهد: دانشگاه مشهد.

8 . قاموس الرجال، محمّد تقى التسترى (شوشترى)، قم: مؤسسة النشر الإسلامى، 1415 ق.

9 . الكافى، محمّد بن يعقوب الكلينى الرازى، تصحيح: على أكبر الغفارى، تهران: دار الكتب الإسلامية، 1388 ق.

10 . كتاب من لايحضره الفقيه، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق)، تحقيق: سيد حسن موسوى خراسانى، تهران: دار الكتب الإسلاميه، 1390 ق.

11 . مبانى و روش هاى نقد حديث در كتب اربعه، فتحيه فتاحى زاده، قم: اشراق، 1385 ش.

12 . مستدرك وسائل الشيعة، ميرزاحسين نورى، قم: مؤسسه آل البيت، 1415 ق.

13 . معجم رجال الحديث، السيّد ابوالقاسم الموسوى الخوئى، بيروت : منشورات مدينة العلم ، 1409 ق.

ص: 515

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109