توضيح نهج البلاغه جلد 4

مشخصات کتاب

توضيح نهج البلاغه

جلد چهارم

تأليف: آية اللّه العظمى سيد محمد حسينى شيرازى

ص: 3

شناسنامه كتاب

* نام كتاب: توضيح نهج البلاغه ج 4

* تأليف: آية اللّه العظمى سيد محمد حسينى شيرازى

* مترجم: سيد محمد رضا غياثى كرمانى

***

كليه حقوق طبع و نشر براى بنياد جهانى

آية اللّه العظمى شيرازى محفوظ است.

ص: 1

اشاره

ص: 2

توضيح نهج البلاغه

جلد چهارم

تأليف: آية اللّه العظمى سيد محمد حسينى شيرازى

ص: 3

شناسنامه كتاب

* نام كتاب: توضيح نهج البلاغه ج 4

* تأليف: آية اللّه العظمى سيد محمد حسينى شيرازى

* مترجم: سيد محمد رضا غياثى كرمانى

***

كليه حقوق طبع و نشر براى بنياد جهانى

آية اللّه العظمى شيرازى محفوظ است.

ص: 4

فهرست مطالب

22. به عبداللّه بن عباس... 9

23. پس از ضربت ابن ملجم... 11

24. وصيت درباره اموالش پس از بازگشت از صفين... 14

25. سفارش به كسى كه براى گرفتن زكات مى فرستاد... 18

26. به يكى از كارگزاران امر زكات... 25

27. به محمّد بن ابى بكر حاكم مصر... 29

28. در پاسخ معاويه [كه از بهترين نامه هاست]... 39

29. به اهل بصره... 56

30. به معاويه... 58

31. وصيّت به امام حسن عليه السلام [يا محمّد حنفيّه]... 61

32. به معاويه... 122

33. به قُثَم بن عباس فرماندار مكه... 124

34. به محمّد بن ابى بكر بعد از عزلش از مصر و شهادت مالك اشتر... 126

35. به عبداللّه بن عباس بعد از شهادت محمّد بن ابى بكر... 129

36. به برادرش عقيل درباره سپاهش... 131

37. به معاويه [درباره قتل عثمان]... 135

38. به مردم مصر درباره مالك اشتر... 137

ص: 5

39. به عمر بن عاص... 140

40. به يكى از كارگزارانش [در نكوهش و تهديد او]... 142

41. به يكى از كارگزارانش [كه خيانت كرده بود]... 143

42. به عمر بن ابى سَلَمه مخزومى كارگزار بحرين... 151

43. به مَصْقلة بن هُبَيره شيبانى كارگزار اردشير خُرّه... 153

44. به زياد بن ابيه درباره برادر خواندگيش با معاويه... 155

45. به عثمان بن حُنَيف انصارى كارگزارش در بصره... 158

46. به يكى از كارگزاران خود [در رفتار با مردم]... 175

47. به حسن و حسين عليهماالسلام بعد از ضربت ابن ملجم... 177

48. به معاويه... 182

49. به كسى غير از معاويه [در تحذير از دنيا]... 184

50. به فرماندهان لشكرها... 185

51. به مأموران خراج... 188

52. به امراى بلاد درباره اوقات نماز... 192

53. عهدنامه امام به مالك اشتر... 194

54. به طلحه و زبير... 270

55. به معاويه... 273

56. به شريح بن هانى جلودار سپاهش به سوى شام... 276

57. به مردم كوفه وقتى از مدينه عازم بصره بود... 278

58. به مردم شهرها در مورد صفّين... 279

59. به اسود بن قُطبه فرمانده سپاه حُلوان... 282

60. به كارگزارانى كه لشكريان از سرزمينهايشان مى گذشتند... 284

61. به كميل بن زياد نخعى كارگزارش در هيت... 286

ص: 6

62. به مردم مصر... 288

63. به ابو موسى اشعرى، كارگزارش در كوفه... 295

64. در پاسخ نامه معاويه... 299

65. باز به معاويه... 306

66. به عبداللّه بن عباس... 310

67. به قُثَم بن عباس عامل حضرت در مكه... 312

68. به سلمان فارسى - رحمة اللّه عليه - پيش از خلافت خود... 315

69. به حارث هَمْدانى [در موعظه]... 317

70. به سهل بن حُنَيف انصارى كارگزارش در مدينه... 323

71. به منذر بن جارود عبدى درباره خيانتش... 325

72. به عبداللّه بن عباس رحمه الله ... 327

73. به معاويه و تحقير او... 328

74. عهدنامه ميان قبيله ربيعه و اهل يمن... 330

75. در آغاز بيعت مردم با او به خلافت خطاب به معاويه... 332

76. به عبداللّه بن عباس، جانشين حضرت در بصره... 333

77. نيز به ابن عباس، در فرستادن او براى گفتگو با خوارج... 334

78. به ابوموسى اشعرى... 336

79. به اميران ارتش، پس از خلافتش... 340

حكمت هاى اميرمؤمنان على عليه السلام (كلمات قصار)... 341

گزيده اى از كلام اميرمؤمنان عليه السلام كه الفاظ غريب دارد و نيازمند تفسير است... 464

سخن شارح... 564

ص: 7

ص: 8

نامه هاى اميرمؤمنان على عليه السلام

نامه بيست و دوم

اشاره

و من كتاب له عليه السلام إلى عبد اللّه بن العباس و كان عبد اللّه يقول: ما انتفعت بكلام بعد كلام رسول اللّه صلى الله عليه و آله كانتفاعي بهذا الكلام.

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْمَرْءَ قَدْ يَسُرُّهُ(1) دَرْكُ مَا لَمْ يَكُنْ لِيَفُوتَهُ، وَ يَسُووءُهُ(2) فَوْتُ مَا لَمْ يَكُنْ لِيُدْرِكَهُ، فَلْيَكُنْ سُرُورُكَ بِمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِكَ، وَ لْيَكُنْ أَسَفُكَ عَلَى مَا فَاتَكَ مِنْهَا، وَ مَا نِلْتَ مِنْ دُنْيَاكَ فَلاَ تُكْثِرْ بِهِ فَرَحاً، وَ مَا فَاتَكَ مِنْهَا فَلاَ تَأْسَ عَلَيْهِ جَزَعاً، وَ لْيَكُنْ هَمُّكَ فِيمَا بَعْدَ الْمَوْتِ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به عبداللّه بن عباس و ابن عباس مى گفت: پس از كلام پيامبر صلى الله عليه و آله از هيچ كلامى به اندازه اين سخن پربار بهره نبرده ام.

شادى و اندوه شايسته

پس از حمد و ستايش پروردگار، آدمى گاهى براى به دست آوردن چيزى كه امكان از دست رفتن آن نيست و به دست آوردن آن مقدر شده، شادمان مى شود، در حالى كه اگر چنين باشد جاى خوشحالى نيست، زيرا غالبا انسان در جايى خوشحال مى شود كه احتمالِ به دست آوردنِ چيزى ندهد؛ مثلاً انسان با طلوع خورشيد و امثال آن خوشحال نمى شود، زيرا خورشيد قطعا طلوع خواهد كرد.

و زمانى براى از دست دادن چيزى، كه از دست دادنِ آن برايش مقدر شده، اندوهگين مى شود، در حالى كه انسان نبايد به علت از دست دادن چيزى كه قطعا از دست رفتنى

ص: 9


1- يسرّ: شاد مى كند.
2- يسوء: ناراحت مى كند.

...

...

است، ناراحت شود. مثلاً كسى كه سلطان نشده ناراحت نيست، چون مى دانسته كه قطعا سلطنت به نام او و براى او مقدر نشده است.

پس بايد شادى ات براى آن امور آخرتى باشد كه به دست آورده اى، زيرا هم احتمال دارد كه به دست آيند و هم احتمال دارد به دست نيايند. و نيز دريغ و اندوهت براى امور آخرتى باشد كه از دست داده اى، زيرا احتمال داشت در اختيار تو قرار بگيرد، ولى تو آن را به دست نياورده اى.

و از مال دنيا آنچه به دست آورده اى بر آن چندان شادى مكن، چرا كه دنياى مقدر حتما به انسان خواهد رسيد، و از دنيا آنچه از دست دادى براى آن چندان اندوهگين مباش زيرا دنياى نامقدر قطعا به انسان نخواهد رسيد. پس بايد دغدغه و تلاشت براى پس از مرگت باشد تا بيشترين پاداش را براى خود به دست آورى.

ص: 10

نامه بيست و سوم

و من كلام له عليه السلام قاله قبل موته على سبيل الوصية لمّا ضربه ابن ملجم لعنه اللّه

اشاره

وَصِيَّتِي(1) لَكُمْ: أَلاَّ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ شَيْئاً، وَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله فَلاَ تُضَيِّعُوا سُنَّتَهُ. أَقِيمُوا هَذَيْنِ الْعَمُودَيْنِ، وَ خَلاَكُمْ ذَمٌّ. أَنَا بِالاْءَمْسِ صَاحِبُكُمْ، وَ الْيَوْمَ عِبْرَةٌ لَكُمْ، وَ غَداً مُفَارِقُكُمْ. إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِيُّ دَمِي، وَ إِنْ أَفْنَ فَالْفَنَاءُ مِيعَادِي(2) وَ إِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِي قُرْبَةٌ، وَ هُوَ لَكُمْ حَسَنَةٌ، فَاعْفُوا «أَلا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ»(3).

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام به عنوان وصيت قبل از شهادت، آنگاه كه ابن ملجم - لعنة الله عليه - ضربه كارى بر فرق حضرتش زد

وصيتنامه امام على عليه السلام

اى فرزندان من، شما را سفارش مى كنم: چيزى يا كسى را براى خدا شريك ندانيد و سنت محمد صلى الله عليه و آله يعنى شريعت و دين او را تباه نسازيد. اين دو ستون، يعنى توحيد و عمل به اسلام را برپا داريد و جز اين دو هرچه را ترك كرديد ترك كنيد و هرچه انجام داده ايد انجام داديد كه هيچ سرزنش و نكوهشى بر شما روا نيست.

من ديروز در حال تندرستى، در ميان شما خليفه بودم و فرمانتان مى دادم، و امروز مايه عبرت و پند شما هستم، تا از حال من عبرت گيريد و دريابيد كه دنيا همواره در حال تغيير و دگرگونى است و هرگز نمى توان به آن اعتماد كرد. و فردا از ميان شما رخت برمى بندم و

ص: 11


1- وصيت: نصيحت و سفارشى است كه انسان چه در حال زندگى و چه بعد از مرگ به ديگران مى نمايد.
2- ميعاد: مصدر ميمى، يعنى وعده.
3- سوره نور، آيه 22.

...

...

به سوى آخرت رهسپار مى شوم.

اگر زنده بمانم و از اين ضربت جان به در برم خود ولىِّ دم و خونخواه خويشم و به زخمى كه ابن ملجم بر من زده است يا او را مى بخشم و يا انتقام خود را مى گيرم، ولى اگر مُردم كه جاى تعجب نيست و مرگ و فنا وعده الهى است؛ و البته اگر از ابن ملجم درگذرم براى من مايه تقرب به خداوند و جلب رضايت اوست، چون مى فرمايد: «... وَ أَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى...»(1)؛ «و گذشت كردن شما به تقوا نزديك تر است». و نيز مى فرمايد: «...خُذِ الْعَفْوَ...»(2)؛ «عفو پيشه كن».

اگر چشم از جهان فرو بستم و شما ابن ملجم را عفو كرديد براى شما حسنه و فضيلت است، چون عفو مستحب است و پاداش دارد، لذا عفو كنيد چنان كه خداوند مى فرمايد: «مگر دوست نداريد كه خدا بر شما ببخشايد؟». يعنى همان طور كه دوست داريد خدا از شما درگذرد، شما نيز از ديگران درگذريد.

ناگفته نگذاريم كه اين سفارش با انتقام گرفتن از ابن ملجم منافاتى ندارد، كه البته بعد از شهادت امام عليه السلام اتفاق افتاد، زيرا امر امام عليه السلام ارشادى بوده نه وجوبى، و وجود مغفرت در عفو با وجود مغفرت در قصاص منافاتى ندارد، چون هر دو حالت پاداش دارد.

ص: 12


1- سوره بقره، آيه 237.
2- سوره اعراف، آيه 199.

وَ اللَّهِ مَا فَجَأَنِي مِنَ الْمَوْتِ وَارِدٌ كَرِهْتُهُ، وَ لاَ طَالِعٌ أَنْكَرْتُهُ، وَ مَا كُنْتُ إِلاَّ كَقَارِبٍ(1) وَرَدَ(2)، وَ طَالِبٍ وَجَدَ «وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ لِلاْءَبْرارِ»(3).

...

امام عليه السلام و استقبال از مرگ

به خدا سوگند، چيزى از مرگ به سراغم نمى آيد كه آن را ناپسند بدانم و نه فرا رسيده اى كه آن را نخواهم، چون ناخرسندى از مرگ به علت جدايى از دنيا يا كوچ به آخرت است و هر دو محبوب امام عليه السلام بوده اند.

و من نسبت به مرگ همانند كسى هستم كه شبانه در جست وجوى آب بوده، و اكنون آن را يافته و دنبال گمشده اى بوده و اينك آن را پيدا كرده است. امام عليه السلام آرزومند لقاء اللّه و بيزار از دنيا بود و با شهادت به آرزوى ديرينه خود رسيد.

خداى سبحان نيز در قرآن مى فرمايد: «و آنچه نزد خداست براى نيكان بهتر است».

سخنى از سيد رضى رحمه الله

أقول: و قد مضى بعض هذا الكلام فيما تقدم من الخطب إلاّ أن فيه هاهنا زيادة أوجبت تكريره.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: بخشى از اين كلام پيشتر بيان شد، ولى به سبب افزوده اى كه در آن است آن را در اينجا تكرار كرده ايم.

ص: 13


1- قارب: كسى كه شبانه به دنبال آب مى گردد.
2- ورد: آب پيدا كرد.
3- سوره آل عمران، آيه 198.

نامه بيست و چهارم

و من وصية له عليه السلام بما يعمل في أمواله، كتبها بعد منصرفه من صفين

اشاره

هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ أَمِيرُالْمُوءْمِنِينَ فِي مَالِهِ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ، لِيُولِجَهُ بِهِ الْجَنَّةَ، وَ يُعْطِيَهُ بِهِ الاْءَمَنَةَ.

مِنْهَا: وَ إِنَّهُ يَقُومُ بِذَلِكَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ يَأْكُلُ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ، وَ يُنْفِقُ فِي الْمَعْرُوفِ، فَإِنْ حَدَثَ بِحَسَنٍ حَدَثٌ وَ حُسَيْنٌ حَيٌّ، قَامَ بِالاْءَمْرِ بَعْدَهُ، وَ أَصْدَرَهُ مَصْدَرَهُ. وَ إِنَّ لاِبْنَيْ فَاطِمَةَ مِنْ صَدَقَةِ عَلِيٍّ مِثْلَ الَّذِي لِبَنِي عَلِيٍّ، وَ إِنِّي إِنَّمَا جَعَلْتُ الْقِيَامَ بِذَلِكَ إِلَى ابْنَيْ فَاطِمَةَ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ، وَ قُرْبَةً إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ تَكْرِيماً لِحُرْمَتِهِ، وَ تَشْرِيفاً لِوُصْلَتِهِ.

...

از وصاياى آن حضرت عليه السلام درباره اموال خود پس از بازگشت از صفّين

وصيت حضرت على عليه السلام

اين وصيتى است كه بنده خدا على بن ابى طالب اميرمؤمنان عليه السلام درباره اموال خود و به منظور دستيابى به پاداش الهى امر نموده تا خدا او را به اين جهت وارد بهشت كند و در آخرت از عذاب و آتش ايمنش گرداند.

اجراى اين وصيتنامه (= وقفنامه) بر عهده حسن بن على عليهماالسلام است. پس به اندازه متعارف (= حق التوليه) كه متولى وقف بايد استفاده كند، براى خود بردارد؛ چرا كه متحمل زحمت مى شود و بايد اجرت متعارف و معمول را براى خود بردارد، و باقيمانده آن را در راه خير هزينه كند. پس اگر براى حسن عليه السلام حادثه اى پيش آيد و بميرد و حسين عليه السلام زنده باشد او به امر وقف اقدام نمايد و همان موارد مقرّر را كه براى حسن عليه السلام گفتم اجرا كند؛ يعنى از موقوفه به مقدار حق التوليه استفاده كند و باقيمانده را در راه خير هزينه بنمايد.

ص: 14

...

...

وجه انتخاب آن دو

و براى فرزندان فاطمه عليهاالسلام (حسنين عليهماالسلام ) از صدقه (= موقوفه) على عليه السلام درست به همان اندازه است كه براى ساير فرزندان على عليه السلام از ديگر همسرانش مقرّر شده و همگى در استفاده يكسانند، ولى علت آنكه توليت اين موقوفه را به فرزندان فاطمه عليهاالسلام اختصاص دادم آن است كه قصدِ جذب ثواب الهى و دستيابى به تقرّبِ به رسول خدا صلى الله عليه و آله را داشتم؛ چون اين دو فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله و محبوب ترين فرزندانم نزد خدا هستند، و بدين ترتيب، حرمت آن حضرت را پاس داشته ام و خويشاوندى آن حضرت با اين دو (حسنين عليهماالسلام ) را گرامى دانسته ام.

ص: 15

وَ يَشْتَرِطُ عَلَى الَّذِي يَجْعَلُهُ إِلَيْهِ أَنْ يَتْرُكَ الْمَالَ عَلَى أُصُولِهِ، وَ يُنْفِقَ مِنْ ثَمَرِهِ حَيْثُ أُمِرَ بِهِ وَ هُدِيَ لَهُ، وَ أَلاَّ يَبِيعَ مِنْ أَوْلاَدِ نَخْلِ هَذِهِ الْقُرَى وَدِيَّةً(1) حَتَّى تُشْكِلَ أَرْضُهَا غِرَاساً(2). وَ مَنْ كَانَ مِنْ إِمَائِي - اللاَّتِي أَطُوفُ عَلَيْهِنَّ - لَهَا وَلَدٌ أَوْ هِيَ حَامِلٌ، فَتُمْسَكُ عَلَى وَلَدِهَا وَ هِيَ مِنْ حَظِّهِ، فَإِنْ مَاتَ وَلَدُهَا وَ هِيَ حَيَّةٌ فَهِيَ عَتِيقَةٌ، قَدْ أَفْرَجَ(3) عَنْهَا الرِّقُّ، وَ حَرَّرَهَا(4) الْعِتْقُ.

...

شروط وقف

و على عليه السلام با متولى وقف، خواه امام حسن عليه السلام و خواه هركس ديگر، شرط مى كند كه مال را - اعم از زمين و نخل هاى خرما - نگاه دارد و از ميوه آن در هر جا كه مأمور است و يا به قلب او خطور كرده مثل استفاده يا صرف در امور خيريه مصرف كند و از نهال و پاجوش نخل هاى اين روستاهاى موقوفه چيزى را نفروشد تا اينكه زمين آن آكنده از نخل گردد.

درباره كنيزان

و هر يك از كنيزانى كه با آنها رابطه زناشويى داشته ام اگر داراى فرزند يا باردار شد و من در قيد حيات نبودم، بايد قيّم و سرپرست فرزند خود باشد و از نصيب ارث فرزند خود آزاد مى شود و اگر فرزندش بميرد و او زنده باشد آزاد است و از قيد بردگى رها مى گردد و هيچ وارثى نمى تواند او را در ملك خود درآورد.

سخنى از سيد رضى رحمه الله

قوله عليه السلام في هذه الوصية: «و ألا يبيع من نخلها ودية» الودية الفسيلة و جمعها وديّ. و قوله عليه السلام : «حتى تشكل أرضها غراسا» هو من أفصح الكلام، و المراد به أن الأرض يكثر

ص: 16


1- وديّة: درخت كوچك نخل.
2- غراس: درخت فراوان كاشته، انبوه نهال هاى به بارنشسته.
3- أفرج: گشود، آزاد كرد، قيد را برداشت.
4- حرر: آزاد كرد.

...

...

فيها غراس النخل حتى يراها الناظر على غير تلك الصفة التي عرفها بها، فيشكل عليه أمرها و يحسبها غيرها.

سيد رضى رحمه الله مى گويد: كلمه «ودية» در جمله «أن لا يبيع من نخلها ودية» به معناى «فسيلة» يعنى پاجوش و نخل كوچك و جمع آن «وديّ» است. و جمله «حتى تشكل أرضها غراساً» از زيباترين جملات است و منظور آن است كه زمين آن قدر از نخل پر شده باشد كه چون انسان آن را ببيند امر بر او مشتبه شود و چيزى غير از آنچه بوده، در نظرش آيد.

ص: 17

نامه بيست و پنجم

اشاره

و من وصية له عليه السلام كان يكتبها لمن يستعمله على الصدقات. و إنما ذكرنا هنا جملاً ليعلم بها أنه عليه السلام كان يقيم عماد الحق، و يشرع أمثلة العدل في صغير الأمور و كبيرها، و دقيقها و جليلها.

انْطَلِقْ عَلَى تَقْوَى اللَّهِ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، وَ لاَ تُرَوِّعَنَّ(1) مُسْلِماً، وَ لاَ تَجْتَازَنَّ(2) عَلَيْهِ كَارِهاً، وَ لاَ تَأْخُذَنَّ مِنْهُ أَكْثَرَ مِنْ حَقِّ اللَّهِ فِي مَالِهِ، فَإِذَا قَدِمْتَ عَلَى الْحَيِّ(3) فَانْزِلْ بِمَائِهِمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُخَالِطَ أَبْيَاتَهُمْ، ثُمَّ امْضِ إِلَيْهِمْ بِالسَّكِينَةِ وَ الْوَقَارِ(4)، حَتَّى تَقُومَ بَيْنَهُمْ فَتُسَلِّمَ عَلَيْهِمْ، وَ لاَ تُخْدِجْ(5) بِالتَّحِيَّةِ لَهُمْ، ثُمَّ تَقُولَ: عِبَادَ اللَّهِ، أَرْسَلَنِي إِلَيْكُمْ وَلِيُّ اللَّهِ وَ خَلِيفَتُهُ لاِآخُذَ مِنْكُمْ حَقَّ اللَّهِ فِي أَمْوَالِكُمْ، فَهَلْ لِلَّهِ فِي أَمْوَالِكُمْ مِنْ حَقٍّ فَتُوءَدُّوهُ إِلَى وَلِيِّهِ؟

...

از توصيه هاى آن حضرت عليه السلام به كسى كه براى جمع آورى صدقات مى گمارد

سيد رضى مى گويد: در اينجا جملاتى از حضرت مى آوريم تا دانسته شود كه آن امام ستون حق را بر پا و نمونه هاى عدل را در امور كوچك و بزرگ و ريز و درشت اقامه مى فرمود.

توصيه هاى اخلاقى به مأمور جمع آورى زكات

اى كارگزار، بر پايه تقواى خداى يگانه و بى انباز حركت كن و بر تمام اعمال و رفتارت تقوا و پرواى خدا حاكم باشد. و مبادا مسلمانى را به هنگام گرفتن زكات مالش بترسانى و بر

ص: 18


1- لا تروّعنّ: نترسان.
2- لا تجتازن: عبور نكن.
3- حي: قبيله، روستا.
4- وقار: راه رفتن با احترام.
5- لا تخدج: بخل نورز، أخدجت السحابة، يعنى ابر بخل ورزيد و كم باريد.

...

...

مسلمانى در حالى كه [حضورت را] خوش ندارد بگذرى و از زمين او عبور كنى.

و حق خدا در مال مسلمان، يعنى زكات را بيش از اندازه نگير و چون بر قبيله يا قريه اى وارد شدى، نخست بر چشمه آب آنها كه از آن مى نوشند و يا در كنار پناهگاه شان (حاشيه آبادى) فرود آ، بدون اينكه وارد كوى و برزن آنها شوى و با مركب خود از بين آنها بگذرى.

سپس با وقار و آرامش و احترام نزد آنها برو تا در ميان آنها قرار گيرى. و بر آنها سلام كن. مبادا مانند مستكبران بدون سلام بر آنها وارد شوى، و در تحيّت و سلام و احترام به آنها بخل نورز.

آنگاه پس از سلام و تحيت بگو: اى بندگان خدا، ولىّ و خليفه پروردگار، يعنى اميرمؤمنان عليه السلام مرا به سوى شما فرستاده است تا حق الهى (= زكات) را كه در اموالتان هست از شما بگيرم. آيا در اموال شما براى خدا حقّى وجود دارد تا آن را به ولىّ خدا (على عليه السلام ) بپردازيد؟

ص: 19

فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ: لاَ، فَلاَ تُرَاجِعْهُ، وَإِنْ أَنْعَمَ لَكَ مُنْعِمٌ فَانْطَلِقْ مَعَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُخِيفَهُ، أَوْ تُوعِدَهُ، أَوْ تَعْسِفَهُ(1)، أَوْ تُرْهِقَهُ(2)، فَخُذْ مَا أَعْطَاكَ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ، فَإِنْ كَانَ لَهُ مَاشِيَةٌ(3) أَوْ إِبِلٌ فَلاَ تَدْخُلْهَا إِلاَّ بِإِذْنِهِ، فَإِنَّ أَكْثَرَهَا لَهُ، فَإِذَا أَتَيْتَهَا فَلاَ تَدْخُلْ عَلَيْهَا دُخُولَ مُتَسَلِّطٍ عَلَيْهِ وَ لاَ عَنِيفٍ بِهِ. وَ لاَ تُنَفِّرَنَّ بَهِيمَةً وَ لاَ تُفْزِعَنَّهَا وَ لاَ تَسُوءَنَّ(4) صَاحِبَهَا فِيهَا، وَ اصْدَعِ(5) الْمَالَ صَدْعَيْنِ ثُمَّ خَيِّرْهُ، فَإِذَا اخْتَارَ فَلاَ تَعْرِضَنَّ لِمَا اخْتَارَهُ، ثُمَّ اصْدَعِ الْبَاقِيَ صَدْعَيْنِ ثُمَّ خَيِّرْهُ، فَإِذَا اخْتَارَ فَلاَ تَعْرِضَنَّ لِمَا اخْتَارَهُ. فَلاَ تَزَالُ كَذَلِكَ حَتَّى يَبْقَى مَا فِيهِ وَفَاءٌ لِحَقِّ اللَّهِ فِي مَالِهِ، فَاقْبِضْ حَقَّ اللَّهِ مِنْهُ. فَإِنِ اسْتَقَالَكَ(6) فَأَقِلْهُ، ثُمَّ اخْلِطْهُمَا ثُمَّ اصْنَعْ مِثْلَ الَّذِي صَنَعْتَ أَوَّلاً حَتَّى تَأْخُذَ حَقَّ اللَّهِ فِي مَالِهِ. وَ لاَ تَأْخُذَنَّ عَوْداً(7)، وَ لاَ هَرِمَةً(8)، وَ لاَ مَكْسُورَةً، وَ لاَ مَهْلُوسَةً(9)، وَ لاَ ذَاتَ عَوَارٍ(10).

...

روش برخورد با مؤمنان هنگام جمع آورى زكات

پس اگر كسى گفت: زكات به مال من تعلق نمى گيرد، سخنش را بپذير، چرا كه بايد عمل مسلمان را بر صحت و سخنش را بر صدق حمل نمود. و اگر گفت: آرى، به مال من زكات تعلق گرفته است، همراه او برو تا زكات را بگيرى، اما او را با سخنان تهديدآميز نترسان و با درشتى و بدرفتارى چيزى از او نگير و او را به آنچه بر تو دشوار است وادار نساز و از طلا و نقره مالشان هرچه به حدّ نصاب رسيد و بقيه شروط وجوب زكات را داشت، زكاتش را بگير.

پس اگر مال زَكَوِى او چارپايانى چون گاو و شتر و گوسفند باشد، بدون اجازه صاحبش وارد آغل و يا طويله نشو، چون اكثر آن چارپايان متعلق به خود اوست و تعداد كمى از آنها زكات است و بايد كسى كه سهم اندكى دارد مراعات كسى را كه حق بيشترى دارد بنمايد.

ص: 20


1- تعسف: به زور بگيرى.
2- ترهق: به زحمت بيندازى، بيازارى.
3- ماشية: دام، مثل گوسفند و گاو.
4- تسوأَن: آزار بدهى.
5- اصدع: تقسيم كن.
6- استقالة: طلب اقاله كردن، يعنى تقسيم دوباره.
7- عود: پير.
8- هرمة: بسيار پير.
9- مهلوس: ضعيف و لاغر.
10- ذات عوار: عيبناك.

...

...

اگر در آغل حيوانات وارد شدى مانند جبّاران و زورگويان و متكبران با عنف و خشونت نباش و هيچ حيوانى را فرارى مده كه اسلام به رعايت حال حيوانات فرمان داده، چنان كه رعايت حال انسانها را لحاظ داشته است. و حيوانات را نترسان و صاحب دام ها را با آزردن حيواناتش مرنجان، چنان كه برخى از افراد با چنگ زدن در پشم گوسفند، آن را بلند مى كنند و يا با فشار آوردن بر گرده شان، آنها را مى آزارند.

و مال را به دو بخش تقسيم كن و مالك را مخير كن كه يكى از دو قسم را انتخاب كند و هر كدام را كه انتخاب كرد او را آزاد بگذار و آن را از او مگير. سپس بخش ديگر را بار ديگر دو بخش كن و هر كدام را كه انتخاب كرد به سهم گزيده اش دست درازى مكن و بخش ديگر را تقسيم كن تا به اندازه زكات باقى بماند. آنگاه باقيمانده را به عنوان حق الهى بردار؛ مثلاً اگر مالْ بيست گوسفند باشد و حق زكات پنج گوسفند، بايد بيست گوسفند را به دو دسته ده تايى تقسيم كنى و دوباره ده رأس را كه او انتخاب نكرده به دو دسته پنج تايى قسمت نمايى و آن پنج رأسى كه او قبول نكرده به عنوان زكات بردار. ناگفته نماند كه مراد تقسيم حقيقى نيست، چون در بسيارى از اوقات تقسيم مستلزم كسر است مثلاً 5/12 تقسيم 25 به دو است.

اگر مالكْ درخواست اقاله كرد، يعنى خواست كه تقسيم را دوباره انجام بدهى قبول كن و دوباره تقسيم را از سر بگير و همه مال را بار ديگر مخلوط كن و مثل بار اول تقسيم را انجام بده تا آنگاه كه حق خدا (= زكات) را مشخص كنى؛ و بدين ترتيب حق و رضايت مالك را درنظر بگير.

به ياد داشته باش كه شتر سالمند و چارپايى كه دست و پا و شاخ آن شكسته باشد و نيز حيوان ضعيف و لاغر و عيبناك را به عنوان زكات نپذير.

ص: 21

وَ لاَ تَأْمَنَنَّ عَلَيْهَا إِلاَّ مَنْ تَثِقُ بِدِينِهِ، رَافِقاً بِمَالِ الْمُسْلِمِينَ حَتَّى يُوَصِّلَهُ إِلَى وَلِيِّهِمْ فَيَقْسِمَهُ بَيْنَهُمْ، وَ لاَ تُوَكِّلْ بِهَا إِلاَّ نَاصِحاً شَفِيقاً وَ أَمِيناً حَفِيظاً، غَيْرَ مُعْنِفٍ(1) وَ لاَ مُجْحِفٍ(2)، وَ لاَ مُلْغِبٍ(3) وَ لاَ مُتْعِبٍ(4)، ثُمَّ احْدُرْ(5) إِلَيْنَا مَا اجْتَمَعَ عِنْدَكَ نُصَيِّرْهُ(6) حَيْثُ أَمَرَ اللَّهُ بِهِ، فَإِذَا أَخَذَهَا أَمِينُكَ فَأَوْعِزْ(7) إِلَيْهِ أَلاَّ يَحُولَ بَيْنَ نَاقَةٍ وَ بَيْنَ فَصِيلِهَا(8)، وَ لاَ يَمْصُرَ(9) لَبَنَهَا فَيَضُرَّ ذَلِكَ بِوَلَدِهَا. وَ لاَ يَجْهَدَنَّهَا(10) رُكُوباً، وَ لْيَعْدِلْ بَيْنَ صَوَاحِبَاتِهَا(11) فِي ذَلِكَ وَ بَيْنَهَا، وَ لْيُرَفِّهْ(12) عَلَى اللاَّغِبِ(13)، وَ لْيَسْتَأْنِ(14) بِالنَّقِبِ(15) وَ الظَّالِعِ(16).

...

حقوق حيوانات از ديدگاه امام على عليه السلام

چارپايانى را كه به زكات گرفته اى به دست كسى بسپار كه به او اعتماد كامل دارى و او چارپايان را رعايت مى كند تا به دست ولىّ مسلمين (= حضرت على عليه السلام ) برساند و آن حضرت آنها را طبق دستور الهى با دست مباركش بين مستمندان تقسيم كند.

و براى رساندن زكات به امام عليه السلام كسى را مأمور كن كه خيرخواه باشد و مال مسلمانان را تباه نكند و همواره خوشخوى و مهربان باشد و به چارپايان تندى نكند، امانتدار باشد و خيانت نكند، در حفظ آن اموال بكوشد و در عين حال سهل انگار هم نباشد، با آنها درشتخويى ننمايد، در حق آنها ستم روا ندارد و آب و علوفه و نيازهاى آنها را به موقع فراهم آورد و حيوان را به زحمت نيندازد و نيازارد.

ص: 22


1- معنف: زورگو، درشتخوى.
2- مجحف: اجحاف كننده.
3- ملغب: زحمت رساننده، مهرورز.
4- متعب: زحمت زياد رساننده، ملال آفرين.
5- احدر: گسيل دار، سرازير كن.
6- نصيرّ: مصرف كنيم.
7- أوعز: فرمان بده.
8- فصيل: بچه شيرخوار شتر.
9- لا يمصّ لبنها: تمامى شير آن را ندوشد.
10- لايجهدن: به تعب و زحمت نيندازد، خسته نكند.
11- صواحب: همگنان، همقطاران.
12- يرفه: استراحت بدهد.
13- لاغب: بسيار رنج برده.
14- يستأن: مدارا كند، از أنات يعنى مدارا گرفته شده است.
15- نقب: حيوانى كه سم آن زخم شده است.
16- ظالع: حيوانى كه از زخم نمى تواند درست راه برود.

...

...

سپس از مال زكات هرچه نزد تو فراهم آمده به سوى ما گسيل دار تا در راهى كه خداوند فرمان داده مصرف كنيم، آنجا كه مى فرمايد: «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَآءِ...»(1)؛ «صدقات، تنها به تهيدستان... مى رسد».

و چون فرد مورد اعتماد تو زكات را گرفت تا نزد ما بياورد به او فرمان بده كه بچه شيرخوار شتر را از مادرش جدا نكند، و شير آن را به تمامى ندوشد و براى بچه آن شتر شير باقى گذارد تا مبادا به بچه شتر آسيبى برسد و بر اثر كم شيرى، لاغر و مريض شود.

اگر مال زكات، شتر باشد آن قدر بر آن سوار نشود كه آن را به خستگى و زحمت اندازد و رنجور كند، و بين شتران در سوار شدن، به مساوات و عدالت رفتار كند؛ يعنى گاهى اين شتر را و گاهى شتر ديگر را سوار شود، و به حيوانى كه سختى كشيده و رنجور است به قدر كفايت استراحت بدهد، و با حيوانى كه سمّش زخم شده و نمى تواند به درستى راه برود مدارا كند.

ص: 23


1- سوره توبه، آيه 60.

وَ لْيُورِدْهَا مَا تَمُرُّ بِهِ مِنَ الْغُدُرِ(1)، وَ لاَ يَعْدِلْ بِهَا عَنْ نَبْتِ الاْءَرْضِ إِلَى جَوَادِّ(2) الطَّريقِ، وَ لْيُرَوِّحْهَا(3) فِي السَّاعَاتِ، وَ لْيُمْهِلْهَا فِي النِّطَافِ(4) وَ الاْءَعْشَابِ(5) حَتَّى تَأْتِيَنَا بِإِذْنِ اللَّهِ بُدَّناً(6)، مُنْقِيَاتٍ(7) غَيْرَ مُتْعَبَاتٍ وَ لاَ مَجْهُودَاتٍ(8)، لِنَقْسِمَهَا عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله فَإِنَّ ذَلِكَ أَعْظَمُ لاِءَجْرِكَ، وَ أَقْرَبُ لِرُشْدِكَ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ(9).

...

و چارپايان را از كنار بركه ها عبور دهد تا اگر تشنه باشند آب بنوشند، و مبادا آنها را از بيابان هاى سرسبز به سمت جاده هاى خشك و بى علف بكشاند و بدين ترتيب از چَرا و سيرشدن محروم سازد.

و بايد آنها را در زمان هايى معين و منظم استراحت بدهد و از جاهايى كه آب اندك و علفزار وجود دارد براند تا آب بنوشند و قدرى علف بخورند، باشد كه - به اذن خداوند - آن حيوانات را نه فرسوده و رنجور كه پروار و فربه به ما برساند و ما آنها را بر اساس سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله در راه بى نيازكردن فقرا و ساير مصالح و مصارف تقسيم كنيم، زيرا دستوراتى كه به تو دادم اگر انجام دهى پاداشت افزون تر و راه يافتگى ات بيشتر خواهد بود، إن شاء اللّه.

ص: 24


1- غدر: جمع غدير، يعنى بركه.
2- جواد: جمع جادة، راه بى آب و علف كه مسير قافله هاست.
3- يروّح: استراحت بدهد.
4- نطاف: جمع نطفة، يعنى آب اندك.
5- أعشاب: علفزارها.
6- بدّن: جمع بادن يعنى چاق، فربه.
7- منقيات: فربه، پروار. توضيحا گفته مى شود كه منقيات اسم فاعل از فعل انقت الإبل إذا سمنت مى باشد در اصل معنايش آن است كه داراى نَقْىْ (= مغز استخوان) شد؛ استخواندار شد.
8- مجهود: سختى كشيده، از پاى افتاده.
9- إن شاء اللّه: در اصل كلمه اى است كه براى تبرّك گفته مى شود هرچند در اصل براى استثناء است، يعنى اگر خدا بخواهد انجام مى گيرد و اگر نخواهد انجام نمى گيرد.

نامه بيست و ششم

و من عهد له عليه السلام إلى بعض عمّاله و قد بعثه إلى الصدقة

اشاره

آمُرُهُ بِتَقْوَى اللَّهِ فِي سَرَائِرِ أَمْرِهِ وَ خَفِيَّاتِ عَمَلِهِ، حَيْثُ لاَ شَهِيدَ(1) غَيْرُهُ، وَ لاَ وَكِيلَ دُونَهُ. وَ آمُرُهُ أَلاَّ يَعْمَلَ بِشَيْءٍ مِنْ طَاعَةِ اللَّهِ فِيمَا ظَهَرَ فَيُخَالِفَ إِلَى غَيْرِهِ فِيمَا أَسَرَّ، وَ مَنْ لَمْ يَخْتَلِفْ سِرُّهُ وَ عَلاَنِيَتُهُ، وَ فِعْلُهُ وَ مَقَالَتُهُ، فَقَدْ أَدَّى الاْءَمَانَةَ، وَ أَخْلَصَ الْعِبَادَةَ. وَ آمُرُهُ أَلاَّ يَجْبَهَهُمْ(2) وَ لاَ يَعْضَهَهُمْ(3)، وَ لاَ يَرْغَبَ عَنْهُمْ(4) تَفَضُّلاً بِالاْءِمَارَةِ عَلَيْهِمْ، فَإِنَّهُمُ الاْءِخْوَانُ فِي الدِّينِ، وَ الاْءَعْوَانُ عَلَى اسْتِخْرَاجِ الْحُقُوقِ.

...

از فرمان هاى آن حضرت عليه السلام به يكى از عاملانش آنگاه كه او را براى جمع آورى زكات فرستاده بود

توصيه هايى چند به مأمور جمع آورى زكات

او را به تقواى الهى، يعنى ترس از خدا در كارهاى مخفيانه و اعمال پنهانى كه انجام مى دهد، فرمان مى دهم، چون تقوا در اين امور مهم تر از تقواى در كارهاى علنى و آشكار است. آن جايى كه هيچ شاهدى غير از خدا عمل پنهانى را نمى بيند و هيچ كس غير از خدا نيست كه بتوان كارها را مطلقا و به تمامى به او واگذار كرد. احتمال دارد كه «شهيد» نيز به طور مطلق به همين معنى (وكيل) باشد.

و او را فرمان مى دهم به اين نكته كه مبادا خدا را به ظاهر اطاعت كند، اما غير از آن را در نهان داشته باشد، پس ظاهر و باطنش در طاعت پروردگار يكسان باشد، زيرا اگر كسى

ص: 25


1- شهيد: گواه.
2- يجبه: بر پيشانى مى زند.
3- يعضه: تهمت مى زند.
4- يرغب عنهم: روى برمى تابد.

...

...

ظاهر و باطن و فعل و قول او با يكديگر هماهنگ و موافق باشد حق امانت را كه بر دوش او به عنوان بندگى و طاعت الهى است ادا نموده و عبادت را براى خدا مخلصانه به جاى آورده است، و اگر كسى اهل ريا باشد ظاهر و باطن و نهان و هويداى او متفاوت خواهد بود [ و در اين صورت نمى توان به او اعتماد كرد].

و به او فرمان مى دهم به كسانى كه از آنها زكات مى گيرد تهمت نزند، چنان كه عادت فرمانروايان اين بود كه در هنگام غضب كردن بر رعيّت و زيردستان به آنها تهمت مى زدند تا انتقام گيرى خود را توجيه كنند.

نيز فرمانش مى دهم كه از آنها روى برنتابد و به سبب قدرت و حكومتى كه بر آنها دارد به آنان بى اعتنايى نكند و خود را برتر نشمارد، چرا كه آنها برادران دينى و ياوران او در امر استخراج و جمع آورى حقوق الهى اند، زيرا آنها زكات مى دهند و او آن را از ايشان مى ستاند.

ص: 26

وَ إِنَّ لَكَ فِي هَذِهِ الصَّدَقَةِ نَصِيباً مَفْرُوضاً وَ حَقّاً مَعْلُوماً، وَ شُرَكَاءَ أَهْلَ مَسْكَنَةٍ وَ ضُعَفَاءَ ذَوِي فَاقَةٍ، وَإِنَّا مُوَفُّوكَ حَقَّكَ، فَوَفِّهِمْ حُقُوقَهُمْ، وَإِلاَّ تَفْعَلْ فَإِنَّكَ مِنْ أَكْثَرِ النَّاسِ خُصُوماً يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ بُوءْسَا(1) لِمَنْ خَصْمُهُ عِنْدَ اللَّهِ الْفُقَرَاءُ وَ الْمَسَاكِينُ وَ السَّائِلُونَ وَ الْمَدْفُوعُونَ(2) وَ الْغَارِمُ(3)، وَ ابْنُ السَّبِيلِ(4)! وَ مَنِ اسْتَهَانَ بِالاْءَمَانَةِ وَ رَتَعَ(5) فِي الْخِيَانَةِ، وَ لَمْ يُنَزِّهْ نَفْسَهُ وَ دِينَهُ عَنْهَا، فَقَدْ أَحَلَّ بِنَفْسِهِ فِي الدُّنْيَا الْخِزْيَ(6)، وَ هُوَ فِي الاْآخِرَةِ أَذَلُّ وَ أَخْزَى، وَ إِنَّ أَعْظَمَ الْخِيَانَةِ خِيَانَةُ الاْءُمَّةِ، وَ أَفْظَعَ (7) الْغِشِّ غِشُّ الاْءَئِمَّةِ، وَ السَّلاَمُ.

...

لزوم پرداخت حق الزحمه مأمور جمع آورى زكات

البته تو نيز در اين زكات حق و بهره واجب و معينى دارى كه خداى سبحان تحت عنوان «وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا» به عنوان يكى از مصارف هشتگانه زكات براى تو سهم و بهره اى معيّن فرموده و در رديف فقيران، مسكينان و ناتوانان تهيدست آورده است، آنجا كه مى فرمايد: «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَآءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا...»(8)؛ «صدقات، تنها به تهيدستان و بينوايان و متصديان [گردآورى و پخش] آن و... اختصاص دارد».

و بدان كه ما حق تو را خواهيم داد، پس تو، اى مأمور جمع آورى زكات، حقوق صاحبان اموال را در قول و عمل به خوبى رعايت كن و بر آنها تعدّى مكن و حقوق مستحقان زكات را با كمتر گرفتن زكات از صاحبان مال ضايع مكن و گرنه در روز قيامت بيشترين دشمن و طلبكار را خواهى داشت، زيرا در روز قيامت تمام فقيران، دشمن و طلبكار تو خواهند بود.

ص: 27


1- بؤسا: يأس، فقر، تهيدستى.
2- مدفوع: آن كه حق او را بايد از ساير منافع مردم به او داد.
3- غارم: بدهكار.
4- ابن السبيل: كسى كه در سفر مانده و خرجى راه او تمام شده باشد و نداند به كجا پناه برد.
5- رَتَعَ في الخيانة: در خيانتكارى درافتاد.
6- خزي: جمع خزية، يعنى آبروريزى و ذلت.
7- أفظع: بدترين.
8- سوره توبه، آيه 60.

...

...

و بيچاره و نوميد و تهيدست كسى است كه در قيامت نزد پروردگار، فقيران و تهيدستان و نيازمندان و بدهكاران و در راه ماندگان، دشمن او باشند.

كيفر خيانت

و كسى كه امانت را سبك بشمارد و در امانت خيانت كند و حقوق مردم را ادا نكند و شرافت خود را نزد مردم، و دين خود را نزد خداى سبحان از خيانت نپيرايد، خود را به خوارى و خفت افكنده و در آخرت خوارتر و ذليل تر از دنيا خواهد بود.

و بالاترين خيانت، خيانت در اموال امت و فقيران و ساير مصالح آنان است و بدترين دغلكارى آن است كه انسان با فرمانروايان و خلفاى (حق) غش كند و دغل ورزد؛ و السلام.

ص: 28

نامه بيست و هفتم

و من عهد له عليه السلام إلى محمد بن أبي بكر حين قلّده مصر

اشاره

فَاخْفِضْ لَهُمْ جَنَاحَكَ(1)، وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَكَ(2)، وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ، وَ آسِ(3) بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ(4) وَ النَّظْرَةِ، حَتَّى لاَ يَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ(5) فِي حَيْفِكَ(6) لَهُمْ، وَ لاَ يَيْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِكَ(7) بِهِمْ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُسَائِلُكُمْ مَعْشَرَ(8) عِبَادِهِ عَنِ الصَّغِيرَةِ مِنْ أَعْمَالِكُمْ وَ الْكَبِيرَةِ، وَ الظَّاهِرَةِ وَ الْمَسْتُورَةِ فَإِنْ يُعَذِّبْ فَأَنْتُمْ أَظْلَمُ(9)، وَ إِنْ يَعْفُ فَهُوَ أَكْرَمُ.

...

از عهدنامه هاى آن حضرت عليه السلام به محمد بن ابى بكر هنگام اعزام او به عنوان والى مصر

روش برخورد حاكمان با مردم

براى آنان (مردم مصر) بال خود را فروگستر و با آنها فروتنى كن، رفتار و گفتارت را با آنان نرم گردان. و چهره خود را براى آنها گشاده بدار و روىْ ترش مكن.

ص: 29


1- خفض جناح: اصل اين تعبير بدين معنى است كه جوجه در برابر والدين خود بالش را به عنوان تواضع مى گستراند.
2- جانب: دست و زبان و... زيرا اين ها از كناره هاى بدن انسان محسوب مى شوند.
3- آس: يكسان به كار ببر.
4- لحظة: ملاحظة، يعنى نگاه با گوشه چشم.
5- عظماء: اشراف و بزرگان.
6- حيف: ظلم و ستم.
7- عدل: عدول و روى گردانى.
8- معشر: بنابر اختصاص منصوب است، يعنى اى گروه بندگان خدا.
9- أظلم: اين أفعل التفضيل نيست تا به اين معنى باشد كه شما از خدا ظالم تر هستيد، بلكه از تفضيل تجريد شده است و به همان معناى اصلى يعنى ظالم است، مثل قول مجتهدان كه مى فرمايند: احوط آن است كه... و منظور آنها احتياط است و يا اين سخن خدا كه مى فرمايد: ذلك خير كه منظور اين نيست كه يك طرف نيكو و يك طرف نيكوتر است، بلكه منظور، مطلق نيكو بودن است.

...

...

و در نگاه كردن به آنها رفتارى يكسان داشته باش و مبادا به يكى بيش از ديگرى نگاه كنى كه گمان كند تو برخى را بر ديگران ترجيح مى دهى و اشراف و بزرگان به تو اميد نبندند تا براى استمالت از آنان به مردم ستم روا كنى، زيرا اگر اشراف از حاكم و فرمانروا توجه و عنايت بيشترى ببينند اميدوار مى شوند كه شايد بتوانند او را به سمت خود بكشانند و از اين رهگذر در روا كردن ظلم به ضعيفان به هدف شوم خود برسند.

و مبادا ضعيفان از عدل و داد تو نوميد شوند، يعنى اين طور نباشد كه تو از آنها رويگردان شوى و ميان قوى و ضعيف تفاوت بگذارى.

محكمه الهى

بى ترديد، اى بندگان خدا، حضرت بارى تعالى از تمامى اعمال كوچك و بزرگ و پيدا و پنهانتان خواهد پرسيد؛ نگاه با گوشه چشم هم مانند نماز و روزه محاسبه خواهد شد.

و هرآنچه كه از ديد مردم پنهان است و هر آنچه ظاهر و آشكار باشد، مورد بازخواست قرار خواهد گرفت.

پس اگر خداوند عذابتان كند، شما ستمگريد نه آن حضرت، و چون بر شما ببخشايد و از گناهتان درگذرد، او بزرگوار است و با كرم و فضل خودْ شما را بخشوده است.

ص: 30

وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُتَّقِينَ ذَهَبُوا بِعَاجِلِ الدُّنْيَا وَ آجِلِ الاْآخِرَةِ، فَشَارَكُوا أَهْلَ الدُّنْيَا فِي دُنْيَاهُمْ، وَ لَمْ يُشَارِكُوا أَهْلَ الدُّنْيَا فِي آخِرَتِهِمْ. سَكَنُوا الدُّنْيَا بِأَفْضَلِ مَا سُكِنَتْ، وَ أَكَلُوهَا بِأَفْضَلِ مَا أُكِلَتْ، فَحَظُوا مِنَ الدُّنْيَا بِمَا حَظِيَ بِهِ الْمُتْرَفُونَ، وَ أَخَذُوا مِنْهَا مَا أَخَذَهُ الْجَبَابِرَةُ الْمُتَكَبِّرُونَ، ثُمَّ انْقَلَبُوا عَنْهَا بِالزَّادِ الْمُبَلِّغِ، وَ الْمَتْجَرِ الرَّابِحِ. أَصَابُوا لَذَّةَ زُهْدِ الدُّنْيَا فِي دُنْيَاهُمْ، وَ تَيَقَّنُوا أَنَّهُمْ جِيرَانُ اللَّهِ غَداً فِي آخِرَتِهِمْ. لاَ تُرَدُّ لَهُمْ دَعْوَةٌ وَ لاَ يَنْقُصُ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنْ لَذَّةٍ.

...

ويژگى هاى پرهيزگاران

اى بندگان خدا، بدانيد كه پرهيزگاران، يعنى كسانى كه از خدا مى ترسند و براى رضاى او عمل مى كنند، از دنياى زودگذر براى آخرت بهره گرفتند، يعنى هم از خوبى هاى دنيا و هم از بهره هاى اخروى برخوردار شدند.

در نتيجه آنان با اهل دنيا كه از تقوا بى بهره اند در بهترين جاى ها سكنا گزيدند، زيرا از تقسيم الهى راضى و مطمئن هستند كه در مسكن خود گناه نكرده و راحت و آرام زندگى مى كنند، به خلاف افراد بى تقوا كه حتى اگر در قصر به راحتى زندگى كنند باز هم راضى نيستند، چون رضامندى از لوازم ايمان است وانگهى هيچ گونه آرامشى ندارند، چون در به دست آوردن اين مسكن مرتكب گناه شده اند؛ و لذا به سبب سرنوشتى كه خواهند داشت، همواره نگران و پريشان خاطرند.

پرهيزگاران هرچه در دنيا خوردند بهترين بود. بدين معنا كه آنان به رضاى الهى راضى و از پاداش حضرتش مطمئن هستند، هرچه بخورند حتى اگر نان خشك و غذايى بسيار محدود و ناچيز باشد، براى آنان بهترين غذاست، به خلاف نافرمانانِ گناه پيشه كه هرچه بخورند بدترين غذاست، حتى اگر عالى ترين و خوشگوارترين خوراك باشد. بنابراين پرهيزگاران به اندازه مسرفان از دنيا كام گرفتند و همانند جباران كه بر مردم ستم روا مى دارند و مستكبران كه حقوق الهى را از سرِ تكبر و برترى جويى ادا نمى كنند از دنيا بهره

ص: 31

...

...

گرفتند، با اين تفاوت كه پرهيزگاران با توشه اى از دنيا كه آنها را به مقامات رفيع اخروى و به تجارتى سودمند برساند رخت بربسته اند، يعنى با عمل صالح به سوى آخرت رهسپار شدند، زيرا در دنيا عمل صالح انجام دادند و در آخرت پاداش دوچندان مى برند.

پرهيزگاران لذت زهد خود را - كه هيچ لذتى با آن برابرى نمى كند و همان لذت عقل است - مى برند و يقين دارند كه فرداى قيامت همسايگان خدايند و در جوار لطفِ اويند. اين يك تشبيه معقول به محسوس است، زيرا آخرتْ سراى خشنودى و كرامت پروردگار است، پس گويى خداى سبحان در آنجاست و يقين پرهيزگاران به همسايگى خدا موجب بهتر شدنِ دنياى آنها نسبت به سايرين مى شود.

هيچ يك از دعاهاى پرهيزگاران رد نمى شود، زيرا خداى سبحان دعاى هر انسان فرمانبردار را استجابت مى كند.

و از آنها هيچ بهره اى كاسته نمى گردد، زيرا از تمام لذت هاى مباح دنيا، مانند: مسكن، پوشاك، خوردنى ها و آشاميدنى ها، ازدواج، مركب و... بهره مى برند [و در واقع از تمام مباحات، كام دل گرفته اند و بى ترديد در سراى ديگر نيز از نعمت هاى پايدار الهى برخوردار خواهند بود].

ص: 32

فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ الْمَوْتَ وَ قُرْبَهُ، وَ أَعِدُّوا لَهُ عُدَّتَهُ، فَإِنَّهُ يَأْتِي بِأَمْرٍ عَظِيمٍ، وَ خَطْبٍ(1) جَلِيلٍ(2)، بِخَيْرٍ لاَ يَكُونُ مَعَهُ شَرٌّ أَبَداً، أَوْ شَرٍّ لاَ يَكُونُ مَعَهُ خَيْرٌ أَبَداً. فَمَنْ أَقْرَبُ إِلَى الْجَنَّةِ مِنْ عَامِلِهَا؟ وَ مَنْ أَقْرَبُ إِلَى النَّارِ مِنْ عَامِلِهَا؟ وَ أَنْتُمْ طُرَدَاءُ(3) الْمَوْتِ، إِنْ أَقَمْتُمْ لَهُ أَخَذَكُمْ، وَ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أَدْرَكَكُمْ، وَ هُوَ أَلْزَمُ لَكُمْ مِنْ ظِلِّكُمْ. الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِيكُمْ(4)، وَ الدُّنْيَا تُطْوَى(5) مِنْ خَلْفِكُمْ.

...

لزوم آمادگى براى مرگ

پس، اى بندگان خدا، از مرگ و نزديك بودنِ آن برحذر باشيد، زيرا سرانجام و لاجرم به سراغ همگان خواهد آمد و هر چه آمدنى باشد، سرانجام نزديك خواهد بود.

و براى پس از مرگ توشه اى درخور تهيه كنيد كه همانا نيكوكارى و عمل صالح است.

و بدانيد كه مرگ، با امرى بزرگ، يعنى انتقال به آخرت و مصيبتى عظيم به سراغتان خواهد آمد. مرگ براى مؤمنان يا با خيرى همراه است كه ديگر براى هميشه شرّى همراه آن نخواهد بود و يا براى كافران و تبهكاران با شرّى همراه است كه براى هميشه خيرى همراه آن نخواهد بود، زيرا پاداش مؤمنان و كيفر كافران در صورت جاودان بودن آن، هميشگى و جاودانه است نه موقّت و ناپايدار.

چه كسى به بهشت نزديك تر است از عمل كننده اى كه براى آن مى كوشد؟ و چه كسى به دوزخ نزديك تر است از عمل كننده اى كه براى آن تلاش مى كند؟ اين استفهام به معناى نفى است، يعنى از عامل و كننده كار هيچ كسى به نتيجه كردارش نزديك تر نيست، عمل خواه بهشت باشد و خواه جهنم.

و شما مردم دنبال شده مرگ هستيد، يعنى همان طورى كه صياد صيد خود را تعقيب

ص: 33


1- خطب: مصيبت.
2- جليل: بزرگ.
3- طرداء: جمع طريد، يعنى رانده شده، دنبال شده.
4- نواصي: جمع ناصية، يعنى موى جلوى سر.
5- تطوى: درهم پيچيده مى شود.

...

...

مى كند تا او را بگيرد، مرگ نيز همواره در تعقيب شماست. اگر در سرزمين خود بمانيد، مرگ شما را مى گيرد و اگر به سرزمينى ديگر بگريزيد و به عنوان سياحت به بلاد و كشورهاى ديگر برويد يا به استحكام بناها و تهيه سلاح و امثال آنها بپردازيد تا خود را از كشته شدن و مرگ ناگهانى حفظ كنيد، بى ترديد باز هم مرگ به سراغتان خواهد آمد و فرار سودى نخواهد داشت.

مرگ از سايه با شما همراه تر و همگام تر است تا آن گاه كه وقت آن فرا رسد و شما را دربر بگيرد. اين جمله كنايه از نهايت نزديكى مرگ به انسان است.

مرگ به موهاى جلو سر شما بسته شده است، يعنى همان طور كه اگر چيزى به موى جلو سر كسى بسته شده باشد ملازم و همراه با اوست، مرگ نيز اين چنين همراه شماست.

و دنيا از پشت سر شما درهم پيچيده مى شود، يعنى گويى انسان در طومار درازى قرار گرفته كه هرچه از عمر او مى گذرد اين طومار نيز از پشت سر او پيچيده مى شود و انسان هرچه به جلو مى رود به آخر آن طومار نزديك مى گردد و اين روند همچنان ادامه دارد تا به پايان خود برسد.

ص: 34

فَاحْذَرُوا نَاراً قَعْرُهَا بَعِيدٌ، وَ حَرُّهَا شَدِيدٌ وَ عَذَابُهَا جَدِيدٌ. دَارٌ لَيْسَ فِيهَا رَحْمَةٌ، وَ لاَ تُسْمَعُ فِيهَا دَعْوَةٌ، وَ لاَ تُفَرَّجُ فِيهَا كُرْبَةٌ. وَ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ يَشْتَدَّ خَوْفُكُمْ مِنَ اللَّهِ، وَ أَنْ يَحْسُنَ ظَنُّكُمْ بِهِ، فَاجْمَعُوا بَيْنَهُمَا، فَإِنَّ الْعَبْدَ إِنَّمَا يَكُونُ حُسْنُ ظَنِّهِ بِرَبِّهِ عَلَى قَدْرِ خَوْفِهِ مِنْ رَبِّهِ، وَ إِنَّ أَحْسَنَ النَّاسِ ظَنّاً بِاللَّهِ أَشَدُّهُمْ خَوْفاً لِلَّهِ.

...

ويژگى هاى آتش دوزخ

اى مردم از آتش جهنمى بترسيد كه عمق و ژرفاى آن زياد و سوزندگى گرماى آن بسيار سخت و عذاب آن نوبه نو است، زيرا هرگز خاموش نمى شود و همواره در حال تجديد است؛ پس با گناه، خود را گرفتار آن نسازيد.

جهنم سرايى است كه در آن رحمت و مهربانى وجود ندارد و خداى سبحان هرگز بر دوزخيان ترحّم نمى كند و فرياد و خواسته كسى پذيرفته نمى شود. يعنى اگر كسى خدا را بخواند پاسخى نمى شنود، و هيچ اندوهى در جهنم برطرف نمى گردد و دوزخيان در اندوه و عذاب دائمى و جاودانه هستند.

بيم و اميد

و اگر بتوانيد خوف و ترس خود را از خدا فزونى بخشيد، يعنى موجبات خوف خدا را با كثرت تفكر و عبادت زياد كنيد و بتوانيد به خدا خوش گمان و اميدوار باشيد كه شما را به بهشت خواهد برد، پس ميان بيم و اميد جمع كنيد، زيرا حسن ظنّ و خوش گمانى بنده به پروردگارش به اندازه خوف او از حضرتش مى باشد، زيرا كسى كه از خدا بترسد از عذاب او آگاه است و كسى كه از عذاب او آگاه باشد از رحمت او نيز آگاه مى باشد. لذا به خدا هم اميد دارد، هم بيم، زيرا لازمه شناخت رحمت الهى اميد و لازمه شناخت عذاب الهى خوف است. و كسى كه به خدا خوش گمان تر است كه خدا او را مورد مهر و ترحم و تفضلِ خود قرار مى دهد، بيش از همه از خدا ترس و خوف دارد كه مبادا او را كيفر و عذاب دهد.

ص: 35

وَ اعْلَمْ يَا مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ، أَنِّي قَدْ وَلَّيْتُكَ أَعْظَمَ أَجْنَادِي(1) فِي نَفْسِي أَهْلَ مِصْرَ، فَأَنْتَ مَحْقُوقٌ(2) أَنْ تُخَالِفَ عَلَى نَفْسِكَ، وَ أَنْ تُنَافِحَ(3) عَنْ دِينِكَ، وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ لَكَ إِلاَّ سَاعَةٌ مِنَ الدَّهْرِ، وَ لاَ تُسْخِطِ اللَّهَ بِرِضَا أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ، فَإِنَّ فِي اللَّهِ خَلَفاً مِنْ غَيْرِهِ، وَ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ خَلَفٌ فِي غَيْرِهِ. صَلِّ الصَّلاَةَ لِوَقْتِهَا الْمُوءَقَّتِ لَهَا، وَ لاَ تُعَجِّلْ وَقْتَهَا لِفَرَاغٍ، وَ لاَ تُوءَخِّرْهَا عَنْ وَقْتِهَا لاِشْتِغَالٍ. وَ اعْلَمْ أَنَّ كُلَّ شَيْءٍ مِنْ عَمَلِكَ تَبَعٌ لِصَلاَتِكَ.

...

خواسته هاى امام عليه السلام

و بدان اى محمد بن ابى بكر كه تو را بر بزرگ ترين لشكريانم نزد خودم، يعنى بر مردم مصر به ولايت گماردم، پس، از تو به حق خواسته شده است كه با خواسته ها و شهوت هاى نفسانى خود مخالفت ورزى، و از دين خود دفاع كنى، هرچند از عمر تو تنها يك ساعت مانده باشد، به خلاف نادانان كه مى گويند: عمر كوتاه است و تا آنجا كه ممكن است، بايد آن را با لذت و خوشى سپرى كرد.

و مبادا براى جلب رضايت كسى خدا را به خشم درآورى؛ يعنى براى خشنودى مردم، گناه نكن، زيرا براى تو خشنودى خدا از هر چيز بهتر است؛ يعنى اگر مردم به تو بى مهرى كردند خداى سبحان آن را جبران خواهد كرد، ولى هيچ چيزى خشم خدا را جبران نمى كند، يعنى اگر خدا به كسى غضب كند و از فضل خويش محرومش سازد هيچ چيزى آن را جبران نخواهد كرد.

نماز را در وقتش كه براى آن معين شده بخوان؛ مثلاً بين الطلوعين نماز صبح و از ظهر تا غروب آفتاب نماز ظهر و عصر و از مغرب تا نيمه شب نماز مغرب و عشا را بخوان، و به

ص: 36


1- أجناد: جمع جند، يعنى لشكر و چون اهل هر شهرى در مقابل هجوم دشمن لشكريان خليفه و فرمانروا به شمار مى آيند، حضرت از اهل مصر به عنوان بزرگ ترينِ لشكريان خود ياد كرده است.
2- محقوق: به حق خواسته شده.
3- تنافح: دفاع كنى.

...

...

دليل داشتن وقت اضافى نماز را پيش از وقت معيّن، مثلاً نماز ظهر را قبل از اذان ظهر مخوان و نماز را به علت مشغله ات از وقتش به تأخير مينداز و مثلاً نماز ظهر را به بعد از مغرب موكول مكن. و بدان كه هر كار كه مى كنى تابع نماز توست كه اگر قبول شد آن عمل نيز پذيرفته مى شود و اگر پذيرفته نشد آن عمل نيز پذيرفته نمى گردد.

ص: 37

وَ مِنْهُ: فَإِنَّهُ لاَ سَوَاءَ، إِمَامُ الْهُدَى وَ إِمَامُ الرَّدَى، وَ وَلِيُّ النَّبِيِّ، وَ عَدُوُّ النَّبِيِّ. وَ لَقَدْ قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله : «إِنِّي لاَ أَخَافُ عَلَى أُمَّتِي مُوءْمِناً وَ لاَ مُشْرِكاً، أَمَّا الْمُوءْمِنُ فَيَمْنَعُهُ اللَّهُ بِإِيمَانِهِ، وَ أَمَّا الْمُشْرِكُ فَيَقْمَعُهُ اللَّهُ بِشِرْكِهِ، وَ لَكِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ كُلَّ مُنَافِقِ الْجَنَانِ، عَالِمِ اللِّسَانِ، يَقُولُ مَا تَعْرِفُونَ وَ يَفْعَلُ مَا تُنْكِرُونَ».

...

ناهمگونى هدايتگران و گمراه كنندگان

و در بخشى از اين نامه آمده است:

بى ترديد رهبر هدايتگر كه موجب هدايت مردمان است با رهبر گمراه كننده كه موجب فرومايگى و هلاكت انسان هاست يكسان نيستند. و كسى كه دوستدار پيامبر صلى الله عليه و آله است با دشمن وى همسانى ندارد.

خطر منافقان

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به من فرمود: من براى امتم از مؤمن و مشرك هراسى ندارم كه آنها را گمراه كنند و آزار برسانند، چرا كه خداوند مؤمن را به سبب ايمانش از آزار ديگران باز مى دارد و مشرك را به سبب شركش مقهور و منكوب مى كند تا نتواند به مؤمنان آزار برساند، زيرا مردم فرد مشرك را مى شناسند و بدين ترتيب نمى تواند به مؤمنان آسيبى رساند و به بيراهه كشاند، اما، اى مؤمنان، من براى شما از منافقان مى ترسم كه شما را گمراه سازند، منافقى كه نفاق و كفر را در دل پنهان كرده و به زبان شريعت و احكام آن آشناست و آنچه را شما مى پسنديد بر زبان مى راند، ولى به گناهان و محرماتى كه از آن پرهيز مى كنيد و نكوهيده مى داريد عمل مى كند. پس او امت را با زبان خود مى فريبد و موجب مى شود كه از عمل او پيروى كنند.

ص: 38

نامه بيست و هشتم

و من كتاب له عليه السلام إلى معاوية جواباً و هو من محاسن الكتب

اشاره

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ أَتَانِي كِتَابُكَ تَذْكُرُ فِيهِ اصْطِفَاءَ اللَّهِ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله لِدِينِهِ، وَ تَأْيِيدَهُ إِيَّاهُ بِمَنْ أَيَّدَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ، فَلَقَدْ خَبَّأَ(1) لَنَا الدَّهْرُ مِنْكَ عَجَباً، إِذْ طَفِقْتَ(2) تُخْبِرُنَا بِبَلاَءِ اللَّهِ تَعَالَى عِنْدَنَا، وَ نِعْمَتِهِ عَلَيْنَا فِي نَبِيِّنَا، فَكُنْتَ فِي ذَلِكَ كَنَاقِلِ التَّمْرِ إِلَى هَجَرَ(3)، أَوْ دَاعِي مُسَدِّدِهِ(4) إِلَى النِّضَالِ(5)، وَ زَعَمْتَ أَنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ فِي الاْءِسْلاَمِ فُلاَنٌ وَ فُلاَنٌ، فَذَكَرْتَ أَمْراً إِنْ تَمَّ اعْتَزَلَكَ كُلُّهُ، وَ إِنْ نَقَصَ لَمْ يَلْحَقْكَ ثَلْمَتُهُ(6).

...

از نامه هاى حضرت على عليه السلام در پاسخ به نامه معاويه

سيد رضى مى فرمايد: اين نامه از زيباترين نامه هاى موجود است.

پس از حمد و ثناى الهى و صلوات به روح مقدس رسول خدا صلى الله عليه و آله نامه تو به من رسيد كه در آن يادآورى كرده بودى كه خداى متعال حضرت محمد صلى الله عليه و آله را به رسالت برگزيد تا دين الهى را به مردم برساند، و آن حضرت را به وسيله اصحاب و يارانى تأييد و مدد نموده است، يعنى ياوران و اصحابى براى آن حضرت فراهم آورده كه رسالت و حقانيت او را پذيرفته و اوامر او را اجرا نموده اند.

روزگارْ شگفتى خود را از تو پنهان كرده بود و با اين جمله آشكار كرد كه تو مى خواهى

ص: 39


1- خبأ: پنهان كرد.
2- طفق: شروع كرد.
3- هجر: منطقه اى در بحرين با نخلستان هاى فراوان.
4- مسدد: معلم تيراندازى.
5- نضال: تيراندازى.
6- ثلمة: شكاف و رخنه.

...

...

امتحان الهى را به ما خبر دهى و نعمت وجود رسول الله صلى الله عليه و آله را براى ما توضيح بدهى، زيرا خداوند آن حضرت را به وسيله خود ما تأييد فرموده است. اين كلام از شخصى نيرنگ باز مانند تو كه مى خواهد صاحب حق را از حقِ خود دور سازد، صادر شده است، زيرا حق را براى صاحب حق بيان نمى كنند، بلكه براى غير صاحب حق بيان مى كنند تا متوجه بشود.

تو در اين گفتار مانند كسى هستى كه خرما به هجر (= زيره به كرمان) مى برد و يا بخواهد استاد ماهر تيرانداز خود را تيراندازى بياموزد.

تو گمان كردى كه در جامعه اسلامى فلانى و فلانى بهترين مردمان هستند. معاويه در نامه خود به امام عليه السلام پس از كوچك شمردن آن حضرت، از دو نفر ياد كرده و آنان را برترين افراد در جامعه اسلامى خوانده بود.

تو مطالبى ذكر كرده اى كه اگر درست و كامل باشند، تو كاملاً از اين مطالب دور هستى و فضيلت آنها تو را سودى نبخشيده و از آن بهره اى نمى برى و اگر نادرست باشد و دروغ گفته باشى، كه چنين است، عيب و نقص آن متوجه تو نخواهد بود، چون بى فضيلتى كسى، فضيلت ديگرى را خدشه دار نمى كند.

ص: 40

وَ مَا أَنْتَ وَ الْفَاضِلَ وَ الْمَفْضُولَ، وَ السَّائِسَ(1) وَ الْمَسُوسَ(2)؟ وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ، وَ التَّمْيِيزَ بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ الاْءَوَّلِينَ، وَ تَرْتِيبَ دَرَجَاتِهِمْ، وَ تَعْرِيفَ طَبَقَاتِهِمْ؟ هَيْهَاتَ لَقَدْ حَنَّ(3) قِدْحٌ(4) لَيْسَ مِنْهَا، وَ طَفِقَ(5) يَحْكُمُ فِيهَا مَنْ عَلَيْهِ الْحُكْمُ لَهَا. أَ لاَ تَرْبَعُ(6) أَيُّهَا الاْءِنْسَانُ عَلَى ظَلْعِكَ(7)، وَ تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِكَ(8)، وَ تَتَأَخَّرُ حَيْثُ أَخَّرَكَ الْقَدَرُ، فَمَا عَلَيْكَ غَلَبَةُ الْمَغْلُوبِ، وَ لاَ ظَفَرُ الظَّافِرِ، وَ إِنَّكَ لَذَهَّابٌ(9) فِي التِّيهِ(10)، رَوَّاغٌ(11) عَنِ الْقَصْدِ(12).

...

تحقير شديد معاويه و خاندان او

تو را نرسد كه چه كسى فاضل و چه كسى مفضول است؛ يعنى تو اى معاويه از فهم و درك و تعيين چنين مطلبى ناتوانى، زيرا فضل ديگران را انسان هاى داراى فضل و فهم مى فهمند نه تو كه از فضيلت هيچ بهره اى ندارى. تو چه مى فهمى كه چه كسى بايد سياست و حاكميت را در دست بگيرد و چه كسى تحت حاكميت و سياست در آيد؟

آزادشدگان و فرزندانشان كه در روز فتح مكه به امر پيامبر صلى الله عليه و آله آزاد و از ترس جانشان مسلمان شده اند را چه كار كه اولين مهاجران چه كسانى اند و چه درجاتى داشته اند و ترتيب مقامات آنها چيست و كدام يك بر ديگرى برترى دارند و در كدام مرتبه از فضيلت اند؟

ابوسفيان و معاويه جزو آزادشدگانِ به دست پيامبر صلى الله عليه و آله در روز فتح مكه بودند، كه آن حضرت به آنها فرمود: «اِذهبوا أنتمُ الطُّلقاء(13)؛ برويد كه آزاد شدگانيد».

ص: 41


1- سائس: كسى كه امور جامعه را اداره مى كند.
2- مسوس: رعيّت.
3- حنّ: صدا كرد، ناليد.
4- قدح: تير.
5- طفق: شروع كرد.
6- تربُّع: متوقف شدن و به زانو در اُفتادن.
7- ظلع: دنده.
8- ذرع: دست، ساعد.
9- ذهّاب: بسيار رونده.
10- تيه: گمراهى.
11- روّاغ: بسيار منحرف و كجرو.
12- قصد: راه روشن و بدون كژى.
13- قرب الإسناد، ص 384؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 5 و جز اينها.

...

...

هيهات كه كسى مهاجران و فضيلت آنها را بشناسد، مگر آنكه خود در شمار آنان باشد. تيرى كه نه از جنس و گونه ديگر تيرها باشد به هنگام رهاشدن، صدايى غير از صداى آنها دارد. و اين مَثَل، درباره كسى به كار مى رود كه در امور مربوط به ديگران دخالت مى كند. معاويه كه جزو مهاجران و انسان هاى با فضيلت نيست در كارى دخالت مى كند كه در توان و مرتبه او نيست و حكم در برترى و فضيلت ديگران مى كند، در حالى كه خود محكوم حكم آنان است. پس چنين كسى چگونه مى تواند حكم براند؟

اى انسان، چرا در حدّ خود متوقف نمى شوى؟ اين عبارت، استفهام امرى و توبيخى است و در آن انسان به شترى تشبيه شده است كه بر دنده خود مى خوابد.

آيا به ناتوانى خود در دستيابى به اين امور پى نبرده اى؟ چرا به همان جايگاه پست و بى ارزشى كه تقدير، تو را در آن قرار داده و خود آن را با نادانى براى خويش رقم زده اى قرار نمى گيرى؟

تو را چه رسد كه چه كسى غالب است و چه كسى مغلوب؟ و تو چه قدر و منزلتى دارى كه درباره پيروز و مقهور قضاوت كنى؟

و تو، اى معاويه، در بيابان گمراهى و ضلالت سخت سرگردانى و از راه مستقيم بسيار دور شده اى.

ص: 42

أَ لاَ تَرَى - غَيْرَ مُخْبِرٍ لَكَ وَ لَكِنْ بِنِعْمَةِ اللَّهِ أُحَدِّثُ - أَنَّ قَوْماً اسْتُشْهِدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ تَعَالَى مِنَ الْمُهَاجِرِينَ - وَ لِكُلٍّ فَضْلٌ - حَتَّى إِذَا اسْتُشْهِدَ شَهِيدُنَا، قِيلَ: «سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ» وَ خَصَّهُ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله بِسَبْعِينَ تَكْبِيرَةً عِنْدَ صَلاَتِهِ عَلَيْهِ! أَ وَ لاَ تَرَى أَنَّ قَوْماً قُطِّعَتْ أَيْدِيهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ - وَ لِكُلٍّ فَضْلٌ - حَتَّى إِذَا فُعِلَ بِوَاحِدِنَا مَا فُعِلَ بِوَاحِدِهِمْ، قِيلَ: «الطَّيَّارُ فِي الْجَنَّةِ و ذُو الْجَنَاحَيْنِ».

...

برشمردن فضايل خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله

نمى خواهم فخر بفروشم و به تو خبر بدهم، بلكه مى خواهم نعمت الهى را، به فرمان حضرتش، بيان كنم كه فرمود: «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ»(1)؛ «و از نعمت پروردگار خويش [با مردم] سخن بگوى». آيا نمى بينى كه گروهى از مهاجران در راه خدا در جبهه هاى جهاد و جاهاى ديگر شهيد شدند و هر يك از فضيلت و ارزش خاصى برخوردار شدند و آن گاه كه شهيد ما حضرت حمزة بن عبدالمطلب عموى پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ احد به شهادت رسيد، از سوى خداى سبحان به لقب «سيد الشهداء» نايل آمد و اين لقب، به پاس آزمون بزرگ و ايمان قوى و راسخ او بود، و پيامبر صلى الله عليه و آله تنها براى او در هنگام نماز ميّت هفتاد تكبير گفت، حال آنكه نماز ميّت فقط پنج تكبير دارد.

و آيا نمى بينى كه گروهى دست هايشان در جهاد در راه خدا قطع شده و همه آنها ارزش خاصى دارند، اما آن گاه كه يكى از اعضاى خانواده ما حضرت جعفر بن ابى طالب [برادر امام عليه السلام ] دست هايش در غزوه موته قطع گرديد و با او همان كارى را كردند كه با ديگر مجاهدان كردند، از جانب خداوند به زبان پيامبر صلى الله عليه و آله «الطيّار في الجنّة و ذو الجناحين؛ پرواز كننده در بهشت و داراى دو بال» لقب گرفت و خداى سبحان عوض دست هاى قطع شده اش به او دو بال داد كه همراه فرشتگان در بهشت پرواز مى كند.

ص: 43


1- سوره ضحى، آيه 11.

وَ لَوْ لاَ مَا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْكِيَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ، لَذَكَرَ ذَاكِرٌ فَضَائِلَ جَمَّةً(1)، تَعْرِفُهَا قُلُوبُ الْمُوءْمِنِينَ، وَ لاَ تَمُجُّهَا(2) آذَانُ السَّامِعِينَ. فَدَعْ عَنْكَ مَنْ مَالَتْ(3) بِهِ الرَّمِيَّةُ(4)، فَإِنَّا صَنَائِعُ(5) رَبِّنَا، وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا. لَمْ يَمْنَعْنَا قَدِيمُ عِزِّنَا وَ لاَ عَادِيُّ(6) طَوْلِنَا(7) عَلَى قَوْمِكَ أَنْ خَلَطْنَاكُمْ بِأَنْفُسِنَا، فَنَكَحْنَا وَ أَنْكَحْنَا، فِعْلَ الاْءَكْفَاءِ(8)، وَ لَسْتُمْ هُنَاكَ!

...

پرهيز امام عليه السلام از خودستايى

و اگر خداى سبحان خودستايى را نهى نكرده بود و نمى فرمود: «... فَلاَ تُزَكُّوا أَنفُسَكُمْ...»(9)؛ «خود را ستايش نكنيد» هر آينه گوينده (يعنى خود حضرت امام عليه السلام ) فضايل فراوانى را بيان مى كرد؛ همان چيزى كه قلب هاى مؤمنان آنها را به خوبى حفظ كرده و قدر آن را، چنان كه باشد، دانستند و گوش هاى شنوندگان از شنيدن آن ناخشنود نمى شوند، زيرا اين فضايل هرگز دروغ نبوده، بلكه حقيقت محض هستند.

پس رها كن صيدى را كه تير صياد در هدف گرفتنِ آن به خطا رفت. اين مثل براى كسى گفته مى شود كه در هدف خود ناكام شده و در طلب آن از استقامت دست برداشته باشد، و شايد امام عليه السلام خطاب به خودش فرموده باشد. يعنى، اى على، مهمّ نيست كه كسى مانند معاويه و همگنان او با اهداف تو مخالف هستند و نيز شايد اشاره به كسانى باشد كه در خلافت بر او پيشى گرفتند، و يا پاسخى باشد به معاويه كه آنان را بر آن حضرت برترى داده بود، يا حتى شايد منظور از اين بيان، مطلبى ديگر بوده است.

ص: 44


1- جَمَّة: انبوه، بسيار.
2- لاَ تَمُجُّهَا: ناپسند نمى دانند، ناخشنود نمى شوند.
3- مالت: منحرف شد.
4- رمية: صيد، شكار.
5- صنائع: دست پروردگان، تربيت شدگان.
6- عادي: اعتياد، هميشگى، عادت.
7- طَوْل: فضل و فضيلت.
8- أكفاء: همسنگ، هم شأن.
9- سوره نجم، آيه 32.

...

...

پس بدان كه ما پروردگان خداييم و مردم پروردگان مايند. ما فضايلى داريم كه ما را بسنده است و جهل جاهلان و انكار منكران هيچ ضررى به آن نمى رساند و ما واسطه فيض خدا براى حيات سعادتمند دنيا و آخرت هستيم.

عزت گذشته و قديم پدران ما و فضيلت هميشگى ما مانع رفت وآمد و نشست و برخاست ما با شما نشد. از شما زن گرفتيم و به شما زن داديم و با شما معامله همسنگ نموديم، در حالى كه شما هرگز همسنگ و هم شأنِ ما نبوديد.

ص: 45

وَ أَنَّى يَكُونُ ذَلِكَ وَ مِنَّا النَّبِيُّ، وَ مِنْكُمُ الْمُكَذِّبُ، وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ، وَ مِنْكُمْ أَسَدُ الاْءَحْلاَفِ، وَ مِنَّا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ مِنْكُمْ صِبْيَةُ النَّارِ، وَ مِنَّا خَيْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ، وَ مِنْكُمْ حَمَّالَةُ الْحَطَبِ، فِي كَثِيرٍ مِمَّا لَنَا وَ عَلَيْكُمْ.

...

مقايسه خاندان امام عليه السلام با خاندان معاويه

چگونه ما با شما همسنگ و هم شأن باشيم در حالى كه ميان ما و شما تفاوت هاى فراوانى وجود دارد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از ماست و تكذيب كننده اى چون ابوجهل كه لقب او كذّاب است از شما؟ و شير خدا حضرت حمزه سيد الشهدا از ماست و ابوسفيان شير هم پيمان ها از شما؟، زيرا ابوسفيان قبايل را جمع كرد و براى جنگ با پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را با يكديگر هم پيمان كرد.

و دو سرور جوانان اهل بهشت، يعنى امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام از ماست و فرزندان عقبه يا مروان از شمايند كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله در خردساليشان به آنها وعده آتش جهنم داد.

و بهترين زنان جهان، يعنى حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا عليهاالسلام از ما خاندان است و اُمّ جميل زن ابولهب و عمه معاويه از خاندانتان مى باشد، كه خار را جمع مى كرد و بر سر راه پيامبر صلى الله عليه و آله مى ريخت تا آن گاه كه شبانه از منزل به مسجد تشريف مى برد به پاى مباركش فرو رود و خدا از او با نام «حمّالة الحطب = هيزم كش» ياد كرده است.

و بدان كه بسيارى از اين تفاخرهاى نيك از آنِ ماست و بدِ آن بر ضد شماست.

ص: 46

فَإِسْلاَمُنَا قَدْ سُمِعَ، وَ جَاهِلِيَّتُنَا لاَ تُدْفَعُ، وَ كِتَابُ اللَّهِ يَجْمَعُ لَنَا مَا شَذَّ(1) عَنَّا وَ هُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى: «وَ أُولُوا الاْءَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللّهِ»(2) وَ قَوْلُهُ تَعَالَى: «إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللّهُ وَلِيُّ الْمُوءْمِنِينَ»(3). فَنَحْنُ مَرَّةً أَوْلَى بِالْقَرَابَةِ، وَ تَارَةً أَوْلَى بِالطَّاعَةِ.

...

مردم اسلامِ ما را شنيده اند [و مى دانند] كه در پذيرش اسلام پيشگام تر بوده ايم و شرافت ما در زمان جاهليت نيز چيزى نيست كه انكار پذيرد و از مردمان پنهان ماند.

و قرآن خلافتى را كه از ما غصب كردند به ما برگردانده است، آنجا كه مى فرمايد: «... خويشاوندان نسبت به يكديگر [از ديگران] در كتاب خدا سزاوارترند». پس حكومت و اميرىِ پيامبر صلى الله عليه و آله به ما مى رسد، زيرا به حكم قرآن، از همه كس سزاوارتريم، چون از نزديكان آن حضرتيم. و نيز مى فرمايد: «در حقيقت، نزديك ترين مردم به ابراهيم، همان كسانى هستند كه از او پيروى كرده اند، و [نيز] اين پيامبر و كسانى كه [به آيين او] ايمان آوردند، و خدا سرور مؤمنان است».

از اين رو ما از يك سو به دليل خويشاوندىِ با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و از سوى ديگر به دليل اهلِ اطاعت بودن كه مضمون آيه دوم است، در خلافت سزاوارتر از همه هستيم.

امام عليه السلام هم از پيروان واقعى حضرت ابراهيم عليه السلام و هم از خويشاوندان نزديك پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود وهر دو مورد، دليل برترى و شايستگى آن حضرت براى خلافت بود.

ص: 47


1- شذ: دورمانده، ربوده شده.
2- سوره انفال، آيه 75.
3- سوره آل عمران، آيه 68.

وَ لَمَّا احْتَجَّ الْمُهَاجِرُونَ عَلَى الاْءَنْصَارِ يَوْمَ السَّقِيفَةِ بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَلَجُوا عَلَيْهِمْ، فَإِنْ يَكُنِ الْفَلَجُ(1) بِهِ فَالْحَقُّ لَنَا دُونَكُمْ، وَ إِنْ يَكُنْ بِغَيْرِهِ فَالاْءَنْصَارُ عَلَى دَعْوَاهُمْ.

...

پاسخ به استدلال نادرست

و آن گاه كه مهاجران در برابر انصار در سقيفه بنى ساعده استدلال مى كردند، بر آنها غلبه نمودند، زيرا انصار مى گفتند: «بايد از ما اميرى باشد و از شما اميرى». مهاجران بر تقدّم و اولويت خودشان چنين استدلال كردند كه ما از شجره رسول الله صلى الله عليه و آله هستيم. لذا انصار عقب نشينى كردند و خلافت را به مهاجران واگذار كردند.

پس اگر پيروزى به دليل قرابت با پيامبر صلى الله عليه و آله باشد، حق از آنِ من بود نه ديگران، چون من از همه شما به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك ترم و اگر به واسطه خويشاوندى و قرابت با آن حضرت نيست، مى بايست از انصار اميرى و از مهاجران هم اميرى باشد و ادعاى انصار درست است.

ص: 48


1- فلج: پيروزى، غلبه.

وَ زَعَمْتَ أَنِّي لِكُلِّ الْخُلَفَاءِ حَسَدْتُ، وَ عَلَى كُلِّهِمْ بَغَيْتُ(1) فَإِنْ يَكُنْ ذَلِكَ كَذَلِكَ فَلَيْسَتِ الْجِنَايَةُ عَلَيْكَ، فَيَكُونَ الْعُذْرُ إِلَيْكَ «وَ تِلْكَ شَكَاةٌ(2) ظَاهِرٌ(3) عَنْكَ عَارُهَا» وَ قُلْتَ: إِنِّي كُنْتُ أُقَادُ كَمَا يُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ(4) حَتَّى أُبَايِعَ، وَ لَعَمْرُ اللَّهِ، لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ، وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ، وَ مَا عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ(5) فِي أَنْ يَكُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ يَكُنْ شَاكّاً فِي دِينِهِ، وَ لاَ مُرْتَاباً(6) بِيَقِينِهِ، وَ هَذِهِ حُجَّتِي إِلَى غَيْرِكَ قَصْدُهَا، وَ لَكِنِّي أَطْلَقْتُ لَكَ مِنْهَا بِقَدْرِ مَا سَنَحَ(7) مِنْ ذِكْرِهَا.

...

پاسخ امام عليه السلام به تهمت معاويه

اى معاويه، در نامه ات آورده اى كه من به خلفا حسد ورزيده ام و به آنها ظلم روا كرده ام. اگر چنين باشد كه تو پنداشته اى - و البته چنين نبود و آنها به امام ظلم كردند و حسد ورزيدند و از مرتبه و مقامى كه داشت عقب راندند و خلافتى را كه خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غديرخم و در مناسبت هاى ديگر براى آن حضرت معين كردند از دستش ربودند - پس جرمى عليه تو مرتكب نشده ام، و تو را به خلفا چكار، از اين رو جاى آن نيست كه از تو عذر بخواهم.

آن گاه امام عليه السلام به يك مصرع از شعر «ابو ذوئيب» استشهاد مى كند: «و اين، كاستى و منقصتى است كه ننگ آن از تو بدور است». مصرع اول آن چنين است: «و عيّرَها الواشُونَ أنّي أحبّها» يعنى سرزنش كنندگان او را سرزنش كردند كه من او را دوست مى دارم.

مراد آن است كه: اى محبوبه، محبت من به تو ننگى براى تو نيست و كنايه از آن است

ص: 49


1- بغيتُ: ظلم و ستم نمودم.
2- شكاة: نقص.
3- ظاهر: دور.
4- مخشوش: از خشاش گرفته شده، به معناى چوبى كه در استخوان بينى شتر فرو مى كنند.
5- غضاضة: عيب و سرزنش.
6- مرتاب: صاحب ريب، يعنى آغاز شك و ترديد.
7- سَنَح: ظاهر شد.

...

...

كه اين منقصت انتسابى معاويه به امام عليه السلام نقيصه اى بر معاويه وارد نمى كند.

در نامه ات نوشته اى: روزى كه قصد گرفتن بيعت براى ابوبكر داشتند مرا مانند شترى كه مهار در بينى اش كرده اند و هر جا كه مى خواهند مى كشند، به سوى ابوبكر بردند تا از من بيعت بگيرند و گمان كرده اى كه اين سخن مايه سرزنش و مذمت من است، در حالى كه - به خدا سوگند - اين ستايشِ من است، و تو خواستى مرا مفتضح كنى، اما خود مفتضح شده اى، و خويش را عيبناك كرده اى.

تو خواستى مرا سرزنش كنى كه به زور از من بيعت گرفتند، ولى تا وقتى كه مرد مسلمان در دين خود ترديد نكند و در يقين او به اصول دين شكى راه نيابد، حتى اگر مظلوم واقع شود او را سرزنشى نيست.

اين دليل آن است كه آنها حقّ مرا گرفته و با زور از من بيعت گرفتند، و من مظلوم هستم. و اين جريان كه تو ذكر كردى حجت و استدلال من است كه متوجه افرادى غير از تو مى باشد، كسانى چون ابوبكر و آنكه در پى او آمد؛ زيرا با آنان احتجاج مى كنم كه ظالمانه حق من را گرفتيد، ولى با تو چنين استدلالى نمى كنم، زيرا طرف مقابل من ابوبكر و اطرافيان اوست نه تو.

ولى من به اندازه اى كه ذكر آن آشكار شد به طور اشاره حجتى را كه به تو ربطى ندارد بيان نمودم كه تو در نامه ات آن را به گمان خود عيب من بر شمرده اى، حال آنكه در واقع مدح و ستايش من بود.

ص: 50

ثُمَّ ذَكَرْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِي وَ أَمْرِ عُثْمَانَ، فَلَكَ أَنْ تُجَابَ عَنْ هَذِهِ لِرَحِمِكَ مِنْهُ فَأَيُّنَا كَانَ أَعْدَى لَهُ، وَ أَهْدَى إِلَى مَقَاتِلِهِ(1)؟ أَ مَنْ بَذَلَ لَهُ نُصْرَتَهُ فَاسْتَقْعَدَهُ وَ اسْتَكَفَّهُ؟ أَمْ مَنِ اسْتَنْصَرَهُ فَتَرَاخَى عَنْهُ(2) وَ بَثَّ(3) الْمَنُونَ(4) إِلَيْهِ، حَتَّى أَتَى قَدَرُهُ عَلَيْهِ. كَلاَّ وَ اللَّهِ لَ«قَدْ عَلِمَ اللّهُ الْمُعَوِّقِينَ(5) مِنْكُمْ وَ الْقائِلِينَ لاِءِخْوانِهِمْ هَلُمَّ(6) إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ(7) إِلاّ قَلِيلاً»(8). وَ مَا كُنْتُ لاِءَعْتَذِرَ مِنْ أَنِّي كُنْتُ أَنْقِمُ عَلَيْهِ أَحْدَاثاً(9)، فَإِنْ كَانَ الذَّنْبُ إِلَيْهِ إِرْشَادِي وَ هِدَايَتِي لَهُ، فَرُبَّ مَلُومٍ لاَ ذَنْبَ لَهُ «وَ قَدْ يَسْتَفِيدُ(10) الظِّنَّةَ(11) الْمُتَنَصِّحُ(12)». وَ مَا أَرَدْتُ «إِلاَّ الاْءِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِيقِي إِلاّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ»(13).

...

تبيين رفتار امام عليه السلام با عثمان

اى معاويه، تو در نامه ات از من و عثمان سخن گفتى و مدعى شده اى كه من او را يارى نكردم تا كشته شد. بايد به تو پاسخ بدهم و تو حق دارى كه در اين باره پاسخ بگيرى، زيرا خويشاوند عثمانى. عثمان از بنى اميه بود و طبيعى است كه خويشاوند مى بايست از خويشاوند خود دفاع كند.

اى معاويه، كدام يك از من و تو با عثمان عداوت بيشترى داشتيم، و به راه هاى كشته شدنش آگاه تر بوديم و مردم را به كشتن او واداشتيم؟ يا اينكه كدام يك از ما به عثمان كمك كرديم، ولى او درخواست كنارنشستن و دست برداشتن از يارى نمود؟

ص: 51


1- مقاتل: جمع مقتل، كشتن گاه.
2- تراخى عنه: از او فاصله گرفت.
3- بث: گسترش داد.
4- منون: مرگ.
5- معوق: از عوق گرفته شده، يعنى مانعى بر سر راه يارى.
6- هلم إلينا: با ما باش، به سوى ما بيا.
7- بأس: جنگ.
8- سوره احزاب، آيه 18.
9- أنقم عليه أحداثاً: عيب بر او مى گيرم.
10- يستفيد: حاصل مى كند.
11- ظنّة: اتهام.
12- متنصح: آنكه بسيار نصيحت و خيرخواهى كند.
13- سوره هود، آيه 88.

...

...

امام عليه السلام به عنوان ميانجى بين عثمان و شورشيان بارها او را نصيحت كرد و از وى خواست كه دست از ظلم بردارد، ولى او از امام عليه السلام خواست گوشه اى بنشيند و دست از يارى او بردارد و حتى امام عليه السلام را از مدينه اخراج كرد تا از دخالت در امور حكومتى خوددارى كند، در حالى كه امام عليه السلام انقلابيون را آرام كرد و از آنان خواست دست از عثمان بردارند و هنگامى كه عثمان در محاصره بود، به وسيله امام حسن عليه السلام براى او آب فرستاد.

كدام يك از ما دو نفر بود كه عثمان از او يارى خواست، ولى كوتاهى نمود و مرگ را به سوى او گسيل كرد تا آن گاه كه تقدير و سرنوشت او رقم خورد و كشته شد؟

عثمان از معاويه طلب كمك كرد و او نيز گروهى را فرستاد و دستور داد به سمت مدينه بروند، ولى هرگز وارد شهر مدينه نشوند تا آنكه دستور معاويه برسد، و اين مطلب را اكيداً به آنان اعلام كرد كه نگويند: چيزى را كه تو نديدى، ما ديديم، بلكه گفت: من حاضر بودم و شما غايب، و با اين عمل مى خواست زبان مردم را ببندد تا نگويند: چرا معاويه او را يارى نكرد و از طرف ديگر نمى خواست عثمان را كمك كند تا كشته و ميدان براى معاويه خالى شود. پس به سبب يارى نرساندن به عثمان و وانهادنش، مرگ را براى وى فراهم كرد تا آنكه قَدَر، سررسيد و او كشته شد.

به خدا سوگند، چنين نيست كه مى پندارى مردم از كار تو ناآگاهند و مى پندارى كار تو بر خدا مخفى و ناپيداست. «خداوند [خوب [مى شناسد كارشكنان [و مانع شوندگان [شما را و آن كسانى را كه به برادرانشان مى گفتند: "نزد ما بياييد" (يعنى با ما باشيد و به جهاد نرويد) و جز اندكى روى به جنگ نمى آورند» آن هم در صورتى است كه راه گريز نيابند.

و من اگر بر بدعت ها و كارهاى زشت عثمان مثل تقسيم حكومت به خويشان نالايق خود و دادن اموال مردم به خويشاوندان و اطرافيان و كتك زدن ابن مسعود و تبعيد ابوذر و

ص: 52

...

...

امثال اينها عيب گرفته ام، عذرخواهى نمى كنم.

پس اگر گناه من ارشاد و هدايت عثمان بوده است كه دست از اعمال ناپسندش بردارد، آرى بسيارند سرزنش شوندگانى كه هيچ گناهى ندارند. من ارشاد نموده ام و به وظيفه ام عمل كرده ام.

آنگاه امام عليه السلام به يك مصرع از بيتى استشهاد مى فرمايد: «و گاهى فردى چندان نصيحت مى كند كه متهم مى شود» صدر بيت چنين است: «و كم سقت من آثاركم من نصيحة» يعنى درباره كارهايتان چقدر افراط كارانه نصيحت شده است.

اين سخن بدان معناست كه اگر كسى بخواهد آنها را نصيحت كند مى خواهند كار خود را توجيه كنند؛ لذا به او تهمت مى زنند تا گفته هاى خيرخواهانه اش را وارونه جلوه بدهند.

«قصدى جز اصلاح [جامعه] تا آنجا كه بتوانم، ندارم و توفيق من جز به [يارى] خدا نيست. بر او توكل كرده ام».

ص: 53

وَ ذَكَرْتَ أَنَّهُ لَيْسَ لِي وَ لاِءَصْحَابِي عِنْدَكَ إِلاَّ السَّيْفُ، فَلَقَدْ أَضْحَكْتَ بَعْدَ اسْتِعْبَارٍ(1)! مَتَى أَلْفَيْتَ(2) بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ عَنِ الاْءَعْدَاءِ نَاكِلِينَ(3)، وَ بِالسَّيْفِ مُخَوَّفِينَ «لَبِّثْ قَلِيلاً يَلْحَقِ الْهَيْجَا(4) حَمَلْ». فَسَيَطْلُبُكَ مَنْ تَطْلُبُ، وَ يَقْرُبُ مِنْكَ مَا تَسْتَبْعِدُ.

...

پاسخ به تهديدات معاويه

اى معاويه، در نامه ات آورده اى كه پاسخ من و اصحابم تنها شمشير است و مرا با اين جمله تهديد كرده اى. در حقيقت تو مردم را با اين سخنان خود خندانده اى، پس از آن كه با گمراهى خود آنها را گرياندى.

تو چه زمانى فرزندان عبدالمطلب را در مصاف دشمنان فرارى و گريزپاى يافته اى كه اينك آنها را تهديد به جنگ مى كنى؟ و چه زمانى آنها را از شمشيرها ترسان يافته اى كه اينك از جنگ شان مى ترسانى؟

آنگاه امام عليه السلام به مصرعى از بيت يك شاعر استشهاد نمود: «اندكى درنگ كن كه حَمَل به زودى به جبهه ملحق خواهد شد». مصرع دوم بيت چنين است: «لا بأس بالموت إذا الموت نزل» يعنى از مرگ باكى نيست وقتى كه مرگ فرود آيد.

مراد شاعر از اين سخن آن است كه اى غارتگر، اندكى صبر كن كه حَمَل يعنى مرد شترسوارِ تيزرو خود خواهد آمد و خواهد جنگيد تا شتران خود را از چنگ تو در آورد. اين مصرع ضرب المثل است براى تهديد به جنگ و كنايه از آن است كه اى معاويه، صبر كن كه على عليه السلام به مصاف تو خواهد آمد و آن گاه طعم هماوردى با او را خواهى چشيد.

پس به زودى آن كس را كه مى جويى و به جنگ تهديدش مى كنى تو را به جنگ خواهد طلبيد و آن شكست و جنگى كه تو از آن دورى مى جويى به تو نزديك خواهد شد.

ص: 54


1- استعبار: طلب گريه.
2- ألفيت: يافتى.
3- ناكلين: فراركننده، روى برتابنده.
4- هيجا: جبهه و جنگ.

وَ أَنَا مُرْقِلٌ(1) نَحْوَكَ فِي جَحْفَلٍ(2) مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الاْءَنْصَارِ، وَ التَّابِعِينَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ، شَدِيدٍ زِحَامُهُمْ(3)، سَاطِعٍ قَتَامُهُمْ(4)، مُتَسَرْبِلِينَ(5) سَرَابِيلَ الْمَوْتِ، أَحَبُّ اللِّقَاءِ إِلَيْهِمْ لِقَاءُ رَبِّهِمْ، وَ قَدْ صَحِبَتْهُمْ ذُرِّيَّةٌ بَدْرِيَّةٌ، وَ سُيُوفٌ هَاشِمِيَّةٌ، قَدْ عَرَفْتَ مَوَاقِعَ نِصَالِهَا(6) فِي أَخِيكَ وَ خَالِكَ وَ جَدِّكَ وَ أَهْلِكَ «وَ ما هِيَ مِنَ الظّالِمِينَ بِبَعِيدٍ».

...

ويژگى هاى ارتش امام على عليه السلام

و من با لشكرى از مهاجران و انصار، يعنى اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و تابعانشان كه پيامبر را درك نكرده اند، ولى تابع مهاجران و انصارند به سوى تو شتابان خواهم آمد؛ لشكرى كه سخت و انبوه بر تو يورش خواهند آورد، غبار آنها وقت حركت نمايان و به هوا برخاسته است، تن پوش مرگ به تن كرده اند. كنايه از آن است كه آماده مرگ اند و روشن است كه افراد آماده مرگ، سخت مى جنگند. بهترين ديدارها در نظر آنان ديدار با پروردگارشان مى باشد؛ يعنى مرگ را دوست دارند زيرا مى دانند كه مرگشان، آنها را به پاداش بزرگ پروردگار مى رساند.

و فرزندان رزمندگان بدر، يعنى بزرگ زادگان و بزرگواران و شمشيرهاى هاشمى آنان را همراهى مى كند، شمشيرهايى كه در هنگام رويارويى با دشمن سخت برّان است.

اى معاويه، تو زخم ها و ضربه هاى اين شمشيرهاى هاشمى را در برادرت (حنظله) و دايى ات (وليد) و پدر بزرگ مادرى ات (عتبه) و خانواده ات، كه به وسيله همان شمشيرها در جنگ با پيامبر صلى الله عليه و آله كشته شدند ديده اى و برّندگى آنها را مى دانى. روشن است كه آنان در غزوه هاى مختلف پيامبر صلى الله عليه و آله به دست اميرالمؤمنين عليه السلام كشته شدند.

و بدان كه البته اين شمشيرها از ستمگران دور نيست، يعنى براى كشتن معاويه به او سخت نزديكند، چنان كه پيش تر خويشان او را كشتند.

ص: 55


1- مرقل: شتابان.
2- جحفل: لشكر.
3- زحام: ازدحام، انبوهى جمعيت.
4- قتام: گرد و غبار.
5- متسربل: لباس پوشيده.
6- نصال: محل فرود آمدن شمشير، گردن.

نامه بيست و نهم

و من كتاب له عليه السلام الى أهل البصرة

اشاره

وَ قَدْ كَانَ مِنِ انْتِشَارِ حَبْلِكُمْ وَ شِقَاقِكُمْ مَا لَمْ تَغْبَوْا(1) عَنْهُ، فَعَفَوْتُ عَنْ مُجْرِمِكُمْ، وَ رَفَعْتُ السَّيْفَ عَنْ مُدْبِرِكُمْ(2)، وَ قَبِلْتُ مِنْ مُقْبِلِكُمْ. فَإِنْ خَطَتْ(3) بِكُمُ الاْءُمُورُ الْمُرْدِيَةُ(4)، وَ سَفَهُ الاْآرَاءِ الْجَائِرَةِ، إِلَى مُنَابَذَتِي(5) وَ خِلاَفِي، فَهَا أَنَا ذَا قَدْ قَرَّبْتُ جِيَادِي(6)، وَ رَحَلْتُ(7) رِكَابِي(8). وَ لَئِنْ أَلْجَأْتُمُونِي إِلَى الْمَسِيرِ إِلَيْكُمْ لاَءُوقِعَنَّ بِكُمْ وَقْعَةً لاَ يَكُونُ يَوْمُ الْجَمَلِ إِلَيْهَا إِلاَّ كَلَعْقَةِ لاَعِقٍ، مَعَ أَنِّي عَارِفٌ لِذِي الطَّاعَةِ مِنْكُمْ فَضْلَهُ، وَ لِذِي النَّصِيحَةِ حَقَّهُ، غَيْرُ مُتَجَاوِزٍ مُتَّهَماً إِلَى بَرِيٍّ، وَ لاَ نَاكِثاً إِلَى وَفِيٍّ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام كه براى اهالى بصره نوشته اند

تهديد بصريان

اى بصريان، در گذشته ريسمان اتحاد را گسستيد و با تفرقه و اختلاف نيروها را پراكنده ساختيد. يعنى عده اى از مردم بصره طرفدار امام عليه السلام و بخشى عليه امام عليه السلام و برخى ديگر بى طرف شدند، و اين چيزى نيست كه شما از آن بى اطلاع باشيد، ولى من از تبهكاران و مجرمان شما گذشتم و شمشير را از گردن فراريان شما برداشتم، زيرا حضرت در جنگ

ص: 56


1- لم تغبوا: جاهل نبوديد. برگرفته از غبا عنه يعنى جَهِلَه.
2- مدبر: فرارى، رو برگردانده.
3- خطت: تجاوز كند، سر بزند.
4- مردية: هلاك كننده.
5- منابذة: مخالفت.
6- جياد: جمع جواد، اسب ها.
7- رحلت: بار را بر آن محكم بستم.
8- ركاب: شتر.

...

...

جمل دستور داد كسى بر روى فراريان شمشير نكشد. و عذر هر يك از شما را كه براى عذرخواهى به سوى من آمد پذيرفتم.

اگر از اين پس كارهاى نابود كننده و آرا و افكار سفيهانه و ظالمانه شما را بر آن دارد كه با من ناسازگارى و مخالفت كنيد، من هم اكنون اسب هايم را نزديك و آماده كرده ام تا بر آنها سوار شوم و بارهايم را بر شترم محكم بسته ام تا دوباره به جنگتان برخيزم.

و اگر به آمدن به سوى خود ناچارم كنيد و از در مخالفت و ناسازگارى در آييد، با شما چنان جنگى خواهم كرد كه جنگ جمل نسبت به آن به اندازه يك ليسيدن ته ظرف باشد. يعنى اين جنگ ديگر نه مثل جنگ جمل، بلكه به مراتب شديدتر و زيانبارتر خواهد بود.

در عين حال من تمام اهل بصره را در نظر ندارم، بلكه منظورم اهل نفاق و تفرقه است و لذا فضل اهل طاعت و بندگى را ناديده نمى گيرم، از خيرخواهان قدرشناسى مى كنم و به سوى انسان هاى بى گناه دست تطاول نمى گشايم، بلكه عتاب و عقابم متوجه انسان هاى تبهكار است. و عهد و پيمانِ ماندگاران و وفاداران را نمى شكنم.

ص: 57

نامه سى ام

و من كتاب له عليه السلام إلى معاوية

اشاره

فَاتَّقِ اللَّهَ فِيمَا لَدَيْكَ، وَ انْظُرْ فِي حَقِّهِ عَلَيْكَ، وَ ارْجِعْ إِلَى مَعْرِفَةِ مَا لاَ تُعْذَرُ بِجَهَالَتِهِ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام كه به معاويه نوشته اند

مواعظ سودمند به معاويه

اى معاويه، به آنچه بر آن سلطه دارى، از خدا پروا بدار، و با امر الهى مخالفت نكن، و در حقى كه خدا بر تو دارد دقت كن و همان طور كه فرمان داده حقّ او را ادا كن. و به معرفت آنچه كه هيچ عذرى درباره ناآگاهى از آن ندارى، يعنى خليفه برحق و پيروى از او، بازگرد و فرمانگزار شو.

ص: 58

فَإِنَّ لِلطَّاعَةِ أَعْلاَماً(1) وَاضِحَةً، وَ سُبُلاً نَيِّرَةً، وَ مَحَجَّةً(2) نَهْجَةً(3) وَ غَايَةً مُطْلُوبَةً يَرِدُهَا الاْءَكْيَاسُ(4) وَ يُخَالِفُهَا الاْءَنْكَاسُ(5). مَنْ نَكَبَ(6) عَنْهَا جَارَ(7) عَنِ الْحَقِّ وَ خَبَطَ(8) فِي التِّيهِ(9)، وَ غَيَّرَ اللَّهُ نِعْمَتَهُ، وَ أَحَلَّ بِهِ نِقْمَتَهُ. فَنَفْسَكَ نَفْسَكَ! فَقَدْ بَيَّنَ اللَّهُ لَكَ سَبِيلَكَ، وَ حَيْثُ تَنَاهَتْ بِكَ أُمُورُكَ، فَقَدْ أَجْرَيْتَ إِلَى غَايَةِ خُسْرٍ، وَ مَحَلَّةِ كُفْرٍ، وَ إِنَّ نَفْسَكَ قَدْ أَوْلَجَتْكَ(10) شَرّاً، وَ أَقْحَمَتْكَ(11) غَيّاً، وَ أَوْرَدَتْكَ الْمَهَالِكَ(12)، وَ أَوْعَرَتْ(13) عَلَيْكَ الْمَسَالِكَ.

...

ويژگى هاى طاعت و عبادت

طاعت و عبادت، نشانه هاى واضح و روشن و راه هاى پر فروغ و شفاف و هدفى مطلوب دارد، يعنى وصول به سعادت در دنيا و آخرت است كه آن راه ها و اهداف را انسان هاى هوشمند مى پيمايند و مى جويند و فرومايگان با آنها مخالفت مى ورزند و هركه راهِ بندگى را بخواهد گمراه نمى گردد، زيرا آشكار است و راه هاى آن روشن.

پس هركه از جاده مستقيم حق منحرف گردد، بى ترديد به باطل گراييده و در بيابان گمراهى گام نهاده است. و آن گاه است كه خداى متعال نعمت هايش را تغيير مى دهد و عذاب خود را بر او نازل مى كند، چنان كه مى فرمايد: «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ»(14)؛ «اين [ كيفر] بدان سبب است كه خدا نعمتى را

ص: 59


1- أعلام: جمع علم، يعنى چيزى كه در جاده براى شناسايى راه و مقصد نصب مى كنند.
2- محجة: راه.
3- نهجة: روشن، مفردِ نَهْج.
4- أكياس: جمع كيّس، يعنى عاقل و زيرك.
5- أنكاس: جمع نكس، يعنى پست.
6- نكب: منحرف شد.
7- جار: منحرف شد.
8- خبط: قدم گذارد، وارد شد.
9- تيه: گمراهى، بيابان ضلالت.
10- أولج: وارد كرد.
11- أقحم: به شدت داخل كرد.
12- مهالك: جمع مهلكة، يعنى محل هلاكت.
13- أوعر: صعب و دشوار گرديد.
14- سوره انفال، آيه 53.

...

...

كه بر قومى ارزانى داشته تغيير نمى دهد، مگر آنكه آنان آنچه را در دل دارند تغيير دهند».

بنابراين، اى معاويه، خود را درياب و درياب و از گناهان حفظ كن. بدان، اى معاويه، كه خدا راه خود را به تو نمايانده و فرجام كارت را به تو نشان داده است.

پس اگر راه خدا را بپيمايى به سعادت و رشد دست خواهى يافت. بنابراين بنگر به كدام سوى مى روى. و اگر مراقبت نكنى به ورطه گمراهى و شقاوت خواهى افتاد، و به سوى منتهاى زيان و جايگاه كفر و كافران پيش خواهى رفت؛ يعنى به سوىِ دوزخ و كيفر الهى.

و هواى نفست تو را به وادى شرور و گمراهى برده و به مهلكه هاى سخت در آورده است كه از اين روى، ديگر، پيمودن راه هاى هدايت برايت بسيار سخت است، زيرا نفس تو گمراهى را براى تو آراسته و جلوه بخشيده است.

ص: 60

نامه سى و يكم

و من وصية له عليه السلام للحسن بن علي عليهماالسلام كتبها إليه بحاضرين منصرفا من صفين

اشاره

مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ، الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ، الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ، الْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ، الذَّامِّ لِلدُّنْيَا، السَّاكِنِ مَسَاكِنَ الْمَوْتَى، وَ الظَّاعِنِ(1) عَنْهَا غَداً، إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُوءَمِّلِ مَا لاَ يُدْرِكُ، السَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ، غَرَضِ(2) الاْءَسْقَامِ، وَ رَهِينَةِ(3) الاْءَيَّامِ، وَ رَمِيَّةِ(4) الْمَصَائِبِ، وَ عَبْدِ الدُّنْيَا، وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ،(5) وَ غَرِيمِ(6) الْمَنَايَا(7)، وَ أَسِيرِ الْمَوْتِ، وَ حَلِيفِ(8) الْهُمُومِ، وَ قَرِينِ الاْءَحْزَانِ، وَ نُصُبِ(9) الاْآفَاتِ، وَ صَرِيعِ الشَّهَوَاتِ، وَ خَلِيفَةِ الاْءَمْوَاتِ.

...

از توصيه هاى آن حضرت به امام حسن عليه السلام كه در برگشت از صفين در منطقه حاضرين نوشته اند(10)

وصيت نامه امام عليه السلام

اين وصيت نامه از سوى پدرى است در رهگذر فنا و نابودى كه به گذشت زمان اقرار مى كند و اعتراف مى كند كه روزگار هرگونه بخواهد با انسانْ آن مى كند و به سوى ضعف و فنا مى راند؛ پدرى كه عمر خود را سپرى كرده است، زيرا غالب آن سپرى شده و مقدارى اندك از آن مانده است. همو كه تسليم روزگار شده، يعنى تحولات روزگار او را رام خود

ص: 61


1- ظاعن: كوچنده.
2- غرض: هدف.
3- رهينة: گروگان.
4- رمية: شكار.
5- غرور: فريب.
6- غريم: بدهكار.
7- منايا: جمع منيّة، يعنى مرگ.
8- حليف: همنشين.
9- نصب: تحت نظر، گفته مى شود: فلانى نصب العين من است، يعنى تحت نظر من قرار دارد.
10- نيز گفته اند كه براى محمد بن حنفيه نوشته اند.

...

...

ساخته است؛ زيرا نمى تواند روزگار را تغيير دهد. و دنيا را سرزنش مى كند، زيرا دنيا محل بلا و رنج است. و در كوى و كاشانه مردگان سكنا گزيده است، زيرا هر كه سرانجامش مرگ باشد در دنيا زندگى مى كند، و به عبارت ديگر هر كه در دنيا زندگى مى كند بى ترديد سرانجام و فرجامش مرگ است. و آنكه فردا از دنيا كوچ خواهد كرد.

به فرزندش كه آرزوى چيزى دست نايافتنى دارد، زيرا انسان در دنيا آرزوى بسيار دارد كه به آن نمى رسد، فرزندى كه پوينده راه هلاك شدگان است، چون انسان با اعمالِ [نيك و بد] خود راه كسانى را مى پويد كه درگذشته اند و فرصت عمل از آنان گرفته شده است.

و نيز هدف تير بيمارى هاست كه پياپى به سوى او روانه مى شوند، و گروگان روزگار است؛ يعنى همان طور كه انسان امانت خود را به صاحب آن پس مى دهد، انسان نيز به خاك برمى گردد و نابود مى شود، چنان كه در آغاز چنين بود.

و شكار گرفتارى ها و مصيبت هاست و او را از هر سوى هدف قرار مى دهند. و بنده دنيا و پيرو آن است، آن گونه كه برده تابع مولاى خود است. و سوداگر فريب و نيرنگ است، زيرا عمر خود را صرف كرده و چيزهاى بى فايده مى خرد، درست مثل انسان فريب خورده كه دردانه اى را بدهد و سنگريزه بگيرد. و بدهكار مرگ هاست، يعنى همان طور كه طلبكار بدهى خود را مى خواهد، مرگ در كمين انسان نشسته، آماده ستاندن جانش است.

و همو كه بى ترديد اسير مرگ است، بدين معنا كه همان طور كه اسير از دست اسيرگيرنده خويش خلاصى ندارد، انسان نيز از چنگال مرگ هرگز رهايى نمى يابد.

هم پيمان و همنشين اندوه ها و غصه هاست و همواره همراه غصه ها و ناراحتى هاست. و تحت نظر آفت هاست و هيچ گاه آفت ها از او جدا نمى شوند. و زمين خورده شهوت ها است؛ با اين تعبير گويى انسان مى خواهد شهوت ها را بر زمين بكوبد، ولى سرانجام بر او چيره مى شوند. و جانشين و بازمانده مردگان است.

ص: 62

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ فِيمَا تَبَيَّنْتُ(1) مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْيَا عَنِّي، وَ جُمُوحِ(2) الدَّهْرِ عَلَيَّ، وَ إِقْبَالِ الاْآخِرَةِ إِلَيَّ، مَا يَزَعُنِي(3) عَنْ ذِكْرِ مَنْ سِوَايَ، وَ الاِهْتِمَامِ بِمَا وَرَائِي، غَيْرَ أَنِّي حَيْثُ تَفَرَّدَ بِي دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِي، فَصَدَفَنِي(4) رَأْيِي، وَ صَرَفَنِي عَنْ هَوَايَ، وَ صَرَّحَ(5) لِي مَحْضُ أَمْرِي، فَأَفْضَى(6) بِي إِلَى جِدٍّ لاَ يَكُونُ فِيهِ لَعِبٌ، وَ صِدْقٍ لاَ يَشُوبُهُ كَذِبٌ. وَ وَجَدْتُكَ بَعْضِي، بَلْ وَجَدْتُكَ كُلِّي، حَتَّى كَأَنَّ شَيْئاً لَوْ أَصَابَكَ أَصَابَنِي، وَ كَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاكَ أَتَانِي، فَعَنَانِي(7) مِنْ أَمْرِكَ مَا يَعْنِينِي مِنْ أَمْرِ نَفْسِي، فَكَتَبْتُ إِلَيْكَ كِتَابِي مُسْتَظْهِراً(8) بِهِ إِنْ أَنَا بَقِيتُ لَكَ أَوْ فَنِيتُ.

...

احساس مسئوليت

اما بعد از حمد و صلوات، از پشت كردن دنيا به من، كه اكثر آن از دست رفته، و از سركشى روزگار بر من كه همواره به سوى من تير بلا مى افكند و از روكردن آخرت به سوى من، كه بسيار نزديك است كه به سراى آخرت رهسپار شوم، دريافتم و دانستم كه نبايد به غير خودم بپردازم و بايد تنها و تنها به خود مشغول شوم و دنيا و امور آن را پشت سر بيفكنم و هرگز به آن اهتمام نورزم.

گرچه بايد به خودم بپردازم، ولى چون پرداختن به خودم و بى توجه بودنم به اطرافيان و ديگران مرا از پيروى از آراى خودم و هواى نفسم بازداشت و امر مرا بى پرده و روشن برايم آشكار ساخت، پس مرا به جديّت رساند كه ديگر در آن شوخى و بازى وجود ندارد و به صداقتى راه برد كه در آن ناراستى و دروغى راه نيابد.

آنچه باعث شد اين نامه و سفارش را بنويسم آن است كه تو را در حقيقت بخشى از

ص: 63


1- تبيّنت: دريافتم، دانستم.
2- جموح: سركشى.
3- يزعني: بازم مى دارد.
4- صدف: منصرف كرد.
5- صرح: روشن شد.
6- أفضى: منجر شد، انجاميد.
7- عناني: برايم مهم بود.
8- مستظهر: پشت گرم.

...

...

وجودم، بلكه تمام وجودم مى دانم؛ زيرا فرزند جزوى از پدر است و در واقع بخشى از خون او به منى و نطفه تبديل مى شود و در نهايت به صورت فرزند در مى آيد. اين بيان امام عليه السلام از آن روست كه نطفه از خون است و از تمام اجزاى انسان جدا مى گردد، يا اينكه فرزند پس از انسان باقى مى ماند و به عنوان نماينده و بازمانده اوست، به گونه اى كه اگر حادثه اى براى فرزند رخ بدهد گويا براى او اتفاق افتاده است. مثلاً اگر فرزند احساس درد كند، گويى پدر او نيز همين درد را احساس مى كند و اگر مرگ به سراغ فرزند بيايد گويى به سراغ پدر آمده است. پس ناگوار بودن مرگ تو براى من، همانند ناگوارى آن براى خود من است و در نتيجه رنج تو رنج من است. پس با توجه به اين مطالب تو را نصيحت و وصيت مى كنم، هرچند كه به كار خودم مشغولم و از غير خودم بريده.

پس اين وصيتنامه را به اين اميد مى نويسم كه در راهنمايى ات، از آن يارى جويم و راهگشايت باشد، چه زنده باشم و چه به سراى ديگر رفته.

ص: 64

فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ - أَيْ بُنَيَّ - وَ لُزُومِ أَمْرِهِ، وَ عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ، وَ الاِعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ. وَ أَيُّ سَبَبٍ(1) أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ! أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ، وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ، وَ قَوِّهِ بِالْيَقِينِ، وَ نَوِّرْهُ بِالْحِكْمَةِ، وَ ذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ، وَ قَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ، وَ بَصِّرْهُ فَجَائِعَ(2) الدُّنْيَا، وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ(3) الدَّهْرِ وَ فُحْشَ(4) تَقَلُّبِ اللَّيَالِي وَ الاْءَيَّامِ، وَ اعْرِضْ عَلَيْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِينَ، وَ ذَكِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ مِنَ الاْءَوَّلِينَ، وَ سِرْ فِي دِيَارِهِمْ وَ آثَارِهِمْ، فَانْظُرْ فِيمَا فَعَلُوا وَ عَمَّا انْتَقَلُوا، وَ أَيْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا! فَإِنَّكَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الاْءَحِبَّةِ، وَ حَلُّوا دِيَارَ الْغُرْبَةِ، وَ كَأَنَّكَ عَنْ قَلِيلٍ قَدْ صِرْتَ كَأَحَدِهِمْ.

...

متن وصيت نامه

پسرم، تو را به تقواى الهى و پرواى از پروردگار و پايبندى به امر و احكام الهى و آبادكردن قلبت با ذكر خدا سفارش مى كنم؛ زيرا قلب انسان بدون ذكر دائمى پروردگار، به جهت غلبه رذائل، به ويرانه مى ماند، اما ذكر دائمى خدا قلب را با فضايل آباد و پرنشاط مى سازد.

و نيز به چنگ زدن به ريسمان الهى كه عبارت از شريعت است سفارش مى كنم، كه شريعت چون ريسمانى است كه انسان را به مراتب والا مى رساند. و اين ريسمان مستحكم واسطه تو و خداست اگر به آن چنگ اندازى.

قلب خود را با موعظه و پند زنده بدار، زيرا قلب با فضيلت سرزندگى مى گيرد و آن نيز از موعظه برمى خيزد. و با زهد و رويگردانى از دنيا شهوت طلبى آن را بميران؛ زيرا زهد و پارسايى شهوت ها را در قلب فرد زاهد و پرواپيشه مى ميراند و از دنبال كردن آنها بازش مى دارد. و با يقين آن را نيرومند گردان تا از هيچ چيزى نترسد.

ص: 65


1- أي سبب: استفهام تعجب است، يعنى چه سبب بزرگى!
2- فجائع: مصيبت ها.
3- صولة: شدت.
4- فحش: فاحش و زياد و انبوه.

...

...

و با نور حكمت (معرفت شريعت) آن را نورانى كن، زيرا شناخت دين و شريعت در قلب انسان نورى پديد مى آورد كه به وسيله آن، حق را از باطل و زيبا را از زشت باز مى شناسد.

و با ياد مرگ آن را نرم و رام كن، زيرا ياد مرگ قلب را تواضع و فروتنى مى بخشد و از سركشى بازش مى دارد. و همواره از آن اقرار بگير كه نابودى و مرگت شتابان خواهد آمد.

و مصيبت هاى دنيا را بنمايان تا به دنيا اعتماد نكند. و آن را از يورش سختى ها وتلخكامى هاى روزگار برحذر بدار تا همواره آماده آخرت باشد. و آن را به دگرگونى هاى فراوان ايام هشدار بده، زيرا روزگار تحولات زيادى در پيش روىِ خود دارد، از قبيل: ثروت، فقر، سلامتى و بيمارى.

و اخبار پيشينيان را، خواه نيكان و خواه بدكاران، براى آن بازگو كن تا از منش بدكاران دورى كند و به عمل نيكان روى آورد. و آنچه را كه بر گذشتگان رفته براى آن يادآور شو تا بداند چه مصيبت ها و كيفرهايى ديده اند و از اين رهگذر دگرگونى روزگار را نيك بشناسد.

و در سرا و آثار برجاى مانده پيشينيان گردش كن و ببين چه ساختمان ها و باغستان ها و سازه هايى، از قبيل طاق كسرى، كاخ بعلبك و جز آن ساخته اند، از چه جاهايى رخت بربسته اند و سرانجام در چه گورستان هايى منزل گزيده اند.

اگر با ديده تعقل به آنها بنگرى درمى يابى كه آنها از جمع دوستانِ خود رخت بربسته اند و به ديار غربت و بى كسى رفته اند. و به زودى تو نيز مانند يكى از آنها خواهى شد و بى ترديد از اين سرا رهسپار آخرت خواهى گشت.

ص: 66

فَأَصْلِحْ مَثْوَاكَ(1)، وَ لاَ تَبِعْ آخِرَتَكَ بِدُنْيَاكَ، وَ دَعِ الْقَوْلَ فِيمَا لاَ تَعْرِفُ، وَ الْخِطَابَ فِيمَا لَمْ تُكَلَّفْ، وَ أَمْسِكْ عَنْ طَرِيقٍ إِذَا خِفْتَ ضَلاَلَتَهُ، فَإِنَّ الْكَفَّ(2) عِنْدَ حَيْرَةِ الضَّلاَلِ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الاْءَهْوَالِ، وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَكُنْ مِنْ أَهْلِهِ، وَ أَنْكِرِ الْمُنْكَرَ بِيَدِكَ وَ لِسَانِكَ، وَ بَايِنْ(3) مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِكَ(4)، وَ جَاهِدْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ، وَ لاَ تَأْخُذْكَ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لاَئِمٍ. وَ خُضِ الْغَمَرَاتِ(5) لِلْحَقِّ حَيْثُ كَانَ، وَ تَفَقَّهْ فِي الدِّينِ.

...

پس خانه قبر خود را آباد كن، و آخرتت را به دنيايت مفروش و براى كاميابى و لذت دنيا نافرمانىِ خدا مكن تا آخرتى سعادتبار داشته باشى. و آنچه نمى دانى مگو، و آنچه خدا تو را به آن تكليف نكرده است بر زبان مران و به كسى نگو.

و راهى را كه مى ترسى در آن گمراه شوى، مپوى؛ چرا كه خويشتندارى از پيمودن راهى كه موجب گمراهى و سرگشتگى است، بهتر از تن دادن به امور هولناكى است كه انسان به نجات از آن يقين ندارد.

و امر به معروف كن و به نيكى فراخوان تا از پيروان آن باشى، زيرا اهل هر چيزى و پيروانِ آن ملازم آنند. و منكر را با دستِ رفتار و زبانِ گفتار، نكوهيده شمار و آن را بزدا و با تمام توان از منكرگرايان دورى گزين. و در راه خدا آن چنان كه شايسته حضرتش مى باشد جهاد كن و بكوش. و در راه خدا سرزنش هيچ ملامتگرى تو را از كار خير باز ندارد و از بيم ملامتگران، هيچ يك از اوامر الهى را ترك نكن. و آنجا كه حق باشد، بى مهابا تن به درياى ژرف سختى ها بده، و همواره در دين تفقه كن و احكام دين را با جديت فرا بگير.

ص: 67


1- مثوى: محل خواب، آرامگاه.
2- كف: خويشتندارى.
3- بايِنْ: مخالفت كن و بپرهيز.
4- جهد: تمام توان و نيرو.
5- غمرات: جمع غمرة، در اصل به معناى آب زياد و عميق است كه انسان در آن غرق مى شود و كنايه از سختى هاست.

وَ عَوِّدْ(1) نَفْسَكَ التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَكْرُوهِ، وَ نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُّرُ، وَ أَلْجِئْ نَفْسَكَ فِي أُمُورِكَ كُلِّهَا إِلَى إِلَهِكَ، فَإِنَّكَ تُلْجِئُهَا إِلَى كَهْفٍ حَرِيزٍ(2)، وَ مَانِعٍ عَزِيزٍ. وَ أَخْلِصْ فِي الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ، فَإِنَّ بِيَدِهِ الْعَطَاءَ وَ الْحِرْمَانَ، وَ أَكْثِرِ الاِسْتِخَارَةَ، وَ تَفَهَّمْ وَصِيَّتِي، وَ لاَ تَذْهَبَنَّ عَنْهَا صَفْحاً(3)، فَإِنَّ خَيْرَ الْقَوْلِ مَا نَفَعَ. وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لاَ خَيْرَ فِي عِلْمٍ لاَ يَنْفَعُ، وَ لاَ يُنْتَفَعُ بِعِلْمٍ لاَ يَحِقُّ تَعَلُّمُهُ.

...

و خويشتن را به تحمل سختى ها و ناگوارى ها عادت ده؛ چون انسان وقتى صبر پيشه كند، كم كم صبورى جزو عادات و سرشت وى مى شود. و چه خوى شايسته اى است، صبرورزى در راه حق، زيرا او را به اهداف والا مى رساند. و در تمام كارهايت به خدا پناهنده شو؛ يعنى خود را عادت بده كه در سختى ها و نيازها به خدا پناه ببرى كه اگر چنين كردى به يقين در برابر حوادث در پناهگاهى ايمن و در دژى نفوذناپذير پناه گرفته اى.

و خواسته هاى خود را خالصانه و پيراسته از ريا و شهرت طلبى و شرك ورزيدن، از خدا بخواه كه در اين صورت از عطايش برخوردار خواهى شد، زيرا عطا كردن و بازداشتن، فقط به دست اوست، نه به دست ديگرى. و از خدا بسيار طلبِ خير كن و يا به گاه ترديد، براى به دست آوردن بهترين راهكارها و انديشه ها، از خدا به فراوانى درخواست هدايت كن، و نيز زياد بررسى كن تا به بهترين نظر دست يابى.

و اين سفارش مرا نيك فهم كن تا بتوانى بر اساس فهم و بصيرت نه تعبّد و تقليد به آن عمل كنى. و از عمل به آن روى برمتاب، زيرا بهترين گفتار آن است كه سودمند باشد، پس اگر از رهنمود من بهره ببرى، در آن صورت اين سفارش بهترين سخن خواهد بود.

و بدان سخنى كه سود نرساند، خيرى ندارد؛ يعنى اگر اين سفارش را نيك بفهمى و دريابى، ولى به آن عمل ننمايى، از آن خيرى نبرده اى. و هر علمى مانند جادو كه سزاوار تعليم و آموزش نباشد و مفسده انگيزد، درخور فراگيرى نيست.

ص: 68


1- عود: عادت بده.
2- حريز: حافظ.
3- صَفْحا: تعبير از باب تشبيه و استعاره است. يعنى درست و بجا برو نه از كناره. خوب بفهم نه از سرِ سهل انگارى.

أَيْ(1) بُنَيَّ، إِنِّي لَمَّا رَأَيْتُنِي قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً، وَ رَأَيْتُنِي أَزْدَادُ وَهْناً(2)، بَادَرْتُ(3) بِوَصِيَّتِي إِلَيْكَ، وَ أَوْرَدْتُ خِصَالاً(4) مِنْهَا قَبْلَ أَنْ يَعْجَلَ بِي أَجَلِي دُونَ أَنْ أُفْضِيَ(5) إِلَيْكَ بِمَا فِي نَفْسِي وَ أَنْ أُنْقَصَ فِي رَأْيِي كَمَا نُقِصْتُ فِي جِسْمِي، أَوْ يَسْبِقَنِي إِلَيْكَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَى وَ فِتَنِ الدُّنْيَا، فَتَكُونَ كَالصَّعْبِ(6) النَّفُورِ(7).

...

انگيزه نوشتن وصيت

اى پسرم، چون ديدم كه عمرم را گذراندم و به پايان آن رسيدم و روزبه روز بر ضعف من افزوده مى شود بدون ازدست دادن فرصت به نوشتن اين سفارش اقدام كردم و در اين توصيه نكاتى ارشادى و اخلاقى گرد آوردم قبل از آنكه مرگم فرا رسد و هنوز آنچه در ذهن دارم به تو القا نكرده باشم و از نظر فكر دچار نقصان شوم، چنان كه از نظر جسمى كاستى گرفته ام. زيرا انسان بر حسب طبيعت در روزگار پيرى نمى تواند تمام افكار خود را جمع كند، گرچه امام عليه السلام از اين وضعيت منزه است، ولى به طور معمول دانسته هاى انسان هاى عادى در كهنسالى كاستى مى گيرد.

و پيش از آنكه برخى از هواهاى نفسانى و فتنه هاى دنيوى بر قلب تو چيره شوند و موعظه و اندرز در آن مؤثر نيفتد. اگر مخاطب اين وصيت امام حسن مجتبى عليه السلام باشد (چنان كه برخى گفته اند) اين جمله از باب «به در بگو تا ديوار بشنود» مى باشد.

پس قبل از آنكه مانند اسبى چموش شوى كه همواره فرار مى كند و با هيچ كسى انس نمى گيرد، اين وصيت نامه را براى تو نوشتم تا به كارت آيد.

ص: 69


1- أي: حرف ندا و مناداى آن بُنيّ است.
2- وهن: ضعف، سستى.
3- بادرت: شتابان اقدام نمودم.
4- خصال: جمع خصلة، يعنى صفت، در اينجا به معناى نكات و موضوعات.
5- أفضي: القا كنم، باز گويم.
6- صعب: اسب.
7- نفور: فرارى، چموش.

وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالاْءَرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْءٍ قَبِلَتْهُ. فَبَادَرْتُكَ بِالاْءَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ، وَ يَشْتَغِلَ لُبُّكَ(1)، لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْيِكَ مِنَ الاْءَمْرِ مَا قَدْ(2) كَفَاكَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْيَتَهُ(3) وَ تَجْرِبَتَهُ، فَتَكُونَ قَدْ كُفِيتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ، وَ عُوفِيتَ مِنْ عِلاَجِ التَّجْرِبَةِ، فَأَتَاكَ مِنْ ذَلِكَ مَا قَدْ كُنَّا نَأْتِيهِ، وَ اسْتَبَانَ لَكَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَيْنَا مِنْهُ.

...

ويژگى هاى جوان

[پس بدان كه] قلب فرد جوان، مانند زمين خالى است كه هرچه در آن بكارند مى پذيرد و همان را به بار مى آورد.

جايگاه تجربه در زندگى انسان

[اى پسرم،] قبل از آنكه قلبت با عادت هاى ناپسند سخت شود و ديگر فضايل نتوانند درآن راه يابند و عقل تو به امور دنيوى و پست مشغول گردد، در ادب آموزى و تربيت تو مبادرت كردم و اين توصيه ها را نوشتم تا با انديشه اى جدّى به استقبال كارى بروى كه اهل تجربه، طلب و تجربه آن را براى تو آسان ساخته اند. از اين رو اگر بر اساس تجربه و فرمان اهل تجربه كار كنى و نخواسته باشى از نو آزموده را بيازمايى، بلكه همان را به كار ببندى، ديگر براى به دست آوردن تجربه شخصى نيازى به صرف وقت نداشته و نتايج سودمندى را كه با رنجِ تجربه به دست آورديم، به رايگان به دست مى آورى و آنچه را كه بسا براى ما تاريك و مبهم بود و با تجربه برايمان روشن شد، براى تو روشن شود و به كار ببندى.

البته امام عليه السلام از چنين اوصافى منزه است، ولى به عنوان يك امر عرفى نسبت به عامه مردم، چنين مطالبى را بيان مى فرمايد.

ص: 70


1- لب: عقل.
2- ما قد: مفعول تستقبل و من الأمر بيان ما است.
3- بغية: خواسته، مطلوب انسان.

أَيْ بُنَيَّ، إِنِّي وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي، فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أَعْمَالِهِمْ، وَ فَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ، وَ سِرْتُ فِي آثَارِهِمْ، حَتَّى عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ، بَلْ كَأَنِّي بِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ، فَعَرَفْتُ صَفْوَ(1) ذَلِكَ مِنْ كَدَرِهِ(2) وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ، فَاسْتَخْلَصْتُ لَكَ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ نَخِيلَهُ(3)، وَ تَوَخَّيْتُ(4) لَكَ جَمِيلَهُ، وَ صَرَفْتُ عَنْكَ مَجْهُولَهُ.

...

ارزش بررسى تاريخ گذشتگان

اى پسرم، هر چند مانند گذشتگان عمر طولانى نداشته ام، ولى در اعمال و رفتار گذشتگان به ديده تعقل و تدبر نگريستم و در آثار آنها كه به ما رسيده است مثل شهرها و آثار باستانى سير نمودم تا جايى كه مانند يكى از آنها شدم و بر اوضاع و احوال آنها به طور كامل اطلاع يافتم، بلكه گويى تمام تجارب و شرح حال آنان كه به من رسيده، با اولين و آخرين آنها زيسته ام؛ زيرا اخبار همه آنها نزد من است.

پس همه تاريخ و اخبار و آثارى را كه به من رسيده است شناخته ام و دانستم كه كدام زندگى پاك و بى شائبه و كدام زندگى آلوده به دردها و ترس ها، و كدام روش زندگى سودمند و كدام زيانبار است. لذا از ميان همه اينها بهترين و پاكيزه ترين را برگزيده ام، و زيباترين آن را كه موجب سعادت و رفاه خواهد بود، در اين توصيه نامه و موعظه گرد آوردم و از بيان آنچه فرجامش ناشناخته است صرف نظر كرده ام.

ص: 71


1- صفو: صاف و زلال.
2- كدره: تيره آن.
3- نخيل: برگزيده، پاك و پاكيزه.
4- توخيت: خارج كردم.

وَ رَأَيْتُ حَيْثُ عَنَانِي(1) مِنْ أَمْرِكَ مَا يَعْنِي(2) الْوَالِدَ الشَّفِيقَ، وَ أَجْمَعْتُ عَلَيْهِ مِنْ أَدَبِكَ أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ وَ أَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ وَ مُقْتَبَلُ الدَّهْرِ، ذُو نِيَّةٍ سَلِيمَةٍ، وَ نَفْسٍ صَافِيَةٍ، وَ أَنْ أَبْتَدِئَكَ بِتَعْلِيمِ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ تَأْوِيلِهِ(3)، وَ شَرَائِعِ(4) الاْءِسْلاَمِ وَ أَحْكَامِهِ، وَ حَلاَلِهِ وَ حَرَامِهِ، لاَ أُجَاوِزُ ذَلِكَ بِكَ إِلَى غَيْرِهِ. ثُمَّ أَشْفَقْتُ أَنْ يَلْتَبِسَ(5) عَلَيْكَ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِيهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَ آرَائِهِمْ مِثْلَ الَّذِي الْتَبَسَ عَلَيْهِمْ، فَكَانَ إِحْكَامُ(6) ذَلِكَ عَلَى مَا كَرِهْتُ مِنْ تَنْبِيهِكَ لَهُ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ إِسْلاَمِكَ(7) إِلَى أَمْرٍ لاَ آمَنُ عَلَيْكَ بِهِ الْهَلَكَةَ، وَ رَجَوْتُ أَنْ يُوَفِّقَكَ اللَّهُ فِيهِ لِرُشْدِكَ، وَ أَنْ يَهْدِيَكَ لِقَصْدِكَ(8)، فَعَهِدْتُ إِلَيْكَ وَصِيَّتِي هَذِهِ.

...

مهرورزى به فرزند

و چون ديدم كه سرنوشت تو برايم مهم است، همانند پدرى شفيق كه به امر فرزندش مى پردازد، به كار تو پرداختم و تصميم گرفتم در قالب نصيحت و ارشاد اين توصيه نامه را بنويسم و تو را با اين نصايح بپرورانم و ادب آموزم، آن هم در حالى كه در آغاز زندگى و اول جوانى هستى و روزگار به تو روى آورده است، زيرا به دليل سرزندگى انسان در آغاز زندگى مى تواند به پاره اى از آرزوهاى خود برسد.

و [در آغاز جوانى] داراى نيت پاك هستى، به طورى كه هنوز به بيمارى هاى روحى دنيا آلوده نشده اى و از روحى زلال برخوردارى كه دردها و شهوت ها آن را تيره نساخته است.

و لازم ديدم كه بايد ابتدا كتاب خدا (قرآن) و تأويل آن و قوانين اسلام و احكام و حلال

ص: 72


1- عناني: برايم مهم بود.
2- يعني: قصد و اراده مى كند.
3- تأويل: نتايجى كه مخالف ظاهر آيات هستند، مثل: إلى ربها ناظرة كه به الطاف الهى تأويل شده است.
4- شرائع: جمع شريعة، در اصل به معناى محل ورود آب در كنار شط هاى آب به منظور نوشيدن آب است.
5- يلتبس: مشتبه شود.
6- إحكام: استحكام بخشيدن.
7- إسلامك: سپردن تو را.
8- قصد: راه ميانه و پيراسته از چپ و راست پيمودن.

...

...

و حرام آن را به تو بياموزم و جز اينها چيزى به تو ياد ندهم، ولى ترسيدم مانند كسانى كه بر اثر اختلافات ناشى از هوى و هوس و نظرات مختلف درباره قرآن دچار اشتباه شدند تو نيز گرفتار اشتباه شوى؛ زيرا انسان وقتى درباره قرآن دانش ناقصى داشته باشد و ببيند مردم در قرآن اختلاف دارند ممكن است دستخوش پاره اى انحرافات شود؛ لذا در صورت احتمال انحراف، بايد قبل از آموزش قرآن و تأويل آن، به آموختن اصول و فروع پرداخت.

پس، على رغم ميل باطنى ام كه نمى خواهم وارد مسائل پيچيده و ريزه كارى هاى آن بشوم، محكم ساختن اصول پيچيده اسلام كه مورد اختلاف مردم است به وسيله برهان و دليل به نظر من بهتر از آن است كه تو را در دام افكار و نظرياتى رها كنم كه از هلاك نشدن تو به جهت انحرافاتى كه دارند، مطمئن نيستم.

و اميد آن دارم كه خدا تو را در اين اختلافات و گيرودارهاى فكرى رشد و تعالى ببخشد و به راه ميانه، و نه بيراهه چپ و راست، هدايت فرمايد. اينها تمام انگيزه هايى بود كه مرا به نوشتن اين توصيه نامه واداشت، و قبل از تعليم قرآن آن را براى تو نوشتم.

ص: 73

وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَيَّ مِنْ وَصِيَّتِي، تَقْوَى اللَّهِ وَ الاِقْتِصَارُ(1) عَلَى مَا فَرَضَهُ اللَّهُ عَلَيْكَ، وَ الاْءَخْذُ بِمَا مَضَى عَلَيْهِ الاْءَوَّلُونَ مِنْ آبَائِكَ، وَ الصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ، فَإِنَّهُمْ لَمْ يَدَعُوا(2) أَنْ نَظَرُوا لاِءَنْفُسِهِمْ كَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ، وَ فَكَّرُوا كَمَا أَنْتَ مُفَكِّرٌ، ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذَلِكَ إِلَى الاْءَخْذِ بِمَا عَرَفُوا، وَ الاْءِمْسَاكِ عَمَّا لَمْ يُكَلَّفُوا.

...

لزوم تفكر در احوال گذشتگان

پسرم، بدان كه بهترين مطالبى كه من برگزيدم و تو بايد از اين توصيه هايم فرابگيرى تقواى الهى است؛ يعنى رعايت پرواى پروردگار و بسنده كردن به آنچه خدا بر تو واجب فرموده است، نه اينكه چيزى از خود بر آن بيفزايى و بدعت بيافرينى.

و به آنچه پدرانت، مانند رسول خدا صلى الله عليه و آله و اجداد گرامى آن حضرت كه سلسله جليله انبيا و اوصياى الهى و خانواده صالح و نيكوكار و مؤمن تو به آن تمسّك و عمل نموده اند، پايبند باشى، زيرا آنان دمى از انديشيدن در كار خود باز نماندند، همان گونه كه تو به كار خويش نگرانى و در كيفيت سلوك آنها كه به سعادت منجر شد مى انديشى.

آن گاه پايان اين تفكر، آنها را واداشت تا به امور مفيدى كه بدان رسيده اند چنگ اندازند و از آنچه خدا آنها را مكلف نساخته است دست بدارند. پس تو نيز مانند آنان به آنچه پس از تفكر و تجربه دست يافتند، عمل كن.

ص: 74


1- اقتصار: بسنده كردن.
2- يدع: وا مى نهد.

فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُكَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِكَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ كَمَا عَلِمُوا فَلْيَكُنْ طَلَبُكَ ذَلِكَ بِتَفَهُّمٍ وَ تَعَلُّمٍ، لاَ بِتَوَرُّطِ(1) الشُّبُهَاتِ، وَ عُلُوِّ(2) الْخُصُومَاتِ. وَ ابْدَأْ قَبْلَ نَظَرِكَ فِي ذَلِكَ بِالاِسْتِعَانَةِ بِإِلَهِكَ، وَ الرَّغْبَةِ(3) إِلَيْهِ فِي تَوْفِيقِكَ، وَ تَرْكِ كُلِّ شَائِبَةٍ أَوْلَجَتْكَ(4) فِي شُبْهَةٍ، أَوْ أَسْلَمَتْكَ إِلَى ضَلاَلَةٍ. فَإِذَا أَيْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُكَ فَخَشَعَ، وَ تَمَّ رَأْيُكَ فَاجْتَمَعَ، وَ كَانَ هَمُّكَ(5) فِي ذَلِكَ هَمّاً وَاحِداً، فَانْظُرْ فِيمَا فَسَّرْتُ لَكَ، وَ إِنْ لَمْ يَجْتَمِعْ لَكَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِكَ، وَ فَرَاغِ نَظَرِكَ وَ فِكْرِكَ، فَاعْلَمْ أَنَّكَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ(6)، وَ تَتَوَرَّطُ(7) الظَّلْمَاءَ(8). وَ لَيْسَ طَالِبُ الدِّينِ مَنْ خَبَطَ(9) أَوْ خَلَطَ، وَ الاْءِمْسَاكُ عَنْ ذَلِكَ أَمْثَلُ(10).

...

شيوه درست آموختن

اگر نفس تو نخواست چيزى را كه فهميدى عمل كنى و از آنچه مكلف نيستى دست بردارى و حتما بايد همانند نياكانت دانش بيندوزى، [و خودت راه رفته را بيازمايى، [در آن صورت شرايطى دارد كه بايد به آنها توجه كنى. يعنى طلب علم و دانش تو بايد به منظور فهم حقايق باشد، نه افتادن در امور شبهه ناك و مايه بالا گرفتن نزاع و جدالِ ميان تو و ديگران؛ زيرا گاهى فرد با جدال و نزاع در پى يافتن حقيقتى است و زمانى با آموختن و انديشيدن.

و پيش از پرداختن به آن دانش اندوزى بايد از خدا كمك بخواهى تا تو را توفيق فهم و ادراك دهد و به هدف صحيح برساند و نيز توفيق دهد تا هر ترديد و شائبه اى كه فكر تو را آشفته و آلوده كرده است و در يافتنِ حق به شبهه ات افكند، و مانع تن دادن به آن شده و به

ص: 75


1- تورّط: گرفتار شدن.
2- علوّ: بسيار پرداختن.
3- رغبة: خواسته، تمايل.
4- أولج: وارد ساخت.
5- هم: درخواست، مشغوليت ذهنى.
6- عشواء: شترى كه ضعف بينايى دارد و از سقوط در پرتگاه در امان نيست.
7- تتورط: گرفتار شوى.
8- ظلماء: تاريكى و تيرگى.
9- خبط: افتادن، سقوط.
10- أمثل: عالى، كامل، آرمانى، بهتر، سزاوارتر.

...

...

ضلالت و گمراهى و انحرافت از حق كشانده، وانهى.

پس هرگاه يقين كردى كه قلبت صفا يافت و در پيشگاه الهى خشوع و فروتنى كرد و از هر شبهه اى پيراسته شد و از پراكندگى رها گرديد و بين نفى و اثبات مسائل ترديدى نمانده و كوششت در آن به نتيجه رسيد، در اين تفسيرى كه از اصول دين مى كنم خوب دقت كن و بدان عمل نما، هرچند آنچه را مى پسندى فراهم نكند و هنوز انديشه ات در وادى احتمالات جولان داشته و انديشه ات به يك جهت و يك سو نگرديده تا تمام مسائل اصول دين را كه تشريح مى كنم دريابى.

بدان كه تو به سبب تشتّت آرا همچون شترى هستى كه ضعف بينايى دارد و از سقوط در پرتگاه در امان نيست و در تاريكى ها گرفتار شده است و عاقبتِ گرفتارى خود را نمى داند. وانگهى، آنكه دين خواهد نبايد دچار خبط و خلط حق با باطل، و صحيح با ناصحيح گردد، زيرا چنين انسانى مى خواهد دين را بشناسد و دين شناسى با خبط و خلط سازگار نيست و خويشتن دارى، از اين فكر نادرست و آلوده به خلط و خبط بهتر و بسى ارزشمندتر است.

حاصل كلام امام عليه السلام آن است كه بايد آدمى در تعليم و فهم اصول دين، راه نياكان و صالحان را بپيمايد، اما اگر خود خواست كه حق را بشناسد بايد از خدا يارى خواهد و فكر خود را براى حق و دستيابى به آن خالص كند و اگر در فكر خود خلط و خبطى ديد، بهتر است اين تفكر را رها كند، زيرا ضرر چنين ذهن آشفته و آلوده اى بيشتر از نفع آن است.

ص: 76

فَتَفَهَّمْ يَا بُنَيَّ وَصِيَّتِي، وَ اعْلَمْ أَنَّ مَالِكَ الْمَوْتِ هُوَ مَالِكُ الْحَيَاةِ، وَ أَنَّ الْخَالِقَ هُوَ الْمُمِيتُ، وَ أَنَّ الْمُفْنِيَ هُوَ الْمُعِيدُ، وَ أَنَّ الْمُبْتَلِيَ هُوَ الْمُعَافِي، وَ أَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ لِتَسْتَقِرَّ إِلاَّ عَلَى مَا جَعَلَهَا اللَّهُ عَلَيْهِ مِنَ النَّعْمَاءِ، وَ الاِبْتِلاَءِ، وَ الْجَزَاءِ فِي الْمَعَادِ، أَوْ مَا شَاءَ مِمَّا لاَ نَعْلَمُ.

...

برخى از صفات خداوند

پس - اى پسرم - توصيه ام را نيك فهم كن و درياب و بدان كه خدا مالك مرگ و زندگى است و زندگى و مرگ هرچند متفاوتند در دست خدايند. پس آفريننده انسان ها، ميراننده آنان نيز خواهد بود، نه اينكه يكى خالق و ديگرى ميراننده باشد. خدا انسان ها را مى ميراند و هم بار ديگر در آخرت آنها را به صحنه رستاخيز مى آورد، و هم بلا و امتحان مى فرستد و هم انسان ها را از آن عافيت مى بخشد.

[و نيز بدان كه] دنيا را به گونه اى قرار داده است كه گاهى نعمت و گاهى بلا دارد و هرگز از فرمان حضرتش سربرنمى تابد.

و پاداش و كيفر را به سراى ديگر و روز رستاخيز وانهاده و نخواسته كه دنيا محلّ پاداش نيكان و كيفر تبهكاران باشد.

و دنيا را به هر گونه اى كه خود مى خواهد قرار مى دهد كه از حيطه علم و آگاهى ما خارج است و هيچ قدرتى نمى تواند آن را تغيير دهد و كسى مجاز نيست كه چون نمى پسندد تغيير دهد قضا را.

ص: 77

فَإِنْ أَشْكَلَ عَلَيْكَ شَيْءٌ مِنْ ذَلِكَ فَاحْمِلْهُ عَلَى جَهَالَتِكَ بِهِ، فَإِنَّكَ أَوَّلُ مَا خُلِقْتَ، خُلِقْتَ جَاهِلاً ثُمَّ عُلِّمْتَ، وَ مَا أَكْثَرَ مَا تَجْهَلُ مِنَ الاْءَمْرِ، وَ يَتَحَيَّرُ فِيهِ رَأْيُكَ، وَ يَضِلُّ فِيهِ بَصَرُكَ ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذَلِكَ! فَاعْتَصِمْ بِالَّذِي خَلَقَكَ وَ رَزَقَكَ وَ سَوَّاكَ، وَ لْيَكُنْ لَهُ تَعَبُّدُكَ، وَ إِلَيْهِ رَغْبَتُكَ، وَ مِنْهُ شَفَقَتُكَ.

...

اقرار به ناآگاهى

اگر در فهم آنچه بيان كردم دچار اشكال شدى بدين معنا كه چگونه خدا هم ميراننده است و هم زنده كننده، چگونه ممكن است كه دنيا از اين وضع موجود تغيير نيابد، و نيز هرگاه ترديد ديگرى در مسائلى از اين قبيل براى تو پيش آمد، خود را تخطئه كن و آن را بر نادانى خود حمل كن و نادانى و ناتوانى خويش را به خود بقبولان و بپذير كه مسأله همان است كه على بيان نموده است.

زيرا تو هنگام تولد جاهل و نادان بودى و اندك اندك دانش اندوختى؛ لذا بايد ناتوانى ات در فهم اين مطالب را بر نادانى خود حمل كنى.

و چه بسيارند امورى كه تو از آنها ناآگاهى و انديشه ات در فهم آن سرگشته است و ديدگاهت گمراه، ولى بعداً بصيرت و آگاهى مى يابى! پس اين مجهولات را نيز بر همان مجهولات حمل كن و راه انكار را بى دليل مپوى.

آنگاه به خدايى كه تو را آفريد و روزى ات داده و اندامت را در كمال اعتدال آفريده، تمسك جو و بدو پناه ببر. و بايد عبادت تو فقط و فقط براى خدا و اميد تو به نعمتش و ترس تو از حضرتش خالص باشد.

ص: 78

وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ أَحَداً لَمْ يُنْبِئْ عَنِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ كَمَا أَنْبَأَ عَنْهُ الرَّسُولُ صلى الله عليه و آله فَارْضَ بِهِ رَائِداً(1)، وَ إِلَى النَّجَاةِ قَائِداً(2)، فَإِنِّي لَمْ آلُكَ نَصِيحَةً، وَ إِنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ فِي النَّظَرِ لِنَفْسِكَ وَ إِنِ اجْتَهَدْتَ مَبْلَغَ نَظَرِي لَكَ.

...

رهبر و راهنماى كامل

بدان - پسرم - كه هيچ كس چون پيامبر صلى الله عليه و آله درباره خدا، اوامر، نواهى، پاداش، كيفر و صفات او سخن نگفته است. پس به آن حضرت به عنوان راهنما و نجاتبخش و پيشوا خشنود باش و راهى را كه پيش رو نهاده است بپوى كه به بهترين نحو تو را به سوى نجات و رستگارى رهبرى خواهد كرد. من در خيرخواهى و نصيحت تو هرگز كوتاهى نكردم و حق خيرخواهى و نصيحت را ادا نمودم، و اگر چه خود را به كندوكاو وادارى نمى توانى آن سان كه من خيرخواه توام خيرخواه خود باشى. چون نظر و مهرورزى فرزند هرگز به پاى نظر و مهرورزى پدر مهربان و دانشمندى چون على عليه السلام نخواهد رسيد.

ص: 79


1- رائد: جلودار، طلايه دار، پيشگام.
2- قائد: رهبر و پيشوا.

وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّهُ لَوْ كَانَ لِرَبِّكَ شَرِيكٌ لاَءَتَتْكَ رُسُلُهُ، وَ لَرَأَيْتَ آثَارَ مُلْكِهِ وَ سُلْطَانِهِ، وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ، وَ لَكِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ، لاَ يُضَادُّهُ فِي مُلْكِهِ أَحَدٌ، وَ لاَ يَزُولُ أَبَداً، وَ لَمْ يَزَلْ أَوَّلٌ قَبْلَ الاْءَشْيَاءِ بِلاَ أَوَّلِيَّةٍ، وَ آخِرٌ بَعْدَ الاْءَشْيَاءِ بِلاَ نِهَايَةٍ، عَظُمَ عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِيَّتُهُ بِإِحَاطَةِ قَلْبٍ أَوْ بَصَرٍ.

...

وحدانيت خداوند

و بدان، اى پسرم، اگر پروردگارت شريكى داشت و دو خداوند بر جهان حكومت مى كردند مى بايستى پيامبران او نيز به سوى تو بيايند و اوامر و نواهى او را برايت برشمرند و آثار قدرت و سلطنتش را ببينى، زيرا هر حاكم قدرتمندى آثار خاصى دارد. و مى بايستى افعال و صفات او را بشناسى كه چه مى كند و چه صفاتى دارد، و چون چنين نيست، پس خداوند، آن چنان كه خود را در قرآن معرفى فرموده، يگانه و بى انباز است و هيچ كس در ملك و حكومت حضرتش با وى منازعه نمى كند، بلكه او مالك حقيقى و مطلق است و هرچه خواهد همان مى كند. حضرتش لا يزال و پاياست و الوهيتش زوال نمى پذيرد؛ بدين معنا كه همواره باقى و سرمدى است؛ و لم يزل است، يعنى اين چنين نيست كه زمانى نبوده و سپس موجود شده باشد، بلكه از ازل بوده است.

خدا قبل از همه اشياء بوده، آن هم در وقتى كه هيچ نبوده، و مسبوق به عدم نيست كه اوليّت داشته باشد، يعنى بتوان براى او آغازى تصور كرد، و بعد از همه اشياء باقى است، بدون اينكه پايانى داشته باشد. خدا فراتر و برتر از آن است كه بتوان با ادراك قلبى و ديدار با چشم به كنه وجودش پى برد.

ص: 80

فَإِذَا عَرَفْتَ ذَلِكَ فَافْعَلْ كَمَا يَنْبَغِي لِمِثْلِكَ أَنْ يَفْعَلَهُ فِي صِغَرِ خَطَرِهِ، وَ قِلَّةِ مَقْدِرَتِهِ، وَ كَثْرَةِ عَجْزِهِ، وَ عَظِيمِ حَاجَتِهِ إِلَى رَبِّهِ، فِي طَلَبِ طَاعَتِهِ، وَ الْرَّهْبَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ، وَ الشَّفَقَةِ مِنْ سُخْطِهِ، فَإِنَّهُ لَمْ يَأْمُرْكَ إِلاَّ بِحَسَنٍ، وَ لَمْ يَنْهَكَ إِلاَّ عَنْ قَبِيحٍ.

...

پس از خداشناسى

پس چون صفات حضرتش را شناختى و به عظمت او پى بردى بايد آن چنان كه شايسته كسى چون توست - تويى كه در پيشگاه خداى متعال بى مقدارى و در رسيدن به بسيارى از چيزها، سخت ناتوانى و بسيار نيازمند اويى - در پى طاعتش باشى و از كيفرش بترسى و هرگز گناه نكنى و همواره از غضب الهى بيمناك باشى، زيرا خداى سبحان تو را تنها به زيبايى و نيكى فرمان داده و از زشتى بازداشته است، زيرا واجبات و مستحبات مصالح و منافعى به همراه دارند و محرمات و مكروهات كيفر و نكوهش در پى مى آورند.

ص: 81

يَا بُنَيَّ، إِنِّي قَدْ أَنْبَأْتُكَ عَنِ الدُّنْيَا وَ حَالِهَا، وَ زَوَالِهَا وَ انْتِقَالِهَا، وَ أَنْبَأْتُكَ عَنِ الاْآخِرَةِ وَ مَا أُعِدَّ لاِءَهْلِهَا فِيهَا، وَ ضَرَبْتُ لَكَ فِيهِمَا الاْءَمْثَالَ لِتَعْتَبِرَ بِهَا وَ تَحْذُوَ(1) عَلَيْهَا. إِنَّمَا مَثَلُ مَنْ خَبَرَ الدُّنْيَا كَمَثَلِ قَوْمٍ سَفْرٍ(2) نَبَا بِهِمْ(3) مَنْزِلٌ جَدِيبٌ(4)، فَأَمُّوا(5) مَنْزِلاً خَصِيباً(6) وَ جَنَاباً(7) مَرِيعاً(8)، فَاحْتَمَلُوا وَعْثَاءَ(9) الطَّرِيقِ، وَ فِرَاقَ الصَّدِيقِ، وَ خُشُونَةَ السَّفَرِ، وَ جُشُوبَةَ(10) الْمَطْعَمِ، لِيَأْتُوا سَعَةَ دَارِهِمْ وَ مَنْزِلَ قَرَارِهِمْ، فَلَيْسَ يَجِدُونَ لِشَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ أَلَماً، وَ لاَ يَرَوْنَ نَفَقَةً فِيهِ مَغْرَماً، وَ لاَ شَيْءَ أَحَبُّ إِلَيْهِمْ مِمَّا قَرَّبَهُمْ مِنْ مَنْزِلِهِمْ، وَ أَدْنَاهُمْ مِنْ مَحَلِّهِمْ.

...

مثال بيداردلان در دنيا

پسرم، تو را از دنيا و حالات و نابودى و جابه جايى آن آگاه كردم و از آخرت و نعمت ها و لذت هاى گوناگونى كه براى بهشتيان آماده شده بازگفتم و از آن براى تو مثال هايى زدم تا موجب روشنىِ ذهن تو گردد و پند بگيرى و از ايشان پيروى نمايى.

به يقين مَثَل دنيا براى كسى كه حقيقت آن را بشناسد، به منزلى بى آب و آبادانى و قحطى زده مى ماند كه مسافرانى در آن وارد شده سپس به منزلى آباد و سرشار از نعمت و رفاه و آبادانى، يعنى آخرت، كوچ خواهند كرد. از اين رو، آنها براى رسيدن به چنان سرايى مشقت توشه گرفتن براى سراى آخرت، فراق دوستانى كه در دنيا (منزل اول) دارند، سختى سفر و ناگوارى غذا را بر خود هموار مى كنند تا به سراى وسيع آخرت و محل استقرار خود، يعنى بهشت برسند.

ص: 82


1- تحذو: از حذو، به معناى پيروى گرفته شده است.
2- سَفْر: مسافران.
3- نبا بهم: موافق آنها نيست.
4- جديب: خشك و بى آب و آبادانى.
5- أمّوا: قصد كردند.
6- خصيب: سرشار از نعمت، سرسبز.
7- جناب: ناحيه.
8- مريع: پر از آب و گياه.
9- وَ عثاء: دشوارى و سختى.
10- جُشُوبة: ناگوارى.

...

...

بنابراين از سختى ها و رنج ها خسته و رنجور نمى شوند و دردى حس نمى كنند و آنچه در اين مسير هزينه مى كنند آن را غرامت و ضرر نمى دانند، چون هدف عالى است و اين هزينه ها آنها را به والاترين و مطلوب ترين مقصد مى رساند؛ لذا آن را غنيمت مى دانند.

و محبوب ترين چيز نزد آنان همانى است كه به مقصد و سراى ماندگاريشان نزديك مى كند. از اين رو هرچه به هدف نزديك تر مى شوند بر شادى آنها افزوده مى شود.

اين بود مثال كسانى كه در دنيا اهل تعقّل و بيدارى هستند.

ص: 83

وَ مَثَلُ مَنِ اغْتَرَّ بِهَا كَمَثَلِ قَوْمٍ كَانُوا بِمَنْزِلٍ خَصِيبٍ، فَنَبَا بِهِمْ إِلَى مَنْزِلٍ جَدِيبٍ(1)، فَلَيْسَ شَيْءٌ أَكْرَهَ إِلَيْهِمْ وَ لاَ أَفْظَعَ عِنْدَهُمْ مِنْ مُفَارَقَةِ مَا كَانُوا فِيهِ، إِلَى مَا يَهْجُمُونَ(2) عَلَيْهِ، وَ يَصِيرُونَ إِلَيْهِ.

...

مثال فريفتگان دنيا

و كسانى كه فريفته دنيا شده اند به قومى مى مانند كه در سرايى پر از نعمت و رفاه به سر برده اند و اينك به منزلى بى آب و آبادانى رهسپار گشته اند؛ چون دنيا براى كافران و تبهكاران سراى آسايش و رفاه، و آخرت جايگاه تنگنا و دشوارى است.

از اين رو، براى آنان چيزى ناگوارتر و مصيبت بارتر از ترك دنيا و رهسپارشدن به مقصدى نيست كه ناگهان و به يكباره به آن مى رسند، چرا كه در آنجا براى آنان تنها عذاب است و عذاب.

ص: 84


1- جديب: خشك و نابرخوردار از رفاه.
2- يهجمون: ناگهان به آن مى رسند.

يَا بُنَيَّ اجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَاناً فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ غَيْرِكَ، فَأَحْبِبْ لِغَيْرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ، وَ اكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا، وَ لاَ تَظْلِمْ كَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ، وَ أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يُحْسَنَ إِلَيْكَ، وَ اسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُ مِنْ غَيْرِكَ، وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ، وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ، وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ، وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ يُقَالَ لَكَ.

...

بر كس مپسند آنچه تو را نيست پسند

پسرم، خويش را ميزان و سنجه ميان خود و ديگران قرار بده، پس همان طور كه با ترازو اشياء را مى سنجند و وزن و سپس قيمت آن را به دست مى آورند، هر انسانى نيز بايد اين گونه باشد. پس با بى طرفى، ميان خود و ديگران داورى كن و آنچه حق اوست به او بده و خود نيز سهم خويش را بردار. پس هر اندازه كه خيرات و خوبى ها را براى ديگران مى پسندى براى خود بپسند و بدى هايى كه براى خود نمى پسندى براى ديگران نيز مپسند و هرگز به مردم ظلم نكن چنان كه دوست ندارى به تو ظلم كنند.

و به آنان نيكى روا دار چنان كه دوست دارى با تو نيكى كنند و آنچه از ديگران زشت و نكوهيده مى شمارى، از خود نيز زشت و ناپسنديده بدان. و به آنچه از سوى خود براى مردم مى پسندى، از سوى آنان براى خود نيز بپسند.

و هرچند دانسته ات اندك است، اما آنچه نمى دانى مگو، چنان كه دوست ندارى از سر نادانى به تو پاسخ دهند و آنچه نمى پسندى به تو گويند، به ديگران مگو، مانند دشنام دادن و ريشخند كردن.

آنچه امام عليه السلام بيان فرمود، بهترين معيار و برترين آموزه براى ايجاد همدلى و همسويى و هر خير و آسايشى است. البته روشن است كه عمل به اين آموزه ها سخت مى باشد.

ص: 85

وَ اعْلَمْ أَنَّ الاْءِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ، وَ آفَةُ الاْءَلْبَابِ. فَاسْعَ فِي كَدْحِكَ(1)، وَ لاَ تَكُنْ خَازِناً لِغَيْرِكَ، وَ إِذَا أَنْتَ هُدِيتَ لِقَصْدِكَ فَكُنْ أَخْشَعَ مَا تَكُونُ لِرَبِّكَ.

...

نكوهش خودپسندى

و بدان كه خودپسندى، به خلاف صواب و واقع است، زيرا بخشى از اعمال انسان زيبا و خوب و برخى زشت و ناپسند است، لذا زيبا پنداشتن همه آنها خلاف واقع است.

همچنين خودپسندى آفت خرد و انديشه است، زيرا اين بيمارى كشنده و نابودگر خردها را به بيراهه مى كشاند و تباه مى كند.

پس همواره سخت بكوش، اما نگهبان مال ديگران مباش، چون انسان هر چه مال جمع مى كند براى ديگران به ارث مى نهد، حال آنكه بايد آن را در راه خدا انفاق كند تا براى خود اثرى ماندگار داشته باشد.

و وقتى كه به مقصد خود رسيدى و براى انجام اعمال خير و استقامت در راه آن توفيق يافتى در پيشگاه خدايت فروتن ترينِ مردم باش تا خودپسندى را از خود دور كنى، زيرا انسان گاهى هدايت مى شود، ولى خودپسند است و اين صفت، وبال گردن او مى شود.

ص: 86


1- كَدْحِكَ: تلاش و كوششت.

وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ طَرِيقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِيدَةٍ، وَ مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ، وَ أَنَّهُ لاَ غِنَى بِكَ فِيهِ عَنْ حُسْنِ الاِرْتِيَادِ(1)، وَ قَدْرِ بَلاَغِكَ مِنَ الزَّادِ، مَعَ خِفَّةِ الظَّهْرِ، فَلاَ تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِكَ فَوْقَ طَاقَتِكَ، فَيَكُونَ ثِقْلُ ذَلِكَ وَبَالاً عَلَيْكَ.

...

سفر آخرت

و بدان كه راهى بس دراز پيش روى دارى تا به بهشت و سعادت ابدى برسى و در طول عمر خود رنج و زحمت فراوانى را بايد تحمل كنى تا به آن نتيجه مطلوب برسى.

و از آن بى نياز نيستى كه براى رسيدن به سعادتِ برتر بهترين راه كسبِ توشه راه را پيشه كنى. پس بايد به اندازه اى توشه بردارى كه در اين سفر تو را بسنده باشد. و كوله بار خود را از گناه سبك كن، درست مانند مسافرى كه بايد توشه زياد بردارد، ولى توجه دارد كه به دليل دراز بودن راه نبايد مركب خود را خسته كند.

بنابراين بيش از توان خود بار گناه بر دوش مگير كه سنگينى آن از پايت در مى آورد و موجب كيفرت خواهد شد.

ص: 87


1- ارتياد: طلب.

وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ يَحْمِلُ لَكَ زَادَكَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَيُوَافِيكَ(1) بِهِ غَداً حَيْثُ تَحْتَاجُ إِلَيْهِ فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِيَّاهُ، وَ أَكْثِرْ مِنْ تَزْوِيدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَيْهِ، فَلَعَلَّكَ تَطْلُبُهُ فَلاَ تَجِدُهُ. وَ اغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَكَ فِي حَالِ غِنَاكَ، لِيَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَكَ فِي يَوْمِ عُسْرَتِكَ.

...

فرستادن توشه راه

و اگر نيازمند و مستمندى را يافتى كه توشه تو را بر دوش گيرد و فرداى قيامت كه به شدت نيازمند هستى، آن را باز پست دهد، اين فرصت را غنيمت شمار، و حال كه توانمندى، توشه سفرت را بدو بسپار تا به مقصد رساند و بر عطايت به او بيفزا، زيرا روزى در جست وجويش برآيى، ولى او را نيابى. اين سخن امام عليه السلام از آن روست كه فقير هميشه در دسترس نيست. گفته اند: اين جمله بليغ ترين بيان در تشويق مردم به احسانِ به فقيران و صدقه دادن است، چون فقير مال را از انسان مى گيرد تا در آخرت آن را پس بدهد؛ و لذا به باربرى تشبيه شده كه بدون مشقت به انسان فايده اى مى رساند.

و اگر كسى از تو قرض خواست و بتوانى به او قرض دهى، فرصت را غنيمت شمار و به او قرض بده تا آن را اندوخته اى سازى براى روز سختى خود، يعنى آخرت كه سخت به آن نياز دارى. زيرا انسان در دنيا هرچه احسان كند در قيامت آن را خواهد يافت؛ روزى كه سخت بدان نيازمند است.

ص: 88


1- يوافي: باز پس دهد.

وَ اعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ عَقَبَةً(1) كَئُوداً(2)، الْمُخِفُّ(3) فِيهَا أَحْسَنُ حَالاً مِنَ الْمُثْقِلِ، وَ الْمُبْطِئُ(4) عَلَيْهَا أَقْبَحُ حَالاً مِنَ الْمُسْرِعِ، وَ أَنَّ مَهْبِطَكَ(5) بِهَا لاَ مَحَالَةَ عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ، فَارْتَدْ(6) لِنَفْسِكَ قَبْلَ نُزُولِكَ، وَ وَطِّئِ(7) الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِكَ، فَلَيْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ(8)، وَ لاَ إِلَى الدُّنْيَا مُنْصَرَفٌ(9).

...

راه ناهموار

و بدان كه در پيش رويت گذرگاهى ناهموار و دشوار قرار دارد كه پوينده سبكبار آن، حالى بهتر از پوينده سنگين بار دارد. چون خطر فرد سنگين بار بيشتر از انسان سبكبار است. و حال كسى كه از اين گردنه به كندى بگذرد نسبت به كسى كه شتابان آن را طى مى كند بدتر است، زيرا هرچه وقت بيشترى در آن گردنه سپرى شود احتمال خطر بيشتر است. منظور امام عليه السلام از سبك بارى، كاستن از گناهان است، زيرا كه شتاب كردن در انجام دادن اعمال صالح، سرعت گذشتن از محشر و صراط را در پى دارد.

و محل فرود آمدنت در آن گردنه قطعا و يقينا يا بهشت است يا دوزخ؛ يعنى اگر اهل طاعت و بندگى باشى سرانجام تو بهشت و اگر نه دوزخ خواهد بود. پس پيش از رسيدنْ براى خود جايگاهى نيكو برگزين، زيرا ديگر راه بازگشتى وجود ندارد.

و بدان پس از مرگ جلب رضايت و به دست آوردن آنچه از دست رفته و نيز بازگشت به دنيا ممكن نيست، و هرگز نمى توان گذشته و كاستى ها را جبران نمود و منزل آخرت را چنان كه بايد تدارك ديد و سامان بخشيد.

ص: 89


1- عقبة: گردنه و راه ميان كوه كه در ارتفاع قرار دارد.
2- كئود: صعب العبور.
3- المُخِفّ: سبكبار.
4- الْمُبْطِئُ: كندرو، كسى كه همواره دير مى رسد.
5- مهبط: محل فرود.
6- ارتد: مهيا كن.
7- وَطِّئ: آماده ساز.
8- مستعتب: طلب رضايت.
9- منصرف: راه بازگشت.

وَ اعْلَمْ أَنَّ الَّذِي بِيَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الاْءَرْضِ قَدْ أَذِنَ لَكَ فِي الدُّعَاءِ، وَ تَكَفَّلَ لَكَ بِالاْءِجَابَةِ، وَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِيُعْطِيَكَ، وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِيَرْحَمَكَ، وَ لَمْ يَجْعَلْ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ مَنْ يَحْجُبُهُ عَنْكَ وَ لَمْ يُلْجِئْكَ(1) إِلَى مَنْ يَشْفَعُ لَكَ إِلَيْهِ، وَ لَمْ يَمْنَعْكَ إِنْ أَسَأْتَ مِنَ التَّوْبَةِ، وَ لَمْ يُعَاجِلْكَ بِالنِّقْمَةِ، وَ لَمْ يُعَيِّرْكَ(2) بِالاْءِنَابَةِ.

...

جايگاه دعا در معارف دينى

و بدان، خدايى كه خزانه هاى آسمان و زمين به دست اوست؛ مانند خورشيد كه موجب حيات جانداران و گياهان است و زمين كه معادن گرانبها را در خود دارد، همگى از خزائن اوست، به تو اجازه داده كه دعا كنى و خواسته هاى خود را از او بخواهى و خود او اجابت آن را تضمين فرموده است، چنان كه مى گويد: «وَ قَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ»(3)؛ «و پروردگارتان فرموده: مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم».

و خداى متعال به تو فرمان داده كه از او بخواهى تا به تو عنايت كند و از او درخواست رحمت كنى تا به تو رحم كند و با برآوردن نيازهايت، تو را مشمول فضل خود قرار دهد.

و ميان تو و خود هيچ حجاب و مانعى قرار نداده است و مى توانى بدون واسطه با حضرتش سخن بگويى. و تو را ناچار و مجبور نكرده كه كسى را به عنوان شفيع و واسطه نزد حضرتش آورى. البته وقتى انسان گناه مى كند براى آمرزش نياز به شفيع دارد، ولى براى دعا كردن شفيع نمى خواهد. و اگر گناه كرده باشى تو را از توبه و طلب آمرزش باز نمى دارد، و چون توبه كنى مى پذيرد. و در مجازاتت شتاب نمى ورزد، چون خداى سبحان كيفر گنهكار را به تأخير مى اندازد تا شايد روزى توبه كند.

و آن گاه كه به درگاهش توبه كنى هرگز بر اين كار سرزنشت نمى كند، به خلاف انسان ها كه چون كسى به گناه سابق خود برمى گردد، او را سرزنش مى كنند.

ص: 90


1- لم يلجئك: تو را ناچار نساخته است.
2- يعيّر: از تعيير، به معناى سرزنش، نكوهش.
3- سوره غافر، آيه 60.

وَ لَمْ يَفْضَحْكَ حَيْثُ الْفَضِيحَةُ بِكَ أَوْلَى، وَ لَمْ يُشَدِّدْ عَلَيْكَ فِي قَبُولِ الاْءِنَابَةِ، وَ لَمْ يُنَاقِشْكَ(1) بِالْجَرِيمَةِ، وَ لَمْ يُوءْيِسْكَ مِنَ الرَّحْمَةِ، بَلْ جَعَلَ نُزُوعَكَ(2) عَنِ الذَّنْبِ حَسَنَةً، وَ حَسَبَ سَيِّئَتَكَ وَاحِدَةً، وَ حَسَبَ حَسَنَتَكَ عَشْراً، وَ فَتَحَ لَكَ بَابَ الْمَتَابِ(3)، فَإِذَا نَادَيْتَهُ سَمِعَ نِدَاكَ، وَ إِذَا نَاجَيْتَهُ عَلِمَ نَجْوَاكَ.

...

و هرگز تو را رسوا نمى كند، با اينكه به رسوايى سزاوارترى، ولى خداى سبحان پرده پوشى مى كند، مگر آنكه انسان خودش گناه را ظاهر سازد. و در قبول توبه بر تو سخت نمى گيرد، بلكه همين كه بازگشتى و گذشته ات را جبران كردى، توبه ات را مى پذيرد. و اگر گناه كردى و توبه نمودى خدا در محاسبه و محاكمه چشم پوشى مى كند و حساب دقيق نمى نمايد.

و تو را هرگز از رحمت خود نوميد نكرده، بلكه به گناهكاران تائب وعده رحمت داده است، چنان كه مى فرمايد: «...وَ إِنِّى لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ...»(4)؛ «و من بر توبه كنندگان بخشنده ام». و نيز مى فرمايد: «يَاعِبَادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً...»(5)؛ «اى بندگان من كه بر خويشتن ستم روا داشتيد، از رحمت خدا نوميد مشويد. در حقيقت خدا همه گناهان را مى آمرزد». بلكه بازگشت تو از گناه را به عنوان حسنه تلقى مى كند. و گناه تو را فقط يك گناه به حساب مى آورد، چنان كه مى فرمايد: «وَمَن جَآءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا...»(6)؛ «و هر كس كار بدى بياورد، جز مانند آن جزا نيابد».

و خوبى ها و حسناتت را ده برابر مى افزايد، چنان كه مى فرمايد: «...مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا»؛ «هر كس كار نيكى بياورد، ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت».

و دروازه توبه و عذرخواهى را همواره به روى تو گشوده، پس وقتى كه او را بخوانى،

ص: 91


1- يُنَاقِشْكَ: از مناقشة، به معناى حسابرسى دقيق.
2- نزوع: رجوع.
3- متاب: مصدر ميمى است، به معناى توبه.
4- سوره طه، آيه 82.
5- سوره زمر، آيه 53.
6- سوره انعام، آيه 160.

فَأَفْضَيْتَ(1) إِلَيْهِ بِحَاجَتِكَ، وَ أَبْثَثْتَهُ(2) ذَاتَ نَفْسِكَ، وَ شَكَوْتَ إِلَيْهِ هُمُومَكَ، وَ اسْتَكْشَفْتَهُ كُرُوبَكَ، وَ اسْتَعَنْتَهُ عَلَى أُمُورِكَ، وَ سَأَلْتَهُ مِنْ خَزَائِنِ رَحْمَتِهِ مَا لاَ يَقْدِرُ عَلَى إِعْطَائِهِ غَيْرُهُ مِنْ زِيَادَةِ الاْءَعْمَارِ، وَ صِحَّةِ الاْءَبْدَانِ، وَ سَعَةِ الاْءَرْزَاقِ.

...

صدايت را مى شنود و چون با او مناجات كنى، نجواى تو را مى داند، چون او هر پنهانى را آشكار مى بيند و مى داند.

خواسته هاى انسان در حال دعا

پس حاجت خود را به پيشگاه او عرضه كن و خود را در حضور او بى پرده افشا كن و نياز و خواسته هايت را با حضرتش طرح نما و اندوهت را به حضرتش بازگو و رفع اندوه و ناراحتى خودت را از او بخواه و در كارهايت از او يارى بخواه.

و از خزانه هاى رحمت الهى آن قدر بخواه كه هيچ كس جز او نمى تواند برآورد؛ خواسته هايى چون: طول عمر براى خود يا براى وابسته ات، و تندرستى به هنگام بيمارى و گشايش در رزق و روزى به هنگام تنگنا.

ص: 92


1- افضيت: طرح كردى، روى آوردى.
2- أَبْثَثْتَهُ: افشا كردى، برملا نمودى.

ثُمَّ جَعَلَ فِي يَدَيْكَ مَفَاتِيحَ خَزَائِنِهِ بِمَا أَذِنَ لَكَ مِنْ مَسْأَلَتِهِ، فَمَتَى شِئْتَ اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعَاءِ أَبْوَابَ نِعْمَتِهِ، وَ اسْتَمْطَرْتَ(1) شَآبِيبَ(2) رَحْمَتِهِ، فَلاَ يُقَنِّطَنَّكَ إِبْطَاءُ إِجَابَتِهِ! فَإِنَّ الْعَطِيَّةَ عَلَى قَدْرِ النِّيَّةِ. وَ رُبَّمَا أُخِّرَتْ عَنْكَ الاْءِجَابَةُ لِيَكُونَ ذَلِكَ أَعْظَمَ لاِءَجْرِ السَّائِلِ، وَ أَجْزَلَ(3) لِعَطَاءِ الاْآمِلِ. وَ رُبَّمَا سَأَلْتَ الشَّيْءَ فَلاَ تُوءْتَاهُ وَ أُوتِيتَ خَيْراً مِنْهُ عَاجِلاً أَوْ آجِلاً، أَوْ صُرِفَ عَنْكَ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَكَ، فَلَرُبَّ أَمْرٍ قَدْ طَلَبْتَهُ فِيهِ هَلاَكُ دِينِكَ لَوْ أُوتِيتَهُ.

...

دعا كليد رحمت الهى

آن گاه خداى متعال كليدهاى خزانه هاى رحمت و لطف خود را در اختيار تو گذاشته است، زيرا به انسان اجازه داده كه دعا كند تا حاجت هايش را برايش برآورده كند. از آنجا كه خواستنِ او را موجب عطا قرار داده، گويا كليدهاى خزائن خود را به دست او سپرده است.

پس هرگاه كه خواستى با دعا درهاى نعمت الهى را به روى خود بگشاى و باران هاى رحمت الهى را براى خود بباران. اين سخن بدان معناست كه رحمت الهى چون بارانى است كه از آسمان بر انسان مى بارد و آدمى بايد با دعا آن را به سوى خود جلب كند.

پرهيز از نوميدى

پس اگر خداى سبحان در اجابت دعايت تأخير كرد، نبايد از فضل و رحمتش نوميد شوى، زيرا عطا و احسان الهى به اندازه نيّت و قصد انسان است. هر اندازه كه اخلاص و يقين و امثال آن داشته باشى خدا به تو احسان مى نمايد.

و بسا تأخير اجابت دعا براى آن باشد كه خدا مى خواهد عطا و پاداش بالاتر و بيشترى به او بدهد، لذا عطا و اجابت را به تأخير مى اندازد تا انسان را بيازمايد.

ص: 93


1- استمطر: طلب باران كرد.
2- شآبيب: جمع شئبوب، يعنى يك نوبت باران.
3- أجزل: بيشتر.

...

...

و نيز ممكن است از خدا چيزى بخواهى، ولى به تو عنايت نشود و در عوض بهتر از آن در دنيا يا آخرت به تو داده شود، چون خدا آگاه تر است كه برآوردن خواسته ات به صلاح توست يا نه. و ممكن است از تو چيز زيانبارى را دور كند كه اين بازداشتن براى تو بهتر از اعطاى آن خواسته باشد.

و بسا چيزى از خدا طلب كنى، ولى هلاكت دين تو در آن چيز باشد و اگر اجابت شود دين تو را تباه مى كند، مثلاً انسان خواهان ثروت باشد، اما خدا ثروت را عامل سركشى خواهنده مى داند [و لذا براى ايمن ماندنش او را از ثروت برخوردار نمى كند].

ص: 94

فَلْتَكُنْ مَسْأَلَتُكَ فِيمَا يَبْقَى لَكَ جَمَالُهُ، وَ يُنْفَى عَنْكَ وَبَالُهُ(1)، فَالْمَالُ لاَ يَبْقَى لَكَ وَ لاَ تَبْقَى لَهُ. وَ اعْلَمْ أَنَّكَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلاْآخِرَةِ لاَ لِلدُّنْيَا، وَ لِلْفَنَاءِ لاَ لِلْبَقَاءِ، وَ لِلْمَوْتِ لاَ لِلْحَيَاةِ(2)، وَ أَنَّكَ فِي مَنْزِلٍ قُلْعَةٍ(3) وَ دَارِ بُلْغَةٍ(4) وَ طَرِيقٍ إِلَى الاْآخِرَةِ، وَ أَنَّكَ طَرِيدُ(5) الْمَوْتِ الَّذِي لاَ يَنْجُو مِنْهُ هَارِبُهُ(6) وَ لاَ بُدَّ أَنَّهُ مُدْرِكُهُ، فَكُنْ مِنْهُ عَلَى حَذَرِ أَنْ يُدْرِكَكَ(7) وَ أَنْتَ عَلَى حَالٍ سَيِّئَةٍ قَدْ كُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَكَ مِنْهَا بِالتَّوْبَةِ، فَيَحُولَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ ذَلِكَ فَإِذَا أَنْتَ قَدْ أَهْلَكْتَ نَفْسَكَ.

...

پندهاى مشفقانه

پس، از خدا چيزى بخواه كه زيبايى اش برايت بماند، مثل توفيق دستيابى به سعادت هاى دنيوى و اخروى، و هرگونه فرجام بد و نكوهيده اى از تو دور گردد، يعنى چيزى از خدا مَطَلب كه برايت بدعاقبتى در پى داشته باشد. اين رهنمود امام عليه السلام به ما مى آموزد كه چگونه و چه چيزى را از خداى متعال بخواهيم.

پس [بدان كه] نه مال براى تو مى مانَد و نه تو براى [كاميابى دائمى از] مال خواهى ماند. و بدان كه براى آخرت آفريده شده اى نه براى دنيا، زيرا دنيا گذرگاه و آخرت قرارگاه است. و براى فنا آفريده شده اى، نه براى جاودانگى در دنيا، و براى مرگ [زاده شده اى] نه براى زندگى [ماندگار].

و بدان كه اكنون در سرايى به سر مى برى كه از آن ريشه كن خواهى شد و براى هميشه در آن به سر نخواهى برد، و در جايى هستى كه بايد به اندازه دستيابى به آخرت از آن توشه

ص: 95


1- وبال: عاقبت ناپسند.
2- جمله و للموت لا للحياة براى عطف بيان است يا مراد از فناء اين است كه انسان معدوم و نابود مى شود و منظور از مرگ همان مردن [و انتقال به جهان ديگر] است و البته فرق ميان اين دو روشن است.
3- قُلعة: از جا كنده شدن.
4- بلغة: آنچه كه انسان را به مقصد مى رساند.
5- طريد: شكار.
6- هارب: فرارى.
7- در جمله على حذر أن يدركك، حذر به جهت اينكه به أن يدركك اضافه شده، بدون تنوين آمده است.

...

...

برگيرى؛ سرايى كه گذرگاه رسيدن به جهان ديگر است.

و [بدان كه] تحت پيگرد مرگ هستى، همان طور كه صياد به دنبال شكار خود مى رود و او را تعقيب مى كند تا آن را شكار كند. هيچ كس را از چنگال مرگ توان گريز نيست و با مواظبت بر سلامتى خود، پناه بردن به برج و باروهاى نفوذناپذير يا با برخوردارشدن از حمايت ارتش و اسلحه، از مرگ در امان نخواهد بود و ناچار مرگ او را درخواهد ربود.

پس برحذر باش از اينكه مرگ تو را در حالى دربرگيرد كه گناه و معصيت مى كنى و در آن حال با خود در انديشه توبه كردنى، ولى مرگ به تو امان نمى دهد و بين تو و توبه فاصله مى اندازد. در اين صورت به سبب گناهى كه مرتكب شده اى اما فرصت توبه نيافته اى، خود را به ورطه تباهى درافكنده اى. اين هشدارى است كه درباره همه گناهان صدق مى كند و اينكه انسان بايد احتمال بدهد در حين ارتكاب هر گناهى ناگهان مرگ به سراغش بيايد.

ص: 96

يَا بُنَيَّ، أَكْثِرْ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ، وَ ذِكْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ، وَ تُفْضِي(1) بَعْدَ الْمَوْتِ إِلَيْهِ، حَتَّى يَأْتِيَكَ وَ قَدْ أَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَكَ(2)، وَ شَدَدْتَ لَهُ أَزْرَكَ(3)، وَ لاَ يَأْتِيَكَ بَغْتَةً(4) فَيَبْهَرَكَ(5)، وَ إِيَّاكَ أَنْ تَغْتَرَّ(6) بِمَا تَرَى مِنْ إِخْلاَدِ(7) أَهْلِ الدُّنْيَا إِلَيْهَا، وَ تَكَالُبِهِمْ(8) عَلَيْهَا، فَقَدْ نَبَّأَكَ اللَّهُ عَنْهَا، وَ نَعَتْ(9) لَكَ نَفْسِهَا، وَ تَكَشَّفَتْ(10) لَكَ عَنْ مَسَاوِيهَا(11).

...

لزوم يادكرد مرگ

اى پسرم، همواره و پيوسته به ياد مرگ باش، زيرا سرانجام خواهى مرد. و ياد كن هنگامى را كه پس از مرگ، بى درنگ با پيشامدهايى رو در رو خواهى شد و در سرايى تازه و هول آلود فرود خواهى آمد. پس بهتر است كه زمانى مرگت فرارسد كه تمام توشه و توان خود را براى آن آماده كرده باشى، زيرا انسان وقتى امر وحشتناكى را به ياد مى آورد براى پرهيز از آن مى كوشد، و چون بداند با چيز مهيب و وحشتناكى روبه رو خواهد شد، تمام توان خود را براى چيره شدن بر آن فراهم مى كند.

و مبادا كه مرگ، ناگهان به سراغت آيد و تو را مغلوب خود گرداند.

لزوم پرهيز از فريب جاذبه هاى دنيايى

و مبادا با ديدن دنيادارانى كه فريفته آن شده اند، بدان آرامش يافته، و بر سرِ آن، مانند سگانى كه بر سر مردار چنگ و دندان نشان مى دهند و با يكديگر به نزاع مى پردازند، فريفته دنيا

ص: 97


1- تُفْضِي: مى رسى.
2- حذر: وسيله دفاع، هشيارى.
3- أزر: نيرو.
4- بغتة: ناگهانى.
5- يبهر: غلبه پيدا مى كند.
6- تغتر: فريفته شوى.
7- إخلاد: جاودانگى.
8- تكالب: نزاع.
9- نعت: وصف كرد.
10- تكشَّف: پرده برداشت، آشكار كرد.
11- مساوي: جمع سوء، بدى ها، گناهان.

...

...

شوى و از شمارِ آنها باشى، بلكه بايد هماره از اعتماد به دنيا و دل آرام كردن به آن بپرهيزى و بر سر زيور و آرايه هاى آن با كسى به نزاع برنخيزى كه بى ترديد دنياگرايان غافلانند.

بدان كه خداوند درباره دنيا و احوالِ [هماره در حالِ دگرگونىِ] آن، تو را خبر داده است. و دنيا نيز خود را براى تو به خوبى توصيف كرده و پرده از بدى هاى خود برداشته است. ناگفته نگذريم كه غالباً دنيا به انسان امكان زندگى كردن مى دهد، او را هلاك مى كند، و پس از ثروتمندى، مستمند مى گرداند و پس از عزت و اقتدار، بى مقدار و ناتوان مى سازد.

ص: 98

فَإِنَّمَا أَهْلُهَا كِلاَبٌ(1) عَاوِيَةٌ(2)، وَ سِبَاعٌ(3) ضَارِيَةٌ(4)، يَهِرُّ(5) بَعْضُهَا بَعْضا، وَ يَأْكُلُ عَزِيزُهَا ذَلِيلَهَا، وَ يَقْهَرُ كَبِيرُهَا صَغِيرَهَا. نَعَمٌ(6) مُعَقَّلَةٌ(7) وَ أُخْرَى مُهْمَلَةٌ(8)، قَدْ أَضَلَّتْ عُقُولَهَا وَ رَكِبَتْ مَجْهُولَهَا، سُرُوحُ(9) عَاهَةٍ(10) بِوَادٍ وَعْثٍ(11)، لَيْسَ لَهَا رَاعٍ يُقِيمُهَا، وَ لاَ مُقِيمٌ(12) يُسِيمُهَا(13). سَلَكَتْ بِهِمُ الدُّنْيَا طَرِيقَ الْعَمَى، وَ أَخَذَتْ بِأَبْصَارِهِمْ عَنْ مَنَارِ الْهُدَى، فَتَاهُوا(14) فِي حَيْرَتِهَا، وَ غَرِقُوا فِي نِعْمَتِهَا، وَ اتَّخَذُوهَا رَبّاً، فَلَعِبَتْ بِهِمْ وَ لَعِبُوا بِهَا، وَ نَسُوا مَا وَرَاءَهَا.

...

ويژگى هاى دنياداران

بى ترديد، دنياداران [، چون] سگانى پارس كننده و درندگانى جوياى شكار هستند كه يكديگر را مى گزند و مى آزارند و كينه يكديگر در سينه دارند.

قدرتمندانشان، به ستم، اموال و امتيازات و دارايى فرودستان را مى خورند و بزرگانشان بر كوچك ترها چيره مى شوند، به نفع خود استثمارشان مى كنند و به بيگارى مى گيرند.

برخى از آنان چون شترى عقال شده و دست بسته اند كه توان جنبيدن ندارند و برخى افسار گسيخته اند و هر كارى كه بخواهند انجام مى دهند. دسته اول، ضعيفان و دسته دوم توانمندانند كه عقول آنها از دست رفته و هيچ چيزى ادراك نمى كنند و راهى ناآشنا و كور مى پيمايند و گناهى بى فرجام و مبهم مرتكب مى شوند.

ص: 99


1- كلاب: جمع كلب؛ سگان.
2- عاوية: پارس كننده.
3- سباع: جمع سبع يعنى درنده.
4- ضارية: ضرررساننده.
5- يهرّ: زوزه مى كشند، در اينجا يعنى بد مى گويند و متنفرند.
6- نعم: شتران، چهار پايان.
7- معقلة: عقال شده. زانوبند شتر را عقال گويند.
8- مهملة: افسار گسيخته.
9- سروح: جمع سرح، يعنى حيوان علفخوار و بيابان چر.
10- عاهة: بلا و مصيبت.
11- وعث: ناهموار.
12- مقيم: قيّم و سرپرست.
13- يسيم: از أَسَامَ الدابة، يعنى گله را به سوى چراگاه برد.
14- تاهوا: گم شدند.

...

...

چرندگانى هستند كه در بيابان ناهموارِ بلا مى چرند؛ يعنى حركت آنها در دنيا دشوار است. نه چوپانى دارند كه امورشان را اداره كند و به جايگاه مناسبشان برساند، و نه قيم و سرپرستى كه آنان را براى چراكردن روانه علفزار كند.

دنيا آنها را به سوى كورى، يعنى انحراف و بيراهه، مى كشاند و بر چشمانشان، پرده افكنده است، به گونه اى كه چراغ خانه هاى هدايت را نمى بينند و از نور آن بهره نمى برند.

از اين رو در حيرت و سرگردانى دنيا گمراه و در نعمت هاى آن غرق شده اند و راه خلاصى از وزر و وبال نعمت را كه همان شكرگزارى است، نمى شناسند.

و آنان دنيا را به ربوبيّت و خداوندگارى خويش برگزيده اند و آن را مى پرستند و براى به دست آوردن آن سخت كار مى كنند و همواره مى كوشند. پس دنيا آنان را به بازى گرفته و آنان با دنيا بازى كردند؛ يعنى دنيا ايشان را به گرفتارى و هلاكت انداخت و آنان نيز بدون دقت و رعايت حدود مسائل شرعى هرگونه كه خواستند در دنيا عمل كردند.

و غير دنيا، يعنى آخرت و پاداش و كيفر آن سرا را، فراموش كردند.

ص: 100

رُوَيْداً(1) يُسْفِرُ(2) الظَّلاَمُ(3)، كَأَنْ قَدْ وَرَدَتِ الاْءَظْعَانُ(4)، يُوشِكُ(5) مَنْ أَسْرَعَ أَنْ يَلْحَقَ! وَ اعْلَمْ، أَنَّ مَنْ كَا نَتْ مَطِيَّتُهُ(6) اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ، فَإِنَّهُ يُسَارُ بِهِ وَ إِنْ كَانَ وَاقِفاً، وَ يَقْطَعُ الْمَسَافَةَ وَ إِنْ كَانَ مُقِيماً وَادِعاً(7). وَ اعْلَمْ يَقِيناً أَنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَكَ، وَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَكَ، وَ أَنَّكَ فِي سَبِيلِ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ. فَخَفِّضْ(8) فِي الطَّلَبِ، وَ أَجْمِلْ(9) فِي الْمُكْتَسَبِ، فَإِنَّهُ رُبَّ طَلَبٍ قَدْ جَرَّ إِلَى حَرَبٍ.

...

حركت شتابنده به سوى آخرت

اندكى درنگ كن كه تيرگى جهل برطرف و احوال آخرت آشكار خواهد شد. گويى مى بينم كه محمل ها و هودج ها دررسيده اند و راهيان آخرت، رهسپار گرديده اند و نزديك است كه مردم به وسيله مرگ، با شتاب به سمت آخرت رفته و به پيشينيان بپيوندند.

و بدان، انسانى كه بر مركب شب و روز سوار است، هرچند خود ايستاده باشد، ولى او را حركت مى دهند، و طىِّ زمان مى كند، هرچند در دنيا مقيم و در حال استراحت باشد.

زنهار، زنهار

و به يقين بدان كه به آرزوى دنيوى خود نخواهى رسيد و بيش از روزگارى كه برايت رقم خورده است، زندگى نخواهى كرد و در راهى قرار دارى كه پيشينيان آن را پيموده اند.

پس، همواره از خواسته هاى دنيوى خويش بكاه و در كسب و كار، آنچه نيك است آن را برگزين زيرا بسا خواسته هايى كم، اما فرجامشان جنگ و غارت و زحمت و رنج باشد. اين سخن امام عليه السلام كنايه از آن است كه دنياطلبى آخرت را بر باد مى دهد.

ص: 101


1- رويدا: آرام باش، درنگ كن.
2- يسفر: برطرف مى شود، رخت برمى بندد.
3- ظلام: تيرگى.
4- أظعان: جمع ظعينة؛ هودج و محمل كه بر مركب مى بندند، كجاوه.
5- يوشك: نزديك است.
6- مطية: مركب.
7- وادع: در حال استراحت.
8- خفّض: بكاه، اندك كن.
9- أجمل: در پى درآمد نيك و پاكيزه باش.

فَلَيْسَ كُلُّ طَالِبٍ بِمَرْزُوقٍ وَ لاَ كُلُّ مُجْمِلٍ(1) بِمَحْرُومٍ. وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ(2) وَ إِنْ سَاقَتْكَ(3) إِلَى الرَّغَائِبِ(4)، فَإِنَّكَ لَنْ تَعْتَاضَ(5) بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضاً(6). وَ لاَ تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً. وَ مَا خَيْرُ خَيْرٍ لاَ يُنَالُ إِلاَّ بِشَرٍّ، وَ يُسْرٍ لاَ يُنَالُ إِلاَّ بِعُسْرٍ.

...

پس هر خواستارى بر اساس خواسته خود نعمت نمى يابد و هر ميانه روى در طلب روزى، از خواسته هاى خود محروم نخواهد شد.

و خويشتنِ خود را از هر فرومايگى و پستى دور بدار، هرچند تو را به خواسته ها و تمايلات دنيوى برساند، زيرا هرگز در مقابل آبروى از دست رفته ات چيزى به دست نخواهى آورد كه همسنگ آبرويت بوده باشد.

و [اى فرزندم،] بنده ديگران مباش كه خدا تو را آزاد آفريده است و مبادا از كسى كوركورانه فرمان برى در حالى كه خدا اختيارت را به خودت سپرده است.

و خيرى كه جز با شَر حاصل نشود، در آن چه سودى است؟ از آن بپرهيز؛ و آسايشى كه جز با رنج به دست نيايد چه آسايشى است؟ زيرا غالبا انسان از سختى به سبب سخت بودنش گريزان است، لذا هرگاه در مسير آسايش سختى باشد، در آن صورت ميان آن دو فرق چندانى نيست.

ص: 102


1- مجمل: ميانه رو و غيرحريص، مقتصد.
2- دنية: پستى، فرومايگى.
3- ساقتك: براند، تو را سوق دهد.
4- رغائب: خواسته ها.
5- تعتاض: عوض داده شوى.
6- عوض: مابه ازا و در اين عبارت، منظور، آبروست.

وَ إِيَّاكَ أَنْ تُوجِفَ بِكَ(1) مَطَايَا(2) الطَّمَعِ، فَتُورِدَكَ مَنَاهِلَ(3) الْهَلَكَةِ. وَ إِنِ اسْتَطَعْتَ أَلاَّ يَكُونَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَلْ، فَإِنَّكَ مُدْرِكٌ قَسْمَكَ(4) وَ آخِذٌ سَهْمَكَ، وَ إِنَّ الْيَسِيرَ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَعْظَمُ وَ أَكْرَمُ مِنَ الْكَثِيرِ مِنْ خَلْقِهِ وَ إِنْ كَانَ كُلٌّ مِنْهُ. وَ تَلاَفِيكَ(5) مَا فَرَطَ(6) مِنْ صَمْتِكَ(7) أَيْسَرُ مِنْ إِدْرَاكِكَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِكَ، وَ حِفْظُ مَا فِي الْوِعَاءِ(8) بِشَدِّ الْوِكَاءِ(9)، وَ حِفْظُ مَا فِي يَدَيْكَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِي يَدَيْ غَيْرِكَ، وَ مَرَارَةُ الْيَأْسِ خَيْرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَى النَّاسِ، وَ الْحِرْفَةُ(10) مَعَ الْعِفَّةِ خَيْرٌ مِنَ الْغِنَى مَعَ الْفُجُورِ.

...

و مبادا كه مركب هاى طمع تو را شتابان ببرند و بر آبشخورهاى هلاكت فرود آرند، چون طمع همواره موجب ذلت و خوارى انسان گشته و سرانجام او را به هلاكت مى كشاند. در اينجا حضرت طمع را به سوارى تشبيه كرده تا او را به آزمندى اش برساند.

اگر مى توانى كارى بكن كه ميان تو و خدا كسى واسطه رساندن نعمت نباشد؛ يعنى سعى كن در كسب و كار روى پاى خود بايستى و نعمت خدا را به طور مستقيم از حضرتش به دست آورى، چون دليلى ندارد انسان خود را در كسب رزق و روزى خوار و بى مقدار كند. و قطعاً هرچه قسمت او باشد باواسطه و بى واسطه بدو خواهد رسيد.

و اندكى كه خدا عطا كند والاتر و ارزشمندتر از بسيارى است كه ديگرى بدهد، گرچه در واقع آن هم از خداست. پس انسان براى تحصيل رزقى بيشتر از آنچه خدا بى واسطه براى او مى فرستد بر در خانه هيچ كس نايستد.

ص: 103


1- توجف بك: به سرعت تو را مى برد.
2- مطايا: جمع مطيّة، يعنى مركب، سوارى.
3- مناهل: جمع منهل، يعنى آبشخور.
4- قسم: مقسوم، تقسيم شده.
5- تلافي: جبران.
6- فرط: مقدم گرديده، پيشى گرفته است.
7- صمت: سكوت.
8- وعاء: ظرف.
9- وكاء: رباط، طنابى كه دهانه مشك را با آن مى بندند.
10- حرفة: فقر و تنگناى در روزى.

...

...

و آنچه با خموشى و فروبستن زبان، نگفته اى، مى توانى آن را جبران كنى. و حفظ آنچه در ظرف است، با بستن دهانه آن ممكن است. به بيان ديگر، آنچه در پيمانه انديشه و قلب انسان جاى گرفته، يعنى اسرار و سخنان انسان، با جلوگيرى و حفظ زبان، محفوظ مى ماند، زيرا زبان، ترجمان انديشه و قلب است، و اگر بسته نشود، آنچه در درون نهفته دارد، آشكار مى شود و انسان در صورت پشيمان شدن از سخن خود، ديگر نمى تواند آن را بازگرداند و دربند كشد.

و حفظ آنچه در دست دارى نزد من محبوب تر از درخواست و چشم طمع دوختن به دست و داشته ديگران است. از اين رو انسان نبايد هرچه دارد، بى حساب و بى توجه به رعايت اعتدال، انفاق كند و نيازمند مردم شود. قرآن كريم نيز اين مطلب را تذكر داده و مى فرمايد: «وَ لاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَ لاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ...»(1)؛ «و دستت را به گردنت زنجير مكن و بسيار [هم [گشاده دستى منما».

و تحمل سختى و تلخى نوميدى از داشته مردم، بهتر از آن است كه انسان از ديگران چيزى بخواهد. در بيان امام عليه السلام نوميدى، بدين معناست كه از داشته هاى مردم مأيوس باشد و تلخكامىِ ناشى از اين نوميدى گواراتر از آن است كه انسان از كسى چيزى بخواهد، اما از عطايش بهره مند نشود.

و تنگدستى و فقرِ توأمِ با عفّت و پرهيز از حرام، بسى بهتر است از ثروت همراه عمل حرام، زيرا وبال و كيفر فسق و فجور و گناه مى ماند، ولى سختى فقر مى گذرد.

ص: 104


1- سوره اسراء، آيه 29.

وَ الْمَرْءُ أَحْفَظُ لِسِرِّهِ، وَ رُبَّ سَاعٍ فِيمَا يَضُرُّهُ. مَنْ أَكْثَرَ أَهْجَرَ(1)، وَ مَنْ تَفَكَّرَ أَبْصَرَ. قَارِنْ(2) أَهْلَ الْخَيْرِ تَكُنْ مِنْهُمْ، وَ بَايِنْ(3) أَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ. بِئْسَ الطَّعَامُ الْحَرَامُ، وَ ظُلْمُ الضَّعِيفِ أَفْحَشُ الظُّلْمِ. إِذَا كَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً(4)، كَانَ الْخُرْقُ رِفْقاً. رُبَّمَا كَانَ الدَّوَاءُ دَاءً، وَ الدَّاءُ دَوَاءً، وَ رُبَّمَا نَصَحَ غَيْرُ النَّاصِحِ، وَ غَشَّ الْمُسْتَنْصَحُ(5). وَ إِيَّاكَ وَ اتِّكَالِكَ عَلَى الْمُنَى(6) فَإِنَّهَا بَضَائِعُ الْمَوْتَى، وَ الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ، وَ خَيْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَكَ.

...

و انسان بهتر از هر كس ديگرى راز خود را نگاه مى دارد. پس راز خود را به ديگران مگو، زيرا آن را افشا خواهند كرد.

و بسا كسى كه به ضرر خود كوشش مى كند. پس بايد انسان در كار خود نيك بنگرد كه اقدامش به سود اوست يا به ضرر و زيانش؟

آنكه پرگويى كند، دچار ياوه گويى و هذيان مى شود. پس بهتر و پسنديده تر آن است كه انسان كم گويد و گزيده.

و هر كس تفكر كند و بينديشد، بى ترديد راه درست را مى يابد. از اين روى، انسان بايد در هر كارى بسيار بينديشد.

با اهل خير همنشينى و معاشرت كن تا در شمار آنان باشى. و از اهل شرّ دورى گزين تا از آنان نباشى. اين رهنمود بدان سبب است كه همنشينى با نيكان، مايه تأثيرپذيرى از آنان است و همراهى با بدكاران، انسان را از خوى بدشان تأثيرپذير مى كند، پس بايد به گروه اول پيوست و از دسته دوم دورى جست.

غذاى حرام بدخوراكى است! چون موجب عذاب دنيا و رسوايى در آخرت مى گردد.

ص: 105


1- أهجر: دچار هذيان و لغو مى شود.
2- قارن: همنشينى كن.
3- باين: دورى كن.
4- خرق: خشونت.
5- مستنصح: كسى كه انتظار خيرخواهى از او مى رود.
6- مُنى: آرزوها.

...

...

و ستم كردن به ضعيفان و فرودستان، زشت ترينِ ستم هاست زيرا كه به سبب مضاعف بودنِ شكستنِ قلب، كيفر را دوچندان مى كند.

اگر نرمخويى و مدارا در غير جاى خود خشونت محسوب شود، در آن صورت خشونت، نرمخويى و مدارا به شمار مى رود، چون مدارا عبارت از قراردادن هر چيزى در جاى خودش مى باشد و با برخى از افراد نمى توان با نرمخويى رفتار كرد؛ پس بايد انسان هر جايگاهى را ملاحظه كند و حقّ آن را ادا بنمايد.

بسا دارويى كه عين درد باشد؛ زيرا موجب تشديد بيمارى مى شود، و بسا دردى كه خود عينِ دارو است، چون بيمارى سخت ترى را دفع مى كند. مثلاً زكام، جنون و چشم درد، كورى و دمل و جذام را دفع مى كند. پس بايد انسان همه اين موارد را لحاظ بدارد.

و بسا كسى كه اهل خيرخواهى نيست، اما خيرخواه انسان شود. پس انسان بايد به سخن توجه كند نه به گوينده اش كه ممكن است ناصح و خيرخواه نباشد.

و بسا از كسى اميد نصيحت و خيرخواهى مى رود اما خيانتى سر مى زند، پس انسان، بدون فكر و تدبّر سخن نصيحت گر را نپذيرد.

و بپرهيز از اينكه بر آرزوهايت متكى شوى و از كار و تلاش غافل بمانى، زيرا آرزو سرمايه مردگان است و آرزومند داراى آرزوهاى بلند به آرزويش نمى رسد تا آنكه چشم از جهان فروبندد. پس گويى آرزو بضاعت مردگان شده است. اين جمله براى تشويق بر ضرورت عمل و دورى از انتظارِ تحقق كارها به طور تصادفى است.

و عقل و خردورزى، حفظ تجربه هاست؛ يعنى شرط عقل آن است كه آدمى تجربه هاى خود را براى روز نياز حفظ نمايد و به كار گيرد.

و بهترين تجربه آن است كه تو را موعظه كند و پند دهد؛ يعنى از گناه بازت بدارد و به سوى نيكى ها رهسپارت سازد.

ص: 106

بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَكُونَ غُصَّةً(1). لَيْسَ كُلُّ طَالِبٍ يُصِيبُ وَ لاَ كُلُّ غَائِبٍ يَئُوبُ(2). وَ مِنَ الْفَسَادِ إِضَاعَةُ الزَّادِ، وَ مَفْسَدَةُ الْمَعَادِ. وَ لِكُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةٌ، سَوْفَ يَأْتِيكَ مَا قُدِّرَ(3) لَكَ. التَّاجِرُ مُخَاطِرٌ(4)، وَ رُبَّ يَسِيرٍ أَنْمَى(5) مِنْ كَثِيرٍ. لاَ خَيْرَ فِي مُعِينٍ مَهِينٍ(6) وَ لاَ فِي صَدِيقٍ ظَنِينٍ(7). سَاهِلِ(8) الدَّهْرَ مَا ذَلَّ(9) لَكَ قَعُودُهُ، وَ لاَ تُخَاطِرْ بِشَيْءٍ رَجَاءَ أَكْثَرَ مِنْهُ، وَ إِيَّاكَ أَنْ تَجْمَحَ بِكَ(10) مَطِيَّةُ اللَّجَاجِ.

...

قبل از اينكه فرصت را از دست بدهى و برايت اندوهى گلوگير شود، فرصت ها را غنيمت شمار كه اگر از دست بروند ديگر توان عمل نخواهى داشت.

بدان كه هر خواهنده اى به خواسته خود نائل نمى گردد؛ پس اگر انسان اين مطلب را در نظر بگيرد، اگر چيزى از دستش رفت غمگين نمى شود.

و نه هر غائبى بازمى گردد، پس هر كس اين را بداند و بدان تن دهد، از بازنگشتنِ غايبش كمتر آسيب مى بيند و اندك اندوهگين خواهد شد.

و بر باد دادن توشه، مايه تباهى و زيانكارى است، زيرا به هنگام نيازمندى بدان دست نيابد. و نيز از مصاديق تباهى، عمل نكردن براى آخرت و بر باددادن آن است و چنان كه غالب مردم مى پندارند تنها از دست دادن دنيا، فساد و تباهى نيست.

و هر كارى فرجامى دارد، زيرا انسان وقتى كارى مى كند و مى داند فرجامى خواه نيكو و پسنديده و خواه زشت و ناپسند در پى دارد، قطعا بايد آن فرجام را ملاحظه و بررسى كند.

هرچه برايت مقدر شده به تو خواهد رسيد، پس نه حرص ورز، نه غمگين شو.

ص: 107


1- غصة: چيزى كه در گلو گير مى كند و پايين نمى رود.
2- يئوب: برمى گردد.
3- قدر: تقدير شده.
4- مخاطر: در معرض خطر.
5- أنمى: رشد يابنده تر.
6- مهين: پست و بى ارزش.
7- ظنين: متهم و مظنون.
8- ساهل: بهره بگير.
9- ذل: رام شد.
10- تجمح بك: با تو چموشى كند، از جموح گرفته شده، يعنى برترى جويى از روى زور و لجاجت.

...

...

تاجر و بازرگان در معرض خطر است، زيرا گاهى ضرر مى كند. از اين رو اگر تاجر اين مطلب را بداند، در صورت زيان ديدن و ورشكست شدن غصه نمى خورد، چون قبل از پرداختن به تجارت اين موضوع را در نظر گرفته است.

و بسا مالى اندك كه خير و فزونى اش از مال فراوان بيشتر باشد، پس آدمى نبايد در آغاز امر به كم يا زياد بودن مال توجه داشته باشد، بلكه بايد به فرجام و نتايج آن چشم بدوزد.

در انسان فرومايه و در دوستى كه به بى وفايى متهم است خيرى نيست، چون انسان نمى تواند فرد پست و حقير را پشتيبان خود بداند و نيز ممكن است شرّى كه از دوست متهم به انسان مى رسد، از خيرش بيشتر باشد.

تا وقتى كه روزگار رام توست و چونان شترى، برايت زانو بر زمين نهاده و نشسته است بهره ات را از آن بگير، و به اميد رسيدن به بهره بيشتر خود را به سختى ميفكن. در اينجا امام عليه السلام روزگار را به شترى تشبيه كرده اند كه ساربان مى تواند آن را بخواباند و بهره گيرى از اين شتر آسان تر از ساير شتران است. پس انسان بايد از اين شتر كه بهره گيرى از آن آسان است بهره بگيرد و به اميد رسيدن به بهره بيشتر به شتران ايستاده و رام ناشدنى روى نياورد. به بيان ديگر، وقتى دنيا سهل و آسان به دست آيد خوب است انسان از آن بهره بگيرد و آرامش خود را با طمع به امور ديگرى كه مطمئن نيست به دست مى آيد يا خير، از دست ندهد، زيرا بسا كه اين اقدام، همان امر سهل و آسان را از دست انسان بستاند.

و مبادا مركب لجاجت و عناد با سركشى و چموشى اش بر زمينت زند. چون انسان گاهى بر چيزى و كارى اصرار مى ورزد كه هلاكت نفس و از دست رفتن مالش را در پى خواهد داشت. بنابراين، انسان بايد از لجاجت و خيره سرى دورى كند و دست بردارد.

ص: 108

احْمِلْ نَفْسَكَ مِنْ أَخِيكَ عِنْدَ صَرْمِهِ(1) عَلَى الصِّلَةِ، وَ عِنْدَ صُدُودِهِ(2) عَلَى اللَّطَفِ وَ الْمُقَارَبَةِ، وَ عِنْدَ جُمُودِهِ(3) عَلَى الْبَذْلِ، وَ عِنْدَ تَبَاعُدِهِ عَلَى الدُّنُوِّ، وَ عِنْدَ شِدَّتِهِ عَلَى اللِّينِ، وَ عِنْدَ جُرْمِهِ عَلَى الْعُذْرِ، حَتَّى كَأَنَّكَ لَهُ عَبْدٌ، وَ كَأَنَّهُ ذُو نِعْمَةٍ عَلَيْكَ. وَ إِيَّاكَ أَنْ تَضَعَ ذَلِكَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ، أَوْ أَنْ تَفْعَلَهُ بِغَيْرِ أَهْلِهِ. لاَ تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِيقِكَ صَدِيقاً فَتُعَادِيَ صَدِيقَكَ، وَ امْحَضْ(4) أَخَاكَ النَّصِيحَةَ حَسَنَةً كَانَتْ أَوْ قَبِيحَةً.

...

روش برخورد با برادران نامهربان

و چون برادرت پيوند خود را با تو گسست، با وى بپيوند و هنگامى كه با تو بى مهرى ورزد، به او محبت كن و نزديك شو و آن گاه كه بخل ورزد و از بذل مال و اعتبار خود براى تو خشكى و خسّت ورزد، او را از عطايت بهره مند ساز، و آن گاه كه او دورى مى كند، به وى نزديك شو و در برابر درشتى اش، با وى به نرمى سخن گو و معاشرت كن.

و وقتى به تو بد كند، تو از او عذرخواهى كن تا صفا و محبت به شما بازگردد، آن سان كه گويى تو بنده اويى و او ولى نعمت توست، زيرا با اين اخلاق و رفتار مهرآميز، محبت و صميميت حاكم، و تقوا و رشته اخوّت ايجاد، و دل نيز پرمهرتر مى گردد.

و مبادا آنچه بيان كردم در جايى نه در خور آن يا درباره نااهلان به كار گيرى، زيرا برخى ظرفيت نرمى و فروتنى را ندارند و تواضع بر تكبرورزى و تباهى آنها مى افزايد، و با اين كار خود آنان را جسارت بخشيده اى.

نيز دشمنِ دوست خود را هرگز به دوستى مگزين كه بدين وسيله با دوست خود دشمنى ورزيده، دشمن او را قدرت بخشيده و بى ترديد دوست تو تضعيف خواهد شد.

و خيرخواهى را براى برادرت خالص كن، خواه به نظر او پسنديده باشد خواه ناپسند، نصيحت فوائد ارزشمندى در پى دارد، گرچه با ضررهايى چند نيز همراه باشد.

ص: 109


1- صرم: قطع رابطه.
2- صدود: كم لطفى.
3- جمود: بخل و خسّت.
4- امحض: خالص گردان.

وَ تَجَرَّعِ(1) الْغَيْظَ فَإِنِّي لَمْ أَرَ جُرْعَةً أَحْلَى مِنْهَا عَاقِبَةً، وَ لاَ أَلَذَّ مَغَبَّةً(2). وَ لِنْ(3) لِمَنْ غَالَظَكَ(4)، فَإِنَّهُ يُوشِكُ أَنْ يَلِينَ لَكَ، وَ خُذْ عَلَى عَدُوِّكَ بِالْفَضْلِ فَإِنَّهُ أَحْلَى الظَّفَرَيْنِ. وَ إِنْ أَرَدْتَ قَطِيعَةَ أَخِيكَ، فَاسْتَبْقِ لَهُ مِنْ نَفْسِكَ بَقِيَّةً تَرْجِعُ إِلَيْهَا إِنْ بَدَا لَهُ ذَلِكَ يَوْماً مَا. وَ مَنْ ظَنَّ بِكَ خَيْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ.

...

و خشم خود را فرو بر و هرگز آن را آشكار مكن، زيرا جرعه اى گواراتر و شيرين تر و لذت بخش تر از فرو بردن جرعه خشم نديدم، چون عاقبت آن ايجاد محبت و لذت است و انسان پس از آن احساس لذتى روحى و عقلى مى كند.

و با هركه با تو درشتى كرد، به نرمى رفتار كن، زيرا به زودى به سبب اين نرمى، با نرمى و محبت پاسخ تو را خواهد داد، يعنى عكس العمل نرمى تو نرمى خواهد بود.

و با دشمن خود با تفضل و احسان رفتار كن كه نوعى پيروزى لذتبخش است، زيرا انسان يا با انتقام پيروز مى شود و يا با احسان، و البته لذتى كه در عفو هست در انتقام نيست، براى اينكه چنين كسى حتى در نظر دشمن بزرگى و شكوهمندى مى يابد و در پيشگاه وجدان خود نيز خرسند خواهد بود.

و اگر بر آن شدى تا پيوند خود را با برادرت بگسلى همواره راه بازگشت را باز نگاهدار تا اگر زمانى خواست به گذشته باز گردد، بتواند با تو ارتباط برقرار كند، زيرا ايجاد رابطه پس از قطع رابطه كامل دشوارتر از ايجاد آن با وجود باقى ماندن پل ارتباطى است.

و هركه به تو خوش گمان و اميد نيكى داشت، با عمل خود گمانش را تحقق بخش، و چنان كه ثابت شود كه او درست پنداشته است خواسته او را اجابت كن.

ص: 110


1- تجرع: جرعه جرعه بنوش.
2- مغبة: عاقبت، سرانجام.
3- لِن: به نرمى رفتار كن.
4- غالظ: با غلظت و خشونت رفتار كرد، درشتى نمود.

وَ لاَ تُضِيعَنَّ حَقَّ أَخِيكَ اتِّكَالاً عَلَى مَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ فَإِنَّهُ لَيْسَ لَكَ بِأَخٍ مَنْ أَضَعْتَ حَقَّهُ، وَ لاَ يَكُنْ أَهْلُكَ أَشْقَى(1) الْخَلْقِ بِكَ. وَ لاَ تَرْغَبَنَّ(2) فِيمَنْ زَهِدَ عَنْكَ، وَ لاَ يَكُونَنَّ أَخُوكَ أَقْوَى عَلَى قَطِيعَتِكَ مِنْكَ عَلَى صِلَتِهِ، وَ لاَ يَكُونَنَّ عَلَى الاْءِسَاءَةِ أَقْوَى مِنْكَ عَلَى الاْءِحْسَانِ، وَ لاَ يَكْبُرَنَّ عَلَيْكَ ظُلْمُ مَنْ ظَلَمَكَ فَإِنَّهُ يَسْعَى فِي مَضَرَّتِهِ وَ نَفْعِكَ، وَ لَيْسَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّكَ أَنْ تَسُوءَهُ.

...

و حقّ برادرت را به اعتماد برادرى اى كه بين تو و او وجود دارد، تباه مكن و مپندار كه چون در ميان شما رابطه قوى دوستى برقرار است ديگر نيازى به اداى حق او نيست، و براى او اهميتى ندارد، زيرا از بين بردن حق، موجب قطع رابطه و سردى روابط طرفين مى گردد و كسى كه حق او را ضايع كردى ديگر برادر تو نخواهد بود.

و مبادا خانواده ات به علت محروميت از حقوق خود به وسيله تو، رنجيده خاطر شوند و به دليل اينكه خانواده و نان خور تو هستند، به آنها اهميت ندهى و فقط به بيگانگان بپردازى.

و به كسى كه به تو بى اعتناست، اظهار علاقه مكن كه خوارت مى سازد. و مبادا برادرت در قطع ارتباط از تو، قوى تر از تو در ايجاد پيوند و آمدورفت باشد؛ يعنى اگر او خواست پيوند خود را با تو بگسلد، تو بايد عوامل ارتباط را فراهم آورى و نگذارى كه در قطع رابطه موفق شود. و مبادا برادرت در بدى كردن قوى تر از تو در احسان كردن باشد، يعنى تو نبايد به بدى پيشى بگيرى و در احسان كردن كوتاهى كنى.

و مبادا ستمى را بر خويش سنگين و ناگوار بدانى، زيرا فرجامش پسنديده است، زيرا ظالم در زيان رساندن به خويش و سود تو مى كوشد. به عبارت ديگر ستمگر نزد مردم منفور و ستمديده محترم است.

و پاداش كسى كه خشنودت كرده آن نيست كه آزرده اش سازى؛ پس كارى كه او را مى آزارد انجام مده.

ص: 111


1- أشقى: از شقاء به معناى زحمت و اذيت.
2- لاترغبنّ: تمايل و رغبت نشان مده.

وَ اعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ الرِّزْقَ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَ رِزْقٌ يَطْلُبُكَ، فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاكَ. مَا أَقْبَحَ الْخُضُوعَ عِنْدَ الْحَاجَةِ، وَ الْجَفَاءَ عِنْدَ الْغِنَى! إِنَّ لَكَ مِنْ دُنْيَاكَ مَا أَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاكَ(1)، وَ إِنْ جَزَعْتَ عَلَى مَا تَفَلَّتَ(2) مِنْ يَدَيْكَ، فَاجْزَعْ عَلَى كُلِّ مَا لَمْ يَصِلْ إِلَيْكَ! اسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ يَكُنْ بِمَا قَدْ كَانَ، فَإِنَّ الاْءُمُورَ أَشْبَاهٌ، وَ لاَ تَكُونَنَّ مِمَّنْ لاَ تَنْفَعُهُ الْعِظَةُ(3) إِلاَّ إِذَا بَالَغْتَ فِي إِيلاَمِهِ(4)، فَإِنَّ الْعَاقِلَ يَتَّعِظُ بِالاْآدَابِ، وَ الْبَهَائِمَ لاَ تَتَّعِظُ إِلاَّ بِالضَّرْبِ.

...

اقسام رزق و روزى

و بدان اى پسرم، كه روزى بر دو بخش است: رزقى كه تو آن را مى طلبى و در پى آن هستى و رزقى كه تو را مى طلبد و در پى توست. پس در تحصيل رزق حرص نورز و آزمندى مكن كه رزق مقدر تو قطعا خواهد رسيد و اگر تو به سويش نروى خود آن به سوى تو خواهد آمد.

چه زشت است كه انسان هنگام نياز تواضع و هنگام بى نيازى ستم كند! اين خصلت، دليل فرومايگى انسان است كه براى كسى كه به او نياز دارد تواضع كند، ولى وقتى از او بى نياز شد به او ستم و بى مهرى كند، زيرا در واقع چنين فردى به دنبال نيازهاى خود است نه در پى كسب والايى و فضيلت.

ناپسند بودن بى تابى براى دنيا

از دنيا همان اندازه اى براى توست كه آخرت خود را به وسيله آن اصلاح كنى و سامان دهى، و پس مانده آن فانى است و هرگز براى تو نمى ماند. پس براى آبادانى آخرت از فرصت دنيا بهره بگير.

ص: 112


1- مثوى: آخرت.
2- تفلت: از دست رفته است.
3- عظة: موعظه و ارشاد.
4- إيلام: آزار رساندن.

...

...

حال اگر خواستى براى چيزى كه از دستت رفته بى تابى كنى، براى هرچه به دست نيامده نيز بى تابى كن، زيرا هر دو حال يكسان است، لذا نبايد براى هيچ كدام بى تابى كرد و چنين كارى قطعا شايسته انسان نيست.

براى آنچه نيست و خواهد آمد به آنچه قبلاً بوده است دليل گير و استدلال كن، چرا كه همه بخش هاى دنيا به يكديگر شبيه و همبسته هستند. پس مى توان با توجه به امور گذشته معيارى براى امور آينده به دست آورد. اين مطلب براى بيان لزوم هوشمندى انسان نسبت به آينده است تا همواره خود را براى آن آماده كند، زيرا امور زندگى و دنيا كما بيش شبيه يكديگر هستند و گذشته و حال و آينده با يكديگر چندان فرقى نمى كنند.

ضرورت عبرت آموزى

و از شمار كسانى مباش كه نصيحت براى آنان سودى ندارد، مگر آنكه با سخن، سخت آزارشان دهى، بلكه از كسانى باش كه به محض شنيدن موعظه و نصيحت تحت تأثير قرار مى گيرند و بهره مى برند، زيرا عاقل با تعليم و ديدن پند مى گيرد، اما حيوانات جز با كتك خوردن ادب نمى شوند. به درد آوردن انسان با سخنان درشت و سخت، مانند كتك زدن حيوانات است، پس مانند حيوانات مباش كه به سخن دردناك و درشت شنيدن نياز داشته باشى.

ص: 113

اطْرَحْ(1) عَنْكَ وَارِدَاتِ الْهُمُومِ بِعَزَائِمِ الصَّبْرِ وَ حُسْنِ الْيَقِينِ. مَنْ تَرَكَ الْقَصْدَ(2) جَارَ(3)، وَ الصَّاحِبُ مُنَاسِبٌ(4)، وَ الصَّدِيقُ مَنْ صَدَقَ غَيْبُهُ(5)، وَ الْهَوَى شَرِيكُ الْعَناءِ(6). رُبَّ قَرِيبٍ أَبْعَدُ مِنْ بَعِيدٍ، وَ رُبَّ بَعِيدٍ أقْرَبُ مِنْ قَرِيبٍ، وَ الْغَرِيبُ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ حَبِيبٌ. مَنْ تَعَدَّى الْحَقَّ ضَاقَ مَذْهَبُهُ(7)، وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى قَدْرِهِ(8) كَانَ أَبْقَى لَهُ. وَ أَوْثَقُ سَبَبٍ أَخَذْتَ بِهِ سَبَبٌ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ. وَ مَنْ لَمْ يُبَالِكَ(9) فَهُوَ عَدُوُّكَ. قَدْ يَكُونُ الْيَأْسُ إِدْرَاكاً، إِذَا كَانَ الطَّمَعُ هَلاَكاً.

...

سخنان حكيمانه امام على عليه السلام

امام عليه السلام در اين بخش مى فرمايند: اندوه و غصه هايى را كه بر سرت مى آيند با نيروى صبر و پايدارى و با خوش گمانىِ به خدا از خود دور كن و بدان كه خدا به زودى آن را از تو دفع خواهد كرد و به تو اجر و پاداش خواهد داد، چون وقتى انسان بر صبر عزم داشته و خود را به برطرف شدن غصه و اندوه آرامش خاطر بدهد، اندوه در او اثر نخواهد كرد.

[ بدان كه] هركه از راه ميانه و اعتدال خارج شود، بى ترديد به بيراهه رفته و [بر خود و ديگران] ستم نموده است. و همنشين، چونان خويشاوند است، لذا همان حقوق و وظايفى كه خويشاوندان بر يكديگر دارند، همنشين نيز بر همنشينِ خود دارد.

و دوست كسى است كه در غياب دوستِ خود نيز صداقت داشته باشد؛ يعنى همان طور كه در حضور احترام تو را حفظ مى كند در غياب نيز تو را محترم بشمارد.

و هوسرانى و هواپرستى شريك و آفريننده رنج و ناراحتى است.

ص: 114


1- اطرح: دور كردن.
2- قصد: ميانه.
3- جار: ستم نمود.
4- مناسب: كسى كه نسبت خويشاوندى دارد.
5- من صدق غيبه: آنكه در حضور و غيبت و در بودن و نبودن يكسان باشد.
6- عناء: رنج و ناراحتى.
7- مذهب: گذرگاه، آمد و رفت.
8- قدر: قدرت و توان.
9- لم يبالك: تو را رعايت نمى كند، درنمى يابد، اهميت ندهد.

...

...

چه بسا برخى از دوستان و نزديكان نسبت به انسانْ، دورتر از بيگانگان باشند و به گونه اى به انسان جفا كنند كه بيگانه نكند. پس بايستى انسان، احوال طرفِ خود را در نظر بگيرد، نه نسبت و خويشاوندى را. و چه بسيار بيگانگانى كه نزديك تر از نزديكان انسانند و حقوق او را بيشتر از خويشاوند رعايت كنند.

و غريب كسى است كه دوستى نداشته باشد، نه اينكه در سرزمين غربت و دور زندگى كند. در اين جمله پربار، تشويق مردم به ضرورت انتخاب دوستِ خوب نهفته است.

كسى كه حريم حق را ناديده بگيرد عرصه بر او تنگ خواهد شد، زيرا افراط و تفريط را به همراه دارد، به خلاف حق كه به معناى عدالت ورزيدن در كارهاست، و زندگى را براى همه وسيع و قابل تحمل مى نمايد.

و كسى كه به قدرت و توانايى خود اكتفا كند و كارى بيش از توان خود نپذيرد، مى تواند قدرت خود را نگهدارد، چون قدرت انسان همان است كه با انسان است نه فراتر از آن.

و محكم ترين سبب و واسطه اى كه مى توانى بدان تمسك جويى و چنگ بزنى و تو را به مقصدت برساند، پيوند تو با خداست كه ماندگار خواهد بود و بى ترديد تو را به مقصد مى رساند؛ زيرا همه چيز به دست خداست.

و كسى كه به تو اهميت ندهد و توجه نداشته باشد، در واقع دشمن توست، چون دشمن كسى است كه حقوق انسان را پامال مى كند.

در صورتى كه طمع مايه هلاكت باشد، بسا كه دل بريدن از چيزى موجب رسيدن به آرزو باشد، زيرا بقايى كه باعث به دست آمدن برخى آرزوها گردد، ضدّ نابودى است. اين جمله، براى تشويق مردم است به اينكه در هرچه احتمال هلاكت آن مى رود طمع نورزند، زيرا زنده بودن بدون رسيدن به علايق و آمال، از طمع ورزيدن و هلاك شدن بهتر است.

ص: 115

لَيْسَ كُلُّ عَوْرَةٍ(1) تَظْهَرُ، وَ لاَ كُلُّ فُرْصَةٍ تُصَابُ، وَ رُبَّمَا أَخْطَأَ الْبَصِيرُ قَصْدَهُ، وَ أَصَابَ الاْءَعْمَى رُشْدَهُ. أَخِّرِ الشَّرَّ فَإِنَّكَ إِذَا شِئْتَ تَعَجَّلْتَهُ، وَ قَطِيعَةُ الْجَاهِلِ تَعْدِلُ صِلَةَ الْعَاقِلِ. مَنْ أَمِنَ الزَّمَانَ خَانَهُ(2)، وَ مَنْ أَعْظَمَهُ أَهَانَهُ. لَيْسَ كُلُّ مَنْ رَمَى(3) أَصَابَ. إِذَا تَغَيَّرَ السُّلْطَانُ تَغَيَّرَ الزَّمَانُ. سَلْ عَنِ الرَّفِيقِ قَبْلَ الطَّرِيقِ، وَ عَنِ الْجَارِ قَبْلَ الدَّارِ. إِيَّاكَ أَنْ تَذْكُرَ مِنَ الْكَلاَمِ مَا يَكُونُ مُضْحِكاً، وَ إِنْ حَكَيْتَ ذَلِكَ عَنْ غَيْرِكَ.

...

اين گونه نيست كه هر عيب پنهان و ناپيدايى آشكار گردد. پس انسان نبايد به كاستى ها و عيب هايى كه خود از آن خبر دارد نگران باشد، زيرا براى مردم آشكار نمى شوند.

و هر فرصتى هميشه به دست نمى آيد، لذا انسان نبايد براى فرصت هاى از دست رفته غمگين باشد، زيرا نمى تواند از همه فرصت ها استفاده كند. نيز ممكن است مراد امام عليه السلام از اين سخن عكس سخن فوق باشد، بدين معنى كه هيچ فرصتى را نبايد از دست بدهد، شايد نتواند دوباره آن را به دست آورد.

و بسا انسان بينا و بصير در رسيدن به هدف خطا كند و به مقصد نرسد و انسان نابينا به مراد و هدف خود برسد. شايد منظور حضرت تشويق انسان به جست وجو و تلاش باشد، حتى اگر دقيقا راه دستيابى به آن را نداند، چون در بسيارى از موارد نابينايان با تلاش و جديت به هدف خود مى رسند.

آنگاه كه كار بد و شرّى را آهنگ كردى، انجام آن را به تأخير انداز، زيرا هميشه فرصت انجام دادن آن را دارى، باشد كه با تأخير انداختن آن شر و بدى از انجامش منصرف شوى.

و گسستن پيوند با جاهل و نادان با ايجاد ارتباط با عاقل همسنگى مى كند، زيرا قطع رابطه با نادان موجب آسايش و حفظ آداب است، پس در صورتى كه رابطه با جاهل به

ص: 116


1- عورة: عيب و زشتى و آنچه پوشاندن آن لازم است.
2- خانه: به او خيانت كرد.
3- رمى: تير انداخت، آهنگ كارى نمود.

...

...

قصد ارشاد نباشد و احتمال تأثير ارشاد وجود ندارد، بايد از او گسست و سخت گريخت.

هر كس به دنيا و گذرِ روزگار اعتماد كند روزگار به او خيانت خواهد كرد. پس بايد انسان از دگرگونى و حوادث روزگار درس عبرت بگيرد و هماره از گزند آن برحذر باشد.

و كسى كه از حوادث بترسد و ميدان را تهى كند، او را پست و بى ارزش خواهد كرد، چون اگر كسى از چيزى بترسد، توان پيروزى بر آن را نخواهد يافت.

چنين نيست كه هركه تيرى از چله كمان رها كند به هدف خواهد زد و مطلبى را قصد نمايد به مقصد برسد. پس بايد احتمال بدهد كه شايد خطا باشد و در اين صورت اگر تيرش به هدف نخورد اندوهگين نخواهد شد.

هرگاه حاكم و سلطان عوض شود، اوضاع و احوال زمانه نيز تغيير مى كند. يعنى چون مردم تابع شاهان و حاكمان هستند همرنگ آنان خواهند شد.

قبل از مسافرت براى خود رفيق و همسفرى برگزين، زيرا براى سفرْ داشتن رفيق و همراه ضرورى است.

و پيش از آنكه خانه و سرايى بخرى، درباره همسايگان آن پرس وجو كن، چون اگر همسايه انسان بد باشد، مايه عذاب و رنج مدام انسان خواهد بود.

مبادا در بين سخنانت حرفى خنده دار بزنى، چون خنداندن ديگران وقار و شخصيت انسان را نابود مى كند، حتى اگر بخواهى آن سخن را از ديگرى نقل كنى، چون معيار، خنداندن است نه خود سخن كه از خود انسان باشد يا اينكه از ديگرى نقل كند. خنداندن كار ناپسندى است.

ص: 117

وَ إِيَّاكَ وَ مُشَاوَرَةَ النِّسَاءِ فَإِنَّ رَأْيَهُنَّ إِلَى أَفْنٍ(1)، وَ عَزْمَهُنَّ إِلَى وَهْنٍ(2). وَ اكْفُفْ عَلَيْهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِكَ(3) إِيَّاهُنَّ، فَإِنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَى عَلَيْهِنَّ، وَ لَيْسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مِنْ إِدْخَالِكَ مَنْ لاَ يُوثَقُ بِهِ عَلَيْهِنَّ، وَ إِنِ اسْطَعْتَ أَلاَّ يَعْرِفْنَ غَيْرَكَ فَافْعَلْ.

...

رهنمودهايى درباره زنان

از مشورت و رايزنى كردن با زنان در كارهايت بپرهيز، زيرا رأى و فكر آنها به ناتوانى و عزمشان به سستى مى گرايد، و نتيجه ضعيفى خواهد داد، چون آنان عاطفى هستند و عاطفه شان بر عقلشان غلبه دارد.

و آنها را در دائره اى از عفاف و فضيلت با جلوگيرى آنان از عمل دلخواهشان حفظ كن، زيرا سختگيرى درباره حفظ و نگهدارى آنها از كارهاى دلپسندشان، آنان را از خطرات بهتر ايمن مى كند، به خلاف سهل انگارى درباره آنها كه موجب فساد و تباهيشان مى گردد، و سرّ آن اين است كه زن بيشتر عاطفى است تا خردگرا؛ و روشن است كه پيروى از عواطف موجب فساد مى گردد. شايد منظور از «أبصارهنّ» همان چشم ظاهرى باشد كه در آن صورت مراد حضرت از جمله فوق آن است كه مردان بايد زنان خود را از نگاه كردن به بيگانگان باز دارند، كه نگاه موجب فساد خواهد شد.

وانگهى خروج زنان از خانه بدتر و نكوهيده تر از وارد كردن بيگانه بر ايشان نيست. يعنى همان طور كه خارج شدن آنها از منزل موجب اختلاط با مردانى مى شود كه اعتمادى به دين و اخلاق و امانت آنها نيست، واردكردن افراد بيگانه نيز موجب اختلاط خواهد گرديد و هر دو حالت، يك نتيجه در بر خواهد داشت.

و اگر مى توانى كارى كنى كه زنانِ خانه ات غير از تو را نشناسند، همان كن، زيرا هرچه دائره حركت زنان محدودتر باشد، پيروى آنها از احساسات مفسده انگيز كمتر خواهد بود.

ص: 118


1- أفن: سستى و ناتوانى.
2- وهن: سستى، ضعف.
3- حجاب: ممانعت.

وَ لاَ تُمَلِّكِ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا، فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَيْحَانَةٌ وَ لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ. وَ لاَ تَعْدُ(1) بِكَرَامَتِهَا نَفْسَهَا، وَ لاَ تُطْمِعْهَا فِي أَنْ تَشْفَعَ بِغَيْرِهَا، وَ إِيَّاكَ وَ التَّغَايُرَ(2) فِي غَيْرِ مَوْضِعِ غَيْرَةٍ، فَإِنَّ ذَلِكَ يَدْعُو الصَّحِيحَةَ إِلَى السَّقَمِ، وَ الْبَرِيئَةَ(3) إِلَى الرِّيَبِ(4).

...

همچنين اجازه نده كه زن از حدّ امور مربوط به خود بگذرد و به كارهايى مانند دخالت در خريد و فروش و... بپردازد، زيرا زن به گلى لطيف مى ماند، نه كارپردازى كه بتواند بر اساس آرا و افكار خود تدبير كند.

و ديگرى را به سبب گرامى داشتن او، اكرام نكن، چون اين كار موجب مى شود كه به دنبال خواسته هاى او كشيده شوى و در آن صورت، از مسير اعتدال - كه شيوه عقل است، و به خلاف احساساتْ مى باشد - خارج مى شوى و بر همان اساس عمل خواهى كرد.

و او را به طمع و آزمندى مينداز تا از اين راه ديگرى را براى خود واسطه قرار دهد و از اين رهگذر خواسته هايش تأمين شود. چرا كه اگر ديگران وساطت كنند موجب مى شود كه تو به سبب رودربايستىِ از مردم بر اساس خواسته هاى عاطفى او، نه حق، كار كنى.

و مبادا در مورد زنان غيرت بى جا و تعصب ناعاقلانه داشته باشى؛ زيرا غيرت بى جا باعث مى شود كه زن از مسير عفت و پاكدامنى خارج و از پاكى به ناپاكى و خيانت كشيده شود، زيرا زن از ترس رسوايى به خيانت اقدام نمى كند و وقتى ديد بى سبب رسوا شده، جسارت مى يابد و پس از آن به خيانت مى انديشد و خداى ناكرده بدان سو كشيده خواهد شد. و سرزنش باعث جسور شدن مى گردد چنان كه شاعر گفته است :«دَع عَنْكَ لَومي فَإِنَّ اللّوم اِغْراءٌ؛ از سرزنش و نكوهش من دست بدار، زيرا سرزنش موجب تجرّى مى گردد».

ص: 119


1- لاتعد: تجاوز و تعدى نكن.
2- تغاير: غيرت بى جا ورزيدن.
3- بريئة: بى گناه، پاكدامن.
4- ريب: شك و ترديد.

وَ اجْعَلْ لِكُلِّ إِنْسَانٍ مِنْ خَدَمِكَ عَمَلاً تَأْخُذُهُ بِهِ، فَإِنَّهُ أَحْرَى(1) أَلاَّ يَتَوَاكَلُوا(2) فِي خِدْمَتِكَ، وَ أَكْرِمْ عَشِيرَتَكَ فَإِنَّهُمْ جَنَاحُكَ الَّذِي بِهِ تَطِيرُ، وَ أَصْلُكَ(3) الَّذِي إِلَيْهِ تَصِيرُ، وَ يَدُكَ الَّتِي بِهَا تَصُولُ(4). اسْتَوْدِعِ اللَّهَ دِينَكَ وَ دُنْيَاكَ وَ اسْأَلْهُ خَيْرَ الْقَضَاءِ لَكَ فِي الْعَاجِلَةِ(5) وَ الاْآجِلَةِ(6)، وَ الدُّنْيَا وَ الاْآخِرَةِ، وَ السَّلاَمُ.

...

روش رفتار با خادمان و خويشاوندان

براى هركه تو را خدمت مى كند كارى معين كن تا انجام بدهد، چون توزيع و تقسيم كارها و وظايف در رسيدن به اهداف موفقيت بيشترى به همراه دارد و هر يك از آنان احساس مى كند بيش از توانش به كار گمارده نشده است كه در نتيجه كارگزاران كارهاى خود را به يكديگر واگذار نمى كنند و بدين ترتيب كارها سامان مى يابد.

و طايفه و خويشاوندان خود را گرامى بدار كه آنها بالِ پرواز و موفقيت تو هستند، زيرا در شادى و غم و سختى ها و تنگناها، طايفه و خويشاوندان به يارى انسان مى شتابند.

و [بدان كه [طايفه و خويشاوندان ريشه تو هستند كه به سوى آن برمى گردى. پس اگر آنها در چشم مردم بزرگ و ارجمند باشند تو نيز در چشم مردم بزرگ خواهى بود و اگر ناچيز و بى مقدار باشند تو نيز چنين خواهى بود. و آنها دست تو هستند كه با آن بر دشمن چيره مى شوى و بر آنها يورش مى برى؛ زيرا خويشاوندان و طايفه انسان از او حمايت مى كنند و با دشمنان او مى جنگند و بر كسى كه بر او هجوم آوَرَد، حمله مى برند.

ص: 120


1- أحرى: سزاوارتر.
2- يتواكلوا: به يكديگر واگذار كنند.
3- أصل: ريشه.
4- تصول: هجوم و حمله مى كنى.
5- عاجلة: دنيا كه نقد است.
6- آجلة: آخرت كه آينده خواهد آمد.

...

...

سخنى در پايان توصيه نامه

دين و دنيايت را به رسم امانت، به خداوند بسپار تا از دستت نرود؛ زيرا خدا گرامى ترين و بهترينِ امانتداران است. و از خدا بهترين قضا و تقدير دنيايى و آخرتى را بخواه. والسلام.

ناگفته نگذريم كه اين توصيه نامه و پندنامه يكى از عالى ترين نوشتارهاست كه اگر كسى به آن عمل كند بى ترديد به سعادت دنيا و آخرت، كه فراتر از هر سعادتى است، دست مى يابد، زيرا دربردارنده همه مكارم اخلاقى و فضائل روحى است. واللّه الموفق.

ص: 121

نامه سى و دوم

و من كلام له عليه السلام إلى معاوية

اشاره

وَ أَرْدَيْتَ(1) جِيلاً(2) مِنَ النَّاسِ كَثِيراً، خَدَعْتَهُمْ بِغَيِّكَ، وَ أَلْقَيْتَهُمْ فِي مَوْجِ بَحْرِكَ تَغْشَاهُمُ الظُّلُمَاتُ، وَ تَتَلاَطَمُ بِهِمُ الشُّبُهَاتُ، فَجَازُوا عَنْ وِجْهَتِهِمْ(3) وَ نَكَصُوا(4) عَلَى أَعْقَابِهِمْ(5)، وَ تَوَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ، وَ عَوَّلُوا(6) عَلَى أَحْسَابِهِمْ(7)، إِلاَّ مَنْ فَاءَ(8) مِنْ أَهْلِ الْبَصَائِرِ(9)، فَإِنَّهُمْ فَارَقُوكَ بَعْدَ مَعْرِفَتِكَ، وَ هَرَبُوا إِلَى اللَّهِ مِنْ مُوَازَرَتِكَ(10)، إِذْ حَمَلْتَهُمْ عَلَى الصَّعْبِ، وَ عَدَلْتَ(11) بِهِمْ عَنِ الْقَصْدِ(12). فَاتَّقِ اللَّهَ يَا مُعَاوِيَةُ فِي نَفْسِكَ، وَ جَاذِبِ(13) الشَّيْطَانَ قِيَادَكَ(14)، فَإِنَّ الدُّنْيَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْكَ، وَ الاْآخِرَةَ قَرِيبَةٌ مِنْكَ، وَ السَّلاَمُ.

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام به معاويه

اشاره اى به جنايات معاويه

و تو، اى معاويه، بسيارى از مردم را كُشتى؛ چون سبب گمراهيشان و در نتيجه عقاب اخروى آنها گرديدى. آنها را به گمراهى خود فريفتى و در موج درياى فتنه اى كه برانگيخته اى در افكندى. حضرت در اين جمله فتنه را به دريايى بى كرانه و ژرف و

ص: 122


1- أرديت: هلاك نمودى.
2- جيل: جمعيت و نسل.
3- وِجهة: قصد و سمت.
4- نكصوا: برگشتند.
5- أعقاب: جمع عقب، يعنى پشت سر.
6- عولوا: تكيه كردند.
7- أحساب: جمع حسب.
8- فاء: برگشت.
9- بصائر: جمع بصيرة، بينايى.
10- موازرة: همكارى.
11- عدلت: منحرف ساختى.
12- قصد: مسير مستقيم.
13- جاذب: خارج كن.
14- قياد: زمام و مهار و افسار.

...

...

گردابگونه تشبيه فرموده كه انسان را غرق مى كند.

در فتنه اى بى كران كه تاريكى هاى جهل و گمراهى آن مردم را در ميان گرفته، آن سان كه راه حق را باز نمى شناسند، و امواج توفنده شبهات آن به سان امواج متلاطم دريا آنها را به هر سو مى افكند، گرفتار كرده اى.

در پى اين فتنه از مقصدى كه داشتند يعنى حق، گذشته و حريم آن را پاس نداشتند و به قهقرا و عقب، يعنى روزگار جاهلى برگشتند، و از حق روى برتافتند و واپس گرويدند.

و بر فخرفروشى ها و شرافت هاى قومى و قبيله اى و تعصبات جاهلى تكيه كردند، به خلاف آنچه كه خداوند آن را ميزان سنجش حق و باطل قرار داده است، كه همانا تقواست؛ زيرا معاويه قوم گرايى عربى را زنده و شعار قوميّت و ناسيوناليسم را سر داده بود.

البته مگر آنان كه اهل بصيرت و آگاهى بودند و از مسير تو برگشتند و پس از آنكه به مخالفت تو با اسلام پى بردند از تو جدا شدند و به درگاه خدا توبه بردند و به سوى حضرتش شتابان بازگشتند و دست از همكارى با تو برداشتند؛ زيرا تو آنها را بر كار دشوارِ مخالفت با دين واداشتى و از راه ميانه و مستقيم منحرف ساختى و به دامگه مهلكه ها و پرتگاه هاى گمراهى درافكنده بودى.

نصيحت به معاويه

پس، اى معاويه، در باطن خود پرواى خدا داشته باش و مبادا ترس تو ظاهرى و براى فريب مردم باشد. يا اينكه مراد امام اين بود كه بر خويش بترس.

و زمام و مهار خودت را از دست شيطان كه تو را به آتش و عذاب مى كشاند خارج ساز؛ زيرا دنياى تو رو به زوال مى گذارد، و آخرت به تو بسيار نزديك است و به زودى به جهان ديگر كوچ خواهى كرد، پس بايد بيش از هر چيز به آخرت خود بينديشى، و السلام.

ص: 123

نامه سى و سوم

و من كتاب له عليه السلام إلى قثم بن العباس و هو عامله على مكة

اشاره

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ عَيْنِي(1) بِالْمَغْرِبِ كَتَبَ إِلَيَّ يُعْلِمُنِي أَنَّهُ وُجِّهَ عَلَى الْمَوْسِمِ(2) أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ الْعُمْيِ(3) الْقُلُوبِ، الصُّمِّ(4) الاْءَسْمَاعِ، الْكُمْهِ(5) الاْءَبْصَارِ، الَّذِينَ يَلْتَمِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ، وَ يُطِيعُونَ الْمَخْلُوقَ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ، وَ يَحْتَلِبُونَ(6) الدُّنْيَا دَرَّهَا(7) بِالدِّينِ، وَ يَشْتَرُونَ عَاجِلَهَا بِآجِلِ الاْءَبْرَارِ وَ الْمُتَّقِينَ، وَ لَنْ يَفُوزَ بِالْخَيْرِ إِلاَّ عَامِلُهُ، وَ لاَ يُجْزَى جَزَاءَ الشَّرِّ إِلاَّ فَاعِلُهُ. فَأَقِمْ عَلَى مَا فِي يَدَيْكَ قِيَامَ الْحَازِمِ(8) الصَّلِيبِ(9)، وَ النَّاصِحِ اللَّبِيبِ(10)، وَ التَّابِعِ لِسُلْطَانِهِ، الْمُطِيعِ لاِءِمَامِهِ. وَ إِيَّاكَ وَ مَا يُعْتَذَرُ مِنْهُ، وَ لاَ تَكُنْ عِنْدَ النَّعْمَاءِ(11) بَطِراً(12)، وَ لاَ عِنْدَ الْبَأْسَاءِ فَشِلاً، وَ السَّلاَمُ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به كارگزارش در مكه قثم بن عباس

چگونگى رفتار با حاجيان شامى

پس از حمد و صلوات، جاسوس من در بلاد مغرب كه او را براى گزارش احوال معاويه معين كرده بودم به من نامه اى نوشته و خبر داده كه امسال در موسم حج جمعى از مردم شام به آن سرزمين خواهند آمد و خود معاويه آنها را گسيل كرده است. اينان كوردلانى

ص: 124


1- عين: مراقب، جاسوس.
2- موسم: موسم حج.
3- عمي: جمع أعمى، يعنى كور.
4- صم: جمع أصم، يعنى كر.
5- كمه: جمع أكمه، يعنى نابينا.
6- يحتلبون: مى دوشند.
7- درّ: شير.
8- حازم: محتاط، دورانديش.
9- صليب: سخت و با صلابت.
10- لبيب: عاقل و هوشمند.
11- نعماء: نعمت.
12- بطر: سرمست و سخت خوشحال.

...

...

هستند كه هرگز حق را با قلب خود ادراك نمى كنند، گوش هايشان كر است و نصيحت و اندرز را به انگيزه بهره جويى از آن نمى شنوند، نابينايانند و در شواهد و دلايل نمى نگرند تا از آن بهره گيرند؛ همان هايى كه حق را از طريق باطل مى طلبند؛ يعنى مى خواهند به حق برسند، ولى كارهاى باطل را انجام مى دهند. با اطاعت از مخلوقى چون معاويه، خدا را نافرمانى مى كنند، زيرا خدا آنها را به اطاعت از خليفه شرعى فرمان داده است.

و شير شتر دنيا را از راه دين مى دوشند، يعنى از راه دين فروشى، دنيا را مى طلبند و دين را وسيله اى براى رسيدن به دنيا قرار داده اند.

و فرجام نيكان و پرهيزگاران، يعنى بهشت را با دنياى گذرا و بى بها سودا مى كنند، در حالى كه تنها عاملان به نيكى، به فرجامى خوش و نيك دست مى يابند، و تنها بدكاران كيفر شر خود را خواهند ديد، زيرا به نيكى عمل نمى كنند.

پس اى قثم بن عباس، تو با قدرت و اختياراتى كه دارى، باصلابت و مقتدر و خردمند و زيرك، و مطيع فرمان خليفه و فرمانبردار امام خود (= وجود مقدّس اميرمؤمنان على عليه السلام ) عمل كن، و هماره اطراف خود را با دقت زير نظر دار و هر دم آماده حادثه اى باش.

و از انجام دادنِ كارى كه تو را به عذرخواهى وادارد، بپرهيز كه اگر به جهت آن بازخواست شوى، مجبور به عذرخواهى نشوى.

و در هنگام فراوانى نعمت، سرمست مباش كه تو را به سهل انگارى مى كشاند و در نتيجه نعمت را از تو بربايد.

و به هنگام سختى و سررسيدن بلا و درماندگى، سست مشو و ترسى به دل خود راه مده. و السلام.

ص: 125

نامه سى و چهارم

اشاره

و من كتاب له عليه السلام إلى محمد بن أبي بكر لما بلغه توجده من عزله بالأشتر عن مصر، ثمّ توفي الأشتر في توجهه إلى مصر قبل وصوله إليها.

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي مَوْجِدَتُكَ(1) مِنْ تَسْرِيحِ(2) الاْءَشْتَرِ إِلَى عَمَلِكَ وَ إِنِّي لَمْ أَفْعَلْ ذَلِكَ اسْتِبْطَاءً(3) لَكَ فِي الْجَهْدَ، وَ لاَ ازْدِيَاداً لَكَ فِي الْجِدِّ وَ لَوْ نَزَعْتُ مَا تَحْتَ يَدِكَ مِنْ سُلْطَانِكَ لَوَلَّيْتُكَ مَا هُوَ أَيْسَرُ عَلَيْكَ مَئُونَةً، وَ أَعْجَبُ(4) إِلَيْكَ وِلاَيَةً. إِنَّ الرَّجُلَ الَّذِي كُنْتُ وَلَّيْتُهُ أَمْرَ مِصْرَ كَانَ رَجُلاً لَنَا نَاصِحاً، وَ عَلَى عَدُوِّنَا شَدِيداً نَاقِماً(5)، فَرَحِمَهُ اللَّهُ! فَلَقَدِ اسْتَكْمَلَ أَيَّامَهُ، وَ لاَقَى حِمَامَهُ(6)، وَ نَحْنُ عَنْهُ رَاضُونَ، أَوْلاَهُ(7) اللَّهُ رِضْوَانَهُ، وَ ضَاعَفَ(8) الثَّوَابَ لَهُ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به محمد بن ابى بكر وقتى كه از دلتنگى او به سبب عزلش از مصر و جانشينى مالك اشتر خبر يافت، و مالك اشتر پيش از رسيدن به مصر وفات يافت.

اميرمؤمنان على عليه السلام محمد بن ابى بكر را به عنوان والى مصر به آن جا اعزام نمود، آنگاه او را عزل كرد و مالك اشتر را به دليل شايستگى هايش به ولايت مصر گمارد. محمد بن ابى بكر از اين اقدام امام عليه السلام رنجيده شد. وقتى مالك اشتر عازم مصر شد و در راه به وسيله زهرى كه معاويه فرستاده بود شهيد شد، حضرت اين نامه را براى محمد بن ابى بكر فرستاد:

ص: 126


1- موجدة: مصدر ميمى از وجد يعنى خشم و دلتنگى.
2- تسريح: گسيل كردن.
3- استبطاء: كندى و كم كارى.
4- أعجب: دلپسندتر و محبوب تر و جالب تر.
5- ناقم: خشمگين و بدبين.
6- حِمام: مرگ.
7- أولاه: بر او ارزانى دارد.
8- ضاعف: دوچندان كرد.

...

...

دلجويى امام عليه السلام از محمد بن ابى بكر

پس از حمد خدا و صلوات بر محمد و خاندانش، شنيده ام كه از گسيل مالك اشتر به سرزمين تحت فرمانت، يعنى مصر، آزرده خاطر و خشمگين شده اى.

من اين كار را نه به آن جهت انجام دادم كه تو را كمكار يافته باشم و نه از آن روست كه بخواهم بر كار و جديت و تلاش خود بيفزايى. گمان مبر كه تقصيرى از تو سر زده و باعث عزل تو گرديده؛ زيرا اگر حكومت مصر را از دست تو گرفتم، تو را در جايى حكومت مى دهم كه مشكلاتش كمتر و از مصر كم هزينه تر و دلپسندتر باشد. حضرت اين وعده را به محمد بن ابى بكر مى دهد تا او را دلجويى كند. البته امام عليه السلام تصميم داشت كه چنين كند.

و بدان مالك اشتر را كه براى ولايت مصر برگزيدم و حكومت دادم، خيرخواه ما و نسبت به دشمن ما، يعنى معاويه سخت خشمگين بود و بدو دشمنى فراوانى مى ورزيد. پس خدا او را رحمت كند. حضرت اين نامه را پس از شهادت مالك اشتر نوشت و لذا بر او رحمت فرستاد.

بى ترديد در حالى عمر خود را به پايان رسانيد و با مرگ خود روبه رو شد كه ما از او راضى هستيم، زيرا او همواره با حق بود. خداى منان، رضوان (= رضا و بهشت) خود را به او عطا كند و پاداش او را از عملش بيشتر و دوچندان فرمايد.

ص: 127

فَأَصْحِرْ(1) لِعَدُوِّكَ، وَ امْضِ عَلَى بَصِيرَتِكَ، وَ شَمِّرْ(2) لِحَرْبِ مَنْ حَارَبَكَ، وَ ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ، وَ أَكْثِرِ الاِسْتِعَانَةَ بِاللَّهِ يَكْفِكَ مَا أَهَمَّكَ، وَ يُعِنْكَ عَلَى مَا نُزِلَ بِكَ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

...

فرمان آماده باش

چون امام عليه السلام او را دوباره به حكومت مصر منصوب و ابقا كرد، خطاب به او فرمود:

براى مواجهه با دشمنت معاويه و لشكريانش بيرون شهر با آنان روبه رو شو، زيرا معاويه براى تصرف مصر سپاهى بزرگ گسيل كرده بود.

با بصيرت قلب و دين روانه شو و آماده جنگ با كسانى شو كه به جنگ تو مى آيند و در اين راه شتاب كن و مردم را به راه خدا فرا خوان و به نيكى فرمانشان ده.

و با قلب و زبانت از خدا بسيار يارى بخواه تا تو را كفايت كند و در مقابل حوادثى كه از سوى جبهه دشمن بر تو وارد مى آيد كمك و يارى ات خواهد كرد. ان شاء اللّه.

ص: 128


1- أصحر: اصل آن رفتن به صحرا و بيرون رفتن از ساختمان است، ولى در اينجا به معناى روبه رو شدن با دشمن است.
2- شمّر: اصل آن به معناى بالا زدن دامن به كمر است تا پاگير نشود و مزاحم كار و سرعت عمل نگردد، و مقصود از آن در اينجا آمادگى است.

نامه سى و پنجم

و من كتاب له عليه السلام إلى عبد الله بن العباس بعد مقتل محمد بن أبي بكر

اشاره

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ مِصْرَ قَدِ افْتُتِحَتْ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ - رَحِمَهُ اللَّهُ - قَدِ اسْتُشْهِدَ(1)، فَعِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُهُ وَلَداً نَاصِحاً، وَ عَامِلاً كَادِحاً(2)، وَ سَيْفاً قَاطِعاً، وَ رُكْناً دَافِعاً. وَ قَدْ كُنْتُ حَثَثْتُ(3) النَّاسَ عَلَى لَحَاقِهِ، وَ أَمَرْتُهُمْ بِغِيَاثِهِ(4) قَبْلَ الْوَقْعَةِ، وَ دَعَوْتُهُمْ سِرّاً وَ جَهْراً، وَ عَوْداً وَ بَدْءاً، فَمِنْهُمُ الاْآتِي كَارِهاً(5)، وَ مِنْهُمُ الْمُعْتَلُّ(6) كَاذِباً، وَ مِنْهُمُ الْقَاعِدُ خَاذِلاً. أَسْأَلُ اللَّهَ تَعَالَى أَنْ يَجْعَلَ لِي مِنْهُمْ فَرَجاً عَاجِلاً. فَوَ اللَّهِ لَوْ لاَ طَمَعِي عِنْدَ لِقَائِي عَدُوِّي فِي الشَّهَادَةِ، وَ تَوْطِينِي(7) نَفْسِي عَلَى الْمَنِيَّةِ(8)، لاَءَحْبَبْتُ أَلاَّ أَلْقَى مَعَ هَوءُلاَءِ يَوْماً وَاحِداً، وَ لاَ أَلْتَقِيَ بِهِمْ أَبَداً.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به عبداللّه بن عباس پس از شهادت محمد بن ابى بكر

محمد بن ابى بكر در بيان امام عليه السلام

پس از حمد خدا و صلوات بر محمد و خاندانش، مصر به دست معاويه و ارتش او تسخير و محمد بن ابى بكر رحمه الله شهيد شد. چون معاويه و شاميان ارتشى به جنگ محمد بن ابى بكر فرستادند و او را كشتند و مصر را فتح كردند.

بابت فقدانش از خدا پاداش جزيل مى خواهيم، در حالى كه او فرزندى خيرخواه و

ص: 129


1- استشهد: در راه خدا كشته شد.
2- كادح: سختكوش.
3- حثثت: تشويق كردم.
4- غياث: فريادرسى، كمك.
5- كاره: بى رغبت و بى ميل.
6- معتل: معذور، عذرآورنده.
7- توطين: آمادگى.
8- منية: مرگ.

...

...

رشيد و در راه خدا سختكوش و در برابر دشمنان شمشيرى برنده و در شكست دادنِ دشمن ركنى استوار و مستحكم بود.

وقتى معاويه خواست با محمد بن ابى بكر بجنگد، مردم را تشويق كردم كه به وى بپيوندند و دستور دادم كه تا هنوز جنگ بين آنها در نگرفته است به يارى وى برخيزند و پنهانى و آشكارا در وقت اجتماع مردم و حتى آنها را در آغاز و فرجام هر مجلسى دعوت كردم كه او را يارى كنند.

از آن جمع، گروهى از روى اكراه و بى رغبتى به يارى محمد بن ابى بكر برخاستند و برخى به بهانه هاى دروغين و بى اساس، از يارى وى عذر آوردند و بهانه ساز كردند و عده اى نيز او را يارى نكرده و مردم را از رفتن به يارى محمد ترساندند.

از خداى تعالى خواهانم كه گشايشى زودهنگام برايم رقم زند و از آنها رهايى ام بخشد.

در آرزوى شهادت

پس به خدا سوگند، اگر در برخورد با دشمن اميد به شهادت نداشتم كه خدا نصيبم كند و اگر آمادگى ام براى مرگ نبود، دوست مى داشتم اين مردم را هرگز نبينم؛ زيرا انديشه اى پراكنده دارند و حق را يارى نمى كنند، اما اينكه در كنار آنها زنده هستم به اشتياق آن است كه خدا در يكى از جنگ ها شهادت را نصيبم گرداند.

ص: 130

نامه سى و ششم

اشاره

و من كتاب له عليه السلام إلى أخيه عقيل بن أبي طالب في ذكر جيش أنفذه إلى بعض الأعداء، و هو جواب كتاب كتبه إليه عقيل

فَسَرَّحْتُ(1) إِلَيْهِ جَيْشاً كَثِيفاً(2) مِنَ الْمُسْلِمِينَ، فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِكَ شَمَّرَ(3) هَارِباً، وَ نَكَصَ(4) نَادِماً، فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ الطَّرِيقِ، وَ قَدْ طَفَّلَتِ(5) الشَّمْسُ لِلاْءِيَابِ. فَاقْتَتَلُوا شَيْئاً كَلاَ وَ لاَ(6)، فَمَا كَانَ إِلاَّ كَمَوْقِفِ سَاعَةٍ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به برادرش عقيل بن ابى طالب درباره سپاهى كه به سوى دشمن اعزام فرمود و اين نامه در جواب نامه عقيل است

توصيفى از صحنه نبرد سپاه امام عليه السلام با دشمن

از مسلمانان لشكرى انبوه تحت فرماندهى خود به سوى دشمن گسيل كردم. وقتى دشمن با سپاه من روبه رو شد، گريخت و پشيمان از كار خود برگشت. آن گاه سپاهيانم در محلى از راه، در حالى كه خورشيد در آستانه غروب بود به دشمنِ در حال فرار رسيدند.

پس اندكى با يكديگر جنگيدند؛ جنگى كه به درازا نكشيد و به سرعت به پايان رسيد.

ص: 131


1- سرحت: گسيل داشتم.
2- كثيف: انبوه.
3- شمّر: دامن به كمر زد تا مانع حركت شتابان او نباشد.
4- نكص: برگشت.
5- طفّلت: نزديك شد.
6- كلا و لا: به اندازه گفتن لا و لا كه زمانى نمى برد. مغربى مى گويد: و أسرعُ في العين من لحظةٍ *** و اقصر في السّمع من لا و لا «در چشم سريع تر از يك لحظه و نگاه كوتاه؛ و در شنيدن، كوتاه تر از گفتن لا و لا است».

حَتَّى نَجَا جَرِيضاً(1) بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ(2)، وَ لَمْ يَبْقَ مِنْهُ غَيْرُ الرَّمَقِ(3)، فَلاَءْياً بِلاَءْيٍ(4) مَا نَجَا(5). فَدَعْ عَنْكَ قُرَيْشاً وَ تَرْكَاضَهُمْ(6) فِي الضَّلاَلِ، وَ تَجْوَالَهُمْ(7) فِي الشِّقَاقِ، وَ جِمَاحَهُمْ(8) فِي التِّيهِ، فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله قَبْلِي، فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي(9)، فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي.

...

و دشمن كه به شدت در تنگنا گرفتار شده بود و تنها رمقى اندك داشت، غمگين و اندوه زده نجات يافت و با شتاب ميدان جنگ را رها كرد و رهايى اش چه بسيار سخت بود!

قريش و شتابشان را در گمراهى و جَوَلانشان را در اختلافِ با من و شورش و سركشى آنها را در گمگشتگى رها كن، زيرا آنها براى جنگيدن با من به اجماع و همداستانى رسيدند همان طور كه درست مانند جنگ با پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از من همسو و همراه شدند. البته آن روز جنگ كفر با اسلام بود، ولى امروز نفاق با ايمان در جنگ است.

نفرين بر قريش

پس جزادهندگان، قريش را از طرف من جزاى بدكاريشان بدهند؛ و اين نفرين بر قريش است تا به سزاى اعمال زشت خود برسند. قريش پيوند خويشاوندى با مرا گسستند و همين دشمنى ها و جنگ ها بارزترين مصاديق قطع رحم بود. قريش خلافت را، كه سلطه برادرم (رسول اللّه صلى الله عليه و آله ) بود از من گرفت. پيامبر صلى الله عليه و آله با حضرت على عليه السلام پيمان اخوت و برادرى بسته بود لذا امام عليه السلام آن حضرت را فرزند مادر و برادر خطاب فرمود، و يا از آن رو

ص: 132


1- جريض: غمگين.
2- مخنق: گلو.
3- رمق: اندك توان، آخرين نفس ها.
4- لأي: مصدرى كه فعل آن حذف شده، يعنى شدت.
5- ما نجا: ما مصدرى و نجا تأويل به مصدر مى رود، و از نجاة گرفته شده است.
6- تركاض: مبالغه در ركض يعنى دويدن.
7- تجوال: جولان دادن.
8- جماح: سركشى و عصيان.
9- جوازي: جمع جازية، يعنى مجازات كنندگان.

وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ رَأْيِي فِي الْقِتَالِ، فَإِنَّ رَأْيِي قِتَالُ الْمُحِلِّينَ(1) حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ، لاَ يَزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً، وَ لاَ تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً، وَ لاَ تَحْسَبَنَّ ابْنَ أَبِيكَ - وَ لَوْ أَسْلَمَهُ النَّاسُ - مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً، وَ لاَ مُقِرّاً لِلضَّيْمِ(2) وَاهِناً(3)، وَ لاَ سَلِسَ(4) الزِّمَامِ لِلْقَائِدِ، وَ لاَ وَطِيءَ الظَّهْرِ(5) لِلرَّاكِبِ الْمُتَقَعِّدِ(6)، وَ لكِنَّهُ كَما قالَ أخُو بَني سُلَيمٍ:

فَإِنْ تَسْأَلِينِي كَيْفَ أَنْتَ *** فَإِنَّنِي صَبُورٌ عَلَى رَيْبِ الزَّمَانِ صَلِيبُ

يَعِزُّ عَلَيَّ أَنْ تُرَى بِي كَآبَةٌ *** فَيَشْمَتَ عَادٍ أَوْ يُسَاءَ حَبِيبُ

...

كه فاطمه بنت اسد به منزله مادر پيامبر صلى الله عليه و آله بود و آن حضرت از وى به عنوان مادر ياد مى كرد، زيرا آن بانوى مكرم، آن حضرت را در دامان خود پروراند. از اين رو در شأن او فرمود: فاطمةُ اُمّي بعد اُمّي؛ فاطمه عليهاالسلام پس از مادرم (آمنه عليهاالسلام ) مادر من شمرده مى شود.

پافشارى امام عليه السلام بر جنگ با معاويه

و اما اينكه نظرم را درباره جنگ جويا شدى و اينكه در آينده چه تصميمى خواهم گرفت، بدان كه تصميم من جنگيدن با كسانى است كه مانند معاويه و يارانش جنگ با مسلمانان را روا مى دانند، تا آنگاه كه به ديدار خدا بروم، و با پاداش او، يعنى مرگ، هماغوش شوم.

بدان كه تجمع و ازدحام مردم در اطرافم هرگز مرا گرفتار تكبر و غرور نخواهد كرد و نيز پراكنده شدنشان از گرد من موجب ترسم نمى شود. حقيقت آن است كه انسانِ داراى قلب آرامش يافته با ياد خدا، قرب به خدا را عزت و دورى از حضرتش را تنهايى و

ص: 133


1- محلين: حلال كنندگان خون مسلمانان.
2- ضيم: ستم.
3- واهن: سست و ضعيف.
4- سلس: نرم و رام.
5- وطئ الظهر: كسى كه پشتى نرم براى سوارى دارد، تسليم بودن و تن به خواسته ها دادن.
6- متقعد: كسى كه مركب را مى خواباند تا بر پشت او سوار شود.

...

...

وحشت مى داند و براى غير خدا هيچ ارزش و اعتبارى قائل نيست.

مبادا گمان كنى كه برادرت (= وجود مقدس اميرمؤمنان عليه السلام ) هرچند كه مردم او را تنها بگذارند و تسليم دشمن كنند، از ترسْ خود را مى شكند و ستم را مى پذيرد و بدان اقرار مى كند و از خود ضعف و سستى نشان مى دهد و زمام خود را به آسانى به دست كسى مى سپرد و از او پيروى خواهد كرد و كسى را كه بخواهد از او سوارى بگيرد و از پايش درآورد تسليم او خواهد شد، هرگز.

اين سخن، تشبيه به شتر است كه كسى بخواهد آن را بخواباند و بر پشتش سوار شود؛ لذا امام مى فرمايد: اگر كسى بخواهد با من چنين رفتار كند، به او اجازه نمى دهم و تسليم حوادث و افراد نمى شوم، بلكه همچنان بر تصميم خود پاى مى فشارم و آن را پى مى گيرم.

اما مطلب آن گونه است كه شاعر بنى سليم گفته است:

«اگر از من بپرسى چگونه اى؟ خواهم گفت: بر سختى هاى روزگار صبور و پابرجايم.

سخت است بر من كه اندوه افسردگى در من ديده شود؛ كه دشمن شماتت مى كند و دوست رنجيده خاطر شود».

و اين از اخلاق مردان بزرگ است كه به جاى ابراز اندوه و بدحالى، اظهار صبر و شجاعت مى كنند.

ص: 134

نامه سى و هفتم

و من كتاب له عليه السلام إلى معاوية

اشاره

فَسُبْحَانَ اللَّهِ(1) مَا أَشَدَّ لُزُومَكَ لِلاْءَهْوَاءَ الْمُبْتَدَعَةِ، وَ الْحَيْرَةِ الْمُتَّبَعَةِ مَعَ تَضْيِيعِ الْحَقَائِقِ وَ اطِّرَاحِ(2) الْوَثَائِقِ، الَّتِي هِيَ لِلَّهِ طِلْبَةٌ(3) وَ عَلَى عِبَادِهِ حُجَّةٌ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به معاويه

نگاهى به اعمال ننگين معاويه

سبحان اللّه! چه سخت به هوس هاى بدعت آميز خود پايبندى و به دنبال سرگردانى هستى و همواره از آن پيروى مى كنى! زيرا مؤمن مسير خود را مى داند و بر اساس آن حركت مى كند، ولى منافق همواره سرگردان است و نمى داند چه بكند كه مبادا كفرش آشكار گردد، و لذا با تحيّر و سردرگمى تظاهر به ايمان مى كند.

اين در حالى است كه حقائق اسلام و حوادث بزرگ را ضايع ساختى و پيمان هاى الهى را شكستى، كه خواسته هاى خداست و بر بندگان خود با آنها احتجاج و استدلال مى كند، چنان كه مى فرمايد: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَابَنِى ءَادَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ...»(4)؛ «اى فرزندان آدم، آيا من با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را نپرستيد؟»

ص: 135


1- سبحان اللّه: در مواقع تعجب گفته مى شود. گويى در مقابل ضعف يا قدرت آن چيزى كه مورد تعجب قرار گرفته است خدا تسبيح و تنزيه مى شود. مثلاً اگر درباره مؤمن يا كافرى سبحان الله گفته شود منظور تنزيه خدا از چنان ايمان يا كفر است.
2- إطراح: زير پا گذاردن، دور افكندن.
3- طلبة: خواسته.
4- سوره يس، آيه 60.

فَأَمَّا إِكْثَارُكَ الْحِجَاجَ(1) في عُثْمَانَ وَ قَتَلَتِهِ، فَإِنَّكَ إِنَّمَا نَصَرْتَ عُثْمَانَ حَيْثُ كَانَ النَّصْرُ لَكَ، وَ خَذَلْتَهُ حَيْثُ كَانَ النَّصْرُ لَهُ، وَ السَّلاَمُ.

...

قاتل عثمان

و اما اينكه همواره و پياپى درباره عثمان و كشندگان او چنين احتجاج و مجادله مى كنى و مرا به قتل عثمان و پناه دادن به قاتلانش متهم مى نمايى، حقيقت آن است كه تو بايد درباره خون عثمان بازخواست و محاكمه شوى نه من، زيرا پس از قتل او كه يارى كردنش در رسيدن تو به خلافت مؤثر بود، با زبان به يارى او برخاستى، ولى قبل از قتلش كه يارى ات، او را سودمند بود، دست از يارى اش برداشتى و بى ياور گذاشتى و هر چه از تو براى مقابله با شورشيان كمك خواست اجابت نكردى تا كشته شد. و السلام.

ص: 136


1- حجاج: احتجاج و استدلال.

نامه سى و هشتم

و من كتاب له عليه السلام إلى أهل مصر لمّا ولّى عليهم الأشتر

اشاره

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُوءْمِنِينَ، إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ غَضِبُوا لِلَّهِ حِينَ عُصِيَ فِي أَرْضِهِ، وَ ذُهِبَ بِحَقِّهِ، فَضَرَبَ الْجَوْرُ سُرَادِقَهُ(1) عَلَى الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ، وَ الْمُقِيمِ وَ الظَّاعِنِ(2)، فَلاَ مَعْرُوفٌ يُسْتَرَاحُ إِلَيْهِ، وَ لاَ مُنْكَرٌ يُتَنَاهَى عَنْهُ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به مصريان هنگام گسيل كردن مالك اشتر به مصر تا حاكم آن ديار شود

ستايش از مصر و مصريان

اين نامه اى است از بنده خدا اميرمؤمنان على به مردمانى كه براى رضاى خدا خشمگين شدند، آنگاه كه خدا نافرمانى شد و حق او به سبب عمل نشدن به اوامر و نواهى اش پامال و ضايع گرديد. اين سخن اشاره به خشم مصريانى بود كه به مدينه آمده و از عثمان خواستند تا اوضاع مملكت را اصلاح و ظلم را از بندگان خدا دفع كند، كه با عثمان داستان طولانى دارند و در تاريخ ذكر شده است. لذا حضرت مى فرمايد مصريان براى خدا به خشم آمدند.

گلايه از روزگار

ستم و ستمگرى بر سر نيكوكار و تبهكار و مسافر و مقيم خيمه زده و سايه افكنده است؛ زيرا حق هيچ كس ادا نمى شود. نه كار پسنديده اى انجام مى شود تا مردم بدان دل آرام كنند و در سايه اجراى آن بياسايند و نه كسى از هيچ عمل منكر و نكوهيده اى باز مى ايستد.

ص: 137


1- سرادق: خيمه.
2- ظاعن: مسافر.

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ، لاَ يَنَامُ أَيَّامَ الْخَوْفِ، وَ لاَ يَنْكُلُ(1) عَنِ الاْءَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ(2)، أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ، وَ هُوَ مَالِكُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ(3)، فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ فِيمَا طَابَقَ الْحَقَّ، فَإِنَّهُ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللَّهِ لاَ كَلِيلُ(4) الظُّبَةِ(5)، وَ لاَ نَابِي(6) الضَّرِيبَةِ(7). فَإِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا(8)، وَ إِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تُقِيمُوا فَأَقِيمُوا، فَإِنَّهُ لاَ يُقْدِمُ وَ لاَ يُحْجِمُ(9)، وَ لاَ يُوءَخِّرُ وَ لاَ يُقَدِّمُ إِلاَّ عَنْ أَمْرِي، وَ قَدْ آثَرْتُكُمْ(10) بِهِ عَلَى نَفْسِي لِنَصِيحَتِهِ لَكُمْ، وَ شِدَّةِ شَكِيمَتِهِ(11) عَلَى عَدُوِّكُمْ.

...

ستايش از مالك اشتر رحمه الله

اما بعد، يكى از بندگان خدا (مالك اشتر) را به سوى شما گسيل كردم، كه او در زمان جنگ نمى خوابد؛ يعنى همواره آماده اقدام و زدودن پرده هاى هراس است و به هنگام بروز ناگوارى ها هشيار است.

و در زمان بروز وحشت از دشمن هرگز نمى هراسد و عقب نشينى نمى كند، براى كافران از آتش هم شعله ورتر است، تا آنها را در آتش خشم خود بسوزاند و خاكستر كند. نام او مالك فرزند حارث و از قبيله مذحج است.

در آنچه مى گويد و مطابق حق است، سخنش را بشنويد و فرمانش را به گوش گيريد و فرمانبردارش باشيد. قيد «ما طابق الحق» توضيحى و تعميمى است، يعنى او هرچه كه

ص: 138


1- لاينكل: نمى ترسد، عقب نشينى نمى كند.
2- روع: ترس.
3- مذحج: قبيله مالك اشتر.
4- كليل: كُند.
5- ظبة: لبه شمشير.
6- نابي: لبه كُند.
7- ضريبة: ضربه و قطع كردن.
8- انفروا: كوچ كنيد، برخيزيد.
9- يحجم: درنگ، بازايستادن.
10- آثرتكم: شما را بر خودم مقدم داشتم.
11- شكيمة: آهنى است در لجام كه در دهان اسب مى نهند كه اگر قوى باشد موجب قدرت سوار مى گردد، و به معناى هر نوع قدرت و كارآمدى نيز به كار مى رود.

...

...

مى گويد حق است، چنان كه آيه قرآن كه مى فرمايد: «وَ لاَ طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ...»(1)؛ «و نه هر پرنده اى كه با دوبال خود پرواز مى كند». روشن است كه هر پرنده اى با دو بال خود پرواز مى كند نه چيز ديگر، ولى خدا اين قيد را براى توضيح و تعميم آورده است.

به يقين مالك اشتر شمشيرى از شمشيرهاى خدا بر سر دشمنان است كه لبه آن هرگز كند نمى شود و از ضربه زدن آن باز نمى ماند. پس هرگاه دستور داد براى جهادْ خانه و كاشانه خود را ترك كنيد همان كنيد، و اگر دستور داد از جنگ دست برداريد، جنگ نكنيد؛ زيرا مالك اشتر در هر كارى، چه اقدام كردن، چه بازايستادنْ، و چه به تأخيرافكندنْ و چه زودهنگام به كارى پرداختنْ فقط و فقط به فرمان و شيوه من عمل مى كند.

و من از آن رو شما را بر خودم مقدم داشتم و در عين احتياج به مالك اشتر، او را براى حكومت بر شما اعزام نمودم كه خيرخواه شماست و هرچه مى كند به نفع و صلاح شماست و با دشمنان شما سرسختانه و مقتدرانه برخورد مى كند.

ص: 139


1- سوره انعام، آيه 38.

نامه سى و نهم

و من كتاب له عليه السلام إلى عمرو بن العاص

اشاره

فَإِنَّكَ قَدْ جَعَلْتَ دِينَكَ تَبَعاً لِدُنْيَا امْرِئٍ ظَاهِرٍ غَيُّهُ(1)، مَهْتُوكٍ(2) سِتْرُهُ، يَشِينُ(3) الْكَرِيمَ بِمَجْلِسِهِ، وَ يُسَفِّهُ الْحَلِيمَ بِخِلْطَتِهِ(4)، فَاتَّبَعْتَ أَثَرَهُ، وَ طَلَبْتَ فَضْلَهُ، اتِّبَاعَ الْكَلْبِ لِلضِّرْغَامِ(5) يَلُوذُ بِمَخَالِبِهِ(6)، وَ يَنْتَظِرُ مَا يُلْقَى إِلَيْهِ مِنْ فَضْلِ فَرِيسَتِهِ(7)، فَأَذْهَبْتَ دُنْيَاكَ وَ آخِرَتَكَ! وَ لَوْ بِالْحَقِّ أَخَذْتَ أَدْرَكْتَ مَا طَلَبْتَ. فَإِنْ يُمَكِّنِّي اللَّهُ مِنْكَ وَ مِنِ ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ أَجْزِكُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا، وَ إِنْ تُعْجِزَا وَ تَبْقَيَا فَمَا أَمَامَكُمَا شَرٌّ لَكُمَا، وَ السَّلاَمُ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به عمرو بن عاص

بازشناساندن عمرو عاص

تو اى عمرو عاص، دين خود را پيرو دنياى معاويه قرار دادى؛ همو كه گمراهى اش آشكار است و اين را هر كسى در مى يابد، او همواره راه به بيراهه مى پويد.

و پرده او دريده شده است، چون بر روى خود حيا و پرده اى نگذاشته تا اهداف و اغراض او معلوم نباشند، بلكه بر همگان روشن است كه طالب رياست و جوياى فسق و تبهكارى است.

ص: 140


1- غيّ: گمراهى.
2- مهتوك: دريده شده.
3- يشين: خوار مى كند.
4- خلطة: نشست و برخاست.
5- ضرغام: شير.
6- مخالب: چنگال ها.
7- فريسة: شكار، حيوانى كه صيد شده است.

...

...

ارجمندان را در مجلس خود خوار و بى مقدار مى كند. حق نيز همين است كه در مجلس فاسقان و فاجران به انسان هاى محترم توهين مى شود. و بردباران در نشست وبرخاست با او خوار مى شوند.

بنابراين از دستورات چنين كسى پيروى نموده اى و از او درخواست مال و مقام كرده اى، چونان سگى كه در پى شيرى به راه افتاده تا از باقيمانده شكار آن بخورد. يعنى مانند سگى كه به چنگال هاى شير پناه مى برد و هميشه منتظر مى ماند تا طعمه اى شكار كند و از باقيمانده آن چيزى نزد سگ بيفكند.

بدين ترتيب دنيا و آخرت خود را تباه كرده اى. آخرت كه واضح است و تباهى دنيايت از آن روست كه تبعيت از معاويه سختى ها و دشنام ها در پى دارد و مايه تباهى است.

و بدان كه اگر به حق رو آورده بودى مى توانستى آنچه در دستگاه معاويه مى جستى بيابى، و حتى بيشتر و بالاتر از آن را؛ زيرا پيروى از حق، سعادت دنيا و آخرت را در پى دارد. من اگر توفيق پيدا كردم از تو و معاوية بن ابى سفيان به سبب اعمال زشتتان انتقام مى گيرم و اگر نتوانستم و شما زنده مانديد و به دست من كشته نشديد، عذاب و شرّ ابدى پيش رو داريد كه بدتر از كشته شدن به دست من است، و السلام.

ص: 141

نامه چهلم

و من كتاب له عليه السلام إلى بعض عمّاله

اشاره

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ، إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ رَبَّكَ، وَ عَصَيْتَ إِمَامَكَ، وَ أَخْزَيْتَ أَمَانَتَكَ. بَلَغَنِي أَنَّكَ جَرَّدْتَ الاْءَرْضَ فَأَخَذْتَ مَا تَحْتَ قَدَمَيْكَ، وَ أَكَلْتَ مَا تَحْتَ يَدَيْكَ، فَارْفَعْ إِلَيَّ حِسَابَكَ، وَ اعْلَمْ أَنَّ حِسَابَ اللَّهِ أَعْظَمُ مِنْ حِسَابِ النَّاسِ، وَ السَّلاَمُ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به يكى از كارگزارانش

نكوهش كارگزار

اما بعد، باخبر شده ام كه كارى ناپسند و زشت از تو سرزده است كه اگر چنين باشد خدايت را به غضب در آورده اى و نافرمانى امام خود كرده اى و امانت خود را با ذلتِ خيانت همراه ساخته اى. زيرا ولايت و حكومت امانتى است در دست حاكم و والى كه اگر به خلاف مقتضاى آن عمل كند در امانت خيانت نموده است.

شنيده ام كه زمين را خالى كرده و آن را يكسره درويده اى و اموال مردم را كه زير پاى خود داشته اى به تمامى گرفته اى و غنايم و اموالى كه در اختيار تو بوده است خورده اى؟

پس حساب روشنى از كار خودت ارائه كن كه با دارايى بيت المال چه كرده اى. و بدان كه حسابرسى و بازخواست الهى از اين حسابرسىِ مالِ مردم بزرگ تر و دقيق تر است؛ پس در حفظ اموال مردم دقت و مراقبت كن، و السلام.

برخى گفته اند: امام عليه السلام اين نامه را به عبدالله بن عباس والى خود در بصره نوشته است و آن زمانى بود كه در بخشى از اموال بيت المال به ناحق تصرف كرده بود.

ص: 142

نامه چهل و يكم

و من كتاب له عليه السلام إلى بعض عمّاله

اشاره

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي كُنْتُ أَشْرَكْتُكَ فِي أَمَانَتِي، وَ جَعَلْتُكَ شِعَارِي(1) وَ بِطَانَتِي(2)، وَ لَمْ يَكُنْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِي أَوْثَقَ مِنْكَ فِي نَفْسِي لِمُوَاسَاتِي(3) وَ مُوَازَرَتِي(4) وَ أَدَاءِ الاْءَمَانَةِ إِلَيَّ، فَلَمَّا رَأَيْتَ الزَّمَانَ عَلَى ابْنِ عَمِّكَ قَدْ كَلِبَ(5)، وَ الْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ، وَ أَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِيَتْ(6)، وَ هَذِهِ الاْءُمَّةَ قَدْ فَنَكَتْ(7) وَ شَغَرَتْ(8)، قَلَبْتَ لاِبْنِ عَمِّكَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ(9)، فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِينَ، وَ خَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِينَ(10)، وَ خُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِينَ، فَلاَ ابْنَ عَمِّكَ آسَيْتَ(11)، وَ لاَ الاْءَمَانَةَ أَدَّيْتَ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به يكى از كارگزارانش

در نكوهش ابن عباس

اما بعد، من تو را در امانتِ خود شريك ساختم و از سوى خويش به ولايتت گماردم. زيرا امت، امانتى است در دست خليفه و والى.

و تو را يار يكدل و نزديك ترين كس به خويش انگاشتم، و هيچ كس از كسانم را در

ص: 143


1- شعار: لباس زير كه به بدن مى چسبد و كنايه از يگانگى با كسى است.
2- بطانة: لايه لباس (آستر)، در مقابل ظهارة.
3- مواساة: همدردى.
4- مُوازِرة: همدلى، همكارى.
5- كلِبَ: سخت شد.
6- خزيت: در خيانت و بلا افتاد.
7- فنكت: غوغا و آشوب زده شد.
8- شغرت: بى يار و ياور ماند.
9- ظهر المجن: پشت سپر، كنايه از عقب نشينى در جنگ است. اين مثال درباره كسى كه پيمان بشكند به كار مى رود.
10- خاذل: ترك يارى كننده.
11- آسيت: همدردى كردى.

...

...

همدردى و همدلى از تو نزد خود موثق تر ندانستم، زيرا در مسئوليت هايم با من همراهى مى كنى و در دفع ضرر و جلب منفعت براى من و نيز در همكارى با من و رساندن امانت به من بر اساس موازين شرع در امر ولايت، همانند خودم عمل مى كنى. ناگفته نگذريم كه اين بيان امام عليه السلام بدين معنا نيست كه ابن عباس را بر امام حسن و امام حسين عليهماالسلام برتر مى شمرده است.

پس وقتى ديدى روزگار بر پسر عمويت(1) على بن ابى طالب عليه السلام سخت شد، و دشمن يعنى معاويه با او جنگ نمود، و امانت مردم (= خلافت) دستخوش خيانت و دست اندازىِ معاويه و فتنه هاى او گرديد، و امت آشوب زده شد، و هيچ كس از او در ميان دشمنان حمايت نكرد، تو نيز با پسر عمويت مانند سپر وارونه شدى، و مانند ديگران او را در برابر دشمنان تنها و بى كس رها كردى و از يارى او دست برداشتى و در كنار پيمان شكنان، پيمان شكستى و خيانت ورزيدى و از طاعت او روى برتافتى.

تو اى ابن عباس، نه در سختى هاى روزگار با پسرعمويت همدردى نمودى و نه اداى امانت كردى.

ص: 144


1- امام عليه السلام اين نامه را به عبداللّه بن عباس والى خود بر بصره نوشتند و آن هنگامى بود كه به ناحق مالى را از بيت المال برداشت و به سوى حجاز گريخت. نيز گفته شده كه مخاطب اين نامه «عبيداللّه بن عباس» بوده است. تفصيل ماجرا در كتاب رجال مامقانى، تنقيح المقال، آمده است.

وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنِ اللَّهَ تُرِيدُ بِجِهَادِكَ، وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنْ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكَ، وَ كَأَنَّكَ إِنَّمَا كُنْتَ تَكِيدُ(1) هَذِهِ الاْءُمَّةَ عَنْ دُنْيَاهُمْ، وَ تَنْوِي غِرَّتَهُمْ(2) عَنْ فَيْئِهِمْ(3). فَلَمَّا أَمْكَنَتْكَ الشِّدَّةُ فِي خِيَانَةِ الاْءُمَّةِ أَسْرَعْتَ الْكَرَّةَ(4) وَ عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ(5)، وَ اخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَيْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ الْمَصُونَةِ لاِءَرَامِلِهِمْ(6) وَ أَيْتَامِهِمُ اخْتِطَافَ(7) الذِّئْبِ(8) الاْءَزَلِّ(9) دَامِيَةَ(10) الْمِعْزَي(11) الْكَسِيرَةَ(12)، فَحَمَلْتَهُ إِلَى الْحِجَازِ رَحِيبَ(13) الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ، غَيْرَ مُتَأَثِّمٍ(14) مِنْ أَخْذِهِ، كَأَنَّكَ - لاَ أَبَا لِغَيْرِكَ(15) - حَدَرْتَ(16) إِلَى أَهْلِكَ تُرَاثا(17) مِنْ أَبِيكَ وَ أُمِّكَ، فَسُبْحَانَ اللَّهِ! أَمَا تُوءْمِنُ بِالْمَعَادِ؟ أَ وَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ(18) الْحِسَابِ؟

...

و گويى تو در جهاد خود، خدا را در نظر نداشتى، چون اگر كسى خدا را در نظر داشته باشد خيانت نمى كند، و چنان است كه گويى در بندگى خدا از سوى خدايت دليل روشن و آشكارى نداشتى، چون اگر كسى به خدا و از علم و ساير صفات او آگاهى و بصيرت داشته باشد، خيانت را كارى عاقلانه نمى بيند.

ص: 145


1- تكيد: مكر به كار ببرى.
2- غرة: غفلت.
3- فيئ: غنيمت.
4- كرة: رجوع.
5- وثبة: خيزبرداشتن، جهيدن، يورش بردن.
6- أرامل: جمع أرملة، زنان بى شوهر، بيوه زنان.
7- اختطاف: ربودن طورى كه چشمْ فرد رباينده را نبيند.
8- ذئب: گرگ.
9- أزل: تيزرو و چابك.
10- دامية: خونين.
11- معزى: بز.
12- كسيرة: پا شكسته.
13- رحيب: گشاده، رحيب الصدر: بى اعتنا و آرام.
14- متأثم: آن كس كه احساس گناه كند.
15- لا أبا لغيرك: نوعى دشنام بدون به زبان آوردن لفظ آن است، مثل لا أقسم كه اشاره به قسم ياد كردن است. اين جمله كنايه از نزول مصيبت است، چون كسى كه پدرش بميرد مصيبت هاى روزگار بر او نازل مى گردند. البته طبق معناى ديگرى اين جمله پدر براى غير تو مباد هم براى مدح است، هم براى نكوهش. از آن جهت كه انسان بى پدر، مستقل و روى پاى خود ايستاده مدح است و از آن جهت كه انسان بى پدر، بى تربيت و بى فرهنگ است، سرزنش مى باشد. پس به معناى اول سرزنش ابن عباس است، و به معناى دوم مدح اوست، يعنى غير او تربيت نايافته است.
16- حدرت: روانه شدى.
17- تراث: ميراث.
18- نِقاش: مناقشه و حسابرسى دقيق.

...

...

و گويى بر آن بودى كه اين امت را در امر دنياى آنها بفريبى و فريبكارانه اظهار ايمان و جهاد مى كنى تا به تو اعتماد كنند و امانت خود را به تو بسپارند تا به آن خيانت كنى، چنان كه منافقان رياكار اين گونه اند. تو مى خواهى آنها از سهم خود از غنيمت، غافل شوند و آن را براى خود بردارى و از چنگ آنها بربايى.

پس چون روزگار بر من سخت گرديد و من به كارهاى خود مشغول شدم و كارگزاران در رفاه و گشايشى قرار گرفتند كه بتوانند آنچه مى خواهند با امت و اموالشان روا دارند و حساب و كتابى نديدند تو نيز فرصت پيدا كردى تا در امانت خيانت كنى و به اهداف خودت كه از قبل در سر مى پروراندى و منافقانه آن را پنهان مى داشتى، باز گردى و به سوى اموال مردم خيز برداشتى تا يورش ببرى و دست تعدى بدان دراز كنى.

و هرچه توانستى از اموال محفوظ در بيت المال كه براى بيوه زنان و يتيمان نگه دارى شده بود، مانند گرگ تيزرو كه بزى خون آلوده و پا شكسته را كه توان گريز ندارد، طعمه خود كند، آن را در ربودى.

پس با اطمينان خاطر و بدون احساس گناه از اين كار، مال اين جماعت را با خود به حجاز بردى.

غير تو (بدخواهت) بى پدر باد! گويى ارث پدر و مادرت را براى خانواده ات فرستادى و اين چنين، مال ديگران را براى خودت حلال شمردى.

سبحان اللّه، شگفتا از كار تو، آيا به قيامت ايمان ندارى؟ اين استفهام توبيخى است.

آيا از مناقشه و دقت در حسابرسى روز قيامت ترس و واهمه اى ندارى؟

ص: 146

أَيُّهَا الْمَعْدُودُ كَانَ(1) عِنْدَنَا مِنْ ذَوِي الاْءَلْبَابِ(2)، كَيْفَ تُسِيغُ(3) شَرَاباً وَ طَعَاماً، وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّكَ تَأْكُلُ حَرَاماً وَ تَشْرَبُ حَرَاماً، وَ تَبْتَاعُ الاْءِمَاءَ(4) وَ تَنْكِحُ النِّسَاءَ مِنْ مَالِ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُوءْمِنِينَ وَ الْمُجَاهِدِينَ، الَّذِينَ أَفَاءَ اللَّهُ(5) عَلَيْهِمْ هَذِهِ الاْءَمْوَالَ، وَ أَحْرَزَ بِهِمْ(6) هَذِهِ الْبِلاَدَ.

...

اى كسى كه قبلاً نزد ما از عاقلان شمرده مى شدى، چگونه آشاميدنى و خوردنى را كه مى دانى حرام است با كمال ميل و گوارا مى خورى و مى آشامى؟ اين بيان، استفهام انكارى و توبيخى است.

و چگونه كنيزانى را از مال مردم مى خرى و با زنانى آميزش مى كنى كه مهريه آنها را از مال يتيمان، مستمندان، مؤمنان و مجاهدان تهيه كرده اى؟ آنانى كه خداوند اين اموال را به ايشان بازگردانده و به واسطه آنان، سرزمين ها را از كفر و ستم حفظ مى كند؟

پر واضح است كه خريدن كنيز با مال حرام و پرداختن مهريه زنان از مال حرام در صورتى كه بر وجه تقييد باشد، باعث بطلان عقد است و آميزش با آنها زنا به شمار مى آيد.

ص: 147


1- كان: اشاره دارد به زمان قبل از افتادن ابن عباس از نظر اميرمؤمنان عليه السلام .
2- ألباب: جمع لب، يعنى عقل.
3- تسيغ: از إساغة، به معناى خوردن گواراست.
4- إماء: جمع أمة، يعنى كنيز.
5- أفاء اللّه: خدا برگرداند. به اين اعتبار كه مال از آنِ خداست و آن را براى مؤمنان آفريده و كافران آن را غصب كرده اند، پس وقتى به عنوان غنيمت به دست مؤمنان مى افتد، چنان است كه خداوند دگر بار آن اموال را به آنها برگردانده است.
6- أحرز بهم: به وسيله آنان حفظ و حراست كرد.

فَاتَّقِ اللَّهَ وَ ارْدُدْ إِلَى هَوءُلاَءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْكَنَنِي اللَّهُ مِنْكَ لاَءُعْذِرَنَّ(1) إِلَى اللَّهِ فِيكَ، وَ لاَءَضْرِبَنَّكَ بِسَيْفِي الَّذِي مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلاَّ دَخَلَ النَّارَ! وَ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَعَلاَ مِثْلَ الَّذِي فَعَلْتَ، مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ(2)، وَ لاَ ظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَةٍ(3)، حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا، وَ أُزِيحَ الْبَاطِلَ عَنْ(4) مَظْلَمَتِهِمَا(5). وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ مَا يَسُرُّنِي أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلاَلٌ لِي أَتْرُكُهُ مِيرَاثاً لِمَنْ بَعْدِي.

...

تهديد ابن عباس

اى ابن عباس، از خدا پروا كن و اموال اين مردم را به آنان بازگردان. اگر بازنگردانى و من بر تو دست يابم، بى ترديد تو را كيفرى مى دهم كه در پيشگاه خدا عذر و حجت داشته باشم.

و تو را با شمشيرم خواهم زد كه هيچ كس را با آن نزده ام مگر آنكه مستحق آتش جهنم گرديده است؛ زيرا جز اهل باطل را با آن نزدم و آنان نيز شايسته دوزخند. ظاهراً ابن عباس به هشدار توجه كرد و مال را برگرداند، زيرا در كوفه همراه امام عليه السلام بود و آنگاه كه حضرت با ضربه شمشير ابن ملجم - كه خدا لعنتش كند - به شهادت رسيد ابن عباس در جمع مردم برخاست و با سخنرانى خود، امام حسن عليه السلام را به عنوان خليفه آن حضرت معرّفى كرد.

قاطعيّت امام عليه السلام در اجراى حق

به خدا سوگند، اگر حسن و حسين [عليهما السلام] همانى را انجام مى دادند كه تو كردى، نزد من محبوبيتى نمى داشتند و ديگر آنها را نمى خواستم و از خويش مى راندم تا آن گاه كه

ص: 148


1- لأعذرنّ: عذرخواه آورم.
2- هوادة: ميل و علاقه و محبت.
3- و لا ظفرا مني بإرادة: بر خواست و اراده من ظفر نمى يافتند، راه گريزى نداشتند.
4- عن: به معناى من و بيانيه است، يعنى باطل را كه عبارت است از مظلمه آنها زائل مى ساختم.
5- مظلمة: ظلم و ستمى كه مرتكب شدند.

...

...

حق را از آنها بگيرم و باطل كارى آنها را كه با ستم به ديگران به وجود آورده اند بزدايم.

اينكه امام عليه السلام مى فرمايد: اگر حسن و حسين چنين كارى كرده بودند...، توهين به آن دو بزرگوار نيست، زيرا شرط در محال نيز مى آيد، آنجا كه خداى متعال مى فرمايد: «لَوْ كَانَ فِيهِمَآ ءَالِهَةٌ...»(1)؛ «اگر دو خدا در زمين و آسمان وجود داشت» و يا آيه شريفه: «إِن كَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ»(2)؛ «اگر براى خدا فرزندى مى بود». حضرت نيز به صورت شرط فرمود: اگر آن دو چنين كارى كرده باشند [و البته صدور اين رفتار از آنان محال بود].

به خداى سبحان، پروردگار عالميان سوگند، مالى كه تو از بيت المال برداشتى اگر براى من حلال بود خوشحال نمى شدم كه به عنوان ميراث، بعد از من باقى بماند، پس تو چگونه به حرام خرسندى؟!

شايد سخن حضرت اشاره به اين نكته باشد كه تصرف در مال ديگران خودْ كار ناپسند ديگرى است، زيرا در تصرفات حلال، انسان بازخواست مى شود، چه برسد به حرام. پس ابن عباس دو گناه و دو جرم كرده است: برداشتن مال مردم و تصرّف در آن.

ص: 149


1- سوره انبياء، آيه 22.
2- سوره زخرف، آيه 81.

فَضَحِّ رُوَيْداً(1) فَكَأَنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى(2) وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى(3) وَ عُرِضَتْ عَلَيْكَ أَعْمَالُكَ بِالْمَحَلِّ الَّذِي يُنَادِي الظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ، وَ يَتَمَنَّى الْمُضَيِّعُ(4) فِيهِ الرَّجْعَةَ «وَ لاتَ(5) حِينَ(6) مَناصٍ(7)»(8).

...

پس اندكى آرام گير و به سمت گناهان مشتاب.] چنين در خود نگر كه] گويى به نهايت كار يعنى مرگ رسيده اى، و در دل خاك نهان شده اى، و اعمالت را در محلّى در قيامت عرضه مى كنند كه ستمگران - چنان كه قرآن حكايت مى كند - با حسرت مى گويند: «... يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّهِ»(9)؛ «دريغا بر آنچه در حضور خدا كوتاهى ورزيدم».

و انسان هايى كه دنياى خود را تباه كرده اند و موجبات سعادت خود را فراهم نياورده اند، آرزوى بازگشت به دنيا دارند چنانكه خداى متعال سخنشان را نقل كرده است: «... رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ...»(10)؛ [مى گويند: [«پروردگارا، مرا بازگردانيد، شايد در آنچه وانهاده ام كار نيكى انجام دهم».

و چنان كه خدا مى فرمايد، خطاب خواهد رسيد: «وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ»؛ «و[لى [ديگر مجال گريز نبود».

ص: 150


1- ضَحَّ رويداً: آهسته تر، كنايه از آنكه به سوى گناهان سرعت نگير. اصل ضحّ از ضحيت الغنم گرفته شده، يعنى گوسفندان را در موقع چاشت به چرا بردم.
2- مدى: هدف، پايان كار.
3- ثرى: خاك.
4- مضيع: تضييع كننده.
5- لات: لا، نافيه و تاء زايده است و اسم آن يعنى حين، حذف شده، زيرا در اصل «و لات الحين حين مناص؛ آن زمان، زمان نجات نخواهد بود» بوده است.
6- حين: وقت.
7- مناص: رهايى.
8- سوره ص، آيه 3.
9- سوره زمر، آيه 56.
10- سوره مؤمنون، آيه هاى 99 و 100.

نامه چهل و دوم

اشاره

و من كتاب له عليه السلام إلى عمر بن أبي سلمة المخزومي، و كان عامله على البحرين، فعزله و استعمل نعمان بن عجلان الزّرقي مكانه

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي قَدْ وَلَّيْتُ النُّعْمَانَ بْنِ عَجْلاَنَ الزُّرَقِيَّ عَلَى الْبَحْرَيْنِ وَ نَزَعْتُ يَدَكَ(1) بِلاَ ذَمٍّ لَكَ، وَ لاَ تَثْرِيبٍ(2) عَلَيْكَ، فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ الْوِلاَيَةَ، وَ أَدَّيْتَ الاْءَمَانَةَ، فَأَقْبِلْ غَيْرَ ظَنِينٍ(3)، وَ لاَ مَلُومٍ(4)، وَ لاَ مُتَّهَمٍ، وَ لاَ مَأْثُومٍ(5)، فَلَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسِيرَ إِلَى ظَلَمَةِ(6) أَهْلِ الشَّامِ، وَ أَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِي، فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ(7) بِهِ عَلَى جِهَادِ الْعَدُوِّ، وَ إِقَامَةِ عَمُودِ الدِّينِ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به عمر بن ابى سلمه مخزومى كارگزار خود در بحرين كه او را از حكومت عزل و نعمان بن عجلان زرقى را به جاى او نصب نمود

عزل شده برگزيده

اما بعد، من «نعمان بن عجلان زرقى» را به عنوان والى بحرين نصب كرده ام و تو را بدون هيچ نكوهش و سرزنشى از ولايت بحرين عزل نمودم. پس خلع تو از حكومت نه به جهت نقص و ايرادى است از سوى تو تا غمگين باشى، بلكه تو حقّ ولايت و تصدى امور را بخوبى ادا كرده اى و اداره جامعه را آن سان كه شريعت، فرمانت داده، بر اساس دستورْ

ص: 151


1- نزعت يدك: دست تو را از سلطه و حكومت كوتاه كردم، فرمانروايى ات را پايان دادم.
2- تثريب: گناه، ملامت.
3- ظنين: مظنون.
4- ملوم: سرزنش شده.
5- مأثوم: گناهكار.
6- ظلمة: جمع ظالم، يعنى ستمگر.
7- أستظهر: از حمايتت برخوردار شوم.

...

...

به خوبى انجام دادى و امانت ورزيدى. پس بدون اينكه به خود بدگمان شوى و در اداره آن سرزمين و فرمان خدا خود را گناهكار بدانى نزد من آى، زيرا مى خواهم به سوى ستمگران شامى، يعنى معاويه و يارانش، كه در حق امام خود ظلم كردند، حركت كنم و دوست دارم تو نيز با من و همراه من باشى، چون تو از كسانى هستى كه مى خواهم از تو براى جنگ با دشمن و استحكام بخشيدن به ستون دين كمك بگيرم. - ان شاء اللّه -.

اين جمله نهايت مدح و ستايش آن فرد به شمار مى آيد.

ص: 152

نامه چهل و سوم

و من كتاب له عليه السلام إلى مصقلة بن هبيرة الشيباني و هو عامله على أردشيرخرة

اشاره

بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ إِلَهَكَ، وَ أَغْضَبْتَ إِمَامَكَ: أَنَّكَ تَقْسِمُ فَيْءَ الْمُسْلِمِينَ الَّذِي حَازَتْهُ(1) رِمَاحُهُمْ(2) وَ خُيُولُهُمْ(3)، وَ أُرِيقَتْ(4) عَلَيْهِ دِمَاوءُهُمْ، فِيمَنِ اعْتَامَكَ(5) مِنْ أَعْرَابِ قَوْمِكَ. فَوَالَّذِي فَلَقَ(6) الْحَبَّةَ، وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ(7)، لَئِنْ كَانَ ذَلِكَ حَقّاً، لَتَجِدَنَّ بِكَ عَلَيَّ هَوَاناً، وَ لَتَخِفَّنَّ عِنْدِي مِيزَاناً، فَلاَ تَسْتَهِنْ بِحَقِّ رَبِّكَ، وَ لاَ تُصْلِحْ دُنْيَاكَ بِمَحْقِ(8) دِينِكَ، فَتَكُونَ مِنَ الاْءَخْسَرِينَ أَعْمَالاً. أَلاَ وَ إِنَّ حَقَّ مَنْ قِبَلَكَ(9) وَ قِبَلَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ فِي قِسْمَةِ هَذَا الْفَيْءِ سَوَاءٌ، يَرِدُونَ عِنْدِي عَلَيْهِ، وَ يَصْدُرُونَ(10) عَنْهُ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به مصقلة بن هبيره شيبانى كارگزارش در اردشيرخرّه (از نواحى فارس)

سرزنش كارگزار اردشيرخرّه

اى مصقله، خبر شدم كه دست به كارى زده اى كه اگر چنين باشد خدايت را به غضب در آورده اى، و امام خود را خشمگين ساخته اى. زيرا مرتكب كار حرام شده اى و برخلاف فرمان امامِ خود كار كرده اى و آن، اين است كه اموال و غنايم مسلمانان را كه با نيزه ها و اسب هاى خود از ميدان جنگ به دست آورده اند و بر آن تملك جسته اند و خونشان بر سر

ص: 153


1- حاز: به دست آورد.
2- رماح: جمع رمح، يعنى نيزه.
3- خيول: جمع خيل، يعنى اسب.
4- أريقت: ريخته شد [در خونريزى استعمال مى شود].
5- اعتام: برگزيد، دوست شد.
6- فلق: شكافت.
7- نسمة: انسان.
8- مَحق: نابودى.
9- قبل: جانب و طرف.
10- يصدرون: خارج مى شوند.

...

...

آن ريخته شده و با كافران جنگيده و كشته داده اند، ميان دوستان و منتخبان اعراب قوم خود تقسيم كرده اى.

شايد تعبير اعراب، تعبيرى توهين آميز و اشاره به اين آيه باشد كه مى فرمايد: «الأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً...»؛(1) «باديه نشينان عرب، در كفر و نفاق [از ديگران [سخت ترند».

به خدايى كه دانه را شكافت و گياه را از درون آن برآورد و انسان را آفريد، اگر اين مطلب درست باشد، تو از سوى من سخت خفت و خوارى خواهى ديد و ديگر در نظرم اعتبار و ارزشى نخواهى داشت.

پس حقّ خدايت را ناچيز و بى مقدار مشمار و دنياى خود را به بهاى نابودى دينت آباد مكن كه در اين صورت از نظر عمل در شمار زيانكاران خواهى بود.

لزوم عدالت ورزى

آگاه باش كه حق مسلمانان بر عهده تو و بر گردن ما آن است كه در تقسيم اين غنيمت يكسان رفتار كنيم و هر كدامشان نزد من مى آيد تا حق خود را بگيرند و چون حق خود را ستاندند مى روند. پس چگونه تو اين غنايم را به خويشان خود اختصاص داده اى؟ آيا از آن روى كه گرداگردت فراهم آمده اند و پايه هاى سلطنت تو را تقويت مى كنند؟

ص: 154


1- سوره توبه، آيه 97.

نامه چهل و چهارم

و من كتاب له عليه السلام إلى زياد بن أبيه و قد بلغه عليه السلام أن معاوية كتب إليه يريد خديعته باستلحاقه

اشاره

وَ قَدْ عَرَفْتُ أَنَّ مُعَاوِيَةَ كَتَبَ إِلَيْكَ يَسْتَزِلُّ(1) لُبَّكَ، وَ يَسْتَفِلُّ(2) غَرْبَكَ(3) فَاحْذَرْهُ، فَإِنَّمَا هُوَ الشَّيْطَانُ يَأْتِي الْمُؤْمِنَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ، وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ، لِيَقْتَحِمَ(4) غَفْلَتَهُ، وَ يَسْتَلِبَ(5) غِرَّتَهُ(6)، وَ قَدْ كَانَ مِنْ أَبِي سُفْيَانَ فِي زَمَنِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَلْتَةٌ(7) مِنْ حَدِيثِ النَّفْسِ، وَ نَزْغَةٌ(8) مِنْ نَزَغَاتِ الشَّيْطَانِ، لاَ يَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ، وَ لاَ يُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ، وَ الْمُتَعَلِّقُ بِهَا كَالْوَاغِلِ(9) الْمُدَفَّعِ(10)، وَ النَّوْطِ(11) الْمُذَبْذَبِ(12).

فَلَمَّا قَرَأَ زِيَادٌ الْكِتَابَ قَالَ: شَهِدَ بِهَا وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ، وَ لَمْ تَزَلْ فِي نَفْسِهِ حَتَّى ادَّعَاهُ مُعَاوِيَةُ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به زياد بن ابيه، و آن زمانى بود كه حضرت شنيد معاويه براى او نامه اى نوشته و قصد دارد او را با نيرنگ به پدر خود ملحق سازد و برادر خود بخواند

آگاه كردن زياد بن ابيه از نيرنگ معاويه

دريافته ام كه معاويه نامه اى به تو نوشته و خواسته خِرَدت را گرفتار لغزش كند تا در گناه سقوط كنى، و مى خواهد از شدت بُرندگى ات بكاهد و در وجودت رخنه كند و تو را به

ص: 155


1- يستزل: مى لغزاند.
2- يستفل: كند مى كند.
3- غرب: حدّت و تيزى و برندگى.
4- يقتحم: به زور وارد مى شود.
5- يستلب: مى ربايد.
6- غرّة: غفلت.
7- فلتة: كلام باطل.
8- نزغة: ميل باطل.
9- واغل: كسى كه از جمعيتى نيست و مى خواهد خود را از آنان قلمداد كند، ناخلف، بى پدر.
10- مدفع: رانده شده.
11- نوط: آنچه كه به پالان آويخته مى شود.
12- مذبذب: بى قرار و بى ثبات.

...

...

سوى خود متمايل سازد. پس، تا مى توانى از معاويه بترس مبادا با تو چنين كند؛ زيرا زياد بن ابيه با معاويه، سخت مخالفت مى كرد.

به يقين او (معاويه) شيطانى است كه از روبه رو و پشت سر و راست و چپ انسان مى آيد و از تمام وسايل استفاده مى كند تا غافلگيرانه بر او وارد شود و او را بربايد و در غفلتش او را بفريبد.

رخداد عجيب در زمان عمر بن خطاب

در زمان عمر بن خطاب، ابوسفيان سخن باطلى درباره زياد گفت. او گفت: من مى دانم چه كسى نطفه او را در رحم مادرش ريخته است؛ و منظور او خودش بود كه با مادر زياد كه زن عبيد بود، زنا كرد، و مى گفت: من پدر زياد هستم، به خلاف حكم اسلامى كه مى فرمايد: الولدُ للفراشِ و للعاهرِ الحجر؛ فرزند از آنِ بستر (پدر) است و زناكار بايد سنگسار شود.

وانگهى چون زياد فرد قدرتمندى بود، معاويه قصد داشت او را در كنار خود داشته باشد و از يارى امام عليه السلام منصرفش سازد و بهترين وسيله براى تحقق اين هدف را در اين ديد كه او را بفريبد و برادر خود بخواند، زيرا ابوسفيان پدر هر دو بود.

اين سخن ابوسفيان واگويه و حديث نفس (سخنى كه جدّى و حقيقى نباشد) و تمايلى شيطانى بود كه به واسطه آن پيوند خانوادگى متزلزل و نسب ها مخدوش مى شود و افراد از ارث محروم مى گردند، چرا كه بايد زناكار را سنگسار نمود.

و كسى كه بخواهد مانند معاويه چنين كند (زياد بن ابيه را به پدر خود ملحق كند) مثل كسى است كه بخواهد با گروهى شراب بياشامد در حالى كه از آنها نيست. بنابراين، او را طرد و از خود مى رانند. حال اگر بخواهد با اين شيوه نسبت خانوادگى را اثبات كند مورد

ص: 156

...

...

پذيرش نيست، زيرا چنين كارى به خلاف حكم اسلام است. و بدين وسيله انسان در نَسَب و خويشى اش بى ثبات مى ماند. پس اگر معاويه تو را به پدرش ملحق ساخت همواره در خويشى خود نااستوار و متزلزل خواهى بود.

وقتى زياد نامه آن حضرت را خواند، گفت: به خداى كعبه سوگند ابوسفيان به اين پيوند نَسَبى شهادت داد؛ چون زياد ميل داشت به اين نسب و اين خاندان ملحق شود تا از ننگ نداشتن پدرِ مشخص و معلوم و دردِ بى پدرى رها گردد و همواره اين ميل درونى را در سر داشت تا آنكه معاويه پس از شهادت امام عليه السلام اين ادعا را نمود و ابوسفيان از اين كار خيلى خوشحال شد و زياد پس از آنكه مدتى ملازم و همراه حق بود به باطل پيوست.

سخنى از سيد رضى رحمه الله

قوله عليه السلام : الواغل، هو الذي يهجم على الشرب ليشرب معهم و ليس منهم، فلا يزال مدفعاً محاجزاً. و النوط المذبذب هو ما يناط برحل الراكب من قعب أو قدح أو ما أشبه ذلك فهو أبداً يتقلقل إذا حثّ ظهره و استعجل سيره.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: «واغل» كسى است كه به جمع نوشندگان مى پيوندد تا همراه آنان بنوشد، ولى آنها پياپى او را طرد مى كنند، و مى رانند چون از آنها نيست.

«نوط مذبذب» قدح و كاسه و مانند آن است كه به زين يا پالان مركب مى بندند و چون سوار، مركب را به شتاب براند آن قدح و كاسه، مى جنبد و به حركت درمى آيد.

ص: 157

نامه چهل و پنجم

اشاره

و من كتاب له عليه السلام إلى عثمان بن حنيف الأنصاري و كان عامله على البصرة و قد بلغه أنه دعي إلى وليمة قوم من أهلها، فمضى إليها

أَمَّا بَعْدُ، يَا ابْنَ حُنَيْفٍ! فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيَةِ(1) أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ(2) فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ(3) لَكَ الاْءَلْوَانُ(4)، وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ(5)، وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ(6) مَجْفُوٌّ(7)، وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ(8). فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ(9) مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ، فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ(10)، وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ(11) مِنْهُ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به كارگزارشان در بصره، عثمان بن حنيف انصارى و آن زمانى بود كه وى به مهمانى يكى از اهالى بصره دعوت شد و او نيز اين دعوت را پذيرفت

سرزنش عثمان بن حنيف

اما بعد، اى ابن حنيف، شنيده ام كه مردى از جوانان بصره تو را به مهمانى دعوت نموده است، تو نيز شتابان به آن مهمانى رفتى و انواع غذاهاى لذيذ براى تو سفارش داده شد و ظرف هاى آكنده از خوراك پيش رويت قرار گرفت. شايد اين مهمانى و اين تشريفات

ص: 158


1- فتية: جمع فتى، جوانان، جوانمردان.
2- مأدبة: سفره مهمانى، خوان رنگين.
3- تستطاب: غذاى لذيذ براى تو درخواست مى شد، خوشخوارى.
4- ألوان: رنگارنگ.
5- جفان: جمع جفنة، ظرف بزرگ، باديه.
6- عائل: فقير و نادار، عيالوار.
7- مجفوّ: رانده شده، بى دعوت مانده.
8- مدعوّ: دعوت شده.
9- تقضم: با ولع مى خورى.
10- إلفظه: از دهان بيرون افكن، ترك كن.
11- نل: تناول كن، تصرف كن، از نال: رسيد، درك كرد.

...

...

براى فريفتن و متمايل ساختن او به خود بوده كه همين مقدار هم به معناى فاصله گرفتن از عدالت است و لذا امام عليه السلام او را نكوهش كرد و فرمود:

گمان نمى كردم كه چنين مهمانى را بپذيرى و بر خوانى حضور يابى كه فقيران از آن رانده شده و ثروتمندان به آن دعوت شده باشند. پس خوب به آنچه از اين سفره مى خورى بنگر و دقت كن. از آن خوان هرچه امرش بر تو مشتبه بود و ندانستى از راه درست و حلال به دست آمده است يا نه، آن را كنار بگذار و از آنچه يقين دارى حلال و از راه درست به دست آمده است بخور.

ص: 159

أَلاَ وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً، يَقْتَدِي(1) بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ(2) بِنُورِ عِلْمِهِ. أَلاَ وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ(3)، وَ مِنْ طُعْمِهِ(4) بِقُرْصَيْهِ(5). أَلاَ وَ إِنَّكُمْ لاَ تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ، وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ، وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ.

...

لزوم پيروى امت از امام

آگاه باشيد كه هر مأموم و پيروى داراى امام و پيشوايى است كه در اعمال و رفتار خود از او پيروى مى كند و از نور دانش او بهره مى برد تا راه هاى مستقيم زندگى را به سلامت بپيمايد.

بدانيد كه امام شما (اميرمؤمنان على عليه السلام ) از دنياى خود به دو لباس مندرس و از غذاى خود به دو قرص نان، يكى براى ظهر و ديگرى براى شب بسنده كرده است.

اين را نيز بدانيد كه شما نمى توانيد مانند من باشيد، ولى، اى پيروان من، مرا با ورع، يعنى مطابق بودن عمل با شرع، و اجتهاد، يعنى كوشش همراه با زحمت در اعمال صالح، و عفت، يعنى ميانه روى و اعتدال در لذت ها، و سداد، يعنى صلاح، يارى دهيد. اين سخن بدان معنى است كه اگر امتى به اين چهار ويژگى آراسته شد، خليفه و امام خود را در تحقق اهدافش يارى كرده است؛ زيرا امام از طرف امت آسوده خاطر خواهد بود و به كارهاى خويش خواهد پرداخت.

ص: 160


1- يقتدي: پيروى مى كند.
2- يستضيء: نور مى گيرد.
3- طمر: لباس مندرس.
4- طعم: غذاى دست يافتنى.
5- قرص: گرده نان.

فَوَ اللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً(1)، وَ لاَ ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً(2)، وَ لاَ أَعْدَدْتُ لِبَالِي(3) ثَوْبِي طِمْراً، وَ لاَ حُزْتُ(4) مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً(5). بَلَى، كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ(6) عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَ سَخَتْ(7) عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ، وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ.

...

زهد بى نظير امام عليه السلام

به خدا سوگند كه من از دنياى شما براى خودم طلايى نيندوخته ام و به خلاف رسم شاهان و فرمانروايان براى روز نياز از غنايم، مال زيادى گرد نياورده ام، و به غير از كهنه جامه ام لباس ديگرى فراهم نكرده ام تا اين را از تن درآورم و آن يكى را بپوشم.

و از زمين اين خاكدان به اندازه يك وجب زمين به تصرف خود در نياورده ام، زيرا امام عليه السلام حتى به مقدار يك وجب هم خريدارى نكرده بود. البته اين سخن با عمل حضرت كه در دوران خانه نشينى به احياى زمين هاى مدينه مى پرداخت، منافاتى ندارد.

بى رغبتى نسبت به فدك

آرى، از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده است فدك را در دست داشتيم. يعنى باغستان ها و زمين هايى كه مال رسول اللّه صلى الله عليه و آله بود و آن حضرت آنها را به دختر خود فاطمه عليهاالسلام بخشيد و پس از ارتحال پيامبر صلى الله عليه و آله ابوبكر آن را غصب كرد تا دست على عليه السلام را از مال تهى كند، تا مبادا مردم به آن حضرت تمايل پيدا نكنند.

پس گروهى از مردم (ابوبكر و پيروانش) به آن طمع كردند و آن را گرفتند و گروهى هم (على و فاطمه و فرزندانشان عليهم السلام ) سخاوتمندانه از آن گذشتند و ديگر در پى به دست آوردن

ص: 161


1- تِبر: طلا.
2- وفر: مال انبوه.
3- بال: پوسيده و فرسوده.
4- حزت: حيازت كردم.
5- شبر: وجب.
6- شحَّت: بخل ورزيد.
7- سخت: سخاوتمندانه گذشت.

وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ، وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا(1) فِي غَدٍ جَدَثٌ(2) تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا، وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا، وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا، وَ أَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا(3)، لاَءَضْغَطَهَا(4) الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ(5)، وَ سَدَّ فُرَجَهَا(6) التُّرَابُ الْمُتَرَاكِمُ(7).

...

آن نيستند. و خدا نيكو داورى است كه بين غاصب و آن كه مالش غصب شده داورى خواهد كرد.

مرا با فدك و غير فدك از دارايى دنيا چه كار؟ مكان فرداى بدن، قبرى است كه هيچ كارى از تن برنمى آيد و از جايى خبرى نمى يابد و از آن كسى گزارشى نمى شنود و كسى نخواهد دانست كه چه بر سر آن آمده است.

و اين كالبد فردا در حفره اى جاى خواهد گرفت كه اگر به وسعت آن افزوده شود و دست هاى گوركن آن را فراخ بركند، سنگ ها و كلوخ ها آن را خواهند فشرد؛ زيرا هيچ منفذ و راه نفوذى در قبر نمى ماند و پس از مدتى اين قبر منهدم مى شود و از هر سو سنگ ها و كلوخ ها آن را تحت فشار قرار مى دهند و خاك هاى انبوه تمام سوراخ ها و جاهاى خالى را پر مى كنند.

ص: 162


1- مظان: مورد ظن و گمان.
2- جدث: قبر.
3- حافر: گوركن.
4- أضغط: فشار داد.
5- مدر: سخت، كلوخ گِلى كه سفت شده باشد.
6- فرج: جمع فرجة، يعنى سوراخ، شكاف.
7- متراكم: انبوه.

وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا(1) بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الاْءَكْبَرِ، وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ(2). وَ لَوْ شِئْتُ لاَهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ، وَ لُبَابِ(3) هَذَا الْقَمْحِ(4)، وَ نَسَائِجِ(5) هَذَا الْقَزِّ(6). وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يَقُودَنِي جَشَعِي(7) إِلَى تَخَيُّرِ الاْءَطْعِمَةِ، وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْيَمَامَةِ مَنْ لاَ طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ، وَ لاَ عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ(8)، أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً(9) وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى(10) وَ أَكْبَادٌ(11) حَرَّى(12)، أَوْ أَكُونَ كَمَا قَالَ الْقَائِلُ:

وَ حَسْبُكَ دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ(13) *** وَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ(14) إِلَى الْقِدِّ(15)

...

تربيت و رياضت نفس

و من اين نفسم را با تقوا و پرهيز از لذت ها و شهوات رياضت و ورزيدگى مى بخشم و آن را رام مى كنم تا در روز قيامت، روز وحشتِ بزرگ تر ايمن و به دور از هراس وارد عرصات محشر شود و از لغزشگاه ها، يعنى صراطْ با ثبات و مستحكم قدم بگذرد و وارد بهشت گردد؛ زيرا هركه از صراط بگذرد، داخل بهشت شده، وهركه بلغزد به دوزخ سرنگون خواهد شد.

و اگر مى خواستم، به يقين مى توانستم از عسل مصفّا و گندمِ پوست كنده و جامه هاى ابريشم استفاده كنم، ولى هيهات كه هواى نفس بر من غلبه كند تا از شهوت ها و لذت ها

ص: 163


1- أروض: تربيت و رام مى كنم.
2- مزلق: لغزشگاه.
3- لباب: مغز.
4- قمح: گندم.
5- نسائج: جمع نسيج، يعنى بافته ها.
6- قز: ابريشم.
7- جشع: حرص شديد.
8- شبع: سيرى.
9- مبطان: شكم سير.
10- غرثى:گرسنه.
11- أكباد: جگرها.
12- حرّى: مؤنث حران، يعنى تشنه.
13- بطنة: سیری، پرخوری.
14- تحن: ميل دارد، مشتاق است.
15- قِدّ: پوست دباغى نشده.

...

...

پيروى كنم و مرا به دنياطلبى بكشاند تا از اين مشتهيات و دلپسندها تناول كنم و از بهترين غذا و خورش و لباس استفاده نمايم، در حالى كه شايد در سرزمين حجاز يا يمامه كسى باشد كه به داشتن يك قرص نان اميدى نداشته يا هرگز شكمش از شدت فقر و نادارى از غذا سير نشده باشد.

يك نكته مهم

اين جمله نشان مى دهد كه در امپراطورى وسيع اسلامى به بركت اجراى احكام اسلامى و در پرتو حكومت امام عليه السلام يك گرسنه واقعى وجود نداشته است و گرنه كلمه «لعلّ» به معناى «شايد» و «باشد كه» بى مورد مى بود.

هيهات كه شب را با شكم سير بخوابم و شايد در اطراف من شكم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه اى باشند. ذكر شب شايد به اين سبب باشد كه احتمال گرسنگى فقرا در شب بيشتر است.

هيهات كه من مصداق قول اين شاعر، يعنى حاتم طايى - كه به سخاوت شهره بود - باشم كه در ضمن اشعارى گفته است:

در بيمارى و مرض تو همين بس كه شب با شكم سير و مالامال بخوابى؛ در حالى كه جگرهايى در اطراف تو آرزوى خوردن يك پوست دبّاغى نشده دارند.

ص: 164

أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ: أَمِيرُ الْمُوءْمِنِينَ، وَ لاَ أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ(1) الدَّهْرِ، أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ(2) الْعَيْشِ؟ فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ(3)، هَمُّهَا عَلَفُهَا، أَوِ الْمُرْسَلَةِ(4) شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا(5)، تَكْتَرِشُ(6) مِنْ أَعْلاَفِهَا، وَ تَلْهُو(7) عَمَّا يُرَادُ بِهَا. أَوْ أُتْرَكَ سُدًى(8)، أَوْ أُهْمَلَ(9) عَابِثاً، أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلاَلَةِ، أَوْ أَعْتَسِفَ(10) طَرِيقَ الْمَتَاهَةِ(11)! وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ: إِذَا كَانَ هَذَا قُوتُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ، فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الاْءَقْرَانِ(12)، وَ مُنَازَلَةِ(13) الشُّجْعَانِ(14)! أَلاَ وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً(15)، وَ الرَّوَائِعَ(16) الْخَضِرَةَ أَرَقُّ(17) جُلُوداً(18)، وَ النَّابَاتَاتِ الْبَدَوِيَّةَ أَقْوَى وَقُوداً(19)، وَ أَبْطَأُ(20) خُمُوداً(21).

...

ضرورت همدردى امام و رهبر با فقيران و دردمندان

آيا دل خوش كنم كه مرا اميرالمؤمنين بخوانند و نامى بزرگ و جايگاهى رفيع داشته باشم، ولى در ناگوارى ها و سختى هاى روزگار با مؤمنان همدردى نكنم؟ آنها گرسنه باشند و من سير بخوابم و از غذاى خوب و رفاه فراوان برخوردار باشم و آنها غذاى نامرغوب بخورند و در سختى به سر ببرند؟ هرگز چنين نخواهد بود.

آيا براى مؤمنان در سختى زندگى الگو نباشم؟ هرگز چنين نخواهد بود، بلكه سختى را

ص: 165


1- مكاره: ناگوارى ها، سختى ها.
2- جشوبة: نامرغوبى، درشتى.
3- مربوطة: بسته شده، به خلاف حيوان آزاد كه همتى جز چريدن هم ممكن است داشته باشد.
4- مرسلة: رها شده.
5- تقمم: كاويدن زباله دانى ها.
6- تكترش: شكمبه خود را پر مى كند.
7- تلهو: غافل مى شود.
8- سدى: بيهوده، بى هدف.
9- أهمل: رها شده ام.
10- أعتسف: راهى را بى هدف بپيمايم.
11- متاهة: بيراهه و گمراهى.
12- أقران: همگنان، همتايان.
13- منازلة: مبارزه، هماوردى.
14- شجعان: جمع شجاع؛ دلاور.
15- عود: چوب.
16- روائع: جمع روعة؛ زيبايى.
17- أرق: باريك تر.
18- جلود: جمع جلد؛ پوست.
19- أقوى وقوداً: شعله ورتر، هيزم هاى آتشگير.
20- أبطأ: كندتر.
21- خُمود: خاموشى.

...

...

بر خود هموار مى كنم چنان كه برخى از آنان چنين هستند.

آفريده نشده ام تا خوردن غذاهاى لذيذ مرا به خود مشغول كنند، چرا كه انسان براى عبادت آفريده شده، چنان كه قرآن مى فرمايد: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ»؛(1) «و جن و انس را هرگز نيافريده ام، مگر براى آنكه مرا بپرستند».

پس من براى خوردن آفريده نشده ام تا مانند چارپا و حيوان بسته شده كه همه كوشش او خوردن علف است و يا مانند حيوان رها شده اى كه كار او خوردن علف از مزبله ها و زباله دانى هاست و شكمبه خود را از علفِ روييده در زباله دانى ها پر مى كند، بى توجه به اينكه در پشت سر چه در انتظار اوست، حال آنكه دير يا زود آن را مى كشند و مى خورند.

يا آيا من از طرف خدا بى هدف و بدون امر و نهى رها شده ام تا سرگرم بازى شوم يا آزادم تا ريسمان گمراهى را به بيراهه گمراهى بكشانم؟ يا راه حيرت و سرگردانى را بى هدف بپيمايم؟ اين عبارت ها، استفهام انكارى و براى نفى است؛ يعنى چنين نيست.

گويا مى شنوم كه فردى از شما براى خرده گرفتن بر نابرخوردارى ام و نخوردن غذاهاى گوارا مى گويد: چگونه پسر ابوطالب از غذاهاى خوب بى بهره است و اگر غذاى او اين است كه مى گويد فقط دو قرص نان است، او را به ضعف و ناتوانى مى كشاند و نمى تواند با همتايان شجاع خود بجنگد و با قهرمانان و رزم آورانِ نامدار عرب مبارزه و هماوردى كند.

پس كسى كه توانايى ام را منكر شده، بداند كه درخت بيابانى كه آب كمترى مى خورد، در مقابل گرما و سرما مقاومت بيشترى دارد، و از چوب محكم ترى برخوردار است. و درختان نرم و زيبا و سرسبز، نسبت به درختان بيابانى پوست نازك ترى دارند و گياهان بيابانى در مقابل گياهان غير بيابانى شعله ورترند و ديرتر خاموش مى شوند و آتش آنها دوام

ص: 166


1- سوره ذاريات، آيه 56.

وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ كَالصِّنْوِ مِنَ الصِّنْوِ(1) وَ الذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ(2). وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ(3) الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا، وَ لَوْ أَمْكَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا. وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الاْءَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَعْكُوسِ(4) وَ الْجِسْمِ الْمَرْكُوسِ(5) حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ(6) مِنْ بَيْنِ حَبِّ الْحَصِيدِ(7).

...

بيشترى دارد. پس وقتى خوراك انسان ناگوار و زندگى اش سخت باشد، قطعا نيرويش بيشتر و تحملش نيز در مقابل مشكلات و سختى ها زيادتر خواهد بود.

ستايش امام عليه السلام از خود

من و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بسان دو تنه نخلى هستيم كه يك ريشه دارند و چون ساعد نسبت به بازو هستم كه اگر بازو قوى باشد ساعد نيز قوى خواهد بود. اين يكى ديگر از دلائل قدرتمندبودن حضرت اميرمؤمنان عليه السلام است كه از قبيله اى شجاع و نيرومند مى باشد.

به خدا سوگند، اگر تمام عرب گردِهم آيند تا با من بجنگند، هرگز به آنها پشت نخواهم كرد و اگر آنان كافر باشند و فرصت به دست آيد، بى پروا به جنگشان خواهم شتافت.

و كوشش خواهم كرد زمين را از اين شخص وارونه، يعنى معاويه كه به جاى فضيلت، رذايل را منعكس مى سازد، و از اين جسم واژگون كه آرا و صفاتش همگى وارونه اند، پاك كنم تا آن گاه كه اين قطعه گلِ خشك شده (نخاله) از ميان دانه درو شده، خارج گردد. اين بيان امام عليه السلام كنايه از جداسازى حق از باطل است.

ص: 167


1- صنو من الصنو: صنوان، دو تنه نخل با يك ريشه.
2- عضد: بازو.
3- تظاهرت: اجتماع كنند و چون اجتماعِ هر جمع يا گروهى موجب پشتگرمى يكديگر مى گردد، تظاهر (پشت به پشت دادن) خوانده مى شود.
4- معكوس: وارونه.
5- مركوس: واژگونه.
6- مدرة: گل خشك شده.
7- حصيد: درو شده، مثل گندم و جو كه درو و از كاه جدا مى شود.

و من هذا الكتاب و هو آخره:

إِلَيْكِ عَنِّي(1) يَا دُنْيَا، فَحَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ(2)، قَدِ انْسَلَلْتُ(3) مِنْ مَخَالِبِكِ(4)، وَ أَفْلَتُّ(5) مِنْ حَبَائِلِكِ(6)، وَ اجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِي مَدَاحِضِكِ(7).

...

و اينك بخش ديگرى از اين نامه كه پايان آن است:

زهد و پرهيز امام عليه السلام از دنيا

اى دنيا، از من دور شو كه ريسمان تو را بر كوهانت انداختم. من از چنگال تو رَستم و از دام تو رهيدم و از فروغلتيدن در مهلكه هاى تو دورى جُسته ام. امام عليه السلام با اين سخنان، بى رغبتى خود را نسبت به دنيا آشكارا بيان مى كند و دنيا را چنان بى اعتنا رها كرده است كه چونان شترى هر جا كه مى خواهد برود و در هر چراگاهى بخواهد چرا كند.

ص: 168


1- إليك عني: از من دور شو.
2- غارب: كوهان شتر.
3- انسللت: فرار كردم.
4- مخالب: جمع مخلب، چنگال حيوان درنده كه با آن شكار را مى گيرد.
5- أفلتّ: فرار كردم.
6- حبائل: جمع حبالة، دام صياد، رشته.
7- مداحض: جمع مدحض، محل سقوط در پرتگاه، لغزشگاه.

أَيْنَ الْقُرُونُ(1) الَّذِينَ غَرَرْتِهِمْ(2) بِمَدَاعِبِكِ(3)؟ أَيْنَ الاْءُمَمُ الَّذِينَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِكِ(4)؟ هَاهُمْ رَهَائِنُ(5) الْقُبُورِ، وَ مَضَامِينُ(6) اللُّحُودِ(7). وَ اللَّهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصاً مَرْئِيّاً(8)، وَ قَالَباً(9) حِسِّيّاً(10)، لاَءَقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اللَّهِ فِي عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالاْءَمَانِيِّ، وَ أُمَمٍ أَلْقَيْتِهِمْ فِي الْمَهَاوِي(11)، وَ مُلُوكٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ، وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلاَءِ، إِذْ لاَ وِرْدَ(12) وَ لاَ صَدَرَ(13). هَيْهَاتَ! مَنْ وَطِئَ(14) دَحْضَكِ زَلِقَ(15)، وَ مَنْ رَكِبَ لُجَجَكِ(16) غَرِقَ، وَ مَنِ ازْوَرَّ(17) عَنْ حَبَائِلِكِ(18) وُفِّقَ، وَ السَّالِمُ مِنْكِ لاَ يُبَالِي إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ(19)، وَ الدُّنْيَا عِنْدَهُ كَيَوْمٍ حَانَ(20) انْسِلاَخُهُ(21).

...

سرزنش دنيا

كجايند گردن فرازانى كه با دلربايى هايت مغرورشان ساختى؟ كجايند آن امت هايى كه با آرايه ها و زيورهايت فريفتى؟ آنان اكنون تا به قيامت، گروگان قبرها و خفتگان لحدهايند.

به خدا سوگند اى دنيا، اگر ديدنى و ملموس بودى و كالبدى محسوس مى داشتى، بى ترديد حدود الهى را، مانند سنگسار، تازيانه و تعزير بر تو جارى مى كردم، به كيفر اينكه بندگانى را با آرزوهاى دروغينِ خود فريفتى و آنان نيز فريب خورده اند و آخرت را براى

ص: 169


1- قُرون: رادمردان، گردن فرازان.
2- غررت: فريب دادى.
3- مداعب: جمع مدعبة، يعنى شوخى.
4- زخارف: جمع زخرف، يعنى زيور، آرايه.
5- رهائن: جمع رهينة، يعنى گروگان و گويا انسان در قبر تا روز حشر به صورت گروگان مى ماند.
6- مضامين: جمع مضمون، يعنى نهفته و پيچيده.
7- لحود: جمع لحد، يعنى شكاف قبر.
8- مرئي: ديدنى، ملموس.
9- قالب: هيكل.
10- حسي: محسوس، آنچه با يكى از حواس درك شود.
11- مهاوي: جمع مهوى، يعنى پرتگاه.
12- ورد: آبشخور.
13- صدر: بازگشت.
14- وطئ: گام بگذارد.
15- زَلق: لغزيد.
16- لجج: جمع لجّة، يعنى درياى انبوه و پرموج.
17- ازورّ: كناره جست.
18- حبائل: جمع حبالة، يعنى دام صيّاد.
19- مناخ: محل و سرمنزل.
20- حان: فرا رسيد.
21- انسلاخ: رفتن، سرآمدن، كنده شدن.

...

...

نيل به تو رها كرده اند. و امت هايى را در پرتگاه هاى نابودى درافكندى.

و نيز شاهانى را به سبب كردار بدشان به دست هلاكتِ اخروى سپردى و بر آبشخور بلا و عذاب الهى واردشان كردى؛ جايى كه نه آبشخور بود و نه راه بازگشتى داشت. گويى دنيا آنان را براى سيراب شدن و به بهانه آب، به اين بلاخانه ها درآورده است. ناگفته نماند كه اين گونه عبارت ها، كنايه و براى ارشاد و هدايت شنوندگان بيان شده است.

دريغ و افسوس كه تو، اى دنيا، خيرخواه و مهربان نيستى. هركه در لغزشگاه تو گام نهد بى ترديد مى لغزد و هركه در درياى ژرف تو وارد شود قطعا غرق مى گردد. اين سخن كنايه از آن است كه هركه به دنيا و لذت هاى آن اعتماد كند، به سرمنزل مقصود نخواهد رسيد.

و هركه از دام هاى تو دورى كند لاجرم نجات خواهد يافت.

اى دنيا، كسى كه از چنگال تو به سلامت رهد، پروا نمى كند كه منزلگاهش كوچك و تنگ باشد، و دنيا نزد او چون گذرِ يك روز است كه وقت رفتن و فناى آن فرا رسيده است؛ يعنى اهميتى به وضع دنيا نمى دهد، همان طورى كه اگر كسى بخواهد از يك منزل برود، به آشفتگى يا آراستگى آن توجه نمى كند و بدان اهميت نمى دهد.

ص: 170

اعْزُبِي(1) عَنِّي، فَوَ اللَّهِ لاَ أَذِلُّ لَكِ فَتَسْتَذِلِّينِي(2)، وَ لاَ أَسْلَسُ(3) لَكِ فَتَقُودِينِي(4). وَ ايْمُ اللَّهِ - يَمِيناً(5) أَسْتَثْنِي فِيهَا بِمَشِيئَةِ اللَّهِ - لاَءَرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ(6) مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَيْهِ مَطْعُوماً، وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً(7)، وَ لاَءَدَعَنَّ(8) مُقْلَتِي(9) كَعَيْنِ مَاءٍ نَضَبَ(10) مَعِينُهَا(11)، مُسْتَفْرِغَةً(12) دُمُوعَهَا. أَ تَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ(13) مِنْ رِعْيِهَا(14) فَتَبْرُكَ(15)؟ وَ تَشْبَعُ الرَّبِيضَةُ(16) مِنْ عُشْبِهَا(17) فَتَرْبِضَ(18)؟ وَ يَأْكُلُ عَلِيٌّ مِنْ زَادِهِ فَيَهْجَعَ(19)! قَرَّتْ إِذاً عَيْنُهُ(20) إِذَا اقْتَدَى بَعْدَ السِّنِينَ الْمُتَطَاوِلَةِ(21) بِالْبَهِيمَةِ الْهَامِلَةِ(22)، وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِيَّةِ(23)!

...

نمايشى ديگر از زهد امام عليه السلام

[اى دنيا،] از من دور شو، به خدا سوگند تسليم و رام لذت هاى ذلتبار تو نمى شوم تا خوارم گردانى، و گاهى خواسته ام را برآورده كنى و گاهى برآورده نسازى.

ص: 171


1- اعزبي: دور شو.
2- تستذلّيني: مرا ذليل كنى.
3- أسلس: مطيع هستم.
4- تقوديني: مرا بكشانى، مرا به پيش ببرى.
5- يميناً: منصوب به فعل مقدر است، در اينجا به معناى سوگند ياد مى كنم.
6- تهش: شاد مى شود، خرسند مى گردد.
7- مأدوم: خورش.
8- لأدعنّ: رها مى كنم.
9- مقلة: چشم.
10- نضب: خشك شد.
11- معين: آب.
12- مستفرغة: به پايان رسانده.
13- سائمة: چرنده.
14- رعي: چريدن.
15- تبرك: مى خوابد.
16- ربيضة: گوسفند ربوض براى خوابيدن گوسفند و بروك براى خوابيدن شتر به كار مى رود.
17- عشب: گياه، علف.
18- تربض: مى آرمد (براى خفتن گوسفند به كار مى رود).
19- يهجع: مى خوابد و آرام مى گيرد.
20- قرّت عينه: چشمش مستقر گردد. عبارتى دعايى است براى آرامش انسان، زيرا فرد آرامش كه داشته باشد چشم او نيز استقرار دارد، به خلاف وقتى كه نگران و مضطرب باشد كه در اين حال، چشمش به اين سو و آن سو حركت مى كند تا پناهگاهى بيابد، اما در اينجا از باب استعمال ضد در ضد در مقام استهزا به كار رفته. معادل فارسى آن با كمى مسامحه در تعبير «چشم روشن» و «چشم شما روشن» مى باشد.
21- متطاولة: طولانى.
22- هاملة: رهاشده بدون مراقبت.
23- مرعية: حيوانى كه چرا مى كند.

...

...

و دنباله رو و پيرو تو نمى شوم و به دنبال لذت هايت روان نمى گردم تا هرجا كه خواستى مرا بكشانى.

و به خدا سوگند - تا مشيت حضرتش به چه تعلق گيرد و چه بخواهد - با دورى جستن از لذّات و خوشكوارى ها، خويش را رياضت مى دهم و چنان بپرورانمش و به سختى عادتش دهم كه اگر از ميان غذاها به يك قرص نان و از ميان همه خورش ها به مقدارى نمك دست يابد، خرسند و شادمان شود.

بى ترديد چشم خود را در گريستن براى خدا چنان رها كنم و آزاد گذارم كه چون چشمه آبى كه آب آن تمام گرديده، اشكش فروكش كند و به خشكى گرايد.

انسان، برترين آفريده

امام عليه السلام در اين بخش از نامه، خود را فراتر از آن مى داند كه به خوردن و آشاميدن بپردازد و در اين باره مى فرمايد:

آيا همانند حيوان علفخوارى كه شكم خود را پر مى كند، سپس مى خوابد يا به سان گوسفندى كه علف مى خورد و در آغل خود مى آرامد، على نيز از توشه خود بخورد و پس از سيرشدن بيارمد؟

چشم على روشن باد اگر پس از عمرى طولانى به چارپاى رها شده يا علفخوار چرنده اقتدا و تأسى كند كه در صحرا و مرغزار مى چرد!

ص: 172

طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا، وَ عَرَكَتْ(1) بِجَنْبِهَا بُوءْسَهَا(2)، وَ هَجَرَتْ(3) فِي اللَّيْلِ غُمْضَهَا(4) حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْكَرَى(5) عَلَيْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا، وَ تَوَسَّدَتْ(6) كَفَّهَا، فِي مَعْشَرٍ أَسْهَرَ(7) عُيُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ، وَ تَجَافَتْ(8) عَنْ مَضَاجِعِهِمْ(9) جُنُوبُهُمْ(10)، وَ هَمْهَمَتْ(11) بِذِكْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ(12)، وَ تَقَشَّعَتْ(13) بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ «أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(14). فَاتَّقِ اللَّهَ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ، وَ لْتَكْفُكَ أَقْرَاصُكَ، لِيَكُونَ مِنَ النَّارِ خَلاَصُكَ.

...

سعادتمندان

خوشا به حال كسى كه وظيفه و عمل واجب خود را براى حضرت بارى تعالى ادا كند.

و سختى ها مانند خار در پهلويش خليده، او را مى آزارد، اما او صبر پيشه مى كند. امام عليه السلام در اين تعبير گويا ناراحتى و مشكلات را مانند خارى مى بينند كه در پهلوى انسان فرو رفته و او آن را بر مى تابد و با صبر و بردبارى به جان مى خرد.

و خواب شب را از چشمان خود دور مى كند تا به عبادت و مناجات و تضرع بپردازد.

و چون خواب بر او چيره شود، زمين را زيرانداز و بستر، و كف دست را بالش خود سازد؛ يعنى روى زمين مى خوابد.

ص: 173


1- عركت: سائيد، كشيد.
2- بؤس: سختى، بى نوايى.
3- هجر: دور كرد.
4- غمض: خواب.
5- كرى: خواب.
6- توسد: بالش نمود.
7- أسهر: بيدار نگاه داشت.
8- تجافت: دور ساخت.
9- مضاجع: جمع مضجع، يعنى بستر.
10- جنوب: جمع جنب، يعنى پهلو.
11- همهم: صدايى كه در سينه آمد و رفت مى كند كه اينجا منظور صداى آهسته و همهمه است.
12- شفاه: جمع شفه، يعنى لب.
13- تقشع: كنار رفت. برطرف شد. تقشع السحاب؛ ابر برطرف گرديد.
14- سوره مجادله، آيه 22.

...

...

نشانه هاى حزب خدا

كسانى كه بيم از رستاخيز، چشمانشان را به مناجات بيدار نگه داشته اند. بنابراين، از ترس عقوبت و كيفر پلك بر هم نمى نهند. آرى، انديشه هاى هولناك اين چنين شبانگاهان به سراغ انسان مى آيند.

و خوف از معاد، پهلويشان را از بستر خواب دور ساخته است، بنابراين در بستر نمى آرامند.

و همهمه كنان، به ياد خدا لب مى جنبانند و گناهان شان به جهت استغفارهاى طولانى زدوده مى شود. «اينانند حزب خدا. آرى، حزب خدا سعادتمند است».

سخنى با عثمان بن حنيف

امام عليه السلام در پايانِ نامه خود كه براى عثمان بن حنيف و با قصد تأديب و ارشاد فرستاده است، مى فرمايد: اى پسر حنيف، كه بر چنين خوانى حضور يافته اى، بيا و با جديّت تقوا پيشه كن و همين گرده هاى نانت، تو را بس باشد و بر سفره هاى شبهه ناك حاضر نشو تا از آتش ايمن شوى.

ص: 174

نامه چهل و ششم

و من كتاب له عليه السلام إلى بعض عماله

اشاره

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ(1) بِهِ عَلَى إِقَامَةِ الدِّينِ، وَ أَقْمَعُ(2) بِهِ نَخْوَةَ(3) الاْءَثِيمِ(4)، وَ أَسُدُّ(5) بِهِ لَهَاةَ(6) الثَّغْرِ(7) الْمَخُوفِ. فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ عَلَى مَا أَهَمَّكَ، وَ اخْلِطِ الشِّدَّةَ بِضِغْثٍ(8) مِنَ اللِّينِ، وَ ارْفُقْ مَا كَانَ الرِّفْقُ أَرْفَقَ(9)، وَ اعْتَزِمْ(10) بِالشِّدَّةِ حِينَ لاَ تُغْنِي عَنْكَ إِلاَّ الشِّدَّةُ، وَ اخْفِضْ لِلرَّعِيَّةِ جَنَاحَكَ، وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ، وَ أَلِنْ(11) لَهُمْ جَانِبَكَ، وَ آسِ(12) بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ(13)، وَ الاْءِشَارَةِ وَ التَّحِيَّةِ، حَتَّى لاَ يَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِي حَيْفِكَ(14)، وَ لاَ يَيْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِكَ، وَ السَّلاَمُ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به يكى از كارگزاران خويش

ستايش از كارگزار

اما بعد، تو از جمله كسانى هستى كه به پشتيبانيشان دين را برپا مى نمايم. يعنى احكام دين را و امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد جاهل و امثال آن را اجرا مى كنم، و نخوت و غرور گناهكاران را درهم مى شكنم، و راه هاى نفوذ دشمن در مرزهاى مملكت را كه بيم هجوم دشمن از آن مى رود، مى بندم.

ص: 175


1- أستظهر: از پشتيبانى برخوردار مى شوم.
2- أقمع: ريشه كن مى كنم.
3- نخوة: غرور و تكبر.
4- أثيم: گناهكار.
5- أسد: مى بندم.
6- لهاة: زبان كوچك، در اينجا منظور راه نفوذ مى باشد.
7- ثغر: مرز كه احتمال مى رود دشمن از آن نفوذ كند.
8- ضغث: آميزه اى، مخلوطى.
9- أرفق: مناسب تر.
10- اعتزم: عزم داشته باش.
11- ألن: نرم باش.
12- آس: مساوى برخورد كن.
13- نظرة: نگاه با تمام چشم و لحظة: نگاه با گوشه آن.
14- حيف: ستم و ظلم.

...

...

دستورات مملكتى

پس هرگاه خواستى كارى را بياغازى از خداى سبحان كمك بخواه، و درباره گنهكاران رفتارى كه آميزه اى از نرمى و قاطعيت باشد به كار بند، زيرا شدت و قاطعيت در برخوردْ به تنهايى موجب نوميدى مردم از والى و حاكم مى گردد، و نرمى و مداراىِ تنها نيز موجب بى باكى و جسارت مردم مى گردد.

و در جايى كه مدارا كردن مناسب تر است با مردم مدارا كن، و آنجا كه جز شدت و تندى كارساز نيست با شدت و خشونت برخورد كن تا تبهكاران از فساد روى برتابند.

و بال تواضع و فروتنىِ خود را در مقابل رعيت بگستران، چنان كه جوجه در مقابل والدين خود بال مى گستراند، يعنى با آنان به نرمى و ملايمت رفتار كن. و در برخورد با آنان چهره گشاده دار و چنان عبوس مباش كه از تو بترسند و با شدت و غلظت با آنها رفتار مكن و برخورد خود را با آنها نرم و همراه با مدارا گردان.

و در نگاه و اشاره و سلام كردن به آنها، مساوات و عدالت در پيش گير، كنايه از مساوات در كوچك ترين امور، تا مبادا بزرگان و قدرتمندان گمان كنند كه به مردم ستم مى كنى و ضعيفان از برخوردارى از عدالت نوميد شوند؛ زيرا وقتى كه فردى قوى و زورمند ببيند كه حاكم و فرمانروا به او تمايل دارد طمع مى كند كه شايد بتواند او را به سوى خود جلب كند تا در نتيجه حاكم بر اساس خواسته او به ديگران ظلم كند و در اين صورت انسان ضعيف و ناتوان، از عدالت حاكم نوميد مى شود و باعث خشم مردم و ايجاد برخورد بين حاكميت و مردم مى شود و سرانجام به امورى ناخوشايند و بدفرجام كشيده خواهد شد، و السلام.

ص: 176

نامه چهل و هفتم

و من وصية له عليه السلام للحسن و الحسين عليهماالسلام لما ضربه ابن ملجم لعنه اللّه

اشاره

أُوصِيكُمَا بِتَقْوَى اللَّهِ، وَ أَلاَّ تَبْغِيَا(1) الدُّنْيَا وَ إِنْ بَغَتْكُمَا، وَ لاَ تَأْسَفَا عَلَى شَيْءٍ مِنْهَا زُوِيَ(2) عَنْكُمَا، وَ قُولاَ بِالْحَقِّ، وَ اعْمَلاَ لِلاْءَجْرِ، وَ كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً، وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً. أُوصِيكُمَا وَ جَمِيعَ وَلَدِي وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ، وَ صَلاَحِ ذَاتِ بَيْنِكُمْ، فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكُمَا صلى الله عليه و آله يَقُولُ: «صَلاَحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ(3) الصَّلاَةِ وَ الصِّيَامِ». اللَّهَ اللَّهَ(4) فِي الاْءَيْتَامِ، فَلاَ تُغِبُّوا(5) أَفْوَاهَهُمْ وَ لاَ يَضِيعُوا بِحَضْرَتِكُمْ.

...

از وصاياى آن حضرت عليه السلام به امام حسن و امام حسين عليهماالسلام آنگاه كه ابن ملجم لعنه اللّه به او ضربه زد

وصيت نامه امام عليه السلام در بستر شهادت

شما را به تقوا و پرواى الهى سفارش مى كنم، يعنى از خدا خوف داشته باشيد و اين دنيا را نطلبيد، حتى اگر دنيا به سراغتان بيايد و اسباب راحتى و رفاه را در اختيارتان بگذارد؛ بلكه تا مى توانيد از آن روى بگردانيد و آن را براى اهل آن واگذاريد. چون دنيا وقتى انسان را فراگيرد، او را از آخرت غافل مى كند.

و اگر چيزى از دنيا از دستتان رفت دريغ مخوريد و غمگين نباشيد و براى حق و به حق سخن گوييد نه براى رسيدن به مال و مقام. و براى پاداش آخرت كار بكنيد نه براى نيل به

ص: 177


1- لا تبغيا: طلب نكنيد.
2- زوي: از دست رفت.
3- عامة الصلاة و الصيام: نماز و روزه تمام عمر.
4- اللّه اللّه: يعنى اذكروا اللّه و تكرار آن براى تأكيد است.
5- تغبوا: از أغب القوم گرفته شده، يعنى يك روز سر زدند و روز ديگر رها كردند.

...

...

دنيا. و هماره دشمن ستمگر باشيد، هرچند قوى باشد و ياور مظلوم باشيد عليه ظالم.

فرزندانم، شما و ديگر فرزندان و افراد خانواده و هركه اين نامه بدو رسد را به تقواى الهى و نظم در كارها سفارش مى كنم؛ چنان تقوا و پروايى كه موجب اطاعت اوامر و پرهيز از نواهى حضرتش گردد، و انضباطى كه موجب نظم انسان در مسائل مالى و عبادى و خانوادگى و امور درسى و جز آن، و در نتيجه، موجب راحتى و اطمينان خاطر مى شود.

و نيز شما را به اصلاح ميان خود سفارش مى كنم، به اين معنا كه بين شما بايد محبت و مودت باشد، نه دشمنى و قهر و قطع رابطه، زيرا من از جدّ شما رسول اللّه صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «ايجاد ارتباط و آشتى بين افراد از نماز و روزه تمام عمر برتر و بالاتر است». روشن است كه برخى از واجبات بر برخى از آن ها برترى دارند.

خدا را خدا را درباره يتيمانى كه تحت سرپرستى شمايند در نظر داريد كه مبادا يك روز به آنها غذا بدهيد و يك روز آنها را بى غذا و گرسنه رها كنيد. يعنى هميشه و همواره آنان را دريابيد نه مقطعى و زودگذر. و مبادا حق يتيمان در حضور و با اطلاع شما در هر جنبه اى از جوانب زندگى تباه گردد.

ص: 178

وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي جِيرَانِكُمْ(1)، فَإِنَّهُمْ وَصِيَّةُ(2) نَبِيِّكُمْ. مَا زَالَ يُوصِي بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُمْ. وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْقُرْآنِ، لاَ يَسْبِقُكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُمْ. وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الصَّلاَةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِينِكُمْ. وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لاَ تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ، فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا(3). وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْجِهَادِ بِأَمْوَالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ أَلْسِنَتِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، وَ عَلَيْكُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ التَّبَاذُلِ، وَ إِيَّاكُمْ وَ التَّدَابُرَ وَ التَّقَاطُعَ. لاَ تَتْرُكُوا الاْءَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ، فَيُوَلَّى عَلَيْكُمْ شِرَارُكُمْ(4)، ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ يُسْتَجَابُ لَكُمْ.

...

و خدا را خدا را درباره همسايگان خود در نظر بگيريد كه اين سفارش پيامبرتان صلى الله عليه و آله مى باشد كه آن حضرت آن قدر سفارش آنان را نمود كه پنداشتيم مى خواهد همسايه را در ارث شريك گرداند. منظور از گمان در اين گونه موارد از نظر عقلاست كه از ظاهر كلام به دست مى آيد، نه اينكه امام عليه السلام چنين گمانى كرده باشد. پس اين عبارت، از مجازهاى شايع در كاربردهاى گفتارى است.

و خدا را خدا را درباره قرآن در نظر بگيريد كه مبادا ديگران در عمل به قرآن بر شما پيشى بگيرند؛ چون هر انسانى بايد در عمل به احكام قرآن و تلاوت آن همت گمارد و بدان پايبند باشد تا ديگران بر او سبقت نگيرند. اين جمله مثل آيه شريفه: «...وَ فِى ذَ لِكَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ»(5)؛ «و در اين، مشتاقان بر يكديگر پيشى گيرند». و نيز آيه شريفه: «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ»(6)؛ «پس در كارهاى نيك بر يكديگر سبقت گيريد» مى باشد كه ضرورتِ سبقت جستن در نيكى ها را تشويق مى كند.

ص: 179


1- جيران: جمع جار، يعنى همسايه.
2- وصية: مصدرى است كه جاى فعل نشسته است و در اصل أوصى بهم وصية بوده است.
3- لم تناظروا: مورد توجه و نظر لطف الهى قرار نمى گيريد.
4- شرار: جمع شرير، يعنى تبهكار.
5- سوره مطففين، آيه 26.
6- سوره بقره، آيه 148.

...

...

و خدا را خدا را درباره نماز در نظر بگيريد، كه نماز ستون دين شماست، چون دين با نماز بر پا مى ماند و نمازهاى واجب پنجگانه شبانه روزى موجب آمادگى روحى براى انجام ساير دستورات دينى است، و نيز نماز خواندنِ مداوم روحيه بندگى و ملكه طاعت را در وجود آدمى تقويت مى نمايد و موجب اطاعت در ساير اوامر الهى مى شود.

و خدا را خدا را درباره خانه خدا، كعبه و حج بيت اللّه الحرام در نظر بگيريد، مبادا تا عمر داريد آن را از حاجيان و عمره كنندگان خالى بگذاريد، چون اگر خانه خدا رها شود، خدا شما را به نظر لطف و كرامت نگاه نمى كند، چنان كه مردم نيز با نگاه بزرگ داشتن در شما نخواهند نگريست، چرا كه عظمت مسلمانان در حج ظهور پيدا مى كند.

و خدا را خدا را درباره جهاد در راه خدا با مال و جان و زبان در نظر بگيريد، هم مال بپردازيد و هم زحمت و سختى جنگ را تحمل كنيد و هم سخنى بگوييد تا رضاى خدا به دست آيد و احكام او اجرا گردد.

و تا مى توانيد در پيوند با يكديگر و بذل و بخشش به همديگر جدى باشيد، و نيز از پشت كردن به يكديگر و گسستن پيوند از همديگر بپرهيزيد، هرچند با شما چنين كنند.

امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه اگر آن را ترك كنيد بى ترديد اشرار جامعه تان بر شما مسلط خواهند شد، آن گاه براى رهايى از آنان دعا مى كنيد و دعايتان مستجاب نخواهد شد. معروف آن است كه شرع و عقل به آن فرمان داده و منكر آن است كه عقل يا شرع از آن نهى كرده باشد و چون اشرار، راه را در مقابل خود باز ببينند وارد مى شوند و مردم را به صورت هاى گوناگون شكنجه خواهند كرد و دعاى مردم آزارديده به علت وانهادن فرمان خدا مستجاب نخواهد شد؛ امرى كه خود خواسته و خود ساخته ايد.

ص: 180

ثمّ قال عليه السلام : يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، لاَ أُلْفِيَنَّكُمْ(1) تَخُوضُونَ دِمَاءَ الْمُسْلِمِينَ خَوْضاً(2)، تَقُولُونَ: «قُتِلَ أَمِيرُ الْمُوءْمِنِينَ!» أَلاَ لاَ تَقْتُلُنَّ بِي إِلاَّ قَاتِلِي. انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ، وَ لاَ يُمَثَّلُ بِالرَّجُلِ، فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ: «إِيَّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ(3) وَ لَوْ بِالْكَلْبِ الْعَقُورِ(4)».

...

سفارش امام عليه السلام درباره چگونگى قصاص

سپس فرمود: اى فرزندان عبد المطلب، (يعنى جمعى كه اطراف حضرت حضور داشتند) مبادا به خونخواهى من برخيزيد و بگوييد: «اميرالمؤمنين كشته شد»، و به اين بهانه جوى خون راه بيندازيد و به كشتار مردم بپردازيد؟ اين روش غالباً وقتى رئيس جمعيتى كشته مى شود به كار مى رود و عده اى به جان مردم مى افتند و مى گويند فلان شخص قاتل و فلان شخص مظنون و فلان شخص توطئه گر است و به اين بهانه افراد را قلع و قمع مى كنند، ولى اسلام فقط قاتل را مستحق قتل و قصاص مى داند.

آگاه باشيد كه با كشته شدنم فقط و فقط قاتل من كشته شود. بنگريد كه اگر من از اين ضربت ابن ملجم از دنيا رفتم تنها يك ضربت در مقابل ضربت او بر وى بزنيد نه بيشتر.

و نيز مبادا او را مثله و قطعه قطعه كنيد و اعضاى او را ببريد، خواه قبل از مرگ و خواه بعد از آن، زيرا از رسول الله صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «از مثله كردن بپرهيزيد هرچند در مورد سگ گزنده و هار باشد» كه پس از گزيدن و گاز گرفتن مردم، آنها را مسموم كرده و مى كشد.

ص: 181


1- لا ألفينكم: شما را نبينم، نفى در معناى نهى است.
2- خوض: اصل آن به معناى ورود در آب است، ولى در اين جا به معناى خونريزى شديد است.
3- مثلة: بريدن و قطعه قطعه كردن اعضاى بدن.
4- عقور: گزنده و هار.

نامه چهل و هشتم

و من كتاب له عليه السلام إلى معاوية

اشاره

فَإِنَّ الْبَغْيَ(1) وَ الزُّورَ(2) يُذِيعَانِ(3) بِالْمَرْءِ فِي دِينِهِ وَ دُنْيَاهُ، وَ يُبْدِيَانِ(4) خَلَلَهُ(5) عِنْدَ مَنْ يَعِيبُهُ. وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّكَ غَيْرُ مُدْرِكٍ مَا قُضِيَ فَوَاتُهُ، وَ قَدْ رَامَ(6) أَقْوَامٌ أَمْراً بِغَيْرِ الْحَقِّ، فَتَأَلَّوْا(7) عَلَى اللَّهِ فَأَكْذَبَهُمْ. فَاحْذَرْ يَوْماً يَغْتَبِطُ(8) فِيهِ مَنْ أَحْمَدَ عَاقِبَةَ عَمَلِهِ، وَ يَنْدَمُ مَنْ أَمْكَنَ الشَّيْطَانَ مِنْ قِيَادِهِ(9) فَلَمْ يُجَاذِبْهُ(10). وَ قَدْ دَعَوْتَنَا إِلَى حُكْمِ الْقُرْآنِ وَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ، وَ لَسْنَا إِيَّاكَ أَجَبْنَا، وَ لَكِنَّا أَجَبْنَا الْقُرْآنَ فِي حُكْمِهِ، وَ السَّلاَمُ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به معاويه

سرانجام ظلم و دروغ

ستم و دروغ، انسان را در دين و دنيايش رسوا و بدين صفت شهره خواهد كرد. پس چنين انسانى در دنيا رسوا مى شود و مردم از او دورى مى گزينند و به او به چشم موجودى پست و فرومايه مى نگرند و در آخرت نيز رسوا و سرانجام به آتش جهنم دچار خواهد شد.

و نيز اين دو خصلت نكوهيده مفاسد انسان را نزد عيب جويان آشكار مى سازد، چون كسانى كه در صدد عيبجويى از كسى باشند، در اين صورت، ستمگرى و دروغگويى فرد را بر ضدّ او حجت و دليل روشنى مى شمارند و عليه او به كار مى برند.

ص: 182


1- بغي: ستم.
2- زور: دروغ.
3- يذيعان: مشهور و رسوا مى سازند.
4- يبديان: آشكار مى سازند.
5- خلل: جمع خلّة، يعنى فساد و تباهى.
6- رام: قصد كرد.
7- تألوا: دست تطاول دراز كردند.
8- يغتبط: مسرور مى شود.
9- قياد: زمام و مهار.
10- يجاذب: كشيدن، در اينجا يعنى مقابله كردن.

...

...

تحليل جريان خونخواهى عثمان توسط معاويه

اى معاويه، مى دانم كه تو به خون عثمان، كه ريخته شد و به قضا و حكم الهى از بين رفت، هرگز نخواهى رسيد، ولى گروه هايى (= اصحاب جمل) قبل از تو قصد كردند كه به ناحق به خونخواهى عثمان برخيزند، زيرا آنان هرگز اولياى دم نبودند، پس بر [حكم] خدا دست تطاول دراز و احكام او را نقض كردند و خدا نيز حكم به دروغگويى آنان داد، آنجا كه در قرآن و سنّت نشانه هاى دروغگويان و راستگويان را بيان نمود(1).

هشدار به معاويه

پس اى معاويه از روز قيامت بترس روزى كه در آن شاد و مسرور است كسى كه فرجام اعمال خود را نيكو گرداند زيرا با اعمال صالح خود به پاداش آخرت رسيده است، و در آن روز پشيمان خواهد بود هركه گريبانش را به شيطان سپرده و به فرمان او سر نهاده تا هرجا بخواهد ببرد و آن سان كه بپسندد فرمانش دهد؛ چونان چارپايى كه به فرمان صاحبش سرسپرده است، در عين حال هيچ گاه نافرمانى شيطان را نمى كند تا او را به نابودى نكشاند.

نگاهى به جريان حكميّت

تو ما را به حكم قرآن فراخواندى و به نيرنگ، قرآن بر سر نيزه كردى در حالى كه هرگز اهل قرآن نيستى و ما به تو پاسخ مثبت نداديم، چون گفتيم: قرآن بايد بين ما و تو داورى كند، بلكه تن به حكم قرآن داديم كه اگر فرمان جنگ يا آتش بسْ يا هر حكم ديگرى بدهد مى پذيريم، و السلام.

ص: 183


1- ممكن است منظور آن باشد كه اصحاب جمل، با بهانه خونخواهى عثمان در پى به دست آوردن حكومت بودند و منظور از تكذيب آنان توسط خداى متعال آن است كه با پيروزگرداندن امام عليه السلام ناراستى و دروغشان را برملا ساخت.

نامه چهل و نهم

و من كتاب له عليه السلام إلى غيره

اشاره

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الدُّنْيَا مَشْغَلَةٌ(1) عَنْ غَيْرِهَا، وَ لَمْ يُصِبْ صَاحِبُهَا مِنْهَا شَيْئاً إِلاَّ فَتَحَتْ لَهُ حِرْصاً عَلَيْهَا، وَ لَهَجاً(2) بِهَا، وَ لَنْ يَسْتَغْنِيَ صَاحِبُهَا بِمَا نَالَ فِيهَا عَمَّا لَمْ يَبْلُغْهُ مِنْهَا، وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِكَ فِرَاقُ مَا جَمَعَ، وَ نَقْضُ(3) مَا أَبْرَمَ(4)، وَ لَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا مَضَى حَفِظْتَ مَا بَقِيَ، وَ السَّلاَمُ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام خطاب به كسى غير معاويه

توصيفى از دنيا

اما بعد، دنيا موجب مشغول شدن انسان و غفلت وى مى گردد، چون تمام فعاليت انسان را به خود اختصاص مى دهد و براى امور اخروى فرصت فعاليت نمى دهد.

و خواهان دنيا اگر به چيزى از آن دست يافت حرص و آزمندى اش شديد مى شود، مثلاً اگر منزلى به دست آورد، در آن صورت دنيا دروازه اى از حرص و شيفتگى به آن را به روى او مى گشايد كه افزون بر آن باغى و... تهيه كند، اما چنين كسى به آنچه به دست آورده بسنده نكرده و احساس بى نيازى نمى كند بلكه به دنبال چيزهايى است كه به دست نياورده. غافل از اينكه پس از گردآوردن و اندوختن مال، با مرگ به فراق و جدايى از اموال گرفتار مى شود و رشته مالكيت و سلطه اش بر آن اموال از هم مى گسلد. و اى انسان اگر در پيشينيان و آنچه از دنيا گذشته مى انديشيدى و به ديده عبرت در آن مى نگريستى، كه چه بود و چه شد، در آن صورت بقيه عمرت را حفظ مى كردى و در دنياطلبى تباهش نمى كردى، والسلام.

ص: 184


1- مشغلة: موجب اشتغال و انصراف از غير.
2- لهج: ولع و حرص شديد.
3- نقض: از هم گسستن.
4- أبرم: سلطه و مالكيت پيدا كرد.

نامه پنجاهم

و من كتاب له عليه السلام إلى أمرائه على الجيش

اشاره

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَمِيرِ الْمُوءْمِنِينَ إِلَى أَصْحَابِ الْمَسَالِحِ(1). أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ حَقّاً عَلَى الْوَالِي أَلاَّ يُغَيِّرَهُ عَلَى رَعِيَّتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ، وَ لاَ طَوْلٌ(2) خُصَّ بِهِ، وَ أَنْ يَزِيدَهُ مَا(3) قَسَمَ اللَّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبَادِهِ، وَ عَطْفاً(4) عَلَى إِخْوَانِهِ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام خطاب به فرماندهان ارتش خود

سخنى با سپاهيان

از بنده خدا على بن ابيطالب اميرالمؤمنين به ارتشيان و مرزداران.

اما بعد، بر حاكم و فرمانرواست كه مال و قدرتِ فراوان او موجب نشود كه رعيت را خوار كند و رفتارش دگرگونه شود و حقوقشان را ناديده بگيرد و بر آنها تكبر نمايد؛ و نيز مانند حاكمان ضعيف النفس نباشد كه هنگام احساس بى نيازى، رفتارش با مردمِ تحتِ فرمانِ او تغيير كند و با آنان برخوردى ستمگرانه به كار بَرَد.

و نعمت هايى كه خدا بدو ارزانى كرده، وى را به بندگان خدا نزديك تر كند و به برادران خود كه رعيت اويند عطوفت و مهرورزى بيشترى به كار گيرد تا هم شكرى نموده باشد در مقابل تفضلات الهى و هم اداى حقى كرده باشد در مقابل امت در هنگام دستيابى به قدرت ناشى از فضل الهى.

ص: 185


1- مسالح: جمع مسلحة، يعنى مرزها و چون آنجا جايگاه سلاح و نيروهاى نظامى است مسلحة خوانده شده است.
2- طول: نعمت و فضل بزرگ و مدام.
3- «ما» فاعل «يزيده» است.
4- عطف: عطوفت و توجه و مهرورزى.

أَلاَ وَ إِنَّ لَكُمْ عِنْدِي أَلاَّ أَحْتَجِزَ(1) دُونَكُمْ سِرّاً إِلاَّ فِي حَرْبٍ، وَ لاَ أَطْوِيَ(2) دُونَكُمْ أَمْراً إِلاَّ فِي حُكْمٍ، وَ لاَ أُوءَخِّرَ لَكُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ، وَ لاَ أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ، وَ أَنْ تَكُونُوا عِنْدِي فِي الْحَقِّ سَوَاءً. فَإِذَا فَعَلْتُ ذَلِكَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَيْكُمُ النِّعْمَةُ.

...

اوصاف فرمانده كل قوا

آگاه باشيد اى فرماندهان ارتش من، از حقوق شما بر من آن است كه هيچ سرّى از اسرار مملكتى را جز در امر جنگ از شما پنهان نكنم؛ زيرا جنگ و امور جنگى بايد كاملاً سرّى بماند تا دشمن از آنها مطلع نشود و نتواند براى دفاع از خود آماده شود و چون اطلاع از اوضاع بلاد از امورى است كه همه انسان ها دوست مى دارند به آن دست يابند حقّى است كه بايد حاكم و فرمانده كل، آنها را بازگو كند و سرّى باقى نگذارد.

ديگر اينكه بدون مشورت با شما كارى انجام ندهم، مگر در حكم شرعى كه در آن جايى براى مشورت و تبادل نظر نيست. اين دو وظيفه از وظايف بسيار مهم حاكمانى است كه كرامت نفس خود و رعيت خود را خواهانند؛ زيرا اين دو موجب علاقه مندى متقابل و اطمينان خاطر مردم و اخلاص آنان نسبت به حكومت و فداكاريشان مى باشد.

و اينكه حق شما را از قبيل: غنيمت و مواجب از شما دريغ نكنم و در پرداخت آن تعلل نورزم، و حق شما را به طور كامل بپردازم و قبل از رسيدن به ميزان خاصِ آن در پرداختش تعلل نورزم و از آن نكاهم. مثلاً اگر حق هر يك از شما هزار دينار است به نهصد دينار اكتفا ننمايم، و آخر اينكه همه شما در برخوردارى از بيت المال يكسان باشيد و هيچ كدام را بر ديگرى ترجيح ندهم.

پس وقتى اين حقوق شما را رعايت كردم، در واقع نعمت خدا بر شما تمام مى شود، زيرا شما حاكمى عادل داريد و بايد به پاسِ داشتنِ چنين حاكمى شكر خدا را به جا آوريد.

ص: 186


1- لا أحتجز: مانع نگردم، نپوشم.
2- لا أطوي: پنهانى انجام ندهم.

وَ لِي عَلَيْكُمُ الطَّاعَةُ، وَ أَلاَّ تَنْكُصُوا(1) عَنْ دَعْوَةٍ، وَ لاَ تُفَرِّطُوا(2) فِي صَلاَحٍ، وَ أَنْ تَخُوضُوا الْغَمَرَاتِ(3) إِلَى الْحَقِّ، فَإِنْ أَنْتُمْ لَمْ تَسْتَقِيمُوا لِي عَلَى ذَلِكَ لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ أَهْوَنَ عَلَيَّ مِمَّنِ اعْوَجَّ(4) مِنْكُمْ، ثُمَّ أُعْظِمُ لَهُ الْعُقُوبَةَ، وَ لاَ يَجِدُ عِنْدِي فِيهَا رُخْصَةً(5)، فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِكُمْ، وَ أَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ مَا يُصْلِحُ اللَّهُ بِهِ أَمْرَكُمْ، وَ السَّلاَمُ.

...

وظيفه فرماندهان در برابر امام

در مقابل، شما نيز موظفيد كه از من اطاعت كنيد، چون اطاعت حاكم عادل واجب است، و در مقابل هيچ فراخوانى سرپيچى نكنيد، و در هر كارى كه صلاح دولت و ملت است كوتاهى نكنيد، و در سختى هايى كه دستيابى به حق در پى داشته باشد و خدا آن را از شما خواسته است، وارد شويد.

پاسخ قاطع به متمردان

پس اگر بعد از آنكه عدالت ورزيدم و حقوق شما را ادا كردم، شما حقوقى را كه ذكر كردم ادا نكرديد و پا برجا نمانديد، در آن صورت هر كدامتان كه كجراهه برويد و وظيفه خود را انجام ندهيد، در چشم من فرومايه تر و خوارترين مردم خواهد بود.

وانگهى شما را به كيفر و مجازاتى سنگين مى رسانم، چون به جاى اصلاح در جامعه تبهكارى كرديد و سزاوارترين افراد به كيفر و عقوبت كسانى هستند كه حقوقى را كه بر عهده خود دارند تباه كنند. و بى ترديد ديگر از كيفر رهايى نخواهيد داشت.

پس حقوقى را كه برشمردم از فرماندهانتان بگيريد و حقوق آنها را ادا كنيد تا خدا امر شما را در اداره مملكت به سامان آورد، و السلام.

ص: 187


1- لا تنكصوا: بر نگرديد.
2- لا تفرطوا: كوتاهى نكنيد.
3- تخوضوا الغمرات: در سختى ها وارد شويد.
4- اعوجّ: منحرف شد.
5- رخصة: ارفاق، وانهادن.

نامه پنجاه و يكم

و من كتاب له عليه السلام إلى عماله على الخراج

اشاره

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُوءْمِنِينَ إِلَى أَصْحَابِ الْخَرَاجِ(1). أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ مَنْ لَمْ يَحْذَرْ مَا هُوَ صَائِرٌ إِلَيْهِ لَمْ يُقَدِّمْ لِنَفْسِهِ مَا يُحْرِزُهَا. وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَا كُلِّفْتُمْ يَسِيرٌ، وَ أَنَّ ثَوَابَهُ كَثِيرٌ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به مأموران خراج

راهنمايى خراجگزاران

از بنده خدا على اميرالمؤمنين به مأموران گردآورى خراج.

اما بعد، هركه از كيفر و عاقبت كار خويش نهراسد، براى روز واپسين خود چيزى از اعمال صالح نمى فرستد تا او را از كيفر ايمنى بخشد، به خلاف كسى كه بترسد، كه كارى مى كند كه از عذاب و كيفر محفوظ بماند.

و بدانيد كه وظيفه اى كه بدان مأمور شده ايد آسان، ولى پاداش آن نزد خداى سبحان فراوان است، چون اين پاداش جاودانه و از هر اندوه و رنجى به دور است.

ص: 188


1- خراج وجهى است كه حاكم از زمين هايى كه با شمشير فتح شده و در ملكيت همه مسلمانان درآمده است مى گيرد. بدين ترتيب كه آن زمين ها را در مقابل مبلغى معين به مالكان اوليه آنها اجاره مى دهد و چون وجه الاجاره از عايدات زمين به دست مى آيد خراج ناميده شده است و اصحاب خراج كسانى هستند كه متولى جمع آورى خراج و مأمور برگشت دادن آن به خزانه دولت هستند.

وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِيمَا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ مِنَ(1) الْبَغْيِ وَ الْعُدْوَانِ عِقَابٌ يُخَافُ، لَكَانَ فِي ثَوَابِ اجْتِنَابِهِ مَا لاَ عُذْرَ فِي تَرْكِ طَلَبِهِ. فَأَنْصِفُوا النَّاسَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ وَ اصْبِرُوا لِحَوَائِجِهِمْ، فَإِنَّكُمْ خُزَّانُ(2) الرَّعِيَّةِ وَ وُكَلاَءُ الاْءُمَّةِ، وَ سُفَرَاءُ(3) الاْءَئِمَّةِ، وَ لاَ تُحْسِمُوا أَحَداً عَنْ حَاجَتِهِ، وَ لاَ تَحْبِسُوهُ عَنْ طَلِبَتِهِ(4).

...

و اگر بر ستم كه خدا از آن نهى فرمود كيفرى نبود، تا مردم از آن بترسند، در عوض براى اجتناب از آنْ آن قدر پاداش مقرر شده كه ديگر عذرى در ترك آن وجود نداشت. پس اگر كسى دنبال ظلم مى رفت نزد مردم معذور نبود، چون گيريم كه دستور پرهيز از ستمگرى را نمى داشتيم، باز هم در انجام ندادنِ آن ثواب فراوانى نهفته است. بنابراين مردم مى بايست به جهت برخوردارى از آن همه ثواب، ظلم را ترك كنند.

شرح وظايف مأموران دريافت خراج

پس شما اى مأموران، با مردم به انصاف رفتار كنيد، يعنى چنان كه حق خود را مى گيريد حق آنها را نيز بدهيد. و در برآورده شدن نيازهايشان صبر ورزيد نه اينكه به علت بى حوصلگى، آنها را بى اعتنا رها كنيد؛ زيرا شما خزانه دار و حافظ مال رعيت هستيد. يعنى مأموران گردآورى خراج بايد مال مردم را نزد خود به امانت حفظ كنند تا در آنجا كه مصلحت مردم است خرج نمايند. و نيز وكيلان امت هستيد، يعنى امت اسلامى زمام مال خود را به دست شما سپرده است، زيرا شما فرمانگزار خليفه اى هستيد كه بر امت فرمان مى راند.

و سفيران خلفا و حاكمانيد، يعنى واسطه هاى بين مردم و آنانيد. و هيچ كس را از نيل به نيازش محروم نكنيد و از رسيدن به خواسته هايش بازنداريد. اى كاش امام عليه السلام مى بود و مى ديد كه مأموران و گماشتگان حكومت ها در اين روزگار با مردم چه مى كنند!

ص: 189


1- من، بيان براى ما ما نهى اللّه عنه است.
2- خزان: جمع خازن، يعنى نگهبان.
3- سفراء: جمع سفير، يعنى پيك، نماينده.
4- طلبة: يعنى مراد و خواسته.

وَ لاَ تَبِيعُنَّ لِلنَّاسِ فِي الْخَرَاجِ كِسْوَةَ شِتَاءٍ وَ لاَ صَيْفٍ، وَ لاَ دَابَّةً يَعْتَمِلُونَ(1) عَلَيْهَا، وَ لاَ عَبْداً، وَ لاَ تَضْرِبُنَّ(2) أَحَداً سَوْطاً(3) لِمَكَانِ دِرْهَمٍ، وَ لاَ تَمَسُّنَّ(4) مَالَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ مُصَلٍّ وَ لاَ مُعَاهَدٍ، إِلاَّ أَنْ تَجِدُوا فَرَساً أَوْ سِلاَحاً يُعْدَى بِهِ(5) عَلَى أَهْلِ الاْءِسْلاَمِ. فَإِنَّهُ لاَ يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ أَنْ يَدَعَ ذَلِكَ فِي أَيْدِي أَعْدَاءِ الاْءِسْلاَمِ فَيَكُونَ شَوْكَةً عَلَيْهِ.

...

و مبادا لباس زمستانى و تابستانى - اگرچه در فصل مناسبش نباشد - و مركبى كه از آن كار بكشند و برده مورد نيازشان را بفروشيد تا از آنان خراج بگيريد.

و كسى را به جهت نپرداختن درهمى تازيانه مزنيد. يعنى اگر كسى خراج ندارد و نپردازد، هرگز حق نداريد كه او را تازيانه بزنيد.

و مبادا مال كسى را، خواه مسلمان نمازگزار باشد و خواه اهل كتابِ معاهدِ در ذمه اسلام، بگيريد و بفروشيد و خراج را بازستانيد، مگر آنكه اسب و يا اسلحه اى در دست كافر ذمى باشد كه با آن قصد تعدى به مسلمانان و جنگيدن دارد و غالباً چنين است كه اگر فرصت يابد، تعدى مى نمايد. در اين صورت مى توان آن را فروخت و خراج را استيفا كرد.

بى ترديد سزاوار نيست مسلمان شمشير و اسلحه را در دست دشمن اسلام وانهد تا در نتيجه، عليه اسلام و مسلمين شوكت و قدرتى به شمار آيد.

ص: 190


1- يعتملون: كار مى كشند.
2- تضربن: اصل آن تضربون بوده و «ن» آن به جهت نهى و «و» آن به علت التقاء ساكنين حذف شده و «ن» تأكيد ثقيله به آخر آن افزوده شده است.
3- سوط: تازيانه.
4- تمسّن: كنايه از گرفتن است.
5- يعدى به: به واسطه آن تعدى گردد.

وَ لاَ تَدَّخِرُوا(1) أَنْفُسَكُمْ نَصِيحَةً، وَ لاَ الْجُنْدَ حُسْنَ سِيرَةٍ، وَ لاَ الرَّعِيَّةَ مَعُونَةً(2)، وَ لاَ دِينَ اللَّهِ قُوَّةً. وَ أَبْلُوا(3) فِي سَبِيلِ اللَّهِ مَا اسْتَوْجَبَ عَلَيْكُمْ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدِ اصْطَنَعَ(4) عِنْدَنَا وَ عِنْدَكُمْ أَنْ نَشْكُرَهُ بِجُهْدِنَا، وَ أَنْ نَنْصُرَهُ بِمَا بَلَغَتْ قُوَّتُنَا، وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.

...

و مبادا از خيرخواهى براى مسلمانان خوددارى كنيد، به اين پندار كه اين نصيحت را براى وقت ديگرى بيندوزيد و آن را به كار بريد، بنابراين در موارد نياز از خيرخواهى و نصيحت دريغ نكنيد. اين دستور از آموزه هاى مهم اسلام است و بسا كسى چيزى را به صلاح مردم مى بيند، اما از بيان آن خوددارى مى كند، به گمان آنكه اگر آنها خود را نيازمند او ديدند از وى پيروى مى كردند و براى درخواست و راهنمايى نزد او مى آمدند، كه البته چنين انگيزه هايى او را از خيرخواهى و هدايت مسلمانان باز مى دارد.

و با ارتشيان خوشرفتارى كنيد و از پرداخت حقوقشان هرگز خوددارى نكنيد. و با مردم همكارى داشته باشيد و از محل خراج به اندازه رفع نيازشان به آنها بپردازيد و در راه تقويت دين خدا هر مقدار كه ممكن است پرداخت كنيد.

و براى رضاى خدا آنچه بر شما واجب گردانيده ادا كنيد و فرايض را به جاى آوريد، زيرا خدا از ما و شما خواسته به اندازه توان و قدرت خود شكر و ثناى او را به جاى آوريم و به اندازه نيروى خود دينش را يارى رسانيم كه كسى را قدرت و نيرويى نيست، جز از نيرو و قدرت خداى بزرگ و باعظمت كه تمام اسباب را فراهم كرده و به صلاح و خير راهنمايى مى نمايد.

ص: 191


1- لاتدخروا: إدخّار، يعنى ذخيره كردن چيزى براى روز مبادا و نياز.
2- معونة: عون و كمك و يارى.
3- أبلوا: ادا كنيد.
4- اصطنع: درخواست نمود. گفته مى شود: اصطنعتُ عنده، يعنى از او درخواست نمودم كه كارى انجام دهد.

نامه پنجاه و دوم

و من كتاب له عليه السلام إلى أمراء البلاد في معنى الصلاة

اشاره

أَمَّا بَعْدُ، فَصَلُّوا بِالنَّاسِ الظُّهْرَ حَتَّى تَفِيءَ(1) الشَّمْسُ مِنْ مَرْبِضِ الْعَنْزِ(2)، وَ صَلُّوا بِهِمُ الْعَصْرَ وَ الشَّمْسُ بَيْضَاءُ حَيَّةٌ فِي عُضْوٍ مِنَ النَّهَارِ حِينَ يُسَارُ فِيهَا فَرْسَخَانِ، وَ صَلُّوا بِهِمُ الْمَغْرِبَ حِينَ يُفْطِرُ الصَّائِمُ وَ يَدْفَعُ الْحَاجُّ إِلَى مِنًى، وَ صَلُّوا بِهِمُ الْعِشَاءَ حِينَ يَتَوَارَى الشَّفَقُ إِلَى ثُلُثِ اللَّيْلِ، وَ صَلُّوا بِهِمُ الْغَدَاةَ وَ الرَّجُلُ يَعْرِفُ وَجْهَ صَاحِبِهِ، وَ صَلُّوا بِهِمْ صَلاَةَ أَضْعَفِهِمْ وَ لاَ تَكُونُوا فَتَّانِينَ(3).

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به اميران بلاد درباره اوقات نماز

اوقات نماز و دستور به ائمه جماعات

پس از حمد و ستايش الهى و صلوات بر وجود مقدس حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، اى اميران بلاد، كارگزارانِ ولايات، نماز ظهر را از زوال خورشيد (نيم روز) تا وقتى كه آفتاب به مقدار جايى كه بزى در آن خفته باشد سايه افكند، با مردم بخوانيد. مراد ديوارى است كه بز در كنار آن به استراحت مى پردازد و ديوار اول ظهر، چنانچه در امتداد قبله باشد، سايه ندارد و آن گاه سايه از سمت مغرب به سمت مشرق بر مى گردد و منظور آن است كه سايه هر چيز به اندازه خود آن چيز شود كه آن زمان، آخرين وقت فضيلت نماز ظهر است. [پس محل خفتن بُز، كنايه از شاخص است نه اينكه موضوعيتى داشته باشد.]

ص: 192


1- تفيء: برگردد.
2- عنز: بز.
3- فتّانين: موجب فتنه و گريز مردم.

...

...

و نماز عصر را در حالى بخوانيد كه خورشيد هنوز سفيد است و براى غروب زرد و به وقت غروب خود نزديك نشده و رنگ نباخته باشد. يعنى فضيلت خواندن نماز عصر قبل از زرد شدن و غروب خورشيد است كه در بخشى از روز تحقق مى پذيرد و هنوز دو ساعت تا غروب مانده و اگر كسى بخواهد مسافرت كند بتواند قبل از غروب خورشيد عرفا حدود دو فرسخ راه بپيمايد.

و نماز مغرب را وقتى بخوانيد كه روزه دار افطار مى كند؛ يعنى به مقدار يك ربع ساعت از مغرب گذشته باشد و تا زمانى كه حاجيان در شب دهم از عرفات به منا بر مى گردند، چرا كه حاجيان شب ها به سمت منا حركت مى كنند تا در مشعر بيتوته كنند و سپس در منا پس از طلوع خورشيد به سر ببرند.

و نماز عشا را وقتى بخوانيد كه شفق، يعنى سپيدى و نور اول شب پنهان شود كه حدوداً يك ساعت پس از مغرب صورت مى گيرد و تا يك سوم از شب رفته كه پايان وقت نماز عشاست وقت باقى است.

و نماز صبح را زمانى بخوانيد كه انسان بتواند صورت دوست خود را در روشنايى هوا ببيند و گويا اين زمان مقدار جواز تأخير از اول صبح، يعنى طلوع فجر صادق است تا مردم از خواب برخيزند و در مسجد براى نماز گردآيند.

لزوم رعايت حال اضعف مأمومين

و نماز را با رعايت حال ضعيف ترين افراد مثل بيماران و ازپاافتادگان بخوانيد. و اى ائمه جماعات، مبادا كارى كنيد كه نمازگزاران از نماز جماعت دلزده شوند و آن قدر طول بدهيد كه مردم خسته و گريزان كردند.

ص: 193

نامه پنجاه و سوم

اشاره

و من كتاب له عليه السلام كتبه للأشتر النخعي رحمه الله لمّا ولاّه على مصر و أعمالها، حين اضطرب أمر أميرها محمد بن أبي بكر، و هو أطول عهد و أجمع كتبه للمحاسن

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُوءْمِنِينَ، مَالِكَ بْنَ الْحَارِثِ الاْءَشْتَرَ فِي عَهْدِهِ(1) إِلَيْهِ حِينَ وَلاَّهُ مِصْرَ جِبَايَةَ(2) خَرَاجِهَا(3)، وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا، وَ اسْتِصْلاَحَ أَهْلِهَا، وَ عِمَارَةَ بِلاَدِهَا. أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ إِيْثَارِ طَاعَتِهِ وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِي كِتَابِهِ، مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ الَّتِي لاَ يَسْعَدُ أَحَدٌ إِلاَّ بِاتِّبَاعِهَا، وَ لاَ يَشْقَى إِلاَّ مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا، وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ، فَإِنَّهُ - جَلَّ اسْمُهُ(4) - قَدْ تَكَفَّلَ(5) بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ، وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ.

...

فرمان مكتوب آن حضرت عليه السلام به مالك اشتر نخعى؛ هنگامى كه او را به حكومت مصر و مناطق آن منصوب نمود، آن هم زمانى كه كار بر حاكم آن جا، محمد بن ابى بكر نابسامان شده بود. اين نامه طولانى ترين عهدنامه و جامع تمام خوبى ها و زيبايى هاست.

زيباترين منشور حكومتى

به نام خداى بخشنده مهربان. ابتدا و آغاز اين نامه با نام خداى سبحان جامع جميع صفات كمال و رحمت مستمر و مكرر در دنيا و آخرت است.

ص: 194


1- عهد: وصيت.
2- جباية: جمع آورى.
3- خراج: آنچه از زمين و سرزمين خارج مى شود، خواه از منافع آن باشد، خواه حقوق.
4- جل اسمه: اصل تجليل مربوط به مسمى است نه اسم ولى از باب تشريف نام خدا تجليل مى شود.
5- تكفل: تضمين نموده.

...

...

اين نامه، فرمانى است كه بنده خدا على اميرمؤمنان به مالك بن حارث اشتر(1) به عنوان عهدنامه و توصيه نامه، آن هنگام كه وى را به عنوان والى و حاكم مصر منصوب كرده نوشته است. وظيفه او در مصر: خراج آن سرزمين را گرد آورد، با دشمنان داخلى مانند معاويه و يا خارجى همچون روميان به جهاد برخيزد، با ارشاد و تأديب و امثال اينها ميان مردم صلح و دوستى برقرار كند، با ساختن خانه ها و گذرگاه ها و مغازه ها و حمام ها و بستان ها و باغستان ها آن سرزمين را آباد نمايد.

دستورات اخلاقى و عبادى

اميرمؤمنان عليه السلام مالك اشتر را به تقواى الهى فرمان داد؛ يعنى از خدا بترسد و به امر و نهى حضرتش سر نهد و طاعت خدا را بر هر چيز ديگرى مقدم و برتر بدارد، و از آنچه خدا در كتاب خود بدان فرمان داده چه واجب و چه مستحب پيروى كند، امورى كه پرداختن به آن موجب سعادت و روى برتافتن از آن و انكارش مايه شقاوت است.

و اينكه خدا را با قلب (تصميم بر اجراى اوامر او درباره كشور و مردم) و دست (تأديب و جهاد) و زبان (با گفتن حق و امر به معروف و نهى از منكر) يارى كند، زيرا اگر كسى دين خدا را يارى كند، خداى بزرگ تضمين نموده كه او را يارى كند، چون خود فرموده است: «يَآأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ»؛(2) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر خدا را يارى كنيد، ياريتان مى كند و گام هايتان را استوار مى دارد».

و چون كسى او را عزيز بدارد وى را در ميان مردم عزيز مى گرداند.

ص: 195


1- مالك اصالةً از اهالى يمن و از شجاعان آن سرزمين بود. امام عليه السلام درباره او فرمود: «كانَ لي كَما كُنتُ لرسُولِ اللّه صلى الله عليه و آله ؛ مالك براى من چنان بود كه من براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بوده ام». وى از آن رو اشتر ناميده شد كه پلك پايين چشمش در يكى از جنگ ها پاره شده بود.
2- سوره محمد، آيه 7.

وَ أَمَرَهُ أَنْ يَكْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ وَ يَزَعَهَا(1) عِنْدَ الْجَمَحَاتِ(2)، فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ اللَّهُ. ثُمَّ اعْلَمْ يَا مَالِكُ، أَنِّي قَدْ وَجَّهْتُكَ إِلَى بِلاَدٍ قَدْ جَرَتْ عَلَيْهَا دُوَلٌ قَبْلَكَ، مِنْ عَدْلٍ وَ جَوْرٍ، وَ أَنَّ النَّاسَ يَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِكَ فِي مِثْلِ مَا كُنْتَ تَنْظُرُ فِيهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلاَةِ قَبْلَكَ، وَ يَقُولُونَ فِيكَ مَا كُنْتَ تَقُولُ فِيهِمْ، وَ إِنَّمَا يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحِينَ بِمَا يُجْرِي اللَّهُ لَهُمْ عَلَى أَلْسُنِ عِبَادِهِ.

...

و او را فرمان داده است كه نفسِ سركشِ خود را بشكند و تمايلات و خواسته هايش را تأمين نكند و از زياده خواهى ها و خوشخواهى هاىِ آن خويشتندارى كند، زيرا نفس، آدمى را به انجام دادن گناهان فراوان فرمان مى دهد، مگر آنكه خدايش به او رحم كند و او را از پيروى شهوات باز بدارد.

نظارت و قضاوت مردم

پس اى مالك، بدان كه تو را به سرزمينى گسيل كرده ام كه قبلاً دولت ها و حكومت هايى، چه عادل و چه ظالم، بر پايه دادگرى يا ستمگرى حكم رانده اند.

مردمان به عملكرد تو در دوران فرمانروايى ات مى نگرند، همان طور كه تو در كار حاكمان پيشين مى نگريستى و كار خوب و بد آنان را برمى شمردى. پس مردم نيز همين گونه درباره تو قضاوت مى كنند و تو را مى ستايند يا مى نكوهند.

وانگهى معيار قضاوت درباره اينكه چه كسى صالح و چه كسى ناصالح است، همان چيزى است كه خداوند بر سر زبان هاى مردم مى اندازد. پس اگر مردم از كسى مدح و ستايش كردند دليل بر صلاح او خواهد بود.

ص: 196


1- يزع: خوددارى كند.
2- جمحات: سركشى ها و طغيان ها.

فَلْيَكُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَيْكَ ذَخِيرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ، فَامْلِكْ هَوَاكَ وَ شُحَّ(1) بِنَفْسِكَ عَمَّا لاَ يَحِلُّ لَكَ، فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الاْءِنْصَافُ مِنْهَا فِيمَا أَحَبَّتْ أَوْ كَرِهَتْ.

...

توصيه هاى ارزشمند به مالك

اى مالك، محبوب ترين اندوخته ها نزد تو بايد عمل صالح باشد، به خلاف فرمانروايانى كه طلا و جواهرات و ثروت مى اندوزند و ملاكشان ثروت و قدرت است.

و نفس خود را در اختيار گير تا تو را به نابودى و گرفتارى نكشاند. و بر نفس خود دريغ و بخل بورز و آن را در رفتار و گفتارهايى كه بر تو روا نباشد صرف مكن زيرا بخل ورزيدن به نفس آن است كه در مواردى كه دوست مى دارى از حد نگذرانى و در مواردى كه نمى پسندى، كوتاهى نكنى و بدين ترتيب آن را از گرفتار شدن در مهلكه بازبدارى. به ديگر بيان، درباره آنچه دوست مى دارى افراط، و به آنچه نمى پسندى تفريط روا مدار. زيرا گاهى انسان شخصى را دوست مى دارد و از اين جهت در تكريم او زياده روى مى كند و يا كسى را دوست نمى دارد و حاضر نيست چنان كه شايسته اوست گرامى اش بدارد. پس بخل ورزيدن به نَفسْ عبارت است از عمل با هر انسانى به قدر شايستگى او، نه بر اساس دوستى و دشمنى فرد.

ص: 197


1- شحّ: دريغ داشتن، بخل ورزيدن.

وَ أَشْعِرْ(1) قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ، وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ، وَ اللُّطْفَ بِهِمْ، وَ لاَ تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً(2) ضَارِياً(3)، تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ، وَ أَوْ نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ، يَفْرُطُ(4) مِنْهُمُ الزَّلَلُ(5)، وَ تَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ(6)، وَ يُوءْتَى عَلَى أَيْدِيهِمْ فِي الْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ، فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِكَ وَ صَفْحِكَ مِثْلِ الَّذِي تُحِبُّ أَنْ يُعْطِيَكَ اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ(7)، فَإِنَّكَ فَوْقَهُمْ، وَ وَالِي الاْءَمْرِ عَلَيْكَ فَوْقَكَ، وَ اللَّهُ فَوْقَ مَنْ وَلاَّكَ وَ قَدِ اسْتَكْفَاكَ(8) أَمْرَهُمْ وَ ابْتَلاَكَ بِهِمْ. وَ لاَ تَنْصِبَنَّ نَفْسَكَ لِحَرْبِ اللَّهِ، فَإِنَّهُ لاَ يَدَ لَكَ بِنِقْمَتِهِ، وَ لاَ غِنَى بِكَ عَنْ عَفْوِهِ وَ رَحْمَتِهِ.

...

سفارش اكيد درباره مردم

مهرورزيدن به رعيت را در قلب خود جاى بده تا محبت و لطف ورزيدنِ به آنان در وجود تو به صورت ملكه اى در آيد، چون انسان وقتى درباره امرى بسيار بينديشد آن امر به صورت ملكه او در خواهد آمد. و در برخوردت با آنان لطف و مهر ورز.

و نسبت به آنان چونان حيوان درنده مباش كه خوردنشان را غنيمت شمرده و حقوق آنها را تباه و در اموال آنها غاصبانه تصرف كنى، زيرا مردمان بر دو گروهند: اگر مسلمان باشند، برادران دينى تو هستند، چنان كه خداى منان مى فرمايد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»؛(9) «در حقيقت مؤمنان با هم برادرند»، و در صورتى كه مسلمان نباشند، در آن صورت در آفرينش به تو مى مانند. و ناخواسته از آنان خطا و اشتباه سرمى زند و عوامل گناه و كار ناپسند بر سر راه آنها قرار مى گيرد و چه عمدى و چه به صورت اشتباهى كار زشت بر

ص: 198


1- أشعر: آشناگردان، عادت ده.
2- سبع: درنده.
3- ضاري: ضرر رساننده.
4- يفرط: سبقت مى گيرد. تعبير به سبقت از آن روست كه انسان گاهى خطا را اراده نمى كند، بلكه ناخواسته از او سر مى زند و جلو راه او سبز مى شود.
5- زلل: جمع زلة، يعنى لغزش.
6- علل: جمع علة، يعنى علل گناه.
7- صفح: عفو و گذشت.
8- استكفاك: از تو كفايت و انجام دادن كار را طلبيد.
9- سوره حجرات، آيه 10.

...

...

دست آنها اجرا مى شود، كه البته اين امر سرشتِ انسان غيرمعصوم است كه اعمال زشت عمدى و خطايى از وى سرمى زند.

پس آنان را از عفو و چشم پوشىِ از گناهان و خطاهايشان برخوردار كن، همان طور كه دوست مى دارى كه خدا درباره تو چنين كند؛ چون تو اى مالك، مافوق و حاكم آنانى و على عليه السلام والى و مافوق تو و خداى بزرگ مافوق والى توست، پس بايد امر و نهى خدا را با دقت تمام رعايت كنى.

خداى متعال كفايت و تأمين نيازها و كارهاى آنها را به تو واگذارده و تحقق خواسته ها و پرداختن به آنان و به سامان آوردنشان را از تو خواسته و با سپردنِ سرپرستىِ آنان به تو، به وسيله ايشان امتحانت كرده است.

و خود را در معرض جنگيدن با خدا قرار مده؛ يعنى با ستم كردن بر بندگانْ با شريعتِ او مخالفت مكن، زيرا حاكم ستمگر مثل كسى است كه با خدا جنگ مى كند.

چرا كه تو در مقابل خدا قدرتى ندارى تا بتوانى عذاب و كيفر سهمگينِ او را از خود بازگردانى، و بدان كه از عفو و رحمت او هرگز بى نياز نيستى، چون انسان هرچه بلندمرتبه و والا مقام باشد بازهم نيازمند فضل و رحمت الهى است. پس چنين كسى كه به خدا نيازمند است و نمى تواند عذاب او را از خود دفع كند، نبايد با حضرتش مخالفت كند و در نتيجه از رحمت او بى نياز شود و خود را مستوجب كيفر گرداند.

ص: 199

وَ لاَ تَنْدَمَنَّ عَلَى عَفْوٍ، وَ لاَ تَبْجَحَنَّ(1) بِعُقُوبَةٍ، وَ لاَ تُسْرِعَنَّ إِلَى بَادِرَةٍ(2) وَجَدْتَ مِنْهَا مَنْدُوحَةً(3)، وَ لاَ تَقُولَنَّ: إِنِّي مُوءَمَّرٌ(4) آمُرُ فَأُطَاعُ، فَإِنَّ ذَلِكَ إِدْغَالٌ(5) فِي الْقَلْبِ، وَ مَنْهَكَةٌ(6) لِلدِّينِ، وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِيَرِ(7).

...

و اگر از جرم و گناهى كه به تو شد چشم پوشيدى و بر بدكار بخشيدى پشيمان مشو، چون عاقبتِ عفو، بهتر از انتقام است. و چون تبهكارى را كيفر مى دهى سرخوش و شادمان مباش، زيرا كيفرْ عاقبت خوشى ندارد.

و به هر گفتار و كردارى كه در هنگام غضب به ذهنت رسيد، شتاب مكن و از غضب و آثار آن بگريز تا خشمت فرونشيند.

و هيچ گاه مگو كه من از طرف خليفه فرمان مى گيرم و از اين رو بر شما فرمان مى رانم و بايد اطاعت شوم، و هيچ گاه خودت را مافوق مردم مخوان، زيرا چنين احساسى تكبر و استكبار مى آفريند و قلب را لانه فساد و تباهى مى سازد. زيرا انسانى كه چنين مى انديشد، آن گاه كه رعيت بر خلاف ميل او كارى كنند به ناحق آنان را كيفر خواهد كرد.

و دين انسان را به سستى مى گراياند و او را به ظلم و تجاوز به حقوق و برترى جويى مى كشاند كه همه اينها دين و آموزه هاى آن را در انسان بى رنگ مى كند. و انسان را فريفته سلطه و قدرت مى نمايد، و اين امر افتادن در كارهاى ناپسند را در پى دارد.

ص: 200


1- لا تبجحن: خشنود مباش.
2- بادرة: هر چه كه به ذهن مى آيد.
3- مندوحة: راه خلاص.
4- مؤمّر: دستوريافته.
5- إدغال: ادخال فساد، تبهكارى ورزيدن.
6- منهكة: ضعف.
7- غير: فريفته شدن به حاكميت.

وَ إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا(1) أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ أُبَّهَةً(2) أَوْ مَخِيلَةً(3)، فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اللَّهِ فَوْقَكَ، وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَى مَا لاَ تَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ، فَإِنَّ ذَلِكَ يُطَامِنُ(4) إِلَيْكَ مِنْ طِمَاحِكَ(5)، وَ يَكُفُّ عَنْكَ مِنْ غَرْبِكَ(6)، وَ يَفِيءُ إِلَيْكَ بِمَا عَزَبَ(7) عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ. إِيَّاكَ وَ مُسَامَاةَ(8) اللَّهِ فِي عَظَمَتِهِ، وَ التَّشَبُّهَ بِهِ فِي جَبَرُوتِهِ، فَإِنَّ اللَّهَ يُذِلُّ كُلَّ جَبَّارٍ(9)، وَ يُهِينُ كُلَّ مُخْتَالٍ(10). أَنْصِفِ اللَّهَ وَ أَنْصِفِ(11) النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ، وَ مِنْ خَاصَّةِ أَهْلِكَ، وَ مَنْ لَكَ فِيهِ هَوىً(12) مِنْ رَعِيَّتِكَ، فَإِنَّكَ إِلاَّ تَفْعَلْ تَظْلِمْ، وَ مَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللَّهِ كَانَ اللَّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ، وَ مَنْ خَاصَمَهُ اللَّهُ أَدْحَضَ(13) حُجَّتَهُ، وَ كَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّى يَنْزِعَ(14) أَوْ يَتُوبَ.

...

و هرگاه حكومت و قدرتى كه در اختيار دارى تو را در نظرت بزرگ نماياند و دچار غرور و خودپسندى ات كرد، براى شكستن آن در بزرگى و عظمت حكومت و سلطه خدا بنگر كه برتر از توست، و به قدرتش بنگر كه چون تو را به بيمارى و فقر گرفتار كند و بميراندت نتوانى در خودت هيچ تصرفى بكنى و اگر چنين در خود بنگرى، از غرور و خودبزرگ بينى تو كاسته مى شود و خودبزرگ پندارى ات زدوده مى گردد و كمبود عقلت به تو باز مى گردد؛ زيرا اگر انسان خود را، كه در حقيقت كوچك و بى مقدار است، بزرگ ببيند عقل از كف بداده است.

ص: 201


1- در عبارت «و إذا... اُبهة»، ما فاعل أحدث و من بيان و اُبهة مفعول آن است.
2- أبهة: عظمت.
3- مخيلة: غرور و خودپسندى.
4- يطامن: پايين مى آورد.
5- طماح: سركشى و كبر.
6- غرب: تندى و تيزى و برندگى.
7- عزب: پنهان شد.
8- مساماة: رقابت، همتا دانستن.
9- جبار: كسى كه بر بندگان خدا هر طور كه مى خواهد حكم مى راند، ستمگر.
10- مختال: متكبر، مغرور.
11- أنصف: حق را ادا كن.
12- هوى: دوستى و محبت.
13- أدحض: باطل كرد.
14- ينزع: دست بردارد.

...

...

از اينكه در عظمت با خدا رقابت كرده و خود را بزرگ ببينى بپرهيز كه خودبزرگ بينى همسنگ دانستنِ خود در عظمتِ خداست.

و مبادا كه بخواهى در جبروت با خدا مشابهت و همسانى داشته باشى و جبار و ستمگر باشى، زيرا خدا در ملك خود جبار است، ولى ديگران در ملك غير خود جبارند، چرا كه حضرتش هر جبارى را خوار و هر متكبرى را بى مقدار خواهد كرد.

ميان خود و خدا و خويشان نزديكت و هر كس از رعيت را كه دوست مى دارى، به انصاف رفتار كن، و بدان كه انصاف با خدا در فرمانبردارى از اوست و انصاف با مردم در دادن حقوق آنان و انصاف با خويشانِ نزديك، در بازداشتنشان از نافرمانى خدا و تضييع حقوق مردم است، زيرا غالباً اطرافيان حاكم، به دليل استغنايى كه دارند به فرايض الهى و حقوق مردم اعتنايى نمى كنند، چنان كه قرآن فرموده است: «إِنَّ الإِنسَانَ لَيَطْغَى * أَن رَّءَاهُ اسْتَغْنَى»؛(1) «حقّا كه انسان سركشى مى كند، همين كه خود را بى نياز پندارد».

اگر حق اينها را ادا نكنى و ميان خود و آنان به انصاف رفتار نكنى، در آن صورت ظلم كرده اى، زيرا آنان را به حال خود رها كرده اى تا هرچه بخواهند انجام دهند، و كسى كه به بندگان خدا ظلم كند خدا به جاى بندگانش با او دشمن خواهد بود، زيرا حضرتش عهده دار دفع ستم از بندگان است و كسى كه خدا با او خصومت ورزد، حجت او را - كه دروغ و نيرنگ است - باطل مى كند، چون او عالم و به تمام واقعيت ها آگاه است و استدلال پوچ ظالمان را هرگز نمى پذيرد.

و اين ظالم در حال جنگ با خداست مگر آنكه از ظلم دست بردارد و اگر پيش تر ظلم كرده است، بايد فورا توبه كند.

ص: 202


1- سوره علق، آيه هاى 6 و 7.

وَ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى(1) إِلَى تَغْيِيرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَ تَعْجِيلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَى ظُلْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِينَ(2)، وَ هُوَ لِلظَّالِمِينَ بِالْمِرْصَادِ(3). وَ لْيَكُنْ أَحَبَّ الاْءُمُورِ إِلَيْكَ أَوْسَطُهَا فِي الْحَقِّ، وَ أَعَمُّهَا فِي الْعَدْلِ، وَ أَجْمَعُهَا لِرِضَى الرَّعِيَّةِ، فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ يُجْحِفُ(4) بِرِضَى الْخَاصَّةِ، وَ إِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّةِ يُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى الْعَامَّةِ.

...

بزرگى گناه ظلم به مردم

و هيچ چيزى چون پاى ورزى بر ظلم و ستم، نعمت الهى را نابود نمى كند و بلا را زودهنگام بر ستمگر نازل نمى سازد، زيرا خدا نفرين و شكايت مظلومان بر ظالمان را مى شنود و در كمينگاه ظالمان است تا آنها را بگيرد.

محبوب ترين امور از نگاه اميرمؤمنان عليه السلام

و بايد محبوب ترين كارها در نزد تو رعايت اعتدال در حقّ باشد، مثل بخشش بدون افراط و تفريط، گرچه به دليل بى ضرر بودن چنين كارى، فى نفسه افراط و تفريط در آن جايز است، ولى خوب است كه در آن نيز اعتدال رعايت شود.

و ديگر گسترده تر بودن دايره شمول عدل است؛ يعنى عدالتْ هرچه افراد بيشترى را در برگيرد، پسنديده تر و ستوده تر است؛ مثلاً اگر بخواهى هزار دينار انفاق كنى، خوب است به هزار نفر بدهى نه به صد نفر، گر چه هر دو كار جايز و روا است.

و نيز خرسندى همه رعيت را در بر بگيرد نه بخشى از اقشار جامعه را، زيرا خشم و نارضايتى عمومى، رضايتِ بخش كوچك جامعه را نيز از بين مى برد. يعنى وقتى انسان نارضايتى بخش عمده جامعه را برانگيزد، خاصّان و نزديكان نيز - كه در اقليت اند - ناراضى

ص: 203


1- أدعى: جلب كننده تر، فراخواننده تر.
2- مضطهد: مظلوم، رنجديده.
3- مرصاد: كمينگاه.
4- يجحف: از بين مى برد، زايل مى كند.

...

...

مى شوند، زيرا افراد جامعه درهم تنيده هستند و با همديگر در ارتباطند؛ در مقابل اگر بخش كوچك جامعه ناراضى باشند، نارضايتى آنها با رضايت عمومى جبران مى شود و ديگر تأثيرى ندارد. لذا بايد انسان رضايت عمومى جامعه را لحاظ بدارد، هرچند بخشى ناچيز و افزون خواه جامعه ناراضى باشند.

ص: 204

وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِيَّةِ أَثْقَلَ عَلَى الْوَالِي مَئُونَةً(1) فِي الرَّخَاءِ(2)، وَ أَقَلَّ مَعُونَةً(3) لَهُ فِي الْبَلاَءِ، وَ أَكْرَهَ لِلاْءِنْصَافِ، وَ أَسْأَلَ بِالاْءِلْحَافِ(4)، وَ أَقَلَّ شُكْراً عِنْدَ الاْءِعْطَاءِ، وَ أَبْطَأَ(5) عُذْراً عِنْدَ الْمَنْعِ، وَ أَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ(6) الدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ الْخَاصَّةِ. وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ(7) لِلاْءَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الاْءُمَّةِ فَلْيَكُنْ صِغْوُكَ(8) لَهُمْ، وَ مَيْلُكَ مَعَهُمْ، وَ لْيَكُنْ أَبْعَدَ رَعِيَّتِكَ مِنْكَ، وَ أَشْنَأَهُمْ(9) عِنْدَكَ، أَطْلَبُهُمْ لِمَعَايِبِ النَّاسِ، فَإِنَّ فِي النَّاسِ عُيُوباً الْوَالِي أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا.

...

ويژگى هاى افراد طبقه بالاى جامعه

ويژگان و رعيتِ خاص و نزديكان حاكم در حال خوشى و رفاه، سنگين ترين هزينه ها را براى حكومت دارند و همواره بر خواسته هاى خود پاى ورزى و سماجت مى كنند، و در حال بلا و گرفتارى كمترين كمك و يارى را به حكومت مى رسانند، و درباره خود حكم به انصاف و عدالت نمى كنند و از دريافت حقوقِ مساوى همگان ناخشنودترند و بيش از حق خود مى خواهند و نيز بسيار مى خواهند، و در هنگام گرفتن مال و منصب و... كمتر سپاسگزارند، و در هنگام نبودن دهش و دست نيافتن به مال و منصب دير و به سختى عذر حكومت را مى پذيرند، و در حوادث دردناك روزگار، مثل جنگ، ناشكيباترند.

اينها ويژگى هاى خواص جامعه است كه به حكومت وابسته اند و دليل آن هم اين است كه خود را از طبقه بالاى جامعه مى شمارند و غالباً در چنبره اين خصلت هاى نكوهيده گرفتارند، زيرا خود را از ممتازان و اشراف مى پندارند.

ص: 205


1- مئونة: هزينه.
2- رخاء: رفاه.
3- معونة: كمك و يارى.
4- إلحاف: درخواست مصرانه، اصرار.
5- أبطأ: ديرپذيرتر، ديرتر.
6- ملمات: موجبات الم و درد و حوادث دردناك.
7- عدّة: ساز و برگ، توشه.
8- صغو: شنيدن، گوش دادن، اصغاء.
9- أشنأ: نكوهيده تر، نامطلوب تر.

...

...

ويژگى هاى ساير اقشار جامعه و وظيفه حكومت در برابر آنان

بى ترديد عموم افراد جامعه و توده هاى مردم ستون دين اند كه به امور دينى و ساير شئون آن مى پردازند، و جمعيتِ امتِ اسلامى و ارتش حكومت در مصاف دشمنان مى باشند كه اگر روزى آتش جنگى شعله كشد در برابر دشمن به دفاع برمى خيزند؛ زيرا اينان براى خود امتياز خاصى قائل نيستند و براى رضاى خدا در همه عرصه ها حضور دارند و مى كوشند.

پس بايد به سخنان آنها گوش بدهى و خواسته هايشان را برآورى و همنشين شان باشى و بايد به آنان تمايل نمايى و بين خود و آنان هرگز فاصله نيفكنى و از ايشان روى برنتابى.

در اينجا ذكر اين نكته ضرورى است كه انسان، افزون بر توده مردم، به خاصانى امين و دانا نيازمند است، زيرا آنان در تدبير مملكت و سياستگذارى ها و آمادگى حكومت براى امور سهمگين و دشوار نقش مؤثر دارند. لذا جلب رضايت آنان نيز لازم است، اما تا جايى كه خشم عمومى را برنينگيزد، چنان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام همين نكته را مد نظر قرار داده اند و موفق ترين حكومت، آن است كه بتواند در مسير طاعت الهى بين دو حق را جمع كند و رضايت هر دو گروه را به دست آورد، كه البته اين امر از مشكل ترين كارهاست.

كسانى كه دورى از آنها لازم است

بايد آن دسته از رعيت را كه بيشتر دنبال عيبجويى از مردم هستند ناخوش تر و نكوهيده تر بدارى، زيرا برخى از مردم عيوبى دارند كه بجاست حاكم آنها را پنهان بدارد، زيرا او به حضور تمام مردم احتياج دارد و همه مردم نيازمند به وى هستند. پس اگر حاكم درصدد عيبجويى از ديگران باشد، يكديگر را نفى مى كنند و سرانجام به برخورد و درگيرى و امور ناپسند و بدفرجام مى انجامد.

ص: 206

فَلاَ تَكْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْكَ مِنْهَا، فَإِنَّمَا عَلَيْكَ تَطْهِيرُ مَا ظَهَرَ لَكَ، وَ اللَّهُ يَحْكُمُ عَلَى مَا غَابَ عَنْكَ، فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ يَسْتُرِ اللَّهُ مِنْكَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِيَّتِكَ. أَطْلِقْ عَنِ النَّاسِ عُقْدَةَ كُلِّ حِقْدٍ، وَ اقْطَعْ عَنْكَ سَبَبَ كُلِّ وِتْرٍ(1)، وَ تَغَابَ(2) عَنْ كُلِّ مَا لاَ يَصِحُّ لَكَ، وَ لاَ تَعْجَلَنَّ إِلَى تَصْدِيقِ سَاعٍ(3)، فَإِنَّ السَّاعِيَ غَاشٌّ(4)، وَ إِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِينَ. وَ لاَ تُدْخِلَنَّ فِي مَشُورَتِكَ بَخِيلاً يَعْدِلُ(5) بِكَ عَنِ الْفَضْلِ، وَ يَعِدُكَ(6) الْفَقْرَ، وَ لاَ جَبَاناً(7) يُضْعِفُكَ عَنِ الاْءُمُورِ، وَ لاَ حَرِيصاً يُزَيِّنُ لَكَ الشَّرَهَ(8) بِالْجَوْرِ، فَإِنَّ الْبُخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ الْحِرْصَ غَرَائِزُ(9) شَتَّى يَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللَّهِ.

...

دستوراتى ديگر درباره مملكت دارى

پس به جست وجوى عيوبى كه از نظر تو پنهان است نپرداز، چه رسد به تجسس، كه خداوند از آن نهى فرموده و به كشف امور پنهان فرمان نداده است؛ زيرا حضرتش تو را به زدودن و از ميان برداشتن عيب هاى آشكار فرمان داده است. اين جمله امام عليه السلام منشأ گفته فقيهان است كه فرموده اند: «اِنّما مَأمُورُونَ بِالظّاهِر(10)؛ بى ترديد مأمور به ظاهريم».

و خدا درباره آنچه از تو پنهان است قضاوت خواهد كرد، پس براى رضاى خدا از آنها در گذر و كيفرشان را به خداى سبحان واگذار. و عيوب مردم را تا مى توانى بپوشان تا خداوند عيب تو را كه دوست ندارى بر كسى آشكار شود، از رعيت بپوشاند.

كينه اى كه از مردم در دل دارى بزداى، زيرا كينه مولود عوامل خاصى است كه اگر انسان آن عوامل را ريشه كن كند، آن عقده نفسانى نيز برطرف مى گردد. و نيز علت و انگيزه

ص: 207


1- وتر: عداوت و دشمنى.
2- تغاب: خود را به بى خبرى و تغافل بزن.
3- ساع: سخن چين، سعايت كننده، كسى كه بدگويى مى كند تا كسى را دچار كيفر كند.
4- غاش: نيرنگ باز.
5- يعدل: منصرف مى كند.
6- يعد: تهديد مى كند.
7- جبان: ترسو.
8- شره: افراط در لذات.
9- غرائز: جمع غريزة، يعنى طبيعت.
10- ابن علامة، إيضاح الفوائد، ج 3، ص 486.

...

...

هر دشمنى را از خود ريشه كن كن، مثلاً شخصى با ديگرى به آن دليل دشمنى مى كند كه در جايى به او احترام نگذاشته و يا درخواست او را برآورده نكرده و يا هنگام بازگشت از سفر به ديدن او نرفته است. بنابراين اگر آن موارد را جبران كند، اين كينه و دشمنى از بين مى رود.

و به آنچه دانستنش به صلاح تو نيست، از قبيل دعوت يا كيفر يا عطا و... خود را مانند فردى غايب - كه از چيزى خبر ندارد و به موضوعى حضور ذهن ندارد - به بى خبرى بزن.

و مبادا در تأييد و تصديق گفته هاى سخن چينان و بدگويان شتاب كنى و در پى آن كسى را كيفر دهى، زيرا سخن چينان به دروغ متوسل مى شوند و موجب فساد مى گردند، هرچند كه خود را خيرخواهت نشان دهند و وانمود كنند كه مى خواهند تو را از امور پنهانى مطلع سازند تا براى رويارويى با آن آمادگى لازم را داشته باشى.

و با انسان بخيل مشورت مكن كه تو را از احسان باز مى دارد و تو را چنين تلقين مى كند كه دست از عطا و احسان بردار مبادا فقير شوى، و يا اين افراد لياقت و استحقاق بخشش و احسان را ندارند و... . و با ترسو رايزنى مكن كه تو را از جسارت و رويارويى با مشكلات مى ترساند، چون ترسوست.

و هرگز حريص و مال دوست را طرف مشورت خود قرار مده كه زياده روى در لذات را به وسيله ستم بر ديگران براى تو زيبا جلوه مى دهد، مثلاً مى گويد: اموال مردم را غارت كن تا ثروتمند شوى و... . علت نهى از رايزنى با اين سه آن است كه بخل و ترس و حرص سرشت و رذيلت هايى هستند كه در وجود انسان به صورت پراكنده وجود دارند، ولى رشته جامع همه آنها بدگمانى به خداست، زيرا انسان بدگمان به عطا و عوض دادن خدا بخل مى ورزد و آنكه به يارى خدا بدگمان است در گفتن حق و ستيز با ظلم دچار ترس مى شود و كسى كه به تقدير خدا بى اعتقاد باشد، حرص مى ورزد.

ص: 208

إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِكَ(1) مَنْ كَانَ لِلاْءَشْرَارِ قَبْلَكَ وَزِيراً، وَ مَنْ شَرِكَهُمْ فِي الاْآثَامِ فَلاَ يَكُونَنَّ لَكَ بِطَانَةً(2) فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ الاْءَثَمَةِ(3)، وَ إِخْوَانُ الظَّلَمَةِ، وَ أَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَيْرَ الْخَلَفِ مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَ نَفَاذِهِمْ(4)، وَ لَيْسَ عَلَيْهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ(5) وَ أَوْزَارِهِمْ(6) وَ آثَامِهِمْ مِمَّنْ لَمْ يُعَاوِنْ ظَالِماً عَلَى ظُلْمِهِ وَ لاَ آثِماً عَلَى إِثْمِهِ. أُولئِكَ أَخَفُّ عَلَيْكَ مَئُونَةً، وَ أَحْسَنُ لَكَ مَعُونَةً، وَ أَحْنَى(7) عَلَيْكَ عَطْفاً، وَ أَقَلُّ لِغَيْرِكَ إِلْفاً(8)، فَاتَّخِذْ أُولئِكَ خَاصَّةً لِخَلَوَاتِكَ وَ حَفَلاَتِكَ(9)، ثُمَّ لْيَكُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَكَ أَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ(10) الْحَقِّ لَكَ، وَ أَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِيمَا يَكُونُ مِنْكَ مِمَّا كَرِهَ اللَّهُ لاِءَوْلِيَائِهِ، وَاقِعاً(11) ذَلِكَ مِنْ هَوَاكَ حَيْثُ وَقَعَ.

...

اوصاف بدترين وزيران

بدان كه بدترين وزيران و مشاوران تو كسى است كه قبل از تو وزير كابينه اشرار و تبهكاران بوده است، چون چنين كسى منفور مردم و از نظر روحى منحرف است، و كسى كه با اشرار در گناه آنان شريك بوده - هرچند كه وزير آنها نبوده است - مع ذلك بدكار است، اين فرد نبايد وزير تو باشد و اسرار مملكت را به او بگويى و از او مشورت بخواهى، زيرا چنين كسانى گنهكاران و برادران ستمكارانند؛ يعنى كسى كه به گناه عادت كند گنهكاران را يارى مى كند و كسى كه برادر و همكيش ستمكار است نمى تواند در كارها ياورِ انسان عادل باشد و چنان كه ضرب المثل مى گويد: «فَإِنَّ الطّيُور عَلى أَشكالِها تَقع؛ كند همجنس با همجنس پرواز، كبوتر با كبوتر باز با باز».

ص: 209


1- وزراء: جمع وزير، يعنى كسى كه در كارها با انسان همكارى مى كند.
2- بطانة: محرم اسرار، رازدار.
3- أثمة: جمع آثم، يعنى گناهكار.
4- نفاذ: اجرا.
5- آصار: جمع أصر، يعنى گناه.
6- أوزار: جمع وزر، يعنى گناه.
7- أحنى: مهربان تر.
8- إلف: الفت.
9- حفلات: جمع حفلة، يعنى مراسم عمومى جشن و غيره.
10- حقيقت، بر خلاف باطل كه شيرين و بدون قيد و بند است، تلخ و ناگوار مى باشد و لذا با قيد «مرّ» آمده است.
11- واقعا: حال است براى كره اللّه، يعنى در حالى امور ناپسند از تو صادر مى شود كه مورد رضاى خدا نيست.

...

...

اوصاف وزيران شايسته

ولى تو اى مالك، مى توانى به جاى اين وزراى ناصالح وزيرانى نيك سيرت برگزينى؛ زيرا مملكت هرگز از فرزانگانِ عدالت پيشه خالى نيست؛ همان هايى كه برخوردار از تخصص و نظر صائب هستند و از كيفيت اجراى امور مملكتى به خوبى آگاهند، و مثل آن دسته از وزيران فقط بار سنگين گناه را بر دوش خود نمى كشند.

وزيرانى كه هرگز ستمگر و گناهكارى را بر ظلم و گناهش يارى نكرده باشند و لذا نزد خدا و مردم پيشينه بدى ندارند. اينان براى تو هزينه اندكى دارند، چون به گرفتن مال از حاكمان عادت ندارند تا از تو نيز بخواهند.

و بهترين يار و مددكار تو خواهند بود، چون اينها در ناز و نعمت غرقه نشده اند تا كار براى آنها دشوار باشد. و نيز به تو مهربان ترند، چون تو را ولى نعمت خود مى دانند.

و به غير تو الفت و محبت كمترى دارند، چون قبلاً در حاكميت ستمگران حضور نداشته اند تا به آنها دلبستگى داشته باشند.

پس چنين وزيرانى را براى مشورت ها و جلسات خلوت خويش و نيز براى بار عام و جز آن برگزين.

وانگهى كسى را بايد بر ديگران مقدّم بدارى كه بيش از هرچيزى حقيقت محض را يادآورى كند و تو را در امورى كه پسند خدا نيست، مانند به بطالت گذراندن عمر - كه برخاسته از هواى نفس است و خدا آن را براى اولياى خود نمى پسندد - كمتر يارى دهد و بدان تشويق كند. به عبارت ديگر تو را از آنچه خداى سبحان از آنها نهى كرده است - حتى اگر سخت بدان ها مشتاق باشى - باز بدارد. چنين كسانى با بازداشتنِ تو از ناپسندهاست كه شناخته مى شوند و خواهى فهميد كه چقدر خداخواه هستند و جوياى صلاح و اصلاح تو.

ص: 210

وَ الْصَقْ(1) بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَ الصِّدْقِ، ثُمَّ رُضْهُمْ(2) عَلَى أَلاَّ يُطْرُوكَ(3) وَ لاَ يَبْجَحُوكَ(4) بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ، فَإِنَّ كَثْرَةَ الاْءِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ(5)، وَ تُدْنِي(6) مِنَ الْعِزَّةِ. وَ لاَ يَكُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِيءُ عِنْدَكَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ، فَإِنَّ فِي ذَلِكَ تَزْهِيداً(7) لاِءَهْلِ الاْءِحْسَانِ فِي الاْءِحْسَانِ، وَ تَدْرِيباً لاِءَهْلِ الاْءِسَاءَةِ عَلَى الاْءِسَاءَةِ. وَ أَلْزِمْ كُلاًّ مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ. وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ بِأَدْعَى(8) إِلَى حُسْنِ ظَنِّ رَاعٍ(9) بِرَعِيَّتِهِ مِنْ إِحْسَانِهِ إِلَيْهِمْ، وَ تَخْفِيفِهِ الْمَئُونَاتِ(10) عَلَيْهِمْ، وَ تَرْكِ اسْتِكْرَاهِهِ(11) إِيَّاهُمْ عَلَى مَا لَيْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ(12). فَلْيَكُنْ مِنْكَ فِي ذَلِكَ أَمْرٌ يَجْتَمِعُ لَكَ بِهِ حُسْنُ الظَّنِّ بِرَعِيَّتِكَ فَإِنَّ حُسْنَ الظَّنِّ يَقْطَعُ(13) عَنْكَ نَصَباً(14) طَوِيلاً.

...

نگاهى دوباره به اصول مملكت دارى

اى مالك به پرهيزگاران و راستكاران كه همواره از خدا مى ترسند و در كردار و گفتار خود صادق هستند نزديك شو و آنها را عادت ده كه هرگز تو را نستايند و تو را به كارى كه انجام نداده اى تعريف و خوشحال نكنند و نگويند كه حاكم چنين و چنان كرده، در حالى كه آن كارها را ديگرى انجام داده است نه تو، زيرا تعريف بيش از حد تو را مغرور مى كند و به كبر و عزيزپندارى مى كشاند و تمام اينها از رذايل اخلاقى هستند.

و مبادا نيكوكار و تبهكار نزد تو يكسان باشند و بدكار را به سان نيكوكار احترام كنى، زيرا اگر با آنها يكسان رفتار كنى هم نيكوكار از كار نيك روى برمى تابد و به انجام دادن خوبى بى رغبت و بى انگيزه مى شود و هم تبهكار جسارت بيشترى مى يابد، يعنى نيكوكار

ص: 211


1- الصق: نزديك شو.
2- رض: تمرين بده، عادت بده.
3- يطروا: ستايش مى كنند.
4- يبجحوا: خوشحال مى كنند.
5- زهو: خودشيفتگى، عجب و غرور.
6- تدني: نزديك مى سازد.
7- تزهيد: رويگردانى، بى رغبتى.
8- أدعى: دعوت كننده تر.
9- راع: مسئول، حاكم.
10- مئونات: هزينه ها.
11- استكراه: اجبار، واداشتن.
12- قبلهم: نزد آنان.
13- يقطع: زايل مى سازد.
14- نصب: رنج و ناراحتى.

...

...

مى گويد: حال كه جايگاهم با تبهكار يكسان است چرا خود را به زحمت بيندازم؟ و تبهكار مى گويد: گويا مانعى در انجام دادن كار ناپسند نيست و گرنه مورد اعتراض قرار مى گرفتم.

پس با هر يك از نيكوكاران و تبهكاران در خور شأنشان رفتار كن، بدين صورت كه نيكوكار را گرامى بدار و تبهكار را بى مقدار گردان، زيرا نيكوكارْ خود با عمل خويش اكرام خويش را، و تبهكار با عملِ خود اهانت خويش را خواسته است.

و بدان كه سه چيز موجب حسن ظنّ و خوش گمانى حاكم به رعيت مى شود كه هيچ چيز بدان پايه نمى رسد:

اول: احسان به آنهاست، زيرا در اين صورت دوستى و محبتش را به آنان نمايان مى كند و اين نشانه آن است كه از ناحيه آنان احساس امنيت و به محبت آنها دل آرام كرده است.

دوم: كاستن هزينه ها و دشوارى هاى آنان است، چون وقتى گرفتارى ها به آنان روى مى آورد، به حكومت بدبين مى شوند و حاكم نيز از آنان دلخور مى گردد، ولى وقتى حاكم براى تخفيف گرفتارى هاى آنان اقدام كند و از تنگناها و گرفتارى هاى مالى و اجتماعيشان بكاهد، محبت و علاقه متقابل بين حاكم و رعيت پديد مى آيد.

سوم: پرهيز از واداشتن رعيت به كارى كه وظيفه آنها نيست، مثلاً از آنها بخواهد هماره در مجلس او حاضر شوند و به مجلسش رونق بخشند، در حالى كه حاكم چنين حقى ندارد.

تمام اين آموزه ها كه بيان شد براى حسن ظن و خوش گمانى رعيت به توست. يعنى به اين نتيجه برسند كه تنها و تنها مصلحت آنان را مى خواهى و بر آنها كارهاى دشوار تحميل نمى كنى. آنگاه است كه رنج و ناراحتى زيادى از دوش تو برداشته مى شود، اما اگر مردم به حاكم بدگمان باشند، هر روز براى او مشكلى مى آفرينند و در كارها يارى اش نمى كنند و بر عكس، اگر به او خوش گمان باشند يارى اش مى كنند و بارى از دوش حاكميت برمى دارند.

ص: 212

وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّكَ بِهِ لَمَنْ حَسُنَ بَلاَوءُكَ(1) عِنْدَهُ، وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ سَاءَ ظَنُّكَ بِهِ لَمَنْ سَاءَ بَلاَوءُكَ عِنْدَهُ. وَ لاَ تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ(2) هَذِهِ الاْءُمَّةِ، وَ اجْتَمَعَتْ بِهَا الاْءُلْفَةُ، وَ صَلَحَتْ عَلَيْهَا الرَّعِيَّةُ. وَ لاَ تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَيْءٍ مِنْ مَاضِي تِلْكَ السُّنَنِ، فَيَكُونَ الاْءَجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا، وَ الْوِزْرُ عَلَيْكَ بِمَا نَقَضْتَ مِنْهَا. وَ أَكْثِرْ مُدَارَسَةَ(3) الْعُلَمَاءِ، وَ مُنَافَثَةَ(4) الْحُكَمَاءِ فِي تَثْبِيتِ مَا صَلَحَ عَلَيْهِ أَمْرُ بِلاَدِكَ، وَ إِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبْلَكَ.

...

و بدان كه سزاوارترين افرادى كه بايد به آنها خوش گمانى و حسن ظنّ داشته باشى، كسانى هستند كه به آزمون، اخلاصشان را دانسته و به پاى ورزيشان در هر كارِ درستى اطمينان حاصل كرده باشى. و از سوى ديگر سوءظن و بدگمانى تو بايد بيش از هر چيزى به كسانى باشد كه در آزمايش تو ناموفق باشند. پس بايد ميزان حسن و سوءظن، مقدار عمل صالح و ناصالح آنها باشد، نه مدح و ثناى حاكم و حكومت. به اين معنا كه نبايد منتقدان خيرخواه را طرد و چاپلوسان خوش زبان را جذب كند، چنان كه روش شيفتگان قدرت است.

و مبادا سنت نيكويى را كه گذشتگانِ اين امت اسلامى بدان عمل كرده و اكنون جامعه به آن انس و عادت پيدا كرده و رعيت به وسيله آن به سامان آمده و راه صلاح را يافته، از بين ببرى و درهم بشكنى. گفتنى است كه حاكمان بسيارى بر اثر تن پرورى و عافيت طلبى، سنت هاى نيك گذشتگان را فروگذارى كرده اند و در نتيجه، آن سنت ها ميان مردم فراموش مى شد. مثلاً شخص حاكم در نماز جماعت حاضر نشده، كسى را به نمايندگى از خود مى فرستد، در حالى كه در صدر اسلام حاكمان، خود در نماز جماعت حاضر مى شدند و با مردم انس داشتند و پيوند حاكم و رعيّت محكم مى شد.

ص: 213


1- بلاء: آزمايش، اصل بلاء، به معناى عملكرد است كه هم در امور خوب و هم بد به كار مى رود.
2- صدور: گذشتگان در صدر اسلام.
3- مدارسة: مباحثه.
4- مُنَافَثَة: گفت وگوى علمى.

...

...

و مبادا سنت ناشايسته اى بگذارى كه موجب ضربه زدن به سنت هاى نيك گذشتگان شود كه اگر مردم سنت جديد را به كار بندند، به دليل خستگى، از پرداختن به سنت قبلى رويگردان خواهند شد. مثلاً زيارت امام حسين عليه السلام را در روز بيستم شعبان سنت بدانى و بگويى كه مردم به عنوان زيارت اين روز را انتخاب كنند، هرچند به عنوانِ مطلقِ زيارت باشد، نه زيارتِ مخصوص. در حالى كه سنت بزرگان گذشته زيارت نيمه شعبان بوده و با سنت جديد (به تعبير بهتر بدعت)، مردم در نيمه شعبان براى زيارت نمى آيند، پس اگر چنين كنى براى بانيان سنت گذشته (ائمه عليهم السلام ) پاداش و اجر محفوظ است، اما گناه سنت جديد كه بدعت و موجب نقض و زوال سنت گذشته است برعهده ات مى باشد.

و اى مالك، بر مباحثه با دانشمندان درباره معارف اسلامى و گفت وگوى با حكيمانِ آگاهِ از اوضاع و احوال مملكت بيفزا تا از اين رهگذر بدانى چه چيزى در تثبيت مصالح امور مملكت و قرار و قوام مردم در نظام هاى گذشته مؤثر بوده و مى توانى با توجه به اين امور به درستى عمل كنى و آنچه را كه خلاف مصالح و آن عوامل باشد، وانهى.

ص: 214

وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّعِيَّةَ طَبَقَاتٌ لاَ يَصْلُحُ بَعْضُهَا إِلاَّ بِبَعْضٍ، وَ لاَ غِنَى بِبَعْضِهَا عَنْ بَعْضٍ، فَمِنْهَا جُنُودُ اللَّهِ(1)، وَ مِنْهَا كُتَّابُ الْعَامَّةِ وَ الْخَاصَّةِ، وَ مِنْهَا قُضَاةُ الْعَدْلِ، وَ مِنْهَا عُمَّالُ الاْءِنْصَافِ وَ الرِّفْقِ، وَ مِنْهَا أَهْلُ الْجِزْيَةِ وَ الْخَرَاجِ مِنْ أَهْلِ الذِّمَّةِ وَ مُسْلِمَةِ النَّاسِ، وَ مِنْهَا التُّجَّارُ وَ أَهْلُ الصِّنَاعَاتِ وَ مِنْهَا الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ ذَوِي الْحَاجَةِ وَ الْمَسْكَنَةِ، وَ كُلٌّ قَدْ سَمَّى اللَّهُ لَهُ سَهْمَهُ، وَ وَضَعَ عَلَى حَدِّهِ فَرِيضَةً فِي كِتَابِهِ أَوْ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله عَهْداً مِنْهُ عِنْدَنَا مَحْفُوظاً.

...

نگاهى به طبقات مختلف جامعه

و بدان كه مردم مجموعه گروه ها و طبقاتى هستند كه هر طبقه نواقصى و نيازهايى دارند كه با اقدام طبقه ديگر برطرف مى گردد و با وجود يك طبقه نمى توان از طبقه ديگر بى نياز شد. مثلاً نانوا به نجار نيازمند است و به همين ترتيب ساير اصناف جامعه.

از اين مردم، برخى لشكريان و ارتشيانِ خدايند كه محافظت كشور را به عهده دارند. و عده اى دبيران عموم هستند كه امور ضرورى مردم مثل خراج و مظالم را مى نويسند و دسته اى دبيران خواص اند كه فرمان هاى حاكم را درباره عزل و نصب و گزارش هاى مربوط به دشمنان و امثال اينها را مى نويسند و با خاصان و رازداران حاكم در ارتباطند.

و شمارى نيز قاضيان عادل و دادورزند كه بين مردم به عدالت داورى مى كنند.

و جمعى كارگزارانى هستند كه به انصاف و مدارا با مردم رفتار مى كنند و احكام حكومتى را به اطلاع مردم مى رسانند و حاكم اموالى را به آنها به وديعه مى سپارد و آنان مشكلات مردم را با رفق و مدارا حل مى كنند.

و گروه ديگر اهل جزيه، يعنى يهوديان و مسيحيان و زردشتيانى كه بخشى از اموال خود را به عنوان جزيه به حكومت اسلامى مى دهند تا از حمايت دولت برخوردار شوند.

ص: 215


1- جنود اللّه: سربازان خدا، اضافه جنود به اللّه براى آن است كه آنان محافظان سرزمين هاى خدا مى باشند.

...

...

و دسته ديگر اهل خراج، يعنى كسانى كه اجاره اراضى و زمين هايى كه به دولت تعلق دارد و با جنگ گرفته شده است به دولت اسلامى مى پردازند، زيرا دولت آن زمين ها را به اهل ذمه و كسانى كه سر به فرمان دولت اسلامى نهاده اند، براى شكوفايى كشاورزى و مانند آن اجاره داده و در مقابل، از آنها حق الاجاره و يا خراج مى گيرد.

و بخش ديگر اين جامعه، تاجران و بازرگانان و پيشه وران و صنعتگران مانند آهنگران و نجاران و جز آنان، هستند. و نيز بخش ديگر مستمندان و فقيرانند كه فرودست ترين طبقه جامعه مى باشند و جزء هيچ كدام از دسته هاى پيش گفته نيستند.

و خدا براى هر كدام از اين اقشار و طبقات سهمى معين كرده و جايگاه خاصى بخشيده و در قرآن كريم يا سنت پيامبر صلى الله عليه و آله به نفع و براى آنان واجباتى رقم زده است كه به عنوان عهدى لازم الاجرا نزد ما محفوظ است كه آن را با بيان آن حضرت، به دست آورده ايم.

ص: 216

فَالْجُنُودُ بِإِذْنِ اللَّهِ(1) حُصُونُ(2) الرَّعِيَّةِ، وَ زَيْنُ الْوُلاَةِ، وَ عِزُّ الدِّينِ، وَ سُبُلُ الاْءَمْنِ، وَ لَيْسَ تَقُومُ الرَّعِيَّةُ إِلاَّ بِهِمْ. ثُمَّ لاَ قِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلاَّ بِمَا يُخْرِجُ اللَّهُ لَهُمْ مِنَ الْخَرَاجِ الَّذِي يَقْوَوْنَ بِهِ عَلَى جِهَادِ عَدُوِّهِمْ، وَ يَعْتَمِدُونَ عَلَيْهِ فِيمَا يُصْلِحُهُمْ، وَ يَكُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ.

...

جايگاه ارتش در حكومت اسلامى

پس ارتشيان به اذن پروردگار دژهاى مردم هستند، يعنى همان طور كه دژ ساكنان خود را پناه مى دهد و ايمنى مى بخشد، ارتش نيز مردم را از خطر دشمنان حفظ مى نمايد.

و زينت حاكمانند، زيرا حاكم به وسيله ارتش آراستگى و هيبت مى يابد، همان گونه كه انسان با لباس هاى فاخر يا آرايه ها خود را مى آرايد.

و مايه عزت و شكوه دينند، چون سپاه شكوه و هيبت دارد و در دل دشمنان ترس مى افكند. و راه هاى گسترش امنيت اند، زيرا مردم به دليل آنكه امنيتْ ناشى از قدرت است، درباره مال و آبرو و جان خود احساس امنيت مى كنند.

و مردم جز با وجود ارتشيان سامان نمى گيرند، زيرا اگر ارتش نباشد طمعكاران و بدخواهان از هر سو يورش مى آورند و دزدان به غارت و چپاول مى پردازند.

قوام و ثبات ارتش جز با خراجى كه خدا براى آنها مقرر ساخته است ممكن نيست، چون تهيه اسلحه و آموزش و گردآورى آنان تحت پرچم، بايد به وسيله مالى و بودجه اى معين و كافى باشد تا آنان با پشتوانه آن با دشمنان اسلام بجنگند و براى نيازها و هزينه هاى خود بر آن متكى باشند و تمام نيازمندى هاى آنان را برآورده سازد.

ص: 217


1- اذن اللّه: اين قيد از باب خجستگى بخشيدن به جُند است، زيرا روشن است كه هر آفريده اى به اذن و اراده حضرت بارى تعالى پديد آمده است و اگر حضرتش با اراده تكوينى اراده پديد آمدن چيزى را نكند، هرگز پديد نخواهد آمد.
2- حصون: جمع حصن، يعنى قلعه و دژ.

ثُمَّ لاَ قِوَامَ لِهَذَيْنِ الصِّنْفَيْنِ إِلاَّ بِالصِّنْفِ الثَّالِثِ مِنَ الْقُضَاةِ وَ الْعُمَّالِ وَ الْكُتَّابِ لِمَا(1) يُحْكِمُونَ مِنَ الْمَعَاقِدِ(2)، وَ يَجْمَعُونَ مِنَ الْمَنَافِعِ، وَ يُوءْتَمَنُونَ(3) عَلَيْهِ مِنْ خَوَاصِّ الاْءُمُورِ وَ عَوَامِّهَا. وَ لاَ قِوَامَ لَهُمْ جَمِيعاً إِلاَّ بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِي الصِّنَاعَاتِ، فِيمَا يَجْتَمِعُونَ عَلَيْهِ مِنْ مَرَافِقِهِمْ(4)، وَ يُقِيمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ(5)، وَ يَكْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ بِأَيْدِيهِمْ مَا لاَ يَبْلُغُهُ رِفْقُ غَيْرِهِمْ.

...

جايگاه قضات و كارگزاران و دبيران

و برپايى و قوام ارتش و اهل خراج نيز جز با صنف سوم جامعه، يعنى قاضيان و كارگزاران و دبيران ممكن نيست، زيرا قاضيان به حل مشكلات آنها مى پردازند و درباره عقود و معاملات حكم مى دهند، و گرنه نزاع و اختلاف به وجود مى آيد و موجب تباهى نظام مى گردد. كارگزاران و مأموران خراج نيز به جمع آورى خراج و ساير اموال دولتى مى پردازند و دبيران مرافعات و شكايات و مقدار خراج و امثال آن را مى نگارند و امينان دولت در نوشتن و انشاى خرد و كلان امورند.

جايگاه تجار و صنعتگران

و بر پايى و قوام اصناف نام برده، يعنى ارتش و خراج گزاران و قضات و كارگزاران و دبيران جز با وجود تاجران و صنعتگران ممكن نيست، زيرا تاجران با تجارت و صنعتگران با توليد، ثروت مى آفرينند و با درآمد و خدمات خود نيازهاى ساير مردمان را تأمين مى كنند و در كار خود چنان خبره اند كه هيچ كس ديگر نمى تواند كار آنها را انجام دهد و دانش صنعت و تجارت را و كيفيت صدور و ورود كالا را نمى داند.

ص: 218


1- لما: علت است براى لا قوام.
2- معاقد: جمع معقد، عقد در خريدوفروش و معاملات.
3- يؤتمنون: مورد اعتماد قرار مى گيرند.
4- مرافق: جمع مرفق، يعنى محل رفق و كسب و كار.
5- أسواق: جمع سوق، يعنى بازار.

ثُمَّ الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ أَهْلِ الْحَاجَةِ وَ الْمَسْكَنَةِ الَّذِينَ يَحِقُّ رِفْدُهُمْ(1) وَ مَعُونَتُهُمْ. وَ فِي اللَّهِ لِكُلٍّ سَعَةٌ، وَ لِكُلٍّ عَلَى الْوَالِي حَقٌّ بِقَدْرِ مَا يُصْلِحُهُ، وَ لَيْسَ يَخْرُجُ الْوَالِي مِنْ حَقِيقَةِ مَا أَلْزَمَهُ اللَّهُ مِنْ ذَلِكَ إِلاَّ بِالاِهْتِمَامِ وَ الاِسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ، وَ تَوْطِينِ(2) نَفْسِهِ عَلَى لُزُومِ الْحَقِّ، وَ الصَّبْرِ عَلَيْهِ فِيمَا خَفَّ عَلَيْهِ أَوْ ثَقُلَ.

...

و اما طبقه فرودست جامعه كه مستمندانند كه ساير اقشار بايد آنان را از مساعدت و كمك خود بهره مند كنند. وجه تسميه اين گروه به طبقه فرودست آن است كه فقط مصرف مى كنند و كار ديگرى از آنان بر نمى آيد.

لزوم رعايت حال تمام طبقات جامعه

و براى هر يك از طبقات پيش گفته، در ميان خلق خدا گشايشى وجود دارد، زيرا خدا نيازمندى هاى هر يك را به وسيله ديگرى برآورده مى كند. و حاكم بايد به اندازه اى كه تمام نيازهاى آنان را تأمين و امور آنها را به سامان آورد، كارهايى انجام بدهد و مايه بهبود كارىِ آنان شود، زيرا حاكم، مسئول نظم بخشيدن به دولت است.

و حاكم اگر بخواهد به حقيقت، از عهده آنچه كه خدا او را بدان ملزم ساخته برآيد و حق طبقات مختلف را ادا كند، بايد به امور مردم اهتمام ورزد و از خدا مدد جويد تا از عهده تكليف حضرتش بر آيد و وظيفه خود را به انجام رساند و خود را براى اجراى امور مملكتى و ملازمت حق و بردبارى بر [سختى] آن آماده كند، خواه آن امور آسان و خواه دشوار باشند.

ص: 219


1- رفد: مساعدت.
2- توطين: آمادگى.

فَوَلِّ(1) مِنْ جُنُودِكَ أَنْصَحَهُمْ فِي نَفْسِكَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لاِءِمَامِكَ، وَ أَنْقَاهُمْ(2) جَيْباً(3)، وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً مِمَّنْ يُبْطِئُ(4) عَنِ الْغَضَبِ، وَ يَسْتَرِيحُ إِلَى الْعُذْرِ، وَ يَرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ، وَ يَنْبُو(5) عَلَى الاْءَقْوِيَاءِ وَ مِمَّنْ لاَ يُثِيرُهُ(6) الْعُنْفُ، وَ لاَ يَقْعُدُ بِهِ الضَّعْفُ. ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِي الْمُرُوءَاتِ(7) وَ الاْءَحْسَابِ(8)، وَ أَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَ السَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ، ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ(9) وَ الشَّجَاعَةِ، وَ السَّخَاءِ وَ السَّمَاحَةِ(10) فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ مِنَ الْكَرَمِ، وَ شُعَبٌ(11) مِنَ الْعُرْفِ(12).

...

بايسته هاى فرمانده نظامى

از ميان لشكريانت كسى را به فرماندهى بگمار كه از نظر تو خدا و رسول و امام را بيش از ديگران در نظر بگيرد و خيرخواهى كند، يعنى مجرى اوامر كتاب الهى و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و مطيع فرمان امام عليه السلام باشد. و پاكيزه ترين و پاك نهادترين افراد باشد و گرفتار آلودگى اى كه او را اسير كرده باشد، نباشد.

و در بردبارى برترينشان باشد، آن سان كه دير به خشم آيد و در انتقام گرفتن شتاب نگيرد و چون عذرخواه، عذر آورد، عذرپذيرترينِ افراد باشد، چنان كه بدان آرام گردد.

و با ضعيفان و مستمندان مهربان باشد و نيازشان را برآورده سازد.

و به قدرتمندان تسلط داشته باشد و سخت بگيرد تا آنان را سر جايشان بنشاند و از ظلمشان جلوگيرى كند.

و كسى باشد كه خشونت او را تحريك نكند، بلكه روحى آرام و باوقار داشته باشد.

ص: 220


1- ولّ: ولايت بخش، بگمار.
2- أنقى: پاك ترين.
3- جيب: گريبان، و كنايه از سينه و قلب مى باشد.
4- يبطئ: كوتاهى مى كند.
5- ينبو: سلطه پيدا مى كند.
6- يثيره: او را تحريك مى كند.
7- مروئات: جمع مروّة، يعنى جوانمردى، مردانگى.
8- أحساب: جمع حسب، يعنى شرافت.
9- نجدة: كمك و غلبه و برترى.
10- سماحة: بخشندگى و گذشت.
11- شعب: جمع شعبة، يعنى شاخه.
12- عرف: معروف و پسنديده.

...

...

و ناتوانى ها او را از پاى در نياورد، بلكه همواره كار شايسته كند، هرچند دستخوش سستى و ناتوانى باشد.

آنگاه براى سرپرستى سپاه، به جوانمردان و صاحبان نام و نياىِ نيك و خانواده هاى ارجمند كه به صلاح شهره اند بپيوند؛ چون غالبا چنين كسانى با توجه به كارآزمودگيشان و اعتبارى كه نزد ديگران دارند، براى پاس داشتن شرافت خانوادگى خود دست به كارهاى ناپسند نمى زنند.

و نيز داراى سوابق خوب و درخشان باشند، زيرا كسى كه داراى سوابق پسنديده و درخشان باشد، غالباً آينده اش نيز ستوده و پسنديده است.

آنگاه از كسانى باشند كه ياريگرند، يعنى مردم را كمك كرده و بر امور سخت غلبه كنند.

و از دلاورانِ با شهامت و بخشندگان و اهل گذشت باشند، زيرا به سبب گشاده دلى و غناى نفس و بزرگدلى كه دارند بر مردم سخت نمى گيرند.

اينان جامع همه بزرگوارى ها و گونه هاى نيكى هستند و هيچ جنبه منكر و ناپسندى در آنان وجود ندارد. پس فردِ برخوردار از چنين ويژگى هايى شايسته است فرمانده نظامى شود، زيرا خون و ناموس و مال مردم و مملكت در اختيار اوست و رواج ايمان و كفر به چنين شخصى بستگى دارد.

ص: 221

ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا يَتَفَقَّدُ الْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدِهِمَا، وَ لاَ يَتَفَاقَمَنَّ فِي نَفْسِكَ شَيْءٌ قَوَّيْتَهُمْ بِهِ، وَ لاَ تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ بِهِ وَ إِنْ قَلَّ، فَإِنَّهُ دَاعِيَةٌ لَهُمْ إِلَى بَذْلِ النَّصِيحَةِ لَكَ، وَ حُسْنِ الظَّنِّ بِكَ. وَ لاَ تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِيفِ أُمُورِهِمُ اتِّكَالاً عَلَى جَسِيمِهَا، فَإِنَّ لِلْيَسِيرِ مِنْ لُطْفِكَ مَوْضِعاً يَنْتَفِعُونَ بِهِ، وَ لِلْجَسِيمِ مَوْقِعاً لاَ يَسْتَغْنُونَ عَنْهُ.

...

شيوه رفتار با فرماندهان ارتش

آنگاه در رسيدگى به آنان و سامان دادن امورشان چنان باش كه پدر و مادر به امور فرزندان خود مى پردازند و به تأمين نيازهايشان اقدام مى كنند. بنابراين، در اين مورد غفلت مكن.

و مبادا هر چيزى كه آنان را بدان تقويت مى كنى بزرگ بشمارى، زيرا هرچه براى چنين موردى هزينه شود، شايسته و بجاست.

و احسانِ به آنان را هرچند اندك باشد، خُرد مشمار، زيرا اين لطف و محبت، آنان را وامى دارد كه خيرخواه باشند و سپاه را حفظ كنند و از خدمت شايسته روى برنتابند و همواره به تو خوش گمان باشند و در اين راه سنگِ تمام گذارند و اين عطوفت تو را همواره در نظر مى گيرند.

و از پرس وجو در امور جزئىِ آنان، به اين جهت كه امور مهمشان را به عهده دارى، غافل مباش، بدين معنا كه حتّى درباره دملى كه بر اندام يكى از آنان برآمده و اينكه آيا خوب شده يا خير، غافل مباش، زيرا لطف اندك تو باعث مى شود كه در دل هايشان جايگاه ويژه اى پيدا كنى و از خوش گمانى شان نسبت به خود برخوردار خواهى شد.

و توجه به امور مهم آنان باعث مى شود كه موقعيت تو در ذهن و قلب آنها بيشتر شود.

بنابراين، والى بايد از تمام نيازهاى كوچك و بزرگشان آگاه و پى جوى آن باشد.

ص: 222

وَ لْيَكُنْ آثَرُ رُءُوسِ جُنْدِكَ عِنْدَكَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِي مَعُونَتِهِ، وَ أَفْضَلَ عَلَيْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ(1) بِمَا يَسَعُهُمْ، وَ يَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ(2) أَهْلِيهِمْ، حَتَّى يَكُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِي جِهَادِ الْعَدُوِّ، فَإِنَّ عَطْفَكَ عَلَيْهِمْ يَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَيْكَ.

...

ويژگى مهم فرمانده كل ارتش

بهترين و عالى رتبه ترين سرداران و فرماندهان ارتش تو بايد كسانى باشند كه به كمك سپاه بشتابند و با آنان همدلى و همدردى كنند و از بودجه هاى ارتش كه در دست دارند به اندازه اى به آنها بپردازند كه نياز خود و خانواده شان را كه در ديار خود جا گذارده اند، تأمين كنند. در نتيجه، تمام همت آنها متوجه جنگ با دشمن شود و دغدغه نيازهاى خانه و زندگى و خانواده را نداشته باشند. اين كار موجب موفقيت دولت و هيبت و شكوه ارتش در چشم دشمنان مى گردد.

اى مالك، عطوفت و توجه تو به فرماندهان و اميران ارتش يا همه ارتشيان، موجب مى شود كه محبت قلبى و عطوفت فراوان آنان را به سوى خود متمايل سازى.

ص: 223


1- جدة: تنخواه مالى، مالى كه به عنوان هزينه هاى جارى يك ارگان در دست كسى مى باشد.
2- خلوف: جمع خلف؛ بازماندگان.

وَ إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَيْنِ(1) الْوُلاَةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِي الْبِلاَدِ، وَ ظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِيَّةِ. و إِنَّهُ لاَ تَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمْ إِلاَّ بِسَلاَمَةِ صُدُورِهِمْ، وَ لاَ تَصِحُّ نَصِيحَتُهُمْ إِلاَّ بِحِيطَتِهِمْ عَلَى وُلاَةِ الاْءُمُورِ، وَ قِلَّةِ اسْتِثْقَالِ(2) دُوَلِهِمْ، وَ تَرْكِ اسْتِبْطَاءِ(3) انْقِطَاعِ مُدَّتِهِمْ، فَافْسَحْ فِي آمَالِهِمْ وَ وَاصِلْ فِي حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَيْهِمْ، وَ تَعْدِيدِ(4) مَا أَبْلَى ذَوُو الْبَلاَءِ مِنْهُمْ، فَإِنَّ كَثْرَةَ الذِّكْرِ لِحُسْنِ أَفْعَالِهِمْ تَهُزُّ(5) الشُّجَاعَ وَ تُحَرِّضُ النَّاكِلَ(6) إِنْ شَاءَ اللَّهُ. ثُمَّ اعْرِفْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا أَبْلَى، وَ لاَ تُضَيِّفَنَّ(7) بَلاَءَ(8) امْرِئٍ إِلَى غَيْرِهِ، وَ لاَ تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَايَةِ بَلاَئِهِ، وَ لاَ يَدْعُوَنَّكَ شَرَفُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلاَئِهِ مَا كَانَ صَغِيراً، وَ لاَ ضَعَةُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلاَئِهِ مَا كَانَ عَظِيماً.

...

موجبات آرامش حاكمان

و [بدان كه] برترين عامل آرامش و اطمينان خاطرِ حاكمان و رهبران دولت ها برپايى عدالت در كشور است، آن سان كه هيچ كس به ديگرى تعدى و ستم نكند و همه در پرتو عدالت حاكم در آرامش و امنيت به سر ببرند.

و اينكه مهربانى مردم با حكومت كاملاً آشكار شود و البته اين ظهور بايد از روى سلامتى قلب و خيرخواهيشان باشد، كه ناشى از محبت به بقاى حاكمان و در دست گرفتن اوضاع به منظور جلوگيرى از شورش است، چون وقتى مردم حكومت را دوست داشته باشند در حفظ آن مى كوشند، زيرا مى دانند حفظ آن، موجب مى شود كه خير به خودشان برگردد. پس اگر چنين شد و بر گرد حاكم فراهم آيند، حاكم درمى يابد كه مردمش او را دوست مى دارند.

ص: 224


1- قرة عين: چشم روشنى، آرامش كه باعث مى شود چشم از حالت انتظار و نگرانى درآيد؛ زيرا چشم انسان ترسيده اى كه پناهگاهى ندارد به اين طرف و آن طرف مى نگرد.
2- استثقال: سنگين شمردن.
3- استبطاء: كُند پنداشتن.
4- تعديد: آماده كردن.
5- تهز: مى لرزاند، در اينجا به معناىِ تشويق مى كند.
6- ناكل: تنبل.
7- لا تضيفن: نسبت مده، ضميمه مكن.
8- بلاء: كار ارزشمند.

...

...

و مردم دولت را بارى سنگين ندانند كه بر دوش آنها افتاده باشد و مبادا عمر دولت خود را دراز بدانند، بلكه اندك شمرند و طولانى بودن آن را آرزو كنند. پس اگر مردم دولت را بارى سنگين بدانند سپرى شدن روزگار آن را آرزو مى كنند و خواستار زوال آن مى گردند.

پس، براى دستيابى به تحقق اين آرامش براى حكومت و دولتمردان و ظهور محبت مردم نسبت به حكومت بايد خواسته هاى مردم را با افزايش امنيت و تشويق به كشاورزى و صنعت و...، به طور گسترده تأمين كنى تا حصول خواسته ها و آرزوهاى خويش را در بقاى حكومت تو ببينند.

و همواره، آن گونه كه شايسته اند، به نيكيشان ستايش كن و سختى هايى كه كشيده اند را، مكرر بازگو و برشمار؛ زيرا ستايش تو از كارهاى ارزشمند ايشان موجب تحريك و به شوق آمدنِ افراد شجاع و تشويق و ندامتِ افراد ترسو براى حضور در صحنه عمل مى گردد، ان شاء اللّه تعالى.

سپس كوشش هر يك در انجام دادن كارهاى بزرگ را مدنظر بگير و هيچ گاه كار كسى را به ديگرى نسبت مده كه در اين صورت در حق وى ستم كرده اى و به دروغ پرداخته اى.

و پاداش كسى را كه كار ارزشمندى انجام داده است كمتر از استحقاقش نده.

و مبادا عزت و شرافت كسى تو را وادارد كه كار ناچيز او را بزرگ شمارى و فراتر از استحقاقش پاداش دهى.

و فرودستى اجتماعى و خانوادگى كسى باعث نشود كه كار ارزشمندش را بى مقدار انگارى، چنان كه مردم اين گونه خو گرفته اند كه بزرگان را به جهت كارهاى ناچيز جزئى مى ستايند و گمنامان را هرچند كارهاى بزرگى از آنها برآيد، از ستايش خود محروم مى كنند.

ص: 225

وَ ارْدُدْ إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ مَا يُضْلِعُكَ(1) مِنَ الْخُطُوبِ(2)، وَ يَشْتَبِهُ عَلَيْكَ مِنَ الاْءُمُورِ، فَقَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِقَوْمٍ أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ :«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الاْءَمْرِ(3) مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ»(4). فَالرَّدُّ إِلَى اللَّهِ الاْءَخْذُ بِمُحْكَمِ كِتَابِهِ، وَ الرَّدُّ إِلَى الرَّسُولِ الاْءَخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعَةِ غَيْرِ الْمُفَرِّقَةِ.

...

و هر كار دشوارى كه در جنگ و صلح و امثال اينها بر تو مشكل آيد و مشتبه شود به خدا و رسولش يعنى كتاب و سنت وا گذار.

خداوند به گروهى كه ارشاد آنها را دوست دارد مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [ نيز] اطاعت كنيد، پس هرگاه در امرى اختلاف نظر يافتيد، آن را به خدا و پيامبر [ او] عرضه بداريد». يعنى اگر در برخى مسائل و احكام اختلاف پيدا كرديد، آن را به كتاب و سنت ارجاع دهيد تا ببينيد كه براى كدام يك از دو طرف نزاع، دليل شرعى وجود دارد.

پس معناىِ «ردّ به خدا»، اخذ آيات محكم الهى است كه بر مطلبى تصريح دارند و هيچگاه متشابه نيستند. و معناى ردّ به پيامبر صلى الله عليه و آله توجه و عمل به سنتى است كه امت بر صدور آن از پيامبر صلى الله عليه و آله اجماع و همنظرى دارد، نه سنت مورد اختلاف امت كه برخى آن را پذيرفته اند و برخى آن را دروغ و مجعول مى دانند.

ص: 226


1- يضلعك: بر تو مشكل مى شود.
2- خطوب: جمع خطب، بلاها، مصيبت ها، سختى ها.
3- اولو الامر: صاحبان واقعى خلافت، يعنى دوازده امام عليهم السلام .
4- سوره نساء، آيه 59.

ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُكْمِ بَيْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِيَّتِكَ فِي نَفْسِكَ، مِمَّنْ لاَ تَضِيقُ(1) بِهِ الاْءُمُورُ، وَ لاَ تُمَحِّكُهُ(2) الْخُصُومُ(3)، وَ لاَ يَتَمَادَى(4) فِي الزَّلَّةِ، وَ لاَ يَحْصَرُ(5) مِنَ الْفَيْءِ(6) إِلَى الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ، وَ لاَ تُشْرِفُ(7) نَفْسُهُ عَلَى طَمَعٍ، وَ لاَ يَكْتَفِي بِأَدْنَى فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ(8)، وَ أَوْقَفَهُمْ فِي الشُّبُهَاتِ(9)، وَ آخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ، وَ أَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً(10) بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ، وَ أَصْبَرَهُمْ عَلَى تَكَشُّفِ(11) الاْءُمُورِ، وَ أَصْرَمَهُمْ(12) عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُكْمِ مِمَّنْ لاَ يَزْدَهِيهِ(13) إِطْرَاءٌ(14)، وَ لاَ يَسْتَمِيلُهُ(15) إِغْرَاءٌ(16)، وَ أُولَئِكَ قَلِيلٌ.

...

شرايط قاضيان

در اينجا امام عليه السلام سخن خود را درباره سپاهيان به پايان برده اند و درباره منصب قضاوت و وظيفه قاضى سخن گفته اند؛ مى فرمايند: براى داورى بين مردم بهترين مردمان را برگزين؛ كسى كه داورى او را، به ناراحتى و تنگنا گرفتار نكند. و اطراف دعوا او را خشمگين نكنند.

و بر لغزش خود اصرار نورزد و آن را ادامه ندهد و اگر به خطاى خود در حكمى پى ببرد، بى درنگ از آن بازگردد و حكم خود را اصلاح كند.

و چون حكمى به خلاف حق صادر نمايد، سپس از آن آگاه شود، براى بازگشت از حكم خود، خويش را در تنگنا نبيند، به خلاف برخى قضات كه از اعتراف به خطا مغرورانه و متكبرانه سر باز مى زنند.

ص: 227


1- لا تضيق: ناراحت نمى شود.
2- لا تمحكه: به غضب در نمى آورد.
3- خصوم: جمع خصم، يعنى دشمن.
4- يتمادى: ادامه مى دهد، همچنان به راه خود مى رود.
5- يحصر: نگران مى شود.
6- فيء: بازگشت.
7- تشرف: قرار مى گيرد.
8- أقصاه: بالاترين مرحله.
9- اين عبارت امام عليه السلام عطف بر «افضل» است كه درصدر سخن امام عليه السلام آمده است.
10- تبرّم: عصبانى.
11- تكشّف: كشف حقيقت و واقع.
12- أصرم: قاطعانه تر.
13- يزدهي: مغرور مى سازد، سرمست مى كند.
14- إطراء: مدح و ستايش.
15- يستميل: متمايل ساختن.
16- إغراء: فريب مالى.

...

...

و نَفْسش طمع نورزد و حق را به طمعِ رشوه و مقام و مال و مانند اينها رها نكند.

و به فهم ابتدايى مسائل و احكام بسنده نكند، بلكه با تأمل و تحقيق به مرحله كامل و بالاى آن برسد.

و در شبهه ها و قضاياى مشتبه خويشتندارترينِ افراد باشد، و بيشتر تأمل و درنگ كند.

و در هنگام داورى بين طرفين منازعه، بيش از ديگران به دليل و حجت پايبند باشد و آن را لحاظ بدارد و اهميت دهد.

و به سبب كثرت مراجعه اربابِ حاجتْ كمتر ناراحتى و بى طاقتى كند و خشم گيرد و بى حوصلگى به خرج دهد.

و در كشف حقايق و مسائلى كه مى خواهد درباره آنها قضاوت كند از همه صبورتر باشد و بدون تحقيقات و مدارك كافى، در صدور حكم شتاب ننمايد و چنان صبورى ورزد كه حقايق امور برايش كاملاً روشن شود.

و هنگام روشن شدن حكم، بدون آنكه تحت تأثير مدح و ستايش و يا وعده مالى كسى قرار بگيرد، قاطع تر از همه عين حقيقت و حكم واقعى را بر اساس قراين و دلايل كافى بگويد و آن را اجرا كند.

و البته اين گونه قاضيان اندكند، ولى حاكم بايد با جستجوى بسيار چنين افرادى را پيدا كند و به كار قضاوت بگمارد.

ص: 228

ثُمَّ أَكْثِرْ تَعَاهُدَ(1) قَضَائِهِ، وَ افْسَحْ لَهُ فِي الْبَذْلِ مَا يُزِيلُ عِلَّتَهُ(2)، وَ تَقِلُّ(3) مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَى النَّاسِ. وَ أَعْطِهِ مِنَ الْمَنْزِلَةِ لَدَيْكَ مَا لاَ يَطْمَعُ فِيهِ غَيْرُهُ مِنْ خَاصَّتِكَ، لِيَأْمَنَ بِذَلِكَ اغْتِيَالَ(4) الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَكَ فَانْظُرْ فِي ذَلِكَ نَظَراً بَلِيغاً، فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الاْءَشْرَارِ، يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَى، وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا.

...

رفتارى بايسته

آنگاه اى مالك، كار قضاوتش را همواره زير نظر دار تا بداند بر او ناظر هستى و از ترس تو به داورىِ ظالمانه ميل نكند.

و آن قدر به او حقوق و مزايا عطا كن كه نيازش برطرف گردد و چشم به مال كسى ندوزد و به رشوه و امثال آن نياز نداشته باشد و بدين ترتيب نياز او به مردم كم گردد.

واو را نزد خويش چنان مقام و منزلتى ده و نزد مردم بزرگ و ارجمند شمار كه هيچ كس از خاصّگانت انتظار چنان احترام و عظمتى را نداشته باشد، تا نزد مردم باهيبت و محترم باشد، حكمش بى درنگ اجرا گردد و بدين وسيله از خضوع و ترس در مقابلِ سخن چينان و خبرچينان در امان باشد، چون اگر قاضى از كسى بترسد، داورى اش تحت تأثير قرار مى گيرد و ديگر نخواهد توانست بر اساس حق يا بر ضد كسى كه بيمش را در دل دارد، داورى كند يا وساطت حريف را نپذيرد.

پس درباره اوصاف قاضى و نيز وظايفى كه بيان كردم به دقت بنگر و بدان ها عمل كن. و] بدان كه] اين دين در زمان عثمان اسير دست اشرار و تبهكاران بود كه واليان و حاكمان بنا به هواى نفس و خواسته هاى دل خود عمل مى كردند و از راه دين به دنيا مى رسيدند و هرگز در انديشه آخرت خود نبودند.

ص: 229


1- تعاهد: مراقبت.
2- علّة: نياز.
3- تقلّ: كم و اندك گردد. البته مراد زايل شدن مى باشد، ولى از باب عرف به اندك تعبير شده است.
4- اغتيال: خبرچينى، فتنه انگيزى، جاسوسى.

ثُمَّ انْظُرْ فِي أُمُورِ عُمَّالِكَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً، وَ لاَ تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً(1) وَ أَثَرَةً(2)، فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ(3) مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَ الْخِيَانَةِ. وَ تَوَخَّ(4) مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَ الْحَيَاءِ مِنْ أَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَ الْقَدَمِ فِي الاْءِسْلاَمِ الْمُتَقَدِّمَةِ، فَإِنَّهُمْ أَكْرَمُ أَخْلاَقاً، وَ أَصَحُّ أَعْرَاضاً، وَ أَقَلُّ فِي الْمَطَامِعِ إِشْرَافاً، وَ أَبْلَغُ فِي عَوَاقِبِ الاْءُمُورِ نَظَراً.

...

معيار انتخاب

اى مالك، در امور مأموران و كارگزارانى كه در شهرها و مناطق مختلف به كار گمارده اى دقت كن و پس از آنكه ايشان را آزمودى، به كار گير و بى جهت و بدون داشتن امتياز و برترى، به كار نگير، زيرا ممكن است كارگزاران و مأموران حكومتى، كانون انواع ستم و خيانت باشند. پس اگر حاكم، آنان را نيازمايد و كارها را بر اساس لياقت ها و كاردانى ها به افراد نسپرد، انواع ستم و خيانت را به امت روا خواهند داشت.

و كارآزمودگان و افرادِ باحياى ايشان را برگزين كه امور را آزموده و به خوبى شناخته اند، زيرا افراد باحيا، شرم دارند كه دست خود را به ستم و خيانت بيالايند.

و ايشان را از خانواده هاى نامدار و نكوكار و شايسته برگزين. زيرا به سبب شرافت خانوادگى به خود اجازه خيانت و ستم نمى دهند.

و از كسانى باشند كه در خدمت به اسلام پيشگام تر بوده اند؛ آنانى كه خوشنامى و حُسن سابقه شان در اسلام سبب مى شود كه بر اساسِ همان راه و روش پيشين حركت كنند.

وانگهى اگر كارگزاران و مأموران دولت از اين اقشار باشند، از نظر اخلاق از همه برترند، چون تربيت اسلامى دارند، و از همه آبرومندترند، زيرا در مقايسه با خانواده هاى غير مذهبى آبرويشان محفوظ تر است؛ و ديگر اينكه از ديگران بى طمع تر و قانع ترند، زيرا حيا و تجربه شان، آنان را از طمعكارى و آزمندى دور مى دارد و به دليل ارجمندى و رفعتى

ص: 230


1- محاباة: مجانى و بدون امتياز.
2- أثرة: اعطاى بدون ترجيح و در نظر گرفتن رجحان.
3- جماع: محل تجمع.
4- توخ: انتخاب كن، برگزين.

ثُمَّ أَسْبِغْ(1) عَلَيْهِمُ الاْءَرْزَاقَ، فَإِنَّ ذَلِكَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِصْلاَحِ أَنْفُسِهِمْ، وَ غِنىً لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَيْدِيهِمْ، وَ حُجَّةٌ عَلَيْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَكَ أَوْ ثَلَمُوا أَمَانَتَكَ.

...

كه دارند مى دانند كه طمعْ آنها را به پستى خواهد كشاند؛ بنابراين، هرگز طمع نمى ورزند. و نيز به سبب كارآزمودگيشان، در فرجام كارها دقت نظر بيشترى دارند.

وظيفه حكومت در مقابل مأموران و كارگزاران

آنگاه اى مالك، درآمد و حقوقشان را فراوان كن و به اندازه نياز زندگيشان به آنها مقررى بده، زيرا اين امر، توش و توان است براى سامان دادن خويش، و بى نيازى، انسان را تنها به انديشه مسئوليت و كارش وا مى دارد، اما كسى كه دغدغه امور داخلى و هزينه هاى جارى زندگى را داشته باشد، در انجام دادن مسئوليتى كه بدو سپرده شده ناتوان مى گردد.

و به آنچه در اختيار دارند، مانند اموال بيت المال و حقوق مردم، احساس بى نيازى مى كنند و از ستم به مردم و خيانت به بيت المال پرهيز مى نمايند.

و در صورتى كه با تو مخالفت يا در امانتت خيانت كردند، اين رفتار تو نسبت به آنان، حجتى بر آنها خواهد بود و مى توانى آنها را بازخواست كنى؛ يعنى بتوان بر آنان اتمام حجت كرد كه با داشتن حقوق مناسب و كفايت كننده و در عين بى نيازى، هيچ دليلى براى خيانت ورزيدن وجود ندارد.

ص: 231


1- أسبغ: بيفزاى.

ثُمَّ تَفَقَّدْ(1) أَعْمَالَهُمْ، وَ ابْعَثِ الْعُيُونَ(2) مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَ الْوَفَاءِ عَلَيْهِمْ، فَإِنَّ تَعَاهُدَكَ(3) فِي السِّرِّ لاِءُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ(4) لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ الاْءَمَانَةِ، وَ الرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ. وَ تَحَفَّظْ مِنَ الاْءَعْوَانِ، فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ يَدَهُ إِلَى خِيَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَيْهِ عِنْدَكَ أَخْبَارُ عُيُونِكَ، اكْتَفَيْتَ بِذَلِكَ شَاهِداً، فَبَسَطْتَ عَلَيْهِ الْعُقُوبَةَ فِي بَدَنِهِ، وَ أَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ، ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ، وَ وَسَمْتَهُ(5) بِالْخِيَانَةِ، وَ قَلَّدْتَهُ(6) عَارَ التُّهَمَةِ.

...

ضرورت نظارت

سپس اعمال و كارهاى آنها را به دقت زير نظر داشته باش و نيك بنگر كه آيا به وظيفه خود عمل مى كنند يا از كنار آن سرسرى مى گذرند. و از ميان راستگويان و وفاداران بازرسانى بر آنان بگمار تا كارهايشان را زير نظر بگيرند و تو را از آن آگاه كنند. اينكه از راستگويان باشند تا دروغ نگويند و از وفاداران باشند تا خلاف دستور تو عمل نكنند. پس بدان كه در اين صورت، آنها در مسير امانت دارى قرار مى گيرند و با مردم مدارا خواهند كرد، زيرا بيم آن دارند كه در صورت خيانت و بدرفتارى با مردم از منصب و مقام خود عزل شوند.

و به هوش باش تا هيچ يك از كارگزارانت، تو را آلوده خيانت نسازد. هرگاه يكى از آنان دست خيانت به سوى دولت و ملت دراز كرد و همه گماشتگان متفقاً خيانت او را تأييد كردند، به اين گواهى اكتفا كن. آنگاه آن مأمور خائن را با اجراى حد يا تعزير مطابق عمل زشتى كه انجام داده كيفر كن. و او را نزد مردم رسوا و سرافكنده ساز و داغ خيانت بر پيشانى اش بنشان و به مردم اعلام كن كه اين فرد خيانت كرده است و بدين صورت، ننگ تهمت را بر گردنش بيفكن، زيرا اين كار موجب مى شود ساير مأموران عبرت بگيرند و از آنچه وى بدان گرفتار آمده است، دورى جويند.

ص: 232


1- تفقد: سركشى كن، از نظر دور مدار.
2- عيون: جاسوسان.
3- تعاهد: مراقبت.
4- حدوة: پيش راندن، واداشتن.
5- وسمتَ: نشان نهادى، انگ زدى.
6- قلدتَ: بر گردن بيفكنى.

وَ تَفَقَّدْ أَمْرَ الْخَرَاجِ بِمَا يُصْلِحُ أَهْلَهُ، فَإِنَّ فِي صَلاَحِهِ وَ صَلاَحِهِمْ صَلاَحاً لِمَنْ سِوَاهُمْ، وَ لاَ صَلاَحَ لِمَنْ سِوَاهُمْ إِلاَّ بِهِمْ، لاِءَنَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ عِيَالٌ عَلَى الْخَرَاجِ وَ أَهْلِهِ. وَ لْيَكُنْ نَظَرُكَ فِي عِمَارَةِ الاْءَرْضِ أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِكَ فِي اسْتِجْلاَبِ الْخَرَاجِ، لاِءَنَّ ذَلِكَ لاَ يُدْرَكُ إِلاَّ بِالْعِمَارَةِ، وَ مَنْ طَلَبَ الْخَرَاجَ بِغَيْرِ عِمَارَةٍ، أَخْرَبَ الْبِلاَدَ وَ أَهْلَكَ الْعِبَادَ، وَ لَمْ يَسْتَقِمْ أَمْرُهُ إِلاَّ قَلِيلاً.

...

با خراج دهندگان

و در امر خراج و ماليات آن سان كه به صلاح مردم و خراج دهندگان باشد، رسيدگى كن تا مردم بتوانند به خوبى و به راحتى از عهده پرداخت آن برآيند؛ زيرا اصلاح امر ماليات و ماليات دهندگان، ساير طبقاتى را كه كار آنها بر پايه بودجه و هزينه است، به سامان مى سازد. بنابراين اگر بودجه و درآمد دولت خوب باشد، كار آنها نيز خوب خواهد شد.

و اصلاح ساير مردم جز به اصلاح ماليات دهندگان نيست، زيرا همه مردم، نانخور ماليات و ماليات دهندگان هستند و نظام يافتن امور مردم، جز با قدرت دولت امكان ندارد و قدرت دولت نيز جز با درآمد و بودجه ممكن نيست.

و اى مالك، بايد توجّهت به آبادانى زمين و كشاورزى و گسترش امور دامدارى و ساختمانى بيشتر از گرفتن ماليات باشد، چون ماليات جز با عمران و آبادانى مملكت به دست نمى آيد، يعنى درآمد مردم به آبادانى مملكت وابسته است.

و كسى كه بخواهد به عمران و آبادانى مملكت بى توجه باشد و پياپى ماليات بگيرد، مملكت را ويران و مردم را تباه و نابود خواهد كرد، زيرا در اين صورت مردم مجبور به فروش كالاهاى خود مى شوند و گرفتار گرسنگى و بيمارى خواهند شد و لذا نخواهند توانست به عمران و آبادانى بپردازند و در نتيجه مملكت ويران مى شود. در نهايت، دولت و حكومت چند صباحى بيش بر سر پا نمى ماند و با اراده مردم ساقط خواهد شد و پس از آن مردم كسانى را روى كار خواهند آورد كه امورشان را به خوبى اداره كنند.

ص: 233

فَإِنْ شَكَوْا ثِقَلاً أَوْ عِلَّةً(1) أَوِ انْقِطَاعَ شِرْبٍ أَوْ بَالَّةٍ(2) أَوْ إِحَالَةَ(3) أَرْضٍ اغْتَمَرَهَا غَرَقٌ، أَوْ أَجْحَفَ بِهَا عَطَشٌ، خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ يَصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُمْ، وَ لاَ يَثْقُلَنَّ عَلَيْكَ شَيْءٌ خَفَّفْتَ بِهِ الْمَئُونَةَ عَنْهُمْ، فَإِنَّهُ ذُخْرٌ(4) يَعُودُونَ بِهِ عَلَيْكَ فِي عِمَارَةِ بِلاَدِكَ، وَ تَزْيِينِ وِلاَيَتِكَ، مَعَ اسْتِجْلاَبِكَ(5) حُسْنَ ثَنَائِهِمْ، وَ تَبَجُّحِكَ(6) بِاسْتِفَاضَةِ(7) الْعَدْلِ فِيهِمْ، مُعْتَمِداً فَضْلَ قُوَّتِهِمْ بِمَا ذَخَرْتَ عِنْدَهُمْ مِنْ إِجْمَامِكَ(8) لَهُمْ، وَ الثِّقَةَ مِنْهُمْ بِمَا عَوَّدْتَهُمْ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيْهِمْ وَ رِفْقِكَ بِهِمْ، فَرُبَّمَا حَدَثَ مِنَ الاْءُمُورِ مَا إِذَا عَوَّلْتَ فِيهِ عَلَيْهِمْ مِنْ بَعْدُ احْتَمَلُوهُ طَيِّبَةً أَنْفُسُهُمْ بِهِ.

...

نتايج ارزشمند تخفيف در ماليات

پس اگر خراج دهندگان از سنگينى خراج يا آفات كشاورزى مثل ملخ يا قطع آب كشاورزى كه در جوى روان است و يا قطع باران و خشكسالى و يا فاسدشدن بذر و زراعت به سبب سيل و تخريب مزارع و بروز كم آبى و كاهش محصولات شكايت كردند، به هر مقدارى كه صلاح بدانى از خراجشان بكاه.

و مبادا اين عمل بر تو سنگين بيايد و بگويى كه از موجودى خزانه كاسته شده است، زيرا اين امور اندوخته اى خواهد شد براى پيشرفت و آبادانى مملكت تو و خير آن عايد دولت مى گردد و مايه زيور و آراستگى حكومت تو مى شود، چون با زراعت و آبادانىْ كشور پيشرفت مى كند. همچنين با اين كار، از ستايش مردم برخوردار مى شوى و آنان تو را به سبب آسان گرفتن در خراج و ماليات، خواهند ستود.

و تو نيز شادمان خواهى شد به واسطه فراگيركردن عدالت در ميان مردم، و يقين پيدا

ص: 234


1- علة: آفت.
2- بالة: آبى كه زمين را تر و مشروب مى كند.
3- إحالة: دگرگون شدن.
4- ذخر: ذخيره.
5- استجلاب: جلب كردن.
6- تبجح: سرور و شادمانى.
7- استفاضة: فيضان، ريزش.
8- إجمام: رفاه ايجاد كردن.

...

...

مى كنى كه به واسطه اين ذخيره اى كه نزد آنها دارى و با تساهل در امر خراجْ آنها را راحت كرده اى و با پشتوانه قدرت ماليشان، از توان اقتصادى و دوستى آنها نسبت به دولت برخوردار خواهى شد.

و چون با خوش رفتارى با آنان، ايشان را به عدالت خويش عادت داده اى، از اعتمادشان نيز برخوردار خواهى شد.

پس اگر حادثه اى مانند جنگ و يا حوادث غير منتظره ديگرى پيش آمد، كه به مردان و اموال آنها نياز پيدا كردى و پس از آسان گيرى در گرفتن خراج، بر آنان تكيه نمودى، آنها نيز به اين اعتماد تو پاسخ مثبت مى دهند و با تمام وجود و با ميل و رغبت درونى كارهايى را كه بديشان مى سپارى انجام خواهند داد.

ص: 235

فَإِنَّ الْعُمْرَانَ مُحْتَمِلٌ مَا حَمَّلْتَهُ(1)، وَ إِنَّمَا يُوءْتَى خَرَابُ الاْءَرْضِ مِنْ إِعْوَازِ(2) أَهْلِهَا، وَ إِنَّمَا يُعْوِزُ أَهْلُهَا لاِءِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلاَةِ عَلَى الْجَمْعِ، وَ سُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ، وَ قِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ(3).

...

آن گاه امام عليه السلام آسان گيرى در گرفتن خراج را به شكايت مردم از كاستى در محصولات كشاورزى منوط كرده، مى فرمايد: عمران و آبادانى مملكت، توان بر دوش كشيدن بار مالى را به هر اندازه كه باشد خواهد داشت. يعنى وقتى مملكت آباد و كشاورزى پررونق و بالنده باشد، هرچه ماليات و خراج بر دوش آن قرار دهى تحمل خواهد كرد، زيرا مردم درآمد فراوان دارند و مى توانند بخشى از آن را به دولت دهند.

اما بدان ويرانى مملكت به واسطه فقر و نادارى مردم به وجود مى آيد و در آن صورت حاكم نيز نمى تواند از آنها خراج بگيرد، و بدان كه نادارى مردم به واسطه دو چيز است:

1. حاكمان به جمع آورى مال پرداخته و به بقاى عمر دولت و حكومت خود نااميدند و احتمال مى دهند كه به زودى سرنگون مى شوند؛ لذا به جمع آورى مال مى پردازند تا اگر روزى از اريكه قدرت به زير كشيده شدند، اندوخته اى براى ادامه زندگى داشته باشند.

2. حاكمان از عبرت ها و پندهاى روزگار بهره چندانى نگرفته اند؛ زيرا اگر بيدار بودند و پند مى گرفتند، مى دانستند كه رزق و روزى به دست خداست، خواه حكومت آنها باقى بماند خواه سرنگون شود؛ زيرا در واقع مال اندوزى سقوط آنان را نزديك و قطعى مى كند. در مقابل، بى ترديد انصاف و رعيت پرورى و قناعت سبب ماندگارى حكومت خواهد بود.

ص: 236


1- محتمل ما حملته: آنچه بر دوش آن سوار كنى مى برد.
2- إعواز: كمبود.
3- عبر: جمع عبرة، يعنى پندآموزى.

ثُمَّ انْظُرْ فِي حَالِ كُتَّابِكَ، فَوَلِّ عَلَى أُمُورِكَ خَيْرَهُمْ، وَ اخْصُصْ رَسَائِلَكَ الَّتِي تُدْخِلُ فِيهَا مَكَايِدَكَ(1) وَ أَسْرَارَكَ بِأَجْمَعِهِمْ(2) لِوُجُوهِ صَالِحِ الاْءَخْلاَقِ، مِمَّنْ لاَ تُبْطِرُهُ(3) الْكَرَامَةُ، فَيَجْتَرِئَ بِهَا عَلَيْكَ فِي خِلاَفٍ لَكَ بِحَضْرَةِ مَلاَءٍ(4)، وَ لاَ تَقْصُرُ بِهِ الْغَفْلَةُ عَنْ إِيرَادِ(5) مُكَاتَبَاتِ عُمِّالِكَ عَلَيْكَ، وَ إِصْدَارِ جَوَابَاتِهَا عَلَى الصَّوَابِ(6) عَنْكَ، فِيمَا يَأْخُذُ لَكَ وَ يُعْطِي مِنْكَ، وَ لاَ يُضْعِفُ عَقْداً اعْتَقَدَهُ لَكَ، وَ لاَ يَعْجِزُ عَنْ إِطْلاَقِ مَا عُقِدَ عَلَيْكَ، وَ لاَ يَجْهَلُ مَبْلَغَ قَدْرِ نَفْسِهِ فِي الاْءُمُورِ، فَإِنَّ الْجَاهِلَ بِقَدْرِ نَفْسِهِ يَكُونُ بِقَدْرِ غَيْرِهِ أَجْهَلَ.

...

برترين را برگزين

پس اى مالك، در حال دبيران ديوانى نيك بنگر و بهترينشان را براى كار خود بگمار.

و نگارش نامه هايى را كه حاوى اسرار نظامى و دولتى و مالى دولت توست، به بهترينِ آنان از لحاظ اخلاق و صفات بسپار؛ دبيرانى كه چون احترامى از تو ببينند آنها را به سركشى نكشاند و به سبب آن احترام بر تو متجرّى و گستاخ نشوند و در گفتار و رفتار در حضور ديگران با تو مخالفت نورزند و تو را از هيبت نيندازند.

و غفلت و بى توجهى چنين كاتبانى نسبت به كارهاى تو باعث نشود كه در انجام وظيفه به نحو احسن، مانند ارائه مكاتبات مأموران و فرستادن جواب تو به آنها و شيوه صحيح گرفتن نامه از تو و ارسال آن كوتاهى كنند، زيرا دبير بايد بداند چه مضمونى را از مأمور براى حاكم بگيرد و چه نامه اى را از طرف حاكم به سوى مأمور بفرستد و تنظيم مضمون نامه ها و پيمان ها بر عهده دبير است، نه والى.

ص: 237


1- مكايد: جمع مكيدة، يعنى راه هاى حل مشكل نظامى و اقتصادى و... .
2- بأجمعهم: همگى، همه.
3- لاتبطره: او را به طغيان و سركشى نكشاند.
4- ملأ: در حضور مردم.
5- إيراد: ارائه و مطلع ساختن.
6- على الصواب، متعلق إصدار است.

...

...

و دبير نبايد از معاملات و يا پيمان نامه ها و راه هاى آن بى اطلاع باشد و از اين روى، پيمانى كم فايده و داراى شروط ضعيف منعقد كند، بلكه بايد فردى آگاه و كاردان باشد.

و از پيمان نامه و معامله اى كه به ضرر توست، آگاه باشد و راه هاى شرعى آن را بداند تا از آن معاهده رهايت كند.

و قدر و جايگاه خويش را بداند و در كارى كه در شأن و مربوطِ به او نيست هرگز دخالت نكند و به كمتر از آن نيز راضى نگردد، و از امورى كه لازم است بپرهيزد، زيرا اگر كسى به جايگاه و موقعيت خود جاهل و ناآگاه باشد، قطعا از شخصيت و جايگاه ديگران ناآگاه تر است و نمى تواند بر اساس حكمت و درستىْ كار دبيرى را براى آنان انجام دهد.

ص: 238

ثُمَّ لاَ يَكُنِ اخْتِيَارُكَ إِيَّاهُمْ عَلَى فِرَاسَتِكَ(1) وَ اسْتِنَامَتِكَ(2) وَ حُسْنِ الظَّنِّ مِنْكَ، فَإِنَّ الرِّجَالَ يَتَعَرَّفُونَ(3) لِفِرَاسَاتِ الْوُلاَةِ بِتَصَنُّعِهِمْ(4) وَ حُسْنِ خِدْمَتِهِمْ، وَ لَيْسَ وَرَاءَ ذَلِكَ مِنَ النَّصِيحَةِ وَ الاْءَمَانَةِ شَيْءٌ. وَ لَكِنِ اخْتَبِرْهُمْ بِمَا وُلُّوا لِلصَّالِحِينَ قَبْلَكَ، فَاعْمِدْ لاِءَحْسَنِهِمْ كَانَ فِي الْعَامَّةِ أَثَراً، وَ أَعْرَفِهِمْ بِالاْءَمَانَةِ وَجْهاً، فَإِنَّ ذَلِكَ دَلِيلٌ عَلَى نَصِيحَتِكَ لِلَّهِ وَ لِمَنْ وُلِّيتَ أَمْرَهُ. وَ اجْعَلْ لِرَأْسِ كُلِّ أَمْرٍ مِنْ أُمُورِكَ رَأْساً مِنْهُمْ، لاَ يَقْهَرُهُ كَبِيرُهَا، وَ لاَ يَتَشَتَّتُ عَلَيْهِ كَثِيرُهَا، وَ مَهْمَا كَانَ فِي كُتَّابِكَ مِنْ عَيْبٍ فَتَغَابَيْتَ(5) عَنْهُ أُلْزِمْتَهُ.

...

معيار گزينش دبيران

اى مالك، مبادا گزينش دبيران بر اساس خوش گمانىِ ساده و اعتماد و ميل شخصى تو باشد بلكه بايد آنان را بر اساس مشورت و رايزنى و آزمون برگزينى، زيرا افرادى كه جويا و خواهان مقام دولتى هستند، با ظاهرسازى و خوش خدمتىْ حاكمان را به خود خوش گمان مى كنند، در حالى كه در پشت اين ظاهرسازى ها هيچ خيرخواهى و امانتدارى وجود ندارد؛ بنابراين گاهى حاكم گرفتار نيرنگ آنان مى شود و به حسن ظن خود عمل مى كند.

تو بايد براى گزينش، آنها را با كارهايى بيازمايى كه صالحانِ قبل از تو آنان را آزموده اند و بر اساس آن آزمون به كارشان گمارده اند. پس براى استخدامشان به رضايت عامه مردم اعتماد كن و هر كدام كه در جلب رضايت مردم كوشاتر و به امانتدارى و شيوه آن آگاه تر باشند، بدين كار بگمار.

بدان كه آزمودن و محك زدن دبيران بر اين امر دلالت دارد كه تو براى خدا و كسى كه كارش را به دست گرفته اى خيرخواه هستى. مراد آن حضرت، شخص خود بوده است.

ص: 239


1- فراسة: هوشمندى.
2- استنامة: اعتماد.
3- يتعرفون: خود را مى شناسانند.
4- تصنع: ظاهرسازى.
5- تغابي: تغافل، خود را بى خبر وانمود كردن.

...

...

لزوم قرار دادن ناظر براى مسئولين دولتى

اى مالك، براى هر يك از كارهاى مملكتى از طبقه دبيران يك رئيس بگمار. مثلاً براى خراج يك دبير، براى ارتش يك دبير، براى كارگران يك دبير و همين طور ساير اقشار دولتى؛ دبيرى كه چون كارهاى سنگين بر دوش او قرار گيرد به خشم نيايد و مهار نامه ها و اعمال و كارهاى بسيار، از دستش بيرون نرود و بر كار خود مسلط باشد.

و نيز هر مقدار كه در دبيرانت عيبى وجود داشته باشد و تو خود را به تغافل بزنى و بر آن چشم پوشى كنى، مردم تو را مسئول مى دانند و به اين دليل كه دبيرت را اصلاح نكرده اى، عيب او را عيب تو مى دانند.

ص: 240

ثُمَّ اسْتَوْصِ(1) بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِي الصِّنَاعَاتِ، وَ أَوْصِ(2) بِهِمْ خَيْراً، الْمُقِيمِ مِنْهُمْ، وَ الْمُضْطَرِبِ بِمَالِهِ(3)، وَ الْمُتَرَفِّقِ(4) بِبَدَنِهِ، فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ(5) الْمَنَافِعِ، وَ أَسْبَابُ الْمَرَافِقِ(6) وَ جُلاَّبُهَا(7) مِنَ الْمَبَاعِدِ(8) وَ الْمَطَارِحِ(9)، فِي بَرِّكَ وَ بَحْرِكَ، وَ سَهْلِكَ(10) وَ جَبَلِكَ، وَ حَيْثُ لاَ يَلْتَئِمُ(11) النَّاسُ لِمَوَاضِعِهَا، وَ لاَيَجْتَرِءُونَ(12) عَلَيْهَا، فَإِنَّهُمْ سِلْمٌ لاَ تُخَافُ بَائِقَتُهُ(13)، وَ صُلْحٌ لاَ تُخْشَى غَائِلَتُهُ(14). وَ تَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ بِحَضْرَتِكَ وَ فِي حَوَاشِي بِلاَدِكَ.

...

تاجران و صنعتگران

سفارش مرا درباره تاجران و صنعتگران و كسبه به گوش گير و درباره آنها به نيكى سفارش كن و مردم را نيز به ضرورتِ داشتنِ رفتار شايسته با آنان توصيه نما. از كارگران و دبيران و ساير مأموران دولت بخواه تا با تاجران و صنعتگران خوشرفتارى كنند و هرگز آنها را نيازارند، و بدان كه ميان مقيم و كوچنده اى كه پيوسته براى تجارت و پيله ورى به اين شهر و آن شهر سفر مى كند و صنعتگرى كه همواره با نيروى بدنى كار مى كند مانند نجار و آهنگر هيچ تفاوتى نيست.

زيرا تاجران و صنعتگران مايه منفعت و تأمين كننده نيازهاى عمومى مردم هستند و نيازمندى مردم را از راه دور و گذرگاه هاىِ سخت و ناهموارِ دريايى و زمينى، و از دشت و كوهستان و از جاهايى مانند جزيره ها، كه به دليل سختى هاى زياد مردم نمى توانند در آنجا

ص: 241


1- استوص: سفارشم را بپذير.
2- أوص: سفارش كن.
3- المضطرب بماله: كسى كه مال التجاره خود را از جايى به جاى ديگر مى برد.
4- مترفق: زحمتكش.
5- مواد: جمع مادة، يعنى مايه.
6- مرافق: تأمين كننده نيازها.
7- جلاّب: بسيار جلب كننده.
8- مباعد: راه هاى دور.
9- مطارح: محل هاى بلند، پرتگاه ها.
10- سهل: دشت.
11- يلتئم: موافق هستند.
12- يجترئون: جرأت و جسارت پيدا مى كنند.
13- بائقة: ضرر و زيان، رويداد.
14- غائلة: شورش، نافرمانى.

...

...

زندگى كنند و جرأت نمى كنند به آنجا قدم بگذارند، فراهم مى آورند و به مردم مى رسانند.

امام عليه السلام براى عبارت «استوص... و أوص» علتى ديگر بيان كرده است و آن اينكه: اين دو قشر مذكور از اقشارى مسالمت جو و بى دردسر هستند كه هرگز ضررى نمى رسانند و غالبا اهل صلح و آشتى هستند كه ترس نافرمانى و شورش از آنان وجود ندارد، چون نه با دولت مى جنگند و نه بر ضد آن سر به شورش بر مى دارند.

و از امور و كارهاى تاجرانى كه در اطرافت و محل سكونتت يا در مرزها زندگى مى كنند، به دقت تفقد و پرس وجو كن.

ص: 242

وَ اعْلَمْ مَعَ ذَلِكَ أَنَّ فِي كَثِيرٍ مِنْهُمْ ضِيقاً(1) فَاحِشاً(2) وَ شُحّاً(3) قَبِيحاً وَ احْتِكَاراً لِلْمَنَافِعِ وَ تَحَكُّماً(4) فِي الْبِيَاعَاتِ(5)، وَ ذَلِكَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ، وَ عَيْبٌ عَلَى الْوُلاَةِ. فَامْنَعْ مِنَ الاِحْتِكَارِ، فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مَنَعَ مِنْهُ. وَ لْيَكُنِ الْبَيْعُ بَيْعاً سَمْحاً(6)، بِمَوَازِينِ عَدْلٍ، وَ أَسْعَارٍ(7) لاَ تُجْحِفُ بِالْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْبَائِعِ وَ الْمُبْتَاعِ. فَمَنْ قَارَفَ(8) حُكْرَةً(9) بَعْدَ نَهْيِكَ إِيَّاهُ فَنَكِّلْ(10) بِهِ، وَ عَاقِبْهُ فِي غَيْرِ إِسْرَافٍ.

...

عيوب برخى تاجران

اى مالك، بدان كه گرچه تاجران صفات پسنديده اى دارند، برخى از آنان صفات ناپسندى دارند، مانند: سختگيرى زياد بر مردم در معاملات، و بخل و آزمندى شديد و زننده كه مايه زشتى صاحب آن است، و احتكار اجناس به اميد كاستى در بازار و زياد شدن قيمت آن، و زورگويى و گرانفروشى در خريد و فروش.

و اين منش و رفتار برخى تاجران، مايه زيان عمومى و آزار افراد جامعه و ننگ حاكمان است، زيرا بر ضعف سياستمداران و دولتمردان دلالت مى كند.

اى مالك، براى پيشگيرى از اين بدى ها و معايب، همواره از احتكار جلوگيرى كن و به تجار دستور بده كه مايحتاج مردم را هرگز احتكار نكنند؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله از اين عمل منع فرمود و به محتكران هشدار داد.

و خريد و فروش بايد آسان و بر طبق موازين عدالت و انصاف باشد نه كم فروشى - چنان كه برخى از كسبه مرتكب مى شوند - . و بر اساس قيمت هايى باشد كه نه فروشنده و نه خريدار زيان نبينند. پس اگر كسى پس از نهى تو احتكار كرد، او را كيفر كن، اما كيفرى كه از حدّ معمول و مقدار استحقاق او بيشتر نباشد.

ص: 243


1- ضيق: تنگنا، سختگيرى.
2- فاحش: زياد، بيش از حد معمول.
3- شح: بخل، آزمندى.
4- تحكم: زورگويى.
5- بياعات: معاملات، داد و ستدها.
6- سمح: آسان و ساده.
7- أسعار: جمع سعر، يعنى قيمت.
8- قارف: مرتكب شد.
9- حكرة: احتكار.
10- نكل: كيفر كن.

ثُمَّ اللَّهَ اللَّهَ فِي الطَّبَقَةِ السُّفْلَى مِنَ الَّذِينَ لاَ حِيلَةَ لَهُمْ، مِنَ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُحْتَاجِينَ وَ أَهْلِ الْبُوءْسَى(1) وَ الزَّمْنَى(2)، فَإِنَّ فِي هَذِهِ الطَّبَقَةِ قَانِعاً(3) وَ مُعْتَرّاً(4)، وَ احْفَظْ لِلَّهِ مَا اسْتَحْفَظَكَ مِنْ حَقِّهِ فِيهِمْ، وَ اجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَيْتِ مَالِكِ، وَ قِسْماً مِنْ غَلاَّتِ صَوَافِي(5) الاْءِسْلاَمِ فِي كُلِّ بَلَدٍ، فَإِنَّ لِلاْءَقْصَى مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِي لِلاْءَدْنَى وَ كُلٌّ قَدِ اسْتُرْعِيتَ حَقَّهُ. فَلاَ يَشْغَلَنَّكَ عَنْهُمْ بَطَرٌ(6)، فَإِنَّكَ لاَ تُعْذَرُ بِتَضْيِيعِكَ التَّافِهَ(7)، لاِءِحْكَامِكَ(8) الْكَثِيرَ الْمُهِمَّ. فَلاَ تُشْخِصْ(9) هَمَّكَ عَنْهُمْ، وَ لاَ تُصَعِّرْ(10) خَدَّكَ(11) لَهُمْ، وَ تَفَقَّدْ أُمُورَ مَنْ لاَ يَصِلُ إِلَيْكَ مِنْهُمْ مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ(12) الْعُيُونُ، وَ تَحْقِرُهُ الرِّجَالُ.

...

سفارش فرودستان

تو را به خدا فرودستان جامعه را در نظر بگير؛ آنانى كه هيچ چاره اى ندارند، كه از آنانند مساكين كه فقر از حركتشان بازداشته و به سكون و فروافتادگى واداشته و نمى توانند مانند ثروتمندان تكاپو كنند.

و نيازمندان را و آنان كه به شدت فقيرند و بيماران پرديرينه كه توان كسب و كار ندارند؛ زيرا در ميان اين طبقه، افرادى هستند كه دست نياز به سوى مردم دراز مى كنند و عده اى كه بدون درخواست، خود را در معرض عطا و احسان ديگران قرار مى دهند.

و حقوقى را كه خداوند از تو خواسته حفظ و حراست كن و از اداره امور و رسيدگى به احوال آنها و برآمدن نيازشان غافل مباش.

ص: 244


1- بؤسى: فقراى سخت مستمند.
2- زمنى: جمع زمن؛ از كار افتادگان.
3- قانع: سائل، از قنع، يعنى سأل گرفته شده است.
4- معتر: آن كه بدون درخواست از مردم چيزى بخواهد.
5- صوافي: جمع صافية، يعنى زمينى كه مسلمانان به اسم اسلام غنيمت گرفته اند، زمين هايى كه خاص هستند و به غنيمت گرفته شده اند.
6- بطر: سركشى ناشى از نعمت.
7- تافه: ناچيز.
8- إحكام: اشتغال و رسيدگى جدى.
9- لا تشخص: منصرف نگردان.
10- لا تصعّر: متكبرانه روى بر متاب.
11- خد: چهره، گونه.
12- تقتحم: به چشم حقارت مى نگرد.

...

...

و براى آنان از بيت المال، كه خراج و زكات و جزيه را در بر مى گيرد و بخشى از غلاتى كه از اراضى خاص و غنيمتى مسلمانان به دست مى آيد، براى آنان كه به بيت المال دسترسى ندارند، سهمى قرار ده، زيرا فقيران و مساكين دوردست نيز همان حقى را دارند كه افراد نزديك به مقرّ حكومت و پايتخت دارند. پس بايد هر دو گروه بهره اى داشته باشند. و حق هركه خدا رعايت حقش را از تو خواسته بايد به او بپردازى، خواه دور باشد خواه نزديك.

و سرخوشى و سرمستى حكومت و نعمت، تو را از رسيدگى به اين طبقه باز ندارد، چنان كه غالباً حاكمان مغرورانه از ديگران احوال پرسى نمى كنند. زيرا تو در بى اعتنايى و تضييع حقوق آنها هيچ عذرى نخواهى داشت و نمى توانى به سبب اشتغال به امور مهم، براى بى توجهى به امور جزئى آنان، عذر آورى، زيرا انسان همان طور كه در قبال امور بزرگ مسئوليت دارد، در برابر امور كوچك نيز مسئول است.

بنابراين توجه خود را از پرداختن به نيازهايشان برمگردان، و از روى تكبر از آنان روى بر متاب، و به كار فقيرانى كه دستشان به تو نمى رسد و به علت ژنده پوش بودنشان، در آنان به ديده حقارت مى نگرند، رسيدگى كن.

ص: 245

فَفَرِّغْ لاِءُولَئِكَ ثِقَتَكَ مِنْ أَهْلِ الْخَشْيَةِ وَ التَّوَاضُعِ، فَلْيَرْفَعْ إِلَيْكَ أُمُورَهُمْ، ثُمَّ اعْمَلْ فِيهِمْ بِالاْءِعْذَارِ(1) إِلَى اللَّهِ يَوْمَ تَلْقَاهُ، فَإِنَّ هَوءُلاَءِ مِنْ بَيْنِ الرَّعِيَّةِ أَحْوَجُ إِلَى الاْءِنْصَافِ مِنْ غَيْرِهِمْ، وَ كُلٌّ فَأَعْذِرْ إِلَى اللَّهِ فِي تَأْدِيَةِ حَقِّهِ إِلَيْهِ.

...

پس برخى از فروتنان را كه مورد اعتماد تو هستند براى رسيدگى به امور اين جماعت بگمار؛ كسانى كه از خدا بترسند و به كار فقرا رسيدگى كنند و آنان را به حال خود وانگذارند و از همنشينى با آنان و تفقد احوالشان در ويرانه ها و كاروانسراها تكبر نورزند.

و افراد مورد اعتمادت بايد گزارش امور اين طبقه را در اختيار تو قرار دهند.

آن گاه در حق فقيران چنان عمل كن كه در پيشگاه خداوند، و در روزى كه با او ملاقات مى كنى معذور و بى تقصير باشى و هرگز به جرم و به سبب تضييع حقوقِ مردم از سوى خداى متعال بازخواست نشوى؛ زيرا اين دسته از فقرا به علت مسكنت و بيچارگى از ديگران به انصاف و رعايت نيازمندترند.

و با تمام اين فقرا و مستمندان يا هر يك از اقشار جامعه به گونه اى رفتار كن و حقوق همگان را، چنان كه خداوند واجب كرده است ادا نما تا در پيشگاه خدا معذور و پاك و بى تقصير باشى.

ص: 246


1- إعذار: عذر آوردن.

وَ تَعَهَّدْ أَهْلَ الْيُتْمِ وَ ذَوِي الرِّقَّةِ(1) فِي السِّنِّ مِمَّنْ لاَ حِيلَةَ لَهُ، وَ لاَ يَنْصِبُ(2) لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ، وَ ذَلِكَ عَلَى الْوُلاَةِ ثَقِيلٌ، وَ الْحَقُّ كُلُّهُ ثَقِيلٌ، وَ قَدْ يُخَفِّفُهُ اللَّهُ عَلَى أَقْوَامٍ طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ فَصَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ، وَ وَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللَّهِ لَهُمْ.

...

لزوم رسيدگى به يتيمان و سالمندان

و به كار يتيمان و سالخوردگان فرتوت كه در تأمين نيازهاى خود راه به جايى نمى برند و از ديگران درخواست نمى كنند، بپرداز.

و اين كار، يعنى رسيدگى به امور طبقه پايين جامعه براى حاكمان به سبب اشتغال فراوانشان و اينكه هيچ پاداش و منفعتى از سوى فقرا عايدشان نمى شود خيلى سنگين و دشوار است.

و عمل به حق هميشه دشوار بوده و خواهد بود، زيرا آدمى به طور طبيعى دوست ندارد مقيد باشد، بلكه مايل است آزاد باشد و دروغ بگويد، خيانت بورزد و از شهوات حرام پيروى كند.

و البته خداوند دشوارى حق را بر كسانى كه خواهان عاقبت پسنديده و فرجام نيك آخرت هستند، آسان ساخته است. لذا از گناهان پرهيز مى كنند و به صدق و راستى وعده هاى الهى اعتماد مى نمايند و به بهشت و پاداش حضرتش اطمينان كامل دارند.

ص: 247


1- ذوي الرقة: سالخوردگان فرتوت و سخت ناتوان.
2- لا ينصب: در معرض قرار نمى دهد.

وَ اجْعَلْ لِذَوِي الْحَاجَاتِ مِنْكَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِيهِ شَخْصَكَ، وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً، فَتَتَوَاضَعُ فِيهِ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَكَ، وَ تُقْعِدُ عَنْهُمْ(1) جُنْدَكَ وَ أَعْوَانَكَ مِنْ أَحْرَاسِكَ(2) وَ شُرَطِكَ(3)، حَتَّى يُكَلِّمَكَ مُتَكَلِّمُهُمْ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ(4)، فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ فِي غَيْرِ مَوْطِنٍ: «لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لاَ يُوءْخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِيِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ». ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ(5) مِنْهُمْ وَ الْعِيَّ(6)، وَ نَحِّ عَنْهُمُ الضِّيقَ وَ الاْءَنَفَ يَبْسُطِ اللَّهُ عَلَيْكَ بِذَلِكَ أَكْنَافَ رَحْمَتِهِ، وَ يُوجِبْ لَكَ ثَوَابَ طَاعَتِهِ. وَ أَعْطِ مَا أَعْطَيْتَ هَنِيئاً، وَ امْنَعْ فِي إِجْمَالٍ وَ إِعْذَارٍ.

...

لزوم رسيدگى شخص حاكم به حاجت مندان

اى مالك، براى رسيدگى به امور نيازمندان و صاحبان حاجت، وقتى ويژه اى را به آنان اختصاص ده كه در آن شخصا به مشكلاتشان بپردازى و گرفتاريشان را برطرف نمايى و خواسته آنها را برآورى و از آنها دفع ستم كنى.

براى اين كار مهم زمانى را به آنان اختصاص ده و با آنها به گفت وگو بنشين به گونه اى كه همه حاجتمندان بتوانند در آن حضور يابند.

و در آن مجلس براى خدايى كه تو را آفريده، فروتنى كن تا هر نيازمندى بتواند نياز خود را آشكار سازد و بگويد؛ زيرا نيازمندان نمى توانند در مقابل متكبران آرام باشند و به راحتى نيازهاى خود را طرح نمايند.

و نگهبانان و محافظانت را فرمان ده كه از ممانعت و آزار آنها خوددارى كنند تا بى ترس

ص: 248


1- تقعد عنهم: از آنها دور كن.
2- أحراس: جمع حرس، محافظ مخصوص رئيس دولت.
3- شرط: جمع شرطة بر وزن غرفة، يعنى پاسبان كه محافظ نظم عمومى است. تفاوت حارس با شرطه در اين است كه حارس نيروى ويژه رئيس دولت است، اما شرطه در حفظ نظم و امنيت، دولت را يارى مى كند.
4- متتعتع: مضطرب.
5- خرق: كلام درشت و ناروا.
6- عيّ: عجز، ناتوانى.

...

...

و اضطراب حرف خود را بزنند، زيرا انسانِ هراس زده، نمى تواند روان و راحت سخن بگويد و نياز خود را بيان دارد.

من بارها از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «امتى كه فرودست آن نتواند بى پروا حق خود را از قوى بستاند، پاك و پيراسته نخواهد بود».

آن گاه اگر سخن درشت و ناپسندى از آنها مى شنوى با بردبارى و گشاده دلى تحمل كن و از ناتوانيشان در بيان خواسته خود، رنجيده خاطر و بى حوصله مشو.

و با ايشان بدخلقى روا مدار و از سخن گفتن با آنها پرهيز مكن و تكبر نورز.

و بدان كه خدا به پاس اين خوش خلقى و بردبارى و مدارا با طبقه ضعيف جامعه، تو را در پرتو رحمت خود قرار مى دهد و پاداش اطاعت خويش را براى تو واجب مى گرداند، زيرا به فرمان حضرتش حقوق مردم را رعايت كرده اى.

و چون چيزى به مردم مى دهى، با ميل و طيب خاطر باشد تا به كامشان گوارا و خوش گردد و بر ايشان سنگين و دشوار نيايد، و آن گاه كه از دهش امتناع مى ورزى، رفتارت را با عذرخواهى و سخن زيبا و دلنشين همراه ساز، نه آنكه رفتارى آميخته با تندخويى و درشت گويى داشته باشى.

ص: 249

ثُمَّ أُمُورٌ مِنْ أُمُورِكَ لاَ بُدَّ لَكَ مِنْ مُبَاشَرَتِهَا: مِنْهَا إِجَابَةُ عُمَّالِكَ بِمَا يَعْيَا عَنْهُ كُتَّابُكَ، وَ مِنْهَا إِصْدَارُ حَاجَاتِ النَّاسِ يَوْمَ وُرُودِهَا عَلَيْكَ بِمَا تَحْرَجُ بِهِ صُدُورُ أَعْوَانِكَ. وَ أَمْضِ لِكُلِّ يَوْمٍ عَمَلَهُ، فَإِنَّ لِكُلِّ يَوْمٍ مَا فِيهِ. وَ اجْعَلْ لِنَفْسِكَ فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَفْضَلَ تِلْكَ الْمَوَاقِيتِ وَ أَجْزَلَ(1) تِلْكَ الاْءَقْسَامِ، وَ إِنْ كَانَتْ كُلُّهَا لِلَّهِ إِذَا صَلَحَتْ فِيهَا النِّيَّةُ، وَ سَلِمَتْ مِنْهَا الرَّعِيَّةُ.

...

آنچه حاكم بايد انجام دهد

اى مالك، كارهايى وجود دارند كه تو بايد شخصا به انجام دادنِ آنها بپردازى، از آن جمله: درخواست كارگزاران را كه كاتبان از پاسخ آن ناتوانند، پاسخ دهى. مثلاً گاهى منشى نمى داند چگونه جواب كارگزار را بنويسد، پس تو خود بايد پاسخ آن را بدهى و گرنه دچار مشكل خواهى شد.

و برآوردن نيازهاى مردم در همان روزى كه درخواست مى كنند بايد شتابان و فورى صورت گيرد، در صورتى كه معاونان تو به دليل استكبار يا ناتوانى و امثال آن نتوانند به درخواست كنندگان پاسخ سريع بدهند.

و كار هر روز را همان روز انجام بده و آن را به وقتى ديگر موكول مكن، چون هر روز را كار ويژه اى است كه نبايد از آن روز تأخير بيفتد.

و براى رابطه خود و خدايت زمانى را براى عبادت و تضرع ويژه گردان كه برترين و بيشترين بخش از وقت هايت باشد، گرچه همه اوقات در صورتى كه نيت انسان خالص باشد و كارى بكند كه مردم در رفاه و سلامتى و امنيت قرار گيرند، حتى زمان خوردن و خفتن و ساير امور جارى زندگى براى خدا محسوب مى گردد و اجر و پاداش دارد.

ص: 250


1- أجزل: كامل ترين، فراوان ترين.

وَ لْيَكُنْ فِي خَاصَّةِ مَا تُخْلِصُ بِهِ لِلَّهِ دِينَكَ: إِقَامَةُ فَرَائِضِهِ(1) الَّتِي هِيَ لَهُ خَاصَّةً، فَأَعْطِ اللَّهَ مِنْ بَدَنِكَ فِي لَيْلِكَ وَ نَهَارِكَ، وَ وَفِّ مَا تَقَرَّبْتَ بِهِ إِلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِكَ كَامِلاً غَيْرَ مَثْلُومٍ(2) وَ لاَ مَنْقُوصٍ، بَالِغاً مِنْ بَدَنِكَ مَا بَلَغَ. وَ إِذَا قُمْتَ فِي صَلاَتِكَ لِلنَّاسِ فَلاَ تَكُونَنَّ مُنَفِّراً(3) وَ لاَ مُضَيِّعاً، فَإِنَّ فِي النَّاسِ مَنْ بِهِ الْعِلَّةُ وَ لَهُ الْحَاجَةُ. وَ قَدْ سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله حِينَ وَجَّهَنِي إِلَى الْيَمَنِ: كَيْفَ أُصَلِّي بِهِمْ؟ فَقَالَ: «صَلِّ بِهِمْ كَصَلاَةِ أَضْعَفِهِمْ وَ كُنْ بِالْمُوءْمِنِينَ رَحِيماً».

...

و در بهترين اوقات و حالاتى كه براى خدا به امور دينى خود مى پردازى بايد به اقامه واجبات و فرائضى مشغول شوى كه فقط و فقط مخصوص خداست و ربطى به امور جامعه و مانند آنان ندارد.

پس بخشى از وجود خود را در شب و روزت براى كارهايى مانند اقامه نماز، وقف خدا كن. و هر آنچه به قصد قربت انجام مى دهى، كامل، بدون خدشه و از ريا پيراسته باشد، هرچند در اين راه خود را رنجه كنى؛ پس در اداى وظيفه پايدار باش. محض مثال نماز را با آداب و شروط كامل و خالى از ريا و ساير موانع به جاى آور.

و چون به نماز جماعت بايستى و مردم به تو اقتدا كنند نبايد آن قدر طول دهى كه مردم فرارى و بيزار شوند و نه آن قدر ناقص و بدون رعايت اركان و شروطْ نماز بگزارى كه حق آن را تباه كنى، زيرا در ميان مردم كسانى هستند كه بيمارند و نمى توانند نماز را طول بدهند و يا كارى دارند كه فرصت انجام دادنش را از دست مى دهند.

هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا به يمن اعزام فرمود، از حضرتش پرسيدم: «نماز را با آنها چگونه بخوانم؟ طولانى يا كوتاه؟ حضرت فرمود: مانند ضعيف ترين شان بخوان و آن را طول نده و با مؤمنان مهربان باش».

ص: 251


1- إقامة فرائضه، اسم است براى ليكن.
2- مثلوم: مخدوش.
3- منفر: فرارى دهنده.

وَ أَمَّا بَعْدُ، فَلاَ تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَكَ عَنْ رَعِيَّتِكَ، فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلاَةِ عَنِ الرَّعِيَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّيقِ(1) وَ قِلَّةُ عِلْمٍ بِالاْءُمُورِ. وَ الاِحْتِجَابُ مِنْهُمْ يَقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا احْتَجَبُوا دُونَهُ، فَيَصْغُرُ عِنْدَهُمُ الْكَبِيرُ، وَ يَعْظُمُ الصَّغِيرُ، وَ يَقْبُحُ الْحَسَنُ، وَ يَحْسُنُ الْقَبِيحُ، وَ يُشَابُ الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ. وَ إِنَّمَا الْوَالِي بَشَرٌ لاَ يَعْرِفُ مَا تَوَارَى(2) عَنْهُ النَّاسُ بِهِ مِنَ الاْءُمُورِ.

...

مردم دارى، نخستين شرط حكومت

و اما بعد از آنچه بيان شد، از مردم خيلى فاصله مگير و ديدارت با آنان در فاصله هاى اندك باشد، زيرا فاصله زياد ميان حاكم و مردم - چنان كه مستكبران براى هيبتِ پندارى خود در پيش مى گيرند - حاكم را در برآوردن خواسته هاى مردم دچار نوعى بى مهرى و تنگدلى مى كند، و تسلطش را بر امور مملكت اندك مى گرداند، چون اگر از مشكلات مملكت آگاه باشد، تا آنجا كه ممكن است در رفع آنها مى كوشد و در صورت ناتوانى، عذرِ ناتوانى مى آورد، كه مقبول است.

و بدان كه فاصله گرفتن از مردم، موجب مى شود كه علم و آگاهى را كه از اين ديدارها به دست مى آيد، از دست بدهند، در آن صورت امور بزرگ نزد آنها كوچك و بى اهميت، امور ناچيز برايشان بزرگ و با اهميت، امور پسنديده زشت و ناپسند، و امور زشت و ناروا پسنديده جلوه خواهد كرد و حق با باطل آميخته مى گردد، زيرا از امور مملكتى تنها از راه واسطه خاصى مطلع مى شوند، نه به صورت مستقيم، و البته واسطه نيز گاهى براى نزديك شدن به حاكم، امور بزرگ را كوچك و بالعكس و يا زشت را زيبا و بالعكس جلوه مى دهد و حاكمان نيز به آن امور اهميتى نمى دهند يا آن را بسيار بزرگ مى پندارند و در نتيجه تصميمى خواهند گرفت كه پيامدهاى مغاير با واقعيت و ضد آن در پى خواهد داشت.

و به يقين والى نيز مثل ساير افراد بشر است كه غيب نمى داند و آنچه مردم از او پنهان مى كنند نمى بيند و نمى شناسد.

ص: 252


1- ضيق: دلتنگى.
2- توارى: پوشيده مى دارند.

وَ لَيْسَتْ عَلَى الْحَقِّ سِمَاتٌ(1) تُعْرَفُ بِهَا ضُرُوبُ الصِّدْقِ مِنَ الْكَذِبِ، وَ إِنَّمَا أَنْتَ أَحَدُ رَجُلَيْنِ: إِمَّا امْرُوءٌ سَخَتْ نَفْسُكَ(2) بِالْبَذْلِ فِي الْحَقِّ، فَفِيمَ احْتِجَابُكَ مِنْ وَاجِبِ حَقٍّ تُعْطِيهِ أَوْ فِعْلٍ كَرِيمٍ تُسْدِيهِ(3)؟ أَوْ مُبْتَلىً بِالْمَنْعِ، فَمَا أَسْرَعَ كَفَّ النَّاسِ عَنْ مَسْأَلَتِكَ إِذَا أَيِسُوا مِنْ بَذْلِكَ، مَعَ أَنَّ أَكْثَرَ حَاجَاتِ النَّاسِ إِلَيْكَ مِمَّا لاَ مَئُونَةَ فِيهِ عَلَيْكَ، مِنْ شَكَاةِ مَظْلِمَةٍ، أَوْ طَلَبِ إِنْصَافٍ فِي مُعَامَلَةٍ.

...

و حق را علامت و نشان خاصى نيست تا بتواند آن را از باطل جدا كند و گونه هاى راستگويى را از دروغ بازشناسد. [پس والى بايد از راه هاى طبيعى، حق و باطل، و راست و دروغ را از يكديگر تميز دهد و البته وقتى با مردم ارتباط نداشته و اطلاعات خود را فقط از مجارى خاصى به دست آورد، به گمراهى مى افتد].

و تو اى مالك، از دو حالت خارج نيستى: يا مى توانى در راه حق مال و جان فدا كنى و نيازهاى مردم را برآورده كنى، كه در اين صورت چرا از مردم فاصله مى گيرى؟ آيا از حق كه بايد آن را به انجام برسانى فاصله مى گيرى، و يا از كار كريمانه اى كه قضاى حوائج مردم است روى بر مى تابى؟

يا اينكه از برآوردن نيازهاى مردم خوددارى مى كنى، كه در اين صورت احتياجى به فاصله گرفتن از آنها ندارى، زيرا وقتى كه از فضل و لطف تو مأيوس شوند، از درخواست و ابراز نياز، پرهيز مى كنند.

وانگهى، غالب خواسته هاى مردم براى تو هزينه و مشكلى ندارد، زيرا خواسته شان ناچيز است. مثلاً از ستمى كه بر آنان رفته نزد تو دادخواهى مى كنند و تو مى توانى با فرمانى از ظلمى كه بر آنها رفته پيشگيرى كنى. يا در معامله اى انصاف را مى خواهند كه يكى از طرفين معامله به ديگرى اجحاف كرده و تو دستور انصاف مى دهى، و امثال اين خواسته ها كه لزومى ندارد حاكم به بهانه آن، خود را از مردم دور نگه دارد.

ص: 253


1- سمات: جمع سمة؛ نشانه ها.
2- سخت نفسك: سخاوتمندانه مى پردازى.
3- تسديه: انجام مى دهى.

ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِي خَاصَّةً وَ بِطَانَةً، فِيهِمُ اسْتِئْثَارٌ وَ تَطَاوُلٌ، وَ قِلَّةُ إِنْصَافٍ فِي مُعَامَلَةٍ. فَاحْسِمْ(1) مَادَّةَ أُولَئِكَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْكَ الاْءَحْوَالِ، وَ لاَ تُقْطِعَنَّ لاِءَحَدٍ مِنْ حَاشِيَتِكَ وَ حَامَّتِكَ(2) قَطِيعَةً، وَ لاَ يَطْمَعَنَّ مِنْكَ فِي اعْتِقَادِ عُقْدَةٍ تَضُرُّ بِمَنْ يَلِيهَا مِنَ النَّاسِ، فِي شِرْبٍ(3) أَوْ عَمَلٍ مُشْتَرَكٍ، يَحْمِلُونَ مَئُونَتَهُ عَلَى غَيْرِهِمْ، فَيَكُونَ مَهْنَأُ(4) ذَلِكَ لَهُمْ دُونَكَ، وَ عَيْبُهُ عَلَيْكَ فِي الدُّنْيَا وَ الاْآخِرَةِ.

...

شيوه برخورد حاكم با نزديكان خاصّ

وانگهى والى نزديكان و همنشينانى دارد كه به گردآورى مال و داشتن مقام و اعتبار علاقه فراوانى دارند، متكبر، برترى جو و زورگويند و در معاملات با مردم كم انصاف و خودخواهند.

پس بايد ريشه اين خصلت ها را در نزديكان و خاصان خود ريشه كن كنى. يعنى به آنها مجال بروز چنين حالاتى را نده تا مبادا به انحصارطلبى و تعدى بپردازند.

و چيزى را تيول هيچ يك از خويشان و خاصگان خود مكن، چنان كه معمولاً خليفه و حاكم به حاشيه نشينان خود مى دهد؛ تو هرگز چنين مكن.

و هيچ يك از آنها نبايد به مالكيت ملكى طمع ورزد كه در تقسيم آب يا تحميل هزينه هاى مشترك بر ديگران به ضرر شريكان تمام شود.

مثلاً اگر تو زمينى را به يكى از نزديكان خود دادى و آن زمين با زمينى ديگر مشتركاً نياز به اجاره آب داشته باشد او هزينه و اجاره بهاى آب سهميه خود را بر دوش شركا مى اندازد. پس منفعت گوارا و سودمند براى اوست نه آن شركا، چون آنها هيچ سودى از آن ملك و مزرعه نبرده اند، ولى ننگ آن در دنيا براى توست كه مردم تو را بابت اين عمل سرزنش مى كنند و گناه آن در آخرت نيز بر دوش تو خواهد بود كه خويشان خود را از اين عمل باز نداشتى، حال آنكه مى توانستى.

ص: 254


1- احسم: ريشه كن كن، قطع كن.
2- حامة: بر وزن طامّة، به معناى خويشان.
3- شرب: آب كشاورزى.
4- مهنأ: گوارا.

وَ أَلْزِمِ الْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِيبِ وَ الْبَعِيدِ، وَ كُنْ فِي ذَلِكَ صَابِراً مُحْتَسِباً(1)، وَاقِعاً ذَلِكَ مِنْ قَرَابَتِكَ وَ خَاصَّتِكَ حَيْثُ وَقَعَ. وَ ابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا يَثْقُلُ عَلَيْكَ مِنْهُ، فَإِنَّ مَغَبَّةَ(2) ذَلِكَ مَحْمُودَةٌ. وَ إِنْ ظَنَّتِ الرَّعِيَّةُ بِكَ حَيْفاً(3) فَأَصْحِرْ(4) لَهُمْ بِعُذْرِكَ، وَ اعْدِلْ عَنْكَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِكَ، فَإِنَّ فِي ذَلِكَ رِيَاضَةً(5) مِنْكَ لِنَفْسِكَ وَ رِفْقاً بِرَعِيَّتِكَ، وَ إِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَكَ مِنْ تَقْوِيمِهِمْ عَلَى الْحَقِّ.

...

روش ديگر

و هر كه را كه بايد، خواه از نزديكان باشد خواه بيگانه وادار به حق پذيرى كن، و از نزديكان به دليل ترس يا دلسوزى چشم پوشى مكن.

و در اين راه شكيبا باش و كار خود را براى رضاى خدا انجام ده، هرچند خويشانت از آن زيان بينند و به حق پذيرى واداشتنشان بر آنان بى نهايت سنگين باشد.

و عاقبت پسنديده و فرجام نيكوى پايبندى و التزام به حق را در مقابل سنگينى اى كه برعهده تو قرار مى گيرد در نظر بگير؛ زيرا گاهى پايبندى و التزام به حق تاوانى سنگين ولى فرجامى نيكو در پى خواهد داشت. يعنى در دنيا ستايش مردم را برمى انگيزاند و در آخرت اجر و پاداش الهى را به دنبال دارد.

و اگر مردم به تو بدگمان شوند و ستمكارت بينگارند و بپندارند كه در اموال يا اداره امور آنها خيانت مى كنى، كار خود را براى آنها آشكار كن و گزارش بده، اگر كارى كرده اى كه چنين گمانى پيدا شده، روش و ماهيت كار را براى آنان به خوبى روشن كن و اگر انجام نداده اى و صرفا يك پندار و يا اتهامى است، آن را با آشكار ساختن حق، از خود دفع كن، زيرا تبيين و اظهار حق، خوى عدالتگرايى را در تو مى پروراند و از اين رهگذر تكبر و

ص: 255


1- محتسب: آنكه پاداش كارى را به خدا واگذارد، خداخواه.
2- مغبة: فرجام، عاقبت.
3- حيف: ظلم و ستم.
4- أصحر: اظهار كن.
5- رياضة: عادت كردن، خو گرفتن.

...

...

خودخواهى تو فرو مى ريزد و فروتن خواهى شد. زيرا انسان دوست ندارد در حضور مردمى كه خود را از آنها بالاتر مى داند، دليل و عذر بياورد و كار خود را تبيين كند. و تو را به مدارا كردن و نرمخويى با مردم وا مى دارد.

در نهايت، به خواسته خود، يعنى قرار گرفتن مردم در جاده حق خواهى رسيد، چون حاكمى كه حاضر مى شود خودْ حقيقتِ كار خود را براى مردم گزارش و روشن كند، قطعا از باطلى كه از ديگران سر مى زند نخواهد گذشت و وقتى مردم اين را احساس كنند همواره در راه مستقيم حق حركت خواهند كرد.

ص: 256

وَ لاَ تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاكَ إِلَيْهِ عَدُوُّكَ و لِلَّهِ فِيهِ رِضا، فَإِنَّ فِي الصُّلْحِ دَعَةً(1) لِجُنُودِكَ، وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِكَ(2)، وَ أَمْناً لِبِلاَدِكَ، وَ لَكِنِ الْحَذَرَ كُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّكَ بَعْدَ صُلْحِهِ، فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِيَتَغَفَّلَ، فَخُذْ بِالْحَزْمِ(3) وَ اتَّهِمْ فِي ذَلِكَ حُسْنَ الظَّنِّ.

...

شروط پيمان با بيگانگان

و اگر دشمن به تو پيشنهاد صلح كرد و رضايت پروردگار در آن باشد، يعنى به هيچ وجه حرام و ممنوع نباشد، آن را بپذير كه صلح موجب راحتى و آرامش سپاه است، و از اندوه و غصه رهايى ات مى بخشد، چون انسانى كه در صحنه جنگ است، اندوه فراوانى دارد، به خلاف آن زمان كه در صلح و آرامش به سر مى برد.

و نيز امنيت مرزها و شهرهاى كشورت را تأمين مى كند، زيرا در زمان صلح، تمام مملكت در امنيت به سر مى برد و مردم در كمال آرامش در راه پيشرفت و آبادانى مملكت مى كوشند.

ولى به هيچ وجه نبايد پس از صلح با دشمن، دمى از او غافل شوى و بايستى هماره از او برحذر باشى و مبادا با اتكاى به صلح، از آمادگى جنگى و فراهم آوردن نيرو غفلت كنى، چرا كه دشمن بسا به وسيله صلح به انسان نزديك شود، ولى قصد او غافل ساختن و نيرنگ به كار بردن و يورش ناگهانى است. پس بايد با احتياط و لحاظ داشتن همه امور و احاطه به همه مسائل برخورد كنى و خوش گمان به دشمن نباشى، هرچند كه ظاهرش از صداقت نشان داشته باشد.

ص: 257


1- دعة: راحتى.
2- هموم: جمع همّ، يعنى اندوه.
3- حزم: احتياط.

وَ إِنْ عَقَدْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ عَدُوِّكَ عُقْدَةً، أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْكَ ذِمَّةً، فَحُطْ(1) عَهْدَكَ بِالْوَفَاءِ، وَ ارْعَ ذِمَّتَكَ بِالاْءَمَانَةِ، وَ اجْعَلْ نَفْسَكَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَيْتَ، فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَيْءٌ النَّاسُ(2) أَشَدُّ عَلَيْهِ اجْتِمَاعاً، مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ، وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِيمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ. وَ قَدْ لَزِمَ ذَلِكَ الْمُشْرِكُونَ فِيمَا بَيْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِينَ، لِمَا اسْتَوْبَلُوا(3) مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ، فَلاَ تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِكَ، وَ لاَ تَخِيسَنَّ(4) بِعَهْدِكَ، وَ لاَ تَخْتِلَنَّ(5) عَدُوَّكَ، فَإِنَّهُ لاَ يَجْتَرِئُ عَلَى اللَّهِ إِلاَّ جَاهِلٌ شَقِيٌّ.

...

ضرورت وفاى به عهد

و اگر با دشمنى كه در قدرت، همسنگ توست پيمانى بستى يا دشمنى را كه ضعيف تر از توست جامه ذمه پوشاندى و او را در امان خود قرار دادى، حتماً به پيمان خود وفادار و به ذمه خود امين باش و هرگز در آن خيانت مكن و با تمام وجودت از آن پيمان پاسدارى كن و خود را سپر محافظ آن عهد قرار بده و هرگونه انتقادى را به جان بپذير.

و بدان كه هيچ يك از واجبات الهى، مانند ضرورت وفاى به عهد و پيمان از اجماع و همداستانى همه جانبه و بى مانند مردم برخوردار نيست، هرچند آراى آنان گوناگون باشد.

[جداى از مسلمانان] مشركين نيز در ميان خود با وجود شرك و دشمنيشان با اسلام به وفاى به عهد پايبندند زيرا از عواقب نيرنگ و عهدشكنى كه هلاكت و نابودى است آگاهند.

پس اى مالك، مبادا با پيمان خود نيرنگ، و به عهد خود خيانت ورزى و به دشمنى كه به او امان دادى و پيمان صلح بسته اى خيانت كنى و عهد بشكنى، زيرا جز جاهلِ تيره بختِ شقاوت پيشه هيچ كس جرأت ندارد عهدى را كه خدا پايبندىِ به آن را واجب كرده نقض كند، چنان كه حضرتش در اين باره فرمان مى دهد: «وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولاً»(6)؛ «و به پيمان [خود] وفا كنيد، زيرا از پيمان پرسش خواهد شد».

ص: 258


1- حط: محافظت كن.
2- الناس مبتدا و أشد خبر آن و مع...آرائهم معترضه است.
3- استوبلوا: وبال شمردند.
4- لا تخيسن: خيانت نكن.
5- لا تختلن: نيرنگ مكن، خيانت نورز.
6- سوره اسراء، آيه 34.

وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ عَهْدَهُ وَ ذِمَّتَهُ(1) أَمْناً أَفْضَاهُ بَيْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ، وَ حَرِيماً(2) يَسْكُنُونَ إِلَى مَنَعَتِهِ(3)، وَ يَسْتَفِيضُونَ(4) إِلَى جِوَارِهِ، فَلاَ إِدْغَالَ(5)، وَ لاَ مُدَالَسَةَ(6)، وَ لاَ خِدَاعَ فِيهِ. وَ لاَ تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِيهِ الْعِلَلَ(7)، وَ لاَ تُعَوِّلَنَّ(8) عَلَى لَحْنِ(9) قَوْلٍ بَعْدَ التَّأْكِيدِ وَ التَّوْثِقَةِ.

...

و آگاه باش كه خدا عهد و پيمان را موجب امنيتى قرار داده كه به رحمت خود آن را ميان بندگان گسترانده است. و آن را حريمى قرار داده كه مردم در پناه قدرت بازدارنده آن آرامش بيابند. چون اگر خداوند عهد و پيمان را مقرر نمى فرمود، براى هراس زدگان و جنگ زدگان پناهگاهى وجود نمى داشت.

و مردم، شتابان در پناهش قرار گيرند تا از بيم جنگ رها شوند؛ پناهگاهى كه در آن نه فساد است و نه نيرنگ و خيانت.

و با هيچ كس پيمان و قرارى ابهام آلود كه هدفِ آن روشن نباشد، منعقد مكن.

و هرگز در عهد و پيمان، بر گفته هاى دو پهلو و قابل توجيه مانند توريه(10) و مفهوم مخالف و... تكيه مكن تا به اين بهانه بتوانى آن را به اين استدلال كه مفاد قرارداد صريح و روشن نيست نقض نمايى كه اين رفتار، كار انسان هاى بى وجدان است.

ص: 259


1- عهده و ذمته: اضافه عهد و ذمه به خداوند تشريفى است، مثل خلق اللّه، يعنى عهد و ذمه اى كه خداوند به وديعت نزد هر كسى قرار داده است.
2- حريم: محدوده اى كه شكستن آن حرام است.
3- منعة: قدرت بازدارنده.
4- يستفيضون: به سرعت پناه مى برند.
5- إدغال: فساد.
6- مدالسة: تدليس و نيرنگ.
7- علل: جمع علة، يعنى احتمالات نادرستى كه بر كلام عارض مى شود تا از آن سوء استفاده شود.
8- لاتعولن: تكيه نكن.
9- لحن: حرف قابل توجيه.
10- توريه: كلامى است كه دو جنبه دارد و گوينده يك جنبه آن را اراده مى كند، ولى شنونده جنبه ديگر آن را از ذهن و خاطر مى گذراند و آن را مى فهمد.

وَ لاَ يَدْعُوَنَّكَ ضِيقُ أَمْرٍ لَزِمَكَ فِيهِ عَهْدُ اللَّهِ إِلَى طَلَبِ انْفِسَاخِهِ(1) بِغَيْرِ الْحَقِّ، فَإِنَّ صَبْرَكَ عَلَى ضِيقِ أَمْرٍ تَرْجُو انْفِرَاجَهُ(2) وَ فَضْلَ عَاقِبَتِهِ، خَيْرٌ مِنْ غَدْرٍ تَخَافُ تَبِعَتَهُ، وَ أَنْ تُحِيطَ بِكَ مِنَ اللَّهِ فِيهِ طِلْبَةٌ(3)، فَلاَ تَسْتَقِيلُ(4) فِيهَا دُنْيَاكَ وَ لاَ آخِرَتَكَ.

...

و مبادا سختى وفاى به عهد و پيمانى كه با ديگرى بسته اى و خداوند پايبندى به آن را از تو خواسته است تو را وادارد كه به ناحق آن را فسخ كنى.

همانا اگر صبر و سختى هاى آن را تحمل كنى، اميد مى رود كه پيروزمندانه به سرانجام آن برسى و نزد خلق و خدا فرجامى نيكو و ثوابى اخروى داشته باشى، زيرا در نزد مردم به وفاى به عهد شهره خواهى شد و البته پاداش فراوانى خواهد داشت كه در جاى خود محفوظ است. پس با اين وصف، پايدارىِ در وفاى به عهد از خيانت و شكستن پيمان به مراتب بهتر است؛ چيزى كه نزد خدا و خلق كيفر و نكوهش دارد.

چنين پايبندى از پيمان شكنى، كه به سبب آن از سوى خدا بازخواست شوى و نيز مستحق كيفر گردى، و نتوانى در دنيا و آخرت خود را از آن كيفر خدا و نكوهش مردم رها سازى، بهتر است. در يك كلام، صبر بر سختى هاى وفاى به عهد از نظر خلق و خالق و در دنيا و آخرت بهتر از شكستن پيمان است و اين صبورى ستودنى مى باشد.

ص: 260


1- إلى طلب انفساخه: متعلق به لا يدعونك است.
2- انفراج: اتمام، پايان.
3- طلبة: بازخواست.
4- تستقيل: از إقالة گرفته شده است ، يعنی عذر خواستن، طلب گذشت و چشم پوشی نمودن.

إِيَّاكَ وَ الدِّمَاءَ وَ سَفْكَهَا بِغَيْرِ حِلِّهَا، فَإِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى لِنِقْمَةٍ، وَ لاَ أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ(1)، وَ لاَ أَحْرَى(2) بِزَوَالِ نِعْمَةٍ، وَ انْقِطَاعِ مُدَّةٍ، مِنْ سَفْكِ الدِّمَاءِ بِغَيْرِ حَقِّهَا. وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُكْمِ بَيْنَ الْعِبَادِ، فِيمَا تَسَافَكُوا مِنَ الدِّمَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، فَلاَ تُقَوِّيَنَّ سُلْطَانَكَ بِسَفْكِ دَمٍ حَرَامٍ، فَإِنَّ ذَلِكَ مِمَّا يُضْعِفُهُ وَ يُوهِنُهُ، بَلْ يُزِيلُهُ وَ يَنْقُلُهُ. وَ لاَ عُذْرَ لَكَ عِنْدَ اللَّهِ وَ لاَ عِنْدِي فِي قَتْلِ الْعَمْدِ، لاِءَنَّ فِيهِ قَوَدَ(3) الْبَدَنِ.

...

پرهيز از خونريزى

اى مالك، از ريختن به ناحق و نارواى خون افراد - نه آنان كه خدا اجازه ريختن آن را مانند جواز ريختن خون مفسد و قاتل داده است، - بپرهيز، زيرا هيچ گناه و معصيتى مانند ريختن خون بى گناه، نزول بلاى الهى و تحقق كيفر خداوندى و زوال نعمت پروردگار و گسستن رشته عمر انسان به واسطه مرگ را شتاب نمى بخشد و هيچ گناهى به اين اندازه در كيفر و محروميت مؤثرتر نيست.

و بدان كه اولين داورى خداى سبحان در روز قيامت بين بندگانش، درباره خون هاى به ناحق ريخته شده خواهد بود.

مبادا مانند جباران كه بى گناهان را به جرم امر به معروف و نهى از منكر و مانند اينها مى كشند، حكومت و قدرت خود را با خونريزى و مظلوم كشى تقويت كنى؛ زيرا اين عمل باعث تضعيف و سستى پايه هاى حكومت و حتى زوال و انتقال قدرت به ديگران مى گردد.

و اگر كسى را به عمد و بى گناه بكشى، نزد خدا و نزد من هيچ گونه عذرى نخواهى داشت، زيرا قتل عمدْ قصاص دارد و نمى توان از آن بگريزى.

ص: 261


1- تبعة: گناه.
2- أحرى: سزاوارتر.
3- قود: قصاصى كه بر قاتل اجرا مى شود.

وَ إِنِ ابْتُلِيتَ بِخَطَإٍ وَ أَفْرَطَ عَلَيْكَ سَوْطُكَ أَوْ سَيْفُكَ أَوْ يَدُكَ بِالْعُقُوبَةِ، فَإِنَّ فِي الْوَكْزَةِ(1) فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً(2)، فَلاَ تَطْمَحَنَّ(3) بِكَ نَخْوَةُ(4) سُلْطَانِكَ عَنْ أَنْ تُوءَدِّيَ إِلَى أَوْلِيَاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ.

...

قتل خطا و اشتباه در كيفر

و اگر دچار قتل خطا و اشتباه شدى چه اينكه عمدى در كار نبود بلكه تازيانه ات طغيان كرد و در تعزير و اجراى حدود بيش از حد تازيانه زدى و منجر به مرگ شد يا مى خواستى با شمشيرت كسى را تأديب كنى، ولى او را كشتى يا آنكه مى خواستى با دست خود گنهكار را بزنى، ولى او را كشتى، چرا كه ممكن است انسان با ضربه مشت يا ضربه هاى ديگر كسى را از پاى درآورد، چنان كه حضرت موسى عليه السلام قبطى را با يك ضربه مشت كشت، پس در صورت دچار شدن به خطاى در قتل - خواه با تازيانه يا شمشير و يا دست - مبادا غرور سلطنت و قدرتت، سبب شود حق اولياى مقتول، يعنى ديه را به ورثه اش نپردازى.

ص: 262


1- وكزة: ضربه مشت.
2- مقتلة: كشته شدن.
3- لا تطمحن: مبادا برترى جويى.
4- نخوة: غرور و تكبر.

وَ إِيَّاكَ وَ الاْءِعْجَابَ بِنَفْسِكَ، وَ الثِّقَةَ بِمَا يُعْجِبُكَ مِنْهَا، وَ حُبَّ الاْءِطْرَاءِ(1)، فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَوْثَقِ(2) فُرَصِ الشَّيْطَانِ فِي نَفْسِهِ لِيَمْحَقَ(3) مَا يَكُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِينَ. وَ إِيَّاكَ وَ الْمَنَّ(4) عَلَى رَعِيَّتِكَ بِإِحْسَانِكَ، أَوِ التَّزَيُّدَ(5) فِيمَا كَانَ مِنْ فِعْلِكَ، أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَكَ بِخُلْفِكَ، فَإِنَّ الْمَنَّ يُبْطِلُ الاْءِحْسَانَ، وَ التَّزَيُّدَ يَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ، وَ الْخُلْفَ يُوجِبُ الْمَقْتَ(6) عِنْدَ اللَّهِ وَ النَّاسِ. قالَ اللّهُ تَعالى: «كَبُرَ مَقْتا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ»(7).

...

هشدار به حاكمان

اى مالك، از خودخواهى و خودپسندى بپرهيز، يعنى به خود و كار خويش خوش گمان مباش. و به عملى كه موجب غرور و خودپسندى مى گردد تكيه مكن.

و شيفتگى و علاقه به تعريف و ستايش ديگران را از خويش دور ساز كه اين حالت از نظر شيطان بهترين و محكم ترين فرصت براى از بين بردن احسان نيكوكاران است. يعنى وقتى انسان كارى ارزشمند انجام مى دهد و مغرور مى شود و يا دوست دارد از او تعريف و ستايش كنند، اين حالت براى شيطان فرصت خوبى است تا عمل او را باطل سازد، زيرا دلالت مى كند كه اين عمل نه براى رضاى خدا، بلكه براى ريا و شهرت طلبى بوده است.

و از منت نهادن بر مردم به جهت احسان و محبتى كه در حق آنها كرده اى، يا بزرگنمايى خدماتِ خود بپرهيز، يعنى بر آن مباش كه عملت را بيش از آنچه هست، بنمايانى.

و نيز در وعده اى كه به مردم مى دهى، با خلف وعده، آن را ناديده مگير.

اين پرهيز دادن ها از آن جهت است كه منت نهادن، كار خوب را نزد خدا و مردم

ص: 263


1- إطراء: ستايش.
2- أوثق: بهترين و مطمئن ترين.
3- يمحق: باطل مى كند، مى زدايد.
4- منّ: منت گذاردن.
5- تزيُّد: زيادتر از واقع نشان دادن.
6- مقت: غضب.
7- سوره صف، آيه 3.

...

...

بى ارزش مى كند. و نشان دادن عمل بيش از آنچه هست، نور حق را مى زدايد، زيرا حق نور و فروغى دارد كه اگر انسان عملى را بيش از آنچه انجام داده نشان بدهد، آن نور و ارزش در نظر نمى آيد.

و خلف وعده نيز موجب غضب خدا و مردم مى شود، زيرا خداى متعال مى فرمايد: «نزد خدا سخت ناپسند است كه چيزى را بگوييد و انجام ندهيد». اين آيه عام است و شامل خلف وعده نيز مى گردد، چنان كه شامل امر به نيكى و بازداشتن از بدى نيز مى شود.

ص: 264

وَ إِيَّاكَ وَ الْعَجَلَةَ بِالاْءُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا، أَوِ التَّسَقُّطَ فِيهَا عِنْدَ إِمْكَانِهَا، أَوِ اللَّجَاجَةَ(1) فِيهَا إِذَا تَنَكَّرَتْ(2) أَوِ الْوَهْنَ(3) عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ(4). فَضَعْ كُلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ وَ أَوْقِعْ كُلَّ أَمْرٍ مَوْقِعَهُ. وَ إِيَّاكَ وَ الاِسْتِئْثَارَ(5) بِمَا النَّاسُ فِيهِ أُسْوَةٌ(6)، وَ التَّغَابِيَ(7) عَمَّا تُعْنَى بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ(8) لِلْعُيُونِ، فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْكَ لِغَيْرِكَ، وَ عَمَّا قَلِيلٍ(9) تَنْكَشِفُ عَنْكَ أَغْطِيَةُ(10) الاْءُمُورِ، وَ يُنْتَصَفُ(11) مِنْكَ لِلْمَظْلُومِ.

...

از شتاب كردن در كارها قبل از آنكه وقت آن فرا برسد بپرهيز، و از سستى ورزيدن به هنگام امكان انجام دادن كارى دورى كن، و از پافشارى و اصرار بر انجام گرفتنِ كارى ناممكن دست بدار، و از ضعف و سستى كردن در انجام دادن كارى كه ممكن و شدنى است، خوددارى كن. پس هر كارى را در محل و زمانِ آن و نيز در موقعيت مناسب آن انجام بده و هميشه به موقع و بهنگام اقدام كن.

و از تصرف كردن اموالى كه مردم با تو در آن اموال حقى يكسان دارند، دورى كن، مثل تملكِ جوى ها و رودخانه هاى عمومى و معادن وسيع و مانند اينها.

و از تغافل و بى توجهى از آنچه مردم از تو مى خواهند، پرهيز كن، چرا كه آن مال را سرانجام از تو خواهند گرفت و به ديگرى خواهند داد و آن زمانى خواهد بود كه حكومت از تو گرفته مى شود، كه البته در اين صورت، گناه غارت اموال عمومى به گردن توست و مال را نيز از دست خواهى داد. و زود است كه پرده هاى امور كنار رود، زيرا امور آخرت پرده هايى دارند كه جز با مرگ كنار نمى روند. و آنگاه است كه داد مظلوم را از تو خواهند گرفت؛ مظلومى كه حقش را براى خود گرفتى.

ص: 265


1- لجاجة: پافشارى و اصرار بر امرى غالبا منفى.
2- تنكرت: ناممكن شد، سخت شد.
3- وهن: سستى و تنبلى.
4- استوضحت: ممكن و ميسور گشت.
5- استئثار: به خود اختصاص دادن و انحصارطلبى.
6- أسوة: يكسان بودن.
7- تغابي: تغافل و ناديده گرفتن.
8- وضح: روشن شد، آشكار گرديد.
9- عما قليل: عمّا در اصل عن ما بوده كه ما زائد، و عن به معناى بعد است، يعنى بعد قليل؛ پس از اندك زمانى.
10- أغطية: جمع غطا، يعنى پرده.
11- ينتصف: داد گرفته مى شود.

إِمْلِكْ(1) حَمِيَّةَ(2) أَنْفِكَ، وَ سَوْرَةَ(3) حَدِّكَ(4)، وَ سَطْوَةَ(5) يَدِكَ، وَ غَرْبَ(6) لِسَانِكَ. وَ احْتَرِسْ(7) مِنْ كُلِّ ذَلِكَ بِكَفِّ الْبَادِرَةِ(8) وَ تَأْخِيرِ السَّطْوَةِ، حَتَّى يَسْكُنَ غَضَبُكَ فَتَمْلِكَ الاِخْتِيَارَ، وَ لَنْ تَحْكُمَ ذَلِكَ مِنْ نَفْسِكَ حَتَّى تُكْثِرَ هُمُومَكَ بِذِكْرِ الْمَعَادِ إِلَى رَبِّكَ.

...

مهارِ خويشتن

تكبر و خودخواهى، خشمِ شديد، دستِ آزارنده و تيزى زبانت را مهاركن. مراد امام عليه السلام از اين سخنان آن است كه حاكم بايد از خودبزرگ بينى، ناحق خشم گرفتن، دست تطاول به سوى فرودستان دراز كردن، خوردن مال مردم و آزردنشان با تيزى زبان، خوددارى كند.

از رذايل اخلاقى كه ذكر شد، خود را در امان دار با خوددارى از آنچه ناگهان بر دست و زبانت جارى مى شود، و دورى گزيدن از خشم و خشونتى كه گاه به گاه تصميم مى گيرى انجام دهى، تا با به تأخير انداختن آنها، عقل و معرفت تو بازگردد. لذا همواره مواظب باش كه عملى نامناسب و نابجا انجام ندهى، تا خشمت فرونشيند و بتوانى زمام كار را در دست بگيرى و بدانى كه چه كارى را و چه مقدار انجام دهى، چه اينكه انسان در هنگام غضب، هيجان شديدى دارد و ممكن است كار ناشايستى از او سر بزند.

و چيره شدن بر خطورات ذهنى و تصميم هاى نابجا و مهار كردن غضب بى هنگام هرگز بر جانت غالب نمى شود؛ يعنى هرگز نمى توانى نفس خود را به قدرى قدرتمند كنى كه در هنگام خشم، مهارش كنى، مگر آنكه با ياد بازگشت به سوى خدا غصه و اندوهت فراوان شود و به ياد آورى كه لاجرم بازگشت تو به سوى پاداش و كيفر الهى خواهد بود، تا جايى كه معاد در وجودت جلوه كند و كارى جز آنچه نيك فرجام است انجام ندهى.

ص: 266


1- املك: نگه دار.
2- حمية الأنف: باد دماغ، غرور.
3- سورة: شدت و سختى.
4- حد: غضب و خشم.
5- سطوة: ضربه اى سخت.
6- غرب: تيزى، تندى و برندگى، مثل برندگى شمشير، چرا كه زبان برندگى و گزندگى دارد.
7- احترس: نگه دار، حراست كن.
8- بادرة: آنچه ناگهان از دست و زبان سرزند.

وَ الْوَاجِبُ عَلَيْكَ أَنْ تَتَذَكَّرَ مَا مَضَى لِمَنْ تَقَدَّمَكَ مِنْ حُكُومَةٍ عَادِلَةٍ، أَوْ سُنَّةٍ فَاضِلَةٍ، أَوْ أَثَرٍ عَنْ نَبِيِّنَا صلى الله عليه و آله أَوْ فَرِيضَةٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ، فَتَقْتَدِيَ بِمَا شَاهَدْتَ مِمَّا عَمِلْنَا بِهِ فِيهَا، وَ تَجْتَهِدَ لِنَفْسِكَ فِي اتِّبَاعِ مَا عَهِدْتُ إِلَيْكَ فِي عَهْدِي هَذَا، وَ اسْتَوْثَقْتُ بِهِ مِنَ الْحُجَّةِ لِنَفْسِي عَلَيْكَ، لِكَيْلاَ تَكُونَ لَكَ عِلَّةٌ عِنْدَ تَسَرُّعِ(1) نَفْسِكَ إِلَى هَوَاهَا.

...

اى مالك، تو بايد در كارهاى پيشينيان خود بنگرى و متذكر پندپذير شوى؛ زيرا بررسى احوال گذشتگان، انسان را بيدار مى كند و او را به سوى نكوكارى رهنمون مى شود. لذا خداوند مى فرمايد: «...فَسِيرُوا فِى الاْءَرْضِ...»(2)؛ «پس در زمين بگرديد».

آشنايى با احوال و رفتار گذشتگان از طريق حكومت عدلى كه تشكيل دادند، يا سنت(3) ارزشمندى كه از خود به جاى نهادند، يا خبر و سخنى از پيامبر صلى الله عليه و آله كه آن را به ما رسانده اند، يا واجب و فريضه اى كه از قرآن استخراج نموده اند و براى ما به يادگار گذارده اند، ممكن است.

پس هر كارى كه از ما مى بينى كه به عمل گذشتگان مى ماند، يعنى حكومت، سنت، اثر يا فريضه، تو نيز به آن اقتدا كن. مراد حضرت از عبارت «بما شاهدت» اين است كه عمل تو بايد مطابق اعمال امام و صحابه نكوكار باشد، نه اينكه در ظاهرِ يك كار بنگرى؛ زيرا بسيارى از اوقات، ظاهر يك عمل مدّ نظر نيست و پيامبر صلى الله عليه و آله مراد از آن عمل را كه اصحاب به آن اقتدا نموده اند توضيح مى دهد. مثلاً خداوند از نمازگزاردن بر مرده منافق نهى كرده، مى فرمايد: «وَ لاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا»(4)؛ «و هرگز بر هيچ مرده اى از

ص: 267


1- تسرُّع: شتاب كردن.
2- سوره آل عمران، آيه 137.
3- لازم به ذكر است كه سنت در اينجا اعمّ از اثر است، زيرا مراد از سنت، راه و روش يا عمل پسنديده اى است كه از انبياى گذشته و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به دست ما برسد مانند: مثلاً مدرسه سازى، ولى مراد از اثر، سخنى است كه از حضرت رسول صلى الله عليه و آله به دست ما رسيده باشد.
4- سوره توبه، آيه 84.

...

...

آنان نماز مگزار». اين نهى جايى است كه نماز خواندن صلاح نباشد، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله بر بدن عبداللّه بن ابى، منافقِ مشهور نماز خواند.

يا منظور از ربائب (دختران همسر) در آيه شريفه: «وَ رَبَائِبُكُمُ الَّاتِى فِى حُجُورِكُم»(1)؛ «و دختران همسرانتان كه [آن دختران] در دامان شما پرورش يافته اند» بر شما حرام هستند. قيد پرورش يافتن در دامان مردان، براى حرمت ازدواج آنها براى آن مردان و از باب بيان غالب بيان شده است؛ يعنى چون غالبا دختران همسر، در منزل شوهرِ مادر، بزرگ مى شدند، به صورت قيد توضيحى آمده است، نه قيد احترازى، به دليل اينكه اصحاب به اين آيه چنين عمل مى كردند و از ازدواج با هر دخترى كه متعلق به زن آنها بوده پرهيز مى كرده اند، خواه در منزل و دامان خود آنان بزرگ شده باشد يا دور از منزل و دامانشان.

و اين عهدنامه اى را كه برايت نوشتم، بى هيچ كاستى بدان عمل كن تا خويشتن را كمال بخشى، تا خودت از كوشش خويش بهره ببرى، و در همه كارهايت سختكوش باشى.

و در اين عهدنامه حجتم را بر تو محكم كردم و با اين نوشتار حجتم بر تو تمام شده است و اگر با آن مخالفت كنى هيچ عذرى نخواهى داشت و وقتى كه نفست، به سوى هوى و هوس خود شتابان مى رود، حجت بر تو تمام شده باشد.

ص: 268


1- سوره نساء، آيه 23.

وَ أَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ، وَ عَظِيمِ قُدْرَتِهِ عَلَى إِعْطَاءِ كُلِّ رَغْبَةٍ، أَنْ يُوَفِّقَنِي وَ إِيَّاكَ لِمَا فِيهِ رِضَاهُ مِنَ الاْءِقَامَةِ عَلَى الْعُذْرِ الْوَاضِحِ إِلَيْهِ وَ إِلَى خَلْقِهِ، مَعَ حُسْنِ الثَّنَاءِ فِي الْعِبَادِ، وَ جَمِيلِ الاْءَثَرِ فِي الْبِلاَدِ، وَ تَمَامِ النِّعْمَةِ، وَ تَضْعِيفِ(1) الْكَرَامَةِ، وَ أَنْ يَخْتِمَ لِي وَ لَكَ بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ «إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» وَ السَّلاَمُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً، وَ السَّلاَمُ.

...

دعاى امام عليه السلام در پايان عهدنامه

و من خداى را به رحمت گسترده و قدرت بزرگش كه قادر بر اعطاى تمام خواسته هاى من است، مى خوانم، كه من و تو را به آنچه مورد رضايت اوست موفق بدارد، تا از اين رهگذر از حجت نزد خدا و خلق خدا برخوردار شويم؛ يعنى در صراط مستقيم حق قرار بگيريم و در آن راه بكوشيم، زيرا هر كس به آن عمل كند در كارهاى خود عذر و حجت محكم دارد و هر جا كه از او پرسيده شود: چرا چنين كردى؟ خواهد گفت: به حق عمل كردم. لذا هرگز مورد بازخواست قرار نمى گيرد.

و موفقمان بدارد تا مردم ما را بستايند و به دعا يادمان كنند چنان كه حضرت ابراهيم عليه السلام عرض مى كند: «وَاجْعَل لِّى لِسَانَ صِدْقٍ فِى الأَخِرِينَ»(2)؛ «و براى من در [ميان [آيندگان آوازه نيكو گذار».

و نيز توفيقى دهد تا در ولايات و شهرهاى اسلام به واسطه عمران و آبادى كارهاى شايسته اى از ما برجاى بماند. و نعمت خود را بر ما تمام كند، و كرامت خودش را بر ما روزافزون گرداند، و عاقبت من و تو را ختم به سعادت و شهادت بنمايد كه «بازگشت همگى ما به سوى خداى سبحان است» يعنى بى ترديد به حسابرسى و پاداش او مى رسيم.

و سلام و درود بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و خاندانش كه پاكان و پاكيزگانند و هيچ پليدى و ناپاكى در آنها نيست. و او را از تمام ناگوارى هاى دنيا و آخرت به سلامت دارد، و السلام.

ص: 269


1- تضعيف: چند برابر كردن.
2- سوره شعراء، آيه 84.

نامه پنجاه و چهارم

اشاره

و من كتاب له عليه السلام إلى طلحة و الزبير (مع عمران بن الحصين الخزاعي) ذكره أبو جعفر الإسكافي في كتاب المقامات في مناقب أمير الموءمنين عليه السلام

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمَا، وَ إِنْ كَتَمْتُمَا أَنِّي لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّى أَرَادُونِي، وَ لَمْ أُبَايِعْهُمْ حَتَّى بَايَعُونِي، وَ إِنَّكُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِي وَ بَايَعَنِي، وَ إِنَّ الْعَامَّةَ لَمْ تُبَايِعْنِي لِسُلْطَانٍ(1) غَالِبٍ، وَ لاَ لِعَرَضٍ(2) حَاضِرٍ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام كه (با عمران بن حصين خزاعى) براى طلحه و زبير ارسال نمود اين نامه را ابوجعفر اسكافى در كتاب المقامات در مناقب أميرمؤمنان عليه السلام آورده است

تبيين جريان بيعت طلحه و زبير با اميرمؤمنان عليه السلام

پس از حمد الهى و صلوات بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، شما دو تن، هرچند كتمان مى كنيد، نيك مى دانيد كه من هرگز از مردم نخواستم با من بيعت كنند، بلكه خودشان مصرانه براى بيعت با من حاضر شدند، و نيز با آنها براى اشتياقِ به خلافت بيعت نكردم، بلكه خود آنان دست مرا كشيدند و با من بيعت كردند.

و شما دو نفر نيز از جمله همان كسانى بوديد كه با اختيار خود با من بيعت كردند. پس بيعت من بر گردن شماست.

و عموم مردم نيز كه با من بيعت كردند با استفاده از قدرت و زور نبود تا بيعتشان مشروع نباشد و به انگيزه مالى انباشته شده نبود تا بگوييد مردم به طمع دنيا با من بيعت كرده اند. پس بيعتشان كاملاً از سرِ ميل و رضايت و رغبت بود، نه بر اثر تهديد و تطميع.

ص: 270


1- سلطان: قدرت، چيرگى.
2- عرض: مال.

فَإِنْ كُنْتُمَا بَايَعْتُمَانِي طَائِعَيْنِ(1) فَارْجِعَا وَ تُوبَا إِلَى اللَّهِ مِنْ قَرِيبٍ، وَ إِنْ كُنْتُمَا بَايَعْتُمَانِي كَارِهَيْنِ فَقَدْ جَعَلْتُمَا لِي عَلَيْكُمَا السَّبِيلَ بِإِظْهَارِكُمَا الطَّاعَةَ، وَ إِسْرَارِكُمَا الْمَعْصِيَةَ. وَ لَعَمْرِي مَا كُنْتُمَا بِأَحَقِّ الْمُهَاجِرِينَ بِالتَّقِيَّةِ وَ الْكِتْمَانِ، وَ إِنَّ دَفْعَكُمَا هَذَا الاْءَمْرَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَدْخُلاَ فِيهِ، كَانَ أَوْسَعَ عَلَيْكُمَا مِنْ خُرُوجِكُمَا مِنْهُ بَعْدَ إِقْرَارِكُمَا بِهِ.

...

بنابراين، اگر شما دو نفر از روى ميل و رغبت با من بيعت كرده ايد، از بيعت شكنى خود بازگرديد و توبه كنيد و به جمع مردم بپيونديد و زير پرچم بيعت قرار بگيريد. و اگر از سر اكراه و بى ميلى بيعت كرده ايد، در حقيقت شما با اين كار خود موجب شديد كه من بر شما حجت داشته باشم، زيرا به ظاهر تن به طاعت داده ايد و در نهان بناى نافرمانى گذاشته ايد. پس اگر كسى بپرسد: چرا امام عليه السلام با اين دو جنگيد، پاسخ آن است كه آن دو خيانت كردند و بيعت شكستند. در نتيجه، اى طلحه و زبير، حجت بر شما تمام مى شود و ديگر هيچ عذرى براى پيمان شكنى نخواهيد داشت.

به جانم سوگند كه شما دو نفر در تقيه كردن، از ساير مهاجران سزاوارتر نبوديد. پس نمى توانيد عذر بياوريد كه به دليل تقيه و ترس از مردم بيعت كرديم، زيرا شما در كمال قدرت و آزادى بوديد و فرد نيرومند هرگز تقيه نمى كند و ساير مهاجران با اينكه به اندازه شما قدرتمند نبودند اما تقيه و ترسى نداشتند. پس شما چگونه ادعاى ترس و تقيّه مى كنيد؟

وانگهى، شما قبل از بيعت كردن راحت تر مى توانستيد سر از بيعت برتابيد كه عذرتان هم نزد خدا و هم نزد مردم پذيرفته بود. چگونه است كه بيعت كرديد و به خلافت من اقرار كرديد از كسى نمى ترسيديد و اينك از پايبندى به بيعت سرباز مى زنيد؟ آيا نمى توانستيد قبل از بيعت وارد صحنه نشويد؟ و اكنون بيعت شكنى مى كنيد و تن به كارى مى دهيد كه نزد خدا حرام و نزد خلق زشت تر است.

ص: 271


1- طائع: راغب و مايل.

وَ قَدْ زَعَمْتُمَا أَنِّي قَتَلْتُ عُثْمَانَ، فَبَيْنِي وَ بَيْنَكُمَا مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّي وَ عَنْكُمَا مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ، ثُمَّ يُلْزَمُ كُلُّ امْرِئٍ بِقَدْرِ مَا احْتَمَلَ. فَارْجِعَا أَيُّهَا الشَّيْخَانِ عَنْ رَأْيِكُمَا، فَإِنَّ الاْآنَ أَعْظَمَ أَمْرِكُمَا الْعَارُ(1)، مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَجَمَّعَ الْعَارُ وَ النَّارُ، وَ السَّلاَمُ.

...

نگاهى به ماجراى قتل عثمان

شما مدعى هستيد كه من عثمان را كشته ام. ولى اين، ادعاى باطلى است و خود شما به خوبى مى دانيد كه اين ادعا درست نيست. وانگهى گرچه ممكن بود قتل عثمان، عدم بيعت را توجيه كند، ولى نقض بيعت را به هيچ وجه توجيه نمى كند.

بين من و شما كسانى از اهل مدينه گواهند كه نه با منند و نه با شما. اگر آنها گواهى دادند كه من عثمان را كشته ام حق با شماست. پس بياييد به محاكمه نزد آنان برويم و از آنان گواهى بخواهيم و هر كدام از ما و شما به اندازه اى كه در خون عثمان شريك بوده ايم تاوان آن را بپردازيم. اين دو نفر بودند كه مردم را به كشتن عثمان تحريك مى كردند و امام مى خواست بين مردم و عثمان را به صلاح و اصلاح آورد.

اى دو سالخورده، از انديشه جنگ افروزى و بيعت شكنى بازگرديد كه در اين صورت تنها ننگ برگشتن را بر دوش خواهيد كشيد كه البته بر شما دشوار است و مردم مى گويند: توبه كردند و اين ننگ به هر حال تحمل شدنى است، ولى پس از مرگ دو مشكل پيش روى خواهيد داشت، يكى ننگ پيمان شكنى و ديگرى كيفر سخت آتش دوزخ، و السلام.

ص: 272


1- عار: ننگ.

نامه پنجاه و پنجم

و من كتاب له عليه السلام إلى معاوية

اشاره

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ الدُّنْيَا لِمَا بَعْدَهَا، وَ ابْتَلَى فِيهَا أَهْلَهَا، لِيَعْلَمَ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً، وَ لَسْنَا لِلدُّنْيَا خُلِقْنَا، وَ لاَ بِالسَّعْيِ فِيهَا أُمِرْنَا، وَ إِنَّمَا وُضِعْنَا فِيهَا لِنُبْتَلَي بِهَا.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام خطاب به معاويه

دنيا و آخرت و فلسفه امتحان

اما بعد، خداى سبحان دنيا را گذرگاه و محل عمل براى بعد از آن، يعنى آخرت، قرار داده است و مردم را در دنيا مى آزمايد تا بداند كه كدام يك بهتر عمل مى كنند. معناى دانستن نيز آن است كه علم ازلى او صورت خارجى بيابد.

ما براى دنيا خلق و به كوشش در دنيا سفارش نشده ايم، بلكه براى آخرت و تلاش براى آن آفريده شده ايم و در دنيا قرار گرفته ايم تا به زر و زيور آن آزموده شويم.

ص: 273

وَ قَدِ ابْتَلاَنِي اللَّهُ بِكَ وَ ابْتَلاَكَ بِي، فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّةً عَلَى الاْآخَرِ، فَعَدَوْتَ(1) عَلَى الدُّنْيَا بِتَأْوِيلِ الْقُرْآنِ، فَطَلَبْتَنِي بِمَا لَمْ تَجْنِ(2) يَدِي وَ لاَ لِسَانِي، وَ عَصَبْتَهُ أَنْتَ وَ أَهْلُ الشَّامِ بِي، وَ أَلَّبَ(3) عَالِمُكُمْ جَاهِلَكُمْ، وَ قَائِمُكُمْ قَاعِدَكُمْ.

...

پاسخ امام عليه السلام به اتهام معاويه

و بى ترديد خدا مرا با تو و تو را با من امتحان نمود و يكى از ما را حجتى بر ديگرى قرار داد. يعنى خدا با وجود امام عليه السلام با معاويه احتجاج و استدلال خواهد كرد.

پس تو با تأويل قرآن بر دنيا چنگ انداختى. يعنى آيه قصاص را درباره من تأويل كردى در حالى كه من در مسأله خون عثمان بى گناه هستم. و مرا به جنايتى متهم و بازخواست مى كنى كه دست و زبانم هرگز به آن آلوده نشده است. يعنى نه با دستم در خون عثمان شريك شده ام و نه با زبانم كسى را به كشتن وى تحريك كرده ام، ولى تو و مردم شام اين اتهام را به ناروا بر من مى بنديد.

و از ميان شما كسانى كه از بى گناهى من آگاه بودند و به خونخواهى و قيام برخاسته اند ناآگاهان و كنارنشستگان را كه انگيزه اى براى قيام نداشتند عليه من تحريك كردند تا آنان را نيز در خونخواهى هم صدا كردند.

ص: 274


1- عدوت: پريدى و چنگ افكندى.
2- لم تجن: جنايت نكرده است.
3- ألّب: تحريك كرد.

فَاتَّقِ اللَّهَ فِي نَفْسِكَ، وَ نَازِعِ الشَّيْطَانَ قِيَادَكَ(1)، وَ اصْرِفْ إِلَى الاْآخِرَةِ وَجْهَكَ، فَهِيَ طَرِيقُنَا وَ طَرِيقُكَ. وَ احْذَرْ أَنْ يُصِيبَكَ اللَّهُ مِنْهُ بِعَاجِلِ قَارِعَةٍ(2) تَمَسُّ الاْءَصْلَ، وَ تَقْطَعُ الدَّابِرَ(3)، فَإِنِّي أُولِي(4) لَكَ بِاللَّهِ أَلِيَّةً(5) غَيْرَ فَاجِرَةٍ، لَئِنْ جَمَعَتْنِي وَ إِيَّاكَ جَوَامِعُ الاْءَقْدَارِ، لاَ أَزَالُ بِبَاحَتِكَ(6) «حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ»(7).

...

هشدار به معاويه

پس اى معاويه از خدا پروا كن و تقوا داشته باش و مهار خود را از دست شيطان بگير تا تو را به آتش جهنم نكشاند و از دنيا روى بتاب و به آخرت توجه كن كه آخرت راه ما و راه توست. پس بايستى براى رفتن به آن جهان خود را آماده كنيم.

و برحذر باش از اينكه خدا مصيبت سنگينى كه عذاب زودرس دنيوى است، بر تو فرو فرستد كه ريشه وجودت را فرابگيرد و تمام شاخه ها و برگ هايت را از بين ببرد و ديگر برايت اصل و فرعى نگذارد و بنيادت را بركند.

پس من براى تو به خداوند سوگند ياد مى كنم؛ سوگندى كه از روى خيانت و دروغ نيست كه اگر دست تقدير من و تو را در يك جا جمع كند، من همواره با تو در جنگ خواهم بود، «تا خدا [ميان من و تو] داورى كند و او بهترين داوران است» و يكى از ما را بر ديگرى چيرگى و پيروزى ببخشد و يا يكى از ما از دنيا برود.

ص: 275


1- قياد: زمام و مهار.
2- قارعة: مصيبت كوبنده، و عاجل: دنيوى.
3- دابر: ريشه، كسان.
4- اُولي: سوگند ياد مى كنم.
5- أليّة: سوگند.
6- باحة: ساحت، ميدان، در اينجا يعنى در جنگ هميشگى بودن.
7- سوره اعراف، آيه 87.

نامه پنجاه و ششم

و من وصية له عليه السلام وصّى بها شريح بن هاني، لمّا جعله على مقدّمته إلى الشام

اشاره

اتَّقِ اللَّهَ فِي كُلِّ صَبَاحٍ وَ مَسَاءٍ، وَ خَفْ عَلَى نَفْسِكَ الدُّنْيَا الْغَرُورَ، وَلاَ تَأْمَنْهَا عَلَى حَالٍ، وَ اعْلَمْ أَنَّكَ إِنْ لَمْ تَرْدَعْ(1) نَفْسَكَ عَنْ كَثِيرٍ مِمَّا تُحِبُّ، مَخَافَةَ مَكْرُوهٍ سَمَتْ(2) بِكَ الاْءَهْوَاءُ إِلَى كَثِيرٍ مِنَ الضَّرَرِ، فَكُنْ لِنَفْسِكَ مَانِعاً رَادِعاً(3)، وَ لِنَزْوَتِكَ(4) عِنْدَ الْحَفِيظَةِ(5) وَاقِماً(6) قَامِعاً(7).

...

از توصيه هاى آن حضرت عليه السلام به شريح بن هانى، آن گاه كه او را به عنوان جلودار سپاه خود به سوى شام، منصوب نمود

چند توصيه اخلاقى به شريح

اى شريح بن هانى، در هر بامداد و شامگاه پرواى خداى پيشه كن و از اينكه دنيا تو را بفريبد، همواره بر خويش ترسان باش و در هيچ حالى از گزند دنيا خود را ايمن مدان و گمان مكن كه دنيا تو را فريب نمى دهد و بر تو دست نمى يابد.

و بدان كه اگر نفس خود را از بسيارى از خواسته هاى آن از بيم اينكه امرى ناپسند به تو برسد مهار نكنى، هوس ها تو را به زيان هاى زيادى خواهند كشانيد؛ مثلاً اگر انسان از ترس كاهش يافتن مقامش با مردم دشمنى كند اين امر به پيامدهاى زيانبار فراوانى مى انجامد.

ص: 276


1- تردع: مانع شوى.
2- سمت: بالا مى برد.
3- رادع: مانع.
4- نزوة: چنگ انداختن.
5- حفيظة: غضب، كينه.
6- واقم: قاهر.
7- قامع: از ريشه بر كننده.

...

...

پس اى ابن هانى، خود را از ضرر و زيان حفظ كن و به هنگام خشم گرفتن بر خويشتن چيره شو و از فروريختن خشم و طغيانگرى خود بر ديگران بپرهيز. به تعبيرى ديگر، هرگاه بر كسى خشم گرفتى خويشتندارى پيشه كن و به عاقبت كار بينديش و بگذار رفتارت بر اساس حكمت و مصلحت باشد.

ص: 277

نامه پنجاه و هفتم

و من كتاب له عليه السلام إلى أهل الكوفة عند مسيره من المدينة إلى البصرة

اشاره

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي خَرَجْتُ مِنْ حَيِّي(1) هَذَا، إِمَّا ظَالِماً، وَ إِمَّا مَظْلُوماً، وَ إِمَّا بَاغِياً(2)، وَ إِمَّا مَبْغِيّاً عَلَيْهِ وَ إِنِّي أُذَكِّرُ اللَّهَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي هَذَا لَمَّا نَفَرَ(3) إِلَيَّ، فَإِنْ كُنْتُ مُحْسِناً أَعَانَنِي، وَ إِنْ كُنْتُ مُسِيئاً اسْتَعْتَبَنِي(4).

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به اهالى كوفه، هنگامى كه [براى جنگ جمل] از مدينه عازم بصره بود

خواستِ امام

پس از حمد الهى و صلوات بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، من در حالى از قبيله و زيستگاه خود (شهر مدينه) خارج شده ام كه يا ستمگرم يا ستمديده ام، يا سركشم يا بر من سركشى كرده اند، يعنى من در مورد دشمنانم عايشه و طلحه و زبير اين گونه بوده ام.

و من به هركه اين نامه به او مى رسد خدا را يادآورى مى كنم كه اگر از كوفه به سمت من حركت كرد، بينديشد كه اگر نيكوكارم يارى ام كند و اگر بدكردارم از من بخواهد كه از گناه دورى كنم. اين كلام امام عليه السلام در نهايت انصاف است و قرآن كريم نيز قبل از آن حضرت به همين روش از زبان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: «...وَ إِنَّآ أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِى ضَلَالٍ مُّبِينٍ»(5)؛ «در حقيقت يا ما، يا شما بر هدايت يا گمراهى آشكاريم».

ص: 278


1- حي: قبيله، محل سكونت، زيستگاه.
2- باغي: آن كه به ديگران ظلم مى كند و ظالم اعمّ از آن است كه به خود و يا ديگرى ظلم مى كند.
3- نفر: كوچ.
4- استعتبني: مرا به بازگشتن از خطايم فراخواند.
5- سوره سبأ، آيه 24.

نامه پنجاه و هشتم

اشاره

و من كتاب له عليه السلام كتبه إلى أهل الأمصار يقصّ فيه ما جرى بينه و بين أهل صفين(1)

وَ كَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا الْتَقَيْنَا وَ الْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ، وَ الظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ، وَ نَبِيَّنَا وَاحِدٌ، وَ دَعْوَتَنَا فِي الاْءِسْلاَمِ وَاحِدَةٌ، وَ لاَ نَسْتَزِيدُهُمْ(2) فِي الاْءِيمَانِ بِاللَّهِ، وَ التَّصْدِيقِ بِرَسُولِهِ، وَ لاَ يَسْتَزِيدُونَنَا.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام براى مردم شهرها كه در آن، ماجراى خود و اهل صفين را شرح مى دهد

مشتركات ظاهرى اصحاب امام عليه السلام با مردم شام

در آغاز جنگ كه ما با اهل شام، يعنى معاويه و يارانش روبه رو شديم، خداى ما يكى، پيامبر ما يكى و دعوت ما به اسلام يكى بود، زيرا هر دو به اسلام دعوت مى كرديم.

و ما از آنها جز ايمان به خدا و تصديق پيامبر صلى الله عليه و آله نمى خواستيم، زيرا آنها به اين امر اقرار مى كردند، و آنان نيز از ما بيشتر از اين نمى خواستند.

ص: 279


1- معاويه و يارانش.
2- لانستزيد: بيش از اين نمى خواهيم.

الاْءَمْرُ وَاحِدٌ إِلاَّ مَا اخْتَلَفْنَا فِيهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ، وَ نَحْنُ مِنْهُ بَرَاءٌ! فَقُلْنَا: تَعَالَوْا نُدَاوِ مَا لاَ يُدْرَكُ الْيَوْمَ بِإِطْفَاءِ النَّائِرَةِ، وَ تَسْكِينِ الْعَامَّةِ حَتَّى يَشْتَدَّ الاْءَمْرُ وَ يَسْتَجْمِعَ، فَنَقْوَى عَلَى وَضْعِ الْحَقِّ مَوَاضِعَهُ. فَقَالُوا: بَلْ نُدَاوِيهِ بِالْمُكَابَرَةِ(1)! فَأَبَوْا حَتَّى جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَ رَكَدَتْ(2)، وَ وَقَدَتْ(3) نِيرَانُهَا وَ حَمِسَتْ(4).

...

قتل عثمان بهانه ماجراجويى معاويه

در همه چيز يكسان بوديم و تنها مسأله اختلافى ما اين بود كه آنها ما را به قتل عثمان متهم مى كردند، در حالى كه بى گناه بوديم و در ريختن خون عثمان هرگز دخيل نبوديم.

پس ما پيشنهاد داديم كه بياييد با خاموش كردن آتش فتنه اى كه سخت شعله كشيده و نيز براى آرامش بخشيدن به مردم، به حل مشكلى بپردازيم كه ديگر امروز قابل جبران نيست، چون هرگز عثمان زنده نخواهد شد و دشمنى جز تفرقه در پى نخواهد داشت. پس بياييد كارى كنيم تا اسلام استحكام و اتحاد يابد و از اين رهگذر قدرتمند شويم تا، بتوانيم حق را، چنان كه در شريعت مقرر شده، در جايگاهش قرار دهيم.

پاسخ شاميان، يعنى معاويه و يارانش در نفى و رد سخن امام عليه السلام بود و گفتند: ما مسأله را با دشمنى و زور مى خواهيم حل كنيم. و بدين ترتيب صلح و تفاهم را كه پيشنهاد كردم كنار گذاشتند و به جنگ و دشمنى روى آوردند تا آن گاه كه جنگ بال هاى خود را گسترانيد و به شدت شعله ور گرديد، درست مانند آتشى كه هيزم را مى سوزاند، جنگ نيز مردم و اموالشان را به كام خود فرو مى برد.

ص: 280


1- مكابرة: لجاجت و سرسختى.
2- ركدت: برپا خاست.
3- وقدت: شعله ور شد.
4- حمست: شديد شد، تفتان شد.

فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا(1) وَ إِيَّاهُمْ وَ وَضَعَتْ مَخَالِبَهَا(2) فِينَا وَ فِيهِمْ، أَجَابُوا عِنْدَ ذَلِكَ إِلَى الَّذِي دَعَوْنَاهُمْ إِلَيْهِ، فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَى مَا دَعَوْا، وَ سَارَعْنَاهُمْ إِلَى مَا طَلَبُوا، حَتَّى اسْتَبَانَتْ(3) عَلَيْهِمُ الْحُجَّةُ، وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمُ الْمَعْذِرَةُ. فَمَنْ تَمَّ عَلَى ذَلِكَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِي أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنَ الْهَلَكَةِ، وَ مَنْ لَجَّ(4) وَ تَمَادَى(5) فَهُوَ الرَّاكِسُ (6) الَّذِي رَانَ(7) اللَّهُ عَلَى قَلْبِهِ، وَ صَارَتْ دَائِرَةُ السَّوْءِ(8) عَلَى رَأْسِهِ.

...

وقتى كه جنگْ ما و آنها را با دندان هايش درهم فشرد و تعدادى از ما و آنها را فرو بلعيد و چنگال هاى خود را در ما و آنها فرو برد و همه را شكار خود كرد، معاويه و يارانش به آنچه در آغاز مى گفتيم، تن در دادند، و قرآن را داور دانستند و قبول كردند كه حكم قرآن را بپذيرند و ما نيز به مصالحه و آتش بس تن داديم و شتابان خواسته شان را پذيرفتيم و براى آنها روشن شد كه حق با ما بوده است و ما در قتل عثمان هيچ دخالتى نداشته ايم و ديگر براى آنها عذرى نماند تا به بهانه آن با من مخالفت ورزند.

پس هر كس كه حقيقت امر برايش روشن شد و دريافت كه بايد به حق رجوع كند و چنين كرد، به يقين خدا او را از هلاكت و بدبختى اخروى، كه در پيروى از معاويه است، نجات داده است، و آنكه لجاجت كند و همچنان در باطل بماند و به گمراهى خود ادامه دهد، پيمان شكنى كرده است كه خدا بر قلب او مُهر نهاده تا در ظلمات گمراهى سرگردان شود و بدبختى و تيره روزى بر گرد سر او بچرخد؛ زيرا روزگار با خير و يا شر هميشه در چرخش اند. پس، معناى دائرة السوء [چنان كه در تعبير امام عليه السلام آمده] اين است كه در بدى و سيه بختى غرقه شده اند، و چنان كه بر كسى پوشيده نيست، اين سخن از باب تشبيه است.

ص: 281


1- ضرستنا: ما را گاز گرفت.
2- مخالب: جمع مخلب، يعنى چنگال.
3- إستبانت: روشن شد.
4- لج: لجاجت كند.
5- تمادى: ادامه دهد.
6- راكس: سرنگون.
7- ران: پوشاند، مُهر نهاد.
8- دائرة السوء: بدبختى، تيره روزى.

نامه پنجاه و نهم

و من كتاب له عليه السلام إلى الأسود بن قطبة صاحب جند حلوان

اشاره

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الْوَالِيَ إِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِكَ كَثِيراً مِنَ الْعَدْلِ، فَلْيَكُنْ أَمْرُ النَّاسِ عِنْدَكَ فِي الْحَقِّ سَوَاءً، فَإِنَّهُ لَيْسَ فِي الْجَوْرِ عِوَضٌ مِنَ الْعَدْلِ، فَاجْتَنِبْ مَا تُنْكِرُ أَمْثَالَهُ، وَ ابْتَذِلْ نَفْسَكَ فِيمَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْكَ رَاجِياً ثَوَابَهُ، وَ مُتَخَوِّفاً عِقَابَهُ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به اسود بن قطبه، فرمانده لشكر حلوان (از ايالات ايران)

چند توصيه اخلاقى به حاكم

پس از حمد و صلوات، وقتى حاكم دچار اميال و هواهاى نفسانى شد - به خلاف زمانى كه تابع دين بوده است و دغدغه اش يكى است - اين اميال او را در بسيارى از موارد از اعتدال و عدالت باز مى دارد، زيرا او مى خواهد پيرو خواهش هاى نفسانى باشد نه حق و حقيقت.

بنابراين بايد كار مردم درباره حق از نگاه تو يكسان باشد، نه اينكه طبق ميل نفسانى به افرادى بيشتر و به عده اى كمتر تمايل نشان بدهى، چون ستم جايگزين عدل نمى شود، و پيامدهاى ظلم با دستاوردهاى عدل در دنيا و آخرت همسان نيستند.

بنابراين، از هر كارى كه خودت آن را از ديگران ناپسند مى شمارى، دورى گزين، مثلاً همان گونه كه نمى پسندى ديگران به تو ظلم كنند، تو نيز به ديگران ظلم نكن.

و خود را براى آنچه خدا بر تو واجب كرده است به كارگير، درحالى كه به پاداش و رحمتش اميدوارى و از كيفر و عذابش بيمناك و ترسان.

ص: 282

وَ اعْلَمْ أَنَّ الدُّنْيَا دَارُ بَلِيَّةٍ لَمْ يَفْرُغْ صَاحِبُهَا فِيهَا قَطُّ سَاعَةً إِلاَّ كَانَتْ فَرْغَتُهُ عَلَيْهِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَ أَنَّهُ لَنْ يُغْنِيَكَ عَنِ الْحَقِّ شَيْءٌ أَبَداً، وَ مِنَ الْحَقِّ عَلَيْكَ حِفْظُ نَفْسِكَ، وَ الاِحْتِسَابُ(1) عَلَى الرَّعِيَّةِ بِجُهْدِكَ، فَإِنَّ الَّذِي يَصِلُ إِلَيْكَ مِنْ ذَلِكَ، أَفْضَلُ مِنَ الَّذِي يَصِلُ بِكَ، وَ السَّلاَمُ.

...

و بدان كه دنيا سراى بلا و رنج است كه هيچ گاه افراد در دنيا يك ساعت نياسوده اند، مگر آنكه آن ساعت آسودگى براى آنها در روز قيامت حسرت و ندامت در پى دارد كه چرا در آن ساعت براى نيل پاداش الهى و افزودن درجه خود كارى نكرده است.

و ديگر اينكه هيچ چيز تو را از حق بى نياز نمى كند، چون باطل هيچ گاه پاداشى همانند پاداش حق ندارد.

و يكى از حقوقى كه بر توست آن است خود را از گناهان و حرام ها حفظ كنى، و بايد همواره مواظب مردم و جامعه باشى تا مبادا گمراه شوند، چون پاداش و ثوابى كه به سبب مراقبت از مردم به دست مى آورى بالاتر از سختى و مشكلاتى است كه از اين راه به تو مى رسد، و السلام.

ص: 283


1- الاحتساب: مراعات و مراقبت.

نامه شصتم

و من كتاب له عليه السلام إلى العمال الذين يطأ الجيش عملهم

اشاره

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُوءْمِنِينَ إِلَى مَنْ مَرَّ بِهِ الْجَيْشُ مِنْ جُبَاةِ(1) الْخَرَاجِ وَ عُمَّالِ الْبِلاَدِ. أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي قَدْ سَيَّرْتُ جُنُوداً هِيَ مَارَّةٌ بِكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ، وَ قَدْ أَوْصَيْتُهُمْ بِمَا يَجِبُ لِلَّهِ عَلَيْهِمْ مِنْ كَفِّ الاْءَذَى وَ صَرْفِ الشَّذَى(2)، وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَيْكُمْ وَ إِلَى ذِمَّتِكُمْ(3) مِنْ مَعَرَّةِ(4) الْجَيْشِ، إِلاَّ مِنْ جَوْعَةِ الْمُضْطَرِّ، لاَ يَجِدُ عَنْهَا مَذْهَباً(5) إِلَى شِبَعِهِ(6)، فَنَكِّلُوا(7) مَنْ تَنَاوَلَ مِنْهُمْ شَيْئاً ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ، وَ كُفُّوا أَيْدِيَ سُفَهَائِكُمْ عَنْ مُضَارَّتِهِمْ(8)، وَ التَّعَرُّضِ لَهُمْ فِيمَا اسْتَثْنَيْنَاهُ مِنْهُمْ. وَ أَنَا بَيْنَ أَظْهُرِ(9) الْجَيْشِ فَارْفَعُوا إِلَيَّ مَظَالِمَكُمْ، وَ مَا عَرَاكُمْ مِمَّا يَغْلِبُكُمْ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَا لاَ تُطِيقُونَ دَفْعَهُ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ بِي، فَأَنَا أُغَيِّرُهُ بِمَعُونَةِ اللَّهِ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به كارگزاران آنگاه كه سپاه امام از حوزه كاريشان مى گذشتند

لزوم رعايت حال مردم توسط ارتشيان و نظاميان

از سوى بنده خدا، على اميرمؤمنان، به گردآورندگان خراج و كارگزاران شهرها كه سپاهيان از كنار سرزمين هاى آنها مى گذرند:

پس از حمد و صلوات، من لشكرى گسيل كرده ام كه به خواست خدا از سرزمين هاى

ص: 284


1- جباة: جمع جابي، آن كه خراج زمين ها را گرد آورد.
2- شذى: شرّ و آزار و اذيت.
3- ذمة: چون مردم در ذمه و تحت سرپرستى خليفه بايد محترم باشند و در امنيت زندگى كنند، پس عذرخواهى نسبت به ذمه اعتبارى است.
4- معرة: آزار و اذيت.
5- مذهب: راه، روش.
6- شبع: سيرى، سير شدن.
7- نكلوا: عقاب و كيفر ديدند.
8- مضارة: ضرر و زيان.
9- بين أظهر: در جمع، در ميان.

...

...

شما خواهند گذشت و به آنان توصيه كرده ام كه به آنچه خدا واجب فرموده، يعنى پرهيز از آزار مردم در مسير راه و خوددارى از شرارت پايبند باشند.

و من در نزد شما به سبب تعهدى كه ميان ماست بيزارى خود را از آزار و زيانى كه سپاه وارد مى كند اعلام مى دارم، پس هر آزارى از سوى لشكر نه از جانب من و نه به رضاى من است، مگر آنكه گرسنگى كسى از سپاهيان را ناچار كند كه از مال ديگران بردارد كه در اين صورت اشكالى ندارد زيرا خداوند براى مضطر و درمانده چنين اجازه اى را داده است، البته به شرطى كه براى سير كردن خود راهى جز برداشت از اموال مردم نداشته باشد.

پس هركس از آنان در اموال مردم ظالمانه تصرف كند او را به سبب ظلمى كه كرده است كيفر بدهيد. يعنى اگر كسى بخواهد در مالى تصرف حرام كند مستحق كيفر است و بايد نماينده امام عليه السلام در آن منطقه او را كيفر بدهد.

و جلو نادانان خود را از زيان رساندن و تعرض به ارتش در موردى كه ايشان را از آن مستثنى كردم بگيريد، و آن در صورت ناچارى بود كه به قدر رفع ضرورت و گرسنگى، مى توانند در اموال ديگران تصرف كنند. و هيچ كس حق ندارد آنان را از تصرف در مال خودش منع كند و بگويد: من صاحب مال هستم و اجازه تصرف در مالم را نمى دهم. و البته مالك حق دارد كه بهاى آن را مطالبه كند، چنان كه در شريعت هم آمده است.

و من در ميان ازتش هستم، پس اگر ارتش به شما ستم كرد و نتوانستيد خودتان آن را جز به حول و قوه الهى و به سبب من دفع كنيد، شكايت خود را نزد من بفرستيد كه من اين وضعيت را به يارى پروردگار تغيير خواهم داد. - ان شاء اللّه - . اين سخن بدان معناست كه امام عليه السلام در ميان لشكر است و يا از باب مجاز است كه فاصله آن مكان تا مركز حكومت اندك است و امام عليه السلام بر آن اشراف كامل دارد. پس در اين صورت گويى خودش در ميان لشكر حضور دارد.

ص: 285

نامه شصت و يكم

اشاره

و من كتاب له عليه السلام إلى كميل بن زياد النخعي و هو عامله على هيت، ينكر عليه تركه دفع من يجتاز به من جيش العدو طالباً الغارة

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ تَضْيِيعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّيَ وَ تَكَلُّفَهُ(1) مَا كُفِيَ، لَعَجْزٌ حَاضِرٌ وَ رَأْيٌ مُتَبَّرٌ(2). وَ إِنَّ تَعَاطِيَكَ(3) الْغَارَةَ عَلَى أَهْلِ قِرْقِيسِيَا وَ تَعْطِيلَكَ مَسَالِحَكَ(4) الَّتِي وَلَّيْنَاكَ - لَيْسَ بِهَا مَنْ يَمْنَعُهَا، وَ لاَ يَرُدُّ الْجَيْشَ عَنْهَا - لَرَأْيٌ شَعَاعٌ(5) فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِكَ عَلَى أَوْلِيَائِكَ، غَيْرَ شَدِيدِ الْمَنْكِبِ(6)، وَ لاَ مَهِيبِ(7) الْجَانِبِ، وَ لاَ سَادٍّ(8) ثُغْرَةً(9)، وَ لاَ كَاسِرٍ(10) لِعَدُوٍّ شَوْكَةً، وَ لاَ مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ، وَ لاَ مُجْزٍ(11) عَنْ أَمِيرِهِ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام كه به كارگزارِ خود در منطقه «هيت»، كميل بن زياد نخعى، ارسال شده و در آن او را كه اجازه داد تا سپاه دشمن از حوزه حكومتى او براى غارتگرى گذر كند سرزنش مى كند

گلايه امام عليه السلام از كميل بن زياد

اما بعد، كسى كه حوزه مأموريت و حكومت خود را تباه كند و به وظيفه اش نپردازد، ناتوان است و انديشه او تباه. اى كميل، اينكه به دشمن فرصت دادى كه مردم «قرقيسيا» (شهر

ص: 286


1- تكلف: به كار نالازم پرداختن.
2- متبّر: تباه و فاسد.
3- تعاطي: اجازه دادن.
4- مسالح: جمع مسلح، يعنى اسلحه خانه، و چون مرزهاى مملكت محل مردان كارآزموده و اسلحه است مسلحه ناميده مى شود.
5- شعاع: متفرق و غير مجتمع.
6- منكب: شانه، محل اتصال كتف و بازو.
7- مهيب: پرهيبت.
8- ساد: سد كننده.
9- ثغرة: منفذ و راه ورود.
10- كاسر: شكننده.
11- مجز: پاداش دهنده.

...

...

ساحلى رود فرات) را غارت كنند و منطقه مرزى قلمرو حكومت خود را رها كردى و به سبب سهل انگارى تو از آن منطقه دفاع نشد و سپاهِ دشمن دفع نگرديد، نتيجه ناكارآمدى انديشه ات در حفظ مملكت و جلوگيرى از دشمن بود.

اى كميل، بدان كه براى دشمن پلى شدى و با سهل انگارى خود در حفظ منطقه، كارى كردى كه آنها تو را ضعيف ببينند و به آن جا هجوم آورند، ولى اگر تو را قدرتمند و دلاور مى يافتند بى ترديد هرگز جرأت نمى كردند حمله و غارتگرى كنند.

آنان از آن رو بدان سامان يورش بردند كه قوى، با هيبت و ابهت نبودى تا دشمن از تو بترسد. و راه هاى نفوذ را بر دشمن نبستى، و هيبت و شكوه دشمن را در هم نشكستى، و در دفع دشمن از حوزه خود مفيد و رزم آور نبودى و كارى نكردى كه امير و فرماندهت (حضرت على عليه السلام ) از تو ستايش كند، بلكه به عكس در خور سرزنش شدى.

ص: 287

نامه شصت و دوم

و من كتاب له عليه السلام إلى أهل مصر مع مالك الأشتر لما ولاّه إمارتها

اشاره

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ، وَ مُهَيْمِناً(1) عَلَى الْمُرْسَلِينَ، فَلَمَّا مَضَى عليه السلام تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الاْءَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ. فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي(2)، وَ لاَ يَخْطُرُ بِبَالِي(3)، أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ(4) هَذَا الاْءَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ صلى الله عليه و آله عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ، وَ لاَ أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ(5) عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ! فَمَا رَاعَنِي(6) إِلاَّ انْثِيَالُ(7) النَّاسِ عَلَى فُلاَنٍ يُبَايِعُونَهُ، فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الاْءِسْلاَمِ، يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ(8) دَيْنِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله .

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به مردم مصر است كه به دست مالك اشتر هنگام گسيل او به عنوان حاكم آن سامان فرستاد

رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

اما بعد، خداى سبحان حضرت محمد صلى الله عليه و آله را هشداردهنده جهانيان و شاهد و حافظِ بر پيامبران برانگيخت تا مردم را هشدار دهد كه اگر به اصول و فروع اسلام عمل نكنند كيفر خواهند يافت و هر كاستى و فزونى را كه در دين پيامبران گذشته به سبب تحريف مردم پديد آمده بيان كند تا دينشان به همان صورت كه آمده بود بازگردد، نه آن گونه كه اقوام آنها پس از آن بزرگواران عمل مى كردند.

ص: 288


1- مهيمن: شاهد و نگهبان.
2- روع: قلب.
3- بال: خاطر، ذهن.
4- تزعج: زايل و منتقل مى سازد.
5- منحّوه: از نحّاه يعنى دورش كرد گرفته شده است.
6- راع: نگران ساخت.
7- انثيال: اجتماع و ازدحام.
8- مَحق: نابودى.

...

...

حوادث دردناك پس از ارتحال پيامبر صلى الله عليه و آله

آن گاه كه حضرتش - كه درود بر او باد - چشم از جهان فروبست و به ديدار پروردگارش شتافت، مسلمانان درباره خلافت دچار نزاع و اختلاف شدند. به خدا سوگند، هرگز در دل و انديشه ام خطور نمى كرد كه عرب پس از آن حضرت، خلافت را از اهل بيت وى به ديگران منتقل سازد و آن را از من، كه حق مسلّم من است، بستانند. مراد امام عليه السلام آن است كه موازين ظاهرى اقتضاى چنين كارى نمى كرد، نه اينكه امام عليه السلام از چنين امرى هرگز آگاه نبود؛ زيرا امام عليه السلام طبق وصيت حضرت رسول صلى الله عليه و آله همه چيز را مى دانست و لذا استبعاد مطلب را با عبارت «گمان نكردن» و «نگذشتن از خاطر» و امثال آن مطرح مى فرمايد.

پس چيزى مرا نيازرد و اندوهگين نساخت، مگر آنكه مردم گرداگرد فلان (= ابوبكر) اجتماع و با وى بيعت كردند و من از هرگونه اقدام و عكس العمل و مخالفتى دست برداشتم تا مبادا فتنه اى به وجود بيايد.

سرانجام مردم را ديدم كه از دين برگشتند و حكم پيامبر صلى الله عليه و آله درباره مرا كه به عنوان جانشين آن حضرت معرفى شدم زير پا گذاردند و مردم را به محو و نابودى دين آن حضرت فرا مى خوانند. اين سخن از آن روست كه هر چيزى مخالف دين اسلام باشد به معناىِ محو آن است و اسلام كلّيتى است تجزيه ناپذير به گونه اى كه هرگز نمى توان از يك ركن مهم آن كه خلافت و امامت است دست برداشت.

ص: 289

فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الاْءِسْلاَمَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً(1) أَوْ هَدْماً، تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَيَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلاَئِلَ(2)، يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ، كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ(3)، أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ(4) السَّحَابُ. فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الاْءَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ(5) الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ(6)، وَ اطْمَأَنَّ(7) الدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ(8).

و منه: إِنِّي وَ اللَّهِ لَوْ لَقِيتُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ طِلاَعُ(9) الاْءَرْضِ كُلِّهَا مَا بَالَيْتُ(10) وَ لاَ اسْتَوْحَشْتُ، وَ إِنِّي مِنْ ضَلاَلِهِمُ الَّذِي هُمْ فِيهِ، وَ الْهُدَى الَّذِي أَنَا عَلَيْهِ، لَعَلَى بَصِيرَةٍ مِنْ نَفْسِي وَ يَقِينٍ مِنْ رَبِّي، وَ إِنِّي إِلَى لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ حُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ(11).

...

فلسفه سكوت امام عليه السلام در مقابل غصب خلافت

پس ترسيدم اگر اسلام و مسلمانان را با سكوت خود يارى نكنم و به يارى شان برنخيزم، و اگر نياز شد در فتوحات و ساير مشكلات، انديشه خودم را ابراز ننمايم، اسلام دچار شكاف شود و از ريشه و بنيان ويران گردد و مصيبت نابودى اسلام براى من از خلافت و حكومت چند روزه من، كه متاعى گذراست، سهمگين تر است؛ حكومتى كه لاجرم زايل خواهد شد، چنان كه سراب حقيقتى ندارد، اما انسان آبش مى پندارد و يا چنان كه ابرها در فضا پراكنده مى شوند و از آنها اثرى باقى نمى ماند. بنابراين، در اين حوادث و فتنه ها به ارشاد و بيدارى و روشنگرى مى پرداختم تا آن گاه باطلى كه از آن ترس داشتم، مثل قيام مُسَيْلمه كذاب و... از ميان رفت و دين استقرار يافت و از زوال در امان ماند.

ص: 290


1- ثلم: رخنه دار شد.
2- قلائل: جمع قليل، يعنى اندك.
3- سراب: سراب، آب نما.
4- يتقشع: پراكنده مى شود.
5- زاح: از ميان رفت.
6- زهق: نابود شد.
7- اطمأن: آرام و استوار گرديد، مستقر شد.
8- تنهنه: از زوال منع شد. گويند: نهنهته؛ او را منع كردم.
9- طلاع: مملو بودن.
10- باليت: پروا داشتم.
11- راج: در اصل راجي و اسم فاعل از رجا يرجو است.

...

...

و بخش ديگر اين نامه از اين قرار است:

ستايش امام عليه السلام از خود

به خدا سوگند كه اگر يك تنه با لشكريان شام رودررو شوم و آنها به اندازه اى باشند كه تمام بسترِ كره زمين را پر كنند هرگز پروا و وحشتى نخواهم داشت.

و من از طرف خدا يقين و بصيرت درونى دارم كه شاميان بر گمراهى اند و من بر هدايت هستم و اين يقين از سوى خدا به من مرحمت شده است.

و به لقاى پروردگار، يعنى مرگ كه در پىِ آن حساب و پاداش الهى است، مشتاق هستم و منتظر پاداش نيكوى خدايم و به آن اميدوارم.

ص: 291

وَ لَكِنَّنِي آسَى(1) أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ الاْءُمَّةِ سُفَهَاوءُهَا وَ فُجَّارُهَا(2)، فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلاً(3)، وَ عِبَادَهُ خَوَلاً(4)، وَ الصَّالِحِينَ حَرْباً، وَ الْفَاسِقِينَ حِزْباً.

...

فلسفه قيام آن حضرت در مقابل معاويه

ولى من غصه مى خورم كه مبادا امر اين امت در دست سفيهان و نادانان و تبهكاران، يعنى معاويه و يارانش، قرار گيرد و آنان بيت المال مسلمين را دست به دست بگردانند و غاصبانه در آن تصرف كنند و به همديگر بدهند و از هزينه كردن آن در راه منافع و مصالح مسلمانان سر باز زنند، و بندگان خدا را برده و بنده خود سازند و با آنان همان كنند كه مولا با برده خود مى كند، و سرانجام با صالحان و شايستگان جامعه بجنگند و فاسقان و تبهكاران را حزب و گروه خاصِ خود سازند و به جاى رايزنى با نيكان، با همان بدكاران مشورت كنند.

سفيه در سخن امام عليه السلام به معناى فرد مخالف حق است، چنان كه خداوند مى فرمايد: «...سَيَقُولُ السُّفَهَآءُ مِنَ النَّاسِ...»(5)؛ «به زودى مردم كم خرد خواهند گفت». روشن است كه افراد كم خرد از حق رويگردانند و بدان تن نمى دهند.

ص: 292


1- آسى: اندوهگين مى شوم.
2- فجار: جمع فاجر، كسى كه زياد گناه مى كند.
3- دول: جمع دولة: آنچه كه دست به دست مى گردد.
4- خول: بردگان.
5- سوره بقره، آيه 142.

فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِي قَدْ شَرِبَ فِيكُمُ الْحَرَامَ، وَ جُلِدَ حَدّاً فِي الاْءِسْلاَمِ، وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ(1) لَهُ عَلَى الاْءِسْلاَمِ الرَّضَائِخُ(2)، فَلَوْ لاَ ذَلِكَ مَا أَكْثَرْتُ تَأْلِيبَكُمْ(3) وَ تَأْنِيبَكُمْ(4)، وَ جَمْعَكُمْ وَ تَحْرِيضَكُمْ، وَ لَتَرَكْتُكُمْ إِذْ أَبَيْتُمْ وَ وَنَيْتُمْ(5)، أَ لاَ تَرَوْنَ إِلَى أَطْرَافِكُمْ(6) قَدِ انْتَقَصَتْ، وَ إِلَى أَمْصَارِكُمْ(7) قَدِ افْتُتِحَتْ، وَ إِلَى مَمَالِكِكُمْ تُزْوَى(8) وَ إِلَى بِلاَدِكُمْ تُغْزَى(9)! انْفِرُوا - رَحِمَكُمُ اللّه (10) - إِلَى قِتَالِ عَدُوِّكُمْ، وَ لاَ تَثَّاقَلُوا(11) إِلَى الاْءَرْضِ فَتُقِرُّوا(12) بِالْخَسْفِ(13)، وَ تَبُوءُوا(14) بِالذُّلِّ، وَ يَكُونَ نَصِيبُكُمُ الاْءَخَسَّ، وَ إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الاْءَرِقُ(15)، وَ مَنْ نَامَ لَمْ يُنَمْ عَنْهُ، وَ السَّلاَمُ.

...

بخشى از سوابق سوء بنى اميه

از اين سفيهان و نادانان كه بر جامعه سلطه پيدا كرده اند: برخى مانند مغيرة بن شعبه و عتبة بن ابى سفيان شراب مى نوشيدند و به كيفر عملشان در اسلام تازيانه خوردند و داستان آن در تاريخ مشهور است، وانگهى حدّ شراب خوارى در اسلام هشتاد ضربه تازيانه است.

و شمارى از آنان مثل ابوسفيان و معاويه و عمرو بن عاص هرگز مسلمان نشدند تا آن گاه كه هدايا و عطايايى به جهت مسلمان شدنشان گرفتند. زيرا اينان از گروه «مؤلفة قلوبهم» بوده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى كوتاه كردن شر آنان از مسلمانان و اسلام اموال فراوانى به آنان داده بود، و اين اموال فراوان در مسلمان شدن آنان مؤثر بود.

ص: 293


1- رضخت: عطا كرده شود.
2- رضائخ: عطاها.
3- تأليب: تحريك.
4- تأنيب: سرزنش كردن.
5- ونيتم: سستى كرديد.
6- أطراف: جمع طرف، يعنى گوشه، گرداگرد.
7- أمصار: جمع مصر، يعنى شهر.
8- تزوى: گرفته شده است.
9- تغزى: جنگ زده شده است.
10- رحمكم اللّه: جمله خبريه، ولى به معناى دعاست.
11- تثاقلوا: إثّاقل يعنى تثاقل، به معناى كندى و سنگينى كرد از خارج شدن، چنان كه انگار به زمين چسبيده است.
12- فتقروا: استقرار پيدا كنيد.
13- خسف: ذلت و خفت.
14- تبوؤوا: برگرديد.
15- أرق: بيدار.

...

...

و اگر ترس اين نبود كه در صورت سهل انگارى، چنين نادان هايى بر شما مسلط شوند، تا اين اندازه شما را عليه آنان تحريك نمى كردم و تمايل برخى از شما به آنان را بر شما خرده نمى گرفتم، و شما را در زير پرچم خود گرد نمى آوردم تا از آنها دور بشويد، و به جنگ با آنان تشويقتان نمى كردم، و آن گاه كه شما را نافرمان و سست و سهل انگار مى يافتم به حال خود رهايتان مى كردم.

تشويق مردم به جنگ و جهاد

آيا نمى بينيد كه گستره سرزمينتان به سبب غارتگرى هاى معاويه چقدر كم شده و شهرهاى شما يك به يك به دست سپاهيان دشمن فتح و تسخير مى شود؟ آيا نمى بينيد كشورتان به تصرف دشمن درآمده و از شمار شهرهاى شبيخون زده شده است؟

خدايتان رحمت كند، براى مبارزه با دشمن، يعنى معاويه و شورشيان شامى به سوى جبهه جنگ حركت كنيد و خود را به زمين نچسبانيد تا به واسطه ذلت و شكست، خانه نشين نشويد و با سرافكندگى تحت پرچم و لواى دشمن بر نگرديد و بهره شما در دنيا و آخرت ناچيزتر نباشد، كه اين موجب شرمسارى است.

و بدانيد كه جنگجو هميشه بيدار است. اين سخن امام براى تشويق مردم به كوشش و جهاد است. و كسى كه بخوابد، دشمن او بيدار مى ماند تا از فرصت استفاده كند و او را نابود كند. و السلام.

ص: 294

نامه شصت و سوم

اشاره

و من كتاب له عليه السلام إلى أبي موسى الأشعري و هو عامله على الكوفة، و قد بلغه عنه تثبيطه(1) الناس عن الخروج إليه لما ندبهم لحرب أصحاب الجمل

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُوءْمِنِينَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَيْسٍ. أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْكَ قَوْلٌ هُوَ لَكَ وَ عَلَيْكَ، فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِي عَلَيْكَ فَارْفَعْ ذَيْلَكَ(2)، وَ اشْدُدْ مِئْزَرَكَ(3)، وَ اخْرُجْ مِنْ جُحْرِكَ(4)، وَ انْدُبْ(5) مَنْ مَعَكَ، فَإِنْ حَقَّقْتَ فَانْفُذْ، وَ إِنْ تَفَشَّلْتَ(6) فَابْعُدْ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به ابوموسى اشعرى كارگزار خود در كوفه، آنگاه كه به حضرت خبر دادند كه على رغم فراخوان مردم از سوى امام براى جنگ جمل، وى آنان را از رفتن به جنگ باز مى دارد

دعوت امام عليه السلام از ابوموسى اشعرى براى جنگ با اصحاب جمل

اين نامه اى است از بنده خدا، على اميرالمؤمنين به عبد الله بن قيس، ابوموسى اشعرى. اما بعد، شنيده ام چيزى گفته اى كه هم به سود و هم به زيان توست. يعنى مردم را از رفتن به جنگ منع و دلسرد كرد و خود نيز نيامد كه نفع آن، آرامش و سالم ماندش از عواقب جنگ و جهاد در دنياست، و زيانش از آن روست كه به جهت خشمگين كردن امام عليه السلام دنياى خود را از دست خواهد داد و به علت نافرمانى ولىّ امر مؤمنين و خليفه بر حق پيامبر، آخرت خود را از دست خواهد داد و كيفر سراى ديگر در انتظار اوست و پرواضح است

ص: 295


1- تثبيط: دلسردكردن، بازداشتن، منصرف كردن.
2- ذيل: دامن.
3- مئزر: لنگ، ازار.
4- جحر: لانه، سوراخ.
5- اندب: فرا خوان، دعوت كن.
6- تفشلت: دچار سستى گشتى.

...

...

كه به سبب مخالفت او، جايگاهش در دوزخ جاى دارد.

پس چون پيك من رسيد و نامه ام را براى تو آورد، دامن تن پوشت را برگير و ازار خود را محكم ببند. يعنى براى جنگ و جهاد كاملاً آماده باش، و از لانه خود بيرون بيا و مسلمانان همراهت را به جهاد فراخوان. امام عليه السلام محل سكونت يا حكومت او را به لانه جانوران (جُحْر) تشبيه نموده است.

پس اگر آنچه به تو فرمان دادم حق يافتى، به آن عمل كن و روانه شو و اگر سستى كردى و بدان تن ندادى، فورا از مقامت كناره گير كه بدين وسيله از اين منصب عزلت كرده ام.

ص: 296

وَ ايْمُ اللَّهِ(1) لَتُوءْتَيَنَّ مِنْ حَيْثُ أَنْتَ، وَ لاَ تُتْرَكُ حَتَّى يُخْلَطَ زُبْدُكَ(2) بِخَاثِرِكَ(3)، وَ ذَائِبُكَ(4) بِجَامِدِكَ(5)، وَ حَتَّى تُعْجَلُ عَنْ قِعْدَتِكَ(6)، وَ تَحْذَرَ مِنْ أَمَامِكَ كَحَذَرِكَ مِنْ خَلْفِكَ، وَ مَا هِيَ بِالْهُوَيْنَى(7) الَّتِي تَرْجُو، وَ لَكِنَّهَا الدَّاهِيَةُ(8) الْكُبْرَى، يُرْكَبُ جَمَلُهَا، وَ يُذَلَّلُّ صَعْبُهَا، وَ يُسَهَّلُ جَبَلُهَا. فَاعْقِلْ(9) عَقْلَكَ، وَ امْلِكْ أَمْرَكَ، وَ خُذْ نَصِيبَكَ وَ حَظَّكَ، فَإِنْ كَرِهْتَ فَتَنَحَّ(10) إِلَى غَيْرِ رَحْبٍ(11) وَ لاَ فِي نَجَاةٍ، فَبِالْحَرِيِّ لَتُكْفَيَنَّ وَ أَنْتَ نَائِمٌ، حَتَّى لاَ يُقَالَ: أَيْنَ فُلاَنٌ؟ وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ، وَ مَا أُبَالِي مَا صَنَعَ الْمُلْحِدُونَ، وَ السَّلاَمُ.

...

فرمان عزل ابوموسى اشعرى

به خدا سوگند، سرانجام ناچارى از جايى كه در آنى درآيى، و به سلامت رها نخواهى شد تا آنگاه كه كَره ات با دوغت و كره ذوب شده ات با جامد آن آميخته گردد(12). و تا آن زمان كه شتابان كسى را به جاى تو بفرستم.

و همان طور كه از پشت سر خود وحشت دارى، از پيش روى خود نيز سخت مى ترسى. يعنى تمام وجود تو را ترس فراگرفته، زيرا مخالفِ خليفه، عزل شود يا بر سر كار بماند هماره بايد هراسان و نگران باشد.

ص: 297


1- أيم اللّه: از الفاظ قسم است يعنى سوگند به خدا.
2- زبد: كره.
3- خاثر: جامد.
4- ذائب: ذوب شده.
5- جامد: كره بسته شده.
6- قعدة: حالت نشستن كه مراد ولايت و حكومت است.
7- هوينى: مؤنث أهون يعنى آسان تر.
8- داهية: مصيبت، گرفتارى.
9- اعقل: عقال كن، پاى آن را ببند.
10- تنح: كناره بگير، دورشو.
11- رحب: گشاده، وسيع.
12- گفته اند كه اصل اين مَثَل از اين قرار است كه شخصى از دوغ روغن و كره مى گيرد، سپس بسته شده آن را با مايع برجاى مانده از آن در مى آميزد. لذا اگر آن را براى صاف شدن روى آتش بگذارد، آن را مى سوزاند و اگر به همان حال رهايش كند، كدر و تيره خواهد شد. در اين صورت دچار سرگشتگى مى شود و نمى داند چه كند. اين مثل درباره كسى به كار مى رود كه در كار خود حيران مى ماند و نمى داند به كدام يك از دو كار بپردازد.

...

...

و اين حالتى است كه براى تو پيش آمده، يعنى عزل از حكومت و وحشت از عزل، آسان تر از بقاى حكومت تو نيست كه به آن دلبسته اى و اميدوارى در آن مقام، از جنگ در امان باشى يا از عزل شدن دور بمانى.

ولى اين وضعيت از مصائب بزرگ روزگار است كه شتر آن سوار مى شود، يعنى بايد براى رودر رويى آن آماده گرديد، همان گونه كه انسان آماده جنگ، سوار بر شتر مى شود. و پس از آنكه آماده سختى ها شدى، سختى هاى آن آسان مى گردد؛ مثل كسى كه مى خواهد به حل مشكلات بپردازد و مشكلات را آسان مى سازد تا راه رسيدن به هدف براى او هموار شود. و كوه و ناهموارى اش آسان مى گردد.

پس بر پاى شتر عقل خود زانوبند بزن و محكم ببند تا در چراگاه هاى گمراهى و ضلالت نچرد. و كار خود را در اختيار گير تا از دستت بيرون نرود. و بهره و نصيب خودت را بگير تا مبادا با لجاجت و ترك همراهى امام آن را از دست بدهى.

پس اگر مدد رساندن به امام را خوش ندارى و در اين كار شتاب نكنى، در آن صورت فورا از مقام و قدرت كناره گير و به تنگنايى [كه خود خواسته اى] و البته با هلاكت دنيا و آخرت همراه است، روانه شو.

پس سزاوار است درباره جنگ از تو كه در خواب و غفلت هستى صرفنظر و احساس بى نيازى كنيم، تا جايى كه نپرسند: فلانى (= ابوموسى) كجاست؟

به خدا سوگند، جنگ بصره حقّى است در كنار حقدار؛ يعنى على عليه السلام نه اصحاب جمل، و من از كار كسانى كه با خروج بر امام خويش از راه اسلام منحرف شده اند و الحاد پيشه كرده اند، هيچ باكى ندارم، و السلام.

ص: 298

نامه شصت و چهارم

و من كتاب له عليه السلام إلى معاوية جواباً

اشاره

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّا كُنَّا نَحْنُ وَ أَنْتُمْ عَلَى مَا ذَكَرْتَ مِنَ الاْءُلْفَةِ وَ الْجَمَاعَةِ، فَفَرَّقَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَمْسِ أَنَّا آمَنَّا وَ كَفَرْتُمْ، وَ الْيَوْمَ أَنَّا اسْتَقَمْنَا وَ فُتِنْتُمْ(1)، وَ مَا أَسْلَمَ مُسْلِمُكُمْ إِلاَّ كَرْهاً، وَ بَعْدَ أَنْ كَانَ أَنْفُ(2) الاْءِسْلاَمِ كُلُّهُ لِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله حِزْباً. وَ ذَكَرْتَ أَنِّي قَتَلْتُ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ، وَ شَرَّدْتُ بِعَائِشَةَ، وَ نَزَلْتُ بَيْنَ الْمِصْرَيْنِ! وَ ذَلِكَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلاَ عَلَيْكَ، وَ لاَ الْعُذْرُ فِيهِ إِلَيْكَ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام در جواب معاويه

گذشته و حال نكوهيده معاويه

اما بعد، اى معاويه، همان طور كه يادآور شده اى، ما و شما قبل از ظهور نور اسلام همدلى و اتحاد داشتيم، ولى وقتى كه اسلام آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله به پيامبرى برانگيخته شد، ما ايمان آورديم و شما به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله كفر ورزيديد، و بدين ترتيب اسلام ميان ما و شما تفاوت نهاد. امروز ما بر جاده اسلام و صراط حق استقامت مى ورزيم و شما به گمراهى و ضلالت افتاده و منحرف شده ايد.

و برخى از افراد طايفه شما، مثل [معاويه و] ابوسفيان و هند مسلمان شدند، اما اسلام آنان از روى بى ميلى و ناچارى بود. چون در هنگام فتح مكه مسلمان شدند تا از اين راه پيامبر صلى الله عليه و آله به سبب جناياتشان خونشان را هدر اعلام نكند. آنها زمانى مسلمان شدند كه

ص: 299


1- فتنتم: منحرف شديد، فريب خورديد.
2- أنف: بينى و كنايه از اشراف و بزرگان است.

...

...

تقريبا همه بزرگان جزيرة العرب به صورت حزب هوادار پيامبر صلى الله عليه و آله درآمده و پيرو آن حضرت شده بودند. شايان توجه است كه فتح مكه، از آخرين غزوه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله بود و قرآن در اين باره مى فرمايد: «وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا»(1)؛ «ببينى كه مردم دسته دسته در دين خدا درآيند».

ردّ سخنان معاويه درباره جنگ جمل

و نيز در نامه ات آورده اى كه من طلحه و زبير را در جنگ جمل كشته و عايشه را رانده و جمع وى را پراكنده و او را به مدينه بازگردانده ام و بين كوفه و بصره منزل گزيده ام. و گويا به نظر معاويه اين عيب و ايرادى است كه امام از مدينه كه دارالهجره است فاصله گرفته اند.

ولى چون تو در جنگ جمل حضور نداشتى، تو را نيامده كه در اين باره سخن بگويى و اگر چنين باشد كه مى گويى تو را ملامتى نيست اما اين را نيز بدان كه من هرگز طلحه را نكشتم، بلكه «مروان» او را كشت. و زبير به دست «ابن جرموز» كشته شد، وانگهى من عايشه را با احترام به منزلش، كه خداى براى او تعيين كرده بود، برگرداندم و از كيفركردن او چشم پوشيدم.

سكونت من در ميان بصره و كوفه نيز براى حفظ اسلام از مكر تو و امثال توست كه همواره عليه اسلام شرارت مى كنيد.

ص: 300


1- سوره نصر، آيه 2.

وَ ذَكَرْتَ أَنَّكَ زَائِرِي فِي الْمُهَاجِرِينَ وَ الاْءَنْصَارِ، وَ قَدِ انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ يَوْمَ أُسِرَ أَخُوكَ، فَإِنْ كَانَ فِيهِ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ(1) فَإِنِّي إِنْ أَزُرْكَ فَذَلِكَ جَدِيرٌ(2) أَنْ يَكُونَ اللَّهُ إِنَّمَا بَعَثَنِي إِلَيْكَ لِلنِّقْمَةِ(3) مِنْكَ وَ إِنْ تَزُرْنِي فَكَمَا قَالَ أَخُو بَنِي أَسَدٍ:

مُسْتَقْبِلِينَ رِيَاحَ الصَّيْفِ(4) تَضْرِبُهُمْ بِحَاصِبٍ(5) بَيْنَ أَغْوَارٍ(6) وَ جُلْمُودِ(7)

وَ عِنْدِي السَّيْفُ الَّذِي أَعْضَضْتُهُ(8) بِجَدِّكَ وَ خَالِكَ وَ أَخِيكَ فِي مَقَامٍ وَاحِدٍ.

...

پاسخ دندان شكن امام عليه السلام به تهديدات معاويه

اى معاويه، تو در نامه خود نوشته اى كه با جمعى از مهاجران و انصار، يعنى شاميان، براى جنگ به سراغ من خواهيد آمد، در حالى كه ادعايت پوچ و بى اساس است، زيرا نه تو از مهاجران و انصار هستى و نه شاميان؛ زيرا هجرت روزى كه برادرت اسير شد پايان يافته بود و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «لا هجرةَ بعدَ الفَتحِ؛ پس از فتح مكه هجرت وجود ندارد». بنابراين از مهاجران نيستى و از انصار هم كه در مدينه به يارى پيامبر صلى الله عليه و آله و يارانش شتافته اند نبودى.

حال اگر براى ديدن من شتاب دارى، قرار و آرام گير كه اگر من تو را ملاقات كنم چه بجاست، زيرا خداوند مرا فرستاده تا به سبب اعمال ننگينت از تو انتقام بگيرم. و اگر تو به ديدار من بيايى، مصداق اين شعرِ شاعرِ بنى اسد است كه مى گويد:

«به استقبال بادهاى داغ تابستان مى روند كه سنگريزه هاى صخره ها را بر آنها مى كوبد».

به ديگر تعبير، حال معاويه هنگام روبه رو شدن با امام عليه السلام مانند حال كسى است كه به

ص: 301


1- استرفه: در رفاه باش، نفس راحت بكش.
2- جدير: سزاوار.
3- نقمة: انتقام.
4- رياح الصيف: بادهاى تابستان كه بسيار داغ و همراه غبار و شن است.
5- حاصب: بادى همراه خاك و سنگريزه، توفان شن.
6- أغوار: جمع غور، به معناى غبار.
7- جلمود: صخره.
8- أعضضته: به گزيدن واداشتم، كنايه از كشتن است، يعنى آنها را كشتم.

...

...

استقبال بادهاى داغ تابستان مى رود كه غبار جنگ و شمشيرها و نيزه ها را با خود دارد.

و بدان شمشيرى كه با آن جدّت «عتبة بن ربيعه» و دايى ات «وليد بن عتبه» و برادرت «حنظله» را در روز بدر يك جا كشتم، هنوز نزد من است. اين سخن امام عليه السلام كنايه از آن است كه اگر تو به جنگ مى آيى با همان شمشير به آنان ملحق خواهى شد.

ص: 302

وَ إِنَّكَ وَ اللَّهِ مَا(1) عَلِمْتُ الاْءَغْلَفُ(2) الْقَلْبِ، الْمُقَارِبُ(3) الْعَقْلِ، وَ الاْءَوْلَى أَنْ يُقَالَ لَكَ: إِنَّكَ رَقِيتَ(4) سُلَّماً(5) أَطْلَعَكَ مَطْلَعَ سُوءٍ عَلَيْكَ لاَ لَكَ، لاِءَنَّكَ نَشَدْتَ(6) غَيْرَ ضَالَّتِكَ(7)، وَ رَعَيْتَ(8) غَيْرَ سَائِمَتِكَ(9) وَ طَلَبْتَ أَمْراً لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لاَ فِي مَعْدِنِهِ، فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَكَ مِنْ فِعْلِكَ، وَ قَرِيبٌ مَا(10) أَشْبَهْتَ مِنْ أَعْمَامٍ(11) وَ أَخْوَالٍ(12)! حَمَلَتْهُمُ الشَّقَاوَةُ وَ تَمَنِّي الْبَاطِلِ عَلَى الْجُحُودِ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَصُرِعُوا مَصَارِعَهُمْ(13) حَيْثُ عَلِمْتَ، لَمْ يَدْفَعُوا عَظِيماً، وَ لَمْ يَمْنَعُوا حَرِيماً، بِوَقْعِ سُيُوفٍ مَا خَلاَ مِنْهَا الْوَغَى(14)، وَ لَمْ تُمَاشِهَا(15) الْهُوَيْنَى(16).

...

اوضاع معاويه

اى معاويه به خدا سوگند از آن زمان كه تو را شناخته ام، قلبت در غلاف و فروبستگى بوده و هست و حق را هرگز نمى شناسى، و عقلت نيز ناقص است چندان كه نمى توانى دور را ببينى و دورانديشى كنى.

پس شايسته آنى كه درباره ات گفته شود: از نردبانى به نام حكومت بالا رفته اى و چشم اندازى را مى بينى كه به سودت نيست و مايه شقاوت دنيوى و لعنت و نفرين مردم و عذاب و جهنم اخروى است؛ زيرا در پى يافتن چيزى جز گمشده خود هستى و چارپايانى مى چرانى كه از آنِ تو نيست. چنين كسى ضرورتاً چارپايان ديگران را غصب كرده است

ص: 303


1- ما در ما علمت موصوله است.
2- أغلف: در غلاف.
3- مقارب: نزديك بين.
4- رقيت: بالا رفتى.
5- سلّم: نردبان.
6- نشدت: دنبال كردى.
7- ضالة: گمشده.
8- رعيت: چراندى.
9- سائمة: حيوان علفخوار.
10- ما در ما أشبهت مصدرى است. يعنى چه شباهت و همانندىِ فراوانى دارى.
11- أعمام: جمع عم، يعنى عموها.
12- أخوال: جمع خال، يعنى دايى ها.
13- مصارع: جمع مصرع، يعنى محل از پاى درآمدن.
14- وغى: جنگ.
15- لم تماش: مماشات و مدارا نكرد.
16- هوينى: آسان گرفتن.

...

...

و آنها را مى چراند. و چيزى (= حكومتى) را مى طلبى كه نه سزاوار آنى و نه در معدن آن قرار دارى، بلكه انسانى طغيانگر و ياغى هستى كه براى حكومت بر مسلمانان هرگز صلاحيت و لياقت ندارى.

گفتارت با رفتارت چه بسيار مغايرت و ناهمگونى دارد، زيرا اظهار بر حق بودن مى كنى، ولى عمل تو همراه خيانت و نافرمانى از طاعت حق است.

و چقدر با عموها و دايى ها، يعنى خويشاوندان كافرت كه با پيامبر صلى الله عليه و آله در مناطق مختلف جنگيدند همانند و همگونى! و تو نيز حكم پيامبر صلى الله عليه و آله را درباره جانشين وى زير پا گذاردى؛ همان هايى كه شقاوت و بدبختى و آرزوى باطلشان به انكار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كشاندشان، و در جنگ هايى چون بدر و اُحد از پاى درآمدند چنان كه جاىِ ازپاى درآمدن آنان را به خوبى مى دانى، و هرگز نتوانستند مرگ را از خود دور و حريم خود را از گزند ذلت حفظ كنند.

به وسيله شمشيرهايى از پاى درآمدند كه بر سرشان فرود آمد و هيچ گاه از سر و گردنِ آنها برداشته نشد و تا امروز همواره در هر جنگى آن شمشيرها حضور دارند و بر سر دشمنان خدا سنگينى مى كنند و با آنها اندكى مدارا نمى نمايند، بلكه هميشه و همواره با شدتْ تهديد خود را به رخ آنها مى كشانند و تكرار مى كنند.

ص: 304

وَ قَدْ أَكْثَرْتَ فِي قَتَلَةِ عُثْمَانَ، فَادْخُلْ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ النَّاسُ، ثُمَّ حَاكِمِ الْقَوْمَ إِلَيَّ، أَحْمِلْكَ وَ إِيَّاهُمْ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى، وَ أَمَّا تِلْكَ الَّتِي تُرِيدُ فَإِنَّهَا خُدْعَةُ الصَّبِيِّ عَنِ اللَّبَنِ فِي أَوَّلِ الْفِصَالِ(1)، وَ السَّلاَمُ لاِءَهْلِهِ.

...

باز هم عثمان و دفاع امام عليه السلام از خود

اى معاويه تو درباره كشته شدن عثمان زياده از حد گفتى و دعوىِ دروغ خود را تكرار كردى، و خونش را از من طلب كردى تا با اين نيرنگ، بيعت مردم را درهم شكنى و از اطاعت خليفه بر حق خارج شوى.

تو نيز مانند ساير مردم فرمانروايى مرا بپذير و در بيعت من درآ، سپس گروهى كه عثمان را كشته اند براى محاكمه نزد من بياور تا بر اساس كتاب خداى تعالى قضاوت كنم و حق را از باطل بازشناسانم.

اما آنچه تو مطرح مى كنى و مى خواهى از اين طريق به حكومت شام برسى در حقيقت به سان فريب دادن شيرخوار است به هنگام از شير گرفتن او كه ناكارآمد و بى نتيجه است و اين فريب بر ملاست و بر كسى پوشيده نيست. و سلام (= صلح) نثار كسى باد كه شايسته آن است، نه مثل معاويه اى كه مستحق جنگ و نابودى است، نه صلح و سلامت.

ص: 305


1- فصال: از شير گرفتن.

نامه شصت و پنجم

و من كتاب له عليه السلام إليه أيضا

اشاره

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ آنَ(1) لَكَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِاللَّمْحِ الْبَاصِرِ(2) مِنْ عِيَانِ الاْءُمُورِ، فَقَدْ سَلَكْتَ(3) مَدَارِجَ(4) أَسْلاَفِكَ(5) بِادِّعَائِكَ الاْءَبَاطِيلَ، وَ اقْتِحَامِكَ(6) غُرُورَ الْمَيْنِ(7) وَ الاْءَكَاذِيبِ، وَ بِانْتِحَالِكَ(8) مَا قَدْ عَلاَ عَنْكَ، وَ ابْتِزَازِكَ(9) لِمَا قَدِ اخْتُزِنَ(10) دُونَكَ، فِرَاراً مِنَ الْحَقِّ وَ جُحُوداً لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَكَ مِنْ لَحْمِكَ وَ دَمِكَ، مِمَّا قَدْ وَعَاهُ(11) سَمْعُكَ، وَ مُلِئَ بِهِ صَدْرُكَ، فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ الْمُبِينُ(12)؟ وَ بَعْدَ الْبَيَانِ إِلاَّ اللَّبْسُ؟

...

نيز از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به معاويه

گوشه اى از اخلاق ناپسند معاويه

اما بعد، اى معاويه اينك وقت آن رسيده كه با چشم بصيرت و با دقت در امور بنگرى و بهره ببرى و حقايق را درك كنى، كه حق بسيار روشن است. و تو راه نياكان و خويشاوندان خود را مى پيمايى با ادعاهاى باطل، كه در خور توان تو نيست مانند خونخواهى عثمان و متهم كردن من به قتل عثمان، و در عرصه فريب و دروغ و رسوايى يا وارد كردن ديگران در

ص: 306


1- آن: فرا رسيد.
2- لمح باصر: با چشم بينا.
3- سلكت: پيمودى.
4- مدارج: جمع مدرج، يعنى راه، آنچه پيموده مى شود.
5- أسلاف: جمع سلف: گذشتگان.
6- اقتحام: ورود با زور و جبر.
7- مين: دروغ رسواگر.
8- انتحال: ادعا.
9- ابتزاز: ربودن، منحصر كردن به خود.
10- اختزن: منع شد، در جايى انبار شد.
11- وعى: خوب شنيد و درك كرد.
12- مبين: روشن، از أبان به معناى ظَهَر گرفته شده است.

...

...

ورطه فريب و نيرنگ وارد شده اى، مثل ادعاى خلافت و از مهاجران و انصار خواندن خود، و آنچه از تو منع شده، مثل فرمانروايى شام. تو با اين كارها برآنى تا از حق فرار كنى و آنچه از خون و گوشت به تو بايسته تر و لازم تر است، يعنى اقرار به حقانيت امام عليه السلام و لزوم بيعت با مرا، انكار نمايى، زيرا خون و گوشت پس از مرگ از انسان جدا مى شوند، ولى نتايج بيعت با امام عليه السلام هيچ گاه و حتى پس از مرگ از انسان جدا نمى گردد.

حقايقى را انكار مى كنى كه به طور كامل آن را شنيده اى و قلبت از آن آگاه است. پس هم شنيدى كه مردم با من بيعت كردند و هم به خوبى حقانيت آن را درك كردى.

و پس از حق جز گمراهى آشكار و پس از آشكارى حق جز پنهان كردن آن برايت چه مى ماند؟ زيرا تو حق را انكار نمى كنى چون برايت به خوبى آشكار نشده، بلكه انكار تو از روى حق ستيزى و آميختنِ حق و باطل است.

ص: 307

فَاحْذَرِ الشُّبْهَةَ وَ اشْتِمَالَهَا عَلَى لُبْسَتِهَا، فَإِنَّ الْفِتْنَةَ طَالَمَا(1) أَغْدَفَتْ(2) جَلاَبِيبَهَا(3)، وَ أَغْشَتِ(4) الاْءَبْصَارَ ظُلْمَتُهَا. وَ قَدْ أَتَانِي كِتَابٌ مِنْكَ ذُو أَفَانِينَ(5) مِنَ الْقَوْلِ ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ، وَ أَسَاطِيرَ(6) لَمْ يَحُكْهَا(7) مِنْكَ عِلْمٌ وَلاَ حِلْمٌ أَصْبَحْتَ مِنْهَا كَالْخَائِضِ(8) فِي الدَّهَاسِ(9) وَ الْخَابِطِ(10) فِي الدِّيمَاسِ(11)، وَ تَرَقَّيْتَ إِلَى مَرْقَبَةٍ(12) بَعِيدَةِ الْمَرَامِ، نَازِحَةِ(13) الاْءَعْلاَمِ، تَقْصُرُ دُونَهَا الاْءَنُوقُ(14)، وَ يُحَاذَى بِهَا الْعَيُّوقُ(15). وَ حَاشَ لِلَّهِ أَنْ تَلِيَ لِلْمُسْلِمِينَ بَعْدِي صَدْراً أَوْ وِرْداً، أَوْ أُجْرِيَ لَكَ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ عَقْداً أَوْ عَهْداً! فَمِنَ الاْآنَ فَتَدَارَكْ نَفْسَكَ وَ انْظُرْ لَهَا، فَإِنَّكَ إِنْ فَرَّطْتَ حَتَّى يَنْهَدَ(16) إِلَيْكَ عِبَادُ اللَّهِ أُرْتِجَتْ(17) عَلَيْكَ الاْءُمُورُ، وَ مُنِعْتَ أَمْراً هُوَ مِنْكَ الْيَوْمَ مَقْبُولٌ، وَ السَّلاَمُ.

...

هشدار به معاويه

پس اى معاويه، از شبهه بپرهيز، مبادا خود را عمداً به شبهه و اشتباه بيفكنى، و بپرهيز از اينكه لباسى از شبهه بر اندام حق بپوشانى و صورت كامل حق را نشناسى؛ زيرا فتنه در بسيارى از اوقات پوشش باطل خود را مى افكند و حقيقت را مى پوشاند و ظلمت و تيرگى آن چشم ها را نابينا مى كند، يعنى مردم را از ديدن و شناختن حق باز مى دارد.

ص: 308


1- طالما: در بسيارى از اوقات.
2- أغدف: فرو آورد، [ شب] تاريكى فرستاد.
3- جلابيب: جمع جلباب، لباس رو، كنايه از پوشش.
4- أغشت: پرده كشيد.
5- أفانين: جمع فن، يعنى انواع و اقسام.
6- أساطير: جمع أسطورة، خرافات بى منشأ و حقيقت.
7- لم يحكها: نبافته است، از حاك، به معناى نسج، يعنى بافت گرفته شده است.
8- خائض: فرو رونده.
9- دهاس: زمين سست.
10- خابط: حركت كننده در تاريكى، كسى كه در تاريكى كورمال و مبهم ره مى پيمايد.
11- ديماس: مكان بسيار تاريك.
12- مرقبة: جاى بسيار مرتفع كه بر پستى و بلندى ها اشراف دارد، محل ديده بانى.
13- نازحة: دور.
14- أنوق: پرنده اى كه در مكان هاى مخفى و قله هاى كوه، دور از ديدگان تخم مى گذارد.
15- عيوق: ستاره اى بسيار دور دست كه براى دورى راه ضرب المثل شده است.
16- ينهد: شورش كند.
17- ارتجت: بسته شود.

...

...

تحقير معاويه و مضمون نامه او به امام عليه السلام

اى معاويه، نامه تو به من رسيد؛ نامه اى كه حاوى انواع سخنان پيچيده و احتجاجات بى پايه و اساس بوده، اما نمى تواند صلح را در پى داشته باشد، و سراسر افسانه و خرافه هايى است كه نه علم و دانشى آن را بافته و نه حلم و بردبارى از آن نمايان است؛ زيرا نامه عالمانه و بردبارانه بزرگى نويسنده آن را مى نماياند، به خلاف نامه جاهلانه كه از درشتگويى و ناهنجارپردازى آكنده است. تو با نوشتن اين مطالب به كسى مى مانى كه بى راهنما در تاريكى راه مى پيمايد و بر شن هاى روان گام مى نهد و در هر گام به سويى مى لغزد.

و در گفتار خود بلندپروازانه به مكان بسيار بالايى پرواز كردى كه بسيار دور از دسترس توست و پرچم هاى آن دور از مسير، و موجب گمراهى كسانى است كه با راهنمايى آنها بخواهند راهى را بپيمايند؛ زيرا مسير خالى از علامت است و تا رهگذران به آن علايم برسند راه را گم كرده اند؛ مكان ها و علامت هايى كه پرندگان تيزهوش هم كه در مكان هاى مخفى و در قله كوه ها تخم خود را پنهان مى كنند، نمى توانند به آن راه يابند، زيرا از نظر دورى مقصد به ستاره عيوق مى ماند، كه بسيار دور است و قابل دسترسى و ادراك نيست.

خدا منزه است از اينكه به تو اجازه بدهد، پس از من ولايت و حكومت بر مسلمين و حل و فصل امور مملكتى را بر عهده بگيرى و يا براى مسلمانانى عقد و عهدى ببندى و طرف معاهده يكى از آنها باشى، يعنى تو را در كوچك ترين كار مملكت و امت نمى گمارم.

پس از همين امروز و همين ساعت خود را درياب و كارى كن كه موجب قرب الهى و خلاصى تو گردد و خوب دقت كن كه اگر كوتاهى كردى كار به جايى مى رسد كه بندگان خدا عليه تو شورش مى كنند و به جنگ تو خواهند آمد و آن گاه در بن بست مى افتى و ديگر نمى توانى از آن وضعيت رهايى يابى و قبل از آنكه از توبه و صلح محروم شوى، توبه كن كه امروز از تو پذيرفته است. سلام بر كسانى باد كه شايسته آنند.

ص: 309

نامه شصت و ششم

و من كتاب له عليه السلام إلى عبد اللّه بن العباس و قد تقدم ذكره بخلاف هذه الرواية

اشاره

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الْمَرْءَ لَيَفْرَحُ بِالشَّيْءِ الَّذِي لَمْ يَكُنْ لِيَفُوتَهُ، وَ يَحْزَنُ عَلَى الشَّيْءِ الَّذِي لَمْ يَكُنْ لِيُصِيبَهُ. فَلاَ يَكُنْ أَفْضَلَ مَا نِلْتَ فِي نَفْسِكَ مِنْ دُنْيَاكَ بُلُوغُ لَذَّةٍ أَوْ شِفَاءُ غَيْظٍ، وَ لَكِنْ إِطْفَاءُ بَاطِلٍ أَوْ إِحْيَاءُ حَقٍّ. وَ لْيَكُنْ سُرُورُكَ بِمَا قَدَّمْتَ، وَ أَسَفُكَ عَلَى مَا خَلَّفْتَ، وَ هَمُّكَ فِيمَا بَعْدَ الْمَوْتِ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به عبداللّه بن عباس كه پيش تر با روايتى متفاوت(1) نقل شد

لذت واقعى

اما بعد، آدمى چه بسا از چيزى خرسند مى شود، كه قطعا به دست خواهد آورد، در حالى كه دليلى براى خوشحالى وجود ندارد، چون در هر صورت آن را به دست مى آورد؛ بلكه انسان بايستى براى چيزى كه احتمال دارد به دست او برسد خوشحال شود.

و نيز چه بسا از چيزى كه هنوز نرسيده اندوهگين شود، در حالى كه دليلى وجود ندارد كه انسان براى چيزى غصه بخورد كه هنوز براى او مقدر نشده، بلكه اندوه زمانى بجاست كه مقدر شده باشد، ولى به علتى خارجى به او نرسيده است. به عبارتى ديگر امور دنيوى شايسته آن نيستند كه انسان با به دست آوردنشان خشنود و با از دست دادنشان اندوهگين شود، بلكه بايد خوشحالى و اندوه براى امور اخروى باشد كه احتمال به دست آمدن يا از دست رفتن آنها همواره وجود دارد.

ص: 310


1- نك: نامه بيست و دوم. احتمال دارد كه امام عليه السلام دو نامه به او نوشته باشد.

...

...

آن حضرت اين مقدمه را براى بيان مطلب بعدى مطرح كرده و مى فرمايد:

بنابراين، اى ابن عباس، مبادا برترين چيزى كه به گمان تو از دنياى خودت به آن دست مى يابى لذتى و يا فرونشاندن آتش خشمى با انتقام و يا دفع امر ناگوارى باشد.

بلكه بايستى بهترين چيزى كه به دست مى آورى درهم كوبيدن باطل و يا زنده كردن حقى باشد كه كهنه و متروك شده است.

و بايد شادمانى ات براى اعمال شايسته اى باشد كه از پيش فرستاده اى، و اندوهت براى چيزى باشد كه پشت سر گذاشتى و تا هنگام مرگت به آن عمل نكرده اى.

و همت و نگرانى ات بايستى براى پس از مرگ باشد تا پاداش الهى را به دست آورى و از كيفر حضرتش رهايى يابى.

ص: 311

نامه شصت و هفتم

و من كتاب له عليه السلام إلى قثم بن العباس و هو عامله على مكة

اشاره

أَمَّا بَعْدُ، فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ، وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اللّهِ، وَ اجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَيْنِ(1)، فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِيَ(2)، وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ، وَ ذَاكِرِ(3) الْعَالِمَ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به حاكم خود بر مكه، قثم بن عباس

وظايف حاكم اسلامى

اما بعد، اى ابن عباس براى مردم حج را برپا دار و به امور و شعائر آن بپرداز و هماره ايام اللّه را به آنان يادآورى كن، روزهايى كه خداوند نعمت هاى بزرگ يا بلاهاى سنگين فرو فرستاده است، و يادآورى آنها موجب ترس از گناه و اميد به رحمت الهى مى شود.

و براى مردم صبح و شام مجلسى برقرار كن.

محتواى مجلس حاكم با مردم

در مجلس به كسى كه احكام شرعى مى پرسد، پاسخ ده، و جاهل و ناآگاه را با مسائل شرع آشنا كن و با دانشمندان و عالمان به گفتگو بپردازد.

ص: 312


1- عصرين: منظور صبح و شام است و از باب «تغليب» عصرين گفته شده زيرا عصر به معناى زمان است.
2- مستفتي: استفتاكننده، كسى كه فتواى شرعى مى پرسد.
3- ذاكر: مذاكره و گفت وگو كن.

وَ لاَ يَكُنْ لَكَ إِلَى النَّاسِ سَفِيرٌ إِلاَّ لِسَانُكَ، وَ لاَ حَاجِبٌ إِلاَّ وَجْهُكَ، وَ لاَ تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِكَ بِهَا، فَإِنَّهَا إِنْ ذِيدَتْ(1) عَنْ أَبْوَابِكَ فِي أَوَّلِ وِرْدِهَا(2)، لَمْ تُحْمَدْ فِيمَا بَعْدُ عَلَى قَضَائِهَا، وَ انْظُرْ إِلَى مَا اجْتَمَعَ عِنْدَكَ مِنْ مَالِ اللَّهِ فَاصْرِفْهُ إِلَى مَنْ قِبَلَكَ(3) مِنْ ذَوِي الْعِيَالِ(4) وَ الْمَجَاعَةِ(5)، مُصِيباً بِهِ مَوَاضِعَ الْفَاقَةِ وَ الْخَلاَّتِ(6)، وَ مَا فَضَلَ عَنْ ذَلِكَ فَاحْمِلْهُ إِلَيْنَا لِنَقْسِمَهُ فِيمَنْ قِبَلَنَا. وَ مُرْ(7) أَهْلَ مَكَّةَ أَلاَّ يَأْخُذُوا مِنْ سَاكِنٍ أَجْراً فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ: «سَواءً الْعاكِفُ(8) فِيهِ وَ الْبادِ(9)».(10) فَالْعَاكِفُ: الْمُقِيمُ بِهِ، وَ الْبَادِي: الَّذِي يَحُجُّ إِلَيْهِ مِنْ غَيْرِ أَهْلِهِ، وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ لِمَحَابِّهِ(11) وَ السَّلاَمُ.

...

و مبادا ميان خود و مردم واسطه اى جز زبان خودت داشته باشى، يعنى اگر خواستى چيزى به مردم بگويى، با زبان خودت بگو نه با واسطه و نماينده كه احتمال كاهش و افزايش در آن وجود خواهد داشت و يا عملى صورت خواهد گرفت كه تو از آن راضى نيستى.

و با مردم بى حاجب و دربان ديدار كن. يعنى به هيچ وجه نگهبان نداشته باش تا كسى را از ديدار با حاكم باز ندارد و فقط خودت اگر صلاح بدانى كسى را از ديدارت باز بدارى، نه دربان و نگاهبان.

و هيچ حاجتمندى را كه براى نياز خود نزد تو آمده، از ديدار خود محروم مكن، چرا كه آن حاجت اگر در همان آغاز كه بر تو عرضه مى شود برآورده نشود، در صورتى كه بعدها

ص: 313


1- ذيدت: منع گرديد.
2- ورد: ورود.
3- قِبَل: نزد، اطراف و پيرامون.
4- ذوي العيال: عائله مند.
5- مجاعة: گرسنگى.
6- خلات: جمع خلة يعنى حاجت.
7- مُر: فعل امر از أَمَرَ است كه به جهت سبك شدن در بيان، همزه آن حذف شده است.
8- عاكف: از عكف گرفته شده است، يعنى اقامت كننده.
9- باد: اسم فاعل از بدا به معنى ظَهَر، يعنى آنكه از خارج مى آيد و رخ مى نمايد.
10- سوره حج، آيه 25.
11- محاب: موضع محبت، محبوب و دوست داشتنى.

...

...

هم برآورده شود ستودنى نخواهد بود، چون اثر سوء ممانعت نخستين، باعث مى شود كه حاجت روايىِ پسين، حلاوت و طراوتى نداشته باشد.

و در اموال خدا چون زكات و خراج و جزيه و امثال اينها كه نزد تو جمع مى شود، نيك بنگر و به مصرف فقرا و نيازمندان عائله مند و گرسنه هايى كه اطراف تو هستند برسان، آن هم در حالى كه بايد آن افراد كاملاً نيازمند و محتاج باشند و نبايد در موردى كه فقر و نياز او مشكوك و غير تعيينى است مصرف كنى. و آنچه از آن اموال زياد آمد نزد ما بفرست تا به فقيران اطراف خودمان بپردازيم.

و به اهل مكه فرمان بده كه از ساكنان خانه هاى مكه اجاره نگيرند، زيرا خانه هاى مكه مثل ساير خانه ها نيست تا بتوان از كسى كه در آن ساكن شود اجاره گرفت و خداوند مى فرمايد: «آن را براى مردم، اعم از مقيم در آنجا و باديه نشين يكسان قرار داده ايم». حال كه همه مساوى هستند، چگونه مى تواند صاحب منزل از مستأجر اجاره بگيرد. عاكف مقيم مكه است و بادى اهل مكه نيست، ولى براى گزاردن حج به مكه مى رود.

خداوند ما و شما را به انجام آنچه خود دوست مى دارد، موفق كناد، و السلام.

ص: 314

نامه شصت و هشتم

و من كتاب له عليه السلام إلى سلمان الفارسي رحمه الله قبل أيام خلافته

اشاره

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ الْحَيَّةِ، لَيِّنٌ مَسُّهَا(1)، قَاتِلٌ سَمُّهَا، فَأَعْرِضْ عَمَّا يُعْجِبُكَ فِيهَا، لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكَ مِنْهَا، وَضَعْ عَنْكَ هُمُومَهَا، لِمَا أَيْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا وَ تَصَرُّفِ حَالاَتِهَا، وَ كُنْ آنَسَ مَا تَكُونُ بِهَا، أَحْذَرَ مَا تَكُونُ مِنْهَا، فَإِنَّ صَاحِبَهَا كُلَّمَا اطْمَأَنَّ فِيهَا إِلَى سُرُورٍ، أَشْخَصَتْهُ عَنْهُ إِلَى مَحْذُورٍ، أَوْ إِلَى إِينَاسٍ أَزَالَتْهُ عَنْهُ إِلَى إِيحَاشٍ(2)، وَ السَّلاَمُ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام براى سلمان فارسى رحمه الله قبل از دوران خلافت خود

توصيف دنيا

اما بعد، دنيا به مارى مى ماند كه تنى نرم و زهرى كشنده دارد. يعنى ظاهر دنيا دلپذير و باطن آن پليد و وحشتناك است به گونه اى كه هر كسى از لذات حرام آن بهره بگيرد، بى ترديد تباه و نابود خواهد شد.

بنابراين، از آنچه باعث مى شود كه به دنيا جذب و جلب شوى دورى گزين، زيرا اندك زمانى با تو همراه خواهد بود اما خيلى زود زوال مى يابد، هرچند كه عمرى طولانى داشته باشى. و در امور دنيوى اندوه خود را به كار مبر، چون يقين دارى كه به زودى از آن جدا خواهى شد و حالات آن دگرگون مى شود، گاه در دست يكى و زمانى ديگر در دست كسى ديگر است. با اين حال، آيا رواست انسان براى چنين دنياى زودگذرى اندوهگين شود؟

ص: 315


1- مَسُّهَا: لمس كردن آن.
2- ايحاش: وحشت، هراسيدن.

...

...

به همان اندازه كه به دنيا انس دارى، از آن بيشتر برحذر باش، چون دگرگونى اوضاع در چشم برهم زدنى رخ مى دهد و در كوتاه ترين مدت كامروايى ها به تلخكامى ها بدل مى گردد زيرا دنيادوستان هرچه بيشتر به سرور و شادى آن دل بندند، دنيا بيش از پيش شادى ها را از آنها دريغ مى كند و بى ترديد به انواع ناگوارى ها گرفتارشان مى سازد، هم آن شادمانى را مى گيرد و هم، به جاى آن، ضرر و زيان و ناخوشى را جايگزين مى كند. يا هرگاه انسان به دنيا انس گيرد، دنيا آن را به وحشت و تنهايى تبديل مى كند، يعنى مأنوس آدمى را مى گيرد و آنچه را موجب وحشت است مى دهد، و السلام.

ص: 316

نامه شصت و نهم

و من كتاب له عليه السلام إلى الحارث الهمداني

اشاره

وَ تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَ اسْتَنْصِحْهُ(1)، وَ أَحِلَّ حَلاَلَهُ، وَ حَرِّمْ حَرَامَهُ، وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ، وَ اعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْيَا لِمَا بَقِيَ مِنْهَا، فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضاً، وَ آخِرَهَا لاَحِقٌ بِأَوَّلِهَا، وَ كُلُّهَا حَائِلٌ(2) مُفَارِقٌ. وَ عَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ أَنْ تَذْكُرَهُ إِلاَّ عَلَى حَقٍّ، وَ أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ الْمَوْتِ، وَ لاَ تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلاَّ بِشَرْطٍ وَثِيقٍ. وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ، وَ يُكْرَهُ لِعَامَّةِ الْمُسْلِمِينَ. وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يُعْمَلُ بِهِ فِي السِّرِّ، وَ يُسْتَحَى مِنْهُ فِي الْعَلاَنِيَةِ. وَ احْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْكَرَهُ أَوِ اعْتَذَرَ مِنْهُ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام خطاب به حارث همْدانى

نصايحى چند به حارث همْدانى

و اى حارث، به ريسمان قرآن چنگ بزن. اين بيان، قرآن را به ريسمانى مانند مى داند كه اگر كسى به آن چنگ بزند او را به آسمان و بهشت خواهد برد. و از قرآن هدايت بخواه و خير بخواه و با خواندن و عمل كردن به احكام و ارشادات آن، خواسته ات را عملى كن.

و حلال قرآن را حلال بدان و حرام قرآن را حرام. مبادا حرام خدا را حلال و حلال او را حرام كنى و بر اساسِ اين خطا فتوا بدهى يا به آن عمل كنى.

و آنچه پيشينيان به عنوان حق آورده اند آن را تصديق كن و مانند يهوديان كه حضرت مسيح عليه السلام و مسيحيان كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله را تكذيب مى نمايند، مباش.

ص: 317


1- استنصحه: طلب نصيحت و خيرخواهى كن.
2- حائل: زائل.

...

...

و از گذشته دنيا براى مانده آن عبرت بگير و مقايسه كن، چون تمام دنيا به يك شكل است و گذشته مى تواند راهنما و دليلى براى مانده و آينده احوال و مردم و كيفيت آن باشد.

و آخر دنيا را به اول آن ملحق كن، زيرا همه آن نابود خواهد شد و خودبه خود آخر دنيا به اول آن خواهد پيوست. و بدان كه تمام دنيا زوال يافتنى و جداشدنى است.

و نام خدا را بزرگ بشمار و از بردن آن نام مقدس جز در حق پرهيز كن و به نام خداى سبحان بى جهت سوگند ياد مكن.

و مرگ و پس از مرگ، يعنى پاداش و كيفر را فراوان ياد كن، زيرا به زودى خواهى مُرد، و ياد مرگ و حوادث پس از آن، موجب مى شود كه از دنيا دل برگيرى.

و هرگز آرزوى مرگ مكن، مگر با شرطى محكم كه عبارت است از ايمان و عمل صالح زيرا تمناى مرگ بدون آمادگى براى آن نهايتِ نادانى است. اين جمله امام عليه السلام در حقيقت براى آن است كه ديگران را براى آمادگىِ مرگ تشويق كند.

و از هر كارى كه صاحبش آن را براى خود مى پسندد، ولى براى عموم مسلمانان نمى پسندد بپرهيز. مثلاً كسى دوست بدارد كه خوبى ها را به خود اختصاص دهد، اما همان را براى ديگران نخواهد يا اينكه دوست بدارد خود به غيبت كردنِ ديگران بپردازد، ولى تحمل نكند و نپسندد كه ديگران او را غيبت كنند.

و از هر كارى مثل منكرات كه پنهانى انجام مى شود، ولى انجام دادن آن در عيان مايه شرمسارى است، بپرهيز.

و از هر كارى كه انجام دادن آن پرسش و بازخواست در پى داشته باشد بپرهيز، كارى كه اگر شخص مؤاخذه شود كه چرا آن كار را انجام داده است، مجبور شود آن را انكار نمايد و بگويد: من انجام نداده ام و براى آن عذر بياورد.

ص: 318

وَ لاَ تَجْعَلْ عِرْضَكَ غَرَضاً لِنِبَالِ(1) الْقَوْلِ، وَ لاَ تُحَدِّثِ النَّاسَ بِكُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ، فَكَفَى بِذَلِكَ كَذِباً. وَ لاَ تَرُدَّ عَلَى النَّاسِ كُلَّ مَا حَدَّثُوكَ بِهِ، فَكَفَى بِذَلِكَ جَهْلاً. وَ اكْظِمِ الْغَيْظَ، وَ تَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ، وَ احْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ، وَ اصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ، تَكُنْ لَكَ الْعَاقِبَةُ. وَ اسْتَصْلِحْ كُلَّ نِعْمَةٍ أَنْعَمَهَا اللَّهُ عَلَيْكَ، وَ لاَ تُضَيِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عِنْدَكَ، وَ لْيُرَ عَلَيْكَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَيْكَ.

...

و آبروى خود و كسانت را آماج تير دشنام، و گفتار ناپسند و نكوهيده ديگران مگردان، يعنى كارى مكن كه مردم تو را با سخنان زشت خود مخاطب قرار دهند.

و هرچه شنيدى براى مردم باز مگو، زيرا بسيارى از اين شنيده ها دروغ هستند و اگر انسان آنها را بازگويد دروغگو خواهد بود.

و سخنان افرادى را كه با تو سخن مى گويند، ردّ نكن، بلكه با احترام به آنان گوش بده، زيرا ردِّ نابجاى كلام ديگران تنها از انسان جاهل سر مى زند.

و خشم خود را فرو ببر و هرگز آن را آشكار نساز. و چون توان يافتى، از كسى كه به تو بدى كرده در گذر و از كيفرش بپرهيز.

و آنگاه كه خشمگين شوى بردبارى پيشه كن. البته اين مقوله جداى از «كظم غيظ» و فروخوردن خشم است.

و در وقت رسيدن به دولت و اقتدار از بدكاران درگذر تا فرجامى خوش بيابى.

و هر نعمتى را كه خداى سبحان به تو عنايت فرموده است، به خوبى به كار گير و سپاس آن را به جاى آر و اجازه نده كه ضايع گردد.

و چنان كن كه آثار نعمت هاى الهى بر تو نمايان باشد. بدين معنى كه اگر تو را مال و ثروت داده انفاق كن و استفاده ببر و اگر علمى داده بدان عمل كن و به ديگران بياموز.

ص: 319


1- نبال: جمع نبل يعنى تير.

وَ اعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ الْمُوءْمِنِينَ أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَةً مِنْ نَفْسِهِ وَ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ، فَإِنَّكَ مَا تُقَدِّمْ مِنْ خَيْرٍ يَبْقَ لَكَ ذُخْرُهُ، وَ مَا تُوءَخِّرْهُ يَكُنْ لِغَيْرِكَ خَيْرُهُ. وَ احْذَرْ صَحَابَةَ مَنْ يَفِيلُ(1) رَأْيُهُ، وَ يُنْكَرُ عَمَلُهُ، فَإِنَّ الصَّاحِبَ مُعْتَبَرٌ بِصَاحِبِهِ، وَ اسْكُنِ الاْءَمْصَارَ الْعِظَامَ، فَإِنَّهَا جِمَاعُ(2) الْمُسْلِمِينَ، وَ احْذَرْ مَنَازِلَ الْغَفْلَةِ وَ الْجَفَاءِ وَ قِلَّةَ الاْءَعْوَانِ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ، وَ اقْصُرْ رَأْيَكَ عَلَى مَا يَعْنِيكَ.

...

و بدان كه بهترينِ مؤمنان كسانى هستند كه بهترينْ هديه را از جان و مال و خانواده خود در راه خدا پيش مى فرستند، يعنى خود را به اعمال شايسته اى كه فرجام خوش و نيك در پى دارد وادارد و خانواده خود را به انجام دادن اعمال صالح فرمان دهد و مال خود را در راه خداى سبحان انفاق نمايد.

چون آنچه به عنوان خير پيش مى فرستى ذخيره اى است كه در قيامت آن را خواهى يافت و آنچه را رها كنى و در راه خدا مصرف ننمايى، براى وارثانت مى ماند كه آن را در اختيار مى گيرند و هزينه خويش مى كنند.

و از همنشينى و مصاحبت با كسى كه انديشه او در كارها ضعيف و عمل او ناپسند است بپرهيز، زيرا تو را به جريانات ناگوار مى اندازد. همانا همنشين براى همنشين موجب عبرت و پند است، يعنى مردم به دو همنشين به يك چشم مى نگرند و لذا به انسان ضرر مى رساند و شر او دامن فرد را مى گيرد.

و در شهرهاى بزرگ سكونت گزين، زيرا محل تجمع مسلمانان است و پرواضح است كه مسلمانان هرچه بيشتر باشند، زمينه دانش اندوزى و كارِ بيشتر برايش فراهم تر است.

و از سكونت در منازل غفلت زدگان، جاهلان و بى ادبانِ بى اخلاق و جايى كه انسان در آن براى طاعت الهى ياور كم ترى دارد، بپرهيز.

و انديشه خود را به امورى كه به تو مربوط است و به كارت بيايد اختصاص ده، و از پرداختن به مسائلى كه ارتباطى به تو ندارد دورى گزين.

ص: 320


1- يفيل: به ضعف مى گرايد، سست رأيى كند.
2- جماع: محل تجمع.

وَ إِيَّاكَ وَ مَقَاعِدَ(1) الاْءَسْوَاقِ، فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ(2) الشَّيْطَانِ، وَ مَعَارِيضُ(3) الْفِتَنِ. وَ أَكْثِرْ أَنْ تَنْظُرَ إِلَى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَيْهِ، فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَبْوَابِ الشُّكْرِ. وَ لاَ تُسَافِرْ فِي يَوْمِ جُمُعَةٍ حَتَّى تَشْهَدَ الصَّلاَةَ، إِلاَّ فَاصِلاً فِي سَبِيلِ اللَّهِ، أَوْ فِي أَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ. وَ أَطِعِ اللَّهَ فِي جَمِيعِ أُمُورِكَ، فَإِنَّ طَاعَةَ اللَّهِ فَاضِلَةٌ عَلَى مَا سِوَاهَا. وَ خَادِعْ نَفْسَكَ فِي الْعِبَادَةِ، وَ ارْفُقْ بِهَا وَ لاَ تَقْهَرْهَا، وَ خُذْ عَفْوَهَا(4) وَ نَشَاطَهَا، إِلاَّ مَا كَانَ مَكْتُوباً عَلَيْكَ مِنَ الْفَرِيضَةِ، فَإِنَّهُ لاَ بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا(5) وَ تَعَاهُدِهَا(6) عِنْدَ مَحَلِّهَا. وَ إِيَّاكَ أَنْ يَنْزِلَ بِكَ الْمَوْتُ وَ أَنْتَ آبِقٌ(7) مِنْ رَبِّكَ فِي طَلَبِ الدُّنْيَا. وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ، فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ. وَ وَقِّرِ اللَّهَ، وَ أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ، وَ احْذَرِ الْغَضَبَ، فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِيمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِيسَ، وَ السَّلاَمُ.

...

زنهار، زنهار

و از نشستن در بازارها كه محل حضور شيطان و عرصه برآمدن فتنه هاست بپرهيز، چون معاملات حرام از آنجا پديد مى آيند و محل نزاع ها و به جهت نگاه هاى حرام خاستگاه شهوات مى باشد.

و در كسانى كه بر آنها از نظر مالى يا جهاتى از جهات دنيوى برترى دارى از سر تأمل، بسيار بنگر، زيرا توجه به فرودستان، يكى از گونه هاى شكر نعمت است.

و در روز جمعه مسافرت نكن تا آنكه وقت نماز فرا رسد و در نماز حاضر گردى، مگر آنكه سفرت براى جنگ و جهاد فى سبيل الله باشد يا به جهت ناچارى كارى مثل رفتن به حج باشد، يعنى در صورتى كه كاروانى بعد از آن وجود نداشته باشد، كه البته در آن صورت، انسان نزد خدا معذور است. در اين بيان، نماز بر نماز ظهر و جمعه اطلاق دارد.

ص: 321


1- مقاعد: جاى نشستن.
2- محاضر: جاى حضور.
3- معاريض: جمع معراض؛ نوعى تير.
4- عفو: استراحت.
5- قضاء: انجام دادن، به جاى آوردن.
6- تعاهد: مراقبت و رعايت.
7- آبق: فرارى، گريزان.

...

...

و در تمام كارهايت از خدا اطاعت كن، زيرا بر هر چيز ديگرى فضيلت دارد، و كدام عاقلى امرى داراى فضيلت را براى چيزى كه فضيلتى ندارد ترك مى كند!

و خويشتن را در امر بندگى و عبادت فريب ده: يعنى به گاه غفلتِ نفس، بخشى از وقت خود را به عبادت منحصر كن، [ و خود را مشتاق عبادت وانمود كن].

و با خود مدارا كن و با افراط در عبادت خود را به زحمت ميفكن تا مبادا با اين كار نشاط را سركوب كنى و موجب بى رغبتى و كاهش حضور قلب شوى.

و در وقت استراحت و نشاط كه حضور قلب بيشترى دارى، به عبادت بپرداز، مگر نماز واجب كه بايد سر وقت خود خوانده شود، خواه نشاط باشد يا نباشد.

و مبادا مرگ در حالى به سراغت آيد كه از خدايت گريزان و در طلب دنيا بوده باشى، چون گنهكار، مانند فرد فرارى است و هر دو از دستگيرى و بازخواست ترسان و گريزانند.

و از همنشينى با فاسقان بپرهيز، زيرا اشرار به اشرار مى پيوندند، و لذا اگر به تو روى آوردند معلوم مى شود كه تو از آنها هستى و چنان كه گفته اند: فإن الطيور على أشكالها تقع(1).

و در گفتار و كردار، خدا را بسيار بزرگ دار و دوستان و پيروان راه او را نيز دوست بدار؛ همان هايى كه خدا را دوست مى دارند و خدا نيز آنان را دوست مى دارد.

و از غضب بپرهيز كه لشكر بزرگى است از لشكريان شيطان. چون وقتى انسان به غضب در مى آيد، چه بسا هر كار حرامى را انجام دهد. پس گويى لشكرى از لشكريان شيطان بر او مسلّط شده تا او را شكست دهد، و طبيعى است كه در آن حالت به خواسته و ميل شيطان تن مى دهد. و السلام.

ص: 322


1- معادل اين مَثَل، در فارسى آمده است: «كبوتر با كبوتر، باز با باز؛ كند همجنس با همجنس پرواز».

نامه هفتادم

اشاره

و من كتاب له عليه السلام إلى سهل بن حنيف الأنصاري، و هو عامله على المدينة، في معنى قوم من أهلها لحقوا بمعاوية

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رِجَالاً مِمَّنْ قِبَلَكَ يَتَسَلَّلُونَ(1) إِلَى مُعَاوِيَةَ، فَلاَ تَأْسَفْ عَلَى مَا يَفُوتُكَ مِنْ عَدَدِهِمْ، وَ يَذْهَبُ عَنْكَ مِنْ مَدَدِهِمْ، فَكَفَى لَهُمْ غَيّاً وَ لَكَ مِنْهُمْ شَافِياً فِرَارُهُمْ(2) مِنَ الْهُدَى وَ الْحَقِّ، وَ إِيضَاعُهُمْ(3) إِلَى الْعَمَى وَ الْجَهْلِ، وَ إِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْيَا مُقْبِلُونَ عَلَيْهَا، وَ مُهْطِعُونَ إِلَيْهَا، وَ قَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ، وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ، وَ عَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِي الْحَقِّ أُسْوَةٌ(4)، فَهَرَبُوا إِلَى الاْءَثَرَةِ(5) فَبُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً(6)! إِنَّهُمْ وَ اللَّهِ لَمْ يَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ، وَ لَمْ يَلْحَقُوا بِعَدْلٍ، وَ إِنَّا لَنَطْمَعُ فِي هَذَا الاْءَمْرِ أَنْ يُذَلِّلَ اللَّهُ لَنَا صَعْبَهُ، وَ يُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ(7)، إِنْ شَاءَ اللَّهُ، وَ السَّلاَمُ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به سهل بن حنيف انصارى كارگزار خود در مدينه درباره گروهى از اهل آن كه به معاويه پيوسته بودند

بى توجهى به فراريان دنياپرست

اما بعد، اى ابن حنيف، شنيده ام شمارى افراد كه در اطراف تو بودند يك به يك به صورت پنهانى و از روى ترس به معاويه پناهنده شده اند.

ص: 323


1- يتسللون: رفتن پنهانى و از روى ترس.
2- فرارهم فاعل كفى مى باشد.
3- إيضاع: به سرعت رفتن.
4- أسوة: مساوى و يكسان بودن.
5- أثرة: اختصاص دادن.
6- سحق: بُعد و دورى.
7- حزن: خشن بودن.

...

...

اندوهگين مباش كه تعدادى از آنها از دست تو رفته اند و از يارى تو دست برداشته اند، زيرا اين فرار نشان دهنده گمراهى آنهاست، كه به فردى مثل معاويه پناهنده شده اند. و رفتنشان براى تو شفايى بود، چون اگر كسى هواخواه معاويه باشد، به بيمارى مى ماند كه اگر بماند مرض او واگيردار است و به ديگران نيز سرايت مى كند و گمراهى و وسوسه او در ديگران أثر مى گذارد، اما وقتى دور شود، همگان از شرّ و نيرنگ و گمراهى او در امان خواهند بود.

[ براى گمراهى آنها و براى شفا يافتن تو از رفتنشان همين بس كه] اينان، از هدايت و حق گريخته اند و شتابان به سوى كوردلى و بى دينى و باطل گرايى روانند.

و اينان اهل دنيايند كه به حق پشت كرده اند و به سرعت به سمت دنيا مى دوند، در حالى كه مى دانند عدل در كنار امام عليه السلام است و آن را ديدند و شنيدند و به قلب آنها وارد شد كه قطعا حقّ با من است.

و دريافتند كه همه مردم نزد ما يكسانند و بر يكديگر ترجيح ندارند؛ با اين حال به سمت منافعى بى ارزش رفتند كه صد البته معاويه به توانمندان و مالداران بيشتر از ناتوانان مى دهد؛ پس چنين مردمانى از رحمت الهى دور بمانند.

به خدا سوگند، اينان از ستمى فرار نكرده اند و به عدلى پناه نبرده اند و بدان نپيوسته اند، چون معاويه عادل نيست.

ما اميدواريم كه - ان شاء اللّه - خداى منان، دشوارى هاى اين فتنه را كه معاويه پديد آورده است بر ما آسان و درشتى آن را نرم و رام بگرداند، و السلام.

ص: 324

نامه هفتاد و يكم

و من كتاب له عليه السلام إلى المنذر بن الجارود العبدي، و قد خان في بعض ما ولاّه من أعماله

اشاره

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ صَلاَحَ أَبِيكَ مَا غَرَّنِي مِنْكَ، وَ ظَنَنْتُ أَنَّكَ تَتَّبِعُ هَدْيَهُ(1)، وَ تَسْلُكُ سَبِيلَهُ، فَإِذَا أَنْتَ فِيمَا رُقِّيَ إِلَيَّ عَنْكَ(2) لاَ تَدَعُ لِهَوَاكَ انْقِيَاداً، وَ لاَ تُبْقِي لاِآخِرَتِكَ عَتَاداً(3). تَعْمُرُ دُنْيَاكَ بِخَرَابِ آخِرَتِكَ، وَ تَصِلُ عَشِيرَتَكَ بِقَطِيعَةِ دِينِكَ. وَ لَئِنْ كَانَ مَا بَلَغَنِي عَنْكَ حَقّاً، لَجَمَلُ أَهْلِكَ وَ شِسْعُ(4) نَعْلِكَ خَيْرٌ مِنْكَ، وَ مَنْ كَانَ بِصِفَتِكَ فَلَيْسَ بِأَهْلٍ أَنْ يُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ(5)، أَوْ يُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ، أَوْ يُعْلَى لَهُ قَدْرٌ، أَوْ يُشْرَكَ فِي أَمَانَةٍ، أَوْ يُوءْمَنَ عَلَى خِيَانَةٍ، فَأَقْبِلْ إِلَيَّ حِينَ يَصِلُ إِلَيْكَ كِتَابِي هَذَا، إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به منذر بن جارود عبدى، آنگاه كه در مقام والى امام خيانتى از او سر زد

نكوهش منذر بن جارود

اما بعد، بى گمان شايستگى پدرت، مرا نسبت به تو فريفت(6) و سبب شد تا گمان كنم تو نيز روش او را دنبال كرده و راه او را مى پيمايى. پس اگر تو - آن گونه كه برايم نقل كرده اند - هيچ موردى از هواى نفس را فروگذار نمى كنى و چيزى براى آخرتت وا نمى نهى، دنيايت را با خراب كردن آخرتت آباد ساخته اى، زيرا بهره گيرى از لذت هاى حرام موجب آبادانى

ص: 325


1- هدي: راه شايسته.
2- رقّي إليّ عنك: از تو به من گزارش شده است.
3- عتاد: ذخيره چيزى براى روز مبادا.
4- شسع: بند كفش.
5- ثغر: حد و مرز مملكتى كه دشمن از آنجا مى تواند نفوذ كند.
6- مخفى نماند كه امامان عليهم السلام بر اساس ظاهر، كار مى كردند و سخن مى گفتند و گرنه در حقيقت و واقع فريبى در كار نبوده است و از حقايق اطلاع كامل داشتند.

...

...

دنيا و ويرانى آخرت مى گردد، و با سوء استفاده از مال و آبروى مردم كه مايه گسستن پيوند دين است، پيوند خويشاوندى را برقرار كرده، آن را قوام مى بخشى، اگر آنچه كه به من رسيده درست و حقيقت باشد، شتر خاندان و بند كفشت بهتر از تو خواهد بود. اين ضرب المثلى است براى بيان خوارى فرد، زيرا بر شتر بار مى گذارند و با آن آب مى كشند و بر آن سوار مى شوند، لذا ذليل و خوار است و بند كفش عربى نيز هيچ ارزشى ندارد.

و هركس كه مثل تو باشد، نمى توان به وسيله او مرزى را بست و از ورود دشمن جلوگيرى كرد، يا كارى به سامان رساند، يا او را منزلت و مقامى فراتر داد، يا در امانتى شريكش كرد و به او اعتماد نمود و يا براى دفع خيانتى بر او تكيه داد (و در برخى از نسخه ها «جباية» آمده است يعنى جمع خراج و زكوات و...).

پس وقتى نامه من به تو رسيد نزد من بيا، ان شاء اللّه.

سخنى از سيد رضى رحمه الله

و المنذر هذا، هو الذي قال فيه أمير الموءمنين عليه السلام : إنه لنظّار في عطفيه، مختال في برديه، تفّال في شراكيه.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: اين منذر همانى است كه اميرمؤمنان على عليه السلام درباره اش فرمود: «او خودپسندانه به دو طرف خود بسيار نگاه مى كند، و در دو بُرد (عبا و قبا) گران قيمت بسيار متكبرانه و خودخواهانه راه مى رود، و بسيار با آب دهانش بند كفش خود را تميز مى كند». واژه عطف يعنى جانب و سمت. بردان يعنى دو لباسى كه انسان به عنوان لباس زير و عبا مى پوشد. شراكين يعنى بندهاى كفش. تفل يعنى آب دهان. و اين جملات تكبر و خودخواهى منذر را نشان مى دهد و چنين كسى براى حكومت هرگز شايستگى ندارد.

ص: 326

نامه هفتاد و دوم

و من كتاب له عليه السلام إلى عبد اللّه بن العباس

اشاره

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّكَ لَسْتَ بِسَابِقٍ أَجَلَكَ، وَ لاَ مَرْزُوقٍ مَا لَيْسَ لَكَ، وَ اعْلَمْ بِأَنَّ الدَّهْرَ يَوْمَانِ: يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ، وَ أَنَّ الدُّنْيَا دَارُ دُوَلٍ(1)، فَمَا كَانَ مِنْهَا لَكَ أَتَاكَ عَلَى ضَعْفِكَ، وَ مَا كَانَ مِنْهَا عَلَيْكَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِكَ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به عبداللّه بن عباس

نصيحت به ابن عباس

اما بعد، اى ابن عباس، تو نمى توانى از زمان مرگ خود پيشى بگيرى و از چنگ او بگريزى و آنچه روزىِ تو نيست به دست آورى. و بدان كه روزگار دو روز است، روزى به سود تو، و روزى به زيان توست كه يك روز با شادمانى و خوشحالى همراه و روز ديگر با اندوه آميخته است. اگر كسى به اين مطلب معتقد باشد نه در زمان بلا و ناراحتى غصه دار و نااميد مى شود و نه در هنگام نعمتْ سركشى و بى اندازه خوشحالى مى كند، وانگهى خداوند مى فرمايد: «إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ»(2)؛ «خدا شادى كنندگان [غافل] را دوست نمى دارد».

و دنيا سرايى است كه دست به دست مى گردد و آنچه از دنيا براى تو باشد، در عين ناتوانى و بيچارگى ات به تو خواهد رسيد، و آنچه از دنيا عليه تو باشد نمى توانى با نيروى خود آن را دفع كنى. پس در چيزى كه نيست بى جا تلاش مكن و در آنچه كه به ضرر تو است اندوهگين مباش، مگر به اندازه معقول.

ص: 327


1- دول: جمع دُولة، يعنى دست به دست گشتن.
2- سوره قصص، آيه 76.

نامه هفتاد و سوم

و من كتاب له عليه السلام إلى معاوية

اشاره

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي عَلَى التَّرَدُّدِ(1) فِي جَوَابِكَ، وَ الاِسْتِمَاعِ(2) إِلَى كِتَابِكَ، لَمُوَهِّنٌ(3) رَأْيِي، وَ مُخَطِّئٌ فِرَاسَتِي. وَ إِنَّكَ إِذْ تُحَاوِلُنِي(4) الاْءُمُورَ، وَ تُرَاجِعُنِي(5) السُّطُورَ، كَالْمُسْتَثْقِلِ(6) النَّائِمِ تَكْذِبُهُ أَحْلاَمُهُ وَ الْمُتَحَيِّرِ الْقَائِمِ يَبْهَظُهُ(7) مَقَامُهُ، لاَ يَدْرِي أَ لَهُ مَا يَأْتِي أَمْ عَلَيْهِ، وَ لَسْتَ بِهِ، غَيْرَ أَنَّهُ بِكَ شَبِيهٌ. وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَوْ لاَ بَعْضُ الاِسْتِبْقَاءِ، لَوَصَلَتْ إِلَيْكَ مِنِّي قَوَارِعُ(8)، تَقْرَعُ الْعَظْمَ، وَ تَهْلِسُ(9) اللَّحْمَ. وَ اعْلَمْ أَنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ثَبَّطَكَ(10) عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِكَ، وَ تَأْذَنَ لِمَقَالِ نَصِيحَتِكَ، وَ السَّلاَمُ لاِءَهْلِهِ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام به معاويه

تحقير معاويه

اما بعد، من همواره در حال پاسخگويى به تو و مطالعه و بررسى نامه هايت هستم. البته پاسخ دادن به تو موجب ضعف انديشه و كوبنده فِراست و ذكاوت من است. يعنى هر كس ببيند من در حال پاسخگويى به نامه تو هستم مرا به ضعف فكر و خطاى در هوش متهم خواهد كرد، زيرا حرف زدن و مكاتبه با تو بى فايده است، و بهتر است از اين كار دست

ص: 328


1- تردد: تكرار در كارى و رفتن مكرر به جايى.
2- استماع: بررسى و اعتنا.
3- موهّن: سست كننده، تضعيف كننده.
4- تحاول: مى كوشى.
5- تراجع: درخواست مراجعه مكرر مى كنى.
6- مستثقل: سنگين شده.
7- يبهظ: مى آزارد و سنگين تمام مى شود.
8- قوارع: جمع قارعة يعنى مصيبت كوبنده.
9- تَهْلِسُ: مى كَند، جدا مى نمايد.
10- ثبّط: بازداشت، مانع شد.

...

...

بدارم، ولى براى اتمام حجتْ نامه تو را پاسخ مى گويم، هرچند درخورِ هدايت نيستى.

و وقتى از من مى خواهى راه رسيدن به برخى از اهدافت، مانند حكومت شام را به تو بنمايانم و مى خواهى كه من چند سطر در جواب تو بنويسم، درست مثل خفته اى هستى كه به خوابِ سنگين فرو رفته باشد و در عالم رؤيا به چيزهاى مطلوب و رؤيايىِ خود دست مى يابد، ولى چون بيدار شود آنچه را در خواب ديده، هيچ مى يابد. آرزوهاى تو نيز مانند همان خواب هاى دروغين است كه واقعيت خارجى ندارد.

و نيز به سان ايستاده اى هستى حيران، كه نمى داند چه كند و سرگشتگى اش او را در سختى مى افكند و نمى داند كه آيا آنچه پيش خواهد آمد به نفع اوست و يا به ضرر او، با اين تفاوت كه تو سرگشته و حيران نيستى، چون مى دانى چه چيزى به نفع تو و چه چيزى به زيان توست، ولى فرد متحير شبيه توست. اين جمله امام عليه السلام يا از باب تشبيه به عكس است و يا از باب آنكه فرجام سرگشتگان، از فرجام فردى چون معاويه كه عاقبت وخيمى دارد پسنديده تر است، و در حقيقت از حيث ادبى ضعيف تر به قوى تر تشبيه شده است.

تهديد شديد و كوبنده امام

به خدا قسم، اگر نه اين است كه قصد ندارم تو را هلاك كنم، بلايى كوبنده و درهم شكننده از من به تو مى رسيد كه استخوانت را درهم مى شكست و گوشت بدنت را ذوب مى كرد.

و اى معاويه، بدان كه شيطان تو را در بهترين امورت كه همانا اطاعت از ولىّ امر است و نيز گوش فرادادن به پند وى و پايبندى به آن است، بازداشته است. و بر شايستگان صلح سلام باد. از آنجا كه معاويه، جنگ طلب بود، امام عليه السلام سلام دادن به او را روا نمى داند [ و لذا نامه را اين گونه به پايان برد].

ص: 329

نامه هفتاد و چهارم

و من حلف له عليه السلام كتبه بين ربيعة و اليمن و نقل من خط هشام بن الكلبي

اشاره

هَذَا مَا اجْتَمَعَ عَلَيْهِ أَهْلُ الْيَمَنِ حَاضِرُهَا(1) وَ بَادِيهَا(2)، وَ رَبِيعَةُ حَاضِرُهَا وَ بَادِيهَا، أَنَّهُمْ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ يَدْعُونَ إِلَيْهِ، وَ يَأْمُرُونَ بِهِ، وَ يُجِيبُونَ مَنْ دَعَا إِلَيْهِ وَ أَمَرَ بِهِ، لاَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً، وَ لاَ يَرْضَوْنَ بِهِ بَدَلاً، وَ أَنَّهُمْ يَدٌ وَاحِدَةٌ عَلَى مَنْ خَالَفَ ذَلِكَ وَ تَرَكَهُ، أَنْصَارٌ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ، دَعْوَتُهُمْ وَاحِدَةٌ، لاَ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ لِمَعْتَبَةِ عَاتِبٍ(3)، وَ لاَ لِغَضَبِ غَاضِبٍ، وَ لاَ لاِسْتِذْلاَلِ(4) قَوْمٍ قَوْماً، وَ لاَ لِمَسَبَّةِ(5) قَوْمٍ قَوْماً. عَلَى ذَلِكَ شَاهِدُهُمْ وَ غَائِبُهُمْ، وَ سَفِيهُهُمْ وَ عَالِمُهُمْ، وَ حَلِيمُهُمْ وَ جَاهِلُهُمْ. ثُمَّ إِنَّ عَلَيْهِمْ بِذَلِكَ عَهْدَ اللَّهِ وَ مِيثَاقَهُ «إِنَّ عَهْدَ اللَّهِ كَانَ مَسْئُولاً»(6) وَ كَتَبَ(7) عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ.

...

از پيمان نامه هاى آن حضرت عليه السلام كه براى دو قبيله ربيعه و يمن(8) نوشته است و از خط هشام بن كلبى نقل شده است

مفاد پيمان نامه بين دو گروه رقيب

اين پيمانى است كه اهل حل و عقد، شهرنشينان و باديه نشينان مردم يمن و قبيله ربيعه بدون هيچ اختلاف نظرى، بر آن اتفاق نمودند تا از كتاب خدا پيروى كنند و همه را به آن

ص: 330


1- حاضر: اهل شهر.
2- بادي: اهل صحرا و باديه نشين.
3- عاتب: سرزنش كننده.
4- استذلال: طلب ذلت، قصد خفت و خوارى.
5- مسبة: فحش و دشنام.
6- «و كان عهد اللّه مسئولا» سوره احزاب، آيه 15.
7- و كتب: واو عطف بر معنى است، يعنى قررّه و كتبه.
8- بين اين دو قبيله رقابت و نزاع بوده و تا زمان عباسيان طول كشيده است.

...

...

فراخوانند، و بر اساس كتاب خدا فرمان دهند، و از هركه به قرآن فرا خواند و بر اساس آن فرمان دهد پيروى نمايند و پاسخ مثبت گويند و هرگز با او مخالفت نكنند، و قرآن و حكم آن را به هيچ چيزى نفروشند، و هيچ چيزى را جايگزين آن نخوانند، و در برابر كسى كه با حكم قرآن مخالفت ورزد يكصدا و يك دست بشوند. همواره يار و ياور يكديگر باشند و در امر حق يكديگر را يارى كنند، و همگى به يك چيز يعنى قرآن و سنت دعوت كنند.

و سرزنش هيچ سرزنش كننده اى كه مى گويد چرا با دشمن خود كه كينه اى ديرينه در ميانتان حاكم بود پيمان بستيد، و خشم هيچ خشم كننده اى بر قبيله ديگر، و نيز حركت ناشايسته اى كه ممكن است از يك قبيله چه در گفتار و چه در عمل سر زند و موجب خفت و خوارى قبيله ديگر شود، و نيز دشنام و بدگويى قبيله اى از قبيله ديگر ايشان را به ناديده گرفتن اين پيمان دوسويه و زير پانهادنِ مفاد آن واندارد.

تمام افراد دو قبيله اعمّ از حاضر و غايب و نادان و دانا و بردبار و ناشكيبا اين پيمان نامه را امضا و تأييد مى كنند.

ديگر اين كه طرف عهد و پيمان دو قبيله خداى متعال و پيمان و ميثاق اوست، زيرا در روز قيامت از پيمان الهى سؤال مى شود كه آيا به تو وفا كردند يا خير؟

اين پيمان نامه را على بن ابى طالب[ عليه السلام ] نگاشته است.

ص: 331

نامه هفتاد و پنجم

و من كتاب له عليه السلام إلى معاوية في أول ما بويع له، ذكره الواقدي في كتاب «الجمل»

اشاره

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُوءْمِنِينَ إِلَى مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ، أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ عَلِمْتَ إِعْذَارِي(1) فِيكُمْ، وَ إِعْرَاضِي(2) عَنْكُمْ، حَتَّى كَانَ مَا لاَبُدَّ مِنْهُ وَ لاَ دَفْعَ لَهُ، وَ الْحَدِيثُ طَوِيلٌ وَ الْكَلاَمُ كَثِيرٌ، وَ قَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ، وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ. فَبَايِعْ مَنْ قِبَلَكَ، وَ أَقْبِلْ إِلَيَّ فِي وَفْدٍ(3) مِنْ أَصْحَابِكَ.

...

از نامه هاى حضرت عليه السلام به معاويه در آغاز بيعتِ مردم با ايشان. واقدى آن را در كتاب الجمل آورده(4)

فراخوان معاويه به بيعت

نامه اى است، از بنده خدا على اميرالمؤمنين به معاوية بن ابى سفيان. اما بعد، اى معاويه، دليل و عذرم را نيك مى دانى كه درباره شما بنى اميه در ماجراى قتل عثمان هيچ سرزنش و ملامتى متوجه من نيست و مى دانى كه من از شما روى گرداندم يعنى از افراد مؤثر و مشوق در قتل عثمان نبودم و از آن روى گرداندم، و سرانجام آنچه مقدر بود همان اتفاق افتاد و عثمان كشته شد و هيچ كس نمى تواند از مقدّراتِ الهى جلوگيرى كند. در اين باره، سخن فراوان و قصه قتل عثمان طولانى است و من انگيزه اى براى طرح آن ندارم.

و آنچه در فتنه رخ داد سپرى شد، و آنچه بايد، پيش آمد و مردم با من بيعت كردند. پس اى معاويه براى من از اطرافيانت بيعت بگير و با جمعى از اصحاب و يارانت نزد من بيا.

ص: 332


1- إعذار: اقامه عذر.
2- إعراض: روگردانى.
3- وفد: جماعت.
4- چون مصادر بيشتر سخنان حضرت معلوم و مشهورند، سيد رضى مصدر سخنانى را مى آورد كه غير معروف است.

نامه هفتاد و ششم

و من وصية له عليه السلام لعبد اللّه بن العباس عند استخلافه إياه على البصرة

اشاره

سَعِ النَّاسَ بِوَجْهِكَ وَ مَجْلِسِكَ وَ حُكْمِكَ، وَ إِيَّاكَ وَ الْغَضَبَ، فَإِنَّهُ طَيْرَةٌ(1) مِنَ الشَّيْطَانِ. وَ اعْلَمْ أَنَّ مَا قَرَّبَكَ مِنَ اللَّهِ يُبَاعِدُكَ مِنَ النَّارِ، وَ مَا بَاعَدَكَ مِنَ اللَّهِ يُقَرِّبُكَ مِنَ النَّارِ.

...

از سفارش هاى آن حضرت عليه السلام به عبداللّه بن عباس آنگاه كه او را در بصره جانشين خود ساخت

وظيفه حاكم اسلامى

با چهره گشاده و نشست و برخاستِ نيكو و حكم عادلانه براى عموم مردم گشايش ايجاد كن تا هيچ يك از اين سه ويژگى، مخصوص گروهى خاص نباشد و همانند مستكبران مباش كه فقط با خاصان خود خوش برخورد و خوش مجلس اند و به سود آنها قضاوت مى كنند.

و از خشم كه كارى شوم و از كارهاى شيطان است بپرهيز، زيرا او خشم آدمى را بر مى انگيزاند و انسان را به برخورد ناپسند وامى دارد.

و بدان هر عمل شايسته اى كه تو را به خدا نزديك مى كند، بى ترديد از آتش جهنم دورت مى سازد، پس انجام دادن آن مايه سعادتْ و تركِ آن بيراهه شقاوت است.

و هرچه تو را از خدا دور مى سازد به آتش دوزخ نزديك مى نمايد، پس، انجام دادن آن، دو بدفرجامى و تيره بختى به همراه دارد: دور شدن از خدا و نزديك شدن به آتش جهنم.

ص: 333


1- طيرة: شومى و نكبت.

نامه هفتاد و هفتم

و من وصية له عليه السلام لعبد اللّه بن العباس لما بعثه للاحتجاج على الخوارج

اشاره

لاَ تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ، فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ(1) ذُو وُجُوهٍ، تَقُولُ وَ يَقُولُونَ، وَ لَكِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ، فَإِنَّهُمْ لَنْ يَجِدُوا عَنْهَا مَحِيصاً(2).

...

از سفارش هاى آن حضرت عليه السلام به عبداللّه بن عباس وقتى او را براى اتمام حجت نزد خوارج فرستاد

روش استدلال با خوارج

اى پسر عباس، براى اثبات حقانيت امام براى خلافت و اينكه آنچه انجام داده به رضاى خداست، با آيات قرآن با خوارج احتجاج و استدلال مكن، زيرا قرآن معانى گوناگون و فراوانى دارد و احتمالات زيادى مى پذيرد. مثلاً اگر در محاجّه با آنها استدلال كنى كه قرآن مى فرمايد: «أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ»(3)؛ «خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [ نيز] اطاعت كنيد»، پس بايد از امام عليه السلام به عنوان اولوالامر اطاعت كنيد. جواب خواهند داد: ولىّ امر كسى است كه مثلاً در امر دينِ خدا حكمى صادر نكند.

تو مى گويى: معناى آن چنين است و آنها بر اساس افكار و خواسته هاى خود، معناى ديگرى بيان مى كنند، ولى با آنها بر اساس سنت پيامبر صلى الله عليه و آله احتجاج كن، به اين معنا كه مثلاً پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «عليّ مع الحق و الحقّ مع عليّ؛ على با حق است و حق با على است».

در اين صورت، آنان راه فرار نمى يابند و ناچار بايد آن را بپذيرند، زيرا كلمات حضرت

ص: 334


1- حمال: بسيار حمل كننده و در بر گيرنده.
2- محيص: راه چاره و فرار.
3- سوزه نساء، آيه 59.

...

...

صراحت دارد، حال آنكه در قرآن صراحت نيست، زيرا خدا در قرآن متشابهاتى قرار داده تا مردم را امتحان كند، چنان كه خود مى فرمايد: «...وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ...»(1)؛ «پاره اى از آن، آيات محكم [= صريح و روشن] است، آنها اساس كتابند، و [پاره اى] ديگر متشابهند [كه تأويل پذيرند]. اما كسانى كه در دل هايشان انحراف است، براى فتنه جويى و طلب تأويل آن [به دلخواه خود،] از متشابه آن پيروى مى كنند».

ص: 335


1- سوره آل عمران، آيه 7.

نامه هفتاد و هشتم

و من كتاب له عليه السلام إلى أبي موسى الأشعري جواباً في أمر الحكمين، ذكره سعيد بن يحيى الأموي في كتاب «المغازي»

اشاره

فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَغَيَّرَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ عَنْ كَثِيرٍ مِنْ حَظِّهِمْ، فَمَالُوا مَعَ الدُّنْيَا وَ نَطَقُوا بِالْهَوَى، وَ إِنِّي نَزَلْتُ مِنْ هَذَا الاْءَمْرِ مَنْزِلاً مُعْجِباً اجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ، فَإِنِّي أُدَاوِي مِنْهُمْ قَرْحاً(1) أَخَافُ أَنْ يَكُونَ عَلَقاً(2).

...

از نامه هاى حضرت عليه السلام در پاسخ به نامه ابوموسى اشعرى درباره حكميت كه از محل اجتماعشان و براى پايان دادن به قضيه، فرستاده بود. اين نامه را سعيد بن يحيى اموى در كتاب المغازى آورده.

اشاره اى به روحيه مردم همروزگار امام عليه السلام

به يقين مردم از بهره هاى راستين معنوى كه مايه سعادت ابدى است و با يارى دين و وانهادن هوس هاى نفسانى به دست مى آيد، روى برتافته اند لذا با دنيا همراه شده اند و از آخرت رخ برتافتند و با هواى نفسِ خود سخن مى گويند، نه بر مبناى دين.

نگاه امام عليه السلام به مسأله خلافت

من در امر خلافت در جايگاهى شگفت آفرين قرار گرفته ام كه مايه تعجب همگان شده است. به اين معنا كه چگونه مردم با اختيار خود به اطاعت من در آمدند، سپس تعدادى از

ص: 336


1- قرح: زخم، جراحت.
2- علق: خون بسته شده و جامد.

...

...

آنها رو بر گرداندند و بى هيچ دليلى از طاعت من خارج شدند؟

گروه هايى براى شكستن بيعت خود، هم پيمان شدند كه اينان نيز گرفتار خودپسندى شدند و به جاى حق گرايى به آرا و افكار خودشان عمل مى كنند.

من به درمان زخم باطنى آنها كه همانا نفاق است پرداخته ام، ولى مى ترسم غده و خونِ غليظِ بسته شده اى باشد كه علاج آن دشوار گردد. يعنى امام عليه السلام نگران است كه اختلاف سنگينى بين مسلمانان به وجود آيد كه ديگر جبران پذير نباشد.

ص: 337

وَ لَيْسَ رَجُلٌ - فَاعْلَمْ(1) - أَحْرَصَ عَلَى أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَ أُلْفَتِهَا مِنِّي، أَبْتَغِي بِذَلِكَ حُسْنَ الثَّوَابِ، وَ كَرَمَ الْمَآبِ(2). وَ سَأَفِي بِالَّذِي وَأَيْتُ(3) عَلَى نَفْسِي، وَ إِنْ تَغَيَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِي عَلَيْهِ، فَإِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِيَ مِنَ الْعَقْلِ وَ التَّجْرِبَةِ، وَ إِنِّي لاَءَعْبَدُ(4) أَنْ يَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ، وَ أَنْ أُفْسِدَ أَمْراً قَدْ أَصْلَحَهُ اللَّهُ. فَدَعْ مَا لاَ تَعْرِفُ، فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ(5) إِلَيْكَ بِأَقَاوِيلِ(6) السُّوءِ، وَ السَّلاَمُ.

...

ستايش امام عليه السلام از خود

بدان كه هيچ كس در سعادت امت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دلسوزتر و براى وحدت و همدلى شان حريص تر از من نيست. من با اين دلسوزى براى امت اسلامى، به دنبال پاداش نيكو و بازگشت كريمانه به جايگاه نيكو، يعنى نزد خداوند، هستم.

و من به آنچه با خود پيمان بستم، يعنى عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله ، هر قدر هم دشوار و سنگين باشد، وفا خواهم كرد. حتى اگر تو از آنچه بر آن همدل و همصدا بوديم و مى بايست به آن عمل مى كردى و به حق تن مى دادى، روى برتابى.

بدان كه نگون بخت كسى است كه از عقل و تجربه اى كه به او داده شده است، سودى نبرد. پس تو كه از امور آگاهى و مردم را آزموده اى و صاحب حق را شناخته اى مبادا عمروعاص فريبت دهد، اما اگر فريب عمروعاص را خوردى و پيمان شكستى، من همچنان بر پيمان خود پايدارم.

و از اينكه كسى سخنى باطل بگويد خشمگين مى شوم. يعنى بر تو كه حرف باطل

ص: 338


1- فاعلم: جمله معترضه بين اسم ليس و خبر آن است.
2- مآب: از آبَ گرفته شده است، يعنى بازگشت.
3- وأيت: قرار گذاشتم، قول دادم.
4- اعبد: خشمگين مى شوم.
5- طائرون: مى پرند، مانند پرنده در حال پروازند.
6- أقاويل: جمع قول، يعنى سخن.

...

...

مى زنى يا بر خودم كه مى گويم وفا مى كنم و وفا نكنم، خشمگين مى شوم. و از اينكه كارى را كه خدا آن را اصلاح نموده به فساد بكشانم بر مى آشوبم. به ديگر معنا من گامى خلاف شريعت كه براى اصلاح جامعه آمده، قدمى برنمى دارم، زيرا مخالفت با آن، مساوى است با فساد جامعه.

پس اى ابوموسى، آنچه نمى دانى رها كن، نه درباره اش سخن بگو و نه به شبهه عمل كن، زيرا مردم تبهكار، مانند پرنده بال گشوده به سوى تو شتابان مى آيند و سخنانى نادرست به تو مى گويند تا سررشته كار از دست آنها خارج نشود. و بر اهل سلام و صلح سلام باد.

ص: 339

نامه هفتاد و نهم

و من كتاب له عليه السلام لما استخلف إلى أمراء الأجناد

اشاره

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ وَ أَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْهُ.

...

از نامه هاى آن حضرت عليه السلام است كه پس از به خلافت رسيدن، به اميران ارتش نوشت تا از حق پيروى كرده و از باطل دست بردارند

نصيحت به اميران ارتش و فرماندهان نظامى

اما بعد، كسانى كه قبل از شما بودند به دو علت هلاك شدند:

1. حقوق مردم را نپرداختند و صاحبان حق، ناچار شدند با رشوه و تن دادن به گناه، حق خود را از كسانى كه حقشان را نمى دادند، بخرند.(1)

2. مردم را گرفتار باطل كردند، يعنى آنها را مجبور نمودند كه اعمال باطل و نادرست انجام بدهند و طبعا مردم نيز از باطل پيروى كردند.

اين بود سبب هلاكت آنها؛ پس شما اى اميران ارتش و اى فرماندهان نظامى، به حق عمل كنيد و مردم را به انجام دادن باطل وادار نكنيد و اگر مى خواهيد پايدار بمانيد و از خود نيكنامى بر جاى نهيد، از امت هاى پيشين كه هلاك شدند پند بگيريد.

ص: 340


1- ممكن است معنى اشتراء در اينجا خريدن باشد يعنى حق را فروختند و باطل را در عوض، گرفتند.

حكمت هاى اميرمؤمنان على عليه السلام

اشاره

باب المختار(1) من حكم(2) أمير المؤمنين عليه السلام و مواعظه و يدخل في ذلك المختار من أجوبة مسائله و الكلام القصير الخارج في سائر أغراضه عليه السلام .

گزيده اى از حكمت ها (كلمات قصار) و پندهاى حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام ؛ كه در بر گيرنده گزيده اى از پاسخ هاى آن حضرت به پرسش هاى طرح شده و نيز جملات كوتاهى كه درباره مطالب متنوع بيان فرموده اند.

ص: 341


1- مختار: برگزيده، انتخاب شده؛ آنچه سيد رضى رحمه الله آن را برگزيده تا در كتاب نهج البلاغه ذكر نمايد.
2- حكم: جمع حكمة، و به معناى جمله اى كه موجب بصيرت و معرفت گردد.

ص: 342

1. قَالَ عليه السلام : كُنْ فِي الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ(1)، لاَ ظَهْرٌ(2) فَيُرْكَبَ، وَ لاَ ضَرْعٌ(3) فَيُحْلَبَ(4).

در فتنه مانند بچه شترى باش كه نه پشتى استوار و قوى براى سوارى دارد و نه پستانى كه بتوان آن را دوشيد. منظور از اين سخن، پرهيز از فتنه است تا نتوانند فتنه جويان از انسان و مال و متعلقات او سوء استفاده كنند.

2. وَ قَالَ عليه السلام : أَزْرَى(5) بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ(6) الطَّمَعَ، وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ(7)، وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ(8) عَلَيْهَا لِسَانَهُ.

هركس كه جامه آزمندى بپوشد و طمع را در قلب خود جاى دهد خود را خوار ساخته است. زيرا غالبا مردم انسان طمعكار و آزمند را تحقير مى كنند.

و هر كس فقر و ناراحتى خود را براى مردم آشكار سازد، به خوارى تن داده است.

و هركه زبان خود را بر خود، فرمانروا سازد، خود را بى مقدار ساخته است. زيرا با زبان خود به گرفتارى ها مى افتد. مثلاً وعده هايى به مردم مى دهد كه بايد بدان ها عمل كند ولى نمى تواند. اين سخن كنايه از لزوم حبس زبان است تا انسان سخنى نگويد كه او را دچار مشكل و دردسر كند(9).

ص: 343


1- لبون: بر وزن فعول، وصف براى مادر بچه شتر است. ابن لبون بچه شتر نرى است كه دو سال آن تمام شده باشد.
2- ظهر: پشت، كمر.
3- ضرع: پستان.
4- يحلب: دوشيده شود.
5- أزرى: تحقير كرد.
6- استشعر: لباس زير پوشيد كه به تن او چسبيد. كنايه از اين كه طمع را به نهان و باطن خود راه داد.
7- ضر: ناراحتى، فقر.
8- أمّر: به فرمانروايى رساند.
9- در اين باره صائب تبريزى چه زيبا سروده است: نيست در عالم ايجاد به جز تيغ زبان *** بى گناهى كه سزاوار به حبس ابد است

3. وَ قَالَ عليه السلام : الْبُخْلُ عَارٌ، وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ، وَ الْفَقْرُ يُخْرِسُ(1) الْفَطِنَ(2) عَنْ حُجَّتِهِ، وَ الْمُقِلُّ(3) غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ. وَ الْعَجْزُ آفَةٌ، وَ الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ، وَ الزُّهْدُ ثَرْوَةٌ، وَ الْوَرَعُ جُنَّةٌ(4).

بخل، براى انسان ننگ است و همگان انسان بخيل را با بدى و بى اعتبارى ياد مى كنند.

و ترس، در مردانگى نقص است.

و فقر، موجب گنگ شدن زبان فرد هوشمند از احتجاج و استدلال است. يعنى انسان فقير نمى تواند سخنى بگويد چون مى داند كه مردم به سخن او توجّهى نمى كنند.

و نادار و بينوا در شهر خودش نيز غريب است، چون مردم او را بيگانه مى دانند. پس نه كسى او را مى شناسد و نه او كسى را، و نيز كسى به سخن او گوش نمى دهد، در نتيجه از حيات بهره اى نمى برد، درست مثل انسان غريبى كه در شهر ديگرى به سر مى برد.

و ناتوانى در انجام دادن بايدها و اداى حقوق نوعى آفت و بلا است.

و صبر نشانه شجاعت است؛ زيرا انسان بردبارى كه مشكلات را تحمّل مى كند مانند شجاعى است كه سختى هاى جنگ و امثال آن را تحمل مى نمايد.

و پارسايى و زهد نوعى ثروت است؛ يعنى زاهد مانند ثروتمند است كه به كسى احتياج ندارد؛ زيرا از دنيا گريزان است و از آن بى نياز.

و ورع در گناهان و خويشتندارى سپرى است ايمن كننده از ناگوارى هاى دنيا و آخرت.

4. وَ قَالَ عليه السلام : نِعْمَ الْقَرِينُ(5) الرِّضَى، وَ الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ، وَ الاْآدَابُ حُلَلٌ(6) مُجَدَّدَةٌ(7)، وَ الْفِكْرُ مِرْآةٌ(8) صَافِيَةٌ.

رضامندى بهترين همنشين است؛ زيرا هركه به تقدير الهى راضى باشد هماره خرسند است

ص: 344


1- يخرس: گنگ مى كند.
2- فطن: هوشمند.
3- مقلّ: بى نوا، نادار.
4- جُنة: سپر، آنچه انسان را از گزند دشمن ايمن مى دارد.
5- قرين: همنشين، همراه.
6- حُلل: جمع حلّة، يعنى لباس فاخر.
7- مجدّدة: جديد و تازه و نو.
8- مرآة: آينه.

و دانش ميراثى ارجمند است؛ زيرا مانند ارث باعث ثروتمندى وارث مى شود. يا مراد آنكه اگر كسى علمى را به ارث برد چون موجب ستايش مردم است ارث گرانبهايى برده است.

و آداب و رفتارهاى پسنديده، جامه هاى نو و زيبايى هستند. يعنى همان طور كه لباس زيبا موجب آراستگى و احترام فرد مى شود، آداب درست نيز موجب آراستگى آدميان است چنان كه گويى لباس زيبا و فاخرى پوشيده اند.

و فكر و انديشه در امور آينه اى است صاف؛ يعنى همان طور كه انسان در آينه صاف چهره خود را و هرچه را كه نمى توان با چشم ديد، مى بيند، در فكر و انديشه نيز انسان چيزهايى را درمى يابد كه در آغاز به آنها پى نبرده است.

5. وَ قَالَ عليه السلام : صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ، سِرِّهِ وَ الْبَشَاشَةُ(1) حِبَالَةُ(2) الْمَوَدَّةِ، وَ الاِحْتِمَالُ(3) قَبْرُ الْعُيُوبِ. وَ رُوي أنَه قال في العبارة عن هذا المعنى أيضا: وَ الْمُسَالَمَةُ خِبَاءُ(4) الْعُيُوبِ. وَ مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ.

سينه خردمند صندوقچه اسرار اوست؛ لذا براى هر كسى نمى تواند اين صندوق را باز كند، آن سان كه ثروتمند، صندوقچه ثروت خود را از ترس اطّلاع مردم باز نمى كند.

و گشاده رويى با مردم رشته محبّت است. همان طور كه صيّاد دام مى افكند تا شكار كند، انسان خوش برخورد نيز با محبّت و مهرورزيدن به انسان ها دلشان را به دست مى آورد.

و تحمل ناگوارى ها در حقيقت قبرى است براى عيب ها و ضعف هاى انسان؛ يعنى وقتى انسان ناگوارى و بدحالى خود را در سختى ها به كسى نشان نداد، هيچ كس از مشكل و كاستى او خبر ندارد، چنان كه قبر بدن انسان را مى پوشاند، امّا اگر مثلاً نتوانست فقر را تحمّل كند و آن را اظهار كرد، در آن صورت مردم مى فهمند كه فقير است و فقر نيز نوعى

ص: 345


1- بشاشة: خوش رويى.
2- حبالة: دام، تور.
3- احتمال: تحمل كردن.
4- خباء: مخفيگاه.

كاستى به شمار مى رود. روايت است كه حضرت اين عبارت را نيز به همين سخن افزوده است: و مدارا با مردم و برنينگيختن خشم آنها عيب انسان را پنهان مى دارد. بنابراين، عيب كسى آشكار مى شود كه با مردم دشمنى كند. پس انسانى كه عيب دارد به دليل اينكه با مردم به مسالمت رفتار مى كند هيچ كسى از عيب و نقص او آگاه نمى شود.

و خودستا و فريفته خويش كه برترى خود را به رخ مردم بكشاند، دشمنان او زياد خواهند شد، چون مردم او را، چنان كه خودش مى پندارد، داراى فضيلتى نمى بينند؛ لذا وقتى كه خودستايى و عجب و غرور و رياى او را مى بينند از او خشمگين مى شوند.

6. وَ قَالَ عليه السلام : الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ(1)، وَ أَعْمَالُ الْعِبَادِ فِي عَاجِلِهِمْ(2)، نُصْبُ(3) أَعْيُنِهِمْ فِي آجَالِهِمْ(4).

صدقه دادن دارويى است نجات بخش كه انسان را در امور مهم پيروز مى كند. و اعمال بندگان در دنيا، كه زودگذر است، در آخرت در برابر چشمان شان خواهد بود، چون هركه عملى انجام مى دهد خوب باشد يا بد لاجرم آن را خواهد ديد.

7. وَ قَالَ عليه السلام : اعْجَبُوا لِهَذَا الاْءِنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ، وَ يَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ، وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ، وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ(5).

از آفرينش اين انسان تعجّب كنيد كه با قطعه اى پيه مى بيند. زيرا چشم انسان از چربى مانند پيه تشكيل شده است. و با قطعه اى گوشت سخن مى گويد زيرا زبان انسان مقدارى گوشت است. و با استخوانى مى شنود زيرا موج به استخوانچه گوش انسان و عصب صماخ برخورد مى كند و صدا را مى شنود. و از شكافى نفس مى كشد، كه همان سوراخ بينى و دهان است.

8. وَ قَالَ عليه السلام : إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى أَحَدٍ أَعَارَتْهُ(6) مَحَاسِنَ غَيْرِهِ، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ.

ص: 346


1- منجح: موجب موفقيّت، نجاتبخش.
2- عاجل: زودگذر، دنيا.
3- نصب: جلو، فراديد.
4- آجل: آخرت.
5- خرم: سوراخ بينى و دهان.
6- أعارت: عاريت داد.

و چون دنيا به كسى رو آورد و مال و منزلت پيدا كند، دنيا خوبى هاى ديگرى را به عاريه به او مى دهد. چون اگر ساختمان است ديگرى آن را ساخته و اگر پول است ديگرى آن را اندوخته و اگر مقام است از ديگرى به او رسيده است. اما وقتى كه دنيا به كسى پشت كند، خوبى او را از وى مى گيرد. يعنى مالى را كه خود جمع كرده و منصبى را كه خود با زحمت به دست آورده است از او مى گيرد.

9. وَ قَالَ عليه السلام : خَالِطُوا(1) النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَكَوْا عَلَيْكُمْ، وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا(2) إِلَيْكُمْ.

با مردم به گونه اى معاشرت كنيد كه اگر در حال معاشرت مُرديد به سبب محبّتى كه به شما دارند بر شما بگريند و اگر زنده مانديد به سبب آنكه با آنها همزيستى مسالمت آميزى داشته ايد مشتاق همنشينى شوند و همچنان به شما مهر ورزند.

10. وَ قَالَ عليه السلام : إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ.

چون بر دشمنت پيروز شدى او را عفو كن و اين عفو را به نشانِ سپاس پيروزى خودت بر او قرار بده. چون قدرتْ از نعمت هاى الهى است و هر نعمتى نياز به شكر دارد و عفو از دشمن به دليل آنكه اطاعت الهى محسوب مى گردد، نوعى سپاس و شكرگزارى از خداى سبحان است، زيرا خداى منان انسان ها را به آن دعوت فرموده است.

11. وَ قَالَ عليه السلام : أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسَابِ الاْءِخْوَانِ، وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ.

ناتوان ترينِ مردم كسى است كه در به دست آوردن دوست ناتوان باشد. چون پيداكردن دوست تنها با معاشرت نيكو ممكن است، نه چون مال كه با تحمل رنج ممكن باشد. پس اگر كسى نتواند به اين سادگى دوست بيابد معلوم مى شود كه ناتوان ترينِ مردم است. و از او ناتوان تر كسى است كه دوستانى را كه به دست آورده، با رفتار نكوهيده اش از خود براند.

ص: 347


1- خالطوا: همزيستى و معاشرت كنيد.
2- حنوا: محبت و اشتياق ورزيدند.

12. وَ قَالَ عليه السلام : إِذَا وَصَلَتْ إِلَيْكُمْ أَطْرَافُ(1) النِّعَمِ فَلاَ تُنَفِّرُوا(2) أَقْصَاهَا(3) بِقِلَّةِ الشُّكْرِ.

وقتى كه پيش درآمد نعمت به شما روى مى آورد با شكرگزارىِ اندك و غفلت ورزيدن از شكر كارى نكنيد كه تتمه آن را فرارى و گريزان كنيد. يعنى هر نعمتى مثل علم، مال، مقام و... كه به انسان مى رسد دنباله دارد كه در آغاز قسمتى از آن مى رسد، پس اگر كسى شكر نعمت را به جاى آورد همواره و پياپى به آن افزوده مى شود، ولى اگر كفران كند و شكر نگزارد نعمت از او گرفته مى شود، چنان كه خداى متعال مى فرمايد: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاَءَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ»(4)؛ «اگر واقعاً سپاسگزارى كنيد، [نعمت [شما را افزون خواهم كرد، و اگر ناسپاسى كنيد، قطعاً عذاب من سخت خواهد بود».

13. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ ضَيَّعَهُ الاْءَقْرَبُ أُتِيحَ(5) لَهُ الاْءَبْعَدُ.

هر كس كه خويشاوندان سببى و نسبى او را طرد و به او بى اعتنايى كنند، در آن صورت بيگانگان و افراد دورْ او را از حمايت و يارى خويش برخوردار مى كنند.

14. وَ قَالَ عليه السلام : مَا كُلُّ مَفْتُونٍ(6) يُعَاتَبُ.

اين طور نيست كه هركه داخل فتنه گردد درخور سرزنش باشد. چون گاهى ممكن است انسان نه به اختيار خود، بلكه از سر اضطرار و ناچارى گرفتار فتنه شده باشد.

15. وَ قَالَ عليه السلام : تَذِلُّ(7) الاْءُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ(8) حَتَّى يَكُونَ الْحَتْفُ(9) فِي التَّدْبِيرِ.

كارهايى كه انسان انجام مى دهد، مطيع تقدير الهى است. مثلاً ازدواج يك انسان با زنى

ص: 348


1- أطراف: اوائل.
2- تنفّروا: فرارى دهيد، گريزان كنيد.
3- أقصى: دورترين.
4- سوره ابراهيم، آيه 7.
5- أتيح: مقدّر و عطا مى شود.
6- مفتون: گرفتار فتنه.
7- تذل: رام و تسليم مى شود.
8- مقادير: جمع قدر، يعنى تقدير.
9- حتف: هلاكت و نابودى.

معين مقدّر الهى است. تقدير بدين معنا كه علم خدا مشمول تمام حوادث اين جهان است، نه اينكه انسان را مجبور كند يا اينكه علم او براى آن حادثه علّت باشد و خواه ناخواه بايد اتّفاق بيفتد. پس هلاكت انسان در تدبيرِ خود او نهفته است، يعنى چه بسا كارى را با تدبير انجام دهد و گمان كند كه منفعت دارد، ولى نمى داند كه خودْ زمينه هلاكت خود را فراهم مى كند. مثلاً دارويى را به گمان آن كه مفيد است مى خورد، اما اينْ هلاكت او را در پى دارد.

16. وَ سُئِلَ عليه السلام عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله : «غَيِّرُوا الشَّيْبَ وَ لاَ تَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ» فَقَالَ عليه السلام : إِنَّمَا قَالَ صلى الله عليه و آله ذَلِكَ وَ الدِّينُ قُلٌّ(1) فَأَمَّا الاْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ(2) وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ(3)، فَامْرُوءٌ وَ مَا اخْتَارَهُ.

از آن حضرت درباره اين سخن رسول اللّه صلى الله عليه و آله پرسيدند كه فرموده اند: «پيرى را تغيير دهيد و خود را شبيه يهوديان نسازيد» يعنى موى سفيد صورت خود را با حنا و غيره سياه كنيد و مانند يهوديان سفيد نگذاريد، امام عليه السلام فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله اين سخن را در حالى فرمودند كه دين اسلام ياران اندكشمارى داشت اما اكنون كه قلمرو آن گسترده شده و مسلمانان فزونى گرفته اند و آرامش خاطر دارند و قدرتمندانه به سر مى برند، هركس هرگونه كه دوست دارد مى تواند عمل كند و ريش خود را سفيد گذارد و يا با رنگ و حنا خضاب كند و اين منافاتى با اين آموزه ندارد كه خضاب كردن بهتر مى باشد چنان كه در احاديث هم آمده است.

17. وَ قَالَ عليه السلام - فِي الَّذِينَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ -: خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ.

حضرت على عليه السلام درباره كسانى كه از جنگ در ركاب آن حضرت رويگردان شدند و همراهش به جبهه نرفتند، فرمود: حقّ را بى ياور گذاشتند و باطل را نيز يارى نكردند؛ يعنى در حق و باطل بى طرف بودند.

ص: 349


1- قل: كم يار بودن و اندك بودن.
2- نطاق: قلمرو، كمربند.
3- ضرب بجرانه: جران شتر قسمت جلو گردن اوست، و وقتى براى آرامشِ خود مى خوابد اين قسمت را روى زمين مى گذارد و به استراحت مى پردازد. اين كنايه از نيروى اسلام است كه موجب اطمينان و امنيت مسلمانان مى باشد.

18. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ جَرَى(1) فِي عِنَان(2) أَمَلِهِ عَثَرَ(3) بِأَجَلِهِ.

كسى كه سر در لجام و مهار آرزوى خود حركت كند و بدون آنكه كارى بكند، در آرزوى آينده اى درخشان باشد، قبل از آنكه به آرزوى خود برسد با اجلش سكندرى خواهد خورد و از پاى در خواهد آمد. و به ديگر سخن، بايد عنان و لجام آرزوها را وانهاد تا مبادا انسان را همراه خود ببرد.

19. وَ قَالَ عليه السلام : أَقِيلُوا(4) ذَوِي الْمُرُوءَاتِ(5) عَثَرَاتِهِمْ(6) فَمَا يَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ(7) إِلاَّ وَ يَدُ اللَّهِ فِي يَدِهِ يَرْفَعُهُ.

از لغزش هاى گاه به گاهِ جوانمردان در گذريد و چشم پوشى كنيد و اگر كارى ناشايست از آنان سرزد رسوايشان نسازيد؛ زيرا هرگاه انسانِ با مروّتى خطايى كند و بلغزد به يقين دست او در دست خداست و او را به پاس مردانگى هاى گذشته اش دوباره بلند مى كند.

20. وَ قَالَ عليه السلام : قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ(8) بِالْخَيْبَةِ(9)، وَ الْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ، وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا(10) فُرَصَ الْخَيْرِ.

دو چيز با دو چيز قرين است: ترس با نوميدى، يعنى اگر كسى از چيزى بترسد به آن دست نمى يابد، و شرم با محروميت، يعنى هركه زياده از حد كمرو باشد، هماره محروم مى گردد.

و فرصت [و همداستانى عوامل كامروايى انسان] چون ابر، شتابان مى گذرد؛ زيرا هميشه وسايل ترقى و پيشرفت فراهم نيست، پس دريابيد فرصت هاى نيكو را تا به سعادت و موفقيت برسيد.

ص: 350


1- جرى: سير و حركت كرد.
2- عنان: لجام و زمام.
3- عثر: سقوط كرد.
4- أقيلوا: چشم پوشى كنيد.
5- ذوي المروءات: صاحبان مروّت و مردانگى.
6- عثرات: لغزش ها، سكندرى ها.
7- عاثر: لغزيده، سكندرى خورده.
8- الهيبة: ترس و وحشت.
9- خيبة: ناكام ماندن.
10- انتهزوا: دريابيد.

21. وَ قَالَ عليه السلام : لَنَا حَقٌّ فَإِنْ أُعْطِينَاهُ، وَ إِلاَّ رَكِبْنَا أَعْجَازَ(1) الاْءِبِلِ وَ إِنْ طَالَ السُّرَى(2).

ما در خلافت و فرمانروايى حقى آشكار داريم كه اگر آن را به ما دادند، چه نيكو، وگرنه بر ترك شترِ راهوار خواهيم نشست و با تمام سختى ها و مشكلاتى كه دارد به دنبال گرفتن حق خود خواهيم بود، هرچند كه سير شبانه باشد و سفرى طولانى و زحماتى طاقت فرسا درپى داشته باشد. اين برداشتى بود كه ما از اين جمله امام عليه السلام نموديم؛ ولى سيد رضى رحمه الله برداشت ديگرى دارد و خدا از مراد اولياى خويش عالم است.

قال الرضى رحمه الله : و هذا من لطيف الكلام و فصيحه، و معناه: أنّا إن لم نعط حقّنا كنا أذلاّء، و ذلك أن الرديف يركب عجز البعير كالعبد و الأسير و من يجري مجراهما.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: اين جمله امام عليه السلام لطيف و فصيح و بدين معناست: اگر حق ما داده نشود، در شمار محرومان خواهيم بود زيرا بردگان، اسيران و امثال اينان، ترك نشين شترند.

22. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ.

آن كه در عمل كردن و اقدامْ سستى نمايد و عملش نتواند او را به خير و سعادت برساند، خويشى و شرافتِ تبار و خانوادگى اش نمى تواند او را به قافله سعادتمندان برساند.

23. وَ قَالَ عليه السلام : مِنْ كَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَةُ(3) الْمَلْهُوفِ(4)، وَ التَّنْفِيسُ(5) عَنِ الْمَكْرُوبِ(6).

از جمله كفّاره هايى كه گناهان بزرگ را جبران مى كند، فريادرسى ستمديده و رفع ظلم از او و زدودن غم و اندوه انسان غمديده و اندوه زده مى باشد.

24. وَ قَالَ عليه السلام : يَا ابْنَ آدَمَ، إِذَا رَأَيْتَ رَبَّكَ سُبْحَانَهُ يُتَابِعُ(7) عَلَيْكَ نِعَمَهُ وَ أَنْتَ تَعْصِيهِ فَاحْذَرْهُ.

ص: 351


1- أعجاز: جمع عجز، يعنى سرين.
2- سرى: سير و حركتِ شبانه.
3- إغاثة: فريادرسى و رفع ظلم.
4- ملهوف: ستمديده.
5- تنفيس: گشايش و فرج ايجاد كردن.
6- مكروب: اندوه زده.
7- يتابع: پى در پى مى فرستد.

اى آدميزاده، هرگاه ببينى خداى متعال نعمت هايش را پياپى به سوى تو سرازير مى كند، در حالى كه تو گناه و از فرمان او سرپيچى مى كنى، بترس از اينكه تو را به حال خود وانهد تا بر گناه خود بيفزايى؛ زيرا گناه و ناسپاسى اگر گرفتن نعمت را در پى نداشته باشد دلالت مى كند كه حادثه اى سهمگين و بدى در انتظار گناهكار است، چنان كه خداوند مى فرمايد: «... إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً»(1)؛ «ما فقط به ايشان مهلت مى دهيم تا بر گناهان [خود [بيفزايند».

25. وَ قَالَ عليه السلام : مَا أَضْمَرَ(2) أَحَدٌ شَيْئاً إِلاَّ ظَهَرَ فِي فَلَتَاتِ(3) لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ.

هركه چيزى را در درون خود پنهان كند، قطعاً بى اختيار و بدون توجّه در زبان و لابه لاى كلمات و چهره اش آشكار مى شود. مثلاً اگر مطلوب خود را ببيند يا نام آن را بشنود بى اختيار چهره اش گلگون مى گردد و اگر از چيزى بترسد با ديدن يا شنيدن وصف آن رنگ از چهره مى بازد و مردم از رفتارها و آثار چهره او به نهانى هاى درونش پى خواهند برد.

26. وَ قَالَ عليه السلام : امْشِ(4) بِدَائِكَ مَا مَشَى بِكَ.

تا وقتى كه بيمارى با تو كنار مى آيد و از پايت در نياورده، به دنبال دارو نرو و با آن بيمارى كنار بيا، زيرا داروها باعث بيمارى هاى ديگرى مى شوند. لذا آن حضرت فرموده اند: ما مِنْ دَوَاءٍ إلاّ وَ يُهَيِّجُ داءً؛ هر دارويى [كه دردى را درمان مى كند [درد ديگرى را بر مى انگيزد(5).

27. وَ قَالَ عليه السلام : أَفْضَلُ الزُّهْدِ إِخْفَاءُ الزُّهْدِ.

برترين پارسايى و زهد پنهان داشتن آن است. چون انسان گاه به مردم نشان مى دهد كه پارسا است تا مردم عمل نيكوى او را بفهمند و ببينند. اين رفتار، ريا و موجب بطلان زهد

ص: 352


1- سوره آل عمران، آيه 178.
2- أضمر: پنهان كرد.
3- فلتات: آنچه بى اختيار از انسان بروز مى كند.
4- امش: راه برو، مدارا كن، كنار بيا.
5- اين كلام حكمت آميز در طب نوين ثابت شده است.

است، بلكه زهد حقيقى آن است كه فقط براى رضاى خدا باشد و اگر مردم بفهمند كه او زهد و پارسايى دارد، اندوهگين شود.

28. وَ قَالَ عليه السلام : إِذَا كُنْتَ فِي إِدْبَارٍ وَ الْمَوْتُ فِي إِقْبَالٍ، فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقَى؟(1)

چون تو در حال بازگشت [ از دنيا] باشى و مرگ هم به سوى تو روان باشد، بايد گفت كه چه زود ديدار دست خواهد داد. اين حكمت بيانگر آن است كه انسان هر روز به اندازه يك روز از دنيا دور مى شود و مرگ هم به استقبالش مى آيد تا او را در آغوش گيرد؛ چون مرگ نيز با گذشت هر روز به اندازه يك روز به انسان نزديك تر مى شود.

29. وَ قَالَ عليه السلام : الْحَذَرَ الْحَذَرَ فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ حَتَّى كَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ.

زنهار، زنهار از آلوده شدن به گناهان! به خدا سوگند كه خدا چنان بر گناهان شما پرده كشيده كه گويى آنها را بخشيده است، در حالى كه نبخشيده و به زودى شما را مجازات مى كند و آن گاه است كه راه فرار و بازگشتى وجود ندارد [پس، از نافرمانى خدا بپرهيزيد].

30. وَ سُئِلَ عليه السلام : عَنِ الاْءِيمَانِ، فَقَالَ: الاْءِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ(2): عَلَى الصَّبْرِ، وَ الْيَقِينِ، وَ الْعَدْلِ، وَ الْجِهَادِ. وَ الصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ(3): عَلَى الشَّوْقِ، وَ الشَّفَقِ(4)، وَ الزُّهْدِ، وَ التَّرَقُّبِ(5). فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلاَ(6) عَنِ الشَّهَوَاتِ، وَ مَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَ مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا اسْتَهَانَ(7) بِالْمُصِيبَاتِ، وَ مَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ إِلَى الْخَيْرَاتِ.

وَ الْيَقِينُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ(8)، وَ تَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ(9)، وَ مَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ(10)

ص: 353


1- ملتقى: ديدار، رويارويى.
2- دعائم: جمع دعامة، يعنى ستون.
3- شعب: جمع شعبة، يعنى نوع.
4- شفق: ترس.
5- ترقب: انتظار.
6- سلا: دور شد، فاصله گرفت.
7- استهان: سبك شمرد.
8- تبصرة فطنة: بصيرتِ هشيارى بخش.
9- تأول الحكمة: دستيابى به نكات حكمتبار.
10- موعظة العبرة: پندى كه عبرت آور است.

وَ سُنَّةِ الاْءَوَّلِينَ. فَمَنْ تَبَصَّرَ فِي الْفِطْنَةِ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ، وَ مَنْ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ، وَ مَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَكَأَنَّمَا كَانَ فِي الاْءَوَّلِينَ.

وَ الْعَدْلُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى غَائِصِ(1) الْفَهْمِ، وَ غَوْرِ(2) الْعِلْمِ، وَ زُهْرَةِ(3) الْحُكْمِ، وَ رَسَاخَةِ(4) الْحِلْمِ. فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ، وَ مَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ(5) عَنْ شَرَائِعِ(6) الْحُكْمِ وَ مَنْ حَلُمَ لَمْ يُفَرِّطْ فِي أَمْرِهِ وَ عَاشَ فِي النَّاسِ حَمِيداً.

وَ الْجِهَادُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الاْءَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ، وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ الصِّدْقِ فِي الْمَوَاطِنِ، وَ شَنَآنِ(7) الْفَاسِقِينَ. فَمَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ(8) ظُهُورَ(9) الْمُوءْمِنِينَ، وَ مَنْ نَهَى عَنِ الْمُنْكَرِ أَرْغَمَ(10) أُنُوفَ(11) الْكَافِرِينَ، وَ مَنْ صَدَقَ فِي الْمَوَاطِنِ قَضَى مَا عَلَيْهِ(12)، وَ مَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِينَ وَ غَضِبَ لِلَّهِ غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَ أَرْضَاهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

از آن حضرت درباره ايمان سؤال شد، فرمود: ايمان بر چهار پايه استوار است همان گونه كه سقف يك ساختمان بر پايه هايى بنا شده است: صبر در طاعت، و يقين به مبدأ و معاد و جز آن، و عدالت در تمام كارها، و جهاد در راه خداى سبحان.

صبر نيز چهار قسم است: شوق به بهشت، و ترس از جهنم، و زهد و پارسايى در دنيا، و در انتظار مرگ بودن.

پس كسى كه مشتاق بهشت و در فراق آن اندوهگين است از شهواتى كه دوزخ در پى خواهد داشت، فاصله مى گيرد. و كسى كه از جهنم مى ترسد از گناهانى كه موجب ورود به

ص: 354


1- غائص: غوص كننده.
2- غور: عمق و باطن.
3- زهرة: روشنايى.
4- رساخة: استوار شدن.
5- صدر: از آبشخور سيراب بازگشت.
6- شرائع: جمع شريعة، يعنى گدار، محل ورود به آب كه اندكى همسطح آن است.
7- شنآن: بغض و دشمنى.
8- شد: محكم كرد.
9- ظهور: جمع ظهر، يعنى پشت.
10- أرغم: به خاك رساند.
11- أنوف: جمع أنف، يعنى بينى.
12- قضى ما عليه: آنچه برعهده اش بود، رساند.

دوزخ مى گردد دورى مى كند. و كسى كه در دنيا زهد مى ورزد و به جهت كوتاهى عمرش، آن را محل ماندگارىِ خود نمى داند، رنج ها را آسان مى شمرد و خود را براى آن آماده مى سازد، زيرا مى داند كه رنج ها زودگذر و موجب پاداش هستند.

و كسى كه منتظر مرگ است به سوى خيرات مى شتابد تا مبادا با مرگ ناگهانى فرصت كار خير از دست او برود. تمام اين امور جز با صبر و تحمّل صورت نمى پذيرد.

و يقين نيز بر چهار قسم است: بصيرت آميخته با هوشمندى، و وصول به دقائق حكمت كه عبارت است از شناخت و درك صحيحِ قرار دادن اشيا در محل مناسب آن، و پندى كه باعث عبرت گرفتنِ انسان و رشد او گردد و درك بازشناسى نيك از بد و زيان از سود را به او بدهد، و شناخت روش هاى پيشينيان يعنى انبيا عليهم السلام و صالحان تا انسان از آنها پيروى كند.

پس كسى كه در هوشمندى و شناخت امور، بصيرت داشته باشد، حكمت براى او روشن مى كند كه هر چيزى را در محل مناسبش قرار دهد.

و كسى كه حكمت براى او روشن شود، پند و عبرت براى او روشن مى گردد، چون كسى كه مى داند كه بايد هر چيزى را در جاى خود بگذارد مى تواند از آنها هم عبرت گيرد.

و كسى كه عبرت بگيرد گويى از پيشينيان بوده است، چون خاستگاه خطا و درستى كارشان را در مى يابد. پس چنان است كه گويى با آنها به سر برده و كار آن ها را از نزديك ديده و نتايج كار آنها را ملاحظه مى نمايد.

و اما عدالت نيز بر چهار قسم است: فهمى ژرف به منظور شناخت امور، زيرا تا انسان چيزى را نفهمد نمى تواند عدالت ورزد. و دانشى كه درون امور و اشياء را دريابد و آن را نيك فهم كند؛ و درباره اشياء به درستى داورى كند به گونه اى كه مطابق با واقع باشد؛ و استوارىِ بردبارى در انسان تا بتواند به هنگام ناتوانى در فهم و يا تطبيق علم، از خود بردبارى نشان دهد و بدين ترتيب به عدالتِ در امور دست يابد و آن را عملى نمايد. پس انسان هوشمند مى تواند به باطن و اسرار و عمق اشياء پى ببرد.

ص: 355

و آن كه از باطن اشيا آگاه باشد مى تواند از چشمه سارهاى احكام الهى سيراب برگردد.

و كسى كه بردبار باشد در كارهاى خود زياده روى نمى كند و به افراط و تفريط دچار نمى شود، بلكه همواره راه ميانه را مى پيمايد و در ميان مردم ستوده زندگى مى كند و همه لب به ستايش او مى گشايند، چون انسانِ عادلْ پسنديده و ستوده مردم است.

و امّا جهاد نيز بر چهار قسم است: امر به معروف و نهى از منكر، زيرا اين دو موجب به زحمت افتادن انسان هستند و جهاد از جهد و به همين معناست؛ و نيز راستگويى در تمام مراحل زندگى، خواه به سود يا زيان انسان باشد؛ و خشمگين شدن از بدكاران.

پس كسى كه امر به معروف كند، پشتوانه مؤمنان خواهد بود و آنان را تقويت خواهد كرد، چون هرچه تعداد مؤمنان بيشتر شود شكوه و بزرگيشان بيشتر مى شود.

و كسى كه از منكر بازدارد، بينى كافران را به خاك مى مالد و آنها را خوار خواهد كرد، چون آنها ريشه منكرات هستند.

و آن كه در همه مراحل زندگى راستگو باشد، پاداش اين اخلاق خود را خواهد گرفت.

و كسى كه براى رضاى خدا بر فاسقان و تبهكاران خشمگين باشد، خداى قهار نيز براى او غضب خواهد كرد و اگر كسى خواست او را بيازارد جلو او را خواهد گرفت و در روز قيامت او را به بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده است خواهد برد و راضى خواهد كرد.

31. وَ قَالَ عليه السلام : وَ الْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى التَّعَمُّقِ(1)، وَ التَّنَازُعِ، وَ الزَّيْغِ(2)، وَ الشِّقَاقِ(3). فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ يُنِبْ(4) إِلَى الْحَقِّ، وَ مَنْ كَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ(5) عَنِ الْحَقِّ، وَ مَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ، وَ حَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّيِّئَةُ، وَ سَكِرَ سُكْرَ الضَّلاَلَةِ، وَ مَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ(6) عَلَيْهِ طُرُقُهُ،

ص: 356


1- تعمق: در اينجا يعنى ژرف انديشى بى جا و بى مورد.
2- زيغ: ميل به هوس، انحراف.
3- شقاق: عناد در پذيرش حق.
4- لم ينب: بر نمى گردد. از إنابة گرفته شده است.
5- عماه: كورى اش.
6- وعرت: دشوار مى شود. طريق وعر، يعنى راه دشوار و سنگلاخ.

وَ أَعْضَلَ(1) عَلَيْهِ أَمْرُهُ، وَ ضَاقَ عَلَيْهِ مَخْرَجُهُ.

وَ الشَّكُّ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ، عَلَى التَّمَارِي(2)، وَ الْهَوْلِ(3)، وَ التَّرَدُّدِ(4)، وَ الاِْسْتِسْلاَمِ(5). فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيْدَناً(6) لَمْ يُصْبِحْ لَيْلُهُ، وَ مَنْ هَالَهُ مَا بَيْنَ يَدَيْهِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ(7)، وَ مَنْ تَرَدَّدَ فِي الرَّيْبِ وَطِئَتْهُ(8) سَنَابِكُ(9) الشَّيَاطِينِ، وَ مَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَكَةِ الدُّنْيَا وَ الاْآخِرَةِ هَلَكَ فِيهِمَا.

و كفر نيز بر چهار پايه استوار است، چنان كه يك ساختمان بر پايه هايى چند، بنيان نهاده شده است. تعمّق و حساسيّت غيرعقلايى مانند وسوسه، و منازعه در حق، و ميل به هوى و هوس، و عناد در پذيرش حق.

پس هركه بى جا تعمّق كند، حق را نمى يابد زيرا هماره به سراغ دقايق فلسفى و خيالاتِ واهى مى رود تا جايى كه ملكه او خواهد شد و لذا به راه فهم و استدلال عقلايى نمى رسد.

و هركه نزاع جاهلانه اش با حق زياد گردد يعنى در چيزهايى كه به نفع او و يا بى منفعت است بسيار مجادله كند در كوردلى اش همچنان مى ماند و هيچ گاه حق را نخواهد يافت.

و كسى كه پيرو هوى و هوس باشد، زيبايى ها نزد او زشت و زشتى ها زيبا جلوه مى كنند، و مستىِ گمراهى او را مست و تباه خواهد كرد؛ يعنى باطل، سراسر وجود او را خواهد گرفت و ديگر براى رسيدن به حق، به خود نخواهد آمد.

و كسى كه در پذيرش حق عناد بورزد، راه هاى دستيابى حقّ براى او دشوار و كار بر او سخت و ناگوار خواهد شد. لذا چهره حق را نمى شناسد و خروج از مشكلات برايش بسيار سخت مى شود و نمى داند چگونه از بن بست ها بيرون آيد.

شك و ترديد نيز بر چهار قسم است: جدال و مراء براى نشان دادن نيروى مجادله

ص: 357


1- أعضل: دشوار شد.
2- تماري: مراء و جدال.
3- هول: هراس از حق.
4- تردد: ترديد در حقانيتِ حق.
5- استسلام: تسليم بى چون و چرا و بى دليل.
6- دَيْدَن: شيوه، خو، عادت.
7- نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ: به پشت سرش برگشت، كنايه از رجوع به جاهليت.
8- وطئت: لگدكوب كرد.
9- سنابك: جمع سنبك، كناره سم حيوان.

خويش، نه براى احقاق حق، و هول و هراس از حق و نپذيرفتن آن، و ترديد در حقانيّت حق كه آيا كدام طرف صحيح است، و تسليم بدون دليل در مقابل هر جريان و هر چيزى، و لذا كسى كه حق را بى دليل پذيرفته است در آن دچار ترديد مى شود.

پس كسى كه اهل جدل باشد، شب او به صبح نمى رسد؛ يعنى همواره در تيرگى و تاريكى شب گونه ترديد، سرگردان مى ماند و به صبح يقين دست نمى يابد.

و هركه از پذيرش حق هراسان باشد، به جاهليّت و به عقب برگشته و سير قهقرايى دارد. و هركه در شك و ترديد بماند، لگدكوب گام هاى شياطين مى شود و آن گونه كه مى خواهند او را پلاس و زيرانداز پاى خود مى كنند، بر آن گام مى نهند و از دين بهره اى نخواهد داشت.

و كسى كه دنبال هر مكتب و فرهنگى باشد و ناآگاهانه به هر سمت و سويى برود، در دنيا و آخرت هلاك مى شود و نه دنياى آرامى خواهد داشت و نه آخرتى سعادتمند.

قال الرضى رحمه الله : و بعد هذا كلام تركنا ذكره خوف الإطالة و الخروج عن الغرض المقصود في هذا الباب.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: در ادامه اين كلام، سخنى از آن حضرت وجود داشت كه براى پرهيز از اطاله كلام و خروج از مقصود، يعنى كوتاه بودن سخنان اين باب، آن را نياورديم.

32. وَ قَالَ عليه السلام : فَاعِلُ الْخَيْرِ خَيْرٌ مِنْهُ، وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ.

كننده عملِ خير بهتر از خود خير است، چون منشأ و خاستگاه آن است و بديهى است كه منبع خير بهتر از خود خير مى باشد. و كننده عملِ شرّ نيز بدتر از خود شرّ است، چون او علّت و سرچشمه شرّ مى باشد.

33. وَ قَالَ عليه السلام : كُنْ سَمْحاً(1) وَ لاَ تَكُنْ مُبَذِّراً(2)، وَ كُنْ مُقَدِّراً(3) وَ لاَ تَكُنْ مُقَتِّراً(4).

ص: 358


1- سمح: بخشنده.
2- مبذر: اسراف كننده.
3- مقدر: اندازه نگه دارنده.
4- مقتر: بخل ورزنده، ممسك.

بخشنده باش، ولى در بخشندگى اسراف مكن و به اندازه اى كه با صلاح و حكمت باشد انفاق كن، ولى هرگز بخل نورز.

34. وَ قَالَ عليه السلام : أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى(1).

ترك آرزو، بهترين و ارزشمندترين ثروت است، زيرا آرزو برخاسته از فقر درونى است و اگر كسى آن را ترك كند نفس او بى نياز و غنى شده است و چنين احساس و حالى، بهترين ثروت و به مراتب والاتر از ثروت مالى و امثال آن است.

35. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ، قَالُوا فِيهِ بِمَا لاَ يَعْلَمُونَ.

هر كس كه عيب و نقص و صفات مردم را كه خوش ندارند، بكاود، آنان نيز از سر ناآگاهى درباره او سخن ها خواهند گفت، زيرا در پى آنند كه از او انتقام بگيرند و لذا براى او عيوبى مى تراشند و در هر جمع و محفلى بازگو مى كنند. و شايد مراد از كلمه ما لا يعلمون اين باشد كه چيزى كه در او وجود ندارد، مى گويند.

36. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ أَطَالَ الاْءَمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ.

كسى كه آرزوى دراز داشته باشد، بدكردارى در پيش مى گيرد. مثلاً اگر كسى به عمر طولانى و يا هميشگى اميد داشته باشد، مرتكب كار ناپسند مى شود، بدان اميد كه در هنگام پيرى و فرارسيدن مرگ در آينده بسيار دور توبه خواهد كرد.

37. وَ قَالَ عليه السلام وَ قَدْ لَقِيَهُ عِنْدَ مَسِيرِهِ إِلَى الشَّامِ دَهَاقِينُ(2) الاْءَنْبَارِ، فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَ اشْتَدُّوا بَيْنَ يَدَيْهِ(3)، فَقَالَ: مَا هَذَا الَّذِي صَنَعْتُمُوهُ؟ فَقَالُوا: خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا! فَقَالَ: وَ اللَّهِ مَا يَنْتَفِعُ

ص: 359


1- منى: جمع مُنية، يعنى تمنّا و آرزو.
2- دهاقين: جمع دهقان، يعنى بزرگِ كشاورزان، و معرّب ده بان يعنى كدخدا است. (محافظ دِه)
3- ترجلوا: از مركب پياده شدند.

بِهَذَا أُمَرَاوءُكُمْ، وَ إِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ فِي دُنْيَاكُمْ، وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِي آخِرَتِكُمْ. وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ، وَ أَرْبَحَ الدَّعَةَ(1) مَعَهَا الاْءَمَانُ مِنَ النَّارِ!

وقتى حضرت در مسير خود به شام براى جنگ با معاويه به شهر «انبار» رسيد، دهقانان از مركب هاى خود پياده شدند و در ركاب حضرتش شروع به دويدن كردند. حضرت فرمود: اين چه كارى است كه مى كنيد؟ گفتند: اين روش ما در تعظيم و بزرگداشت اميران و فرماندهانمان است و بدين ترتيب براى هر كارى كه امير بخواهد، اعلام آمادگى مى كنيم.

حضرت فرمود: به خدا سوگند، اميران شما از اين كار سودى نمى برند و شما نيز با اين كار، خود را در دنيا به زحمت انداخته ايد، و در آخرت نيز به شقاوت و بدبختى گرفتار خواهيد شد. چون اين كارِ شما موجب تكبّر و غرور بزرگانتان و تحقير و خواريتان مى شود كه موجب كيفر اخروى است. وه، چه زيانبار است رنجى كه به دنبال آن كيفر باشد و چه سودمند است استراحتى كه ايمنى از آتش دوزخ در پى داشته باشد.

38. وَ قَالَ عليه السلام لاِبْنِهِ الْحَسَنِ عليه السلام : يَا بُنَيَّ(2)، احْفَظْ عَنِّي أَرْبَعاً، وَ أَرْبَعاً لاَ يَضُرُّكَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ: إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ، وَ أَكْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ، وَ أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ، وَ أَكْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ. يَا بُنَيَّ، إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الاْءَحْمَقِ، فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرَّكَ، وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ(3) الْبَخِيلِ، فَإِنَّهُ يَبْعُدُ عَنْكَ أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ، وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ، فَإِنَّهُ يَبِيعُكَ بِالتَّافِهِ(4)، وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْكَذَّابِ، فَإِنَّهُ كَالسَّرَابِ يُقَرِّبُ عَلَيْكَ الْبَعِيدَ، وَ يُبَعِّدُ عَلَيْكَ الْقَرِيبَ.

آن حضرت - كه درود بر او باد - به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمود: پسرم، از من چهار چيز را و باز چهار چيز ديگر را فراگير، زيرا هر دسته از اين چهارتا خصوصيتى دارند، لذا

ص: 360


1- دعة: آسودگى، آرامش.
2- يا بني: در اصل يا ابني بوده كه الف آن به سبب تصغير حذف شده و تصغير در اينجا عاطفه و مهر را مى رساند.
3- مصادقة: همنشينى و دوستى.
4- تافه: بى ارزش و بى مقدار، پوچ.

حضرت نفرمود: «هشت چيز». پس اگر به اينها عمل كردى، بقيّه اعمالِ غير حرام به تو زيان نخواهند رساند، زيرا در اعمال مباح، كه در بردارنده درجات رفيع نيست [براى همگان]، به ويژه براى پرهيزگاران ضرر وجود دارد. و امّا چهار چيز نخست:

1. بدان كه بالاترين بى نيازى و ثروت، عقل است زيرا موجب كسب همه خيرات است لذا از انواع مال ها و يا مقامات و يا فرزندان و امثال اينها بالاتر است. بديهى است كه بخشى از عقل، اكتسابى است لذا امام براى رسيدن به همين بخش از عقلْ مردم را تشويق مى كند.

2. بالاترين فقر، حماقت و نادانى است، چون موجب از دست رفتن دنيا و آخرت مى گردد و چه فقرى بالاتر از اين فقر وجود دارد؟ و حماقت نيز چون مى تواند اكتسابى باشد، لذا درباره پرهيز از آن هشداردادن صحيح است.

3. وحشتناك ترين تنهايى، خودپسندى و غرور است، زيرا اگر كسى دچار خودپسندى شود همه مردم از او روى برمى تابند، لذا در تمام عمر گرفتار تنهايىِ وحشتناكى خواهد شد.

4. بهترين شرافت، خوش اخلاقى است كه اكتسابى مى باشد و در مقابل نسب و اصالت خانواده است، كه شرافت آن ساخته دست انسان نيست. خوش اخلاقى خير دنيا و آخرت را فراهم مى سازد، به گونه اى كه هيچ چيز ديگرى، هرچند كه بالاترين مردم از نظر مال و مقام و... باشد، نمى تواند چنين مقامى را براى او فراهم كند. و امّا چهار چيز ديگر:

1. پسرم، از همنشينى و دوستى با احمق بپرهيز، زيرا احمق همواره مى خواهد به تو سودى برساند، ولى به علت حماقتش كارى مى كند كه به زيان تو تمام شود.

2. از همنشينى با بخيل بپرهيز، زيرا در حال نيازمندى شديد تو به چيزى، آن را از تو دريغ مى كند تا مبادا آن را از او بخواهى.

3. از دوستى با فاجر و فاسق بپرهيز كه تمام همّت او رسيدن به شهوات خويش است و تو را به بهايى اندك مى فروشد. و اگر امر بين تو و بين شهوت و خواسته نفسانى او دائر شد تو را در راه ارضاى شهوتش مى فروشد و لذا دوستى با چنين فردى غبن و خسارت است.

ص: 361

4. از دوستى با دروغگو بپرهيز، زيرا به سراب مى ماند كه دور را برايت نزديك و نزديك را دور مى كند. يعنى وقتى انسان در صحراى خشك به سراب (كه از دور آب ديده مى شود) مى رسد آن را چيزى نمى بيند. دروغگو نيز دور را نزديك و نزديك را دور نشان مى دهد و باعث ترتّب آثار دور بر نزديك و نزديك بر دور و باعث خلل و فساد خواهد شد.

39. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ.

انسان با انجام دادن نوافل و مستحباتى كه به واجبات لطمه بزند به قرب الهى بار نمى يابد. مثلاً اگر كسى زيارت مستحبى برود، ولى نماز واجب او ترك شود و يا مسجدى را تعمير كند، ولى خمس ندهد، به مقام قرب الهى نمى رسد.

40. وَ قَالَ عليه السلام : لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، وَ قَلْبُ الاْءَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ.

زبان خردمند، در پس قلب اوست، يعنى اوّل مى انديشد و مى سنجد و آن گاه سخن مى گويد، ولى قلب احمق در پس زبان اوست، يعنى اوّل سخن مى گويد، سپس فكر مى كند كه آيا حرف درستى زده است يا خير.

قال الرضى: و هذا من المعاني العجيبة الشريفة، و المراد به أن العاقل لا يطلق لسانه إلا بعد مشاورة الروية و موءامرة الفكرة و الأحمق تسبق حذفات لسانه و فلتات كلامه مراجعة فكره و مماخضة(1) رأيه فكأنّ لسان العاقل تابع لقلبه و كأنّ قلب الأحمق تابع للسانه.

سيد رضى مى فرمايد: اين سخن از معانى شگفت و ارزشمند است و مراد آن است كه عاقل زبانش را نمى گشايد مگر پس از مشورت با انديشه، ولى گفته هاى اختيارى و غير اختيارى احمق بر مراجعه به فكر و غور در انديشه و آشكارشدن درستى سخن، مقدم است.

ص: 362


1- مماخضة: از خضّ يعنى تكان دادن شديد و پياپى گرفته شده است. در عربى تكان دادن مشك براى گرفتن كره و دوغ از ماست را خض مى گويند. مراد سيد رضى آن است كه آدم عاقل كلام را حسابى زيرورو مى كند و سپس بر زبان مى راند.

41. و قد روي عنه عليه السلام هذا المعنى بلفظ آخر و هو قوله: قَلْبُ الاْءَحْمَقِ فِي فِيهِ، وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِي قَلْبِهِ. و معناهما واحد.

اين معنا به صورت ديگرى از آن حضرت نقل شده كه فرمود: قلب احمق در دهان اوست، يعنى هرچه به قلب او خطور كند، بى درنگ و بدون تدبّر بر زبان مى آورد، كه گويى قلب او در دهان اوست. و زبان عاقل در قلب اوست و سخنى نمى گويد، مگر پس از تفكّر و انديشه. پس گويى زبان او در قلب اوست، زيرا هيچ سخنى جز با مشورت و اجازه قلبى او بر زبانش جارى نمى شود. سيد رضى مى فرمايد: اين دو روايت به يك معنا برمى گردند.

42. وَ قَالَ عليه السلام : لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ فِي عِلَّةٍ اعْتَلَّهَا: جَعَلَ اللَّهُ مَا كَانَ مِنْ شَكْوَاكَ(1) حَطّاً(2) لِسَيِّئَاتِكَ، فَإِنَّ الْمَرَضَ لاَ أَجْرَ فِيهِ، وَ لَكِنَّهُ يَحُطُّ السَّيِّئَاتِ، وَ يَحُتُّهَا حَتَّ(3) الاْءَوْرَاقِ. وَ إِنَّمَا الاْءَجْرُ فِي الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ، وَ الْعَمَلِ بِالاْءَيْدِي وَ الاْءَقْدَامِ، وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّيَّةِ وَ السَّرِيرَةِ(4) الصَّالِحَةِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةَ.

چون يكى از اصحاب آن حضرت بيمار شد، امام عليه السلام به او فرمود: خدا بيمارى تو را باعث ريزش و آمرزش گناهانت قرار داده. پس بيمارى پاداشى ندارد زيرا به اختيار انسان نيست بلكه همانند باد خزان كه باعث ريزش برگ از درختان مى شود گناهان را فرومى ريزد و اين از تفضّل الهى بر بندگان است كه بر آنها دردى مى فرستد تا در عوض، گناهانشان را بيامرزد.

در حقيقت پاداش به عمل اختيارى انسان مانند سخن گفتن با زبان به عنوان ذكر يا شكر يا ارشاد و امثال آن و يا كارهايى عملى چون جهاد فى سبيل اللّه و انفاق و نظاير آن تعلّق مى گيرد. و خداى سبحان انسان هايى را كه با صدق نيّت كار شايسته انجام مى دهند نه از روى ريا و مانند آن، و قلب پاكى به دور از صفات رذيله دارند، وارد بهشت مى سازد.

ص: 363


1- شكوى: شكايت، شكوه.
2- حط: فرو ريختن.
3- حت: سقوط و افتادن.
4- سريرة: باطن و نهاد.

اين كلام اخير امام عليه السلام گويا براى استدراك «إنما الأجر» است، تا هيچ كس گمان نكند كه پاداش مخصوص عمل جوارح است، بلكه عمل، اعم از قلبى و جوارحى است.

و أقول: صدق عليه السلام إن المرض لا أجر فيه، لأنه من قبيل ما يستحقّ عليه العوض، لأنّ العوض يستحق على ما كان في مقابلة فعل اللّه تعالى بالعبد من الآلام و الأمراض و ما يجري مجرى ذلك، و الأجر و الثواب يستحقّان على ما كان في مقابلة فعل العبد، فبينهما فرق قد بيّنه الإمام عليه السلام كما يقتضيه علمه الثاقب و رأيه الصائب.

سيد رضى مى فرمايد: چه نيكو گفته است امام عليه السلام كه بيمارى به خودى خود پاداشى ندارد زيرا بيمارى از شمار چيزهايى است كه سزاوار عِوض هستند، چون عِوض در مقابل فعل خداى سبحان از دردها و بيمارى ها و مانند آن به بنده است و مزد و پاداش در برابر فعل بنده است. بنابراين ميان عوض و پاداش امتيازى و تفاوتى است كه امام عليه السلام به سبب علم نافذ و رأى رساى خود بيان فرموده است.

43. وَ قَالَ عليه السلام فِي ذِكْرِ خَبَّابِ بْنِ الاْءَرَتِّ(1): يَرْحَمُ اللَّهُ(2) خَبَّابَ بْنَ الاْءَرَتِّ، فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً، وَ هَاجَرَ طَائِعاً، وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ، وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ، وَ عَاشَ مُجَاهِداً.

امام عليه السلام درباره «خبّاب بن ارتّ» فرمود: خدا رحمت كند خباب بن ارت را كه از روى ميل و رغبت در مكّه مسلمان شد نه به علت طمع يا ترس، و از سر اشتياق و رغبت به مدينه هجرت كرد، نه از سر اجبار و اكراه، و از مال دنيا به اندازه اى كه روزگار خود را بگذراند قانع بود، و به آنچه خدا براى او مقدّر فرموده بود راضى و خشنود بود، و همواره در حال جهادِ در راه اسلام به سر مى برد تا آن گاه كه از اين جهانْ سعادتمندانه رخت بربست.

44. وَ قَالَ عليه السلام : طُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعَادَ، وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ، وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ، وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ.

ص: 364


1- خباب بن أرت: از اصحاب اوليه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود كه در راه خدا و به دست مشركان اذيت و آزار ديد.
2- يرحم اللّه: دعا به لفظ مضارع است، يعنى أللهم ارحمه؛ خدايا، او را رحمت كن.

خوشا به حال كسى كه به ياد معاد و قيامت باشد و براى روز حساب (قيامت) عمل كند و به مقدارى كه گذران زندگى كند قانع باشد و از خدا راضى باشد.

45. وَ قَالَ عليه السلام : لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ(1) الْمُوءْمِنِ بِسَيْفِي هَذَا عَلَى أَنْ يُبْغِضَنِي مَا أَبْغَضَنِي، وَ لَوْ صَبَبْتُ(2) الدُّنْيَا بِجَمَّاتِهَا(3) عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ يُحِبَّنِي مَا أَحَبَّنِي. وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قُضِيَ(4) فَانْقَضَى(5) عَلَى لِسَانِ النَّبِيِّ الاْءُمِّيِّ صلى الله عليه و آله (6) أَنَّهُ قَالَ: يَا عَلِيُّ، لاَ يُبْغِضُكَ مُوءْمِنٌ، وَ لاَ يُحِبُّكَ مُنَافِقٌ.

اگر بينى مؤمن را با اين شمشيرم بكوبم تا مرا دشمن بدارد دشمن نخواهد داشت، چون مؤمن، آخرت را مى خواهد و امام عليه السلام نيز به سوى آخرت فرا مى خواند و لذا جوياىِ آخرت، هرگز و در هيچ شرايطى با امام عليه السلام دشمنى نخواهد كرد.

و نيز اگر تمام دنيا را با همه آرايه هاى آن به منافق بدهم و در دامان او بريزم تا دوستم بدارد، هرگز دوست نخواهد داشت؛ زيرا منافق اهل دنياست و دين را براى خود پرده و حجابى قرار داده و اهل دنيا، اهل آخرت را دوست ندارند، تا چه رسد به پيشوا و رهبرشان؛ و اين حقيقت بر زبان پيامبر امّى صلى الله عليه و آله جارى شده كه فرمود: «اى على، مؤمن تو را دشمن و منافق تو را دوست نمى دارد» و اين سخنْ حق و مطابق با واقع و تخلّف ناپذير است.

46. وَ قَالَ عليه السلام : سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ(7) خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ(8).

گناهى كه ناراحتت كند، نزد خدا بهتر از كار خيرى است كه غرور و خودپسندى به دنبال داشته باشد و با انجام دادن آن انسان بپندارد وظيفه خود را به تمامى انجام داده است؛ چون

ص: 365


1- خيشوم: بينى، كه زدن آن از همه اعضاى بدن دردناك تر است، چون نازك تر است، و خون زيادى از آن روان مى شود.
2- صببت: بريزم، كنايه از تمليك كردن است.
3- جمات: جمع جمّة، يعنى محل اجتماع آب در روى زمين و منظور تمام يك چيز اعم از كوچك و بزرگ است.
4- قضي: مقدر شد.
5- فانقضى: جارى شد.
6- اُمّي: منسوب به أم القرى (مكه).
7- تَسُوءُكَ: تو را ناراحت كند.
8- تعجبك: تو را به عُجب و خودپسندى بيندازد.

پشيمانى موجب محو گناه است و ديگر پس از آن گناهى نمى ماند، ولى عُجب و غرور، حسنات و كارهاى نيك را از بين مى برد و گناه جديدى مى آفريند، زيرا عُجب از گناهان است. پس براى چنين كسى نه تنها ثوابى منظور نمى شود كه گناه نيز نوشته مى شود(1).

47. وَ قَالَ عليه السلام : قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ، وَ صِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ(2)، وَ شَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ(3)، وَ عِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَيْرَتِهِ.

ارزش هر انسانى به اندازه همت اوست و هر اندازه به امور ارزشمند بپردازد، ارزش او بيشتر است، چنان كه شاعر نيز گفته است: «فَمن كانَ أعلى همّةً كانَ أفضلاً؛ هر كس كه همتش بالاتر باشد، برتر است».

و راستكارى و راستگويى و صداقت هر انسانى به اندازه مردانگى اوست، يعنى صداقت در عمل و كلام هر انسان وابسته به مقدار مردانگى اوست، چون نفسِ شرافتمند و مردانه، هرگز خلاف واقع انجام نمى دهد.

و شجاعت هر انسانى به مقدار مناعت طبع و عزت نفس و گشاده دلى اوست، زيرا فرد بلندهمت نمى تواند نقص خود را ببيند؛ لذا شجاعانه در رفع نقص خود اقدام مى كند.

و عفّت و پاكدامنى هر انسانى به اندازه غيرت اوست، زيرا كسى كه غيرت دارد به دنبال شهوات خود نمى رود و لذا از سقوط در منجلاب تباهى دور مى ماند و به هر حال آبروى خود را حفظ مى كند. پس هرچه غيرت انسان بيشتر باشد عفتش بيشتر خواهد بود.

48. وَ قَالَ عليه السلام : الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ، وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ(4)، وَ الرَّأْيُ بِتَحْصِينِ(5) الاْءَسْرَارِ.

ص: 366


1- البته اين بدان معنى نيست كه انسان هماره گناه كند و دلخوش باشد كه با پشيمانى، گناهش زدوده مى شود، بلكه مراد آن است كه اگر كسى احياناً دست به گناهى آلود، سپس پشيمان شود، بهتر از اعمال خيرى است كه غرور بيافريند. م.
2- مروءة: مردانگى.
3- أنفة: بلند همتى، عزت نفس، مناعت طبع.
4- إجالة الرأي: جولان دادن فكر و انديشه.
5- تحصين: در حفظ و حصن قرار دادن.

پيروزى انسان در گرو دورانديشى است و دورانديشى در به كار گرفتن انديشه است تا از اين راه انسان فهم درستى از شرايط و اوضاع به دست آورد.

و انديشه با رازدارى صورت مى گيرد، چون وقتى انسان مى تواند در اوج باشد كه اسرار خود را حفظ كند، و از آنها نتيجه بگيرد، ولى وقتى كه راز خود را آشكار كرد، موانعى سد راه تحقق آراى او خواهد شد.

49. وَ قَالَ عليه السلام : احْذَرُوا صَوْلَةَ(1) الْكَرِيمِ إِذَا جَاعَ(2)، وَ اللَّئِيمِ إِذَا شَبِعَ(3).

از خشم و خروش انسان بزرگوار، به هنگام گرسنگى و نيازمندى برحذر باشيد، چون انسان كريم النفس تن به ذلت نمى دهد؛ لذا براى گرفتن حقّ خود خشمگين مى شود و برمى آشوبد. و از سركشى انسان فرومايه به هنگام سيرى و بى نيازى بترسيد، زيرا چنين كسى چون خود را بى نياز بيند سركشى خواهد كرد.

50. وَ قَالَ عليه السلام : قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ، فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْهِ.

دل هاى مردم، وحشى و رمنده است، پس هركه بتواند با احسان و خوشرويى در آن رخنه كند و با آن اُنس گيرد، دل ها نيز به او اُنس خواهند گرفت، ولى اگر نتوانست همچنان رمان و گريزان خواهد ماند.

51. وَ قَالَ عليه السلام : عَيْبُكَ مَسْتُورٌ مَا أَسْعَدَكَ(4) جَدُّكَ(5).

عيب تو در نزد مردم تا زمانى پوشيده و پنهان است و آن را نمى دانند كه بهره و اقبال با تو يار باشد، اما اگر بخت، روى برتابد مردم عيوبِ تو را برشمرده، و زبانزد همه خواهى شد.

ص: 367


1- صولة: خشم و خروش.
2- جاع: گرسنه شد.
3- شبع: سير شد.
4- أسعد: موافقت كرد.
5- جد: بهره.

52. وَ قَالَ عليه السلام : أَوْلَى النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَى الْعُقُوبَةِ.

سزاوارترين مردم در عفوكردن و بخشودن، توانمندترينشان در كيفر كردن و انتقام گرفتن است. زيرا قدرتْ نعمتى است الهى و سپاسگزارى اين نعمت در بخشودن است و عفو كردنِ بندگان خدا نوعى فضيلت است، زيرا چون خدا بر انسان تفضّل نموده بايستى انسان نيز بر ديگران تفضّل و رحم كند.

53. وَ قَالَ عليه السلام : السَّخَاءُ مَا كَانَ ابْتِدَاءً، فَأَمَّا مَا كَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَيَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ(1).

سخاوت و بخشندگى وقتى تحقق مى يابد كه بدون درخواست و طلب باشد، بلكه انسان، در آن پيشقدم شود، اما اگر پس از درخواست باشد، نوعى شرمندگى و فرار از سرزنش است نه سخاوت. يعنى اگر انسان پس از درخواست، به كسى چيزى ندهد او را سرزنش مى كند يا آن كه خجالت مى كشد كه چيزى ندهد، پس در حقيقت براى رفع شرمندگى و يا سرزنش مردم چيزى به او مى دهد.

54. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ غِنَى كَالْعَقْلِ، وَ لاَ فَقْرَ كَالْجَهْلِ، وَ لاَ مِيرَاثَ كَالاْءَدَبِ وَ لاَ ظَهِيرَ(2) كَالْمُشَاوَرَةِ.

هيچ ثروتى چون عقل نيست، زيرا سعادت دنيا و آخرت را در پى دارد، پس بايد انسان براى به دست آوردن عقل اكتسابى تلاش كند، گرچه بخشى از عقل، خدادادى و غير اكتسابى است. از اين رو، عقل اكتسابى از هر ثروتى بالاتر است.

و هيچ فقرى چون نادانى نيست كه موجب بدبختى انسان در دنيا و آخرت مى شود.

و هيچ ميراثى چون ادب نيست، زيرا انسان متّصف به آداب حسنه سعادتمند مى شود، ولى ميراثى كه به انسان مى رسد به تدريج تمام مى شود.

و هيچ پشتيبانى اى چون مشاوره و رايزنى نيست، زيرا مشورت راه روشن را از بيراهه

ص: 368


1- تذمم: فرار از سرزنش.
2- ظهير: از ظهر: پشت، گرفته شده و به معناى پشتيبان.

باز مى شناساند و در واقع، فرد مشورت دهنده پشتيبان انسان مشورت خواه خواهد بود.

55. وَ قَالَ عليه السلام : الصَّبْرُ صَبْرَانِ: صَبْرٌ عَلَى مَا تَكْرَهُ(1)، وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ.

صبر دو گونه است:

1. صبر بر ناگوارى ها و دشوارى هايى كه خوش نمى دارى؛ مثل صبر بر مصيبت و اطاعتِ دشوار، چون جهاد و بذل مال و... .

2. صبر بر محرّماتِ مورد پسندت، مثل صبر بر ترك كامجويى از راه حرام و ممنوع، نگاه به نامحرم و جز آن.

56. وَ قَالَ عليه السلام : الْغِنَى فِي الْغُرْبَةِ وَطَنٌ، وَ الْفَقْرُ فِي الْوَطَنِ غُرْبَةٌ.

بى نيازى در غربت بدان ماند كه فرد در وطن خود است، زيرا مال، دوستان و زندگى آكنده از نعمت فراهم مى آورد، پس چنين كسى گويا در وطن خود مى باشد، اما فقر در وطن به منزله غربت است، زيرا فقير نه زندگى دارد و نه دوست، لذا از نعمت هاى زندگى بى بهره است.

57. وَ قَالَ عليه السلام : الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ(2).

قناعت اندوخته اى است كه پايان نمى يابد، چون انسان قانع، به كسى نيازى ندارد. پس انسان قانع ثروتمندى است كه مال بى نهايت دارد، ولى انسان مالدار و ثروتمند، وقتى ثروتش زوال پذيرد، نيازمند مى شود.

قال الرضي رحمه الله : و قد روي هذا الكلام عن النبي صلى الله عليه و آله .

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: اين كلام از حضرت رسول صلى الله عليه و آله نيز روايت شده است.

58. وَ قَالَ عليه السلام : الْمَالُ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ.

ص: 369


1- ما تكره: آنچه خوش نمى دارى.
2- ينفد: پايان مى يابد.

مال و ثروت خاستگاه شهوات است، زيرا فقير نمى تواند خواسته ها و شهواتش را تأمين كند، اما صاحب مال مى تواند به هرچه ميل دارد و به هر گناه و لذت حرام، دست يازد.

59. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ حَذَّرَكَ كَمَنْ بَشَّرَكَ.

كسى كه تو را هشدار دهد مانند كسى است كه نويدت داده است، چون كسى كه انسان را از خطرها و لغزش برحذر مى دارد، به همان اندازه كه انسان را مژده دهد، سودمند است. پس انسان بايد همان طور كه از نويددهنده خشنود است، از هشداردهنده نيز رضامند باشد.

60. وَ قَالَ عليه السلام : اللِّسَانُ سَبُعٌ(1) إِنْ خُلِّيَ عَنْهُ(2) عَقَرَ(3).

زبان، حيوان درنده اى است كه اگر به حال خود وانهاده شود، اطرافيان را مى گزد و به آنان آزار مى رساند؛ چون انسان گاهى با نيش زبان، زمينه آزار و خوار شمردن ديگران را فراهم مى آورد، پس بايد زبان را حفظ كرد.

61. وَ قَالَ عليه السلام : الْمَرْأَةُ عَقْرَبٌ حُلْوَةُ اللَّبْسَةِ(4).

زن عقربى است كه داراى پوششى شيرين (زيبا) است، و از همين رو موجب افتادن انسان در گناهان و معاصى است و سبب زيان ديدن انسان مى شود، چنان كه انسان با گزيده شدن توسط عقرب، صدمه مى بيند(5).

62. وَ قَالَ عليه السلام : إِذَا حُيِّيتَ بِتَحِيَّةٍ فَحَيِّ بِأَحْسَنَ مِنْهَا، وَ إِذَا أُسْدِيَتْ(6) إِلَيْكَ يَدٌ فَكَافِئْهَا بِمَا

ص: 370


1- سبع: حيوان درنده.
2- خلي عنه: رها شود.
3- عقر: گاز مى گيرد.
4- اللبسة: پوشش. در برخى از نسخه ها به جاى اللبسة، اللسبة آمده كه به معناى گزش است.
5- البته تمام زنان چنين نيستند و منظور امام آن است كه طبيعت آنها اين اقتضا را دارد و با تربيت دينى قابل اصلاح اند و لذا نبايد تسليم طبيعت تربيت نايافته آنها شد. م.
6- اُسديت: داده شد.

يُرْبِي(1) عَلَيْهَا، وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِكَ لِلْبَادِئِ.

چون گرامى ات دارند و ارجت نهند، مثلاً به تو سلام كنند و يا هديه اى دهند، به گونه اى شايسته تر و بهتر، آن را پاسخ بده، و وقتى كه به تو احسانى مى كنند به گونه اى جبران كن كه از آن بالاتر باشد، و در عين حال، فضل و برترى از آنِ آغازكننده است، چون آغازگر مانند پاسخگو نيست، هرچند پاسخگو بالاتر از آن را جبران كند. پس آغازگر به بدى هم ستمگرتر است، چنان كه آغازگرِ به احسان گرامى تر از پاسخگوىِ به آن است.

63. وَ قَالَ عليه السلام : الشَّفِيعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ.

واسطه و ميانجى بالِ خواهنده است؛ چون كسى كه دنبال چيزى است با ميانجى به جست وجوى مطلوب خود برمى آيد و همان طور كه اگر بال نباشد پرنده هرگز نمى تواند پرواز كند، اگر شفيع و واسطه نباشد در بسيارى از اوقات نياز انسان برآورده نمى شود.

64. وَ قَالَ عليه السلام : أَهْلُ الدُّنْيَا كَرَكْبٍ(2) يُسَارُ بِهِمْ(3) وَ هُمْ نِيَامٌ(4).

مردم دنيا مانند مسافرانى هستند كه در خوابند و آنها را به مقصد مى برند. حقيقتاً مردم به سان خفته اى هستند كه با شتاب به سوى سراى آخرت برده مى شوند، اما خود بى خبرند.

65. وَ قَالَ عليه السلام : فَقْدُ الاْءَحِبَّةِ(5) غُرْبَةٌ.

از دست دادن دوستان، مايه غربت و تنهايى است؛ چون انسانِ دوست از دست داده به غريبى مى ماند كه هيچ دوستى ندارد تا با او انس گيرد و به واسطه او نيازهايش را برآورد.

66. وَ قَالَ عليه السلام : فَوْتُ الْحَاجَةِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَى غَيْرِ أَهْلِهَا.

ص: 371


1- يربي: زياد مى آيد.
2- ركب: جمع راكب، يعنى مسافر.
3- يسار بهم: حركت داده مى شوند، برده مى شوند.
4- نيام: جمع نائم، يعنى خفته.
5- أحبة: جمع حبيب، يعنى دوست.

نرسيدن به خواسته براى انسان آسان تر است از درخواستِ آن از نااهلان؛ زيرا سختى درازكردن دستِ طلبْ بسيار دشوارتر از سختى تحملِ نرسيدن به خواسته هاست.

67. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ تَسْتَحِ(1) مِنْ إِعْطَاءِ الْقَلِيلِ فَإِنَّ الْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ.

از دهش اندك شرم مدار كه محروم كردن كسى از اعطاى چيزى اندكْ اندك تر و نكوهيده تر است. لفظ أقلّ مجازى لطيف است، يعنى اگر نمى توانى يا نمى خواهى مال فراوانى به كسى بدهى، دست كم از دادن اندك شرمگين مباش.

68. وَ قَالَ عليه السلام : الْعَفَافُ زِينَةُ الْفَقْرِ، وَ الشُّكْرُ زِينَةُ الْغِنَى.

خويشتندارى از لذّت ها زيور فقر است؛ يعنى انسان فقير بايد در جمع مردم به لذايذ و خواهش هاى نفسانى ابراز شيفتگى و بر عدم دستيابى به آن، بى تابى نكند تا عزيز بماند. و زيور ثروت، سپاس و شكر خدا گفتن است؛ يعنى وقتى فرد ثروتمند شد بايد سپاسگزارى كند تا در بين مردم آراستگى داشته باشد. و سپاس او به صرف ثروت در راه ولى نعمت .

69. وَ قَالَ عليه السلام : إِذَا لَمْ يَكُنْ مَا تُرِيدُ، فَلاَ تُبَلْ(2) مَا كُنْتَ.

چون به خواسته خويش دست نيابى، باكى نداشته باش كه آنچه به دست نياورده اى خُرد است يا كلان، به ديگر بيان، انسان از تلاش باز نماند، هرچند رسيدن به مقصد سخت باشد. نيز احتمال دارد كه منظور امام عليه السلام اين باشد كه بر آنچه از دست رفته افسوس مخور.

70. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ تَرَى الْجَاهِلَ إِلاَّ مُفْرِطاً(3) أَوْ مُفَرِّطاً(4).

جاهل و نادان هماره در حال افراط يا تفريط است. مثلاً اگر به حيوان ده رطل آب خورانده شود، افراط و اگر اين مقدار پنج رطل شود، تفريط است. حال اگر هفت رطل بدهد، حدّ

ص: 372


1- لا تستح: حيا مكن.
2- لا تبل: باك نداشته باش.
3- مُفْرِط: تندرو.
4- مُفَرِّط: كندرو.

اعتدال را نگاه داشته است. بايد توجه داشت كه جاهل به دليل ندانستن حد اعتدال، گرفتار افراط يا تفريط مى شود.

71. وَ قَالَ عليه السلام : إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلاَمُ.

چون عقل كمال يابد، سخن كاستى گيرد؛ زيرا اغلب سخنان انسان بيهوده و بى فايده است، و وقتى انسان از كمال عقل برخوردار شود، سخنانى مفيد، اما اندك بر زبان مى آورد.

72. وَ قَالَ عليه السلام : الدَّهْرُ يُخْلِقُ(1) الاْءَبْدَانَ، وَ يُجَدِّدُ الاْآمَالَ، وَ يُقَرِّبُ الْمَنِيَّةَ(2)، وَ يُبَاعِدُ الاْءُمْنِيَّةَ(3)، مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ(4)، وَ مَنْ فَاتَهُ تَعِبَ.

روزگار بدن ها را مى فرسايد و از قدرت آنها مى كاهد، چون دائم نيروهاى بدنى را مى گيرد.

و آرزوها را تجديد مى كند، زيرا هرچه از عمر انسان بگذرد، آرزوهايش بيشتر مى شود چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «يَشيبُ ابنُ آدَمَ وَ يَشُبُّ فيهِ خَصْلَتانِ، الحِرْصُ و طولُ الأَمَلِ(5)؛ آدميزاده پير مى شود، اما دو صفت در او جوان مى گردد: حرص و آرزوهاى دراز».

و مرگ را نزديك مى كند زيرا هر روز كه بگذرد انسان را گامى به مرگ نزديك تر مى كند.

و آرزوهاى انسان را دور مى كند، چون هرچه بر عمر انسان افزوده شود مى فهمد كه آرزوهايش برآوردنى نيست، چون تأمين آرزوها نياز به نيرو و شادابى و سرزندگى دارد كه اينها هر روز رو به كاهش مى باشند. هركه بر آرزو غلبه پيدا كند و آن را به دست آورد به زحمت مى افتد و هركه آن را از دست بدهد به غصه و رنج مى افتد.

73. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْيَبْدَأْ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ، وَ لْيَكُنْ

ص: 373


1- يخلق: كهنه مى كند، مى فرسايد.
2- منية: مرگ.
3- اُمنية: آرزو.
4- نصب: زحمت.
5- بحارالانوار، ج 70، ص 22.

تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسَانِهِ، وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُوءَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالاْءِجْلاَلِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُوءَدِّبِهِمْ.

كسى كه خود را پيشواى مردم قرار مى دهد بايد پيش از تعليم ديگران، خود آداب و شرايع بياموزد، چون مردم از انسانِ عامل مى آموزند نه از گوينده. نيز بايد تأديب او قبل از آن كه با زبان باشد با عملِ شايسته اش باشد؛ يعنى عملاً مردم را ادب كند نه فقط با گفتار.

و كسى كه خود علم مى آموزد و به آداب آراسته مى شود در ستايش و تجليل سزاوارتر است تا فردى كه ديگران را فقط مى آموزد و تأديب مى كند، زيرا عمل دشوارتر از سخن گفتن است و از اين روى، عامل به تكريم سزاوارتر است تا قائل.

74. وَ قَالَ عليه السلام : نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ(1) إِلَى أَجَلِهِ.

تنفّس و دم وبازدم هر انسان در حقيقت گام هايى است كه به سوى مرگ بر مى دارد. پس اگر مثلاً براى انسان در دنيا چند صد هزار نَفَس مقدر شده باشد به اندازه هر نفسى كه مى كشد يك گام به مرگ نزديك تر مى شود.

75. وَ قَالَ عليه السلام : كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ(2)، وَ كُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ.

هرچه در شمار آيد پايان يافتنى است، چون هر عددى كه شمرده مى شود كاسته مى شود، مثلاً عمر شصت ساله انسان قابل شمارش است و با هر سالى يك عدد كم مى شود تا عمر به پايان برسد. و هرچه كه مورد توقّع و انتظار است بالأخره خواهد آمد. پس بايد انسان براى [قيامتِ] آمدنى كار كند و از [دنياى] رفتنى صرف نظر بنمايد.

76. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ الاْءُمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ، اعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا.

وقتى امور مشتبه گرديد بايد پايان آن را با اوّل آن مقايسه نمود، زيرا انتها و ابتداى آنها

ص: 374


1- خطا: جمع خطوة، يعنى گام.
2- منقض: از انقضاء گرفته شده، يعنى پايان يافتنى.

يكسانند. مثلاً اگر انسان نداند سرنوشت او چگونه است، بايد سرآغاز خود را بنگرد.

77. وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ حَمْزَةَ الضَّبَابِيِّ عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَى مُعَاوِيَةَ، وَ مَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِيرِ الْمُوءْمِنِينَ عليه السلام قَالَ: فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَيْتُهُ فِي بَعْضِ مَوَاقِفِهِ، وَ قَدْ أَرْخَى اللَّيْلُ سُدُولَهُ(1) وَ هُوَ قَائِمٌ فِي مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَى لِحْيَتِهِ، يَتَمَلْمَلُ(2) تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ(3)، وَ يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِينِ، وَ يَقُولُ:

يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا(4)، إِلَيْكِ عَنِّي(5)، أَبِي(6) تَعَرَّضْتِ(7)؟ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ(8)؟ لاَ حَانَ(9) حِينُكِ(10)، هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي، لاَ حَاجَةَ لِي فِيكِ، قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلاَثاً لاَ رَجْعَةَ فِيهَا. فَعَيْشُكِ قَصِيرٌ، وَ خَطَرُكِ(11) يَسِيرٌ، وَ أَمَلُكِ حَقِيرٌ. آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ، وَ طُولِ الطَّرِيقِ، وَ بُعْدِ السَّفَرِ، وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ(12).

در خبر ضرار بن حمزه ضبابى آمده است كه وقتى به ديدن معاويه رفت و معاويه درباره حضرت اميرمؤمنان عليه السلام از او سؤال كرد، گفت: آن حضرت را در حال عبادت ديدم كه در تاريكى شبانه در محراب ايستاده و محاسن شريف خود را گرفته و مانند مارگزيده به خود مى پيچيد و چون اندوه زدگان گريه مى كرد و مى گفت:

اى دنيا، اى دنيا، از من دور شو، آيا خويش را به من عرضه مى كنى؟ يا به من اظهار اشتياق مى كنى؟ هيچ گاه زمان وصلت نزديك مباد! هيهات، غير از مرا بفريب تا از لذّات تو

ص: 375


1- سدول: جمع سدْل يعنى پرده، كنايه از تاريكى.
2- يتململ: به خود مى پيچيد.
3- سليم: مارگزيده،از باب تفأل به خير در معناى معكوس بكار مى برند.
4- يا دنيا يا دنيا: امثال اين خطاب از غير امام اظهار حزن يا خوشحالى است مثل: أيا شجر الخابور، اما از مثل امام عليه السلام احتمال اين را دارد و احتمال خطاب حقيقى هم دارد كه هستى كلام حضرت را مى شنود، چنان كه خدا مى فرمايد: «وَ إِن مِّن شَىْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»؛ «هيچ چيزى نيست مگر آنكه در حال ستايش او را تسبيح مى گويد» (سوره اسراء، آيه 13).
5- إليك عني: از من دور شو.
6- أ بي: همزه براى استفهام و باء حرف جرّ و ياء براى متكلّم، و اين كلمه، استفهام انكارى است.
7- تعرضت: از تعرض، به معناى تصدّى و طلب، گرفته شده است.
8- تشوقت: تشوّق حالتى نفسانى و به معناى علاقمندى و شوقمندى است.
9- حان: فرا رسيد.
10- حينك: وقت رسيدن تو.
11- خطر: عظمت و اهميّت.
12- مورد: محل ورود بر خداوند، عرصه محشر.

بهره مند گردد. به تو هيچ نيازى ندارم. تو را سه طلاقه كرده ام كه هيچ بازگشتى در آن نيست. يعنى همان طور كه براى يك مرد جايز نيست بعد از سه بار طلاق دادن همسرش، او را بگيرد من نيز دنيا را ترك كرده ام و ديگر به سوى آن بر نمى گردم.

زندگى تو كوتاه است، چون به سرعت مى گذرى و ارزش و بزرگى تو ناچيز و بى مقدار و آرزوى تو حقير و پست است.

آه، از كمى توشه و درازى راه و دورى سفر! زيرا راه انسان تا رسيدن به بهشت در برگيرنده هزاران سال و توشه اى به اندازه مقدار عمر هر انسان است، پس اگر فضل الهى نباشد اعمال انسان پاسخگو نيست.

و محل ورود بر خدا بسيار سترگ و سخت است، زيرا انسان وارد محكمه اى مى شود كه تمام مدّت عمر و جزئيات اعمال و نيّات او بررسى مى شوند.

78. وَ مِنْ كَلاَمٍ لَهُ عليه السلام لِلسَّائِلِ الشَّامِيِّ لَمَّا سَأَلَهُ: أَ كَانَ مَسِيرُنَا إِلَى الشَّامِ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَدَرٍ؟ بَعْدَ كَلاَمٍ طَوِيلٍ هَذَا مُخْتَارُهُ:

وَيْحَكَ(1) لَعَلَّكَ ظَنَنْتَ قَضَاءً(2) لاَزِماً وَ قَدَراً(3) حَاتِماً(4)؟ وَ لَوْ كَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ، وَ سَقَطَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِيدُ. إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْيِيراً، وَ نَهَاهُمْ تَحْذِيراً، وَ كَلَّفَ يَسِيراً، وَ لَمْ يُكَلِّفْ عَسِيراً(5)، وَ أَعْطَى عَلَى الْقَلِيلِ كَثِيراً، وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً، وَ لَمْ يُطَعْ مُكْرِهاً، وَ لَمْ يُرْسِلِ الاْءَنْبِيَاءَ لَعِباً، وَ لَمْ يُنْزِلِ الْكُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً، وَ لاَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ

ص: 376


1- ويحك: كلمه اى است كه هم در ستايش و هم در سرزنش به كار مى رود و به اعتبار موارد فرق مى كند؛ واىِ تو.
2- قضا و قدر: قضاء عبارت از حكم قطعى خداست كه به گونه خاصى باشد و قدر اندازه قرار داده شده براى هر چيزى است؛ مثلاً اگر مهندس بگويد: بايد خانه اى ساخته شود قضا است و وقتى كه مكان و خصوصيّات آن را معيّن كند قدر است و آنگاه بدست بنّاست كه ساختمان را آغاز و از مهندس اطاعت كند و يا شروع نكند و مخالفت فرمان او كند. انسان نيز در قضا و قدر الهى مانند بنّاست، زيرا در او اراده قرار داده شده كه مى تواند به هرگونه كه بخواهد عمل كند.
3- قضا و قدر: قضاء عبارت از حكم قطعى خداست كه به گونه خاصى باشد و قدر اندازه قرار داده شده براى هر چيزى است؛ مثلاً اگر مهندس بگويد: بايد خانه اى ساخته شود قضا است و وقتى كه مكان و خصوصيّات آن را معيّن كند قدر است و آنگاه بدست بنّاست كه ساختمان را آغاز و از مهندس اطاعت كند و يا شروع نكند و مخالفت فرمان او كند. انسان نيز در قضا و قدر الهى مانند بنّاست، زيرا در او اراده قرار داده شده كه مى تواند به هرگونه كه بخواهد عمل كند.
4- حاتم: حتمى و قطعى.
5- عسير: دشوار و سخت، از عسرة گرفته شده است.

وَ الاْءَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً «ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النّارِ»(1).

از سخنان آن حضرت عليه السلام در جواب مردى شامى كه پرسيد: آيا حركت ما به سوى شام براى جنگ با معاويه به قضا و قدر الهى است يا خير؟ حضرت پاسخى مفصّل داد كه گزيده آن چنين است:

گويا امام عليه السلام در آغاز فرموده است كه حركت ما بر اساس قضا و قدر الهى است و آن مرد حسرت خورده است كه اگر به قضا و قدر الهى بوده، در آن صورت ثواب و پاداشى ندارد، چون خدا اين كار را انجام داده و پاداشى به بنده خود نمى دهد. لذا امام عليه السلام فرمود:

واى بر تو، گويا گمان كردى كه اين يك حكم قطعى الهى و تقدير حتمى بوده كه امكان تخلّف از آن وجود نداشته باشد؟ اگر چنين باشد كه تو مى پندارى پاداش و كيفر بى اساس است، چون به انسانى كه مجبور به طاعت است پاداشى نمى دهند و اگر مجبور به معصيت باشد كيفرى تعلّق نمى گيرد، و وعده به بهشت و تهديد به جهنّم و كيفر، پوچ خواهد بود، زيرا با وجود جبر، هر دو باطل است.

خدا بندگان خود را آزاد گذاشته است كه اگر خواستند عمل كنند و اگر نخواستند عمل نكنند و آنها را به عنوان هشدارِ از كار ناپسند، نهى كرده است نه به عنوان جبر.

و تكاليف را آسان و به اندازه توان بشرى مقرّر فرموده است نه بيشتر از حدّ طاقت و دشوار تا انسان بتواند آن را انجام دهد.

و براى كار اندك پاداش فراوان و گسترده قرار داده است و هرگز مغلوب معصيتكاران نمى شود، بلكه به آنها مهلت مى دهد تا هرچه دارند آشكار كنند. و اهل اطاعت نيز او را از روى جبر اطاعت نمى كنند. پس اطاعت مطيعان و عصيان گنهكاران از روى جبر و به گونه اى نيست كه اختيار از آنها سلب شده باشد.

ص: 377


1- سوره ص، آيه 27.

و پيامبران عليهم السلام را نه به عنوان بازيچه و عبث، و كتاب هاى آسمانى را نه بى هدف، بلكه براى سعادت آدميان و نيل آنها به درجات عالى كمال فرستاده.

و آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آنهاست باطل و بدون غرض خلق نفرموده است، بلكه هدف از همه اينها اطاعت و نيلِ اهل طاعت به سعادت است «اين گمان كسانى است كه كافر شده [و حق پوشى كرده] اند، پس واى از آتش بر كسانى كه كافر شده اند» كه به سبب عقيده و اعمال ناپسندشان وارد آن خواهند شد.

79. وَ قَالَ عليه السلام : خُذِ الْحِكْمَةَ أَنَّى كَانَتْ، فَإِنَّ الْحِكْمَةَ تَكُونُ فِي صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ(1) فِي صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْكُنَ(2) إِلَى صَوَاحِبِهَا(3) فِي صَدْرِ الْمُوءْمِنِ.

حكمت را از هرجا كه باشد خواه نزد مؤمن و خواه نزد منافق و كافر، فراگير، زيرا حكمت در سينه منافقى كه به آن عمل نمى كند، همواره بى قرار است؛ يعنى چه آن را بر زبان بياورد و چه نياورد، سنخيتى با او ندارد، اما آن گاه كه آن را بر زبان آورد و مؤمن آن را بشنود و به ساير كلمات حكمت آميز موجود در سينه مؤمن كه معدن حكمت ها و ارشادات است ملحق شود آرام مى گيرد.

80. وَ قَالَ عليه السلام : الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ(4) الْمُوءْمِنِ، فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ.

حكمت گمشده مؤمن است و همان طور كه انسان مؤمن به دنبال گمشده خويش است به دنبال حكمت نيز مى گردد. پس حكمت را بگير هرچند از اهل نفاق باشد؛ چنان كه گمشده

ص: 378


1- تلجلج: بى قرارى.
2- تسكن: آرام مى گيرد. زيرا مؤمن درباره حكمت ترديد ندارد، بلكه آن را فرا مى گيرد و مى داند كه بايد به آن عمل كند، پس حكمت در قلب او آرام مى گيرد.
3- صواحب: جمع صاحب، يعنى رفيق و همنشين و در اينجا كنايه از ساير كلمات حكمت آميز است.
4- ضالة: گمشده.

خود را هرجا كه ببينى مى گيرى، لذا معيار و ملاك گفتار است نه گوينده. اين جمله براى تشويق مؤمنان به فراگرفتن حكمت و آداب مى باشد.

81. وَ قَالَ عليه السلام : قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ.

ارزش هر انسان به اندازه چيزى است كه نيكو مى داند و مى پسندد؛ يعنى آنچه از علوم و آداب، بهره برده است، و بر همين اساس نزد خدا و خلق منزلت خواهد داشت.

قال رحمه الله : و هيالكلمة التي لا تصاب لها قيمة، و لا توزن بها حكمة، و لا تقرن إليها كلمة.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: اين جمله امام عليه السلام از شمار كلماتى است كه هيچ قيمت و بهايى براى آن و هيچ حكمتى را هم وزن آن و هيچ جمله اى را مقارن آن نمى توان يافت.

82. وَ قَالَ عليه السلام : أُوصِيكُمْ بِخَمْسٍ لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَيْهَا آبَاطَ الاْءِبِلِ(1) لَكَانَتْ لِذَلِكَ أَهْلاً: لاَ يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلاَّ رَبَّهُ، وَ لاَ يَخَافَنَّ إِلاَّ ذَنْبَهُ، وَ لاَ يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لاَ يَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ: لاَ أَعْلَمُ، وَ لاَ يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ يَعْلَمِ الشَّيْءَ أَنْ يَتَعَلَّمَهُ. وَ عَلَيْكُمْ(2) بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الاْءِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَ لاَ خَيْرَ فِي جَسَدٍ لاَ رَأْسَ مَعَهُ، وَ لاَ فِي إِيمَانٍ لاَ صَبْرَ مَعَهُ.

شما را به پنج چيز سفارش مى كنم كه اگر براى دستيابى به آنها بر پهلوى شتر بزنيد تا تند برود، ارزش دارد: به كسى جز خدا اميدوار نباشيد. براى دستيابى به خير و دفع شر فقط به خدا اميد داشته باشيد كه توحيد خالص و ناب همين است و البته اميد به خدا با اميد به غير او در صورتى كه به چشم واسطه الهى به آن بنگريد كه خدا او را بدان گمارده، منافاتى ندارد.

و از هيچ كس جز گناه نبايد ترسيد، چون عاقبت گناه از عاقبت هر چيز هولناك ديگرى بدتر است، و منظور خوف كامل است و لذا منافاتى با خوف عقلايى از ضرر و زيان،

ص: 379


1- آباط: جمع إبط، يعنى زير شكم و ضرب الآباط، يعنى سوار بر شتر شدن و براى سرعت حركت آن زير شكم آن زدن و در مجموع كنايه از مسافرت براى انجام دادن كارى است.
2- عليكم: اسم فعل است، به معناى ألزموا؛ همواره پايبند و ملتزم باشيد.

درنده، دشمن و... ندارد.

و اگر سؤالى كردند كه جوابش را نمى دانيد، هرگز شرم نكنيد كه بگوييد: نمى دانم، زيرا آراستگى انسان نزد خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله راستى و صداقت اوست، امّا اگر چيزى را نمى داند و برخلاف واقع جواب دهد، در دنيا و آخرت نكوهيده مى شود. و اگر چيزى را نمى دانيد، براى فراگرفتن آن هرگز شرم نكنيد، چون نادانى نقص است، نه آموختن و فراگرفتن.

و تا مى توانيد در همه كارهاى خود صبر پيشه كنيد، زيرا صبر نسبت به ايمان چون سر نسبت به بدن است و اگر بدنى بى سر باشد، فقط يك مرده است كه نه سودى مى برد و نه سودى مى رساند. و آن كه صبر ندارد ايمان او بى حاصل است؛ زيرا هركه در برابر معصيت خويشتندارى و صبر نكند، بدان مى پردازد و آن كه بر [سختى] طاعت خدا صبور نباشد، آن را وا مى نهد و هركه در مصيبت بردبارى نورزد، سرانجام بى تابى خواهد كرد. پس ايمانى كه ترك طاعت، ارتكاب معصيت و بى تابىِ حرام همراه داشته باشد، چيزى از آن برنمى آيد.

83. وَ قَالَ عليه السلام لِرَجُلٍ أَفْرَطَ فِي الثَّنَاءِ عَلَيْهِ وَ كَانَ لَهُ مُتَّهِماً: أَنَا دُونَ مَا تَقُولُ وَ فَوْقَ مَا فِي نَفْسِكَ.

حضرت عليه السلام به كسى كه در ستايش وى افراط و زياده روى كرده بود و امام مى دانست كه منافقانه چاپلوسى مى كند و نظر واقعى او درباره حضرت اين نيست، فرمود: من كمتر از آن هستم كه تو اين اوصاف و ستايش ها را درباره ام ذكر كرده اى - و شايد او برخى از صفات الهى يا صفات پيامبر صلى الله عليه و آله را براى حضرت ذكر مى كرد - و برتر و والاتر از آنم كه در ذهن توست، زيرا تو در ذهن خود مرا خيلى پايين مى دانى.

84. وَ قَالَ عليه السلام : بَقِيَّةُ السَّيْفِ(1) أَبْقَى عَدَداً، وَ أَكْثَرُ وَلَداً.

بازماندگان جنگ كه خويشان و ياران خود را از دست داده اند باقى مى مانند و ماندگارترند

ص: 380


1- بقية السيف: بازماندگان جنگ.

و فرزندانى بيشتر دارند. زيرا اگر جامعه اى به ذلّت تن دهد و نجنگد، اهميّت و ارزشى ندارد و براى فرزندانش هيچ اعتبار و احترامى نيست، ولى وقتى كه جنگيدند و تعدادى از آنها ماندند آنها شرافتمندانه و سربلند در جامعه زندگى مى كنند و در نتيجه، جاودانگى يافته و هنگام شمارش بزرگان، اينان حرمت بيشترى دارند.

85. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ تَرَكَ قَوْلَ لاَ أَدْرِي أُصِيبَتْ مَقَاتِلُهُ.(1)

هر كه كلمه «نمى دانم» را ترك كند و از گفتن اين كلمه در جواب سؤالاتى كه پاسخ آنها را نمى داند ننگ داشته و جواب هاى خلاف واقع بگويد، خود را به ورطه هلاكت مى اندازد.

86. وَ قَالَ عليه السلام : رَأْيُ الشَّيْخِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ جَلَدِ(2) الْغُلاَمِ، وَ رُوِيَ: مِنْ مَشْهَدِ(3) الْغُلاَمِ.

انديشه كهنسالان را از استقامت و رشادت جوانان در كارها - و به روايتى حضور جوانان در جنگ براى كشته شدن - خوش تر دارم؛ زيرا ابتدا مشكلات با فكر و نظرِ صائب برطرف مى شوند، آنگاه با انجام دادن عمل، و عمل بدون برنامه ريزى دقيق به شكست مى انجامد.

87. وَ قَالَ عليه السلام : عَجِبْتُ لِمَنْ يَقْنَطُ(4) وَ مَعَهُ الاِسْتِغْفَارُ.

در شگفتم از كسى كه با وجود استغفار، از رحمت خدا نااميد مى شود، زيرا خدا درى از رحمت خود به نام توبه گشوده و ديگر جايى براى نااميدى وجود ندارد.

88. وَ حَكَى عَنْهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْبَاقِرُ عليهماالسلام أَنَّهُ قَالَ: كَانَ فِي الاْءَرْضِ أَمَانَانِ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ، وَ قَدْ رُفِعَ أَحَدُهُمَا فَدُونَكُمُ الاْآخَرَ(5) فَتَمَسَّكُوا بِهِ: أَمَّا الاْءَمَانُ الَّذِي رُفِعَ فَرَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله ، وَ أَمَّا الاْءَمَانُ الْبَاقِي فَالْاِسْتِغْفَارُ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ

ص: 381


1- مقاتل: جمع مقتل يعنى محل قتل. أصيبت مقاتله: بزنگاه هايش زده خواهد شد.
2- جلد: پايدارى تحمل در كارزار و شهادت.
3- مشهد: حضور در جبهه و جنگ.
4- يَقْنَطُ: نااميد مى شود.
5- فَدُونَكُمُ الاْآخَر: ديگرى را از دست ندهيد.

وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»(1).

از ابوجعفر، امام باقر عليهماالسلام روايت شده كه فرمود: حضرت على عليه السلام فرمود: در روى زمين براى مردمان از عذاب الهى دو امان وجود داشت كه به واسطه آنها خدا عذاب را بر مردم نازل نمى كرد: يكى از آن دو برداشته شد و يكى از آنها باقى مانده است كه به آن بايد متمسّك شويد و آن را رها نكنيد. امانى كه برداشته شد وجود مقدّس رسول اكرم صلى الله عليه و آله بود كه از دنيا رفت و امّا امانى كه هنوز باقى است و برداشته نشده استغفار و توبه از گناه است. خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: «[ اى محمد،] تا تو در ميان آنانى خدا بر آن نيست كه ايشان را عذاب كند، و تا آنان آمرزش طلب مى كنند، خدا عذاب كننده ايشان نخواهد بود».

و شايد دليل اينكه خدا فعل اوّل را با «ليعذبهم» آورده، به دليل انقطاع اوّل بوده و فعل دوّم را با تعبير «معذبهم» عدم انقطاع آن را لحاظ داشته، چون اسم بر استمرار دلالت دارد.

قال الرضي رحمه الله : و هذا من محاسن الاستخراج و لطائف الاستنباط.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: اين جمله، توانِ استخراج و دريافت نيكو و استنباط و برداشت ظريف امام عليه السلام از قرآن را مى رساند.

89. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ أَصْلَحَ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ، وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ، وَ مَنْ كَانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظٌ كَانَ عَلَيْهِ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ.

هر كه ميان خود و خداى خود را اصلاح كند، يعنى طبق اوامر و نواهى او عمل نمايد، خدا نيز ميان او و مردم را اصلاح خواهد كرد و او را محبوب و پيشواى آنها قرار خواهد داد.

و كسى كه امر آخرت خود را اصلاح كند و ايمان و عمل صالح داشته باشد، خدا نيز امور مهمّ دنياى او را اصلاح خواهد كرد.

و هركه از درون خود واعظ و هشدار دهنده اى داشته باشد كه او را به فضيلت و دين

ص: 382


1- سوره انفال، آيه33.

امر كند، از جانب خدا نگاهبانى بر او گماشته مى شود تا از آفات و ناگوارى ها حفظش كند.

90. وَ قَالَ عليه السلام : الْفَقِيهُ كُلُّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ(1) النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ، وَ لَمْ يُوءْيِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ(2) اللَّهِ، وَ لَمْ يُوءْمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِ(3) اللَّهِ.

دين شناس كامل كه گويا تمام فقها و دين شناسان در وجود او جمع اند و دين را به خوبى مى فهمد و اين تعريف، مبالغه در فقاهت و دين شناسى است. شاعر در اين معنا مى سرايد:

لَوْ جِئْتَُه لَرَأيتَ النّاسَ في رَجُلٍ *** وَ الدَّهْرَ فِي ساعَةٍ وَ الاْءَرْضَ فى دارٍ(4)

فقيه و دين شناس كامل كسى است كه مردم را از رحمت الهى نااميد نكند، يعنى نگويد كه گناهان مردم، آنان را براى هميشه از آمرزش الهى محروم كرده است و بدين ترتيب آنان را به كلّى نوميد كند. و هرگز مردم را از لطف و عنايت الهى نوميد نكند. و نيز مردم را از مكر الهى به كلى ايمن نگرداند. منظور از مكر، كيفر ناگهانى است، يعنى به مردم نگويد كه خدا كريم است و هرچه مى خواهيد بكنيد. پس فقيه و دين شناس كامل كسى است كه مردم را بين خوف و رجا، و ترس و اميد نگاه مى دارد.

91. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ(5) كَمَا تَمَلُّ الاْءَبْدَانُ، فَابْتَغُوا(6) لَهَا طَرَائِفَ(7) الْحِكَمِ.

اين قلب ها با خستگى روحى ملول مى شوند، چنان كه بدن ها از كار خسته مى شوند. پس سخنان حكمت آميز را كه موجب انبساط قلب مى شوند طلب كنيد تا با اين گونه ظرايف و لطايف، شاد شوند و گشادگى يابند.

ص: 383


1- يقنّط: نااميد مى كند.
2- رَوح: رحمت و به دليل اينكه موجب گسترش رحمت در آخرت و استراحت در دنياست رَوْح ناميده شده است.
3- مكر: حل مشكل پنهانى براى رسيدن به مقصد.
4- اگر نزد او بروى، درخواهى يافت كه تمام مردم در يك مرد و تمام روزگار در يك ساعت و تمام كره زمين در يك خانه جمع شده است.
5- تمل: از ملالة گرفته شده، يعنى خسته مى شود.
6- ابتغوا: طلب كنيد.
7- طرائف: جمع طريفة: نكته ظريف و حكمت آموز.

92. وَ قَالَ عليه السلام : أَوْضَعُ(1) الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ، وَ أَرْفَعُهُ(2) مَا ظَهَرَ فِي الْجَوَارِحِ(3) وَ الاْءَرْكَانِ.

فرودست ترين دانش آن است كه فقط بر زبان بماند و انسان بدون اينكه بدان عمل كند فقط آن را بگويد. و عالى ترين دانش آن است كه در اعضا و جوارح، چون قلب و مغز ظهور كند؛ چون انگيزه هاى پاك و عمل صالح موجب دستيابى به بهترين علم است، ولى اگر تنها بر زبان جارى شود، پايين ترين مرتبه آن به دست آمده است.

93. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْفِتْنَةِ» لاِءَنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ إِلاَّ وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَةٍ، وَ لَكِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْيَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلاَّتِ(4) الْفِتَنِ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ»(5) وَ ذَلِكَ أَنَّهُ يَخْتَبِرُهُمْ بِالاْءَمْوَالِ وَ الاْءَوْلاَدِ لِيَتَبَيَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ وَ الرَّاضِيَ بِقِسْمِهِ، وَ إِنْ كَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ لَكِنْ لِتَظْهَرَ الاْءَفْعَالُ الَّتِي بِهَا يُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ، لاِءَنَّ بَعْضَهُمْ يُحِبُّ الذُّكُورَ وَ يَكْرَهُ الاْءِنَاثَ وَ بَعْضَهُمْ يُحِبُّ تَثْمِيرَ(6) الْمَالِ وَ يَكْرَهُ انْثِلاَمَ(7) الْحَالِ.

هيچ يك از شما نگويد: «خدايا از فتنه به تو پناه مى برم» يعنى نبايد كسى از خدا بخواهد كه او را به فتنه و امتحان دچار نكند كه چنين كارى غير ممكن است، زيرا همه بايد در رابطه با بدن، زندگى، مال، مقام و... امتحان شوند و پاكى و پليدى افراد مشخّص گردد. پس اگر آنها را در طاعت الهى به كار برند صالح و گرنه بدكار خواهند بود.

امّا كسى كه مى خواهد پناه ببرد، بايد از فتنه هاى گمراه كننده به خدا پناه ببرد تا مبادا مال و فرزند سبب طغيان و افتادن در وادى كفر و مانند آن گردد، چنان كه خداى سبحان در قرآن مى فرمايد: «و بدانيد كه اموال و اولاد شما [وسيله] آزمايش [شما] هستند».

ص: 384


1- أوضع: پست ترين و بى ارزش ترين.
2- أرفع: بالاترين و باارزش ترين.
3- جوارح: اندام، جمع جارحة يعنى عضو.
4- مضلات: عوامل گمراه كننده.
5- سوره انفال، آيه 28.
6- تثمير: رشد و نمو دادن مال به وسيله سود و افزايش.
7- إنثلام: نقص و كمبود.

پس به طور خلاصه، نمى توان از اصل مال و فرزند به خدا پناه برد، چون خداوند انسان ها را بدين وسيله مى آزمايد تا روشن شود كه چه كسى به روزى اندك خدا ناخرسند و چه كسى با مال فراوان خدا سركش و چه كسى به تقسيم عادلانه الهى خشنود مى گردد. البته خداى سبحان از خود آنها به گوهر وجودشان و نهانشان آگاه تر است و اين استظهار از آن رو است كه به جهت آشكار شدن اعمال خود، شايسته پاداش يا كيفر شوند و خدا به بندگان خود به ازاى عمل آنها پاداش يا كيفرشان دهد، نه به سبب آگاهى خود از آنان.

آن گاه امام عليه السلام چگونگى آزمون الهى درباره آشكار كردن افكار و نيت هاى مردم را تبيين كرده، فرمودند: برخى از مردم پسر دوست دارند و از دختر بدشان مى آيد. پس اين امتحان اولاد است كه خداى متعال با «أولادكم» بدان تصريح دارد.

و برخى دوست دارند مالشان فراوان شود و از كاهش آن ناراحت مى شوند، پس اين امتحان اموال است، چنان كه در قرآن «أموالكم» آمده است. پس بايد اين گونه هاى محبّت درونى و نهفته در قلب آدميان آشكار شود تا استحقاق ها و لياقت ها نيز مشخص شود.

قال الرضي رحمه الله : و هذا من غريب ما سمع منه في التفسير.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: اين مطلب از شگفت ترين تفسيرها از جهت اسلوب است كه با اين بيان لطيف و زيبا از آن حضرت شنيده شده است.

94. وَ سُئِلَ عَنِ الْخَيْرِ مَا هُوَ؟ فَقَالَ: لَيْسَ الْخَيْرُ أَنْ يَكْثُرَ مَالُكَ وَ وَلَدُكَ، وَ لَكِنَّ الْخَيْرَ أَنْ يَكْثُرَ عِلْمُكَ وَ يَعْظُمَ حِلْمُكَ، وَ أَنْ تُبَاهِيَ(1) النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّكَ، فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ، وَ إِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ، وَ لاَ خَيْرَ فِي الدُّنْيَا إِلاَّ لِرَجُلَيْنِ: رَجُلٍ أَذْنَبَ ذُنُوباً فَهُوَ يَتَدَارَكُهَا(2) بِالتَّوْبَةِ، وَ رَجُلٍ يُسَارِعُ فِي الْخَيْرَاتِ.

ص: 385


1- تباهي: افزايش دهى. نه يعنى مباهات و فخرفروشى.
2- يتدارك: دريابد.

از حضرت پرسيدند: خير چيست؟ حضرت فرمود: خير آن نيست كه مال و فرزندانت زياد شوند چنان كه مردم خيال مى كنند، بلكه خير در آن است كه دانش خود را بيفزايى و در مشكلاتْ سخت بردبار باشى و از ديگران در عبادت خدا برترى جويى و پيش بيفتى.

پس اگر در نيكى توفيق يافتى ستايش الهى را به جاى آر كه تو را چنين توفيقى داده است. و اگر گناهى كردى از خدا طلب عفو كن.

و [بدان كه] در دنيا جز براى دو كس خيرى وجود ندارد: آنكه گناهى مرتكب شود و با توبه آن را جبران كند. بنابراين، خير، در توبه كردن از گناهان گذشته است.

و ديگرى كسى است كه در كارهاى نيك شتاب ورزد و از ديگران پيشى بگيرد.

95. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ يَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ التَّقْوَى وَ كَيْفَ يَقِلُّ مَا يُتَقَبَّلُ؟

هيچ عملى با تقوا، اندك نيست؛ چگونه كم و اندك باشد در حالى كه پذيرفته شده است؟ حال آنكه خدا مى فرمايد: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ»(1)؛ «به يقين خدا از پرهيزگاران مى پذيرد». بنابراين، عملى كه با پرواى الهى همراه باشد، پذيرفته مى شود، اگر چه اندك باشد كه در حقيقت بزرگ است و باعظمت.

96. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِالاْءَنْبِيَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاءُوا بِهِ، ثُمَّ تَلاَ: «إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا»(2) ثُمَّ قَالَ: إِنَّ وَلِيَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ إِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ، وَ إِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ مَنْ عَصَى اللَّهَ وَ إِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ.

نزديك ترين افراد به انبيا عليهم السلام كسى است كه از آنچه آورده اند آگاه تر و عامل تر باشد. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «در حقيقت، نزديك ترين مردم به ابراهيم، همان كسانى هستند كه از او پيروى كرده اند، و [نيز] اين پيامبر (حضرت محمد صلى الله عليه و آله ) و كسانى كه [به آيين او

ص: 386


1- سوره مائده، آيه 27.
2- سوره آل عمران، آيه 68.

ايمان آورده اند». اين نزديكى و قرب، از آن روست كه آنان آگاه و در آموزه هاى دينى و شريعت حضرت ابراهيم عليه السلام عامل هستند.

سپس فرمود: دوست محمد صلى الله عليه و آله و پيرو او كسى است كه از خدا اطاعت كند، هرچند [همچون سلمان و بلال] با آن حضرت خويشاوند نباشد، و دشمن محمد صلى الله عليه و آله كسى است كه از فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله سرپيچى كند [مانند ابولهب و ابوجهل] هرچند از خانواده و عشيره و نزديك ترين مردم به حضرت باشد. بنابراين، ميزان مقبوليت عالمان دينى و انديشمندان، آن است كه دوستى و دشمنيشان بر اساس مبانى دينى باشد، نه نژاد، سرزمين و قوميّت.

97. وَ سَمِعَ عليه السلام رَجُلاً مِنَ الْحَرُورِيَّةِ يَتَهَجَّدُ وَ يَقْرَأُ، فَقَالَ: نَوْمٌ عَلَى يَقِينٍ خَيْرٌ مِنْ صَلاَةٍ فِي شَكٍّ.

حضرت آواى يكى از خوارج حرورى را شنيد كه نماز شب و قرآن مى خواند، آنگاه فرمود: خوابى كه بر پايه يقين به اصول دين - كه يكى از آنها امامت است - مبتنى باشد از نمازى كه با شكّ در يكى از ضروريّات دين همراه باشد، بهتر است. چون خواب به اين جهت كه استراحت بدن و فرمان خداوند است ثواب دارد، اما نماز در حال شكّ در عقايد، بر اساس آموزه هاى دينى و احاديث نه تنها ثواب ندارد، بلكه عقاب و كيفر در پى خواهد داشت.

98. وَ قَالَ عليه السلام : اعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَايَةٍ لاَ عَقْلَ رِوَايَةٍ، فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ كَثِيرٌ وَ رُعَاتَهُ قَلِيلٌ.

هر روايتى را كه مى شنويد به ديده عقل و درايت به آن بنگريد، نه به ديده نقل و روايت يعنى آن را بفهميد و به آن عمل كنيد، نه فقط بخوانيد و بشنويد و براى ديگران نقل كنيد، چه اين كه ناقلان و راويان علم فراوانند و اهل تعقل و عمل كنندگان به آن بسيار اندك.

99. وَ سَمِعَ رَجُلاً يَقُولُ: «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»، فَقَالَ عليه السلام : إِنَّ قَوْلَنَا: «إِنّا لِلّهِ» إِقْرَارٌ عَلَى

ص: 387

أَنْفُسِنَا بِالْمُلْكِ، وَ قَوْلَنَا: «وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» إِقْرَارٌ عَلَى أَنْفُسِنَا بِالْهُلْكِ(1).

حضرت شنيد فردى مى گويد: «إنا للّه و إنا إليه راجعون؛ همه از آنِ خداييم و به سوى او بازمى گرديم»، فرمود: جمله «إنا للّه» اقرار ما به اين است كه ملك خداييم، چون «ل» براى ملكيّت است، مثل: المال لزيد. و جمله «و إنا إليه راجعون» اقرار ما به اين است كه ما فانى خواهيم شد، زيرا بازگشت به حساب و پاداش الهى جز پس از مرگ و فنا صورت نمى گيرد.

100. وَ قَدْ مَدَحَهُ قَوْمٌ فِي وَجْهِهِ، فَقَالَ عليه السلام : اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَعْلَمُ بِي مِنْ نَفْسِي، وَ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِي مِنْهُمْ. اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَيْراً مِمَّا يَظُنُّونَ، وَ اغْفِرْ لَنَا مَا لاَ يَعْلَمُونَ.

چون كسانى آن حضرت را در حضورش ستودند فرمود: خدايا تو از من به من آگاه ترى. زيرا خدا جزئيات صفات و اعمال انسان را مى داند، در حالى كه خود فرد از آن خبر ندارد. و من خودم از ديگران كه مرا مى ستايند به خود آگاه ترم. زيرا هركس خود را بهتر از ديگران مى شناسد. خدايا، ما را بهتر از آنچه اينان تصوّر مى كنند قرار بده و از گناهان ما كه از آن بى خبرند در گذر.

پيش از اين بيان كرديم كه استغفار امام معصوم عليه السلام به جهت پاره اى از «مباحات» است كه شايسته مقام خود نديده، با وجود آن، شرم حضور در پيشگاه خدا دارد، نه اينكه - خداى ناكرده - به گناهانى كه افراد عادى آلوده مى شوند، دچار شده باشد.

101. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ يَسْتَقِيمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلاَّ بِثَلاَثٍ: بِاسْتِصْغَارِهَا لِتَعْظُمَ، وَ بِاسْتِكْتَامِهَا(2) لِتَظْهَرَ، وَ بِتَعْجِيلِهَا لِتَهْنُوءَ(3).

زمانى حاجت ها به شايستگى برآورده مى شوند كه برآورنده آن، سه خصلت را لحاظ دارد:

كار خود را ناچيز بشمارد تا برآمدن حاجت در چشم صاحب حاجت بزرگ بيايد؛

ص: 388


1- هُلك: هلاكت.
2- استكتام: پنهان كردن، كتمان نمودن.
3- تهنؤ: گوارا شود.

و كار خود را پوشيده بدارد و از وانمود كردن اينكه چنين كارى را براى كسى انجام داده بپرهيزد، زيرا اگر آشكار نكند، مردم آن را بزرگ مى شمرند و خود، كار او را مى ستايند؛

و در كار خود شتاب كند تا براى كسى كه حاجتش برآمده است گوارا باشد، چون به تأخير انداختنِ برآوردنِ حاجت، لذّت آن را از كام صاحب حاجتْ مى زدايد.

102. وَ قَالَ عليه السلام : يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَ يُقَرَّبُ فِيهِ إِلاَّ الْمَاحِلُ(1) وَ لاَ يُظَرَّفُ(2) فِيهِ إِلاَّ الْفَاجِرُ وَ لاَ يُضَعَّفُ فِيهِ إِلاَّ الْمُنْصِفُ. يَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِيهِ غُرْماً(3) وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً، وَ الْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً(4) عَلَى النَّاسِ. فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ النِّسَاءِ، وَ إِمَارَةِ الصِّبْيَانِ، وَ تَدْبِيرِ الْخِصْيَانِ(5).

زمانى بر مردم خواهد آمد كه نيرنگبازان و مكاران منزلت مى يابند؛ زيرا مردم براى در امان بودن از سعايت و گزندشان، آنان را ارج مى نهند و حاكمان به طمع برخوردارى از حمايتشان آنان را به خود نزديك مى كنند.

و بدكاران و گنهكاران ظريف و خوش محضر شمرده مى شوند.

و افراد منصف و عادل در كردار و گفتار ناتوان خوانده مى شوند. البته چنين روندى در روزگارى چهره مى نمايد كه فساد غلبه يابد و جاى فضايل اخلاقى را بگيرد.

و صدقه دادن را نوعى غرامت و خسارت مى پندارند و صله رحم و پيوندِ خويشاوندان را منّت مى شمارند نه واجب. و عبادت را وسيله برترى بر ديگران مى سازند، در حالى كه اگر كسى بيشتر عبادت كند بايد فروتنى اش بيشتر باشد.

در چنان روزگارى اداره امور مملكت با مشورت زنان صورت مى گيرد، چنان كه امروزه شاهد آنيم، و افراد كم سنّ وسال و ناپخته به حكومت و قدرت مى رسند، زيرا

ص: 389


1- ماحل: حيله گر.
2- يظرف: ظريف و خوش مشرب شمرده مى شود.
3- غرم: غرامت، مال بر باد رفته.
4- استطالة: برترى جويى.
5- خصيان: جمع خصي، يعنى خواجه حرم سرا.

معيارها از بين مى رود و افراد در مقام هايى قرار مى گيرند كه شايستگى آن را ندارند.

و خواجگان حرم سراها اوضاع را در دست مى گيرند، زيرا دولتمردان به لهو و لعب مشغولند، لذا اين طبقه به تدبير امور مملكتى مى پردازند، چنان كه اين مطلب نيز در روزگار ما - البته نه به وسيله خواجگان، بلكه به دست نوكران - چهره نموده است.

103. وَ رُئِيَ عَلَيْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ(1) مَرْقُوعٌ(2)، فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ، فَقَالَ: يَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ، وَ تَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ، وَ يَقْتَدِي بِهِ الْمُوءْمِنُونَ. إِنَّ الدُّنْيَا وَ الاْآخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ، وَ سَبِيلاَنِ مُخْتَلِفَانِ، فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْيَا وَ تَوَلاَّهَا أَبْغَضَ الاْآخِرَةَ وَ عَادَاهَا، وَ هُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ، وَ مَاشٍ بَيْنَهُمَا، كُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الاْآخَرِ، وَ هُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ(3).

حضرت اميرمؤمنان عليه السلام را با لباسى كهنه و مندرس ديدند و كهنگى جامه اش را به حضرت گوشزد نمودند، ايشان فرمود: هنگام پوشيدن لباس كهنه قلب خاضع مى شود و نفس از سركشى مى آرامد و مؤمنان به اين كار اقتدا مى كنند و به دنيا و زيور آن وابسته نمى شوند. دنيا و آخرت دو دشمن متضادّ و داراى دو راه مختلف هستند كه پوينده هر يك از آن دو راه، نمى تواند در راه ديگرى قرار گيرد. هر كس دنيا را دوست بدارد و از آن پيروى كند، آخرت را دشمن داشته و با آن عداوت مى نمايد، چون امر آخرت با دنيا كه محبوب اوست در تضادّ است.

دنيا و آخرت در دورى و تفاوت مانند مشرق و مغربند كه انسان هرچه از يكى دور شود، به ديگرى نزديك مى گردد، زيرا ويژگىِ دو جهت متقابل به اين صورت است كه رفتن به جهتى، انسان را از جهت ديگر دور مى كند.

دنيا و آخرت در چنين حالتى مانند دو هوو هستند كه همواره با يكديگر در ستيزند و

ص: 390


1- خَلْق: كهنه و مندرس.
2- مرقوع: وصله دار.
3- ضرتان: دو زنى كه يك شوهر داشته باشند، دو هوو.

باهم نزاع و دشمنى دارند.

ناگفته نماند كه اين مطلب درباره دنياى حرام است و گرنه دنياى حلال را خداى متعال مطلوب نيكان دانسته، درباره آن مى فرمايد:«وَ مِنْهُم مَّن يَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِى الاْءَخِرَةِ حَسَنَةً»(1)؛ «و برخى از آنان مى گويند: پروردگارا، در اين دنيا به ما نيكى و در آخرت [نيز] نيكى عطا كن».

و امام عليه السلام نيز - چنان كه به ايشان منسوب است - مى فرمايد: «و ما أحسنَ الدّين و الدّنيا إذا اجتمعا؛ وه چه نيكوست اگر دين و دنيا يكجا فراهم آيند!».

104. وَ عَنْ نَوْفٍ الْبَكَالِيِّ، قَالَ: رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُوءْمِنِينَ عليه السلام ذَاتَ لَيْلَةٍ وَ قَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ، فَنَظَرَ فِي النُّجُومِ فَقَالَ لِي: يَا نَوْفُ، أَ رَاقِدٌ(2) أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ(3)؟ فَقُلْتُ: بَلْ رَامِقٌ، قَالَ:يَا نَوْفُ، طُوبَى لِلزَّاهِدِينَ فِي الدُّنْيَا، الرَّاغِبِينَ فِي الاْآخِرَةِ، أُولَئِكَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الاْءَرْضَ بِسَاطاً، وَ تُرَابَهَا فِرَاشاً، وَ مَاءَهَا طِيباً، وَ الْقُرْآنَ شِعَاراً، وَ الدُّعَاءَ دِثَاراً(4)، ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنْيَا قَرْضاً(5) عَلَى مِنْهَاجِ الْمَسِيحِ. يَا نَوْفُ، إِنَّ دَاوُدَ عليه السلام قَامَ فِي مِثْلِ هَذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّيْلِ، فَقَالَ: إِنَّهَا سَاعَةٌ لاَ يَدْعُو فِيهَا عَبْدٌ إِلاَّ اسْتُجِيبَ لَهُ، إِلاَّ أَنْ يَكُونَ عَشَّاراً(6)، أَوْ عَرِيفاً(7)، أَوْ شُرْطِيّاً(8)، أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ، وَ هِيَ الطُّنْبُورُ، أَوْ صَاحِبَ كَوْبَةٍ، وَ هِيَ الطَّبْلُ وَ قَدْ قِيلَ أَيْضاً إِنَّ الْعَرْطَبَةَ الطَّبْلُ وَ الْكَوْبَةَ الطُّنْبُورُ.

نوف بكالى مى گويد: شبى اميرمؤمنان على عليه السلام را ديدم كه از بستر خود بيرون شد و در ستارگان نگريست، آن گاه به من فرمود: اى نوف، بيدارى يا خفته اى؟ عرض كردم: بيدارم.

فرمود: اى نوف، خوشا به حال پارسايانِ در دنيا و تاركانِ آن و راغبان به آخرت و

ص: 391


1- سوره بقره، آيه 201.
2- راقد: خواب، خفته.
3- رامق: بيدار. از رمق گرفته شده، به معناى او را نگاه كرد.
4- دثار: لباسى كه انسان روى لباس هاى خود براى گرم شدن مى پوشد.
5- قرض: پاره پاره كردن.
6- عشار: مأمور گرفتن ماليات.
7- عريف: جاسوسى.
8- شرطي: ياوران و اعوان حكومت.

عمل كنندگانِ براى آن! آنان كه زمين را زيرانداز خود قرار داده اند به جاىِ كرسى، و خاك را بستر خود قرار داده اند و آب را به جاى عطر برگزيده اند، و قرائت و عمل به قرآن را شيوه و نشانه خود ساخته اند، آن سان كه مردم آنان را اهل قرآن مى دانند.

و دعا و مناجات را مانند بالاپوش خود قرار داده اند و دنيا را مانند پارچه اى كه با قيچى تكه تكه مى كنند، پاره پاره كرده اند و مانند حضرت مسيح عليه السلام زاهدانه زندگى مى نمايند.

اى نوف، حضرت داوود عليه السلام در چنين ساعتى از شب برمى خاست و مى فرمود: اين ساعتى است كه هر بنده اى دعا كند دعايش مستجاب مى شود، جز عشّار - كسى كه ظالمانه ده يك از مال مردم را براى دولت مى ستاند - و عريف كه بر ضد مردم براى حاكمان جاسوسى كند، و شرطى، كه از ياوران حاكمِ نابحق است، و صاحب عرطبه (طنبورنواز) و صاحب كوبه يعنى كسى كه طبل نواز باشد(1).

105. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ اللَّهَ افْتَرَضَ عَلَيْكُمْ الْفَرَائِضَ فَلاَ تُضَيِّعُوهَا وَ حَدَّ لَكُمْ حُدُوداً فَلاَ تَعْتَدُوهَا وَ نَهَاكُمْ عَنْ أَشْيَاءَ فَلاَ تَنْتَهِكُوهَا(2)، وَ سَكَتَ لَكُمْ عَنْ أَشْيَاءَ وَ لَمْ يَدَعْهَا(3) نِسْيَاناً فَلاَ تَتَكَلَّفُوهَا.

خداوند بايدها و فرائضى را بر شما واجب كرد كه نبايستى آنها را ترك كنيد و نبايد سهل بشماريد، و براى شما مرزها و حدودى را مانند حدّ ازدواج و طلاق و ارث و قضاوت مقرّر كرده كه با رعايت آن حدود، سعادت شما تأمين مى گردد. پس با افزوده و كاستن، حدود الهى را ناديده نگيريد، و شما را از امورى چون شراب و قمار و... نهى فرموده، لذا حريم نهى الهى را با انجام دادن منهيّات و ممنوعات درهم نشكنيد، و بيان برخى از چيزها را مسكوت گذاشته، نه آنكه فراموش كرده بلكه از روى حكمت و مصلحت طرح نكرده است، مسائلى مثل ويژگى هاى آخرت و پيشينه جهانِ هستى و...، پس شما نيز خود را با

ص: 392


1- برخى گفته اند عرطبة به معناى طبل و كوبة به معناى طنبور است.
2- لا تنتهكوا: در هم نشكنيد.
3- لم يدع: رها نكرده است.

ژرف نگرى در آنها به زحمت نيندازيد كه براى دنيا و آخرت شما سودى نخواهد داشت.

106. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ يَتْرُكُ النَّاسُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِ دِينِهِمْ لاِسْتِصْلاَحِ دُنْيَاهُمْ إِلاَّ فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ.

نبايد مردم چيزى از امر دين خود را براى به سامان آوردن دنياى خود ترك كنند. مثلاً نبايد كسى نماز را به سبب كسب و تجارت رها كند كه در اين صورت خدا ضرر بيشترى را متوجّه او مى سازد؛ چيزى كه در همين روزگار در اطراف خود شاهد آن بوده و هستيم.

107. وَ قَالَ عليه السلام : رُبَّ عالِمٍ قَتَلَهُ جَهْلُهُ، وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لا يَنْفَعُهُ.

بسا دانشمندى كه نادانى اش او را از پاى در مى آورد، زيرا تنها الفاظ دانش را فراگرفته است و دانش او، در قلبش تأثير نگذاشته و به عمل وانداشته و سبب هلاكت اخروى شده است؛ و دانش او كه همراهى اش مى كند او را سودى نمى بخشد، چنان كه اگر انسان از وجود شير درنده اى پشت سر خود آگاه باشد، اما نگريزد، قطعاً طعمه شير خواهد شد و علمش به درنده بودن آن شير وى را سودى نمى بخشد.

108. وَ قَالَ عليه السلام : لَقَدْ عُلِّقَ بِنِيَاطِ(1) هَذَا الاْءِنْسَانِ بَضْعَةٌ(2) هِيَ أَعْجَبُ مَا فِيهِ وَ ذَلِكَ الْقَلْبُ، وَ لَهُ مَوَادٌّ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ أَضْدَاداً مِنْ خِلاَفِهَا، فَإِنْ سَنَحَ(3) لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ، وَ إِنْ هَاجَ(4) بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَكَهُ الْحِرْصُ، وَ إِنْ مَلَكَهُ الْيَأْسُ قَتَلَهُ الاْءَسَفُ، وَ إِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَيْظُ، وَ إِنْ أَسْعَدَهُ الرِّضَى نَسِيَ التَّحَفُّظَ، وَ إِنْ نَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ، وَ إِنِ اتَّسَعَ لَهُ الاْءَمْنُ اسْتَلَبَتْهُ(5) الْغِرَّةُ(6)، وَ إِنْ أَفَادَ مَالاً أَطْغَاهُ الْغِنَى، وَ إِنْ أَصَابَتْهُ مُصِيبَةٌ فَضَحَهُ الْجَزَعُ، وَ إِنْ عَضَّتْهُ(7) الْفَاقَةُ

ص: 393


1- نياط: رگى كه قلب به آن آويخته است.
2- بضعة: قطعه.
3- سنح: عارض شد، روى داد.
4- هاج: هيجان پيدا كرد، به جوش آمد.
5- استلبت: سلب كرد، ربود.
6- غرّة: غرور و فريب.
7- عضّته: او را گاز گرفت.

شَغَلَهُ الْبَلاَءُ، وَ إِنْ جَهَدَهُ(1) الْجُوعُ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ، وَ إِنْ أَفْرَطَ بِهِ الشِّبَعُ(2) كَظَّتْهُ(3) الْبِطْنَةُ(4). فَكُلُّ تَقْصِيرٍ بِهِ مُضِرٌّ وَ كُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِدٌ.

به رگى از [رگهاى] انسان پاره گوشتى آويخته شده كه شگفت ترين عضو وى محسوب مى گردد، كه آن قلب است، زيرا موادى از حكمت و اضدادِ آن در قلب فراهم آمده است، چنان كه سفاكان و فرومايگان، حيا را ترس و بزدلى، سخاوت را اسراف، و شجاعت را جنون و ديوانگى مى دانند(5).

پس اگر به چيزى اميد پيدا كند، طمع او را به ذلت مى كشاند؛ چون طمع موجب اظهار خوارى در مقابل كسى است كه انسان به او طمع مى ورزد.

و اگر طمع در او زبانه بكشد حرص و آزمندى او را در آخرت هلاك خواهد كرد، زيرا حرصْ دنيا و آخرت انسان را نابود مى كند.

و اگر نااميدى بر او چيره شد، اندوهِ افسوسْ او را مى كشد، يعنى بر اثر تأسف آن قدر ضعيف و نحيف مى شود كه گاهى به مرگ انسان مى انجامد.

و اگر از كسى يا چيزى ناخشنود شود، آتش خشم او شعله ور مى شود، در حالى كه بايد غضب خود را سرد و خاموش سازد.

و اگر رضايت موجب خوشحالى او گردد و از چيزى يا امرى راضى شود، رعايت اعتدال را فراموش مى كند و به افراط و حرام گرفتار مى شود، مثلا اگر از كسى خشنود شد چيزى به او مى دهد كه آن فرد، مستحق آن نيست.

ص: 394


1- جَهَد: به زحمت انداخت.
2- شبع: سيرى.
3- كظّت: آزار داد.
4- بطنة: پرخورى.
5- البته ممكن است منظور از اضداد آن باشد كه در كنار هر حكمتى صفتى منفى پديد آيد كه موجب تغيير آن از فضيلت به رذيله مى گردد. مثلاً در كنار شجاعت، تهوّر و در كنار اميد، طمع و... پديد مى آيد. اين معنا، با فاء ترتيب كه در فإن سنح آمده، مناسب تر است.

و اگر از چيزى بترسد، هراس از آن چيز او را چنان مشغول مى دارد كه ديگر به هيچ كار و وظيفه اى نمى پردازد.

و اگر از امنيّت فراگير برخوردار شود، دچار غرور و غفلت مى شود، و اين حالت مانع اصلاح كارهايش مى گردد و به چاره انديشى براى ترس از حوادث آينده نمى پردازد.

و اگر مالى به دست آورد به طغيان و سركشى روى مى آورد و از حد اعتدال خارج مى شود و به اسراف و تبذير مى پردازد.

و اگر مصيبتى بدو رو كند، بى تابى و ناصبورى مى ورزد و در نهايتْ جزع و بى تابى او را رسوا خواهد كرد.

و اگر هيولاى فقر، سخت گزندش رساند و بيازارد، از ديگر اعمال و واجبات بازمى ماند.

و اگر گرسنگى او را برنجاند ضعف و ناتوانى خانه نشينش مى كند، چندان كه از هر عملى باز مى ماند.

و اگر سيرىِ زياد به او روى بياورد و پرخورى كند، آزرده و رنجور مى شود.

پس هر تفريط و كوتاهى براى او مضر و هر افراط و تندروى براى او زيانبار خواهد بود، بلكه فضيلت، نگاه داشتن حدّ اعتدال است كه خداى متعال مى فرمايد: «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً...»(1)؛ «و بدين گونه شما را امتى ميانه قرار داديم».

109. وَ قَالَ عليه السلام : نَحْنُ النُّمْرُقَةُ(2) الْوُسْطَى، بِهَا يَلْحَقُ التَّالِي(3)، وَ إِلَيْهَا يَرْجِعُ الْغَالِي(4).

ما تكيه گاه وسط هستيم. اين كه امام عليه السلام اهل بيت عليهم السلام را اين گونه تشبيه كردند، از آن جهت است كه مردم در امور دينى خود به اهل بيت عليهم السلام استناد مى كنند، چنان كه افراد، غالباً براى استراحت به بالش و تكيه گاه تكيه مى كنند.

ص: 395


1- سوره بقره، آيه 143.
2- نمرقة: بالش.
3- تالي: كسى كه كوتاهى ورزد.
4- غالي: آنكه غلو كند.

كسى كه قصور كرده و نتوانسته حركت معتدلى داشته باشد بايد به آن ملحق گردد و كسى كه دور شده و فاصله گرفته بايد بدان بازگردد. پس كسى كه قائل به الوهيّت اهل بيت عليهم السلام است بايد به آنها برگردد و حق را بگويد و كسى كه آنها را از مرتبه امامت و خلافت پايين آورده، بايد به آنها برسد و مقام آنان را بپذيرد و بشناسد.

110. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ يُقِيمُ أَمْرَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلاَّ مَنْ لاَ يُصَانِعُ(1) وَ لاَ يُضَارِعُ(2) وَ لاَ يَتَّبِعُ الْمَطَامِعَ.

تنها كسى مى تواند امر الهى را برپا دارد كه در راه حق مجامله و مسامحه نكند و هرگز چيزى از حقّ را براى دلخوشى مخالفان ترك نكند و خود را در اعمال و رفتار با باطل كاران همسان نسازد، و از طمع هاى مادى پيروى نكند. چون انسان وقتى يكى از اين سه خصلت (مجامله، تشبّه به باطل كاران، طمع) را داشته باشد، نمى تواند امر الهى را بر پا دارد.

111. وَ قَالَ عليه السلام : وَ قَدْ تُوُفِّيَ سَهْلُ بْنُ حُنَيْفٍ الاْءَنْصَارِيُّ بِالْكُوفَةِ بَعْدَ مَرْجِعِهِ مَعَهُ مِنْ صِفِّينَ وَ كَانَ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَيْهِ: لَوْ أَحَبَّنِي جَبَلٌ لَتَهَافَتَ(3).

وقتى سهل بن حنيف انصارى كه محبوب ترين مردم نزد امام عليه السلام بود پس از بازگشت از صفّين در كوفه از دنيا رفت، امام فرمود: اگر كوهى هم مرا دوست بدارد فرو خواهد ريخت و متلاشى خواهد شد؛ چرا كه از باب «البلاء للولاء» بلا براى دوستان مقدّر گرديده است.

قال الرضي رحمه الله :معنى ذلك أن المحنة تغلظ عليه فتسرع المصائب إليه، و لا يُفعل ذلك إلا بالأتقياء الأبرار و المصطفين الأخيار و هذا مثل قوله عليه السلام :

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: معناى فرمايش حضرت آن است كه بلا بر دوستان ما، يعنى پرهيزگاران نيكوكردار و برگزيدگانِ اهل خير، سخت شده و مصيبت هاى دردناك شتابان به سوى آنان سرازير خواهد شد؛ چنان كه در بيان ديگرى نيز فرمود:

ص: 396


1- يصانع: سازشكارى و مجامله با مخالف مى كند، كنار مى آيد.
2- يضارع: همسان مى شود.
3- تهافت: فرو ريخت، متلاشى گشت.

112. مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلْيَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً(1).

هر كه ما اهل بيت را دوست بدارد بايد جامه اى براى فقر فراهم آورد. يعنى در آن زمان اگر كسى محبت اهل بيت عليهم السلام را مى داشت به علت فراوانىِ دشمنانْ تنگناهاى مادّى فراوانى براى او به وجود مى آوردند، چنان كه در تاريخ قضايايى در اين باره ذكر شده است.

وَ قَالَ السيد: و قد يوءول ذلك على معنى آخر ليس هذا موضع ذكره.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: اين جمله معناى ديگرى نيز دارد كه اينجا مناسب ذكر نيست.

شايد مراد آن باشد كه اگر كسى اهل بيت عليهم السلام را خالصانه دوست بدارد دنيا را طلب نمى كند، چنان كه برخى از شارحان به اين معنا اشاره كرده اند.

113. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَ لاَ وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ، وَ لاَ عَقْلَ كَالتَّدْبِيرِ، وَ لاَ كَرَمَ كَالتَّقْوَى، وَ لاَ قَرِينَ كَحُسْنِ الْخُلُقِ، وَ لاَ مِيرَاثَ كَالاْءَدَبِ، وَ لاَ قَائِدَ كَالتَّوْفِيقِ، وَ لاَ تِجَارَةَ كَالْعَمَلِ الصَّالِحِ، وَ لاَ رِبْحَ كَالثَّوَابِ، وَ لاَ وَرَعَ كَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، وَ لاَ زُهْدَ كَالزُّهْدِ فِي الْحَرَامِ، وَ لاَ عِلْمَ كَالتَّفَكُّرِ، وَ لاَ عِبَادَةَ كَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ، وَ لاَ إِيمَانَ كَالْحَيَاءِ وَ الصَّبْرِ، وَ لاَ حَسَبَ(2) كَالتَّوَاضُعِ، وَ لاَ شَرَفَ كَالْعِلْمِ، وَ لاَ عِزَّ كَالْحِلْمِ، وَ لاَ مُظَاهَرَةَ(3) أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ.

هيچ مالى سودمندتر از عقل نيست، چون مال از بين مى رود، ولى عقل ماندگار است و خيرات و خوبى ها را به سوى انسان سرازير مى كند.

و هيچ تنهايى اى وحشتناك تر از عُجب و خودخواهى نيست، زيرا انسانِ خودخواه مردم را از خود خشمگين مى كند و مى راند، لذا هماره تنها مى ماند.

و هيچ خردورزى و تعقّلى، مانند تدبير نيست، چون تدبيرِ امور بر اساس مصلحت،

ص: 397


1- جلباب: بالاپوش تمام قد.
2- حسب: شرافتى است كه انسان با كوشش آن را به دست مى آورد، در مقابل نَسَب كه خانوادگى است و ربطى به كوشش انسان ندارد.
3- مُظَاهَرَة: پشتيبان.

بهترين دستاورد عقل است.

و هيچ شرافتى مانند تقوا نيست، زيرا تقوا ارجمندترينِ صفات انسانى است.

و هيچ همنشينى اى مانند اخلاق خوش نيست، زيرا خوش اخلاقى موجب جلب دوستان فراوان و راحتى مى گردد.

و هيچ ميراثى چون ادب نيست، زيرا ادب موجب اعتبار مادى و معنوى انسان مى گردد به خلاف ميراث مادّى كه فقط مال است. و معناى سخن امام عليه السلام آن است كه انسان بايد فرزندان خود را ادب كند كه اين كار بهتر از به جا گذاردن مال براى آنهاست.

و هيچ راهبرى به پاى توفيق نمى رسد تا به خوبى انسان را به سوى خوبى ها هدايت كند، چون اگر كسى توفيق بيابد، به سوى انواع سعادت ها مى رود.

و هيچ داد و ستدى مانند عمل صالح نيست، چون به خلاف ساير تجارت ها خير دنيا و آخرت را به ارمغان مى آورد.

و هيچ سودى مانند پاداش الهى نيست، زيرا به خلاف سودهاى مادىِ زودگذر، پايدار و ابدى است.

و هيچ تقوايى مانند درنگ به هنگام برخورد با شبهه نيست و كمترين مرتبه آن، پرهيز از محرّمات است.

و هيچ زهدى مانند پرهيز از حرام نيست؛ بنابراين، كسى كه در لذّت هاى مباح زهد مى ورزد، ولى كارهاى حرام را انجام مى دهد در حقيقت زاهد نيست.

و هيچ دانشى مانند تفكّر نيست، چون تفكر آدمى را به حقايق معارف مى رساند، به خلاف علم مادّى كه موجب رسيدن به برخى از مسائل سطحى و قشرى است.

و هيچ عبادتى چون اداى واجبات نيست. پس هركه به مستحبات بپردازد، ولى فرائض و واجبات را وانهد، در واقع عابد نيست.

و هيچ ايمانى چون حيا و صبر نيست، زيرا حيا موجب ترك گناهان، و صبر، به انجام

ص: 398

طاعت و پرهيز از معصيت و خويشتندارى در مصيبت وامى دارد.

و هيچ حَسَب و اصالتى چون تواضع نيست، زيرا بالاترين فضيلت اخلاقى كه موجب رفعت انسان مى گردد تواضع است.

و هيچ شرافتى همسنگ علم نيست، زيرا شرافتِ مال و مقام و... به شرافت دانش نرسد.

و هيچ عزّتى مانند حلم نيست، چون انسان بردبار، عزّت دنيا و آخرت را به دست مى آورد و هيچ چيز ديگرى نمى تواند چنين اعتبار و عزّتى را براى انسان ارزانى بدارد و اگر چنين شود، بى ترديد عرضى است، ولى عزتِ بردبارى ذاتى است.

و هيچ پشتوانه اى محكم تر از مشورت نيست، زيرا وقتى كه انسان با ديگران مشورت مى كند به جهت احترامى كه به آنها گذارده، آنها را پشتيبان خود قرار داده و از آراى شان در يافتن راه درست استفاده مى كند؛ هم از اين رو همه خردمندان پشتيبان او هستند.

114. وَ قَالَ عليه السلام : إِذَا اسْتَوْلَى الصَّلاَحُ عَلَى الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ، ثُمَّ أَسَاءَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَمْ تَظْهَرْ مِنْهُ خِزْيَةٌ(1) فَقَدْ ظَلَمَ، وَ إِذَا اسْتَوْلَى الْفَسَادُ عَلَى الزَّمَانِ وَ أَهْلِهِ فَأَحْسَنَ رَجُلٌ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَدْ غَرَّرَ(2).

اگر زمانه و مردمش صالح شوند و خير و خوبى در همه بسترهاى زندگى جارى و جامعه در قول و عمل معتدل باشد، آن گاه كسى به ديگرى بدگمان شود در حالى كه از او بدى نديده، به يقين به او ظلم نموده است. و اگر زمانه و غالبِ جامعه فاسد باشد و كسى به ديگرى بى هيچ دليلى خوش گمان شده، به او تكيه كند در حالى كه فقط بايد به انسان صالح تكيه نمايد، چنين انسانى خود را فريفته و در معرض خطر قرار داده است، پس نفر اوّل بى جا بدگمان شده و نفر دوّم بى جا خوش گمانى كرده است.

115. وَ قِيلَ لَهُ عليه السلام : كَيْفَ تَجِدُكَ يَا أَمِيرَ الْمُوءْمِنِينَ؟ فَقَالَ عليه السلام : كَيْفَ يَكُونُ حَالُ مَنْ يَفْنَى

ص: 399


1- خزية: فضيحت و رسوايى.
2- غرّر: فريب داده است.

بِبَقَائِهِ، وَ يَسْقَمُ بِصِحَّتِهِ، وَ يُوءْتَى مِنْ مَأْمَنِهِ؟!

به حضرت عليه السلام عرض كردند: خود را در چه حالى مى يابى [= چگونه اى]؟ فرمود: چگونه است حال كسى كه با ماندنش رو به فنا مى رود، زيرا هر ساعتى كه در دنيا زندگى مى كند در حقيقت يك ساعت از عمر او كاسته مى شود و به همين ترتيب عمر او سپرى مى شود. و در تندرستى اش بيمار مى شود، چون تندرستى موجب بى توجّهى به بدن مى شود و در نتيجه بيمارى به بار مى آورد. و از محل امنش، او را مى گيرند و مى برند زيرا عوامل مرگ در درون انسان نهفته است و وجود انسان به دليل نبودن دشمن خارجى محل امن آدمى است.

116. وَ قَالَ عليه السلام : كَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ(1) بِالاْءِحْسَانِ إِلَيْهِ، وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَيْهِ، وَ مَفْتُونٍ(2) بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِيهِ، وَ مَا ابْتَلَى اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الاْءِمْلاَءِ(3) لَهُ.

چه بسيارند كسانى كه در حال گناهند، اما خدا پى درپى به آنها احسان مى كند و مى خواهد آنها را به تدريج هلاك كند، چنان كه مى فرمايد: «...سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ * وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ»(4)؛ «به تدريج آنان را به گونه اى كه درنيابند [گريبان [خواهيم گرفت. و مهلتشان مى دهيم، زيرا تدبير من [ سخت] استوار است».

و بسا مغروران و فريفتگانى كه گمان مى كنند كيفر نمى شوند، زيرا خدا بر كار آنها پرده پوشيده است و رسوايشان نمى كند و گناهانشان را ناديده مى گيرد.

و بسا فريب خوردگانى كه از ستايش مردم مغرور مى شوند و گمان مى كنند كه منزلت آنان به همين گونه است كه مردم مى گويند.

خداوند هيچ كس را آن سان كه مهلت داده شدگان را امتحان نموده، نيازموده است، زيرا اگر گنهكاران را تنبيه مى كرد، دست از گناه مى كشيدند و در نتيجه، امتحان در كار نبود، ولى

ص: 400


1- مستدرج: به تدريج گرفته و كيفر شده.
2- مفتون: فريب خورده.
3- إملاء: مهلت دادن.
4- سوره قلم، آيه هاى 44 و 45.

حضرتش، آنان را رها كرده تا هرچه مى خواهند انجام دهند و بر گناهان خويش بيفزايند و به كيفر كردارشان برسند.

117. وَ قَالَ عليه السلام : هَلَكَ فِيَّ رَجُلاَنِ: مُحِبٌّ غَالٍ(1)، وَ مُبْغِضٌ قَالٍ(2).

دو گروه درباره من نابود شدند: علاقمندى كه غلوّ مى كند و در فضايل من افراط مى نمايد، مثل كسانى كه حضرتش را خدا مى خوانند، و ديگرى دشمنى كه از من كينه اى در دل داشته باشد، مثل خوارج و ناصبى ها و... .

118. وَ قَالَ عليه السلام : إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ(3).

از دست دادن فرصت موجب اندوه است؛ چون وقتى انسان بتواند كارى انجام دهد، اما بى تفاوتى در پيش گيرد، غصه مى خورد.

119. وَ قَالَ عليه السلام : مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا(4)، وَ السَّمُّ النَّاقِعُ(5) فِي جَوْفِهَا، يَهْوِي(6) إِلَيْهَا الْغِرُّ(7) الْجَاهِلُ، وَ يَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ(8) الْعَاقِلُ.

دنيا به سان مارى است كه چون بر آن دست كشيده شود نرم است، ولى زهرى كشنده در درون دارد. يعنى ظاهر دنيا لذت ها و كامروايى ها، و باطن آن گناه و محروم شدن از پاداش الهى است كه انسان غفلت زده و ناآگاه از زهر كشنده درونش به آن ميل پيدا مى كند و انسان عاقل آگاهِ از حقايق و پيامدهاى دنيا، از آن مى پرهيزد.

120. وَ سُئِلَ عليه السلام عَنْ قُرَيْشٍ، فَقَالَ: أَمَّا بَنُو مَخْزُومٍ فَرَيْحَانَةُ قُرَيْشٍ نُحِبُّ حَدِيثَ رِجَالِهِمْ

ص: 401


1- غالٍ: كسى كه مبالغه و غلوّ مى كند.
2- قالٍ: در اصل قالي بوده، يعنى داراى كينه شديد.
3- غصة: اندوه.
4- مس: دست كشيدن.
5- ناقع: قاتل.
6- يهوي: ميل مى كند، مى گرايد.
7- غر: غافل.
8- ذواللب: عاقل.

وَ النِّكَاحَ فِي نِسَائِهِمْ، وَ أَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ فَأَبْعَدُهَا رَأْياً وَ أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا، وَ أَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِي أَيْدِينَا وَ أَسْمَحُ(1) عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُفُوسِنَا، وَ هُمْ أَكْثَرُ وَ أَمْكَرُ(2) وَ أَنْكَرُ(3)، وَ نَحْنُ أَفْصَحُ وَ أَنْصَحُ(4) وَ أَصْبَحُ(5).

از آن حضرت عليه السلام درباره قريش و ويژگى هاى اخلاقيشان پرسيدند. امام فرمود: قريش بر چند قبيله اند كه هر كدام صفات ويژه اى دارند: بنى مخزوم در زيبايى و خوشبويى، گل و ريحان قريش هستند؛ لذا ما به سبب شيرينى اى كه در گفتار دارند همدمى و گفت وگوى با مردانشان، و به سبب كمالى كه زنانشان دارند ازدواج با زنانشان را دوست داريم.

بنى عبد شمس - كه بنى اميه از اين طايفه اند - سخت دورانديش و عاقبت نگرند(6). و همپيمانان خود را كه پشت سر آنها قرار دارند بسيار حمايت مى كنند و از رسيدن آزار دشمن به آنها جلوگيرى مى نمايند(7).

بنى هاشم كه ما از اين طايفه ايم در آنچه در اختيار داريم بخشنده ايم و از مرگ هراسى نداريم و جان خود را در هنگام مرگ سخاوتمندانه تقديم مى كنيم؛ لذا شجاعان عرب از ما خاندان بنى هاشم برخاستند و نام آور شدند.

تعداد بنى عبد شمس از ما بيشتر و مكر و حيله شان فراوان تر است و زشت چهره ترند، و در برابر نيكى ها ناسپاس ترند، ولى ما از نظر بيان، شيواسخن تر و از نظر خيرخواهى از همه خيرخواه تر و از حيث چهره از همه زيباتريم.

121. وَ قَالَ عليه السلام : شَتَّانَ(8) مَا بَيْنَ عَمَلَيْنِ: عَمَلٍ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَ تَبْقَى تَبِعَتُهُ(9)، وَ عَمَلٍ تَذْهَبُ

ص: 402


1- أسمح: بخشنده.
2- أمكر: مكارتر.
3- أنكر: زشت تر.
4- أنصح: خيرخواه تر.
5- أصبح: زيباتر.
6- شايد يعنى آنكه رأى آنها از صواب و درستى دور است.
7- شايد منظور آن باشد كه در آينده خود ننگريسته، فقط به زندگى زودگذر دنيا مى انديشند.
8- شتان: تفاوت چه بسيار است.
9- تبعة: گناه، عاقبت نكوهيده.

مَؤُونَتُهُ(1) وَ يَبْقَى أَجْرُهُ.

تفاوت ميان دو عمل چه بسيار است: عملى كه لذّت آن از بين مى رود، ولى گناه و عواقب آن براى انسان باقى مى ماند، مثل شهوت هاى حرام و لذت گناه، و عملى كه سختى آن از بين مى رود، ولى پاداش آن براى انسان مى ماند، مثل روزه در گرماى تابستان.

122. وَ تَبِعَ جِنَازَةً، فَسَمِعَ رَجُلاً يَضْحَكُ، فَقَالَ: كَأَنَّ الْمَوْتَ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا كُتِبَ، وَ كَأَنَّ الْحَقَّ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا وَجَبَ، وَ كَأَنَّ الَّذِي نَرَى مِنَ الاْءَمْوَاتِ سَفْرٌ(2) عَمَّا قَلِيلٍ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ! نُبَوِّئُهُمْ(3) أَجْدَاثَهُمْ(4)، وَ نَأْكُلُ تُرَاثَهُمْ، كَأَنَّا مُخَلَّدُونَ بَعْدَهُمْ، ثُمَّ قَدْ نَسِينَا كُلَّ وَاعِظٍ وَ وَاعِظَةٍ(5)، وَ رُمِينَا بِكُلِّ جَائِحَةٍ(6).

روزى حضرت در تشييع جنازه اى شركت كردند و شنيدند كه مردى مى خندد. فرمودند:

گويى مرگ در اين سرا براى ديگران مقرّر شده و ما نمى ميريم و به خنده مشغوليم. و نيز گويى حق در اين جهان بر غير ما واجب شده و به حق بى اعتنا هستيم. و گويى اين مردگان را مسافرانى مى پنداريم كه به زودى به سوى ما بازمى گردند. لذا عبرت نمى گيريم و خود را براى منزل هولناك قبر آماده نمى كنيم و به مرگ اهميت نمى دهيم.

آنان را در قبرهايشان جاى مى دهيم و ميراثشان را بى پروا مى خوريم، بى آن كه بينديشيم ما نيز سرنوشتى مانند آنان خواهيم داشت چنان كه گويى ما پس از آنان جاودانه خواهيم ماند؛ و نيز هر پند و پندآموزى را فراموش كرده ايم و در حالى كه آماج آفت هاى فراوانى چون بيمارى و فقر و گرفتارى قرار داريم، باز هم عبرت نمى گيريم.

ص: 403


1- مؤونة: سختى و دشوارى.
2- سَفْر: مسافران.
3- نبوّء: داخل مى سازيم.
4- أجداث: جمع جدث، يعنى قبر.
5- واعظ و واعظة: آوردن مؤنث و مذكر براى تعميم و فراگيرى است، يعنى تمام رخدادهاى پندآموز.
6- جائحة: آفت و ناراحتى.

123. وَ قَالَ عليه السلام : طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِي نَفْسِهِ، وَ طَابَ كَسْبُهُ، وَ صَلَحَتْ سَرِيرَتُهُ، وَ حَسُنَتْ خَلِيقَتُهُ(1)، وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ(2) عَنْ مَالِهِ، وَ أَمْسَكَ(3) الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ، وَ عَزَلَ(4) عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ، وَ وَ سِعَتْهُ(5) السُّنَّةُ، وَ لَمْ يُنْسَبْ إلَى الْبِدْعَةِ.

خوشا به حال كسى كه خود را خُرد و ناچيز شمارد و كارهاى خود را بى مقدار انگارد، و درآمد او پاك و پاكيزه باشد نه حرام و آلوده، و درونش سالم باشد و آلوده رذايل نباشد، و سرشتى پاك و نيكو داشته باشد نه آلوده، و افزون بر نيازش از مال و داشته ها انفاق كند، و از زياده گويى و بيهوده درآيى بپرهيزد، و از آزردنِ مردم دورى گزيند، و به سنّت، يعنى شريعت اسلام بسنده كند و به دستورالعملى جز آنچه اسلام گفته است رو نياورد، و هرگز به بدعت عمل نكند تا مردم او را بدعتگذار نخوانند.

أقول: و من الناس من ينسب هذا الكلام إلى رسول اللّه صلى الله عليه و آله و كذلك الذي قبله.

سيد رضى مى گويد: برخى از مردم اين سخن و نيز كلام قبل را به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت مى دهند.

124. وَ قَالَ عليه السلام : غَيْرَةُ الْمَرْأَةِ كُفْرٌ، وَ غَيْرَةُ الرَّجُلِ إِيمَانٌ.

زن اگر غيرت ورزد و مانع ازدواج مجدد شوهر گردد كفر عملى است، چنان كه اگر كسى حج را رها كند مرتكب كفر عملى شده است، زيرا كفر اعتقادى، به معناى انكار اصول وتر ك فروع دين، و كفر عملى به معناى معصيت است. و امّا غيرت ورزيدن مرد، به اين معنا كه زنا نكند و زن را از منكر و پليدى بازدارد، عين ايمان است، زيرا مقتضاى ايمان جلوگيرى از بدكارى است.

125. وَ قَالَ عليه السلام : لاَءَنْسُبَنَّ(6) الاْءِسْلاَمَ نِسْبَةً لَمْ يَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِي. الاْءِسْلاَمُ هُوَ التَّسْلِيمُ، وَ التَّسْلِيمُ

ص: 404


1- خليقة: طبيعت.
2- فضل: زيادى.
3- أمسك: نگاه دارد.
4- عزل: كناره گيرى كرد.
5- وسعت: كافى باشد.
6- أنسبنّ: تبيين و تشريح مى نمايم.

هُوَ الْيَقِينُ، وَ الْيَقِينُ هُوَ التَّصْدِيقُ، وَ التَّصْدِيقُ هُوَ الاْءِقْرَارُ، وَ الاْءِقْرَارُ هُوَ الاْءَدَاءُ، وَ الاْءَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ.

اينك چنان اسلام را براى شما وصف مى كنم و حقيقت آن را توضيح مى دهم كه كسى قبل از من براى شما توصيف نكرده باشد: اسلام، تسليم در مقابل اوامر و نواهى الهى است؛ و تسليم، همانا يقين است، زيرا تسليم بدون يقين قلبى ارزشى ندارد و كافى نيست، و يقين، تصديق است، زيرا انسان گاهى از باب جهل مركّب و بدون تصديق، يقين به وجود چيزى دارد و اينْ اسلام نيست؛ و تصديق، اقرار قلبى به حقيقت اسلام در كنار اقرار زبانى است؛ و اقرار، اداى حقوق الهى است، زيرا گاهى اقرار هست، ولى عطا در كار نيست كه اين اقرار صورى و ظاهرى است. مثلاً كسى اقرار مى كند كه صد درهم بدهكارِ زيد است، اما آن را پرداخت نمى كند. قلب نيز گاهى به عقيده اى اقرار مى كند، اما آمادگى عمل كردن مطابقِ آن را ندارد. و اداى حقوقِ الهى عمل با قلب و به كارگرفتن جوارح در امرِ بندگى است.

به عبارت ديگر، اسلامْ عبارت است از اداى حقِ برخاسته از اقرارى كه از تصديق متّكى بر يقين پديد آمده و آن يقين مبتنى بر تسليم باشد.

برخى از شارحان اين كلام حضرت را به گونه ديگرى تفسير كرده اند، و اللّه أعلم.

126. وَ قَالَ عليه السلام : عَجِبْتُ لِلْبَخِيلِ يَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِي مِنْهُ هَرَبَ، وَ يَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِي إِيَّاهُ طَلَبَ، فَيَعِيشُ فِي الدُّنْيَا عَيْشَ الْفُقَرَاءِ، وَ يُحَاسَبُ فِي الاْآخِرَةِ حِسَابَ الاْءَغْنِيَاءِ. وَ عَجِبْتُ لِلْمُتَكَبِّرِ الَّذِي كَانَ بِالاْءَمْسِ نُطْفَةً، وَ يَكُونُ غَداً جِيفَةً(1)، وَ عَجِبْتُ لِمَنْ شَكَّ فِي اللَّهِ وَ هُوَ يَرَى خَلْقَ اللَّهِ، وَ عَجِبْتُ لِمَنْ نَسِيَ الْمَوْتَ وَ هُوَ يَرَى الْمَوْتَى(2)، وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْكَرَ النَّشْأَةَ الاْءُخْرَى وَ هُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الاْءُولَى، وَ عَجِبْتُ لِعَامِرٍ(3) دَارَ الْفَنَاءِ وَ تَارِكٍ دَارَ الْبَقَاءِ.

در شگفتم از بخيل كه چگونه با شتاب به سوى فقر مى رود، چون از ترس آن كه فقير شود

ص: 405


1- جيفة: مردار.
2- موتى: جمع ميّت، يعنى مرده.
3- عامر: تعمير و آباد كننده.

خرج نمى كند، در حالى كه همين بخل ورزيدن او موجب زندگى فقيرانه اوست. پس فقرى كه از آن فرار مى كند هم اكنون دامنگير او شده است. و ثروتى كه او به دنبال آن است اكنون آن را از دست مى دهد، چون ثروت بدون خرج كردن، ارزشى ندارد. لذا اگر خرج نكرد ثروت از دست او رفته است، به دليل آنكه از دست رفتنِ لازم، همراه با از دست رفتن ملزوم است. بخيل مانند فقيران زندگى مى كند و در قيامت به جهت ثروتى كه داشته مانند ثروتمندان بازخواست خواهد شد.

و در شگفتم از كسى كه تكبر مى كند در حالى كه ديروز و قبل از آن كه انسان باشد، نطفه اى متعفّن بوده و فردا پس از مرگ نيز مردارى بدبو خواهد شد و بين آن آغاز و اين فرجام، حامل كثافت است.

و در شگفتم از كسى كه درباره وجود خدا ترديد دارد در حالى كه آفريده هايش را مى بيند. پس چرا از اثر پى به مؤثر نمى برد؟ اين درك، فطرى بشر، بلكه هر جاندارى است كه از وجودِ اثر پى به وجود مؤثر مى برد.

و در شگفتم از كسى كه مرگ را فراموش كرده در حالى كه مردگان را مى بيند و عبرت نمى گيرد كه فردا خود او نيز به اين كاروان خواهد پيوست.

و در شگفتم از كسى كه آخرت را انكار مى كند در حالى كه دنيا را مى بيند؛ يعنى انسان چگونه قدرت الهى را درباره بازگرداندن اين عالمْ انكار مى كند، درحالى كه دريافته است ايجاد از بازساختن مشكل تر است.

و در شگفتم از كسى كه دنياى فانى را آباد، ولى سراى آخرت را ترك مى كند، در حالى كه آباد كردن سراى جاودان، از پرداختن به سراى عاريتى و زودگذر سزاوارتر است.

127. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ قَصَّرَ فِي الْعَمَلِ ابْتُلِيَ بِالْهَمِّ، وَ لاَ حَاجَةَ لِلَّهِ فِيمَنْ لَيْسَ لِلَّهِ فِي مَالِهِ وَ نَفْسِهِ نَصِيبٌ.

ص: 406

كسى كه در عمل كوتاهى كند دچار اندوه از دست رفتنِ دستاوردهاىِ عمل مى گردد. شاعر نيز در اين باره سروده است:

إِذا أَنْتَ لَمْ تَزْرَعْ وَ أَبْصَرْتَ حاصِداً *** نَدَمْتَ عَلَى التَّفْريطِ في زَمَنِ الْبَذْرِ

«چون تخمى نيفشانى، آن گاه دروگرى را ببينى، به علت كوتاهى در زمان بذرافشانى پشيمان خواهى شد».

و خدا به كسى كه براى او در مال و جانِ خود بهره اى قرار نداده، يعنى آن كه بدنش را در طاعت خدا به زحمت نيندازد و مال خود را در راه خدا انفاق نكند، عنايت نمى كند.

128. وَ قَالَ عليه السلام : تَوَقَّوُا(1) الْبَرْدَ فِي أَوَّلِهِ، وَ تَلَقَّوْهُ(2) فِي آخِرِهِ، فَإِنَّهُ يَفْعَلُ فِي الاْءَبْدَانِ كَفِعْلِهِ فِي الاْءَشْجَارِ، أَوَّلُهُ يُحْرِقُ، وَ آخِرُهُ يُورِقُ(3).

از سرما در آغازش، مثل زمستان، برحذر باشيد و خود را در معرض پايان آن قرار دهيد، مثل سرماى پيش از بهار، زيرا سرما با بدن هاى شما همان مى كند كه با درختان. سرما در آغاز، درختان را بى برگ مى سازد و گويا برگ درختان را مى سوزاند و چيزى نمى گذارد و پايانش موجب رويش برگ درختان مى شود، با بدن هاى شما نيز چنين مى كند.(4)

129. وَ قَالَ عليه السلام : عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَكَ يُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِي عَيْنِكَ.

شناخت عظمت پروردگار سبب مى شود كه مخلوقات در نظرت خرد و بى مقدار شوند و ديگر در مقابل خدا هيچ اهميّت نداشته باشند و از اين رو، براى تحصيل رضايتشان خدا را نافرمانى نخواهى كرد.

130. وَ قَالَ عليه السلام - وَ قَدْ رَجَعَ مِنْ صِفِّينَ فَأَشْرَفَ عَلَى الْقُبُورِ بِظَاهِرِ الْكُوفَةِ - : يَا أَهْلَ الدِّيَارِ

ص: 407


1- توقوا: برحذر باشيد.
2- تلقوا: در معرض قرار دهيد.
3- يورق: برگ ايجاد مى كند.
4- تفصيل و علت آن را در كتاب مبادى ء الطب آورده ايم.

الْمُوحِشَةِ، وَ الْمَحَالِّ(1) الْمُقْفِرَةِ(2)، وَ الْقُبُورِ الْمُظْلِمَةِ، يَا أَهْلَ التُّرْبَةِ، يَا أَهْلَ الْغُرْبَةِ، يَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ، أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ(3) سَابِقٌ، وَ نَحْنُ لَكُمْ تَبَعٌ لاَحِقٌ. أَمَّا الدُّورُ(4) فَقَدْ سُكِنَتْ، وَ أَمَّا الاْءَزْوَاجُ فَقَدْ نُكِحَتْ، وَ أَمَّا الاْءَمْوَالُ فَقَدْ قُسِمَتْ. هَذَا خَبَرُ مَا عِنْدَنَا، فَمَا خَبَرُ مَا عِنْدَكُمْ؟ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَمَا لَوْ أُذِنَ لَهُمْ فِي الْكَلاَمِ لاَءَخْبَرُوكُمْ أَنَّ «خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى»(5).

حضرت اميرمؤمنان عليه السلام هنگام بازگشت از صفين به قبرستان پشت كوفه رسيد. در آنجا خطاب به مردگان فرمود: اى ساكنان ديارى كه وحشت مى آفريند، و محل هايى كه جاندار و همنشينى ندارد و جاى گرفتگانِ در قبرهاى تاريك، اى قرينان خاك، اى همدمان غربت كه انيس و مونسى نداريد، اى همنشينان وحشت و تنهايى كه هيچ كس با شما انس ندارد، شما بر ما پيشى گرفتيد و ما نيز مى ميريم و به شما ملحق خواهيم شد. پس آگاه باشيد كه خانه هاى شما كه در آن مى زيستيد به تصرّف ديگران درآمد و در آن ساكن شدند. و همسرانتان به كابين ديگران درآمدند و دارايى تان تقسيم شد و وارثان بردند و خوردند.

اين بود خبرى كه ما در مورد بازماندگان، اعم از مال و كسان و نزديكانتان داشتيم. حال شما از احوال آخرت چه خبرى داريد؟

آن گاه رو به ياران خود كرد و فرمود: بدانيد كه اگر اينها اجازه سخن گفتن مى يافتند، به شما مى گفتند: «بهترين توشه پرهيزگارى است».

البته وحشت داشتن و غريب بودن اهل قبور و موارد ديگرى كه در اين كلام امام ذكر شده، در مقايسه به بدن هاى آنهاست نه ارواحشان، و قبلاً در اين باره سخن گفته ايم.

131. وَ قَالَ عليه السلام - وَ قَدْ سَمِعَ رَجُلاً يَذُمُّ الدُّنْيَا - أَيُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْيَا الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا، الْمَخْدُوعُ(6)

ص: 408


1- محالّ: جمع محلّ.
2- مقفرة: متروك، از أقفر المكان: مكانى كه سكنه ندارد.
3- فرط: كسى كه از قوم خود جلو زده است.
4- دور: جمع دار، يعنى منزل.
5- سوره بقره، آيه197.
6- مخدوع: فريب خورده و كسى كه در حال غفلت در چنگ كسى گرفتار شده است.

بِأَبَاطِيلِهَا! أَ تَغْتَرُّ بِالدُّنْيَا ثُمَّ تَذُمُّهَا(1)؟ أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ(2) عَلَيْهَا أَمْ هِيَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَيْكَ؟ مَتَى اسْتَهْوَتْكَ(3)، أَمْ مَتَى غَرَّتْكَ؟ أَ بِمَصَارِعِ(4) آبَائِكَ مِنَ الْبِلَى(5) أَمْ بِمَضَاجِعِ(6) أُمَّهَاتِكَ تَحْتَ الثَّرَى(7)؟ كَمْ عَلَّلْتَ(8) بِكَفَّيْكَ وَ كَمْ مَرَّضْتَ(9) بِيَدَيْكَ؟ تَبْغِي لَهُمُ الشِّفَاءَ وَ تَسْتَوْصِفُ(10) لَهُمُ الاْءَطِبَّاءَ، غَدَاةَ(11) لاَ يُغْنِي عَنْهُمْ دَوَاوءُكَ، وَ لاَ يُجْدِي(12) عَلَيْهِمْ بُكَاوءُكَ. لَمْ يَنْفَعْ أَحَدَهُمْ إِشْفَاقُكَ، وَ لَمْ تُسْعَفْ(13) فِيهِ بِطَلِبَتِكَ(14)، وَ لَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِكَ، وَ قَدْ مَثَّلَتْ لَكَ بِهِ الدُّنْيَا نَفْسَكَ، وَ بِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَكَ. إِنَّ الدُّنْيَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا، وَ دَارُ عَافِيَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا، وَ دَارُ غِنىً لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا، وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا. مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ، وَ مُصَلَّى مَلاَئِكَةِ اللَّهِ، وَ مَهْبِطُ وَحْيِ اللَّهِ، وَ مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ. اكْتَسَبُوا فِيهَا الرَّحْمَةَ، وَ رَبِحُوا فِيهَا الْجَنَّةَ. فَمَنْ ذَا يَذُمُّهَا وَ قَدْ آذَنَتْ(15) بِبَيْنِهَا(16)، وَ نَادَتْ بِفِرَاقِهَا، وَ نَعَتْ(17) نَفْسَهَا وَ أَهْلَهَا، فَمَثَّلَتْ لَهُمْ بِبَلاَئِهَا الْبَلاَءَ، وَ شَوَّقَتْهُمْ بِسُرُورِهَا إِلَى السُّرُورِ؟ رَاحَتْ(18) بِعَافِيَةٍ، وَ ابْتَكَرَتْ(19) بِفَجِيعَةٍ(20)، تَرْغِيباً وَ تَرْهِيباً، وَ تَخْوِيفاً وَ تَحْذِيراً. فَذَمَّهَا رِجَالٌ غَدَاةَ النَّدَامَةِ، وَ حَمِدَهَا آخَرُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. ذَكَّرَتْهُمُ الدُّنْيَا فَتَذَكَّرُوا، وَ حَدَّثَتْهُمْ فَصَدَّقُوا، وَ وَعَظَتْهُمْ فَاتَّعَظُوا.

وقتى امام عليه السلام شنيد كه شخصى دنيا را نكوهش مى كند به او فرمود: اى كه دنيا را به سبب دگرگونى و آزاردادن مردمانش سرزنش مى كنى و خود فريفته دنيا و اباطيل آنى، چگونه به

ص: 409


1- تذمّ: مذمت و سرزنش مى كنى.
2- متجرّم: ادعاى جرم كننده.
3- استهوت: عقل تو را زايل كرد.
4- مصارع: جمع مصرع، محل افتادن و از پاى درآمدن.
5- بلى: فنا و نابودى.
6- مضاجع: جمع مضجع، يعنى آرامگاه.
7- ثری: خاک.
8- عللت: بيماردارى كردى، خدمت بيمار كردى.
9- مرّضت: پرستارى و مريض دارى كردى.
10- تستوصف: دارو و درمان خواستى، نسخه خواستى.
11- غداة: وقت، هنگام.
12- يجدي: مفيد است.
13- لم تسعف: براى رسيدن مطلوبت يارى نمى شوى.
14- طلبة: مطلوب.
15- آذنت: اعلام كرد.
16- بين: جدايى.
17- نعت: خبر از دست دادن عزيزى را داد.
18- راحت: از رواح گرفته شده، يعنى به شب رساند.
19- ابتكرت: از بكرة گرفته شده، يعنى به صبح رساند.
20- فجيعة: حادثه هولناك و دردناك.

وسيله اين دنيا فريب مى خورى آنگاه آن را سرزنش مى كنى؟ جمله، استفهام انكارى است.

آيا تو بايد بر ضد دنيا اعلام جرم كنى يا دنيا بايد بر ضد تو اعلام جرم كند؟ زيرا تو دنيا را شناخته اى و دنيا خود را به تو شناسانده و نقص خود را به تو نمايانده است و در عين حال به آن روى آورده اى.

چه زمانى دنيا عقل تو را زايل ساخته؟ كه اين نيز استفهام انكارى است. و چه زمانى تو را فريب داده است؟ آيا با از پاى درآمدن پدرانت تو را فريب داده است؟ آيا از پاى درآمدن پدرانت كه دنيا آنها را به تو نشان داده است براى بيدار كردنت بسنده نيست؟ آيا دنيا با آرامگاه هاى مادرانت در زير خاك، تو را فريفته است؟

وانگهى تو خود چه بسيار بيماران را پرستارى كرده اى؟ و براى آنها طلب شفا نموده اى! و چه فراوان از پزشكان براى آنها نسخه و دارو خواسته اى در حالى كه دارويت آنها را بى نياز نساخت و گريه ات آنان را سودى نبخشيد و دلسوزى و مهربانى ات دردى از ايشان دوا نكرد و تو با درخواست دارو و شفا كارى براى آنها نكردى و با قدرت و توان خودت بيمارى آنها را برطرف نساختى؟ پس چرا از آنان عبرت نگرفتى؟

دنيا براى تو مثالى از پيشينيان زده و آن را در اختيار تو نهاده تا خويش را با آنان بسنجى و فرجام خود را همانند سرنوشتشان بدانى. نيز به تو فهمانده كه محل فنا و نابودى آنها بوده و همچنين محل فناى تو نيز خواهد بود.

البته دنيا محاسنى نيز دارد، زيرا سراى صدق و راستى است در صورتى كه كسى با او با صداقت رفتار كند و بخواهد دنيا حقيقت خود را بى پرده و صادقانه به وى بگويد دنيا نيز دريغ نخواهد كرد. و سراى عافيت و تندرستى است، در صورتى كه كسى بفهمد چگونه با دنيا رفتار كند تا از بلاهاى آن، يعنى گناهان، در امان بماند.

و بدان كه دنيا سراى ثروت و بى نيازى است براى كسى كه از آن توشه برگيرد؛ يعنى باعث غناى انسان در آخرت مى گردد، در صورتى كه انسان، توشه اى كارساز، يعنى عمل

ص: 410

صالح برگيرد. و سراى موعظه است براى كسى كه از مصيبت ها و تحوّلات آن پند گيرد.

و محل سجده دوستان خداست، زيرا آنها در دنيا براى خدا سجده مى كنند. و نيز نمازخانه فرشتگان الهى است، زيرا آنان در دنيا براى خدا نماز مى گزارند. و محل نزول وحى الهى است، كه وحى در دنيا بر پيامبران عليهم السلام نازل مى شده است.

و دنيا بازار سوداگرى اولياى خداست، زيرا آنان دنيا را سراىِ تجارت قرار داده و پاداش آخرت را در آن به دست مى آورند. و در آن رحمت را كسب مى كنند، چون اسباب رحمت، يعنى ايمان و عمل صالح در دنيا كسب مى شود. و بهشت را در آن به عنوان سود عمل خويش به دست مى آورند، زيرا بهشت مزد ايمان و عمل صالح است.

حال كه دنيا ناپايدارى خود را اعلام نموده و با صداى بلند جدايى خود را اعلام كرده و گفته كه از مردگان جدا شده است و فناى خود و ساكنان خود را با اظهار احوال خود خبر داده، كسى را نفريفته است، پس چه كسى مى تواند دنيا را با اين اوصاف سرزنش كند؟

بنابراين، دنيا براى اهل خود با نشان دادن بلاهاى دنيوى، نمونه اى از بلاى اخروى را براى كافران و گناهكاران به نمايش درآورده است و مردم را با سرور خويش به دستيابى سرور جهان آخرت تشويق كرده است.

دنيا شامگاهانِ انسان را به تندرستى به سر مى آورد، و بامدادانش را با بلا و گرفتارى همراه مى سازد تا انسان هم به آخرت شوق يابد و هم از دنيا بترسد و هم گنهكاران بهراسند و هم فريب خوردگان بيدار شوند و به خود آيند.

لذا گروهى در عرصه پشيمانى (قيامت)، دنيا را سرزنش مى كنند كه چرا نتوانستند از آن بهره گيرند؟ و عده اى در قيامت آن را مى ستايند، زيرا توانسته اند از فرصت دنيوى استفاده كنند و از پاداش الهى بهره مند شوند. اين حالت از آن روست كه تا وقتى در دنيا بودند، هشدارهاى دنيا را درباره رنج هايى كه بر مردم وارد مى كند به گوش گرفتند و آنگاه كه از كيفر منكرگرايى پرده بر مى داشت، آن را تصديق و از بدى پرهيز كردند و آموزه هايش را به

ص: 411

كار بستند. بنابراين در آخرت دنيا را - كه آنان را از پاداش الهى برخوردار كرده - مى ستايند.

132. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ لِلَّهِ مَلَكاً يُنَادِي فِي كُلِّ يَوْمٍ: لِدُوا(1) لِلْمَوْتِ وَ اجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ وَ ابْنُوا لِلْخَرَابِ خداى را فرشته اى است كه در هر روز سه جمله را ندا مى دهد: بزاييد براى مردن، و جمع كنيد براى فانى شدن، چون سرانجام هر گردآمده اى خواه مال و خواه چيز ديگر فناست، و بسازيد براى خراب شدن، كه پايان هر آبادانى ويرانى است.

در اين جمله ها «ل» براى عاقبت است مثل: «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا...»(2)؛ «پس خاندان فرعون او را [ از آب] برگرفتند تا سرانجام دشمن [جان] آنان باشد». پس مخاطب اين سخن امام عليه السلام همه انسان ها هستند و بايد بدانند كه عاقبت به دنيا آمدن، مردن و عاقبت جمع كردن، فنا و عاقبت بنا كردن، ويرانى است.

133. وَ قَالَ عليه السلام : الدُّنْيَا دَارُ مَمَرٍّ لاَ دَارُ مَقَرٍّ، وَ النَّاسُ فِيهَا رَجُلاَنِ: رَجُلٌ بَاعَ فِيهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا(3)، وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا.

دنيا گذرگاه است، نه محل استقرار، چون انسان از شكم مادر خارج شده و از رهگذر دنيا به سمت آخرت مى رود. و مردم در دنيا بر دو گروهند:

1. گروهى كه فرجام خود را به شهوات گذراى دنيا فروختند؛ يعنى گويى بى محابا، براى رسيدن به شهوات و اميال حرام، خود را به دست كيفر سپردند و در نتيجه خود را هلاك كردند.

2. گروهى كه خود را با عمل و طاعت خريده اند و از آتش و عذاب رهانيده اند.

134. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ يَكُونُ الصَّدِيقُ صَدِيقاً حَتَّى يَحْفَظَ أَخَاهُ فِي ثَلاَثٍ: فِي نَكْبَتِهِ وَ غَيْبَتِهِ وَ وَفَاتِهِ.

ص: 412


1- لدوا: از فعل ولد يلد گرفته شده، به معناى «توليد مثل كنيد» است.
2- سوره قصص، آيه 8.
3- اوبق: هلاك كرد.

انسان، هنگامى دوست حقيقى است كه برادر دينى خود را در سه جا كه نياز شديد به محافظت و يارى دارد، حفظ كند:

در هنگامى كه گرفتارى و مصيبتى براى او رخ داده، بايد او را كمك كند و از بند گرفتارى رهايش سازد. و در نبودنش آبروى او را حفظ كند و براى دست اندازى به مال او فرصت را غنيمت نشمارد. و پس از مرگش، حقوقش را بجاى آورد و گرامى اش بدارد و مشكلات خانواده او را برطرف سازد.

135. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ أُعْطِيَ أَرْبَعاً لَمْ يُحْرَمْ أَرْبَعاً: مَنْ أُعْطِيَ الدُّعَاءَ لَمْ يُحْرَمِ الاْءِجَابَةَ، وَ مَنْ أُعْطِيَ التَّوْبَةَ لَمْ يُحْرَمِ الْقَبُولَ، وَ مَنْ أُعْطِيَ الاِسْتِغْفَارَ لَمْ يُحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ، وَ مَنْ أُعْطِيَ الشُّكْرَ لَمْ يُحْرَمِ الزِّيَادَةَ.

هر كس از چهار نعمت خدا بهره مند شود، از چهار چيز محروم نمى شود:

1. آنكه از نعمت دعا برخوردار گردد، از اجابت محروم نخواهد شد. جالب توجه آن است كه بايد خدا اجازه دعاكردن را به بنده بدهد، چنان كه در دعاى افتتاح مى خوانيم: «اللّهمّ أَذِنْتَ لي فِي دُعائِكَ وَ مَسْأَلَتِكَ؛ بار خدايا، تو خود اجازه دعا و درخواستِ از حضرتت را به من عنايت فرمودى.

2. آنكه [نعمت] توبه داده شده، از قبول توبه اش محروم نخواهد شد.

3. آنكه توفيق استغفار يافت، از آمرزش نيز برخوردار خواهد شد، يعنى اگر كسى توفيق طلب مغفرت يافت و از خدا بخواهد بر او ستّارى كند، خداوند او را از آمرزش محروم نكرده و در دنيا و آخرت او را رسوا نمى نمايد.(1)

ص: 413


1- ناگفته نماند كه بين توبه و استغفار عموم و خصوص من وجه است، يعنى در برخى موارد، توبه صادق است، ولى استغفار صادق نيست، مثل توبه عملى كه بدون آمرزش خواستن لفظى تحقق مى يابد و گاهى نيز عكس آن صادق است، مانند اين كه انسان، به زبان استغفار كند، اما در رفتار اين گونه نباشد.

4. به هر كس توفيق شكر داده شود، فزونى را در پى دارد، يعنى اگر كسى توفيق شكرگزارى در مقابل نعمت هاى الهى را پيدا كرد، از افزايش نعمت ها محروم نمى شود، بلكه همواره نعمت ها به سوى او سرازير مى گردد.

قال الرضي: و تصديق ذلك كتاب اللّه، قال اللّه في الدعاء: «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ»(1) وَقَالَ في الاستغفار: «وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِيماً»(2) وَ قَالَ في الشكر: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاَءَزِيدَنَّكُمْ»(3) وَ قَالَ في التوبة: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً»(4).

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: تصديق اين روايت در قرآن كريم آمده است، چنان كه خداوند درباره دعا مى فرمايد: «مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم». و درباره استغفار مى فرمايد: «و هركس كار بدى كند، يا بر خويشتن ستم ورزد سپس از خدا آمرزش بخواهد، خدا را آمرزنده مهربان خواهد يافت». و درباره شكر مى فرمايد: «اگر واقعا سپاسگزارى كنيد، [نعمت] شما را افزون خواهم كرد». و در مورد توبه مى فرمايد: «توبه نزد خداوند، تنها براى كسانى است كه از روى نادانى مرتكب گناه مى شوند، سپس به زودى توبه مى كنند. اينانند كه خدا توبه شان را مى پذيرد، و خدا داناى حكيم است».

136. وَ قَالَ عليه السلام : الصَّلاَةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ، وَ الْحَجُّ جِهَادُ كُلِّ ضَعِيفٍ، وَ لِكُلِّ شَيْءٍ زَكَاةٌ وَ زَكَاةُ الْبَدَنِ الصِّيَامُ، وَ جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ.

نماز موجب تقرب هر پرهيزگار به پروردگار است، زيرا تقواپيشگان با نماز، به رضايت الهى دست مى يابند. و حج، جهاد هر انسان ناتوانى است كه از رفتن به جبهه محروم است،

ص: 414


1- سوره غافر، آيه 60.
2- سوره نساء، آيه 110.
3- سوره ابراهيم، آيه 7.
4- سوره نساء، آيه 17.

لذا با رفتن به حج جهاد را جبران مى نمايد.

و هر چيز زكاتى دارد كه موجب تزكيه آن مى گردد، كه روزه گرفتن زكات بدن است، زيرا بدن را از گناهان تطهير مى كند. و جهادِ زن، نيك شوهردارى كردن است كه اگر چنين كرد مانند آن است كه در راه خدا جهاد كرده باشد.

137. وَ قَالَ عليه السلام : اسْتَنْزِلُوا(1) الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ.

رزق و روزى را با صدقه دادن بر خود فرود آوريد، زيرا صدقه روزى را فزونى مى بخشد.

138. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ(2) جَادَ(3) بِالْعَطِيَّةِ.

هركه يقين داشته باشد خدا انفاق را جبران مى كند، كريمانه و بى دريغ عطا و بخشش مى كند.

139. وَ قَالَ عليه السلام : تَنْزِلُ الْمَعُونَةُ(4) عَلَى قَدْرِ الْمَؤُونَةِ(5).

روزى و يارى از آسمان به اندازه هزينه انسان براى او فرو فرستاده مى شود.

140. وَ قَالَ عليه السلام : مَا أَعَالَ(6) مَنِ اقْتَصَدَ.

هركه در امر معاش ميانه روى در پيش گيرد و در مال خود به اسراف و تبذير روى نياورد، هرگز نيازمند نمى گردد.

141. وَ قَالَ عليه السلام : قِلَّةُ الْعِيَالِ أَحَدُ الْيَسَارَيْنِ.

كمى تعداد عائله و فرزندان نوعى راحتى است، چون خروج از تنگناى مالى يا با كثرت مال صورت مى گيرد يا با اندك بودن نانخور.

ص: 415


1- استنزلوا: طلب نزول كنيد.
2- خلف: جايگزينى.
3- جاد: بخشيد، عطا كرد.
4- معونة: كمك.
5- مؤونة: هزينه.
6- أعال: فقير شد.

142. وَ قَالَ عليه السلام : التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ.

مهربانى نيمى از عقل است، زيرا عقل موجب اصلاح دين و دنياى انسان است و مهربانى با مردم در معاشرت، معامله و امثال اينها موجب اصلاح دنياى آدمى است و آن كه با اخلاق خوب خود با مردم دوستى ورزد، بى ترديد منافع دنيايى خويش را تأمين خواهد كرد.

143. وَ قَالَ عليه السلام : الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ.

اندوه نيمى از پيرى است، چون پيرى موجب ضعف بدن و ضعف روح مى گردد، ولى غصه فقط موجب ضعف نفس است، لذا نيمى از پيرى را رقم مى زند.

144. وَ قَالَ عليه السلام : يَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْمُصِيبَةِ، وَ مَنْ ضَرَبَ يَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِيبَتِهِ حَبِطَ(1) عَمَلُهُ.

صبر، به اندازه مصيبت است، بدين معنا كه اگر مصيبت سنگين باشد، خداى سبحان او را صبورتر مى سازد و اگر بلا معمولى باشد صبر نيز مطابق آن خواهد بود. و هركس در هنگام مصيبت ديدن، دست بر ران خود بزند و بى تابى كند و راضى به قضاى الهى نباشد، ثواب صبر خود را از بين برده است و پاداشى ندارد.

145. وَ قَالَ عليه السلام : كَمْ مِنْ صَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ صِيَامِهِ إِلاَّ الْجُوعُ وَ الظَّمَأُ، وَ كَمْ مِنْ قَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ قِيَامِهِ إِلاَّ السَّهَرُ وَ الْعَنَاءُ، حَبَّذَا نَوْمُ الاْءَكْيَاسِ(2) وَ إِفْطَارُهُمْ.

چه بسيارند روزه دارانى كه جز گرسنگى و تشنگى بهره اى از روزه خود نمى برند، زيرا مرتكب امورى مثل غيبت و تهمت و... مى شوند كه خشم پروردگار را بر مى انگيزند و لذا در مقابل روزه خود پاداشى ندارند.

و بسا كسانى كه نماز شب مى خوانند، اما از نماز شب خود جز رنج شب زنده دارى و

ص: 416


1- حبط: نابود شد.
2- أكياس: جمع كيّس، يعنى عاقل.

ناراحتى بهره ديگرى ندارند، چون در عبادت اخلاص ندارند و اگر داشته باشند، كارى مى كنند كه آن عمل باطل گردد.

چه خوش است خواب انسان هاى عاقل و هوشمند و افطار آنها كه با عقل و فرزانگى ثواب الهى را به دست مى آورند! هم خواب راحت مى كنند و هم غذا مى خورند و هم ثواب الهى را مى برند، به خلاف افراد احمق كه رنج شب زنده دارى و گرسنگى و تشنگى را بر خود هموار مى كنند، ولى هيچ پاداشى ندارند، زيرا راحت دنيا را با نماز و روزه [بى محتوا و ناپذيرفته] خود از دست مى دهند و پاداش اخروى هم به دست نمى آورند.

146. وَ قَالَ عليه السلام : سُوسُوا(1) إِيمَانَكُمْ بِالصَّدَقَةِ وَ حَصِّنُوا أَمْوَالَكُمْ بِالزَّكَاةِ وَ ادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلاَءِ بِالدُّعَاءِ.

ايمان خود را با صدقه دادن از تباهى حفظ كنيد، زيرا پرداختِ محبوب ترين چيز نزد انسان يعنى مال در راه رضاى خداوند، ملكه ايمان را در وجود انسان مستقرّ و ريشه دار مى سازد. و اموال تان را با دادن زكات حفظ كنيد زيرا به لطف خدا، دادن زكات باعث حفظ مال است. و امواج بلا را با دعا دفع كنيد، چون خدا دعا را اجابت و دعاكننده را حفظ خواهد كرد.

147. وَ مِنْ كَلاَمٍ لَهُ عليه السلام لِكُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ النَّخَعِيِّ، قَالَ كُمَيْلُ بْنُ زِيَادٍ: أَخَذَ بِيَدِي أَمِيرُ الْمُوءْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام فَأَخْرَجَنِي إِلَى الْجَبَّانِ(2)، فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ(3)، ثُمَّ قَالَ: يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ، إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ(4) فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا، فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ. النَّاسُ ثَلاَثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ، وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ، وَ هَمَجٌ(5) رَعَاعٌ(6) أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ، لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ.

ص: 417


1- سوسوا: از سياسة گرفته شده، يعنى هوشمندانه و با درايت رفتار كردن و حفظ چيزى از تباهى.
2- جبان: بيابان.
3- تنفّس الصعداء: آهى كشيد.
4- أوعية: جمع وعاء، يعنى ظرف.
5- همج: مگس ريز.
6- رعاع: جوانانى كه هيچ تجربه و درايتى ندارند، غوغاگران.

كميل(1) بن زياد مى گويد: روزى حضرت اميرمؤمنان، على بن ابى طالب عليه السلام دستم را گرفت و به سوى صحرا روانه شد و چون به صحرا رسيد، آهى بلند و اندوهگنانه كشيد و فرمود:

اى كميل، اين دلها كه به امانت به انسان ها داده شده اند، ظروفى هستند كه اخلاق و معنويّات را در خود جاى مى دهند. و بهترين دلها آن است كه ظرفيت و گنجايش فزون ترى داشته باشد و علوم و معارف بيشترى را در خود جاى بدهد. پس اى كميل، آنچه را كه به تو مى گويم به خاطر بسپار و در قلبت حفظ كن [و بدان كه [مردمان بر سه دسته اند:

عالم ربّانى، يعنى عالمى كه خدايى است، و براى رضاى خدا مى آموزد وخود به دانسته خويش عمل مى كند.

و دانشجويى كه براى نجاتْ علم مى آموزد، ولى به مرتبه عالم نرسيده، و در واقع براى نجات خود، نه براى ريا و فخرفروشى مى آموزد.

و مگس هايى كه بر هر مكانى مى نشينند، يعنى كسانى كه پختگى و فهم دقيق ندارند، در پى هركه بانگى برآورد و فراخواند، روانند، خواه به سوى حقّ باشد، خواه در جهت باطل. اينان مانند خاشاك با هر بادى به اين سو و آن سو روند، و از فروغ دانش بهره مند نمى شوند، و هيچ تكيه گاهى ندارند و راه مستقيم و حقّى را براى آينده خود انتخاب نمى كنند.

يَا كُمَيْلُ، الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ يَحْرُسُكَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ، وَ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَ الْعِلْمُ يَزْكُوا(2) عَلَى الاْءِنْفَاقِ، وَ صَنِيعُ(3) الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ. يَا كُمَيْلَ بْنَ زِيَادٍ، الْعِلْمُ دِينٌ(4) يُدَانُ بِهِ، بِهِ يَكْسِبُ الاْءِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ، وَ جَمِيلَ الاْءُحْدُوثَةِ(5) بَعْدَ وَفَاتِهِ، وَ الْعِلْمُ حَاكِمٌ، وَ الْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ. يَا كُمَيْلُ، هَلَكَ خُزَّانُ الاْءَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ، وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ

ص: 418


1- كميل فرد مورد اعتماد امام عليه السلام و در يك برهه از زمان، كارگزار آن حضرت بود.
2- يزكوا: رشد مى كند.
3- صنيع: كسى كه با دهش دوستدار انسان شود.
4- دين: راه و روش.
5- أحدوثة: حديث، سخن، آوازه، نام نيك.

الدَّهْرُ، أَعْيَانُهُمْ(1) مَفْقُودَةٌ، وَ أَمْثَالُهُمْ(2) فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ. هَا(3)، إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً(4) (وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ).

اى كميل، علم بهتر از مال است، زيرا علم نگاهبان توست، بدين معنى كه راه نجات و بيراهه هلاكت را به انسان مى نماياند، لذا انسان از راه هلاك اجتناب و دورى مى گزيند.

در مقابل، تو بايد مال را حفظ كنى و گرنه آن را مى ربايند يا از بين مى رود.

و مال با خرج كردن كاستى مى گيرد، ولى علم افزايش مى يابد؛ چون انسان وقتى دانشى را تعليم مى دهد، ملكه علم و دانش در او تقويت و ماندگارتر مى شود و اين مطلب مسلّم است و نيازى به اثبات ندارد.

و دوستى كسى كه به سبب مال تو را دوست مى دارد با نابودى مال، از بين مى رود، ولى چون علم همواره باقى است، دوستداران دانش، همچنان دوست انسان مى مانند.

اى كميل بن زياد، علم راه و روشى است كه پيموده مى شود، چرا كه مرشد و راهنماى انسان است. هم به وسيله دانش است كه انسان در زندگى خود مى تواند مردم را پيرو خود گرداند(5) و پس از مرگ ستايش مردم را برانگيزد، چرا كه عالم را پس از مرگ نيز مى ستايند.

دانش حاكم بر مال است و هرجا كه خواست آن را مى كشاند و هزينه مى نمايد ولى مال محكوم علم و دانش است و هرجا كه علم بگويد بايد برود و مصرف شود [و چه بسيار، بين حاكم و محكوم تفاوت است].

اى كميل، نگهبانانِ ثروت نابود شده اند، آن هم در حالى كه علما همواره زنده اند، زيرا مردم از ثروتمندان نامى نمى برند و ستايشى نمى كنند و حيات حقيقى انسان در دنيا با

ص: 419


1- أعيان: اجساد.
2- أمثال: اشباح و يادها.
3- ها: اسم فعل امر است به معناى «خذ؛ بگير»، و يا اينكه اصل آن هاه و لفظى است كه از انسان اندوهگين هنگام تنفس عميق بر مى آيد، آه.
4- حملة: جمع حامل، يعنى حمل كننده.
5- احتمال دارد كه منظور كسب طاعت خدا باشد اما به قرينه جمله بعد، معناى اول به منظور امام عليه السلام نزديك تر است.

نيكنامى و ستايش مردمان از اوست. و عالمان تا پايان روزگار زنده و جاويدند، هرچند بدن آنها زير خاك باشد، چرا كه نامشان بر سر زبان ها و يادشان در دلهاست. آنگاه امام عليه السلام با دست به سينه خود اشاره كردند و فرمودند: آه، آه، اين جا دانشى سرشار و انبوه نهفته است. اى كاش كسى را مى يافتم كه حامل اين دانش ها باشد و براى او آشكار گردانم.

بَلَى(1) أَصَبْتُ لَقِناً(2) غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ، مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّينِ فِي الدُّنْيَا، وَ مُسْتَظْهِراً(3) بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ، وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِيَائِهِ، أَوْ مُنْقَاداً(4) لِحَمَلَةِ الْحَقِّ لاَ بَصِيرَةَ لَهُ فِي أَحْنَائِهِ(5)، يَنْقَدِحُ(6) الشَّكُّ فِي قَلْبِهِ لاِءَوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ. أَلاَ لاَ ذَا وَ لاَ ذَاكَ. أَوْ مَنْهُوماً(7) بِاللَّذَّةِ، سَلِسَ(8) الْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ، أَوْ مُغْرَماً(9) بِالْجَمْعِ وَ الاِدِّخَارِ(10)، لَيْسَا مِنْ رُعَاةِ(11) الدِّينِ فِي شَيْءٍ، أَقْرَبُ شَيْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الاْءَنْعَامُ السَّائِمَةُ(12)، كَذَلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ.

بله، تيزهوشانى كه اين علم و دانش را زود درمى يابند، يافتم، اما به آنها چندان اعتماد ندارم و مى ترسم اين علم را در امر دنيا به كار گيرند، لذا به آنها نياموختم. منظور امام عليه السلام غالب مردم است كه از علم فقط رسيدن به دنيا را مى خواهند و دانش را كه وسيله سودمندى براى دين است در راه نيل به دنيا به كار مى بندند، از نعمت هاى الهى براى آزار بندگانش استفاده مى كنند، و از استدلال ها و حجت هاى خدا در راه جدال با اولياى او سود مى جويند.

البته، گروه ديگرى را نيز يافتم كه مطيع حاملان حقند، ولى از پيچ و خم ها و دقايق و زواياى آن علوم ناآگاهند. لذا شايسته نيستند كه اين علوم در اختيار آنها قرار بگيرد، زيرا

ص: 420


1- بلى به صورت استثنا، ولى منقطع است.
2- لقن: باهوش.
3- مستظهر: پشتگرم.
4- منقاد: مطيع، كه عطف بر لقنا است.
5- أحناء: جمع حنو، يعنى پيچ و خم.
6- ينقدح: آتش مى افروزد.
7- منهوم: حريص، و منهوما نيز عطف بر لقنا است.
8- سلس القياد: لجام گسيخته.
9- مغرم: حريص و مغرما نيز عطف بر لقنا است.
10- إدخار: ذخيره كردن.
11- رعاة: جمع راعى؛ يعنى رعايت كننده.
12- سائمة: حيوان علفخوارى كه در صحرا مى چرد.

مقلّدانى خشك و بى مغزند كه جرقه ترديد، مانند آتشى كه از آتشزنه بر مى جهد، به اندك محركى و با نخستين شبهه اى، از دل آنها برمى خيزد و چون نيروى دفاعى و بينش علمى ندارند، نمى توانند پايدار بمانند.

هيچ يك از اين دو شايستگى حمل علم و دانش مرا ندارند؛ نه آن هوشمندانى كه علم را در امور دنيايى به كار مى برند و نه آن خشك مغزانى كه در شناخت دين بصيرت ندارند.

گروه ديگرى را نيز يافتم كه بسيار شهوتران و غرق در لذت ها و افسارگسيخته و در پى تأمين شهوات و غذاهاى لذيذ و لباس فاخر و مقام و منزلت اجتماعى هستند.

و كسان ديگرى يافتم كه سختْ به دنبال مال دنيا و ثروت اندوزى اند.

اين دو گروه (منهوم و مغرم) نيز هيچ گاه از دين حفاظت نمى كنند و با هيچ يك از شئون دينى همسانى و پيوندى ندارند و بيشتر به جانوران علفخوار مى مانند كه در صحرا مى چرند و تمام دغدغه آنان چريدن است و شكم پر كردن. آيا چنين كسانى لياقت حفظ علم را دارند يا نگاهبان خوبى براى دين هستند؟ اين چنين است كه علم با مرگ عالم از بين مى رود، زيرا حاملانِ شايسته آن از دنيا رفته اند و ديگر جايگزينى ندارند.

اللَّهُمَّ بَلَى، لاَ تَخْلُو الاْءَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ، إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، أَوْ خَائِفاً مَغْمُوراً(1)، لِئَلاَّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ. وَ كَمْ ذَا وَ أَيْنَ أُولَئِكَ؟ أُولَئِكَ وَ اللَّهِ الاْءَقَلُّونَ عَدَداً، وَ الاْءَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً. يَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ، حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ، وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ. هَجَمَ(2) بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ، وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ، وَ اسْتَلاَنُوا(3) مَا اسْتَوْعَرَهُ(4) الْمُتْرَفُونَ(5)، وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ. وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاْءَعْلَى. أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ، وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ. آهِ آهِ(6) شَوْقاً إِلَى

ص: 421


1- مغمور: پوشيده و پنهان.
2- هجم: مانند چشمه جوشان به بيرون مى جهد.
3- استلانوا: نرم و آسان پنداشتند.
4- استوعر: سخت و دشوار ديد.
5- مترف: مغرور از ناز و نعمت.
6- آه آه: اسم صوت كه در آرزو و دلتنگى بكار رود.

رُوءْيَتِهِمْ! انْصَرِفْ يَا كُمَيْلُ إِذَا شِئْتَ.

آرى، چنان كه گفتم اين چهارگروه شايسته حمل علم و دانش نيستند، ولى هيچ گاه زمين از قائمى كه حجّت الهى را تبيين و تشريح نمايد، خالى نمى ماند، ظاهر كه همه مردم او را بشناسند و يا پنهان باشد و ترسيده از ظلم ظالمان و منتظر ظهور؛ ولى مانند موسى عليه السلام كه مدتى از نظرها دور و پنهان شد، حضرت مهدى - ارواحنا فداه - نيز در پس پرده غيبت قرار دارد تا حجت هاى الهى، زوال نپذيرند و ماندگار بمانند.

و اين قائمين چند تن هستند؟ و از بيم ستمگران كجا به سر مى برند؟ اين بيان امام عليه السلام استفهام است، و بر اندك شمار بودن اين افراد دلالت دارد.

به خدا سوگند كه اين قائمين در شمارْ بسيار اندك و از نظر منزلت نزد پروردگار بسيار باعظمت هستند. خدا دلائل و احكام خود را به وسيله اين بزرگواران حفظ نموده و آنگاه كه مرگ آنها فرا رسد آن احكام و دلائل را به افرادى همسنگ خود به امانت مى سپرند و در دل هاى افرادى نظير خود، چونان بذرى مى كارند تا در دل آنها استوار گردد.

دانشِ ناشىِ از حقيقتِ بصيرت به سويشان سيل آسا هجوم مى آورد آن گونه كه به سان چشمه اى مى جوشد و آنها اين علم را فرا مى گيرند و به آن آراسته مى گردند، و با روح يقينِ پايدار و زوال ناپذير، همآغوشند، و آنچه مترفان و دنياپرستان، سخت و دشوار مى پندارند، يعنى طاعت الهى و زهد در دنيا، اينان سهل و آسانش مى بينند، و با آنچه جاهلان و نادانان از آن گريزان هستند، يعنى طاعت و عبادت الهى، انسِ پايدارى دارند.

و در دنيا با بدن هايى زندگى مى كنند كه جان هايشان به بهشت و رضوان الهى تعلّق دارد [و زبان حالشان اين است:

هرگز حديث حاضر غايب شنيده اى *** من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است]

آنان جانشينان خدا در روى زمين و به احكام و دلائل او آشنايند و مردم را به سوى دين و شريعت الهى دعوت مى كنند.

ص: 422

آه، آه چه بسيار مشتاق ديدارشان هستم!

آنگاه فرمودند: اى كميل، اينك اگر مى خواهى بروى برو. سخنم همين جا پايان يافت.

148. وَ قَالَ عليه السلام : الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ(1) تَحْتَ لِسَانِهِ.

آدمى زير زبان خود پنهان است و وقتى كه لب به سخن مى گشايد شخصيت و ارزش او آشكار مى شود، ولى تا وقتى كه سخن نگويد همچنان پنهان است، مانند چيزى كه در زير پوششى قرار گرفته است و تا سرپوش كنار نرود، ماهيت آن شناخته نمى شود.

[تا مرد سخن نگفته باشد *** عيب و هنرش نهفته باشد]

149. وَ قَالَ عليه السلام : هَلَكَ امْرُوءٌ لَمْ يَعْرِفْ قَدْرَهُ.

نابود شده است كسى كه ارزش خود را نشناسد؛ چون اگر انسان چنين باشد استعداد خود را در آنچه شايسته آن است صرف نمى كند و به تحصيل علم و ادب نمى پردازد و در پى كسب سعادت نخواهد بود.

150. وَ قَالَ عليه السلام لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ يَعِظَهُ: لاَ تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الاْآخِرَةَ بِغَيْرِ الْعَمَلِ، وَ يُرَجِّي(2) التَّوْبَةَ بِطُولِ الاْءَمَلِ، يَقُولُ فِي الدُّنْيَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ، وَ يَعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ، إِنْ أُعْطِيَ مِنْهَا لَمْ يَشْبَعْ، وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يَقْنَعْ، يَعْجِزُ عَنْ شُكْرِ مَا أُوتِيَ، وَ يَبْتَغِي الزِّيَادَةَ فِيمَا بَقِيَ، يَنْهَى وَ لاَ يَنْتَهِي، وَ يَأْمُرُ بِمَا لاَ يَأْتِي، يُحِبُّ الصَّالِحِينَ وَ لاَ يَعْمَلُ عَمَلَهُمْ، وَ يُبْغِضُ الْمُذْنِبِينَ وَ هُوَ أَحَدُهُمْ. يَكْرَهُ الْمَوْتَ لِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِ، وَ يُقِيمُ عَلَى مَا يَكْرَهُ الْمَوْتَ لَهُ.

آن حضرت عليه السلام در پاسخ به درخواست كسى كه از ايشان موعظه خواسته بود، فرمودند: از كسانى مباش كه بدون عمل صالح، به آخرت اميد دارند، و با آرزوهاى دور و دراز توبه را به تأخير مى افكنند؛ زيرا آرزو دارند كه هميشه در دنيا بمانند و مى گويند: بالاخره در آخر

ص: 423


1- مخبوء: پنهان، نهفته.
2- يرجّي: به تأخير مى اندازد.

عمر توبه خواهيم كرد.

درباره تركِ دنيا و لذّاتِ آن، چون پارسايان سخن مى گويند و مانند شيفتگان دنيا رفتار مى كنند. اگر چيزى از مال دنيا به آنها داده شود سير نمى شوند و به چيزهاى ديگر چشم طمع دوخته اند، و اگر مال دنيا از آنان دريغ شود، آزمندانه خواهان رسيدن به آن مى باشند، در آنچه به دست آورده اند ناسپاس و درباره باقى مانده آن، پى گيرند تا آن را به دست آرند.

از كارهاى زشت و ناپسند باز مى دارند، ولى خود از انجام دادن منكرات دريغ ندارند. و به خوبى ها فرمان مى دهند، ولى خود از انجام دادنِ آنها سر باز مى زنند،

افراد نيكوكار را دوست دارند، اما بر اثر تنبلى كارهاى خود را با كار آنان منطبق و همسو نمى سازند، و از افراد گنهكار رويگردان و بيزارند لكن مانند آنها تن به گناه مى دهند.

به سبب گناهان خود از مرگ گريزان و ناخشنودند، ولى همچنان مرتكب گناهانى مى شوند كه به سبب آن از مرگ در هراسند.

إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً، وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لاَهِياً(1)، يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ، وَ يَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِيَ، إِنْ أَصَابَهُ بَلاَءٌ دَعَا مُضْطَرّاً، وَ إِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً(2)، تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ، وَ لاَ يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ. يَخَافُ عَلَى غَيْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ، وَ يَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَكْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ. إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَ فُتِنَ، وَ إِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَ وَهَنَ، يُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ، وَ يُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ.

چون بيمار شوند از گناهان گذشته پشيمان مى شوند و آنگاه كه سلامت يابند احساس امنيّت مى كنند و به خوشگذرانى و عيش ونوش مى پردازند.

در حال تندرستى متكبر و خودخواهند و گمان مى كنند كه همه خيرات براى آنها رقم خورده است، ولى وقتى كه بيمار، فقير يا گرفتار شوند از رحمت الهى نوميد مى گردند.

چون بلايى به آنان رسد دست به دعا برمى دارند و دچار اضطرار مى شوند و اگر به

ص: 424


1- لاهي: سرگرم خوشگذرانى.
2- مغتر: غافل.

خوشى و رفاه رسند غافل مى شوند و از خدا روى مى گردانند.

آنگاه كه گمان مى برند يك لذّت دنيايى حاضر وجود دارد، نفْس آنها چيره مى شود تا به آن لذت برسند، اما درباره لذّت يقينى آخرت بر نفس خود چيره نمى شوند و به عبادت نمى پردازند تا به سعادت يقينى و بهشت حتمى و جاودانه برسند.

بر ديگران به گناهى كمتر از آنچه خود مرتكب مى شوند مى ترسند، در حالى كه گناهان خودشان كمتر از گناه آنها نيست، مثلاً اگر آنها درهمى دزديده اند اينها دينارى دزديده اند. و براى خود در كار اندكى كه انجام داده اند، به پاداش بيشترى اميد دارند.

وقتى بى نياز شوند و ثروت و مالى بدست آورند سر به طغيان و سركشى برمى دارند، و مغرورانه دست به گناه مى آلايند، و چون نيازمند شوند نااميد و در عبادات سست مى شوند و تحمّل فقر را ندارند. پس نه در هنگام ثروت سپاسگزار الهى و نه در هنگام فقر به رحمت حضرتش اميدوارند.

به هنگام عمل كوتاهى مى كنند، و چنان كه شايسته است آن را انجام نمى دهند و گاهِ درخواستْ پافشارى مى ورزند. پافشارى زياد در درخواستْ موجب ناراحتى آن فردى است كه چيزى از او درخواست شده است، و لذا خداوند در قرآن مى فرمايد: «لا يَسْئَلُونَ النّاسَ إِلْحافاً»(1)؛ «از مردم درخواست هاى مصرّانه نمى نمايند».

إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِيَةَ، وَ سَوَّفَ(2) التَّوْبَةَ، وَ إِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ. يَصِفُ الْعِبْرَةَ وَ لاَ يَعْتَبِرُ، وَ يُبَالِغُ فِي الْمَوْعِظَةِ وَ لاَ يَتَّعِظُ، فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ(3)، وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ(4)، يُنَافِسُ(5) فِيمَا يَفْنَى، وَ يُسَامِحُ فِيمَا يَبْقَى، يَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً، وَ الْغُرْمَ مَغْنَماً، يَخْشَى الْمَوْتَ وَ لاَ يُبَادِرُ الْفَوْتَ.

ص: 425


1- سوره بقره، آيه 273.
2- سوَّف: به آينده موكول كرد، امروز و فردا كرد.
3- مدلّ: راهنما، دليلِ راه.
4- مقلّ: كم كار.
5- ينافس: رقابت مى كند.

اگر شهوت نامشروعى پيش آمد، گناه را مقدّم مى دارند و توبه را به آينده وامى گذارند؛ زيرا آنها هماره به دنبال رسيدن به شهوات اند. و اگر براى آنها گرفتارى پيش آيد از طريقت و شرايط امّت اسلامى، يعنى صبرِ در هنگام رسيدن بلا و پايورزى در مصيبتْ دور مى شوند.

مواعظ را نيك مى دانند و به خوبى توصيف مى كنند، ولى خود پند نمى گيرند، و در موعظه كردن ديگران سخت كوشند، اما خودْ با اطاعت از اوامر الهى و پرهيز از نواهى، پندپذير نمى باشند. در سخن گفتن سرآمد همگان و در عملْ سخت كم كارند.

در به دست آوردن آنچه فانى است، يعنى دنيا، با ديگران به رقابت بر مى خيزند و در امور جاودانى و پايدار، يعنى آخرت، مسامحه و تساهل مى نمايند.

غنيمت، يعنى صرف و انفاق مال در راه آخرت را زيان مى دانند و مى پندارند اگر صدقه اى بدهند از دستشان رفته است، و خسارت حقيقى، يعنى صرف مال در راه شهوات و لذّات را غنيمت و بجا مى انگارند. اين در حالى است كه صرف چنين هزينه هايى اگر كيفر نداشته باشد قطعاً پاداشى نخواهد داشت و غنيمت و بُرد محسوب نمى شود.

از سر رسيدن مرگ مى ترسند، اما درصدد بهره گرفتن از فرصت ها بر نمى آيند.

يَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِيَةِ غَيْرِهِ مَا يَسْتَقِلُّ أَكْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ، وَ يَسْتَكْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا يَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَيْرِهِ. فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ وَ لِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ، اللَّهْوُ مَعَ الاْءَغْنِيَاءِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الذِّكْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ، يَحْكُمُ عَلَى غَيْرِهِ لِنَفْسِهِ وَ لاَ يَحْكُمُ عَلَيْهَا لِغَيْرِهِ، وَ يُرْشِدُ غَيْرَهُ وَ يُغْوِي نَفْسَهُ، فَهُوَ يُطَاعُ وَ يَعْصِي، وَ يَسْتَوْفِي وَ لاَ يُوفِي. وَ يَخْشَى الْخَلْقَ فِي غَيْرِ رَبِّهِ، وَ لاَ يَخْشَى رَبَّهُ فِي خَلْقِهِ.

گناه ديگران را بزرگ مى بينند، در حالى كه بزرگ تر از آن را از خود كوچك و ناچيز مى انگارند، و عبادت ناچيز خود را با عظمت مى بينند، در حالى كه بزرگ تر از آن را از ديگران، بى مقدار و خُرد مى شمارند، و اين ناشى از انحراف و خودبينى و بزرگ بينى است.

بر مردم عيب مى گيرند، ولى درباره خود چشم پوشى مى كنند و خود را از منكر باز

ص: 426

نمى دارند و هرگز به تهذيب نفس نمى پردازند. خوشگذرانى و همپالگىِ با ثروتمندان را از حضور در مجلس ذكر فقيران خوش تر مى دارند، زيرا همنشينى با فقيران را براى خود حقارت مى دانند؛ لذا از حضور در آن مجالس ناخشنودند و به عكس از حضور در مجالس ثروتمندان شادمانند.

خود را هميشه مظلوم و حقّ خود را پايمال شده مى بينند و خود را حقدار مى دانند و هيچ گاه به ديگران حق را نمى دهند و احتمال نمى دهند كه حق ديگران را پايمال كرده اند.

و ديگران را همواره راهنمايى و ارشاد مى كنند، اما خود با ارتكاب منكرات در گمراهى غوطه ورند و نفْس خود را مى فريبند.

مردم از آنها اطاعت مى كنند، اما ايشان از فرمان خدا سرپيچى مى نمايند.

از همه مى خواهند كه حقّ آنها را به طور كامل ادا كنند، در حالى كه خود حاضر نيستند كه حق ديگران را ادا كنند. مراد امام عليه السلام از اين دو جمله، اعم است از حق خدا و حقّ مردم.

از مردم مى ترسند، اما نه براى خدا و از اين رو براى غير خدا كار مى كنند، ولى از خدا درباره مردم نمى ترسند و به آنها ضرر و آسيب مى رسانند.

قال الرضي رحمه الله : و لو لم يكن في هذا الكتاب إلاّ هذا الكلام لكفى به موعظة ناجعة(1)، و حكمة بالغة، و بصيرة لمبصر، و عبرة لناظر مفكر.

سيّد رضى رحمه الله مى فرمايد: اگر در اين كتاب (نهج البلاغه) غير از همين سخنان مطلبى نبود، همين كافى بود تا موعظه اى سودمند و حكمتى بالغ و بصيرتى براى اهل بصيرت و پندى براى بصير انديشمند باشد.

خدا را به محمّد و خاندان پاكش مى خوانيم كه ما را در عمل كردن به اين مواعظ موفّق بدارد، آمين.

ص: 427


1- ناجعة: سودمند.

151. وَ قَالَ عليه السلام : لِكُلِّ امْرِئٍ عَاقِبَةٌ حُلْوَةٌ أَوْ مُرَّةٌ.

هر انسانى عاقبتى دارد، شيرين يا تلخ. پس بايد انسان مراقبت كند تا عاقبتش شيرين باشد.

152. وَ قَالَ عليه السلام : لِكُلِّ مُقْبِلٍ إِدْبَارٌ، وَ مَا أَدْبَرَ كَأَنْ لَمْ يَكُنْ.

هرچه به انسان رو مى كند، چه دنيا باشد چه غير دنيا، سرانجام برمى گردد و آنچه برود گويى اصلاً نبوده است. چون انسان آن را از دست داده و مانند گذشته فاقد آن مى شود.

153. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ يَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَ إِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ.

انسان شكيبا، پيروزى را از دست نمى دهد، هر چند به درازا انجامد و سرانجام به مقصد خواهد رسيد.

154. وَ قَالَ عليه السلام : الرَّاضِي بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ فِيهِ مَعَهُمْ، وَ عَلَى كُلِّ دَاخِلٍ فِي بَاطِلٍ إِثْمَانِ: إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ، وَ إِثْمُ الرِّضَى بِهِ.

هركه به عمل قومى، زشت باشد يا زيبا، راضى باشد چنان است كه در آن كار شريك آنان بوده؛ پس اگر آن كار پسنديده باشد، در پاداشْ و اگر ناپسند باشد در كيفر آن سهيم است.

و هركه در كار ناپسندى با آن قوم همراهى كند، در واقع دو گناه كرده است: يكى گناه عمل به آن باطل و ديگر گناه رضايت داشتن به آن كار ناپسند، زيرا در هنگام انجام دادن آن عمل، به انجام و ايجاد آن رضايت قلبى داشت، و رضايتْ عمل قلبى محسوب مى گردد.

155. وَ قَالَ عليه السلام : اعْتَصِمُوا بِالذِّمَمِ(1) فِي أَوْتَادِهَا(2).

به ميخ ها و پايه هاى محكم پيمان ها پايبند باشيد. مراد حضرت آن است كه در حوادث سخت روزگار با مردم پيمان ببنديد و متحد شويد. منظور از پايه ها، مردمان ياريگر و

ص: 428


1- ذمم: جمع ذمّة، يعنى آنچه انسان به عهده گرفته تا انجام بدهد.
2- أوتاد: جمع وتد، يعنى ميخ، كه منظور صالحان است.

وفادار است؛ همان هايى كه در صلابت به پايه هاى مستحكم و ميخ هاى فولادين مى مانند.

156. وَ قَالَ عليه السلام : عَلَيْكُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لاَ تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ.

از كسانى چون خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام كه در عدم شناخت آنها هيچ عذرى نداريد و سرزنش مى شويد كه چرا آنها را شناسايى نكرديد، فرمانبردارى كنيد، زيرا اطاعت از كسى كه شناختن او مهمّ نيست واجب نمى باشد. براى اين سخن معناى ديگرى نيز گفته شده، ولى اين معنا مناسب تر است.

157. وَ قَالَ عليه السلام : قَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ، وَ قَدْ هُدِيتُمْ إِنِ اهْتَدَيْتُمْ، وَ أُسْمِعْتُمْ إِنِ اسْتَمَعْتُمْ.

اگر بصيرت داشته باشيد، خدا راه سعادت و شقاوت را براى شما روشن مى سازد، پس نيك بنگريد و عمل كنيد. و اگر هدايت بخواهيد، راه هدايت به شما نشان داده شده است. و اگر گوش شنوا داشته باشيد مواعظ و نصايح به شما ابلاغ شده است.

158. وَ قَالَ عليه السلام : عَاتِبْ أَخَاكَ بِالاْءِحْسَانِ إِلَيْهِ، وَ ارْدُدْ شَرَّهُ بِالاْءِنْعَامِ عَلَيْهِ.

برادرت را با نيكى ملامت كن؛ يعنى هرگاه خواستى در مقابل كار ناپسند وى، او را كيفر كنى به او نيكى كن كه دردناك ترين ملامت براى صاحبان همتِ بلند همين است. و پاسخ كارهاى ناپسند او را با احسان و تفضّل بده كه او را شرمنده خواهى كرد، و ديگر شرم مى كند كه بدكارى كند. اين كلمات بالاترين دستور العمل براى ايجاد محبّت و مؤثرترين عكس العمل در مقابل دشمنى هاست.

159. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ التُّهَمَةِ فَلاَ يَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ.

كسى كه خود را در معرض تهمت قرار دهد، مثلاً به ميخانه برود، هرچند براى كار مشروعى باشد، نبايد كسى را كه به او بدگمان شده سرزنش كند، چون خود باعث پيدايش چنين بدگمانى شده است.

ص: 429

160. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ مَلَكَ اسْتَأْثَرَ.

كسى كه صاحب مقام و پول و ثروتى شود، انحصارطلب مى شود و حق ديگران را از آنچه به دست آورده است ادا نخواهد كرد.

161. وَ قَالَ عليه السلام : مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ، وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكَهَا فِي عُقُولِهَا.

كسى كه با خودكامگى و بدون مشورت، به رأى خود عمل نمايد، در مشكلاتى گرفتار خواهد شد كه قطعا هلاكش مى كنند، و كسى كه با انديشه وران مشورت كند، در عقل آنها شريك مى گردد؛ چون هر انسانى يك بخش از درستى عمل را مى بيند و نتيجه آراى آنها در مشورت جمع مى شود و به انسان كمك مى نمايد.

162. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ كَتَمَ سِرَّهُ كَانَتِ الْخِيَرَةُ بِيَدِهِ.

كسى كه راز خود را پنهان كند، انتخاب در دست اوست، هرگاه بخواهد آن را براى ديگران آشكار مى كند و اگر نخواهد پوشيده مى دارد، و اگر آن را فاش كند، ديگر بر آن تسلط ندارد.

163. وَ قَالَ عليه السلام : الْفَقْرُ الْمَوْتُ الاْءَكْبَرُ.

مرگِ بزرگ تر و دردناك تر فقر است، زيرا موجب خوارى و ذلّتى مى گردد كه به مراتب از مرگ سخت تر و تلخ تر است. اما اين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «الفقر فخري(1)؛ فقر مايه افتخار من است». منظور فقر إلى اللّه است.

164. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ قَضَى حَقَّ مَنْ لاَ يَقْضِي حَقَّهُ فَقَدْ عَبَدَهُ.

اداى حق كسى كه به اداى حقوق ديگران پايبند نيست چنان است كه گويى او را بندگى كرده است، مثلاً زيد حق دوستى خالد را ادا نمى كند، لذا خالد حق دوستى زيد را ادا كند،

ص: 430


1- بحار الانوار، ج 69، ص 30.

او را عبادت كرده است، چرا كه عبادت، خضوع در مقابل كسى است كه خضوع نمى كند و عطا و بخششى است كه عوض ندارد.

165. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ.

فرمانبردارى از مخلوق در حالى كه با نافرمانى خدا همراه باشد، سزاوار و حتى جايز نيست هرچند كه دستوردهنده پدر، مولا، همسر و حاكمى باشد كه انسان تحت فرمان او به سر مى برد. پس هيچ كس حق ندارد با تمسّك به «المأمور مَعذُور» چنين فرمانى را اطاعت كند.

166. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ يُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِيرِ حَقِّهِ، إِنَّمَا يُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَيْسَ لَهُ.

انسان به علت تأخير در گرفتن حقّ خود سرزنش نمى شود، بلكه اگر چيزى را كه حقش نيست بگيرد نكوهش مى گردد.

167. وَ قَالَ عليه السلام : الاْءِعْجَابُ يَمْنَعُ الاِزْدِيَادَ.

خودپسندى و خودبزرگ بينى، مانع افزايش عمل مى گردد، زيرا انسان خودخواه كار خود را ناقص نمى بيند تا در آن صورت براى افزايش كمّى و كيفى آن تلاش نمايد، لذا كار او همچنان ناقص مى ماند، به خلاف انسان متواضعى كه همواره عمل خود را اندك و ناتمام مى بيند و همواره براى تكميل آن مى كوشد.

168. وَ قَالَ عليه السلام : الاْءَمْرُ قَرِيبٌ، وَ الاِصْطِحَابُ قَلِيلٌ.

امر آخرت (= مرگ) نزديك است و به زودى خواهد آمد و هم نشينى در دنيا كوتاه مدّت است و چندان به درازا نمى كشد.

169. وَ قَالَ عليه السلام : قَدْ أَضَاءَ الصُّبْحُ لِذِي عَيْنَيْنِ.

صبحِ حقيقت و سپيده دمِ حقّ براى هركه دو چشم بينا و بصير دارد آشكارا دميده است.

ص: 431

170. وَ قَالَ عليه السلام : تَرْكُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ.

گناه نكردن آسان تر از توبه كردن است، چون ترك گناه به دست انسان است، ولى توفيق توبه به دست او نيست.

171. وَ قَالَ عليه السلام : كَمْ مِنْ أَكْلَةٍ مَنَعَتْ أَكَلاَتٍ.

چه بسيار، خوردن يك وعده غذا، انسان را از خوردن هاى فراوانى باز بدارد. مثلاً انسان اگر خوردنى زيان بخشى را بخورد، قطعا بر اثر حساسيّت دچار بيمارى خاصّى مى شود كه مدّتى طولانى و تا بهبود يافتن، از خوردنى هاى فراوانى محروم مى گردد.

172. وَ قَالَ عليه السلام : النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا.

مردم، دشمن چيزى هستند كه از آن ناآگاهند؛ چون جهل به يك چيز مستلزم جهل به منافع آن است كه جاهل گمان مى كند سودى ندارد و با آن دشمنى مى ورزد.

173. وَ قَالَ عليه السلام : مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الاْآرَاءِ عَرَفَ مَوَاقِعَ الْخَطَإِ.

كسى كه پذيراى آرا و افكار درست ديگران باشد و آنها را بشناسد، در آن صورت مواضع خطا و اشتباه را خواهد شناخت، زيرا بين خطا و صحيح تضادّ هست و شناختن يك چيز ضدّ آن را نيز به انسان مى شناساند.

174. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ أَحَدَّ(1) سِنَانَ الْغَضَبِ لِلَّهِ قَوِيَ عَلَى قَتْلِ أَشِدَّاءِ الْبَاطِلِ.

كسى كه سرنيزه خشم خود را براى خشنودى خدا تيز كند، يعنى براى رضاى خدا خشمگين شود، در كشتن مخالفان حق و ريشه كن كردن قدرتمندان باطل گرا - هرچند كه قوى باشند - نيرومند مى گردد.

ص: 432


1- أحدّ: تيز كرد.

175. وَ قَالَ عليه السلام : إِذَا هِبْتَ(1) أَمْراً فَقَعْ فِيهِ، فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ.

هرگاه از كارى ترسيدى، خود را در آن فروافكن، زيرا ترس از ورود به ميدان عمل بيشتر از ترسى است كه از خود آن عمل دارى.

176. وَ قَالَ عليه السلام : آلَةُ الرِّيَاسَةِ سَعَةُ الصَّدْرِ.

سينه گشاده ابزار رياست است، چون اگر كسى سعه صدر داشته باشد مى تواند كارها را به خوبى انجام دهد و مردم، نيز رهبرى او را مى پذيرند، ولى كسى كه در كارها چنين سعه صدرى نداشته باشد، مردم از او گريزان و بيزار مى شوند و به مهترى او تن نخواهند داد.

177. وَ قَالَ عليه السلام : ازْجُرِ(2) الْمُسِيءَ بِثَوَابِ الْمُحْسِنِ.

با پاداش دادن به نيكوكار، انسان گنهكار را ادب كن؛ زيرا بدكار با ديدن پاداش نيكى، از تباهى دست خواهد كشيد.

178. وَ قَالَ عليه السلام : احْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَيْرِكَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِكَ.

با بركندن تباهى و شرارت از سينه خود آن را از سينه ديگران ريشه كن كن؛ بدين معنا كه قلب خود را از كينه و دشمنىِ به ديگران پاك ساز تا درون آنان از دشمنىِ با تو پاك شود.

179. وَ قَالَ عليه السلام : اللَّجَاجَةُ تَسُلُّ(3) الرَّأْيَ.

لجاجت و پافشارىِ ناپسند بر تفكر يا كارى، فكر و انديشه را ناكارآمد مى كند، چون لجاجت موجب مى شود كه مردم به فكر و رأى انسان لجوج بى توجّه شوند.

180. وَ قَالَ عليه السلام : الطَّمَعُ رِقٌّ(4) مُوءَبَّدٌ.

ص: 433


1- هبت: از هاب، به معناى ترس، گرفته شده است.
2- أُزجر: ادب كن.
3- تسلّ: ريشه كن مى كند، مى كَند.
4- رِقّ: بردگى.

طمع باعث عبوديّت و بردگى جاويدان است، چون انسان طمعكار به دنبال صاحب مال و مقام مى رود و هميشه چونان برده تسليم امر و اراده اوست.

181. وَ قَالَ عليه السلام : ثَمَرَةُ التَّفْرِيطِ النَّدَامَةُ، وَ ثَمَرَةُ الْحَزْمِ(1) السَّلاَمَةُ.

پيامد كندروى و تفريط پشيمانى است، زيرا فرصت از دست مى رود و انسان ديگر نمى تواند آن را جبران كند. و نتيجه دورانديشى و توجّه به جوانب امور، به دليل عمل كردن به وظيفه، مايه ايمنى از آفات است.

182. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ خَيْرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الْحُكْمِ، كَمَا أَنَّهُ لاَ خَيْرَ فِي الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ.

سكوت به هنگام سخن حق گفتن، درست مانند گفتار جاهلانه و ناآگاهانه، از هرگونه خير و مصلحتى، تهى است، چون انسان براى حق بايد موضع گيرى كند و در مورد آنچه نمى داند سكوت كند. پس هم سكوت و هم سخن گفتن جاى خاصى دارد.

183. وَ قَالَ عليه السلام : مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلاَّ كَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلاَلَةً.

هرگاه دو ادّعا از سوى دو نفر مغاير يكديگر باشد، يكى از آن دو قطعا باطل و ناحقّ است، چون دو حق ممكن نيست كه با هم در تضاد باشند، همان گونه كه ممكن نيست كه مثلاً زيد در ادّعاى خود هم حقّ باشد و هم باطل. [البته احتمال دارد كه هر دو باطل باشند ولى امكان ندارد كه هر دو حق باشند].

184. وَ قَالَ عليه السلام : مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ أُرِيتُهُ.

از زمانى كه حق را ديدم، هرگز در آن ترديد نكردم و همواره از آن با قلب و عمل پيروى نموده ام. پس مؤمن نيز بايد همين طور باشد و از هنگامى كه حق را فهميد تحت تأثير

ص: 434


1- حزم: احتياط و دورانديشى.

موقعيت هاى خاص قرار نگيرد و در آن ترديد نكند.

185. وَ قَالَ عليه السلام : مَا كَذَبْتُ وَ لاَ كُذِّبْتُ، وَ لاَ ضَلَلْتُ وَ لاَ ضُلَّ بِي.

هيچ گاه دروغ نگفته ام و دروغگو خوانده نشده ام و هرگز از راه حق منحرف نشده ام و كسى نيز به واسطه كار من گمراه نشده و نمى گردد. اين بدان دليل است كه مردم به واسطه انسان هاى گمراه و هواپرست گمراه مى شوند، نه به وسيله كسى كه همواره با هواى نفسِ خود مخالفت مى نمايد.

186. وَ قَالَ عليه السلام : لِلظَّالِمِ الْبَادِي، غَداً بِكَفِّهِ عَضَّةٌ.(1)

آن كه در ستمكارى و ظلم پيشقدم باشد، در روز قيامت دست پشيمانى به دندان خواهد گزيد و بر حال خود مى نالد كه چرا ظلم كرده است.

ناگفته نماند كه فرد مقابل را از باب مجاز و به قرينه مقابله، ظالم مى نامند، همانند اين آيه قرآن كه مى فرمايد: «...فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ...»(2)؛ «پس هر كس بر شما تعدى كرد، همان گونه كه بر شما تعدى كرده، بر او تعدى كنيد»، در حقيقت ظالم حقيقى هموست و آنكه مقابله به مثل كرده ظالم نيست.

187. وَ قَالَ عليه السلام : الرَّحِيلُ(3) وَشِيكٌ(4).

سفر و كوچيدن به سوى آخرت نزديك است.

188. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ أَبْدَى(5) صَفْحَتَهُ(6) لِلْحَقِّ هَلَكَ.

ص: 435


1- عضة: گازگرفتن.
2- سوره بقره، آيه 194.
3- رحيل: سفر و كوچيدن.
4- وشيك: نزديك.
5- أبدى: آشكار كند.
6- صفحة: چهره. إبداء الصفحة يعنى مقاومت و ايستادن در مقابل چيزى.

هر كس در برابر حق بايستد هلاك خواهد شد، چون حق از همه چيز برتر است و هيچ چيزى نمى تواند حق را شكست دهد.

189. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ لَمْ يُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَكَهُ الْجَزَعُ.

آن كه صبرِ در گرفتارى ها نجاتش ندهد، بى تابى او را از پاى در مى آورد.

190. وَ قَالَ عليه السلام : وَاعَجَبَاهْ أَتَكُونُ الْخِلاَفَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ الْقَرَابَةِ؟

شگفتا، آيا خلافت و جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله به همنشينى و خويشاوندى است؟ خير، چنين نيست بلكه انتصابى است از سوى خداى متعال چنان كه رسالت و نبوّت نيز همين گونه اند.

قال الرضي رحمه الله : و روي له شعر في هذا المعنى:

فَإِنْ كُنْتَ بِالشّورى مَلِكْتَ أُمُورَهُم *** فَكَيفَ بِهذا وَ الْمُشيرُونَ غُيَّبٌ؟

وَ إنْ كُنتَ بِالْقُربى حَجَجْتَ خَصيمَهُم *** فَغَيرُكَ أَولى بِالنَّبيّ وَ أَقْرَبُ

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: در اين باره امام عليه السلام شعرى سروده كه خطاب به خليفه مى فرمايد:

«اگر تو [ اى ابوبكر] به وسيله شورا و رايزنى زمام امور را در دست گرفتى، چگونه چنين شورايى مشروعيت دارد، در حالى كه صاحبان فكر و انديشه و طرف هاى مشورت (مانند اميرمؤمنان على عليه السلام و سلمان و ابوذر و عمار و...) در آن شورا حضور نداشتند.

و اگر تو با عنوان خويشاوندى پيامبر صلى الله عليه و آله با حريف احتجاج مى كنى و مى گويى: من خويشاوند پيامبرم و بايد به خلافت برسم، ديگران (اميرمؤمنان على عليه السلام ) در خويشاوندى از تو به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك ترند».

191. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّمَا الْمَرْءُ فِي الدُّنْيَا غَرَضٌ(1) تَنْتَضِلُ(2) فِيهِ الْمَنَايَا(3)، وَ نَهْبٌ(4) تُبَادِرُهُ(5) الْمَصَائِبُ،

ص: 436


1- غرض: هدف، معرض.
2- تنتضل: اصابت مى كند.
3- منايا: جمع منيّة، يعنى مرگ كه به اعتبار افراد، جمع آمده است.
4- نهب: غارت زده.
5- تبادر: شتاب می گیرد.

وَ مَعَ كُلِّ جُرْعَةٍ(1) شَرَقٌ(2)، وَ فِي كُلِّ أَكْلَةٍ(3) غَصَصٌ(4)، وَ لاَ يَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلاَّ بِفِرَاقِ أُخْرَى، وَ لاَ يَسْتَقْبِلُ يَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ بِفِرَاقِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ. فَنَحْنُ أَعْوَانُ الْمَنُونِ(5)، وَ أَنْفُسُنَا نَصْبُ الْحُتُوفِ(6)، فَمِنْ أَيْنَ نَرْجُو الْبَقَاءَ، وَ هَذَا اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ لَمْ يَرْفَعَا مِنْ شَيْءٍ شَرَفاً إِلاَّ أَسْرَعَا الْكَرَّةَ(7) فِي هَدْمِ مَا بَنَيَا، وَ تَفْرِيقِ مَا جَمَعَا!

انسان در دنيا هدف تيرهاى مرگ است كه از هر سو به سمت او نشانه مى رود، و غارتزده اى است كه مصيبت ها همواره بر او مى تازند، و به غارت اموال و عزيزانش مى پردازد، و با هر جرعه آبى كه مى نوشد و هر لقمه نانى كه مى خورد خطر گلوگيرشدن آن وجود دارد، و اين كنايه از آن است كه با هر لذتى يك درد و ناراحتى وجود دارد.

و به هيچ نعمتى نمى رسد، مگر آنكه نعمتى را از دست مى دهد. مثلاً تا جوان است تجربه كامل و پختگى لازم را ندارد و چون تجربه اندوخت جوانى را از دست مى دهد. و به استقبال هيچ يك از روزهاى عمر خود نمى رود، مگر آنكه يك روز را از دست مى دهد و از مدّت عمر او كاسته مى شود. پيشواز هر روز از عمر، بدرقه روزى را به همراه دارد.

پس ما همگى ياران و مددكاران مرگ هستيم، زيرا با زندگى مرگ را به خود نزديك مى كنيم. و وجودمان هدفى است كه بر سر راه هلاكت قرار دارد. پس، از كجا به جاودانگى و بقا اميد داريم در حالى كه همواره به استقبال مرگ مى رويم و خود براى سررسيدنش به آن كمك مى نماييم؟

و روزگار (مجموعه شب وروز) براى هيچ كس پرچم شرف و عزّتى برنمى افراشد مگر آنكه شتابانْ ساختمانى را كه بنا كرده درهم مى كوبد و آنچه جمع آورى كرده پراكنده مى كند.

ص: 437


1- تبادر: شتاب مى گيرد.
2- جرعة: يك نوبت نوشيدن.
3- شرق: گرفتن گلو به وسيله آب، گلوگير شدن.
4- أكلة: لقمه غذا.
5- غصص: گرفتن گلو به وسيله غذا، گلوگير شدن.
6- منون: مرگ.
7- حتوف: جمع حتف، يعنى هلاكت، مرگ.

192. وَ قَالَ عليه السلام : يَا ابْنَ آدَمَ، مَا كَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِكَ، فَأَنْتَ فِيهِ خَازِنٌ لِغَيْرِكَ.

اى آدميزاده، هرچه بيش از غذاىِ مورد نياز خود به دست بياورى، براى ديگران ذخيره مى كنى، چون وارثان آن را تصاحب خواهند كرد.

193. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً(1) وَ إِقْبَالاً(2) وَ إِدْبَاراً(3)، فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا، فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُكْرِهَ عَمِيَ.

دل هاى آدميان مانند بدن ها به لذائذ، مايل هستند و چيزى را خوش مى دارند و از چيزى ديگر رويگردانند. پس، از طريق آنچه بدان مايلند وارد شويد. يعنى اگر خواستيد عملى انجام دهيد براساس خواسته دل آغاز كنيد تا بپذيرد، مثلاً گاهى رغبت قلب به عبادت الهى از طريق دعاست، پس در آن هنگام از طريق دعا وارد شويد و آن را به نماز واداريد تا از آن گريزان نشود و جز آن، چون وقتى قلب به انجام كارى كه خوش ندارد مجبور گردد كور مى شود و به آن كار رغبت نشان نخواهد داد.

194. وَ كَانَ عليه السلام يَقُولُ: مَتَى أَشْفِي غَيْظِي إِذَا غَضِبْتُ؟ أَحِينَ أَعْجِزُ عَنِ الاِنْتِقَامِ؟ فَيُقَالُ لِي: لَوْ صَبَرْتَ! أَمْ حِينَ أَقْدِرُ عَلَيْهِ؟ فَيُقَالُ لِي: لَوْ عَفَوْتَ!

حضرت على عليه السلام هماره مى فرمود: چون خشم گيرم چه هنگام آن را فرونشانم؟ آيا آن هنگام كه از گرفتن انتقام ناتوانم؟ كه در آن حال به من مى گويند: اى كاش صبر مى كردى! يا آن هنگام كه در گرفتن انتقام قدرت دارم؟ و به من مى گويند: اى كاش عفو مى كردى!

195. وَ قَالَ عليه السلام وَ قَدْ مَرَّ بِقَذَرٍ عَلَى مَزْبَلَةٍ: هَذَا مَا بَخِلَ بِهِ الْبَاخِلُونَ. و روي في خبر آخر أنّه قالَ: هَذَا مَا كُنْتُمْ تَتَنَافَسُونَ(4) فِيهِ بِالاْءَمْسِ.

ص: 438


1- شهوة: اشتها و تمايل.
2- إقبال: روى كردن.
3- إدبار: روى گرداندن.
4- تنافس: رقابت.

روزى حضرت از كنار كثافات مستراحى عبور كرد و فرمود: اين كثافات در حقيقت همان چيزهايى هستند كه بخيلان در آن بخل مى ورزيدند، يعنى غذاهاى لذيذ، پس از اندكى تبديل به كثافت و پليدى مى شوند.

و در روايتى ديگر چنين آمده است كه حضرت هنگام عبور از كنار كثافات فرمود: اين همان چيزى است كه شما ديروز بدان رغبت داشتيد و بر سر آن نزاع و رقابت مى كرديد و براى رسيدن به آن بر يكديگر پيشى مى گرفتيد.

196. وَ قَالَ عليه السلام : لَمْ يَذْهَبْ مِنْ مَالِكَ مَا وَعَظَكَ.

آن مقدار از دارايىِ از دست رفته ات كه موجب اندرز و هدايتت شود در واقع از دست تو نرفته، زيرا موجب تنبّه و بيدارى تو گرديده است.

197. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ(1) الاْءَبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ(2) الْحِكْمَةِ.

اين قلب ها مانند بدن ها خسته مى شوند، پس براى رفع كسالت و خستگى روح و قلبِ خود سخنان حكيمانه طلب كنيد كه موجب نشاط آنها خواهد شد تا با اين كار بتوانيد به عمل و عبادت بپردازيد.

198. وَ قَالَ عليه السلام لَمَّا سَمِعَ قَوْلَ الْخَوَارِجِ «لاَ حُكْمَ إِلاَّ لِلَّهِ»: كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ.

وقتى حضرت عليه السلام گفتار خوارج را شنيد كه مى گفتند: «لا حكم الا للّه؛ حكم تنها از آنِ خداست» فرمود: سخن حقّى است كه از آن اراده باطل شده است.

منظور خوارج از اين جمله آن است كه به هيچ وجه نبايد حاكم و فرمانروايى وجود داشته باشد و بايد مردمْ خودْ به كتاب و سنّت مراجعه كنند. اين كلمه ظاهرى زيبا و فريبا دارد و آن اينكه حكم غير الهى جايز نيست، چنان كه خدا نيز مى فرمايد:«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ

ص: 439


1- تمل: خسته مى شود.
2- طرائف: جمع طريفة، يعنى ظريف.

بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ»(1)؛ «و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكرده اند، آنان خود كافرانند»، ولى قصد خوارج آن است كه نبايد حاكم وجود داشته باشد. پس، از آن سخنِ حق چنين مطلب باطلى را اراده مى كنند، چون امور انسان ها جز با وجود حاكم اداره نمى شود. خوارج با جمله لا حكم إلا للّه مى خواستند دستاويزى براى مخالفت با خليفه برحق، حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام داشته باشند.

199. وَ قَالَ عليه السلام فِي صِفَةِ الْغَوْغَاءِ: هُمُ الَّذِينَ إِذَا اجْتَمَعُوا غَلَبُوا، وَ إِذَا تَفَرَّقُوا لَمْ يُعْرَفُوا. وَ قِيلَ: بَلْ قَالَ عليه السلام : هُمُ الَّذِينَ إِذَا اجْتَمَعُوا ضَرُّوا، وَ إِذَا تَفَرَّقُوا نَفَعُوا. فَقِيلَ: قَدْ عَرَفْنَا مَضَرَّةَ اجْتِمَاعِهِمْ فَمَا مَنْفَعَةُ افْتِرَاقِهِمْ؟ فَقَالَ عليه السلام : يَرْجِعُ أَصْحَابُ الْمِهَنِ(2) إِلَى مِهْنَتِهِمْ، فَيَنْتَفِعُ النَّاسُ بِهِمْ، كَرُجُوعِ الْبَنَّاءِ إِلَى بِنَائِهِ، وَ النَّسَّاجِ إِلَى مَنْسَجِهِ(3)، وَ الْخَبَّازِ إِلَى مَخْبَزِهِ(4).

حضرت در وصف فتنه گران و غوغاييان و اوباش كه براى تماشاى هر رخداد و هياهويى جمع مى شوند، فرمود: اينان اگر جمع شوند غالب مى شوند، چون هرچه بخواهند انجام مى دهند و وقتى كه پراكنده مى شوند شناخته نمى شوند، زيرا تك تك آنها شهرت و معروفيّتى ندارند تا در جامعه سرشناس باشند.

نيز گفته اند كه حضرت در وصف آنها فرمود: آنها كسانى اند كه در هنگام جمع شدنشان ضرر و زيان مى رسانند و چون پراكنده باشند مفيدند.

به حضرت عرض كردند: ضرر جمع شدنِ آنها را فهميديم، ولى فايده پراكندگيشان چيست؟ امام فرمود: چون هريك از آنان به شغل و حرفه خود مى پردازد و مردم از كار آنها بهره مى برند. مثلاً بنّا به ساختمان سازى و بافنده به بافندگى و نانوا به نانوايى مى پردازد و مردم از اين افراد در جامعه بهره مى برند.

ص: 440


1- سوره مائده، آيه 44.
2- مهن: جمع مهنة، يعنى حرفه و پيشه.
3- منسج: كارخانه بافندگى.
4- مخبز: نانوايى.

200. وَ قَالَ عليه السلام - وَ أُتِيَ بِجَانٍ وَ مَعَهُ غَوْغَاءُ -: لاَ مَرْحَباً بِوُجُوهٍ لاَ تُرَى إِلاَّ عِنْدَ كُلِّ سَوْأَةٍ.

جنايتكارى را كه گروهى اوباش دنبال او بودند - نزد حضرت آوردند. ايشان با ديدنشان فرمود: ارجمند و خوش مباد چهره هايى كه تنها در هنگام شرارت و رسوايى، مثل كشتار و درگيرى و جنايت و... ديده مى شوند، چنان كه چنين تجمع هايى وجه غالب دارد.

201. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ مَعَ كُلِّ إِنْسَانٍ مَلَكَيْنِ يَحْفَظَانِهِ، فَإِذَا جَاءَ الْقَدَرُ خَلَّيَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ، وَ إِنَّ الاْءَجَلَ جُنَّةٌ حَصِينَةٌ.

حضرت فرمود: هر انسانى را دو فرشته همراهى مى كنند كه او را از گزند حوادث و بلاها بازمى دارند، ولى وقتى مقدّر شد به او آسيبى برسد، آن دو فرشته وى را رها مى كنند. و اجل سپر محكمى است؛ يعنى در مدّت معيّنى كه خدا براى زيستن فرد مقدّر فرموده، از حوادث روزگار هيچ گزندى به او نمى رسد، تا آنگاه كه عمرش پايان يابد و سپر برداشته شود.

202. وَ قَالَ عليه السلام - وَ قَدْ قَالَ لَهُ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ: نُبَايِعُكَ عَلَى أَنَّا شُرَكَاوءُكَ فِي هَذَا الاْءَمْرِ -: لاَ، وَ لَكِنَّكُمَا شَرِيكَانِ فِي الْقُوَّةِ وَ الاِسْتِعَانَةِ، وَ عَوْنَانِ عَلَى الْعَجْزِ وَ الاْءَوَدِ(1).

طلحه و زبير به حضرت گفتند: با تو بيعت مى كنيم به شرط آنكه در خلافت با تو شريك باشيم، حضرت فرمود: خير، چنين شرطى را نمى پذيرم، ولى شما مى توانيد شريك در نيرو و يارى رسان من در اجراى دستوراتم باشيد و در هنگام ناتوانى حكومت، يا انحراف آن، با اجراى اوامر من، كمك كنيد انحرافات را اصلاح نماييد.

203. وَ قَالَ عليه السلام : أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِنْ قُلْتُمْ سَمِعَ، وَ إِنْ أَضْمَرْتُمْ عَلِمَ، وَ بَادِرُوا الْمَوْتَ الَّذِي إِنْ هَرَبْتُمْ مِنْهُ أَدْرَكَكُمْ، وَ إِنْ أَقَمْتُمْ أَخَذَكُمْ، وَ إِنْ نَسِيتُمُوهُ ذَكَرَكُمْ.

اى مردم، از خدا پروا كنيد؛ همو كه اگر سخنى بگوييد مى شنود، و اگر در دل نگه داريد

ص: 441


1- أود: كژى و انحراف.

مى داند. و با عمل خود به پيشواز مرگ برويد قبل از آنكه شما را دريابد؛ چرا كه اگر از آن فرار كنيد شما را در مى يابد، يعنى اگر عوامل ماندگار، مانند تندرستى فراهم كنيد يا از شهرى به شهر ديگرى بگريزيد شما را سودى نخواهد داشت. و اگر در جاى خود بمانيد شما را خواهد گرفت، چون هيچ چيز در مقابل مرگ مقاومت نمى كند. و اگر او را فراموش كنيد او شما را هرگز فراموش نخواهد كرد.

204. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ يُزَهِّدَنَّكَ فِي الْمَعْرُوفِ مَنْ لاَ يَشْكُرُ لَكَ، فَقَدْ يَشْكُرُكَ عَلَيْهِ مَنْ لاَ يَسْتَمْتِعُ بِشَيْءٍ مِنْهُ، وَ قَدْ تُدْرِكُ مِنْ شُكْرِ الشَّاكِرِ أَكْثَرَ مِمَّا أَضَاعَ الْكَافِرُ(1) «وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»(2).

ناسپاسى كسى كه به او احسانى نموده اى تو را از كار خير پشيمان نكند و هرگز نگويى: حال كه كسى از كار من قدردانى نمى كند، احسان من بى فايده است، زيرا كسانى هستند كه وقتى مى شنوند چنين كار خيرى انجام داده اى از عملت قدردانى مى كنند، هرچند براى آنها فايده اى ندارد و بيشتر از آن وظيفه اى كه آن ناسپاس داشت، آن افراد از تو سپاسگزارى مى كنند، بدون اينكه از سوى تو به آنها خيرى رسيده باشد. اين پاداش دنيوى توست، و در آخرت نيز «خداى سبحان نيكوكاران را دوست مى دارد»، پس نيكى كن تا خدا دوستت بدارد، خواه از تو سپاسگزارى بشود خواه نشود.

205. وَ قَالَ عليه السلام : كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلاَّ وِعَاءَ الْعِلْمِ، فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِهِ.

هر ظرفى كه چيزى در آن قرار گيرد پر مى شود و ديگر نمى توان به آن چيزى افزود، مگر ظرف دانش يعنى قلب، كه هرچه علم به آن افزوده شود گنجايشش بيشتر و بيشتر مى شود.

206. وَ قَالَ عليه السلام : أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِيمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِلِ.

نخستين پاداش انسان بردبار در مقابل انسان نادان آن است كه مردم به هوادارى او

ص: 442


1- كافر: مراد معناى لغوى آن است، يعنى ناسپاس.
2- سوره آل عمران، آيه 134.

برمى خيزند و آن شخص نادان را سرزنش مى كنند.

207. وَ قَالَ عليه السلام : إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ، فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلاَّ أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ.

اگر بردبار نيستى، خود را شبيه بردباران كن و بر خود تحميل كن كه مانند بردباران باشى، زيرا به ندرت اتفاق مى افتد كه كسى خود را به گروهى شبيه كند و از زمره آنان نشود. اگر كسى خود را در صفات و رفتار به گروهى شبيه نمود و حركات آنها را تقليد كرد زود است كه مانند آنها بشود. مثلاً اگر خود را به كريمان و بخشندگان شبيه كرد، كريم و بخشنده مى شود، همين طور اگر خود را به بردباران شبيه سازد، بردبار خواهد شد.

208. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ، وَ مَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ، وَ مَنْ خَافَ أَمِنَ، وَ مَنِ اعْتَبَرَ أَبْصَرَ، وَ مَنْ أَبْصَرَ فَهِمَ، وَ مَنْ فَهِمَ عَلِمَ.

كسى كه خود را محاسبه و بازخواست كند سود مى برد، زيرا به مقدار ضرر خود پى مى برد و به جبران آن مى پردازد؛ لذا اين كار موجب سود او مى شود. و كسى كه از خود غافل شود و عمرش را به بيهودگى بگذراند زيان برده، زيرا ارزش واقعى خود را درك نكرده است.

و كسى كه بترسد امان پيدا مى كند، چون چنين كسى به فكر تهيه لوازمِ رودررويى با خطر و عوامل امنيّت خواهد بود. و كسى كه از حوادث روزگار پند گيرد بينا مى شود و راه نجات را مى شناسد. و كسى كه بينا شود، درك پيدا مى كند. و كسى كه درك بيابد، دانش به دست مى آورد، زيرا هركه چيزى را قلباً و با تمام وجود درك كند به صورت علم و دانش در مى آيد و نشانه ها و دلايل در قلب او پديد مى آيند و به علمى راسخ تبديل مى شوند.

209. وَ قَالَ عليه السلام : لَتَعْطِفَنَّ(1) الدُّنْيَا عَلَيْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا(2) عَطْفَ الضَّرُوسِ(3) عَلَى وَلَدِهَا. وَ تَلاَ عَقِيبَ

ص: 443


1- تعطفن: تمايل و عطف توجه و علاقه نشان مى دهد.
2- شماس: بداخلاقى و ناهموارى، چموشى.
3- ضروس: شتر بدخو.

ذَلِكَ: «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الاْءَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ»(1).

دنيا پس از روزگارى سركشى و رويگردانى به سوى ما اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله روى خواهد آورد، مانند شتر چموش و سركشى كه پس از مدّتى به بچه خودش علاقه نشان مى دهد. و اين، فرجام پيامبران و صالحان و منتظران ظهور حضرت حجت (عجل اللّه فرجه) مى باشد.

آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: «و خواستيم بر كسانى كه در زمين فرودست شده بودند منّت(2) نهيم و آنان را پيشوايان مردم گردانيم، و ايشان را وارثان زمين كنيم».

210. وَ قَالَ عليه السلام : اتَّقُوا اللَّهَ تَقِيَّةَ مَنْ شَمَّرَ(3) تَجْرِيداً، وَ جَدَّ تَشْمِيراً(4) وَ كَمَّشَ(5) فِي مَهَلٍ(6) وَ بَادَرَ عَنْ وَجَلٍ(7)، وَ نَظَرَ فِي كَرَّةِ الْمَوْئِلِ(8)، وَ عَاقِبَةِ الْمَصْدَرِ(9)، وَ مَغَبَّةِ(10) الْمَرْجِعِ.

از كيفر خدا همانند كسى بترسيد كه به سرعت از جايى عبور مى كند و براى پرهيز از زمين خوردن، دامن لباس خود را با نهايت كوشش بالا مى زند تا مبادا مانع حركت سريع و بى خطر او گردد.

و مانند كسى تقوا داشته باشيد كه در اين مهلت كوتاه دنيايى كه امكان عمل كردن وجود دارد به سرعت عمل مى كند و از پاى نمى نشيند.

و مانند كسى باشيد كه به خطّ پايان و بازگشت نزديك شده و به عاقبت بازگشت خود مى انديشد كه آيا فرجامش سعادت است يا شقاوت، سود است يا زيان؟ پس كسى كه چنين باشد قطعاً به دنبال اعمال صالح مى رود.

ص: 444


1- سوره قصص، آيه 5.
2- منت: نعمت سنگين، زيرا نعمت ولايت و رهبرى جهان، نعمتى است بسيار بزرگ و باعظمت.
3- شمرّ تجريداً: دامن بالا زد.
4- جد تشميراً: براى بالا زدن دامن خود جديّت كرد.
5- كمّش: تلاش و كوشش كرد.
6- مهل: مهلتى كه خدا در دنيا به انسان داده است.
7- وجل: ترس و وحشت.
8- كرة الموئل: كرّ در مقابل فرّ، يعنى رجوع، و كرة الموئل، يعنى رجوع به آخرين محل سير.
9- مصدر: محل صدور و خروج.
10- مغبة: عاقبت و پايان.

211. وَ قَالَ عليه السلام : الْجُودُ حَارِسُ(1) الاْءَعْرَاضِ، وَ الْحِلْمُ فِدَامُ(2) السَّفِيهِ، وَ الْعَفْوُ زَكَاةُ الظَّفَرِ، وَ السُّلُوُّ(3) عِوَضُكَ مِمَّنْ غَدَرَ، وَ الاِسْتِشَارَةُ عَيْنُ الْهِدَايَةِ، وَ قَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِهِ. وَ الصَّبْرُ يُنَاضِلُ(4) الْحِدْثَانَ(5)، وَ الْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ، وَ أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى، وَ كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِيرٍ! وَ مِنَ التَّوْفِيقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ، وَ الْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ، وَ لاَ تَأْمَنَنَّ مَلُولاً(6).

بخشندگى نگهبان آبروست؛ چون وقتى انسان چيزى را مى بخشد آبروى خود را از گزند حفظ مى كند. و بردبارى لگام بى خردان است. منظور آن است كه وقتى بردبارى كنيم دهان نادان بسته مى شود و نمى تواند سخنى بگويد و مانند لگامى است كه بر دهان زده است.

و بخشش زكات پيروزى است، زيرا هنگام پيروز بر دشمن، عفو و گذشت از او سبب روزافزون شدن پيروزى مى گردد.

و بى اعتنايى و فراموش كردنِ كار انسان نيرنگ باز، پاداش تو نسبت به مكر اوست.

و مشورت كردن چشمه هدايت است، زيرا انسان را به راه درست راهنمايى مى كند و گويى هدايت در چشمه مشورت نهفته است.

و خودرأيى و احساس بى نيازى از نظر و مشورت ديگران فرد را به خطر مى افكند.

صبر و پايدارىْ حوادث تلخ روزگار را پس مى راند. پس اگر كسى در هنگام مصيبت صبر و شكيبايى كند، آن مصيبت تأثير چندانى بر روح و جسم او نخواهد گذاشت.

و بى تابى به هنگام فرارسيدن مصيبت، روزگار را بر ضدّ انسان مى شوراند. پس كسى كه بى تابى كند گويى زمان را يارى كرده تا ضرر بيشترى به او برساند.

و ترك آرزو بالاترين نوعِ بى نيازى است، چون خواسته ها و آرزوهاى نفسانىْ انسان همواره رو به فزونى است و لذا پيروى از آن انسان را نيازمند مى كند.

ص: 445


1- حارس: نگهبان.
2- فدام: لگام، دهنه.
3- سلو: بى اعتنايى، فراموش كردن.
4- يناضل: عقب مى راند، مى جنگد.
5- حدثان: حوادث روزگار.
6- ملول: رنجيده خاطر، كسى كه زود خسته مى شود.

و چه بسيار عقل هايى كه در اسارت هوس ها هستند و هوس ها بر آنها فرمانروايى مى كنند و بسيارى از مردم عقل خود را اسير هوس هاى خود كرده اند و به خلاف عقل از هواى نفس پيروى مى كنند. و تجربه اندوزى از توفيقات انسان است و بدين وسيله به سعادت مى رسد و بر مشكلات غلبه مى كند. و مهربانى با مردمْ خويشاوندىِ سودرسان و مفيد است، زيرا دوستِ مهرديده، بدون اينكه بين آنها خويشاوندى وجود داشته باشد براى انسان كار مى كند و در تنگناها به يارى اش مى شتابد. و از افراد زودرنج در امان مباش، زيرا بر اثر رنجيدگى خاطر كار را رها مى كنند و باعث تباهى امور مى شوند.

212. وَ قَالَ عليه السلام : عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ أَحَدُ حُسَّادِ عَقْلِهِ.

خودپسندى انسان يكى از حسودان عقل اوست، يعنى همان طورى كه حسود، انسان را از رسيدن به خواسته هايش باز مى دارد، خودپسندى نيز موجب بازماندن عقل از رسيدن به كمال و خواسته هاى آن مى گردد.

213. وَ قَالَ عليه السلام : أَغْضِ(1) عَلَى الْقَذَى(2) وَ الاْءَلَمِ تَرْضَ أَبَداً.

درباره خارِ در چشم و رنج زندگى همواره چشم پوشى كن تا براى هميشه شاد و خشنود باشى، چون صبر موجب رضامندى مى گردد و مراد آن است كه اگر كسى در ناراحتى ها صبور باشد همواره از زندگى راضى خواهد بود، به خلاف آن كه تحمّل ندارد و روزگار را همواره با نارضايتى و عصبانيت سپرى مى كند.

214. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ لاَنَ(3) عُودُهُ(4) كَثُفَتْ(5) أَغْصَانُهُ(6).

ص: 446


1- أغض: چشم پوشى كن.
2- قذى: خار در چشم.
3- لان: نازك و نرم گرديد.
4- عود: چوب، شاخه درخت.
5- كثفت: زياد شد.
6- أغصانه: جمع غصن، يعنى ساقه درخت.

هركه درخت وجودش نرمى گيرد، شاخ و برگش (= ياران و دوستانش) فزون مى شوند، يعنى هركه اخلاق نيكو و شايسته اى داشته باشد طرفداران و دوستان زيادى خواهد داشت.

215. وَ قَالَ عليه السلام : الْخِلاَفُ يَهْدِمُ الرَّأْيَ.

اختلاف مشورت كنندگان موجب شكست رأى انسان مى گردد، زيرا مخالفت باعث ترديد و شكّ مى شود و انسان را از اجراى برنامه و طرحش باز مى دارد.

216. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ نَالَ(1) اسْتَطَالَ(2).

انسان بخشنده در جامعه سربلند مى گردد، زيرا بخشندگانْ نزد مردم منزلت دارند.

217. وَ قَالَ عليه السلام : فِي تَقَلُّبِ الاْءَحْوَالِ عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَالِ.

در گردش روزگار و افت وخيزهاى زندگى مانند سلامتى و بيمارى و ثروت و فقر و... ميزان شخصيّت و پاكى سرشت و گوهر افراد شناخته مى شود؛ چون وقتى كه در هنگام بلا صبر و در هنگام نعمت شكر كند و مقامْ او را به سركشى و فقرْ او را به ذلّت نكشاند، نشان مى دهد كه گوهر و سرشتى ستوده و پاك دارد.

218. وَ قَالَ عليه السلام : حَسَدُ الصَّدِيقِ مِنْ سُقْمِ الْمَوَدَّةِ.

حسدورزىِ دوست، آفت و بيمارى دوستى است، چون اگر حسادت، جاى دوستىِ بين دو دوست را بگيرد نشان مى دهد كه محبّت آنان حقيقى نيست.

219. وَ قَالَ عليه السلام : أَكْثَرُ مَصَارِعِ(3) الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ.

بيشترين شكست و ناكارآمدى عقل ها زير برق شمشير طمع ورزى هاست، چون وقتى

ص: 447


1- نال: عطا كند.
2- استطال: سربلند گرديد.
3- مصارع: جاى از پاى درآمدن و سقوط كردن.

انسان به مال و مقام كسى طمع ورزد نمى تواند به طور شايسته از عقل خود استفاده كند و براى رسيدن به مطامع خود دست به هر كار نابخردانه و نكوهيده خواهد زد.

220. وَ قَالَ عليه السلام : لَيْسَ مِنَ الْعَدْلِ الْقَضَاءُ عَلَى الثِّقَةِ بِالظَّنِّ.

از عدالت نيست كه به فرد مورد اعتماد، به گمان اينكه به او خيانتى كرده است بدگمان شود، چون «اِنَّ الظّنَّ لا يُغْنى مِنَ الْحَقِّ شَيئاً»(1)؛ «ظن همسنگ حق نيست و جاى آن را پر نمى كند». پس وقتى انسان به كسى اعتماد كرد بايد به آن پايبند باشد، مگر آنكه خلاف آن ثابت شود، و به مجرّد ظنِّ به خلاف نبايد بر ضدّش اقدام كرد.

221. وَ قَالَ عليه السلام : بِئْسَ الزَّادُ إِلَى الْمَعَادِ، الْعُدْوَانُ عَلَى الْعِبَادِ.

ستمگرى بر بندگان خدا، بدترين توشه سفر آخرت است.

222. وَ قَالَ عليه السلام : مِنْ أَشْرَفِ أَعْمَالِ الْكَرِيمِ غَفْلَتُهُ عَمَّا يَعْلَمُ.

بالاترين اعمال انسان بزرگوار، پنهان داشتنِ گناهان و عيوب ديگران است.

223. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ كَسَاهُ الْحَيَاءُ ثَوْبَهُ لَمْ يَرَ النَّاسُ عَيْبَهُ.

كسى كه حيا بر تنش جامه پوشاند و از كار زشت بپرهيزد، مردم عيب او را نمى بينند، زيرا كار ناپسندى از او سر نمى زند تا مردم عيب او را ببينند.

224. وَ قَالَ عليه السلام : بِكَثْرَةِ الصَّمْتِ تَكُونُ الْهَيْبَةُ، وَ بِالنَّصَفَةِ(2) يَكْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ، وَ بِالاْءِفْضَالِ(3) تَعْظُمُ الاْءَقْدَارُ(4)، وَ بِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ، وَ بِاحْتِمَالِ(5) الْمُوءَنِ(6) يَجِبُ السُّوءْدُدُ(7)، وَ بِالسِّيرَةِ الْعَادِلَةِ

ص: 448


1- سوره يونس، آيه 36.
2- النصفة: انصاف و عدالت.
3- إفضال: احسان و انعام.
4- أقدار: جمع قدر، يعنى ارزش و احترام.
5- إحتمال: تحمل كردن و به دوش كشيدن.
6- مُؤَن: جمع مؤونة: هزينه زندگى مثل غذا و لباس.
7- سؤدد: سيادت و سرورى.

يُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ(1)، وَ بِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِيهِ تَكْثُرُ الاْءَنْصَارُ عَلَيْهِ.

خاموشىِ بسيار، هيبت مى آفريند، و به عدالت رفتار كردن، دوستان را فزونى مى بخشد، و نيكى كردنْ منزلت ها را والا مى گرداند، و فروتنى نعمت الهى را زيادت مى بخشد، زيرا خداوند نعمت خود را براى كسانى كه در پيشگاه با عظمتش تواضع كنند مى افزايد.

و بر عهده گرفتن و برآورده كردن نيازهاى مردم سرورى در پى دارد؛ چون كسى كه در رفع نيازهاى مردم تلاش مى كند، در چشم مردم كرامت مى يابد.

و اعتدال در كار و گفتار و پرهيز از افراط و تفريط، دشمنان را از پاى مى اندازد، چون آنان از عدل پيشگان كار زشتى نمى بينند تا دست آويزى بر ضد او پيدا كنند.

و بردبارى با سفيه و نادان و كارهاى سفيهانه او، موجب فراوان شدن ياران و هواداران انسان مى شود، زيرا مردم به حمايت از انسان بردبار و بر ضد سفيه برمى خيزند.

225. وَ قَالَ عليه السلام : الْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الْحُسَّادِ، عَنْ سَلاَمَةِ الاْءَجْسَادِ.

شگفتا از حسودان كه از سلامت جسم محسود غافلند، زيرا اين نعمت سزاوارتر است كه مورد حسادت قرار گيرد، نه مال و منزلت اجتماعى كه غالباً مورد رشك حسودان است، و اين سخن تصريحى است به بزرگ بودن نعمت سلامتى.

226. وَ قَالَ عليه السلام : الطَّامِعُ فِي وِثَاقِ(2) الذُّلِّ.

طمعكار تا اسير طمع است در بند ذلّت و خوارى گرفتار است.

227. وَ سُئِلَ عَنِ الاْءِيمَانِ، فَقَالَ: الاْءِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ، وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ، وَ عَمَلٌ بِالاْءَرْكَانِ.

از حضرتش درباره ايمان سؤال شد، فرمود: ايمان شناخت قلبى است - يعنى شناخت اصول دين - و اقرار به زبان - يعنى گفتن شهادتين و پذيرفتن لوازم و توابع آن - و عمل

ص: 449


1- مناوئ: مخالف و دشمن.
2- وثاقٍ: ريسمانى كه با آن انسان را به بند كشند.

كردن با اندام، يعنى انجام اعمال دينى چون نماز و روزه و حج و... است.

228. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْيَا حَزِيناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً، وَ مَنْ أَصْبَحَ يَشْكُو مُصِيبَةً نَزَلَتْ بِهِ فَقَدْ أَصْبَحَ يَشْكُو رَبَّهُ، وَ مَنْ أَتَى غَنِيّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِينِهِ، وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ كَانَ يَتَّخِذُ آيَاتِ اللَّهِ هُزُواً(1)، وَ مَنْ لَهِجَ(2) قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْيَا الْتَاطَ(3) قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلاَثٍ: هَمٍّ لاَ يُغِبُّهُ(4)، وَ حِرْصٍ لاَ يَتْرُكُهُ، وَ أَمَلٍ لاَ يُدْرِكُهُ.

هر كه به سببِ به دست نياوردن و يا از دست دادن دنيا غمگين باشد، در حقيقت از قضاى الهى درباره امور دنيوى ناخشنود است. پس نبايد در امور مربوط به دنيا اندوهگين شد.

و كسى كه از مصيبتى شكايت كند، نه حكايت، در حقيقت از خدايش شكايت كرده است، چون خدا مصيبت را بر او نازل كرده است.

و كسى كه نزد ثروتمندى برود و به سبب ثروتش او را احترام و در برابرش تواضع كند، نه به دليل مسلمان، متعهد و يا نيكوكار بودنش، دو سوم دين خود را از دست داده است، زيرا با قلب و با بدن نيز براى ثروتمند تواضع كرده است. پس با دو بخش از وجود خود (قلب و بدن) در مقابل ثروتمند خضوع كرده است و از آنجا كه قلب و زبان و بدن جايگاه ايمان است اگر با زبان نيز در مقابل ثروتمند تواضع كند تمام دينش از دست خواهد رفت.

و كسى كه قرآن بخواند و پس از مردن وارد جهنم گردد، بى ترديد در دنيا از كسانى بوده كه آيات الهى را به استهزاء مى گرفته است. اين نكته بيانگر آن است كه قارى قرآن وارد جهنم نمى شود، مگر آنكه استهزاكننده به قرآن باشد.

و كسى كه قلب او پر از محبّت دنيا و همواره در فكر جمع آورى مال دنيا باشد، قلب او قرين سه چيز خواهد شد: به سبب از دست دادن دنيا اندوهى بر او چيره مى شود كه ديگر

ص: 450


1- هزواً: استهزاء و تمسخر كردن.
2- لهج: پر و مملو گرديده است.
3- التاط: چسبيده است.
4- يغبّه: از او جدا مى شود.

از او جدا نمى گردد، و حرصى كه همواره رو به فزونى است و هيچ گاه متوقف نمى شود، و آرزويى كه هرگز به آن دست نمى يابد كه همان مال اندوزى تا آخرين مرحله اى كه راحتى و رفاه و خوشى را در آن مى بيند و البته چنين آرزويى برآورده نخواهد شد.

229. وَ قَالَ عليه السلام : كَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْكاً، وَ بِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِيماً. وَ سُئِلَ عليه السلام عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى: «...فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً...»(1) فَقَالَ: هِيَ الْقَنَاعَةُ.

قناعت، دارايى و ملكى است كافى و بسنده، چون كسى كه قناعت دارد به بيش از مقدار نياز خود احتياج ندارد، چنان كه انسانِ ثروتمند بى نياز است. و خوش اخلاقى نعمتى است بسنده، چون انسان خوش اخلاق همواره در نعمت و خوشى به سر مى برد.

و از آن حضرت درباره معناى آيه: «قطعاً او را با زندگى پاكيزه اى، حياتِ [حقيقى[ مى بخشيم» سؤال شد، حضرت فرمود: زندگانى طيّبه همان قناعت است، يعنى يكى از مصاديق حيات طيّبه قناعت است.

230. وَ قَالَ عليه السلام : شَارِكُوا الَّذِي قَدْ أَقْبَلَ عَلَيْهِ الرِّزْقُ، فَإِنَّهُ أَخْلَقُ(2) لِلْغِنَى، وَ أَجْدَرُ(3) بِإِقْبَالِ الْحَظِّ عَلَيْهِ.

با كسى كه ثروت و نعمت به او رو آورده است در معامله، ازدواج و مشورت و... مشاركت كنيد، زيرا مشاركت با او توانگرى را سزاوارتر و در روى آوردن به بهره سزاوارتر است.

231. وَ قَالَ عليه السلام فِي قَوْلِهِ تَعَالَى «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاْءِحْسانِ...»(4): الْعَدْلُ الاْءِنْصَافُ، وَ الاْءِحْسَانُ التَّفَضُّلُ.

حضرت در تفسير آيه «در حقيقت، خدا به دادگرى و نيكوكارى فرمان مى دهد» فرمود: عدل عبارت است از انصاف؛ يعنى اين كه انسان به نفع يا بر ضد خود به انصاف رفتار كند.

ص: 451


1- سوره نحل، آيه 97.
2- أخلق: سزاوارتر.
3- أجدر: سزاوارتر.
4- سوره نحل، آيه 90.

و احسان نيز عبارت است از تفضّل، به اين معنى كه بر ساير مردم زياده بر ميزان شايستگى كه دارند كريمانه ببخشد.

232. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ يُعْطِ بِالْيَدِ الْقَصِيرَةِ يُعْطَ بِالْيَدِ الطَّوِيلَةِ.

كسى كه با دست كوتاه چيزى بدهد، يعنى مردم و دين را هرچند اندك، يارى كند، با دست بلند به او عطا مى شود، يعنى مردم و خدا كمك هاى فراوان به او خواهند كرد.

امام عليه السلام در اين جمله از كمك اندك و فراوان به دست كوتاه و بلند تعبير فرموده است.

أقول: و معنى ذلك أن ما ينفقه المرء من ماله في سبيل الخير و البر و إن كان يسيراً فإن اللّه تعالى يجعل الجزاء عليه عظيماً كثيراً، و اليدان ههنا عبارتان عن النعمتين، ففرّق عليه السلام بين نعمة العبد و نعمة الرب - تعالى ذكره - فجعل تلك قصيرة و هذه طويلة، لأنّ نعم اللّه أبدا تضعف على نعم المخلوق أضعافاً كثيرة، إذ كانت نعم اللّه أصل النعم كلها، فكلّ نعمة إليها ترجع و منها تنزع.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: معناى اين جمله آن است كه انسان از مال خود آنچه در راه خير خرج مى كند هرچند اندك، خدا پاداش آن را بزرگ و انبوه قرار مى دهد؛ و دست در اينجا يعنى نعمت. پس امام عليه السلام بين نعمت بنده و نعمت الهى فرق گذارد. نعمت بنده را «اليد القصيرة؛ دست كوتاه» و نعمت خدا را «اليد الطويلة؛ دست بزرگ» ناميد، زيرا نعمت هاى الهى نسبت به نعمت هاى انسانى بسيار بالاتر و بيشترند، زيرا نعمت هاى الهى اصل و ريشه همه نعمت هاست. پس هر نعمتى به نعمت الهى برمى گردد و از آن سرچشمه مى گيرد.

نگارنده: ظاهراً منظور حضرت اعمّ از احسان به مردم و يا عمل براى خداى سبحان است، چنان كه ذكر شد.

233. وَ قَالَ عليه السلام لاِبْنِهِ الْحَسَنِ عليه السلام : لاَ تَدْعُوَنَّ إِلَى مُبَارَزَةٍ، وَ إِنْ دُعِيتَ إِلَيْهَا فَأَجِبْ، فَإِنَّ الدَّاعِيَ

ص: 452

بَاغٍ(1)، وَ الْبَاغِيَ مَصْرُوعٌ(2).

حضرت على عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمود: مبادا كسى را به مبارزه يا به حضور در ميدان جنگ فراخوانى؛ چنان كه در جنگ ها مرسوم است كه پهلوانِ يكى از گروه هاى رقيب به ميدان مى آمد و هماورد خود را به مبارزه دعوت مى كرد. اما فرزندم، اگر كسى تو را به مبارزه دعوت كرد، بپذير زيرا چنين كسى ستمگر است و در نتيجه شكست خورده و هلاك شده است، چون خداى سبحان ستمگر را يارى نمى كند.

234. وَ قَالَ عليه السلام : خِيَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ: الزَّهْوُ(3)، وَ الْجُبْنُ، وَ الْبُخْلُ. فَإِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَكِّنْ مِنْ نَفْسِهَا، وَ إِذَا كَانَتْ بَخِيلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَ مَالَ بَعْلِهَا، وَ إِذَا كَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ يَعْرِضُ لَهَا.

بهترين خصلت هاى زنان، بدترين صفت هاى مردان است كه عبارتند از: تكبر، ترس، بخل.

پس اگر زن متكبّر باشد تسليم مطامع مرد بيگانه و اجنبى نمى شود، چون چنين كارى را براى خود ننگ و منافىِ شكوه خود مى داند.

و اگر بخيل باشد مال خود و مال شوهرش را از تلف شدن و اسراف در آن حفظ مى كند. و اگر ترسو باشد از هر چيزى كه در مقابل او قرار گيرد مى ترسد و لذا در خطر نمى افتد.

ناگفته نگذريم كه منظور از خوبى اين صفات همان چارچوبى است كه امام عليه السلام تبيين فرموده است، نه اينكه به طور مطلق اين صفات خوب باشند.

235. وَ قِيلَ لَهُ: صِفْ لَنَا الْعَاقِلَ، فَقَالَ عليه السلام : هُوَ الَّذِي يَضَعُ الشَّيْءَ مَوَاضِعَهُ. فَقِيلَ: فَصِفْ لَنَا الْجَاهِلَ، فَقَالَ: قَدْ فَعَلْتُ.

ص: 453


1- باغ: ستمگر.
2- مصروع: از پاى درآمده، هلاك شده.
3- زهو: تكبر، خودپسندى.

به حضرت عرض كردند: عاقل را براى ما توصيف كن، ايشان فرمود: عاقل كسى است كه هر چيزى را در جاى خود قرار مى دهد و هر كارى را به جاى خود انجام مى دهد.

سپس به امام عرض كردند: پس جاهل را براى ما توصيف كن. فرمود: توصيف كردم.

قال الرضي رحمه الله : يعني أن الجاهل هو الذي لا يضع الشيء مواضعه، فكأن ترك صفته صفة له إذ كان بخلاف وصف العاقل.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: وصف جاهل به خلاف وصف عاقل است و ترك صفت جاهل خود صفت جاهل است، يعنى جاهل كسى است كه هر چيزى را به جاى خود نمى گذارد.

236. وَ قَالَ عليه السلام : وَ اللَّهِ لَدُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِي عَيْنِي مِنْ عِرَاقِ(1) خِنْزِيرٍ فِي يَدِ مَجْذُومٍ.

به خدا سوگند، دنياى شما كه بر سر آن به زدوخورد مى پردازيد نزد من از محتواى شكمبه خوك در دست فردى جذامى بى ارزش تر است. به تعبيرى، همان قدر كه محتواى شكمبه خوك در دست جذامى پليد و نفرت انگيز مى باشد، دنيا نيز در نظرم نفرت انگيز است.

237. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً(2) فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ، وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً(3) فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ، وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الاْءَحْرَارِ.

گروهى به اميد پاداش خدا را عبادت مى كنند كه اين عبادتِ تاجران است كه چيزى را به قصدِ عوض، مى دهند. و گروهى از ترس جهنم خدا را عبادت مى كنند اين، عبادت بردگان است، زيرا از ترس ارباب خود كار مى كنند تا از كيفرش در امان باشند. و گروهى هم به پاس نعمت هاى خدا او را مى پرستند كه اينْ عبادتِ آزادگان است، زيرا خدا را شناخته اند و حق او را ادا مى كنند و به انجام دادن آنچه كه عقلاً بر آنها لازم و بايسته است مى پردازند.

ص: 454


1- عراق: محتواى شكمبه.
2- رغبة: تمايل و شوق.
3- رهبة: ترس و پرهيز.

238. وَ قَالَ عليه السلام : الْمَرْأَةُ شَرٌّ كُلُّهَا، وَ شَرُّ مَا فِيهَا أَنَّهُ لاَ بُدَّ مِنْهَا.

زن تمام وجودش شر است؛ يعنى به اين علت كه عقل او تحت تأثير عاطفه شديدش قرار مى گيرد، رفتارى از او بروز مى كند كه تمام آن ناپسند است. و بدتر اينكه از همراهى وى گريزى نيست، زيرا نيمه دوم و مكمل مرد است. اين سخن امام عليه السلام هشدارى است براى گرفتار نشدن در دام هاى آنها، زيرا در اين صورت دين و دنياى انسان تباه مى شود.

239. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ أَطَاعَ التَّوَانِيَ(1) ضَيَّعَ الْحُقُوقَ، وَ مَنْ أَطَاعَ الْوَاشِيَ(2) ضَيَّعَ الصَّدِيقَ.

كسى كه تنبلى ورزد، حقوق واجبِ خود را تباه ساخته است، چون براى انجام دادنِ حق اقدامى نمى كند. و كسى كه براى خبرچينىِ سعايت كننده گوش شنوا داشته باشد، حقِ دوست خود را تباه ساخته است، چون سخن چين موجب تيرگى رابطه دوستىِ آن دو شده و بنيان دوستى را ويران مى كند.

240. وَ قَالَ عليه السلام : الْحَجَرُ الْغَصِيبُ(3) فِي الدَّارِ رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا.

[حتى] يك خشت غصبى در عمارتى، باعث ويرانى آن مى گردد زيرا هر گروگانى لاجرم به صاحبش برمى گردد و خشت غصبى منزل را ويران مى كند تا به صاحبش بازگردانده شود.

قال الرضي رحمه الله : و يروى هذا الكلام عن النبي صلى الله عليه و آله و لا عجب أن يشتبه الكلامان لأن مستقاهما(4) من قليب(5)، و مفرغهما(6) من ذنوب(7).

سيّد رضى رحمه الله مى فرمايد: اين كلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز روايت شده و جاى شگفتى نيست كه اين دو كلام شبيه يكديگر باشند، زيرا هر دو از يك چشمه و چاه، يعنى دانش الهى، و از

ص: 455


1- تواني: سستى و تنبلى.
2- واشي: نمّام و سعايت كننده.
3- غصيب: غصبى.
4- مستقا: آبشخور.
5- قليب: چاه.
6- مفروغ: برداشته شده.
7- ذنوب: دلو.

يك دلو، يعنى رسالت، برداشت شده است.

241. وَ قَالَ عليه السلام : يَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى الْمَظْلُومِ.

روز چيرگىِ ستمديده بر ستمگر، يعنى قيامت كه داد مظلوم را از ظالم مى گيرند بر ستمگر سخت تر و ناگوارتر است از روز سلطه ظالم بر مظلوم در دنيا، چون انتقام گرفتن از جنايتكار سنگين تر و ناگوارتر خواهد بود.

242. وَ قَالَ عليه السلام : اتَّقِ اللَّهَ بَعْضَ التُّقَى وَ إِنْ قَلَّ، وَ اجْعَلْ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ سِتْراً وَ إِنْ رَقَّ.

از خدا پروا كن هرچند اندك باشد، زيرا پرواىِ اندك انسان را به مراتبِ بالاتر خداترسى مى رساند. و بين خود و خدايت پرده شرم بگستر، هرچند نازك باشد؛ يعنى در گناهان لگام گسيخته مباش و بر خود پرده مدر، بلكه پرده دارى كن و از گناه دورى گزين.

243. وَ قَالَ عليه السلام : إِذَا ازْدَحَمَ(1) الْجَوَابُ، خَفِيَ الصَّوَابُ.

هرگاه پاسخ ها در مقابل يك پرسش زياد شد، جواب صحيح پوشيده مى ماند و درستِ آن، بازشناخته نمى شود.

244. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ لِلَّهِ فِي كُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً، فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنْهَا، وَ مَنْ قَصَّرَ عَنْهُ خَاطَرَ(2) بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ.

خداى را در هر نعمتى كه به بنده خود تفضّل فرموده حقّى نهفته است، پس اگر كسى اين حقّ را كه عبارت از شكر آن نعمت است ادا كند، بى ترديد خدا آن نعمت را افزايش مى دهد، ولى اگر كسى كوتاهى كرد و با زبان و قلب و عمل، شكر آن را به جاى نياورد، آن نعمت را در معرض زوال و نابودى قرار داده است.

ص: 456


1- ازدحم: زياد گرديد.
2- خاطر: در معرض خطر قرار داد.

245. وَ قَالَ عليه السلام : إِذَا كَثُرَتِ الْمَقْدِرَةُ قَلَّتِ الشَّهْوَةُ.

چون قدرت انسان بر دستيابى به چيزى زياد گردد، خواهش هايش اندك مى گردد، زيرا در آن صورت به استغنا مى رسد و تمايلات اندك مى شود.

246. وَ قَالَ عليه السلام : احْذَرُوا نِفَارَ(1) النِّعَمِ، فَمَا كُلُّ شَارِدٍ(2) بِمَرْدُودٍ(3).

از فرار نعمت ها بر اثر ناسپاسى بپرهيزيد، زيرا چنان نيست كه هر فرارىِ گريزپايى برگردد.

247. وَ قَالَ عليه السلام : الْكَرَمُ أَعْطَفُ مِنَ الرَّحِمِ.

احسان و بزرگوارى بيشتر از خويشاوندى، موجب فزونى محبّت مى شود، يعنى با عنايت و دهش به كسى چنان به تو مهر خواهد ورزيد كه خويشاوندت آن گونه نباشد.

248. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ ظَنَّ بِكَ خَيْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ.

هر كس به تو گمانِ نيك بَرَد، با عملت گمانش را تحقق بخش. مثلاً اگر درباره تو گمان علم برده با آموختن، و اگر گمان احسان درباره تو برده با احسان كردن، گمان او را محقّق ساز.

249. وَ قَالَ عليه السلام : أَفْضَلُ الاْءَعْمَالِ مَا أَكْرَهْتَ نَفْسَكَ عَلَيْهِ.

برترين اعمال آن است كه خود را به انجام آن وادار كنى، زيرا كار سخت با طبيعت و خواسته انسان مخالف است و هرچه با خواهش هاى نفسانى مخالف باشد با عقلِ سالم موافق است. بنابراين هرچه با عقل همسو باشد از هر عملى برتر است.

250. وَ قَالَ عليه السلام : عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ، وَ حَلِّ الْعُقُودِ، وَ نَقْضِ الْهِمَمِ.

خداى سبحان را با سه چيز شناختم:

ص: 457


1- نفار: فرار و گريز.
2- شارد: فرارى.
3- مردود: بازگشته.

1. با از هم گسيختن تصميم هاى مستحكم و اراده هاى جدّى در انجام دادن كارى، زيرا اگر در پسِ آن اراده ها، اراده اى قوى تر نبود آن اراده هاى بشرى نقض نمى شد و تصميمى كه گرفته شده بود اجرا مى گرديد.

2. با گسستن نيّت استوار در انجام دادن كارى؛ يعنى وقتى انسان بر انجام كارى تصميم مى گيرد، اما آن نيت گسسته مى شود، مى توان فهميد كه اراده اى فراتر از آن وجود دارد.

3. با شكست همّت انسان در يك كار.

پس نقض عزم، نيّت و همّت دليل بر بودن اراده اى قوى تر، يعنى اراده الهى است و شايد [آوردن سه لفظ از آن رو باشد كه] عزم، قوى تر از نيّت و نيّت و اراده قوى تر از همّت باشند.

251. وَ قَالَ عليه السلام : فَرَضَ اللَّهُ الاْءِيمَانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلاَةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْرِ، وَ الزَّكَاةَ تَسْبِيباً لِلرِّزْقِ، وَ الصِّيَامَ ابْتِلاَءً لاِءِخْلاَصِ الْخَلْقِ، وَ الْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّينِ، وَ الْجِهَادَ عِزّاً لِلاْءِسْلاَمِ، وَ الاْءَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ، وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ، وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنْمَاةً لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ، وَ إِقَامَةَ الْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ، وَ تَرْكَ شُرْبِ الْخَمْرِ تَحْصِيناً لِلْعَقْلِ، وَ مُجَانَبَةَ السَّرِقَةِ إِيجَاباً لِلْعِفَّةِ، وَ تَرْكَ الزِّنَى تَحْصِيناً لِلنَّسَبِ، وَ تَرْكَ اللِّوَاطِ تَكْثِيراً لِلنَّسْلِ، وَ الشَّهَادَةَ اسْتِظْهَاراً عَلَى الْمُجَاحَدَاتِ، وَ تَرْكَ الْكَذِبِ تَشْرِيفاً لِلصِّدْقِ، وَ السَّلاَمَ أَمَاناً مِنَ الْمَخَاوِفِ، وَ الاْءَمَانَةَ نِظَاماً لِلاْءُمَّةِ، وَ الطَّاعَةَ تَعْظِيماً لِلاْءِمَامَةِ.

خداوند ايمانِ به يگانگى خود را براى تطهير از شرك واجب كرد تا انسان به اين پليدى آلوده نباشد؛ و نماز را براى پيراستن روح از تكبر، زيرا نماز موجب مى گردد كه بنده در پيشگاه الهى احساس ناتوانى كند.

و زكات را براى افزايش رزق واجب كرد، زيرا زكات چنين اثرى دارد. و لفظ زكات، به معناى رشد و نمو است. و روزه را براى امتحان اخلاص مردمان مقرر فرمود، چون روزه جز از انسان مخلص بر نمى آيد، يعنى انسان مى تواند افطار كند، اگرچه در ميان مردم باشد

ص: 458

و اگر افطار نكرد دليل بر اخلاص اوست.

و حج را براى نزديك شدن به دين واجب كرد؛ زيرا دينداران در اين مراسم به يكديگر نزديك مى شوند. و جهاد را مايه عزّت اسلام قرار داد، زيرا برافراشته شدن پرچم اسلام جز با جهاد صورت نمى پذيرد.

و امر به معروف را براى مصلحت عموم جامعه مقرر كرد تا هدايت يابند زيرا اگر امر به معروف ترك شود، خود كار نيك و معروف ترك مى شود، در نتيجه عموم مردم زيان مى بينند.

و نهى از منكر را براى جلوگيرى از نادانان واجب گرداند، تا از منكرات بازداشته شوند.

و صله رحم را سبب فراوانى گرداند، چرا كه پيوند با خويشاوندان موجب كثرت خويشان مى شود و بر شوكت و اقتدار آنها مى افزايد.

و قصاص را براى حفظ خون مردم مقرر فرمود، زيرا اگر قاتل قصاص شود ديگر كسى جرأت نمى يابد كه قتل كند. و اقامه حدود را براى بزرگداشت حرمت هاى الهى واجب كرد، تا مردم مرتكب محرّمات نشوند و جامعه تباه نگردد.

و ترك ميگسارى را براى حفظ عقل واجب كرد، زيرا شرابخوارى عقل را از بين مى برد. و اجتناب از دزدى را براى ايجاد عفّت نفس و عدالت مقرر كرد، تا مردم اموال يكديگر را سرقت نكنند و عفيف النفس شوند و از افراط و تفريط دور شوند و به عدل پايبند باشند.

و پرهيز از زنا را براى حفظ نسل و نسب فرمان داد، زيرا اگر زنا مُجاز باشد هيچ كس فرزند خود را نخواهد شناخت و نَسَب ها از ميان خواهد رفت. و ترك لواط را براى تكثير نسل و فرزند خواست، چون اگر لواط مباح باشد مردم از سختى هاى ازدواج رو بر گردانده و به لواط روى مى آورند و نسل بشر اگر از بين نرود، بى ترديد اندك مى گردد.

و شهادت و اقامه شهود را براى پشتوانه انكارشده ها واجب فرمود؛ زيرا اگر شهود اقامه شهادت نمى كردند مردم به انكار جرم روى مى آوردند. پس براى آنكه حقايقِ انكارشده پشتوانه اى داشته باشند خداى سبحان اقامه شهود را واجب كرده است.

ص: 459

و اجتناب از دروغ را براى شرافت بخشيدن به راستى و صداقت لازم دانسته، تا صداقتى كه قوام جهان به آن است ارجمند بماند و مردم به دروغ و ناراستى نپردازند.

و صلح را براى امنيّت جامعه و حفظ آن از وحشت ها و نگرانى ها مقرر فرمود، زيرا اگر كسى صلح دوست باشد عادتاً جامعه از شرّ او در امان است، خواه صلح در مقابل جنگ باشد يا رفتارهاى مسالمت آميز جامعه.

و امانتدارى را براى نظم امّت واجب نمود، تا افراد به دارايى هاى ديگران دست تعدّى دراز نكنند، زيرا اگر امانتدارى واجب نبود، نظام جامعه به تباهى و نابسامانى مى گراييد و در داد و ستدها هيچ كس به ديگرى اعتماد نمى يافت. و پيروى از ولىّ امر را براى تعظيم و بزرگداشت امامت و رهبرى قرار داد، تا شكوه امامت محفوظ گردد و بتواند با پشتيبانى مردم، امور جامعه را اداره و مصالح امّت را تأمين كند و مايه پيشبرد ملت شود.

252. وَ قَالَ عليه السلام : مَرَارَةُ الدُّنْيَا حَلاَوَةُ الاْآخِرَةِ، وَ حَلاَوَةُ الدُّنْيَا مَرَارَةُ الاْآخِرَةِ.

تلخى دنيا شيرينى آخرت را در پى دارد، زيرا سختى هايى كه انسان در دنيا تحمل مى كند موجب مى شود كه پاداش آخرت را كه بسيار شيرين و گواراست به دست آورد.

و شيرينى دنيا كه از لذّات حرام و گناه به دست مى آيند كيفر آخرت را كه بسيار تلخ و جانگداز است به دنبال دارد.

253. وَ كَانَ عليه السلام يَقُولُ: أَحْلِفُوا الظَّالِمَ إِذَا أَرَدْتُمْ يَمِينَهُ بِأَنَّهُ بَرِيءٌ مِنْ حَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ، فَإِنَّهُ إِذَا حَلَفَ بِهَا كَاذِباً عُوجِلَ الْعُقُوبَةَ، وَ إِذَا حَلَفَ بِاللَّهِ الَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ لَمْ يُعَاجَلْ، لاِءَنَّهُ قَدْ وَحَّدَ اللَّهَ تَعَالَى.

حضرت همواره مى فرمود: اگر خواستيد ستمگرى را سوگند بدهيد، از او بخواهيد كه در صورت دروغ گفتن، از حول و قوه الهى دور باشد... زيرا اگر دروغ بگويد، فورا كيفر مى شود، ولى اگر بگويد: به خدايى كه جز او خدايى نيست... به زودى مجازات نمى شود،

ص: 460

چون خدا را به وحدانيّت كه از اسماى حُسْنى و صفات نيكوى پروردگار است نام برده و خدا در كيفر او شتاب نمى كند.

254. وَ قَالَ عليه السلام : يَا ابْنَ آدَمَ، كُنْ وَصِيَّ نَفْسِكَ فِي مَالِكَ، وَ اعْمَلْ فِيهِ مَا تُوءْثِرُ أَنْ يُعْمَلَ فِيهِ مِنْ بَعْدِكَ.

اى آدميزاده، در هزينه كردن مالت، وصىِّ خويش باش؛ يعنى هر كارى مى خواهى بعد از تو با دارايى ات انجام دهند، خودت در زمان حياتت انجام بده و هرچه خود ترجيح مى دهى كه بعد از مرگت بدان بپردازند، خود همان كار را بكن، زيرا غالباً وارثان به خواسته انسان عمل نمى كنند، وانگهى ثواب كارى كه خود انسان انجام دهد بيشتر از پاداش كارى است كه ديگرى به نيابت از او انجام مى دهد.

255. وَ قَالَ عليه السلام : الْحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الْجُنُونِ، لاِءَنَّ صَاحِبَهَا يَنْدَمُ، فَإِنْ لَمْ يَنْدَمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْكِمٌ.

خشم گرفتن، نوعى ديوانگى است، زيرا كسى كه زود خشمگين مى شود، از اينكه بى اختيار دستخوش حالتى غيرطبيعى شده پشيمان مى شود كه چرا چنين حركات زشتى را انجام داده است. حال اگر پشيمان نشد، در آن صورت معلوم مى شود كه ديوانگى او بسيار ريشه دار و مستحكم است و هنوز به خود نيامده است.

256. وَ قَالَ عليه السلام : صِحَّةُ الْجَسَدِ مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ.

سلامتى بدن انسان ها در كم حسادت ورزيدن است، زيرا حسادت روح را مى آزارد و بر آن تأثير مى گذارد و آن گاه تن، دچار انحراف مى شود، زيرا روح و جسد بر يكديگر مؤثرند.

257. وَ قَالَ عليه السلام لِكُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ النَّخَعِيِّ: يَا كُمَيْلُ، مُرْ أَهْلَكَ أَنْ يَرُوحُوا(1) فِي كَسْبِ الْمَكَارِمِ، وَ يُدْلِجُوا(2) فِي حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ. فَوَالَّذِي وَسِعَ سَمْعُهُ الاْءَصْوَاتَ مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً

ص: 461


1- يروحوا: عصر كوچ كنند.
2- يدلجوا: شب به سفر روند.

إِلاَّ وَ خَلَقَ اللَّهُ لَهُ مِنْ ذَلِكَ السُّرُورِ لُطْفاً، فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ(1) جَرَى إِلَيْهَا كَالْمَاءِ فِي انْحِدَارِهِ(2) حَتَّى يَطْرُدَهَا عَنْهُ كَمَا تُطْرَدُ غَرِيبَةُ الاْءِبِلِ(3).

حضرت على عليه السلام به كميل بن زياد نخعى فرمود: اى كميل، خانواده ات را وادار كن كه پايانِ روز براى كسب فضايل و مكارم اخلاقى تلاش كنند. چون صبح ها افراد غالباً به كارهاى شخصى زندگى مى پردازند، ولى هنگام عصر، فرصتى مناسب براى يافتن كمال و موجبات سعادت و امور ستوده است.

و به آنها فرمان بده كه در اوّل شب به برآوردن نيازهاى مردم بپردازند، هرچند كه نيازمندان در خواب باشند و در اين كار قصد قربت داشته باشيد و هرگز در پى آن نباشيد كه كسى از كار شما مطلع شود و شما را بستايد. امام عليه السلام با اين بيان، ضرورت قصد قربت داشتن و دوست داشتن نيكى و احسان را لحاظ داشته اند، چرا كه نيازمندان در آن هنگام خفته اند. كار شما براى عشق به خوبى ها باشد؛ نه به انگيزه ستوده شدن به وسيله ارباب حاجت. به خدايى كه صداى همه موجودات را مى شنود و گستره شنوايى او بى نهايت است، هر كس قلبى را شاد سازد به يقين خدا از آن شادى و سرور لطف خاصّى مى آفريند. پس وقتى كه براى آن فرد مشكلى پيش آيد، آن لطف الهى به سان سيلى سهمگين به سمت آن مشكل دوان مى شود و آن را ريشه كن مى كند، همان گونه كه ساربان، شتر غريبه را از چراگاه و آبشخور شتران خود دور مى سازد تا مزاحم شترانش نشود.

258. وَ قَالَ عليه السلام : إِذَا أَمْلَقْتُمْ(4) فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَةِ.

چون فقير و بى پول شديد، با صدقه دادن با خدا معامله كنيد، چون وقتى صدقه بدهيد خداى منان آن را به شما باز مى گرداند و لذا صدقه دادن نوعى تجارت است.

ص: 462


1- نائبة: مصيبت.
2- انحدار: سرازير شدن.
3- غريبة الإبل: شتر غريبه.
4- أملقتم: فقير شُديد.

259. وَ قَالَ عليه السلام : الْوَفَاءُ لاِءَهْلِ الْغَدْرِ غَدْرٌ عِنْدَ اللَّهِ، وَ الْغَدْرُ بِأَهْلِ الْغَدْرِ وَفَاءٌ عِنْدَ اللَّهِ.

وفا كردن به انسان نيرنگ بازى كه به عهد خود وفا نمى كند، در پيشگاه خدا نيرنگ به شمار مى رود؛ زيرا موجب مى شود كه مردم بر نيرنگبازى و انجام دادن محرّمات الهى جسارت يابند. و نيرنگ كردن با نيرنگبازان در پيشگاه پروردگار وفا محسوب مى شود، زيرا در واقع اطاعت فرمان الهى است مبنى بر جنگ كردن با فريبكاران و غدّاران.

260. وَ قَالَ عليه السلام : كَمْ مِنْ مُسْتَدْرَجٍ(1) بِالاْءِحْسَانِ إِلَيْهِ، وَ مَغْرُورٍ بِالسَّتْرِ عَلَيْهِ، وَ مَفْتُونٍ(2) بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِيهِ! وَ مَا ابْتَلَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَحَداً بِمِثْلِ الاْءِمْلاَءِ(3) لَهُ.(4)

بسا كسانى كه خدا با نعمت دادن به آنها قصد نابودى تدريجى آنان را دارد، چنان كه مى فرمايد: «... إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً ...»(5)؛ «ما فقط به ايشان مهلت مى دهيم تا بر گناه [ خود] بيفزايند».

و چه بسا كسانى كه چون خدا گناهانشان را پوشيده دارد مغرور شوند و گمان كنند كه مجازات نخواهند شد، و چه بسا فريفتگانى كه فريفته ستايش مردمند و خيال مى كنند كه نزد خدا نيز از همين جايگاه برخوردارند، و خدا هيچ كس را مانند مهلت داده شدگان نيازموده است، آنها مهلت يافته اند تا بر گناهانشان بيفزايند و در عاقبت كيفرى سخت بينند.

ص: 463


1- مستدرج: كسى كه به تدريج مجازات مى شود.
2- مفتون: فريب خورده.
3- إملاء: مهلت دادن.
4- اين سخن تكرار حكمت شماره 116 مى باشد.
5- سوره آل عمران، آيه 178.

فصل نذكر فيه شيئاً من اختيار غريب كلامه عليه السلام المحتاج إلى التفسير

در اين فصل، گزيده اى از كلمات قصار حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام نقل مى شود كه الفاظ غريب دارد و نيازمند تفسير و توضيح است.

1. و في حديثه عليه السلام : فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ ضَرَبَ يَعْسُوبُ الدِّينِ بِذَنَبِهِ(1)، فَيَجْتَمِعُونَ إِلَيْهِ كَمَا يَجْتَمِعُ قَزَعُ الْخَرِيفِ.

اين جمله به علامات ظهور حضرت مهدى - عجل اللّه تعالى فرجه الشريف - اشاره دارد كه مى فرمايد: زمانى است كه پيشواى بزرگ دين برخيزد و بايستد، مردم گرداگرد او جمع مى شوند، چنان كه قطعه هاى ابر بى باران در پاييز جمع مى شوند.

اليعسوب السيد العظيم المالك لأمور الناس يومئذ، و القزع قطع الغيم التي لا ماء فيها.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: يعسوب به معناى پيشواى بزرگى است كه حاكم و مالك امور مردم است. و قزع به معناى پاره هاى ابر بى باران است.

2. و في حديثه عليه السلام : ما هَذَا الْخَطِيبُ الشَّحْشَحُ؟

در روايت آمده كه حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام خطيبى را ديد كه خطبه مى خواند. پس فرمود: اين خطيب ماهر و توانا كه سريع سخن مى گويد كيست؟

يريد الماهر بالخطبة الماضي فيها، و كل ماض في كلام أو سير فهو شحشح، و الشحشح في غير هذا الموضع البخيل الممسك.

ص: 464


1- ضَرَبَ بِذَنَبِهِ: ايستاد، برخاست.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: منظور از «شحشح» سخنران ماهر است يا كسى كه شتابان راه برود. و شحشح در غير اين مورد به معناى انسان بخيل است.

3. و في حديثه عليه السلام : إِنَّ لِلْخُصُومَةِ قُحَماً.

بى ترديد، دشمنى «قُحَم» [به همراه] دارد.

يريد بالقحم المهالك، لأنها تقحم أصحابها في المهالك و المتالف في الأكثر. فمن ذلك «قحمة الأعراب» و هو أن تصيبهم السنة فتتعرق أموالهم فذلك تقحمها فيهم. و قيل فيه وجه آخر و هو: أنها تقحمهم بلاد الريف، أي تحوجهم إلى دخول الحضر عند محول البدو.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: منظور از «قُحَم» در اينجا مهالك است، زيرا قحم غالباً اصحاب خود را در مهلكه ها و جايگاه هاى خطر و تباهى مى افكند و از همين رو مى گويند «قحمة الا عراب» يعنى آنچه موجب قحطى و خشكسالى شده و اموال مردم را نابود مى كند و اين معناى «تقحم الأعراب» است. در اين مورد معناى ديگرى نيز گفته شده و آن اينكه: «تقحمها بلاد الريف» يعنى آنچه هنگام خشكسالى، افراد را به ورود به شهرها وادارد.

روايت شده است كه حضرت برادرش عقيل را به عنوان وكيل خود در جريان طرع دعوايى معين كرد و اين جمله را فرمود و در ادامه آن اضافه كرد: «و إنّ الشيطان ليحضرها؛ و همانا شيطان به هنگام خصومت و نزاع حاضر مى شود».

4. و في حديثه عليه السلام : إِذَا بَلَغَ النِّسَاءُ نَصَّ الْحِقَاقِ فَالْعَصَبَةُ أَوْلَى.

زنان به مرحله ازدواج كه مى رسند خويشان پدر [ در تصميم گيرى براى آنان [سزاوارترند.

و النص منتهى الأشياء و مبلغ أقصاها كالنص في السير، لأنه أقصى ما تقدر عليه الدابة. و تقول: نصصت الرجل عن الأمر، إذا استقصيت مسألته عنه لتستخرج ما عنده فيه. فنص الحقاق يريد به الإدراك، لأنه منتهى الصغر، و الوقت الذي يخرج منه الصغير إلى حد الكبير، و هو من أفصح الكنايات عن هذا الأمر و أغربها. يقول: فإذا بلغ النساء ذلك

ص: 465

فالعصبة أولى بالمرأة من أمها إذا كانوا محرما مثل الإخوة و الأعمام، و بتزويجها إن أرادوا ذلك. و الحقاق: محاقة الأم للعصبة في المرأة، و هو الجدال و الخصومة، و قول كل واحد منهما للآخر: «أنا أحق منك بهذا» يقال منه: حاققته حقاقا، مثل جادلته جدالاً. و قد قيل: إن نص الحقاق بلوغ العقل و هو الإدراك، لأنه عليه السلام إنما أراد منتهى الأمر الذي تجب فيه الحقوق و الأحكام. و من رواه «نص الحقائق» فإنما أراد جمع حقيقة. هذا معنى ما ذكره أبوعبيد القاسم بن سلام، و الذي عندي أن المراد بنص الحقاق هاهنا، بلوغ المرأة إلى الحد الذي يجوز فيه تزويجها و تصرفها في حقوقها تشبيها بالحقاق من الإبل و هي جمع حقة و حق و هو الذي استكمل ثلاث سنين و دخل في الرابعة، و عند ذلك يبلغ إلى الحد الذي يتمكن فيه من ركوب ظهره، و نصه في السير، و الحقائق أيضا جمع حقة. فالروايتان جميعا ترجعان إلى معنى واحد، و هذا أشبه بطريقة العرب من المعنى المذكور.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: «نص» به معناى منتها و نهايت اشياء است، مثل نص چارپا در حركت كه منتهاى شتاب در سير و نهايت شتابى است كه حيوان مى تواند با آن راه بپيمايد، وقتى مى گويند: «نصصت الرجل عن الأمر» يعنى تمام سؤالات خود را بى كم و كاست از او پرسيده باشى تا پاسخ هاى او را به طور كامل بگيرى. پس «نص الحقاق» يعنى ادراك كامل (به مرحله درك و شناخت رسيدن = بلوغ)، چون زمانى است كه كودك از دوران كودكى خارج شده و وارد مرحله بزرگى مى شود. و اين، از فصيح ترين و غريب ترين كناياتى است كه درباره بلوغ دختر به كار رفته از اين رو، امام مى فرمايد: زنان به مرحله بلوغ كه رسيدند خويشاوندان محرم مثل برادران و عموها در ازدواج آنان از مادرانشان سزاوارترند.

پس حقاق يعنى جدال و خصومت مادر با خويشاوندان در مورد زنى است كه قصد ازدواج دارد كه به درگيرى لفظى مى انجامد و هريك از آنها مى گويند: «حق با من است و به تصميم گيرى در امر ازدواج او از تو سزاوارترم». از همين رو وقتى گفته مى شود: «حاققته حقاقا» درست مثل اين است كه بگويند: «جادلته جدالاً» يعنى با او سخت جدال كردم!

ص: 466

برخى گفته اند: «نص الحقاق» يعنى بلوغ عقل و ادراك، زيرا امام عليه السلام مى خواهد نهايت زمانى را كه حقوق و احكام بر او واجب مى شود بيان نمايد و آن بلوغ عقلى است.

و امّا ابو عبيد القاسم بن سلام اين جمله را به صورت «نصّ الحقائق» روايت كرده كه در اين صورت حقائق جمع حقيقت است، ولى به نظر من (= سيد رضى رحمه الله ) اگر «نص الحقائق» باشد مراد از «حقائق» در اينجا رسيدن زن به مرحله اى است كه مى توان او را تزويج نمود و خود مى تواند در حقوق و دارايى خويش تصرف كند و تصميم بگيرد و لذا مانند «حقاق» در جمله «حقاق من الإبل» جمع «حِقّة» و «حِقّ» و آن عبارت از تكميل سه سالگى شتر و ورود به چهار سالگى است و در اين زمان است كه مى توان بر پشت آن سوار شد و شتر هم سريع حركت مى كند. همچنين «حقائق» جمع «حِقّة» است. پس هر دو روايت (چه نص الحقاق و چه نص الحقائق) به يك معنى برگشت دارند و اين معنى به طريق عرب از معناى مذكور يعنى ادراك كامل حقايق، شبيه تر و نزديك تر است.

اما «عصبة» به معناى برادران و عموها و... خويشاوندانى هستند كه چون به پدر تعلق دارند عصبة ناميده شده اند، چرا كه از عَصَب به معناى تعلق گرفته شده است و يا چون در مشكلات و نزاع ها نسبت به انسان تعصّب دارند. نيز گفتنى است كه اين احتمال هم وجود دارد كه «نصب الحقاق» به معناى برآمده شدن سينه دختر است.

5. و في حديثه عليه السلام : إِنَّ الاْءِيمَانَ يَبْدُو لُمْظَةً فِي الْقَلْبِ، كُلَّمَا ازْدَادَ الاْءِيمَانُ ازْدَادَتِ اللُّمْظَةُ.

ايمان در آغاز امر مثل «لُمظه» (سوسوى نورى) در قلب انسان است كه هر مقدار ايمان افزايش يابد آن نور نيز زيادتر مى شود.

و اللمظة مثل النكتة أو نحوها من البياض. و منه قيل: فرس ألمظ، إذا كان بجحفلته(1) شيء من البياض.

ص: 467


1- جحفلة الفرس: پيشانى اسب.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: لمظة به معناى نقطه سفيد و امثال آن است و لذا به اسبى كه بر پيشانى اش لكه اى سفيد باشد «فرس ألمظ» گفته مى شود.

6. و في حديثه عليه السلام : إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا كَانَ لَهُ الدَّيْنُ الظَّنُونُ، يَجِبُ عَلَيْهِ أَنْ يُزَكِّيَهُ لِمَا مَضَى إِذَا قَبَضَهُ.

انسان وقتى «دَين ظنون» دارد كه نمى داند آن را به دست خواهد آورد يا نه، گاهى به گرفتن آن اميد دارد و زمانى از به دست آوردنش نوميد است، اگر آن را به دست آورد به سبب زمانى كه بر آن گذشته بايد زكات آن را بدهد.

فالظنون الذي لا يعلم صاحبه أيقضيه من الذي هو عليه أم لا، فكأنه الذي يظن به، فمرة يرجوه و مرة لا يرجوه و هذا من أفصح الكلام. و كذلك كل أمر تطلبه و لا تدري على أي شيء أنت منه، فهو ظنون و على ذلك قول الأعشى:

ما يجعل الجد الظنون الذي *** جنب صوب اللجب الماطر

مثل الفراتي إذا ما طما *** يقذف بالبوصي و الماهر

و الجد: البئر العادية في الصحراء، و الظنون: التي لا يعلم هل فيها ماء أم لا.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: ظنون آن بدهى و قرضى است كه انسان ترديد دارد كه آيا آن را به دست خواهد آورد يا خير، لذا مورد ظن و گمان اوست و احتمال به دست آوردن و عدم آن مى رود. و نيز هر كارى كه آن را مى طلبى و نمى دانى چه مى شود «ظنون» گويند. اين جمله از فصيح ترين كلمات آن حضرت است و اعشى كلمه ظنون را در شعر خود آورده است:

«چاهى را كه نمى دانى آب دارد يا نه، و از جاى بارانگير و پرباران دور است نبايد آن را چون فرات (رود هميشه پرآب) دانست كه به هنگام طغيان و خروش، مركب و شناگرانِ ماهر را از پاى در مى آورد».

«جُدّ» يعنى چاه قديمى در بيابان، و «ظنون» چاهى كه دانسته نشود كه آب دارد يا نه.

ص: 468

و «لجب» ابر پر رعد و برق است. و «فراتى» يعنى فرات و «ياى» آن براى تأكيد است. و «بوصى» نوعى قايق كوچك (= زورق) و «ماهر» شناگر است. و معناى شعر چنين است:

چاهى كه در بيابان است و معلوم نيست آب دارد يا خير و از ابر پرباران دور است تا در آن ببارد و آن را پرآب كند، چنين چاهى هرگز مانند رود پرتلاطم فرات نيست كه از شدت حركت و تموّجش گويا زورق ها و شناگران را به اين سمت و آن سمت پرتاب مى كند.

اين مثال براى بيان عدم مساوات فرد بخيل و غنى مى باشد كه در اين شعر آمده است.

7. و في حديثه عليه السلام : أنَّهُ شَيَّعَ جَيْشاً يُغْزِيهِ، فَقَالَ: اعْذِبُوا عَنِ النِّسَاءِ مَا اسْتَطَعْتُمْ.

وقتى حضرت لشكرى را براى جنگ بدرقه مى كرد، فرمود: تا مى توانيد از زنان دورى كنيد.

و معناه: اصدفوا عن ذكر النساء و شغل القلب بهنّ، و امتنعوا من المقاربة لهنّ، لأن ذلك يفت في عضد الحميّة، و يقدح في معاقد العزيمة، و يكسر عن العدْو، و يلفت عن الإبعاد في الغزو. و كل من امتنع من شيء فقد أعذب عنه، و العاذب و العذوب: الممتنع من الأكل و الشرب.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: معناى اين سخن اين است كه از ياد كَردن زنان و مشغول شدن دل به آنها و مقاربتِ با آنان خوددارى كنيد كه در بازوى غيرت اثر گذارده و آن را سست مى نمايد و از جديّت و تلاش در راه جهاد و مبارزه بازتان مى دارد و در عزم قلبى تان خلل ايجاد مى كند و سرانجام موجب مى شود كه رزمنده نتواند به سمت دشمن شتاب بگيرد و از سر دورانديشى و عميق دشمن را در جنگ ببيند. و هركه از كارى بازايستد از آن اعذاب نموده و كسى را كه از خوردن و آشاميدن خوددارى كند «عاذب» و «عذوب» مى نامند.

و دليل لزوم كناره گيرى از زنان در زمان جنگ آن است كه آميزش جنسى نيروى بدنى و روحى را مى كاهد. البته احتمال دارد كه مراد، عدم تعرّض لشكر به زنان و ايجاد مزاحمت براى آنان باشد چنان كه از توصيه هاى اسلام است كه در جنگ هرگز آسيبى به زنان نرسانند.

ص: 469

8. و في حديثه عليه السلام : كَالْيَاسِرِ الْفَالِجِ يَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ.

مانند قمارباز [هميشه] پيروزى كه منتظر است با اولين تيرهاى خود پيروز شود.

الياسرون هم الذين يتضاربون بالقداح على الجزور، و الفالج: القاهر و الغالب. يقال: فلج عليهم و فلجهم، و قال الراجز: لما رأيت فالجاً قد فلجا.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: «ياسرون» كسانى بودند كه براى قماربازى، با تير بر اجزاى بدن شتر مرده مى زدند. و «فالج» يعنى برنده و غالب و لذا گفته مى شود: «فلج عليهم و فلجهم» يعنى بر آنان پيروز شد و مغلوبشان كرد. و رجزخوان گويد: وقتى ديدم برنده اى برنده شد.

جزور يعنى شتر نحر شده، قداح يعنى تير، و مضاربه يعنى قمار زدن روى اجزاى شتر نحر شده.

9. و في حديثه عليه السلام : كُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنَّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ.

وقتى كه جنگ شدّت مى يافت ما به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پناهنده مى شديم تا از دشمن محفوظ بمانيم، چون دشمن از نزديك شدن به پيامبر صلى الله عليه و آله وحشت داشت و هيچ يك از ما مانند پيامبر صلى الله عليه و آله به دشمن نزديك نبوديم، زيرا حضرتش شجاعت بى نظيرى داشت.

و معنى ذلك: أنه إذا عظم الخوف من العدو و اشتد عضاض الحرب، فزع المسلمون إلى قتال رسول اللّه صلى الله عليه و آله بنفسه، فينزل اللّه عليهم النصر به و يأمنون ممّا كانوا يخافونه بمكانه. و قوله: «إذا احمر البأس» كناية عن اشتداد الأمر، و قد قيل في ذلك أقوال أحسنها: أنه شبه حَمْيَ الحرب بالنار التي تجمع الحرارة و الحمرة بفعلها و لونها، و ممّا يقوي ذلك قول رسول اللّه صلى الله عليه و آله و قد رأى مجتلد الناس يوم حنين و هي حرب هوازن: «الآن حمي الوطيس». فالوطيس: مستوقد النار، فشبّه رسول اللّه صلى الله عليه و آله ما استحرَّ من جلاد القوم باحتدام النار و شدة التهابها.

ص: 470

انقضى هذا الفصل و رجعنا إلى سنن الغرض الأول في هذا الباب.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: معناى اين جمله آن است كه وقتى ترس از دشمن فراگير شود و جنگ چنگ ودندان نشان مى داد و شدت مى يافت، مسلمانان از رسول اللّه صلى الله عليه و آله مى خواستند كه شخصا به ميدان برود و به پاس و حرمت ايشان، خدا يارى خود را به مسلمانان ارزانى مى داشت و از آنچه ترسيده بودند ايمنى مى يافتند. جمله «احمر البأس» كنايه از شدت جنگ است. در معناى اين جمله مطالب زيادى گفته اند كه زيباترين آنها اين است: حضرت تب جنگ را به آتش تشبيه مى نمايد كه حرارت و رنگ را يكجا دارد، هم مى سوزاند و هم رنگ آن سرخ است و از موارد تأييد اين قول آن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى در جنگ حنين (= هوازن) چابكى رزمندگان را ديد فرمود: الآنَ حمي الوَطيس؛ اكنون تنور جنگ گرم شد. و وطيس يعنى اجاق و محلّ افروخته شدن آتش. پس پيامبر صلى الله عليه و آله چابكى و شدت عمل و جنگ شديد رزمندگان را به برافروخته شدن و زبانه كشيدن شعله هاى آتش تشبيه فرموده.

اين فصل پايان يافت و ما به هدف اصلى خود در اين باب، يعنى ذكر كلمات قصار و حكمت هاى علوى عليه السلام باز مى گرديم.

261. لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِيَةَ عَلَى الاْءَنْبَارِ فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِياً حَتَّى أَتَى النُّخَيْلَةَ فأَدْرَكَهُ النَّاسُ وَ قَالُوا: يَا أَمِيرَ الْمُوءْمِنِينَ، نَحْنُ نَكْفِيكَهُمْ، فَقَالَ عليه السلام : مَا تَكْفُونَنِي أَنْفُسَكُمْ، فَكَيْفَ تَكْفُونَنِي غَيْرَكُمْ؟ إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا(1) قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ(2) رُعَاتِهَا(3)، وَ إِنَّنِي الْيَوْمَ لاَءَشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي، كَأَنَّنِي الْمَقُودُ(4) وَ هُمُ الْقَادَةُ(5) أَوِ الْمَوْزُوعُ(6)، وَ هُمُ الْوَزَعَةُ(7). فلما قال عليه السلام هذا القول - في كلام طويل قد ذكرنا مختاره في جملة الخطب - تقدم إليه رجلان من

ص: 471


1- رعايا: جمع رعية، يعنى مردم.
2- حيف: ستم.
3- رعاتها: جمع راعي، يعنى حاكم.
4- مقود: رهبرى شده، فرمانبر.
5- قادة: جمع قائد، يعنى رهبر.
6- موزوع: محكوم.
7- وزعة: جمع وازع، يعنى حاكم.

أصحابه، فقال أحدهما: إني لا أملك إلا نفسي و أخي فمر بأمرك يا أميرالموءمنين، ننفد له، فقال عليه السلام : وَ أَيْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِيدُ؟

وقتى حضرت با خبر شد كه لشكر معاويه به شهر انبار حمله برده، از شهر خارج شد و پاى پياده به سمت نخيله حركت كرد و مردم به دنبالش آمدند و در نخيله به ايشان رسيدند و گفتند: اى اميرمؤمنان، ما از عهده اين لشكر بر مى آييم و نيازى به حضور شما نيست.

حضرت فرمود: شما خودتان گرفتار اختلاف نظر و تفرقه ايد و نمى توانيد مشكل مرا درباره خودتان حلّ كنيد، چگونه مى خواهيد از عهده ديگران براييد؟ اگر در گذشته مردم از ظلم حاكمان شكايت مى كردند، من امروز از ظلم رعيّت به خودم شكايت مى كنم، زيرا از من اطاعت نمى كنند. گويى من فرمانبر و آنها فرمانروايم هستند و بايد از آرا و افكار آنها اطاعت كنم نه آنكه آنها وظيفه دارند مرا پيروى كنند و يا اينكه من محكومم و آنها حاكم اند.

وقتى كه حضرت اين سخنان را در ضمن يك سخنرانى مفصّل ايراد كرد - كه گزيده اى از آن را در بخش خطبه ها ذكر كرديم(1) - دو تن از اصحاب آن حضرت پيش آمدند و يكى از آنها عرض كرد: من اختياردار خود و برادرم هستم. فرمان بدهيد تا اجرا كنيم.

حضرت فرمود: چگونه شما مى توانيد اراده مرا كه اتحاد مردم در جنگ با شاميان است تحقق بخشيد؟ يعنى حضور شما دو تن در كنار من با وجود پراكندگى سپاهيان چه سود!

262. وَ قِيلَ إِنَّ الْحَارِثَ بْنَ حَوْتٍ أَتَاهُ، فَقَالَ: أَ تَرَانِي أَظُنُّ أَصْحَابَ الْجَمَلِ كَانُوا عَلَى ضَلاَلَةٍ؟ فَقَالَ عليه السلام : يَا حَارِثُ، إِنَّكَ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ فَحِرْتَ(2)، إِنَّكَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ، وَ لَمْ تَعْرِفِ الْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ. فَقَالَ الْحَارِثُ: فَإِنِّي أَعْتَزِلُ مَعَ سَعِيدِ بْنِ مَالِكٍ وَ عَبْدِاللَّهِ بْنِ عُمَرَ، فَقَالَ عليه السلام : إِنَّ سَعِيداً وَ عَبْدَاللَّهِ بْنَ عُمَرَ لَمْ يَنْصُرَا الْحَقَّ وَ لَمْ يَخْذُلاَ الْبَاطِلَ.

ص: 472


1- خطبه 27.
2- حرت: حيران و سرگردان شدى، از حيرة گرفته شده.

نقل مى كنند كه حارث بن حوت خدمت حضرت رسيد و عرض كرد: آيا مى پندارى كه من اصحاب جمل را گمراه مى پندارم؟ وى اعتقاد داشت كه آنان بر حق هستند.

حضرت فرمود: اى حارث، تو به زير پاى خود نگاه مى كنى نه بر بالاى سرت؛ يعنى نظر تو درست نيست، زيرا كسى كه به پايين نگاه مى كند نمى تواند بر تمام اشيا و بر اطراف خود به طور كامل احاطه پيدا كند، لذا داورى او خطا خواهد بود، زيرا از روى نداشتن معرفت و ناآگاهانه صادر شده است؛ از اين روى متحيّر و سرگردان شدى و حقّ را - كه خطاپويىِ اصحاب جمل است - درك نكردى. تو حقّ را نشناختى تا حق جويان و حقّ گريزان را بشناسى و باطل را به درستى نشناختى تا باطل طلبان را بشناسى.

حارث عرض كرد: من با سعيد بن مالك و عبد اللّه بن عمر از اين جنگ كناره مى گيريم.

حضرت فرمود: سعيد بن مالك و عبداللّه بن عمر حق را - كه در امام عليه السلام تجسم يافته بود - يارى نكرده و باطل را رها نكردند، زيرا دورى گزيدن از باطل به معناى كوبيدن آن نيست، بلكه كوبيدن باطل با يارى كردن حق تحقق مى پذيرد.

263. وَ قَالَ عليه السلام : صَاحِبُ السُّلْطَانِ كَرَاكِبِ الاْءَسَدِ، يُغْبَطُ بِمَوْقِعِهِ، وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَوْضِعِهِ.

همنشين سلطان كه از خاصگان اوست، به كسى مى ماند كه سوار بر شير درنده شده، مردم بر او رشك مى برند و غبطه مى خورند و آرزو مى كنند كه موقعيت او را داشته باشند، اما او مى داند كه چه موقعيت خطرناكى دارد و چقدر بايد مواظب رفتار و گفتار خود باشد، زيرا اندك حركتى نابجا او را به تيغ تيز و يا زندان خواهد سپرد. پس مانند آن كه سوار بر شير شده و مردم شجاعتش را تحسين مى كنند، اما او همواره ترس آن دارد كه طعمه شير گردد.

264. وَ قَالَ عليه السلام : أَحْسِنُوا فِي عَقِبِ غَيْرِكُمْ تُحْفَظُوا فِي عَقِبِكُمْ.

بر بازماندگان ديگران، يعنى فرزندان و نوادگانشان احسان كنيد تا ديگران به بازماندگان شما احسان كنند و حرمت شما را حفظ نمايند.

ص: 473

265. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ كَلاَمَ الْحُكَمَاءِ إِذَا كَانَ صَوَاباً كَانَ دَوَاءً، وَ إِذَا كَانَ خَطَأً كَانَ دَاءً.

گفتار حكيمانِ آگاه از حقايق در صورتى كه درست باشد دارويى است براى دردهاى فردى و اجتماعى، و اگر اشتباه باشد براى جامعه درد خواهد بود، زيرا مردم از آنان پيروى مى كنند و آراى آنان را ارج مى گذارند و به كار مى بندند. بنابراين گفتار حكيمان اثر مثبت يا منفى خود را خواهد گذارد.

266. وَ سَأَلَهُ رَجُلٌ أَنْ يُعَرِّفَهُ الاْءِيمَانَ، فَقَالَ عليه السلام : إِذَا كَانَ الْغَدُ فَأْتِنِي حَتَّى أُخْبِرَكَ عَلَى أَسْمَاعِ النَّاسِ، فَإِنْ نَسِيتَ مَقَالَتِي حَفِظَهَا عَلَيْكَ غَيْرُكَ، فَإِنَّ الْكَلاَمَ كَالشَّارِدَةِ، يَنْقُفُهَا(1) هَذَا وَ يُخْطِئُهَا هَذَا.

فردى از حضرت اميرمؤمنان عليه السلام خواست ايمان را براى او تعريف كند. امام فرمود: فردا بيا تا در حضور مردم براى تو بگويم و مردم بشنوند و استفاده ببرند تا اگر گفتار مرا فراموش كردى ديگران به خاطر بسپارند، زيرا سخن به حيوان رَمان مى ماند كه فردى آن را مى گيرد و به بند مى كشد، امّا ديگرى آن را از دست مى دهد و ديگر نمى تواند در بندش كشد.

قال الرضي رحمه الله : و قد ذكرنا ما أجابه به فيما تقدم من هذا الباب و هو قوله: الإيمان على أربع شعب... .

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: پيش از اين جواب آن حضرت را ذكر كرديم كه فرمود: ايمان بر چهار بخش است... (2).

267. وَ قَالَ عليه السلام : يَا ابْنَ آدَمَ، لاَ تَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِكَ الَّذِي لَمْ يَأْتِكَ عَلَى يَوْمِكَ الَّذِي قَدْ أَتَاكَ، فَإِنَّهُ إِنْ يَكُ مِنْ عُمُرِكَ يَأْتِ اللَّهُ فِيهِ بِرِزْقِكَ.

اى آدميزاده، غصه رزق فردايى را كه هنوز نيامده نخور، بلكه هر روز فقط به فكر همان روز باش، زيرا اگر روز آينده از عمر تو باشد رزق و روزى ات نيز به تو خواهد رسيد و اگر

ص: 474


1- يَنْقُفُهَا: در اختيار مى گيرد، به بند مى كشد.
2- حكمت شماره 30: «الايمان على اربع دعائم».

از عمر تو نباشد، غصّه ات بيهوده است و دليلى ندارد كه انسان بى جا غصه بخورد.

منظور از همّ، غصّه است، نه آينده نگرى و عاقبت انديشى و تهيه مقدّمات كه از دورانديشى و احتياط ناشى مى شود.

268. وَ قَالَ عليه السلام : أَحْبِبْ حَبِيبَكَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ يَكُونَ بَغِيضَكَ يَوْماً مَا، وَ أَبْغِضْ بَغِيضَكَ هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ يَكُونَ حَبِيبَكَ يَوْماً مَا.

با دوست خودت، به اعتدال دوستى كن نه به گونه اى كه تمام اسرار خود را در اختيار او بگذارى، زيرا ممكن است روزى دشمن تو شود و اسرار تو را فاش سازد و پشيمانت كند.

و با دشمن خود نيز به اعتدال دشمنى كن نه به افراط، زيرا ممكن است روزى با تو دوست شود و بر اين افراط ها پشيمان شوى و غائله هايى آفريده باشى كه قابل جبران نباشد. پس هر انسانى بايد احتمال دهد كه شايد دوست او دشمن شود و دشمن او دوست لذا نبايد در دوستى و دشمنى در ورطه افراط درغلتد.

269. وَ قَالَ عليه السلام : النَّاسُ فِي الدُّنْيَا عَامِلاَنِ: عَامِلٌ عَمِلَ فِي الدُّنْيَا لِلدُّنْيَا، قَدْ شَغَلَتْهُ دُنْيَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ، يَخْشَى عَلَى مَنْ يَخْلُفُهُ الْفَقْرَ، وَ يَأْمَنُهُ عَلَى نَفْسِهِ، فَيُفْنِي عُمُرَهُ فِي مَنْفَعَةِ غَيْرِهِ، وَ عَامِلٌ عَمِلَ فِي الدُّنْيَا لِمَا بَعْدَهَا، فَجَاءَهُ الَّذِي لَهُ مِنَ الدُّنْيَا بِغَيْرِ عَمَلٍ، فَأَحْرَزَ الْحَظَّيْنِ مَعاً، وَ مَلَكَ الدَّارَيْنِ جَمِيعاً، فَأَصْبَحَ وَجِيهاً عِنْدَ اللَّهِ، لاَ يَسْأَلُ اللَّهَ حَاجَةً فَيَمْنَعُهُ.

مردم در دنيا دو دسته اند: دسته اى كه فقط براى دنيا كار مى كنند و دنيا آنها را از آخرت بازداشته و هرگز براى آخرت كار نمى كنند، زيرا مى ترسند كه فرزندان و وارثانشان فقير و درمانده شوند و براى آنكه پس از مرگ شان دچار فقر نشوند، به جمع آورى دنيا مى پردازند و از فقر در آخرت خود را در امان مى بينند و براى آينده خود هيچ پيش نمى فرستند و عمر خود را در راه منافع ديگران صرف مى كنند و خود هيچ بهره اى از آن نمى گيرند.

دسته ديگر كه در دنيا براى آخرت كار مى كنند و لذا به بهره خود از دنيا دست مى يابند،

ص: 475

بدون اينكه به اين منظور كار كرده باشند، چون خداى سبحان رزق مردم را ضمانت كرده است، پس هم بهره دنيا و هم بهره آخرت را برده اند.

چنين كسانى مالك دنيا و آخرت و آبرومند درگاه الهى اند و هر حاجتى از خدا بخواهند از ايشان دريغ نمى كند، بلكه همه خواسته هايشان را عطا مى كند.

270. وَ رُوِيَ أَنَّهُ ذُكِرَ عِنْدَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فِي أَيَّامِهِ حَلْيُ(1) الْكَعْبَةِ وَ كَثْرَتُهُ، فَقَالَ قَوْمٌ: لَوْ أَخَذْتَهُ فَجَهَّزْتَ بِهِ جُيُوشَ الْمُسْلِمِينَ كَانَ أَعْظَمَ لِلاْءَجْرِ، وَ مَا تَصْنَعُ الْكَعْبَةُ بِالْحَلْيِ؟ فَهَمَّ عُمَرُ بِذَلِكَ وَ سَأَلَ عَنْهُ أَمِيرَ الْمُوءْمِنِينَ عليه السلام فَقَالَ عليه السلام : إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَ الاْءَمْوَالُ أَرْبَعَةٌ: أَمْوَالُ الْمُسْلِمِينَ فَقَسَّمَهَا بَيْنَ الْوَرَثَةِ فِي الْفَرَائِضِ، وَ الْفَيْءُ فَقَسَّمَهُ عَلَى مُسْتَحِقِّيهِ، وَ الْخُمُسُ فَوَضَعَهُ اللَّهُ حَيْثُ وَضَعَهُ، وَ الصَّدَقَاتُ فَجَعَلَهَا اللَّهُ حَيْثُ جَعَلَهَا. وَ كَانَ حَلْيُ الْكَعْبَةِ فِيهَا يَوْمَئِذٍ، فَتَرَكَهُ اللَّهُ عَلَى حَالِهِ، وَ لَمْ يَتْرُكْهُ نِسْيَاناً، وَ لَمْ يَخْفَ عَلَيْهِ مَكَاناً، فَأَقِرَّهُ حَيْثُ أَقَرَّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ. فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: «لَوْلاَكَ لاَفْتَضَحْنَا» وَ تَرَكَ الْحَلْيَ بِحَالِهِ.

روايت شده است كه در حضور عمر بن خطّاب، در ايام حكومتش از زيورهاى فراوان كعبه سخن به ميان آمد. برخى گفتند: خوب است آنها را به مصرف ارتش اسلام برسانى كه پاداش بيشترى دارد، و كعبه نيازى به طلا و جواهر ندارد. عمر تصميم به اين كار گرفت، ولى با اميرمؤمنان على عليه السلام مشورت كرد. حضرت فرمود: قرآن وقتى بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل گرديد اموال را بر چهار دسته تقسيم كرده بود:

1. اموال مسلمانان كه حضرت پس از مرگ صاحبانش بر اساس فرايض (سهم الإرث) تقسيم فرمود.

2. غنايم كه حضرت آن را بين مجاهدان و مستحقان آن تقسيم نمود.

3. خمس كه خدا در غنايم و منافع كسب و... تعيين فرمود، چنان كه مى فرمايد: «...فَأَنَّ

ص: 476


1- حلي: آرايه ها، جمع حلية يعنى زيورهايى از طلا و نقره.

لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ...»(1)؛ «يك پنجم آن براى خدا و پيامبر و از آنِ خويشاوندان [او] و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است».

4. صدقات، يعنى زكات كه خدا آن را براى هشت گروه قرار داده و فرموده است: «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ...»(2)؛ «صدقات (زكات) تنها به تهيدستان و بى نوايان و متصديان [گردآورى و پخش] آن، و كسانى كه دلشان به دست آورده مى شود، و در [راه آزادى[ بردگان، و وامداران، و در راه خدا، و به در راه مانده، اختصاص دارد. [اين] به عنوان فريضه از جانب خداست، و خدا داناى حكيم است».

در آن روزگار نيز كعبه زيور داشت، اما پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را همچنان به حال خود گذاشت كه نه از روى فراموشى و عدم اطلاع از مكان جواهرات، بلكه با علم و آگاهى، مصرف خاصّى براى آن معيّن ننمود تا اينكه ما بخواهيم براى آن، مورد مصرفى معين كنيم. اى عمر اين زيورها و جواهرات كعبه را آن گونه كه خدا و رسول صلى الله عليه و آله خواسته، به حال خود واگذار. عمر گفت: اگر تو نبودى، ما رسوا بوديم، و زيورهاى كعبه را به حال خود رها كرد.

271. رُوِيَ أَنَّهُ عليه السلام رُفِعَ إِلَيْهِ رَجُلاَنِ سَرَقَا مِنْ مَالِ اللَّهِ، أَحَدُهُمَا عَبْدٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ الاْآخَرُ مِنْ عُرُوضِ(3) النَّاسِ، فَقَالَ عليه السلام : أَمَّا هَذَا فَهُوَ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ لاَ حَدَّ عَلَيْهِ، مَالُ اللَّهِ أَكَلَ بَعْضُهُ بَعْضاً، وَ أَمَّا الاْآخَرُ فَعَلَيْهِ الْحَدُّ الشَّدِيدُ. فَقَطَعَ يَدَهُ.

نقل شده است كه دو نفر از بيت المال دزدى كردند: يكى از آنها برده اى بود متعلق به بيت المال كه مى بايست در راه مصالح مسلمين به كار گرفته شود، و ديگرى برده اى متعلّق به ديگران بود. اين دو را نزد حضرت آوردند تا حكم خدا را بر آنها جارى كند. امام فرمود:

امّا اين برده سارق كه متعلق به بيت المال است از مال خداست و حدّ ندارد، زيرا بخشى

ص: 477


1- سوره انفال، آيه 41.
2- سوره توبه، آيه 60.
3- عروض: جمع عرض، يعنى كالايى غير از طلا و نقره.

از مال خدا بخش ديگر مال خدا را خورده است و مال دزديده شده تلف نگرديده است، ولى ديگرى كه برده مردم بوده و سرقت كرده بايد سخت ترين حد، يعنى قطع دست بر او جارى گردد، زيرا از مال خدا سرقت كرده است. آنگاه انگشتان دست او را قطع كرد.

272. وَ قَالَ عليه السلام : لَوْ قَدِ اسْتَوَتْ قَدَمَايَ مِنْ هَذِهِ الْمَدَاحِضِ(1) لَغَيَّرْتُ أَشْيَاءَ.

اگر قدم هايم در اين لغزش گاه (فتنه)ها استوار گردد، اين بدعت هاى رايج را تغيير خواهم داد، اما كسى كه گرفتار خاموش كردن شعله هاى فتنه است فرصت تغيير بدعت ها را ندارد.

273. وَ قَالَ عليه السلام : اعْلَمُوا عِلْماً يَقِيناً أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَجْعَلْ لِلْعَبْدِ - وَ إِنْ عَظُمَتْ حِيلَتُهُ، وَ اشْتَدَّتْ طَلِبَتُهُ، وَ قَوِيَتْ مَكِيدَتُهُ - أَكْثَرَ مِمَّا سُمِّيَ لَهُ فِي الذِّكْرِ الْحَكِيمِ(2)، وَ لَمْ يَحُلْ بَيْنَ الْعَبْدِ فِي ضَعْفِهِ وَ قِلَّةِ حِيلَتِهِ وَ بَيْنَ أَنْ يَبْلُغَ مَا سُمِّيَ لَهُ فِي الذِّكْرِ الْحَكِيمِ. وَ الْعَارِفُ لِهَذَا الْعَامِلُ بِهِ أَعْظَمُ النَّاسِ رَاحَةً فِي مَنْفَعَةٍ، وَ التَّارِكُ لَهُ الشَّاكُّ فِيهِ أَعْظَمُ النَّاسِ شُغُلاً فِي مَضَرَّةٍ. وَ رُبَّ مُنْعَمٍ عَلَيْهِ مُسْتَدْرَجٌ بِالنُّعْمَى، وَ رُبَّ مُبْتَلىً مَصْنُوعٌ لَهُ بِالْبَلْوَى! فَزِدْ أَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ فِي شُكْرِكَ، وَ قَصِّرْ مِنْ عَجَلَتِكَ، وَ قِفْ عِنْدَ مُنْتَهَى رِزْقِكَ.

به يقين بدانيد كه بنده هرچند در طلب روزى سخت كوشد و چاره انديشى اش بزرگ و نيرنگ و مكرش براى رسيدن به آن قوى باشد، جز به آنچه خدا در «ذكر حكيم» برايش مقرر فرموده نخواهد رسيد. [نيز به يقين بدانيد كه] بنده هرچند در طلب آنچه خدا برايش در «ذكر حكيم» مقرر فرموده ناتوان باشد، خدا مانع رسيدن بنده به آن نخواهد شد و در عين ضعف و ناتوانى اش بدانچه براى او مقدر شده است خواهد رسيد(3).

و كسى كه به اين مطلب آگاه و عامل باشد و بر دستيابى به بيش از مقدار مقرّر حريص

ص: 478


1- مداحض: جمع مدحض، يعنى فتنه.
2- الذكر الحكيم: قرآن، آنچه خدا ذكر فرموده است.
3- اين امر با سعى و كوشش لازم در طلب معاش منافاتى ندارد، بلكه براى جلوگيرى از حرص است، چون رزق مقسوم پس از طلب مى آيد.

نباشد، از همه مردم آسوده خاطرتر و برخوردارتر خواهد بود، زيرا هم منفعت به او رسيده و هم آسوده بوده است. و كسى كه به اين مطلب عمل نكند و در آن ترديد داشته باشد از همه مردم دلمشغول تر بوده و در عين حال به خود ضرر زده است، پس هم گرفتارتر و هم زيان ديده تر خواهد بود.

و بسا افرادى كه خداى سبحان انواع نعمت ها را به ايشان داده، اما نه از جهت گرامى داشتن شان، بلكه مى خواهد به وسيله نعمت آنها را به تدريج به اوج طغيان برساند و به كيفر گناهانشان بازخواست و عذاب نمايد.

و بسا كسانى كه خدا آنها را به فقر و گرفتارى ها مبتلا كرده تا آنان را بيازمايد و به پاس صبورى شان، به آنها پاداش بدهد. بنابراين هيچ صاحب نعمتى گمان نكند كه برخوردارى او از نعمت به جهت ارجمندى اوست و هيچ گرفتارى نپندارد كه به علت بى مقدارى اش گرفتار بلا و مصيبت شده است.

پس اى شنونده با برخوردارى از نعمت هاى الهى بر شكر حضرتش بيفزاى تا به واسطه نعمت، به طغيان كشيده نشوى و از شتاب خود در مسير دنياطلبى بكاه و به رزق مقدّر خود بسنده كن و بيش از رزق قسمت شده مَطَلَب.

274. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلاً وَ يَقِينَكُمْ شَكّاً. إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا، وَ إِذَا تَيَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا.

علم خود را با عمل نكردن به دانسته ها، به جهل و شكّ تبديل نكنيد، زيرا فردى كه به دانسته خود عمل نكند، همانند انسان جاهل است. پس وقتى چيزى را دانستيد به آن عمل كنيد و اگر به چيزى يقين پيدا كرديد براساس آن يقين اقدام به عمل نماييد.

275. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ(1) غَيْرُ مُصْدِرٍ(2)، وَ ضَامِنٌ غَيْرُ وَفِيٍّ، وَ رُبَّمَا شَرِقَ(3) شَارِبُ الْمَاءِ

ص: 479


1- مورد: وارد كننده.
2- غير مصدر: غير خارج كننده.
3- شرق: گلوگير شد.

قَبْلَ رِيِّهِ(1)، وَ كُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّيْءِ الْمُتَنَافَسِ(2) فِيهِ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ(3) لِفَقْدِهِ. وَ الاْءَمَانِيُّ تُعْمِي أَعْيُنَ الْبَصَائِرِ، وَ الْحَظُّ يَأْتِي مَنْ لاَ يَأْتِيهِ.

طمع ورزى، انسان را براى هميشه در مهلكه ها نگه مى دارد و ضمانت مى كند كه انسان را به آنچه بدان طمع دارد برساند، ولى هرگز به اين ضمانت وفا نمى كند.

و بسا كسى كه آب مى نوشد ولى پيش از سيرابى گلوگير او مى شود. اين مثال براى طمعكارى زده شده كه به مقصود خود نمى رسد.

و يك چيز هرچه ارزشمند و بزرگ باشد، مصيبت از دست رفتنش نيز سنگين تر است و دشوارتر. پس در پى اشياء بزرگ نباشيد، زيرا با از دست دادن آنها صدمه بزرگى مى بينيد.

و آرزوها چشم بصيرت انسان را كور مى كند، زيرا وقتى به چيزى دل بست نمى تواند خير و شرّ خود را ببيند و فقط دنبال آرزوى خويش است، هرچند بزرگ ترين شرّ را به دنبال داشته باشد.

و بهره انسان از سمتى مى آيد كه انسان به دنبال آرزوها نمى رود. پس لازم است انسان خود را در پى رسيدن به آرزوها به زحمت نيندازد كه بسا بهره و نصيب انسان به سوى او بيايد در حالى كه به جهت رسيدن به آن، خود را به زحمت نيفكنده باشد.

276. وَ قَالَ عليه السلام : اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ أَنْ تُحَسِّنَ فِي لاَمِعَةِ(4) الْعُيُونِ عَلاَنِيَتِي، وَ تُقَبِّحَ فِيمَا أُبْطِنُ لَكَ سَرِيرَتِي، مُحَافِظاً عَلَى رِئَاءِ النَّاسِ مِنْ نَفْسِي بِجَمِيعِ مَا أَنْتَ مُطَّلِعٌ عَلَيْهِ مِنِّي، فَأُبْدِيَ لِلنَّاسِ حُسْنَ ظَاهِرِي، وَ أُفْضِيَ إِلَيْكَ بِسُوءِ عَمَلِي، تَقَرُّباً إِلَى عِبَادِكَ، وَ تَبَاعُداً مِنْ مَرْضَاتِكَ.

خدايا، به تو پناه مى برم از اينكه ظاهرم را در نظر مردم زيبا جلوه دهى، اما باطن و قلب مرا زشت و ناپسند گردانى، يعنى براى آنكه مردم ببينند و مرا ستايش كنند ظاهرسازى كنم، در

ص: 480


1- ريّ: سيرابى.
2- متنافس: مورد رقابت و ارزشمند.
3- رزيّة: مصيبت.
4- لامعة العيون: در انظار.

حالى كه مطّلع هستى كه در اين صورت من نه براى تو بلكه براى مردم كار مى كنم و بازگشتم به سوى تو با پرونده اى پر از گناه خواهد بود؛ رفتارى كه به وسيله آن به بندگانت رياكارانه، تقرّب جويم و به سبب عدم اخلاص در آن، از تو و رضاى تو دور گردم.

277. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ وَ الَّذِي أَمْسَيْنَا مِنْهُ فِي غُبْرِ(1) لَيْلَةٍ دَهْمَاءَ(2)، تَكْشِرُ(3) عَنْ يَوْمٍ أَغَرَّ(4)، مَا كَانَ كَذَا وَ كَذَا(5).

نه، اين طور نيست، قسم به آن كه از جانب او وارد شب شديم، در باقيمانده شب سياه كه مقدّمه صبح است و از روزى روشن خبر مى دهد اين طور نيست كه...

سيّد رضى رحمه الله باقى كلام را ذكر نكرده و فقط لفظ قسم را كه اهمّيت داشته ذكر نموده.

278. وَ قَالَ عليه السلام : قَلِيلٌ تَدُومُ عَلَيْهِ أَرْجَى(6) مِنْ كَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ(7).

كار اندكى كه در آن مستمر و مداوم باشى ارزشمندتر است از كار فراوان، ولى همراه با خستگى و ملالت كه البته زود رها گردد.

279. وَ قَالَ عليه السلام : إِذَا أَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بِالْفَرَائِضِ فَارْفُضُوهَا(8).

نوافل و مستحبّاتى كه به واجبات ضرر بزنند، رهايشان كنيد؛ يعنى در صورتى كه انسان با انجام دادن نافله و عمل مستحبى خسته شود و در نتيجه نتواند واجب را به جاى آورد، بايد مستحب را رها كند و فقط به انجام دادن واجب بپردازد.

ص: 481


1- غبر: باقى مانده.
2- دهماء: سياه.
3- تكشر: راه مى گشايد، مى نماياند.
4- أغر: روشن، سفيد.
5- ما كان كذا و كذا: جانشين جمله اى كه حذف شده است و اينجا به جاى جمله متعلّق به قسم آمده است.
6- أرجى: اميدوار كننده تر.
7- مملول منه: خسته شده از او.
8- ارفضوا: ترك كنيد، وانهيد.

280. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ تَذَكَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ اسْتَعَدَّ(1).

كسى كه دورى راه سفر آخرت را به ياد آوَرَد، خود را براى آن سفر آماده مى كند و اعمال صالح انجام مى دهد.

281. وَ قَالَ عليه السلام : لَيْسَتِ الرَّوِيَّةُ(2) كَالْمُعَايَنَةِ مَعَ الاْءِبْصَارِ، فَقَدْ تَكْذِبُ الْعُيُونُ أَهْلَهَا، وَ لاَ يَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ.

انديشيدن به وسيله عقل، مانند ديدن با چشم نيست، بلكه بسيار قوى تر از آن است، زيرا چه بسا گاهى چشمْ صاحب خود را مى فريبد، مثل آنكه جسم بزرگى چون اجرام آسمانى را از راه دور كوچك مى بيند، ولى عقل هيچ گاه در مقام مشورت به كسى خيانت نمى كند، چون داورى هاى عقل و احكام آن خلاف واقع نيست. پس مثلاً اگر عقل بگويد: «كلّ» بزرگ تر از «جزء» است امكان تخلّف ندارد.

282. وَ قَالَ عليه السلام : بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّةِ(3).

بين شما و موعظه حجابى از غرور و غفلت قرار گرفته كه شما را از عمل كردن به موعظه باز مى دارد.

283. وَ قَالَ عليه السلام : جَاهِلُكُمْ مُزْدَادٌ(4)، وَ عَالِمُكُمْ مُسَوِّفٌ.(5)

افراد نادان جامعه شما مرتّب بر نادانى خود مى افزايند و به مقتضاى نادانى عمل مى كنند، و دانشمندان جامعه شما عمل خود را به تأخير مى اندازند. بنابراين، چنين جامعه اى چه سرنوشتى خواهد داشت؟ بى ترديد جامعه اى پيشرفت مى كند كه جهل در آن ريشه كن

ص: 482


1- استعد: آمادگى پيدا كرد.
2- رويّة: فكر و اندشيه.
3- غرة: غفلت و غرور.
4- مزداد: افزوده شده.
5- مسوف: آنكه كارى را به تأخير اندازد.

شده و عالمش اهل عمل باشد.

284. وَ قَالَ عليه السلام : قَطَعَ الْعِلْمُ عُذْرَ الْمُتَعَلِّلِينَ(1).

دانستنِ احكام عذرِ بهانه جويان را از بين مى برد؛ همان هايى كه نادانستن را براى عمل نكردن بهانه مى آورند، در حالى كه امروزه دامنه دانش همه جا گسترده شده است تا هركس كه بخواهد، بدان دست يابد.

285. وَ قَالَ عليه السلام : كُلُّ مُعَاجَلٍ(2) يَسْأَلُ الاْءِنْظَارَ(3)، وَ كُلُّ مُوءَجَّلٍ(4) يَتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِيفِ(5).

هر كسى كه مرگ شتابان به سوى او بيايد، مهلت مى طلبد تا عمل صالح انجام دهد، و هر كه مرگش به تأخير افتد، در عمل سهل انگارى و كار امروز را به فردا و فرداها وامى گذارد. پس نه تعجيل مرگ به سود انسان است و نه تأخير آن.

286. وَ قَالَ عليه السلام : مَا قَالَ النَّاسُ لِشَيْءٍ «طُوبَى لَهُ» إِلاَّ وَ قَدْ خَبَأَ(6) لَهُ الدَّهْرُ يَوْمَ سَوْءٍ.

هر كس كه مردم حسرت او را بخورند و بگويند: خوش به حال او كه مال و مقام و مانند اينها دارد، روزگار براى او روز سختى را پنهان خواهد كرد، زيرا پس از هر خوشى اندوهى وجود دارد و پس از هر اندوه، خوشى و آرامشى.

287. وَ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ، فَقَالَ عليه السلام : طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلاَ تَسْلُكُوهُ، وَ بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلاَ تَلِجُوهُ(7)، وَ سِرُّ اللَّهِ فَلاَ تَتَكَلَّفُوهُ.

از حضرتش درباره تقدير سؤال شد و گويا پرسش كننده قابل جواب نبوده و لذا امام عليه السلام از

ص: 483


1- متعلل: آن كه تعلل ورزد.
2- معاجل: تعجيل شده، زود هنگام به وقتش رفته باشند.
3- إنظار: مهلت دادن.
4- مؤجل: تأخير شده.
5- تسويف: امروز و فردا كردن.
6- خبأ: پنهان كرد.
7- لاتلجوا: وارد نشويد.

جواب او خوددارى كرد(1) و فرمود: تقدير راهى است تاريك، پس آن را نپيماييد، يعنى در شناخت آن نكوشيد [كه نمى توانيد]، و دريايى است عميق، پس وارد آن نشويد، چون احتمال غرق شدن وجود دارد، و سرّى از اسرار الهى است كه نبايد خودتان را براى شناخت آن به زحمت بيندازيد، زيرا بدان دست نمى يابيد.

288. وَ قَالَ عليه السلام : إِذَا أَرْذَلَ(2) اللَّهُ عَبْداً حَظَرَ(3) عَلَيْهِ الْعِلْمَ.

اگر خداوند بخواهد كسى را خوار و بى مقدار كند، او را از دانش محروم مى سازد.

289. وَ قَالَ عليه السلام : كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ، وَ كَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ، وَ كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ، فَلاَ يَشْتَهِي مَا لاَ يَجِدُ، وَ لاَ يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ. وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً، فَإِنْ قَالَ بَذَّ(4) الْقَائِلِينَ، وَ نَقَعَ(5) غَلِيلَ(6) السَّائِلِينَ. وَ كَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً. فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ(7)، وَ صِلُّ(8) وَادٍ، لاَ يُدْلِي(9) بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً.

در گذشته يك برادر دينى داشتم كه دنيا در نگاه او كوچك و ناچيز مى آمد، يعنى به دنيا و آرايه هاى آن بى اعتنا بود و همين امر او را در نظرم بزرگ ساخت. و از سلطه شكم خود خارج بود و بر اساس شهوات و خواسته هاى نفسانى غذا نمى خورد. و هرگز به دنبال غذايى كه نمى يافت نبود، و وقتى بدان دست مى يافت [شكم خود را] از آن نمى انباشت.

و اكثر دوران عمر خود خاموش بود و سخن نمى گفت و اگر هم حرف مى زد

ص: 484


1- معناى تقدير آن است كه خداوند در هستى قوانينى را مقرّر نموده كه يكى از آن ها اختيار آدمى است و هر انسانى مى تواند با اختيار خود كارى انجام دهد. به عنوان مثال مهندسى نقشه ساختمانى را مى ريزد و مجموعه بنّا و كارگران كه بايد آنرا به انجام رسانند، در اقدام يا خوددارى از كار مختارند.
2- أرذل: پست و ناچيز گرداند.
3- حظر: محروم كرد.
4- بذ: منع كرد.
5- نقع: سيراب كرد.
6- غليل: تشنگى.
7- غاب: جنگل، بيشه.
8- صل: مار.
9- لا يدلي: اظهار نمى كند.

سخنگويان را از حرف زدن باز مى داشت و ديگر جايى براى حرف زدن آنها باقى نمى گذاشت و همه گوش به سخنان او مى سپردند، و با سخنان خود عطش معرفتخواهى آنان را برطرف مى ساخت، زيرا شيوا و نغز سخن مى گفت.

اندامى خُرد و ضعيف داشت و مردم او را ناتوان مى پنداشتند، زيرا به هيچ كس آزار نمى رسانيد. در ميدان عمل چون شير بيشه بود و مار وادى. براى به كرسى نشاندن سخن خود احتجاج و مجادله نمى كرد تا به داورى و قضاوت، نزد قاضى بنشيند.

وَ كَانَ لاَ يَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ، وَ كَانَ لاَ يَشْكُو وَجَعاً إِلاَّ عِنْدَ بُرْئِهِ(1)، وَ كَانَ يَقُولُ مَا يَفْعَلُ، وَ لاَ يَقُولُ مَا لاَ يَفْعَلُ، وَ كَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْكَلاَمِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ، وَ كَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَكَلَّمَ. وَ كَانَ إِذَا بَدَهَهُ(2) أَمْرَانِ يَنْظُرُ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَيُخَالِفُهُ، فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الْخَلاَئِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِيهَا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ الْكَثِيرِ.

و هيچ كس را به دليل انجام دادن كارى نادرست كه احتمال مى داد عذرى داشته باشد سرزنش نمى كرد تا آن گاه كه عذر او را مى شنيد و اگر عذرى نداشت او را (از باب نهى از منكر) سرزنش مى كرد. و از هيچ دردى شكايت نمى كرد، مگر وقتى كه شفا مى يافت و آن گاه به عنوان حكايت، نه شكايت، از بيمارى خود براى ديگران باز مى گفت.

و كارى كه انجام مى داد مى گفت و آنچه انجام نمى داد نمى گفت؛ يعنى از مردان عمل بود نه گفتار. و چون فرصت سخن گفتن نمى يافت، در سكوت، هيچ كس را توان برابرى با او نبود و بر او چيره نمى شد. و بر شنيدن حريص تر بود تا سخن گفتن، زيرا در شنيدن استفاده نهفته است و در سخن گفتن استفاده رساندن.

و آنگاه كه دو كار براى او پيش مى آمد، مى انديشيد كه كدام يك از آن دو به هوا و هوس

ص: 485


1- برء: شفا يافتن.
2- بدهه: براى او پيش مى آيد.

نزديك تر است و لذا با آن مخالفت مى كرد، زيرا هرچه به ميل انسان نزديك تر باشد از عقل و حقيقت دورتر خواهد بود.

پس اى مردم، تا مى توانيد به اين اخلاق پسنديده و صفات حسنه پايبند باشيد و خود را با اين اوصاف والا بياراييد و در آنها از يكديگر پيشى گيريد تا اجر و پاداش بيشترى ببريد. پس اگر نتوانستيد از تمام اين اوصاف برخوردار باشيد، بدانيد كه عمل به خير اندك بهتر است از ترك خير زياد، زيرا در ترك همان اندك، هيچ بهره اى از خوبى نخواهيد داشت.

290. وَ قَالَ عليه السلام : لَوْ لَمْ يَتَوَعَّدِ(1) اللَّهُ عَلَى مَعْصِيَتِهِ، لَكَانَ يَجِبُ أَلاَّ يُعْصَى شُكْراً لِنِعَمِهِ.

اگر خدا در مورد گناهان، به كيفر تهديد نكرده و هشدار نداده بود و معصيت را مباح مى شمرد، بى ترديد عقل ايجاب مى كرد كه انسان به پاس سپاسگزارىِ نعمت هاى الهى، مرتكب گناه و نافرمانى نشود.

291. وَ قَالَ عليه السلام وَ قَدْ عَزَّى(2) الاْءَشْعَثَ بْنَ قَيْسٍ عَنِ ابْنٍ لَهُ: يَا أَشْعَثُ، إِنْ تَحْزَنْ عَلَى ابْنِكَ فَقَدِ اسْتَحَقَّتْ مِنْكَ ذَلِكَ الرَّحِمُ، وَ إِنْ تَصْبِرْ فَفِي اللَّهِ مِنْ كُلِّ مُصِيبَةٍ خَلَفٌ. يَا أَشْعَثُ، إِنْ صَبَرْتَ جَرَى عَلَيْكَ الْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْجُورٌ، وَ إِنْ جَزِعْتَ جَرَى عَلَيْكَ الْقَدَرُ وَ أَنْتَ مَأْزُورٌ(3). يَا أَشْعَثُ، ابْنُكَ سَرَّكَ وَ هُوَ بَلاَءٌ وَ فِتْنَةٌ، وَ حَزَنَكَ وَ هُوَ ثَوَابٌ وَ رَحْمَةٌ.

حضرت به اشعث بن قيس در پيام تسليت خود به مناسبت فوت فرزندش چنين فرمود:

اى اشعث، اگر در فراق فرزندت غمگين باشى تو را مى سزد، چون فرزند بخشى از وجود توست، ولى اگر صبر كنى شايسته تر است، زيرا هر مصيبتى كه براى انسان پيش مى آيد خدا به انسان عوض و پاداش مى دهد.

اى اشعث، اگر در مقابل تقدير الهى و مصيبتى كه برايت پيش آمده است صبر كنى

ص: 486


1- يتوعد: وعيد داده، تهديد كرده.
2- عزّى: تسليت گفت، سرسلامتى داد.
3- مأزور: وزر و گناه بر دوش گرفته.

پاداش دارى، ولى اگر بى تابى كنى باز هم تقدير عوض نمى شود، اما پاداش خود را بر باد مى دهى و مرتكب گناه شده اى. پس بهتر آن است كه شكيبايى كنى، زيرا بى تابى نه مرده را زنده مى كند و نه پاداشى در پى دارد.

اى اشعث، پسرت تو را با وجود خود خشنود ساخت و اين يك آزمايش الهى است كه آيا انسان به فرمان الهى عمل مى كند يا خير. و مرگ او نيز تو را اندوهگين كرد كه اين نيز پاداش و رحمت الهى است كه به والدينِ فرزندْ از دست داده مى دهد.

292. وَ قَالَ عليه السلام عَلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله سَاعَةَ دَفْنِهِ: إِنَّ الصَّبْرَ لَجَمِيلٌ إِلاَّ عَنْكَ، وَ إِنَّ الْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إِلاَّ عَلَيْكَ، وَ إِنَّ الْمُصَابَ(1) بِكَ لَجَلِيلٌ، وَ إِنَّهُ قَبْلَكَ وَ بَعْدَكَ لَجَلَلٌ(2).

حضرت هنگام دفن رسول اللّه صلى الله عليه و آله در كنار مرقد آن بزرگوار فرمود: اى رسول اللّه، صبر در مصيبت ها شايسته و زيباست، مگر صبر در مصيبت از دست دادن تو، زيرا خداوند محبّت به پيامبر صلى الله عليه و آله را واجب ساخته و مقتضاى اين محبّت آن است كه در فراقش صبر نكنند.

اى رسول اللّه، بى تابى و بى قرارى در مصيبت ها بسيار نكوهيده است، مگر در فراق تو كه شايسته است. البته اين نه به معناى عدم رضامندى به قضا، بلكه به معناى اظهار اندوه شديد و تأثّر فراوان در سوگ فقدان پيامبر صلى الله عليه و آله است.

اى رسول اللّه، مصيبت ارتحالت بزرگ و مصيبت هاى قبل و بعد از تو ناچيز و اندك است.

293. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ تَصْحَبِ الْمَائِقَ(3) فَإِنَّهُ يُزَيِّنُ لَكَ فِعْلَهُ، وَ يَوَدُّ أَنْ تَكُونَ مِثْلَهُ.

با احمق همنشينى مكن، زيرا كارهاى احمقانه خود را براى تو زيبا جلوه مى دهد و دوست دارد تو نيز در كارهايت مانند او باشى.

ص: 487


1- مصاب: مصيبت.
2- جلل: حقير و ناچيز.
3- مائق: احمق و نادان.

294. وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَسَافَةِ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ فَقَالَ عليه السلام : مَسِيرَةُ يَوْمٍ لِلشَّمْسِ.

از حضرت پرسيدند: فاصله بين مشرق و مغرب چقدر است؟ فرمود: به اندازه حركت يك روز خورشيد. ناگفته نماند كه اين جواب به اندازه فهم پرسش كننده است نه جواب كامل.

295. وَ قَالَ عليه السلام : أَصْدِقَاوءُكَ ثَلاَثَةٌ، وَ أَعْدَاوءُكَ ثَلاَثَةٌ. فَأَصْدِقَاوءُكَ: صَدِيقُكَ، وَ صَدِيقُ صَدِيقِكَ، وَ عَدُوُّ عَدُوِّكَ. وَ أَعْدَاوءُكَ: عَدُوُّكَ، وَ عَدُوُّ صَدِيقِكَ، وَ صَدِيقُ عَدُوِّكَ.

سه كس دوستان تو و سه كس دشمنان تو هستند.

و اما دوستان تو عبارتند از: دوست خود تو كه پرواضح است دوست توست و به طور مستقيم همواره به سود تو كار مى كند. و دوست دوست تو كه او نيز مستقيم در جهت سود تو كار مى كند. و دشمن دشمن تو، زيرا اين نيز غيرمستقيم به سود تو كار مى كند، يعنى در مقابل دشمن تو مى ايستد و او را از رساندن ضرر به تو باز مى دارد.

و اما دشمنان تو عبارتند از: دشمن تو كه مستقيماً به ضرر تو كار مى كند و همواره ضربه مى زند. و دشمن دوست تو كه به دوست تو ضربه مى زند و لذا غيرمستقيم به تو نيز ضربه مى زند. و دوست دشمن تو كه به دشمن تو كمك مى كند و غيرمستقيم به تو ضرر مى رساند.

296. وَ قَالَ عليه السلام لِرَجُلٍ رَآهُ يَسْعَى عَلَى عَدُوٍّ لَهُ بِمَا فِيهِ إِضْرَارٌ بِنَفْسِهِ: إِنَّمَا أَنْتَ كَالطَّاعِنِ(1) نَفْسَهُ لِيَقْتُلَ رِدْفَهُ(2).

حضرت كسى را ديدند كه عليه دشمن خود فعاليت مى كند، به گونه اى كه با اين كارهاى خود به خودش نيز زيان مى رساند، لذا فرمودند: به يقين تو به سواره اى مى مانى كه نيزه و مانند آن را در تن خود فرو مى برد تا ترك نشين خود را بكُشد، يعنى به خود ضرر مى زند نه به آن فرد.

ص: 488


1- طاعن: كسى كه با نيزه و امثال آن ضربه مى زند.
2- ردف: كسى كه پشت سر كسى بر مركب سوار شده است، ترك نشين.

297. وَ قَالَ عليه السلام : مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ(1) وَ أَقَلَّ الاِعْتِبَارَ(2).

عبرت ها و اسباب پندپذيرى چه بسيارند و پندآموزى چه اندك! زيرا غالبا مردم پند نمى گيرند.

298. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ بَالَغَ فِي الْخُصُومَةِ أَثِمَ، وَ مَنْ قَصَّرَ فِيهَا ظُلِمَ، وَ لاَ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَتَّقِيَ اللَّهَ مَنْ خَاصَمَ.

آنكه در دشمنى زياده روى كند، گناه و طغيان كرده است و كسى كه در آن تفريط و كوتاهى ورزدْ بر او ستم مى شود؛ چون نفر اوّل با دروغ و آزار و امثال اينها از حدّ خود تجاوز نموده است و دوّمى نيز به مقدار لازم كه خداى سبحان مقرر فرموده با دشمن مبارزه نكرده و رهاكردن ظالم به حال خود، به دليل آنكه فرمان خدا را در مورد ظالم زير پا گذارده خود گونه اى ستم بر خويش است.

و كسى كه به مخاصمه برمى خيزد نمى تواند تقوا داشته باشد، چون يا افراط و تندروى مى كند و يا تفريط و كندروى، و لذا از حقّ خود به خوبى دفاع نمى كند.

اين سخن در بيان سختى رعايت تقوا در مبارزه با دشمن است نه تشويق بر ترك مخاصمه.

299. وَ قَالَ عليه السلام : مَا أَهَمَّنِي ذَنْبٌ أُمْهِلْتُ بَعْدَهُ حَتَّى أُصَلِّيَ رَكْعَتَيْنِ وَ أَسْأَلَ اللَّهَ الْعَافِيَةَ.

از گناهى كه پس از ارتكاب آن مهلت پيدا كنم تا دو ركعت نماز بخوانم و از خدا عافيت (آمرزش) بخواهم هراسى ندارم.

اين جمله براى بيان لزوم خواندن دو ركعت نماز پس از گناه است كه موجب عفو و غفران الهى است، نه بى اعتنايى به گناه.

300. وَ سُئِلَ عليه السلام كَيْفَ يُحَاسِبُ اللَّهُ الْخَلْقَ عَلَى كَثْرَتِهِمْ؟ فَقَالَ عليه السلام : كَمَا يَرْزُقُهُمْ عَلَى كَثْرَتِهِمْ. فَقِيلَ: كَيْفَ يُحَاسِبُهُمْ وَ لاَ يَرَوْنَهُ، فَقَالَ عليه السلام : كَمَا يَرْزُقُهُمْ وَ لاَ يَرَوْنَهُ.

ص: 489


1- عبر: جمع عبرة، يعنى پند.
2- اعتبار:عبرت گيرى و پندآموزى.

از آن حضرت پرسيدند: خدا چگونه مردم را با اين كثرت و فراوانى در قيامت بازخواست مى كند؟ فرمود: همان گونه كه آنها را در دنيا با اين كثرت روزى مى دهد، زيرا هم رزق و روزى و هم حسابرسى قيامت از يك خاستگاه است.

باز پرسيدند: چگونه آنها را بازخواست و محاسبه مى كند، در حالى كه او را نمى بينند؟ فرمود: همان گونه كه آنها را روزى مى دهد، و او را نمى بينند؛ زيرا انبيا عليهم السلام و اوليا عليهم السلام و ائمه عليهم السلام و فرشتگان و صالحان متصدّى رسيدگى به حساب مردم خواهند بود، چنانكه خداوند صدا را در فضا خلق مى كند و هنگام محاسبه، به گوش مردم مى رساند.

301. وَ قَالَ عليه السلام : رَسُولُكَ تَرْجُمَانُ عَقْلِكَ، وَ كِتَابُكَ أَبْلَغُ مَا يَنْطِقُ عَنْكَ.

پيك تو به سوى مردم نشانه و ترجمان عقل توست، زيرا بر مقدار عقل و درايتِ تو دلالت مى كند، چون انسان كسى را گزينش نموده و به عنوان قاصد به جايى مى فرستد و گزينش هركسى بر ميزان عقل گزينشگر دلالت دارد.

و نامه تو در سخن گفتن از پيك و سفير رساتر است، زيرا سفيرْ قاصدِ امين توست ولى نامه لفظ مستقيم تو مى باشد.

302. وَ قَالَ عليه السلام : مَا الْمُبْتَلَى الَّذِي قَدِ اشْتَدَّ بِهِ الْبَلاَءُ بِأَحْوَجَ إِلَى الدُّعَاءِ مِنَ الْمُعافي الَّذِي لاَ يَأْمَنُ الْبَلاَءَ.

نياز كسى كه به بيمارى و فقر و ترس و جز آن دچار شده به دعا، بيشتر از نياز كسى نيست كه در عافيت به سر مى برد، اما از بلاها در امان نيست، يعنى همان طور كه گرفتار، نيازمند دعاست تا خدا او را نجات دهد، انسانى كه در عافيت و راحتى به سر مى برد نيز نيازمند دعاست تا خدا او را از غفلت و حوادث پيشِ روى حفظ فرمايد.

303. وَ قَالَ عليه السلام : النَّاسُ أَبْنَاءُ الدُّنْيَا، وَ لاَ يُلاَمُ الرَّجُلُ عَلَى حُبِّ أُمِّهِ.

ص: 490

مردم فرزندان دنيايند؛ زيرا عنصر نخستين و محل نشو و نماى آنان خاك است، و انسان به جهت دوست داشتن مادرش سرزنش نمى شود. يعنى مردم به دليل آنكه از خاك برآمده اند و خاك مادر آنهاست آن را دوست دارند. و اين، بيان لطيفى است از راز دنيادوستى مردم.

304. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ، فَمَنْ مَنَعَهُ فَقَدْ مَنَعَ اللَّهَ، وَ مَنْ أَعْطَاهُ فَقَدْ أَعْطَى اللَّهَ.

مستمند و فقير فرستاده خداست، يعنى خدا او را مى فرستد تا چيزى از مال خود به آنان بدهيد. پس اگر كسى او را محروم كند خدا را محروم كرده است، زيرا محروم كردن فرستاده مستلزم محروم كردن فرستنده است و كسى كه به فقير چيزى بدهد در واقع به خداى سبحان داده است. اين جمله براى تشويق مردم به انفاق است.

305. وَ قَالَ عليه السلام : مَا زَنَى غَيُورٌ قَطُّ.

هيچ گاه فرد غيور زنا نمى كند، چرا كه غيرت او مانع از ارتكاب چنين عمل پليدى مى شود.

306. وَ قَالَ عليه السلام : كَفَى بِالاْءَجَلِ حَارِساً.

اجل بسنده ترين نگهبان و محافظ انسان است، زيرا انسان جز در هنگام مرگ و سررسيدن اجلش نخواهد مرد. پس تا هنگام مرگ در امان است و مدّت عمر انسان كه مقدّر شده او را مانند يك نگهبان و محافظ از خطرات حفظ مى كند.

307. وَ قَالَ عليه السلام : يَنَامُ الرَّجُلُ عَلَى الثُّكْلِ(1)، وَ لاَ يَنَامُ عَلَى الْحَرَبِ(2).

انسانِ داغ فرزند و عزيز ديده مى خوابد، ولى اگر غارت زده و مالباخته باشد به خواب نمى رود، زيرا در رابطه با از دست دادن اولاد مى داند كه كار از كار گذشته و مرده زنده نمى شود، ولى با از دست دادن مال هماره در اين انديشه است كه چگونه مال از دست رفته

ص: 491


1- ثكل: از دست دادن فرزند.
2- حرب: از دست دادن مال، غارت زده.

را بازگرداند، زيرا آن را موجود مى داند و همين مانع خواب و آرامش او مى شود.

قال الرضي رحمه الله : و معنى ذلك أنه يصبر على قتل الأولاد و لا يصبر على سلب الأموال.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: معناى اين جمله آن است كه مردم بر كشته شدن فرزندان صبر مى كنند، ولى بر ازدست دادن مال صبر نمى كنند.

308. وَ قَالَ عليه السلام : مَوَدَّةُ الاْآبَاءِ قَرَابَةٌ بَيْنَ الاْءَبْنَاءِ، وَ الْقَرَابَةُ إِلَى الْمَوَدَّةِ أَحْوَجُ مِنَ الْمَوَدَّةِ إِلَى الْقَرَابَةِ.

دوستى متقابل پدران پيوند محكم و عميق فرزندان را در پى دارد؛ لذا فرزندان بايد اين امر را رعايت نمايند. و نياز خويشاوندى به محبّت و مهرورزى بيشتر از نياز محبّت به خويشاوندى است؛ يعنى اگر بين خويشاوندان محبّت نباشد، پيوندشان لاجرم مى گسلد، ولى محبّت بين بيگانگان نيز پديد مى آيد و نيازى به خويشاوندى ندارد.

309. وَ قَالَ عليه السلام : اتَّقُوا ظُنُونَ الْمُوءْمِنِينَ، فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى جَعَلَ الْحَقَّ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ.

از گمان مؤمنان برحذر باشيد، يعنى كارى نكنيد كه مؤمنان را نسبت به خود بدگمان كنيد، زيرا خداى متعال حق را بر زبان آنها جارى مى سازد، پس وقتى كه به شما بدگمان شدند، چه بسا نشانه انحراف عملى شما از حقّ است.

310. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ يَصْدُقُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَكُونَ بِمَا فِي يَدِ اللَّهِ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِي يَدِهِ.

ايمان بنده زمانى صادقانه و راستين خواهد بود، كه به آنچه در دست خداست اعتماد بيشترى داشته باشد تا به آنچه در دست خود اوست؛ يعنى اعتماد به سعادت دنيوى و اخروى كه نزد خداست بيشتر از اعتماد به عواملى باشد كه در دست خود انسان است. پس مقتضى چنين اعتمادى، شناخت خداى سبحان و ايمان به صفات الهى است.

311. وَقَالَ عليه السلام لاِءَنَسِ بْنِ مَالِكٍ وَ قَدْ كَانَ بَعَثَهُ إِلَى طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرِ لَمَّا جَاءَ إِلَى الْبَصْرَةِ يُذَكِّرُهُمَا

ص: 492

شَيْئاً مِمَّا سَمِعَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فِي مَعْنَاهُمَا فَلَوَى(1) عَنْ ذَلِكَ فَرَجَعَ إِلَيْهِ، فَقَالَ: إِنِّي أُنْسِيتُ ذَلِكَ الاْءَمْرَ، فَقَالَ عليه السلام : إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فَضَرَبَكَ اللَّهُ بِهَا بَيْضَاءَ لاَمِعَةً(2) لاَ تُوَارِيهَا(3) الْعِمَامَةُ.

چون حضرت به بصره آمد، انس بن مالك را به سوى طلحه و زبير فرستاد تا مطلبى را كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده بود به آنها يادآورى كند، زيرا انس از حضرت رسول صلى الله عليه و آله شنيده بود كه به آن دو فرمودند: «إِنّكما تُحاربانِ عليّاً و أَنتُما لَهُ ظالمانِ؛ شما دو تن (طلحه و زبير) با على مى جنگيد و به او ستم خواهيد كرد». انس از ذكر اين مطلب خوددارى كرد و به سوى حضرت برگشت و عرض كرد: فراموش كردم اين مطلب را به آن دو يادآورى كنم.

حضرت فرمود: اگر دروغ مى گويى و فراموش نكردى كه اين مطلب را به آنها يادآورى كنى خدا تو را به سپيدى درخشان (پيسى) دچار كند طورى كه عمامه نتواند آن را بپوشاند. يعنى هم خيلى زياد و هم تمام پيشانى را بگيرد كه عمامه نيز نتواند روى آن را بپوشاند.

قال الرضي رحمه الله : يعني البرص، فأصاب أنساً هذا الداء فيما بعد في وجهه، فكان لا يرى إلا مبرقعاً.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: منظور از آن بيمارى، برص (= پيسى) بود كه پيشانى انس دچار آن شد و از آن به بعد ناچار بود هميشه نقاب بر صورت بزند تا او را با اين حال نبينند.

312. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَاراً، فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَى النَّوَافِلِ، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَى الْفَرَائِضِ.

قلب آدميان، نسبت به عمل و بندگى، اقبال و ادبارى دارد. يعنى قلب گاهى ميل به عمل دارد و گاهى بى ميل است. پس وقتى كه اقبال و نشاط داشت مستحبات به جاى آوريد و هنگام خمودگى اش فقط به واجبات اكتفا كنيد و مستحبّات را بر آن تحميل نكنيد تا بر

ص: 493


1- لوى: رويگردانى كرد، انكار كرد، نپذيرفت.
2- لا معة: درخشان، بسيار سفيد. منظور پيسى است.
3- لا تواريها: نپوشاند.

ملالت و خستگى آن نيفزايد.

313. وَ قَالَ عليه السلام : وَ فِي الْقُرْآنِ نَبَأُ مَا قَبْلَكُمْ، وَ خَبَرُ مَا بَعْدَكُمْ، وَ حُكْمُ مَا بَيْنَكُمْ.

اخبار پيشينيان، مانند داستان هاى انبياء و امّت هاى پيشين، و مطالب مربوط به جهان پس از مرگ، چون قبر و قيامت و بهشت و جهنم، و حكم آنچه در بين شما بايد باشد مانند واجب و حرام، حل و فصل قضايا، معاملات، احكام ارث و جز اينها، به تمامى در قرآن آمده است.

314. وَ قَالَ عليه السلام : رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ، فَإِنَّ الشَّرَّ لاَ يَدْفَعُهُ إِلاَّ الشَّرُّ.

سنگ را به همان جايى برگردانيد كه آمده است، چرا كه شرّ را جز شرّ دفع نمى كند. اين سخن كنايه از آن است كه اگر كسى به شما سنگى زد او را با همان سنگ بزنيد تا سر جاى خود بنشيند و سركشى نكند.

البتّه امام عليه السلام دفاع و عكس العمل را از باب مقابله و مشاكله شرّ ناميده است، مانند اين سخن الهى كه مى فرمايد: «فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ...»(1)؛ «پس هركس بر شما تعدّى كرد، همان گونه كه بر شما تعدّى كرده، بر او تعدّى كنيد»، كه قصاص را از باب مقابله، تعدى ناميده است در حالى كه مقابله به مثل، عدوان و شرّ نيست.

315. وَ قَالَ عليه السلام لِكَاتِبِهِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي رَافِعٍ: أَلِقْ(2) دَوَاتَكَ، وَ أَطِلْ(3) جِلْفَةَ(4) قَلَمِكَ، وَ فَرِّجْ(5) بَيْنَ السُّطُورِ، وَ قَرْمِطْ(6) بَيْنَ الْحُرُوفِ، فَإِنَّ ذَلِكَ أَجْدَرُ بِصَبَاحَةِ(7) الْخَطِّ.

حضرت به كاتب خود «عبيداللّه بن ابى رافع» فرمود: ليقه در دوات خود بگذار تا قلم جوهر اضافى به خود نگيرد. و سر قلم خود را بلند و پردامنه گردان، زيرا نازك بودن قلم نى باعث

ص: 494


1- سوره بقره، آيه 194.
2- ألق: ليقه در دوات بگذار.
3- أطل: بكش.
4- جلفة: سرقلم.
5- فرِّج: فاصله بينداز.
6- قرمط: فاصله نيفكن.
7- صباحة: زيبايى.

مى شود كه مركَّب به تدريج بر روى كاغذ روان شود؛ البته اين امر در قلم نى صادق است.

و فاصله بين خطوط را به خوبى رعايت كن، و هرگز بين حروف فاصله نينداز كه رعايت اين دو عمل در زيبا كردن خط سزاوار و كارآمدتر است.

316. وَ قَالَ عليه السلام : أَنَا يَعْسُوبُ الْمُوءْمِنِينَ، وَ الْمَالُ يَعْسُوبُ الْفُجَّارِ.

من پيشوا و رهبر مؤمنانم و مال دنيا و ثروت رهبر و پيشواى فاجران است.

قال الرضي رحمه الله : و معنى ذلك أن الموءمنين يتبعونني، و الفجار يتبعون المال كما تتبع النحل يعسوبها، و هو رئيسها.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: معناى سخن اين است كه مؤمنان از من (امام عليه السلام ) و فاجران از مال پيروى مى كنند، چنان كه زنبوران عسل از ملكه و رئيس خود تبعيت مى نمايند و يعسوب ملكه زنبور عسل است.

317. وَ قَالَ لَهُ بَعْضُ الْيَهُودِ: مَا دَفَنْتُمْ نَبِيَّكُمْ حَتَّى اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ، فَقَالَ عليه السلام لَهُ: إِنَّمَا اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِيهِ، وَ لَكِنَّكُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُكُمْ مِنَ الْبَحْرِ حَتَّى قُلْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ: «اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ»(1).

يكى از يهوديان به حضرت عرض كرد: شما هنوز پيامبرتان را دفن نكرده بوديد كه درباره او اختلاف نموديد.

حضرت به او فرمود: ما درباره گفته هاى او درباره خلافت اختلاف كرديم كه چه كسى خليفه باشد نه درباره خود آن حضرت، چون همه به حقانيت آن حضرت اعتراف داشتيم، ولى شما يهوديان هنوز پايتان از آب دريايى كه هنگام خروج از مصر از آن گذشتيد خشك نشده بود كه در اصول اساسى آيين خود با پيامبرتان حضرت موسى اختلاف كرديد و به او گفتيد: «اى موسى، همان گونه كه براى آنان خدايانى است، براى ما [نيز] خدايى قرار ده.

ص: 495


1- سوره اعراف، آيه 138.

[موسى] گفت: راستى شما گروهى هستيد كه نادانى مى كنيد» چون شما به جاى توحيد و سرسپردن به خداى آسمان ها و زمين ها، خداى مصنوعى و ساختگى خواستيد چنان كه مشركان خداى ديدنى دارند.

318. وَ قِيلَ لَهُ: بِأَيِّ شَيْءٍ غَلَبْتَ الاْءَقْرَانَ؟ فَقَالَ عليه السلام : مَا لَقِيتُ رَجُلاً إِلاَّ أَعَانَنِي عَلَى نَفْسِهِ.

به حضرت عرض شد: به چه وسيله اى بر هماوردان خود در جنگ ها پيروز مى شدى؟ فرمود: در جنگ با هر فردى برخورد كردم و به مصافش رفتم، خود او مرا كمك كرد، يعنى به محض آنكه مرا مى ديد مى هراسيد و اين باعث مى شد كه بتوانم او را به آسانى بكشم.

قال الرضي رحمه الله : يومئ بذلك إلى تمكن هيبته في القلوب.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: حضرت با اين جمله به اين مطلب اشاره مى نمايد كه هيبت و عظمت آن حضرت در قلب دشمن جاى مى گرفت.

319. وَ قَالَ عليه السلام لاِبْنِهِ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ: يَا بُنَيَّ؟ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ الْفَقْرَ، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنْهُ، فَإِنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّينِ، مَدْهَشَةٌ(1) لِلْعَقْلِ، دَاعِيَةٌ(2) لِلْمَقْتِ(3).

حضرت به فرزندش محمد بن حنفيّه فرمود: پسرم، من براى تو از فقر مى ترسم. به خدا پناه ببر از فقر، زيرا فقر موجب نقص در دين است، زيرا ممكن است كه فقير از سر ناچارى و نادانى براى غير خدا تواضع كند و يا دروغ بگويد و يا مرتكب خيانت و امثال آن شود تا از اين رهگذر نياز خود را برطرف كند، و نيز فقر موجب تحيّر مى گردد و انسان بر سر دو راهى قرار مى گيرد، و موجب غضب مى گردد، زيرا فقير از هر چيزى رنجيده خاطر مى شود و زود خشمگين مى گردد، يا آنكه مردم و يا خدا را به خشم مى آورد، زيرا فقير براى رهايى خود از فقر به عمل حرام آلوده مى شود.

ص: 496


1- مدهشة: موجب حيرت.
2- داعية: برانگيزاننده. تاء براى مبالغه است.
3- مقت: غضب و خشم.

320. وَ قَالَ عليه السلام لِسَائِلٍ سَأَلَهُ عَنْ مُعْضِلَةٍ: سَلْ تَفَقُّهاً(1) وَ لاَ تَسْأَلْ تَعَنُّتاً(2)، فَإِنَّ الْجَاهِلَ الْمُتَعَلِّمَ شَبِيهٌ بِالْعَالِمِ، وَ إِنَّ الْعَالِمَ الْمُتَعَسِّفَ(3) شَبِيهٌ بِالْجَاهِلِ الْمُتَعَنِّتِ.

حضرت در پاسخ كسى كه از يك مشكل علمى پرسيده بود، فرمود: از روى تفقّه و براى فهم و آموزش سؤال كن نه براى مجادله و رياكارى و به زحمت انداختن طرف مقابل، زيرا جاهل در صورتى كه در مسير آموختن دانش باشد شبيه به عالم است؛ يعنى هر دو در مسير سعادت و نجات هستند، اما عالمى كه خود را در مشقّت و زحمت بيندازد تا به واسطه آن مجادله و ريا كند شبيه به جاهل و نادانى است كه با زحمت، كار جاهلانه انجام مى دهد، چرا كه هر دو به زحمت افتاده اند بى آنكه از سعادت دنيا و پاداش آخرت بهره اى برده باشند.

321. وَ قَالَ عليه السلام لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ فِي شَيْءٍ لَمْ يُوَافِقْ رَأْيَهُ: لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَيَّ وَ أَرَى فَإِنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِي.

عبداللّه بن عباس در مقام مشورت به حضرت امير عليه السلام سخنى گفت كه مورد پسند آن حضرت قرار نگرفت، و لذا به او فرمود: تو بايد نظر خودت را كه صلاح من در آن است بيان كنى و من هم بايد بررسى كنم كه آيا صلاح همين است يا خير. پس اگر من از تو سرپيچى كردم و به نظر تو عمل نكردم تو بايد از من اطاعت كنى نه آنكه نظر مرا وانهى و نظر خودت را به كار بندى.

322. وَ رُوِيَ أَنَّهُ عليه السلام لَمَّا وَرَدَ الْكُوفَةَ قَادِماً مِنْ صِفِّينَ مَرَّ بِالشِّبَامِيِّينَ، فَسَمِعَ بُكَاءَ النِّسَاءِ عَلَى قَتْلَى صِفِّينَ وَ خَرَجَ إِلَيْهِ حَرْبُ بْنُ شُرَحْبِيلَ الشِّبَامِيِّ وَ كَانَ مِنْ وُجُوهِ قَوْمِهِ، فَقَالَ عليه السلام لَهُ: أَتَغْلِبُكُمْ نِسَاوءُكُمْ عَلَى مَا أَسْمَعُ؟ أَ لاَ تَنْهَوْنَهُنَّ عَنْ هَذَا الرَّنِينِ؟ وَ أَقْبَلَ حَرْبٌ يَمْشِي مَعَهُ

ص: 497


1- تفقّه: علم آموزى، يادگيرى.
2- تعنّت: از عنت گرفته شده است، يعنى انداختن خود به زحمت و مشقت.
3- متعسّف: از عسف گرفته شده و به همان معناست.

وَ هُوَ عليه السلام رَاكِبٌ، فَقَالَ عليه السلام : ارْجِعْ، فَإِنَّ مَشْيَ مِثْلِكَ مَعَ مِثْلِي فِتْنَةٌ لِلْوَالِي، وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُوءْمِنِ.

روايت شده است كه حضرت وقتى از صفين بازگشت و وارد كوفه شد از منطقه شباميّين (از محله هاى كوفه) مى گذشت كه صداى شيون زنان را شنيد كه بر كشتگان صفين مويه و گريه مى كردند. در همين حال حرب بن شرحبيل شبامى كه از افراد سرشناس قوم خود بود بيرون آمد. حضرت به او فرمود: آيا زنان شما بدون رضاى شما گريه مى كنند و بدين ترتيب بر شما چيره شده اند كه اين گونه صداى آنها را مى شنوم؟ چرا آنان را از سردادن اين چنين ناله و شيون بازنمى داريد؟

آنگاه حرب همراه امام عليه السلام كه سواره در حركت بود به راه افتاد. حضرت به او فرمود: بازگرد، زيرا راه رفتن فردى مثل تو در ركاب فردى مثل من، براى من كه والى هستم موجب فتنه و حسّ برترى مى باشد و براى تو كه از مؤمنين هستى مايه ذلّت است، زيرا راه رفتن فردى مانند «حرب» كه رئيس يك قوم است، موجب غرور حاكم مى شود و مؤمن كه در ركاب والى پياده راه پيمايد به حدّ بردگان و خدمتكاران تنزل مى يابد.

323. وَ قَالَ عليه السلام وَ قَدْ مَرَّ بِقَتْلَى الْخَوَارِجِ يَوْمَ النَّهْرَوَانِ: بُوءْساً(1) لَكُمْ، لَقَدْ ضَرَّكُمْ مَنْ غَرَّكُمْ. فَقِيلَ لَهُ مَنْ غَرَّهُمْ يَا أَمِيرَ الْمُوءْمِنِينَ؟ فَقَالَ: الشَّيْطَانُ الْمُضِلُّ، وَ الاْءَنْفُسُ الاْءَمَّارَةُ بِالسُّوءِ غَرَّتْهُمْ بِالاْءَمَانِيِّ، وَ فَسَحَتْ(2) لَهُمْ بِالْمَعَاصِي، وَ وَعَدَتْهُمُ الاْءِظْهَارَ(3)، فَاقْتَحَمَتْ(4) بِهِمُ النَّارَ.

امام در جنگ نهروان از كنار كشتگان خوارج گذشت و فرمود: واى بر شما و از رحمت خدا دور باشيد! آنها كه شما را فريفتند به شما ضربه زدند و از حيطه اطاعت امام خارج كردند.

به حضرت عرض كردند: اى اميرمؤمنان، چه كسى آنها را فريفت؟

ص: 498


1- بؤس: فقر و دورى از رحمت.
2- فسحت: باز كرد ميدان را.
3- إظهار: غالب ساختن. براى واژه «إظهار» در «وعدتهم الإظهار» به اين فرموده خداى متعال استشهاد مى شود كه مى فرمايد «...فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ»؛ «تا چيره شدند». (سوره صف، آيه 14).
4- اقتحمت: داخل ساخت.

حضرت فرمود: شيطان گمراه كننده و نفس هاى امّاره آنها را فريب دادند كه اگر گناه كردند به آرزوهايشان خواهند رسيد و ميدان معاصى را براى آنها باز و گسترده ساخته و چنين وانمود كردند كه اگر گناه كنند در تنگنا قرار نمى گيرند. و به آنها وعده دادند كه غالب و پيروز خواهند شد و در دل آنها وسوسه انداختند كه پيروزى در جنگ از آنِ ايشان است. پس در نتيجه، شيطان و نفس امّاره آنها را در آتش جهنم انداخت.

324. وَ قَالَ عليه السلام : اتَّقُوا مَعَاصِيَ اللَّهِ فِي الْخَلَوَاتِ، فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِمُ.

از گناهان و نافرمانى خدا در خلوت ها بترسيد و گناه نكنيد، چون شاهدى كه امروز شما را مى بيند، فرداى قيامت، قاضى و داور است و براساس مشاهده خود بين شما قضاوت و داورى خواهد كرد، و وقتى كه بر حاكم و داور جرمى مخفى نماند فرار مجرم امكان ندارد.

325. وَ قَالَ عليه السلام لَمَّا بَلَغَهُ قَتْلُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ: إِنَّ حُزْنَنَا عَلَيْهِ عَلَى قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ، إِلاَّ أَنَّهُمْ نَقَصُوا بَغِيضاً، وَ نَقَصْنَا حَبِيباً.

وقتى خبر شهادت(1) جناب محمد بن ابى بكر را به حضرت دادند فرمود: اندوه ما در شهادت او به اندازه خوشحالى معاويه و ياران او در فقدان اوست، با اين تفاوت كه آنها دشمنى از دست دادند، و ما دوست و حبيبى را كه سخت دوستش مى داشتيم از دست داده ايم.

326. وَ قَالَ عليه السلام : الْعُمُرُ الَّذِي أَعْذَرَ اللَّهُ فِيهِ إِلَى ابْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَةً.

عمرى كه خدا انسان ها را معذور مى داند و عذر آنها را مى پذيرد شصت سالگى است، زيرا بعد از آن نيروهاى انسان ضعيف مى شود و غالباً نمى تواند گذشته را جبران كند. يا معناى اين سخن آن است كه عذر انسان تا شصت سالگى پذيرفته است و پس از آن مقبول نيست زيرا گناه در هنگام ضعف قوا و بروز ناتوانى و سفيدى مو زشت تر و نكوهيده تر است.

ص: 499


1- در زمانى كه والى مصر بود توسط معاويه به شهادت رسيد.

327. وَ قَالَ عليه السلام : مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ الاْءِثْمُ بِهِ، وَ الْغَالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ.

كسى كه به يارى گناه پيروز شده، در حقيقت پيروز نشده و پيروزى او خسارت ابدى است و او را به دوزخ مى افكند و كسى كه از راه شر چيره شده، در حقيقت بازنده است، زيرا شرّ او موجب ورودش به جهنّم است، پس بازنده و شكست خورده حقيقى هموست.

328. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِي أَمْوَالِ الاْءَغْنِيَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ، فَمَا جَاعَ فَقِيرٌ إِلاَّ بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ، وَ اللَّهُ تَعَالَى سَائِلُهُمْ عَنْ ذَلِكَ.

خداى سبحان روزى فقرا را در اموال ثروتمندان نهاده است، مانند خمس و زكات و جز آن. پس هيچ فقيرى گرسنه نمى ماند مگر آنكه ثروتمندى از حق او برخوردار شده باشد و آن را پايمال كرده باشد و خداى متعال ثروتمندان را از اين جهت بازخواست خواهد كرد.

329. وَ قَالَ عليه السلام : الاِسْتِغْنَاءُ عَنِ الْعُذْرِ أَعَزُّ مِنَ الصِّدْقِ بِهِ.

بى نيازى از عذر ارزشمندتر از عذرخواهى صادقانه است، يعنى اگر كسى كارى نكند كه نياز به عذرخواهى داشته باشد، بهتر از آن است كه آن كار را انجام داده و عذرخواهى كند، هرچند كه عذرخواهى اش از روى صداقت و حقيقت باشد، چون عذرآوردن، انسان را خرد و بى مقدار مى گرداند، به خلاف كسى كه زمينه عذرخواهى از ديگرى را فراهم نمى كند و لذا هميشه عزيز و ارجمند است.

330. وَ قَالَ عليه السلام : أَقَلُّ مَا يَلْزَمُكُمْ لِلَّهِ أَلاَّ تَسْتَعِينُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِيهِ.

كمترين وظيفه شما در برابر خدا آن است كه از نعمت هاى او براى رسيدن به گناه كمك نگيريد؛ يعنى اندام و اموال و مقامى را كه خدا به شما عطا فرموده در راه گناه به كار نگيريد.

331. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الطَّاعَةَ غَنِيمَةَ الاْءَكْيَاسِ عِنْدَ تَفْرِيطِ الْعَجَزَةِ(1).

ص: 500


1- عجزة: جمع عاجز، يعنى ناتوان.

خداى سبحان طاعت و عبادت را غنيمت هوشمندان قرار داده است، آن گاه كه ناتوانان در انجام دادنِ آن كوتاهى مى كنند؛ يعنى ثروتمندان با مال، و نيرومندان با توان بدنى به ميدان نمى آيند تا كار كنند، ولى عاقلان و هوشمندان فرصت را غنيمت مى شمرند، وارد ميدان عبادت و بندگى مى شوند.

332. وَ قَالَ عليه السلام : السُّلْطَانُ وَزَعَةُ(1) اللَّهِ فِي أَرْضِهِ.

حاكم اسلامى به نمايندگى از خدا در زمين، مردم را از گناه بازمى دارد. از لفظ سلطان، اراده جنس شده و لذا «وزعة» به صيغه جمع آمده است.

333. وَ قَالَ عليه السلام فِي صِفَةِ الْمُوءْمِنِ: الْمُوءْمِنُ بِشْرُهُ(2) فِي وَجْهِهِ، وَ حُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ، أَوْسَعُ شَيْءٍ صَدْراً، وَ أَذَلُّ شَيْءٍ نَفْساً. يَكْرَهُ الرِّفْعَةَ، وَ يَشْنَأُ(3) السُّمْعَةَ. طَوِيلٌ غَمُّهُ، بَعِيدٌ هَمُّهُ، كَثِيرٌ صَمْتُهُ، مَشْغُولٌ وَقْتُهُ، شَكُورٌ صَبُورٌ، مَغْمُورٌ(4) بِفِكْرَتِهِ، ضَنِينٌ(5) بِخَلَّتِهِ(6)، سَهْلُ الْخَلِيقَةِ(7)، لَيِّنُ الْعَرِيكَةِ(8)، نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ(9) وَ هُوَ أَذَلُّ مِنَ الْعَبْدِ.

حضرت در اوصاف مؤمن فرمود: شادى و خوشحالى مؤمن در چهره اوست؛ يعنى همواره چهره اى شاد و خندان دارد. و حزن و اندوه او در قلب اوست. پس هنگام غصّه و اندوه، چهره درهم نمى كشد.

سينه اى گشاده تر از همه دارد، لذا به مجرّد شنيدن يك كلمه و يا يك كار اندك، دلتنگ نمى شود. و نفس او در پيشگاه الهى ذليل تر از همه است، يعنى عظمت الهى را مى بيند و در

ص: 501


1- وزعة: جمع وازع، يعنى حاكم مانع.
2- بشر: خوشرويى، شادى.
3- يشنأ: دوست نمى دارد.
4- مغمور: غرق شده.
5- ضنين: بخيل.
6- خلة: نياز و حاجت.
7- خليقة: طبيعت، اخلاق، سرشت.
8- عريكة: نفس.
9- صلد: سنگ سخت.

مقابل آن فروتنى مى كند.

بلندمرتبگى و رفعت خود را در نگاه مردم خوش نمى دارد و شهرت را نمى پسندد، چون كار خودش را فقط براى رضاى خدا انجام مى دهد.

اندوهى طولانى دارد، چون نمى داند كه در آينده عاقبت او چه خواهد شد. و همّت او بسيار بلند و تمامى اهتمام او براى پس از مرگ است، در حالى كه اهتمام ساير مردم فقط براى همين دنياست.

سكوتش بسيار طولانى و همواره [به آنچه خدايش مى پسندد] مشغول است و هيچ لحظه اى از وقت خود را به بطالت نمى گذراند.

در مقابل نعمت هاى الهى بسيار شكرگزار و در مقابل بلاهاى الهى سخت شكيباست.

در درياى تفكّر غرق است كه براى نجات خود و مردم چه بكند و در اظهار نياز نزد مردم بسيار خوددار است و هرگز از كسى چيزى نمى طلبد. سرشت او نرم و اخلاقش از خشونت و ناهنجارى پيراسته است. نفس او رام و از لجاجت و سركشى بدور است.

در انجام دادن اوامر الهى از صخره هم محكم تر و با صلابت تر است در حالى كه در مقام تواضع در پيشگاه الهى و در برابر مردم از برده ذليل تر است.

334. وَ قَالَ عليه السلام : لَوْ رَأَى الْعَبْدُ الاْءَجَلَ وَ مَصِيرَهُ، لاَءَبْغَضَ الاْءَمَلَ وَ غُرُورَهُ.

اگر انسان اجل و عاقبت و محلّى را كه به سوى آن رهسپار است ببيند، فريب آرزوها را نمى خورد و از آنها بيزار خواهد شد، زيرا در آن صورت مى فهمد كه اين فريبى است شيطانى و بايد وقت خود را فقط صرف آخرت نمايد.

335. وَ قَالَ عليه السلام : لِكُلِّ امْرِئٍ فِي مَالِهِ شَرِيكَانِ: الْوَارِثُ وَ الْحَوَادِثُ.

هر انسانى در مال خود دو شريك دارد: ميراث بران كه پس از مرگ اموال انسان را تقسيم مى كنند، و حوادثى از قبيل بيمارى كه موجب صرف مال مى شود و نيز دزدان و مأموران

ص: 502

دولت كه در زمان حيات انسان مقدارى از مال انسان را مى گيرند.

336. وَ قَالَ عليه السلام : الْمَسْئُولُ حُرٌّ حَتَّى يَعِدَ.

انسانى كه از او درخواستى مى كنند تا وقتى وعده ندهد، آزاد است، يعنى انسان قبل از وعده مى تواند چيزى به كسى بدهد و مى تواند ندهد، ولى همين كه وعده اى داد لازم و واجب است كه به آن وفا كند.

337. وَ قَالَ عليه السلام : الدَّاعِي بِلاَ عَمَلٍ كَالرَّامِي بِلاَ وَتَرٍ.

كسى كه بدون عمل دعا كند و مثلاً از خدا فرزند بخواهد، اما ازدواج نكند، مانند كسى است كه بدون كمان تير اندازد كه بى ترديد تير او به هدف نخواهد خورد.

338. وَ قَالَ عليه السلام : الْعِلْمُ عِلْمَانِ: مَطْبُوعٌ(1) وَ مَسْمُوعٌ، وَ لاَ يَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ يَكُنِ الْمَطْبُوعُ.

علم دو گونه است: دانش فطرى و دانش شنيدنى كه انسان آن را از ديگران مى گيرد بدون آنكه در جان انسان رسوخ داشته باشد.

و علمى كه از ديگران به دست مى آيد، سودمند نخواهد بود، مگر آنكه علم فطرى در درون انسان باشد، زيرا تحرّك انسان به واسطه علم درونى است نه اكتسابى. اين جمله براى تشويق انسان به سمت علوم سودمند درونى است تا آثار آن در خارج آشكار گردد.

339. وَ قَالَ عليه السلام : صَوَابُ الرَّأْيِ بِالدُّوَلِ يُقْبِلُ بِإِقْبَالِهَا، وَ يَذْهَبُ بِذَهَابِهَا.

صحّت و درستى رأى و انديشه با دولت و توان انسان همراه است كه با آمدن آن مى آيد و با رفتن آن مى رود. يعنى وقتى دولت و اقبال از كسى روى برتابد آراى او بى فايده مى شود. شايد منظور آن باشد كه بهره هايى كه از انديشه و رأى برده مى شود همراه با بهره هايى

ص: 503


1- مطبوع: فطرى، درونى.

است كه از مواهب ديگر الهى است كه همراه مى آيند و همراه مى روند.

340. وَ قَالَ عليه السلام : الْعَفَافُ زِينَةُ الْفَقْرِ، وَ الشُّكْرُ زِينَةُ الْغِنَى.

عفّت زيور فقر است؛ يعنى وقتى فقيرْ عفيف باشد و در تأمين خواسته هاى جسم خود اعتدال را رعايت كند، نزد مردم محترم و آبرومند است.

و شكر و سپاس الهى زيور ثروت است؛ يعنى وقتى ثروتمند با زبان و قلب و عملْ خدا را سپاس گويد، در جامعه نيز آبرومند خواهد بود.

341. وَ قَالَ عليه السلام : يَوْمُ الْعَدْلِ عَلَى الظَّالِمِ، أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ.

روز قيامت كه خدا ظالمان را عادلانه كيفر مى كند، سهمگين تر از روزى است كه ظالم بر مظلوم ستم كرده است، زيرا ستم دنيايى با كيفر خدا در قيامت هرگز برابرى نمى كند.

342. وَ قَالَ عليه السلام : الْغِنَى الاْءَكْبَرُ الْيَأْسُ عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ.

نوميدى از آنچه در دست مردم است بزرگ ترين بى نيازى است، زيرا ثروتمند نيز در كسب و تجارت نيازمند مردم است. پس هركه ريشه طمع را قطع كند از ثروتمند هم بالاتر است.

343. وَ قَالَ عليه السلام : الاْءَقَاوِيلُ(1) مَحْفُوظَةٌ، وَ السَّرَائِرُ مَبْلُوَّةٌ(2)، وَ «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ»(3)، وَ النَّاسُ مَنْقُوصُونَ مَدْخُولُونَ إِلاَّ مَنْ عَصَمَ اللَّهُ. سَائِلُهُمْ مُتَعَنِّتٌ، وَ مُجِيبُهُمْ مُتَكَلِّفٌ(4)، يَكَادُ أَفْضَلُهُمْ رَأْياً يَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْيِهِ الرِّضَى وَ السُّخْطُ، وَ يَكَادُ أَصْلَبُهُمْ عُوداً(5) تَنْكَوءُهُ(6) اللَّحْظَةُ(7) وَ تَسْتَحِيلُهُ(8) الْكَلِمَةُ الْوَاحِدَةُ.

ص: 504


1- أقاويل: جمع قول، يعنى گفته ها.
2- مبلوة: آزمايش شده.
3- سوره مدثر، آيه 38.
4- متكلف: پاسخ بدون آگاهى.
5- أصلب عوداً: مقاوم تر، محكم تر.
6- تنكؤه: از نكئه است، يعنى خون او را جارى مى كند.
7- لحظة: نگاه كوتاه.
8- تستحيله: او را دگرگون مى سازد.

گفته هاى انسان نزد خدا محفوظ است و ضماير و اسرار درونى آزمايش مى شوند؛ يعنى خداى سبحان آنها را مى آزمايد تا خير و شر آنها را آشكار سازد، چنان كه خداى سبحان مى فرمايد: «هر كسى در گرو دستاورد خويش است». يعنى اگر عمل خيرى انجام بدهد نجات مى يابد و اگر مرتكب شرّى شود هلاك خواهد شد.

و هماره از عقل و عمر مردم يا از جان هاى مردم و جمعيت آنها به واسطه مرگ كاسته مى شود. و همواره بيمارى هاى عقلى و قلبى، يعنى رذايل بر مردم وارد مى گردد، مگر كسانى كه خداى سبحان آنها را از رذيله حفظ كند.

افراد پرسشگر براى مجادله سؤال مى كنند نه براى فهم و درك و آموختن و در مقابل، پاسخ دهنده، متكلّفانه و بدون آگاهى سخن مى گويد. آنكه از همه رأى بهترى دارد، تحت تأثير دوستى يا دشمنى، ناحق حكم مى دهد، يعنى اگر از كسى خشنود باشد به ناحق به نفع او حكم مى كند و اگر از كسى ناخشنود باشد نيز به ناحق به ضرر او رأى مى دهد.

و آنكه پايدارتر است، با يك نگاه و توجّه به خواسته هايش بر پيكره دين خود زخم مى زند و خون آن را سيل آسا مى ريزد. و يك كلمه مى تواند او را از ديندارى به بى دينى بكشاند؛ يعنى اگر يك كلمه به نفع يا ضرر او گفته شود، او را از حق به باطل مى كشاند. [ پس اگر حال كسى كه از همه مقاوم تر است چنين باشد تكليف ديگران روشن است.]

344. وَ قَالَ عليه السلام : مَعَاشِرَ النَّاسِ، اتَّقُوا اللَّهَ، فَكَمْ مِنْ مُوءَمِّلٍ مَا لاَ يَبْلُغُهُ، وَ بَانٍ(1) مَا لاَ يَسْكُنُهُ، وَ جَامِعٍ مَا سَوْفَ يَتْرُكُهُ، وَ لَعَلَّهُ مِنْ بَاطِلٍ جَمَعَهُ، وَ مِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ، أَصَابَهُ حَرَاماً، وَ احْتَمَلَ بِهِ آثَاماً، فَبَاءَ بِوِزْرِهِ، وَ قَدِمَ عَلَى رَبِّهِ، آسِفاً لاَهِفاً(2)، قَدْ «خَسِرَ الدُّنْيا وَ الاْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ»(3).

ص: 505


1- بان: بنا كننده.
2- لاهف: اندوهگين.
3- سوره حج، آيه 11.

اى مردم، تقواى الهى داشته باشيد، چه بسا آرزومندى كه به آرزوى خود نمى رسد. و بسا كسى كه خانه اى را مى سازد، ولى فرصت سكونت در آن را نمى يابد. و بسا كسى كه مال هايى را جمع مى كند، ولى به زودى آنها را ترك مى نمايد و سودى به حال او نخواهند داشت؛ مال هايى كه ممكن است از راه باطل جمع كرده و بار گناه آن بر دوش او خواهد ماند و يا حقّى را از كسى منع كرده و در راه درست مصرف نكرده باشد و از راه آن اموال به حرامى دست يافته و گناهانى را مرتكب شده باشد. پس با گناه آن مال حرام به سوى آخرت بازمى گردد و نزد خدايش مى رود در حالى كه براى آنچه از دست داده متأسف و اندوهگين مى باشد، كه چرا در دنيا عمل صالحى انجام نداده و به يقين «در دنيا و آخرت زيان ديده و اين همان زيانِ آشكار است».

345. وَ قَالَ عليه السلام : مِنَ الْعِصْمَةِ(1) تَعَذُّرُ(2) الْمَعَاصِي.

از راه هاى ايمنى از انجام دادن گناه، عدم امكان انجام دادن گناه است؛ يعنى وقتى براى انسان امكان انجام دادن گناه نباشد از گناه خوددارى مى كند كه اين نيز گونه اى از پاكدامنى است.

346. وَ قَالَ عليه السلام : مَاءُ وَجْهِكَ جَامِدٌ يُقْطِرُهُ السُّوءَالُ، فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ.

آبرو، يعنى عزّت و شرافت و منزلتت جامد است و با درخواست كردن از كسى قطره قطره روان مى شود و از بين مى رود. پس ببين نزد چه كسى آبروى خود را مى ريزى و پيش چه كسى دست دراز مى كنى؟ آيا او تو را احترام مى كند و يا حرمت تو را مى شكند؟

347. وَ قَالَ عليه السلام : الثَّنَاءُ بِأَكْثَرَ مِنَ الاِسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ(3)، وَ التَّقْصِيرُ عَنِ الاِسْتِحْقَاقِ عِيٌّ(4) أَوْ حَسَدٌ.

ستايش بيش از آن مقدار شايستگى فردِ ستايش شده تملّق و چاپلوسى است و ديگر مدح

ص: 506


1- عصمة: پاكدامنى، دورى از گناه.
2- تعذر: ناممكن بودن.
3- ملق: تملق و چاپلوسى.
4- عِيّ: ناتوانى و عجز.

و ستايش نيست و كمتر از مقدار لازم ناتوانى يا حسادت است. يعنى كسى كه ديگران را به اندازه لازم ستايش نمى كند يا واقعاً توانايى فهم مقام آنها را ندارد و يا به سبب حسادت نمى خواهد آنها را ستايش كند.

348. وَ قَالَ عليه السلام : أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ.

بالاترين گناهان از نظر كيفر، آن است كه كننده آن، ناچيز و كوچكش بشمارد.

349. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ، وَ مَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ اللَّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ، وَ مَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ، وَ مَنْ كَابَدَ الاْءُمُورَ عَطِبَ، وَ مَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ، وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ، وَ مَنْ كَثُرَ كَلاَمُهُ كَثُرَ خَطَوءُهُ، وَ مَنْ كَثُرَ خَطَوءُهُ قَلَّ حَيَاوءُهُ، وَ مَنْ قَلَّ حَيَاوءُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ، وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ. وَ مَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ النَّاسِ فَأَنْكَرَهَا ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِكَ الاْءَحْمَقُ بِعَيْنِهِ، وَ الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ، وَ مَنْ أَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ الدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ، وَ مَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ كَلاَمُهُ إِلاَّ فِيمَا يَعْنِيهِ.

كسى كه به عيب خود بپردازد از عيب ديگران صرف نظر مى كند؛ چون وقتى انسان خود را كامل و بى عيب ببيند به عيب ديگران مى پردازد، اما كسى كه خود را مانند ديگران معيوب مى بيند هرگز به سرزنش ديگران نمى پردازد.

و كسى كه به روزى الهى راضى باشد، براى آنچه از دستش رفته اندوهگين و محزون نخواهد شد، چون به قسمت الهى راضى است.

و كسى كه شمشير ستم از نيام بركشد و در اختيار ظالم بگذارد، خودش با آن كشته خواهد شد، چون قاتل در دنيا و قبل از آخرت به كيفر قتل خود خواهد رسيد.

و كسى كه بدون مقدّمه و تهيّه لوازم در كارى وارد گردد، هلاك و نابود مى شود. و كسى كه بى پروا وسط دريا برود غرق خواهد شد، زيرا خود را به هلاكت افكنده است.

ص: 507

و كسى كه در جايگاه هاى تهمت خيز وارد شود لاجرم متّهم مى گردد، بدين معنا كه او را نيز اهل بدى و شرارت مى خوانند. و كسى كه پرگويى كند، خطاهايش فراوان مى شود. پس بهتر آن است كه انسان براى جلوگيرى از خطا، كم حرف بزند. و كسى كه خطايش زياد شود، حيايش كم مى شود، چون حيا و شرم با تكرار خطا از بين مى رود و ديگر از مردم شرم نمى كند. و كسى كه حيايش كم شود تقوايش نيز كم مى شود، زيرا حيا موجب خجالت از پروردگار و پرهيز از گناه است. و كسى كه تقوايش كم شود قلبش مى ميرد، زيرا حيات قلب در تأثيرگذارىِ آن است و البته هركه از خدا شرم نكند چنين نيست؛ و كسى كه قلبش بميرد وارد دوزخ مى شود، چون عمل صالح انجام نداده است.

و كسى كه عيوب مردم را بكاود و آن را نكوهيده شمارد، ولى آن را براى خود بپسندد و از انجام دادن آنها پروايى نداشته باشد، كاملاً نادان است، زيرا براى خشنودى از چيزى هيچ معيارى ندارد، يعنى در يكجا از يك چيز خشنود و از همان چيز در جاى ديگر ناخشنود است، به خلاف انسان عاقلى كه در هر چيزى داراى ميزان و معيار است.

و قناعت گنجينه و ثروتى است كه تمام نمى شود، چون همواره موجب حفظ انسان است. و كسى كه از مرگ بسيار ياد كند از دنيا به اندك مالى راضى خواهد شد، زيرا در دنيا زهد و پارسايى مى ورزد و به دليل آگاهى اى كه از مرگ دارد از دنيا زياده نمى خواهد.

و كسى كه بداند سخن گفتن بخشى از عملش محسوب مى گردد و روزى بايد پاسخگوى آن باشد، جز سخن سودمند بر زبان نمى آورد، زيرا مى داند كه اگر سخن ناپسندى بگويد كيفر خواهد شد.

350. وَ قَالَ عليه السلام : لِلظَّالِمِ مِنَ الرِّجَالِ ثَلاَثُ عَلاَمَاتٍ: يَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ، وَ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ، وَ يُظَاهِرُ(1) الْقَوْمَ الظَّلَمَةَ.

ص: 508


1- يظاهر: پشتيبانى مى كند.

ستمگر داراى سه علامت است كه با آنها شناخته مى شود: آنكه به مافوق خود يعنى خدا با نافرمانى از او ظلم مى كند؛ از خدايى كه بايد اطاعت كند نافرمانى مى نمايد و از اوامر و نواهى او اطاعت نمى كند. و آنكه به زيردست خود ستم روا مى دارد، يعنى به ناحق بر او چيره مى شود. و ديگر آنكه با ستمگران همدستى و از آنها پشتيبانى مى كند.

351. وَ قَالَ عليه السلام : عِنْدَ تَنَاهِي الشِّدَّةِ تَكُونُ الْفَرْجَةُ، وَ عِنْدَ تَضَايُقِ حَلَقِ الْبَلاَءِ يَكُونُ الرَّخَاءُ.

وقتى كه سختى به نهايت خود رسد، گشايش سر مى رسد و آن گاه كه حلقه هاى بلا و مصيبت تنگ گردد، گشايش و راحتى از راه خواهد رسيد.

352. وَ قَالَ عليه السلام لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ: لاَ تَجْعَلَنَّ أَكْثَرَ شُغُلِكَ بِأَهْلِكَ وَ وَلَدِكَ، فَإِنْ يَكُنْ أَهْلُكَ وَ وَلَدُكَ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ، فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَوْلِيَاءَهُ، وَ إِنْ يَكُونُوا أَعْدَاءَ اللَّهِ، فَمَا هَمُّكَ وَ شُغُلُكَ بِأَعْدَاءِ اللَّهِ.

حضرت به برخى از يارانش فرمود: بالاترين دلمشغولى خود را خانواده و فرزندت قرار مده، زيرا اگر زن و فرزندان تو از اولياى خدا باشند، خدا آنها را تباه نمى سازد و تحت پوشش رحمت و عنايت خويش قرار مى دهد و اگر دشمن خدا باشند، چرا عمر خود را صرف دشمنان خدا كنى؟

پس در هر صورت لازم است كه انسان به اندازه واجب به آنها بپردازد و بقيه وقت خود را براى دستيابى به سعادت صرف كند.

353. وَ قَالَ عليه السلام : أَكْبَرُ الْعَيْبِ أَنْ تَعِيبَ مَا فِيكَ مِثْلُهُ.

بزرگ ترين عيب آن است كه از ديگران عيب و خُرده اى بگيرى كه خودت بدان گرفتارى، مثلاً بخيل بودن كسى را سرزنش كنى در حالى كه خود بخيل هستى، يا از غيبت كردن ديگران خورده بگيرى در حالى كه خودت از ديگران غيبت نمايى.

ص: 509

354. وَ هَنَّأَ بِحَضْرَتِهِ رَجُلٌ رَجُلاً بِغُلاَمٍ وُلِدَ لَهُ، فَقَالَ لَهُ: لِيَهْنِئْكَ الْفَارِسُ، فَقَالَ عليه السلام : لاَ تَقُلْ ذَلِكَ، وَ لَكِنْ قُلْ: شَكَرْتَ الْوَاهِبَ، وَ بُورِكَ لَكَ فِي الْمَوْهُوبِ، وَ بَلَغَ أَشُدَّهُ، وَ رُزِقْتَ بِرَّهُ.

فردى در حضور آن حضرت به ديگرى كه صاحب فرزندى شده بود چنين تبريك گفت: اين فرزندِ تكسوار بر تو مبارك باشد، يعنى تفأل به خير زد كه در آينده اين پسر شجاع و تكسوار شود. حضرت به او فرمود: چنين نگو، چون نه معنا دارد و نه پاداش، بلكه بگو: خداى بخشنده را شكر كن كه اين فرزند را به تو عنايت فرموده است و اين فرزند براى تو مبارك باشد و هماره مايه انجام دادن عمل خير شود و به حدّ كمال خود برسد و احسان و نيكى او نصيبت گردد.

355. وَ بَنَى رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً، فَقَالَ عليه السلام : أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ(1) رُءُوسَهَا! إِنَّ الْبِنَاءَ يَصِفُ لَكَ الْغِنَى.

يكى از كارگزاران حضرت ساختمان بزرگ و باشكوهى بنا نهاد. حضرت به او فرمود: نقره (پول)هايى كه نزد تو است به واسطه اين منزل سر برآورده است. يعنى اين ساختمان ثروت تو را توصيف مى كند، زيرا اگر ثروت نمى داشتى نمى توانستى چنين منزلى بسازى.

356. وَ قِيلَ لَهُ عليه السلام : لَوْ سُدَّ عَلَى رَجُلٍ بَابُ بَيْتِهِ وَ تُرِكَ فِيهِ، مِنْ أَيْنَ كَانَ يَأْتِيهِ رِزْقُهُ؟ فَقَالَ عليه السلام : مِنْ حَيْثُ يَأْتِيهِ أَجَلُهُ.

فردى به حضرت عرض كرد: اگر درِ خانه فردى بر روى او بسته شده باشد، از كجا رزقش مى رسد؟ امام فرمود: از همان جايى كه اجلش مى رسد. پس اگر رزق او در دنيا مقدّر شده باشد خدا اسبابِ رسيدنِ رزق او را فراهم مى كند. پس همان كسى كه اجل را مى فرستد، رزق را هم مى رساند و هيچ در و ديوارى مانع رسيدن اين دو نمى شود.

ص: 510


1- ورق: پول.

357. وَ عَزَّى قَوْماً عَنْ مَيِّتٍ مَاتَ لَهُمْ، فَقَالَ عليه السلام : إِنَّ هَذَا الاْءَمْرَ لَيْسَ لَكُمْ بَدَأَ وَ لاَ إِلَيْكُمُ انْتَهَى وَ قَدْ كَانَ صَاحِبُكُمْ هَذَا يُسَافِرُ فَعُدُّوهُ فِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ، فَإِنْ قَدِمَ عَلَيْكُمْ، وَ إِلاَّ قَدِمْتُمْ عَلَيْهِ.

امام در مرگ كسى به خويشانش چنين تسليت گفت: اين مرگ كه نزديك شماست از شما آغاز نشده، بلكه كسانى قبل از شما نيز مرده اند و به شما ختم نمى شود، زيرا پس از شما نيز ساير مردم مى ميرند. و اين ميّت مسافرى است كه بايد اكنون او را در يكى از سفرهايش به حساب آريد. پس اگر نزد شما بازگشت چه بهتر و اگر بازنگشت شما نزد او خواهيد رفت.

358. وَ قَالَ عليه السلام : أَيُّهَا النَّاسُ، لِيَرَكُمُ اللَّهُ مِنَ النِّعْمَةِ وَجِلِينَ، كَمَا يَرَاكُمْ مِنَ النِّقْمَةِ فَرِقِينَ. إِنَّهُ مَنْ وُسِّعَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَرَ ذَلِكَ اسْتِدْرَاجاً فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفاً، وَ مَنْ ضُيِّقَ عَلَيْهِ فِي ذَاتِ يَدِهِ فَلَمْ يَرَ ذَلِكَ اخْتِبَاراً فَقَدْ ضَيَّعَ مَأْمُولاً.

اى مردم، بايد خداوند شما را به سبب نعمت ترسان ببيند، زيرا احتمال دارد كه نعمت براى كيفر تدريجى باشد، همان گونه كه شما را هنگام رسيدن بلا و مصيبت بى تاب و وحشتزده مى بيند. سپس امام عليه السلام در بيان لزوم ترس از نعمت فرمود: هركه نعمت هاى الهى به سمت او سرازير مى شود و آن را استدراج و وسيله اى براى كيفر تدريجى نبيند، به يقين خود را از امرى هولناك ايمن مى بيند. و هركه نعمت الهى بر او تنگ گرفته شود، آنگاه آن را امتحان الهى و موجب پاداش نبيند، آنچه اميد آن مى رود، يعنى پاداش الهى را تباه كرده است.

359. وَ قَالَ عليه السلام : يَا أَسْرَى(1) الرَّغْبَةِ أَقْصِرُوا فَإِنَّ الْمُعَرِّجَ(2) عَلَى الدُّنْيَا لاَ يَرُوعُهُ(3) مِنْهَا إِلاَّ صَرِيفُ(4) أَنْيَابِ(5) الْحِدْثَانِ(6). أَيُّهَا النَّاسُ، تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِكُمْ تَأْدِيبَهَا، وَ اعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ(7) عَادَاتِهَا.

ص: 511


1- أسرى: جمع أسير.
2- معرج: تكيه كننده.
3- يروع: مى ترساند.
4- صريف: صداى به هم خوردن دندان ها.
5- أنياب: جمع ناب، يعنى دندان.
6- حدثان: حوادث.
7- ضراوة: ضررها.

اى اسيرانِ اميال نفسانى كه هر روز به چيزى وابسته و متمايل مى شويد، دست از اين تمايلات برداريد، زيرا كسى كه به دنيا تكيه كند نمى ترسد، مگر آنگاه كه صداى به هم خوردن دندان هاى حوادث روزگار را بشنود. يعنى از عواقب دنيادوستى بپرهيزيد پيش از آنكه حوادث بنيانكن روزگار به سراغ شما بيايند.

اى مردم، خود را ادب كنيد و از عادت هاى زيانبار بازداريد تا به ادب كننده و بازدارنده نيازمند نشويد و گرنه روزگار شما را ادب خواهد كرد، و مرگ شما را باز خواهد داشت، كه البته ديگر شما را سودى نخواهد بخشيد.

360. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَحَدٍ سُوءاً، وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مُحْتَمَلاً.

درباره سخنى كه از زبان كسى جارى شود و بتوانى براى آن محملى بيابى، هيچ گاه بدگمان مباش و آن را بدخواهانه مپندار؛ يعنى ممكن است گوينده براى سخنش دليل خاصى داشته و يا سخنى معمولى بوده و منظور خاصى نداشته باشد. پس آن را بر نادرستى حمل مكن. اين دستور اخلاقى براى آن است كه مسلمان بايد بر صحّت سخن مخاطبان خوش گمان باشد و حمل بر صحت نمايد.

361. وَ قَالَ عليه السلام : إِذَا كَانَتْ لَكَ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ حَاجَةٌ فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلاَةِ عَلَى رَسُولِهِ صلى الله عليه و آله ثُمَّ سَلْ حَاجَتَكَ، فَإِنَّ اللَّهَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ حَاجَتَيْنِ، فَيَقْضِيَ إِحْدَاهُمَا وَ يَمْنَعَ الاْءُخْرَى.

وقتى كه حاجتى از خداى سبحان داشتى، با درخواست درود بر پيامبر او صلى الله عليه و آله آغاز كن، يعنى بگو: «اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد» سپس حاجت خود را بطلب، زيرا خداى سبحان كريم تر و بزرگوارتر از آن است كه از دو حاجت (صلوات بر پيامبر صلى الله عليه و آله و نياز شخصى) يكى را بپذيرد و ديگرى را ردّ كند. پس همان طور كه صلوات و دعاى براى پيامبر صلى الله عليه و آله را رد نمى كند، حاجت صاحب حاجت را نيز برآورده مى كند.

ص: 512

362. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ ضَنَّ(1) بِعِرْضِهِ فَلْيَدَعِ الْمِرَاءَ.

كسى كه به آبروى خود حساس باشد و حاضر نيست آبروى خود و خانواده خود را از دست بدهد بايد از جدال بپرهيزد، زيرا جدال خشم طرف مقابل را برمى انگيزد و به آبروى انسان خواه در حضور و خواه پشت سر او لطمه مى زند.

363. وَ قَالَ عليه السلام : مِنَ الْخُرْقِ(2) الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الاْءِمْكَانِ، وَ الاْءَنَاةُ(3) بَعْدَ الْفُرْصَةِ.

از حماقت و نادانى است كه انسان قبل از امكان انجام يك عمل، در آن شتاب كند و بعد از به دست آوردن فرصت، در انجام دادن آن كوتاهى نمايد.

364. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ تَسْأَلْ عَمَّا لاَ يَكُونُ، فَفِي الَّذِي قَدْ كَانَ لَكَ شُغُلٌ.

از آنچه وجود ندارد مپرس، بلكه به آنچه موجود است و امكان فهم آن وجود دارد، بپرداز.

365. وَ قَالَ عليه السلام : الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ، وَ الاِعْتِبَارُ مُنْذِرٌ نَاصِحٌ، وَ كَفَى أَدَباً لِنَفْسِكَ تَجَنُّبُكَ مَا كَرِهْتَهُ لِغَيْرِكَ.

فكر و انديشه، چون آينه صافى است كه گرد و غبار روى آن را نپوشانده باشد و انسان مى تواند با تدبر و انديشه، راه درست كارهاى خود را دريابد.

و پندگرفتن از آنچه بر گذشتگان رفته است، هشداردهنده اى است بى غل وغش و خيرخواه كه انسان را از اعمال ناشايست باز مى دارد.

و براى تو اگر خواهان ادب باشى همين كافى است كه در آنچه از ديگران نمى پسندى، خود نيز دورى گزينى؛ يعنى هرچه براى ديگران زشت مى بينى، خود نيز از آن اجتناب كنى كه بهترين راه تربيت نفس، همين است.

ص: 513


1- ضن: بخل ورزد.
2- خرق: حماقت.
3- أناة: تأنى و صبر.

366. وَ قَالَ عليه السلام : الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ، فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ، وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ، فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلاَّ ارْتَحَلَ عَنْهُ.

علم همراه با عمل است، پس هركه چيزى مى داند بايد به آن عمل كند، زيرا اگر كسى به دانسته هاى خود عمل نكند معلوم مى شود كه در حقيقت عالم نيست و تنها اطلاعاتى سطحى دارد. و علم، عمل را فرا مى خواند، پس اگر عمل آمد، علم باقى مى ماند و گر نه رخت بر مى بندد و از او جدا مى شود، مثل كسى كه مى داند شيرى درّنده پشت سر اوست كه ناچار بايد فرار كند، پس اگر فرار نكرد دلالت مى كند كه علم ندارد، چون به علم خود مبنى بر آمدن جانور درّنده عمل نكرده است.

367. وَ قَالَ عليه السلام : يَا أَيُّهَا النَّاسُ، مَتَاعُ الدُّنْيَا حُطَامٌ(1) مُوبِئٌ(2)، فَتَجَنَّبُوا مَرْعَاهُ(3). قُلْعَتُهَا(4) أَحْظَى(5) مِنْ طُمَأْنِينَتِهَا، وَ بُلْغَتُهَا(6) أَزْكَى مِنْ ثَرْوَتِهَا. حُكِمَ عَلَى مُكْثِرٍ(7) بِهَا بِالْفَاقَةِ، وَ أُعِينَ مَنْ غَنِيَ عَنْهَا بِالرَّاحَةِ. وَ مَنْ رَاقَهُ(8) زِبْرِجُهَا أَعْقَبَتْ نَاظِرَيْهِ كَمَهاً(9)، وَ مَنِ اسْتَشْعَرَ(10) الشَّغَفَ(11) بِهَا مَلاَءَتْ ضَمِيرَهُ أَشْجَاناً(12)، لَهُنَّ رَقْصٌ(13) عَلَى سُوَيْدَاءِ(14) قَلْبِهِ، هَمٌّ يَشْغَلُهُ وَ هَمٌّ يَحْزُنُهُ، كَذَلِكَ حَتَّى يُوءْخَذَ بِكَظَمِهِ(15) فَيُلْقَى بِالْفَضَاءِ، مُنْقَطِعاً أَبْهَرَاهُ(16)، هَيِّناً عَلَى اللَّهِ فَنَاوءُهُ، وَ عَلَى الاْءِخْوَانِ إِلْقَاوءُهُ، وَ إِنَّمَا يَنْظُرُ الْمُوءْمِنُ إِلَى الدُّنْيَا بِعَيْنِ الاِعْتِبَارِ، وَ يَقْتَاتُ(17) مِنْهَا بِبَطْنِ الاِضْطِرَارِ، وَ يَسْمَعُ فِيهَا بِأُذُنِ

ص: 514


1- حطام: خاشاك، اجزاى خشكيده گياه.
2- موبئ: بيمارى آفرين، مهلك، آلوده به وبا.
3- مرعى: چراگاه.
4- قلعة: عدم سكون و اطمينان.
5- أحظى: بهره مندتر، سعادتمندتر.
6- بلغة: آنچه كه انسان را به مقصد مى رساند.
7- مُكثر: ثروتمند.
8- راق: مفتون و مجذوب شد.
9- كمه: كورى و نابينايى.
10- استشعر: در قلب او قرار گرفت.
11- شغف: حبّ دنيا.
12- أشجان: جمع شجن، يعنى اندوه.
13- رقص: جنگ افكندن، پريدن.
14- سويداء: نهانخانه، مركز.
15- كظم: گلو.
16- أبهراه: دو رگ گردنش.
17- يقتات: روزى مى خورد.

الْمَقْتِ وَ الاْءِبْغَاضِ، إِنْ قِيلَ أَثْرَى(1) قِيلَ أَكْدَى(2)، وَ إِنْ فُرِحَ لَهُ بِالْبَقَاءِ حُزِنَ لَهُ بِالْفَنَاءِ، هَذَا وَ لَمْ يَأْتِهِمْ يَوْمٌ فِيهِ يُبْلِسُونَ.

اى مردم، متاع دنيا چونان خاشاكْ آلوده به وباى مهلك است. بنابراين از چريدن در اين چراگاه خوددارى كنيد. پس تمامى بهره هاى دنيوى به اندازه اين خاشاك آن هم با اين وصف بى ارزش است.

بى اعتمادى به دنيا سعادت بخش تر از تكيه كردن بر آن است. و بسندگى به اندازه نياز كه انسان را به مقصد برساند، پاكيزه تر از ثروت هاى فراوان است.

در تقدير الهى چنين حكم شده كه دنياطلبانِ زياده خواه در فقر به سر ببرند. و آنكه احساس بى نيازى از دنيا كند در راحتى و آرامش كامل از سوى خدا به او كمك مى شود.

و كسى كه زيور دنيا او را مجذوب نمايد، چشم حقيقت بين او را كور مى كند. و كسى كه حبّ دنيا را در قلب خود بپروراند، باطن او پر از اندوه خواهد شد، به خلاف كسى كه از دنيا دل بريده و هيچ اندوه و غصّه اى ندارد. اين غصّه ها با خيز برداشتن، در سويدا و نهانخانه قلب او جاى مى گيرند؛ يك غصّه براى به دست آوردن آنچه ندارد و غصه اى براى از دست دادن آنچه داشته است، تا آن هنگام كه مرگ گلوى او را بگيرد و روح او را در فضاى عدم بيفكند و دو رگ گردن او را بگسلد، يعنى او را به ورطه هلاكت بيندازد.

هلاكت اين انسان براى خدا بى اهميت است، زيرا نابودى او هيچ يك از اركان دين را منهدم نمى كند. و برادران او هم به آسانى او را در قبر دفن مى كنند، زيرا ديگر وجود او براى آنها اهميّتى ندارد.

و مؤمن، به دنيا با ديده عبرت بين و پندپذير مى نگرد تا عبرت بگيرد و خود را براى آخرت آماده مى سازد. و از سر ناچارى و به اندازه ضرورت، نه براى سيرشدن، از قوت

ص: 515


1- أثرى: ثروتمند شد.
2- أكدى: فقير شد.

دنيا مى خورد. و به حرف هاى دنيا هم از روى ناخشنودى گوش مى دهد، چون كسى كه از چيزى خشمگين باشد، حتى درباره آن شنيدن را خوش نمى دارد.

اگر كسى را ثروتمند بخوانند طولى نمى كشد كه فقير و بيچاره اش گويند، زيرا دنيا همواره در حال دگرگونى است. و اگر مردم از زنده بودن او خشنود و خوشحالند طولى نمى كشد كه از مرگش اندوهگين مى شوند، زيرا حال انسان در دنيا اين گونه است كه پس از روزگارى مرگ به سراغ او مى آيد. آرى، وضع انسان در اين دنيا اين چنين است و روز قيامت كه در آن متحيّر و سرگردان خواهند بود هنوز فرا نرسيده است.

368. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَضَعَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ، وَ الْعِقَابَ عَلَى مَعْصِيَتِهِ، ذِيَادَةً(1) لِعِبَادِهِ عَنْ نِقْمَتِهِ، وَ حِيَاشَةً(2) لَهُمْ إِلَى جَنَّتِهِ.

خداى سبحان ثواب و پاداش را در مقابل طاعت خود و عقاب و كيفر را در مقابل معصيت قرار داد تا بندگانش را از عذاب خود دور بدارد و به سمت بهشت خود روانشان سازد.

369. وَ قَالَ عليه السلام : يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَ يَبْقَى فِيهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاَّ رَسْمُهُ، وَ لاَ مِنَ الاْءِسْلاَمِ إِلاَّ اسْمُهُ، مَسَاجِدُهُمْ يَوْمَئِذٍ عَامِرَةٌ مِنَ الْبِنَاءِ، خَرَابٌ مِنَ الْهُدَى. سُكَّانُهَا وَ عُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ الاْءَرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ، وَ إِلَيْهِمْ تَأْوِي(3) الْخَطِيئَةُ، يَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ(4) عَنْهَا فِيهَا، وَ يَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَيْهَا. يَقُولُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ: فَبِي(5) حَلَفْتُ لاَءَبْعَثَنَّ عَلَى أُولَئِكَ فِتْنَةً تَتْرُكُ الْحَلِيمَ فِيهَا حَيْرَانَ، وَ قَدْ فَعَلَ، وَ نَحْنُ نَسْتَقِيلُ(6) اللَّهَ عَثْرَةَ(7) الْغَفْلَةِ.

ص: 516


1- ذيادة: حفظ و نگهدارى.
2- حياشة: از حاش الصيد گرفته شده، يعنى شكار را از هر طرف محاصره كردن و به سمت دام راندن.
3- تأوي: برمى گردد.
4- شذ: دور شد.
5- فبي: پس به خودم سوگند.
6- نستقيل: عفو و رهايى مى طلبيم.
7- عثرة: لغزش و سقوط.

بر مردم روزگارى خواهد آمد(1) كه از قرآن جز خطّ آن باقى نمى ماند، چون مردم به آن عمل نمى كنند. و از اسلام جز اسم آن باقى نمى ماند، زيرا مردم به اسمْ مسلمانند نه به عملْ.

مساجد آنها در آن زمان بنيانى زيبا و آباد و آراسته دارد، ولى از نظر هدايتگرى خراب و ويران است. نمازخوان ها و سازندگان آن مساجد به دليل رياكارى بدترين افراد روى زمين هستند. فتنه از آنان برمى خيزد، زيرا در احكام الهى، مانند امر به معروف و نهى از منكر و... سستى مى ورزند. و لغزش اعمال مردم به اينها برمى گردد، چون به دليل ترك ارشاد و امر و نهى مايه خطاى مردم هستند.

اندك افرادى كه از چنگ فتنه مى گريزند، توسط اينان به فتنه برگردانده مى شوند، چون اينها خود را نماد كامل اسلام و پايبندى به آن مى دانند. و اگر كسى در فتنه نيفتاده باشد، توسط اينان به كاروان فتنه مى پيوندد.

خداى سبحان درباره اين افراد مى فرمايد: به خودم سوگند كه بر اين افراد فتنه اى فرو مى فرستم كه بردبارانشان با وجود زيركى و خردمندى اى كه دارند در آن سرگردان بمانند و ندانند چگونه از آن خارج شوند. خدا قطعا چنين خواهد كرد و از خداوند مى طلبيم كه لغزش و سقوط ما را در غفلت، بيامرزد و عفو فرمايد.

370. وَ رُوِيَ أَنَّهُ عليه السلام قَلَّمَا اعْتَدَلَ بِهِ الْمِنْبَرُ إِلاَّ قَالَ أَمَامَ الْخُطْبَةِ: أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا اللَّهَ، فَمَا خُلِقَ امْرُوءٌ عَبَثاً فَيَلْهُوَ، وَ لاَ تُرِكَ سُدىً(2) فَيَلْغُوَ، وَ مَا دُنْيَاهُ الَّتِي تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَفٍ مِنَ الاْآخِرَةِ الَّتِي قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ، وَ مَا الْمَغْرُورُ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الدُّنْيَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ كَالاْآخَرِ الَّذِي ظَفِرَ مِنَ الاْآخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِهِ(3).

روايت شده است كه غالباً هرگاه حضرت على عليه السلام بر منبر قرار مى گرفت، همراه خطبه و

ص: 517


1- گويا حضرت زمان كنونى ما را توصيف مى فرمايد.
2- سدىً: بى امر و نهى و مراقبت.
3- سهمة: سهميه و نصيب.

حمد الهى و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: اى مردم، پرواى الهى داشته باشيد و از كيفر و عقاب الهى بترسيد و از آنچه موجب خشم خداى سبحان است برحذر باشيد. هيچ كس بى هدف آفريده نشده تا به بازى و سرخوشى مشغول گردد، و هيچ كس رها و بى مراقبت و بدون امر و نهى نيست تا به بيهوده گرايى عمر بگذراند.

و آن دنيايى كه براى آدمى زيبا جلوه كرده، نمى تواند عوض آخرتى باشد كه با بدبينى آن را زشت و ناپسند مى شمارد؛ يعنى انسان با بدبينى به آخرت و بى اعتنايى به آن، آخرت را زشت و منفور ديده و لذا مرگ را كه پل رسيدن به آخرت است نمى خواهد و بدين ترتيب از آخرت روى برمى تابد.

و آن مغرور و فريب خورده اى كه با كوشش زياد به دنيا و خوشى هاى آن دست يافته، مانند آن كسى نيست كه اندكى از آخرت را به دست آورده است، چرا كه اندك آخرت بهتر و بيشتر از دنياى فراوان است. پس بايد انسان براى تحصيل آخرت تلاش كند.

371. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ شَرَفَ أَعْلَى مِنَ الاْءِسْلاَمِ، وَ لاَ عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى، وَ لاَ مَعْقِلَ(1) أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ، وَ لاَ شَفِيعَ أَنْجَحُ(2) مِنَ التَّوْبَةِ، وَ لاَ كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَةِ، وَ لاَ مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ الرِّضَى بِالْقُوتِ. وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ(3) الْكَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ(4) الرَّاحَةَ، وَ تَبَوَّأَ(5) خَفْضَ الدَّعَةِ(6). وَ الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ(7) وَ مَطِيَّةُ(8) التَّعَبِ، وَ الْحِرْصُ وَ الْكِبْرُ وَ الْحَسَدُ دَوَاعٍ(9) إِلَى التَّقَحُّمِ(10) فِي الذُّنُوبِ، وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِئِ الْعُيُوبِ.

ص: 518


1- معقل: پناهگاه.
2- أنجح: موفق تر، كارآمدتر.
3- بلغة: آنچه كه انسان را به مقصد مى رساند.
4- انتظم: به دست آورد.
5- تبوأ: جايگاه به دست آورد.
6- خفض الدعة: راحتى برخاسته از زندگى مرفّه، تن آسانى و رفاه فراوان.
7- نصب: رنج و زحمت.
8- مطية: مركب هموار و راهوار.
9- دواعي: جمع داعي يعنى انگيزه ها و دعوت كننده ها.
10- تقحم: ورود با زحمت به جايى.

هيچ شرافتى بالاتر از اسلام نيست؛ چون اسلام برتر از همه شرافت هاست. و هيچ عزّتى بالاتر از تقوا نيست، چون خوف از خدا برتر از همه عزت هاست.

و هيچ پناهگاهى براى ايمن ماندن انسان از ترس، بهتر از پرهيز از گناه نيست. و هيچ شفيعى كارآمدتر از توبه نيست، زيرا توبه قطعاً كارآمد است، اما از ساير واسطه ها احتمال موفقيت و عدم آن مى رود.

و هيچ گنجى بالاتر از قناعت نيست، زيرا قناعت موجب غناى دائمى است، به خلاف گنج كه غالباً تمام مى شود. و هيچ مال و ثروتى همچون رضامندى به رزق، فقر را از بين نمى برد، چون كسى كه به مقدار قوت و روزى خود راضى است فقير نيست.

و هر كس به اندازه نياز ضرورى زندگى اش از دنيا بسنده كند به راحتى و آرامش دست يافته و جاى پايى در زندگى خوش و آرام پيدا كرده است.

و دلبستگى كليد رنج و مركب زحمت است، زيرا اگر كسى به چيزى علاقمند باشد بايد براى آن رنج و زحمت متحمل گردد و گويى رنج بر دوش رغبت سوار مى شود و به سوى انسان مى آيد. و حرص و تكبّر و حسد انگيزه هايى براى ورود به عرصه گناهان هستند و هر يك به تنهايى چنين نقشى دارند. و شرّ، در برگيرنده همه زشتى هاى انسان است، زيرا اگر انسان معصيتى مانند ظلم و قطع رحم و قتل و... مرتكب شود، پليدىِ ساير گناهان را در خود جمع مى كند، و لذا بايد انسان با تمام توان، از شرّ و بدكارى دورى گزيند.

372. وَ قَالَ عليه السلام لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الاْءَنْصَارِيِّ: يَا جَابِرُ، قِوَامُ الدِّينِ وَ الدُّنْيَا بِأَرْبَعَةٍ: عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ، وَ جَاهِلٍ لاَ يَسْتَنْكِفُ(1) أَنْ يَتَعَلَّمَ، وَ جَوَادٍ لاَ يَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ(2)، وَ فَقِيرٍ لاَ يَبِيعُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ. فَإِذَا ضَيَّعَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ اسْتَنْكَفَ الْجَاهِلُ أَنْ يَتَعَلَّمَ، وَ إِذَا بَخِلَ الْغَنِيُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ الْفَقِيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ. يَا جَابِرُ، مَنْ كَثُرَتْ نِعَمُ اللَّهِ عَلَيْهِ كَثُرَتْ حَوَائِجُ النَّاسِ إِلَيْهِ، فَمَنْ

ص: 519


1- يستنكف: خوددارى مى كند، تكبر مى ورزد.
2- معروف: انفاق در راه خدا.

قَامَ لِلَّهِ فِيهَا بِمَا يَجِبُ فِيهَا عَرَّضَهَا لِلدَّوَامِ وَ الْبَقَاءِ، وَ مَنْ لَمْ يَقُمْ فِيهَا بِمَا يَجِبُ عَرَّضَهَا لِلزَّوَالِ وَ الْفَنَاءِ.

حضرت به جابر بن عبد اللّه انصارى فرمود: اى جابر، قوام و استوارى دين و دنيا به چهار دسته از مردم بستگى دارد: دانشمندى كه به علم خود عمل كند. و ناآگاهى كه از آموختن خوددارى نورزد(1). و بخشنده اى كه از كمك به مردم و انفاق در راهى كه رضاى خدا در آن است كوتاهى نكند(2)؛ و فقيرى كه آخرت خود را به دنيايش نفروشد، يعنى براى تحصيل مال، مرتكب حرام نشود.

اين چهار گروه موجب استوارى دين و دنيايند، چون قوام دين به علما و پيروان آنها بستگى دارد و البتّه تنها گروه اوّل اهميّت دارند، زيرا ساير مردم اگر به اين شروط عمل كنند تابع آنها هستند. حال اگر عالم علم خود را تباه كند و به مقتضاى علم خود عمل نكند، در آن صورت جاهل از آموختن خوددارى خواهد كرد، زيرا در تحصيل علمْ مشقّتِ بى فايده مى بيند. و آن گاه كه ثروتمند بخل ورزد، فقير آخرت خود را به دنيايش مى فروشد، زيرا براى به دست آوردن مال مرتكب اعمال حرامى چون دزدى و خيانت مى شود، پس براى مردم نه دنيايى مى ماند و نه آخرتى.

اى جابر، كسى كه نعمت هاى الهى، مثل مال و مقام و علم و نيرو، به سوى او سرازير شود، نيازهاى مردم نيز به او زياد مى شود. پس هركه به وظيفه الهى خود در اين باره عمل كند و حقوق الهى را بپردازد و نيازهاى مردم را برآورده كند، آن نعمت ها را پايدارى و

ص: 520


1- اينكه ناآگاه به عنوان ركن دين و دنيا ذكر شده از آن جهت است كه بايد جاهلانى باشند تا اين علوم را دريافت كنند و به نسل هاى بعد از خود برسانند و نيز قوام دنيا با حركت در مسير شرع صورت مى گيرد و اين از راه علما شناخته مى شود و جاهلان هستند كه با فراگيرى علم در آينده در صف علما قرار مى گيرند.
2- گذران زندگى نيازمندان با مال ثروتمندان است، چون اگر همه فقير بودند هيچ كس امور مالى نيازمندان را تأمين نمى كرد و اگر همه بى نياز و ثروتمند بودند، هيچ كس به كارهاى مورد نياز و سطح پايين جامعه تن نمى داد و نظام زندگى مختل مى گرديد.

ماندگارى بخشيده است، زيرا خداى سبحان مى فرمايد: «...لَئِن شَكَرْتُمْ لاَءَزِيدَنَّكُمْ...»(1)؛ «اگر واقعاً سپاسگزارى كنيد، [نعمت] شما را افزون خواهم كرد». و اگر به وظيفه خود نسبت به خالق و مخلوق اقدام نكند، نعمت را در معرض نابودى قرار داده است، زيرا خداوند در ادامه همين آيه مى فرمايد: «...وَ لَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ»؛ «و اگر ناسپاسى نماييد، قطعاً عذاب من سخت خواهد بود».

373. وَ رَوَى ابْنُ جَرِيرٍ الطَّبَرِيُّ فِي تَارِيخِهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي لَيْلَى الْفَقِيهِ - وَ كَانَ مِمَّنْ خَرَجَ لِقِتَالِ الْحَجَّاجِ مَعَ ابْنِ الاْءَشْعَثِ - أَنَّهُ قَالَ فِيمَا كَانَ يَحُضُّ بِهِ النَّاسَ عَلَى الْجِهَادِ: إِنِّي سَمِعْتُ عَلِيّاً عليه السلام يَقُولُ يَوْمَ لَقِينَا أَهْلَ الشَّامِ: أَيُّهَا الْمُوءْمِنُونَ، إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً(2) يُعْمَلُ بِهِ، وَ مُنْكَراً يُدْعَى إِلَيْهِ، فَأَنْكَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِئَ، وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ، وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّيْفِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَ كَلِمَةُ الظَّالِمِينَ هِيَ السُّفْلَى، فَذَلِكَ الَّذِي أَصَابَ سَبِيلَ الْهُدَى، وَ قَامَ عَلَى الطَّرِيقِ، وَ نَوَّرَ فِي قَلْبِهِ الْيَقِينُ.

ابن جرير طبرى در تاريخ خود نقل مى كند كه عبد الرحمن بن ابى ليلى فقيه - يكى از كسانى كه براى جنگ با حجّاج همراه ابن اشعث خارج شد - در جملاتى كه براى تشويق مردم به جهاد مى گفت، چنين روايت مى كرد كه روزى كه براى جنگيدن با شاميان خارج شديم از على عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

اى اهل ايمان، هر كس ستمگران را ببيند كه حدود و حريم حق را ناديده مى گيرند و باطل كاران، مردم را به كار منكر و ناپسند از نظر شريعت دعوت مى كنند، و تنها با قلب خود آن را انكار كند در صورتى كه بيش از آن قدرت ندارد، از كيفر خدا ايمن و از گناه بركنار خواهد ماند، و اگر با زبان با آن مقابله نمايد، خدا اجر و پاداش نهى از منكر زبانى را به او مى دهد و چنين فردى از نفر اوّل برتر است، زيرا با منكر مقابله و مبارزه نموده است.

ص: 521


1- سوره ابراهيم، آيه 7.
2- عُدْوَاناً: تعدى از حق.

و كسى كه - در صورت توان - با شمشير به جنگ منكر برخيزد تا حكم الهى همه جا حاكم و حكم ظالمان كه مخالف حكم خداست محو و نابود گردد، اين انسان راه هدايت را يافته و در مسيرى كه او را به سعادت ابدى مى رساند گام زده و چراغ فروزنده يقين حقيقى به مبدء و معاد در قلب او روشن شده است.

374. وَ فِي كَلاَمٍ آخَرَ لَهُ يَجْرِي هَذَا الْمَجْرَى: فَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ لِلْمُنْكَرِ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ فَذَلِكَ الْمُسْتَكْمِلُ لِخِصَالِ الْخَيْرِ، وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ فَذَلِكَ مُتَمَسِّكٌ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ وَ مُضَيِّعٌ خَصْلَةً، وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِقَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ فَذَلِكَ الَّذِي ضَيَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلاَثِ وَ تَمَسَّكَ بِوَاحِدَةٍ، وَ مِنْهُمْ تَارِكٌ لاِءِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ يَدِهِ فَذَلِكَ مَيِّتُ الاْءَحْيَاءِ. وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عِنْدَ الاْءَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ إِلاَّ كَنَفْثَةٍ(1) فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ(2). وَ إِنَّ الاْءَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ لاَ يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ، وَ لاَ يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ، وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ.

حضرت در كلامى ديگر كه نظير همين عبارت در تشويق مبارزه با منكر است، فرمود: برخى از مردم با دست و زبان و قلب با منكر مبارزه مى كنند؛ يعنى قلبا از كار زشت ناراضى هستند و با زبان از آن نهى مى كنند و اگر با زبان كافى نبود عملاً نيز با آن مى جنگند، چنين افرادى جامع تمام خصلت هاى خير هستند، زيرا با تمام توان به نهى از منكر پرداخته اند.

برخى ديگر تنها با زبان و قلب با منكر مى ستيزند و عملاً كارى انجام نمى دهند. چنين كسانى از خصال خير فقط به دو خصلت چنگ انداخته اند كه عبارت از مبارزه زبانى و قلبى است، ولى يك خصلت را كه مبارزه عملى است رها نموده اند.

عده اى ديگر فقط با قلب به مبارزه با منكر پرداخته اند و مبارزه با زبان و عمل را رها

ص: 522


1- نفثة: ذرات آب دهان كه با نفس همراه باشد.
2- لُجّي: متلاطم و خروشان.

كرده اند و براى نابودى منكر نه سخنى مى گويند و نه عملى انجام مى دهند، اينان دو خصلت را كه بالاترين خصال خير است رها كرده و فقط به يك خصلت پايبندند.

جمعى نيز به هيچ وجه با منكر مبارزه نمى كنند و نهى از منكر را با قلب و زبان و عمل رها كرده اند، اينان مردگانند در جمع زندگان، زيرا وجود آنها مانند مرده بى فايده است.

بدانيد كه تمام كارهاى نيك و جهاد در راه خدا در مقابل امر به معروف و نهى از منكر به ذرات بسيار ريز آبى مى ماند در مقابل يك دريا و اقيانوس متلاطم و خروشان، زيرا بدون اين دو فريضه الهى ديگر دينى باقى نمى ماند و تمام اعمال خير، كه به اين دو فريضه وابسته است، و جهاد نيز بدون اين دو هدر مى رود.

آگاه باشيد كه امر به معروف و نهى از منكر انسان را به مرگ نزديك نمى كند و از روزى انسان نيز چيزى نمى كاهد. پس كسى گمان نكند كه امر به معروف و نهى از منكر، مردم را از او گريزان و روزى اش را كم مى كند يا جانش به خطر مى افتد.

و بالاترين مرتبه امر به معروف و نهى از منكر سخن عادلانه اى است كه در مقابل حاكم ستمگر گفته شود تا او را از ستمگرى بازداشته و به صراط مستقيم ارشاد كند.

375. وَ عَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُوءْمِنِينَ عليه السلام يَقُولُ: أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْجِهَادِ، الْجِهَادُ بِأَيْدِيكُمْ ثُمَّ بِأَلْسِنَتِكُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِكُمْ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَ لَمْ يُنْكِرْ مُنْكَراً، قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلاَهُ أَسْفَلَهُ وَ أَسْفَلُهُ أَعْلاَهُ.

ابوجحيفه مى گويد: از اميرمؤمنان على عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: اولين مرحله اى كه در جهاد شكست مى خوريد و نمى توانيد بر ظالمان پيروز شويد، جهاد با عمل است، زيرا دشمنان، شما را از جنگ با اهل كفر و فسق بازمى دارند. سپس جهاد با زبان است، چرا كه اجازه نمى دهند حق را بگوييد و به نيكى فراخوانيد و از بدى بازداريد.

سپس جهاد با قلب است، يعنى دشمنان، شما را از انجام دادن معروف باز مى دارند و به

ص: 523

منكر متمايلتان مى كنند تا جايى كه ديگر نه منكرى را منكر و نه معروفى را معروف بخوانيد، چنان كه در روزگار ما اتفاق افتاده است.

پس اگر كسى با قلب خود به معروفى علاقمند و با منكرى مخالف نباشد، واژگونه مى گردد، كنايه از آنكه قلب او متحوّل مى شود و هيچ خيرى از او برنخواهد آمد.

376. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ الْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ، وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيءٌ(1).

حقّ سنگين، ولى خوش فرجام و گواراست. و باطل سبك، اما بدعاقبت و وخيم است.

377. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ تَأْمَنَنَّ عَلَى خَيْرِ هَذِهِ الاْءُمَّةِ عَذَابَ اللَّهِ، لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ»(2). وَ لاَ تَيْأَسَنَّ لِشَرِّ هَذِهِ الاْءُمَّةِ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ لِقَوْلِهِ تَعَالَى: «إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ»(3).

درباره خوبان امّت اسلامى از عذاب ايمن مباش چنان كه خداى متعال مى فرمايد: «جز مردم زيانكار [كسى] خود را از مكر خدا ايمن نمى داند» چون احتمال دارد كه خوبان به واسطه فتنه هاى ناگهانى تبهكار شوند و خداوند آنها را عذاب كند.

و درباره تبهكاران امّت اسلامى از رحمت الهى مأيوس مباش، چنان كه خدا مى فرمايد: «زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نوميد نمى شود» زيرا ممكن است نسيم رحمتى بوزد و تبهكاران از شرارت و تباهى دست بردارند و مشمول لطف و رحمت خدا شوند.

378. وَ قَالَ عليه السلام : الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُيُوبِ وَ هُوَ زِمَامٌ يُقَادُ بِهِ إِلَى كُلِّ سُوءٍ.

بخلْ جامع تمام بدى هاست، زيرا از پرداخت زكات و خمس و صدقه و ايثار و همدلى و همدردى جلوگيرى مى كند، و افسارى است كه انسان به وسيله آن به هر بدى كشيده

ص: 524


1- وبيء: آلوده به بيمارى، از وباء گرفته شده.
2- سوره اعراف، آيه 99.
3- سوره يوسف، آيه 87.

مى شود و در نتيجه آن پيوند خويشاوندى مى گسلد، و عاق والدين مى شود و خانواده خود را رها و به فقير بى توجهى مى كند تا آنكه بميرد. ديگر زشتى ها نيز از بخل برمى خيزد.

379. وَ قَالَ عليه السلام : الرِّزْقُ رِزْقَانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ، وَ رِزْقٌ يَطْلُبُكَ، فَإِنْ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاكَ. فَلاَ تَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِكَ عَلَى هَمِّ يَوْمِكَ. كَفَاكَ كُلُّ يَوْمٍ عَلَى مَا فِيهِ، فَإِنْ تَكُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى سَيُوءْتِيكَ فِي كُلِّ غَدٍ جَدِيدٍ مَا قَسَمَ لَكَ، وَ إِنْ لَمْ تَكُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِكَ فَمَا تَصْنَعُ بِالْهَمِّ لِمَا لَيْسَ لَكَ؟ وَ لَنْ يَسْبِقَكَ إِلَى رِزْقِكَ طَالِبٌ، وَ لَنْ يَغْلِبَكَ عَلَيْهِ غَالِبٌ، وَ لَنْ يُبْطِئَ عَنْكَ مَا قَدْ قُدِّرَ لَكَ.

رزق دو گونه است: رزقى كه آن را مى طلبى و مال تو نيست، و رزقى كه تو را مى طلبد و خداوند آن را براى تو مقدّر فرموده است.

پس اگر تو به سوى رزق مقدّر نروى، او خود به سوى تو خواهد آمد و ديگر دليلى ندارد كه براى كسبِ آن غصه بخورى، و نبايد غصه روزى سالت را بر غصه امروزت بيفزايى، زيرا رزق يك سال به تدريج خواهد رسيد و همان مقدار رزقى كه روزانه مى رسد تو را كافى است. و اگر تا پايان سال عمر تو باقى باشد، خداى متعال روزى تو را در هر روز نوبه نو مى رساند، و اگر امسال از عمرت نباشد براى چيزى كه نصيب تو نخواهد شد چرا اندوهگين باشى، و اندوه رزق سالى را بر دوش كشى كه از عمر تو نيست؟

و هيچ كس نمى تواند رزق مقدر تو را بخورد و بر آن غلبه يابد و از چنگ تو درآورد و يا آن را به تأخير افكند، بلكه در زمان معين كه خدا اراده كرده آن رزق به تو خواهد رسيد.

اينها همه به منظور نهى از افزونخواهى و آزمندى است، نه نهى از دنبالِ روزى رفتن، چنان كه خدا مى فرمايد: «لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ»(1)؛ «بر شما گناهى نيست كه فضل پروردگارتان (= روزى خود) را بجوييد». نيز مى فرمايد: «فَانْتَشِرُوا فِي الاْءَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ»(2)؛ «در [روى] زمين پراكنده گرديد و فضل خدا را جويا شويد»

ص: 525


1- سوره بقره، آيه 198.
2- سوره جمعه، آيه 10.

قال الرضي رحمه الله : و قد مضى هذا الكلام فيما تقدم من هذا الباب، إلا أنه هاهنا أوضح و أشرح، فلذلك كررناه على القاعدة المقررة في أول الكتاب.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: اين كلام بيش از اين در همين باب گذشت(1)، اما چون در اينجا واضح تر و با شرح بيشترى آمده، براساس قاعده اى كه در اول كتاب بيان شد، آن را تكرار كرديم و آن قاعده اين است كه: هر مطلبى كه تكرارش سودمند باشد، تكرار مى كنيم.

380. وَ قَالَ عليه السلام : رُبَّ مُسْتَقْبِلٍ(2) يَوْماً لَيْسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ(3)، وَ مَغْبُوطٍ(4) فِي أَوَّلِ لَيْلِهِ قَامَتْ بَوَاكِيهِ(5) فِي آخِرِهِ.

بسا كسى كه به استقبال روزى مى آيد و آن را آغاز مى كند، اما آن را به پايان نمى رساند، زيرا عمر او در همان روز پايان مى يابد. و بسا كسى كه در اول شب غبطه اش خورند و آرزوى مال و مقام او را نمايند، ولى در پايان همان شب زنان در مرگ او سوگوارى و مويه كنند!

381. وَ قَالَ عليه السلام : الْكَلاَمُ فِي وَثَاقِكَ(6) مَا لَمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ، فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِي وَثَاقِهِ، فَاخْزُنْ لِسَانَكَ كَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَكَ وَ وَرِقَكَ(7)، فَرُبَّ كَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً وَ جَلَبَتْ نِقْمَةً.

سخن در بند توست و تا زمانى كه سخن نگفته اى مى توانى آن را همچنان نگهدارى و يا مى توانى آن را رها نمايى، ولى چون سخنى گفتى ديگر تو در بند آنى، پس اگر وعده اى دادى بايد به آن پايبند باشى و اگر حرف بدى زدى، بايد كيفر آن را تحمل كنى.

پس زبان خود را آن سان حفظ كن كه طلا و نقره ات را حفظ مى كنى، زيرا ممكن است انسان كلمه اى بر زبان آورد كه نعمتى را از او سلب و بلايى را متوجه او نمايد.

ص: 526


1- حكمت 267.
2- مستقبل: استقبال كننده.
3- مستدبر: بدرقه كننده.
4- مغبوط: مورد رشك و غبطه و آرزوى ديگران.
5- بواكي: جمع باكية، يعنى زنان گريه كننده و سوگوار.
6- وثاق: بند، دام.
7- ورق: نقره.

382. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ، بَلْ لاَ تَقُلْ كُلَّ مَا تَعْلَمُ، فَإِنَّ اللَّهَ فَرَضَ عَلَى جَوَارِحِكَ كُلِّهَا فَرَائِضَ يَحْتَجُّ بِهَا عَلَيْكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.

هرچه نمى دانى نگو كه دروغ و منقصت است، بلكه هرچه مى دانى نيز نگو كه گفتن برخى از دانسته ها هم مايه نكوهيدگى است.

همانا خداوند بر اعضا و جوارح تو واجباتى را فرض كرده كه روز قيامت با آنها بر تو احتجاج و استدلال مى كند. پس وقتى كه سخن ناروايى چون غيبت و بدگويى و عيبجويى و امثال آن بر زبان برانى، مرتكب گناه شده اى و موجب كيفر اخروى خواهد بود.

383. وَ قَالَ عليه السلام : احْذَرْ أَنْ يَرَاكَ اللَّهُ عِنْدَ مَعْصِيَتِهِ، وَ يَفْقِدَكَ عِنْدَ طَاعَتِهِ، فَتَكُونَ مِنَ الْخَاسِرِينَ، وَ إِذَا قَوِيتَ فَاقْوَ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ، وَ إِذَا ضَعُفْتَ فَاضْعُفْ عَنْ مَعْصِيَةِ اللَّهِ.

بترس از اينكه خداوند تو را در جايى كه از آن نهى كرده - مثل مكان زنا و مجلس غيبت - ببيند و جاى تو را در محلّ طاعت، مانند وقت و محل نماز و ماه هاى حج در مواقف حج، خالى ببيند كه در اين صورت از زيان كاران خواهى بود و سعادت ابدى را از دست داده اى.

و اگر نيرويى به دست آوردى بكوش كه آن را در طاعت الهى صرف كنى و اگر ناتوان شدى ناتوانى ات در معصيت باشد.

384. وَ قَالَ عليه السلام : الرُّكُونُ(1) إِلَى الدُّنْيَا مَعَ مَا تُعَايِنُ(2) مِنْهَا جَهْلٌ، وَ التَّقْصِيرُ فِي حُسْنِ الْعَمَلِ إِذَا وَثِقْتَ بِالثَّوَابِ عَلَيْهِ غَبْنٌ، وَ الطُّمَأْنِينَةُ إِلَى كُلِّ أَحَدٍ قَبْلَ الاِخْتِبَارِ(3) لَهُ عَجْزٌ.

اعتمادكردن به دنيا با وجود انواع تحولات و دگرگونى هايى كه از آن مشاهده مى كنى و سراغ دارى نادانى است، پس اگر داراى قدرت و ثروت و مقام و مانند آن هستى هرگز به آنها اعتماد نكن، بلكه همواره برحذر باش و مانند كسى عمل كن كه مى ترسد از دست او

ص: 527


1- ركون: اعتماد.
2- تعاين: مشاهده مى كنى.
3- اختبار: آزمایش.

گرفته شود. و كوتاهى در انجام دادن عمل صالح در صورتى كه اعتقاد به پاداش الهى دارى، غبن و زيان است. و اطمينان و اعتماد به هر انسانى قبل از آنكه او را نيك بيازمايى، ناتوانى است و چنين امرى از ناتوانى انسان در آزمون افراد نشان دارد.

385. وَ قَالَ عليه السلام : مِنْ هَوَانِ(1) الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ أَنَّهُ لاَ يُعْصَى إِلاَّ فِيهَا، وَ لاَ يُنَالُ مَا عِنْدَهُ إِلاَّ بِتَرْكِهَا.

از پستى و بى مقدارى دنيا نزد خداوند همين بس كه خدا تنها در آن نافرمانى و معصيت مى شود و بى ترديد محل گناه و معصيتْ بى ارزش است. و كرامت و پاداش الهى جز با ترك دنيا و لذت هاى آن به دست نمى آيد.

386. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ طَلَبَ شَيْئاً نَالَهُ أَوْ بَعْضَهُ.

كسى كه به دنبال يافتن چيزى باشد، به آن و يا حدّاقل به بخشى از آن دست مى يابد. البته اين، حكمِ غالب اشياء و افراد است نه همه افراد و اشياء.

387. وَ قَالَ عليه السلام : مَا(2) خَيْرٌ بِخَيْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ، وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ، وَ كُلُّ نَعِيمٍ دُونَ الْجَنَّةِ فَهُوَ مَحْقُورٌ، وَ كُلُّ بَلاَءٍ دُونَ النَّارِ عَافِيَةٌ.

هيچ چيزى كه آتش جهنم را در پى داشته باشد خير نيست، هرچند از ديدگاه برخى از مردم خير ناميده شود. و هيچ سختى اى كه به دنبال آن بهشت باشد شرّ نيست، هرچند به نظر برخى از مردم شرّ محسوب گردد. و هر نعمتى غير از بهشت، ناچيز و بى مقدار و هر بلايى غير از دوزخ، عافيت و سلامت است، زيرا دوزخ در مقايسه تمام بلاها شديدتر و تلخ تر مى باشد، به گونه اى كه بلاهاى ديگر در مقابل آن گوارا و قابل تحمّل است.

388. وَ قَالَ عليه السلام : أَلاَ وَ إِنَّ مِنَ الْبَلاَءِ الْفَاقَةَ، وَ أَشَدُّ مِنَ الْفَاقَةِ مَرَضُ الْبَدَنِ، وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ

ص: 528


1- هوان: پستى، بى ارزشى، بى مقدارى.
2- ممكن است در اين سخن امام عليه السلام «ما» براى استفهام انكارى باشد.

الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ. أَلاَ وَ إِنَّ مِنَ النِّعَمِ سَعَةَ الْمالِ، وَ أَفْضَلُ مِنْ سَعَةِ المالِ صِحَّةُ الْبَدَنِ، وَ أَفْضَلُ مِنْ صِحَّةِ الْبَدَنِ تَقْوَى الْقَلْبِ.

آگاه باشيد كه فقر يكى از بلاهاست و بالاتر از فقر بيمارى تن است و بالاتر از بيمارى تن بيمارى قلب، يعنى رذائل اخلاقى از قبيل حسد و كينه و رياست.

بدانيد كه ثروت يكى از نعمتهاست و بالاتر از ثروت، سلامتى تن و بالاتر از سلامتى تن، تقواى قلب است، زيرا موجب سعادت ابدى مى گردد، چنان كه بيمارى قلبى موجب شقاوت ابدى است.

389. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ. وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى: مَنْ فَاتَهُ حَسَبُ نَفْسِهِ لَمْ يَنْفَعْهُ حَسَبُ آبَائِهِ.

آن كه عمل، او را به صف پيشگامان و سبقت گرفتگان نرساند، نسب و موقعيّت خانوادگى نمى تواند او را در زمره ارجمندان قرار دهد. و در روايتى ديگر آمده است: آن كه شرافت و كمالش وى را سودى نبخشد، شرافت خانوادگى به حال او سودى نخواهد داشت.

390. وَ قَالَ عليه السلام : لِلْمُوءْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَاتٍ: فَسَاعَةٌ يُنَاجِي فِيهَا رَبَّهُ، وَ سَاعَةٌ يَرُمُّ(1) مَعَاشَهُ، وَ سَاعَةٌ يُخَلِّي بَيْنَ نَفْسِهِ وَ بَيْنَ لَذَّتِهَا فِيمَا يَحِلُّ وَ يَجْمُلُ. وَ لَيْسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ شَاخِصاً(2) إِلاَّ فِي ثَلاَثٍ: مَرَمَّةٍ(3) لِمَعَاشٍ، أَوْ خُطْوَةٍ فِي مَعَادٍ، أَوْ لَذَّةٍ فِي غَيْرِ مُحَرَّمٍ.

مؤمن بايد وقتش را سه بخش كند: بخشى را به مناجات با پروردگار و عمل آخرت، و بخشى را براى اصلاح امور شخصى و تهيه مخارج زندگى، و بخشى را براى خلوت بين خود و لذت هاى پسنديده، مثل تفريح و كامجويى حلال و معاشرت با دوستان اختصاص دهد.

و عاقل را نمى سزد مگر اينكه در پى سه چيز در سفر باشد: براى تأمين و اصلاح معاش

ص: 529


1- يَرُمُّ: اصلاح كند، سامان بخشد.
2- شاخص: مسافر.
3- مرمة: سامان دادن.

و زندگى، گام برداشتن براى معاد يعنى تحصيل معارف و علوم كه موجب اصلاح آخرت باشد، و تحصيل لذت حلال مثل ازدواج، تفريح سالم يا ديدار دوستان.

391. وَ قَالَ عليه السلام : اِزْهَدْ فِي الدُّنْيَا يُبَصِّرْكَ اللَّهُ عَوْرَاتِهَا، وَ لاَ تَغْفُلْ فَلَسْتَ بِمَغْفُولٍ عَنْكَ.

در دنيا زهد پيشه كن تا خداى سبحان زشتى هاى آن را به تو نشان دهد و از سعادت و آخرت غافل مباش كه خداوند از تو و اعمالت غافل نيست.

392. وَ قَالَ عليه السلام : تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا، فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ.

سخن بگوييد تا مردم ميزان ارزش شما را با سخنان تان دريابند، چرا كه آدمى زير زبان خود نهفته است. پس همين كه لب به سخن گشود شناخته مى گردد.

[تا مرد سخن نگفته باشد *** عيب و هنرش نهفته باشد.]

393. وَ قَالَ عليه السلام : خُذْ مِنَ الدُّنْيَا مَا أَتَاكَ وَ تَوَلَّ عَمَّا تَوَلَّى عَنْكَ فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ فَأَجْمِلْ فِي الطَّلَبِ.

از دنيا به همان اندازه كه به سوى تو مى آيد اكتفا كن و خود را به زحمت نينداز، و از آنچه به سوى تو نيامده خوددارى كن، و اگر به اين توصيه عمل نمى كنى و مى خواهى دنيا را طلب كنى به طور پسنديده طلب كن نه حريصانه و نه به گونه اى كه موجب كيفر باشد.

394. وَ قَالَ عليه السلام : رُبَّ قَوْلٍ أَنْفَذُ مِنْ صَوْلٍ(1).

چه بسا نفوذ سخنى از حمله اى تأثيرگذارتر و كارآمدتر باشد.

395. وَ قَالَ عليه السلام : كُلُّ مُقْتَصَرٍ عَلَيْهِ كَافٍ.

هرچه انسان به آن اكتفا و قناعت كند، وى را بسنده باشد. ولى اگر انسان به چيزى قناعت نكند هيچ چيز او را كفايت نمى كند.

ص: 530


1- صول: يورش، حمله.

396. وَ قَالَ عليه السلام : الْمَنِيَّةُ(1) وَ لاَ الدَّنِيَّةُ، وَ التَّقَلُّلُ(2) وَ لاَ التَّوَسُّلُ. وَ مَنْ لَمْ يُعْطَ قَاعِداً لَمْ يُعْطَ قَائِماً، وَ الدَّهْرُ يَوْمَانِ: يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ، فَإِذَا كَانَ لَكَ فَلاَ تَبْطَرْ(3)، وَ إِذَا كَانَ عَلَيْكَ فَاصْبِرْ.

مرگ آرى، ولى پستى و دنائت هرگز، زيرا مرگ به مراتب از ارتكاب اعمال ناپسندى چون تن دادن به ذلت و نفاق و ساير رذائل پسنديده تر است.

و اكتفاى به اندك آرى، ولى دست به دامن افراد زدن براى رسيدن به خواهش هاى نفسانى هرگز.

و هركه رزق او بدون طلب و تلاش نرسد با طلب و تلاش هم نخواهد رسيد، چون فرض آن است كه براى او مقدر نشده است. [ البته اين سخن امام عليه السلام به معنى تجويز تنبلى نيست، بلكه عدم حرص را القا و تشويق مى كند.]

روزگار دو روز است: روزى به سود تو و روزى به ضرر و زيان توست. پس آن گاه كه به سود تو باشد، مبادا طغيان كنى و مال و مقام، تو را از حق دور سازد. و آن گاه كه به زيان تو باشد صبر پيشه كن كه صبر زيباتر است.

397. وَ قَالَ عليه السلام : نِعْمَ الطِّيبُ الْمِسْكُ، خَفِيفٌ مَحْمِلُهُ(4)، عَطِرٌ رِيحُهُ.

مشك بهترين عطر است كه از آهو گرفته مى شود، زيرا حمل آن آسان و بوى آن بسيار جانفزاست.

398. وَ قَالَ عليه السلام : ضَعْ فَخْرَكَ، وَ احْطُطْ كِبْرَكَ، وَ اذْكُرْ قَبْرَكَ.

فخرفروشى را كنار بگذار و كبر خود را فرو ريز و به ياد قبرت باش كه تو را با خوارى و ذلّت درون آن مى گذارند.

ص: 531


1- منية: مرگ.
2- تقلل: اكتفا به اندك.
3- لا تبطر: طغيان نكن، سركش مشو.
4- محمل: حمل كردن.

399. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ حَقّاً، وَ إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ حَقّاً. فَحَقُّ الْوَالِدِ عَلَى الْوَلَدِ أَنْ يُطِيعَهُ فِي كُلِّ شَيْءٍ إِلاَّ فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ، وَ حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ أَنْ يُحَسِّنَ اسْمَهُ، وَ يُحَسِّنَ أَدَبَهُ، وَ يُعَلِّمَهُ الْقُرْآنَ.

همانا فرزند بر پدر و پدر بر فرزند حقى متقابل و دوسويه دارند. اما حق پدر بر فرزند آن است كه چون فرمانى دهد، آن را عملى كند، مگر در معصيت كه هيچ كس نمى تواند با نافرمانى خالق، از مخلوق اطاعت كند.

و حق فرزند بر پدر آن است كه اسم زيبايى براى او انتخاب كند و از نام هاى زشتى مانند: حرب(1) و نغل(2) و معاويه(3) و مطى(4) اجتناب كند، و او را به نحو شايسته اى ادب كند تا به آداب اسلامى آراسته گردد، و او را قرآن و شرايع اسلامى بياموزد.

400. وَ قَالَ عليه السلام : الْعَيْنُ(5) حَقٌّ، وَ الرُّقَى(6) حَقٌّ، وَ السِّحْرُ حَقٌّ، وَ الْفَأْلُ حَقٌّ، وَ الطِّيَرَةُ(7) لَيْسَتْ بِحَقٍّ، وَ الْعَدْوَى(8) لَيْسَتْ بِحَقٍّ، وَ الطِّيبُ نُشْرَةٌ(9)، وَ الْعَسَلُ نُشْرَةٌ، وَ الرُّكُوبُ نُشْرَةٌ، وَ النَّظَرُ إِلَى الْخُضْرَةِ نُشْرَةٌ.

چشم زخم حق است، زيرا انسان گاهى به علت چشم هاى شوم ضربه مى بيند. و دعاهايى كه انسان با آن تعويذ مى شود حق است. و سحر و جادوگرى كه در افراد اثر مى گذارد حق است. معناى حق بودن، موهوم نبودن و وجود خارجى سحر و ساير موارد است، نه جواز شرعى آن. و فال نيك زدن حق است و فال بد زدن حق نيست. فال، انتقال از يك چيز به حادثه اى است كه در آينده اتفاق خواهد افتاد، چه خوب باشد چه بد.

ص: 532


1- حرب: جنگ.
2- نغل: بى پدر.
3- معاويه: ماده سگ عوعو كننده.
4- مُطي: الاغ.
5- العين: چشم زخم.
6- رقى: تعويذ، افسون سلامت.
7- طيرة: فال بد زدن.
8- عدوى: واگير بودن نقص هاى بدنى مثل كورى و لنگى.
9- نشرة: نشاط و فربهى و رشد بدن.

و اعتقاد به اينكه برخى از نقص ها چون كورى و لنگى از فردى به ديگرى سرايت مى كند، برخلاف پندار نادانان حق نيست. و عطر زدن و عسل نوشيدن و سوار اسب و الاغ و شتر و استر شدن و نگاه به سبزه كردن موجب رشد و نمو و نشاط بدن مى گردند.

401. وَ قَالَ عليه السلام : مُقَارَبَةُ النَّاسِ فِي أَخْلاَقِهِمْ أَمْنٌ مِنْ غَوَائِلِهِمْ(1).

همراهى انسان با اخلاق و روحيات و عادات مردم جامعه، در صورتى كه به حرام آميخته نباشد، ايمنى او را از مكر و آزارشان در پى دارد، زيرا هماهنگى موجب محبت و محبت موجب امنيت است.

402. وَ قَالَ عليه السلام لِبَعْضِ مُخَاطِبِيهِ وَ قَدْ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ يُسْتَصْغَرُ مِثْلُهُ عَنْ قَوْلِ مِثْلِهَا: لَقَدْ طِرْتَ(2) شَكِيراً(3)، وَ هَدَرْتَ(4) سَقْباً(5).

حضرت به يكى از مخاطبانش كه سخنى بالاتر از شأن و شخصيت خود گفته بود فرمود: پرواز كردى در حالى كه جوجه غير قابل پرواز بودى و بچه شترى، اما بانگ شتر بزرگ مى دهى.

قال الرضي رحمه الله : و الشكير هاهنا أول ما ينبت من ريش الطائر قبل أن يقوى و يستحصف، و السقب، الصغير من الإبل و لا يهدر إلا بعد أن يستفحل.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: شكير در اين جا يعنى پرهاى اوليه پرنده قبل از قوت و نيرومندى. و سقب، شتر كوچك است كه نمى تواند صدا دهد مگر بعد از بزرگ شدن و رسيدن به بلوغ.

پس منظور آن است كه اى گوينده، سخن تو بالاتر از شأن و جايگاهت بود، چنان كه پرواز و صدا از اين دو حيوان كوچك كارى بالاتر از شأنشان مى باشد.

ص: 533


1- غوائل: جمع غائلة، يعنى آزار و اذيت.
2- طرت: پرواز كردى.
3- شكير: جوجه پرنده بال در نياورده.
4- هدرت: بانگ برآوردى.
5- سقب: بچه شتر.

403. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ أَوْمَأَ(1) إِلَى مُتَفَاوِتٍ(2) خَذَلَتْهُ الْحِيَلُ(3).

آن كه اشاره به دور كند، يعنى در پى تحصيل امورى دست نايافتنى باشد چاره جويى هايش براى رسيدن به مقصد، كارگشا نخواهد بود.

404. وَ قَالَ عليه السلام وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَعْنَى قَوْلِهِمْ «لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ»: إِنَّا لاَ نَمْلِكُ مَعَ اللَّهِ شَيْئاً، وَ لاَ نَمْلِكُ إِلاَّ مَا مَلَّكَنَا. فَمَتَى مَلَّكَنَا مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنَّا كَلَّفَنَا، وَ مَتَى أَخَذَهُ مِنَّا وَضَعَ تَكْلِيفَهُ عَنَّا.

از حضرت درباره معناى «لا حول و لا قوة إلا باللّه» پرسيدند، فرمود: يعنى مالكيّت ما در عرض مالكيت خدا نيست، بلكه آنچه را كه او به ما عطا فرموده مالك هستيم، پس مالكيت او كه حقيقى است فراتر از مالكيت مجازى ماست. پس هرگاه ما را مالك چيزى كند كه خود به آن از ما سزاوارتر باشد، ما را مكلف كرده كه براساس رضاى حضرتش در آن تصرف كنيم و هرگاه كه آنها را از ما گرفت، تكليف از ما برداشته شده است، زيرا تكليف، فرعِ بر قدرت است، پس «حول» به معناى قدرت است و «قوت» بخش خاصى از قدرت مى باشد و تمام انواع قدرت ما را خداى سبحان عطا مى كند.

405. وَ قَالَ عليه السلام لِعَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ، وَ قَدْ سَمِعَهُ يُرَاجِعُ الْمُغِيرَةَ بْنَ شُعْبَةَ كَلاَماً: دَعْهُ يَا عَمَّارُ، فَإِنَّهُ لَمْ يَأْخُذْ مِنَ الدِّينِ إِلاَّ مَا قَارَبَهُ(4) مِنَ الدُّنْيَا، وَ عَلَى عَمْدٍ لَبَسَ عَلَى نَفْسِهِ، لِيَجْعَلَ الشُّبُهَاتِ عَاذِراً(5) لِسَقَطَاتِهِ(6).

آن حضرت عمار بن ياسر را ديد كه با مغيرة بن شعبه گفت وگو مى كند، لذا به او فرمود: اى عمّار، مغيره را رها كن كه او از دين جز آنچه او را به دنيا نزديك كند فرا نگرفته است و به

ص: 534


1- أومأ: اشاره و كنايه از طلب.
2- متفاوت: دور.
3- حيل: جمع حيلة، يعنى چاره انديشى.
4- قاربه: بدو نزديك شده.
5- عاذر: عذر خواهنده.
6- سقطات: لغزش ها.

طور عمد خود را در شبهات افكنده تا براى لغزش هاى خود عذر داشته باشد.

406. وَ قَالَ عليه السلام : مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ الاْءَغْنِيَاءِ لِلْفُقَرَاءِ طَلَباً لِمَا عِنْدَ اللَّهِ، وَ أَحْسَنُ مِنْهُ تِيهُ(1) الْفُقَرَاءِ عَلَى الاْءَغْنِيَاءِ اتِّكَالاً عَلَى اللَّهِ.

چه شايسته و نيكوست كه ثروتمندان در مقابل فقيران به قصد دستيابى به رضايت الهى تواضع نمايند و زيباتر آنكه فقيران با توكل بر خدا در برابر ثروتمندان و ثروتشان بلندهمتى و مناعت ورزند كه مناعت طبع فقيران، غرور و نخوت ثروتمندان را در هم مى شكند و اعتماد و توكل بر خدا را در ايشان تقويت مى كند.

407. وَ قَالَ عليه السلام : مَا اسْتَوْدَعَ اللَّهُ امْرَأً عَقْلاً إِلاَّ اسْتَنْقَذَهُ(2) بِهِ يَوْماً مَا.

هرگاه خدا عقل را در كسى به وديعت نهاد، به يقين روزى به پشتوانه همان عقل او را از بن بست ها خواهد رهانيد، زيرا گاهى انسان در كارى سرگشته و حيران مى شود و نمى داند چگونه خود را از آن تنگنا نجات دهد و عقل، او را به سوى حق هدايت خواهد كرد.

408. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ صَارَعَ(3) الْحَقَّ صَرَعَهُ.

هركه با حق درافتد حق او را به زمين مى زند و نابودش خواهد كرد.

409. وَ قَالَ عليه السلام : الْقَلْبُ مُصْحَفُ(4) الْبَصَرِ.

قلب بستر و صحيفه چشم است، يعنى هرچه انسان مى بيند در قلبش نقش مى بندد.

410. وَ قَالَ عليه السلام : التُّقَى رَئِيسُ الاْءَخْلاَقِ.

تقوا پيشواى همه صفات ارزشمند و والايى هاى اخلاق انسانى است، زيرا ترس از خدا

ص: 535


1- تيه: مناعت طبع.
2- استنقذ: رهايى بخشيد.
3- صارَعَ: كشتى گرفت، مبارزه كرد.
4- مصحف: كتاب، صحيفه.

سرآمد فضايل و اخلاق شايسته است.

411. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ تَجْعَلَنَّ ذَرَبَ(1) لِسَانِكَ عَلَى مَنْ أَنْطَقَكَ، وَ بَلاَغَةَ قَوْلِكَ عَلَى مَنْ سَدَّدَكَ(2).

هرگز حدّت و تيزى زبان خود را به كسى كه تو را سخن گفتن آموخته است (خدا، پدر و مادر، يا معلم كه به انسان چيزى آموخته اند) به كار نگير و نسبت به آنها بى ادبى نكن.

و از فصاحت و بلاغت بيان خود در برابر كسى كه تو را ارشاد نموده و راه نشان داده استفاده نكن.

412. وَ قَالَ عليه السلام : كَفَاكَ أَدَباً لِنَفْسِكَ اجْتِنَابُ مَا تَكْرَهُهُ مِنْ غَيْرِكَ.

در با ادب شدنت همين بس كه آنچه از ديگران نمى پسندى انجامش ندهى، يعنى اگر رفتار كسى در نظر تو زشت و نكوهيده آمد، بايد خودت از آن بپرهيزى.

413. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ صَبَرَ صَبْرَ الاْءَحْرَارِ وَ إِلاَّ سَلاَ سُلُوَّ(3) الاْءَغْمَارِ(4).

كسى كه همانند آزادگان تسليم اميال و شهوات نفسانى خود نگردد و در مقابل مصائب و گرفتارى ها صبر و بردبارى پيشه كند منشى نيكو برگزيده و گرنه بايد مانند نادانى كه تجربه اى در كارهاى خود ندارد، اندك اندك با حوادث روزگار خو بگيرد و عادت كند.

414. وَ فِي خَبَرٍ آخَرَ أَنَّهُ عليه السلام قَالَ لِلاْءَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ مُعَزِّياً: إِنْ صَبَرْتَ صَبْرَ الاْءَكَارِمِ، وَ إِلاَّ سَلَوْتَ سُلُوَّ الْبَهَائِمِ.

در روايت ديگرى آمده است كه حضرت به اشعث بن قيس كه فرزندش را از دست داده بود براى تسليت فرمود: اگر مانند بزرگواران و گراميان صبر كردى كه هيچ، و گرنه مجبورى كه مانند حيوانات در مقابل حوادث صبر كنى و چاره اى غير از صبر نداشته

ص: 536


1- ذرب: تيزى و تندى.
2- سدد: هدايت كرد.
3- سلو: خوگرفتن، فراموش كردن.
4- أغمار: جمع غمر، يعنى افراد بى تجربه.

باشى، زيرا انسان چه صبورى ورزد چه بى تابى كند، نمى تواند از بروز حادثه اى جلوگيرى كند؛ پس بهتر آن است كه مانند انسان هاى بزرگ، صبر كند و از بى تابى كه كار انسان هاى ضعيف النفس است اجتناب نمايد.

415. وَ قَالَ عليه السلام فِي صِفَةِ الدُّنْيَا: تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ، إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمْ يَرْضَهَا ثَوَاباً لاِءَوْلِيَائِهِ، وَ لاَ عِقَاباً لاِءَعْدَائِهِ، وَ إِنَّ أَهْلَ الدُّنْيَا كَرَكْبٍ(1) بَيْنَا هُمْ حَلُّوا(2) إِذْ صَاحَ(3) بِهِمْ سَائِقُهُمْ(4) فَارْتَحَلُوا.

حضرت در توصيف دنيا فرمود: دنيا انسان را مى فريبد و با گرفتن سعادت از او به وى ضرر مى زند و مى گذرد. خداى متعال دنيا را پاداش اوليا و كيفر دشمنان خود نمى خواهد، يعنى نه در دنيا به نيكوكاران پاداش و نه به تبهكاران كيفرى كه شايسته شان باشد مى دهد [، بلكه ثواب و عقاب به معناى واقعى آن فقط در آخرت است و اگر در دنيا هم وجود دارد به هيچ وجه با آخرت قابل قياس نيست.]

و اهل دنيا همانند كاروانيانى هستند كه پيش از استقرار، كاروان سالارشان، يعنى مرگ، بانگ رحيل سر مى دهد و آنها را كوچ مى دهد.

416. وَ قَالَ لاِبْنِهِ الْحَسَنِ عليهماالسلام : لاَ تُخَلِّفَنَّ وَرَاءَكَ شَيْئاً مِنَ الدُّنْيَا، فَإِنَّكَ تَخَلِّفُهُ لاِءَحَدِ رَجُلَيْنِ: إِمَّا رَجُلٌ عَمِلَ فِيهِ بِطَاعَةِ اللَّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِيتَ بِهِ، وَ إِمَّا رَجُلٌ عَمِلَ فِيهِ بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ فَشَقِيَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ فَكُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلَى مَعْصِيَتِهِ، وَ لَيْسَ أَحَدُ هَذَيْنِ حَقِيقاً(5) أَنْ تُوءْثِرَهُ عَلَى نَفْسِكَ.

حضرت به فرزند خود امام حسن عليهماالسلام مى فرمايد: دنيا را براى وارثان باقى مگذار، زيرا وارثان تو دو گونه اند:

كسانى كه با اموال برجا مانده از تو، راه خدا را مى پيمايند و با آنچه تو را به شقاوت

ص: 537


1- ركب: جمع راكب، يعنى مسافر.
2- حلُّوا: فرود آمدند.
3- صاح: فرياد زد.
4- سائق: راننده، آن كه كاروان را هدايت و راهنمايى كند.
5- حقيق: سزاوار، شايسته، مستحق.

كشانده، به سعادت مى رسند، زيرا تو اگر آن اموال را از راه حرام جمع كردى كيفر دارد و اگر از راه حلال جمع كردى كه در اين صورت نيز بازخواست خواهى شد.

و كسانى هستند كه ميراث تو را در راه حرام صرف مى كنند كه در نتيجه چون تو مال را جمع كرده اى و موجب گناه و معصيت آنها شده اى، فرجامى شقاوتبار خواهى داشت.

و در هيچ يك از اين دو حالت سزاوار نيست كه وارثان را بر خود ترجيح بدهى و به جاى خودت، آنها از داشته هاى برجا مانده ات برخوردار شوند.

قَالَ الرَّضِيُّ رحمه الله : وَ يُرْوَى هَذَا الْكَلاَمُ عَلَى وَجْهٍ آخَرَ وَ هُوَ:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الَّذِي فِي يَدِكَ مِنَ الدُّنْيَا قَدْ كَانَ لَهُ أَهْلٌ قَبْلَكَ، وَ هُوَ صَائِرٌ إِلَى أَهْلٍ بَعْدَكَ، وَ إِنَّمَا أَنْتَ جَامِعٌ لاِءَحَدِ رَجُلَيْنِ: رَجُلٍ عَمِلَ فِيمَا جَمَعْتَهُ بِطَاعَةِ اللَّهِ فَسَعِدَ بِمَا شَقِيتَ بِهِ، أَوْ رَجُلٍ عَمِلَ فِيهِ بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ فَشَقِيتَ بِمَا جَمَعْتَ لَهُ. وَ لَيْسَ أَحَدُ هَذَيْنِ أَهْلاً أَنْ تُوءْثِرَهُ عَلَى نَفْسِكَ، وَ لاَ أَنْ تَحْمِلَ لَهُ عَلَى ظَهْرِكَ، فَارْجُ لِمَنْ مَضَى رَحْمَةَ اللَّهِ، وَ لِمَنْ بَقِيَ رِزْقَ اللَّهِ.

سيد رضى رحمه الله مى گويد: اين كلام به صورت ديگرى نيز از حضرت نقل شده كه مى فرمايد: پس از حمد و ستايش الهى و درود بر روان پاك پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، آنچه از مال دنيا در دست توست قبلاً مال ديگرى بوده كه پس از مرگش به تو منتقل شده و بعد از مرگ تو به ديگران منتقل خواهد شد. و تو كه مال دنيا را جمع مى كنى براى وارثانى است كه يا با اين اموال راه خدا را مى پيمايند و آن را صرف خيرات مى كنند، كه در اين صورت با پولى كه موجب شقاوت تو شده سعادتمند مى شوند، زيرا مال اندوزى و بدون برخوردارى از آن، سپس واگذاردن آن به وارثان در حقيقت مايه زيان انسان است. يا اينكه وارثان آن اموال را در راه گناه و حرام خرج مى كنند كه در نتيجه بدفرجامى و شقاوت نصيب تو خواهد شد كه براى آنها مال جمع كردى و وسيله گناه را فراهم ساختى.

در هر صورت سزاوار نيست كه آنها را بر خود مقدم دارى و نه سزاوار است كه تو جمع كنى و آنها در راه خير خرج كنند و نه آنكه تو جمع كنى و آنها در راه معصيت خرج

ص: 538

كنند و گناه آن را بر دوش كشى، زيرا تو بايد حسابش را بپردازى و ديگران لذتش را ببرند.

پس براى صاحبان قبلى اين مال از خداى متعال طلب رحمت و براى وارثان بعدى اين مال طلب رزق كن و مانند دنياپرستان، مالى بيش از حدّ معمول براى آنها برجاى نگذار.

417. وَ قَالَ عليه السلام لِقَائِلٍ قَالَ بِحَضْرَتِهِ: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ»: ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ، أَ تَدْرِي مَا الاِسْتِغْفَارُ؟ الاِسْتِغْفَارُ دَرَجَةُ الْعِلِّيِّينَ، وَ هُوَ اسْمٌ وَاقِعٌ عَلَى سِتَّةِ مَعَانٍ: أَوَّلُهَا النَّدَمُ عَلَى مَا مَضَى، وَ الثَّانِي الْعَزْمُ عَلَى تَرْكِ الْعَوْدِ إِلَيْهِ أَبَداً، وَ الثَّالِثُ أَنْ تُوءَدِّيَ إِلَى الْمَخْلُوقِينَ حُقُوقَهُمْ حَتَّى تَلْقَى اللَّهَ أَمْلَسَ لَيْسَ عَلَيْكَ تَبِعَةٌ، وَ الرَّابِعُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى كُلِّ فَرِيضَةٍ عَلَيْكَ ضَيَّعْتَهَا فَتُوءَدِّيَ حَقَّهَا، وَ الْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى اللَّحْمِ الَّذِي نَبَتَ عَلَى السُّحْتِ فَتُذِيبَهُ بِالاْءَحْزَانِ حَتَّى تُلْصِقَ الْجِلْدَ بِالْعَظْمِ وَ يَنْشَأَ بَيْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِيدٌ، وَ السَّادِسُ أَنْ تُذِيقَ الْجِسْمَ أَلَمَ الطَّاعَةِ كَمَا أَذَقْتَهُ حَلاَوَةَ الْمَعْصِيَةِ، فَعِنْدَ ذَلِكَ تَقُولُ: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ».

حضرت به كسى كه در حضور او مى گفت: أستغفر اللّه. فرمود: مادرت به عزايت بنشيند، آيا مى دانى كه استغفار چيست و چه شرايطى دارد؟ استغفار درجه «عليين» (برخورداران از مراتب و درجات والا) و سعادتمندان است. استغفار اسمى است براى شش معنا كه هرگاه اين شش معنا تمام شد استغفار، حقيقى است و گرنه حقيقى نخواهد بود.

نخست: پشيمانى از گذشته و گناهانى كه انجام داده اى.

دوم: تصميم بر عدم بازگشت به گذشته، يعنى تصميم جدى بگيرى كه ديگر در طول عمر خود هرگز گناه نكنى.

سوم: اداى حقوقى كه مردمان بر تو دارند، به گونه اى كه هنگام حضور در پيشگاه خدا و ديدار حضرتش از كسى بر تو حقى نمانده باشد.

چهارم: حقّ هر واجبى را مثل نماز و روزه و جز آن، كه ضايع كرده اى ادا كنى و به دستور الهى آنها را جبران نمايى.

ص: 539

پنجم: گوشت بدنت را كه از راه حرام چون ربا و دزدى و شرابخوارى روييده است با اندوه آب كنى تا اينكه پوست به استخوان بچسبد، آن گاه از راه حلال گوشتى جديد برويد.

ششم: رنج طاعت را به جسم خود بچشانى چنان كه لذت و شيرينى معصيت را چشاندى، يعنى در راه طاعت الهى به نماز و روزه و شب زنده دارى و مانند اينها بپردازى و سختى اين اعمال را بر خود هموار كنى.

پس از انجام اين امور «أستغفر اللّه» بگو كه استغفار حقيقى همين است.

418. وَ قَالَ عليه السلام : الْحِلْمُ عَشِيرَةٌ.

بردبارى به منزله قوم و عشيره انسان است، زيرا مردمْ پيرامون انسانِ بردبار جمع مى شوند و به حمايت از او برمى خيزند.

419. وَ قَالَ عليه السلام : مِسْكِينٌ ابْنُ آدَمَ، مَكْتُومُ الاْءَجَلِ، مَكْنُونُ(1) الْعِلَلِ(2)، مَحْفُوظُ الْعَمَلِ، تُوءْلِمُهُ(3) الْبَقَّةُ(4)، وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ(5)، وَ تُنْتِنُهُ(6) الْعَرْقَةُ(7).

بى چاره آدميزاده كه مقدار عمر خود را نمى داند و از زمان مرگ خود آگاه نيست. بيمارى هايى كه در آينده او را گرفتار خواهد كرد، بر او پوشيده است. عملش محفوظ است، زيرا اگر بد كرد بدى هايش محفوظ مى ماند تا مجازات شود و اگر عمل خير انجام داد نيز محفوظ مى ماند تا پاداش ستاند. پشه اى او را مى آزارد و آبى كه در گلو و مجراى تنفس او گير كند، بسا كه او را از پاى درآورد، و اندك عرقى بدبويش كند.

420. وَ رُوِيَ أَنَّهُ عليه السلام كَانَ جَالِساً فِي أَصْحَابِهِ، فَمَرَّتْ بِهِمُ امْرَأَةٌ جَمِيلَةٌ، فَرَمَقَهَا الْقَوْمُ

ص: 540


1- مكنون: مخفى.
2- علل: بيمارى ها.
3- تؤلم: مى آزارد.
4- بقة: پشه.
5- شرقة: آبى كه گلوگير شود.
6- تنتن: بدبو و متعفن مى كند.
7- عرقة: يك بار عرق كردن.

بِأَبْصَارِهِمْ، فَقَالَ عليه السلام : إِنَّ أَبْصَارَ هَذِهِ الْفُحُولِ طَوَامِحُ(1) وَ إِنَّ ذَلِكَ سَبَبُ هِبَابِهَا(2) فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُكُمْ إِلَى امْرَأَةٍ تُعْجِبُهُ، فَلْيُلاَمِسْ أَهْلَهُ فَإِنَّمَا هِيَ امْرَأَةٌ كَامْرَأَتِهِ. فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْخَوَارِجِ: قَاتَلَهُ اللَّهُ كَافِراً مَا أَفْقَهَهُ! فَوَثَبَ الْقَوْمُ لِيَقْتُلُوهُ، فَقَالَ عليه السلام : رُوَيْداً، إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ، أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ.

روايت شده كه حضرت در ميان اصحاب خود نشسته بود كه ناگهان زنى زيباروى از آنجا گذشت و افراد با چشم هاى خود او را دنبال كردند. حضرت فرمود: چشمان اين مردان چه مشتاقانه و سركش در او مى نگرند و همين نگريستن موجب هيجان شهوت است. پس هرگاه يكى از شما زنى را ديد كه از او خوشش آمد با همسر خود همخوابگى كند كه اين زن زيبا نيز در فرونشاندن غريزه جنسى همانند زن اوست.

در اين هنگام يكى از خوارج گفت: خدا اين كافر را بكشد كه چه بسيار داناست! حاضران از جاى جستند تا او را بكشند. حضرت فرمود: صبر كنيد. آنچه اين خارجى گفت فحش و ناسزايى بود كه اگر بخواهم خودم به او جواب مى گويم يا از گناه او مى گذرم، يعنى شما او را نكشيد، من هم او را عفو مى كنم.

421. وَ قَالَ عليه السلام : كَفَاكَ مِنْ عَقْلِكَ مَا أَوْضَحَ لَكَ سُبُلَ غَيِّكَ مِنْ رُشْدِكَ.

از عقل و خردورزى تو همين بس كه گمراهى ات را از هدايت يافتگى ات به تو بازشناساند.

422. وَ قَالَ عليه السلام : افْعَلُوا الْخَيْرَ وَ لاَ تَحْقِرُوا مِنْهُ شَيْئاً، فَإِنَّ صَغِيرَهُ كَبِيرٌ، وَ قَلِيلَهُ كَثِيرٌ، وَ لاَ يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ: إِنَّ أَحَداً أَوْلَى بِفِعْلِ الْخَيْرِ مِنِّي، فَيَكُونَ وَ اللَّهِ كَذَلِكَ. إِنَّ لِلْخَيْرِ وَ الشَّرِّ أَهْلاً، فَمَهْمَا تَرَكْتُمُوهُ مِنْهُمَا كَفَاكُمُوهُ أَهْلُهُ.

كار خير انجام بدهيد هرچند اندك باشد و هيچ يك از كارهاى خير را خُرد و ناچيز مشماريد كه كوچك آن نزد خدا، بزرگ و اندك آن در اجر و پاداش بسيار است. و هيچ يك

ص: 541


1- طوامح: از طمح، يعنى بلند نگريست، هوس كرد.
2- هباب: هيجان شهوت.

از شما - چنان كه عادت مردم است - نگويد: ديگرى از من در انجام دادن خير سزاوارتر است و بدين بهانه از انجام دادن آن خوددارى كند. به خدا قسم كه ممكن است چنين شود و كسى را مورد نظر قرار دهند كه به انجام خير موفق خواهد شد، بلكه بايد همه به كار خير بپردازند. و بدانيد كه خير و شر طرفداران و عاملانى دارند، پس هرگاه كه شما يكى از اين دو را ترك كنيد، گروهى هستند كه به خير يا شرّ بپردازند.

423. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ أَصْلَحَ سَرِيرَتَهُ أَصْلَحَ اللَّهُ عَلاَنِيَتَهُ، وَ مَنْ عَمِلَ لِدِينِهِ كَفَاهُ اللَّهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ، وَ مَنْ أَحْسَنَ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَحْسَنَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ.

هر كه باطن خود را اصلاح كند خدا ظاهر او را به صلاح رساند تا مردم او را صالح ببينند. و كسى كه براى دين خود عمل كند خدا امور دنيايى او را كفايت مى كند تا در زندگى خود نيازمند تن دادن به رنج و زحمت نباشد.

و آن كه ميان خود و خدايش را اصلاح كند و در خلوت ها مرتكب گناه نشود، خدا نيز بين او و مردم روابط شايسته اى برقرار مى كند تا او را دوست بدارند و هرگز او را نيازارند.

424. وَ قَالَ عليه السلام : الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ، وَ الْعَقْلُ حُسَامٌ(1) قَاطِعٌ، فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِكَ بِحِلْمِكَ، وَ قَاتِلْ هَوَاكَ بِعَقْلِكَ.

بردبارى پرده اى است كه ضعف ها و كاستى هاى انسان را مى پوشاند، زيرا فرد بردبار كارى نمى كند كه عيبش ظاهر شود. و عقل شمشيرى برنده است كه حق را از باطل جدا مى سازد. پس نواقص اخلاق خود را با بردبارى بپوشان زيرا مردم در انسان بردبار، صفات نكوهيده چون حسادت و بخل و ترس و مانند آن را نمى بينند. و هوس خود را با عقل خود از پاى درآور تا مبادا هواى نفست در كارها بر تو چيره شود.

ص: 542


1- حسام: شمشير.

425. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً يَخْتَصُّهُمُ اللَّهُ بِالنِّعَمِ لِمَنَافِعِ الْعِبَادِ، فَيُقِرُّهَا(1) فِي أَيْدِيهِمْ مَا بَذَلُوهَا، فَإِذَا مَنَعُوهَا نَزَعَهَا مِنْهُمْ ثُمَّ حَوَّلَهَا إِلَى غَيْرِهِمْ.

خداى متعال بندگانى دارد كه به آنها نعمت هايى مى دهد تا ساير بندگان خدا از آن برخوردار شوند. پس تا وقتى كه ديگران را از آن بهره مند مى كنند، آن را در دستشان پايا مى دارد و چون از بخشش به ديگران خوددارى كنند، آن نعمت را از آنان مى گيرد و به ديگران مى سپارد تا به بندگان او برسانند.

426. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ يَنْبَغِي لِلْعَبْدِ أَنْ يَثِقَ بِخَصْلَتَيْنِ: الْعَافِيَةِ، وَ الْغِنَى، بَيْنَا تَرَاهُ مُعَافًى إِذْ سَقِمَ، وَ بَيْنَا تَرَاهُ غَنِيّاً إِذِ افْتَقَرَ.

نشايد كه بنده خدا به دو چيز اعتماد كند: سلامتى تن و ثروت، زيرا انسان در حالى كه سلامت و تندرست است، ناگهان بيمار مى شود و در زمانى كه از ثروت برخوردار است، ناگهان مستمند مى شود.

427. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ شَكَا الْحَاجَةَ إِلَى مُوءْمِنٍ فَكَأَنَّهُ شَكَاهَا إِلَى اللَّهِ، وَ مَنْ شَكَاهَا إِلَى كَافِرٍ فَكَأَنَّمَا شَكَا اللَّهَ.

كسى كه حاجت خود را با مؤمنى در ميان گذارد، چنان است كه گويى به خدا عرض حال كرده باشد، زيرا مؤمن به ادب الهى آراسته است. و كسى كه نزد كافرى عرض حاجت كند، چنان است كه از خدا شكايت كرده باشد، چون كافر دور از خداست و وقتى نيازمندىِ مؤمن را ببيند گمان مى كند كه ايمانش به خدا او را دچار فقر و فلاكت كرده است.

428. وَ قَالَ عليه السلام فِي بَعْضِ الاْءَعْيَادِ: إِنَّمَا هُوَ عِيدٌ لِمَنْ قَبِلَ اللَّهُ صِيَامَهُ وَ شَكَرَ قِيَامَهُ، وَ كُلُّ يَوْمٍ لاَ يُعْصَى اللَّهُ فِيهِ فَهُوَ عِيدٌ.

ص: 543


1- يقر: مستقر و پايدار مى دارد.

آن حضرت در يكى از اعياد فرمود: عيد واقعى براى كسى است كه خداى متعال روزه او را قبول نموده و نمازش را پاداش دهد، زيرا عيد حقيقى و راستين آن است كه موجب شادى نمازگزاران و روزه داران گردد. و هر روزى كه در آن معصيت و نافرمانى خدا نشود، روز عيد است، چون انسان در آن روز از كيفر در امان مانده و به اجر و پاداش دست يافته است.

429. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ أَعْظَمَ الْحَسَرَاتِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَسْرَةُ رَجُلٍ كَسَبَ مَالاً فِي غَيْرِ طَاعَةِ اللَّهِ، فَوَرِثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ، فَدَخَلَ بِهِ الْجَنَّةَ، وَ دَخَلَ الاْءَوَّلُ بِهِ النَّارَ.

بالاترين حسرت در روز قيامت براى كسى است كه مالى از راه حرام به دست آورده باشد و به ارث كسى برسد كه نمى دانسته از كجا به دست آمده و يا مى دانسته، ولى طبق دستور خدا عمل كرده است؛ مثلاً مى دانسته كه آن مال دزدى است و لذا آن را به صاحبش برگردانده است. پس وارث به سبب اين عمل وارد بهشت و صاحب اول آن به علت كسب اين مال از راه حرام وارد جهنم مى شود و حسرت مى برد كه او رنج مال اندوزى را بر خود هموار كرده و ديگرى سود آن را برده است.

430. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ أَخْسَرَ النَّاسِ صَفْقَةً(1) وَ أَخْيَبَهُمْ(2) سَعْياً، رَجُلٌ أَخْلَقَ(3) بَدَنَهُ فِي طَلَبِ مَالِهِ، وَ لَمْ تُسَاعِدْهُ الْمَقَادِيرُ(4) عَلَى إِرَادَتِهِ، فَخَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا بِحَسْرَتِهِ، وَ قَدِمَ عَلَى الاْآخِرَةِ بِتَبِعَتِهِ(5).

زيان كارترين افراد در معامله و بيهوده ترين تلاش، آن است كه انسان خود را در طلب مالى بفرسايد و عمر خود را سپرى كند در حالى كه تقدير الهى با او يار نباشد و در جمع مال به آرزوى خود نرسد و با حسرت از دنيا رخت بربندد و با كوله بارى از پيامدهاى شوم و

ص: 544


1- صفقه: كنايه از داد و ستد است زيرا دو طرف معامله، پس از اتمام معامله دست خود را به نشانه خلع يد از متاع خود برهم مى زنند.
2- أخيب: ناكام ترين، نوميدترين.
3- أخلق: پوسيده و فرسوده كرد. از خلق به معناى فرسوده گرفته شده.
4- مقادير: جمع قدر، يعنى تقدير.
5- تبعة: آنچه كه از عذاب و كيفر به دنبال كار بدى مى آيد.

معاصىِ جمع آورى مال وارد جهان آخرت گردد، زيرا چنين كسى دنيا و آخرت خود را از دست داده است.

431. وَ قَالَ عليه السلام : الرِّزْقُ رِزْقَانِ: طَالِبٌ، وَ مَطْلُوبٌ. فَمَنْ طَلَبَ الدُّنْيَا طَلَبَهُ الْمَوْتُ حَتَّى يُخْرِجَهُ عَنْهَا، وَ مَنْ طَلَبَ الاْآخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْيَا حَتَّى يَسْتَوْفِيَ رِزْقَهُ مِنْهَا.

روزى دو گونه است: رزقى كه انسان را مى طلبد و رزقى كه انسان آن را مى طلبد و براى دست يافتن به آن تلاش مى كند. پس كسى كه دنيا را بطلبد، مرگ نيز او را مى طلبد تا او را از دنيا ببرد؛ لذا عمرى را سپرى كرده و از دنيايى كه براى آن كوشيده خارج مى شود، اما آن كه در طلب آخرت و آبادكردن آن باشد، دنيا به سراغش مى آيد تا روزى او را تماماً به او رساند. در واقع، آن رزق، مطلوب و اين رزق، طالب و بسيار باارزش تر از رزق مطلوب است.

432. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا، وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا، فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ يُمِيتَهُمْ، وَ تَرَكُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَيَتْرُكُهُمْ، وَ رَأَوُا اسْتِكْثَارَ(1) غَيْرِهِمْ مِنْهَا اسْتِقْلاَلاً(2)، وَ دَرَكَهُمْ لَهَا فَوْتاً، أَعْدَاءُ مَا سَالَمَ النَّاسُ، وَ سَلْمُ مَا عَادَى النَّاسُ! بِهِمْ عُلِمَ الْكِتَابُ وَ بِهِ عَلِمُوا، وَ بِهِمْ قَامَ الْكِتَابُ وَ بِهِ قَامُوا، لاَ يَرَوْنَ مَرْجُوّاً فَوْقَ مَا يَرْجُونَ، وَ لاَ مَخُوفاً فَوْقَ مَا يَخَافُونَ.

اولياى خدا به باطن دنيا نگريستند و دريافتند كه سراى غرور و فريب و فناست، در حالى كه ديگران ظاهر آن را ديده اند و فريفته زيور و زينت آن شده اند، و آنگاه كه اينان به آخرت مشغول شدند، مردم سرگرم زينت زودگذر آن شدند بدون آنكه در انديشه آخرت باشند.

پس آنچه را كه مى ترسيدند سبب هلاكتشان شود ميراندند، يعنى هواى نفس را كشتند پيش از آنكه نفس با پيروى از شهوات، آنان را از پاى درآورد. و دنيايى را كه مى دانند به

ص: 545


1- استكثار: زياده خواهى.
2- استقلال: اندك شمردن، ناچيز دانستن.

زودى تركشان خواهد كرد ترك مى كنند تا آلوده به گناهان نشوند. و فزون طلبى و مال اندوزى ديگران را موجب اندك شدن پاداش اخروى آنها مى بينند. و نايل شدن ديگران به لذت هاى دنيا را موجب از دست رفتن مهم تر از آن، يعنى آخرت، مى شمارند.

با آنچه مورد پذيرش عامه مردم است دشمنند، زيرا مردم پيرو شهوتند، و با آنچه عامه مردم آن را دشمن مى دارند، يعنى اعمال صالح و خوبى ها دوست و همراهند. و به واسطه اين نيكان معناى قرآن فهميده مى شود و آنها به دليل آنكه عالمِ به قرآن هستند شناخته شده اند. و قرآن به واسطه آنان به عنوان يك كيان و پرچم سرافراز، برافراشته مى گردد و آنها نيز به قرآن عمل مى كنند، و به وسيله قرآن استوارند.

فراتر از رحمت و رضوان الهى اميدى نمى بينند و از ترس از دوزخ ترسى بالاتر ندارند.

433. وَ قَالَ عليه السلام : اذْكُرُوا انْقِطَاعَ اللَّذَّاتِ، وَ بَقَاءَ التَّبِعَاتِ.

پايان يافتن لذت ها و كامجويى ها، و برجاى ماندن تبعات آن و كيفرهايى را كه به دنبال آنها مى آيند به ياد آوريد، زيرا وقتى انسان اين مطلب را به ياد بياورد از شهوت هاى حرام و لذت هاى ممنوع خويشتندارى و پرهيز مى كند.

434. وَ قَالَ عليه السلام : اخْبُرْ(1) تَقْلِهْ(2).

بيازماى، دشمن مى گردى؛ يعنى اگر ظاهر يك فرد تو را به شگفتى درآورد، او را بيازماى، آنگاه مى فهمى كه باطن او چگونه است و سپس بغض و عداوتش را در دل خواهى گرفت.

قال الرضي رحمه الله : و من الناس من يروي هذا للرسول صلى الله عليه و آله و ممّا يقوي أنه من كلام أميرالموءمنين عليه السلام ما حكاه ثعلب عن ابن الأعرابي، قال المأمون: لو لا أن عليا عليه السلام قال:

ص: 546


1- أخبر: فعل امر از خَبَرَ به معناى علم است، يعنى كسب خبر و آگاهى كن.
2- تقله: فعل مضارع مجزوم بعد از فعل امر است و «هاى» آن براى وقف است كه از قلاه گرفته شده، يمعنى نسبت به او بغض ورزيد.

اخبر تَقْلِه، لقلت: اِقْلِهْ، تَخْبُرْ.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: برخى اين روايت را از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى دانند، ولى آنچه تقويت مى كند اين كلام از اميرمؤمنان عليه السلام باشد آن است كه ثعلب از ابن الاعرابى نقل مى كند كه مأمون گفت: اگر على عليه السلام نفرموده بود: اخبر تَقْلِهْ، مى گفتم: اِقْلِهْ تَخْبُرْ؛ با كسى دشمنى و بغض داشته باش تا او را بشناسى و عيوب او را بفهمى، زيرا تا وقتى انسان كسى را دوست داشته باشد عيوب او را نمى بيند، ولى وقتى كه با نگاه خشم و نارضايتى در كسى نگريست عيوب او را مى فهمد و از قديم گفته اند: «حبّ الشيء يُعمي و يصم؛ علاقمندى به يك چيز موجب كورى و كرى انسان مى گردد» و در اين صورت انسان نمى تواند عيوب آن كس يا آن چيز را ببيند. و نيز گفته اند:

و عين الرضا عن كل عيب كليلة *** و لكن عين السخط تبدي المساويا

«ديده رضامندى بر هر عيبى فرو بسته است؛ اما نگاهِ آميخته به خشم و نارضايتى، بدى ها را آشكار مى كند».

435. وَ قَالَ عليه السلام : مَا كَانَ اللَّهُ لِيَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ الشُّكْرِ وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الزِّيَادَةِ، وَ لاَ لِيَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ الدُّعَاءِ وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الاْءِجَابَةِ، وَ لاَ لِيَفْتَحَ لِعَبْدٍ بَابَ التَّوْبَةِ وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْمَغْفِرَةِ.

هيچ گاه خداى متعال بر روى بنده اى باب شكر را نگشود - كه خود توفيق الهى است - مگر آنكه باب افزايش نعمت را گشوده، زيرا اگر بنده شاكر و سپاسگزار نعمت هاى الهى باشد خداى متعال به حكم «...لَئِن شَكَرْتُمْ لاَءَزِيدَنَّكُمْ»(1)؛ «اگر واقعا سپاسگزارى كنيد، [نعمت[ شما را افزون خواهم كرد» بر نعمت او مى افزايد.

و هيچ گاه بر روى بنده اى باب دعا را نگشوده مگر آنكه باب اجابت را گشوده است،

ص: 547


1- سوره ابراهيم، آيه 7.

زيرا چون بنده اى تضرع كند و خواسته هاى خود را از خداى منان بطلبد به يقين به حكم «ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ»(1)؛ «مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم» دعاى او را اجابت مى نمايد.

و هرگز بر روى بنده اى باب توبه را نگشوده، مگر آنكه باب مغفرت و آمرزش را براى او گشوده، زيرا هرگاه بنده اى از گناه توبه كند، خداوند به حكم «وَ إِنِّى لَغَفَّارٌ لِّمَن تَابَ...»(2) «و به يقين، من آمرزنده كسى هستم كه توبه كند» او را مى بخشد و مى آمرزد.

پس خداوند به بنده سپاسگزار و قدرشناس نعمت و بسيار دعاكننده و توبه خواه، نعمت زياد و اجابت و آمرزش عطا مى نمايد.

436. وَ قَالَ عليه السلام : أَوْلَى النَّاسِ بِالْكَرَمِ مَنْ عُرِفَتْ بِهِ الْكِرَامُ.

سزاوارترين مردم به كرم كسى است كه بزرگواران به او شناخته شوند، يعنى از اولاد و يا جانشينان ارجمندان و بزرگواران باشد تا بتواند معرّف آنان باشد، چون پسنديده نيست كسى معرّف و نماد گروهى باشد، ولى به اوصاف زيباى آنان آراسته نباشد.

437. وَ سُئِلَ عليه السلام أَيُّهُمَا أَفْضَلُ الْعَدْلُ أَوِ الْجُودُ؟ فَقَالَ عليه السلام : الْعَدْلُ يَضَعُ الاْءُمُورَ مَوَاضِعَهَا، وَ الْجُودُ يُخْرِجُهَا مِنْ جِهَتِهَا، وَ الْعَدْلُ سَائِسٌ(3) عَامٌّ، وَ الْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ، فَالْعَدْلُ أَشْرَفُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا.

از حضرت پرسيدند: عدل بهتر است يا سخاوت؟ حضرت فرمود: عدل هر چيزى را در جاى درخور آن مى گذارد، و در واقع عمل به موازين است و حق هر چيزى را چنان كه بايد ادا مى كند، ولى سخاوت و بخشش خارج از مقررات است، چون به معناى اعطاى زيادتر از حدّ خود و در عين حال پسنديده و ممدوح است و نه مذموم و نكوهيده. و عدل مديرى است عام كه همه فضايل و قضاوت و شجاعت و جز آن را تحت مديريت خود در

ص: 548


1- سوره غافر، آيه 60.
2- سوره طه، آيه 82.
3- سائس: اداره كننده.

مى آورد، ولى جود و بخشش فقط مورد خاصى را دربر مى گيرد. پس عدل، از جود و سخاوت شريف تر و برتر است.

438. وَ قَالَ عليه السلام : النَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا.

مردم دشمن نادانسته هاى خود هستند، چون اعتراف دارند كه نادانى مايه تنقيص شان است و لذا با آنچه موجب نقص آنها شود دشمن هستند كه تفسير آن گذشت(1) [ و گفته شد كه اگر نسبت به حقيقتى اظهار دشمنى مى كنند در واقع دشمنِ نادانى خود هستند و اگر نسبت به آن حقيقت آگاهى مى داشتند، هيچ گاه با آن دشمنى نمى ورزيدند].

439. وَ قَالَ عليه السلام : الزُّهْدُ كُلُّهُ بَيْنَ كَلِمَتَيْنِ مِنَ الْقُرْآنِ، قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ: «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ»(2) وَ مَنْ لَمْ يَأْسَ(3) عَلَى الْمَاضِي وَ لَمْ يَفْرَحْ بِالاْآتِي فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَيْهِ.

تمام زهد در دو كلمه از قرآن فراهم آمده است، آن جا كه خداوند مى فرمايد: «تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگين نشويد و به [ سبب] آنچه به شما داده شده شادمانى نكنيد».

و كسى كه بر از دست رفته ها اندوه نخورد و كسى كه به داشتن دستاوردهاى دنيوى خشنود و شادمان نباشد دو سمت (تمام) زهد را گرفته (به دست آورده) است، چون اين روحيه نشانگر آن است كه صاحب آن به دنيا بى اعتناست و چنين كسى زاهد واقعى است.

440. وَ قَالَ عليه السلام : مَا أَنْقَضَ النَّوْمَ لِعَزَائِمِ الْيَوْمِ.

چه بسا خفتنى كه اراده و عزم استوار انسان را در هم مى شكند زيرا گاهى فرد به انجام كارى تصميم مى گيرد اما پس از بيدارشدن عزم و اراده او سست مى گردد. اين كلام قبلاً آمده بود(4)

ص: 549


1- در حكمت 172 گفته شد.
2- سوره حديد، آيه 23.
3- يأس: محزون شد.
4- مراجعه كنيد به خطبه 240.

441. وَ قَالَ عليه السلام : الْوِلاَيَاتُ(1) مَضَامِيرُ(2) الرِّجَالِ.

حكومت براى حاكمان، به محل تيمار و آماده سازى براى اسب ها مى ماند، يعنى همان طور كه در محلّ تيمار اسب، مى توان به صفات مثبت يا منفى اسب پى برد، در ميدان سياست و فرمانروايى نيز مى توان ويژگى ها و صفات پسنديده يا نكوهيده حاكمان را شناخت.

442. وَ قَالَ عليه السلام : لَيْسَ بَلَدٌ بِأَحَقَّ بِكَ مِنْ بَلَدٍ. خَيْرُ الْبِلاَدِ مَا حَمَلَكَ.

هيچ شهرى براى سكونتت از شهر ديگرى برتر و بهتر نيست و بهترين شهر و سرزمين، آن است كه در آن با آسايش و آرامش و همراه با خوشبختى زندگى كنى. اين سخن امام عليه السلام به منظور تشويق و ترغيب به سكونت در جايى است كه آرامش انسان را فراهم كند، نه اين كه به شهر پدرى و سرزمين خويشاوندان وابسته باشد. به تعبير ديگر، انسان هر جا كه آرامش يافت، همان جا سكونت كند.

443. وَ قَالَ عليه السلام وَ قَدْ جَاءَهُ نَعْيُ الاْءَشْتَرِ رَحِمَهُ اللَّهُ: مَالِكٌ(3) وَ مَا مَالِكٌ! وَ اللَّهِ لَوْ كَانَ جَبَلاً لَكَانَ فِنْداً(4)، وَ لَوْ كَانَ حَجَراً لَكَانَ صَلْداً(5)، لاَ يَرْتَقِيهِ الْحَافِرُ(6)، وَ لاَ يُوفِي(7) عَلَيْهِ الطَّائِرُ.

وقتى خبر شهادت(8) مالك اشتر نخعى رحمه الله به حضرت عليه السلام رسيد، فرمود: مالك، و چه مى دانى مالك كه بود؟ اين تعبير امام عليه السلام درباره مالك براى بزرگداشت و ارج نهادن مقام والاى مالك بود تا آنجا كه او را به كوهى استوار تشبيه فرمود. به خدا سوگند، اگر كوهى مى بود، از كوه هاى بسيار باعظمت و بزرگ بود، نه كوهى كوچك و اگر سنگى بود از سنگ هاى پرصلابت بود، نه سنگى سست و شكننده؛ چنان كوهى كه هيچ ستورى

ص: 550


1- ولايات: جمع ولايت، يعنى حكومت.
2- مضامير: جمع مضمار، يعنى محل تيمار و پرورش اسب براى مسابقه.
3- مالك: خبر مبتداى محذوف است كه هو است.
4- فند: كوه بزرگ.
5- صلد: محكم و قوى.
6- حافر: سُم.
7- يوفي: مى رسد.
8- به دسيسه معاويه با عسل سمى شهيد شد.

نمى توانست آن را درنوردد و هيچ پرنده اى نمى توانست به قله آن برسد.

قال الرضي رحمه الله : و الفند المنفرد من الجبال.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: فند به معناى كوه هاى جدا افتاده و سر به فلك كشيده است.

444. وَ قَالَ عليه السلام : قَلِيلٌ مَدُومٌ عَلَيْهِ، خَيْرٌ مِنْ كَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ.

عمل شايسته اندك، ولى بادوام و پياپى بهتر از عملى است كه زياد، ولى ملالت آور و كسالت بار باشد.

445. وَ قَالَ عليه السلام : إِذَا كَانَ فِي رَجُلٍ خَلَّةٌ(1) رَائِقَةٌ(2) فَانْتَظِرُوا أَخَوَاتِهَا.

وقتى در يك نفر صفتى زيبا و شايسته ديديد منتظر صفات ديگر همگون نيز باشيد، مثلاً اگر سخاوت داشت شجاع و عفيف و غيور نيز مى باشد، زيرا فضايل نيز مانند رذايل، ملازم و همدم يكديگرند.

446. وَ قَالَ عليه السلام لِغَالِبِ بْنِ صَعْصَعَةَ أَبِي الْفَرَزْدَقِ فِي كَلاَمٍ دَارَ بَيْنَهُمَا: مَا فَعَلَتْ إِبِلُكَ الْكَثِيرَةُ؟ قَالَ: ذَعْذَعَتْهَا الْحُقُوقُ يَا أَمِيرَالْمُوءْمِنِينَ، فَقَالَ عليه السلام : ذَلِكَ أَحْمَدُ سُبُلِهَا.

حضرت به غالب بن صعصعه، پدر فرزدق در گفت وگويى كه بين آنان انجام شد، فرمود: شتران فراوانت را چه كردى و چرا آنها را در اختيار ندارى؟ صعصعه عرض كرد: حقوق الهى مثل زكات و صله رحم و اطعام مساكين آنها را پراكنده ساخت.

حضرت فرمود: اين پراكندگى و مصرف گرديدن در حقوق الهى، بهترين راه هاى مصرفى است كه تو را از ستايش خدا و خلق برخوردار مى كند.

447. وَ قَالَ عليه السلام : مَنِ اتَّجَرَ بِغَيْرِ فِقْهٍ فَقَدِ ارْتَطَمَ(3) فِي الرِّبَا.

ص: 551


1- خلّة: صفت.
2- رائقة: زيبا و ارزشمند.
3- ارتطم: گرفتارشدن، فرورفتن.

كسى كه بدون فراگيرى احكام شرعى به داد و ستد بپردازد، به يقين به ربا آلوده مى گردد، چون بسيارى از معاملات موجب ربايند و اگر انسان احكام شرعى را بداند از آن معاملات اجتناب مى كند تا به ربا آلوده نشود.

448. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ عَظَّمَ صِغَارَ الْمَصَائِبِ ابْتَلاَهُ اللَّهُ بِكِبَارِهَا.

هركس كه مصيبت هاى كوچك را بزرگ بشمارد، خداى متعال او را به بلاهاى بزرگ مبتلا مى كند و او را به جهت ناشكيبايى اش در مصيبت هاى خُرد، به غم هاى بزرگ كيفر مى دهد.

449. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهَوَاتُهُ.

آن كه براى خود كرامت و ارجمندى قائل است، شهوت ها و لذت هاى نفسانى خود را بى ارزش مى بيند، زيرا تن دادن به خواسته ها و تمايلات نفسانى، كرامت انسان را زايل مى كند، و روشن است كه انسان كريم النفس، به خواسته هاى نفسانى توجه نمى كند.

450. وَ قَالَ عليه السلام : مَا مَزَحَ امْرُوءٌ مَزْحَةً إِلاَّ مَجَّ مِنْ عَقْلِهِ مَجَّةً.

هرگاه انسانى اندكى شوخى كند، به همان مقدار عقل خود را از دست داده است، تا چه رسد به شوخى هاى بزرگ، زيرا شوخى موجب بى اعتبارى انسان مى گردد. نيز ممكن است مراد امام عليه السلام از اين سخن، شادمانى بيهوده و مستانه باشد.

451. وَ قَالَ عليه السلام : زُهْدُكَ فِي رَاغِبٍ فِيكَ نُقْصَانُ حَظٍّ، وَ رَغْبَتُكَ فِي زَاهِدٍ فِيكَ ذُلُّ نَفْسٍ.

اگر به كسى كه تو را دوست مى دارد و با اخلاق تو موافق است اظهار بى ميلى كنى و از او دورى گزينى خود را از بهره دوست خود محروم كرده اى؛ چون انسان به وسيله دوستان خوب و خيرخواه پيشرفت مى كند. و اگر به كسى كه از تو گريزان است، اظهار علاقه و تمايل كنى خود را خوار و بى ارزش كرده اى، زيرا خود را بى فايده به ذلت افكنده اى.

ص: 552

452. وَ قَالَ عليه السلام : الْغِنَى وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّهِ.

توانگرى و مستمندى انسان در روز قيامت، پس از عرضه كردن حالات انسان بر خدا آشكار مى شوند؛ پس كسى كه خدا از او راضى باشد ثروتمند است و كسى كه خدا از او ناراضى باشد فقير و تهيدست است، و اما ثروت و فقر دنيوى امرى زودگذر و بى اعتبار است.

453. وَ قَالَ عليه السلام : مَا زَالَ الزُّبَيْرُ رَجُلاً مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ حَتَّى نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْئُومُ عَبْدُ اللَّهِ.

زبير از ما خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله بود و در همان مسير حركت مى كرد تا آن گاه كه فرزند ناخجسته اش عبداللّه بن زبير بزرگ شد و او را از ما اهل بيت دور ساخت.

454. وَ قَالَ عليه السلام : مَا لاِبْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرَ! أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ، وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ، وَ لاَ يَرْزُقُ نَفْسَهُ، وَ لاَ يَدْفَعُ حَتْفَهُ(1).

فرزند آدم را با فخرفروشى چه كار؟ همو كه در آغاز نطفه اى بدبو و در آخر مردارى گنديده است. نه مى تواند خود را روزى بدهد و نه مى تواند مرگ را از خود دور كند، پس آغاز و انجام او در گنديدگى و بدبويى يكسان است و در وسط هيچ قدرتى ندارد، پس فخرفروشى اش از چه روست؟

455. وَ سُئِلَ مَنْ أَشْعَرُ الشُّعَرَاءِ، فَقَالَ عليه السلام : إِنَّ الْقَوْمَ لَمْ يَجْرُوا فِي حَلْبَةٍ(2) تُعْرَفُ الْغَايَةُ عِنْدَ قَصَبَتِهَا(3)، فَإِنْ كَانَ وَ لاَ بُدَّ فَالْمَلِكُ الضِّلِّيلُ. يريد إمرأ القيس.

از حضرت پرسيدند: بزرگ ترين شاعر كيست؟ فرمود: شاعران و سرايندگان در يك راه نيستند تا برنده را در خط پايانى بتوان شناخت، بلكه برخى در مديحه سرايى، برخى در

ص: 553


1- حتف: مرگ.
2- حلبة: گروهى از اسب ها كه براى مسابقه جمع شده اند و منظور از آن در اينجا روش و شيوه است.
3- قصبة: نى و چوبى كه در پايان خط مسابقه مى گذارند تا برنده آن را بردارد و بدون نزاع و اختلاف شناخته شود چون اين علامت غالباً چوب بوده، قصبه ناميده شده است.

غزلسرايى، و برخى در سبك هاى گوناگونى شعر مى سرايند. اگر بخواهيم برخى از آنها را امتياز بدهيم، «الملك الضليل»(1) از همه بهتر است.

ملك الضليل لقب امرؤ القيس است و يا آنكه به دليل گمراه بودنش چنين لقب گرفت.

456. وَ قَالَ عليه السلام : أَلاَ حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ(2) لاِءَهْلِهَا؟ إِنَّهُ لَيْسَ لاِءَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلاَّ الْجَنَّةَ، فَلاَ تَبِيعُوهَا إِلاَّ بِهَا.

آيا انسان آزادِ از قيد شهوات يافت مى شود كه اين ته مانده غذاى در دهان، يعنى دنيا را براى اهل آن وانهد؟ بى ترديد براى بدن هاى شما بهايى جز بهشت وجود ندارد؛ پس آن را جز به بهشت نفروشيد و مانند كسانى نباشيد كه خود را به دنيا مى فروشند و در نهايت دنيا و آخرت را از دست مى دهند.

457. وَ قَالَ عليه السلام : مَنْهُومَانِ(3) لاَ يَشْبَعَانِ، طَالِبُ عِلْمٍ وَ طَالِبُ دُنْيَا.

دو گرسنه هيچ گاه سير نمى شوند؛ جوينده دانش كه از به دست آوردن علم سير نمى شود و طالب دنيا كه هرچه به دست آورد سير نمى شود.

458. وَ قَالَ عليه السلام : الاْءِيمَانُ أَنْ تُوءْثِرَ(4) الصِّدْقَ - حَيْثُ يَضُرُّكَ - عَلَى الْكَذِبِ - حَيْثُ يَنْفَعُكَ -، وَ أَلاَّ يَكُونَ فِي حَدِيثِكَ فَضْلٌ عَنْ عَمَلِكَ، وَ أَنْ تَتَّقِيَ اللَّهَ فِي حَدِيثِ غَيْرِكَ.

ايمان آن است كه در جايى كه راستگويى به ضرر و دروغ گويى به نفع تو باشد راستگويى را بر دروغگويى ترجيح دهى، چون بهشت در صداقت است و از همه منافعى كه به سبب راستگويى از دست رفته، برتر و بالاتر مى باشد. و بايستى گفتار و ادعايت از عملت

ص: 554


1- الملك الضليل: پادشاه گمراه.
2- لماظة: ته مانده غذا كه در دهان مى ماند و دنيا به جهت حقارتش به آن تشبيه شده است.
3- منهوم: كسى كه رغبت و ميل فراوان دارد، سيرى ناپذير.
4- تؤثر: ترجيح بدهى.

فزون تر نباشد، يعنى بيش از آنچه عمل مى كنى، سخن نگويى. و در نقل قول ديگران از خدا بترسى و حرفى را كه نزده اند از زبان آنها نگويى و يا عملى كه انجام نداده اند به آنها نسبت ندهى، بلكه گفتارت بر اساس واقع استوار باشد.

459. وَ قَالَ عليه السلام : يَغْلِبُ الْمِقْدَارُ(1) عَلَى التَّقْدِيرِ(2)، حَتَّى تَكُونَ الاْآفَةُ فِي التَّدْبِيرِ.

تقدير الهى همواره بر برنامه ريزى هاى انسان غلبه دارد، تا جايى كه تدبير بشرى دچار آفت مى گردد، مثلاً تقدير آن است كه انسان در روز معينى بميرد، ولى براى زنده ماندن خود دارو مصرف مى كند و همين تدبير پندارىِ انسان در برابر تقدير الهى، آفت جانش مى شود و او را مى ربايد.

قال الرضي رحمه الله : و قد مضى هذا المعنى فيما تقدم برواية تخالف هذه الألفاظ.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: اين معنا در كلامى ديگر و به روايتى با الفاظى ديگر گذشت(3).

460. وَ قَالَ عليه السلام : الْحِلْمُ(4) وَ الاْءَنَاةُ(5) تَوْأَمَانِ يُنْتِجُهُمَا عُلُوُّ الْهِمَّةِ.

بردبارى و تأنى و تأمل در امور مانند دو فرزند كه همراه و دوقلو هستند، توأم و زاده يك گوهرند و وجود هر يك از آنها ديگرى را نيز به همراه خواهد داشت كه از همت بلند برآمده اند، زيرا انسان بلندهمت، به نزديك نگاه نمى كند تا شتاب كند يا خشم گيرد، بلكه به عاقبت و سرانجامِ كارها مى انديشد.

461. وَ قَالَ عليه السلام : الْغِيبَةُ جُهْدُ الْعَاجِزِ.

غيبت و بدگويى پشت سر ديگران، تلاش انسان ناتوانِ از انتقام است، چون كسى كه نمى تواند از دشمن خود انتقام بگيرد، به بدگويى پشت سر او مى پردازد.

ص: 555


1- مقدار: تقدير الهى.
2- تقدير: تدبير بشرى.
3- مراجعه شود به حكمت 15.
4- حلم: بردبارى و خويشتندارى از خشم گرفتن.
5- أناة: تأنى، تأمل.

462. وَ قَالَ عليه السلام : رُبَّ مَفْتُونٍ بِحُسْنِ الْقَوْلِ فِيهِ.

بسا انسانى كه مورد ستايش ديگران قرار مى گيرد؛ يعنى مردم از او تعريف و ستايش مى كنند و او گمان مى كند كه آنچه درباره اش مى گويند واقعيت دارد، در حالى كه چنين نيست و قضيه برعكس است.

463. وَ قَالَ عليه السلام : الدُّنْيَا خُلِقَتْ لِغَيْرِهَا، وَ لَمْ تُخْلَقْ لِنَفْسِهَا.

دنيا براى آخرت خلق شده نه براى خودش تا انسان براى آن كار كند، بلكه كوشش و عمل بايد براى آخرت باشد.

464. وَ قَالَ عليه السلام : إِنَّ لِبَنِي أُمَيَّةَ مِرْوَداً(1) يَجْرُونَ فِيهِ، وَ لَوْ قَدِ اخْتَلَفُوا فِيمَا بَيْنَهُمْ ثُمَّ كَادَتْهُمُ(2) الضِّبَاعُ(3) لَغَلَبَتْهُمْ.

بنى اميه مهلتى دارند كه تا پايان دوران اتحاد بين خود در آن به سر مى برند و آنگاه كه دچار اختلاف كلمه و تفرقه شوند حتى كفتارانى چند فريبشان خواهند داد و در آن صورت بى ترديد شكست مى خورند؛ يعنى آنها قدرت دفاع از خود در مقابل يك كفتار را هم ندارند، چه رسد در مقابل شيرانِ قوى پنجه.

قال الرضي رحمه الله : و المِرْوَد هنا مِفْعَل من الإرواد، و هو الإمهال و الإنظار، و هذا من أفصح الكلام و أغربه، فكأنه عليه السلام شبه المهلة التي هم فيها بالمضمار الذي يجرون فيه إلى الغاية، فإذا بلغوا منقطعها انتقض نظامهم بعدها.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: مِرْوَد، به معناى مهلت دادن است، چون مِفْعَل از إرواد به معناى إمهال گرفته شده و اين از شيواترين و غريب ترين كلمات است؛ گويى امام عليه السلام مهلتِ داده شده به آنان را به ميدان مسابقه و بنى اميّه را به سوارانى تشبيه فرمود كه در آن مى تازند تا به

ص: 556


1- مِرْوَد: مهلت.
2- كادتهم: با آنان مكر و نيرنگ كرد و جنگيد.
3- ضباع: جمع ضبع، يعنى كفتار.

پايان خط برسند و آن گاه است كه نظام سياسى آنها فرو مى ريزد.

465. وَ قَالَ عليه السلام فِي مَدْحِ الاْءَنْصَارِ: هُمْ وَ اللَّهِ رَبَّوُا(1) الاْءِسْلاَمَ كَمَا يُرَبَّى الْفِلْوُ(2) مَعَ غَنَائِهِمْ بِأَيْدِيهِمُ السِّبَاطِ(3) وَ أَلْسِنَتِهِمُ السِّلاَطِ(4).

حضرت در مدح و ستايش انصار فرمود: به خدا سوگند، انصار در حالى كه از نظر مادى احتياجى نداشتند، با دستان سخاوتمندانه و زبان هاى آتشين و سخنور خود اسلام را يارى نمودند، آن گونه كه كرّه اسب را پرورش و رعايت مى كنند.

466. وَ قَالَ عليه السلام : الْعَيْنُ وِكَاءُ(5) السَّهِ(6).

چشم به منزله بند نشيمنگاه انسان است. شايد معنا چنين باشد كه چشم پشت سر و جلو روى فرد را به هم وصل مى كند، زيرا چشم مانند پيش رو، از پشت سر نيز مراقبت مى كند.

قال الرضي رحمه الله : و هذه من الاستعارات العجيبة كأنه يشبّه السه بالوعاء، و العين بالوكاء، فإذا أطلق الوكاء لم ينضبط الوعاء و هذا القول في الأشهر الأظهر من كلام النبي صلى الله عليه و آله و قد رواه قوم لأمير الموءمنين عليه السلام و ذكر ذلك المبرد في كتاب المقتضب في باب اللفظ بالحروف، و قد تكلمنا على هذه الاستعارة في كتابنا الموسوم بمجازات الآثار النبويّة.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: اين جمله از استعارات شگفت است. گويا حضرت نشيمنگاه انسان را به ظرفى پوستين و چشم را به ريسمان تشبيه نموده كه اگر ريسمان باز شود آن ظرف رها خواهد شد و آنچه در آن است خواهد ريخت.

اين سخن بنابر اشهر و اظهر از حضرت رسول صلى الله عليه و آله است و گروهى آن را از اميرمؤمنان

ص: 557


1- ربّوا: پروراندند، بزرگ كردند.
2- فلو: كُرّه اسب.
3- سباط: از كلمه سبط اليدين گرفته شده، يعنى دست هاى سخاوتمند.
4- سلاط: جمع سليط، يعنى طولانى و شديد، و كنايه از زبان سخنور و آتشين است.
5- وكاء: ريسمان، مشك بند.
6- سه: نشيمنگاه.

على عليه السلام نقل نموده اند و مبرّد در كتاب المقتضب در باب «اللفظ بالحروف» اين كلام را نقل نموده و ما نيز در كتاب مجازات الآثار النبوية از اين استعاره سخن گفته ايم.

467. وَ قَالَ عليه السلام فِي كَلاَمٍ لَهُ: وَ وَلِيَهُمْ وَالٍ(1) فَأَقَامَ وَ اسْتَقَامَ، حَتَّى ضَرَبَ الدِّينُ بِجِرَانِهِ(2).

حضرت در جمله اى درباره حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى فرمايد: آن حضرت ولايت و تصدى امور جامعه را به عهده گرفت و مردم را در مسير حق قرار داد و چنان كارها با موفقيت انجام شد كه دين با آرامش كامل همه جا نفوذ و حاكميت پيدا كرد.

468. وَ قَالَ عليه السلام : يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ عَضُوضٌ(3)، يَعَضُّ(4) الْمُوسِرُ(5) فِيهِ عَلَى مَا فِي يَدَيْهِ وَ لَمْ يُوءْمَرْ بِذَلِكَ، قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ: «وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ»(6). تَنْهَدُ(7) فِيهِ الاْءَشْرَارُ، وَ تُسْتَذَلُّ الاْءَخْيَارُ، وَ يُبَايِعُ الْمُضْطَرُّونَ، وَ قَدْ نَهَى رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله عَنْ بِيَعِ(8) الْمُضْطَرِّينَ.

روزگارى سخت بر مردم خواهد آمد كه ثروتمند، داشته خود را چنان محكم نگه مى دارد كه گويى آن را به دندان گرفته است، در حالى كه فرمان داده نشده كه چنين بخل بورزد و خداى سبحان در قرآن مى فرمايد: «و در ميان خود بزرگوارى را فراموش مكنيد».

و در آن زمان اشرار و تبهكاران بى دين به مقام و حكومت مى رسند، و نيكان و صالحان در ذلّت و خوارى به سر خواهند برد. و معامله هاى اضطرارى از ترس حكومت و... انجام مى گيرد در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از معامله هاى اضطرارى نهى نموده اند [، بدين معنا كه انسان از سر ناچارى و نياز، مالى را به نصف قيمت بفروشد، اين معامله را بيع اضطرارى گويند].

ص: 558


1- وال: منظور از والي در اين جا وجود مقدس حضرت رسول صلى الله عليه و آله است.
2- جران: قسمت جلو گردن شتر كه وقتى مى خوابد روى زمين قرار مى گيرد. و اسلام به شترى تشبيه شده كه پس از موفقيت كامل و نفوذ در همه جا، بدون هراس و تشويش، به استراحت پرداخت و كنايه از حاكميت اسلام است.
3- عضوض: سخت و شديد.
4- يعض: گاز مى گيرد، به دندان مى گيرد.
5- موسر: ثروتمند و مالدار.
6- سوره بقره، آيه 237.
7- تنهد: بالا مى رود و مقام پيدا مى كند.
8- بيع: جمع بيعة، به معناى خريد و فروش.

469. وَ قَالَ عليه السلام : يَهْلِكُ فِيَّ رَجُلاَنِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ وَ بَاهِتٌ مُفْتَرٍ.

دو كس درباره من هلاك و نابود مى شوند: دوستانى كه در دوستى من افراط و تندروى مى كنند، مانند غاليان كه حضرت على عليه السلام را خدا مى دانند، و تهمت زنندگانى مانند خوارج و نواصب، زيرا كارهايى به من نسبت مى دهند كه هرگز انجام نداده ام.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: و هذا مثل قوله عليه السلام : هَلَكَ فِيَّ رَجُلاَنِ مُحِبٌّ غَالٍ وَ مُبْغِضٌ قَالٍ(1). اين كلام مانند كلام ديگر حضرت است كه فرمود: دو كس درباره من هلاك مى شوند، دوستدارى افراطگر و دشمنى سختْ عداوت پيشه.

470. وَ سُئِلَ عَنِ التَّوْحِيدِ وَ الْعَدْلِ، فَقَالَ عليه السلام : التَّوْحِيدُ أَلاَّ تَتَوَهَّمَهُ وَ الْعَدْلُ أَلاَّ تَتَّهِمَهُ.

از حضرت درباره توحيد و عدل پرسيدند، حضرت فرمود: توحيد آن است كه خدا را با گمان و تصور خود به تصوير نكشى، زيرا هرچه در ذهن بيايد مخلوق است نه خالق. و عدل آن است كه خدا را به عدم حكمت در افعال و اوامر و نواهى، متهم ننمايى.

471. وَ قَالَ عليه السلام : لاَ خَيْرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الْحُكْمِ، كَمَا أَنَّهُ لاَ خَيْرَ فِي الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ.

در خموشى، آنگاه كه بايد به حق داورى كرد، هيچ خيرى نيست چنان كه در گفتار جاهلانه خيرى نباشد.

472. وَ قَالَ عليه السلام فِي دُعَاءٍ اسْتَسْقَى بِهِ: اللَّهُمَّ اسْقِنَا ذُلُلَ(2) السَّحَابِ دُونَ صِعَابِهَا(3).

حضرت در دعاى طلب باران از درگاه الهى اين دعا را خواند: خدايا، ابرهاى رام را كه حامل باران هستند براى ما گسيل دار و از آن، آبمان ده نه ابرهاى بى بارى چون شتران سركش و چموش كه هيچ بارى نمى برند و خدمتى نمى كنند.

ص: 559


1- حكمت شماره 117.
2- ذلل: جمع ذليل، يعنى رام.
3- صعاب: جمع صعب، يعنى چموش.

قال الرضي: و هذا من الكلام العجيب الفصاحة و ذلك أنه عليه السلام شبّه السحاب ذوات الرعود و البوارق و الرياح و الصواعق بالإبل الصعاب التي تقمص برحالها و تقص بركبانها، و شبّه السحاب خالية من تلك الروائع بالإبل الذلل التي تحتلب طيعة، و تقتعد مسمحة.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: اين جمله از كلمات شگفت و بسيار شيواست زيرا حضرت عليه السلام ابر داراى رعد و برق و باد و صاعقه را به شترى چموش تشبيه مى فرمايد، گفته مى شود: قمص الفرس يعنى اسب يا شتر دو دست خود را باهم بالا مى برد و همراه با زين خود آنها را پايين مى آورد و سوار خود را به زمين مى كوبد و گردن او را مى شكند. و ابر خالى از اوصاف مذكور را به شتر رامى تشبيه فرموده كه اجازه مى دهد شيرش را بدوشند و هرجا كه بخواهند او را مى خوابانند و سوار آن مى شوند و هرچه بخواهند انجام مى دهد.

473. وَ قِيلَ لَهُ عليه السلام : لَوْ غَيَّرْتَ شَيْبَكَ يَا أَمِيرَ الْمُوءْمِنِينَ، فَقَالَ عليه السلام : الْخِضَابُ زِينَةٌ، وَ نَحْنُ قَوْمٌ فِي مُصِيبَةٍ. يُرِيدُ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله .

به حضرت عرض كردند: اى اميرمؤمنان، اى كاش خضاب كرده و سفيدى مويت را تغيير مى دادى! امام فرمود: خضاب موجب آرايش و آراستگى است و ما در مصيبت هستيم.

منظور مصيبت از دست دادن رسول خدا صلى الله عليه و آله است، زيرا وفات يك شخص بزرگ تأثير هميشگى در زندگى خويشاوندانش مى گذارد، چه رسد به اين كه آن فرد از دست رفته، وجود مقدس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله باشد كه وفاتش همه را مصيبت زده كرده است.

474. وَ قَالَ عليه السلام : مَا الْمُجَاهِدُ الشَّهِيدُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَعْظَمَ أَجْراً مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ، لَكَادَ الْعَفِيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلاَئِكَةِ.

پاداش مجاهدى كه در راه خدا شهيد شده باشد بالاتر از پاداش كسى نيست كه به شهوتى حرام دست يافته، ولى عفت بورزد، زيرا فرد عفيف نزديك است كه فرشته اى از فرشتگان باشد، زيرا در اختيارگرفتن زمام نفس بسيار سخت و دشوار است و كسى كه از عهده آن

ص: 560

برآيد، مانند فرشتگان، طهارت نفس پيدا مى كند.

475. وَ قَالَ عليه السلام : الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ.

قناعت ثروتى است كه هرگز پايان نمى يابد، چون همواره همراه انسان است، برخلاف مال كه ممكن است پايان بپذيرد.

قال الرضى رحمه الله : و قد روى بعضهم هذا الكلام لرسول اللّه صلى الله عليه و آله .

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: برخى اين كلام را از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده اند.

البته ممكن است كه اميرمؤمنان على عليه السلام اين حكمت را پس از بيان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده باشد و لذا از هر دو بزرگوار روايت شده است.

476. وَ قَالَ عليه السلام لِزِيَادِ ابْنِ أَبِيهِ وَ قَدِ اسْتَخْلَفَهُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَلَى فَارِسَ وَ أَعْمَالِهَا فِي كَلاَمٍ طَوِيلٍ كَانَ بَيْنَهُمَا نَهَاهُ فِيهِ عَنْ تَقَدُّمِ الْخَرَاجِ: اسْتَعْمِلِ الْعَدْلَ، وَ احْذَرِ الْعَسْفَ(1) وَ الْحَيْفَ(2)، فَإِنَّ الْعَسْفَ يَعُودُ بِالْجَلاَءِ(3)، وَ الْحَيْفَ يَدْعُو إِلَى السَّيْفِ.

حضرت پس از آنكه «زياد بن ابيه» را جانشين «عبداللّه بن عباس» به عنوان حاكم فارس و مناطق اطراف آن گمارد، پس از گفت وگويى طولانى او را از گرفتن زودهنگام خراج بازداشته، به وى فرمود: اى زياد، در ميان مردم به عدالت رفتار كن و از ظلم و زياده روى بپرهيز، زيرا ظلم باعث مى شود كه مردم از والى و حاكم فاصله بگيرند و لذا والى نتواند به وظيفه خود عمل كند و افراط و زياده روى منجر به مداخله شمشير مى شود، يعنى مردم براى انتقام به پا مى خيزند تا با ظالم نبرد كنند.

477. وَ قَالَ عليه السلام : أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَخَفَّ بِهَا صَاحِبُهُ.

ص: 561


1- عسف: ظلم و ستم.
2- حيف: زياده روى.
3- جلاء: فاصله گرفتن.

بدترينِ گناهان گناهى است كه مرتكبش آن را ناچيز و بى مقدار انگارد، زيرا نشان از بى اعتنايى او به دين و احكام دينى است كه اين خودْ بدترين گناهان است.

478. وَ قَالَ عليه السلام : مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى أَهْلِ الْجَهْلِ أَنْ يَتَعَلَّمُوا، حَتَّى أَخَذَ عَلَى أَهْلِ الْعِلْمِ أَنْ يُعَلِّمُوا.

خدا جاهلان را به فراگيرى دانش مجبور نكرده، مگر آنكه ابتدا از عالمان پيمان تعليم گرفته است. يعنى قبل از وجوب يادگيرى بر جاهلان، بر عالمان وجوب ياددادن مقرر شده است و اين نشان دهنده تكليف سنگين علما در امر تعليم جاهلان است كه بايد در تعليم آنان به صورت جدى همت گمارند.

479. وَ قَالَ عليه السلام : شَرُّ الاْءِخْوَانِ مَنْ تُكُلِّفَ لَهُ.

بدترين برادران آن است كه باعث زحمت و تكلف گردد و ديگران براى او به مشقت بيفتند.

لأن التكليف مستلزم للمشقة، و هو شرّ لازم عن الأخ المتكلف له، فهو شرّ الإخوان.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: از آنجا كه تكليف مستلزم مشقت و شرى است برخاسته از آن برادرى كه ايجاد آن زحمت نموده است. پس چنين كسى بدترين برادران است.

480. وَ قَالَ عليه السلام : إِذَا احْتَشَمَ المُؤْمِنُ أَخَاهُ فَقَدْ فَارَقَهُ.

چون مؤمن برادر خود را خجالت زده و شرمگين كند، در حقيقت از او جدا شده است زيرا با وجود شرمندگىْ اخوّت و برادرى نمى ماند بلكه برادر كسى است كه رازدار انسان باشد.

يقال: حشمه و أحشمه إذا أغضبه، و قيل: أخجله. و احتشمه، طلب ذلك له و هو مظنة مفارقته.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: هرگاه كسى بر كسى غضب كند، مى گويند: حشمه و أحشمه، و برخى گفته اند: يعنى او را خجالتزده كرد، و احتشمه يعنى خشم و يا شرمندگى را براى او خواست كه اين كار موجب جدايى است.

ص: 562

سخنى از سيد رضى رحمه الله در پايان نهج البلاغه

و هذا حين انتهاء الغاية بنا إلى قطع المختار من كلام أميرالمؤمنين عليه السلام حامدين للّه سبحانه على ما مَنَّ به مِن توفيقنا لضم ما انتشر من أطرافه و تقريب ما بعد من أقطاره. و تقرر العزم كما شرطنا أولاً على تفضيل أوراق من البياض في آخر كل باب من الأبواب ليكون لاقتناص الشارد، و استلحاق الوارد، و ما عسى أن يظهر لنا بعد الغموض، و يقع إلينا بعد الشذوذَّ و ما توفيقنا إلا باللّه، عليه توكّلنا، و هو حسبنا و نعم الوكيل. و ذلك في رجب سنة اربعمائة من الهجرة. و صلّى اللّه على سيدنا محمد خاتم الرسل و الهادي إلى خير السبل و آله الطاهرين و أصحابه نجوم اليقين.

اينك گاهِ به پايان رساندن كلمات برگزيده اميرمؤمنان على عليه السلام در رسيد. ستايش مى كنيم خداى سبحان را كه بر ما منت نهاد و توفيقمان داد كه كلمات پراكنده امام عليه السلام را گرد آوريم و از سخنانش آنچه دور گشته بود نزديك سازيم. و چنان كه در آغاز شرط كرديم كه در آخرِ هر بابى برگ هاى سفيدى قرار دهيم، تا چنانچه مطالبى از دست شده باشد آن را بيابيم و به يكديگر پيوند دهيم و كلمات جديد را به آنها ملحق نماييم و هرچه به نظرمان پيچيده مى نمايد و آنچه را كه پس از شذوذ و خفا بر ما آشكار مى گردد، در آن اوراق سفيد بنگاريم.

و توفيق ما جز از سوى خداى سبحان نيست كه بر او توكل مى كنيم؛ همو كه براى ما كافى و كارسازى نيكو است. اين مطالب در تاريخ رجب سال 400 هجرى پايان يافت.

درود خدا بر سيد و سرور ما محمد صلى الله عليه و آله خاتم پيامبران و راهنماى بهترين راهها و بر اهلبيت پاك و ياران او كه ستارگان آسمان يقين اند.

ص: 563

سخن شارح

شرح نهج البلاغه را كه توضيح نهج البلاغة نام نهادم، در روز ششم ماه شعبان سال 1385 ه.ق در كربلاى معلاّ به پايان رسانيدم. و از خداى سبحان مى طلبم كه با تفضل خود از من بپذيرد و منظور نظر حضرت على عليه السلام قرار بدهد كه از حضرتش يارى خواسته مى شود.

سبحان ربك ربّ العزة عما يصفون، و سلام على المرسلين، و الحمد للّه ربّ العالمين و صلّى اللّه على محمد و آله الطاهرين.

كربلاى معلّى 15 شعبان 1385 ق.

محمد بن المهدى الحسينى الشيرازى

ص: 564

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109