توضيح نهج البلاغه جلد 2

مشخصات کتاب

توضيح نهج البلاغه

جلد اوّل

تأليف: آية اللّه العظمى سيد محمد حسينى شيرازى

ص: 3

شناسنامه كتاب

* نام كتاب: توضيح نهج البلاغه ج 1

* تأليف: آية اللّه العظمى سيد محمد حسينى شيرازى

* مترجم: سيد محمد رضا غياثى كرمانى

***

كليه حقوق طبع و نشر براى بنياد جهانى

آية اللّه العظمى شيرازى محفوظ است.

ص: 1

اشاره

ص: 2

توضيح نهج البلاغه

جلد اوّل

تأليف: آية اللّه العظمى سيد محمد حسينى شيرازى

ص: 3

شناسنامه كتاب

* نام كتاب: توضيح نهج البلاغه ج 1

* تأليف: آية اللّه العظمى سيد محمد حسينى شيرازى

* مترجم: سيد محمد رضا غياثى كرمانى

***

كليه حقوق طبع و نشر براى بنياد جهانى

آية اللّه العظمى شيرازى محفوظ است.

ص: 4

فهرست مطالب

86. در موعظه مردم... 9

87. در وصف پرهيزكاران و فاسقان و منزلت خاندان نبوت... 18

88. در بيان عوامل هلاكت مردم... 33

89. در وصف مردم زمان بعثت و پس از آن... 37

90. در صفات خدا و پند و اندرز... 43

91. خطبه اشباح... 50

92. پس از كشته شدن عثمان و بيعت مردم... 113

93. در بيان فضايل خود و خبر از فتنه بنى اميه... 115

94. در وصف خداوند و فضايل پيامبر صلى الله عليه و آله و پند و اندرز... 124

95. در حال مردم هنگام بعثت و فضايل رسول اللّه صلى الله عليه و آله ... 129

96. در فضايل پيامبر صلى الله عليه و آله ... 131

97. درباره ياران خود و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله ... 134

98. در ستمكارى بنى اميّه... 145

99. در گريز از دنيا... 147

100. درباره رسول اللّه صلى الله عليه و آله و خاندان او... 153

101. در پيشگويى از حوادث ناگوار... 158

102. در خبر دادن از آينده... 163

ص: 5

103. در زهد ورزيدن... 168

104. درباره پيامبر صلى الله عليه و آله و فضايل خويش... 175

105. در صفات پيامبر صلى الله عليه و آله و تهديد بنى اميّه و موعظه مردم... 179

106. در برترى اسلام، وصف پيامبر صلى الله عليه و آله و توبيخ ياران... 187

107. در يكى از روزهاى صفّين... 196

108. از پيشامدهاى بزرگ ياد مى كند... 198

109. در بيان قدرت خداوند و حوادث مرگ و قيامت... 211

110. در اركان دين... 230

111. در نكوهش دنيا... 234

112. درباره ملك الموت... 244

113. در نكوهش دنيا... 245

114. در اندرز به مردم... 250

115. در طلب باران... 260

116. در اندرز به ياران... 265

117. در مذمّت بخيلانِ مال و جان... 269

118. در ستايش يارانش... 271

119. در تشويق مردم به جهاد... 273

120. در بيان فضايل خود و نصيحت مردم... 276

121. بعد از ليلة الهرير... 279

122. خطاب به خوارج... 285

123. به اصحاب خود در نبرد صفّين... 291

124. درباره حكميّت ... 300

125. در پاسخ ياران وقتى در تقسيم بيت المال مساوات كرد... 307

ص: 6

126. سخنى با خوارج... 310

127. درباره آينده بصره... 318

128. درباره پيمانه ها و ترازوها... 323

129. به ابوذر هنگام تبعيد به ربذه... 328

130. در باب قبول حكومت و وصف امام حق... 331

131. در پارسايى و انديشيدن به مرگ... 336

132. در عظمت پروردگار، قرآن، پيامبر صلى الله عليه و آله و در مورد دنيا... 341

133. در منع عُمر از رفتن به جنگ روميان... 348

134. خطاب به مغيرة بن اخنس... 351

135. درباره بيعت مردم با او... 353

136. درباره طلحه و زبير... 355

137. در اشاره به فتنه ها و حكومت امام عصر(عجل اللّه فرجه)... 361

138. هنگام تشكيل شورا پس از هلاكت عمر... 367

139. در نهى از عيبجويى مردم... 369

140. در نهى از گوش سپردن به غيبت... 372

141. در نكوهش نيكى به نااهل... 374

142. در طلب باران... 376

143. در بعثت پيامبران و فضايل اهل بيت عليهم السلام ... 381

144. در فناى دنيا و نكوهش بدعت... 386

145. در منع عمر از رفتن به جنگ ايرانيان... 389

146. فلسفه بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و حوادث آينده و اندرز مردم... 393

147. درباره مردم بصره... 403

148. پيش از وفاتش... 406

ص: 7

149. در اشاره به فتنه ها و معرفى گمراهان... 411

150. در هشدار از فتنه ها... 418

151. در صفات خداوند و پيشوايان دين... 427

152. در توصيف گمراه و بيان برخى نصايح... 435

153. در فضايل اهل بيت عليهم السلام ... 444

154. در آفرينش شگفتِ خفّاش... 451

155. خطاب به مردم بصره و ذكر حوادث سخت... 457

156. در تشويق مردم به تقوا و تلاش براى آخرت... 468

157. درباره پيامبر و قرآن، و دولت بنى اميّه... 478

158. در نيك رفتارى خود با مردم... 482

159. در عظمت پروردگار و شرح حال برخى از پيامبران... 484

160. در توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت او... 505

161. در پاسخ يكى از يارانش كه چرا از خلافت بركنار مانديد... 512

162. در ستايش و اوصاف پروردگار... 517

163. در اجتماع مردم براى شكايت از عثمان... 525

ص: 8

خطبه هاى اميرمؤمنان على عليه السلام

خطبه هشتاد و ششم

و من خطبة له عليه السلام

اشاره

قَدْ عَلِمَ السَّرَائِرَ(1)، وَ خَبَرَ الضَّمَائِرَ(2)، لَهُ الاْءِحَاطَةُ بِكُلِّ شَيْءٍ، وَ الْغَلَبَةُ لِكُلِّ شَيْءٍ، وَ الْقُوَّةُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام

اوصاف خدا

خداى سبحان به نهان ها، يعنى قلب و آنچه انسان در دل مى گذراند، آگاه است و از درون آدمى و ضمير او مطلع است. اين جمله عطف بيان جمله قبلى و تأكيد آن است كه خداى سبحان به همه نهان ها آگاه است.

و بر هر چيزى احاطه دارد، يعنى به وسيله علم و قدرت بر هر چيز غلبه دارد و بر هر امرى تواناست. اين صفات از نظر مفهوم با يكديگر تفاوت دارند، كه بر اهل دقت و متكلمان پوشيده نيست.

ص: 9


1- سرائر: جمع سريرة، يعنى ضمير و نهان انسان.
2- ضمائر: جمع ضمير، يعنى پنهانى.

فَلْيَعْمَلِ الْعَامِلُ مِنْكُمْ فِي أَيَّامِ مَهَلِهِ قَبْلَ إِرْهَاقِ أَجَلِهِ، وَ فِي فَرَاغِهِ قَبْلَ أَوَانِ شُغُلِهِ، وَ فِي مُتَنَفَّسِهِ(1) قَبْلَ أَنْ يُوءْخَذَ بِكَظَمِهِ(2)، وَ لْيُمَهِّدْ(3) لِنَفْسِهِ وَ قَدَمِهِ، وَ لْيَتَزَوَّدْ مِنْ دَارِ ظَعْنِهِ لِدَارِ إِقَامَتِهِ. فَاللَّهَ اللَّهَ(4) أَيُّهَا النَّاسُ فِيمَا اسْتَحْفَظَكُمْ(5) مِنْ كِتَابِهِ، وَ اسْتَوْدَعَكُمْ(6) مِنْ حُقُوقِهِ.

...

موعظه هاى ارزشمند

پس بايد انسان عامل در فرصت دنيايى و قبل از آنكه اجلش فرا برسد و او را از پاى درآورد، و در دوران فراغت در دنيا قبل از مشغوليّت و در وقت برخوردارى از حيات و قبل از آنكه مرگ گلوى او را بگيرد و بفشارد عمل صالح انجام دهد.

و بايد براى خود، و سفر و كوچ به عالم برزخ و قيامت، كه از سخت ترين حالات است، مكانى تهيه كند و از سراى گذرا براى سراى مانا، يعنى آخرتِ خويش توشه بردارد.

پس - اى مردم - خدا را، خدا را [درباره دو چيز در نظر بگيريد:] كتاب خدا كه از شما خواسته شده تا با عملِ خود از آن حراست كنيد، و حقوق الهى، يعنى احكام شرعى، كه شما را امانت دار آنها ساخته است، چون تنها راه حفظ قرآن عمل به دستورات آن است. [پس اين امانت را با عمل به دستورها و آموزه هاى آن حفظ كنيد].

ص: 10


1- متنفّس: امكان تنفس.
2- كظم: حلق.
3- ليمهّد: بايد آماده سازد.
4- اللّه اللّه: تكرار اللّه براى تأكيد است.
5- استحفظكم: شما را نگهبان ساخت.
6- استودعكم: شما را به امانت سپرد.

فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَخْلُقْكُمْ عَبَثاً(1)، وَ لَمْ يَتْرُكْكُمْ سُدًى(2)، وَ لَمْ يَدَعْكُمْ فِي جَهَالَةٍ وَ لاَ عَمًى، قَدْ سَمَّى آثَارَكُمْ، وَ عَلِمَ أَعْمَالَكُمْ، وَ كَتَبَ آجَالَكُمْ، وَ أَنْزَلَ عَلَيْكُمُ الْكِتَابَ تِبْياناً(3) لِكُلِّ شَيْءٍ وَ عَمَّرَ فِيكُمْ نَبِيَّهُ أَزْمَاناً، حَتَّى أَكْمَلَ لَهُ وَ لَكُمْ - فِيمَا أَنْزَلَ مِنْ كِتَابِهِ - دِينَهُ الَّذِي رَضِيَ لِنَفْسِهِ، وَ أَنْهَى(4) إِلَيْكُمْ - عَلَى لِسَانِهِ - مَحَابَّهُ(5) مِنَ الاْءَعْمَالِ وَ مَكَارِهَهُ، وَ نَوَاهِيَهُ وَ أَوَامِرَهُ.

...

مسئول بودن انسان

خداى سبحان شما را بى هدف نيافريده تا بدون تكليف بمانيد، و بيهوده به حال خود رها نكرده است تا وظيفه اى نداشته و شما را در نادانى و كورى(6) واننهاده تا نسبت به اصول و فروع دين بى اطلاع باشيد، بلكه به واسطه انبيا عليهم السلام و تعاليم آنها شما را آگاه ساخته است.

خدا اعمال شما را پيش از آنكه عمل كنيد نوشته است(7)، يعنى از آنها كاملاً آگاه است، همچنين اعمال شما را مشخص نموده يا اينكه [به وسيله رسولش] به شما تعليم كرده است تا ناآگاه نمانيد و مدت زمان ماندگارى و عمر شما در اين دنيا را ثبت نموده است.

و كتابِ(8) قرآن را كه بيان كننده هر چيزى است و زندگى سعادتمند شما را تأمين مى كند بر شما نازل فرمود، زيرا قرآن خطوط كلى زندگى را تبيين نموده نه جزئيّات را.

و پيامبرش حضرت محمد صلى الله عليه و آله را مدتى نسبتا طولانى در ميان شما زندگى بخشيد تا با قرآنى كه بر او نازل شده، دين دلخواه و پسنديده، يعنى راهى را كه به رضاى خداوند

ص: 11


1- عبث: بى هدف.
2- سدى: بيهوده.
3- تبيان: بيان. برخى نيز گفته اند كه تبيان از بيان بار معنايى بيشترى دارد.
4- أنهى: رساندن.
5- محابّ: جمع محب، يعنى محبوب و مصدر ميمى يا اسم مكان به معناى محل دوستى است.
6- چون نادانى مثل كورى است اين دو در كنار هم ذكر شده اند.
7- البته تسميه آثار كه با عبارت «سمى آثاركم» در سخن امام عليه السلام آمده، شايد به معناى تبيين و تحديد اعمال هم باشد، ولى معناى اوّل بهتر و مناسب تر است.
8- منظور امام عليه السلام از كتاب، يا قرآن كريم است يا جنس كتاب هاى آسمانى كه بر پيامبران نازل شده است.

...

...

مى انجامد براى شما كامل سازد.

و اعمالى كه مى پسندد و آنچه نكوهيده مى شمارد و نيز اوامر و نواهى، و شايست و ناشايستِ خود را بر زبان پيامبر صلى الله عليه و آله به شما رساند. شايد اعمال پسنديده و شايست اعم از اوامر و اعمال ناپسند و ناشايست اعم از نواهى باشد، چرا كه اعمال پسنديده علاوه بر واجبات شامل مستحبات و اعمال ناپسند افزون بر محرمات مكروهات را نيز در بر مى گيرد [در حالى كه اوامر فقط واجبات، و نواهى تنها محرّمات را دربر مى گيرند].

ص: 12

وَ أَلْقَى إِلَيْكُمُ الْمَعْذِرَةَ، وَ اتَّخَذَ عَلَيْكُمُ الْحُجَّةَ، وَ قَدَّمَ(1) إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ، وَ أَنْذَرَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ(2) عَذابٍ شَدِيدٍ. فَاسْتَدْرِكُوا بَقِيَّةَ أَيَّامِكُمْ، وَ اصْبِرُوا لَهَا أَنْفُسَكُمْ(3)، فَإِنَّهَا قَلِيلٌ فِي(4) كَثِيرِ الاْءَيَّامِ الَّتِي تَكُونُ مِنْكُمْ فِيهَا الْغَفْلَةُ وَ التَّشَاغُلُ(5) عَنِ الْمَوْعِظَةِ، وَ لاَ تُرَخِّصُوا(6) لاِءَنْفُسِكُمْ، فَتَذْهَبَ بِكُمُ الرُّخَصُ مَذَاهِبَ الظَّلَمَةِ(7)، وَ لاَ تُدَاهِنُوا(8) فَيَهْجُمَ بِكُمُ الاْءِدْهَانُ عَلَى الْمُصِيبَةِ.

...

و آنچه بايسته و شايسته است، براى شما بازگفت و تبيين نمود و جاى عذرى باقى نگذارد. يعنى هركس [آگاهانه] نافرمانى اش كند وى را عذرى نماند، و حجّت را بر شما تمام كرد و لذا مى تواند در قيامت با استناد به ابلاغ فرمان با شما احتجاج و استدلال نمايد.

و به شما هشدار داد كه در صورت مخالفت با دستوراتْ كيفر خواهيد شد و قبل از در رسيدن عذابِ سخت، شما را هشدار داد.

پس بقيه ايّام عمر خود را دريابيد تا از دست نرود و عمل صالح انجام دهيد و توبه كنيد و خويشتن را به شكيبايى و صبرِ بر دشوارىِ اعمال واداريد. چون باقيمانده عمر شما نسبت به دورانى كه غافل از خدا و فرمان حضرتش، پشت سر گذاشتيد و به موعظه بى اعتنا بوده ايد اندك است. اين عبارت دو معنى دارد:

1. باقيمانده عمر تمام مردم نسبت به عمر از دست رفته تمام مردم كم و اندك است، گرچه باقيمانده عمر يك جوان و نوجوان در مقايسه با آنچه از دست رفته بيشتر باشد.

2. اين جمله خطابى است و براى آسان جلوه دادن صبر در نظر آنان است، و اينكه بفهماند كه چيزى نيست و مى توانيد اين مختصر را به بندگى بگذرانيد؛ چنان كه رسم

ص: 13


1- قدّم: تبيين كرد.
2- بين يدي: پيش رو.
3- أنفسكم: مفعول اصبرواست، يعنى براى انجام عمل صالح در باقيمانده عمر خويش، خود را به صبر واداريد.
4- في: در اين جا به معناى نسبت است.
5- تشاغل: بى اعتنايى.
6- لا ترخصوا: مباح مشماريد.
7- ظلمة: جمع ظالم يعنى ستمگر.
8- لاتداهنوا، از مداهنة گرفته شده و در اين جا به معناى اظهار خلاف عقيده در مقابل بدكار است.

...

...

سخنوران شيواگوست كه براى آسان جلوه دادن كارهاى شاق و دشوار از اين گونه جملات استفاده مى كنند.

و به خودتان اجازه ندهيد كه گناه كنيد، زيرا انسان خير و شر را در واقع به نفس خود القا مى كند و نفس تحت تأثير آن القاءات و دستورات عمل مى نمايد. در اين صورت اگر به نفس اجازه بدكارى داده شود، در واقع آدمى راه ستمگران را پيموده و همانند ظالمان، واجبات را وانهاده و به محرّمات روى آورده است.

و با گنهكاران مداهنه و تساهل و تسامح نكنيد كه شما را به آتش جهنم، كه بالاترين مصيبت هاست مى كشاند، زيرا مداهنه با امر به معروف و نهى از منكر، منافات دارد، و اين در حالى است كه حضرت مى فرمايد: «أمرنا رسول اللّه أن نلاقي أهل المعاصي بوجوه مكفهرة(1)؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمان مان داد تا با گنهكاران با چهره درهم كشيده روبه رو شويم».

البته احتمال دارد كه منظور امام عليه السلام در اين جمله تساهل انسان نسبت به خويشتن باشد [، چرا كه انسان بايد همواره نسبت به خود سخت گير باشد و از كنار غفلت ها و تباهى ها بى تفاوت نگذرد].

ص: 14


1- كافى، ج 5، ص 58.

عِبَادَ اللَّهِ، إِنَّ أَنْصَحَ النَّاسِ لِنَفْسِهِ أَطْوَعُهُمْ(1) لِرَبِّهِ، وَ إِنَّ أَغَشَّهُمْ(2) لِنَفْسِهِ أَعْصَاهُمْ لِرَبِّهِ، وَ الْمَغْبُونُ مَنْ غَبَنَ نَفْسَهُ، وَ الْمَغْبُوطُ(3) مَنْ سَلِمَ لَهُ دِينُهُ، وَ السَّعِيدُ مَنْ وُعِظَ بِغَيْرِهِ، وَ الشَّقِيُّ مَنِ انْخَدَعَ لِهَوَاهُ وَ غُرُورِهِ.

...

دلسوزترين و دغل كارترين مردم

اى بندگان خدا، خيرخواه ترين مردم براى خود كسى است كه فرمانبردارى اش از خداى سبحان بيشتر باشد، چون كسى كه دلسوز و خيرخواه خويش است خود را براى دستيابى به بهترين مقامات آخرت آماده مى كند.

و دغل كارترين مردم نسبت به خود كسى است كه در مقابل پروردگار نافرمانى اش بيشتر باشد، زيرا در اين صورت براى خود آينده تيره و تارى رقم مى زند.

و [بدانيد كه] زيانكار كسى است كه با اعمال ناشايستِ خود به خود خسارت برساند و خويشتن را به خوارى و كيفر الهى دچار سازد. چنين كسى نسبت به كسى كه در معامله دچار غبن شده سزاوارتر است كه مغبون ناميده شود، زيرا خسارت مالى موقتى و جبران پذير است، ولى خسارت جان و باختن خود ابدى است.

و كسى كه دين خود را به سلامت برد و به گناهان آلوده نشود، همواره مورد غبطه ديگران است و آرزو مى كنند كه اى كاش به چنين مقام رفيع و ارجمندى دست مى يافتند.

معيار سعادت و شقاوت

و سعادتمند واقعى كسى است كه از ديگران، كه به گناه آلوده شده اند، پند بگيرد و بدون اينكه زيانى ببيند سودمند گردد، و بدبخت كسى است كه فريب هوا و هوس و نيرنگ نفس خود را بخورد، زيرا اميال شهوانى و نفسانى، انسان را مى فريبد و گناهان را براى او زيبا جلوه مى دهد و كسى كه تسليم آن شود تيره روز و سزاوار عذاب است.

ص: 15


1- أطوع: مطيع تر.
2- أغشّ: دغل كارتر.
3- مغبوط: كسى كه مورد غبطه قرار گيرد.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ يَسِيرَ الرِّيَاءِ شِرْكٌ، وَ مُجَالَسَةَ أَهْلِ الْهَوَى مَنْسَاةٌ لِلاْءِيمَانِ، وَ مَحْضَرَةٌ لِلشَّيْطَانِ. جَانِبُوا الْكَذِبَ فَإِنَّهُ مُجَانِبٌ لِلاْءِيمَانِ. الصَّادِقُ عَلَى شَرَفِ مَنْجَاةٍ وَ كَرَامَةٍ، وَالْكَاذِبُ عَلَى شَفا(1) مَهْوَاةٍ وَ مَهَانَةٍ. وَ لاَ تَحَاسَدُوا فَإِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الاْءِيمَانَ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ، وَ لاَ تَبَاغَضُوا فَإِنَّهَا الْحَالِقَةُ. وَ اعْلَمُوا أَنَّ الاْءَمَلَ يُسْهِي الْعَقْلَ وَ يُنْسِي الذِّكْرَ. فَأَكْذِبُوا الاْءَمَلَ فَإِنَّهُ غُرُورٌ وَ صَاحِبُهُ مَغْرُورٌ.

...

بخشى از رذائل اخلاقى

بدانيد كه حتى اندكى از ريا و رياكارى شرك به شمار مى آيد [چه رسد به اينكه سراسر زندگى و اعمال آدمى را ريا فرا گيرد]. ريا به اين معناست كه انسان كارهاى شايسته اى انجام بدهد تا مردم او را ببينند و در نتيجهْ بستايند، و اين عمل شرك است، چون رياكار براى غيرخدا كار انجام مى دهد و خداى ديگرى غير از خداى سبحان را - به گمان اينكه سودبخش يا ضرر رسان است - برمى گزيند.

و همنشينى با هواپرستان كه هميشه دنبال شهوت ها هستند، موجب فراموشى ايمان و نيز موجب حضور شيطان مى شود، زيرا گفتار و رفتار مداوم هواپرستان، كه مخالف ايمان است، موجب تضعيف ايمان آنان و در نتيجه حضور شيطان مى شود، زيرا سرشت انسان، تأثيرپذير است.

[پس اى مردم،] از دروغ بپرهيزيد، زيرا دروغگويى با ايمان بيگانه است. يعنى ايمانْ همواره به راستگويى امر مى كند و از دروغ باز مى دارد.

انسان راستگو بر بلنداى نجات و بزرگوارى، و دروغگو بر لبه پرتگاه سقوط و خوارى قرار دارد، چون هم خدا و هم مردم صداقت و راستگويى را ستوده اند و آن را گرامى مى دارند، حال آنكه دروغگو از چشمِ اعتبارِ همگان افتاده و هيچ ارج و منزلتى ندارد.

ص: 16


1- شفا: پرتگاه.

...

...

و به يكديگر حسادت نورزيد. يعنى براى كسانى كه از نعمتى برخوردارند آرزوىِ زوال نعمت را نداشته و در پى ضربه زدن و ترور شخصيّت آنان نباشيد، زيرا حسد ايمان را مى خورد چنان كه آتش هيزم را. اين فرموده امام عليه السلام بدان معناست كه حسد اعمال نيك فرد را نابود مى كند و جامعه اى كه افراد آن به يكديگر حسد مى ورزند همواره در معرض سقوط و انحطاط است تا سرانجام به درّه نابودى درمى افتد، زيرا افراد جامعه حسد زده، به جاى آنكه به سربلندى و بالندگى بينديشند به كوبيدن و تخريب همديگر مشغولند.

و به يكديگر بغض و عداوت نداشته باشيد، زيرا هر خير و سعادتى را نابود مى كند.

و بدانيد كه آرزوهاى دور و دراز موجب فراموشكارى عقل مى گردد، چون كسى كه به چيزهاى دور مى انديشد به دليل آرزوى عمر طولانى دستور عقل را مبنى بر عمل شايسته و رعايت احتياط، ناديده مى گيرد و خدا را فراموش مى كند؛ زيرا همواره انتظار مى كشد كه در آخر عمر توبه كند؛ و اين چيزى است كه در افراد آرزومندِ عمر طولانى ديده مى شود.

[حال كه چنين است،] پس آرزو را تكذيب كنيد، يعنى اگر دل به شما بگويد كه عمرى طولانى خواهيد داشت، آن را ناديده بگيريد و نپذيريد، و در عوض، كارى را انجام بدهيد كه افراد كم عمر انجام مى دهند؛ چنان كه امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: «إعمل لآخرتك كأنك تموت غداً(1)؛ براى آخرتت بگونه اى كار كن كه گويى همين فردا خواهى مُرد».

چرا كه آرزو، فريب است و آرزومند فريب خورده، زيرا چيزى را كه حقيقت ندارد، حقيقى مى پندارد.

ص: 17


1- مستدرك الوسائل، ج 1، ص 146، ح 220.

خطبه هشتاد و هفتم

و من خطبة له عليه السلام في بيان صفات المتقين و صفات الفساق

اشاره

عِبَادَ اللَّهِ، إِنَّ مِنْ(1) أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ، فَاسْتَشْعَرَ(2) الْحُزْنَ، وَ تَجَلْبَبَ(3) الْخَوْفَ، فَزَهَرَ(4) مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ، وَ أَعَدَّ الْقِرَى(5) لِيَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ، فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِيدَ، وَ هَوَّنَ الشَّدِيدَ. نَظَرَ فَأَبْصَرَ، وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ، وَ ارْتَوَى(6) مِنْ عَذْبٍ فُرَاتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ(7)، فَشَرِبَ نَهَلاً(8)، وَ سَلَكَ سَبِيلاً جَدَداً(9).

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام در اوصاف پرهيزگاران و فاسقان

محبوب ترين بندگان خدا

اى بندگان خدا، [بدانيد كه] از ميان بندگان، محبوب ترين كس نزد خدا كسى است كه خداى سبحان او را يارى كرده تا بر نفس خويش چيره شود؛ يعنى وى چنان بر خود چيره شده است كه نفس را به سوى رضاى خداوند مى كشاند، نه اينكه به عكس، نفس او را به سوى شهوات بكشاند. البته معناى اين كار، جبر نيست بلكه توفيق خاص الهى است كه در صورت مجاهده به دست مى آيد، چنان كه قرآن مى فرمايد: «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا...»(10)؛ «و كسانى كه در راه ما كوشيده اند، به يقين راه هاى خود را بر آنان مى نمايانيم».

ص: 18


1- من: براى تبعيض است. بنابراين، من أحب عباد اللّه، يعنى از بين بندگان خدا محبوب ترين فرد.
2- استشعر: از شعار يعنى لباس زيرين كه به بدن چسبيده گرفته شده و چون به موى بدن چسبيده شعار ناميده مى شود.
3- تجلبب: از جلباب، لباس بالاپوش گرفته شده.
4- زهر: روشن شد، شكفت.
5- قرى: پذيرايى مهمان.
6- ارتوى: سيراب شد.
7- موارد: جمع مورد، يعنى محل ورود در آب.
8- نهل: نوشيدن اوّل كه انسان با آن سيراب مى شود و نيازى به نوشيدن مجدّد ندارد.
9- جدد: زمين سخت و هموار كه آسان پيموده شود.
10- سوره عنكبوت، آيه 69.

...

...

به دليل آگاهى از سختى هاى فرا روى خود و دشوارى هاى آخرت حزن و اندوه را شعار خود قرار داده است؛ يعنى هميشه اندوهگين است. و خوف از آخرت و حوادث هولناك آن را لباس بالاپوش خود قرار داده است. البته حزن امرى قلبى است، به خلاف ترس كه در اعضا و جوارح نمودار مى شود و البته اين نيز از قلب بر مى خيزد.

چراغ هدايت را در قلب خويش افروخته است. يعنى چون از آخرت خوف دارد هميشه براى كار خير و انجام دادن واجبات و پرهيز از شرور و محرّمات، انگيزه دارد.

و اسباب پذيرايى خود، يعنى عمل صالح را براى روز مرگ و قيامت خود فراهم ساخته، و آماده ديدار پروردگار مى باشد.

مرگ را كه دور است براى خود نزديك مى بيند و آماده استقبال از آن است، به خلاف ديگران كه مرگ را دور مى بينند و كارى براى آن انجام نمى دهند. و اعمال سخت و سنگين اما رهايى بخش را آسان و ساده مى بيند، زيرا فرجام خوش آن را مى داند.

به امور با دقّت و ديده عبرت مى نگرد و چشم بصيرت مى يابد، نه اينكه كوركورانه از كنار مصالح و مفاسد بگذرد چنان كه ديگران حق و باطل را در هم آميخته اند و گويا نابينايند.

و همواره ذكر خدا مى گويد و به اندك آن بسنده نمى كند، يا اينكه عمل شايسته را به فراوانى انجام مى دهد.

و از آب گوارا، يعنى علوم راستين كه براى طالب علم بسان آب نوشين براى فردِ تشنه كام است، و عاقبت پسنديده اى دارد، مى نوشد تا سيراب گردد. روشن است كه آبشخور مورد نظر امام عليه السلام احكام شريعت است و فردِ جويا و طالب حق به آسانى احكام حق و اسلام را مى پذيرد و فرا مى گيرد، در حالى كه همين امر، براى ديگران دشوار است. لذا با اولين جرعه، سيراب مى شود و به نوشيدن مجدد احتياج ندارد.

و راه هاى مستقيم و هموار، يعنى جادّه شريعت را، كه واضح و استوار است، مى پيمايد.

ص: 19

قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ(1) الشَّهَوَاتِ وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ إِلاَّ هَمّاً وَاحِداً انْفَرَدَ بِهِ. فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى وَ مُشَارَكَةِ أَهْلِ الْهَوَى، وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى وَ مَغَالِيقِ الرَّدَى.

...

جامه شهوها را از تن به در آورده است و تنها يك دغدغه دارد، يعنى در حالى كه غالب مردم به دنيا مشغولند، وى به آخرت نظر دارد و به دليل بى توجهى به امور دنيوى، چندان سرگرم آن نمى شود و گويى فقط راه آخرت را به تنهايى مى پيمايد و هيچ كس او را همراهى نمى كند.

از نابينايى و ناتوانى در تشخيص حق از باطل و حرام از حلال بركنار است، زيرا اگر كسى حق را نبيند با يك انسان نابينا در نديدن اشيا يكسان است؛ با اين تفاوت كه نابينايى فرد نابينا ظاهرىْ ولى نابينايى كسى كه حق و باطل را از يكديگر بازنمى شناسد معنوى است. لذا تشخيص ندادنِ حق به نابينايى تشبيه شده است.

و از همراهى با هواپرستان كناره گرفته و تن به هواى نفس خود نمى دهد.

و [چنين كسى] كليد هدايت شده است، يعنى مردم هرگاه بخواهند هدايت شوند از اين فرد راه دستيابى به هدايت را مى پُرسند. پس گويى هدايت خانه اى است و هركه مى خواهد وارد آن شود بايد با كليدْ آن را بگشايد، و كليد آن همين انسان پرهيزگار است.

و قفل دروازه هاى گمراهى است، زيرا راه فساد و گناه را بر روى بندگان مى بندد.

ص: 20


1- سرابيل: جمع سربال، يعنى لباس.

قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ، وَ سَلَكَ سَبِيلَهُ، وَ عَرَفَ مَنَارَهُ(1)، وَ قَطَعَ غِمَارَهُ(2)، وَ اسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَى(3) بِأَوْثَقِهَا، وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا. فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ.

...

راه رسيدن به بهشت را شناخته و آن را مى پيمايد، به خلاف كسى كه راه را مى شناسد، ولى در آن مسير قرار نمى گيرد.

و چراغ فروزان راه سعادت و بهشت را شناخته است. و براى رسيدن به ساحل نجات، ژرفاى درياى متلاطم سختى ها و مشكلات را درنورديده است.

و به محكم ترين دستگيره ها (= تقوا) چنگ زده است. امام على عليه السلام اسلام را به ظرف آبى تشبيه كرده كه داراى دستگيره هاى متعدّدى است، به گونه اى كه اگر انسان يكى از دستگيره هاى آن را به دست آورد مى تواند سيراب شود.

و به سِتَبرترين ريسمان ها چنگ زده است، گويى سعادت در محل بلندى قرار دارد و از آن جا ريسمان هايى به پائين آويخته شده تا مردم آنها را بگيرند و بالا روند و محكم ترين و استوارترين آن ريسمان ها تقواست. خداى سبحان دو دستاويزِ پيش گفته را عامل نجات خوانده است: «...فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى...»(4)؛ «به يقين، به دستاويزى استوار كه آن را گسستن نيست، چنگ زده است». و «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ...»(5)؛ «و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد».

يقين او به آخرت و عالم ماورا شفاف است، همانند يقينِ نور خورشيد كه هيچ گاه زنگار ترديد آن را تيره نمى كند.

ص: 21


1- منار: محل نصب چراغ و نورى كه براى رهگذران مى گذارند تا در شب راه را پيدا كنند.
2- غِمار: جمع غمر، يعنى درياى با عظمت.
3- عرى: جمع عروة، يعنى دستگيره، دستاويز.
4- سوره بقره، آيه 256.
5- سوره آل عمران، آيه 103.

قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِي أَرْفَعِ الاْءُمُورِ، مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِدٍ عَلَيْهِ، وَ تَصْيِيرِ كُلِّ فَرْعٍ إِلَى أَصْلِهِ. مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ، كَشَّافُ عَشاواتٍ(1)، مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ، دَفَّاعُ مُعْضِلاَتٍ(2)، دَلِيلُ فَلَوَاتٍ(3). يَقُولُ فَيُفْهِمُ، وَ يَسْكُتُ فَيَسْلَمُ، قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ. فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ.

...

انسانى كه در جاده شرع حركت مى كند احكام و روشِ فهم آنها را مى شناسد. اين چنين كسى به سبب قرب به خدا و آگاهى از احكام الهى بسان شخصِ مقرّبِ پادشاه، نزد پادشاه داراى موقعيّتى است. در واقع چنين شخصى براى خداى سبحان خود را در بالاترين موقعيّت ها قرار مى دهد كه عبارتند از:

الف) صدور فتوا و جواب صحيح به مسائل و مشكلات دينى كه بر او عرضه مى شوند.

ب) ارجاع فروع به اصول و شناخت راه دقيق آن اصول، مثل اصلِ كل شيء حلال و اصلِ قف عند الشبهة. پس در مشكلات علمىِ فرعى، به اصول صحيح مراجعه مى كند.

او چراغ [تابناك] تاريكى هاست و تيرگى هاى جهل به وسيله او برطرف مى گردد، پرده ابهام را از برابر چشم كمسويان كنار مى زند. اين سخن كنايه از آن است كه امور مشتبه را براى كسانى كه از دين آگاهى وسيعى ندارند توضيح مى دهد، و كليد گشايش امور مبهم و مايه دفع هر معضلى است و فهم مشكلات علمى را آسان مى سازد.

راهنماى بيابان ها و صحراهاى وسيع گمراهى است، و همان طور كه راهنما در بيابان افراد را به مقصد مى رساند، او نيز مردمان را به راه حق هدايت مى كند.

سخن مى گويد و جواب مى دهد و يا فتوا صادر مى كند و به سبب رسايى سخنى كه دارد فتواى خود را به مخاطب، به خوبى مى فهماند.

ص: 22


1- عشاوات: جمع عشاوة، يعنى اختلال در بينايى.
2- معضلات: جمع معضلة، يعنى مشكلى كه حلّ آن دشوار است.
3- فلوات: جمع فلات، يعنى صحراى وسيع.

...

...

و سكوت مى كند و سخن زيان بار بر لب نمى آورد، و در نتيجه [اين خردورزى] از پيامدهاى آن سالم مى ماند.

در بندگى براى خدا اخلاص مى ورزد و در كارهاى خود جز خدا را در نظر نمى گيرد و خداى سبحان نيز او را مورد لطف خاص خويش قرار مى دهد.

پس او از معادن دين الهى به شمار مى رود. همان طور كه طلا معدن دارد اين فرد نيز از آن رو كه علوم دينى را در خود گرد آورده، معدن دين است.

و از اوتاد (ميخ هاى نگاهدارنده) زمين خدا مى باشد، چون زمين به جهت وجود نيكان محل نزول رحمت خداست و اگر اينها نباشند خداوند نيز لطف خود را از زمينيان دريغ مى كند. پس آنان به منزله ميخ - كه حافظ و نگهبان چوب هاست - از زمين حفاظت مى كنند.

ص: 23

قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ، فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ. يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ، لاَ يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلاَّ أَمَّهَا(1)، وَ لاَ مَظِنَّةً إِلاَّ قَصَدَهَا، قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ(2)، فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ، يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ(3)، وَ يَنْزِلُ حَيْثُ كَانَ مَنْزِلُهُ.

...

خود را ملزم مى كند كه در همه كارها عدالت را اجرا كند و اولين نشانه عدالتخواهى او اين است كه از پيروى هوس دورى مى كند، زيرا دنبال هوسرانى رفتن، ظلم به خويشتن است و در نهايت، انسان را از مسير سعادت خارج مى كند و به بيراهه بدبختى مى كشاند.

حق را تبيين و به آن عمل مى كند، نه اينكه فقط ديگران را به حق دعوت كند و خود از آن غافل بماند.

آخر و سرآمد خيرها را مى جويد و هر جا خيرى باشد يا احتمال دهد كه بتواند خيرى انجام دهد آهنگ آن مى كند. مثلاً در باب نماز علاوه بر نمازهاى واجب، نمازهاى نافله را نيز مى گزارد، و در باب زكات نيز حدّ نهايى و اعلاى وظيفه را رعايت مى كند و به يك مرحله پايين و حداقّل واجب قانع نيست. همچنين اگر احتمال دهد شخصى فقير است و كمك به او ثواب دارد، هرگز درنگ نمى كند و نيز در همه مواردى كه احتمال مى دهد خير و ثوابى وجود دارد، مشتاقانه به انجام دادن آن مى پردازد.

اختيار خود را به دست قرآن مى سپارد و سر به فرمان آن مى نهد تا هر جا كه بخواهد او را ببرد؛ يعنى تسليم محض قرآن و احكام شرعى است. پس قرآن پيشوا و رهبر اوست و هر جا كه قرآن بار مى اندازد، يعنى امر و نهى مى كند، او نيز بارمى اندازد، يعنى گوش به فرمان است. اين سخن امام عليه السلام از استعاره لطيفى برخوردار است.

ص: 24


1- أمّ: قصد كرد.
2- قد أمكن الكتاب من زمامه: زمام خود را به دست كتاب (قرآن) داد.
3- ثقل: متاع و باروبُنه. ثقل المسافر، يعنى آنچه مسافر همراه خود دارد.

وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ، فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ(1) مِنْ جُهَّالٍ، وَ أَضَالِيلَ مِنْ ضُلاَّلٍ، وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ شَرَكاً(2) مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ، وَ قَوْلِ زُورٍ(3). قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ، وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ، يُؤَمِّنُ النّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ، وَ يُهَوِّنُ كَبِيرَ الْجَرَائِمِ. و يَقُولُ: أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ وَفِيهَا وَقَعَ، وَ يَقُولُ: وَ أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ(4) وَ بَيْنَهَا اضْطَجَعَ(5). فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ، وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ، لاَ يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ، وَ لاَ بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ، وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الاْءَحْيَاءِ.

...

اوصاف فاسقان

امام عليه السلام پس از بيان اوصاف پرهيزگاران به توصيف فاسقان پرداخت و چنين فرمود:

و آن [نوعِ] ديگرى دانشمند نيست، ولى خود را اهل علم مى نامد و سخنان جاهلانه را از نادانان برگرفته و مطالب گمراه كننده اى را به نام هدايت گردآورده و از گمراهانْ راه هاى گمراهى را فراگرفته است، زيرا آنان كه مطالب گمراه كننده به او آموخته اند به يقين جاهل وگمراهند، چون اگر چنين نبودند گمراهى را به نام علم و هدايت به او نمى آموختند.

و او با ريسمان هاى غرور و فريب و دروغ براى شكار مردمان ساده دل و مريدان خود دامى گسترانده است.

وى كتاب (= قرآن) را با انديشه و آراى خود همسو مى انگارد؛ مثلاً آيه «إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ»(6)؛ «به سوى پروردگار خود مى نگرد» را بر امكان رؤيت پروردگار [كه عقيده نادرست خود اوست] حمل مى كند و بدين گونه است سايرِ موارد كه غالبا از نوعِ تفسيرهاى به رأى و ناروا هستند.

ص: 25


1- جهائل: جمع جهالة، يعنى نادانى.
2- شرك: دامى كه مانند تور و مشبّك است و به وسيله آن پرنده و ماهى و امثال آنها را شكار مى كنند.
3- قول زور: دروغ.
4- بدع: جمع بدعة يعنى به وجود آوردن چيزى به نام دين كه هرگز در دين نبوده است.
5- اضطجع: خوابيد. كنايه از غرق شدن در چيزى.
6- سوره قيامت، آيه 23.

...

...

و حق را با هوس هاى خود و به مقتضاى آن بالا و پايين مى كند. يعنى هر آنچه خود مى پسندد حق پنداشته و براى آن اثبات استدلال مى كند.

مردم را از گناهان بزرگ ايمن مى خواند و آن را چنان ناچيز مى نماياند كه نبايد از آنها ترسيد، و در نتيجه مردم را در انجام دادن آنها بى باك مى سازد.

و رياكارانه مى گويد: من از امور شبهه ناك پرهيز مى كنم تا خود را پاك و پرهيزكار نشان بدهد، به گونه اى كه حتى از امور شبهه ناك احتياط مى كند، در حالى كه بر اثر بى تقوايى و بى احتياطى در ورطه شبهات در غلتيده است.

و نيز مى گويد: از بدعت ها (امورى كه در دين نبوده و به نام دين معرفى شده اند) دورى مى گزينم، تا خود را وارسته جلوه دهد، در حالى كه در آغوش بدعت ها آرميده است.

اين فرد به ظاهر صورت و جلوه انسانى دارد، ولى در اندرون حيوان است و هيچ حقيقتى را درك نمى كند و نمى فهمد.

نه راه هدايتگرى و ارشاد را مى شناسد كه از آن پيروى كند - چون خود را به دامان شهوت ها افكنده است - و نه راه كوردلى و گمراهى را مى شناسد تا جلوى آن را بگيرد و از ورود در آن بازايستد.

اين فرد در حقيقت مرده اى جنبنده است در ميان زندگان، زيرا به تن، زنده، و به جان مرده است، و همان طور كه از مرده اميد خيرى نمى رود، از اين انسان نيز هيچ اثر خيرى آشكار نمى گردد.

ص: 26

فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ؟ وَ أَنَّى تُوءْفَكُونَ(1)؟ وَ الاْءَعْلاَمُ(2) قَائِمَةٌ، وَ الاْآيَاتُ وَاضِحَةٌ، وَ الْمَنَارُ(3) مَنْصُوبَةٌ. فَأَيْنَ يُتَاهُ(4) بِكُمْ؟ بَلْ كَيْفَ تَعْمَهُونَ(5) وَ بَيْنَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيِّكُمْ! وَ هُمْ أَزِمَّةُ(6) الْحَقِّ، وَ أَعْلاَمُ الدِّينِ، وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ. فَأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرْآنِ، وَرِدُوهُمْ(7) وُرُودَ الْهِيمِ(8) الْعِطَاشِ(9). أَيُّهَا النَّاسُ، خُذُوهَا عَنْ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ صلى الله عليه و آله : «إِنَّهُ يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ، وَ يَبْلَى مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَالٍ». فَلاَ تَقُولُوا بِمَا لاَ تَعْرِفُونَ، فَإِنَّ أَكْثَرَ الْحَقِّ فِيمَا تُنْكِرُونَ(10).

...

باز بودن راه حق و نقش اهل بيت عليهم السلام

سپس امام عليه السلام هميشهْ باز بودن راه حق را يادآورى فرمود و اينكه اگر كسى نمى تواند وارد آن شود در آن صورت خود مقصّر خواهد بود، لذا مى فرمايد:

اى مردم، با ترك حق و پيروى از باطل به كجا مى رويد؟ و از حق به سوى چه چيزى روى بر مى گردانيد؟ در حالى كه پرچم هاى حق برافراشته اند و مردم به وسيله آنها به حق راهنمايى مى شوند و نشانه هاى بيانگرِ رضاى خدا و امر و نهى حضرتش بى پرده و ابهام است و مناره(چراغخانه)هاى هدايت با نور افشانى، راه را روشن مى كند.

پس شيطان شما را به كدام وادى گمراهى كشانده، از جاده حق منحرف مى سازد؟ و

ص: 27


1- تؤفكون: از إفك، به معناى انصراف، گرفته شده است.
2- أعلام: جمع علم، يعنى پرچم ها و علامت هايى كه به فاصله معيّنى در طولِ راه نصب مى كنند تا جادّه شناسايى شود.
3- منار: محلى كه چراغ و يا آتش در آن روشن مى كنند تا راه را در شب شناسايى كنند. و در اينجا مراد جنس است و لذا وصف آن به صورت مؤنث (منصوبة) آمده است.
4- يتاه: از تيه، به معناى گمراهى و ضلالت گرفته شده است.
5- يعمهون: از عَمَهْ، به معناى شدت نابينايى گرفته شده است.
6- ازمة: جمع زمام، به معناى طنابى كه حيوان را به آن مى بندند و هر جا كه مى خواهند مى برند.
7- وردوهم: از ورود الماء گرفته شده، به معناى فرود آمدن بر آبشخور به منظور نوشيدن آب است.
8- هيم: جمع هائم، به معناى شتر بسيار تشنه.
9- عطاش: جمع عطشان، يعنى تشنه.
10- تنكرون: در اينجا يا به معناى تجهلون به قرينه كلمه لا تعرفون در جمله قبلى است - كه اين برداشت بر اساسِ ظاهر است، زيرا غالب مردم نسبت به بيشتر احكام معمولاً به نادرستىْ نادان هستند - و يا به معناى تخالفون است، زيرا حقايق هستى شرعى باشد يا غير شرعى، براى غالب مردم مخفى است و معمولاً به نادرستىْ خلاف آن را مى پندارند.

...

...

[ اين] چگونه نابينايى و كورى است كه بدان گرفتار هستيد، در حالى كه عترت پيامبرتان، يعنى خاندان و فرزندان و جانشينان آن حضرت در بين شمايند.

همانان كه زمام حق هستند، يعنى مردم را به سوى حق و سعادت مى كشانند.

و پرچم هاى دين و زبان راستى و راستگويى اند، يعنى كلام آنان عين صواب و صدق است. در جمله «ألسنة الصدق» استعاره زيبايى وجود دارد [كه به جاى وصف راستگويى آنها را زبان راستگو معرفى نموده است].

وظيفه مردم نسبت به اهل بيت عليهم السلام

بنابراين، آنان را در بهترين منزل هاى قرآن، يعنى قلب خويش جا دهيد و آن سان كه قرآن را گرامى مى داريد، آنان را نيز محترم شماريد. معناى ديگرى نيز براى اين جمله وجود دارد و آن اينكه: همان گونه كه قرآن بهترين منزلت ها را براى اهل بيت عليهم السلام قرار داده و فرموده است: «...إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى»(1) شما نيز همان منزلت را براى آنها قائل شويد. در اين صورت منظور از «أحسن» در كلام امام عليه السلام درست مثل «أحسن» در آيه «يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا»(2) است.

و بر آنان وارد شويد چنان كه شتران تشنه وارد بركه آب مى شوند. يعنى از چشمه ها و درياهاى دانش آنها بهره بگيريد.

اى مردم، اين سخن را از پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله كه درباره اهل بيت عليهم السلام است به گوش گيريد و به دل سپاريد كه فرمود: «فردى از خاندان ما مى ميرد، ولى در حقيقت نمرده است [چون آثار او باقى است و شعاع روح پاك او از عالم آخرت به اين دنيا تابش دارد] و جسم او

ص: 28


1- سوره شورى، آيه 23.
2- سوره اعراف، آيه 145.

...

...

مفقود و زير خاك دفن مى شود، ولى در حقيقت مدفون نيست»، چون نام نيك او بر سر زبان هاست، چنان كه شاعر مى گويد:

و الذكر للإنسان عُمْرٌ ثانٍ؛ نام نيك براى صاحب نام، عمر دوباره اى است.

درباره آنچه نمى دانيد با حضور آنان سخن نگوييد، زيرا اگر كسى درباره احكام سخنى از روى بى دانشى بگويد در حالى كه خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله حضور دارند كيفرى دوچندان در انتظار او خواهد بود.

و بيشتر حقايق در آن چيزهايى است كه شما انكارش مى كنيد.

ص: 29

وَ اعْذِرُوا(1) مَنْ لاَ حُجَّةَ لَكُمْ عَلَيْهِ، وَ أنَا هُوَ، أَ لَمْ أَعْمَلْ فِيكُمْ بِالثَّقَلِ(2) الاْءَكْبَرِ وَ أَتْرُكْ فِيكُمُ الثَّقَلَ الاْءَصْغَرَ؟ قَدْ رَكَزْتُ(3) فِيكُمْ رَايَةَ الاْءِيمَانِ، وَ وَقَفْتُكُمْ عَلَى حُدُودِ الْحَلاَلِ وَ الْحَرَامِ، وَ أَلْبَسْتُكُمُ الْعَافِيَةَ مِنْ عَدْلِي، وَ فَرَشْتُكُمُ(4) الْمَعْرُوفَ مِنْ قَوْلِي وَ فِعْلِي، وَ أَرَيْتُكُمْ(5) كَرَائِمَ الاْءَخْلاَقِ مِنْ نَفْسِي، فَلاَ تَسْتَعْمِلُوا الرَّأْيَ فِيمَا لاَ يُدْرِكُ قَعْرَهُ الْبَصَرُ، وَ لاَ تَتَغَلْغَلُ إِلَيْهِ الْفِكَرُ.

...

سابقه درخشان امام على عليه السلام

شما كه بر خطاى من دليلى نداريد، سرزنشم نكنيد.

آيا در ميان شما بر اساس «ثقل اكبر» عمل نكردم؟ منظور از ثقل اكبر، قرآن است كه مجموع احكام الهى، از جمله مسأله امامت را تبيين كرده است.

و آيا ثقل اصغر، يعنى امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را كه پيشوا و امام مردم هستند به عنوان وصى و جانشين خود قرار ندادم و پيروى از آنها را لازم ندانستم؟

من بودم كه پرچم ايمان را با بيان اصول دين اسلام و شرح عقايد آن در ميان شما برافراشتم و استوار كردم، و با تبيين فروع و شرح احكام، شما را با حدود خداى متعال حلال و حرام الهى آشنا ساختم.

و از عدالت خود جامه تندرستى بر اندام تان پوشانيدم؛ يعنى شما تحت حكومت عدل من از ظلم در امان بوديد.

و با گفتار و كردار خود معروف و كار نيكو را در ميان شما گستراندم، زيرا قول و فعل

ص: 30


1- اعذروا: سرزنش و ملامت نكنيد.
2- ثقل: كالاى نفيس و گراسنگ. اين جمله از روايت پيامبر صلى الله عليه و آله گرفته شده كه مى فرمايد: «إني تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي أهل بيتي ما إن تمسكتم بهما لن تضلوا من بعدي؛ من دو امانت گرانبها را، كه قرآن و اهل بيتم هستند، در ميان شما به جا مى گذارم. پس تا وقتى كه به اين دو تمسك نماييد و بدانها چنگ بزنيد، هيچ گاه پس از من گمراه نخواهيد شد»
3- ركزت: پابرجا كردم، استوار شدم.
4- فرشت: گستراندم.
5- أريت: نشان دادم، كه نشان دادن با گفتار است يا با كردار و در اينجا به قرينه من نفسي مراد همان نشان دادن عملى است، هرچند كه احتمال هر دو معنا را مى توان در نظر گرفت، چون قول نيز از شخص بر مى آيد.

...

...

من معروفى است كه انسان در سايه پرچم آن آرام مى گيرد، و يا مانند زمين مفروشى است كه انسان با غلتيدن بر روى آن لذت مى برد.

و مكارم اخلاقى خودم، يعنى عدالت، فضيلت، سخاوت، شجاعت، وفا و مانند اينها را با گفتار و كردار به شما نشان دادم.

قياس و عمل به رأى ممنوع

پس در [احكام شرعى] چيزى كه چشم نمى تواند عمق آن را بكاود و انديشه هاى بشرى نمى توانند به درون آن راه يابند بدون پيروى از كتاب و عترت عليهم السلام عمل نكنيد و به رأى خود عمل نكنيد، چون چشم و فكر، از درك واقعيت حيات ناتوان هستند؛ لذا نمى توانند احكام مقرر الهى را در درباره جزء جزء حيات وسيع و گسترده دريابند [پس انسان بايد تسليم كتاب و عترت عليهم السلام باشد].

ص: 31

منها: حَتَّى يَظُنَّ الظَّانُّ أَنَّ الدُّنْيَا مَعْقُولَةٌ(1) عَلَى بَنِي أُمَيَّةَ تَمْنَحُهُمْ(2) دَرَّهَا(3)، وَ تُورِدُهُمْ(4) صَفْوَهَا(5)، وَ لاَ يُرْفَعُ عَنْ هَذِهِ الاْءُمَّةِ سَوْطُهَا وَ لاَ سَيْفُهَا، وَ كَذَبَ الظَّانُّ لِذَلِكَ، بَلْ هِيَ مَجَّةٌ(6) مِنْ لَذِيذِ الْعَيْشِ يَتَطَعَّمُونَهَا بُرْهَةً(7)، ثُمَّ يَلْفِظُونَهَا(8) جُمْلَةً.

...

بخشى از اين خطبه از اين قرار است:

فرجام كار بنى اميه

در اين خطبه امام عليه السلام حوادث پس از خود را بيان نموده، اما سيد رضى رحمه الله مقدارى از وسط خطبه را حذف كرده و اين مقدار از سخنان امام را درباره بنى اميه آورده است، مى فرمايد:

... تا آنكه برخى چنين گمان كردند دنيا براى بنى اميّه ماندگار خواهد ماند و از دست آنها خارج نمى شود و تمام شيرِ سرشار خود را به آنها نوشانده و زلال ترين آبشخورها و چشمه هاى آب خوشگوار را بخشيده است. (دنيا به تمام معنا به كام آنان است) و شمشير بنى اميه هيچ گاه از سر اين امت برداشته نخواهد شد و همواره حكومت آنان بر مردم باقى خواهد ماند.

هر كه بپندارد كه حكومت بنى اميّه ماندگار است پندارى دروغين در انديشه خود پرورانده است، بلكه عطاى دنيا و لذت زندگانى آنها از حيث حقارت و محدوديتِ زمانى، به اندازه يك قطره عسل يا آب بسيار مختصرى است كه كامشان را اندكى شيرين كند، سپس آن را از دهان بيرون اندازند. از اين دنيا اندك زمانى بهره مى برند، سپس آن را رها مى كنند و براى هميشه از دست مى دهند و ديگر هيچ چيزى در دست شان نخواهد ماند.

ص: 32


1- معقولة: از عقال، يعنى بندى كه با آن زانوى شتر را مى بندند و كنايه از استقرار و دوام است.
2- تمنح: عطا مى كند.
3- درّ: شير.
4- توردهم: از ورود الماء گرفته شده و به معناى فرود آمدن بر آبشخور است.
5- صفو: محل صاف و زلال آب.
6- مجة: قطره اى عسل يا مقدار كمى آب كه از دهان بيرون مى ريزند.
7- برهة: مدت كمى از زمان.
8- يلفظون: از دهان بيرون مى افكنند.

خطبه هشتاد و هشتم

و من خطبة له عليه السلام و قد ذكر الإمام عليه السلام فيها ما يسبب هلاك الناس

اشاره

أَمَّا بَعْدُ(1) فَإِنَّ اللَّهَ لَمْ يَقْصِمْ(2) جَبَّارِي دَهْرٍ قَطُّ إِلاَّ بَعْدَ تَمْهِيلٍ وَ رَخَاءٍ، وَ لَمْ يَجْبُرْ عَظْمَ أَحَدٍ مِنَ الاْءُمَمِ إِلاَّ بَعْدَ أَزْلٍ(3) وَ بَلاَءٍ، وَ فِي دُونِ مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْبٍ، وَ مَا اسْتَدْبَرْتُمْ مِنْ خَطْبٍ(4) مُعْتَبَرٌ(5). وَ مَا كُلُّ ذِي قَلْبٍ بِلَبِيبٍ، وَ لاَ كُلُّ ذِي سَمْعٍ بِسَمِيعٍ، وَ لاَ كُلُّ نَاظِرٍ بِبَصِيرٍ.

...

يكى از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام كه عوامل هلاكت انسان را بيان مى فرمايد

عوامل سعادت و نابودى مردم

پس از حمد و ثناى الهى و درود بر روان پاك پيامبر صلى الله عليه و آله ، خداى سبحان، پشت جبّاران روزگار را هرگز نشكسته (آنان را نابود نمى كند) مگر پس از مهلت دادن و نعمت بخشيدن به آنان؛ يعنى خداى سبحان پس از دوران مهلتِ بازگشت به سوى درستكارى و توبه و نعمت، جبّاران را در هم كوبيده و نعمت را از آنان مى گيرد، زيرا جباران نعمت هاى خدا را با بدى و سركشى جبران مى كنند.

و استخوان شكسته هيچ امتى را ترميم نمى كند، مگر بعد از سختى ها و ناراحتى ها، يعنى خداى سبحان هيچ امّتى را بالا نبرده است، مگر پس از گذراندنِ دوران ضعف آنها؛ و هرگز مقام برتر نداده مگر پس از دروان فرودستى، كه امام عليه السلام از آن به ترميم استخوان

ص: 33


1- أما بعد: در اصل مهما يكن من شيء بعد الحمد و الثناء است.
2- لم يقصم: از قصم، به معناى شكستن كمر گرفته شده است.
3- أزل: شدت و ناراحتى.
4- خطب: مصيبت و رنج بزرگى كه گريبان انسان را بگيرد.
5- معتبر: از حيث نحوى مبتدا و خبر آن في دون مى باشد كه مقدم شده است.

...

...

(= جبر عظم) تعبير نموده است. پس سختى ها موجب آسايش مى شوند، زيرا طبيعتا بعد از هر تنگنا، فراخنايى هست و پس از هر سختى، راحتى؛ چون ستمگران با سرگرم شدن به خوشگذرانى و تبهكارى زمينه شورش مردم را بر ضد خويش فراهم مى كنند و توده مردم نيز به جمع آورى قوا و نيرو پرداخته تا ذلّت و سستى را از خود دور كنند و اين حركت مردم موجب پيشرفت و سعادت آنان مى گردد.

و سختى هايى كمتر از آنچه با آن مواجه شديد و ناگوارى ها و مصائبى ناچيزتر از آنچه پشت سر گذارديد نيز عبرت آميز و پندآموز است، زيرا شما مصداق استخوانْ شكسته هايى هستيد كه پس از سختى ها و رنج ها خداى سبحان مقام تان را بالا برد و بزرگى تان بخشيد.

اين طور نيست كه هر صاحب دلى عاقل هم باشد. اين جمله براى تحريك و تشويق مردم به عمل و قيام است، يعنى اى مردم، در مورد نهضت و قيام عاقل باشيد و عقل خود را بكار ببنديد.

و هركه گوش دارد شنوا نيست و هركه چشم دارد بينا نيست تا آنچه را مى شنود و مى بيند از آن عبرت بگيرد.

ص: 34

فَيَا عَجَباً(1)!، وَمَا لِيَ لاَ أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هَذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلاَفِ حُجَجِهَا فِي دِينِهَا! لاَ يَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِيٍّ، وَ لاَ يَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِيٍّ، وَ لاَ يُوءْمِنُونَ بِغَيْبٍ، وَ لاَ يَعِفُّونَ(2) عَنْ عَيْبٍ. يَعْمَلُونَ فِي الشُّبُهَاتِ، وَ يَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَاتِ. الْمَعْرُوفُ عِنْدَهُمْ مَا عَرَفُوا، وَ الْمُنْكَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْكَرُوا، مَفْزَعُهُمْ(3) فِي الْمُعْضِلاَتِ(4) إِلَى أَنْفُسِهِمْ، وَ تَعْوِيلُهُمْ(5) فِي الْمُبْهَماتِ(6) عَلَى آرَائِهِمْ. كَأَنَّ كُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ، قَدْ أَخَذَ مِنْهَا فِيمَا يَرَى بِعُرًى ثِقَاتٍ، وَ أَسْبَابٍ مُحْكَمَاتٍ.

...

فرقه هاى گوناگون

شگفتا، و چرا شگفت زده نباشم از اشتباه اين گروه ها، مانند: خوارج، عثمانيان، بى طرفان و صوفيان كه هر كدام با وجود اختلافاتى كه در مبانى دينى خود دارند، ادعا مى كنند محبوب خداى سبحان و پيروان حقيقى امر و نهى حضرتش هستند.

زيرا اينان از گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله متابعت نمى كنند كه اگر تابع پيامبر صلى الله عليه و آله بودند در اين سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله كه درباره حضرت على عليه السلام فرمود: «علي مع الحق و الحق مع علي(7)؛ على همواره با حق است و حق نيز همواره با على» نمى بايست دو نفر اختلاف داشته باشند.

و به عملِ وصى پيامبر صلى الله عليه و آله (يعنى وجود مقدس حضرت على عليه السلام ) اقتدا نمى كنند. وانگهى اگر گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله نيز درباره آن حضرت نبود، مى بايست از آن حضرت به عنوان وصىِّ پيامبر صلى الله عليه و آله پيروى كنند.

اينان به جهان غيب، يعنى خدا و قيامت كه از حواس غايب اند، بى اعتقاد مى باشند، و

ص: 35


1- فيا عجبا: اى شگفتى، حاضر شو كه اكنون وقت حضور توست. الف آخر كلمه به جاى ياء متكلم است، چنان كه ابن مالك گفته است: و اجعل منادى صح إن يضف ليا كعبد عبدي عبد عبدا عبديا
2- يعف: از عف به معناى خويشتن دارى است.
3- مفزع: محل پناهنده شدن در هنگام حوادث و امور مهم.
4- معضلات: جمع معضلة، يعنى مشكلات دينى و دنيوى.
5- تعويل: تكيه واعتماد.
6- مبهمات: جمع مبهم، يعنى امور مخفى و پنهان.
7- الجمل، شيخ مفيد، ص 36؛ و الإحتجاج، شيخ طبرسى، ج 1، ص 97.

...

...

آنها را از پيروى شهوت ها و هوس ها بازشان نمى دارد. و از عيوب خود دست برنمى دارند و همواره در ضعف ها [كه در انحراف شان از حق جلوه گر است] غوطه ورند.

در شبهات و امورى كه حلال و حرام، و حق و باطلِ آن چندان روشن نيست بى پروايند و به شريعت و احكام دين بى توجه، و از شهوات و هوس هاى خويش پيروى مى نمايند.

معروف از نظرِ آنها همان چيزى است كه آنها معروفش مى پندارند هرچند مخالف حق باشد، و از ديدگاه شان منكر همان است كه آنها منكرش مى دانند هرچند با حق موافق باشد.

در مشكلات دينى و دنيوى به خويش پناه مى برند، يعنى در حلّ مشكلات به امام عليه السلام مراجعه نمى كنند.

و در امور مبهم بر انديشه هاى خود تكيه مى كنند. يعنى به كتاب و سنت و عترت عليهم السلام [كه مفسران كتاب و سنت هستند] كارى ندارند.

گويا هر كدامشان امام خود مى باشند و احتياجى به رهبر ندارند.

هر كدامشان در مشكلات پيش آمده [بر خود تكيه كرده،] به گمان شان به دستاويزهاى محكم چنگ انداخته اند. يعنى آن ريسمانى كه به آن تمسك مى كنند همانا فكر و انديشه خودشان است كه به گمان آنان، دستاويزى ناگسستنى است [و در واقع آراى خويش را عين صواب مى دانند].

ص: 36

خطبه هشتاد و نهم

و من خطبة له عليه السلام حول الرسول الأعظم صلى الله عليه و آله و اتباعه عليه السلام له صلى الله عليه و آله

اشاره

أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ(1) مِنَ الرُّسُلِ، وَ طُولِ هَجْعَةٍ(2) مِنَ الاْءُمَمِ، وَ اعْتِزَامٍ(3) مِنَ الْفِتَنِ، وَ انْتِشَارٍ مِنَ الاْءُمُورِ، وَ تَلَظٍّ(4) مِنَ الْحُرُوبِ، وَ الدُّنْيَا كَاسِفَةُ النُّورِ، ظَاهِرَةُ الْغُرُورِ، عَلَى حِينِ اصْفِرَارٍ مِنْ وَرَقِهَا، وَ إِيَاسٍ مِنْ ثَمَرِهَا، وَ اغْوِرَارٍ مِنْ مَائِهَا، قَدْ دَرَسَتْ(5) مَنَارُ(6) الْهُدَى، وَ ظَهَرَتْ أَعْلاَمُ الرَّدَى. فَهِيَ مُتَجَهِّمَةٌ(7) لاِءَهْلِهَا، عَابِسَةٌ(8) فِي وَجْهِ طَالِبِهَا. ثَمَرُهَا الْفِتْنَةُ، وَ طَعَامُهَا الْجِيفَةُ، وَ شِعَارُهَا(9) الْخَوْفُ، وَ دِثَارُهَا(10) السَّيْفُ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام درباره شخصيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و پيروى اش از آن بزرگوار

دورنماى عصر جاهليت

خداى سبحان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را هنگامى به رسالت برانگيخت كه با پيامبر قبلى فاصله زمانى بلندى افتاده(11) و امّت ها در خواب طولانى فرو رفته بودند؛ يعنى از معارف بحق و

ص: 37


1- فترة: فاصله بين دو چيز و برهه.
2- هجعة: از هجوع، به معناى خواب است.
3- اعتزام: غلبه و چيرگى.
4- تلظ: اشتعال و التهاب.
5- درست: مندرس شد.
6- منار: چراغ خانه، جايى كه چراغ در آن مى گذارند تا رهگذران در شب راه را پيدا كنند. و منار در اينجا جنس است و لذا فعل آن (درست) مؤنث آمده است، چنان كه در مثل مى گويند: أهلك الناس الدرهم البيض و الدينار الصفر كه «بيض» و «صفر» براى جنس درهم و دينار به كار رفته است.
7- متجهمة: روى آورنده و استقبال كننده با چهره ترسناك و درهم كشيده.
8- عابسة: عبوس و چهره اى كه به جهت نفرت درهم رفته است.
9- شعار: لباسى كه زير لباسها پوشند چسبيده به بدن.
10- دثار: لباس رو.
11- زيرا آن حضرت حدود پانصد سال پس از حضرت عيسى عليه السلام برانگيخته شد، به خلاف پيامبران بنى اسرائيل كه پياپى پشت سر هم برانگيخته مى شدند.

...

...

معلومات الهى در بى خبرى به سر مى بردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى بيدار كردن آنان و رساندن و آشكار ساختنِ حق آمد.

و در روزگار قبل از بعثت فتنه ها غالب شده بودند، زيرا هرگاه دين از جامعه رخت بربندد فتنه و انحطاط چيره مى شود، چون دين بهترين مانع گسترش فتنه ها و عوامل و ريشه هاى آنهاست.

و در آن زمان امور مردم پراكنده شده بود، زيرا هر جامعه اى نظام ارزشى معينى مى خواهد كه بايد دين، آن نظام را تبيين كند، و اگر دين نباشد، امور جامعه آشفته و به دست هوس ها سپرده مى شوند. مثلاً دينْ مهريه زنان را پانصد درهم تعيين مى كند، ولى وقتى كه دين نباشد در يك جا مهريه ها سرسام آور و وحشتناك بالا مى روند و در جاى ديگر به شدّت پايين مى آيد.

و شعله هاى جنگ ملتهب و برافروخته بود، زيرا اگر مردم از دين فاصله بگيرند جنگ فراگير مى شود و در واقع جنگ زاييده فتنه و آشوبزدگى نظام است، و اين دو پيامدِ شوم بى دينى است.

و دنيا در محاق كسوف قرار گرفته و بى فروغ شده بود، زيرا دين مانند نور، كه موجب آشكارى و ديدن اشياست، ديدن مصالح و مفاسد و خيرات و شُرور را ممكن مى سازد و اگر جامعه اى از دين تهى شود، آن جامعه بى فروغ خواهد بود.

همچنين فريب دنيا آشكار بود و همه مردم فريفته آن بودند، چون فرهنگ دينى نداشتند تا بتوانند از فريفتگى به بصيرت و تفكر باز گردند.

برگ درخت دنيا روى به زردى مى نمود، زيرا دنيا با آبيارى دين براى نشاط و زندگى و سلامتى جامعه سرسبز است و گرنه چوب خشكى بيش نخواهد بود و هيچ اميدى به ميوه

ص: 38

...

...

آن، يعنى پيشرفت و رفاه نبود؛ زيرا دنياى آشوب زده [مثل درخت بى ريشه [بَر نخواهد داد.

آب دنيا، يعنى شادابى و زيبايى اش [در زمين جهل و انحراف] فرو رفته بود(1).

چراغ خانه هدايت كهنگى گرفته و پرچم هاى گمراهى عيان بود.

دنيا براى خواستگارانش ترشرو و عبوس شده بود، زيرا خواستارانش را هرگز به خير و سعادت نمى رساند.

محصول درخت دنيا فتنه بود، زيرا انبياء عليهم السلام رهبرى آن را در دست نداشته و جبّاران و ستمگران بر آن تسلط داشتند، و در نتيجه فتنه و آشوب زياد شده بود.

و غذاى دنيوى در واقع مردار بود، زيرا به دليل كمبود ارزاق، مردم به خوردن مردار روى آورده بودند.

و لباس زيرين مردم هراس بود؛ يعنى مردم همواره از يكديگر مى ترسيدند (و از درون دچار ترس كهنه اى بوده اند).

و لباس روى مردم شمشير بود؛ يعنى مردم از ترس يكديگر هماره مسلّح بودند تا خود را از خطر احتمالى حفظ كنند (هماره سايه سهمناك شمشير را بر سر خود مى ديدند).

نگارنده: اوضاع ياد شده در روزگار ما نيز جلوه گر شده است، زيرا مردم از احكام و فرمان خدا روى برتافته اند و وضعيت موجود، نمايى از همان روزگار پيشين است.

ص: 39


1- البتّه ممكن است كه مراد نابودى آب و منابع ذخاير آبى باشد، چون انحراف مردم، كه ساكنان زمين اند، از دستورات آسمانى باعث خشك شدن رودها و كمبود ميوه ها و زردى برگ درختان مى شود. و نيز همان طور كه مربوط به امور غيبى است مى تواند مربوط به سيستم هاى اداره حكومت باشد، چرا كه دين موجب پيشرفت و توسعه تفكر و ديدگاه، و نيز ايجاد نظام سياسى صحيح و همكارى، و در نتيجه آبادانى زمين مى شود.

فَاعْتَبِرُوا عِبَادَ اللَّهِ، وَ اذْكُرُوا تِيكَ الَّتِي آبَاوءُكُمْ وَ إِخْوَانُكُمْ بِهَا مُرْتَهَنُونَ، وَ عَلَيْهَا مُحَاسَبُونَ. وَ لَعَمْرِي مَا تَقَادَمَتْ بِكُمْ وَ لاَ بِهِمُ الْعُهُودُ، وَ لاَ خَلَتْ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمُ الاْءَحْقَابُ(1) وَ الْقُرُونُ(2)، وَ مَا أَنْتُمُ الْيَوْمَ مِنْ يَوْمٍ كُنْتُمْ فِي أَصْلاَبِهِمْ(3) بِبَعِيدٍ.

...

لزوم پندگيرى از گذشتگان

پس اى بندگان خدا، از آن فترت كه دوران ظلمت بود عبرت بگيريد تا به دليل ترك احكام الهى آن موقعيت تكرار نشود، و بار ديگر تاريكى پديد نيايد. و به ياد آريد اعمال نادرست و عقايد پدران و برادران خود را كه اكنون در گرو آن اعمال و عقايد هستند و سعادت دنيوى و اخروى را از دست دادند و بر كارها و عقايد خود در آخرت بازخواست خواهند شد. پس مانند آنها عمل نكنيد تا به كيفرى كه آنها دچارش شده اند گرفتار نشويد.

و به جان خودم سوگند كه بين شما و پدران و برادران تان فاصله زيادى وجود ندارد و مى توانيد روزگار قبل از رسالت و فجايعى را كه شما و پدران تان به آن گرفتار بوده ايد به ياد آوريد. قابل توجه است كه فاصله زمانى بين مخاطبان امام على عليه السلام در سال هاى 35-40 هجرى و پدران و برادران شان در سال هاى قبل از بعثت تنها پنجاه سال بود و به خوبى مى توانستند گذشته نكبتبار خود و پدران خود را بياد آورند و آن را با آن شكوه به دست آمده در پرتوِ رسالت خاتم انبياء صلى الله عليه و آله مقايسه كنند.

و شما با آن وقتى كه در پشت پدران تان بوديد خيلى فاصله نداريد.

ص: 40


1- أحقاب: جمع حقب، به معناى هشتاد سال يا بيشتر.
2- قرون: جمع قرن، يعنى مدت زمان يك نسل كه درباره مدتِ آن اختلاف نظر وجود دارد.
3- أصلاب: جمع صلب؛ استخوان پشت انسان كه محل منى مرد است، چنان كه قرآن مى فرمايد: «يَخْرُجُ مِن بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَآئِبِ»؛ «انسان از بين استخوان هاى پشت [پدر] و سينه [مادر [خارج مى گردد» (سوره طارق، آيه 7).

وَ اللَّهِ مَا أَسْمَعَهُمُ الرَّسُولُ شَيْئاً إِلاَّ وَ هَا أَنَا ذَا الْيَوْمَ مُسْمِعُكُمُوهُ، وَ مَا أَسْمَاعُكُمُ الْيَوْمَ بِدُونِ أَسْمَاعِهِمْ بِالاْءَمْسِ، وَ لاَ شُقَّتْ لَهُمُ الاْءَبْصَارُ(1)، وَ لاَ جُعِلَتْ لَهُمُ الاْءَفْئِدَةُ(2) فِي ذَلِكَ الاْءَوَانِ، إِلاَّ وَ قَدْ أُعْطِيتُمْ مِثْلَهَا فِي هَذَا الزَّمَانِ. وَ اللَّهِ مَا بُصِّرْتُمْ بَعْدَهُمْ شَيْئاً جَهِلُوهُ، وَ لاَ أُصْفِيتُمْ بِهِ وَ حُرِمُوهُ، وَ لَقَدْ نَزَلَتْ بِكُمُ الْبَلِيَّةُ(3) جَائِلاً(4) خِطَامُهَا(5)، رِخْواً بِطَانُهَا(6)، فَلاَ يَغُرَّنَّكُمْ مَا أَصْبَحَ فِيهِ أَهْلُ الْغُرُورِ، فَإِنَّمَا هُوَ ظِلٌّ مَمْدُودٌ إِلَى أَجَلٍ مَعْدُودٍ.

...

شباهت هاى مردمان عصر امام عليه السلام با مردم عصر پيامبر صلى الله عليه و آله

به خدا سوگند، احكام و مواعظى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله به گوش مردمان دوران رسالت و دوران قبل از آن رسانيد، من امروز به گوش شما مى رسانم.

و امروز گوش هاى شما، كمتر از آنچه پيشينيان مى شنيدند، نمى شنوند. يعنى همان طور كه شما امروز حقايق را مى شنويد، پدران و برادران تان نيز در روزگار گذشته مى شنيدند و حجّت بر شما و آنها تمام شد. هر ديده و دلى كه به آنها داده شد، همان نيز به شما عطا شده است و فرقى بين شما و آنها (از نظر حواس ادراكى) وجود ندارد. پس هر دو در وجوبِ عمل و تكليفْ يكسان هستيد؛ چنان كه من نيز مانند رسول اللّه صلى الله عليه و آله شما را ارشاد مى كنم.

به خدا سوگند شما چيزى نياموختيد كه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله آن را نياموخته بودند. يعنى اين طور نيست كه آنها از وجودِ عفو الهى خبر نداشتند؛ لذا از ترس عذاب الهى اهل عمل بودند، اما شما از مغفرت او خبر داريد و لذا به عمل بى اعتناييد و آن را بى اهميت مى دانيد.

و از چيزى بهره مند نشده ايد كه آنان از آن محروم بوده اند تا در نتيجه، شما از عمل و

ص: 41


1- شقت لهم الأبصار: يعنى چشم هايى براى آنها گشوده شده، كنايه از آن است كه همه چيز به آنان نمايانده شده است.
2- أفئدة: جمع فؤاد، يعنى قلب.
3- بلية: مصيبت.
4- جائلا: از جولان، به معناى جنبش و حركت است.
5- خطام: ميله اى كه در بينى شتر قرار مى دهند تا به وسيله آن او را به هر سمت كه مى خواهند بكشانند.
6- بطان: بندى كه زير شكم شتر مى بندند تا جهاز روى آن محكم شود.

...

...

تكليف معاف باشيد و آنان مجبور به انجام دادنِ آن عمل باشند.

بلكه شما بايد بيشتر از آنها اهل عمل باشيد، چون بلا و مصيبت مانند شتر هارى كه مهارش رها، و بند جهازش سست شده است بر شما تاختن گرفته است. اين فتنه عبارت است از تفرقه اى كه از سوء تدبير عثمان پديد آمد و به قتل او انجاميد. امام عليه السلام اين پديده را به شترى تشبيه نموده كه ميله مهار بينى او بى ثبات گشته و ناآرام و چموش به اين سوى و آن سوى مى رود و بند جهاز آن نيز سست شده، آن سان كه سواره نمى تواند بر پشت آن آرام بگيرد.

پس نعمت هايى كه فريب خوردگان در آن به سر مى برند شما را نفريبد و از ايمان و عمل صالح باز ندارد، و تصور نكنيد كه وانهادن دين، خير و نعمت فراوان در پى دارد، زيرا اين نعمت ها سايه اى ممتدند كه تنها زمان معيّن و محدودى پايدار بوده و با مرگ صاحبان آنها يا با زوال نعمت، از بين مى روند.

ص: 42

خطبه نودم

و من خطبة له عليه السلام و هي مشتملة على أوصاف اللّه سبحانه و عظيم مخلوقاته

اشاره

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمَعْرُوفِ مِنْ غَيْرِ رُوءْيَةٍ، وَ الْخَالِقِ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ، الَّذِي لَمْ يَزَلْ قَائِماً دَائِماً، إِذْ لاَ سَمَاءٌ ذَاتُ أَبْرَاجٍ(1)، وَ لاَ حُجُبٌ(2) ذَاتُ أَرْتَاجٍ(3)، وَ لاَ لَيْلٌ دَاجٍ(4)، وَ لاَ بَحْرٌ سَاجٍ(5)، وَ لاَ جَبَلٌ ذُو فِجَاجٍ(6)، وَ لاَ فَجٌّ(7) ذُو اعْوِجَاجٍ، وَ لاَ أَرْضٌ ذَاتُ مِهَادٍ، وَ لاَ خَلْقٌ ذُو اعْتِمَادٍ. ذَلِكَ مُبْتَدِعُ الْخَلْقِ وَ وَارِثُهُ، وَ إِلَهُ الْخَلْقِ وَ رَازِقُهُ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام كه درباره اوصاف خداى سبحان و مخلوقات بزرگ پروردگار است

ستايش و اوصاف پروردگار

ستايش خداى را سزاست كه بدون آنكه ديده شود معروف است، و بندگان گرچه حضرتش را نديده اند، اما او را با آثارش مى شناسند.

و آفريدگارى است كه بى نياز به انديشيدن، هستى را آفريده است.

همو كه همواره قائم به ذات و دائم به خويش است. هر زمانى را كه فرض شود او زنده و قادر و عالم و بيدار و به دور از خستگى و... بوده و هست و خواهد بود.

ص: 43


1- أبراج: جمع برج، به معناى بخشى از آسمان كه آشكار است، از برج يعنى آشكار شد گرفته شده است.
2- حجب: جمع حجاب، يعنى پرده، و منظور حجاب عرش الهى است.
3- أرتاج: جمع رتج، به معناى درِ بزرگ است.
4- داج: در اصل داجي بوده كه «ياء» آن به جهت تنوين افتاده و به معناى تاريك است.
5- ساج: به معناى ساكن واصل آن ساجي بوده كه ياء آن به دليل وجود تنوين، افتاده است.
6- فجاج: جمع فجّ، به معناى راه هاى كوهستانى.
7- فج: راه.

...

...

از همان ازل كه نه آسمان بطور آشكار وجود داشت و نه حجاب هاى(1) عرشى داراى درهاى بلند و رفيع، و نه شبِ سياه، و نه درياى ساكن(2)، و نه كوهى داراى گذرگاه، و نه دره پرپيچ و خم، و نه زمينى قابل سكونت و گسترانده شده، و نه آفريده اى صاحب اراده كه بر آن متكى باشد، خداى سبحان وجود داشت.

او آفرينش را بدون الگو آفريد و سرانجام وارث تمام هستى خواهد شد، چون همه آفريده هاى فانى فنا مى شوند و خدا مالك تمام چيزهايى مى شود كه از آنها باقى مى ماند، مثل وارثى كه هرچه از ميراثگذار باقى بماند به ارث مى برد.

و خداوند معبود جهانيان است و جز او معبودى نيست و رازق همه موجودات است. روشن است كه رزق اعم از خوردنى و پوشيدنى و نوشيدنى و امثال اينها است و دايره آن بسيار فراخ تر است.

ص: 44


1- خداى سبحان به پادشاهانى تشبيه شده كه در برابر كرسى سلطنت خود حجاب هايى انتخاب مى كنند، هرچند كه خداى سبحان جسم نيست و اين حجاب ها براى عظمت است.
2- درياها در مقابل رودخانه ها كه جارى هستند ساكن معرفى شده اند.

وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ دَائِبَانِ فِي مَرْضَاتِهِ، يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيدٍ، وَ يُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيدٍ. قَسَمَ أَرْزَاقَهُمْ، وَ أَحْصَى آثَارَهُمْ وَ أَعْمَالَهُمْ، وَ عَدَدَ أَنْفاسِهِمْ وَ خَائِنَةَ أَعْيُنِهِمْ، وَ مَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ مِنَ الضَّمِيرِ(1)، وَ مُسْتَقَرَّهُمْ وَ مُسْتَوْدَعَهُمْ(2) مِنَ الاْءَرْحَامِ وَ الظُّهُورِ(3) إِلَى أَنْ تَتَنَاهَى بِهِمُ الْغَايَاتُ(4).

...

جايگاه خورشيد و ماه در هستى

خورشيد و ماه به طور مستمر بر وفق اراده و به دستور خدا در حركت هستند، چرا كه حركت و سكون همه پديده ها به دستور خداى سبحان است.

اين دو با جابه جايى خود هر چيز نو(5) را كهنه و هر دورى را نزديك مى كنند؛ زيرا گذشت زمان موجب نزديكى هر دور، و خود برخاسته از حركات خورشيد و ماه مى باشد.

آفريدگار روزىِ بندگان را تقسيم نمود و آثار و اعمال شان را به حساب آورده و شمار نفس هاى آنان را مى داند و به اشاره هاى دزدانه چشم درباره مال يا آبروى ديگران و مانند آن آگاه است [همه چيز را مى داند].

و همه رازهاى قلبى و نيّاتِ درونى و محل استقرار آنها يعنى رحم مادران و پشت پدران و تمام رخدادهاى پيش آمده از آن زمان تا پايان عمرشان را مى داند و از آنها آگاه است.

ص: 45


1- و ما تخفي صدورهم من الضمير: منظور قلب است، زيرا رازها و نيت ها در سينه پنهانند و سينه جايگاه قلب است.
2- مستقر و مستودع: منظور از مستقر رحم مادر و منظور از مستودع پشت پدر است و چون محل توقف انسان در رحم بيشتر از پشت پدر است، از رحم به مستقر و از صلب به مستودع تعبير نموده است.
3- ظهور: جمع ظهر، به معناى صلب پدر كه محل منى قبل از خروج آن مى باشد.
4- تتناهى بهم الغايات: اين عبارت وارونه است و از فنون بلاغت مى باشد مثل عرضت الناقة على الحوض كه در اصل عرضت الحوض على الناقة بوده و اين جا هم در اصل ينتهون إلى الغاية بوده، چرا كه مقصد به وسيله آنها پايان نمى يابد، بلكه مردم با رسيدن به مقصد به پايان عمر خود مى رسند.
5- اين اسناد يا مجازى است يعنى گذرِ عمر مايه فرسايش هر چيزى است و خورشيد و ماه [كه نشانه سپرى شدن زمان است] باعث گذشت عمر هستند، و يا حقيقى است يعنى واقعاً خورشيد و ماه در تجزيه و پوسيدگى اشياء نقش دارند.

هُوَ الَّذِي اشْتَدَّتْ نِقْمَتُهُ عَلَى أَعْدَائِهِ فِي سَعَةِ رَحْمَتِهِ، وَ اتَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لاِءَوْلِيَائِهِ فِي شِدَّةِ نِقْمَتِهِ، قَاهِرُ مَنْ عَازَّهُ(1)، وَ مُدَمِّرُ مَنْ شَاقَّهُ(2)، وَ مُذِلُّ مَنْ نَاوَاهُ(3)، وَ غَالِبُ مَنْ عَادَاهُ. مَنْ تَوَكَّلَ عَلَيْهِ كَفَاهُ، وَ مَنْ سَأَلَهُ أَعْطَاهُ، وَ مَنْ أَقْرَضَهُ قَضَاهُ، وَ مَنْ شَكَرَهُ جَزَاهُ.

...

غضب او بر دشمنانش شديد و سهمگين است در عين حال كه گستره مهرورزى و رحمت او گسترده مى باشد. كسى كه با رويگردانى از اوامر و انجام دادنِ حرام ها و نواهى خدا با او دشمنى ورزد با كيفر و غضب سخت الهى روبه رو مى شود، هرچند كه رحمت خدا وسيع است. و در عين حالى كه عذاب او شديد است، رحمت او به اوليا گسترده و فراگير است. نكته جالب توجه آن است كه اين دو صفت براى مخلوقات متضاد است، يعنى انسان وقتى به ديده رضامندى مى نگرد از دشمنانش مى گذرد و وقتى كه غضب مى كند دوستانش نيز از خشم او در امان نيستند، ولى خداى سبحان هر چيزى را با سنجه و ميزان خود مى سنجد و هر چيزى را در جاى مناسب آن قرار مى دهد.

هركس بخواهد با او در عزت [ و يا هر صفت ديگر] رقابت كند، آنان را مانند پادشاهان و مال اندوزان يا فراعنه و مدعيان خدايى در هم مى كوبد و هركه را كه بخواهد با او مقابله كند هلاك مى كند و هركه را كه با او از درِ دشمنى درآيد خوار مى سازد و بى ترديد بر هركه با او دشمنى ورزد چيره مى شود، چنان كه در قرآن مى فرمايد: «كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِى...»(4)؛ «خدا مقرر كرده است كه حتماً من و فرستادگانم چيره خواهيم شد».

و كسى را كه بر او توكّل كند يارى مى كند و كار او را با فضلِ بى كرانِ خود به سامان مى رساند. البته توكّل بر خدا منافاتى با عمل ندارد، چرا كه عمل به دليل آنكه دستور الهى است خود نمادى از توكل است.

ص: 46


1- عازّه: قصد داشت با او مشاركت كند.
2- شاقّه: در جانب ديگر غير از جايى كه او قرار دارد ايستاد.
3- ناواه: با او عداوت كرد.
4- سوره مجادله، آيه 21.

...

...

و كسى كه از او درخواست كند عطايش مى كند. البته اين يك قضيه طبيعى است نه كلى پس منافاتى ندارد كه به دليل برخى از مصالح بر بعضى از مصاديق تطبيق ننمايد، همان طور كه مثلاً مى گوييم: فلان دارو تقويت كننده قلب است، ولى ممكن است كه براى قلبِ برخى از افراد كارآمد نباشد.

و هر كس به خدا قرض بدهد، يعنى مال يا جان يا هر آنچه دارد در راه خدا هزينه كند، خداى سبحان نيز در دنيا يا آخرت به او باز مى گرداند، چنان كه خود در قرآن مى فرمايد: «مَّن ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا...»(1)؛ «كيست كه به [بندگان] خدا وام نيكويى دهد؟».

و آن كس كه از خداى سبحان سپاسگزارى كند و شكر نعمت هايش را به جاى آورد، خداى سبحان نيز او را پاداش فراوانى مى دهد.

ص: 47


1- سوره بقره، آيه 245.

عِبَادَ اللَّهِ زِنُوا(1) أَنْفُسَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُوزَنُوا، وَ حَاسِبُوهَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تُحَاسَبُوا، وَ تَنَفَسُّوا(2) قَبْلَ ضِيقِ الْخِنَاقِ(3)، وَ انْقَادُوا(4) قَبْلَ عُنْفِ السِّيَاقِ(5)، وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ لَمْ يُعَنْ عَلَى نَفْسِهِ حَتَّى يَكُونَ لَهُ مِنْهَا وَاعِظٌ وَ زَاجِرٌ لَمْ يَكُنْ لَهُ مِنْ غَيْرِهَا لاَ زَاجِرٌ وَ لاَ وَاعِظٌ .

...

نصايح سودمند

اى بندگان خدا، قبل از آنكه در آخرت [ اعمال] شما را وزن كنند در دنيا [ اعمال] خود را وزن كنيد كه در صورت كم وزن بودن [ عمل] راه جبرانى نداريد. يعنى همان طور كه يك جنس را در ترازو مى گذارند و سنگ مخصوصى را در كفه ديگر مى نهند تا وزن دقيق آن مشخص شود، شما نيز خود را بر سنجه شريعت عرضه كنيد تا دريابيد اعمال شما با شرع مطابقت دارد يا خير؟

و قبل از آنكه در قيامت بازخواست شويد، خودتان به حساب خود برسيد، و ببينيد كه آيا واجبات را ادا كرده ايد يا خير و اگر ادا نكرده ايد براى جبران و تدارك آن بشتابيد.

و پيش از مردن، به عمل صالح بپردازيد، زيرا در تعبير حضرت، تنفّس كنايه از عمل است و خناق ريسمانى است كه به گردن كسى مى اندازند تا او را خفه كنند و وقتى كه ريسمان محكم كشيده شود، شخصِ گرفتار ديگر نمى تواند نفس بكشد و انسان نيز وقتى كه بميرد ديگر نمى تواند عمل صالح انجام دهد. پس مهلت كنونى در دنيا به منزله آزاد بودن ريسمان و مرگ نيز به منزله كشيدن طناب و خفه كردن انسان است.

و پيش از در رسيدن مرگ از اوامر الهى اطاعت كنيد، همان گونه كه حيوان، رامِ سوارِ خود است و هر جا كه او بخواهد روان مى شود.

ص: 48


1- زنوا: فعل امر از وزن است، يعنى وزن كنيد.
2- تنفسوا: نفس بكشيد، كنايه از لزوم انجام دادن عمل صالح است.
3- خناق: ريسمانى كه به گردن كسى مى اندازند تا او را خفه كنند. ضيق خناق، يعنى محكم كشيدن طناب بر دور گردن.
4- انقادوا: اطاعت كنيد، تسليم فرمان شويد.
5- عنف السياق: به زور بردن.

...

...

و بدانيد اگر كسى خود با استمداد از عقل خداداده اش به يارى خويش برنخيزد و از درونِ خود پنددهنده و بازدارنده اى نخواهد، تا به مددِ آنها بر شهوات خود چيره شود و به وسيله واعظ درونى از گناهان بازماند، قطعا پنددهنده و بازدارنده اى خارجى نخواهد داشت، زيرا نصيحت خيرخواهان و نيك انديشان براى فرد منحرف كه آمادگى پندپذيرى نداشته باشد سود نمى بخشد، هرچند پند دهنده، انسان بسيار بزرگوارى باشد.

ص: 49

خطبه نود و يكم

و من خطبة له عليه السلام تعرف بخطبة الأشباح و هي من جلائل خطبه عليه السلام

اشاره

و كان سأله سائل أن يصف اللّه حتى كأنه يراه عياناً، فغضب عليه السلام لذلك.

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لاَ يَفِرُهُ(1) الْمَنْعُ وَ الْجُمُودُ(2)، وَ لاَ يُكْدِيهِ(3) الاْءِعْطَاءُ وَ الْجُودُ، إِذْ كُلُّ مُعْطٍ مُنْتَقِصٌ(4) سِوَاهُ، وَ كُلُّ مَانِعٍ مَذْمُومٌ مَا خَلاَهُ، وَ هُوَ الْمَنَّانُ بِفَوَائِدِ النِّعَمِ(5)، وَ عَوَائِدِ(6) الْمَزِيدِ وَ الْقِسَمِ.(7)

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام معروف به خطبه اشباح(8) و از خطبه هاى بسيار با عظمت امام مى باشد.

خشم امام عليه السلام از پرسش نابخردانه يك فرد

شخصى از امام عليه السلام خواست تا خداى متعال را برايش به گونه اى توصيف فرمايد كه گويى او را آشكارا مى بيند. امام عليه السلام از اين درخواست او خشمگين شد و اين خطبه را ايراد نمود.

مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه: اميرمؤمنان عليه السلام اين خطبه را بر منبر كوفه ايراد نمود و دليلش آن بود كه مردى خدمت آن حضرت آمد و گفت: اى اميرمؤمنان، خدايمان را براى ما به گونه اى توصيف كن كه محبت و معرفت ما به او بيشتر شود.

امام عليه السلام غضبناك شد و مردم را به مسجد دعوت نمود. مردم كه گرد آمدند و مسجد پر

ص: 50


1- لا يفر: از وفر يفر بر وزن وعد يعد گرفته شده است، يعنى نمى افزايد.
2- جمود: از جمد در مقابل سال (سيلان) گرفته شده، چون بخشش تصويرى از دهش و سيلان دارد كه در مقابل نبخشيدن است كه حالت بى حركت و جمود دارد.
3- لا يكديه: او را دچار تكديگرى و نادارى نمى كند.
4- منتقص: دچار نقص و كاستى.
5- اضافه فوائد به نعم، بيانيّه است، يعنى نعمتهاى سودمند.
6- عوائد: جمع عائدة، يعنى نعمت هاى پياپى، و چون نعمت مكرر به سوى انسان مى آيد آن را عائدة مى گويند.
7- قسم: جمع قسمة است، يعنى آنچه خداى سبحان بين انسان ها تقسيم فرموده است.
8- أشباح: جمع شبح يعنى شخص. نامگذارى اين خطبه به اين اسم به دليل درخواست آن شخص از حضرت عليه السلام بود.

...

...

از جمعيت شد، امام عليه السلام بر منبر رفت، آن هم در حالى كه از شدت خشم رنگش دگرگون شده بود(1)، ستايش و ثناى خداى را به جاى آورد و بر پيامبر صلى الله عليه و آله درود فرستاد و فرمود:

بدهد و باز دارد، در خور ستايش است

ستايش خدايى را سِزد كه اگر به كسى عطا نكند و دست رد به سينه خواستار زند، چيزى بر ثروتش افزوده نمى شود و اگر ببخشد فقير نمى گردد، زيرا خدا كارها را با لفظ يا اراده معناى «كن» انجام مى دهد و افزايش ثروت و يا فقر نسبت به چنين تواناى قدرتمندى قابل تصوّر نيست.

زيرا هر دهنده اى جز خدا، اگر چيزى به كسى ببخشد از ثروتش كاسته مى شود و هر كس ديگرى جز خدا اگر از سخاوت و بخشش خوددارى كند سزاوار نكوهش است(2).

و هموست كه از باب احسان، نعمت مى دهد و لطف خود را در ميان بندگان روزافزون تقسيم مى كند، نه اينكه كسى مستحق نعمت باشد [پس اگر بنا به مصلحت به كسى چيزى نداد جايى براى اعتراض نيست].

ص: 51


1- چه بسا غضب امام عليه السلام از آن رو بود كه درخواست آن فرد از روى خيره سرى و شيطنت بود، چنان كه غالب نادان ها براى فهميدن مطلبْ چيزى نمى پرسند، بلكه براى نشان دادن معلومات خود و جلب توجه ديگران سؤال مى كنند و امام چون مى دانستند كه آن شخص پرسشگر چنين روحيه اى دارد عصبانى شدند، چرا كه عالم، حقيقت را از شيطنت تشخيص مى دهد، ولى ديگران نمى فهمند، لذا از جواب ندادن، بداخلاقى، ناتوانى و امثال آنها را برداشت مى كنند.
2- اين دو جمله در حقيقت پاسخ دو پرسش مقدرند: الف) چرا جود و بخشش الهى موجب فقر او نمى شود، اما باعث فقر ديگران مى شود؟ پاسخ آن است كه جود و بخشش خدا چيزى از خزانه هاى او نمى كاهد، ولى از ديگران مى كاهد. ب) با اينكه جودْ چيزى از او نمى كاهد، چرا گاهى جود و بخشش ندارد، در حالى كه ديگران با اينكه از ثروتشان كاسته مى شود همواره مى بخشند؟ جواب آن است كه ديگران از ترسِ سرزنشْ مى بخشند، ولى خداوند به جهت نبخشيدن سرزنش نمى شود، پس خداى سبحان بر اساس مصلحت مى بخشد.

عِيَالُهُ(1) الْخَلْقُ، ضَمِنَ أَرْزَاقَهُمْ، وَ قَدَّرَ أَقْوَاتَهُمْ، وَ نَهَجَ(2) سَبِيلَ الرَّاغِبِينَ إِلَيْهِ، وَ الطَّالِبِينَ مَا لَدَيْهِ، وَ لَيْسَ بِمَا سُئِلَ بِأَجْوَدَ مِنْهُ بِمَا لَمْ يُسْأَلْ.

...

ضامن روزى آفريدگان

موجودات همگان عيالِ روزى خوار خدا و تحتِ تكفل و سرپرستى و اداره اويند، و روزى آنها را تضمين فرموده و در لوح محفوظ، مقدار روزى آنها را تعيين نموده و مى داند كه به هر كس بايد چه اندازه بدهد. لذا تا زمانى كه مقدر فرموده، روزىِ مقدرشان را مى دهد.

و راه مشتاقانى را كه آن حضرت را مى خواهند و جوياى ثواب و رضوان و كرامت و بهشت و نعمت الهى اند روشن نموده است.

آنچه به درخواست كنندگان مى دهد بيشتر از چيزى نيست كه به خموشان عطا مى كند، زيرا عطاى او بر اساس مصلحت است، نه درخواست، گرچه احياناً به درخواست كننده چيزى مى دهد كه به غير سائل نمى دهد. اين رويّه برخلاف روش افراد بشر است كه فقط به درخواست كنندگان چيزى مى دهند و اگر كسى چيزى نخواست به او چيزى نمى دهند [پس درخواست چندان تأثيرى در بخشش الهى ندارد، گرچه گاهى نيز بى تأثير هم نيست].

ص: 52


1- عيال: مجموعه افراد تحت تكفل.
2- نهج: راه روشن.

الاْءَوَّلُ الَّذِي لَمْ يَكُنْ لَهُ قَبْلٌ فَيَكُونَ شَيْءٌ قَبْلَهُ، وَ الاْآخِرُ الَّذِي لَيْسَ لهُ بَعْدٌ فَيَكُونَ شَيْءٌ بَعْدَهُ، وَ الرَّادِعُ أَنَاسِيَّ(1) الاْءَبْصَارِ عَنْ أَنْ تَنَالَهُ أَوْ تُدْرِكَهُ، مَا اخْتَلَفَ عَلَيْهِ دَهْرٌ فَيَخْتَلِفَ مِنْهُ الْحَالُ، وَ لاَ كَانَ فِي مَكَانٍ فَيَجُوزَ عَلَيْهِ الاْءِنْتِقَالُ.

...

وصف پروردگار

خداى متعال اول و آغازى است كه قبل از او هيچ موجودى نبوده است، زيرا خداوند ازلى است، يعنى قبل از او حتى عدم هم وجود نداشته است.

و پايانى است كه بعد از او هيچ موجودى نخواهد ماند، زيرا خداى متعال ابدى است و نمى توان براى او پايانى تصور كرد تا موجودى در آن ظرف زمانى وجود داشته باشد.

و [هموست كه] مردمك چشم انسان ها را از ديدن و ادراك ذات خويش محروم كرده است. اين تعبيرْ مجازى و بدين معناست كه خداى سبحان هرگز ديدنى نمى باشد.

روزگار بر خداى سبحان مثل روز و ماه و سال نمى گذرد تا حالات او [چنان كه طبيعت انسان است] در زمان هاى مختلف فرق كند، و مثلاً حال او در يك سال با حالش در سال ديگر فرق كند، چون اختلاف احوال تابع اختلاف زمان و مكان و صفات است. پس وقتى، حضرتش محدود به زمان نباشد، به مكان و صفت زائد نيز محدود نخواهد بود.

و در مكان خاصى مستقر نبوده [و نيست ]تا انتقال و جابه جايى براى او ممكن باشد. پس خداى سبحان از زمان و مكان منزه است، زيرا اين دو حادث هستند [و خدا قديم، ]و حادث نمى تواند بر قديم احاطه داشته باشد.

ص: 53


1- أناسي: جمع إنسان، به معناى مردمك چشم.

وَ لَوْ وَهَبَ مَا تَنَفَّسَتْ عَنْهُ مَعَادِنُ الْجِبَالِ، وَ ضَحِكَتْ عَنْهُ أَصْدَافُ الْبِحَارِ مِنْ فِلِزِّ(1) اللُّجَيْنِ(2) وَ الْعِقْيَانِ(3)، وَ نُثَارَةِ الدُّرِّ(4) وَ حَصِيدِ الْمَرْجَانِ(5)، مَا أَثَّرَ ذَلِكَ فِي جُودِهِ، وَ لاَ أَنْفَدَ سَعَةَ مَا عِنْدَهُ، وَ لَكَانَ عِنْدَهُ مِنْ ذَخَائِرِ الاْءِنْعَامِ مَا لاَ تُنْفِدُهُ مَطَالِبُ الاْءَنَامِ، لاِءَنَّهُ الْجَوَادُ الَّذِي لاَ يَغِيضُهُ(6) سُوءَالُ السَّائِلِينَ، وَ لاَ يُبْخِلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّينَ(7). فَانْظُرْ أَيُّهَا السَّائِلُ، فَمَا دَلَّكَ الْقُرْآنُ عَلَيْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَائْتَمَّ بِهِ وَ اسْتَضِئْ بِنُورِ هِدَايَتِهِ، وَ مَا كَلَّفَكَ الشَّيْطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَيْسَ فِي الْكِتَابِ عَلَيْكَ فَرْضُهُ وَ لاَ فِي سُنَّةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وَ أَئِمَّةِ الْهُدَى عليهم السلام أَثَرُهُ، فَكِلْ عِلْمَهُ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ، فَإِنَّ ذَلِكَ مُنْتَهَى حَقِّ اللَّهِ عَلَيْكَ.

...

عطاى كاستى ناپذير

و اگر تمام معادن درون كوه ها و جواهرات را كه با تنفّس (= بازدم) زمين پيدا و در دسترس مى شوند(8) و اگر مرواريدهاى دريا را كه صدف هاى دهان گشوده آنها را بيرون مى دهند(9)، عطا كند، هرگز از داشته هاى حضرتش چيزى كاسته نمى شود. به تعبير ديگر، اگر تمام كانى هاى گرانبها، مانند: طلا و نقره و مرواريد و مرجان را ببخشد هيچ تأثيرى در جود و بخشش خداى منان نمى گذارد و بخشش اين همه اشياى گران قيمت، بخلى در حضرتش پديد نمى آورد، به خلاف بخشندگانى كه اگر مالى را به كسى ببخشند دارايى شان كاهش

ص: 54


1- فلزّ: كانى هايى مانند طلا و نقره كه با آتشِ شديد ذوب مى شوند.
2- لجين: نقره.
3- عقيان: طلا.
4- نثارة الدر: مرواريدهايى كه در عروسى ها و امثال آنها بر سر عروس و داماد مى افشانند.
5- مرجان: گياهى سنگسان دريايى كه غوّاصان آن را استخراج مى كنند.
6- لا يغيضه: از آن نمى كاهد. از غاض الماء گرفته شده، يعنى آب كاستى گرفت.
7- إلحاح الملحين: اصرار و پافشارى اصرار كنندگان.
8- چون به گفته دانشمندان، جواهر و معادن از حرارت برخاسته از دل زمين و بالا آمدن آنها به خارج از زمين قابل بهره بردارى و استخراج مى شوند كه امام عليه السلام اين فرايند را تشبيه به تنفّس فرموده است.
9- گويى صدف ها مانند انسان مى خندند و دهان مى گشايند تا گوهر و مرواريد را نمايان كنند. لذا امام عليه السلام دهان گشودن صدف را به خنديدن تشبيه فرموده است.

...

...

مى يابد. به هر حال، خدا چنين نيست و احتياجى به آنها ندارد و آفرينش آنها به دست خود اوست و از خزاين بى منتهايش هرگز كاسته نمى شود.

و گنج ها و ذخائر الهى در جهان و ساير عوالم، مانند سياره ها و كهكشان ها آن قدر هستند كه هرچه مردم بخواهند و خدا ببخشد، هرگز به پايان نمى رسند، چون ملك خدا بى كران و نامتناهى است و اصرار مردم بر درخواست عطا و بخشش، حضرتش را به بخل وا نمى دارد، به خلاف انسان ها كه اگر درخواست نيازمندان زياد گردد، از ترس فقر و تنگدستى بخل مى ورزند و از ادامه بخشش خوددارى مى كنند.

پس اى پرسشگر كه مى خواهى خدايت را برايت توصيف كنم [ چنان كه در آغاز خطبه ماجراى پرسش او بيان شد [بنگر كه قرآن چگونه صفات خدا از قبيل عالم و قادر و سميع و بصير و خالق و رازق و جز آن را برشمرده است. پس به قرآن اقتدا كن و همان گونه خدا را توصيف كن و از نور هدايت قرآن بهره مند شو و هر صفتى را كه براى حضرتش درست دانسته است، تو نيز چنان كن.

ولى آنچه شيطان به تو تلقين نموده كه خدا را به آن صفت توصيف كنى، و البته در قرآن و روايات پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام (1) نيامده و ثابت نشده و دستورى نرسيده است، صحيح بودن يا صحيح نبودن آن را به خداى سبحان واگذار كن(2)، چرا كه درنگ كردن و واگذاردن اين امر به خدا و سخن نگفتن درباره صفاتى كه در كتاب و سنّت از آنها ذكرى نشده، نهايتِ حقى است كه خدا بر گردن تو دارد؛ يعنى در اين باره جز سكوت وظيفه اى ندارى.

ص: 55


1- منظور از ائمه هدى در كلام اميرمؤمنان عليه السلام ائمه دوازده گانه عليهم السلام هستند و اگرچه در زمان حضرتش به دنيا نيامده بودند، ولى چون پيامبر صلى الله عليه و آله از آمدن آنها خبر داده و پيروى از آنها را واجب دانسته بود، در كلام امام عليه السلام نيز ذكر شده اند.
2- و لذا فقها گفته اند: صفات الهى توقيفى اند، يعنى صفتى را نمى توان بر خداوند اطلاق كرد، مگر آنكه وارد شده باشد، هرچند فعل آن ماده در قرآن و سنّت باشد. مثلاً نمى توان عنوان زارع را بر خدا اطلاق كرد گرچه در قرآن آمده كه: «ءَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّ رِعُونَ»؛ «آيا شما آن را [بى يارى ما] زراعت مى كنيد، يا ماييم كه زراعت مى كنيم؟» (واقعه، آيه 64).

وَاعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِينَ(1) فِي الْعِلْمِ هُمُ الَّذِينَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ(2) السُّدَدِ(3) الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُيُوبِ(4)، الاْءِقْرَارُ(5) بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِيرَهُ مِنَ الْغَيْبِ الْمَحْجُوبِ. فَمَدَحَ اللَّهُ تَعَالَى اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ يُحِيطُوا بِهِ عِلْماً، وَ سَمَّى تَرْكَهُمُ التَّعَمُّقَ فِيمَا لَمْ يُكَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ كُنْهِهِ رُسُوخاً. فَاقْتَصِرْ عَلَى ذَلِكَ وَلاَ تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَى قَدْرِ عَقْلِكَ، فَتَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ.

...

«راسخان در علم» كيانند؟

و بدان كه «راسخان در علم» كسانى هستند كه به جهل خود درباره امور غيبى اقرار مى كنند و اين اقرار و اعتراف، آنها را از ورود به درهاى بسته و ممنوعه و پرده هاى غيبى بى نياز كرده است. يعنى آنها به تمام امور غيبى كه براى شان مجهول است اقرار دارند و جستجوى آنچه به آن راهى ندارند، نمى نمايند، مبادا به گمراهى و بيراهه كشيده شوند.

از اين رو، خداى متعال، آنان و اعتراف و اقرارشان به جهل و ناتوانى علمى را ستوده و فرموده است: «وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا...»(6)؛ «و ريشه داران در علم... [؛آنان كه] مى گويند: ما بدان ايمان آورده ايم، همه [چه محكم و چه متشابه [از جانب پروردگار ماست». و ترك كنجكاوى و تعمق آنان را در آنچه وظيفه آنها نيست را رسوخ (علم ثابت و پابرجا) ناميده است، چون انسانِ راسخِ در علم، آنچه از نظر علمى مقدور و نامقدور است مى شناسد. لذا آنچه ممكن و مقدور است بررسى و آنچه مقدور نيست رها مى كند، به خلاف كسى كه در علم ريشه ندارد كه مى پندارد هر علمى قابل دسترسى است؛

ص: 56


1- الراسخين: از رسخ يعنى ثبات و رسوخ گرفته شده و راسخ كسى كه علم زيادى دارد، به گونه اى كه علم در او پابرجا شده و نتايج علمى را به خوبى مى داند، به خلاف آن كه نيروى علمى و تمرين فراوان ندارد و لذا نمى تواند به طور قطعى به نتايج علمى برسد؛ و هميشه در حالت ترديد است.
2- اقتحام: ورود و دخول.
3- سدد: جمع سدّة، به معناى درب منزل و فاصله است كه در اينجا استعاره است.
4- غيوب: امور غايب از حواس و ادراك.
5- الإقرار: فاعل أغناهم است، يعنى اقرار به جهل، آنها را بى نياز ساخته است.
6- سوره آل عمران، آيه 7.

...

...

بنابراين چنين كسى در هر علمى، خواه مقدور و خواه نامقدور، كنجكاوى مى كند.

پس به همين اندازه (= ايمان اجمالى) بسنده كن و كنجكاوى نكن و براى عظمت الهى بر اساس عقل محدود خويش حدّى تعيين نكن، زيرا خداوند نامحدود است و محدود نمى تواند بر نامحدود احاطه بيابد، و گرنه از حيث منطقى «خُلف» لازم مى آيد(1). و [بدان كه] اگر چنين كردى هلاك خواهى شد، چون با اين كارِ خود به چيزى كه خلاف حقيقت است، اذعان نمودى، و اين كفر است [و نتيجه كفر روشن است كه هلاكت و بدفرجامى خواهد بود].

ص: 57


1- بدين معنى كه خداوند نامحدود است و از آن طرف چون محدود بر آن احاطه پيدا مى كند، بايد محدود باشد، لذا برخلاف اصل نامحدود بودن است.

هُوَ الْقَادِرُ الَّذِي إِذَا(1) ارْتَمَتِ(2) الاْءَوْهَامُ لِتُدْرِكَ مُنْقَطَعَ(3) قُدْرَتِهِ، وَ حَاوَلَ الْفِكْرُ الْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَرَاتِ الْوَسَاوِسِ أَنْ يَقَعَ عَلَيْهِ(4) فِي عَمِيقَاتِ غُيُوبِ مَلَكُوتِهِ(5)، وَ تَوَلَّهَتِ(6) الْقُلُوبُ إِلَيْهِ لِتَجْرِيَ(7) فِي كَيْفِيَّةِ صِفَاتِهِ، وَ غَمَضَتْ(8) مَدَاخِلُ الْعُقُولِ فِي حَيْثُ لاَ تَبْلُغُهُ الصِّفَاتُ(9) لِتَنَاوُلِ عِلْمِ ذَاتِهِ، رَدَعَهَا وَ هِيَ تَجُوبُ(10) مَهَاوِيَ(11) سُدَفِ(12) الْغُيُوبِ، مُتَخَلِّصَةً إِلَيْهِ سُبْحَانَهُ فَرَجَعَتْ إِذْ جُبِهَتْ(13) مُعْتَرِفَةً بِأَنَّهُ لاَ يُنَالُ بِجَوْرِ(14) الاْءِعْتِسَافِ(15) كُنْهُ مَعْرِفَتِهِ(16)، وَ لاَ تَخْطُرُ بِبَالِ أُولِي الرَّوِيَّاتِ(17) خَاطِرَةٌ(18) مِنْ تَقْدِيرِ جَلاَلِ عِزَّتِه. الَّذِي ابْتَدَعَ الْخَلْقَ عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ امْتَثَلَهُ، وَ لاَ مِقْدَارٍ احْتَذَى عَلَيْهِ مِنْ خَالِقٍ(19) مَعْهُودٍ كَانَ قَبْلَهُ.

...

تبيين صفات الهى به بيانى ديگر

امام عليه السلام دوباره مطالب قبلى را با روشى جديد مطرح مى فرمايد: خداوند آن قدرتمندى است كه اگر پندارها بخواهند منتهاى قدرت او را تعيين كنند، چنان كه انسان قدرتِ مثلاً زيد را در برداشتنِ وزنه سنگين صد كيلو و يا در فهم كتابى مثل معالم، مى داند، و اگر فكر سالم و پيراسته از خطرات وسوسه(20) بخواهد او را كه در ملكوت و منتهاى غيب است

ص: 58


1- إذا: جواب إذا در چند سطر بعد، ردعها است.
2- إرتمت: از رمي گرفته شده و به معناى رفتن است.
3- منقطع: پايان و انتها. منقطع الشى ء، پايان يك چيز.
4- يقع عليه: آن را درك مى كند؛ در مى يابد.
5- ملكوت: مبالغه در ملك است، يعنى خداى سبحان پادشاه بسيار بزرگى است كه ادراك ها به كنه او نرسند.
6- تولّهت: از وله گرفته شده و به معناى اشتياق است.
7- تجري: بفهمد.
8- غمضت: پيچيده شد.
9- في حيث لاتبلغه الصفات: يعنى به گونه اى دقيق است كه نمى توان دقت آن را توصيف نمود.
10- تجوب: حركت مى كند.
11- مهاوي: جمع مهوى، يعنى پرتگاه.
12- سدف: جمع سدفة، يعنى بخشى از شب تاريك.
13- جبهت: به پيشانى او خورد تا برگردد.
14- جور: ظلم و ستم.
15- اعتساف: بيراهه رفتن، انحراف، عدول، خودسرى.
16- كنه معرفته: نايب فاعل لاينال است.
17- أولي الرويّات: صاحبان فكر و انديشه، روية: فكر.
18- خاطرة: صفتى كه به ذهن خطور مى كند.
19- من خالق: متعلق به مثال است، يعنى لم يكن مثال من خالق آخر؛ از آفريدگارى ديگر نقشه و الگويى نبوده است.
20- اگر فكر سالم از وسواس در ادراك ذات الهى ناتوان باشد، قطعاً فكر آلوده به بيمارىِ وسواس ناتوان تر است.

...

...

ادراك كند و ذات او را بشناسد، و اگر قلب هاى مشتاق و شيداى فهم و دركِ كُنه حضرتش بخواهند كيفيّت صفات الهى را دريابند (اينكه آيا صفات او مانند صفات مخلوقات است يا خير)، و اگر عقل ها بخواهند با نهايت دقت و موشكافىِ غير قابل وصف وارد راه هاى شناخت ذات حضرتش گردند، خداىِ قادر، تمام اين افكار و پندارها و قلوب و عقول را باز خواهد داشت. اين عبارت كنايه از آن است كه اين ابزار ادراك، در رسيدن به اين مقصد ناتوانند و او فراتر از حدِّ توصيف است.

اين عقول و پندارها و افكار و قلوب كه براى كشف حقيقت و شناخت ذات خدا تلاش مى كنند، [چنان است كه] در شب تاريك بر لب پرتگاه ها و در تاريكى هاى غيب حركت مى كنند و هرگز به مقصد نخواهند رسيد و هرگاه بخواهند از اين حيرت و سرگردانى رها شوند و به مقصود برسند دست رد بر سينه شان خواهد خورد و بازگردانده خواهند شد.

[در حالى باز مى گردند كه] اعتراف مى كنند به اينكه با كجراهه و بيراهه نمى توانند به حقيقتِ شناختِ الهى بار يابند. پس گويى فكر و عقل و قلب از بيراهه، و بيرون از جاده حقيقت حركت مى كنند و [با پيمودن بيراهه] مى خواهند كُنه ذات خدا را كشف كنند.

و به ذهن هيچ خردمندى، اندكى از جلال عزّت بى نهايت الهى خطور نمى كند.

همان [خدايى] كه هستى را بدون الگو و بدون پيروى از ديگرى پديد آورد؛ چون اصلاً الگويى نبود تا بخواهد از آن مثلاً پيروى كند و مقياس و حجمى وجود نداشت تا خدا آن را از خالق قبلى گرفته و اندازه خلقت خود را با آن مقايسه كرده باشد، بلكه خدا به تنهايى اين جهان را - هم در اصل و هم در اندازه - بى سابقه و بدون نياز به الگو آفريده است.

ص: 59

وَ أَرَانَا مِنْ مَلَكُوتِ قُدْرَتِهِ، وَ عَجَائِبِ مَا نَطَقَتْ بِهِ آثَارُ حِكْمَتِهِ، وَ اعْتِرَافِ(1) الْحَاجَةِ مِنَ الْخَلْقِ إِلَى(2) أَنْ يُقِيمَهَا بِمِسَاكِ(3) قُوَّتِهِ، مَا دَلَّنَا(4) بِاضْطِرَارِ قِيَامِ الْحُجَّةِ لَهُ(5) عَلَى مَعْرِفَتِهِ(6)، وَ ظَهَرَتْ فِي الْبَدَائِعِ الَّتِي أَحْدَثَهَا آثَارُ صَنْعَتِهِ(7)، وَ أَعْلاَمُ حِكْمَتِهِ(8)، فَصَارَ كُلُّ مَا خَلَقَ حُجَّةً لَهُ وَ دَلِيلاً عَلَيْهِ، وَ إِنْ كَانَ خَلْقاً صَامِتاً فَحُجَّتُهُ(9) بِالتَّدْبِيرِ نَاطِقَةٌ، وَ دَلاَلَتُهُ عَلَى الْمُبْدِعِ قَائِمَةٌ.

...

دلالت هاى خدايى

در اين جهان هستى چند چيز بر وجود خدا و بر شناخت او دلالت قطعى دارند، از آن جمله اينكه حضرتش با آثار قدرت خود در هستى، كه بر ملك عظيم او دلالت دارد، و شگفتى هايى كه آثار حكمت الهى است، يعنى در جهان مجموعه موجوداتى وجود دارند كه گوياى عجايب خلقت هستند، و نيز اعتراف آفريده ها به نيازمندى شان به كسى كه امور آنها را با قدرت خود سامان دهد و با تدبير خود آنها را اداره و حفظ كند، ضرورت اقامه حجت و برهان بر شناختِ خويش را به ما نشان داد. پس اين سه امر، يعنى ملكوت هستى و شگفتى هاى جهان و اعتراف خلق، دلالت بر وجود خداى سبحان دارند و انسان ناچار است خدا را بشناسد و هيچ گونه عذرى در عدم شناخت وجود ندارد.

و در پديده هاى بديع و شگفتى كه خداى سبحان آنها را از عدم به وجود آورده است،

ص: 60


1- اعتراف: عطف بر ملكوت است، يعنى اعتراف مخلوقات را هم چون ملكوت قدرت خويش به ما نشان داده است.
2- من الخلق و إلى: اين دو متعلق به الحاجة هستند، يعنى نياز خلق به كسى كه امور آنها را تدبير بنمايد.
3- مساك: آنچه كه چيزى را نگهدارى مى كند (حافظ و نگه دارنده).
4- ما دلنا: مفعول أرانا است، يعنى خداوند به واسطه ملك وسيع و آثار فراوان و نياز خلق، دليلى را به ما نشان داده كه بر ذات مقدّس او دلالت دارد.
5- باضطرار قيام الحجة له: متعلق دلّنا است، يعنى بر قطعيت قيام حجّت به نفع او دلالت مى كنند.
6- على معرفته: متعلق به دلّنا است، يعنى ما را به معرفت و شناخت خداى سبحان دلالت مى كند.
7- آثار صنعته: فاعل ظهرت في البدائع است، يعنى در پديده هاى بديع، آثار صنعت و تدبيرِ الهى نمايان است.
8- أعلام حكمته: عطف بر آثار صنعته است، يعنى آثار صنعت و نشانه هاى حكمت الهى در پديده هاى بديع آشكارند.
9- حجّته: حجة به مفعول (خلْق) اضافه شده است، يعنى حجّت آن مخلوق.

...

...

نشانه هاى صنعت و نشانه هاى حكمت حضرتش آشكار است.

پس هر كدام از آفريده ها، برهان پروردگار(1) و دليل آشكارى بر وجود صانع خويش، يعنى خداى سبحان، هستند. به اين معنا كه اگر خدايى نبود اينها از كجا به وجود مى آمدند؟

و اگر اين پديده ها مانند جمادات و حيوانات و نباتات خموشند با زبان بى زبانى از آفريننده اى توانا و حكيم با آدميان سخن مى گويند و شهادت مى دهند كه مدبّرى حكيم با قدرت خود آنها را آفريده است و معناى سخنگويىِ آنها همان دلالت وجودى آنهاست، و چون اثر، بر مؤثر دلالت مى كند حتى اگر خاموش باشد، دلالت اين پديده ها بر خداى مبدع روشن و آشكار است.

[برگ درختان سبز در نظر هوشيار *** هر ورقش دفترى است معرفت كردگار]

ص: 61


1- يعنى خدا با بندگانش به وسيله آنها احتجاج و استدلال مى كند كه چرا با ديدن آن آثار به وجود او اعتراف نكرده ايد.

فَأَشْهَدُ أَنَّ مَنْ شَبَّهَكَ بِتَبَايُنِ أَعْضَاءِ خَلْقِكَ، وَ تَلاَحُمِ(1) حِقَاقِ(2) مَفَاصِلِهِمُ(3) الْمُحْتَجِبَةِ لِتَدْبِيرِ حِكْمَتِكَ، لَمْ يَعْقِدْ غَيْبَ ضَمِيرِهِ(4) عَلَى مَعْرِفَتِكَ، وَ لَمْ يُبَاشِرْ قَلْبَهُ الْيَقِينُ(5) بِأَنَّهُ لاَ نِدَّ(6) لَكَ، وَ كَأَنَّهُ لَمْ يَسْمَعْ تَبَرُّوءَ التَّابِعِينَ مِنَ الْمَتْبُوعِينَ إِذْ يَقُولُونَ: «تَاللّهِ إِنْ(7) كُنّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ(8) إِذْ نُسَوِّيكُمْ(9) بِرَبِّ الْعالَمِينَ»(10). كَذَبَ الْعَادِلُونَ(11) بِكَ، إِذْ شَبَّهُوكَ بِأَصْنَامِهِمْ، وَ نَحَلُوكَ(12) حِلْيَةَ الْمَخْلُوقِينَ بِأَوْهَامِهِمْ، وَ جَزَّءُوكَ تَجْزِئَةَ الْمُجَسَّمَاتِ بِخَوَاطِرِهِمْ، وَ قَدَّرُوكَ عَلَى الْخِلْقَةِ الْمُخْتَلِفَةِ الْقُوَى بِقَرَائِحِ(13) عُقُولِهِمْ.

...

گمراهى قائلان به تشبيه

[بار خدايا،] من گواهى مى دهم كه اگر كسى تو را به مخلوقاتى تشبيه كند كه داراى اندام (از قبيل گوش و چشم و زبان و امثال اينها) و مفاصلى هستند كه با تدبير حكيمانه با گوشت و پوست پوشانيده شده اند [تا آسيبى نبينند، چنين كسى] در نهانخانه دل و سويداى قلب به معرفت تو دست نيافته است، چون تو را به چيزى تشبيه كرده است كه تو مانند آن نيستى و يقين قلبى پيدا نكرده كه تو شريك و انبازى ندارى، چون وقتى خداى متعال شبيه به انسان يا حيوان باشد، به دليل اشتراك دو همانند در حكم، آن دو با خداوند شريك خواهند بود.

گويى اينان نشنيده اند و نخوانده اند كه قرآن كريم، اظهار بيزارى تابعان را از متبوعان، و پيروان را از راهبران گمراهى در قيامت نقل مى كند، آنجا كه مى فرمايد: «سوگند به خدا كه

ص: 62


1- تلاحم: اتصال و پيوستگى.
2- حقاق: جمع حُق، يعنى سر استخوان مفصل.
3- مفاصل: جمع مفصل، محل اتصال دو استخوان.
4- لم يعقد غيب ضميره: خبر أنّ در أن من شبّهك... است.
5- لم يباشر قلبه اليقين: يقين فاعل يباشر است، يعنى قلب او به يقين نرسيده است.
6- ندّ: هم به معناى مثل و هم به معناى شريك است.
7- تاللّه إن: ت براى قسم و إن مخفّفه از مثقّله است.
8- مبين: ظاهر و آشكار.
9- نسوّي: يكسان خواندن.
10- سوره شعراء، آيه هاى 97 و 98.
11- عادلون: كسانى كه قائل به همسنگ و همسان بودن خدا با آفريدگان هستند.
12- نحلوا: دادند.
13- قرائح: جمع قريحة، يعنى آنچه عقل پيشنهاد مى كند (اصطلاحا: ذوق عقلى).

...

...

ما در گمراهى آشكار بوديم، آنگاه كه شما را با پروردگار جهانيان برابر مى كرديم».

كسانى كه مخلوقات را با تو همسنگ و همسان مى دانند، سخن به ناروا گفته اند، زيرا تو را با بتهايشان تشبيه كرده اند و مى گويند همان طور كه خداى سبحان خداست، بتها نيز خدا هستند، و بر اساس گمان و خيال باطلِ خود، صفات مخلوقات را از قبيل جسمانيت به تو دادند و با افكار نادرست خود تو را مانند اجسام، داراى اجزا مى دانند، چون از ويژگى هاى اجسام آن است كه داراى بخش و جزء باشند؛ و قول به اينكه خداى سبحان شريك دارد به آن معناست كه او از جزء جزء برخوردار است. وانگهى شركا از يك جهت همسو و همانند هستند و از جهت ديگر باهم تفاوت و افتراق دارند.

و آنان تو را با ذوق هاى عقلى خود با مخلوقاتِ داراى قوا و احساس هاى مختلف مقايسه مى كنند. عقل آنها پيشنهاد قياسِ با خلق مى دهد، در حالى كه خداى سبحان داراى قواى مختلف نيست تا اين قياس صورت گيرد، بلكه يك ذات كاملاً يگانه و واحدى است كه نه اجزاى مختلف دارد و نه احساس ها و نيروهاى گوناگون در او نقش آفرينى مى كنند.

ص: 63

وَ أَشْهَدُ أَنَّ مَنْ سَاوَاكَ بِشَيْءٍ مِنْ خَلْقِكَ فَقَدْ عَدَلَ بِكَ، وَ الْعَادِلُ بِكَ كَافِرٌ بِمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ مُحْكَمَاتُ آيَاتِكَ وَ نَطَقَتْ عَنْهُ شَوَاهِدُ حُجَجِ بَيِّنَاتِكَ، وَإِنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِي لَمْ تَتَنَاهَ فِي الْعُقُولِ فَتَكُونَ فِي مَهَبِّ(1) فِكْرِهَا مُكَيَّفاً(2)، وَ لاَ فِي رَوِيَّاتِ(3) خَوَاطِرِهَا فَتَكُونَ مَحْدُوداً مُصَرَّفاً.

...

و گواهى مى دهم كه هركس تو را با چيزى از آفريده هايت مساوى بداند، در واقع تو را معادل آن قرار داده است، و بديهى است كه چنين كسى بر اساس آيات محكم قرآن كافر است؛ زيرا آيات محكم (غير متشابه) قرآن دلالت مى كنند كه خدا شبيه و مانندى ندارد مثل آيه «ليسَ كَمِثلِهِ شَى ءٌ...»(4)؛ «چيزى مانند او نيست» و يا آيه «وَ لم يَكُن لهُ كُفُواً اَحَدٌ»(5)؛ «و او را هيچ همتايى نباشد». پس هركه چنين عقيده اى ندارد با قرآن مخالفت كرده و كافر است. همچنين دلايل روشن با صراحت تمام و نداى بلند گواهى مى دهند كه تو با موجودات ديگر شبيه و برابر نيستى و صفات تو با صفات هيچ يك از آفريدگانت شباهت ندارد.

و [گواهى مى دهم كه] تو خدايى هستى كه در عقول بشرى محدود نمى شوى و عقول نمى توانند تو را درك كنند و در نتيجه در محل جولان فكر و انديشه به رنگ و كيفيت [كه[ فكر [آن را پرورانده] در نمى آيى، چون دريافته عقل همواره به رنگ همان عقل در مى آيد و عقل رنگ خود را به آن چيز مى بخشد. نيز در وهم و انديشه و آنچه بر قلب خطور مى كند نمى گنجى تا محدود گشته و تحت تصرّف آنها درآيى و بتوانند به حريم تو راه يابند [تو از حد تصوّر برتر هستى].

ص: 64


1- مهبّ: محل وزش، و در اينجا عقل از باب استعاره به بادى تشبيه شده كه از يك نقطه خاص آغاز به وزيدن مى كند.
2- مكيّف: به رنگ و كيفيت درآمده.
3- رويّات: جمع رويّة، يعنى فكر و انديشه.
4- سوره شورى، آيه 11.
5- سوره توحيد، آيه 4.

...

...

دليل تأكيد امام عليه السلام بر پرهيز از همانند پنداشتن خدا به مخلوقات

از آن جهت كه خداى سبحان از صفات مخلوقات منزّه و مبرّا است و غالب مردم با تصوير ذهنى خود از خدا صورتى شبيه به آفريدگان مى سازند و گمان مى كنند كه خداى متعال نيز مانند آنهاست، امام عليه السلام در اين خطبه و ساير خطبه هاى خويش با تأكيدهاى فراوان مسأله پرهيز از تشبيه حضرتش به خلق را مطرح و در قالب هاى گفتارى گوناگونى مطلب را به درستى بيان فرموده است. ديگر اينكه تنها راهى كه خدا را از آنچه شايسته آن نيست منزّه مى داند راه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است؛ همان هايى كه خداوند را در حدّ و توان بشرى شناخته اند، ولى شناختِ ذات پروردگار براى همگان، محال و ناممكن است، زيرا خداى سبحان نامحدود و نامتناهى، و عقل بشر متناهى و محدود است، و متناهى نمى تواند بر نامتناهى احاطه يافته، آن را بشناسد و گرنه خُلف(1) لازم مى آيد. و دليل اينكه خداوند نامحدود و عقل محدود است مطلبى است روشن و نيازى به توضيح ندارد.

ص: 65


1- اگر چيزى را فرض كرديم، ولى پس از نتيجه گيرى، آن چيز غير از فرض اول شد، از حيث منطقى خُلف، يعنى خلاف فرض ناميده مى شود. مثلاً خدا را نامحدود فرض مى كنيم و اگر گفتيم مى توانيم خدا را تصوّر كنيم، لازمه اش محدوديت خداست كه خلاف فرض مى باشد.

و منها: قَدَّرَ مَا خَلَقَ فَأَحْكَمَ تَقْدِيرَهُ، وَ دَبَّرَهُ(1) فَأَلْطَفَ تَدْبِيرَهُ(2)، وَ وَجَّهَهُ لِوِجْهَتِهِ فَلَمْ يَتَعَدَّ حُدُودَ مَنْزِلَتِهِ، وَلَمْ يَقْصُرْ دُونَ الاْءِنْتِهَاءِ إِلَى غَايَتِهِ، وَ لَمْ يَسْتَصْعِبْ(3) إِذْ أُمِرَ بِالْمُضِيِّ عَلَى إِرَادَتِهِ وَ كَيْفَ وَ إِنَّمَا صَدَرَتِ الاْءُمُورُ عَنْ مَشِيئَتِهِ؟ الْمُنْشِئُ أَصْنَافَ الاْءَشْيَاءِ بِلاَ رَوِيَّةِ فِكْرٍ(4) آلَ إِلَيْهَا، وَ لاَ قَرِيحَةِ(5) غَرِيزَةٍ(6) أَضْمَرَ عَلَيْهَا، وَ لاَ تَجْرِبَةٍ أَفَادَهَا(7) مِنْ حَوَادِثِ الدُّهُورِ، وَ لاَ شَرِيكٍ أَعَانَهُ عَلَى ابْتِدَاعِ عَجَائِبِ الاْءُمُورِ. فَتَمَّ(8) خَلْقُهُ، وَ أَذْعَنَ(9) لِطَاعَتِهِ، وَ أَجَابَ إِلَى دَعْوَتِهِ، وَ لَمْ يَعْتَرِضْ دُونَهُ رَيْثُ الْمُبْطِى ءِ(10)، وَ لاَ أَنَاةُ الْمُتَلَكِّئِ(11).

...

و از اين خطبه است:

اراده پروردگار در امور تكوينى

خداى سبحان انواع مخلوقات و پديده ها را به مقدار معين و بر اساس حكمت خاصى آفريده، و آفرينش آنها بى نظم و بى سامان نيست. او براى هر چيزى، جايگاه شايسته آن را آفريده است و تدبير و مديريت آن را به عهده گرفته و در آن دقت كامل به كار برده است، تا جاى هيچ گونه نياز تأمين نشده اى باقى نمانده باشد.

و آن را در مسير شايسته خويش به حركت درآورده تا آن چيز، از حدّ و جايگاه خود نگذرد و در همان جايگاهى كه خداوند براى آن مشخص فرموده بماند و در عين حال از رسيدن به هدف نيز كوتاهى نكند، چرا كه هر موجودى ناچار است كه به هدفِ از قبل

ص: 66


1- دبّره: از تدبير گرفته شده، به معناى برنامه ريزى براى آينده يك چيز تا آنكه به شكل مطلوب در آيد.
2- ألطف تدبيره: لطف در تدبير، يعنى دقتى كه جاى هيچ گونه نياز برآورده نشده اى باقى نماند.
3- لم يستصعب: دشوار نديد.
4- روية فكر: اضافه بيانيّه است، يعنى انديشه و فكر.
5- قريحة: آنچه در عمق ذهن انسان جرقه زده، و سپس در خارج به صورت پيشنهاد بروز كند.
6- غريزة: صفتى نهادينه شده در وجود انسان.
7- أفاد: به معناى استفاد؛ بهره گرفت.
8- فتمّ: فاء در فتمّ تفريع بر المنشى ء است.
9- أذعن: فاعل آن خلق است كه از خلقه، آفريده او، در عبادت «فتم خلقه» به دست مى آيد.
10- ريث المبطى ء: ريث، يعنى مدتى كه در فرمانبردارى كُندى صورت مى گيرد. مبطى ء، يعنى كسى كه كُندى مى نمايد.
11- أناة المتلكى ء: أناة يعنى صبر و آرامش و متلكى ء از تلكؤ يعنى تعلّل گرفته شده، لذا به معناى صبرِ فرد تعلل گر است.

...

...

تعيين شده اش از سوى خداوند برسد. مثلاً بلندى نخل خرما معيّن است و اين درخت از رسيدن به آن ارتفاع معيّن هرگز كوتاهى نمى كند [و از آن نيز فراتر نمى رود].

و چون مأمور است طبق اراده الهى حركت كند و خداى متعال نيز راه رسيدن به هدف را آسان ساخته است، احساس سختى نمى كند. ناگفته نگذريم كه همه موارد پيشگفته درباره امور تكوينى از قبيل: حركت خون در بدن، ضربان قلب و نبض رگ ها، دستگاه گوارش، گياهان و پديده هاى ديگر اين جهان است، كه بر اساس اراده الهى و به طور طبيعى راه خود را طى مى كنند [و گرنه در امور تشريعى خداوند انسان را آزاد گذارده تا با اختيار خود راه درست يا نادرست را برگزيند و آن را بپيمايد].

چگونه مى تواند موجودى از فرمان الهى سرپيچى كند، در حالى كه امور مربوط به آن بر اساس مشيّت و اراده خدا مقرر شده، و سر به فرمان خدا نهاده است و اگر خداى متعال نمى خواست هرگز آن چيز به عرصه وجود و هستى نمى آمد.

چگونگى خلقت آفريده هاى گوناگون

خداوند آفريدگان گوناگون را بدون رجوع به هيچ گونه فكر و تأمّلى پديد آورد، به خلاف انسان ها كه هر كارى را پس از تفكر و زمينه سازى انجام مى دهند و قبل از انجام دادن آن به آنچه در ذهن پرورانده اند مراجعه مى كنند.

و ذهنيّت و برنامه ريزى ذهنى و درونى نداشت، به خلاف آدمى كه نخست جرقه اى در ذهنش مى زند آنگاه روى جزئياتِ آن كار مى كند و بعد از نتيجه گيرى روشن، اقدام مى كند.

و در آفرينش اشيا تجربه اى كه از حوادث روزگار گرفته باشد نداشت در حالى كه آدمى با تجربه اندوزى از حوادث پيشين، در افكار و اعمالش تجديدنظر و آنها را تصحيح مى كند.

ص: 67

...

...

و هيچ شريكى كه او را بر آفرينش ابداعى اين عجايبِ خلقت كمك كرده باشد نداشت زيرا خداوند شريكى ندارد تا او را در آفرينش يارى كند، بلكه او يكتاى يگانه اى است كه خود تمامى موجودات را آفريده است.

هستى فرمانبردار

آفرينش جهان به دست تواناى آن يگانه بى همتا كامل شد و تمام موجودات سر به فرمان او سپرده و به طاعت او اذعان و دعوت او را اجابت نمودند.

و پديده ها در اجابت فرمان حضرتش كندى نورزيده و هرچه حضرتش خواسته به مجرّد اراده، بى درنگ تحقق يافته است.

ص: 68

فَأَقَامَ مِنَ الاْءَشْيَاءِ أَوَدَهَا(1)، وَ نَهَجَ(2) حُدُودَهَا، وَ لاَئَمَ(3) بِقُدْرَتِهِ بَيْنَ مُتَضَادِّهَا، وَ وَصَلَ أَسْبَابَ قَرَائِنِهَا، وَ فَرَّقَهَا أَجْنَاساً مُخْتَلِفَاتٍ فِي الْحُدُودِ وَ الاْءَقْدَارِ، وَ الْغَرَائِزِ وَ الْهَيْئَاتِ، بَدَايَا(4) خَلاَئِقَ أَحْكَمَ صُنْعَهَا، وَ فَطَرَهَا عَلَى مَا أَرَادَ وَ ابْتَدَعَهَا.

...

هماهنگى در نظام آفرينش

بنابراين خداى متعال، كجى ها و ناراستى هاى آفرينش را برطرف نمود، يعنى در مخلوقات هيچ گونه كجى وجود ندارد و حدود و تمايز آنها را تعيين فرمود.

و ميان اشياء متضاد و هماهنگى برقرار كرد. مثلاً ميان آتش و آب كه با يكديگر در تضادند جمع نمود. و وسايل نزديكى و مقارنت آنها را فراهم ساخت تا هر چيزى با قرين و جفت خود همراه شود.

و اشياء را از نظر حدود و اندازه، مانند بزرگى و كوچكى و غرائز و طبايع، يعنى خشكى وترى، و شمايل و صورت، مانند سرخى و زردى در اشكال مختلف و متفاوت آفريد. ناگفته نماند كه اينها همه از باب مثال ذكر شد و گرنه الفاظِ مطرح شده در كلام امام عليه السلام گسترده تر و پرمعناتر و داراى مصاديق فراوان ترى است.

[همان] مخلوقاتى كه خداوند آفرينش آن را بدون خلل و كاستى، مستحكم نمود و بر اساس اراده و مشيت خود و بدون شريك و معارض در اراده، آنها را آفريده. و لذا تمام آفريدگان همسوىِ اراده الهى آفريده شده اند.

ص: 69


1- أود: كجى و اعوجاج.
2- نهج: تعيين و ترسيم نمود.
3- لائم: از ملائمة، به معناى تناسب و هماهنگى، گرفته شده است.
4- بدايا: جمع بدى ء، به معناى مصنوع، و از بدء به معناى صنع گرفته شده است.

و منها: في صفة السماء

اشاره

وَ نَظَمَ بِلاَ تَعْلِيقٍ رَهَوَاتِ(1) فُرَجِهَا(2)، وَ لاَحَمَ صُدُوعَ(3) انْفِرَاجِهَا، وَ وَشَّجَ(4) بَيْنَهَا وَ بَيْنَ أَزْوَاجِهَا، وَ ذَلَّلَ لِلْهَابِطِينَ بِأَمْرِهِ، وَ الصَّاعِدِينَ بِأَعْمَالِ خَلْقِهِ، حُزُونَةَ(5) مِعْرَاجِهَا(6)، وَ نَادَاهَا بَعْدَ إِذْ هِيَ دُخَانٌ، فَالْتَحَمَتْ(7) عُرَى(8) أَشْرَاجِهَا(9)، وَ فَتَقَ(10) بَعْدَ الاِْرْتِتَاقِ(11) صَوَامِتَ(12) أَبْوَابِهَا.

...

و بخشى از اين خطبه در توصيف آسمان است

چگونگى خلقت آسمان

و [خداوند] آسمان ها را بدون آنكه به جايى تكيه داده يا از چيزى آويخته باشند - چنان كه چيزى را به وسيله ريسمان به جاهاى بلند مى آويزند - برافراشته است. و شكاف هاى باز آسمان ها را به يكديگر متصل ساخت و فضاى خالى را پر نمود. ناگفته نگذريم كه چون فضا پر و پيوسته است، اين تعبير صحيح مى باشد. چنان كه تعبير قبلى، بازهم درست است، زيرا طبقات بالا از نظر تراكم و نازكى (= رقيق بودن) مختلف هستند.

و آسمان ها و همتايان آن، يعنى ستارگان و اجرام آسمانى را هماغوش ساخت.

و آسمان را تسليم و رام فرشتگانى كرد كه امر او را پايين مى آورند و اعمال بندگان را بالا مى برند. چون اعمال بندگان به واسطه فرشتگان به آسمان بالا مى روند و بالا رفتن از آسمان را كه كارى است دشوار، آسان ساخت.

و آسمان ها را كه پيش از آن به صورت دود بوده اند مخاطب قرار داد و آنها را فراخواند چنان كه مى فرمايد: «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِىَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلاْءَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً

ص: 70


1- رهوات: جمع رهوة، محل مرتفع.
2- فرج: جمع فرجة، يعنى محل خالى فضاى ميان دو چيز.
3- صدوع: جمع صدع، به معناى شكاف.
4- وشّج: در يكديگر فرو برد.
5- حزونة: سفتى و دشوارى.
6- معراج: عروج و بالا رفتن.
7- إلتحمت: پيوست.
8- عرى: جمع عروة، به معناى ريسمان و دستگيره.
9- أشراج: بخش وسيع دره.
10- فتق: گشود، باز كرد.
11- ارتتاق: پيوستگى و اتصال داشتن.
12- صوامت: جمع صامت، در اينجا كنايه از بسته بودن.

...

...

قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ»(1)؛ «سپس آهنگ [آفرينش] آسمان كرد، و آن دودى بود. پس به آن و به زمين فرمود: خواه يا ناخواه بياييد. آن دو گفتند: فرمان پذير آمديم».

البته خداى سبحان آسمان ها را از بخار ساخت، ولى به جهت مشابهت شكل بخار و دود از بخار به دود تعبير فرموده است.

سپس توده هاى گسترده دود (= بخار) را به هم پيوست تا آسمان كاملاً به هم پيوسته گرديد و بعد از پيوستگى، درهاى ساكت آن را گشود. به كار بردن واژه «عروة» به معناى دستگيره، از آن روست كه هر قطعه اى [از آسمان] كه بسان دستگيره اى است كه گرفته شده به قطعه ديگرى پيوسته است. سكوت در اينجا كنايه از بسته بودن است و معناى آن چنين مى شود: پس از آنكه درهاى آسمان بسته بود، خداوند آنها را گشود و راه فرود و بازگشت فرشتگان را باز كرد.

ص: 71


1- سوره فصلت، آيه 11.

وَ أَقَامَ رَصَداً مِنَ الشُّهُبِ(1) الثَّوَاقِبِ(2) عَلَى نِقَابِهَا(3)، وَ أَمْسَكَهَا مِنْ أَنْ تُمُورَ(4) فِي خَرْقِ الْهَوَاءِ(5) بِأَيْدِهِ(6)، وَ أَمَرَهَا أَنْ تَقِفَ(7) مُسْتَسْلِمَةً لاِءَمْرِهِ، وَ جَعَلَ شَمْسَهَا آيَةً مُبْصِرَةً لِنَهَارِهَا(8)، وَ قَمَرَهَا آيَةً مَمْحُوَّةً(9) مِنْ لَيْلِهَا(10)، فأَجْرَاهُمَا فِي مَنَاقِلِ(11) مَجْرَاهُمَا(12)، وَ قَدَّرَ(13) سَيْرَهُمَا فِي مَدَارِجِ(14) دَرَجِهِمَا، لِيُمَيِّزَ بَيْنَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ بِهِمَا، وَ لِيُعْلَمَ عَدَدُ السِّنِينَ وَ الْحِسَابُ بِمَقَادِيرِهِمَا. ثُمَّ عَلَّقَ فِي جَوِّهَا(15) فَلَكَهَا، وَ نَاطَ(16) بِهَا زِينَتَهَا مِنْ خَفِيَّاتِ(17) دَرَارِيِّهَا(18) وَ مَصَابِيحِ كَوَاكِبِهَا.

...

شهاب سنگ ها و علوم جديد و قرآن

و بر سر راه هاى رخنه [شياطين] و قابل استراق سمع، كمين گاه هايى قرار داد و شهاب سنگ هاى برّان و سوزان را بر سر آن كمين گاه ها مأمور ساخت، چنان كه در قرآن مى فرمايد: «إِلاّ مَنْ خَطَفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ»(19)؛ «مگر كسى كه [از سخن بالاييان[ يكباره استراق سمع كند، كه شهابى شكافنده از پى او مى تازد». بر اساس رواياتِ فراوان، شياطين به بالاى جوّ صعود مى كنند تا كلمات فرشتگان را بشنوند. پس هرگاه بخواهند بالا بروند و استراق سمع كنند به وسيله شهابسنگ ها به آنها حمله مى شود و مى سوزند. علم

ص: 72


1- شهب: جمع شهاب، آتشى كه شب در آسمان ديده مى شود.
2- ثواقب: جمع ثاقبة و چون شهابسنگ هنگام رها شدن چنان است كه گويى فضا را سوراخ مى كند ثاقبة ناميده شد.
3- نقاب: جمع نقب، سوراخ و منظور اينجا محل امكان استراق سمع در آسمان ها است.
4- تمور: به حركت و جنبش در مى آيد.
5- خرق الهواء: فضا، و خرق از باب تشبيه است.
6- أيدي: جمع يد، به معناى دست است و چون دست، اندام قدرت انسان است كنايه از قدرت ذكر مى شود.
7- تقف: بايستد، در مقابل تضطرب به معناى حركت ناهنجار است. پس مراد، حركت موزون است نه ايستايى.
8- لنهارها: ل متعلق به جعل است، يعنى خورشيد فروزان را براى روز قرار داد.
9- ممحوة: محو شده كه يا منظور، نور محو شده ماه است و يا خود ماه كه چند شب در آسمان ديده نمى شود.
10- من ليلها: جار و مجرور و متعلق به ممحوة است، يعنى مقدار محو شده شب.
11- مناقل: جمع منقل، محل انتقال و منظور برج هايى است كه ماه و خورشيد در آن برجها آمد و شد مى كنند.
12- مجرا: محل جريان و حركت.
13- قدر: از تقدير يعنى قرار دادن يك چيز به اندازه معين.
14- مدارج: جمع مدرج، محل درج به معناى درجه.
15- جوّ: وسط و جو السماء، يعنى وسط فضا.
16- ناط: آويخت.
17- من خفيات: من بيانيه براى زينت كه قبل از آن آمده.
18- دراريّ: جمع دريّ ستاره درخشان چون مرواريد.
19- سوره صافات، آيه 10.

...

...

جديد نيز ثابت كرده كه جوّ محلّ سكونت ارواح خوب و شرور است، چنان كه در كتاب على حافة العالم الأثيري (= در آستانه جهان اثيرى) اين مطلب آمده است و نيز علم جديد مى گويد كه زمين در معرض بمباران هاى جوّى بود كه اگر لايه نيتروژنى وجود نداشت تا اين بمب ها را بسوزاند به زمين برخورد مى كردند و ساكنان زمين با مشكل بسيار بزرگى روبه رو مى شدند(1).

و نيز با قدرت خود اجرام آسمانى را از جنبش و حركت در فضا حفظ كرد؛ چرا كه مثلاً كره زمين با اينكه در هوا معلق است، به خلاف مسير حركت خود حركت نمى كند.

و زمين و ساير كرات و سيارات آسمانى را فرمان داد از مدار خود فاصله نگيرند و آنها نيز كاملاً تسليم فرمان خدا هستند، چنان كه مى فرمايد: «...فَقالَ لَها وَ لِلاْءَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ»(2)؛ «پس به آن (آسمان) و به زمين فرمود: خواه يا ناخواه بياييد. آن دو گفتند: فرمان پذير آمديم».

نقش ماه و خورشيد

خداى سبحان خورشيد را در آسمان دليلى روشن بر وجود خود و موجب پيدايى اشياء براى انسان ها در روز قرار دارد، و ماه را در آسمان نشانه اى قرار داد كه نور آن مانند خورشيد نيست، بلكه نور در آن [به تدريج] زدوده مى شود؛ يا به اين معنا است كه ماه در برخى از اوقات از صحنه آسمان محو مى شود و به چشم نمى آيد.

پس خورشيد و ماه را در برج ها و مدارهايى كه محل انتقال اين دو كوكب هستند به حركت در آورد و اندازه حركت آنها را در اين مدارها معين و منظم ساخت، و مدار آنها را

ص: 73


1- نك: بصائر جغرافيا.
2- سوره فصلت، آيه 11.

...

...

كاملاً مشخص نمود.

وجود ماه و خورشيد در آسمان براى آن است كه روز و شب با آنها مشخص شوند. يعنى به واسطه طلوع خورشيد در روز و طلوع ماه و غروب خورشيد، شب پديد مى آيد. و نيز شماره سال ها و حساب، با اندازه هاى اين دو جرم آسمانى تعيين و دانسته مى شوند؛ يعنى روز و ماه و سال و محاسبه اوقات و زمان در وعده ها، پيمان ها و قراردادها و نيز پايان مهلت(زمان ها و سرآمدن)ها با اين دو (= ماه و خورشيد) معيّن مى شوند.

ستارگان زينت بخش آسمان

سپس خداى سبحان در آسمان و فضا، افلاك و مدارها و اختران را شناور ساخت و زيبايى و زيور آسمان را به اين كواكب وابسته فرمود. چنان كه خود در قرآن مى فرمايد: «إِنّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَواكِبِ»(1)؛ «ما آسمان اين دنيا را به زيور اختران آراستيم».

اين زيورهاى آسمان عبارتند از گوهرهاى درخشان، يعنى ستارگان كوچك و چراغ هاى فروزان، يعنى ستارگان بزرگى كه در شب پرتو مى افكنند.

ص: 74


1- سوره صافات، آيه 6.

وَ رَمى مُسْتَرِقِي السَّمْعِ بِثَوَاقِبِ شُهُبِهَا، وَ أَجْرَاهَا عَلَى أَذْلاَلِ(1) تَسْخِيرِهَا؛ مِنْ ثَبَاتِ ثَابِتِهَا، وَ مَسِيرِ(2) سَائِرِهَا، وَ هُبُوطِهَا وَ صُعُودِهَا، وَ نُحُوسِهَا وَ سُعُودِهَا.

...

شهاب سنگ ها و ستارگان فرخنده و شوم

و محل استراقِ سمعِ شياطين، يعنى جايى را كه آنان دزدانه سخن فرشتگان را مى شنيدند با شهاب سنگ هاى سوزان سنگ باران كرد.

و ستارگان و سيّارات را [هر يك] در مدارى معين رام كرده و به حركت درآورد، به گونه اى كه از آن راه نمى توانند خارج شوند. بيشتر اين ستارگان بدون اينكه جاى خود را عوض كنند همواره مى گردند، كه ثوابت نام دارند؛ ولى سيّارات هفت گانه يا بيشتر، چنان كه در علوم جديد ثابت شده است، جاى خود را نيز هنگام گردش و حركت، تغيير مى دهند.

و پايين و بالا شدن كواكب را تنظيم فرمود؛ چون وقتى كه كوكب به خط نصف النهار برسد، بالا مى رود و وقتى كه از آن فاصله بگيرد پايين مى آيد. و برخى از آنان را سعد (= فرخنده) و پاره اى ديگر را نحس (= شوم) قرار داد، زيرا برخى از آنها علامت سعادت و برخى ديگر علامت نحوست هستند، همان گونه كه در سرزمين هاى ما باد شرق علامت بيمارى و باد غرب نمايانگر خوشى و خرّمى است. پس خود ستاره سعد و نحس نيست، بلكه علامت آن است.

ص: 75


1- أذلال: جمع ذِلّ، به معناى راه هموار است.
2- مسير: مصدر ميمى و به معناى سير است.

و منها: في صفة الملائكة

اشاره

ثُمَّ خَلَقَ سُبْحَانَهُ لاِءِسْكَانِ سَمَاوَاتِهِ، وَ عِمَارَةِ الصَّفِيحِ الاْءَعْلَى(1) مِنْ مَلَكُوتِهِ(2) خَلْقاً بَدِيعاً مِنْ مَلاَئِكَتِهِ، وَ مَلاَءَ بِهِمْ فُرُوجَ فِجَاجِهَا(3)، وَ حَشَا بِهِمْ(4) فُتُوقَ(5) أَجْوَائِهَا(6)، وَ بَيْنَ فَجَوَاتِ تِلْكَ الْفُرُوجِ زَجَلُ(7) الْمُسَبِّحِينَ مِنْهُمْ فِي حَظَائِرِ الْقُدُسِ(8)، وَ سُتُرَاتِ الْحُجُبِ(9)، وَ سُرَادِقَاتِ(10) الْمَجْدِ. وَ وَرَاءَ ذَلِكَ الرَّجِيجِ(11) الَّذِي تَسْتَكُّ(12) مِنْهُ الاْءَسْمَاعُ سُبُحَاتُ(13) نُورٍ تَرْدَعُ الاْءَبْصَارَ عَنْ بُلُوغِهَا، فَتَقِفُ خَاسِئَةً(14) عَلَى حُدُودِهَا.

...

و بخشى از اين خطبه در توصيف فرشتگان است

توصيف فرشتگان

سپس خداى سبحان براى سكونت آسمانها و آبادى پهنه اعلاى ملكوت خويش فرشتگان را كه خلقتى جديد و بديع دارند، آفريد. منظور از آسمان ها در اينجا فضاست، چنان كه خداوند مى فرمايد: «وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً»(15)؛ «و از آسمان، آبى پاك فرود آورديم» و در وصف پرندگان مى فرمايد: «أَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ...»(16)؛ «آيا به

ص: 76


1- الصفيح الأعلى: صفحه اعلا، در مقابل الصفيح الأسفل (= زمين) و به معناى آسمان است.
2- ملكوت: ملك و براى تعظيم ملك بكار مى رود.
3- فجاج: جمع فجّ، يعنى راه، معبر و گذرگاه.
4- حشا بهم: از حشو، يعنى وسط گرفته شده و به معناى قرار دادن در مسير وسط است.
5- فتوق: جمع فتق، يعنى شكاف.
6- أجواء: جمع جوّ، يعنى فضا.
7- زجل: صداى بلند.
8- حظائر القدس: حظيره هاى قدس و حظيرة به معناى باغ سرسبزى كه داراى ديوار است و چون ورود به آن براى هر كسى مجاز نيست حظيرة گفته شده كه از حظر به معناى منع آمده و قدس يعنى طهارت و نزاهت و قداست.
9- سترات: جمع سترة پرده اى كه براى پوشش مى آويزند و حجب جمع حجاب و اضافه سترات به حجب بيانيه است.
10- سرادقات: جمع سرادق پرده اى است كه بر صحن منزل مى كشند تا از باد و گرما و سرما و حتى ديد مردم حفظ شود.
11- رجيج: زلزله و حركت شديد كه از رجّ يعنى جنبش شديد گرفته شده و از نظر دستورى چون عطف بيان براى ذلك است همان اعراب را مى گيرد و چون ذلك محلاً مجرور است پس اعراب رجيج، كسره است.
12- تستكّ: كر و ناشنوا مى شود.
13- سبحات: طبقات.
14- خاسئة: محروم و مطرود و سرخورده.
15- سوره فرقان، آيه 48.
16- سوره نحل، آيه 79.

...

...

سوى پرندگان كه در فضاى آسمانْ رام شده اند، ننگريسته اند؟».

و به وسيله فرشتگان تمام فاصله هاى موجود در راه هاى آسمانى و فضاى آن را پر ساخت. و از بين آن راه ها و شكاف هاى آسمانى صداى فرشتگان به تسبيح بلند است. اينكه انسان ها صداى فرشتگان را نمى شنوند به دليل نداشتنِ قابليت پرده صماخِ گوشِ آنهاست، چنان كه انسان ناشنوا صداى ما انسان ها را نمى شنود، زيرا صماخ گوش او توانايى شنيدن را ندارد.

توصيفى از ساكنان حظيره قدس و سرادق مجد

برخى از فرشتگان در حظيره هاى قدس (باغ هاى سرسبز پاكيزه) و [در پس [پرده هاى حجاب و خيمه هاى عظمت ساكن هستند. آن مكان به حجاب هايى تشبيه شده كه پادشاهان براى پوشيده ماندن درون كاخ خود از ديد مردم، نصب مى كنند.

در وراى اين صداى رعدآساىِ تسبيحِ فرشتگان كه گوش را كر مى كند، طبقات نور شديدى وجود دارند كه ديدگان توان ديدن آن را ندارد. پس چشم رانده شده و نااميد از ديدن، در جاى خود مى ماند، زيرا چشم توان محدودى دارد و نمى تواند به نور بسيار شديد بنگرد. البته اين نه به آن معناست كه جسمى يا شبيه به آن وجود دارد، بلكه آنجا به جهت تشريف و عظمت چنان وضعيّتى دارد، چنان كه خدا كعبه را روى زمين براى خودْ محل تشريف قرار داده است. بنابراين، قراردادن پرده ها و نورها و عرش و امثال اينها محل تشريف خداوند در آسمان است [و براى آن است كه ما با قدرت فهم محدودمان بتوانيم عظمت و حرمت خدا را دريابيم] و اگر كسى گمان كند كه خدا جسم است و يا داراى محل مشخصى است و يا به مكانى خاص نزديك تر و از مكانى دورتر است، در واقع به خداوند شرك ورزيده و در وادى كفر سرگردان شده است.

ص: 77

وَ أَنْشَأَ(1)هُمْ عَلَى صُوَرٍ مُخْتَلِفَاتٍ، وَ أَقْدَارٍ مُتَفَاوِتَاتٍ، أُولِي أَجْنِحَةٍ(2) تُسَبِّحُ جَلاَلَ عِزَّتِهِ، لاَ يَنْتَحِلُونَ(3) مَا ظَهَرَ فِي الْخَلْقِ مِنْ صُنْعِهِ، وَ لاَ يَدَّعُونَ أَنَّهُمْ يَخْلُقُونَ شَيْئاً مِمَّا انْفَرَدَ بِهِ، «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ. لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»(4). جَعَلَهُمْ فِيمَا(5) هُنَالِكَ أَهْلَ الاْءَمَانَةِ عَلَى وَحْيِهِ، وَ حَمَّلَهُمْ إِلَى الْمُرْسَلِينَ وَدَائِعَ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ(6)، وَ عَصَمَهُمْ(7) مِنْ رَيْبِ الشُّبُهَاتِ، فَمَا مِنْهُمْ زَائِغٌ(8) عَنْ سَبِيلِ مَرْضَاتِهِ(9).

...

ويژگى هاى فرشتگان

خداى متعال فرشتگان را مانند انسان ها به شكل هاى مختلف و اندازه هاى متفاوت آفريد.

آنها داراى بال هايى از جنس خاص خودشان مى باشند نه از جنس بال پرندگان(10)؛ مگر آنگاه كه بخواهند به صورت پرندگان در آيند.

خداى سبحان را تسبيح و جلال عزت او را از هرچه نارواست، مانند: جسم بودن و داشتن فرزند مبرّا و منزه مى دانند و همواره مى ستايند.

به خلاف انسان هايى كه گاه ادعاى ربوبيت و خالقيت مى كنند، آفرينش هيچ موجودى را كه به عرصه وجود قدم گذارده است، به خود نسبت نمى دهند بلكه خالصانه اقرار به بندگى مى كنند.

و درباره موجوداتى كه خداى متعال خود به تنهايى آفريده است، ادّعاى خلقت ندارند چنان كه قرآن مى فرمايد: «بلكه [فرشتگان [بندگانى ارجمندند، كه در سخن بر او پيشى

ص: 78


1- أنشأ: به وجود آورد.
2- أجنحة: جمع جناح، به معناى بال.
3- لا ينتحلون: نسبت نمى دهند.
4- سوره انبياء، آيه هاى 26 و 27.
5- فيما: ما در فيما زائد و براى تزيين است.
6- ودائع أمره و نهيه: اضافه بيانيه است و ودائع عبارتند از امر و نهى الهى.
7- عصم: حفظ كرد.
8- زائغ: مائل و منحرف.
9- مرضات: مصدر ميمى است، يعنى رضا و پسند.
10- برخى از بزرگان معتقدند كه منظور از بال نيروهاى تحت امر يا قدرتِ فرشتگان است نه بال واقعى.

...

...

نمى گيرند، و خود به دستور او كار مى كنند». اين جمله كنايه از آن است كه آنها مطيع مخلص فرمان الهى هستند و حضرت مفهوم را از آيه قرآن اقتباس فرموده است.

خداوند در آن عالم، آنان را امينان وحى خويش قرار داد تا وحى و ساير امانت هاى الهى، يعنى فرمان اوامر و نواهى را به پيامبران عليهم السلام برسانند.

و آنان را از ترديد كردنِ در الوهيّت و خدايى حضرتش حفظ نمود. لذا به خلاف برخى از انسان ها كه در خدايى پروردگار شك مى كنند، هرگز دچار چنين ترديدى نمى شوند.

پس هيچ يك از آنان از مسير رضاى پروردگار منحرف نمى شوند.

ص: 79

وَأَمَدَّهُمْ بِفَوَائِدِ الْمَعُونَةِ، وَ أَشْعَرَ(1) قُلُوبَهُمْ تَوَاضُعَ إِخْبَاتِ(2) السَّكِينَةِ، وَ فَتَحَ لَهُمْ أَبْوَاباً ذُلُلاً(3) إِلَى تَمَاجِيدِهِ(4)، وَ نَصَبَ لَهُمْ مَنَاراً(5) وَاضِحَةً عَلَى أَعْلاَمِ(6) تَوْحِيدِهِ، لَمْ تُثْقِلْهُمْ مُوءْصِرَاتُ(7) الاْآثَامِ، وَ لَمْ تَرْتَحِلْهُمْ(8) عُقَبُ(9) اللَّيَالِي وَ الاْءَيَّامِ، وَ لَمْ تَرْمِ(10) الشُّكُوكُ بِنَوَازِعِهَا(11) عَزِيمَةَ(12) إِيمَانِهِمْ، وَ لَمْ تَعْتَرِكِ(13) الظُّنُونُ عَلَى مَعَاقِدِ(14) يَقِينِهِمْ، وَ لاَ قَدَحَتْ(15) قَادِحَةُ الاْءِحَنِ(16) فِيمَا بَيْنَهُمْ، وَ لاَ سَلَبَتْهُمُ الْحَيْرَةُ مَا لاَقَ(17) مِنْ مَعْرِفَتِهِ بِضَمَائِرِهِمْ، وَ مَا سَكَنَ مِنْ عَظَمَتِهِ وَ هَيْبَةِ جَلاَلَتِهِ فِي أَثْنَاءِ صُدُورِهِمْ، وَ لَمْ تَطْمَعْ فِيهِمُ الْوَسَاوِسُ(18) فَتَقْتَرِعَ(19) بِرَيْنِهَا(20) عَلَى فِكْرِهِمْ.

...

و آنها را در طاعتِ از خويش يارى كرد. و قلب آنها را با فروتنى و خضوع آرامش بخشيد. زيرا نفس مطمئن به خلاف نفسِ سركشْ به طور طبيعى خاشع است.

و براى آنان راه هاى ستايش الهى را هموار ساخت تا مانند افراد بشر با دشوارى خدا را ستايش نكنند.

و براى آنها علامتى روشن براى يافتنِ نشانه هاى توحيدِ خود قرار داد. پس تمام آنان

ص: 80


1- أشعر: الهام كرد.
2- إخبات: خشوع.
3- ذلل: جمع ذلول، يعنى رام و تسليم و هموار، به خلاف صعب يعنى ناهموار و درشت.
4- تماجيد: جمع تمجيد، يعنى مدح و ستايش.
5- منار: جمع منارة، چراغ خانه و راه.
6- أعلام: ادله.
7- مؤصرات: از إصر گرفته شده، به معناى ثقيل و سنگين.
8- ترتحل: از ارتحال، گرفته شده است. ارتحله، زين را بر پشت آن گذارد تا بر آن سوار شود.
9- عقب: جمع عقبة، به معناى نوبت و اضافه آن به شب و روز به جهت تعاقب و پى در پى بودن آن دو است.
10- ترم: از رمى يرمي به معناى پرتاب كردن، گرفته شده است.
11- نوازع: جمع نازعة، يعنى كمانى كه در آن تير مى گذارند چرا كه زه را براى پرتاب تير مى كشد.
12- عزيمة: صلابت و استوارى.
13- لم تعترك: عارض نمى شود.
14- معاقد: جمع معقد، يعنى محل گره خوردن باور با دل كه قلب است، لذا آن را عقيده مى گويند به تعبير ديگر باورى كه به دل و جان مى نشيند.
15- قدحت: از قدح گرفته شده كه در اصل به معناى به هم زدن دو سنگ براى روشن كردن آتش است.
16- إحن: جمع إحنة، يعنى كينه و عداوت.
17- ما لاق: آنچه چسبيده است.
18- وساوس: جمع وسوسة، به معناى ترديد و تشكيك در يك چيز.
19- تقترع: از اقتراع به معناى قرعه زدن است.
20- رين: آلودگى.

...

...

به خلاف انسان ها كه برخى از آنها به توحيد اقرار و برخى ديگر آن را انكار و جماعتى در ترديد هستند، همگى به يگانگى و وحدانيت بارى تعالى اقرار دارند.

بار سنگين گناهان بر پشت آنان سنگينى نمى كند، زيرا از گناه معصوم هستند.

و گذشت پياپى شب ها و روزها بر آنها تأثير نمى گذارد و موجب پيرى شان نمى شود.

و [تيرهاى] ترديد نمى توانند صلابت ايمانشان را هدف بگيرد، در هم شكند و آسيبى به آنها برسانند؛ يعنى هرگز مانند برخى از انسان ها پس از ايمان دچار ترديد نمى شوند.

و گمان ها[ى نادرست] در قلب آنها، كه محل پيوند ايمان و دل و پيدايش يقين است، راه نمى يابد.

و آتش كينه در ميان آنها افروخته نمى گردد و هرگز در بين آنها دشمنى ايجاد نمى شود.

و به خلاف برخى از انسان ها كه درباره خداوند و صفات و ذات او دچار سرگشتگى مى شوند، چيزى از معرفت و شناخت درونى آن آفريدگان و نيز از عظمت و هيبت و جلالتى كه از خداى متعال در نهانخانه دل آنها جا گرفته است، كاسته نمى گردد. لذا خداى سبحان را همواره تعظيم نموده و از او هراسمند هستند.

و وسوسه و ترديد به حريم آنها راه نمى يابد و در نتيجه تشكيك، با آلودگى خود نمى تواند بر فكر آنها سايه قرعه بيفكند. گويى وسوسه قرعه مى اندازد تا محل مناسب را براى تحميل آلودگى خود بيابد، ولى انديشه آنان را محل مناسبى براى رخنه نمى بيند. تعبير به قرعه به جهت شباهت ميان وسوسه و قرعه، در موارد ترديد است.

ص: 81

مِنْهُمْ(1) مَنْ هُوَ فِي خَلْقِ الْغَمَامِ الدُّلَّحِ(2)، وَ فِي عِظَمِ الْجِبَالِ الشُّمَّخِ(3)، وَ فِي قَتْرَةِ(4) الظَّلاَمِ الاْءَيْهَمِ(5)، وَ مِنْهُمْ مَنْ خَرَقَتْ أَقْدَامُهُمْ تُخُومَ(6) الاْءَرْضِ السُّفْلَى، فَهِيَ كَرَايَاتٍ بِيضٍ(7) قَدْ نَفَذَتْ فِي مَخَارِقِ(8) الْهَوَاءِ، وَ تَحْتَهَا رِيحٌ هَفَّافَةٌ(9) تَحْبِسُهَا عَلَى حَيْثُ انْتَهَتْ مِنَ الْحُدُودِ الْمُتَنَاهِيَةِ، قَدِ اسْتَفْرَغَتْهُمْ أَشْغَالُ عِبَادَتِهِ، وَ وَصَلَتْ حَقَائِقُ الاْءِيمَانِ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ، وَ قَطَعَهُمُ الاْءِيقَانُ بِهِ إِلَى الْوَلَهِ(10) إِلَيْهِ، وَ لَمْ تُجَاوِزْ رَغَبَاتُهُمْ مَا عِنْدَهُ إِلَى مَا عِنْدَ غَيْرِهِ.

...

گونه هاى شگفت فرشتگان

برخى از آن فرشتگان در خلقت مانند ابر پرباران و در عظمت مانند كوه هاى سر به فلك كشيده و در تاريكى مانند تاريكى سخت ديجور و ظلمانى هستند، يعنى با آن عظمتى كه دارند به شدّت سياه و وحشتناك مى باشند. ناگفته نگذريم كه ارواح فرشتگان مادى و قابل درك با حواس و تصادم با مادياتِ محسوس نمى باشند. پس كسى نگويد كه اگر فرشتگان چنين ويژگى هايى دارند، چرا ما آنها را نمى بينيم؟

و برخى از آن فرشتگان با پاى خود اعماق زمين را شكافته اند، يعنى پاى شان در عميق ترين قسمت هاى زمين است. و به پرچم هاى سپيدى مى مانند كه سر به آسمان كشيده اند و قامتِ آنان از عمق زمين تا اوج آسمان را پركرده است. اين فرشتگان در مقابلِ آن فرشتگان سياه هستند.

و زير پاى آن فرشتگان بادى آرام و روانبخش وجود دارد كه آنان را در مكان هاى خود نگاه مى دارد و نمى گذارد كه از محدوده خود درآيند و در همان جايى كه بايد، مى مانند،

ص: 82


1- منهم: من تبعيضيه است، يعنى برخى از فرشتگان.
2- دُلَّح: جمع دالح، يعنى ابر پر باران و سنگين.
3- شمّخ: جمع شامخ، يعنى بلند و مرتفع.
4- قترة: خفا و تيرگى.
5- أيْهم: بسيار تاريك.
6- تخوم: جمع تخم، به معناى باطن و عمق زمين.
7- بيض: جمع بيضاء، يعنى سفيد.
8- مخارق: جمع مخرق، يعنى محل شكافتگى.
9- هفّافة: آرام و روح بخش.
10- وله: شدّت اشتياق، شيدايى.

...

...

همان گونه كه باد نمى گذارد پرچم، درهم بپيچد.

اشتغال به عبادت پروردگار، آنها را از هر كار ديگرى بازداشته و ايمان حقيقى ميان اين فرشتگان و شناخت خداوند پيوند محكمى به وجود آورده است يعنى گويى ايمان، بسان ريسمانى محكم ميان آنها و خداى سبحان ارتباط برقرار كرده است.

و يقين به پروردگار [پيوند] آنان را از هر چيز ديگر گسسته، و اشتياق و شيدايى شان را به معرفت خداى متعال افزون ساخته است.

و علاقه آنها به آنچه نزد خداست، آن سان [پا برجا] است كه به آنچه نزد ديگران است نمى گرايند، بلكه فقط به چيزى تمايل دارند كه نزد خداى سبحان است.

ص: 83

قَدْ ذَاقُوا حَلاَوَةَ مَعْرِفَتِهِ، وَ شَرِبُوا بِالْكَأْسِ الرَّوِيَّةِ(1) مِنْ مَحَبَّتِهِ، وَ تَعَكَّنَتْ(2) (تَمَكَّنَتْ) مِنْ سُوَيْدَاءِ(3) قُلُوبِهِمْ وَشِيجَةُ(4) خِيفَتِهِ، فَحَنَوْا(5) بِطُولِ الطَّاعَةِ اعْتِدَالَ ظُهُورِهِمْ، وَ لَمْ يُنْفِدْ(6) طُولُ الرَّغْبَةِ إِلَيْهِ مَادَّةَ تَضَرُّعِهِمْ، وَ لاَ أَطْلَقَ عَنْهُمْ عَظِيمُ الزُّلْفَةِ رِبَقَ(7) خُشُوعِهِمْ، وَ لَمْ يَتَوَلَّهُمُ الاْءِعْجَابُ فَيَسْتَكْثِرُوا مَا سَلَفَ مِنْهُمْ، وَ لاَ تَرَكَتْ لَهُمُ اسْتِكَانَةُ الاْءِجْلاَلِ نَصِيباً فِي تَعْظِيمِ حَسَنَاتِهِمْ، وَ لَمْ تَجْرِ الْفَتَرَاتُ(8) فِيهِمْ عَلَى طُولِ دُءُوبِهِمْ(9)، وَ لَمْ تَغِضْ(10) رَغَبَاتُهُمْ فَيُخَالِفُوا عَنْ رَجَاءِ رَبِّهِمْ، وَ لَمْ تَجِفَّ(11) لِطُولِ الْمُنَاجَاةِ أَسَلاَتُ(12) أَلْسِنَتِهِمْ، وَ لاَ مَلَكَتْهُمُ(13) الاْءَشْغَالُ فَتَنْقَطِعَ بِهَمْسِ(14) الْجُوءَارِ(15) إِلَيْهِ أَصْوَاتُهُمْ، وَ لَمْ تَخْتَلِفْ فِي مَقَاوِمِ(16) الطَّاعَةِ مَنَاكِبُهُمْ(17)، وَ لَمْ يَثْنُوا إِلَى رَاحَةِ التَّقْصِيرِ فِي أَمْرِهِ رِقَابَهُمْ.

...

حلاوت خداشناسى

آنان طعم شيرين شناخت خداى سبحان را چشيده اند؛ حلاوتى كه براى آدمى نيز شادمانىِ وصف ناپذيرى به همراه دارد. و از جام محبّت او نوشيده و سيراب شده اند.

و خوفِ از پروردگار در سويداى دل و نهانخانه قلبشان جاى گرفته است.

ص: 84


1- روية: سيراب كننده.
2- تعكنت: از عكنة به معناى چين ناشى از چاقى است كه در شكم پديد مى آيد. اما در ديگر نسخه هاى نهج البلاغه واژه تمكنت (= جاى گرفت) آمده است و با سياق عبارت سازگارتر است.
3- سويداء: مجمع روح در قلب كه به عنوان مركز ناميده مى شود.
4- وشيجة: ريشه درخت و منظور از وشيجة خيفته، در اينجا عوامل و ريشه هاى ترس از خداى سبحان است.
5- حنوا: منحنى و كج ساختند.
6- لم ينفد: از نفاد به معناى اتمام و پايان يافتن است.
7- ربق: جمع ربقة، بندى است كه چند ريسمان دارد و چند حيوان را با آن به يكديگر مى بندند؛ افسار و لگام.
8- فترات: جمع فترة، به معناى سستى در كار.
9- دؤوب: از دائب، يعنى نهايت تلاش كردن در يك كار، گرفته شده است.
10- لم تغض: از غاض الماء گرفته شده، به معناى فرو رفتن آب در زمين و باقى نماندن يك قطره از آن است.
11- لم تجف: از جفاف، به معناى خشك شدن است.
12- أسلات: جمع أسلة، يعنى كناره زبان.
13- ملكتهم: مانع آنها مى شود، بر آنها چيره شده است.
14- همس: صداى آرام و آهسته.
15- جؤار: صداى بلند و فغان.
16- مقاوم: جمع مقام، يعنى ايستگاه و محل ايستادن.
17- مناكب: جمع منكب، يعنى شانه و كتف.

...

...

و با ركوع و عبادت هاى طولانى قامت راست خويش را خم ساخته اند.

و شوق و اميدهاى فراوان آنها به خداوند گوهر تضرع و خشيت آنها را از بين نبرده و در عين حال كه به خداى متعال اميد و رجا دارند، خائف نيز هستند.

و قرب بسيارِ معنوى آنان به خدا، لجام خشوع و خضوع آنها را از هم نگسلانده است، يعنى با وجود تقربى كه به خدا دارند گردن هاى آنها در ذلّ عبوديت همواره خاشع است.

و غرور و خودبينى هرگز بر آنها چيره نشده است. لذا نتيجه اعمال گذشته خود را بزرگ و بسيار نمى بينند، چنان كه غالب افراد بشر اعمال خود را نيكو و در نتيجه زياد و كافى مى پندارند.

و خضوع آنها در مقابل عظمت و جلال پروردگار فرصتى براى بزرگ ديدن خوبى ها و كارهاى شايسته شان نمى گذارد. آنان هرگز نيك خود را بزرگ نمى شمارند، چون عظمت خدا را به خوبى مى دانند، و كسى كه خدا را بزرگ ببيند، عملى كه برايش انجام دهد به همان اندازه كوچك مى بيند.

و در عبادت هاى طولانى و هميشگى و طاقت فرسا، دچار ملال نمى شوند.

و چشمه اميدشان [به خداى متعال] هرگز خشك نمى شود تا عملى به خلافِ دلبستگىِ به حضرتش و از سرِ نااميدى انجام دهند، به خلاف انسان ها كه اگر از رسيدن به مقصود خويش نااميد شوند، ديگر براى رسيدن هدف نمى كوشند و هيچ اقدامى نمى كنند.

و بر اثر مناجات هاى طولانى و نجواى با پروردگار زبان شان خشك نمى شود و از ذكر خدا باز نمى مانند.

و جز عبادت، هيچ چيزى آنان را دل مشغول نمى كند تا صداى ناله متضرعانه آنها به ناله هاى آهسته تبديل شود. زيرا انسان مثلاً وقتى كه آواز مى خواند اگر مشغول به كار

ص: 85

...

...

ديگرى شود به دليل آنكه نيروى او متوجّه چيزى ديگر غير از صدا شده است، صدايش فروكش مى كند و آهسته مى شود.

و براى عبادت، چنان به صف ايستاده اند كه هرگز شانه هايشان پس وپيش نمى شود و اين نشانه ادب آنهاست.

و [آن چنان در امر بندگى پايدارند كه] گردن هاى خود را براى استراحت خم نمى كنند، زيرا كه انسان وقتى بخواهد استراحت كند گردن خود را خم مى كند تا با اندكى كشش دادن به عضلات، رفع كسالت كند و چون اين عمل را فرشتگان در پيشگاه خدا تقصير مى دانند، هرگز چنين كارى نمى كنند، بلكه گردن هاى آنها همواره كشيده و در حال تضرع و نيازند.

ص: 86

وَ لاَ تَعْدُو(1) عَلَى عَزِيمَةِ جِدِّهِمْ بَلاَدَةُ الْغَفَلاَتِ(2)، وَ لاَ تَنْتَضِلُ(3) فِي هِمَمِهِمْ خَدَائِعُ الشَّهَوَاتِ. قَدِ اتَّخَذُوا ذَا الْعَرْشِ ذَخِيرَةً لِيَوْمِ فَاقَتِهِمْ(4) وَ يَمَّمُوهُ(5) عِنْدَ انْقِطَاعِ الْخَلْقِ إِلَى الْمَخْلُوقِينَ بِرَغْبَتِهِمْ(6)، لاَ يَقْطَعُونَ أَمَدَ(7) غَايَةِ عِبَادَتِهِ، وَ لاَ يَرْجِعُ بِهِمُ الاِسْتِهْتَارُ(8) بِلُزُومِ طَاعَتِهِ، إِلاَّ إِلَى مَوَادَّ(9) مِنْ قُلُوبِهِمْ غَيْرِ مُنْقَطِعَةٍ مِنْ رَجَائِهِ وَ مَخَافَتِهِ. لَمْ تَنْقَطِعْ أَسْبَابُ الشَّفَقَةِ(10) مِنْهُمْ فَيَنُوا(11) فِي جِدِّهِمْ، وَ لَمْ تَأْسِرْهُمُ الاْءَطْمَاعُ فَيُوءْثِرُوا وَشِيكَ السَّعْيِ(12) عَلَى اجْتِهَادِهِمْ.

...

بندگى بى گسست

و عزم استوار آنها در عبادت، هرگز گرفتار غفلت و كندى نمى شود، بلكه همواره و به دور از غفلت و تنبلى مشغول نيايش و عبادتند.

و شهوت هاى برخاسته از غفلت و فريب، هرگز در همت بلندشان رخنه نمى كند، يعنى شهوت ها با سرعتى كه دارند نمى توانند در شور بندگى شان راه يافته و از عبادت آنها بكاهد.

و خداى مقتدرِ صاحبِ عرش را ذخيره روز تنگ دستى خود دانسته اند. شايد منظور روز قيامت است كه همگان براى محاسبه حاضر مى شوند و آن روز سخت ترينِ روزهاىِ نيازمندى است.

و هنگامى كه مردمان در برآمدن نيازهاى خود به مخلوقاتى مثل خود دل مى بندند، فرشتگان، فقط خدا را برمى گزينند و فقط از او حاجت مى خواهند.

ص: 87


1- تعدو: عارض شدن و سلطه پيدا كردن.
2- بلادة الغفلات: غفلت هايى كه باعث كندى در عمل اند.
3- تنتضل: از انتضلت الإبل گرفته شده، يعنى شتر در رفتن خود سرعت و شتاب گرفت.
4- فاقة: نياز و حاجت.
5- يمّموا: قصد و توجه كردند.
6- برغبتهم: متعلق به انقطاع است، يعنى به دليل حاجت خود رو آوردند.
7- أمد: مدت.
8- إستهتار: حرص و ولع شديد؛ آزمندى.
9- إلاّ إلى مواد: استثناى منقطع است. و مواد: جمع مادّة، يعنى آنچه موجب مدد يك چيز مى شود.
10- شفقة: ترس و خوف.
11- ينوا: تنبلى مى كنند، از ونى، به معناى سستى و كسالت، گرفته شده است.
12- و شيك السعي: به معناى تلاش جدّى، در مقابل تلاش اندك.

...

...

عبادت خود را هرگز قطع نمى كنند و به پايان نمى رسانند تا مثلاً اندكى استراحت كنند، زيرا عبادت شان هيچ پايانى ندارد و براى هدف و مقصد مطلوب عبادت مى كنند.

و به خلاف انسان ها كه اگر در آغاز شيفته چيزى باشند، سرانجام پس از چندى در دل آنها نوعى دل زدگى پيش مى آيد، شوقمندى شديد آنها در عبادتْ آنان را از نيايش و بندگى باز نمى دارد و سست نمى كند، بلكه عوامل و انگيزه هاى درونى (كه همان خوف و رجاست) آنها را تقويت مى نمايد. خلاصه آنكه شيفتگى فرشتگان به عبادتْ حاصلى جز افزايش عشق به عبادت ندارد، زيرا در درون آنها عوامل و انگيزه هايى به نام خوف و رجا (بيم و اميد) وجود دارد كه هماره باعث افزايش اين علاقه و شوقمندىِ به عبادت مى شود.

ريشه هاى خوف و خشيت الهى در وجود آنها هرگز بريده نمى شود تا مبادا در عبادتِ جِدّى و پيگير خود دچار سستى شوند.

و از بيرون نيز چيزى آنها را تطميع نمى كند تا تلاش جدى خود را وانهند و به تلاش اندك بسنده كنند، زيرا انسان ها وقتى به چيزى دل مى بندند براى چيز ديگرى به طور جدّى و پيگير تلاش نمى كنند، ولى فرشتگان به چيزى جز خدا دل نمى بندند تا از تلاش آنها در راه طاعت الهى كاسته نشود.

ص: 88

لَمْ يَسْتَعْظِمُوا مَا مَضَى مِنْ أَعْمَالِهِمْ، وَ لَوِ اسْتَعْظَمُوا ذَلِكَ لَنَسَخَ الرَّجَاءُ مِنْهُمْ شَفَقَاتِ(1) وَجَلِهِمْ، وَ لَمْ يَخْتَلِفُوا فِي رَبِّهِمْ بِاسْتِحْوَاذِ(2) الشَّيْطَانِ عَلَيْهِمْ، وَ لَمْ يُفَرِّقْهُمْ سُوءُ التَّقَاطُعِ(3)، وَ لاَ تَوَلاَّهُمْ غِلُّ(4) التَّحَاسُدِ، وَ لاَ شَعَّبَتْهُمْ(5) مَصَارِفُ(6) الرِّيَبِ(7)، وَ لاَ اقْتَسَمَتْهُمْ أَخْيَافُ(8) الْهِمَمِ(9). فَهُمْ أُسَرَاءُ إِيمَانٍ لَمْ يَفُكَّهُمْ مِنْ رِبْقَتِهِ(10) زَيْغٌ(11) وَ لاَ عُدُولٌ(12) وَ لاَ وَنًى(13) وَ لاَ فُتُورٌ(14)، وَ لَيْسَ فِي أَطْبَاقِ السَّمَاءِ مَوْضِعُ إِهَابٍ(15) إِلاَّ وَ عَلَيْهِ مَلَكٌ سَاجِدٌ، أَوْ سَاعٍ حَافِدٌ(16)، يَزْدَادُونَ عَلَى طُولِ الطَّاعَةِ بِرَبِّهِمْ عِلْماً، وَ تَزْدَادُ عِزَّةُ رَبِّهِمْ فِي قُلُوبِهِمْ عِظَماً.

...

برزخ بيم و اميد

كارهاى نيك گذشته خود را بزرگ نمى بينند، كه اگر چنين كنند، بزرگ داشتن عمل، خوف و ترس از خدا را زايل مى كند، [چون فرشتگان اگر عمل خود را زياد ببينند، موازنه خوف و رجا به هم خورده و رجا بر خوف غلبه پيدا مى كند، در حالى كه اگر كار خود را بزرگ نشمرند، خوفِ پذيرفته نشدنِ اعمال، از بروز چنان اميدى جلوگيرى مى كند. لذا هميشه دو بارِ خوف و رجا و دو كفّه ترازو برابرى مى كنند].

و [با سرسپردن به فرمان خدا] شيطان هيچ گاه نمى تواند بر آنها سلطه بيابد و در نتيجه درباره عشق و اطاعت پروردگارشان دچار اختلاف نظر نمى شوند.

ص: 89


1- شفقات: جمع شفقة، يعنى لحظه هاى ترس.
2- إستحواذ: سلطه و چيرگى.
3- سوء التقاطع: قطع رابطه، تيرگى روابط و حسادت.
4- غلّ التحاسد: حسد درونى.
5- شعبتهم: آنان را دچار تفرقه ساخت.
6- مصارف: عوامل انصراف.
7- ريب: جمع ريبة، يعنى ترديد و شك.
8- أخياف: جمع خيف، به معناى ناحيه و بخش، و در اينجا منظور، دسته و گروه است.
9- همم: جمع همّة، يعنى افكار و اراده ها.
10- ربقة: ريسمانى كه چند حيوان اهلى را با هم افسار مى زند، تا هماهنگ با هم حركت كنند.
11- زيغ: انحراف.
12- عدول: بازگشت.
13- ونى: سستى و ضعف.
14- فتور: فاصله انداختن و تنبلى در اثناى عمل.
15- إهاب: پوست حيوان.
16- حافد: سبك سير و تندرو.

...

...

و [از سر بدرفتارى] با يكديگر قطع رابطه نمى كنند تا در نتيجه دچار تفرّق و چنددستگى شوند. و حسادت درونى آنان را به فرمان خود در نمى آورد.

و ترديد درباره دين، آنها را اسير دسته بندى ها و گرايش ها و انديشه هاى پراكنده نمى كند.

و انديشه هاى نهانى و تصميم هاى گوناگون، آنان را دستخوش پراكندگى نمى كند به خلاف انسان ها كه دچار پراكندگى فكرى هستند، فرشتگان خواسته هاى متفاوتى ندارند بلكه همگى به يك سمت گرايش دارند.

آنان همگى زير پرچم واحدى به نام ايمان به خدا جمع شده اند، مانند اسيرانى كه نمى توانند جدا شوند و رها گردند. ايمان نيز چون ريسمانى به گردن آنهاست و انحراف از مسير حق و ناتوانى و تنبلى را ياراى آن نباشد كه رشته مستحكمِ ايمان را از گردن آنها بردارد.

در طبقات مختلف آسمان به اندازه يك پوست حيوان جاى خالى پيدا نمى شود، مگر آنكه فرشته اى در آنجا در سجده و يا در حال انجام فرمان الهى شتابان است. پس آسمان مالامالِ فرشتگان است.

آنان در تمام دوران عبادت و فرمانبردارى همواره علم و معرفت شان نسبت به خداوند افزون مى شود و عظمت خدا در دل آنها روزافزون و دم افزون است، به خلاف انسان كه هرچه بيشتر در خدمت كسى باشد به نسبت آگاه شدنش از بدى ها و نقاط ضعفِ آن فرد از وى بيزار و گريزان مى شود.

ص: 90

و منها: في صفة الأرض و دحوها على الماء

اشاره

كَبَسَ(1) الاْءَرْضَ عَلَى مَوْرِ أَمْوَاجٍ مُسْتَفْحِلَةٍ(2)، وَ لُجَجِ(3) بِحَارٍ(4) زَاخِرَةٍ، تَلْتَطِمُ أَوَاذِيُّ(5) أَمْوَاجِهَا(6)، وَ تَصْطَفِقُ(7) مُتَقَاذِفَاتُ(8) أَثْبَاجِهَا(9)، وَ تَرْغُو(10) زَبَداً كَالْفُحُولِ عِنْدَ هِيَاجِهَا. فَخَضَعَ جِمَاحُ(11) الْمَاءِ الْمُتَلاَطِمِ(12) لِثِقَلِ حَمْلِهَا، وَ سَكَنَ هَيْجُ(13) ارْتِمَائِهِ(14) إِذْ وَطِئَتْهُ بِكَلْكَلِهَا(15)، وَ ذَلَّ مُسْتَخْذِياً(16) إِذْ تَمَعَّكَتْ(17) عَلَيْهِ بِكَوَاهِلِهَا(18)، فَأَصْبَحَ بَعْدَ اصْطِخَابِ(19) أَمْوَاجِهِ سَاجِياً(20) مَقْهُوراً، وَ فِي حَكَمَةِ(21) الذُّلِّ مُنْقَاداً أَسِيراً.

...

بخشى از اين خطبه در اوصاف زمين و گسترش آن بر روى آب است

آفرينش زمين و گستراندن آن بر روى آب

خدا زمين را بر امواج متحرّك پرهيجان و ناهموار و بر پشت درياهاى متلاطم فشرد؛ زيرا خدا در آغاز آب را آفريد، به گونه اى كه امواج خروشان، آب را بالا مى برد. آنگاه زمين را با فشار و استحكام بر پشت آب قرار داد.

ص: 91


1- كبس: فشرد.
2- مستفحلة: خروشنده و سركش.
3- لجج: جمع لجة، يعنى آب انبوه و خيراب و موج بلند.
4- بحار: آوردن بحار به صورت جمع، به اعتبار قطعات مختلف آن است.
5- أواذي: جمع أذى، يعنى قسمت بالاى آب.
6- أمواج: جمع موج، يعنى بخشى از آب كه با هوا مخلوط گشته و از سطح دريا بالا مى زند.
7- تصطفق: از اصطفاق به معناى اضطراب و جنبش و حركتِ موجب پرتاب شدن، گرفته شده است.
8- متقاذفات: پرتاب شده ها.
9- أثباج: جمع ثبج بر وزن فرَس، يعنى بين گردن و پشت حيوان، كول، گُرده؛ اينجا كنايه از قسمتهاى بالاى موج است.
10- ترغو: خارج مى شود.
11- جماح: سركشى و برترى جويى.
12- متلاطم: بخشى كه به بخش ديگر سيلى مى زند.
13- هيج: هيجان.
14- ارتماء: از رمى، به معناى پرتاب و حركت شديد، گرفته شده است.
15- كلكل: سينه.
16- مستخذي: خاشع و فروتن.
17- تمعكت: از تمعك، به معناى به خاك ماليده شدن حيوان، گرفته شده است.
18- كواهل: جمع كاهل، يعنى بين بازو و گردن حيوان، سرشانه؛ در اينجا كنايه از سنگينى زمين است.
19- اصطخاب: صيغه افتعال از صخب يعنى فرياد.
20- ساجي: ساكن و آرام.
21- حكمة: بخشى از لگام كه فك هاى حيوان را مهار مى كند.

...

...

بخش هاى بالايى امواج بر يكديگر كوبيده مى شدند و با حركت تند خود بر روى يكديگر پرتاب مى شدند و كف هايى توليد مى كردند، مانند كف دهان شتران نرِ مست، به هنگام سركشىِ هيجانِ جنسى و جفت خواهى. زيرا شتر نر هنگام هيجان جنسى و لقاح، كف هايى از دهانش بيرون مى دهد كه بر اثر آميخته شدن هوا با لعاب هاى لزج دهان او پديد مى آيند.

آنگاه آب متلاطم، زير بار سنگين زمين كه بر پشت او گذارده شده است، فروكش كرد و فراز و فرود گرفتن آن، به جهت قرار گرفتن سينه زمين بر پشت آن، آرام گرفت و از حركت و بى قرارى باز ايستاد.

پس آبِ توفنده و خروشنده آرام و خاموش شد و زير يوغ زمين، ذليلانه تسليم گرديد.

ص: 92

وَ سَكَنَتِ الاْءَرْضُ مَدْحُوَّةً(1) فِي لُجَّةِ تَيَّارِهِ(2)، وَ رَدَّتْ مِنْ نَخْوَةِ بَأْوِهِ(3) وَ اعْتِلاَئِهِ(4) وَ شُمُوخِ أَنْفِهِ(5) وَ سُمُوِّ غُلَوَائِهِ(6)، وَ كَعَمَتْهُ(7) عَلَى كِظَّةِ(8) جَرْيَتِهِ. فَهَمَدَ(9) بَعْدَ نَزَقَاتِهِ(10)، وَ لَبَدَ(11) بَعْدَ زَيَفَانِ(12) وَثَبَاتِهِ(13). فَلَمَّا سَكَنَ هِيَاجُ الْمَاءِ مِنْ تَحْتِ أَكْنَافِهَا(14)، وَ حَمْلِ شَوَاهِقِ(15) الْجِبَالِ الشُّمَّخِ(16) الْبُذَّخِ(17) عَلَى أَكْتَافِهَا، فَجَّرَ(18) يَنَابِيعَ(19) الْعُيُونِ مِنْ عَرَانِينِ(20) أُنُوفِهَا، وَ فَرَّقَهَا فِي سُهُوبِ(21) بِيدِهَا(22) وَ أَخَادِيدِهَا(23)، وَ عَدَّلَ حَرَكَاتِهَا بِالرَّاسِيَاتِ(24) مِنْ جَلاَمِيدِهَا(25)، وَ ذَوَاتِ الشَّنَاخِيبِ(26) الشُّمِّ(27) مِنْ صَيَاخِيدِهَا(28).

...

و زمين بر درياى خروشان، آرام و گسترده شد و آب را از غرور و سركشى و دست اندازى آن بازداشت.

و زمين [گويى] بر دهانِ [سركشى و جنبش توفنده] آب، پوزه بندى زد تا از پرخورى (تلاطم) آن جلوگيرى كند. اين تعبير كنايه از آن است كه آب به واسطه جريان تند و

ص: 93


1- مدحوة: از دحو، به معناى گسترده شد، مى باشد.
2- تيار: آبی با جریان شدید و در حال حرکت.
3- بأْو: غرور.
4- اعتلاء: بلندپروازى.
5- شموخ أنف: تكبر، باد غرور به دماغ انداختن.
6- سموّ غلواء: خودپسندى و تجاوز از حدّ.
7- كعمت: از كعم البعير گرفته شده يعنى پوزه بند زدن بر پوزه شتر تا از جويدن و خوردن بازماند.
8- كظّة: بيمارى بر اثر پرخورى. كظة جري الماء، كنايه از شدّت حركت آب كه تشبيه به حيوان پرخور شده است.
9- همد: آرام گرفت.
10- نزقات: جمع نزقة، يعنى شدّت عمل.
11- لبد: ساكت و ساكن شد.
12- زيفان: راه رفتن متكبرانه.
13- وثبات: جمع وثبة، به معناى از اين سو به آن سو رفتن، خيز برداشتن، جَستن.
14- أكناف: جمع كنف، يعنى طرف و ناحيه.
15- شواهق: جمع شاهقة، مرتفع.
16- شمّخ: جمع شامخ، يعنى بلند.
17- بذّخ: جمع باذخ، يعنى مرتفع و ضخيم.
18- فجّر: ظاهر ساخت.
19- ينابيع: جمع ينبوع، يعنى چشمه آب گوارايى كه از زيرزمين مى جوشد.
20- عرانين: جمع عِرنين، يعنى استخوان محكم بينى و در اينجا منظور قسمتهاى بالاى كوه است.
21- سهوب: جمع سهب، به معناى فلات و بيابان.
22- بيد: جمع بيداء، يعنى صحراى وسيع.
23- أخاديد: جمع أخدود، يعنى كانال هايى مثل رودخانه كه آب در آن جارى مى شوند و به صورت مستطيل در روى زمين قرار دارند.
24- راسيات: جمع راسية، يعنى كوه.
25- جلاميد: جمع جلمود، يعنى سنگ سخت.
26- شناخيب: جمع شنخوب، يعنى قله كوه.
27- شم: جمع أشم، به معناى بلند و رفيع.
28- صياخيد: جمع صيخود، يعنى صخره محكم.

...

...

خروشنده خود، مانند حيوانى پرخور بود كه به پوزه بند نياز داشت و زمين با قرار گرفتن بر روى آب اين كار را كرد.

و آب بعد از آن شدّت و جنبشى كه داشت آرام گرفت و پس از آن تكبّرى كه از خود نمايان مى كرد و از اين سوى به آن سوى مى رفت، آرميد و از خروش ايستاد.

چون توفندگى و خروش آب در اطراف و زواياىِ زمين آرام شد و خدا كوه هاى سر به فلك كشيده و عظيم را بر پشت زمين سوار كرد، چشمه هاى آب گوارا را از فراز آن كوه ها ظاهر ساخت و آن را به صورت نهرهايى در فلات ها و صحراهاى وسيع و رودخانه هاى زمين جارى ساخت.

و زمين را كه مانند كشتى بر روى آب بى قرار و نااستوار بود به واسطه كوه هاى سخت و سنگينِ برخوردار از قله هاى بلند، از جنبش و حركت نگاه داشت.

ص: 94

فَسَكَنَتْ مِنَ الْمَيَدَانِ(1) لِرُسُوبِ(2) الْجِبَالِ فِي قِطَعِ(3) أَدِيمِهَا(4) وَ تَغَلْغُلِهَا(5) مُتَسَرِّبَةً(6) فِي جَوْبَاتِ(7) خَيَاشِيمِهَا(8)، وَ رُكُوبِ الْجِبَالِ أَعْنَاقَ سُهُولِ(9) الاْءَرَضِينَ(10) وَ جَرَاثِيمِهَا(11). وَ فَسَحَ(12) بَيْنَ الْجَوِّ(13) وَ بَيْنَهَا، وَ أَعَدَّ الْهَوَاءَ مُتَنَسَّماً(14) لِسَاكِنِهَا، وَ أَخْرَجَ إِلَيْهَا أَهْلَهَا عَلَى تَمَامِ مَرَافِقِهَا(15).

...

به اين ترتيب و در پى نفوذ كوه ها در بستر و حفره هاى زمين و قرار گرفتن كوه ها بر هموار و ناهموار آن، زمين از حركت ايستاد.

و خداوند بين فضا و زمين فاصله وسيعى ايجاد كرد و هوا را براى تنفّس ساكنان زمين بيافريد، زيرا اگر هوا نبود انسان و جاندارانِ ديگر هرگز توان سكونت و زيستن بر روى زمين را نداشتند.

و تمام وسايلِ مورد نياز زندگى جانداران را براى آنان فراهم ساخت.

ص: 95


1- ميدان: حركت و اضطراب.
2- رسوب: نفوذ.
3- قطع: جمع قطعة، يعنى بخش.
4- أديم: سطح و ظاهر زمين.
5- تغلغل: نفوذ زياد.
6- متسرب: از تسرّب، يعنى نفوذ در يك چيز، گرفته شده.
7- جوبات: جمع جوبة، يعنى حفره.
8- خياشيم: جمع خيشوم، يعنى سوراخ بينى.
9- سهول: جمع سهل، يعنى قسمت هموار زمين.
10- أرضين: جمع أرض، كه به اعتبار قطعه هاى مختلف آن به صورت جمع آمده است. و سوار شدن بر گردن و گُرده زمين، كنايه از تسلط كامل بر زمين است، همان طور كه سوار شدن بر شتر نشانه سلطه كامل بر آن است.
11- جراثيم: جمع جرثومة، يعنى گودال و حفره.
12- فسح: وسعت داده.
13- جو: فضا.
14- متنسّم: وسيله تنفس، از نسيم گرفته شده و به معناى آن چيزى است كه موجب آزادى نفس و فروكش كردن حرارت بدن و قلب مى شود.
15- مرافق: جمع مرفق، يعنى وسايل زندگى.

ثُمَّ لَمْ يَدَعْ جُرُزَ(1) الاْءَرْضِ الَّتِي تَقْصُرُ مِيَاهُ الْعُيُونِ عَنْ رَوَابِيهَا(2)، وَ لاَ تَجِدُ جَدَاوِلُ(3) الاْءَنْهَارِ ذَرِيعَةً(4) إِلَى بُلُوغِهَا، حَتَّى أَنْشَأَ لَهَا نَاشِئَةَ(5) سَحَابٍ تُحْيِي مَوَاتَهَا(6)، وَ تَسْتَخْرِجُ نَبَاتَهَا. أَلَّفَ غَمَامَهَا بَعْدَ افْتِرَاقِ لُمَعِهِ(7)، وَ تَبَايُنِ قَزَعِهِ(8)، حَتَّى إِذَا تَمَخَّضَتْ(9) لُجَّةُ الْمُزْنِ(10) فِيهِ، وَ الْتَمَعَ بَرْقُهُ فِي كُفَفِهِ(11)، وَ لَمْ يَنَمْ وَمِيضُهُ(12) فِي كَنَهْوَرِ(13) رَبَابِهِ(14) وَ مُتَرَاكِمِ سَحَابِهِ، أَرْسَلَهُ سَحّاً(15) مُتَدَارِكاً(16)، قَدْ أَسَفَّ(17) هَيْدَبُهُ(18)، تَمْرِيهِ(19) الْجَنُوبُ(20) دِرَرَ(21) أَهَاضِيبِهِ(22)، وَ دُفَعَ(23) شَآبِيبِهِ.(24)

...

باران جايگزين چشمه ها و جويبارها و رودخانه ها

وانگهى خدا زمين هاى ناهموار پرفراز را كه آب نهرها به آنجا نمى رسيد، رها نكرد، بلكه ابرهايى را پديد آورد كه اندك اندك جمع شده و پس از تبديل شدن به توده انبوه، مى بارد و زمين مرده را زنده مى كند و فراخور كشت مى سازد و گياهان را از زمين مى روياند.

خداوند ابرها را پس از پراكندگى شان، به يكديگر پيوند داد و از اينجاوآنجا گرد آورد، تا آنگاه كه به صورت توده عظيم و انبوه درآيند. سپس با حركتى سخت، همانند حركت

ص: 96


1- جرز: جاهايى كه بر اثر نرسيدن آب چشمه گياه نمى رويد.
2- روابي: جمع رابية، يعنى زمين مرتفعى كه آب نهر به آن نمى رسد.
3- جداول: جمع جدول: نهر آب (جوى و كانال).
4- ذريعة: وسيله.
5- ناشئة: اين لفظ دلالت دارد كه ابر به تدريج شكل مى گيرد و به صورت توده بزرگ در مى آيد.
6- موات: زمين كاشته نشده؛ باير.
7- لمع: جمع لمعة، يعنى قطعه سفيد ابر، و به اين علت لمعة ناميده مى شود كه به جهت سفيدى اش مى درخشد.
8- قزع: جمع قزعة، يعنى يك قطعه ابر.
9- تمخّضت: مشك گونه به حركت در آمد.
10- مزن: ابر.
11- كفف: جمع كفة، به معناى حاشيه و طرف.
12- وميض: چشمك زدن.
13- كنهور: بر وزن سفرجل، يعنى قطعه بزرگى از ابر.
14- رباب: ابر سفيد.
15- سحّ: ريزش پى در پى.
16- متدارك: پشت سر هم كه قسمت قبل قسمت بعدى را درك كند.
17- أسفّ: آنچه بر اثر سنگينى نزديك زمين مى شود.
18- هيدب: آنچه بر زمين ريخته مى شود.
19- تمريه: آن را مى دوشد، از مرى الناقة، يعنى كشيدن دست روى پستان شتر به منظور دوشيدن شير آن؛ دوشيد.
20- جنوب: باد جنوب.
21- درر: جمع درة، يعنى شير.
22- أهاضيب: جمع أهضاب، و آن جمع هضبة به معناى باران است.
23- دفع: جمع دفعة، يعنى مرتبه.
24- شآبيبه: جمع شئبوب، يعنى باران بسيار شديد.

...

...

شير در مشك، آب متراكم درون ابر به حركت درآمده و فرو مى ريزد، و از آنجا كه ابر، آبى است كه با هوا در آميخته است، مى توان ابر را ظرف و آب را محتوا و مظروف دانست.

و برق از گوشه هاى ابر جهيدن مى گيرد. و برق در اين ابرِ سفيدِ حاملِ آب از جهش باز نمى ايستد و پيوسته مى درخشد كه اين امر، پيش از بارش رخ مى دهد.

خداوند باران را پى درپى مى فرستد كه به دليل سنگينى قطره هاى باران، به سمت زمين روانه مى شود و باد جنوب قطره هاى باران را از درون ابرها بيرون مى كشد، آن سان كه با كشيدن دست بر پستان حيوان، شير آن خارج مى شود.

و ابرهاى باردار به دفعات و به شدت خالى مى شوند.

در اينجا امام عليه السلام ابرها را به شتر و قسمت هايى كه باران از آن مى ريزد به پستان و باد جنوب را به دوشنده و آب باران را به شير تشبيه نموده است.

ص: 97

فَلَمَّا أَلْقَتِ السَّحَابُ(1) بَرْكَ(2) بِوَانَيْهَا(3)، وَ بَعَاعَ(4) مَا اسْتَقَلَّتْ(5) بِهِ مِنَ الْعِبْ ءِ(6) الْمَحْمُولِ عَلَيْهَا، أَخْرَجَ بِهِ مِنْ هَوَامِدِ(7) الاْءَرْضِ النَّبَاتَ، وَ مِنْ زُعْرِ الْجِبَالِ(8) الاْءَعْشَابَ(9)، فَهِيَ تَبْهَجُ(10) بِزِينَةِ رِيَاضِهَا(11)، وَ تَزْدَهِي(12) بِمَا أُلْبِسَتْهُ(13) مِنْ رَيْطِ(14) أَزَاهِيرِهَا(15)، وَ حِلْيَةِ مَا سُمِطَتْ(16) بِهِ مِنْ نَاضِرِ(17) أَنْوَارِهَا(18)، وَ جَعَلَ ذَلِكَ بَلاَغاً(19) لِلاْءَنَامِ(20)، وَ رِزْقاً لِلاْءَنْعَامِ(21). وَ خَرَقَ(22) الْفِجَاجَ(23) فِي آفَاقِهَا(24)، وَ أَقَامَ الْمَنَارَ(25) لِلسَّالِكِينَ عَلَى جَوَادِّ(26) طُرُقِهَا.

...

نقش گياهان

وقتى كه ابرها سينه خود را بر زمين افكندند (= گستراندند)(27) و سنگينى درون خويش، يعنى بارانى را كه با خود حمل مى كنند فرو ريختند، خدا به وسيله آن بارانْ از زمينِ بى جان و بى گياه روييدنى هاى خوردنى و ناخوردنى، و از كوه هاى كم گياه، بوته ها را رويانيد.

پس زمين به واسطه آرايش و زيبايى پديد آمده از بستان ها و گلستان ها به سرور و

ص: 98


1- سحاب: به اعتبار جنس، مؤنث است و لذا فعل آن (ألقت) به صورت مؤنث آمده است.
2- برك: سينه.
3- بواني: قسمت بالاى هر عضو.
4- بعاع: سنگينى نهفته در يك چيز.
5- إستقلت: حمل نمود.
6- عب ء: بار.
7- هوامد: جمع هامدة، يعنى زمين مرده بى آب وعلف.
8- زعر: جمع أزعر، يعنى محل كم گياه.
9- أعشاب: بوته ها؛ جمع عشب، يعنى گياه بدون ساقه.
10- تبهج: از بهجة گرفته شده، يعنى به وجد و سرور در مى آيد.
11- رياض: جمع روضة، يعنى باغ و بستان.
12- تزدهي: به عجب و غرور دچار مى شود.
13- اُلبسته: فعل مجهول، يعنى لباس پوشانيده شد كه پوشاننده آن لباس خداى سبحان و يا ابر است.
14- ريط: جمع رَيطة، يعنى لباس نازك و لطيف.
15- أزاهير: جمع أزهار، و آن جمع زهرة يعنى گياه و يا گُل.
16- سمطت: آويخته شد.
17- ناضر: سرسبز و خرم و زيبا.
18- أنوار: جمع نَور، يعنى شكوفه.
19- بلاغ: آنچه كه به انسان به عنوان قُوت و روزى مى رسد.
20- أنام: مردم.
21- أنعام: جمع نعم: گوسفند و شتر و گاو و مانند اينها.
22- خرق: رخنه پديد آورد، شكافت.
23- فجاج: راه ها.
24- آفاق: جمع أفق: هستى اعم از زمين و آسمان.
25- منار: چراغ خانه.
26- جوادّ: جمع جادّة، به معناى راه روشن.
27- ابر به حيوانى تشبيه شده كه با سينه و پهلو، خود را به زمين مى افكند، يعنى باران هاى خود را بر زمين فرو مى ريزد.

...

...

شادمانى درآمد و در پوشش لباس نازكى از گياهان كه بر اندام او پوشانيده شد، سرخوش شد و با جامه اى كه از شكوفه هاى خيره كننده و زيبا بر او آويخته اند به خود نازيد.

و خداى متعال اين روييدنى ها را براى ارتزاق مردم و تغذيه چارپايان، از زمين برآورد.

و راه ها را در زمين و آسمان و همه آفاق هستى ايجاد نمود و براى كوچندگان علامت هايى همچون ستارگان و كوه ها و بادها و امثال آنها، كه نقش راهنما دارند، بر سر راه هاى روشن قرار داد.

ص: 99

فَلَمَّا مَهَدَ أَرْضَهُ، وَ أَنْفَذَ أَمْرَهُ، اخْتَارَ آدَمَ عليه السلام خِيرَةً(1) مِنْ خَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُ أَوَّلَ جِبِلَّتِهِ(2)، وَ أَسْكَنَهُ جَنَّتَهُ، وَ أَرْغَدَ(3) فِيهَا أُكُلَهُ(4)، وَ أَوْعَزَ(5) إِلَيْهِ فِيمَا نَهَاهُ عَنْهُ، وَ أَعْلَمَهُ أَنَّ فِي الاْءِقْدَامِ عَلَيْهِ التَّعَرُّضَ لِمَعْصِيَتِهِ، وَ الْمُخَاطَرَةَ(6) بِمَنْزِلَتِهِ. فَأَقْدَمَ عَلَى مَا نَهَاهُ عَنْهُ، مُوَافَاةً لِسَابِقِ عِلْمِهِ، فَأَهْبَطَهُ بَعْدَ التَّوْبَةِ لِيَعْمُرَ أَرْضَهُ بِنَسْلِهِ، وَ لِيُقِيمَ الْحُجَّةَ بِهِ عَلَى عِبَادِهِ، وَ لَمْ يُخْلِهِمْ بَعْدَ أَنْ قَبَضَهُ(7) مِمَّا يُوءَكِّدُ عَلَيْهِمْ حُجَّةَ رُبُوبِيَّتِهِ، وَ يَصِلُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ.

...

آفرينش حضرت آدم عليه السلام

پس از آنكه خداوند زمين را مناسبِ سكونت ساخت و هرچه خواست بيافريد، حضرت آدم را از ميان آفرينه هاى خود برگزيد و او اولين آفرينه جنس بشر بود. و آن حضرت را در بهشت خويش - حال اينكه بهشت دنيايى بوده يا نه، محل خلاف است - اسكان داد و هر خوردنى را در آنجا براى او فراوان و گوارا ساخت و آنچه براى او ممنوع بود به او [و همسرش حوّا] اعلام نمود و فرمود: «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمِينَ»(8)؛ «ولى به اين درخت نزديك نشويد كه [در آن صورت] از ستمكاران خواهيد بود».

و به او گفت: اگر از درخت ممنوع بخورد (و كارى كه نبايد انجام دهد، انجام دهد) در حقيقت از دستور الهى نافرمانى كرده و عصيان امر ارشادى - نه مولوى كه معصيت حقيقى است - پروردگار نموده و مقام و منزلت خويش را به خطر افكنده است و با ارتكاب آن از بهشت خارج خواهد شد.

ص: 100


1- خيرة: مصدر مطلق تأكيدى، و به معناى اختيار و انتخاب است.
2- جبلة: مخلوق.
3- أرغد: گواراتر كرد، پر ناز و نعمت تر ساخت.
4- أكل: خوردنى.
5- أوعز: آگاه كرد، خبر داد.
6- مخاطرة: به خطر افتادن.
7- قبضه: مرگ او را رسانيد.
8- سوره بقره، آيه 35.

...

...

فلسفه هبوط آدم عليه السلام

پس حضرت آدم عليه السلام به واسطه فريب و سوگند دروغ شيطان مبنى بر خيرخواهى اش درباره حضرت آدم عليه السلام ، از درخت ممنوع خورد و [در حقيقت] اين كار با علم خداوند در گذشته منطبق و همسوى بود، زيرا مى دانست آدم عليه السلام در آينده چنين كارى خواهد كرد و هر چيزى را كه در آينده اتفاق مى افتد خدا به تمامى مى داند.

پس خداوند آن حضرت را پس از توبه و انابه فرو فرستاد و جايگاه بهشتى اش را از او ستاند تا زمين به واسطه نسل او آباد شود، و گرنه زمين همچنان خالى از سكنه مى ماند؛ و نيز براى آنكه حجّت بر آدميان و بندگان خدا تمام شود، يعنى اگر نافرمانى كردند مجازات خواهند شد، و در حقيقت پيامبران عليهم السلام با ابلاغ اوامر و نواهى خدا به مردم حجت را بر آنان، به ويژه گناهكاران تمام مى كردند و ديگر عذرى نخواهند داشت.

و پس از آنكه خدا حضرت آدم عليه السلام را به سراى باقى خواند، جامعه را خالى نگذاشت و انبيا عليهم السلام را فرستاد و آنان حجّت و دليل ربوبيّت و عامل شناخت پروردگار، يعنى عقل را [كه راهنماى درونى انسان به سوى نيكى هاست] تأييد و تأكيد مى كردند؛ زيرا خودِ عقل بر ربوبيّت خدا دلالت دارد و به سبب آنان انسان ها به شناخت كامل پروردگار نائل مى شوند.

ص: 101

بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَى أَلْسُنِ الْخِيَرَةِ مِنْ أَنْبِيَائِهِ، وَ مُتَحَمِّلِي وَدَائِعِ رِسَالاَتِهِ، قَرْناً فَقَرْناً، حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله حُجَّتُهُ، وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ(1) عُذْرُهُ وَ نُذُرُهُ(2).

...

پيمان الهى درباره پيامبران

خدا با حجت ها و دلايلى كه بر زبان انبياى برگزيده و حاملان امانت (رسالت) خود جارى ساخته از آنان پيمان ستاند؛ زيرا خدا حجّت ها و دلايل خود را يكى پس از ديگرى بر زبان پيامبران برگزيده خود مى فرستد و رسالت را، كه به منزله امانت الهى است، بر دوش آنها مى گذارد، تا آنها با رساندن پيام رسالت به مردم، امانت مقدس الهى را ادا نمايند. پس خدا از مردم پيمان گرفت كه به اين حجت ها عمل كنند و پيام رسالت را به گوش جان بشنوند.

اين رسالت قرن هاى (= دوران هاى) پى درپى صورت گرفت تا آنكه حجت الهى به پيامبر ما حضرت محمد صلى الله عليه و آله پايان گرفت [و كمال يافت]. زيرا بعد از آن حضرت ديگر پيامبرى نيامد و حجّت جديدى نياورد، و عذر] آورى به بهانه ندانستن] به پايان رسيد و ديگر هيچ كس در صورت مخالفت با دستورات الهى عذرى ندارد و همه هشدارها و بيم دادن ها درباره عذاب مخالفانِ حق، ابلاغ شد.

ص: 102


1- مقطع: پايان يك چيز كه بعد از آن چيز ديگرى وجود ندارد.
2- نذر: جمع نذير، يعنى آن كه از كيفر مى ترساند، هشدار دهنده.

وَ قَدَّرَ الاْءَرْزَاقَ فَكَثَّرَهَا وَ قَلَّلَهَا، وَ قَسَّمَهَا عَلَى الضِّيقِ وَ السَّعَةِ، فَعَدَلَ فِيهَا لِيَبْتَلِيَ(1) مَنْ أَرَادَ بِمَيْسُورِهَا وَ مَعْسُورِهَا، وَ لِيَخْتَبِرَ بِذَلِكَ الشُّكْرَ وَ الصَّبْرَ مِنْ غَنِيِّهَا وَ فَقِيرِهَا(2). ثُمَّ قَرَنَ بِسَعَتِهَا عَقَابِيلَ(3) فَاقَتِهَا، وَ بِسَلاَمَتِهَا طَوَارِقَ(4) آفَاتِهَا، وَ بِفُرَجِ(5) أَفْرَاحِهَا(6)، غُصَصَ(7) أَتْرَاحِهَا(8).

...

تقسيم ارزاق و فلسفه تفاوت آن

و خداى سبحان رزق ها را براى [هر يك از] بندگان [در اندازه اى خاص] مقدّر(9) فرمود، به برخى زياد و به برخى اندك داد و اين تقسيم كه به برخى زيادتر و به برخى كمتر عطا كرده عادلانه است و به كسى ظلم و ستم نشده، چرا كه ظلم به معناى محروم كردن كسى از حقّ خويش است و چون هيچ كس حقّى بر خدا ندارد و هرچه خدا به هر كسى داده از روى تفضّل و احسان مى باشد، پس در كار خود ظلم نكرده است.

حضرتش روزى مردم را نابرابر و متفاوت كرد تا خلق را بيازمايد كه آيا تنگدستان صبر و داراها شكر مى كنند يا خير؟

آنگاه خدا نداشتن را با داشتن، و غصّه از دست رفتن را با امنيّت، و اندوه تنگدستى را با گشايشِ مالى، مقرون كرد. اين سخن امام عليه السلام بدين معناست كه ثروت و دارندگى هميشه در معرض زوال است و در كنار امنيّتِ مالى هميشه نگرانى سر رسيدن مصيبتِ ناگهانى و تهيدستى وجود دارد و شادى زندگى مرفّه با غصّه و بيم از آينده آميخته است [كه مبادا روزى اين ثروت و قدرت از دست برود و جاى آن را تنگدستى و نادارى بگيرد].

ص: 103


1- ليبتلي: تا بيازمايد.
2- غنيّها و فقيرها: ها در غنى و فقير به عباد برمى گردد و به اعتبار جماعت اشكالى ندارد كه مؤنث بيايد، چنان كه ابن مالك مى گويد: «و التاء من جمع سوى السالم من *** مذكر كالتا مع إحدى اللبن» و يا مجازاً به أرزاق برمى گردد.
3- عقابيل: جمع عقبولة، يعنى گرفتارى ها و سختى ها.
4- طوارق: جمع طارق، يعنى مصيبت ناگهانى.
5- فرج: جمع فرجة، يعنى گشايش.
6- أفراح: جمع فرح، يعنى شادى.
7- غصص: جمع غصة، يعنى اندوه.
8- أتراح: جمع ترح، در مقابل فرح به معناى غصه.
9- تقدير: به معناى برنامه ريزى است، درست مانند راننده يك ماشين، كه براى رانندگى ناچار بايد ماشين را به حركت در آورد ولى در داخل ماشين اختيار دارد هرچه مى خواهد بكند؛ لذا گفته اند: لاجبر و لاتفويض بل أمر بين الأمرين. [= نه جبر و نه اختيار، بلكه امرى است ميان آن دو] (شارح قدس سره )

وَ خَلَقَ الاْآجَالَ(1) فَأَطَالَهَا وَ قَصَّرَهَا، وَ قَدَّمَهَا وَ أَخَّرَهَا، وَ وَصَلَ بِالْمَوْتِ أَسْبَابَهَا، وَ جَعَله خَالِجاً(2) لاِءَشْطَانِهَا(3)، وَ قَاطِعاً لِمَرَائِرِ(4) أَقْرَانِهَا(5).

...

اجل آدميان

و خداوند اجل (مدت حيات) هر انسانى را در سراى دنيا معين فرمود. عمر برخى طولانى و برخى را كوتاه قرار داد و مرگ برخى را به دليل عمر كوتاه شان زودتر و برخى ديگر را ديرتر كرد، و نيز مرگ برخى از كهنسالان را پس از مرگ برخى ديگر از آنها مقرر نمود.

و كمند اجل را به دست مرگ سپرد. گويى مدّت عمر هر كسى به طنابى متصل و آن طناب در دست مرگ است (چنان كه گويى گروگان است) و هرگاه مدّت عمر تمام شود، مرگ آن ريسمان را مى كشد و انسان ربوده مى شود (و مى ميرد).

و خدا مرگ را كشاننده طناب عمر آدميان و قطع كننده رشته محكم زندگى آنان قرار داد. پس هر قدر كه عمر آدمى طولانى باشد، سرانجامْ مرگْ آن را به دست فنا مى سپارد.

ص: 104


1- آجال: جمع أجل، يعنى دوره زيستنِ يك انسان در دنيا.
2- خالج: كسى كه چيزى را مى كشد و جذب مى كند.
3- أشطان: جمع شطن، بر وزن فرس به معناى ريسمان بلند.
4- مرائر: جمع مريرة، يعنى ريسمانى كه بيشتر از يك طاق بافته مى شود.
5- أقران: جمع قرن يعنى ريسمانى كه دو شتر را با همديگر مى بندند كه بسيار قوى است.

عَالِمُ السِّرِّ مِنْ ضَمَائِرِ الْمُضْمِرِينَ، وَ نَجْوَى الْمُتَخَافِتِينَ(1)، وَ خَوَاطِرِ(2) رَجْمِ الظُّنُونِ، وَ عُقَدِ(3) عَزِيمَاتِ(4) الْيَقِينِ، وَ مَسَارِقِ(5) إِيمَاضِ(6) الْجُفُونِ، وَ مَا ضَمِنَتْهُ أَكْنَانُ(7) الْقُلُوبِ وَ غَيَابَاتُ(8) الْغُيُوبِ، وَ مَا أَصْغَتْ(9) لاِسْتِرَاقِهِ مَصَائِخُ(10) الاْءَسْمَاعِ.

...

گوشه اى از علم پروردگار

خداوند از اسرار و اندرون انسان ها و از نجواى نجواگران و هر گمانى كه بر دل انسان ها خطور مى كند و هر اراده قطعى اى كه از دل برمى آيد، و نيز از برقى كه با نگاه دزدانه، از چشم مى جهد، آگاه است، چون از اشاره چشم، برق مى جهد، چنان كه شاعر گفته است:

إمرأة في الرّمضان الماضي *** تقطّع الحديث بالإيماض

«زنى در ماه مبارك رمضان گذشته، با برق اشاره چشم خود رشته سخن را مى بريد».

و از تمام آنچه در زواياى قلب ها و هرچه در اعماق، كه از حواس انسانى پنهان هستند، مانند اشياء نهفته در زير زمين و امثال آن، و آنچه گوش آدمى دزدانه مى شنود، [آرى، از تمام آنها] آگاه است. يعنى خدا حتى مى داند چه كسى استراق سمع مى كند و چه مى شنود.

ص: 105


1- متخافت: كسى كه پنهانى و رازگونه با ديگرى سخن گويد.
2- خواطر: جمع خاطرة، چيزى كه به دل انسان خطور مى كند و گويى آن چيز را به ذهن پرتاب مى كند و لذا با تعبير رجم آمده است.
3- عقد: جمع عقدة، يعنى گره، و منظور پيوند يقين با قلب است.
4- عزيمات: جمع عزيمة، يعنى آنچه انسان عزم آن مى كند و عزيمات اليقين، يعنى يقين، با قلب پيوند خورده و عزم و و نيت انسان بر آن استوار است.
5- مسارق: جمع مسرق، مصدر ميمى و به معناى سرقت است.
6- إيماض: برقى كه از چشم مى جهد.
7- أكنان: جمع كِن، به معناى هر ظرفى كه در آن چيزى پنهان گردد.
8- غيابات: اعماق.
9- أصغت: گوش داد از أصغاء گرفته شده و به معناى گوش دادن از روى دقت است.
10- مصائخ: جمع مصأخ، يعنى محل گوش دادن كه سوراخ گوش مى باشد.

وَ مَصَائِفُ(1) الذَّرِّ، وَ مَشَاتِي(2) الْهَوَامِّ(3)، وَ رَجْعِ(4) الْحَنِينِ(5) مِنَ الْمُولَهَاتِ(6)، وَ هَمْسِ(7) الاْءَقْدَامِ، وَ مُنْفَسَحِ(8) الثَّمَرَةِ مِنْ وَلاَئِجِ(9) غُلُفِ(10) الاْءَكْمَامِ(11)، وَ مُنْقَمَعِ(12) الْوُحُوشِ(13) مِنْ غِيرَانِ(14) الْجِبَالِ وَ أَوْدِيَتِهَا(15)، وَ مُخْتَبَإِ(16) الْبَعُوضِ بَيْنَ سُوقِ(17) الاْءَشْجَارِ وَ أَلْحِيَتِهَا(18)، وَ مَغْرِزِ(19) الاْءَوْرَاقِ مِنَ الاْءَفْنَانِ(20)، وَ مَحَطِّ(21) الاْءَمْشَاجِ(22) مِنْ مَسَارِبِ(23) الاْءَصْلاَبِ(24).

...

[همچنين حضرتش] از زيستگاه تابستانى مورچگان و جايگاه زمستانى حشرات آگاه است، زيرا اين موجودات، كوچ تابستانى و زمستانى دارند.

و نيز ناله هاى غم انگيز زنان مصيبت زده و داغ ديده و صداى آهسته گام ها و محل رشد ميوه در درون پوستِ گرداگرد آن، بر حضرتش پوشيده نيست.

و از مخفيگاه حيوانات وحشى در غارها و شكاف هاى عميقِ ميان كوه ها و از پناهگاه پشه در ميان ساقه ها و پوسته هاى درختان و بوته ها باخبر است.

و محل روييدن برگ ها از شاخه ها، و محل قرار گرفتن منى در پشت مردان را مى داند.

ص: 106


1- مصائف: جمع مصيف، يعنى اقامتگاه تابستانى.
2- مشاتي: جمع مشتى، يعنى اقامتگاه زمستانى.
3- هوام: جمع هامّة، يعنى هر حيوان كوچكى كه در سنگ زندگى مى كند.
4- رجع: رفت و آمد.
5- حنين: ناله و آه غم انگيز.
6- مولهات: زنان داغ ديده و محزون.
7- همس: صداى آهسته.
8- منفسح: از فسح گرفته شده، يعنى محل رشد و نمو.
9- ولائج: جمع وليجة، به معناى درون.
10- غلف: جمع غلاف، يعنى پوست.
11- أكمام: جمع كِم، يعنى پوست قلب و پوسته موز و امثال اينها.
12- منقمع: محل پنهان شدن كه از إنقمع، به معناى إختفى گرفته شده است.
13- وحوش: جمع وحش، يعنى حيوانات غير اهلى.
14- غيران: جمع غار، سوراخ وسيعى در كوه كه حيوان در آن پنهان مى شود.
15- أودية: جمع وادي، يعنى دره و آبْ گذرِ ميان كوه.
16- مختبأ: محل اختفاء.
17- سوق: جمع ساق، يعنى قسمت پايين بوته و درخت.
18- ألحيه: جمع لحاء، به معناى پوست درخت.
19- مغرز: محل روئيدن.
20- أفنان: شاخه ها.
21- محطّ: قرارگاه.
22- أمشاج: جمع مشيج، به معناى مني كه از مشج، به معناى إختلط است، چرا كه منى از اجزاى مختلف بدن گرفته شده و با يكديگر مخلوط گرديده تا اجزاى مختلف بدن انسان و حيوان را تشكيل دهد.
23- مسارب: جمع مسرب: محل داخل شدن منى.
24- أصلاب: جمع صلب، پشت مرد.

وَ نَاشِئَةِ(1) الْغُيُومِ وَ مُتَلاَحِمِهَا(2)، وَ دُرُورِ(3) قَطْرِ السَّحَابِ فِي مُتَرَاكِمِهَا، وَ مَا تَسْفِي(4) الاْءَعَاصِيرُ(5) بِذُيُولِهَا(6)، وَ تَعْفُو(7) الاْءَمْطَارُ بِسُيُولِهَا(8)، وَ عَوْمِ(9) نَبَاتِ الاْءَرْضِ فِي كُثْبَانِ(10) الرِّمَالِ، وَ مُسْتَقَرِّ ذَوَاتِ الاْءَجْنِحَةِ بِذُرَى(11) شَنَاخِيبِ(12) الْجِبَالِ، وَ تَغْرِيدِ(13) ذَوَاتِ الْمَنْطِقِ(14) فِي دَيَاجِيرِ(15) الاْءَوْكَارِ(16)، وَ مَا أَوْعَبَتْهُ(17) الاْءَصْدَافُ(18)، وَ حَضَنَتْ(19) عَلَيْهِ أَمْوَاجُ الْبِحَارِ.

...

و [خداى متعال] منشأ ابرهاى پيوسته و ناپيوسته و جاى فرو ريختنِ يك يكِ قطره هاى باران از ميان ابرهاى متراكم و انبوه را مى داند.

و ابرهايى كه در دامن بادها حمل مى شوند (و يا گردبادهايى كه همراه خود چيزى را به آسمان بلند مى نمايند)، و آنچه سيلِ پديدآمده از باران ويران مى كند از خدا پنهان نمى ماند.

و فرورفتن گياهان، در پشته هاى شنى و محل استقرار پرندگان در قله كوه ها را مى داند.

و صداى آواز و نغمه پرندگان در تاريكى لانه شان را شنيده [و سخن آنان را مى داند].

و [شكل گرفتن] مرواريدى در صدف [و چگونگى برآمدن آن] و نيز آنچه امواج دريا آن را مى پروراند، مثل [ماهىِ] عنبر (نهنگ) كه دريا، مثل مادرى كه در دامن خود كودك را حضانت و تربيت مى كند، آن را نگاهدارى مى كند، از نظر حضرتش پوشيده نيست.

ص: 107


1- ناشئة: منشأ.
2- متلاحم: متصل، مثل گوشت كه اجزايش به هم چسبيده.
3- درور: ريزش.
4- تسفي: از سفت الريح التراب، گرفته شده، يعنى باد خاك را جابه جا كرد.
5- أعاصير: جمع إعصار، به معناى باد يا گردباد است كه ابر را به حركت در مى آورد.
6- ذيول: جمع ذيل: دامن يا بخش اعظم يك چيز.
7- تعفو: ويران و نابود مى سازد.
8- سيول: جمع سيل: باران زياد كه باعث سيل گردد.
9- عوم: از عام، به معناى دخل، گرفته شده است.
10- كثبان: جمع كثيب: تل كوچكى از شنّ و ماسه.
11- ذرى: جمع ذروة: قله و قسمت بالاى هر چيز.
12- شناخيب: جمع شنخوب، به معناى سر.
13- تغريد: نغمه و آواز.
14- ذوات المنطق: پرندگان، چرا كه نغمه و آوازشان به منزله نطق آنهاست.
15- دياجير: جمع ديجور، يعنى ظلمت و تاريكى.
16- أوكار: جمع وكر، يعنى لانه پرندگان.
17- أوعبت: در ميان گرفت.
18- أصداف: جمع صدف، پوسته اى داراى مرواريد.
19- حضنت: نگهدارى نمود و پرورش داد.

وَ مَا غَشِيَتْهُ(1) سُدْفَةُ(2) لَيْلٍ، أَوْ ذَرَّ(3) عَلَيْهِ شَارِقُ(4) نَهَارٍ، وَ مَا اعْتَقَبَتْ(5) عَلَيْهِ أَطْبَاقُ(6) الدَّيَاجِيرِ وَ سُبُحَاتُ(7) النُّورِ، وَ أَثَرِ كُلِّ خَطْوَةٍ، وَ حِسِّ(8) كُلِّ حَرَكَةٍ، وَ رَجْعِ(9) كُلِّ كَلِمَةٍ، وَ تَحْرِيكِ كُلِّ شَفَةٍ، وَ مُسْتَقَرِّ(10) كُلِّ نَسَمَةٍ(11)، وَ مِثْقَالِ(12) كُلِّ ذَرَّةٍ(13)، وَ هَمَاهِمِ(14) كُلِّ نَفْسٍ هَامَّةٍ(15)، وَ مَا عَلَيْهَا مِنْ ثَمَرِ شَجَرَةٍ، أَوْ سَاقِطِ وَرَقَةٍ، أَوْ قَرَارَةِ نُطْفَةٍ، أَوْ نُقَاعَةِ(16) دَمٍ وَ مُضْغَةٍ، أَوْ نَاشِئَةِ خَلْقٍ وَ سُلاَلَةٍ(17)، لَمْ يَلْحَقْهُ فِي ذَلِكَ كُلْفَةٌ، وَ لاَ اعْتَرَضَتْهُ فِي حِفْظِ مَا ابْتَدَعَ مِنْ خَلْقِهِ عَارِضَةٌ، وَ لاَ اعْتَوَرَتْهُ(18) فِي تَنْفِيذِ الاْءُمُورِ وَ تَدَابِيرِ الْمَخْلُوقِينَ مَلاَلَةٌ وَ لاَ فَتْرَةٌ(19)، بَلْ نَفَذَهُمْ عِلْمُهُ وَ أَحْصَاهُمْ عَدَدُهُ، وَ وَسِعَهُمْ عَدْلُهُ، وَ غَمَرَهُمْ فَضْلُهُ مَعَ تَقْصِيرِهِمْ عَنْ كُنْهِ مَا هُوَ أَهْلُهُ.

...

و هرآنچه ظلمت و تاريكى شب در خود پوشيده و پنهان مى كند، و آفتاب (در روز روشن) بر آن مى تابد، و هرچه در طبقات تاريكى و لايه هاى نور نهفته باشد، بر خدا پنهان نيست. از آن رو امام عليه السلام از لايه هاى نور سخن گفته اند كه طبقات نور نيز چون تاريكى هاى شب، مراتبى دارد و مانند پوششى هستند كه اشياء را طبقه طبقه در ميان مى گيرند.

و جاى پا و قدمگاه هر موجودى، يعنى هر آنچه روى زمين باقى مى ماند و بر گذشتنِ جاندارى دلالت مى كند، و صداى هر حركت (و يا حالت موجود در حركت) و جواب هر سخن (و يا انعكاس آن در هوا) و حركت هر لب براى سخن گفتن و محل استقرار هر

ص: 108


1- غشيت: پوشانيد.
2- سدفة: ظلمت و تاريكى.
3- ذر: طلوع كرد.
4- شارق: نور و روشنايى.
5- إعتقبت: متوالى و پى در پى وارد گرديد.
6- أطباق: جمع طبق، به معناى پوشش.
7- سبحات: جمع سبحة، يعنى مراتب نور از نظر شدت و ضعف.
8- حس: در اينجا به معناى صدا يا حالت موجود در آن است.
9- رجع: جواب يا بازتاب و انعكاس.
10- مستقر: محل توقف و ايستادن و سكون.
11- نسمة: انسان.
12- مثقال: وزن.
13- ذرة: دانه غبارى كه در پرتو نورى كه از سوراخى در فضاى تاريك مى تابد، ديده مى شود.
14- هماهم: جمع همهمة، يعنى صداى مبهم.
15- هامّة: دردمند.
16- نقاعة: خون جمع شده.
17- سلالة: خلاصه و چكيده.
18- إعتورت: از إعتوار، به معناى عارض شده است.
19- فترة: سستى.

...

...

انسان را به تمامى مى داند.

و هم وزن ذره اى را مى بيند، و همهمه و صداى نامفهوم و گنگ هر انسان غمگين را مى شنود، و [شمار و چگونگى و چيستى] هر ميوه درختى كه روى زمين مى افتد، و افتادن هر برگى از درخت را مى بيند.

و نيز محل استقرار نطفه در رحم و محل اجتماع خون در رگ ها و امثال آن، و مضغه كه يكى از مراحل شكل گيرى انسان در رحم مادر كه مانند گوشتى جويده شده است، و هرچه كه از عدم به عرصه وجود مى آيد و چكيده هر موجود يا گزيده هر چيزى را مى داند.

و علم به اين امور براى خدا زحمتى ندارد، به خلاف انسان كه پس از تحمل زحمت علم پيدا مى كند.

و در حفظ مخلوقاتْ هيچ مانعى بر سر راه او قرار نمى گيرد تا وى را از پديد آوردن باز بدارد، به خلاف انسان كه گاهى موانعى بر سر راه او قرار مى گيرند و او را از ايجاد آنچه مى خواهد باز مى دارند.

و در اجراى آنچه مى خواهد، و نيز در تدبير مخلوقات خود هيچ ملالت و ضعفى بر حضرتش عارض نمى شود، در حالى كه انسان پس از كار طولانى، خسته مى شود.

بلكه علم الهى مانند چيزى كه در چيزى ديگر نفوذ كند و به درون آن رسد، درون و بيرون همه اشياء را در بر مى گيرد و عدد آنها را شمارش مى كند و از آنها آگاه است.

و عدل او به طور يكسان شامل حال همه آفرينه ها شده است، و معناى عدل هم طبعا برابرى و تساوى نيست، بلكه به معناى قرار دادن هر چيز در جاىِ اصلىِ خويش است.

و [نيز] آنها را در فضل و احسان خود غرق نموده است، آن هم در حالى كه در عبادت واقعى و شايسته او قصور و تقصير دارند.

ص: 109

اللَّهُمَّ أَنْتَ أَهْلُ الْوَصْفِ الْجَمِيلِ، وَ التَّعْدَادِ الْكَثِيرِ، إِنْ تُوءَمَّلْ فَخَيْرُ مُؤَمَّل، وَ إِنْ تُرْجَ فَأَكرَمَ مَرْجُوٍّ. اللَّهُمَّ وَ قَدْ بَسَطْتَ لِي فِيمَا لاَ أَمْدَحُ بِهِ(1) غَيْرَكَ، وَ لاَ أُثْنِي(2) بِهِ عَلَى أَحَدٍ سِوَاكَ، وَ لاَ أُوَجِّهُهُ إِلَى مَعَادِنِ الْخَيْبَةِ(3) وَ مَوَاضِعِ الرِّيبَةِ(4)، وَ عَدَلْتَ(5) بِلِسَانِي عَنْ مَدَائِحِ الاْآدَمِيِّينَ(6)، وَ الثَّنَاءِ عَلَى الْمَرْبُوبِينَ الْمَخْلُوقِينَ. اللَّهُمَّ وَ لِكُلِّ مُثْنٍ(7) عَلَى مَنْ أَثْنَى عَلَيْهِ مَثُوبَةٌ(8) مِنْ جَزَاءٍ، أَوْ عَارِفَةٌ(9) مِنْ عَطَاءٍ، وَ قَدْ رَجَوْتُكَ دَلِيلاً عَلَى ذَخَائِرِ الرَّحْمَةِ وَ كُنُوزِ الْمَغْفِرَةِ.

...

نيايش اميرمؤمنان عليه السلام

خدايا، تو شايسته آنى كه زيبا توصيفت كنند و با اوصاف خوب و بسيارت بستايند و اگر مردم به فضل تو اميدوار باشند، تو بهترين كسى هستى كه مى شايد و مى سزد بدو آرزو و اميد بندند، زيرا در اميد بستنْ برتر از تو وجود ندارد و اگر از تو انتظار خيرى داشته باشند، تو گرامى ترين كسى هستى كه انتظار مى رود.

خدايا، تو از فضل و احسان خود براى من چنان نعمت گستراندى كه نمى توانم جز تو ديگرى را ستايش كنم، زيرا تويى كه نعمت داده اى نه ديگران؛ پس چگونه ديگرى را ثنا گويم؟ منظور حضرت آن است كه وى تنها و تنها خداى متعال را مى ستايد و بس.

و نمى توانم مدح و ستايش را به جايگاه نوميدى و ترديد و شك، يعنى ستايش كردنِ كسى جز پروردگار، متوجه سازم، زيرا انسان به هر كس جز خدا اميد ببندد و به ستايش او بپردازد يا نااميد مى شود و يا ترديد دارد كه آيا بالاخره آرزويش برآورده مى شود يا خير؟

ص: 110


1- به: ضمير در به به ما، يعنى نعمت بر مى گردد.
2- اُثني: ستود، از ثناء يعنى ستايش و تمجيد گرفته شده.
3- خيبة: يعنى نااميدى و معادن الخيبة، جايگاه هاى نااميدى و جاهايى كه اگر انسان به آن رو بياورد نااميد بر مى گردد.
4- ريبة: شك و ترديد و مواضع الريبة، جاهايى كه انسان به آن دل ببندد، اما ترديد دارد كه حاجت روا مى شود يا خير؟
5- عدلت: منصرف ساختى و نسبت عدول به خدا به جهت نعمت دادن اوست، چون نعمت داده است، زبان را از ثناى ديگران بسته است.
6- آدميّين: منسوب به حضرت آدم عليه السلام يعنى فرزندان وى.
7- مثن: ثناگو، عامل ثنا.
8- مثوبة: مصدر ميمى از ثواب، يعنى پاداش و جزا.
9- عارفة: عرفى و متعارف.

...

...

و [تو اى خدا،] زبان مرا از مدح انسان ها و ستايش آفريدگانت بازداشتى، چون تنها تويى كه تفضّل كرده اى و ديگران هيچ نقشى ندارند؛ و لذا شايسته ستايش [مطلق [نيستند. البته اين از باب نسبت دادن شى ء به سبب است. يعنى اين جمله ها سبب حقيقى و اوّلى نعمت را كه خداى متعال است معرفى مى كند و گرنه هر كس كه نعمتى بدهد شايسته مدح و ستايش است [، پس منعم حقيقى خداست و ستايش در مرحله نخست، ويژه اوست].

خدايا هر ثناگو و ستايشگرى نزد ستايش شونده، به اندازه مدح و ثنايى كه گفته، پاداش يا عطايى دارد، كه بيش از مقدار ستايش اوست. [خدايا من، [در اين ثنا و ستايش خويش اميد دارم كه به عنوان پاداش، مرا به سوى گنج هاى رحمتى كه براى صالحان ذخيره نمودى و گنجينه هاى آمرزشى كه براى گنهكارانِ نادم آماده كرده اى راهنمايى فرمايى.

ص: 111

اللَّهُمَّ وَ هَذَا مَقَامُ مَنْ أَفْرَدَكَ بِالتَّوْحِيدِ الَّذِي هُوَ لَكَ(1)، وَ لَمْ يَرَ(2) مُسْتَحِقّاً لِهَذِهِ الْمَحَامِدِ(3) وَ الْمَمَادِحِ غَيْرَكَ، وَ بِي فَاقَةٌ(4) إِلَيْكَ لاَ يَجْبُرُ مَسْكَنَتَهَا(5) إِلاَّ فَضْلُكَ، وَ لاَ يَنْعَشُ مِنْ خَلَّتِهَا(6) إِلاَّ مَنُّكَ(7) وَ جُودُكَ، فَهَبْ لَنَا فِي هَذَا الْمَقَامِ رِضَاكَ، وَ أَغْنِنَا عَنْ مَدِّ الاْءَيْدِي(8) إِلَى سِوَاكَ، إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.

...

خدايا اين جايگاه كسى است (= در اينجا كسى در پيشگاه تو ايستاده) كه تو را يگانه اى بى شريك مى داند و اين توحيد به تو تعلق دارد، و در آن هيچ اغراق و مبالغه اى نيست، بلكه حقيقتى است واقعى، به خلاف صفات مخلوقات كه گاهى انسان صفتى را براى كسى ادعا مى كند، ولى در حقيقت چنين نيست، بلكه گزافه گويى و تملّق است. و [اين بنده كه اكنون به توحيد تو اقرار مى كند] غير از تو را سزاوار ستايش ها و تمجيدها نمى داند.

و من نيازمندى هستم كه جز فضل و احسان تو نياز مرا برطرف نمى كند و رنج اين بى نوايى را جز احسان و جود تو به نشاط و شادى مبدّل نمى سازد.

پس [خدايا،] در اين جايگاه، ما را از خشنوديت برخوردار نما و از دست دراز كردن به سوى غير خودت، بى نيازمان ساز و خود نياز ما را برآورده كن كه تو بر هر كارى توانايى.

ص: 112


1- الذي هو لك: تأكيد براى توحيد است، يعنى توحيد حقيقتاً متعلق به توست، نه اينكه اغراق و مبالغه باشد.
2- و لم ير: عطف بر أفردك است.
3- محامد: جمع مَحْمَدَة، مصدر ميمى، يعنى حمد.
4- فاقة: حاجت شديد.
5- مسكنت: شدت نيازى كه فرد را از فعاليت تجارى و كشاورزى و مانند آن كه صاحبان ثروت انجام مى دهند بازدارد.
6- خلت: فقر و نياز.
7- منّ: عطا، بخشش، دهش.
8- مدّ الأيدي: دراز كردن دست به منظور گرفتن چيزى.

خطبه نود و دوم

و من خطبة له عليه السلام لمّا أريد على البيعة بعد قتل عثمان

اشاره

دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي، فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ، لاَ تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَ لاَ تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ. وَ إِنَّ الاْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّةَ(1) قَدْ تَنَكَّرَتْ(2). وَ اعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ، وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ، وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ، وَ لَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَ أَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ، وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً، خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام پس از قتل عثمان و درخواست مردم از آن حضرت براى بيعت

خوددارى امام عليه السلام از پذيرش بيعت

مرا رها كنيد و براى بيعت كردن در جستجوى كسِ ديگرى باشيد تا رياست مسلمانان را به عهده بگيرد، زيرا ما با كارى روبه رو مى شويم كه چهره ها و رنگهاى مختلفى دارد. اين سخن امام عليه السلام به اين نكته اشاره دارد كه خلافت پس از قتل عثمان با چالش و آشوب همراه بود و اگر خليفه مى خواست بر اساس كتابِ خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و اجراى عدالت و حق عمل كند، در آن صورت قطعا معارضان و مخالفانى داشت كه به رشوه و ظلم و پامال كردن حقوق ضعيفان عادت كرده بودند. بنابراين روش او را نمى پسنديدند و قيام مى كردند، و اگر مى خواست از دينِ خدا منحرف شود و همراه ظالمان گردد - چنان كه عثمان كرد - از كتاب و سنت دور مى شد. از آنجا كه امام عليه السلام طالب حق بود، مى دانست كه خلافت براى او پايدار نخواهد ماند. بنابراين فرمود:

ص: 113


1- محجّة: راه.
2- تنكّرت: نشانه هاى شناختن راه از بيراهه زايل شد.

...

...

براى اين امر (= خلافت) قلب ها متحد و همسوى نيست و عقل هايى كه در آغازْ آن را پذيرفته اند تا پايان مقاومت نخواهند كرد و در پايان آن را نخواهند پذيرفت.

افق ها تيره و ابرآلوده و مبهم است؛ يعنى كار از حالت طبيعى خود خارج شده است، چنان كه افق ها با ابر از حالت طبيعى خارج مى شوند، و راه روشن و فضاىِ واضح ناشناخته مى گردند، زيرا نشانه هاى هدايت گر، از بين رفته است.

و بدانيد كه اگر من خلافت ظاهرى را پذيرفتم، شما را در همان راهى كه خود مى دانم، يعنى راه حق، مى برم، چنان كه يك رهبرْ مردم را در مسير خود قرار مى دهد، و به سخن هيچ كس و سرزنش هيچ سرزنش كننده اى گوش نخواهم داد. يعنى هركه درباره من زبان به سرزنش بگشايد كه مثلاً چرا بر طبق سيره خلفاى پيشين حركت نكرده ام بى فائده است. و به سرزنش هايش بهايى نمى دهم.

ولى اگر مرا رها كنيد و از من نخواهيد كه بيعت شما را بپذيرم، مثل يكى از شما هستم و هيچ مسئوليتى بر عهده من نيست و هيچ اختلالى در كار ايجاد نمى كنم و بسا در مقابل كسى كه به خلافت بر مى گزينيد از همه شنواتر و مطيع تر هم باشم؛ و اگر وزير باشم براى شما بهتر از آن است كه خليفه باشم.

اينك اين پرسش پيش مى آيد كه چگونه جايز است كه امام عليه السلام خلافت را نپذيرد؟

جواب آن است كه امام عليه السلام خلافت را كنار نزد، بلكه راه و روش خلافت واقعى را تبيين فرمود. پس روش اميرمؤمنان عليه السلام از راه و رسم سياستمداران و دولتمردان روزگار متفاوت بود نه اينكه امام عليه السلام به حقيقتْ خلافت را نپذيرفته باشد. لذا در پايان مى فرمايد: خير لكم، يعنى ديگران نه از لحاظ واقع و حقيقت كه از جهت دنيا و روش و سياست هاى دنيايى بهتر از اميرمؤمنان عليه السلام مى باشند، و اللّه أعلم.

ص: 114

خطبه نود و سوّم

و من خطبة له عليه السلام

اشاره

أَمَّا بَعْدُ، أَيُّهَا النَّاسُ فَإِنِّي فَقَأْتُ(1) عَيْنَ الْفِتْنَةِ، وَ لَمْ يَكُنْ لِيَجْتَرِئَ عَلَيْهَا أَحَدٌ غَيْرِي بَعْدَ أَنْ مَاجَ(2) غَيْهَبُهَا(3)، وَ اشْتَدَّ كَلَبُهَا(4).

...

يكى از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام

برخورد امام عليه السلام با خوارج

پس از حمد و ستايش الهى، اى مردم [بدانيد كه] من چشم فتنه را از چشمخانه و حدقه درآوردم. ظاهراً منظور از فتنه، فتنه خوارج بود كه ريشه كن كردن آن كار بسيار دشوارى بود. زيرا خوارج تظاهر به اسلام و زهد مى كردند؛ لذا جز حضرت، كسى نمى توانست آنان را تكفير كند و با آنها بجنگد؛ زيرا زهد و پاى بندى اش نسبت به احكام خدا بر هيچ كسى پوشيده نبود. پر واضح است كسانى كه تظاهر به ديندارى مى كنند براى كسى كه به دين پاى بندتر باشد، شناخته شده و تنها چنين كسى مى تواند تظاهر و ظاهرفريبى آنان را برملا كند و نابودشان سازد. البته اين احتمال هم وجود دارد كه مراد از فتنه در اينجا تنها فتنه خوارج نباشد، بلكه تمام فتنه هايى بوده كه در زمان آن حضرت اتفاق افتاده است و جز امام عليه السلام كسى توانايى رويارويى با آنها و ريشه كن كردن آنها را نداشت.

و هيچ كس جز من جرأت و توان مقابله با اين فتنه و ريشه كن كردن آن را نداشت.

چنان كه علت آن ذكر گرديد. و اين زمانى بود كه تاريكى آن فراگير شد و نيكان را هم مانند

ص: 115


1- فقأت: از فقأ العين به معناى از كاسه در آوردن چشم گرفته شده است.
2- ماج: شامل گرديد، فرا گرفت (مضطرب شد).
3- غيهب: ظلمت و تاريكى.
4- كلَب: هارى، بيمارى سگ كه آن را در اين حال عقور گويند و اگر كسى را گاز بگيرد و فوراً درمان نشود خواهد مرد.

فَاسْأَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي، فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لاَ تَسْأَلُونِي عَنْ شَيْءٍ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ السَّاعَةِ(1)، وَ لاَ عَنْ فِئَةٍ تَهْدِي مِائَةً وَ تُضِلُّ(2) مِائَةً إِلاَّ أَنْبَأْتُكُمْ بِنَاعِقِهَا(3) وَ قَائِدِهَا وَ سَائِقِهَا(4)، وَ مُنَاخِ(5) رِكَابِهَا(6)، وَ مَحَطِّ(7) رِحَالِهَا، وَ مَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلاً، وَ مَنْ يَمُوتُ مِنْهُمْ مَوْتاً. وَ لَوْ قَدْ فَقَدْتُمُونِي وَ نَزَلَتْ بِكُمْ كَرَائِهُ(8) الاْءُمُورِ، وَ حَوَازِبُ(9) الْخُطُوبِ(10)، لاَءَطْرَقَ(11) كَثِيرٌ مِنَ السَّائِلِينَ، وَ فَشلَ كَثِيرٌ مِنَ الْمَسْئُولِينَ(12).

...

تبهكاران در ميان گرفت، چرا كه برخى از فتنه ها دامن خواص را مانند عوام مى گيرد. و بعد از آنكه هارى آن شدت گرفت. خوارج (يا ساير فتنه جويان) به سگ هارى تشبيه شدند كه به مجرد برخورد با افراد، آنها را به بيمارى آلوده مى كردند.

پيام امام عليه السلام

پس اكنون كه من قادر بر اداره امور دنيا و دين هستم آنچه مى خواهيد از من بپرسيد، پيش از آنكه مرا از دست بدهيد.

به خدايى كه جانم در دست اوست و هرگونه كه بخواهد در آن تصرف مى كند از هرچه كه از اكنون تا قيامت وجود دارد (و رخ مى دهد) و [مثلاً [از جما عتى كه صد نفر را

ص: 116


1- ساعة: وجه تسميه قيامت به ساعت آن است كه در آن روز ساعت تجديد مى شود، چنان كه براى آغاز هر انقلابى، ساعتْ «صفر» اعلام مى شود.
2- و تضل: واو به معناى أو است، چرا كه قبلاً سخن درباره خوارج بود كه مردمان را گمراه مى كردند.
3- ناعق: ندادهنده و دعوت كننده.
4- سائق: سوق دهنده، و فرق آن با رهبر (قائد) آن است كه قائد از جلو و سائق از پشت سر كسى را به مقصد مى برد.
5- مناخ: محل فرود آمدن شتر كه از أناخ گرفته شده.
6- ركاب: سواره.
7- محطّ رحال: محل فرود آمدن بار و بنه شتر و اسب و معلوم است كه محل فرود آمدن شتر با فرود بار و بنه فرق دارد.
8- كرائه: جمع كريهة، يعنى امور شديد و سهمناك.
9- حوازب: جمع حازب، يعنى دشوارى.
10- خطوب: جمع خطب، يعنى مصيبت سهمگين و ناگوارى.
11- أطرق: متحير شد. وقتى كسى سر خود را به زير افكند و پاسخى نداشته باشد أطرق برأسه گفته مى شود.
12- مسئولين: پرسش شوندگان.

...

...

هدايت يا صد نفر را گمراه كنند بپرسيد. از دعوت كننده آن هدايت يا ضلالت، و از پيشواى آن صد نفر و سوق دهنده آنها و محل اتراق آنها و آن كه از ايشان كشته مى شود و آن كه از آنها [به مرگ طبيعى] مى ميرد، شما را آگاه مى كنم [يعنى از همه چيز آگاهتان مى كنم].

و اگر شما مرا از دست بدهيد و حوادث سخت و ناگوار و دشوارى هاى شديد به شما روى آورد، بسيارى از پرسشگرانْ سرِ خود را از حيرت به زير مى افكنند و ديگر نمى دانند كه چه كسى مشكل آنها را حل و به راه درست هدايت شان خواهد كرد و بسيارى از سؤال شوندگان نيز جواب را نمى دانند، و در پاسخ در مى مانند و راه به هيچ جايى نمى برند.

ص: 117

وَ ذَلِكَ إِذَا قَلَّصَتْ(1) حَرْبُكُمْ وَ شَمَّرَتْ عَنْ سَاقٍ(2) وَ ضَاقَتِ الدُّنْيَا عَلَيْكُمْ ضِيقاً، تَسْتَطِيلُونَ مَعَهُ أَيَّامَ الْبَلاَءِ عَلَيْكُمْ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ لِبَقِيَّةِ الاْءَبْرَارِ مِنْكُمْ. إِنَّ الْفِتَنَ إِذَا أَقْبَلَتْ شَبَّهَتْ، وَ إِذَا أَدْبَرَتْ نَبَّهَتْ، يُنْكَرْنَ مُقْبِلاَتٍ، وَ يُعْرَفْنَ مُدْبِرَاتٍ، يَحُمْنَ(3) حَوْمَ الرِّيَاحِ، يُصِبْنَ بَلَداً وَ يُخْطِئْنَ بَلَداً.

...

آنگاه كه بلا چهره نمايد

و آن، زمانى است كه جنگ شما فرسايشى و طولانى شود و دامن خود را مانند كسى كه مى خواهد جدى وارد كارى شود بالا بزند تا دامن و زيادى لباسْ مانع از سرعت كار نشود. و دنيا بر شما سختْ تنگْ گردد، آن سان كه پناهگاه و گريزگاه نداشته باشيد تا از مشكل و فاجعه رهايى يابيد.

دوران بلا را طولانى خواهيد شمرد، زيرا دورانِ سختىْ بسيار طولانى و نفسگير به نظر مى رسد، چنان كه دوران آسايش و تنعم نيز زودگذر است، تا آنگاه كه خدا براى باقيمانده نيكان شما گشايشى رقم زند. هرچند فتح و گشايش براى عموم ابرار و اشرار است، ولى چون به بركت وجود ابرار است فقط آنها مطرح شده اند.

فتنه ها وقتى روى آورند حق و باطل را بر انسان مشتبه مى كنند و باطل را در پوشش حق مى نمايانند. لذا افراد كم تجربه و كم شناخت فريب مى خورند، اما وقتى باطل از صحنه زدوده شود مواضع خطا و لغزش را براى آنان روشن مى كند، زيرا انسان فكر مى كند و انديشه درست را درمى يابد و حق را از باطل تشخيص مى دهد.

فتنه ها ناشناخته مى آيند و كسى نمى فهمد كه اينها فتنه و باطل اند، اما وقتى مى روند در آن صورت ديگر شناخته مى شوند و مردم مى فهمند كه اينها در اصل فتنه و باطل بوده اند.

ص: 118


1- قلصت: از تقلّص، به معناى انقباض و تنگ شدن و در اين جا به معناى استمرار غم و غصه است.
2- شمرت عن ساق: از تمشير به معناى دامن به كمر بستن براى انجام كارى جدى است تا لباس مزاحم نباشد و كنايه از بالا گرفتن و شعله ور شدن آتش جنگ است.
3- يحمن: از حوم، يعنى حركت دايره اى گرفته شده است.

أَلاَ إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِي عَلَيْكُمْ فِتْنَةُ بَنِي أُمَيَّةَ، فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ مُظْلِمَةٌ، عَمَّتْ خُطَّتُهَا، وَ خَصَّتْ بَلِيَّتُهَا، وَ أَصَابَ الْبَلاَءُ مَنْ أَبْصَرَ فِيهَا، وَ أَخْطَأَ الْبَلاَءُ مَنْ عَمِيَ عَنْهَا. وَ ايْمُ اللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَكُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِي، كَالنَّابِ(1) الضَّرُوسِ(2) تَعْذِمُ(3) بِفِيهَا، وَ تَخْبِطُ(4) بِيَدِهَا، وَ تَزْبِنُ(5) بِرِجْلِهَا، وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا(6).

...

فتنه ها همانند گردباد و توفان كه شهرى را درنورديده، از كنار شهرى ديگر مى گذرند، برخى از مناطق را فراگرفته و از جاهايى مى گذرند.

خطر بنى اميه از زبان اميرمؤمنان عليه السلام

آگاه باشيد كه خطرناك ترين و هراس انگيزترين فتنه اى كه از آن بر شما مى ترسم، فتنه بنى اميه است، زيرا آنان اسلام را به نام اسلام تحريف و واژگونه كردند و چون حكومت و قدرت در اختيارشان بود توانستند پايه هاى كفر را در جامعه اسلامى استوار كنند. آنان آتشى افروختند كه پس از چهارده قرن همچنان دامنگير مسلمانان است.

فتنه بنى اميه فتنه اى كور و تاريك است، درست مانند نابينايى كه جلوى پاى خود را نمى بيند و در نهايت، گم مى شود و در پرتگاه سقوط مى كند. دو صفت كورى و ظلمت براى نشان دادن شدّت جهل مردم نسبت به حق و نيز شدتِ آميختگى حق با باطل در فتنه اموى است(7).

برنامه و رياست امويان فراگير شده، تمام بلاد اسلامى را در بر خواهد گرفت و

ص: 119


1- ناب: شتر پير.
2- ضروس: بداخلاق.
3- تعذم: گاز مى گيرد.
4- تخبط: همه چيز را با يكديگر مى آميزد.
5- تزبن: مى كوبد.
6- درّ: شير.
7- امويان يا بنى اميه، همان شجره خبيثه اى هستند كه حكومتشان در شام از زمان خليفه دوم با يزيد بن ابى سفيان آغاز و با معاوية بن ابى سفيان و يزيد بن معاويه ادامه يافت و با مروان حمار آخرين خليفه مروانى كه از بنى اميه اند پايان يافت.

...

...

هيچ كس را از آن گريزى نيست، ولى بلا و مصيبت آن، تنها دامنگير عده اى خاص شد، يعنى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله . زيرا تنها نيروى معارض با بنى اميه، همان پاكان بودند. يا اينكه منظور امام عليه السلام اين بود كه بلاى حكومت اموى تنها حق پرستان را در ميان مى گيرد، نه مانند ديگر فتنه ها كه شامل حق خواهان و باطل كاران مى گردد [و تر و خشك را مى سوزاند].

و بلاى حكومت اموى دامنگير كسى خواهد شد كه بينا باشد و فتنه را ببيند و بشناسد و از آن بگريزد و به سوى حق برود، كه در آن صورت دچار ستم و خشم آنان مى شود، ولى كسى كه فتنه را نبيند و نشناسد و با آن مدارا كند و همسو باشد، حكومت ستمگر با چنين كسى كارى ندارد.

به خدا سوگند شما مسلمانان پس از من، امويان را حاكمانى بد خواهيد ديد كه با شما بدرفتارى مى كنند و شما را به انجام دادنِ بدى فرمان مى دهند، مانند يك شتر فرتوت و بدخو كه با دندان خود دوشنده اش را گاز بگيرد و با دست بر زمين بكوبد، خوب و بد را با يكديگر بياميزد و با پاى لگد اندازد و مردم را وحشت زده كند و همه چيز را در هم شكند و از دادن شير خوددارى كند.

ص: 120

لاَ يَزَالُونَ بِكُمْ حَتَّى لاَ يَتْرُكُوا مِنْكُمْ إِلاَّ نَافِعاً لَهُمْ، أَوْ غَيْرَ ضَائِرٍ بِهِمْ، وَ لاَ يَزَالُ بَلاَءُهُمْ حَتَّى لاَ يَكُونَ انْتِصَارُ أَحَدِكُمْ مِنْهُمْ إِلاَّ كَانْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ، وَ الصَّاحِبِ مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ. تَرِدُ عَلَيْكُمْ فِتْنَتُهُمْ شَوْهَاءَ(1) مَخْشِيَّةً(2)، وَ قِطَعاً(3) جَاهِلِيَّةً، لَيْسَ فِيهَا مَنَارُ(4) هُدًى، وَ لاَ عَلَمٌ(5) يُرَى.

...

آنان همچنان با شما چنين رفتارى خواهند داشت تا آنكه حتى يك نفر از شما را باقى نمى گذارند، مگر كسى كه به سود آنان باشد و يا حداقل به ضرر آنها كارى نكند. يعنى يا آنها را تأييد كند و يا امر به معروف شان نكند و از منكر بازشان ندارد.

آن قدر بلاى سلطه آنها بر شما به درازا مى كشد كه اگر كسى بخواهد آنها را از ستمگرى باز بدارد و يا حق خود را از آنان بگيرد، كارِ او مانند انتقام گرفتنِ يك برده از اربابِ قدرتمندِ خود خواهد بود. يعنى همان طور كه برده از مولاى خود، و رعيت از اربابِ خود نمى تواند انتقام بگيرد، شما نيز نخواهيد توانست از امويان انتقام بگيريد.

فتنه آنان به صورتى وحشتناك و مانند برخى رفتارها و اخلاق جاهليّت، شما را فرا خواهد گرفت، زيرا آنان به احياى اخلاق و سنت هاى جاهلى مى پردازند [و دم از اصالتِ عربى مى زنند]. پس هر بخشى از اخلاق آنها به بخش هاى اخلاق جاهليّت مى ماند و شباهت فراوانى با روش هاى جاهلى دارند.

نه چراغ هدايتى در آن فتنه وجود خواهد داشت، نه پرچم هدايتگر و راهنمايى تا مردم به واسطه آن حركت كنند و گمراه نشوند.

ص: 121


1- شوهاء: وحشتناك و رعب آور.
2- مخشيّة: موجب ترس و وحشت.
3- قطع: جمع قطعة، يعنى بخش.
4- منار: چراغ خانه كه راه را براى پوينده روشن كند.
5- علم: علامت راهنما و پرچمى كه مقصد را به انسان بنماياند.

نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ مِنْهَا بِمَنْجَاةٍ، وَ لَسْنَا فِيهَا بِدُعَاةٍ(1)، ثُمَّ يُفَرِّجُهَا اللَّهُ عَنْكُمْ كَتَفْرِيجِ الاْءَدِيمِ(2) بِمَنْ يَسُومُهُمْ خَسْفاً(3)، وَ يَسُوقُهُمْ عُنْفاً وَ يَسْقِيهِمْ بِكَأْسٍ مُصَبَّرَةٍ(4)، لاَ يُعْطِيهِمْ إِلاَّ السَّيْفَ، وَ لاَ يُحْلِسُهُمْ(5) إِلاَّ الْخَوْفَ. فَعِنْدَ ذَلِكَ تَوَدُّ قُرَيْشٌ - بِالدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا - لَوْ يَرَوْنَنِي مَقَاماً وَاحِداً، وَ لَوْ قَدْرَ جَزْرِ(6) جَزُورٍ(7) لاِءَقْبَلَ مِنْهُمْ مَا أَطْلُبُ الْيَوْمَ بَعْضَهُ فَلاَ يُعْطُونَنِي.

...

مصونيت خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله از فتنه اموى

[بدانيد كه] ما خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله يعنى ائمه اطهار عليهم السلام از فتنه بنى اميّه در امان هستيم و فتنه آنها ما را فرا نخواهد گرفت. اين سخن امام عليه السلام در حقيقت براىِ تشويق مردم به اطاعت از آل محمد صلى الله عليه و آله و روى آوردن به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله بود؛ بدين معنى كه اگر بخواهند از فتنه امويان در امان بمانند بايد به اهل بيت عليهم السلام گرايش بيابند و به آنان پناه جويند تا وارد وادى باطل و گناه نشوند.

و ما كسى را براى اطاعتِ از بنى اميه فرا نمى خوانيم، زيرا اهل بيت عليهم السلام قطعا مخالف بنى اميه بودند، نه مبلّغانِ روش هاىِ آنان.

نويد رهايى

سپس خدا شما را از حكومت بنى اميه رها مى كند و زوال آنها را رقم مى زند، مانند كندن پوست يك حيوان كه از گوشت جدا مى شود. يعنى همان طور كه قصّاب پوست گوسفندى را مى كَند، كسانى آنان را با خوارى از اريكه قدرت پايين خواهند كشيد و بدين ترتيب

ص: 122


1- دعاة: جمع داعي، يعنى دعوت كننده.
2- تفريج الأديم: كندن پوست.
3- يسومهم خسفا: به معناى ذليل كردن كسى مى باشد.
4- مصبرة: مملو و پر، و در اينجا كنايه از انواع انتقام و شكنجه و نابودى است.
5- يحلس: مى پوشاند و أحلس البعير، به معناى پوشاندن پارچه زير جهاز، بر شتر است.
6- جزر: نحر كردن و كشتن.
7- جزور: شتر.

...

...

دست تطاول حاكمان اموى از سر شما كوتاه خواهد شد. منظور امام عليه السلام بنى عباس بود كه امويان را سرنگون كردند و البته اين سخن به معناى ستايش از بنى عباس نبوده، بلكه فقط نقل يك سرگذشت و پيش بينى آينده بود، چنان كه خداى متعال حكايت «بخت نصر» را در قرآن چنين آورده است: «...بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَّنَآ أُولِى بَأْسٍ شَدِيدٍ...»(1)؛ «بندگانى از خود را كه سخت نيرومندند بر شما گمارديم».

و [عباسيان] جامى مالامال از مصيبت ها و بلاهاى گوناگون به آنها مى نوشانند و جز شمشير چيزى به آنان نمى دهند. يعنى آنان را فرصت و امان نمى دهند و جامه هراس و وحشت بر اندام شان مى پوشانند، و سراپاى وجودشان را وحشت پُر مى كند.

در آن زمان قريش [امويان] آرزو خواهد كرد كه با دادنِ تمام دنيا و آنچه در آن است، تنها به اندازه فرصتِ كشتن يك شترْ حكومت من را تجربه كند و من از قريش بپذيرم كه حكومت و قدرت تام و تمام را در دست بگيرم، حال آنكه امروز مقدارى از آن را مى خواهم، ولى به من نمى دهند.

اين آرزو زمانى در قريش چهره نمود كه «ابومسلم خراسانى» براى يارى علويان قيام كرد. در آن هنگام قريش آرزو مى كرد كه تمام دنيا و آنچه در آن است را بدهد، اما مدتى كوتاه امام على عليه السلام را در ميان خود داشته باشند و حكومتى را تسليم او كنند كه در زمان آن حضرت از سپردن بخش بسيار كوچكش به وى دريغ داشتند، چرا كه امام عليه السلام فقط شام را مى خواست تا آن را ضميمه حكومت خود نمايد و معاويه به خواسته امام عليه السلام تن نمى داد(2).

ص: 123


1- سوره اسراء، آيه 5.
2- در بعضى از شرح هاى نهج البلاغه منظور از قريش در عبارت «تَود قريش» به بنى اميه تفسير شده است، ولى اگر به همان معناى قريش باشد مناسب تر است.

خطبه نود و چهارم

و من خطبة له عليه السلام فيها وصف اللّه و الرسول صلى الله عليه و آله و آل البيت عليهم السلام ثم الوعظ و الإرشاد

اشاره

فَتَبَارَكَ(1) اللَّهُ الَّذِي لاَ يَبْلُغُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ(2)، وَ لاَ يَنَالُهُ حَدْسُ(3) الْفِطَنِ(4). الاْءَوَّلُ الَّذِي لاَ غَايَةَ لَهُ فَيَنْتَهِيَ، وَ لاَ آخِرَ لَهُ فَيَنْقَضِيَ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام در توصيف خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام و بيان موعظه و ارشاد

صفات پروردگار

خداى لايزال فرخنده خدايى است كه همّت هاى والا كُنه معرفت او را در نمى يابند، زيرا افراد بشر محال است به چنين جايگاهى دست يابند. و هوشمندان نمى توانند با گمان و حدس هوشمندانه خود به درك ذات حضرتش نائل شوند.

[زيرا او [آغازى است كه پايان ندارد و وجود او به نهايت نمى رسد. وصف اول، يعنى لا غاية له فينتهي به اعتبار ظرف، اما وصف دوّم، يعنى و لا آخر له فينقضي به اعتبار ذات است. مثلاً وقتى زيد به سمت كوفه حركت مى كند كوفه غايت و مقصد است، ولى وقتى عُمر او تا فلان سال باشد، عمر او به آخر رسيده است و گرنه اين دو وصف به معناى پايان و نهايت است و لزومى ندارد كه با تكلّف و زحمت لا غايه را به معناى لا ابتداء بگيريم.

ص: 124


1- تبارك: از برك به معناى ثابت و زائل نشدنى است، يعنى خداى متعال زوال ناپذير است و از آن جا كه بركت باقى است و شتابان تمام نمى شود، لذا به اين نام خوانده مى شود.
2- همم: جمع همّة، يعنى عزم و تصميم. بعد الهمم: همت هاى عالى و والا.
3- حدس: گمان.
4- فطن: جمع فطنة، يعنى تيزهوشى و ذكاوت.

منها: فَاسْتَوْدَعَهُمْ فِي أَفْضَلِ مُسْتَوْدَعٍ، وَ أَقَرَّهُمْ فِي خَيْرِ مُسْتَقَرٍّ، تَنَاسَخَتْهُمْ(1) كَرَائِمُ الاْءَصْلاَبِ(2) إِلَى مُطَهَّرَاتِ الاْءَرْحَامِ(3)، كُلَّمَا مَضَى مِنْهُمْ سَلَفٌ، قَامَ مِنْهُمْ بِدِينِ اللَّهِ خَلَفٌ. حَتَّى أَفْضَتْ(4) كَرَامَةُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى إِلَى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله . فَأَخْرَجَهُ مِنْ أَفْضَلِ الْمَعَادِنِ مَنْبِتاً(5)، وَ أَعَزِّ الاْءَرُومَاتِ(6) مَغْرِساً(7)، مِنَ الشَّجَرَةِ الَّتِي صَدَعَ(8) مِنْهَا، أَنْبِيَاءَهُ، وَ انْتَجَبَ مِنْهَا أُمَنَاءَهُ.

...

در بخشى از اين خطبه در توصيف پيامبران عليهم السلام فرموده:

خداى متعال، پيامبران عليهم السلام را در بهترين امانتگاهها يعنى در اصلاب و كمرهاى پدرانِ خود به امانت نهاد و در بهترين قرارگاه ها، يعنى در رحم مادرانشان جاى داد [يعنى پدران آنها گرامى ترين پدران، و مادران آنها ارجمندترين مادران بودند].

اصلاب والا آنها را به ارحام مطهر و پيراسته از فحشا و كفر و جز آن منتقل ساخت. مثلاً وجود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در صلب آدم عليه السلام به وديعه سپرده شد، سپس به رحم حوّا و سپس از صلب هابيل به رحم همسرش منتقل شد.

هرگاه كه يكى از پيامبران از دنيا مى رفت ديگرى براى برپا داشتن آيين يكتاپرستى جاى او را مى گرفت تا آنكه كرامت الهى، يعنى مقام نبوت به حضرت محمد صلى الله عليه و آله رسيد.

جايگاه رفيع پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان آن حضرت

[حضرت خاتم را] از بهترين منابع رويش و ارجمندترين ريشه هاى نهال انسانيّت، يعنى بنى هاشم و حضرت ابراهيم عليه السلام برآورد؛ همان درخت ارجمند و با كرامتى كه پيامبران بزرگ بنى اسرائيل و جز آنان را پديد آورد و آنان را امناى شريعت خود برگزيد.

ص: 125


1- تناسخت: منتقل ساخت.
2- كرائم الأصلاب: صلبهاى ارجمند، كنايه از نياكان ارجمند و گرامى، و صلب، يعنى جايگاه منى در مردان.
3- مطهرات الأرحام: رحم هاى پاكيزه.
4- أفضت: منتهى شد.
5- منبت: محل روييدن.
6- أرومات: جمع ارومة، به معناى اصل و ريشه.
7- مغرس: محل كاشتن.
8- صدع: قصد كرامت نمود.

عِتْرَتُهُ(1) خَيْرُ الْعِتَرِ(2)، وَ أُسْرَتُهُ(3) خَيْرُ الاْءُسَرِ(4)، وَ شَجَرَتُهُ خَيْرُ الشَّجَرِ(5)، نَبَتَتْ فِي حَرَمٍ، وَ بَسَقَتْ(6) فِي كَرَمٍ، لَهَا فُرُوعٌ طِوَالٌ، وَ ثَمَرةٌ لاَ تُنَالُ. فَهُوَ إِمَامُ مَنِ اتَّقَى، وَ بَصِيرَةُ مَنِ اهْتَدَى، سِرَاجٌ لَمَعَ ضَوْئُهُ، وَ شِهَابٌ سَطَعَ نُورُهُ، وَ زَنْدٌ(7) بَرَقَ لَمْعُهُ.

...

عترت او بهترين عترت ها و خاندانش بهترين خاندان ها و درخت وجود او بهترين درخت هاست.

درخت وجود آن حضرت در حرم (مكّه) روييد و با بزرگوارى و ارجمندى باليد [و لذا خاندان او بزرگوار و با شرافت بودند]. اين درخت، داراى شاخه هاى بلندى است. يعنى فرزندان و نوادگان آن حضرت در طول تاريخ ادامه پيدا خواهند كرد. و ميوه اى دارد كه دست هيچ انسانى به آن نمى رسد؛ يعنى سرورى و عزّتى دارد كه براى هيچ انسانى قابل دسترس نيست.

از اين رو او پيشواى تقواپيشگان و موجب بصيرت هدايت يافتگان است؛ آن حضرت آموزگار و هدايتگر و الگوى پرهيزگاران است.

او چراغى است تابنده كه پرتو آن همواره درخشان، و شهابى است نورافشان [كه تاريكى شب را مى شكافد] و آتش زنه اى است [هميشه] فروزان، يعنى نور وجود مقدس آن حضرت موجب هدايت انسان ها است.

ص: 126


1- عترت: اهل بيت و خانواده.
2- عتر: جمع عترة.
3- أسرة: خويشاوندان و مجموعه بستگان.
4- أُسر: جمع أسرة.
5- شجر: جنس است و شجرة مفرد مثل تمر و تمرة، بقر و بقرة.
6- بسقت: بالندگى گرفت و رشد كرد.
7- زند: آنچه كه به سنگ (چخماق) مى زنند تا آتش از آن خارج شود.

سِيرَتُهُ الْقَصْدُ، وَ سُنَّتُهُ الرُّشْدُ، وَ كَلاَمُهُ الْفَصْلُ، وَ حُكْمُهُ الْعَدْلُ. أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ(1) مِنَ الرُّسُلِ، وَ هَفْوَةٍ(2) عَنِ الْعَمَلِ، وَ غَبَاوَةٍ(3) مِنَ الاْءُمَمِ. اعْمَلُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ عَلَى أَعْلاَمٍ بَيِّنَةٍ، فَالطَّرِيقُ نَهْجٌ يَدْعُوا(4) إِلى دارِ السَّلامِ، وَ أَنْتُمْ فِي دَارِ مُسْتَعْتَبٍ(5) عَلَى مَهَلٍ(6) وَ فَرَاغٍ، وَ الصُّحُفُ(7) مَنْشُورَةٌ وَ الاْءَقْلاَمُ جَارِيَةٌ، وَ الاْءَبْدَانُ صَحِيحَةٌ، وَ الاْءَلْسُنُ مُطْلَقَةٌ، وَ التَّوْبَةُ مَسْمُوعَةٌ، وَ الاْءَعْمَالُ مَقْبُولَةٌ.

...

منش و روش پيامبر صلى الله عليه و آله

روش او ميانه روى و اعتدال و دورى از افراط و تفريط، و سنّت او تعالى بخش و به دور از انحراف، و گفتارش جدا كننده حق و باطل، و داورى اش بر پايه دادگرى و به دور از ستم است.

خداى سبحان زمانى آن حضرت را به رسالت برانگيخت كه تا مدّتِ طولانى هيچ پيامبرى نيامده بود و مردم از عمل صالح منحرف و رويگردان، و امّت ها نسبت به مصالح دنيا و آخرت خويش نادان بودند.

فرصت مغتنم

خدايتان رحمت كند! عمل خود را با دلايل آشكار، يعنى احكامِ قرآن و سنّت كه پرچم هاىِ روشنِ راه حق هستند، همسوى سازيد.

زيرا راه حق، راه آشكار و مستقيمى است كه همگان را به دارالسلام، يعنى بهشت كه سراى سلامت است دعوت مى كند، چنان كه خداى متعال درباره بهشت مى فرمايد: «...لَهُمْ دَارُ السَّلَامِ عِندَ رَبِّهِمْ...»(8)؛ «براى آنان نزد پروردگارشان سراى عافيت است».

ص: 127


1- فترة: يعنى فاصله بين دو پيامبر.
2- هفوة: انحراف.
3- غباوة: جهل و نادانى.
4- يدعوا: فاعل آن نهج است كه قبل از آن آمده است.
5- مستعتب: طلب عُتبي و عتبى به معناى رضايت.
6- مهل: مهلت.
7- صحف: جمع صحيفه، يعنى نامه اى كه اعمال آدميان را در آن مى نويسند.
8- سورة انعام، آيه 127.

...

...

و شما در سراى مهلت و فراغت (دنيا) به سر مى بريد كه از شما اعمال موجب پسند خداى سبحان را خواسته اند و فرصت انجام دادن عمل صالح و نكوكارى را داريد.

و هنوز نامه هاى عمل باز است و مى توانيد عمل صالح انجام دهيد و بر كاهش و افزايش آن تواناييد و قلم هاى مراقبانِ نوشتنِ اعمال شما دركارند و همواره به سود يا زيان شما مى نويسند. و نيز مى توانيد جبران كنيد و بدن هايتان سالم است و بيمارى نداريد.

و زبان هايتان گوياست و لال نيستيد (يعنى غالب مردم سالم و گويا هستند) و به خلاف آخرت در اين سرا توبه پذيرفته مى شود و اعمال صالح كه درجات را فزونى مى بخشد، مقبول است.

ص: 128

خطبه نود و پنجم

و من خطبة له عليه السلام في فضيلة الرسول صلى الله عليه و آله

اشاره

بَعَثَهُ وَ النَّاسُ ضُلاَّلٌ(1) فِي حَيْرَةٍ، وَ خَابِطونَ(2) فِي فِتْنَةٍ، قَدِ اسْتَهْوَتْهُمُ الاْءَهْوَاءُ، وَ اسْتَزَلَّتْهُمُ الْكِبْرِيَاءُ، وَ اسْتَخَفَّتْهُمُ الْجَاهِلِيَّةُ الْجَهْلاَءُ(3). حَيَارَى(4) فِي زَلْزَالٍ مِنَ الاْءَمْرِ وَ بَلاَءٍ مِنَ الْجَهْلِ، فَبَالَغَ صلى الله عليه و آله فِي النَّصِيحَةِ، وَ مَضَى عَلَى الطَّرِيقَةِ، وَ دَعَا إِلَى الْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام در بيان فضيلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله

اوصاف مردم قبل از بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

خداوند پيامبر صلى الله عليه و آله را در روزگارى به رسالت برانگيخت كه مردم گمراهانى بودند گم شده در وادى حيرت و سرگردانى، راه درست را از بيراهه باز نمى شناختند، و در فتنه غوطه ور بودند و به حق راه نمى يافته و به [ساحل] نجات رسيدن، نمى توانستند.

هوس ها و شهوت ها مردم را به سمت خود كشانده بود. و تكبر و غرور، آنان را از جاده حق منحرف و به سمت سقوطِ در وادى فساد گسيل داده بود.

و جاهليّت محض، آنها را خوار ساخته و به سوى تباهى و زيان كشانده بود. جاهليت صفت مردمانى بود كه قبل از دوران رسالت و پيش از ظهور مى زيستند و در درياهاى جهل و گناه غوطه ور بودند.

در كار خود نابسامان و بى ثبات بودند و جهل آنان موجب بلا و ناراحتى شان شده بود.

ص: 129


1- ضلاّل: جمع ضالّ، به معناى گمراه.
2- خابطون: غوطه ور شدگان.
3- جهلاء: مبالغه جاهليّت است.
4- حيارى: جمع حيران، يعنى سرگردان.

...

...

در آن هنگامه، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تمام كوشش خود را به كار بست تا آنچه شرط خيرخواهى است، در حق مردمان عصر جاهليت به انجام رساند، باشد كه آنان ورطه كفر و گناه را رها كنند. حضرتش بر راه درست حركت كرد و مردم را عملاً به آن راه فراخواند تا رهيافته شوند و به دور از خشونت، بلكه با سخنى لطيف و مهرآميز ديگران را موعظه كنند.

ص: 130

خطبه نود و ششم

و من خطبة له عليه السلام فيها حمد اللّه و تمجيد الرّسول صلى الله عليه و آله

اشاره

الْحَمْدُ لِلَّهِ الاْءَوَّلِ فَلاَ شَيْءَ قَبْلَهُ، وَ الاْآخِرِ فَلاَ شَيْءَ بَعْدَه، وَ الظَّاهِرِ(1) فَلاَ شَيْءَ فَوْقَهُ، وَ الْبَاطِنِ(2) فَلاَ شَيْءَ دُونَهُ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام در حمد خدا و ستايش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

اوصاف پروردگار

ستايش خدايى را سزاست كه واجب الوجود ازلى است و جز حضرتش، همه چيز ديگر ممكن الوجود است و عدم بر آن مقدم است، هرچند به ازل نزديك باشد.

و نيز بعد از فناى همه چيز باقى است و بعد از او چيزى نيست و دليل آن هم وجوب وجود است(3) چنان كه بيان گرديد.

و ظاهر است، يعنى داراى رفعت مرتبه و مقامى است كه هيچ موجودى بالاتر از او نيست.

و باطن است، يعنى از درون و حقيقت همه اشيا آگاه است [، پس هيچ موجودى به پايه او در علم و آگاهى نمى رسد].

ص: 131


1- ظاهر: مراد منزلت والا و رفعت مقام است و لذا امام عليه السلام آن را با فلا شيء فوقه، توصيف فرموده است.
2- الباطن: چنان كه روشن است مراد علم و آگاهى است نه مكان.
3- وجوب وجود به معناى آن است كه هيچ جنبه استعدادى و امكانى در خداوند وجود ندارد و هرچه هست بالفعل موجود است و اگر بخواهد زمانى موجود نباشد چه در ازل و چه در ابد لازم مى آيد كه ممكن الوجود باشد و خداوند از چنين توصيفى منزّه است.

و منها: في ذكر الرسول عليه السلام

اشاره

مُسْتَقَرُّهُ خَيْرُ مُسْتَقَرٍّ، وَ مَنْبِتُهُ أَشْرَفُ مَنْبِتٍ، فِي مَعَادِنِ الْكَرَامَةِ، وَ مَمَاهِدِ(1) السَّلاَمَةِ. قَدْ صُرِفَتْ نَحْوَهُ أَفْئِدَةُ الاْءَبْرَارِ وَ ثُنِيَتْ إِلَيْهِ أَزِمَّةُ(2) الاْءَبْصَارِ. دَفَنَ اللَّهُ بِهِ الضَّغَائِنَ وَأَطْفَأَ بِهِ الثَّوَائِرَ(3) أَلَّفَ بِهِ إِخْوَاناً، وَ فَرَّقَ بِهِ أَقْرَاناً. أَعَزَّ بِهِ الذِّلَّةَ، وَ أَذَلَّ بِهِ الْعِزَّةَ، كَلامُهُ بَيانٌ، وَ صَمْتُهُ لِسانٌ.

...

جايگاه رفيع پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

محل استقرار آن حضرت، يعنى شهر مكّه، يا منظور و برداشت دوم، رحم مطهّر مادرش (حضرت آمنه) كه او را در درون خود پروراند، بهترين مكان هاست، زيرا مكّه به عنوان ام القرى و بيت اللّه الحرام، و قداستِ حضرت آمنه و اصالت خانوادگى او بى ترديد از همه مكان ها و از همه مادران بهتر و ارجمندتر است.

خاستگاه آن حضرت، يعنى پدران بزرگوارش بهترين خاستگاه هاست كه به عنوان معادن كرامت و سلامت مطرح بودند، زيرا خدا آنها را گزينش كرده بود تا پيامبر صلى الله عليه و آله را به عرصه وجود بياورند و چون پدران آن حضرت در بزرگوارى و هوشمندى زبانزد همگان بودند، گويى معدن كرامت محسوب مى شدند. وانگهى همگى از شرك و كفر و آلوده دامنى و ديگر پليدى ها منزّه، و از سلامت روح و طهارت قلب برخوردار بودند.

قلب همه نيكان و شايستگان متوجه آن حضرت بود تا از وى علم و عمل فراگيرند و از آن حضرت پيروى كنند. و زمام و مهار همه چشم ها به سوى آن بزرگوار كشيده شد. توجّه زمام چشم ها كنايه از برگشتن چشم ها به سوى آن حضرت بود، چنان كه توجّه مهار حيوان (اسب) به يك سمت زمانى انجام مى گيرد كه كسى بخواهد او را به آن سمت متمايل كند.

ص: 132


1- مماهد: جمع ممهد و منظور مهد، و آن اسم مكان از كلمه أمهد، به معناى مهيا كردن مكان در خور و مناسب براى استقرار است.
2- أزمّة: جمع زمام، به معناى مهار و افسار.
3- ثوائر: جمع ثائرة، يعنى عداوت و دشمنى كه زيان ايجاد كند.

...

...

خدا به بركت وجود او تمام كينه ها را برطرف ساخت، زيرا آن حضرت مهربانى را در دل آن مردم جايگزين كرد و آتش دشمنى را كه همواره موجب زيان بود خاموش ساخت.

خداى سبحان به وسيله آن حضرت هر مسلمانى را برادر مسلمان ديگر ساخت و ميان آنان محبّت ايجاد نمود، چنان كه خود مى فرمايد: «... إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...»(1)؛ «در حقيقت مؤمنان باهم برادرند».

و هم خداى سبحان به وسيله آن حضرت بين كسانى كه بر شرك و گناه با يكديگر همراهى و همدلى داشتند، جدايى انداخت، زيرا برخى از آنها ايمان آورده و برخى بر حال كفر باقى ماندند و در نتيجه از يكديگر جدا شدند.

به وسيله حضرت رسول ذلّت عرب و ساير مردم قبل از اسلام را كه فراگير شده بود به عزت مبدل ساخت. و به وسيله او عزّت كافران و تبهكاران را به ذلّت تبديل كرد.

سخنان آن حضرت تبيين كننده حقايق است و از بيهوده گويى به دور بود، و خموشى او نيز به منزله سخن گفتن بود، زيرا سكوت آن حضرت نشانه وانهادن امرى است، يعنى وقتى كه در موضوعى سكوت مى فرمود، نشانه آن است كه آن عمل ناپسند نيست، زيرا قول و فعل (گفتار و كردار) و تقرير (سكوت) آن بزرگوار تماماً از حيث شرعى و تكليفى حجّت و قابل استدلال است.

ص: 133


1- سوره حجرات، آيه 10.

خطبه نود و هفتم

و من خطبة له عليه السلام في حال أصحابه و أصحاب الرسول صلى الله عليه و آله

اشاره

وَ لَئِنْ أَمْهَلَ الظَّالِمَ فَلَنْ يَفُوتَ أَخْذُهُ، وَ هُوَ لَهُ بِالْمِرْصَادِ(1) عَلَى مَجَازِ(2) طَرِيقِهِ وَ بِمَوْضِعِ الشَّجَا(3) مِنْ مَسَاغِ رِيقِهِ(4).

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام پيرامون اصحاب خود و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله

خدا در كمين ستمگران

و اگر خداى متعال به ستمگر مهلت دهد كه آنچه مى خواهد انجام دهد و در كيفر او شتاب نمى كند، هرگز به اين معنا نيست كه او را به خشم خود و كيفر اعمالش نگيرد، [بلكه [خدا هميشه در كمين اوست، و چنان است كه بر سر راه ظالم ايستاده و منتظر است تا دررسد و مقتدرانه و بى باكْ او را بگيرد و به كيفرش رساند.

و [نيز] خداوند در گلوگاه او، يعنى محل فرو بردن آب دهان كه استخوان و امثال آن گير مى كند قرار مى گيرد. اين تمثيل براى بيان نزديك بودن خدا و زير نظر گرفتن ستمگر است، گويى خداوند در گلوى ستمگر قرار گرفته است و هرگاه بخواهد او را بگيرد، در همين موضع، تكّه استخوانى و يا چيزى مانند آن قرار مى دهد تا نتواند آب بنوشد.

ص: 134


1- مرصاد: كمين گاه.
2- مجاز: محل عبور، از جاز، يعنى عبور كرد گرفته شده.
3- شجا: استخوان و مانند آن، كه در گلو گير كند.
4- مساغ الريق: محل عبور آب دهان كه حلق است.

أَمَا وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ(1)، لَيَظْهَرَنَّ هَوءُلاَءِ الْقَوْمُ عَلَيْكُمْ، لَيْسَ لاِءَنَّهُمْ أَوْلَى بِالْحَقِّ مِنْكُمْ، وَ لَكِنْ لاِءِسْرَاعِهِمْ إِلَى بَاطِلِ صَاحِبِهِمْ، وَ إِبْطَائِكُمْ عَنْ حَقِّي. وَ لَقَدْ أَصْبَحَتِ الاْءُمَمُ تَخَافُ ظُلْمَ رُعَاتِهَا(2)، وَ أَصْبَحْتُ أَخَافُ ظُلْمَ رَعِيَّتِي. اسْتَنْفَرْتُكُمْ لِلْجِهَادِ فَلَمْ تَنْفِرُوا، وَ أَسْمَعْتُكُمْ فَلَمْ تَسْمَعُوا، وَ دَعَوْتُكُمْ سِرّاً وَ جَهْراً فَلَمْ تَسْتَجِيبُوا، وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَلَمْ تَقْبَلُوا.

...

گِله گذارى حضرت عليه السلام از مردم هم روزگار خويش

آگاه باشيد، سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست، اين قوم (معاويه و يارانش) بر شما سلطه و غلبه پيدا خواهند كرد؛ البته نه از آن جهت كه از شما براى در دست گرفتن حق سزاوارترند تا مصداق جمله «الحَقُّ يَعْلُو وَ لاَ يُعْلَى عَلَيْهِ؛ حق برترى مى گيرد و چيزى بر آن برترى نمى يابد» باشند. بلكه بدان جهت است كه آنان در فرمانبردارى از پيشواى باطل كار خويش شتابان هستند و به سرعت دعوت او را اجابت مى كنند و هيچ فرصتى را از دست نمى دهند. طبيعى است كه اين افراد همواره از انسان هاى تنبل جلوتر هستند، ولى شما در حقّى كه من به آن فرمان مى دهم سستى و بى اعتنايى مى كنيد.

امت هاى ديگر از ستم حاكمان خود مى ترسند، اما به عكس، من از ستم ملتم بر خودم مى ترسم، زيرا از من اطاعت نمى كنند و بر خطى كه ترسيم مى كنم حركت نمى نمايند.

شما را براى جهاد دعوت به حركت كردم تا با شاميان بجنگيد، اما از جايتان حركت نكرديد. و فرجام شوم نجنگيدن با آنان را به شما گوشزد كردم، ولى نشنيديد. و شما را در نهان و انفرادى، و در جمع و آشكارا دعوت كردم، اما اطاعت نكرديد، و شما را پند و اندرز دادم، ولى نصيحت و ارشاد مرا نپذيرفتيد.

ص: 135


1- و الذي نفسي بيده: يعنى خدا؛ چرا كه روح انسان تحت قدرت خداست و در اين سوگند نكته لطيفى نهفته است.
2- رعات: جمع راعي، به معناى حاكمان.

أَ شُهُودٌ كَغُيَّابٍ، وَ عَبِيدٌ كَأَرْبَابٍ؟ أَتْلُو عَلَيْكُمُ الْحِكَمَ(1) فَتَنْفِرُونَ مِنْهَا، وَ أَعِظُكُمْ بِالْمَوْعِظَةِ الْبَالِغَةِ فَتَتَفَرَّقُونَ عَنْهَا، وَ أَحُثُّكُمْ عَلَى جِهَادِ أَهْلِ الْبَغْيِ فَمَا آتِي عَلَى آخِرِ قَوْلِي حَتَّى أَرَاكُمْ مُتَفَرِّقِينَ أَيَادِيَ(2) سَبَا(3) تَرْجِعُونَ إِلَى مَجَالِسِكُمْ وَ تَتَخَادَعُونَ عَنْ مَوَاعِظِكُمْ.

...

آيا شما حاضرانى هستيد مانند غايبان؟ اين استفهام انكارى است، يعنى چه حضورى داريد كه مانند غيبت است، و از شما بهره اى برده نمى شود و سخنى نمى شنويد.

و آيا بردگانى مانند ارباب هستيد؟ زيرا عبد بايد در امرِ اطاعت از مولا بترسد و فرمان ببرد، ولى شما گويى اصلاً صاحب و مولايى نداريد.

حكمت ها (مواعظ) را براى شما مى خوانم، ولى شما از آنها فرار مى كنيد و به مضمون آنها عمل نمى كنيد و شما را با مواعظ رسا كه با بيانى كاملاً روشن [به مقصد [ارشاد مى كند، پند مى دهم ولى از آن روى بر مى تابيد و بر گرفتن پند و شنيدنِ موعظه اتفاق نظر نداريد.

و شما را به جهادِ با ستمگران، يعنى معاويه و يارانش، برمى انگيزم، ولى هنوز گفتار برانگيزاننده ام به پايان نرسيده، پراكنده تان مى بينم، كه هر يك از شما روانه منزل خود مى شويد، درست مانند پراكندگى نعمت يافتگان سبأ كه قرآن داستان آنها را چنين بيان فرموده است: «...لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِى مَسْكَنِهِمْ ءَايَةٌ...»(4)؛ «قطعاً براى [مردم] سبأ در محل سكونت شان نشانه [رحمتى] بود». و أيادي سبا به عنوان يك ضرب المثل است كه درباره پراكندگى و اختلاف مردم رواج يافت. البته بيان ديگرى نيز براى اين جمله آمده است.

بى اعتناى به جنگ، به خانه هاى تان باز مى گرديد و نسبت به يكديگر در مواعظى كه به شما يادآورى كردم، نيرنگ مى كنيد و براى آنها ارزش و اهميتى قائل نمى شويد.

ص: 136


1- حكم: جمع حكمة، يعنى موعظه.
2- أيادي: جمع يد به معناى نعمت.
3- سبا: شهرى است در يمن.
4- سوره سبأ، آيه 15.

أُقَوِّمُكُمْ غُدْوَةً، وَ تَرْجِعُونَ إِلَيَّ عَشِيَّةً كَظَهْرِ الْحَنِيَّةِ(1)، عَجَزَ الْمُقَوِّمُ، وَ أَعْضَلَ(2) الْمُقَوَّمُ. أَيُّهَا الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، الغَائِبَةُ عُقُولُهُمْ، الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاوءُهُمْ، الْمُبْتَلَى بِهِمْ أُمَرَاوءُهُمْ.

...

صبحگاهان با نصايح خود شما را راست و استوار مى سازم، اما شما شبانگاهان مثل كمان، خميده پشت نزدم باز مى گرديد.

آن كه بايد به اصلاح آورد، درمانده است و آنچه بايد اصلاح شود، سرسختى مى كند. منظور آن حضرت آن است كه مى خواهم شما را به قيام وادار كنم، اما به زانو در آمدم، ولى شما كه بايد به پا خيزيد، سركشى و نافرمانى مى كنيد.

اى جماعتى كه با بدن هاى تان نزد من حضور داريد، ولى از نظر عقل غايب هستيد، يعنى انديشه و ادراك نداريد، و خواسته هايتان متفاوت و گوناگون است و هر كدامتان براى خودْ خواسته اى داريد و بر گردِ محور حق جمع نمى شويد. [و اى جماعتى كه [حاكمان شما گرفتارتان هستند.

حاكمان عراق - چنان كه تاريخ نقل مى كند - نمى دانستند با آنها چه برخوردى و چگونه داشته باشند. لذا برخوردهاى مختلف در اين كشور وجود داشته به گونه اى كه در كشورهاى ديگر چنين سياست هاى گونه گون متفاوت كمتر ديده مى شد.

ص: 137


1- حنية: كمان، و چون كمان منحنى است به اين نام خوانده شده است.
2- أعضل: سركشى كرد.

صَاحِبُكُمْ يُطِيعُ اللَّهَ وَ أَنْتُمْ تَعْصُونَهُ، وَ صَاحِبُ أَهْلِ الشَّامِ يَعْصِي اللَّهَ وَ هُمْ يُطِيعُونَهُ. لَوَدِدْتُ وَ اللَّهِ أَنَّ مُعَاوِيَةَ صَارَفَنِي(1) بِكُمْ صَرْفَ الدِّينَارِ بِالدِّرْهَمِ، فَأَخَذَ مِنِّي عَشَرَةً مِنْكُمْ وَ أَعْطَانِي رَجُلاً مِنْهُمْ.

...

دلتنگى امام عليه السلام از اصحاب خود

پيشواى شما (وجود مقدس حضرت على عليه السلام ) مطيع اوامر و نواهى پروردگار است، ولى شما با مخالفت و تفرقه و هواپرستى خودْ او را نافرمانى مى كنيد، امّا سركرده شاميان (معاويه) سركشى و نافرمانى خدا مى كند و فرمانبردار اوامر و نواهى پروردگار نيست، اما در عين بدكار بودنش، پيروانش از او كاملاً تبعيت مى كنند و سر به فرمان اويند.

به خدا سوگند، دوست مى داشتم كه معاويه درباره شما با من چنان كند كه در معاوضه درهم و دينار كند؛ ده نفر شما را از من بگيرد و در عوض يك نفر از ياران خود را به من بدهد. منظور آن حضرت آن است كه يك نفر از شاميان در اطاعت و گوش بفرمانى بهتر از ده نفرِ شماست. و مثلاً يك ارتش صد نفرى از آنان در اطاعت بهتر از يك ارتش هزار نفرى از شماست.

ص: 138


1- صارفني: چون داد و ستد صيرفيان، با من رفتار كند.

يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ، مُنِيتُ(1) مِنْكُمْ بِثَلاَثٍ وَ اثْنَتَيْنِ: صُمٌّ(2) ذَوُو أَسْمَاعٍ، وَ بُكْمٌ(3) ذَوُو كَلاَمٍ، وَ عُمْيٌ(4) ذَوُو أَبْصَارٍ، لاَ أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ(5)، وَ لاَ إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ الْبَلاَءِ.

...

پنج خصلت نكوهيده كوفيان

اى مردم كوفه، من به پنج خصلت ناپسند و نكوهيده شما گرفتارم:

نكته: اينكه امام عليه السلام پنج خصلت را به شكل تركيبى ثلاث و اثنتين آورده و به جاى اينكه عدد پنج را مطرح كند از عدد سه و دو استفاده فرموده، از آن رو است كه دو خصلت از آن پنج خصلت با سه خصلت ديگر نوعا متفاوت است، گرچه همه آنها نكوهيده مى باشند.

1. شما ناشنوايانى هستيد كه گوش داريد، يعنى گوش هاى شما برايتان سودى ندارد و مانند انسانى هستيد كه از گوش خود بهره اى نمى برد.

2. گنگ هايى هستيد كه سخن مى گوييد و چون كلام تان مفيد نيست به كسى مى مانيد كه بهره اى از زبان خود نمى برد، زيرا گفتنِ سخنِ بى فايده مانند سخنْ نگفتن است.

3. نابينايانى هستيد كه چشم داريد.

خلاصه آنكه از گوش و چشم و زبان شما خيرى برنمى خيزد، پس انگار اصلاً اين اندام را نداريد. اما آن دو خصلت ناپسند ديگرتان عبارتند از:

4. هنگام نبرد آزادگانى صادق و راستكار نيستيد، و آزادگى شما دروغين است، زيرا در جنگ مثل بردگان فرار مى كنيد. يعنى برده به مولاى خود اهميّتى نمى دهد و ميان او و دشمن فرقى نمى گذارد، در حالى كه انسانِ آزاده مى داند كه اگر مغلوب شود و شكست بخورد برده خواهد شد. لذا در مقابل دشمن به سختى پايدارى مى كند.

5. و به وقت رسيدن بلا و مصيبت برادران مورد اعتمادى نيستيد، چون در آن هنگام به دليل فرومايگى و بدذاتىْ دوستان خود را رها مى كنيد.

ص: 139


1- منيت: دچار شدم.
2- صم: جمع أصم، كسى كه از حس شنوايى محروم است.
3- بكم: جمع أبكم، آن كه قادر به سخن گفتن نيست.
4- عمي: جمع أعمى، يعنى نابينا.
5- لقاء: مراد در اينجا جنگ است.

تَرِبَتْ(1) أَيْدِيكُمْ! يَا أَشْبَاهَ الاْءِبِلِ غَابَ عَنْهَا رُعَاتُهَا، كُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ تَفَرَّقَتْ مِنْ جَانِبٍ آخَرَ، وَاللَّهِ لَكَأَنِّي بِكُمْ(2) فِيمَا إِخَالُ(3) أَنْ لَوْ حَمِسَ(4) الْوَغَى(5)، وَ حَمِيَ(6) الضِّرَابُ(7)، قَدِ انْفَرَجْتُمْ(8) عَنِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ انْفِرَاجَ الْمَرْأَةِ عَنْ قُبُلِهَا. وَ إِنِّي لَعَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي، وَ مِنْهَاجٍ مِنْ نَبِيِّي، وَ إِنِّي لَعَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ أَلْقُطُهُ لَقْطاً.

...

تشبيه مردم كوفه به شتران بى ساربان

دست هايتان خاك آلود باد! (خير نبينيد، خاكتان بر سر!) چون انسان وقتى كه سراغ كارى مى رود گاهى به آن دست مى يابد و گاهى دست خالى بر مى گردد، چنين كسى گويى مشتى خاك بى فايده به دست آورده است.

اى [مردمى] كه به شترانى بى ساربان مى مانيد كه پراكنده شده اند و اگر كسى غير از ساربان از يك سمت آنها را جمع كند از سوى ديگر پراكنده مى شوند، و اين امر از سر بى سامانى و پراكندگىِ توجه آنان است.

به خدا سوگند شما را مى بينم كه چون آتش جنگ بر پا و تنور آن گرم شود، از گرد فرزند ابوطالب (على عليه السلام ) پراكنده مى شويد، چنان كه زنى هنگام وضع حمل عورت خود را آشكار مى سازد، يا هنگام رويارويى با خطر اسلحه و ترس از آن، بى توجه به وضعيتِ پوششِ خود، بدون اينكه به برهنگى عورت خود آگاه باشد و آن را بپوشاند، به هر سو مى گريزد. امام عليه السلام از چنين لفظ و مقالى استفاده مى كند تا غيرت و حميّت را در آنان به جوشش آورد تا شايد با اين تشبيه شرم آور به خود بيايند. مراد امام عليه السلام آن است كه فرار اصحاب خود را فقط به يك جنبه زن بدون پوشش تشبيه مى فرمايد، نه به همه جنبه هاى

ص: 140


1- تربت: خاك آلود شود.
2- لكأني بكم: چنين مى بينم و مى پندارم شما را.
3- إخال: گمان مى كنم، خال به معناى ظن مى باشد.
4- حمس: شدت يافت.
5- وغى: جنگ.
6- حمي: داغ گرديد.
7- ضراب: جنگ و نبرد.
8- إنفرجتم: متفرق شديد.

...

...

آن زن، كه اين امر شايسته تأمل است.

[آنگاه اميرمؤمنان عليه السلام در توصيف خود فرمود:] و من از رفتار و حالات و برخوردهاى شما باكى ندارم و فقط براى شما خيرخواهى مى نمايم، چون خودم بر اساس بيّنه و دليل روشن از سوى پروردگارم، و نيز بر پايه سنّت و سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله حركت مى كنم و احكام الهى و سنت نبوى را به خوبى و به تمامى مى شناسم.

و من بر راه روشن حركت مى كنم، يعنى حق را گرفته ام و همان طور كه انسان يك چيز ارزشمند را از بين اشياى بى ارزش جدا مى كند، من نيز حق را، كه يكى بيش نيست، از باطل جدا كرده ام و آن را برگزيده ام.

ص: 141

انْظُرُوا أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ، فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ، وَ اتَّبِعُوا أَثَرَهُمْ، فَلَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ هُدًى، وَ لَنْ يُعِيدُوكُمْ فِي رَدًى(1). فَإِنْ لَبَدُوا(2) فَالْبُدُوا، وَ إِنْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا، وَ لاَ تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا، وَ لاَ تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِكُوا.

...

ضرورت پيروى از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله

به خاندان پيامبرتان نگاه كنيد و راه و روش آنان را پيش گيريد و در اعمال و گفتار و عقايد از آنان پيروى كنيد [ و مطمئن باشيد] كه شما را از مسير هدايت بيرون نمى برند و در وادى گمراهى رها نمى كنند، و هرگز شما را به هلاكت و تباهى [ جاهليت و كفر] باز نمى گردانند. تعبير اعاده (بازگرداندن) كه در كلام حضرت آمده به اعتبار هلاكت و پستى آنها در دوران جاهليت بوده است.

پس اگر خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله به انجام دادنِ كارى روى آوردند شما نيز چنان كنيد؛ و اگر براى جنگ و مانند آن بپا خاستند شما نيز بپاخيزيد. اين دو جمله كنايه از لزوم پيروى كامل و بى چون و چرا از آن بزرگواران در تمامى كارهاست.

در هر كارى كه در انجام دادنِ آن تأنى و تأمل مى كنند، هرگز بر آنان سبقت نگيريد. مثلاً اگر اهل بيت عليهم السلام صلاح ديدند كه صلح كنند شما به جنگ اقدام و اصرار نكنيد كه گمراه خواهيد شد.

و در كارى كه آنها اقدام مى كنند عقب نمانيد؛ مثلاً اگر اهل بيت عليهم السلام اقدام به جنگ كردند از آنها جدا نشويد كه در آن صورت هلاك مى شويد و با نافرمانى، مستحق كيفر و آتش دوزخ مى شويد. پيشگامى بر آنان و عقب ماندن از ايشان، به راه رفتن تشبيه شده است. [ به ديگر بيان، همان گونه كه فرد، در دو حالت فوق از آنان عقب خواهد ماند، در صورت فرمان نبردن از آن پاكان، از قافله راه يافتگان باز خواهد ماند].

ص: 142


1- ردى: هلاكت.
2- لبدوا: از لبد به معناى أقام گرفته شده، يعنى پاى بندى.

لَقَدْ رَأَيْتُ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله فَمَا أَرَى أَحَداً مِنْكُمْ يُشْبِهُهُمْ. لَقَدْ كَانُوا يُصْبِحُونَ شُعْثاً(1) غُبْراً(2) وَ قَدْ بَاتُوا سُجَّداً وَ قِيَاماً، يُرَاوِحُونَ(3) بَيْنَ جِبَاهِهِمْ(4) وَ خُدُودِهِمْ(5)، وَ يَقِفُونَ عَلَى مِثْلِ الْجَمْرِ مِنْ ذِكْرِ مَعَادِهِمْ. كَأَنَّ بَيْنَ أَعْيُنِهِمْ رُكَبَ(6) الْمِعْزَى(7) مِنْ طُولِ سُجُودِهِمْ. إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ هَمَلَتْ(8) أَعْيُنُهُمْ حَتَّى تَبُلَّ جُيُوبَهُمْ، وَ مَادُوا(9) كَمَا يَمِيدُ الشَّجَرُ يَوْمَ الرِّيحِ الْعَاصِفِ، خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ، وَ رَجَاءً لِلثَّوَابِ.

...

ويژگى هاى اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله

من ياران پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدم اما هيچ كدام تان را در اطاعت و سبقت به سوىِ خير و فضيلت مانند آنان نيافتم. منظور امام عليه السلام ياران واقعى و مؤمن به تمامِ معناىِ كلمه بودند، نه منافقان.

آنان ژوليده مو و غبارآلود برمى خاستند، زيرا شب را به قيام و قعود و ركوع و سجود مى گذراندند. اين جمله يعنى آنكه آنان اهل زهد و عبادت و شب زنده دارى بوده اند.

گاه پيشانى و زمانى گونه بر خاك مى ساييدند تا خضوع و فروتنى خود را در پيشگاه پروردگار نشان دهند. اين جمله نيز كنايه از مداومت آنان بر نماز و خشوعِ مُدامِ آنان است.

و چونان كسى كه بر روى گدازه هاى آتش ايستاده باشد، از ياد معاد و رستاخيزشان ترسان و هراسان بودند. چون كسى كه از چيزى زياد بترسد، ضربان قلب و بى قرارى او مانند كسى است كه در آتش قرار گرفته باشد.

از شدّت سجده هاى طولانى گويا بين چشمهاى (پيشانى) آنها مانند زانوى بز پينه بسته بود، زيرا كثرت سجده موجب خشكى و پينه بستن پيشانى مى شود. وانگهى از آن رو پينه

ص: 143


1- شعث: جمع أشعث، ژوليده موى.
2- غبر: جمع أغبر، غبار آلود.
3- يراوحون: از مراوحة، يعنى دو عمل را مكرّر و به نوبت انجام دادن.
4- جباه: جمع جبهة، يعنى پيشانى.
5- خدود: جمع خد، يعنى گونه.
6- ركب: جمع ركبة، يعنى زانو.
7- معزى: جمع معز، يعنى بز.
8- هملت: جارى شد.
9- مادوا: لرزان شدند، به جنبش درآمدند.

...

...

پيشانى آنها به زانوى بز تشبيه شده است كه زانوى بز بيشترين خشكى و سختى را دارد.

وقتى كه در حضورشان نام خدا برده مى شد چشمانشان اشك مى افشاند تا جايى كه گريبان آنها از گريه تر مى شد. زيرا آن كه از چيزى خوف شديد و يا به چيزى عشق و شوق فراوان داشته باشد، وقتى نزد او از مسأله ترسناك يا محبوب ياد شود به شدّت مى گريد.

هنگام ذكر خداى سبحان، مانند لرزش درخت در روزى توفانى، سخت مى لرزيدند. روشن است كه عامل اضطراب آنها خوف و ترس از كيفر بود؛ يعنى مى ترسيدند كه مبادا بدان گرفتار شوند؛ و نيز اميد و شوق به پاداش الهى آنان را بى قرار و لرزان مى كرد.

ص: 144

خطبه نود و هشتم

و من كلام له عليه السلام في وصف بني أمية

اشاره

وَ اللَّهِ لاَ يَزَالُونَ حَتَّى لاَ يَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّماً إِلاَّ اسْتَحَلُّوهُ، وَ لاَ عَقْداً إِلاَّ حَلُّوهُ، وَ حَتَّى لاَ يَبْقَى بَيْتُ مَدَرٍ وَ لاَ وَبَرٍ إِلاَّ دَخَلَهُ ظُلْمُهُمْ، وَ نَبَا بِهِ(1) سُوءُ رَعْيِهِمْ، وَ حَتَّى يَقُومَ الْبَاكِيَانِ يَبْكِيَانِ: بَاكٍ يَبْكِي لِدِينِهِ، وَ بَاكٍ يَبْكِي لِدُنْيَاهُ، وَ حَتَّى تَكُونَ نُصْرَةُ أَحَدِكُمْ مِنْ أَحَدِهِمْ كَنُصْرَةِ الْعَبْدِ مِنْ سَيِّدِهِ، إِذَا شَهِدَ أَطَاعَهُ، وَ إِذَا غَابَ اغْتَابَهُ، وَ حَتَّى يَكُونَ أَعْظَمَكُمْ فِيهَا عَنَاءً أَحْسَنُكُمْ بِاللَّهِ ظَنّاً فَإِنْ أَتَاكُمُ اللَّهُ بِعَافِيَةٍ فَاقْبَلُوا، وَ إِنِ ابْتُلِيتُمْ فَاصْبِرُوا، فَإِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ.

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام در توصيف بنى اميه

به خدا سوگند، آنان (بنى اميه) هر حرامى را حلال خواهند كرد و تمام پيمان ها را خواهند شكست. مراد پيمان هايى است كه با خداى متعال و يا با مردم مى بندند. اين توصيف نسبى است نه استغراقى، يعنى آنها به محرمات و عقود بى مبالات و بى پروا هستند.

و كار را به جايى برسانند كه هيچ خانه سنگى و سياه چادرى نمى ماند، مگر آنكه ستم آنها، از قبيل خراج هاى ظالمانه، وارد آن گشته و سوء مديريتِ آنان موجب فرار و كوچيدن مردم از خانه و ديارشان خواهد شد.

تا آن جا كه دو گروه خواهند گريست: گروهى براى دين خود مى گريد؛ زيرا بنى اميه با دين مى جنگند، و گروه ديگر براى دنيا، چون آنان دنياى مردم را تنها از آنِ خود مى خواهند و در آن براى هيچ كس حقى قائل نخواهند بود.

ص: 145


1- نبا به: ملازمت آن را اختيار نكرد و كوچ نمود. مى گويند: نبا به المنزل، آن جايگاه را ترك گفت.

...

...

و آن سان كه يارى يكى از شما از يكى شان، مانند يارى برده از مولايش باشد، زيرا تا وقتى ارباب حضور دارد از روى اجبار و ترس از او اطاعت مى كند و در نبودنش تنها كارى كه مى كند پشت سر او بدگويى مى نمايد و ستم ها و آزارهاى او را براى ديگران بازگو مى كند. يك غلام تنها همين قدر مى تواند از ارباب انتقام بگيرد [اين سخن، بيان چگونگى يارى آنان از طرف مقابل است، و به ديگر سخن در يارى آنان صداقت نمى ورزند].

و تا آنجا كه هركه به خداى سبحان خوش گمان تر باشد با تنگناها و سختى هاى بيشتر و سنگين ترى روبه رو خواهد شد؛ زيرا انسان اگر به خداوند حسن ظن داشته باشد براى حضرتش بيشتر كار مى كند، و بنى اميه مخالف چنين كسى هستند. بنابراين او را بيشتر از ديگران تحت فشار و آزار قرار مى دهند.

دستور العملى براى آينده

پس [اى مردم،] اگر خداوند شما را عافيت نصيب كرد و از گزند آنان در امان داشت، آن را [با آغوش باز] بپذيريد و خدا را سپاس گوييد و اگر به بلا و شرّ آنها گرفتار آمديد صبر كنيد تا خداوند راه رهايى را مقدّر فرمايد زيرا فرجام نيكو و خوش سرانجامى از آنِ تقواپيشگان است؛ همان هايى كه از گناهان اجتناب مى ورزند.

ص: 146

خطبه نود و نهم

و من خطبة له عليه السلام في التزهيد في الدنيا

اشاره

نَحْمَدُهُ عَلَى مَا كَانَ، وَ نَسْتَعِينُهُ مِنْ أَمْرِنَا عَلَى مَا يَكُونُ، وَ نَسْأَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِي الاْءَدْيَانِ، كَمَا نَسْأَلُهُ الْمُعَافَاةَ فِي الاْءَبْدَانِ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام درباره ضرورت زهد در دنيا

ستايش پروردگار و درخواست سلامت

خدا را بر آن نعمت هايى كه در گذشته بر ما سرازير كرده سپاس مى گوييم و درباره كارهاى خودمان كه قصد انجام دان آنها را داريم از او مدد مى جوييم تا در آينده نيز مددكار ما باشد.

و عافيت و سلامتىِ در دين يعنى حفظ دين از خطرات را از حضرتش مى خواهيم، چنان كه تندرستى را از او مى طلبيم [تا از خطرها و بيمارى ها محفوظ مان بدارد].

ص: 147

عِبَادَ اللَّهِ، أُوصِيكُمْ بِالرَّفْضِ(1) لِهَذِهِ الدُّنْيَا التَّارِكَةِ لَكُمْ وَ إِنْ لَمْ تُحِبُّوا تَرْكَهَا، وَ الْمُبْلِيَةِ لاِءَجْسَامِكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ تَجْدِيدَهَا.

...

دنيا را وا نهيد

اى بندگان خدا، به شما توصيه مى كنم كه اين دنيا را رها كنيد و زير پا بگذاريد و هرگز به آن رو نياوريد كه دنيا شما را رها خواهد كرد، هرچند كه شما مايل به ترك آن نباشيد؛ چون دنيا انسان را هنگام مرگ رها مى كند و نعمت هايش را از او مى گيرد، هرچند كه انسان مايل به بقاى در اين دنيا و استمرار برخوردارى از نعمت آن باشد.

و [بدانيد كه] دنيا بدن هاى شما را خواهد فرسود، اگر چه مايل به تجديد [دوره زندگى در [آن باشيد، زيرا بدن انسان در قبر مى پوسد و به صورت خاك در مى آيد، ولى انسان مايل به چنين چيزى نيست و آن را خوش نمى داد، پس دنيا هميشه به خلاف ميل شماها عمل مى كند. شما به آن خدمت مى كنيد، ولى او به شما بد مى كند. پس بجاست كه انسان چنين دنياى بى وفايى را رها كند و بدان دل نبندد.

ص: 148


1- رفض: ترك گفتن، روى برتافتن.

فَإِنَّمَا مَثَلُكُمْ وَ مَثَلُهَا كَسَفْرٍ(1) سَلَكُوا سَبِيلاً فَكَأَنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوهُ، وَ أَمُّوا عَلَماً فَكَأَنَّهُمْ قَدْ بَلَغُوهُ. وَ كَمْ عَسَى الْمُجْرِي إِلَى الْغَايَةِ أَنْ يَجْرِيَ إِلَيْهَا حَتَّى يَبْلُغَهَا(2)! وَ مَا عَسَى أَنْ يَكُونَ بَقَاءُ مَنْ لَهُ يَوْمٌ لاَ يَعْدُوهُ، وَ طَالِبٌ حَثِيثٌ يَحْدُوهُ فِي الدُّنْيَا حَتَّى يُفَارِقَهَا!

...

مثالى براى اهل دنيا

مَثَل شما و دنيا، مَثَل مسافرانى است كه راهى را پيموده و به هدف رسيده اند و كوه و يا پرچم و علامتى را در نظر گرفته و به آن دست يافته اند. يعنى دنيا چون محدوديت دارد ناچار به زودى به پايان خواهد رسيد؛ لذا بهتر آن است كه انسان به دنياى پايان پذير دل نبندد و اعتماد نكند.

و چه تعداد سوارانى كه تاختند و چه مدت درازى اميدوار بودند كه آن فاصله تا رسيدن به مقصود را طى كنند؟ اين استفهام تحقيرى است، يعنى چيزى كه پايان دارد سرانجام به پايان مى رسد، هرچند فاصله اش طولانى باشد.

و چه مقدار انتظار مى رود كه [در اين سرا] بماند آن كه بايد به مرزى گذرناپذير (پايان روزگار خود) برسد؟ هر انسانى بالاخره بايد به خط پايان برسد كه [چون به آن رسد، آن را در نمى نوردد] و از آن روز موعود آن طرف تر نمى رود، و بايد به آخرت منتقل شود. اين مطلب نيز استفهام تحقيرى است، بدين معنا كه مدّت آرزوى انسان زوال پذير است.

و اين در حالى است كه از پى وى طلب كننده اى او را به سپرى كردن راه، تشويق مى كند تا عمر او به پايان برسد و [على رغم بى ميلى اش] از دنيا برود و آن طلب كنندهْ امر الهى يعنى مرگ است. پس انسان با اين وضعيتى كه دارد چه مقدار مى خواهد زنده بماند؟

ص: 149


1- سفر: جمعى از مسافران.
2- حتى يبلغها: متعلق به كم عسى است، يعنى چه مقدار اميد دارد تا به مقصد برسد؟

فَلاَ تَنَافَسُوا(1) فِي عِزِّ الدُّنْيَا وَ فَخْرِهَا، وَ لاَ تَعْجَبُوا بِزِينَتِهَا وَ نَعِيمِهَا، وَ لاَ تَجْزَعُوا(2) مِنْ ضَرَّائِهَا(3) وَ بُوءْسِهَا(4)، فَإِنَّ عِزَّهَا وَ فَخْرَهَا إِلَى انْقِطَاعٍ، وَ إِنَّ زِينَتَهَا وَ نَعِيمَهَا إِلَى زَوَالٍ، وَ ضَرَّاءَهَا وَ بُوءْسَهَا إِلَى نَفَادٍ(5)، وَ كُلُّ مُدَّةٍ فِيهَا إِلَى انْتِهَاءٍ، وَ كُلُّ حَيٍّ فِيهَا إِلَى فَنَاءٍ.

...

سرزنش رقابت بر سر دنيا

پس در عزت و افتخار دنيايى با يكديگر به رقابت برنخيزيد تا بخواهيد آن را بيشتر به دست آوريد و بر يكديگر چيره شويد.

و به آرايه ها و زيورها و نعمت دنيا شادمان نشويد كه سرابى فريبنده و ناپايدار است.

و از ناراحتى و سختى هايى كه از دنيا به شما مى رسد، اندوهگين و بى تاب نباشيد، بلكه آرامش خود را حفظ كنيد.

زيرا عزّت و افتخار دنيايى رو به پايان است و روزى خواهد رسيد كه عزّت و فخرى برايتان باقى نخواهد ماند؛ چون به سبب مرگ از دست مى روند.

و زيور و نعمت دنيا نيز رو به زوال است، و ناراحتى ها و گرفتارى هاى آن رو به پايان.

و هر دورانى، خواه خوشى و خواه ناخوشى، رو به انتهاست، چنان كه شاعر گفته است:

رأيت الدّهر مختلفاً يدور *** فلا حزنٌ يدوم و لا سرورٌ

و قد بَنَتِ الملوك به قصوراً *** فما بقي الملوكُ و لا القصورُ(6)

«چرخش روزگار را متفاوت ديدم؛ نه اندوه جاودانه است و نه شادمانى.

پادشاهان در اين دنيا كاخ هايى ساخته اند؛ اما نه پادشاهان ماندند و نه آن كاخ ها».

و هر انسان زنده اى رو به مرگ و نابودى مى رود. پس فرد عاقل چگونه بر چنين دنيايى اعتماد مى كند يا در مصايبش بى تاب، يا بر اثر برخوردارى از نعمت هايش خشنود مى گردد؟

ص: 150


1- تنافس: رقابت بر سر يك چيز.
2- تجزعوا: از جزع، به معناى بى تابى است، در مقابل صبر.
3- ضراء: ضررهايى كه متوجه انسان مى گردد.
4- بؤس: مشكلات و مصائب.
5- نفاد: خلاص، از نفد گرفته شده، به معناى تمام شد.
6- ديوان امام على عليه السلام ، ص 196.

أَوَ لَيْسَ لَكُمْ فِي آثَارِ الاْءَوَّلِينَ مُزْدَجَرٌ، وَ فِي آبَائِكُمُ الْمَاضِينَ تَبْصِرَةٌ(1) وَ مُعْتَبَرٌ(2)، إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ! أَوَ لَمْ تَرَوْا إِلَى الْمَاضِينَ مِنْكُمْ لاَ يَرْجِعُونَ، وَ إِلَى الْخَلَفِ الْبَاقِينَ لاَ يَبْقَوْنَ! أَوَ لَسْتُمْ تَرَوْنَ أَهْلَ الدُّنْيَا يُصْبِحُونَ وَ يُمْسُونَ عَلَى أَحْوَالٍ شَتَّى(3)؟ فَمَيِّتٌ يُبْكَى، وَ آخَرُ يُعَزَّى وَ صَرِيعٌ مُبْتَلًى، وَ عَائِدٌ يَعُودُ، وَ آخَرُ بِنَفْسِهِ يَجُودُ(4)، وَ طَالِبٌ لِلدُّنْيَا وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُهُ، وَ غَافِلٌ وَ لَيْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ، وَ عَلَى أَثَرِ الْمَاضِي مَا يَمْضِي الْبَاقِي(5). أَلاَ(6) فَاذْكُرُوا هَادِمَ اللَّذَّاتِ، وَ مُنَغِّصَ(7) الشَّهَوَاتِ، وَ قَاطِعَ الاْءُمْنِيَاتِ(8)، عِنْدَ الْمُسَاوَرَةِ(9) لِلاْءَعْمَالِ الْقَبِيحَةِ، وَ اسْتَعِينُوا اللَّهَ عَلَى أَدَاءِ وَاجِبِ حَقِّهِ، وَ مَا لاَ يُحْصَى مِنْ أَعْدَادِ نِعَمِهِ وَ إِحْسَانِهِ.

...

پندآموزى از گذشتگان

آيا در آثار پيشينيان براى شما بازدارنده اى از دل بستن به دنيا نيست؟؛ زيرا مى بينيد چگونه رفتند و اين آثار را از خود به جا گذاشتند.

و آيا در زندگى پدرانتان كه از دنيا رفته اند موجبات بيدارى و پندگيرى وجود ندارد كه از رفتن شان حال دنيا و ناپايدارى آن را بشناسيد؟ [ به يقين] اگر عقل مى داشتيد از پدران و گذشتگان خود عبرت مى گرفتيد.

آيا نديديد كه گذشتگان شما برنگشتند؟ [ و حال كه برنگشتند،] چگونه به دنيا اعتماد مى كنيد؟ آيا به بازماندگان نمى نگريد كه جاودانه نمى مانند؟ حال كه دانستيد گذشتگان بر نمى گردند و بازماندگان و معاصران شما براى هميشه باقى نمى مانند، چرا و چگونه به اين دنيا اعتماد مى كنيد؟

ص: 151


1- تبصرة: موجب بصيرت و بينايى.
2- معتبر: موجب عبرت و پند گرفتن.
3- شتّى: جمع شتيت، به معناى مختلف.
4- بنفسه يجود: انسان در آستانه مرگ.
5- ما در ما يمضي الباقي: ما مصدرى است.
6- ألا: براى آگاه ساختن است.
7- مُنَغِّص: برآشوبنده آرامش و خوشى. مى گويند: نغّص عيشه، يعنى خوشى او را بر هم زد.
8- أمنيات: جمع أمنيّة، يعنى آرزوها، و گويا آرزوها رشته اى متصل به انسان هستند و مرگ، اين رشته را مى گسلد.
9- مساورة: يورش بردن.

...

...

حالات مختلف مردم

آيا اهل دنيا را نمى بينيد كه در حالات گوناگون، بامداد و شام گاه را سپرى مى كنند؟ و اين دگرگونى دلالت مى كند كه حال دنيا به يك صورت نيست بلكه هماره در حال تغيير است.

يكى را مى بينى كه مرده است و بر او مى گريند. و ديگرى را مى بينى كه مرگ عزيزش را به او تعزيت مى گويند و او را در اين مصيبت دلدارى مى دهند. و ديگرى را مى بينى كه در بستر خود افتاده است گويا بيمارى او را به زمين افكنده و گرفتار درد و ناراحتى شده است.

و ديگرى را مى بينى كه به عيادت بيمار مى رود تا احوال او را بپرسد. و ديگرى در حال احتضار، آخرين ساعات عمر خود را مى گذراند و جان به جان آفرين تسليم مى كند.

و ديگرى را مى بينى كه در پى به دست آوردن دنيا سخت تلاش مى كند و در حالى كه غرق در دنيا شده است، مرگ نيز در طلب اوست. او غافل از آخرت است، ولى از او غفلت نشده است، بلكه حسابرسان [الهى] دقيقاً به حساب او مى رسند. و همان راهى را كه گذشتگان پيمودند، بازماندگان خواهند پيمود.

لزوم ياد مرگ هنگام گناه

هنگام انجام دادن كارهاى زشت، مرگ را به ياد آوريد كه درهم كوبنده لذات و تيره و تباه كننده شهوت ها و قطع كننده رشته آرزوهاست؛ و بديهى است كه ياد مرگ باعث دورى انسان از شهوت ها و سبب به وجود آمدنِ ملكه بى اعتنايى به دنيا مى گردد.

استعانت از خداى سبحان

و در انجام دادن واجبات و اداى حق آن و حق نعمت ها و احسان بى شمار الهى كه انسان از شمارش آن عاجز است از خدا مدد بجوييد؛ [در عين حال بدانيد] كه البته هيچ كس را توان آن نيست كه نعمت هاى بى حدّ خدا را سپاس بگويد.

ص: 152

خطبه صدم

و من خطبة له عليه السلام في رسول اللّه صلى الله عليه و آله و أهل بيته الأطهار عليهم السلام

اشاره

الْحَمْدُ لِلَّهِ النَّاشِرِ فِي الْخَلْقِ فَضْلَهُ، وَ الْبَاسِطِ فِيهِمْ بِالْجُودِ يَدَهُ. نَحْمَدُهُ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ، وَ نَسْتَعِينُهُ عَلَى رِعَايَةِ حُقُوقِهِ، وَ نَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ غَيْرُهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، أَرْسَلَهُ بِأَمْرِهِ صَادِعاً(1)، وَ بِذِكْرِهِ نَاطِقاً، فَأَدَّى أَمِيناً، وَ مَضَى رَشِيداً. وَ خَلَّفَ فِينَا رَايَةَ الْحَقِّ، مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا زَهَقَ، وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ. دَلِيلُهَا(2) مَكِيثُ الْكَلاَمِ، بَطِيءُ الْقِيَامِ، سَرِيعٌ إِذَا قَامَ. فَإِذَا أَنْتُمْ أَلَنْتُمْ لَهُ رِقَابَكُمْ(3)، وَ أَشَرْتُمْ إِلَيْهِ بِأَصَابِعِكُمْ جَاءَهُ الْمَوْتُ فَذَهَبَ بِهِ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام درباره پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان پاكش عليهم السلام

حمد و ستايش الهى

ستايش خدايى را سزد كه فضل و احسان خود را در ميان مخلوقات خود گسترانيد و همه را در سايه لطف خويش قرار داده و از نعمت خود برخوردار ساخت.

خدايى كه دست خود را براى بخشش به خلق گشوده است. همان طور كه انسان وقتى مى خواهد چيزى را به كسى ببخشد دست خود را دراز مى كند تا به آن فرد برساند، خدا نيز از باب تشبيه معقول به محسوس و براى تقريب به ذهن (و ساده كردن مفهوم) اين گونه

ص: 153


1- صادع: قيام كننده. اصل صدع به معناى شكستن است، چرا كه اگر كسى به كارى قيام كند گويا آن را شكسته است، پس قيام كننده به حق، باطل را مى شكند و حق را جايگزين آن مى كند.
2- دليلها: علامت حق بودن پرچم. امام عليه السلام ويژگى هاى پرچم حق را تبيين مى كند تا كسى اشتباهاً زير پرچم باطل نرود
3- ألنتم له رقابكم: گردنهايتان را براى او نرم گردانيديد، چون گردن در حقيقت طوق امر و نهى را مى پذيرد و اين كنايه از نهايت فرمانبرى است و كسى كه گردن كج نموده، مقاومت نمى كند و بى اعتنا به امر و نهى او نخواهد بود.

...

...

تشبيه شده است، و گرنه خداوند از جسم بودن و داشتن لوازم جسمانى منزّه و مبرّاست [يعنى دست و پا و اندام و امثال اينها ندارد و اگر در آيات و معارف دينى چنين تشبيهاتى شده است براى فهماندن مطالب بلند به مخاطبان است].

در هر چيزى - خواه نعمت باشد و خواه رسيدن بلا - او را مى ستاييم؛ زيرا خداوند هيچ كارى را جز بر اساس مصلحت انجام نمى دهد. از اين رو سزاوار حمد و ستايش و ثناست.

و براى توفيق در اداى حق او، يعنى طاعت و عبادتش، از حضرتش مدد مى جوييم.

گواهى به عبوديت و رسالت نبى اكرم صلى الله عليه و آله

و گواهى مى دهيم كه خدايى جز او نيست و محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده خداست. تقديم عبد بر رسول براى اعتراف به مقام الوهيت خدا و خضوع در پيشگاه باعظمت اوست.

خداى متعال او را همراه دستورات خود برانگيخت [تا بدان مأموريت بپردازد] و او به وظيفه خود عمل كرد و زبانش به ذكر الهى (قرآن) [همواره] گويا بود.

پس آن حضرتْ رسالت خود را با امانت ادا نمود و هيچ گونه كاهش و افزايش و تغيير و تحريفى در آن به وجود نياورد، به خلاف بسيارى از انسان ها كه كار خود را در آغاز با پاكى و درستى آغاز مى كنند، ولى در پايان در تباهى و انحراف فرو مى روند.

و درست كردار و راست گفتار از اين جهان رخت بربست.

اهل بيت عليهم السلام و ويژگى هاى آنان

و در ميان ما پرچم حق (قرآن و عترت عليهم السلام ) را برجاى نهاد، چنان كه خود فرمود: «إنّي تاركٌ فيكمُ الثّقلين، كتابَ اللّه و عترتي أهل بيتي ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا بعدي أبداً؛ من

ص: 154

...

...

ميان شما دو [چيز] گرانبها بر جاى مى نهم: قرآن و عترتم، خاندانم را. هرگاه به آن دو چنگ اندازيد، پس از من هرگز گمراه نخواهيد شد».

هر كس كه از اين پرچم حق پيشى گيرد از دين خارج مى شود. معناى پيشى گرفتن در اين بيان، آن است كه انسان اضافه بر آنچه كه خداى سبحان تشريع فرموده قائل باشد.

و هركه از اين پرچم فاصله بگيرد و عقب بماند، نابود خواهد شد. در اينجا منظور از عقب ماندن، انجام ندادن احكام تشريع شده خداى سبحان است.

و هر كس اين پرچم هدايت را همراهى كند به حق خواهد رسيد و تقديم و تأخيرى نخواهد داشت.

دليل اينكه اهل بيت عليهم السلام پرچم حق هستند آن است كه در سخن گفتن وزين اند و در جواب گفتن شتاب نمى كنند و با وقار و با تأنى به حل مشكلات و گرفتارى ها مى پردازند و بعد از انديشيدنْ اقدام مى كنند، و وقتى كه وظيفه را تشخيص دادند و حق روشن شد در اجراى آن درنگ نمى كنند و هيچ فرصتى را از دست نمى دهند. از اين سخن برمى آيد كه امام صلى الله عليه و آله حالات خود را توصيف مى فرمايد كه يكى از بارزترين مصاديق پرچم حق است.

همين كه شما كاملاً تسليم فرمان او شديد و او را نيك شناختيد و بزرگ شمرديد و با اشاره انگشت به يكديگر نشان مى داديد، مرگ به سراغ او آمد و او را به سراى ابديت برد؛ يعنى وقتى رهبرى به دست امام عليه السلام رسيد، اسلام تماماً اعلام و امام عليه السلام مشهور و مطاع همگان شده بود.

ص: 155

فَلَبِثْتُمْ بَعْدَهُ مَا شَاءَ اللَّهُ حَتَّى يُطْلِعَ اللَّهُ لَكُمْ مَنْ يَجْمَعُكُمْ وَ يَضُمُّ نَشْرَكُمْ، فَلاَ تَطْمَعُوا فِي غَيْرِ مُقْبِلٍ، وَ لاَ تَيْأَسُوا مِنْ مُدْبِرٍ، فَإِنَّ الْمُدْبِرَ عَسَى أَنْ تَزِلَّ إِحْدَى قَائِمَتَيْهِ، وَ تَثْبُتَ الاْءُخْرَى، وَ تَرْجِعَا حَتَّى تَثْبُتَا جَمِيعا.

...

بشارت ظهور حضرت مهدى عليه السلام

پس از آن، مدّتى طولانى بدون امام قائم (داراى حكومت و در حال حكمروايى) طول خواهد كشيد، تا آنكه خدا كسى را ظاهر خواهد ساخت كه جمع پراكنده شما را زير پرچم حق گرد خواهد نمود و او حضرت قائم آل محمد(عجل اللّه فرجه) است.

پس در انتظار امامانى نباشيد كه حكومت تشكيل نمى دهند، زيرا آنان طبق وظيفه، ملازم خانه هاى خود هستند، و از آن كسى كه در غيبت به سر مى برد، يعنى حضرت مهدى نااميد نشويد كه روزى رهبرى را در دست خواهد گرفت. چرا كه شايد او يك پايش بلرزد و پاى ديگرش ثابت گردد، يعنى قيام به امر نكند، ولى كاملاً هم با آن بيگانه و از آن منقطع نيست، بلكه تأخير در رهبرى او به مقتضاى مصالح است و پس از مدتى هر دو پاى او استوار خواهد شد و موقعيت رهبرى او به فرمان خدا فراهم مى شود و قيام خواهد كرد. اين به آن معنا نيست كه قبل از ظهور امام زمان(عجل اللّه فرجه) هيچ قيامى تحت لواى حق صورت نمى گيرد، بلكه منظور آن است كه حق كامل فقط در آن زمان تحقق خواهد يافت.

ص: 156

أَلاَ إِنَّ مَثَلَ آلَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله كَمَثَلِ نُجُومِ السَّمَاءِ، إِذَا خَوَى(1) نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ، فَكَأَنَّكُمْ قَدْ تَكَامَلَتْ مِنَ اللَّهِ فِيكُمُ الصَّنَائِعُ(2)، وَ أَرَاكُمْ مَا كُنْتُمْ تَأْمُلُونَ.

...

تشبيه خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله به ستارگان آسمان

آگاه باشيد كه آل محمد صلى الله عليه و آله مانند ستارگان آسمان هستند كه هرگاه ستاره اى غروب كند، ستاره اى ديگر طلوع مى كند و همواره آسمان، چه شب باشد و چه روز، داراى ستاره است ولى در شب پيدا و در روز ناپيداست. در حقيقت امام عليه السلام لزوم استمرار وجود حجّت الهى را مطرح مى كند كه گرچه رهبرى را به دست نگيرد بايد حضور داشته باشد.

پس در آن هنگام نعمت هاى الهى بر شما كامل مى شود و خداوند هر آنچه آرزو داريد، يعنى ظهور حضرت مهدى(عجل اللّه فرجه) را به شما نشان خواهد داد.

ص: 157


1- خوى: پنهان شد.
2- صنايع: جمع صنيعة، به معناى نعمت.

خطبه صد و يكم

و من خطبة له عليه السلام و هي تشتمل على الملاحم

اشاره

و من خطبة له عليه السلام و هي تشتمل على الملاحم(1)

الاْءَوَّلِ قَبْلَ كُلِّ أَوَّلٍ، وَ الاْآخِرِ بَعْدَ كُلِّ آخِرٍ، بِأَوَّلِيَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لاَ أَوَّلَ لَهُ، وَ بِآخِرِيَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لاَ آخِرَ لَهُ، وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ شَهَادَةً يُوَافِقُ فِيهَا السِّرُّ الاْءِعْلاَنَ، وَ الْقَلْبُ اللِّسَانَ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام كه در آن به پيشگويى مى پردازد

گواهى به وحدانيّت خدا

خدا آغازى است قبل از هر آغاز كه نام اوّل را به خود گرفته، و پايانى است بعد از هر چه در پايان است و به جهت اولويتى كه دارد و مقدم بر هر چيز است، ضرورتاً نبايد چيزى قبل از او باشد، زيرا اگر چنين باشد او اوّل نيست. پس به طور مطلق در اولويت هيچ چيزى بر او پيشى نگرفته است، و به جهت آخريّتى كه دارد لازم مى آيد كه بعد از همه چيز باقى باشد و بعد از او هيچ چيزى نباشد، چون اگر چنين نباشد او آخر نيست، پس او به طور مطلق آخر است. [به تعبير ديگر، او آفريننده مفهوم زمان است و اوليت و آخريّت از آفرينه هاى اوست، لذا قبل زمان بوده و بعد از زمان خواهد بود].

و گواهى مى دهم كه جز خدا [ى يگانه] خدايى نيست؛ البته آن هم گواهى و اقرارى كه درون و بيرون، و قلب و زبان، باهم هماهنگ باشند، نه مانند گواهى دادنِ منافقان كه فقط به ظاهر گواهى مى دهند، ولى در باطن قبول ندارند؛ يا گواهى كافران كه در دل، به وحدانيت

ص: 158


1- ملاحم: جمع ملحمة، جنگ، و چون در جنگ، پاره هاى بدن كشتگان روى زمين مى ريزد و تلمبار مى شود ملحمه خوانده مى شود.

أَيُّهَا النَّاسُ، لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي، وَ لاَ يَسْتَهْوِيَنَّكُمْ(1) عِصْيَانِي، وَ لاَ تَتَرَامَوْا بِالاْءَبْصَارِ عِنْدَ مَا تَسْمَعُونَهُ مِنِّي. فَوَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، إِنَّ الَّذِي أُنَبِّئُكُمْ بِهِ عَنِ النَّبِيِّ الاْءُمِّيِّ صلى الله عليه و آله مَا كَذَبَ الْمُبَلِّغُ، وَ لاَ جَهِلَ السَّامِعُ.

...

او يقين دارند، ولى با زبان، حضرتش را انكار مى كنند، به عبارت ديگر در باطن شهادت مى دهند نه به ظاهر چنان كه مى فرمايد: «وَ جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَآ أَنفُسُهُمْ...»(2)؛ «و با آنكه دل هايشان بدان يقين داشت، [از سر ظلم و تكبّر]، آن را انكار كردند».

هشدار امام عليه السلام نسبت به تكذيب خود

اى مردم، مبادا به سبب مخالفتِ با من، به جرم و گناه گرفتار شويد؛ چون گاهى انسان بر اثر مخالفت با يك نفر، گرفتار عصيان مى شود.

و سركشى شما در برابر من هرگز باعث انحراف شما از حق نشود، زيرا انسان معاند به سبب دشمنى اش با شخص ديگر، خود را به گناه و نافرمانىِ خداى سبحان گرفتار مى كند.

و با اشاره چشم، سخنانم را درباره اخبار غيبى دروغ مپنداريد.

قسم به آن خدايى كه دانه را شكافت و گياه را از آن روياند، و انسان را آفريد، آن چيزى كه من به شما خبر مى دهم كه در آينده چه حوادثى اتفاق خواهد افتاد از زبان پيامبر امّى (= برخاسته از امّ القرى پايتخت جهان اسلام، يعنى مكّه) است كه نه گوينده، يعنى رسول خدا صلى الله عليه و آله ، دروغ گفته و نه شنونده (يعنى وجود مقدس امام على عليه السلام ) از آن بى اطلاع است.

ص: 159


1- لا يستهوينّكم: شما را از حق منحرف و متمايل نكنند و وقتى گفته مى شود استهواه يعنى او را از راه حق منحرف كرد
2- سوره نمل، آيه 14.

و لَكَأَنِّي(1) أَنْظُرُ إِلَى ضِلِّيلٍ(2) قَدْ نَعَقَ(3) بِالشَّامِ، وَ فَحَصَ(4) بِرَايَاتِهِ فِي ضَوَاحِي(5) كُوفَانَ. فَإِذَا فَغَرَتْ فَاغِرَتُهُ(6)، وَ اشْتَدَّتْ شَكِيمَتُهُ(7)، وَ ثَقُلَتْ فِي الاْءَرْضِ وَطْأَتُهُ، عَضَّتِ الْفِتْنَةُ أَبْنَاءَهَا بِأَنْيَابِهَا(8)، وَ مَاجَتِ(9) الْحَرْبُ بِأَمْوَاجِهَا، وَ بَدَا مِنَ الاْءَيَّامِ كُلُوحُهَا(10)، وَ مِنَ اللَّيَالِي كُدُوحُهَا(11). فَإِذَا أَيْنَعَ(12) زَرْعُهُ، وَ قَامَ عَلَى يَنْعِهِ(13)، وَ هَدَرَتْ شَقَاشِقُهُ(14) وَ بَرَقَتْ بَوَارِقُهُ(15)، عُقِدَتْ رَايَاتُ الْفِتَنِ الْمُعْضِلَةِ(16) وَ أَقْبَلْنَ كَاللَّيْلِ الْمُظْلِمِ، وَ الْبَحْرِ الْمُلْتَطِمِ(17).

...

پيشگويى درباره عبدالملك مروان

گويى مى بينم مرد بسيار گمراهى كه در شام فرياد مى زند و پرچم هاى سپاه خود را در حومه كوفه در زمين فرو مى نشاند. درباره اينكه منظور از اين فرد گمراه چه كسى است، اختلاف نظر وجود دارد. مناسب تر از همه آن نظرها، آن است كه او «عبدالملك بن مروان» باشد، كه مبدأ فتنه او شام بود. زمانى كه فرمانروايى عراق و حجاز و فارس و ساير مناطق از

ص: 160


1- لكأنّي: ل قسم براى تأكيد است.
2- ضليل: بسيار گمراه.
3- نعق: فرياد كرد. غالباً اين كلمه براى اهانت به كار مى رود چون نعيق براى بانگ الاغ به كار مى رود.
4- فحص: جاى پا استوار كرد، همان گونه كه پرنده گودالى در زمين مى كند و خاك را كنار مى زند تا در آن تخم بگذارد كه آن را فحص الطائر مى گويند.
5- ضواحي: جمع ضاحية، يعنى ناحيه، حومه، اطراف.
6- فاغرة: دهان و فغر الفم، يعنى باز كردن دهان و به اعتبار نفس مونّث آمده است.
7- شكيمة: قطعه آهنى كه هنگام افسار زدن به چارپا در دهان او نهند و هرچه حيوان قوى تر باشد آن آهن نيز قوى تر.
8- أنياب: جمع ناب، يعنى دندان نيش متصل به ضواحك كه چون براى بريدن و قطع كردن محكم تر است گاز گرفتن به آن نسبت داده مى شود.
9- ماجت: به موج در آمد. جنگ از آن جهت به موج تشبيه شده كه ابتدا كم است و به تدريج افزايش مى يابد.
10- كلوح: عبوس، اگر كسى از سر ناراحتى صورت خود را در هم كشد عبوس ناميده مى شود.
11- كدوح: جمع كدح يعنى جراحت و زخم و كنايه از شدت و ناراحتى است.
12- أينع: پخته شد و رسيد.
13- ينع: كمال و پختگى كامل و رسيدن ميوه و امثال آن.
14- هدرت شقاشقه: جمع شقشقة، يعنى كفى كه از دهان شتر هنگام هيجان خارج مى شود و هدرت يعنى خارج شد و اين كنايه از شدت هيجان فتنه است.
15- بوارق: جمع بارقة يعنى برق يا شمشير كه برق مى زند و به اعتبار آهن (حديدة؛ تكّه آهن) بودن، مؤنث آورده شده.
16- معضلة: مشكل، وقتى كه كارى دشوار شود مى گويند: أعضل الأمر.
17- ملتطم: متلاطم، كه گويا بخش هايى از آب به صورت ساير بخش ها سيلى مى زنند، و امواج آن در هم مى روند.

...

...

دست عبدالملك خارج شد و فرمانروايان فلسطين و مانند آنها، از حكومت خلع شدند و برخى از اموى ها در شام عليه او قيام نمودند، عبدالملك توانست با فشار و اعمال قدرت، حكومت را از دست آنها درآورد. و اين كنايه از استيلاى او بر سرزمين عراق پس از كشتن «مصعب بن زبير» است كه ولايت آنجا را از طرف برادرش عبداللّه بن زبير بر عهده داشت.

نمايى از سلطه عبدالملك مروان

چون دهان گشايد و مهارش محكم و گام هايش در زمين استوار شود - يعنى سلطه او بر مردم كامل گردد - بسان چيزى بزرگ بر پشت آنها سنگينى كند، فتنه فرزندان خود، يعنى مخالفانِ سياست اموى و مروانى را زير دندان خود خرد خواهد كرد و موج جنگ مانند موج دريا هر منطقه اى را فرا خواهد گرفت و رنج هاى زمانه آشكار و زخم شبانه، يعنى نگرانى ها شديد خواهد شد.

پس وقتى كشتزار او سرسبز شد، يعنى آن فرد بسيار گمراه، كاملاً چيره شد، و همين كه برگ و بارِ فرمانروايى براى او به دست آمد، آنگاه به اوج خود خواهد رسيد و برق شمشير او همه جا جهيدن گرفت و پرچم هاى فتنه سهمگين و مانند شب تيره، برافراشته مى شوند. يعنى مردم بر اثر شباهتِ حق و باطل نخواهند توانست حق را از باطل بازشناسند.

و همه جا دستخوش آشوب مى شوند و درياى توفانىِ فتنه به تلاطم در خواهد آمد.

ص: 161

هذا؛(1) وَ كَمْ يَخْرِقُ الْكُوفَةَ مِنْ قَاصِفٍ(2)، وَ يَمُرُّ عَلَيْهَا مِنْ عَاصِفٍ(3)! وَ عَنْ قَلِيلٍ تَلْتَفُّ الْقُرُونُ بِالْقُرُونِ، وَ يُحْصَدُ الْقَائِمُ وَ يُحْطَمُ الْمَحْصُودُ.

...

حوادث وحشتناك كوفه

آنگاه امام عليه السلام از جريان سيطره عبدالملك مروان و اعزام «حجاج بن يوسف ثقفى» به سوى عراق و ظلم ها و ستم ها وغارت ها و نيز جنگ هاى مكرّر او با خوارج و فتنه هاى سرزمين عراق سخن گفت و فرمود: تا اينجاى مطلب را به خاطر بسپاريد.

و چه بسيار توفان هاى وحشتناك و بادهاى سهمگين كه بر كوفه خواهد وزيد. يعنى كوفه آشوب هاى فراوانى به خود خواهد ديد. گويى امام عليه السلام به حكومت معاويه و مختار و مصعب و عبدالملك و ديگران كه پس از وى در كوفه چهره خواهند نمود، اشاره مى نمود.

و به زودى گروه هايى [از شيعيان] با گروههايى [از اصحاب معاويه] درگير خواهند شد و مزرعه حكومت را درو خواهند كرد. شايد مراد از گروه ها، گروهى از شيعيان كه پيرو حقّند و گروهى از پيروان معاويه كه دنباله رو باطل بودند، باشد. و درو شده ها خرد خواهد شد، چنان كه معاويه حكومت را در زمان امام عليه السلام گرفت و شيعيان را با كشتار و اسارت و سوزاندن خانه هايشان از بين برد. اين مقدار چيزى بود كه از اين خطبه مى توان استفاده نمود و دانش واقعى نزد خدا و اولياى الهى است.

ص: 162


1- هذا: بگير و درياب اين مطلب را.
2- قاصف: صداى شديد و وقتى كه صداى باد و توفان شديد و همراه با غرش باشد، قصفت الريح مى گويند.
3- عاصف: باد تند و شديد.

خطبه صد و دوم

و من كلام له عليه السلام يجري هذا المجرى

اشاره

وَ ذَلِكَ يَوْمٌ يَجْمَعُ اللَّهُ فِيهِ الاْءَوَّلِينَ وَ الاْآخِرِينَ لِنِقَاشِ(1) الْحِسَابِ، وَ جَزَاءِ الاْءَعْمَالِ، خُضُوعاً(2)، قِيَاماً، قَدْ أَلْجَمَهُمُ الْعَرَقُ، وَ رَجَفَتْ بِهِمُ الاْءَرْضُ، فَأَحْسَنُهُمْ حَالاً مَنْ وَجَدَ لِقَدَمَيْهِ مَوْضِعاً، وَ لِنَفْسِهِ مُتَّسَعاً.

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام كه مانند خطبه پيشين درباره ملاحم و خبر دادن از آينده است

صحنه هايى از روز قيامت

روز قيامت روزى است كه خداى سبحان تمام انسان ها را از آغاز تا پايان خلقت، جمع مى كند تا به حساب همه آنها، با دقتِ تمام و به صورت كامل، رسيدگى كند و آنها را به جزاى اعمال شان برساند: اگر نيكوكار بوده اند پاداش و اگر تبهكار بوده اند كيفر مى دهد.

اين در حالى است كه مردم در كمال فروتنى و هراس ايستاده اند، گويى يك پارچه خضوع هستند و از شدت ترس روى پا ايستاده اند، زيرا اگر انسان در هنگام محاسبه احساس آسايش و امنيت كند مى نشيند، ولى اگر احساس ترس بكند مى ايستد، كه نشانه اضطراب و نگرانى است.

مردم را عرق چنان فراگرفته كه به دهان آنها رسيده و گويا آنها را لگام زده است.

...

ص: 163


1- نقاش: محاسبه دقيق، از ناقشه گرفته شده و آن هنگامى است كه حساب كسى را دقيق بررسى كنند.
2- خضوعا: در قاعده، بسان زيد عدل است، يعنى زيد نه تنها عادل، بلكه يك پارچه عدالت است. در قيامت نيز مردمان همگى چنان خاضع و خاشع خواهند بود كه گويا يك پارچه خضوع و فروتنى و هراسند.

...

و زمين نيز زير پاى آنها مى لرزد، همان گونه كه خداى متعال مى فرمايد: «إِذَا زُلْزِلَتِ الاْءَرْضُ زِلْزَالَهَا»(1)؛ «آنگاه كه زمين به لرزش [شديد] خود لرزانده شود».

پس در آنجا كسى از همه بهتر و موقعيّت مناسب ترى دارد كه بتواند جاى پايى بيابد و مستقر شود و مكانِ اندكْ فراخى به دست بياورد و از تنگىِ جا در فشار نباشد. اين جمله يا حقيقى است كه نشان مى دهد در قيامت از بسيارى جمعيت واقعا جا وجود ندارد، و يا مجازى و براى بيان شدّت اضطراب مردم است كه نمى دانند كجا بايستند چنان كه گويى جاى پايى براى ايستادنِ راحت ندارند.

ص: 164


1- سوره زلزال، آيه 1.

و منه: فِتَنٌ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ، لاَ تَقُومُ لَهَا قَائِمَةٌ، وَ لاَ تُرَدُّ لَهَا رَايَةٌ، تَأْتِيكُمْ مَزْمُومَةً مَرْحُولَةً، يَحْفِزُهَا قَائِدُهَا، وَ يَجْهَدُهَا رَاكِبُهَا. أَهْلُهَا قَوْمٌ شَدِيدٌ كَلَبُهُمْ(1)، قَلِيلٌ سَلَبُهُمْ(2)، يُجَاهِدُهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَوْمٌ أَذِلَّةٌ عِنْدَ الْمُتَكَبِّرِينَ، فِي الاْءَرْضِ مَجْهُولُونَ، وَ فِي السَّمَاءِ مَعْرُوفُونَ. فَوَيْلٌ لَكِ يَا بَصْرَةُ عِنْدَ ذَلِكِ مِنْ جَيْشٍ مِنْ نِقَمِ اللَّهِ! لاَ رَهَجَ(3) لَهُ وَ لاَ حَسَّ(4)، وَ سَيُبْتَلَى أَهْلُكِ بِالْمَوْتِ الاْءَحْمَرِ، وَ الْجُوعِ الاْءَغْبَرِ(5).

...

و بخشى از اين كلام چنين است:

پيشگويى درباره صاحب الزنج

فتنه هايى(6) رخ خواهد نمود به سان شب ظلمانى و ديجور، و همان طور كه انسان در شب تاريك نمى تواند راه خود را بيابد، در فتنه نيز نمى تواند حق را بشناسد. شايد منظور امام از اين فتنه همان شورش «صاحب الزنج» باشد؛ همو كه خود را از خاندان پيامبر مى خواند و بردگانِ رنجديده فراوانى گردِ او جمع شدند و در بصره و نواحى آن به قتل و غارت و دزدى پرداخت، ولى به نتيجه اى نرسيد و سرانجام، هم نيكان و هم اشرار با او جنگيدند و با كشته شدن او كار شورش نيز به آخر رسيد.

[آنگاه آن حضرت چنين ادامه داد:] فتنه اى پديد مى آيد كه هيچ كس تاب رويارويى با آن را ندارد و هيچ يك از پرچم هاى آن را كسى نمى تواند به عقب براند، بلكه به هرجا كه بخواهد با قدرتِ فراوان مى تازد. اين كنايه از فراگير بودن فتنه و تبهكارى اوست.

اين فتنه مهاركشيده و زين شده به سوى شما مى آيد. در اينجا فتنه مذكور به مركبى

ص: 165


1- كلَب: سنگدلى و قساوتى كه مانند سگ است.
2- سلَب: متاع و ثروت يا حكومت و سلطنت.
3- رهج: غبار.
4- حس: سر و صدا و هياهو.
5- الجوع الأغبر: گرسنگى كه باعث تغيير رنگ چهره شود چنان كه گويى از شدت گرسنگى غبار روى آن نشسته باشد.
6- امام عليه السلام پس از بيان شمه اى از احوال روز قيامت به بيان فتنه مى پردازد و اين گونه به نظر مى رسد كه امام عليه السلام بيان احوال قيامت را مقدمه اى براى بيان فتنه قرار داده تا انسان با يادآورى روز قيامت از رفتنِ به سوى فتنه خوددارى كند و با توجيه شرعى وارد فتنه نگردد.

...

...

تشبيه شده كه آماده سوارى دادن است و زين و مهار آن بسته و كشيده شده است و كنايه از آمادگى براى فساد بسيار و پردامنه است.

فرمانده اين فتنه، يعنى صاحب زنج (بنا به قولى) مركب فتنه را به جلو مى راند و سوار آن را سخت مى دواند تا آنكه به مقصد برسد. اين كنايه از آن است كه دست اندركاران اين فتنه تمام همت و تلاش خود را به كار مى بندند تا بر همه شهرها چيره شوند.

اوصاف مقاومت كنندگان در مقابل فتنه صاحب الزنج

اوصاف مقاومت كنندگان در مقابل فتنه صاحب الزنج(1)

فتنه گران و آتش افروزان معركه سخت سنگدل و چون سگ هاى ولگردْ درنده خو هستند، ولى مدت سيطره آنها كوتاه و زودگذر است، يا اينكه ثروت و مال آنها اندك است، چون غالب نيروهاى صاحب الزنج بردگان فرارى بودند كه هيچ ثروت و مالى نداشتند.

قومى در راه خدا با آنان مبارزه مى كنند كه در نگاه مستكبران خُرد و ناچيزند و در روى زمين گمنام، ولى در آسمان نامى اند.

چنان كه در تاريخ آمده است، مراد از كسانى كه با آنان به جنگ و جهاد مى پردازند، متدينان بودند، نه خلفا، چه اينكه وقتى كه انحراف آنها را از شريعت ديدند با آنها جنگيدند؛ همان كسانى كه مورد تحقير مستكبران بودند. البته در طول تاريخ، و غالباً پيروان حكومت ها چندان بهايى به متدينان و تحرك آنان نمى دادند، زيرا آنان و تحرك شان

ص: 166


1- صاحب الزنج، يا على بن محمد (در گذشته 270 ه.ق) رهبر قيام زنگيان، كه در عربى به نام صاحب الزنج شهره شده است. او عليه عباسيان شورش كرد و بردگان رنجديده فراوانى از سراسر عراق گريختند و به او پيوستند. او از عقايد شبه نظامى و اشتراكى بهره مى برد و نظام برابرى را شعار خود كرد. بصره را به آتش كشيد و بسيارى از مناطق جنوب عراق را تصرف كرد. پس از چهارده سال مبارزه سرانجام با يورش سپاه خليفه «الموفق» و اتحاد ساير نيروهاى نظامى معروف به لؤلؤ و حتى نيروهاى مردمى، كشته شد و فتنه او به پايان رسيد. [ويراستار]

...

...

را ناچيز مى شمردند. تكيه مستكبران بر رجال حكومت و اسلحه و قدرت نظامى بوده و هست، نه بر دين و دينداران.

پس نزد مقامات حكومتى و اطرافيان سلاطين هيچ معروفيّت و احترامى نداشتند، ولى چون از نيكان بودند نزد خدا و فرشتگان آسمان معروف و محبوب بوده اند.

پس اى شهر بصره(1) واى بر تو از سپاهى كه به سوى تو مى آيد كه انتقام الهى است، زيرا قبل از خروج صاحب الزنج بصره غرق در فساد و تباهى شده بود. غالبا هر انقلابى زاييده فساد عمومى حكومت و جامعه است.

لشكرى به سوى تو مى آيد كه غبار و سر و صدايى ندارد، چون قيام صاحب الزنج، جنبشى داخلى بود و بدون لشكركشى صورت گرفت.

و ساكنان تو به مرگ سرخ و گرسنگى شديدى گرفتار خواهند شد كه رنگ رخسارشان را دگرگون خواهد كرد. در برخى از تواريخ آمده است كه صاحب الزنج سيصد هزار نفر را كشت و كار به جايى رسيد كه مردم غذايى براى خوردن نداشتند و گرسنگى بر آنها بسيار فشار آورد. ابن ميثم تمام اين خطبه را كه طولانى است ذكر نموده است(2).

ص: 167


1- اين فتنه از بصره شروع و به اهواز و آبادان كشيده شد و در نهايت توسط موفّق عباسى سركوب شد.
2- ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ميثم.

خطبه صد و سوم

و من خطبة له عليه السلام في التزهيد في الدنيا

اشاره

أَيُّهَا النَّاسُ، انْظُرُوا إِلَى الدُّنْيَا نَظَرَ الزَّاهِدِينَ فِيهَا، الصَّادِفِينَ(1) عَنْهَا، فَإِنَّهَا وَاللَّهِ عَمَّا(2) قَلِيلٍ تُزِيلُ الثَّاوِيَ(3) السَّاكِنَ، وَ تَفْجَعُ(4) الْمُتْرَفَ(5) الاْآمِنَ، لاَ يَرْجِعُ مَا تَوَلَّى مِنْهَا فَأَدْبَرَ، وَ لاَ يُدْرَى مَا هُوَ آتٍ مِنْهَا فَيُنْتَظَرَ. سُرُورُهَا مَشُوبٌ بِالْحُزْنِ، وَ جَلَدُ الرِّجَالِ فِيهَا إِلَى الضَّعْفِ وَ الْوَهْنِ(6). فَلاَ يَغُرَّنَّكُمْ كَثْرَةُ مَا يُعْجِبُكُمْ فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكُمْ مِنْهَا. رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً تَفَكَّرَ فَاعْتَبَرَ، وَ اعْتَبَرَ فَأَبْصَرَ، فَكَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الدُّنْيَا عَنْ قَلِيلٍ لَمْ يَكُنْ، وَ كَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الاْآخِرَةِ عَمَّا قَلِيلٍ لَمْ يَزَلْ، وَ كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ، وَ كُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ، وَ كُلُّ آتٍ قَرِيبٌ دَانٍ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام درباره زهد در دنيا

اى مردم، به دنيا چنان بنگريد كه پارسايان و پرواپيشگان به آن مى نگرند. يعنى اينكه انسان دنيا را جايگاه دائمى نداند و گمان نكند كه مى تواند هرگونه كه مايل است بدون رعايت حلال و حرام در آن تصرّف كند. البته برخوردارى از اموال و رزق پاكيزه دنيا با زهد منافاتى ندارد، چنان كه مى فرمايد: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِىآ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا...»(7)؛ «[اى پيامبر،] بگو: زيورهايى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده، و [نيز] روزى هاى پاكيزه را چه كسى حرام كرده است؟ بگو:

ص: 168


1- صادف: از صدف گرفته شده، به معناى روى گردان.
2- عما: ما زائد است و براى تاكيد معناى اندكى و قلّت است.
3- ثاوي: كسى كه جايى را به عنوان محل سكونت و زندگى خود انتخاب كرده است.
4- تفجع: فاجعه مى آفريند. وقتى كه حادثه اى براى كسى رخ مى دهد أفجعه الأمر مى گويند.
5- مترف: كسى كه با اسراف و خوشگذرانى زندگى مى كند اسرافكار، زياده رو.
6- وهن: عطف تفسيرى بر ضعف است، ناتوانى.
7- سوره اعراف، آيه 32.

...

...

اين [نعمت ها] در زندگى براى كسانى است كه ايمان آورده اند».

به خدا سوگند اين دنيا به زودى كسانى را كه آن را محل امن و عيش مى دانند و در آن خوش آرميده اند، هلاك و صاحبان نعمت را به اندوه و بلا گرفتار خواهد كرد، مصيبت هايى مانند نابودى مال و فرزند و مانند اينها.

آنچه از دنيا رفته هرگز برنمى گردد و روشن نيست كه از خير يا شر دنيا چه چيزى در پيش روست تا انتظار آن را كشيد.

شادمانى دنيا به اندوه آميخته است. بدين معنا كه انسان، اگر چه از يك سو خوشحال است، اما از سوى ديگر اندوهگين و غمزده است. و توان مردم رو به ضعف است.

پس مبادا فراوانى نعمت، كه در اختيار داريد، شما را بفريبد، زيرا آن نعمت دنيايى، كوتاه زمانى نزد شما مى ماند و به زودى از دستتان خارج مى شود.

خدا رحمت كند كسى را كه درباره كار خود و درباره ناپايدارى دنيا بينديشد و از آن عبرت گيرد، و بداند كه حقيقت دنيا چيست، و بفهمد كه سراى گذر است نه دار بقا، و پس از پندگرفتن بينا شود و بصيرت يابد، زيرا بينش و بصيرت پس از پندگرفتن حاصل مى شود.

گويى آنچه از دنيا وجود دارد، به زودى نابود خواهد شد، چون زايل شدنى است، و سرانجام روزى مى رسد كه انگار هيچ نبوده است و اثرى از آن وجود نخواهد داشت.

و گويى آنچه از آخرت به زودى به انسان مى رسد هيچ گاه زايل نمى شود، چون براى ابد باقى و جاودانه است.

و [بدانيد،] هرچه شمارش پذير است، سرانجام به پايان مى رسد، مانند دنيا كه گذراست و به زودى فانى مى شود.

و آنچه كه به انتظار آن مى توان بود، يعنى آخرت بى ترديد خواهد آمد كه هرچه آمدنى باشد، نزديك است.

ص: 169

و منها: الْعَالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ، وَ كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَنْ لا يَعْرِفَ قَدْرَهُ، وَ إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الرِّجَالِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى لَعَبْداً وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ، جَائِراً(1) عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ(2)، سَائِراً بِغَيْرِ دَلِيلٍ، إِنْ دُعِيَ إِلَى حَرْثِ الدُّنْيَا عَمِلَ، وَ إِنْ دُعِيَ إِلَى حَرْثِ الاْآخِرَةِ كَسِلَ، كَأَنَّ مَا عَمِلَ لَهُ وَاجِبٌ عَلَيْهِ، وَ كَأَنَّ مَا وَنَى فِيهِ سَاقِطٌ عَنْهُ!

...

در بخشى ديگر از اين خطبه چنين آمده است:

دانشمند واقعى

دانشمند راستين كسى است كه ارزش خود را بشناسد و دريابد كه مى تواند با عمل صالح به عالى ترين درجاتْ دست يابد. و در نادانى انسان همين بس است كه قدر خود را نشناسد، زيرا اين از آشكارترين گونه هاى نادانى است، گرچه در همه علوم سرآمد باشد.

بدترين انسان ها نزد خدا

بدترين و مبغوض ترين انسان ها نزد خدا كسى است كه خدا وى را به حال خود واگذاشته، او را از الطاف پنهانىِ خويش محروم ساخته باشد؛ اين به خودوانهاده شدن، به سبب رويگردانى از راه هدايت پديد مى آيد؛ محض مثال، پدرى را فرض كنيم كه دو فرزند دارد و به هر يك از آن دو به طور مساوى مبلغى مى دهد تا تجارت كنند. يكى از آنها به خوبى تجارت مى كند و سود فراوانى هم به دست مى آورد، و در نتيجه مورد محبت پدر قرار مى گيرد. در مرحله بعدى، پدر پول بيشترى به او مى دهد، ولى فرزندِ ديگر سرمايه را در قمار باخته است. از همين روى، پدر ديگر به او هيچ پولى نمى دهد و او را به حال خود وامى گذارد. خداوند نيز به انسان نيروى عقلانى و جسمانى داده است. اگر انسان آن را در راه خير به كار گيرد هدايت و تقواى او فزونى مى گيرد، ولى اگر در راه شر صرف كند خدا

ص: 170


1- جائر: مايل و منحرف.
2- قصد السبيل: راه ميانه، راه هدايت.

...

...

او را به حال خود رها مى كند تا به كيفر كردار خود در پست ترين مراتب جهنم جاى گيرد. از راه مستقيم رو برتافته و بدون راهنمايانى چون پيغمبر و امام [در بيراهه [حركت مى كند.

اگر به سوى دنيا و مزرعه آن دعوت شود، آن دعوت را پاسخ مى دهد تا به دنيا و داشته هايش برسد، ولى اگر به آخرت و كشتزار آن - كه رستگارى اش را در پى دارد - فرا خوانده شود و از او اعمال صالح طلب كنند، تنبلى مى ورزد؛ زيرا ميل و رغبتى به آن ندارد.

گويى عمل براى دنيا بر او واجب است، آن سان كه اگر كارى براى دنيا نكند كيفر خواهد ديد، اما در عملِ براى آخرت چنان تنبلى مى كند كه گويى از او ساقط است [، به گونه اى كه هيچ بازخواستى از او نمى شود]، در حالى كه حقيقت عكس اين است.

ص: 171

و منها: وَ ذَلِكَ زَمَانٌ لاَ يَنْجُو فِيهِ إِلاَّ كُلُّ مُوءْمِنٍ نُوَمَةٍ(1)، إِنْ شَهِدَ لَمْ يُعْرَفْ، وَ إِنْ غَابَ لَمْ يُفْتَقَدْ، أُولَئِكَ مَصَابِيحُ الْهُدَى، وَ أَعْلاَمُ السُّرَى،(2) لَيْسُوا بِالْمَسَايِيحِ، وَ لاَ الْمَذَايِيعِ الْبُذُرِ، أُولَئِكَ يَفْتَحُ اللَّهُ لَهُمْ أَبْوَابَ رَحْمَتِهِ، وَ يَكْشِفُ عَنْهُمْ ضَرَّاءَ نِقْمَتِهِ. أَيُّهَا النَّاسُ، سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ زَمَانٌ يُكْفَأُ فِيهِ الاْءِسْلاَمُ كَمَا يُكْفَأُ الاْءِنَاءُ بِمَا فِيهِ. أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَعَاذَكُمْ(3) مِنْ أَنْ يَجُورَ عَلَيْكُمْ، وَ لَمْ يُعِذْكُمْ مِنْ أَنْ يَبْتَلِيَكُمْ، وَ قَدْ قَالَ جَلَّ مِنْ قَائِلٍ: «إِنَّ فِي ذلِكَ لاَآياتٍ وَ إِنْ كُنّا لَمُبْتَلِينَ(4)».

...

بخشى از اين خطبه درباره آخرالزمان است

تصويرى از آخرالزمان

در آن زمان تنها مؤمنان [به ظاهر] هميشه خواب نجات مى يابند. سخن امام عليه السلام كنايه است از آنكه مؤمن هم اگر بخواهد نجات يابد، مانند فردى كه خواب است و با مردم در كارهاى آنان شركت نمى كند، بايد از ناپاكان دورى گزيند و در كارهاى شان هرگز شريك نشود.

اگر در جامعه حضور يابد، شناخته نشود، زيرا با كسى رفت وآمد ندارد. و هرگاه از ديده ها دور بماند كسى پى جوى او نباشد، زيرا هيچ دوستى و آمدوشدى با آنها نداشته است. بارى، اين وضعيّت نيكان در روزگارِ چيرگىِ تبهكاران است، زيرا آنها پس از آنكه خيرخواهى و نصيحت درباره تبهكاران را بى فايده مى بينند رابطه خود را با چنين افرادى قطع مى كنند. البته اين رويّه با وجوب تصدّى احكام اسلامى كه موجب عزّت و شهرت در ميان مردم مى گردد منافاتى ندارد؛ زيرا هر يك از اين دو حال شرايط ويژه اى دارد، بلكه مؤمن [در صورت توانمندى] بايستى امام و پيشواى متّقيان شود [و مسئوليت اداره جامعه را بر عهده گيرد]، چنان كه خداوند از زبان آنان فرموده است: «...وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا»(5)؛ ...

ص: 172


1- نومة: پرخواب.
2- سرى: سفر شبانه.
3- أعاذكم: شما را پناه داد.
4- سوره مؤمنون، آيه 30.
5- سوره فرقان، آيه 74.

...

«و ما را پيشواى پرهيزگاران گردان».

آنان مؤمنان كه وصف شان گذشت چراغ هاى هدايتند؛ يعنى همان طور كه چراغ در تاريكى، راه را براى انسان روشن مى كند، مؤمنان نيز راهنمايانى هستند كه مردم را از تاريكى جهل و گناه مى رهانند و براى پويندگان تاريكى ها نشانه راه هستند. به تعبير ديگر، همان طور كه انسان هنگام شب نيازمند چراغ و نشانه راه است، اينها نيز بسان چراغ و پرچم هستند در تاريكى جهل و تيرگى باطل و ظلمت كفر و عصيان. از اين رو حركت در راه كفر و عصيان، به حركت در تاريكى تشبيه شده است.

آنان در جامعه براى فسادانگيزى آمدوشد نمى كنند و فحشا و سفاهت را نمى گسترانند (عيوب مردم را فاش نمى كنند).

ايشانند كه خدا درهاى رحمت خويش را در دنيا و دروازه هاى بهشت را در آخرت به روى شان گشوده و بلاهايى را كه خداوند بر سر اشرار فرو مى ريزد، از آنان دفع مى نمايد.

اى مردم، روزگارى فرا خواهد رسيد كه اسلام وارونه مى شود، همانند ظرفى كه با هرچه درون آن است واژگون شود. يعنى كسى به اسلام عمل نمى كند، و همان طور كه ظرفى را واژگون مى كنند اسلام وارونه مى شود، يعنى اهل اسلام وارونه عمل مى كنند، درست مثل روزگار ما كه تنها به برخى از احكام عبادى اسلام عمل مى شود.

آمادگى براى آزمون

اى مردم، خداى سبحان با شما عهد بسته كه هرگز بر شما ستم روا ندارد. زيرا به هيچ كس ستم نمى كند، ولى قول نداده كه شما را امتحان نكند، بلكه همه را امتحان مى نمايد. پس بايد ترسيد، مبادا از عهده امتحان الهى موفق بر نياييم. لذا بايد توشه برگيريم و عمل صالح

ص: 173

...

...

انجام دهيم تا موفقيت را همراه خويش سازيم.

خداى متعال درباره آزمون خود مى فرمايد: «... إِنَّ فِى ذَ لِكَ لاَءَيَاتٍ وَ إِن كُنَّا لَمُبْتَلِينَ»(1)؛ «در حقيقت، در اين [ماجرا] عبرت هايى است، و هرچند قطعاً ما آزمايش كننده بوديم».

سخنى از سيد رضى رحمه الله

أما قوله عليه السلام : «كل موءمن نومة» فإنما أراد به الخامل الذكر، القليل الشر. و المساييح: جمع مسياح، و هو الذي يسيح بين الناس بالفساد و النمائم. و المذاييع: جمع مذياع، و هو الذي إذا سمع لغيره بفاحشة أذاعها و نوّه بها. و البذر: جمع بذور و هو الذي يكثر سفهه و يلغو منطقه.

سيد رضى رحمه الله فرموده است: منظور از «كل مؤمن نومة» در فرمايش امام عليه السلام انسان گمنام و كم شرّى است. و مساييح جمع مسياح كسى است كه براى فتنه انگيزى و سخن چينى ميان مردم مى كوشد. و مذاييع جمع مذياع كسى است كه اگر بشنود كسى مرتكب فحشا و گناهى شده آن را در ميان مردم منتشر مى سازد و همانند كسى كه بذر مى پاشد، آن را ميان مردم مى پراكند. و بذر جمع بذور كسى است كه گفتارش آميخته به نادانى و بيهوده گويى است.

ص: 174


1- سوره مؤمنون، آيه 30.

خطبه صد و چهارم

و من خطبة له عليه السلام و قد تقدم مختارها بخلاف هذه الرواية

اشاره

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً، وَ لاَ يَدَّعِي نُبُوَّةً وَ لاَ وَحْياً، فَقَاتَلَ بِمَنْ أَطَاعَهُ مَنْ عَصَاهُ، يَسُوقُهُمْ إِلَى مَنْجَاتِهِمْ، وَ يُبَادِرُ بِهِمُ السَّاعَةَ أَنْ تَنْزِلَ بِهِمْ، يَحْسِرُ الْحَسِيرُ(1)، وَ يَقِفُ الْكَسِيرُ(2)، فَيُقِيمُ عَلَيْهِ حَتَّى يُلْحِقَهُ غَايَتَهُ، إِلاَّ هَالِكاً لاَ خَيْرَ فِيهِ، حَتَّى أَرَاهُمْ مَنْجَاتَهُمْ(3)، وَ بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ(4)، فَاسْتَدَارَتْ رَحَاهُمْ، وَ اسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام كه گزيده اى از آن با اختلاف در عبارات پيش تر بيان شد

دورنماى عصر رسالت

و اما بعد، خداى سبحان محمد صلى الله عليه و آله را زمانى به رسالت برانگيخت كه هيچ عربى توان نداشت كتاب آسمانى را به طور صحيح بخواند. چون كتاب هاى آسمانى پيشينيان كه در دست مردم بود به دليل تحريفِ گسترده، درخورِ اعتماد نبود.

و هيچ كس ادعاى نبوت و دريافت وحى از سوى خداى متعال نداشت. منظور امام عليه السلام آن است كه مردم در گمراهى و نادانى به سر مى بردند، زيرا وحى آسمانى يا بوسيله پيامبر يا جانشين او و يا از طريق كتاب آسمانىِ سالم و تحريف نشده به مردم مى رسد و قبل از رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هيچ يك از اينها وجود نداشت.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با نيروهاى مؤمن و پيروان مؤمن خود با كافران جنگيد و آنها را به سمت نجاتشان پيش راند و چنان آنها را به سرعت مى برد تا قبل از رسيدن مرگ، به ايمان

ص: 175


1- حسير: از حسر فلان گرفته شده، يعنى درمانده و كوفته. پس يحسر الحسير؛ افراد درمانده را به كمال مى رساند.
2- كسير: كسى كه برخى از اندامش شكسته است.
3- منجاة: مصدر ميمى، به معناى نجات است.
4- محلّة: جايگاه شايسته.

...

...

و عمل صالح روى بياورند و قبل از تهذيب نفس و تزكيه روح به دام مرگ نيفتند. پس گويى آن حضرت از مرگ پيشى مى گرفت تا مردم را بربايد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كسى را كه از عمل اخروى بازمانده بود كامل مى گردانْد و همپاى دست و پا شكسته حركت مى كرد (يعنى اين طور نبود كه فقط گليم خود را از آب بكشد، بلكه به فكر عقب افتادگان از وادى معنويت نيز بود).

آن قدر پيامبر صلى الله عليه و آله پابه پاى آنها آمد و صبر كرد تا آنها را به هدف والا، كه ايمان و عمل صالح است رساند. يعنى افراد ضعيف الايمان و يا بدكردار كه از حركت در مسير اهل ايمان و رسيدن به سعادت ناتوان بوده اند با صبر و مداراى آن حضرت به كاروان اهل ايمان مى پيوستند. امام عليه السلام پيامبر صلى الله عليه و آله را به كاروانسالارى تشبيه نمود كه حال افراد ناتوان و بيمار را ملاحظه مى كند تا در راه نمانند و نابود نشوند، مگر كسانى كه به خير و سعادت آنها هيچ اميدى نبود و دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله در آنها بى تأثير بود و به دشمنىِ با آن حضرت پرداخته بودند كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را به حال خود رها فرمود و از باب قاعده ادبى مجاز بالمشارفه(1) آنها را هلاك شده دانست.

آن قدر پيامبر صلى الله عليه و آله بردبارى و مقاومت نشان داد تا راه نجات را به آنان نشان داد و آنها را به جايگاه شايسته خودشان رسانيد و در آن جاى داد.

پس سنگ آسيابشان به چرخش در آمد و نيزه پيروزشان استقامت و راستى يافت. اين دو تعبير، كنايه از زندگى آرام و مرفه و غلبه بر دشمن است، زيرا وقتى آسياب به حركت درآيد با تأمين غذا و نيازهاى زندگى، رفاه انسان را نيز به همراه دارد و چون نيزه راست باشد مى توان بر دشمن پيروز شد، به خلاف نيزه كج كه نمى توان با آن بر دشمن پيروز شد.

ص: 176


1- مجاز بالمشارفه: كسى يا چيزى را كه در شرف يك حالت يا كارى است مجازا به آن كار نسبت مى دهند. مثلاً انسان در حال جان دادن را ميّت و ديوار در حال تخريب را ويرانه مى نامند. اينجا نيز چون كافران در شرف هلاكت بودند، امام عليه السلام آنها را هلاك شده خواند.

وَ ايْمُ اللَّهِ(1)، لَقَدْ كُنْتُ مِنْ سَاقَتِهَا(2) حَتَّى تَوَلَّتْ(3) بِحَذَافِيرِهَا(4)، وَ اسْتَوْسَقَتْ(5) فِي قِيَادِهَا، مَا ضَعُفْتُ، وَ لاَ جَبُنْتُ، وَ لاَ خُنْتُ، وَ لاَ وَهَنْتُ. وَ ايْمُ اللَّهِ، لاَءَبْقُرَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّى أُخْرِجَ الْحَقَّ مِنْ خَاصِرَتِهِ!

...

امام عليه السلام اين گونه بود

به خدا سوگند، من در ساقه و تنه اصلى لشكر كفر بودم. يعنى در مركز لشكر كفر عليه آنها مى جنگيدم و دل به درون سپاه مى زدم، تا آنگاه كه سرانجام تمام آن لشكرها متلاشى شد و تمام قريش به رهبرى و امرونهى رسول اكرم صلى الله عليه و آله گردن نهاد.

من در هنگام جنگ در راه پيروزى اسلام هرگز گرفتار ضعف بدنى و روحى و ايمانى نشدم. لذا نه تنبلى نشان دادم و نه لحظه اى ترسيدم و نه خيانت كردم و نه سستى به خرج دادم. وهن (سستى) اعم از ضعف است، چون گاهى انسان از يك كارى شانه خالى مى كند در عين حال كه ضعف بدنى ندارد.

و به خدا سوگند، باطل را مى شكافم و حق را از پهلوى آن بيرون مى كشم. اين سخن امام عليه السلام گوياى اين مطلب است كه باطل خود را به صورت پيوسته و غلافى بر روى حق كشانده و حضرتش با شكافتن آن، حق را آشكار مى كرد. مقصود امام آن است كه در حال حاضر آن گونه ام كه در كنار رسول اللّه صلى الله عليه و آله بى پروا از باطل كه خود را در پوشش حق پنهان كرده بود، از حق دفاع مى كردم و از باطل كاران كه به جنگ حق آمده بودند هيچ هراسى به دل راه نمى دادم.

ص: 177


1- و ايم اللّه: سوگند به خدا.
2- كنت من ساقتها: بودن در ساقه و پايانه لشكر، كنايه از راندن تمام لشكر دشمن است، نه اينكه تنها به تارومار كردن بخشى از لشكر اكتفا شود.
3- تولت: منهزم و متوارى شد و به جهت جماعت يا ستون و جز آن به صيغه تأنيث آمده است.
4- حذافير: تمام و كامل.
5- أستوسقت: همگى گرد آمدند.

...

...

سخنى از سيد رضي رحمه الله

و قد تقدم مختار هذه الخطبة إلاّ أنني وجدتها في هذه الرواية على خلاف ما سبق من زيادة و نقصان، فأوجبت الحال إثباتها ثانية.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: گزيده اين خطبه قبلاً ذكر گرديد، ولى چون در اين روايت ديدم كه از لحاظ كم و زياد [الفاظ و عبارات] با خطبه پيشين اختلافى دارد لازم ديدم مجدداً آن را بنگارم.

ص: 178

خطبه صد و پنجم

و من خطبة له عليه السلام

اشاره

حَتَّى بَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله شَهِيداً وَ بَشِيراً وَ نَذِيراً، خَيْرَ الْبَرِيَّةِ طِفْلاً، وَ أَنْجَبَهَا كَهْلاً، وَ أَطْهَرَ الْمُطَهَّرِينَ شِيمَةً(1)، وَ أَجْوَدَ الْمُسْتَمْطَرِينَ(2) دِيمَةً(3).

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام درباره صفات پيامبر صلى الله عليه و آله و هشدار به بنى اميه و موعظه مردم

مردم در ظلمات نادانى و خرافه پرستى به سر مى بردند تا آنكه خداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله را به عنوان شاهد، مژده دهنده و هشدار دهنده برانگيخت. او شاهد رفتار و اعمال آنها بود و مؤمنان و اهل طاعت را به پاداش مژده مى داد و مخالفان را از كيفر مى ترساند.

حضرتش در خردسالى از لحاظ صداقت و پاكزادگى و خانواده و اصالت، بهترين مردم، و در بزرگسالى از حيث ارجمندى برترين آنان بود. زيرا هيچ گاه گناه و خلاف عفّتى مرتكب نشد، چنان كه كهنسالان دوره جاهليت، بى پروا خود را به گناه مى آلودند.

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله زيباترين اخلاق را داشت و به اخلاقِ پاكْ آراسته، و از رذايل پيراسته بود و ابر وجودش بيشترين باران را سخاوتمندانه مى باريد. يعنى در سخاوتمندى و دهش به نيازمندان از همه سخاوتمندتر و دهنده تر بود. برخى در توصيف واژه «ديمه» گفته اند: ديمه باران بى رعد و برق است؛ و بهترينْ ابر آن است كه چنين باشد. در اين كلام علوى انسان خاكسار و فروتن به اين ابر تشبيه شده. نيز ممكن است به اين دليل كه عطاى پيامبر صلى الله عليه و آله بدون آزار و منّت و يا پنهانى و بى هياهو بوده به اين باران تشبيه شده است.

ص: 179


1- شيمة: خو، اخلاق.
2- مستمطر: ابرى كه مردم انتظار بارش از آن دارند.
3- ديمة: ابر.

فَمَا احْلَوْلَتْ(1) لَكُمُ الدُّنْيَا فِي لَذَّتِهَا، وَ لاَ تَمَكَّنْتُمْ مِنْ رَضَاعِ أَخْلاَفِهَا(2)، إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا صَادَفْتُمُوهَا جَائِلاً خِطَامُهَا(3)، قَلِقاً وَضِينُهَا(4)، قَدْ صَارَ حَرَامُهَا عِنْدَ أَقْوَامٍ بِمَنْزِلَةِ السِّدْرِ الْمَخْضُودِ(5)، وَ حَلاَلُهَا بَعِيداً غَيْرَ مَوْجُودٍ، و صَادَفْتُمُوهَا وَ اللَّهِ ظِلاًّ مَمْدُوداً إِلَى أَجْلٍ مَعْدُودٍ. فَالاْءَرْضُ لَكُمْ شَاغِرَةٌ(6)، وَ أَيْدِيكُمْ فِيهَا مَبْسُوطَةٌ، وَ أَيْدِي الْقَادَةِ عَنْكُمْ مَكْفُوفَةٌ، وَ سُيُوفُكُمْ عَلَيْهِمْ مُسَلَّطَةٌ، وَ سُيُوفُهُمْ عَنْكُمْ مَقْبُوضَةٌ.

...

كيفيت دستيابى بنى اميّه به حكومت و دنيا

اى بنى اميه، زمانى دنيا در كام شما شيرين و گوارا گرديد و شما توانستيد از پستان دنيا شير كامروايى بدوشيد، كه در زمان عثمان شتر دنيا را بدون سوار و بى مهار و بى پالان، رها يافتيد. در اين كلام علوى دنيا به شترى تشبيه شده كه سواره اى ندارد تا مهارش را بكشد و آن را به جايى كه خود مى خواهد ببرد. نيز پالان آن آزاد و رهاست و كسى بر آن سوار نشده تا پالانش را محكم بسته باشد. خلاصه آنكه، شما بنى اميّه حكومت و قدرت را با زحمت و رنج مانند رسول اللّه صلى الله عليه و آله به دست نياورديد؛ بلكه زمانى به آن دست يافتيد كه بى صاحب بود و كسى در تصاحبِ آن ادعايى نداشت و آماده بود كه آن را زين و مهار كنيد و بر آن سوار شويد. و عثمان نيز نسبت به حكومت بى توجه بود. لذا هر حيله گرِ فرصت طلبى توانست در دستيابى به آن موفق شود.

لذت هاى حرام و نامشروع دنيايى نزد مردمانى، چون عثمان و هوادارانش همانند درخت سدرى مى نمود كه شاخه هايى دارد فروهشته از سنگينى ميوه. ولى حلال آن دور

ص: 180


1- إحلولت: شيرين شد.
2- أخلاف: جمع خلف، يعنى نوك پستان شتر.
3- خطام: ريسمانى كه بمنزله مهار در بينى شتر قرار مى دهند.
4- وضين: ريسمانى كه از زير شكم شتر به پالان و زين آن بسته مى شود.
5- مخضود: درختى بى خار كه زير بار سنگين ميوه شاخه هاى آن به زمين نزديك شده باشد. سدر درختِ كنار است كه در مناطق نيمه گرمسيرى مى رويد. ميوه كنار كوچك و هسته دار است.
6- شاغرة: فارغ و خالى.

...

...

از دسترس آنها قرار داشت، نه اينكه اصلاً وجود نداشت، بلكه آنها تمايلى به آن نداشتند [ اين كلام امام عليه السلام بيانگر آن است كه] دنيا آميزه اى از حلال و حرام است و چون لذت هاى حرام براى بنى اميه گوارا و دل چسب بود، دسترسى به آن نيز آسان و راحت شد، زيرا اگر لذت حرام و نامشروع، براى كسى دلپذير شود، بى پروا به آن دست مى يابد، به خلاف كسى كه از حرام پرهيز مى كند كه دسترسى به آن نه از آن جهت كه وجود ندارد، بلكه از آنرو كه اين انسان شرافتمند قلباً مايل نيست آن را مرتكب شود، دسترسى به آن نيز دشوار مى باشد.

و شما [ اى بنى اميّه،] به خدا سوگند كه دنيا را به سان سايه اى گسترده يافتيد. يعنى به لذت هاى فراوان دنيوى دست يافتيد، ولى ماندگار و جاودان نيست، بلكه تا زمانى معيّن و محدود خواهد بود، زيرا طبيعت دنيا فنا و زوال پذيرى است.

بنابراين، صحنه براى شما بى رقيب ماند و دست تطاولِ شما در آن باز است. هيچ كس در برابر شما از آن دفاعى نكرد و دست شما در حكومت دنيايى باز ماند؛ چون عثمان به شما اختيارات بى حساب و كتاب داد.

و دستان رهبران الهى در جلوگيرى از شما بسته بود. بارى، عثمان، دست عالمانى چون اميرمؤمنان عليه السلام و اصحاب آن حضرت، مانند ابوذر را براى پيشگيرى از رفتارهاى ظالمانه و غير مسئولانه شما كوتاه كرده بود.

و شمشيرهاى شما بر سر آنها مسلط بود. يعنى خليفه به شما قدرت بخشيده بود و مى بايست رهبران الهى از شما پيروى كنند و شما بر آنها حكومت كنيد.

در مقابل، شمشيرهاى آنها در برابر شما در نيام بود و نمى توانستند شما را بر جاى خود بنشانند و از حرمت شكنى هاى شما نسبت به احكام خدا و غوطه ور شدن تان در لذت هاى حرام جلوگيرى كنند.

ص: 181

أَلاَ إِنَّ لِكُلِّ دَمٍ ثَائِراً، وَ لِكُلِّ حَقٍّ طَالِباً، و إِنَّ الثَّائِرَ فِي دِمَائِنَا كَالْحَاكِمِ فِي حَقِّ نَفْسِهِ، وَهُوَ اللَّهُ الَّذِي لاَ يُعْجِزُهُ مَنْ طَلَبَ، وَ لاَ يَفُوتُهُ مَنْ هَرَبَ. فَأُقْسِمُ بِاللَّهِ، يَا بَنِي أُمَيَّةَ، عَمَّا قَلِيلٍ لَتَعْرِفُنَّهَا فِي أَيْدِي غَيْرِكُمْ وَ فِي دَارِ عَدُوِّكُمْ!

...

فرجام بنى اميه

اشاره

آگاه باشيد كه هر خونى خونخواهى، و هر حقى حق طلبى دارد. امام عليه السلام در اين بخش از خطبه به تهديد بنى اميّه پرداخت و كيفر الهى را درباره آنان يادآور شد. مى فرمايد: آگاه باشيد كه هر خون به ناحق ريخته اى، سرانجام انتقام گيرنده اى دارد تا از خونريزان انتقام بگيرد، و هر حق از بين رفته اى، طالبى دارد تا آن را بگيرد.

انتقام گيرنده خون هاى [به ناحق ريخته] ما كه شما در جنگ هاى صفين و جمل و نهروان ريختيد، آن گونه داورى خواهد كرد كه مى خواهد حق خود را بگيرد، و او بى ترديد خداى متعال است كه در انتقام و خونخواهى هرگز كوتاهى و مسامحه نمى كند؛ چون انتقام خون اهل بيت عليهم السلام و اصحاب آنها - كه مجريان اوامر الهى اند - حق خدا به شمار مى آيد. خدايى كه اگر بخواهد كسى را [به كيفر] بگيرد، هيچ كس نمى تواند با فرار يا تكيه بر قدرت، او را ناتوان سازد و با گريختن از دست او رهايى يابد.

اى بنى اميّه، به خدا سوگند كه به زودى اين دنيا را در دست ديگران و [قدرت را] در خانه دشمنان تان خواهيد يافت، يعنى به زودى حكومت به دست مختار و مصعب و بنى عباس و علويان و امثال آنها خواهد افتاد.

ص: 182

أَلاَ و إِنَّ أَبْصَرَ الاْءَبْصَارِ مَا نَفَذَ فِي الْخَيْرِ طَرْفُهُ! أَلاَ إِنَّ أَسْمَعَ الاْءَسْمَاعِ مَا وَعَى التَّذْكِيرَ وَ قَبِلَهُ! أَيُّهَا النَّاسُ، اسْتَصْبِحُوا(1) مِنْ شُعْلَةِ مِصْبَاحٍ وَاعِظٍ مُتَّعِظٍ، وَ امْتَاحُوا(2) مِنْ صَفْوِ عَيْنٍ قَدْ رُوِّقَتْ مِنَ الْكَدَرِ. عِبادَ اللّه ِ، لاَ تَرْكَنُوا إِلَى جَهَالَتِكُمْ، وَ لاَ تَنْقَادُوا لاِءَهْوَائِكُمْ، فَإِنَّ النَّازِلَ بِهَذَا الْمَنْزِلِ نَازِلٌ بِشَفَا(3) جُرُفٍ(4) هَارٍ(5)، يَنْقُلُ الرَّدَى عَلَى ظَهْرِهِ مِنْ مَوْضِعٍ إِلَى مَوْضِعٍ، لِرَأْيٍ(6) يُحْدِثُهُ بَعْدَ رَأْيٍ، يُرِيدُ أَنْ يُلْصِقَ مَا لاَ يَلْتَصِقُ، وَ يُقَرِّبَ مَا لاَ يَتَقَارَبُ!

...

بيناترين و شنواترين انسان ها

آگاه باشيد كه بيناترين چشم ها، چشمى است كه در خير بنگرد و نفوذ كند. گويا بينايى انسان پرتوى است كه از چشم خارج مى شود. پس اگر اين پرتو در خير نفوذ كند، پرنور و اگر در شرّ فرو برود و صاحب آن به بدى بنگرد و قصد شرّ داشته باشد، كم نور و ضعيف خواهد بود. اين مطلب به منظور تشويق انسان ها به نگريستن در خوبى ها و اراده نيكى و حق است و اينكه از بدى ها و باطل روى برتابند.

آگاه باشيد كه شنواترين گوش ها گوشى است كه تذكرات و مواعظ را بشنود و آنها را بپذيرد و به آنها عمل كند.

مواعظ سودمند

امام عليه السلام در اين بخش از خطبه به موعظه و ارشاد مردم پرداخته، مى فرمايد:

اى مردم، از شعله چراغ واعظى كه به پند خود عمل مى كند روشنايى بگيريد، زيرا زمانى به سخن كسى مى توان اطمينان يافت كه به گفته هاى خود عمل كند.

ص: 183


1- إستصبحوا: چراغ و روشنايى بخواهيد.
2- إمتاحوا: آب بكشيد، از إمتاح به معناى آب كشيد است.
3- شفا: سمت وادى و رودخانه و كناره هاى آنها.
4- جرف: محلى كه سيل و امثال آن جارى مى شود و آن جا را صاف مى كند؛ ساحل هموار رودخانه ها.
5- هار: اصل آن هاري، يعنى ويران يا در شرف ويرانى.
6- لرأي: «ل» در لرأي متعلق به يريد است.

...

...

و از چشمه زلال پيراسته از تيرگى ها برگيريد (سيراب شويد). منظور آن است كه از حلم و بردبارى وجود مقدس آن حضرت كه مانند چشمه زلال است بايد استفاده كنند.

اى مردم، به نادانى خويش تكيه نكنيد، بلكه در صدد كسب علم باشيد، و بر اساس نادانى حركت [و زندگى] نكنيد.

و از هوس ها و نفستان پيروى ننماييد تا مبادا هر جا كه خواهد شما را سوق دهد. زيرا كسى كه در كوى هواى نفس اتراق كند مانند كسى است كه بر لبه پرتگاه ايستاده و در آستانه سرنگونى قرار گرفته است [و چنان است كه [هلاكت را بر پشت خود نهاده و از اين سوى به آن سوى مى برد. يعنى موجب گمراهى مردم مى شود، زيرا در هنگام رايزنى و مشورت دهى، ديگران را نيز به گمراهى مى كشاند بنابراين، هم خود هلاك شده مى شود و هم ديگران را به هلاكت مى كشاند.

چنين فرد نادان و گمراهى مى خواهد با آرايى كه پياپى بدان مى رسد، امور نامربوطى را به هم پيوند دهد و بين چيزهاى پراكنده اى كه باهم هيچ تناسبى ندارند سنخيّت و همسانى ايجاد كند؛ زيرا جاهلان علت و معلول و اسباب و نتايج را نمى شناسند، بلكه مشتى افكار و تصورات جاهلانه را جمع مى كنند تا به هم پيوند دهند، و چون جايگاهى در عرصه علم ندارند، هر روز براى سخنان خود توجيهى مى بافند. مثلاً كسانى كه به جهان مى نگرند ولى از حقيقت و واقعيت آن اطلاع كافى ندارند، گاهى مى گويند: جهان هستى بر اثر تصادف و اتفاق به وجود آمده، و گاهى برآنند كه بر اثر اجتماع غبار و مه پديد آمده است، و گاهى مى گويند: از هوا به وجود آمده، يا اينكه مانند داروين نظريه پردازى مى كنند كه، قائل به سنخيت ميان انسان و ميمون شده است، در حالى كه هيچ سنخيتى ميان اين دو وجود ندارد.

ص: 184

فَاللَّهَ اللَّهَ(1) أَنْ تَشْكُوا إِلَى مَنْ لاَ يُشْكِي(2) شَجْوَكُمْ(3)، وَ لاَ يَنْقُضُ بِرَأْيِهِ مَا قَدْ أَبْرَمَ لَكُمْ(4). إِنَّهُ لَيْسَ عَلَى الاْءِمَامِ إِلاَّ مَا حُمِّلَ مِنْ أَمْرِ رَبِّهِ: الاْءِبْلاَغُ فِي الْمَوْعِظَةِ، وَ الإِجْتِهَادُ فِي النَّصِيحَةِ، وَ الاْءِحْيَاءُ لِلسُّنَّةِ، وَ إِقَامَةُ الْحُدُودِ عَلَى مُسْتَحِقِّيهَا، وَ إِصْدَارُ السُّهْمَانِ(5) عَلَى أَهْلِهَا. فَبَادِرُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِ تَصْوِيحِ(6) نَبْتِهِ، وَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُشْغَلُوا بِأَنْفُسِكُمْ عَنْ مُسْتَثَارِ(7) الْعِلْمِ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ، وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تَنَاهَوْا عَنْهُ، فَإِنَّمَا أُمِرْتُمْ بِالنَّهْيِ بَعْدَ التَّنَاهِي.

...

پس خدا را خدا را در نظر بگيريد و به كسى كه نمى تواند نياز شما را برآورد و با فكر خود مشكل شما را حل كند، شكايت (عرض نياز) نكنيد. منظور حضرت آن است كه در حل مشكلات و رفع نياز تنها به حضرتش مراجعه شود و براى اينكه بفهماند مراد، ارجاع امورى خاص به وجود شريف خود مى باشد، نه تمام كارها، مى فرمايد:

بدانيد كه وظيفه امام انجام دادن رسالتى است كه خدا بر عهده او گذارده و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را آشكار فرموده است. [و آن وظيفه عبارت است از] بيان و موعظه سودمند به مردم و خيرخواهى كردن براى آنان - به گونه اى كه خود را در ارشاد آنان به زحمت بيندازد - زنده كردن سنّت و سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و اجراى حدّ بر مجرمان و گناه كارانى كه مستحق حدود الهى هستند و پرداخت سهميه و حقوق از بيت المال به مستحقان آن.

بنابراين تنها در اين موارد است كه بايد به امام عليه السلام مراجعه كرد و نه ديگران؛ امّا ساير امور از وظايف امام عليه السلام نيست، لذا اعتراض امام عليه السلام به اين است كه مردم در اين امورِ خاصِّ امام، به ديگران مراجعه مى نمايند. ناگفته نماند كه پنج وظيفه پيش گفته، به گونه اى

ص: 185


1- اللّه اللّه: منصوب به فعل مقدّر اذكروا يا خافواست، يعنى ياد بياوريد خدا را، يا بترسيد از خدا.
2- يشكي: از إشكاء به معناى رفع نياز و حاجت.
3- شجو: حاجت و درخواست.
4- أبرم لكم: مشكلى كه براى تان پيش آمده گويا مانند فتيله پيچيده اى است كه نياز به باز كردن دارد تا از آن رها شويد.
5- سهمان: جمع سهم، يعنى بهره و نصيب.
6- تصويح: خشكيدن.
7- مستثار: مصدر ميمى از إثارة العلم، به معناى اظهار نمودن علم گرفته شده. پس گويا علم در عالم مخفى است و با سؤال پرسشگران آشكار مى گردد. پس مستثار، يعنى آشكار كننده علم.

...

...

شامل تمام ابعاد و امور دنيوى و دينى مى شود. مثلاً پرداخت سهميه و حقوق نيازمندان شامل مصالح كلى حتى آسفالت خيابان ها نيز مى گردد، چون شهروندان نيازمند آنند و... .

پس قبل از آنكه چشمه علم با مرگ صاحبش بخشكد و قبل از آنكه از منبع علم بازمانده و به خود مشغول شويد، براى كسب علم بشتابيد. منظور امام اين است كه از وجود مقدّس امام بهره علمى بگيريد، قبل از آنكه از آن محروم شويد.

و از ارتكاب عمل ناشايست بازايستيد و ديگران را نيز از آن باز بداريد، چون شما وظيفه داريد پس از دورى جستن از منكرات، ديگران را نيز بازداريد، و پرواضح است كه زمانى امر و نهى در ديگران تأثير مى گذارد كه انسانْ خودْ بدان پايبند باشد، چنان كه خداى سبحان مى فرمايد: «... لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ»(1)؛ «چرا چيزى مى گوييد كه انجام نمى دهيد؟ نزد خدا سخت ناپسند است كه چيزى بگوييد و انجام ندهيد». و نيز مى فرمايد: «...قُوآا أَنفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نَارًا...»(2)؛ «خودتان و كسان تان را حفظ كنيد». مى بينيم كه خداى متعال حفظ نفس از انحراف را بر حفظ خانواده مقدم داشته است. شاعر مى گويد:

لا تَنهَ عن خلق و تأتي مثله *** عار عليك إذا فعلت عظيم

مبادا از كارى و رفتارى بازدارى و[لى] خود همان كنى؛ كه [گفتن و عمل نكردن] براى تو ننگى است بس بزرگ.

ص: 186


1- سوره صف، آيه هاى 2 و 3.
2- سوره تحريم، آيه 6.

خطبه صد و ششم

و من خطبة له عليه السلام و فيها فضل الإسلام و فضائل الرسول صلى الله عليه و آله و لوم أصحابه

اشاره

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي شَرَعَ الاْءِسْلاَمَ فَسَهَّلَ شَرَائِعَهُ لِمَنْ وَرَدَهُ، وَ أَعَزَّ أَرْكَانَهُ عَلَى مَنْ غَالَبَهُ، فَجَعَلَهُ أَمْناً لِمَنْ عَلِقَهُ، وَ سِلْماً لِمَنْ دَخَلَهُ، وَ بُرْهَاناً لِمَنْ تَكَلَّمَ بِهِ، وَ شَاهِداً لِمَنْ خَاصَمَ به، وَ نُوراً لِمَنِ اسْتَضَاءَ بِهِ، وَ فَهْماً لِمَنْ عَقَلَ، وَ لُبّاً لِمَنْ تَدَبَّرَ، وَ آيَةً لِمَنْ تَوَسَّمَ، وَ تَبْصِرَةً لِمَنْ عَزَمَ، وَ عِبْرَةً لِمَنِ اتَّعَظَ، وَ نَجَاةً لِمَنْ صَدَّقَ، وَ ثِقَةً لِمَنْ تَوَكَّلَ، وَ رَاحَةً لِمَنْ فَوَّضَ، وَ جُنَّةً لِمَنْ صَبَرَ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام درباره برترى اسلام و فضايل پيامبر صلى الله عليه و آله و سرزنش اصحاب خود

ويژگى هاى دين مبين اسلام

حمد و ستايش خدايى را سزاست كه اسلام را تشريع فرمود و آن را روش زندگى و قانون حيات بشرى قرار داد. سپس راه هاى ورود به اسلام را آسان نمود و عسروحرج و احكام ضرورى را - جز در موارد ضرورت كه خير آن بيشتر از ضرر آن است، مثل جهاد و امثال آن - به فضل و احسان خود از آيين اسلام برداشت.

و پايه هاى اسلام را در برابر كسانى كه مى خواهند نابودش كنند، محكم و استوار ساخت تا هيچ كس نتواند با آن بستيزد؛ احكام اسلام چنان از قدرت و استحكام برخوردار هستند كه هيچ كس نمى تواند آنها را بى اعتبار كند. يا اينكه مراد حضرت از اركان اسلام، حكومت اسلامى است كه هيچ كسى را ياراى چيرگى بر آن نيست.

و اسلام را براى كسانى كه به آن تمسك جويند، محل امن قرار داد.

و جايگاه سلامت از شرور دنيوى و اخروى و مايه سعادت است براى كسى كه داخل

ص: 187

...

...

در آن گردد. اين حكم طبيعى اسلام است و منافاتى ندارد كه اين كلى بر برخى از افراد منطبق نباشد، چنان كه پزشك مى گويد: فلان دارو مقوّى است. اين جمله اشاره به طبيعت اين دارو دارد و منافاتى ندارد كه براى برخى از مزاجها مقوّى نباشد.

و براى آن كه بخواهد در استدلال و احتجاج بر حريفش غلبه كند، حجّت و برهان است.

و نيز شاهدى است بر حقانيّت مسلمانى كه به مدد آن با مخالفان خود به مخاصمه مى پردازد و براى ديدگاه خود از اسلام دليلى مى آورد، زيرا احكامِ آن قدرتمند و مطابق با واقع است.

و نورى است براى كسى كه بخواهد از تاريكى جهل و نادانى وارهد، زيرا اسلام او را به خير و صلاح ارشاد و هدايت مى كند.

و اسلام براى كسى كه طالب فهم و تعقّل باشد، موجب فهم و درك حقيقى اشيا خواهد بود، چون اسلام خطوط كلى هستى و حيات را تبيين نموده است.

و خردى است براى انسان انديشمند؛ يعنى همان طور كه انسان، با عقل خود اشيا را درك مى كند، با اسلام نيز مى تواند حقايق را بفهمد؛ بنابراين، اسلام مانند عقل، ابزارى است براى ادراك بهتر.

و نشانه و دليلى است براى انسان هوشمندى كه با كمك دلايل، امور ناپايدار را درك مى كند. پس انسان مى تواند به وسيله اسلام از امور آينده مطلع شود.

و براى كسى كه مى خواهد كار مهمى انجام دهد، و نتيجه كار را نمى داند، مايه بصيرت است؛ زيرا اسلام نتايج منطقى را - كه بر پايه مقدمات منطقى استوارند - روشن مى كند.

و براى پندگيران مايه عبرت است، زيرا معارف اسلام دربردارنده گزارش هاى تاريخى و حكاياتى است كه موجب عبرت هستند.

ص: 188

...

...

و براى كسى كه اسلام را تصديق كرده و بر اساس آموزه هاى آن عمل كند راه نجاتى است، كه مشكلات اين جهانى و آن جهانى او را حل مى كند.

و موجب اعتماد و آرامش است براى كسى كه به آن اعتماد داشته باشد، يعنى هركه كارهاى خود را به اسلام واگذار كند و آن را به عنوان روش زندگى خود انتخاب كند، اسلام هرگز به او خيانت نمى كند و او را در تنگناها نمى اندازد.

و موجب آسايش كسى است كه خود را تسليم احكام اسلام كند، زيرا چنين كسى مى داند آنچه به او مى رسد، يكسره خير و خوبى است؛ لذا احساس آرامش مى كند.

و سپرى است براى كسى كه شكيبا باشد، چون انسان صبور با پيروى از دستورات اسلام خود را از گرفتارى ها حفظ مى كند.

ص: 189

فَهُوَ أَبْلَجُ(1) الْمَنَاهِجِ(2)، وَ أَوْضَحُ الْوَلاَئِجِ(3)، مُشْرَفُ(4) الْمَنَارِ(5)، مُشْرِقُ الْجَوَادِّ(6)، مُضِيءُ الْمَصَابِيحِ، كَرِيمُ الْمِضْمَارِ(7)، رَفِيعُ الْغَايَةِ، جَامِعُ الْحَلْبَةِ(8)، مُتَنَافِسُ السُّبْقَةِ(9)، شَرِيفُ الْفُرْسَانِ. التَّصْدِيقُ مِنْهَاجُهُ وَ الصَّالِحَاتُ مَنَارُهُ وَ الْمَوْتُ غَايَتُهُ وَ الدُّنْيَا مِضْمَارُهُ وَ الْقِيَامَةُ حَلْبَتُهُ وَ الْجَنَّةُ سُبْقَتُهُ.

...

پس اسلام واضح ترين و نورانى ترين راه هاى رسيدن به زندگى سعادتمندانه است كه از ميان راه هاى گوناگون، مطمئن ترين پناهگاه ها را براى حفظ انسان از خطرات ارائه مى كند.

مرتفع ترين نقطه روشنى بخش است كه براى ديدن آخرين نقطه راه به كار مى آيد.

و واضح ترين و نورانى ترين جاده ها است. چراغ هاى اسلام يعنى احكام آن، پرفروغ اند و راه سعادت را براى پويندگان آن روشن مى كنند.

پرورشگاه هاى آن ارجمندند و باعث كرامت هستند و اگر كسى در سايه اسلام پرورش يابد، گوى سبقت را از همگى خواهد ربود. اين جمله كنايه از آن است كه انسان در مكتب اسلام خود را به گونه اى تربيت مى كند كه در نيل به سعادت بر همه پيشى خواهد گرفت.

هدف اسلام بسيار والاست، زيرا هدف آن، سعادت دنيايى و آخرتى انسان و دستيابى او به والاترين اهداف مى باشد.

تمام گونه هاى سعادت را در خود جمع كرده است تا انسان را بر مشكلات پيروز كند.

جايزه اى كه براى برندگان خود مقرر فرموده، بسيار نفيس و گرانبهاست، زيرا براى نيل

ص: 190


1- أبلج: درخشان تر، از ماده بلج.
2- مناهج: جمع منهج، يعنى راه.
3- ولائج: جمع وليجة، يعنى جايى كه انسان وارد آن مى شود تا از خطرات محفوظ بماند.
4- مشرف: مكان مرتفع كه موجب مى شود انسانى كه بر آن قرار گرفته همه جا را ببيند.
5- منار: محل گذاردن روشنايى و نور براى روشن كردن راه، چراغخانه.
6- جواد: جمع جادّة، به معناى راه واضح و بدون سنگلاخ.
7- مضمار: محل پرورش و تربيت اسب مسابقه.
8- حلبة: اسب هايى كه از جاهاى مختلف جمع مى شوند تا غلبه و پيروزى حاصل شود همان گونه كه شير در پستان جمع شده و آماده دوشيدن مى باشد. و جامع الحلبة بودن اسلام يعنى اينكه اسلام تمام راه هاى سعادت را در خود جمع نموده تا او را بر مشكلات غالب كند.
9- سبقة: جايزه تعيين شده براى برنده ميدان مسابقه.

...

...

به سعادت، آدميان را به ميدان مسابقه مى كشاند و جايزه آن را رسيدن به بهشت قرار داده است و اين، جايزه بسيار گرانبهايى است كه انسان ها براى كسب آن به مسابقه مى پردازند.

شركت كنندگان در اين مسابقه، بسيار گرامى هستند، يعنى كسانى كه در اين ميدان وارد مى شوند، مسابقه شرافت و بزرگوارى مى دهند، زيرا براى رسيدن به گرامى ترين جوايز، برگزار شده است.

تصديق و پذيرش خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام راه ورود به اسلام است [، زيرا تا انسان اين سه را نپذيرد در راه اسلام ناب وارد نشده است].

و انجام دادن اعمال شايسته چراغ روشنگر اين راه هستند تا انسان را به سعادت رسانند زيرا اعمال صالح باعث روشنايى راه حق مى شوند، نه چراغ هاى شناخته شده براى همه.

و مرگ، پايان خط آن است. چون در اسلام عملْ با مرگْ پايان مى پذيرد، و تا انسان زنده است بايد عمل صالح انجام بدهد.

و دنيا محل تربيت و پرورش انسان است كه تا در دنيا وجود دارد بايد عمل كند، نه مانند اسب كه چند روزى تيمار مى شود تا در مسابقه برنده شود.

و قيامت محل گرفتن جايزه اسلام، يعنى كسب بهشتِ الهى است، و كسانى كه در دنيا به احكام دين عمل كرده اند در سراى ديگر به جايزه دست خواهند يافت(1).

ص: 191


1- ممكن است كه اين جملات در حقيقت تفسير جملات پيشين باشد، نه جمله هاى استينافى.

منها في ذكر النبي صلى الله عليه و آله

اشاره

حَتَّى أَوْرَى قَبَساً لِقَابِسٍ، وَ أَنَارَ عَلَماً لِحَابِسٍ فَهُوَ أَمِينُكَ الْمَأْمُونُ، وَ شَهِيدُكَ يَوْمَ الدِّينِ، وَ بَعِيثُكَ(1) نِعْمَةً، وَ رَسُولُكَ بِالْحَقِّ رَحْمَةً. اللَّهُمَّ اقْسِمْ لَهُ مَقْسَماً مِنْ عَدْلِكَ، وَ اجْزِهِ مُضَاعَفَاتِ الْخَيْرِ مِنْ فَضْلِكَ. اللَّهُمَّ أَعْلِ عَلَى بِنَاءِ الْبَانِينَ بِنَاءَهُ! وَ أَكْرِمْ لَدَيْكَ نُزُلَهُ، وَ شَرِّفْ عِنْدَكَ مَنْزِلَتَهُ، وَ آتِهِ الْوَسِيلَةَ، وَ أَعْطِهِ السَّنَاءَ وَ الْفَضِيلَةَ، وَ احْشُرْنَا(2) فِي زُمْرَتِهِ غَيْرَ خَزَايَا(3)، وَ لاَ نَادِمِينَ، وَ لاَ نَاكِبِينَ، وَ لاَ نَاكِثِينَ، وَ لاَ ضَالِّينَ، وَ لاَ مُضِلِّينَ، وَ لاَ مَفْتُونِينَ.

...

بخشى از اين خطبه درباره شخصيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى جويندگان نور هدايت، شعله اى از نور برافروخت. يعنى آن حضرت، براى جويندگان حق و سعادت، احكام نورانى اسلام را آشكار ساخت.

و آتشى بر سرِ بلندى برافروخت تا آن كس كه به سببِ ره گمكردگى دچار سرگشتگى شده و مركبش از رفتن بازمانده است، با ديدن آن فروغ، راه خود را دوباره بيابد؛ زيرا در ميان عرب رسم بود كه در پايان روز آتشى بر سر بلندى مى افروختند تا اگر كاروان يا مسافرى راه را گم مى كرد، با ديدن آن آتش، راه خود را بيابد. امام عليه السلام با اين سخن، جايگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سرگشتگان جاهليت را چنين تشبيه فرموده است.

[خدايا،] وجود مقدس پيامبر صلى الله عليه و آله امين تو بود، و آنگاه كه تو به او اعتماد كردى و دين و راه خود را به او دادى تا به مردم برساند، در امانت هرگز خيانت نكرد و اوامر و نواهى تو را به خوبى اجرا نمود. و در روز قيامت نيز گواه و شاهد تو بر افرادى است كه پيرو و تابع مكتب و آئين هستند، چنان كه در قرآن مى فرمايد: «...وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا...»(4)؛ «و پيامبر بر شما گواه باشد».

ص: 192


1- بعيث: مبعوث شده، برانگيخته شده.
2- احشرنا: از حشَر به معناى جمَع است يعنى ما را گرد آور.
3- خزايا: جمع خزيان، يعنى كسى كه به واسطه ارتكاب عملى شرمنده و رسوا گردد.
4- سوره بقره، آيه 143.

...

...

و پيامبر صلى الله عليه و آله نعمت توست كه براى بشريت برانگيخته شد.

و به عنوان رحمت فراگير و گسترده اى است كه از سر فضل براى مردمان فرستاده اى.

دعا براى پيامبر صلى الله عليه و آله

خدايا، براى پيامبر صلى الله عليه و آله بهره اى از عدالت خود قرار ده و پاداش اعمال او را عنايت فرما.

و از سر فضل خود و آنچه در خور آن حضرت است، خير و احسان به او عطا فرما.

خدايا، بناى او را بر همه بناهاى ديگران برتر و بالاتر گردان. منظور از بنا، دين آن حضرت است، چنان كه خداى سبحان مى فرمايد: «...لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ...»(1)؛ «تا آن [دين [را بر تمام اديان پيروز گرداند».

و نزد خود از او كريمانه پذيرايى كن. و براى او در پيشگاهت منزلت و بزرگى قرار ده.

و وسايل رسيدن به خواسته هايش را بدو عنايت كن. و نور و برترىِ بر همگان را به او عنايت فرما.

[بار خدايا،] و ما را در شمار جماعتِ او محشور فرما، آن هم در حالى كه شرمنده و منحرف و پيمان شكسته و گمراه و گمراه كننده و فريب خورده زر و زيور دنيوى نباشيم.

سخنى از سيد رضى رحمه الله

و قد مضى هذا الكلام فيما تقدم، إلا أننا كررناه هاهنا لما في الروايتين من الإختلاف.

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: مانند اين سخن پيش تر ذكر شد، ولى چون در اين دو روايت اندك اختلافى وجود داشت، لذا دوباره ذكر كرديم.

ص: 193


1- سوره فتح، آيه 28.

و منها: في خطاب أصحابه

اشاره

وَ قَدْ بَلَغْتُمْ مِنْ كَرَامَةِ اللَّهِ تَعَالَى لَكُمْ مَنْزِلَةً تُكْرَمُ بِهَا إِمَاوءُكُمْ، وَ تُوصَلُ بِهَا جِيرَانُكُمْ، وَ يُعَظِّمُكُمْ مَنْ لاَ فَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ، وَ لاَ يَدَ(1) لَكُمْ عِنْدَهُ، وَ يَهَابُكُمْ مَنْ لاَ يَخَافُ لَكُمْ سَطْوَةً، وَ لاَ لَكُمْ عَلَيْهِ إِمْرَةٌ. وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللَّهِ مَنْقُوضَةً فَلاَ تَغْضَبُونَ، وَ أَنْتُمْ لِنَقْضِ ذِمَمِ(2) آبَائِكُمْ تَأْنَفُونَ(3)! وَ كَانَتْ أُمُورُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ، وَ عَنْكُمْ تَصْدُرُ، وَ إِلَيْكُمْ تَرْجِعُ، فَمَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ، وَ أَلْقَيْتُمْ إِلَيْهِمْ أَزِمَّتَكُمْ(4)، وَ أَسْلَمْتُمْ أُمُورَ اللَّهِ فِي أَيْدِيهِمْ، يَعْمَلُونَ فِي الشُّبُهَاتِ، وَ يَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَاتِ وَ ايْمُ اللَّهِ، لَوْ فَرَّقُوكُمْ تَحْتَ كُلِّ كَوْكَبٍ، لَجَمَعَكُمُ اللَّهُ لِشَرِّ يَوْمٍ لَهُمْ!

...

و از همين خطبه است خطاب به يارانش

نقش اسلام در عظمت مسلمانان

و شما اى مسلمانان به واسطه كرامت الهى و به بركت اجراى دستورات اسلام به مقام و جايگاهى رسيديد كه حتى كنيزان تان نيز محترم شده اند، در حالى كه سرشناسان زمان جاهليت در خوارى و بيم و ترس به سر مى بردند.

و همسايگان تان با يكديگر ارتباط دارند، كه تمام اينها به بركت اسلام است، زيرا مردم را چنين فرمان داده است.

و كسانى بزرگ تان مى دارند كه بر آنان فضيلتى نداريد و نعمتى به آنها عطا نكرديد، زيرا كفار در حالى به مسلمانان احترام مى گذاشتند كه مسلمانان به آنان لطف و دهشى نداشتند.

و كسانى از قدرت شما مى هراسند كه بر آنها هيچ گونه سلطه و حكومتى نداريد؛ زيرا انسان به طور طبيعى از دانشمندان حساب مى برد، بدون اينكه از قدرت و كيفرشان ترسى داشته باشد. كافران نيز به همين دليل از مسلمانان مى ترسيدند.

ص: 194


1- يد: دست و در اينجا كنايه از نعمت است و چون ابزار عطا و دادنْ دست است يد گفته مى شود.
2- ذمم: جمع ذمة، به معناى عهد و پيمان.
3- تأنفون: خود را بزرگ و با عظمت مى بينيد.
4- أزمة: جمع زمام، مهارى كه حيوان را با آن مى كشند.

...

...

سرزنش اصحاب

[اى مردم،] شما مى بينيد كه پيمان هاى الهى به وسيله كافران يا ياران معاويه شكسته مى شود، ولى به خشم در نمى آييد، آن هم در حالى كه براى شكسته شدن عهد پدران تان سخت برمى آشوبيد و به ستيزه جويى بر مى خيزيد و با عهدشكنان مى جنگيد.

حال آنكه احكام الهى بر شما به عنوان مرجعِ مردم وارد مى شد و مردم در اين باره از شما مى پرسند و شما پاسخ مى داديد و در موارد اختلاف ميان آنان داورى مى كرديد.

اما ظالمان و كسانى را كه به احكام الهى عمل نمى كنند بر خود مسلط كرديد و از اعتبار خود كاستيد و زمام امور خود را به دست آنان داديد، در حالى كه شما قبلاً رهبرى آنها را داشتيد(1)، و امور الهى را به آنها سپرديد در حالى كه پيش از اين، اين امور در اختيار شما بود.

[و] آنان بدون اينكه بررسى كنند و حق را بشناسند و به آن عمل نمايند، به شبهه عمل مى كنند و در شهوت ها غوطه ورند و همواره بر اساس شهوات و لذت هاى نفسانى، و نه آنچه خداى سبحان فرمان داده است، كار مى كنند.

به خدا سوگند، اگر آنها شما را در زير هر ستاره اى پراكنده سازند، يعنى شما را به اندازه فاصله ستارگان از يكديگر دور كنند تا از شما رهايى يابند، بالاخره خدا شما را براى انتقام از آنها جمع خواهد نمود. طبق پيش بينى امام عليه السلام در ماجراهايى از قبيل قيام مختار و توابين براى انتقام گرفتن از امويان، همدست و همداستان شدند و گردِ هم آمدند. وانگهى امام عليه السلام اين مطلب را براى تقويت روحيه آنان ايراد فرمود تا برخيزند و حق خود را بگيرند.

ص: 195


1- اين جمله نشان مى دهد كه منظور امام عليه السلام از گروه مقابل، اصحاب معاويه هستند نه كفار. (شارح قدس سره )

خطبه صد و هفتم

و من خطبة له عليه السلام في بعض أيام صفين

اشاره

وَ قَدْ رَأَيْتُ جَوْلَتَكُمْ وَ انْحِيَازَكُمْ عَنْ صُفُوفِكُمْ، تَحُوزُكُمُ الْجُفَاةُ(1) الطَّغَامُ، وَ أَعْرَابُ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَنْتُمْ لَهَامِيمُ(2) الْعَرَبِ، وَ يَآفِيخُ(3) الشَّرَفِ، وَ الاْءَنْفُ الْمُقَدَّمُ(4)، وَ السَّنَامُ(5) الاْءَعْظَمُ، وَ لَقَدْ شَفَى وَحَاوِحَ(6) صَدْرِي أَنْ رَأَيْتُكُمْ بِأَخَرَةٍ(7) تَحُوزُونَهُمْ(8) كَمَا حَازُوكُمْ، وَ تُزِيلُونَهُمْ عَنْ مَوَاقِفِهِمْ كَمَا أَزَالُوكُمْ، حَسّاً بِالنِّصَالِ(9)، وَ شَجْراً(10) بِالرِّمَاحِ(11)، تَرْكَبُ أُوْلاَهُمْ أُخْرَاهُمْ كَالاْءِبِلِ الْهِيمِ(12) الْمَطْرُودَةِ، تُرْمَى عَنْ حِيَاضِهَا(13)، وَ تُذَادُ عَنْ مَوَارِدِهَا!(14)

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام كه در يكى از ايام جنگ صفين ايراد شده است

سرزنش اصحاب امام عليه السلام

من ديدم كه شما] اى ياران من] در ميدان جنگ جولان داديد و به سبب ترس از لشكريان شام از صفوف خود عقب نشينى كرديد. و ظالمان و فرومايگان و عرب هاى بى فرهنگ

ص: 196


1- جفاة: جمع جافي: ظالم، از جفا يعنى ظلم است.
2- لهاميم: جمع لهيم، يعنى پيش قراول.
3- يآفيخ: جمع يأفوخ، يعنى قسمت بالاى جمجمه كه استخوان جلو و پشت را جمع مى كند.
4- الأنف المقدم: بينى جلو كه كنايه از شرافت و در واقع توضيحى است براى تأكيد آن معنى.
5- السنام: كوهان شتر كه از تمام قسمت هاى بدن آن بالاتر است و اين جا كنايه از بزرگى و عظمت مى باشد.
6- وحاوح: جمع وحوحة يعنى صداى سينه دردناك (خس خس و ناله) در هنگام بيمارى.
7- بأخرة: در حمله پايانى.
8- تحوزونهم: آنها را محاصره مى كنيد. از حيازت، به معناى در اختيار گرفتن است كه در اين صورت از هر طرف كه دشمن بيايد نمى تواند فرار كند.
9- نصال: پيش قدم شدن در تيراندازى.
10- شجر: نيزه زدن.
11- رماح: جمع رمح، يعنى نيزه.
12- هيم: جمع هائمة، يعنى تشنه.
13- حياض: جمع حوض، محل تجمع آب، بركه، آبگير.
14- موارد: جمع مورد، يعنى آبشخور.

...

...

شامى بر شما هجوم مى آوردند. امام عليه السلام اين جملات را براى سرزنش ياران خود بيان مى فرمايد كه چگونه با ذلت در برابر لشكر شام عقب نشينى كرده اند.

اين در حالى است كه شما در فضيلت و شرافت پيش قراولان عرب، و قلّه نشين عظمت بوديد.

و صداى خسته (غم درون) سينه ام وقتى درمان يافت كه ديدم در حمله نهايى، آنها را محاصره كرديد، چنان كه آنها شما را محاصره كردند، و آنها را از مواضع خويش دور كرديد آن سان كه آنان شما را عقب راندند، در حالى كه آنان را با تير مى زديد و با نيزه از پاى در مى آورديد.

لشكر دشمن در هنگام فرار حتى يكديگر را لگدكوب مى كردند، چنان كه شترانى را از آبشخورها و گودال هاى آب دور كنند و بر اثر شدت تشنگى و فرار روى يكديگر مى افتند.

ص: 197

خطبه صد و هشتم

و من خطبة له عليه السلام و هي من خطب الملاحم

اشاره

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي(1) لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ، وَ الظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ. خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ(2)، إِذْ كَانَتِ الرَّوِيَّاتُ لاَ تَلِيقُ إِلاَّ بِذَوِي الضَّمَائِرِ، وَ لَيْسَ بِذِي ضَمِيرٍ فِي نَفْسِهِ. خَرَقَ عِلْمُهُ بَاطِنَ غَيْبِ السُّتُرَاتِ(3)، وَ أَحَاطَ بِغُمُوضِ(4) عَقَائِدِ السَّرِيرَاتِ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام كه سخن از آينده است

ستايش و اوصاف پروردگار

حمد و ستايش خدايى را سزد كه با آفرينش آفريده هاى خويش، وجود خود را براى آفريدگان آشكار ساخت، زيرا هر آفريده اى بر وجود آفريدگار خود دلالت دارد.

و با دلايل روشن، در قلوب انسان ها پيداست، زيرا هرچند او را با چشم سر نمى بينند، ولى مى توانند با دليل و برهان وجود او را اثبات كنند.

خداى متعال آفريده ها را بدون درنگ و تفكر آفريد، چون نيازى به تفكر نداشت و فكر و درنگ، شايسته كسانى است كه داراى قلب و اندام هستند، ولى خدا كه از اين چيزها منزه است به انديشه و تدبر نياز ندارد.

علم خدا در باطن آنچه پنهان است رخنه كرده و پرده هاى غيب آن را شكافته است. و بر انديشه هاى نهانى و آنچه بر قلب انسان خطور مى كند و از ذهن او مى گذرد احاطه دارد.

ص: 198


1- المتجلّي: ظاهركننده خويش.
2- روية: فكر و تدبر.
3- سترات: جمع سترة، يعنى آنچه كه به وسيله آن چيزى را بپوشانند، پرده.
4- غموض: نهفتگى و ابهام.

منها: في ذكر النبي صلى الله عليه و آله

اشاره

اخْتَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الاْءَنْبِيَاءِ، وَ مِشْكَاةِ(1) الضِّيَاءِ، وَ ذُوءَابَةِ(2) الْعَلْيَاءِ، وَ سُرَّةِ(3) الْبَطْحَاءِ(4)، وَ مَصَابِيحِ الظُّلْمَةِ، وَ يَنَابِيعِ(5) الْحِكْمَةِ.

و منها: طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ، قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ(6)، وَ أَحْمَى(7) مَوَاسِمَهُ(8)، يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ، مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ(9)، وَ اذَانٍ صُمٍّ(10)، وَ أَلْسِنَةٍ بُكْمٍ(11)، مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ، وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ، لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِأَنْوَارِ الْحِكْمَةِ، وَ لَمْ يَقْدَحُوا(12) بِزِنَادِ(13) الْعُلُومِ الثَّاقِبَةِ، فَهُمْ فِي ذَلِكَ كَالاْءَنْعَامِ السَّائِمَةِ، وَ الصُّخُورِ الْقَاسِيَةِ. قَدِ انْجَابَتِ(14) السَّرَائِرُ لاِءَهْلِ الْبَصَائِرِ، وَ وَضَحَتْ مَحَجَّةُ الطَّرِيقِ لِخَابِطِهَا، وَ أَسْفَرَتِ السَّاعَةُ عَنْ وَجْهِهَا، وَ ظَهَرَتِ الْعَلاَمَةُ لِمُتَوَسِّمِهَا.

...

بخشى از اين خطبه كه در توصيف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است

خداوند، وجود پيامبر صلى الله عليه و آله را از درخت پيامبران برگزيد، زيرا سلسله نسب آن حضرت به ابوالأنبياء حضرت ابراهيم عليه السلام مى رسد. و از چراغدان وحى و نبوت و عالى ترين مراتب كمال و از ميان سرزمين بطحا، كه بهترين محل و منزل بوده آن حضرت را برگزيد.

و آن حضرت را چراغ تاريكى ها قرار داد و به مأموريتى گمارد كه نياكانش بدان گمارده شده بودند، زيرا حضرتش همانند آنها چراغ هدايت بود كه راه مردم را در جاهليت روشن

ص: 199


1- مشكاة: ظرفى كه در آن چراغ مى گذارند. اضافه مشكاة به ضياء اضافه بيانيه است، يعنى نور وحى و نبوت از آن چراغ مى درخشيد.
2- ذؤابة: پيشانى.
3- سرة: وسط و ميان.
4- بطحاء: سرزمين مسطح كه در اينجا مراد مكّه است.
5- ينابيع: جمع ينبوع، به معناى چشمه.
6- مراهم: جمع مرهم: دارويى كه براى امراضى چون دمل به كار مى رود، هرچند لفظ مرهم در فارسى مصطلح است.
7- أحمى: آتش افروخت.
8- مواسم: جمع ميسم، يعنى ابزارى كه با آن اندام بيمار را داغ مى كنند تا ريشه بيمارى بسوزد.
9- عمي: جمع أعمى، يعنى نابينا.
10- صم: جمع أصم، يعنى ناشنوا.
11- بكم: جمع أبكم، يعنى گنگ.
12- يقدحوا: از قدح گرفته شده و به معناى زدن سنگ بر سنگ براى روشن كردن آتش است.
13- زناد: سنگ چخماق.
14- إنجابت: آشكار شد.

...

...

مى كرد. و منابع حكمت و سرچشمه علم بود. منظور امام عليه السلام اين بود كه آنها بسان چشمه جوشان حكمت بودند كه آنچه مردم را به سعادت هدايت مى كرد از وجود آنها برمى خاست.

و در بخش ديگر اين خطبه چنين آمده است:

پيامبر اسلام همچون طبيب دوره گردى بود كه ابزار طبابت خود را - كه همان دانش و حكمت است - همراه خود به هر سو مى برد، تا هرجا بيمارى ببيند كه در بند بيمارى نادانى گرفتار است، به درمانش بپردازد و با هدايت خود، او را درمان كند.

وى مرهم ها و داروهاى خود را نيكو و محكم فراهم آورده و وسايل داغ نهادن بر محلّ مرض را نيك آماده كرده بود. اين جمله كنايه از توانايى پيامبر صلى الله عليه و آله در معالجه بيماران است.

پيامبر صلى الله عليه و آله داروهاى خود را آنجا كه نياز بود به كار مى گرفت و به درمان قلب هاى نابينا و گوش هاى ناشنوا و زبان هاى گنگى مى پرداخت كه از مسير خداوند منحرف شده اند و مواعظ را نمى شنيدند و حق را نمى گفتند.

پيامبر صلى الله عليه و آله همراه داروهاى خود، به دنبال غافلان از آخرت و سرگشتگان و بى خبران از خدا و احكام الهى مى گشت؛ آنان كه از انوار حكمت، روشنايى كسب نكرده، از نور احكام اسلامى بهره نبرده و هدايت نشده و به علوم و دانش هايى كه جهل را از بين مى برد و انسان را به حقيقت مى رساند دست نيافته بودند. در اين سخنان، معادن علم به سنگ آتشزنه تشبيه شده اند كه آذرخش دانش از آنها استخراج مى شود.

مردم در زمان جاهليت، چونان حيواناتى بودند كه بدون فهم و ادراك، فقط به دنبال سير كردن شكم خود در چراگاه ها مى چريدند و مانند سنگ ها و صخره هاى سختى بودند كه هيچ آب و چشمه اى از آنجا جوشيدن نمى گيرد و هيچ روييدنى ندارند و خاستگاه هيچ خيرى نيستند.

ص: 200

...

...

روشن شدن حقايق و علامت قيامت

نهانى ها براى اهل بينش و داراى قلب هاى آگاه آشكار شد. (منظور امام يا خود آن حضرت است كه حقايق براى وجود شريفش آشكار شد، كه در اين صورت اين جمله در حقيقت مقدمه اى براى آماده ساختن ذهن مخاطبان براى پيشگويى هاى خويش بوده است. يا مراد حضرت مردم بصره بودند كه در حقيقت امام عليه السلام با سخنانش، حقيقت را براى آنان روشن كرده است، و اگر كسى تا به حال از حقيقت بى خبر مانده اهل بصيرت نيست، درست مثل اينكه بگوييم: «وضح الحق لذي عينين؛ حق براى كسى كه داراى چشم بينا بود روشن شد».

و براى كسى كه مى خواهد بر جاده حق حركت كند، ميانه جاده (= درستى و هموارى آن)، روشن شده است. اين بدين معناست كه مسير حق براى طالب حق آشكار شده است.

و قيامت پرده از رخ برگرفته و علائم آن آشكار شده است، چنان كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله [در حالى كه دو انگشت خود را در كنار هم گذارده بود]، فرمود: «بُعِثْتُ أَنَا وَ السّاعَةُ كَهاتَيْنِ؛ من در حالى برانگيخته شدم كه با قيامت اين چنين در كنار هم قرار داريم». (يعنى ظهور من از علامات ظهور قيامت است).

و علامت ظهور قيامت براى كسى كه اهل فراست و هوشمندى باشد آشكار شده. اين جمله نيز بيان خلاصه اى از فتنه هايى است كه از شروط برپايىِ قيامت به شمار مى رود.

ص: 201

مَا لِي أَرَاكُمْ(1) أَشْبَاحاً(2) بِلاَ أَرْوَاحٍ، وَ أَرْوَاحاً بِلاَ أَشْبَاحٍ، وَ نُسَّاكاً(3) بِلاَ صَلاَحٍ، وَ تُجَّاراً بِلاَ أَرْبَاحٍ، وَ أَيْقَاظاً(4) نُوَّماً(5)، وَ شُهُوداً(6) غُيَّباً(7)، وَ نَاظِرَةً عَمْيَاءَ(8)، وَ سَامِعَةً صَمَّاءَ(9)، وَ نَاطِقَةً بَكْمَاءَ!

...

در سرزنش كسانى كه براى سركوب فتنه قيام نمى كنند

امام عليه السلام در اين بخش از خطبه معاصران فتنه را سرزنش مى نمايد، نه اصحاب خود را، زيرا [اعتراض به آنان] مناسبتى ندارد، مگر آنكه گفته شود: امام عليه السلام اصحاب خود را به دليل اينكه اين علوم را كه از چشمه وجود حضرت جارى شده است نگرفته، نسبت به آنها بى پروا بوده اند، سرزنش مى كند. به هر تقدير امام عليه السلام در نكوهش چنين كسانى فرمود:

به كالبدهايى مى مانيد بى روح و روان، كه فاقد هرگونه انديشه ايد، و نيز ارواحى هستيد بدون جسد. يعنى كالبد و جان مكمل يكديگرند و داشتن يكى بدون ديگرى كافى نيست. همچنين كنايه از ناكارآمد بودن آن مردم است؛ مثل اينكه كسى را به داشتن دو زبان سرزنش كنيم هرچند كه يك زبان او سالم باشد.

و پارسايان ناراست هستيد كه خود را به دروغ زاهد و راستكار مى نمايانيد.

و بازرگانانيد سود نابرده. يعنى كار بدون نتيجه انجام مى دهيد، چون اعمال شما براى دنياست. لذا براى شما هيچ سودى ندارد.

و [به ظاهر] بيدارانى هستيد به خواب رفته، زيرا مانند افراد به خواب رفته هيچ درك و شعورى نداريد و هيچ عمل مفيدى انجام نمى دهيد.

ص: 202


1- مالي أراكم: اين جمله به جاى مالكم به كار مى رود و حضرت استفهام را به خود نسبت داده و از اين رو مى فرمايد: «چه شده است كه شما را [ اين گونه] مى بينم» و اين بيان نشان از تعجب دارد، گويا گوينده اشتباه مى بيند و خيال مى كند كه آنها تقصير و كوتاهى دارند.
2- أشباح: جمع شبح، در اينجا به معناى جسد.
3- نساك: جمع ناسك، يعنى پارسا و زاهد.
4- أيقاظا: جمع يقظ، يعنى بيدار.
5- نوم: جمع نائم، يعنى خوابيده.
6- شهود: جمع شاهد، يعنى حاضر.
7- غيبا: جمع غايب، يعنى ناپيدا.
8- عمياء: جمع أعمى، يعنى نابينا.
9- صماء: جمع أصم، يعنى ناشنوا.

...

...

و حاضرانى هستيد غايب كه جسمتان حاضر، ولى قلبتان غايب است.

و بينايانى هستيد به واقع نابينا كه با چشم خود مى نگريد، اما همانند نابينايان، حقايق را درنمى يابيد. و شنوايانى هستيد ناشنوا كه با گوش خود حقايق را نمى شنويد.

و گويندگانى هستيد گنگ، كه حق نمى گوييد. به يك سخن از چشم و گوش و زبان خود بهره اى نمى بريد، پس چنان است كه هيچ يك از آنها را نداريد.

ص: 203

رَأَيْتُ ضَلاَلَةً قَدْ قَامَتْ عَلَى قُطْبِهَا وَ تَفَرَّقَتْ بِشُعَبِهَا، تَكِيلُكُمْ بِصَاعِهَا(1)، وَ تَخْبِطُكُمْ(2) بِبَاعِهَا(3) قَائِدُهَا خَارِجٌ مِنَ الْمِلَّةِ، قائِمٌ عَلى الضِّلَّةِ، فَلاَ يَبْقَى يَوْمَئِذٍ مِنْكُمْ إِلاَّ ثُفَالَةٌ(4) كَثُفَالَةِ الْقِدْرِ، أَوْ نُفَاضَةٌ(5) كَنُفَاضَةِ الْعِكْمِ(6)، تَعْرُكُكُمْ عَرْكَ(7) الاْءَدِيمِ(8)، وَ تَدُوسُكُمْ دَوْسَ(9) الْحَصِيدِ(10)، وَ تَسْتَخْلِصُ الْمُوءْمِنَ مِنْ بَيْنِكُمُ اسْتِخْلاَصَ الطَّيْرِ الْحَبَّةَ الْبَطِينَةَ(11) مِنْ بَيْنِ هَزِيلِ(12) الْحَبِّ.

...

پيشگويى از آينده

من مى بينم كه گمراهى بر محور استوار خود ايستاده و با شاخه هايش دامن گسترده است. شايد اين سخن امام عليه السلام اشاره به آخرالزمان باشد؛ يعنى روزگارى كه در آن به سر مى بريم. وضعيتى كه امام عليه السلام آن را به آسيابى داراى سنگ و محور تشبيه نموده كه با نظم خاصى به صورت مداوم مى چرخد و نيز به درختى تشبيه نموده كه شاخه هايش فضا را پر كرده است.

اين فتنه و گمراهى شما را با پيمانه خود وزن مى كند و به ديار نيستى مى فرستد.

و با دو دست خود شما را درهم مى كوبد و سخت مى لرزاند. پس گويى فتنه، همه گير شده، به گونه اى كه تك تك مردم را در ميان گرفته و به دست هلاكت سپرده، [نه اينكه اختصاص به برخى افراد داشته باشد] چنان كه در زمان ما اين فتنه جهانى و فراگير شده است.

رهبر اين فتنه و گمراهى، از اسلام خارج و بر گمراهىِ خود استوار است.

پس در آن فتنه فراگير، تنها افراد شرور مى مانند، چنان كه غذاى بدمزه ته ديگ كه پس

ص: 204


1- صاع: پيمانه و ابزار توزين واحدى از وزن.
2- تخبطكم: از خبط الشجر گرفته شده يعنى چوبى را به درخت مى زنند تا برگ آن بريزد، يا از خبط البعير بيده الأرض گرفته شده يعنى شتر با دست بر زمين بكوبد.
3- باع: فاصله ميان دو دست گشوده.
4- ثفالة: ته مانده غذا كه پس از خورده شدن غذاى خوب بر جاى مى ماند.
5- نفاضة: چيزى كه پس از تكاندن بر جاى مى ماند.
6- عكم: بافته اى كه زنان براى روز مبادا چيزى در آن ذخيره مى كنند.
7- عرك: ماليدن شديد.
8- أديم: پوست، چرم.
9- دوس: پوست كندن.
10- حصيد: دانه درو شده.
11- بطينة: چاق و درشت.
12- هزيل: لاغر و ضعيف.

...

...

از برداشتن غذاهاى خوب باقى مى ماند، يا مانند باقيمانده درون بافته اى كه زنان آن را تكانده اند و فقط مقدار كمى در آن مانده است.

اين فتنه شما را سخت خواهد فشرد آن سان كه دباغ پوست را مى مالد تا خاصيت كشش بيابد. اين سخن كنايه از شدت پايمال شدن مردم در اين فتنه است. و شما را پوست مى كَند، چنان كه دانه هاى درو شده را براى جدا كردن پوست آن به شدت مى كوبند.

و مؤمن را از ميان شما جدا مى سازد، چنان كه پرنده، دانه درشت را از ميان دانه هاى ريز و پوك و نامرغوب جدا مى كند. اين سخن از آن روست كه فتنه، موجب كمال يافتن ايمان مؤمن و ثبات قدم او در هنگام بروز حوادث و لغزش ها است؛ لذا عمل جدا كردن مؤمن از غير مؤمن، به فتنه نسبت داده شده است.

ص: 205

أَيْنَ تَذْهَبُ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ(1)، وَ تَتِيهُ بِكُمُ الْغَيَاهِبُ(2)، وَ تَخْدَعُكُمُ الْكَوَاذِبُ؟ وَ مِنْ أَيْنَ تُوءْتَوْنَ، وَ أَنَّى تُوءْفَكُونَ(3)؟ فَلِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ، وَ لِكُلِّ غَيْبَةٍ إِيَابٌ.

...

سرزنش مردم

امام عليه السلام در اين بخش از خطبه بار ديگر همروزگاران خود را خطاب قرار داده مى فرمايد:

راه هاى گوناگونى كه در فتنه ها به وجود آمده اند شما را به كجا مى برند؟ و ظلمت ها و تاريكى ها شما را به كدام بيابان گمراهى مى كشانند؟ و تا كى سخنان دروغ، شما را فريب مى دهند؟ و فتنه جويان از كدام سمت به سوى شما يورش مى آورند؟ و چگونه از حق رخ برمى تابند؟ اينها همه استفهام انكارى اند [، يعنى امام عليه السلام براى محكوم كردن كسانى كه تسليم فتنه شده اند اين پرسش ها را طرح مى فرمايد، نه اينكه حقيقتا سؤال كرده باشد و در پى استفهام و كشف پاسخ بوده است].

امام عليه السلام در اين بخش به پايان يافتن فتنه اشاره مى كند و مى فرمايد: هر مهلتى در كتابى نوشته و معين شده است و هيچ كاهش و افزايشى ندارد. و هر غيبتى سرانجام بازگشتى دارد، و اسلام نيز بعد از فتنه اى كه موجب غيبت احكام و نظام اسلامى مى شود سرانجام دوباره به صحنه بازخواهد گشت.

ص: 206


1- مذاهب: جمع مذهب، يعنى راه و روش.
2- غياهب: جمع غيهب، يعنى ظلمت و تاريكى شديد.
3- تؤفكون: از إفك گرفته شده، يعنى روى برتافتن.

فَاسْتَمِعُوا مِنْ رَبَّانِيِّكُمْ(1)، وَ أَحْضِرُوا قُلُوبَكُمْ، وَ اسْتَيْقِظُوا إِنْ هَتَفَ بِكُمْ، وَ لْيَصْدُقْ رَائِدٌ(2) أَهْلَهُ، وَ لْيَجْمَعْ شَمْلَهُ، وَ لْيُحْضِرْ ذِهْنَهُ، فَلَقَدْ فَلَقَ لَكُمُ الاْءَمْرَ فَلْقَ الْخَرَزَةِ، وَ قَرَفَهُ قَرْفَ الصَّمْغَةِ.

...

لزوم توجه جامعه به امام عليه السلام

پس [اى مردم،] از عالم ربانى خود بشنويد (منظور خود امام عليه السلام است) و قلب هايتان را براى درك آماده سازيد، تا آن روزگار و علائم آن را بشناسيد و بيدار شويد كه اگر اين عالم ربانى شما را ندا داد در خواب نباشيد و ناخودآگاه در فتنه نيفتيد.

و كاروانسالار بايد به مردم سخن راست گويد و نگذارد ناآگاهانه در گمراهى بمانند، و بايد وحدت آنها را حفظ كند و از افتادنِ در فتنه ها و گمراهى ها جلوگيرى كند، و هوشيارى خود را حفظ كند و جاى فتنه و گمراهى را به خوبى بشناسد.

رهبر و پيشوا (امام على عليه السلام ) مسائل را براى شما شكافت آن سان كه مهره را مى شكافند و آنچه درون آن است پيدا مى شود تا چيزى مشتبه نماند. و پوست آن را بركند، مانند كندن پوست درخت صمغ كه پس از شكافته شدن، صمغ آن به روشنى و شفافيت آشكار مى گردد.

ص: 207


1- ربّاني: منسوب به ربّ، كسى كه با خدا در ارتباط است.
2- رائد: جلودار مسافران كه به جست وجوى آب و آبادانى مى پردازد تا در آنجا بياسايند، كه در اين جا منظور، رهبر يك جمعيت است.

فَعِنْدَ ذَلِكَ أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ، وَ رَكِبَ الْجَهْلُ مَرَاكِبَهُ، وَ عَظُمَتِ الطَّاغِيَةُ(1)، وَ قَلَّتِ الدَّاعِيَةُ، وَ صَالَ الدَّهْرُ صِيَالَ(2) السَّبُعِ الْعَقُورِ(3)، وَ هَدَرَ فَنِيقُ(4) الْبَاطِلِ بَعْدَ كُظُومٍ(5)، وَ تَوَاخَى النَّاسُ عَلَى الْفُجُورِ، وَ تَهَاجَرُوا عَلَى الدِّينِ، وَ تَحَابُّوا عَلَى الْكَذِبِ، وَ تَبَاغَضُوا عَلَى الصِّدْقِ. فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ كَانَ الْوَلَدُ غَيْظاً، وَ الْمَطَرُ قَيْظاً، وَ تَفِيضُ اللِّئَامُ فَيْضاً، وَ تَغِيضُ(6) الْكِرَامُ غَيْضاً، وَ كَانَ أَهْلُ ذَلِكَ الزَّمَانِ ذِئَاباً، وَ سَلاَطِينُهُ سِبَاعاً، وَ أَوْسَاطُهُ أُكَّالاً، وَ فُقَرَاءُهُ أَمْوَاتاً، وَ غَارَ الصِّدْقُ وَ فَاضَ الْكَذِبُ، وَ اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ، وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ، وَ صارَ الْفُسُوقُ نَسَبا، و الْعِفَافُ عَجَبا، وَ لُبِسَ الاْءِسْلامُ لُبْسَ الفَرْوِ مَقْلُوبا.

...

جولان باطل و فتنه

و در آن زمان، باطل همه جايگاه هاى ممكن الوصول را مى گيرد و نادانى و نابخردى تاختن مى آغازد و در همه جا نفوذ مى كند و به همه مردم سرايت مى كند.

و طغيان طاغوتيان گسترش مى يابد، و دعوت كنندگانِ به سوى حق و هدايت اندكشمار خواهند شد.

و روزگار با فقر و بيمارى و مانند اينها مانند حيوان درنده و هار بر مردم حمله خواهد برد.

و شتر باطل پس از مدت ها سكون و سكوت بار ديگر به هيجان درخواهد آمد؛ زيرا باطل در دوران سلطه حق از ترس اهل حق خموش بود، ولى پس از فتنه ها به حركت درآمده، هياهو و دعوت به فساد سرخواهد داد.

و مردم پيمان اخوّت و برادرى بر انجام فساد و فسق و فجور خواهند بست و مردان و زنان دوستان فاسق و فاجر خواهند گزيد.

ص: 208


1- تأنيث طاغية يا به اعتبار نفس يا براى مبالغه است.
2- صيال: حمله و هجوم.
3- عقور: درنده اى كه هار شده باشد.
4- فنيق: شتر نرى كه به هيجان آيد.
5- كظوم: سكوت و سكون و آرامش.
6- تغيض: از غاض الماء گرفته شده، يعنى فرو رفتن آب.

...

...

و اگر يكى از افرد ديندار بود ديگران از او دورى مى گزينند.

و دروغ را معيار قرار داده به جهت منفعتى كه در آن احساس مى كنند با يكديگر محبت ورزيده و به هم علاقه مند مى شوند.

و در صورتى كه يكى از آنها صداقت داشت و حق گفت، كينه او را در دل خواهند پروراند، چرا كه راستى و صداقت را پيشه كرده است.

چون آن روزگار فرا رسد، فرزند، پدر و مادر خود را خشمگين خواهد كرد، چون رفتار او غير از رفتار آنهاست در حالى كه اسلام تمام رفتارها را يكسان خواسته و بر تمام خانواده سايه الفت و محبت مى افكند، ولى وقتى رشته اسلام بريده شد، رشته محبت و روابط عاطفى نيز گسسته خواهد شد.

و در تابستان آسمان باران مى بارد كه آن را سودى نباشد. و فرومايگان بسان آب كه فزونى مى گيرد، همه جا فراوان خواهند شد، چرا كه اگر جامعه فاسد شد، فاسدان زياد و صالحان اندك خواهند شد و ارجمندان و گراميان به شدت كمياب مى گردند.

و مردمان آن روزگار در نابود كردن خيرات و بى پروايى نسبت به حرام و حلال و فرجام بد، مانند گرگ مى شوند.

و حاكمان آنها چون درندگان به كشتار و دريدن مردم خواهند پرداخت.

و مردمان متوسط الحال جز خوردن و تن پرورى چيزى نمى شناسند.

و فقيران و نيازمندان مانند مردگان خواهند شد و هيچ وسيله اى از وسايل زندگى نخواهند داشت، چه اينكه ثروتمندان نسبت به آنها بى اعتنايند و دولت نيز به آنها توجه ندارد. اين درست بر خلاف آن زمانى است كه حكومت و زمام مردم به دست اسلام باشد.

و صداقت و راستى از جامعه رخت بر مى بندد.

ص: 209

...

...

و دروغ و ناراستى همه جا را فرا مى گيرد.

و محبت از قلب ها رخت بربسته و مردم فقط با زبان اظهار محبت مى كنند.

و همگان در دل يكديگر را دشمن مى دارند و اين، وصف منافقان است كه با زبان نسبت به يكديگر اظهار محبت كرده و با قلب همديگر را دشمن مى دارند.

و فسق و فجور عامل پيوند مردم با يكديگر مى گردد، چنان كه پيوند نسَبى عامل خويشاوندى است، مثلا در راه منكرات و شهوات و محرمات با يكديگر دوستى مى ورزند. البته ممكن است منظور آن حضرت اين باشد كه زنا و مانند آن عامل نسب و پيوندهاى خانوادگى مى گردد.

و عفاف و پاكدامنى موجب تعجب و شگفتى مردم مى شود كه چطور فلان شخص مى تواند عفت خود را حفظ كند.

و اسلام مانند پوستينى كه وارونه پوشيده شود، وارونه خواهد شد، يعنى مردم قلبا اسلام را دوست مى دارند و به اسم، مسلمانان هستند، ولى ظاهر آنها كفر و نفاق آلود است.

ص: 210

خطبه صد و نهم

و من خطبة له عليه السلام في صفة اللّه و ذكر الملائكة و بيان الخلق و الإشارة إلى البعث

اشاره

كُلُّ شَيْءٍ خَاشِعٌ لَهُ، وَ كُلُّ شَيْءٍ قَائِمٌ بِهِ. غِنَى كُلِّ فَقِيرٍ، وَ عِزُّ كُلِّ ذَلِيلٍ، وَ قُوَّةُ كُلِّ ضَعِيفٍ، وَ مَفْزَعُ(1) كُلِّ مَلْهُوفٍ(2). مَنْ تَكَلَّمَ سَمِعَ نُطْقَهُ، وَ مَنْ سَكَتَ عَلِمَ سِرَّهُ، وَ مَنْ عَاشَ فَعَلَيْهِ رِزْقُهُ، وَ مَنْ مَاتَ فَإِلَيْهِ مُنْقَلَبُهُ. لَمْ تَرَكَ(3) الْعُيُونُ فَتُخْبِرَ عَنْكَ، بَلْ كُنْتَ قَبْلَ الْوَاصِفِينَ مِنْ خَلْقِكَ.

...

از خطبه هاى آن حضرت در توصيف خدا و فرشتگان و خلقت و قيامت

اندر وصف پروردگار

همه هستى در پيشگاه الهى خاضع و فروتن هستند، حتى آنان كه با زبان به [عظمت و يگانگى [حضرتش اعتراف نمى كنند، قلباً خاضع و خاشع اند. و وجود و قوام هر چيزى در اين جهان بر اساس اراده اوست، آن سان كه اگر اراده كند همگى فانى و نابود خواهند شد.

[او] بى نيازى هر فقير و نيازمند است، زيرا هر فقيرى در آنچه دارد از قبيل سلامتى و امنيت و اصل وجود و مانند اينها ثروتمند و غنى است و اينها را از خدا گرفته است. ممكن است مراد آن باشد كه هر چيزى ذاتاً به دليل ممكن بودن فقير است و غنا و بى نيازى او به دليل عطا و لطف الهى است [، پس فقر او به لطف خدا بر طرف مى گردد].

و مايه عزت هر ذليل است، پس ذليل در عين ذلت عزيز است، چه اينكه انسان ذليل با داشتن چنين خدايى خود را سرفراز مى داند. البته همان معنايى كه در مورد فقر و بى نيازى گفتيم در اين جا نيز محتمل است، يعنى انسان ذاتاً ذليل است و با عزت الهى عزيز مى شود.

ص: 211


1- مفزع: آن جا كه پناه برند.
2- ملهوف: اندوه زده، دل سوخته.
3- لم ترك: از رؤيت گرفته شده و كاف براى خطاب است، يعنى... تو را نمى بينند.

...

...

و باعث قوت و قدرت هر ضعيف و ناتوان است، يعنى توانايى كه ضعيفان دارند از سوى خداست. (پس ضعيف در عين ضعيف بودن قوى است). در اين جمله نيز معناى دو جمله پيش متصور است، يعنى ضعيفان قدرت ذاتى ندارند بلكه از خدا قدرت و توان مى گيرند.

و پناهگاه هر مصيبت زده اندوهگين است، چرا كه هر بى چاره اى به خدا پناه مى برد تا گرفتارى او برطرف شده و صدمه هاى روحى و مالى اش جبران گردد.

هر كس كه سخن بگويد خداوند آن را مى شنود، هر كس در هر جا كه باشد و هر گونه و به هر زبان كه بگويد.

و هر كس خموشى گزيند خداى سبحان راز درونى او را مى داند.

و آن كه زنده است، خداوند روزى اش را تضمين فرموده است تا وقتى كه از دنيا برود.

و هر كس بميرد بازگشت او به سوى خدا خواهد بود. اينكه حضرت منقلب را با إليه آورده، بدان جهت است كه انسان به سوى جزا و محلى كه خدا مقرر فرموده رو مى آورد، چرا كه خداى سبحان منزه از مكان است تا بگوييم: انسان به سوى خدا باز مى گردد.

آنگاه حضرتش بيان خود را از مخاطب غايب به مخاطب حاضر - كه از فنون بلاغت است - جهت داده و تا پيش از اين، كه اوصاف خدا را به صورت غياب مطرح مى فرمود، از اين جمله به بعد به صورت خطاب بيان نموده مى فرمايد:

خدايا، چشم ها تو را نديده اند تا از تو خبرى گزارش بدهند، يعنى تصويرى از صورت و كيفيت تو ارائه دهند بلكه تو قبل از توصيف كنندگان كه مخلوقات تويند وجود داشته اى. اينكه حضرت كلمه «بل» را ذكر فرمود شايد بدان جهت باشد كه مى خواهد اين توهم را كه اگر چيزى ديده نمى شود وجود ندارد دفع كند، پس عدم رؤيت دليل بر عدم وجود نيست و لذا مى فرمايد: بلكه خداى سبحان قبل از هر چيز وجود داشته است.

ص: 212

لَمْ تَخْلُقِ الْخَلْقَ لِوَحْشَةٍ، وَ لاَ اسْتَعْمَلْتَهُمْ(1) لِمَنْفَعَةٍ، وَ لاَ يَسْبِقُكَ مَنْ طَلَبْتَ، وَ لاَ يُفْلِتُكَ(2) مَنْ أَخَذْتَ، وَ لاَ يَنْقُصُ سُلْطَانَكَ مَنْ عَصَاكَ، وَ لاَ يَزِيدُ فِي مُلْكِكَ مَنْ أَطَاعَكَ، وَ لاَ يَرُدُّ أَمْرَكَ مَنْ سَخِطَ قَضَائَكَ، وَ لاَ يَسْتَغْنِي عَنْكَ مَنْ تَوَلَّى عَنْ أَمْرِكَ.

...

[خدايا،] تو جهان و آفريدگان را به منظور رهايى از تنهايى نيافريده اى، چنان كه آدميان از تنهايى وحشت دارند و لذا مونسى پيدا مى كنند.

و تو آنها را براى رسيدن به سود شخصى و منفعت، به انجام اعمال فرمان ندادى و به آنها به اين جهت وجود و عطاياى ديگر نبخشيدى.

و آن كس كه تو طلب او باشى نمى تواند از چنگ تو فرار كند. و هر كس را كه تو بگيرى نمى تواند از سلطه تو رها شود، چنان كه گاهى كسى از دست طالب و جوياى خود مى گريزد و شخص تعقيب كننده به دليل عجز نمى تواند او را به چنگ آورد.

و هر كس كه تو را نافرمانى كند در سلطنت و حكومت تو نقص و كمبودى ايجاد نخواهد كرد، چون سلطه خدا بر همگان پايدار است، خواه تبهكار و خواه فرمانبردار، زيرا هيچ كس از تحت امر و قبضه قدرت او خارج نيست.

و هر كس كه فرمان تو را اجرا كند بر حكومت تو چيزى نمى افزايد، چون قلمرو حكومت تو (از ملك تا ملكوت) ثابت و كاهش و افزايش و انقباض و انبساط پذير نيست، بلكه تنها فايده اطاعت به شخص مطيع بر مى گردد.

و اگر كسى از قضا و قَدَرت ناخشنود باشد نمى تواند حكم و فرمانت را بازگرداند. مثلا كسى كه از تنگدستى خود كه تقدير الهى است ناراضى باشد، نمى تواند جلو اين را بگيرد.

و كسى كه از تو رو برتافته و تو را نافرمانى كند، از تو بى نياز نخواهد بود، چون انسان در برابر خداى سبحان نياز محض است.

ص: 213


1- استعملتهم: آنها را به عمل كردن فرمان دادى.
2- لا يفلتك: راه گريزى از تو ندارد.

كُلُّ سِرٍّ عِنْدَكَ عَلاَنِيَةٌ، وَ كُلُّ غَيْبٍ عِنْدَكَ شَهَادَةٌ. أَنْتَ الاْءَبَدُ لاَ أَمَدَ لَكَ، وَ أَنْتَ الْمُنْتَهَى لاَ مَحِيصَ(1) عَنْكَ، وَ أَنْتَ الْمَوْعِدُ(2) لاَ مَنْجَى مِنْكَ إِلاَّ إِلَيْكَ. بِيَدِكَ نَاصِيَةُ(3) كُلِّ دَابَّةٍ، وَ إِلَيْكَ مَصِيرُ(4) كُلِّ نَسَمَةٍ.

...

هر پوشيده و ناپيدايى نزد تو پيدا و آشكار و هر غايب از حواس، نزد تو حاضر و مشهود است، چون حضرتش بر ظاهر و باطن و حاضر و غايب اشياء آگاه است.

تو پاينده اى هستى كه مدت و فرجامى ندارى كه عمر تو بدان پايان بپذيرد و تو در نهايت، پاداش و كيفر انسان ها را مى دهى.

و هيچ راه فرارى از تو وجود ندارد و محال است كه كسى در پايان كار خود به تو نرسد.

و تو وعده گاهى هستى كه گريزى از تو جز به سوى تو نيست، يعنى تو وعده دادى كه حتماً انسان ها به سوى تو بازخواهند گشت. پس انسان ها بايد از حضرتش متضرعانه بخواهند كه از خشم و غضب او در امان باشند. شايان توجه است كه «موعد» (وعده گاه) معنايى غير از «منتهى» (فرجام، نهايت و پايان) دارد.

موى جلو سر (زمام) هر جنبنده اى به دست تو است، يعنى هيچ موجودى از قبضه قدرت الهى خارج نيست و از آن رو اين تعبير آمده كه اگر موى جلو سر انسان در دست كسى باشد به هيچ وجه نمى تواند خود را رها كند و كسى كه موى را در دست دارد، هر جا كه بخواهد او را مى برد و لذا تنها موى جلو سر را ذكر فرمود.

و بازگشت هر انسانى به سوى تو مى باشد.

ص: 214


1- محيص: راه فرار.
2- موعد: وعده گاه.
3- ناصية: موى جلوى سر.
4- مصير: مصدر ميمى، به معناى صيرورت و شدن.

سُبْحَانَكَ(1) مَا أَعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِكَ! وَ مَا أَصْغَرَ كُلَّ عَظِيمَةٍ فِي جَنْبِ قُدْرَتِكَ! وَ مَا أَهْوَلَ مَا نَرَى مِنْ مَلَكُوتِكَ(2)! وَ مَا أَحْقَرَ ذَلِكَ فِيمَا غَابَ عَنَّا مِنْ سُلْطَانِكَ! وَ مَا أَسْبَغَ نِعَمَكَ فِي الدُّنْيَا! وَ مَا أَصْغَرَهَا فِي(3) نِعَمِ الاْآخِرَةِ.

...

[خدايا،] تو منزهى؛ وه، چه بزرگ است آن چه كه از هستى و آفرينش مى بينيم و چقدر اين موجودات با عظمت نسبت به قدرت نامحدود تو كوچك و ناچيزند!

وه، چه شكوهمند و با عظمت است آن بخش از ملكوتت (عالم هستى) كه ما آن را مى بينيم، و چقدر ناچيز و بى مقدار است اين ملك با عظمت، در مقابل آن چه از نظر ما پنهان است!

وه كه نعمتهاى تو در دنيا چه سرشار و فراگير است و در مقايسه با نعمتهاى اخروى چه اندك و ناچيز است.

ص: 215


1- سبحانك: مفعول مطلق فعل محذوف أسبّحك است، يعنى تو را از نقايص منزه مى دانم.
2- ملكوتك: ملك و جهان هستى.
3- في: در اين جا به معناى نسبت است.

منها: في وصف الملائكة

مِنْ مَلاَئِكَةٍ أَسْكَنْتَهُمْ سَمَاوَاتِكَ، وَ رَفَعْتَهُمْ عَنْ أَرْضِكَ، هُمْ أَعْلَمُ خَلْقِكَ بِكَ، وَ أَخْوَفُهُمْ لَكَ، وَ أَقْرَبُهُمْ مِنْكَ، لَمْ يَسْكُنُوا الاْءَصْلاَبَ(1)، وَ لَمْ يُضَمَّنُوا الاْءَرْحَامَ(2)، وَ لَمْ يُخْلَقُوا مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ، وَلَمْ يَتَشَعَّبْهُمْ رَيْبُ الْمَنُونِ(3)، وَ إِنَّهُمْ عَلَى مَكَانِهِمْ مِنْكَ، وَ مَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَكَ، وَ اسْتِجْمَاعِ أَهْوَائِهِمْ فِيكَ، وَ كَثْرَةِ طَاعَتِهِمْ لَكَ، وَ قِلَّةِ غَفْلَتِهِمْ عَنْ أَمْرِكَ، لَوْ عَايَنُوا(4) كُنْهَ مَا خَفِيَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ لَحَقَّرُوا أَعْمَالَهُمْ، وَ لَزَرَوْا عَلَى أَنْفُسِهِمْ، وَ لَعَرَفُوا أَنَّهُمْ لَمْ يَعْبُدُوكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ، وَ لَمْ يُطِيعُوكَ حَقَّ طَاعَتِكَ.

...

و از اين خطبه است در توصيف فرشتگان

برخى از فرشتگان را در آسمان ها ساكن نمودى، چرا كه آنها اجسام لطيفى هستند كه محل استقرار آنها طبقات بالايى آسمان هاست. و از زمين آنها را بالا بردى، زيرا از ساكنان زمين و از موجوداتى زمينى (چون انسان ها) محسوب نمى شوند.

آنان آگاه ترين مخلوقات تو نسبت به مقام تو و خائف ترين آفريده ها از تو هستند و از لحاظ مقام و منزلت نزديك ترين شان به تو هستند.

[ در اينجا تذكر دو نكته لازم است:

الف) اينكه فرشتگان آگاه ترين و خائف ترين و مقرب ترين مخلوقات معرفى شدند، نسبى است نه مطلق، يعنى نسبت به عموم مردم و جنّيان و حيوانات، آنها چنين ويژگى هايى دارند، ولى نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام چنين نيستند.

ب) اينكه فرشتگان نسبت به خدا نزديك هستند، مراد نزديكى از لحاظ مقام و منزلت است نه قرب مكانى، چرا كه خداى سبحان از محدود شدن در مكان منزّه است.]

ص: 216


1- أصلاب: جمع صلب، محل استقرار نطفه در مردان.
2- أرحام: جمع رحم، محل شكل گيرى جنين.
3- ريب المنون: آنچه مرگ باانسان كند.
4- لو عاينوا: متعلق به و إنّهم است.

...

...

آنان هيچ گاه در صلب پدران و رحم مادران بسر نبرده و از آب پست (نطفه) خلق نشده و آنچه مرگ با ديگران مى كند، آنها را به دست نابودى نمى سپارد. البته ممكن است منظور از «منون» روزگار باشد، بدين معنا كه تحولات روزگار از قبيل قدرت و ضعف و فقر و ثروت و امثال آن بر آنان تأثير نمى گذارد.

با وجود مكانت و منزلتى كه نزد تو دارند و تمام خواسته هاى شان در خواسته حضرتت فانى است و با آن همه طاعت و عبادت و كمى غفلت يا دورى از غفلت كه دارند، اگر آن چه از عظمت ذات و صفاتت بر آنها پوشيده است براى آنها آشكار گردد، تمام اعمال خود را در مقايسه با عظمت تو ناچيز مى شمارند و به دليل عمل اندك، خود را سرزنش كرده، در خواهند يافت چنان كه بايد، حق بندگى و اطاعت تو را بجا نياورده اند. البته اين حالت در مورد مخلوقات نامعقول است، زيرا هيچ مخلوقى نمى تواند كنه ذات و صفات الهى را دريابد.

ص: 217

عصيان الخلق

اشاره

سُبْحَانَكَ خَالِقاً وَ مَعْبُوداً! بِحُسْنِ بَلاَئِكَ عِنْدَ خَلْقِكَ. خَلَقْتَ دَاراً، وَ جَعَلْتَ فِيهَا مَأْدُبَةً: مَشْرَباً وَ مَطْعَماً، وَ أَزْوَاجاً وَ خَدَماً، وَ قُصُوراً وَ أَنْهَاراً، وَ زُرُوعاً وَ ثِمَاراً، ثُمَّ أَرْسَلْتَ دَاعِياً يَدْعُو إِلَيْهَا، فَلاَ الدَّاعِيَ أَجَابُوا، وَ لاَ فِيمَا رَغَّبْتَ رَغِبُوا، وَ لاَ إِلَى مَا شَوَّقْتَ إِلَيْهِ اشْتَاقُوا، أَقْبَلُوا عَلَى جِيفَةٍ افْتَضَحُوا(1) بِأَكْلِهَا، وَ اصْطَلَحُوا(2) عَلَى حُبِّهَا.

...

آنگاه حضرتش نافرمانى و رويگردانى مردم را نسبت به خدا نكوهش كرده، سخنان خود را با نيايش خداى متعال ادامه داد و فرمود:

خداى سبحان، اى خالق خلق و اى معبود حق، تو منزهى به سبب امتحان شايسته اى كه از بندگانت به عمل مى آورى و بندگان را آسان و بدون عسر و حرج به عبادت فرمان دادى.

سرايى (بهشت) را خلق كردى و در آن سفره اى از نعمت گستردى و در آن بهشت، خوردنى ها و نوشيدنى ها و همسران و خدمتگزاران و قصرها و نهرها و بوستانها و ميوه ها قرار دادى.

آنگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يا تمام انبياء عليهم السلام را به عنوان دعوت كننده به سوى اين بهشت فرستادى، ولى مردم اجابت نكردند و منظور، غالب مردم است نه تمام آنان. و در نعمتهاى بهشتى كه تو آنها را بدان ترغيب كردى، رغبتى نشان ندادند و به آن چه آنها را بدان تشويق فرمودى، شوق و علاقه اى اظهار ننمودند و اينها همه از سر جهل و سركشى بود.

مردمان به جاى بهشت به مردارى (دنيا) رو آوردند كه با خوردن آن رسوا و مفتضح شدند. و به جهت آن با يكديگر از در صلح و آشتى در آمدند و هيچ يك از آنها كسى را به دليل عشق به دنيا سرزنش و محكوم نمى كند.

ص: 218


1- إفتضحوا: از فضيحت گرفته شده، يعنى آشكار شدن اسرار و پنهانى هاى ناپسند شخص.
2- إصطلحوا: از صلح گرفته شده، يعنى آشتى كردن با يكديگر.

وَ مَنْ عَشِقَ شَيْئاً أَعْشَى(1) بَصَرَهُ، وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ، فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحِيحَةٍ، وَ يَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَيْرِ سَمِيعَةٍ، قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ، وَ أَمَاتَتِ الدُّنْيَا قَلْبَهُ، وَ وَلِهَتْ(2) عَلَيْهَا نَفْسُهُ، فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا وَلِمَنْ فِي يَدَيْهِ شَيْءٌ مِنْهَا، حَيْثُمَا زَالَتْ(3) زَالَ إِلَيْهَا، وَ حَيْثُمَا أَقْبَلَتْ أَقْبَلَ عَلَيْهَا. لاَ يَزدَجرُ(4) مِنَ اللَّهِ بِزَاجِرٍ، وَ لاَ يَتَّعِظُ مِنْهُ بِوَاعِظٍ، وَ هُوَ يَرَى الْمَأْخُوذِينَ عَلَى الْغِرَّةِ، حَيْثُ لاَ إِقَالَةَ وَ لاَ رَجْعَةَ، كَيْفَ نَزَلَ بِهِمْ مَا كَانُوا يَجْهَلُونَ، وَ جَاءَهُمْ مِنْ فِرَاقِ(5) الدُّنْيَا مَا كَانُوا يَأْمَنُونَ. وَ قَدِمُوا مِنَ الْلآَخِرَةِ(6) عَلَى مَا كَانُوا يُوعَدُونَ.

...

اوصاف كسى كه شيفته چيزى باشد

و هركه به چيزى عشق بورزد، آن چيز چشمانش را كور مى كند، زيرا عاشق صفات ناپسند معشوق خود را نديده، فقط صفات زيبايش را مى بيند و از صفات زشت او چشم مى پوشد.

و قلب او را بيمار مى سازد، چون قلب وقتى كه بدى و زشتى را نبيند مريض است، زيرا از جاده درستى و ديدن واقعيت ها خارج شده است.

چنين كسى با چشم ناسالم (نابينا) مى نگرد و با گوش ناشنوا مى شنود. البته منظور از نگاه كردن و شنيدن ادراك قلبى است نه ديدن و شنيدن عادى، يعنى به گونه اى نيست كه اگر چيز خوبى ديد و شنيد آن را بگيرد و به كار ببندد و اگر بد و ناپسند بود از آن دورى كند.

شهوات و لذت هاى حرام در عقل او رخنه نموده، آن را نابود كرده است، در حالى كه اگر عقل سالم باشد هيچ چيز نمى تواند در آن نفوذ كند و با ميزان درست و متعادلى كه دارد مى تواند اشياء را درك كرده و تميز بدهد.

و دنيا قلب او را ميرانده است، زيرا قلب زنده از زشتى مى گريزد و به نيكى رو مى آورد،

ص: 219


1- أعشى: كور كرد.
2- ولهت: از واله گرفته شده، يعنى دلدادگى شديد.
3- زالت: تمايل پيدا كرد.
4- لا يزدجر: از كارى باز نمى ايستد.
5- من فراق: من بيانيّه براى ما در ما كانوا يأمنون است، يعنى فراق دنيا چيزى بود كه خود از آن در امان مى ديدند.
6- من الآخره: بيان براى على در على ما كانوا يوعدون است.

...

...

ولى وقتى قلب بميرد به مرده اى مى ماند كه نمى تواند از موارد خطر و زيانبار بگريزد و به خويش سود رساند. و چنين انسانى واله و شيدا و دلباخته شهوات است.

پس چنين كسى بنده شهوات (دنيا) و برده هر كسى است كه چيزى از آن در دست دارد، يعنى اين انسان تابع شهوات پيرو هر كسى است كه بتواند به وسيله آنها به شهوات دست يابد و هر جا كه شهوات رو بياورند او نيز بدان سو رو مى آورد و شهوات دائر مدار حركات و كارهاى او هستند.

از هيچ كسى كه از سوى خدا آمده و مردم را از بدى نهى كرده، آنان را به پيامدهاى آن هشدار مى دهد تبعيت نكرده و از منهيات دورى نمى گزيند و از هيچ پندآموزى كه از سوى خداى سبحان پند و اندرز مى دهد پند نمى گيرد.

در حالى كه افراد مغرور و فريفته دنيا و شهوات را مى بيند كه از سوى خدا براى حساب و كيفر ستانده شدند و مرگ، ناگهان و بدون هشدار قبلى به سراغ شان آمد و در آن هنگام خداوند از تقصيرات آنها نخواهد گذشت و بازگشتى به دنيا نخواهند داشت تا با طاعت و توبه به جبران گذشته بپردازند.

[و نيز مى ديدند] چگونه هول و گرفتارى آخرت كه بر اثر اعمال زشت خود آنها - كه از آن بى خبر بودند - آنان را در ميان گرفت و چگونه با دنيايى كه در آن احساس امنيت و آرامش مى كردند و گمان مى كردند كه هميشه از مفارقت با آن در امان هستند، اما ناگهان آنان را فرا گرفت و با آن وداع و خداحافظى كردند؟ اين استفهام تعجب و تذكر است، نه استفهام حقيقى.

و [سرانجام] بر آخرتى كه به كيفر و حسابرسى در آن وعده داده مى شدند، ولى باور نمى كردند، وارد گرديدند؟

ص: 220

فَغيْرُ مُوْصُوفٍ مانَزَلِ بِهِمْ: اجْتَمَعَتْ عَلَيْهِمْ سَكْرَةُ(1) الْمَوْتِ وَ حَسْرَةُ الْفَوْتِ، فَفَتَرَتْ لَهَا أَطْرَافُهُمْ، وَ تَغَيَّرَتْ لَهَا أَلْوَانُهُمْ، ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ فِيهِمْ وُلُوجاً(2)، فَحيلَ بَيْنَ أَحَدِهِمْ(3) وَ بَيْنَ مَنْطِقِهِ، وَ إِنَّهُ لَبَيْنَ أَهْلِهِ يَنْظُرُ بِبَصَرِهِ، وَ يَسْمَعُ بِأُذُنِهِ، عَلَى صِحَّةٍ مِنْ عَقْلِهِ، وَ بَقَاءٍ مِنْ لُبِّهِ.

...

حوادث هولناك هنگام مرگ

آنچه بر سر آنها مى آيد به دليل هراس و هولى كه همراه دارد و نيز به جهت پيچيدگى و غموضش قابل توصيف نيست.

سكرات مرگ و حسرت از دست رفتن فرصت هاى عبادت و طاعت به سراغ آنها آمد و باعث شد كه به شدت سست و ضعيف گردند و چهره شان رنگ بازد، چون هنگام شدايد و حوادث هولناك اعصاب انسان ضعيف مى گردد. خوف و وحشت موجب هجوم خون به سمت درون گشته و در نتيجه رنگ انسان زرد مى گردد.

سپس مرگ به تدريج در آنها رخنه مى كند، چرا كه مرگ امرى تدريجى است و پيوند روح با اندام به تدريج قطع مى گردد.

آنگاه مرگ مانع سخن گفتن وى مى شود، در حالى كه در ميان افراد خانواده اش قرار دارد و با چشم خود در آنان مى بيند و با گوش خود مى شنود و عقل او سالم و پابرجا است.

ص: 221


1- سكره: مستى، گويا مرگ، حالتى مثل مستى دارد و از شدت و هول آن، عقل ناتوان مى شود.
2- ولوج: دخول و ورود.
3- بين أحدهم: هريك از اين موصوفان، چنان كه خداى سبحان مى فرمايد: «... يود أحدهم لو يعمر ألف سنة...؛ هر يك از ايشان آرزو دارد كه كاش هزار سال عمر كند» (سوره بقره، آيه 96).

يُفَكِّرُ فِيمَ(1) أَفْنَى عُمُرَهُ وَفِيمَ أَذْهَبَ دَهْرَهُ! وَ يَتَذَكَّرُ أَمْوَالاً جَمَعَهَا أَغْمَضَ فِي مَطَالِبِهَا(2) وَ أَخَذَهَا مِنْ مُصَرَّحَاتِهَا(3) وَ مُشْتَبِهَاتِهَا قَدْ لَزِمَتْهُ تَبِعَاتُ(4) جَمْعِهَا وَ أَشْرَفَ عَلَى فِرَاقِهَا، تَبْقَى لِمَنْ وَرَاءَهُ يَنْعَمُونَ فِيهَا، وَ يَتَمَتَّعُونَ بِهَا، فَيَكُونُ الْمَهْنَأُ لِغَيْرِهِ، وَ الْعِبْ ءُ عَلَى ظَهْرِهِ، وَ الْمَرْءُ قَدْ غَلِقَتْ رُهُونُهُ بِهَا، فَهُوَ يَعَضُّ يَدَهُ نَدَامَةً عَلَى مَا أَصْحَرَ(5) لَهُ عِنْدَ الْمَوْتِ مِنْ أَمْرِهِ، وَ يَزْهَدُ فِيمَا كَانَ يَرْغَبُ فِيهِ أَيَّامَ عُمُرِهِ، وَ يَتَمَنَّى أَنَّ الَّذِي كَانَ يَغْبِطُهُ(6) بِهَا وَ يَحْسُدُهُ(7) عَلَيْهَا، قَدْ حَازَهَا دُونَهُ! فَلَمْ يَزَلِ الْمَوْتُ يُبَالِغُ فِي جَسَدِهِ حَتَّى خَالَطَ لِسَانُهُ سَمْعَهُ فَصَارَ بَيْنَ أَهْلِهِ لاَ يَنْطِقُ بِلِسَانِهِ وَ لاَ يَسْمَعُ بِسَمْعِهِ يُرَدِّدُ طَرْفَهُ بِالنَّظَرِ فِي وُجُوهِهِمْ يَرَى حَرَكَاتِ أَلْسِنَتِهِمْ وَ لاَ يَسْمَعُ رَجْعَ كَلاَمِهِمْ ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ الْتِيَاطاً(8) بِهِ، فَقُبِضَ بَصَرُهُ كَمَا قُبِضَ سَمْعُهُ، وَ خَرَجَتِ الرُّوحُ مِنْ جَسَدِهِ.

...

حالات احتضار

انسان در حال احتضار مى انديشد كه عمر و روزگار خود را در چه راهى سپرى نموده و چرا بر مقصدى درست و سود و سودايى مفيد دست نيافته است.

و به ياد مى آورد اموالى را كه در طول حيات خود جمع نموده و به حلال و حرام بودن آن توجه ننموده و آن اموال را خواه از راه حلال و خواه شبهه ناك بدست آورده، اكنون وزر و وبال آنها دامن گير وى شده است و اكنون بايد با آنها وداع كند.

اين اموال براى ميراث بران مى ماند و از آن بهره مى برند و نوش و گوارايى آن براى ديگران خواهد بود، چه اينكه بى هيچ زحمتى آن را به دست آورده اند، اما وبال و سنگينى

ص: 222


1- فيم: در اصل فيما بود، حرف جرّ بر سر آن آمد و الف آن حذف گرديد و فيم شد، مثل عمّ و لمّ كه عمّا و لمّا بوده اند.
2- مطالب: جمع مطلب، يعنى آنچه كه مى طلبد و به دنبال دارد.
3- مصرحات: صريح و روشن كه در آن هيچ شبهه اى وجود ندارد.
4- تبعات: جمع تبعه، يعنى عقوبت و مشكلى كه به دنبال اعمال ناپسند جمع مى آيد.
5- أصحر: آشكار شد و اصل آن به معناى رفتن به صحراست.
6- يغبطُه و يحسده: فرق اين دو آن است كه در حسد، انسان آرزو مى كند نعمت ديگران زايل شود، ولى در غبطه، آرزو مى كند آنچه ديگران دارند داشته باشد.
7- يغبطُه و يحسده: فرق اين دو آن است كه در حسد، انسان آرزو مى كند نعمت ديگران زايل شود، ولى در غبطه، آرزو مى كند آنچه ديگران دارند داشته باشد.
8- التياط: چسبيدگى.

...

...

گناه آن بر دوش وى سنگينى خواهد كرد، چون وارث نمى داند كه اين مال حرام است و لذا اصل صحّت و حليّت را در آن جارى نموده و با لذّت آن را مصرف مى كند.

و آدمى به هنگام مرگ سخت در گرو آن اموال است و دست حسرت و ندامت، به دندان مى گزد، چرا كه حقيقت امر او در هنگام احتضار روشن مى گردد.

و در هنگام مرگ نسبت به آنچه در تمام عمر خود رغبت داشت بى رغبت مى شود، زيرا مى بيند مال و امثال آن وى را سودى نمى بخشد و لذا از آنها گريزان مى شود، در حالى كه قبلاً به آنها عشق مى ورزيد.

و در آن هنگام آرزو مى كند اى كاش رقيبان او كه بر سر تصاحب اين اموال با وى رقابت كرده و نسبت به داشته هايش بر او غبطه و حسادت مى ورزيدند، اين اموال را بدست آورده بودند. دليل آن اين است كه مى بيند عاقبت آنها چه شده است و مى گويد: اى كاش آنها اين اموال را بدست آورده بودند و او باركش اين وزر و وبال نمى شد.

مرگ همچنان بر وى مى تازد و نيروى او را تحليل مى برد تا اينكه زبان و گوش او را در انجام وظيفه ناتوان كرده، نمى تواند سخنى بر زبان آورده، آوايى بشنود.

او در حال احتضار با نگاه خود چهره اطرافيان را مى كاود و حركت زبان شان را مى بيند، ولى صداى شان را نمى شنود، چرا كه مرگ گوش او را در برگرفته است كه اين نيز موجب افزايش حسرت و اندوه او مى گردد.

سپس مرگ بر قلمرو خود در وجود او مى افزايد، تا آنگاه كه چشم او را مانند گوشش فرا مى گيرد. اين جاست كه روح از جسد او خارج مى شود و او مى ميرد.

ص: 223

فَصَارَ جِيفَةً بَيْنَ أَهْلِهِ، قَدْ أَوْحَشُوا مِنْ جَانِبِهِ، وَ تَبَاعَدُوا مِنْ قُرْبِهِ، لاَ يُسْعِدُ بَاكِياً، وَ لاَ يُجِيبُ دَاعِياً. ثُمَّ حَمَلُوهُ إِلَى مَخَطٍّ فِي الاْءَرْضِ، فَأَسْلَمُوهُ فِيهِ إِلَى عَمَلِهِ، وَ انْقَطَعُوا عَنْ زَوْرَتِهِ.

...

حالات پس از مرگ

پس اين فرد مردارى در ميان خاندان خود مى گردد كه از او دورى جسته و از نزديك او فرار مى كنند، چون مردم از مرده مى ترسند.

ديگر نه به گريه كنندگان مى تواند كمك كند و نه در غم و اندوه آنها شركت مى كند، آن سان كه در حال حيات خود با آنها همدردى مى كرد و نه ياراى پاسخ به ندادهنده اى را دارد.

آنگاه او را به جايى مى برند كه براى او به منظور قبر در روى زمين معين گرديده و او را در آن قبر با اعمالش كه در زندگى خود انجام مى داده تنها گذارند؛ اگر خير بوده خير و اگر شرّ بوده شرّ. ديگر كسى به ديدار او نمى رود و در قبر خود گروگان عمل خود خواهد بود.

ص: 224

حَتَّى إِذَا بَلَغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ، وَ الاْءَمْرُ مَقَادِيرَهُ، وَ أُلْحِقَ آخِرُ الْخَلْقِ بِأَوَّلِهِ، وَ جَاءَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ مَا يُرِيدُهُ مِنْ تَجْدِيدِ خَلْقِهِ، أَمَادَ السَّمَاءَ وَ فَطَرَهَا، وَ أَرَجَّ الاْءَرْضَ وَ أَرْجَفَهَا، وَ قَلَعَ جِبَالَهَا وَ نَسَفَهَا، وَ دَكَّ(1) بَعْضُهَا بَعْضاً مِنْ هَيْبَةِ جَلاَلَتِهِ، وَ مَخُوفِ سَطْوَتِهِ، وَ أَخْرَجَ مَنْ فِيهَا فَجَدَّدَهُمْ بَعْدَ إخْلاَقِهِمْ(2) وَ جَمَعَهُمْ بَعْدَ تَفَرُّقِهِمْ، ثُمَّ مَيَّزَهُمْ لِمَا يُرِيدُ مِنْ مَسْأَلَتِهِمْ عَنْ خَفَايَا الاْءَعْمَالِ، وَ خَبَايَا الاْءَفْعَالِ، وَ جَعَلَهُمْ فَرِيقَيْنِ: أَنْعَمَ عَلَى هَوءُلاَءِ وَ انْتَقَمَ مِنْ هَوءُلاَءِ.

...

هنگامه رستاخيز

تا آنگاه كه تقدير الهى (يعنى بقاى اموات در قبور و تا مدت معين) به فرجام خود برسد و قيامت بپا شود و آخرين آفريدگان را به اولين شان ملحق گرداند و تمام مردم بميرند و آنچه را كه خدا اراده فرموده كه مردمان بار ديگر زنده شوند، تحقق بپذيرد و همگان در صحنه رستاخيز جمع گردند.

خدا، آسمان را به جنبش درآورده و مى شكافد. در اين جا منظور بر هم زدن نظام كيهان است. و زمين را به زلزله مى لرزاند و كوه ها را از جا بركنده و نابود مى كند و بخشى از كوه ها به واسطه هيبت و جلال و ترس از قدرت او در بخش ديگرى كوبيده مى شوند. اين تعابير يا حقيقى هستند به دليل آنكه كوه ها نيز ادراك دارند و يا كنايه است. و خداى متعال همه مردگان را از درون زمين خارج مى كند و پس از پوسيدگى و خاك شدن شان بار ديگر به صورت اول برمى گرداند و پس از پراكندگى شان در جاى جاى زمين آنها را گرد مى آورد.

سپس خدا آنها را از يكديگر جدا مى سازد، چرا كه مى خواهد از اعمال پنهان و كارهاى نهانى آنها پرسش كند، پس آنانى را كه عمل مشابه داشته اند از گروه هاى ديگر جدا مى كند.

و مردمان را در رستاخيز به دو گروه تقسيم خواهد كرد: به يك گروه نعمت بهشت و آمرزش مى دهد و از يك گروه با آتش جهنم و كيفر انتقام مى گيرد.

ص: 225


1- دك: ضرب و زدن.
2- إخلاق: جمع خلق، يعنى پوسيدگى و اينكه به صورت جمع آمده به اعتبار تك تك افراد است.

فَأَمَّا أَهْلُ طَّاعَتهِ فَأَثَابَهُمْ بِجِوَارِهِ وَ خَلَّدَهُمْ فِي دَارِهِ، حَيْثُ لاَ يَظْعَنُ النُّزَّالُ، وَ لاَ تَتَغَيَّرُ بِهِمُ الْحَالُ، وَ لاَ تَنُوبُهُمُ(1) الاْءَفْزَاعُ(2)، وَ لاَ تَنَالُهُمُ الاْءَسْقَامُ(3)، وَ لاَ تَعْرِضُ لَهُمُ الاْءَخْطَارُ(4)، وَ لاَ تُشْخِصُهُمُ(5) الاْءَسْفَارُ.

...

سرنوشت بهشتيان

و اما اهل طاعت و عبادت را با مجاورت در جوار رضا و لطف خويش پاداش داده و در بهشتى ساكن مى سازد كه همواره در آن جاودانه خواهند ماند و ساكنانش كوچ نمى كنند و از حال سرور و خوشى و خرّمى خارج نمى شوند. (نه از بهشت خارج مى شوند و نه از حال سرور دائمى.)

و [بهشتيان] دستخوش ترس و بيمارى قرار نمى گيرند و خطرى آنان را تهديد نمى كند و از بهشت كوچانده نمى شوند، چرا كه سفر موجب مشقّت و رنج است و لذا در بهشت مسافرت وجود ندارد.

ص: 226


1- تنوبهم: از ناب، به معناى أدرك گرفته شده است.
2- أفزاع: جمع فزع، يعنى وحشت.
3- أسقام: جمع سقم، يعنى مرض.
4- أخطار: جمع خطر.
5- تشخصهم: از أشخص به، گرفته شده، يعنى او را برد، كوچاند.

وَ أَمَّا أَهْلُ الْمَعْصِيَةِ فَأَنْزَلَهُمْ شَرَّ دَارٍ، وَ غَلَّ الاْءَيْدِيَ إِلَى الاْءَعْنَاقِ، وَ قَرَنَ النَّوَاصِيَ(1) بِالاْءَقْدَامِ، وَ أَلْبَسَهُمْ سَرَابِيلَ الْقَطِرَانِ(2)، وَ مُقَطَّعَاتِ(3) النِّيرَانِ، فِي عَذَابٍ قَدِ اشْتَدَّ حَرُّهُ، وَ بَابٍ قَدْ أُطْبِقَ(4) عَلَى أَهْلِهِ، فِي نَارٍ لَهَا كَلَبٌ(5) وَ لَجَبٌ(6) وَ لَهَبٌ(7) سَاطِعٌ(8)، وَ قَصِيفٌ(9) هَائِلٌ(10)، لاَ يَظْعَنُ(11) مُقِيمُهَا، وَ لاَ يُفَادَى أَسِيرُهَا، وَ لاَ تُفْصَمُ(12) كُبُولُهَا(13)، لاَ مُدَّةَ لِلدَّارِ، فَتَفْنَى وَ لاَ أَجَلَ لِلْقَوْمِ فَيُقْضَى.

...

سرنوشت دوزخيان

و اما معصيت كاران و تبهكاران را در بدترين مكان ها، يعنى دوزخ جاى داده و دست هاى آنها را به گردنهاى شان غل و زنجير نموده و پيشانى و پاهاى آنها را به غل و زنجير مى كشد تا بر عذاب و كيفرشان بيفزايد و لباس هاى قطران و آتش بر اندام آنها مى پوشاند.

آنها را در عذابى قرار مى دهد كه حرارت آن شديد است و حرارت دنيا طبق روايت در مقابل آن ناچيز است و در خانه اى كه درهاى آن به روى ساكنانش بسته شده است و در آتشى قرار مى دهد كه خروشى بلند و شعله اى برافروخته و صدايى وحشتناك دارد.

مقيم آن [آتش] هرگز از آنجا كوچ نمى كند و از اسير آن هيچ فديه و عطايى پذيرفته نمى شود، آن سان كه در دنيا با دادن فديه (ماليات سرانه براى آزادى اسيران) افراد اسير يا زندانى آزاد مى شوند و زنجير عذاب آن زندانى هرگز پاره نمى شود.

براى جهنم مدّت معينى وجود ندارد تا مثل دنيا به آخر برسد و براى دوزخيان مقدار معينى از زمان وجود ندارد كه تمام شود و آزاد گردند.

ص: 227


1- نواصي: جمع ناصية، يعنى قسمت جلو سر (پيشانى).
2- قطران: روغنى بسيار بدبو و سريع الاشتعال.
3- مقطعات: پارچه هاى قطعه قطعه شده.
4- اُطبق: بسته شد.
5- كلَب: هيجان.
6- لجب: صداى بلند.
7- لهب: شعله.
8- ساطع: فروزان.
9- قصيف: صداى مهيب.
10- هائل: وحشتناك.
11- يظعن: كوچ مى كند.
12- لا تفصم: پاره نمى شود.
13- كبول: جمع كبل، يعنى بند و زنجير.

منها: في ذكر النبي صلى الله عليه و آله

اشاره

قَدْ حَقَّرَ الدُّنْيَا وَ صَغَّرَهَا، وَ أَهْوَنَ بِهَا وَ هَوَّنَهَا، وَ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ زَوَاهَا عَنْهُ اخْتِيَاراً، وَ بَسَطَهَا لِغَيْرِهِ احْتِقَاراً، فَأَعْرَضَ عَنْها بِقَلْبِهِ، وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ، وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ، لِكَىْ لاَ يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً، أَوْ يَرْجُوَ فِيهَا مَقَاماً. بَلَّغَ عَنْ رَبِّهِ مُعْذِراً، وَ نَصَحَ لاِءُمَّتِهِ مُنْذِراً وَ دَعَا إِلَى الْجَنَّةِ مُبَشِّراً.

...

در معرفى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دنيا را حقير و بى ارزش شمرد و دانست كه خداوند آن را از آن حضرت دور ساخت و اين امر به اختيار خود پيامبر صلى الله عليه و آله و به جهت حقارت و پستى كه دارد آن را در اختيار ديگران مانند كفار و فراعنه قرار داده است، چه اينكه دنيا چندان ارزشى ندارد تا خداى سبحان آن را از كافران دريغ دارد.

پس با قلب خود (تمام وجود) از دنيا اعراض نمود و محبت آن را از دل و ياد آن را از سر بيرون كرد و هيچ گاه در انديشه رسيدن به آن نبود و دوست داشت زيور دنيا از نظر او دور باشد، چون وقتى كه انسان چيز جالبى نبيند آن را آرزو نمى كند. پيامبر صلى الله عليه و آله چنين كرد تا لباس فاخر و گران قيمتى تهيه نكند و يا مقام و منصبى دنيوى براى خود تدارك نبيند.

پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى خدا حجت را بر همگان تمام نمود و آنچه را كه موجب قطع عذر است رسانيد تا اگر تبهكار كيفر شود بعد از ابلاغ پيام الهى باشد.

و با هشدار دادن، نسبت به عذاب آخرت، براى امّت خود خيرخواهى نمود و فرمانبرداران از خداوند را به بهشت فراخوانده، آنان را مژده داد.

ص: 228

نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، وَ مَحَطُّ(1) الرِّسَالَةِ، وَ مُخْتَلَفُ(2) الْمَلاَئِكَةِ، وَ مَعَادِنُ الْعِلْمِ، وَ يَنَابِيعُ(3) الْحُكْمة، نَاصِرُنَا وَ مُحِبُّنَا يَنْتَظِرُ الرَّحْمَةَ، وَ عَدُوُّنَا وَ مُبْغِضُنَا يَنْتَظِرُ السَّطْوَةَ.

...

اوصاف اهل بيت عليهم السلام

امام عليه السلام در اين بخش از خطبه به تبيين جايگاه رفيع اهل بيت عليهم السلام پرداخته، فرمود:

ما خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله شجره نبوت و شاخه متفرّع از آن درخت و جايگاه فرود رسالت آسمانى و محل آمد و رفت فرشتگان هستيم. بدين معنا كه فرشتگان و فرشته وحى در خانه ايشان فرود آمده، به آن رفت و آمد دارند.

و معدن هاى علم و دانشيم، يعنى همان طور كه معدن محل كالاى پر ارزش است، ائمه عليهم السلام نيز جايگاه و خزانه علوم فراوانند.

و چشمه هاى حكمتيم. حكمت عبارت از علم به مواضع اشيا و مناسبات امور است.

ياور و دوست ما مشمول رحمت الهى است، هرچند كه نتواند ما را يارى كند. چرا كه خداى متعال فرمان به يارى و محبّت ما داده است. و دشمن ما مشمول عذاب الهى است.

ص: 229


1- محط: محل فرود
2- مختلف: محل آمد و رفت.
3- ينابيع: جمع ينبوع، يعنى چشمه.

خطبه صد و دهم

و من خطبة له عليه السلام في أركان الإسلام

اشاره

إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى، الاْءِيمَانُ بِهِ وَ بِرَسُولِهِ، وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِهِ فَإِنَّهُ ذِرْوَةُ الاْءِسْلاَمِ، وَ كَلِمَةُ الاْءِخْلاَصِ فَإِنَّهَا الاخلاصُ، وَ إِقَامُ الصَّلوةِ فَإِنَّهَا الْمِلَّةُ، وَ إِيتَاءُ الزَّكَاةِ فَإِنَّهَا فَرِيضَةٌ وَاجِبَةٌ، وَ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِنَّهُ جُنَّةٌ مِنَ الْعِقَابِ، وَ حَجُّ الْبَيْتِ وَ اعْتِمَارُهُ فَإِنَّهُمَا يَنْفِيَانِ الْفَقْرَ وَ يَرْحَضَانِ الذَّنْبَ، وَ صِلَةُ الرَّحِمِ فَإِنَّهَا مَثْرَاةٌ فِي الْمَالِ، وَ مَنْسَأَةٌ(1) فِي الاْءَجَلِ، وَ صَدَقَةُ السِّرِّ فَإِنَّها تُكَفِّرُ الْخَطِيئَةَ، وَ صَدَقَةُ الْعَلاَنِيَةِ فَإِنَّهَا تَدْفَعُ مِيتَةَ السُّوءِ، وَ صَنَائِعُ الْمَعْرُوفِ فَإِنَّهَا تَقِي مَصَارِعَ الْهَوَانِ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام درباره اركان اسلام

به يقين، برترين چيزهايى كه متوسلان به وسيله آنها به خداى سبحان متوسل مى شوند ايمان به خدا و به پيامبر صلى الله عليه و آله كه به معناى تصديق و باور داشتن آنهاست، چرا كه باور داشتن آنان بهترين راه تقرّب انسان به لطف و رحمت الهى است.

و جهاد در راه خدا خواه با مال و خواه با جان و ساير آنچه كه انسان در راه اقامه دين اسلام هزينه مى كند، چرا كه جهاد عالى ترين حكم اسلام و تنها چيزى است كه بقاى اسلام را تضمين مى كند.

و كلمه اخلاص، يعنى توحيد و شهادت به وحدانيت پروردگار كه غير از ايمان است، چون ايمان منافات با شرك ندارد، يعنى مشرك ايمان به دو چيز دارد، در حالى كه توحيد

ص: 230


1- منسأة: از نسى ء گرفته شده به معناى تأخير انداختن.

...

...

عبارت است از فطرت و خلقت خالى از تيرگى و شبهات، بدين معنى كه وقتى كسى با فطرت پاك به هستى مى نگرد و وحدت نظام را مى بيند، ناچار اعتراف به وحدانيت خالق هستى مى نمايد.

و اقامه نماز، با تمام حدود و شرايط آن، چرا كه بالاترين ركن اسلام و راه آن است و از بس عظمت دارد گويا خود، دين است.

و پرداخت زكات، چرا كه فريضه و واجب شرعى است.

و روزه ماه مبارك رمضان كه سپرى در برابر كيفر و عقاب الهى است، درست مثل يك جنگ جو كه براى حفظ از خطر دشمن در پناه سپر قرار مى گيرد.

و حج و عمره كه فقر را از بين برده و گناه را مى زدايد.

و صله رحم (حفظ پيوند خويشاوندى)، چرا كه مال را فزونى بخشيده، مرگ را به تأخير مى اندازد.

و صدقه پنهانى، دور از ديدگان كه موجب از بين رفتن گناه است و صدقه آشكار، البته با حفظ اخلاص كه مرگ بد را مثل غرق و سوختن و زير آوار ماندن دفع مى كند.

و نيكى كردن، مثل يارى فقرا و نيازمندان و فراهم آوردن زمينه ازدواج مجرّدان و امثال اينها كه موجب حفظ انسان از خفت و خوارى و سقوط اجتماعى مى شود، مثل از بين رفتن منصب و مقام و تشتّت كارها و جز آن.

ص: 231

أَفِيضُوا فِي ذِكْرِ اللَّهِ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الذِّكْرِ، وَ ارْغَبُوا فِيمَا وَعَدَ الْمُتَّقِينَ فَإِنَّ وَعْدَهُ أَصْدَقُ الْوَعْدِ، وَ اقْتَدُوا بِهَدْيِ نَبِيِّكُمْ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ الْهَدْيِ، وَ اسْتَنُّوا بِسُنَّتِهِ فَإِنَّهَا أَهْدَى السُّنَنِ، وَ تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الْحَدِيثِ، وَ تَفَقَّهُوا فِيهِ فَإِنَّهُ رَبِيعُ الْقُلُوبِ، وَ اسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفَاءُ الصُّدُورِ، وَ أَحْسِنُوا تِلاَوَتَهُ فَإِنَّهُ أَحْسَنَ الْقَصَصِ. فإِنَّ الْعَالِمَ الْعَامِلَ بِغَيْرِ عِلْمِهِ كَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِي لاَ يَسْتَفِيقُ مِنْ جَهْلِهِ، بَلِ الْحُجَّةُ عَلَيْهِ أَعْظَمُ، وَ الْحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ، وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَلْوَمُ.

...

مواعظ سودمند

بر ذكر خدا مداومت داشته باشيد، چرا كه بهترين ذكرها و موجب نورانيّت قلب و رضاى پروردگار و پاداش آخرت است.

و به آنچه كه خداى سبحان به پرهيزگاران وعده داده، رغبت و شوق داشته باشيد كه وعده الهى صادق ترين وعده ها است و در آن خلاف و كاستى و فزونى وجود ندارد و بدانيد كه رغبت، با عمل صالح تحقق پيدا مى كند.

و به راه و روش والاى پيامبرتان اقتدا كنيد كه شما را به هدف مى رساند، چرا كه بهترين هدايت هاست و به سعادت دنيا و آخرت مى رساند.

و از سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله پيروى كنيد كه بهترين سنّتها و شيوه هاى زندگى است. به نظر مى رسد فرق اين دو جمله در اين باشد كه در جمله نخست به پيروى از سيره شخصى آن حضرت دعوت شده، ولى در جمله دوم سيره عمومى و شريعت مقدس و احكام و قوانين دينى آن حضرت مدّ نظر است.

و قرآن را فرا گيريد كه بهترين سخن و در بردارنده خير دنيا و سعادت آخرت است.

و در قرآن تدبّر كنيد و تفسير و تأويل آن را بشناسيد كه بهار دلها است، يعنى فهم قرآن موجب شكوفايى قلبها مى گردد. چنان كه بهار طبيعت موجب سرسبزى و شكوفايى گياهان و درختان مى شود.

ص: 232

...

...

و به مدد نور قرآن از بيمارى جهل و نادانى شفا جوييد كه موجب شفا و فهم حقايق جهان هستى و حقايق شرعى مى گردد، چرا كه جهل سخت ترين بيمارى هاست.

و قرآن را آن گونه كه شايسته است تلاوت كنيد، زيرا بهترين داستان هاى واقعى در آن وجود دارد كه مايه هدايت و بصيرت انسان هاست.

زيان عالم بى عمل

امام عليه السلام پس از ذكر لزوم عمل به دستورات فوق كه مرحله بعدى پذيرفتن اسلام است، عمل نكردن و به دانستن آنها بسنده كردن را موجب زيان خوانده، مى فرمايد:

اگر كسى به آنچه مى داند عمل نكند، مانند: وجوب نماز و زكات و حج و مقبول بودن صدقه و تلاوت قرآن، به جاهل سرگردانى مى ماند كه راه خير و سعادت را نمى شناسد و از جهل و نادانى رها نشده است، چون علم براى عمل است و اگر عمل نباشد عالم مثل جاهل است، بلكه حجّت بر عالم تمام تر است چرا كه به جاهل مى گويند: چرا فرانگرفتى؟ ولى به عالم مى گويند: چرا به فراگرفته هايت عمل نكردى؟

و حسرت و اندوه او در از دست دادن خيرات، بيشتر از افسوس جاهل در عدم فراگيرى است. و عالم بى عمل نزد خدا بيش از جاهل سرزنش مى شود.

ص: 233

خطبه صد و يازدهم

و من خطبة له عليه السلام في ذم الدنيا

اشاره

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي أُحَذِّرُكُمُ الدُّنْيَا، فَإِنَّهَا حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ، حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ، وَ تَحَبَّبَتْ بِالْعَاجِلَةِ، وَ رَاقَتْ بِالْقَلِيلِ، وَ تَحَلَّتْ بِالاْآمَالِ، وَ تَزَيَّنَتْ بِالْغُرُورِ. لاَ تَدُومُ حَبْرَتُهَا، وَ لاَ تُوءْمَنُ فَجْعَتُهَا. غَرَّارَةٌ ضَرَّارَةٌ، حَائِلَةٌ زَائِلَةٌ، نَافِدَةٌ بَائِدَةٌ، أَكَّالَةٌ غَوَّالَةٌ(1). لاَ تَعْدُو(2)- إِذَا تَنَاهَتْ إِلَى أُمْنِيَّةِ أَهْلِ الرَّغْبَةِ فِيهَا وَ الرِّضَاءِ بِهَا - أَنْ تَكُونَ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى سُبْحَانَهُ، «كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الاْءَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً»(3). لَمْ يَكُنِ امْرُوءٌ مِنْهَا فِي حَبْرَةٍ إِلاَّ أَعْقَبَتْهُ بَعْدَهَا عَبْرَةً(4)، وَ لَمْ يَلْقَ فِي سَرَّائِهَا بَطْناً إِلاَّ مَنَحَتْهُ مِنْ ضَرَّائِهَا ظَهْراً.

...

از خطبه هاى آن حضرت در نكوهش دنيا

پس از حمد و ثناى الهى، شما را از دنيا برحذر مى دارم، مبادا در دام شهوات آن بيفتيد، زيرا دنيا شيرين و سبز و جذاب است كه شهوات آن را احاطه كرده و با آن آميخته است.

و محبتى گذرا به مردم مى كند و چون نقد است، به مردم نزديك شده است و لذا مردم بى هيچ پروايى آن را پذيرفته و گرفته اند، چه اينكه هر موجود را دوست دارند.

و با مال و مقامى كه در مقابل نعمت هاى فراوان آخرت ناچيز است، تزيين يافته [و

ص: 234


1- غوّالة: از غال به معناى أهلك، هلاك كرد گرفته شده است.
2- لا تعدو: متعلق است به أن تكون و جمله وسط، يعنى إذا تناهيت... و الرضا بها معترضه است. و أن تكون متعلق است به لا تعدو.
3- سوره كهف، آيه 45.
4- عبرة: اشك.

...

...

گوارا مى نمايد]. و با آرزوها آراسته شده است، چرا كه انسان آرزوى آينده اى خوش و سراسر خير دارد و اگر انسان به آينده روشن اميد نداشته باشد دنياى او آراسته نيست.

و زينت آن بى اساس، بلكه فريب و نيرنگ و زايل شدنى است. شادمانى اش ناپايدار و انسان از مصيبت و رنج آن در امان نيست. بسيار فريبنده و بسيار ضرر رساننده است. هماره در حال دگرگونى است. زوال پذير و پايان پذير و نابودشونده است. بسيار پرخور است و با نابود كردن همه چيز، گويا آنها را مى بلعد و هلاك كننده است.

بر فرض كه دنيا با خواهش هاى مشتاقان خود همسو و مورد رضايت كامل و به كام آنها باشد، اما دوام ندارد، چه اينكه قرآن كريم مى فرمايد: «... مانند آبى است كه آن را از آسمان فرو فرستاديم، سپس گياه زمين با آن در آميخت و [چنان] خشك گرديد كه باد پراكنده اش كرد، و خداست كه همواره بر هر كارى تواناست». اين سخن بدين معناست كه دنيا حداكثر مانند همين مثالى است كه خداوند در قرآن ذكر فرموده است. اينكه حضرت مى فرمايد: آب موجب پيدايش گياه نگرديد، بلكه صرفاً با آن مخلوط گرديد تا بيان كند كه اين رخداد سريع شكل گرفته و بيان كند كه دنيا نيز سريع به پايان مى رسد و اينكه مى فرمايد: گياه به صورت خاشاك درمى آيد، يعنى گويا فاصله اى بين آميخته شدن آب با گياه و خاشاك شدن آن وجود ندارد، مگر به همين اندازه كه «فاء» ترتيب نشان مى دهد كه هر دو تعبير در اوج بلاغت است. پس تندباد اين خاشاك را از اين سو به آن سو مى برد و خدا بر هر دگرگونى تواناست و بسيار سريع اين دگرگونى را انجام مى دهد.

هر انسانى در دنيا شادمان شود، به يقين پس از آن اشك افشان خواهد شد، يعنى بعد از هر شادى و خوشحالى، اشك و آه و اندوه است.

و هرگاه با خوشى دنيا رو به رو شود، بى ترديد تلخى و سختى آن را در خواهد يافت، يعنى اگر دنيا روى خوشى بنماياند بى درنگ پشت به انسان كرده برخلاف آمال او خواهد شد.

ص: 235

وَ لَمْ تَطُلَّهُ(1) فِيهَا دِيمَةُ رَخَاءٍ إِلاَّ هَتَنَتْ(2) عَلَيْهِ مُزْنَةُ(3) بَلاَءٍ! وَ حَرِيٌّ(4) إِذَا أَصْبَحَتْ لَهُ مُنْتَصِرَةً أَنْ تُمْسِيَ لَهُ مُتَنَكِّرَةً، وَ إِنْ جَانِبٌ مِنْهَا اعْذَوْذَبَ(5) وَ احْلَوْلَى(6)، أَمَرَّ(7) مِنْهَا جَانِبٌ فَأَوْبَى(8)، لاَ يَنَالُ امْرُوءٌ مِنْ غَضَارَتِهَا(9) رَغَباً إِلاَّ أَرْهَقَتْهُ(10) مِنْ نَوَائِبِهَا(11) تَعَباً، وَ لاَ يُمْسِي مِنْهَا فِي جَنَاحِ(12) أَمْنٍ إِلاَّ أَصْبَحَ عَلَى قَوَادِمِ(13) خَوْفٍ غَرَّارَةٌ، غُرُورٌ مَا فِيهَا، فَانِيَةٌ، فَانٍ مَنْ عَلَيْهَا، لاَ خَيْرَ فِي شَيْءٍ مِنْ أَزْوَادِهَا(14) إِلاَّ التَّقْوَى. مَنْ أَقَلَّ مِنْهَا اسْتَكْثَرَ مِمَّا يُوءْمِنُهُ، وَ مَنِ اسْتَكْثَرَ مِنْهَا اسْتَكْثَرَ مِمَّا يُوبِقُهُ، وَ زَالَ عَمَّا قَلِيلٍ(15) عَنْهُ. كم مِنْ وَاثِقٍ بِهَا قَدْ فَجَعَتْهُ، وَ ذِي طُمَأْنِينَةٍ إِلَيْهَا قَدْ صَرَعَتْهُ، وَ ذِي أُبَّهَةٍ قَدْ جَعَلَتْهُ حَقِيراً، وَ ذِي نَخْوَةٍ(16) قَدْ رَدَّتْهُ ذَلِيلاً!

...

و هرگاه دنيا بر سر كسى باران پرمنفعت بى رعد و برق ببارد، پس از چندى سيل بلا و مصيبت خود را بر سر او فرو خواهد ريخت، يعنى هميشه رفاه و خوشى و راحتى دنيا با بلا و مصيبت آن همراه است.

و خصلت دنيا اين است كه براى كسى صبحگاهان يار و ياور بوده شامگاهان ناشناس و غريب باشد، يعنى بامداد او را يارى مى كند تا بر دشمنانش پيروز گردد، ولى شامگاه يارى اش را از او برگرفته، نصيب ديگرى مى سازد.

و اگر بخشى از دنيا شيرين و گوارا گردد، بخش ديگر آن تلخ و بيمارى واگيردار وبا و كشنده است.

ص: 236


1- تطله: از طل به معناى باران است.
2- هتنت: از هتن به معناى ريزش شديد باران است.
3- مزنة: باران.
4- حرى: شايسته و سزاوار.
5- إعذوذب: گوارا شد.
6- إحلولى: شيرين و خوشمزه شد.
7- أمرّ: تلخ گرديد.
8- أوبى: به بيمارى وبا گرفتار كرد.
9- غضارة: شادابى.
10- أرهقته: از إرهاق، يعنى انجام كارى با رنج و سختى.
11- نوائب: جمع نائبة، به معناى مصيبت شديد.
12- جناح: بال و كنايه از بالاترين درجه امنيت است.
13- قوادم: جمع قادم: پرهاى درشت جلو بال پرنده.
14- أزْواد: جمع زاد، يعنى توشه.
15- عما قليل: ما در عما قليل زائده و براى تأكيد معناى قلّت است.
16- نخوة: افتخار و عزت و شرف.

...

...

هر انسانى كه مشتاقانه از نعمت و شادابى دنيا بهره گيرد، به يقين دنيا مصيبت سهمگين خود را بر دوش او بار كرده و او را در رنج و عذاب بيفكند.

و چون انسانى در زير بال امنيّت دنيا روز را شام كند، بامدادان در زير پرهاى وحشت آن قرار خواهد گرفت. اين تشبيه براى تبيين شدت خطر است، چرا كه اگر كسى بر لبه مركب بنشيند در معرض سقوط است.

دنيا بسيار فريبنده است و هرچه در آن وجود دارد به جهت فناپذيرى اش، نيرنگ و خدعه است. فانى و نابودشدنى است و هرچه كه در دنيا زيست مى كند، از جمله انسان فناپذير است.

[بدانيد كه] هيچ توشه اى از دنيا خيرى ندارد، مگر تقواى الهى كه تا پايان روزگار و براى آخرت باقى مى ماند.

كسى كه اندكى از دنيا بگيرد، از مايه هاى ايمنى بيشتر بهره خواهد داشت، چون دنيا و امنيت به منزله دو كفّه ترازويند كه هر يك بالا رود ديگرى پايين مى آيد.

و هر كس بهره زيادى از دنيا داشته باشد، موجبات هلاكت او زياد خواهد شد. و [آنچه به دست آورده] به زودى از دست او خواهد رفت.

چه بسيار كسانى كه بر دنيا اعتماد كردند و گمان بردند كه دنياى شان هميشگى است، ولى ناگهان با از دست دادن داده هاى آن، مانند مال و خاندان و مناصب، دردمند و اندوهگين شان كرد.

و چه بسيار كسانى كه به دنيا اطمينان داشتند ولى آنها را با خفت و ذلت بر زمين كوبيد.

و چه بسيار افراد باابهّت كه دنيا حقير و بى مقدارشان نمود و ابهّت شان را از آنها ربود.

و چه بسيار افراد با شوكت و بزرگ كه ذليل و خوار نمود و بينى شان را به خاك ماليد.

ص: 237

سُلْطَانُهَا دُوَّلٌ(1)، وَ عَيْشُهَا رَنِقٌ(2)، وَ عَذْبُهَا أُجَاجٌ(3)، وَ حُلْوُهَا صَبِرٌ(4)، وَ غِذَاوءُهَا سِمَامٌ(5)، وَ أَسْبَابُهَا رِمَامٌ(6)! حَيُّهَا بِعَرَضِ مَوْتٍ، وَ صَحِيحُهَا بِعَرَضِ سُقْمٍ! مُلْكُهَا مَسْلُوبٌ، وَ عَزِيزُهَا مَغْلُوبٌ، وَ مَوْفُورُهَا مَنْكُوبٌ(7)، وَ جَارُهَا مَحْرُوبٌ(8)! أَ لَسْتُمْ فِي مَسَاكِنِ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ أَطْوَلَ أَعْمَاراً، وَ أَبْقَى آثَاراً، وَ أَبْعَدَ آمَالاً، وَ أَعَدَّ عَدِيداً، وَ أَكْثَفَ(9) جُنُوداً؟

...

سلطنت و حكومت دنيوى دست بدست مى گردد و هيچ گاه در دست يك نفر و يك گروه باقى نمى ماند كه اين همان دگرگونى روزگار است.

و شادى زندگى دنيا تيره و به دردها و رنج ها و بيمارى ها آلوده است.

و آب گواراى آن بسيار شور است، يعنى در عين اينكه گوارا مى نمايد شور است. و شيرينى آن، سختْ تلخ و غذاى آن زهرآلود و اسباب دنيوى پوسيده و غيرقابل اعتناست مانند طنابى پوسيده كه براى رسيدن به هدف به هيچ وجه نمى توان از آن استفاده نمود.

افراد زنده دنيا در معرض مرگ و افراد سالم دنيا در آستانه بيمارى اند. دارايى هاى دنيوى با حوادث يا مرگ از دست خواهد رفت. و قدرتمندان دنيا سرانجام به دست ديگران و يا به وسيله مرگ مغلوب خواهند شد. و ثروت هاى فراوان دنيا در معرض زوال و فنا و مصيبت است. و مجاور دنيا جنگ زده و غارت زده است.

اى مردم، مگر نه اين است كه شما در خانه هاى كسانى مسكن گزيده ايد كه قبل از شما زندگى كرده و عمرهاى طولانى تر داشته و آثار باستانى پايدارترى مثل قلعه حلب و امثال آنها (تخت جمشيد، كاخ نرون و...) و آمال و آرزوهاى دور و درازترى از شما داشته اند؟ كسانى كه شمارشان از شما زيادتر و لشكريان شان فزون تر و انبوه تر بوده است. مخاطبان اين سخن عموم مردم روزگار آن حضرت بوده يا افراد و گروهى خاص بوده اند.

ص: 238


1- دوّل: جمع دوّلة، يعنى دگرگونى زمان.
2- رنق: تيره و آلوده به بيمارى ها.
3- أجاج: بسيار شور.
4- صبر: عصاره درختى تلخ.
5- سمام: جمع سم، يعنى زهر.
6- رمام: جمع رمّة، يعنى قطعه پوسيده طناب.
7- منكوب: نكبت زده.
8- محروب: جنگ زده، غارت زده.
9- أكثف: انبوه تر.

تَعَبَّدُوا لِلدُّنْيَا أَيَّ تَعَبُّدٍ، وَ آثَرُوهَا أَيَّ إِيْثَارٍ(1)، ثُمَّ ظَعَنُوا(2) عَنْهَا بِغَيْرِ زَادٍ مُبَلِّغٍ وَ لاَ ظَهْرٍ قَاطِعٍ. فَهَلْ بَلَغَكُمْ أَنَّ الدُّنْيَا سَخَتْ لَهُمْ نَفْساً بِفِدْيَةٍ، أَوْ أَعَانَتْهُمْ بِمَعُونَةٍ، أَوْ أَحْسَنَتْ لَهُمْ صُحْبَةً؟ بَلْ أَرْهَقَتْهُمْ(3) بِالْقَوَادِحِ(4)، وَ أَوَهَنَتْهُمْ بِالْقَوَارِعِ(5)، وَ ضَعْضَعَتْهُمْ(6) بِالنَّوَائِبِ(7)، وَ عَفَّرَتْهُمْ(8) لِلْمَنَاخِرِ(9)، وَ وَطِئَتْهُمْ بِالْمَنَاسِمِ(10)، وَ أَعَانَتْ عَلَيْهِمْ رَيْبَ الْمَنُونِ.

...

گذشتگان سخت بنده دنيا شدند، يعنى همان طور كه عابد در پيشگاه معبود خضوع مى كند، آنها نيز در مقابل دنيا كرنش و تعظيم مى كردند. و دنيا را سخت برگزيدند و بر هر چيز ديگر مقدم داشتند. سپس بدون توشه اى كه آنها را به مقصد و آخرت برساند و بدون مركبى كه بر آن سوار شوند و طى طريق كنند و به هدف برسند، از دنيا كوچ كردند. اين سخن كنايه از آن است كه آنان پس از مرگ تهى دست از عمل بوده، در نتيجه گرفتار عذاب الهى هستند.

آيا شنيده ايد يا اينكه ديده ايد دنيا با گرفتن فديه، جان شان را به آنان ارزانى داشته باشد؟ آيا دنيا آنها را باقى گذارد يا هلاك كرد؟ آيا در هنگامه گرفتارى و اندوه و مرگ به آنها كمكى كرد تا آنان را از آن تنگناها برهاند؟ آيا براى آنها همنشين خوبى بود و كرامت و حقوق آنها را حفظ كرد؟ هرگز، هرگز.

بلكه دنيا آنها را با بيمارى هاى مخصوصى به رنج انداخت و با مصائب كوبنده ناتوان گردانيد و با حوادث سخت آنها را ذليل ساخت و آنها را به صورت و بينى بر زمين كوبيد و به خاك ماليد. و آنها را لگدكوب سُمّ خود نمود و مرگ را براى گرفتن آنها يارى كرد.

ص: 239


1- إيثار: مقدم داشتن چيزى بر ساير چيزها.
2- ظعنوا: كوچ كردند.
3- أرهقت: به زحمت انداخت.
4- قوادح: جمع قادحة، يعنى بيمارى كه در دندان مى افتد و آن را مى پوساند.
5- قوارع: جمع قارعة، يعنى مصيبت كوبنده اى كه انسان را مى گرياند.
6- ضعضعت: تكان داد، سست كرد، به ذلت انداخت.
7- نوائب: جمع نائبة، مصيبت.
8- عفّرت: به خاك ماليد، از عفر يعنى خاك گرفته شده.
9- مناخر: جمع منخر، يعنى بينى.
10- مناسم: جمع منسم، يعنى كناره كف پاى شتر.

فَقَدْ رَأَيْتُمْ تَنَكُّرَهَا لِمَنْ دَانَ لَهَا، وَ آثَرَهَا وَ أَخْلَدَ لَها، حِينَ ظَعَنُوا عَنْهَا لِفِرَاقِ الاْءَبَدِ. وَ هَلْ زَوَّدَتْهُمْ إِلاَّ السَّغَبَ(1)؟ أَوْ أَحَلَّتْهُمْ إِلاَّ الضَّنْكَ(2)؟ أَوْ نَوَّرَتْ لَهُمْ إِلاَّ الظُّلْمَةَ؟ أَوْ أَعْقَبَتْهُمْ إِلاَّ النَّدَامَة؟ أَفَهَذِهِ تُوءْثِرُونَ؟ أَمْ إِلَيْهَا تَطْمَئِنُّونَ؟ أَمْ عَلَيْهَا تَحْرِصُونَ؟ فَبِئْسَتِ الدَّارُ لِمَنْ لَمْ يَتَّهِمْهَا وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا عَلَى وَجَلٍ مِنْهَا.

...

[اى مردم،] ديديد دنيا چگونه خود را نسبت به كسانى كه به او نزديك بودند بيگانه نشان داد و آنان را كه خاضعانه وقت خود را صرف جمع آورى و تجمّلات دنيوى مى كردند و آن را بر آخرت مقدم مى داشتند و به آن اعتماد نمودند از خود راند تا آنگاه كه براى هميشه از آن كوچيده، براى هميشه از آن جدا شدند.

و آيا دنيا توشه اى جز گرسنگى براى آنها داشت؟ و آيا جز در تنگناى [قبر] آنها را در جايى جايگاه داد؟ و آيا به جاى نور جز تاريكى به آنها ارزانى داشت؟ و آيا جز حسرت و ندامت چيزى براى آنها در پى داشت؟

پس آيا دنيايى با اين ويژگى ها را بر آخرت مقدم مى داريد؟ آيا به چنين دنيايى اعتماد و اطمينان داريد كه براى شما باقى بماند؟ آيا براى آن حرص مى زنيد و به جمع آورى آن حريصانه مى پردازيد؟

پس دنيا بد جايگاهى است براى كسى كه آن را به خيانت و نيرنگ متهم ننمايد و از آن بيمناك نباشد. اما اگر آن را خيانت كار و نيرنگ باز و از آن در هراس باشد، جايگاه خوبى براى تحصيل آخرت خواهد بود.

ص: 240


1- سغب: گرسنگى.
2- ضنك: تنگنا.

فَاعْلَمُوا - وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ(1) - بِأَنَّكُمْ تَارِكُوهَا وَ ظَاعِنُونَ(2) عَنْهَا، وَ اتَّعِظُوا فِيهَا بِالَّذِينَ «قَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً»(3) حُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ فَلاَ يُدْعَوْنَ رُكْبَاناً(4)، وَ أُنْزِلُوا الاْءَجْدَاثَ(5) فَلاَ يُدْعَوْنَ ضِيفَاناً(6) وَ جُعِلَ لَهُمْ مِنَ الصَّفِيحِ(7) أَجْنَانٌ(8)، وَ مِنَ التُّرَابِ أَكْفَانٌ، وَ مِنَ الرُّفَاتِ(9) جِيرَانٌ.

...

عبرت از سرنوشت مردگان

پس بدانيد - كه مى دانيد - شما روزى دنيا را ترك گفته و از آن به سراى آخرت كوچ خواهيد نمود و پند بگيريد از كافرانى كه «مى گفتند: چه كسى از ما زورمندتر است؟!» آنان اين سخن را از روى غرور و تبختر مى گفتند به گمان آنكه نيروى آنها مانع از قدرت الهى و مرگ آنان مى گردد.

[بر دوش همگنان] به سوى قبرهاى شان منتقل شدند، اما كسى آنها را سواره نخواند. گرچه بر دوش مردم سوار بودند، اما كسانى سواره خوانده مى شوند كه به اختيار خودشان سوار بر مركب شده باشند. و در قبرهاى شان فرود آمدند، ولى كسى آنها را ميهمان نخواند.

براى آنها از سطح خاك (خشت) قبرهايى قرار داده شد و از خاك كفن هايى، چرا كه كفن هاى آنها پوسيده و با خاك يكسان شده و تنها خاكِ قبر باقى مى ماند و آنها را مى پوشاند. و از استخوان هاى پوسيده همسايگانى قرار داده شد، چرا كه از ساير اموات كه در همسايگى او بسر مى برند جز مشتى استخوان پوسيده چيزى باقى نمانده است.

ص: 241


1- و أنتم تعلمون: جمله معترضه بين فاعلموا و بانّكم.
2- ظاعنون: مسافران و كوچ كنندگان.
3- سوره فصلت، آيه 15.
4- ركبان: جمع راكب، يعنى سواره.
5- أجداث: جمع جدث، يعنى قبر.
6- ضيفان: جمع ضيف، يعنى مهمان.
7- صفيح: سطح زمين و يا بطور كلى هرچه عريض است و يا به معناى خشت.
8- أجنان: جمع جنن، يعنى قبر.
9- رفات: استخوانهاى پوسيده.

فَهُمْ جِيرَةٌ(1) لاَ يُجِيبُونَ دَاعِياً، وَلاَ يَمْنَعُونَ ضَيْماً(2)، وَلاَ يُبَالُونَ(3) مَنْدَبَةً(4). إِنْ جِيدُوا(5) لَمْ يَفْرَحُوا وَ إِنْ قُحِطُوا لَمْ يَقْنَطُوا، جَمِيعٌ وَ هُمْ آحَادٌ، وَ جِيرَةٌ وَ هُمْ أَبْعَادٌ. مُتَدَانُونَ لاَ يَتَزَاوَرُونَ، وَ قَرِيبُونَ لاَ يَتَقَارَبُونَ. حُلَمَاءُ قَدْ ذَهَبَتْ أَضْغَانُهُمْ، وَ جُهَلاَءُ قَدْ مَاتَتْ أَحْقَادُهُمْ. لاَ يُخْشَى فَجْعُهُمْ، وَ لاَ يُرْجَى دَفْعُهُمْ. اسْتَبْدَلُوا بِظَهْرِ الاْءَرْضِ بَطْناً، وَ بِالسَّعَةِ ضِيقاً، وَ بِالاْءَهْلِ غُرْبَةً، وَ بِالنُّورِ ظُلْمَةً، فَجَاؤُوهَا كَمَا فَارَقُوهَا، حُفَاةً عُرَاةً، قَدْ ظَعَنُوا عَنْهَا بِأَعْمَالِهِمْ إِلَى الْحَيَاةِ الدَّائِمَةِ وَ الدَّارِ الْبَاقِيَةِ، كَما قالَ سُبْحانَهُ: «كَما بدَدَأنا أوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إنّا كُنّا فاعِلينَ»(6).

...

آنها همسايگانى هستند كه دعوت كسى را پاسخ نمى دهند و نمى توانند ظلمى را از خود دور كنند و از گريه و ناله كسى پروايى ندارند و اگر باران بر آنها ببارد خوشحال نمى شوند، زيرا براى آنها فائده اى ندارد، در حالى كه افراد زنده با آمدن باران خوشحال مى شوند، چرا كه براى كشت و محصول آنها مفيد است. و در خشك سالى نوميد و ناراحت نمى شوند.

آنان گرچه به ظاهر در كنار هم و مجتمع هستند، ولى از يكديگر جدا هستند و ديدار و پيوند و آشنايى با يكديگر ندارند. البته اين حكم مربوط به جسم آنهاست، ولى از نظر روحى اگر اهل تقوا باشند با همديگر مأنوس هستند، چنان كه در روايات آمده و در معارف دينى ضرورتاً ثابت شده است.

آنها همسايگانى هستند كه قبرهاى آنها در كنار يكديگر، اما كاملاً از هم دور و بيگانه اند.

آنها به يكديگر نزديكند، ولى هرگز به ديدار هم نمى روند و از نظر خويشاوندى يا جايگاه به همديگر نزديك هستند، ولى دورى مى گزينند.

[ اكنون [بردبارانى هستند كه كينه هاى شان از بين رفته و همانند نادانانى هستند كه

ص: 242


1- جيرة: جمع جار، يعنى همسايه.
2- ضيم: ستم و ظلم.
3- يبالون: اهتمام مى ورزند و پروا دارند.
4- مندبة: گريه.
5- جيدوا: باران بر آنها باريده شد.
6- سوره انبياء، آيه 104.

...

...

دشمنى هاى شان مرده است، چرا كه جاهلان با همديگر دشمنى دارند. البته ممكن است مراد اين باشد كه حليم و بردبار آنها كينه ندارد و جاهل آنها دشمنى نمى ورزد، برخلاف روزگار حضورشان در دنيا كه كينه و دشمنى داشتند.

از درد و رنج آنان، زندگان و مردگان را باكى نيست و كسى اميد به دفاع آنها ندارد. [ اين در حالى است كه تا در دنيا بودند هم انسان ترس از كارهاى فاجعه بار آنها داشت و هم اميد به دفاع آنها.]

آنها روى زمين را رها كرده، درون زمين را برگزيدند و در آن خفتند و تنگناى زمين را جايگزين فراخناى آن كردند و به تنگناهاى قبر افتادند و خانواده و خويشان را رها كردند و به سرزمين غربت رفتند ونور و روشنايى خورشيد و ماه و چراغ را وانهاده و در تاريكى قبر جاى گرفتند.

به زمين بازگشتند، همان سان كه از آن (پديد آمدند،) چون انسان اول خاك بود، سپس گياه و منى و نطفه و سپس انسان شد و در نهايت خاك مى شود. پس دوباره به خاك برگشت، چنان كه اول خاك بود.

بى پاى افزار و تن پوش از زمين كوچيده و به زندگانى دائمى و سراى ماندگار، يعنى بهشت يا جهنم رهسپار شدند، چنان كه قرآن مى فرمايد: «همان گونه كه شما را در آغاز [ از خاك [آفريديم دوباره آن را [ به خاك] باز مى گردانيم. وعده اى است بر عهده ما، كه ما انجام دهنده آنيم».

ص: 243

خطبه صد و دوازدهم

و من خطبة له عليه السلام ذكر فيها ملك الموت و توفية النفس

هَلْ تُحِسُّ بِهِ إِذَا دَخَلَ مَنْزِلاً؟ أَمْ هَلْ تَرَاهُ إِذَا تَوَفَّى أَحَداً؟ بَلْ كَيْفَ يَتَوَفَّى الْجَنِينَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ؟ أَ يَلِجُ عَلَيْهِ مِنْ بَعْضِ جَوَارِحِهَا؟ أَمْ الرُّوحُ أَجَابَتْهُ بِإِذْنِ رَبِّهَا؟ أَمْ هُوَ سَاكِنٌ مَعَهُ فِي أَحْشَائِها؟ كَيْفَ يَصِفُ إِلَهَهُ مَنْ يَعْجَزُ عَنْ صِفَةِ مَخْلُوقٍ مِثْلِهِ؟

...

از خطبه هاى آن حضرت درباره فرشته مرگ و چگونگى قبض روح آدميان

آيا وقتى عزرائيل عليه السلام براى قبض روح وارد سرايى شود وجود او را احساس مى كنى؟ آيا وقتى كسى را قبض روح مى كند او را مى بينى؟ [از اين بالاتر،] عزرائيل عليه السلام جنين را چگونه قبض روح مى نمايد؟(1) آيا عزرائيل عليه السلام از يكى از اندام هاى زن بر جنين وارد مى شود؟ يا اينكه روح هنگام درخواست عزرائيل عليه السلام براى خروج از كالبد جنين، او را اجابت مى كند و به اذن خداى خويش از آن خارج مى گردد؟ آيا عزرائيل عليه السلام با جنين در شكم مادر همنشين مى گردد؟ [چه پاسخى داريد؟].

حال كه چنين است و انسان نمى تواند مخلوقى مثل خود، يعنى عزرائيل عليه السلام و نحوه كار او را توصيف كند، چگونه مى تواند خداى خود را توصيف كند؟ به طريق اولى نمى تواند خدا را توصيف كند. اين خطبه به اين منظور ايراد شده كه عدم امكان توصيف خداوند را به آدميان بفهماند.

ص: 244


1- البته خداى سبحان متوفى است، چنان كه خود مى فرمايد: «...اللّه يَتَوَفّى الاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها...»؛ خداوند انسان ها را در هنگام مرگ قبض روح مى كند» و عزرائيل تنها ابزار است. آمده است: فردى با ديدن جنازه اى به صيغه فاعلى پرسيد: من المتوَفّى؟ چه كسى مردمان را قبض روح مى كند؟ اميرمؤمنان عليه السلام كه حاضر بود فرمود: اللّه، آن شخص تعجب كرد. امام عليه السلام فرمود: [آن گونه كه پرسيدى] اللّه يتوفى الأنفس.

خطبه صد و سيزدهم

و من خطبة له عليه السلام في ذم الدنيا

اشاره

وَ أُحَذِّرُكُمُ الدُّنْيَا فَإِنَّهَا مَنْزِلُ قُلْعَةٍ(1)، وَ لَيْسَتْ بِدَارِ نُجْعَةٍ(2) قَدْ تَزَيَّنَتْ بِغُرُورِهَا، وَ غَرَّتْ بِزِينَتِهَا. دَارٌ هَانَتْ عَلَى رَبِّهَا، فَخَلَطَ حَلاَلَهَا بِحَرَامِهَا، وَ خَيْرُهَا بِشَرِّهَا، وَ حَيَاتَهَا بِمَوْتِهَا، وَ حُلْوُهَا بِمُرِّهَا. لَمْ يُصْفِها اللَّهُ تَعَالَى لاِءَوْلِيَائِهِ، وَ لَمْ يَضِنَّ(3) بِهَا عَلَى أَعْدَائِهِ. خَيْرُهَا زَهِيدٌ(4)، وَ شَرُّهَا عَتِيدٌ(5)، وَ جَمْعُهَا يَنْفَدُ، وَ مُلْكُهَا يُسْلَبُ، وَ عَامِرُهَا يَخْرَبُ. فَمَا خَيْرُ دَارٍ تُنْقَضُ نَقْضَ الْبِنَاءِ، وَ عُمُرٍ يَفْنَى فَنَاءَ الزَّادِ، وَ مُدَّةٍ تَنْقَطِعُ انْقِطَاعَ السَّيْرِ!

...

از خطبه هاى آن حضرت در نكوهش دنيا

شما را از [دل بستن به] دنيا برحذر مى دارم و نسبت به آن شما را هشدار مى دهم، چه اينكه دنيا سراى كوچ است، نه محل استقرار و دوام كه با فريب خود را آراسته و مردم را با زينت گذراى خود فريب مى دهد.

سرايى كه نزد خدا خُرد و بى ارزش است. لذا خداوند حلال آن را با حرام و خير آن را با شرّ و زندگى آن را با مرگ و شيرينى آن را با تلخى آميخته است، يعنى خداوند در دنيا دو نوع متضاد را باهم آميخته است. اگر نزد خدا عزيز و گرامى مى بود تنها خاستگاه خيرات بود همان طور كه انسان اگر چيزى را برگزيند تنها خير را در آن قرار مى دهد.

...

...

خداى سبحان آن را خالص و منزّه از آلودگى و بيمارى براى دوستان خود قرار نداده و آن را از دشمنان خود، يعنى كافران و تبهكاران دريغ نداشته است.

خير دنيا اندك و شرّ آن فراهم و اندوخته آن پايان پذير و حكومت آن غارت شدنى و ساخت و سازهاى آن گرچه مستحكم باشد ويران شدنى است.

پس چه خيرى در اين خانه دنيا وجود دارد كه مانند عمارتى [شكننده] ويران مى شود؟

و چه خيرى در اين عمر وجود دارد كه مثل توشه و آذوقه به پايان مى رسد؟

و چه خيرى در اين مدت زندگانى است كه مثل يك مسافرت پايان مى يابد؟

اين استفهام ها همه انكارى هستند نه حقيقى، يعنى در اين دنيا و زندگانى با اين خصوصيات خيرى نيست.

ص: 245


1- قلعة: محل ريشه كن شدن و عدم استقرار.
2- نجعة: جاى اتراق كردن. نجعة در اصل به معناى دنبال آب و آبادانى گشتن است در گذشته، كاروانيان به هنگام سفر دنبال چنين جايى مى گشتند و در آن اتراق مى كردند.
3- يضن: ضنّت و بخل ورزيد، منع كرد.
4- زهيد: اندك و كم.
5- عتيد: آماده ومهیا.

اجْعَلُوا مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ مِنْ طَلَبِكُمْ، وَ اسْأَلُوهُ مِنْ أَدَاءِ حَقِّهِ مَا سَأَلَكُمْ، وَ أَسْمِعُوا دَعْوَةَ الْمَوْتِ آذَانَكُمْ قَبْلَ أَنْ يُدْعَى بِكُمْ. إِنَّ الزَّاهِدِينَ فِي الدُّنْيَا تَبْكِي قُلُوبُهُمْ وَ إِنْ ضَحِكُوا، وَ يَشْتَدُّ حُزْنُهُمْ وَ إِنْ فَرِحُوا، وَ يَكْثُرُ مَقْتُهُمْ(1) أَنْفُسَهُمْ وَ إِنِ اغْتَبَطُوا بِمَا رُزِقُوا.

...

مواعظ سودمند

آنچه را كه خدا براى شما واجب گردانيده مثل انجام واجبات و ترك محرمّات، در رديف خواسته هاى خود قرار بدهيد، يعنى همان طور كه مشتاقانه در بدست آوردن و تأمين خواسته هاى دنيوى خود مثل خوراك و پوشاك مى كوشيد، فرائض الهى را نيز بجا آوريد.

و از خداى متعال بخواهيد به شما توفيق اداى فرايض و حقوق خودش را عنايت كند.

و دعوت مرگ را به گوش هاى خود برسانيد قبل از آنكه به مرگ فراخوانده شويد، يعنى همواره آماده پذيرش مرگ باشيد. اين سخن امام عليه السلام كنايه از آن دارد كه انسان بايد مرگ را جدى بگيرد.

اوصاف زاهدان

زاهدان در دنيا گرچه خندانند، اما قلب شان گريان است(2). و اگرچه ظاهراً شادمان هستند، ولى سخت اندوهگين هستند.

و بر نفس خويش بسيار خشمگين هستند، زيرا در انجام اعمال صالح با آنان همراهى نمى كند، هرچند كه ديگران نسبت به حالات معنوى و عبادت آنها غبطه مى خورند.

ص: 246


1- مقت: غضب و خشم.
2- دليل محزون و اندوهگين بودن قلب زاهدان ممكن است به جهت يادآورى آخرت و نعمت هاى عظيم آن و رنج و مرارتى باشد كه هر روز براى محرومان بوجود مى آيد و مستضعفان زير شلاق ستم ظالمان بسر مى برند، ولى خندان بودن آنها به دليل لزوم خوشرويى با مردم و معاشرت نيكو باشد. م.

قَدْ غَابَ عَنْ قُلُوبِكُمْ ذِكْرُ الاْآجَالِ، وَ حَضَرَتْكُمْ كَوَاذِبُ الاْآمَالِ، فَصَارَتِ الدُّنْيَا أَمْلَكَ بِكُمْ مِنَ الاْآخِرَةِ، وَ الْعَاجِلَةُ أَذْهَبَ بِكُمْ مِنَ الاْآجِلَةِ، وَ إِنَّمَا أَنْتُمْ إِخْوَانٌ عَلَى دِينِ اللَّهِ، مَا فَرَّقَ بَيْنَكُمْ إِلاَّ خُبْثُ السَّرَائِرِ، وَ سُوءُ الضَّمَائِرِ. فَلاَ تَوَازَرُونَ(1)، وَ لاَ تَنَاصَحُونَ، وَ لاَ تَبَاذَلُونَ، وَ لاَ تَوَادُّونَ. مَا بَالُكُمْ تَفْرَحُونَ بِالْيَسِيرِ مِنَ الدُّنْيَا تُدْرِكُونَهُ، وَ لاَ يَحْزُنُكُمُ الْكَثِيرُ مِنَ الاْآخِرَةِ تُحْرَمُونَهُ! ...

نكوهش مردمان

اى مردم، ياد مرگ از دل شما رخت بربسته و لذا مرگ را به ياد نمى آوريد و آرزوهاى فريبنده و دروغين در برابر ديدگان تان پديدار گشته است؛ آرزوهايى كه هرگز به آن دست نخواهيد يافت. از همين رو يعنى فراموشى مرگ و آرزوهاى فريبا، دنيا زمام اختيار شما را بيشتر از آخرت بدست گرفته و دنياى نقد براى شما جاذبه بيشترى دارد تا آخرت كه به ظاهر نسيه است.

امام عليه السلام در تبيين اينكه دنيا اختيار مردم را در دست گرفته، نه دين، مى فرمايد:

شما برادران دينى هستيد، چنان كه خداى سبحان مى فرمايد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...»(2)؛ «در حقيقت مؤمنان با هم برادرند»، ولى پليدى نهانى و انگيزه هاى درونى فاسد، يعنى حبّ دنيا و مقام باعث حسادت و پراكندگى شما شده است. در نتيجه اين زشتى ها، شما به يارى همديگر نمى شتابيد و خيرخواه و پنددهنده يكديگر نيستيد و به فقيران خود كمك نمى كنيد و همديگر را دوست نداريد.

شما را چه شده كه اگر اندكى از دنيا را به دست آوريد خوشحال مى شويد، ولى از دست دادن نعمت هاى بى كران آخرت اندوهگين تان نمى كند؟ با كسالت و تنبلى نسبت به واجبات و عدم انجام مستحبّات و فضايل اخلاقى، مقامات و درجات بزرگى را در آخرت از دست مى دهيد، ولى اصلاً غصّه نمى خوريد.

ص: 247


1- توازرون: از وزر به معناى كمك گرفته شده است.
2- سوره حجرات، آيه 10.

وَ يُقْلِقُكُمُ(1) الْيَسِيرُ مِنَ الدُّنْيَا يَفُوتُكُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ ذَلِكَ فِي وُجُوهِكُمْ، وَ قِلَّةِ صَبْرِكُمْ عَمَّا زُوِيَ(2) مِنْهَا عَنْكُمْ! كَأَنَّهَا دَارُ مُقَامِكُمْ، وَ كَأَنَّ مَتَاعَهَا(3) بَاقٍ عَلَيْكُمْ. وَ مَا يَمْنَعُ أَحَدَكُمْ أَنْ يَسْتَقْبِلَ أَخَاهُ بِمَا يَخَافُ مِنْ عَيْبِهِ، إِلاَّ مَخَافَةُ أَنْ يَسْتَقْبِلَهُ بِمِثْلِهِ. قَدْ تَصَافَيْتُمْ(4) عَلَى رَفْضِ الاْآجِلِ(5) وَ حُبِّ الْعَاجِلِ(6)، وَ صَارَ دِينُ أَحَدِكُمْ لُعْقَةً(7) عَلَى لِسَانِهِ(8)، صَنِيعَ(9) مَنْ قَدْ فَرَغَ مِنْ عَمَلِهِ، وَ أَحْرَزَ رِضَى سَيِّدِهِ.

...

و اگر اندكى از دنيا از دست شما برود چنان بى قرار و آشفته حال مى شويد كه آثار آن در چهره تان آشكار مى شود. گويا دنيا محل اقامت هميشگى شماست و گويا متاع دنيوى هميشه براى شما باقى خواهد ماند.

و دليل اينكه شما عيب يكديگر و برادران خود را نمى گوييد آن است كه مى ترسيد آنها نيز عيب تان را بازگويند و از همين روست كه عيوب شما بدون اصلاح باقى مى ماند.

براى بى اعتنايى و وانهادن آخرت و دنيادوستى با يكديگر همصدا و همراه شده ايد و دين تان لقلقه زبان هاى شماست و در قلب تان جايى ندارد چنان كه حضرت سيدالشّهدا عليه السلام روز عاشورا فرمود: «النّاس عَبيد الدّنيا وَ الدّين لَعقٌ على أَلسِنَتهِم؛ مردمان بندگان دنيايند و دين لقلقه سر زبان هاى آنهاست».

مانند كسى كه وظيفه خود را به پايان رسانيده و رضايت مولاى خود را كاملاً بدست آورده است عمل مى كنيد، چون كسى كه چنين باشد بى پروا به استراحت مى پردازد و اهل دنيا نيز بى پروا نسبت به اوامر الهى رفتار مى كنند.

ص: 248


1- يقلقكم: شما را نگران و بى قرار مى كند.
2- زوي: دور شد.
3- متاع: آنچه كه از آن متمتع مى شويم و بهره مى بريم.
4- تصافيتم: به صفا و صميميت پرداختيد.
5- آجل: آخرت.
6- عاجل: دنيا.
7- لعقة: مقدار يك قاشق پر و در اين بيان منظور، لقلقه زبان بودن است.
8- از خطبه امام حسين عليه السلام در روز عاشورا.
9- صنيع: مفعول مطلق براى فعل محذوف تصنعون است.

خطبه صد و چهاردهم

و من خطبة له عليه السلام في وعظ الناس

اشاره

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاصِلِ الْحَمْدَ بِالنِّعَمِ، وَ النِّعَمَ بِالشُّكْرِ. نَحْمَدُهُ عَلَى آلاَئِهِ(1)، كَمَا نَحْمَدُهُ عَلَى بَلاَئِهِ. وَ نَسْتَعِينُهُ عَلَى هَذِهِ النُّفُوسِ الْبِطَاءِ(2) عَمَّا أُمِرَتْ بِهِ، السِّرَاعِ إِلَى مَا نُهِيَتْ عَنْهُ. وَ نَسْتَغْفِرُهُ مِمَّا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ، وَ أَحْصَاهُ كِتَابُهُ: عِلْمٌ غَيْرُ قَاصِرٍ، وَ كِتَابٌ غَيْرُ مُغَادِرٍ، وَ نُوءْمِنُ بِهِ إِيمَانَ مَنْ عَايَنَ الْغُيُوبَ(3)، وَ وَقَفَ عَلَى الْمَوْعُودِ(4)، إِيمَاناً نَفَى إِخْلاَصُهُ الشِّرْكَ، وَ يَقِينُهُ الشَّكَّ.

...

از خطبه هاى آن حضرت است در وعظ مردم

ستايش الهى

ستايش خداى را كه حمد او به نعمت هايش و نعمت هايش به ستايش او پيوند خورده است، چرا كه اگر كسى خدا را بستايد، توفيق و نعمت الهى شامل حال او شده است و چون خداى سبحان از مردم شكر نعمت خواسته، لذا شكر، به دنبال نعمت و نعمت به ستايش مرتبط است.

خدا را بر نعمت هايش مى ستاييم، چنان كه حضرتش را بر بلاهايش مى ستاييم، چرا كه بلا مايه پاك شدن گناهان و يا سبب پاداش مى شود و هر دو، لطف خداى سبحان بوده و موجب ستايش الهى است. و بر اين نفوس سست رفتار در انجام اوامر و شتابان در ارتكاب منهيات پروردگار، از حضرتش يارى مى جوييم.

ص: 249


1- آلاء: جمع الي، به معناى نعمت.
2- بطاء: جمع بطيء، يعنى كند.
3- غيوب: مراد ذات الهى است.
4- موعود: مراد قيامت است.

...

...

و از گناهانى كه مرتكب شديم و علم خدا به آن احاطه دارد و كتاب الهى كه در آن اعمال ما نوشته مى شوند آن گناهان را ثبت و ضبط نموده است از او طلب آمرزش مى كنيم؛ علمى كه نسبت به هيچ چيز قصور نداشته و همه چيز را در بر مى گيرد و كتابى كه هيچ چيزى را وا نمى نهد. چنان كه خداى متعال مى فرمايد: «...لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لاَ كَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصَاهَا...»(1)؛ «هيچ [كار] كوچك و بزرگى را فرونگذاشته، جز اينكه همه را به حساب آورده است».

و به خداى متعال مانند كسى ايمان داريم كه ذات غايب الهى را مى بيند، يعنى بر فرض كه خداوند ديدنى بود ايمان انسان به وجود او قوى بود، اكنون كه او را نمى بينيم چنان به او ايمان داريم كه گويا او را مى بينيم. و مانند كسى كه در مواقف قيامت حضور يافته و نسبت به آن هيچ ترديدى ندارد، به قيامت و رستاخيز اعتقاد داريم؛ ايمان خالصانه اى كه شرك را نفى كرده و يقين آن، ترديد و شك را زدوده است، يعنى ايمان ما خالص و يقينى است نه ناخالص و ظنّى و احتمالى.

ص: 250


1- سوره كهف، آيه 49.

وَ نَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ - عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، شَهَادَتَيْنِ تُصْعِدَانِ الْقَوْلَ، وَ تَرْفَعَانِ الْعَمَلَ. لاَ يَخِفُّ مِيزَانٌ تُوضَعَانِ فِيهِ، وَ لاَ يَثْقُلُ مِيزَانٌ تُرْفَعَانِ عَنْهُ.

...

گواهى به يگانگى خدا و نبوّت پيامبر صلى الله عليه و آله

و گواهى مى دهيم كه خدايى جز خداى يگانه نيست و شريكى ندارد و گواهى مى دهيم كه محمد صلى الله عليه و آله بنده و پيامبر اوست. گواهى به رسالت و عبوديت پيامبر صلى الله عليه و آله [از دو روست:]

اولاً: تعظيم و بزرگداشت آن حضرت است، چرا كه بنده خداى بزرگ است.

ثانياً: توهّم الوهيت و خدايى آن حضرت را نفى مى كند، چنان كه مسيحيان نسبت به حضرت عيسى عليه السلام گمان الوهيّت و اهل كتاب نسبت به عزير و مسيح عليهماالسلام توهّم فرزند خدا بودن را دارند.

اين دو گواهى (شهادتين) موجب صعود گفتار نيك به آسمان و پذيرش آن در درگاه الهى و بالارفتن عمل صالح مى گردد. هيچ ميزان عملى با وجود اين شهادتين سبك نبوده و با نبودن اين شهادتين سنگينى نخواهد گرفت، چرا كه وجود آن موجب سنگين شدن حسنات و نبودن آن موجب بى فايده شدن اعمال نيك مى گردد.

ص: 251

أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّتِي هِيَ الزَّادُ وَ بِهَا الْمَعَادُ: زَادٌ مُبْلِغٌ، وَ مَعَادٌ مُنْجِحٌ. دَعَا إِلَيْهَا أَسْمَعُ دَاعٍ، وَ وَعَاهَا خَيْرُ وَاعٍ، فَأَسْمَعَ دَاعِيهَا، وَ فَازَ وَاعِيهَا. عِبَادَ اللَّهِ، إِنَّ تَقْوَى اللَّهِ حَمَتْ(1) أَوْلِيَاءَ اللَّهِ مَحَارِمَهُ، وَ أَلْزَمَتْ قُلُوبَهُمْ مَخَافَتَهُ(2)، حَتَّى أَسْهَرَتْ لَيَالِيَهُمْ(3)، وَ أَظْمَأَتْ هَوَاجِرَهُمْ(4)، فَأَخَذُوا الرَّاحَةَ بِالنَّصَبِ، وَ الرِّيَّ بِالظَّمَإِ، وَ اسْتَقْرَبُوا الاْءَجَلَ فَبَادَرُوا الْعَمَلَ.

...

جايگاه تقوا و پرهيزگاران

اى بندگان خدا، شما را به رعايت تقواى الهى سفارش مى كنم و بدانيد كه ترسيدن [ از خدا[ باعث مى شود به واجبات عمل كنيد و محرّمات را ترك نماييد. [ و بدانيد كه تقوا [توشه اى است كامل و كافى كه آدمى را به سلامت به مقصد و فرجام نيك، يعنى آخرت، مى رساند و بازگشت گاهى است كه موجب نيل انسان به بهشت مى شود. امام عليه السلام زاد و معاد را كه در جمله فوق آمده اند، به توشه اى كافى و بازگشتى موفقيت آميز تفسير فرموده است.

شنواترينِ دعوتگران (پيامبر صلى الله عليه و آله ) مردم را به تقوا فرا خواند و بهترين درك كننده، آن را به گوش جان شنيد و پذيرفت. پس دعوت كننده به آن، ابلاغ كرد و به گوش [ همگان[ رساند و كسى كه آن [ پيام] را شنيد و درك كرد، رستگار و پيروز شد.

بنابراين پيامبر صلى الله عليه و آله كه دعوت كننده بود پيام دعوت را به گوش مردم رسانيد و پذيرندگان نيز به سعادت دو جهان نايل شدند.

اى بندگان خدا، تقواى الهى دوستان خدا را از افتادنِ به گناهان بازداشته و قلب هاى آنها را هماغوش ترس مى سازد، به گونه اى كه شب ها را به بيدارخوابى و در ساعت هاى داغ روز به تحمل تشنگى وا مى دارد. اين سخن كنايه از آن است كه شب هايشان به عبادت و روزهاى گرمشان به روزه دارى سپرى مى شود.

پس تقواپيشگان راحتى و سيراب شدن در آخرت را با زحمت و تشنگى دنيوى بدست

ص: 252


1- حمت: از حمى است، يعنى منع كرد، پاس داشت.
2- مخافة: مصدر ميمى، به معناى خوف.
3- أسهرت لياليهم: اين اسناد مجازى است، زيرا آنها شب زنده دار هستند.
4- هواجر: جمع هاجرة، يعنى گرم ترين ساعات روز.

ثُمَّ إِنَّ الدُّنْيَا دَارُ فَنَاءٍ وَ عَنَاءٍ، وَ غِيَرٍ وَ عِبَرٍ. فَمِنَ الْفَنَاءِ(1) أَنَّ الدَّهْرَ مُوتِرٌ قَوْسَهُ، لاَ تُخْطِئُ سِهَامُهُ، وَ لاَ تُوءْسَى(2) جِرَاحُهُ. يَرْمِي الْحَيَّ بِالْمَوْتِ، وَ الصَّحِيحَ بِالسَّقَمِ، وَ النَّاجِيَ بِالْعَطَبِ(3). آكِلٌ لاَ يَشْبَعُ، وَ شَارِبٌ لاَ يَنْقَعُ. وَ مِنَ الْعَنَاءِ أَنَّ الْمَرْءَ يَجْمَعُ مَا لاَ يَأْكُلُ، وَ يَبْنِي مَا لاَ يَسْكُنُ، ثُمَّ يَخْرُجُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى لاَ مَالاً حَمَلَ، وَ لاَ بِنَاءً نَقَلَ!

...

آوردند. و اجل را نزديك ديدند و به عمل پرداختند، مبادا بدون عمل كافى و در خور، گرفتار مرگ شوند.

ويژگى هاى دنيا

دنيا سراى فنا، گرفتارى، دگرگونى، پندگرفتن است. از دلائل زوال دنيا آن است كه روزگار تير خود را در چلّه مرگ نهاده و انسان ها را هدف قرار داده است، و البته تير آن هرگز خطا نمى رود و زخم آن هرگز درمان نمى پذيرد.

زندگان را با تير مرگ و تندرستان را به بيمارى و نجات يافتگانِ از سختى را با پيكان نابودى هدف قرار مى دهد و آنها را از پاى درمى آورد.

دنيا مردم خوارى است كه هرگز سير نشود و خون خوارى است كه هرگز سيراب نگردد.

و از نشانه هاى رنج و مشقت هاى دنيا يكى آن است كه آدمى با زحمت فراوان مالى را جمع مى كند، اما هرگز نمى تواند آن را بخورد، و خانه اى مى سازد اما در آن ساكن نمى شود بلكه مى ميرد و ديگران در آن زندگى خواهند كرد. سپس به سوى خدا و سرايى ديگر كه خداى متعال براى حسابرسى و پاداش و كيفر قرار داده است، رهسپار مى شود، در حالى كه نه مالىْ اندوخته تا همراه خود ببرد و نه سرايى براى روز قيامتِ خود آماده كرده است.

ص: 253


1- من الفناء: من بيان أن الدهر است.
2- تؤسى: از أسَوْتُ الجُرْح است يعنى مداوا كردم زخم را.
3- عطب: يعنى هلاك.

وَ مِنْ غِيَرِهَا أَنَّكَ تَرَى الْمَرْحُومَ مَغْبُوطاً، وَ الْمَغْبُوطَ مَرْحُوماً، لَيْسَ ذَلِكَ إِلاَّ نَعِيماً زَلَّ، وَ بُوءْساً نَزَلَ. وَ مِنْ عِبَرِهَا أَنَّ الْمَرْءَ يُشْرِفُ عَلَى أَمَلِهِ، فَيَقْتَطِعُهُ حُضُورُ أَجَلِهِ، فَلاَ أَمَلٌ يُدْرَكُ، وَ لاَ مُوءَمِّلٌ يُتْرَكُ. فَسُبْحَانَ اللَّهِ مَا أَغَرَّ سُرُورَهَا، وَ أَظْمَأَ رِيَّهَا، وَ أَضْحَى فَيْئَهَا! لاَ جَاءٍ يُرَدُّ، وَ لاَ مَاضٍ يَرْتَدُّ.

...

و از جمله نشانه هاى دگرگونى روزگار آن است كه گاه كسى را مى بينى كه به دليل بى نوايى مورد ترحّم مردم قرار مى گيرد، اما بعد از مدتى به واسطه ثروت و امثال آن مورد رشك و حسادت آنها قرار مى گيرد و كسى كه روزگارى به دليل ثروت و مقام مورد غبطه و رشك مردم بوده، با از دست دادن آنها مورد ترحّم و دلسوزى آنها قرار مى گيرد. واين نيست مگر از آن جهت كه نعمت ها زايل و بلاها بر انسان ها نازل مى شوند.

و نيز از عبرت ها و پندهاى روزگار آنكه آدمى در آستانه دستيابى به آرزوهاى خود قرار مى گيرد، ولى ناگهان اجلش فرامى رسد و از آرزوىِ ديرينه خود باز مى ماند، زيرا مرگ او را به يكباره مى ربايد و به او اجازه نمى دهد به آرزوى خود برسد. پس نه به آرزويى رسيده و نه آرزومندْ آزاد و رها به حال خود مى ماند تا روزى به آرزوى خود برسد.

سبحان اللّه [شگفتا] چيست اين دنيا كه شادى اش بسيار فريبنده است، و نوشيدن آب آن مايه افزونى تشنگى است. زيرا آدمى به واسطه آرزوهاى دنيوى، هرچه از آب دنيا بنوشد تشنه تر مى شود. و چقدر سايه آن داغ و سوزان است، زيرا اثر آن با وجود خورشيد از ميان مى رود. تنزيه خدا (سبحان اللّه) در آغاز عبارت، براى تعجب به كار رفته است.

نه آنچه مى آيد، مثل: مرگ و بيمارى و ذلّت و مانند اينها، دفع مى شود و نه آنچه رفته است (يعنى سلامتى و عمر و جوانى) بازمى گردد.

ص: 254

فَسُبْحَانَ اللَّهِ مَا أَقْرَبَ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ لِلَحَاقِهِ بِهِ، وَ أَبْعَدَ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ لاِنْقِطَاعِهِ عَنْهُ! إِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ بِشَرٍّ مِنَ الشَّرِّ إِلاَّ عِقَابُهُ، وَ لَيْسَ شَيْءٌ بِخَيْرٍ مِنَ الْخَيْرِ إِلاَّ ثَوَابُهُ. وَ كُلُّ شَيْءٍ مِنَ الدُّنْيَا سَمَاعُهُ أَعْظَمُ مِنْ عِيَانِهِ، وَ كُلُّ شَيْءٍ مِنَ الاْآخِرَةِ عِيَانُهُ أَعْظَمُ مِنْ سَمَاعِهِ. فَلْيَكْفِكُمْ مِنَ الْعِيَانِ السَّمَاعُ، وَ مِنَ الْغَيْبِ الْخَبَرُ.

...

سبحان اللّه، پيوستن مرده به زنده چه نزديك است! زيرا بى ترديد آدم زنده به آدم مرده ملحق خواهد شد، و چقدر مرده از زنده دور است! چون از او جدا شده و ديگر هرگز به سوى او باز نخواهد گشت.

[بدانيد كه] بدتر از بد كيفر آن است. مثلاً دزدى بد است و كيفرش (قطع دست در دنيا و عذاب در آخرت) بدتر از آن است. و خوب تر از خوب پاداش آن است كه جاودانه مى ماند.

و شنيدن هر چيز درباره دنيا، بزرگ تر و باعظمت تر از ديدن آن است. مثلاً وقتى انسان مى شنود كه فلان دريا بزرگ است، تصوير خيلى بزرگى از آن در ذهن او جاى مى گيرد، اما وقتى دريا را مى بيند آن را كوچك تر از تصور ذهنى خود مى يابد. راز اين امر آن است كه نفس انسان از امور دنيوى بزرگ تر است.

و[ لى] ديدن آنچه كه در آخرت است، بزرگ تر از شنيدن وصف آن است. مثلاً وقتى انسان بهشت را ببيند آن را بسيار بزرگ تر از آن چيزى كه درباره اش شنيده يا مى پنداشته، درمى يابد، چرا كه نفس آدمى كوچك تر از آن آفريده شده كه امور اخروى را درك كند.

پس درباره امور آخرت و جهان غيب به شنيدن خبر و ويژگى هاى آن بسنده كنيد و به عمل كردنِ براى آن بپردازيد كه ديدن آن بزرگ تر از شنيدن آن است.

ص: 255

وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَا نَقَصَ مِنَ الدُّنْيَا وَ زَادَ فِي الاْآخِرَةِ خَيْرٌ مِمَّا نَقَصَ مِنَ الاْآخِرَةِ وَ زَادَ فِي الدُّنْيَا. فَكَمْ مِنْ مَنْقُوصٍ رَابِحٍ وَ مَزِيدٍ خَاسِرٍ! إِنَّ الَّذِي أُمِرْتُمْ بِهِ أَوْسَعُ مِنَ الَّذِي نُهِيتُمْ عَنْهُ، وَ مَا أُحِلَّ لَكُمْ أَكْثَرُ مِمَّا حُرِّمَ عَلَيْكُمْ. فَذَرُوا مَا قَلَّ لِمَا كَثُرَ، وَ مَا ضَاقَ لِمَا اتَّسَعَ.

...

و بدانيد كه آنچه از دنيا كاسته و به آخرت افزوده شود، مثل مالى كه در راه خدا انفاق مى شود، بهتر از آن است كه از آخرت كاسته و به دنيا افزوده شود، مانند خوددارى از دادن زكات كه در آخرت كاستى را در پى دارد.

پس چه بسيار كاستى ديده اى كه سود برده، و چه بسيار فزونى بُرده اى كه سرانجام زيان ديده است! زيرا از دنياى فرد نخست كاسته و به آخرتش افزوده شده است، و آن ديگرى دنيايش [با تباه كردن حق ديگران] آباد شده، اما آخرتش دچار زيان و كاستى شده است.

آنچه به آن مأمور هستيد (= واجبات) وسيع تر و آرامش بخش تر از آن است كه از آن منع شده ايد (= محرّمات). مثلاً انسان به عدل مأمور شده و از ظلم منع گرديده است. روشن است كه عدل گسترده تر از ظلم است، چرا كه عدل به خلاف ظلم، مايه آبادانى و پيشرفت و هماهنگى و رفاه جهانى است.

و آنچه براى شما حلال شده بيشتر از چيزهايى است كه حرام شده است. مثلاً هزاران نوع نوشيدنى براى شما حلال شده است، ولى شراب و امثال آن كه حرام مى باشند بسيار اندك و محدودند. پس آنچه در مقابل آن همه حلال، اندك است، و آنچه در مقابل آن همه گستردگى، تنگنا است رهايشان كنيد، زيرا بسيارِ حلال از حرام، و گسترده از تنگنا، شما را بسنده است.

ص: 256

قَدْ تَكَفَّلَ لَكُمْ بِالرِّزْقِ وَ أُمِرْتُمْ بِالْعَمَلِ، فَلاَ يَكُونَنَّ الْمَضْمُونُ لَكُمْ طَلَبُهُ أَوْلى بِكُمْ مِنَ الْمَفْرُوضِ عَلَيْكُمْ عَمَلُهُ، مَعَ أَنَّهُ(1) - وَ اللَّهِ - لَقَدِ اعْتَرَضَ الشَّكُّ، وَ دَخِلَ الْيَقِينُ، حَتَّى كَأَنَّ الَّذِي ضُمِنَ لَكُمْ قَدْ فُرِضَ عَلَيْكُمْ، وَ كَأَنَّ الَّذِي قدْ فُرِضَ عَلَيْكُمْ قَدْ وُضِعَ عَنْكُمْ،

...

خداوند روزىِ شما را تضمين نموده و شما را به عمل كردن فرمان داده است. يعنى رسيدن روزى به انسان قطعى و بدون ترديد است. پس تلاش اندك، كافى است، زيرا خدا بسيارى از ارزاق را مانند نهرهاى آب، هوا، نور و گياهان را مجّانى و بدون نياز به تلاشْ در اختيار انسان ها گذاشته است، ولى انسان مأمور به عملِ اخروى است، چرا كه آخرت جز با عمل صالح به دست نمى آيد. پس نبايد طلب آنچه تضمين شده در اولويّت قرار بگيرد و شما را از عمل به واجب كه قرب الهى و بهشت را در پى دارد، باز دارد. شايان توجه است كه از آن رو امام عليه السلام فرمود: «أولى بكم»، كه اگر كسى به چيزى اهميت فراوانى دهد، از نظر بيننده به آن كار يا آن چيز، أولى و برتر است.

به خدا سوگند، اين در حالى است كه در اين وعده الهى ترديد راه يافته و يقين را آلوده ساخته و چنان است كه گويى به دست آوردن آنچه تضمين شده، بر شما فرض گرديده و گويى آنچه بر شما فرض شده از دوش شما برداشته شده است، چرا كه خدا يقيناً روزى را تضمين نموده، اما براى انسان ها اين ترديد پيش مى آيد كه به دست آوردن روزىِ تضمين شده واجب، و انجام دادن واجب از دوش مردم برداشته شده است. ناگفته نماند امثال اين كلمات كه در بيانات امام آمده است براى محدود كردن فعاليت افرادى است كه تمام وقت خود را صرف گردآورى مال دنيا كرده اند و به آخرت بى توجه اند، چنان كه امروزه اغلب مردم چنين اند. پس ناچار بايد در اين معنا تأكيد فراوانى صورت گيرد تا تعادلى حاصل گردد، وگرنه طلب مال حلال نيز بر انسان واجب و از بايدها و ضروريات دين اسلام است.

ص: 257


1- مع أنه: براى بيان اين مطلب است: «أقول لكم الكلام السابق مع أني أعلم...؛ من سخن قبلى را تكرار مى كنم در حالى كه مى دانم...» و لفظ سوگند: واللّه تأكيد اين علم امام است.

فَبَادِرُوا الْعَمَلَ، وَ خَافُوا بَغْتَةَ الاْءَجَلِ، فَإِنَّهُ لاَ يُرْجَى مِنْ رَجْعَةِ الْعُمُرِ مَا يُرْجَى مِنْ رَجْعَةِ الرِّزْقِ. مَا فَاتَ الْيَوْمَ مِنَ الرِّزْقِ رُجِيَ غَداً زِيَادَتُهُ، وَ مَا فَاتَ أَمْسِ مِنَ الْعُمُرِ لَمْ يُرْجَ الْيَوْمَ رَجْعَتُهُ. الرَّجَاءُ مَعَ الْجَائِي، وَ الْيَأْسُ مَعَ الْمَاضِي. فَ «اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»(1).

...

پس بشتابيد به سوى عمل كردنِ براى آخرت، و از اينكه مرگ ناگهانى و بدون آمادگى و بدون برگرفتن توشه و عمل صالح به سراغتان بيايد بترسيد، زيرا آنچه از عمر گذشته است، ديگر هرگز باز نمى گردد، در حالى كه رزقِ از دست رفته جبران پذير است.

آنچه از روزى امروز از دست برود اميد است كه فردا بيش از آن به دست آيد، ولى آنچه ديروز از عمر انسان گذشته ديگر امروز به بازگشت آن اميدى نيست.

[ بدانيد كه] اميد همراه با آمدنى (= رزق) است و نااميدى با رفتنى جايگزين ناپذير (عمر) است.

پس «از خدا آن گونه كه حقِّ پروا كردن از اوست، پروا كنيد، و زنهار، جز مسلمان نميريد»، يعنى بايد مرگ شما با اعتقادِ به اسلامِ كامل باشد كه سعادت ابدى در آن است.

ص: 258


1- سوره آل عمران، آيه 102.

خطبه صد و پانزدهم

و من خطبة له عليه السلام في الإستسقاء

اشاره

و من خطبة له عليه السلام في الإستسقاء(1)

اللَّهُمَّ قَدِ انْصَاحَتْ(2) جِبَالُنَا، وَ اغْبَرَّتْ أَرْضُنَا، وَ هَامَتْ(3) دَوَابُّنَا، وَ تَحَيَّرَتْ فِي مَرَابِضِهَا(4)، وَ عَجَّتْ عَجِيجَ(5) الثَّكَالَى(6) عَلَى أَوْلاَدِهَا، وَ مَلَّتِ التَّرَدُّدَ فِي مَرَاتِعِهَا(7)، وَ الْحَنِينَ إِلَى مَوَارِدِهَا(8)! اللَّهُمَّ فَارْحَمْ أَنِينَ الاْآنَّةِ وَ حَنِينَ الْحَانَّةِ. اللَّهُمَّ فَارْحَمْ حَيْرَتَهَا فِي مَذَاهِبِهَا(9) وَ أَنِينَهَا فِي مَوَالِجِهَا(10)!

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام در طلب باران

دعاى باران

خدايا، كوه هاى ما خشك شده اند؛ خشك شدن كوه ها سبب خشك شدن چشمه ها شده، در نهايت گياهان نيز خشك مى شوند. و زمين بر اثر خشكسالى غبارآلود شده، و دام هاى ما تشنه، در آغل هاى خود سرگردانند كه خود را چگونه سيراب كنند. و بر بچه هاى تشنه خود چون زنان جوان مرده ناله سر مى دهند، و از بس در چراگاه هاى خود در رفت وآمد بودند دلسوخته اند و خسته، و از رفتن به آبشخورهاى خود بى تمايلند.

خدايا، بر ناله دام ها كه از تشنگى مى نالند و دلسوزانه براى فرزندان خود تلاش مى كنند رحم فرما! خدايا، بر سرگردانى و تحير دام ها در آمدوشدشان و بر ناله هاى آنها در لانه هايشان رحم كن!

ص: 259


1- إستسقاء: درخواست نزول باران.
2- إنصاحت: خشك شده است.
3- هامت: از هيم گرفته شده، به معناى تشنگى است.
4- مرابض: جمع مربض، يعنى محل نگهدارى دام.
5- عجيج: صداى حزن آلود، همهمه، فغان، هياهو.
6- الثكالى: جمع ثكلى، به معناى زن جوان مرده.
7- مراتع: جمع مرتع، يعنى چراگاه.
8- موارد: جمع مورد، يعنى آبشخور.
9- مذاهب: جمع مذهب، گذرگاه، محل رفت و آمد.
10- موالج: جمع مولج، محل ورود، منظور طويله است.

اللَّهُمَّ خَرَجْنَا إِلَيْكَ حِينَ اعْتَكَرَتْ(1) عَلَيْنَا حَدَابِيرُ(2) السِّنِينَ(3)، وَ أَخْلَفَتْنَا(4) مَخَائِلُ(5) الْجُودِ. فَكُنْتَ الرَّجَاءَ لِلْمُبْتَئِسِ(6)، وَ الْبَلاَغَ لِلْمُلْتَمِسِ. نَدْعُوكَ حِينَ قَنَطَ الاْءَنَامُ، وَ مُنِعَ الْغَمَامُ، وَ هَلَكَ السَّوَامُ(7)، أَنْ لاَ تُوءَاخِذَنَا بِأَعْمَالِنَا، وَ لاَ تَأْخُذَنَا بِذُنُوبِنَا، وَ انْشُرْ عَلَيْنَا رَحْمَتَكَ بِالسَّحَابِ الْمُنْبَعِقِ(8)، وَ الرَّبِيعِ الْمُغْدِقِ(9)، وَ النَّبَاتِ الْمُونِقِ(10)، سَحّاً(11) وَابِلاً(12)، تُحْيِي بِهِ مَا قَدْ مَاتَ، وَ تَرُدُّ بِهِ مَا قَدْ فَاتَ.

...

پروردگارا، از خانه هاى خود به سوى تو خارج شده ايم؛ زيرا نماز طلب باران در صحرا خوانده مى شود، در حالى كه خشكسالى مانند شترى لاغر به سوى ما آمده و زندگى ما را تيره ساخته است، و ابرهاى جود و كرم كه آنها را حامل باران مى پنداريم به وعده خود كه باريدن باشد، وفا نمى كنند.

تو اميد هر گرفتار و كفايتگر هر خواستارى؛ از تو مى خواهيم در حالى كه مردمان از باران و آب نوميدند و ابر نيز از باريدن دريغ مى كند، و ستوران هلاك و نابود شدند، ما را به اعمال ناشايستمان، كه مؤاخذه تو و قطع باران را در پى دارد، بازخواست مكن و به گناهانمان كيفر مده. به نظر مى رسد لا تؤاخذنا يعنى بازخواست، و لا تأخذنا يعنى مجازات و كيفر.

و [خدايا،] رحمت خود را با ابرهاى پرباران، و بهارى پر از باران، و رستنى هاى شاداب بر ما بگستران، بارانى پردوام بر ما بباران تا زمين هاى ما را زنده سازد و سرسبزى و طراوتِ از دست رفته را به آن باز گرداند؛ زيرا حيات زمين به رستنى ها و گياهان آن بستگى دارد.

ص: 260


1- إعتكرت: به معناى تيرگى.
2- حدابير: جمع حدبار، شتر لاغرى كه در اينجا خشكسالى به آن تشبيه شده است.
3- سنين: خشكسالى.
4- أخلفت: خلف وعده كرد.
5- مخائل: جمع مخيلة، يعنى ابرى كه به نظر مى رسد مى خواهد ببارد، ولى نمى بارد، ابر بى باران.
6- مبتئس: گرفتار سختى و بى نوايى.
7- سوام: جمع سائمة، چارپايانى كه به چرا مى روند.
8- منبعق: جوشان.
9- مغدق: پرآب.
10- مونق: سرسبز.
11- سحّا: ريزش.
12- وابلا: سيل آسا.

اللَّهُمَّ سُقْيا(1) مِنْكَ مُحْيِيَةً مُرْوِيَةً، تَامَّةً عَامَّةً، طَيِّبَةً مُبَارَكَةً، هَنِيئَةً مَرِيعَةً(2)، زَاكِياً نَبْتُهَا، ثَامِراً(3) فَرْعُهَا، نَاضِراً وَرَقُهَا، تُنْعِشُ(4) بِهَا الضَّعِيفَ مِنْ عِبَادِكَ، وَ تُحْيِي بِهَا الْمَيِّتَ مِنْ بِلاَدِكَ. اللَّهُمَّ سُقْيا مِنْكَ تُعْشِبُ بِهَا نِجَادُنَا(5)، وَ تَجْرِي بِهَا وِهَادُنَا(6)، وَ يُخْصِبُ بِهَا جَنَابُنَا(7)، وَ تُقْبِلُ(8) بِهَا ثِمَارُنَا، وَ تَعِيشُ بِهَا مَوَاشِينَا(9)، وَ تَنْدَى بِهَا أَقَاصِينَا(10)، وَ تَسْتَعِينُ بِهَا ضَوَاحِينَا(11)، مِنْ بَرَكَاتِكَ الْوَاسِعَةِ، وَ عَطَايَاكَ الْجَزِيلَةِ، عَلَى بَرِيَّتِكَ الْمُرْمِلَةِ(12)، وَ وَحْشِكَ الْمُهْمَلَةِ(13).

...

خدايا به لطف و كرم خويش بر ما بارانى فرو فرست تا زمين هاى ما را حيات بخشد و انسان ها و گياهان و حيوانات و زمينِ تشنه را سيراب كند.

بارانى بى نقص و فراگير باشد و مخصوص سرزمين خاصى نباشد. پاكيزه و پاك باشد و باعث بيمارى و امثال آن نگردد، و فرخنده و عامل نموّ و افزايش باشد.

گوارا باشد و فراوانى نعمت و محصولات را به همراه خود بياورد.

موجب رشد گياهان شود و شاخه هاى درختان را ثمربخش سازد و برگ آنها را شاداب و چشمنواز نمايد تا با آن ناتوانى بندگانت را به توانمندى و شادابى مبدل كنى و شهرهاى مرده ات را با آن حيات دوباره عطا كنى.

پروردگارا، از بركات گسترده و عطاهاى فراوان خود بر مردم فقير و حيوانات وحشى بى صاحب و رها در بيابان ها، بر ما نيز بارانى فروفرست تا سرزمين هاى مرتفع ما بدان خرّم و سرسبز شود، و زمين هاى پست ما از آن پرآب شود، و نواحى و اطراف ما را پر محصول كند و مايه برآمدن ميوه هايمان شود، و ستورانِ (شتران و گاوها و گوسفندان) ما را زنده بدارد و از مرگ آنها پيشگيرى كند، و نواحى دوردست ما را سرسبزى و خرمى بخشد.

ص: 261


1- سقيا: مفعول مطلق إسقنا است.
2- مريع: موجب فراوانى نعمت و مهر.
3- ثامرا: ثمربخش.
4- تنعش: موجب قوت و شادابى شود.
5- نجاد: جمع نجد، يعنى سرزمين هاى بلند.
6- وهاد: جمع وهدة، يعنى زمين هاى گود.
7- جناب: ناحيه.
8- تقبل: از إقبال به معناى ظهور و خروج گرفته شده است.
9- مواشي: جمع ماشية، يعنى چهارپايان.
10- أقاصي: جمع قاصية، روستاها و سرزمين هاى دور.
11- ضواحي: جمع ضاحية، يعنى حاشيه شهر.
12- مرملة: فقير.
13- مهملة: رها و بى صاحب.

وَ أَنْزِلْ عَلَيْنَا سَمَاءً(1) مُخْضِلَةً(2)، مِدْرَاراً(3) هَاطِلَةً(4)، يُدَافِعُ الْوَدْقُ(5) مِنْهَا الْوَدْقَ، وَ يَحْفِزُ(6) الْقَطْرُ مِنْهَا الْقَطْرَ، غَيْرَ خُلَّبٍ(7) بَرْقُهَا، وَ لاَ جَهَامٍ(8) عَارِضُهَا(9)، وَ لاَ قَزَعٍ(10) رَبَابُهَا(11)، وَ لاَ شَفَّانٍ(12) ذِهَابُهَا(13)، حَتَّى يُخْصِبَ لاِءِمْرَاعِهَا(14) الْمُجْدِبُونَ(15)، وَ يَحْيى بِبَرَكَتِهَا الْمُسْنِتُونَ(16)، فَإِنَّكَ «تُنْزِلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَ تَنْشُرُ رَحْمَتَكَ وَ أَنْتَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ»(17).

...

[بار خدايا،] بارانى چنان پرآب و پياپى كه گسستنى نباشد فرو ببار، آن سان كه هر قطره اى قطره ديگر را به دنبال داشته باشد. و برقى كه در آن (ابر) مى زند بى باران نباشد. و ابرى كه در افق ظاهر مى شود بدون بارش نباشد. و ابرهاى سفيد آن به صورت قطعه هاى كوچك نباشد، بلكه انبوه و باران زا باشد. دانه هاى باران آن ريز و همراه بادهاى خنك نباشد كه به انسان و كشاورزى ضرر مى رساند، تا از اين رهگذر، قحطى زدگان از نعمت فراوان و محصولات بسيار برخوردار شوند و به بركت آن، گرفتاران خشكسالى زنده شوند؛ زيرا [اى خداوند،] «تويى كه باران را پس از آنكه [مردم [نوميد شدند فرو مى فرستى و رحمت خويش را مى گسترانى و هم تو سرپرست ستوده اى».

ص: 262


1- سماء: منظور از سماء در اينجا به علاقه ظرف و مظروف، باران است.
2- مخضلة: از أخضل گرفته شده، يعنى خيس و پر آب.
3- مدرارا: ريزان.
4- هاطل: مستمر.
5- ودق: باران.
6- يحفز: مى راند و دور مى كند.
7- خلب: بارانى كه نشان مى دهد آماده بارش است، ولى نمى بارد.
8- جهام: ابر بدون باران.
9- عارض: آنچه كه در افق ظاهر مى شود.
10- قزع: قطعه هاى كوچك ابر.
11- رباب: ابر سفيد.
12- شفان: باد خنك.
13- ذهاب: جمع ذهبة، به معناى قطرات باران اندك است.
14- إمراع: سرسبز كردن، پرمحصول كردن.
15- مجدب: قحطى زده.
16- مسنت: قحطى زده.
17- مضمون و برداشتى لفظى از آيه 28 سوره شورى: «وَ هُوَ الَّذِى يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَ يَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِىُّ الْحَمِيدُ»؛ «و اوست كسى كه باران را - پس از آنكه [مردم] نوميد شدند - فرود مى آورد، و رحمت خويش را مى گسترد و هموست سرپرست ستوده».

...

...

گفتارى از سيد رضى رحمه الله

قوله عليه السلام : «إنصاحت جبالنا»، أي تشققت من المحول، يقال: إنصاح الثوب إذا انشق، و يقال أيضا: إنصاح النبت و صاح و صوّح إذا جف و يبس، كلّه بمعنىً. و قوله: «و هامت دوابُّنا»، أي عطشت. و الهُيام العطش، و قوله: «حدابير السنين» جمع حِدْبار و هي الناقة التي أنضاها السير فشبّه بها السنة التي فشا فيها الجدب. قال ذوالرمة:

حدابير ما تنفكُّ إلاّ مناخة *** على الخسف أو نرمي بها بلدا قفراً

و قوله: «و لا قزع ربابها» القزع: القطع الصغار المتفرقة من السحاب، و قوله: «و لا شَفَّان ذهابها» فإن تقديره: و لا ذات شَفَّان ذهابها. و الشَفَّان: الريح الباردة، و الذهاب: الأمطار اللينة. فحذف «ذات» لعلم السامع به.

سيد رضى رحمه الله در شرح برخى لغات اين خطبه مى فرمايد: إنصاحت جبالنا به معناى آن است كه كوه هاى ما از بى آبى شكافته شد، و وقتى پارچه پاره شود، گفته مى شود: إنصاح الثوب، و وقتى گياه خشك شود گفته مى شود: إنصاح النبت و صاح و صوّح كه تماما به يك معناست. جمله و هامت دوابُّنا يعنى حيوانات ما تشنه شده اند، چون هيام به معناى تشنگى است. حدابير در جمله حدابير السنين جمع حدبار يعنى شتر لاغرى كه راه رفتن، او را لاغر كرده است. بنابراين، حضرت سال هاى خشك و بى باران را به آن تشبيه فرموده است چنان كه ذوالرمه گفته است: «اشترانى كه از شدت راه نوردى لاغر شده اند، چنان كه گويى هماره در خفتن گاهِ گرسنگى و بى غذايى بوده يا در جاهاى بى آب و علف برده شده اند».

و كلمه قزع در و لا قزع ربابها به معناى قطعه هاى كوچك و متفرق ابر است. و امّا در جمله و لا شفان ذهابها در حقيقت كلمه ذات در عبارات پيشين حذف شده است كه اصل آن و لا ذات شفان بوده است و شفان به معناى باد سرد و خنك و ذهاب به معناى باران هاى نرم است و حذف آن به اين دليل بوده كه شنونده از حذف آن مطلع است.

ص: 263

خطبه صد و شانزدهم

و من خطبة له عليه السلام

اشاره

أَرسَلَهُ داعيا إلَى الْحَقِّ وَ شَاهِداً عَلَى الْخَلْقِ، فَبَلَّغَ رِسالاتِ رَبِّهِ غَيْرَ وانٍ وَ لا مُقَصِّرٍ، وَ جاهَدَ فِي اللّه ِ أَعْداءَهُ غيرَ وَاهِنٍ(1) وَ لا مُعَذِّرٍ، إِمامُ مَنِ اتَّقَى وَ بَصَرُ مَنِ اهْتَدَى.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام

ويژگى هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

خداى متعال پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را به عنوان دعوت كننده به حق و گواه بر خلق فرستاده است؛ زيرا آن حضرت در روز قيامت گواه بر اعمال آنان خواهد بود، چنان كه خداى سبحان در قرآن مى فرمايد: «...وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا...»(2)؛ «و پيامبر بر شما گواه مى باشد».

آن حضرت پيام هاى الهى را بدون سستى و كوتاهى در اداى وظيفه به مردم رسانيد و بدون سستى و عذرتراشى در راه خدا و اقامه دين با دشمنان جنگيد.

پيشواى پرهيزگاران و خداترسان و بصيرت هدايت يافتگان است. اين سخن امام عليه السلام بدان معناست كه گويا حضرت آنها را بينا كرده تا راه حق را ببينند.

ص: 264


1- واهن: از وهن، به معناى ضعف گرفته شده است.
2- سوره بقره، آيه 143.

منها: لَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ مِمَّا طُوِيَ(1) عَنْكُمْ غَيْبُهُ، إِذاً لَخَرَجْتُمْ إِلَى الصُّعُدَاتِ(2) تَبْكُونَ عَلَى أَعْمَالِكُمْ، وَ تَلْتَدِمُونَ(3) عَلَى أَنْفُسِكُمْ، وَ لَتَرَكْتُمْ أَمْوَالَكُمْ لاَ حَارِسَ لَهَا وَ لاَ خَالِفَ عَلَيْهَا، وَ لَهَمَّتْ كُلُّ امْرِئٍ نَفْسُهُ، لاَ يَلْتَفِتُ إِلَى غَيْرِها، وَ لَكِنَّكُمْ نَسِيتُمْ مَا ذُكِّرْتُمْ وَ أَمِنْتُمْ مَا حُذِّرْتُمْ، فَتَاهَ(4) عَنْكُمْ رَأْيُكُمْ، وَ تَشَتَّتَ عَلَيْكُمْ أَمْرُكُمْ. وَ لَوَدِدْتُ أَنَّ اللَّهَ فَرَّقَ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ أَلْحَقَنِي بِمَنْ هُوَ أَحَقُّ بِي مِنْكُمْ. قَوْمٌ - وَ اللَّهِ - مَيَامِينُ الرَّأْيِ، مَرَاجِيحُ الْحِلْمِ(5)، مَقَاوِيلُ(6) بِالْحَقِّ، مَتَارِيكُ(7) لِلْبَغْيِ. مَضَوْا قُدُماً(8) عَلَى الطَّرِيقَةِ، وَ أَوْجَفُوا(9) عَلَى الْمَحَجَّةِ فَظَفِرُوا بِالْعُقْبَى الدَّائِمَةِ، وَ الْكَرَامَةِ الْبَارِدَةِ(10). أَمَا وَ اللَّهِ لَيُسَلَّطَنَّ عَلَيْكُمْ غُلاَمُ ثَقِيفٍ الذَّيَّالُ(11) الْمَيَّالُ(12)، يَأْكُلُ خَضِرَتَكُمْ، وَ يُذِيبُ شَحْمَتَكُمْ، إِيهٍ(13) أَبَا وَذَحَةَ!(14).

...

در بخشى از اين خطبه آمده است:

ياد معاد و آثار آن

اگر آنچه من از احوال آخرت مى دانم و چونان طومارى درهم پيچيده شده، و از شما مخفى است، از آن آگاه شويد، خانه و كاشانه خود را ترك كرده و سر به بيابان مى نهاديد.

و نيز از اينكه چه گناهانى مرتكب شده ايد و چه ثواب هايى را كه به دست نياورديد، در كردارتان تجديدنظر و سختگيرى مى كرديد و سخت مى گريستيد و اندوهگنانه بر صورت

ص: 265


1- طوي: مخفى شده، مانند كاغذى كه پيچيده شده.
2- صعدات: جمع صعيد، به معناى صحرا.
3- تلتدمون: از إلتدام يعنى سيلى زدن گرفته شده.
4- تاه: گمراه شد.
5- حلم: عقل و وقار.
6- مقاويل: جمع مقوال، يعنى كثير القول، پرسخن.
7- متاريك: جمع متراك، به معناى بسيار ترك كننده.
8- قدم: جلو رفته.
9- أوجفوا: از وجيف؛ سير سريع، گرفته شده است.
10- باردة: گوارا و خنك، در ميان عرب اگر چيزى را در جنگ بدون كشمكش به دست مى آوردند، آن را باردة مى گفتند، زيرا به كام ها گواراتر بود مانند «بادآورده» در فارسى.
11- الذيال: آن كه دامن او بلند باشد و بر زمين كشيده شود.
12- الميّال: آن كه از جاده حق بسيار منحرف شود يا كه متكبرانه و مغرورانه در راه رفتن به اين سو و آن سو متمايل شود.
13- إيه: اسم فعل براى طلب زيادى چيزى از كسى به كار مى رود، يعنى بيفزاى.
14- أبا وذحة: كنيه حجاج بوده است.

...

...

و سينه خود مى نواختيد، و حتى مال و منالتان را بدون نگهبان رها مى كرديد، - چون كسى كه از چيزى بترسد ديگر به مال خود اهميتى نمى دهد - .

و براى حفظ اموالتان هيچ كس را به جانشينى خود معين نمى كرديد و هر كدامتان تنها و تنها به خود مى انديشيد، و به ديگران، يعنى خانواده و خويشان و دوستانِ خود هيچ توجهى نمى كرد.

ولى حوادث هولناك قيامت را كه خداوند به شما يادآورى كرده است، همه را فراموش كرده ايد و آنچه هشدارتان داده و برحذرتان داشته، بدان ها بى توجهى كرده ايد و احساس امنيت مى كنيد. پس انديشه ترس از آخرت از وجودتان رخت بربسته و كارهاى تان پراكنده و غفلت بار شده است؛ زيرا كسى كه فكر او در يك مسأله متمركز نيست و تشتت آرا دارد، از حق و راه درست منحرف مى گردد.

آرزوى مرگ

دوست دارم خدا بين من و شما فاصله بيندازد، زيرا به آخرت هيچ اهتمامى نمى ورزيد، و [دوست دارم] مرا به كسانى كه براى من از شما شايسته تر هستند - يعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ساير پيامبران و اوصياء عليهم السلام - ملحق سازد، زيرا امام عليه السلام با آنان همسوى و همفكر بوده و به خلاف مخاطبان آن حضرت، براى مصاحبت حضرتش سزاوارتر و شايسته تر بوده اند.

به خدا سوگند، آنها (= انبيا و اوصيا) انديشه و رأيى خجسته و پربركت داشتند و بردبارترين بودند چنان كه در كارها هرگز شتابكارى نمى كردند و هميشه به حق و بر اساس حق سخن مى گفتند و البته از ستم و ستمكارى سخت برحذر بودند.

راه درست را پيمودند و پيش از من به سوى آخرت رفتند. آنان مسير روشن را با

ص: 266

...

...

شتاب درنورديدند، و در مسير عمل صالح دمى از پاى ننشستند.] سرانجام] به فرجامى نيكو، كه همان بهشت جاودان و خنكاى كرامتى بسيار گوارا، دست يافتند. يادآورى مى شود كه اگر انسان، چيزى را با جنگ به دست آورد، به يقين خنك و گوارا نخواهد بود، اما آنچه در انتظار آن پاكان است، چندان زحمتى برايش نكشيده اند؛ لذا خوشگوار است.

به خدا سوگند كه پسرِ آلِ ثقيف، - يعنى حجاج بن يوسف ثقفى والى مردم عراق كه از سوى عبدالملك مروان منصوب شده - بر شما چيره خواهد شد؛ همو كه سخت متكبر و از خودراضى و از حق رويگردان و بسيار منحرف است. سبزى هاى شما را مى خورد، يعنى حال نيكوى شما را به حال بدى بدل مى كند؛ و چربى هاى شما را آب مى كند؛ يعنى نيروى شما را تضعيف مى كند، چنان كه اگر كسى چربى بدنش آب شد لاغر و ضعيف مى شود.

تا مى توانى بتاز در اين ميدان اى ابووذحه (= حجّاج). اين سخن امام عليه السلام كنايه از آن است كه حجاج بيشتر از اين نمى تواند بر مردم ظلم و ستم كند [و به تعبير ديگر هرچه در توان دارد در ستمگرى و مردم آزارى به كار مى بندد].

توضيح سيد رضى رحمه الله

اقول: «الوذحة» الخنفساء، و هذا القول يومى ء عليه السلام به إلى الحجاج و له مع الوذحة حديث.

شريف رضى رحمه الله مى گويد: وَذَحَة، سوسك (جُعَل، سرگين گردان) است و اين سخن امام عليه السلام اشاره به حجاج دارد كه با سرگين گردان ماجرايى داشت(1).

ص: 267


1- ماجرا از اين قرار است كه حجاج سرگين گردانى را ديد و آن را از خود راند. سرگين گردان مجدداً به حجاج نزديك شد و اين بار نيز او را از خود راند، اما آن حشره دست او را گزيد و جاى گزش، متورم شد و به مرگ حجاج انجاميد. ر.ك: مستدرك سفينة البحار، نمازى، ج 10، ص 272.

ص: 268

خطبه صد و هفدهم

و من كلام له عليه السلام يوبخ البخلاء بالمال و النفس

فَلاَ أَمْوَالَ بَذَلْتُمُوهَا لِلَّذِي رَزَقَهَا، وَ لاَ أَنْفُسَ خَاطَرْتُمْ بِهَا لِلَّذِي خَلَقَهَا. تَكْرُمُونَ بِاللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ(1)، وَ لاَ تُكْرِمُونَ اللَّهَ فِي عِبَادِهِ! فَاعْتَبِرُوا بِنُزُولِكُمْ مَنَازِلَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ، وَ انْقِطَاعِكُمْ عَنْ أَوْصَلِ إِخْوَانِكُمْ!

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام در نكوهش آنانى كه در دادنِ مال و جان خود در راه خدا خسّت مى ورزند

نه مالى در راه كسى (خدايى) كه آن را نصيب شما كرده، هزينه مى كنيد، و راه او را با اين دهش قدرت مى بخشيد و نه جان هايى را، در راه كسى كه آنها را آفريده است به خطر مى اندازيد؛ يعنى به جهاد و امر به معروف و نهى از منكر نمى پردازيد.

به واسطه انتسابى كه به خدا و ايمان و علم و مانند اينها داريد در ميان مردم سربلند هستيد، ولى شما خداى متعال را در ميان بندگانش تكريم نمى كنيد و ارج نمى نهيد و آنها را به سوى او فرا نمى خوانيد و بزرگى و عظمت او را در دل ها و جان هاى آدميان نمى نشانيد.

پندگيرى از گذشتگان

پس اى مردم، از اينكه اكنون در منزل كسانى ساكن شده ايد كه قبل از شما در همين خانه ها زندگى مى كردند و سرانجام مُردند، عبرت بگيريد. پس در آينده نزديك شما نيز به همان سرنوشت دچار مى شويد. اين جملات براى تشويق مردم به بذل مال و جان در راه خدا

ص: 269


1- على عباده: تعبير على براى برترى جويى به كار رفته است.

...

...

است، زيرا كه مال و جانِ آنها، رو به زوال است [پس بهتر آن است كه از مال و جانشان در راه جلب خشنودى خداى سبحان استفاده كنند].

حضرت امام حسين عليه السلام در اين باره فرمودند:

و إن كانَتِ الأَبدانُ لِلْمَوتِ أُنشئَت *** فَقَتْلُ امرءٍ بالسَّيفِ في اللّهِ أَفضَلُ

و إن كانت الأموال للترك جمعها *** فما بال متروك به المرء يبخل(1)

«اگر بدن ها براى مرگ آفريده شده اند، پس كشته شدن با شمشير در راه خدا بهتر است. و اگر فرجام مال اندوزى بر جا نهادن آن است، پس چرا بايد در وانهادن مال بخل ورزيد؟»

و از اينكه به وسيله مردن، از نزديك ترين دوستان و برادران تان جدا مى شويد و به زودى شما نيز مانند آنها خواهيد شد، عبرت بگيريد، و در انجام دادن اعمال صالح بشتابيد.

ص: 270


1- حياة الإمام الحسين عليه السلام ، باقر الشريف القرشي، ج 1، ص 158.

خطبه صد و هجدهم

و من كلام له عليه السلام في مدح أصحابه و تحريضهم على العمل

أَنْتُمُ الاْءَنْصَارُ عَلَى الْحَقِّ، وَ الاْءِخْوَانُ فِي الدِّينِ، وَ الْجُنَنُ(1) يَوْمَ الْبَأْسِ، وَ الْبِطَانَةُ(2) دُونَ النَّاسِ. بِكُمْ أَضْرِبُ الْمُدْبِرَ، وَ أَرْجُو طَاعَةَ الْمُقْبِلِ، فَأَعِينُونِي بِمُنَاصَحَةٍ خَلِيَّةٍ مِنَ الْغِشِّ، سَلِيمَةٍ مِنَ الرَّيْبِ، فَوَ اللَّهِ إِنِّي لاَءَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ!

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام در ستايش يارانش و تشويق آنان به عمل

شما [اى ياران من،] يارانِ حق هستيد كه گروهى از شما گروهى ديگر را در راه حق يارى مى كند، و برادران دينى اى هستيد كه برادريتان نه بر اساس پيوند قبيله و خويشاوندى و امثال اينها، بلكه بر مبناى دين است.

و شما سپرهاى روز سختى و مصيبت و در هجوم دشمن نگاهبانان كشور و مردميد.

و از ميان مردم، شما خواص و محرم اسرار من هستيد.

من به وسيله شما، افراد رويگردانِ از حق را تنبيه مى كنم و اميدوارم كه وجودتان ديگران را (خواه به دعوت شما و خواه به جهت ترس از شما) پذيراى هدايت و اهل طاعت گرداند.

پس [اى اصحاب من،] با خيرخواهى و براى يكديگر و در راه منافع و مصالح جامعه اسلامى يارى ام كنيد؛ نصيحتى كه خالى از دغل و ترديد باشد، نه مانند نصايح بسيارى از

ص: 271


1- جنن: جمع جنة، يعنى سپر.
2- بطانة: آستر، خاصان، نزديكان و... است كه در اين سخن مراد خاصان است.

...

...

منافقان و رياكاران و آنان كه به دنبال اهداف نادرستند و انسان را به ترديد مى اندازند.

به خدا سوگند، به مردم از خودشان اولى هستم، پس اگر آنها را به كارى فرمان دادم و آنها به انجام دادن كار ديگرى تمايل داشتند، بايد خواسته مرا مقدم بدارند و به خاطر من از خواسته خود صرف نظر كنند. اين جمله در تأكيد لزوم اطاعت پذيرى از امام عليه السلام است، زيرا يارى آن حضرت هرچند به خلاف خواسته خودشان باشد، بهتر از پرداختن به خواست خودشان مى باشد.

ص: 272

خطبه صد و نوزدهم

و من كلام له عليه السلام و قد جمع الناس و حضّهم على الجهاد فسكتوا مليًّا

اشاره

فقال عليه السلام مَا بَالُكُمْ أَمُخْرَسُونَ(1) أَنْتُمْ؟ فقال قوم منهم: يا أميرالمؤمنين، إن سرت سرنا معك، فقال عليه السلام : مَا بَالُكُمْ لاَ سُدِّدْتُم(2) لِرُشْدٍ، وَ لاَ هُدِيتُم لِقَصْدٍ(3)! أَفِي مِثْلِ هَذَا يَنْبَغِي لِي أَنْ أَخْرُجَ؟ وَ إِنَّمَا يَخْرُجُ فِي مِثْلِ هَذَا رَجُلٌ مِمَّنْ أَرْضَاهُ مِنْ شُجْعَانِكُمْ(4) وَ ذَوِي بَأْسِكُمْ(5)، وَ لاَ يَنْبَغِي لِي أَنْ أَدَعَ الْجُنْدَ وَ الْمِصْرَ وَ بَيْتَ الْمَالِ وَ جِبَايَةَ الاْءَرْضِ، وَ الْقَضَاءَ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ، وَ النَّظَرَ فِي حُقُوقِ الْمُطَالِبِينَ، ثُمَّ أَخْرُجَ فِي كَتِيبَةٍ(6) أَتْبَعُ أُخْرَى، أَتَقَلْقَلُ تَقَلْقُلَ الْقِدْحِ(7) فِي الْجَفِيرِ(8) الْفَارِغِ(9)، وَ إِنَّمَا أَنَا قُطْبُ الرَّحَى، تَدُورُ عَلَيَّ وَ أَنَا بِمَكَانِي، فَإِذَا فَارَقْتُهُ اسْتَحَارَ مَدَارُهَا، وَ اضْطَرَبَ ثِفَالُهَا(10). هَذَا، لَعَمْرُ اللَّهِ(11)، الرَّأْيُ السُّوءُ.

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام وقتى كه مردم را جمع آورد و آنها را به جهاد تشويق فرمود، ولى آنان سكوتى طولانى كردند و پاسخى به حضرتش ندادند.

اين در حالى بود كه ياران معاويه به شهرهاى تحت قلمرو امام عليه السلام هجوم آورده بودند و حضرت مى خواست يارانش را براى دفع دشمن به جبهه بفرستد و چون سكوت آنها به

ص: 273


1- أمخرسون: از ماده خرس است، يعنى آيا شما گنگانيد؟
2- سددتم: از تسديد گرفته شده است يعنى توفيق.
3- قصد: راه ميانه (نه چپ، نه راست) و به دور از انحراف.
4- شجعان: جمع شجاع، يعنى دلاور.
5- ذوبأس: قدرتمند، هراسنده، ترس آور.
6- كتيبة: جمعيّت اندكى از لشكر، از كتب يعنى جمع گرفته شده است و نويسنده را هم كه كاتب مى گويند به اين دليل است كه كلمات را جمع مى كند و به هم پيوند مى دهد.
7- قدح: تيرى كه هنوز پر به دنباله آن نبسته باشند.
8- جفير: چله كمان كه در آن تير مى گذارند.
9- فارغ: بدون تير.
10- ثفال: سنگ زيرين آسيا.
11- لعمر اللّه: قسم به خدا.

...

...

طول انجاميد و حضرتش پاسخى نشنيد، فرمود: شما را چه شده است؟ آيا گنگ شده ايد؟ يكى از آنها گفت: اى اميرمؤمنان، اگر شما برويد ما هم با شما مى آييم.

حضرت فرمود: شما را چه مى شود؟ چرا سكوت كرده ايد؟ براى رشد و هدايت توفيق نيافته ايد و به راه درست هدايت نشده ايد! اين جمله خبرى به قصد انشاء و نفرين بر آنها است، يعنى توفيق و هدايت نصيبتان مباد.

آيا براى رويارويى با گروهى چنين كم اهميّت روانه شوم؟ خليفه بايد در جنگ هاى بسيار مهم همراه لشكر برود، نه در درگيرى هاى كوچك و منطقه اى. پس چرا مى گوييد: اگر تو خارج شوى ما هم خارج مى شويم؟] بدانيد كه] در اين گونه قضايا بايد يكى از شجاعان و دلاوران مورد قبول، كه شايستگى رويارويى با دشمن را داشته باشد روانه شود تا فرماندهى شما را به عهده بگيرد، و نبايد مسئوليت هاى مهمى چون: مراقبت از سپاه، شهر، بيت المال، جمع آورى خراج، قضاوت ميان مسلمانان و گرفتن حقوقشان و رسيدگى و داورى ميان مردم مبنى بر عزل و نصب والى، يا حفظ مرزها را رها كنم و همراه افرادى اندك براى دور كردن يك سپاه بسيار اندكشمار دشمن خارج شوم.

مرا نمى سزد بسان تيرى بى پَرِ دنباله كه در تركشى تهى جابه جا مى شود و قرارى ندارد و صدا مى آفريند، به اين سو و آن سوى روان شوم.

و بدانيد كه من قطب آسياب هستم و بايد در جاى ثابت باشم و آسياب بر محور من بگردد. اگر من جاى خود را عوض كنم، سنگ آسياب از مدار خود خارج مى شود و سنگ زيرين آن جابه جا مى شود.

به خدا سوگند اين پيشنهاد شما كه از شهر خارج شوم، رأى بدى است و شايسته پيروى نيست.

ص: 274

وَ اللَّهِ لَوْ لاَ رَجَائِي الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِي الْعَدُوَّ - لَوْ قَدْ حُمَّ لِي(1) لِقَاوءُهُ - لَقَرَّبْتُ(2) رِكَابِي ثُمَّ شَخَصْتُ(3) عَنْكُمْ فَلاَ أَطْلُبُكُمْ مَا اخْتَلَفَ(4) جَنُوبٌ وَ شَمَالٌ(5)، إِنَّهُ لاَ غَنَاءَ فِي كَثْرَةِ عَدَدِكُمْ مَعَ قِلَّةِ اجْتِمَاعِ قُلُوبِكُمْ. لَقَدْ حَمَلْتُكُمْ عَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ الَّتِي لاَ يَهْلِكُ عَلَيْهَا إِلاَّ هَالِكٌ، مَنِ اسْتَقَامَ فَإِلَى الْجَنَّةِ، وَ مَنْ زَلَّ فَإِلَى النَّارِ.

...

اميرمؤمنان عليه السلام و عشق به شهادت

به خدا سوگند، اگر آرزوى شهادت در هنگام برخورد با دشمن را نداشتم - كه اى كاش تقدير چنين بود - مركب خود را پيش مى كشيدم و از شهرتان مى رفتم و شما را رها مى كردم و تا زمانى كه باد جنوب و شمال مى وزد، يعنى تا پايان روزگار، كارى به كارتان نداشتم.

حقيقت آن است كه جمعيت انبوه تان، با اين همه بى ميلى و ناهماهنگى روانى و قلبى تان، هيچ سودى ندارد.

ويژگى رهبرى اميرمؤمنان عليه السلام

به يقين شما را به راهى راهنمايى مى كنم كه بسيار روشن است و اگر كسى اين راه را برود، هرگز به هلاكت نخواهد افتاد، مگر آنكه طبيعتا اهل تباهى درونى باشد.

بنابراين، كسى كه در پيمودن اين راه استقامت ورزد به سوى بهشت مى رود و اگر كسى بلغزد و در اين مسير استقامت نكند به سوى دوزخ رهسپار خواهد بود. اين كلام امام عليه السلام براى مردم اتمام حجّت است، زيرا آن حضرت هرچه را كه مى بايست، و شايسته است، انجام داد و راه رشد و كمال را به آنها به خوبى نماياند. پس اگر آنها روى برتابند و پايدارى نورزند، كوتاهى از جانب خود آنهاست.

ص: 275


1- حمّ لي: براى من مقدّر شد.
2- قربت: به خود نزديك كردم، پيش آوردم.
3- شخصت: مسافرت مى كردم.
4- إختلف: وزيد، يعنى باد از دو جهت وزيدن گرفت.
5- جنوب و شمال: باد شمال و باد جنوب.

خطبه صد و بيستم

و من كلام له عليه السلام في بيان بعض فضله و وعظ الناس

اشاره

تَاللَّهِ لَقَدْ عُلِّمْتُ تَبْلِيغَ الرِّسَالاَتِ، وَ إِتْمَامَ الْعِدَاتِ(1)، وَ تَمَامَ الْكَلِمَاتِ، وَ عِنْدَنَا - أَهْلَ الْبَيْتِ(2) - أَبْوَابُ الْحُكْمِ، وَ ضِيَاءُ الاْءَمْرِ. أَلاَ وَ إِنَّ شَرَائِعَ الدِّينِ وَاحِدَةٌ، وَ سُبُلَهُ قَاصِدَةٌ. مَنْ أَخَذَ بِهَا لَحِقَ وَ غَنِمَ، وَ مَنْ وَقَفَ عَنْهَا ضَلَّ وَ نَدِمَ. اِعْمَلُوا لِيَوْمٍ تُذْخَرُ لَهُ الذَّخَائِرُ، وَ «تُبْلَى فِيهِ السَّرَائِرُ»(3). وَ مَنْ لاَ يَنْفَعُهُ حَاضِرُ لُبِّهِ فَعَازِبُهُ عَنْهُ أَعْجَزُ، وَ غَائِبُهُ أَعْوَزُ.

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام در بيان فضل خود و نيز در نصيحتِ مردم

به خدا سوگند، روشِ رساندن پيام هاى الهى، كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ابلاغ شده، و نيز چگونگى بخشيدنِ تحقق بى كم وكاست به وعده هاى خودم و پايان بردن كلمات در سخنرانى به من آموخته شده است. اين جملات اشاره دارد به بى لياقتى كسى كه عهده دار خلافت شده، ولى چگونگى انجام دادن هيچ كدام از اينها را نمى داند و مى گويد: «لولا عليٌّ لَهلكَ عُمرُ(4)؛ اگر على عليه السلام نبود عمر نابود مى شد». نيز نمى داند چگونه وعده هاى خود را به انجام برساند، به ويژه آنگاه كه آن وعده ها دروغ باشد؛ لذا در بن بست خُلف وعده و پيمان شكنى قرار مى گيرد؛ و نمى داند چگونه سخن بگويد و سخن را به پايان برساند و لذا همه درمى يابند كه در اثناى سخنرانى دچار نگرانى و بى قرارى شده است.

و ابواب حكم و قضاوت بر ما اهل بيت باز و تمام كارها نزد ما روشن است. يعنى حكم

ص: 276


1- عدات: جمع عدة، يعنى وعده.
2- أهل البيت: منصوب به اختصاص است.
3- مضمون آيه 9 سوره طارق كه مى فرمايد: «يَوْمَ تُبْلَى السَّرَآئِرُ»؛ «آن روز كه رازها [همه] فاش شود».
4- كافى، ج 7، ص 423؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 18 و 140؛ ج 12، ص 179، 202 و 205 و جز آن.

...

...

و چيستىِ هر چيزى را مى دانيم و همه امور نزد ما روشن و بدون پيچيدگى و اشتباه است.

وحدت و تعادل همه اديان

بدانيد كه قوانين دين يكى است و بين آنها تناقض و تضادى نيست. بنابراين، كارهايى را كه خلفا به خلاف يكديگر انجام مى دادند - مثلاً يكى خالد را نصب و ديگرى عزلش مى كرد، يكى اجراى حدّ را لازم و ديگرى غير لازم مى ديد - رفتارى است به خلاف دين اسلام.

و راه هاى دين، مستقيم و متعادل و به دور از هرگونه افراط و تفريطى است. پس هركه راه هاى دين را بپيمايد، بى ترديد به هدف مى رسد و پاداش مى برد، اما هركه از پيمودن راه حق روى برتابد لاجرم گمراه و پشيمان خواهد شد زيرا گناه و كيفر را در پى خواهد داشت.

لزوم عمل براى روز قيامت

براى روزى كار كنيد كه تمام اعمال براى آن روز ذخيره مى شود و در همان روز بدان اعمال نيازمندتريد. و [بدانيد] همه رازهاى مردم در آن روز آشكار مى شود، زيرا اسرار و اعمال و نيّات در دنيا پنهان هستند و در قيامت آشكار مى شوند.

و كسى كه عقل او در حال حاضر نتواند مفيد باشد عقلِ غايبِ او در آينده ناتوان تر خواهد بود، يعنى اگر كسى اكنون نتواند از عقل خود استفاده كند، چگونه مى تواند عذر بياورد و بگويد: من فعلاً نمى توانم از عقل خود استفاده كنم، ولى در آينده چه بسا از آن بهره بگيرم، غافل از اينكه، عقلى كه از او غايب است نايافتنى تر است. مراد حضرت آن است كه مردم در حال حاضر به انجام دادن عمل شايسته بپردازند و به بهانه اينكه حالا نمى فهمم و شايد در آينده بفهمم، عمل صالح را ترك نكنند.

ص: 277

وَ اتَّقُوا نَاراً حَرُّهَا شَدِيدٌ، وَ قَعْرُهَا بَعِيدٌ، وَ حِلْيَتُهَا حَدِيدٌ، وَ شَرَابُهَا صَدِيدٌ. أَلاَ وَ إِنَّ اللِّسَانَ الصَّالِحَ يَجْعَلُهُ اللَّهُ تَعَالَى لِلْمَرْءِ فِي النَّاسِ، خَيْرٌ لَهُ مِنَ الْمَالِ يُورِثُهُ مَنْ لاَ يَحْمَدُهُ.

...

ويژگى هاى آتش جهنم

و بترسيد از آتشى كه گرماى آن سخت و گدازنده، و ژرفايش زياد و زيور آن آهن - يعنى غل و زنجيرى است كه بر دست و پا و گردن جهنميان مى نهند - و نوشيدنى آن چرك هاى خارج شده از زخم و آماس و دمل است، كه طبق روايت از فرج زنان زناكار خارج مى شود.

نام نيك بهتر از مال

بدانيد كه اگر از كسى نام نيكى برجاى بماند و مردم بر اثر اعمال صالح انسان، او را ستايش كنند، بهتر از آن است كه از خود مالى به ارث گذارد و وارثان بخورند و او را ستايش نكنند. اين جمله نيز براى تشويق مردم به انجام دادن عمل صالح و صرف اموال در راه خير است، زيرا اين امر باعث ستايش مردم مى شود، به خلاف كسى كه عمل خير را ترك كرده باشد و به جمع مال بپردازد، كه البته در نهايت به دست وارثان مى افتد و غالباً آنانْ مردگان خود را ستايش نمى كنند بلكه بدون اينكه از صاحب آن مال به نيكى ياد كنند ميراثش را مى خورند.

ص: 278

خطبه صد و بيست و يكم

و من كلام له بعد عليه السلام ليلة الهرير

اشاره

وَ قَدْ قَامَ إلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَالَ: نَهَيْتَنَا عَنِ الْحُكُومَةِ ثُمَّ أَمَرْتَنَا بِهَا، فَمَا نَدْرِي أَيُّ الاْءَمْرَيْنِ أَرْشَدُ؟ فَصَفَّقَ عليه السلام إِحْدَى يَدَيْهِ عَلَى الاْءُخْرَى ثُمَّ قَالَ: هَذَا جَزَاءُ مَنْ تَرَكَ الْعُقْدَةَ! أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أَنِّي حِينَ أَمَرْتُكُمْ بِما أَمَرْتُكُمْ بِهِ حَمَلْتُكُمْ(1) عَلَى الْمَكْرُوهِ الَّذِي يَجْعَلُ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً، فَإِنِ اسْتَقَمْتُمْ هَدَيْتُكُمْ، وَ إِنِ اعْوَجَجْتُمْ قَوَّمْتُكُمْ، وَ إِنْ أَبَيْتُمْ تَدَارَكْتُكُمْ، لَكَانَتِ(2) الْوُثْقَى(3)، وَ لَكِنْ بِمَنْ وَ إِلَى مَنْ؟ أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِيَ بِكُمْ وَ أَنْتُمْ دَائِي، كَنَاقِشِ الشَّوْكَةِ بِالشَّوْكَةِ، وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّ ضَلْعَهَا(4) مَعَهَا! اللَّهُمَّ قَدْ مَلَّتْ أَطِبَّاءُ هَذَا الدَّاءِ الدَّوِيِّ(5)، وَ كَلَّتِ(6) النَّزْعَةُ(7) بِأَشْطَانِ(8) الرَّكِيِّ(9)!

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام پس از ليلة الهرير

پس از آنكه معاويه در جنگ صفّين قرآن ها را بر سر نيزه كرد و اصحاب امام عليه السلام دست از جنگ كشيدند و حضرت را به پذيرشِ پيشنهادِ معاويه مبنى بر تعيين داور از سوى طرفين واداشتند، تا آن دو داور درباره امر مسلمانان و حل مشكل نظر بدهند، امام عليه السلام از پذيرش اين پيشنهاد خوددارى كرد، ولى بر اثر اصرارِ شديد آنان، به خواسته شان تن داد؛ زيرا اگر نمى پذيرفت به معاويه مى پيوستند، چنان كه بعدها با فرزندش امام مجتبى عليه السلام چنين كردند.

ص: 279


1- حملتكم: شما را وادار كردم.
2- لكانت: جواب لو أنّي است، يعنى اگر به هر صورت ممكن مى توانستم رأى خود را حاكم كنم، راه مطمئنى بود.
3- وثقى: مؤنث أوثق است، يعنى مطمئن ترين.
4- ضلع: تمايل.
5- دويّ: صفت داء، براى مبالغه است مثل ليلة ليلاء، يعنى شب بسيار ظلمانى.
6- كلّت: خسته شد، ناتوان گرديد.
7- نزعة: جمع نازع، يعنى كسى كه آب از چاه مى كشد.
8- أشطان: جمع شطن، يعنى ريسمان.
9- ركي: جمع ركية، يعنى چاه.

...

...

از اين رو امام عليه السلام پذيرفت و ابن عباس را به عنوان داور و حكم از سوى خود برگزيد، اما آنها ابوموسى اشعرى را برگزيدند و امام عليه السلام را مجبور به قبول او كردند. سپس، دو داور (ابوموسى از سوى لشكريان امام عليه السلام و عمروعاص از سوى لشكريان معاويه) با همديگر به مشورت پرداختند، اما عمروعاص ابوموسى را فريب داد و وقتى كه لشكريان امام عليه السلام شكست خود را ديدند، گروهى نادان به سراغ حضرت آمدند و گناه را به گردن او انداختند و گفتند: چه شد كه در مرحله نخست ما را از حكميّت و انتخاب داور برحذر داشتى، ولى سرانجام پذيرفتى و ما را به آن فرمان دادى؟ اگر نهى درست بود چرا فرمان دادى؟ و اگر فرمان درست بود چرا نهى كردى؟ امام عليه السلام [با حسرت] دست بر دست كوفت و فرمود:

اين سرگردانى و شكست نتيجه كار شما ناآگاهان است كه نيرنگ معاويه در شما كارگر افتاد. و اين سرنوشت و كيفر كسى است كه پيمان را محكم و دورانديشى نكرد. امام عليه السلام ياران خود را به جنگ با معاويه متقاعد كرده بود، اما آنها جنگ را هنگام فريب عمروعاص و قرار دادن قرآن بر فراز نيزه ها با توصيه او رها كردند.

آگاه باشيد، به خدا سوگند آن هنگام كه من شما را به ادامه جنگ و رها نكردن آن تحت تأثير حيله عمروعاص فرمان دادم، مقتدرانه شما را به خلاف ميل باطنى تان به اجراى آن فرمان كه خداى متعال در آن خير قرار داده بود و به مقصد مى رسيديد، واداشتم. اين سخن از آن روست كه اجراى امر امام عليه السلام هرچند به خلاف ميل يارانش باشد، به دليل رأى صحيح امام عليه السلام ، خداى سبحان آن را به هدف مى رساند.

و اگر [در اجراى فرمان من] استقامت مى ورزيديد، شما را هدايت مى كردم تا به هدف برتر برسيد، و اگر سرپيچى مى كرديد شما را با قدرت و مجازات، به فرمان مى آوردم، و اگر نمى پذيرفتيد، شما را با كشتن تبهكاران و اخراج نافرمانان از ارتش، اصلاح مى كردم، و در

ص: 280

...

...

اين صورت راه مطمئن و قابل اعتمادى طى مى شد و شما پيروز مى شديد.

ولى با چه كسى مى توانم گناهكاران را به راه راست هدايت كنم؟ و به چه كسى روى كنم و براى تأديب شما از او مساعدت بگيرم؟ من مى خواهم به وسيله شما درد تفرقه و نافرمانى را مداوا كنم، در حالى كه شما خودتان درد من هستيد و تفرقه جويى و نافرمانى مى كنيد! [اگر چنين كنم] درست مثل آن است كه كسى بخواهد خار خليده را با خارِ ديگرى بيرون بياورد، كه در اين صورت موجب درد و ناراحتى بيشتر مى شود و مى داند كه تمايل آن خار به سوى همان خار است، چرا كه خار به هم جنس خود تمايل دارد نه به بدن انسان. [كند همجنس با همجنس پرواز] پس چه بسا خار دوم بشكند و در بدن بماند و با خار قبلى درد بيشترى را به وجود آورد. اين سخن بيانگر حال اصحاب امام عليه السلام است كه فرمانبردارانشان به نافرمانان تمايل دارند. بنابراين، امام عليه السلام چگونه مى توانست با برخى از آنها برخى ديگر را درمان كند. ناگفته نماند كه اكثر مردم هميشه همين طور بوده و هستند گرچه خواصّ به گونه ديگر باشند.

خدايا، طبيبانِ اين دردِ بى درمان، خسته و از درمان نااميد شده اند و كِشندگان آب از چاه با اين ريسمان ها خسته و ناتوان گشته اند. يعنى كسى كه بخواهد آب هدايت را از چاه دل هاى اين مردم بيرون بكشد و بر اندام آنان بريزد، ناتوان مى شود؛ به ديگر سخن اين كار، بسى مشكل است.

ص: 281

أَيْنَ الْقَوْمُ الَّذِينَ دُعُوا إِلَى الاْءِسْلامِ فَقَبِلُوهُ، وَ قَرَءُوا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ، وَ هِيجُوا إِلَى الْقِتَالِ فَوَلِهُوا وَلَهَ اللِّقَاحِ(1) إِلَى أَوْلاَدِهَا، وَ سَلَبُوا السُّيُوفَ أَغْمَادَهَا، وَ أَخَذُوا بِأَطْرَافِ الاْءَرْضِ زَحْفاً زَحْفاً، وَ صَفّاً صَفّاً. بَعْضٌ هَلَكَ، وَ بَعْضٌ نَجَا. لاَ يُبَشَّرُونَ بِالاْءَحْيَاءِ، وَ لاَ يُعَزَّوْنَ عَنِ الْمَوْتَى، مُرْهُ(2) الْعُيُونِ مِنَ الْبُكَاءِ، خُمْصُ(3) الْبُطُونِ مِنَ الصِّيَامِ، ذُبُلُ(4) الشِّفَاهِ(5) مِنَ الدُّعَاءِ، صُفْرُ(6) الاْءَلْوَانِ مِنَ السَّهَرِ(7)، عَلَى وُجُوهِهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِينَ. أُولَئِكَ إِخْوَانِي الذَّاهِبُونَ. فَحَقَّ لَنَا أَنْ نَظْمَأَ إِلَيْهِمْ، وَ نَعَضَّ الاْءَيْدِيَ عَلَى فِرَاقِهِمْ.

...

امام عليه السلام و آروزى ديدار صالحان

كجايند آنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله به اسلام دعوتشان كرد و پذيرفتند و به خوبى بدان عمل كردند، و قرآن را خواندند و تلاوت آن را با علم و آگاهى استحكام بخشيدند، و چون از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله به جنگ دعوت شدند، مشتاقانه به سوى جبهه هاى جهاد شتافتند، چنان كه ماده شتر شيردار مشتاقانه به سوى فرزندانش مى رود.

كجا رفتند آنان كه شمشيرها را از نيام بركشيدند تا جهاد نمايند و آرام آرام و گروه گروه در سراسر زمين تاختند. برخى از آنها در ميدان نبرد به شهادت رسيدند و برخى ديگر جان سالم بدر بردند و با غنيمت بازگشتند.

آنان كسانى بودند كه براى زنده ماندن گروهى خشنود و در شهادت گروهى عزادار نمى شدند؛ يعنى اگر كسى به آنها مى گفت فلان فرد از دوستان شما هنوز زنده است و در ميدان جنگ كشته نشده، خوشحال نمى شدند، چون مرگ را موجب اندوه نمى دانستند،

ص: 282


1- لقاح: جمع لَقُوح يعنى ماده شتر شيردار، ماده شتر بچه دار.
2- مره: جمع أَمْرَه، كسى كه چشم او خراب شده است.
3- خمص: جمع أخمص، به معناى لاغر و ضعيف.
4- ذبل: جمع ذابل، به معناى خشك، پژمرده، پلاسيده.
5- شفاه: جمع شفة، يعنى لب.
6- صفر: جمع أصفر، يعنى زرد.
7- سهر: شب زنده دارى.

...

...

بلكه شهادت در راه خدا را بالاترين مرتبه شرافت و برترين پاداش مى دانستند، و اگر يكى از خويشان آنها در ميدان كشته مى شد عزادار نمى گشتند، زيرا مرگ در راه خدا فاجعه اى نيست كه خويشاوندان شهيد را عزادار كند.

چشم هايشان از شدت گريه بى فروغ، شكم هايشان از بسيارىِ روزه دارى لاغر و كوچك، و لبهايشان از فراوانى ذكر و دعا خشك شده بود؛ زيرا وقتى كسى زياد دعا بخواند و يا حرف بزند لب هايش بر اثر تبخير آب و حرارت حاصل از حركت دهان، مى خشكد.

از بسيارى شب زنده دارى و اقامه نماز و تلاوت قرآن و دعاهاى شبانگاهى، چهره شان زرد شده و غبار خشوع و فروتنى بر چهره آنان نشسته بود، زيرا كسى كه خاشع و فروتن باشد حالت فروتنى در چهره اش پيدا مى شود و يا اينكه غبار حاصل از سجده كردن بر زمين، بر چهره شان نشسته بود.

آرى، اينان كه وصفشان كردم برادران من بودند كه به سوى خدا رفتند. پس مى سزد همانند تشنه كامانى كه به سوى آب مى روند به سوى آنها برويم و از سرِ حسرت و اندوه فراق آنها، دستان خود را بگزيم؛ چون انسانِ حسرت زده ناخودآگاه انگشتان خود را مى گزد تا از اندوه خود بكاهد.

ص: 283

إِنَّ الشَّيْطَانَ يُسَنِّي(1) لَكُمْ طُرُقَهُ، وَ يُرِيدُ أَنْ يَحُلَّ دِينَكُمْ عُقْدَةً عُقْدَةً، وَ يُعْطِيَكُمْ بِالْجَمَاعَةِ الْفُرْقَةَ، فَاصْدِفُوا(2) عَنْ نَزَغَاتِهِ(3) وَ نَفَثَاتِهِ(4)، وَ اقْبَلُوا النَّصِيحَةَ مِمَّنْ أَهْدَاهَا إِلَيْكُمْ، وَ اعْقِلُوهَا(5) عَلَى أَنْفُسِكُمْ.

...

دام هاى شيطان

حقيقت آن است كه شيطان راه هاى خود را براى شما هموار كرده و مى خواهد گره هاى دينتان را يك به يك بگشايد، چنان كه گره هاى يك نخ را مى گشايند، و مراد آن است كه از مردم مى خواهد بخش بخش دين را رها كنند و تفرقه را به جاى همدلى و وحدت، در باورتان بگنجايد.

پس، از وسوسه هاى شيطان دورى كنيد، و نصيحت را از كسى كه به شما خيرخواهى ارمغان مى دهد (از اميرمؤمنان عليه السلام ) بپذيريد و آن را در دل و جان خود نگاه داريد؛ يعنى مبادا سخنانش را فراموش كنيد.

ص: 284


1- يسني: آسان مى كند.
2- إصدفوا: اعراض كنيد.
3- نزغاة: جمع نزغة، يعنى تحريك.
4- نفثاته: جمع نفثة، يعنى دميدن، گويى شيطان در قلب انسان مى دمد و او را به گناه تشويق مى كند.
5- إعقلوا: حبس كنيد.

خطبه صد و بيست و دوم

ومن كلام له عليه السلام قاله للخوارج وقد خرج إلى معسكرهم وهم مقيمون على إنكار الحكومة فقال عليه السلام :

اشاره

أَ كُلُّكُمْ شَهِدَ مَعَنَا صِفِّينَ؟ فَقَالُوا: مِنَّا مَنْ شَهِدَ وَ مِنَّا مَنْ لَمْ يَشْهَدْ. قَالَ: فَامْتَازُوا فِرْقَتَيْنِ، فَلْيَكُنْ مَنْ شَهِدَ صِفِّينَ فِرْقَةً، وَ مَنْ لَمْ يَشْهَدْهَا فِرْقَةً، حَتَّى أُكَلِّمَ كُلاًّ بِكَلاَمِهِ. وَ نَادَى النَّاسَ، فَقَالَ: أَمْسِكُوا عَنِ الْكَلاَمِ، وَ أَنْصِتُوا لِقَوْلِي، وَ أَقْبِلُوا بِأَفْئِدَتِكُمْ إِلَيَّ، فَمَنْ نَشَدْنَاهُ شَهَادَةً فَلْيَقُلْ بِعِلْمِهِ فِيهَا.

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام زمانى كه به سوى لشكرگاه خوارج رفته بود و خوارج همچنان به حكميّت اعتراض داشتند. در آن هنگام حضرت به آنان فرمود:

آيا همگى تان با ما در جنگ صفين حاضر بوديد كه اكنون به انكار حكميّت مى پردازيد؟ يعنى آيا همه شما در آن جريان، كه بر اثر آن خوارج پديد آمدند، حضور داشتيد؟

گفتند: برخى از ما حضور داشتيم و برخى نه؛ يعنى گروهى بر اثر تبليغات به خوارج پيوستند و همگى در جنگ صفين حضور نداشتند.

حضرت فرمود: پس دو گروه شويد؛ از يكديگر جدا شويد: يك گروه آنان كه در جنگ صفين حضور داشتند و گروه ديگر آنان كه حضور نداشتند تا با هر كدامتان جداگانه صحبت كنم، زيرا كه حاضران در صفين مانند غايبان از آن نبودند.

مردم، هياهو كردند بانگ برمى آوردند، چنان كه مقتضاى چنين مواردى است. آنگاه حضرت خطاب به مردم فرمود: ساكت باشيد و به سخنانم گوش بدهيد و با قلب و دل به من توجّه كنيد كه اگر كسى را قسم داديم و گواهى خواستيم عالمانه و آگاهانه گواهى دهد.

ص: 285

ثُمَّ كَلَّمَهُمْ عليه السلام بِكَلاَمٍ طَوِيلٍ منه: أَ لَمْ تَقُولُوا عِنْدَ رَفْعِهِمُ الْمَصَاحِفَ حِيلَةً وَ غِيلَةً(1)، وَ مَكْراً وَ خَدِيعَةً: إِخْوَانُنَا وَ أَهْلُ دَعْوَتِنَا، إِسْتَقَالُونَا وَ اسْتَرَاحُوا إِلَى كِتَابِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ، فَالرَّأْيُ الْقَبُولُ مِنْهُمْ وَ التَّنْفِيسُ عَنْهُمْ؟ فَقُلْتُ لَكُمْ: هَذَا أَمْرٌ ظَاهِرُهُ إِيمَانٌ، وَ بَاطِنُهُ عُدْوَانٌ، وَ أَوَّلُهُ رَحْمَةٌ وَ آخِرُهُ نَدَامَةٌ. فَأَقِيمُوا عَلَى شَأْنِكُمْ، وَ الْزَمُوا طَرِيقَتَكُمْ، وَ عَضُّوا عَلَى الْجِهَادِ بَنَوَاجِذِكُمْ(2)، وَ لاَ تَلْتَفِتُوا إِلَى نَاعِقٍ(3) نَعَقَ، إِنْ أُجِيبَ أَضَلَّ، وَ إِنْ تُرِكَ ذَلَّ.

...

سپس حضرت سخنانى طولانى بيان كرد از آن جمله فرمود:

هنگامى كه معاويه و يارانش از سرِ نيرنگ و براى فرار از جنگ و فريب دادنِ شما قرآن ها را بالاى نيزه ها بردند آيا شما نگفتيد: اينان برادران ما و هم كيشان شامى ما هستند و از ما درخواست كردند كه جنگ را رها كنيم و به قرآن كتاب خدا پناه برده اند تا از جنگ بياسايند، پس رأى ما بر اين است كه از آنان بپذيريم و از اندوه رهايشان سازيم؟

[هيچ به ياد داريد كه] به شما گفتم: اين پيشنهاد آنها چيزى است كه ظاهر آن ايمان، و باطن آن ظلم است، زيرا مى خواهند جنگ را متوقف كنند و پس از تجديد قوا جنگ را بار ديگر از سر بگيرند و دشمنى خود را استمرار ببخشند. [هيچ به ياد داريد كه] به شما گفتم: آغاز اين پيشنهاد رحمت است زيرا جنگ متوقّف و آرامش در پى دارد اما پايانش پشيمانى است، زيرا از اينكه در آستانه پيروزى، جنگ را رها كرده ايد، قطعا پشيمان خواهيد شد.

[يقيناً به ياد داريد كه] به شما گفتم: پس پابرجا بمانيد و بجنگيد و جنگ را ادامه دهيد و براى جهاد دندان هاى خود را محكم بفشاريد، زيرا فشردن دندان ها به جهت افزايش حرارت سر موجب تقويت اعصاب سر و آمادگى بيشتر براى جنگ و افزايش انگيزه براى جنگ است.

ص: 286


1- غيلة: از إغتيال، به معناى ترور و به طور ناگهانى در مقابل اقدامى نكوهيده و ناگوار قرار دادن است.
2- نواجذ: جمع ناجذ، يعنى دندان هاى آسياب.
3- ناعق: فريادكننده.

...

...

[نيز به ياد داريد كه] به شما گفتم: به صدايى كه بلند شده (صداى عمروعاص كه به ترك جنگ و تحكيم قرآن فراخواند) توجه نكنيد كه اگر اجابت شود پيروان خود را گمراه مى كند و اگر به حال خود رها گردد لشكر او عقب نشينى مى كند و خواسته اش بى اعتبار مى شود و در نتيجه ذليل و خوار خواهد شد.

ص: 287

وَ قَدْ كَانَتْ هَذِهِ الْفَعْلَةُ(1)، وَ قَدْ رَأَيْتُكُمْ أَعْطَيْتُمُوهَا. وَ اللَّهِ لَئِنْ أَبَيْتُهَا مَا وَجَبَتْ عَلَيَّ فَرِيضَتُهَا، وَ لاَ حَمَّلَنِي اللَّهُ ذَنْبَهَا. وَ وَاللَّهِ إِنْ جِئْتُهَا إِنِّي لَلْمُحِقُّ الَّذِي يُتَّبَعُ، وَ إِنَّ الْكِتَابَ لَمَعِي، مَا فَارَقْتُهُ مُذْ صَحِبْتُهُ.

...

چند نكته درباره پذيرش حكميّت

جنگ بر اساس پذيرش حكميّت پايان يافت و اين شما بوديد كه با نافرمانى از من آن را پديد آورديد و از فرمان من در ادامه جنگ خوددارى كرديد و داور دانستنِ قرآن را، كه پيشنهاد فريبكارانه عمروعاص بود، پذيرفتيد.

آن گاه حضرت براى تبيين اين نكته كه اگر مى پذيرفت جنگ به پايان برسد و داورى كتاب خدا را تن دهد يا آن را به كلى رد كند، در هر حال بر حق بوده است، زيرا كتاب خدا با وى همراه است، فرمود:

به خدا سوگند، اگر پايان يافتن جنگ را نمى پذيرفتم، واجبى را از دست نمى دادم و خداى متعال از اين جهت، بر من گناهى نمى نوشت، زيرا پايان جنگ به مصلحت اسلام و مسلمانان نبود.

به خدا سوگند، اگر موقعيت پيش آمده را مى پذيرفتم و پايان جنگ را با اختيار خودم مى پذيرفتم، برحق بودم و بر همگان واجب بود از من پيروى كنند، زيرا فراخوان عمروعاص به پيروى از كتاب خدا به ضرر من نبود، چون قرآن مرا به عنوان خليفه و رهبر مسلمين معرفى مى كند و قطعا مؤيد من است.

و از آن هنگام كه من با قرآن همنشين شدم، هرگز دمى از آن جدا نشده ام و از روزى كه مسلمان شدم با احكام آن مخالفت نكرده ام. پس بر اساس ظواهر امر، ترسى از حكميّت قرآن نداشتم، ولى ترس من از نيرنگ دشمن بود. لذا در آغاز، آن را نپذيرفتم.

ص: 288


1- فعلة: عمل، فعل، كردار و در اينجا منظور، برايند برونى و پيامد حكميت است.

فَلَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ إِنَّ الْقَتْلَ لَيَدُورُ عَلَى الاْآبَاءِ وَ الاْءَبْنَاءِ وَ الاْءِخْوَانِ وَ الْقَرَابَاتِ، فَمَا نَزْدَادُ عَلَى كُلِّ مُصِيبَةٍ وَ شِدَّةٍ إِلاَّ إِيمَاناً، وَ مُضِيّاً عَلَى الْحَقِّ، وَ تَسْلِيماً لِلاْءَمْرِ، وَ صَبْراً عَلَى مَضَضِ(1) الْجِرَاحِ(2)، وَ لَكِنَّا إِنَّمَا أَصْبَحْنَا نُقَاتِلُ إِخْوَانَنَا فِي الاْءِسْلاَمِ عَلَى مَا دَخَلَ فِيهِ مِنَ الزَّيْغِ وَ الاْءِعْوِجَاجِ، وَ الشُّبْهَةِ وَ التَّأْوِيلِ. فَإِذَا طَمِعْنَا فِي خَصْلَةٍ يَلُمُّ اللَّهُ بِهَا شَعَثَنَا، وَ نَتَدَانَى بِهَا إِلَى الْبَقِيَّةِ فِيمَا بَيْنَنَا، رَغِبْنَا فِيهَا، وَ أَمْسَكْنَا عَمَّا سِوَاهَا.

...

امام عليه السلام و يكسان بودن در گذشته و حال

ما همراه پيامبر صلى الله عليه و آله در روزگار سخت و بحرانى از قرآن پيروى مى كرديم؛ پس چگونه در موقعيت كنونى از كتاب خدا فاصله بگيريم، در حالى كه روزگار ما دشوارتر از آن روزگار نيست. در آن زمان با پدران و فرزندان و برادران و خويشاوندان مى جنگيديم؛ يعنى مسلمان، پدر و فرزندِ كافر خود را مى كشت، و ما از ميدان نبرد نمى گريختيم و تحت تأثير عواطف و احساسات قرار نمى گرفتيم و با كتاب خدا مخالفت نمى كرديم.

هر مصيبت و حادثه اى كه براى ما رخ مى داد، بر ايمان و استقامت ما بر حق و تسليم در مقابل فرمان (واجبات) الهى و صبر بر درد زخم ها مى افزود. چون هر مقدار كه انسان براى چيزى و در راه هدفى خاص قربانى بيشترى بدهد علاقه او به آن هدف فزونى مى گيرد.

در حالى كه امروز كار آن قدرها مشكل نيست، زيرا ما با برادران دينى خود مى جنگيم و قطعا چنين جنگى از جنگ با پدران و برادران نَسَبى آسان تر است، و اين جنگ از آن روست كه آنان دچار كژى و نادرستى شده اند و خود دستخوش شبهه شده اند، يعنى اينان از اطاعت ولىّ امر سر برتافتند و زير پرچم باطل رفتند، و در نتيجه قرآن و حق را به غير معناى آن تأويل مى كنند.

[خلاصه] ما بر همان روش پيشين هستيم. در صدر اسلام براى تحكيم پايه هاى اسلام

ص: 289


1- مضض: درد و رنج.
2- جراح: جمع جرح، يعنى زخم.

...

...

مى جنگيديم، ولى اكنون براى به اعتدال درآوردن كجى هاىِ آن مى جنگيم و هدف ما در هر دو زمان يكى است.

پس اگر در كارى اميد آن باشد كه خدا پراكندگى ما را وحدت بخشد و آنان (خوارج) فرمانبردارى كنند، از لجاجت و عصيان دست بردارند و بدين وسيله به يكديگر نزديك شويم و به باقى مانده اسلام، كه مورد قبول طرفين است، تمسّك بجوييم، مشتاقانه چنين خواهيم كرد و كار ديگرى انجام نخواهيم داد و اختلافاتى را كه ربطى به جوهره اسلام ندارد كنار خواهيم گذاشت.

مضمون سخن امام عليه السلام اين است: فإذا طمعنا في لم الشعث، حاربنا رغبة في الإجتماع؛ اگر اميد به رفع پراكندگى و وحدت داشته باشيم براى آن مى جنگيم تا به آن دست يابيم.

خلاصه آنكه امام عليه السلام در اين بيان دو گونه استدلال مى فرمايد:

اوّل: آنان حكميّت را پذيرفتند و درخواست كردند، نه امام عليه السلام ؛

دوّم: امام عليه السلام خواه جنگيده باشد يا به پايان جنگ رضايت داده باشد در هر دو صورت بر حق است، چون جنگ امام عليه السلام براى اسلام بود و سرزنشى بر آن نبود، و ترك جنگ نيز براى رجوع به داورى قرآن بود و قرآن او را تأييد مى كرد، نه دشمنانش را.

ص: 290

خطبه صد و بيست و سوم

و من كلام له عليه السلام قاله لأصحابه في ساحة الحرب بصفين:

اشاره

وَ أَيُّ امْرِئٍ مِنْكُمْ أَحَسَّ مِنْ نَفْسِهِ رَبَاطَةَ جَأْشٍ(1) عِنْدَ اللِّقَاءِ، وَ رَأَى مِنْ أَحَدٍ مِنْ إِخْوَانِهِ فَشَلاً، فَلْيَذُبَّ عَنْ أَخِيهِ بِفَضْلِ نَجْدَتِهِ الَّتِي فُضِّلَ بِهَا عَلَيْهِ كَمَا يَذُبُّ عَنْ نَفْسِهِ، فَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُ مِثْلَهُ.

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام خطاب به يارانش در جنگ صفين

[ اى ياران،] هر يك از شما كه در برخورد با دشمن احساس قوّت قلب بيشترى مى كند و مى بيند كه برادرانش ضعيف شده اند، بايد به وسيله شجاعتى كه خدا به او عطا فرموده و او را بدان برترى بخشيده، به پاس اين نعمت، از آنها دفاع كند، آن گونه كه از خود دفاع مى كند كه نتيجه آن به خود او برمى گردد، زيرا پيروزى فرد بسته به پيروزى همگنان است. پس اگر خدا مى خواست مى توانست او را نيز مثل ديگران كم جرأت گردانده و حال كه خدا به وى لطف نموده و به او شجاعت عطا كرده، بايد به دوست ناتوان خود توجه كند و شكر اين نعمت را به جاى آورد.

ص: 291


1- رباطة جأش: در اينجا به معناى قوت قلب است.

إِنَّ الْمَوْتَ طَالِبٌ حَثِيثٌ(1)، لاَ يَفُوتُهُ الْمُقِيمُ، وَ لاَ يُعْجِزُهُ الْهَارِبُ(2). إِنَّ أكْرَمَ الْمَوْتِ الْقَتْلُ! وَالَّذِي نَفْسُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ بِيَدِهِ، لاَءَلْفُ ضَرْبَةٍ بِالسَّيْفِ أَهْوَنُ عَلَيَّ مِنْ مِيتَةٍ عَلَى الْفِرَاشِ(3).

...

جايگاه شجاعت در راه خدا

[بدانيد] مرگ جوينده اى است كه سخت در جست وجوى مردم است. نه آن كه در شهر و سراى خود مقيم است از مرگ ايمن است و از آن دور مى ماند و نه آن كه مى گريزد مى تواند آن را به زانو درآورد.

به يقين بهترين نوع مرگ كشته شدن در راه خداست؛ چون اگر كسى در راه خدا به شهادت برسد به پاداش نايل مى گردد، ولى مرگ عادى پاداشى ندارد و بالاخره مرگ خواه ناخواه به سراغ انسان ها خواهد آمد. بنابراين چرا انسان بهترين نوع آن را انتخاب نكند؟

به خدايى كه جان فرزند ابوطالب در دست اوست سوگند مى خورم كه هزار ضربه شمشير در راه خدا براى من از مردن در بستر، آسان تر و خوشگوارتر است، چون پاداش و جايگاه شهيد را به خوبى مى دانم.

ص: 292


1- حثيث: جوينده و طالبِ كسى كه به شدت دنبال او مى گردد.
2- اين دو جمله براى رد كردن سخن كسانى است كه مى گويند: اگر افراد قوى از افراد ضعيف حمايت كنند كشته خواهند شد.
3- اين جمله با تهديد و سوگند همراه است بدين معنا كه اگر گوينده خلاف واقع بگويد مجازات سنگينى دارد.

و منه: وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْكُمْ تَكِشُّونَ كَشِيشَ(1) الضِّبَابِ(2)، لاَ تَأْخُذُونَ حَقّاً، وَ لاَ تَمْنَعُونَ ضَيْماً(3)، قَدْ خُلِّيتُمْ وَ الطَّرِيقَ. فَالنَّجَاةُ لِلْمُقْتَحِمِ(4)، وَ الْهَلَكَةُ لِلْمُتَلَوِّمِ(5).

...

و از همين سخنان است

پيشگويى امام عليه السلام از وقايع آينده

[اى جنگجويان،] چنان است كه گويى شما را مى بينم كه به هنگام گريختن از جنگ چنان غوغايى مى آفرينيد كه بزمجه ها و سوسماران به وقت فرار، بر اثر برخورد با يكديگر و سايش پوست شان هياهو مى آفرينند. منظور امام عليه السلام بيان روحيه و حالت اصحاب خود هنگام شكست و فرار از رويارويى با دشمن است و بسا اين اتفاق در روزگار معاويه و سلطه اش بر بلاد اسلامى، يعنى پس از شهادت خود آن حضرت رخ دهد.

شما حقّى را نمى گيريد و از ستمى جلوگيرى نمى كنيد. راه براى شما باز شده است؛ يعنى دشمن راه دنيا را مى پيمايد و راه آخرت براى شما باز است. پس كسى نجات مى يابد كه راه آخرت را بپيمايد و خود را به درياى بلاها بيفكند، و كسى هلاك مى شود و عذاب مى يابد كه از رفتن بازايستد و راه آخرت را طى نكند.

ص: 293


1- كشيش: صدايى كه به هنگام تجمع بزمجه ها و سوسماران و اصطكاك پوست شان با يكديگر شنيده مى شود.
2- ضباب: جمع ضب به معناى سوسمار و بزمجه.
3- ضيم: ستم.
4- مقتحم: كسى كه به دلِ سختى و خطر مى تازد.
5- متلوم: آرام گرفته.

و منه: فَقَدِّمُوا الدَّارِعَ(1)، وَ أَخِّرُوا الْحَاسِرَ(2)، وَ عَضُّوا عَلَى الاْءَضْرَاسِ(3)، فَإِنَّهُ أَنْبَى(4) لِلسُّيُوفِ عَنِ الْهَامِ(5)، وَ الْتَوُوا(6) فِي أَطْرَافِ الرِّمَاحِ، فَإِنَّهُ أَمْوَرُ(7) لِلاْءَسِنَّةِ(8)، وَ غُضُّوا الاْءَبْصَارَ، فَإِنَّهُ أَرْبَطُ لِلْجَأْشِ(9)، وَ أَسْكَنُ لِلْقُلُوبِ، وَ أَمِيتُوا الاْءَصْوَاتَ، فَإِنَّهُ أَطْرَدُ لِلْفَشَلِ. وَ رَايَتَكُمْ فَلاَ تُمِيلُوهَا(10)، وَ لاَ تُخِلُّوهَا(11)، وَ لاَ تَجْعَلُوهَا إِلاَّ بِأَيْدِي شُجْعَانِكُمْ، وَ الْمَانِعِينَ الذِّمَارَ(12) مِنْكُمْ، فَإِنَّ الصَّابِرِينَ عَلَى نُزُولِ الْحَقَائِقِ(13) هُمُ الَّذِينَ يَحُفُّونَ(14) بِرَايَاتِهِمْ، وَ يَكْتَنِفُونَ حِفَافَيْهَا(15)، وَرَاءَهَا وَ أَمَامَهَا، وَ لاَ يَتَأَخَّرُونَ عَنْهَا فَيُسْلِمُوهَا، وَ لاَ يَتَقَدَّمُونَ عَلَيْهَا فَيُفْرِدُوهَا.

...

بخشى از اين كلام در تشويق ياران خود به جنگيدن است

رهنمودهاى نظامى

امام عليه السلام در اين بخش از سخنان خود چند رهنمود نظامى طرح كرده و فرمود:

زره پوشان را در خط مقدم جاى دهيد، چون از تيرها و نيزه هاى دشمن در امان هستند و افراد بى زره را در صف هاى پسين قرار دهيد و دندان هاى خود را بر هم بفشاريد كه شمشير را از سر دورتر مى نمايد، چون انسان وقتى كه دندان هاى خود را بفشارد عصب و پوست سر او محكم تر مى شود و تأثير ضربه شمشير در سر كمتر خواهد شد.

و وقتى نيزه دشمن به سمت شما مى آيد، به اين سو و آن سو خم شويد و به خود بپيچيد (جا خالى كنيد)، زيرا با اين كار نيزه را به خطا مى كشانيد و نهايتاً به هدف اصابت نمى كند.

ص: 294


1- دارع: زره پوش.
2- حاسر: برهنه از ابزار دفاعى، آن كه زره ندارد.
3- على الأضراس: دندان ها را بر هم فشار بدهيد.
4- أنبى: از نبا السيف گرفته شده، يعنى شمشير را از سر دورتر مى كند (ضربه آن را ناكارآمد مى كند).
5- هام: جمع هامة به معناى سر.
6- إلتووا: برحذر باشيد و دورى گزينيد.
7- أمور: داراى بى قرارى بيشتر.
8- أسنّة: جمع سنان، يعنى نيزه.
9- أربط للجأش: براى قوت قلب كارآمدتر است.
10- تميلوها: از ميل، يعنى كجى و انحراف گرفته شده.
11- تخلوها: از إخلال يعنى نابسامانى گرفته شده.
12- ذمار: آنچه حفظ آن از قبيل آبرو و مال، مقدم است.
13- حقائق: در اينجا يعنى مصيبت ها و مشكلات.
14- يحفّون: دور آن را مى گيريد.
15- حفافي: جمع حفّة به معناى پيرامون.

...

...

و چشم ها را بر هم نهيد (ظاهراً منظور تنگ كردن حدقه چشم است نه بستن به طور كامل تا كم ببيند) كه اين كار باعث تقويت بيشتر قلب و آرامش بيشتر اعصاب خواهد شد، زيرا وقتى انسان [ با چشم كاملاً باز] به دشمن نگاه كند فراوانى آنها باعث هراس و تضعيف روحيه مى شود، ولى وقتى كه چشم خود را كاملاً باز نكند و فقط جلو خود را ببيند، قوت قلب بيشترى مى يابد.

و صداهاى خود را بميرانيد (يعنى سخن نگوييد) كه سكوت، شكست را دور مى كند، زيرا سخن گفتن، قدرى از نيروى فرد را به هدر مى دهد لذا در آستانه شكست قرار مى گيرد اما آن كه ساكت است نيرو و حواس خود را جمع مى كند و به سوى دشمن يورش مى برد.

و پرچم خود را به اين سوى و آن سوى متمايل نكنيد كه موجب ترديد افراد دوردست لشكرتان مى شود و گمان مى كنند كه در آستانه سقوط است و كارى كه موجب مى شود در برپايى و استوارى پرچم خللى ايجاد مى كند، هرگز آن را انجام ندهيد، زيرا پرچم علامت استمرار جهاد است.

و آن را تنها به دست شجاعان و مدافعانِ آبرو، مال و جان ها بدهيد، زيرا هم در مقابل دشمن در حفظ كيان خود جانفشانى بيشترى دارند و هم به اندك چيزى برافراشتگى پرچم را متزلزل نمى كنند، زيرا فقط شكيبايان هستند كه به هنگام رسيدن بلا گردِ آن مى چرخند مبادا سقوط كند و شكست بخورند و سرزنش شوند، دلاوران هماره مى كوشند كه آن را از دسترس دشمن دور نگه دارند و جانانه از آن پاسدارى مى كنند.

ديگر آنكه از آن فاصله نمى گيرند تا به دست دشمن بيفتد و از آن جلو نمى افتند تا پرچم و پرچمدار تنها بمانند، زيرا پرچم داران جايگاه خطيرى دارند و اگر پرچم سقوط كند لشكر شكست مى خورد.

ص: 295

أَجْزَأَ امْرُوءٌ قِرْنَهُ(1)، وَ آسَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ، وَ لَمْ يَكِلْ قِرْنَهُ إِلَى أَخِيهِ، فَيَجْتَمِعَ عَلَيْهِ قِرْنُهُ وَ قِرْنُ أَخِيهِ. وَ ايْمُ اللَّهِ لَئِنْ فَرَرْتُمْ مِنْ سَيْفِ الْعَاجِلَةِ، لاَ تَسْلَمُوا مِنْ سَيْفِ الاْآخِرَةِ، وَ أَنْتُمْ لَهَامِيمُ(2) الْعَرَبِ، وَ السَّنَامُ(3) الاْءَعْظَمُ.

...

هر فردى بايد از عهده هماورد خود برآيد و برادر رزمنده خود را هرچند با به خطرانداختن جان خود، كمك نمايد و با گريختن از ميدان رزم، او را به سراغ دوست و برادر مجاهد خود نفرستد، چون اگر يك سرباز لشكرِ كفر، هماوردى از لشكر اسلام در مقابل خود نبيند قطعاً به سراغ ديگرى مى رود، لذا آن رزمنده بايد با هماورد خود و نيز با هماورد دوست خود كه با فرار خود، وى را به سراغ او فرستاده است، بجنگد. پس دو كافر با يك مسلمان درگير مى شوند.

به خدا سوگند، اگر از شمشير دنيايى فرار كنيد، از شمشير آخرت در امان نخواهيد ماند. يعنى اگر به سبب ترس از مرگ، از نبرد با دشمن بگريزيد، از عذابى كه خداى سبحان در آخرت براى فراريان از جنگ درنظر گرفته است، نمى توانيد بگريزيد.

شما پيشگامان عرب كه به سوى هر خيرى مى شتابيد، و چهره هاى نام آور كوفه ايد كه در گذشته به رادمردى و شجاعت شهره بوده است.

ص: 296


1- قرن: هماورد.
2- لهاميم: جمع لهيم، يعنى انسان و يا مركبى كه قبل از ديگران حركت مى كند، پيشقراول، طلايه دار.
3- سنام: كوهان شتر كه به دليل بلندى بالاترين جاى شتر به شمار مى آيد و بر كسى كه مرتبه بلندى دارد اطلاق مى شود.

إِنَّ فِي الْفِرَارِ مَوْجِدَةَ اللَّهِ، وَ الذُّلَّ اللاَّزِمَ، وَ الْعَارَ الْبَاقِيَ، وَ إِنَّ الْفَارَّ لَغَيْرُ مَزِيدٍ فِي عُمُرِهِ، وَ لاَ مَحْجُوزٍ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ يَوْمِهِ. الرَّائِحُ إِلَى اللَّهِ كَالظَّمْآنِ يَرِدُ الْمَاءَ. الْجَنَّةُ تَحْتَ أَطْرَافِ الْعَوَالِي(1) الْيَوْمَ تُبْلَى الاْءَخْبَارُ. وَ اللَّهِ لاَءَنَا أَشْوَقُ إِلَى لِقَائِهِمْ مِنْهُمْ إِلَى دِيَارِهِمْ.

...

بدفرجامى فرار از جنگ

بى ترديد در فرار از جنگ، خشم خداوند نهفته است؛ ذلت و خوارى اى كه به سبب سلطه دشمن به وجود مى آيد و [نيز] ننگ ابدى را در پى دارد، به گونه اى كه آيندگان با يادآورى فرار وى از جنگ، او را حتّى پس از مرگ نكوهش مى كنند.

وانگهى كسى كه از جبهه مى گريزد، نمى تواند بر عمر خود بيفزايد و اگر در جبهه بماند از عمر او كاسته نمى شود، زيرا عمر در دست خداست و با فرار از جنگ طولانى و با حضور در ميدانِ نبرد كوتاه نمى گردد. همچنين نمى تواند بين خود و مرگ فاصله اى بيندازد، زيرا وقتى كه مرگ در رسد، هيچ چيزى مانع آن نخواهد شد.

جايگاه شهيدان و مجاهدان

كسى كه اهل عمل صالح باشد و از دنيا برود، مانند تشنه اى است كه به چشمه اى رسد، او خوشحال و بهره مند از انواع نعمت ها خواهد بود.

بهشت در سايه نيزه ها به دست مى آيد، يعنى بهشت با شهادت و جهادگرى حاصل مى شود، حتى اگر رزمنده شهيد نشود.

امروز اندرون و حقيقت تمام انسان ها آشكار مى گردد، يعنى شجاع از ترسو و پايدار از بى ثبات، و ايثارگر از خودخواه بازشناخته مى شود، زيرا ميدان جنگ، عرصه آزمون مردان است.

به خدا سوگند، اشتياق من به جنگِ با دشمنان از اشتياق آنها براى رفتن به خانه هايشان بيشتر است، زيرا شوق رفتن به منزل كمتر از شوق مؤمن براى رفتن به بهشت است.

ص: 297


1- عوالي: جمع عالية، به معناى نيزه.

اللَّهُمَّ فَإِنْ رَدُّوا الْحَقَّ فَافْضُضْ(1) جَمَاعَتَهُمْ، وَ شَتِّتْ كَلِمَتَهُمْ، وَ أَبْسِلْهُمْ(2) بِخَطَايَاهُمْ، إِنَّهُمْ لَنْ يَزُولُوا عَنْ مَوَاقِفِهِمْ دُونَ طَعْنٍ(3) دِرَاكٍ(4)، يَخْرُجُ مِنْهُ النَّسِيمُ(5)، وَ ضَرْبٍ يَفْلِقُ(6) الْهَامَ(7)، وَ يُطِيحُ(8) الْعِظَامَ، وَ يُنْدِرُ(9) السَّوَاعِدَ(10) وَ الاْءَقْدَامَ، وَ حَتَّى يُرْمَوْا بِالْمَنَاسِرِ(11) تَتْبَعُهَا الْمَنَاسِرُ، وَ يُرْجَمُوا بِالْكَتَائِبِ(12)، تَقْفُوهَا الْحَلاَئِبُ(13) وَ حَتَّى يُجَرَّ(14) بِبِلاَدِهِمُ الْخَمِيسُ(15) يَتْلُوهُ الْخَمِيسُ، وَ حَتَّى تَدْعَقَ(16) الْخُيُولُ فِي نَوَاحِرِ(17) أَرْضِهِمْ، وَ بِأَعْنَانِ(18) مَسَارِبِهِمْ(19) وَ مَسَارِحِهِمْ(20).

...

نفرين امام عليه السلام بر نيروهاى دشمن

خدايا، اگر دشمنانْ حق را نپذيرند جمعيّت شان را پراكنده ساز و همدليشان را به اختلاف مبدل كن به گونه اى كه يكى از آنها سخنى به خلاف ديگرى بگويد و بدين ترتيب دچار دودستگى شوند. و آنها را به كيفر گناهان شان، به چنگال هلاكت و بدبختى بسپار، يعنى در كيفردادنشان شتاب فرما.

خدايا، اين دشمنان زمانى از دشمنى ها و مواضع خصمانه خود دست برمى دارند كه ضربات پياپى نيزه ها بر سر آنان فرود آيد، آن سان كه از جاى ضربه جان شان برآيد. اين

ص: 298


1- أفضض: پراكنده ساز.
2- أبسل: تسليم هلاكت گردان.
3- طعن: نيزه.
4- دراك: پياپى.
5- نسيم: هوا.
6- يفلق: بشكند، بشكافد.
7- هام: سر.
8- يطيح: افكنده مى شود.
9- يندر: خارج سازد.
10- سواعد: جمع ساعد، يعنى بازو.
11- مناسر: جمع منسر، يعنى گروهى از لشكريان.
12- كتائب: جمع كتيبة، يعنى ارتش يا گروه خاصى از سپاه.
13- حلائب: جمع حلبة، يعنى بخشى از مركب ها و اسب ها كه براى كمك آماده شده اند.
14- يجر: برود.
15- خميس: ارتش، و چون شامل ميمنه و ميسره و مقدم و خلف و قلب مى باشد خميس ناميده مى شود يعنى چپ، راست، جلو، عقب و قلب سپاه.
16- تدعق: لگدكوب مى كند.
17- نواحر: جمع نحر، يعنى آخرين نقطه از سرزمين كه به آخرين بخش بدن شتر، يعنى گلوى او تشبيه شده است.
18- أعنان: يعنى اطراف.
19- مسارب: جمع سرب، يعنى محل آمد و رفت.
20- مسارح: جمع مسرح، يعنى محلّ نگهدارى ستوران.

...

...

سخن اشاره به سرسختى دشمنان دارد كه تا سر حد مرگ ايستادگى مى كردند و مى بايست ياران براى چنين رويارويى، خود را آماده كنند.

و ضرباتى كه سرهاى شان را بشكافد و استخوان هاى شان را خرد كند و فروريزد، زيرا اگر ضربه شديد باشد، استخوان ها را خرد مى كند و به اين سوى و آن سوى مى پراكند.

و بازوان و ساق پاى شان را از جاى بركند.

و گروه هايى از ارتش اسلام به طور متوالى به مناطق آنها هجوم بياورند و توسّط آنها در هم كوبيده شوند.

و رزمندگان، گروهى پس از ديگر، با ادوات نظامى و اسبان خود بر دورترين نقطه سرزمين شان بتازند و آن را درنوردند. يا مراد آن است كه مواضع مهم نظامى و انبارهاى اسلحه آنها را تصرف كنند و چراگاه ستورانشان را در اختيار بگيرند.

طُرفه آنكه، امام عليه السلام به خوبى از ميزان آمادگى نظامى دشمنان آگاه بود، لذا در قالب نفرين و دعا، اصحاب خود را تشويق به درهم كوبيدن دشمن مى كرد و اين دستور كلى براى تمام كسانى است كه مى خواهند بر دشمنان خود پيروز شوند.

گفتارى از سيّد رضى رحمه الله

أقول: «الدعق» الدق، أي تدق الخيول بحوافرها أرضهم، و «نواحر أرضهم» متقابلاتها و يقال: منازل بني فلان تتناحر.

سيّد رضى رحمه الله در شرح برخى از لغات مى فرمايد: دعق، به معناى دق، يعنى لگدكوب كردن زمين ها با سم اسب ها. و نواحر أرضهم، يعنى زمين هاى مقابل يكديگر و گفته مى شود: منازل بني فلان تتناحر، يعنى منازل فلان قبيله روبه روى يكديگرند.

ص: 299

خطبه صد و بيست و چهارم

و من كلام له عليه السلام في التحكيم

اشاره

إِنَّا لَمْ نُحَكِّمِ الرِّجَالَ، وَ إِنَّمَا حَكَّمْنَا الْقُرْآنَ. و هَذَا الْقُرْآنُ إِنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْطُورٌ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ، لاَ يَنْطِقُ بِلِسَانٍ، وَ لاَ بُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَانٍ، وَ إِنَّمَا يَنْطِقُ عَنْهُ الرِّجَالُ. وَ لَمَّا دَعَانَا الْقَوْمُ إلَى أَنْ نُحَكِّمَ بَيْنَنَا الْقُرْآنَ، لَمْ نَكُنِ الْفَرِيقَ الْمُتَوَلِّيَ عَنْ كِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى، وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ»(1). فَرَدُّهُ إِلَى اللَّهِ أَنْ نَحْكُمَ بِكِتَابِهِ، وَ رَدُّهُ إِلَى الرَّسُولِ أَنْ نَأْخُذَ بِسُنَّتِهِ. فَإِذَا حُكِمَ بِالصِّدْقِ فِي كِتَابِ اللَّهِ فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاسِ بِهِ، وَ إِنْ حُكِمَ بِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاسِ وَ أَوْلاَهُمْ بِهِ.

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام درباره حكميّت

پس از آنكه امام عليه السلام ماجراى حكميت در جنگ صفين را شنيد، فرمود:

ما مردان را به داورى نگرفته ايم بلكه به حكميّت قرآن راضى شديم. گويى امام عليه السلام مى خواهد گفتار خوارج را پاسخ گويد كه مى گفتند: شما به حكميّت مردان در دين خدا راضى شديد. امام عليه السلام مى فرمايد: ما راضى شديم كه آن دو (عمروعاص و ابوموسى) در قرآن تأمل كنند و طبق دستور آن قضاوت نمايند.

و اين قرآن نوشتارى است بين دو جلد [=بين الدفتين] كه حاوى تعدادى ورق است. به زبان سخن نمى گويد، بلكه بايد ترجمانى، آن را بيان كند. بنابراين بايد مردانى كه از معناى آن مطلعند از زبان آن سخن بگويند. اين سخن امام عليه السلام كلام خوارج را كه مى گفتند: «وقتى

ص: 300


1- سوره نساء، آيه 59.

...

...

كه كتاب خدا وجود دارد نيازى به حكميّت نداريم» رد مى كند. امام عليه السلام مى فرمايد: قرآن خموش است و ناچار بايد افرادى آگاه معناى آن را تبيين كنند و احكام آن را توضيح دهند.

وقتى لشكريان معاويه از ما خواستند قرآن را به داورى بپذيريم، آن گونه نبوديم كه از داورى آن روى برتابيم، زيرا خداى سبحان مى فرمايد: «اگر در امرى [دينى [اختلاف نظر پيدا كرديد آن را به كتاب خدا و سنت پيامبر او عرضه بداريد». پس امام عليه السلام از آن جهت در آغاز، از تحكيم و حكميّت ناخشنود بود كه مى دانست نيرنگى در كار است وگرنه از كتاب خدا رويگردان نبود.

بنابراين معناى ارجاع به خدا، حكم كردن بر اساس احكام كتاب خدا و ارجاع دادنِ آن به پيامبر صلى الله عليه و آله پيروى از سنّت آن حضرت است، در صورتى كه درباره اين موضوعِ موردِ منازعه حكمى در قرآن وجود نداشته باشد.

پس اگر داوران به درستى حكم كردند و نيرنگى به كار نبستند و اولوا الأمر و اولياى خدا را بر امام و پيشواى حق تطبيق كردند، ما سزاوارتر از همه هستيم كه به اين حكم تسليم باشيم و اگر براساس سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله حكم كنند، آنجا كه فرمود: «عليٌ مع الحقِّ و الحقّ مع علي؛ على هماره با حق است و حق هميشه با على همراه است»، پس ما از مردم يا معاويه و يارانش به گردن نهادن به آن سزاوارتريم. [بنابراين، در هر دو صورت اگر طبق وظيفه عمل مى كردند، مى بايد به سود امام عليه السلام حكم بدهند، اما متأسفانه بر اساس نيرنگ و هوس نفس و نادانى حكم كردند و كارى ترين ضربه را بر اسلام و مسلمانان وارد كردند].

ص: 301

وَ أَمَّا قَوْلُكُمْ: لِمَ جَعَلْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ أَجَلاً فِي التَّحْكِيمِ؟ فَإِنَّمَا فَعَلْتُ ذَلِكَ لِيَتَبَيَّنَ الْجَاهِلُ، وَ يَتَثَبَّتَ الْعَالِمُ، وَ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يُصْلِحَ فِي هَذِهِ الْهُدْنَةِ أَمْرَ هَذِهِ الاْءُمَّةِ، وَ لاَ تُوءْخَذُ بِأَكْظَامِهَا(1)، فَتَعْجَلَ عَنْ تَبَيُّنِ الْحَقِّ وَ تَنْقَادَ لاِءَوَّلِ الْغَيِّ.

...

مهلت چرا؟

امام عليه السلام در اين بخش از سخن خود، به پرسشى كه از سوى خوارج مطرح مى شد پاسخ مى دهد و آن اين است كه چرا امام عليه السلام به داوران يكسال مهلت داد تا بر اساس حكم خدا در قرآن داورى كنند؟ و آنان استدلال مى كردند به اينكه معاويه در اين مدّت توان نظامى خود را تقويت كند و براى جنگِ مجدّد آماده شود، امّا غافل از آنكه تعيين مدّت امرى ضرورى بود، چنان كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله در جريان صلح حديبيّه مدّتى را معيّن فرمود. دليل آن اين است كه، جريان هاى انقلابى مانند داورى عادى بين دو نفر نيست كه ظرف يك روز يا يك ساعت حل و فصل شود، بلكه به مدّت نياز دارد تا تمام شروط و موقعيت براى تفاهم و هماهنگى افكار و ديدگاه ها فراهم آيد.

در اينجا و به تناسب موضوع، متن قرارداد حكميّت نقل مى شود:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

هذا ما تقاضى عليه علي بن أبي طالب و معاوية بن أبي سفيان، قاضى علي بن أبي طالب على أهل العراق و من كان معه من شيعته من المؤمنين و المسلمين، و قاضى معاوية بن أبي سفيان على أهل الشام و من كان من شيعته من المؤمنين و المسلمين:

إنما ننزل عند حكم اللّه تعالى و كتابه، و لا يجمع بيننا إلا إياه و أن كتاب اللّه سبحانه بيننا من فاتحته إلى خاتمته، نحيي ما أحيى القرآن، و نميت ما أمات القرآن، فإن وجد الحكمان ذلك في كتاب اللّه اتّبعاه، و إن لم يجداه أخذا بالسنة العادلة غير المفرقة. و الحكمان عبداللّه بن قيس و عمرو

ص: 302


1- اكظام: جمع كظَم يعنى مخرج تنفس در اينجا منظور در تنگنا قرار گرفتن است.

...

...

بن العاص، و قد أخذا الحكمان من علي و معاوية و من الجندين أنهما آمنان على أنفسهما و أموالهما و أهلهما، و الأُمة لهما أنصار، و على الذين يقضيان عليه و على المؤمنين و المسلمين من الطائفتين عهد اللّه أن يعمل(1) بما يقضيان عليه فيما وافق الكتاب و السنة، و أن الأمن و الموادعة و وضع السلاح متفق عليه بين الطائفتين إلى أن يقع الحكم، و على كل واحد من الحكمين عهد اللّه ليَحكُمَنْ بين الأُمة بالحق، لا بما يهوى، و أجل الموادعة سنة كاملة. فإن أحب الحكمان أن يعجلا الحكم عجلاه، و إن توفي أحدهما فلأمير شيعته أن يختار مكانه رجلاً لا يألوا الحق و العدل و إن توفي أحد الأميرين كان نصب غيره إلى أصحابه ممّن يرتضون أمره، و يحمدون طريقته.

أللهم إنا نستنصرك على من ترك ما في هذه الصحيفة و أراد فيها إلحاداً أو ظلماً.

به نام خداى بخشايشگر مهربان

اين قراردادى است كه ميان على بن ابى طالب و معاوية بن ابى سفيان بسته شده است. على بن ابى طالب از سوى مردم عراق و هر مؤمن يا مسلمانى كه از او پيروى مى كند و معاوية بن ابى سفيان از سوى اهالى شام و هر مؤمن يا مسلمانى كه از او پيروى مى كند، به اين توافق رسيدند:

در برابر حكم الهى و قرآن سر فرود مى آوريم و تنها قرآن ما را جمع خواهد كرد (و بر اساس حكم قرآن به نتيجه خواهيم رسيد) و كتاب الهى از آغاز تا پايان بين ما وجود دارد و آنچه قرآن، بايسته ماندگارى و حيات دانسته، آن را زنده نگاه مى داريم و سنت هاى جاهلى و باطل را كه نابود خواسته، نابود مى خواهيم. پس اگر داوران در كتاب خدا در باب حكميت حكمى يافتند از آن پيروى كنند، ولى اگر نيافتند به سنّت سراسر عدالت و مورد اتفاق (سنّت پيامبر) روى بياورند. داوران عبارتند از: عبداللّه (ابو موسى اشعرى) و عمرو

ص: 303


1- نسخه بحار الأنوار: «أن يعملوا».

...

...

بن العاص، و اين دو از ناحيه على و معاويه و لشكريانشان نمايندگى دارند و از نظر جان و مال و خانواده در امان هستند و امّت يار آنها خواهد بود و كسانى كه داورى به زيان شان باشد و مؤمنان و نيز مسلمان ها از هر دو گروه بايد متعهد شوند كه به نتيجه داورى براساس كتاب و سنّت گردن نهند و قرار شد كه امنيّت و آتش بس برقرار گردد و سلاح بر زمين نهاده شود تا نتيجه داورى به اطلاع همگان برسد و هر يك از داوران بايد بر اساس حق، نه هوس، بين امّت داورى كنند و مدّت آتش بس يك سال تمام است. اگر داوران بخواهند مى توانند زودتر از موعد مقرر نتيجه داورى را اعلام نمايند. و اگر يكى از آن دو از دنيا رفت، اميرى كه او را برگزيده مى تواند فرد ديگرى را به جايش برگزيند كه از حق و عدالت رويگردان نباشد. و اگر يكى از دو امير (على عليه السلام و معاويه) از دنيا رفتند، شيعيان و ياران آنها مى توانند، با رضايت خود رهبرى را برگزينند. خدايا، از هركه بخواهد مضمون اين عهدنامه را زيرپا بگذارد و ستم و كفر ورزد، انتقام بگير.

ده تن از اصحاب على عليه السلام و ده نفر از ياران معاويه اين عهدنامه را امضا نمودند.

آنگاه حضرت در توجيه تعيين مدّت مى فرمايد:

من اين كار را كردم تا جاهل حقيقت را درك كند، و عالم در عقيده خود پايدارتر شود و از دام شبهات رها گردد، و باشد كه خدا در اين مدّتِ آرامش و ترك مخاصمه، امر اين امّت را به سامان آورد، آن سان كه پس از آن جنگى رخ ندهد و يا آن جنگ ادامه نيابد و اين امّت گرفتار تنگنا نگردد و قبل از آشكار شدن حق، در كار جنگ شتاب نكند و از اوّلين لحظات شروع گمراهى پيروى نكند، چرا كه انسان نادان به دنبال هر بانگى مى رود، و هر حركتى را پاسخ مى دهد.

ص: 304

إِنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ مَنْ كَانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ أَحَبَّ إِلَيْهِ وَ إِنْ نَقَصَهُ وَ كَرَثَهُ(1)، مِنَ الْبَاطِلِ وَ إِنْ جَرَّ إِلَيْهِ فَائِدَةً وَ زَادَهُ. فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ؟ وَ مِنْ أَيْنَ أُتِيتُمْ؟ إسْتَعِدُّوا لِلْمَسِيرِ إِلَى قَوْمٍ حَيَارَى عَنِ الْحَقِّ لاَ يُبْصِرُونَهُ، وَ مُوزَعِينَ(2) بِالْجَوْرِ لاَ يَعْدِلُونَ بِهِ، جُفَاةٍ(3) عَنِ الْكِتَابِ، نُكُبٍ(4) عَنِ الطَّرِيقِ.

...

حق گرايى در همه زمينه ها

نزد خدا بهترين مردم كسى است كه عمل كردنِ به حق در نظر او محبوب تر از باطل باشد، هرچند كه عمل به حق برايش مشكلات و كمبودها و حوادث ناگوارى پديد آورد، و باطل براى او منافع فراوانى داشته باشد. منظور امام عليه السلام از اين سخن آن است كه هرچند مهلت يك ساله، سختى هايى به همراه دارد، اما حقى است كه بايد بدان تن داد.

اى خوارج، به كجا گمراهانه كشانده مى شويد؟ و اين فتنه گمراه كننده از كجا به سوى شما رسيده است؟ و پس از روشن شدن دليل، به كدام دامگاه مى رويد؟ براى رفتن به سوى ياران معاويه كه در درك حق سرگردانند و آن را نمى توانند ببينند و فريب ستم معاويه را خورده اند و هيچ چيز را به جاى ستمگرى نمى پذيرند و همچنان ظالمانه پيش مى روند و از كتاب الهى (قرآن) دور و از راه درست منحرف هستند و بر پيمودن راه نادرست اصرار مى ورزند، خود را آماده كنيد.

ص: 305


1- كرثه: باعث غصه شديد شد، فاجعه آفريد.
2- موزعين: از أوزع گرفته شده، به معناى فريفت.
3- جفاة: از ريشه جفا به معناى ظلم كرد و از مسير اعتدال دورى گزيد.
4- نكب: جمع ناكب، به معناى منحرف.

مَا أَنْتُمْ بِوَثِيقَةٍ يُعْلَقُ بِهَا، وَ لاَ زَوَافِرِ(1) عِزٍّ يُعْتَصَمُ إِلَيْهَا. لَبِئْسَ حُشَّاشُ(2) نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ! أُفٍّ(3) لَكُمْ! لَقَدْ لَقِيتُ مِنْكُمْ بَرْحا(4)، يَوْماً أُنَادِيكُمْ وَ يَوْماً أُنَاجِيكُمْ، فَلاَ أَحْرَارُ عِنْدَ النِّدَاءِ وَ لاَ إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ النَّجَاءِ(5)!

...

نكوهش اصحاب

آنگاه امام عليه السلام خطاب به ياران خود فرمود: شما چنان دستاويز محكمى نيستيد كه بتوان به شما چنگ زد، و ياورانى نيستيد كه بتوان به شما اعتماد كرد و چندان مايه عزّت و كرامت نيستيد كه بتوان به آن افتخار كرد.

شما چه بد آتش افروزان جنگ هستيد. اُف بر شما باد. از دست شما چه رنج ها كشيده ام. يك روز با صداى بلند و يك روز نجواكنان مى خوانمتان. يعنى خواه دور از من و خواه نزديك من باشيد فرقى ندارد، نه دور بودن تان اسباب راحتى است و نه نزديك بودن تان فايده بخش.

نه هنگام ندا و فرياد، آزادگى داريد و به جنگ مى آييد و نه هنگام نجوا براى مشورتخواهى رازنگهدار هستيد. اين سخن بدان معناست كه وقتى انسان آزاده باشد به نداى رهبر خود پاسخ مثبت مى دهد؛ زيرا مى داند جنگ مايه عزت و بقاى مُلك و مملكت است، به خلاف برده صفتانى كه هيچ پيوندى با رهبر و يا با دشمن خود ندارند و براى آنها فرقى نمى كند كه دشمن پيروز شود يا فرمانروايان.

ص: 306


1- زوافر: جمع زافرة، يعنى ياران و همراهان يك انسان.
2- حشاش: جمع حاش، يعنى موجب روشن شدن آتش. حش النّار، آتش را برافروخت. در اين سخن امام عليه السلام ، جنگ به آتش تشبيه شده، زيرا موجب نابودى است.
3- أُف: كلمه اى است كه هنگام دلتنگى و ناراحتى مى گويند. أُفٍ لكم؛ دلتنگى من از ناحيه شماست.
4- برح: رنج و سختى و ناراحتى.
5- نجاء: از نجوى گرفته شده، به معناى رازگويى.

خطبه صد و بيست و پنجم

و من كلام له عليه السلام لما عوتب في التسوية في العطاء

اشاره

أَ تَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ(1)؟! وَ اللَّهِ مَا أَطُورُ(2) بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ(3)، وَ مَا أَمَّ(4) نَجْمٌ فِي السَّمَاءِ نَجْماً! لَوْ كَانَ الْمَالُ لِي لَسَوَّيْتُ بَيْنَهُمْ، فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللَّهِ! أَلاَ وَ إِنَّ إِعْطَاءَ الْمَالِ فِي غَيْرِ حَقِّهِ تَبْذِيرٌ وَ إِسْرَافٌ، وَ هُوَ يَرْفَعُ صَاحِبَهُ فِي الدُّنْيَا وَ يَضَعُهُ فِي الاْآخِرَةِ، وَ يُكْرِمُهُ فِي النَّاسِ وَ يُهِينُهُ عِنْدَ اللَّهِ. وَ لَمْ يَضَعِ امْرُوءٌ مَالَهُ فِي غَيْرِ حَقِّهِ وَ لاَ عِنْدَ غَيْرِ أَهْلِهِ إِلاَّ حَرَمَهُ اللَّهُ شُكْرَهُمْ، وَ كَانَ لِغَيْرِهِ وُدُّهُمْ، فَإِنْ زَلَّتْ بِهِ النَّعْلُ(5) يَوْماً فَاحْتَاجَ إِلَى مَعُونَتِهِمْ، فَشَرُّ خَدِينٍ(6)، وَ أَلاْءَمُ خَلِيلٍ!

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام آنگاه كه به علت يكسان بودن عطاى بيت المال مورد عتاب قرار گرفت

زمينه اين سخن

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به مسلمانان از غنايم و زكات و ساير درآمدهاى بيت المال سهميه يكسانى مى پرداخت، ولى مدعيان خلافت كه پس از آن حضرت قدرت را به دست گرفتند، به خلاف سنّت او، بين افراد فرق مى گذاشتند. هنگامى كه اميرمؤمنان عليه السلام به خلافت رسيد سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله را ميزان كار خود قرار داد و به همگان به طور برابر و يكسان مى پرداخت

ص: 307


1- عبارت «فيمن وليت عليه» متعلق جور است.
2- أطور: از طار، يطور گرفته شده، يعنى گرد چيزى گشتن.
3- سمر سمير: پديده اى كه در شب آشكار مى شود و مراد ستارگان هستند.
4- أمّ نجم: ستاره اى قصد كند كه به دنبال ستاره اى برود و كنايه از سير ستارگان است و انسان گمان مى كند كه قصد چيزى دارد.
5- فإن زلّت به النعل: كنايه از سقوط اجتماعى و اقتصادى.
6- خدين: دوست.

...

...

كه اين كار خوشايند افرادى كه به تبعيض ورانِ خلفاى پيشين عادت كرده بودند، نبود. لذا با آن حضرت عتاب كردند و زبان به گلايه گشودند. آنان به اميرمؤمنان عليه السلام گفتند: اگر اين شيوه ادامه بيابد ياران از گرد تو پراكنده مى شوند؛ در نتيجه فرصت پيروزى را از دست خواهى داد. امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

آيا از من مى خواهيد با ستم رواداشتن بر مردمِ تحت امر خود، پيروزى را به دست آورم؟ يعنى با دادن حق ضعفا به قدرتمندان، پيروزى را به دست بياورم و به رعيّت خودم، كه زمام سرنوشت آنها به دست من سپرده شده است، ستم روا كنم؟

به خدا سوگند، تا وقتى هم صحبتى سخن گويد (شب و روز جاى يكديگر را بگيرند) و ستارگان پى درپى در آسمان طلوع كنند، چنين كارى نمى كنم و گرد آن نمى گردم. منظور امام عليه السلام از بيان سخن فوق آن است كه هرگز چنين كارى نخواهم كرد.

[به خدا سوگند،] اگر اين اموالْ مِلك شخصى من بود، قطعاً بازهم در پرداخت آن به مردم برابرى و تساوى را رعايت مى كردم، چه رسد به اينكه آنچه در بيت المال است، اموال عمومى است و خداوند به مساوات فرمان داده است. بنابراين، به مساوات پرداختنْ سزاوارتر است.

بدانيد كه دادن بى حساب و نابه جاى خود، از بيت المال، تبذير و اسراف است، چون خداوند براى هر مالى محلِ مصرف خاصى قرار داده است؛ بنابراين، اگر در غير مورد آن هزينه شود، تبذير و اسراف است. و [بدانيد كه چنين كارى] انسان را در دنيا با برخوردارى از حمايت طمع ورزان رفعت مى بخشد، اما در آخرت پست مى گرداند. زيرا با مصرف بيت المال در غير موردش، نافرمانى خدا را كرده است.

و از ستايش و احترام كسانى كه مال بى حساب گرفته اند برخوردارش نموده، اما چنين

ص: 308

...

...

رفتارى او را نزد خدا خوار و بى مقدار مى گرداند، زيرا حضرتش را نافرمانى كرده است.

و آن كه موجودىِ بيت المال را در غير راه حق و به غير مستحقان بپردازد، خدايش از ستايش آنان محروم مى كند و محبتشان براى ديگرى خواهد بود، چرا كه دريافت كنندگان اين گونه مال ها، قطعا طمع ورزانى ناسپاس هستند كه نيكى منعم را پاس نمى دارند، چون اگر حق شناس مى بودند در بيش از سهميّه خود طمع نمى كردند؛ لذا اين افراد محبّت ديگرى را به دل مى گيرند.

پس اگر روزى موقعيتِ مالى و اجتماعى خود را از دست بدهند، و به يارى همين افراد نيازمند شوند، به يقين بدترين دوستان و فرومايه ترين رفيقان خواهند بود، چون كسانى كه در مال انسان طمع داشته باشند، تا وقتى با او رفاقت مى كنند كه در او مال و مقامى ببينند، ولى وقتى كه انسان مال و موقعيت اجتماعى خود را از دست داد، در پىِ ثروتمند ديگرى مى روند و او را با درماندگى اش، تنها رها مى كنند.

ص: 309

خطبه صد و بيست و ششم

و من كلام له عليه السلام و فيه يبيّن بعض أحكام الدين و يكشف للخوارج الشبهة و ينقض حكم الحكمين

اشاره

فَإِنْ أَبَيْتُمْ إِلاَّ أَنْ تَزْعُمُوا أَنِّي أَخْطَأْتُ وَ ضَلَلْتُ، فَلِمَ تُضَلِّلُونَ عَامَّةَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله بِضَلاَلِي، وَ تَأْخُذُونَهُمْ بِخَطَئِي، وَ تُكَفِّرُونَهُمْ بِذُنُوبِي؟

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام در تبيين برخى احكام دين و رفع شبهه خوارج و نادرست دانستن حكم داوران در جنگ صفين

زمينه ايراد سخن

اين سخنرانى در پاسخ به اعتراض خوارج بيان شده است كه مى گفتند: امام عليه السلام به دليل پذيرش حكميّتْ در دين خدا، كافر شده؛ لذا به حضرتش پيشنهاد مى دادند توبه كند. امام گفته آنان را نمى پذيرفت و توضيح مى داد كه هيچ خطايى نكرده تا توبه بر او واجب باشد از اين رو با آن حضرت و ساير مسلمانان به جنگ برخاستند و از سر هواپرستى، گمراهى و نادانى به كشتار و غارت و تباهى پرداختند. امام عليه السلام مى فرمايد:

اگر معتقديد كه من خطا كرده ام و گمراه شده ام، و به هيچ وجه از اين اعتقاد خود برنمى گرديد، پس چرا همه امّت پيامبر صلى الله عليه و آله را گمراه مى پنداريد و به خطاى من آنها را بازخواست، و به گناه من آنها را تكفير مى كنيد؟ مگر گمراهى خليفه لزوما موجب گمراهى امّت است؟ مگر خداى سبحان نفرموده است: «...وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى...»(1)؛ «و هيچ باربردارى، بردارنده بارِ [گناه [ديگرى نخواهد بود».

ص: 310


1- سوره زمر، آيه 7.

سُيُوفُكُمْ عَلَى عَوَاتِقِكُمْ(1)، تَضَعُونَهَا مَوَاضِعَ الْبُرْءِ(2) وَ السُّقْمِ، وَ تَخْلِطُونَ مَنْ أَذْنَبَ بِمَنْ لَمْ يُذْنِبْ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله رَجَمَ الزَّانِيَ الْمُحْصَنَ(3)، ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهِ، ثُمَّ وَرَّثَهُ أَهْلَهُ، وَ قَتَلَ الْقَاتِلَ وَ وَرَّثَ مِيرَاثَهُ أَهْلَهُ، وَ قَطَعَ السَّارِقَ وَ جَلَدَ الزَّانِيَ غَيْرَ الْمُحْصَنِ(4)، ثُمَّ قَسَمَ عَلَيْهِمَا مِنَ الْفَيْءِ وَ نَكَحَا الْمُسْلِمَاتِ. فَأَخَذَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله بِذُنُوبِهِمْ، وَ أَقَامَ حَقَّ اللَّهِ فِيهِمْ، وَ لَمْ يَمْنَعْهُمْ سَهْمَهُمْ مِنَ الاْءِسْلاَمِ، وَ لَمْ يُخْرِجْ أَسْمَاءَهُمْ مِنْ بَيْنِ أَهْلِهِ. ثُمَّ أَنْتُمْ شِرَارُ النَّاسِ، وَ مَنْ رَمَى بِهِ الشَّيْطَانُ مَرَامِيَهُ(5)، وَ ضَرَبَ بِهِ تِيهَهُ(6)!

...

انديشه و رفتار جاهلانه خوارج

شما جماعتِ خوارج شمشيرهاى تان را بر دوش خود گذارده ايد و به هركه رسيديد، چه مستحق مرگ باشد و چه نباشد، او را از دم تيغ تيز مى گذرانيد و بى گناه را و هركه به نظرتان گناهكار است به يك چشم نگريسته، مى كشيد.

نگاهى به تفكّر خوارج

خوارج بر اساس تفكّر و انديشه اى نادرست درباره امام عليه السلام اقدام مى كردند، بدين معنا كه ميان اسلام و كفر حد وسطى وجود ندارد، بلكه اگر مسلمانى گناه كند كافر شده است و اگر گناه نكرد مسلمان است و مسلمان گناهكار اصلاً مسلمان نيست. لذا اگر مسلمان گناه بكند بايد بر او حدّ جارى كرد و حدّ او جز قتل چيزى نيست، زيرا به سبب ارتكاب گناه كافر شده است.

ص: 311


1- عواتق: جمع عاتق، شانه، دوش.
2- برء: بى گناه.
3- محصن: كسى كه همسر دارد و گويى با داشتن همسر، خود را در پناه دژ قرار داده است.
4- غير المحصن: كسى كه همسر ندارد، و البته در صورت داشتن همسر اگر زنا كند با احراز شرايط احصان، حكم او سنگسار است نه تازيانه.
5- مرامي: جمع مرمى، يعنى هدف تيراندازى.
6- تيه: بيابان، گفته مى شود: ضربت التيه يعنى در بيابان سير كردم و از آن رو صحرا را تيه گويند كه محل گم شدن است.

...

...

امام عليه السلام در برخورد با اين تفكر فرمود: شما مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله زناكارى را كه همسر داشت و مع ذلك زنا كرد، سنگسار نمود، سپس بر او نماز ميّت خواند و مال او را به وارثانش داد. حال اگر او كافر شده بود ديگر بر جنازه اش نماز ميّت نمى خواند و مال او را نيز قبل از مرگش بين وارثان تقسيم مى كرد، نه بعد از كشتن او، زيرا اگر كسى كافر شود همان روز مال او بين وارثان تقسيم مى شود، نه پس از مرگ او.

همچنين، پيامبر صلى الله عليه و آله قاتل را قصاص كرد و كشت، و مالش را بين وارثانش تقسيم فرمود، حال اگر قاتل با ارتكاب قتل كافر مى شد مى بايست در همان روزى كه مرتكب قتل شده بود مال او را تقسيم كند نه پس از قصاص و قتل او. همچنين [در حكمى ديگر و موردى ديگر] دست سارق را قطع و بر زناكارِ غير محصن حدّ تازيانه جارى نمود، اما از بيت المال مسلمانان به آنها سهميه اش را داد و آن دو با زنان مسلمان ازدواج كردند. حال اگر آن دو به جهت دزدى و زنا كافر شده بودند، در آن صورت مسلمان نيستند و مستحق استفاده از غنيمت مسلمانان، و نيز مجاز به ازدواج با زنان مسلمان نبودند.

مى بينيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را به كيفر گناهشان باز مى خواست، محكوم و كيفر مى كرد و حق و حدّ الهى را درباره آنها جارى مى نمود، اما مع ذلك سهميّه آنها از بيت المال مسلمين را قطع نكرد و نام آنها را از شمار مسلمانان حذف ننمود و آنان را از زمره كافران نشمرد.

ولى شما كه در بين مردم شرارت مى كنيد و مرتكب گناه مى شويد، چگونه مى خواهيد گناهكاران را مجازات كنيد در حالى كه اين مجازات را درباره خودتان اجرا نمى كنيد؟

و شما تيرهاى شيطان هستيد كه به وسيله شما هدف را نشانه مى گيرد و شكار خود را از پاى در مى آورد؛ يعنى شما ابزار شيطان براى گمراهى مردم هستيد و در نهايت شما را به وادى گمراهى مى كشاند.

ص: 312

وَ سَيَهْلِكُ فِيَّ صِنْفَانِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ، وَ مُبْغِضٌ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ، وَ خَيْرُ النَّاسِ فِيَّ حَالاً(1) النَّمَطُ(2) الاْءَوْسَطُ فَالْزَمُوهُ، وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الاْءَعْظَمَ، فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ. وَ إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ، كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ. أَلاَ مَنْ دَعَا إِلَى هَذَا الشِّعَارِ(3) فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هَذِهِ.

...

بدفرجامى افراط و تفريط

در آينده نه چندان دور دو گروه به سبب افراط درباره من، هلاك خواهند شد:

دوستدارانى كه افراط محبّت به من، آنها را به غير حق مى كشاند، مثل كسانى كه آن حضرت را خدا مى خوانند.

و مخالفان و دشمنان سرسخت كه افراط در دشمنى شان با من، آنها را به غير حق مى كشاند، مانند خوارج و ناصبى ها كه به امام عليه السلام دشنام مى دادند و آن حضرت را به كفر و گناه متّهم مى كردند.

و [بدانيد كه] بهترين مردم از لحاظ ايمان و عقيده كسانى هستند كه درباره من راه ميانه و اعتدال را مى پيمايند، مانند شيعيان آن حضرت.

ضرورت اتّحاد

و به جماعت بپيونديد كه دست خدا همواره با جماعت است. منظور از جماعت، اكثريت مسلمانان آن روز بود كه همراه امام بوده اند، نه اكثريت مطلق، زيرا بت پرستان و مسيحيان، اكثر جامعه آن روز را تشكيل مى دادند. پس منظور امام عليه السلام جماعتى بود كه در عقيده، راه

ص: 313


1- حالاً: تميز براى خير است، يعنى بهترين مردم از حيث فكر و ايمان و حال.
2- نمط: بخش و قسمت.
3- شعار: پرچمى است كه گروهى از مردم در پناه آن قرار مى گيرند تا از ديگران جدا و متمايز باشند و گويى لباسى است كه به بدن انسان چسبيده است.

...

...

افراط و تفريط را وانهاده، و با امام عليه السلام هم عقيده بودند. و منظور از دست، قدرت است، زيرا همواره دست مظهر قدرت به شمار مى رود.

و هميشه از تفرقه بپرهيزيد كه انسان جدا افتاده از توده مردم، بهره شيطان است، چنان كه گوسفند دورافتاده از گله نصيب گرگ خواهد بود. پس اگر كسى خودرأى شد، و به آراى خود عمل كند زودتر گرفتار باطل مى شود، زيرا از انديشه هاى درستِ جامعه محروم است.

هوشيار باشيد، آن كه مردم حقجو را به زير پرچم اختلاف فرا بخواند، بُكشيد، هرچند كه زير اين عمامه من باشد. اين جمله براى بيان آن است كه انسان نبايد فريب زهد و ظاهرسازى دعوت كنندگان به اختلاف را بخورد، چرا كه همراهى يا مخالفت با مردم [صالح [ميزان ارزيابى انسان ها است. پس هر كه با مردم نباشد، بايد كشته شود تا غدّه فساد و اخلال در امنيّت جامعه از ميان برود.

ص: 314

وَ إِنَّمَا حُكِّمَ الْحَكَمَانِ لِيُحْيِيَا مَا أَحْيَا الْقُرْآنُ، وَ يُمِيتَا مَا أَمَاتَ الْقُرْآنُ، وَ إِحْيَاوءُهُ الاْءِجْتِمَاعُ عَلَيْهِ، وَ إِمَاتَتُهُ الاْءِفْتِرَاقُ عَنْهُ. فَإِنْ جَرَّنَا الْقُرْآنُ إِلَيْهِمُ اتَّبَعْنَاهُمْ، وَ إِنْ جَرَّهُمْ إِلَيْنَا اتَّبَعُونَا. فَلَمْ آتِ - لاَ أَبَا لَكُمْ(1) - بُجْراً(2)، وَ لاَ خَتَلْتُكُمْ(3) عَنْ أَمْرِكُمْ، وَ لاَ لَبَّسْتُهُ عَلَيْكُمْ، إِنَّمَا اجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ(4) عَلَى اخْتِيَارِ رَجُلَيْنِ، أَخَذْنَا عَلَيْهِمَا أَلاَّ يَتَعَدَّيَا الْقُرْآنَ فَتَاهَا عَنْهُ، وَ تَرَكَا الْحَقَّ وَ هُمَا يُبْصِرَانِهِ، وَ كَانَ الْجَوْرُ هَوَاهُمَا فَمَضَيَا عَلَيْهِ. وَ قَدْ سَبَقَ اسْتِثْنَاوءُنَا عَلَيْهِمَا - فِي الْحُكُومَةِ بِالْعَدْلِ وَ الصَّمْدِ لِلْحَقِّ(5) - سُوءَ رَأْيِهِمَا، وَ جَوْرَ حُكْمِهِمَا.

...

دليل پذيرش حكميّت

اين دو داور (= ابوموسى اشعرى و عمروعاص) بدين منظور انتخاب شدند تا آنچه قرآن زنده داشته است، زنده بدارند و آنچه قرآن ميرانده است، آن را ابطال كرده و بميرانند، چنان كه در قرارداد حكميت نيز بدان اشاره شد. و اما احيا و زنده كردن قرآن، به آن است كه بر حكمِ قرآن وحدت نظر، و براساس آن در صحنه هاى گوناگون زندگى حركت كنيم كه اين خود، عامل زنده نگاه داشتن قرآن است، و حركت [و حضور] از لوازم زندگى است.

و ميراندن قرآن در جدايىِ از آن است كه موجب عمل نكردن به قرآن مى شود.

پس اگر قرآن ما را به سوى معاويه و ياران او فراخواند و حقّانيت آنها را اثبات كرد، ما از آنان پيروى مى كنيم و حكومت را تسليم او مى نماييم، و اگر قرآن ما را حق دانست و آنها را به سوى ما فراخواند، آنها نيز بايد پيرو ما باشند و حكومت را تسليم ما كنند. اين كلام حضرت براى آن است كه در پذيرش تعيين دو داور و تن دادنِ به حكم قرآن، مرتكب هيچ گناهى نشده است.

ص: 315


1- لاأَباً لكم: يا نفرين است، يعنى براى شما پدر نباشد تا بيچاره شويد، و يا خبر است، يعنى شما پدر نداريد و از رشد و ادب بى بهره ايد. پس اصل اين كلمه بر تنقيص است.
2- بجر: ظلم و ستم.
3- لا ختلتكم: شما را فريب ندادم.
4- مَلاَءْ: جمعيت و صاحبنظران.
5- في الحكومة بالعدل و الصمد للحق: جمله معترضه است كه مقدار اختيارات دو داور را مى رساند.

...

...

اى بى پدران (بى بنيادان)، من كارى شر و بد بر شما تحميل نكردم و به شما نيرنگ نزدم و حقيقت را از شما پنهان نكردم، بلكه رأى اكثريت و نظر صاحبنظران شما بر گزينش آن دونفر (= اشعرى و عمروعاص) قرار گرفت و ما از آنها پيمان گرفتيم كه در داورى خود از حدود و موازين قرآن تجاوز نكنند، اما آن دو گمراه شدند و در حالى كه حق را مى ديدند، از آن روى برتافتند؛ يعنى با آنكه هر دو مى دانستند كه حق با حضرت است، آن را زير پا نهادند.

چگونگى داورى

ابوموسى اشعرى به دليل كينه اى كه از امام عليه السلام در دل داشت از انتخاب آن حضرت سر باز زد، زيرا حضرت او را از حكومتِ كوفه بركنار كرده بود. عمروعاص نيز به دليل تمايلات و شهوت هاى شخصى و نيز وعده معاويه در دادنِ حكومت مصر به او، ابوموسى را فريب داد و به او گفت: فساد و تباهى از اين دو نفر (على و معاويه) برخاسته است. بنابراين هر يك از ما بايد پيشواى خود را از حكومت خلع كنيم تا خود مردم هركه را بخواهند برگزينند.

ابوموسى اشعرى فريب نيرنگ عمروعاص را خورد و در روز اعلان نتيجه داورى، بر فراز منبر رفت و گفت: اى مردم، من على را از حكومت خلع كردم، همان گونه كه اين انگشتر را از انگشت خويش بيرون مى آورم. سپس انگشتر را از دست خود بيرون آورد. آنگاه عمروعاص بر فراز منبر رفت و به خلاف پندار ابوموسى كه گمان مى كرد او نيز معاويه را از حكومت خلع خواهد نمود، گفت: اى مردم، همه تان شنيديد كه اشعرى پيشواى خود را از حكومت خلع كرد، اما من پيشواى خود معاويه را بر مسند حكومت نصب نمودم، همان گونه كه اين انگشتر را در انگشت خود مى گذارم. سپس انگشتر خود را در انگشت خود نمود و از منبر فرود آمد.

ص: 316

...

...

ابوموسى او را دشنام داد و هر كدام ريش ديگرى را به دست گرفتند [و كشيدند]. فرجام كار اين بود كه نه تنها فتنه پايان نيافت، بلكه تنور آن شعله ورتر و زبانه هايش سوزنده تر شد. لذا حضرت مى فرمايد:

اما تمايل اين دو (ابوموسى و عمروعاص) به سوى ستمگرى و انحراف بود، كه سبب شد حق و عدل را ترك كنند. وانگهى ما به آنها به طور مطلق نمايندگى نداديم، بلكه عمل آنها را مستثنى نموديم و گفتيم: در صورتى كه به حق و عدل حكم كنند مى پذيريم، ولى آنها به شرط خود وفا نكردند و داورىِ بر اساس عدل و پافشارى بر حقانيت حق نكردند.

ص: 317

خطبه صد و بيست و هفتم

و من كلام له عليه السلام فيما يخبر به عن الملاحم بالبصرة

اشاره

يَا أَحْنَفُ(1)، كَأَنِّي بِهِ وَ قَدْ سَارَ بِالْجَيْشِ الَّذِي لاَ يَكُونُ لَهُ غُبَارٌ، وَ لاَ لَجَبٌ(2)، وَ لاَ قَعْقَعَةُ(3) لُجُمٍ(4)، وَ لاَ حَمْحَمَةُ(5) خَيْلٍ، يُثِيرُونَ(6) الاْءَرْضَ بِأَقْدَامِهِمْ كَأَنَّهَا أَقْدَامُ النَّعَامِ(7). [يومى ء بذلك إلى صاحب الزنج(8). ثُمَّ قَالَ عليه السلام :] وَيْلٌ لِسِكَكِكُمُ(9) الْعَامِرَةِ، وَ الدُّورِ الْمُزَخْرَفَةِ(10) الَّتِي لَهَا أَجْنِحَةٌ كَأَجْنِحَةِ النُّسُورِ(11)، وَ خَرَاطِيمُ كَخَرَاطِيمِ الْفِيَلَةِ(12)، مِنْ(13) أُولَئِكَ الَّذِينَ لاَ يُنْدَبُ قَتِيلُهُمْ، وَ لاَ يُفْتَقَدُ غَائِبُهُمْ. أَنَا كَابُّ(14) الدُّنْيَا لِوَجْهِهَا وَ قَادِرُهَا بِقَدْرِهَا وَ نَاظِرُهَا بِعَيْنِهَا.

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام درباره آينده بصره

قيام صاحب الزنج

اى احنف، گويى رهبر زنگيان [صاحب الزنج]، را مى بينم با لشكرى مى آيد كه غبار برنمى انگيزند و از آنها و از لگام مركب هاى آنها هيچ سروصدايى برنمى خيزد زيرا اصلاً

ص: 318


1- أحنف: كارگزار امام عليه السلام در بصره.
2- لجب: فرياد.
3- قعقعة صداى لجام مركب هنگام حركت.
4- لجم: جمع لجام.
5- حمحمة: صداى شيهه اسبان.
6- يثيرون: گرد و خاك بر مى انگيزند.
7- نعام: جمع نعامة، يعنى شترمرغ.
8- شرح حال وى در پاورقى خطبه 102 گذشت.
9- سكك: جمع سكّة، به معناى كوچه.
10- مزخرف: آراسته شده.
11- لها أجنحة كأجنحة النسور: غرفه هاى فوقانى كه از دو طرف به سمت جاده براى توسعه اطاق هاى بالا (بالكن هاى امروزى) بيرون آمده و مانند بال هاى عقاب هستند.
12- لها خراطيم كخراطيم الفيلة: ستون هايى كه اين غرفه هاى بالايى را كه به سمت جاده بيرون آمده حفظ مى كند، مانند خرطوم فيل هستند.
13- من: متعلق به ويل است.
14- كاب: از كبّ الإناء، يعنى واژگون كردن ظرف، گرفته شده است.

...

...

مركبى نداشتند تا لگام و صدايى داشته باشد و از حركت اسبانشان غبارى برخيزد.

آنها با پاى خود كه چون پاى شترمرغ است زمين را لگدكوب مى كنند. شايد تشبيه پاى آنها به پاى شترمرغ از جهت حركت روان آنها باشد [نه بزرگى و بلندى(1)].

سيد رضى رحمه الله مى فرمايد: حضرت در اين كلام به قيام صاحب الزنج اشاره كرده، فرمود:

واى بر كوچه هاى آباد و ساختمان هاى آراسته اى كه بال هايى چون بال عقاب و خرطوم هايى چون فيل دارند كه از گزند شورشيان پيرو رهبر زنگيان در امان نخواهند ماند؛ همان هايى كه كسى بر كشته هاى شان نمى گريد و در جستجوى گم شدگانشان بر نمى آيد، چون اكثر آنها بردگانى هستند كه نه خانواده اى دارند تا در سوگ آنها بگريند و نه كس و كارى كه در صورت غيبت شان، در جستجويشان باشند.

زهد امام عليه السلام نسبت به دنيا

من دنيا را با چهره به زمين مى كوبم؛ يعنى به امور دنيايى اعتنا نمى كنم و متناسب با لياقتش با آن برخورد مى كنم، و به خلاف دنياپرستان، ارزشى بالاتر برايش قائل نمى شوم. و به دنيا به چشم دنيا و از دريچه چشم خودش مى نگرم كه شايسته آن است، نه به ديده كرامت و بزرگى. اين سخن حضرت بدان معناست كه از دنيا روى گردانده و بدان توجهى ندارد.

ص: 319


1- البته شارحان ديگر، مطالب ديگرى نيز گفته اند.

منه في وصف الأتراك:

اشاره

كَأَنِّي أَرَاهُمْ قَوْماً كَأَنَّ وُجُوهَهُمُ الْمَجَانُّ(1) الْمُطَرَّقَةُ(2)، يَلْبَسُونَ السَّرَقَ(3) وَ الدِّيبَاجَ، وَ يَعْتَقِبُونَ(4) الْخَيْلَ الْعِتَاقَ(5)، وَ يَكُونُ هُنَاكَ اسْتِحْرَارُ(6) قَتْلٍ، حَتَّى يَمْشِيَ الْمَجْرُوحُ عَلَى الْمَقْتُولِ، وَ يَكُونَ الْمُفْلِتُ(7) أَقَلَّ مِنَ الْمَأْسُورِ(8)!

...

از بيان حضرت است در توصيف تركان:

پيشگويى امام عليه السلام درباره مغول و حمله آنان

امام عليه السلام در اين بخش از سخنان خويش به توصيف تاتاران و مغولان اشاره مى فرمايد كه از مشرق زمين آمده و به تحريك مسيحيان به نابود كردن بلاد اسلامى پرداختند، و به گواهى تاريخ، تنها شيعيان بودند كه توانستند در برابر آنان مقاومت كنند و به رهبرى خواجه نصيرالدين طوسى رحمه الله اسلام را نگاه دارند. امام عليه السلام درباره آنان مى فرمايد:

انگار قومى (مغولان) را مى بينم كه صورت هاى شان مثل سپرهايى است كه بر روى آن پوست هايى چسبيده است، چرا كه صورت هاى مغولان در گردى مثل سپر و در زمختى چونان پوست كوبيده شده و چسبيده بر روى آن مى باشد.

آنها جامه هاى حرير سفيد و ديبا (زربفت) بر تن مى كنند و براى خود اسب هاى راهوار و نجيب در اختيار دارند. تركان مغول، از برخوردارى و شكوه خاصى بهره مند بودند.

در آن هنگامه چنان حمّام خونى راه مى افتد كه مجروحانْ كشتگان را لگدكوب كنند [كه بيشترين كشتارها در هندوستان، ايران و عراق رخ داد] و نجات يافتگان به مراتب، كمتر از اسيران باشند.

ص: 320


1- مجان: جمع مجن، يعنى سپر.
2- مطرقة: از أطراق، به معناى چرمى است كه به اندازه سپر بريده و بر آن چسبانده مى شود.
3- سرق: حرير سفيد، يا هرگونه حريرى.
4- يعتقبون: انحصاراً در اختيار خود قرار دادند.
5- عتاق: جمع عتيق، يعنى ارزشمند.
6- إستحرار: از حرّ گرفته شده، به معناى گرم شدن است.
7- مفلت: نجات يافته، گريخته.
8- مأسور: به اسارت رفته.

فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ: لَقَدْ أُعْطِيتَ يَا أَمِيرَالْمُوءْمِنِينَ عِلْمَ الْغَيْبِ! فَضَحِكَ عليه السلام وَقَالَ لِلرَّجُلِ وَكَانَ كَلْبِيّاً: يَا أَخَا كَلْبٍ، لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْبٍ، وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْمٍ، وَ إِنَّمَا عِلْمُ الْغَيْبِ عِلْمُ السَّاعَةِ، وَ مَا عَدَّدَهُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِقَوْلِهِ: «إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الاْءَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ...»(1). فَيَعْلَمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مَا فِي الاْءَرْحَامِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى، وَ قَبِيحٍ أَوْ جَمِيلٍ، وَ سَخِيٍّ أَوْ بَخِيلٍ، وَ شَقِيٍّ أَوْ سَعِيدٍ، وَ مَنْ يَكُونُ فِي النَّارِ حَطَباً، أَوْ فِي الْجِنَانِ لِلنَّبِيِّينَ مُرَافِقاً. فَهَذَا عِلْمُ الْغَيْبِ الَّذِي لاَ يَعْلَمُهُ أَحَدٌ إِلاَّ اللَّهُ، وَ مَا سِوَى ذَلِكَ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللَّهُ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله فَعَلَّمَنِيهِ وَ دَعَا لِي بِأَنْ يَعِيَهُ صَدْرِي، وَ تَضْطَمَّ(2) عَلَيْهِ جَوَانِحِي(3).

...

علم غيب از نگاه امام عليه السلام

در اين هنگام يكى از ياران آن حضرت كه از طايفه بنى كلب بود عرض كرد: اى اميرمؤمنان علم غيب دارى؟ حضرت خنديد و فرمود:

اى برادر كلبى، اينكه گفتمْ علم غيب نيست، آموزشى است از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه او نيز از خداوند آن علم را دريافت كرده است. پس اين دانسته ها، علم ذاتى مبنى بر غيب نيست بلكه علم غيب، چيزهايى است كه خداى سبحان در قرآن كريم مى فرمايد: «در حقيقت، خداست كه علمِ به قيامت نزد اوست، و باران را فرو مى فرستد، و آنچه در رحم هاست مى داند، و كسى نمى داند كه فردا چه به دست مى آورد، و كسى نمى داند در كدامين سرزمين مى ميرد».

پس خداوند، جنسيت، زيبايى و زشتى، سعادت و شقاوت، و فرجام جنين را مى داند.

ظاهراً مراد آن حضرت آن است كه به طور كلى كسى جز خدا نمى داند، ولى اين نيز

ص: 321


1- سوره لقمان، آيه 34.
2- تضطم: باب افتعال از ضم است، يعنى در ميان گرفتن.
3- جوانح: جمع جانحة و منظور قلب است.

...

...

ممكن است كه خداوند به واسطه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به جانشينِ خود آموزش دهد؛ چنان كه خود مى فرمايد: «عَ--لِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ...»(1)؛ «و كسى را بر غيب خود آگاه نمى كند، جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد».

و نيز خدا مى داند چه كسى هيزم جهنم است، چنان كه در قرآن مى فرمايد: «...وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ»(2)؛ «كه سوختش مردمان و سنگ ها هستند».

و همو مى داند كه چه كسانى در بهشت همنشينان پيامبرانند.

پس اين سه علم، يعنى قيامت، جنسيت جنين و عاقبت هر انسان، امورى هستند كه جز خدا هيچ كس از آن آگاهى ندارد، ولى جز اينها، علومى هستند كه خداوند به پيامبرش، و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز به من تعليم داده است، چرا كه پيامبر صلى الله عليه و آله برايم دعا كرد كه آنها را در سينه خود حفظ كنم و در اندرون قلبم جاى دهم.

پس خلاصه سخن آنكه، امام عليه السلام غيب را به دو بخش تقسيم مى كند:

1. آنچه خدا براى رسول خود آشكار فرمود و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز به اوصياى خود آموخت.

2. آنچه خداى متعال براى پيامبر صلى الله عليه و آله آشكار نكرده (يعنى غيب هاى سه گانه پيشگفته) و اين نياموختن به صورت غالب است نه هميشه و كلى، و چنان كه از روايت برمى آيد خدا برخى از اين غيب هاى سه گانه را نيز به پيامبرش آموخته است و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز به ائمه عليهم السلام .

ص: 322


1- سوره جن، آيه هاى 26 و 27.
2- سوره بقره، آيه 24.

خطبه صد و بيست و هشتم

و من خطبة له عليه السلام في ذكر المكاييل و الموازين

اشاره

عِبَادَ اللَّهِ، إِنَّكُمْ - وَ مَا تَأْمُلُونَ مِنْ هَذِهِ الدُّنْيَا - أَثْوِيَاءُ(1) مُوءَجَّلُونَ(2)، وَ مَدِينُونَ(3) مُقْتَضَوْنَ(4): أَجَلٌ مَنْقُوصٌ، وَ عَمَلٌ مَحْفُوظٌ. فَرُبَّ دَائِبٍ(5) مُضَيَّعٌ، وَ رُبَّ كَادِحٍ(6) خَاسِرٌ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام كه درباره اوزان و مقادير ايراد شده است

آرزوهاى دنيوى

اى بندگان خدا، آرزوهاى شما در اين دنيا، مانند توقّعات ميهمانانى است كه اگر زياد باشد نادرست است. شما نيز اگر چنين انتظارى داشته باشيد، آنقدر نمى مانيد كه به همه آرزوهاى تان برسيد. شما بسان بدهكارانى هستيد كه طلبكار (= مرگ) به جست وجويش بر آمده است، پس براى رسيدن به آرزوهاى تان چندان فرصتى نخواهيد داشت.

از مدّت عمر شما هر روز كاسته مى شود، ولى عمل شما محفوظ مى ماند، تا آنگاه كه در قيامت پاداشتان داده شود يا به كيفرتان برسيد.

چه بسا افرادى كه به طور مداوم كار مى كنند، ولى كار آنها تباه و براى آخرت بى فايده است؛ و چه بسيارند كسانى كه رنج بسيار متحمل مى شوند، اما زيان مى برند، چون بدون اينكه براى قيامت كارى انجام دهند، عمر خود را به پايان مى رسانند.

ص: 323


1- أثوياء: جمع ثوي، بر وزن غني، به معناى ميهمان.
2- مؤجلون: به آنان مهلت داده شده است.
3- مدينون: وامداران.
4- مقتضون: از اقتضى گرفته شده، يعنى طلبكار به استيفاى طلب برآمده است.
5- دائب: مستمر.
6- كادح: تلاشگر سختكوش.

وَ قَدْ أَصْبَحْتُمْ فِي زَمَنٍ لاَ يَزْدَادُ الْخَيْرُ فِيهِ إِلاَّ إِدْبَاراً، وَ لاَ الشَّرُّ إِلاَّ إِقْبَالاً، وَ لاَ الشَّيْطَانُ فِي هَلاَكِ النَّاسِ إِلاَّ طَمَعاً. فَهَذَا أَوَانٌ قَوِيَتْ عُدَّتُهُ، وَ عَمَّتْ مَكِيدَتُهُ، وَ أَمْكَنَتْ فَرِيسَتُهُ(1). اِضْرِبْ بِطَرْفِكَ حَيْثُ شِئْتَ مِنَ النَّاسِ فَهَلْ تُبْصِرُ إِلاَّ فَقِيراً يُكَابِدُ(2) فَقْراً؟ أَوْ غَنِيّاً بَدَّلَ نِعْمَةَ اللَّهِ كُفْراً؟ أَوْ بَخِيلاً اتَّخَذَ الْبُخْلَ بِحَقِّ اللَّهِ وَفْراً؟ أَوْ مُتَمَرِّداً كَأَنَّ بِأُذُنِهِ عَنْ سَمْعِ الْمَوَاعِظِ وَقْراً؟

...

اوصاف روزگار امام عليه السلام

شما در روزگارى به سر مى بريد كه در مقايسه با زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بسيار متفاوت است، زيرا خير و خوبى رو به كاستى است. چون مردم در زمان خلفاى پيشينْ، به ماديات و آرايه هاى زودگذر دنيا روى آوردند، و روزگار معاويه را درك كردند كه سختْ آلوده ماديّات شده بود.

و شرّ به سرعت به مردم روى آورده است؛ يعنى هر گاه از جامعه خيرى رخت بربندد، به همان ميزان شرّى روى مى آورد.

و شيطان در بدبخت كردن مردم اميد فراوانى يافته است، زيرا زمينه را آماده مى بيند: مردم از آخرت روى برتافته و به دنيا گرويده اند لذا، با اين كارها شيطان را اميدوار كرده اند.

اكنون روزگارى است كه شيطان نيرومند شده (چون معاويه بر برخى از سرزمين هاى تحت سيطره امام عليه السلام چيره شده بود و مسلمانان دچار اختلاف شده بودند).

و نيرنگ او همگان را فراگرفته و شكار به آسانى در دام شيطان افتاده است؛ مراد از شكارْ مردمِ باطل گرا هستند، زيرا آنها را به دوزخ مى كشاند و از رحمت الهى دور مى سازد.

اى مخاطبِ سخنم، به هر طرف كه مى خواهى بنگر، آيا جز فقيرانى كه با رنج ندارى در جنگند، چيز ديگرى مى بينى؟ اين جمله با جمله ديگرِ امام عليه السلام كه مى فرمايد: «وَ لَعَلِّ هناكَ بِاليمامَةِ أوِ الحجازِ مَن لا عَهد لَه بالشّبع، و لا طَمَعَ لَه فيِ القرص؛ و بسا كه در يمامه يا حجاز كسى باشد كه روى سيرى را نديده و اميد به يافتن قرص نانى ندارد» منافاتى ندارد. منظور

ص: 324


1- فريسة: شكار.
2- يكابد: از كبد گرفته شده، يعنى رنج مى كشد.

...

...

امام عليه السلام از اين جملهْ نبودِ فقير در جامعه خود بوده است، اما منظور از فقر در اين خطبه آن است كه مردم در زندگى مرفّه به سر نمى برند، چرا كه امام با روش حكومتى خود كه مبتنى بر اسلام بود، بى نيازى را همگانى كرد تا تمام مردم در رفاه و زندگى خوش به سر برند و حتى يك فقير هم در جامعه نباشد؛ لذا وقتى يك مسيحىِ فقير را در حال تكدّى، در بازار ديد، فرمود: اين [پديده [چيست؟ گفتند: مردى است مسيحى كه پير و از كار افتاده شده.

امام فرمود: با او به انصاف رفتار نكرده ايد. آنگاه كه جوان بود به كارش گمارديد و حال كه ناتوان شده رهايش كرده ايد؟، آنگاه فرمود تا از بيت المال براى او مستمرى قرار دهند.

و اما داستان حضرت على عليه السلام با عقيل كه مى فرمايد: «فرزندان او را غبار آلوده ديدم»، از آن جهت بود كه عقيل اموال خود را در راه مردم خرج مى كرد، لذا گفته اند: صد هزار درهم قرض كرده بود و توقّع داشت امام عليه السلام آن را از بيت المال بپردازد.

و آيا جز ثروتمندى را مى بينى كه نعمت خداداده را نابجا و نادرست هزينه نموده و كفران آن نعمت مى نمايد، چنان كه خداى سبحان مى فرمايد: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ»(1)؛ «آيا به كسانى كه [شكر] نعمت خدا را به كفر تبديل كردند و قوم خود را به سراى هلاكت در آوردند، ننگريستى؟»

يا بخيلى كه بخل ورزى در اداى حق خدا را مايه افزايش ثروت خود پنداشته است. اين بخيلان با ثروتمندانى كه از آنها ياد شده، فرق دارند زيرا ثروتمند ثروتش را در راه نادرست مصرف مى كند، ولى بخيل ثروت اندوزى مى كند و آن را در هيچ راهى صرف نمى كند.

و نيز سركشى را خواهى ديد كه گويى گوش خود را بر شنيدنِ موعظه بسته و گوش او به آن مواعظ ناشنواست و چنان در گمراهى خود غوطه ور است كه انگار چيزى نمى شنود.

ص: 325


1- سوره ابراهيم، آيه 28.

أَيْنَ أَخْيَارُكُمْ وَ صُلَحَاوءُكُمْ، وَ أَيْنَ أَحْرَارُكُمْ وَ سُمَحَاوءُكُمْ، وَ أَيْنَ الْمُتَوَرِّعُونَ فِي مَكَاسِبِهِمْ وَالْمُتَنَزِّهُونَ فِي مَذَاهِبِهِمْ! أَ لَيْسَ قَدْ ظَعَنُوا جَمِيعاً عَنْ هَذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ وَ الْعَاجِلَةِ الْمُنَغِّصَةِ؟ وَ هَلْ خُلِقْتُمْ إِلاَّ فِي حُثَالَةٍ(1) لاَ تَلْتَقِي إِلاَّ بِذَمِّهِمُ الشَّفَتَانِ، اسْتِصْغَاراً لِقَدْرِهِمْ وَ ذَهَاباً عَنْ ذِكْرِهِمْ! فَإِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ.

...

يادى از گذشتگان

[پس] كجايند نيكانتان؟ كجايند صالحانتان؟ كجايند آزادگانتان و كرم دارانتان؟ آنان كه به شرافت و وطن و دين خود پايبند بودند. در گذشته نيز بيان شد كه برده صفتان، اهميتى به ملك و مملكت و دين نمى دهند و برايشان مهّم نيست چه كسى حكومت و سرنوشت آنها را در دست گرفته است، چون به هيچ جانب خاصى وابستگى ندارند.

كجايند بخشندگان و پرهيزكاران شما كه در كسب خود به حلال اهميّت مى دادند و از حرام اجتناب مى كردند؟

كجايند كسانى كه در امور دينى و اعتقادى و دنيايى از شبهات پرهيز مى كردند؟ امام عليه السلام دوست مى داشت جامعه خود را همانند جامعه روزگار پيامبر صلى الله عليه و آله ببيند و چون جامعه خود را آن سان نمى يافت احساس دلتنگى و ناراحتى مى كرد، چنان كه مصلحان جامعه وقتى خلأ و خللى در جامعه مى بينند بسيار ناراحت مى شوند و براى يك نابسامانى جزئى و اندك، به دليل علاقه شديد به اصلاح جامعه، سخت دلتنگ مى گردند.

آيا همه آنها از اين دنياى پست و زودگذر و تيره آغشته با تلخى و ناراحتى كوچ نكردند؟

و مگر نه اينكه در ميان مردمى پست و بى ارزش خلق شديد كه لب ها تنها در مذمت و نكوهش آنها برهم مى آيند (مى جنبند) تا قدر و جايگاهشان را خُرد شمارندو ناچيز انگارند.

پس در فاجعه اى گرفتار شديم و آن، همروزگارىِ با مردمانى است كه بايد به خدا پناه برد و گفت: «إنّا للّه و إنّا إليه راجعون؛ ما همه از خداييم و به سوى او باز مى گرديم».

ص: 326


1- حثالة: تفاله، پست و بى ارزش.

ظَهَرَ الْفَسَادُ، فَلاَ مُنْكِرٌ مُغَيِّرٌ، وَ لاَ زَاجِرٌ مُزْدَجِرٌ. أَ فَبِهَذَا تُرِيدُونَ أَنْ تُجَاوِرُوا اللَّهَ فِي دَارِ قُدْسِهِ، وَ تَكُونُوا أَعَزَّ أَوْلِيَائِهِ عِنْدَهُ؟ هَيْهَاتَ(1)، لاَ يُخْدَعُ اللَّهُ عَنْ جَنَّتِهِ، وَ لاَ تُنَالُ مَرْضَاتُهُ إِلاَّ بِطَاعَتِهِ. لَعَنَ اللَّهُ الاْآمِرِينَ بِالْمَعْرُوفِ التَّارِكِينَ لَهُ، وَ النَّاهِينَ عَنِ الْمُنْكَرِ الْعَامِلِينَ بِهِ!

...

امر به معروف و نهى از منكر

تبهكارى همه جا را فراگرفته است و مردم منحرف شده اند و از ديدن اين امر هيچ كس ناراحت نيست و وضع موجود را تغيير نمى دهد و هيچ كس نه خود از منكر پرهيز مى كند و نه ديگران را از آن باز مى دارد.

آيا با اين رفتار و منش مى خواهيد در بهشتِ خدا كه هيچ عيب و نقصى ندارد، مجاور لطف الهى و از اولياى عزيز او باشيد؟ اين استفهام انكارى و توبيخى است، يعنى هرگز با چنين روحيّه پستى نمى توان در سراى قدس الهى جاى گرفت. هيهات، هرگز و هرگز خدا را نمى توان نيرنگ زد و با ظاهرسازى به بهشت رفت و به رضاى او دست يافت.

امام عليه السلام درباره آن بخش از سخنان خود، كه هيچ كس از كارهاى ناپسند نهى نمى كند و خود نيز از آن اجتناب نمى كند، فرمود: خدا لعنت كند كسانى را كه امر به معروف مى كنند، ولى خود به آن معروف و كار خوبْ عمل نمى كنند؛ يعنى عمل آنها منكر و فرمان آنها به معروف است، چنان كه خداوند مى فرمايد: «كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ»(2)؛ «نزد خدا سخت ناپسند است كه چيزى را بگوييد و انجام ندهيد».

و خدا لعنت كند آنان را كه از منكر نهى مى كنند، اما خود به آن منكر و كار بدْ عمل مى نمايند، زيرا اين روش از صفات منافقان و دروغكاران است كه امر و نهى مى كنند، به اين دليل كه كار دشوارى نيست، ولى خود به معروف عمل و از منكر اجتناب نمى كنند، چون در مرحله عمل، دشوار است.

ص: 327


1- هيهات: براى استبعاد است يعنى اين شدنى نيست.
2- سوره صف، آيه 3.

خطبه صد و بيست و نهم

و من كلام له عليه السلام لأبيذر رحمه الله لما أخرج إلى الربذة

اشاره

يَا أَبَاذَرٍّ، إِنَّكَ غَضِبْتَ لِلَّهِ، فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ. إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَى دُنْيَاهُمْ، وَ خِفْتَهُمْ عَلَى دِينِكَ، فَاتْرُكْ فِي أَيْدِيهِمْ مَا خَافُوكَ عَلَيْهِ، وَ اهْرُبْ مِنْهُمْ بِمَا خِفْتَهُمْ عَلَيْهِ. فَمَا أَحْوَجَهُمْ إِلَى مَا مَنَعْتَهُمْ، وَ مَا أَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ! وَ سَتَعْلَمُ مَنِ الرَّابِحُ غَداً، وَ الاْءَكْثَرُ حُسَّداً(1). وَ لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الاْءَرْضَ كَانَتَا عَلَى عَبْدٍ رَتْقاً، ثُمَّ اتَّقَى اللَّهَ، لَجَعَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجاً! وَ لاَ يُوءْنِسَنَّكَ إِلاَّ الْحَقُّ، وَ لاَ يُوحِشَنَّكَ إِلاَّ الْبَاطِلُ، فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْيَاهُمْ لاَءَحَبُّوكَ، وَ لَوْ قَرَضْتَ مِنْهَا لاَءَمَّنُوكَ.

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام به ابوذر رحمه الله ، هنگامى كه به ربذه برده شد

تبعيد ابوذر رحمه الله به ربذه

ربذه منطقه اى نزديك مدينه منوره است و قبر ابوذر رحمه الله در آنجاست، و گنبدى داشت كه وهّابى ها آن را ويران كردند. علت تبعيد ابوذر رحمه الله اين بود كه در برابر ستمكارى و بدعت هاى عثمان و مخالفت هاى او با كتاب خدا و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله سكوت نمى كرد، لذا عثمان او را به شام تبعيد كرد. سپس معاويه او را به مدينه بازگرداند، اما عثمان بار ديگر ابوذر رحمه الله را به ربذه تبعيد كرد. ابوذر رحمه الله در آنجا با گرسنگى و بيمارى دست و پنجه نرم مى كرد تا آنكه از دنيا رفت و در همان جا دفن شد. هنگام تبعيد ابوذر رحمه الله توسط عثمان و در آستانه خروج از مدينه، امام عليه السلام او را بدرقه و با او وداع كرد و [توصيه گونه [به او فرمود:

اى ابوذر، تو براى خدا خشم گرفتى، چون كارهاى عثمان را مخالف دستورات الهى

ص: 328


1- حُسّد: جمع حاسد، يعنى حسود.

...

...

يافتى. پس به همان كسى كه براى خشنودىِ او خشم گرفتى اميدوار باش كه در دنيا نامت را بلند و نيكو سازد و در آخرت پاداش بزرگت دهد.

عثمان و هوادارانش از تو براى دنياى خود مى ترسند، زيرا تو را براى دنياى خويش خطر و تهديدى بزرگ يافتند. تو نيز از آنها بر دينت مى ترسى كه مبادا مسامحه و سكوت تو نسبت به معايب آنان، نزد خداى سبحان گناه باشد.

پس اى ابوذر، دنيايى را كه اكنون در دست آنهاست و براى آن از تو ترسيدند، قلباً رها كن و از آن رو بگردان و به جهت جدايى از آن دلخوش باش و براى آنچه بر آن مى ترسى، از آنان بگريز؛ چون انسان وقتى از جامعه دور باشد تكليف امر و نهى از او ساقط است، پس براى دين خود فرار مى كند و در نتيجه، در ميان مردم نيست تا به علت ترك امر و نهى گناهكار به شمار آيد.

آنان چه بسيار نيازمند چيزى هستند كه تو آن را از آنان دريغ داشتى و با دنياى آنان سودايش نكردى، و چقدر تو از دنياى شان بى نيازى كه آن را از تو دريغ داشتند. و به زودى خواهى فهميد كه واقعا چه كسى سود برده است؛ يعنى فردا به يقين خواهى دانست كه تو بهره برده اى يا آنها، و چه كسى بيشتر حسادت و رشك خواهد كرد، زيرا كسى كه از نعمت الهى برخوردار باشد، ديگران به او حسادت مى ورزند و به داشته اش غبطه مى خورند.

و اگر آسمان ها و زمين بر كسى بسته شده، به گونه اى كه هيچ راه فرارى نداشته باشد، و در گردابى از مشكلات افتاده باشد، ولى با اين همه، پارسايى و تقوا پيشه كند و به احكام شريعت عمل كند، خداى متعال براى او راه نجات قرار خواهد داد، چنان كه خود در قرآن مى فرمايد: «...وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ...»(1)؛ «و هركه

ص: 329


1- سوره طلاق، آيه هاى 2 و 3.

...

...

از خدا پروا كند، [خدا] براى او راه رهايى و خروجى قرار مى دهد، و از جايى كه حسابش را نمى كند، به او روزى مى رساند».

و مبادا چيزى جز حق، مونس تو باشد، گرچه مردم از گرد تو پراكنده و موجب هراس تو شوند، و مبادا چيزى جز باطل، مايه ترس تو شود، اگر چه مردم در راه باطل با تو انس گيرند و همدمت شوند.

پس [اى ابوذر بدان كه] اگر دنياى آنها را مى پذيرفتى و در برابر بدكارى و باطل گرايى آنان سكوت مى كردى، به يقين تو را دوست مى داشتند، آن چنان كه ستمگران ياران خود را دوست مى دارند. و اگر بخشى از دنيا را برمى گزيدى تو را از گزند خود ايمن مى داشتند، زيرا انسانْ اسير و برده احسان و نكوكارى است و در برابر خوشرفتارى كُرنش مى كند.

نكته اى جالب درباره ابوذر رحمه الله

از امور شگفت اين است كه نقل كرده اند عثمان مالى را توسط غلامى براى ابوذر رحمه الله فرستاد تا او را از انتقاد باز بدارد. از سوى ديگر مى دانست كه ابوذر اين رشوه را نمى پذيرد لذا حيله اى به كار بست تا صورت و ظاهر شرعى داشته باشد، و آن اين بود كه به غلام گفت: اگر ابوذر اين مال را پذيرفت تو آزاد خواهى بود و بدين وسيله مى خواست كه غلام اصرار كند تا ابوذر رحمه الله آن را بپذيرد، و گمان مى كرد كه ابوذر رحمه الله به جهت آزادى غلام، حتماً آن مال را خواهد پذيرفت. غلام نيز بنا به دستور، مال را براى ابوذر رحمه الله برد، اما او نپذيرفت. غلام گفت: اگر بپذيرى مرا آزاد كرده اى.

ابوذر گفت: [سخنت درست است، اما] در عوض، بردگى من در گرو پذيرفتن آن است.

ص: 330

خطبه صد و سى ام

و من كلام له عليه السلام و فيه يبين عليه السلام قبوله أي الخلافة و يصف الإمام الحق

اشاره

أَيَّتُهَا النُّفُوسُ الْمُخْتَلِفَةُ، وَ الْقُلُوبُ الْمُتَشَتِّتَةُ، الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، وَ الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، أَظْأَرُكُمْ عَلَى الْحَقِّ، وَ أَنْتُمْ تَنْفِرُونَ عَنْهُ نُفُورَ الْمِعْزَى(1) مِنْ وَعْوَعَةِ(2) الاْءَسَدِ! هَيْهَاتَ أَنْ أَطْلَعَ(3) بِكُمْ سَرَارَ(4) الْعَدْلِ، أَوْ أُقِيمَ اعْوِجَاجَ الْحَقِّ.

...

امام عليه السلام در اين سخن دليل پذيرش خلافت و ويژگى هاى پيشواى برحق را بيان مى فرمايد

سرزنش مردمان روزگار امام عليه السلام

هان، اى كسانى كه خواسته هايتان گوناگون و دل هايتان پراكنده و بدن هايتان حاضر و عقل هايتان غائب است، شما را به سمت حق متمايل مى سازم، ولى شما همچون بزانى كه از غرش شير مى گريزند، از حق گريزانيد.

هيهات، اين ناشدنى است كه من آن بخش نهفته عدالت را در اختيارتان بگذارم. يعنى لايق و سزاوار نيستيد كه شما را به اسرار عدالتى كه در ميان شما گم شده است، آگاه سازم. به عبارت ديگر چهره عدالت را تاريكى پوشانيده است، كه شما شايسته اطلاع از آن نيستيد.

و [هيهات كه] كژى و ناراستى اى كه حق را گرفتار كرده، به وسيله شما برطرف كنم، زيرا حق با باطل آميخته شده و شما آمادگى چنين كارى را نداريد.

ص: 331


1- معزى: جمع معز، يعنى بز.
2- وعوعة: غرش شير، پارس سگ، زوزه شغال.
3- أطلع: از أطلع به الشيء گرفته شده، و آن زمانى است كه فردى بالاى بلندى برود تا چيز پنهانى را ببيند.
4- سرار: بر وزن سحاب، قسمت پايانى شب و به معناى ظلمت و تاريكى است.

اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ، وَ لاَ الْتِمَاسَ شَيْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ(1)، وَ لَكِنْ لِنَرُدَّ الْمَعَالِمَ(2) مِنْ دِينِكَ، وَ نُظْهِرَ الاْءِصْلاَحَ فِي بِلاَدِكَ، فَيَأْمَنَ المَظْلُومُونَ مِن عِبادِكَ، وَ تُقامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِك.

...

دليل پذيرش خلافت از سوى امام عليه السلام

خدايا، تو مى دانى اينكه خلافتِ ظاهرى را قبول كرديم، هرگز به معناى رقابت در امر حكومت نبود، تا بخواهيم بر مردم فرمان برانيم و زمام جامعه را در دست بگيريم، و براى رسيدن به بهره بيشترى از متاع دنيوى نبود، بلكه قصد ما نخست اين بود كه راه هاى دين را كه در زمان عثمان و مقدارى در زمان خلفاى پيش از او زايل شده بود احيا كنيم، و ديگر اينكه شهرها را كه به اصلاحش فرمان يافته ايم به آبادانى برسانيم تا بندگان ستمديده تو احساس امنيّت كنند و از ستمگران نهراسند، و نيز حدودِ معطّل شده و احكامِ رها شده تو بار ديگر احيا شود.

ص: 332


1- حطام: متاع زائد دنيوى، چون فناپذير است حطام ناميده مى شود. و اضافه فضول به حطام اضافه بيانيه است.
2- معالم: نشانه و پرچم ها، معالم الطريق، يعنى علامت هايى كه براى تشخيص راه نصب مى كنند.

اللَّهُمَّ إِنِّي أَوَّلُ مَنْ أَنَابَ، وَ سَمِعَ وَ أَجَابَ، لَمْ يَسْبِقْنِي إِلاَّ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله بِالصَّلاَةِ.

...

خدايا، من نخستين كسى هستم كه با اطاعت و تسليم به سوى تو برگشتم. يعنى دعوت خدا را شنيدم و با پذيرش اسلام و احكامش آن را پذيرفتم. تعبير برگشت و انابه كه در كلام امام عليه السلام آمده است به آن معنا نيست كه امام ابتدا از دين روى گردانده و دوباره برگشته است، بلكه از باب مشابهت با ديگران چنين تعبيرى به كار برده است، چنان كه خداوند از زبان مخالفان يكى از پيامبران مى فرمايد: «...لَنُخْرِجَنَّكُم مِّنْ أَرْضِنَآ أَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا...»(1) «شما را از سرزمين خودمان بيرون خواهيم كرد، مگر آنكه به آيين ما بازگرديد». در حالى كه آن پيامبر هرگز پيرو دين مخالفان نبوده تا دوباره بدان برگردد. پس با اينكه امام عليه السلام نخستين مسلمان و نخستين مؤمن بوده، اين تعبير رايج را به كار برده است.

سپس مى فرمايد: جز رسول خدا صلى الله عليه و آله هيچ كس در نماز خواندن از من پيشى نگرفته است. پس مقتضاى جايگاه امام عليه السلام اين است كه به اوامر الهى رو بياورد و قصد او از حكومت، رسيدن به سلطه و مال اندوزى نباشد.

ص: 333


1- سوره ابراهيم، آيه 13.

وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّهُ لاَ يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ الْوَالِي عَلَى الْفُرُوجِ(1) وَ الدِّمَاءِ وَ الْمَغَانِمِ(2) وَ الاْءَحْكَامِ وَإِمَامَةِ الْمُسْلِمِينَ الْبَخِيلُ(3) فَتَكُونَ فِي أَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ(4)، وَ لاَ الْجَاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ، وَ لاَ الْجَافِي(5) فَيَقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ، وَ لاَ الْحَائِفُ(6) لِلدُّوَلِ(7) فَيَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ، وَ لاَ الْمُرْتَشِي(8) فِي الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ، وَ يَقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ(9)، وَ لاَ الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهْلِكَ الاْءُمَّةَ.

...

ويژگى هاى حاكم در جامعه اسلامى

شما مى دانيد كه حاكم جامعه اسلامى كه بر ناموس و جان مردم، و بر غنايم و نيز اجراى احكام اسلام ولايت دارد و امامت مسلمانان را به عهده گرفته و الگوى آنان است نبايد آزمند و بخيل باشد، زيرا چنين كسى در جمع مال حرص مى ورزد و مال را خرج نمى كند. لذا اموال مردم، بى مصرفْ جمع مى شود و نيازمندان به حق خود نمى رسند.

و نادان نباشد؛ چون حاكم مصدر همه امور است و اگر نسبت به امور ناآگاه باشد مردم را گمراه خواهد كرد.

و نيز خودخواه نباشد و مغرورانه يا به دليل بى حوصلگى با مردم، قطع ارتباط نكند، تا در نتيجه، كارهايى كه بر پايه ارتباط با مردم است معطّل نماند.

و از عدل رويگردان نباشد و به حيف وميل بيت المال مسلمانان نپردازد(10). مثلاً به يك

ص: 334


1- ولايت حاكم بر نواميس مردم به اين اعتبار است كه فرمان جنگ و به پايان رساندن آن به دست اوست، لذا موجب مى شود احياناً زنان مسلمان و يا كافر اسير شوند، پس بر نواميس سلطه دارد.
2- مغانم: جمع مغنم كه مصدر ميمى به معناى غنيمت است.
3- بخيل: اسم براى يكون است و خبر آن والي است كه مقدم شده است.
4- نهمة: حرص و طمع.
5- جافي: جفاكار كه از روى كبر و غرور با مردم قطع رابطه مى كند.
6- حائف: كسى كه به عدالت رفتار نكند.
7- دول: جمع دولة، يعنى مالى كه دست به دست مى گردد و يا به معناى حكومت است.
8- مرتشي: كسى كه رشوه مى گيرد.
9- مقاطع: حدودى كه خداى متعال معين فرموده است، جمع مقطع، يعنى محل قطع كارها و فيصله امور.
10- در برخى از نسخه ها به جاى حائف كلمه خائف، يعنى ترسو آمده، و به اين معنى است كه حاكم نبايد ترسو باشد و از كسانى كه نبايد بترسد نبايد وحشت داشته باشد.

...

...

نفر بيش از استحقاق و سهميه اش، و به ديگرى كمتر از آن بپردازد. و بر اساس تمايلات شخصى خود در تقسيم بيت المال كار نكند و گروهى را بر گروه ديگر مقدّم ندارد.

و رشوه خوار نباشد تا حقوق مردم از بين نرود، زيرا اگر رشوه بگيرد و حكم را به نفع رشوه دهنده صادر كند، حق را زير پا گذارده و حقوقى را كه خداى سبحان معين كرده به ناحق و از سرِ ستم متوقف مى شوند.

و احكام اسلامى را تعطيل و در نتيجه امت را نابود نسازد، چون حيات جامعه در اجراى احكام الهى است و اگر تعطيل شود امت هلاك مى شود.

ناگفته نماند كه امام در اين سخن تنها برخى از صفات منفى را كه در خور حاكم جامعه اسلامى نيست، بيان فرموده است نه تمام آنها را. و نقطه مقابل اين صفات كه بايد در حاكم فراهم آيد آن است كه حاكم بايد در امور دين و دنيا عادل باشد (ملكه اى داشته باشد كه او را بر طاعت الهى برانگيزد) و نيز حلالزاده و مرد باشد. ساير شروط حاكم اسلامى در فقه به تفصيل آمده است.

ص: 335

خطبه صد و سى و يكم

و من خطبة له عليه السلام و فيها وعظ و تزهيد و تذكير

اشاره

نَحْمَدُهُ عَلَى مَا أَخَذَ وَ أَعْطَى، وَ عَلَى مَا أَبْلَى(1) وَ ابْتَلَى(2)، الباطِنَ لِكُلِّ سَرِيرَةٍ، الْعَالِمُ بِمَا تُكِنُّ الصُّدُورُ، وَ مَا تَخُونُ الْعُيُونُ. وَ نَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ غَيْرُهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله نَجِيبُهُ وَ بَعِيثُهُ، شَهَادَةً يُوَافِقُ فِيهَا السِّرُّ الاْءِعْلاَنَ(3)، وَ الْقَلْبُ اللِّسَانَ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام در موعظه، پرهيز دادن از دنيا و توجه دادن به آخرت

حمد و ستايش الهى

خدا را بر آنچه مى گيرد و آنچه مى بخشد مى ستاييم. زيرا هم گرفتن و هم بخشيدن خداوند تابع مصلحت، و در نتيجه سزاوار ستايش است. و او را بر احسان و آزمونش مى ستاييم.

خدايى كه پنهانى ها و رازها را مى داند، چنان كه گويى همراه نهانى هاست.

و آنچه در سينه ها پنهان است و نيز نگاه هاى دزدانه اى كه بر ديگران پوشيده است - هرچند نزديك به آن نگاه كننده باشند - بر حضرتش هرگز پوشيده نيست.

و گواهى مى دهيم كه خدايى جز خداى يگانه نيست، و اينكه محمّد صلى الله عليه و آله برگزيده و فرستاده اوست كه او را براى هدايت مردم و ابلاغ دين حق به رسالت برانگيخت؛ شهادتى كه در آن قلب با زبان هماهنگ است نه فقط شهادت زبانى مثل شهادت منافقان، و نه فقط شهادت قلبى مانند شهادت كافران كه خدا درباره آنها مى فرمايد: «وَ جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَآ أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا...»(4)؛ «و با آنكه دل هاى شان بدان يقين داشت، از سرِ ظلم و تكبر آن را

ص: 336


1- أبلى: نعمت مى دهد، نعمتى كه مايه آزمون است.
2- ابتلى: امتحان مى كند.
3- السرّ و الإعلان: نهان و آشكار.
4- سوره نمل، آيه 14.

منها: فَإِنَّهُ وَ اللَّهِ الْجِدُّ لاَ اللَّعِبُ، وَ الْحَقُّ لاَ الْكَذِبُ. وَ مَا هُوَ إِلاَّ الْمَوْتُ أَسْمَعَ دَاعِيهِ(1)، وَ أَعْجَلَ حَادِيهِ. فَلاَ يَغُرَّنَّكَ سَوَادُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِكَ.

...

انكار كردند». پس قلب و زبان هماهنگِ با يكديگر، به وحدانيت پروردگار و رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گواهى مى دهند.

در بخشى از اين سخنان آمده است:

به خدا سوگند كه امر آخرت جدّى است نه شوخى. زيرا در آخرت بهشتى ابدى و جهنمى جاودانى وجود دارد و حقيقتى است كه صورت خارجى دارد، نه دروغ و نادرست.

و فرجام انسان ها مرگ است كه پيام خود را به گوش آنان رسانيد و ساربان خود را با شتاب به دنبال آنها فرستاد؛ يعنى دنيا به سرعت مى گذرد و مرگ انسان ها را درمى يابد.

پس مبادا بسيارى اطرافيان، تو را مغرور و فريفته كند، چون انسان در بسيارى از مواقع به وجود اطرافيان و به سببِ اعتماد به آنها مغرور مى شود و خدا را نافرمانى مى كند و در آن حال مرگ او را درمى يابد، و اين اطرافيانْ ديگر نمى توانند مرگ را از او دور كنند و مانع كيفر ديدن او شوند.

ص: 337


1- أسمع داعيه: منظور تنها خود مرگ نيست، بلكه امورى كه نشانگر آن است از قبيل: پيرى، سفيدى موى، تحليل قوا و ساير پيك هاىِ راستگوىِ مرگ است كه بانگ رفتن را به گوش انسان ها مى رساند و هر انسانى با ديدن اينها، سرانجامْ سرنوشت خود را مى فهمد.

فَقَدْ رَأَيْتَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ مِمَّنْ جَمَعَ الْمَالَ، وَ حَذِرَ الاْءِقْلاَلَ(1)، وَ أَمِنَ الْعَوَاقِبَ - طُولَ أَمَلٍ وَ اسْتِبْعَادَ أَجَلٍ - كَيْفَ نَزَلَ بِهِ الْمَوْتُ فَأَزْعَجَهُ(2) عَنْ وَطَنِهِ، وَ أَخَذَهُ مِنْ مَأْمَنِهِ(3)، مَحْمُولاً عَلَى أَعْوَادِ الْمَنَايَا(4)، يَتَعَاطَى بِهِ الرِّجَالُ الرِّجَالَ، حَمْلاً عَلَى الْمَنَاكِبِ(5)، وَ إِمْسَاكاً بِالاْءَنَامِلِ(6). أَمَا رَأَيْتُمُ الَّذِينَ يَأْمُلُونَ بَعِيداً، وَ يَبْنُونَ مَشِيداً، وَ يَجْمَعُونَ كَثِيراً، كَيْفَ أَصْبَحَتْ بُيُوتُهُمْ قُبُوراً، وَ مَا جَمَعُوا بُوراً(7)، وَ صَارَتْ أَمْوَالُهُمْ لِلْوَارِثِينَ، وَ أَزْوَاجُهُمْ(8) لِقَوْمٍ آخَرِينَ؟ لاَ فِي حَسَنَةٍ يَزِيدُونَ، وَ لاَ مِنْ سَيِّئَةٍ يَسْتَعْتِبُونَ!

...

نگاهى به شيوه گذشتگان

اى انسان، كسانى را پيش از خود ديدى كه بر اثر داشتن آرزوى دراز و دور دانستنِ مرگ، ثروت فراوانى اندوختند و از نادارى و بينوايى مى هراسيدند و از عاقبت آن و از دست رفتنِ اموال هيچ نگران نبودند، امّا مرگ چنان آنها را دربر گرفت كه از وطن و خانه و كاشانه دورشان كرد و از محل آرامششان خارج ساخت.

و سرانجام بر روى تخته چوب هايى (تابوت) قرار گرفتند و بر دوش مردم حمل شدند و جنازه آنها را دست به دست بردند و با سر انگشتان خود آنان را مى گرفتند [كنايه از اين است كه زندگان چنان از مردگان بيزار و هراسانند كه در صورت لزوم فقط با سرانگشتان خود لمس مى كنند نه با تمام دست و در كمال آرامش]. اين سخن امام عليه السلام بدان معناست كه تو نيز به زودى مثل آنان خواهى شد، پس بايد برحذر باشى و توشه آخرتت را اكنون كه زنده اى، برگيرى.

ص: 338


1- إقلال: كمبود مالى، كاستى ها و كمى ها.
2- أزعج: آزرده خاطر كرد، پريشان حال كرد، خارج كردن و هراسان نمودن.
3- مأمن: محل امن و آرامش.
4- منايا: جمع منية، يعنى مرگ.
5- مناكب: جمع منكب، يعنى مفصل شانه.
6- أنامل: جمع أنملة، يعنى سرانگشتان.
7- بور: جمع بائر، يعنى تباه شده، لم يزرع.
8- أزواج: جمع زوج، يعنى همسر خواه مرد باشد كه زن او مرده، يا زن باشد كه شوهر او مرده است.

...

...

آيا نديديد كسانى را كه آرزوهاى درازى در سر مى پروراندند، مثلاً آرزو داشتند بعد از چندين سال به مقام و اموال و مانند اينها برسند، و عمارت هاى مستحكم و بزرگى ساختند كه دلالت بر آرزوى آنها در عمر طولانى بود، و نيز ثروت فراوانى اندوختند و گمان مى كردند در اين دنيا مدتى طولانى زندگى خواهند كرد و با گذشت روزگار به آن احتياج خواهند داشت، نديديد كه چگونه خانه هايشان سرانجامْ به گورستان تبديل شد؟ به اين معنا كه در خانه هايشان دفن شدند، و يا منازلشان تخريب و به گورستان عمومى تبديل شد و ديگران نيز در همان خانه دفن شدند، يا اينكه خانه هايشان بر سرشان ويران شد و كسى نتوانست آنها را بيرون بياورد و در نتيجه، خانه هايشان برايشان به صورت قبر درآمد.

و آنچه گرد آوردند تباه شد و سودشان نبخشيد و عاقبت الامر دارايى شان به دست وارثان افتاد و همسرانشان در اختيار ديگران قرار گرفتند. اين جمله براى تشويق مردم به انجام دادنِ عمل صالح است، زيرا هَمسرْ نزديك ترين فرد به انسان است كه پس از مرگ آدمى وسيله كامجويى ديگران خواهد شد. پس با اين وصف چه اميد و آرزويى مى توان به دنيا بست؟ و دنيايى اين چنينى چه اعتبارى دارد؟

مردگان نه توان آن دارند كه بر اعمال نيك خود بيفزايند، زيرا وقتى كه انسان بميرد ديگر پرونده عمل او بسته مى شود، و نه مى توانند از بدى كارشان پوزش بخواهند.

ص: 339

فَمَنْ أَشْعَرَ(1) التَّقْوَى قَلْبَهُ بَرَّزَ مَهَلُهُ، وَ فَازَ عَمَلُهُ. فَاهْتَبِلُوا(2) هَبَلَهَا، وَ اعْمَلُوا لِلْجَنَّةِ عَمَلَهَا، فَإِنَّ الدُّنْيَا لَمْ تُخْلَقْ لَكُمْ دَارَ مُقَامٍ، بَلْ خُلِقَتْ لَكُمْ مَجَازاً لِتَزَوَّدُوا مِنْهَا الاْءَعْمَالَ إِلَى دَارِ الْقَرَارِ. فَكُونُوا مِنْهَا عَلَى أَوْفَازٍ(3)، وَ قَرِّبُوا الظُّهُورَ(4) لِلزِّيَالِ(5).

...

اثر تقوا در زندگى

پس هر كس تقوا و پرهيزكارى پيشه كند و قلب خود را با تقوا دمساز سازد، به گونه اى كه ملكه رفتارىِ او شود، از ديگران در كار خير پيشقدم تر و موفق مى گردد، به خلاف بدكاران كه توفيق انجام عمل صالح را ندارند.

پس به گونه اى شايسته تقوا پيشه كنيد و براى بهشت عملى انجام دهيد كه شايسته آن باشد، زيرا دنيا به عنوان قرارگاه هميشگى شما خلق نشده، بلكه گذرگاهى است تا از آن براى آخرت كه جايگاهى است جاودان توشه برگيريد.

پس شتابان و پيش از بر باد شدن فرصت ها، از آن، ره توشه آخرت فراهم كنيد (آماده بانگ سفر باشيد) و مركب هاى آخرت را آماده كنيد تا بر پشت آنها سوار شويد و با دنيا وداع كنيد.

ص: 340


1- أشعر: ملازم و همراه كرد.
2- إهتبلوا: از إهتبال، يعنى با جديت به دنبال چيزى گشتن و آن را به دست آوردن.
3- أوفاز: جمع وفز، يعنى عجله و شتاب، و شايد دليل جمع آوردن آن لزوم عجله در هر كار خيرى است.
4- قربوا الظهور: پشت مركب هاى سفر آخرت را آماده سازيد و نزديك بياوريد. ظهور جمع ظَهر، يعنى پشت اسب و چارپايان ديگر. در اينجا حالِ مسافر آخرت به كسى تشبيه شده است كه مى خواهد سفر كند و لذا مركب را زين مى كند.
5- زيال: جدايى، بدرود.

خطبه صد و سى و دوم

و من خطبة له عليه السلام فيها تعظيم للّه سبحانه و ذكر للقرآن و الرسول عليه السلام و وعظ للناس

اشاره

وَ انْقَادَتْ لَهُ الدُّنْيَا وَ الاْآخِرَةُ بِأَزِمَّتِهَا(1)، وَ قَذَفَتْ إِلَيْهِ السَّمواتُ وَ الاْءَرَضُونَ مَقَالِيدَهَا(2)، وَ سَجَدَتْ لَهُ بِالْغُدُوِّ(3) وَ الاْآصَالِ(4) الاْءَشْجَارُ النَّاضِرَةُ(5)، وَ قَدَحَتْ لَهُ مِنْ قُضْبَانِهَا(6) النِّيرَانَ الْمُضِيئَةَ، وَ آتَتْ أُكُلَهَا بِكَلِمَاتِهِ الثِّمَارُ الْيَانِعَةُ(7).

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام كه شاملِ تعظيم خدا و ياد قرآن و پيامبر صلى الله عليه و آله و نصيحت مردم است

عظمت پروردگار

زمام دنيا و آخرت به طور كامل در اختيار خداست و تمام آسمان ها و زمين ها كليدهاى خود را در اختيار خدا قرار داده اند. يعنى كليد درهاى روزى، آفرينش و مانند اينها تنها در دست خداى سبحان است.

و درختان سرسبز و باطراوت بامدادان و شامگاهان در پيشگاه الهى سجده مى كنند(8).

و از شاخه هاى خود به فرمان و اراده خدا شعله هاى روشنايى بخش آتش مى فروزند، زيرا دو درخت مرخ و عقار (كه جمع آن عقاقير است) از شاخه هاى خود آتش مى افروزند.

و به امر تكوينى خداى سبحان از خود ميوه هاى رنگارنگ بر مى آورند.

ص: 341


1- أزمّة: جمع زمام، يعنى مهار، اختيار.
2- مقاليد: جمع مقلاد، يعنى كليد.
3- غدو: بامداد.
4- آصال: جمع أصيل، يعنى هنگام غروب خورشيد، عصر.
5- ناضرة: سرسبز و باطراوت و چشم نواز.
6- قضبان: جمع قضيب به معناى شاخه.
7- يانعة: رسيده و آماده خوردن.
8- مراد آن است كه اينها خضوع هميشگى و مستمر و يا در دو وقت ياد شده سجده خاصى دارند كه ما متوجه آن نمى شويم، چون سجده، كنايه از خضوع و فروتنى است، چنان كه صبحگاهان و شامگاهان كنايه از استمرار و دوام است.

منها في القرآن:

اشاره

وَ كِتَابُ اللَّهِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ نَاطِقٌ لاَ يَعْيَا(1) لِسَانُهُ، وَ بَيْتٌ لاَ تُهْدَمُ أَرْكَانُهُ، وَ عِزٌّ لاَ تُهْزَمُ أَعْوَانُهُ.

...

بيان برخى ويژگى هاى قرآن

و كتاب الهى (قرآن) در ميان شماست؛ كتاب گويايى كه هيچ گاه از سخن گفتن خسته نمى شود. كنايه از آنكه همواره سود مى رساند و هدايتگر است.

و خانه اى است كه هرگز پايه هاى (احكام و مواعظ و اصول و ديگر مفاهيم) آن منهدم نمى گردد. يعنى چنانكه خانه، انسان را از سرما و گرما حفظ مى كند، قرآن نيز حافظ و نگهدارنده است و شخصِ عمل كننده به فرمان هاىِ خود را از خطرات حفظ مى كند.

و عزّتى است كه ياران آن هيچ گاه شكست نمى خورند و همواره - خواه از نظر مادى يا معنوى - پيروزند، زيرا همواره و بى ترديد حق بر باطل پيروز است.

ص: 342


1- لايعيا: خسته نمى شود.

منها حول الرسول صلى الله عليه و آله :

أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ، وَ تَنَازُعٍ مِنَ الاْءَلْسُنِ(1)، فَقَفَّى بِهِ(2) الرُّسُلَ، وَ خَتَمَ بِهِ الْوَحْيَ، فَجَاهَدَ فِي اللَّهِ الْمُدْبِرِينَ عَنْهُ، وَ الْعَادِلِينَ(3) بِهِ.

...

و از همين خطبه است در توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله

خداى سبحان زمانى پيامبر صلى الله عليه و آله را فرستاد كه ميان او و ساير پيامبران پيشين فاصله بلندى افتاده و به اصطلاح دوران فترتْ حاكم بود، و در آن روزگار، زبان ها مختلف بود، يا اينكه عقايد و انديشه هاى متفاوت پديد آمده بود كه به بركت پيامبر صلى الله عليه و آله هماهنگ گرديد.

سپس آن حضرت را پشت سر پيامبران ديگر فرستاد و به واسطه او وحى را پايان بخشيد، زيرا آن حضرت خاتم پيامبران بود.

پيامبر صلى الله عليه و آله نيز با روى برتافتگانِ از خداى متعال جهاد كرد؛ همان هايى كه به بت پرستى و گناهكارى روى كرده بودند. نيز با كسانى كه بتان را همسنگ خدا مى دانستند جهاد كرد.

ص: 343


1- ألسن: جمع لسان، يعنى زبان و كنايه از مذهب هاست، زيرا از حيث ادبى به دليلِ وجودِ علاقه و رابطه سبب و مسببْ زبان مظهر فرهنگ مى باشد.
2- فقفّى به: پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را در قفا و پشت سر پيامبران قبلى آورد، [همان سان كه قافيه در شعر پياپى مى آيند].
3- عادلين: كسانى كه چيزى را معادل خداى سبحان قرار مى دهند.

منها في وصف الدنيا:

وَ إِنَّمَا الدُّنْيَا مُنْتَهَى بَصَرِ الاْءَعْمَى، لاَ يُبْصِرُ مِمَّا وَرَاءَهَا شَيْئاً، وَ الْبَصِيرُ يَنْفُذُهَا بَصَرُهُ، وَ يَعْلَمُ أَنَّ الدَّارَ وَرَاءَهَا، فَالْبَصِيرُ مِنْهَا شَاخِصٌ(1)، وَ الاْءَعْمَى إِلَيْهَا شَاخِصٌ(2)، وَ الْبَصِيرُ مِنْهَا مُتَزَوِّدٌ، وَ الاْءَعْمَى لَهَا مُتَزَوِّدٌ.

...

بخشى از اين خطبه در توصيف دنياست

به راستى كه دنيا نهايتِ ديدِ فرد نابيناست؛ يعنى كسى كه آخرت را نمى بيند، بسان انسان كور است كه فقط دنيا را مى بيند و ديگر هيچ؛ و گمان مى كند كه هيچ آخرتى وجود ندارد.

اما انسان بينا نگاه خود را از دنيا مى گذراند و به آخرت مى افكند و درمى يابد كه در پس اين جهان آخرتى است، و مى داند كه آن جهانْ حقيقى و باقى و هميشگى است و جز آخرت هرچه باشد، گذراست.

پس انسان بينا و بصير از دنيا كوچ مى كند و مى گذرد، درست مانند مسافرى كه آماده رفتن است، نه كسى كه قصد اقامت دائمى دارد. و انسان نابينا كه آخرت را نمى بيند تمام نگاه او به سوى همين دنياست و سخت خواهان آن است.

و انسان بينا از دنيا براى آخرت توشه برمى دارد، زيرا سراى ديگر را باور دارد آن سان كه ناچار بايد براى آن توشه برگيرد، ولى انسان نابينا براى دنيا توشه مى اندوزد و آن را آباد مى كند، زيرا دنيا را تنها سراى خود مى پندارد لذا براى آبادانى آن و ساير متعلقاتش مى كوشد.

ص: 344


1- شاخص: مسافر.
2- شاخص: كسى كه با تمام وجود در چيزى بنگرد.

منها في عظة الناس:

اشاره

وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ وَ يَكَادُ صَاحِبُهُ يَشْبَعُ مِنْهُ وَ يَمَلُّهُ(1) إِلاَّ الْحَيَاةَ، فَإنَّهُ لاَ يَجِدُ فِىِ الْموْتِ رَاحَةً. وَ إِنَّمَا ذَلِكَ بِمَنْزِلَةِ الْحِكْمَةِ(2) الَّتِي هِيَ حَيَاةٌ لِلْقَلْبِ الْمَيِّتِ، وَ بَصَرٌ لِلْعَيْنِ الْعَمْيَاءِ، وَ سَمْعٌ لِلاْءُذُنِ الصَّمَّاءِ، وَ رِيٌّ(3) لِلظَّمْآنِ، وَ فِيهَا الْغِنَى كُلُّهُ وَ السَّلاَمَةُ.

...

بخش ديگرى از خطبه در موعظه است

آگاه باشيد كه انسان در نهايت از هر چيزى سير و خسته خواهد شد، زيرا سرشت و طبع انسان تجددطلبى است و از آنچه مدّتى در اختيارش بوده رخ برمى گرداند، ولى مسأله حيات و زندگى مستثنى است و هيچ انسانى از زندگى سير و خسته نمى شود، چرا كه مرگ را مايه راحتى و آسايشى نمى بيند، بلكه همواره از مرگ مى هراسد. وانگهى از آن جهت از زندگى خسته نمى شود چون مى ترسد در چنگال مرگ گرفتار شود.

و ترس از مرگ، به منزله حكمتى است كه دل هاى مرده را، كه آخرت را نمى شناسند، زنده مى كند. و خدا ترس از مرگ را بر اساس حكمت گسترده اش در وجود انسان نهاده است تا اينكه انسان براى پس از مرگ خود بكوشد و آمادگى بيابد، زيرا در صورتى كه انسان از چيزى بترسد، مى كوشد كه بر آن چيز چيره شود. بنابراين، اين ترس از مرگ او را به سمت عمل صالح و تأمين نيازهاى پس از مرگ برمى انگيزاند.

و براى چشم نابينايى كه جز دنيا چيزى نمى بيند، مايه بينايى است و براى گوش ناشنوا مايه شنيدن است تا به مواعظ سودمند گوش دهد و گمگشته خود را در آن بيابد.

و آب گوارايى است براى تشنه معرفت و شناخت چيزى، تا او را از حوادث هولناك برهاند و از چشمه سار معرفت سيراب كند و اين ترس از مرگ اين ويژگىِ مهم را دارد، چرا كه موجب كشف حقيقت و شناخت عواملِ نجات مى گردد.

ص: 345


1- يمل: از ملالة گرفته شده، به معناى دلتنگى و خستگى است.
2- حكمت: قرار دادن هر چيزى در جاى خود.
3- ريّ: آنچه سيراب كند.

كِتَابُ اللَّهِ تُبْصِرُونَ بِهِ، وَ تَنْطِقُونَ بِهِ، وَ تَسْمَعُونَ بِهِ، وَ يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ، وَ يَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْضٍ، لاَ يَخْتَلِفُ فِي اللَّهِ، وَ لاَ يُخَالِفُ بِصَاحِبِهِ عَنِ اللَّهِ.

...

ديگر اينكه در برگيرنده بى نيازى و سلامت در آخرت است، زيرا فرد هراسان و بيمناك در پى انجام دادن عمل صالح است؛ همان چيزى كه غنا و سلامتش را در آخرت تأمين مى كند.

اوصاف قرآن كريم

آنگاه امام عليه السلام قرآن را موضوع سخن خويش قرار داده، فرمود: قرآن كتاب الهى است كه با خواندن آن از حقايق، اصول، فروع، اخلاق و داستان هاى درس آموز فراوانى آگاه مى شويد، و با كمك آن مى توانيد درباره همه امور زندگى خود سخن بگوييد و ساير جنبه هاى علمى و عملى خود را بر آن منطبق سازيد و به وسيله آن مى شنويد؛ بدين معنا كه هرچه را قرآن تأييد كرده است، مى پذيريد و در غير اين صورت آن را ردّ مى كنيد.

همچنين بخشى از قرآن بخش ديگرى را تفسير مى كند، و بخشى از آن گواه بخش ديگر آن است. مثلاً در جايى مطلبى را بيان مى كند و در جاى ديگر دليل آن را مى آورد.

قرآن درباره خدا و اوصاف او هيچ اختلافى ندارد، به خلاف تورات و انجيلِ كنونى كه در اوصاف الهى سخنانى سراسر تناقض دارند. و قرآن كسى را كه اهل تلاوت و عملِ به آن باشد از خدا دور نمى كند.

ص: 346

قَدِ اصْطَلَحْتُمْ(1) عَلَى الْغِلِّ(2) فِيمَا بَيْنَكُمْ، وَ نَبَتَ الْمَرْعَى عَلَى دِمَنِكُمْ(3) وَ تَصَافَيْتُمْ عَلَى حُبِّ الاْآمَالِ، وَ تَعَادَيْتُمْ فِي كَسْبِ الاْءَمْوَالِ. لَقَدِ اسْتَهَامَ بِكُمُ الْخَبِيثُ، وَ تَاهَ بِكُمُ الْغُرُورُ، وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى نَفْسِي وَ أَنْفُسِكُمْ.

...

نكوهش مردم روزگار امام عليه السلام

با اينكه قرآن در ميان شماست، خودتان از آن روى برتافتيد و بر خيانتِ به يكديگر توافق كرديد و لذا هيچ كدام تان عمل خائنانه و آلوده به كينه يكديگر را محكوم نمى كنيد. و توافق كرديد كه چون گياهِ روييده در توده سرگين باشيد، يعنى ظاهرتان آراسته و اهل تفاهم است، ولى در باطنتان نيرنگ داريد، و چون گياهى كه در جاهاى آلوده و كثيف مى رويد ظاهرى سرسبز دارد، ولى زود پژمرده مى شود، همين طور كسانى كه بر خيانت قلبى توافق دارند، در ظاهر آراسته اند، اما در باطن زود از بين مى روند، چرا كه خيانت درونى، به صاحبش مجال پايدارى و ماندگارى نمى دهد.

شما با وجود قرآن، با يكديگر بر آرزو دوستى، همداستان و همراه شديد؛ لذا هر كدام به دنبال آرزوى خود هستيد و عمل و رفتار همديگر را محكوم و نكوهش نمى كنيد، زيرا قرار گذارده ايد كه در اين راه باهم صلح و صفا داشته باشيد.

و در به دست آوردن اموال به رقابت با يكديگر پرداخته ايد و هر كدام مى خواهيد چيزى را از چنگ ديگرى بيرون آوريد و زودتر از ديگران به منافع خود دست يابيد.

به يقين شيطان پليد شيفته شما شده است، زيرا شما را فرمانبردار خود يافته و غرور و فريب موجب گمراهى شما شده است.

و خدا كمك رسان است، و براى نجات گرفتارانِ اين دشمن (شيطان) بايد از او يارى جست، تا بر نَفْس هواپرست خود چيره شويم، تا ما را دنبال خواسته هاى خود نكشاند.

ص: 347


1- إصطلحتم: توافق كرديد.
2- غل: خيانت.
3- دمن: جمع دمنة، يعنى محل انباشت سرگين.

خطبه صد و سى و سوم

و من كلام له عليه السلام و قد شاوره عمر بن الخطاب في الخروج إلى غزو الروم

اشاره

وَ قَدْ تَوَكَّلَ(1) اللَّهُ لاِءَهْلِ هَذَا الدِّينِ بِإِعْزَازِ الْحَوْزَةِ(2)، وَ سَتْرِ الْعَوْرَةِ. وَ الَّذِي نَصَرَهُمْ وَ هُمْ قَلِيلٌ لاَ يَنْتَصِرُونَ، وَ مَنَعَهُمْ وَ هُمْ قَلِيلٌ لاَ يَمْتَنِعُونَ، حَيٌّ لاَ يَمُوتُ.

...

از سخنان آن حضرت وقتى عمر بن خطاب با حضرت درباره رفتن به جنگ با روميان مشورت كرد

زمينه ايراد اين سخن

ارتش اسلام در زمان ابوبكر در جبهه هاى شام به فرماندهى خالد بن وليد مى جنگيد. چون ابوبكر مُرد و امر خلافت به دست عمر افتاد، به دليل مشاجراتى كه بين او و ابوبكر به وجود آمده بود خالد را عزل و ابو عبيده جرّاح را به جاى او منصوب كرد. لذا ارتش از مقاومت و انسجام افتاد و پادشاه روم نيز شخصاً به جنگ مسلمانان آمد. سپاهيان روم كه پادشاه خود را در جبهه ها ديدند، نيرويى تازه يافتند. اين خبر به گوش عمر رسيد و او تصميم گرفت شخصاً به ميدان رود. طبق معمول با امام عليه السلام مشورت كرد، زيرا بارها رأى صائب و درستِ امام عليه السلام را در تمام امور مختلف آزموده بود و امام، كه از خيرخواهى و خدمت رسانىِ به اسلام و مسلمانان كوتاهى نمى كرد، در مقام مشورت، رفتنِ عمر را صلاح نديد، لذا فرمود:

خداى متعال براى مسلمانان ضمانت نموده كه حوزه اسلام را عزت و استحكام بخشد و كاستى مسلمانان را، كه آشكار شدن آن خوشايند نيست، از چشم دشمنان پنهان سازد، چرا كه اگر دشمنان در مسلمانان نقصى نبينند، هرگز بر آنها هجوم نخواهند آورد.

و آن خدايى كه مسلمانان را يارى كرد، در حالى كه در صدر اسلام تعدادشان اندكشمار

ص: 348


1- توكل: تعهد نمود، ضمانت كرد.
2- حوزة: مجمع هر چيز و هرچه فرد آن را در اختيار داشته باشد.

إِنَّكَ مَتَى تَسِرْ إِلَى هَذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِكَ، فَتَلْقَهُمْ بِشَخْصِكَ فَتُنْكَبْ، لاَ تَكُنْ لِلْمُسْلِمِينَ كَانِفَةٌ(1) دُونَ أَقْصَى بِلاَدِهِمْ، لَيْسَ بَعْدَكَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إِلَيْهِ. فَابْعَثْ رَجُلاً مِحْرَباً(2)، وَ احْفِزْ(3) مَعَهُ أَهْلَ الْبَلاَءِ(4) وَ النَّصِيحَةِ، فَإِنْ أَظْهَرَ اللَّهُ فَذَاكَ مَا تُحِبُّ، وَ إِنْ تَكُنِ الاْءُخْرَى، كُنْتَ رِدْءاً(5) لِلنَّاسِ، وَ مَثَابَةً(6) لِلْمُسْلِمِينَ.

...

و دشمنانتان پرشمار بود و نمى توانستند بر دشمن پيروز شوند، و در حالى مانع تسلط دشمن بر آنها شد كه نمى توانستند جلو دشمن را بگيرند، همچنان زنده و ناميراست. پس همو مى تواند آنان را بر روميان پيروز كند و از گزند كافران ايمن دارد.

بازداشتن عمر از رفتن به جنگ روميان

امام عليه السلام پس از آن مقدمه و اشاره به قدرت لايزال الهى، دليل منع عمر از رفتن به سوى روميان را چنين بيان مى فرمايد: اگر تو شخصاً به ميدان نبرد با روميان بروى و روميان بر تو پيروز شوند، ديگر براى مسلمانان پناهگاهى نخواهد ماند تا شهرهاى آنان را حفظ كند. گويى او به منزله حافظ مرزها بوده است، زيرا پيشوا و حاكم، شهر و سرزمين را از گزند خطرها حراست مى كند.

و پس از تو كسى نيست تا در صورت چيرگى روميان، مردم به او مراجعه كنند و پناه ببرند، ولى اگر در مدينه بمانى، به فرض كه روميان پيروز شوند و لشكر اسلام شكست بخورد، مسلمانان به دليل وجود يك پناهگاه و مرجعْ دچار هول و هراس نخواهند شد. ناگفته نماند كه اين كلام امام عليه السلام با اينكه خود را حق بداند منافاتى ندارد. وانگهى اگر امر

ص: 349


1- كانفة: تحت حمايت درآورنده، حامى.
2- محربا: جنگ آور و كارآزموده.
3- احفز: بفرست.
4- أهل البلاء: كارآزموده، مرد جنگ.
5- ردء: ملجأ.
6- مثابة: مرجع.

...

...

دائر بر از بين رفتن اسلام يا ناديده گرفته شدن حق امام عليه السلام باشد امام از دست رفتن حق خود را بر مى گزيد تا اسلام باقى بماند زيرا اگر عمر مى رفت و شكست مى خورد، مسلمانان شكست مى خوردند و دشمنان از هر سوى به كشور اسلامى طمع مى كردند. با توجه به اينكه امام عليه السلام از سوى تمام مسلمانان به عنوان مرجع شناخته نمى شد و بدين جهت نمى توانست بلافاصله زمام امور را در دست بگيرد، چه بسا جامعه اسلامى نابود مى شد. حال اگر كسى بگويد: آيا امام عليه السلام قادر به حفظ جامعه از سقوط نبود؟ جواب آن است كه: پيامبر صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام بر اساس شرايط عادى حركت مى كنند و قطعاً امام بدون ياور نمى توانست حفظ كند.

آنگاه امام عليه السلام به عمر پيشنهاد مى كند كه يك نفر جنگاور و كارآزموده به همراه افراد باتجربه و ماهر كه خيرخواه خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان باشند و در حق ترديد نمى كنند بفرستد تا به جنگ روميان بروند.

پس اگر خداى متعال مسلمانان را غلبه بخشيد كه مطلوب توست و جريان به سلامتى پايان مى يابد، ولى اگر مسلمانان شكست خوردند، تو پناه شكست خوردگان و مرجع مسلمانان خواهى بود و دوباره ارتشى تحت فرماندهى تو تشكيل مى گردد.

ص: 350

خطبه صد و سى و چهارم

و من كلام له عليه السلام و قد وقعت مشاجرة بينه و بين عثمان، فقال المغيرة بن الأخنس لعثمان: أنا أكفيكه، فقال علي عليه السلام للمغيرة:

اشاره

يَا ابْنَ اللَّعِينِ الاْءَبْتَرِ(1) وَ الشَّجَرَةِ الَّتِي لاَ أَصْلَ لَهَا وَ لاَ فَرْعَ، أَنْتَ تَكْفِينِي؟ وَ اللَّهِ مَا أَعَزَّ اللَّهُ مَنْ أَنْتَ نَاصِرُهُ، وَ لاَ قَامَ مَنْ أَنْتَ مُنْهِضُهُ. اخْرُجْ عَنَّا أَبْعَدَ اللَّهُ نَوَاكَ(2)، ثُمَّ ابْلُغْ جَهْدَكَ، فَلاَ أَبْقَى اللَّهُ عَلَيْكَ إِنْ أَبْقَيْتَ(3)!

...

زمينه ايراد سخن

بين امام عليه السلام و عثمان مشاجره و گفت وگويى درگرفت، و اين، زمانى بود كه شورشيان از امام عليه السلام خواستند تا به صورت ميانجى نظر آنها را به عثمان برساند و از او بخواهد كه دست از ستم كارى هاى خود بردارد. مغيرة بن اخنس كه در اين مذاكره حضور داشت به عثمان گفت: من جواب على را از سوى تو مى دهم.

تحقير مغيرة بن اخنس

حضرت به مغيره فرمود: اى فرزند آن ملعونِ دور از هر خير، و اى فرزند درختِ بى ريشه و بى شاخه! پدر مغيره از سران منافقين بود كه نه داراى اصل و نسب و پدرانى گرامى بود و

ص: 351


1- أبتر: كسى كه خير از او منقطع شده است، زيرا از بتر به معناى قطع گرفته شده است.
2- نوى: به معناى منزل يا به معناى دورى است كه در اين صورت معنا چنين است: خدا دورى تو را از ما زياد گرداند.
3- أبقيت: حمايت و سرپرستى كردى.

...

...

نه داراى فرزندانى صالح و شايسته؛ پس چون درختى بى ريشه و بى شاخه بود.

آيا تو مرا بسنده خواهى بود (مى خواهى و مى توانى پاسخ مرا بدهى)؟ اين جمله، استفهام انكارى است.

به خدا سوگند كسى را كه تو ياور او هستى خداوند عزيزش نكرده است. زيرا انسان بى دين كسى را براى خدا يارى نمى كند تا خشنودى حضرتش در آن باشد و در نتيجه، فرد يارى شده، عزت يابد. و آن كه تو او را برپاى دارى برنخواهد خاست، چون انسان ترسو نمى تواند كسى را برخيزاند.

از ما دور شو كه خدا خانه ات را از ما دور سازد! پس هرچه مى توانى شرّ و فساد بپا كن. اگر بخواهى بر من مهر ورزى خداوند تو را باقى نگذارد! منظور امام عليه السلام از اين سخن آن است كه اگر مغيره بخواهد بر ايشان مهر ورزد و يارى اش دهد، امام عليه السلام از او بى نياز باشد [آن روزى كه تو بخواهى به ما مهر ورزى، هرگز نيايد].

ص: 352

خطبه صد و سى و پنجم

و من كلام له عليه السلام في أمر البيعة

اشاره

لَمْ تَكُنْ بَيْعَتُكُمْ إِيَّايَ فَلْتَةً(1)، وَ لَيْسَ أَمْرِي وَ أَمْرُكُمْ وَاحِداً. إِنِّي أُرِيدُكُمْ لِلَّهِ وَ أَنْتُمْ تُرِيدُونَنِي لاِءَنْفُسِكُمْ. أَيُّهَا النَّاسُ، أَعِينُونِي عَلَى أَنْفُسِكُمْ، وَ ايْمُ اللَّهِ لاَءُنْصِفَنَّ الْمَظْلُومَ مِنْ ظَالِمِهِ، وَ لاَءَقُودَنَّ الظَّالِمَ بِخِزَامَتِهِ(2)، حَتَّى أُورِدَهُ مَنْهَلَ(3) الْحَقِّ وَ إِنْ كَانَ كَارِهاً.

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام درباره بيعت مردم با آن حضرت

زمينه ايراد سخن

در كتب اهل سنّت نيز آمده است كه عمر درباره بيعت با ابوبكر گفت: بيعت با ابوبكر از سر بى تدبيرى و بدون مشورت بود، كه اميدوارم خدا مسلمانان را از شر آن ايمن بدارد و هركه بار ديگر بخواهد چنين كند، او را بكشيد. شاعر در اين باره گفته است:

قد قال فيها: إنّها لفلتة *** لا ترجعوا لمثلها البتّة

«[عمر] درباره آن [انتخاب] گفت: اين حركت بى تدبيرى و لغزشى بود [كه از دستْ دررفت]؛ پس مبادا چنين لغزشى از شما سر زند».

امام عليه السلام با اشاره به اين موضوع مى فرمايد: بيعت شما با من ناگهانى و بدون انديشه و تدبّر نبود. يعنى بر شما واجب است از من اطاعت كنيد، زيرا بى اختيار و بى مشورت دست

ص: 353


1- فلتة: كار بدون تدبير كار خارج از كنترل.
2- خزامة: طنابى از مو كه در بينى شتر مى كنند تا او را به هرجا كه خواهند با قدرت و شتاب ببرند.
3- منهل: آبشخور.

...

...

بيعت به من نداديد تا استدلال كنيد كه از سر ناچارى بود، و مثلاً بيعت شما بى اثر مى باشد.

و كار من و شما يكسان نيست، بلكه ما دو جهتگيرى متفاوت داريم.

من شما را براى خدا مى خواهم تا شما را در راه خدا زندگى و قوام بخشم، اما شما مرا براى خودتان مى خواهيد تا دنيايتان را آباد و شكمتان را سير و خواسته هايتان را تأمين كنم.

اى مردم، مرا يارى كنيد، هرچند كه به خلاف رأى و خواسته خودتان باشد، و چون شما را فرمانى دهم آن را عملى كنيد، هرچند مطابق ميل شما نباشد.

به خدا سوگند حق مظلوم را از ظالم مى ستانم و مهار در بينى ظالم مى كنم و او را به آبشخور حق مى كشانم هرچند آن را خوش نيايد.

ص: 354

خطبه صد و سى و ششم

و من كلام له عليه السلام في شأن طلحة و الزبير و في البيعة له

اشاره

وَ اللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً، وَ لاَ جَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نِصْفاً. وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ، وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ، فَإِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ نَصِيبَهُمْ مِنْهُ، وَ إِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي فَمَا الطَّلِبَةُ(1) إِلاَّ قِبَلَهُمْ، وَ إِنَّ أَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُكْمُ(2) عَلَى أَنْفُسِهِمْ.

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام درباره طلحه و زبير و بيعت آن دو با حضرتش و حكايت بيعت شكنىِ آنها

بيعت شكنى طلحه و زبير

به خدا سوگند طلحه و زبير و پيروان آنها نتوانستند ايرادى بر كار من بگيرند و بهانه اى براى شكستن بيعت شان بيابند. و درباره من و خودشان به انصاف رفتار نكردند.

آنان حقّى را از من مى خواهند كه خود آن را زير پا گذاردند. يعنى اگر عثمان حق بود چرا او را رها كردند تا به دست شورشيان كشته شود؟ و كشتن عثمان را بر قاتلانش زشت و نكوهيده نشمردند؟ و به مطالبه خونى برخاسته اند كه خودشان آن را ريختند، زيرا آنها در صفِ اول تحريك كنندگان عليه عثمان بودند.

پس اگر من فرضاً در قتل عثمان شريك آنها بودم آنها نيز در اين ماجرا سهيم هستند و دليلى ندارد كه يكى از قاتلان، قاتل ديگر را محاكمه و بازخواست كند و از او ديه يا تن دادنِ به قصاص را بخواهد. و اگر آنها خود و بدون دخالت من عثمان را كشتند پس مسئوليت خون عثمان به عهده خودِ آنهاست نه من. حق نيز همين بود و امام عليه السلام بين

ص: 355


1- طلبة: آنچه با آن خونخواهى مى شود.
2- للحكم: ل براى تأكيد و جمله، خبر إنّ است.

...

...

عثمان و شورشيان وساطت مى كرد تا شايد مشكل برطرف شود و فتنه بخوابد.

در نتيجه احتجاجات قبلى اگر آنها بخواهند عادلانه قضاوت كنند، اوّلين حكم عادلانه آنها اين است كه بر ضد خود و سپس براى شريكان خود حكم بدهند.

واقعيت ماجراى قتل عثمان

حقيقت ماجراى قتل عثمان آن است كه طلحه و زبير و عايشه محركان اصلى مردم عليه عثمان بوده اند، ولى وقتى ديدند كه امام عليه السلام به پذيرش خواسته هايشان مبنى بر واگذارى مناصب حكومتى و اموال عمومى تن نمى دهد، موضوع كشته شدن عثمان را بهانه رسيدن به خواسته هاى خود ساختند، مقدر چنين بود كه هيچ يك از آنها به اهداف خود نرسند، چرا كه طلحه و زبير كشته شدند و خون شان به هدر رفت. عايشه نيز گرفتار معاويه شد، زيرا گمان نمى كرد چنين كسى روزى خليفه شود. از سوى ديگر دوران خلافت معاويه چند صباحى با شورش هايى همراه بود؛ لذا به كام او خوش نيامد و لعنت و رسوايىِ ابدى را براى خود به جاى گذارد.

ص: 356

إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي، مَا لَبَسْتُ وَ لاَ لُبِسَ عَلَيَّ. وَ إِنَّهَا لَلْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ فِيهَا الْحَمَأُ(1) وَ الْحُمَّةُ(2)، وَ الشُّبْهَةُ الْمُغْدِفَةُ(3)، وَ إِنَّ الاْءَمْرَ لَوَاضِحٌ، وَ قَدْ زَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ نِصَابِهِ(4)، وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغْبِهِ(5). وَ ايْمُ اللّه ِ لاَءُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضا أَنَا مَاتِحُهُ، لاَ يَصْدُرُونَ عَنْهُ بِرِيٍّ، وَ لاَ يَعُبُّونَ(6) بَعْدَهُ فِي حَسْيٍ(7)!

...

تحليل جريان ناكثين

من همواره از سرِ بصيرت و دانش كار كرده ام و هيچ گاه چنين نبوده كه متوجّه سود و زيان خود نباشم. نه خودم هيچ گاه دچار اشتباه شده ام و نه گفتار و كردار كسى مرا در كارم دچار اشتباه كرده است تا حق را بازنشناسم. پس من يقين دارم كه براساس حق حركت مى كنم و آنها مسير باطل را مى پويند.

و اين گروهى كه به فرماندهى طلحه و زبير مى جنگند گروهى ستمگر و سركش اند كه هم خويشاوندى دارند و هم نيش زننده و زهرآگين، زيرا زبير پسر خاله امام عليه السلام و عايشه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه هماره به امام ضربه مى زد و پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داده بود كه اينها روزى عليه امام عليه السلام قيام خواهند كرد و درباره قيام شخص عايشه عليه امام عليه السلام نيز خبر داده بود.

و اين حركت ناكثين و اصحاب جمل شبهه اى ستمگرانه بود كه روبه روى حق ايستاد و انگيزه هاى حقيقى اين قيام را كه همانا جاه طلبى بود، بر مردم مخفى داشت.

مسأله روشن و انگيزه ها واضح است و باطل از جايگاه خود بركنار و زبان آن از ايجاد شرّ و فساد كوتاه شده است و مردم انگيزه هاى طلحه و زبير و عايشه و معاويه را به خوبى مى دانند، زيرا امام عليه السلام در خطبه ها و سخنرانى هاى گوناگون اهداف آنان را براى مردم تشريح كرده بود تا براى افرادى كه دچار شبهه مى شوند هيچ عذرى نماند.

ص: 357


1- حمأ: خويشاوندى نسبى.
2- حمّة: نيش عقرب و امثال آن.
3- مغدفة: تيره كننده.
4- نصاب: محل و جايگاه.
5- شغب: آشوب، شرآفرينى.
6- يعبون: از عب گرفته شده، يعنى نوشيدن يك نفس آب.
7- حسي: جايى كه در آن آب گرد آيد.

...

...

به خدا سوگند، با دستان خويش آبى را از چاه بركشم و حوضى و آبشخورى پُر كنم كه سيرابشان نسازد، و بعد از آن از آبشخورى ديگر آب نياشامند. منظور امام عليه السلام از اين كلام اين است كه آبشخورى كه مرگ از آن مى تراود برايشان فراهم ساخته ام. به عبارت ديگر آماده جنگ با آنان است. اينكه مى فرمايد: بعد از آن از آبشخورى ديگر آب نياشامند، بدين معناست كه آب آبشخورى كه با دست خود آن را پر كرده (جنگ) جان آنان را خواهد ستاند و زنده نخواهند ماند تا فرصت بيابند آبى بنوشند.

و از آن سيراب باز نخواهند گشت، بلكه آب آن، گلوگيرشان خواهد شد. اين سخن امام عليه السلام كنايه از آن است كه آتش افروزان اين آشوب، به اهداف خود نخواهند رسيد.

ص: 358

منها: فَأَقْبَلْتُمْ إِلَيَّ إِقْبَالَ الْعُوذِ(1) الْمَطَافِيلِ(2) عَلَى أَوْلاَدِهَا تَقُولُونَ الْبَيْعَةَ الْبَيْعَةَ(3) قَبَضْتُ كَفِّي فَبَسَطْتُمُوهَا وَ نَازَعَتْكُمْ يَدِي فَجَاذَبْتُمُوهَا.

...

از همين كلام است در بيان چگونگى بيعت

پس از كشته شدن عثمان، شما همانند ماده آهوان و ماده شتران بچه دار كه به سوى بچه هاى خود روانه مى شوند به سوى من رو آورديد و صدا به «بيعت، بيعت» بلند كرديد. يعنى بيعت [با تو را [مى خواهيم. امام عليه السلام آمدن بيعت كنندگان به سوى خود را به رفتن ماده شتران و ماده آهوان بچه دار به سوى بچه هايشان، چنان كه گويى به بچه هاى خود پناه مى برند، تشبيه فرمود.

دستم را فرو مى بستم تا دستان شما به عنوان بيعت با آن تماس نيابد، اما شما آن را [به زور] مى گشوديد و آن را باز پس مى كشيدم. ولى بازهم شما پيش مى كشيديد تا بيعت كنيد. حضرت با اين سخن چگونگى بيعت مردم، از جمله طلحه و زبير را بيان فرمود، اما آن دو دنيا و تمايلات خود را برگزيدند و پيمان خود را شكستند.

ص: 359


1- العوذ: جمع عائذة، به معناى پناه برد.
2- المطافيل: جمع مطفل، به معناى بچه دار.
3- البيعة: از نظر نحوى البيعه منصوب است با فعلِ مقدر.

اللَّهُمَّ إِنَّهُمَا قَطَعَانِي وَ ظَلَمَانِي وَ نَكَثَا(1) بَيْعَتِي وَ أَلَّبَا(2) النَّاسَ عَلَيَّ فَاحْلُلْ مَا عَقَدَا وَ لاَ تُحْكِمْ لَهُمَا مَا أَبْرَمَا(3) وَ أَرِهِمَا الْمَسَاءَةَ فِيمَا أَمَّلاَ وَ عَمِلاَ وَ لَقَدِ اسْتَثَبْتُهُمَا(4) قَبْلَ الْقِتَالِ وَ اسْتَأْنَيْتُ(5) بِهِمَا أَمَامَ الْوِقَاعِ فَغَمَطَا(6) النِّعْمَةَ وَ رَدَّا الْعَافِيَةَ.

...

بار خدايا، طلحه و زبير پيوند مرا گسستند و به من ستم كردند و بيعتم را شكستند و مردم را عليه من تحريك كردند تا بيعت با مرا بشكنند و با من به جنگ برخيزند.

پس رشته اين اتحاد را كه آنها عليه من به وجود آورده اند بگُسل تا آنچه بافتند يكسره و به تمامى تباه گردد و شكننده شود. و آرزوى شان را درباره رسيدن به حكومت و قدرت و خلافت، و عملكرد آنان را براى آماده سازى لشكر و تحريك مردم، با ناكامى روبه رو كن!

بارى، طلحه و زبير قصد رسيدن به خلافت و حكومت داشتند و در اين راه از هيچ تلاشى فروگذار نكردند. لذا امام عليه السلام آن دو را نفرين نمود و خداى متعال نفرين او را كارگر ساخت و طلحه و زبير به بدترين وجه كشته شدند و به آرزوى خود نرسيدند.

و قبل از شروع جنگ (جمل) از آنها خواستم به بيعت و طاعت بازگردند، ولى آنها خوددارى كردند، و قبل از وقوع فتنه و جنگ از آنها درخواست كردم كه تأمّل و انديشه كنند، اما آن دو نعمت وجودم را ناسپاسى و كفران كردند و عافيت را ردّ كردند و جنگ و رويارويى را به جان پذيرفتند.

ص: 360


1- نكث: پيمان شكست.
2- ألبّ: برانگيخت، تحريك كرد.
3- أبرم: از إبرام، به معناى ريسيدن، گرفته شده است.
4- استثبت: از ثاب، به معناى بازگشت، گرفته شده است.
5- استأنيت: از أناة، يعنى صبورى، گرفته شده است.
6- غمط: ناسپاسى كرد، بى مقدار شمرد.

خطبه صد و سى و هفتم

و من خطبة له عليه السلام يوميء فيها إلى ذكر الملاحم

اشاره

يَعْطِفُ الْهَوَى عَلَى الْهُدَى، إِذا عَطَفُوا الْهُدَى عَلَى الْهَوَى، وَ يَعْطِفُ الرَّأْيَ عَلَى الْقُرْآنِ إِذَا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَى الرَّأْيِ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام كه در آن به پيشامدهاى سختِ آينده اشاره مى كند

حضرت مهدى عجل اللّه فرجه - كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اخبار متواتر از آن حضرت ياد كرده و علماى شيعه و سنى اين روايات را به فراوانى ذكر كرده اند - هوا و هوس را به هدايت برمى گرداند، در حالى كه ديگران به عكس عمل كرده اند، يعنى در حالى كه مردم دين را تابع هوس هاى خود قرار داده اند، او بر اساس هدايت حكم كرده و هوس را وا مى نهد.

و آن حضرت بر اساس قرآن عمل مى كند و رأى مى دهد، در حالى كه ديگران قرآن را بر اساس رأى خود تفسير مى نمايند.

ص: 361

منها: حَتَّى تَقُومَ الْحَرْبُ بِكُمْ عَلَى سَاقٍ(1)، بَادِياً نَوَاجِذُهَا(2)، مَمْلُوءَةً أَخْلاَفُهَا(3)، حُلْواً رَضَاعُهَا، عَلْقَماً(4) عَاقِبَتُهَا. أَلاَ وَ فِي غَدٍ(5) - وَ سَيَأْتِي غَدٌ بِمَا لاَ تَعْرِفُونَ(6) - يَأْخُذُ الْوَالِي مِنْ غَيْرِهَا عُمَّالَهَا عَلَى مَسَاوِئِ أَعْمَالِهَا، وَ تُخْرِجُ لَهُ الاْءَرْضُ أَفَالِيذَ كَبِدِهَا(7)، وَ تُلْقِي إِلَيْهِ سِلْماً مَقَالِيدَهَا(8)، فَيُرِيكُمْ كَيْفَ عَدْلُ السِّيرَةِ، وَ يُحْيِي مَيِّتَ الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ.

...

بخشى از خطبه در كيفيت سلطه امام زمان عجل اللّه فرجه و حكومت او بر جهان و بندگان خداست

آن حضرت قيام مى كند تا اينكه جنگْ در ميان شما بر پا گردد، همانند شير درنده اى كه خشم مى گيرد و دندان نشان مى دهد، دندان خونريز خود را آشكار سازد.

پستان جنگ مالامال شير است. اين سخن كنايه از فراوانى شر و فراگيرى آن است، چنان كه اگر پستان پر از شير شود هر لحظه آماده تراويدن است.

نوشيدن از سينه آن [جنگ] گوارا مى نمايد، زيرا مردم با ديدن چيرگى حق بر باطل، آن جنگ را خوش مى دارند. فرجام آن براى ستمكاران تلخ است.

آگاه باشيد كه در آينده هرچند دور - كه البته قطعا آمدنى است و نمى دانيد چه خواهد آورد - حاكمى (منظور امام عصر عجل اللّه فرجه) ولايت و حكومت جهان را در دست خواهد گرفت كه از سنخ ساير حاكمان، مانند فرمانروايان اموى و عباسى نبوده، كارگزاران خود را براى رفتارهاى ناپسندشان در كشورها و نسبت به بندگان خدا بازخواست و محاكمه مى كند و اجازه نمى دهد آزادانه هرچه بخواهند انجام دهند، چنان كه حكومت هاى

ص: 362


1- حتى تقوم الحرب بكم على ساق: كنايه از شدت جنگ است، مثل انسانى كه روى دو پاى خود بايستد تا كارى مهم انجام بدهد.
2- نواجذ: جمع ناجذ، دندانهاى آسياب.
3- أخلاف: جمع خلف، به معناى پستان.
4- علقم: هندوانه ابوجهل.
5- غد: آينده گرچه دور باشد، چنان كه أمس بر گذشته اطلاق مى شود هرچند روزگارى گذشته باشد.
6- و سيأتي غد بما لا تعرفون: جمله معترضه و براى تهديد مى باشد كه بين غد (ظرف) و يأخذ (مظروف) آمده است.
7- أفاليذ كبدها: جمع أفلاذ، و أفلاذ جمع فلذة، يعنى پاره جگر كه كانى هاى گران بها و معادن به آن تشبيه شده است.
8- مقاليد: جمع مقلاد، يعنى كليد.

...

...

ستمگر كه به ستمكارى كارگزاران خود هيچ گونه توجه و اهتمامى ندارند و دست آنها را براى تطاول و چپاول باز مى گذارند.

و زمين براى او پاره هاى جگر خود، يعنى گنجينه هاى ارزشمند خود اعم از معادن طلا و الماس و مانند اينها را تقديم حضرتش مى كند. به عبارت ديگر معادن و گنج ها براى حضرت حجّت عجل اللّه فرجه آشكار مى شوند.

و زمين، با ميل و رغبت كليدهايش را تسليم او مى كند، يعنى تمام آنچه باعث رسيدن به هدف است از قبيل كشورگشايى و استخراج ثروت ها در اختيار آن حضرت قرار مى گيرد.

و سيره درست و بر اساس عدالت يا بر اساس سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را به شما نشان خواهد داد و احكام قرآن و سنّت را كه مرده و از بين رفته اند، بار ديگر به تمامى زنده مى كند و آنها را رواج مى دهد و به خوبى اجرا مى كند.

ص: 363

منها: كَأَنِّي بِهِ قَدْ نَعَقَ(1) بِالشَّامِ، وَ فَحَصَ(2) بِرَايَاتِهِ فِي ضَوَاحِي(3) كُوفَانَ، فَعَطَفَ عَلَيْهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ(4)، وَ فَرَشَ الاْءَرْضَ بِالرُّؤُوسِ. قَدْ فَغَرَتْ فَاغِرَتُهُ(5)، وَ ثَقُلَتْ فِي الاْءَرْضِ وَطْأَتُهُ، بَعِيدَ الْجَوْلَةِ، عَظِيمَ الصَّوْلَةِ(6). وَ اللَّهِ لَيُشَرِّدَنَّكُمْ فِي أَطْرَافِ الاْءَرْضِ حَتَّى لاَ يَبْقَى مِنْكُمْ إِلاَّ قَلِيلٌ كَالْكُحْلِ فِي الْعَيْنِ، فَلاَ تَزَالُونَ كَذَلِكَ حَتَّى تَؤوُبَ إِلَى الْعَرَبِ عَوَازِبُ(7) أَحْلاَمِهَا(8)!

...

در بخش ديگرى از اين خطبه آمده است:

پيشگويى امام عليه السلام درباره عبد الملك مروان

چنان است كه گويى او(9) را مى بينم كه در شام (مركز فرمانروايى عبد الملك مروان) بانگى بر مى آورد و پرچم هاى خود را در اطراف كوفه مستقر مى كند.

سپس بر كوفه و حومه آن چون شترى بد اخلاق و مست مى گردد و زمين را از سرهاى كشتگان فرش مى كند. اين سخن كنايه از آن است كه عبد الملك از مردم عراق انتقام مى گيرد، زيرا مختار عليه بنى اميه قيام كرد. سپس ابن زبير در مكه شورش نمود و برادرش مصعب را به عراق فرستاد و او بر عراق چيره شد و مختار را كشت. آنگاه عبد الملك آمد و مصعب را كشت و از مردم كوفه و حومه آن انتقامى سخت گرفت و كشتار فراوانى انجام داد.

دهان او به شدّت باز شد و قدم هاى او در زمين استوار گرديد. يعنى سنگينى او بر زمين زياد شد، زيرا مردم از شدّت عمل و خونريزى هاى شديد او سخت مى ترسيدند.

ص: 364


1- نعق: از نعيق گرفته شده، به معناى صدايى است كه طرفدارانى دارد.
2- فحص: كاويد، يعنى همان طور كه مرغ براى تخم گذاردن زمين را مى كند، او براى كوبيدن پرچم زمين را مى كند تا ميله آن را در بستر زمين محكم سازد.
3- ضواحي: جمع ضاحية، يعنى ناحيه و اطراف.
4- ضروس: شتر بد اخلاق و چموش.
5- فاغرة: دهان. فغرت فاغرته، يعنى مانند درنده اى كه براى خوردن چيزى دهان مى گشايد، دهان باز كرد.
6- صولة: از صال الأسد گرفته شده يعنى بر روى شكارى پريد؛ تاخت و تاز.
7- عوازب: جمع عازبة، يعنى غايب.
8- أحلام: جمع حلم، يعنى عقل.
9- به گفته برخى از شارحان، منظور عبد الملك بن مروان است كه در گوشه وكنار كشورهاى اسلامى شورش هايى عليه او به وجود آمد، اما وى توانست آن شورش ها را سركوب كند.

...

...

وى دوردست ها را در مى نوردد؛ يعنى در همه آفاق سلطه و سيطره مى يابد و رفتارى سخت و شديد خواهد داشت.

به خدا سوگند، عبد الملك شما را در گوشه و كنار زمين پراكنده خواهد كرد، به گونه اى كه از شما و فرزندان تان جز به اندازه سرمه اى كه در چشم كشيده شده باشد، كسى باقى نماند، يعنى شمار شما اندك و سيطره دشمن بر شما فراوان خواهد شد.

آن قدر تحت سلطه و سيطره عبد الملك خواهيد ماند و بنى اميه بر شما ستم روا خواهند كرد تا عقل هاى از دست رفته عرب(1) بار ديگر به آنها برگردد.

ص: 365


1- احتمال دارد منظور از عرب بنى عباس باشند، زيرا آنان عرب اصيل و بنى اميّه اصالتاً از مردم روم بودند و لذا از آنها در مقابل بنى اميّه به عنوان عرب ياد فرموده است. البته ممكن است منظور از عقل گمشده عرب، سلاطين شيعه و يا دوران حكومت حضرت مهدى - عجل اللّه فرجه - باشد. پس عقل گمشده عرب داراى سه احتمال است: الف) بنى عباس؛ ب) سلاطين شيعه؛ ج) حكومت حضرت مهدى (عجل اللّه فرجه) [كه در اين صورت موضوع خطبه مروان نخواهد بود بلكه سفيانى است، چنان كه مرحوم خويى در شرح خود از علامه مجلسى نقل كرده است].

فَالْزَمُوا السُّنَنَ الْقَائِمَةَ، وَ الاْآثَارَ الْبَيِّنَةَ، وَ الْعَهْدَ الْقَرِيبَ الَّذِي عَلَيْهِ بَاقِي النُّبُوَّةِ، وَ اعْلَمُوا أَنَّ الشَّيْطَانَ إِنَّمَا يُسَنِّي(1) لَكُمْ طُرُقَهُ لِتَتَّبِعُوا عَقِبَهُ(2).

...

لزوم تمسك به سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله

پس اى مردم، به سنت هاى برپا داشته شده، يعنى احكام جارى در ميان خود عمل كنيد و هرگز آنها را رها نكنيد. و از آثار به جاى مانده از پيامبر صلى الله عليه و آله كه واضح و ظاهرند تبعيت كنيد و از عهد پيامبر صلى الله عليه و آله كه در همين نزديكى ها (يعنى حدود 25 سال قبل از بيان حضرت) رايج بود و همه به آن عمل مى كردند، مراقبت كنيد كه باقيمانده خاندان نبوت، يعنى ائمه عليهم السلام بر آن عهدند.

و بدانيد كه شيطان راه هاى خود را آراسته نموده و شما را به پيمودن آن راه ها - كه خود آماده كرده است - تشويق مى كند تا دنباله رو او باشيد و از او پيروى كنيد و گام در جاىِ گام او بگذاريد.

ص: 366


1- يسني: آماده و مهيا مى كند.
2- عقب: پاشنه پا.

خطبه صد و سى و هشتم

و من كلام له عليه السلام في وقت الشورى

اشاره

لَمْ يُسْرِعْ أَحَدٌ قَبْلِي إِلَى دَعْوَةِ حَقٍّ، وَ صِلَةِ رَحِمٍ، وَ عَائِدَةِ كَرَمٍ(1). فَاسْمَعُوا قَوْلِي، وَ عُوا(2) مَنْطِقِي عَسَى أَنْ تَرَوْا هَذَا الاْءَمْرَ مِنْ بَعْدِ هَذَا الْيَوْمِ تُنْتَضَى(3) فِيهِ السُّيُوفُ، وَ تُخَانُ فِيهِ الْعُهُودُ، حَتَّى يَكُونَ بَعْضُكُمْ أَئِمَّةً لاِءَهْلِ الضَّلاَلَةِ، وَ شِيعَةً لاِءَهْلِ الْجَهَالَةِ.

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام هنگام تشكيل شورا و همداستانى پنج عضو آن براى بركنارىِ حضرت

ستايش امام عليه السلام از خود و هشدار از خطر شورا

هيچ كس در پذيرش دعوت حق و صله رحم و خير رساندن به مردم بر من پيشقدم نبوده است. بارى، امام عليه السلام نخستين كسى بود كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله به ايشان ايمان آورد و در هر امرى از پيامبر صلى الله عليه و آله اطاعت كرد. وانگهى قبول اسلام و اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه ساير خويشان آن حضرت با او قطع ارتباط كرده بودند، صله رحم به شمار مى رفت.

[اى اهل شورا] سخنان مرا بشنويد، زيرا سوابق و پيشينه مرا مى دانيد و يقين داريد كه جز خير، هيچ انديشه و عمل ديگرى ندارم، و آن را درك كنيد. چه بسا اگر اين انتخابِ خليفه به صورت عجولانه و شتابزده صورت گيرد انتخابى تهى از تدبير و به دور از انديشه خواهد بود، و پس از آن شمشيرها براى جنگ از غلاف ها بيرون كشيده خواهند شد و به پيمان هاى بين امّت و واليان حكومتى خيانت روا مى شود و برخى از شما پيشوايان

ص: 367


1- عائدة كرم: اضافه عائدة به كرم، اضافه بيانيه است، يعنى كرم و خيرى كه برمى گردد.
2- وعوا: از وعى يعي گرفته شده، به معناى درك كنيد.
3- تنتضى: بيرون كشيده و برهنه مى شود.

...

...

گمراهان و پيرو جاهلان خواهيد شد.

آرى، همان طور كه امام عليه السلام فرمود، عثمان به اهل شورا خيانت كرد، زيرا عهد كرده بود بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله عمل كند، ولى بر اساس هوا و هوس عمل كرد كه رفتار او به شورش انقلابيون انجاميد و او را كشتند. وى پيشواى گمراهانى چون معاويه شد، در عين حال از جاهلانى چون دامادش مروان و ساير خويشاوندانش پيروى كرد، و به خلاف كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله عمل مى كرد و در واقع او هم پيشواى گمراهان و پيرو جاهلان بوده است.

ص: 368

خطبه صد و سى و نهم

و من كلام له عليه السلام في النهي عن عيب الناس

وَإِنَّمَا يَنْبَغِي لاِءَهْلِ الْعِصْمَةِ وَ الْمَصْنُوعِ إِلَيْهِمْ فِي السَّلاَمَةِ أَنْ يَرْحَمُوا أَهْلَ الذُّنُوبِ وَ الْمَعْصِيَةِ(1)، وَ يَكُونَ الشُّكْرُ هُوَ الْغَالِبَ عَلَيْهِمْ، وَ الْحَاجِزَ(2) لَهُمْ عَنْهُمْ، فَكَيْفَ بِالْعَائِبِ الَّذِي عَابَ أَخَاهُ وَ عَيَّرَهُ بِبَلْوَاهُ؟ أَ مَا ذَكَرَ مَوْضِعَ سَتْرِ اللَّهِ عَلَيْهِ مِنْ ذُنُوبِهِ(3) مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنَ الذَّنْبِ الَّذِي عَابَهُ بِهِ! وَ كَيْفَ يَذُمُّهُ بِذَنْبٍ قَدْ رَكِبَ مِثْلَهُ؟ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ رَكِبَ ذَلِكَ الذَّنْبَ بِعَيْنِهِ فَقَدْ عَصَى اللَّهَ فِيمَا سِوَاهُ مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنْهُ.

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام درباره پرهيز دادن از عيبجويىِ از مردم

مى سزد كسانى كه خداوند آنها را از گناه حفظ كرده است و او را نافرمانى نمى كنند، مانند عدالت پيشگان و آنها كه خداوند سلامت از بدى ها و زشتى ها را برايشان خواسته است، بر گناهكاران ترحّم نمايند و بكوشند آنها را از دام گناه و معصيت دور نگه بدارند و به شكرانه اين نعمت الهى، كه خدا به آنها عطا كرده است، راه راست را به آنان نشان دهند و خود از خرده گيرى و نكوهش گناهكاران بپرهيزند.

[آنچه پيش تر بيان شد، حال نيكان و وارستگان است]. پس چگونه است حال كسى كه از برادر خود عيبجويى مى كند و او را در گناهى كه دچارش شده است سرزنش مى كند؟

ص: 369


1- أن يرحموا أهل الذنوب و المعصية: ترحم به گناهكاران به معناى بازداشتنشان از گناه است، چنان كه ترحم به مريض نجات او از بيمارى است.
2- حاجز: مانع.
3- من ذنوبه: بيان براى ستر و متعلق به سَتَر است.

...

...

چنين كسى افزون بر آنكه شكر به جا نمى آورد و بر گنهكار ترحم نمى كند، به عيبجويى و سرزنش او نيز مى پردازد كه در اين صورت دو گناه به جا آورده است: يكى نافرمانى خدا و ديگرى پرداختن به عيب ديگران.

آيا كسى كه غيبت برادرش مى كند، عيب و گناهانى را كه خداى سبحان بر او پوشانده - كه به مراتب بيشتر و بالاتر از گناهانى است كه اينك به سرزنش آن پرداخته است - به ياد نمى آورد؟ اين نكته نيز گفته شود كه اهل صلاح هرچند با تقوا باشند، در صورت نداشتنِ عصمت، قطعاً گناهانى مرتكب شده اند كه نسبت به خودشان از گناه فاسقان سنگين تر مى باشد، زيرا گفته اند: حسنات الأبرار سيئات المقربين؛ كارهاى خوب ابرار، گناهان مقربان محسوب مى شود، [چه رسد به ترك اولى و يا خطاها و گناهان آنها].

و چگونه اين فرد با تقوا كسى را به گناهى سرزنش مى كند كه خود مانند آن گناه را انجام داده و اگر عين همان گناه را مرتكب نشده، گناهى به مراتب بزرگ تر از آن را مرتكب گرديده است، و دليلش آن است كه گناه فرد پرهيزكار بالاتر از گناه بدكار است.

ص: 370

وَ ايْمُ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ يَكُنْ عَصَاهُ فِي الْكَبِيرِ وَ عَصَاهُ فِي الصَّغِيرِ لَجَرَأَتُهُ عَلَى عَيْبِ النَّاسِ أَكْبَرُ! يَا عَبْدَ اللَّهِ، لاَ تَعْجَلْ فِي عَيْبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ، فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ، وَ لاَ تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِكَ صَغِيرَ مَعْصِيَةٍ فَلَعَلَّكَ مُعَذَّبٌ عَلَيْهِ. فَلْيَكْفُفْ(1) مَنْ عَلِمَ مِنْكُمْ عَيْبَ غَيْرِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ عَيْبِ نَفْسِهِ، وَ لْيَكُنِ الشُّكْرُ شَاغِلاً لَهُ عَلَى مُعَافَاتِهِ مِمَّا ابْتُلِيَ بِهِ غَيْرُهُ.

...

به خدا سوگند، اگر اين فرد پرهيزكار تاكنون مرتكب هيچ گونه گناه كبيره و صغيره اى نشده، همين كه جرأت عيبجويى از مردم را دارد، از گناه آنان بزرگ تر است. پس چنين فردى با عيبجويى خود، گناهكار به شمار مى آيد.

اى بنده خدا، در سرزنش كسى به جهت گناهش شتاب نكن، زيرا چه بسا خداى متعال او را بخشيده باشد. ناگفته نماند كه اين سخن درباره كسانى است كه ظاهرالصلاح اند و جامه حيا را فرو نهشته اند و از كسانى نباشند كه خداى متعال فرمان به سرزنش آنها داده باشد تا مزه خوارىِ گناه را بچشند و مردم از آنها پيروى ننمايند.

[ اى بنده خدا،] به جهت گناه كوچكى كه مرتكب شده اى دل آرام مدار، زيرا ممكن است درباره آن گناه عذاب بشوى، چون انسان نمى داند چه چيزى خشم خدا را برمى انگيزاند. لذا در روايت آمده است: هيچ گناهى را كوچك مشمار، زيرا چه بسا غضب خدا در آن نهفته باشد.

پس، هر يك از شما كه در ديگرى عيبى سراغ دارد، بايد عيبش او را از سرزنش صاحب عيب و خطا باز دارد، چنان كه شاعر گفته است:

لا تَنْهَ عَنْ خُلُقٍ وَ تَأْتي مِثْلَهُ *** عارٌ عَلَيْكَ إِذا فَعَلْتَ عظيمٌ

از رفتارى كه خود بدان مى پردازى باز مدار؛ براى تو عار و ننگ بزرگى است اگر چنين كنى.

و بايد شكر الهى را بر توفيقاتش، يعنى ايمن بودن از گناهانى كه ديگران بدانها مبتلا شده اند، بجاى آورد و او را از پرداختن به عيب ديگران باز دارد.

ص: 371


1- فليكفف: بايد حفظ نفس بكند، خوددارى كند.

خطبه صد و چهلم

و من كلام له عليه السلام في النهي عن سماع الوقيعة، و ترتيب الأثر عليها، و في الفرق بين الحق و الباطل

اشاره

أَيُّهَا النَّاسُ، مَنْ عَرَفَ مِنْ أَخِيهِ وَثِيقَةَ دِينٍ وَ سَدَادَ طَرِيقٍ، فَلاَ يَسْمَعَنَّ فِيهِ أَقَاوِيلَ(1) الرِّجَالِ. أَمَا إِنَّهُ قَدْ يَرْمِي الرَّامِي، وَ تُخْطِئُ السِّهَامُ، وَ يُحِيلُ(2) الْكَلاَمُ، وَ بَاطِلُ ذَلِكَ يَبُورُ، وَ اللَّهُ سَمِيعٌ وَ شَهِيدٌ. أَمَا إِنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ إِلاَّ أَرْبَعُ أَصَابِعَ. فَسُئِلَ عليه السلام عن مَعْنى قَوْلهِ هَذَا، فَجَمَعَ أَصابِعَهُ وَ وَضَعَها بَيْنَ أُذُنِهِ وَ عَيْنِهِ ثُمَّ قَالَ: الْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ: سَمِعْتُ، وَ الْحَقُّ أَنْ تَقُولَ: رَأَيْتُ!

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام در پرهيز از شنيدن و ترتيب اثر دادن به سخن سعايت كنندگان و فاصله بين حق و باطل

اى مردم، هر كس در برادر دينىِ خود استوارى در دين و پايبندى به احكام اسلام و دورى از گناهان را، و نيز پيمودن راه درست را سراغ داشته باشد و او را در آنها ثابت قدم بداند، به گفته هاى ناپسند ديگران درباره اش گوش ندهد و به آن سخنان ترتيب اثر ندهد.

آگاه باشيد كه چه بسا انسان كسى را متّهم مى كند، اما تير اتّهام او خطا مى رود، مثل اينكه فرد امين را به خيانت متهم كند در حالى كه اين مطلب خلاف واقع است. گاهى سخن از جنبه حق منحرف مى شود و بى نتيجه مى ماند، زيرا اگر نسبتى دروغ باشد تنها خود گوينده را هلاك و بدبخت مى كند و ضررى به طرف مقابل نمى رساند و خدا شنواى اتهام و بر آن، گواه است. اين جمله براى تهديد كردن كسى است كه بى پروا سخن مى گويد.

ص: 372


1- أقاويل: كلمات زشت و ناپسند.
2- يحيل: از حق روى برمى گرداند.

...

...

فاصله بين حق و باطل

آگاه باشيد كه ميان حق و باطل فقط چهار انگشت فاصله است.

از امام عليه السلام معناى اين جمله را پرسيدند؛ حضرت در حالى كه چهار انگشت دست خود را به هم چسباند و بين گوش و چشم خود گذارده بود، فرمود: باطل آن است كه بگويى: شنيدم؛ و حق آن است كه بگويى: ديدم.

منظور امام عليه السلام از اين سخن آن است كه در شنيده ها حق و باطل با يكديگر آميخته اند. پس باطل آن است كه انسان بر اساس آنچه شنيده است حكم كند و اين به خلاف چيز ديدنى است كه حق مى باشد و در آن هيچ ترديدى وجود ندارد.

برخى گفته اند: اين دو قضيه، بسيار با اهميت است، زيرا ميان آن دو مرزى نيست؛ لذا ممكن است برخى از شنيده ها نيز حق باشند، و آن زمانى است كه شرايط حجيّت، در آن جمع شده باشد و برخى از ديده ها باطل است و آن موردى است كه انسان تحت شرايط خاصّى چيزى را به خلاف واقع ببيند، مانند اينكه آب انباشته و داراى عمق را سياه، و جسمى را از دور كوچك، و دو خط نزديك به هم مانند دو ريل راه آهن را چسبيده و متصلِ به هم مى بيند.

ص: 373

خطبه صد و چهل و يكم

و من كلام له عليه السلام في مواضع المعروف

وَ لَيْسَ لِوَاضِعِ الْمَعْرُوفِ فِي غَيْرِ حَقِّهِ وَ عِنْدَ غَيْرِ أَهْلِهِ، مِنَ الْحَظِّ فِيمَا أَتَى إِلاَّ مَحْمَدَةُ اللِّئَامِ، وَ ثَنَاءُ الاْءَشْرَارِ، وَ مَقَالَةُ الْجُهَّالَ مَادَامَ مُنْعِماً عَلَيْهِمْ: مَا أَجْوَدَ يَدَهُ، وَ هُوَ عَنْ ذَاتِ اللَّهِ(1) بَخِيْلٌ! فَمَنْ آتَاهُ اللَّهُ مَالاً فَلْيَصِلْ بِهِ الْقَرَابَةَ، وَ لْيُحْسِنْ مِنْهُ الضِّيَافَةَ، وَ لْيَفُكَّ بِهِ الاْءَسِيرَ وَ الْعَانِيَ(2)، وَ لْيُعْطِ مِنْهُ الْفَقِيرَ وَ الْغَارِمَ، وَ لْيَصْبِرْ نَفْسَهُ عَلَى الْحُقُوقِ وَ النَّوَائِبِ(3)، ابْتِغَاءَ الثَّوَابِ فَإِنَّ فَوْزاً(4) بِهَذِهِ الْخِصَالِ شَرَفُ مَكَارِمِ الدُّنْيَا، وَ دَرْكُ فَضَائِلِ الاْآخِرَةِ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام درباره نيكى كردن

درباره اينكه كار خير گاهى به جا و گاهى نابه جاست، آن حضرت مى فرمايد:

كسى كه كار خير بى جا بكند مثلاً سگ هارى را آزاد كند كه ناحق و بى جاست، بهره اش از اين عمل ستايش فرومايگان، و تعريف اشرار و تبهكاران و تمجيد جاهلان است، تا وقتى كه به آنها چيزى مى دهد، در ستايش او مى گويند: وه كه چه انسانِ بخشنده اى است. حال آنكه در حقيقت سخاوتى به كار نبرده و مال خود را تباه كرده است و در راه خداوند بخل ورزيده است.

هر كس كه خدا به او مال و ثروتى عطا كند بايد خويشاوندان خود را از آن مال بهره مند

ص: 374


1- عن ذات اللّه: در راه خدا و بر حسب امر او.
2- عانى¨: آن كه براى رفع نياز خود نزد مالدار رود.
3- نوائب: جمع نائبة، يعنى مصيبت.
4- فوزاً: اينكه نكره آمده است براى تعظيم است. مثل: ربنا آتنا في الدنيا حسنة، كه حسنة براى تعظيم، نكره آمده است.

...

...

كند، ميهمانى هاى خوبى بدهد و سفره ها بگستراند و مردم را به آن سفره ها فراخواند، نه ثروتمندان و گنهكاران. و از آن براى نجات دادن اسيران از دست ستمگران و برآوردن حاجت نيازمندانى كه چشم اميد بدو دارند و به سوى او مى آيند، و نيز فقيران و بدهكارانى كه به جهت معصيت وامدار نشده اند، هزينه كند.

و با دادن حقوق الهى كه بر عهده اوست، مثل: خمس و زكات و صدقات، بر سختى هايى كه از اين راه به او مى رسد شكيبا باشد، تا به پاداش خداى متعال دست يابد، نه اينكه همواره در پى يافتن شهرت و رياكارى باشد. روشن است كه پرداخت مال و صرف آن در راه مصالح عمومى با سختى ها و مشكلاتى همراه است كه صبر و بردبارى مى طلبد.

دستيابى به اين اوصاف و خصلت ها مايه شرافت دنيوى و كسب فضايل اخروى است كه - انشاء اللّه - نصيب آن انفاق كننده شود؛ همو كه در راه خدا مال را مى بخشد.

ص: 375

خطبه صد و چهل و دوم

و من خطبة له عليه السلام في الإستسقاء

اشاره

أَلاَ وَ إِنَّ الاْءَرْضَ الَّتِي تُقِلُّكُمْ(1)، وَ السَّمَاءَ الَّتي تُظِلُّكُمْ، مُطِيعَتَانِ لِرَبِّكُمْ، وَ مَا أَصْبَحَتَا تَجُودَانِ لَكُمْ بِبَرَكَتِهِمَا تَوَجُّعاً(2) لَكُمْ، وَ لاَ زُلْفَةً إِلَيْكُمْ، وَ لاَ لِخَيْرٍ تَرْجُوَانِهِ مِنْكُمْ، وَ لَكِنْ أُمِرَتَا بِمَنَافِعِكُمْ فَأَطَاعَتَا، وَ أُقِيمَتَا عَلَى حُدُودِ مَصَالِحِكُمْ فَقَامَتَا.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام در طلب باران

فرمان پذيرى آسمان و زمين در برابر خدا

آگاه باشيد، اين زمينى كه شما را بر بستر خود حمل مى كند و آسمانى كه چون سقف بر سرتان سايه افكنده و از گرما و سرما حفظ تان مى كند، فرمانبران امر خدايند؛ چنان كه قرآن مى فرمايد: «...فَقَالَ لَهَا وَ لِلأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَآ أَتَيْنَا طَآئِعِينَ»(3)؛ «پس خدا به آن (آسمان) و به زمين فرمود: خواه يا ناخواه بياييد، آن دو گفتند: فرمان پذير آمده ايم».

آسمان و زمين كه از بركات وجودى خود باران و گياه و مانند اينها را به شما عرضه مى كنند، از آن جهت نيست كه بر ناداريتان دردمند شده اند، چنان كه مثلاً انسانى از فقر انسان ديگر رنج مى برد، و بدان سبب نيست كه بخواهند به شما تقرب جويند و محبوب شما شوند، و از آن رو نبوده كه به شما چشم اميدى داشته باشند، مثلاً به آنها چيزى ببخشيد؛ زيرا آنها از شما بى نيازند، بلكه هر دو مأموران الهى هستند و آمده اند تا به شما سود برسانند؛ بنابراين، اطاعت امر الهى مى كنند تا مصالح شما را تأمين نمايند.

ص: 376


1- تقلّكم: شما را حمل مى كند.
2- توجّعاً: از سرِ ناراحتى.
3- سوره فصلت، آيه 11.

إِنَّ اللَّهَ يَبْتَلِي عِبَادَهُ عِنْدَ الاْءَعْمَالِ السَّيِّئَةِ بِنَقْصِ الثَّمَرَاتِ، وَ حَبْسِ الْبَرَكَاتِ، وَ إِغْلاَقِ خَزَائِنِ الْخَيْرَاتِ، لِيَتُوبَ تَائِبٌ، وَ يُقْلِعَ مُقْلِعٌ، وَ يَتَذَكَّرَ مُتَذَكِّرٌ، وَ يَزْدَجِرَ مُزْدَجِرٌ. وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ الاْءِسْتِغْفَارَ سَبَباً لِدُرُورِ(1) الرِّزْقِ وَ رَحْمَةِ الْخَلْقِ(2)، فَقَالَ سُبْحَانَهُ: «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً. يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً. وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ». فَرَحِمَ اللَّهُ امْرَأً(3) اسْتَقْبَلَ تَوْبَتَهُ، وَ اسْتَقَالَ(4) خَطِيئَتَهُ، وَ بَادَرَ مَنِيَّتَهُ!

...

تا توبه كنند

چون انسان ها اعمال زشت و ناپسندى مرتكب مى شوند، خداوند آنها را به كمبود ميوه ها گرفتار مى كند، يعنى درختان كمتر ميوه مى دهند، و به بازداشتن بركات مبتلا مى سازد، يعنى حيوان ها و زمين و امثال اينها محصولى كمتر از هميشه خواهند داشت، و خزائن خيرها بسته مى شود، يعنى خيرى كه قبلاً از برادر به برادر، يا از آسمان يا از زمين به انسان ها مى رسيد، دريغ مى شود.

تا آن كه خواهد توبه كند، چرا كه تأديب باعث بيدارى و تنبه است، و آن كه خواهد دست از كارهاى ناپسند بردارد و تذكر پذيرد و به خود آيد و آن كه خواهد از گناه بازايستد.

اثرات استغفار

و خداى سبحان استغفار را موجب نزول روزى و رحمت بر مخلوقات قرار داد، چنان كه خود مى فرمايد: «از پروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او همواره آمرزنده است. [تا] بر شما از آسمان باران پياپى فرستد. و شما را به اموال و پسران، يارى كند»(5).

پس خدا رحمت كند كسى را كه به استقبال توبه رود، آن سان كه از خويشان و دوستان

ص: 377


1- درور: نزول، پرآبى باران.
2- رحمة الخلق: عطف بر درور الرزق است.
3- رحم اللّه امرأً: گرچه به ظاهر ماضى و خبر است، ولى انشاء و دعا است.
4- استقال: طلب اقاله و آمرزش كند.
5- سوره نوح، آيه هاى 10 تا 12.

اللَّهُمَّ إِنَّا خَرَجْنَا إِلَيْكَ مِنْ تَحْتِ الاْءَسْتَارِ وَ الاْءَكْنَانِ(1)، وَ بَعْدَ عَجِيجِ(2) الْبَهَائِمِ وَ الْوِلْدَانِ، رَاغِبِينَ فِي رَحْمَتِكَ، وَ رَاجِينَ فَضْلَ نِعْمَتِكَ، وَ خَائِفِينَ مِنْ عَذَابِكَ وَ نِقْمَتِكَ. اللَّهُمَّ فَاسْقِنَا غَيْثَكَ وَ لاَ تَجْعَلْنَا مِنَ الْقَانِطِينَ، وَ لاَ تُهْلِكْنَا بِالسِّنِينَ(3)، «وَ لاَ تُوءَاخِذْنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا»(4) يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.

...

خود استقبال مى كند. منظور آن است كه در باقيمانده عمر خود توبه كند.

و بخواهد تا خدا گناهش را ببخشايد و چنان شود كه هرگز گناه نكرده باشد. و با عمل صالح و برگرفتن توشه آخرت، بر مرگ خود سبقت گيرد.

دعاى طلب باران

بار خدايا، پس از آنكه ستوران و كودكان ما از شدت تشنگى فرياد زدند، مشتاق بارانِ رحمتت و اميدوار به رحمتت و بيمناك از كيفرِ تو از خيمه ها و خانه هاى خود به سوى تو روانه صحرا - كه معمولاً نماز باران در آن جا خوانده مى شود - شديم.

بار خدايا، باران رحمتت را بر ما ببار و ما را در شمار نوميدان از رحمتت قرار مده و با خشك سالى هلاكمان نكن و به سبب گناهانى كه از سفيهان و نادانان جامعه ما سر زده است بازخواست مفرما. زيرا گناهكار، سفيه است هرچند به ظاهر عاقل به نظر برسد.

اى مهربان ترين مهربانان، يعنى اى كسى كه رحمت تو از هر رحمت ديگرى، چه از لحاظ كميت و چه كيفيت، بالاتر است [به سوى تو آمده ايم].

ص: 378


1- أكنان: جمع كن، يعنى منزل.
2- عجيج: همهمه و ناله اى كه از تشنگى برآيد.
3- سنين: جمع سنة، به معناى قحطى.
4- حضرت اين عبارت را از آيه 155 سوره اعراف برگرفته است، آنجا كه مى فرمايد: «... أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَآءُ مِنَّآ»؛ «آيا ما را به [سزاى] آنچه كم خردان ما كرده اند هلاك مى كنى؟».

اللَّهُمَّ إِنَّا خَرَجْنَا إِلَيْكَ نَشْكُو إِلَيْكَ مَا لاَ يَخْفَى عَلَيْكَ، حِينَ أَلْجَأَتْنَا الْمَضَايِقُ(1) الْوَعْرَةُ(2)، وَ أَجَاءَتْنَا الْمَقَاحِطُ(3) الْمُجْدِبَةُ(4)، وَ أَعْيَتْنَا(5) الْمَطَالِبُ الْمُتَعَسِّرَةُ، وَ تَلاَحَمَتْ(6) عَلَيْنَا الْفِتَنُ الْمُسْتَصْعِبَةُ. اللَّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُكَ أَنْ لاَ تَرُدَّنَا خَائِبِينَ(7)، وَ لاَ تَقْلِبَنَا(8) وَاجِمِينَ(9)، وَ لاَ تُخَاطِبَنَا بِذُنُوبِنَا، وَ لاَ تُقَايِسَنَا بِأَعْمَالِنَا.

...

عرض نياز

بار خدايا، ما به سوى تو آمديم تا لطف و احسانت را طلب كنيم (و گرنه تو منزه از مكان هستى تا در حضور عينى تو قرار گيريم) و از آنچه بر تو مخفى نيست، يعنى نبودن باران و كم آبى و كمبود ارزاق، به حضرتت شكايت كنيم، در حالى كه تنگناهاى سخت ما را به تو پناهنده ساخته و خشك سالى ما را به اين جا آورده و نيازهاى دست نايافتنى ما را به زحمت انداخته و فتنه هاى دشوارى كه بر اثر خشكسالى از قبيل ترس و هرج ومرج بر ما هجوم آورده، ما را به سوى تو كشانده است.

بار خدايا، از تو مى خواهيم ما را دست خالى و نوميد و اندوهگين و نگران به سوى خانواده مان باز نگردانى و ما را نزد خودت گناهكار ندانى و از ما ناراضى نباشى و با ما متناسب با اعمالمان رفتار نكنى.

ص: 379


1- مضايق: جمع مضيق، يعنى تنگنا.
2- وعرة: خشن و سخت.
3- مقاحط: جمع مقحط، يعنى قحطى.
4- مجدبة: خشكسالى در مقابل فراوانى نعمت.
5- أعيت: ناتوان كرد.
6- تلاحم: چنان اجتماع كرده و به هم پيوسته ساخته چنان كه مثل يك قطعه گوشت گرديد.
7- خائب: دست خالى، آن كه به مقصود خود نرسيده.
8- لا تقلبنا: به سوى خانه و خانواده بازمان مگردان.
9- واجمين: جمع واجم، به معنای اندوهگين وکسی که از شدت غصه از سخن گفتن بازماند.

اللَّهُمَّ انْشُرْ عَلَيْنَا غَيْثَكَ وَ بَرَكَتَكَ(1) وَ رِزْقَكَ وَ رَحْمَتَكَ(2) وَ اسْقِنَا سُقْيَا(3) نَافِعَةً مُرْوِيَةً(4) مُعْشِبَةً(5) تُنْبِتُ بِهَا مَا قَدْ فَاتَ، وَ تُحْيِي بِهَا مَا قَدْ مَاتَ، نَافِعَةَ الْحَيَا(6)، كَثِيرَةَ الْمُجْتَنَى(7)، تُرْوِي بِهَا الْقِيعَانَ(8) وَ تُسِيلُ الْبُطْنَانَ(9)، وَ تَسْتَوْرِقُ الاْءَشْجَارَ، وَ تُرْخِصُ الاْءَسْعَارَ(10) إِنَّكَ عَلَى مَا تَشَاءُ قَدِيرٌ.

...

خدايا، بارانِ [رحمت] و بركت و روزى را بر ما بگستران، و بارانى بر ما ببار كه براى شهرها و بندگان خدا سودمند و سيراب كننده باشد، گياهان و چراگاه ها را بروياند و آنچه بر اثر خشكى نروييده، از زمين برآورد، و درختانى كه به سبب خشك سالى شاخه و برگش مرده اما هنوز ريشه آنها باقى است و مى تواند با رسيدن آب دوباره جان بگيرد، زنده كند و بارور سازد؛ زمين ها و دشت ها را سيراب كند، و سيل ها [ى سودمند [را در دره ها روان گرداند، درختان را پربرگ و پربار كند، و قيمت ها را پايين آورد؛ چون وقتى نعمت زياد باشد ارزانى نيز به وجود مى آيد و گرانى از ميان مى رود كه به يقين بر انجام دادن هر كارى توانا هستى، پس بر انجام تمام خواسته هاى ما توانايى.

ص: 380


1- بركة: نموّ و رشد در ميوه ها و امثال آن.
2- رحمة: اعم از روزى است، چرا كه روزى غالبا مادّى است.
3- سقيا: باران.
4- مروية: سيراب كننده.
5- معشبة: موجب رويش. عشب: گياه.
6- حيا: باران و فراوانى نعمت.
7- المجتنى: محصولاتى كه چيده و درو مى شود.
8- قيعان: جمع قاع، به معناى زمين صاف و دشت.
9- بطنان: جمع بطن، يعنى دره ها.
10- أسعار: جمع سعر، يعنى قيمت كالا.

خطبه صد و چهل و سوم

و من خطبة له عليه السلام في بعثة الرسل و فضل أهل البيت عليهم السلام و أحوال أهل الضلال

اشاره

بَعَثَ اللَّهُ رُسُلَهُ بِمَا خَصَّهُمْ بِهِ مِنْ وَحْيِهِ، وَجَعَلَهُمْ حُجَّةً لَهُ عَلَى خَلْقِهِ، لِئَلاَّ تَجِبَ الْحُجَّةُ لَهُمْ بِتَرْكِ الاْءِعْذَارِ إِلَيْهِمْ، فَدَعَاهُمْ بِلِسَانِ الصِّدْقِ إِلَى سَبِيلِ الْحَقِّ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام در بيان بعثت پيامبران و فضيلت اهل بيت عليهم السلام و بيان حالات گمراهان

فلسفه بعثت پيامبران عليهم السلام

خداوند پيامبران خود را با وحى خود كه ايشان را بدان خاص نمود و هيچ كس ديگر در اين ويژگى شريك نيست، فرو فرستاده و آنها را بر بندگان خود حجّت قرار داد تا در روز قيامت به وسيله آنها با گناهكاران احتجاج كند و بگويد: آيا پيامبران فرمان هاى مرا به شما ابلاغ نكردند؟ چرا مرتكب گناه شديد؟ [آرى، پيامبران را فرو فرستاد] مبادا حجت خدا براى مردم تمام نشود و براى گنهكاران عذر باقى بماند و بگويند: خدايا، وظايف خويش را نمى دانستيم، پس اگر مرتكب گناه شديم تقصيرى نداريم.

آنگاه خداى سبحان مردمان را به وسيله پيامبران كه راستگوى و درستكارند به راه حق دعوت فرمود؛ زيرا پيامبران صادقانه با مردم سخن مى گفتند و مردم را به راه حق، يعنى مطابق با واقع بدون هيچ خلاف و اختلافى، فرا مى خواندند.

ص: 381

أَلاَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ كَشَفَ الْخَلْقَ كَشْفَةً، لاَ أَنَّهُ جَهِلَ مَا أَخْفَوْهُ مِنْ مَصُونِ أَسْرَارِهِمْ وَ مَكْنُونِ ضَمَائِرِهِمْ(1)، وَ لَكِنْ «لِيَبْلُوَهُمْ(2) أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»(3) فَيَكُونَ الثَّوَابُ جَزَاءً، وَ الْعِقَابُ بَوَاءً(4).

...

فلسفه و ضرورت امتحان الهى

آگاه باشيد كه خداى متعال از درون خلق آگاه است؛ مانند كسى كه سرّى را كشف و باطن امرى را بكاود تا به خوبى بر آن آگاه شود، ولى نه به علت جهل و بى اطلاعى خداوند از اسرار و پنهانى ها، بلكه به جهت آزمودن آنان بود. لذا امام عليه السلام براى دفع اين توهّم و گمان نادرست مى فرمايد:

كشف خلايق نه از آن جهت است كه خدا از مردم و اسرار درونى و ضماير قلبى شان ناآگاه است، بلكه مى خواهد «آنها را بيازمايد كه كدام يك عمل بهترى انجام مى دهند» يعنى كدام يك از انسان ها عمل صالح انجام مى دهند و كدام يك بدكارند تا در نتيجه پاداشى كه مى دهد گزاف و بيهوده نباشد، بلكه به مستحقِ حقيقى آن برسد و كيفرى كه مى دهد، همسنگ گناه گناهكاران باشد و در حقيقت به قصاص مى ماند.

ص: 382


1- ضماير: جمع ضمير، يعنى هر پنهانى در قلب انسان.
2- ليبلوهم: تا آنان را بيازمايد.
3- برگرفته از آيه 2 سوره ملك كه مى فرمايد: «لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»؛ تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد.
4- بواء: از باء به معنى رجع گرفته شده، يعنى عكس العمل و بازگشت نتيجه كار، و يا از باء فلان بفلان به معناى فلانى به خاطر فلانى كشته شده كه در اينجا نيز به معناى قصاص است.

أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا، كَذِباً و بَغْياً عَلَيْنَا، أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَ وَضَعَهُمْ، وَ أَعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ، وَ أَدْخَلَنَا وَ أَخْرَجَهُمْ، بِنَا يُسْتَعْطَى(1) الْهُدَى، وَ يُسْتَجْلَى(2) الْعَمَى. إِنَّ الاْءَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ غُرِسُوا فِي هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ، لاَ تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ، وَلاَ تَصْلُحُ الْوُلاَةُ مِنْ غَيْرِهِمْ.

...

پندارهاى مخالفان اهل بيت عليهم السلام

كجايند آنان كه مى پندارند راسخان و ثابت قدمان در علم هستند، ولى ما اهل بيت عليهم السلام از اين ويژگى برخوردار نيستيم؟ راسخان در علم كسانى هستند كه به واسطه توان علمى، در امور ترديد ندارند. به خلاف آنان محرومان از اين امتياز هستند، كسانى كه مردّدند و به شك و ترجيح مرجّحات عمل مى كنند.

مدّعيان گمان مى كنند ما اهل بيت عليهم السلام از راسخان در علم نيستيم و آنها از ميان اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله داراى اين وصف عالى هستند، و يا در قرائت قرآن و قضاوت و امثال اينها از همه برترند. آنان بر ما دروغ مى بندند و به ما حسادت مى ورزند، زيرا خداوند در اين باره مى فرمايد:«...أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ...»(3)؛ «بلكه به مردم (= اهل بيت، چنان كه در تفاسير آمده) براى فضلى كه خدا به آنان عطا كرده رشك مى ورزند».

آنها گمان مى كنند كه ما راسخ در علم نيستيم، در حالى كه خدا به ما علم [حقيقى [داده و آنها را از آن محروم ساخته و ما را در محدوده لطف و رحمتِ [خاص [خود وارد ساخته ولى آنها را از آن خارج ساخته است.

از ما خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله طلب هدايت شده، و از طريق ما كورىِ نادانى برطرف مى شود.

امامان و پيشوايان از قريش هستند كه از آن، نژاد هاشمى، يعنى علويّون و طالبيون برخاسته اند، و امامت و جانشينى پيامبر هرگز شايسته افراد غيرقريشى و غيرهاشمى نيست.

ص: 383


1- يستعطى: طلب عطا مى شود، درخواست مى شود.
2- يستجلى: درخواست برطرف شدن.
3- سوره نساء، آيه 54.

منها: آثَرُوا عَاجِلاً، وَ أَخَّرُوا آجِلاً، وَ تَرَكُوا صَافِياً، وَ شَرِبُوا آجِناً. كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى فَاسِقِهِمْ وَ قَدْ صَحِبَ الْمُنْكَرَ فَأَلِفَهُ، وَ بَسِئَ(1) بِهِ وَ وَافَقَهُ، حَتَّى شَابَتْ(2) عَلَيْهِ مَفَارِقُهُ(3) وَ صُبِغَتْ بِهِ خَلاَئِقُهُ(4) ثُمَّ أَقْبَلَ مُزْبِداً(5) كَالتَّيَّارِ(6) لاَ يُبَالِي مَا غَرَّقَ، أَوْ كَوَقْعِ النَّارِ فِي الْهَشِيمِ(7) لاَ يَحْفِلُ(8) مَا حَرَّقَ!

...

از همين خطبه است:

دنيا پرستان

برخى از مردمان، دنياى زودگذر را برگزيدند، و آخرت را وانهادند و به آن بى اعتنايند و براى آينده خود تلاش نمى كنند. آنان آخرت را كه چون آبى زلال و دور از تيرگى هاست رها كرده، به لذت هاى دنيا كه بسان آب آلوده و بد رنگ و بدبو و ناگواراست دل خوش كرده اند و از اين گندابه دنيا نوشيده اند.

گويا مى بينم كه افراد فاسق آن قوم (يا اينكه مراد بنى اميّه و امثال آنهاست) با منكرات و زشتى ها همنشين شدند، همان گونه كه با دوست خود انس مى گيرند و به آن همسوى و خوشدل مى شوند تا آن گاه كه موى سرشان سفيد شود، و تمام صفات اخلاقى و ملكات درونى شان رنگ بدى و زشتكارى بگيرد.

سپس با دهان كف كرده و غضبناك، مانند آبشار (يا سيل بنيان كن) كه مى خروشد و امواجى را به وجود مى آورد از راه مى رسد و از شدّت مستى گناه، متوجّه نمى شود كه چه كسى و چه چيزى را غرق مى كند، يا مانند آتشى كه در خاشاك و هيزم خشك افتاده باشد، به آسانى و بى پروا همه چيز را مى سوزاند، اما دينداران تمام رفتارهاى خود را زير نظر دارند تا مبادا از آنها كارى سر بزند كه خداى سبحان آن را نهى كرده باشد.

ص: 384


1- بسى ء به: به آن شادمان شد.
2- شابت: سفيد و پير شد.
3- مفارق: جمع مفرق، يعنى فرق سر.
4- خلائق: جمع خليقة، يعنى اخلاق و ملكه نفسانى.
5- مزبد: كف كنان و خروشان.
6- تيار: آبشار.
7- هشيم: خاشاك.
8- لا يحفل: پروا ندارد.

أَيْنَ الْعُقُولُ الْمُسْتَصْبِحَةُ بِمَصَابِيحِ الْهُدَى، وَ الاْءَبْصَارُ اللاَّمِحَةُ(1) إِلَى مَنَارِ التَّقْوَى؟ أَيْنَ الْقُلُوبُ الَّتِي وُهِبَتْ لِلَّهِ وَ عُوقِدَتْ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ؟ اِزْدَحَمُوا عَلَى الْحُطَامِ(2) وَ تَشَاحُّوا(3) عَلَى الْحَرَامِ، وَ رُفِعَ(4) لَهُمْ عَلَمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ، فَصَرَفُوا عَنِ الْجَنَّةِ وُجُوهَهُمْ، وَ أَقْبَلُوا إِلَى النَّارِ بِأَعْمَالِهِمْ، دَعَاهُمْ رَبُّهُمْ فَنَفَرُوا وَ وَلَّوْا، وَ دَعَاهُمُ الشَّيْطَانُ فَاسْتَجَابُوا وَ أَقْبَلُوا.

...

كجايند آن عقل هاى روشنى گرفته از نور هدايت كه با احكام خدا همنشين اند و از نور آن به سعادت رسيده اند؟ و كجايند آن چشم هايى كه به چراغ خانه هاى تقوا، يعنى رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام كه چراغ هدايت از وجودشان پرفروغ است، مى نگرند؟ كجايند آن قلب هايى كه تقديم خدا شده اند، لذا هيچ انديشه اى جز رضاى خدا به آنها راه نمى يابد و بر عبوديت و طاعت خدا گره خورده و تنها راه طاعت و عبادت او را مى پيمايد.

مردم به سوى مال بى ارزش دنيا هجوم مى آورند و در به دست آوردن حرام و كامجويى از آن با يكديگر به زدوخورد مى پردازند.

پرچم ها و نشانه هاى راهنماى بهشت و دوزخ، يعنى احكامى كه ترك كردن يا انجام دادن آنها، آنان را به سوى بهشت يا جهنم مى برد، براى آنها برافراشته شد، ولى آنها از بهشت رخ برتافته اند، و به آن احكام، كه به بهشت مى رسانند، عمل نكرده اند، و با اعمال بدِ خود به دوزخ روى كرده اند، لذا به كارهايى كه به جهنم مى انجامند، پرداختند.

خداوند ايشان را فراخواند، ولى از دعوت الهى رخ برتافتند و شيطان آنان را به گناهان فراخواند و اجابت كرده، و اوامر و خواسته هاى او را اجرا نمودند.

ص: 385


1- لامحة: نگاه كننده.
2- حطام: گياه خشك شده اى كه با اندك نيرويى خرد و متلاشى مى شود.
3- تشاحوا: تضارب كردند.
4- رفع: به معناى برافراشتن پرچم و ظاهر شدن آن است چنان كه براى عابران پرچم هاى راهنما را نصب مى كنند.

خطبه صد و چهل و چهارم

و من خطبة له عليه السلام في فناء الدنيا و ذم البدعة

اشاره

أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّمَا أَنْتُمْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا غَرَضٌ(1) تَنْتَضِلُ(2) فِيهِ الْمَنَايَا(3)، مَعَ كُلِّ جَرْعَةٍ(4) شَرَقٌ(5)، وَ فِي كُلِّ أَكْلَةٍ(6) غَصَصٌ(7)! لاَ تَنَالُونَ مِنْهَا نِعْمَةً إِلاَّ بِفِرَاقِ أُخْرَى، وَلاَ يُعَمَّرُ مُعَمَّرٌ مِنْكُمْ يَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ بِهَدْمِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ، وَ لاَ تُجَدَّدُ لَهُ زِيَادَةٌ فِي أَكْلِهِ إِلاَّ بِنَفَادِ مَا قَبْلَهَا مِنْ رِزْقِهِ، وَ لاَ يَحْيَا لَهُ أَثَرٌ إِلاَّ مَاتَ لَهُ أَثَرٌ، وَ لاَ يَتَجَدَّدُ لَهُ جَدِيدٌ إِلاَّ بَعْدَ أَنْ يَخْلَقَ لَهُ جَدِيدٌ، وَ لاَ تَقُومُ لَهُ نَابِتَةٌ إِلاَّ وَ تَسْقُطُ مِنْهُ مَحْصُودَةٌ(8)، وَ قَدْ مَضَتْ أُصُولٌ نَحْنُ فُرُوعُهَا، فَمَا بَقَاءُ فَرْعٍ بَعْدَ ذَهَابِ أَصْلِهِ!

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام درباره فناى جهان و نكوهش بدعتگذارى

مشكلات و حوادث دنيا

اى مردم، شما در اين دنيا هدف تيرهاى مرگ هستيد كه به سمت شما نشانه رفته است. هر جرعه آبى كه در دنيا مى نوشيد ممكن است گلوى شما را بگيرد و هر لقمه اى كه مى خوريد ممكن است نتوانيد آن را فرو ببريد و چه بسا موجب نابودى شما شود.

هر نعمتى از نعمت هاى دنيوى را كه به دست آوريد، نعمتى را از دست مى دهيد. مثلاً نعمت شكوفايى فكر و انديشه به از دست دادن نعمت جوانى بسته است، و نعمت همسر داشتن مشروط به از دست دادن نعمت فراغت، و نعمت ثروت بر از دست دادن راحتى و

ص: 386


1- غرض: هدفى كه به آن تير مى اندازند.
2- تنتضل: تير مى افكند.
3- منايا: جمع منية، يعنى مرگ.
4- جرعة: آن مقدار نوشيدنى كه انسان يك مرتبه بنوشد.
5- شرق: گير كردن آب در گلو.
6- أكلة: لقمه.
7- غصص: لقمه اى كه گلو را بگيرد.
8- محصودة: بار و ميوه چيده شده.

...

...

آرامش استوار است و...

و چون يك روز از عمر خود را سپرى كنيد، از مدت مقرّر عمرتان در دنيا كاسته مى شود.

در روزى اش هيچ فزونى پديد نمى آيد مگر آنكه روزى قبلى اش تمام شود. مثلاً اگر قرار باشد در روز شنبه يك دينار و در روز يكشنبه دو دينار به دست انسان برسد، رسيدن به دو دينار متوقف بر آن است كه دينار قبلى هزينه شود.

و هيچ اثرى از انسان در آب و هوا و زمين و امثال اينها به وجود نمى آيد، مگر آنكه اثر قبلى زايل شده باشد، چون مقتضاى جهان هستى همين است و هر زمان جديد، داراى اثرى جديد است كه اثر قديم را از بين مى برد.

و هر جديدى وقتى به دست مى آيد كه جديد قبلى كهنگى گرفته باشد، چون دنيا سراى كهنه شدن ها است.

و هيچ گياه و درختى براى او نمى رويد، مگر آنكه از ملك او ميوه و محصولى افتد، يا درو شود.

حقيقت آن است كه پدران و نياكان ما كه به منزله ريشه درخت بودند از دنيا رفتند و ما اكنون به منزله شاخه هاى آن زندگى مى كنيم. پس از رفتن ريشه آيا انتظار مى توان داشت كه شاخه باقى بماند؟

ص: 387

منها: وَ مَا أُحْدِثَتْ بِدْعَةٌ إِلاَّ تُرِكَ بِهَا سُنَّةٌ. فَاتَّقُوا الْبِدَعَ، وَ الْزَمُوا الْمَهْيَعَ(1). إِنَّ عَوَازِمَ(2) الاْءُمُورِ أَفْضَلُهَا. وَ إِنَّ مُحْدِثَاتِهَا شِرَارُهَا.

...

و از اين خطبه است:

نكوهش بدعت

هر بدعتى كه در جامعه پديد آيد، سبب ترك سنتى خواهد شد. هرآنچه در اسلام وجود نداشته و هيچ دليلى - چه عام و چه خاص - بر وجود آن نيامده، مانند «نماز تراويح» و مانند آن، ولى به عنوان اينكه از اسلام است مطرح مى گردد، بدعت ناميده مى شود، ولى اگر چيزى كه از اسلام نيست و در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله هم نبوده و به عنوان دستور اسلام مطرح نگردد، مثل سوار شدن بر هواپيما، و يا با دليل عامى ثابت شود كه مورد پسند اسلام است، مانند ساختن مدارس دينى و امثال آنها بدعت محسوب نمى شود. پس هر بدعتى جاى يك سنت مى نشيند. مثلاً نماز تراويح سنت پيامبر صلى الله عليه و آله نبوده و طبيعتاً وقتى اين نماز مطرح مى شود سبب ترك سنتى مى گردد.

بنابراين از بدعت ها بپرهيزيد و راه روشن اسلام را بپيماييد؛ زيرا امورى كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بوده اند برترند، اما بدعت ها و امور جديد خاستگاه شرارت مى باشند. به يك سخن، بدعت رنج و بدبختى و خسران دنيا و آخرت را در پى دارد.

ص: 388


1- مهيع: راه روشن و واضح.
2- عوازم: جمع عوزم بر وزن جعفر، به معناى چيزى كه قبلاً وجود داشته است.

خطبه صد و چهل و پنجم

اشاره

و من كلام له عليه السلام و قد استشاره عمر بن الخطاب في الشخوص لقتال الفرس بنفسه

إِنَّ هَذَا الاْءَمْرَ لَمْ يَكُنْ نَصْرُهُ وَ لاَ خِذْلاَنُهُ بِكَثْرَةٍ وَ لاَ قِلَّةٍ، وَ هُوَ دِينُ اللَّهِ الَّذِي أَظْهَرَهُ، وَ جُنْدُهُ الَّذِي أَعَدَّهُ وَ أَمَدَّهُ، حَتَّى بَلَغَ مَا بَلَغَ، وَ طَلَعَ حَيْثُ طَلَعَ، وَ نَحْنُ عَلَى مَوْعُودٍ مِنَ اللَّهِ، وَ اللَّهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ، وَ نَاصِرٌ جُنْدَهُ.

...

از سخنان حضرت عليه السلام به عمر بن خطاب وقتى براى رفتن به جنگ ايرانيان با ايشان مشورت كرد(1)

امام عليه السلام در مقام مشورت با عمر سه نكته را تذكر داده اند:

فتح و پيروزى چيزى نيست كه به دست آوردن يا از دست دادن آن، به فراوانى يا كمى تعداد لشكريان بستگى داشته باشد. وانگهى اسلام دينى است كه خداوند از عالم غيب به انسان ها عرضه نموده و لشكريان آن همان مسلمانان هستند كه خداى سبحان آنها را آماده ساخت تا اينكه به جاى بايسته، رسيد و چهره نمود.

و خداوند به ما وعده نصرت و يارى داده و فرمود: «...وَ لَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ...»(2)؛ «و مطلقاً خدا به كسى كه [دين] او را يارى مى كند، يارى مى دهد».

و يقين داريم كه خداوند وعده خود را محقق مى سازد و هرگز خُلف وعده نمى كند و لشكر خود، يعنى مسلمانان مجاهد در راه خود را، يارى مى نمايد.

ص: 389


1- عمر بن خطاب مى ترسيد كه مسلمانان در جبهه هاى ايران شكست بخورند و گمان مى كرد اگر او همراه آنان باشد زودتر به پيروزى دست خواهد يافت. اما امام عليه السلام رفتن او را صلاح نديد. در برخى از تواريخ آمده است كه امام عليه السلام حضرت امام حسن عليه السلام را به همراه لشكر مسلمانان فرستاد. حضرت امام حسن عليه السلام همراهشان رفت و ايران را فتح كرد و وارد اصفهان شد و در مسجد آنجا نماز گزارد.
2- سوره حج، آيه 40.

وَ مَكَانُ الْقَيِّمِ بِالاْءَمْرِ مَكَانُ النِّظَامِ(1) مِنَ الْخَرَزِ(2) يَجْمَعُهُ وَ يَضُمُّهُ، فَإِنِ انْقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ وَ ذَهَبَ، ثُمَّ لَمْ يَجْتَمِعْ بِحَذَافِيرِهِ أَبَداً. وَ الْعَرَبُ الْيَوْمَ وَ إِنْ كَانُوا قَلِيلاً فَهُمْ كَثِيرُونَ بِالاْءِسْلاَمِ، وَ عَزِيزُونَ بِالاْءِجْتِمَاعِ! فَكُنْ قُطْباً، وَ اسْتَدِرِ الرَّحَى بِالْعَرَبِ، وَ أَصْلِهِمْ(3) دُونَكَ نَارَ الْحَرْبِ، فَإِنَّكَ إِنْ شَخَصْتَ مِنْ هَذِهِ الاْءَرْضِ انْتَقَضَتْ عَلَيْكَ الْعَرَبُ مِنْ أَطْرَافِهَا وَ أَقْطَارِهَا(4)، حَتَّى يَكُونَ مَا تَدَعُ وَرَائَكَ مِنَ الْعَوْرَاتِ(5) أَهَمَّ إِلَيْكَ مِمَّا بَيْنَ يَدَيْكَ.

...

جايگاه حاكم اسلامى در نظام

اشاره

جايگاه خليفه كه متصدّى امور مسلمانان است بسان نخى است كه دانه هاى تسبيح و مانند آن را به هم پيوسته است، و اگر آن نخ پاره شود تمام آن دانه ها پراكنده خواهد شد، كه جمع آورى كامل آنها ممكن نخواهد بود، و اگر سعادت از دست برود هرگز بر نمى گردد.

و عرب امروز گرچه اندكند، ولى با بودن اسلام فراوان به شمار مى آيند، زيرا اسلام در آنها نيرويى عظيم و هيبت و شكوهى بس بزرگ ايجاد فرموده كه در جامعه عزيز و سربلند شده اند و تحت پرچم اسلام، وحدت كلمه و همدلى يافته اند.

پس تو بايد همچون محور آسياب كه در جاى خود استوار است در مدينه باقى بمانى و به وسيله عرب آسياب جنگ را بچرخانى، يعنى چنان كه آسياب بر دور محور خود مى چرخد تا دانه را خُرد و آرد كند و اين كار با وجود محور آسياب ممكن است، لشكريان مسلمان بايد بروند و سرزمين ها را فتح كنند و تو آنها را از مدينه فرماندهى كنى.

تو بايد آنان را به ميدان جنگ بفرستى و خود به جبهه نروى، چون اگر شخصاً به ميدان بروى و از مدينه خارج شوى، اعراب اطراف و اكناف مدينه، كه تازه مسلمان و آماده ارتداد

ص: 390


1- نظام: رشته و نخ.
2- خرز: دانه ها و مهره هايى مثل دانه تسبيح.
3- أصلهم: از إصلاء، به معناى كشاندن كسى به سوى آتش، گرفته شده است.
4- أقطار: جمع قطر، يعنى گوشه و كنار.
5- عورات: جمع عورت، كنايه از جبهه هاى نبرد است و لذا تشبيه به مواضعى از بدن شده كه نبايد از آن غافل شد.

إِنَّ الاْءَعَاجِمَ إِنْ يَنْظُرُوا إِلَيْكَ غَداً يَقُولُوا: هَذَا أَصْلُ الْعَرَبِ، فَإِذَا اقْتَطَعْتُمُوهُ اسْتَرَحْتُمْ، فَيَكُونُ ذَلِكَ أَشَدَّ لِكَلَبِهِمْ(1) عَلَيْكَ، وَ طَمَعِهِمْ فِيكَ. فَأَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ مَسِيرِ الْقَوْمِ إِلَى قِتَالِ الْمُسْلِمِينَ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ هُوَ أَكْرَهُ لِمَسِيرِهِمْ مِنْكَ، وَ هُوَ أَقْدَرُ عَلَى تَغْيِيرِ مَا يَكْرَهُ. وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ عَدَدِهِمْ، فَإِنَّا لَمْ نَكُنْ نُقَاتِلُ فِيمَا مَضَى بِالْكَثْرَةِ، وَ إِنَّمَا كُنَّا نُقَاتِلُ بِالنَّصْرِ وَ الْمَعُونَةِ!

...

هستند، بر تو خواهند شوريد. وانگهى جبهه هاى داخلى چونان قسمت هايى از بدن انسان هستند كه پوشاندن آنها لازم و در نتيجه مهم تر از پرداختن به جبهه هاى جنگ در ايران است، چون شورش داخلى، مهم تر و بدفرجام تر از هجوم خارجى است.

دليل منع

حقيقت اين است كه اگر فردا عجم ها (= ايرانيان) تو را در جبهه ها ببينند، خواهند گفت: اين، بنياد و ريشه عرب است كه به جنگ ما آمده است؛ اگر او را بكشيد ديگر از حمله هاى جديد و نابودى كشورتان آسوده خاطر خواهيد شد. بنابراين، اين انديشه باعث جرأت و جسارتِ بيشتر عجم ها و هجوم بسيار شديد آنها بر تو مى شود، و آنان را به پيروزى بر تو اميدوارتر خواهد كرد. پس رفتن تو به جنگ باعث تشديد گرفتارى مسلمانان و تضعيف جبهه داخلى خواهد شد. صلاحِ كار در آن است كه تو هرگز به جبهه جنگ ايران نروى.

قبلاً نيز درباره مشاوره و رايزنى هاى عمر براى رفتن به جنگِ روميان گفته شد، و گفتيم كه چرا امام عليه السلام به عمر اجازه نداد به جبهه هاى جنگ با ايران يا روم برود و آن اينكه گرچه خلافت حق امام عليه السلام بود، ولى در اينجا مسأله بين از دست رفتن اصل اسلام و حق امام عليه السلام بود، كه البته امام عليه السلام از دست رفتن حق شخصى خود را برگزيد تا اصل اسلام باقى بماند، و اين مشورت دهى و خيرخواهى درباره اصل اسلام است.

ص: 391


1- كلب: يورش وحشيانه.

...

...

اينكه گفته اى ايرانيان تصميم گرفته اند با مسلمانان به سختى بجنگند، و اين امر نشانگر آن است كه نيروهاى آنها قوى است و من دوست ندارم آنها در جنگ پيشقدم شوند و ما را به دفاع بكشانند(1)، بايد بگويم كه: آرى، آنها چنين قصدى دارند، ولى خداى سبحان بيش از تو و بيشتر از تو آمدن آنان را ناپسند مى دارد، چون او بيشتر از هر كسى اسلام را دوست دارد و همو بر تغيير چيزى كه نمى پسندد تواناتر است. لذا مى تواند عزم آنها را درهم بشكند و رعب و وحشت را در دلشان بيفكند تا نتوانند به جبهه ها بيايند.

و امّا اينكه گفتى: شمار ايرانيان بسيار پرشمار و تعداد مسلمانان اندكشمار است، بايد بگويم كه ما در گذشته هم كه با دشمنانِ فراوان و پرشمار مى جنگيديم نه با تكيه بر نيروى نظامى خودمان، بلكه با اعتماد بر كمك پروردگار و يارى او بود.

به هر تقدير امام عليه السلام به خلاف نظر عثمان كه عمر را به رفتن به جنگ با ايرانيان تشويق مى كرد، او را به ماندن در مدينه فرمان داد و در نتيجه، پيروزى نصيب مسلمانان شد.

ص: 392


1- لازم به ذكر است كه عمر به امام عليه السلام عرض كرده بود: طبق شنيده ها انبوه ايرانيان قصد آمدن به جبهه هاى نبرد با مسلمانان دارند و لذا امام عليه السلام با اين سخن هم جواب او را داده و هم دليل نرفتن او را بيان فرموده است.

خطبه صد و چهل و ششم

و من خطبة له عليه السلام

اشاره

فَبَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله بِالْحَقِّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الاْءَوْثَانِ إِلَى عِبَادَتِهِ، وَ مِنْ طَاعَةِ الشَّيْطَانِ إِلَى طَاعَتِهِ، بِقُرْآنٍ قَدْ بَيَّنَهُ وَ أَحْكَمَهُ، لِيَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ، وَ لِيُقِرُّوا بِهِ إِذْ جَحَدُوهُ، وَ لِيُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْكَرُوهُ(1).

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام در بيان سبب بعثت و فضيلت قرآن و آينده و عظمت مسلمانان

فلسفه بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

خداى سبحان، حضرت محمّد صلى الله عليه و آله را به حق، برانگيخت و به رسالت مبعوث فرمود نه به باطل، چنان كه جباران و ستمگران، واليان خود را به باطل مى گمارند.

خداى متعال حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله را فرستاد تا بندگانش را از بت پرستى به خداپرستى، و از پيروى شيطان به پيروى خداىِ رحمان هدايت كند؛ زيرا گناهكاران پيرو دستور شيطان هستند، چون شيطان فقط فرمان به گناه مى دهد و آنها هم اطاعت مى كنند.

خدا، پيامبر صلى الله عليه و آله را با قرآنى روشن و مستحكم و داراى احكامى متقن و بى عيب فرستاد تا مردم در آن هنگامه جهل و نادانى، خدايشان را بشناسند، زيرا مردم در روزگار بعثت بسيار جاهل و نادان بوده اند.

و آنچه انكار مى كردند، بدان اقرار كنند و آن كه را به وجودش اعتراف نداشتند، بپذيرند.

ص: 393


1- فرق بين جحود و انكار شايد اين باشد كه جحود همراه با يقين قلبى است، ولى انكار همراه با شك است. جهل نيز به معناى عدم معرفت به طور كلّى است؛ لذا در كلام امام عليه السلام هر سه گروه (جاهلان و جاحدان و منكران) ذكر شده اند.

فَتَجَلَّى سُبْحَانَهُ لَهُمْ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِهِ، وَ خَوَّفَهُمْ مِنْ سَطْوَتِهِ، وَ كَيْفَ مَحَقَ مَنْ مَحَقَ بِالْمَثُلاَتِ(1) وَ احْتَصَدَ مَنِ احْتَصَدَ(2) بِالنَّقِمَاتِ.

...

پس خداى سبحان براى آنها ذات و صفات خويش را در قرآن متجلى و ظاهر نمود، بدون آنكه او را ببينند، زيرا خداوند خود را در قرآن به بندگانش معرفى فرموده است.

تجلّى خدا براى بندگان با ارائه قدرت خويش است، زيرا وقتى انسان آثار كسى را ببيند يا آن آثار و نشانه ها را براى او بازگويند، او را مى شناسد. بنابراين خداوند در قرآن مظاهر گوناگون قدرتش را به آدميان نشان داده است. و نيز با هشدار دادن به عذاب دنيا و آخرت براى مخالفان و گنهكاران تجلى نموده، بدين ترتيب خود را به همگان شناسانده است.

و اينكه چگونه امّت هاى پيشين را كيفرهاى خاصى كرده و از بين برده و با داس خشم، دروشان ساخت، چنان كه پس از آن ضرب المثل شدند، در قرآن بيان فرمود [تا تمام اينها سبب بازگشت انسان به فطرتش شوند او را با حقايق آشنا كنند و در راه راست قرار دهند].

ص: 394


1- مثلات: كيفرهايى كه زبانزد و ضرب المثل شده اند.
2- احتصد: مانند سنبل درو شده.

وَ إِنَّهُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي زَمَانٌ لَيْسَ فِيهِ شَيْءٌ أَخْفَى مِنَ الْحَقِّ، وَ لاَ أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ، وَ لاَ أَكْثَرَ مِنَ الْكَذِبِ عَلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ لَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ(1) أَبْوَرَ(2) مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ(3)، وَ لاَ أَنْفَقَ(4) مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ، وَ لاَ فِي الْبِلاَدِ شَيْءٌ أَنْكَرَ مِنَ الْمَعْرُوفِ، وَ لاَ أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْكَرِ! فَقَدْ نَبَذَ الْكِتَابَ حَمَلَتُهُ، وَ تَنَاسَاهُ(5) حَفَظَتُهُ.

...

پيشگويى امام عليه السلام از آينده

پس از من زمانى، مثل زمان بنى اميّه، خواهد آمد كه در آن دوران هيچ چيزى از حق پنهان تر و از باطل آشكارتر نبوده و چيزى پررونق تر از بستن دروغ بر خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله نخواهد بود. شايان توجه است كه در زمان بنى اميه حق به گونه اى از جامعه رخت بربست كه مردم امور دينى خود را جز به دلخواه بنى اميه نمى دانستند، و معاويه دستور داد از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله حديث جعل كنند تا سلطه اش را تقويت كند و در اين راه اموال زيادى خرج كرد.

در آن زمان هيچ كالايى بى ارزش تر از قرآن نخواهد بود، در صورتى كه بايد به درستى تلاوت و به دستورهاى آن عمل شود. در اين معنا همين بس كه بنى اميه عمل به قرآن را كنار گذاشتند و منهيات آن را ناديده گرفتند و آشكارا شراب مى خوردند و حتى گاه با محارم خود زنا مى كردند و بى گناهان را به سادگى مى كشتند و ديگر محرمات صريح را انجام مى دادند.

و هيچ كالايى پر رونق تر از قرآن نخواهد بود، به شرط آنكه تحريف شود. به عبارت ديگر در آن روزگار قرآنى ارزش دارد كه وجودش صورى باشد، و آن سان كه ميل و دلخواه بنى اميه است تفسير گردد؛ چنان كه معاويه به سمرة بن جندب چهارصد هزار درهم

ص: 395


1- سلعة: كالا.
2- أبور: بى ارزش تر.
3- حق تلاوته: عمل به قرآن.
4- أنفق: پررونق تر.
5- تناساه: خود را به فراموشى زد.

...

...

داد تا بر فراز منبر از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله به دروغ اعلام كند كه آيه شريفه: «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِى قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَ إِذَا تَوَلَّى سَعَى فِى الاْءَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لاَ يُحِبُّ الْفَسَادَ»(1)؛ «و از مردم كسى است كه در زندگى اين دنيا سخنش تو را به تعجب وا مى دارد، و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه مى گيرد، و حال آنكه او سخت ترين دشمنان است. و چون برگردد [يا رياستى يابد [كوشش مى كند كه در زمين فساد نمايد و كشت و نسل را نابود كند، و خدا تباهكارى را دوست ندارد». در شأن على بن ابى طالب عليه السلام نازل شده است. و نيز آيه: «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ...»(2)؛ «و از ميان مردم كسى است كه جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى فروشد». در شأن و درباره ابن ملجم، قاتلِ حضرت على عليه السلام نازل شده است. (اينها نمونه هايى از تلاش هاى معاويه براى تحريف قرآن بود).

و هيچ چيز در مناطق تحت سيطره معاويه زشت تر از معروف و زيباتر از منكر نيست. اين سخن يا بر اساس مبالغه و يا به حقيقت ايراد شده است. به عنوان مثال محبّت و علاقه به امام على عليه السلام در آن مناطق بدترينِ منكرها و دوستى خاندان اميّه عالى ترين گونه هاى معروف به شمار مى رفت، و بر همين اساس اگر كسى را دوستدار على عليه السلام مى خواندند در واقع زشت ترين دشنامى بود كه به او مى دادند.

پس حاملان قرآن، از جمله برخى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله مانند ابوهريره، عمل به قرآن را كنار مى گذارند و حافظان قرآن، خود را به فراموشكارى مى زنند كه گويا احكام آن را فراموش كرده اند.

ص: 396


1- سوره بقره، آيه هاى 204 و 205.
2- سوره بقره، آيه 207.

فَالْكِتَابُ يَوْمَئِذٍ وَ أَهْلُهُ مَنفِيّانِ طَرِيدَانِ، وَ صَاحِبَانِ مُصْطَحِبَانِ(1) فِي طَرِيقٍ وَاحِدٍ لاَ يُوءْوِيهِمَا مُوءْوٍ(2). فَالْكِتَابُ وَ أَهْلُهُ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ فِي النَّاسِ وَ لَيْسَا فِيهِمْ، وَ مَعَهُمْ وَ لَيْسَا مَعَهُمْ! لاِءَنَّ الضَّلاَلَةَ لاَ تُوَافِقُ الْهُدَى وَ إِنِ اجْتَمَعَا. فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَةِ، وَ افْتَرَقُوا عَلَى الْجَمَاعَةِ، كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ وَ لَيْسَ الْكِتَابُ إِمَامَهُمْ، فَلَمْ يَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلاَّ اسْمُهُ، وَ لاَ يَعْرِفُونَ إِلاَّ خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ(3) وَ مِنْ قَبْلُ مَا مَثَّلُوا(4) بِالصَّالِحِينَ كُلَّ مُثْلَةٍ(5)، وَ سَمَّوْا صِدْقَهُمْ عَلَى اللَّهِ فِرْيَةً، وَ جَعَلُوا فِي الْحَسَنَةِ عُقُوبَةَ السَّيِّئَةِ.

...

پس در آن روزگار قرآن و اهل قرآن (كه همان شيعيان راستين اميرمؤمنان على عليه السلام هستند) به وسيله باطل گرايان از جامعه طرد و رانده مى شوند، (مانند حجر و يارانش) از شهرى به شهر ديگر تبعيد مى گردند. هيچ كس به قرآن و شيعيان اين دو يار ديرينه و هميشگى - كه در راه خير و صلاحند - در محفل و مجلس خود راه و پناه نمى دهد و چون غريبى بى پناه هيچ كس آنها را نمى پذيرد.

پس كتاب خدا قرآن و اهل قرآن، در آن زمان ظاهراً در ميان مردم و با مردم است، ولى آموزه ها و روحشان با مردم پيوندى ندارد، زيرا گمراهى اى كه مردم به آن گرفتارند و هدايتى كه قرآن و اهل آن به سوى آن فرا مى خوانند يكجا جمع نمى شوند، هرچند در يك مكان مجتمع گردند. اين جمله علّت و دليل جمله لَيْسَا فِيهِمْ و لَيْسَا مَعَهُمْ مى باشد.

جماعت دشمن قرآن و قرآنيان، تصميم بر جدايى و فاصله انداختن ميان آن دو دارند، چنان كه شاميان و مردم توابع آنها در زمان امويان در چنين فضايى به سر مى بردند. چنانند كه گويى خودْ پيشوايان كتاب هستند و هر گونه كه خوش مى دارند آن را بر اساس خواسته

ص: 397


1- مصطحبان: از مصاحبت است، يعنى دو همراه.
2- مؤوٍ: پناه دهنده اى.
3- زبره: كتابت و نوشتن، مى گويند: زبره، يعنى نوشت آن را.
4- مامثلوا: ما زائده و براى تزيين است.
5- مثلة: شكنجه اى كه به جهت سختى ضرب المثل شود، مثل كندن گوش، در آوردن چشم يا بريدن بينى و امثال اينها.

...

...

خود تأويل مى كنند، نه اينكه كتاب پيشواى آنان است، كه اگر چنين بود، از آن پيروى مى كردند. پس نزد آنان از قرآن جز نامى باقى نمى ماند، چون به آن عمل نمى شود تا روح آن نيز وجود داشته باشد و جز خطّ و نوشته قرآن را نمى شناسند و اطلاعى از مقاصد عالى و احكام رفيع آن ندارند.

در گذشته، يعنى در زمان بنى اسرائيل و ساير دوران ها نكوكاران و شايستگان را قطعه قطعه مى كردند و اعضاى بدن هاى آنها را مى بريدند(1). منظور امام عليه السلام اين نيست كه تنها بنى اميه با اهل قرآن چنين جنايات وحشيانه اى مرتكب مى شوند، بلكه تمامى جباران روزگاران ديگر، با صالحان چنين كرده اند و چنين خواهند كرد.

اينان، راستگويى صالحان در انجام دادن احكام الهى را دروغ و افتراى به خدا مى نامند، چنان كه ابوسفيان سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله را افترا و دروغ مى خواند؛ و البته در اين باره قرآن مى فرمايد: «...وَ قَالُوا هَذَآ إِفْكٌ مُّبِينٌ»(2)؛ «گفتند: اين بهتانى است آشكار» و «...وَ قَالُوا أَسَاطِيرُ الاْءَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا»(3)؛ «و گفتند: افسانه هاى پيشينيان است كه آنها را براى خود نوشته».

و كارهاى نيك (اسلام و توحيد) نزد بنى اميه قبل از تظاهر نفاق آلودشان به اسلام، كيفرى چون كيفر تبهكاران داشت.

ص: 398


1- شايد منظور آن است كه بنى اميّه در زمان كفر خود مانند هند نسبت به حمزه سيد الشهداء عليه السلام اين كارها را انجام مى دادند و اين امر، پديده جديدى نيست.
2- سوره نور، آيه 12.
3- سوره فرقان، آيه 5.

وَ إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بِطُولِ آمَالِهِمْ، وَ تَغَيُّبِ آجَالِهِمْ، حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ الْمَوْعُودُ الَّذِي تُرَدُّ عَنْهُ الْمَعْذِرَةُ، وَ تُرْفَعُ عَنْهُ التَّوْبَةُ، وَ تَحُلُّ مَعَهُ الْقَارِعَةُ وَ النِّقْمَةُ.

...

عوامل نابودى امت هاى پيشين

امام عليه السلام در اين بخش از خطبه رو به مردم كرد و به موعظه آنها پرداخت و فرمود:

امت هاى پيش از شما از آن جهت هلاك شدند كه آرزو دراز كردند، يعنى آرزو داشتند در آينده براى دنياى خود كارى كنند و نيز از آن رو كه مرگ از ديدگاه آنان پنهان بود، و لذا براى آخرت كار نيك نكردند. بنابراين، يا كيفر الهى بر آنها نازل شد يا مانند روميان و بنى اسرائيل، كيان و شكوه و تمدن شان به تمامى ويران شد و از دست رفت.

تا آنكه سرانجام مرگ (موعود الهى) به سراغشان آمد، آن سان كه انسان نمى تواند با هيچ عذرى از آن فرار كند و مرگ را از خود براند، و هيچ توبه اى هنگام مرگ پذيرفته نيست، زيرا وقت توبه قبل از فرا رسيدن مرگ است، نه هنگام رسيدن آن، و اينكه كيفر سنگين و هولناكى همراه آن فرود مى آيد كه گويى انسان را درهم مى كوبد.

ص: 399

أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّهُ مَنِ اسْتَنْصَحَ اللَّهَ وُفِّقَ، وَ مَنِ اتَّخَذَ قَوْلَهُ دَلِيلاً هُدِيَ «لِلَّتِي هِيَ أَقُومُ» فَإِنَّ جَارَ اللَّهِ آمِنٌ، وَ عَدُوَّهُ خَائِفٌ، وَ إِنَّهُ لاَ يَنْبَغِي لِمَنْ عَرَفَ عَظَمَةَ اللَّهِ أَنْ يَتَعَظَّمَ، فَإِنَّ رِفْعَةَ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا عَظَمَتُهُ أَنْ يَتَوَاضَعُوا لَهُ، وَ سَلاَمَةَ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا قُدْرَتُهُ أَنْ يَسْتَسْلِمُوا لَهُ. فَلاَ تَنْفِرُوا مِنَ الْحَقِّ نِفَارَ الصَّحِيحِ مِنَ الاْءَجْرَبِ(1)، وَ الْبَارِئِ(2) مِنْ ذِي السَّقَمِ. وَ اعْلَمُوا، أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي تَرَكَهُ، وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمِيثَاقِ الْكِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي نَقَضَهُ، وَ لَنْ تَمَسَّكُوا(3) بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي نَبَذَهُ.

...

مواعظ سودمند

اى مردم، هر كس از خدا نصيحت بخواهد (و طلب خير مى كند) و اوامر او را پيروى كند و راه او را بپيمايد، به هر خير و سعادتى نايل مى گردد، و هر كس گفتار خدا را راهنماى خود قرار دهد به راه مستقيم، كه عالى ترين راه هاست، هدايت مى شود، چنان كه خداى سبحان مى فرمايد: «إِنَّ هَذَا الْقُرْءَانَ يَهْدِى لِلَّتِى هِىَ أَقْوَمُ...»(4)؛ «قطعاً اين قرآن به [آيينى [كه خود پايدارتر است راه مى نماياند».

به يقين كسى كه در جوار الهى به سر ببرد، يعنى احكام حضرتش را به كار بندد، در سايه آن از ناگوارى ها در امان است و هر مصيبتى كه بر او نازل شود خداوند به عوض آن، پاداشش مى دهد. پس هيچ منفعتى كه بدون عوض باشد از دست او نمى رود. براى تقريب به ذهن چنين كسى را مى توان به فردى تشبيه كرد كه خود را نزد بيمه گر بيمه كرده باشد. ولى دشمن خدا همواره ترسان است كه مبادا زندگى اش در سختى و تنگنا سپرى شود، و اگر بميرد در آتش جهنم بسوزد.

ص: 400


1- أجرب: كسى كه به مرض جرب (گرى) دچار شده است.
2- بارِئ: سالم.
3- تمسكوا: اصل آن تتمسكون بوده كه يك «تاء» براى تخفيف حذف شده و «ن» آخر آن به واسطه لن افتاده است.
4- سوره إسراء، آيه 9.

...

...

و سزاوار نيست كسى كه به عظمت خداوند پى برده باشد خود را بزرگ شمارد، زيرا انسان اشيا را با اضداد آن مى شناسد. لذا معرفت و شناخت عظمت پروردگار ملازم است با حقير و كوچك ديدن خود. وانگهى بزرگى كسانى كه به عظمت خدا واقفند در آن است كه در پيشگاه حضرتش متواضع و افتاده حالْ باشند. فراموش نشود كه تواضع نشانه فهم، و از موارد قرار دادن هر چيزى در جاى خويش به شمار مى آيد، و اين هر دو موجب بزرگى آدمى مى شوند.

ديگر اينكه ايمن بودن از كيفر الهى براى كسانى كه قدرت خدا را مى دانند در تسليم بودن شان در مقابل فرمان اوست. بنابراين، آن سان كه حيوانات سالم از حيوانات پيسى گرفته (اجرب)، و انسان هاى سالم از افراد بيمار فرار مى كنند، از حق مگريزيد.

از مصاديق قاعده «تعرف الأشياء بأضدادها»

و بدانيد كه شما نمى توانيد رشد و رهيافتگى را بشناسيد، مگر آنكه كسانى را كه آن را رها كرده اند بشناسيد؛ يعنى به حكم قاعده «تعرف الأشياء بأضدادها» انسان وقتى قبح چيزى را ببيند به حسن چيزى، كه ضد آن است، پى مى برد.

و شما نمى توانيد به احكام محكم قرآن، كه به منزله پيمان هايى است كه ميان خدا و خلق است، عمل كنيد، مگر آنكه نقض كنندگان اين پيمان ها را بشناسيد؛ زيرا انسان وقتى كه قبح پيمان شكنى را شناخت از انجام دادن آن خوددارى مى كند و در نتيجه، از قرآن پيروى خواهد كرد.

و شما به قرآن متمسّك نمى شويد و به احكام آن عمل نخواهيد كرد، مگر آنكه كسانى را كه به قرآن پشت كرده اند بشناسيد، و علّت هم چه بسا همان باشد كه پيش تر ذكر شد. (يعنى شناخت واقعى اشيا با شناخت اضداد آنها صورت مى گيرد).

ص: 401

فَالْتَمِسُوا ذَلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ، فَإِنَّهُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ، وَ مَوْتُ الْجَهْلِ. هُمُ الَّذِينَ يُخْبِرُكُمْ حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ، وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ، وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ، لاَ يُخَالِفُونَ الدِّينَ وَ لاَ يَخْتَلِفُونَ فِيهِ، فَهُوَ بَيْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ، وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ.

...

لزوم پيروى از ائمه عليهم السلام و عالمان ربّانى

پس عمل به قرآن و نحوه آن را از اهلش بخواهيد؛ يعنى مقاصد آن را از امامان معصوم عليهم السلام و عالمان ربّانى بجوييد، زيرا آنان علم را حيات مى بخشند و نادانى را مى زدايند؛ يعنى با وجود آنها دانش زنده و پا برجا و جهل مرده و معدوم است، چرا كه آنان مردم را با نور علم روشنگرى مى بخشند كه در نتيجه، جهل و نادانى به تمامى زايل مى شود و مى ميرد.

همانان كه حكم و داوريشان، بر علمشان گواه است، زيرا انسان از داورى كسى در امرى، به ميزان علم او پى مى برد و داورى كردن نشانگر علم داور است.

و سكوت آنها گواه گفتار آنهاست، چون عالم همواره ساكت و خاموش، و جاهل پر سروصد است. پس غالبا سكوت انسان دليل علم او است.

و ظاهر آنها بر باطن شان گواهى مى دهد، چون ظاهرِ متين و پسنديده از قلبِ پاك و آكنده از فضيلت و تقوا نشان دارد.

آنان با دين مخالفتى ندارند؛ يعنى اوامر آن را انجام مى دهند و از منهيّات آن مى پرهيزند و بر سر موضوعات دينى با يكديگر اختلاف ندارند، تا مثلاً هر كدام موضعگيرى خاصّى داشته باشند، بلكه به عكس، همگى شان اتّفاق نظر دارند.

قرآن در جمع شان شاهدى صادق بر حسن اعمال آنها و گوينده اى خاموش است كه سخن نمى گويد، ولى مطابقت اعمال آنها را با قرآن تأييد مى كند.

ص: 402

خطبه صد و چهل و هفتم

و من كلام له عليه السلام في ذكر أهل البصرة

اشاره

كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا يَرْجُو الاْءَمْرَ لَهُ، وَ يَعْطِفُهُ عَلَيْهِ دُونَ صَاحِبِهِ، لاَ يَمُتَّانِ إِلَى اللَّهِ بِحَبْلٍ، وَ لاَ يَمُدَّانِ إِلَيْهِ بِسَبَبٍ. كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا حَامِلُ ضَبٍّ لِصَاحِبِهِ، وَ عَمَّا قَلِيلٍ يُكْشَفُ قِنَاعُهُ بِهِ! وَاللَّهِ لَئِنْ أَصَابُوا الَّذِي يُرِيدُونَ لَيَنْتَزِعَنَّ هَذَا نَفْسَ هَذَا، وَ لَيَأْتِيَنَّ هَذَا عَلَى هَذَا. قَدْ قَامَتِ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ، فَأَيْنَ الْمُحْتَسِبُونَ(1)! فَقَدْ سُنَّتْ لَهُمُ السُّنَنُ(2)، وَ قُدِّمَ لَهُمُ الْخَبَرُ. وَ لِكُلِّ ضَلَّةٍ عِلَّةٌ، وَ لِكُلِّ نَاكِثٍ شُبْهَةٌ. وَ اللَّهِ لاَ أَكُونُ كَمُسْتَمِعِ اللَّدْمِ(3)، يَسْمَعُ النَّاعِيَ وَ يَحْضُرُ الْبَاكِيَ، ثُمَّ لاَ يَعْتَبِرُ!

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام هنگامى كه بصريان به سركردگى طلحه و زبير عليه حضرتش در جنگ جمل شركت كردند

ويژگى هاى طلحه و زبير

هر يك از آن دو (= طلحه و زبير) اميد دارند كه به خلافت دست يابند و جنگشان با من نه براى دين، بلكه براى دنياست. و هر كدام از آن دو خلافت را به سوى خود متمايل مى كند، نه به سمت دوست خود و قلباً مخالف يكديگرند.

هيچ يك از آنها براى رسيدن به خدا به ريسمان دين و ايمان و به هيچ يك از اسباب ايمانِ به خدا چنگ نزده اند.

هر كدام از آنان مانند كفتار كه در كينه و حسد معروف، و به اين صفت زبانزد عرب

ص: 403


1- محتسبون: كسانى كه براى رسيدن به پاداش الهى مى كوشند.
2- سنن: راه هاى خير و سعادت.
3- اللدم: زدن بر سر و صورت.

...

...

است، به همديگر هجوم مى برند، هرچند موقتاً براى رسيدن به خلافت با يكديگر متحد شده اند، ولى به زودى نقاب از چهره هر كدام خواهد افتاد و كينه هر كدام نسبت به ديگرى روشن خواهد شد، چنان كه شاعر مى گويد:

وَ مَهْما يَكُنْ عِنْدَ امْرِءٍ مِن خَليقَةِ *** وَ إِنْ خالَها تُخْفى عَلَى الناسِ تُعْلَنُ

«انسان هر اخلاق و خصلتى داشته باشد، مى پندارد كه از ديد مردم پنهان خواهد ماند، اما سرانجام آشكار و برملا خواهد شد».

بارى، اين گفته امام عليه السلام كاملاً روشن شد، زيرا آنها در خواندن نماز به عنوان امام جماعت با همديگر اختلاف كردند، تا جايى كه عايشه ترسيد لشكر پراكنده شود. لذا ميان آنها به اين ترتيب صلح ايجاد كرد كه يك روز محمد بن طلحه و روز ديگر عبداللّه بن زبير براى مردم نماز بخوانند و عبداللّه بن زبير ادعا كرد كه عثمان در ماجراى «يوم الدار» صراحتاً گفت: اين دو بايد خليفه شوند، ولى منجنيق حجاج نيرومندتر از يارى عثمان بود. به هر حال طلحه و زبير هر كدام از مردم مى خواستند تا به عنوان اميرمؤمنان به آنها سلام بدهند و هر دو خواهان فرماندهى جنگ بودند و ديگر جرياناتى كه پديد آمد و در تاريخ ثبت شده است.

به خدا سوگند، اگر اينها به مطلوب خود برسند كه همانا گرفتن حكومت و خلافت از دست من است، جنگ ميان آنها درخواهد گرفت و هر كدام در پى كشتن ديگرى خواهد شد تا از شر او راحت شود.

اينك گروه ستمگر براى ويران كردن پايه هاى اسلام به پا خاسته است. پس كجايند آنان كه براى رضاى خدا و به اميد نيل به پاداش حضرتش جهاد مى كنند؟ به يقين سنّت و سيره درست براى اين مجاهدان فى سبيل اللّه بنا شده، و از قبل دريافته اند كه چه كسى

ص: 404

...

...

بر حق و چه كسى بر باطل است. زيرا قبل از وقوع آن رخدادها، پيامبر صلى الله عليه و آله به همگان خبر داده و فرموده اند: «يا عَلي، حَربُكَ حَرْبي(1)؛ اى على، جنگ با تو، جنگ با من است». و فرمود: «عَلي مَعَ الحَق والحَقُ مَعَ عَلي(2)؛ على با حق و حق با على است». نيز فرمود: «لَعَنَ اللّه ُ مَنْ اَذاني في عَليٍّ؛ خداى لعنت كند كسى را كه با آزردن على، مرا بيازارد».

و براى هر گمراهى علّتى وجود دارد و علت گمراهى اين پيمان شكنان خلافت خواهى است. و براى شكستن هر پيمانى، شبهه اى وجود دارد كه به عمد و يا از سرِ جهل سبب اشتباه حق با باطل است، چنان كه شبهه اينان خون عثمان است.

به خدا سوگند من مثل كسى نيستم كه صداىِ بر سروصورت زدنِ مصيبت زده اى را مى شنود و خبر مرگ كسى به گوشش مى رسد و گريه كننده اى را از نزديك مى بيند، ولى با اين همه، هيچ عبرتى نمى گيرد.

معناى اين بخش از سخن امام عليه السلام آن است كه حال كه مقاصد اين گروه را دريافتم و پيمان شكنى آنها را ديدم از آن غافل نخواهم شد و مثل كسى نخواهم بود كه محل خطر و علائم هشدار دهنده وقوع خطر را مى بيند، بانگ آن كه مرگ كسى را خبر مى دهد، شنيده و صداى گريه [مصيبت زده]اى را مى شنود، ولى از آن موضع خطرزا اجتناب نمى كند، تا آنگاه كه به خطر افتاده و مثل او بميرد.

ص: 405


1- فضائل الشيعه، شيخ صدوق، ص 15.
2- الجمل، شيخ مفيد، ص 36.

خطبه صد و چهل و هشتم

و من كلام له عليه السلام قبل موته

اشاره

أَيُّهَا النَّاسُ، كُلُّ امْرِئٍ لاَقٍ مَا يَفِرُّ مِنْهُ فِي فِرَارِهِ وَ الاْءَجَلُ مَسَاقُ(1) النَّفْسِ وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ(2) كَمْ أَطْرَدْتُ الاْءَيَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَكْنُونِ هَذَا الاْءَمْرِ فَأَبَى اللَّهُ إِلاَّ إِخْفَاءَهُ، هَيْهَاتَ! عِلْمٌ مَخْزُونٌ!

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام در واپسين روزهاى زندگى

مرگ، قانون فراگير

اى مردم، هر انسانى بى ترديد با مرگ - كه همواره از آن مى گريزد - روبه رو خواهد شد. به عبارت ديگر، انسانى كه مواظب سلامت خود بوده و هميشه خويش را از بلاها و خطرها حفظ مى كند مانند كسى است كه از مرگ مى گريزد، ولى نه فرار ظاهرى، بلكه در نهايت، كوششى براى فرار از مرگ است.

و اجلْ انسان را پيش مى راند تا به زمانى كه مرگ او در آن مقدّر شده است، برساند. بنابراين، مى توان گفت فرار از مرگ موجب رسيدن به آن مى شود، چون فرار نياز به زمان دارد و هرچه زمان سپرى شود انسان همان مقدار به مرگ نزديك تر مى شود.

وه، چه بسيار روزگار را كاويدم تا وقت مرگ را دريابم. گويا امام عليه السلام مدّتى طولانى را به تفكّر درباره مرگ سپرى كرده تا قاعده اى به دست آورد كه زمان مرگ را دريابد، چنان كه از مقدمات يك امر مى توان نتيجه اش، و از علائم، بيمارى را شناخت، اما خداوند خواسته

ص: 406


1- مساق: آنچه كه انسان را مى كشاند و به جايى مى برد، پيش برنده.
2- موافات: موجب وصول و رسيدن به كسى يا چيزى.

...

...

است كه مرگ پنهان و رازآميز بماند؛ يعنى تلاش براى شناختِ وقت مرگ امرى بى فايده است، و خداوند نخواسته كه لحظه مرگ علامتى داشته باشد تا هر انسانى زمان مرگ خود را بداند. و اين راز عجيبى است كه فكر حكيمان و فيلسوفان را به خود مشغول داشته و هيچ كس نمى تواند بدان دست يابد.

هيهات؛ اين علمى است پنهان كه جز خدا هيچكس از آن آگاه نيست و به هر كس كه بخواهد دانش آن را عطا مى كند.

ص: 407

أَمَّا وَصِيَّتِي: فَاللَّهَ لاَ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً، وَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله فَلاَ تُضَيِّعُوا سُنَّتَهُ. أَقِيمُوا هَذَيْنِ الْعَمُودَيْنِ، وَ أَوْقِدُوا هَذَيْنِ الْمِصْبَاحَيْنِ، وَ خَلاَكُمْ ذَمٌّ مَا لَمْ تَشْرُدُوا. حُمِّلَ كُلُّ امْرِئٍ مِنْكُمْ مَجْهُودَهُ، وَ خُفِّفَ عَنِ الْجَهَلَةِ، أَنَا بِالاْءَمْسِ صَاحِبُكُمْ، وَ أَنَا الْيَوْمَ عِبْرَةٌ لَكُمْ، وَ غَداً مُفَارِقُكُمْ - غَفَرَ اللَّهُ لِي وَ لَكُمْ - .

...

وصيّتنامه حضرت على عليه السلام

و اما وصيّت من به شما اين است كه هرگز به خداوند شرك نورزيد و سنّت محمد صلى الله عليه و آله را، يعنى راه و روش و احكام و آنچه از سوى خدا آورده است، تباه نكنيد.

اين دو ستون، يعنى توحيد و نبوّت، را همواره بر پا داشته باشيد و اين دو چراغ را همچنان روشن نگه داريد و تا مى توانيد از آنها نور بگيريد، و اگر از اين دو كناره نگيريد هرگز سرزنش نخواهيد شد.

هر انسانى به اندازه توان خود مسئوليت دارد، و بر جاهلان و نادانان (= باديه نشينان) آسان گرفته شده است. اين جمله براى تشويق مردم به عمل در حد توانشان است و اينكه نبايد جاهلان را به ديده حقارت بنگرند، زيرا بر پايه عادت و عرفِ جامعه آنها به اندازه دانا چيزى نمى دانند و نمى توانند مثل او عمل كنند.

من ديروز و در كمال سلامت همنشين شما بودم و امروز براى شما پند و عبرتى شده ام تا ببينيد كه چگونه انسان از دنيا مى رود و با زندگى وداع مى كند و در مقابل قضاى الهى هيچ كارى نمى تواند انجام بدهد، و فردا نيز با مردن و سفر به آخرت از شما جدا مى شوم. پس خدا مرا با اعطاى درجات رفيع و شما را با پاك كردن لغزش هاى تان بيامرزد.

ص: 408

إِنْ تَثْبُتِ الْوَطْأَةُ(1) فِي هَذِهِ الْمَزَلَّةِ فَذَاكَ، وَ إِنْ تَدْحَضِ(2) الْقَدَمُ فَإِنَّمَا كُنَّا فِي أَفْيَاءِ(3) أَغْصَانٍ(4)، وَ مَهَابِّ(5) رِيَاحٍ، وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامٍ، إِضْمَحَلَّ فِي الْجَوِّ مُتَلَفَّقُهَا(6)، وَ عَفَا(7) فِي الاْءَرْضِ مَخَطُّهَا(8)، وَإِنَّمَا كُنْتُ جَاراً جَاوَرَكُمْ بَدَنِي أَيَّاماً وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّي جُثَّةً خَلاَءً سَاكِنَةً بَعْدَ حَرَاكٍ وَ صَامِتَةً بَعْدَ نُطْقٍ.

...

اگر در اين دنياىِ مالامالِ گناه و لغزش زنده ماندم، كه آرزوى خانواده ام و مردم همين است، و اگر قدمم بلرزد، يعنى مرگم فرا رسد، امر عجيبى نيست، كه انسان در اين دنيا امانتى است كه گوئى در سايه درخت يا ابرى نشسته و پس از اندكى آن سايه مى گذرد. پس در حقيقت ما در سايه درختان و يا در محل وزش بادهاى جان بخش هستيم كه بالاخره آرام مى گيرند و انسان نمى تواند پيوسته از آن استفاده كند. و زير سايه ابرى پراكنده به سر مى بريم كه در برخورد با زمين از بين مى رود.

من با كالبد خود چند صباحى همنشين شما بودم. يعنى اگر اين بدن من تنها چند سالى با شما زندگى كرد، روح و انديشه ام تا رستاخيز عالم و آدم با مردم است.

ولى به زودى از من كالبدى خواهيد ديد كه پس از مدتى حركت، و روزگارانى چند سخن گفتن، بى حركت مى شود و از گفتن باز مى ماند(9).

ص: 409


1- وطأة: سنگينى.
2- تدحض: بلرزد.
3- أفياء: جمع فيء، يعنى سايه.
4- أغصان: جمع غصن، يعنى شاخه.
5- مهاب: جمع مهب، محل وزش.
6- متلفقها: آنچه كه بخشى از اعضاى آن به هم پيوسته است. و ضمير ها به ابر برمى گردد و به اعتبار جنس ابر، مؤنث آمده است.
7- عفا: نابود شد.
8- مخط: مكانى كه بادها با زمين برخورد مى كنند.
9- تعبير سكوت پس از نطق، به اعتبار جزئى از بدن، يعنى زبان است كه به تمام بدن نسبت داده شده است.

لِيَعِظْكُمْ هُدُوِّي(1)، وَ خُفُوتُ(2) أَطْرَافِي(3)، وَ سُكُونُ أَطْرَافِي(4)، فَإِنَّهُ أَوْ عَظُ لِلْمُعْتَبِرِينَ مِنَ الْمَنْطِقِ الْبَلِيغِ، وَ الْقَوْلِ الْمَسْمُوعِ. وَ دَاعِيكُمْ وَدَاعُ امْرِئٍ مُرْصِدٍ(5) لِلتَّلاَقِي! غَداً تَرَوْنَ أَيَّامِي، وَ يُكْشَفُ لَكُمْ عَنْ سَرَائِرِي، وَ تَعْرِفُونَنِي بَعْدَ خُلُوِّ مَكَانِي وَ قِيَامِ غَيْرِي مَقَامِي.

...

بايسته اين است كه آرامش و سكون و بسته شدن چشمان و بى حركت شدن اندامم براى شما درس عبرت باشد. زيرا اين حالات من، براى پندگيرندگان بهترين پند است. يعنى وقتى انسان مرده اى را مى بيند، فنا و نابودى دنيا را به ياد مى آورد و اين حالت، از حيث عبرت آموزى بيشتر از يك سخنرانى شيوا در دل و جان انسان تأثير مى گذارد.

من با شما وداع مى كنم؛ وداع كسى كه منتظر ديدارِ در آخرت است. فردا روزگار و موقعيت مرا از نظر سيادت و عزّت در جهان آخرت - به خلاف زندگى دنيوى ام كه عليه من سپرى شد - آباد خواهيد ديد، و رازهاى درونم براى شما آشكار خواهد شد، به خلاف دنيا كه خوبى از بدى به سادگى باز شناخته نمى شود، چنان كه خداوند مى فرمايد: «يَوْمَ تُبْلَى السَّرَآئِرُ»(6)؛ «آن روز كه رازها [همه] فاش شود». حق نيز همين است كه در قيامت پاكى سريره اميرمؤمنان على عليه السلام و ناپاكى سريره دشمنان او براى همه آشكار خواهد شد.

و شما در دنيا مرا زمانى خواهيد شناخت كه جايم را خالى و ديگران را در اين جايگاه ببينيد. زيرا امام عليه السلام بسيار مهربان بود و بيت المال را به طور مساوى تقسيم مى كرد، ولى وقتى معاويه و فرومايگان بنى اميه و بنى عباس به ناحق بر كرسى خلافت قرار گرفتند، و بدكارى و ستمكارى آنها همه جا را فرا گرفت و ستمى بى سابقه و همانند انجام دادند، درستىِ گفتار امام كاملاً روشن شد.

ص: 410


1- هدو: سكون.
2- خفوت: آرامش.
3- أطراف، جمع طرف، يعنى اعضاى بدن.
4- أطراف: جمع طرف، يعنى چشم.
5- مرصد: منتظر.
6- سوره طارق، آيه 10.

خطبه صد و چهل و نهم

و من خطبة له عليه السلام في الملاحم و في وصف أهل الضلال

اشاره

وَ أَخَذُوا يَمِيناً وَ شِمَالاً طَعْناً(1) فِي مَسَالِكِ الْغَيِّ، وَ تَرْكاً لِمَذَاهِبِ(2) الرُّشْدِ. فَلاَ تَسْتَعْجِلُوا مَا هُوَ كَائِنٌ مُرْصَدٌ(3)، وَ لاَ تَسْتَبْطِئُوا مَا يَجِيءُ بِهِ الْغَدُ، فَكَمْ مِنْ مُسْتَعْجِلٍ بِمَا إِنْ أَدْرَكَهُ وَدَّ أَنَّهُ لَمْ يُدْرِكْهُ، وَ مَا أَقْرَبَ الْيَوْمَ مِنْ تَبَاشِيرِ(4) غَدٍ!

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام در بيان فتنه ها و آشوب و معرفى گمراهان

اوصاف گمراهان

گمراهانْ شرق و غرب (چپ و راست) را برگزيدند، حال آنكه جاده هدايت، راه ميانه و وسط است و اطراف آن مايه هلاكت و گمراهى. علت اين گزينش آن بود كه در راه هاى گمراهى فرو روند و راه هاى رشد و هدايت را رها كنند.

پس به آنچه قطعاً تحقق مى يابد و مورد انتظار است شتاب نكنيد. پيامبر صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام از آينده خبر مى دادند و مردم بى صبرانه منتظر تحقق آن بودند. بنابراين، امام آنها را از بى قرارى و عجله شان نهى فرمود، زيرا عجله جز بى قرارى و نگرانى حاصلى ندارد.

و آنچه فردا خواهد آمد بعيد نشماريد، زيرا بسيارى از چيزهايى كه شما با شتاب در پىِ تحقق آن هستيد، هنگامى كه تحقق يافت آرزو مى كنيد كه اى كاش هرگز اتفاق نيفتاده بود، چون آميخته بلاها و فتنه ها است.

ص: 411


1- طعن: در اينجا به معناى وارد شدن است.
2- مذاهب: جمع مذهب، يعنى مسير. جمع آوردن آن به اعتبار آن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام و عالمان هر كدام راهى به سوى خدايند گرچه همگان از يك چيز حكايت مى كنند.
3- مرصد: آنچه در انتظارش بنشينند، كمينگاه.
4- تباشير: طليعه هر چيزى.

يَا قَوْمِ، هَذَا إِبَّانُ(1) وُرُودِ كُلِّ مَوْعُودٍ، وَ دُنُوٍّ مِنْ طَلْعَةِ مَا لاَ تَعْرِفُونَ. أَلاَ وَ مَنْ أَدْرَكَهَا مِنَّا يَسْرِي فِيهَا بِسِرَاجٍ مُنِيرٍ، وَ يَحْذُو(2) فِيهَا عَلَى مِثَالِ الصَّالِحِينَ لِيَحُلَّ فِيهَا رِبْقاً، وَ يُعْتِقَ رِقّاً، وَ يَصْدَعَ(3) شَعْباً، وَ يَشْعَبَ(4) صَدْعاً فِي سُتْرَةٍ عَنِ النَّاسِ لاَ يُبْصِرُ الْقَائِفُ(5) أَثَرَهُ وَ لَوْ تَابَعَ نَظَرَهُ. ثُمَّ لَيُشْحَذَنَّ فِيهَا قَوْمٌ شَحْذَ(6) الْقَيْنِ(7) النَّصْلَ(8)، تُجْلَى بِالتَّنْزِيلِ أَبْصَارُهُمْ، وَ يُرْمَى بِالتَّفْسِيرِ فِي مَسَامِعِهِمْ، وَ يُغْبَقُونَ(9) كَأْسَ الْحِكْمَةِ بَعْدَ الصَّبُوحِ(10)!

...

و امروز به سپيده دم فردا چقدر نزديك است! چنان كه گويا انسان از امروز در آغاز صبحدم فردا قرار گرفته و به آن بسيار نزديك است.

اهل بيت عليهم السلام هاديان بشر

اى مردم، زمان تحقّق وعده هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و وعده هايم درباره چيرگى امويان نزديك شده است. چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله در عالم رؤيا ديده بود كه كسانى چون بوزينگان بر فراز منبر او بالا و پايين مى جهند، و آن حضرت اين رؤيا و ساير رخدادها را براى مردم بيان كرده بود.

و به زودى طليعه تمامى آنچه نمى دانيد نمودار خواهد شد.

هان اى مردم، هريك از ما (اهل بيت عليهم السلام ) آن زمان را دريابد، [در تاريكى آن] با چراغى روشن حركت خواهد كرد و آن فتنه ها در او تأثير و انحرافى ايجاد نخواهد كرد و از صالحان پيامبران نكوكار پيروى خواهد كرد. اين جمله براى تشويق مردم به الگوپذيرى

ص: 412


1- إبان: نزديك بودن، در آستانه زمان قرار داشتن.
2- يحذو: پيروى مى كند پا در جاى پاى او مى نهد.
3- يصدع: جمع مى كند، از صدع به معناى جمع گرفته شده است.
4- يشعب: مى پراكند، از شعب به معناى تفرق، گرفته شده است.
5- قائف: كسى كه از روى آثار پى به امور مى برد.
6- شحذ: از شحذ السكين، گرفته شده است، يعنى تيز كردن كارد و امثال آن.
7- قين: آهن گِرد.
8- نصل: آهنى كه بدان شمشير و كارد و امثال آن سازند.
9- يغبقون: مى نوشند و سر مى كشند.
10- صبوح: نوشيدن بامدادى.

...

...

از ائمه عليهم السلام بيان شده است كه مانند چراغ روشن مى درخشند و راه را پيش روى همگان روشن مى كنند.

نتيجه اين پيروى آن است كه امام معصوم عليه السلام در بروز فتنه ها ريسمان بردگى و بدبختى را از گردن آنان برمى دارد و آنها را از اسارت شهوات و ستمگران، كه پديده اين فتنه هاست نجات مى دهد و پراكندگيشان را به جمعيت و يكدلى مبدّل و اجتماعشان را در اردوگاه گمراهى پراكنده سازد. زيرا امام راه را نشان داده و مردم را به راه درست هدايت مى كند.

اهل بيت عليهم السلام (يا راه حق) كه راهنمايان مردم هستند از مردم پنهان هستند؛ به گونه اى كه پى جويان و رديابان نمى توانند اثر حق را ببينند، هرچند همواره نگاه كنند و به دنبال پيدا كردن اثر باشند، زيرا تيرگىِ فراوان و باطل به طور متراكمْ حق را فرو پوشانده است.

آنگاه در اين فتنه ها گروهى مانند آهنگران، كه كارد و شمشير تيز مى كنند، به تيز كردن ذهن خود مى پردازند و مستعدّ پذيرش و درك علوم و معارف و فهم حقايق مى شوند؛ چنان كه قاعدتاً در فتنه ها كه ميدان دگرگونى افكار و نشانه هاست، ذهن برخى از افراد بسيار روشن و تيز مى گردد.

به كمك قرآن چشم هاى آنها باز و روشن مى شود و فتنه ها را مى بينند و پس از آن به قرآن مراجعه مى كنند تا براى آن فتنه ها راه حلّى بيابند. لذا اسرار قرآن برايشان كشف مى شود و تفسير قرآن (بانگ حقيقت) به گوش آنها مى رسد؛ زيرا آنها خواهان تفسير قرآن مى شوند و براى آنها گفته شده و در گوش آنها طنين مى افكند و جام حكمت را در هر بامداد مى نوشند؛ يعنى همواره در بامداد و شامگاه در پى فهم امور خواهند بود.

ص: 413

منها في أهل الضلال:

اشاره

وَ طَالَ الاْءَمَدُ بِهِمْ لِيَسْتَكْمِلُوا الْخِزْيَ، وَ يَسْتَوْجِبُوا الْغِيَرَ(1)، حَتَّى إِذَا اخْلَوْلَقَ(2) الاْءَجَلُ، وَ اسْتَرَاحَ قَوْمٌ إِلَى الْفِتَنِ(3)، وَ أَشَالُوا(4) عَنْ لَقَاحِ(5) حَرْبِهِمْ، لَمْ يَمُنُّوا عَلَى اللَّهِ بِالصَّبْرِ، وَ لَمْ يَسْتَعْظِمُوا بَذْلَ أَنْفُسِهِمْ فِي الْحَقِّ، حَتَّى إِذَا وَافَقَ وَارِدُ الْقَضَاءِ انْقِطَاعَ مُدَّةِ الْبَلاَءِ، حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ(6) عَلَى أَسْيَافِهِمْ، وَ دَانُوا لِرَبِّهِمْ بِأَمْرِ وَاعِظِهِمْ(7).

...

بخشى از اين خطبه درباره گمراهان است

ويژگى هاى گمراهان در جاهليت

و روزگارى طولانى بر گمراهان گذشت، بدون آنكه كيفر كردار خود را ببينند تا ننگ و رسوايى را به نهايت برسانند و تا آنگاه كه كاملاً مستحق بلاهاى روزگار شوند. چون وقتى انسان در طغيان و ستمگرى فرو رفت، مستحق آن مى شود كه نعمتش به نقمت تبديل شود چنان كه خداوند مى فرمايد: «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ...»(8)؛ «اين [كيفر] بدان سبب است كه خدا نعمتى را كه بر قومى ارزانى داشته تغيير نمى دهد، مگر آنكه آنان آنچه را در دل دارند تغيير دهند».

و تا آنگاه كه عمر فتنه سر آمد و مردم از فتنه ها كناره گرفتند و آن را به حال خود رها كردند و از بارور كردن (گرم كردن و به هيجان درآوردن) جنگ با فتنه جويان دست كشيدند و گروهى از مؤمنان، در برابر باطل ايستادند و شكيبايى پيشه كردند و بدون اينكه بر خدا

ص: 414


1- غير: بلاها و مصيبت هاى روزگار.
2- إخلولق: قيام كرد. گفته مى شود: إخلولق السحاب، و آن وقتى است كه ابر به آسمان بيايد و آماده باريدن شود.
3- استراح قوم إلى الفتن: گروهى از فتنه ها فاصله گرفتند و تغيييرى در آن ايجاد نكردند.
4- أَشالوا: خود را بالاتر از آن ديدند كه اقدامى بنمايند.
5- لقاح: بارور كردن.
6- بصائر: جمع بصيرت، يعنى عقيده درست.
7- واعظ: منظور حضرت رسول صلى الله عليه و آله است، به قرينه اينكه از مردمان جاهليت سخن به ميان آمده است.
8- سوره انفال، آيه 53.

...

...

منّتى نهند، انواع مصيبت ها را در راه اعتلاى كلمه حق و جهاد تحمل كردند و جانفشانى در راه خدا را بزرگ نشمردند، زيرا خود را بزرگ نمى ديدند تا فدا شدن را مهم بدانند.

تا آنگاه كه فرمان و حكم الهى درباره وجوب جهاد نازل شد و حكم جهاد با پايان عمر فتنه و بلا همزمان گرديد، و مؤمنان عقيده خود را بر شمشيرهاى شان استوار كردند و براى دعوت به عقيده حق، شمشير زدند و به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله كه واعظ آنان بود به خداى خويش نزديك شدند. از سياق عبارت ها روشن مى شود كه اين بخش از سخن اميرمؤمنان على عليه السلام درباره روزگار جاهليت است.

ص: 415

حَتَّى إِذَا قَبَضَ اللَّهُ رَسُولَهُ صلى الله عليه و آله رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الاْءَعْقَابِ(1)، وَ غَالَتْهُمُ(2) السُّبُلُ، وَ اتَّكَلُوا عَلَى الْوَلاَئِجِ(3)، وَ وَصَلُوا غَيْرَ الرَّحِمِ، وَ هَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِي أَمَرَ اللّه ُ بِمَوَدَّتِهِ، وَ نَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ(4) فَبَنَوْهُ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ، مَعَادِنُ كُلِّ خَطِيئَةٍ، وَ أَبْوَابُ كُلِّ ضَارِبٍ فِي غَمْرَةٍ(5)، قَدْ مَارُوا(6) فِي الْحَيْرَةِ، وَ ذَهَلُوا فِي السَّكْرَةِ، عَلَى سُنَّةٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ، مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَى الدُّنْيَا رَاكِنٍ أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّينِ مُبَايِنٍ.

...

ارتداد پس از ارتحال پيامبر صلى الله عليه و آله

تا آنگاه كه خداى متعال پيامبر خود را به سوى خود فرا خواند، گروهى به جاهليّتِ پيشين خويش بازگشتند و راه هاى گوناگون و پراكنده را به جاى راه حق برگزيدند و در گزينش دين و مسير زندگى، به نيرنگ روى آوردند و به غير خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله پناه بردند و براى خود خليفه اى برگزيدند و از اسباب اتّصال به خدا، يعنى وجود مقدّس حضرت على عليه السلام روى برتافتند؛ همو كه خداى سبحان درباره او فرموده است: «...قُل لاَّآ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى...»(7)؛ «بگو: به ازاى آن [رسالت] پاداشى از شما خواستار نيستم، مگر دوستى درباره خويشاوندان».

آنان اين ساختمان را از بن بركندند و در نابجا قرار دادند. اين سخن امام عليه السلام كنايه از آن است كه خلافت را از اميرمؤمنان عليه السلام ربودند و به دست ابوبكر سپردند و آن را در جايى غير از جايگاه اصلىِ خود قرار دادند و بدين صورت از دست اهل بيت عليهم السلام خارج ساختند.

كسانى خلافت را به دست گرفتند كه معدن هر خطا و دروازه هاى ورود همه فتنه گران بودند. يعنى فتنه گرانى چون خالد بن وليد و مروان و ابن ابى سرح كه از طريق خلفا

ص: 416


1- أعقاب: جمع عقب، يعنى پاشنه پا و ارتداد، از باب تشبيه معقول به محسوس است.
2- غالت: هلاك كرد.
3- ولائج: جمع وليجة، يعنى نيرنگ و فريب.
4- رصِّ أساسه: جايگاه محكم آن.
5- ضارب في غمرة، كسى كه فرمان به فتنه مى دهد.
6- ماروا: حركت كردند.
7- سوره شورى، آيه 23.

...

...

فتنه انگيزى مى كردند. آنان در بيراهه حيرت و گمراهى حركت كردند، چون كه در حلّ مشكلات خود حيران و سرگردان بودند و در غفلت و بى عقلى قرار گرفتند، مانند شخص مستى كه نمى داند چه چيزى را برگزيند و چه بايد بكند.

آنان بر اساس روش و منش فرعون عمل كردند؛ همو كه استكبار ورزيد و مردم را گروه گروه كرد و برخى را به استضعاف كشاند و فرزندان ذكور آنها را كشت و زنانشان را زنده نگاه داشت و به بردگى برد. چنان كه خالد بن وليد با مالك بن نويره چنين جنايتى روا داشت و البته موارد ديگرى نيز در كتب تاريخى ذكر شده است كه به رفتار و اعمال فرعون و نزديكان او همانند بود.

[اينها دو گروه بودند:] كه گروهى از آنها از آخرت بريدند و به دنيا اعتماد كردند و بدان تكيه دادند، و گروه ديگر با دين سر جنگ و ستيزه جويى دارند.

ص: 417

خطبه صد و پنجاهم

و من خطبة له عليه السلام يحذّر من الفتن

اشاره

وَ أَحْمَدُ اللَّهَ وَ أَسْتَعِينُهُ عَلَى مَدَاحِرِ(1) الشَّيْطَانِ وَ مَزَاجِرِهِ(2)، وَ الاْءِعْتِصَامِ(3) مِنْ حَبَائِلِهِ(4) وَ مَخَاتِلِهِ(5). وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، وَ نَجِيبُهُ وَ صَفْوَتُهُ. لاَ يُوءَازَى(6) فَضْلُهُ، وَ لاَ يُجْبَرُ فَقْدُهُ. أَضَاءَتْ بِهِ الْبِلاَدُ بَعْدَ الضَّلاَلَةِ الْمُظْلِمَةِ، وَ الْجَهَالَةِ الْغَالِبَةِ، وَ الْجَفْوَةِ الْجَافِيَةِ(7). وَ النَّاسُ يَسْتَحِلُّونَ الْحَرِيمَ وَ يَسْتَذِلُّونَ الْحَكِيمَ، يَحْيَوْنَ عَلَى فَتْرَةٍ(8) وَ يَمُوتُونَ عَلَى كَفْرَةٍ(9)!

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام كه در آن از فتنه ها هشدار مى دهد

حمد خدا و شهادتين

و خدا را مى ستايم و از او براى راندن شيطان و براى مصون ماندن از دام ها و كمينگاه هاى ابليس يارى مى جويم.

و گواهى مى دهم كه جز خداى يگانه خدايى نيست و محمّد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده و برگزيده اوست. چنان كه در گذشته گفته شد شايد آوردن كلمه «عبد» به نوعى موضعگيرى در مقابل مسيحيان باشد كه حضرت عيسى عليه السلام را شريك خدا مى پندارند. جان سخن

ص: 418


1- مداحر: جمع مدحرة، يعنى طرد و راندن.
2- مزاجر: جمع مزجر، يعنى دور كردن.
3- إعتصام: حفظ كردن.
4- حبائل: جمع حبالة، يعنى دام.
5- مخاتل: جمع مختل، كمينگاه صيّاد براى شكار.
6- لا يؤازى: موازات و همتايى ندارد.
7- جفوة جافية: جافية وصف براى تأكيد جفوة است مثل ليلة ليلاء.
8- فترة: دوران انقطاع وحى.
9- كفرة: در هيئت كفر.

...

...

اينكه حضرت محمد صلى الله عليه و آله بنده خدا معرفى شده است، و چون خداى متعال بهترين فرد را برمى گزيند روشن است كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله بهترين انسان است.

مقام والاى پيامبر صلى الله عليه و آله

پيامبرى كه در فضيلت، هيچ كس را ياراى برابرىِ با او نيست؛ و فقدان او را هيچ چيزى جبران نمى كند. پس از آنكه تاريكى گمراه كننده همه جا را فرا گرفته بود، به وسيله وجود پيامبر صلى الله عليه و آله سرزمين ها روشن شد. بنابراين همان طور كه ظلم مانع هدايت انسان مى شود، نشناختن راه هاى سعادتبخش نيز مانع هدايت مى شود و پيامبر صلى الله عليه و آله مردم را به نور علم و آگاهى روشن ساخت. بنابراين، در زمانى كه نادانى بر مردم چيره شده و راه رفاه و سعادت و خير را نمى دانستند و دامنه ظلم همه جا گسترده شده بود و همه به يكديگر ستم مى كردند، پيامبر صلى الله عليه و آله مبعوث و برانگيخته شد.

دورنماى عصر جاهليت

و مردم در آن روزگار هر حرامى را حلال مى شمردند و حكيم و دانا را ذليل و بى مقدار مى دانستند و هرگز قدر او را نمى شناختند.

آنها در روزگار فترت (= انقطاع وحى) مى زيستند و با كفر ورزيدن به خدا و انكار حضرتش مى مردند.

ص: 419

ثُمَّ إِنَّكُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ أَغْرَاضُ بَلاَيَا قَدِ اقْتَرَبَتْ، فَاتَّقُوا سَكَرَاتِ النِّعْمَةِ، وَ احْذَرُوا بَوَائِقَ(1) النِّقْمَةِ، وَ تَثَبَّتُوا(2) فِي قَتَامِ(3) الْعِشْوَةِ(4)، وَ اعْوِجَاجِ الْفِتْنَةِ عِنْدَ طُلُوعِ(5) جَنِينِهَا، وَ ظُهُورِ كَمِينِهَا(6) وَ انْتِصَابِ قُطْبِهَا، وَ مَدَارِ رَحَاهَا. تَبْدَأُ فِي مَدَارِجَ خَفِيَّةٍ، وَ تَئُولُ(7) إِلَى فَظَاعَةٍ(8) جَلِيَّةٍ.

...

هشدار نسبت به بازگشت به جاهليت

امام عليه السلام در اين بخش از خطبه به مردم عصر خود هشدار مى دهد مبادا كارى بكنند كه به جاهليت بازگردند، لذا مى فرمايد: اى مردم عرب، اكنون شما در معرض هجوم انواع بلاها قرار داريد و چنان كه تير به سمت هدف مى رود بلا نيز به سمت شما شتابان مى آيد.

پس بهراسيد از اينكه نعمت، شما را مست كند. چون انسان وقتى نعمتى به دست مى آورد، دچار غفلت مى شود كه به مستى مى ماند؛ از اين رو كارى مى كند كه موجب خشم الهى شود و در نتيجه، آن نعمت از او گرفته مى شود.

و بترسيد از بلايى كه به سويتان مى آيد، و در هنگام بروز فتنه و شورش، هماره انديشه و درنگ نماييد، و بكوشيد كه شتابزده وارد معركه نشويد، مبادا گمراه و درمانده شويد.

و از كجراهه فتنه، آن هنگام كه جنين آن آشكار و نهانى آن ديده شود و محور اصلى آن در جايش استوار گردد و آسياب به چرخش در آيد، بترسيد كه در چرخ هايى ناپيدا آغاز و به رسوايى آشكار منتهى مى شود. اين كلام امام عليه السلام بدان معناست كه فتنه در مقابل موقعيت عادى و متعادل جامعه، راه هاى پيچ در پيچ دارد و اين بيراهه به مادرى مى ماند كه در آغاز آبستن شده و آنگاه فتنه را مى زايد و مانند كسى كه كمين كرده ناگهان ظاهر مى شود و روى كسى را چنگ زند. به عبارت ديگر، فتنه مانند آسيابى است كه محور آن منافقان و كافرانند.

ص: 420


1- بوائق: جمع بائقة، يعنى مصيبت.
2- تثبت: تأمل و درنگ.
3- قتام: غبار.
4- عشوة: انجام دادن يك كار بدون تأمل و آگاهى.
5- طلوع: ظهور.
6- كمين: نهفته.
7- تئول: منتهى مى شود.
8- فظاعة: زشتى و افتضاح.

شِبَابُهَا كَشِبَابِ الْغُلاَمِ، وَ آثَارُهَا كَآثَارِ السِّلاَمِ(1)، تَتَوَارَثُهَا الظَّلَمَةُ بِالْعُهُودِ! أَوَّلُهُمْ قَائِدٌ لاِآخِرِهِمْ، وَ آخِرُهُمْ مُقْتَدٍ بِأَوَّلِهِمْ. يَتَنَافَسُونَ فِي دُنْيَا دَنِيَّةٍ، وَ يَتَكَالَبُونَ(2) عَلَى جِيفَةٍ مُرِيحَةٍ(3). وَ عَنْ قَلِيلٍ يَتَبَرَّأُ التَّابِعُ مِنَ الْمَتْبُوعِ، وَ الْقَائِدُ مِنَ الْمَقُودِ، فَيَتَزَايَلُونَ(4) بِالْبَغْضَاءِ وَ يَتَلاَعَنُونَ عِنْدَ اللِّقَاءِ.

...

آغاز فتنه مانند دوران جوانى انسان با نشاط، و برخوردار از رشد فزاينده است، اما آثار آن مثل آثار سنگ است كه با برخورد به بدن، آن را زخمى مى كند و استخوان ها را مى شكند.

ستمگران و ظالمان اين فتنه را از پدران خود به ارث مى برند، چنان كه يزيد از معاويه و معاويه از ابوسفيان و ساير جباران تاريخ غالبا به همين گونه بودند.

آغازگران فتنه پيشوايان افراد بعد از خود هستند كه نقشه ها و شيوه هاى فتنه گرى را طراحى مى كنند و ديگران بى توجه و بدون تأمل از آنها پيروى مى كنند و از عوامل سعادت بخش روى بر مى تابند. اينها بر سر دنيايى پست و مردارى بدبو با يكديگر به رقابت و چنگ و دندان نشان دادن پرداخته اند. گويى دنيا مردار و خورندگان آن چون سگ هستند، مگر آنكه دنياخواهى در مسير طاعت الهى باشد.

و به زودى در هنگام مرگ و با ديدن آثار و نشانه هاى آخرت، پيروانْ از رهبران گمراهى بيزارى مى جويند و رهبران از پيروان خود، چنان كه خداوند مى فرمايد: «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذَابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الاْءَسْبَابُ»(5)؛ «آنگاه كه پيشوايان از پيروان بيزارى جويند، و عذاب را ببينند، و ميانشان پيوندها بريده شود».

آنان كينه توزانه از يكديگر جدا مى شوند، چنان كه دشمنان از يكديگر جدا مى شوند، نه چون دوستان، و هنگام ديدار در قيامت، يكديگر را لعن و سرزنش مى كنند.

ص: 421


1- السَّلاَمِ: جمع سلمة، يعنى سنگ سخت.
2- يتكالبون: چون سگان به جان همديگر مى افتند.
3- مريحة: بدبو و متعفن.
4- يتزايلون: از يكديگر جدا مى شوند.
5- سوره بقره، آيه 166.

ثُمَّ يَأْتِي بَعْدَ ذَلِكَ طَالِعُ الْفِتْنَةِ الرَّجُوفِ(1)، وَ الْقَاصِمَةِ(2) الزَّحُوفِ(3)، فَتَزِيغُ قُلُوبٌ بَعْدَ اسْتِقَامَةٍ، وَتَضِلُّ رِجَالٌ بَعْدَ سَلاَمَةٍ، وَ تَخْتَلِفُ الاْءَهْوَاءُ عِنْدَ هُجُومِهَا، وَ تَلْتَبِسُ الاْآرَاءُ عِنْدَ نُجُومِهَا(4)، مَنْ أَشْرَفَ(5) لَهَا قَصَمَتْهُ(6) وَ مَنْ سَعَى(7) فيها حَطَمَتْهُ(8)، يَتَكَادَمُونَ(9) فِيهَا تَكَادُمَ الْحُمُرِ(10) فِي الْعَانَةِ(11).

...

فتنه امويان

اميرمؤمنان على عليه السلام در اين بخش از خطبه به فتنه بنى اميّه اشاره مى كند كه بزرگ ترين بلا و گرفتارى را بر اسلام وارد كرد. سپس به فتنه مغولان و فتنه هاى روزگار ما كه پس از سقوط دولت اسلامى فراگير شد، اشاره مى كند و مى فرمايد:

پس از اين، زمانى خواهد آمد كه فتنه اى سراسر آشوب و داراى حوادثِ كمرشكن از بلاد ديگر فرا خواهد رسيد كه در نتيجه، قلب ها پس از عمرى استقامت و اسلام خواهى از دين اسلام منحرف مى شوند و از پادشاهان پيروى خواهند كرد و مردان پس از سلامت فكرى و دينى گمراه خواهند شد. شايان توجه است كه مغولان سرزمين هاى اسلامى را به كفرستان تبديل كردند و مسلمانانِ بسيارى منحرف و آلوده انواع گناهان و منكرات شدند.

چون فتنه چهره نمايد، خواسته هاى مردم هنگام هجوم اين فتنه گران گوناگون مى شود و انديشه ها و آراى حق و باطل درهم مى آميزند.

هركه درصدد دفع آن فتنه برآيد، فتنه او را درهم مى شكند، و هركه با آن همراه شود او را درهم مى كوبد و نابود مى سازد. اين دو جمله كنايه از آن است كه فتنه همه را - خواه آن كه با آن بستيزد و خواه آن را همراهى كند - فرا خواهد گرفت.

و در عرصه فتنه، فتنه گران مانند گله گورخران، يكديگر را گاز مى گيرند.

ص: 422


1- رجوف: بسيار متزلزل و ناآرام.
2- قاصمة: درهم كوبنده.
3- زحوف: خزنده.
4- نجوم: طلوع و ظهور.
5- أشرف: بنگرد يا درصدد دفع برآيد.
6- قصم: مى شكند.
7- سعى: بخشى از چيزى درآيد.
8- حطم: درهم بكوبد.
9- يتكادمون: همديگر را گاز مى گيرند.
10- حمر: جمع حمار، الاغ.
11- عانة: گله گوره خر.

قَدِ اضْطَرَبَ مَعْقُودُ الْحَبْلِ، وَ عَمِيَ وَجْهُ الاْءَمْرِ. تَغِيضُ(1) فِيهَا الْحِكْمَةُ، وَ تَنْطِقُ فِيهَا الظَّلَمَةُ، وَ تَدُقُّ أَهْلَ الْبَدْوِ(2) بِمِسْحَلِهَا(3)، وَ تَرُضُّهُمْ(4) بِكَلْكَلِهَا(5)، يَضِيعُ فِي غُبَارِهَا الْوُحْدَانُ(6)، وَ يَهْلِكُ فِي طَرِيقِهَا الرُّكْبَانُ(7).

...

[و در آن هنگامه،] گره رشته اى كه جامعه مسلمانان را بر اساس روش و احكام اسلام گرد آورده است، مى گشايد، يعنى مردم تحت تأثير اين فتنه ها در افكار و انديشه ها و اخلاق و اعمال خود - چنان كه امروزه شاهد آنيم - دچار نابسامانى مى شوند و چهره حقيقت دگرگون مى شود و كسى حق را از باطل و درست را از نادرست تشخيص نمى دهد.

در اين فتنه، حكمت و دانش نابود مى شود و هيچ حكيم و دانشمندى يافت نمى شود، و ستمگران، ظالمانه سخن خواهند گفت و از سر ستم داورى خواهند كرد.

اين فتنه باديه نشينان را با سوهان، سخت مى كوبد و با سينه خود خرد مى كند. اين بيان كنايه از آن است كه فتنه، به شدت آنان را در هم خواهد كوفت.

هركه بخواهد در اين جامعه فتنه زده تك روى كند، يعنى اهل فضل و دانش شود، ضايع مى شود، زيرا اهل علم در زمان آرامش قدر و احترام دارند، ولى در زمان بروز آشوب ها و فتنه ها بركنار و ضايع مى شوند و به جاى آنها، اشرار و بدكاران محترم و مقدّم مى گردند.

و سوارگان در مسير فتنه هلاك مى شوند؛ يعنى قدرتمندان در اين فتنه نابود مى شوند، چه رسد به ساير مردم.

ص: 423


1- تغيض: فرو مى رود و نابود مى شود.
2- أهل البدو: باديه نشينان.
3- مسحل: ابزارى كه با آن اجسام را شكل دهند، سوهان، مقار.
4- ترضهم: خُرد مى كند.
5- كلكلها: سينه.
6- وحدان: جمع واحد، يعنى منفرد و كسى كه با ديگران كارى ندارد.
7- ركبان: قدرتمندان.

تَرِدُ بِمُرِّ الْقَضَاءِ، وَ تَحْلُبُ عَبِيطَ(1) الدِّمَاءِ، وَ تَثْلِمُ(2) مَنَارَ الدِّينِ، وَ تَنْقُضُ عَقْدَ الْيَقِينِ، تَهْرُبُ مِنْهَا الاْءَكْيَاسُ، وَ تُدَبِّرُهَا الاْءَرْجَاسُ. مِرْعَادٌ مِبْرَاقٌ، كَاشِفَةٌ عَنْ سَاقٍ! تُقْطَعُ فِيهَا الاْءَرْحَامُ، وَ يُفَارَقُ عَلَيْهَا الاْءِسْلاَمُ! بَرِيُّهَا سَقِيمٌ، وَ ظَاعِنُهَا مُقِيمٌ!

...

اين فتنه بنا بر قضا و فرمان تلخ الهى سر مى رسد و خون هاى تازه مردم را مى دوشد، يعنى خون هاى فراوانى مى ريزد، همان گونه كه انسان شير مى دوشد.

و اين فتنه بر چراغ هاى روشنى بخش دين، مانند علما و مدارس دينى و امثال آن، رخنه و شكست وارد مى كند و گره هاى يقين مردم به خدا و پيامبر و اصول و فروع دين گسسته مى شود؛ چون فتنه سبب زوال يقين و ايجاد شبهه و اشكال در اذهان افراد جامعه است.

زيركان و خردمندان از آن فتنه مى گريزند، ولى پليدان و اشرار آن را اداره مى نمايند.

صداهاى وحشتناكى دارد چونان رعد و برق؛ يعنى فتنه چون ابرى است سياه كه با رعد و برق خود، مردم را سخت مى ترساند.

هماره پركار است، مثل كسى كه پايين لباس خود را بالا گرفته و كمر خود را بسته و پاهاى خود را برهنه ساخته تا لباسِ او مانع فعاليتش نشود، كه اين هيئت نشانه فعاليت پيوسته و پركارى اوست.

در آن فتنه پيوندهاى خويشاوندى گسسته مى شود و مردم از يكديگر فاصله مى گيرند و از اسلام روى بر مى تابند، تا با آن فتنه هماهنگ و همصدا باشند.

اگر كسى وارد آن شد، حتى اگر سالم باشد، روانى بيمار دارد و آن كه از آن فاصله گيرد، لاجَرَم فتنه او را درمى يابد. پس مسافر و مقيم، تندرست و بيمار، همه و همه گرفتار آن مى شوند.

ص: 424


1- عبيط: تازه.
2- تثلم: شكسته مى شود.

منها: بَيْنَ قَتِيلٍ مَطْلُولٍ، وَ خَائِفٍ مُسْتَجِيرٍ، يَخْتِلُونَ بِعَقْدِ الاْءَيْمَانِ وَ بِغُرُورِ الاْءِيمَانِ. فَلاَ تَكُونُوا أَنْصَابَ(1) الْفِتَنِ، وَ أَعْلاَمَ الْبِدَعِ، وَ الْزَمُوا مَا عُقِدَ عَلَيْهِ حَبْلُ الْجَمَاعَةِ، وَ بُنِيَتْ عَلَيْهِ أَرْكَانُ الطَّاعَةِ، وَ اقْدَمُوا عَلَى اللَّهِ مَظْلُومِينَ، وَ لاَ تَقْدَمُوا عَلَيْهِ ظَالِمِينَ، وَ اتَّقُوا مَدَارِجَ(2) الشَّيْطَانِ، وَ مَهَابِطَ(3) الْعُدْوَانِ، وَ لاَ تُدْخِلُوا بُطُونَكُمْ لُعَقَ(4) الْحَرَامِ، فَإِنَّكُمْ بِعَيْنِ مَنْ حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَعْصِيَةَ، وَ سَهَّلَ لَكُمْ سَبيْلَ الطَّاعَةِ.

...

بخشى از اين خطبه درباره مردم روزگار فتنه زده است

حالات مردم و وظيفه اهل ايمان در فتنه

برخى از مردم در اين فتنه كشته مى شوند و خونشان به هدر مى رود، و انتقام خون آنها هرگز ستانده نمى شود، و برخى نيز هراسان و به اميد نجات به ساير مردم پناه مى برند.

ظالمان با ادّعاى دروغينِ ايمان براى رسيدن به مقاصد شومِ خود و با سوگندهاى فريبكارانه اى كه براى اثبات حسن نيّت خود ياد مى كنند، مردم را مى فريبند. لذا مردم مى پندارند كه ادعا و سوگند آنها صادقانه است [و تسليم فريب آنها مى شوند].

پس اى مردم، مبادا هدف تير فتنه ها قرار بگيريد و فتنه گران شما را پلى بسازند براى رسيدن به اهداف شوم خود. و بكوشيد كه پرچم بدعت ها نباشيد، و به آنچه كه ريسمان جماعت مسلمانان بر آن استوار شده و پيوند خورده، يعنى كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله ، و به آنچه پايه هاى طاعت الهى، يعنى اساس اسلام بر آن استوار شده است پايبند باشيد. حاصل سخن اينكه با جماعت مسلمان هماهنگ باشيد و به صورت گروه ها و احزاب درنياييد، و به اختلاف نگراييد و هرگز پراكنده نشويد.

و اگر مجبور شديد كه يا ظالم باشيد يا مظلوم، از ظلم كردن روى برتابيد و مظلومانه نزد

ص: 425


1- أنصاب: جمع نصب، يعنى هدف.
2- مدارج: جمع مدرج، يعنى نردبان.
3- مهابط: جمع مهبط، يعنى محل سقوط.
4- لعق: جمع لعقة، يعنى آن مقدار كه قاشق را پر كند.

...

...

خداى خويش برويد (و دعا كنيد) و از گناهانى كه دامگاه هاى شيطان است بپرهيزيد و از افتادن در پرتگاه دشمنىِ مردم، مثل مراكز حكومتى و حاكمان ستمگر برحذر باشيد.

و غذاهاى حرام نخوريد، زيرا در پيشگاه و تحت نظارتِ كسى هستيد كه معصيت را بر شما حرام كرده و راه طاعت را براى شما آسان ساخته است؛ يعنى خداى سبحان همواره شما را مى بيند و پاداشتان مى دهد يا به سبب گناهانتان مجازاتتان مى كند.

ص: 426

خطبه صد و پنجاه و يكم

و من خطبة له عليه السلام في صفة اللّه سبحانه، و صفة أئمة الدين

اشاره

الْحَمْدُ لِلَّهِ الدَّالِّ عَلَى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ، وَ بِمُحْدَثِ خَلْقِهِ عَلَى أَزَلِيَّتِهِ، وَ بِاشْتِبَاهِهِمْ(1) عَلَى أَنْ لاَ شَبَهَ لَهُ، لاَ تَسْتَلِمُهُ(2) الْمَشَاعِرُ(3)، وَ لاَ تَحْجُبُهُ السَّوَاتِرُ، لاِفْتِرَاقِ الصَّانِعِ وَ الْمَصْنُوعِ، وَ الْحَادِّ وَ الْمَحْدُودِ، وَ الرَّبِّ وَ الْمَرْبُوبِ، الاْءَحَدِ بِلاَ تَأْوِيلِ عَدَدٍ، وَ الْخَالِقِ لاَ بِمَعْنَى حَرَكَةٍ وَ نَصَبٍ(4)، وَ السَّمِيعِ لاَ بِأَدَاةٍ، وَ الْبَصِيرِ لاَ بِتَفْرِيقِ آلَةٍ، وَ الشَّاهِدِ لاَ بِمُمَاسَّةٍ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام در وصف خداى سبحان و پيشوايان دين

ستايش و توصيف الهى

ستايش خدايى را سزاست كه با آفرينش هستى، بر وجود خويش دليل آورده است، چون آفريدگانْ اثر خدايند و از حيث عقلى و منطقى، اثر بر وجود مؤثر دلالت مى كند.

و با ايجاد حادث، دليل بر ازليّت خويش آورده است، چون اگر خدا خود حادث باشد نياز به مُحدِث دارد و در آن صورت خدايى اش ممكن نمى بود.

و با شبيه ساختن برخى از مخلوقات با برخى ديگر، فهمانده است كه خداوند شبيه و نظيرى ندارد، زيرا اشياءِ شبيهِ به هم، در يك صفت مشترك هستند، و اگر خداوند به كسى يا چيزى شبيه باشد، مى بايست در يك صفت با او شباهت داشته باشد، و اين امر، مستلزم امكان است و چون اشياء به وسيله اضداد (نقطه مقابل) شناخته مى شوند، معلوم مى شود

ص: 427


1- إشتباه: شباهت داشتن.
2- لا تستلمه: به او نمى رسد.
3- مشاعر: جمع مشعر، يعنى محل شعور و ادراك.
4- نصب: زحمت و رنج.

...

...

كه خداى متعال ازلى است و به اشياء كه حادثند، هيچ گونه شباهتى ندارد.

حواس بشرى از قبيل: بينايى، شنوايى، چشايى، بويايى و لامسه نمى توانند به او دست يابند، از اين رو ديده نمى شود و ملموس نيست.

و هيچ حجاب و پرده اى مانع ديدن و شنيدن او نيست، چون او به همه چيز آگاه است؛ اگر چه آنها زير پرده ها پنهان شده باشند. دليل اين آموزه آن است كه ممكن است چيزى ميان مخلوقاتِ حادث و همانندْ قرار بگيرد و حجاب آنها شود، ولى خداوند كه آفريننده و صانع و به عكس مصنوع و آفرينه است محجوب ماندنش هم ممكن نيست. ديگر آنكه خداى سبحان خود تعيين كننده حدود است و ممكن نيست مثل محدودات باشد و حضرتش رب است و نشايد كه مانند مربوب باشد.

خداوند يگانه اى است كه وحدت عددى و شمارشى ندارد، يعنى جزء اعداد نيست تا يكى از آنها به شمار آيد و دوّم و سوّمى داشته باشد.

و آفريدگارى است كه با انجام دادنِ حركت و تحمل زحمت نمى آفريند، بلكه با ارادهْ هر چيزى را خلق مى كند، حال آنكه انسان اگر بخواهد چيزى را بسازد حتماً بايستى حركتى كند و زحمتى را بپذيرد.

و شنوايى است كه به ابزار شنيدن مثل گوش نياز ندارد، بلكه با ذات خود مى شنود.

و بينايى است كه به گشودن پلك ها نيازى ندارد، در حالى كه انسان اگر بخواهد جايى را ببيند بايد پلك هاى خود را بگشايد.

و شاهد و ناظرى است كه براى ديدن چيزى نياز به تماس گرفتن از طريق هوا و مكان خاصى ندارد تا به آن چيز نزديك شود و آن را ببيند، زيرا خداى سبحان از قرب مكانى و تماس جسمانى منزه است.

ص: 428

وَ الْبَائِنِ لاَ بِتَرَاخِي(1) مَسَافَةٍ، وَ الظَّاهِرِ لاَ بِرُوءْيَةٍ، وَ الْبَاطِنِ لاَ بِلَطَافَةٍ. بَانَ مِنَ الاْءَشْيَاءِ بِالْقَهْرِ لَهَا وَ الْقُدْرَةِ عَلَيْهَا، وَ بَانَتِ الاْءَشْيَاءُ مِنْهُ بِالْخُضُوعِ لَهُ وَ الرُّجُوعِ إِلَيْهِ. مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ، وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ، وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ، وَ مَنْ قَالَ: «كَيْفَ» فَقَدِ اسْتَوْصَفَهُ، وَ مَنْ قَالَ: «أَيْنَ» فَقَدْ حَيَّزَهُ. عَالِمٌ إِذْ لاَ مَعْلُومٌ، وَ رَبٌّ إِذْ لاَ مَرْبُوبٌ، وَ قَادِرٌ إِذْ لاَ مَقْدُورٌ.

...

و از همه چيز جداست امّا نه به صورت دورى مسافت، بلكه ذات الهى جدا از هر چيزى است.

و در جهان آشكار و ظاهر است، ولى نه اينكه براى انسان ها قابل رؤيت باشد، بلكه با آثار و نشانه هاى روشن، آشكار است.

و پنهان است، ولى نه به سان آب پنهانى كه از شدت لطافت در همان نهان، جذب چيزى مى شود.

جدا و منفصل از همه چيز است، ولى نه از سر بى اعتنايى و بى طرفانه، بلكه مقتدرانه است، زيرا بر تصرف و دگرگون ساختن آنها قادر است.

و همه اشيا از خدا جدايند، اما در پيشگاه حضرتش خاضعند و به سوى او باز مى گردند چون هر چيزى تكويناً در بقا و فعاليت هاى خود به خداى سبحان نياز دارد.

هركه او را توصيف كند، محدودش ساخته است، يعنى هر كس بخواهد كيفيت و خصوصيات خدا را تشريح كند او را با يك ويژگى محدود كرده است، در حالى كه خداوند نامتناهى و با اوصاف مخلوقات غير قابل وصف است. و آن كه او را محدود كند، در واقع او را به شمارش درآورده است؛ يعنى او را در رديف ساير موجودات درآورده و در شمار آنها قرار داده است.

و كسى كه او را به شمارش درآورده باشد، ازلى بودن حضرتش را ابطال كرده است، چون اگر خداى سبحان مثل موجودات باشد، ازلى نخواهد بود.

ص: 429


1- تراخي: فاصله گرفتن.

...

...

اگر كسى بگويد: خدا چگونه است، و بخواهد كيفيت خدا را تبيين كند، در واقع او را توصيف كرده است كه اين امر وى را نشايد؛ يا منظور اين است كه اگر كسى براى استفهام، بپرسد كه خدا چگونه است، در حقيقت تعيين وصف او را طلب نموده است.

اگر كسى بگويد: خدا در فلان مكان است، در حقيقت براى او مكان خاصى قائل شده است، حال آنكه خداى سبحان از مكان منزه است.

خدا پيش از وجود هر معلومى عالم بوده است، زيرا خدا از ازل به همه اشياء دانا بوده است. و پروردگار بوده، در حالى كه هنوز پرورش يافته اى وجود نداشت، يعنى اين طور نيست كه اول صلاحيت آفرينش و پرورش نداشته و سپس با به وجود آمدن آفريدگان چنين صلاحيتى را پيدا كرده باشد.

و خدا قدرتمندى است كه قدرت، صفت ذاتى اوست، نه اينكه پس از آفرينش خلق، قدرت نيز در خداى سبحان پديد آمده باشد.

ص: 430

منها: قَدْ طَلَعَ طَالِعٌ، وَ لَمَعَ(1) لاَمِعٌ، وَ لاَحَ(2) لاَئِحٌ، وَ اعْتَدَلَ مَائِلٌ، وَ اسْتَبْدَلَ اللَّهُ بِقَوْمٍ قَوْماً وَ بِيَوْمٍ يَوْماً، وَ انْتَظَرْنَا الْغِيَرَ انْتِظَارَ الْمُجْدِبِ(3) الْمَطَرَ. وَ إِنَّمَا الاْءَئِمَّةُ قُوَّامُ اللَّهِ(4) عَلَى خَلْقِهِ، و عُرَفَاوءُهُ(5) عَلَى عِبَادِهِ، لاَ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ، وَلاَ يَدْخُلُ النَّارَ إِلاَّ مَنْ أَنْكَرَهُمْ وَ أَنْكَرُوهُ. إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَصَّكُمْ بِالاْءِسْلاَمِ، وَ اسْتَخَصَّكُمْ(6) لَهُ، وَ ذَلِكَ لاِءَنَّهُ اسْمُ سَلاَمَةٍ، وَ جِمَاعُ كَرَامَةٍ.

...

هم از اين خطبه است [در توصيف پيشوايان دين و توصيف اسلام]

اوصاف امام مهدى عجل اللّه فرجه

شارحان گفته اند: اميرمؤمنان على عليه السلام اين خطبه را پس از قتل عثمان ايراد فرمود و شايد مراد آن حضرت توصيف شخصيّت والاى خويش و ساير امامان معصوم عليهم السلام كه همگى از خاندان اويند، باشد. و نيز ممكن است منظورش تبيين شخصيت حضرت مهدى عليه السلام باشد.

[به هر حال] مى فرمايد: ستاره اى در آسمان طلوع كرد، يعنى خروج كننده اى به سوى خلافت خارج شد و چراغى پر فروغ، پرتوافشانى نمود و آنچه بايد ظاهر شود آشكار شد. از تمام اين مطالب استفاده مى شود كه ناگهانى به وجود آمد يا به وجود خواهد آمد.

و آنچه در زمان خلفا متمايل (منحرف) شده بود اكنون (در زمان آن حضرت) اعتدال يافت و خدا جماعت و قومى را كه برحق هستند جايگزين قومى كرد كه بر باطل بوده اند و روز حكومت حق را به جاى روزِ سيطره باطل نشاند. و در انتظار دگرگونى ها و ناملايمات روزگار هستيم تا آنگاه كه حق فرا برسد، همانند قحطى زده اى كه در انتظار باران باشد تا از سختى به آسايش برسد.

امام عليه السلام در اين بخش از خطبه به توصيف پيشوايان دين كه زمام امور را در دست

ص: 431


1- لمع: درخشيد.
2- لاح: آشكار و ظاهر شد، به چشم آمد.
3- مجدب: دچار قحطى شده.
4- قوّام اللّه: كسانى كه به فرمان خدا قيام كرده اند.
5- عرفاء: جمع عريف، يعنى نقيب و كسى كه از احوال مردم مطلع است.
6- إستخصّكم: شما را برگزيد.

...

...

مى گيرند پرداخت و فرمود:

امامان و پيشوايان كسانى هستند كه از طرف خداى سبحان بپا خاسته اند تا مردم را به سوى خير و سعادت هدايت كنند و بر احوال مردم كاملاً آگاهند.

هيچ كس وارد بهشت نمى شود مگر آن كه امامان را بشناسد و آنها نيز او را بشناسند، يعنى بين آنان آشنايى و پيوند باشد، و هيچ كس وارد دوزخ نمى شود مگر آن كه آنان را انكار كند و آنها نيز او را؛ يعنى يكديگر را قبول نداشته باشند.

اى مسلمانان، خدا شما را مخصوص ساخت، و توفيق داد تا به احكام اسلام گردن نهيد و به آن پايبند باشيد و از شما خواسته است كه خويش را وقف اسلام كنيد، و شما را براى آن برگزيد، يعنى براى اعتلاى دين عمل كنيد، چرا كه نام اسلام سلامتى [ از بدى ها [است و تن دادن به آن نشانه سلامتى در دنيا و آخرت است، پس بجاست كه انسان خود را وقف اسلام كند.

و اسلام دربردارنده كرامت هاى دنيايى و آخرتى است. بنابراين هركه به احكام اسلام عمل كند در هر دو جهان سعادتمند خواهد بود.

ص: 432

اصْطَفَى اللَّهُ تَعَالَى مَنْهَجَهُ، وَ بَيَّنَ حُجَجَهُ، مِنْ(1) ظَاهِرِ عِلْمٍ، وَ بَاطِنِ حُكْمٍ. لاَ تَفْنَى غَرَائِبُهُ، وَ لاَ تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ. فِيهِ مَرَابِيعُ(2) النِّعَمِ، وَ مَصَابِيحُ الظُّلَمِ، لاَ تُفْتَحُ الْخَيْرَاتُ إِلاَّ بِمَفَاتِيحِهِ، وَ لاَ تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلاَّ بِمَصَابِيحِهِ. قَدْ أَحْمَى(3) حِمَاهُ(4)، وَ أَرْعَى(5) مَرْعَاهُ(6)، فِيهِ شِفَاءُ الْمُشْتَفِي(7)، وَ كِفَايَةُ الْمُكْتَفِي(8).

...

دين برگزيده

خداى متعال اسلام را به صورت برترين راه و روش زندگى براى مردم برگزيد و دلايل آن را مبنى بر اينكه اين دين بهترين و روشن ترين دين است تبيين فرمود، كه آن ادّله، علم ظاهرى، و حكم باطنى است، بدين معنا كه هر حجّتى از حجت هاى اسلام داراى حكمت، مصلحت و عمق است، چرا كه حجّت و دليل گاهى سست و بى پايه و گاهى به حسب ظاهرْ علمى، ولى در واقع جدلى است و حقيقت ندارد، امّا ادّله اسلام، هم در ظاهر علمى و هم در باطن دقيق و حكيمانه است.

احكام شگفت انگيز اسلام هرگز پايان نمى يابد، زيرا انسان هر اندازه بيشتر ژرفاى احكام اسلامى را بكاود، شگفتى هاى بيشترى برايش كشف مى شود و مى فهمد كه واقعا از سوى خداى سبحان صادر شده است.

اين دين از گونه هاى كشتگاه هاى سرسبز نعمت برخوردار است و چراغ هايى در آن وجود دارند كه تاريكى ها را مى زدايند و همه جا را نورانى مى كنند.

[دروازه] خيرات و خوبى ها جز با كليدهايى كه اسلام ارائه داده به دست نمى آيند،

ص: 433


1- من: بيان براى حجج است، يعنى حجّت هاى اسلام عبارتند از... .
2- مرابيع: جمع مرباع، يعنى محل رويش گياه بهارى.
3- أحمى: حمايت و حفاظت كرد.
4- حما: قرقگاه و محلى كه رفتن به حوالى آن به جهت احترامى كه دارد ممنوع است.
5- أرعى: محافظت كرد.
6- مرعى: چراگاه.
7- مشتفي: كسى كه قصد معالجه و گرفتن شفا دارد.
8- مكتفي: كسى كه قصد دارد حد اعتدال را برگزيند و بدان بسنده كند.

...

...

يعنى به دست آوردن خير و سعادت جز با پيمودن راهى كه خداوند مقرر فرموده، ميسّر نيست. مثلاً تحصيل علم تنها با بهره گيرى از دانش دانشمند، و كسب مال فقط با تحمّل زحمت به دست مى آيد و همچنين ساير امور دينى و دنيايى كليدهايى دارند كه اسلام آنها را به ارمغان آورده است، و تاريكى هاى جهل و فتنه و مانند آنها جز با چراغ هاى اسلام برطرف نمى گردند.

به يقين خدا قرقگاه اسلام را محافظت كرد و آن را آبشخور علم و معرفت و خير قرار داد. هركه بخواهد از بيمارى گناه و بدبختى رهايى يابد و درمان شود، بايستى شفاى خود را در اسلام جست وجو كند. و كسى كه حريص نيست و به خير و اعتدال بسنده مى كند، اسلام نياز او را برآورده مى سازد، چون انسان از راه اسلام مى تواند به خير دنيا و سعادت آخرت دست يابد.

ص: 434

خطبه صد و پنجاه و دوم

و من خطبة له عليه السلام في صفة الضّال

اشاره

وَهُوَ فِي مُهْلَةٍ مِنَ اللَّهِ يَهْوِي(1) مَعَ الْغَافِلِينَ وَ يَغْدُو(2) مَعَ الْمُذْنِبِينَ بِلاَ سَبِيلٍ قَاصِدٍ وَلاَ إِمَامٍ قَائِدٍ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام در توصيف گمراه و غفلت و در بيان برخى نصايح و اندرزها

وصف گمراهان

خدا به انسان گمراهى كه از صراط الهى فاصله گرفته، مهلتى داده است تا عمل او را بنگرد، اما در اين فرصت، با غافلان و روى برتافتگانِ از احكام خدا پرتگاه هاى گناه سقوط مى كند و با گنهكارانْ روزگار سپرى مى كند، بدون اينكه راه معتدلى داشته باشد تا او را به مقصد برساند و بى آنكه رهبر و پيشوايى داشته باشد تا او را به سوى سعادت و خير گسيل دارد، چون انسان گنهكار راه حق و امام و راهنماى نجات خود را رها مى كند و به انجام دادنِ گناهان مشغول مى شود.

ص: 435


1- يهوي: سقوط مى كند.
2- يغدو: شب را به صبح مى رساند.

منها: حَتَّى إِذَا كَشَفَ لَهُمْ عَنْ جَزَاءِ مَعْصِيَتِهِمْ، وَ اسْتَخْرَجَهُمْ مِنْ جَلاَبِيبِ(1) غَفْلَتِهِمُ، اسْتَقْبَلُوا مُدْبِراً، وَ اسْتَدْبَرُوا مُقْبِلاً، فَلَمْ يَنْتَفِعُوا بِمَا أَدْرَكُوا مِنْ طَلِبَتِهِمْ، وَ لاَ بِمَا قَضَوْا مِنْ وَطَرِهِمْ.

...

بخشى از اين خطبه در وصف غفلت زدگان و فرجام آنان است

وصف غافلان

آنگاه كه خدا كيفر گناهان غفلت پيشگان را با مرگ به آنها بنماياند و از لباس غفلتى كه بر سراسر اندام خويش پوشانده اند خارج سازد، به استقبال عذاب اخروى مى روند و به دنيا و متاع آن پشت مى نمايند. چون آنها در دنيا رو به دنيا و پشت به آخرت هستند، ولى وقتى كه بميرند، رو به آخرت مى گذارند و به دنيا پشت مى كنند، زيرا دنياى آنها ديگر به پايان رسيده و آخرت آنها آغاز شده است.

پس لذت ها و شهوت ها و هرچه در دنيا به دست آوردند آنان را سودى نمى بخشد و چيزى همراه آنها نيست و خواسته هاى دنيويشان كه در تأمين آن مى كوشيدند و بدان دست يافتند، به حالشان سودى نخواهد بخشيد، چون هرچه بود در دنيا گذشت.

ص: 436


1- جلابيب: جمع جلباب، لباس گشادى است كه انسان مى پوشد. از اين سخن به دست مى آيد كه گويا غافلان پيوسته در غفلت هستند و تا واپسين دم، به حق هدايت نمى شوند.

إِنِّي أُحَذِّرُكُمْ وَ نَفْسِي هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ، فَلْيَنْتَفِعِ امْرُوءٌ بِنَفْسِهِ، فَإِنَّمَا الْبَصِيرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَكَّرَ، وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ، وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَرِ، ثُمَّ سَلَكَ جَدَداً(1) وَاضِحاً يَتَجَنَّبُ فِيهِ الصَّرْعَةَ(2) فِي الْمَهَاوِي(3)، وَ الضَّلاَلَ فِي الْمَغَاوِي(4)، وَ لاَ يُعِينُ عَلَى نَفْسِهِ الْغُوَاةَ(5) بِتَعَسُّفٍ(6) فِي حَقٍّ، أَوْ تَحْرِيفٍ فِي نُطْقٍ، أَوْ تَخَوُّفٍ مِنْ صِدْقٍ.

...

هشدار و موعظه هاى ارزشمند

شما را و خودم را از اين غفلت كه پشيمانى سختى در پى دارد، برحذر مى دارم. پس هركس بايد از خود (عمل صالح خود) سودمند شود. اين سخن به منزله فرمان و درخواست است چون انسان نبايد در دنيا با به دست آوردن شهوت ها و غفلت از آخرت، خود را تباه كند.

به يقين انسان بصير، كسى است كه موعظه را بشنود و به كار بندد و در كار خود بينديشد و براى نجات خود كارى كند. همچنين درباره دنيا و حالات آن بنگرد و حقيقت را به خوبى ببيند و كور شهوات نشود و از پندها و عبرت هايى كه موجب درك واقعيت و زوال دنيا و مضرّات شهوات و نيز اهميّت ترك اين دو مى شود، براى آخرت بهره بگيرد.

و پس از پندگيرى، راه واضح را كه همان راه حق است بپيمايد و از افتادن در پرتگاه ها، يعنى ارتكاب گناهان خوددارى كند، چون گناهْ انسان را از مراتب كمال به درّه كاستى و نقصان فرو مى افكند و به عذاب آخرت گرفتار مى كند.

و از گمراه شدن در بيراهه ها اجتناب كند و با انحراف از حق، تحريف حق با سخن، يا ترس از راست گويى، گمراهان را عليه خود يارى نكند. چون انسان وقتى اين اعمال را انجام داد، به گمراهان كمك مى كند و سپس آنها او را به راه خود مى كشانند.

ص: 437


1- جدد: راه ها.
2- صرعة: وقوع و هلاكت.
3- مهاوي: جمع مهوى، يعنى پرتگاه.
4- مغاوي: جمع مغواة، يعنى جايگاه گمراهى.
5- غواة: جمع غاوي، يعنى گمراه.
6- تعسف: ترك حق و انتخاب يا عمل باطل.

فَأَفِقْ(1) أَيُّهَا السَّامِعُ مِنْ سَكْرَتِكَ(2) وَ اسْتَيْقِظْ مِنْ غَفْلَتِكَ، وَ اخْتَصِرْ(3) مِنْ عَجَلَتِكَ، وَ أَنْعِمِ الْفِكْرَ(4) فِيمَا جَاءَكَ عَلَى لِسَانِ النَّبِيِّ الاْءُمِّيِّ صلى الله عليه و آله مِمَّا لاَ بُدَّ مِنْهُ وَ لاَ مَحِيصَ عَنْهُ، وَ خَالِفْ مَنْ خَالَفَ ذَلِكَ إِلَى غَيْرِهِ، وَ دَعْهُ وَ مَا رَضِيَ لِنَفْسِهِ، وَ ضَعْ فَخْرَكَ، وَ احْطُطْ كِبْرَكَ، وَ اذْكُرْ قَبْرَكَ، فَإِنَّ عَلَيْهِ مَمَرَّكَ(5)، وَ كَمَا تَدِينُ(6) تُدَانُ، وَ كَمَا تَزْرَعُ تَحْصُدُ، وَ مَا قَدَّمْتَ الْيَوْمَ تَقْدَمُ عَلَيْهِ غَداً، فَامْهَدْ لِقَدَمِكَ، وَ قَدِّمْ لِيَوْمِكَ، فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ(7) أَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ، وَ الْجِدَّ الْجِدَّ(8) أَيُّهَا الْغَافِلُ! «وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ»(9).

...

موعظه هاى سودمند

آنگاه امام عليه السلام به موعظه مى پردازد و مى فرمايد: اى شنونده سخنانم، از اين مستى خود به هوش بيا و از خواب غفلت برخيز و از شتاب در به دست آوردن دنيا قدرى بكاه تا با تدبّر و انديشه بتوانى راه درست را از نادرست و چيز سودمند را از زيانبار تشخيص دهى. گفتنى است انسان غافل مثل فرد خواب است و هر دو واقعيت ها را درك نمى كنند.

در آنچه بر زبان پيامبر امّى صلى الله عليه و آله (= منسوب به أم القرى، يعنى مكّه) جارى شده و آن را شنيده اى و ناچارى آن را اجرا كنى، نيك بينديش؛ چون هيچ راه فرارى از آن وجود ندارد؛ چون مجموعه احكامى است كه انسان در زندگى فردى و اجتماعى خود ناچار است به آنها عمل كند و آن كه قصد دستيابىِ به سعادت دارد، ناچار بايد به آنها پاى بند باشد. نيز ممكن است منظور، امور آخرتى باشد كه انسان ناچار به آنها خواهد رسيد و براى هيچ انسانى توان گريز از آن نيست و خواه ناخواه حوادث آخرت را حتما خواهد ديد.

ص: 438


1- أفق: توجه كن.
2- سكرتك: مستى ات، كنايه از غفلت است.
3- إختصر: از إختصار گرفته شده، يعنى كم كن، بكاه.
4- أنعم الفكر: نيك بينديش.
5- ممرّ: مصدر ميمى، به معناى مرور است.
6- تدين: از دان به معناى عمل گرفته شده است.
7- الحذر الحذر: مفعول مطلق براى فعل محذوف إحذر است.
8- الجِدَّ الجِدَّ: در اصل جِدَّ جِدّا بوده است كه فعل آن محذوف شده است.
9- سوره فاطر، آيه 14.

...

...

و با كسى كه با تو در اين ضروريات و بايدهاى مسلّم مخالف است، يعنى گنهكاران كه با احكام و رهاورد پيامبر صلى الله عليه و آله مخالفند، مخالفت ورز، و آنها را و آنچه بدان دلخوشند، يكسره و به تمامى رها كن. و فخرفروشى و عُجب و غرور را كنار بگذار؛ زيرا فخرفروشى دليل بر حقارت روانِ انسان است. و كبر و خودخواهى را زير پا بگذار كه تكبّر دليل بر سبكسرى و بى ارزشى آدمى است. و هماره به ياد قبر خود باش كه انسان را به انجام دادن عمل صالح وامى دارد [و بدان] كه گذرگاه تو به هنگام كوچيدن از دنيا و سفر به آخرت، قبر خواهد بود.

بدان كه پاداش و كيفر بر اساس عمل است، پس آن گونه كه عمل مى كنى عكس العمل و واكنش آن را خواهى يافت، و هرچه بكارى همان را درو خواهى كرد [كه: از مكافات عمل غافل مشو / گندم از گندم برويد جو ز جو]. و روشن است اگر كسى خار بكارد، حاصلش خرما نخواهد بود، چنان كه شاعر گفته است:

لا يَجْتَني الْجاني مِنَ الشَّوْكِ العِنَب *** وَ لا مِنَ الأَعْنابِ شَوْكا ذا تَعَبٍ

«از خارستان نتوان انگور [شيرين و باطراوت] چيد / و از تاكستان، خار آزاردهنده و خلنده بر نمى آيد».

آنچه امروز به سوى آخرت پيش بفرستى خواه عمل صالح باشد خواه گناه، فرداى رستاخيز همان را به تو خواهند داد. پس براى سراى جاودان خود با اعمال ارزشمند خود كارى كن تا در قيامت جاى شايسته اى داشته باشى. و براى آن روز خود اعمال خوبى پيش بفرست كه آن روز، روز مشخص شدن پيروزى و يا شكست انسان است.

پس هشدار، هشدار، اى شنونده، مبادا كارى كنى كه موجب رسواييت شود. و بكوش، بكوش، اى غافل، در آنچه بر تو واجب شده كه «و هيچ كس چون خداى آگاه تو را خبردار نمى كند». اين سخن كه با استناد به آيه قرآن بيان شده بدان معناست كه گوينده اين سخن از عالم غيب با خبر است و بايد مخاطبان به آن به خوبى گوش بدهند و بپذيرند.

ص: 439

إِنَّ مِنْ عَزَائِمِ(1) اللَّهِ فِي الذِّكْرِ الْحَكِيمِ(2)، الَّتِي عَلَيْهَا يُثِيبُ وَ يُعَاقِبُ، وَ لَهَا يَرْضَى وَ يَسْخَطُ، أَنَّهُ لاَ يَنْفَعُ عَبْداً(3) - وَ إِنْ أَجْهَدَ نَفْسَهُ، وَ أَخْلَصَ فِعْلَهُ(4) - أَنْ يَخْرُجَ(5) مِنَ الدُّنْيَا، لاَقِياً رَبَّهُ(6) بِخَصْلَةٍ مِنْ هَذِهِ الْخِصَالِ لَمْ يَتُبْ مِنْهَا: أَنْ يُشْرِكَ بِاللَّهِ فِيمَا افْتَرَضَ(7) عَلَيْهِ مِنْ عِبَادَتِهِ، أَوْ يَشْفِيَ غَيْظَهُ بِهَلاَكِ نَفْسٍ، أَوْ يُقِرَّ بِأَمْرٍ فَعَلَهُ غَيْرُهُ، أَوْ يَسْتَنْجِحَ(8) حَاجَةً إِلَى النَّاسِ بِإِظْهَارِ بِدْعَةٍ فِي دِينِهِ، أَوْ يَلْقَى النَّاسَ بِوَجْهَيْنِ، أَوْ يَمْشِيَ فِيهِمْ بِلِسَانَيْنِ. اعْقِلْ ذَلِكَ فَإِنَّ الْمِثْلَ دَلِيلٌ عَلَى شِبْهِهِ.

...

خصلت هاى نابود كننده اعمال

امام عليه السلام در اين بخش از خطبه، خصلت هاى ناپسندى كه فرجامى نكوهيده در پى دارند، برمى شمرد و مى فرمايد: از جمله گناهانى كه خداوند در قرآن كريم بيان فرموده و براى انجام دادن آنها كيفر مقرر كرده و به پاس ترك آن پاداش مى دهد، اعمالى است كه كننده آنها هرچند كار خير و خالص انجام بدهد، اما بدون توبه، خدا را ملاقات كند، بى فايده است و آن شرك در عبادات است. يعنى اينكه انسان بت و مانند آن را بپرستد، چنان كه خدا فرموده: «إِنَّ اللَّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ...»(9)؛ «خدا، اين را كه به او شرك آورده شود، نمى آمرزد».

ديگرى آن است كه با كشتن كسى آتش خشم خود را فرو نشاند، نه با انگيزه اجراى فرمان خدا، مثل اجراى حدود و قصاص. چنان كه خداوند كيفر چنين كارى را بيان كرده است و مى فرمايد: «وَ مَن يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا...»(10)؛ «و هر كس

ص: 440


1- عزائم: جمع عزيمة، به معناى واجب در مقابل رخصة، و منظور در اينجا محرّمات هستند كه ترك آنها واجب است.
2- الذكر الحكيم: منظور قرآن است كه به حكيم توصيف شده، چون براساس حكمت هر چيزى را به جاى خود گذارده و حقايق را تبيين كرده است.
3- أنّه لا ينفع عبدا: اسم إنّ در جمله إن من عزائم اللّه است و من عزائم اللّه خبر مقدّم است.
4- إن أجهد نفسه وأخلص فعله: دو جمله معترضه اند.
5- أن يخرج: فاعل لاينفع است.
6- لاقياً ربّه: ملاقات الهى، و كنايه از رسيدن به عمل موعودى است كه خدا براى پاداش و كيفر وعده داده است، چرا كه انسان حكم را هنگام محاكمه دريافت مى كند پس تشبيه معقول به محسوس است.
7- فيما افترض: فيما متعلق شرك است، يعنى شرك ورزيدن در آنچه واجب است.
8- يستنجح: درخواست موفقيّت و پيروزى بنمايد.
9- سوره نساء، آيه 116.
10- سوره نساء، آيه 93.

...

...

عمداً مؤمنى را بكشد، كيفرش دوزخ است كه در آن ماندگار خواهد بود».

و ديگرى آن است كه كار خيرى را كه ديگرى انجام داده است به خود نسبت دهد، چنان كه خداى متعال در اين باره مى فرمايد: «لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمَآ أَتَوا وَّ يُحِبُّونَ أَن يُحْمَدُوا بِمَا لَمْ يَفْعَلُوا فَلاَ تَحْسَبَنَّهُم بِمَفَازَةٍ مِّنَ الْعَذَابِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ...»(1)؛ «البته گمان مبر كسانى كه بدانچه كرده اند شادمانى مى كنند و دوست دارند به آنچه نكرده اند ستايش شوند قطعاً گمان مبر كه براى آنان از عذاب نجاتى است، [كه] عذابى دردناك خواهند داشت». نيز ممكن است منظور تهمت باشد، يعنى كارى را به كسى نسبت دهد در حالى كه آن را انجام نداده است. خدا در اين باره مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِى الَّذِينَ ءَامَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِى الدُّنْيَا وَالاْءَخِرَةِ...»(2)؛ «كسانى كه دوست دارند زشتكارى در ميان آنها كه ايمان آورده اند، شيوع پيدا كند؛ براى آنها در دنيا و آخرت عذابى پردرد خواهد بود». البته در اينجا احتمالات ديگرى نيز وجود دارد كه شارحان نهج البلاغه بدان پرداخته اند.

يكى ديگر از آن گناهان آن است كه براى رسيدن به خواسته خود به وسيله مردم، در دين مردم بدعت گذارد. شايد اين آيه بر اين مطلب دلالت داشته باشد كه مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَآ أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ...»(3)؛ «كسانى كه نشانه هاى روشن، و رهنمودى را كه فرو فرستاده ايم، بعد از آنكه آن را براى مردم توضيح داده ايم، نهفته بدارند، خدا آنان را لعنت كند، و لعنت كنندگان نيز لعنت شان مى كنند».

يا اينكه مى فرمايد: «فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا يَكْسِبُونَ...»(4)؛ «پس واى بر

ص: 441


1- سوره آل عمران، آيه 188.
2- سوره نور، آيه 19.
3- سوره بقره، آيه 159.
4- سوره بقره، آيه 79.

...

...

كسانى كه كتاب [تحريف شده اى] با دست هاى خود مى نويسند، سپس مى گويند: "اين از سوى خداست"، تا بدان بهاى ناچيزى به دست آورند؛ پس واى بر آنها از آنچه دستان شان نوشته، و واى بر آنها از آنچه [از اين راه] به دست مى آورند».

يا اينكه با دو چهره و دو زبان با مردم برخورد كند، بدين معنا كه در حضورشان، آنان را مى ستايد و در نبودشان از آنها بدگويى كند. اين دو جمله مفادّ يكسانى دارند و در حقيقت دورويى و منافق بودن چنين انسانى را مى رسانند؛ و البته خداى سبحان درباره كيفر منافق مى فرمايد: «إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِى الدَّرْكِ الاْءَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرًا»(1)؛ «آرى، منافقان در فروترين درجات دوزخند، و هرگز براى آنان ياورى نخواهى يافت».

در اين مواعظ نيك بينديش؛ زيرا حكم و نتيجه اى كه بر اشيا مترتب مى شود دليل بر آن است كه امثال آنها نيز مشمول اين حكم و نتيجه اند. مثلاً عزت و شكوهى كه سلطانى از آن برخوردار است، سلطان ديگرى با خصوصيات او نيز از آن برخوردار خواهد بود و وحشتى كه بر ارتش شكست خورده حاكم مى شود، بر ارتشى ديگر مشابه آن نيز حاكم خواهد شد.

يادآورى

اين جمله كه در اين بخش از خطبه آمده است يا ادامه جملات پيشين است و معنايش آن است كه گناهانى كه ذكر نشد همانند محرّمات و گناهانى است كه ذكر گرديد؛ به اين معنى كه اگر كسى مرتكب آنها بشود، اعمال صالح او تباه مى شوند و بر باد خواهد رفت، كه آنها گناهانى هستند كه خداى سبحان به كننده آن گناهان، وعده عذاب داده است، مثل ربا و زنا و امثال اينها، و يا مقدمه اى است براى جملات بعدى، كه در صدد بيان اين مطلب هستند، يعنى انسان پيرو شهوات خود، مانند حيوانات است.

ص: 442


1- سوره نساء، آيه 145.

إِنَّ الْبَهَائِمَ(1) هَمُّهَا بُطُونُهَا وَإِنَّ السِّبَاعَ هَمُّهَا الْعُدْوَانُ عَلَى غَيْرِهَا وَ إِنَّ النِّسَاءَ هَمُّهُنَّ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ الْفَسَادُ فِيهَا، إِنَّ الْمُوءْمِنِينَ مُسْتَكِينُونَ(2)، إِنَّ الْمُوءْمِنِينَ مُشْفِقُونَ، إِنَّ الْمُوءْمِنِينَ خَائِفُونَ.

...

مقايسه اى بين غير مؤمنان و مؤمنان

حقيقت آن است كه حيوانات فقط و فقط مى كوشند كه شكم خود را سير كنند و درندگان مى كوشند كه به ديگران تجاوز كنند، زيرا خوىِ ستمگرى در نهاد آنها نهادينه و سرشته شده است و هميشه آنها را همراهى مى كند.

و زنان مى كوشند تا به زر و زيور دنيايى و فساد بپردازند، زيرا زن موجودى است عاطفى، و هر جا كه عاطفه و احساسات او را بكِشاند به صورت افراطى به همان سمت مى رود و در آن بسيار تفريط و بى اعتنايى مى كند، به خلاف مردان كه دو نيروى عقل و عاطفه در وجودشان متعادل است.

سپس امام به تبيين ويژگى هاى اهل ايمان كه در مقابل گروه هاى فوق قرار دارند، پرداخت و فرمود: مؤمنان در برابر پروردگار خاشع و خاضعند، لذا [به خلاف حيوانات [نه به فكر شكم، بلكه در انديشه طاعت و عبادت هستند. مؤمنان اهل خشيت و مهربانى هستند، پس [به خلاف درندگان] به هيچ كس ظلم نمى كنند.

مؤمنان همواره ترسانند؛ بنابراين فرد ترسان به خلاف بانوانى كه اهل زيور و فسادند، هرگز در فكر زينت و فساد نمى افتد.

ص: 443


1- بهائم: جمع بهيمة، يعنى حيوانى كه كار مبهم مى كند و نمى تواند مثل انسان كارهاى واضح و روشن انجام بدهد، و مؤنث بودن آن به اعتبار نفس است.
2- مستكين: از إستكان، به معناى تضرع است.

خطبه صد و پنجاه و سوم

و من خطبة له عليه السلام في فضل أهل البيت عليهم السلام و الإرشاد

اشاره

وَ نَاظِرُ قَلْبِ اللَّبِيبِ(1) بِهِ يُبْصِرُ أَمَدَهُ، وَ يَعْرِفُ غَوْرَهُ(2) وَ نَجْدَهُ(3).

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام است در فضيلت اهل بيت عليهم السلام و ارشاد بندگان

ويژگى هاى عاقلان

انسان عاقل و فرزانه كسى است كه با چشم دل (= بصيرت) سرانجام كارها را مى بيند؛ يعنى همان طور كه انسان با چشم خود ديدنى ها را مى بيند، او با چشم دل حقايق را ادراك مى كند و عاقبت كار را مى بيند و وقتى پايان كار را ببيند قطعاً از چارچوب عقل و شرع خارج نمى شود و به عوامل زيانبار دنيوى و دينى نمى پردازد.

نيز عمق و ارتفاع و پستى و بلندى (ابعاد) كارها را بررسى مى كند، يعنى آنچه موجب رفعت و سقوط وى در جامعه مى شود مى شناسد.

ص: 444


1- لبيب: عاقل.
2- غور: عمق.
3- نجد: ارتفاع.

دَاعٍ دَعَا، وَ رَاعٍ رَعَى، فَاسْتَجِيبُوا لِلدَّاعِي، وَ اتَّبِعُوا الرَّاعِيَ. قَدْ خَاضُوا(1) بِحَارَ الْفِتَنِ، وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ السُّنَنِ، وَ أَرَزَ(2) الْمُوءْمِنُونَ، وَ نَطَقَ الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ.

...

لزوم پيروى از پيامبر صلى الله عليه و آله

دعوت كننده اى دعوت كرد و رهبرىْ مردم را فراخواند. يعنى وجود مقدس پيامبر اكرم، رسول اللّه صلى الله عليه و آله مردم را به اطاعت خدا دعوت كرد و به سوى سعادت رهبرى نمود(3).

بنابراين، اى مردم دعوت او را اجابت كنيد و رهبرى اش را بپذيريد تا شما را به سوى هدايت و جايگاه امن و سلامت رهنمون شود، مانند قافله سالارى مهربان كه كاروانيان را در جايى امن و پرآب فرود آورد.

ويژگى هاى مخالفان اهل بيت عليهم السلام

مخالفان و كسانى كه غير از ما حكومت را با ظلم در دست گرفتند، در درياهاى فتنه وارد شدند و از سرِ ناآگاهى و بى بصيرتى خود را هلاك كردند، و سنت هايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله تأسيس نموده رها كردند و به بدعت هايى مانند: نماز تراويح، منع حقوق «مؤلفة قلوبهم»(4) (آنان كه دلشان به دست آورده مى شود)، و تحريم متعه حج و ازدواج موقت، پرداختند.

و مؤمنان، خويشتندارى و مقاومت كردند تا با منحرفان همراه نشود. و گمراهانِ تكذيب كننده خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله با زور بر اوضاع مسلط شدند و هرچه مى خواستند مى گفتند (آن گونه كه خود مى پسنديدند فرمانروايى نمودند).

ص: 445


1- خاضوا: وارد شدند.
2- أرز: استقامت ورزيدند.
3- جملات پيشين مقدمه اى براى اين جمله ها بود كه انسان با بصيرت، حقيقت را در مى يابد، پس ناچار حقّ را كه در وجود مقدس پيامبر صلى الله عليه و آله متجلّى است، مى پذيرد.
4- سوره توبه، آيه 60.

نَحْنُ الشِّعَارُ(1) وَ الاْءَصْحَابُ، وَ الْخَزَنَةُ(2) وَ الاْءَبْوَابُ، لاَ تُوءْتَى الْبُيُوتُ إِلاَّ مِنْ أَبْوَابِهَا، فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً.

...

اوصاف خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله

ما خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله شعار و اساس دين هستيم؛ يعنى همان طور كه لباس به بدن انسان مى چسبد ما خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله نيز از حيث پيوستگى و ارتباط با دين، مانند آن لباس نسبت به بدن هستيم.

و نيز ما ياوران پيامبريم كه براى حفظ دين با آن حضرت همدم و همسوى شديم نه به طمع رياست و دنيادوستى و امثال اينها.

ما نگهبانان علم كتاب الهى و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله هستيم. ما درهاى ورودى شهر علم و معرفتيم. پس همان طور كه انسان زمانى مى تواند وارد منزل و يا شهر شود كه از دروازه آن در آيد، همين طور است اگر كسى بخواهد وارد شهر علم و معرفت [دينى] بشود تنها با راهنمايى خواستن از نگاهبانان شهر مى تواند به هدف خود برسد، چنان كه خداى سبحان مى فرمايد: «...وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوبِهَا...»(3)؛ «و به خانه ها از درِ [ورودى [آنها در آييد».

بنابراين اگر كسى از راهى ديگر جز دروازه وارد شد، دزد ناميده مى شود و اگر كسى اسلام را از غير اهل بيت عليهم السلام بطلبد دزد خوانده مى شود و دزدانه به حريم دين آمده است.

ص: 446


1- شعار: لباسى كه زير لباس ها مى پوشند و چون مستقيما به موى بدن انسان تماس دارد شعار ناميده مى شود.
2- خزنة: جمع خازن، يعنى نگهبان كالاى نفيس و گرانبها.
3- سوره بقره، آيه 189.

منها: فِيهِمْ كَرَائِمُ(1) الْقُرْآنِ، وَ هُمْ كُنُوزُ الرَّحْمَنِ. إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا، وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا، فَلْيَصْدُقْ رَائِدٌ(2) أَهْلَهُ، وَ لْيُحْضِرْ عَقْلَهُ، وَ لْيَكُنْ مِنْ أَبْنَاءِ الاْآخِرَةِ، فَإِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ وَ إِلَيْهَا يَنْقَلِبُ. فَالنَّاظِرُ بِالْقَلْبِ، الْعَامِلُ بِالْبَصَرِ، يَكُونُ مُبْتَدَأُ عَمَلِهِ أَنْ يَعْلَمَ: أَ عَمَلُهُ عَلَيْهِ أَمْ لَهُ؟ فَإِنْ كَانَ لَهُ مَضَى فِيهِ، وَ إِنْ كَانَ عَلَيْهِ وَقَفَ عَنْهُ. فَإِنَّ الْعامِلَ بِغَيْرِ عِلْمٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ طَرِيقٍ، فَلاَ يَزِيدُهُ بُعْدُهُ عَنِ الطَّرِيقِ إِلاَّ بُعْداً مِنْ حَاجَتِهِ. وَ الْعَامِلُ بِالْعِلْمِ كَالسَّائِرِ عَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ. فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ أَ سَائِرٌ هُوَ أَمْ رَاجِعٌ؟

...

بخشى از اين خطبه در تبيين جايگاه اهل بيت عليهم السلام است

آيات كريمه قرآن كه براى تكريم و بزرگداشت افراد نازل شده است، در واقع در شأن خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله است. آنان گنج هاى خداى مهربانند، يعنى همان طور كه كالاى نفيس و ارجمند را در گنجينه قرار مى دهند، اهل بيت عليهم السلام نيز جايگاه دانش هاى گرانبهايى هستند كه خداى سبحان در آنان به وديعه نهاده است.

اينان اگر سخن گويند، حكمى بدهند يا داستانى عبرت آموز بيان كنند، سخنى راست گفته اند، چو حقايق را آن گونه كه هستند مى دانند، و اگر خاموش بمانند، هيچ كس را از هيبتشان ياراى آن نيست كه در سخن گفتن بر آنها پيشى گيرد؛ زيرا انسان وقتى داناتر از خود را در مجلسى ببيند نمى تواند سخن بگويد، زيرا مى ترسد با سخنى بى جا خود را رسوا كند.

دانشمندانى كه به تحصيل علم و احكام پرداخته اند چند وظيفه اساسى دارند:

طلايه داران، بايد با مردم راست گفتار باشند و بدون كاستى، و چنان كه هست، فضايل اهل بيت عليهم السلام را به گوش همگان برسانند و به آنها بگويند كه پيشوايان حق و خلفاى واقعى، اين بزرگواران هستند و لا غير. البته مراد از طلايه داران كسانى هستند كه وظيفه آگاهى رساندنِ به مردم را به عهده دارند.

ص: 447


1- كرائم: جمع كريمة [و گاه آيات قرآن را آيات كريمه مى خوانند].
2- رائد: جلودار كاروان كه براى استراحت كاروانيان، به جست وجوى جايى مناسب مى پردازد.

...

...

و بايد عقل خود را در تشخيص حق از باطل به خوبى به كار اندازند، نه اينكه بر اساس عواطف و سنّت هاى گذشتگان عمل كنند.

بايد فرزند آخرت باشند، يعنى همواره از عذاب خدا بترسند و به پاداش او اميدوار باشند و صادقانه عمل كنند، حتى اگر به ضرر دنياى آنها تمام شود؛ چون از آخرت آمده اند و به آخرت برخواهند گشت، چرا كه آدم عليه السلام از بهشت به زمين آمد و پس از مرگ نيز دوباره به آن برگشت.

ويژگى هاى هوشمندان

انسان هوشمند كسى است كه با ديده تفكر مى نگرد و بر اساس بصيرت و ادراكْ كار مى كند، نه به شيوه نادانان. مبدأ و آغاز عمل او با اين انديشه است كه آيا اين كار به سود من است يا به ضرر؟ آيا خير و سعادت و پاداش دارد يا شر و شقاوت و كيفر؟ پس اگر به سود او باشد، بدان عمل كند و الا از انجام دادن آن باز ايستد و هرگز بدان نپردازد تا زيان نبيند.

كسى كه بدون آگاهى و بصيرت كارى كند، مانند كسى است كه جاده مستقيم را وانهاده و بيراهه مى پيمايد، و طبعا هرچه بيراهه را بيشتر در نوردد از خواسته خود دورتر مى شود. اين تمثيل هشدارى است براى كسانى كه بدون هدايت و تفكر عمل مى كنند.

[اما] كسى كه بر اساس عاقبت انديشى عمل مى كند به كسى مى ماند كه در جاده مستقيم و روشن حركت مى كند و بدون هيچ خطرى به مقصد مى رسد.

پس هر نگرنده اى بنگرد كه آيا در راهِ رفتن است يا در راه برگشتن، كه به سرافكندگى و پشيمانى مى انجامد، مانند كسى كه مقصدى را در نظر دارد، ولى به خلاف مسير آن مقصد حركت مى كند.

ص: 448

وَاعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ ظَاهِرٍ بَاطِناً عَلَى مِثَالِهِ، فَمَا طَابَ ظَاهِرُهُ طَابَ بَاطِنُهُ، وَ ما خَبُثَ ظاهِرُهُ خَبُثَ باطِنُه. وَ قَدْ قَالَ الرَّسُولُ الصَّادِقُ صلى الله عليه و آله : «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْعَبْدَ وَ يُبْغِضُ عَمَلَهُ، وَ يُحِبُّ الْعَمَلَ وَ يُبْغِضُ بَدَنَهُ». وَ اعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ عَمَلٍ نَبَاتاً، وَ كُلُّ نَبَاتٍ لاَ غِنَى بِهِ عَنِ الْمَاءِ، وَ الْمِيَاهُ مُخْتَلِفَةٌ، فَمَا طَابَ سَقْيُهُ طَابَ غَرْسُهُ وَ حَلَتْ ثَمَرَتُهُ، وَ مَا خَبُثَ سَقْيُهُ خَبُثَ غَرْسُهُ وَ أَمَرَّتْ ثَمَرَتُهُ.

...

ناتوانى ريا در حفظ رياكار

پس از آنكه امام معيار سنجش عمل صحيح را بيان فرمود، و ملازمت ميان ظاهر (كار) و باطن (نيت) را روشن نمود، تا مبادا كسى يا كسانى ظاهر عمل را دليل بر پاك نهادى يا خبث باطن بدانند، لذا فرمود: و بدان كه براى هر ظاهرى باطنى دارند كه همانند اوست. پس اگر ظاهر كسى پاك و مطهر باشد به حكم «الظاهر عنوان الباطن» معلوم مى شود كه باطن او نيز پاك و مطهر است و اگر ظاهر او ناپاك و پليد باشد به دست مى آيد كه باطنش هم ناپاك است و پليد؛ چون انسانى كه باطنا ناپاك است نمى تواند ظاهر خود را خوب و زيبا نشان بدهد، هرچند بخواهد درون خود را پنهان كند، براى اينكه نهانى هاى درون ناخودآگاه و بى اراده ظاهر مى شوند، اما براى ظاهرسازى بايد زحمت فراوانى تحمل كرد و وقتى آن حالت غير طبيعى كنار برود (گرچه با فراموشى و اشتباه) درون خود را ظاهر مى سازد. و انسان پاك سيرت اگر در موقعيت خاصى بخواهد ظاهر خود را آلوده نشان دهد به محض برطرف شدن آن موقعيت، درون پاك او آشكار مى شود. لذا امام مى فرمايد: «ما أضمر احدٌ شيئاً إلاّ ظهر في فلتات لسانه و صفحات وجهه؛ هرگاه كسى چيزى را در درون خود پنهان كند، به يقين در لابه لاى گفتار و چهره اش نمودار خواهد شد».

شاعر عرب نيز گفته است:

و مهما يكن عند امرء من خليقة *** و إن خالها تخفى على الناس تعلن

هرگاه آدمى خصلت درونى دارا باشد/ على رغم گمانش آن خصلت ظاهر خواهد شد.

ص: 449

...

...

و پيامبر راست گفتار و درست كردار مى فرمايد: «خداوند بنده را در صورتى كه پاك سيرت باشد دوست دارد، اما عمل ناپسندش را دشمن مى دارد، و به عكس در صورتى كه عمل او شايسته و پسنديده، ولى ذات او ناپاك باشد، عملش را دوست و او را دشمن مى دارد».

امام عليه السلام با استشهاد به اين سخن بيان مى كند كه گاهى عمل ناپسند و ناپاك موجب سقوط انسانى كه پاك سيرت باشد نمى شود، و به عكس، گاهى عمل پاك و پسنديده موجب صعود انسانى كه بد نهاد و از نظر ظاهرى ناصالح باشد، نمى شود. پس ظاهر در زشتى و زيبايى تابع باطن و درون آدمى است و از اعمال نادرى كه گاهى مخالف باطن است پيروى نمى كند.

نقش تربيت و تغذيه در شخصيت سازى

و بدان كه هر عملى ثمره و محصولى دارد و هر محصولى نيازمند آب است، و آب ها نيز در پاكى و ناپاكى متفاوتند. محض مثال، اگر «عمل» مورد نظر امام عليه السلام نوشتن كتاب باشد، ثمره آن ارشاد مردم خواهد بود و آبِ پرورش دهنده اين درخت و بر، دستمايه اى است كه نويسنده كتاب از آن بهره گرفته است كه ممكن است قرآن يا آثار فيلسوفان [مسلمان] باشد.

حال اگر آبيارى اين درخت از آب پاكيزه و گوارا باشد، درختْ نيكو عمل خواهد آمد و ميوه اش شيرين خواهد بود. مثال فوق به اين مى ماند كه نويسنده اثر خود را از آبشخور قرآن سيراب كرده باشد. و اگر اين درخت با آب كدر و ناخالص و آلوده آبيارى شود، حاصلش نيز تلخ و ناپاك خواهد بود. اين مطلب براى تشويق مردم به درستىِ عمل و پاكىِ نيّت هاست كه به منزله آبيارى و جست وجوى آبشخورى زلال و پاكيزه است.

ص: 450

خطبه صد و پنجاه و چهارم

و من خطبة له عليه السلام يذكر فيها بديع خلقة الخفاش

اشاره

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي انْحَسَرَتِ(1) الاْءَوْصَافُ عَنْ كُنْهِ مَعْرِفَتِهِ، وَ رَدَعَتْ عَظَمَتُهُ الْعُقُولَ، فَلَمْ تَجِدْ مَسَاغاً(2) إِلَى بُلُوغِ غَايَةِ مَلَكُوتِهِ! هُوَ اللَّهُ الْحَقُّ الْمُبِينُ، أَحَقُّ وَ أَبْيَنُ مِمَّا تَرَى الْعُيُونُ، لَمْ تَبْلُغْهُ الْعُقُولُ بِتَحْدِيدٍ فَيَكُونَ مُشَبَّهاً، وَ لَمْ تَقَعْ عَلَيْهِ الاْءَوْهَامُ بِتَقْدِيرٍ فَيَكُونَ مُمَثَّلاً. خَلَقَ الْخَلْقَ عَلَى غَيْرِ تَمْثِيلٍ، وَ لاَ مَشُورَةِ مُشِيرٍ، وَ لاَ مَعُونَةِ مُعِينٍ. فَتَمَّ خَلْقُهُ بِأَمْرِهِ، وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ، فَأَجَابَ وَ لَمْ يُدَافِعْ، وَ انْقَادَ وَ لَمْ يُنَازِعْ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام است در تبيين آفرينش شگفت خفاش

حمد و ستايش و اوصاف پروردگار

ستايش خدايى را سزد كه توصيف آدميان از شناخت كنه و حقيقت او وامانده است. زيرا ذات الهى قابل شناخت نيست و دليل آن اين است كه انسان محدود و خدا نامحدود است، و احاطه محدود بر نامحدودْ معقولْ و پذيرفتنى نيست، و گرنه خُلف لازم مى آيد (بايد محدود نامحدود بشود و نامحدود محدود، تا بر آن احاطه يابد و اين خلاف فرض است).

عظمت او عقل هايى را كه در صدد شناسايى حضرتش هستند بازپس مى زند؛ پس راهى نمى يابند تا به انتهاى ملكوت (مُلك وسيع و گسترده) او برسند.

او حق است (نه چون بت هاى باطل) كه به وسيله آثار خود ظاهر و آشكار است. او خدا و پادشاهِ حق و آشكار است؛ عيان تر از آن است كه چشم ببيند؛ چون چشم ممكن

ص: 451


1- إنحسرت: منقطع و بريده شد، درماند.
2- مساغ: از ساغ، يسوغ گرفته شده، به معناى ممكن بودن.

...

...

است دچار اشتباه شود، مثلاً آب متراكم و انباشته روى هم را سياه، و خورشيد با آن عظمت را كوچك، و دو خط موازى ممتد را از فاصله دور پيوسته مى بيند، ولى عقل هرگز اشتباه نمى كند. پس وقتى كه مى گويد: هر اثر مؤثر مى خواهد يا: اجتماع نقيضين محال است. و يا اينكه مى گويد: هر كلّ بزرگ تر از جزء است. به هيچ وجه در آن خطا وجود ندارد.

عقل بشرى نمى تواند حضرتش را محدود كند و حدّ او را بشناسد تا خداى متعال شبيه ساير محدودات شود. انديشه هاى بشرى نمى توانند او را اندازه گيرى كنند تا مثل ساير مخلوقات شود. شايد منظور از تحديد حدّ منطقى يعنى «جنس» و «فصل» و منظور از تقدير «كمّ» و «كيف» و مانند اينها باشد.

آفريدگان را بدون الگو و بدون مشورت و رايزنى با مشاور، و بدون كمكِ كسى يا بهره گيرى از ابزارى آفريد، به خلاف انسان ها كه در انجام دادن كارى حتماً از موارد فوق استفاده مى نمايند.

آفرينش همه هستى به فرمان او صورتِ كمال يافت و همه در پيشگاه حضرتش به زبان تكوينى اقرار به عبوديت كردند. هرچه اراده الهى بود، آفريده ها اجابت كردند و از اطاعت تكوينى سر برنتافتند و جملگى در پيشگاه با عظمت او خضوع و فروتنى كردند و هيچ كس در آفرينش با وى نزاع و مخاصمه نكرد.

ص: 452

وَ مِنْ لَطَائِفِ صَنْعَتِهِ، وَ عَجَائِبِ خِلْقَتِهِ، مَا أَرَانَا مِنْ غَوَامِضِ الْحِكْمَةِ فِي هَذِهِ الْخَفَافِيشِ(1) الَّتِي يَقْبِضُهَا الضِّيَاءُ الْبَاسِطُ لِكُلِّ شَيْءٍ، وَ يَبْسُطُهَا الظَّلاَمُ الْقَابِضُ لِكُلِّ حَيٍّ. وَ كَيْفَ عَشِيَتْ(2) أَعْيُنُهَا عَنْ أَنْ تَسْتَمِدَّ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ نُوراً تَهْتَدِي بِهِ فِي مَذَاهِبِهَا(3)، وَ تَتَّصِلُ بِعَلاَنِيَةِ بُرْهَانِ الشَّمْسِ إِلَى مَعَارِفِهَا(4)، وَ رَدَعَهَا بِتَلاَءْلُوءِ ضِيَائِهَا عَنِ الْمُضِيِّ فِي سُبُحَاتِ(5) إِشْرَاقِهَا، وَ أَكَنَّهَا فِي مَكَامِنِهَا(6) عَنِ الذَّهَابِ فِي بُلَجِ(7) ائْتِلاَقِهَا(8). فَهِيَ مُسْدَلَةُ(9) الْجُفُونِ(10) بِالنَّهَارِ عَلَى أَحْدَاقِهَا(11)، وَ جَاعِلَةُ اللَّيْلِ سِرَاجاً تَسْتَدِلُّ بِهِ فِي الْتِمَاسِ أَرْزَاقِهَا، فَلاَ يَرُدُّ أَبْصَارَهَا إِسْدَافُ(12) ظُلْمَتِهِ، وَ لاَ تَمْتَنِعُ مِنَ الْمُضِيِّ فِيهِ لِغَسَقِ(13) دُجُنَّتِهِ(14).

...

آفرينش شگفت خفّاش

امام عليه السلام در اين بخش از خطبه به ذكر يكى از نمونه هاى آفرينش، يعنى خفاش كه بر لطف بزرگ و علم و صنع الهى دلالت دارد مى پردازد، هرچند مردم از آن گريزانند كه اين نيز به دليل پوشيده بودن آثار قدرت الهى است كه در اين موجود فراهم آمده است. مى فرمايد:

خفاش يكى از مصنوعات دقيق و مخلوقات شگفت انگيز خداست كه حكمت پيچيده خود را در آفرينش آن به كار برده است؛ آفريده اى كه نور خورشيد كه تمام اشيا و حيوانات و انسان ها را به فعاليت و جنبش در مى آورد، او را به لانه اش مى كشاند، زيرا نور خورشيد او را مى آزارد. و وقتى كه خورشيد غروب كرد و تاريكى همه جا دامن گسترد، به حركت در مى آيد، در حالى كه تاريكى موجب آرامش و سكون همه حيوانات و انسان ها مى شود.

ص: 453


1- خفافيش: جمع خفّاش.
2- عشيت: از عشاء گرفته شده، يعنى بيمارى چشم، كورى.
3- مذاهب: جمع مذهب، يعنى آمدورفت.
4- معارف: جمع معرف، يعنى شناسايى.
5- سبحات: درجات و اطوار.
6- مكامن: جمع مكمن، يعنى محل اختفا.
7- بلج: پرتو.
8- إئتلاق: نور درخشان خورشيد.
9- مسدلة: از أسدل الستر است يعنى فروافتادن پرده.
10- جفون: پلك ها.
11- أحداق: جمع حدقة، يعنى چشم.
12- إسداف: از أسدف الليل است يعنى تاريكى فرا گرفت.
13- غسق: اوج ظلمت و تاريكى.
14- دجنة: تاريكى.

...

...

و [ شگفتا] چگونه چشمان ضعيف خفّاش(1) از برخوردارى از پرتو خورشيد ناتوان است آن سان كه نمى تواند از خورشيد تابنده براى يافتن راه خود مدد گيرد و به اوج پرواز كند! لذا نور باعث آزردگى چشمان او مى شود و فرارش مى دهد و براى يافتن راه خود هرگز نمى تواند از آن مدد گيرد. بنابراين خفاش در رفت و آمدهاى خود از نور خورشيد بهره نمى گيرد و با ظهور نورِ خورشيد به پناهگاه خود باز مى گردد.

و خداى سبحان (يا نور خورشيد) با پرتوافكنى، خفاش را از رفتن به محل درخشش خورشيد بى نياز كرده و آن را در مخفيگاهش پنهان مى سازد، و از حركتش در نور درخشان خورشيد باز مى دارد.

خفاش در روز، بر چشم هاى خود پرده پلك را فرو مى افكند و شب را به عنوان چراغى فرا راه خود قرار مى دهد و در طلب روزىِ خود روانه مى شود... .

تيرگى شبِ سياه، او را از رفتن باز نمى دارد و به سبب شدت تاريكى، هرگز از حركت و پرواز در شب خوددارى نمى كند.

ص: 454


1- اسم خفاش از كلمه خفش، به معناى ضعف ديد گرفته شده است.

فَإِذَا أَلْقَتِ الشَّمْسُ قِنَاعَهَا وَ بَدَتْ أَوْضَاحُ(1) نَهَارِهَا، وَ دَخَلَ مِنْ إِشْرَاقِ نُورِهَا عَلَى الضِّبَابِ(2) فِي وِجَارِهَا(3) أَطْبَقَتِ الاْءَجْفَانَ(4) عَلَى مَآقِيهَا(5)، وَ تَبَلَّغَتْ بِمَا اكْتَسَبَتْ مِنْ فَيْى ءِ(6) ظُلَمِ لَيَالِيهَا. فَسُبْحَانَ مَنْ جَعَلَ اللَّيْلَ لَهَا نَهَاراً وَ مَعَاشاً، وَ النَّهَارَ سَكَناً وَ قَرَاراً، وَ جَعَلَ لَهَا أَجْنِحَةً مِنْ لَحْمِهَا تَعْرُجُ بِهَا عِنْدَ الْحَاجَةِ إِلَى الطَّيَرَانِ، كَأَنَّهَا شَظَايَا(7) الاْآذَانِ، غَيْرَ ذَوَاتِ رِيشٍ وَ لاَ قَصَبٍ(8)، إِلاَّ أَنَّكَ تَرَى مَوَاضِعَ الْعُرُوقِ بَيِّنَةً أَعْلاَماً(9).

...

پس چون خورشيد نقاب خود را بر دارد، و طلوع كند - زيرا شب به منزله نقاب خورشيد است و با پايان يافتن شب گويا خورشيد نقاب خود را از چهره برداشته است - و سفيدى صبح را آشكار سازد و پرتو نور خود را به درون لانه سوسمار بفرستد يعنى آن قدر نور خورشيد شديد بشود كه بتواند در سوراخ هاى اعماق زمين كه لانه سوسمار است وارد گردد، آنگاه است كه خفّاش پلك هاى خود را بر چشم خود فرو مى افكند و به غذايى كه در تاريكى شب به دست آورده است بسنده مى كند.

بنابراين، منزّه است خدايى كه شب را براى خفّاش، روز و وسيله كسب روزى، و روز را زمان آرامش و سكون او قرار داد كه در آن هنگام از لانه اش بيرون نمى رود.

و براى او بال هايى از گوشتِ بدنش قرار داد كه در وقت ضرورت، با آنها پروازكند زيرا بال هر پرنده اى از پر تشكيل مى شود، ولى بال خفاش از گوشت است. گويى اين بال ها قطعه اى از گوش اوست، زيرا همانند آن از غضروف تشكيل شده به گونه اى كه بال و پرى ندارد، ولى رگ هاى بال خفاش را آشكارا مى بينى و نشانه هر چيزى دليل وجود آن است.

ص: 455


1- اوضاح: جمع وضح، يعنى سپيده صبح.
2- ضباب: جمع ضبّ، يعنى بزمجه، سوسمار.
3- وجار: لانه سوسمار.
4- أجفان: جمع جفن، يعنى پلك.
5- مآقى: جمع مآق، يعنى گوشه چشمِ سمت بينى.
6- فيْى ء: مراد از اين واژه در اين سخن امام عليه السلام چيزى است كه در تاريكى شب براى خوردن به دست مى آورد.
7- شظايا: جمع شظية، قطعه اى از يك چيز.
8- قصب: نى، منظور عضوى كه پر و بال بر آن مى رويد.
9- أعلام: جمع علم، خطوط.

لَهَا جَنَاحَانِ لَمَّا يَرِقَّا فَيَنْشَقَّا، وَ لَمْ يَغْلُظَا فَيَثْقُلاَ. تَطِيرُ وَ وَلَدُهَا لاَصِقٌ بِهَا، لاَجِئٌ إِلَيْهَا، يَقَعُ إِذَا وَقَعَتْ، وَ يَرْتَفِعُ إِذَا ارْتَفَعَتْ، لاَ يُفَارِقُهَا حَتَّى تَشْتَدَّ أَرْكَانُهُ، وَ يَحْمِلَهُ لِلنُّهُوضِ جَنَاحُهُ، وَ يَعْرِفَ مَذَاهِبَ عَيْشِهِ وَ مَصَالِحَ نَفْسِهِ، فَسُبْحَانَ الْبَارِئِ لِكُلِّ شَيْءٍ عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ خَلاَ مِنْ غَيْرِهِ!

...

خفّاش دو بال دارد كه در پروازْ نه نازك و ظريف است كه از هم بشكافد، و نه آن سان ضخيمْ كه سنگينى اش مانع پروازش شود.

در حال پرواز، بچه اش به او مى چسبد، زيرا گاه به هنگام پرواز بچه خود را همراه دارد و چنان است كه انگار از ترس خطر سقوط به مادر پناه برده است. و همراه مادر فرود مى آيد و بالا مى رود، و هنگامى از مادرِ خود جدا مى شود كه در پرواز كاملاً توانا و نيرومند و بال هايش آماده پرواز شده باشد راه زندگى را دريابد و بتواند خود را اداره كند.

پس منزّه است خدايى كه هر چيزى را بدون الگوگرفتن از ديگرى آفريده است، بدين معنى كه قبلاً كسى نبوده تا عملى انجام داده و الگويى به جاى گذارده و خدا از او فرا گرفته باشد. پس، پيش از خداى سبحان، نه خدايى بوده است و نه الگويى.

ص: 456

خطبه صد و پنجاه و پنجم

و من كلام له عليه السلام خاطب به أهل البصرة على جهة اقتصاص الملاحم

اشاره

فَمَنِ اسْتَطَاعَ عِنْدَ ذَلِكَ أَنْ يَعْتَقِلَ نَفْسَهُ عَلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَلْيَفْعَلْ(1). فَإِنْ أَطَعْتُمُونِي فَإِنِّي حَامِلُكُمْ(2) إِنْ شَاءَ اللَّهُ عَلَى سَبِيلِ الْجَنَّةِ، وَ إِنْ كَانَ ذَا مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ وَ مَذَاقَةٍ مَرِيرَةٍ. وَ أَمَّا فُلاَنَةُ فَأَدْرَكَهَا رَأْيُ النِّسَاءِ، وَ ضِغْنٌ غَلاَ فِي صَدْرِهَا كَمِرْجَلِ(3) الْقَيْنِ(4)، وَ لَوْ دُعِيَتْ لِتَنَالَ مِنْ غَيْرِي مَا أَتَتْ إِلَيَّ، لَمْ تَفْعَلْ. وَ لَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا الاْءُولَى، وَ الْحِسَابُ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى.

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام خطاب به مردم بصره درباره جنگ جمل، توصيف ايمان و احوال مردگان

وظيفه مؤمنان در هنگام فتنه

اميرمؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام گويا در مقام بيان مطالبى از غيب و آينده بوده و فتنه هايى را يادآورى كرده و آنگاه به مخاطبان فرموده است:

هر كس در آن هنگام بتواند خود را وقف خداى بزرگ كند و از طاعت خداى سبحان خارج نشود، پس بايد چنين كند.

اگر خودتان را حفظ و از من اطاعت كنيد به يقين شما را - ان شاء اللّه - در مسير بهشت قرار خواهم داد، هرچند خويشتن دارى، به دليل مخالفت اميال انسان با آن، با مشقّت زياد و تلخكامى همراه است.

ص: 457


1- فليفعل: براى تأكيد است و بيان اينكه حفظ نفس در راه خدا مشكل است، مثل اينكه گفته مى شود: إن كنت رجلاً فافعل؛ اگر مردى انجام بده.
2- حامل: رساننده.
3- مرجل: ديگ.
4- قين: آهنگر.

...

...

تحليل عملكرد عايشه در جنگ صفين

و امّا او (عايشه) انديشه زنانه، كه غالباً مبتنى بر عواطف است نه عقل، و در بسيارى از اوقات حركات آنها بى مبناست، و كينه قديمى كه در سينه اش مانند ديگ آهنگران مى جوشيد او را وادار كرد كه به جنگ جمل درآيد. گويا امام عليه السلام در مقابل اين پرسش قرار گرفته كه چرا عايشه جنگ جمل را عليه امام راه انداخت با اينكه مثل طلحه و زبير طمعى در حكومت نداشت؟ از اين رو امام عليه السلام در پاسخ، احساسات زنانه و كينه ديرينه او را طرح مى كند، كه در سينه او چون پاتيل آهنگران در جوشش بود. در زمان هاى قديم آهنگران پاتيلى پرآب داشتند كه آهن تفتيده را براى سرد شدن در آن مى گذاشتند و در اين هنگام بود كه آب ديگ به جوشش و غليان در مى آمد.

وانگهى عايشه به حضرت زهرا عليهاالسلام سخت حسادت مى ورزيد، چنان كه با خود امام دشمنى مى كرد، چرا كه آن حضرت خليفه قانونى و تعيين شده از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و رقيب ابوبكر پدر عايشه بود، و مى دانست از سوى امام عليه السلام آزاد نخواهد بود تا مانند زمان خلفاى پيشين هرچه بخواهد انجام دهد و به جعل احاديث دروغ و مانند آن بپردازد. همچنين دريافته بود كه امام عليه السلام او را در سهميّه بيت المال بر ديگران برترى نخواهد داد، بلكه مانند پيامبر صلى الله عليه و آله همه را به يك چشم نگاه مى كند.

و اگر كسى عايشه را فرا مى خواند تا آنچه به من روا داشت از قبيل: ناسزاگويى، سازماندهى لشكر، تحريك مردم و...، در حق ديگرى روا دارد، نمى پذيرفت، چرا كه به خلاف دستور پيامبر صلى الله عليه و آله به اميرمؤمنان عليه السلام كينه شديدى داشت.

با تمام اين احوال و رفتارى كه از او سر زد، به پاس حرمت پيامبر صلى الله عليه و آله همان حرمت نخستين خود را نزد من دارد و حساب و كيفر اعمال او با خداست.

ص: 458

منه: سَبِيلٌ أَبْلَجُ الْمِنْهَاجِ، أَنْوَرُ السِّرَاجِ. فَبِالاْءِيمَانِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ، وَ بِالصَّالِحَاتِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الاْءِيمَانِ، وَ بِالاْءِيمَانِ يُعْمَرُ(1) الْعِلْمُ، وَ بِالْعِلْمِ يُرْهَبُ الْمَوْتُ، وَ بِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْيَا وَ بِالدُّنْيَا تُحْرَزُ الاْآخِرَةُ، وَ إِنَّ الْخَلْقَ لاَ مَقْصَرَ(2) لَهُمْ عَنِ الْقِيَامَةِ، مُرْقِلِينَ(3) فِي مِضْمَارِهَا(4) إِلَى الْغَايَةِ الْقُصْوَى.

...

بخشى از اين سخنان در توصيف ايمان است

حقيقت ايمان

ايمان، واضح ترين راه و فروزنده ترين چراغ است.

با كمك ايمان مى توان به انجام دادن كارهاى صالح توفيق يافت، چون انسان اعمال صالح را نمى شناسد و بايد ايمانْ او را راهنمايى كند كه چه عملى خوب و كدام عمل بد است، و به اصطلاح «بايدها و نبايدها» را به او بشناساند.

و با كارهاى شايسته است كه انسان به ايمان راه مى يابد. چون اگر كسى عمل صالح انجام دهد مؤمن است، و لذا عملْ علامت ايمان است و اگر كسى ادعاى ايمان كند، ولى عمل نداشته باشد، ادعايش دروغ است.

و ايمان سرچشمه علم است و ايمانى كه از آن علم نجوشد آميزه اى است از حق و باطل. مثلاً علم به مبدأ و معاد برخاسته از ايمان است. لذا مى بينيم كسى كه ايمان ندارد قائل به تعطيل(5) و يا شرك و امثال اينهاست.

و هم به وسيله علم است كه انسان از مرگ مى هراسد، زيرا مى داند كه عاقبتِ مرگ و پس از آن چيست، و لذا از عمل ناشايست پرهيز مى كند و از روبه رو شدن با مرگ، بدون آمادگى قبلى مى هراسد.

ص: 459


1- يعمر: آباد مى كند.
2- مقصر: استقرار.
3- مرقل: شتابان.
4- مضمار: ميدان.
5- تعطيل آن است كه خداى سبحان پس از خلقتِ جهان، به كنارى نشسته و هيچ كارى به جهان ندارد.

...

...

و به وسيله مرگ، دنيا به پايان مى رسد، چنان كه با تولّد آغاز مى گردد، و به وسيله مرگ به آخرت منتقل خواهد شد.

نيز به وسيله دنيا مى توان آخرت را كسب كرد، چون اعمال شايسته اى كه آخرتِ خوش فرجام را به ارمغان مى آورد، در دنيا شكل مى گيرند.

و انسان غير از قيامت هيچ جا استقرار نمى يابد و در ميدان مسابقه دنيا، شتابان به سوى آخرت در حركت است تا به آخرين هدف برسد و اين بدان معناست كه عمر آدمى شتابان سپرى مى شود.

ص: 460

منه: قَدْ شَخَصُوا(1) مِنْ مُسْتَقَرِّ الاْءَجْدَاثِ(2)، وَ صَارُوا إِلَى مَصَايِرِ(3) الْغَايَاتِ. لِكُلِّ دَارٍ أَهْلُهَا، لاَ يَسْتَبْدِلُونَ بِهَا، وَ لاَ يُنْقَلُونَ عَنْهَا. وَ إِنَّ الاْءَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ، لَخُلُقَانِ مِنْ خُلُقِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ، وَ إِنَّهُمَا لاَ يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ، وَ لاَ يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ.

...

نيز از سخنان اوست:

دورنمايى از رستاخيز آدميان

مردگان پس از آنكه در اتراقگاه سفر آخرت مدتى در آرامگاه هاى خود آرميدند و برزخ آنها به پايان رسيد، از گورهاى خود بيرون مى آيند و به سوى سرنوشت خود، كه سعادت و بهشت يا شقاوت و جهنم است، رهسپار مى شوند.

[بدانيد كه [هر سرايى ساكنانى دارد كه نمى توانند آن را عوض كنند و نمى توانند از آن دور شوند. پس سعادتمندان براى هميشه در بهشتند و شقاوت پيشگان، جاودانه در دوزخ. البته برخى [افراد سعادتمند] از دوزخِ موقت به بهشت ابدى مى روند. بنابراين منظور امام آن است كه آخرت ابدى و هميشگى است، نه آنكه ابديت از همان آغاز خواهد بود.

وانگهى حال كه خطر وجود دارد بايد انسان براى رهايى خود و ديگران بكوشد و رهايى ديگران با امر به معروف و نهى از منكر، و رهايى خود با عمل به قرآن تحقق مى يابد. لذا حضرت پس از آنكه از بهشت و جهنم مطالبى بيان فرمود، مؤمنان را به امر به معروف و نهى از منكر تشويق كرد. لذا مى فرمايد:

امر به معروف (= فرمان دادن به آنچه شرع و عقل آن را نيكو شمرده اند) و نهى از منكر (= بازداشتن ديگران از آنچه عقل و شرع آن را زشت و ناپسند خوانده اند) دو صفت از اوصاف خداى سبحانند. چون خدا با فرستادن پيامبران عليهم السلام و كتاب هاى آسمانى، مردم را

ص: 461


1- شخصوا: كوچ كردند.
2- أجداث: جمع جدث، يعنى قبر.
3- مصاير: جمع مصير، يعنى سرنوشت.

...

...

به معروف امر و از منكر نهى نموده است.

اين دو فريضه مهم، اجل آمر و ناهى را نزديك نمى كنند و روزى آنها را نمى كاهند. اين سخن امام عليه السلام از آن روست كه غالب مردم فكر مى كنند اگر امر و نهى كردند كشته مى شوند و يا روزى آنها، اگر وابسته به اهل منكر باشد، به دليل مبارزه اى كه با آنها مى نمايند، كاسته مى شود، در حالى كه چنين نيست، زيرا اگر با شروط خود كه يكى از آنها احساس امنيّت از ضرر است صورت بگيرد، نه مرگى در پى دارد و نه از روزىِ او مى كاهد. البته آنچه موجب يكى از اين دو مى شود، جهاد در راه خداست كه اين مسأله از امر به معروف و نهى از منكر جداست.

ص: 462

وَ عَلَيْكُمْ(1) بِكِتَابِ اللَّهِ، فَإِنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتِينُ، وَ النُّورُ الْمُبِينُ، وَ الشِّفَاءُ النَّافِعُ، وَ الرِّيُّ(2) النَّاقِعُ(3)، وَ الْعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّكِ، وَ النَّجَاةُ لِلْمُتَعَلِّقِ. لاَ يَعْوَجُّ فَيُقَامَ، وَ لاَ يَزِيغُ فَيُسْتَعْتَبَ(4)، وَ لاَ تُخْلِقُهُ(5) كَثْرَةُ الرَّدِّ(6)، وَ وُلُوجُ السَّمْعِ. مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ، وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ سَبَقَ.

...

لزوم تمسك به قرآن مجيد

تا مى توانيد تمسّك بجوييد به كتاب الهى قرآن مجيد كه ريسمان محكم و ناگسستنى است مانند طناب محكمى كه انسان را از چاه يا جايى مانند آن نجات مى دهد.

و نور آشكار و شفاى سودمندى است كه در حل مشكلات دنيا و آخرتِ انسان بسيار كارآمد است. و [ آبى گواراست كه] موجب سيراب شدن و از بين رفتن تشنگى مى گردد.

كسى را كه هماره به آن چنگ بزند از خطرها حفظ مى كند و كسى را كه بدان بياويزد و به آموزه هاى آن عمل كند از مهلكه ها نجات مى دهد.

منحرف نيست تا لازم باشد آن را به راستى و درستى وا دارند، چنان كه نيزه و شمشير كج را راست مى كنند. و از حق فاصله نگرفته تا از آن بخواهند به حق باز گردد، چنان كه از يك انسان منحرف مى خواهند كه به جاده اصلى برگردد. پس قرآن مثل قوانين كشورهاىِ مختلف نيست كه به دليل تغيير موقعيت ها، نيازمند تعديل و تغيير باشد.

و كثرت قرائت و برداشت ها آن را كهنه نمى سازد. و زياد شنيدن قرآن نيز آن را كهنه نمى سازد و اين از شگفتى هاى قرآن است، زيرا با داشتن اسلوبِ معانىِ هميشه تازه، تا ابد بر هر زمان و مكانى منطبق است و با همه كس و در همه جا سازگارى دارد.

هركه با زبان قرآن سخن گويد و بدان استدلال و محتويات آن را بيان كند، مطابق با واقع سخن گفته است و هركه به آن عمل كند در رسيدن به سعادت و خير، گوى سبقت را ربوده است.

ص: 463


1- عليكم: اسم فعل است، يعنى پايبند و ملتزم باشيد.
2- ريّ: سيراب شدن.
3- ناقع: برطرف كننده تشنگى، از نقع العطش است.
4- يستعتب: درخواست انصراف از او مى شود.
5- تخلق: كهنه مى كند.
6- رد: خواندن.

و قام إليه رجل فقال يا أمير الموءمنين، أخبرنا عن الفتنة، و هل سألت رسول اللّه صلى الله عليه و آله عنها فقال عليه السلام : إِنَّهُ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ، قَوْلَهُ: «الآمآ * أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ»(1) عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَةَ لاَ تَنْزِلُ بِنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله بَيْنَ أَظْهُرِنَا، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتِي أَخْبَرَكَ اللَّهُ تَعَالَى بِهَا؟ فَقَالَ: «يَا عَلِيُّ، إِنَّ أُمَّتِي سَيُفْتَنُونَ مِنْ بَعْدِي». فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَ وَ لَيْسَ قَدْ قُلْتَ لِي يَوْمَ أُحُدٍ حَيْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ، وَ حِيزَتْ عَنِّي الشَّهَادَةُ، فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَيَّ، فَقُلْتَ لِي: «أَبْشِرْ فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِكَ؟» فَقَالَ صلى الله عليه و آله لِي: «إِنَّ ذَلِكَ لَكَذَلِكَ. فَكَيْفَ صَبْرُكَ إذَنْ؟» فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، لَيْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ، وَ لَكِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَى وَ الشُّكْرِ.

...

خاطره اى جالب از اميرمؤمنان على عليه السلام

در اين هنگام شخصى برخاست و عرض كرد: اى اميرمؤمنان، از فتنه براى ما سخن بگو و آيا درباره آن از پيامبر سؤال كرده اى؟ حضرت فرمود:

چون خداى سبحان اين آيه را نازل كرد كه مى فرمايد: «الف، لام، ميم. آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند ايمان آورده ايم، رها مى شوند و آزمايش نمى شوند؟» دريافتم تا آنگاه كه پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان ماست فتنه بر ما نازل نمى شود (مورد آزمون قرار نمى گيريم)، چون آيه دلالت مى كند كه اين فتنه در آينده اتفاق مى افتد نه در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله و به دليل قرائن زمان مستقبل، بعد از ارتحال پيامبر صلى الله عليه و آله است.

من به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كردم: اين كدام فتنه (آزمون) است كه خداى متعال تو را از آن خبر داده است؟(2)

ص: 464


1- سوره عنكبوت، آيه هاى 1 و 2.
2- نكته قابل توجه آن است كه ظاهرا عبارت «لما أنزل اللّه... فقلت» دلالت مى كند كه سؤال و جواب بعد از نزول آيه بوده است، اما به اين معنا نيست كه بلافاصله بعد از نزول آيه بوده تا اشكال كنند كه اين سوره مكّى است و با كلمه لمّا - با توجه به اينكه اين خاطره مربوط به پس از جنگ اُحد است - منافات دارد.

...

...

فرمود: اى على، پس از من امّت من دچار فتنه (آزمون) مى شوند.

عرض كردم: آيا شما در روز جنگ اُحُد - كه بسيارى از مؤمنين به شهادت رسيدند، ولى توفيق شهادت نصيب من نشد و بر من سخت ناگوار آمد - به من نگفتيد: مژده باد تو را كه شهادت به دنبال تو خواهد آمد؟

حضرت فرمود: وقتى كه آن وعده تحقق يابد چگونه تحمل خواهى كرد؟

من گفتم: اين نه جاى صبر، بلكه جاى شكر و بشارت است.

ص: 465

فقَالَ: «يَا عَلِيُّ، إِنَّ الْقَوْمَ سَيُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ، وَ يَمُنُّونَ بِدِينِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ، وَ يَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ، وَ يَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ، وَ يَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَةِ، وَ الاْءَهْوَاءِ السَّاهِيَةِ(1)، فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ، وَ السُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ، وَ الرِّبَا بِالْبَيْعِ»، قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، بِأَيِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِكَ؟ أَ بِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ، أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ؟ فَقَالَ: بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ.

...

نمونه هايى از فتنه ها و آزمايشات

آنگاه به من فرمود: اى على، امّت من با اموال و دارايى هاى خود آزمايش مى شوند. چون انسان وقتى مال فراوان داشته باشد، طغيان مى كند و حقوق الهى را نمى پردازد.

و به دليل مسلمان بودنشان بر خدا منّت مى گذارند و مى پندارند كه اسلام ظاهريشان منّتى بر خداست، در حالى كه خداى سبحان از جهانيان بى نياز است.

و بدون عمل، خواهان رحمت الهى اند و خود را از قدرت فراوان و جبروت خدا در امان مى بينند، بدون آنكه از گناهان و محرّمات پرهيز كنند.

آنها حرام خدا را با شبهه هاى دروغين حلال مى دانند. يعنى در فعل حرامى به دروغ شبهه افكنى مى كنند، در حالى كه خود مى دانند كه در اين شبهه، كاملاً دروغگويند.

و با هوس هايى كه حق را به فراموشى مى سپارد ايجاد شبهه مى كند و آنگاه آن حرام را به اين دليل كه شبهه ناك شده است، ديگر حلالش مى شمارند.

پس «مِى» (شراب انگور) را به اسم «نبيذ» (شراب كشمش) كه از شراب انگور كم اثرتر است، و مال حرام را مثل رشوه به اسم هديه، و ربا را به اسم خريد و فروش حلال مى شمارند. مثلاً چيزى را كه صد تومان قيمت دارد به 150 تومان مى فروشند، سپس آن را به صد تومان مى خرند و منظور آنها از اين كار، قرض دادن صد تومان و پس گرفتن 150

ص: 466


1- الأهواء الساهية: هوس هايى كه موجب فراموش كردن حق مى شوند، و الساهية به معناى مصدرى آمده است، مانند راضية در آيه في عيشة راضية، كه به معناى مرضية است.

...

...

تومان است در حالى كه تنها لفظ بيع در آن لحاظ شده و به ظاهر فروختن و خريدن است.

عرض كردم: اى رسول خدا، آيا اين پديده ها را به حساب ارتداد بگذارم يا آزمون؟ در نتيجه حكم آنها كشتن است يا تأديب و توبه دادن؟

حضرت فرمود: به منزله فتنه و آزمايش است، زيرا اين گونه گناهانْ كفر و ارتدادْ نيست و كفر به انكار بر مى گردد. البته اين پرسش امام على عليه السلام به معناى ناآگاهى آن حضرت از حُكم نيست، بلكه شايد آن حضرت مى خواست خوارج از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله بشنوند كه به خلاف عقيده آنان ارتكاب معاصىْ كفرْ و گنهكار، كافر محسوب نمى شود.

ص: 467

خطبه صد و پنجاه و ششم

و من خطبة له عليه السلام فيها الحثّ على التقوى و العمل للآخرة

اشاره

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ الْحَمْدَ مِفْتَاحاً لِذِكْرِهِ، وَ سَبَباً لِلْمَزِيدِ مِنْ فَضْلِهِ، وَ دَلِيلاً عَلَى آلاَئِهِ وَ عَظَمَتِهِ. عِبَادَ اللَّهِ، إِنَّ الدَّهْرَ يَجْرِي بِالْبَاقِينَ كَجَرْيِهِ بِالْمَاضِينَ، لاَ يَعُودُ مَا قَدْ وَلَّى مِنْهُ، وَ لاَ يَبْقَى سَرْمَداً مَا فِيهِ. آخِرُ فَعَالِهِ كَأَوَّلِهِ، مُتَسابِقَةٌ(1) أُمُورُهُ، مُتَظَاهِرَةٌ أَعْلاَمُهُ، فَكَأَنَّكُمْ بِالسَّاعَةِ تَحْدُوكُمْ(2) حَدْوَ الزَّاجِرِ بِشَوْلِهِ(3).

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام در تشويق و ترغيب مردم به رعايت تقوا و تلاش براى آخرت

ستايش پروردگار

ستايش خدايى را سزد كه ستايش را كليد ذكر خود قرار داد. يعنى اگر كسى بخواهد ذكر خدا بگويد لازم است كه با حمد و ستايش الهى شروع كند، چنان كه درِ اتاق را با كليد باز مى كنند. در روايت آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «كُلُّ أَمرٍ ذي بالٍ لم يُبدَء فيه بحمد اللّه، فهو أبتر(4)؛ هر كار مهمى كه با حمد خدا شروع نشود ناقص و ناتمام خواهد ماند».

و حمد سبب زياد شدن فضل الهى است، چنان كه خداوند مى فرمايد: «...لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاَءَزيدَنَّكُمْ...»(5)؛ «اگر واقعاً شكر كنيد [نعمت [شما را افزون خواهم كرد». و حمد يكى از انواع شكر به شمار مى رود، چون زبان، قلب و اندام ها هريك ابزار ستايش اند؛ لذا خداوند

ص: 468


1- در برخى از نسخه هاى نهج البلاغه متشابهة أموره آمده است.
2- تحدوا: شما را به رفتن تشويق مى كند.
3- شول: شتر بدون بچه كه راندن آن با شتاب تر از شترى است كه بچه دارد.
4- المغنى، عبداللّه بن قدامة، ج 2، ص 151.
5- سوره ابراهيم، آيه 7.

...

...

مى فرمايد: «...اعْمَلُوا ءَالَ دَاوُدَ شُكْرًا...»(1)؛ «اى خاندان داوود، [عملاً [شكرگزار باشيد».

و حمد و ستايش را راهنماى نعمت ها و عظمت خويش قرار داده است؛ چون اگر كسى حمد الهى به جاى آورد متوجه نعمت و عظمت خدا مى شود، چون لفظ، ذهن را به انديشه و كاوش درباره آنچه به زبان آمده است، وا مى دارد.

نمايى از روزگار

اى بندگان خدا، روزگارْ همچنان كه بر پيشينيان گذشت، بر ماندگان نيز به همان صورت مى گذرد، يعنى حال افراد باقى مانده مثل حال افراد از دنيا رفته است، چون دنيا نسخه تكرارى يك چيز است.

آنچه از آن كوچيده يعنى حيوانات، انسان ها و گياهانى كه از بين رفته اند، ديگر برنمى گردد و آنچه موجود است، براى هميشه باقى نمى ماند، چرا كه هر چيزى به سوى زوال مى رود.

اول و آخر تمام كارهاى روزگار يكسان است، يعنى مرگ و زندگى و وجود و عدم روزگار و امثال اينها مشابهِ يكديگرند.

حوادث روزگار در حال مسابقه اند، مثلاً فقر و ثروت، بيمارى و تندرستى، مرگ و زندگى و امثال اينها در حال سبقت گرفتن از يكديگرند، و مى كوشند كه جاى يكديگر را بگيرند.

پرچم هاى روزگار كه علامت رخدادهاى آن هستند متوالى و پشت سر هم قرار مى گيرند، بدين معنا كه هرچه در دنيا پديد مى آيد و يا معدوم مى شود نشانى دارد تا بر وجود آن دلالت كند.

قيامتْ شما را با شتاب به سوى خود مى خواند، آن گونه كه ساربان، شتر بى بچه را به سرعت به مقصد مورد نظر خود مى برد.

ص: 469


1- سوره سبأ، آيه 13.

فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَيْرِ نَفْسِهِ تَحَيَّرَ فِي الظُّلُمَاتِ، وَ ارْتَبَكَ(1) فِي الْهَلَكَاتِ، وَ مَدَّتْ بِهِ شَيَاطِينُهُ فِي طُغْيَانِهِ، وَ زَيَّنَتْ لَهُ سَيِّئَ أَعْمَالِهِ، فَالْجَنَّةُ غَايَةُ السَّابِقِينَ، وَ النَّارُ غَايَةُ الْمُفَرِّطِينَ.

...

لزوم اصلاح خويشتن و تهذيب نفس

پس هركه به جاى اصلاح خويشتن به آبادانى دنيا و مانند آن بپردازد، در تاريكى هاى جهل و عاقبتِ ناپسند سرگردان خواهد ماند و در مهلكه ها راه به جايى نخواهد برد، چون خود را براى سعادت ابدى آماده نكرده است. لذا در ورطه تباهى گرفتار شده است.

و شياطين گماشته بر او، وى را با وسوسه و فريب كمك مى كنند تا در طغيان بماند و همچنان با دستورات الهى مخالفت و عصيان ورزد. و اعمال زشت او را در برابر ديدگانش مى آرايند، زيرا وقتى كه انسان به كارى عادت كرد آن عمل در نظرش زيبا جلوه مى كند، چنان كه قرآن مى فرمايد: «أَفَمَن زُيِّنَ لَهُ سُوآءُ عَمَلِهِ فَرَءَاهُ حَسَنًا...»(2)؛ «آيا آن كس كه زشتى كردارش براى او آراسته شده و آن را زيبا مى بيند [مانند مؤمن نيكوكار است]؟».

پس [آگاه باشيد كه] بهشت فرجام راه پيشى گيرندگان در خيرات است و دوزخ پايان كار اهل تقصير است كه در بندگى و انجام دادنِ اعمال نيك كوتاهى كرده اند.

ص: 470


1- إرتبك: متحيّر شد.
2- سوره فاطر، آيه 8.

اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ، أَنَّ التَّقْوَى دَارُ حِصْنٍ عَزِيزٍ، وَ الْفُجُورَ دَارُ حِصْنٍ ذَلِيلٍ، لاَ يَمْنَعُ أَهْلَهُ، وَ لاَ يُحْرِزُ مَنْ لَجَأَ إِلَيْهِ. أَلاَ وَ بِالتَّقْوَى تُقْطَعُ حُمَةُ الْخَطَايَا، وَ بِالْيَقِينِ تُدْرَكُ الْغَايَةُ الْقُصْوَى. عِبَادَ اللَّهِ، اللَّهَ اللَّهَ فِي أَعَزِّ الاْءَنْفُسِ عَلَيْكُمْ، وَ أَحَبِّهَا إِلَيْكُمْ، فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَوْضَحَ لَكُمْ سَبِيلَ الْحَقِّ، وَ أَنَارَ طُرُقَهُ، فَشِقْوَةٌ لاَزِمَةٌ، أَوْ سَعَادَةٌ دَائِمَةٌ!

...

تأثير تقوا و گناه در زندگى انسان

اى بندگان خدا، بدانيد كه تقوا دژ محكم و مستحكمى است كه به ساكن خود، يعنى تقواپيشگان عزّت مى بخشد، و [از سوى ديگر] گناه و نافرمانى خدا سراى خوارى و ذلت است كه نمى تواند ساكنان خود را از حوادث ناگوار روزگار حفظ كند و پناهندگان خود را، امان نداده، تسليم روزگار مى كند.

بدانيد كه با تقوا مى توان از گزند گناه جلوگيرى كرد. زيرا انسان پرهيزگار خود را به وسيله تقوا از خطا حفظ مى كند، و با يقين به مبدأ و معاد به آخرين هدف ها، كه بهشت است، مى توان دست يافت. چون انسان برخوردار از يقين از گناه اجتناب مى كند، لذا به سعادت اخروى دست مى يابد.

مواعظ سودمند

اى بندگان خدا، خدا را، خدا را در نظر بگيريد و از كارى كه موجب بدبختى و هلاكت بهترين و محبوب ترين عزيزانتان، يعنى خودتان، گردد بهراسيد؛ زيرا طبيعى است كه انسان خود را از هر چيز ديگرى بيشتر دوست مى دارد. بى ترديد خداوند راه حق را كه موجب نجات سالكان آن مى گردد آشكار، و راه هاى مختلف سعادت را نورانى ساخته است.

بنابراين، پيش روى انسان جز يكى از اين دو وجود ندارد، شقاوت و بدبختى هميشگى؛ يعنى جاودانگى در آتش جهنم كه براى كافران و تبهكاران است، يا سعادت ابدى، كه همان ماندگارى هميشگى در بهشت برين كه براى مؤمنان و فرمانبرداران است.

ص: 471

فَتَزَوَّدُوا فِي أَيَّامِ الْفَنَاءِ لاِءَيَّامِ الْبَقَاءِ. فَقَدْ دُلِلْتُمْ عَلَى الزَّادِ، وَ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ، وَ حُثِثْتُمْ عَلَى الْمَسِيرِ، فَإِنَّمَا أَنْتُمْ كَرَكْبٍ وُقُوفٍ(1)، لاَ يَدْرُونَ مَتَى يُوءْمَرُونَ بِالْمَسِيرِ. أَلاَ فَمَا يَصْنَعُ بِالدُّنْيَا مَنْ خُلِقَ لِلاْآخِرَةِ، وَ مَا يَصْنَعُ بِالْمَالِ مَنْ عَمَّا قَلِيلٍ يُسْلَبُهُ، وَ تَبْقَى عَلَيْهِ تَبِعَتُهُ وَ حِسَابُهُ! عِبَادَ اللَّهِ، إِنَّهُ لَيْسَ لِمَا وَعَدَ اللَّهُ مِنَ الْخَيْرِ مَتْرَكٌ(2)، وَ لاَ فِيمَا نَهَى عَنْهُ مِنَ الشَّرِّ مَرْغَبٌ(3). عِبَادَ اللَّهِ، احْذَرُوا يَوْماً تُفْحَصُ فِيهِ الاْءَعْمَالُ، وَ يَكْثُرُ فِيهِ الزِّلْزَالُ، وَ تَشِيبُ(4) فِيهِ الاْءَطْفَالُ.

...

دنيا و آخرت

پس در اين روزگار گذراى دنيا براى ايّام ماندگار آخرت بهره و توشه اى برگيريد كه شما را به آن توشه كه عبارت از ايمان و عمل شايسته است راهنمايى كرده اند و به كوچيدن و مسافرت فرمان داده اند و براى تهيه اسباب يك سفر سودبخش تشويق نموده اند (يا اينكه دنيا به جهت دگرگونى و كوتاهى روزگارش تشويق به اين امر كرده است).

شما مانند سوارانى هستيد كه ايستاده [، منتظر فرمان حركتيد، ولى] نمى دانيد چه زمانى شما را فرمان حركت مى دهند. چون مرگ ناگهان و بى اطلاع سر مى رسد.

هان اى مردم، كسى كه براى آخرت خلق شده، او را با دنيا چه كار؟ اين استفهام انكارى است، يعنى هركه صرفاً براى دنيا كار مى كند و در انديشه آخرت نيست سفيه و بيهوده گراست.

و چرا براى جمع مال دنيا كار مى كند آن كه به زودى به هنگام مرگ دارايى اش از او ستانده مى شود، آن هم در حالى كه پيامدهاى نپرداختنِ حقوق الهى، يا مصرف كردن آن در غير راه حق و يا به دست آوردن آن از راه نامشروع بر عهده او مى ماند و بايد حساب آن را پس بدهد. شايان توجه است كه منبع درآمد و هزينه آن مشروع باشد يا نامشروع، صاحب آن بازخواست خواهد شد.

ص: 472


1- وقوف: جمع واقف، يعنى ايستاده.
2- مترك: چيزى كه ترك كنند و ناديده انگاشته شود.
3- مرغب: چيزى كه در آن رغبت ورزند.
4- تشيب: پير مى شوند.

...

...

اى بندگان خدا، ترك آنچه خدا به آن وعده خير داده، يعنى واجبات، امكان ندارد، زيرا هرچه بارى تعالى فرمان داده بايد اجرا شود تا انسان ها به سعادت برسند. و نيز آنچه خدا از آن نهى كرده، نبايد در آن رغبتى نشان داد، زيرا نمى توان به موارد شرآفرين كه خدا از آن نهى فرموده تمايل و علاقه داشت.

لزوم انديشه از روز قيامت

اى بندگان خدا، بترسيد از روزى كه كارهاى انسان به تمامى كاوش مى شوند، [ و مأموران الهى [درست را از نادرست جدا مى كنند و پاداش و يا كيفر مى دهند.

و روزى كه زلزله فراوان است، چنان كه خداى متعال فرموده است: «...إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْ ءٌ عَظِيمٌ»(1)؛ «بى ترديد كه زلزله رستاخيز امرى است هولناك».

و روزى كه كودكان پير مى شوند، خواه به دليل طولانى بودن آن، كه پنجاه هزار سال است، يا به جهت ترس حاكم بر آن روز. ...

ص: 473


1- سوره حج، آيه 1.

اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ، أَنَّ عَلَيْكُمْ رَصَداً(1) مِنْ أَنْفُسِكُمْ، وَ عُيُوناً مِنْ جَوَارِحِكُمْ، وَ حُفَّاظَ صِدْقٍ يَحْفَظُونَ أَعْمَالَكُمْ، وَ عَدَدَ أَنْفَاسِكُمْ، لاَ تَسْتُرُكُمْ مِنْهُمْ ظُلْمَةُ لَيْلٍ دَاجٍ(2)، وَ لاَ يُكِنُّكُمْ مِنْهُمْ بَابٌ ذُو رِتَاجٍ(3). وَ إِنَّ غَداً مِنَ الْيَوْمِ قَرِيبٌ، يَذْهَبُ الْيَوْمُ بِمَا فِيهِ، وَ يَجِيءُ الْغَدُ لاَحِقاً بِهِ، فَكَأَنَّ كُلَّ امْرِئٍ مِنْكُمْ قَدْ بَلَغَ مِنَ الاْءَرْضِ مَنْزِلَ وَحْدَتِهِ، وَ مَخَطَّ(4) حُفْرَتِهِ. فَيَا لَهُ(5) مِنْ بَيْتِ وَحْدَةٍ، وَ مَنْزِلِ وَحْشَةٍ، وَ مُفْرَدِ(6) غُرْبَةٍ!

...

مراقبت هميشگى

اى بندگان خدا، بدانيد كه مراقبانى چند از درونتان مراقب اعمالِ شمايند؛ زيرا در درون انسان [فطرت و] نيرويى است كه وقتى مى خواهد عمل خيرى انجام دهد او را تشويق مى كند و وقتى كه مى خواهد دست به شرّى بزند او را منع مى كند.

و جاسوسانى از اعضا و اندام شما گمارده شدند كه شاهد و ناظر اعمال شما هستند چنان كه قرآن مى فرمايد: «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنَآ أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ»(7)؛ «امروز بر دهان هاى آنان مُهر مى نهيم، و دست هايشان با ما سخن مى گويند، و پاهايشان بدانچه فراهم مى ساختند گواهى مى دهند». پس اعضاى بدن انسان مانند جاسوسان عمل مى كنند.

و حافظانى كه در نوشتن و سخن گفتن بسيار راستگوى و صادقند، اعمال و عدد نَفَس هاى شما را حفظ و ثبت مى كنند. آنان فرشتگانى هستند كه خداى سبحان درباره شان مى فرمايد: «مَّا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ»(8)؛ «[آدمى [هيچ سخنى را به لفظ در

ص: 474


1- رصد: مراقبى كه در كمين است.
2- داج: شدت ظلمت و تاريكى.
3- ذو رتاج: به شدّت قفل شده و بسته.
4- مخط: محل خط كشى.
5- فيا له: لفظى است كه براى اظهار تأسف يا خوشحالى و امثال اينها گفته مى شود، و اصل آن يا قوم له بوده و ضمير آن به جمله قبلى برمى گردد و من در من بيت وحدة آن را تفسير مى كند. لام در يا له براى بيان شگفتى از مالك بودن قبرى با اين چنين ويژگى هايى است.
6- مفرد: محل تنهايى.
7- سوره يس، آيه 65.
8- سوره ق، آيه 18.

...

...

نمى آورد مگر اينكه مراقبى آماده نزد او [آن را ضبط مى كند]». اين سخن بدان معناست كه حسابرسى بسيار دقيق است.

نه تاريكى شبِ سياه و ظلمانى مى تواند شما را از آنها مخفى بدارد و نه درهاى بسته و قفل شده مى تواند شما را از آنها بپوشانند. پس انسان نه مى تواند به جايى فرار كند و نه درى را به روى خود ببندد تا از ديدگان فرشتگان نگاهبان دور بماند و از دايره آگاهى آنان جلوگيرى كند.

مرگ در كمين است

و بدانيد فردايى كه به حساب شما خواهند رسيد به امروز نزديك است. البته هر آينده اى نزديك است، ولى اين جمله به منظور تشويق مردم به عمل براى آن روز است تا دچار اين توهم نشوند كه قيامت دور است و در نتيجه عمل براى آن روز را مهم نشمارند، چون انسان قاعدتاً براى آينده دور كارى نمى كند و به فكرِ آينده نزديك است.

امروز با همه خوبى ها و بدى هايش سپرى مى شود و فردا، يعنى جهان پس از مرگ به اين روز، كه در آن زندگى مى كنيم، مى پيوندد.

گويى هر يك از شما زندگان، به منزل تنهايى و گودال اندازه گيرى شده خود، يعنى قبر كه اوّل اندازه آن را تعيين سپس حفر مى كنند، رسيده (و در قبرش خفته) است.

دردا و دريغا از خانه تنهايى كه هيچ كس همراه انسان نيست و از آن منزل كه وحشت بر انسانِ تنهاى درون قبر حاكم مى شود. و آه، از محل غربت و بى كسى كه انسان همانند آن را نيازموده است.

ص: 475

وَ كَأَنَّ الصَّيْحَةَ قَدْ أَتَتْكُمْ، وَ السَّاعَةَ قَدْ غَشِيَتْكُمْ، وَ بَرَزْتُمْ لِفَصْلِ الْقَضَاءِ، قَدْ زَاحَتْ(1) عَنْكُمُ الاْءَبَاطِيلُ، وَ اضْمَحَلَّتْ عَنْكُمُ الْعِلَلُ، وَ اسْتَحَقَّتْ(2) بِكُمُ الْحَقَائِقُ، وَ صَدَرَتْ بِكُمُ الاْءُمُورُ مَصَادِرَهَا، فَاتَّعِظُوا بِالْعِبَرِ(3)، وَ اعْتَبِرُوا بِالْغِيَرِ(4)، وَ انْتَفِعُوا بِالنُّذُرِ(5).

...

دورنمايى از قيامت و رستاخيز

و گويا بانگ وحشتناك مرگ (يا صيحه قيامت) به سراغتان آمده و به گوش مى رسد و لحظه قيام شما براى حضور در محشر فرارسيده و براى داورى و قضاوتى كه بين سعادتمند و شقاوت پيشه و بهشتيان و دوزخيان فاصله مى افكند، در ميدان رستاخيز ظاهر شده ايد.

پس اباطيل يعنى تمامى آرايه ها و اموال و مناصب دنيوى از شما دور شدند؛ چون انسان جداى از امور دنيايى و تك و تنها به صحنه قيامت مى آيد.

و توجيهات و ادله نادرستى كه اعمال خود را با آنها توجيه مى كرديد باطل شد؛ چون در قيامت توجيهات نادرست و عذرهاى نا موجّه پذيرفته نمى شود. مثلاً اگر كسانى در قيامت، مِىْ گُسارى را عادت خود و قمار بازى را وسيله تفريح دنيايى خويش بخوانند، عذرشان پذيرفته نخواهد شد.

و] نيز چنان است كه] حقايق (كيفرها و پاداش ها) شما را احاطه كرده و به سراغتان آمده و وقت آنها فرارسيده است، و هر آنچه بايد به شما برسد و فرمانى كه بايد به شما داده شود، از مركز صدورِ فرمان صادر شده است. اين جمله براى تهديد و هشدار است، چون وقتى فرمانى از مركزِ صدور صادر شود، نتيجه مهمّى براى انسان به همراه دارد چه نتيجه اش خوب باشد و چه بد.

ص: 476


1- زاحت: برطرف شد.
2- إستحق: وقت آن فرا رسيد، مثل استحق الدين.
3- عبر: جمع عبرة، يعنى آنچه موجب توجه انسان و شناخت ضرر و سود او مى شود.
4- غير: دگرگونی وحوادث روزگار.
5- نذر: جمع نذير، يعنى هر چه موجب هشدار انسان گردد، هشدارگران.

...

...

بنابراين از آنچه پندآموز است پند گيريد و از دگرگونى هاى روزگار عبرت بگيريد؛ چون اگر انسان در تحولات دنيا بينديشد، از آن پند خواهد گرفت. و از هشدارهايى كه از انجام دادنِ بدكارى باز مى دارند بهره گيريد.

ص: 477

خطبه صد و پنجاه و هفتم

و من خطبة له عليه السلام فيها بيان فضل الرسول، و عظمة القرآن، و دولة بني أمية

اشاره

أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ(1) مِنَ الرُّسُلِ، وَ طُولِ هَجْعَةٍ(2) مِنَ الاْءُمَمِ، وَ انْتِقَاضٍ(3) مِنَ الْمُبْرَمِ(4)، فَجَاءَهُمْ بِتَصْدِيقِ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ، وَ النُّورِ الْمُقْتَدَى بِهِ. ذَلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ، وَ لَنْ يَنْطِقَ، وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ. أَلاَ إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَأْتِي، وَ الْحَدِيثَ عَنِ الْمَاضِي، وَ دَوَاءَ دَائِكُمْ، وَ نَظْمَ مَا بَيْنَكُمْ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام درباره برترى پيامبر صلى الله عليه و آله و عظمت قرآن و سخنى درباره بنى اميّه

دورنماى عصر جاهليت و بركت وجود پيامبر صلى الله عليه و آله

خداى متعال، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را در دوران فترت به رسالت برانگيخت، يعنى در دورانى كه پيامبرى وجود نداشت و بين دو پيامبر فاصله زمانى طولانى وجود داشت. چون بين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و حضرت عيسى عليه السلام حدود پانصد سال فاصله افتاده بود.

و [اين رسالت در حالى بود كه] مردم جهان به خوابى طولانى، يعنى خواب جهل و غفلت فرو رفته و از معارف و احكام الهى و وحيانى بى خبر بودند.

و] در اين دوره] احكام الهى كه به منزله ريسمان و طناب محكمى رهايى بخش بود، از هم گسسته بود و هيچ كسى به آن عمل نمى كرد.

بنابراين، رسول اللّه صلى الله عليه و آله با تصديق و تأييد پيامبران و احكامى كه قبل از او آمده بودند و نورى كه براى اقتدا و پيروى است يعنى قرآن كريم، آمد تا مردم را به راه راست هدايت كند.

ص: 478


1- فترة: دوره انقطاع رسالت.
2- هجعة: خواب.
3- إنتقاض: گسستن.
4- مبرم: محكم.

...

...

جايگاه و عظمت قرآن مجيد

آن نور تابناك، قرآن است، پس از او بخواهيد تا براى شما سخن بگويد، ولى او با زبان با شما حرف نمى زند، بلكه نطق او بيانِ داستان هاى حكمتبار و معارف و احكامِ عملى است كه من از زبان آن شما را آگاه مى كنم كه چگونه شما را ارشاد خواهد كرد.

بدانيد كه پى بردن به احوال قيامت و بهشت و دوزخ و نيز مبدأ و شرح حال پيامبران و روش رفتار آنان با مردمِ خود و نيز درمان بيمارى ها و دردهاى جهل و رذائل اخلاقى در قرآن است، يعنى در قرآن شفاى همه نوع بيمارى جسمى و روحى وجود دارد. و نيز [همين قرآن،] امور مردم را منظم كرده تا با الفت و محبت و رفاه به سعادت برسند.

ص: 479

منها: فَعِنْدَ ذَلِكَ لاَ يَبْقَى بَيْتُ مَدَرٍ(1) وَ لاَ وَبَرٍ(2) إِلاَّ وَ أَدْخَلَهُ الظَّلَمَةُ تَرْحَةً(3)، وَ أَوْلَجُوا(4) فِيهِ نِقْمَةً. فَيَوْمَئِذٍ لاَ يَبْقَى لَهُمْ فِي السَّمَاءِ وَ لاَ فِي الاْءَرْضِ نَاصِرٌ. أَصْفَيْتُمْ(5) بِالاْءَمْرِ غَيْرَ أَهْلِهِ، وَ أَوْرَدْتُمُوهُ غَيْرَ مَوْرِدِهِ، وَ سَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِمَّنْ ظَلَمَ، مَأْكَلاً بِمَأْكَلٍ، وَ مَشْرَباً بِمَشْرَبٍ، مِنْ مَطَاعِمِ الْعَلْقَمِ(6) وَ مَشَارِبِ الصَّبِرِ وَ الْمَقِرِ(7)، وَ لِبَاسِ شِعَارِ(8) الْخَوْفِ، وَ دِثَارِ(9) السَّيْفِ. وَ إِنَّمَا هُمْ مَطَايَا الْخَطِيئَاتِ وَ زَوَامِلُ(10) الاْآثَامِ. فَأُقْسِمُ ثُمَّ أُقْسِمُ، لَتَنْخَمَنَّهَا أُمَيَّةُ مِنْ بَعْدِي كَمَا تُلْفَظُ(11) النُّخَامَةُ(12) ثُمَّ لاَ تَذُوقُهَا وَ لاَ تَطْعَمُ بِطَعْمِهَا أَبَداً مَا كَرَّ الْجَدِيدَانِ(13)!

...

بخشى از اين خطبه درباره دولت امويان است كه مى فرمايد:

پيشگويى درباره دولت بنى اميّه

پس هنگام بر سر كار آمدن حكومت امويان، مصيبت و ستم و انتقام را در هر خانه خشت و گلى و خانه هاى پشمين و مويينِ چادرنشينان وارد مى كنند، زيرا باطل كاران هماره چنين حكومت مى كنند و زندگى مردم را آكنده از سختى و تلخ كامى مى سازند.

پس در آن هنگام است كه در آسمان و زمين هيچ يار و ياورى براى شما مردم يافت نخواهد شد، زيرا مردمى كه گرفتار گناهان هستند و هرگز به تغيير جوّ گناه آلود جامعه نمى انديشند، كمك هاى آسمانى و در نتيجه كمك هاى زمينى نيز از آنها دريغ مى شود.

شما مردم كسى را به خلافت برگزيديد كه شايستگى آن را نداشته و كسى را به اين آبشخور (جايگاه، حكومت) وارد كرديد كه سزاوار آن نيست. امام با جمله اخير، خلافت

ص: 480


1- مدر: سنگ و خشت و امثال آن.
2- وبر: مو و كُرك و در اين جا منظور سياه چادر است كه از پشم، مو و جز آن بافته شده باشد.
3- ترحة: غم و اندوه شديد.
4- أولجوا: وارد كردند.
5- أصفيتم: مقدم داشتيد، برگزيديد.
6- علقم: هندوانه ابوجهل كه بسيار تلخ است.
7- مقر: زهر كشنده.
8- شعار: جامه زيرين كه با تمام بدن انسان تماس دارد.
9- دثار: روانداز.
10- زوامل: جمع زاملة، چارپايى كه آذوقه بر آن بار كنند.
11- تلفظ: از دهان بيرون افكنده مى شود.
12- نخامة: آب بينى و اخلاط سر و سينه.
13- جديدان: شب و روز. كرّ الجديدان، يعنى شب و روز تكرار مى شوند.

...

...

را به ستورى تشبيه نمود كه صاحبش براى سيراب كردنش آن را به آبشخورى مى راند كه در خور آن نيست و لذا خود و ستور را به زحمت مى اندازد و جز خستگى نتيجه اى نمى بيند.

و به زودى خدا از كسانى كه با دادن خلافت به دست امويان و سكوت كردنِ در برابر ستمگريشان [آنان را در قدرت نگاه داشته و مى دارند،] ستم كردند، انتقام خواهد گرفت؛ و در برابر آنچه گوارا خوردند، تلخ و ناگوار به خوردشان دهد و در مقابل گوارا نوشى شان، تلخ و زهرآلود، به آنان بنوشاند و تن پوش ترس بر اندامشان بپوشاند و شمشير (مرگ) رواندازشان سازد. اين بيان امام عليه السلام بر اين امر صراحت دارد كه آنان كه بنى اميه را به قدرت رساندند چنين سختى ها و تلخ كامى هايى در دولت امويان خواهند ديد. اينكه حضرت، ترس را به تن پوش «شعار» (جامه زيرين كه با تمام بدن انسان تماس دارد) تشبيه فرموده، بدين معناست كه ترس سراسر وجودشان را فرا خواهد گرفت، زيرا در حكومت جور، انسان ها همواره ترسان و نگرانند و واژه «دثار» (روانداز) كه درباره شمشير به كار رفته است، به معنى چيرگى آن بر جان مردم و سلطه فراگير و پردامنه شمشير است.

به يقين بنى اميه مركب هايى هستند كه بار گناه بر گرده خود مى كشند. بر اساس اين تعبير امام عليه السلام گويى گناهان بر پشت امويان [و ديگر جباران] سوار شده، آنان را به سوى دوزخ مى رانند.

سوگند ياد مى كنم، باز سوگند ياد مى كنم كه بنى اميّه پس از من حكومت و خلافت را مانند اخلاط بينى بيرون افكنده، مزه خلافت را با گذشت شبان و روزان تا ابد نخواهند چشيد. يادآورى مى شود به دليل جناياتى كه بنى اميه مرتكب شدند، حكومت را از دست دادند و به بنى عباس واگذاردند. در اين سخن، از دست دادن خلافت را به بيرون افكندن اخلاط بينى تشبيه و به آنها نسبت داده شده است، هرچند از دست دادن خلافت برخلاف ميلشان بود.

ص: 481

خطبه صد و پنجاه و هشتم

و من خطبة له عليه السلام يبين فيها حسن إدارته للرعيّة

اشاره

وَ لَقَدْ أَحْسَنْتُ جِوَارَكُمْ، وَ أَحَطْتُ بِجُهْدِي مِنْ وَرَائِكُمْ(1)، وَ أَعْتَقْتُكُمْ مِنْ رِبَقِ(2) الذُّلِّ، وَ حَلَقِ(3) الضَّيْمِ(4)، شُكْراً مِنِّي لِلْبِرِّ الْقَلِيلِ، وَ إِطْرَاقاً(5) عَمَّا أَدْرَكَهُ الْبَصَرُ وَ شَهِدَهُ الْبَدَنُ مِنَ الْمُنْكَرِ الْكَثِيرِ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام كه در آن از حُسن مديريت خود بر مردم سخن گفته است

مديريت نيكو

اى مسلمانان، من حق همنشينى را به خوبى به جاى آوردم و با شما به نيكى رفتار كردم و به شما خيررسان بودم و آزار و شر را از شما دور كردم.

و شما را از پشت سر حفظ كردم تا مبادا پيشامدى ناگوار به شما برسد، چنان كه خانه انسان را از گزندها حفظ مى كند.

و شما را [كه در بند ذلت بوديد] آن سان كه گوسفندان به قطار، در «ربق» (بند) چوپان قرار مى گيرند تا تحت فرمان چوپان درآيند، رهانيدم. به عنوان مثال، عثمان با رفتار خود و اقدام هاى كارگزارانش مسلمانان را خوار كرد، تا آنجا كه كارگزاران او عراق را «بوستان قريش» مى خواندند [و آنچه مى خواستند در آن و با مردم آن مى كردند].

و از ستم و خفّت و خوارى كه چونان حلقه هايى گردن و دست ها و پاهايتان را در خود

ص: 482


1- أحطت بجهدي من ورائكم: از پشت بر شما احاطه پيدا كردم، كنايه از حفاظت است.
2- ربق: جمع ربقة، يعنى طنابى كه گوسفندان را با آن مى بندند و در آن دستگيره هايى وجود دارد.
3- حلق: جمع حلقة.
4- ضيم: ستم، بى عدالتى، بدرفتارى.
5- إطراق: سر پايين انداختن.

...

...

گرفتار كرده بود آزاد ساختم.

همه اين خدمت ها به پاس خوبى هايى بود كه از برخى از شما ديدم و به جهت ناديده گرفتن كارهاى ناپسند و آزارهاى بدنى بود كه با پوست و گوشت خود آن را لمس كردم و اين خدمت ها به خلاف روش عثمان و كارگزاران او در اداره مملكت بود.

ص: 483

خطبه صد و پنجاه و نهم

و من خطبة له عليه السلام في حمده سبحانه و بيان عظمته و فضائل رسله و حقيقة الرجاء

اشاره

أَمْرُهُ قَضَاءٌ(1) وَ حِكْمَةٌ، وَ رِضَاهُ أَمَانٌ وَ رَحْمَةٌ، يَقْضِي بِعِلْمٍ، و يَعْفُو بِحِلْمٍ. اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا تَأْخُذُ وَ تُعْطِي، وَ عَلَى مَا تُعَافِي وَ تَبْتَلِي، حَمْداً يَكُونُ أَرْضَى الْحَمْدِ لَكَ، وَ أَحَبَّ الْحَمْدِ إِلَيْكَ، وَ أَفْضَلَ الْحَمْدِ عِنْدَكَ، حَمْداً يَمْلاَءُ مَا خَلَقْتَ، وَ يَبْلُغُ مَا أَرَدْتَ، حَمْداً لاَ يُحْجَبُ عَنْكَ، وَ لاَ يُقْصَرُ دُونَكَ، حَمْداً لاَ يَنْقَطِعُ عَدَدُهُ، وَ لاَ يَفْنَى مَدَدُهُ.

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام در حمد و عظمت خدا و بيان فضايل پيامبران عليهم السلام و معناى رجاء

اوصاف پروردگار

فرمان خدا قضاى تخلّف ناپذير و به تمامى حكمت است؛ يعنى خداى متعال تنها بر اساس حكمت و مصلحت و خير فرمان مى دهد.

و خشنودى و رضاى حضرتش از كسى، در حقيقت امان بخشيدن به او از بروز خطرات است و به معناى رحمت و اِنعام و اكرام و احسان بارى تعالى به اوست.

و از سر علم فرمان مى دهد و حكم مى كند، نه بر اساس نادانى. و از روى حلم و بردبارى مى بخشد، نه بر اساس ضعف و ناتوانى.

ستايش پروردگار

خدايا، تو را ستايش مى كنم بر تمامى آنچه مى ستانى و مى بخشى كه هر دو خير است. لذا در هر دو صورت بايد خدا را ستايش گفت و شكر كرد.

ص: 484


1- قضاء: امر لازم و برگشت ناپذير.

...

...

و بر عافيت و بلايى كه مى دهى ستايش تو را سزد، چون بلاى خدا براى ريختن گناه يا بالا بردن درجه است و هر دو، نعمت هستند و طبعا درخورِ ستايش اند.

تو را ستايشى سزاست كه پسنديده ترين و محبوب ترين و با فضيلت ترين ستايش ها براى تو و به سوى تو و نزد تو باشد، يعنى حمدى باشد، تا خشنودى خدا را آن گونه كه بايد به دست آورد و از ساير ستايش ها محبوب تر و با فضيلت تر باشد. چون رضايت و محبّت گاهى به امور عادّى و معمولى، چنان كه مشاهده مى شود، تعلق مى گيرد، ولى ما حمدى را در نظر داريم كه بالاترين درجه فضيلت را داشته باشد.

ستايشى كه تمام آفريده هايت را، كه جهان هستى است، پر كند. اين جمله از باب تشبيه معقول به محسوس است، يعنى اگر ستايش به صورت جسمى در مى آمد همه جهان هستى را پر مى كرد. اين تعبير از مقدار توجه امام عليه السلام به اين مطلب است كه اگر چنين ستايشى ممكن بود (آن هم به صورت تكوينى، نه نمادين چنان كه در اين سخن فرموده است) اين گونه ستايش مى كرد. خلاصه آنكه اين تعبير نمادى است براى ستايش واقعى، بدين معنا كه وقتى مى گوييم: «هزار رحمت بر فلانى باد» منظور آن است كه گاه براى بيان كثرت و فراوانى مثلاً مى گوييم: خدا هزار بار فلانى را رحمت كناد. يعنى اگر مى توانستيم يا فرصت مى داشتيم، رحمت را هزار بار مى فرستاديم، اما چون نمى توانيم، لذا به جاى آن لفظ هزار را به كار مى بريم تا نشانى از محتواى قلبى ما باشد.

چنان ستايشى كه به هر مرتبه كه بخواهى مى رسد، يعنى اگر جسمى بود و خدا مى خواست به فلان مكان مرتفع برسد، مى رسيد.

ستايشى كه به مانعى بر نخورد و به تو برسد؛ چرا كه انسان اگر گنهكار باشد، حمد و ستايش او به خدا نمى رسد، يعنى خدا آن را نمى پذيرد و پاداشى براى آن قرار نمى دهد.

ص: 485

...

...

ستايشى كه براى رسيدن به مرحله رضاى تو قصورى نداشته باشد، چون گاهى مانع موجود است و گاهى مقتضى مفقود (و لذا پيش از اين درخواست رفع مانع و در اين بيان درخواست وجود مقتضى شده است).

ستايشى كه هرگز از شماره آن كاسته نشود و تا ابد باقى بماند و عوامل افزاينده آن پياپى و هميشگى باشند.

ص: 486

فَلَسْنَا(1) نَعْلَمُ كُنْهَ(2) عَظَمَتِكَ، إِلاَّ أَنَّا نَعْلَمُ أَنَّكَ حَيٌّ قَيُّومٌ لاَ تَأْخُذُكَ سِنَةٌ(3) وَ لاَ نَوْمٌ. لَمْ يَنْتَهِ إِلَيْكَ نَظَرٌ، وَلَمْ يُدْرِكْكَ بَصَرٌ(4). أَدْرَكْتَ الاْءَبْصَارَ، وَ أَحْصَيْتَ الاْءَعْمَالَ، وَ أَخَذْتَ بِالنَّوَاصِي(5) وَ الاْءَقْدَامِ(6) وَ مَا الَّذِي نَرَى مِنْ خَلْقِكَ، وَ نَعْجَبُ لَهُ مِنْ قُدْرَتِكَ، وَ نَصِفُهُ مِنْ عَظِيمِ سُلْطَانِكَ، وَ مَا تَغَيَّبَ(7) عَنَّا مِنْهُ، وَ قَصُرَتْ أَبْصَارُنَا عَنْهُ، وَ انْتَهَتْ عُقُولُنَا دُونَهُ، وَ حَالَتْ سُتُورُ الْغُيُوبِ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ أَعْظَمُ(8). فَمَنْ فَرَّغَ قَلْبَهُ، وَ أَعْمَلَ فِكْرَهُ لِيَعْلَمَ كَيْفَ أَقَمْتَ عَرْشَكَ وَ كَيْفَ ذَرَأْتَ خَلْقَكَ، وَ كَيْفَ عَلَّقْتَ فِي الْهَوَاءِ سَمَاوَاتِكَ، وَ كَيْفَ مَدَدْتَ عَلَى مَوْرِ(9) الْمَاءِ أَرْضَكَ، رَجَعَ طَرْفُهُ(10) حَسِيراً(11)، وَ عَقْلُهُ مَبْهُوراً(12)، وَ سَمْعُهُ وَالِهاً، وَ فِكْرُهُ حَائِراً.

...

اوصاف و اسماء حسناى پروردگار

پس اى خدا، ما از حقيقت عظمت تو هيچ نمى دانيم. اين جمله تعليلى براى ستايش فراوان است، چنان كه گويى كسى مى پرسد: چرا بايد خدا را اين مقدار ستايش كرد؟ جواب داده مى شود: به جهت عظمت بى نهايت او كه قابل درك نيست و از وصف و فهم برتر است. پس او بالاتر از آن است كه ستايش، هر قدر هم فراوان باشد، با عظمت او برابرى كند.

تنها مى دانيم تو خداى زنده اى هستى كه مرگ به حريم تو راهى ندارد. قائم به امور هستى و يك لحظه از آن غافل نمى شوى و خواب سبك و سنگين هرگز به سراغ تو نمى آيد، زيرا خداى سبحان پاك و منزه از آن است كه چنين عوارضى او را فراگيرد.

ص: 487


1- فلسنا: فاء تعليل است براى حمد فراوان.
2- كنه: حقيقت و ماهيت.
3- سنة: خواب سبك.
4- اين دو جمله يا عطف بر يكديگر و به يك معنا هستند، و يا منظور از نظر، در اينجا تفكّر و منظور از بصر، نگاه است كه در اين صورت، دو جمله متفاوت مى باشند.
5- نواصي: جمع ناصية، يعنى قسمت جلو سر.
6- أقدام: جمع قدم، يعنى پا.
7- از حيث نحوى «واو» در و ما تغيب، حاليّه است.
8- أعظم: خبر «وماتغيب عنا» است.
9- مور: جنبش.
10- رجع طرفه: جواب من فرّغ است و چون چشم، ابزار ادراك است، ممنوعيت فهم را به آن نسبت داده است.
11- حسيرا: حسرت زده و درمانده.
12- مبهور: از نفس افتاده.

...

...

نگاه هيچ كس نمى تواند به تو بينجامد، چرا كه نگاه بر امور جسمى مى افتد و خداى متعال از جسمانيت منزه است؛ لذا هيچ كس نمى تواند خدا را به چشم ببيند. و هيچ چشمى نمى تواند تو را درك كند.

تو چشم ها را مى بينى. ذكر چشم، از ميان همه اعضا براى تقابل با جمله قبل است [بدين معنا كه چشم ها خدا را نمى بينند، ولى خدا چشم ها را مى بيند. مسلّم اين است كه خدا همه وجود آدمى را مى بيند چنان كه انسان با هيچ يك از اعضاى خود نمى تواند خدا را احساس كند، بلكه فقط با چشمِ دل و بصيرت، نه بصر، مى تواند او را ببيند و تا حدودى درك نمايد].

و همه اعمال و كارها را شماره مى كنى، يعنى به كمّيت و كيفيّت آنها علم دارى.

و تو پيشانى ها و قدم ها را در اختيار مى گيرى، يعنى تمام آفريده ها تحت قدرت كامل تو هستند، همان طور كه اگر كسى موى پيشانى و پاى كسى را در يك حال بگيرد، به خوبى بر او چيره شده است.

و آنچه از آفريده هايت مى بينيم و از قدرت تو شگفتزده مى شويم و عظمتِ سلطنت و قدرت تو را توصيف مى كنيم در برابر آفريده هاى بزرگ تر و عظيم تر حضرتت كه به دلايلى آنها را نمى بينيم، چه مى تواند باشد؟ آفريده هايى كه از چشم ما پنهان هستند، و يا فاصله ما و آنها بسيار زياد است، و يا بين ما و آنها اشياء ديگرى فاصله انداخته است، و يا آن قدر كوچك هستند كه با چشم غير مسلح ديده نمى شوند، و آنهايى كه عقل ما به دليل ناتوانى، نمى تواند وجود آنها را درك كند و پرده هاى غيبْ آنها را از ما پنهان كرده اند به مراتب بزرگ تر است.

ص: 488

...

...

آفرينش شكوهمند پروردگار

امام به برخى از آفريده هايى كه عقل از درك رازهاى آفرينش آنها ناتوان است اشاره مى كند و مى فرمايد:

[اى خداى بزرگ،] پس كسى كه قلب خود را از همه چيز فارغ نگه دارد و فقط در اين امور بينديشد كه عرش خود را چگونه بر دوش فرشتگان و يا در فضا گذاردى؟ يا اينكه مراد از اين پرسش چگونگى و چيستى عرش است.

و چگونه و از چه چيزى آفريدگان را آفريدى؟ و چگونه آسمان ها، يعنى اجرام آسمانى، ستارگان و سيّارات را در آسمان معلّق نگه داشتى؟ و چگونه زمين را بر روى آبِ بى قرار و جنبنده در آغاز خلقت گستراندى؟ در آن صورت، به يقين در كار خويش وامى مانَد، نگاهش و انديشه هايش كار به جايى نمى برد و باز مى گردد و شنوايى اش از كار مى افتد و انديشه اش بهت زده مى ماند.

ص: 489

منها: يَدَّعِي بِزَعْمِهِ أَنَّهُ يَرْجُو اللَّهَ، كَذَبَ وَالْعَظِيمِ! مَا بَالُهُ(1) لاَ يَتَبَيَّنُ رَجَاءُهُ فِي عَمَلِهِ؟ فَكُلُّ مَنْ رَجَا عُرِفَ رَجَاوءُهُ فِي عَمَلِهِ، وَ كُلُّ رَجَاءٍ - إِلاَّ رَجَاءَ اللَّهِ تعالى - فَإِنّهُ مَدْخُولٌ(2)، وَ كُلُّ خَوْفٍ مُحَقَّقٌ(3) - إِلاَّ خَوْفَ اللَّهِ - فَإِنَّهُ مَعْلُولٌ(4). يَرْجُو اللَّهَ فِي الْكَبِيرِ، وَ يَرْجُو الْعِبَادَ فِي الصَّغِيرِ، فَيُعْطِي الْعَبْدَ مَا لاَ يُعْطِي الرَّبَّ! فَمَا بَالُ اللَّهِ جَلَّ ثَنَاوءُهُ يُقَصَّرُ بِهِ عَمَّا يُصْنَعُ بِهِ لِعِبَادِهِ؟ أَ تَخَافُ أَنْ تَكُونَ فِي رَجَائِكَ لَهُ كَاذِباً؟ أَوْ تَكُونَ لاَ تَرَاهُ لِلرَّجَاءِ مَوْضِعاً؟

...

بخشى از اين خطبه درباره اميد است

برخى گمان مى كنند كه به خدا اميدوارند. به خداى بزرگ سوگند، دروغ مى گويند كه به خدا اميد دارند؛ زيرا اميد به معناى نزديك شدن به مطلوب است و اميدوارى به خدا به معناى انتظار خشنودى و احسان اوست.

اينان را چه شده است كه آثار اميد در عملشان ديده نمى شود؟ چون هر كس به خدا اميدوار باشد بايد عملش آينه اميدوارى اش باشد. مثلاً كشاورزى مى گويد: من اميدوارم امسال گندم سالم و بدون آفت برداشت بكنم، ولى تخمى نيفشاند، يا مهندسى مى گويد: من اميدوارم خانه اى زيبا بسازم، ولى نقشه اى تهيه نكند، به يقين چنين كسى در ادعاى خود صادق نيست. بنابراين، اميد عبارت است از انتظارِ رسيدن به مقصود و مطلوب، بعد از تهيّه مقدّمات. اما ساير مقدمات كه به دست انسان نيست، بايد اميد داشت كه خدا آنها را فراهم نمايد و از ديگر سو بايد ترسيد كه خداوند آنها را تكميل نسازد، چنان كه كشاورز اميدوار است باران مزرعه او را سيراب كند و نيز ترس نيامدن باران دارد.

و هر اميدى، جز اميد به خدا، ناخالص است، زيرا در حقيقت چيزى در دست انسان ها نيست تا كسى به آن اميد داشته باشد، مگر آنكه مشيّت و تقدير الهى شاملِ آن شود. مثلاً

ص: 490


1- ماباله: او را چه شده است؟
2- مدخول: داراى ناخالصى.
3- محقق: تحقق يافته و واقعى.
4- معلول: بيمار.

...

...

وقتى مى گوييم: هر مالكيتى غير از مالكيت خدا مَجازى است، يعنى اگر خدا بخواهد يك دينار از دست زيد به كسى كه به فضل الهى اميد بسته برسد، قطعا مى رسد، و گرنه نخواهد رسيد.

و هر خوف و ترسى - جز ترس از خداوند كه بى توجهى به آن، ناشى از بيمارى جان است - حقيقت دارد، زيرا غالب انسان ها از خدا و كيفر او چنان كه شايسته است نمى ترسند لذا گرچه از كيفر الهى آگاهند، بازهم گناه مى كنند. [اما اگر سر و كار انسان با قاضى و دادگاه بيفتد كاملاً وحشت دارد].

امام در اين بخش از خطبه به بيان اينكه چگونه برخى از افراد حقّ بزرگ خدا را زير پا گذاشته اند و در عين حال انتظارات فراوانى از خدا دارند، پرداخته، مى فرمايد: از خداوند انتظاراتى مثل رفتن به بهشت و فرزنددار شدن و مانند آنها دارند، ولى به خلق خدا چنان اداى احترام و سپاسگزارى مى كنند و امر و نهى آنها را مى پذيرند كه شايسته خداوند است، مثل اينكه كسى انتظار صد دينار از زيد داشته باشد ولى از او اطاعت نكند و از خالد انتظار يك دينار داشته، لذا به طور كامل سر به فرمان او مى نهد.

اين چه رفتارى است كه با خدا دارند؟ مردم چنان كه بايد و شايد به اندازه اى كه از مردمان تشكر مى كنند، سپاسگزار الطاف خداى سبحان نيستند.

آيا مى ترسى اميدى كه به خدا بسته اى حقيقت نداشته باشد، و لذا از ديگران كه واقعاً به آنها اميد دارى سپاسگزارى مى كنى، اما خداوند را چنان كه بايسته و شايسته است، سپاس نمى گويى؟ يا اينكه جايى براى اميدوارى به خدا نمى بينى و او را در جايگاهى نمى بينى كه بتواند اميد تو را تحقق بخشد؟

ص: 491

وَ كَذَلِكَ إِنْ هُوَ خَافَ عَبْداً مِنْ عَبِيدِهِ، أَعْطَاهُ مِنْ خَوْفِهِ مَا لاَ يُعْطِي رَبَّهُ، فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ الْعِبَادِ نَقْداً، وَ خَوْفَهُ مِنْ خَالِقِهِم ضِمَاراً(1) وَ وَعْداً، وَ كَذَلِكَ مَنْ عَظُمَتِ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ، وَ كَبُرَ مَوْقِعُهَا فِي قَلْبِهِ، آثَرَهَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى، فَانْقَطَعَ إِلَيْهَا، وَ صَارَ عَبْداً لَهَا.

...

درباره خوف

امام عليه السلام پس از طرح مسأله اميدوارى، اينك به مبحث ترس مى پردازد، و با لحاظ داشتن فن بلاغى «لفّ و نشر مرتب»(2) مى فرمايد: همين طور اگر انسان از يكى از بندگان خدا بترسد از برانگيختن غضب او پرهيز مى كند و به هر صورتى در صدد جلب رضايت او بر مى آيد تا آتش غضب او را خاموش كند، ولى اگرچه از خدا بترسد هرگز در صدد جلب رضايت او بر نمى آيد. بنابراين از پادشاه كه مى ترسد هرگز از فرمان او سر بر نمى تابد، اما در مقابل خداى سبحان كه ادعاى ترس از او را دارد نافرمانى مى كند.

چنين انسانى ترس از بندگان خدا را نقد و فورى مى داند و به آن عمل مى كند، ولى خوف از خداى بندگان را نسيه مى بيند و به آن عمل نمى كند و به آينده موكول مى كند و حتى بدان وفادار هم نيست.

و نيز كسى كه دنيا را به ديده بزرگى و عظمت بنگرد در مسأله بيم و اميد با خدا رفتارى متفاوت و به عكس رفتارش با بندگان دارد، زيرا دنيا را بر آخرت مقدم شمرده است و البته آن كه دنيا در نظر او از خدا و آخرت جاذبه بيشترى داشته باشد، آن را بر خداى تعالى مقدم مى داند و به آن دل مى بندد و عملاً هرگز به آخرت نمى نگرد، بلكه به تمامى بنده دنيا شده و به جاى آنكه بنده خدا باشد، بنده دنيا مى شود و براى آن تواضع و خاكسارى مى كند.

ص: 492


1- ضمار: نسيه و مضمر شمردن.
2- لفّ و نشر بر دو گونه است: مرتّب و مشوّش. مثلاً اگر كسى بگويد: مردم دو دسته اند: بهشتيان و جهنميان. و امّا بهشتيان عبارتند از:... و اما جهنّميان عبارتند از... اين، لف و نشر مرتب است، ولى اگر بگويد: مردم بر دو دسته اند: بهشتيان و جهنميان و امّا جهنميان عبارتند از... و بهشتيان عبارتند از... كه اين لف و نشر مشوش است.

وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله كَافٍ لَكَ فِي الاْءُسْوَةِ(1)، وَ دَلِيلٌ لَكَ عَلَى ذَمِّ الدُّنْيَا وَ عَيْبِهَا، وَ كَثْرَةِ مَخَازِيهَا(2) وَ مَسَاوِيهَا(3)، إِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ أَطْرَافُهَا، وَ وُطِّئَتْ لِغَيْرِهِ أَكْنَافُهَا(4)، وَ فُطِمَ عَنْ رَضَاعِهَا، وَ زُوِيَ عَنْ زَخَارِفِهَا(5).

...

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اسوه حسنه

براى تو [اى انسان] در زندگى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله الگويى خوبى براى زندگى وجود دارد. و [روى گردانى اش از دنيا] دليلى روشن بود بر ناپسند و معيوب و بى ارزشى و رسوايى بسيار و زشتى آن، چرا كه آن حضرت، هرچند به اراده خود، از دارايى دنيا و خوردنى ها و زنان باكره و جز آن بهره نبرد و مانند كسرىها و قيصرها با جلال و جبروت زندگى نكرد و اگر دنيا شايسته و ستوده بود، آن حضرت از آن محروم نمى شد.

آنگاه امام عليه السلام وجه دلالت آن را بيان مى كند و مى فرمايد: و دنيا با تمام كرانه هايش براى ديگران فراهم گرديد و آن حضرت از شير دنيا (و لذّت هاى دنيوى) بهره مند نشد و از زر و زيور دنيا كاملاً بركنار ماند.

ص: 493


1- أسوة: الگو.
2- مخازي: جمع مخزي، يعنى رسوايى.
3- مساوي: از سوء، به معناى زشتى، گرفته شده است.
4- أكناف: جمع كنف، يعنى اطراف و كرانه ها.
5- زخارف: جمع زخرف، يعنى زر و زيور، آرايه ها.

وَ إِنْ شِئْتَ ثَنَّيْتُ(1) بِمُوسَى كَلِيمِ اللَّهِ عليه السلام إِذْ يَقُولُ: «رَبِّ إِنِّى لِمَآ أَنزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ»(2) وَ اللَّهِ مَا سَأَلَهُ إِلاَّ خُبْزاً يَأْكُلُهُ، لاِءَنَّهُ كَانَ يَأْكُلُ بَقْلَةَ الاْءَرْضِ، وَ لَقَدْ كَانَتْ خُضْرَةُ الْبَقْلِ تُرَى مِنْ شَفِيفِ(3) صِفَاقِ(4) بَطْنِهِ، لِهُزَالِهِ وَ تَشَذُّبِ(5) لَحْمِهِ.

...

موساى كليم عليه السلام دومين الگوى زهد

اشاره

و اگر مى خواهى به نكوهيدگى دنيا پى ببرى اين بار موسى كليم اللّه را در نظر بياور كه چگونه از دنيا دل بريد، چنان كه قرآن كريم از زبان او آورده است: «پروردگارا، من به هر خيرى كه سويم بفرستى سخت نيازمندم» و اين سخن را زمانى گفت كه از دست فرعونيان فرار كرده بود و به سوى «مدين» مى رفت، كه نه توشه اى داشت و نه مركبى و نه سامانى.

به خدا سوگند حضرت موسى عليه السلام از خدا تنها نانى مى خواست تا بخورد و شكم خود را سير كند؛ زيرا در سفر خود از مصر تا مدين آنقدر گياه خورده بود كه رنگ سبز آن گياه از زير پوست بدنش ديده مى شد. زيرا پوست بدن آن حضرت از شدت لاغرى و ذوب شدن گوشت بدنش شفاف شده بود و بدنش چندان گوشتى نداشت تا مانع ديده شدن درون او شود. پس اگر دنيا در نظر حضرت موسى عليه السلام ارزشى مى داشت از او گرفته نمى شد.

ص: 494


1- ثنّيت: دومى را بر مى شمارم.
2- سوره قصص، آيه 24.
3- شفيف: شفاف.
4- صفاق: پوست زيرين پوست.
5- تشذّب: ذوب شدن، تحليل رفتن، لاغر شدن.

وَ إِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ(1) بِدَاوُدَ صلى الله عليه و آله صَاحِبِ الْمَزَامِيرِ(2) وَ قَارِئِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَلَقَدْ كَانَ يَعْمَلُ سَفَائِفَ(3) الْخُوصِ(4) بِيَدِهِ، وَ يَقُولُ لِجُلَسَائِهِ: أَيُّكُمْ يَكْفِينِي بَيْعَهَا! وَ يَأْكُلُ قُرْصَ الشَّعِيرِ مِنْ ثَمَنِهَا.

...

حضرت داوود عليه السلام سومين الگوى زهد

باز براى اينكه بيشتر به بى ارزشى دنيا پى ببرى به حضرت داوود عليه السلام به عنوان سوّمين الگوى با ارزش بنگر؛ همو كه [در دنيا] صاحب مزامير و آهنگ هاى خوش بود و [در آخرت [خواننده اهل بهشت خواهد بود(5).

حضرت داوود عليه السلام با آن مقام و عظمت، با دست خود زنبيل مى بافت و به ياران خود مى فرمود: كدام يك از شما اين زنبيل ها را به بازار ببرد و بفروشد تا من از اين كار دور بمانم؟ آنگاه از پول آن زنبيل ها چند قرص نان جو مى خريد و مى خورد. اگر دنيا ارزشى داشت شخصيّتى مثل داوود عليه السلام آن پيامبر بزرگ، آن را رها نمى كرد و بدان بى اعتنا نمى شد.

ص: 495


1- ثلّثت: سوّمين را بر مى شمارم.
2- مزامير: جمع مزمور، يعنى آواز و آهنگ و نغمه.
3- سفائف: جمع سفيفة، يعنى بافته شده از چوب هاى نازك درختان.
4- خوص: برگ نخل كه در بافتن زنبيل از آن استفاده مى كنند.
5- حضرت داوود عليه السلام زبور، يعنى كتاب آسمانى، را كه بر او نازل شده بود با نغمه اى بسيار زيبا (نه به لحن غنايى كه عده اى مى پندارند) مى خواند، و در روايت آمده است كه خدا به بهشتيان نعمت داده و آنها را از نعمت نغمه هاى زيباى حضرت داوود عليه السلام بهره مند خواهد ساخت.

وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِي عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ عليهماالسلام . فَلَقَدْ كَانَ يَتَوَسَّدُ(1) الْحَجَرَ، وَ يَلْبَسُ الْخَشِنَ، وَ يَأْكُلُ الْجَشِبَ(2)، وَ كَانَ إِدَامُهُ(3) الْجُوعَ، وَ سِرَاجُهُ بِاللَّيْلِ الْقَمَرَ، وَ ظِلاَلُهُ(4) فِي الشِّتَاءِ مَشَارِقَ الاْءَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا، وَ فَاكِهَتُهُ وَ رَيْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ الاْءَرْضُ لِلْبَهَائِمِ، وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ، وَ لاَ وَلَدٌ يَحْزُنُهُ، وَ لاَ مَالٌ يَلْفِتُهُ(5)، وَ لاَ طَمَعٌ يُذِلُّهُ، دَابَّتُهُ رِجْلاَهُ، وَ خَادِمُهُ يَدَاهُ!

...

حضرت عيسى عليه السلام چهارمين الگو

و نيز اگر خواهى افزون بر اين، بى بهايى و نكوهيدگى دنيا را بدانى از حضرت عيسى عليه السلام فرزند حضرت مريم عليهاالسلام براى تو بگويم كه چگونه زهد و پارسايى مى ورزيد. او سنگ را بالش خود مى كرد، و لباس زبر و خشن مى پوشيد، و غذاى ناگوار مى خورد، و نانْ خورش او گرسنگى بود، يعنى هرگز نانْ خورشى نداشت، بلكه فقط قدرى نان مى خورد و شكمش هماره نيمى سير و نيمى گرسنه بود. جمله «و كان إدامه الجوع» داراى بلاغت فراوانى است.

و چراغ شب حضرت عيسى عليه السلام ماه بود. يعنى چراغى نداشت تا شب ها از نور آن بهره گيرد، و در سرماى زمستان، مشرق و مغرب سرپناه او بود. يعنى صبح به سمت مشرق مى نشست تا آفتاب بر او بتابد و غروب به سمت مغرب مى رفت تا از اندك مانده حرارت آن بهره گيرد، و ميوه و سبزيجات او همانى بود كه خوراك حيوانات است و از زمين مى روييد.

همسرى نداشت تا فريفته اش شود و به وسيله او در معرض آزمايش قرار گيرد، و فرزندى نداشت تا با بيمارى اش يا مردنش وى را نگران و غمگين كند؛ و مالى نداشت تا او را از آخرت باز دارد و به خود مشغول سازد. به مال كسى و منصبى طمع نداشت تا به ذلت و خوارى بيفتد؛ زيرا انسان طمعكار همواره در مقابل صاحبان مال به خوارى مى افتد.

ص: 496


1- يتوسد: بالش خود قرار مى داد.
2- جشب: غذاى زمخت و ناگوار.
3- إدام: نانْ خورش.
4- ظلال: آنچه انسان را از سرما و گرما محفوظ مى دارد، سايه سار، سايبان.
5- يلفت: توجه او را جلب مى كند.

...

...

مركب او پاهايش بود؛ يعنى پياده از شهرى به شهرى مى رفت. و خدمتگزار او دستانش بود؛ يعنى با دست خود نيازهاى خويش را برآورده مى ساخت.

ناگفته نماند كه توصيه هاى اين چنينى در احاديث و سخنان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام به فراوانى ديده مى شود كه با انگيزه ايجاد تعادل ميان دنيا و آخرت بيان شده است؛ چون مردم در دنيا غرق شده بودند و شگفتا كه با وجود اين همه سفارش ها راه اعتدال در پيش نگرفتند، با اندكى اختلاف، همانند ستوران به زندگى مادىِ صرف، دل بسته اند.

ص: 497

فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ الاْءَطْيَبِ الاْءَطْهَرِ صلى الله عليه و آله (1)، فَإِنَّ فِيهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى(2)، وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى(3)، وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ الْمُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ، وَ الْمُقْتَصُّ(4) لاِءَثَرِهِ. قَضَمَ الدُّنْيَا قَضْماً(5)، وَ لَمْ يُعِرْهَا(6) طَرْفاً.

...

گوشه اى از سيره زاهدانه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

پس اى مسلمان، به پيامبرت، آن پاك تر و مطهرترين فرد - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - اقتدا كن كه سيره او آموزنده و الگويى است براى هركه به آن حضرت اقتدا كند، چون ايشان در انسانيّت و معنويت كامل و نمونه آرمانى است.

و براى كسى كه در مشكلات زندگى گرفتار شده باشد، بهترين الگوى صبر و پايدارى است، زيرا انسانى كه لذت ها را ترك مى كند نفسش بر او چيره مى شود و لذا نيازمند كسى است كه او را دلدارى و آرامش بدهد، و چنين كسى با ديدن صابران و شكيبايان، آرام و قرار مى گيرد، و پيامبر صلى الله عليه و آله براى الگوپذيران چنين موهبتى بود.

و بهترين و محبوب ترين بندگان نزد خدا كسى است كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اقتدا كند و در جاى پاى او قدم گذارد. اين جمله كنايه از پيروى صددرصد و كامل است كه از باب تشبيه معقول به محسوس به قدم گذاردن در جاى پا تعبير شده تا به ذهن نزديك تر و قابل فهم تر باشد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دنيا را درهم شكست و مانند كسى كه چيزى را با دندان مى شكند و به آن نيازى ندارد، آن را سالم وا ننهاد.

هرگز از روى رغبت نگاهى گذرا به آن نيفكند. يعنى چون نگاهش به آخرت بود حتى يك نگاه به دنيا نينداخت.

ص: 498


1- صلى اللّه: جمله دعايى كه در قالب خبرى است، يعنى خدايا، بر او عطوفت نما و به فضل خويش بر او رحمت آر.
2- تأسَّ: اقتدا كن.
3- تعزى: اراده صبر نمود.
4- مقتص: پيرو.
5- قضما: شكستن چيزى با دندان.
6- لم يعرها: اعتنايى به آن نكرد، از عارية گرفته شده است.

أَهْضَمُ(1) أَهْلِ الدُّنْيَا كَشْحاً(2)، وَ أَخْمَصُهُمْ(3) مِنَ الدُّنْيَا بَطْناً، عُرِضَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَهَا، وَ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَيْئاً فَأَبْغَضَهُ، وَ حَقَّرَ(4) شَيْئاً فَحَقَّرَهُ، وَ صَغَّرَ(5) شَيْئاً فَصَغَّرَهُ. وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِينَا إِلاَّ حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، وَ تَعْظِيمُنَا مَا صَغَّرَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، لَكَفَى بِهِ شِقَاقاً(6) لِلَّهِ، وَ مُحَادَّةً(7) عَنْ أَمْرِ اللَّهِ.

...

از همه مردمِ دنيا شكمش لاغرتر و گرسنه تر بود. اين عبارت كنايه از آن است كه حضرت از همه مردم دنياگريزتر بود.

دنيا به حضرتش روى آورد (يعنى خداى متعال آن را به پيامبرش عرضه كرد)، ولى آن را نپذيرفت، چون مى دانست بى فايده و فناپذير است.

و دانست كه خداى سبحان دنيا را مبغوض و ناپسند مى شمارد؛ لذا آن را ناپسند شمرد. توجه داشته باشيم كه مبغوض و ناپسند بودن دنيا نزد خداوند از آن جهت است كه در آن عصيان و نافرمانى حضرتش مى شود و گرنه دنياى مشروع و پيراسته از پليدى ها وسيله آخرت و مورد پسند آن حضرت و ساير پيامبران عليهم السلام بوده است. از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله حكومت و قدرت را [به عنوان دنياى مشروع] در دست گرفت.

و چون خداوند چيزى را حقير و كوچك شمرد، پيامبر صلى الله عليه و آله نيز آن را حقير و بى مقدار دانست؛ چرا كه دنيا در مقايسه با آخرت، به مراتب از بال پشه اى بى ارزش تر است.

و اگر جز اين نبود كه ما دنيايى را دوست مى داريم كه خدا و پيامبرش آن را دشمن مى دارند و دنيايى را بزرگ مى شماريم كه خدا و پيامبرش آن را كوچك شمرده اند، براى مخالفت و عناد و دشمنى مان با حضرتش بسنده بود.

ص: 499


1- أهضم: از هضم گرفته شده، يعنى لاغرى شكم و خالى بودن آن از غذا.
2- كشح: بين خاصره و دنده پشت.
3- أخمص: خالى تر.
4- حقر و صغر: حقير آن است كه كمال ندارد، ولى صغير آن است كه هنوز به كمال مورد انتظار نرسيده است، و لذا به كودك، صغير مى گويند نه حقير.
5- حقر و صغر: حقير آن است كه كمال ندارد، ولى صغير آن است كه هنوز به كمال مورد انتظار نرسيده است، و لذا به كودك، صغير مى گويند نه حقير.
6- شقاق: از مشاقة گرفته شده، يعنى مخالفت، كه گويى دو نفر رو در روى يكديگر قرار گرفته اند.
7- محادّة: مخالفت از روى عناد و دشمنى.

وَ لَقَدْ كَانَ صلى الله عليه و آله يَأْكُلُ عَلَى الاْءَرْضِ، وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ، وَ يَخْصِفُ(1) بِيَدِهِ نَعْلَهُ، وَ يَرْقَعُ(2) بِيَدِهِ ثَوْبَهُ، وَ يَرْكَبُ الْحِمَارَ الْعَارِيَ، وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ. وَ يَكُونُ السِّتْرُ عَلَى بَابِ بَيْتِهِ فَتَكُونُ فِيهِ التَّصَاوِيرُ فَيَقُولُ: «يَا فُلاَنَةُ - لاِءِحْدَى أَزْوَاجِهِ - غَيِّبِيهِ عَنِّي، فَإِنِّي إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ ذَكَرْتُ الدُّنْيَا وَ زَخَارِفَهَا». فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ، وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ، وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ، لِكَىْ لاَ يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً(3)، وَ لاَ يَعْتَقِدَهَا قَرَاراً، وَ لاَ يَرْجُوَ فِيهَا مُقَاماً، فَأَخْرَجَهَا مِنَ النَّفْسِ، وَ أَشْخَصَهَا عَنِ الْقَلْبِ، وَ غَيَّبَهَا عَنِ الْبَصَرِ. وَ كَذَا مَنْ أَبْغَضَ شَيْئاً أَبْغَضَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَيْهِ، وَ أَنْ يُذْكَرَ عِنْدَهُ.

...

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در تواضع و فروتنى چنان بود كه بر روى زمين مى نشست و غذا مى خورد، نه اينكه روى كرسى و فرش بنشيند؛ يا اينكه منظور آن است كه غذا يا نان را بر روى زمين مى گذارد [و آن را سفره خود قرار مى داد].

و مانند بندگان مى نشست، يعنى به گونه اى فروتنانه و خاكسارانه كه بندگان منتظر فرمان مولاى خود مى نشستند تا لحظه اى در انجام دستور او كوتاهى نكنند، مى نشست، نه اينكه راحت و چهار زانو بنشيند تا براى برخاستن يا جابه جا شدن زمانى را از دست بدهد.

و با دستانش كفش خود را هنگام نياز مى دوخت و لباس خود را وصله مى زد.

و بر الاغ برهنه سوار مى شد و پشت سر خود ديگرى را نيز مى نشاند.

پرده اى بر در اتاق او آويخته بود كه نقش و نگار داشت. به يكى از همسرانش فرمود: «فلانى، اين پرده را از مقابل ديدگانم بردار، چون با نگاه به آن به ياد دنيا و آرايه هاى آن مى افتم»، يعنى انسان به همان اندازه كه به ياد دنياست از ياد آخرت غافل مى شود؛ چون

ص: 500


1- يخصف: مى دوخت، پينه مى زد.
2- يرقع: از رقعة به معناى وصله، گرفته شده است، يعنى وصله مى زد.
3- رياش: جامه هاى زيبا و فاخر.

...

...

قلب نمى تواند همزمان در پى دو گرايشِ متضاد باشد، چنان كه خداوند در قرآن فرموده است: «مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِى جَوْفِهِ...»(1)؛ «خدا براى هيچ مردى در درونش دو قلب ننهاده است».

پيامبر صلى الله عليه و آله با قلب خود از دنيا روى گرداند؛ يعنى رويگردانى او از دنيا حقيقى بود نه مثل برخى كه تظاهر به اعراض از دنيا و رويگردانى از آن مى كنند، ولى در حقيقت به آن سخت علاقه و دلبستگى دارند.

و ياد دنيا را در دل خود ميراند و به هيچ وجه تمايلى به آن از خاطر نمى گذراند.

و دوست مى داشت زر و زيور دنيا از برابر ديدگانش دور شود تا آن را نبيند و فريفته جاذبه هايش نشود؛ چون هرچه ديده بيند دل مشتاق آن مى شود.

براى آن مى خواست آرايه هاى دنيا از چشم او دور باشند تا لباس فاخر و مانند آن را برنگزيند، و تا آن را سراى هميشگى نپندارد، زيرا اگر انسان به چيزى تعلّق خاطر و علاقه قلبى پيدا كرد، اندك اندك براى او چنين احساسى پيدا مى شود كه با شى ء مورد علاقه اش پيوند ابدى دارد و هرگز از آن جدا نمى شود. از اين رو دنيا را از جان خود بيرون كرد، و دنيا نزد آن حضرت همواره بى اعتبار و بى ارزش بود، و آن را از قلب خود دور ساخت و قلب مباركش به آن هيچ گونه تمايلى نداشت، و آن را از چشم خود دور ساخت؛ و لذا نه در آن نگريست و نه چيزى از آرايه هاى آن را گرد خود جمع مى كرد، تا مبادا نگاهش به آن بيفتد.

و نيز هركه چيزى را دشمن بدارد، نگريستن در آن و شنيدن از آن را دشمن مى دارد، چون نگاه كردن به چيزى كه انسان را مى آزارد احساسات منفى و خصمانه فرد را نسبت به آن بر مى انگيزد.

ص: 501


1- سوره احزاب، آيه 4.

وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مَا يَدُلُّكَ عَلَى مَسَاوِئِ(1) الدُّنْيَا وَ عُيُوبِهَا، إِذْ جَاعَ فِيهَا مَعَ خَاصَّتِهِ(2)، وَ زُوِيَتْ(3) عَنْهُ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِيمِ زُلْفَتِهِ(4). فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ، أَكْرَمَ اللَّهُ مُحَمَّداً بِذَلِكَ أَمْ أَهَانَهُ؟ فَإِنْ قَالَ: أَهَانَهُ، فَقَدْ كَذَبَ وَ الْعَظِيمِ، وَ إِنْ قَالَ: أَكْرَمَهُ، فَلْيَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيَا لَهُ وَ زَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ.

...

و در زندگى و سيرت و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله نشانه هايى وجود دارد كه بدى ها و عيوب و نواقص دنيا را برايت آشكار مى كند، چرا كه حضرت با تمام فضيلت و عظمتى كه نزد خدا داشت گرسنه مى ماند. و نيز با همه انس و تقربى كه به خداوند داشت زر و زيور دنيا از آن حضرت دور بود، در حالى كه اگر دنيا خوب و زيبا و ارزشمند مى بود مى بايست بهره دنيايى آن حضرت، كه محبوب ترين انسان ها نزد خداى سبحان است، بيشتر باشد.

پس بايد انسان عاقل به ديده تعقل بنگرد كه آيا خداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله را با اين پارسايى و زهد، در دنيا گرامى داشت يا خوار نمود؟ پس اگر بگويد: خداوند پيامبر صلى الله عليه و آله را خوار كرد، به خداى بزرگ سوگند كه دروغى بس بزرگ گفته است، چون هيچ عاقلى در دنيا پيدا نمى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله را به سبب ترك دنيا خوار بداند، بلكه تمام عاقلان، انسان زاهدى را كه از دنيا و زيور آن چشم پوشيده مى ستايند.

و اگر بگويد: خداوند او را گرامى داشته، پس بايد بپذيرد كه خدا ديگران را، كه از دنيا به طور كامل برخوردارشان نموده، اهانت كرده است، و آن را [يعنى دنيا را] از مقرّب ترين افراد، يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله ، دور نموده است.

ص: 502


1- مساوئ: جمع مسائة، به معناى بدى و عيب.
2- خاصة: اگر به معناى تقرب باشد، به همان معنايى است كه در ترجمه آمده، ولى اگر به معناى اهل بيت باشد - كه نزديك ترين افراد به حضرتش بودند - معنا چنين است: حضرت رسول صلى الله عليه و آله با اهل بيت خود گرسنه مى ماند.
3- زويت: دور ماند.
4- زلفة: از زلفى، به معناى تقرب، گرفته شده است.

فَتَأَسَّى(1) مُتَأَسٍّ بِنَبِيِّهِ، وَ اقْتَصَّ أَثَرَهُ، وَ وَلَجَ(2) مَوْلِجَهُ، وَ إِلاَّ فَلاَ يَأْمَنِ الْهَلَكَةَ. فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله عَلَماً لِلسَّاعَةِ وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّةِ وَ مُنْذِراً بِالْعُقُوبَةِ. خَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا خَمِيصاً(3)، وَ وَرَدَ الاْآخِرَةَ سَلِيماً. لَمْ يَضَعْ حَجَراً عَلَى حَجَرٍ، حَتَّى مَضَى لِسَبِيلِهِ، وَ أَجَابَ دَاعِيَ رَبِّهِ. فَمَا أَعْظَمَ مِنَّةَ اللَّهِ عِنْدَنَا حِينَ أَنْعَمَ عَلَيْنَا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ، وَ قَائِداً نَطَأُ عَقِبَهُ!(4) وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِي(5) هَذِهِ حَتَّى اسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا. وَ لَقَدْ قَالَ لِي قَائِلٌ: أَلاَ تَنْبِذُهَا؟ فَقُلْتُ: اغْرُبْ(6) عَنِّي، فَعِنْدَ الصَّبَاحِ يَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَى!(7)

...

پس هركس بايد در رويگردانى از دنيا به پيامبر صلى الله عليه و آله اقتدا كند و در زهدورزى و رويگردانى از لذت ها، راه او را بپيمايد و كارى كه آن حضرت انجام داده است، انجام دهد و گرنه از هلاكت اخروى ايمن نخواهد بود.

مأموريت و ويژگى هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

خداى متعال حضرت محمد صلى الله عليه و آله را علامت و نشانه روز قيامت قرار داد، زيرا مبعث ايشان به قيامت نزديك تر است از مبعث ساير پيامبران عليهم السلام به قيامت. نيز آن حضرت پيروان خود را راهنمايى مى نمايد، و مخالفان او تباهى دنيا را، و با نزديك شدن قيامت كيفر جاودان را براى خود رقم مى زنند.

و او را بشارت دهنده اهل طاعت و ايمان به بهشت، و هشدار دهنده كافران و تبهكاران به جهنم و كيفر قرار داد.

با شكمى تهى از دنيا رفت و سالم و پيراسته از گناه وارد جهان آخرت شد. تعبير شكم

ص: 503


1- فتأسى: اين كلمه گرچه خبرى است، ولى به معناى امر است، يعنى بايد اقتدا كند.
2- ولج: وارد شد.
3- خميص: شكم گرسنه و خالى.
4- عقب: پاشنه پا، كنايه از پيروى صددرصد.
5- مدرعة: لباس پشمين.
6- اغرب: دور شو.
7- سرى: حركت شبانه.

...

...

تهى يا حقيقى است، يعنى واقعاً حضرت گرسنه از دنيا رفت، يا كنايه از بهره نگرفتن از لذت هاى [مباح] دنيوى است.

سنگى بر سنگى نگذاشت، يعنى خانه آن چنانى كه اهل دنيا مى سازند، نساخت، بلكه اتاقى براى خود ساخت كه مانند مسجد و از گل و خشت بود، تا آنگاه كه راه مورد علاقه خود را پيمود و به عزرائيل دعوت كننده الهى پاسخ مثبت داد، يعنى مرگ را پذيرا شد.

وه، چه بزرگ و با عظمت است نعمت بزرگ وجود مقدس پيامبر صلى الله عليه و آله كه خدا بر ما ارزانى داشته، او را سلفى صالح و شايسته قرار داد تا از او پيروى كنيم، در حالى كه او در عبادت و طاعت و يا در عمر (آمدن به دنيا) از ما سبقت گرفته است، و رهبرى است كه مردم را به سوى خير و خوبى راهنمايى مى كند و ما گام به گام از او تبعيت مى كنيم.

پيروى امام عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله

به خدا سوگند، اين پشمينه ام را آن قدر وصله نمودم كه ديگر از كسى كه آن را وصله مى زد خجالت كشيدم، آن سان كه انسان ژنده پوش از اطرافيان خود شرم مى كند.

يك روز فردى (و شايد خود وصله زن) به من گفت: آيا اين لباس را دور نمى اندازى و لباس جديدى نمى پوشى؟ كه اين استفهام تحريضى بود، يعنى مى خواست مرا به پوشيدن لباس نو تشويق بكند.

گفتم: از من دور شو، زيرا كاروانيان شبرو كه صبحگاهان به مقصد رسيده اند ستايش مى شوند، هرچند انسان به جهت خواب آلودگى و سختى راه، سفر در شب را دوست ندارد. اين مثال زمانى گفته مى شود كه شخصى تحمل مشقت مى كند به اميد آنكه به خير برسد. امام عليه السلام نيز با اين مثال بيان مى فرمايد كه چنين لباس پشمينه و وصله دارى را به اميد رحمت و فضل الهى كه براى زاهدان و پارسايان مقرّر شده است مى پوشد.

ص: 504

خطبه صد و شصتم

و من خطبه له عليه السلام في صفة الرسول صلى الله عليه و آله و أهل بيته عليهم السلام و لزوم اتباع طريقتهم و الوعظ

اشاره

بَعَثَهُ بِالنُّورِ الْمُضِيءِ وَ الْبُرْهَانِ الْجَلِيِّ(1) وَ الْمِنْهَاجِ الْبَادِي(2) وَالْكِتَابِ الْهَادِي. أُسْرَتُهُ خَيْرُ أُسْرَةٍ(3) وَ شَجَرَتُهُ خَيْرُ شَجَرَةٍ، أَغْصَانُهَا مُعْتَدِلَةٌ، وَ ثِمَارُهَا مُتَهَدِّلَةٌ(4). مَوْلِدُهُ بِمَكَّةَ، وَ هِجْرَتُهُ بِطَيْبَةَ. عَلاَ بِهَا ذِكْرُهُ، وَ امْتَدَّ مِنْهَا صَوْتُهُ. أَرْسَلَهُ بِحُجَّةٍ كَافِيَةٍ، وَ مَوْعِظَةٍ شَافِيَةٍ، وَ دَعْوَةٍ مُتَلاَفِيَةٍ(5). أَظْهَرَ بِهِ الشَّرَائِعَ الْمَجْهُولَةَ، وَ قَمَعَ بِهِ الْبِدَعَ الْمَدْخُولَةَ، وَ بَيَّنَ بِهِ الاْءَحْكَامَ الْمَفْصُولَةَ(6).

...

از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام كه در توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان آن حضرت عليهم السلام ، و بيان ضرورتِ پيروى از ايشان، و در موعظه ايراد شده است

در توصيف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

خداى متعال پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را با نورى فروزان - يعنى احكام نورانى اسلام كه راه سعادت را روشن مى نمايند - و برهانى آشكار - يعنى معجزات روشنى كه دليل و نشانه درستى و حقانيت كلام و ادعاى نبوّت اوست - و روش مشخص و واضح - يعنى راه اسلام كه هيچ گونه ابهامى ندارد - و كتابى هدايتگر - يعنى قرآن كه مردمان را به راه حق و صراط مستقيم راهنمايى مى كند - به سوى مردم فرستاد.

خاندانش بهترين خاندان و شجره اش كه همان حضرتِ ابراهيم خليل الرحمان عليه السلام

ص: 505


1- جلي: آشكار.
2- بادي: ظاهر.
3- أسرة: خاندان.
4- متهدلة: در دسترس و قابل چيدن.
5- متلافية: اصلاح كننده.
6- احتمال دارد كه منظور از مفصولة، يعنى جدا كننده حق از باطل باشد چرا كه اسم مفعول گاهى به معناى اسم فاعل نيز مى آيد، مثل: حجاباً مستورا كه به معناى حجاباً ساتراً است.

...

...

است بهترين شجره و شاخه هاى آن درخت، يعنى پيامبران كه از خاندان ابراهيم عليه السلام هستند به دور از هر انحرافى مى باشند؛ و ميوه آن درخت، كه علوم و معارف منتشر شده از سوى آنان است، در دسترس و براى هر انسانى در خور استفاده است، به گونه اى كه هر كسى مى تواند از علوم و معارف آنها بهره مند گردد.

در مكّه معظّمه، حرم الهى زاده شد كه اين، افتخار بزرگى به شمار مى رود و هجرتش به سوى مدينه منوّره بوده كه قبل از هجرت دو نام داشت:

1. «طَيْبَه» كه مردم مدينه به جهت فراوانى آب و مزارع كشاورزى و لطافت هواى آن، كه در ميان كوه ها و صحراهاى خشك و سوزان قرار داشت آن را به اين نام مى خواندند؛

2. «يثرب» كه ديگر مردم با ورود به آن، به سبب تغيير آب و هوا و انتقال از آب و هواى خشك به محيط لطيف و خوش، بيمار مى شدند، لذا آن را يثرب مى خواندند.

از سوى ديگر اين هجرت افتخار دنيوى نيز در برداشت، زيرا از هواى بسيار گرم به محيطى خنك و لطيف وارد مى شد.

و به واسطه هجرتش به مدينه بود كه نامش بلند آوازه و صداى حضرتش طنين انداز و فراگير شد. اين سخن كنايه از آن است كه دعوت حضرت از آنجا به گوش همه ساكنان شبه جزيره و ساير مناطقِ دورتر رسيد.

خداى متعال آن حضرت را با برهان و دليل كافى و روشن، و موعظه شفادهنده بيمارى نادانى و رذايل اخلاقى، و دعوتى اصلاح گرانه فرستاد. پس اگر پيامبر صلى الله عليه و آله نبود مردمان به سمت شقاوت و بدبختى ابدى پيش مى رفتند.

خدا به وسيله آن حضرت شرايع پيشين را كه گمنام بودند آشكار فرمود، و بدعت هاىوارد شده در دين هاى آسمانى، مثل: بت پرستى، پرستش مسيح و عُزير و مانند آنها را ريشه كن و احكام را كه خداى متعال تفصيل و مقرر كرده بود، تبيين نمود.

ص: 506

فَمَنْ يَتْبَعْ غَيْرَ الاْءِسْلاَمِ دِيناً تَتَحَقَّقْ شِقْوَتُهُ، وَ تَنْفَصِمْ عُرْوَتُهُ، وَ تَعْظُمْ كَبْوَتُهُ(1)، وَ يَكُنْ مَآبُهُ(2) إِلَى الْحُزْنِ الطَّوِيلِ وَ الْعَذَابِ الْوَبِيلِ(3). وَ أَتَوَكَّلُ عَلَى اللَّهِ تَوَكُّلَ الاْءِنَابَةِ إِلَيْهِ، وَ أَسْتَرْشِدُهُ السَّبِيلَ الْمُوءَدِّيَ إِلَى جَنَّتِهِ، الْقَاصِدَةَ(4) إِلَى مَحَلِّ رَغْبَتِهِ. أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ، فَإِنَّهَا النَّجَاةُ غَداً، وَ الْمَنْجَاةُ(5) أَبَداً. رَهَّبَ فَأَبْلَغَ، وَ رَغَّبَ فَأَسْبَغَ.

...

فرجام روى گردانى از اسلام

هر كس دينى جز از اسلام برگزيند، بدبختى و شقاوت دنيا و آخرت براى او قطعى خواهد بود. و ريسمان اتّصال او به زندگى سعادتمندانه به تمامى قطع مى شود و به مشكلات بزرگى در دنيا، و آتش جهنم در آخرت، دچار خواهد شد و نهايت او به اندوهى طولانى و عذابى شديد خواهد انجاميد.

و بر خداوند توكّل مى نمايم، مانند كسى كه در همه امورِ خود به او توكّل مى كند، نه مثل كسانى كه فقط در برخى از امور و يا فقط با زبانْ توكّل مى كنند. و نيز از خداوند مى خواهم راهى را به من بنماياند كه به بهشتِ او بينجامد؛ راهى كه از بهشتى كه مردمان را به رسيدن به آن تشويق و ترغيب نموده دور نباشد.

نكته: ناگفته نماند كه منظور حضرت درخواست استقامت و ماندنِ بر اين راه است، مانند: إهدنا الصراط المستقيم كه در نماز گفته مى شود و در آن همواره مى خواهيم بر صراط مستقيم بمانيم و هرگز از آن منحرف نشويم؛ چرا كه خود حضرت در اين راه هستند و آن را به ما نمايان تر كرده بود.

...

ص: 507


1- كبوة: سقوط، لغزش، خوارى.
2- مآب: از آب، به معناى رجع گرفته شده، يعنى محل بازگشت.
3- وبيل: موجب وبال و گرفتارى.
4- قاصدة: صفت سبيل و مؤنث سماعى است و به معناى ميانه، در مقابل منحرف [به چپ و راست] است.
5- منجاة: مصدر ميمى و به معناى نجات است.

...

سفارش به تقواى الهى

اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى و اطاعت از دستورات او سفارش مى كنم، كه تقوا و طاعت موجب نجات شما در آخرت و رهايى ابدى شما از كيفر دنيا و آخرت است.

خداوند مردم را از گناه ترساند و هر آنچه باعث ترس و هشدار دادن است به آنها ابلاغ و به بهشت و رضوان الهى ترغيب و تشويق نمود و همو به تمام گونه هاى تشويق و ترغيب احاطه دارد يا اينكه به ازاى عمل به موارد ترغيب و تشويق پاداش بسيار عطا مى نمايد.

ص: 508

وَ وَصَفَ لَكُمُ الدُّنْيَا وَ انْقِطَاعَهَا، وَ زَوَالَهَا وَ انْتِقَالَهَا. فَأَعْرِضُوا عَمَّا يُعْجِبُكُمْ فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكُمْ مِنْهَا. أَقْرَبُ دَارٍ مِنْ سَخَطِ اللَّهِ، وَ أَبْعَدُهَا مِنْ رِضْوَانِ اللَّهِ! فَغُضُّوا عَنْكُمْ عِبَادَ اللَّهِ غُمُومَهَا وَ أَشْغَالَهَا، لِمَا قَدْ أَيْقَنْتُمْ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا وَ تَصَرُّفِ حَالاَتِهَا. فَاحْذَرُوهَا حَذَرَ الشَّفِيقِ النَّاصِحِ وَ الْمُجِدِّ الْكَادِحِ.

...

وظيفه مؤمنان در برابر وسوسه هاى دنيا

و دنيا را و گذرا بودن و زوال پذيرى و در يك كلمه فناى دنيا را - چنان كه در قرآن آمده - براى شما توصيف و تبيين كرده است. پس اى مردم، از آرايه هاى دنيا كه در كامتان شيرين و گوارا مى آيد دورى گزينيد، چرا كه مدّت زندگى تان در دنيا بسيار اندك است، مثلاً صد سال، كه اين نيز شتابان سپرى مى شود. در اين سخن اگرچه الفاظ متفاوت است، اما معنا يكى است: فناپذيرى دنيا.

نزديك ترين سرا به غضب خدا دنياست، زيرا در آن گناه و نافرمانى صورت مى گيرد، و همچنين دورترين منزل از مقام رضوان الهى است، زيرا طاعت و عبادت در آن اندك است.

پس اى بندگان خدا، به غصّه ها و امور دنيايى توجه نكنيد و از آن چشم بپوشيد، زيرا يقين داريد كه حالات دنيا پايدار نيست و هماره در حال دگرگونى است.

از دنيا چنان بپرهيزيد و چنان بترسيد كه انسانى ترسان و خيرخواه براى خويش، از افتادنِ در گرفتارى مى ترسد و هرگز خود را در آن نمى اندازد، و مانند كسى كه در كار خويش تلاش جدّى مى كند و خود را به خستگى مى افكند تا رهايى يابد و به آينده اى راحت و سرشار از آرامش دست يابد.

ص: 509

وَ اعْتَبِرُوا بِمَا قَدْ رَأَيْتُمْ مِنْ مَصَارِعِ(1) الْقُرُونِ قَبْلَكُمْ: قَدْ تَزَايَلَتْ أَوْصَالُهُمْ(2) وَ زَالَتْ أَبْصَارُهُمْ وَ أَسْمَاعُهُمْ، وَ ذَهَبَ شَرَفُهُمْ وَ عِزُّهُمْ، وَ انْقَطَعَ سُرُورُهُمْ وَ نَعِيمُهُمْ. فَبُدِّلُوا بِقُرْبِ الاْءَوْلاَدِ فَقْدَهَا، وَ بِصُحْبَةِ الاْءَزْوَاجِ مُفَارَقَتَهَا. لاَ يَتَفَاخَرُونَ وَ لاَ يَتَنَاسَلُونَ، وَ لاَ يَتَزَاوَرُونَ وَ لاَ يَتَجَاوَرُونَ.

...

لزوم عبرت گرفتن از گذشتگان

و از سرنوشت گذشتگان و بلاهاى ويرانگرى كه امّت هاى پيشين را در هم كوبيد و به ورطه نابودى افكند، عبرت گيريد؛ مردمانى كه قبل از شما در اين دنيا مى زيستند و اينك از آنها كسى نمانده است؛ مراد امام از عبرت گرفتن آن است كه قبل از آنكه مثل آنان در وادى فنا و مرگ قرار بگيريد، آماده سفر آخرت شويد.

همان هايى كه بند از بندشان گسست و چشم ها و گوش هايشان نابود شد، ديگر نه گوشى دارند براى شنيدن و نه چشمى براى ديدن، و شرافت و عزّت آنها به تمامى نابود شده و با فقيران و تهيدستان يكسان و مساوى زير خاك خفته اند و شادمانى شان يكسره از بين رفت و نعمت هاى شان برباد رفت. مراد حضرت از اين سخن يا همه انواع شادمانى ها و نعمت هاست يا نعمت ها و شادمانى هايى است كه در دنيا از آنها برخوردار بوده اند.

مرگ، نگذاشت همنشين فرزندان خود بمانند و همزيستى را به فراق تبديل كرد و آنها را از يكديگر دور كرد و همنشينى با همسران را به جدايى تبديل نمود. پس ديگر همسرى ندارند، زيرا هر يك از آنها با همسرى ديگر زندگى مجدّدى را آغاز كردند.

گذشتگان ديگر به يكديگر فخر نمى فروشند و امور دنيا را به رخ همديگر نمى كشند و ديگر زاد و ولد و تكثير نسل نمى نمايند. و به ديدار يكديگر نمى روند: مراد از اين عبارت، ناتوانى بدكاران در ديدن يكديگر است يا اينكه منظور، ديدار دنيايى است كه نيكان را نيز شامل مى شود، چرا كه مردگان در سرايى هستند كه از آن بازگشتى ندارند، و همانند روزگار حياتشان، همسايگى با يكديگر را برنمى گزينند.

ص: 510


1- مصارع: جمع مصرع، به معناى هلاكت.
2- أوصال: مفاصل.

فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ، حَذَرَ الْغَالِبِ لِنَفْسِهِ، الْمَانِعِ لِشَهْوَتِهِ، النَّاظِرِ بِعَقْلِهِ، فَإِنَّ الاْءَمْرَ وَاضِحٌ، وَ الْعَلَمَ قَائِمٌ، وَ الطَّرِيقَ جَدَدٌ، وَ السَّبِيلَ قَصْدٌ.

...

لزوم عاقبت به خير شدن

اى بندگان خدا، مانند كسى كه بر خواسته هاى نفسانى خود چيره شده و ديگر هوس هاى نفسانى نمى توانند او را به سمت دلخواه بكشانند، از فرجام ناپسند و عاقبت نكوهيده بترسيد، و مانند كسى كه با چشم عقل و بصيرت و تدبّر به حوادث مى نگرد و بهترين روش را بر مى گزيند، عمل كنيد.

[بدانيد كه] امر سعادت و شقاوت بر هيچ كس مشتبه نيست و نشانه هاى خير و شر براى همگان آشكارند، درست مانند پرچمى كه در گذرگاهى نصب شده باشد و رهگذران را به مقصد دلخواهشان راهنمايى مى كند، به خلاف علامتى كه بيهوده روى زمين افتاده باشد و كسى نمى تواند با آن راه به جايى ببرد. و راه آخرت، براى پيمودن هموار، و راه بهشت مستقيم و پيداست.

ص: 511

خطبه صد و شصت و يكم

و من كلام له عليه السلام لبعض أصحابه و قد سأله: كيف دفعكم قومكم عن هذا المقام و أنتم أحق به؟ فقال:

اشاره

يَا أَخَا بَنِي أَسَدٍ، إِنَّكَ لَقَلِقُ الْوَضِينِ(1)، تُرْسِلُ فِي غَيْرِ سَدَدٍ، وَ لَكَ بَعْدُ ذِمَامَةُ الصِّهْرِ(2) وَ حَقُّ الْمَسْأَلَةِ، وَ قَدِ اسْتَعْلَمْتَ، فَاعْلَمْ: أَمَّا الإِسْتِبْدَادُ(3) عَلَيْنَا بِهَذَا الْمَقَامِ وَ نَحْنُ الاْءَعْلَوْنَ نَسَباً، وَ الاْءَشَدُّونَ بِرَسُولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله نَوْطاً(4)، فَإِنَّهَا كَانَتْ أَثَرَةً(5)، شَحَّتْ(6) عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ، وَ الْحَكَمُ اللَّهُ، وَ الْمَعْوَدُ(7) إِلَيْهِ الْقِيَامَةُ.

وَ دَعْ عَنْكَ نَهْباً صِيحَ فِي حَجَرَاتِهِ(8) وَ هَات حَدِيثاً مَا حَدِيثُ الرَّوَاحِلِ(9)

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام در پاسخ كسى كه پرسيده بود: چگونه امّت اسلامى شما را از مقام الهى بركنار كرد، در حالى كه شما در خلافت از همگان سزاوارتر بوده ايد؟

اوصاف پرسشگر

اى برادر اسدى، تو مانند آن شترى هستى كه پالان آن از زير شكم بسته نشده باشد، و چون ثبات ندارد، بر آن نمى توان نشست.

تو بى تدبير و بى انديشه سخن مى گويى. گويا اين فرد بى موقع و نابه جا اين سؤال را

ص: 512


1- وضين: ريسمان و تسمه اى كه زين اشتر را به زير شكمش محكم مى كند تا زين نيفتد و سوار شدنِ بر آن آسان شود.
2- ذمامة الصهر را مى توان به حق خويشاوندى تشبيه كرد. زيرا انسان به داماد [= صهر] بها مى دهد.
3- إستبداد: استقلال و به خود اختصاص دادن.
4- نوط: تعلق و وابستگى.
5- أثرة: اختصاص يك شى ء به يك شخص.
6- شحت: بخل ورزيد، خوددارى كرد.
7- معود: بازگشت، ميعادگاه.
8- حجراته: اطراف، صيح فى حجراته، يعنى درباره اين مطلب در جاى خود سخن رفته است.
9- حديث الرواحل: مبتدا و ما خبر است.

...

...

طرح كرده بود و چون پرسش بى جا مثل زين نااستوار و بى قرار مركب، آزار دهنده و نامطمئن است، امام عليه السلام اين پرسشگر اسدى را به چنين مركبى تشبيه فرموده است.

البته تو با اين اضطرابى كه در كلام خود دارى، در عين حال از حمايت خويشاوندى برخوردارى(1). يعنى تو را به عنوان خويشاوند حمايت مى كنم، و چون تو حق پرسش دارى بايد به سؤال تو پاسخ بدهم، هرچند پرسش تو بى مورد است، چون انسان ناآگاه بايد در امور دين و دنياى خود آگاهى كافى بيابد.

تحليل امام عليه السلام از بركنارى از خلافت

تو خواستى بدانى چرا از خلافت و حق خود محروم شدم؛ پس بدان: اينكه عمر و ابوبكر و عثمان در خلافت از من پيشى گرفتند و انحصارطلبانه اين مقام را از آنِ خود كردند با اينكه ما از لحاظ نَسَب و شرافت خانوادگى از همه كس بالاتر هستيم، زيرا نسب آنان به حضرت عبدالمطلّب مى رسد كه سيد و بزرگ قريش بود و نيز ساير اعضاى خانواده و فرزندان و نوادگان آن حضرت كه از بزرگان و اشراف مكّه و قريش بودند همگى از اجداد آن بزرگان هستند. و از سوى ديگر، وابستگى و پيوند خويشاونديمان از همه كس به پيامبر صلى الله عليه و آله بيشتر و محكم تر و نزديك تر است.

اين بدان جهت بود كه گزينشى انجام گرفت و يك شخص به اين مقام رسيد و ديگرى از آن محروم شد. چون گروهى بخل ورزيدند و كارشكنى كردند و نخواستند كه حقّ در جايگاه واقعى اش قرار بگيرد و به حقدار برسد. بنابراين خود را بر امام برحق مقدم داشتند

ص: 513


1- اين پرسشگر، از قبيله بنى اسد بود و زينب دختر جحش همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز از همان قبيله بود و حضرت براى او عنوان مصاهرت را مطرح فرمود، چون صهر به معناى داماد و به طور كلى ارتباط خويشاوندى بين زن و مرد و خويشاوندان آنها است.

...

...

و گروهى ديگر سخاوتمندانه از اين حق گذشتند تا ديگران آن را بربايند و دليل گذشتِ آنان اين بود كه اصل و اساس اسلام محفوظ بماند. [و اين آيين نوپا ضربه نخورد [زيرا اگر اميرمؤمنان عليه السلام مى خواست با شمشيرْ حق خود را بگيرد، تمام مسلمانان كه هنوز با معارف دينى و اسلامى كاملاً آشنا نبودند، به تفرقه مى گراييدند، و اين امر به تباهى اسلام مى انجاميد.

داور ميان ما و آنان خداست كه داورى خواهد كرد، و بازگشت همگان در روز قيامت به سوى اوست. خداوند هر يك از ما را محاكمه و محاسبه خواهد كرد كه در آن روز چه كرديم و هر كسى را به فراخور عملش پاداش و يا كيفر خواهد داد.

آنگاه امام به شعرى از «امرءالقيس» استشهاد مى كند كه وقتى گروهى شتران امرءالقيس را دزديدند، يكى از دوستانش گفت: شترت را به من عاريت ده تا بر آن سوار شوم و نزد آن جماعت بروم و شترانت را برايت پس بگيرم. امرءالقيس شتر خود را در اختيار او قرار داد و وقتى آن مرد رفت تا شتران را پس بگيرد، آن شتر عاريتى را نيز از او گرفتند، و در نتيجه با دست خالى برگشت. امرءالقيس با ديدن وضعيت، اين شعر را سرود:

وَ دَعْ عَنْكَ نَهْباً صِيحَ فِي حَجَرَاتِهِ *** وَ هَات حَدِيثاً مَا حَدِيثُ الرَّوَاحِلِ

«بيان دزديدن شتران را واگذار كه امرى روشن است، چون آنها شتران را ناگهانى دزديدند، حال از مركب بگو كه آيا آن را از دوستِ من به زور گرفتند يا او به من خيانت كرد و مركب را به آنها تحويل داد؟»

امام عليه السلام به اين دليل به اين شعر استشهاد مى فرمايد كه داستان سه خليفه معلوم است و احتياجى به پرسش و پاسخ ندارد؛ چون آنان خلافت را به ناحق غصب كردند و همه اين موضوع را به وضوح و روشنى مى دانند، بلكه از جريان معاويه كه پس از استقرار حكومت در دست آن حضرت و بيعت مردم به وجود آمد و ادعاى حكومت كرد، بايد سخن گفت.

ص: 514

وَ هَلُمَّ الْخَطْبَ فِي ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ، فَلَقَدْ أَضْحَكَنِي الدَّهْرُ بَعْدَ إِبْكَائِهِ، وَ لاَ غَرْوَ(1) وَ اللَّهِ، فَيَا لَهُ خَطْباً(2) يَسْتَفْرِغُ الْعَجَبَ، وَ يُكْثِرُ الاْءَوَدَ!(3) حَاوَلَ الْقَوْمُ إِطْفَاءَ نُورِ اللَّهِ مِنْ مِصْبَاحِهِ، وَ سَدَّ فَوَّارِهِ مِنْ يَنْبُوعِهِ، وَ جَدَحُوا(4) بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ شِرْباً وَبِيئاً. فَإِنْ تَرْتَفِعْ عَنَّا وَ عَنْهُمْ مِحَنُ(5) الْبَلْوَى(6) أَحْمِلْهُمْ مِنَ الْحَقِّ عَلَى مَحْضِهِ، وَ إِنْ تَكُنِ الاْءُخْرَى «فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِما يَصْنَعُونَ»(7).

...

ببينيم جريان عجيب و شگفت انگيز معاوية بن ابى سفيان و ادعاى خلافت او چيست و آن را بيان كنم.

روزگار پس از آنكه مرا گرياند به خنده ام درآورد. چون انسان وقتى با امرى ناچيز برخورد كند و سخت تحت تأثير آن قرار گيرد، گريه مى كند، ولى وقتى خوب فكر مى كند كه چگونه از يك امر ناچيز چنين تحت تأثير قرار گرفته است، مى خندد. اين مثال زمانى به كار مى رود كه انسان تحت تأثير چيزى غير منتظره قرار گيرد.

به خدا سوگند، اين جاى شگفتى ندارد، چرا كه دنيا همين بوده و هست و خواهد بود.

شگفتا از امرى كه واقعا شگفتى آور است و انحراف و كجروى را زياد مى كند(8).

اين قوم كوشيدند نور الهى را از چراغدان آن، يعنى وجود مبارك امام على عليه السلام خاموش

ص: 515


1- لا غرو: مهم نيست، عجيب نيست.
2- فيا له خطباً: خطب به معناى قضيّه و امر شگفت انگيز است، و يا حرف نداء و مناداى آن محذوف است، يعنى اى قوم، ضمير در له به خطب بر مى گردد، يا اينكه معنى اين باشد: اى شگفتى حاضر شو كه اكنون وقت حضور توست، مثل: يا للعجب.
3- الأود: كژى، اعوجاج.
4- جَدَحوا: خلط كردند، آشفتند.
5- محن: جمع محنة، يعنى گرفتارى.
6- بلوى: ابتلا و مصيبت.
7- سوره فاطر، آيه 8.
8- اين جمله با جمله قبل كه فرمود: «به خدا سوگند كه جاى شگفتى نيست» منافاتى ندارد، چون انسان وقتى روزگار را مى بيند، تعجب نمى كند، ولى وقتى به كارى نظر بيفكند، شگفت زده مى شود، يا مصداق گفته ابن هانى است كه: قد سرتُ في الميدانِ يوم طرادهم *** فعجبتُ حتى كدتُ لا أتعجّبُ روزى كه يكديگر را دنبال مى كردند، وارد ميدان [تعقيب و گريز]شان شدم؛ و از شدت شگفتى [كه از آنان مى ديدم[ نزديك بود تعجب نكنم. بدين معنا كه از تعجب بسيار، جايى براى شگفتى نبود.

...

...

كنند و سرچشمه نور را بگيرند و بين من و خودشان آبِ آلوده آميخته به وبا قرار بدهند. منظور حضرت آن است كه آنان با اين فتنه مى خواهند كارى كنند كه هر كس در آن واقع شد گرفتار شود، چنان كه اگر انسان آب آلوده به وبا بنوشد بيمار مى شود.

پس اگر گرفتارى و مصيبت با شكست آنها از ميان ما و آنها رخت بربست، آنان را به تسليم در مقابل حقيقت محض وادار مى كنم؛ يعنى با آنها مى جنگم تا حق را بپذيرند. آنگاه با دقت و امانت كامل حكومت را اداره خواهم كرد، و اگر جريان غير از اين شد و نتوانستم بر آنها چيره شوم، اين سخن خدا را نصب العين خود قرار مى دهم كه مى فرمايد: «... پس مبادا به سبب حسرت ها[ى گوناگون [بر آنان، جانت [از كف [برود».

منظور آيه فوق آن است كه براى آنان، خود را با غم و اندوه گرفتار مرگ مكن، چرا كه وقتى انسان دچار ناراحتى و حسرت شديد مى شود، ناگهان مى ميرد و اين آيه شريفه، پيامبر صلى الله عليه و آله را از اين حالت برحذر مى دارد.

[در ادامه آيه مى خوانيم] «قطعا خدا به آنچه مى كنند داناست» پس آنان را به كيفر بدكارى شان مجازات مى كند.

ص: 516

خطبه صد و شصت و دوم

و من كلام له عليه السلام في بيان صفة الخالق سبحانه و ابتداعه للمخلوقات

اشاره

الْحَمْدُ لِلَّهِ خَالِقِ الْعِبَادِ، وَ سَاطِحِ(1) الْمِهَادِ(2)، وَ مُسِيلِ الْوِهَادِ(3)، وَ مُخْصِبِ(4) النِّجَادِ(5). لَيْسَ لاِءَوَّلِيَّتِهِ ابْتِدَاءٌ، وَ لاَ لاِءَزَلِيَّتِهِ انْقِضَاءٌ. هُوَ الاْءَوَّلُ لَمْ يَزَلْ، وَ الْبَاقِي بِلاَ أَجَلٍ. خَرَّتْ(6) لَهُ الْجِبَاهُ(7)، وَ وَحَّدَتْهُ الشِّفَاهُ(8). حَدَّ الاْءَشْيَاءَ عِنْدَ خَلْقِهِ لَهَا إِبَانَةً لَهُ مِنْ شَبَهِهَا. لاَ تُقَدِّرُهُ الاْءَوْهَامُ بِالْحُدُودِ وَ الْحَرَكَاتِ، وَ لاَ بِالْجَوَارِحِ(9) وَ الاْءَدَوَاتِ(10). لاَ يُقَالُ لَهُ: «مَتَى؟» وَ لاَ يُضْرَبُ لَهُ أَمَدٌ «بِحَتَّى».

...

از سخنان آن حضرت در بيان برخى صفات آفريدگار و پديد آوردن آفريدگان

ستايش و اوصاف پروردگار

ستايش خدايى را مى سزد كه خالق تمامى بندگان است. چون تمام انسان ها به يك معنى بنده خدايند [ گرچه به ظاهر سر از عبوديت او برتافته باشند،] چون تمام امور آنها از آغاز تا انجام به دست خداى سبحان است.

و زمين را گستراند و سيل را در دره ها جارى ساخت و بستر زمين را سرسبز و آكنده از گياهان كرد.

ص: 517


1- ساطح: گستراننده، گفته مى شود: سطحه به معناى بسطه، يعنى آن را گستراند.
2- مهاد: جمع مهد، يعنى گهواره كه مراد در اينجا زمين است.
3- وهاد: جمع وهدة، يعنى رودخانه و از حيث نحوى تسييل وهاد به سبب رابطه حال و محل مثل جرى النهر است.
4- مخصب: روياننده گياهان.
5- نجاد: جمع نجد، يعنى قسمت هاى مرتفع زمين.
6- خرّت: خاضعانه فرو افتاد.
7- جباه: جمع جبهة، يعنى پيشانى.
8- شفاه: جمع شفة، يعنى لب.
9- جوارح: جمع جارحة، به معناى اندام.
10- أدوات: جمع أدات، به معناى ابزار.

...

...

اوّليت حضرتش را آغاز و ابتدايى نيست. چون هرچه درباره ابتدا و آغاز فكر كنيم خدا هماره بوده است؛ لذا نمى توان براى او آغاز و ابتدايى تصوّر كرد و گرنه به امكان و حدوث منجر خواهد شد و همان طور كه در فلسفه ثابت شده است، در آن صورت دور يا تسلسل منطقى به وجود مى آيد.

و براى ازليّت خداوند پايانى نيست؛ يعنى همواره خواهد بود و تا هميشه باقى است.

پس خداى متعال همواره اول بوده و ماندگارى اش را پايانى نيست.

پيشانى ها در مقابل او خاضعانه به خاك مى افتند و لب ها او را به توحيد مى ستايند.

خدا براى هر چيزى در هنگام خلقت آن حدّ و مرزى معيّن، مثل زمان و مكان و كمّيت و كيفيّت خاصى قرار داد تا تفاوتى ميان خداى نامحدود و اشياء محدود وجود داشته باشد.

وَهْم و گمان آدميان نمى تواند خدا را به حدّى بسنجد و حركات او را اندازه بگيرد. و آن گونه كه حركات و حدود انسان ها را اندازه مى گيرد، براى خدا حدود و حركاتى قائل شود، و دليلش هم آن است كه خداوند حدّ و حركت، كه لازمه حدوث هستند، ندارد.

خدا داراى اندام اعضايى مثل دست، چشم، گوش، قلب، كبد و كليه نيست تا مثلاً كسى بتواند آنها را با فكر خود اندازه گيرى كند.

نمى توان با گفتن: «كى [بوده] است؟» او را به زمان محدود كرد، چون مفهوم زمان از جمله مخلوقات خداوند است. و درباره بقاى او مدّتى را نمى توان معيّن كرد و گفت: خدا تا فلان زمان باقى است، زيرا خدا پايان ندارد، حال آنكه «تا كى» براى پايان به كار مى رود.

ص: 518

الظَّاهِرُ لاَ يُقَالُ: مِمّا؟ وَ الْبَاطِنُ لاَ يُقَالُ: فِيمَا؟ لاَ شَبَحٌ فَيُتَقَضَّى(1)، وَ لاَ مَحْجُوبٌ فَيُحْوَى. لَمْ يَقْرُبْ مِنَ الاْءَشْيَاءِ بِالْتِصَاقٍ، وَ لَمْ يَبْعُدْ عَنْهَا بِافْتِرَاقٍ. لاَ يَخْفَى عَلَيْهِ مِنْ عِبَادِهِ شُخُوصُ(2) لَحْظَةٍ وَ لاَ كُرُورُ(3) لَفْظَةٍ، وَ لاَ ازْدِلاَفُ(4) رَبْوَةٍ(5)، وَ لاَ انْبِسَاطُ خُطْوَةٍ، فِي لَيْلٍ دَاجٍ(6)، وَ لاَ غَسَقٍ(7) سَاجٍ(8)، يَتَفَيَّأُ(9) عَلَيْهِ الْقَمَرُ الْمُنِيرُ، وَ تَعْقُبُهُ الشَّمْسُ ذَاتُ النُّورِ فِي الاْءُفُولِ وَ الْكُرُورِ. وَ تَقَلُّبِ الاْءَزْمِنَةِ وَ الدُّهُورِ، مِنْ إِقْبَالِ لَيْلٍ مُقْبِلٍ، وَ إِدْبَارِ نَهَارٍ مُدْبِرٍ.

...

خدا ظاهر است، ولى نمى توان گفت: از چه چيز به وجود آمده؟ چنان كه گياه از زمين، و جنين از رحم سر بر مى آورد، چرا كه ظهور خدا از نوع و از شمار اينها نيست، بلكه با آثار و قدرت و آفرينش خود آشكار است. و باطن است، اما نمى توان گفت: در چه چيز پنهان است؟ چنان كه مى گوييم طلا در صندوق و انسان در قبر پنهان است؛ چون باطن بودن خدا به اين معناست كه حقيقت او آشكار نيست، آن سان كه چيزى از حواس انسانى غايب باشد.

جسمى مانند ساير اجسام نيست تا فانى شود، و پشت پرده و حجاب مادّى نيست تا آن پرده او را در ميان گرفته باشد، آن گونه كه انسان پرده اى را بر روى خود بكشد. زيرا اين دو ويژگى از صفات جسم هستند و خدا از جسمانيّت منزّه است و به هيچ وجه جسم نمى باشد.

نزديكى اش به اشيا به صورت التصاق و چسبيدن و پيوستگى نيست، چنان كه اشيا به يكديگر مى چسبند و به همديگر مى پيوندند، تا بتوان آنها را نزديك هم خواند، بلكه با علم و قدرت به آنها نزديك است. و از آنها با فاصله داشتن دور نيست، زيرا چنين دورى از صفات جسم است، بلكه دور بودن خدا مانند دورى اشيا از يكديگر نيست، مانند دورى

ص: 519


1- يتقضى: فنا شود.
2- شخوص: نگاه مستمر بدون پلك زدن، خيره شدن.
3- كرور: فرو بردن، برگرداندن.
4- ازدلاف: از ازدلف است، به معناى نزديك شد.
5- ربوة: بلندى، تپه.
6- داج: تاريك، ديجور، از دجى است، يعنى تاريك شد.
7- غسق: ظلمت و منظور شب است.
8- ساج: ساكن، و نسبت سكون به شب از باب رابطه و علاقه حال و محل است، چون خود شب ساكن نيست، بلكه موجودات در شب ساكن هستند.
9- يتفيأ: از بين مى برد.

...

...

جسم و روح [ به هنگام جدا شدن روح از بدن].

هيچ چيزى از بندگان بر خدا مخفى نيست، حتّى به اندازه پلك زدن يا برگشت صدا به حلق(1) و يا پژواكِ آن، يا نظر انداختن به يك ارتفاع.

پس همين مقدار كه مسافرى به چشم انداز پيش رو بنگرد، يا اينكه گوينده اى باقيمانده كلام خود را به گلوى خود و يا صحراگرد به يك بلندى نگاه مى كند، از علم خداوند دور و پنهان نخواهد بود.

گام برداشتن انسان در شبى تاريك يا در شبى ساكت و آرام - كه نور ماهِ روشنگر بر تاريكى آن خيمه مى افكند و سياهى آن را از ميان مى برد و پرتو خورشيد درخشنده كه در طلوع و غروب به جاى آن مى آيد و تاريكى شب را از زير افق و بامدادان را از بالاى افق مى راند و از صحنه كنار مى زند - بر خدا پوشيده نيست.

اين جمله را به دو صورت مى توان معنا كرد:

1. تقلّب الأزمنة (دگرگون شدن روزگار)، عطف بر ليل داج باشد، بدين معنا خواهد بود كه همه رفتارهاى آدميان در طول روزگار بدون آنكه اختصاص به زمان خاصى داشته باشد، بر خدا معلوم و آشكار است. در اين صورت بايد تقلّب را مجرور خواند.

2. تقلب، عطف بر شخوص باشد، كه معنايش اين است كه حركت زمان و روزگاران بر خدا مخفى نيست كه عبارت از آمدن شب و رفتن روز باشد و در اين صورت بايد تقلب را مرفوع خواند.

ص: 520


1- شايد طرح برگشت صدا به حلق (به اين معنى كه انسان هنگام حرف زدن باقيمانده حرف خود را به حلق برگرداند، يا پژواك صدا) از آن جهت باشد كه برگشت لفظ به حلق، مخفى تر و آسان تر از خارج شدنش از حلق باشد. (به هر حال شاهد مثال در اندكى و بى توجهى صداست كه ما متوجه آن نمى شويم، چون بسيار كم است).

قَبْلَ كُلِّ غَايَةٍ وَ مُدَّةٍ(1)، وَ كُلِّ إِحْصَاءٍ وَ عِدَّةٍ(2). تَعَالَى عَمَّا يَنْحَلُهُ(3) الْمُحَدِّدُونَ مِنْ صِفَاتِ الاْءَقْدَارِ(4) وَ نِهَايَاتِ الاْءَقْطَارِ(5)، وَ تَأَثُّلِ(6) الْمَسَاكِنِ، وَ تَمَكُّنِ الاْءَمَاكِنِ. فَالْحَدُّ لِخَلْقِهِ مَضْرُوبٌ، وَ إِلَى غَيْرِهِ مَنْسُوبٌ. لَمْ يَخْلُقِ الاْءَشْيَاءَ مِنْ أُصُولٍ أَزَلِيَّةٍ، وَ لاَ مِنْ أَوَائِلَ أَبَدِيَّةٍ(7)، بَلْ خَلَقَ مَا خَلَقَ فَأَقَامَ حَدَّهُ وَ صَوَّرَ مَا صَوَّرَ فَأَحْسَنَ صُورَتَهُ. لَيْسَ لِشَيْءٍ مِنْهُ امْتِنَاعٌ، وَ لاَ لَهُ بِطَاعَةِ شَيْءٍ انْتِفَاعٌ. عِلْمُهُ بِالاْءَمْوَاتِ الْمَاضِينَ كَعِلْمِهِ بِالاْءَحْيَاءِ الْبَاقِينَ، وَ عِلْمُهُ بِمَا فِي السَّمَاوَاتِ الْعُلَى كَعِلْمِهِ بِمَا فِي الاْءَرَضِينَ السُّفْلَى.

...

خداى متعال قبل از هر غايت و مدت بوده است، بنابراين از عدد و تعداد آنها، كه از صفات عارض بر آنهاست، آگاه مى باشد.

حضرتش برتر و والاتر از آن است كه حدّ انگاران براى او صفاتى كه مربوط به مقدار است - از قبيل: طول و عرض و عمق و كوچكى و بزرگى و قطر، و صفاتى كه مربوط به گزينش مسكن و جا گرفتن در يك مكان است - نسبت مى دهند. چرا كه خداى سبحان از همه اينها مبرّا است، يعنى اندازه اى ندارد تا از جهت طول و عرض و عمق، پايانى داشته باشد و مسكنى نمى خواهد تا مانند انسان ناچار به گزينش مسكن باشد.

پس مُهر حدّ از لحاظ كيفيّت، كميّت، زمان و مكان بر پيشانى مخلوقات خدا زده شده و همه چيز غير بارى تعالى، به اين صفات منسوب است، و خداوند از هر حدّى منزه است.

خداوند هستى را از موادى ازلى نيافريده است، چنان كه معتقدان به قديم بودن عالم

ص: 521


1- غاية و مدة: ظاهراً فرق بين اين دو آن است كه غاية پايان يك چيز است، ولى مدة امتداد آن چيز.
2- عدة: تعداد.
3- ينحله: به او نسبت مى دهد.
4- عبارت «من صفات الأقدار» بيان «ما» مى باشد.
5- أقطار: ابعاد سه گانه (طول و عرض و عمق).
6- تأثل: به معناى جاى گرفتن. و امّا واژه تأثل با اينكه به معناى تأصل است از آن جهت انتخاب شده كه هر كسى به داشتن مسكن ناگزير است، ولى خداى سبحان چنين نيازى ندارد.
7- أوائل: در اصل كتاب حذف شده بود، ولى در لغت به معناى مواد اوليه آمده است. پس أوائل أبدية به معناى مواد اوليه جاودانه است. به ديگر بيان خداى متعال، جهان را از موادى كه هيچ گاه نابود نشوند خلق نكرده است.

...

...

مى گويند: «خدا مواد اصلى جهان را كه موجود بوده اند، شكل و سامان بخشيده است»، بلكه خدا صورت و مادّه اشيا را آفريده و به آن حدّ و مرزى معيّن و صورتى خاصّ، چون صورت انسان و حيوان و امثال آنها بخشيده است، كه بهترين و عالى ترين صورت مى باشد.

هيچ چيز در برابر اراده الهى توان سرپيچى ندارد و هرچه خواهد، همان شود، و البته اين اطاعت و فرمان پذيرى آفريدگان به نفع خودشان است و خدا از آن هيچ سودى نمى برد.

علم خدا به مردگان، درست مانند علمش به زندگان است، بدون اينكه گذشته و حال و آينده براى او تفاوتى داشته باشد. و آگاهى او از موجودات آسمانى و كروبيان، درست مانند آگاهى اش از زمينيان است - كه نسبت به آسمانْ پايين به شمار مى آيند - مى باشد.

ص: 522

منها: أَيُّهَا الْمَخْلُوقُ السَّوِيُّ، وَ الْمُنْشَأُ الْمَرْعِيُّ فِي ظُلُمَاتِ الاْءَرْحَامِ، وَ مُضَاعَفَاتِ الاْءَسْتَارِ، بُدِئْتَ «مِنْ سُلالَةٍ(1) مِنْ طِينٍ» وَ وُضِعْتَ «فِي قَرارٍ مَكِينٍ، إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ» وَ أَجَلٍ مَقْسُومٍ. تَمُورُ فِي بَطْنِ أُمِّكَ جَنِيناً لاَ تُحِيرُ(2) دُعَاءً، وَ لاَ تَسْمَعُ نِدَاءً، ثُمَّ أُخْرِجْتَ مِنْ مَقَرِّكَ إِلَى دَارٍ لَمْ تَشْهَدْهَا، وَ لَمْ تَعْرِفْ سُبُلَ مَنَافِعِهَا. فَمَنْ هَدَاكَ لاِجْتِرَارِ الْغِذَاءِ مِنْ ثَدْيِ أُمِّكَ، وَ عَرَّفَكَ عِنْدَ الْحَاجَةِ مَوَاضِعَ طَلَبِكَ وَ إِرَادَتِكَ! هَيْهَاتَ، إِنَّ مَنْ يَعْجِزُ عَنْ صِفَاتِ ذِي الْهَيْئَةِ وَ الاْءَدَوَاتِ، فَهُوَ عَنْ صِفَاتِ خَالِقِهِ أَعْجَزُ، وَ مِنْ تَنَاوُلِهِ بِحُدُودِ الْمَخْلُوقِينَ أَبْعَدُ!

...

در بخشى از اين خطبه آمده است:

فرآيند تكامل انسان

اى آفريده اى كه بى نقص و مستحكم و در كمالِ اعتدال با مراقبت كامل الهى در تاريكى هاى رحم و شكم و مشيمه و پرده هاى تو در تو پديد آمده اى! آفرينش تو از عصاره اى از گِل آغاز شد. چون اصل هر انسانى خاك است و خاك به گياه تبديل شد و گياه به خون، و پس از آن به صورت نطفه و منى در آمده است.

آنگاه تا زمانى معلوم در جايگاهى استوار نهاده شدى؛ يعنى در رحم مادر كه محلّ استقرار و حفظ نطفه است قرار گرفتى كه يك دوره خاص و معيّنى است؛ يعنى دوران باردارى كه از شش ماه تا يك سال، هر اندازه كه خدا براى هر جنينى مقدّر كرده باشد در اين جايگاه ايمن و محفوظ از خطرات مانده اى.

در شكم مادرت به صورت جنين از اين طرف به آن طرف در جنبش بودى، در حالى كه چون نمى توانستى بشنوى و جواب بدهى نه سخن كسى را مى شنيدى و طبعا نمى توانستى پاسخ بدهى.

ص: 523


1- سلالة: چكيده، عصاره.
2- لا تحير: جواب نمى دهى، گفته مى شود ما أحار جواباً، يعنى جوابى نداد.

...

...

سپس از آن قرارگاه امن (رحم مادر) به دنيايى آمدى كه تا آن دم آن را نديده بودى و راه هاى جلب منفعت آن را نمى دانستى.

پس چه كسى به تو آموخت تا با مكيدن، غذاى خود را از پستان مادرت به دست آورى؟ آيا اين دليل بر آن نيست كه مدبّرى حكيم و دانا تو را آفريده و به اين امر هدايت كرده است؟ چه كسى نياز به غذا و سير شدن از غذا را به تو شناساند و به تو آموخت كه بايد آن را فقط از سينه مادر به دست آورى و هنگام نياز به شير گريه كنى و هرگاه كه سير شدى سينه را رها كنى؟

هيهات، چه دور است فهم انسان از ادراك كنه خالق هستى! كسى كه از درك صفات موجوداتِ داراى شكل و اندام (انسان ها) ناتوان است، از ادراك صفات خالق آنها ناتوان تر خواهد بود. چون اگر مخلوق با همه وضوح و روشنايى كه در شكل و هيئت دارد غير قابل شناسايى و موجودى ناشناخته باشد، خالق او كه پنهانى و رازآميزى دارد براى درك ناشناخته تر و درك اوصاف او پيچيده تر و محدود كردن او در كميّت و كيفيّت و زمان و مكان براى شناختنش بسيار ناممكن تر است. [يعنى تو كه نمى توانى انسان را كه جسم است بشناسى چگونه مى توانى خداى رازآميز غير جسم را بشناسى؟]

ص: 524

خطبه صد و شصت و سوم

اشاره

و من كلام له عليه السلام لما اجتمع الناس إليه و شكوا ما نقموه على عثمان، و سألوه مخاطبته لهم و استعتابه لهم، فدخل عليه، فقال:

إِنَّ النَّاسَ وَرَائِي وَ قَدِ اسْتَسْفَرُونِي(1) بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ، وَ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَكَ! مَا أَعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ، وَ لاَ أَدُلُّكَ عَلَى أَمْرٍ لاَ تَعْرِفُهُ. إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ مَا سَبَقْنَاكَ إِلَى شَيْءٍ فَنُخْبِرَكَ عَنْهُ، وَ لاَ خَلَوْنَا بِشَيْءٍ فَنُبَلِّغَكَهُ. وَ قَدْ رَأَيْتَ كَمَا رَأَيْنَا، وَ سَمِعْتَ كَمَا سَمِعْنَا، وَ صَحِبْتَ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله كَمَا صَحِبْنَا. وَ مَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ لاَ ابْنُ الْخَطَّابِ بِأَوْلَى بِعَمَلِ الْحَقِّ مِنْكَ، وَ أَنْتَ أَقْرَبُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَشِيجَةَ رَحِمٍ مِنْهُمَا، وَ قَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ يَنَالاَ.

...

از سخنان آن حضرت عليه السلام هنگامى كه مردم بر گرد وى اجتماع نموده و از عثمان شكايت كردند و از حضرتش خواستند نزد او برود و با او گفت وگو كند و از عثمان بخواهد كه از آنان دلجويى نمايد. حضرت نزد او رفت و فرمود:

وساطت امام عليه السلام

اى عثمان، مردم در مدينه پشت سر من هستند و مرا به عنوان سفير و قاصد نزد تو فرستاده اند، تا مطلبى را به تو بگويم و گفته تو را به آنها برسانم. به خدا سوگند، نمى دانم به تو چه بگويم؟ اين سخن كنايه از آن است كه عثمان از هيچ موضوعى درباره مردم بى اطلاع نبود تا به توضيح نياز داشته باشد.

من چيزى را از خواسته ها و مطالبات مردم نمى شناسم كه تو آن را ندانى و لازم باشد

ص: 525


1- استسفار: به سفارت گماردن، واسطه قرار دادن و طلب ميانجى گرى و بردن و آوردن پيام بين دو نفر يا دو گروه.

...

...

آن را به تو يادآورى كنم و تو دليل خشم مردم بر خود را مى دانى.

هر چه از واجبات ومحرمات اسلامى مى دانيم تو نيز مى دانى، و چيزى از احكام دين نيست كه ما آن را فرا گرفته باشيم و تو فرا نگرفته باشى و لازم باشد براى تو تبيين كنيم. و هيچ امر واجبى نيست كه ما به طور خاص فهميده باشيم و تو از آن بى خبر باشى و لازم باشد كه از آن آگاهت كنيم.

هرآنچه ما ديديم تو نيز ديدى و آنچه شنيديم تو نيز شنيدى و همان طور كه با پيامبر صلى الله عليه و آله مصاحبت و همزيستى كرديم تو نيز همزيستى كردى. اين جملات در حقيقت تأكيدى بر اين معنا است كه عثمان مى دانست چه چيز بر او لازم است، و به ارشاد و تذكر نيازى نداشت.

اى عثمان، فرزند ابوقحافه (= ابوبكر) و فرزند خطّاب (= عمر) در عمل كردنِ به حق، از تو سزاوارتر و شايسته تر نبودند، زيرا همه شما نزد خدا يكسانيد و خداوند از همه شما عمل صالح مى خواهد. وانگهى تو از لحاظ خويشاوندى نزديك تر از آن دو به پيامبر صلى الله عليه و آله هستى. چون او از بنى اميه فرزند عبد شمس فرزند عبد مناف جدّ چهارم پيامبر صلى الله عليه و آله بود، در حالى كه ابوبكر از بنى مرة جدّ هفتم و عمر از عدى بن كعب جدّ هشتم پيامبر بود. پس [ اى عثمان] ظاهرا هم با پيامبر پيوند محكم تر و بيشترى دارى و از اين نظر از اولويت برخوردارى.

علاوه بر اينها، تو از لحاظ سببى نيز به افتخارى دست يافته اى كه آن دو از آن محروم بوده اند و آن اين بود كه با رقيه و كلثوم، دختران پيامبر صلى الله عليه و آله ازدواج كرده اى كه اين بالاترين افتخار است، اگر قدر بدانى. از اين رو بجاست كه از آن دو نفر بيشتر به حق عمل كنى.

ص: 526

فَاللَّهَ اللَّهَ فِي نَفْسِكَ، فَإِنَّكَ وَ اللَّهِ مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمًى، وَ لاَ تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ، وَ إِنَّ الطُّرُقَ لَوَاضِحَةٌ، وَ إِنَّ أَعْلاَمَ الدِّينِ لَقَائِمَةٌ. فَاعْلَمْ، أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اللَّهِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ عَادِلٌ هُدِيَ وَ هَدَى، فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً، وَ أَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً، وَ إِنَّ السُّنَنَ لَنَيِّرَةٌ لَهَا أَعْلاَمٌ، وَ إِنَّ الْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ لَهَا أَعْلاَمٌ. وَ إِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ، فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً، وَ أَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوكَةً، وَ إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ: «يُوءْتَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالاْءِمَامِ الْجَائِرِ وَ لَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَ لاَ عَاذِرٌ، فَيُلْقَى فِي جَهَنَّمَ فَيَدُورُ فِيهَا كَمَا تَدُورُ الرَّحَى، ثُمَّ يَرْتَبِطُ فِي قَعْرِهَا».

...

هشدار امام عليه السلام به عثمان

خدا را، خدا را در نظر بگير و به خويشتن بپرداز و خود را در ورطه هلاكت دنيا و كيفر سختِ آخرت ميفكن. به خدا سوگند، اين گونه نيست كه كسى بخواهد راه خلاص را به تو نشان بدهد كه تو از آن آگاه نباشى. و كور نيستى كه بخواهى بينا شوى، و ناآگاه نيستى كه بخواهى آگاه گردى و سبب شورش مردم را بفهمى، بلكه بدون اينكه كسى بگويد، همه چيز را و ظلم هايى كه روا داشته اى، نيك مى دانى.

بى ترديد راه هاى اسلام و احكام آن واضح و روشنند و پرچم هاى دين، يعنى راهنمايان احكام دينى همانند بيرق هايى كه براى نشان دادن راه بر سر راه رهگذران نصب مى كنند همچنان برافراشته است.

جايگاه رهبر دادگر و حاكم ستمگر نزد خداى سبحان

بدان كه بهترينِ بندگانِ خدا نزد حضرتش رهبر و پيشوايى است كه در بين مردم به عدالت رفتار كند، خود به حق هدايت شود و مردم را نيز هدايت كند، سنّت روشن را برپا بدارد و به آن عمل نمايد و در ميان مردم منتشرش سازد، و بدعتِ نادرست و نامقبول از نظر شرع را از بين ببرد.

ص: 527

...

...

بى گمان سنت هاى الهى، يعنى احكام برپا شده خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله درباره چگونگى اداره جامعه و امّت، كاملاً واضح و روشنند، و دلايل و اصولى شرعى دارند، چنان كه جاده ها داراى علائمى مى باشند تا مقصد را به انسان نشان دهند. و بدعت ها نيز علائمى روشن دارند كه به وضوح بر بدعت بودن خود دلالت مى نمايند. پس هيچ كس نمى تواند به اين بهانه كه دليلى بر بدعت بودن كارى وجود ندارد، آن را انجام دهد.

و به يقين بدترين مردم نزد خدا پيشواى ستمگرى است كه خود گمراه است و ديگران نيز به واسطه او گمراه مى شوند، چرا كه او بدعت ها را رواج مى دهد و مردم از او مى آموزند و بدان عمل مى كنند.

پس چنين پيشوايى سنّتى را كه مردم به آن عمل كرده اند نابود مى كند و به جاى آن بدعت وانهاده شده را زنده مى نمايد. بايد توجه داشت كه امام، اعم از پيشواى عامل به حق و پيرو باطل است، چنان كه خداى سبحان مى فرمايد: «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا...»(1)؛ «و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى كنند.» و نيز «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ...»(2)؛ «و آنان را پيشوايانى ساختيم كه به سوى آتش مى خوانند.»

من از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: روز قيامت پيشواى ستمگر را در حالى مى آورند كه ياور و عذرپذير (يا كسى كه كارهاى او را توجيه كند) ندارد. پس او را در جهنم مى افكنند [و او از شدت حيرت و در انديشه فرار و در جست وجوى راه نجات]، مانند سنگ آسياب گرد خود مى چرخد و سرانجام در پايين ترين طبقه جهنم به بند كشيده مى شود، [چرا كه او گناهكارترين انسان هاست؛ لذا بايد سخت ترين كيفرها را هم تحمل كند.]

ص: 528


1- سوره انبياء، آيه 73.
2- سوره قصص، آيه 41.

وَ إِنِّي أَنْشُدُكَ اللَّهَ أَنْ لا تَكُونَ إِمَامَ هَذِهِ الاْءُمَّةِ الْمَقْتُولَ، فَإِنَّهُ كَانَ يُقَالُ: «يُقْتَلُ فِي هَذِهِ الاْءُمَّةِ إِمَامٌ يَفْتَحُ عَلَيْهَا الْقَتْلَ وَ الْقِتَالَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ يَلْبِسُ أُمُورَهَا عَلَيْهَا، وَ يَبُثُّ الْفِتَنَ فِيهَا، فَلاَ يُبْصِرُونَ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ، يَمُوجُونَ فِيهَا مَوْجاً، وَ يَمْرُجُونَ فِيهَا مَرْجاً». فَلاَ تَكُونَنَّ لِمَرْوَانَ سَيِّقَةً(1) يَسُوقُكَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلاَلِ السِّنِّ وَ تَقَضِّي الْعُمُرِ. فَقَالَ لَهُ عُثْمَانُ: «كَلِّمِ النَّاسَ فِي أَنْ يُوءَجِّلُونِي، حَتَّى أَخْرُجَ إِلَيْهِمْ مِنْ مَظَالِمِهِمْ». فَقَالَ عليه السلام : مَا كَانَ بِالْمَدِينَةِ فَلاَ أَجَلَ فِيهِ، وَ مَا غَابَ فَأَجَلُهُ وُصُولُ أَمْرِكَ إِلَيْهِ.

...

خيرخواهى امام عليه السلام براى عثمان

من به خدا سوگندت مى دهم كارى مكن كه به واسطه آن، كشته شوى و پيشواى مقتول اين امّت گردى و باب زدوخورد و خونريزى بر روى امّت اسلامى گشوده شود. چرا كه پيش از اين گفته شده است: در امّت اسلامى پيشوايى كشته مى شود كه در نتيجه تا روز قيامت كشتار، در اين امّت ادامه خواهد يافت(2).

فرجام نيز همين شد، زيرا انحراف عثمان موجب قتل وى شد و امّت اسلامى را به دو فرقه سنى و شيعه تقسيم كرد. به گواهى تاريخ، حوادثى تلخ و خونبار بين اين دو گروه به وجود آمده است، در حالى كه اگر جريان رهبرى، به صورت طبيعى ادامه مى يافت و امام عليه السلام زمام امور را در دست مى گرفت، بر مسلمانان بر اساس كتاب و سنّت حكومت مى كرد و جامعه، بدون اختلاف و درگيرى راه خود و حيات خود را ادامه مى داد.

و اين قتل، تمامى امور را بر امت اسلامى مشتبه كرد و سبب شد كه حق را از باطل بازنشناسند و فتنه هايى مانند: جنگ جمل، صفين و خوارج به وجود آمد، و فراگير شدند و طمعكاران از اين فتنه ها و آشوب ها سوء استفاده هاى فراوان بردند. مردم در اين فتنه ها

ص: 529


1- سيّقة: اسب يا مركبى كه جلوتر از ديگر حيوانات مى رود.
2- بسا گوينده اين سخن خود پيامبر صلى الله عليه و آله باشد و امام عليه السلام آن را به خاطر آورده باشد.

...

...

شناور خواهند شد و در آن فتنه ها حق و باطل را در آميزند.

پس اى عثمان، در اين كهنسالى و به سر آمدن روزگار، زندگى خويش را مَركب مروان(1) قرار مده تا هر كجا خواهد تو را بكشاند.

پاسخ عثمان به حضرت على عليه السلام و پاسخ آن حضرت

عثمان به امام عليه السلام گفت: «از مردم بخواه دست از شورش و قيام بردارند و به من مهلت دهند تا ظلم و ستم را از آنها دور كنم.»

حضرت عليه السلام در پاسخ عثمان فرمود: ظلم و ستم هايى كه در مدينه انجام مى شود، مانند حبس اموال مسلمانان، نيازى به مهلت ندارد، چون مى توانى فوراً دست از آنها بردارى، و امّا ستم هايى كه در شهرهاى ديگر انجام مى شود هم اكنون مى توانى با فرستادن قاصدانى چند فرمانت را مبنى بر دست برداشتن از ظلم و تعدى، به واليان آن سامان ها برسانند.

معناى سخن امام عليه السلام آن است كه براى به تأخير انداختن اين اقدام دليلى وجود ندارد. با توجه به اين رهنمودِ نجاتبخشِ امام عليه السلام ، عثمان همچنان به ظلم و ستم خود ادامه داد تا آنكه مردم او را كشتند و فتنه[اى كه امام عليه السلام ، پديد آمدن و خطرناك بودن آن را به عثمان هشدار داده بود] چهره نمود.

ص: 530


1- مروان - فرزند حکم، رانده شده پیامبر صلی الله عليه وآله وسلم - مردی احمق و منافق، شهوت پرست و فاجر و تبهکار بود. و مستشار عثمان نیز بود. عثمان زمام حکومت را در اختیار او نهاد و او حکومت را کاملاً قبضه کرد و آتش فتنه را شعله ور ساخت تا جایی که مسلمانان را در ورطه تباهی گرفتار کرد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109