اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متّقین) جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:خادمی اصفهانی، اکبر

عنوان قراردادی:نهج البلاغه .خطبه همام .شرح

عنوان و نام پديدآور:اخلاق اسلامی در نهج البلاغه (خطبه متقین) / تالیف اکبر خادم الذاکرین (خادمی اصفهانی) ؛ با استفاده از دروس نهج البلاغه مکارم شیرازی.

مشخصات نشر:قم : نسل جوان ، 1385.

مشخصات ظاهری:2 ج.

شابک:دوره 964-6275-36-2 : ؛ 120000 ریال ( دوره، چاپ دوم ) ؛ 270000 ریال ( دوره، چاپ چهارم ) ؛ ج. 1: 964-6275-37-0 ؛ ج.2: 964-6275-38-9

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

يادداشت:کتاب حاضر توسط ناشرین متفاوت در سالهای مختلف منتشر شده است.

يادداشت:ج. 1 و 2 ( چاپ دوم: 1388).

يادداشت:ج. 2 (چاپ سوم: 1388).

يادداشت:ج.1(چاپ چهارم: 1391).

یادداشت:کتابنامه.

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- خطبه ها

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. خطبه همام -- نقد و تفسیر

موضوع:تقوا

شناسه افزوده:مکارم شیرازی، ناصر، 1305 -

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه. خطبه همام. شرح

رده بندی کنگره:BP38/0423 /خ16 1385

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:م 85-16592

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فاپا

ص: 1

اشاره

علیّ بن ابی طالب علیه السلام، امام اوّل، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

[نهج البلاغه، برگزیده، خطبه همّام]

اخلاق اسلامی در نهج البلاغه (خطبه متقین): با استفاده از دروس نهج البلاغه مکارم شیرازی؛ تألیف اکبر خادم الذاکرین (خادمی اصفهانی). قم: نسل جوان.

2ج.

ISBN 964-6275-36-2 (2VOL.SET)

ISBN 964-6275-37-0 (VOL.1)

ISBN 964-6275-38-9 (VOL.2)

فهرستنویسی بر اساس اطّلاعات فیپا.

کتاب حاضر قبلاً توسّط مطبوعاتی هدف و انتشارات مدرسة الامام علی بن ابی طالب علیه السلام منتشر شده است.

کتابنامه.

1. علیّ بن ابی طالب علیه السلام، امام اوّل، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه - نقد و تفسیر.

2. علیّ بن ابی طالب علیه السلام، امام اوّل، 23 قبل از هجرت - 40ق - خطبه ها. 3. تقوا

الف.علیّ بن ابی طالب علیه السلام، امام اوّل، نهج البلاغه، خطبه همّام، شرح.

ب. مکارم شیرازی، ناصر، 1305 - ج. خادمی اصفهانی، اکبر. د. عنوان. ه. عنوان: نهج البلاغه، برگزیده خطبه همّام، شرح.

297/9515

16خ38/042 BP

1385

کتابخانه ملّی ایران 16592-85م

شناسنامه کتاب

نام کتاب: اخلاق اسلامی در نهج البلاغه (خطبه متقین) - جلد دوم

مؤلف: اکبر خادم الذاکرین (خادمی اصفهانی)

ناشر: انتشارات نسل جوان - قم خیابان شهدا - تلفن 37743118

شمارگان: پانصد دورۀ دو جلدی

نوبت چاپ: چهارم

تاریخ انتشار: 1391 ش

صفحه و قطع: 608 صفحه - وزیری

چاپ و صحافی: نینوا - قم، تلفن: 37232501

شابک 9-38-6275-964 ISBN - 964-6275-37-0

شابک (دورۀ دو جلدی) 2-36-6275-964 ISBN - 964-6275-36-2

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

تقدیم

به همسرش، به مادر فرزندانش، به یار و غمخوارش، به حامی و پشتیبانش، به او که اگر نبود همتایی نداشت.

تقدیم

به دخت رسالت، همسر ولایت و مادر امامت

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

28 و 29. «رکوع و سجده های طولانی پرهیزگاران»------------11

30. «طلب آزادی از عذاب رستاخیز»------------33

فسلفه آزادی------------28

شاخه های اسارت و آزادی------------35

31 تا 34. برنامه روزانه------------39

حلم و بردباری------------40

کارآیی و نقش بردباری------------41

مراتب حلم------------48

ثمرات حلم------------49

نمونه هایی از سرگذشت بردباران------------49

نظر خواجه نصیر الدین طوسی در مسئله غضب------------54

نکاتی در مورد علم و جهل------------60

مقام ابرار------------73

اهمیت آیات فوق------------76

ابرار چه کسانی هستند؟------------78

نشانه های ابرار------------79

35. وجود خدا در تمام ذرات وجودشان------------85

ارزش خوف------------87

منشأ خوف------------89

ص: 5

ثمرات خوف------------91

علائم خائف------------93

انواع خوف------------94

36. قیافه پرهیزگارن------------97

نکته------------98

37 تا 40. ترس از مسئولیت ها------------105

راضی نبودن به عمل کم و زیاد ندیدن عمل کثیر------------117

متهم کردن نفس------------124

خوف از عمل------------126

41و 42. از ستایش دیگران بیمناکند------------129

43. نشانه های دیگر پرهیزگاران: قوّت در دین------------137

44. پرهیزگاران نرمخو و دور اندیشند------------143

45. با ایمانی مملو از یقین------------147

نشانه های مؤمن با یقین------------149

46. پرهیزگاران در کسب دانش حریصند------------153

47. علمی آمیخته با حلم------------161

48. میانه روی در حال غنا------------167

49. خشوع در عبادت------------175

50. آراستگی در عین تهیدستی------------185

51. صبر در شدائد------------193

فرهنگ صبر در اسلام------------194

فلسفه صبر------------197

52. پرهیزگاران در طلب حلالند------------201

53. نشاط در مسیر هدایت------------213

نشاط چگونه حاصل می شود------------214

ص: 6

چرا در عبادت بی نشاطیم------------215

54. پرهیز از طمع------------219

55. در عین انجام اعمال نیک باز هم ترسانند------------227

56 و 57. شب هنگام شکر خدا و صبحگاهان یاد او------------235

فضیلت شکر------------238

ذکر و فضیلت دوام آن------------241

58 و 59. شامگاهان هراسان و صبحگاهان خوشحال!------------251

عوامل غفلت------------260

عوامل بیداری------------266

نشانه های افراد غافل------------273

عواقب غفلت------------275

60. پرهیزگاران در جهاد با نفس------------281

مشارطه، مراقبه، محاسبه، معاقبه، مجاهده، معاقبه------------287

مراقبت------------290

محاسبه------------296

معاقبه------------299

مجاهدت------------300

معاتبه (توبیخ نفس)------------302

61 و 62. توجه به باقی و زهد در فانی------------305

علامات زاهد------------310

زهد مقدس اردبیلی------------312

63 و 64. آمیختن حلم با علم و گفتار با کردار------------315

هماهنگی گفتار با کردار------------319

آفات علم بی عمل------------321

آفات عمل بدون علم------------326

ص: 7

65. کوتاهی آرزوها------------329

درمان طول آرزو------------339

قصر أمل (کوتاهی آرزو)------------340

66. کمی خطا و لغزش------------345

عوامل خطا و لغزش------------346

فوائد مشورت------------351

خصوصیات شخص مشورت کننده (یا حدود مشورت)------------352

67. خشوع قلب------------355

علامت خاشع------------356

68. پرهیزگاران و قناعت طبع------------357

69. کم خوری و اعتدال در غذا------------367

مقدار کم خوراکی------------375

فوائد کم خوری و مضرّات پرخوری------------376

70. سهولت در برخوردها------------387

71. محافظت از دین------------391

72. خاموش کردن شعله های شهوت------------397

73. مهار کردن قوه غضب------------401

علاج غضب------------404

74 و 75. همگان به خیرش امید وار و از شرّش در امانند------------411

تعریف خیر و شرّ------------415

مصادیق شرّ------------415

76. در میان غافلان از ذاکران است------------421

77. در میان ذاکران از غافلان نیست------------421

فرق منزل تفکر و تذکّر------------428

فوائد ذکر------------429

ص: 8

78 تا 80. سه صفت پسندیده از صفات پرهیزگاران------------435

انتقام------------438

عفو و گذشت------------440

81. کار زشت از او دور است------------461

داستانی عجیب از انسانی خود ساخته------------467

82. گفته های او ملایم است------------473

83 و 84. بدی های پنهان و نیکی های آشکار------------479

معروف و منکر------------480

معروف در قرآن و روایات------------481

85 و 86. نیکی اش رو آورده و شرّش رخ برتافته------------489

87. خونسردی در شدائد و مشکلات------------493

88. در برابر ناگواریها شکیبا------------501

89. در موقع نعمت سپاسگزار------------501

صبر در برابر شدائد و ناملایمات------------502

صبر در آیینه عرفان------------509

حکایتی عجیب------------511

حقیقت شکر------------517

علت عدم شکرگزاری مردم------------518

کیفر کفران نعمت------------520

90. به خاطر دشمنی ظلم نمی کند------------523

91. به خاطر دوستی مرتکب گناه نمی شود------------523

92. اعتراف به حق------------529

93. در امانت خیانت نمی کند------------535

94. فراموشکارِ دستورات الهی نیست------------541

95. کسی را با لقب زشت نمی خواند------------545

ص: 9

96. عدم ضرر به همسایه------------549

همسایه بد------------552

فوائد حُسن جوار (همسایگی خوب)------------555

97. مصیبت زده را شماتت نمی کند------------559

98 و 99. وارد باطل نمی گردد و از دایره حق بیرون نمی رود------------563

100. هرگز از سکوت غمگین نمی شود------------569

101. صدایش به قهقهه بلند نمی شود------------577

عواقب زیاد خندیدن------------579

102. انتقامجو نیست------------583

دو نامه تکان دهنده (نامه ابوذر به حذیفه)------------584

نامه حذیفه در پاسخ ابوذر------------585

103. نفس او در زحمت------------589

104. مردم از او در راحت------------589

105. خود را برای آخرت به سختی می اندازد------------589

106. مردم را در آسایش قرار می دهد------------589

107. کناره گیری اش از روی زهد است------------593

108. معاشرتش توأم با مهربانی است------------593

109. دوری اش از روی تکبّر نیست------------593

110. نزدیکی اش به خاطر مکر و خدعه نیست------------593

روح بی قرار همام به ملکوت پرواز کرد------------595

تأثیر موعظه بر قلوب مؤمنان------------596

حکایت------------598

فهرست منابع------------603

ص: 10

28 و 29. رکوع و سجده هاى طولانى پرهیزگاران

«فَهُم حانُونَ عَلى اَوساطِهِم مُفْتَرِشُونَ لِجباهِهم وَ اَکُفّهِم و رُکَبِهم و اَطْرافِ اَقْدامِهِم»

ترجمه: متّقین در پیشگاه الهى به رکوع مى روند و جبین و دست و پا به هنگام سجده بر خاک مى سایند.

* * *

شرح: وقتى آن گونه که ذکر شد آیات خدا را تلاوت مى کنند و مى شنوند، باید این گونه نیز خضوع و خشوع کنند و به رکوع روند، و اعضاء بر خاک مالند، و گویا این اعضاء را فرش زمین مى کنند. اینان براى خدا این اعضاء را بر خاک مى گذارند و غیر او را در این عمل شریک او نمى گردانند؛ زیرا که خود فرمود: «اَنَّ المَساجِدَ للّه فَلا تَدعُوا مَعَ اللهِ اَحَداً».(1)

روایت است که معتصم عباسى از امام جواد(علیه السلام) درباره این آیه سؤال کرد و حضرت فرمود: «هِىَ الاَعْضاءُ السِّبْعَة الَتّى یَسْجُدُ عَلَیها»: آن (مساجد) اعضاء هفت گانه اى هستند که سجده با آنها صورت مى گیرد.(2)

به نام خدا

ص: 11


1- سوره جنّ، آیه 18.
2- منهاج البراعة، جلد 12، صفحه 127.

به مناسبت ذکر رکوع و سجود روایاتى درباره فضیلت آنها ذکر مى کنیم:

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «عَلَیکُم بِطُولِ الرُّکوُع و السُّجود فَانَّ اَحَدَکُم اِذا اَطالَ الرّکوعَ و السُّجود هَتَف اِبْلیسُ مِن خَلفِه فَقال یا وَیلَه اَطاعَ و عصیتُ وَ سَجَدَ وَ ابیتُ»: «بر شما باد به طولانى کردن رکوع و سجود؛ زیرا وقتى که یکى از شما رکوع و سجده خود را طولانى کند، ابلیس ندا دهد از پشت سر او، واى برمن، اطاعت کرد و عصیان کردم، سجده کرد و إبا نمودم».(1)

امام باقر(علیه السلام) نیز فرمود: «مَن اَتَمَّ رُکُوعَه لَم یَدخُله وَحْشَةُ القبر»: «کسى که رکوع خود را تماماً با جاى آورد و حق آن را ادا کند، وحشت قبر به او راه پیدا نکند».(2)

بیش از همه شیطان به مسئله سجده حساس است، زیرا او به وسیله همین سجده رانده شد، و در روایتى از مولى على(علیه السلام) آمده که سجده را طولانى کنید که عملى سنگین تر بر ابلیس نیست که ببیند انسانى در سجده است، زیرا او امر به سجده شد و عصیان کرد.(3)

چنانکه در روایات آمده طولانى کردن سجده از آئین ائمه و سنّت توبه کنندگان است و سجده گناهان را مى ریزد، چنانکه باد برگ درختان را سجده نهایت مرتبه عبادت فرزندان آدم است.(4)

در روایتى چنین آمده: «اَقْرَبُ مایَکُون العَبْدُ اِلى اللّه وَ هُوَ ساجِدٌ»: «نزدیکترین حالت بنده به خدا وقتى است که به سجده مى رود».(5)

ص: 12


1- سفینة البحار، جلد 1، صفحه 534، ماده «رکع».
2- سفینة البحار، جلد 1، صفحه 534، ماده «رکع».
3- بحار الانوار، جلد 85، صفحه 161; میزان الحکمه، جلد 4، صفحه 383.
4- سفینة البحار، جلد 1، صفحه 598، ماده «سجد» اصل عبارت چنین است: «قد ورد ان طول السجود من دین الائمه(علیهم السلام) و انه من سنن الاوابین و انّه من اشدّ الاعمال على ابلیس و یحط الذنوب کما یحطّ الریح ورق الشجر».
5- سفینة البحار، جلد 1، صفحه 599 _ 598.

خاندانى که ما را امر به طول سجده کرده اند، خود به قدرى در سجده فرو مى رفتند که پیشانى و زانوهاى آنها پینه مى بست. امام باقر(علیه السلام) مى فرماید: در مواضع سجده پدرم آثار سجده و برآمدگى و تورم نمایان بود و هر سال دو مرتبه آنها را قیچى مى کرد، در هر مرتبه پنج ثَفِنات بود و او صاحب ثفنات نامیده مى شد.(1)

در جاى دیگر امام باقر(علیه السلام) فرمود: «پدرم هرگاه نعمتى ذکر مى شد، با آیه اى که در آن سجده بود قرائت مى گردید، یا خداوند دفع بلا و کید از او مى کرد، یا از نمازش فارغ مى شد، یا اصلاح بین دو نفر مى کرد، در همه اینها سجده مى کرد و اثر سجود در تمام مواضع سجده اش نمایان بود؛ و از این رو او را «سجّاد» مى نامیدند».(2)

امام سجاد(علیه السلام) گاهى در بیابان به سجده مى رفت و هزار مرتبه مى فرمود: «لا اِلهَ اِلاّ اللّه حقّاً حقا لا اله الا اللّه تعبداًو رِقّا لا اِله الله ایماناً و تصدقاً».(3)

اینها در مورد سجده جسمانى بود؛ البته سجده کامل، ضمیمه شدن سجده جسمانى با سجده نفساى است. در روایتى از مولى على(علیه السلام) آمده: «سجود جسمانى قرار دادن اعضاء هفت گانه با خشوع قلب و اخلاص بر زمین است ولى سجود نفسانى فراغت و دورى قلب از امور فانى و روى آوردن با آخرین همّت به سوى امور باقى و کندن لباس کبر و خودپسندى و قطع علائق دنیوى و مزّین شدن به اخلاق نبوى(صلى الله علیه وآله) است».(4)

پس اى عزیز! سعى کن لااقل از سجده جسمانى به معنى واقعى که مولى فرمود محروم نشویم که آن آب کننده وزر و وبال و گناهانى است که بر پشت ما سنگینى مى کند. رسول گرامى(صلى الله علیه وآله) در خطبه اى که به مناسبت ماه رمضان ایراد فرمودند،

ص: 13


1- بحار الانوار، جلد 46، صفحه 6; میزان الحکمه، جلد 4، صفحه 358 (ثفنات: مواضع پینه بسته در اثر سجده).
2- بحار انوار، جلد 46، صفحه 6; میزان الحکمه، جلد 4، صفحه 384.
3- بحار الانوار، جلد 85، صفحه 166; میزان الحکمه، جلد 4، ماده «سجد».
4- غرر الحکم مولى على(علیه السلام) و میزان الحکمه، جلد 4، ماده «سجد».

چنین گویند: «ظُهُورُکُم ثَقیلةٌ مِنْ اِوزارِکم فَخَففوا عنها بِطولِ سُجُودِکم»:(1) «پشتهاى شما از گناهان و اعمالى که وزر و وبال است، سنگین شده، پس با طول سجده هایتان از آنها بکاهید».

از این روایات استفاده مى شود که در نماز و عبادت خلوص و توجه لازم است، اصل عبادت حضور قلب است، نمازى که با گفتن تکبیرة الاحرام، طوفان افکار و تندباد اندیشه ها ذهن را مشوش کند، میوه اى است که به جز پوسته، بهره اى ندارد. این چه نماز و حضور قلبى است که در آن گمشده ها و فراموش شده ها را پیدا کرده و به ذهن مى آوریم! این نماز گرچه اداء وظیفه و تکلیف است ولى در مقبول بودنش جاى حرف است. اداء وظیفه تا نماز مقبول بسیار فاصله دارد. چه بسیار نمازهاى ما که صحیح است ولى مقبول نیست! ظاهراً با تمام ارکان و اجزاء و شرایط است ولى پوسته اى زیبا است که مغزى در درون ندارد. نماز مى خوانیم و مى گوئیم چرا در خود تغییرى نمى بینیم، در حالى که نمى دانیم نماز مؤثر و نمازى که ما را از فحشاء و منکر دور مى کند و به خدا نزدیک مى کند، نماز با لبّ و مغز است! (الصَّلاَةَ تَنْهَى عَنْ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ)(2)

آیا نمازى که آلوده به ریا است، نماز است! آیا نمازى که به دنبال آن مى گوید عَجَب نمازى خواندم، عجب رکوعى، عجب خلوصى، نماز است! منشاء این عَجَبْها، عُجْبْ است.

آیا نماز ما نمازى است که در روایت فرمود همچون نهرى است که روزى پنج مرتبه خود را در آن شستشو مى دهید و مسلماً اگر کثافتى در بدن شما بود مرتفع مى شود.«قال الصادق(علیه السلام): لَوْ کانَ عَلى بابِ اَحَدِکُم نهرٌ فَاغتَسَل منه کلَّ یوم خَمْسَ مَرّات هَلْ کانَ یَبقى على جَسَده مِنَ الدَّرَن شىءٌ؟ اِنَّما مَثَلُ الصّلاةِ مَثَلُ النَّهرِ الّذى

ص: 14


1- الرسائل، جلد 4، صفحه 227.
2- سوره عنکبوت، آیه 45.

یَنْقى، کُلَّما صَلّى صَلاةَ کانَ کفارةٌ لِذُنُوبه اِلاّ ذَنْبٌ اَخرَجَه مِن الایمان مِقیمٌ عَلیه»:(1) امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «اگر درب خانه یکى از شما نهرى بود که هر روز پنج مرتبه خود را در آن مى شست (یعنى پنج مرتبه از خانه خارج مى شد و از درون نهر باید مى گذشت) آیا چرکى بر بدن او باقى مى ماند! همانا مَثَل نماز، مَثَل نهرى است که پاک مى کند (کثافات روحى را) هرگاه نمازگزار، نماز بخواند، آن نماز کفّاره گناهان او است مگر گناهى که بر او بماند و او را از ایمان خارج کند (مثل این که چیزى به بدن انسان باشد که با درون آب رفتن زایل نمى شود و انسان را از تمیز بودن خارج کرده است). آیا نماز ما چنین است، آیا نماز ما پاک کننده رذائل اخلاقى ما است یا موجب سیاهتر شدن و دورى از خدا، چنانکه براى بعضى چنین است»!

آیا متوجه هستیم که اصل نماز خشوع و خضوع است، نزدیکترین حالتى که بنده به خدایش نزدیکتر است، حالتى است که بیشتر در خشوع است و آن سجده یعنى پائین ترین حالت در نماز است که این پائینى خود، بزرگى است، زیرا پائین آمدن براى خدا، بزرگى در نزد او است، آیا مى دانیم علت عظمت سجده، خضوع آن است؟! آیا مى دانیم چرا باید بر زمین و خاک سجده کرد، هشام بن حکم از امام صادق(علیه السلام) پرسید بر چه چیزى مى شود سجده کرد، فرمود: سجده جایز نیست مگر بر زمین یا آنچه از آن مى روید، الاّ این که مَأکُول (خوردنى) و ملبوس (پوشیدنى) باشد»، گفتم فدایت شوم علّت چیست؟ فرمود: «سجود خضوع براى خداوند عزّوجل است، پس جایز نیست بر مأکول و ملبوس، زیرا فرزندان دنیا و دنیاپرستان بنده و عبید مأکول و ملبوسند (گویا بر آنها سجده کنند) و سجده کننده براى خدا، جایز نیست پیشانى خود را در سجده بر جاى سجده دنیاپرستانى گذارد که دنیا فریبشان داده است، و سجده بر زمین افضل است، زیرا نشان دهنده تواضع و

ص: 15


1- بحار الانوار، جلد 82، صفحه 237; میزان الحکمه، جلد 5، صفحه 373.

خضوع بیشتر براى خداوند است.(1)

آیا مى دانى مفهوم سجود چیست؟ سجودى که تنها در نمازهاى و اجب یومیه 34 بار انجام مى دهیم این سؤال را از مولى على(علیه السلام) کردند، فرمود: وقتى سر بر زمین مى نهى، یعنى (مِنْها خَلَقْتَنى) از این خاک خلقم کردى وقتى سرت را برمى دارى، یعنى (اِلَیْها تُعیدُنى) به سوى همین خاک مرا باز مى گردانى، و وقتى از سجده دوم برمى دارى، یعنى (مِنها أخرجتَنی) از همین خاک بیرون آوردی و سجده دوم را که می کنی (وَ مِنها تَخْرُجُنى تارَة اُخْرى) از همین خاک یکبار دیگر مرا خارج مى کنى.(2)

پس اى عزیز حال که این معارف آشکار شد، دقت کن در عظمت خداوند و کوچکى خود و این که نماز با خضوع و خشوع موجب استفاده تو است، نه افاده خدا، زیرا او خدائى است که آسمانها و زمین و خورشید و ماه و ستارگان و کوهها و اشجار و تمامى جنبندگان ساجد او هستند، حتى از نظر تکوین ملائکه و جن و انس سجده کننده براى اویند.

(أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِى السَّماوَاتِ وَمَنْ فِى الاَْرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَکَثِیرٌ مِّنَ النَّاسِ وَکَثِیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذَابُ)(3)

سجود، تفسیر شده به غایت خضوع و ذلّت و اطاعت، خواه، بااراده و یا بدون اراده.

موجودات به دو دسته تقسیم مى شوند: 1_ موجوداتى که داراى اراده و اختیار ناشى از تعقّل نیستند، مثل جمادات و گیاهان و حیوانات (جمادات و گیاهان اراده ندارند و حیوانات هم اراده و اختیار ناشى از تعقل، ندارند). اینها چون اراده

ص: 16


1- بحار الانوار، جلد 85، صفحه 147; میزان الحکمه، جلد 4، صفحه 386.
2- بحار الانوار، جلد 85، صفحه 139; میزان الحکمه، جلد 4، صفحه 382.
3- سوره حج، آیه 18.

ندارند که مخالفت پروردگار کنند، همگى خاضع و مطیع او هستند.

2_ موجوداتى که داراى اراده و اختیار ناشى از تعقّل، هستند مثل ملائکه و انسانها، اینها داراى دو جهت هستند:

الف) جهت غیرارادى: مثل جریان خون در قلب و رگها یا پالایش خون در کلیه ها، قلب و کلیه و دستگاه گوارش و امثال آن، از این نظر که موجودى تکوینى هستند، همانند جمادات و گیاهان و حیوانات، با زبان حال تسبیح و اطاعت خداوند مى کنند، حتى کافر هم از این نظر مطیع فرمان الهى است.

ب) جهت ارادى: از این جهت، ملائکه، باز مطیع هستند؛ چون در ساختار وجودى آنها شهوت و غضب نیست، سرپیچى از فرمان الهى ندارند؛ ولى انسانها چون داراى شهوت و غضب هستند، دو قسم مى شوند: عده اى مطیع و عده اى نافرمان. و به همین جهت در آیه اى که ذکر شد مى فرماید: بسیارى از مردم «کَثیرٌ مِنَ النّاس» مطیع و خاضع هستند و بسیارى (بواسطه سرپیچى) مستحق عذاب مى شوند «کثیرٌ حقَّ عَلَیه العَذابُ».

در آیه 49 «سوره نحل» نسبت به ملائکه تصریح مى کند که (وَلِلهِ یَسْجُدُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ مِنْ دَابَّة وَالْمَلاَئِکَةُ وَهُمْ لاَ یَسْتَکْبِرُونَ). البته جن ها هم مثل انسانها هستند، زیرا اراده داشته و مکلفّند و مطیع و عاصى دارند.

حال به مناسبت این که این فراز خطبه اشاره به نماز شب پرهیزگاران و در رکوع و سجود بودن آنها است اشاره اى هم به فضیلت نماز شب کنم، در فضیلت نماز شب همین بس که صاحب میزان الحکمه هفت آیه از آیات قرآن را ذکر کرده که اشاره به نماز شب و فضیلت آن دارد، در کنار این آیات، روایات معصومین(علیهم السلام) مملوّ از فضائل این عبادت است، در وصایاى پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) به مولانا على بن ابیطالب(علیه السلام) آمده که چهار مرتبه فرمود: «عَلَیکَ بِصلاةِ اللّیل»:«بر تو باد نماز شب و لازم کن بر خود نماز

ص: 17

شب را».(1)

در جاى دیگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند: آنقدر جبرئیل مرا به نماز و عبادت شب و شب زنده دارى سفارش کرد که گمان کردم بهترین افراد امت من هرگز نمى خوابند.(2) یا در حدیث دیگر فرمود گمان کردم بهترین افراد امّت من شب را نمى خوابند مگر مقدار کمى را.(3)

در روایتى امام صادق(علیه السلام) فرمودند: خداوند زینت حیات دنیوى را مال و فرزند قرار داد، و نماز شب که هشت رکعت است و بنده مؤمن در آخر شب مى خواند، زینت آخرت است.(4)

نماز شب شرف مؤمن و موجب مباهات و افتخار خداوند است، خداوند مباهات مى کند به کسى که نماز به تنهائى در شب مى خواند،(5) و سجده مى کند و چه بسا در سجده به خواب مى رود، خداوند به ملائکه گوید: «اُنْظُروا الى عَبدى روُحُه عندى و جَسَدُه ساجدٌ لى»: «نگاه کنید بنده مرا که روحش نزد من و بدنش سجده کننده به من است».(6)

ابن عباس گفت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در ضمن حدیثى فرمود: هر مرد یا زنى موفق به اداى نماز شب شد براى خدا قیام کرد و وضوى شادابى گرفت، و نماز براى خدا به نیّت صادق و قلب سلیم و بدن خاشع و چشم گریان خواند، خداوند پشت سر او هفت صف از ملائکه قرار دهد که تعداد هر صفى را غیر از خداوند احصاء نتواند کرد، یک طرف صف در شرق و طرف دیگر در مغرب است و زمانى که از نماز فارغ

ص: 18


1- میزان الحکمه، جلد 5، صفحه 417.
2- بحار الانوار، جلد 76، صفحه 333; میزان الحکمه، جلد 5، صفحه 417.
3- کنز العمال، خیر (21425); میزان الحکمه، جلد 5، صفحه 417.
4- بحار الانوار، جلد 83، صفحه 126.
5- بحار الانوار، جلد 3، صفحه 488، از امام صادق(علیه السلام); میزان الحکمه، جلد 5، صفحه 417.
6- بحار الانوار، جلد 84، صفحه 259; میزان الحکمه، جلد 5، صفحه 419، از رسول گرامى (صلى الله علیه وآله).

شد، خداوند به عدد آن ملائکه درجات براى این نمازگزار نویسد.(1) در روایتى دیگر انس گوید شنیدم از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) که مى فرمود: «الرَّکعَتانِ فِى جَوفِ اللّیل اَحَبُّ اِلَىّ مِنَ الدُّنْیا وَ ما فیها»: «دو رکعت نماز در شب بهتر است، نزد من، از دنیا و هر آن چه در آن است».(2)

جابر بن عبدالله انصارى گفت شنیدم از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) که مى فرمود: «ما اتَّخَذَ اللّهُ اِبراهیمَ خلیلا الاّ لاِطْعامِ الطَّعام و الصلاةِ باللیل و النّاسُ نیام»: «خداوند، ابراهیم(علیه السلام) را دوست و خلیل نگرفت مگر براى اطعامِ طعام و نماز شب در حالى که مردم در خواب بودند».(3)

امام امّت در کتاب چهل حدیث خود در ذیل این حدیث چنین گویند: «اگر نبود براى نماز شب جز این یک فضیلت کفایت مى کرد، ولى براى اهلش و آن امثال من نیست، ماها نمى دانیم خَلعت خَلَّت چه خلعتى است، و دوست گرفتن حق تعالى بنده را چه مقامى است، تمام عقول عاجز است از تصوّر آن، تمام بهشت ها را اگر به خلیل دهند، به آن ها نظر نکند، تو نیز اگر محبوب عزیز یا صدّیق محبوبى داشته باشى و بر تو وارد شود، از هر ناز و نعمتى غفلت کنى، و به جمال محبوب و لقاء صدیق از آنها مستغنى گردى با آن که این مثل خیلى بى تناسب و فرق بین المشرقین است».(4)

آرى بى خبران از این حالات چه ادراکى و بهره اى دارند، بى خردان قیام در شب و با معشوق حقیقى راز و نیاز کردن را بى خردى مى پندارند، آنها را با این وادى چه کار، آنها در زندگى مادّى دنیوى غرقند و از راز عشق و رمز محبوب و جلوه

ص: 19


1- وسائل الشیعه، جلد 5، کتاب الصلاة، حدیث (10293).
2- وسائل الشیعه، جلد 5، کتاب الصلاة، حدیث 10295.
3- وسائل الشیعه، جلد 5، کتاب الصلاة، حدیث 10294.
4- چهل حدیث، صفحه 177.

دوست چه دانند، از آنها بگذریم و به سراغ خود آئیم، آیا ما درک نماز خلیل الرحمن را مى توانیم بکنیم؟ آیا نماز او مثل نماز ما بود؟ او عرض حاجت به جبرئیل امین نفرمود و ما حاجات خود را از شیطان هم بشود مى طلبیم، ما وقتى با محبوب دنیوى سخن گوئیم از خود بى خود شویم، چگونه او با معشوق ازلى و ابدى از خود بى خود نشود، نماز شب به قدرى نزد خدا محبوب است که ثواب آن را خود داند و بس، امام صادق(علیه السلام) مى فرماید:

«ما مِنْ عَمل حَسَن یَعْمَله العبدُ الاّ و له ثوابٌ فى القرآن الاّ صلاةَ اللیل فانَّ اللّه لم یُبَیّن ثوابَها لعَظیم خَطَره عندَه فقال: تَتَتجافى جُنُوبُهم عن المَضاجِع یَدْعُونَ رَبَّهُم خوفاً و طَمَعاً و ممّا رزَقناهُم یُنْفِقوُن فلا تَعلمُ نَفْسٌ ما اُخْفِىَ لَهُم مِنْ قُرّة اَعیُن جزاءً بما کانوا یعملون».

(هیچ عمل نیکوئى نیست که بنده آن را انجام دهد مگر این که ثواب آن در قرآن آمده، الاّ نماز شب، زیرا خداوند ثواب آن را به خاطر عظمت آن در نزد خودش بیان نفرمود و (در قرآن) فرمود: دور مى کنند پهلوهاى خود را از خوابگاهها (کنایه از این که از رختخواب برمى خیزند) و با ترس و امید، پروردگار خود را مى خوانند، و از آنچه روزى آنها کرده ایم انفاق مى کنند، پس هیچ کسى نمى داند، چه سرور و روشنى چشمى براى آنها در نظر گرفته شده است، (این) جزاى عملکرد آنها (و نماز و نیایش شب) آنها است».(1)

این «قرة العین» و روشنى دیده که مایه سرور شب زنده دار است چیست که خداوند ذکر نکرده، اگر از ثوابها و باغهاى بهشتى است، که مى توانست مثل جاهاى دیگر و اعمال دیگر بیان کند، معلوم مى شود پاداش آن از سنخ این پاداشها نیست که گوشزد کسى توان کرد، خصوصاً براى اهل دنیا، فهم ما از درک نعمتهاى آنجا کوتاه است و تمام این دنیا در مقابل تار موئى از حور العین بهشتى نیست، بلکه مقابل تارى

ص: 20


1- وسائل الشیعه، جلد 5، کتاب الصلاة، حدیث 10318.

از تارهاى حله هاى بهشتى که براى اهلش مهیّا شده نیست.

امام امت در ذیل این روایت مى فرماید: «اى واى به حال ما اهل غفلت که تا آخر عمر از خواب برنمى خیزیم و در سُکر (و مستى) طبیعت باقى هستیم بلکه هر روز بر مستى و غفلت ما مى افزاید، جز مقام حیوانیّت و مأکل و مشرب و منکح آنها چیز دیگرى نمى فهمیم، و هر چه مى کنیم گرچه از سنخ عبادات هم باشد باز براى اداره بطن و فرج مى کنیم... ولى باز ناامید نباید شد، ممکن است پس از مدتى بیدارىِ شب و انس و عادت به آن، خداى تعالى کم کم دستگیرى فرماید و با یک لطف خفىّ، خلفع رحمت بر تو بپوشاند، ولى از سرّ عبادت مجملا غافل مباش و همه را به تجوید قراءات و تصحیح ظاهر فقط مپرداز، اگر نمى توانى مُخَلَّص شوى، لااقل براى آن قرة العینى که حق تعالى مخفى فرموده بکوش و یادى از فقیر عاصىِ حیوان سیرت که از همه درجات به حیوانیّت قناعت کرده _ اگر مایل شدى _ بکن، و با توجه به خلوص نیّت بخوآن«اللّهُمَ ارْزُقْنى التَّجافِىَ عَنْ دارِ الغُرُور وَ الاِنابَةَ اِلى دارِ الخُلودِ و الاِسْتِعْدادَ لِلموت قَبْلَ حُلُولِ الفَوت»: «خدایا دورى از دار فریب و (این دنیا) را روزى من گردان و رجوع به سوى خانه همیشگى و آخرت و آمادگى براى مرگ را قبل از رسیدن فوت نصیب من گردان.(1)

* * *

ص: 21


1- چهل حدیث (امام خمینى)، صفحه 179 _ 178; دعاى آخر کلام این عارف بزرگ مأخوذ از مفاتیح در اعمال شب 27 ماه مبارک رمضان است.

ص: 22

30_ طلب آزادى از عذاب رستاخیز

اشاره

«یَطْلُبُونَ اِلَى اللّهِ تَعالى فى فَکاکِ رَقابِهِم»

ترجمه: از خداوند متعال آزادى خویش را (از عذاب رستاخیز) طلب مى کنند.

* * *

شرح: این عبارت گویاى نتیجه اعمال و عبادات شبانه پرهیزگارن است که همانا نجات و رهائى از آتش دوزخ و عذاب است، آنها این همه مشقّت و رنج شبانه را براى وصول به حق و نجات از غضب و خشم الهى انجام مى دهند، در یکى از دعاهاى ماه مبارک رمضان نیز مى خوانیم: «وَ مُنَّ عَلَىَّ فِکاکَ رَقَبَتى مِنَ النّار «و بر من رهائى از آتش دوزخ را منّت گذار» و این لطفى است که به هر بى سر و پائى نشود.

در اینجا به مناسبت«(فِکاک رَقَبَة یا فَکُ رَقَبَة» لازم است بحثى اجمالى از آزادى و رهائى از اسارتها و قیودِ در زندگى داشته باشیم. رهائى از اسارتهاى دنیوى که مقدمه اى براى رهائى از اسارتهاى اخروى و در آتش گرفتار شدن است و به عبارت دیگر رهائى از آتش دوزخ نمایانگر رهیدن از چنگال گناه و هوى و هوس و شیطان و خرافات و آداب و رسوم غلط و ظلم و بیداد و استکبار است.

در جاهاى بسیاری از قرآن تعابیر گوناگونى در رابطه با نفى اسارت و اثبات

ص: 23

آزادى وجود دارد(1) که همگى نشان دهنده اهتمام قرآن بر رهائى و آزادى انسانها است، درباره پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: (وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالاَْغْلالَ الَّتِى کَانَتْ عَلَیْهِمْ»: «پیامبر بارهاى گران و زنجیرهائى که بر (دوش و گردن) آنها است برمى دارد».(2)

«اِصْر» در اصل به معنى حبس است و اگر به بار سنگین اطلاق شده براى این است که بار سنگین، انسان را حبس و مانع از فعّالیت او مى شود و اگر به عهد و پیمان و یا مجازات و کیفر (اصر) گفته مى شود به خاطر محدودیتى است که براى انسان ایجاد مى کند.(3)

پیامبران و جانشینان آنها آمدند، تا عوامل حبس و سلب آزادى را از بشر بردارند و با باز کردن غل و زنجیر اسارتها، نسیم آزادى را بر روانهاى فسرده و فرسوده بدمند، و نغمه حرّیت را ساز کنند، زنجیر جهل و نادانى، بت پرستى، تبعیضات و زندگى طبقاتى و غیره را از دست و پا و دوش و گردن این انسان بردارند.

«اَغْلال» جمع «غُلّ» و بنابر آنچه از موارد استعمال آن استنباط مى شود زنجیرها و قیدهائى بوده که گاهى بر دست و پا و گردن مى گذاشته اند، در قرآن در موارد مختلف استعمال شده است: غُلّت اَیْدیهم _ اِذا الاَغلال فى اَعْناقهم _ و لا تَجْعَل یَدَکَ مَغْلُولَةً اِلى عُنُقِک.

در سروه بلد که مواهب ظاهرى و باطنى خداوند را بیان مى کند مى فرماید: «أَلَمْ نَجْعَلْ لَّهُ عَیْنَیْنِ * وَلِسَاناً وَشَفَتَیْنِ* وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ * فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْعَقَبَةُ * فَکُّ رَقَبَة * أَوْ إِطْعَامٌ فِى یَوْم ذِى مَسْغَبَة * یَتِیماً ذَا مَقْرَبَة * أَوْ مِسْکِیناً ذَا مَتْرَبَة»: «آیا براى او (انسان) دو چشم و یک زبان و دو لب قرار ندادیم و او را به خیر و شرّ هدایت نکردیم، ولى او (انسان ناسپاس) از آن گردنه مهم بالا نرفت، و

ص: 24


1- سوره البلد، آیه 13.
2- سوره الاعراف، آیه 157.
3- تفسیر نمونه، جلد 6، صفحه 398.

تو نمى دانى آن گردنه چیست؟ آزاد کردن برده است، یا اطعام کردن در روز گرسنگى، یتیمى از خویشاوندان یا مستمندى به خاک افتاده را».(1)

خداوند سه عضو مهم براى شناخت و معرفت را نام برده، و سپس به نعمت باطنى و وجدان و فطرات اشاره کرده که به سبب آن از درون جان، خوبیها و بدیها را درک مى کنیم، و وجدان انسان گواه است که: «هدیناه النجدین».

از این گردنه انسان با این وسائل نگذشت، چه میدانى منظور از گردنه «صعف العبور» چیست فکّ رقبه و آزاد ساختن گردنها از طوقهاست این هدف انبیاء (علیهم السلام) و اولیاء الهى بوده است، رهائى از این اسارتها و گردنه ها در دنیا، رهائى از گردنه آخرت را به دنبال دارد.

در حدیثى از پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) آمده: «اِنَّ اَمامَکم عَقَبَة کَؤداً لا یَجوزها المُثَقَّلُون و اَنَا اُریدُ اَنْ اُخَفَّفَ عنکم تلک العَقَبَة»: «پیش روى شما گردنه صعب العبورى است که افراد سنگین بار از آن نمى گذرند، و من مى خواهم بار شما را براى عبور از این گردنه سبک کنم».(2)

آیا این فکّ رقبه در آیه فقط اشاره به بردگى است؟ ظاهر آیه چنانکه مفسّرین گفته اند، چنین است و جا دارد بگویم، چقدر بر ضد اسلام فریاد زدند که بردگى و برده دارى را تجویز کرده، و پیامبر (صلى الله علیه وآله) بردگى را نفى نکرده است، چقدر بى اطلاعى است اگر کسى کلمات پیامبر (صلى الله علیه وآله) را در ترغیب به آزادى برده ها ننگرد، و چقدر بى شرمى است که بنگرد و ساکت باشد، و یا انکار کند، کلمات پیامبر (صلى الله علیه وآله) و ائمه (علیهم السلام) مملوّ از امر به آزاد کردن برده است، حتى اسلام براى کفارات، آزادى برده را به عنوان کفاره ذکر کرده است و کسى که در تاریخ تتبع کند، بر او پوشیده نمى ماند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) از هر فرصتى براى برده زدائى و آزادى انسانها استفاده مى کرد که او براى این مبعوث شده بود.

ص: 25


1- سوره البلد، آیات 8 تا 16.
2- مجمع البیان و تفسیر نمونه در ذیل این آیات آورده اند.

در مورد این که چرا پیامبر (صلى الله علیه وآله) در ابتداء برده دارى را ممنوع نکرد، وجوهى ذکر کرده اند، از جمله این که اقتصاد عربستان در آن زمان روى برده مى گشت، و این امر به غیر از مختل کردن وضع مردم چیزى را به دنبال نداشت، مصلحت ایجاب مى کرد یک مرتبه چنین نکند، بلکه به تدریج برده دارى را نفى کند و وجه دیگر این که اگر کسى شرایط عربستان را در آن زمان ملاحظه کند، هیچ راهى بهتر از عمل پیامبر (صلى الله علیه وآله) براى نگهدارى بردگان نمى یافت، فقر حاکم بر مسلمانان و کمبود کار اجازه نمى داد که بردگان آزادانه عمل کنند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) هر چند نفرى را در اختیار ثروتمندى قرار مى داد، تا به ازاى کار، بردگان اداره شوند، وجوه دیگرى نیز گفته شده که این مختصر گنجایش بحث گسترده را ندارد؛ امید است دوستداران این بحث به کتابهاى مبسوط و مستقلّى که در این زمینه نگاشته شده مراجعه کنند.

البته اسلام نظرش به آزادى جسمى تنها نیست، اهتمام آن براى رهیدن از بردگى نفوس بسیار بیشتر از رهیدن از بردگى اشخاص است، برده هواى نفس بودن بسیار خطرناکتر از برده انسانى بودن، و رهیدن از آن مشکلتر از رهیدن از این است.

مولى علی (علیه السلام) در نامه 31 نهج البلاغه به فرزند خود امام حسن(علیه السلام) که عصاره اخلاق را به تمامى معنا بیان مى کند چنین مى فرماید: «و لا تَکُنْ عَبدَ غَیرِک و قَد جَعَلَکَ اللّهُ حُرّاً: «و بنده غیر از خودت مباش در حالى که خداوند تو را آزاد قرار داده است». اطلاق کلام مولى بندگى بت نفس را هم شامل مى شود که بت نفس بسیار خطرناکتر از بت چوبى و سنگى است.

هرچه مى کنیم خود به سر خود مى کنیم وگرنه خداوند ما را آزاد آفریده و مى خواهد آزاد باشیم و آزاد رویم، گذشتن از این گردنه و عقبه ها راحت نیست، قرآن تعبیر به «اقتحام» فرموده«(فَلا اقْتَحَمَ العَقَبَة» «اقتحام» در اصل به معنى ورود در کار سخت و خوفناک است (مفردات راغب) یا داخل شدن وگذشتن از چیزی با شدّت و مشقت است، (تفسیر کشّاف) و این تعبیر خود گویاى سختى کار است و چه باید

ص: 26

کرد که بهشت پیچیده به مشکلات است، و آتش دوزخ پیچیده به شهوات که این سخن مولى امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است که مى فرمود پیامبر (صلى الله علیه وآله) مکرراً چنین مى گفتند إنَّ الجنّة حُفَّتْ بِالْمَکارِهِ وَ إنَّ النارَ حُفَّت بِالشَّهوات».(1)

در فرازهاى قبلى اشاره شد که (ارادتهم الدنیا فلم یریدوها) «دنیاى هوس براى آنها مى آید و آنها با صبر پذیراى اویند» دنیا دام بر سر راه آنها گذارده و مى خواهد آنها را اسیر کند ولى (فَفَدَوا اَنْفُسَهم) براى آزادى خود فدیه می دهند تا از بند اسارت نفس رهائی یابند آنها لحظ ای حریّت خود را، در زندان هوس نمى بینند نفس آنها در برابر هیچ ظالمى و بزرگترین ظالمها یعنى شیطان و نفس امّاره سرخم نمى کند گرچه جسم آنها به بردگى و زندان و اسارت کشیده شود، چنانکه دیدیم با یوسف صدیق (علیه السلام) ، آن پیامبر خدا چه کردند ولى تن به اسارت هوى و هوس نداد، و در چنگال گناه گرفتار نشد، بردگى و زندان و اسارت را پذیرفت، ولى اسیر نشد و زبان حال و مقال وى چنین بود: «ربِّ السَّجنُ اَحَبُّ الىَّ ممّا یدَعونَنى الیه»(2): «خداى من زندان براى من بهتر است از آنچه مرا به آن دعوت مى کنند» (زیرا که زندان بودن جسم راحت تر از زندانى بودن روح و حرّیت، در چنگال هوى و هوس زنى مثل زلیخا است).

براى توجه دادن به اهمیّت آزادى در مکتب آزادیبخش اسلام، دو حدیث از پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) و پرچمدارى آزادى ذکر مى کنم:

1_ «اِنَّ اللّه غافِرُ کلّ ذنب اِلاّ مَنْ اَحْدَثَ دینا او اغْتَصَبَ اجیراً او باع حُرّاً؛ «خداوند هر گناهى را مى آمرزد، مگر کسى را که دین جدیدى از طرف خود بیاورد، یا اجرت اجیرى را غصب کند یا فرد آزادى را بفروشد».(3)

2_ «اِنَّ اللّهَ غافِرُ کلّ ذنب اِلاّ مَنْ جَحَدَ مَهراً او اغتَصَبَ اَجیراً اَجَرَه اَو باعَ

ص: 27


1- نهج البلاغه، خطبه 176 صبحى و خطبه 175 فیض الاسلام.
2- سوره یوسف، آیه 33.
3- بحار الانوار، جلد 103، صفحه 166; میزان الحکمه، جلد 1، صفحه 203.

حُرّاً؛ «خداوند هر گناهى را مى آمرزد، مگر کسى که انکار مهریه کند، یا غصب اجرت اجیر و کارگرى کند یا فرد آزادى را بفروشد».(1)

از ضمیمه کردن این دو روایت روشن مى شود که اولا: خداوند هر گناهى را مى آمرزد، مگر اینکه حقّى از کارگر یا حق همسر یا حق آزادى از کسى گرفته شود، و ثانیاً جُرم غصب این حقوق به منزله جرم کسى که دینى را از طرف خود بوجود آورده، و تشریع و بدعتی گذارد، و در برابر دین خدوند ابراز دینى کند. یعنى در نزد خداوند سلب حقوق و آزادى انسانها امرى نابخشودنى است.

در روایت دیگرى از رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) آمده که خداوند فرمود سه نفرند که روز قیامت دشمن آنها هستم، یکى از آنها کسى است که انسان آزادى را بفروشد و از بهاى آن استفاده کند.(2)

این گونه روایات بهترین دلیل بر اهمیت مسئله آزادى و نفرت اسلام از سلب آزادى است، آرى پیامبر (صلى الله علیه وآله) به مردم حرّیت داد و آنها را از گرداب فساد به ساحل فلاح رسانید، و کجایند آن کوردلانى که آن اتهامات را به پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) زدند، خواستند و مُهر برده دارى و ظلمت اسارت را بر صحیفه نورانى وى زنند!

فلسفه آزادى

فلسفه و ریشه علاقه انسان به آزادى الهام گرفته از وجدانیات او است، گرچه برهانى و استدلالى نیز هست، انسان، علاقمند به آزادى است چنانکه علاقمند به زیبائى است، او دوستدار گلى زیبا می باشد، و هرگز به دنبال استدلالى براى این دوستى نیست، یک مسئله فطرى و وجدانى است، این گرایش به آزادى نه تنها در انسان که در تمامى موجودات زنده نهفته است، حتى گیاه هم تمایل دارد آزادانه به هر سو

ص: 28


1- مستدرک، جلد 2، صفحه 508.
2- میزان الحکمه، جلد 1، باب الاجارة.

رشد کند و محصور کردن آن در محیطى منافقات با طبیعت آن دارد، و چه بسیار دیده شده محصور کردن آن موجب پژمردگى و خشکى آن مى شود. شما اگر پرنده اى را در قفسى از طلا حبس کنید، و به او برسید و پرستارى کنید، باز مى بینید روز به روز پژمرده تر و ضعیف تر مى شود، و چه بسا خوانندگى خود را فراموش مى کند، معروف است اگر پرنده اى آزاد باشد و حبس شود، خواندن را فراموش مى کند، اینها که مى بینید مى خوانند پرندگانى هستند که از ابتداء در قفس به دنیا آمده اند، شما در باغوحش مى بینید همه چیز فراهم است، و مصونیت براى حیوانات وجود دارد، ولى آنها رنجوراند، و عمرشان کوتاه، در حالى که اگر در میان جنگل و در دسترس حیوانات درنده باشند و طعمه آنها قرار گیرند ولى باز چون آزاداند شادابتر و قویتر و چه بسا عمرشان طولانى تر است.

در داستانها مطالبى گفته اند که مؤید و شاهد این مطلب است، داستان آن بازرگانى که به هند رفت و طوطى را گرفته در قفس کرد معروف است، با این که بسیار به او توجه داشت ولى طوطى از اسارت رنج مى برد و در نهایت با یاد گرفتن درسى که دوستان او توسط آن بازرگان به او تعلیم کردند، خود را به مردن زده و رها شد.

چرا حیوان با تمام خطرات جنگل پذیراى آزادى در جنگل است، و حاضر به حبس نیست، چرا انسان و حتّى گیاهى از سلب آزادى رنجور شده و مى میرد؟

نکته مهم این است که شکوفائى استعدادهاى هر موجودى در مسیر تکامل، هرگز با حبس شدن او حاصل نمى شود پیمودن این مسیر بدون آزادى ممکن نیست.

آزادى هدر دادن نیروها و سرمایه ها نیست، بلکه وسیله شکوفائى و بارور شدن استعدادها است.

از این جا آزادى منطقى و معقول از غیر منطقى و نامعقول جدا مى شود، تفاوت آزادى اسلامى با آزادى غربى روشن مى گردد؛ آزادى در منطق عقل و اسلام عبارت از آزاد بودن براى پیمودن مسیر تکامل و به فعلیت رسیدن استعدادها و

ص: 29

شکوفائى خلاقیت ها است، اما آزادى شهوات و اسیر شدن انسان در چنگال هواها و پستیها که مایه هدر رفتن آب حیات و عمر و نیروهاى انسان در باتلاق رذالتها و بیچارگى ها است، نه جنبه منطقى، نه عقلى و نه اسلامى دارد.

آزادى در دنیاى امروز چنان توسعه پیدا کرده که شامل برهنگى زنان، ایجاد بدترین مراکز فساد و روابط نامشروع، تجاوزها، تعدیها و اهانتها شده است، و کار را به جائى رسانده اند و محدوده آزادى را به حدّى گسترش داده اند که به قلم نویسنده هم حق داده اند که در راستاى وقاحتها و زشتیها هر چه مى خواهد بنویسد، به مقدسات میلیونها مردم توهین کند و مبارزه بر ضد آن را مبارزه با آزادى تفکّر و اندیشه و قلم مى پندارند، مبارزه با سلمان رشدى را مبارزه با آزادى مى دانند، در حالى که او نه تنها به مسلمانان بلکه به تمام جهانیان اهانت کرده، زیرا او به حضرت ابراهیم(علیه السلام) که پدر همه ادیان آسمانى است توهین کرده، ابراهیمى که مورد احترام تمامى پیروان ادیان آسمانى است.

آنها نه تنها محکوم نکردند بلکه خود فیلمى به نام (آخرین وسوسه هاى مسیح) ساختند که خدا مى داند چه نسبتهاى نارواى ناموسى و غیرناموسى به این پیامبر الهى دادند، این چه آزادى است؟! آیا اگر چیزى به قیمت نابودى انسانیت و همه ارزش هاى وى تمام شود باز هم در محدوده آزادى است، آیا در محدوده اعلامیه حقوق بشر است که سازمان حقوق بشر حمایت از چنین آزادیهائى مى کند؟ جواب این سؤال را به هر آزاده اى وامى گذاریم که وجدان بهترین قاضى است.

این گونه آزادى، آزادى نیست، این نابودى ارزشها است، این پایمال کردن نیروهائى است که مى تواند در پشت سدّ اراده جمع شده و آینده ساز فرد و جامعه باشد، اگر انسان مسؤولیت دارد و اگر وسائل ترقى براى او فراهم شده، و اگر فلسفه آزادى تکامل است، باید آزادى او محدود در چهارچوبه اى منطقى باشد، و به بیان دیگر دو نوع آزادى داریم: حیوانى و انسانى.

ص: 30

آزادى حیوانات جنگل و درندگان غیر از آزادى انسان است، و اى کاش آزادى بعضى از این انسان نماها به اندازه حیوان بود، کدام حیوان درنده و وحشى تا وقتى گرسنه نشده به حقوق دیگران تجاوز کرده، و حقوق دیگران را پایمال کرده است! حیوان تا گرسنه نباشد دیگرى را طعمه خود قرار نمى دهد، تا به او ظلمى نشود حمله نکرده و از خود دفاع نمى کند؛ اما متأسفانه بسیار مى بینیم افراد و حکومتهائى را که چگونه فقط براى ارضاء شهوات نفسانى و حبّ جاه و مقام و قدرت طلبى و زورگوئى به حق دیگران تجاوز کرده، و چه بسا در کشورى کودتا مى کنند، چنانکه دیدیم آمریکا وقیحانه در میان دیدگان مردم جهان پاناما را اشغال نظامى کرده و حکومتى را سرنگون مى کند، آیا حقیقت آزادى و حرّیت همین است، آیا حرمت حریم آزادى این است؟! نه هرگز! این آزادى غربى مشتمل بر انواع اسارتها است، شهوت را آزاد گذارده، و ثمره و محصولش فرزندان نامشروع، بیماریهاى آمیزشى خطرناک مثل سوزاک، سفلیس و بدتر از همه که بیمارى دنیاى صنعتى _ شهوى، امروز باید نامید بیمارى ایذر است، بیمارى ناشى از روابط نامشروع، و کار به جائى رسید که ارمغان این آزادى قرن بیستم را دیدیم، و آن مشروعیت بخشیدن به اعمال زشت و پلید همجنسن بازان بود، مدعیان آزادى بى شرمانه در مجلس قانون گذارى خود حق تشکیل خانواده به دو مرد را دادند، و اعلان کردند، چون این عمل رواج یافته و نمى توان این همه را از مزایاى خانواده محروم کرد، پس حق و مزایائى را که به یک زن و شوهر داده ایم، باید شامل این افراد (پست) هم بشود، و چه بى شرمانه آن روحانى نماى مسیحى (چنانکه در تلویزیون هم به نمایش گذاردند) خطبه عقد بین دو همجنسن باز را اجراء کرده!! آیا این دستورات و تعالیم حضرت مسیح(علیه السلام)است آیا او مجوّز عملى است که به سبب آن قوم لوط هلاک شدند، آیا او برخلاف فطرت و طبیعت اصیل انسانى حکم کرده است؟!

آرى باید غرب بپذیرد که دستاورد آزادیش پرونده هاى قطور در محاکم

ص: 31

قضائى باشد، چگونه انسانى که نمى داند پدر او کیست شخصیت و اصالت پیدا کند، چگونه این حقارت را جبران کند، باید حقارت خود را با قلدرى، هفت تیرکشى، چاقوزنى و آدمکشى و گانگسترى بدست آورد، و باید به دادگاه کشیده شود، باید ذلت نفس را با خودکشى ها و محرومیتها جبران کند و...

چگونه این موجودى که نام خود را انسان مى گذارد، حق به خود مى دهد چنین کند، در حالى که در منزل خود چنین حقّى را به گیاه نمى دهد، یک درخت را باغبان در مقابل نور، هوا، آب و مواد غذائى قرار مى دهد، و حتى زمین را شخم زده و نرم مى کند تا ریشه آن آزادانه حرکت کند، و گیاه آزادانه رشد کند، اگر باغبان دید که درخت کج شده، یا از لب دیوار به خانه همسایه مى خزد یا با درختان دیگر درگیرى پیدا کرده سریعاً او را مهار مى کند، با چوبى آن را مستقیم مى کند و شاخ و برگ زیادى آن را مى زند، زبان حال درخت این است که من آزادم هر جا بروم و کج شوم، ولى باغبان منطقى، این آزادى را حق درخت نمى داند با چوبى او را راست مى کند و گوید آزادى تو در مسیر تکامل تو است، نه در مسیر کج شدن و انحراف، هر وقت بخواهى سرمایه هاى خود را در مسیر کج مصرف کنى جلوى تو را مى گیرم، و اگر راست نشدى تو را با ارّه متوقف مى کنم، گویا این مسئله به این واضحى براى دنیاى امروز حل نشده، به آنها گفته مى شود چرا شهوتها را رها کرده اید، گویند آزادى است، چرا ظلم و ستم مى کنید گویند آزادى است و هزاران چرا، چرا را با کلمه زیبا و پرمفهموم آزادى جواب مى دهند، کلمه اى که اگر زبان داشت فریاد مى زد مرا هم به اسارت کشیدید، و از ظلم در حق من هم فروگذار نکردید، این چه آزادى است که به قیمت فرو رفتن ملتى در منجلاب فساد است، مى گویند مسئله حجاب و آمیزش زن و مرد حلّ شد، با کدام الگو و معیار حل شد و با چه قیمتى؟!

فریاد اسلام، فریاد آزادى است، همانگونه که نقل شده سرور آزادگان حضرت سید الشهداء (علیه السلام) در زمین کربلا خطاب به لشکر عمرسعد فرمود: «اِنْ لَم یَکُنْ

ص: 32

لَکُم دینٌ فَکُونُوا اَحْراراً فى دُنْیاکم»: «اگر دین هم ندارید و اعتقادى به مبدأ و معادى ندارید شما انسانید لااقل در دنیاى خود آزاده باشید!»

فکر نکنید فساد و تباهى و اسارتهاى نفسانى امروز پیدا شده که اولیاء خدا و ائمه (علیهم السلام) ما هم از این گونه امور در زمان خود مى نالیدند؛ مولى على(علیه السلام) در خطبه 129 نهج البلاغه چنین مى فرماید: «هر جا به مردم مى خواهى نظر کن، آیا غیر از این مى بینى که فقیرى از فقر رنج مى برد، و شکیبائى ندارد، و از آنچه خدا به او داده راضى نیست، یا ثروتمندى که شکر نعمت به جا نیاورده، کفران نعمت مى کند، یا بخیلى که بخل به مال خدا مىورزد یا متمرد و سرکشى که گویا گوش او براى شنیدن مواعظ الهى سنگین شده است» سپس مى فرماید: «اَیْنَ خِیارُکم و صُلَحاؤُکم و أینَ اَحْرارُکم و سُمَحاؤکم! و اَیْنَ المُتَوَرّعون فى مَکاسِبهم و المُتَنَزّهوُنَ فى مَذاهِبِهم؟ اَلیسَ قَد ظَعَنُوا جمیعاً عن هذِه الدُّنیا الدّنیّة و العاجلَةِ المنغّصَة؟ و هل خُلِقْتُم الاّ فى حثالة لا تَلْتَقى بذَمهّم الشّفتان اِسْتِصْغاراً لِقَدرهم و ذِهاباً عَن ذِکْرِهم؟ فانّا للّه و انّا الیه راجعون»: «کجایند نیکان و صالحان و آزادمردان و بخشندگان شما و کجایند مراعات کنندگان در کسب کارها و پاکان در کردارشان؟ آیا همگى کوچ نکردند، از این دنیاى پست و سراى درد و رنجى که عیش ها را مى شکند و آیا شما افراد پست و کم مقدار جانشین آن بزرگواران نشدید، شما آنهائى هستید که لبها (و دهانها) نمى خواهند حتى شما را مذمّت کنند، یعنى آن قدر شما را خوار مى دانند که نمى خواهند ذکرى از شما شود حتى اگر مذمتى باشد (و براى این مصیبت باید گفت) اِنّا لِلّه و اِنّا اِلَیْهِ راجِعون».(1)

از این کلمات مولى (علیه السلام) به خوبى روشن مى شود که: مسئله آزادى و حریّت که ریشه بسیارى از صفات اخلاقى است و این که آزادگان در قید و بند این دنیا نمى توانند بمانند و از این رو به سرعت در صدد کوچ کردن به دار آزادگى هستند، از

ص: 33


1- خطبه 129 صبحى صالح و فیض الاسلام.

ویژگى فرد آزاده عدم توجه به این دنیا است. مولى علی (علیه السلام) در جاى دیگر از نهج البلاغه مى فرماید: «اَلا حُرٌّ یَدَعُ هذه اللُماظةَ لاِهلها؟ انّه لَیسَ لاَنْفُسِکم ثَمَنٌ الاّ الجنّة فلا تَبیعُوها الاّ بها»: «آیا آزاده اى نیست که این دنیائى را که مانند ته مانده طعامى در دهان است دور انداخته، براى اهلش واگذارد؟ همانا براى روانهاى شما بهائى جز بهشت نیست، پس آنها را به غیر بهشت نفروشید».(1) آرى رهائى از دنیا و جلوات آن انسان حرّ مى طلبد.

و نیز از کلام مولى علی (علیه السلام) واضح شد افرادى که نمى توانند در مسیر اخلاق انسانى سیر کنند، جانشینان ناخلفى براى احراراند که حتى لبها از ذکر و یاد آنها مضایقه دارند، کنایه از این که اینها برخلاف مسیر فطرت خود شنا مى کنند، اینها برخلاف تکوین و آفرینش حرکت مى کنند، اینها کسانى هستند که شکوفه آزادى را به دست پژمردگى سپردند، اینها کسانى هستند که در آسمان حرّیت ستاره اى ندارند، اینها کسانى هستند که سوسوى فطرت را به خاموشى سپردند.

خالق آزادى تکوینى به ما داد و در راستاى آن با تشریع خود آن آزادى را تداوم بخشید و از ما خواست تا تشریعاً آزادى در مسیر زندگى را تطبیق با آزادى تکوین و ابتداى خلقت کنیم، او آزادى را در جهت عبودیت و تکامل داد، (یَا عِبَادِىَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِى وَاسِعَةٌ فَإِیَّاىَ فَاعْبُدُونِ)(2) «اى بندگان مؤمن من، زمین من گسترده است هر جا مى خواهید بروید ولى در مسیر عبادت من، سرزمین من براى بر باد دادن نوامیس مردم و کشت و کشتار و فساد آزاد نیست! و چه زیبا است، عبودیتى که عین حریت است! چه تماشائى است «عبد» بودن براى آن مولى! چه عزّتى است بنده خدا بودن و چه فخرى است که او ارباب این بنده باشد«(الهى کِفى بى عزّا اَنْ أکونَ لک عبداً و کَفى بى فَخْراً اَنْ تکونَ لى ربّا» «این عزت و تاج سر براى

ص: 34


1- نهج البلاغه، کلمه 448 فیض الاسلام و 456 صبحى صالح.
2- سوره العنکبوت، آیه 56.

من بس که تو خداى منى و این افتخار براى من کافى است که من سر بر فرمان و عبد تو هستم».

شاخه هاى اسارت و آزادى

براى اسارت مى توان شاخه هاى بسیارى در حدّ هر صفت رذیله و روش نادرست به حساب آورد، از جمله اقسام اسارت مى تواند از اسارت در چنگال هوى و هوس و گناه و معصیت، تشریفات، آداب و رسوم غلط، قیود دست و پاگیر امور ازدواج دخترها و پسرها، اوهام و خرافات و صفات رذیله اخلاقى مثل طمع، بخل، حسد و غیره نام برد؛ و در مقابل آزادى از هر یک از اینها، شاخه اى از آزادى است، اینها امورى است که هر انسان در طول زندگى به خوبى با روح خود لمس مى کند.

انسانهائى که به دنبال امیال نفسانى بوده، و نفس بر گردن آنها ریسمانى افکنده، و به هر سو مى کشد، یا فردى که در گرداب گناهان غوطهور است، چگونه ادعا مى کند، آزاد است، و طعم آزادى را چشیده است؟! آزاد آن است که اگر طوفان هوا و هوس و شهوات به او روى آورد او طوفان شکن باشد، نه طوفان شکننده او، باید چون یوسف (علیه السلام) تن به هوسهاى زلیخاها نداد، چنانکه یوسف (علیه السلام) تن به او و به مقاماتى که ممکن بود، بواسطه مراوده با او به دست آورد، نداد، او به بردگى رفت و به زندان افتاد ولى آزادى خود را به زندان نینداخت، زبان حال و قال او این بود که«(ربَ السجن احب الىّ مما یدعوننى الیه»: «پروردگار من زندان محبوبتر است براى من از آنچه مرا به سوى آن مى خوانند»، زندانى تن بهتر از زندانى روح و حریّت است که آنها مى طلبند.

در روایتى از امام صادق(علیه السلام) آمده: «یُوسُفُ الصِّدیقُ الاَمین لم یَضْرُرْ حُریَّتَه أَنْ اُستُعِبدَ وَ قُهرَ وَ اُسِر...»: «یوسف راستگو و امین، حرّیتش با بردگى و اسارت خدشه

ص: 35

دار نشد...»(1)

خداوند این گونه افراد را به عنوان الگو براى ما معرفى کرد، تا حجّت بر ما تمام شود، و بدانیم مى توان چنین بود، نگوئید پیامبر بود زیرا تا چنین نشد پیامبر نشد، و نظیر یوسف صدیق (از این جهت) در افراد عادى هم براى اتمام حجت بوده و هستند و خواهند بود.

در خطبه اى از پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) (که درباره ماه رمضان ایراد فرمودند) چنین مى خوانیم: «... ایها الناس انّ انفُسَکم مِرهوُنَةٌ باَعمالِکم فَفُکّوها بِاسْتِغْفارِکم...»: «اى مردم روان ها و نفسهاى شما در گرو اعمال شما است، پس با استغفار و توبه رهایشان کنید...».(2)

آرى نفس ما و حریّت آن در گرو اعمال ما است، اعمال زشت و گناهان ما غل و زنجیرهاى دست و پاى نفس ما هستند که با استغفار باز مى شوند و نفس آزاد مى گردد.

انسانهائى که دچار تشریفات و تجملات غلط و چشم و هم چشمیها شده اند، و اگر خانه آنها کذائى و مبلمان آن بهمانى نباشد، کسر شأن احساس مى کنند در حقیقت مرده اند و خود نمى دانند، آداب و رسوم غلط که مى گوید شأن من نیست به دیدن فلانى روم، زیرا بزرگترم یا با این سن و سال نمى شود به نزد کم سنى رفت و علم آموخت، یا حتماً باید هدیه من که براى فلانى مى برم، بالاتر از هدیه او باشد، که منزل مبارکى من می آوردهو غیره، زنجیر بردگى است که با دست خود به گردن خود افکنده ایم و شرایط سخت ازدواج که خود پیش پاى خود گذارده ایم، و جامعه را از نعمت ازدواج محروم کرده و دخترها و پسرها را به مراکز فساد کشانده ایم، چیزى جز بند نیست که به دست و پاى خود بسته ایم، مهریه هاى سنگین و توقعات

ص: 36


1- بحار الانوار، جلد 17، صفحه 69; میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 351.
2- وسائل الشیعه، جلد 4، صفحه 227.

زیاد و این که داماد حتماً دکتر و یا مهندس و داراى منزل و ماشین باشد یا عروس بسیار زیبا و از خانواده ثروتمند باشد، همین ها موجب شده به بدبختى بیفتیم و دختران و پسران ما به راه فساد روند و آبروى خانواده ها بر باد رود و تا این قیود دست و پاگیر در برابر ما باشد و توجه به صداقت و شرافت و دیانت و عفّت عروس یا داماد نشود و محور انتخاب جمال و ثروت باشد باید در این گرداب دست و پا زنیم و از این اوضاع بنالیم؛ تا وقتى اوهام و خرافات و رمل و اسطرلاب و فال و فالگیر و کف بین سرنوشت ما را تعیین کند، باید جامعه اى عقب مانده باشیم، تا وقتى ضوابط و عقل بر ما حاکم نیست باید اسیر باشیم، تا زمانى که صفات رذیله مثل طمع و بخل و حسد و غیره حاکم بر ما باشد، عبد اینها هستیم، و چه خوش فرمود مولى الاحرار على(علیه السلام) «لا یَسْتَرِقَنّک الطمع و قد جَعَلک اللّه حُرّاً»: «مواظب باش طمع تو را برده خود نکند که خداوند تو را آزاد قرار داده است».(1)

مرحوم الهى قمشه اى در ذیل سه فراز گذشته از خطبه فَهُم حانُونَ عَلى اَوساطهم مَفْتَرشُونَ لِجِباهِهم وَ اَکُفِّهم وَ رُکَبِهم وَ اَطْرافِ اَقْدامِهِم یَطْلُبُونَ اِلى اللّهِ تَعالى فى فکاک رِقابِهم چنین مى سراید:

کمان سازند آنان سرو قامت *** ز شوق طاعت و خوف قیامت

جبین ماه را بر خاک سایند *** به سجده ذات سبحان را ستایند

که ایزدشان به لطف خود کند شاد *** شوند از آتش قهر وى آزاد

* * *

ص: 37


1- غرر الحکم، میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 351.

ص: 38

31 تا 34. برنامه روزانه

«وَ اَمَّا النَّهارُ فَحُلَماءُ(1) عُلَماء، اَبرارٌ اَتْقِیا»

ترجمه: و امّا (پرهیزگاران) در روز دانشمندانى بردبار و نیکوکارانى با تقوا هستند.

* * *

شرح: در این فراز حضرت به برنامه روزانه آنها اشاره مى فرمایند که بردبار و دانشمند و نیکوکار و خداترس هستند، نه این که فقط در روز این صفات را دارند،

ص: 39


1- در بعضى از نسخ مثل نسخه ابن میثم به جاى حلماء، (حکماء) دارد و ابن میثم در شرح خود گوید مراد حکمت شرعى و کمال قوه علمیه و عملیه آن است و این گونه حکمت متعارف بین صحابه و تابعین است. مرحوم خوئى در ذیل این فراز از خطبه پس از این که مى گوید: در بعضى نسخ حکماء آمده، گوید حکمت هم از جنود عقل است و مقابل آن هوى است که از جنود جهل است، سپس مى گوید صدر المتألهین(رحمهم الله) در شرح این حدیث درکافى مى گوید: حکمت علم به حقائق اشیاء است، به قدر طاقت، و عمل بر طبق آن و هوى رأى فاسد و پیروى نفس از شهوات باطل است و احتمال دارد، مراد از حکمت، حکمتى باشد که در کتب اخلاقى استعمال مى کنند، و آن حد وسط در قوة فکریة است که بین افراط (جربزة) و تفریط (بلاهة) است پس مراد به هوى جربزة و لوازم ان است که آراء فاسد و عقاید باطل است و هر دو معنى حکمت از صفات عقل و ملکات آن است و مقابل آن از صفات جهل و توابع آن است.

31_ حلم و بردبارى

اشاره

اولین صفت حلم و بردبارى شمرده شده، و حاکى از اهمیت این صفت است، ابتدا به تعریف و سپس به نقش سازنده این صفت در زندگى پرهیزگاران اشاره مى کنیم.

براى «حلم» اهل لغت و اخلاق دو تفسیر ذکر کرده اند:

1_ «الحِلمُ ضَبْطُ النّفس عَنْ هَیَجانِ الغَضَب» «حلم کنترل کننده نفس از هیجان قوه غضب است».

2_ «الحِلمُ هو التَثَّبُّت فى الاُمور»: «حلم ثابت بودن در امور است».

این تفسیر دوم نسبت به همه چیز است نه فقط غضب، یعنى اعتدال در امور که از اعتدال قواى نفس سرچشمه مى گیرد، ایستادن و حوصله کردن براى رسیدن به حقائق و عدم شتابزردگى و از جمله استقامت در مقام غضب است (نه سست شوى و نه از کوره در بروى) حلم را فضیلت و صفت حمیده اى مى دانند، که حد وسط (مهانة) و (افراط در غضب) مى باشد، و این صفت از جنود عقل است، چنانکه مقابل این صفت (سفة) است که از جنود جهل است. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) در کافى آمده است: حلم نشانه عقل و عدم آن نشانه سفاهت و بیخردى است.(1)

گفته اند در حال عصبانیت نه تصمیم، نه تنبیه، نه اقدام، که بعداً پشیمانى دارد زیرا این سه در حال عصبانیت بى حساب است، و بدانید بعد کفاره آن را پس مى دهید. من بارها تجربه کرده ام که در حال عصبانیت عقل درست کار نمى کند، و بلکه روز جلوه گاه این صفات است. معمولا آثار و حالات انسان در اجتماع براى مردم ظاهر مى شود؛ بازتاب آن اعمال شبانه، این صفات روزانه است، تا در اقیانوس جامعه شناور و شناگر نشوند، حالات روانى آنها شناخته نمى شود.

ص: 40


1- شرح نهج البلاغه خوئى و ابن میثم ذیل همین فراز.

تحت تأثیر غضب قرار مى گیرد و تصمیم گیرى براى آن مشکل است، باید صبر کرد تا از حوزه عصبانیت خارج شد و سپس تصمیم گرفت.

در حدیثى از على(علیه السلام) آمده است که قنبر غلام حضرت روزى از طرف نادانى مورد اهانت واقع شد، قنبر ناراحت شد، آمد جواب دهد، مولى علی(علیه السلام) فرمودند: «مَهلا یا قَنْبَر دَع شاتِمک مِهاناً ترضَ الرحمن و تسخَط الشیطان و تعاقب عدوَک فَوَ الذّى فَلَقَ الحبَّةَ وَ بَرءَ النَّسَمَة ما اَرْضَى المؤمِنُ رَبَّه بمِثْل الحلم و لا اَسْخَط الشیطان بمثل الصمت و لا عوقب الاحمق بمثل السکوت»: «آهسته قنبر، دشنام دهنده خود را از روى بى اعتنائى رها کن تا پروردگار را خشنود و شیطان را غضبناک کنى، و دشمنت را عقوبت (زیرا عقوبتى براى او بهتر از بى اعتنائى نیست) قسم به خدائى که دانه را شکافت، و انسانها را خلق کرد، مؤمن راضى نمى کند، پروردگارش را به مثل حلم و ناراحت نمى کند شیطان را به مثل سکوت، و احمق و نادان هم عقوبت نمى بینند به مثل سکوت».(1)

قسم حضرت به ایجاد کننده دو لحظه حساس که اوج قدرت و نمایش الهى است، حاکى از اهمیت مسئله است، باز شدن دانه و شکسته شدن دژ محکم پوسته توسط جوانه لطیف، و خلقت اعجاب آور انسان، بسیار پرمفهوم و پرمعنا است، یعنى آن خدائى که چنین قدرتى دارد، از هیچ چیز مثل حلم خوشنودتر نمى شود؛ چنانکه دشمن او شیطان هم از هیچ چیزى به مثل سکوت در برابر نادان ملول و ناراحت نمى گردد.

کارآئى و نقش بردبارى

معمولا انسان در تبلیغ و سخن و عمل مقابل نادانهاو بى خبرانى قرار مى گیرد که عکس العمل هاى ناشایسته دارند؛ اگر انسان بخواهد با آنها مقابله به مثل کند،

ص: 41


1- سفینة البحار، جلد 1، صفحه 300، ماده حلم.

باید تمام برنامه هاى تربیتى و اصلاحى و هدایتى را زمین گذارد، ولى دانشمند باید صبور و پرحوصله باشد؛ غیر از این باشد تمام برنامه هاى تعلیم و تربیت تعطیل مى شود.

این که در خطبه و روایات مختلف اول حلم، بعد علم، مورد توجه قرار گرفته براى این است که کارآئى علم و تربیت بدون حلم امکان پذیر نیست؛ در روایتى از رسول گرامى(صلى الله علیه وآله) چنین آمده است: «و الذّى نفسى بِیَده ما جُمِعَ شىءٌ الی شئٍ اَفْضَل من حلم الى علم»: «قسم به خدائى که جان من در دست قدرت او است جمع و ضمیمه نشده چیزى به چیزى که افضل از جمع شدن حلم و علم باشد».(1)

امام صادق(علیه السلام) نیز فرمودند: «عَلیکَ بِالحلم فانّه رُکنُ العِلم»: «بر تو باد این که حلم را پیشه خود سازى که رکن علم است».(2)

از این گونه روایات نقش دقیق حلم روشن مى شود که درخت علم به ثمر نمى نشیند مگر این که با آب حلم سیراب شود، پس بى جهت نیست در کتاب علم، حلم قرار مى گیرد حتى در قرآن «و اللّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ»(3)

در اینجا سؤالى مطرح است، آیا مقابل بدگوئیها و رفتار خصمانه باید سکوت کرد، یا مشت را با مشت جواب داد؟ از طرفى در دستورات اسلام مى خوانیم «فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ» اگر کسى شما را مورد تعدّى و تجاوز قرار داد شما هم به همان اندازه جواب گویید(4) و از طرفى هم حلم و بردبارى و حوصله مورد ترغیب است، این تضاد را چگونه برطرف کنیم؟!

پاسخ: مردمى که در مقابل صلاح و اصلاح و ترقى جامعه مى ایستند دو

ص: 42


1- بحار الانوار، جلد 2، صفحه 46; میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 517.
2- بحار الانوار، جلد 71، صفحه 414; میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 414.
3- سوره النساء، آیه 12.
4- سوره البقره، آیه 194.

دسته اند:

1_ مخالفانى که فهمیده با برنامه ریزى و تمام قدرت به مخالفت برمى خیزند.

2_ نادانان و ناآگاهانى که از روى جهالت به مقابله برمى خیزند.

اما دسته دوم اگر عکس العمل منفى نشان مى دهند و اگر به روى طبیب تیغ مى کشند، و در برابر هدایت کننده، چراغ هدایت مى شکنند، باید در برابر آنها نرمش نشان داد، مقابله به مثل سبب نابودى برنامه هاى تعلیم و تربیت است، مبلّغین باید بدانند که این راه، حلم و علم مى طلبد، اگر براى خدا تبلیغ مى کنید، در برابر نادانانى که جلو تبلیغ شما را مى گیرند، حلم به خرج دهید، مگر بزرگترین مبلّغ بشریت، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نبود که انبوه دشمن در اُحُد دور او را گرفته، پیشانى و دندان او را شکسته، و خون صورت او را گرفته بود، و مى فرمود: «اللّهم اهْدِ قَومى فَاِنَّهُم لا یَعْلَمُون» او هرگز نفرین نکرد، بلکه مى گفت: «خدایا آنها را هدایت و فروغ خود را در دل آنها بیفکن».

تاریخ فتح مکّه بسیار دقائق و ریزه کارى دارد، بخوانید و ببینید با چه حلم و حوصله اى این شهر را گرفت، و چگونه با فرمان عفو عمومى قلبها را تسخیر و به زیر نفوذ الله کشید، دشمنان توقع داشتند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) حمام خون راه اندازد، و حتى بعضى از پرچمداران سپاه اسلام در آن روز رو به سوى ابوسفیان کرده و شعار (الیومُ یَومُ المَلْحَمَة الیَومُ تسبى الحُرمة الیومُ اَذَلّ اللّهُ قُرَیشا) سردادند یعنى «امروز روز درگیرى شدید و انتقام است، روز از بین رفتن احترام نفوس و اموال دشمنان و روز ذلّت و خوارى قریش است» ولى همه دیدند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در وقت انتقام فرمود: (اذهبوا انتم الطلقاء) «بروید که شما آزادید»، همه را مشمول عفو قرار داد، حتى رو به ابوسفیان کرده و شعار انتقامجویانه را به شعار محبت آمیز بدل کرد (اَلیَومُ یَومَ المَرْحَمَة الیومُ اَعَزَّ اللّه قُرَیشا)(1) و حتى به آنها این جمله پرمعنا را فرمود و رحمت و

ص: 43


1- بحار الانوار، جلد 21، صفحه 109; به نقل از تفسیرنمونه، جلد 20، صفحه 282.

غفران الهى را نوید داد: من درباره شما همان گویم که یوسف(علیه السلام) درباره برادران خود گفت، برادرانى که به او ستم کردند، وى گفت: «لا تَثْریبَ عَلیکم الیَومَ یَغّفِرُ اللّه لکم و هو اَرحم الراحمین» (امروز ملامتى بر شما نیست خدا شما را ببخشد و او ارحم الراحمین است).(1) و همین برخورد موجب شد که دسته دسته و فوج فوج مشرکین مکه اسلام آورند (یَدخُلُونَ فِى دِینِ اللهِ اَفواجاً)(2)

او پیامبرى بود که شکمبه شتر و خاکروبه به سرش ریختند، و سنگ به قدمش زدند، و در برابر همه اذیتها فقط دعا مى کرد، او کسى بود که به دیدن و عیادت یهودى اى رفت که همه روزه خاکروبه به سرش مى ریخت، آرى باید شاگردان مکتب او هم مثل او باشند، مگر مولى على(علیه السلام)نبود که وقتى «عمرو بن عبدود» آب دهن به روى او انداخت، بلند شد، و مقدارى قدم زد تا با آب حلمش آتش غضبش را فرو نشاند، و سپس براى رضاى حق سر از بدنش جدا کند، او بود که وقتى بر بالاى منبر صدا زد «سَلُونى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونى» و از پائین منبر سؤالات بى ربطى از او کردند، حلم پیشه کرد، و عقابى متوجه آنها نکرد، با آنکه خلیفه وقت بود، در حالى که اگر در جواب یکى از ما، چنین سؤالى مى شد، چقدر ناراحت مى شدیم، واقعاً بزرگترین درد عالمى چون على(علیه السلام) آن بود که در برابر چنین بى خردانى قرار گیرد.

شاگرد مکتب این مولى و فرمانده لشکر او مالک اشتر را ببین، که وقتى در کوچه به او توهین مى شود به مسجد رفته و براى آن اهانت کننده دعا مى کند،(3) آیا یک سرباز دعاى ما چنین است، چه رسد به سرلشکر و فرماندهان بالاى ما؟!

این گونه برخوردها از بزرگانى که سرمشق زندگى ما هستند، بسیار است، ولى باید به دنبال عبرت آموز گشت. قرآن کریم راه مبارزه با دشمنان نادان را چنین بیان

ص: 44


1- بحار الانوار، جلد 21، صفحه 132; به نقل از تفسیرنمونه، جلد 20، صفحه 283.
2- سوره النصر، آیه 2.
3- سفینة البحار، ماده «شَتَر» به نقل از مجموعه ورّام _ داستان راستان، جلد 1، صفحه 18.

کرده است:

(وَلاَ تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَلاَ السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیم _ وَمَا یُلَقَّاهَا إِلاَّ الَّذِینَ صَبَرُوا وَمَا یُلَقَّاهَا إِلاَّ ذُو حَظّ عَظِیم) «هرگز نیکى و بدى یکسان نیست، بدى را با نیکى دفع کن، تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صمیمى شوند و به این مرحله جز کسانى که داراى صبر و استقامتند نمى رسند، و جز کسانى که بهره عظیمى از ایمان و تقوى دارند، به آن نائل نمى گردند».(1)

این گونه برخورد از ظریفترین و پربارترین روشهاى موفقیت آمیز در تبلیغ است و تحقیقات روانشناسان صحّت این امر را تأئید مى کند، زیرا هر کسى بدى کند، انتظار دارد، طرف مقابل هم طبق قانون مقابله به مثل، بدى کند، و معمولا انسانهاى پلید که خود جواب بد را با چند برابر بدى مى دهند، توقع دارند اگر به کسى بدى کردند همانگونه جواب دهد، ولى وقتى برخلاف توقع خود جواب خوب مى شنوند دگرگونى روحى و طوفانى درونى به آنها دست داده، و در اثر فشار وجدانشان بیدار مى شود و احساس حقارت کرده و تغییر رویّه مى دهند؛ این طوفان موجب راندن کینه ها و جایگزینى محبّتها مى شود.

به قول خیام:

من بد کنم و تو بد مکافات دهى *** پس فرق میان من و تو چیست بگوى

خداوند متعال این چنین برخورد و حلم و بردبارى را ناشى از مقام صبر مى داند که بصورت حلم بروز کرده و این گونه افراد را صاحبان بهره هاى عظیم شمرده است، بهره تقوى، ایمان، علم، حلم، استقامت و...

صاحب تفسیر «اطیب البیان» در ذیل آیات فوق چنین مى گوید: «صبر قوه تحمّل عشّاق است، و در هر مورد اسمى دارد، مثلا در مقابل اعداء دین در امر

ص: 45


1- سوره فصلت، آیه 34 و 35.

جهاد شجاعت است، در باب ترک هواهاى نفسانى و لذائذ معاصى، تقوى است، در باب زخارف دنیوى زهد است، و در اجتناب از اموال شبهه ناک و حرام، ورع است، و در این مورد (یعنى در مقام اهانت دشمنان) حلم است، که هر چه ناملایم از دشمنان ببیند به زبان ما از میدان در نرود، و از جا کنده نشود، و غیظ و غضب او را نگیرد، و با کمال ملایمت با آنها رفتار کند، چنان که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با کفار قریش رفتار فرمود، که در قرآن مى فرماید: (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّن اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)(1)

از اهمیت خصلت حسنه حلم همین بس که در حدیثى در تفسیر على بن ابراهیم در مورد آیات سوره فصلّت آمده: «اَدَّبَ اللّهُ نَبیَّه فَقالَ وَ لا تَسْتَوى الحَسَنَةُ و لا السَّیِئَة...» خداوند پیامبرش را به این آداب مؤدّب ساخت یعنى روى برخورد صحیح را به او آموخت.

این افتخار نیست که بگوئى فلانى یک فحش داد، من 10 تا روى آن گذاشته و به او پس دادم. فلانى که از او قرض مى خاستم و به من نداد، امروز که بیچاره شده مقابله به مثل کردم. بسیار اشتباه کردى! این که هنر نیست! همه جا نمى توان قانون مقابله به مثل را جارى کرد، نمى توان به طور کلى گفت: «مردم را جز با زور نمى توان اصلاح کرد _ خون را با خون باید شست، ترحم بر پلنگ تیزدندان ستمکارى بود بر گوسفندان» و مانند اینها.

باید منطق ما منطق قرآن باشد، قرآن مى فرماید: (إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً) «وقتى جاهلان مؤمنین را مخاطب قرار مى دهند، در پاسخ مى گویند سلام».(2)

ص: 46


1- تفسیر الطیب البیان، جلد 11، صفحه 435; معنى آیه آخر کلام اطیب البیان که آیه 159 آل عمران است این است که (اى پیامبر رحمت خداوندى تو را با مردم خوش خلق و مهربان کرد و اگر تندخوى و سخت دل بودى از گرد تو متفرّق مى شدند).
2- سوره الفرقان، آیه 63.

یعنى با آنها درگیر نمى شوند، در مورد حضرت ابراهیم(علیه السلام) مى خوانیم وقتى مردى او را مورد اهانت و اذیت قرار داد، حضرت در جواب فرمودند: «خدا تو را هدایت کند»، و دیگر جوابى به او نفرمودند.(1) و بى جهت نیست که خداوند حضرت ابراهیم(علیه السلام) را ستوده مى فرماید: (إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ)(2)

در مناجاتهاى حضرت موسى(علیه السلام) نوشته اند، سؤال کرد: «اِلهى ما جَزاءُ مَنْ صَبَر عَلَى اَذَى النّاسِ وَ شَتْمِهِم فیک قال اَعینُه على اهوال یوم القیامة» «خدایا، جزاء کسى که صبر مى کند بر اذیت و دشنام مردم در راه تو چیست؟ فرمود او را در وقت هراس و وحشت قیامت یارى مى کنم».(3)

این برخورد با قشر دوم، یعنى جاهلان و ناآگاهان بود، اما برخورد با دسته اول که تعمّداً قصد ضربه زدن دارند، و با برنامه ریزى پیش رفته، و جاى برگشتى براى خود باقى نگذارده اند، به گونه دیگر است. گاهى کار به جائى مى رسد که باید جواب مشت را با مشت داد، و این در موقعى است که دیگر قابلیت اصلاح از بین رفته است، چنانکه در فتح مکه با این که پیامبر(صلى الله علیه وآله) عفو عمومى دادند ولى چند نفرى را هم از عفو مستثنى کردند، که نام آنها در تاریخ آمده است(4) در این مورد است که مى توان گفت:

ترحّم بر پلنگ تیز دندان *** ستمکارى بود بر گوسفندان

اظهار عجز پیش ستمگر روا مدار *** اشک کباب، باعث طغیان آتش است

* * *

ص: 47


1- سفینة البحار، جلد 1، صفحه 300، ماده حلم.
2- سوره هود، آیه 75.
3- سفینة البحار، جلد 1، صفحه 300، ماده حلم.
4- در کتب تاریخى نام آنها ذکر شده از جمله در کتاب «السیرة النبویة لابن هشام، جلد 4».

مراتب حلم

گاهى حلم به صورت کظم غیظ است، که به آن (تَحَلُّم) گویند، یعنى شخصى ناراحت شده و غیظ مى کند، ولى خود را کنترل مى نماید. اگر انسان چنین شد، پس از مدّتى داراى ملکه حلم مى شود در روایت از مولى على(علیه السلام) است:«مَنْ تَحَلَّمَ حَلُمَ»: «کسى که مُتِحَلّم شد و سعى کرد حلم را پیشه کند حلیم مى شود»، «تحلّم» از باب تعفّل است یعنى کارى را با مشقت انجام دادن، مثل تکلّف، تَکَسُّب، تَعَلُّم. حلم براى کسى نمى آید مگر با تحلّم، چنان که علم هم براى کسى نمى آید مگر با تعلّم «انّما العُلم بالتعلّم و الحِلمُ بالتّحلُّم».(1)

در روایتى از مولى على(علیه السلام) آمده است: «خَیرُ الحِلم التَّحلُّم»(2) بهترین حلم، «تَحَلُّم» است و وجه آن روشن است، زیرا تحلّم وسیله رسیدن به حلم است و وقتى حلم به صورت ملکه درآمده، آنقدرها مشکل نخواهد بود.

گاهى نیز حلم به صورت سکوت و بى اعتنائى به طرف مقابل است چنان که در داستان على(علیه السلام)و قنبر گذشت، و گاهى به صورت جمله اى کوتاه، چنان که حضرت ابراهیم(علیه السلام) به آن دشنام دهنده فرمودند: «خدا تو را هدایت کند» و یا در قرآن بود که مؤمنین در جواب جاهلین از روى بى اعتنائى گویند «سلام» و گاهى به صورت اخم کردن است، و گاهى به صورت جواب نیک و حَسَن و گاهى جواب نیک تر و احسن «اِدْفَع بالَتى هِىَ اَحْسَنْ»(3).

حال برادرم، حلم را پیشه ساز که هر چه عقل بیشتر باشد، حلم افزونتر است، حلم عزّتى است که انفع و ارفع از آن نیست، اگر عقل خلیل و رفیق انسان است، حلم وزیر او است، حلم لشکرى است که انسان را از مردان جنگى «شجاع» در کارزار

ص: 48


1- جامع السعادات، جلد 1، صفحه 298 (روایت از رسول گرامى(صلى الله علیه وآله) است).
2- غرر الحکم، میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 513.
3- سوره مؤمنون، آیه 96.

روزگار بى نیاز مى کند، حلم جمال مرد و پوشاننده عیوب او است.

ثمرات حلم

در روایات ثمرات زیادى براى حلم شمرده شده است که از جمله: سیادت، سلامت، پیروزى بر خصم و مشکلات، خاموشى آتش غضب، کثرت یاران، یارى مردم و طرفدارى آنها از حلیم در مقابل جاهل، مصاحبت نیکان، رفع ذلت و پستى، میل به امور خیر، نزدیک شدن به درجات عالى انسانیت، عفو و گذشت، سکوت و غیره.(1)

نمونه هائى از سرگذشت بردباران (حلماء)

قبلا نمونه هائى از حلم بزرگان دین را ذکر کردیم، و حال چند نمونه دیگر را متذکر مى شویم، شاید مایه درس آموزى ما غافلان باشد:

1_ در احوالات امام حسن(علیه السلام) آمده که روزى مردى از شام که تحت تأثیر تبلیغات بنى امیه قرار گرفته بود، در کوچه هاى مدینه به حضرت رسید، و بدون تأمل، شروع به دشنام دادن و ناسزا گفتن به حضرت کرد،(2) حضرت سکوت کرده، تا خوب عقده هایش خالى شد، سپس فرمودند: «من فکر مى کنم تو در این شهر غریب

ص: 49


1- روایات ثمرات حلم را در میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 515 مطالعه فرمائید.
2- قابل توجه است که شام در زمان خلافت عمر فتح شد، نخستین کسى که حکومت شام را در اسلام به او دادند، یزید بن ابوسفیان بود، دو سال حکومت کرد، و مرد و پس از آن برادرش معاویة بن ابى سفیان متصدى حکومت این استان پرنعمت شد; بیست سال حکومت شام را او عهده دار بود، و حتى در زمان عمر که زود به زود عزل و نصبها صورت مى گرفت، او بر جاى خود ثابت بود، پس از بیست سال به فکر افتاد که خلافت کلّ مسلمین را بدست گیرد و پس از خونریزى هاى زیاد بالاخره به آرزوى خود رسیده و بیست سال دیگر خلیفه بود، به این جهات مردم شام از اولین روزى که چشم به جهان اسلام گشوده بودند، زیر دست امویان بودند، و عداوت و خصومت امویان با هاشمیان بر کسى پوشیده نیست، بنابراین مردم شام نام اسلام را با دشمنى على(علیه السلام) با هم قبول کردند و گویا دشمنى آل على(علیه السلام) از ارکان دین آنها بود و این بود که خلق و خوى شامیان اینگونه معروف شد.

باشى، و امر بر تو مشتبه شده؛ اگر منزل ندارى، منزل ما متعلق به تو است، اگر بدهکارى من قبول مى کنم که بدهى تو را بدهم، اگر گرسنه اى تو را سیر مى کنم». چنان حضرت با او برخورد کردند که اصلا در فکرش خطور نمى کرد. چنان مجذوب شد که گفت یابن رسوالله اگر قبل از این ملاقات به من مى گفتند، بدترین افراد زیر این آسمان کیست، تو را و پدرت را معرفى مى کردم، ولى الان به عنوان نیک ترین افراد معرفى مى کنم، چنان فریفته اخلاق آن حضرت شد که تا در مدینه بود، در منزل حضرت و سر سفره آن حضرت بود.(1)

2_ در احوالات خواجه نصیرالدین طوسى آورده اند «وقتى شخصى به خدمت خواجه آمد، و نوشته اى از دیگرى تقدیم وى کرد، که در آن نوشته، به خواجه بسیار ناسزا گفته و دشنام داده شده بود و نویسنده نامه، خواجه را کلب بن کلب (سگ پسرسگ!) خوانده بود. خواجه در برابر ناسزاهاى وى، با زبان ملاطفت آمیزى این گونه پاسخ گفت: این که او مرا سگ خوانده است، درست نیست، زیرا که سگ از جمله چهارپایان، و عوعو کننده و پوستش پوشیده از پشم است، و ناخنهاى دراز دارد، این خصوصیات در من نیست. قامت من راست است و تنم بى پشم و ناخنم پهن است، و ناطق و خندانم و فصول و خواصى که مرا است، غیر از فصول و خواص سگ است، و آنچه در من است، مناقص است با آنچه صاحب نامه درباره من گفته است. و بدینگونه او را پاسخ گفت، با این زبان نرم، بى آن که کلمه درشتى بر زبان راند، یا فرستاده او را برنجاند».(2)

ص: 50


1- این داستان را مى توانید در کتابهاى: «الکامل لِلمُبرّد، جلد 1، صفحه 235 و بحارالانوار و آداب النفس عارف حکیم سید محمد عیناثى، جلد 2، صفحه 71، مطالعه کنید و ما خلاصه و مضمون آن را نقل کردیم، شبیه این داستان را محدث قمى در کتاب نفثة المصدور، صفحه 4 و آیت الله مطهرى، در جلد 1، داستان راستان آورده اند.
2- سیماى فرزانگان، جلد 3، صفحه 2 _ 331; به نقل از «بیدارگران اقالیم قبله»، صفحه 218 و «فوائد الرضویه»، صفحه 609.

با بداندیش هم نکوئى کن *** دهن سگ به لقمه دوخته به

3_ آورده اند که روزى شیخ جعفر کاشف الغطاء مبلغى پول بین فقراى اصفهان تقسیم کرد، و پس از اتمام پول به نماز جماعت ایستاد، بین دو نماز که مردم مشغول تعقیب نماز بودند، سید فقیر بى ادبى وارد شد و آمد تا مقابل امام جماعت رسیده گفت: اى شیخ مال جدّم (یعنى خمس) را به من بده! شیخ فرمود: قدرى دیر آمدى، متأسفانه چیزى باقى نمانده است، سید بى ادب، با کمال جسارت آب دهان خود را به ریش شیخ انداخت، آن حلیم عالم نه تنها هیچ گونه عکس العمل خشونت آمیز از خود نشان نداد، بلکه برخاسته و در حالى که دامن خود را گرفته بود، در میان صفوف نمازگزاران گردش کرد و گفت هر کس ریش شیخ را دوست دارد، به سید کمک کند. مردم که ناظر این صحنه بودند، اطاعت نموده دامن شیخ را پر از پول کردند، سپس همه پولها را آورده و به آن سید تقدیم کرد و سپس به نماز عصر ایستاد.(1)

از صدف یادگیر نکته حلم *** آن که بُرَّد سَرَت، گهر بَخشَش(2)

دریاى فراوان نشود تیره به سنگ *** عارف که برنجد تنک آب است هنوز

سعدى

بدى را بدى سهل باشد جزا *** اگر مردى اَحْسِن اِلى مَنْ أَسا

سعدى

4_ در عصر زعامت مرحوم آیة الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى(رحمهم الله) در شبى از شبها که ایشان در نجف اشرف نماز مغرب و عشا را به جماعت

ص: 51


1- سیماى فرزانگان، جلد 3، صفحه 338 به نقل از «فوائد الرضویة»، صفحه 74. صاحب کتاب عرفان اسلامى این داستان را در جلد 10 کتاب خود، صفحه 61 _ 260 آورده و مى گوید روز عیدفطر بوده و در صحن مولى الموحدین على(علیه السلام) و آن مبلغ هم فطریه بوده است.
2- مفهوم شعر این است که همچون صدف حلیم باش که وقتى سر او را مى برند، بدون رنجشى گوهر تحویل کسى مى دهد که سر او را مى برد.

مى خواندند، بین نماز، شخصى فرزند او را که حقّاً شایستگى داشت جانشین پدر شود، شهید کرد. این پیرمرد هفتاد ساله، وقتى از شهادت فرزند خود باخبر شد، به قدرى بردبارى و صبورى و بزرگوارى از خود نشان داد که فرمود: «لا حول و لا قوة الاّ باللّه» و بلند شد نماز عشاء را خواند و قاتل فرزند را هم عفو کرد.(1)

متاب اى پارسا روى از گنه کار *** به بخشایندگى در وى نظر کن

اگر من ناجوانمردم به کردار *** تو بر من چون جوانمردان گذر کن

یکى از اساتید بزرگ اخلاق مى گفت: آیت الله اصفهانى هر ماه یک دستمال نامه فحش که برایش نوشته بودند، برداشته و به سوى دجله روانه مى شد، و در آب مى ریخت، و آنقدر با عظمت بود، که ابداً لب برنمى آورد و عاملین را مورد عفو قرار مى داد، شبیه این داستان را خادم آیت الله العظمى بروجردى درباره ایشان نقل کره است.(2)

5_ داستان عجیبى از حلم و بردبارى ملامهدى نراقى صاحب جامع السعادات نقل مى کنند؛ وقتى از نوشتن کتاب اخلاقى و پرارزش «جامع السعادات» فراغت یافت و نسخه هاى آن در اطراف پخش شد، نسخه اى به دست سید مهدى بحرالعلوم، آن مرد فاضل و عالم و کامل که در نجف اشرف محور علم و تقوا و زهد و عبادت و کیاست و مرجعیت بود، رسید؛ سید بسیار از این کتاب در شگفت شد، و آرزو کرد روزى به دیدار مؤلف آن گنجینه پرقیمت موفق شود، از قضا ملامهدى

ص: 52


1- سیماى فرزانگان، جلد 37 صفحه 336، به نقل از گنجینه دانشمندان، جلد 1، صفحه 221، صاحب کتاب عرفان اسلامى در جلد 10، صفحه 259، ضمن نقل کشته شدن پسر مرحوم سید اصفهانى مى گوید همان شب واقعه طلبه فقیرى نزد سید آمده و کمک خواسته بود و سید به او وعده کمک داده بودند، این طلبه گفته بود فردا که تشییع جنازه مى کردیم در مسیر گذرم به سید افتاد، و سید در حالى که داغ بر جگرش بود، وقتى مرا دید، بدون این که کسى متوجه شود آن وعده اى را که به من داده بود، عملى کرد، و من از بردبارى و توجه او در این حالت سخت در عجب شدم!
2- سیماى فرزانگان، جلد 3، صفحه 336.

نراقى نیز در آتش اشتیاق زیارت ائمه طاهرین (علیهم السلام) مى سوخت و از خدا مى خواست تا به اعتاب مقدسّه مشرف شود، و بالاخره حضرت حق این توفیق را نصیب او کرد، تا نجف و کربلا و کاظمین و سامرا را زیارت کند.

وقتى وارد نجف شد طبق رسم آن زمان همه علماء به دیدن آن عارف و معلم اخلاق رفته و او هم به بازدید آنها رفت. تنها کسى که از او دیدن نکرد، سید مهدى بحرالعلوم بود.

نجف از این واقعه شگفت زده شد، همه از هم مى پرسیدند، علت چیست که سید به دیدار ملامهدى نرفته است؟!

نراقى بزرگوار احوال سید را جویا شد، و نشانى خواست و به دیدار او شتافت به طورى که همه از این که برخلاف رسم آن زمان ملامهدى به دیدار سید مى رفت در عجب بودند.

وقتى نراقى(رحمهم الله) وارد مجلس شد، عده اى از علما و طلاب حضور داشتند، و به احترام او بلند شدند، ولى سید توجهى نکرده، و تا آخر رعایت ادب و احترام را نسبت به او بجا نیاورد!!

نراقى بدون ناراحتى خداحافظى کرده به خانه بازگشت، قضیه برخورد سید با نراقى در نجف موجب تعجب همه علماء و طلاب شده بود، پس از چند روز بار دیگر مرحوم نراقى به دیدار سید شتافت، ولى باز به همان منوال و شاید سردتر مجلس طى شده، ولى باز مرحوم نراقى بدون ناراحتى و بدون اینکه خم به ابرو آورد بازگشت، کم کم سفر نراقى رو به پایان بود، و نجف در حیرت، در روزهاى آخر مرحوم نراقى براى خداحافظى به دیدار آن مرد الهى شتافت، وقتى وارد شد، حاضران این بار با کمال تعجب دیدند، سید با کمال خضوع تا نزدیک درب به استقبال نراقى آمد، و چون عبدى که مولایش را در آغوش مى گیرد، نراقى را در آغوش گرفت، بسیار به وى احترام کرد، و چون شاگردى در برابر استاد نشست.

ص: 53

پس از پایان مجلس، سبب برخورد اول و دوم را از او پرسیدند، آن جناب جواب داد، من کتاب با عظمت جامع السعادات وى را مطالعه کردم، و آن را در نوع خود بى نظیر یافتم، آرزو داشتم مؤلف آن را ببینم و وى را آزمایش کنم، که آیا آنچه در کتاب در باب فضائل اخلاقى (مثل حلم و عدم غضب) نوشته، در خود او هست یا نه، او را که در دو مجلس امتحان کردم، دیدم از ایمان و اخلاق و حلم و تواضع و صبر و عاقبت بینى بالائى برخوردار است، و از این رو در مجلس سوم بسیار او را احترام کردم که او مرد دین و پیکره اخلاق و مجسمه عمل صالح است.(1) از این نمونه سرگذشتها بسیار است که مى توانید در کتب مختلف اخلاقى مطالعه نمائید.(2)

اى عزیز! حلم پیشه کن، و مگو که اگر پاسخ آن نادان را ندهم ذلیل مى شوم که پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند: «ما اَعَزَّ اللّهِ بَجهْلِ قَطُّ وَ لا اَذَلّ بحِلْم قطّ»: «خداوند هرگز کسى را به سبب جهل عزیز نکرد و کسى را هم به سبب حلم و بردبارى ذلیل نکرد».(3)

نظر خواجه نصیرالدین طوسى در مسئله غضب

خواجه نصیر در اخلاق ناصرى مى فرماید: «غضب (نقطه مقابل حلم) حرکتى بود، نفس را که مبدأ آن شهوت و انتقام بود، و این حرکت چون به عنف بود، آتش خشم افروخته شود، و خون در غلیان آید، و دماغ و شریانات از دخانى مظلم ممتلى شود، تا عقل محجوب گردد، و فعل او ضعیف، چنانکه حکماء گفته اند که: بنیه انسانى مانند غارکوهى شود، مملوّ به حریق آتش و محتنق به لهب و دخان که از آن غار جز آواز و بانگ و مشغله و غلبه اشتغال چیزى دیگر معلوم نشود، و در این

ص: 54


1- عرفان اسلامى، جلد 10، صفحات 263 تا 265.
2- در این زمینه مى توانید به کتاب زینت المجالس تألیف مجدالدین محمد حسینى، صفحه 476 به بعد و آداب النفس عیناثى، صفحه 63، و اخلاق محتشمى، صفحه 261، «باب الحلم» و فوائد الرضویة و غیره مراجعه کنید.
3- جامع السعادات، جلد 1، صفحه 298.

حال معالجه این تغیّر و اطفاى این نایره در غایت تعذّر بود، هر چه در اطفاى اشتعال استعمال کنند مادّه قوت گیرد و سبب زیادت اشتعال شود. اگر به موعظت تمسک کنند، خشم بیشتر و اگر در تسکین حیله نمایند لهب و مشعله زیاده گردد».(1)

بقراطیس حکیم گوید که: من به سلامت آن کشتى که باد سخت و شدت آشوب دریا به لجّه افکند که بر کوههاى عظیم مشتمل بود وبر سنگ های سخت زند، امیدوارترم از آن که به سلامت عضبان ملتهب، چه ملاّحان را در تخلیص آن کشتى مجال استعمال لطائف حیل باشد، و هیچ حیله در تسکین شعله غضبى که زبانه مى زند، نافع نیاید، و چندان که وعظ و تضرّع و خضوع بیشتر بکار دارند، مانند آتشى که هیزم خشک بر او افکنند، تیزى بیشتر نماید و اسباب غضب ده تا است»:

1_ عجب. 2_ افتخار. 3_ مراء. 4_ لجاج. 5_ مزاح. 6_ تکبّر. 7_ استهزاء. 8_ غدر (حیله و مکر). 9_ ضیم (ستم). 10_ طلب نفایسى که از عزّت موجب مناقشه و محاسده شود و شوق به انتقام غایت این اسباب بود.

ولو احق (ملحقات) غضب که أعراض این مرض بود هفت صنف باشد:

1_ ندامت. 2_ توقع مجازات عاجل (سریع) و آجل (مؤخّر). 3_ مشقّت دوستان. 4_ استهزاى اراذل. 5_ شماتت اعداء. 6_ تغییر مزاج. 7_ تألم ابدآن (ناراحتى بدن) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمودند: «اَلْحِدَّةُ نَوعٌ مِنَ الجُنُونِ لانَّ صاحِبَه یَنْدُم فِاِنْ لَمْ یَنْدُم فَجُنُونه مُسْتَحْکمٌ»: «غضب نوعى از دیوانگى است زیرا صاحب آن پشیمان مى شود (یعنى حالتی غیرعادى داشته و پس از مدتى عادى مى شود) و اگر پشیمان نشد، پس دیوانگى او ریشه دار و عمیق است» (یعنى اگر از عمل و حالت خود پشیمان نشد، هنوز به حالت طبیعى بازنگشته و دیوانگى او عمیق است).(2)

خداوند ما را به این جنون مبتلا نگرداند و اگر خداى ناکرده دچار شدیم،

ص: 55


1- عرفان اسلامى، جلد 10، صفحه 252.
2- عرفان اسلامى، جلد 10، صفحه 253.

32 _ علماء

اشاره

حضرت دومین وصف روزانه پرهیزگاران که در مواجهه با مردم به مرحله بروز مى رسد، علم معرفى مى کند، سخن از علم، و نوشتن درباره آن وقت بسیار و اوراق بیشمار مى طلبد که تفصیل بیش از حدّ زیبنده این نوشتار نیست، ولذا به قدرى که موردنظر است، مى نگاریم.

مرحوم خوئى در شرح نهج البلاغه خود گوید: «علم» از جنود عقل است که مقابل آن جهل است. مراد از علم چیست؟ مرحوم ابن میثم بحرانى علم را علم نظرى مثل شناخت صانع و صفات او گرفته، که بنابر نسخه وى بسى نیکو است، زیرا نسخه وى به جاى «حلماء» حکماء داشت و حکمت را علم عملى و حکیم را دارنده کمال قوه نظرى و عملى نمود، و اگر نسخه را (حلماء علماء) بگیریم و مثل مرحوم خوئى حلم را حد وسط مهانة و افراط در غضب بدانیم، بهتر است؛ علماء را اعم از علم نظرى و عملى بگیریم، چنانکه مى توان از شرح خوئى نیز استفاده کرد،(1) علم نظرى را که مثال زدیم و علم عملى هم مثل معرفت تکالیف و احکام عملیه شرعیة.

در فضیلت علم همین بس که مقام جدّ ما آدم(علیه السلام) و خلیفة الهى او بواسطه

سریعاً به هوش آئیم و خود او ما را در آن حال حفظ کند که دیوانه خود قادر بر کنترل خود نیست.

* * *

ص: 56


1- این که گفتیم مى توان استفاده کرد، زیرا عبارت مرحوم خوئى قابل مناقشه هست که مى توانید ملاحظه کنید، قابل توجه است که اگر کسى حلم را معنى دوم کرد که ثابت بودن در امور بود که نوعى اعتدال در مرحله عمل در همه امور بود مثل ابن میثم مى تواند علم را علم نظرى بیگرد تا مطلق علم نظرى و عملى گفته شده باشد.

علم او بود، خواه علم به حقائق و اسرار هستى باشد و خواه علم به اسماء و صفات الهى، علم اسماء که در آیه قرآن آمده: (عَلَّمَ آدَمَ الاَسْماءَ کُلَّها) هر کدام باشد، دانش است و موجب شده آدم(علیه السلام)مسجود ملائکه شود، از آیات 30 به بعد سوره بقره که در مورد آفرینش آدم(علیه السلام) است، استفاده مى شود که: خلیفة الله بودن او رابطه مستقیم با دانش او دارد، هر چه دانش بیشتر این مقام بلندتر است.

باید تصریح کرد و گفت بنازم به آئین حیاتبخش اسلام که از محیط جهل و نادانى برخاست، و مدال افتخار آدم(علیه السلام) را علم و آگاهى او قرار داد. اگر قرآن را با تورات (تحریف شده) و نظر هر یک را راجع به دانش بررسى کنیم، خواهیم دید، اسلام علم را در چه جایگاهى قرار داده و تورات در چه جایگاهى.

گفته شده تورات به بیش از 1000 زبان منتشر شده، و مورد احترام یهودیت و مسیحیت است، وقتى به فصل دوم و سوم سفر تکوین (پیدایش) مى رسیم، مى گویند: آدم را به خاطر این از بهشت راندند که از درخت علم و معرفت خورد، و چشمش باز شد، و دید عریان است و پشت درخت پنهان شد، خدا پرسید کجائى؟ گفت پشت درخت، گفت چرا آنجا رفته اى؟ گفت برهنه ام، گفت از کجا فهمیدى زشت است، معلوم مى شود از آن درخت خورده اى و عقل به کله ات آمده، سپس دستور داد، بیرونش کنید، که بهشت جاى عاقلان نیست، البته این بیانى که کردیم بیان عامیانه به زبان خودمان بود، و حال ترجمه بعضى از مطالب فصل دوم و سوم سفر تکوین را بیان مى کنیم:

در فصل دوم آمده است: «پس خداوند خدا آدم را از خاک زمین صورت داد، و نسیم حیات را بر دماغش دمید، و آدم جان زنده شد؛ و خداوند خدا هر درخت خوش نما و به خوردن نیکو، از زمین رویانید، و هم درخت «حیات» در وسط باغ و درخت «داشتن نیک و بد» را... و خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت که از تمامى درختان باغ مختارى که بخورى، اما از درخت «دانستن نیک و بد» مخور، چه در روز

ص: 57

خوردنت از آن مستوجب مرگ مى شوى...»

و در فصل سوم چنین آمده است: «و آواز خداوند را شنیدند که به هنگام نسیم روز در باغ مى خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا در میان درختان باغ پنهان کردند.

«و خداوند خدا آدم را آواز کرده وى را گفت که کجائى؟! او دیگر جواب گفت که آواز تو را در باغ شنیدم و ترسیدم، زیرا که برهنه ام، به جهت آن پنهان شدم.

«و خدا به او گفت که: تو را که گفت که برهنه اى؟ آیا از درختى که تو را امر کردم، نخورى و خوردى؟! و آدم گفت: زنى که از براى بودن با من دادى، او از آن درخت به من داد که خوردم؛ و خداوند خدا گفت که: اینک آدم نظر به دانستن نیک و بد چون یکى از ما شده، پس حال مبادا که دست خود را دراز کرده هم از درخت حیات بگیرد، و خورده دائماً زنده ماند. پس از آن سبب خداوند خدا او را باغ عدن راند تا آنکه در زمینى که از آن گرفته شده بود فلاحت نماید».

همانطور که مشاهده فرمودید، این «افسانه زننده» که در تورات کنونى به عنوان یک واقعیت تاریخى آمده است، علت اصلى اخراج آدم(علیه السلام) از بهشت و گناه بزرگ او را توجه به علم و دانش و دانستن نیک و بد مى داند. و چنانچه آدم(علیه السلام) دست به شجره «نیک و بد» دراز نمى کرد، و تا ابد در جهل باقى مى ماند، تا آنجا که حتى نداند برهنه بودن زشت و ناپسند است، براى همیشه در بهشت باقى مى ماند.

به این ترتیب مسلماً آدم نباید از کار خود پشیمان شده باشد، زیرا از دست دادن بهشتى که شرط بقاى در آن ندانستن نیک و بد است، در برابر به دست آوردن علم و دانش تجارب پرسودى محسوب مى گردد، چرا آدم(علیه السلام) از این تجارب نگران و پشیمان باشد؟!

بنابراین افسانه، تورات درست در نقطه مقابل قرآن که ارزش مقام انسان و سرّ آفرینش او را در «علم الاسماء» معرفى کره قرار دارد.

ص: 58

از این گذشته در افسانه مزبور مطالب زننده عجیبى درباره خداوند و یا مخلوقات او دیده مى شود که هر یک از دیگرى حیرت انگیزتر است، و آن عبارت است از:

1_ نسبت دروغ به خداوند (چنانکه در جمله شماره 17 فصل دوم مى گوید: «خداوند گفت از آن درخت نخورید که مى میرید، در حالى که نمى مردند بلکه دانا مى شدند).

2_ نسبت بخل به خداوند (چنانکه در جمله 22 فصل سوم مى گوید که خدا نمى خواست آدم و حوّا از درخت علم و حیات بخورند و دانا شوند و زندگى جاویدان پیدا کنند).

3_ نسبت حسد به خداوند (چنانکه از همان جمله استفاده مى شود که خداوند بر این علم و دانشى که براى آدم پیدا شده بود رشک برد).

4_ نسبت جسم به خداوند (چنانکه از جمله 8 فصل سوم استفاده مى شود که خداوند به هنگام صبح در خیابانهاى بهشت مى خرامید).

5_ خداوند از حوادثى که در نزدیکى او مى گذرد بى خبر است (چنانکه در جمله 9 مى گوید صدا زد آدم کجائى، و آنها در لابلاى درختان خود را از چشم خداوند پنهان کرده بودند).(1)

مطلبى که ذکر آن خالى از لطف نیست، این است که مراد از «شجره منهیّه» (درختى که حضرت آدم(علیه السلام) از آن نهى شده بود) چیست؟ صاحب تفسیر «اطیب البیان» در ذیل این آیات گوید: «بعضى گفتند حنطه (گندم) و بعضى عنب (انگور) و بعضى زیتون، و بعضى کافور و بعضى شجره علم خیر و شر و بعضى شجره خلد دانسته اند، و قائل به شجره علم خیر و شر، کلبى است و او از تورات رائج اخذ نموده، و قصه

ص: 59


1- قسمت مقایسه قرآن و تورات از کتاب قرآن و آخرین پیامبر، از صفحه 127 _ 132 اقتباس شده است (به نقل از تفسیر نمونه، جلد 1، صفحه 189 _ 191 ذیل آیات مورد بحث).

تورات به جهاتى محرّف است و قائل به شجره خلد ابن جذعان است، و این نیز قول باطلى است، براى اینکه اولا مأخوذ از قول شیطان است که گفت: (هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْک لاَّ یَبْلَى)(1) و ثانیاً اگر شجره خلد بود، باید آدم و حوّا در بهشت جاودان باشند نه اینکه خارج شوند؛ و اخبار در این باره مختلف است و در بعضى اخبار دارد که همه اینها حق است زیرا درخت بهشتى شامل همه انواع خوراکیها هست،(2) و آنچه به نظر اقرب است، این که شجره از چیزهائى بوده که خوردن آن با ماندن در بهشت مناسبتى نداشته، و بعید نیست که همان حنطه (گندم) بوده است».(3)

نکاتى در مورد علم و جهل

با توجه به خطاهاى «اعلموا» در قرآن درمى یابیم که قرآن با این خطاب، مسائل مربوط به عقائد و اعمال و برنامه زندگى را متذکر شده است؛ علاوه بر این طلب علم را در هر حال بر زن و مرد مسلمان واجب کرده است؛ در کلمات پیامبر(صلى الله علیه وآله) است «طَلَبُ العِلمِ فَریضَةٌ عَلى کُل مُسْلم وَ مُسْلمة»(4) در کلمات امام صادق (علیه السلام)، نیز آمده «طلَبُ العِلم فِریضة على کل حال».(5)

براى آگاهى از توجه اسلام به علم و ارج نهادن به آن، کافى است به این حدیث بنگریم که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: «اُغدُ عالماً او مُتَعَلّما او مستمِعاً او مُحِبّا و لا تکن الخامس»: «یا دانشمند باش یا دانشجو یا شنوا از دانشمندان و یا دوستدار آنان، و هرگز نفر پنجمى نباش که هلاک خواهى شد!»(6) «علم و دانش آنقدر شرافت دارد

ص: 60


1- سوره طه، آیه 120.
2- از عیون از حضرت رضا(علیه السلام) نیز نقل شده است.
3- تفسیر اطیب البیان، جلد 1، صفحه 517.
4- بحارالانوار، جلد 1، صفحه 117.
5- بحارالانوار، جلد 2، صفحه 172.
6- محجة البیضاء، جلد 1، صفحه 22.

که هر کس آن را دارا نیست، ادعا مى کند عالم است، و اگر نسبت علم به او داده شود، خشنود مى شود و اگر نسبت جهل به او داده شود، از آن تبرّى و برائت مى جوید،» «کَفَى بِالعِلمِ شَرَفاً ان یَدَّعیه مَن لا یُحسِنُه و یَفرَح اذا نُسِبَ الیه و کَفى بِالجَهْلِ ذَمّاً اِنْ یَبْرأ مَن هو فیه».(1)

چقدر فرق است بین آنچه از تورات کنونى نقل کردیم که طبق آن خداوند نمى خواست حضرت آدم(علیه السلام) عالم شود و بین قول امام صادق(علیه السلام) که فرمود: «لَوَدَدتُ انَّ الصحابى ضُرِبَتْ رُؤُسهم باسیاط حتّى یتفَقّهوا»: «من دوست دارم با تازیانه بر سر اصحابم زده شود تا عالم و فقیه شوند.(2) یعنى حاضرم یارانم را با تازیانه بدنبال علم و دانش بفرستم!

و نیز چقدر فاصله است بین آنچه تورات کنونى و تحریف شده دارد، با قول مؤسس اسلام و نبىّ گرامى (صلى الله علیه وآله) که فرمود: «العلمُ حَیاةُ الاِسلامِ وَ عِمادُ الایمان»: «علم مایه حیات اسلام و ستون ایمان است!»(3) اسلام و ایمان بدون علم، مرده اى بیش نیست، زیرا اسلام بدون علم را هر لحظه که دشمن اراده کند، مى تواند از دست چنین شخصى بگیرد، زیرا تنها اسلحه اى که مى تواند این گوهر گرانبها یعنى اسلام را حفظ کند، علم است و او از ابتدا خلع سلاح شده، و لذا گرفتن اسلام و ایمان او بسیار راحت است، چنان که گرفتن یک جواهر از درون مشت یک مرده چنین است!

در اینجا به نکاتى در مورد علم و جهل به طور اختصار توجه مى کنیم:

1_ خداوند نخستین معلّم است، در قرآن به آیاتى برمى خوریم که خداوند خود را به عنوان معلم معرفى کرده گاه به آدم(علیه السلام) علم اسماء مى آموزد (وَ عَلَّمَ آدَمَ

ص: 61


1- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 185.
2- کافى، جلد 1، صفحه 8.
3- کنز العمال، جلد 10، صفحه 181.

الأَسْماءَ کُلَّها)(1) و گاه به نوع انسان آنچه را نمى داند از طریق تکوین و تشریع مى آموزد (عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ)(2) گاه قلم بدست او داده و نوشتن مى آموزد (الّذى عَلَّمَ بِالْقَلَم)(3) گاه یک حرف و دو حرف بر زبانش مى نهند و شیوه سخن گفتن به او تعلیم مى دهد (الرَّحْمَنُ _ عَلَّمَ الْقُرْآنَ _ خَلَقَ الْإِنسَانَ _ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ)(4)

2_ امتیاز انسان بر سائر موجودات به وسیله علم است، در قرآن چنین مى خوانیم:

(قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمِآئِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمِآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَّکُمْ إِنِّى أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَوَتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ): «فرمود، اى آدم، آنها را از اسامى و اسرار موجودات آگاه کن، و هنگامى که آدم(علیه السلام) آنها را آگاه ساخت، فرمود، نگفتم من غیب آسمانها و زمین را مى دانم، و نیز آنچه را شما (فرشتگان) آشکار مى کنید، یا پنهان مى داشتید».(5)

این سخن پس از این بود که ملائکه جنبه فساد انسان را در نظر گرفته بودند، ولى پس از این که آگاهى و دانش او را درک کردند، در برابر امر خداوند مبنى بر سجده بر آدم (علیه السلام) خاضع شده و سر تسلیم فرود آوردند، و علتى بر مسجود بودن آدم (علیه السلام) نبود مگر علم و دانش او که موجب امتیاز او شد و انسانها هم به نسبت علم خود بر دیگرى برترى دارند، پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «اَکْثَرَ النّاسِ قیمةً اَکْثَرُهُم عِلْمَاً وَ اَقَلُّ النّاس قیمَةً اَقَلَّهُم عِلْماً»: «آن کس که علمش از همه افزونتر باشد، قیمتش از همه بیشتر است، و آن کسى که علمش از همه کمتر باشد، قیمتش کمتر».(6) و وقتى مسجود

ص: 62


1- سوره بقره، آیه 31.
2- سوره علق، آیه 5.
3- سوره علق، آیه 4.
4- سوره الرحمن، آیات 1 _ 4.
5- سوره بقره، آیه 33.
6- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 164.

ملائکه شد مسلماً بر سائر موجوداتى که این آگاهى را ندارند، تفوّق و برترى دارد.

3_ درجات قرب به خدا متناسب با درجات معرفت است:

(... یَرْفَعِ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَات): (اگر به دستورات الهى عمل کنید) «خداوند کسانى را که از میان شما ایمان آورده اند، و آنها که از علم بهره دارند، به درجات عظیمى بالا مى برد.»(1) در آغاز این آیه سخن از چند دستور اخلاقى درباره آداب مجلس است، و به دنبال آن درجات عالمان و مؤمنان را در پیشگاه خداوند به عنوان نتیجه و پاداش کسانى که به این دستورات عمل کنند، ذکر مى کند.

«درجات» جمع «درجه» به معنى پله هائى است که به طرف بالا مى رود، و در مقابل «درکات» جمع «درکه» به معنى پله هائى است که رو به پائین مى رود مانند پله هاى سرداب، تعبیر «درجات» به صورت «نکره» اشاره اى به عظمت ایندرجات و جمع بودن آن شاید اشاره اى به تفاوت میان عالمان در این درجات باشد.

در تفسیر «المیزان» آمده که: از این آیه استفاده مى شود که مؤمنان دو گروهند: «مؤمنان عالم» و «مؤمنان غیرعالم» و مؤمنان عالم برترند، سپس به آیه (هَلْ یَسْتَوِى الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ): «آیا کسانى که مى دانند با کسانى که نمى دانند یکسانند»،(2) استناد کرده است.

در روایتى از امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى خوانیم: «اِنَّ الثّوابَ بِقَدْر العَقْل»: «پاداش هر کس به اندازه عقل (و دانش) او است».(3) هر چه تعقل انسان عالمانه تر و آگاهانه تر باشد، ثواب عملش بیشتر است.

4_ انبیاء(علیهم السلام) خواهان علم بیشترند.

ص: 63


1- سوره مجادله، آیه 11.
2- سوره زمر، آیه 9.
3- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 84.

درباره پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم با اینکه او عقل کلّ بود ولى باز از طرف خداوند مورد خطاب قرار مى گیرد که از ما علم بیشترى بخواه «قُل رَبِّ زِدْنى علماً»(1): یعنى نسبت به علم هیچ توقفگاهى براى هیچ کس و هیچ حالى نیست، باید تا آخرین لحظه به دنبال دانش رفت.

در مورد حضرت موسى(علیه السلام) نیز مى خوانیم با این که شرح صدر پیدا کرده بود، (رب اشرح لى صدرى) و حکمت و دانش در سینه داشتوَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً): «هنگامى که او نیرومند و کامل شد، حکمت و دانش به او بخشیدیم».(2) باز مأمور مى شود در برابر استادى چون حضرت «خضر(علیه السلام)» زانو زند، و همچون شاگردى از او درس گیرد (قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً): «موسى(علیه السلام) به آن مرد عالم الهى (خضر) گفت: آیا من از تو پیروى کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده است، و مایه رشد و هدایت است به من بیاموزى؟(3)

امیرمؤمنان نیز مى فرماید: «العلم میراث الانبیاء و المال میراث الفراعنه»: «علم میراث پیامبران و مال میراث فرعونها است.»(4)

5_ شرط اصلى مدیریت و رهبرى علم و شناخت است.

حضرت «یوسف(علیه السلام)» هنگامى که پیشنهاد مقام مهمى در حکومت مصر به او شد، وى گفت مرا به سرپرستى خزائن بگمارید، و دو دلیل براى این مدیریت ذکر کرد: امانتدارى و عالم و آگاه بودن (اجْعَلْنِى عَلَى خَزَائِنِ الاَرْضِ إِنِّى حَفِیظٌ عَلِیمٌ): «مرا سرپرست خزائن این سرزمین قرار ده چرا که من امانتدار آگاهى هستم».(5)

در داستان بنى اسرائیل نیز مى خوانیم هنگامى که آنان آمادگى خود را براى

ص: 64


1- سوره طه، آیه 114.
2- سوره قصص، آیه 14.
3- سوره کهف، آیه 66.
4- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 185.
5- سوره یوسف، آیه 55.

پیکار با پادشاه ظالمى به نام جالوت اعلام کردند، و تقاضا نمودند، رهبر و فرماندهى براى آنان برگزیند تا با جالوت پیکار کنند، آن پیامبر طالوت را معرفى کرد، آنها اعتراض کردند که چگونه او بر ما فرماندهى کند، در حالى که ثروت زیادى ندارد، پیامبر آنها فهمید که آنها ملاک و شرایط فرماندهى را اشتباه گرفته اند، از این رو چنین فرمود: (قَالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللهُ یُؤْتِى مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ): «گفت: خداوند او را بر شما برگزیده، و علم و قدرت جسمى او را وسعت بخشیده و خداوند ملکش را به هر کس بخواهد (و لایق بداند) مى بخشد، و خداوند احسانش وسیع و (از شایستگیهاى افراد) آگاه است.»(1)

از این آیه روشن شد که علم و معرفت از اساسى ترین شرائط مدیریت است و «اشموئیل» پیامبر بنى اسرائیل وقتى «طالوت» را ملاقات نمود در حالى که روستازاده بود و در یکى از دهکده ها در ساحل رودخانه اى به صورت گمنام مى زیست، و چهارپایان پدر را به چرا مى برد، و کشاورزى مى کرد، قلب او را آگاه و جسم او را نیرومند یافت، او را به عنوان فرمانده و مدیر لشکر معرفى کرد؛ و توجهى به معیارهاى خون، ثروت و اسم و رسم و پدر و مادر و فامیل که مورد توجه سران بنى اسرائیل بود نکرد.

در حدیث بسیار جالبى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «المُلُوکُ حُکّامٌ عَلَى النّاسِ وَ العُلَماءُ حُکّامٌ عَلَى المُلوک»: «زمامداران بر مردم حکومت مى کنند، و دانشمندان بر زمامداران.»(2)

6_ علم سرچشمه ایمان است.

در قرآن آیاتى مى بینیم که روشنگر رابطه علم و ایمان و پیوند مستحکم این دو است، به عنوان نمونه به چند آیه اشاره مى کنیم: (وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ

ص: 65


1- سوره بقره، آیه 247.
2- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 183.

مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ): «هدف این است که آنها که داراى علمند بدانند این قرآن حقى است از سوى پروردگارت، و به آن ایمان بیاورند و دلهایشان در برابر آن خاضع گردد».(1)

(وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُوا الاَْلْبَابِ): «راسخان در علم گویند: ما به همه آیات الهى ایمان آورده ایم، همه از سوى پروردگار ما است، و تنها صاحبان عقل متذکّر مى شوند».(2)

از حوادث تاریخى که رابطه مستحکم بین علم و ایمان را تأیید مى کند، داستان ساحران عصر فرعون است، که وقتى به خاطر آگاهى از فن سحر دریافتند، آنچه موسى(علیه السلام) نشان داد معجزه است، و علم به اعجاز پیدا کردند، ایمان آوردند و تهدیدهاى فرعون نیز مؤثر واقع نشد؛ و در جواب او گفتند: هرگز تو را بر «دلائل روشنى» که به سراغ ما آمده است مقدم نخواهیم داشت.(3) فرعون سرانجام تهدید خود را عملى کرده و آنها را به شهادت رساند؛ مفسّر بزرگ مرحوم طبرسى درباره آنها مى نویسد: «کانُوا اَوَّل النّهارِ کُفّاراً سَحَرة و آخِرَ النَّهارِ شُهَداء بَرَرَة»: «در آغاز آن روز، کافر و ساحر بودند، اما در پایان همان روز شهیدانى در زمره نیکان».

7_ علم سرچشمه تقوى و خشیت است.

(إِنَّمَا یَخْشَى اللهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ): «از میان بندگان خدا تنها دانشمندان از او خشیت دارند».(4)

«خشیت» به گفته راغب در مفردات: «خوف و ترسى است که آمیخته با تعظیم باشد و غالباً از علم سرچشمه مى گیرد».

ص: 66


1- سوره حج، آیه 54.
2- سوره آل عمران، آیه 7. (آیات 6 سوره سبا و 107 و 108، سوره اسراء و 70 سوره طه در این باب مناسب است).
3- سوره طه، آیه 72.
4- سوره فاطر، آیه 28.

در آیه دیگرى چنین مى خوانیم: (کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللهُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ): «خداوند این گونه آیاتش را براى مردم تبیین مى کند تا پرهیزگارى پیشه کنند».(1)

این تعبیر به خوبى نشان مى دهد که تبیین آیات مقدمه اى براى آگاهى، و آگاهى وسیله اى براى تقوا است. مسلماً هر جا علم است، الزاماً تقوا نیست، چرا که عالم بى عمل نیز پیدا مى شود؛ ولى بدون شک علم مقدمه اى مؤثر براى تقوا محسوب مى گردد.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى فرمایند: «اَعْظَمُ النّاسِ عِلماً اَشَدُّهم خَوف؛ مِنْ اللّه»: «آن کسى که علمش از همه بیشتر است، خدا ترسیش از همه شدیدتر مى باشد».(2)

8_ علم سرچشمه زهد است.

(وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللهِ خَیْرٌ لِّمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً وَلاَ یُلَقَّاهَا إِلاَّ الصَّابِرُونَ): «آنها که از علم و دانش بهره داشتند، گفتند: واى بر شما! پاداش الهى براى کسانى که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند، بهتر است، اما جز صابران آن را دریافت نمى دارند».(3)

این آیه که در اواخر سوره قصص در داستان قارون آمده، و بیانگر نصیحت علماى بنى اسرائیل به توده مردمى است که وقتى نمایش ثروت قارون، آن ثروتمند خودخواه را دیدند، آرزو کردند اى کاش به جاى او بودند، آن عالمان وقتى دنیاپرستى مردم را دیدند فریاد زدند، واى بر شما دنیاپرستانى که زرق و برق دنیا شما را گرفته است! مبادا فریب دنیا خورید؛ اگر ایمان و عمل صالح داشته باشید، پاداشهاى الهى در دو جهان از همه اینها بهتر و برتر است؛ و لازمه آن صبر و شکیبائى و عدم تسلیم در برابر زر و زور است.

ص: 67


1- سوره بقره، آیه 187.
2- غرر الحکم، حکمت 326.
3- سوره قصص، آیه 80.

جمله «اوتُوا العلم» (علم به آنها داده شده بود)، نشان دهنده رابطه علم با زهد و وراستگى است، اگر آگاهى نسبت به ناپایدارى دنیا و جاودانگى آخرت و حقارت سرمایه هاى مادى در برابر عظمت پاداش الهى باشد، هرگز فریب زرق و برق جهان مادى، چشم انسان را خیره نکرده، و هرگز آرزوى ثروت قارونى نمى کند.

امام صادق(علیه السلام) فرمود: از جمله سخنانى که خداوند به موسى بن عمران(علیه السلام) فرمود، این بود: «اِنَّ عبادِىَ الصّالحینَ زهدوا فیها بِقَدر عِلمِهِم بى»: «بندگان صالح من به اندازه علمشان به من، زهد در دنیا را پیشه کرده اند».(1) یعنى مقدار علم رابطه مستقیم با مقدار زهد دارد.

9_ علم سرچشمه پیشرفتهاى مادّى است.

(قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْم عِندِى): قارون گفت: «این ثروت را بوسیله دانشى که نزد من است به دست آورده ام».(2)

این سخن قارون است، وقتى که آگاهان قوم موسى(علیه السلام) او را نصیحت کردند که ثروت را در راه منفعت جامعه بکار بند، و نصیب خویش را از دنیا فراموش منما، و همانگونه که خدا به تو نیکى کرده است تو نیز به بندگان خدا نیکى کن، و این ثروت را مایه فساد در زمین قرار مده.(3) او (که دیگر نصیحت در او اثرى نداشت) ثروت خود را مستند به علم خود مى دانست و جالب توجه این که خدا این ادعاى او را نفى نمى کند بلکه بلافاصله مى فرماید: (أَوَلَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنْ القُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَکْثَرُ جَمْعاً): «آیا او نمى دانست خداوند اقوامى را پیش از او هلاک کرد که از او نیرومندتر و ثروتمندتر بودند».(4)

ص: 68


1- بحار الانوار، جلد 18، صفحه 339.
2- سوره قصص، آیه 78.
3- سوره قصص، آیه 77.
4- سوره قصص، آیه 78.

این تأئیدى ضمنى است که قارون علمى داشت که توانست ثروت عظیمى به آن وسیله جمع کند، (خواه علم کیمیا بوده که بعضى مفسّران گفته اند، و یا آگاهى به اصول تجارت و فوت و فن کسب و کار): ولى این ادّعاى قارون مانع از آن نبود که ثروت خویش را در راههاى خیر اجتماعى به کار گیرد؛ زیرا این ثروت عظیم حتماً توسط همکارى یک جامعه به دست او رسیده بود، و به همین دلیل مدیون و مرهون جامعه و همکارى آنها بود.

رابطه علم مادّى و ثروت و پیشرفت مادى را نیز مى توان در ملل پیشرفته امروزى مشاهده کرد که چگونه در پرتو علم و صنایع و پیشرفتهاى علمى به ثروت و تمدن عظیم مادى رسیده اند.

البته در اینجا، کلام امام صادق(علیه السلام) بسیار قابل ملاحظه است که فرمودند: «لا غنى أَخصَبْ مِنَ العقل و لا فَقْرَ أحَط من الحُمْقْ»: «هیچ غنائى پربارتر از عقل نیست، و هیچ فقرى بدتر از حماقت نیست.(1)

10_ جهل مایه تعصب و لجاجت است».

(إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّة فَأَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ): «به خاطر بیاورید هنگامى را که کافران در دلهاى خود تعصب و خشم جاهلیت پروراندند، در این هنگام خداوند سکینه و آرامش خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل فرمود (تا آرامش خویش را در مقابل آنها حفظ کنند».(2)

«حمیّة» از ماده «حمى» (بر وزن حمد) چنانکه راغب در مفردات گوید: در اصل به معنى حرارتى است که از اشیائى همچون آتش و خورشید و نیروى درونى بدن تولید مى شود (حرارت درون ذاتى اشیاء) و به همین جهت به حالت تب «حمّى» (بر وزن کبرى) گویند و از آنجا که تعصب و خشم حرارت سوزانى در درون

ص: 69


1- اصول کافى، جلد 1، صفحه 29.
2- سوره فتح، آیه 26.

انسان ایجاد مى کند، به این حالت «حمیّت» گویند. در کتاب التحقیق فى کلمات القرآن الحکیم، نیز آمده که: «حمیّت» به معنى شدت حرارت و علاقه و تعصب در دفاع از خود و تکبر و خود برتربینى است.(1)

این آیه از آیاتى است که در جریان صلح حدیبیّه نازل شده است، توضیح اینکه در سال ششم هجرت که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به قصد عمره آماده زیارت خانه خدا شد، مشرکان مکه مانع ورود پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مسلمانان به مکه شدند، و تعصب جاهلیت به آنان اجازه نداد که حتّى قوانین مسلّم خود را، دایر به آزادى زیارت خانه خدا براى همگان محترم شمارند، آنها با این عمل، هم احترام خانه خدا و هم سنتهاى خویش را زیر پاگذاردند.

اضافه «حمیّت» به «جاهلیت» از قبیل به اصطلاح اضافه «مسبب» به «سبب» است؛ زیرا همیشه تعصبها و لجاجتها و خشمهاى آتشین از جهل برمى خیزد، زیرا فرصت عاقبت اندیشى را نداده و اجازه نمى دهد، که انسان فکرکند شاید اشتباه مى کند!

على(علیه السلام) مى فرمایند: «العِلْمُ اَصْلُ کلِّ خیر... و الجهلُ اصلُ کُلّ شَرّه»: «علم ریشه هر خیر، و جهل ریشه هر شرّى است».(2)

11_ جهل عامل تقلید کورکورانه است.

إِذْ قَالَ لاَِبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِى أَنْتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ _ قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ _ قَالَ لَقَدْ کُنتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلاَل مُّبِین: «به خاطر بیاورید) هنگامى را که ابراهیم(علیه السلام) به پدرش (عمویش آزر) و قوم او گفت: این مجسمه هاى بى روحى را که شما پیوسته پرستش مى کنید، چیست؟ گفتند: ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت مى کنند. گفت: مسلماً شما و پدرانتان در گمراهى آشکارى

ص: 70


1- «هى شدّة الحرارة و العلاقة و التعصب فى الدفاع عن نفسه و التعفف و الترفّع» (ماده حمى).
2- غرر الحکم، صفحه 20 و 21.

بوده اید».(1)

«تمائیل» جمع «تمثال» به معنى موجود صورت دار است، و به مجسمه و عکسهاى نقاشى شده هر دو گفته مى شود.

«عاکفون» از ماده «عکوف» به معنى توجه مستمر آمیخته به تعظیم است، و واژه «اعتکاف» براى عبادت مخصوصى که در مسجد انجام مى شود نیز از این ریشه مشتق شده است.

آرى در حقیقت بت پرستان هیچ دلیل منطقى به جز تقلید کورکورانه از نیاکان خود نداشتند، و به همین دلیل ابراهیم(علیه السلام) آنها را در ضلال مبین و گمراهى آشکار مى شمرد.

در ادامه همین آیات که بیانگر محاکمه تاریخى او در برابر بت پرستان بابل است، مى گوید: «آیا شما جز خدا موجوداتى را مى پرستید که نه کمترین سودى براى شما دارند، و نه زیانى مى رسانند» و بعد مى افزاید: (اُفٍّ لَکُم وَ لِما تَعْبُدونَ مِن دوُنِ اللّهِ اَفَلا تَعْقِلُون): «افّ بر شما و بر آنچه پرستش مى کنید، آیا اندیشه نمى کنید، و عقل و تعقل ندارید!»(2)

این نکات شمه اى کوچک از مطالبى بود که مى توان در مورد علم و جهل گفت.(3) در پایان چند حدیث جالب ذکر مى شود:

1_ مولى على(علیه السلام) فرمودند: «الجاهِلُ صَغیر و ان کانَ شَیخاً و العالِمُ کَبیر و اِن کان حَدَثاً»: «جاهل کودک است، هر چند پیر باشد، و عالم بزرگ است هر چند جوان

ص: 71


1- سوره انبیاء، آیات 52 تا 54.
2- سوره انبیاء، آیه 67.
3- نکاتى که درباره علم و جهل ذکر شد از کتاب «پیام قرآن» تفسیر موضوعى نمونه، جلد 1، اقتباس شده بود، خوانندگان عزیز مى توانند براى اطلاع بیشتر به آن کتاب از صفحه 55 تا 100 مراجعه کنند.

33_ ابرار

اشاره

حضرت صفت سوم روزانه پرهیزگاران را نیکوکارى مى شمارد، و چنانکه از کتب لغت استفاده مى شود «برّ» (به فتح باء) در اصل به معناى وسعت و گستردگى است و از این رو صحراهاى وسیع را «برّ» گویند، در مقابل بحر، و از آنجا که افراد نیکوکار اعمالشان نتیجه گسترده اى در سطح جامعه دارد، این واژه بر آنها اطلاق مى شود، پس «برّ» به معنى شخص نیکوکار مى شود و «برّ» (به کسر یاء) به معنى نیکى کردن و نیکوکارى است.(1) بعضى گفته اند «خیر» اعم از «برّ» است زیرا «برّ» نیکى

و کم سن و سال باشد».(2)

2_ در عبارتى دیگر، مولى على(علیه السلام) فرمودند: «لو سَکَتَ الجاهِلُ مَا اخْتَلف النّاس»: «اگر جاهل سکوت اختیار مى کرد هرگز اختلافى در میان مردم نمى افتاد».(3)

3_ و نیز فرمودند: «العلماء غُرَباء لکثرة الجهال بینهم»: «دانشمندان غریب هستند، چون جاهلان در میان آنها فراوانند».(4)

4_ و در جاى دیگر فرمود: «لاترى الجاهل اِلاّ مُفْرطاً او مُفَرّطا»: «جاهل را نمى بینى، مگر در حال افراط یا تفریط».(5)

پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) نیز فرمودند: «فقیه واحد اَشَدّ على ابلیس مِنْ اَلف عابد»: «یک فقیه دانشمند در برابر شیطان محکمتر از هزار عابد است» (یعنى زحمت آن دانشمند براى او بیشتر از هزار عابد است).(6)

ص: 72


1- در این که ابرار جمع چیست؟ اختلاف است: مفردات راغب ابرار را جمع بارّ و بررة را جمع برّ دانسته و صحاح جوهرى عکس این گفته «ابرار جمع برّ» و بررة جمع بارّ و بعضى ابرار را جمع هر دو گرفته اند. برّ و بارّ، هر کدام باشد، معنى ابرار واضح است که به معنى نیکان است.
2- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 83.
3- بحار الانوار، جلد 78، صفحه 81.
4- بحار الانوار، جلد 78، صفحه 81.
5- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 70.
6- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 177.

با توجه است ولى خیر اعم است. ابن میثم در شرح خود برّ و نیکى را به صفت حمیده عفّت برگردانده که حد وسط بین خمودى شهوت و فجور است و شاهد بر سخن خود این آورده است که به انسان بدکار «فاجر» گویند.(1) نکته دیگر این که «فاجر» از ریشه «فجر» به معنى شکافتن وسیع است؛ خواه شکافتن زمین یا چیز دیگر و از آن جا که نور صبح پرده شب را مى شکافد «فجر» گویند و به «فاجر» هم «فاجر» گویند زیرا پرده حیا و پاکى را مى درد.(2)

حال، اول به سراغ مقام ابرار مى رویم، و دوم این که ابرار چه کسانى هستند؟ و سوم این که نشانه ابرار چیست، و چگونه مى توان در زمره آنها داخل شد؟

مقام ابرار

در آیات مختلفى از قرآن مجید، سخن از ابرار و مقام آنها است، همچنان که در بعضى آیات، سخن از فجّار و جایگاه آنها است. براى نمونه در سوره انفطار، آیات 13 و 14 مى خوانیم: (إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِى نَعِیم _ وَإِنَّ الْفُجَّارَ لَفِى جَحِیم): «نیکان در نعمت فراوانند و بدکاران در دوزخ».

در سوره مطففین نیز فرموده: (إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِى عِلِّیِّینَ): «نامه اعمال نیکان در علییّن است».(3) (إِنَّ کِتَابَ الفُجَّارِ لَفِى سِجِّین): «نامه اعمال بدکاران در سجّین است».(4)

«سجّین» به تعبیر ساده، دفتر کلّى است که حساب همه بدکاران در آن است و «علیّین» نیز چنین است، ولى فقط نامه اعمال و حساب هر یک از نیکان در آن

ص: 73


1- ابن میثم، جلد 3، ذیل همین فراز، صفحه 418.
2- تفسیرنمونه، جلد 25، صفحه 351.
3- سوره مطففین، آیه 18.
4- سوره مطففین، آیه 7.

منعکس است. «طریحى» در «مجمع البحرین» در ماده «سجن» درباره سجّین گوید: «و فى التفسیر هو کتابٌ جامعٌ دیوانُ الشّر دوّن اللّهُ فیه اَعْمالَ الکفرة و الفَسَقَة مِنَ الجِنِّ وَ الاِنس»: «در تفسیر آمده است که سجین کتابى است جامع دیوان بدیها که خداوند اعمال کافران و فاسقان جنّ و انس را در آن تدوین کرده است». البته طریحى روشن نساخته که این تفسیر از معصوم است یا غیر او.(1)

در سوره هاى انفطار و مطففین، به طور مجمل درباره ابرار و فجّار سخن آمده است و به طور مشروح، خصوصاً درباره ابرار در سوره دهر (انسان) بیان گردیده است. آنجا که مى فرماید: (إِنَّ الاَْبْرَارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْس کَانَ مِزَاجُهَا کَافُوراً _ عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللهِ یُفَجِّرُونَهَا تَفْجِیراً): «نیکان از جامى مى نوشند که با عطر خوشى آمیخهت است * از چشمه اى که بندگان خاص خدا از آن مى نوشند، و از هر جا بخواهند آن را جارى مى سازند».(2)

در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) درباره این چشمه آمده: «هِىَ عَینٌ فى دارِ النّبى(صلى الله علیه وآله) تَفْجُر الى دوُر الاَنْبیاء و المؤمنین»: «این چشمه اى است در خانه پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) که از آنجا به خانه سایر پیامبران و مؤمنان جارى مى شود».(3)

در ادامه این سوره، سخن از بهشت و حریر و تکیه زدن بر تختهاى زیبا زیر سایه درختان بهشتى و چیدن میوه هاى بهشت است و این که گرداگرد ابرار ظرفهاى نقره و قدحهاى بلورین مى گردانند (کنایه از این که بهترین غذاها و نوشیدنى ها براى آنها آماده است)، از چشمه اى که «سلسبیل» نام دارد شراب بهشتى نوشند، نوجوانانى چون مروارید گرداگرد آنها به خدمت مشغولند، لباسهاى حریر نازک

ص: 74


1- تفسیر نمونه، جلد 26، صفحات 254 و 255.
2- سوره دهر (الانسان)، آیات 5 و 6.
3- تفسیر (نور الثقلین)، جلد 5، صفحه 477 و (روح المعانى)، جلد 29 ،ص 155، به نقل از تفسیر نمونه، جلد 25، صفحه 350.

و سبز و دیباى ضخیم پوشیده و دستبندهائى از نقره به دست داشته و خدا از آنها قدردانى مى کند.

این مقام به قدرى بلندمرتبه است، که صاحبان عقل و خرد بر آنها غبطه خورند، و از خدا جایگاه آنها را مى طلبند.

در سوره آل عمران مى فرماید: (إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لاَیَات لِّأُولِى الْأَلْبَابِ * الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ _ رَبَّنَا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَار _ رَّبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیاً یُنَادِى لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الاَْبْرَارِ * رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَّنَا عَلَى رُسُلِکَ وَلاَ تُخْزِنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّکَ لاَ تُخْلِفُ الْمِیعَادَ): «همانا در آفرینش آسمانها و زمین و رفت و آمد شب و روز، نشانه هاى (روشنى) براى صاحبان خرد و عقل است * همانها که خدا را در حال ایستادن و نشستن و آنگاه که به پهلو خوابیده اند یاد مى کنند (انسان معمولا از این سه حالت خالى نیست، یعنى در همه حال یاد خدا مى کنند): و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین مى اندیشند (و مى گویند)، بارالها این را بیهوده نیافریده اى، منزّهى تو، ما را از عذاب آتش نگاه دارد * پروردگارا هر که را تو (به خاطر اعمالش) به آتش افکنى، او را خوار و رسوا ساخته اى و این چنین افراد ستمگر، یاورى ندارند * پروردگارا ما صداى منادى توحید را شنیدیم که دعوت مى کرد به پروردگار خود ایمان بیاورید و ما ایمان آوردیم، (اکنون که چنین است) پروردگارا گناهان ما را ببخش و ما را با نیکان (و در مسیر آنها) بمیرآن پروردگارا آنچه را که به وسیله پیامبران، ما را وعده فرمودى به ما مرحمت کن و ما را در روز رستاخیز رسوا مگردان، زیرا تو هیچگاه از وعده خود تخلف نمى کنى».(1)

ص: 75


1- سوره آل عمران، آیات 191 تا 195.

اهمیت آیات فوق

در احادیث و روایات اهمیت بسزائى به این آیات داده شده است:

«عطاء بن ابى ریاح» گوید: روزى نزد عایشه رفتم از او پرسیدم، شگفت انگیزترین چیزى که در عمرت از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) دیدى چه بود؟ او گفت: کار پیامبر(صلى الله علیه وآله) همه شگفت انگیز بود، ولى از همه عجیب تر این که شبى از شبها که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در منزل من بود به استراحت پرداخت، هنوز آرام نگرفته بود که از جا برخاست و لباس پوشید و وضو گرفت و به نماز ایستاد، و آن قدر در حال نماز و در جذبه خاص الهى اشک ریخت، که جلو لباسش از اشک چشمش تر شد، سپس سر به سجده نهاد، و چندان گریست که زمین از اشک چشمش تر شد، و همچنان تا طلوع صبح منقلب و گریان بود، هنگامى که «بلال» او را به نماز صبح خواند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) را گریان دید، عرض کرد چرا چنین گریانید؟! شما که مشمول لطف خدا هستید؟ فرمود: «اَفَلا اَکُونُ لِلّهِ عَبْداً شَکوراً...»: «آیا نباید بنده شکرگزار خدا باشم؟» چرا نگریم خداوند در شبى که گذشت آیات تکان دهنده اى بر من نازل کرده است، و سپس شروع به خواندن پنج آیه فوق کرد.

و در پایان فرمود: «وِیْلٌ لِمَنْ قَرأها و لم یتفَکّر فیها»: «واى به حال آن کسى که آنها را بخواند ولى در آنها نیندیشد».(1) جمله اخیر که افراد را با تأکید فراوان به تفکر هنگام تلاوت این آیات امر مى کند، در روایات متعددى به عبارات گوناگون نقل شده است.

از امام على(علیه السلام) نیز نقل شده که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) هرگاه براى نماز شب برمى خاست، نخست مسواک زده و سپس نظر به آسمان مى افکند و این آیات را زمزمه مى کرد،(2) و

ص: 76


1- تفسیر ابوالفتوح رازى، ذیل همین آیات.
2- تفسیر نور الثقلین و مجمع البیان.

در روایات اهل بیت(علیهم السلام) هم دستور رسیده هر که براى نماز شب برمى خیزد این آیات را تلاوت کند.(1)

از «نوف بکّالى» که از یاران خاص مولى على(علیه السلام) بود نیز رسیده که گفت: شبى در خدمتش بودم، هنوز چشم مرا خواب فرانگرفته بود که دیدم امام(علیه السلام) برخاست، و شروع به خواندن این آیات کرد، سپس مرا صدا زد و گفت: اى نوف! خوابى یا بیدار؟ عرض کردم بیدارم و صحنه آسمان را تماشا مى کنم، فرمود: خوشا آنان که آلودگى هاى زمین را نپذیرفتند و به این راه آسمان پیش رفتند (از چهار دیوار عالم ماده بیرون پریده و روح بلند آنها ملکوت آسمانها را سیر مى کند).(2)

از آیات فوق بلندى جایگاه ابرار روشن مى شود. کسانى که اولوالالباب و صاحب خرد هستند، و همیشه در ذکر و یاد خدا به سر مى برند، از بارگاه الهى زندگی و مرگ چون ابرار مى طلبند، در آیه 194 دیدیم که صاحبان خرد و اندیشه سه چیز از خدا خواستند: 1_ غفران ذنوب. 2_ تکفیر سیّئات. 3_ قرار گرفتن و محشور شدن با ابرار.(3)

ص: 77


1- تفسیر نور الثقلین و مجمع البیان.
2- تفسیر نمونه، جلد 3، صفحه 213.
3- در این که چه فرق است بین خواسته اول و دوم صاحبان اندیشه، جوابهائى مفسرین ذکر کرده اند که: جامعترین جواب، در تفسیر اطیب البیان، بیان شده است، صاحب این تفسیر سه وجه ذکر کرده است: 1_ غفران به معنى ستر و پوشیدن است، یعنى کسى جز ذات الهى خبر از گناهان من نداشته باشد، و تکفیر از بین بردن گناه است، یعنى خدایا گناهان مرا محو کن نه فقط بپوشان (در مقابل احباط که از بین بردن عبادت است مثل این که انسان اگر مشرک شود اعمال او حبط و نابود مى شود). 2_ ممکن است «ذنوب» گناهان کبیره و «سیئات» گناهان صغیره باشد; یعنى خدایا با اجتناب از کبائر، کبائرى را که مرتکب شده ایم، بپوشان و گناهان صغیره را محو نما و این احتمال به قرینه آیه 31 سوره نساء است: (إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ); اگراز کبائرى که نهى شده اید اجتناب کردید، سیئات شما را محو مى کنیم. 3_ ممکن است غفران، آمرزش گناه باشد، اگر بدون توبه از دنیا رود، یعنى اگر موفق به توبه نشدیم گناهان ما را ستر نما و تکفیر اشاره به این که اگر موفق به توبه شدیم آنها را محو نما. نکته دیگر این که در آیه 195 که صاحبان خرد از خدا مى خواهند تا آن چه به رسولانش وعده داده به آنها مرحمت کند; سؤالى مفسرین در اینجا مطرح کرده اند، که (بعد از علم به این که خلف وعده قبیح و بر خدا محال است، این درخواست که خدا به وعده هایش عمل کند چه معنى دارد، مگر او عمل نمى کند!) در جواب این سؤال در مجمع البیان چهار وجه ذکر شده که صاحب اطیب البیان به این 4 جواب راضى نشده و خود جواب دیگرى ذکر کرده که مى توانید به ذیل همین آیات به این تفاسیر رجوع کنید.

تا به اینجا سخن از مقام ابرار بود، حال ببینیم ابرار چه کسانى هستند.

ابرار چه کسانى هستند؟

گفته شد که در آیات قرآن، مثل آیه 193 سوره آل عمران و آیات 5 تا 22 سوره دهر و آیه 13 سوره انفطار و آیات 19 به بعد سوره مطففین سخن از ابرار و مقامات والاى آنها است.

در حدیثى از امام مجتبى(علیه السلام) است که می فرماید: «کُلَّما فى کِتابِ اللّه عَزَّوَجَلَّ مِنْ قَوله اِنَّ الابرابر فَوَاللّه ما اَرادَ بِه الاّ علىَّ بْن اَبیطالِب وَ فاطِمة و اَنَا و الحُسَین: «هر جا در قرآن مجید (انّ الابرار) آمده، قسم به خدا، اراده نکرده مگر على بن ابیطالب و فاطمه و من و حسین (علیهم السلام) را».(1)

بدون شک خمسه طیبه و طاهره از ابرار و از مصادیق روشن و بارز آن هستند، و چنان که در تفسیر سوره دهر آمده، این سوره عمدتاً به على(علیه السلام) و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) اشاره دارد و 18 آیه آن اشاره به فضائل آنها است، گرچه شأن نزول مانع از عمومیت و گسترش مفهوم آیات نمى باشد.

البته قابل ذکر است که گاهى ابرار و گاهى مقربین گفته مى شود، ظاهراً نسبت

ص: 78


1- «نور الثقلین»، جلد 5، صفحه 533 (حدیث 33) به نقل از تفسیر نمونه، جلد 26، صفحات 280 و 281.

این دو عموم و خصوص مطلق است، یعنى هر کسى که جزو مقربین بود، جزو ابرار است؛ ولى چنین نیست که هر کس جزو ابرار (نیکان) بود، به مقام مقربین رسیده باشد؛ گروه مقربین دسته اى خاص از مؤمنانند که برنامه اعمال نیکان و ابرار شاهد و ناظرند.(1) و جمله معروف هم شاهد این مطلب است که «حسنات الأبرار سیئات المقرّبین»: «کارهاى نیک ابرار سیئه (کارهاى غیرنیک) مقربین است». یعنى مقربین به چنان مقامى رسیده اند که اگر اعمال نیک ابرار را انجام دهند، گوئى سیئه اى مرتکب شده و باید استغفار کنند، یعنى اعمال آنها خالص تر و پرقیمت تر از اعمال ابرار باید باشد.

نشانه هاى ابرار

در آیات و روایات نشانه هائى از آنها ذکر شده است که به چندى از آنها اشاره مى کنیم: در سوره دهر (الانسان)،(2) پنج نشانه براى آنها ذکر شده است که عبارتند از:

1_ وفاء به نذر (یُوفُونَ بِالنَّذْر).

2_ خوف از روزى که عذابش فراگیر است (یَخَافُونَ یَوْماً کَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً).

3_ اطعام مسکین و یتیم و اسیر (وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ(3) مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً).

4_ اخلاص (إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللهِ لاَ نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلاَ شُکُوراً).

ص: 79


1- تفسیر نمونه، جلد 26، صفحه 273.
2- سوره دهر، آیات 8 تا 11.
3- «علی حُبِّهِ» را اکثراً به خدا برگردانده اند، یعنی اطعام طعام می کنند بر محبت و دوستی خدا ولی بعضی مثل آنچه در تفسیر نمونه است به طعام زده اند یعنی با اینکه طعام را دوست داشته و خود می خواستند، انفاق کردند، و تقویت می کند این قول دوم را ایه بعدی که اخلاص را می فهماند (یعنی علی حبّه اگر به خدا بر گردد همان اخلاص را می فهماند و مطلب آیه بعد تکرار می شود نه جمله جدید).

5_ ترس و خوف از پروردگار در روز شدت و قیامت (إِنَّا نَخَافُ مِنْ رَّبِّنَا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً).

در روایتى از رسول گرامى(صلى الله علیه وآله) نیز چنین آمده است «اَمّا عَلامَةُ البارّ فَعَشرةَ: یُحِبُّ فِى اللّهِ وَ یُبْغِضُ فِى اللّهِ وَ یُصاحِبُ فِى اللّهِ وَ یُفارق فِى اللّه و یَغْضِبُ فِى اللّه و یَرضى فِى اللّه و یعملُ لِلّه و یطلُبُ الیه وَ یَخْشَعُ خائِفاً مَخُوفاً طاهِراً مُخْلِصاً مُسْتَحْیِیاً مُراقِباً وَ یُحْسِنُ فِى اللّه»: «اما نشانه فرد نیکوکار (و آن که جزو ابرار است) ده چیز است: 1_ دوست مى دارد براى خدا 2_ و دشمنى مى کند براى خدا 3_ و مصاحبت مى کند براى خدا 4_ و جدا مى شود براى خدا 5_ و غضب مى کند براى خدا 6_ و راضى مى شود براى خدا 7_ و عمل مى کند براى خدا 8_ و طلب و درخواست مى کند براى تقرب به خدا 9_ و خشوع مى کند در حالى که ترسان، پاک و بااخلاص، حیا کننده و مراقب است 10_ و احسان مى کند براى خدا».(1)

در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) نیز آمده: «اِتَّقُوا اللّه و کُونُوا اِخْوَةٌ بَرَرَة مُتَحابیّن فِى اللّه، متواصلین مُتَراحمین»: «پروا داشته باشید از خدا، و برادران نیکى براى یکدیگر باشید، براى خدا به هم محبت کنید، و با یکدیگر رابطه برقرار کنید و به همدیگر ترحّم کنید».(2) سه صفت اخیر بیانى از نشانه هاى برادران نیکوکار است.

در روایتى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) آمده: «تَمامُ البِرّان تَعْمَل فى السرّ عملَ العلانیة»: «تمام نیکى آن است که در خفاء همان کنى که آشکارا مى کنى (ظاهر و باطن تو یکسان باشد)».(3)

ص: 80


1- تحف العقول، صفحه 23; میزان الحکمه، جلد 1، صفحه 400.
2- اصول کافى، جلد 2، صفحه 175; شبیه به این حدیث دو حدیث دیگر از امام صادق(علیه السلام) صاحب میزان الحکمه در جلد 1، صفحه 401 آورده است، ملاحظه کنید.
3- کنز العمال، خبر 5265 ; میزان الحکمه، جلد 1، صفحه 401 (ضمناً در بعضى آیات قرآنى، ایمان به خدا و ملائک و قرآن و انبیاء(صلى الله علیه وآله) را از نشانه های ابرار شمرده است (سوره بقره، آیه 177) و در بعضى دیگر تقوى را بعنوان نشانه معرفى کرده است (سوره بقره، آیه 189).

34_ أتقیاء

صفت چهارم روزانه پرهیزگاران را مولى علی(علیه السلام) تقوى مى شمارد این تقوى، تقوى به معنى خاص است که همان ترس و التهاب درونى از آینده و اعمال است، در مقابل، تقوى به معنى عام که حضرت در مجموع خطبه درصدد بیان آن هستند، متقّى به معنى عام آن است که داراى فضائلى که مولى مى شمارند باشد، و از آنها فاصله نگیرد. چون توضیح کافى و وافى درباره تقوى به معنى خاص قبلا داده شد، براى اختصار به همان توضیحات اکتفاء مى کنیم به فراز بعد که در ارتباط با همین فراز است مى پردازیم:

مرحوم «الهى» آن عالم و عارف دلسوخته ابتدا در وصف روز و سپس درباره چهار صفت روزانه چنین مى سراید:

اما النهار (وصف روز)

خوشا روز و نسیم صبحگاهش *** که چون خورشید رخشان شد گواهش

خوشا روز و مبارک طلعت روز *** جهان زین طالع آمد بخت فیروز

گشاى اى صبح زرین! موى خورشید *** مبند اى شام: در بر روى خورشید

بیار اى خوش نسیم صبحگاهى *** به مهر عاشقان روشن گواهى

نقاب شب کش اى خورشید روشن *** به روى خود جهان را ساز گلشن

ز رحمت اى نسیم صبح بشتاب *** برون کش یوسف خود از چَه خواب

بر آر، اى صبح و داد از چرخ بستان *** بگیر از شحنه(1) شب داد مستان

برآ، اى مهر تا مه کنم ناز *** بسوزد اختر شب گرد غمّاز(2)

برآ، اى مهر و گیتى را برون آر *** زدلتنگى زندان شب تار

برآ، اى مهر تا گردون شود پاک *** زلوث انجم بد مهره بى باک

ص: 81


1- شحنه: داروغه، پلیس، پاسبان و نگهبان شهر.
2- اشاره کننده با چشم و ابرو (فرهنگ عمید).

به ملک چرخ تاز ای خسرو هور(1) *** برافراز آسمان را رایت نور

برآ اى یوسف صبح از بن چاه *** که شب سیاره را شد، چاه در راه

چو گردد طلعت خورشید پیدا *** شود زیبائى عالم هویدا

چو روز آید بهار عالم آید *** به تن جنبش به جان شادى فزاید

چو روز آید به وجد آرد روان را *** قباى نور درپوشد جهان را

چو روز آید جان یابد جوانى *** پدید آید بسى راز نهانى

ز حجله شب عروس عالم آرا *** برون آید به طرف باغ و صحرا

عروسان چمن را رخ فروزد *** زرشگ ماهرویان ماه سوزد

زتیغش شیر بگریزد چو خرگوش *** کند جوزا ز جبارى فراموش

گریزد دبّ اکبر نزد عوا *** بریزد پر عقاب تیز پروا

فتد بر خاک ذات الکرسى از بیم *** کند کف الخضیب خویش تسلیم

زموج نور سازد بحر ناسوت *** شگفتا هم سفینه غرق و هم صوت

هراسد ز آن شرار شورش انگیز *** سلحشور فلک بهرام خون ریز

کشد از غرب کشتى جانب شرق *** که غوّاصان این دریا کند غرق

کند افسون در این پرنقش اورنگ *** دم کژدم بسان چنگ خرچنگ

زند باز سپید چرخ پرواز *** غراب شب بماند از تک و تاز

برون آید جهان زان عرصه تنگ *** که شب را بود جولانگاه نیرنگ

زند بر تارک شب تیغ خورشید *** پدید آید به دلها نور امید

اگر شب زار نالد بلبل باغ *** نسیم صبح آراید گل باغ

اگر شب کاروان در ره شتابد *** سحر سر منزل مقصود یابد

اگر شب عاشقان در سوز و سازند *** زفیض صبحگه در وجد و نازند

گر آید از دل شب آه عشاق *** نگار روز مى زد راه عشاق

ص: 82


1- خورشید، آفتاب (به معنى ستاره و بخت و طالع هم گفته شده است).

گر آه نیمه شب جانسوز باشد *** فروزان دل ز شمع روز باشد

اگر شب، عشقبازان بى قرارند *** چو روز آید در آغوش نگارند

شب است از ناله جانسوز عشاق *** هزاران راز دارد روز عشاق

شب ار نقش فلک گردد هویدا *** همه راز جهان روز است پیدا

شب ار سازد فلک را حیرت انگیز *** شود جامش ز مهر روز لبریز

شب ار در زلف خوبان پیچ و تابست *** ز مهر رویشان روز آفتابست

بدین طلعت که خورشید جان است *** کجا چون روز، شب را روى زیباست

هزار اختر گر افروزد گهروار *** شکوه روز کى دارد شب تار

به روز آید گل و سنبل به بازار *** به دنبالش دل و دیده خریدار

به روز آید حساب عدل و کیفر *** شب است آشوب را دل، فتنه را سر

دهد روز آیت نور آسمان را *** کشد شب در خم نیلى جهان را

شب انگیزد هزاران فتنه در دل *** سپاه روز سازد حل مشگل

به روز آواى بیداران به گوش است *** به گوش شب زبیماران خروش است

چو خوش گفت آن حکیم نغز گفتار *** که شب باشد بلاى جان بیمار

الهى تا کى از روز و شب و عشق *** همى نالى چو بیمار از تب عشق

به شب بیدار باش و روز هشیار *** تنازع را به حکم عشق بگزار

که گر شب ره به جانان بازجوئى *** همان خوشتر که راه شام پوئى

و گر روز آیدت رهبر بدان یار *** نکوتر روز باشد از شب تار

مکن با روز و شب اى عشق پرخاش *** شب و روزى به یاد دوست خوش باش

شب و روز آیت زلف و رخ اوست *** جان آئینه پیش طلعت دوست

«امّا النهار فَحُلَماء علماء ابرار اتقیاء»

چو روز آید ز دانش هوشیارند *** به تحویلات گردون بردبارند

ص: 83

سپهر و جمله تغییرات گردون *** سپاه انجم ار آرد شبیخون

اگر پرفتنه غرب و شرق گردد *** وگر گیتى بطوفان غرق گردد

مر آنان را نه تشویش است و نه بیم *** دل و جانشان به حکم دوست تسلیم

دلى کز معرفت نور و صفا یافت *** نظام عالم از حکم قضا یافت

سراپا محو فرمان خدا گشت *** به شام این جهان، شمع هدى گشت

به جانش نور علم و حلم برتافت *** به نیکوکارى و پرهیز بشتافت

به دانش هر دلى روشن روان است *** دلیر و بردبار و مهربان است

که دانائى فزاید بردبارى *** نکو کردارى و پرهیزگارى

* * *

ص: 84

35_ وجود خدا در تمام ذرات وجودشان

اشاره

«قَد بَرَأهُمُ الخَوفُ بَرْىَ القِداح»

ترجمه: خوف و ترس بدنهاى آنها را همچون چوبه تیر لاغر ساخته.

* * *

شرح: در قدیم براى ساختن تیر، چوبها را مى تراشیدند، و در نوک آن پیکانى از فلز قرار مى دادند، و در انتهاى آن هم پرهائى بود تا حرکت چوب را تنظیم کند، و چون قسمت انتهائى سبک و ابتدائى بواسطه آن فلز سنگین بود، در فضا چرخش پیدا نمى کرد. فائده این تراشیدن چوب چند چیز بود: 1_ تیرها سبک شده و در نتیجه برد آن بیشتر مى شد. 2_ صاف مى شد و مقاومت هوا در برابر آن کم مى شد. 3_ براى قرار دادن در چلّه کمان راحت تر بود.

مولاى متّقیان علی(علیه السلام) در این فراز تشبیه بسیار جالبى فرموده اند؛ ترس از خدا آنها را تراشیده، و کاربرد آنها را زیاد و شانس رسیدن آنها را به هدف بیشتر کرده است، خدا با خوف خود آنها را تراشیده تا بر پرش بیشتر به هدف رسیده، و سرعت و شتاب گیرند، و امواج هواهاى نفسانى مقاومت زیادى در برابر آنها نداشته باشد، و به راحتى خود را به دستورات الهى بسپارند و گوش به فرمان صاحب حقیقى خود دهند.

ص: 85

خوف الهى موجب لاغر شدن متقیان مى شود؛ به جهت این که نفس تدبیر کننده بدن، به اصلاح و صلاح بدن نمى پردازد، و قوه شهویه و غاذیة (قوه اى که امر جذب و تقسیم غذا و شؤون طعام را در بدن به عهده دارد) آن طور که باید کار نمى کنند، و مقدار انرژى که در بدن مصرف مى شود و تحلیل مى رود را نمى توانند جایگزین کنند، و در نتیجه این منجر به تحلیل رفتن بدن مى شود. و این گونه حالت یعنى تحلیل رفتن بدن و خوف الهى، درباره امام سجاد(علیه السلام)روایت شده است که وى از خوف خدا در هر شبانه روز، هزار رکعت نماز مى خواند، به طورى که باد او را مثل سنبله و ساقه گندم حرکت مى داد.(1)

در روایت آمده است وقتى آن حضرت وضو مى گرفت، رنگ او زرد مى شد و وقتى اهل و عیال او از این حالت سؤال مى کردند، مى فرمود: «اَتَدْرُون لِمَنْ أتَأهَب للقیام بین یدیه»: «آیا مى دانید براى ایستادن در برابر چه کسى مهیا مى شوم».(2)

در روایتى از امام صادق(علیه السلام) رسیده است که آن حضرت تمجید از على(علیه السلام) مى فرمود و از حالات و اعمال وى سخن مى راند تا این که فرمود: «از فرزندان و اهل بیت او کسى در لباس و علم فقه مثل على بن الحسین (امام سجاد(علیه السلام) نبوده، روزى فرزندش امام باقر(علیه السلام) وارد بر او شد، و دید بسیار عبادت کرده و رنگش از شب زنده دارى زرد و از چشمانش بواسطه شدت گریه (رَمَصْ) خارج شده است (رمص ماده سفید رنگى است که از مجراى چشم بواسطه اشک زیاد خارج مى شود) و پیشانى مبارکش زخم شده و قوس بینى حضرت بواسطه سجود شکاف برداشته، و از پا افتاده و قیامش زیاد شده بود، امام باقر(علیه السلام) فرمود، وقتى او را در این حال یافتم، کنترل از دستم خارج شده گریستم.(3)

ص: 86


1- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 129.
2- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 129.
3- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 129.

ارزش خوف

خوف و خشیت از عذاب خدا، خلق و عادت متّقین است «الخَشْیةُ من عَذابِ اللّه شیمَةُ المتقین»:(1) خوف همچون خالى بر گونه متقین و عارفان پدیدار است؛ و گوئى مردم با آن خال آنها را مى شناسند، خوف از خدا ثمره ایمان و رأس حکمت است.

در اهمیت خوف روایتى از امام باقر(علیه السلام) نقل شده است؛ حضرت مى فرمایند «لا مُصیبةَ کَعَدمِ العَقْل و لا عَدَم عقل کَقِلّة یَقین و لا قِلّة یَقین کَفَقْدِ الخَوف و لا فَقْد خوف کقِلّة الحُزْن على فَقْد الخَوف»: «مصیبتى مثل بى عقلى نیست و هیچ بى عقلى مثل کمى یقین نیست و هیچ کم یقینى مثل عدم خوف نیست و هیچ عدم خوفى مثل کمى حزن و اندوه بر نداشتن خوف نیست».(2)

از این روایت استفاده مى شود که حزن زیربناى خوف و خوف اساس یقین و یقین شالوده عقل است، و بى جهت نیست که در روایت آمده: «اَتَمَکم عَقلا اَشَدّکم للّه خوفاً»: «عاقل ترین شما، خداترس ترین شماست».(3)

در قرآن ذکر متقین بسیار آمده و آنها همان خائفین هستند، آنها که از خدا ترسیدند و همه از آنها ترسیدند. پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) فرمودند: «مَنْ خافَ اللّه خافَه کلُ شىء و مَنْ خافَ غیرَ اللّه خَوّفَه اللّه مِنْ کل شىء»: «کسى که از خدا ترسد هر چیزى از

آرى شیعیان راستین آنها هم چنین هستند، آنها داراى خوف از خدایند، خوفى که مقام بزرگى از مقامات عارفین و یکى از ارکان عرفان اسلامى است.

ص: 87


1- غرر الحکم; میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 174.
2- بحار الانوار، جلد 78، صفحه 165; میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 174.
3- شرح نهج البلاغه ابى الحدید، جلد 10، صفحه 146 (با تلخیص).

او مى ترسد و کسى که از غیرخدا بترسد، خدا او را از هر چیزى مى ترساند».(1)

یحیى بن معاذ گوید: این مسکین فرزند آدم اگر از آتش جهنم چنانکه از فقر مى ترسد بترسد، وارد بهشت مى شود،(2) یعنى اگر به اندازه اهتمام به مسائل اقتصادى و ترس از فقر به همان اندازه اهتمام به امور معنوى داشته باشیم و از عذاب الهى بترسیم رستگاریم، ولى این بشر غافل است، مى گوید آبرو دارم نباید بگذارم فقیر شوم، و از بى چیزى دلهره دارد، ولى از عذاب الهى نمى ترسد، و نمى گوید در نزد خدا و پیامبران و اولیاء و همه مردم که روز رستاخیز بپا مى خیزند، آبرو دارم.

از یکى از صلحاء پرسیدند: ایمن ترین خلق در فردا کیست؟ گفت: شدیدترین آنها از حیث خوف (ترس از خدا) در امروز(3) یعنى شدت خوف امروز رابطه مستقیم با در امان بودن از عذاب فردا دارد.

یکى از زهاد این گونه اصحاب خود را نصیحت کرد: «به خدا قسم اگر همنشین گروهى شوى که تو را امروز بترسانند، تا در فردا ایمن باشى بهتر است از این که با گروهى همنشین شوى که تو را امروز امنیت دهند تا در فردا خائف شوى».(4)

خائفین، ترسشان نه براى معصیت باشد، که براى ترس از عبادت است. از پیامبر (صلى الله علیه وآله) نقل شده که در ذیل آیه «وَ الذینَ یؤتُون مااَتوا و قُلوبُهم وَجِلة»: (کسانى که مى آورند آنچه را آوردند و قلوبشان ترسناک است)(5) فرمودند: فکر مى کنید آنهائى هستند که عصیان کرده و از معصیت خائفند؟! «لا، بَلِ الرجل یَصُوم و یَتَصَدّق وَ یَخاف الاّ یُقْبَلَ منه»: «نه، بلکه مرد (شخص) روزه مى گیرد و صدقه مى دهد و زکات و

ص: 88


1- شرح نهج البلاغه ابى الحدید، جلد 10، صفحه 146 (با تلخیص).
2- شرح نهج البلاغه ابى الحدید، جلد 10، صفحه 146 (با تلخیص).
3- شرح نهج البلاغه ابى الحدید، جلد 10، صفحه 146 (با تلخیص).
4- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 10، صفحه 146.
5- سوره مؤمنون، آیه 60.

حقوق خود را اداء مى کند ولى از این ترس دارد که از او قبول نشود».(1)

در روایت آمده که هفت دسته اند که خداوند سایه لطف خود را بر سر آنها مى افکند، در روزى که به جز سایه رحمت الهى، سایه اى نیست؛ یک دسته از آنها کسانى هستند که در خلوت ذکر خدا گفته و اشک خوف مى ریزند.(2)

منشأ خوف

خوف از خدا ممکن است منشأ فراوانى داشته باشد، ولى سرچشمه هاى عمده آن سه چیز است:

1_ معرفت اللّه، انسان وقتى کنار کوه بلندى و یا دریاى وسیع و خروشانى قرار مى گیرد، خوفى در دل او ایجاد مى شود وحشتى به او دست مى دهد، نه به خاطر اینکه ضررى متوجه او مى شود، بلکه این درک عظمت است، موجود کوچک وقتى عظمت موجود بزرگى را درک کند خائف مى شود، مثلا وقتى ساختمان عظیمى را مى بینیم و آسمانخراشى را ملاحظه مى کنیم، خائف مى شویم. این براى چیست؟ چرا وقتى در برابر بزرگى قرار مى گیریم با اینکه فرد خوبى است ولى خود را باخته و خوفى در خود احساس مى کنیم، چرا ابهّت او ما را مى گیرد؟ این چیزى به جز درک عظمت نیست.

حال اگر انسان درک بلنداى عظمت الهى و دریاى خروشان ازلى و ابدى سرمدى او را کرد، و در علم و قدرت و شوکت و جلالت و عزت او غرق شد، چیزى جز او نمى بیند، و در نتیجه خائف مى شود، چنان مى شود که وقتى نام خدا مى شنود و یا ذکرى از او مى شود قلبش به هراس مى افتد (إِذَا ذُکِرَ اللهُ

ص: 89


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 10، صفحه 146.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 10، صفحه 147.

وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ):(1) اینان مؤمنان راستین و حقیقى در لسان قرآنند (أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً).

ذکر و یاد خدا، تداعى معانى بسیار براى او مى کند و خود را در پیشگاه با عظمت او ضعیف و ذلیل مى بیند و چه سرمایه اى براى ضعیف، جز ترس مى توان یافت!

2_ ترس از دادگاه خدا، و به عبارت دقیق تر، ترس از پرونده اعمال خود و به بیانى ظریف تر، ترس از عاقبت خود، نمى داند چکاره است و به کجا مى رود!

عارف و پرهیزگار حقیقى، از عبادت خود هم ترسناک است، زیرا انتظارى که از عالم است از جاهل نیست، انتظارى که از پیر هست از جوان نیست، عبادت مراتب دارد، مسلم است که «ممکن» حق واجب و خالق را نمى تواند اداء کند، زیرا پیامبرش هم اقرار مى کرد که: «ما عَبَدْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ، ما عَبَدناکَ حَقَّ عِبادَتِک» چون او هم ممکن است و مخلوق، ولى توقعّى که از او هست، از ما نیست، ولى پیامبر(صلى الله علیه وآله) هم خائف بود که شاید نتوانسته آن طور که باید اداء وظیفه کند؛ افراد بزرگ هم خوفشان این چنین خوفى است.

3_ ترس از معاصى و صحیح تر ترس از عدالت خداوندى، خدا مى تواند براى یک معصیت عذاب کند، و این خلاف عدل نیست، ولو تمام عمر را شخص عبادت کرده باشد. در روایات داریم که در قیامت سه دیوان باز مى کنند: دیوان نعم، و دیوان عبادت و دیوان معاصى، دیوان عبادت مقابله و برابرى با دیوان نعم نمى کنند؛ علاوه بر این که دیوان معاصى بلاعوض باقى مى ماند.

این سه سرچشمه خوف، و به عبارت دیگر سه نوع خوف از بالا به پائین که مى آئیم درجه شخص مى شود یعنى پرهیزگاران و خائفین سطح بالا خوف نوع اول

ص: 90


1- در دو جاى قرآن این تعبیر آمده است یکى در سوره انفال آیه 2 (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ .... أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً)و یکى در سوره حج، آیه 35.

را دارند؛ گرچه جمع این خوفها منافاتى با هم ندارد.

آن کس که از خدا ترسید، بهشت جایگاه او است (وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنْ الْهَوَى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى):(1) و اما کسى که از مقام(2) پروردگارش ترسید و نفس را از اتّباع و پیروى هوى بازداشت، همانا بهشت جایگاه او است.

برادرم اشک خون بریز که هر قطره آن درّى درخشان است، در روایت بسیار جالبى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) چنین رسیده است: «ما مِنْ قَطرة اَحَبّ الى اللّه تعالى مِنْ قطرةِ دمع من خَشْیَةِ اللّه او قطرة دم اُریقَتْ فى سبیل اللّه» «هیچ قطره اى محبوب تر در نزد خدا از قطره اشک از خوف خدا یا قطره خون ریخته شده در راه خدا نیست».(3)

چه زیبا و چه بلند است کلام آن زیباى بلندمرتبه که دو گوهر گرانبها را مثل آورده که یکى مثل دُرّ سفید و دیگرى چون یاقوت است.

ثمرات خوف

براى خوف ثمراتى در آیات و روایات ذکر شده که به تعدادى از آنها اشاره مى کنیم:

1_ انسان خائف عذابهائى را که خداوند بر ستمگران و اقوام پیشین نازل کرده، نشانه و آیتى مى داند، براى حساب آخرت و اینکه سر و کارش با کیست، ولى انسان که از درک عظمت الهى عاجز است، با دیدن عاقبت فرعونیان و نمرودیان هنوز به

ص: 91


1- سوره نازعات، آیه 40 و 41.
2- «مقام ربّ» را تفسیرهاى متعددى کرده اند که به تعدادى از آنها اشاره مى کنم: 1_ مراد مواقف قیامت است که انسان براى حساب نزد خداوند مى ایستد پس مقام ربّه یعنى مقامه عند ربّه (ایستادن در پیشگاه خدا). 2_ مقام علم و مراقبت خدا. 3_ عدالت خداوند (تفسیر نمونه، جلد 26، ذیل همین آیه، صفحه 108). تفسیر چهارمى هم شده که مقام جلالت پروردگار باشد (تفسیر نمونه، جلد 27، صفحه 161) طبق نظر بعضى ممکن است همه اینها مراد آیه باشد.
3- شرح ابى الحدید، جلد 10، صفحه 147.

حساب خود رسیدگى نمى کند، و بسیار ساده از کنار این حوادث مى گذرد، (إِنَّ فِى ذَلِکَ لاَیَةً لِّمَنْ خَافَ عَذَابَ الاْخِرَةِ)(1)، (ذَلِکَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِى وَخَافَ وَعِیدِ)(2)

2_ خوف الهى، خائف را به بهشت رهنمون مى سازد: (وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ ....فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى)(3) در آیه اى دیگر مى فرماید: جزاى چنین شخصى دو بهشت است که داراى انواع نعمتها و درختان پرطراوت است، در آنها دو چشمه دائماً در جریان است، و از هر میوه اى دو نوع در آنها موجود است: (وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ- ذَوَاتَا أَفْنَان-فِیهِمَا عَیْنَانِ تَجْرِیَانِ- فِیهِمَا مِنْ کُلِّ فَاکِهَة زَوْجَانِ).(4)

3_ خوف نفس را در زندان خود محبوس مى کند تا مرتکب معاصى نشود، خوف رادع و مانع از معاصى است: «الخوفُ سِجْنُ النَّفْس مِن الذُنُوب و رادِعُها عَنِ المعاصى»(5) «نعم الحاجز عن المعاصی المخوف».(6)

4_ خوف موجب کاستن آفات مى شود، هر چه خوف فرد بیشتر آفت او کمتر است «مَنْ کثُرت مَخافَتُه قَلَّتْ آفَتهُ».(7)

5_ خوف موجب علم محض، و علم و معرفت موجب استجابت دعا مى شود؛ از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده: «لَوْ خِفْتُم اللّه حقّ خیفتِه لَعَلِمْتُم العِلْمَ الذّى

ص: 92


1- سوره هود، آیه 103.
2- سوره ابراهیم، آیه 14.
3- سوره النازعات، آیه 40.
4- سوره الرحمن، آیات52- 46 و 39. در اینکه مراد از (جنتان) یعنى دو باغ یا دو بهشت چیست، اختلاف است، صاحب «تفسیر البصائر، در جلد 43، صفحه 97 _ 96، پانزده قول ذکر کرده: در تفسیر نمونه، جلد 23، صفحه 162 و دیگر تفاسیر نیز به چند تاى آن اشاره شده است، براى نمونه به تعدادى از آنها اشاره مى کنیم: 1_ یک بهشت براى اطاعت و یکى براى ترک معصیت. 2_ یکى براى ایمان و عقیده و دیگرى براى اعمال صالح و مانند آن. 3_ بهشت جسمانى و بهشت روحانى و... .
5- غرر الحکم على(علیه السلام)، میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 183.
6- غرر الحکم علی (علیه السلام)، میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 1983.
7- غرر الحکم على(علیه السلام)، میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 183.

لاجَهْل مَعَه و لو عَرَفْتم اللّه حقّ معرفته لَزالَتْ بِدُعائکم الجبال»: «اگر آنطور که باید خداترس شدید، عالم به عالمى مى شوید که جهل در آن راه ندارد، و اگر عارف و عالم به خدا شدید آنطور که باید، به دعاى شما کوهها از بین مى رود».(1)

6_ خائف لحظه اى نشست ندارد و دائماً در حرکت است تا به منزل رسد. در حدیث جالبى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) چنین آمده: «مَنْ خافِ أدلَجَ و مَنْ أَدلَجَ بَلَغَ المنزل اَلا انَّ سَلْعَةَ اللّه غالیة، اَلا انّ سَلْعَةَ اللّه الجنة»: «کسى که خائف شد (و ترسید دیر به منزل برسد، و آنچه مى خواهد از دست برود) شب هم حرکت مى کند، و کسى که شب حرکت کرد (و وقت و فرصت را از دست نداد و نخوابید) به منزل خواهد رسید. آگاه باشید که متاع خدا بسیار گرانبها است، آگاه باشید و متوجه باشید که متاع خدا بهشت است».(2) چه تعابیر زیبائى پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرموده اند! انسانى که ترس دارد دیر برسد یا در راه بخوابد و دلهره دارد خواب به چشمش نمى آید که شب بیارمد و لذا خطرات حرکت در شب را پذیرفته و حرکت مى کند و مسلماً به منزل خواهد رسید که بهشت ابدى است.

علائم خائف

هر یک از ثمرات فوق که در اعمال و رفتار و حالات خائف ظاهر شود، خود علامتى براى شناسائى او است، علاوه بر این که در روایت علامات دیگرى براى او ذکر شده است:

1_ خائف ظلم نمى کند؛ مولى على(علیه السلام) فرمودند: «مَنْ خاف ربِّه کفّ ظُلمَه».(3)

ص: 93


1- کنز العمال، خبر 5880; میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 184.
2- کنز العمال، خبر 5885; میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 184. حدیثى به این صورت نیز از على(علیه السلام) در غرر الحکم آمده است: «من خاف ادلج» یعنى کسى که بترسد شب هم سیر مى کند.
3- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 309; در نهج البلاغه هم آمده است ; میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 181.

2_ خائف در قلبش حبّ مقام و جاه و اینکه از او یاد مى شود، نیست. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «اِنَّ حُبَّ الشّرف و الذّکر لا یَکونان فى قلبِ الخائِف الراهِب».(1)

3_ خائف قولش، فعلش را تصدیق مى کند و امورات پنهانى او موافق امورات آشکار او است. امام کاظم(علیه السلام) در روایتى در مورد خائف فرمودند: «... و لا یَکونُ اَحد کذلک الاّ مَنْ کانَ قولُهُ لِفِعْلِه مصدّقاً و سِرُّه لِعَلانیته موافقاً...»: «کسى خائف نمى شود مگر این که قولش مؤید فعل او و پنهان او موافق آشکار او باشد».(2)

علامات دیگرى نیز در روایات ذکر شده که مى توان همه علامات را به یک چیز برگرداند، و آن منع و نهى کردن نفس است از پیروى هواى نفس، که قرآن در جمله اى فرمود: «امّا من خافَ مقام ربّه و نَهَى النفس عن الهوى...».

اى برادر مسلک خائفان در پیش گیر و به این نگارنده حقیقر دعا کن تا خوف الهى، جاى جاى قلبش را فراگیرد و از آنکه باید بترسد به سوى او فرار کند، زیرا که فرق ترس از خالق و ترس از مخلوق همین است. اگر از خالق ترسیدى به طرف او باید روى ولى اگر از مخلوق ترسى باید از او فرار کنى.

انواع خوف

خوف به معنى اعم را پنج قسم دانسته اند:

1_ خوف که براى عصیان کنندگان و گنهکاران است به خاطر ارتکاب گناه است «و لِمَن خاف مقام ربّه جنّتان».

2_ خشیت که براى عالمان است به جهت این که خود را در محضر خدا مقصّر مى دانند «انّما یَخْشَى اللّه مِنْ عَبادِه العلماء»(3).

3_ «وجل» براى فروتنان و متواضعان است به جهت ترک خدمت، خداوند

ص: 94


1- کافى، جلد 2، صفحه 69; میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 181.
2- بحار الانوار، جلد 78، صفحه 302; میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 181.
3- سوره فاطر، آیه 28.

عزوجل فرمود: (الذین اذا ذُکِرَ اللّه وَ جِلَتْ قُلُوبهُم»(1).

4_ رهبه براى عبادت کنندگان است، چون خود را مقصّر درگاه باریتعالى مى دانند، خداوند عزّ شأنه فرمود: «وَ یدعوننا رَغَباً وَ رَهَبا»(2).

5_ هیبت براى عارفان است، زیرا شاهد دادگاه و عدل الهى، خداوند است. یعنى قاضى دادگاه شاهد است «یُحَذِّرکُمُ اللّه نفسه»(3).

به امید این که قلب ما در این دنیا خائف شود تا در آخرت آمن گردد. مرحوم الهى در ذیل این فراز (قد براهم الخوف برى القداح) چنین گوید:

زبیم هجر جانان خسته جانند *** به درد عشق زار و ناتوانند

زاندوه فراقش لاغر اندام *** هراسان تا چه پیش آید سرانجام

مبادا روى جانان را نبینند *** به هجرش تا ابد دلخون نشینند

تن لاغر ز درد عشق، جان یافت *** زلطف دوست، روح جاودان یافت

کسى کش بیم هجران نیست در دل *** کند فربه تن خاکى چه حاصل

ص: 95


1- سوره انفال، آیه 2.
2- سوره انبیاء، آیه90.
3- سوره آل عمران، آیه 30؛ براى این 5 قسم مى توانید به خصال، جلد 1، صفحه 282 و بحار، جلد 70، صفحه 381 و میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 187 مراجعه کنید; صاحب مفردات خوف را چنین تعریف کرده است: «توقّع مکروه عن أمارة مظنونة او معلومة» یعنى انتظار مکروهى که علامت ظنّى یا قطعى بر وقوع آن قائم شده، همچنان که رجاء، انتظار محبوب و امر خوبى است که علامت ظنى یا قطعى بر وقوع آن قائم شده است; و صاحب مفردات خوف را ضدّ امن قرار داده است. و نیز خشیت را خوفى که با تعظیم همراه است دانسته و اکثر این نوع خوف را ناشى از علم به آنچه از آن ترسیده شده، معرفى کرده و لذا علماء راستین داراى این چنین خوفى هستند (الخشیة خوف یشوبه التعظیم و اکثر ما یکون ذلک عن علم بما یخشى منه). و همچنین وجل را «استشعار الخوف» تعریف کرده، یعنى خوف را لباس قلب خود کرده است (استشعر خوف الله: جعله شعار قلبه) شعار لباس زیرین است که به موى بدن مى چسبد. و نیز رهبة را ترس با اضطراب معنى کرده است: «مخافة مع تحرّر و اضطراب» (ترسى همراه با پریشان حالى و درماندگى). درباره هیبت در مفردات چیزى نفرموده و چنانکه از کتب لغت مثل مجمع البحرین، اقرب الموارد و لسان العرب استفاده مى شود «هیبت»، ترس همراه با بزرگ شمردن طرف مقابل است ترسى که همراه با اجلال و تعظیم باشد.

کمال گوسفندان فربهى دان *** تو فربه خواه جان، گر هستى انسان

توئى آدم، خلیفه ایزد پاک *** به نیرومندى جان، نِز(1) تن خاک

بکاه از جسم و جان را فربهى بخش *** به سرّ عشق دل را آگهى بخش

* * *

ص: 96


1- نز به معنى «بِکِش» امر است و مصدر آن «نزیدن» به معنى کشیدن اسب (فرهنگ عمید).

36_ قیافه پرهیزگاران

اشاره

«یَنْظُر اِلَیْهم النّاظر فَیحْسَبُهُم مَرْضى و ما بَالقومِ مِنْ مَرَض و یقولُ: قد خُولِطُوا و قَدْ خالَطَهُم امرٌ عظیم»

ترجمه: بیننده وقتى به قیافه پرهیزگاران نظر مى کند، آنها را مریض مى پندارد، ولى هیچ مرضى در وجود آنها نیست و آن بیننده گوید: آنها دیوانه شده اند، در حالى که اندیشه اى بس بزرگ آنان را به این وضع درآورده است.

* * *

شرح: از بس خوف بر پرهیزگاران مستولى شده و آنها را به عبادت کشانده، اجسام آنها نحیف و رنگهاى آنها زرد شده به طورى که وقتى آنها را مى بینند، تصور مى کنند، افراد مریضى هستند، در حالى که اگر انسانهاى سالمى وجود داشته باشد، آنها هستند، مردم به هم مى گویند اعمال و رفتارى که اینها انجام مى دهند، به انسانهاى متعارف و سالم شبیه نیست، اینها از نظر روانى مریضند، ولى آنها دیوانه عالم دیگرى هستند، روان آنها با عالم مادّه و کثیف هم سنخ نیست؛ آنها توجه به ملأاعلى دارند، آنها زندان شدگان در این بدنهاى لاغرند، اگر این دیوانگى است، صد رحمت بر آن!

دشمن جان من است *** عقل من و هوش من

کاش گشوده نبود *** چشم من و گوش من

ص: 97

اعمال و رفتار این عاشقان در منطق دنیاپرستان به هیچ وجه قابل توجیه نیست، آنها کشش درک این عاشقان را ندارند، و از این روى آنها را دیوانه مى پندارند، در شب که همه به خواب ناز فرو رفته اند، شب زنده دارى و عبادت و راز و نیاز در منطق بیخردان، بى خردى است. مى گویند مگر انسان عاقل هم با خود چنین مى کند، در حالى که اگر چشم بصیرت داشتند مى دیدند خودشان هزارها بار بدتر براى امور دنیوى خود تلاش مى کنند و تا پاى جان و هلاکت به دنبال مال و جاه و منال هستند.

یکى از خادمان حرم مطهر امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل کره بود که طبق معمول ساعتى قبل از طلوع فجر براى روشن کردن چراغهاى حرم مطهر بدان جا رفتم، ناگهان از طرف پائین پاى حضرت امیر صداى گریه اى شنیدم و شگفت زده شدم که معمولا این وقت شب زوّار به حرم مشرف نمى شوند، وقتى آهسته آهسته پیش رفتم، دیدم مرحوم شیخ انصارى است که صورتش را بر ضریح مقدس گذاشته و مانند مادر جوان مرده مى گرید و با زبان دزفولى با سوز و گداز مى گوید «آقاى من، مولایم، اى ابالحسن، یا امیرالمؤمنین، این مسؤولیتى که اینک به دوشم آمده، بس خطیر است و مهم، از تو مى خواهم مرا از لغزش و اشتباه و عدم عمل به وظیفه مصون دارى، و در طوفانهاى حوادث ناگوار همواره راهنمایم باشى و الاّ از زیر بار مسؤولیت _ رهبرى و مرجعیت _ فرار خوهم کرد و آن را نخواهم پذیرفت».(1) آرى مثل شیخ انصاریها مزّه خوف را چشیدند و به مقصد رسیدند.

نکته

قابل توجه اینکه در این فراز از خطبه، نحیف و لاغر بودن جسم و رنگ پریدگى از علائم متقیان شمرده شده است، آیا انسان درشت هیکل و فربه نمى تواند متقى باشد؟ جواب این است: در علم اصول هم بحث شده که بعضى چیزها جنبه

ص: 98


1- مقدمه مکاسب کلانتر، جلد 1، صفحه 123، به نقل از سیماى فرزانگان، جلد 3، صفحه 137.

طریقیت دارد، نه موضوعیت، یعنى بعضى چیزها راهى براى تشخیص موضوعى است، نه این که خود این چیز در آن موضوع دخالت داشته باشد، مثل این که مى گویند انسانها روى دو پا راه مى روند، حال اگر انسانى را دیدم که عاجز بود و چهار دست و پا راه مى رفت، یا اصلا راه نمى رفت و با چرخ حرکت مى کرد، آیا انسان نیست؟ پس روى دو پا حرکت کردن طریق و راه براى شناختن انسان است نه دخیل در انسانیت انسانى داشته باشد، پس روشن شد که لاغر بودن یکى از راههاى شناخت متقین است در صورتى که همراه با صفاتى دیگر باشد و الا بسیارى از فسقه و فجره هم لاغراندام هستند، پس لاغر بودن دخل در تقوى به نحو موضوعى ندارد، ولذا چه بسا افراد پرهیزگارى را مى بینیم که فربه و چاق هستند، حتى بعضى از ائمه ما مثل امام پنجم(علیه السلام) نیز نقل شده هیکل درشتى داشته اند و فربه بوده اند.

پس این صفات، از قیود و صفات غالبى است که شاید بتوان گفت اکثر متقیان داراى این صفات هستند که مولى ذکر مى کنند و به عبارت دیگر عناوین صفات به نحو عنوان مشیر است نه عنوان حقیقى، یعنى با این صفات مولى اشاره به پرهیزگاران مى کنند نه خود اینها مثل لاغراندام بودن و رنگ پریدگى عنوان موردنظر مولى باشد که ارزش آنها به اینها باشد، ارزش متقیان به تقواى درونى و شجره ایمان آنهاست که اینگونه میوه ها و ثمراتى را به بار مى آورد.

پس به سه بیان سؤال فوق را جواب دادیم: 1_ این صفات طریقت دارد 2_ عنوان مشیر است 3_ قید غالبى است. با این توضیحات، روایتى که از مولى على(علیه السلام) نقل شده، بهتر روشن مى شود، در روایت آمده که در شبى مهتابى، مولى على(علیه السلام) از مسجد خارج شدند، به دنبال حضرت جماعتى نیز حرکت کردند، پس از مدتى حضرت ایستادند و فرمودند: شما که هستید؟ گفتند: شیعه شما هستیم اى امیرالمؤمنین، حضرت با فراست و دقت به چهره هاى آنها نظر انداختند و فرمودند: چرا در شما سیماى شیعه نمى بینم؟ گفتند: سیماى شیعه چیست اى امیرالمؤمنین؟

ص: 99

حضرت جواب دادند: «صُفْر الوجوه مِن السَهَر، عَمْشُ العیون مِنَ البکاء حَدبُ الظهور من القیام خَمصُ البطون مِنَ الصیام ذَبْلُ الشفاه مِنَ الدعاء عَلَیهم غَبرةُ الخاشعین»: «زردى صورت از شب زنده دارى، کم سوئى چشم از شدت گریه، پشت خمیدگى از ایستادن (زیاد)، فرو رفتگى شکم از روزه، خشکیدگى لبان از دعا، بر آنها گرد و غبار خشوع نشسته و از خاشعین هستند».(1)

از کسانى که داراى این صفات بود، حضرت یحیى(علیه السلام) بود، داستان حالات حضرت یحیى (علیه السلام) را مرحوم مجلسى در عین الحیوة خود از رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) آورده که خلاصه آن را نقل مى کنیم:

حضرت یحیى (علیه السلام)(2) وقتى خردسال بود روزى به بیت المقدس آمده و رهبانان و

ص: 100


1- شرح خوئى، جلد 10، صفحه 130.
2- حضرت یحیى از انبیاء بنى اسرائیل بود که معاصر عیسى بن مریم (علیه السلام) بوده و نبوت حضرت عیسى (علیه السلام) را تصدیق کرد. خداوند حضرت یحیى (علیه السلام) را در سنّ پیرى، حضرت زکریا را در حالى که مادرش هم مسِن بود بطور خرق عادت اعطاء فرمود و چنانکه از روایات به دست مى آید، مانند امام حسین(علیه السلام) شش ماهه به دنیا آمد. او در زمان هیرودس پادشاه یهودى مذهب متولد شد (درباره حضرت یحیى (علیه السلام) مى توانید به جلد 9، میزان الحکمه، صفحه 542 به بعد مراجعه فرمائید، در آنجا از منابع اناجیل نیز کمک گرفته است). نام حضرت یحیى (علیه السلام) 5 مرتبه در قرآن در سوره هاى آل عمران، انعام، مریم و انبیاء آمده است. از امتیازات وى این بود که در کودکى به مقام نبوت رسید، قرآن وى را توصیف به «حصور» کرده و «حصور» به معنى کسى است که از هر جهتى در محاصره قرار گیرد و در اینجا طبق بعضى روایات به معنى خوددارى از ازدواج است و مانند حضرت عیسى مسیح (علیه السلام) تا آخر عمر مجرد زیست. از منابع اسلامى و مسیحى بدست مى آید که «یحیى» پسرخاله «عیسى» بوده است، در منابع مسیحى، تصریح شده که یحیى، حضرت مسیح را غسل تعمید داده و لذا او را «یحیاى تعمید دهنده» نامند (غسل تعمید غسلى است که مسیحیان به فرزندان خویش دهند و معتقدند او را از گناه پاک مى کند). حضرت یحیى کتاب آسمانى ویژه اى نداشت و به تورات موسى (علیه السلام) عمل مى کرد، البته عده اى پیرو یحیى هستند و کتابى را هم به او نسبت مى دهند، و شاید «صابئین موحّد» پیروان وى باشند (اعلام قرآن، صفحه 667) به نقل از تفسیر نمونه، جلد 13، صفحه 21 _ 20. براى مطالعه درباره زندگى و شهادت حضرت یحیى (علیه السلام) مى توانید به جلد 13 تفسیر نمونه از صفحه 16 تا 30 مراجعه کنید).

احبار را دید که پیراهنهائى از مو پوشیده اند و کلاههاى پشمى بر سر نهاده اند، و زنجیرها در گردن کرده خود را بر ستونهاى مسجد بسته اند، به نزد مادر آمده و پیراهن موئى و کلاه پشمى طلبید، مادر وى با پدرش حضرت زکریا (علیه السلام) صحبت کرد، حضرت زکریا (علیه السلام) به یحیى (علیه السلام) گفت تو طفل کوچکى هستى، چه چیزى باعث شده دست به این کار زنى؟ جواب داد پدر مگر از من خردسالتر مرگ را نچشیده است؟ حضرت زکریا (علیه السلام) جواب داد بلى، و به مادرش امر کرد هر چه خواهد بکن، حضرت یحیى (علیه السلام) از آن به بعد لباس موئى پوشید و به عبادت برخاست به طورى که پس از مدتى بدنش نحیف شد و روزى به بدن خود نظر کرد و گریست، خطالب الهى به او رسید اى یحیى آیا گریه مى کنى براى لاغر شدن بدنت به عزّ و جلال خدوم سوگند اگر یک نظر به جهنم کنى، پیراهن آهن خواهى پوشید به جاى این پیراهن، حضرت بسیار گریست به حدّى که صورتش زخم شد، خبر به زکریا (علیه السلام) رسید، حضرت زکریا (علیه السلام) به او گفت: چرا چنین مى کنى؟ من از خداى خود فرزندى طلبیدم که موجب سرور من باشد گفت اى پدر شما گفتید در میان بهشت و جهنم گردنه و عقبه اى است که نمى گذرد از آن مگر بسیار گریه کنندگان از خوف الهى، حضرت زکریا (علیه السلام) در پاسخ وى جوابى نداشت و مادرش براى وى دو پاره نمد آماده کرد تا روى دو گونه اش گذارد تا آب چشم او را جذب کرده به صورتش آسیبى نرسد، ولى مگر گریه او تمامى داشت، به قدرى گریه مى کرد که دو نمد خیس مى شد و وقتى فشار مى داد، آب از لابلاى انگشتانش مى چکید.

هرگاه حضرت زکریا (علیه السلام) مى خواست بنى اسرائیل را موعظه کند، به چپ و راست مى نگریست، تا مبادا یحیى (علیه السلام) در آنجا باشد و بر اندوه او افزوده شود، روزى که حضرت یحیى نبود، مشغول موعظه شد، در وسط صحبت یحیى(علیه السلام) که سر خود را در عبا پیچیده بود، در میان مردم نشست، و زکریا (علیه السلام) او را ندید، فرمود: حبیب من جبرئیل مرا خبر داد که حق تعالى مى فرماید در جهنم کوهى است آن را «سکران»

ص: 101

نامند و در میان کوه و پائین کوه وادى هست که آن را «غضبان» نامند، زیرا از غضب الهى افروخته شده است و در آن وادى چاهى است که صد سال عمق آن است و در آن چاه تابوتهائى از آتش است، و در آن تابوتها صندوقها و جامه ها و زنجیرها از آتش است.

چون یحیى(علیه السلام) اینها را شنید، سر برداشت و فریاد برآورد: «و اغفلتاه»: چه بسیار غافلیم از سکران، سپس برخاست و سر به بیابان گذارد، حضرت زکریا (علیه السلام) به مادرش امر کرد به دنبال او رود که مى ترسم زنده او را نیابى، و سراغ او را از چوپانى گرفت، گفت او را در فلان عقبه دیدم که مى نالید و مى گفت: «خدایا به عزت تو، اى مولاى من آب سرد نخواهم چشید، تا مکان و منزلت خود را نزد تو ببینم». مادرش او را به خدا سوگند داد تا به خانه برگردد، حضرت قبول کرده و به اصرار مادر پیراهن موئى را درآورد و پشمین پوشید و از غذائى که نقل شده، عدس بوده تناول کرد و به خواب رفت.

در خواب به او ندا رسید اى یحیى، خانه بهتر از خانه من و همسایه بهتر از من مى طلبى، چون این ندا شنید برخاسته و گفت خداوندا از لغزش من درگذر به عزّت تو دیگر سایه اى نطلبم به غیر از سایه بیت المقدس، لباس موئین را پوشید و روانه بیت المقدس براى عبادت در کنار رهبانان شد و هر چه مادرش مانع شد کارگر نیفتاد، و آخر زکریا (علیه السلام) گفت رهایش کن که پرده از قلبش کنار رفته و از عیش دنیا انتفاع نمى برد.(1)

و عاقبت هم در راه خدا و خوب از او به شهادت رسید، در بعضى روایات دارد که: دختر برادر پادشاه موجب شد تا او شهید شود، زیرا روزى از یحیى (علیه السلام) خواست تا او را به ازدواج خود درآورد و او امتناع کرد، و از این روى مادر دختر، او را زیبا نموده روانه کاخ کرد و به او گفت اگر شاه از تو چیزى خواست، سر یحیى را از او

ص: 102


1- عین الحیوة مرحوم مجلسى، صفحه 299 و ثمرات الانوار محمدبن ابى الفتح، صفحه 221.

بخواه و او چنین کرده؛ و پس از شهادت حضرت یحیى (علیه السلام)، سر او را در تشتى طلا گذارده و به آن زن هدیه کرد.(1) حضرت یحیى (علیه السلام) تا آخر عمر هم از بس در عبادت به سر برد و کناره گیرى کرد، زن اختیار ننمود.(2)

در مورد احوال خائفین و سرگذشت آنها مى توانید به کتاب عین الحیوة مرحوم مجلسى از صفحه 288 به بعد مراجعه کنید.

مرحوم الهى، این بلبل شیوا در ذیل (ینظر الیهم الناظر فیحسبهم مرضى و ما بالقوم من مرض) چنین گوید:

هم آنان را زاندوه جدائى *** تو پندارى مریض بى دوائى

تو پندارى که آنان دردمندند *** چو پر بشکسته مرغى در کمندند

ولیکن نیست در تنشان گزندى *** ز عشق آمد به جانشان دردمندى

خوشا دردى که عشق آرد به جانها *** بمیرد بى چنین دردى روانها

خوشا بر جسم و جان بیمارى عشق *** خوشا فریاد و آه و زارى عشق

مکن محروم از این دردم خدا را *** ببخشا بر مس من کیمیا را

* * *

الهى در تب عشقم بسوزان *** چو شمعم ز آتش غم بر فروزان

دلم چون چشم او بیمار گردان *** به رویش چشم دل بیدار گردان

به درد عشق جانم مبتلا ساز *** ز لعل یار دردم را دوا ساز

دواى درد جانم عشق یار است *** مرا با حال بى جانان چه کار است؟

سپس در ذیل (و قد خولطوا و لقد خالطهم امر عظیم) گوید:

هم آن پاکان به فیض عشق جانان *** چو مجنونند پیش قوم نادان

به عقل کل چو جانى رهنمون گشت *** تو پندارى که در دشت جنون گشت

ص: 103


1- میزان الحکمه، جلد 9، صفحه 545.
2- میزان الحکمه، جلد 9، صفحه 544.

زنادانى تواش دیوانه دانى *** توئى دیوانه او عقل جهانى

تو چون اطوار عادت عقل خوانى *** خردمندى به جز عادت ندانى

زهى دور از حقیقت مردم دون *** که صرف العقل را خوانند مجنون

* * *

الا اى عشق، مجنون ساز ما را *** زدام عقل ده پرواز ما را

کدامین عقل؟ عقل مردم دون *** که پیش شهوت نفسند مفتون

بیا تا زین خرد بیگانه گردیم *** چو مشتاقان حق دیوانه گردیم

کسى کز عشق مجنون جهان است *** به ملک دل امیر عقل و جان است

خردمندا، به صحراى جنون تاز *** وز آنجا کن به باغ وصل پرواز

خوشا دیوانگان را وادى عشق *** به صحراى تحیّر شادى عشق

الهى بر جنون من بیفزاى *** بدین عشق و جنون جانم بیاراى

حکایت

یکى دیوانه اى را گفت: چونى *** که خندان زیر زنجیر جنونى

جوابش داد: کاى با عقل و هشیار *** به زنجیرم فکنده، زلف دلدار

تو را گر زین جنون تقدیر بودى *** چو من خندان در این زنجیر بودى

ز شادى جنون جانى شد آگاه *** که شد زنجیرى گیسوى آن ماه

* * *

ص: 104

37 تا 40. ترس از مسئولیتها

«لا یَرضَونَ مِنْ اَعْمالهم القَلیل، و لا یَسْتَکثرونَ الکثیر فَهم لاَنْفُسِهِم مُتَّهِمُون و مِنْ اَعْمالِهِم مُشْفِقُون»

ترجمه: پرهیزگاران از اعمال کم خود راضى نیستند و اعمال زیاد خود را نیز زیاد نمى بینند آنان خویش را متهم مى سازند (در تقصیر در عبادت و اطاعت) و از اعمال خود ترسناکند.

* * *

شرح: مقدمه اى را در بحث عمل براى توضیح مطلب عرض مى کنم، از فرازهاى فوق روشن مى شود که پرهیزگاران اهل عملند نه اهل حرف، مردم دو دسته اند: یک دسته فقط حرف مى زنند و عملى در کار آنها نیست، قرآن به این دسته تاخته و آنها را مورد نکوهش قرار مى دهد: (لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ - کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ): «چرا مى گوئید آنچه را عمل نمى کنید، بسیار به غضب وامى دارد خدا را این که بگوئید آنچه را انجام نمى دهید».(1) این عبارت از جملات شدید قرآن است که غضب و خشم الهى را بر این گونه افراد وعده مى دهد. و یک دسته به همراه قول عمل مى کنند، حتى عمل را زیاده بر قول انجام مى دهند و گویا شنیده اند

ص: 105


1- سوره صف، آیات 2 و 3.

کلام مولى را که: «زیادى فعل بر قول بهترین فضیلت و نقص فعل از قول زشت ترین رذیلت است».(1)

اسلام دین عمل است، معمولا در تعریف آن مى گوئیم عبارت است از اقرار به زبان و اعتقاد قلبى و عمل به ارکان دین مبین، یعنى یک سوم آن را عمل قرار مى دهیم در حالى که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) سؤال مى شود: افضل اعمال نزد خداوند چیست؟ حضرت مى فرمایند که خداوند چیزى را قبول نمى کند مگر با آن، راوى مى گوید سؤال کردم آن چیست؟ فرمود: «ایمان به خدائى که شریک ندارد و غیر از او خدائى نیست، سپس سؤال از ایمان مى کند که آیا قول و عمل است یا قول بدون عمل (یعنى ایمان زبانى و عملى است یا اینکه فقط زبانى است)؟

حضرت چنین فرمودند: «الإیمانُ عَمَلٌ کُلّه و القَولُ بعضٌ ذلِکَ العَمَل...»: «ایمان تمامش عمل است و قول نیز بعضى از آن عمل است...».(2) یعنى ایمان شخص در عمل مشخص مى شود و عمل محک بسیار خوبى براى ایمان است، و اگر هم قولى باشد، جزئى از عمل محسوب مى شود.

در بحث عمل شش نکته قابل ملاحظه است:

1_ نفس عمل، چنانکه روشن شد، دین یعنى عمل، فرمودند: پیروان مکتب ما را از عملشان بشناسید. معیار شیعه و پیرو بودن، رفتار و کردار است نه لفظ بدون محتوى عمل شعار مؤمن است(3) لباسى است که بر تن خود کرده، عمل یار و همراه فردى است که به درجه یقین رسیده است،(4) عمل کاملترین جانشین انسان است،(5) بهترین

ص: 106


1- غرر الحکم على(علیه السلام) ; میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 18.
2- کافى، جلد 2، صفحه 34; میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 20.
3- غرر الحکم على(علیه السلام)؛ میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 8. (العمل شعار المؤمن _ العمل رفیق الموقن _ العمل اکمل خلف).
4- غرر الحکم على(علیه السلام)؛ میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 8. (العمل شعار المؤمن _ العمل رفیق الموقن _ العمل اکمل خلف.
5- غرر الحکم على(علیه السلام)؛ میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 8. (العمل شعار المؤمن، العمل رفیق الموقن _ العمل اکمل خلف).

چیزى است که مردم بوسیله آن از او ذکر خیر مى کنند و او را مى ستایند، عمل نیک میوه علم است نه حرف نیک فقط.

آن هم عملى که با عقل توأم باشد، از وصایاى رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) به ابن مسعود است: «یا ابن مسعود اِذا عَمِلتَ عملا فاعْمَل بِعِلم و عَقْل و ایّاک و أنْ تَعْمَل عملا بِغَیر تدبیر و عِلمٍ فانّه جَلّ جلاله یقول و لا تکونوا کَالتّى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعد قوّة اَنْکاثا»: (اى ابن مسعود زمانى که عملى انجام دادى، با علم و تعقل انجام ده، و بپرهیز از این که عملى بدون تدبیر و علم انجام دهى، زیرا خداوند (جل و جلاله) مى فرماید: «مانند زنى نباشید که رشته خود را پس از تابیدن محکم وا مى تابد»). (کنایه از اینکه کار بى فائده مى کند و وقت خود را تلف مى نماید، عمل بدون تعقل هم چنین است). بعضى به قدرى در قول و لفظ تأمل مى کنند که گوئى عمل را فراموش کرده اند، انسان بعضى را مى بیند که در حمد و سوره نماز بسیار دقت مى کند تا مخرج حروف را خوب ادا کند، یا در دعاها و قرآن خواندن دقت مى کند تا با اعراب صحیح بخواند تا خوب حرف آشکار شود در حالى که از مفاهیم دعا که اعمال ما باشد غافل است.

چه قدر مولى على(علیه السلام) عالى فرموده است: «اِنّکُم اِلى اِعراب الاعمال اَحْوَجْ منکم الى اِعراب الاَقول»: «شما به اعراب دادن اعمال محتاج ترید، تا اعراب دادن و آشکار کردن اقوال و الفاظ».(1)

باید دقت در اعمال کرد که حروف و الفاظ و اقوال و مفاهیم وسیله اى بیش نیست، الفاظ پرمفهوم ادعیه وسیله اى براى رساندن معنا به ما بوده، تا طبق آن مشى و عمل کنیم و آنچه مهم است این که نظر به هدف یعنى اعمال کنیم نه وسائل.

ص: 107


1- غرر الحکم، میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 8.

به قول بزرگان «ما یُنْظَرُ بى الشىءُ فَهُوَ فان فى ذلک الشىء» آن وسیله اى که به واسطه آن چیزى موردنظر قرار مى گیرد فانى در آن شىء است، مثلا وقتى صورت خود را در آئینه مى بینیم و یا به ساعت نگاه مى کنیم ساعت چند است، آئینه و ساعت وسیله اى بیش نیست که نظر به آن مورد توجه اصلى نیست، الفاظ هم آینه معانى است پس نظر به عمل کن نه لفظ.

2_ اتقان عمل و محکم کارى آن _ از دستوراتى که به ما داده اند و حتى اگر دستورى از طریق شرع هم در این باره به ما نمى رسید، عقل چنین حکم مى کرد، انجام دادن کار به نحو ریشه دار و اساسى است، عقل مى گوید یا کارى مکن یا اگر کردى باید اساسى کار انجام دهى، و الاّ کار دوباره کردن از عاقل صادر نمى شود.

پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) در جریانات مختلف این مسئله را به مسلمانان گوشزد مى فرمود، در جریان دفن «سعد بن معاذ» پیامبر (صلى الله علیه وآله) خود وارد قبر او شده و لحد آن را ساخته و آجرها را چیده و سپس سنگ و گل خواستند و بین آجرها را پر کردند، وقتى فارغ شدند و خاک ریختند و قبر را صاف نمودند، رو به اصحاب کرده فرمودند: «اِنّى لاَعلَمُ انّه سَیَبْلى و یَصل الیه البَلاء و لکنّ اللّه یُحِبّ عبداً اذا عمل عَمَلا اَحْکَمَه»: «من مى دانم که آن (میّت یا قبر) به زودى پوسیده و فاسد و خراب مى شود ولى خداوند دوست دارد وقتى بنده عملى را انجام مى دهد، با محکم کارى انجام دهد».(1)

از این جمله مى توان استفاده کرد که شاید بعضى در ذهنشان این بود که این میت پس از مدّتى مى پوسد و یا قبر در اثر حوادث خراب مى شود، چرا پیامبر (صلى الله علیه وآله) این قدر دقت مى کند و وقت صرف مى نماید و پیامبر (صلى الله علیه وآله) آنگونه جواب دادند.

در جریان دفن فرزند خود ابراهیم نیز نقل شده است وقتى قبر را پوشاندند، روزنه اى در قبر بود که حضرت با دست خود آن را صاف کردند و سپس فرمودند: «اِذا عَمِلَ اَحَدُکُم عَملا فَلیُتْقَنْ»: «زمانى که عملى را یکى از شما انجام دادید، محکم

ص: 108


1- وسائل الشیعه، جلد 2، صفحه 884.

و متقن به پایان رسانید».(1)

در این دو روایت حجیت احکام و اتقان بود و در روایتى هم از ایشان نقل شده که فرمودند خداوند تعالى دوست دارد که عمل کننده وقتى عمل مى کند، با بهترین وجه انجام دهد «انَّ اللّهَ تَعالى یُحّبُ من العامِل اِذا عَمِلَ ان یُحْسِنْ».(2)

اسلام دین اتقان و محکم کارى است و متأسفانه امروزه ما به این دستور اسلام توجهى نکرده، و ضررهاى آن را هم دیده ایم، گویا اجانب و دورافتادگان از مکتب خاندان عصمت و طهارت بهتر به این دستور عمل کرده اند، و ما هر روز شاهد پیشرفت و ترقى و استحکام مصنوعات آنها هستیم، و کار به جائى رسیده که همه روى به وسائل ساخته شده خارجى ها کرده ایم و حتى بعضى وقتها خود کارگر ایرانى حاضر نیست وسیله اى را که خود ساخته و تولید کرده مصرف کند، یعنى خود او هم مى داند چه کرده است!

باز هم رحمت به اجداد و پدران ما که هنوز آثار باستانى و بناهاى خشت و گلى آنها پس از صدها سال باقى است، اما بهترین ساختمان امروزى پس از چند سال نیاز به بازسازى دارد.

وقتى با برق کار مى کند، سیم برق را لخت و بدون حفاظ رها مى کند، وقتى گودالى حفر مى کند، بدون علامت گذارى و سنگ چین کردن، مى گذارد و مى رود؛ وقتى اتومبیلش در جاده پنچر شد، براى حفظ جان و مال خودش سنگهایى در جاده مى چیند اما پس از اتمام کارش، سنگها در وسط جاده مانده و او رفته است! راستى چرا چنین شده ایم؟! مگر اسلام به ما دستور محکم کارى نداده است؟!

ص: 109


1- وسائل الشیعه، جلد 2 صفحه 882. (این دو حدیث را امام صادق(علیه السلام) از رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) نقل کرده اند) و مرحوم محدث قمى این دو جریان را در ماده عمل، جلد 2، صفحه 278 سفینة البحار آورده است.
2- کنز العمال، خبر 9129 (این سه خبر را صاحب میزان الحکمه، در جلد 7، صفحه 29 نیز آورده است).

3_ پشتکار در عمل _ مداومت و پشتکار در عمل مشکلتر از انجام اصل عمل است و آنچه مهم است، مداومت است وگرنه گاهى انسان بطور اتفاقى عمل نیکى انجام مى دهد؛ مثلا شب دچار بى خوابى شده مى گوید بگذار نماز شب بخوانیم یا تلاوت قرآن کنیم اگر به همین مقدار بسنده کند به جائى نمى رسد باید در عمل نیک پشتکار به خرج داد و این ارزشمند است که مولى على(علیه السلام) فرمودند: «اَفْضَلُ العمل اَدَوَمُه و اِنْ قَلّ»: «با فضیلت ترین عمل، عملى است که مداوم باشد گرچه کم باشد».(1)

گاهى انسان کارى را با شوق و گرمى شروع مى کند ولى پس از مدتى از آن سرد مى شود، در تعلیم و تعلم ما بسیار دیدیم و فهمیدیم که استعداد زیاد انسان را به جائى نمى رساند، آنچه مى رساند مداومت بر عمل است، حتى آنها که استعداد خوب دارند با پشتکار در عمل به جائى مى رسند نه فقط با استعداد!

مداومت بر عمل، گرچه در ابتدا سخت است ولى بسیار در تصمیم گیریهاى زندگى مؤثر است، زیرا خود پشتکار و مداومت ریاضتى براى نفس است و او را در حوادث دهر و کشاکش آن ورزیده مى کند، مداومت کن بر عمل گرچه کم باشد، عمل زیاد بى محتوى که موجب خستگى و ملالت شود انسان را به جائى جز سرخوردگى از عمل نمى کشاند، از روایات استفاده مى شود «قلیلٌ تدوم علیه خیرٌ من کثیرٌ مَمْلول منه»(2) «عمل کم مداوم، بهتر از عمل زیادى است که موجب ملالت و خستگى و افسردگى شود».

از عائشه و ام سلمه پرسیده شد چه عملى محبوبتر نزد رسول الله (صلى الله علیه وآله) بود گفتند «مادیم علیه و اِنْ قَلَّ»: «عملى که مداومت بر او شده گرچه کم باشد».(3)

از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که امام سجاد(علیه السلام) بسیار مى فرمودند: «انّى لاُحِبّ

ص: 110


1- میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 19.
2- ترغیب، جلد 4، صفحه 130; میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 18.
3- ترغیب، جلد 4، صفحه 130 ; میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 7.

اَنْ اُداوم على العَمَلِ و اِنْ قَلَّ»: «من دوست دارم مداومت بر عمل کنم گرچه کم باشد».(1)

امام صادق(علیه السلام) از پدرشان نیز نقل مى کند که مى فرمود: «دوست دارم مداومت بر عمل را وقتى نفس من عادت دهد مرا، و اگر چیزى از اعمال شب از من فوت شود، روز قضا کرده و اگر روز فوت شود، شب قضا مى کنم و محبوبترین اعمال نزد خداوند عملى است که مداومت بر آن شود».(2) در بعضى روایات هم تأکید شده که اگر عملى را شروع کردید یک سال مداومت بر آن کنید، زیرا در هر سال یک شب قدر است، مداومت کنید تا آن شب را درک کنید.(3) در روایت دیگر مى فرماید: هر پنجشنبه و اول هر ماه اعمال انسان عرضه مى شود و اعمال یک سال در نیمه شعبان عرضه مى شود.(4)

شما احوال علماء را ببینید که در مداومت بر عمل و پشتکار چه مى کرده اند، و چگونه ترویض نفس مى کرده اند، در مورد حاج محمد ابراهیم کلباسى(رحمهم الله) که از معاصران مرحوم میرزا قمى و سید شفتى و از شاگردان بحرالعلوم و صاحب ریاض و... است آورده اند، شب قدر را با عبادت ادراک کرد، زیرا مدت یک سال، شب تا صبح عبادت کرد و معلوم است که شب قدر از شبهاى سال بیرون نیست.(5)

در اجازه اى که مرحوم علامه مجلسى اوّل براى فرزندش ملامحمدباقر صاحب بحارالانوار نوشته او را به قرائت یک جزء قرآن در هر روز و مطالعه و تفکر در نامه امیرالمؤمنین به امام حسن(علیه السلام) که در نهج البلاغه مسطور است، سفارش

ص: 111


1- کافى، جلد 2، صفحه 82; میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 16.
2- مستدرک، جلد 1، صفحه 15; میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 16.
3- کافى، جلد 2، صفحه 82; میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 17.
4- سفینة البحار، جلد 2، صفحه 279، در بحث عمل (مداومت بر عمل).
5- قصص العلماء، صفحه 73; سیماى فرزانگان، جلد 3، صفحه 167.

مى کند(1) (معلوم است تا خود چنین نمى کرده، این چنین سفارش نمى نمود).

در شرح حال حاج ملاّ هادى سبزوارى است که هر شب در زمستان و تابستان و بهار و پائیز ثلث آخر شب را بیدار بودند و در تاریکى شب عبادت مى نمودند، تا اول طلوع آفتاب.(2)

در شرح حال شیخ انصارى نوشته اند، «عباداتى که شیخ از سن بلوغ تا آخر عمر به آنها ادامه مى داد، گذشته از فرائض و نوافل شبانه روزى و ادعیه و تعقیبات عبارت بودند از: قرائت یک جزء قرآن و نماز حضرت جعفرطیار و زیارت جامعه و عاشورا در هر روز.(3)

در احوالات امام امت هم نقل شد که زیارت جامعه در هر شب براى حضرت مولى الموحدین (علیه السلام) را در نجف فراموش نکردند و حتى وقتى هوا مناسب نبود به حرم مشرف شده، پشت بام رفته و آن حضرت را زیارت مى کردند.

4_ اخلاص در عمل _ محور قبولى عمل، اخلاص است، مولى على(علیه السلام) فرمودند: «اِنّک لَنْ یُتَقبّل مِنْ عَمَلِک الاّ ما اَخْلَصْتَ فیه» «قبول نمى شود از عمل تو مگر عملى که در آن اخلاص داشته باشى».(4)

اگر کسب و کار مى کنى، اگر صنعتگرى، اگر به تعلیم و تعلم مشغولى نیّتت را خالص کن، تا محبوب خالق و خلق شوى، و امور دنیا و آخرت تو رونق یابد، خدائى که تو را آفرید و روزى داد او هم مى تواند قلب مردم را به تو منعطف کند به شرطى که مخلص باشى!

در روایتى از مولى على(علیه السلام) است که براى هر عملى درختى است و هر درختى

ص: 112


1- سیماى فرزانگان، جلد 3، صفحه 167.
2- اسرار الحکم، صفحه 20، مقدمه، سیماى فرزانگان، جلد 3، صفحه 164.
3- زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، صفحه 90؛ سیماى فرزانگان، جلد 3، ص 162.
4- غرر الحکم; میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 21.

53_ نشاط در مسیر هدایت

اشاره

«و نشاطاً فى هُدى»

ترجمه: و (مى بینى براى هر یک از متقین) نشاط و (سُرورى) در مسیر هدایت و حق.

* * *

شرح: «هدى و هدایت» در مقابل ضلال و ضلالت و گمراهى است، یعنى از صفات دیگر پرهیزگاران نشاط در مسیر رشاد و حق است، آنها چون روحى با نشاط دارند، تمام اعمال آنها نیز منطبق بر نشاط است؛ عبادت و اعمال شبانه روز آنها با راحتى و نشاط انجام مى گیرد.

گفتار و سیماى آنها با نشاط و براى دیگران نشاط انگیز است، صورت آنها مایه و منبع سرور است، هر کس آنها را مى بیند، از کسالت بدر آمده، در اوج نشاط خود را مى یابد.

این نشاط نیروى اعتقاد آنها به ثوابهائى است که در انتظار آنها است و به آنها وعده داده شده است. این سبکبالى که در خود احساس مى کنند به خاطر هدف بلند و شرف غایت آنها است!

نیاز به آب دارد و آبها مختلف است، درختى که از آب پاک مشروب شود، آن نیک و میوه آن شیرین است، و درختى که برعکس از آب و مواد کثیف و مضرّ تغذیه کرد، درختى پلید و میوه آن تلخ است.(1)

عملى که از اخلاص تغذیه شد، مانند درختى مستحکم و طیّب، میوه شیرینِ بهشت مى دهد، و عملى که از ریا و سمعه و خودنمائى تغذیه کرد، مانند درختى پلید مى گردد که میوه اى تلخ چون زقوّم جهنمى به همراه دارد.

خداوند به عمل نظر مى کند، او عمل صالح را دوست دارد، گرچه از انسانى شقىّ صادر شود، گاه خدا فاعل عمل را دوست ندارد، ولى نفس عمل را دوست دارد، و گاهى فاعل را فى نفسه دوست دارد، ولى عملش را دوست ندارد، زیرا آن عمل را با شرائط مورد قبول چون اخلاص، انجام نداده است، و این مضمون روایات است.(2)

پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله)، در سرزمین منا، در حجة الوداع، در مسجد خیف، خطبه اى ایراد کردند و در ضمن خطبه فرمودند: «نَصَرَ اللّه عبداً سَمِعَ مَقالتى فَرَعاها ثُمَّ بَلّغها الى مَنْ لَمْ یَسْمَعْها فَرُبّ حامل فِقْه غَیْر فَقیه و ربَّ حامِلِ فِقه اِلى مَنْ هُوَ اَفْقَه منه ثلاثٌ لا یَغلّ علیهن قلبُ امرء مُسْلم، اَخلاصُ العَملِ للّه و النَصیحَةُ لائِمةِ المُسْلِمین و اللزّوم لِجماعَتهم».

«خداوند کمک و یارى نماید کسى را که سخن مرا شنید و آن را حفظ کرد و به کسانى که نشنیدند رساند، چه بسیار دارند فقه که خود غیرفقیه است و چه بسیار دارنده فقهى که فقه را به فقیه تر از خود مى رساند، سه چیز است که قلب مسلمان در آنها کینه توزى را روا نمى دارد: 1_ اخلاص در کارها براى خدا 2_ نصیحت پیشوایان و

ص: 113


1- نهج البلاغه، خطبه 154؛ میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 15.
2- رجوع شود به نهج البلاغه خطبه 154 و کافى، جلد 1، صفحه 152 به نقل از میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 25.

رهبران مسلمین 3_ ملزم شدن به اجتماع مسلمانان یعنى همکارى با مسلمانان.(1)

پیامبر (صلى الله علیه وآله) در این جملات اخلاص را مقدم بر دو چیز دیگر کرده اند، و تأکید هم فرموده اند که به کسانى که حضور ندارند، این جملات را برسانید، گویا این جملات از قوانین عمومى اسلام است.

5_ حفظ عمل از حبط و نابودى: عمل سرمایه است و حفظ سرمایه لازم است، حفظ عمل از نابودى، بسیار دشوارتر از انجام نفس عمل است، ابقاء و باقى گذاردن عمل بر همان نحو خالصى که تحقق پیدا کرده، مشکل است. شیطان دائماً؛ وسوسه مى کند که آن عمل را به رخ مردم بکش.

در روایتى از امام باقر(علیه السلام) چنین آمده است: «اَلاِبقاءُ على العمل اَشَدّ مِنَ العمل» راوى سؤال مى کند، ابقاء بر عمل چیست؟ حضرت فرمودند: «یَصِلُ الرجل بِصِلة و یُنفِق نَفَقَةٌ للّه وحده لا شریک لَه فکُتِبَتْ له سِرّاً ثُمَّ یذکُرُها فَتُمحى فَکُتِبَت لَه علانیةٌ ثُمّ یذکُرُها فَتُمحى و تُکتَبُ له ریاءٌ»: «انسان گاهى صله رحم و انفاق مى کند براى خداوند که شریکى ندارد پس نوشته مى شود آن عمل براى او بصورت مخفى، سپس عمل خود را به رخ مردم مى کشد پس محو شده و به صورت عمل آشکار نوشته مى شود بار دیگر نزد مردم بازگو مى کند، پس محو شده و عملى ریائى براى او ثبت مى شود».(2)

انسان عملى را که براى خدا و مخفیانه انجام داده نباید براى مردم ذکر کند و آن را به رخ مردم کشد، ذکر آن عمل منافات با ابقاء و باقى گذاردن عمل بر حال اول است و موجب نابودى و حبط عمل مى شود.

ص: 114


1- این خطبه را عده اى از بزرگان در کتابهاى خود نقل کرده اند، از جمله على بن ابراهیم قمى(رحمهم الله) در تفسیر خود مرحوم طبرسى در احتجاج، صفحه 76 شیخ صدوق در امالى مجلسى در بحار الانوار در احوال امام صادق(علیه السلام) و نورى در مستدرک، جلد 2، صفحه 250 و ابن عساکر، جلد 7، صفحه 288.
2- سفینة البحار، جلد 2، صفحه 279.

قرآن نیز مى فرماید: (لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالاَْذَى): «صدقات خود را با منت و آزار دادن طرف مقابل باطل نکنید».(1)

عجب، خودپسندى، ریا، سمعه و تظاهر بعد از عمل، موجب نابودى اعمال و سرمایه انسان است، سرمایه اى که در عوض گوهر گرانبهاى عمر دریافت کرده است، انسانى که در خسران و زیان است تا عملى را کسب کند (إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِى خُسْر)(2)

مواظب باش مصداق قول پیامبر (صلى الله علیه وآله) نشویم که فرمودند: «با ذکر گفتن (الله اکبر _ لا اله الا اللّه _ سبحان الله) درختى براى شما در بهشت غرس مى شود»، آن صحابى گفت: پس در این صورت بسیار درخت در بهشت داریم، حضرت فرمودند: «به شرطى که آتش نفرستى و آنها را نسوزانى، این آتش فرستادن معاصى ما است که موجب نابودى اعمال است».

اى عزیز تا این گناهان به حدّ شرک نرسیده قابل بخشش و مغفرت است، اگر تا حال هم چنین بوده ایم بیا توبه کنیم که خداوند توبه پذیر و مهربان است. عملى که نجات دهنده انسان است، عملى که به مرز حبط و نابودى نرسیده باشد، عمل چه نیک باشد چه بد، همسفر ما تا آخرت است.

در روایت از رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) است که: براى هر یک از شما سه دوست است: یکى آن که وقتى از آن چیزى طلب کنى به تو مى دهد و آن مال و ثروت تو است، و دیگرى دوستى است که تا نزدیک قبر همراه تو است و چیزى به شما اعطاء نمى کند، و دیگر به دنبال شما نمى آید و آن نزدیکانت هستند (مثل زن و فرزند و اقوام) و سومى دوستى است که گوید به خدا قسم من با تو هستم هر جا بروى و از

ص: 115


1- سوره بقره، آیه 264.
2- سوره عصر، آیه 2.

تو دور نمى شوم، و آن عمل تو است، خواه خیر باشد خواه شرّ.(1)

در روایتى دیگر از رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) است که میت را سه چیز مشایعت مى کنند، یکى اهل و عیال و دیگر ثروت و سومى عمل او، و دو تا که اهل و عیال و ثروت باشد برگشته و عمل او با او مى ماند.(2)

اى برادر حال در فکر دوست خوب باش که گفته اند اول دوست و بعد سفر کردن (الرّفیق ثُمَّ الطَّریق) مواظب باش و دقت کن همسفر این سفر طولانى تو کیست؟ سعى کن عمل صالح را برگزینى که آن رفیق همچون غلامى است که بهشت را براى تو آب و جاروب مى کند.

در روایتى از امام باقر(علیه السلام) نقل شده است که: «اِنَّ العَمَلَ الصّالِح یَذْهَبُ الى الجنَّة فَیُمَهّدُ لِصاحِبه کما یَبْعثُ الرجل غلامَه فَیَفرشَ له ثُمَّ قَرَأ «وَ امّا الّذین آمَنُوا وَ عَمِلوا الصّلِحات فَلاَنْفُسِهم یُمَهَّدُون»: «همانا عمل صالح به بهشت رفته و جایگاه صاحبش را مهیا مى کند، چنان که مردى غلام خود را فرستاده، تا جایگاه و منزل او را قبل از ورود او فرش کند، سپس حضرت این آیه را تلاوت کردند: اما کسانى که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادند براى خود زمینه چینى و تهیه جا کرده اند».(3)

مولى الموحدین (علیه السلام) نیز فرموده اند: «اَلْقَرینُ الناصِح هُوَ العَمَلُ الصالح»: «همنشین نصیحت کننده (و خیرخواه) عمل صالح است».

6_ تبلیغ بوسیله اعمال _ از مسائل مربوط به عمل، تبلیغ سازنده با آن است، عامل به دستورات دین مبین بهترین مبلّغ آن است، در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) به این حصول آمده است. «کُونُوا دُعاةً لِلنّاس بِاَعْمالِکُم وَ لا تَکُونُوا دُعاةً بِاَلْسِنَتِکُم»:

ص: 116


1- کنز العمال، خبر 42759 _ 42763 _ 42765.
2- کنز العمال، خبر 42761.
3- بحار الانوار، جلد 71، صفحه 185، (این سه حدیث را صاحب میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 14 _ 13 آورده است).

با این مقدمه حال به فرازهاى مورد بحث بپردازیم:

راضى نبودن به عمل کم و زیاد ندیدن عمل کثیر

37_ لا یَرضَونَ من اعمالِهِم القَلیل. 38_ وَ لا یَسْتَکثِرونَ الکَثیر

پرهیزگاران از اعمال کم خود خشنود نیستند، همت والاى آنها وافق وسیع فکرى آنها اجازه نمى دهد که به عمل کم اعتناء و اکتفاء کنند، آنها براى اعمال کم ارزشى نمى بینند و اعمال فراوان خود را زیاد نمى بینند.

در کتاب «الغارات» از بعضى از اصحاب امام على(علیه السلام) نقل شده که به او گفته شد «کم تَصدّق؟ اَلا تُمسک؟ قال: انّى لو اَعْلَمُ انّ اللّه قَبِلَ مِنّى فرضاً واحداً لاَمسکتُ و لکنّى و اللّه ما اَدرى أقَبِل اللّه مِنّى شیئا اَمْ لا»: «چقدر صدقه و انفاق مى کنى؟ آیا دست نگه نمى دارید از انفاق کردن؟ گفت: اگر مى دانستم خداوند یکى از اینها را از من قبول کرده دست نگه مى داشتم، ولى چه کنم به خدا قسم نمى دانم چیزى از من قبول کرده یا نه».(1)

و چگونه اعمال خود را هر چند فى نفسه کثیر باشد، در مقابل نعمتهائى که خدا به آنها داده زیاد شمارند.

«دعوت كننده مردم با اعمال خود باشيد، نه دعوت كننده به زبانهايتان». يعنى تأثير عمل بسيار بالاتر از تأثير زبان است و حتى بهترين طريقه امر به معروف و نهى از منكر است.

* * *

ص: 117


1- الغارات، جلد 1، صفحه 90 و 91; میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 24، صاحب میزان الحکمه در پاورقى همین صفحه گفته ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود از محمدبن فضیل غزوان نقل کرده که به امام على(علیه السلام) شبیه این حرف را زدند (چقدر صدقه مى دهى؟ چقدر از مالت خرج مى کنى؟ آیا امساک نمى کنى....) قابل توجه است که کتاب «الغارات» نوشته ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفى کوفى متوفى 283 هجرى قمرى، از کتابهاى نفیس و مورد اعتناء فریقین (شیعه و سنى) است.

امام سجاد(علیه السلام) در دعاى ابوحمزه چقدر عالى مى فرماید: «و ما قَدْرُ اعمالنا فى نِعَمِک وَ کَیفَ نَستَکثِرُ اعمالا نُقابِل بها کَرَمَک»: «ارزش اعمال ما در برابر نعمتهاى تو چیست و چگونه زیاد تلقّى کنیم اعمالى را که به وسیله آن با کرم تو مقابله مى کنیم».

در جاى دیگر از همین دعاى شریف مى فرماید: «اَفَبِلسانى هذا الکالّ اَشْکُرُکَ أم بِغایَة جُهْدى فى عَمَلى اُرضیک و ما قَدرُ لسانى یا رَبّ فى جَنْب شُکرک و ما قَدْرُ عَمَلى فى جنب نِعَمِکَ و اِحسانِک»: «آیا با این زبان الکن شکر تو گذارم، یا به نهایت تلاشم در عملم راضیت کنم، و ارزش زبان من اى پروردگارم در کنار شکر تو چیست، و ارزش عمل من در کنار نعمتها و احسان تو چیست؟!»

آرى تمام عبادات عمر مرا اگر جمع کنند، کجا مى تواند، در مقابل یک نعمت الهى مقابله کند. آیا مى شود نعمت چشم و زبان و لب را همین سه تا را که در آیه قرآن آمده: (أَلَمْ نَجْعَلْ لَّهُ عَیْنَیْنِ - وَلِسَاناً وَشَفَتَیْنِ)(1) شکر گزارد، آیا تأمل در این نعمتها کرده اى که بخش عظیمى از مُدرکات و یافته هاى ما از طریق چشم است و زبان وسیله انتقال معلومات است، آیادقت در کار این تکّه گوشت کوچک کرده اى که در فضاى کوچک دهان چه مى کند، و چه نمایشى از تحرک و اعجاز مى دهد، آیا فکر کرده اى اگر لب نداشتى، قادر به خوردن غذا نبودى، قادر به حفظ آب دهان خود نبودى، و بسیارى از مخارج حروف را نمى توانستى اداء کنى و چقدر نازیبا مى شدى؟!

خدایا تو خود مى دانى که ما قادر به شکرگزارى نیستیم، و اى کاش به اندازه آن پرنده کوچکى که در روز عید، ران ملخى به مجلس جشن سلیمان(علیه السلام) برد، باشیم، شما خوب دقت کنید که پرنده کوچکى مى خواهد براى سلیمان(علیه السلام) هدیه برد، کدام سلیمان، سلیمانى که قرآن درباره او مى گوید: باد مسخر او بود که هر صبح تا ظهر و هر ظهر تا شب به اندازه یک ماه راه مى پیمود، چشمه مس (مذاب) براى او روان

ص: 118


1- سوره بلد، آیه 8 و 9.

شده بود، جنیّان به خدمت او بودند، و هر چه سلیمان(علیه السلام) مى خواست براى او فراهم مى کردند، معبد و مجسمه و تصویر و ظروف غذا همانند حوضهاى بزرگ و دیگهاى ثابت (که از بزرگى قابل حمل و نقل نبود) براى او مى ساختند.(1) سلیمانى که امر کرد جنّیان براى او بساطى از ابریشم و طلا بسازند، و با خواص بر آن مى نشست، و بر آن بساط ششصد هزار کرسى بود و براى حضرت سلیمان(علیه السلام) تختى مرصّع در وسط کرسیها بود، و بر کرسیها علماء و انبیاء(علیهم السلام) مى نشستند، و باد صبا مسخّر او بود، و به دلیل اینکه هر صبح و هر بعدازظهر به اندازه یک ماه را طى مى کرد، اول روز که از مکه راه مى افتاد نهار را در کوفه و سپس از کوفه به شام مى رفت و شام را در شام صرف مى نمود.(2) سلیمانى که گفت: «رَبّ اغفرلی و هَبْ لى مُلکاً لایَنبَغى لاَحَد مِن بَعدى ِانّک اَنْتَ الوَهّاب»: »پروردگار من مُلک و پادشاهى به من عنایت فرما که احدى بعد از من نصیبش نشود همانا تو بخشنده اى»(3). سلیمانى که امام صادق(علیه السلام) وقتى از معنى این آیه مورد سؤال قرار گرفتند، فرمودند: سلیمان اراده کرد ملکى را که براى احدى بعد از او نیاید که بگوید پادشاهى سلیمان(علیه السلام) با غلبه و قهر و لشکرکشى مثل سلاطین دنیا بود، پس خداوند باد، پرنده و حیوانات وحشى را مسخّر او کرد، و پادشاهى او را از پادشاهى ملوک تمییز داد، تا مردم بشناسند که ملک سلیمان را خدا به او اعطاء کرد».(4)

حال در روز عیدى این پرنده کوچک مى خواهد براى سلیمان(علیه السلام) هدیه ببرد، ران ملخى را برداشته و به نزد او مى آورد، و به سلیمان(علیه السلام) مى گوید گرچه هدیه من در برابر عظمت تو و دستگاه تو بسیار ناچیز است ولى هدیه هر کس را با خودش مى سنجند.

ص: 119


1- سوره سبأ، آیه 13 و 14 براى توضیح بیشتر به تفسیر نمونه، جلد 18، صفحه 34 به بعد ذیل آیات مراجعه فرمائید.
2- انوار نعمانیه، جلد 3، صفحه 301.
3- سوره ص، آیه 35.
4- انوار نعمانیه، جلد 3، صفحه 301.

زارَتْ سُلیْمانَ یومَ العید قُبُّرَةٌ *** أتَتْ بِفَخْذ جَراد کانَ فى فیها

تَرَنَّمَتْ بِفَصیح القول و اعترفتْ *** اَنّ الهدایا عَلى مقدار مُهدیها

روز عیدى قبّره اى (به آن چکاوک یا کاکلى هم گویند که تقریباً کمى کوچکتر از گنجشک است) به دیدن سلیمان آمد، و ران ملخى را در حالى که در دهان داشت آورد؛ شیوا و رسا به خواندن پرداخت، و اعتراف کرد که هدیه ها برحسب قدر و اندازه هدیه کننده آنها است.

خدایا تو خود مى دانى اعمال ما در برابر دستگاه تو از ران ملخى کمتر و عظمت تو بیشتر از سلیمان(علیه السلام) و قابل مقایسه نیست، ولى به کرمت بنگر به اعمال ما!

بارى پرهیزگاران چگونه به اعمال خود امیدوار شوند و به آنها مغرور و غرّه شوند که مى دانند تا مشمول رحمت و فضل الهى نشوند، ره به جائى نمى برند، آنها که هیچ، پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) هم به لطف الهى دل بسته است.

در روایتى از رسول خدا آمده که فرمودند: «اِعلَمُوا اَنّه لن یَنْجُوا احدٌ منکم بِعمله قالوا: ولا انتَ یا رسول اللّه؟ قال: و لا اَنا، الاّ ان یَتَغَمّدنى اللّه بِرَحْمَة منه و فَضْل»: «آگاه باشید که احدى از شما بوسیله عملش نجات پیدا نمى کند، گفتند: حتى شما یا رسول الله؟ فرمود: آرى و من نیز مگر این که خداوند مرا در رحمت و فضل خود گیرد».(1)

ما چه کرده ایم که توقع نجات داشته باشیم، چه مقدار عمل انجام داده ایم که بشماریم، مولى الموحدین على(علیه السلام) در خطبه 52 نهج البلاغه چنین مى فرماید: «فَوَاللّهِ لو حَنَنْتُم حَنِینَ الؤلَّهِ العِجَالِ وَ دَعَوتُم بِهَدِیلِ الحَمامِ و جَأَرْتُم جُؤَارَ مُتَبَتِّلِى الرُّهبَانِ و خَرَجتُم اِلَى اللهِ مِنَ اَلأموَال وَ الاَولاد التِماسَ القُربَةِ الیهِ فِى اِرتِفاعِ دَرَجَة عِندَهُ أو غُفْرانِ سَیّئَةٍ أَحْصَتْها کُتُبُهُ و حَفِظَتْها رُسُلُهُ لَکانَ قَلِیلا فِیما أَرجُولِکُم مِنْ

ص: 120


1- کنز العمال، خبر 5394 تا 5397 و خبر 5316، میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 27.

ثَوَابِهِ وَ أَخافُ عَلَیکُم مِنْ عِقابِه»: «به خدا قسم اگر ناله زنید مانند شترى که فرزندش را گم کرده، و صدا بلند کنید مانند صداى کبوتر در حال ناراحتى و فریاد زنید فریاد رهبانانى که گوشه اى براى عبادت انتخاب کرده اند و اموال و اولاد را در راه خدا دهید به خاطر نزدیکى و قرب به خداوند، و ارتفاع درجه در نزد او، یا آمرزش گناهى که کتابهاى الهى ثبت کرده، و رسولانش و ملائکه حفظ کرده اند، بسیار قلیل است، در مقابل آن ثوابى که براى شما امید دارم و عذابى که بر شما مى ترسم.(1) یعنى اگر این همه کار کنید، براى تقرّب به خدا، یا آمرزش گناهى، بسیار کم است».

در اینجا به چند حدیث که مرحوم خوئى در ذیل این فراز در شرح خود آورده، اشاره کنم که خالى از لطف نیست:

1_ از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که فرموند: «ثلاثٌ قاصِماتُ الظَّهر: رَجُلٌ استکثَر عمله و نَسِىَ ذنوبَه و أُعجِبَ بِرَأیه»: «سه چیز شکننده کمر است: مردى که عمل خود را کثیر شمارد و گناهانش را فراموش کند، و عجب او را گرفته و از رأى و عمل خود خشنود باشد».(2)

2_ از امام صادق(علیه السلام) است که فرمودند:«ابلیس گفته اگر در سه مورد بر فرزند آدم(علیه السلام) تسلط یابم دیگر باکى از اعمال او ندارم زیرا عملش غیر مقبول است؛ زمانى که عمل خود را بسیار شمارد و گناهان خود را فراموش کند، و عجب او را بگیرد».(3)

3_ سماعه گوید سمعت اباالحسن(علیه السلام) یقول: «لا تَسْتَکْثِروا الخَیْر و لا تَستَقِلوّا قَلیل الذّنُوب» شنیدم از اباالحسن(علیه السلام) ظاهراً امام هفتم(علیه السلام) باشند مى فرمود «عمل خیر را زیاد نشمارید و کوچکترین گناهان را هم کوچک نشمارید».(4)

ص: 121


1- نهج البلاغه خطبه 52، صبحى صالح _ شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، ذیل همین فراز.
2- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحات 132 و 133.
3- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحات 132 و 133.
4- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحات 132 و 133.

4_ در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده که رسول الله(صلى الله علیه وآله) در حدیثى فرمودند: «موسى بن عمران(علیه السلام) از ابلیس پرسیدند: مرا خبر ده به گناهى که اگر انسان مرتکب شود، تو بر او مسلّط شوى»، گفت: زمانى که نفس او، او را به عجب واداشت و عمل خود را زیاد شمرد و گناه در چشمش کوچک شد.(1) گویا این سه هر کدام معلول قبلى است وقتى عجب آمد عمل را زیاد شمرده و در نتیجه به اتکاء اعمالش که زیاد پنداشته گناه را کوچک مى شمارد.

5_ در حدیث جالبى نقل شده است که خداوند عزوجل به حضرت داود(علیه السلام) فرمود: «یا داود بشارت بده گناهکاران را و بترسان صدیقین را، حضرت داود(علیه السلام) (تعجب کرده) گفت: چگونه بشارت به گناهکاران دهم و صدیقین را بترسانم؟ فرمود: یا داود بشارت بده گناهکاران را به این که قبول مى کنم تو به را و از گناه مى گذرم و مى بخشم، و صدیقین را بترسان از این که عجب به اعمالشان پیدا کنند، زیرا بنده اى نیست، که خدا به حساب دقیق کشد، و هلاک نگردد».(2) خداوند ما را مشمول رحمت و فضل خود قرار دهد انشاءالله آمین رب العالمین.

مرحوم الهى در ذیل این دو فراز (لا یرضون من اعمالهم بالقلیل و لا یستکثرون الکثیر) گوید:

زبس در کار طاعت پر شتابند *** حریص اندر عبادت بى حسابند

زبس در بند فرمان حبیب اند *** به نیکوئى حریص و بى شکیبند

به اندک جام آنان نیست سرشار *** هم افزون را کم انگارند بسیار

نسازد شادمانشان جز که با دوست *** نگنجد در میانشان هر چه جز اوست

غرض در کارشان با سعى بسیار *** نباشد غیر شوق دیدن یار

* * *

ص: 122


1- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحات 132 و 133.
2- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحات 132 و 133.

39_ فَهُم لاَنْفُسِهِم مُتَّهِمُون

این فراز فرع دو فراز قبلى است، یعنى وقتى از عمل اندک خویش راضى نشدند و اعمال خود را فراوان نپنداشتند، نفس خود را متهم مى کنند که چرا کوتاهى در عمل کردى، غالب انسانها خواهان تبرئه خویش هستند، انسان نفس خود را بر کرسى تبرئه مى نشاند، نه کرسى تخطئه، او در دادگاه وجدان در صدد تبرئه نفس است نه اثبات خطاى او، سعى مى کند کسى را پیدا کرده و گناه خود را به حساب او گذارد، و اگر کسى پیدا نشد، امر موهومى براى خود درست کرده تا یدک کش اشتباهات و گناهان او باشد! نه تنها در اداى وظیفه الهى بلکه نسبت به امورات اخلاقى اجتماعى نیز چنین است، اگر با کسى وعده کرد و دیر رفت، مى گوید: اشکال ندارد، دفعه قبل هم او دیر کرد، اگر برادر او به پول محتاج بود و از او کمک خواست، مى گوید: دفعه قبل هم او به من نداد، یا اگر جاى من بود به من نمى داد، اگر با همسایه و رفیقش کدورتى پیدا کرد، مى گوید تقصیر او بود، اگر اهانتى به کسى کرد، یا سیلى به گوش کسى نواخت، مى گوید مستحق بود، او مایل است هر نوع خطائى را از خود دور کند، و خود را منزّه جلوه دهد، اگر به گمراهى کشیده شد،

الهى رسم پاکانم بیاموز *** روانم را به نور خود بیفروز

بیفزا بر نکوئى اشتیاقم *** بشهد عشق شیرین کن مذاقم

زهر کار اندر این نیت بدارم *** که جان بر طاعت جانان سپارم

بکار خدمتم یا ربّ قوى ساز *** زهر کارم جز این خاطر بپرداز

به نور عشق روشن کن چراغم *** بده از هر چه جز یادت فراغم

* * *

ص: 123

محیط و رفیق و روزگار کج مدار و چرخ دوّار را مقصر مى داند! گاهى نیز به سراغ جبر رفته و جبرى مى شود که من اختیارى در گمراهى از خود ندارم (من اگر خوبم اگر بد چمن آرائى هست).

مى خوردن من حق ز ازل مى دانست *** گر مى نخورم علم خدا جهل بود

اگر کم کارى در اداره و اجتماع کرد، سیستم و نظام را غلط و معلول بى برنامگى و بى سازمانى مى داند (البته در بعضى جاها این نابسامانیها قابل انکار نیست ولى بحث ما در جائى است که محیط و برنامه سالم و سازمان یافته است ولى شخص بهانه اى براى تبرئه خود مى جوید).

چرا چنین هستیم؟ جواب واضح است، این خصلت خودخواهان و خودگرایان است، دست از خودگرائى بردار تا درمان شوى، دواى درد تو این است که نیک در اعمالت نظر کنى، و براى هر عملى نفست را به مهمیزکشى، سعى نکن او را از محکومیت به درآورى، بلکه محکومش کن تا براى همیشه آزاد شود، نه آزاد و تبرئه اش کن که براى همیشه اسیر شود، آرى اسیر خودخواهى و هواپرستى.

سیره پرهیزگاران را برگزین که چگونه با نفس خود در برابر خداى خود برخورد مى کنند آنها نفس خود را همیشه مقصّر و متهم مى نمایند، آنها جرم تقصیر و کوتاهى در عبادت و انجام وظیفه در برابر خدا را بر دوش مى کشند، و هیچ وقت خود را طلبکار نمى پندارند. آرى نفس را بر کرسى تخطئه نشاندن، از نخستین سکوهاى پرش براى تکامل و بهترین راه سازندگى است.

در روایتى از امام هفتم(علیه السلام) رسیده که به یکى از فرزندانش چنین فرمودند: «یا بُنَّى عَلَیک بالجِدِّ وَ لا تَخْرُجَنّ نفسَک من حَدّ التقصیر فى عَبادَةِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ فَاِنّ اللّهَ لا یُعْبَد حقَّ عِبادَتِه»: «اى فرزند من، بر تو است که تلاش کنى و خارج نکنى نفس

ص: 124

خود را از حدّ تقصیر در عبادت خداوند عزّوجل، زیرا خداوند آن طور که باید عبادت نمى شود (کسى نمى تواند آن طور که حق او هست عبادتش کند)، پس همیشه خود را مقصّر بدان».(1)

در روایتى از امام پنجم حضرت باقر العلوم(علیه السلام) نقل شده که پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند: خداوند سبحان فرموده: «لا یتَّکل الامِلُونَ عَلى اَعْمالِهِم الَّتى یَعْمَلُونَها لِثَوابى فَاِنَّهم لَو اِجتَهَدوا و اَتْعَبُوا اَنْفُسَهُم اَعْمارهم فى عِبادتَى کانُوا مُقَصِّرین غَیرَ بالِغینَ فى عِبادَتِهم کُنهَ عِبادَتى فیما یِطْلُبُونَ عِندى مِن کِرامتى و النِّعیم فى جَناتى و لکنْ بِرحمتى فَلْیَثِقُوا»: «نباید عمل کنندگان بر اعمالى که براى ثواب من انجام مى دهند تکیه و اتکا کنند، زیر آنها اگر تلاش کنند، و نفسهاى خود را در تمام عمرشان در عبادت من به سختى اندازند، مقصرند و در عبادتشان براى رسیدن به کرامت و نعمتهاى فراوان در بهشتهاى من به کنه عبادت من و آنطور که باید عبادت شوم، نمى رسند ولکن به رحمت من باید اطمینان داشته باشند».(2)

* * *

خوف از عمل

40_ وَ مِنْ اَعْمالِهِم مُشفقون.(3) پس از آنکه نفس را متهم به تقصیر و

ص: 125


1- شرح نهج البلاغه خوئى، ذیل همین فراز، جلد 10، صفحه 133.
2- بحار الانوار، جلد 71، صفحه 151; میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 27. مرحوم خوئى هم در شرح خود با اختلاف و زیادتى قلیلى در ذیل همین فراز آورده است.
3- در مفردات گفته است «شفق» عبارت از مخلوط شدن نور روز و تاریکى شب هنگام غروب خورشید است «فلا اقسم بالشفق»و «اشفاق» عنایت و توجه و حرص مخلوط با خوف است و اگر با مِن استعمال شود معنى خوف اظهر است «و هم من الساعة مشفقون» و اگر با فى استعمال شود معنى عنایت و حرص بر آنچه مورد توجه و عنایت است، اظهر است «انّا کُنّا قبلُ فى اَهْلِنا مَشْفِقین».

کوتاهى در عبادت کردند، و عبادت خود را اندک شمرده و به اندک راضى نشدند، خوف آنها را برداشته که چه مى شود آیا رحمت الهى شامل آنها مى شود، یا نه، و درباره خوف در چند فراز قبل مبسوطاً بحث شد.

در ذیل آیه شریفه: (وَالَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا أتَوا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ): «کسانى که عملى را انجام داده و قلوبشان ترسناک است».(1) در تفسیر صافى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که: درباره این آیه از حضرت سؤال شد، فرمودند: «خوف و رجاء آنها است: مى ترسند، از این که اعمال آنها ردّ شود بر آنها، اگر اطاعت (صحیح و کامل) الهى نکنند، و امید دارند، اعمالشان قبول درگاه او شود».(2)

و در ذیل همین آیه در مجمع البیان از امام صادق(علیه السلام) نقل شده «معناه خائفةٌ اَنّ لا یَقْبَلَ مِنْهُم»: «یعنى قلبهاى آنها خوف دارند آنچه انجام داده اند، از آنها پذیرفته نشود».(3)

ابوتمام شاعر معروف چنین گفته است:

یَتَجَنّبُ الآثام ثُمَّ یَخافُها *** فَکَاَنَّما حَسَناتُه آثام!(4)

(از گناهان اجتناب مى کند، سپس مى ترسد از آنها، گوئى حسنات و اعمال نیک او _ و دورى از گناه _ خود از گناهان است) از عبادات و ترک معاصى نیز بیمناک است که شاید وظیفه او بیشتر از این بوده است.

الهى در ذیل این دو فراز (فهم لانفسهم متهمون و من اعمالهم مشفقون) چنین مى سراید:

ص: 126


1- سوره مؤمنون، آیه 60.
2- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 10، صفحه 134.
3- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 10، صفحه 134.
4- شرح نهج البلاغه ابى الحدید، جلد 10، صفحه 147.

به نفس خویش دایم بد گمانند *** هم از کردار خود ترسان به جانند

مبادا نفس بفریبد بناگاه *** شوند از راه وصل یار گمراه

کشاند نفس جانهاشان به پستى *** فسون خویش خواند حق پرستى

بر افسونکارى نفس خطاکار *** (الهى) را الهى ساز هشیار

* * *

ص: 127

ص: 128

41 و 42. از ستایش دیگران بیمناکند

«اِذا زُکَّىَ اَحَدُهم خافَ ممّا یُقال لَه فَیَقُول أَنَا أَعلم بنفسى مِنْ غَیرى و رَبّى اَعْلَمُ مِنّى بِنَفْسى، اللّهم لاتُؤ اخذنى بِما یَقُولون و اجعَلْنى أَفضَلَ ممّا یَظُنّون و اغْفِرْلى مالا یَعْلَمُون»

ترجمه: «هرگاه یکى از آنها (متقین) ستوده شود، از آنچه بر او گفته مى شود به هراس مى افتد و مى گوید: من از دیگران نسبت به خود آگاه ترم و پروردگارم به نفس من از خود من آگاه تر است (مى گوید) خدایا! مرا به آنچه مى گویند مگیر و مؤاخذه مکن! و مرا بهتر از آنچه گمان مى کنند قرار ده، و آنچه را از اعمالم نمى دانند بیامرز!»

* * *

شرح: از فراز بالا به دست مى آید که:

1_ مدح مداحان و ثناء ثناخوانان در متقین تأثیر نکرده و عوض نمى شوند، بلکه مدح باعث بیدارى آنها مى شود که مبادا از جاده خارج شوند.

2_ متقین نقّاد خویشتن هستند، وقتى مدح مى شنوند، به انتقاد از خود مى پردازند.

3_ متقین در مقام خودشناسى پیشرفته و خود را شناخته اند، این خودشناسى و معرفت نفس زیربناى دو خصلت قبل است، وقتى خود صفت وجودى خود را

ص: 129

شناختند، از مداحى دیگران خشنود نشده، و به نقّادى از خود مى پردازند.

مسئله مهم قابل بحث در درجه اول شناسائى خویشتن است، مشکلترین کارها همین شناخت خویش است، گاهى 80 سال عمر کرده ولى خود را نشناخته، و در نتیجه خداى خود را نیز نشناخته است که خودشناسى مقدمه خداشناسى است، موانعى از درون و حجابهائى از برون اجازه خودشناسى آنچنان که باید باشد نمى دهد، تا خود را نشناختیم چگونه خود را اصلاح کنیم؟! بحث را از حدیث معروف مولى الموحدین و عارف العارفین امام علی (علیه السلام) شروع کنیم که فرمود: «مَنْ عَرِفَ نفسَه فَقد عَرِفَ ربَّه؛ «کسى که خود را شناخت خدایش را شناخته است».(1)

چهار تفسیر براى این عبارت ممکن است بشود که اجمالا اشاره مى کنیم:

1_ تفسیر ظاهرى جسمانى، که برگشت به برهان نظم در خداشناسى مى کند، یعنى هر کس این بدن جسمانى و عنصرى را بشناسد خدا را مى شناسد، دستگاههائى در این بدن است که هر یک براى خداشناسى کافى است، چشم را اگر کسى از نظر تشریح و فیزیولوژى بنگرد محال است خدا را نشناسد، قلب را اگر دقیقاً نظر کند، بر وجود خدا گواهى مى دهد، نقل شد که قلب مصنوعى به هزینه حدود 30 میلیون تومان ساختند، و فقط پنج، شش روز کارکرد، و باز ایستاد، اگر از کار باز نمى ایستاد هم مگر قابل مقایسه با قلب طبیعى بود، با قلب مصنوعى باید آهسته رود و آهسته بیاید، مگر مى شود با آن کوهنوردى و پرش کرد. به سلولهاى بدن بنگر، دانشمندان محاسبه کرده اند که بدن انسان از واحدهائى به نام سلول و یاخته تشکیل شده که آجرهاى ساختمانى بدن است، به طور متوسط ده میلیون میلیارد سلول در بدن است (یعنى دو میلیون برابر جمعیت زمین در هر بدن سلول است اگر بشر بخواهد چیزى درست کند تا کار یک سلول را انجام دهد، محاسبه شده که نیاز به

ص: 130


1- غرر الحکم امام على(علیه السلام)؛ میزان الحکمه، جلد 6، صفحه 142.

شهرى است که هزاران کارخانه و لابراتوار داشته باشد.(1) آیا وجدان باور مى کند که طبیعت کور و کر چنین کند!

2_ تفسیر دوم اشاره به برهان علت و معلول است، کسى که آگاه شد که مخلوق است و معلول، علم پیدا مى کند که خالق و علتى هست، باید در سلسله علل به جائى برسد که دیگر او معلول نیست و علة العلل است و آن خدا است و الاّ تسلسل لازم مى آید که محال است.

3_ اشاره به برهان وجوب و امکان و (فقر و غنا) است، انسان وقتى نظر به خود مى کند و خود را مى شناسد که هیچ ندارد، و فقیر است، آگاهى پیدا مى کند که منبع مستقل و بى نیازى هست که نیازمند به او هستم (یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِىُّ الحمید)(2)

4_ سه طریق قبل اثبات و آگاهى بر وجود خداوند از طریق استدلال بود، و راه چهارم یافتن خداوند از طریق شهود است، یعنى کسى که نفس خود را در اثر رفع موانع و حجابهاى درونى و بیرونى شناخت خدا را مشاهده خواهد کرد، و بر حاکمیت او واقف خواهد شد، و همان مى شود که وقتى به ائمه اطهار(علیهم السلام) مى گفتند آیا خدا را دیده اید به این مضمون مى فرمودند: «ما کُنتُ أعبُدُ شیئاً لم اَرَ لَمْ تَرَه الاَبْصار بِمشاهدة العَیان ولکن رَأَتْهُ القُلوبُ بِحَقائِق الاِیمان»: «چیزى را که ندیده باشم، عبادت نمى کنم، دیدگان ظاهرى و چشمهاى سر، او را نمى بینند، ولکن قلبها با حقیقت ایمان (و شناخت نفس) خواهند دید، با بصر نتوان دید ولى با بصیرت توان دید».(3) اگر کسى خود را شناخت راهى براى شناخت صفات خدا و یافتن آنها پیدا

ص: 131


1- براى توضیح بیشتر مى توانید به تفسیر موضوعى پیام قرآن، جلد 2، صفحه 72 _ 68، مراجعه نمائید.
2- سوره فاطر، آیه 15.
3- بحار الانوار، جلد 4، صفحه 33، از امام صادق(علیه السلام) _ مضمون این کلام با کمى اختلاف از حضرت على(علیه السلام) و امام باقر(علیه السلام) نیز نقل شده، رجوع کنید به میزان الحکمه، جلد 6، صفحه 191 _ 190.

کرده است، اگر علم و قدرت خود را شناخت، علم و قدرت خداوند را مى یابد. «مَنْ عَرفَ نفسَه بالعلمِ و القُدرة عَرفَ ربِّه بالعِلم و القدرة».

وقتى دید نفس او در صفحه ذهن مى تواند صورتهاى ذهنى را در یک لحظه خلق کند، و در لحظه دیگر از صفحه ذهن پاک کند، مى یابد معنى (کن فیکون) را و این که اگر خداوند اراده کند، در یک لحظه خلق و در لحظه دیگر محو مى کند، البته ایجاد صور و تشبیه آن به ایجاد مخلوقات تمثیل به اینها براى فهم مطلب است وگرنه فاصله بسیار است اینها تماماً در صفات الهى است و کسى را به کنه آن ذات پاک راه نیست، چنان که حقیقت و ذات نفس و روح بر ما پوشیده است، (وَیَسْأَلُونَکَ عَن الرُّوحِ قُل الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى).(1)،(2)

چگونه مدعى هستیم روح و نفس را شناخته ایم، در حالى که محقق کاشانى در روض الجنان، چهارده قول در حقیقت نفس آورده است که حقیقت نفس آورده است؟(3) از حالت جسمانى گرفته تا فوق روحانى.

کمیل یکى از اصحاب خاص امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است (از یارانى بوده که چه بسا به او حرفهائى گفته مى شد که به دیگران گفته نمى شد) وى مى گوید به امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) عرض کردم: «اُریدُ اَنْ تَعُرّفنى نفسى قال یا کمیل و أىُّ الانْفسُ تُریدُ اَنْ اُعرفَک قُلتُ یا مولاى هل هى الاّ نفس واحدة قال یا کُمیل انّما هى اربَعةٌ النّامیةُ النّباتِیَهُ و الحِسیَّة الحیوانیة و الناطِقة القُدسِیّة و الکُلیّةُ الاِلهَیةُ وَ لِکُلِ واحِدة مِنْ هذهِ خَمسُ قُوى و خاصیتان...»: «مى خواهم نفس مرا به من معرفى کرده و بشناسانى،

ص: 132


1- سوره اسراء، آیه 85.
2- در مورد عبارت «من عرف نفسه فقد عرب ربّه» مرحوم علامه طباطبائى کلامى دارند که مى توانید در جلد 6 المیزان، صفحه 176 _ 169 مطالعه فرمائید، صاحب میزان الحکمه نیز کلام ایشان را در جلد 6، صفحه 153 _ 143 آورده است و همچنین در این باره استاد محمدتقى جعفرى در شرح نهج البلاغه خود جلد 18، صفحه 148 به بعد بحثى دارند.
3- سفینة البحار، جلد 2، صفحه 602 بحث نفس.

فرمودند: اى کمیل کدام یک از نفسها را مى خواهى به تو بشناسانم، گفتم اى مولاى من آیا مگر غیر از یک نفس، نفس دیگرى هم هست؟ فرمودند: اى کمیل چهار نفس داریم: نامیه نباتیه _ حسّیه حیوانیة _ ناطقة قدسیه _ کلیّه الهیه و هر کدام از اینها پنج قوا و نیرو و دو خصلت دارند... ».(1)

بى جهت نیست با اینکه موضوع بسیارى از علوم، انسان است مثل روانشناسى و روانکاوى و با اینکه تشریح فیزیولوژى روى آن صورت گرفته، ولى در عین حال انسان موجودى ناشناخته است، بى جهت نیست که خداوند در خلقت انسان به خود بالید و مى فرماید: «فتبارکَ اللّهُ اَحسنُ الخالِقِین».(2)

چرا پرهیزگاران خود را شناخته و ما هنوز نشناخته ایم، گاهى با فردى یک ساعت حرف مى زنیم بعد به رفقا مى گوئیم او را شناختم، چند روزى با کسى همسفر مى شویم و مى گوئیم او را شناختم، در حالى که نزدیک به خود را نشناخته ایم، چرا؟

این خودشناسى دو مانع دارد: یکى از برون که مداحان و دوستان نادان هستند، که ما را با تعریفهاى کاذب خود به آسمان مى برند، آقا چشم روزگار مثل شما ندیده، مادر روزگار چون تو نزائیده، فردى به یکى از اینها که او را تمجید مى کرد و مى گفت مى دانم دروغ مى گوئى، ولى خوشم مى آید، آرى این خوش آمدنها انسان را بیچاره مى کند. بى جهت نیست که در روایت آمده «اُحثُوا التّرابَ فى وجوه المدّاحین» «خاک بر صورت مدح کنندگان بپاشید» اجازه ندهید افراد متملق و چاپلوس به دور شما راه یابند، وقتى بوى قدرت از کسى استشمام کنند، به دور او جمع مى شوند، تا از هر طرف خون او را بمکند.

دوم حجابهاى درونى است مثل خودبینى، خودخواهى، تعصب، کبر و جامع همه اینها حبّ ذات.

ص: 133


1- سفینة البحار، جلد 2، صفحه 603، در ماده «نفس» بعضی هم گفته اند این تقسیم در اخبار معتبره نیست.
2- سوره مؤمنون، آیه 14.

پرهیزگاران از این دو مانع پیراسته اند، و از این رو وقتى مدحى مى شنوند، به نقّادى خود پرداخته، و گویند ما خود را بهتر مى شناسیم. آنها نفس خود را شناخته اند، و مى دانند در همه احوال باید با آن مبارزه کرد و گویا این حدیث ارزنده پیامبر(صلى الله علیه وآله) در گوش آنها طنین افکن است که:

مردى به نام «مجاشع» بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) شد و پرسید «یا رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) کیف الطّریق الى مَعْرفة الحقّ؟ فقال(صلى الله علیه وآله): معرفَةُ النّفس، فقال یا رسول الله(صلى الله علیه وآله) فَکَیف الطّریق الى موافقة الحقّ؟ قال: مخالفة النّفس فقال یا رسول الله(صلى الله علیه وآله) فکیف الطریقُ الى رضا الحق؟ قال: سخط النّفس فقال: یا رسول الله(صلى الله علیه وآله) فکیف الطّریق الى وصل الحق؟ قال: هجر النفس فقال یا رسول الله(صلى الله علیه وآله) فکیف الطریقُ الى طاعة الحق؟ قال: عصیان النّفس فقال: یا رسول الله(صلى الله علیه وآله) فکیف الطّریق الى ذکر الحق؟ قال: نسیانُ النّفس، فقال: یا رسول الله(صلى الله علیه وآله) فَکَیفَ الطّریقُ الى قُرب الحق؟ قال: التّباعد مِن النفس فَقال: یا رسول الله(صلى الله علیه وآله) فَکَیفَ الطّریقُ الى اُنْسِ الحق؟ قال: الوَحْشَةُ مِن النّفس فقال یا رسول الله(صلى الله علیه وآله) فَکیفَ الطَریق اِلى ذلک؟ قال: اَلاستِغاثَةَ بالحَقّ على النّفس»: «اى رسول خدا طریق شناخت حق چیست؟ فرمود: شناخت نفس است، گفت یا رسول الله(صلى الله علیه وآله)، طریق موافقت حق چگونه است؟ فرمود: مخالفت نفس، گفت: یا رسول الله(صلى الله علیه وآله) راه کسب رضاى حق چیست؟ فرمود: سخط و غضب بر نفس، گفت: اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) راه رسیدن به حق چیست؟ فرمود: دورى از نفس، گفت: اى رسول الله(صلى الله علیه وآله) راه اطاعت حق چیست؟ فرمود عصیان و نافرمانى از نفس، گفت: اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) راه ذکر و یاد حق چیست؟ فرمود: فراموش کردن نفس، گفت ای رسول خدا(صلى الله علیه وآله) راه قرب و نزدیک شدن به حق و خداوند چیست؟ فرمود دوری از نفس، گفت: اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) راه مقام انس و مأنوس شدن با حق چیست؟ فرمود: ترس و وحشت از نفس، گفت: اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) راه کسب این موارد چگونه است؟ فرمود: استعانت و کمک خواستن از حق نفس».(1)

ص: 134


1- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 72; میزان الحکمه، جلد 6، صفحه 143.

متقین از مدح مداحان متنفرند، زیرا آن را مایه عجب مى دانند، و نداى قرآن در گوش آنها طنین افکن است که ( فَلاَ تُزَکُّوا أَنفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن اتَّقَى)(1) «و خودستائى نکنید او که آفریننده است به حال هر که متقى است (از شما) داناتر است».

در ذیل این آیه در مجمع البیان مى گوید: یعنى نفسهاى خود را بزرگ نشمارید و مدح نکنید به آنچه در آن نیست، که خدا آگاهتر به نفسهاى شما است و بعضى گفته اند معناى آیه این است که به اعمال خیرِ در نفوس خود نفسهایتان را تزکیه نکنید (فرق معنى اول و دوم این است که در اولى مدح بر آنچه در آن نیست مى کنند و در دومى مدح بر آنچه در آن است).(2)

در تفسیر صافى نیز از امام صادق(علیه السلام) درباره این آیه سؤال شد، حضرت فرمودند: «لا یَفْتَخِر اَحَدُکُم بکثرة صلاتِه و صِیامِه و زکاتِه و نُسُکِه لانّ اللّهَ عزّوجلّ اَعْلَمُ بمن اتّقى منکم»:«کسى از شما به زیادى نماز و روزه و زکات (صدقه) و سایر عباداتش افتخار نکند، زیرا خداوند عزوجل آگاهتر است به کسى که از شما تقوا پیشه کرد».(3)

پس از اینکه پرهیزگاران از ستایش و مدح خائف شده و گفتند ما از دیگران نسبت به خود آگاه تریم(4) و مى دانیم که چقدر در عبادت خداوند مقصریم و خداوند به اعمال ما از خود ما آگاهتر است آن وقت دست به دعا برمى دارند و از خداوند سه چیز مى خواهند:

1_ خدایا به آنچه مدّاحان درباره ما مى گویند ما را مؤاخذه مکن، زیرا مدح آنها موجب عجب و عجب موجب سخط تو است، خدایا اگر این صفات که اینها

ص: 135


1- سوره نجم، آیه 32.
2- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 10، صفحه 134، ذیل همین فراز.
3- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 10، صفحه 134، ذیل همین فراز.
4- درباره معرفت اعم از معرفت نفس و خداوند سبحان مى توانید به جلد 6 میزان الحکمه، صفحه 10 مراجعه کنید.

مى گویند در ما نیست به خاطر آن ما را مؤاخذه و عتاب نفرما.

2_ خدایا ما را بهتر و بالاتر از آنچه دیگران گمان مى کنند قرار بده، اگر این صفات واقعاً با ما است ما از تو مى خواهیم که درجاتمان را والاتر گردانى.

3_ خدایا آنچه از لغزشها و گناهان که تو عالم بر آن هستى و بر غیر تو و این مدّاحان پوشیده است ما را ببخش و مورد عفو قرارم ده.

* * *

مرحوم الهى در ذیل این فراز (اذا زکى احدهم خاف مما یقال له فیقول انا اعلم بنفسى من غیرى و ربّى اعلم بى من نفسى اللهم لا تؤاخذنى بما یقولون و اجعلنى افضل ممّا یظنون و اغفرلى مالا یعلمون) چنین گوید:

چو آنان را بنیکوئى ستایند *** بیندیشند و بر نیکى فزایند

همى گویند در پاسخ که ما را *** سریرت هست بر خویش آشکارا

به خود مائیم داناتر ز اغیار *** ز ما به داند آن داناى اسرار

پس آن گه با نیاز عشق دمساز *** همى گویند کاى داناى هر راز

تو با گفتارشان بر ما مپیچى *** که هیچى را ستایش کرده هیچى

همى گوید به دل که اى پاک یزدان *** مرا برتر زهر پندار گردان

نکوتر ساز ما را ازین گمان ها *** الا اى از تو نیکو جسم و جانها

ببخشا آنچه مستور است از ایشان *** زکار زشت و افکار پریشان

* * *

مرا نیز اى نکویان را دل آرام *** نگیرد جز به الطاف دل آرام

چو آن فرزانگان هشیارى ام بخش *** وز این خواب گران بیدارى ام بخش

هر آن زشتى که دارم مستتر ساز *** درون از برونم خوب تر ساز

به نور عشق جانم را بیفروز *** شبم اى ماه گردان غیرت روز

* * *

ص: 136

43_ نشانه هاى دیگر پرهیزگاران: قوّت در دین

(فَمِنْ عَلاماتِ اَحَدِهم انّک تِرى لَهُ قُوّةً فى دین)

ترجمه: از علامات و نشانه هاى هر یک از آنها این است که مى بینى در دین نیرومندند.

* * *

شرح: یکى از ویژگیهاى متقین ثبات و استوارى آنها بر دین است، دینى که مجموعه اى از اعتقادات و اعمال است، اطلاق «قوّةً فى دین» نشان مى دهد که هم نیروى قلبى و هم نیروى بدنى خود را در مسیر دین به کار گرفته اند، هم از نظر اعتقادى و قلبى بر دستورات دین ثابت قدمند، و هم از نظر عمل به فرامین آن، و از این رو تشکیک مشکّکان و خدعه حیله گران در آنها کارگر نیفتد و همچون زمین سخت در برابر سخن آنها غیرقابل نفوذند، آنها از سخن بى خردانى که مى خواهند آنها را از دین و مکتبشان منحرف کنند متأثر نشده و تحت تأثیر قرار نمى گیرند. و معمولا این حالت براى علماء حاصل مى شود و چنانکه گذشت از اوصاف پرهیزگاران عالم بودن آنها است که علم به مسئله اى اگر پیدا کردند، سعى دارند با قوت و نیرو بر علم خود استقامت کنند، و آن را به مرحله عمل رسانند.

آنقدر ثابت و استوار در دین مى شوند که براى متاع قلیل دنیوى و جاه و پست

ص: 137

و مقام دست از افکار صحیح خود برنمى دارند، و چه بسا جان خود را در آن راه دهند چنانکه امام حسین(علیه السلام) و یاران باوفایش چنین کردند.

ولى در مقابل معروف است در زمان هارون مردى را مى بینیم که: هارون او را احضار کرد و گفت: براى من چه چیزى حاضرى بدهى؟! یعنى تا چه حد آمادگى دارى براى من کار کنى؟ گفت: مالم را گفت: نه کم است، پس از مدتى او را خواست، گفت: چه مقدار حاضرى براى من مایه گذارى؟ گفت جانم را گفت: نه کم است، چند مرتبه چنین کرد تا در نهایت گفت: حاضرم ایمانم را براى تو دهم، گفت آفرین حالا خوب شد، و دستور داد براى او شمشیرى آوردند، و در یک شب 70 نفر از اولاد پیامبر (صلى الله علیه وآله) را سر زد و در چاهى ریخت!!

اگر صفحات قرآن را ورق بزنیم در مورد توصیه قرآن به قوّتِ در دین در سه جا خطاب به بنى اسرائیل چنین آمده است: (خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّة): «با قوت آنچه به شما دادیم بگیرید».(1)

در یک جا نیز امر به حضرت موسى(علیه السلام) شده: (فَخُذْهَا بِقُوَّة وَأْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا): «اى موسى با قوّت دستورات ما را بگیر، و قوم خود را نیز امر کن، تا به نیکوترین (یا به بهترین قدرت) آنها را بگیرند و عمل کنند».(2)

در یک جا نیز امر به حضرت یحیى(علیه السلام) شده: (یَا یَحْیَى خُذ الْکِتَابَ بِقُوَّة): «اى یحیى نوشته (دستورات) را با قوت بگیر».(3)

در مورد این که چرا بنى اسرائیل مورد این خطاب واقع شدند، به نظر مى رسد، براى این بوده که بنى اسرائیل مدتى در اسارت فرعون بوده، و زن و مردشان به بیگارى کشیده شده بودند، و قوتشان را از دست داده و ترسو شده

ص: 138


1- سوره بقره، آیات 69 _ 63 و سوره اعراف، آیه 171.
2- سوره اعراف، آیه 145.
3- سوره مریم، آیه 12.

بودند، لذا مرتب توصیه مى شد که در راه دین حق استوار و ثابت قدم بوده، و با محکمى احکام را تلقّى کنند، بافت اجتماعى آنها به نحوى شده بود که باید با توصیه هاى مکررّ ترمیم مى شد.

حدیثى در تفسیر برهان از امام صادق(علیه السلام) رسیده که شاهد این مسئله است «اِنَّ بَنى اسرائیل کانُوا اذا دَخَلَ وَقْتَ الصَّلاة دَخَلوها مُتَماوِتین کانّهم مَوتى فَاَنزل اللّه على نَبِیّه(صلى الله علیه وآله) خُذْ ما آتیتُک بقوه فاذا دَخَلَتِ الصّلاة فَادخُل فیها بحاید و قوّة»: «بنى اسرائیل وقتى وقت نماز مى رسید، مثل افراد مرده وارد این وقت مى شدند، گویا آنها مرده اند، پس خداوند بر پیامبرشان این عبارت را نازل کرد، که آنچه بر تو نازل شده، با قوت بگیر (مانند فرد زنده نه مثل انسان مرده) پس زمانى که داخل نماز شدى با قدرت و نیروو نشاط داخل شو».(1)

در روایتى از امام صادق(علیه السلام) در همان تفسیر برهان رسیده که مراد از «قوّت» در آیات مربوط به بنى اسرائیل چیست؟ آیا قوه در بدنها یا قوه در قلبها؟ حضرت فرمودند: «فیهما جمیعاً»: در هر دو.(2)

علاوه بر این که نیرو و قدرت اعم از بدن و قلب است، اعم از امور دنیوى و اخروى نیز هست، یعنى دستورات اسلام را چه در رابطه با امور دنیوى، و چه اخروى، باید با قوت گرفت؛ مثلا هم درباره نماز دیدیم این دستور داده شده بود، و هم در مورد طلب روزى و رزق این دستور آمده است، در ذیل روایت اول در تفسیر برهان آمده که امام صادق(علیه السلام) آیه فوق را براى طلب رزق خواندند و فرمودند: «زمانى که رزق تو قطع شد، با قوت و نشاط و دلگرمى به دنبال آن رو، و طلب کن» «ثم ذکرها

ص: 139


1- تفسیر برهان، جلد 9، صفحه 45 ذیل آیه 171، سوره اعراف، روایت دوم را نیز صاحب تفسیر اطیب البیان در ذیل آیه 63 سوره بقره در جلد 2 تفسیر خود از صفحه 50 از عیاشى و محاسن نقل کرده است.
2- تفسیر برهان، جلد 9، صفحه 45، ذیل آیه 171 اعراف، روایت دوم را نیز صاحب تفسیر اطیب البیان در ذیل آیه 63 سوره بقره در جلد 2 تفسیر خود از صفحه 50 از عیاشى و محاسن نقل کرده است.

فى طَلَب الرزق فاذا سَلبتْ الرّزق فاطْلُبه بقوة».

این گونه خطابها که به بنى اسرائیل و حضرت موسى و یحیى(علیهما السلام) شده، فقط منحصر به آنها نیست، بلکه فرمانى است عمومى و همگانى، زیرا در هر کارى اگر قدرت عمل و اعتقاد به مسلک و نیروى کافى نباشد، کارى انجام پذیر نیست، اگر این پیامبران الهى با قاطعیت و نیرو و پشتکار به مبارزه با طاغوتهاى زمان خود برنمى خاستند، کسى به راه راست نمى آمد، بسیارى از کارها را با ضعف و ناتوانى و ملایمت نمى توان انجام داد، خداوندى که فرمان داده با قدرت، احکام او عمل شود، امر هم فرموده که تمام نیروها را مهیّا کنید. (وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِّنْ قُوَّة).(1)

در دنیاى امروز که دنیاى نیرنگ و حیله و دغل بازى است، اظهار ضعف مساوى با نابودى و از بین رفتن است، از سیاستمدارى پرسیدند، چرا روى قوانین و قانونگذارى کار نمى کنید، تا مسائل بهتر حل شود؟ گفت: قانون یعنى لوله هاى تفنگ، این قانون است که در این زمان قدرت عمل دارد و نافذ است، وگرنه قانون پارلمانى و آنچه از مجالس مى گذرد، در بسیارى موارد کوچکترین اثرى ندارد، هر قانونى در جهت نیرو و قدرت دادن به استکبار باشد، مورد قبول و الا مردود است. این چه دنیایى است، که به طرفدارى از سلمان رشدى ادّعاى آزادى قلم و بیان مى کند ولى وقتى شهردار یکى از شهرهاى ترکیه مى گوید من «لائیک» (لا مذهب) نیستم و مسلمانم، به جرم مسلمانى زندانى مى شود، اگر مسلمانها با نیرو و قدرت، عمل به اسلام نکنند کم کم اسلامى باقى نمى ماند، این دستور اسلام و فرمان به مقاومت با قدرت براى چه موقع است، باید مطمئن بود که حق گرفتنى است و نه دادنى، گرچه ما مراکز بین المللى را از نظر دور نمى کنیم، و باید تا مى شود از راههاى مورد قبول عموم جهانیان حرکت کرد، ولى دل هم به آنها نبسته ایم، که خود باید به دنبال حق خود باشیم، وگرنه کسى دلش به حال ما نسوخته است، و این با استقامت

ص: 140


1- سوره انفال، آیه 60.

روى عقاید و فرامین دین مبین اسلام میسر است.

لطیفه جالبى نقل کرده اند که نشان مى دهد، افرادى که به امید آن نشسته اند که: دیگرى به جاى آنها حرف زده و حق آنها را بگیرد چقدر بیچاره اند؟

نقل شده است که در زمان شاه عباس مى خواستند بزرگترین تنبل را بشناسند و انتخاب کنند، گفتند حمامى داغ کنید و همه آنها را داخل آب کنید، آنها را وارد خزینه آب گرم کردند و گفتند هر کس دیرتر بیرون آمد برنده است، هر یک به تدریج از آب خارج شده، تا اینکه دو تاى آنها باقى ماندند، آنقدر ماندند که داور داشت خسته مى شد، تا اینکه یکى از آنها گفت سوختم، آن دیگرى به او گفت تو که حال دارى بگو رفیق من هم سوخته و خسته شده، گفتند: این آخرى برنده است، زیرا به قدرى تنبل است که مى خواهد درد دل او را هم دیگرى بگوید!

داستان دیگرى نیز نقل مى کنند که: فردى دید دزدى وارد خانه او شد، و اثاثها را بار کرد، و رفت، وقتى از خانه بیرون رفت، به دنبال او در کوچه دوید و دو شبگرد و پاسبان دید، گفت آن دزد است او را بگیرید، فردى گفت: تو خود صاحب مالى به دنبال مال خود براى خود نمى دوى، مى خواهى دیگرى براى مال تو به دنبال دزد بدود؟!

آرى باید زبان خود را گویا و خود به دنبال حق بدویم، و با استقامت و نیروى کافى در راه عقیده خود گام برداریم، دنیاى امروز دنیائى است که قدرتها تقسیم شده، و فقط قدرت بازو نیست، قدرت تکنولوژى و صنایع پیشرفته و ماهواره ها و استراق سمعها است و خطاب (وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِّنْ قُوَّة) اکتساب همه علوم را که موجب تقویت نیروى اسلام مى شود مى طلبد و اینها همه فرع «قوة فى دین» است؛ زیرا اعتقاد و نیروى در عقیده، زیربناى نیروى در عمل است.

* * *

ص: 141

ص: 142

44_ پرهیزگاران نرمخو و دور اندیشند

«و حَزماً فى لین»

ترجمه: (مى بینى هر یک از متقیان را که) «نرمخو و دوراندیش اند».

* * *

شرح: پرهیزگاران داراى خوئى نرم و مبتنى بر ارزشها دارند، بدون جهت در برابر کسى نرمش نشان نمى دهند، و بدون دلیل به طرف کسى نرم و یا به طرف کسى خشن نمى شوند، با فکر و روى مبانى ارزشى دقیق اجتماعى اخلاقى با افراد انس مى گیرند، و تا این ارزشها باقى است بر این نرمش ثابت و استوارند. و نیز این خصلت زیربناى سیاست و روابط خارجى کشورى است که حکومت آن به دست پرهیزگاران است؛ برطبق ارزشهاى انسانی اسلامى به کشورى گرایش پیدا کرده و روى همین ملاک از کشورى روى برمى گردانند.

آنها مصداق اَتمّ و اعلاى (أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ)(1) هستند، با دوستان نرمى مى کنند و با دشمنان و کفّار تندخوئى مى کنند، و بر اصول خود ثابت قدمند.

ابن میثم این شارح بزرگ نهج البلاغه در ذیل این فراز گوید «پرهیزگاران

ص: 143


1- سوره فتح، آیه 29.

قاطعیت در امور دنیوى همراه با نرمى با مردم دارند، و تندخوئى نمى کنند، و این خصلت، فضیلت عدل در معامله با خلق است و آنچنانند که در مثل آمده: «لا تکن حُلواً فَتُستَرَط وَ لامرّا فَتُلْفَظْ»: «نه آنچنان شیرین باش که به راحتى خورده و بلعیده شوى، و نه آنچنان تلخ که دور انداخته شوى! » عدالت در امور اجتماعى با بندگان خدا همین است که با نرمى با آنها برخورد مى کنند مادامى که حصار ارزشها را نشکنند، و به مرزهاى اخلاق تعدى نکنند، و گرنه دچار شدّت و حدّت متقین مى گردند.

اصل اولیه در برخورد با مردم، ملایمت همراه با مهر و عواطف انسانى است، برخورد با خشونت در مراحل آخر است، سیره پیامبران و اوصیاء(علیهم السلام) نشان مى دهد که آنها از این طریق تا آخر عمر منحرف نشدند، و حتى در مورد حضرت موسى(علیه السلام) و برادرش هارون(علیه السلام) مى خوانیم که مأمور مى شوند با نرمى با فرعون و کسى که ادعاى خدائى «اَنَا ربّکم الاعلى» مى کند برخود کنند: «فَقُولا لَهُ قولاً لیّنا»: بگوئید به او گفتنى نرم.(1) با او سخن به نرمى بگوئید، شاید متذکر شده، و قلبش خاشع گردد (لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى)(2) حتى در بعضى روایات دارد که مأمور بودند، فرعون را با بهترین نامش صدا کنند، تا دل تاریکش روشن شود!(3)

همین نرمش و ملایمت سکوى پرش بزرگى براى دستیابى به اهدافى بلند است، رمز موفقیت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و آنچه دخیل در گرایش مردم به او شد، اخلاق و نرمى و تواضع او بود، اگر با خشونت با مردم برخورد مى کرد، کسى به گرد او جمع نمى شد (وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ): «اگر با غلظت و شدت بودى

ص: 144


1- سوره طه، آیه 44.
2- سوره طه، آیه 44.
3- تفسیر نمونه، جلد 13، ذیل همین آیه، صفحه 213 _ 212.

از گرد تو پراکنده مى شدند».(1) انسان با نرمى مى تواند قدرت خود را مضاعف کند و در حدیثى آمده است: «مَنْ لانَ عَودُه کَثُفَتْ اَغصانُه» (کسى که برگشتن او نرم و سریع باشد، شاخه هایش زیاد مى شود) یعنى اگر کسى زود منعطف به مردم شد و در برخوردها سریع از غضب و شدت خود برگشت، مردم هم به او متمایل شده، و همچون شاخه هائى قوى براى حفاظت و یارى او خواهند بود، این کلام به صورت مثلى درآمده براى افراد متواضع که با مردم الفت گرفته، و مردم نیز آنها را دوست دارند، و در نتیجه بوسیله مردم و با اجتماع آنها قدرت پیدا مى کنند.(2)

البته جاى گفتن است که نرمى دو صورت مهم دارد: یکى تواضع که از صفات پسندیده است و قاطعیت و حزم در نرمش با این قسم است، و دیگرى ضعف و سستى در برابر فردى که براى او نرمش نشان مى دهد و این قسم مذموم است، و زیبنده پرهیزگارى نیست، و از این رو مولى علی(علیه السلام) فرمودند: (حزما فى لین) یعنى با اراده و قاطعیت و منطبق با ارزشها نرم مى شود نه از روى ترس و ضعف در مقابل افراد.

مرحوم الهى در ذیل این دو فراز (فمِن علامة احدهم انّک ترى له قوة فى دین و حزماً فى لین) گوید:

هم آنان در ره دین همچو کوهند *** تواناتر زشیر باشکوهند

قوى پنجه چو شیران شکارى *** بکار دین به حزم و هوشیارى

بیندیشد از اول آخر کار *** به طرزى دلپذیر آن نیک رفتار

چون آن فرزانه با دانش و دین *** که با جانش بود عقل جهان بین

بنا هموار گیتى باش هموار *** حکیمانه مال اندیش در کار

مشو دلتنگ گیتى بس فراخ است *** الهى شو، جهان گرد یولاخ(3) است

* * *

ص: 145


1- سوره آل عمران، آیه 159.
2- سفینة البحار، جلد 2، صفحه 520.
3- یولاخ: زمین بایر و بى آب و دور از آبادى (فرهنگ عمید).

ص: 146

45_ با ایمانى مملوّ از یقین

اشاره

«و اِیماناً فى یَقین»

ترجمه: و مى بینى براى هر یک از متقین ایمانى که آمیخته با یقین است.

* * *

شرح: ایمان و تصدیق به خالق و آنچه در شرع مبین آمده، داراى مراتبى است، که شدت و ضعف دارد، در مراتب ایمان گفته اند:

1_ ایمانى تقلیدى است که چون بزرگترى یا فرد مطمئنى پدر و مادر مؤمن هستند، من هم مؤمن مى شوم، این نوع ایمان، در شأن یک مؤمن واقعى نیست، زیرا که بسیار زود در اثر وقوع حادثه اى یا اشکال مستشکلى فرو مى ریزد!

2_ ایمان استدلالى که فرد مؤمن با دلیل و برهان به ایمان خود دست مى یابد، ولى هر چند این ایمان قوى باشد ولى در اثر القاءات و اشکالها متزلزل شده و کم کم وسوسه در قلب او پیدا مى شود، و در نهایت پاى اینگونه استدلالیان چوبین بوده و سخت بى تمکین و غیر قابل اتکاء است!

3_ ایمان توأم با یقین _ که فرد مؤمن به مرحله اى از علم مى رسد که علم به حقیقت پیدا مى کند زیرا راه صحیح همین است، و جز این نیست، البته این گونه

ص: 147

ایمان توأم با یقین دوگونه است: یک وقت علم را از طریق استدلال و برهان به دست آورده و مى داند هم که مطلب همین است این بسیار خوب است ولى بزرگان سالکین و پرهیزگاران، ایمان توأم با یقین به نحو دیگرى دارند که علم و یقین خود را از طریق مشاهده به دست آورده اند، نه از طریق استدلال، یعنى با از بین بردن حجابهاى دنیوى و دورى از آنها خداوند را از طریق مشاهده یافته اند، و به مرحله ایمان موقنین رسیده اند، و این ایمانى است که با بادهاى تند القاءات ملحدین و ایرادات آنها فرود نخواهد ریخت.(1) کسى که به این مرحله از یقین نرسد، آن طور که باید طعم ایمان را نمى چشد.

روایتى از مولى على(علیه السلام) رسیده که فردى از شما طعم ایمان را نمى چشد، تا این که علم و یقین پیدا کند که آنچه به او مى رسد، خطا نبوده، و آنچه خطا است به او نمى رسد.(2)

و در روایتى دیگر از مولى علی(علیه السلام) نقل شده که: همین کلمات را بسیار تکرار می کردند و سپس می فرمودند «نمى چشد فردى طعم ایمان را مگر این که بداند ضرر رساننده و نفع رساننده فقط خداوند عزوجل است» «اَنّ الضّارّ النّافع هُوَ اللّه عزّوجلّ»(3) ولى ما کجا و این ایمان کجا، به قول ملاّ محمد مهدى نراقى: «یقین اشرف فضائل خُلقیه و مهمترین آنها است، یقین افضل کمالات نفسانى و اعظم آنها است، یقین کبریت احمرى است که به جز بزرگان عرفا و فرزانگان اکابر حکماء آن را به دست نمى آورند، و کسى که به این مرحله رسید رستگار شده و به رتبه عالى و سعادت عظمى نائل شده است».(4)

در روایتى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) رسیده «اقلّ ما اُوتیتُم الیَقین»: «یقین کمترین چیزى

ص: 148


1- رجوع کنید به شرح ابن میثم و خوئى در ذیل همین فراز.
2- اخلاق شبّر، صفحه 270.
3- اخلاق شبّر، صفحه 271.
4- جامع السعادات، جلد 1، صفحه 119.

است که (در این عالم) به شما داده شده است»(1) و در روایت دیگر از آن بزرگوار است: «الیقین الایمان کلّه»: «یقین همه ایمان است».(2) یعنى ایمان داراى مراتبى است و هر مؤمنى مرتبه اى از این کمال را دارد، ولى فردى که به درجه یقین رسید تمام ایمان را به دست آورده است.

نشانه هاى مؤمنِ بایقین:

براى کسانى که در ایمان به درجه یقین رسیده اند علاماتى است:

1_ در امور خود به غیر خدا توجه نکرده و اتکاء نمى کند، و سرّ مطلب این است که تمام اشیاء را از مبداء واحدى مى داند و لذا به وسائط توجه نکرده و همه را مسخّر و تحت اختیار آن مبداء مى بیند. در روایتى از امام صادق(علیه السلام) آمده: «مَنْ ضَعف یَقینُه تَعَلّق بالاسباب...»: «کسى که یقین او ضعیف باشد به اسباب تعلق پیدا مى کند » (و از به وجود آورنده این اسباب غافل مى شود).

2_ در همه احوال خاضع و خاشع براى خداوند است، دائماً در خدمت او به وظیفه خود مشغول است چه در خفاء و چه در علن، در گرداب دوستى و انس او غرق است، و فکر خود را متوجه آن ذات کرده است، و سرّ مطلب این است که صاحب یقین، عارف به خدا و عظمت و قدرت او است و این که خداوند اعمال و افعال او را دیده و بر خفیّات او نیز آگاه است.

3_ چنین فردى مستجاب الدعوه و داراى کرامات و خرق عادات است و سرّ این مطلب این است که هر مقدار نفس داراى یقین باشد، به همان مقدار مجرّد شده و داراى قدرت تصرف در امور عالم را پیدا مى کند، و به قول امام صادق(علیه السلام): «الیَقین یوصِلُ العَبد الى کلِّ حالٍ سَنِىّ و مقام عجیب»: «یقین بنده (مؤمن) را به بلندترین

ص: 149


1- جامع السعادات، جلد 1، صفحه 119.
2- جامع السعادات، جلد 1، صفحه 119.

حال و مقام عجیب (که قابل تصور نیست) مى رساند ».

و در تائید این مطلب روایت پیامبر (صلى الله علیه وآله) بسیار مناسب است، وقتى در نزد ایشان گفته شد حضرت عیسى بن مریم(علیه السلام) روى آب راه مى رفت، فرمودند: «لو زادَ یقینه لمشى فى الهوى» (اگر یقینش زیادتر بود روى هوا راه مى رفت) و از همین رو انبیاء (علیهم السلام) با تمام جلالتشان مقامشان بواسطه درجه یقینشان متفاوت است.(1)

کسى که به این درجه از یقین رسید دیگر غم و شادى براى او یکسان است و همه را از طرف مبدأ آفرینش مى داند، و خود را در حیطه علم خداوند مى داند، دیگر ناگواریها و مصائب دنیا و گرفتاریهاى سر راه او، وى را آزار نخواهند داد، زیرا این انسان مى داند، خداوند همه را مى داند و مى تواند.

آناتول فرانس این مطلب را با جملات زیر بیان مى کند: «قدرت و نیکوکارى ادیان است که به آدمى علت وجود و عواقب کار را تعلیم مى دهد، وقتى که ما اصول عقائد فلسفى الهى را طرد نمائیم، چنانکه تقریباً ما همه در این عصر علم و آزادى، چنین فکر مى کنیم، وسیله دیگرى باقى نمى ماند که بدانیم چرا به دنیا آمده ایم، و به چه کار بدین جهان قدم گذاشته ایم؛ راز سرنوشت، ما جملگى را در اسرار نیرومند خود احاطه کرده است، و واقعاً باید به هیچ چیز نیندیشیم تا ابهام غم انگیز زندگى را احساس نکنیم، و در جهالتِ مطلقِ از علت وجودى ما است که ریشه غم و اندوه ما وجود دارد، آلام جسمى و روحى، شکنجه هاى روح و احساسات، سعادت و خوشبختى سفلگان، نکبت و ادبار درستکاران، همه اینها باز قابل تحمّل مى شد، چنانچه به فلسفه آنها پى مى بردیم، و به یک مشیت الهى معتقد بودیم. شخص مؤمن از شکنجه ها و عذابهاى روحى خود لذت مى برد(2) و بیدادگرى ها و سختگیریهائى که

ص: 150


1- مدرک علامت مؤمن موقن با روایات ذکر شده: جامع السعادات، جلد 1، صفحه 119 تا 123.
2- به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست *** به ارادت بکشم درد که درمان هم از اوست در غم ما روزها بیگاه شد *** روزها با سوزها همراه شد روزها گر رفت گو، رو باک نیست *** تو بمان اى آنکه جز تو پاک نیست

دشمنانش نسبت به او روا مى دارند، در نظرش دلچسب و گوارا جلوه مى کند، حتى خطاها و گناهانى که از او سر مى زند از وى سلب امید نمى کند، اما در دنیائى که هرگونه شعله ایمان خاموش شده است، حتى دردد و مرض معناى خود را هم از دست داده، و دیگر به جز شوخیهاى زشت و مسخرگى هاى شومى تلقى نمى شود» هرگز، هرگز، هرگز!(1)

مرحوم خوئى در شرح خود روایتى را در ذیل این فراز نقل کرده که:

راوى مى گوید از امام هشتم(علیه السلام) از ایمان و اسلام سؤال کردم، فرمودند: «امام پنجم(علیه السلام)فرموده اند: ایمان یک درجه فوق اسلام است، و تقوى یک درجه از ایمان بالاتر، و یقین یک درجه بالاتر از تقوى است و چیزى کمتر از یقین بین مردم تقسیم نشده»، راوى گوید گفتم یقین چیست؟ فرمود: «اَلتَّوَکُل عَلَى اللّه و التسلیم للّه و الرِّضا بَقَضاءِ اللّه و التَفْویض اِلَى اللّه»: «توکل و اتّکاء بر خداوند و تسلیم شدن براى او و رضاء به قضاء خداوندى و احاطه امر به خدا».

بعضى از شارحین کافى در شرح حدیث فوق گفته اند: اسلام اقرار است و ایمان یا تصدیق است یا تصدیق با اقرار است، و بنابر هر دو وجه ایمان فوق اسلام است، به یک درجه، اما بنابر وجه دوم (که تصدیق با اقرار باشد) برترى ایمان بر اسلام واضح است، و اما بنابر اول زیرا تصدیق قلبى برتر و افضل از اقرار زبانى است همچنانکه قلب افضل از زبان است و تقوى یک درجه فوق ایمان است زیرا تقوى دورى از چیزى است که ضرر مى زند در آخرت، اگرچه ضرر کمى باشد، و یقین فوق تقوى است، زیرا تقوى گاهى در مرتبه یقین نیست، و این همان مطلبى است که مولى امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به آن اشاره کرده اند، و فرموده اند: «لَوْ کُشِف الغِطاء لَمَا ازدَدْتُ یقیناً»: اگر پرده کنار زده شود بر یقین من افزوده نمى شود.(2)

ص: 151


1- باغ اپیکور، صفحه 31 و 32، آناتول فرانس، ترجمه آقاى کاظم عمارى (تعلیقه 1 و 2، نقل از شرح نهج البلاغه استاد محمدتقى جعفرى، جلد 12، صفحه 360 _ 359).
2- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 136.

ابن ابى الحدید نیز در ذیل این فراز گفته است اگر سؤال کنى ایمان همان یقین است؟ چرا مولى علی (علیه السلام) فرمود: «و ایماناً فى یقین»؟ جواب مى دهم ایمان اعتقاد با عمل است و یقین سکون و آرامش قلب است و این دو با هم فرق دارد.(1)

از این تحلیل و جواب ابى الحدید روشن مى شود که ایمان همراه با یقین، براى فرد دارنده آن آرامش قلبى و اطمینان درونى را به ارمغان مى آورد.

«الهى» این عارف شیوا در ذیل این فراز (و ایماناً فى یقین) چنین گوید:

در ایمان زانکه با دانش قرینند *** شهان کشور علم الیقینند

هر آن دل روشن از نور یقین است *** چراغش لا اُحبّ الافلین است

چو حق ز آئینه دل شد پدیدار *** نگیرد از شک آن آئینه زنگار

کسى با دیو تشکیک است همراز *** که با خضر طریقت نیست دمساز

رود چون گرد شک ز آئینه دل *** جهان غیب دیدن نیست مشکل

بود روشن روان ز انوار ایمان *** سپهر دانش و خورشید ایقان

* * *

ص: 152


1- شرح نهج البلاغه ابى الحدید، جلد 10، صفحه 150.

46_ پرهیزگاران در کسب دانش حریصند

«و حِرْصاً فى عِلم»

ترجمه: و (مى بینى براى هر یک از متقین) علاقه شدیدى در کسب علم و دانش.

* * *

شرح: در فرازهاى قبل گفته شد که: از صفات پرهیزگاران عالم بودن آنها است و در این فراز مولى علی(علیه السلام) مى فرماید: «علاوه بر این که عالمند، حرص و علاقه شدیدى به کسب علم و دانش اندوزى دارند و مرز معین و مشخصى براى یادگیرى دانش ندارند».

نکته قابل ذکر این که در عرف مردم صفت «حرص» صفت پسندیده اى نیست ولى باید توجه کرد که حرص به معناى علاقه وافر و میل زیاد به چیزى است و این بد نیست، مفهوم نازیباى «حرص» از تمایل به چیز نازیبا حاصل مى شود. اگر این علاقه به علم و سعادتِ جامعه و رستگارى خود باشد، خوب است، ولى اگر این حرص و علاقه بیش از حد به زندگى دنیوى و مال و زن و فرزند باشد، مذموم است هر یک از اینها گرچه توجه به آنها و علاقه به آن لازم است ولى نباید به درجه حرص برسد،

ص: 153

حرص در این مورد مذموم است.

از این رو در قرآن خداوند بنى اسرائیل و قوم یهود را مذمت کرده زیرا حریص بر حیات و زندگى دنیوى شدند (و لَتجِدَنّهُم اَحْرَصَ النّاس على حیوة): «مى یابى آنها را حریص ترین مردم بر زندگى دنیا».(1)

به خلاف مثالهاى اول که حرص در آنها بار مذموم ندارد، چنانکه مولى علی(علیه السلام) در این خطبه حرص در علم را از صفات متقین مى شمارد، و خداوند پیامبر (صلى الله علیه وآله) را حریص بر هدایت مردم معرفى مى کند: (لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ...) «آمد شما را رسولى از خود شما، دشوار است بر او رنج شما، حریص است بر اسلام آوردن و هدایت شما... ».(2) یا در جاى دیگر مى فرماید: (إِنْ تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ...) «اگر حریص باشى بر هدایت آنها... ».(3)

پس ملاک خوبى و بدى حرص، در متعلق آن است؛ اگر چیزى باشد که قابلیت علاقه شدید را دارد، حرص بر آن ممدوح وگرنه مذموم است.

گفتیم که اگر پرهیزگاران براى هر کارى حدّ و مرزى داشته باشند، ولى براى علم حد و مرزى قائل نیستند و اصولا اسلام حدّ و مررزى براى علم قرار نداده است نه حد زمانى و نه مکانى، نه از نظر مقدار تلاش و کوشش نه از نظر استاد نه از نظر مشکل و چگونگى علم آموزى.

اما حد زمانى ندارد، زیرا فرمودند: «اُطْلُبُ العِلمَ من المَهْد الى اللَّحْد» تاریخ شروع تعلیم از درون گهواره و فارغ التحصیل شدن آن چشم بر هم گذاردن براى همیشه و مرگ است (زگهواره تا گور دانش بجوى).

در مورد عدم حدّ مکانى فرمودند: «اُطْلُبُ العِلمَ و لَو بِالصین»: علم بیاموز

ص: 154


1- سوره بقره، آیه 96.
2- سوره توبه، آیه 128.
3- سوره نحل، آیه 37.

گرچه در چین باشد، گویا آخرین نقطه شناخته شده در دنیا در آن زمان، چین بوده است.

در مورد عدم وجود مرز براى مقدار تلاش فرمودند: «لَو یَعْلمُ النّاس ما فى طَلَب العِلْم لَطَلَبُوه و لو بِسَفک المُهَجْ و خَوضِ اللُّجَجْ»: «اگر مردم مى دانستند ارزشى را که در یادگیرى دانش است، هر آینه طلب مى کردند، آن را گرچه به ریختن خون دل و فرو رفتن در دریاها باشد ».(1) یعنى آن قدر ارزش دارد که اگر احتمال کشته شدن یا فرو رفتن در دریا هم باشد این مقدار تلاش روا است (این حدیث کنایه از تحمل نهایت مشقت است، در آن زمان رفتن به اعماق دریا بسیار مشکل بوده است).

در مورد عدم محدودیت از لحاظ استاد فرمودند «الحِکْمَةُ ضالَّةُ المُؤمن اَخَذَها حیث وَجَدَها»: «دانش گمشده مؤمن است هر جا بیابد، مى گیرد »؛ انسان گمشده باارزش خود را گرچه در دهان شیر باشد مى گیرد؛ البته جاى تذکر است که در روایات سفارش شده، دقت کنید از چه کسى علم مى آموزید، این گونه روایات در موردى است که همان علمى که نزد فرد غیرصالح است، نزد صالح هم هست که در صورت تخییر باید صالح انتخاب شود، زیرا علم غذاى روح است و اگر از غیرصالح گرفته شود، ممکن است غذائى مسموم در ضمن غذاهاى مطلوب به خورد انسان بدهد، از این رو اگر مملکت ما مخیّر شد که از افراد و اساتید مؤمن در داخل کشور استفاده کند، یا از افراد ملحد و کافر غرب، باید از رفتن دانشجویان به خارج ممانعت کند، ولى اگر علمى است که در نزد اساتید ما نیست، یا به نحو مطلوب در نزد آنها نیست ناچاریم دانشجو به خارج بفرستیم و این همان است که مى فرماید: مؤمن دانش را مى گیرد هرجا بیابد، گرچه از دهان کفّار در بلاد کفر!

اما عدم وجود مرز از نظر شکل و محتوى و کیفیت علم آموزى، در آیات و روایات تعبیرات مختلفى است که از هر چیز علم آموزید، از شهرهاى نابوده شده

ص: 155


1- این حدیث را در مقدمه کتاب معالم، صاحب معالم نقل کرده است.

گذشتگان و اقوام منحرف گذشته، از آثار گذشتگان و از سیر و سفر در زمین و تجربه شخصى افراد و... کسب دانش کنید.

این مکتب چه مکتبى است که این قدر براى علم ارزش قائل است! مکتبى که وقتى سر بلند کرد در تمام مکه که مرکز جزیرة العرب و پایگاه مهم فرهنگ آن زمان بود تنها 17 نفر باسواد بودند،(1) برخاستن این آئین و چنین نظامى از چنین سرزمینى با چنین افرادى بجز معجزه چیزى نیست!

بد نیست در اینجا حدیثى نیز درباره ارزش و فضیلت علم نقل شود: امام صادق(علیه السلام)فرمودند: پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «مَنْ سَلَک طَریقاً یَطْلُب فیه عِلماً سَلَک اللّه به طریقا الى الجنّة و انّ الملائکة لتَضَعُ اَجْنِحَتها لطالب العلم رضىّ و به و انّه لَیَستَغْفِر لطالب العلم مَنْ فی السموات و مَنْ فى الارض حتّى الحوت فى البحر و فَضْلُ العالِم على العابد کفضلِ القَمَرِ عَلى سائِر النّجوم لَیلة البَدر و انّ العلماء وَرَثَةُ الانبیاء انّ الانبیاء لم یُوّرثوا دیناراً و لا درهما ولکن ورّثُوا العلم فَمَن اَخَذَ منه اَخَذَ بِحَظّ وافِر »؛ «کسى که راهى رود براى کسب علم، خداوند راهى از آن راه به بهشت باز مى کند، و ملائکه بالهاى خود را براى خشنودى طالب علم باز مى کنند، و براى طالب علم هر کس در آسمان و در زمین است حتى ماهى دریا استغفار مى کند، و فضل و ارزش عالم بر عابد مثل فضیلت ماه شب چهارده بر دیگر ستارگان است، و علماء وارث انبیاء هستند و همانا انبیاء دینار و درهمى به ارث نمى گذارند؛ ولکن علم را به ارث مى گذارند، پس هر کس از آن برگیرد، حظ و بهره بسیارى برگرفته است».(2)

این گونه روایات در مورد فضیلت علم و اهتمام به علم اندوزى بسیار است، و چقدر زشت است مملکتى که ادعا مى کند ما مملکتى هستیم که مذهبمان شیعه جعفرى

ص: 156


1- فتوح البلدان بلاذرى، صفحه 457، طبع مصر.
2- کافى، جلد 1، صفحه 34 _ صاحب معالم نیز در مقدمه کتاب معالم در فضیلت علم این روایت را در صدر روایات آورده است.

است پر از بى سواد باشد، مملکت اسلامى مملکتى است که باید اهل مطالعه و همه جا کتابخانه و مبارزه با بیسوادى و همه جا مدرسه و مکان مبارزه با جهل باشد، بحث از علم مجال وسیعى مى طلبد، که از حوصله کنونى خارج است(1) و در پایان این فراز دو نکته بسیار مهم را متذکر مى شویم:

1_ حقوق معلّم بر متعلّم _ از حقوق واجب الاتباع و لازم المراعات حق معلم است، این پدر روحانى که بسیار بر پدر جسمانى فضیلت دارد و او اگر وظیفه خود را به نحو احسن انجام دهد، معبود و مولاى متعلم مى شود چنان که منسوب به على(علیه السلام) است که فرمود: «مَنْ عَلّمنى حرفا فقد صیّرنى عبداً»: «کسى که مرا حرفى تعلیم دهد مرا عبد و بنده خود کرده است»، و نیز درباره معلم بزرگ خود فرمود: «انا عبد من عبید محمد»؛ «من بنده اى از بندگان محمد(صلى الله علیه وآله) هستم».

رعایت حق معلم از وظایف بزرگى است که شارع مقدس بر دوش ما گذارده است، حال به سخنان على(علیه السلام) این مولاى بزرگوار و شاگرد مکتب رسول الله(صلى الله علیه وآله) گوش فرا ده که چگونه تعلیم مى دهد:

امام صادق(علیه السلام) در روایتى از على(علیه السلام) نقل مى کنند که مولى بسیار مى فرمودند: «انّ مِنْ حَقَّ العالم اَنْ لا تکثِرْ علیه السُّؤال و لا تأخُذ بِثَوبِه و اذا دخلتَ علیه و عنده قوم فَسَلّم علیهم جمیعاً و خَصَّهُ بالتحیة دونهم و اجلس بین یدیه و لا تجلس خلفَه و لا تُغمِضْ بعینیک و لا تُشِرْ بِیَدِک و لا تُکثِر مِن قول: قال فلانٌ و فلانٌ خلافاً لقوله و لا تَضْحر بطول صحبته فانّما مثل العالم مَثَلُ النحلة یُنْتَظَرُ بها متى یسقط علیک منها شىء: «از حق عالم بر تو این است که زیاد از او سؤال نکنى و لباس او را نگیرى و اگر بر مجلس عالم وارد شدى و نزد او عده اى بودند سلام بر همه آنها کن و سلام و درود ویژه خود را به آن عالم تقدیم نما و براى نشستن، جایگاهى را در برابر او انتخاب کن

ص: 157


1- در مورد علم مى توانید به کتاب الحیاة، جلد 2، صفحه 267 به بعد و میزان الحکمه، جلد 6، صفحه 445 به بعد و کتاب منیة المرید شهید ثانى مراجعه نمائید.

و پشت سر او منشین و با گوشه چشم به او نظر میفکن و با دست خود به او اشاره نکن، (که بى احترامى به او است) و زیاد نگو فلانى و فلانى برعکس قول شما گفته اند، و با زیاد صحبت کردن او را ناراحت کن، زیرا مثل عالم و دانشمند مثل درخت خرمائى است که انتظار کشیده مى شود چه موقع از آن رطبى فرو افتد».(1) یعنى او باید افاضه کند نه با سؤال کردن مرتب او را رنج دهى!

2_ وجوب عمل بر طبق علم _ از امور بسیار مهم که بر عالم لازم است، عمل کردن بر طبق علم خود است چنانکه این بر غیر عالم هم لازم است ولى براى عالم مؤکد است، و از این رو خداوند ثواب زنهاى پیامبر(صلی الله علیه و آله) را که مطیع باشند، دو برابر و عقوبت آنها را در صورت عصیان نیز دو برابر قرار داده است.

مولاى متقیان در روایتى از پیامبر نقل کردند که: «علماء دو دسته اند:

1_ دسته اى که علم و آگاهى خود را بکار گرفته و برطبق آن عمل مى کنند، و اینها اهل نجاتند.

2_ و دسته اى که بر طبق علم خود عمل نمى کنند، این گروه دچار هلاکت و نابودى شده و اهل جهنم هستند. از بوى عالمى که علم خود را رها کرده، و به مرحله عمل نرسیده، متأذى و ناراحتند، و سخت ترین اهل جهنم و آتش از نظر ندامت و حسرت شخصى است که بنده اى را به طرف خدا دعوت کند و دعوت او نیز مؤثر افتد و آن بنده در صراط مستقیم قرار گیرد و سرانجام خداوند او را به بهشت داخل کند ولى این شخص را که دعوت کننده بوده، بواسطه ترک عمل و پیروى هواى نفس و طولانى بودن آرزویش به آتش انداخته است».(2)

در روایت است که «زمامدار ظالم و عالم فاجر، شدیدترین مردم از نظر

ص: 158


1- بحار الانوار، جلد 2، صفحه 43 _ میزان الحکمه، جلد 6، صفحه 488، بعضى از روایت را آورده و در مقدمه معالم هم با کمى اختلاف نسخه نقل کرده است.
2- منیة المرید، صفحه 36 _ کافى، جلد 1، صفحه 55.

عقابند»(1)، «آتش زنه و آتش افروز در روز قیامت هر ثروتمند بخیل است که مالش را از فقرا بخل کرده، و هر عالمى است که دین خود را به دنیا فروخته است»(2)، «در جهنم سنگ آسیائى است که علماء سوء را آرد مى کند».(3)

به قدرى کلمات اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) گویا است که جاى توضیح نیست، خداوند ما را مؤدب به اخلاق الهى گرداند، تا در رعایت حق معلم و عمل به علم خود کوشا باشیم.

عارف وارسته الهى قمشه اى در ذیل این فراز (و حرصافى علم) چنین مى سراید:

براه دانشند آن گونه پویا *** که تشنه از پى آب است جویا

خلائق گر حریص مال و جاهند *** حریص دانش آن مردان راهند

که دانش رهبر دنیا و دین است *** جمال آراى فردوس برین است

* * *

ص: 159


1- غرر الحکم مولى علی(علیه السلام).
2- غرر الحکم مولى علی(علیه السلام).
3- کنز العمال، خبر 29100 شبیه این خبر براى علماء متکبر است، خبر 29101 (این چند روایت را صاحب میزان الحکمه در جلد 6، صفحه 516 آورده است).

ص: 160

47_ علمى آمیخته با حلم

«و علماً فى حِلْم»

ترجمه: و (مى بینى براى هر یک از پرهیزگاران) علمى همراه با حلم.

* * *

شرح: در بحث هاى قبلى تحت عنوان (علماء و حلماء) درباره علم و حلم سخن گفته شد، و روشن گردید که علماء تا حلم نداشته باشند، مسیر پر پیچ و خم علم اندوزى را به راحتى نمى توانند طى کنند، حتى پیامبران الهى براى رسیدن به مقام علم و نبوت براى اینکه ساخته شده و پرحوصله و حلیم شوند، مدتى را چوپانى مى کرده اند، آنها مأمور مى شدند در بیابانها گوسفند بچرانند تا اولا در اسرار خلقت تفکر کرده، و علم اندوزند، و ثانیاً در مقابل مشکلات استقامت کرده و حلیم و صبور شوند.

در اینجا به روایتى از امام صادق(علیه السلام) در مورد حلم و علم سفارش کرده اند اشاره مى شود:

در روایت آمده که عنوان بصرى در حالى که پیرمرد شده بود و نود و چهار سال داشت، گفت دو سال براى استفاده علمى به نزد مالک بن انس رفت و آمد

ص: 161

کردم، وقتى امام صادق(علیه السلام) به مدینه آمدند، خدمت ایشان هم رفتم و دوست داشتم همزمان از هر دو استفاده کنم و نزد هر دو حاضر مى شدم، روزى امام صادق(علیه السلام) به من فرمودند: «من مردى هستم که مردم با من رفت و آمد مى کنند در هر ساعتى از شب و روز مشغولم، پس وقت مرا نگیر و به نزد همان مالک برو و همانطور که تا به حال آنجا بودى، حال هم همانجا برو». (نظر حضرت تنبیه و توجه دادن او بوده که دقت کن از کجا باید توشه علم برگیرى).

عنوان بصرى گوید ناراحت شدم و گفتم اگر در من خیرى مى دید مرا منع نمى کرد، به مسجد و روضه رسول الله(صلی الله علیه و آله) آمدم، و دو رکعت نماز گزاردم، و از خدا خواستم تا قلب جعفر(علیه السلام) را به من منعطف نماید و سپس به خانه بازگشتم، و به درس مالک هم نرفتم، زیرا حبّ جعفر(علیه السلام) در قلب من بود، از خانه هم خارج نشدم مگر براى نمازهاى واجب، بعد از مدتى صبرم طاق شده، لباس پوشیده بعد از نماز عصر به درب خانه حضرت آمدم، اجازه ورود خواستم، خادم حضرت آمد، گفتم با شریف (مراد حضرت هستند) کار دارم، گفت مشغول نماز هستند، در کنار درب خانه نشستم، پس از مدت کوتاهى خادم آمد، و گفت داخل شو با برکت خداوندى، پس داخل شده سلام کردم، جواب شنیدم، فرمود بنشین خدا از تو درگذرد، حضرت سر را به زیر افکنده پس از مدتى سر برداشت، و فرمود: تو پدر چه کسى هستى؟ گفتم ابوعبدالله (پدر عبدالله) فرمود خدا این کنیه را براى تو نگهدارد و ترا موفق گرداند، اى اباعبدالله، حاجت تو چیست؟ (در دل خود گفتم اگر در زیارت من غیر از این دعا هم نبود، بسیار چیز زیادى به دست آورده ام) سپس براى بار دوم سر را بالا آورده و فرمود، چه حاجتى دارى؟ جواب دادم، از خداوند خواسته بودم قلب شما را بر من منعطف و از علم شما برخوردارم کند، حضرت فرمود: اى اباعبدالله علم به تعلّم نیست، نورى است، در قلب کسى قرار مى گیرد خداوند متعال هدایت او را اراده کند. پس اگر قصد علم دارى اول در نفس خود حقیقت بندگى را طلب کن، و سپس

ص: 162

علم را به عمل وصل کن، و از خدا طلب فهم نما تا به تو بفهماند.

گفتم: حقیقت بندگى چیست؟ فرمود سه چیز:....

(تا اینکه به حضرت گفتم، مرا سفارش کنید) فرمود: ترا وصیت و سفارش مى کنم به 9 چیز و اینها توصیه من است براى کسانى که قصد طریق خداوند را کنند، و از خداوند مى خواهم ترا براى عمل به آنها موفق گرداند:

سه تا از آنها در ریاضت و تهذیب اخلاق نفسى است، و سه تا درباره حلم و سه تا درباره علم، پس حفظ کن و بپرهیز از سستى در عمل به اینها، عنوان بصرى گوید قلبم را براى آنها خالى کردم و خوب توجه نمودم:

فرمود: اما آنها که در ریاضت نفس است: بپرهیز از خوردن آنچه اشتها ندارى، زیرا موجب حماقت و نادانى مى شود و نخور مگر در موقع گرسنگى، و اگر چیزى خوردى حلال بخور، و بسم الله بگو و یادآور حدیث رسول الله(صلی الله علیه و آله) را که فرمودند: «ما مَلأَ آدَمِىٌ وِعاءٌ شَرّاً مِنْ بَطْنه فَاِن کان و لا بدّفَثُلثٌ لطعامه و ثُلثُ لشرابه و ثُلثُ لنَفَسه؛ «آدمى هیچ ظرفى را پر نکرد که بدتر از شکمش باشد، پس اگر قصد پر کردن آن را دارد؛ یک سوم آن را براى غذا و یک سوم براى نوشیدن و یک سوم براى تنفس است».

و اما آنها که درباره حلم است: پس کسى که به تو گفت: اگر یک حرف زدى، ده تا مى شنوى به او بگو: اگر ده تا بگوئى، یکى نمى شنوى، و کسى که ترا دشنام داد، به او بگو اگر راست مى گوئى و صادقى در آنچه به من نسبت مى دهى، پس از خدا مى خواهم مرا ببخشد و اگر کاذبى در آنچه مى گوئى، پس از خدا مى خواهم ترا ببخشد و کسى که به تو وعده فحش در کلام داد پس تو او را به نصیحت و رعایت او وعده ده.

و اما آنچه در علم است: پس آنچه به آن جاهلى از علماء سؤال کن، و بپرهیز از این که سؤال کنى از آنها از روى اعتراض و آزمایش و بپرهیز از این که به رأى خود عمل کنى و احتیاط را اخذ کن، در جمیع راهها، و از فتوا دادن فرار کن، مثل فرار کردن

ص: 163

تو از شیر، و گردن خود را پل براى مردم قرار نده (یعنى فتوا دادن بدون مدرک و توجه، مانند آن است که گردن خود را مثل پل کرده اى تا مردم از روى آن عبور کرده و تو در بیچارگى باقى مى مانى، و در محضر ربوبى فرداى قیامت جوابى ندارى). همین که سخن امام به اینجا رسید فرمود: بلند شو از نزد من اى اباعبدالله زیرا تو را نصیحت کردم و سخنان مرا فاسد مکن، و درود بر کسى که از هدایت پیروى کند.(1)

خداوند به ما علمى همراه به حلم عنایت کند، تا در پرتو آن به قرب الهى نایل شویم (ان شاء الله).

مرحوم الهى قمشه اى در ذیل این فراز (و علما فى حلم) چنین گوید:

هم آنان را بود ز الطاف بارى *** قرین وصف دانش برد بارى

به گیتى عالمى کو بردبار است *** به شمعش عالمى پروانه وار است

خلائق را به دانش پیشوا او است *** به اقلیم سعادت رهنما اوست

چراغ شام تاریک جهان است *** فروزان تر ز ماه آسمان است

* * *

«عمار یاسر» به شخصى که او را ناسزا گفت چه پاسخ داد؟

رقیبى سفله با عمّار هشیار *** شنیدم ناسزاها گفت بسیار

جوابش داد عمار دل آگاه *** که اى غافل ز زور و کیفر شاه

مرا گر لطف حق سازد بهشتى *** چه غم دارم تو گو صد گونه زشتى

و گر قهرش معاذاللّه سرانجام *** به دوزخ درکشد حق بوده دشنام

سزاوارم هزاران ناسزا را *** چه مى گوئى به یاد آور خدا را

پشیمان شد چه این پاسخ از او یافت *** تو گوئى نور ایمان بر دلش تافت

تو درس حلم خوان اى مرد ایزد *** از آن استاد کل، شاگرد احمد

ص: 164


1- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 224، 226 (تلخیص شده) _ میزان الحکمه، جلد 6، صفحه 493، 490.

که عالم را به علم و حلم و ایمان *** مسخّر کرد و زیور داد و فرمان

* * *

مالک اشتر (ره) در زمان حکومتش مردى بر سر او خاشاک ریخت و مالک بر او از خدا طلب مغفرت کرد.

به مالک خسرو ملک ولایت *** جسارت کرد مردى بى درایت

به رخسار چو ماهش ریخت خاشاک *** که ابله بود و نادان بود و بى باک

غضب کرد آن نکو؟ حاشا که آن ماه *** به مسجد شد روان با جان آگاه

نمازى و نیازى کرد آغاز *** پس آنگه گفت با داناى هر راز

که یارب کش خط غفران به کارش *** مکن در روز محشر شرمسارش

زنادانى گر او بر من جفا کرد *** ببخشا ز ان خطا اى ایزد فرد

به دفترها بسى یابى، نشانه *** از این سان حلم خوبان زمانه

تو هم بگزین ره ایزدپرستان *** ترحم کن به حال زیردستان

به آب عفو، خشم آتش افروز *** فرو بنشان و زان خوبان بیاموز

که ایزد پاک سازد از گناهت *** کند در کشور جان پادشاهت

زخشم حق اگر جوئى امانى *** امان یابى، چو خشم خود نشانى

الهى را ز خشم دوزخ انگیز *** الهى کش به راه حلم و پرهیز

که برهانى ز قهر خویش جانش *** دهى جا در بهشت جاودانش

* * *

ص: 165

ص: 166

48_ میانه روى در حال غنا

«و قَصداً فى الغِناء»

ترجمه: و (مى بینى براى هر یک از پرهیزگاران) میانه روى در غنا و بى نیازى.

* * *

شرح: از خصوصیات دیگر پرهیزگاران میانه روى در زندگى است، نه زندگى را بر خود سخت مى گیرند، و نه اسراف و تبذیر مى کنند، زیرا که(وَأَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحَابُ النَّارِ) «اسراف کنندگان اصحاب آتش هستند».(1) و همچنین: (إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ) «تبذیر کنندگان پیوسته برادر شیاطین هستند».(2)

اگر تمام مردم جهان این صفت پسندیده را رعایت کنند، جهان گلستان خواهد شد، در کره زمین منابع غذائى و حیاتى فراوانى است، ولى این خیال خامى است که کسى خیال کند این منابع نامحدود است خیر، منابع محدود است و اگر انسانها عادلانه از آن استفاده کنند، و عادلانه توزیع شود، در گوشه اى از این جهان فقرى دیده نخواهد شد، اسراف و تبذیر در طرفى فقر و گرسنگى و در طرفى مرگ را

ص: 167


1- سوره مؤمن (غافر)، آیه 43.
2- سوره اسراء، آیه 27.

به ارمغان مى آورد.

گویند پانصد هزار دلار در شبانه روز مخارج یک دلال اسلحه بود، وقتى در طرفى از دنیا چنین است جاى تعجب نیست، در اتیوپى و جنوب سودان گروه گروه از گرسنگى بمیرند.

آمار رسمى نشان مى دهد در عرض سال هزاران نفر در اثر گرسنگى مى میرند، و در طرفى میلیونها تن مواد غذائى براى اینکه نرخ بشکند به دریا ریخته مى شود! واقعاً این مسرفین و مبذّرین اگر خود شیطان نباشند برادر او هستند.(1)

مرحوم خوئى در شرح خود در ذیل این فراز دو احتمال داده است:

1_ این که مراد میانه روى در طلب مال و تحصیل ثروت باشد، یعنى در کسب مال و طلب روزى از میانه روى تجاوز نمى کند به حیثى که فرائض و واجبات او ترک شود، چنانکه در فرزندان و بندگان دنیا مشاهده مى شود (از بس عشق به جمع آورى مال دارد از مسجد و نماز جماعت و چه بسا نماز واجب مى ماند).

2_ مراد این باشد که با اینکه بى نیاز است، میانه روى در حرکات و سکنات و مصارف مالش بلکه جمیع افعالش دارد، یعنى اینکه توانگرى او موجب طغیان و خروج از حد اعتدال و تجاوز از حدّ نمى شود، چنانکه خداوند متعال فرمود: (إِنَّ الاِْنسَانَ لَیَطْغَى - أَنْ رَّآهُ اسْتَغْنَى): «انسان طغیان مى کند اگر ببیند که بى نیاز شده است».(2)

آرى پرهیزگار مسلک قناعت برگزیده و از اسراف و تبذیر و بخل به دور است، نه آن قدر ولخرجى مى کند که مسرف و مبذّر شود، و نه سخت مى گیرد که در زمره بخلاء داخل شود.

در روایتى از امام حسن عسکرى(علیه السلام) آمده: «للاقتصاد مقداراً فَاِنْ زاد علیه فهو

ص: 168


1- براى فرق بین اسراف و تبذیر و مطالب بیشتر به ذیل فراز «ملبسهم الاقتصاد» رجوع کنید.
2- سوره علق، آیات 6 و 7.

بُخْل»: «براى میانه روى حدّ و مقدارى است که اگر شخص زیاده بر آن کند، بخیل است».(1)

در روایتى نیز از مولى علی(علیه السلام) رسیده: «غایَةُ الاقْتِصاد القَناعة»: «نهایت میانه روى قناعت است».(2) یعنى از مرز قناعت نباید پائین تر آمد، و پائین تر از آن بخل است و بدترین بخل، بخل بر نفس است و که از دادن و رساندن مال به نفس خود هم مضایقه مى کند!

در روایت دیگرى مولى علی(علیه السلام)مى فرمایند: «السَّرَف مَثْواة و القَصد مَثراة»: «اسراف موضع فرود و تقلیل و کاستى، و میانه روى موضع و موجب ازدیاد است».(3)

از مولى على(علیه السلام) در مورد حیات طیّبه که در این آیه آمده: مَنْ عَمِلَ صالِحا مِنْ ذَکَرٍ او اُنثى و هُوَ مُؤمِنْ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیوةً طیّبةً و لَنَجْزیَنَّهُم اَجْرَهُم بِاَحسَن مَا کانُوا یَعْمَلُون»: «کسى که عمل صالحى انجام داد خواه مرد، خواه زن و مؤمن بود زنده داریم او را زندگى پاکیزه اى و جزا دهیم اجرشان را به بهتر از آنچه عمل کرده اند».(4)

سؤال شد که مراد از «طیّبه» چیست؟ فرمودند: «هى القناعة؛ «قناعت است».(5)

اى عزیز، به نفس خود اکفاف و قناعت را سفارش و توصیه کن(6) که بهترین بهره فرد قناعت است(7)، بدان، جوانمردى در قناعت است و راضى بودن به آنچه

ص: 169


1- بحار الانوار، جلد 69، صفحه 407 _ میزان الحکمه، جلد 8، صفحه 138.
2- غرر الحکم _ میزان الحکمه، جلد 8، صفحه 139.
3- بحار الانوار، جلد 71، صفحه 347 _ میزان الحکمه، جلد 8، صفحه 138.
4- سوره نحل، آیه 97.
5- نهج البلاغه، حکمت 229 _ میزان الحکمه، جلد 8، صفحه 278.
6- بحار الانوار، جلد 78، صفحه 9.
7- بحار الانوار، جلد 77، صفحه 231.

دارى و خدا مى رساند، جوانمردى در بخشش است،(1) از زیاده طلبى و حرص خود با قناعت انتقام کش، چنانکه از دشمن خود با قصاص انتقام مى گیرى!(2)

در روایتى از امام باقر(علیه السلام) آمده که على(علیه السلام) نامرغوبترین خرما را مى خورد، و سپس آب روى آن مى آشامید و سپس دست روى شکم خود مى زد و مى فرمود: مَنْ ادخل بطنُه النار فَاَبعده ثمّ تَمَثّل.

فاِنّک مهما تعط بطنک بسؤلَه *** و فرجَک نالا منتهى الذّمِ أجْمَعا

کسى که شکمش او را داخل آتش کند (یا آتش داخل شکمش کند) خداوند او را دور مى کند، سپس این شعر را خواندند: هر وقت خواهش و درخواست شکم و فرج خود را برآوردى و اجابت نمودى، این دو (شکم و فرج) به نهایت پستى خود رسیده اند.(3)

برادرم! سعى کن هرگز بواسطه اسراف در مورد شکم و فرج خود جهنمى نشوى، و هرگز براى بى نیازى، تلاش مکن، تا ثروت اندوزى، که امور به دست دیگرى است، و آن که همه کار به دست او است، فرموده بى نیازى و ثروت در قناعت است!

در روایت است که خداوند متعال به حضرت داود(علیه السلام) وحى رساند که «وَضَعْتَ الغِنى فى القَناعة و هم یَطْلُبُونَهُ فى کثرةِ العمال فلا یَجدونَه»: «ثروت را در قناعت قرار دادم و آنها در زیادى ثروت جستجو و طلب مى کنند و هرگز نمى یابند آن را».(4)

در روایتى از مولى(علیه السلام) چنین آمده: «طلبتُ الغِنى فَما وَجَدتُ الاّ بالقناعة، علیکم بالقَناعة تَستَغْنُوا»: ثروت را طلب کردم نیافتم مگر به قناعت، بر شما است قناعت، تا

ص: 170


1- بحار الانوار، جلد 78، صفحه 11.
2- غرر الحکم مولی علی(علیه السلام).
3- کنز العمّال، خبر 8741 (این حدیث چند روایت اخیر در جلد (علیهما السلام) میزان الحکمه، صفحه 280 _ 279 آمده است).
4- بحار الانوار، جلد 78، صفحه 453.

بى نیاز شوید.(1)

در روایتى دیگر از حضرت رسیده: «القَناعَةُ غُنْیَةٌ و الاِقْتِصادُ بُلْغَة»: «قناعت بى نیازى و توانگرى است و میانه روى چیزى است که کفایت زندگى مى کند».(2) یعنى میانه روى مثل مالى است که مى توان زندگى روزمره را با آن گذراند به طورى که چیزى در آخر باقى نمى ماند، ولى قناعت بى نیازى است که دیگر به غیر محتاج نیست و نیاز به امر دیگرى هم ندارد، چقدر فرق است بین کسى که هر روز غذاى همان روز را دارد و باید براى فردا کار کند با کسى که بى نیاز شده است. مگر ما چه بدى از قناعت دیدیم، که رو به اسراف گذاردیم، چرا خانواده هاى ما روى چشم و هم چشمى این قدر اسراف و این قدر ولخرجى مى کنند؟! هر روز لباسهاى جدید با مدهاى جدید، شلوارهاى رنگارنگ، پیراهنهاى جورواجور، و اى کاش مى پوشیدند تا کهنه و پاره مى شد، یکى دو مجلس مى پوشند و مى گویند از مد افتاده یا دیگر زشت است، این لباسى را که در فلان مجلس و فلان عروسى پوشیدم، دوباره بپوشم؟ مگر نمى بینى فلانى با اینکه شوهرش کارگر است، براى این مجلس چادر و لباس جدیدى دوخته و پوشیده، چرا من نکنم؟! مردم ما باید بدانند تا این روش در جامعه ما و در مملکت ما رایج است، بیچارگى و ذلت هم هست، هر روز محتاج یک کشورى هستیم، باید قناعت کنیم که قناعت موجب بى نیازى و قطع سلطه است «القناعة تُغْنى»: «قناعت ثروتمند و بى نیاز مى کند».(3)

در روایتى از امام باقر(علیه السلام) آمده هرگاه هوس بلندپروازى و زندگى افرادى که بالاى دست تو هستند، توجه تو را جلب کرد، و خواستى از مسیر قناعت خارج شوى، از زندگى پیامبر و رسول گرامى(صلى الله علیه وآله) یاد کن «فَاِنَّما کان خُبْزُه الشّعیر و حَلواه

ص: 171


1- بحار الانوار، جلد 69، صفحه 399.
2- بحار الانوار، جلد 78، صفحه 10 (هر سه روایت در صفحه 280 جلد (علیهما السلام) میزان الحکمه آمده است).
3- غرر الحکم _ میزان الحکمه، جلد 8، صفحه 280.

التّمر و وَقُوده السَّعَفَ اذا وَجَدَه»: «همانا نان او جو و حلوا و شیرینى او خرما و وسیله آتش گیراندن او چوب خرما بود، اگر آن را مى یافت».(1)

پس سعى کن اى برادر با یادآورى زندگى پیامبر(صلی الله علیه و آله) و رهبر خود، زندگى مقتصدانه و متعادلى برگزینى که به قول ابن میثم شارح نهج البلاغه، میانه روى فضیلت عدل در استعمال متاع دنیا است، و حذف زوائد بر قدر ضرورت.

از اسراف و تبذیر دورى کن، که در روایت ریختن آب زیادى در ظرف پس از نوشیدن، یا دور ریختن هسته خرما از اسراف و تبذیر شمرده شده است.

نقل شده که روزى امام صادق(علیه السلام) دستور دادند تا رطب براى خوردن حاضران آوردند، که بعضى رطب را مى خوردند و هسته ان را به دور مى افکندند، فرمود: «این کار را نکنید که این تبذیر است و خدا فساد را دوست نمى دارد».(2)

و نیز نقل شده پیامبر(صلی الله علیه و آله) از راهى عبور مى کردند که یکى از یارانشان به نام سعد مشغول وضو گرفتن بود، و آب زیاد در وضو مصرف مى کرد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «چرا اسراف مى کنى اى سعد!» سعد عرض کرد: آیا در آب نیز اسراف است؟!

حضرت فرمود: «نَعَم و ان کُنتَ على نِهر»: «آرى هر چند در کنار نهر باشى».(3)

مرحوم الهى این بلبل باغ سخن در ذیل این فراز (و قصداً فى غِنىّ) گوید:

وگر یابد غنى در دار فانى *** گزیند اقتصاد زندگانى

نه با اسراف و تبذیر است خورسند *** نه در زنجیر حرص و بخل پابند

نه سرمست غرور بى نیازى است *** نه پابست خیالات مجازى است

گدایان چون به ثروت دست یابند *** چو مستان سر زحکم عقل تابند

ص: 172


1- مشکوة الانوار، صفحه 13 به نقل از کتاب تکامل در پرتو اخلاق نوشته غلامرضا سلطانى، صفحه 158.
2- تفسیر صافى، ذیل آیه 26، سوره اسراء.
3- تفسیر صافى، ذیل آیه 26، سوره اسراء.

برون پاى از گلیم خویش سازند *** چو فرعونى به ملک و جاه نازند

ز شهوات رانى نفس خود آرا *** فسون خوانند دستور خدا را

ولى هنگام دولت پارسائى *** نماید نیکوان را راهنمائى

که هم حظ تن و جان بازیابند *** هم از فرمان جانان رخ نتابند

* * *

ص: 173

ص: 174

49_ خشوع در عبادت

«و خُشوعاً فى عِبادة»

ترجمه: و (مى بینى براى هر یک از آنها) خشوع و تواضعى در عبادت.

* * *

شرح: از صفات دیگر پرهیزگاران خشوع در عبادت است، در مباحث قبل گذشت که از موارد استعمال این کلمه مى توان استفاده کرد که خشوع عمدتاً براى تواضع درونى است گرچه براى برون هم اطلاق شده است و خضوع براى تواضع اعضاء و جوارح برونى است.

این صفت خشوع در عبادت و نماز را خداوند از صفات مؤمنین شمرده و فرموده است: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ - الَّذِینَ هُمْ فِى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ): «به تحقیق رستگار شدند مؤمنین، آن کسانى که در نمازشان خاشعند».(1) قرآن نفرمود مؤمنین نماز خوانها هستند که این رسم هر مسلمان اسمى است، بلکه فرمود در نماز خاشع هستند.

در روایتى نقل شده که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) مردى را دیدند که در نماز با ریش خود بازى مى کند، فرمودند: «امّا انّه لو خَشَعَ قَلْبُه لَخَشَعَتْ جوارحه»: «اگر قلبش خاشع بود،

ص: 175


1- سوره مؤمنون، آیات 1 و 2.

جوراج او هم خاشع بودند».(1)

مرحوم خوئى بعد از ذکر این روایت در شرح خود، چنین گوید: در روایت دلالتى است بر این که خشوع در نماز به قلب و به جوارح است، اما خشوع به قلب این است که قلب را با تمام همّت برای نماز خالی کند، و اعراض و دوریاز غیر آن نماید پس غیر از عبادت و معبود در آن نباشد و اما خشوع به جوارح روى آوردن و توجه به نماز و عدم التفات به غیر و ترک کار عبث و بیهوده (مثل بازى با ریش و مو) است، ابن عباس در تفسیر خشوع فرموده، خاشع (در نماز) کسى است که نشناسد چه کسى در طرف راست و چه کسى در طرف چپ او است.(2)

در تفسیر مجمع البیان در ذیل آیه فوق چنین آمده: «خاضِعون متواضعون مُتَذَللّون لا یَدفعون اَبْصارهم عن مَواضِع سُجُودِهم و لا یَلْتَفِتون یِمینا و شمالاً»: «(مؤمنین) خاضع و متواضع و ذلیلند (در حال نماز) چشمهاى خود را از مواضع سجده خود برنمى دارند و توجه به راست و چپ خود ندارند».(3)

در حدیثى آمده: پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) گاه به هنگام نماز به آسمان نظر مى کرد اما هنگامى که آیه (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ -الَّذِینَ هُمْ فِى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ): «نازل شد دیگر سر برنمى داشت و دائماً به زمین نگاه مى کرد.(4)

از پیامبر گرامى(صلی الله علیه و آله) سؤال شد خشوع چیست؟ فرمودند: «التواضع فى الصلاة و أن یُقْبِلَ العبد بَقَلبِه کلّه على ربّه عزّوجلّ»: فروتنى در نماز و این که روى آورد بنده به

ص: 176


1- غرر الحکم _ میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 39 _ شرح نهج البلاغه خوئى ذیل همین فراز و تفسیر صافى و مجمع البیان و نمونه ذیل آیه 1و2، سوره مؤمنون _ الجعفریات، صفحه 36 _ محجة البیضاء، جلد 1، صفحه 355.
2- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 137.
3- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 137.
4- تفسیر مجمع البیان و تفسیر فخررازى ذیل آیه 1و2، سوره مؤمنون (به نقل از تفسیر نمونه، جلد 14، ذیل همین آیه).

تمام قلب خود به طرف پروردگار عزوجل».(1) البته نماز از باب این است که بزرگترین عبادات است، خشوع در تمام عبادات لازم است و لذا مولى الموحدین علی(علیه السلام) در صفات متقین در این خطبه یکى از صفات آنها را خشوع در مطلق عبادات شمرده اند.

نکته قابل توجه این که باید مواظب بود که دچار خشوع نفاق نگردیم، چنانکه در روایات بسیار تأکید شده است. از رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) سه روایت در این باره نقل شده است:

«اِیّاکُم و تَخَشّع النفاق و هُوَ انْ یُرى الجَسَدُ خاشعا و القَلُب لَیَس بِخاشِع»: «بر حذر باشید و بترسید از خشوع نفاق و منافقانه و آن این است که بدن و جسد خاشع و قلب غیر خاشع باشد».(2)

«تَعَوَّذوا باللّه مِنْ خُشُوع النِّفاق: خُشُوع البَدَن و نِفاق القلب»: «پناه برید به خدا از خشوع منافقانه، بدن خاشع و قلب حالت نفاق داشته باشد.(3)

«مَنْ زادَ خُشُوعَ الجَسَدِ عَلى ما فى القَلبِ فَهُوَ خُشُوعُ نفاق»: «کسى که خشوع و تواضع بدنش زیادتر از قلبش باشد، پس این حالت خشوع منافقانه است».(4)

از این روایات به دست مى آید که از امراض بزرگ قلب و بدن این نوع خشوع است که براى عوام فریبى جوارح را خاشع مى کند ولى قلب را نه، چه افرادى را دیدیم که براى رسیدن به مقاماتى در نزد مردم چنین کردند، و به خیال خود مردم را به خود جلب کردند، در حالى که دانایان آگاهند و فرد صالح و غیرصالح را از هم تشخیص مى دهند، مواظب باشید دچار چنین افرادى نشوید، و به دام آنها نیفتید، در حالى که باید خودمان نیز دچار این حالت نشویم.

ص: 177


1- مستدرک، جلد 1، صفحه 10.
2- بحار الانوار، جلد 77، صفحه 164 _ کنز العمال، خبر 20090.
3- کنز العمال، خبر 20089.
4- مستدرک الوسائل، جلد 1، صفحه 11 (هر سه حدیث اخیر را نیز صاحب میزان الحکمه در صفحه 41، جلد 3 آورده است).

اى عزیز! قلب و جوارح را براى خداوند خاشع کن به طورى که در برابر خداوند خود را فقیر و بى چیز دانى و چنان باش که نتوانى از درک عظمت و حضور قلب سربلند کنى، خداوند در قرآن لفظ خشوع را براى زمینهاى بى گیاه و خشک که فاقد حیات هستند، اطلاق کرده، یعنى که انسان خاشع هم در برابر خداوند و عظمت او مرده و فقاد تحرک است.

برادرم بیا قبل از اینکه صداهاى ما روز قیامت از ترس حساب و کتاب و عظمت سیطره الهى خاشع شود، خاشع شویم، خداوند درباره روز قیامت مى فرماید: «خَشَعَتِ الاصوات لِلرّحمن فَلا تَسْمَع اَلاّ همساً»: «همه صداها در برابر خداوند رحمان خاشع شده و جز صداى آهسته چیزى نمى شنوى»، «همس» چنان که راغب گوید به معنى صداى آهسته و پنهان است و بعضى آن را به صداى آهسته پا (پاهاى برهنه) تفسیر کرده اند و بعضى به حرکت لبها، بى آنکه صدائى از آن شنیده شود که تفاوت زیادى با هم ندارد.(1)

روح عبادت خشوع و حضور قلب است اگر مى خواهیم نماز ما «معراج المؤمن» و «قُربانُ کُلّ تَقى» و وسیله تقرب به درگاه الهى و سدّى مابین ما و گناه باشد: (وَیَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ وَالْبَغْىِ)(2) باید به نمازمان روح دهیم، وگرنه از مرده کارى نباید، چه رسد در مرده دیگر که صاحب نماز باشد، اثر کند.

مرحوم فیض در محجة البیضاء، امورى را که نماز با آنها حیات کامل خود را مى یابد شش چیز شمرده است: حضور قلب، تفهّم (فهم معانى الفاظ)، تعظیم، هیبت (خوفى که منشأ آن تعظیم است)، رجاء (امید به ثواب)، حیاء (که منشأ آن درک تفصیر و توهم گناه است).(3)

ص: 178


1- سوره طه، آیه 108؛ تفسیر نمونه، جلد 13، صفحه 304 _ 303.
2- سوره نحل، آیه 90.
3- محجة البیضاء، جلد 1، صفحه 370. بحث (بیان المعانى الباطنة التى بها تتم حیاة الصلاة) توضیح بیشتر را در همان کتاب ملاحظه فرمائید.

به نظر مى رسد که همه اینها نتیجه حضور قلب است. جا دارد که در ذیل بحث خشوع به حضور قلب که مایه خشوع است اشاره اى کنیم:

آیا تا به حال فکر کرده اید چه کنیم تا حضور قلب پیدا کنیم؟ چرا وقتى مى گوید الله اکبر و نماز را شروع مى کند افکار به او هجوم مى آورد بازار، منزل، زن، بچه، اداره، همه و همه به سوى او مى آیند، گویا فقط او را در نماز مى یابند، و وقتى السلام علیکم را گفت و نماز را تمام کرد از انبوه افکار نجات پیدا مى کند.

طنزى گفته شده که باید گفت نشانگر واقعیتهائى است، گویند کسى بود، که در رکعت اول مقدار فروش را مى رسید، و در رکعت دوم هزینه ها را حساب مى کرد، و در رکعت سوم جمع و تفریق، و در رکعت چهارم سود کامل و تمام و کمال را محاسبه مى نمود، و مى گفت السلام علیکم و رحمة الله و برکاته، بعد مى گفت خانم یک چائى با چرتکه من بیاور حساب مى کرد، بعد مى گفت الله اکبر، سبحان الله، خانم مى گفت چه شده مى گفت حساب حالا با حساب در نماز یکى درآمد چقدر دقیق!

اى بیچاره نمازى که کار ماشین حساب کند چه فائده دارد، کجا انسان ساز است؟!

استاد مى فرمایند: کلمات علماى اخلاق را جمع کردم، و تجربه هائى نیز دارم، مى توان هفت اصل در مورد حضور قلب و چگونگى تحصیل آن گفت:

1_ باید نماز و عشق به الله از همه چیز براى ما مجذوبتر باشد، زیرا حضور قلب انسان تابع دلبستگیهاى قلب است، به هر چه علاقه و تمایل داشت قلب و روح به آن مجذوب مى شود، اگر مال و ثروت و جاه و مقام و زن و شهوت و فرزند و عیال محبوب انسان شد قلب او نیز به طرف آنها منعطف مى شود پس سعى کنیم که با توجه به نماز و ارزش آن و ثوابهاى مترتب بر آن و این که اگر نماز قبول شود، بقیه عبادات قبول مى شود، جذب او شده و او مجذوب ما گردد.

ص: 179

2_ اندیشه در حقارت و پستى دنیا، جاذبه هاى مانعِ حضور قلب جاذبه هاى مادى است، قیودِ ماده دست و پاگیر پرواز قلب و پر کشیدن آن است، باید در ثروتها و انسانهائى که در اثر حوادث روزگار (همچون سیلها و زلزله ها یا مرگ و میرها) یک ساعت بعد هیچ مى شوند اندیشید، در بى ارزشى دنیا نظاره کرد تا غل و زنجیر مادیت باز شود، هر چه جاذبه هاى مادى کمتر شد قدرت بر تمرکز حواس بیشتر مى شود، وقتى فهمید زن و بچه و مال و ثروت و کار در برابر ربّ الا رباب ناچیز بلکه هیچ است، متوجه به آن مبدأ فیاضى مى شود که همه چیز در ید قدرت او است.

3_ توجه به قدرت خداوند در حل مشکلات، مى دانم که مشکلاتى براى من در زندگى هست و این مختص به من نیست بلکه همه دارند و بدانم که غیر از خداوند کسى قادر به حل آنها نیست. مسلماً توجهم به مشکل گشا است نه نفس مشکل، و لذا از هجوم افکار درباره مشکلات نجات مى یابم.

4_ قبل از نماز آمادگى پیدا کند، قبل از نماز فکر کند در عظمت خالق و ضعف مخلوق، بداند با چه کسى مى خواهد سخن گوید، و به یاد آمادى اولیاء خدا براى نماز افتد که رنگشان متغیر مى شد.

5_ آشنائى به محتواى نماز و فلسفه رکوع و سجود و قیام و قعود و آشنائى با معانى نماز مگر معنى نماز بیش از نیم ساعت طول مى کشد تا فرا گیرد، شما بگوئید دو ساعت، آیا دو ساعت براى تمام عمر نمى ارزد؟!

6_ ترک گناه _ از جمله عوامل مؤثر در حضور قلب و خشوع و صفا و نورانیت عبادت، ترک گناه است. گناه قلب را از کشش حضور باز مى دارد، خصوصاً خوردن غذاى حرام که باعث تاریکى قلب مى گردد.

7_ دور کردن عوامل پراکندگى حواس. علماى اخلاق گفته اند: دو قسم عامل براى برهم زدن حواس وجود دارد: یکى بیرونى مثل این که انسان در میان جمعیتى

ص: 180

به نماز ایستد، و افراد از جلو چشم او عبور کنند، یا در زمان و مکانى است که ذهن مشوش است، در مکانى که ترس از درنده اى دارد، یا در زمانى که منتظر حادثه اى مثل باران و برف است، یا در مقابل عکس و یا در جائى که تزئین شده، اینها همگى عامل حواس پرتى هستند، اگر هم مجبور شد باید چشم به سجده گاه دوزد.

در روایت است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به «عثمان بن ابى شیبه» فرمودند: «اِنّى نَسِیْتُ اَنْ أقولَ لک تُخَمِّر القُدَیر الذى فى البیت فَاِنّه لا ینبغى ان یکون فى البیت شىءٌ یَشْغل النّاس عن صلاتِهِم»: «من فراموش کردم به تو بگویم، روى آن دیگ کوچک را که در خانه دارى بپوشان، زیرا سزاوار نیست در خانه چیزى باشد که مردم را از نمازشان بازداشته به خود مشغول کند».(1) عبارت (سزاوار نیست تا آخر) یک قانون کلى براى همه کس در همه جا است، که نباید چیزى که او را از توجه به نماز بازمى دارد، در مقابلش باشد.

در روایتى دیگر آمده که قبل از تحریم انگشتر طلا، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در دست خود انگشترى از طلا داشتند، در بالاى منبر بودند که آن را درآورده و پرتاب کردند و فرمودند: «شَغَلَنى هذا نظرةً الیه و نظرةً الیکُم»: این انگشتر مرا مشغول کرده، نظرى به آن و نظرى به شما دارم، (من باید نظرم همیشه به شما و هدایت شما باشد).(2)

در روایتى دیگر رسیده که ابوجهم، عبائى نفش دار براى پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرستاده بود، و پیامبر(صلی الله علیه و آله) در آن نماز خوانده و بعد از نماز از بدن بیرون کرده و فرمودند: «ببرید به ابوجهم دهید، زیرا مرا الان در نماز مشغول به خود کرد و فرمودند عباى بى نقش او را بگیرید و نیز امر فرمودند تا بند کفش حضرت را عوض کنند، سپس در نماز چشم حضرت به آن افتاد که جدید شده پس امر فرمود تا کشیده شود و همان بندهاى کهنه

ص: 181


1- محجة البیضاء، جلد 1، صفحه 375.
2- محجة البیضاء، جلد 1، صفحه 376.

را بیاورند».(1)

و نیز از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده که کفشهاى زیبائى پوشیدند و از زیبائى آن خوششان آمد، پس سجده کرده و فرمودند: تواضع و فروتنى کردم براى پروردگارم تا غضب نکند بر من. سپس کفشها را خارج کرده و به اولین سائلى که دیدارش کرد، دادند، و به مولى على(علیه السلام) امر فرمودند کفشى که ارزان قیمت باشد براى ایشان خریدارى نماید، و چنین کرده و پوشیدند.(2)

از بزرگى نیز نقل شده که در باغ نماز مى خواند و پرنده اى آمد و از این شاخه به آن شاخه پریدو چشم و فکر او را به دنبال خود از این شاخه به آن شاخه برد، و شک کرد در رکعات نماز که چند رکعت خوانده، باغ را در راه خدا داد، و گفت این باغ را که مانع توجه من است نمى خواهم.(3)

درباره دیگرى گفتند که در زیر درختى خواست با دلى صاف و فکرى آرام نماز گزارد، و صداى گنجشکها ذهن او را مشوش مى کرد، و دائماً با چوبدستى که در دست داشت، آنها را به پرواز درمى آورد تا فکر خود را برگرداند، ولى باز دوباره گنجشکها برمى گشتند، و روى درخت به صدا درمى آمدند، وقتى دید فائده ندارد، درخت را از ریشه کند، تا منشأ جاذبه از بین برود.(4)

ص: 182


1- محجة البیضاء، جلد 1، صفحه 6 _ 375; مرحوم فیض در ذیل روایات مربوط به پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: نسبت امثال اینها به پیامبر(صلی الله علیه و آله) شایسته جلالت قدر او نیست (زیرا مقام او بزرگتر از این است که به اینها مشغول شود) و اینها شبیه به چیزهائى است که اهل سنت و عامّه براى دفاع از پیشوایان خود ساخته اند چنانکه عادت آنها است و العلم عندالله. ولى به نظر مى رسد نمى شود این روایات را با این صراحت ردّ کرد زیرا اگرچه جلالت پیامبر(صلی الله علیه و آله) قابل انکار نیست ولى هر چه به اندازه خود در نفس مؤثر است، گرچه اشتغال به یک انگشتر یا جامه زیبا مثل اشتغال ما به آن نیست بعلاوه ممکن است اینها سرمشقى براى دیگران باشد.
2- محجة البیضاء، جلد 1، صفحات 375 و 376.
3- محجة البیضاء، جلد 1، صفحات 375 و 376.
4- محجة البیضاء، جلد 1، صفحات 375 و 376.

آرى درخت شهوت انسان هم چنین است وقتى بلند شد و شاخه هایش زیاد گشت، افکار، مثل گنجشکها به سوى آن کشیده مى شوند و مثل مگسها که به طرف کثافات مى روند به طرف آن مى آیند و دفع آنها مشکلات زیادى دارد، این که عرب به مگس «ذباب» مى گوید زیرا هر چه آن را ذُبّ یعنى دفع مى کند آبَ یعنى باز مى گردد و مجموعه این دو «ذباب» مى شود، این شهوات بر اصلى واحد که حبّ دنیا است استوار است، حبّ دنیائى که رأس هر خطیئه و اساس هر نقصان و منبع هر فسادى است و خدا ما را از این امورى که موجب غفلت و عدم خشوع و حضور قلب است، مصون دارد.

دوم از عوامل پراکندگى حواس، عامل درونى است و برگشت آن به همان مسائلى است که جاذبه به خدا را زیاد و حقارت دنیا و غیره را بیشتر مى کند، کسى که جاذبه هاى دنیوى اعم از ثروت و مال و جاه و مقام و غیره او را به خود جلب کرد، قهراً به طرف خدا جلب نشده و کسى که به آنها خشنود شد، به خدا و مناجات با وى خشنود نمى شود.

جمع کردن حواس و حضور قلب و خشوع بسیار مشکل ولى لازم است، بزرگانى تصمیم گرفتند دو رکعت نماز بخوانند که از غیر خدا غافل و تنها به خدا مشغول و متوجه باشند، ولى عاجز ماندند، چه رسد به ما و اى کاش جزئى یا ثلثى از نماز ما از وسواس و شیطنت و غفلت خالى بود، تا جزو کسانى مى شدیم که عمل صالح و غیرصالح را مخلوط کردند.

و بدان که پرداختن به دنیا و پرداختن به آخرت در یک قلب جاى نمى گیرد، و مثل آبى است که در قدحى پر از سرکه ریزند، هر قدر آب ریخته شود، به همان مقدار از سرکه کم مى شود و سر مى رود (نه سرکه بصورت سرکه باقى مى ماند و نه آب بصورت آب خالص) و سعى کن این چند دقیقه نماز را با مشکلات وداع گوئى.

هر چه بیشتر در این دنیا مشغول شویم، و امورات زندگى را گسترده کنیم فکر

ص: 183

پراکنده تر مى شود و از سوئى به سوئى به پرواز درمى آید.

در احوالات پیشوایان خود بنگریم که چه مى کرده اند و چه بوده اند؟ در احوالات امام چهارم(علیه السلام) وارد شده است که گوشه اطاق آتش مى گیرد و اهل خانه صداى «النّار، النّار» (آتش آتش) بلند مى کنند، و حضرت در آن موقع مشغول نماز بوده اند، وقتى نماز تمام مى شود، و جریان را به حضرت مى گویند و اعتراض مى کنند که چرا نماز را قطع نکردید؟ مى فرماید «به خدا قسم صداى شما را نشنیدم»، بله مگر کسى که با خدا سخن مى گوید، سخن دیگرى را مى شنود. در آن حریم جاى سخن غیر نیست، زیرا که اصلا غیرى وجود ندارد.

چرا وقتى تیر را از پاى مولى علی(علیه السلام) در نماز بیرون مى آورند، دردى احساس نمى کند؟ على(علیه السلام) در نماز، ما سوى الله را فراموش مى کند، اینکه اعتراض مى کنند که چطور صداى سائلى را که چیزى مى خواست مى شنوند ولى درد را احساس نمى کنند، باید جواب داد که اى غافل، صداى سائل صداى خدائى است، و توجه به صداى خدائى توجه به خدا است نه توجه به خویش، اجابت درخواست سائل که محبوب خدا است آن را مى شنوند ولى صداى همهمه و شعله آتش را نمى شنوند و دردى احساس نمى کنند!

مرحوم الهى در ذیل این فراز (و خشوعاً فى عبادة) چنین گوید:

هم آن آزاد مردان دل آگاه *** ز ذوق بندگى در حضرت شاه

پرستش با دل خاشع نمایند *** در رحمت به روى خود گشاید

بدین سان بندگان بخشند شاهى *** فزونتر ملکى از مه تا به ماهى

ز طوق بندگى بر گردن از دوست *** چو دولت یافتى آن ملک نیکوست

تعالى اللّه زملک بندگانش *** که خاک است این جهان و آن جهانش

دل خاشع بود آئینه دوست *** در او پیدا نگارین طلعت دوست

* * *

ص: 184

50_ آراستگى در عین تهیدستى

«و تَجَمُّلا فى فاقَة»(1)

ترجمه: و (مى بینى براى هر یک از پرهیزگاران) جمالى در حالت فقر و تنگدستى.

* * *

شرح: تجمّل از باب تفعّل یعنى به سختى خود را زیبا و جمیل جلوه دادن، متقین در حالت فقر خود را غنى و بى نیاز نشان مى دهند. آنها گرچه فقیرند، ولى اظهار غناء و بى نیازى مى کنند. آنها فقر خود را از مردم پنهان مى کنند، آنها عفت خود را از دست نداده و دست نیاز به سوى کسى دراز نمى کنند، و از دیگرى سؤال و درخواست نمى نمایند.

خداوند متعال اصحاب «صُفّة» را به این خصلت مدح کرده است: «یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسیماهُمْ لا یَسْئَلُونَ النّاسَ إِلْحافاً»: «از فرط عفاف چنان احوالشان بر مردم مشتبه شود که هر کس از حال آنها آگاه نباشد آنها را غنى و بى نیاز مى پندارد، اما آنهارا از سیمایشان مى شناسى، هرگز با اصرار چیزى از مردم

ص: 185


1- در بعضى نسخ، مثل نسخه ابن میثم «تحمّلا فى فاقة» است (در فقر و تنگدستى تحمّل و طاقت دارند).

نمى خواهند».(1)

از امام باقر(علیه السلام) روایت شده که این آیه در مورد اصحاب صُفّه است، اینها چهار صد نفر از مسلمانان مکه و اطراف مدینه بودند که نه خانه در مدینه داشتند، و نه خویشاوندى که به منزل آنها بروند، از این جهت در مسجد پیامبر(صلی الله علیه و آله) مسکن گزیده، و آمادگى کامل خود را براى شرکت در میدانهاى جنگ و جهاد اعلام داشته بودند، ولى چون اقامت آنها در مسجد با شؤون مسجد سازگار نبود، دستور داده شد به صفة (سکوى بزرگ و وسیع) که در بیرون مسجد قرار داشت منتقل شوند. آیه فوق نازل شده و به مسلمین دستور داد به آنها کمک کنند و چنین کردند، آنها اوقات خود را مشغول تعلّم و عبادت بودند، هر کس آنها را مى دید به خاطر عفت نفس و خویشتندارى از سؤال، آنها را غنى مى پنداشت آنها این کار را براى رسیدن به رضوان الهى و ثواب فراوان الهى مى کردند.(2)

مرحوم خوئى در شرح خود گوید عدم درخواست با اصرار آنها که خداوند در آیه گوید، از باب سالبه به انتفاء موضوع است یعنى اصلا سؤال و درخواستى نمى کنند و عفّت باطنى آنها و حریت آنها اجازه مطلق سؤال چه با اصرار و چه بى اصرار نمى داده، چنانکه مى گوئید مثل او را ندیدیم، و مرادتان این است که اصلا مثل و شبیهى ندارد تا دیده باشم، این سالبه به انتفاء موضوع است، یعنى موضوعى که شبیه سؤال و درخواست باشد اصلا در کار نبوده است.

البته احتمال(3) دیگرى هم داده شده که مراد این است که اگر مضطر شوند، محترمانه مشکل خود را بدون اصرار به اطلاع برادر دینى خود مى رسانند، و هرگز با اصرار فراوان به این و آن از شخصیت و عفت نفس خود نمى کاهند.

ص: 186


1- سوره بقره، آیه 273.
2- تفسیر نمونه، جلد 2، ذیل همین آیه و شرح نهج البلاغه خوئى ذیل همین فراز.
3- تفسیر نمونه، ذیل همین آیه.

در حدیثى در مجمع البیان آمده است که «اِنَّ اللّهَ یِحبّ ان یَرى اَثَرَ نِعمَتِه على عَبْدِه و یَکره البُوْس و التَّباؤس و یُحِبّ الحلیم المتعَفِّف مِنْ عباده و یبغض البذّى السائل المُلْحِف»: «خداوند دوست دارد اثر نعمت خود را بر بنده اش ببیند و کراهت دارد سختى و فقر را و دوست دارد صبور عفیف از بندگانش را، و انسان پست سؤال کننده و مصرّ را دشمن دارد»(1)

شخص پرهیزکار با سختى فقر را تحمل مى کند، و از آن نمى هراسد، زیرا«اِنْ من شىء الاّ عِنْدَنا خَزائنه»(2) «مى داند منبع هر چیز در نزد خداست». اصل فقر در اسلام منفور است، فقر را سواد و سیاهى صورت در دو دنیا مى داند«الفقر سَوادُ الوَجه فىِ الدّارَیْن»؛ «ولى گاهى فقر به انسان تحمیل مى شود، جنگ تحمیلى، زلزله، خشکسالى، قحطى، سیل و عوامل طبیعى گاهى موجب فقر و از بین رفتن سرمایه ها مى شود؛ عده اى فقیر و تنگدست و آواره به جاى مى گذارد، یا شخصى بالخصوص ورشکست مى شود، تلاش کرده فقیر نباشد ولى شد، اینجا جاى کفران نیست، جاى تجرّى و عصیان نیست، چرا با فقر خود را نابود کنیم؟ ممالکى بودند که در جنگ جهانى ویران شدند ولى با همت نیروهاى خود بلند شده و از دیگران سبقت گرفتند.

متذکر مى شویم که فقر و فقیر مطلوب اسلام نیست، کسى نگوید باید حتماً فقیر داشته باشیم وگرنه بعضى احکام اسلام مثل خمس و زکات و صدقه از بین مى رود، زیرا جواب مى دهیم که اسلام نگفته باید موضوعات را حفظ کرده بلکه فرموده احکام را حفظ کنید، اصل استحباب صدقه و وجوب خمس و زکات و دیگر انفاقات را باید حفظ کرد، چون حکم اسلام است، ولى لازم نیست فقیر درست کنیم، چنانکه وقتى مى فرماید گوشت خوک حرام است نه اینکه حتماً خوک پرورش دهید، تا این موضوع باشد ولى استفاده نکنید، اصل حرمت را رعایت کنید که اگر

ص: 187


1- شرح نهج البلاغه خوئی، ذیل همین فراز.
2- سوره حجر، آیه 21.

خوکى بود، از گوشت آن نخورید و همچنین است دیگر مسائل اسلام.

در روایات است که «عفاف زینت فقر و تنگدستى است»(1)، «کسى که اظهار فقر کند، قدر و ارزش خود را و شخصیت خود را ذلیل کرده است»(2)، «مخفى کردن فقر و امراض از جوانمردى است»(3)، «خداوند فقر را امانت در نزد خلقش قرار داده، پس کسى که آن را پنهان کند خدا اجر روزه دار نمازگزار به او عنایت کند»(4) و «خداوند دوست دارد مؤمن را وقتى که فقیر و خویشتندار باشد».(5)

در اینجا به حالاتى از علماء اشاره کنم که چگونه با زهد فقیرانه زیستند و تحمل کردند، و وجهه خود را از دست ندادند: 1_ آقا سید حسن قوچانى نجفى که یکى از شاگردان عالم بزرگوار آقا سید محمدباقر درچه اى (استاد مرحوم آیة اللّه العظمى بروجردى) و شاهد وضع زندگى او نزدیک بوده است، درباره این مرد بزرگ مى نویسد:

«بسیار زحمت مى کشید و شب و روز مشغول مطالعه و تفکر علمى بود، در مدرسه نیم آور ساکن بود و در شهر منزل نداشت و زن و بچه اش در درچه پیاز (محل تولدش) بودند. پنجشنبه و جمعه را به روستاى درچه پیاز مى رفت و عصر جمعه نان و ماست یک هفته را به مدرسه مى آورد و تا آخر هفته در مدرسه مانند سایر طلبه ها مى گذراند، سید محمدباقر شب زنده دار و شوخ طبع بود و فقیرانه به سر مى برد».(6)

ص: 188


1- قال على(علیه السلام): «العفاف زینة الفقر» (بحار، جلد 72، صفحه 93 _ نهج البلاغه، حکمت 68، صفحه 340).
2- «من اظهر فقره أذلّ قدره» (غرر الحکم).
3- اخفاء الفاقة و الامراض من المرّوة (غرر الحکم).
4- «انّ اللّه جعل الفقر امانة عند خلقه فمن ستره اعطاه اللّه مثل اجر الصائم القائم.. ». (کافی، جلد 2، صفحه 260، جزء 3، از رسول اللّه و صفحه 241، خبر 8، از على (علیه السلام)).
5- «انّ اللّه یحبّ المؤمن اذا کان فقیراً متعفّفاً» (کنز العمال، خبر 16649 از رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)) (این اخبار را نیز صاحب میزان الحکمه در جلد 7، صفحه 519 آورده است).
6- سیاحت شرق، صفحات 163 و 164.

مرحوم همائى درباره استاد خود آخوند ملاعبدالکریم گزى مى گوید:

«وى به راستى شیخ بهائى عصر خود بود، و مرجعیت تامه قضا و فتوا داشت، و در عین این که سى چهل سال تمام امور قضائى اصفهان و توابعش در دست او بود، شبى که درگذشت، خانواده او نفت چراغ و نان شب نداشتند، و مرحوم فشارکى از محل وجوهات حواله داد، تا براى خانواده او شام شب و لوازم معیشت تهیه کردند، و من خود یکى از حاضران آن واقعه و مباشر آن خدمت بوده ام».(1)

3_ صنیع الدوله وضع خانه و بیرونى و اندرونى و سادگى زندگى فیلسوف عالى قدر مرحوم ملاهادى سبزوارى را با شرح و تفصیل آورده، و مى گوید: «بیرونى آن مرحوم فضائى دارد به مساحت 6 × 6 ذرع و اتاقى است در طرف مشرق آن، که از خشت و گل بنا شده، و سقف آن از تیر و هیزم ناتراشیده است و دیوارها حتى از اندود کاهگل هم عارى است و هنگامى که ناصرالدین شاه به خراسان مى رفت در تاریخ اول ماه صفر 1284 ه_. ق در همان اتاق به زیارت «حاج ملاهادى» نائل شد و ایشان هم همان جا از او پذیرایى کرد». (وصف این دیدار در سفرنامه خراسان آمده است). صنیع الدوله چنین ادامه مى دهد: «... چند درخت توت کهن در باغچه حیاط آن هست و تمام حجرات از خشت و گل است منتها کاهگل دارد.

و نهار ایشان غالباً یک پول نان بود که بیشتر از یک سیر از آن نمى خوردند، و یک کاسه دوغ آسمان گون. و در اواخر عمر به واسطه کبرسن و نداشتن دندان، شامشان یک بشقاب چلو با خورش بى گوشت و روغن بود و به آب گوشت و اسفناج قناعت مى کردند.

ایشان کتابخانه مفصل نداشتند، کتابخانه ایشان عبارت بود از چند جلد معدود و اندک (با این که محققى بزرگ بود).(2)

ص: 189


1- همائى نامه، صفحه 19.
2- اسرار الحکم، صفحه 17، 17، 20 مقدمه و نیز بنگرید به «تاریخ حکماء و عرفا متأخر بر صدر المتالهین»، صفحه 111.

در حالات حاج ملاهادى سبزوارى نوشته اند: ناصرالدین شاه که بعضى از آثار وى را خوانده بود، مى خواست او را ببیند و هنگامى که از تهران به مشهد مى رفت در سبزوار توقف نمود، و عازم خانه حاج ملاهادى سبزوارى گردید، و به ملتزمین سپرد که ورود او را به حاج ملاهادى اطلاع ندهند، و تنها، راه خانه دانشمند را پیش گرفت و ملتزمین از عقب ناصرالدین شاه مى آمدند. وقتى ناصرالدین شاه وارد خانه حاج ملاهادى شد، هنگام ظهر بود صاحب خانه بر سر سفره نشسته مى خواست غذا بخورد.

پادشاه قاجار مشاهده کرد که غذاى آن دانشمند یک گرده نان است و لقمه هاى نان را در یک ظرف کوچک که مایعى در آن مى باشد فرو مى کند و در دهان مى گذارد و ناصرالدین شاه فهمید که در آن ظرف سرکه است. کنار سفره بر زمین نشست، و از حال صاحب خانه پرسید و در ضمن نظرى به اطراف انداخت، و مشاهده کرد که در آن اتاق جز یک قطعه نمد که بر زمین گسترده شده و سفره را روى آن قرار داده اند، چیزى دیده نمى شود، گفت: آقا من تصور مى کردن که زندگى شما خوب است و اینک مى بینم که بر نمد مى نشینید و نان و سرکه مى خورید!

بعد از قدرى صحبت ناصرالدین شاه فهمید که فرش دو اتاق دیگر که در آن خانه است نیز از نمد مى باشد و از حاجى پرسید، چرا به آن زندگى محقّر ساخته است، او گفت این سه قطعه نمد را هم که کف اتاق انداخته ام باید در این جهان بگذارم و بروم و این نمدها در دنیا مى ماند و من رفتنى خواهم بود!

ناصرالدین شاه گفت: در این سن که شما دارید، نباید غذاى شما نان و سرکه باشد، و حاج ملاهادى سبزوارى گفت: کسانى هستند که مستحق مى باشند و من به آنها کمک مى کنم و به همین جهت به خود من بیش از نان و سرکه نمى رسد.

غذاى آن عالم نان و سرکه بود یا نان و نمک و در فصل بهار که در سبزوار سبزى فراوان مى باشد، چند شاخه سبزى هم به غذاى خود مى افزود.

ص: 190

(این چنین است) یک عالم شیعه و با وَرَع که در سراسر عمر درآمد خود را به مستحقین مى داد و خود به نان و سرکه و یا نان و نمک مى ساخت....(1)

آرى با این فقر، چنان عظمت و جمالى دارد که باید شاهان عالم بر خاک درگهش زانوى ادب سایند و به دست بوسى او افتخار کنند!

4_ حاج شیخ محمدتقى بافقى این مرد بزرگ در مدت عمرش _ هفتاد و دو سال _ جز لباس کرباس و قدک اصفهان و یزد لباس دیگرى نپوشید، حتى عمامه اش هم کرباس بود هرگز ظروف چینى و بلور خارج استعمال نکرد و در منزلش ظرفى جز از جنس مس و سفالین پیدا نمى شد، و از آن دسته از مواد غذائى که از خارج وارد مى شد استفاده نکرد.(2)

اینها نمونه از احوالات زاهدان داراى عفت نفس بود که حاضر نشدند دست نیاز پیش کسى دراز کنند، و حالات دیگرانى چون شیخ انصارى، حاج شیخ عباس قمى، وحید بهبهانى، محقق اعرجى، ملاصدرا بلاغى، شاهدى دیگر بر وجود پرهیزگارانى بزرگ است.

سخن سراى شیرین زبان، الهى قمشه اى، در ذیل این فراز (و تجملا فى فاقة) گوید:

بگاه احتیاج آن سر فرازان *** به خود گیرند ناز بى نیازان

به روز فقر تن را در تجمل *** نگه دارند و جان را از تذلّل

که بر حاجاتشان آگه نگردند *** نداند کس که آنان مستمندند

که عاشق گر بسوزد یا بسازد *** نخواهد غیر معشوقش نوازد

ص: 191


1- ملاصدرا...، صفحه 244، 243.
2- «مجاهد شهید حاج شیخ محمدتقى بافقى»، صفحه 154. (این احوالات که ذکر شد و بسیارى دیگر از زهد و خویشتندارى آنها را مى توانید در کتاب سیماى فرزانگان، جلد 3، بخش شانزدهم (ساده زیستى)، صفحه 438 به بعد مطالعه کنید).

نیاز آور به کوى بى نیازى *** نشین بر راه شاه دل نوازى

مگو با ما سر یارى ندارد *** نکو شو تا حق نیکى گذارد

تو گر با اوئى او با تست بنیوش *** مکن یک لحظه ایزد را فراموش

* * *

ص: 192

51_ صبر در شدائد

اشاره

«و صَبْراً فى شِدّة»

ترجمه: و (مى بینى براى هر یک از متقیان) صبر کردنى در سختى و شدت.

* * *

شرح: پرهیزگاران در برابر شدائد و انبوه مشکلات زندگى صبور و بردبارند و در شرائط سخت و دشوار از کوره درنمى روند و با اتکاء به نیروى لایزال الهى صبر و استقامت ورزیده و سرانجام به پیروزى نهائى نایل مى شوند.

درباره صبر در فرازهاى قبل به طور مشروح بحث شد و گفته شد واژه صبر در اصل لغت به معنى حبس و نگهدارى است و سپس معانى جدیدى گرفته است، قتل صبر، کشتن توأم با شکنجه را گویند که طرف مقابل هیچ وسیله دفاعى ندارد، و این بواسطه حبس کردن و در تحت فشار قرار دادن حاصل مى شود، انسان وقتى در مقابل شهوات و مشکلات مقاومت کرد و نفس را از تعرض آنها حبس کرد، در فرهنگ قرآن و روایات صبر و استقامت بر آن اطلاق شده است.

مرحوم محمد نبىّ تویسرکانى این عالم بزرگوار و محقق جلیل در کتاب ارزشمند خود «لئالى الاخبار» گوید: «معنى صبر حبس نفس است از زشتیهائى که اشتها دارد و وادار کردن آن بر طاعات، و کاملترین فرد صبر بازداشتن نفس از

ص: 193

بهره هاى نفسانى و شهوات حیوانیه مباحه است چه رسد باز داشتن نفس را از زشتیها و عدم متابعت آنها به طورى که نفس مرکوب آنها شود.

بلکه مرکوب او شوند همه *** گر ز شهوت به صبر باز آید

تلخى صبر اگر گلوگیر است *** عاقبت خوشگوار خواهد بود(1)

و نیز گوید: حقیقت صبر جرعه جرعه خوردن غصه ها در مصائب و تحمل بلایا است، چنانکه در «مسکن الفواد» (شهید ثانى) فرموده و نسبت به لغت داده است، «الصَّبْر الحَبْسُ للنّفس مِنَ الفَزَع مِن المُکروه و الجَزَع عنه و انّما یَکونُ ذلک بِمنعِ باطِنه مِن الاضطراب و اعضائِه مِنَ الحَرَکاتِ الغَیر المعتادة».

و غایت صبر این است که فرقى بین نعمت و محنت (آنچه در مقابل نعمت است) نگذارد بلکه محنت را بر نعمت ترجیح دهد، زیرا علم به حسن عاقبت آن دارد.(2)

در بحث هاى قبل دباره اقسام سه گانه صبر (صبر در مصیبت، صبر در معصیت، صبر در عبادت) بطور مشروح سخن گفتیم که دیگر به آنها نمى پردازیم.

فرهنگ صبر در اسلام

صبر در اسلام خود نوعى فرهنگ و دانش است، دانشى که باید آموخت، باید در مواضع مختلف آن را تکرار کرد تا مثل هر صفتى براى انسان ملکه شود.

ص: 194


1- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحه 254 و 253 _ کتاب «مسکن الفواد عند فقد الا حبّه و الاولاد» از شهید ثانى(ره) است (یعنى ساکن کردن دل در موقع فقدان و از دست دادن دوستان و فرزندان) گفته اند وجه اینکه این کتاب را نوشت این بود که فرزندان زیادى از او وفات یافتند و فقط شیخ حسن صاحب معالم آن محقق شهیر و عالم عامل باقى ماند ولى اعتماد و اطمینانى به زنده ماندن او نداشت وقتى شهید ثانى به شهادت رسید فرزند او 4 سال یا 7 سال داشت، رساله «مسکن الفواد» در سال (1342) هجرى در نجف اشرف به چاپ رسید (الانوار النعمانیة)، جلد 3، پاورقى صفحه 201).
2- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحه 254، 253.

در قرآن و احادیث صبر بسیار مورد مدح و مجد قرار گرفته، و صابران متصّف به صفاتى شده اند. در قران بیش از هفتاد مرتبه این صفت پسندیده ذکر شده و نوزده مرتبه خطاب به خود پیامبر(صلی الله علیه و آله) شده که صبر را پیشه خود سازد، و بسیارى از خیرات و درجات مبتنى بر صبر و ثمره آن شمرده شده است.

براى نمونه، قرار دادن بنى اسرائیل را به عنوان پیشوا و هدایتگر به خاطر صبر دانسته است: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا»(1) و نیز فرموده: «وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنى عَلى بَنی إِسْرائیلَ بِما صَبَرُوا»(2) و همچنین اجر صابران را بواسطه صبر آنها بى حساب قرار داده «إِنَّما یُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِساب»(3) و غیر این آیات از آیات وارده در مورد صبر؛ و نیز در روایات بسیار مورد توجه قرار گرفته است:

امام صادق(علیه السلام) مى فرمایند: «الصَّبر مِنَ الایمان بِمَنزَلة الرأسِ مِنَ الجَسَد فَاذا ذَهَبَ الرأسُ ذَهَبَ الجَسَد کَذلکَ اِذا ذَهَبَ الصَّبرُ ذَهَبَ الاِیمان» «صبر نسبت به ایمان به منزله سر نسبت به بدن است، پس زمانى که سر مى رود، بدن هم مى رود، همینطور وقتى صبر مى رود، ایمان هم مى رود».

و نیز در روایتى دیگر آن حضرت فرمودند: «وقتى مؤمن داخل قبرش شد، نماز در طرف راست و زکات در طرف چپ او قرار گرفته و اعمال نیک او سایه بان او مى شود و صبر در گوشه اى قرار مى گیرد، وقتى دو ملک سؤال مى آیند صبر به نماز و روزه و اعمال نیک گوید: رفیق شما نزد شما است اگر عاجز شدید از یارى او من نزد او (یعنى بنده مؤمن) هستم».

در حدیث جالبى آن حضرت فرمودند: «ما صابریم و شیعه هاى ما صابرتر از ما هستند»، گفته شد چگونه صابرتر از شما هستند، فرمود: «زیرا ما صبر مى کنیم بر آنچه مى دانیم ولى شیعیان ما صبر مى کنند، بر آنچه نمى دانند».

رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) نیز فرمودند: «الصّبر نِصْفُ الاِیمان» «صبر نصف ایمان است». اگر سؤال کنى معنى نصف ایمان بودن صبر چیست؟ گویم غزالى در احیاء العلوم خود

ص: 195


1- سوره سجده، آیه 24.
2- سوره اعراف، آیه 137.
3- سوره زمر، آیه 10.

دو وجه براى این روایات ذکر کرده است:

1_ ایمان اطلاق بر تصدیقات و اعمال مى شود، پس براى ایمان دو رکن است یکى یقین و دیگرى صبر، مراد از یقین، معارف قطعى است و مراد از صبر، عمل به مقتضاى یقین.

و رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) این دو را (یقین و صبر) را در روایتى جمع کرده و فرموده اند: «مِنْ اَقلّ ما اوتیتُم الیقین و عَزیمةُ الصّبر»: «از کمترین چیزهائى که اعطا شده اید یقین و صبر است».

2_ وجه دوم این که ایمان مشتمل است بر امورى که نفع مى بخشد و بر امورى که ضرر مى زند، مؤمن باید اعمال نافع را انجام داده، و شکر گزارد، و اعمال مضرّ را ترک کرده، و صبر در مقابل ترک آنها کند، پس شکر در مقابل اعمال نافع و صبر در مقابل اعمال مضرّ است، پس شکر نصف ایمان است، و صبر نصف دیگر آن و به همین جهت یکى از صحابه گفت: «الایمان نصفان، نصف صبر و نصف شکر»: «ایمان دو نصف است، نصفى صبر و نصفى شکر».

در اهمیت صبر همین بس که تمام اخلاق حمیده به صبر برمى گردد، لکن براى این صبر در هر موردى اسمى است، اگر صبر در برابر شهوت شکم و فرج باشد، عفت نامند و اگر در تحمل امر غیر ملایمى و سختى باشد اسمهاى آن نزد مردم مختلف است، اگر در مصیبت باشد، صبر و ضد آن را جزع گویند، اگر در موقع بى نیازى و ثروتمند بودن باشد که خود را نبازد، «ضبط نفس» گویند که در مقابلش «بَطَر» است که تکبر و خود را بزرگ شمردن باشد و اگر در جنگ باشد، شجاعت و ضدش «جُبن» است و اگر در فرو نشاندن غضب باشد، حلم و ضدش «سفه» و نوعى نادانى است و اگر در برابر حوادث خیر و شرّ روزگار باشد، سعه صدر و ضدش ناراحتى و ضیق صدر است، و اگر در مخفى کردن کلام باشد، کتمان سرّ است و اگر در برابر زیاده خواهى و زیاده بر زندگى معمولى باشد، زهد و ضدش حرص است و اگر

ص: 196

صبر بر بهره هاى کم باشد، قناعت و ضدش، «شَره» و شدت میل است.

و بواسطه اشتمال صبر بر این صفات وقتى از پیامبر(صلی الله علیه و آله) از ایمان سؤال کردند، حضرت فرمودند: «هو الصبر» زیرا صبر اکثر اعمال ایمان و عزیزترین اعمال آن است.(1)

فلسفه صبر

در مباحث قبل به این بحث اشاره اى شد، و در ذیل این فراز نیز به چهار نکته اشاره مى کنیم:

1_ تمام کارهاى مثبت با موانعى روبرور است، کار مثبت و مهم بدون مخالف نمى شود، آزادى، استقلال، ایمان، تقوى، تحصیل دانش، کسب، بدون مشکل نمى شود، اگر اهل صبر نیستى وارد میدان نباید بشوى، اگر با یکى دو مانع مى خواهى کنار روى اصلا از اول پا در این مسیر نگذار.

یکى از بزرگان که استاد استاد ما بود، و از مراجع محسوب مى شد یک نفر در مشکل مالى سختى گرفتار شده بود، و نامه تندى توأم با ناسزا به آقا نوشت و آخر نامه مشکل مالى خود را ذکر کرده بود، آقا نامه را خوانده بودند، و براى این که آن طرف خجالت نکشد، نامه را پشت کتابهاى کتابخانه خود انداخته بودند، و پیغام براى آن شخص داده بودند که بیا مثل اینکه نامه براى من داده بودى، و من آن نامه را انداخته ام (مرادشان پشت کتابها بوده) چه مشکل دارید، او آمده بود، و مشکل را مطرح کرده و گره کارش اصلاح شده بود، و آن عالم بزرگوار فرموده بود، او فکر کرد نامه اش را نخوانده ام ولى این کار را کردم تا هم به او کمک شده باشد و هم ناراحت نباشد.

پس ضامن اجراى تمام کارهاى خیر صبر است، با صبر مى توان به اهداف

ص: 197


1- منبع سخنان در بحث فرهنگ صبر جلد سوم انوار نعمانیة، صفحه 200 تا 198 بوده است، براى اطلاع بیشتر به این منبع رجوع نمائید.

عالى رسید.

باغبان گر پنج روزى صحبت گل بایدش *** در کنار خار هجران صبر بلبل بایدش

بلبل چون عاشق گل است، گاه بدنش هم از خارها خون آلود شود ولى نمى هراسد، تو هم باید در کنار گلهاى روزگار از خارها نهراسى گرچه خون آلوده شوى.

2_ انسان تحت فشار انگیزه هاى درونى و بیرونى است؛ همیشه انگیزه ها و نیازهائى او را به طرف گناه مى کشاند، هواها و نیازها و خواهشهاى نشأت گرفته از شهوت از درون و محیطهاى فاسد و شیطان و دوستان ناباب و غیره از برون مزاحم و رهزن مسیر تکامل و صلاح اویند، اگر نخواهد استقامت داشته باشد از کوره در مى رود، پس صبر عامل بازدارنده از گناه است.

3_ اصولا دنیاى ما آمیخته با حوادث تلخ و شیرین، کامیابى و ناکامى، شکست و پیروزى، نیش و نوش است. هر روز دوستان از دنیا مى روند و اگر از دنیا مأیوس شویم و در حادثه اول و دوم خود را ببازیم، مرده اى بیش نیستیم، انسان به امید زنده است، آدم مأیوس در حساب مرده ها است. باید در برابر همه حوادث صبر کرد، تا به جائى رسید، اینکه در عرف مى گویند انشاء الله غم اول و آخرتان باشد، این دعا نیست، این نفرین است، یعنى امیدوارم انشاء الله اول از همه بمیرى، زیرا مگر مى شود در این دنیا مردن و از دست رفتن نباشد، اگر مى خواهى این غمى که الان بر تو وارده شده غم اول و آخر تو باشد، باید اول از همه بروى تا غمى نبینى! پس صبر عامل امیدوارى است.

4_ علم و دانش آموزى ثمره صبر است، از آیات قرآن نیز چنین استفاده مى شود در آیه 33 شورى بعد از اینکه خداوند از نشانه هاى خود خبر مى دهد مى فرماید: (إِنَّ فِى ذَلِکَ لاَیَات لِّکُلِّ صَبَّار شَکُور) «همانا در آنها نشانه هائى است براى هر صبر کننده و شکرگزارى».

ص: 198

اسرار آفرینش، آیات خداوند است و علم به آنها نیاز به صبر دارد، آن هم صبر بسیار، زیرا («صبّار» صیغه مبالغه است) کشف آثار هستى و عبرت گرفتن از آنها نیاز به صبر دارد. یکى از دانشمندان خارجى 20 سال زحمت مى کشد، تا کتاب مورچگان بنویسد که یک عالم توحید است.

درباره نیوتن گفته اند وقتى سیب از درخت به زمین افتاد، تا وقتى که علم به نیروى جاذبه زمین پیدا کرد، مدت 5 سال طول کشید، یعنى درباره همین حادثه ساده 5 سال با صبر و حوصله مطالعه کرد!

براى یادگیرى صبر و استقامت، شرح حال علماء باید مطالعه شود، چه علماى مذهبى و چه غیرمذهبى، هر کس به جائى رسید چه در مسیر توحید و چه در غیر این مسیر، بدون صبر نرسید، امیدوارم خداوند ما را در علم آموزى در مسیر خود صبّار و شکور قرار دهد.(1)

الهى در ذیل این فراز (و صبراً فى شدة) چنین گوید:

هم آنان را ز تسلیم و توکّل *** به هر سختى بود صبر و تحمّل

چه سختی ها که گیتی در پی انگیخت *** چو نیروی صبوری دید بگریخت

بیابان جهان پرخار و خاشاک *** صبوری بر مثال رخش چالاک

چو رخش صبر باشد نرم رفتار *** گذارد پا به نرمى بر سر خار

جهان صحرا و سختیها سبک باد *** صبورى همچو کوه سخت بنیاد

شکیبائى گزین چون پارسا مرد *** صبورى کن چو پیش آید غم و درد

شکیبائى ظفر بخشد سرانجام *** نیابد بى صبورى هیچ کس کام

چو سختى روى آرد مرد هوشیار *** به پاى صبر بشتابد پى کار

به جانش صبر او آرام بخشد *** فلاحش دست گیرد کام بخشد

نگردد تنگدل در هیچ سختى *** بر آرد شاخ صبرش نیک بختى

* * *

ص: 199


1- درباره صبر مى توانید به کتاب لئالى الاخبار، جلد 1، صفحه 253 به بعد مراجعه کنید.

ص: 200

52_ پرهیزگاران طالب حلالند

«و طَلَباً فى حَلال»

ترجمه: و (مى بینى براى هر یک از متقیان) طلب کردن مال حلال را.

* * *

شرح: از اوصاف دیگر آنها این است که هرگز به دنبال مال از طریق حرام نیستند، حتى اگر هدیه اى براى آنها آورده شود، تا نفهمند از چه مالى است از آن استفاده نمى کنند.

از این فراز به دست مى آید، پرهیزگاران اولا در طلب روزى هستند، و انسانهاى تنبل و تن پرور و سربار جامعه نیستند و ثانیاً تلاشگرند ولى در مسیر حلال، طلب روزى مى کنند ولى روزى حلال و طیّب.

اساساً خداوند متعال نیز به جز روزى حلال را براى بندگان خود تجویز نکرده است، گرچه همه چیز از او است ولى حق استفاده را فقط در امور طیّب و حلال و پاکیزه داده است.

در آیات مختلفى به خوردن اشیاء طیب امر شده است:

1_ (کُلُوا من الطیبات و اعملوا صالحاً) «بخورید از پاکیزه ها، و عمل صالح و

ص: 201

نیک انجام دهید»(1) این آیه نشان مى دهد که اجازه دادن خداوند به حق استفاده از طیبات منوط به انجام عمل صالح است. اگر از نعمتهاى پاکیزه خداوند بخورى و سر به طغیان بردارى، تخلف از دستور ولى نعمت خود کرده اى و امر تو بدست او است تا با تو چه کند!

2_ (کُلُوا مِمَّا فِى الْأَرْضِ حَلاَلا طَیِّباً): «بخورید حلال و طیب از آنچه در زمین است».(2)

3_ (یَسْأَلُونَکَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُم الطَّیِّبَاتُ): «(اى پیامبر) از تو سؤال مى کنند چه چیزى براى آنها حلال است، بگو حلال است براى شما طیبات و پاکیزه ها».(3)

آنچه انسان با آن ارتزاق مى کند، از بزرگترین عوامل مؤثر در جسم و روان و نسل آدمى است، روحیات انسان متأثر از غذائى است که مى خورد، بدن آدمى ساخته شده از چیزى است که تناول مى کند.

در حالات مرحوم محمدباقر مجلسى هم نقل شده که در وقتى که مادرش بر او باردار بود، مرحوم مجلسى اول (محمدتقى) پدر او گفته بود، هر چه من در خانه مى آورم باید بخورى، نه چیز دیگرى، زیرا نمى خواهم غذاى مشتبهى بخورى، چون بر بچه مؤثر است، مرحوم مجلسى متول شده، و بزرگ مى شود، تا نوجوانى مى شود، روزى برحسب بازى و شیطنت بچه گانه چیزى شبیه میخ بزرگ یا جوالدوزى که به دست داشته در مشک یکى از آب کش ها فرو مى کند، و پا به فرار مى گذارد، خبر به پدر وى مى رسد و پس از این که خسارت را مى پردازد، به مادر وى مى گوید از تو سؤالى مى کنم باید جواب صحیح بدهى مگر نگفتى از غیر از آنچه من

ص: 202


1- سوره مؤمنون، آیه 15.
2- سوره بقره، آیه 168.
3- سوره مائده، آیه 4.

مى آورم نخورى، گفت چنین نکردم، گفت خیر اگر چنین کرده بودى، این اتفاق نمى افتاد خوب فکر کن چه خورده اى که روى این بچه اثر گذاشته، و امروز چنین کرده است، پس از مدتى فکر، گفت یادم افتاد روزى در حیاط خانه خیاطى مى کردم انارى از درخت همسایه به خانه ما افتاد و من با سوزن به درون آن فرو کرده و مقدار آبى از آن خورده بودم و چون به یاد حرف شما افتادم بقیه را نخوردم، مرحوم مجلسى گفت معما روشن شد، سوزن جوالدوز، و انار مشک شد!

از رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) نقل شده: «العبادة سبعون جزءً و اَفْضَلُها جُزءً طَلَبُ الحَلال»: «عبادت هفتاد جز دارد و افضل آنها طلب روزى حلال است».(1) یعنى به دنبال روزى حلال رفتن از بزرگترین عبادات است.

و روى همین اصل در حدیثى دیگر از پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسیده: «العِبادَةُ مَعَ اَکل الحَرامِ کالبَناء عَلَى الرَّمل»: «عبادت با خوردن حرام مثل بنا ساختن بر زمین رملى و شنى است که به هیچ وجه استقامت ندارد و ساختن ساختمان بر آن کارى عبث و بى فائده است».

در روایت قدسى آمده که «اى احمد (مراد پیامبر(صلى الله علیه وآله) است) عبادت ده جزء است، نه جزء آن در طلب حلال است، پس اگر غذا خوردن و آشامیدن خود را طیّب و پاکیزه کردى، در حفظ و حمایت من هستى».(2)

بزنطى راوى معروف و صحابى حضرت رضا(علیه السلام) مى گوید: به حضرت رضا(علیه السلام) گفتم: «فدایت شوم از خداوند عزوجل بخواه، حلال روزى من گرداند، حضرت فرمودند: آیا مى دانى حلال چیست؟ گفتم آنچه در نزد ما کسب پاکیزه و طیّب باشد، حلال است، حضرت فرمودند: بسیار على بن الحسین زین العابدین(علیه السلام) مى فرمود: حلال رزق و قوت برگزیدگان است «الحلال قُوتُ المُصطَفَین» سپس فرمودند: از خدا

ص: 203


1- سفینة البحار، جلد 1، ماده «حلل».
2- سفینة البحار، جلد 1، ماده «حلل».

چنین بخواه «اَسئلک من رزقک الواسع»: «از رزق و روزى واسع تو درخواست و طلب مى کنم».(1)

در روایت است که وقتى پیامبر(صلی الله علیه و آله) از مردى خوشش مى آمد از او سؤال مى کردند، شغل و حرفه تو چیست؟ اگر مى گفت شغلى ندارم، مى فرمود «سقط من عینى»: «از چشم من افتاد».(2)

این روایات اهتمام پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به کسب و کار از طریق حلال روشن مى کند و این که حاضر نبودند، حتى لحظه اى یک فرد انگل و سربار جامعه باشد.

در حدیثى از پبامبر(صلی الله علیه و آله) آمده «مَنْ اکتسب مالا مِنْ غیر حِلّه کانَ زادهَ الى النار»: «کسى که کسب مال از طریق غیر حلال کند، آن مال زاد و توشه او بسوى آتش جهنم است».(3) یعنى در مسیر قیامت مال حلال زاد و توشه افراد بهشتى است، و مال حرام زاد و توشه افراد جهنمى و هر دسته از اینها با این غذاى سفر، به مقصد خود بهشت و جهنم مى رسند.

در حدیثى دیگر از آن بزرگوار آمده «مَنْ اَکَلَ الحَلالَ اَرْبَعینَ یوماً نَوّر اللّه قَلْبَه»: «کسى که چهل روز غذاى حلال بخورد، خداوند قلب او را نورانى کند».(4)

این روایت ناظر به همان اثرى است که گفتیم لقمه حلال بر روان و روح و قلب آدمى دارد، لقمه حلال تا چهل روز نورانیت در قلب ایجاد مى کند، و در مقابل لقمه حرام تاریکى و گرفتگى و افسردگى دل را به همراه دارد.

استاد مى فرمودند در مسجد الحرام جوانى دامن مرا گرفت و گفت نمى دانم، چرا حال دعا در این مکان پر عظمت که همه حال دعا و انابة دارند من ندارم، گفتم:

ص: 204


1- سفینة البحار، جلد 1، ماده «حلل».
2- سفینة البحار، جلد 1، ماده «حلل».
3- سفینة البحار، جلد 1، ماده «حلل».
4- سفینة البحار، جلد 1، ماده «حلل».

سفر اول اگر کسى بیاید، باید از خود بى خود شود، از گناهانت استغفار کن، شاید مال حرام خورده اى، وگرنه کانون نورى که هر فاقد نور را نورانى مى کند، چرا باید قلب تو را نورانى نکند، جائى که مرکز نور است، چرا نور قلب را نباید زیاد کند.

درست است که در روایات داریم: «کل شىء حلال حتى تعرف انه حرام»: تا علم به حرمت ندارد هر چیزى حلال است ولى این از نظر حرمت تکلیفى است، یعنى تا ندانى حرام نیست بخورى ولى اثر وضعى خود را دارد، چنانکه اگر ندانى شیشه اى شراب است و بخورى فعل حرام انجام نداده اى، ولى آیا مست نمى شوى!؟ مال حرام هم اگر علم نداشته باشد، به حرمت آن، ولى آن تاریکى را براى قلب خواهد آورد.

و نیز از همان حضرت است که براى خداوند فرشته اى است که بر بام بیت المقدس ندا مى دهد در هر شب «مَنْ اَکل حَراماً لَمْ یقبل اللّه منه صَرفا و لا عدلا و الصَّرفُ النّافلة و العَدلُ الفریضة»: «کسى که حرام خورد خداوند صرف و عدل او را قبول نکند، و صرف نوافل و مستحبات و عدل فرائض و واجبات است».(1)

مولى على(علیه السلام) نیز فرمودند: «اى کمیل زبان از قلب ظهور مى کند (یعنى هر چه در قلب است به زبان مى آید و هر چه زبان مى گوید چیزى است که از دل تراوش کرده است) و قلب از غذا پابرجا است، پس نظر کن، در آنچه قلب و جسم تو از آن تغذّى مى کند. اگر حلال نباشد خداوند تسبیح و شکر تو را قبول نمى کند.

این بزرگوارانى که این گونه توصیه مى کنند خود از عاملان به این دستورات الهى بوده اند، و جا دارد پرهیزگاران به آنها اقتدا کنند.

در احوالات پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمده که «امّ عبدالله خواهر شدّاد بن أوس قدح شیرى براى افطارى پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرستاد، حضرت توسط شخصى براى او برگردانده، فرمودند: این شیر کجا بوده گفت: از گوسفند است بار دیگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) برگرداندند، و فرمودند

ص: 205


1- سفینة البحار، جلد 1، ماده «حلل».

گوسفند از کجا بوده، گفت از مالم خریدم، پس آن حضرت نوشیدند، فرداى آن روز امّ عبدالله نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و گفت یا رسول الله من براى شما شیر مى فرستم و شما برمى گردانید؟!

پیامبر(صلی الله علیه و آله) به او فرمود: انبیاء و رسولان قبل از من این گونه مأمور بودند که چیزى نخورند مگر طیّب باشد، و عملى نیز جز عمل صالح انجام ندهند».(1)

شاید از آیات و روایاتى که پس از خوردن مال حلال و طیّب، سخن از عمل صالح مى گوید بتوان استفاده کرد که خوردن مال حلال خود مؤثر در انجام عمل صالح و ازدیاد آن است.

در مورد اوصیاء این نبىّ مکرّم(صلی الله علیه و آله) نیز چنین بوده است. در مورد امام صادق(علیه السلام) نقل شده که روزى «مصادف» غلام خود را خواستند و به او هزار دینار دادند، و فرمودند آماده سفر به مصر شو، زیرا خانواده ما زیاد شده اند (گویا حضرت براى روزى خانواده خود در مضیقه بودند و دست به تجارت زدند) «مصادف» جنسى خرید و با تجار به طرف مصر رفت. وقتى نزدیک مصر شد، قافله اى در خارج مصر به آنها رسید، از آنها پرسیدند اوضاع تجارت چگونه است؟ و گفتند ما این متاع را که متاعى عمومى و مورد نیاز همگان است داریم. افراد آن قافله گفتند، در مصر از این متاع نیست، پس قسم خوردند، و عهد کردند که متاع خود را نفروشند مگر به دو برابر قیمتى که خود خریده اند (یعنى شىء یک دنیارى را به دو دینار بفروشند). وقتى متاع را فروخته و پولها را گرفته، به مدینه بازگشتند، «مصادف» غلام حضرت وارد بر امام صادق(علیه السلام) شد در حالى که دو کیسه که در هر یک هزار دینار بود داشت، گفت: فدایت شوم این سرمایه و این هم رنج است، حضرت فرمودند: این سود زیادى است، چگونه با متاع عمل کردید!؟ جریان را «مصادف» گفت و این که چگونه قسم خوردند، حضرت فرمود: سبحان الله، قسم بر علیه مسلمانان مى خورید که به

ص: 206


1- تفسیر درّ المنثور، جلد 5، صفحه 10 _ میزان الحکمه، جلد 2، صفحات 508 و 509.

ازاء یک دینار یک دینار سود برید، سپس یکى از کیسه ها را گرفته و فرمودند این رأس المال و سرمایه من که به شما دادم، و نیاز در این سود براى ما نیست، سپس فرمودند: یا «مصادف» مِجالَدَةُ السُّیوفِ اَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ الحلال؛ «اى «مصادف» فرود شمشیرها بر کالبد و بدن در مبارزه، آسانتر از طلب حلال است».(1)

جانم به فدایت اى رهبر جهانیان با این که نیازمند به پول براى خانواده خود بودى، راضى به این معامله پرسود نشدى گرچه براى حضرت حرام نبود و از این رو فقهاء مثل شیخ حرعاملى، در وسائل، فتوى به کراهت این گونه معامله داده اند، در مکتب این امام همام طلب مال حلال مشکلتر از شمشیر خوردن است!

اى برادر مواظب باش و به خیال زیاده خواهى، حق و ناحق نکنى، اگر فکر مى کنى، با کلاه گذاشتن بر سر مردم رزق و روزیت زیاد مى شود فکر درستى نیست و بدان که، اگر معامله با طیب و رضایت برادر دینیت نبود، به فعل حرام مرتکب شده اى، و مالى که از حرام آید علاوه بر عذاب اخروى مالى بى برکت است، سعى کن حرمت مال مسلمان را نگاه دارى که در روایت از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) رسیده «حرمة مال المسلم کحرمة دمه»: «حرمت و احترام مال مسلمان مثل احترام و حرمت خون او است»،(2) مواظب باش با خوردن مالش خونش را نخورى!

در حجة الوداع و سفر آخرى که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به حج رفتند، در خطبه اى که ایراد کردند فرمودند: «اَیُّها الناس انما المؤمنون اِخْوَه و لا یحلّ لِمؤمِن مالُ اخیه الاّ مِنْ طیب نفس منه»: «اى مردن مؤمنان برادرند و حلال نیست براى مؤمن (خوردن) مال برادر دینى خود مگر با رضایت او باشد».(3)

ص: 207


1- وسائل الشیعه، جلد 12، صفحه 311 _ میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 509 _ بحار، جلد 47، صفحه 59.
2- کنز العمال، خبر 404.
3- بحار الانوار، جلد 76، صفحه 350، شبیه این روایت از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) به این صورت که نقل مى کنیم در (کنز العمال، خبر 16147 آمده است «لا یحلّ لامرى مسلم من مال اخیه شىء الاّ بطیب نفس منه» (این دو روایت را صاحب میزان الحکمه در جلد 2، صفحه 510 آورده است).

در قرآن نیز فرمود: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاض مِّنْکُمْ): «اى کسانى که ایمان آورده اید، اموال خود را بین خود به باطل نخورید، مگر اینکه تجارت و معامله با رضایت شما (صاحب مال) باشد».(1)

اى عزیز به خداوندى که تو را خلق کرده، و تا حال روزى داده، بیشتر از آنچه باید به دست تو رسد، نمى رسد، پس زیاد خود را خسته مکن، به امید خدا به سر کار خود رو و با کسب حلال امور خود بگذران، اگر حق را باطل کردى، و فکر کردى مال بسیار به هم زدى چه بسا در جائى از دست دهى که خود نمى فهمى، و اگر حساب کنى مى بینى آن مقدار که بنا بوده به تو رسد همان مقدار باقى مانده اى است که در دست تو است.

در مورد این که بیش از آنچه مقدر است به دست ما نمى آید، حکایتى عرض کنم، در روایتى آمده که روزى امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) داخل مسجد شدند، و به مردى گفتند: استر و مرکوب مرا نگه دار، آن مرد هم لجام آن را سرقت کرده و قاطر را رها کرد، و رفت، پس از مدتى حضرت بیرون آمده، و در دستشان دو درهم بود، و خواستند به مرد دهند در عوض نگهدارى استر، ولى حضرت استر را بدون لجام یافتند؛ سپس به غلام خود دو درهم را دادند تا لجامى بخرد، غلام لجام استر حضرت را در بازار یافت، در حالى که آن سارق به دو درهم فروخته بود، حضرت فرمودند: «انّ العَبْدَ لَیَحْرُمُ نَفْسَه المُرزَق الحلال بترک الصبر و لا یزداد على ما قُدِّرَ له»: «بنده نفس خود را محروم مى کند از روزى حلال به جهت عدم بردبارى ولى از آنچه براى او مقدر شده است زیاده بهره نمى برد».(2)

صاحب وسائل از مرحوم کلینى نقل کرده که امام باقر(علیه السلام) فرمودند: رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) در حجة الوداع فرمودند: «جبرئیل امین در قلب من القاء کرد که: هیچ نفسى نمى میرد

ص: 208


1- سوره نساء، آیه 29.
2- لئالى الاخبار، جلد 2، صفحه 56.

مگر این که رزقش را کامل کند، پس پروا داشته باشید از خدا و طلب و کسب خود را زیبا و (حلال) کنید، و کندى رسیدن رزق، شما را سست نکند، که با معصیت خدا آن را طلب کنید، زیرا خداوند تبارک و تعالى ارزاق را به صورت حلال میان خلقش تقسیم مى کند و به صورت حرام تقسیم نکند، پس کسى که از خداوند بترسد صبر نماید خداوند رزق او را از طریق حلال مى رساند و کسى که هتک حجاب سرّ کرد و عجله نمود و رزق خود را از غیر طریق حلال به دست آورد، خداوند حلال او را مى برد و روز قیامت او را به پاى میز محاسبه خواهد کشید».(1)

در روایتى دیگر صاحب وسائل از مرحوم شیخ مفید در «مقنعه» نقل مى کند که امام صادق(علیه السلام)فرمودند: رزق بر دو نحو تقسیم مى شود: یکى مى رسد به صاحبش اگر چه طلب نکند، و نوع دوم این که معلقّ به طلب و خواست او است، پس آنچه براى عبد مقدور قسمت شده عاقبت به او مى رسد گرچه تلاشى براى آن نکند، و آنچه به سعى و کوشش شخص تقسیم مى شود، پس سزاوار است شخص آن را از طریق مشروع درخواست کند، نه غیر آن، پس اگر از جهت حرام طلب کرد و آن را یافت، همان رزق او محسوب شده، و روز قیامت محاسبه مى شود.(2)

نکته اى که در پایان قابل تذکر است این است که بر زمامداران هر نظامى لازم است که شرائط و زمینه هاى اشتغال به کسب حلال را آماده کنند تا کسى دست به کسبهاى کاذب و حرام نزند، باید از قرآن یاد گیریم اگر در سوره نور مى فرماید: «مرد و زن زناکار را صد ضربه شلاق زنید» (الزَّانِیَةُ وَالزَّانِى فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِد مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَة)(3) این قانون است ولى زمینه هاى این قانون را هم ذکر کرده که ازدواج کنید و زمینه ازدواج جوانهارا مهیا کنید و از فقر نترسید، خدا تأمین کننده است، بر روى

ص: 209


1- شرح نهج البلاغه خوئى، ذیل همین فراز، جلد 12، صفحه 139.
2- شرح نهج البلاغه خوئى، ذیل همین فراز، جلد 12، صفحه 139.
3- سوره نور، آیه 2.

مسأله حجاب و عدم چشم چرانى و عفیف بودن مرد و زن تکیه مى کند(1) و بسیار موارد تربیتى دیگر.

در علم کلام بحث شده که ارسال رسل و انزال کتب و وجود امام برحسب قاعده لطف است یعنى خداوند که این انسان را خلق کرده و رشد او را مى طلبد، خود باید شرائط این رشد را که رسول و کتاب و وجود امام است، تأمین کند. چرا ما این قاعده را در بقیه امور و نسبت به خودمان فراموش کرده ایم، اگر مى خواهیم فقر نباشد، باید با فقر مبارزه کنیم اگر مى خواهیم فساد نباشد باید روشهاى صحیح دیگر ارائه دهیم، زمانى بود که جوانها به عکسهاى زنان آلوده و شخصیتهاى کاذب روى آورده بودند، و ما مى گفتیم این کار صحیح نیست ولى حرف زدن کافى نبود، باید چیزى ارائه مى دادیم، و از این رو در مجله مکتب اسلام اقدام به عکسهائى شد از مشاهد مشرفه و غیره که اگر گفتند چه بزنیم، آنها را ارائه دهیم.

این قاعده کلى است، اگر کسى یا افرادى را منع از کارى کردیم، باید زمینه آن را فراهم کنیم، اگر مثلا مى گوئیم آقا روى دیوار اعلامیه و پوستر نچسبانید، باید در هر رهگذرى تابلو اعلانات بگذاریم. اینها همه را گفتیم تا روشن شود بحث طلب حلال از مصادیق این قانون کلى است که باید زمینه را براى آن ایجاد کنیم، این بحث اجتماعى مفصّل و مهمى است که به جهت اختصار به آن اشاره اى کردیم.

مرحوم الهى در ذیل این فراز (و طلبا فى حلال) چنین مى سراید:

به روزى در پس کسب حلالند *** به حشر آسوده زاندوه و وبالند

دهد رزق حلال آسایش دل *** شود بر طاعت دلدار مایل

ستمکارى که جویاى حرام است *** ز خون مردمش عیش مدام است

نبیند روى آسایش شب و روز *** بسوزد عاقبت آن آتش افروز

ص: 210


1- در کنار آیه «الزّانِیَةُ وَ الزّانِی» آیه هاى «وَ أَنْکِحُوا الأَیامى...»[سوره نور، آیه32] _ «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ...» ...»[سوره نور، آیه33] «لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِنَّ...» ...»[سوره نور، آیه31] دارد و جالب اینجا است که همه اینها در همان سوره نور است.

حرام از دل برد مهر و وفا را *** کند ناپاک قلب باصفا را

خرد را داور بیداد سازد *** روان شاد را ناشاد سازد

حرام آرد به دل صد فکر باطل *** کند جان را زیاد دوست غافل

هر آن کو پیشه ناپاک دارد *** به محشر جان خود غمناک دارد

نیفتد طایر دولت به دامش *** بریزد زهر، حسرت در مدامش

حرام اندوه و غمناکى فزاید *** به جان پاک، ناپاکى فزاید

حرام است آنچه یابى یا حلال است *** به تقدیر است و بیش و کم محال است

همان به جز طریق دین نپوئى *** حلال از سفره تقدیر جوئى

* * *

ص: 211

53_ نشاط در مسیر هدایت

اشاره

«و نشاطاً فى هُدى»

ترجمه: و (مى بینى براى هر یک از متقین) نشاط و (سُرورى) در مسیر هدایت و حق.

* * *

شرح: «هدى و هدایت» در مقابل ضلال و ضلالت و گمراهى است، یعنى از صفات دیگر پرهیزگاران نشاط در مسیر رشاد و حق است، آنها چون روحى با نشاط دارند، تمام اعمال آنها نیز منطبق بر نشاط است؛ عبادت و اعمال شبانه روز آنها با راحتى و نشاط انجام مى گیرد.

گفتار و سیماى آنها با نشاط و براى دیگران نشاط انگیز است، صورت آنها مایه و منبع سرور است، هر کس آنها را مى بیند، از کسالت بدر آمده، در اوج نشاط خود را مى یابد.

این نشاط نیروى اعتقاد آنها به ثوابهائى است که در انتظار آنها است و به آنها وعده داده شده است. این سبکبالى که در خود احساس مى کنند به خاطر هدف بلند و شرف غایت آنها است!

ص: 212

نشاط چگونه حاصل مى شود

نشاط، نشأت گرفته و مولد هماهنگى روحیه و عمل است، اگر روحیه انسان مجذوب عملى شد، آن عمل با نشاط صورت مى گیرد، آن کس که عشق به کار و کسبى دارد، صبح زود با نشاط و زودتر از کارفرما به سر کار مى رود، اگر روحیه او مجذوب درس خواندن هم باشد، با نشاط درس مى خواند، و به کسى توجهى ندارد، و خود را در اوج خوشى مى بیند، چنانکه از خواجه نصیرالدین طوسى نقل شده که پس از مطالعه مى فرمود: «اَیْنَ المُلُوک، اَیْنَ اَبْناءُ المُلُوک»: «کجایند پادشاهان و فرزندان آنها» که ببینند آنها خوشى و سلطنت مى کنند یا من که با این نشاط مشغول مطالعه مى شوم و در باغستانهاى کتب به گردش مى پردازم و از آنها ثمر برمى گیرم؛ «الکُتُب بَساتینُ العُلِماء» مرحوم خواجه این مطلب را به شعر آورده و چنین گفته است:

لذات دنیوى همه هیچ است نزد من *** در خاطر از تغیّر آن هیچ ترس نیست

روز تنعّم و شب عیش و طرب مرا *** غیر از شب مطالعه و روز درس نیست

اگر کسى طالب بازى نیز شد همین گونه با نشاط به دنبال آن مى رود.

اگر کسى علاقه شدید به عبادت داشته باشد، عبادت با نشاط صورت مى گیرد، وگرنه اگر در حالت متعادل روحى نباشد و خسته و کوفته باشد، عبادت با کسالت صورت مى گیرد، و بسیار در نماز خواندن خود تجربه کرده ایم، گاهى آنقدر به نماز بى علاقگى نشان مى دهیم که مى گوئیم نماز را بخوانیم تا راحت شویم، گویا نماز عذابى است که تا نخوانیم راحت نشویم، و سریع نماز را مى خوانیم بى حال و بى نشاط و فکر مى کنیم در عذابیم و باید هر چه زودتر نجات یابیم، و گاه مى شود اگر در مقابل مردم بخواهیم نماز گزاریم، با آداب و با حال و با قرائت زیبا نماز مى خوانیم.

ص: 213

از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمودند: امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) چنین فرموده: «ثلاثُ علامات لِلْمُرائى: یَنْشُط اذا رأى الناس و یَکسل اذا کان وحده و یُحبّ اَن یُحمَدَ فى جمیع اموره»: سه علامت براى انسان ریاکار است: زمانى که مردم را ببیند با نشاط است و وقتى تنها باشد کسل است و دوست مى دارد در تمام امورش ستایش شود.(1) مرد پرهیزگار برخلاف فرد ریاکننده در همه حال با سبکى و نشاط به کار و عبادت خود مشغول است و به غیر بى توجه.

چرا در عبادت بى نشاطیم

بى نشاطى عوامل گوناگونى دارد، و عمده آن دو چیز باشد:

1_ عدم ایمان به هدف و عدم اعتقاد به اعمالى که انجام مى دهیم، عده اى از ما که در عملشان بى نشاطند براى این است که هدف مشخصى ندارند، یا ایمان به هدف ندارند، علم به خدا و معاد دارند اما نور ایمان بر قلبشان سایه افکن نشده است، این ایمان و سستى در عقیده موجب بى نشاطى در عبادت مى شود، چنانکه اگر کسى هدفى براى درس خواندن و کار کردن نداشته باشد، با کسالت درس مى خواند و کار را انجام مى دهد.

2_ خستگى _ عدم نشاط در کار و عبادت گاهى از خستگى و کوفتگى جسمى و روحى نشأت مى گیرد، چنانکه بسیار در اعمال روزانه خصوصاً نماز خواندن آزموده ایم، وقتى از سر کار با خستگى آمده ایم، نماز خواندن براى ما سنگینى کرده، و انجام آن سریع، و با کسالت همراه است، هر دو عامل یعنى بى هدفى و خستگى را مى توان با تقویت ایمان و ترک عمل در حال خستگى درمان کرد، چنانکه در روایات است عبادات بدون نشاط و با خستگى انجام ندهید که موجب سرخوردگى انسان از عبادت مى شود باید در هر کارى نسبت به آن در خود شوق و علاقه ایجاد کنیم

ص: 214


1- شرح نهج البلاغه خوئى، ذیل همین فراز، جلد 12، صفحه 140.

عبادت نیز باید توأم با نشاط باشد و هدف از عبادت و بندگى صفاى نفس و قلب است، عبادت اگر در حال کسالت و بى نشاطى انجام گیرد موجب کدورت قلب مى شود و بهتر است انجام نگیرد!

البته این نکته گفتنى است که در بعضى موارد و کارها عدم توجه طرف مقابل موجب بى نشاطى است مثلا اگر دانش آموزان توجه به معلم نکنند و معلم احساس بى توجهى کند، سرد و بى نشاط مى شود، یک سخنران هم همینطور است (مستمع صاحب سخن را بر سر شوق آورد) این حالت بى نشاطى در بچه ها هم پیدا مى شود، فرزندان هدفشان در بیشتر اعمالشان جلب توجه پدر و مادر و بزرگترها است مثلا اگر خوب درس مى خوانند یا به اصطلاح حرکات و اعمالى مثل نماز خواندن انجام مى دهند، براى جلوه دادن خود است و باید در اعمال نیک او بزرگترها به ویژه پدر و مادر به او توجه کنند، تا تشویق شود و این کار بسیار اثر تربیتى در وى مى گذارد.

البته این عامل بى نشاطى را باید با ایمان قوى از بین برد، معلم مؤمن به ارزش کار و مبلّغ و سخنران معتقد به مبدأ و معاد از بى توجهى دانش آموز و مردم نمى نالند و همچون پیامبران الهى در اعمال الهى خود بى نشاطى نشان نمى دهند چون هدفى والا را دنبال مى کنند.

مرحوم الهى در ذیل این فراز (و نشاطا فى هدى) گوید:

همى بینى در آن دلهاى آگاه *** نشاطا فى هدى شوقاً الى الله

چو یابد راه کوى دلبرش را *** نشاط انگیز سازد خاطرش را

لقد آنست ناراً جانب الطور *** هدینى فى الدجى نور على نور

اضاء العین فى عین الظلام *** فیا بشریک من هذا الغلام

فوادى مهجتى نور الهداه *** نشاط بهجتى عین الحیواه

تقر العین اذ راح المدام *** و ماذا الراح بالشرع الحرام

بشارت باد مستان صفا را *** بجان پویندگان راه وفا را

ص: 215

به انوار الهدى للمتّقینا *** و اشراق یحبّ المحسنینا

و اعطاء لاصحاب الیمین *** باکواب و کاس من معین

یکى را مست چشم یار کردند *** یکى دردى کش خمّار کردند

یکى را ناز جانان دار باید *** یکى را نقش بیجان جان فزاید

یکى مست بتان لاله زار است *** یکى مخمور چشم آن نگار است

یکى با آب جو در کار مستى است *** یکى هشیار صهباى الستى است

تو شادى با مى انگور بستان *** چه دانى شادى ایزدپرستان

تو را زیبد نشاط آب و نانى *** نشاط عشقبازان را چه دانى

* * *

ص: 216

54_ پرهیز از طمع

«و تَحَرُّجاً عن طَمَع»

ترجمه: و (مى بینى براى هر یک از آنها) دورى و اجتناب از طمع.

* * *

شرح: «تحّرج» از ماده «حرج» و در اصل، به معنى مجتمع و محل اجتماع شىء است و سپس به تنگى و ضیق بین دو چیز اطلاق شده و براى امور ضیّق حرج اطلاق مى شود و نیز به معنى گناه هم آمده است، و ماده تفعّل آن «تحّرج» و انفعال آن «انحراج» به معنى دورى و اجتناب از گناه و ضیق است(1) و در این فراز که به طمع اضافه شده یعنى دورى از طمع.

اما «طمع» در لغت به معنى شوق و جذب شدن نفس به طرف چیزى است از روى شهوت و میل به آن چیز.(2)

و چون بیشترین طمع به خاطر هواى نفسانى است، گفته اند: طمع، طبع و

ص: 217


1- مفردات راغب، صفحه 112. (اصل الحرج و الحراج مجتمع الشى و تصوّر منه ضیق ما بینهما فقیل للضّیق حرج و لاثم حرج).
2- مفردات راغب، صفحه 307 (الطمع نزوع النّفس الى الشّىء شهوة له).

طبیعتى است.(1)

طمع دو گونه است: ممدوح و مذموم، ممدوح مثل مثل طمع در عفو خداوندى، چنانکه امام سجاد(علیه السلام) در دعاى ابوحمزه مى فرمایند: «اِذا رَأَیتُ مولاى ذنوبى فَزِعت، و اِذا رَأَیْتُ عَفْوکَ طَمِعْت؛ «وقتى مولاى من گناهانم را مى بینم فزع و جزع مى کنم، و وقتى عفو تو را مى نگرم، طمع مى کنم»(2) یا مثل طمع در رأفت و رحمت الهى چنانکه امام سجاد(علیه السلام) در همان دعا مى فرمایند: «فَاِنَّما اَسْئَلک لَقَدیم الرِّجاء لَک وَ عَظیم الطَّمَعَ فیکَ الَّذى اَوْ جَبْتَه عَلى نَفْسَکَ مِنَ الرأفة و الرَّحمة»: «همانا به خاطر قدم امید به تو و عظمت طمع (بندگان) در وجود تو طلب مى کنم آنچه را که واجب کردى بر نفس خودت که رأفت و رحمت است».(3) البته این طمع ممدوح و امید به این رحمت و ثواب و قرب الهى و دخول در جنّت به صرف طمع حاصل نمى شود. آن امام سجاد(علیه السلام)، که طمع در رحمت الهى دارد، به وظائف و تکالیف الهى نیز عمل کرده، و چنین توقعى دارد.

در آیه 214 سوره بقره چنین مى خوانیم: (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ): «آیا گمان کردید داخل بهشت مى شوید (بدون اینکه سختى و رنج ببینید) و هنوز نیامده است مثل کسانى که قبل از شما بودند، ناراحتى جنگ و سختى و شدت درونى را کشیدند..».(4)

این آیه نشان مى دهد که بدون تحمل سختى و مشقت توقع دخول در بهشت

ص: 218


1- مفردات، صفحه 307.
2- دعاى ابوحمزه که در اعمال شبهاى ماه رمضان در مفاتیح آمده است. بحار الانوار، جلد 89، صفحه 89 _ میزان الحکمه، جلد 5، صفحه 555.
3- دعاى ابوحمزه که در اعمال شبهاى ماه رمضان در مفاتیح آمده است. بحار الانوار، جلد 89، صفحه 89 _ میزان الحکمه، جلد 5، صفحه 555.
4- شاید بتوان گفت «بأساء» ناراحتى ناشى از جنگ و «ضرّاء» ناراحتى ناشى از بیماریهاى درونى است.

توقعى بى جا است چرا چنین نباشد که: «انّ الجَنة حُفَّت بِالمکاره و انّ النار حُفَّتْ بالشهوات»: بهشت پیچیده به سختیها و آتش جهنم پیچیده به شهوات است.

از لابلاى جهادها و دریاهاى آتش و فراز و نشیبهاى خطرناک باید بگذرى، تا به بهشت رسى، ولى رسیدن به آتش جهنم از لابلاى هوا و هوسها است.

و طمع مذموم همان طمع خاصى است که در عرف گویند، فلانى طمع خام دارد، یعنى چشمش به مالِ در دست مردم است.

این طمعى است که فرمودند خصلت ناپسند و زشتى است،(1) این نوع طمع حکمت را از قلب علماء مى برد(2) کمى طمع، ورع و پرهیزگارى زیاد را فاسد مى کند،(3) همین طمع است که درباره آن فرمودند: هیچ چیزى مثل بدعت دین را خراب نمى کند و هیچ چیزى مثل طمع و آز مرد را فاسد نمى کند.(4)

در روایت از مولى على(علیه السلام) رسیده که: «اَکْثَرُ مَصارعِ العُقُول تَحتَ بُروق المَطامِع» «بیشترین زمین خوردن عقلها زیر برقهاى طمعها است».(5) برق طمع مى درخشد و چشم و عقل انسان را کور کرده و انسان به زمین مى خورد و از همان حضرت است: «مَا الخَمر صَرَفاً بِأذهب بعقول الرجال مِنَ الطمع»: «هیچ شرابى بیش از طمع عقل را از بین نمى برد».

به قول مولى على(علیه السلام) «عقل نادانها در نزد غرور و مستى طمعها فریب مى خورد، و در همین وقت مردم از نظر عقل امتحان مى شوند».(6)

ص: 219


1- «الطمع سجیّة سیئة» (امام کاظم(علیه السلام))، بحار، جلد 78، صفحه 369.
2- «الطمع یذهب الحکمة من قلوب العلماء» (رسول اکرم(علیه السلام)) کنز العمال، خبر 7576.
3- «قلیل الطمع یفسد کثیر الورع» (غرر الحکم على(علیه السلام)).
4- «ما هدم الدین مثل البدع و لا افسد الرجل مثل الطمع» (على(علیه السلام)، بحار، جلد 77، صفحه 92) این احادیث را صاحب میزان الحکمه در جلد 5، صفحه 550 آورده است.
5- بحار الانوار، جلد 73، صفحه 170، شرح نهج البلاغه ابى الحدید، جلد 18، صفحه 41 _ حکم، صفحه 219.
6- غرر الحکم على(علیه السلام) _ (این سه حدیث را صاحب میزان الحکمه نیز در جلد 5، صفحه 554 آورده است).

در روایتى از پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمده: «اِیّاکَ وَ اِسْتِشْعارَ الطَّمَع فَاِنَّهُ یَشُوب القَلْبَ شِدةُ الحِرْصَ وَ یَخْتِمُ على القُلُوب بِطابع حُبِّ الدُّنیا وَ هُوَ مِفْتاحُ کُلِ سَیِّئة و رأسُ کُلّ خَطیئَة و سَبَبُ اِحْباطِ کلِّ حَسَنَة»: «بپرهیز از این که طمع را مثل موى بدن جزء وجودت کنى، (استشعار از شعر به معنى مو است) زیرا شدت حرص قلب را آشفته مى سازد و بر قلبها مهر دوستى دنیا مى زند، و آن (محبت) کلید هر پلیدى و منشأ هر گناهى و سبب نابودى هر حسنه و ثوابى است».

مولى على(علیه السلام) فرمودند: «ثَمَرةُ الطَّمع ذُلّ الدّنیا و شِقاء الآخرة»: «ثمره و میوه طمع ذلت دنیا و شقاوت در آخرت است».(1)

در جاى دیگر فرمود: «لا شِیمَةَ أذَل مِنَ الطمع»؛ «هیچ خوى و عادتى پست تر از طمع نیست».(2) مولى در نهج البلاغه در ردیف اوصاف حضرت عیسى(علیه السلام) چنین مى فرمایند: «لَم تَکُن لَهُ زَوجَةٌ تَفْتِنُهُ و لا وَلَدٌ یَحْزُنُهُ و لا مالٌ یَلْفِتُهُ و لا طمعٌ یُذِلُّه»؛ «براى او همسرى نبود تا گمراهش کند، و نه فرزندى که محزونش نماید و نه مالى که نظر او را به خود جلب کند و نه طمعى که او را ذلیل گرداند».(3)

مولى درباره منافقین نیز بعد از این که مى فرماید در برابر هر حقى باطلى در برابر هر دلیلى قطعى، شبهه اى، و براى هر زنده اى کشنده اى و براى هر در بى کلیدى، و براى هر شبى چراغى مهیا کرده اند، مى فرماید: «یَتَوَصَّلون اِلَى الطَّمع بالیأس لَیُقیمُوا به اَسْواقَهم و یُنْفِقُوا به اَعْلاقَهُم»: «منافقین بخاطر مأیوس بودن، به طمع و حرص پناه مى برند، تا بازارهاى خود را برپا داشته (و گرم کنند) و با طمع خدعه و نیرنگهاى زینت داده شده خود را ترویج و عرضه مى کنند».(4)

ص: 220


1- غرر الحکم.
2- غرر الحکم.
3- نهج البلاغه، خطبه 160، صبحى صالح.
4- خطبه 194 نهج البلاغه صبحى صالح ینفقوا بمعنى ترویج دادن در مقابل کساد است و اعلاق جمع علق به معنى شى نفیس است که در اینجا مراد نیرنگهائى است که تزئین مى کنند و جلوه مى دهند. (شرح لغات از نهج البلاغه صبحى صالح).

پس اى برادر خود را به بندگى طمع مسپار که طمع خود، بندگى و ذلت است و در مقابل چشم نداشتن به آنچه در دست مردم است، آزادى و حرمت است «اَلطَّمَع رِقّ اَلْیأس عتقٌ».(1)

علامه شیخ محمدتقى تُستَرى در شرح نهج البلاغه خود بنام «نهج الصباغة» در جلد 10، صفحه 2 چنین گوید که «فتح موصلى» به دو بچه رسید که یکى تکه نانى داشت که بر آن عسل بود، و به دست دیگرى نیز تکه نانى بود که خورشتى روى آن مالیده بود آن بچه به بچه اى که عسل بر نان او بود گفت: از نانت به من بده، آن بچه گفت اگر سگ من شوى به تو مى دهم، گفت باشد و بچه مقدارى نان و عسل به او داد و طنابى و ریسمانى در دهان او گذارد و شروع به کشیدن کرد، «فتح» گفت «لَوْلا رَضیتَ بخبزک ما کُنْتَ کلباً»: «اگر به نان خود راضى مى شدى دیگر سگ نبودى»، شاعر نیز گفته:

کَلَّفَنى حُبِّى للدراهم *** و قِلّة البَقوى على المغارم

خدمة مَنْ لستُ له بخادم *** (پول دوستىِ من اندک مالِ باقى مانده در اثر خسارتها، وادارم کرد خدمت کسى کنم که خادم او نبودم).

این حکایت گرچه بچه گانه به نظر مى رسد ولى گویاى واقعیتى بزرگ است، واقعیتى که شاید هر روز و شب با آن برخور مى کنیم، و متوجه نیستیم، در واقع هر طمعى به مال کسى و درخواست از دیگرى و چشم داشتن به مال او، افسار انداختن به گردن خود است، این افسار همان حقیقت طمع است!

این است که امام باقر(علیه السلام) فرمودند: «بِئْسَ العبد عبدٌ له طمع یَقُوده»: «بد بنده اى است بنده اى که داراى طمعى باشد که او را (به هر طرف) بکشد»،(2) افسار طمع، انسان

ص: 221


1- غرر الحکم _ میزان الحکمه، جلد 5، صفحه 552.
2- بحار الانوار، جلد 73، صفحه 170 _ میزان الحکمه، جلد 5، صفحه 552.

را به هر جا و هر پرتگاهى مى کشد ولى متوجه نیستیم.

پیامبر گرامى(صلی الله علیه و آله) نیز فرمودند: «تمام خیر را در قطع طمع از آنچه در دست مردم است، یافتم»(1) اى عزیز چشم از مال مردم بپوش و به آنچه خدا روزى تو کرده است راضى شو که هیچ ثروتى بالاتر از این چشم پوشى نیست، هیچ آزادى بهتر از این نیست (کسى که مى خواهد در طول حیاتش آزاد زندگى کند، نباید طمع در قلب او سکنى گزیند).(2)

بر سر هم دانه بنوشته عیان *** کان بود رزق فلان بن فلان

غم مخور بر هم مزن اوراق دفتر را *** که پیش از طفل ایزد پر کند پستان مادر را

رو توکّل کن مشو بى پا و دست *** رزق تو بر تو ز تو عاشق تر است

بر سر هر لقمه بنوشته خدا *** این نصیب است بر فلان شه یا گدا

کسى که طمع کند، به غیر از این که به نفس خود اهانت کرده، کارى نکرده است، مولى على(علیه السلام)مى فرمایند: «اَزْرى بِنَفْسِهِ مَنْ اِسْتَشْعَرَ الطّمع» کسى که طمع را شعار خود کرده و مثل پیراهن زیرین به بدن خود چسبانده است، اهانت به نفس خود کرده است.(3)

مرحوم خوئى در شرح خود در ذیل این فراز در وجه دورى پرهیزگار از طمع

ص: 222


1- لئالى الاخبار، جلد 2، صفحه 49 _ نهج الصباغة _ شرح نهج البلاغه محمدتقى تسترى، جلد 10، صفحه 1، روایت را از امام سجاد(علیه السلام) نقل کرده است.
2- تنبیه الخواطر، صفحه 40 _ میزان الحکمه، جلد 5، صفحه 553، از على(علیه السلام).
3- نهج البلاغه، حکمت 2، در نهج الصباغة، جلد 10، صفحه 1، ذیل این حدیث مى گوید: این حدیث را به اضافه کلمات دیگر، مولى به مالک اشتر فرمودند و در تحف العقول آمده است.

چنین گوید: «پرهیزگار چشم طمع به آنچه در دست مردم است، ندارد، زیرا علم دارد که طمع از رذائل نفسانى و منشأ مفاسد عظیم است، چون موجب ذلّت و استخفاف و کینه و حسد و عداوت و غیبت و رسوائى و نرمش با اهل معصیت و نفاق و ریا مى شود و مایه مسدود شدن باب نهى از منکر و امر به معروف و ترک توکل بر خدا و انابه سوى او و عدم رضایت به قسمت الهى مى شود».

یکى از یاران امام صادق(علیه السلام) به نام «سعدان» مى گوید به امام صادق(علیه السلام) گفتم: چه چیزى ایمان را در بنده تثبیت مى کند، قال: الورع (فرمود: پرهیزگارى و عفت نفس) گفتم: چه چیزى ایمان را از او خارج مى کند؟ قال: الطمع (فرمود: طمع و حرص).(1)

الهى آن عارف شیدا در ذیل این فراز (تحرجا عن طمع) گوید:

نماید جان پاکش از طمع دور *** که این خوى از دل روشن برد نور

چگونه با روان پاکبازش *** طمع در پستى آرد از فرازش

بسا شیر از طمع گردید نخجیر(2) *** بسا عقل از طمع گم کرد تدبیر

بسا شادان کزین ناخوب خصلت *** به زندان شد قرین رنج و محنت

بسا، زین ناستوده خوى ناخوش *** که شد بر باد دین و دانش هوش

بسا، کس را طمع خون ریخت در دهر *** بسا شهد از طمع خون گشت با زهر

خوش گفت آن سپاه عقل را شاه *** که با خوى طمع خواریست همراه

کسى راه طمع نسپرد یک گام *** که با ذلت نشد از کام ناکام

کسى کاین خوى ناکس مردم آموخت *** در آتش آبروى خویش را سوخت

طمع بستن به غیر حق روا نیست *** که را این خوى باشد پارسا نیست

ص: 223


1- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 140.
2- نخجیر _ نخچیر = شکار، حیوانى که او را شکار کنند، به معنى بز کوهى هم گفته شده. (فرهنگ عمید).

مقام قدس کرّمنا است دلبند *** بر آن ملک و بر آن دو لب طمع بند

طمع بر گلشن جان بایدت بست *** که از لعل لب جانان شوى مست

* * *

ص: 224

55_ در عین انجام اعمال نیک باز هم ترسانند!

«یَعْمَلُ الاَعْمالَ الصّالِحَة وَ هُوَ عَلى وَجَل»

ترجمه: پرهیزگار اعمال صالح انجام مى دهد در حالى که خائف و ترسناک است.

* * *

شرح: یکى دیگر از صفات پرهیزگاران وحشت داشتن آنها است با این که عمل صالح انجام مى دهند.

وحشت از چه چیز؟ وحشت از ردّ اعمال و عدم قبول آنها بواسطه جمع نبودن شرائط صحت و قبول عمل! «وَالَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا اَتَوا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ»؛ «اعمال صالح انجم مى دهند و قلوب آنها خائف است».(1)

از امام زین العابدین(علیه السلام) روایت شده که در حالى که بر مرکب خود سوار بودند، و تلبیه مى گفتند «لَبیک اللّهم لَبیک» بر روى مرکب غش کردند، وقتى به هوش آمده، از ایشان علت را پرسیدند، فرمودند «خشیت ان یقول ربّى: لا لبّیک و لا سعدیک»:(2) ترسیدم پروردگارم بگوید «لا لَبّیک وَ لا سَعْدیک» (و جواب مرا ندهد).

ص: 225


1- سوره مؤمنون، آیه 60.
2- شرح نهج البلاغه، ابن میثم، جلد 3، صفحه 421.

متقین مى ترسند از این که در اعمال آنها ریائى بوده باشد، ریائى که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در روایتى درباره آن فرمودند: «اِنَّ اَخْوَفَ ما اَخافُ علیکم الشّرکُ الاَصْغَر _ قالوا: وَ مَا الشِّرکُ الاَصْغَر؟ _ قال: الرّیاء...»: «ترسناک ترین چیزى که بر شما مى ترسم، شرک اصغر و کوچک است _ گفتند: شرک کوچک چیست؟ _ فرمودند: ریا»،(1) ریائى که از راه رفتن مورچه سیاهى بر سنگ سیاهى در شب تار، مخفیانه تر در وجود انسان نفوذ مى کند!

شدّاد بن أوس گوید: پیامبر(صلی الله علیه و آله) را دیدم گریه مى کند، عرض کردم یا رسول الله چه چیزى شما را به گریه وا داشته است؟ فرمود: مى ترسم بر امّتم از شرک، آگاه باش که آنها عبادت بت و خورشید و ماه نمى کنند ولکن با اعمالشان ریا مى کنند(2) (و این ریا شرک است، یعنى در عبادت، غیرخدا را با او شریک مى کنند).

به امام على(علیه السلام) گفته شد: کدام یک از مخلوقات کورند؟ فرمود: «آن که عمل براى غیرخدا انجام دهد!»(3) آن عابد به نماز جماعت همیشه مى رفت، و در صفّ اول مى ایستاد، سى سال چنین مى کرد، روزى دیر رسید و صف آخر ایستاد، دید احساس ناراحتى مى کند، نماز سى سال را قضا کرد، براى این که احتمال داد شاید ریائى در این مدت در کار بوده است!

پرهیزگار مى ترسد از این که گرفتار عجب شود، عجبى که امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «من دخله العجب هلک»؛ «هر کس عجب به او راه پیدا کند، هلاک مى شود».(4) امام على(علیه السلام) نیز فرمودند: «العجب هلاک و الصبرِ مَلاک»؛ «خودبرتربینى و خوشنودى از خود هلاکت و صبر (در مقابل خودبینى) اقتدار و مایه قوام است».(5)

ص: 226


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 179 _ میزان الحکمه، جلد 4، صفحه 28.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 179 _ میزان الحکمه، جلد 4، صفحه 28.
3- «قیل للامام على(علیه السلام) اىّ الخلق اعمى؟ قال: الذّى عمل لغیر اللّه» (بحار، جلد 77، صفحه 378).
4- بحار الانوار، جلد 72، صفحه 309 و از مولى على(علیه السلام) نیز در صفحه 314 نقل شده است.
5- بحار الانوار، جلد 72، صفحه 315.

پرهیزگار مى ترسد از عجبى که در روایت است: اگر شخص گناه کند و پشیمان شود، بهتر از این که عملى و عبادتى کند و عجب در آن راه یابد.(1)

عجبى که امام صادق(علیه السلام) درباره آن فرمودند: «دو نفر وارد مسجد شدند، یکى عابد و دیگرى فاسق، سپس خارج شدند در حالى که فاسق، صدیق و عابد، فاسق شده بود، زیرا عابد داخل شد و عجب به عبادت پیدا کرد و فکرش مشغول به آن بود و فکر فاسق در پشیمانى و ندامت بر فسقش بود، پس استغفار کرد و از گناهانش توبه نمود.(2)

حضرت عیسى بن مریم(علیهما السلام) گفت: «بیماران را مداوا کرده و شفا دادم به اذن خدا و کور و جذامى را به اذن خدا بهبودى دادم، و مردگان را معالجه کرده و به اذن خدا زنده کردم، و احمق را معالجه نکردم، و قدرت بر اصلاحش نیافتم، گفته شد یا روح الله (اى عیسى بن مریم(علیه السلام))، احمق کیست؟ فرمود: «المُعْجِبُ بِرأیه و نفسه الّذى یَرَى الفَضْل کلَّه له لا عَلَیه و یُوجِبُ الحَقَ کلَّه لِنَفْسِه و لا یُوجِبُ عَلَیْها حَقّاً فَذاکَ الاَحْمَقُ الّذى لا حیلةَ فى مُداواتِه»: «خودبینى و عجب کننده به رأى و نفس خود، آن که تمام فضیلت و برترى را براى خود بیند نه بر علیه خود و تمام حق را براى نفس خود مى داند و نه بر ضرر آن، و او احمقى است که چاره اى در مداوایش نیست».(3)

امام صادق(علیه السلام) گویند حضرت داود(علیه السلام) شبى به عبادت و به تلاوت زبور پرداخت، عبادت کردن او را به حالتى کشاند که گویا از خودش خوشش آمد، ناگهان قورباغه اى صدا کرد، اى داود از شب زنده دارى شبى به تعجّب افتاده اى، در حالى من که در زیر این صخره چهل سال است، زبانم از ذکر خدا خشک نشده است و

ص: 227


1- بحار الانوار، جلد 71، صفحه 231 و جلد 73، صفحه 311.
2- بحار الانوار، جلد 72، صفحه 316.
3- بحار الانوار، جلد 72، صفحه 320 _ جلد 14، صفحه 324 _ مستدرک، جلد 1، صفحه 17 (این احادیث را صاحب میزان الحکمه در جلد 6 بحث عُجْب آورده است).

(مرتب در حال ذکر و یاد اویم).(1)

پرهیزگار و خداترس خوف دارد، که دچار «سمعة» شود، گویند: ریا در حال عمل و «سمعه» بعد از آن است، دوست دارد به گوش مردم برساند که چه کرده است، گرچه موجب بطلان عمل نیست ولى ثواب و اجر را نابود مى کند.

پرهیزگار مى ترسد از سمعه اى که در روایت رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) است: اگر کسى بنائى از روى ریاء و سمعه بسازد، روز قیامت او را تا هفت طبقه زمین حمل کرده و سپس طوقى از آتش به گردن او مى گذارند، و او را در آتش رها مى کنند (در روایت دارد که پرسیدیم) یا رسول الله(صلی الله علیه و آله) چگونه بنائى ریائى و برحسب سمعه بنا مى شود فرمود: «بنا مى کند بیشتر از مقدار کفایت (یعنى بیشتر از آن مقدارى که نیاز دارد خرج مى کند) یا براى مباهات و افتخار کردن بنا مى کند».(2)

سمعه اى که در روایت از رسول گرامی(صلی الله علیه و آله) است: «کسى که قرآن را بخواند و مرادش سمعه و چیز گرفتن باشد، خداوند را ملاقات مى کند در روز قیامت در حالى که صورتش استخوان است و گوشتى بر آن نیست، و قرآن به پشت گردن او زده و داخل آتشش مى کند، و سقوط مى کند در آتش با کسانى که سقوط در آن کردند».(3)

فرد متّقى مى ترسد، که عملش بواسطه گناه حبط شود، وقتى طوفان گناه مى آید اعمال صالح مثل خاکستر در دم توفان به هر سو پراکنده مى شود (أَعْمَالُهُمْ کَرَمَاد اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِى یَوْم عَاصِف)(4)

ریا و سمعه و عجب و حبط اعمال، آفاتى براى اعمال صالح متقین است و اگر اینها هم نباشد «فَما قَدرُ اَعْمالِنا فى جَنْبِ کَرَمِک»: «اعمال ما چه ارزشى در برابر کرم

ص: 228


1- مستدرک، جلد 1، صفحه 17 _ میزان الحکمه، جلد 6، صفحه 53.
2- بحار الانوار، جلد 76، صفحه 360 _ میزان الحکمه، جلد 4، صفحات 499 و 500.
3- ثواب الاعمال، صفحه 337 _ میزان الحکمه، جلد 4، صفحه 29.
4- سوره ابراهیم، آیه 18.

و نعمتهاى الهى دارد»،(1) اصلا قابل مقایسه نیست، وقتى چنین است چرا نترسند؟!

انسان در صورتى مسیر تکامل را طى مى کند که قبول کند ناقص است، اگر خود را کامل بداند براى کمال خود تلاش نمى کند زیرا خود را صاحب کمال مى داند اگر کسى خود را سالم بداند به سراغ طبیب نمى رود، چرا سرطان خطرناک است، زیرا اعلام نمى کند و مریض سرطانى اگر کسى او را مطلع نکند، فکر مى کند سالم است، وقتى روشن مى شود که مى بیند کار از کار گذشته است، بسیارى از ما وقتى بیدار مى شویم که سرمان به سنگ لحد خورد ولى دیگر دیر است، مریضىِ غفلت و عجب و ریا در این دنیا گریبانگیرمان است، ولى متوجه نیستیم! باید در کنار امید به رحمت، خوف از مقام ربوبى داشت.

شخصى گوید به امام صادق(علیه السلام) گفتم: چه چیزى در وصیت لقمان بود؟ فرمود: امور عجبیه اى، و عجیب تر از همه این که به فرزندش گفت: «خَفِ اللّه عزَّوجلَّ خیفَةً لَو جِئتَهُ بِبِرّ الثَقلین لَعَذَّبَک و ارجُ اللّه رجاءً لو جِئتَه بِذُنُوبِ الثِّقَلَین لَرَحِمَک»: «بترس از خداى عزوجل، ترسى که اگر نیکى جن و انس را آورده باشى، عذابت کند و امید به خدا داشته باشد، امیدى که اگر گناهان جن و انس را آورده باشى، تو را رحم کند».(2)

پرهیزگاران از خاتمه و عاقبت خود هراسانند، آنها مى ترسند مبادا دچار سوء خاتمه و بدى عاقبت شوند.

مرحوم فیض کاشانى در مورد سوء خاتمه سخنانى دارد که ذکر آن بى فائده نیست، ایشان مى فرمایند:

«بدان که سوء خاتمه و بدعاقبتى بر دو مرتبه است که: یکى اعظم از دیگرى

ص: 229


1- دعاى ابوحمزه ثمالى از امام سجاد(علیه السلام).
2- تفسیر نور الثقلین از علامه عبدعلى بن جمعة العروسى الحویزى، جلد 3، صفحه 176 _ میزان الحکمه، جلد 6، صفحه 59.

است، اما مرتبه اول که عظیم و هولناک است این که شک یا انکار بر قلب در نزد سکرات موت ظاهر شده، و بر این حالت قبض روح مى شود و این حالت حجابى بین او و بین خداوند مى شود، و موجب دورى دائمى و عذاب همیشگى خواهد شد، و مرتبه دوم که به مرتبه اول نمى رسد دوستى و محبت امرى از امور دنیوى و شهوت و تمایلى از آن شهوات دنیوى بر قلب او غلبه مى کند، و آنقدر قلب او مشغول به آن امر مى شود که دیگر جائى براى غیر آن نیست، و این حالت موجب مى شود که توجه او به دنیا شود و هرچه توجه او از خدا دور شودف به دنیا نزدیک می شود، حجاب بیشتر مى شود، وقتى حجاب آید عذاب آید، زیرا آتش الهى نمى گیرد مگر محجوبین و کسانى را که بین آنها و خداوند پرده اى حائل شد و اما مؤمنى که قلبش سلیم وسالم از حب دنیا است و هم و غمش خداوند است آتش جهنم به او گوید: عبور کن اى مؤمن که نور تو شعله آتش مرا خاموش کرد». مرحوم فیض در ادامه سخنانش مى گوید:

«هرگاه قبض روح در حالت غلبه حبّ دنیا باشد، مسئله مشکل است، زیرا انسان بر آنچه زیسته مى میرد، و ممکن نیست قلب صفت دیگرى بعد از مرگ اکتساب کند که متضاد صفت غالبى آن باشد، چون در قلوب تصرف ممکن نیست، مگر با عمل کردن جوارح و اعضاء و به تحقیق جوارح و اعضاء با مرگ باطل و فانى شده، و عمل کردن آنها نیز چنین شده است، پس نه امیدى در عملى و نه امیدى در رجوع به دنیا است که تدارک کند، و در این هنگام حسرت عظیم مى شود مگر این که اصل ایمان و محبت خداوند در قلب او رسوخ کرده باشد و با عمل صالح تقویت شده باشد، اگر چنین بود این حالت که در موقع مرگ عارض بر قلب شده، محو مى گردد، اگر ایمان او به اندازه مثقالى باشد او را در زمان کوتاهى از آتش خارج مى کند، و اگر کمتر باشد توقف او در آتش بیشتر است و اگر به اندازه مثقال و دانه گندمى ایمان بیشتر نداشته باشد از آتش خارج مى شود گرچه بعد از هزاران سال

ص: 230

باشد».(1)

پس بطور کلى مى توان استفاده کرد که سوء خاتمه یا به عارض شدن حالت انکار و شک و تردید در معتقدات است و یا به عارض شدن حبّ دنیا بر قلب است که خداوند ان شاء الله ما را از این دو مصون دارد، و خوف ما را با مهر امید آرامش بخشد.

الهى قمشه اى در ذیل این فراز (یَعْمَلُ الاَعْمالَ الصّْالِحَةَ و هُوَ عَلى وَجَل) گوید:

همه نیکى کند و از عدل بارى *** همى ترسد نیابد رستگارى

که هرگز با مقام عدل داور *** ندارد کس فلاح خویش باور

اگر سر زد ز خاصانش گناهى *** نباشند ایمن از قهر الهى

هم آخر کس نداند تا سرانجام *** چه پیش آید که سازد خاطر آرام

بساط عشق را شیب و فراز است *** مآل(2) زندگى نگشوده راز است

که چون با ناز یار افتد سر و کار *** بسوزد یا بسازد لطف دادار

چه خواهد یار فرجامش ندانى *** فراقش یا وصال جاودانى

اگر مهرش فروزد جسم و جان را *** هم ار نازى کند سوزد جهان را

به نازى کار عالم زار سازد *** هزاران گلستان را خار سازد

بموج آرد اگر بحر کرم را *** فرا گیرد هزاران بوالحکم را

وگر جنبش فتد در قلزم(3) قهر *** نیابى خشک دامان هیچ در شهر

* * *

ص: 231


1- محجة البیضاء، جلد 7، صفحه 294 _ 293 _ در مورد بحث خوف و رجاء مى توانید به همین مجلّد از صفحه 248 تا 312 مراجعه نمائید.
2- عاقبت و پایان کار.
3- قُلْزُم، نام شهرى میان مصر و مکه و نام دریاى احمر (فرهنگ عمید).

ص: 232

56 _ 57 _ شب هنگام شکر خدا و صبحگاهان یاد او

اشاره

«یُمسى وَ هَمُّه الشُّکر و یُصْبحُ وَ هَمُّه الذّکر»

ترجمه: پرهیزگار روز را شام مى سازد و اهتمام او به شکر است و شب را به روز مى آورد و اهتمامش ذکر و یاد خداوند است.

* * *

شرح: از دیگر صفات پرهیزگاران شکر و ذکر است، ذکر براى این که خدا متذکر آنها باشد، و به آنها نعمت دهد، و شکر براى نعمتهاى داده شده است.

ابن میثم بحرانى در تفسیر این فراز گوید: همّ و تلاش پرهیزگاران در وقت عصر و شامگاه، شکر خداوند است بر آنچه در روز به آنها روزى داده یا نداده است (شکر بر داده ها و نداده ها مى کنند). و در وقت صبح، همّ آنها ذکر و یاد خداوند است، تا آنها را یاد کرده و روزى دهد، چه از کمالات نفسانىّ و چه بدنىّ چنانکه خداوند فرموده: (فَاذْکُرُونِى أَذْکُرْکُمْ وَاشْکُرُوا لِی وَلاَ تَکْفُرُونِ) «مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و شکرگزار من باشید و کفران نورزید».(1)

مرحوم خوئى در شرح خود بعد از آوردن کلمات بحرانى مى گویند: توضیحات بحرانى کافى در رساندن مراد نیست، و نکته تقیید اهتمام به ذکر را به

ص: 233


1- سوره بقره، آیه 152.

صبح و اهتمام به شکر را به شامگاه دقیقاً روشن نمى کند، سپس مى افزاید: اولى و بهتر این است که این چنین گفته شود:

اما این که همّ آنها در صبحگاه ذکر است، براى تاکّد استحباب ذکر در آن وقت است، و دلیل بر این استحباب روایاتى است.

سپس سه روایت در این باره ذکر مى کند: 1_ راوى (عمیر بن میمون) گوید: امام حسن(علیه السلام) را دیدم که وقتى نماز صبح مى خواند در جایگاه خود مى نشست تا خورشید طلوع کند و شنیدم از آن امام که مى فرمود: شنیدم از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که مى فرمود: «مَنْ صَلّى الفَجْر ثُمَّ جَلَسَ فى مَجْلِسه یَذکر اللّه حتّى تَطلعَ الشمس سَتَرَهُ اللّه مِنَ النّار سَتَرَه اللّه من النار سَتَرَه اللّه مِنَ النّار»: «کسى که نماز صبح گزارد و در جایگاه خود نشیند در حالى که ذکر خدا گوید تا خورشید طلوع کند، خداوند او را از آتش مستور گرداند. و آن حضرت این جمله را سه بار تکرار فرمودند».

2_ انس در حدیثى گوید: رسول الله(صلی الله علیه و آله) به عثمان به مطعون فرمودند: «کسى که نماز صبح را با جماعت گزارد و سپس بنشیند و ذکر خدا گوید تا خورشید طلوع کند، براى او در بهشت هفتاد درجه است که فاصله هر دو درجه مثل حضور اسب سریعى است که هفتاد سال مخفى باشد(شاید مراد این باشد که اسب تندرو که آشکار نیست اگر فرض شود هفتاد سال حرکت کند این مقدار مسافتى که طى مى کند فاصله هر دو درجه است)».

3_ امام حسن(علیه السلام) فرمودند: «شنیدم از پدرم على بن ابیطالب(علیه السلام) که مى فرمود رسول الله(صلی الله علیه و آله) چنین فرمود: هر انسانى در مصلاّئى که نماز صبح را اقامه کرده بنشیند،و ذکر خدا گوید تا خورشید طلوع کند، اجر او مثل حجّاج خانه خدا است و گناهان او آمرزیده مى شود».

سپس مرحوم خوئى اضافه مى کند: نکته دیگرى در ذکر صبحگاه است که خداوند چون روز را براى بدست آوردن معاش و طلب رزق و جستجوى فضل

ص: 234

و رحمت خود قرار داد، چنانکه براى سکون و راحتى و خواب شب را خلق کرد و براى ذکر در صبح دخالتى عظیم در رزق و روزى است از این جهت اهتمام پرهیزگاران به ذکر در صبح است.(1)

اما این که روز را براى رزق و معاش قرار داده چون فرمود: (وَجَعَلْنَا نَوْمَکُمْ سُبَاتاً - وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ لِبَاساً - وَجَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشاً): «و خواب شما را مایه آسایش قرار دادیم و شب را پوششى براى شما گردانیدیم، و روز را وقت طلب معیشت قرار دادیم».(2)

و اما دلیل بر این که ذکر و یاد خدا در صبحگاه موجب ازدیاد رزق مى شود، اخبار زیادى است که دو روایت را مرحوم خوئى نقل کرده است.

1_ از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که فرمودند: «نشستن بعد از نماز صبح و مشغول به تعقیبات و دعاء بودن تا این که خورشید طلوع کند، بهتر است در طلب روزى از سیر و تلاش در زمین».

یعنى اگر انسان به یاد خدا بود، و سپس به دنبال روزى رفت، خدا او را موفق تر مى کند، تا کسى که بلافاصله بعد از نماز به دنبال کار رود.

2_ حمّاد بن عثمان گفت از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که مى فرمود: «نشستن مرد در تعقیب نماز صبح تا طلوع خورشید نافذتر و مؤثرتر است در طلب رزق از سوار شدن در دریا و حرکت در آن»، گفتم، گاهى حاجت و نیازى براى مرد است که مى ترسد (اگر دیر شود) فوت شود، فرمود: «داخل آن کار شود و به دنبال حاجتش رود، و ذکر خداوند عزوجل گوید زیرا او مادامى که وضو دارد در حال تعقیبات است».

پس از این روایات به دست مى آید که بهتر است انسان ذکر خدا را بعد از نماز گوید و مشغول به تعقیبات شود، و اگر کارى ضرورى بود که نمى تواند بنشیند،

ص: 235


1- هر سه روایت در جلد 12 شرح نهج البلاغه خوئى ذیل همین فراز، صفحه 141.
2- سوره نبأ، آیات 9 تا 11.

حضرت فرمودند: «با یاد خدا به دنبال آن کار رود، و مادامى که وضو دارد، مثل این است که در تعقیبات نماز است».

سپس مرحوم خوئى گوید: اما همّ آنها در شامگاه به شکر خداوند، براى این است که شامگاه در مقابل صبحگاه است، و وقتى طلب رزق و نزول نعمت با یاد و ذکر خدا در اول روز باشد (چنانکه در روایات گذشت) پس مناسب است که شکر بر آن نعمتهاى نازل شده در آخر روز باشد (چنانکه انسان نیز از کسى که براى او کارى انجام داده، در آخر وقت و بعد از عمل تشکر و قدردانى مى کند).

فضیلت شکر

فضیلت شکر(1)

خداوند متعال شکر خود را مقرون به ذکر خدا کرده است و فرمود: (فَاذْکُرُونِى أَذْکُرْکُمْ وَاشْکُرُوا لِی وَلاَ تَکْفُرُونِ)(2) با اینکه فرمود: (وَلَذِکْرُ اللهِ أَکْبَرُ): «ذکر و یاد خداوند بزرگتر از هر چیزى است».(3)

یعنى ذکر خدا که بزرگترین چیزها است اگر انجام دادید، خدا شما را یاد مى کند و اگر بر نعمتهاى او شکر کردید، و کفران نورزیدید، او پاداش دهد (وَسَنَجْزِى الشَّاکِرِینَ)(4) در ذیل آیه (لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ)(5) که شیطان پس از رانده شدن گفت: «در مسیر و راه مستقیم تو براى گمراه کردن آدم(علیه السلام) و فرزندان او مى نشینم» در تفسیر آمده که مراد از راه مستقیم راه شکر است و به جهت بلندى مرتبه

ص: 236


1- درباره فضیلت شکر مى توانید به محجة البیضاء، جلد 7، صفحه 140 به بعد و سفینة البحار، جلد 1، صفحه 709 ماده شکر و شرح نهج البلاغه ابى الحدید ذیل همین فراز، جلد 10، صفحه 151 مراجعه نمائید.
2- سوره بقره، آیه 152.
3- سوره عنکبوت، آیه 45.
4- سوره آل عمران، آیه 145.
5- سوره اعراف، آیه 16.

شکر شیطن لعین طعنه در مردم زد که (وَلاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ)(1): «بیشترین فرزندان آدم(علیه السلام) را شکرگزار نمى یابى»، یعنى رهروان این مسیر به واسطه وساوس من کم هستند، و اکثر آنها از این مسیر خارج مى شوند، و خداوند هم او را تصدیق کرده، و فرموده: (َقَلِیلٌ مِّنْ عِبَادِىَ الشَّکُورُ): «کمى از بندگان من شاکر هستند».(2)

خداوند شکر را مایه ازدیاد نعمت دانسته و فرموده که اگر شکر کردید، نعمتهاى شما را زیاد مى کنم:(لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاََزِیدَنَّکُمْ)(3) و این زیادی را مطلق فرموده، و استثنائى نکرده، یعنى براى هر چه شکر کردید زیاد مى کنم.

ولى در پنج مورد استثناء به این اطلاق زده و مقیّد کرده است، یعنى در پنج مورد اگر خودش صلاح دید مى دهد:

1_ بى نیازى (فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ): «بزودى بى نیاز مى کند خداوند شما را از فضل خودش اگر خواست».(4)

2_ اجابت دعا (فَیَکْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شَاءَ): «اجابت مى کند آنچه را مى خوانید اگر خواست».(5)

3_ رزق (یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ): «کسى را که مى خواهد روزى مى دهد».(6)

4_ آمرزش و مغفرت (وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ): «و خداوند گناه کمتر از شرک را مى آمرزد براى کسى که بخواهد».(7)

5_ توبه (وَیَتُوبُ اللهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ): «و قبول مى کند خداوند توبه کسى را که

ص: 237


1- سوره اعراف، آیه 17.
2- سوره سبأ، آیه 13.
3- سوره ابراهیم، آیه 7.
4- سوره توبه، آیه 28.
5- سوره انعام، آیه 41.
6- سوره شورى، آیه 19.
7- سوره نساء، آیه 48.

بخواهد».(1)

چگونه شکر از اخلاق نیکو و پسندیده نباشد، در حالى که خداوند خود را به این صفت ستوده و آن را از اخلاق ربوبى شمرده است (واللّه شکور حلیم) «خداوند شکرگزار و بردبار است»(2) و نیز شکر را کلام اهل بهشت خوانده و فرموده: اهل بهشت چنین گویند: (الْحَمْدُ للهِ الَّذِى صَدَقَنَا وَعْدَهُ): «حمد براى خدائى است که با ما صدق وعده رفتار کرد، و تخلّف نکرد»(3) و نیز درباره آنها فرمود: (وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ): «آخرین دعا و سخن آنها الحمدلله رب العالمین است (یعنى حمد براى خدائى است که پروردگار عالمین است)».(4)

از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که فرمودند: «رسول الله(صلی الله علیه و آله) شبى نزد عایشه بودند، عایشه گفت اى رسول خدا چرا این قدر نفس خود را به زحمت مى اندازید، (و عبادت مى کنید) با این که خداوند آنچه در قبل و بعد انجام مى دهید، راضى است، و شما را آمرزیده است، فرمود: اى عایشه «اَلا اَکُونُ عبداً شَکُوراً»: آیا نباید بنده شکرگزارى باشم.(5)

در روایتى دیگر آمده که: عایشه دید پیامبر(صلی الله علیه و آله) در شب وضو ساخته و به نماز ایستادند، و شروع به گریه کردند به طورى که اشکها بر سینه مبارکش جارى شد سپس رکوع کرده و گریست، سجده کرده و گریست، سر برداشت و گریست و آن قدر چنین کرد، تا بلال آمده و اعلان نماز صبح نمود، و عایشه به حضرت عرض کرد چرا این قدر گریه مى کنید، حضرت فرمود: (اَلا اکونُ عبداً شکوراً)(6)

ص: 238


1- سوره توبه، آیه 15.
2- سوره تغابن، آیه 17.
3- سوره زمر، آیه 74.
4- سوره یونس، آیه 10.
5- کافى، جلد 2، صفحه 95، و محجة البیضاء، جلد 7، صفحه 144.
6- محجة البیضاء، جلد 7، صفحه 142.

در روایتى از امام هفتم(علیه السلام) از پدرانش از امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) آمده که فرمود پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) ده سال بر انگشتان مى ایستاد، و نماز مى گزارد، تا این که قدمهایش متورم شده، و صورتش زرد گردید و تمام شب چنین مى کرد، تا این که مورد عتاب خداوند قرار گرفت، «طه ما انزلنا علیک القرآن لِتَشْقى»: «اى پیامبر، ما قرآن را بر تو نازل نکردیم تا به شدّت و مشقّت افتى».(1)

«ذکر» و فضیلت دوام آن

«ذکر» به یاد خدا بودن است در همه حال و این عامل مؤثرى براى جلب توجه الهى به خود است و این که در تمام احوال به یاد ما باشد، ما را از خطرات و لغزشگاهها مصون دارد.

ذکرى نافع است که مداومت بر آن باشد، با توجه و حضور قلب و فراغ خاطر، تا ذکر شده یعنى خداوند متعال در قلب که جایگاه و عرش او است جاى گرفته و عظمت و نورانیت آن بر قلب مستولى شود، و سینه مفتوح و شرح صدر حاصل شود، و این غایت عبادات است.

علماى اخلاق گویند: براى ذکر اول و آخرى است، اوّلش موجب انس و محبت و آخرش نیز موجب انس و محبت است، و مراد از ذکر هم همین دو است.

بنده در ابتداى امر برایش مشکل است که قلب و زبان را از وساوس به طرف خدا متوجه گرداند، ولى اگر موفق به مداومت شد و با آن انس گرفت، محبت خداوند در قلب او جاى مى گیرد، کسى که چیزى را دوست داشت زیاد او را ذکر کرده و کسى هم که چیزى را بسیار یاد کرد آن را دوست دارد و از اینجا است بعضى گفته اند که: «کاءَدتُ القُرآنَ عشرین سنةً ثمّ تَنَعَّمتُ به عشرین سَنَةً» «در راه قرآن

ص: 239


1- سفینة البحار، جلد 1، صفحه 709 ماده شکر _ شبیه به این روایت در کافى، جلد 2، صفحه 95 و محجة، جلد 7، صفحه 144، از امام باقر(علیه السلام) با کمى تفاوت آمده است.

بیست سال سختى کشیدم (و خواندم و یاد گرفتم و با ظرائفش آشنا شدم) سپس بیست سال به وسیله آن متنعّم شده و لذّت بردم».(1)

نعمت به دست نمى آید، مگر با انس و محبت، و انس و محبت نیز به دست نمى آید، مگر با مداوت بر سختى ها در مدت طولانى تا این که تکلّف و سختى طبیعتى براى انسان مى شود و این بعید نیست، زیرا در امور مادى مثل غذا خوردن گاه انسانى با اکراه غذائى را که مورد طبعش نیست، تناول مى کند و سختى خوردن را به خود تحمیل مى کند، و مواظبت بر این امر مى کند تا این که عادت کرده و دیگر براى خوردن آن نیاز به شکیبائى ندارد، نفس انسانى نیز با عادت دادن بر سختى، سختى برایش آسان مى شود «هى النفس ما عوَّدتها تَتَعَوَّد» «این نفس آنچه را عادتش دهى عادت مى کند».(2) وقتى انسن به ذکر خدا شد، از غیرخدا بریده و این انس با خداوند، رفیق او نزد مرگ مى شود و در آن وقت به غیر از یاد الهى نمى ماند، اگر با یاد خدا انس گرفته از آن بهره برده و متمتّع و متلذّذ مى شود، امور دنیوى موانع رسیدن او به محبوب بوده، و بعد از مرگ این امور از بین رفته، و به محبوب مى رسد، از زندانى که در آن محبوس بود به دیدار دوست مى شتابد.

در روایتى از امام صادق(علیه السلام) آمده که: «کسى که ذکر خدا کند حقیقتاً، او مطیع است و کسى که غافل از او باشد، عاصى و طغیانگر است و طاعت و عبادت علامت هدایت و معصیت علامت ضلالت و گمراهى است و اصل و ریشه هدایت و ضلالت ذکر و غفلت است.

پس قلب خود را قبله زبانت قرار ده، و بدون اشاره قلب و موافقت عقل و رضاى ایمان زبان را حرکت نده (فَاجْعَلْ قَلْبَک قِبْلَةً لِلِسانک و لا تُحَرِّکه اِلاّ بِاشارَةِ

ص: 240


1- جامع السعادات، جلد 3، صفحه 360 بحث ذکر _ در محجة البیضاء، جلد 2، صفحه 278 بجاى کاءدت کابدت آورده که از نظر معنا فرقى ندارد.
2- جامع السعادات، جلد 3، صفحه 360 بحث ذکر.

القَلْب وَ مُوافَقَةِ العقل و رِضَا الایمان).

خداوند عالم به پنهان و آشکار تو است... و قلب خود را با آب حزن بشوى و یاد کردن خودت اللّه را براى یاد کرن خداوند تو را، قرار ده، زیرا او یاد تو مى کند در حالى که بى نیاز از تو است و یاد کردن خداوند تو را برتر و عالى تر از ذکر کردن تو او را مى باشد... کسى که مى خواهد ذکر خدا کند، باید بداند که مادامى که خداوند عبد را به توفیق یاد خود موفق نکند (و به او توفیق ذکر گفتن ندهد( عبد قدرت بر ذکر او ندارد».(1)

در فضل مداومت بر ذکر همین بس که خداوند این گونه افراد را مدح کرده، و مى فرماید، (الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ): «کسانى که در حال ایستاده و نشسته و بر پهلو خوابیده و یاد خدا هستند».(2) یعنى در تمامى احوال چنین هستند و نیز فرموده: (رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللهِ): «مردانى که آنها را تجارت و نه معامله از یاد خدا باز نمى دارد».(3)

و نیز به پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: (فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَکُنْ مِّنَ السَّاجِدِینَ - وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ): «پس تسبیح و حمد پروردگارت کن و از سجده کنندگان باش و پروردگارت را عبادت کن تا به مرحله یقین و مرگ رسى».(4)

در حدیث قدسى نیز به موسى(علیه السلام) فرمود «یا موسى اذکرنى فَاِنَّ ذکرى حَسَنٌ على کُلّ حال»: «اى موسى یاد کن مرا که یاد من در هر حالى نیکو است»(5) زیرا قلب با

ص: 241


1- مصباح الشریعة، باب 5، صفحه 136 _ مستدرک، جلد 1، کتاب الصلاة _ ابواب الذکر، صفحه 401 و دو نسخه (مصباح و مستدرک) اختلاف کمى دارد. (به نقل از جامع السعادات، جلد 3، صفحه 361).
2- سوره آل عمران، آیه 191.
3- سوره نور، آیه 37.
4- سوره حجر، آیات99_98.
5- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحه 188.

نور ذکر اللّه روشن و منوّر مى گردد.

حتى در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده که «لا بَأسَ بِذِکر اللّه و اَنْتَ تَبُول فَانّ ذِکْرَ اللّه حَسَنٌ على کُلّ حال و لاتَسأَم مِنْ ذکر اللّه»: «اشکالى ندارد که نام خدا و ذکر او گوئى در حالى که بول و ادرا مى کنى زیرا ذکر خدا در هر حالى نیکو است و از یاد و ذکر او (در آن حال) ناراحت مباش».(1)

از امام باقر(علیه السلام) نیز روایت شده که فرمود: در توراتى که دستخوش تحریف نشده، نوشته شده که موسى از پروردگارش سؤال کرد و گفت: خداى من، در مجالسى قرار مى گیرم که شأن تو را اجلّ و اعز مى دانم از این که نام تو را و یاد تو را در آن حال به زبان و خاطر آورم فرمود: «یا مُوسى اِنّ ذِکرى حَسَنٌ على کل حال» «اى موسى یاد من در هر حالى نیکو است».(2)

اطلاق ذکر خدا على کُل حال نشان مى دهد، حتّى در حال تخلّى نیز ذکر او بدون اشکال است و جاى حیاء و خجالت نیست، باید به فکر افتاد اگر دستگاه تخلیه ادرار به اذن خدا کار نکرد چه کسى مى تواند آن را به کار اندازد؟ پس خود تخلیه هم از نعمتهاى الهى است که انسان مى تواند به زندگى خود ادامه دهد! حتى در نماز گرچه حرف زدن موجب بطلان است ولى ذکر گفتن مثل الله اکبر، لا اله الاّ الله و الحمد الله و غیره بدون اشکال است، زیرا ذکر او در هر حالى حسن است.

در قرآن مى خوانیم: (إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنْ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُّبْصِرُونَ): «کسانى که تقوا پیشه کردند، وقتى گروهى از شیطانها با آنها تماس برقرار کردند و به یاد خدا افتاده و بصیر مى شوند (و قلب آنها روشن مى شود)»(3) از این آیه به دست مى آید که جلاء و روشنى قلب با یاد خدا حاصل مى شود، چنانکه در

ص: 242


1- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحه 193، و محجة البیضاء، جلد 2، صفحه 269.
2- محجة البیضاء، جلد 2، صفحه 269.
3- سوره اعراف، آیه 201.

روایتى از امیرالمؤمنین(علیه السلام)است: «اِنَّ الذِّکرَ جَلاءُ القُلوبِ یُسمَع به بعد الوقْرَةِ و یُبصَرُ به بعد الغَشْوَةِ و یَنْقاد به بَعْدَ المُعانَدة»: «ذکر و یاد خدا روشنى قلوب است (و زنگار را پاک مى کند) با ذکر، قلب شنوا و بینا و مطیع مى شود بعد از آنکه ناشنوا و نابینا و غیرمطیع بود».(1)

پس اى برادر قلب را با یاد خدا آگاهى بخش، چنانکه رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) در وصیت خود به ابى ذر فرمودند: «نَبّه بالذکر قَلْبَکَ»:(2) «زنگارهاى آن را با ذکر نعمتهاى الهى برطرف کن» که امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «یَصُدُّ القَلْبُ فَاِذا ذکرتَه بِآلاءِ اللّه اِنجَلى عنه»: «مانعى قلب را مى گیرد وقتى یاد نعمتهاى الهى کنى برطرف شده، و از قلب رخت برمى بندد».(3)

بعضى از بزرگان فرموده اند: ذکر اللّه نور است و ذکر غیر او تاریکى و ظلمت است، زیرا وجود، نور و عدم، ظلمت است، پس حق، نور، و ماسواى او منبع تاریکى است، قلب وقتى در آن ذکر آید، نور در آن آید، و وقتى متوجه خلق شد، ظلمت در آن حاکم شود، و هر وقت از حق اعراض کرد و روى به خلق آورد، ظلمت خالص تامّ حاکم شود، پس اعراض و روى گرداندن از حق مراد قول خداوند است که فرمود: (وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ): «اطاعت کسى را که قلبش را از ذکرمان غافل کردیم و متابعت هوایش را کرد، مکن».(4) یعنى با غفلت از یاد ما قلبش سیاه شد و نورانیتش را از دست داد.

و همین مراد قول خداوند است (فَوَیْلٌ لِّلْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِّنْ ذِکْرِ اللهِ أُوْلَئِکَ فِى ضَلاَل مُّبِین): «واى بر کسانى که قلبش از ذکر خدا قساوت پیدا کرد، آنها در گمراهى

ص: 243


1- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحه 189.
2- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحه 189.
3- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحه 189.
4- سوره کهف، آیه 28.

آشکارى هستند».(1) عدم یاد خدا و غفلت از آن موجب قساوت قلب و مردن آن مى شود، خداوند به موسى خطاب کرد: «یا موسى لا تَنْسَنى فَاِنّ نَسیانى یِمیتُ القلب»: «اى موسى مرا فراموش مکن زیرا فراموشى من قلب را مى میراند».(2)

در تفسیر صافى در ذیل سوره «قُل اعُوذُ بربّ النّاس»: رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرموده اند: «ما مِن مؤمِن الاّ وَ لِقَلبه اُذُنٌ ینفَثُ فیها الوسواس الخناس و اُذُنٌ ینفث فیها المَلک فَیُؤیِّد الله المؤمنَ بالمَلک فذلک قوله (وَأَیَّدَهُمْ بِرُوح مِّنْهُ)»(3) هر مؤمنى، قلبش دو گوش دارد: گوشى که وسواس خناس در آن مى دمد، گوشى که فرشته در آن مى دمد، خداوند مؤمن را به وسیله فرشته تأیید مى کند و این است معنى آیه (وَأَیَّدَهُمْ بِرُوح مِّنْهُ).(4)

در کتاب لئالى الاخبار(5) حکایتى از زاهدى نقل مى کند که او گفته بود، بین من و جنّى، دوستى و الفتى بود، روزى در مسجد نشسته بودم، به من گفت، این مردم را در مسجد چگونه مى بینى؟ گفتم بعضى را در خواب و بعضى را در بیدارى مى بینم، گفت: بر سر آنها چه مى بینى؟ گفتم هیچ چیز. چشمش را با دستش باز کرد، و مالید، پس دیدم بر سر هر کدام کلاغى است که بعضى از آنها کلاغها بطور کامل آن فرد را با بالهایش مى پوشاند که چشم من نمى دید و بعضى را گاهى مى پوشاند و گاهى بالش را بلند مى کرد، گفتم: این چه است؟ گفت: این شیاطین بر سر آنها نشسته و به قدر غفلت هر کدام بر آنها مستولى مى شوند، سپس این آیه را تلاوت کرد: (وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمَانِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ): «و کسى که از ذکر خداوند رحمان

ص: 244


1- سوره زمر، آیه 22.
2- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحه 189.
3- سوره مجادله، آیه 22.
4- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحه 189.
5- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحه 190.

اعراض کند براى او شیطانى گماریم و او رفیق و همراه او است».(1)

صاحب لئالى سپس آیه اى را که به همین مطلب اشاره دارد، ذکر مى کند: (اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمْ الشَّیْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِکْرَ اللهِ أُوْلَئِکَ حِزْبُ الشَّیْطَانِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ): «شیطان بر آنها مسلّط شده، و ذکر خدا را از یادشان برده، آنها حزب شیطانند، آگاه باشید که حزب و گروه شیطان در خسران و زیانند».(2)

اى برادر به یاد خدا باش که امواج متلاطم قلبها در ساحل یاد خدا و ذکر او آرام گیرد (اَلا بَذِکرِ اللّه تَطمَئَنُّ القُلُوب)(3) چنانکه در روایت است تا وقتى انسان به ذکر خدا مشغول باشد، در نماز است خواه ایستاده باشد و خواه نشسته و خواه خوابیده که خداوند فرمود: (الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ).(4)

در کتاب شریف کافى است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «هیچ چیزى نیست مگر این که حدّى دارد که به آن منتهى مى شود، الاّ ذکر که خداوند به کم و قلیل آن راضى نشده و براى آن حدّى قرار نداده که به آن منتهى شود»؛ سپس این آیه را خواندند: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللهَ ذِکْراً کَثِیراً - وَسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلا):(5) «اى کسانى که ایمان آورده اید خدا را یاد کنید یاد کردنى کثیر و صبح و شام تسبیح او گویید».(6)

و نیز رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «خانه اى که قرآن در آن قرائت شود و ذکر خدا در آن باشد برکتش زیاد شده و ملائکه در آن حاضر و شیطان از آن هجرت مى کند و براى اهل آسمان مى درخشد، چنانکه ستاره درخشان براى اهل زمین چنین است».(7)

ص: 245


1- سوره زخرف، آیه 36.
2- سوره مجادله، آیه 19.
3- سوره رعد، آیه 28.
4- سوره آل عمران، آیه 191.
5- سوره احزاب، آیات 41 و 42.
6- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحه 191.
7- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحه 191.

و نیز فرمود: «مَثَل خانه اى که ذکر خدا در آن باشد و خانه اى که ذکر خدا در آن نباشد، مَثَل زنده و مرده است».(1)

و نیز فرمود: «قومى نمى نشیند، و ذکر خدا نمى گوید، مگر این که ملائکه آنها را در برگرفته، و رحمت آنها را مى پوشاند، و سکینه و آرامش بر آنها نازل شده و خدا در میان بندگانش یاد آنها کند».(2)

و نیز فرمود: «قومى اجتماع نمى کنند، و ذکر خدا نمى گویند، مگر این که شیطان و دنیا از آنها کناره مى گیرد، و شیطان به دنیا گوید: آیا نمى بینى چه مى کنند؟» دنیا گوید: «دَعْهم فَلَو قَد تَفَرَّقوا اَخَذْتُ بِاَعْناقهم»: «آنها را رها کن اگر متفرق شدند (و یاد خدا نکردند) گردنهاى آنها را مى گیرم».(3)

امام باقر(علیه السلام) فرمودند: در توراتى که تحریف و تغییر در آن رخ نداده است نوشته شده که حضرت موسى(علیه السلام) از پروردگارش سؤال کرد، آیا قریبى تا با تو نجوى و مناجات کنم (مناجات درگوشى سخن گفتن را گویند در مقابل منادات که سخن گفتن بلند و از دور باشد) یا دورى (تا منادات کنم و فریاد زنم)؟ خداوند وحى رساند که «اَنَا جلیس مَنْ ذکرنى»: «من هم نشین کسى هستم که مرا یاد کند»، موسى(علیه السلام) گفت: چه کسى در حفظ تو است در روزى که پناهى و حرزى جز پناهگاه تو نیست؟ «فقال:

ص: 246


1- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحه 191.
2- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحه 191.
3- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحه 193 تا 191 (شبیه روایت چهارم با اضافه اى در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ذیل همین فراز دارد که پیامبر(صلی الله علیه و آله) از قول خداوند فرمودند: وقتى بنده من در نفس خود مرا یاد کند در نفسم یادش کنم و وقتى مرا در جمعى یاد کند در جمع خیرى از اجتماعات او، یادش کنم، و اگر به اندازه یک وجب به من نزدیک شود یک ذراع به او نزدیک مى شوم (ذراع تقریباً به اندازه سرانگشت دست تا آرنج است) و اگر یک ذراع به من نزدیک شود به انداه (باع) که به اندازه کشیدن دو دست است به او نزدیک مى شوم و اگر به طرف من راه آمد به طرف او مى دوم (اذا مشى الىّ هَر ولت اِلَیه» البته واضح است که خداوند این مقادیر را براى انس ذهن با ما مقادیر بیان فرموده وگرنه اگر انسان به طرف او رود او به حدى به طرف ما آید که با محاسبات دنیوى قابل مقایسه نیست.

الَّذینَ ذَکَرُونى فَاذکُرهُم»؛ «فرمود: کسانى که یادم کنند یادشان مى کنم».(1) یعنى یاد کردن خدا و توجه او منوط و بسته به یاد کردن و توجه بنده به او است.

خداوند فرموده: کسى که مرا در جمع مردم یاد کند من او را در جمع ملائکه یاد کنم،(2) و نیز فرموده: اى فرزند آدم مرا در جمع یاد کن تا تو را در جمع بهترى از جمع خودت یاد کنم.(3) (یعنى اگر خدا را یاد کردى او تو را در بین مردم یاد مى کند، و قلب مردم را متوجه تو مى کند خیر و صلاح تو را بر سر زبان آنها مى اندازد).

پیامبر(صلی الله علیه و آله) در جواب کسى که از بهترین و محبوبترین اعمال نزد خداوند سؤال کرد چنین فرمودند: «اَن تموتَ و لسانُک رطبٌ مِنْ ذکر اللّه»: «اینکه بمیرى و زبان تو از یاد خدا مرطوب باشد».(4)

رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «ذاکِرُ اللّه فى الغافلین کالمقاتل فى الفارّین و المقاتل فى الفارّین له الجنّة»: «یاد کننده خدا در بین غافلین مثل جنگ کننده (در راه خدا) در بین فرار کنندگان (از میدان جنگ) است و جنگ کننده در راه خدا در میان فرار کنندگان، بهشت براى او است».(5)

امام صادق(علیه السلام) در حدیثى(6) از پدرش حکایت مى کند که فرمود: پدرم کثیر الذکر بود و من با او راه مى رفتم و ذکر مى گفت و با او غذا مى خوردم و ذکر مى گفت مردم با او سخن مى گفتند ولى این مسئله او را از ذکر خدا بازنمى داشت مى دیدم

ص: 247


1- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحات 191 تا 193.
2- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحات 191 تا 193.
3- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحات 191 تا 193.
4- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحات 191 تا 193.
5- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحات 191 تا 193.
6- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحه 193 حدیث دوم، در محجة البیضاء، با اضافاتى آمده، جلد 2، صفحه 269 _ 268.

زبانش به حنکش(1) و بالاى دهانش چسبیده و مى گفت لا اِله اِلاّ اللّه و مرا جمع کرده و امر به ذکر مى نمود تا خورشید طلوع کند.

از رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) نقل شده که فرمودند: «مَنْ اَحَبَّ اَنْ یَرْتَعَ فِى رِیاضِ الجَنَّة فَلیُکثِر مِن ذِکْرِ اللّه»: «کسى که دوست دارد در باغهاى بهشت گردش کند، باید ذکر خدا را زیاد گوید».(2)

مرحوم فیض کاشانى در محجة البیضاء گوید: «ثابت البنانى» گفت من مى دانم چه موقع پروردگارم مرا یاد مى کند، اطرافیان اعتراض کرده ناراحت شدند و گفتند چگونه مى دانى چه موقع خداوند یادت مى کند؟! گفت «اذا ذکرته ذَکَرَنى»: «وقتى یادش کنم یادم مى کند».(3) بحثهاى زیادى درباره ذکر است که در ذیل فراز «ان کان فى الغافلین کتب فى الذاکرین...»: توضیح بیشترى خواهیم داد.

مرحوم الهى، در ذیل این فراز (یمسى و همّه الشکر و یصبح و همّه الذکر) گوید:

کند شب روز خود در شکر یزدان *** که بگشاید در الطاف سبحان

به روز آرد شب و همت گمارد *** که یاد یار بر خاطر نگارد

خوشا روز و شب آن عشقبازى *** که در دل نیست جز یارش نیازى

* * *

ص: 248


1- حنک در لغت بالاى دهان و نیز استخوانى که ریش از آن بیرون مى آید را گویند که از مستحبات نیز خصوصاً در نماز تحت الحنک است که یک طرف عمامه را به زیر چانه مى آورند و در اینجا مراد معنى اول است که زبان به بالاى قسمت درونى دهان چسبیده بود.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 10، ذیل همین فراز، صفحه 153.
3- محجة البیضاء، جلد 2، صفحه 266 (ابى ابى الحدید هم در ذیل این فراز آورده ولى گفته یکى از عارفین به اصحابش چنین گفت).

58 _ 59 _ شامگاهان هراسان و صبحگاهان خوشحال!

اشاره

«یَبیتُ حَذِراً و یُصبحُ فَرِحاً حَذِراً لِما حُذِّر مِنَ الغَفْلَة وَ فَرِحاً بِما اَصابَ مِن الفَضل وَ الرَّحمة»

ترجمه: شخص پرهیزگار شب را به سر مى برد (در حالى که از غفلت خویش) هراسان است. و صبح مى کند در حالى که خوشحال است، ترسناک براى غفلتى که از آن ترسانده شده و خوشنود و خوشحال براى فضل و رحمت الهى که به او رسیده است.

* * *

شرح: مرحوم خوئى و بحرانى در شرحهاى خود متذکر شده اند که ظاهر کلام مولى علی(علیه السلام) این نیست که شب اختصاص به خوف و روز اختصاص به خوشحالى دارد، بلکه کنایه است از این که آنها همیشه بین خوف و رجاء هستند، بین ترس و خوشنودى به سر مى برند، چنانکه در عرف هم این کنایه معمول است و حضرت به جاى خوف و رجاء، لازم این دو را ذکر کرده اند، لازمه خوف حذر و لازمه رجاء خوشحالى و فرح است. (حذر را صاحب مفردات گوید «اِحْتِرازُ عَن مُخیف»: «دورى از شىء ترسناک که مى ترساند». پس احتراز و دورى لازمه ترس و خوشنودى لازمه امید و شوق است.

ص: 249

البته چنانکه بحرانى گفته احتمال دارد فقره سابق هم همین معنى کنائى را داشته باشد، یعنى دائماً در ذکر و شکرند نه این که ذکر مختص به صبح و شکر مختص به شام باشد.

این فراز از خطبه دو احتمال در آن است: یکى این که ترس از غفلت و ترک یاد خدا باشد، و وحشت دارند که در زمره غافلان باشند، که خدا دست عنایت خود را از سر آنها برداشته و لذت انس با خود را از آنها گرفته، گرچه هیچ عذابى هم روز قیامت براى آنها نباشد، همین که خود را در زمره آنها ببینند که دیگر محبوب به آنها توجه نمى کند، بیمناکند، و در مقابل خوشنود به چیزهائى هستند که خدا در این دنیا به آنها تفضّل و عنایت کرده است، به آنها دین اسلام و دوستى و پیروى محمدو آل محمد(صلی الله علیه و آله) را داده است، و رحمت او است که به هر کس که بخواهد مى دهد، چنانکه فرمود: (قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ): «بگو اى پیامبر که تفضّل و فضل به دست خدا است، به هر کس که بخواهد مى دهد، و خداوند رحمتش واسع و علیم است * رحمتش را به هر که بخواهد مختص مى کند، و خداوند صاحب فضل عظیم است».(1)

و احتمال دوم این که ترسناک از عذاب و عقابى باشند که در اثر غفلت در دنیا و آخرت گریبانگیر آنها مى شود و خوشنود به اجر و ثوابهائى که در اثر عمل به احکام به آنها مى رسد، یعنى نفس عبادات آنها رحمت و فضل الهى است، که به آنها رسیده و موجب اجر و پاداش است، پس سرور آنها به حسنات آنها است که موجب پاداش الهى است.

حاصل دو احتمال این که در احتمال اول خوف از نفس غفلت و در نتیجه عدم توجه خداوند به غافل است، و خوشنودى به رحمتهائى که خداوند بدون عوض به او داده، و هیچ عملى در مقابل آن انجام نداده است و احتمال دوم این که

ص: 250


1- سوره آل عمران، آیه 74 _ 73.

خوف از عقاب غفلت چه دنیوى و چه اخروى و فرح و شادمانى به عبادات و حسناتى که خود رحمت الهى است و به او رسیده به خاطر ثوابهائى که بر آن مترتب مى شود.(1)

در روایتى مسعدة بن صدقه، از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «مَنْ سَرَّته حَسَنَتُه و ساءَته سیّئتُه فهو مؤمن»: «کسى که حسنة و کار شایسته او خشنودش کند، و کار زشت او ناراحتش کند، او مؤمن است».(2)

در روایتى دیگر نیز امام پنجم باقر العلوم(علیه السلام) فرمودند: پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از بهترین و برگزیده ترین بندگان سؤال شدند، فرمودند: «الذّین اذا اَحْسَنُوا اِستَبْشَروا وَ اِذا أَساؤُا اِستَغْفَروا و اِذا اُعطُوا شَکروا و اذا اِبْتَلُوا صَبَروا و اِذا غَضَبوا غَفَروا»: «کسانى که وقتى احسان کرده و کار نیک کنند، خشنودند و وقتى کار ناشایست کنند، استغفار نمایند و وقتى چیزى به آنها اعطاء شود شکرگزارند، و وقتى به مصیبت مبتلا شدند، صبر کنند، و وقتى ناراحت و غضبناک شدند، ببخشند و درگذرند».(3)

بارى عامل دلهره متقین غفلت است، آفتى که به جان انسانها مى افتد و آنها را به ورطه نابودى و هلاکت مى سپارد.

صاحب لئالى الاخبار از بعضى بزرگان نقل مى کند که فرمود: غفلت قلب از حق، عظیم ترین عیوب و بزرگترین گناهان است، گرچه به اندازه آنى از آنات و لحظه اى از لحظات باشد، و چنانکه عوام مردم بر سیّئات خود عقاب مى شوند، همچنین خواص و مقربین بر غفلات خود عقاب مى شوند، پس بپرهیز از اختلاط و نشست و برخاست با اصحاب غفلت در هر حالى، اگر مى خواهى از اهل کمال و

ص: 251


1- در شرح خوئى و ابن ابى الحدید دو احتمال را فقط در جانب فرحناکى آورده اند و به نظر ما دو احتمالى که ذکر کردیم دقیقتر است. (دقت شود).
2- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 142، ذیل همین فراز.
3- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 142، ذیل همین فراز.

محبت و دوستى خدا شوى!(1)

در روایتى خداوند به موسى(علیه السلام) فرمود: «یا مُوسى مَنْ اَحَبَّنى لَمْ یَنْسَنى»: «اى موسى کسى که مرا دوست دارد فراموشم نمى کند».(2) یعنى یکى از عوامل غفلت و نسیان، عدم دوستى و محبت است، زیرا که محبّ هیچ گاه محبوب را از صفحه ذهن خود پاک نکرده و فراموشش نمى کند.

در روایتى منسوب به امام ششم(علیه السلام) در مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه چنین آمده است: «اعراب القلوب اربعةٌ انواع رفع و فتحٌ و خَفْضٌ و وَقْف فرفع القلب فى ذکر اللّه و فَتْحُ القلبِ فى الرّضا عَنِ اللّه و خَفْضُ القلب فی الاشتِغال بغیر اللّه و وَقْفُ القلب فى الغَفْلَةِ عَنِ اللّه.... و اذا غَفَلَ عن ذکر اللّه کَیفَ تَراه بَعد ذلک مَوقُوفاً مَحْبُوباً قَد قَسا وَ اَظْلَمَ مُنْذُ فارَقَ نُورَ التعظیم.... و علامةُ الوَقْف ثَلاثَةُ اَشیاء زَوال حلاوةِ الطّاعَة و عَدَمُ مرارةِ المَعْصِیَة و اِلْتِباس عِلمِ الحلالِ بالحرام»: «اعراب قلبها چهار نوع است: رفع، فتحه، کسره، سکون، رفع (ضمّه) قلب و بلندمرتبه بودن آن در این است که قلب در یاد خدا باشد، و فتح و گشادگى آن در رضایت از خدا و قضاى او باشد، و کسر قلب و چیزى که موجب به زیر کشیدن قلب مى شود، پرداختن به غیر خدا است، و توقف و سکون قلب در غفلت از خداوند است... و زمانى که (قلب) غافل از ذکر خدا شد، چگونه مى بینى آن را بعد از این که غفلت او را فراگرفته، (مى بینى آن را) قلبى متوقف و محجوب که قسى و تاریک شده از وقتى که نور تعظیم از آن مفارقت و هجرت کرده است... و نشانه توقف قلب سه چیز است: برطرف شدن حلاوت طاعت و عبادت و عدم تلخى معصیت و مشتبه شدن علم حلال به حرام»، و این که نفهمد کدام حلال و کدام حرام است و عدم احتیاط در خوردنیها و پوشیدنیها.

مرحوم عبدالرزاق گیلانى در شرح خود بر کتاب شریف «مصباح الشریعة و

ص: 252


1- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحه 193.
2- لئالى الاخبار، جلد 1، صفحه 193.

مفتاح الحقیقة» در ذیل عبارات فوق چنین گوید: «یعنى وقف دل در غفلت از خدا است و به یاد او نبودن، و وجه مناسبت «وقف» به غفلت آن است که وقف به معنى قطع است و غفلت از حضرت بارى نیز موجب قطع منافع دنیوى و اخروى است. اما دنیوى بواسطه آن که اکثر منافع دنیوى منوط است، به ذکر الهى مثل طول عمر و وسعت رزق و عدم تظلم از ظالم، چنانکه در کتب ادعیه و احادیث مذکور است و از براى هر کدام از فوائد مذکوره، دعائى مقرّر است، حتّى گفته اند که: هیچ صیدى به قید (و دام) صیاد در نمى آید، مگر به ترک ذکر خداى تعالى... سپس در مورد عبارت «اذا غَفَلَ عن ذکر اللّه...» مى گوید: «یعنى هرگاه کسى.... بعد از یاد الهى و توجه به جناب احدیّت به سبب اشتغال به کارهاى دنیاى دنیّه و میل به لذّات فانیه کاسده (که اهل معرفت به آن توجه نکرده و بازارش نزد آنها کساد است) از یاد او غافل شود، و از معموره ذکر رو به خرابه غفلت آرد، در این حالت چنین مى یابد که گویا از نورانیّت به ظلمت، و از انس به وحشت میل نموده، از این جهت است که مردان خدا و دوستان او از اختلاط مردم متوحشند، و در میان مردم به دیوانگان و بلها (احمقها) شبیهند، و فى الواقع به عکس این است و...».

در مورد نشانه هاى سه گانه نیز چنین گوید: نشانه وقف... سه چیز است:

یکى _ زائل شدن لذّت است از فعال عبادت، یعنى از طاعت و عبادت لذّت نیافتن، و این نشانه غفلت و قساوت قلب است، چرا که لذت طاعت و بندگى نمى باشد مگر با حضور قلب و اطمینان خاطر، و در حال وقف که حال غفلت است نه حضور قلب است و نه اطمینان خاطر.

دوم _ تلخ نبودن معصیت است، این نیز نشانه غفلت است، چرا که ادراک کردن مرارت و تلخى از فعل معصیت فرع صفاى باطن است و ادراک کردن لذت از فعل طاعت، و در حال وقف و غفلت از بارى عزّاسمه، چنانکه از ارتکاب طاعت لذّت نیست از اقتراف (ارتکاب) گناه نیز تلخى نخواهد بود، از این جهت است که از

ص: 253

اهل اللّه اگر گاهى به سبیل اتفاق خواه از روى اختیار و خواه از روى اضطرار خلاف شرعى یا اخلاف اولائى صادر شود، در کام ایشان بسیار تلخ و ناگوار است و فى الفور در مقام تدارک و استغفار مى شوند به خلاف اهل دنیا و اهل قساوت قلب، که در حال ایشان به عکس این است، بندگى خالق به ایشان در نهایت صعوبت و تلخى است و اطاعت مخلوق در غایت سهولت و گوارائى، بسا باشد که از خدمت سلاطین و حکام به توقع مرتبه پستى و نفع سهلى متحمل زحمات شاقّه شوند، و تمام روز و شب به گرسنگى و سرما و گرما و بى خوابى به سر برند، و به این حال راضى باشند، و از دو رکعت نماز به وقت که فى الجمله به حضور قلب باشد کاره باشند و ندانند که فائده این فایده اى است ثابت و غیرمنقطع، و فائده آن اگر بشود فائده اى است دنیوى و منقطع و مشوب و آمیخته به چندین کدورات و مکاره، و منشأ این نیست مگر غفلت و به خاطر نیاوردن مراتب عالیه قرب الهى و راه نبردن به عظمت و بزرگى او.

سوم _ اشتباه حلال است به حرام، یعنى در مأکولات (خوردنیها) و مطعومات (چشیدنیها) و مکاسب احتیاط ننمودن و حرام و مشتبه را از حلال و غیر مشتبه تمیز نکردن و مانند گاو خوش علف، هر چه به دست افتد صرف کردن و به حیطه تصرف درآوردن، این صفت نیز نشانه غفلت است.

سپس اضافه مى کند فائده قید علم (که فرمود اشتباه علم حلال و حرام مى شود) اشاره است به آن که اشتباه و عدم تمیز میان حرام و حلال در هنگام غفلت از خداوند به لحاظ علم فرد غافل است و عدم مراعات علم نه به نظر و لحاظ نفس حرام و حلال که معلومند، زیرا که حلال و حرام مشخص هستند، و اشتباه نمى شود، بلکه علم به این دو مشتبه مى شود.(1)

آرى قلبى که در اثر بیمارى غفلت، مریض شد، بهترین غذا در ذائقه اش تلخ

ص: 254


1- شرح مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقة عبدالرزاق گیلانى، صفحه 20 تا 26.

مى شود و از این رو بهترین غذاى روحى عبادت و ذکر و یاد حق را تلخ مى پندارد و تلخى معصیت را شیرین مى انگارد و در اثر اختلال روحى حلال و حرام و مشتبه را استعمال مى کند و چون گاو خوش علف هر چه به دست آید، خوردن و از هر کجا به دست آید بردن.

اگر کسى واقعاً طعم ذکر و محبت الهى را چشید، مگر از محبوب روى برمى گرداند؟ و به قول امام سجاد(علیه السلام): «مَنْ ذَا الَّذى ذاقَ طَعْمَ مَحَبّتک فَرامَ مِنکَ بَدلا؛ چه کسى است که طعم محبّت تو را چشید و دیگرى را به جاى تو برگزید و اراده نمود» هرگز چشنده محبت محض و محض محبت و آن که از جام حقیقت توجه به خدا نوشید، به طرف محبت مجازى روى نمى آورد، و آن که چنین محبتى با گوشت و پوستش آمیخته شد و پرده هاى غفلت کنار رفت و به وصال دوست مى اندیشد.

و به قول مرحوم الهى قمشه اى آن شیدا و واله محبوب:

من طایر قدّوسیم مرغ گلستان نیستم *** مست مى لاهوتیم زین مى پرستان نیستم

حور است و غلمان چاکرم ماه است و انجم در برم *** خورشید چرخ اخضرم شمع شبستان نیستم

از مهرت اى خورشید جان چون ذره ام هر سوروان *** مجذوب حسن دیگران اى ماه خوبان نیستم

هر روز چون آه سحر گردم به کویت در به در *** شاید نمائى یک نظر نومید ز احسان نیستم

گر من فقیرم هر شبى دارم ز یارب یا ربى *** جشنى نوائى مطربى کمتر ز سلطان نیستم

این خاکیان تیره دل مستند و غرق آب و گل *** من دل بر آن ماه چون گل مستم کز اینان نیستم

ص: 255

گرزار و بیمارم چه غم شادم بهر رنج و الم *** با درد عشقت اى صنم محتاج درمان نیستم

روزى الهى مرغ جان بیرون پرد زین آشیان *** بینى مرا با عرشیان زین ملک و سامان نیستم(1)

غفلت و نسیان گرچه در بسیارى از امور دنیوى و حوادث ناگوار نعمتى است که خداوند در وجود انسان قرار داده است، اگر غفلت و فراموشى نباشد انسان نمى تواند زندگى کند، مثلا انسان عزیزترین عزیزان را از دست مى دهد، در ابتدا سر به دیوار زدن و ناله کردن است که اگر این حالت ادامه یابد، چند روزى بیشتر نمى تواند زنده بماند ولى خداوند غفلت و فراموشى را مثل پرده سیاه شب بر قلب او مى افکند و به او اجازه زندگى مى دهد، اگر در مشکلات و مصائب انسان از بین نرود هر لحظه زندگى با این مصیبت ها مرگ است، این گونه، غفلت لازمه مکانیسم روحى و جسمى انسان است این نعمتى است که در وجود انسانى عامل بقاى زندگى است ولى این غفلت در همین محدوده ضرورى است و نباید گذاشت به حریم خداشناسى راه پیدا کند، نباید به قلمرو امور اخروى راه پیدا کند. این غفلتى است که بزرگان و ائمه اطهار(علیهم السلام) ما را به بیدارى از آن هشدار مى دهند.

و مولى على(علیه السلام) مى فرماید: «اَلا مستیقظٌ مِنْ غَفْلَتِه قَبْل نَفاد مدّته»: «آیا بیدار شونده از خواب غفلت نیست، که قبل از پایان مدّتش بیدار شود».(2) «اَلا مُنْتَبِه مِنْ رَقدته قبل حین مُنْیَتِه»: «آیا متوجهى نیست که از خواب خود قبل از مرگش (بیدار شده) و متنّبه گردد».(3)

این غفلتى است که اگر بر قلب حاکم شد دیگر توجه و بیدارى چشم بى فائده

ص: 256


1- عرفان اسلامى، جلد 2، صفحه 91 _ 90.
2- غرر الحکم، میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 261 _ 260.
3- غرر الحکم، میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 261 _ 260.

است، بصیرت که به خواب رفت، بیدارى بصر سودى نبخشد. مولى فرمودند: «انْتباه العُیون لا یَنْفَع مع غَفْلَة القُلوب»: «توجه و بیدارى چشمها با غفلتِ قلبها بى فائده است».(1)

این غفلتى است که اگر مستولى بر انسان شد، بیدارِ خواب است و حاضرى غائب و بیننده اى کور و شنونده اى کر و گوینده اى لال. مولى خطاب به مردم زمان خود مى فرماید: «ما لى اَراکُم... أیقاظا نُوَّماً و شُهوداً غُیّباً و ناظِرَةً عمیاء و سامعةً صَمّاء و ناطقَةً بَکما»: «چه شده که شما را... بیداران خواب آلود و حاضران غائب و بیننده کورو شنونده کر و گوینده لال مى بینم».(2)

در روایتى از امام صادق(علیه السلام) آمده که از شش چیز تعجب مى کنم، سه چیز مرا مى خنداند و سه چیز مى گریاند، آن که مى گریاند: 1_ فراق و دورى دوستان (مثل) محمد(صلى الله علیه وآله). 2_ ترس از خداوندى که از همه چیز آگاه است (یا ترس از آن اعمالى که آورده مى شود).(3) 3_ ایستادن در مقابل قدرت خداوند.

و اما آن سه که مى خنداند این که: 1_ طالب دنیا است و موت او را مى طلبد. 2_ غافل است ولى از او غفلت نشده (یعنى خداوند از او غافل نیست). 3_ خنده کننده اى که دهانش پر از خنده است و نمى داند آیا بخشیده شده یا مورد سخط و غضب است.(4)

از آیات قرآن استفاده مى شود که غفلت انسان را به جهنم سوق مى دهد.

ص: 257


1- غرر الحکم، میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 261 _ 260.
2- نهج البلاغه، خطبه 108.
3- تردید به خاطر این که عبارت حدیث (هول المطّلع) است که اگر اسم فاعل باشد مراد خداوند آگاه به اعمال است و اگر مطّلع باشد به معنى آورده شده است یعنى اعمالى که روز قیامت آورده مى شود (مطلع به صیغه از طلع که از اضداد است به معنى روى آوردن و غائب شدن گرفتیم) رجوع شود به المنجد ماده طلع.
4- بحار الانوار، جلد 78، صفحه 454 _ میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 261.

سوره یونس آیات 7 و 8 مى خوانیم: (وَالَّذِینَ هُمْ عَنْ آیَاتِنَا غَافِلُونَ _ أُوْلَئِکَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ): «و کسانى که از نشانه هاى ما غافلند * آنها جایگاهشان آتش است به سبب آنچه کسب کرده بودند». و یا در آیه 17 سوره جن مى خوانیم: (وَمَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِ یَسْلُکْهُ عَذَاباً صَعَداً): «کسى که از ذکر و یاد پروردگارش روى گرداند، او را به عذاب شدید و روزافزونى گرفتار سازد».

این آیات به خوبى نشان دهنده عاقبت غافلین است.

راستى چرا این همه غفلت؟! اگر انسان بداند که خداوند مراقب و مواظب او است (إِنَّ اللهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً)(1) و اگر بداند خداوند ناظر اعمال او است (أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللهَ یَرَى)(2) چگونه غفلت مى کند، اگر ایمان به این مطلب باشد کجا بى خبرى به سراغ انسان مى آید.

عوامل غفلت:

1_ مال و ثروت _ مال و ثروتِ زیاد، براى غالب افراد مایه غفلت است، بسیارى از افراد متدین را دیدیم و تاریخ نشان داده که وقتى فقیر بودند به سوى خدا مى آمدند، ولى وقتى از نظر مادى ترقى کردند و صاحب ثروت شدند فراموش کردند، و داستان آن صحابى پیامبر معروف است که از دعاى پیامبر(صلی الله علیه و آله) وضعش خوب شد به طورى که دیگر فرصت نکرد به مسجد آید و کار کسى که دائماً پشت سر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نماز مى خواند و از او پیروى مى کرد به جائى رسید که مأمور زکات آن حضرت را رد کرده و دیگر زکات نپرداخت!

تا وقتى که وضعش خراب است دنبال دعا و توسل و گریه و زارى و انابه است، ولى همین که وضع مالى او بهبود یافت همه چیز را فراموش مى کند. استاد

ص: 258


1- سوره نساء، آیه 1.
2- سوره علق، آیه 14.

مى فرمودند چند سال پیش آدمى بود که از صفر شروع کرده بود در ابتدا وضع خوبى نداشت و بعدها وضعش خوب شده ولى به فساد افتاده، مطربها را دعوت کرده و مى گفت «بزن میلیونرم من، بزن میلیونرم من» در آخر کار هم به بدبختى افتاد. امان از مستى مال که از مستى شراب بدتر است، مستى شراب یک شب تا به صبح است ولى مستى مال و منال تمامى عمر است.

پس به دنبال زیاده طلبى غیرمعقول مرو که مایه بى خبرى است! (أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ_ حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ): «مشغول کرد و به غفلت انداخت شما را زیاده طلبى، حتى مقبره هاى خود را زیارت کردید (و آنها را شمارش کردید»(1). در تفسیر این آیه آمده که درباره قبائلى نازل شده که به خاطر تفاخر و مباهات کثرت نفرات و جمعیت و اموال و ثروت بر دیگران به قبرستانها رفته و مردگان خود را شمارش و در زمره افراد خود محسوب مى کردند، تا افرادشان زیادتر شود.

در این زمینه سخنى در نهج البلاغه است که حضرت بعد از تلاوت (أَلْهَاکُمْ التَّکَاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ)فرمود: شگفتا! چه هدف بسیار دورى! و چه زیارت کنندگان غافلى! و چه افتخار موهوم و رسوائى! به یاد استخوان پوسیده کسانى افتاده اند که سالها است خاک شده اند، آنهم چه یادى! با این فاصله دور به یاد کسانى افتاده اند که سودى به حالشان ندارند، آیا به محل نابودى پدران خویش افتخار مى کنند! و یا با شمردن تعداد مردگان و معدومین، خود را بسیار مى شمرند! آنها خواهان بازگشت اجسادى هستند که تار و پودشان از هم گسسته، و حرکاتشان به سکون مبدل شده!

این اجساد پوسیده اگر مایه عبرت باشند سزاوارتر است تا موجب افتخار گردند!(2)

این خطبه که قسمتى از آن را نقل کردیم به قدرى تکان دهنده و گویا و صریح

ص: 259


1- سوره تکاثر، آیات 2 _ 1.
2- نهج البلاغه، خطبه 221 صبحى صالح و 212 فیض الاسلام.

در بیدارى نفوس از خواب غفلت است که «ابن ابى الحدید» معتزلى گوید: من به کسى که همه امتها به او سوگند یاد مى کنند، قسم مى خورم که از پنجاه سال پیش تاکنون بیش از هزار بار این خطبه را خوانده ام و در هر بار در درون قلبم لرزش و ترس و پند و موعظه تازه اى پدید آمده و در روحم به سختى اثر گذارده، اعضاء و جوارحم به لرزه افتاده، و هرگز نشده که در آن تأمّل کنم جز این که در آن حال به یاد مرگ خانواده و بستگان و دوستانم افتاده ام، و درست برایم مجسّم شده که من هم همانم که امام(علیه السلام)توصیف فرموده است.

چقدر واعظان و خطبا و گویندگان و افراد فصیح در این باره سخن گفته اند و من گوش فرا داده ام و در سخنان آنها دقت کرده ام ولى در هیچ یک تأخیر سخن امام(علیه السلام) را نیافته ام.

این تأثیرى که سخن او در قلب من مى گذارد، یا از ایمانى سرچشمه مى گیرد که به گوینده آن تعلق دارد، و یا نیّت پاک و اخلاص او سبب شده است که این چنین در ارواح نفوذ کند، و در قلوب جایگزین شود!

در قسمت دیگر از سخنانش گوید: «سزاوار است اگر فصحاء عرب همگى در مجلسى اجتماع کنند و این خطبه براى آنها خوانده شود در برابر آن سجده کنند». در همین جا هم اشاره به گفته معاویه درباره فصاحت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) کرده و مى گوید «واللّه ما سَنّ الفصاحة لقریش غیره»: «به خدا هیچ کس فصاحت را براى قریش غیر او پایه گذارى نکرد».(1)

2_ مقام _ مقام گاهى مایه غفلت و اعراض از خداوند است، فرعون که از آیات خدا غافل شده و با نصایح موسى(علیه السلام) متّعظ و پندپذیر نبود و قلب خواب او بیدار نشد، در قوم خود فریاد زد: «یا قَومِ اَلَیْسَ لى مُلکُ مصرَ و هذِه الانهارُ تَجرى مِنْ تَحتى»:

ص: 260


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 11، صفحه 153 به نقل از تفسیر نمونه، جلد 27، ذیل آیات 1 و 2 سوره تکاثر.

«اى قوم من آیا پادشاهى مصر براى من نیست در حالى که این نهرها از زیر من جارى است».(1)

او مست مقام پادشاهى خود بود، و در عالم بى خبرى از حقایق عالم حرکت مى کرد، تا این که با فرو رفتن زیر آب نیل به هوش آمده بیدار شد ولى دیگر دیر شده بود وقتى طلب نجات کرد، جبرئیل لجنى در دهان او کوبید و گفت الان حق روشن شد؟! این همه در خواب بودى و حق را نشناختى «اَلانَ حَصْحَصَ الحق»؟!

نه تنها فرعون که تاریخ بسیار نمونه هائى دارد، تمام سلاطین و فرماندهان بى خبر عالم که مغرور از باده مقام شدند، یزید و معاویه و دیگر خلفاى بنى امیه و بنى عباس و هیتلرها و چنگیزها و موسولینیها از این دسته بودند.

از نمونه هاى بارز، عمرسعد است (که لعنت ابدى بر او باد) که مقام پرستى او را از راه تذکر و توجه، به بى راهه غفلت و فراموشى از خدا کشاند، و دست خود را به خون امامش حسین بن على(علیهم السلام) آلوده کرد، و هرگز به مقام و حکومت رى هم نرسید، باشد که اینها عبرتى براى ما باشد.

3_ قدرت جوانى _ بسیارى از جوانان مغرور از قدرت جوانى به هرزگى و مردم آزارى پرداخته و از یاد خدا غافلند، این پیرمردى که عصازنان مى رود و گاهى مى نشیند و گاه به دیوار تکیه مى زند، این چنین از مادر متولد نشده او هم روزى مانند تو جوان بوده، قهرمان بوده، حال بنگر چه شده است، تو هم چهار روزى چنینى، اگر دعاى خیر پدر و مادرت بدرقه راهت باشد و به پیرى برسى، این روز را خواهى دید، پس خود را به بى خبرى نزن خود را به خواب مزن که انسان خوابیده را مى شود بیدار کرد، ولى انسانى که خود را به خواب زده نمى شود، بیدار کرد، همچون حربن یزید ریاحى، آن مرد قدرتمند، اگر چند روزى به خواب رفتى مى توان با، نوائى حسینى بیدارت کرد ولى اگر مثل عمرسعد و یزید و ابن ملجم خود را به خواب زدى

ص: 261


1- سوره زخرف، آیه 51.

نمى شود بیدارت کرد!

4_ علم _ گاهى علم مایه غفلت مى شود چنانکه بسیارى از عالمان را مى بینیم که در پست طبیب و مهندس و غیره به کار مشغولند، و چه جنایتهائى از روى غفلت مى کنند، چه بسیارند «بلعم باعوراها» که علمشان موجب هلاکتشان شد، پس مواظب باش علم تو را به زمین نزند.

5_ سرگرمیهاى ناسالم _ سرگرمیهاى ناسالم که انسان را از خدا دور مى کند، از عوامل غفلت زا و دورى از خداوند است، بسیارى از سرگرمیهاى امروز که براى پر کردن وقت جوانان فراهم شده و حتى فرصتى براى توجه به مبدأ حقیقى عالم براى آنها باقى نگذارده، حتى وقتى براى سر و سامان دادن به زندگى هاى آنها باقى نگذارده و آنها در سرگرمى محض به سر مى برند و انسانیت آنها زیر سؤال رفته است!

6_ سلامت انسان _ گاهى سلامتى موجب غفلت و مستى انسان است، گویا فردى یله و رها و مختار على الاطلاق در این عالم است و فکر مى کند، دائماً این سلامتى و نشاط براى او هست، در حالى که اگر در حال انسانهائى که این گوهر را از دست داده اند، و بر روى تخت بیمارستانها خوابیده اند، یا افراد پیرى که گوشه گوشه جسم آنها دچار بیمارى شده، نظر کند، از سلامت بخش عالم وجود، غفلت نمى کند، و دائماً در شکر او به سر مى برد.

7_ دوستان ناباب _ از مؤثرترین عوامل غفلت، نشست و برخاست با دوستان ناباب و اهل غفلت است، این معاشرت به جز غفلت ثمرى ندارد، و این عمل نخستین گام بدبختى و شقاوت است پس تا زود است حساب خود را از آنها جدا کن که فردا دیر است.

8_ عبادت بدون تفکّر _ گاهى عبادت بدون تفکّر و بدون هدف موجب غرور و غفلت شخص است و چه بسا در ذکر است ولى مذکور (یعنى ذکر شده و خداوند) را فراموش کرده، به لفظ بسنده کرده و از معنا غافل است، این عبادت جز هسته بى

ص: 262

مغز نیست که انسان را مانند بچه به خود مشغول مى کند، گاه این عبادت مثل کارى شده که فرد عادت کرده انجام دهد که اگر انجام ندهد ناراحت است.

9_ پرخورى و رغبت به شکم و سیرى زیاد نیز موجب غفلت است.

صاحب تحف العقول شیخ بزرگوار مرحوم حسن شعبة الحرّانى بعد از آوردن رساله حقوق امام زین العابدین(علیه السلام) کلام آن حضرت را در مورد زهد مى آورد که در ضمن آن آمده: «وَاعْلَم وَیْحَک یا ابن آدم اِنّ قسوَة البطنة و فَطرةَ المَیْلة و سُکْرُ الشِّبَع و عِزّة المُلک مما یُثْبِط و یُبْطِىءُ عن العمل وَ یُنْسى الذِکر و یُلهى عن اِقْتراب الآجَل حَتّى کَاَنّ المُبْتَلى بِحُبّ الدّنیا به خَبَلَ مِن سُکر الشَّراب»: «بدان (واى بر تو) اى فرزند آدم که قساوت پرخورى و میل زیاد و مستى سیرى و عزّت و غلبه ملک (و مقام) از امورى است که انسان را از عمل باز مى دارد و یاد (خدا) را به فراموشى سپرده و فکر را از نزدیک شدن مرگ مشغول مى کند، تا این که گویا فرد مبتلا به دوستى دنیا از مستى باده، عقل از کف داده است».(1)

10_ آروزهاى دور و دراز _ مولى علی(علیه السلام) در خطبه 86 نهج البلاغه مى فرمایند: «اِعْلَمُوا انّ الامل یُسهِى العقلَ و یَنْسى الذّکر فَاَکْذِبوا الامل فانّه غرور و صاحبُه مغرور»: «آگاه باشید که آرزو (و امیدهاى نامعقول و دور و دراز) عقل را به خطا مى اندازد و موجب غفلت و نسیان از یاد خدا مى شود پس آرزو را حمل بر دروغ و کذب کنید (و همچون سرابى که به حقیقت نمى رسد بپندارید) زیرا آرزو فریب و صاحب آن فریفته و فریب خورده است».(2)

ص: 263


1- تحف العقول، صفحه 196 (نسخه چاپ بیروت) _ در نسخه چاپ ایران مؤسسه انتشارات امیرکبیر که آقاى احمد جنتى ترجمه کرده اند بجاى «فطرة المیله» (کظّة الملأة) یعنى پر کردن شکم و بجاى «عزّة الملک»، «غرّة الملک» یعنى تکبر و نخوت ملک دارد (ص 431 _ 430).
2- نهج البلاغه، خطبه 86 صبحى صالح و 85 فیض الاسلام.

عوامل بیدارى

تعدادى از عوامل غفلت را ذکر نمودیم، و حال تعدادى از عوامل بیدارى را متذکر مى شویم:

1_ حوادث دردناک زندگى _ یکى از فلسفه هاى حوادث ناگوار و مصائب سنگین، بیدارى از خواب غفلت است، گاه خداوند به تناسب سبکى و سنگینى خواب غافلان، حادثه اى مى آفریند، این حوادث دست اندازهاى جاده زندگى بشر است، این دست اندازها براى جلوگیرى از خواب است، راننده هاى ماهر از جاده هاى صاف و بدون فراز و نشیب و پیچ و خم وحشت دارند، زیرا این گونه جاده ها موجب غفلت و خواب آور است، حوادث روزگار نعمتهائى است که خداوند به عنوان فراز و نشیب در مسیر زندگى قراى مى دهد، بعضى زلزله ها، سیلها، آتشفشانها، طوفانها و غیره براى تکان دادن بشر و بیدار کردن او است _ اگر بیدار شود.

2_ مطالعه تاریخ گذشتگان از لابلاى کتابها و از آثار باقیمانده روى زمین، چون کاخ کسرى، ایوان مدائن، تخت جمشید، قبرستانهاى خاموش آنها و اهرام مصر و... این ساکتان فریادگر تاریخ بشرند، اگر دقت کنیم مى بینیم مهر سکوت بر لب ندارند، که فریاد زن بر غافلانند، این کاخها همان درگاههائى است که روزگارى بر و بیا داشت، و صورتهائى روى خاکهاى آن در مقابل گردنکشان بر زمین نهاده مى شد، با زبان بى زبانى گویند، ببینید روزگار چه بر سر ما آورده است؟!

بهترین علوم و دانشها، علوم تجربى آزمایشگاهى است و ما بهترین دانشهاى خود را از آزمایشگاه بزرگى به نام تاریخ مى توانیم اخذ کنیم، آزمایشگاهى که چیزى به جز انبوه تجربه ها نیست، تجربه حاصل زندگى انسان است، و بهترین مرشد و راهنماى انسانهائى که تازه به راه افتاده اند.

به همین دلیل مولى على(علیه السلام) در نامه حکیمانه خود به فرزندش امام مجتبى(علیه السلام)

ص: 264

خصوصاً روى این نکته تکیه دارد:

«اى بُنَىّ و اِنْ لم اَکُنْ عمّرتُ عُمرَ مَنْ کانَ قَبْلى فَقَد نَظَرتُ فى اعمالهم و فَکَّرْتُ فى اخبارهم و سِرتُ فى آثارهم حتّى عُدتُ کَاَحَدِهم بَل کَاَنّى بِما اِنتَهى اِلَىّ مِنْ اُمورهم قد عمّرت مع اوّلهم الى آخرهم فَعَرفت صَفَو ذلک مِنْ کَدِره و نفعه مِنْ ضَرَره فَاستَخصلتُ لَک من کُلّ اَمر نَخیلَه»: «اى فرزندم! درست است که من به اندازه همه ی کسانى که پیش از من زیسته اند، عمر نکرده ام، اما در کردار آنها نظر افکندم، و در اخبارشان تفکّر نمودم، و در آثارشان به سیر و سیاحت پرداختم، تا بدانجا که همانند یکى از آنها شدم، بلکه گوئى به خاطر آنچه از تاریخشان به من رسید، با همه آنها از اول جهان تا امروز بوده ام، من قسمت زلال و مصفّاى زندگى آنان را از بخش کدر و تاریک آنها بازشناختم و سود و زیانش را دانستم، و از میان تمام آنها قسمتهاى مهم و برگزیده را برایت خلاصه نمودم».(1)

بنابراین تاریخ آئینه اى است که گذشته را نشان مى دهد و حلقه اى است که امروز را با دیروز متصل مى کند و عمر انسان را به اندازه خود بزرگ مى نماید.

تاریخ معلّمى است که رمز عزّت و سقوط امتها را بازگو مى کند، به ستمگران اخطار مى دهد، سرنوشت شوم ظالمان پیشین را که از آنها نیرومندتر بودند، مجسّم مى سازد، به مردان حقّ بشارت مى دهد و به استقامت دعوت مى کند و آنها را در مسیرشان دلگرم مى سازد.

تاریخ چراغى است که مسیر زندگى انسانها را روشن مى سازد، و جاده ها را براى حرکت مردم امروز باز و هموار مى کند.

تاریخ تربیت کننده انسانهاى امروز، و انسانهاى امروز سازنده تاریخ فردایند(2) و در یک جمله تاریخ یکى از اسباب بیدارى و هشدار انسانها است.

ص: 265


1- نهج البلاغه، نامه 31.
2- تفسیر نمونه، جلد 13، صفحه 296 _ 295.

در روایتى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده: «اَغْفَلُ النّاس مَنْ لَمْ یتّعِظ بَتَغَیُّر الدنیا مِنْ حال الى حال»: «غافلترین مردم کسى است که از دگرگونى و تحول دنیا از حالى به حالى پند نگیرد».(1)

آرى از نظر پیامبر بزرگ اسلام(صلی الله علیه و آله) غافلترین مردم انسانى است که از تحوّل تاریخ و روزگار درس عبرت نگیرد، چه پادشاهان و سلاطینى که شب امیر و صبح اسیر بودند! چه امرائى که شام امیر و صبح آواره بودند! جالب اینجا است همزمان با نگارش این سطور امیر کویت (شیخ جابر الاحمد الصباح) شب امیر بود ولى با حمله شبانه عراق به کویت صبح آواره عربستان گردید.(2)

در مورد عبرت از تاریخ گذشتگان شاعرى گفته:

نادره مردى از عرب هوشمند *** گفت به عد الملک از راه پند

روى همین مسند و این تکیه گاه *** زیر همین قبّه و این بارگاه

بودم و دیدم بر ابن زیاد *** آه چه دیدم که دو چشمم مباد

تازه سرى چون سپر آسمان *** طلعت خورشید ز رویش نهان

بعد از چندى سر آن خیره سر *** بد بر مختار به روى سپر

بعد که مصعب سرو سردار شد *** دستکش او سر مختار شد

نک سر مصعب به تقاضاى کار *** تا چه کند با تو دگر روزگار(3)

* * *

پس اى برادر عبرت گیر و غافل مشو، نه غافل از خداوند و نه غافل از مرگ که همگى به آن مى رسند فکر مکن گردنکشان در این دنیا به عذاب الهى رسیدند، و مگر

ص: 266


1- سفینة البحار، (ماده عبر) جلد 2، صفحه 146. به نقل از تفسیر نمونه، جلد 13، صفحه 336.
2- تاریخ نگارش، صبح جمعه 19 / 5 / 69، برابر با 18 محرم الحرام 1411، و زمان تجاوز حدود ساعت 2 نیمه شب در شب عاشورا 1411 برابر با 11 / 5 / 69 بوده است.
3- عرفان اسلامى، جلد 2، صفحه 111.

موجب راحتى آنها است که نه چنین است.

به قول شاعر:

و لو کُنّا اذا مِتْنا تُرِکنا *** لکانَ الموتُ راحةَ کُلّ حَىِّ

و لکنّا اذا مِتْنا بُعِثْنا *** وَ نُسئَلُ بعدَه عن کلّ شَىء

ترجمه: اگر به هنگامى که مى مردیم ما را رها کرده به حال خود وامى گذاشتند در این صورت مرگ راحتى هر زنده اى بود، ولکن وقتى مى میریم برانگیخته مى شویم، و از هر چیزى بعد از برانگیخته شدن سؤال مى شویم.(1)

آن گردنکشان کسانى بودند که خدا را فراموش کردند، و خدا هم خودشان را از یادشان برد، و آنها در زمره گروه فاسقین قرار گرفتند (وَلاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُوْلَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ)(2)

3_ تفکر درباره مرگ و دیدار از قبرستانها _ این تفکر از عوامل بسیار مهم بیدارى و تازیانه اى بر گرده انسان غافل و خواب است، عاقبت هر انسانى در دنیا به اینجا ختم مى شود و هر کسى را بخواهى بیابى اینجا مى آورند خواه شاه باشد خواه گدا!

گویند شبى از بهلول مالى بردند، دیدند فرداى آن شب از خانه بیرون شد و از این کوچه به آن کوچه رفت تا این که به قبرستان شهر رسید، و آنجا نشست و به او گفتند مال تو را دزدیده اند، چرا به دنبالش نمى روى گفت به دنبالش آمده ام، گفتند مگر دزد تو قبرستان است گفت مى آورندش، زیرا دزد من هر که باشد به اینجا مى آورندش!

بهلول با این سخن چه غافلانى را بیدار کرد، و به آنها آموخت آرى همه را به اینجا مى آوردند و مى توانید هر که را بخواهید ببینید.

ص: 267


1- تفسیر نمونه، جلد 18، صفحه 369.
2- سوره حشر، آیه 19.

این جهان، جهان باقى نیست، بالاخره همه خواهند مرد، اما ببین عمر گرانبها را چگونه صرف و جوانى را چگونه نابود کردى! از زندگى دیگران عبرت گیر از عمر و جوانى خود غفلت نورز، بیدارانِ راه حق براى بیدارى انسان ها از آنچه بر جهان مى گذرد، به زبان نثر و نظم، پندها ساخته و زنگ هاى بیدار باشى به صدا در آورده اند که: ذکر بعضى از آنها خالى از لطف نیست:

حافظ گوید:

بر لب جوى نشین و گذر عمر ببین *** کاین اشارت ز جهان گذرا ما را بس

* * *

و شاعرى دیگر گوید:

جوانى گفت با پیرى دل آگاه *** که خم گشتى چه مى جوئى در این راه؟!

جوابش گفت پیر خوش تکلّم *** که ایّام جوانى کرده ام گم

سعدى نیز گفته است:

دور جوانى بشد از دست من(1) *** آه و دریغ زان زمن دلفروز

قوت سرپنجه شیرى برفت *** راضیم اکنون به پنیرى چو یوز

پیره زنى موى سیه کرده بود *** گفتمش اى مامک دیرینه روز

موى به تدلیس سیه کرده اى *** راست نخواهد شد این پشت کوژ

پروین اعتصامى نیز گوید:

چنین گفت روزى به پیرى جوانى *** که چونست با پیریت زندگانى

بگفتش در این نامه حرفى است مبهم *** که معنیش جز وقت پیرى ندانى

تو، به کز توانائى خویش گوئى *** چه مى پرسى از دوره ناتوانى

جوانى نگهدار کاین مرغ زیبا *** نماند در این خانه استخوانى

چو من گنج خود رایگان دادم از کف *** تو گر مى توانى مده رایگانى

ص: 268


1- یعنى جوانى از دست من رفت و دور شد.

چو سرمایه ام رفت بى مایه ماندم *** که بازیست بى مایه بازارگانى

هر آن سرگرانى که با چرخ کردم *** جهان بیشتر کرد از آن سرگرانى

از آن برد گنج مرا دزد گیتى *** که در خواب بودم گه پاسبانى(1)

مولى على(علیه السلام) در خطبه 188 نهج البلاغه(2) چنین مى فرماید:

«شما را به یاد مرگ و کم کردن غفلت از آن سفارش مى کنم (گویا غفلت نکردن به طور کلى از مرگ براى انسان میسور نیست، لذا مى فرماید کم کنید غفلت را) و چگونه غافلید از چیزى که از شما غفلت نمى کند، و امید به کسى بسته اید که مهلت به شما نمى دهد، پس کفایت مى کند شما را بعنوان واعظ و پند دهنده، مرده هائى که دیدید آنها را، حمل شدند به قبرهایشان در حالى که خود راکب و سوار بر دست مردم نشدند، و به قبرها سرازیر شدند، در حالى که خود سرازیر نشدند (یعنى مایل نبودند، بر روى دست مردم روانه قبر شوند ولى با آنها چنین کردند) گویا ساکن این دنیا نبودند، و گویا آخرت جایگاه همیشگى آنها بوده است، از آنجا که (در خانه قبر) سکنى مى گزینند وحشت داشتند، و در آنجا هم سکنى گزیدند، آلوده به دنیایى بودند که از آن دست کشیدند و تباه کردند آخرتى را که به سوى آن منتقل گشتند، قدرت از بین بردن عمل زشت و قبیحى و یا قدرت زیاد کردن عمل نیک و صالحى را در آخرت ندارند، به دنیا انس گرفته و دنیا آنها را فریب داد، به دنیا اعتماد کردند و آن آنها را به زمین زد.

سبقت گیرید (خدا شما را رحمت کند) به منازلى که مأمورید آبادشان کنید، و رغبت به آنها دارید و به آنها دعوت شده اید، و با صبر بر عبادت و طاعت و دورى از معصیت، نعمتهاى الهى را بر خود تمام کنید، زیرا فردا نزدیک به امروز است، چقدر سریع، ساعات در روز و روزها در ماه و ماهها در سالها و سالها در عمر مى گذرد».

ص: 269


1- عرفان اسلامى، جلد 2، صفحه 111 _ 110.
2- خطبه 188 صبحى صالح و خطبه 230 فیض الاسلام.

در حکمت 122 نیز آمده که مولى علی(علیه السلام) به دنبال جنازه اى بودند، شنیدند مردى مى خندد، فرمودند: (خیال مى کنى) گویا مرگ در دنیا بر غیر ما نوشته شده، و حق بر غیر ما واجب شده، و مى پندارى مرده هائى که مى بینیم مسافرینى هستند که به زودى به سوى ما باز مى گردند، ایشان را در قبرهایشان مى گذاریم، دارائى آنها را مى خوریم، مانند آنکه ما پس از آنها جاوید خواهیم ماند، سپس پند هر واعظى (از زن و مرد از مردگان) را فراموش کرده و به هر آفت و زیانى گرفتار شدیم».(1)

پس اى برادر از حوادث و مصائب و مطالعه تاریخ گذشتگان و تفکر در مرگ و عواقب گردنکشان، بیدارى طلب، و از خواب غفلت بیدار شو که نه مال و نه جاه و نه علم بدون عمل و نه سرگرمیها و نه سلامتى و نه دوستان ناباب و عبادت بى تفکر هیچکدام ماندنى نیست و به طور کلى دنیا و امور وابسته به آن پایدار نیست.

مولى در خطبه 131 چنین مى فرماید: «دعوت مرگ را به گوشهاى خود بشنوانید، قبل از این که دعوت به آن شوید... ذکر و یاد اجلها و مرگها از قلبهاى شما غائب و آرزوهاى دروغین حاضر شده است، دنیا اختیار شما را بیشتر دارد تا آخرت، (و بیشتر عبد دنیائید تا آخرت) و دنیا شما را بیشتر برده و به طرف خود کشیده تا آخرت».(2)

بزرگان ما، غفلت انسان از مرگ و قبر و فرو رفتن او را در دنیا و لذات فانى آن، به انسانى تشبیه کرده اند که در وسط چاهى قرار گرفته و در بالاى آن شیر درنده اى منتظر بالا آمدن او است و اژدهاى عظیمى در ته چاه منتظر افتادن او است و دست این شخص به ریسمانى بند است که دو موش سیاه و سفید دائماً و با سرعت آن

ص: 270


1- حکمت 122 صبحى صالح و حکمت 118 فیض الاسلام.
2- خطبه 131 صبحى صالح و فیض الاسلام: «واسمعوا دعوة الموت آذانکم قبل ان یدعى بکم... قد غاب عن قلوبکم ذکر الآجال و حضرتکم کواذب الآمال فصارت الدّنیا املک بکم من الآخرة و العاجلة اذهب بکم من الآجلة».

ریسمان را مى جوند تا پاره شود و این شخص با اینکه همه را مى بیند، مشغول خوردن عسلى است که با خاک و زهر زنبوران مخلوط شده و زنبوران به او نیش مى زنند و او مشغول دفع آنها است و حقیقت این امور این است که: ریسمان عمر، و شیر درنده مرگ، و اژدها قبر، و دو موش سفید و سیاه روز و شب است که با گذشتن آنها عمر مى گذرد و تمام مى شود و عسل کثیف آلوده به خاک و زهر زنبور لذّات دنیا است که همراه با درد نیش زنبوران است و زنبوران اهل دنیا هستند که مزاحم اویند.

این قضیه را شیخ بهائى با کمى تفاوت در کتاب اربعین خود از کمال الدین نقل مى کند، و در آخر مى گوید: «قسم به جان خودم که این مثال از محکم ترین مثالها و منطبق ترین آنها بر ممثّل (آنچه برایش تمثیل زده شده) است و از خدا بصیرت و هدایت را خواهانیم و از غفلت و گمراهى به او پناه مى بریم».(1)

چرا این قدر در خوابیم و از رفتن عُمر و بى عملى و نزدیک شدن مرگ بى خبریم، آنها که بیدارند مى نالند، واى بر ما که نمى دانیم چه کنیم!

مرحوم شیخ عزالدین حسین بن عبدالصمد الحارثى الهمدانى العاملى پدر بزرگوار شیخ بهائى در کتاب خود «نور الحقیقة و نور الحدیقة» صفحه 63 گوید: «فردى مى گریست به او گفته شد، چه تو را به گریه انداخته، گفت: «تَفَکّرتُ فى ذهاب عمرى و قِلَّةِ عَمَلى وَ اِقتراب اَجَلى»: «فکر کردم در رفتن عمرم، و کمى عملم، و نزدیکى مرگم».

نشانه هاى افراد غافل

در مکتب لقمان زانو مى زنیم تا علامت غافلان را ببینیم:

امام صادق(علیه السلام) فرمودند لقمان به فرزندش گفت: «یا بُنَىّ لِکُلّ شىء علامة

ص: 271


1- سفینة البحار، ماده غَفَل، جلد 1، صفحه 323، این را هم مرحوم ملااحمد نراقى به نظم درآورده که صاحب عرفان اسلامى در جلد 2، صفحه 119 تا 117 آورده است.

یُعَرفُ بِها و یُشْهَد علیها... و للغافِل ثلاثُ علامات: اللَّهوُ وَ السَّهو و النِّسیان»: «اى فرزندم براى هر چیز نشانه اى است که با آن شناخته مى شود و شهادت بر آن داده مى شود... و براى غافل سه نشانه است مشغول شدن به کارهاى بى ارزش، و اشتباه و خطا کردن و فراموشى».(1)

در سوره انبیاء، آیات 1 و 2 و 3، اشاره اى به علامت غافل شده است، آنجا که مى فرماید: (اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِى غَفْلَة مُّعْرِضُونَ * مَا یَأْتِیهِمْ مِّنْ ذِکْر مِّنْ رَّبِّهِمْ مُّحْدَث إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ یَلْعَبُونَ * لاَهِیَةً قُلُوبُهُمْ...): «حساب مردم نزدیک شد و آنها در بى خبرى اعراض کننده هستند * هیچ پندى جدید از طرف پروردگاراشن نیامد، مگر این که شنیدند و بازى کردند * قلبهاى آنها لهو و مشغول به کارهاى بى ارزش بود».

مرحوم علامه طباطبائى مفسر بزرگ قرآن در ذیل این آیات مى فرماید: «غافل بودن آنها براى این بود که تعلق به دنیا پیدا کرده و به بهره بردن از آن مشغول بودند، و قلوب آنها از دوستى و حبّ دنیا پر شده بود به طورى که جائى براى یاد حساب قیامت نبود که متأثر از آن شوند، حتّى اگر تذکر به آنها داده مى شد متذکر نمى شدند و این همان غفلت است، زیرا امرى چنانکه اگر از اصل تصور نشود مورد غفلت قرار مى گیرد، اگر آن طور که باید تصور شود نیز تصور نشود، و حقّ تصور آن اداء نشود به طورى که تأثیر در نفس گذارد، مورد غفلت قرار مى گیرد (پس نه اینکه حساب روز قیامت به طور کلى در اندیشه آنها نبود، و غافل محض بودند، بلکه چه بسا تصور هم کرده بودند، اما آنطور که باید و شاید به آن نمى پرداختند، که متأثر شوند، و لذا این هم خود غفلتى است!)(2)

سپس آیه دوم را به عنوان تعلیل آیه اول مى گیرند، که غفلت علت بازى و

ص: 272


1- میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 266.
2- تفسیر المیزان، جلد 14، صفحات 247 _ 246.

کارهاى بیهوده آنهاست، اگر در غفلت نبودند به بازى و کارهاى بیهوده در وقت شنیدن ذکر و پند کتابهاى آسمانى که یکى بعد از دیگرى مى آمد نمى پرداختند، پندى که آنها را بر امر مهم و آنچه واجب است آمادگى مى داد، پس لعب و لهو از علامات اهل غفلت است که مى شود آنها را با این علامات شناخت. مرحوم علامه «لعب» را به کار منظم که غایتى براى آن نیست، تعریف مى کنند مانند بازى بچه ها (گاهى بسیار دقیق خانه اى گلین مى سازد، ولى غرض عقلائى بر آن مترتب نبوده و خراب مى کند) و «لهو» را به مشغول شدن به کارى که انسان را از امر مهمّش باز مى دارد تعریف مى کنند، و مى فرمایند: به همین جهت به آلات طرب و لهو و موسیقى، «لهو» گویند چون انسان را از امور مهم و پرفائده باز مى دارد، و در آخر اشاره مى کنند، «لهو» عمل قلب است یعنى اشتغال قلبى به امرى که بازدارنده از امور مهم است و لذا در آیه فرمود «لاهیةً قلوبهم».(1)

عواقب غفلت

عواقب غفلت بسیار است که ما به بعضى از آنها اشاره مى کنیم:

1 و 2 _ زندگى تنگ و سخت دنیوى و کورى در آخرت که از کورى بصیرت و چشم جان نشأت مى گیرد، و به این دو در سوره طه اشاره فرمود: (وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکاً وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى): «و کسى که از یاد من غافل شده روى گردانید براى او زندگى تنگ و سختى است و روز قیامت او را کور محشور مى کنیم».(2)

آرى وقتى یاد خدا از صفحه دلها رخت بربندد، وسعت روزى و راحتى و سعادت زندگى نیز با آن کوچ مى کند، گاهى تنگى معیشت به خاطر بى پولى و کم

ص: 273


1- تفسیر المیزان، جلد 14، صفحات 247 _ 246.
2- سوره طه، آیه 124.

درآمدى نیست چه بسا درآمدش هنگفت است ولى حرص و آز، زندگى را بر او تنگ مى کند، و میل ندارد در خانه اش باز باشد، و دیگران از زندگى او استفاده کنند، به قول على(علیه السلام) «همچون فقیران زندگى مى کند، و همانند اغنیاء و ثروتمندان حساب پس مى دهد»(1) این در مورد فرد بود، وقتى وارد جامعه هائى شویم که از یاد خدا روى گردانده اند، مسأله از این وحشتناک تر خواهد بود، جوامعى که علیرغم پیشرفت شگفت انگیز صنعت و علیرغم فراهم بودن همه وسائل زندگى در اضطراب و نگرانى شدید به سر مى برند، در تنگناى عجیبى گرفتارند و خود را محبوس و زندانى مى بینند.

همه از هم مى ترسند، هیچ کس به دیگرى اعتماد نمى کند، رابطه و پیوندها همه بر محور منافع شخصى است، بار تسلیحات سنگین به خاطر ترس از جنگ بیشترین امکانات اقتصادى آنها را در کام خود فرو برده و پشتهایشان زیر این بار سنگین خم شده است.

زندآنهامملو از جنایتکاران است و در هر ساعت و دقیقه طبق آمارهاى رسمیشان، قتلها و جنایتهاى هولناکى رخ مى دهد، آلودگى به موادمخدّر و فحشاء آنها را برده و اسیر ساخته است در محیط خانواده هایشان نه نور محبتى است و نه پیوند عاطفى نشاط بخشى، آرى این است زندگى سخت و معیشت «ضنک» آنها!

رئیس جمهور اسبق آمریکا «نیکسون» در نخستین نطق ریاست جمهوریش به این واقعیت اعتراف کرد و گفت: «ما گردادگرد خویش زندگانیهاى توخالى مى بینیم،

ص: 274


1- تفسیر نمونه، جلد 13، صفحه 328، در اینجا اشاره کنم که در بعضى تفاسیر در ذیل این آیه آمده که اعراض از ذکر مراد اعراض از ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) است چنانکه در روایتى از امام صادق(علیه السلام) در نور الثقلین، جلد 3، صفحه 405، آمده و در روایاتى نیز اعراض از حج تفسیر شده که مى توان گفت این دو از مصادیق اهم ذکر حق است، (توضیح بیشتر در تفسیرنمونه، جلد 13، صفحه 330 _ 329).

در آرزوى ارضاء شدن هستیم ولى هرگز ارضاء نمى شویم!»(1)

یکى دیگر از مردان معروف آنها که نفش او در جامعه به اصطلاح شادى آفریدن براى همه بود، مى گوید: «من مى بینم انسانیت در کوچه تاریکى مى دود که در انتهاى آن جز نگرانى مطلق نیست»!(2)

3_ قساوت قلب _ در روایتى از امام باقر(علیه السلام) آمده: «اِیّاکَ و الغَفْلَةَ فَفیها تَکُونُ قَساوةُ القَلْب»: «بپرهیز از غفلت که در آن قساوت قلب و سنگدلى است».(3)

4_ تسریع در هلاکت _ غفلت از یاد خدا موجب تعجیل و تسریع در هلاکت مى شود، چه هلاکت جسمانى و چه روحانى مولى على(علیه السلام) فرمودند: «مَنْ طالَتْ غَفْلَتُه تعجَّلتْ هَلَکَتُه»: «کسى که غفلتش طولانى شود، هلاکتش نزدیک گردد».(4)

4_ قلب مردگى _ امام على(علیه السلام) در روایتى فرمودند: «مَنْ غَلَبَتْ علیه الغفلة مات قَلبُه»: «کسى که غفلت بر او غلبه کند، قلبش مرده است».(5)

5_ کوردلى _ در روایتى دیگر مولى علی(علیه السلام) فرمودند: «دَوامُ الغَفْلَة تُعمِى البَصیرة»: «دوام بى خبرى موجب کورى بصیرت و دل مى شود».(6) و همین کوردلى موجب کورى در قیامت مى شود. (نَحشُرُه یوم القیامة اعمى) وقتى هم اعتراض مى کند که پروردگار من چرا کور محشورم کردى، در حالى که در دنیا بینا بودم، خطاب مى شود: (قَالَ کَذَلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذَلِکَ الْیَوْمَ تُنسَى): «همان طور که آیات ما به تو رسید و فراموش کردى، و غفلت ورزیدى، همان طور امروز فراموش خواهى شد».(7) غفلت

ص: 275


1- تفسیر نمونه، جلد 13، صفحه 329 _ 328.
2- معماى هستى، صفحه 51 _ 50، به نقل از تفسیر نمونه، جلد 13، صفحه 329.
3- غرر الحکم، میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 267.
4- غرر الحکم.
5- غرر الحکم.
6- غرر الحکم.
7- سوره طه، آیه 126.

از آیات الهى موجب کوردلى و این، غفلت خداوند از ما را به دنبال دارد، و غفلت او از ما، مایه کورى در قیامت است.

6_ فاسد شدن اعمال _ مولى علی(علیه السلام) در روایتى دیگر مى فرمایند: «ایّاک و الغفلة و الاغترار و بالمهلة فانّ الغفلة تفسد الاعمال»: «از غفلت و مغرور شدن بواسطه مهلت الهى بپرهیز، زیرا غفلت موجب فساد اعمال است».(1) از این حدیث مى توان استفاده کرد که مغرور شدن و فریب مهلت خوردن نیز از عواقب غفلت است.

7_ خسران و زیانکارى _ مولى در نهج البلاغه مى فرمایند: «مَن حاسَب نَفسَهُ رَبح و مَن غَفَل عنه خسر»: «کسى که نفس خود را محاسبه کند، سود برد، و کسى که از آن غفلت ورزد، دچار خسران (دنیوى و اخروى) شود».(2)

و چه زیانى از عذاب الهى و جهنم بدتر و در دنیا از این بدتر، آن که خداوند او را مثل چهارپایان و حتى بدتر بداند، (وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ): «و بطور مسلم بسیارى از جن و انس را براى جهنم آفریدیم، آنها قلب هائى دارند که با آنها اندیشه نمى کنند، و چشمهائى دارند که با آنها نمى بینند، و گوشهائى دارند که با آنها نمى شنوند (و در غفلت به سر مى برند) آنها مثل چهارپایانند، بلکه آنها گمراه ترند، آنها همان غافلانند».(3) پس از خواب غفلت بیدار شویم وگرنه به قول مولى مرگ بیدار مى کند. «مَن غَفَلَ عن حوادث الایام اَیقَظَهُ الحِمام» «کسى که از حوادث روزگار غافل بود، مرگ او را بیدار مى کند».(4) آرى به قول مولى «اهل الدنیا رَکبٌ یِسارُبهم و هم نِیام»: «اهل دنیا مسافرینى

ص: 276


1- غرر الحکم.
2- نهج البلاغه، حکمت 207 (روایات این صفحه را صاحب میزان الحکمه، در جلد 7، صفحه 267 آورده است).
3- سوره اعراف، آیه 179.
4- غرر الحکم، میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 267.

هستند که حرکت داده مى شوند، و آنها در خواب غفلتند».(1)

خداوند ما را قبل از مرگ از خواب غفلت بیدار کند و نگذارد که خود را به خواب زنیم انشاءاللّه.

با این توضیحات روشن شد که پرهیزگاران از خوف این غفلت در حذرند و از امید به رحمت الهى در فرحند.

در خاتمه به کلام ابن ابى الحدید در ذیل این فراز از خطبه اشاره مى کنیم، وى در مورد خوف و رجاء به روایتى اشاره مى کند که: رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) به یکى از اصحاب خود وارد شده در حالى که او از شدت عبادت نزدیک بود جان خود را از دست دهد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند چگونه خود را مى یابى؟ گفت: «اَجِدُنى اَخافُ ذُنُوبى و اَرجُو رَحمَةَ ربّى»: «مى ترسم از گناهانم و امید به رحمت پروردگارم دارم»، پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «ما اِجْتَمَعا فى قلبِ عبد فى هذا المَوطِن اَلاّ اَعطاهُ اللّه ما رَجاهُ و أَمَّنَهُ مِمّا خافَه»: «جمع نمى شود خوف و رجا در قلب بنده اى در این مقام مگر این که خداوند آنچه را امید دارد، به او اعطاء کرده و از آنچه مى ترسد، مأمونش مى کند». در مورد رجاء هم اشاره کرده که از مقام عارفان است و پیامبر گرامى(صلی الله علیه و آله) از خداوند نقل فرمودند که «اَنَا عند ظنّ عبدى بى فَلیَظُنّ بى ما شاء»: «من نزد گمان (نیک) بنده ام نسبت به خودم هستم پس باید هر چه خواهد به من گمان (نیک) داشته باشد (اگر گمان نیک و حسن ظنّ به من داشت من هم به او گمان نیک دارم، و یاریش کنم)».

متقیان امید تجارتى دارند که هرگز فانى نشود و ضرر و خسرانى در آن نیست. در سوره فاطر آیه 29 خداوند متعال مى فرماید: (إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتَابَ اللهِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِیَةً یَرْجُونَ تِجَارَةً لَّنْ تَبُورَ): «کسانى که تلاوت قرآن نموده، و اقامه نماز کردند، و از آنچه روزى آنها کردیم، انفاق کردند، در پنهان و آشکار، آنها امید به تجارت و معامله اى دارند که نابود نمى شود (و آن دادن عمل

ص: 277


1- سفینة البحار، جلد 1، صفحه 323، ماده غفل.

صالح و گرفتن مواهب و بهشت الهى و رضوان او است».(1)

مرحوم الهى آن مرد عارف در ذیل این دو فراز (یبیت حذرا و یصبح فرحاً حذراً لما حذّر من الغفلة و فرحاً بما اصاب من الفضل و الرحمه) گوید:

شبش چون روز گردد، خسته جانست *** چو روزش شام گردد شادمانست

پریشان خاطر است از غفلت خویش *** فرحناک از نگار و مهربانیش

دل غافل اسیر درد و غم باد *** بجز یادش مبادا خاطرى شاد

* * *

ص: 278


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 10، صفحه 155 _ 154.

60_ پرهیزگاران در جهاد با نفس

اشاره

«اِنْ استَصْعَبَتْ علیه نَفْسُهُ فیما تَکْرَه لم یُعطِها سُؤلَها فیما تُحِبّ»

ترجمه: هرگاه نفس او در انجام وظائفى که خوش ندارد سرکشى کند، او هم از آنچه دوست دارد محرومش سازد.

* * *

شرح: در این فراز مولى به مجاهدت نفسانى متقین مى پردازد که کراهت از معاصى و شوق به حسنات دارند، برخلاف نفس اماره که کراهت از حسنات و شوق به معاصى دارد.

مخالفت متقین با امیال نفسانى به خاطر آگاهى آنها به این است که نفس دشمن ترین دشمنان است (اَعْدى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتى بَینَ جَنْبَیک)(1) آنها مى دانند که دشمن به هیچ وجه خیر و صلاح آنها را نمى خواهد و از این رو با آن مبارزه مى کنند!

در روایتى از امام صادق(علیه السلام) آمده که به مردى فرمودند: «اِجعل قَلبک قریناً برّاً و ولداً واصلا و اجعل علمک والداً تبعه و اجعل نفسک عدوّاً تجاهده و اجعل مالک عاریة تردّها»: «قلب خود را رفیق و همنشین نیک و فرزند رسیده و (صالح)

ص: 279


1- مستدرک الوسائل، جلد 2، صفحه 270.

قرار ده، و علم خود را پدرى که متابعتش مى کنى قرار ده، و نفس خود را دشمنى که با آن مجاهدت مى کنى قرار ده، و آنچه از اموال و غیره به دست تو است عاریتى قرار ده که (به صاحب اصلیش) رد خواهى کرد».(1)

پس مگذار در مبارزه با نفس امّاره شکست خورى که هم خود از بین روى هم قلب تو که همچون همنشینى نیک و پسرصالح تو است و هم علمى که چون پدرى براى تو است و هم سرمایه ات از دست رود، و بدون جواب در برابر صاحب اصلى اموال و عاریه دهنده آن خواهى بود.

و نیز مرحوم صدوق نقل کرده که از کلمات رسول الله(صلی الله علیه و آله) این بود: «الشّدید مَنْ غَلَبَ نَفْسَه»: «انسان محکم و قوى کسى است که بر نفسش غلبه کند».(2)

مفضل بن عمر گفت امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «مَنْ لَمْ یکن لَهُ واعظٌ مِنْ قَلبه و زاجرٌ مِنْ نفسه و لَم یکنْ لَه قرینٌ مُرشد اِسْتمکَنَ عَدُوُّ مِن عنقِه»: «کسى که براى او پند دهنده و واعظى از درون قلبش و نهى کننده اى از درون نفسش نباشد، و راهنمائى مصاحب او نباشد دشمن او قدرت پیدا مى کند که گردنش را بگیرد».(3)

و این جهاد و مبارزه نفسانى همان جهاد اکبر است که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که نبىّ اکرم(صلی الله علیه و آله) لشکرى را به جنگى فرستادند وقتى بازگشتند، فرمودند: «مرحَباً بَقَوم قَضَوا الجهاد الاصغر وبقى علیهم الجهاد الاکبر فقیل: یا رسول الله(صلی الله علیه و آله) ما الجهاد الاکبر قال جهاد النفس»: «آفرین به گروهى که جهاد اصغر را تمام کردند و باقى ماند بر آنها جهاد و جنگ بزرگترى، پس گفته شد: یا رسول الله(صلی الله علیه و آله) (این همه سختى و مشقت و مجروح و کشته در جنگ است چه چیزى بالاتر از این است) جهاد اکبر چیست؟

ص: 280


1- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 143.
2- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 143.
3- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 143.

فرمودند: جهاد و مبارزه با نفس!»(1)

در روایتى «شعیب عقرقوقى» از امام صادق(علیه السلام) نقل کرد که فرمودند: «مَنْ ملک نفسَه اذا رغب و اذا رهب و اذا اشتَهى، و اذا عضب و اذا رَضِىَ حَرَّم الله جَسَده على النّار»: «کسى که مالک نفس خود شد و وقتى او راده کرد یا ترسید یا اشتها و میل داشت یا غضبناک و راضى از چیزى شد، آن را کنترل کرد خداوند بدنش را بر آتش حرام کرده است».(2)

مولى على(علیه السلام) در نهج البلاغه مى فرمایند: «لا تُرَخِّصُوا لاَنْفُسِکُم فَتَذْهَبَ بِکُمُ الرُّخَص فیها مذاهَب الظُلمه»: «مسامحة و سهل انگارى در مورد نفوس خود نکنید که این سهل انگاریها در مورد نفس شما را به راههاى تاریک مى کشاند».(3)

در ذیل کلام فوق مرحوم خوئى در شرح خود این روایت را از امام صادق(علیه السلام) آورده است که: «اَقْصِر نَفْسَک عمّا یَضّرّها مِنْ قبل اَنْ تُفارقَک واسْعَ فى فِکاکها کما تسعى فى طلب معیشتک فَاِنّ نَفسک رهینَةٌ»: «نفس خود را از آنچه ضرر به آن مى رساند (دور کن) قبل از این که از تو جدا شود، و در آزادى آن (از اسارت شهوات) تلاش کن، چنانکه در طلب روزى خود تلاش مى کنى، زیرا نفس تو مرهون و بسته به عمل تو است (اگر عمل تو صالح باشد، نفس تو سالم خواهد بود، و اگر عمل تو طالع و فاسد باشد نفس تو نیز ناسالم است)».

سپس مرحوم خوئى ادامه مى دهد(4) که مراد از «ترخیص» براى نفس در کلام مولى ظاهراً مساهله و مسامحه است (چنانکه در ترجمه آن گفتیم) و احتمال دارد مراد رخصت دادن و اجازه دادن در ارتکاب شبهات باشد که منجر به فرو رفتن در

ص: 281


1- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 132.
2- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 132.
3- نهج البلاغه، خطبه 86، صبحى صالح و 85 فیض الاسلام.
4- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 6، صفحه 132؛ ذیل خطبه 85.

هلکات است و آن وقت شبیه روایتى مى شود که مرحوم صدوق از امام صادق(علیه السلام) نقل کرد که حضرت فرمودند: امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در خطبه اى براى مردم فرمودند: «حَلال بَیِّنٌ و حرامٌ بَیِّنٌ و شُبَهاتٌ بَینَ ذلک فَمَن تَرَک ما اشْتَبَه عَلیه مِنَ الاثم فَهُوَ لِما اِستَبانَ له اَترَک و المَعاصِى حِمَى اللّه فَمن یرتَع حَولَها یُوشَک اَن یدخُلَها»: «حلال آشکار و حرام آشکار و شبهاتى بین این دو (که به طور واضح حلیّت و حرمت آن روشن نیست) پس کسى که ترک گناهى که مشتبه است کند، او براى آنچه حرام آشکار است آماده تر است تا ترک کند، و گناهان غرقگاه خداوند است (که کسى نباید در آنها داخل شود) کسى که در اطراف آن گردش کند نزدیک است که وارد آنها شود».(1)

اى برادر مبارزه با نفس امّاره را آسان مگیر، این موجودى است که بزرگان و مقربّان دستگاه ربوبى چون یوسف صدیق(علیه السلام) از آن به خدا پناه مى برد: «انّ النفس الامّارة بالسوء الاّ ما رَحِمَ ربّى»(2): این هیولائى است که امام سجاد(علیه السلام) در مناجات شاکین وقتى شروع به مناجات مى کند از آن مى نالد، و مى فرماید: «الهى الیک اشکوه نَفْساً بالسوء اَمّارة و الى الخطیئة مُبادرة و بمعاصیک مُولَعَة و لَسَخَطِکَ مُتَعَرِّضَةَ تَسْلُکُ بى مسالِکَ المهالک و تَجْعَلُنى عندکَ اَهْوَنَ هالِک کثیرَة العِلَلِ طَویلةَ الاَمل انْ مَسَّهَا الشَّرُ تَجْزَع و اِنْ مَسَّهَا الخَیْرُ تَمْنَعُ مَیّالَةً الى الَّعْب و اللَّهو مَمْلُوَّةً بِالغَفْلَةِ و السهو تُسرعُ بى الى الحَوبَة و تُسَوِّفُنى بالتّوبَة»: «خداى من به تو شکایت نفسى را مى کنم که امر کننده به بدیها است و به خطا سبقت مى گیرد، و به معصیت ها و گناهان حریص و در معرض سخط تو قرار مى گیرد، مرا به راههاى مهلک مى کشاند، و مرا در نزد تو خوارترین و پست ترین هلاک شدگان قرار مى دهد، تعلّل او زیاد و آرزوى او بلند

ص: 282


1- شبیه به این روایت را از نظر مضمون مرحوم خوئى از امام باقر(علیه السلام) حکایت از رسول الله(صلی الله علیه و آله) از کنز الفوائد نقل مى کند که در لابلاى آن دارد: «الا و انّ لکل ملک حمى الا و انّ حمى الله عزوجل محارمه فتوقوا حمى الله و محارمه»؛ (آگاه باشید که براى هر پادشاهى غرقگاهى است آگاه باشید که غرقگاه خداوند عزوجل محرمات او است، پس خود را حفظ کنید از غرقگاه و محرمات خداوند. شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 6، صفحه 133).
2- سوره یوسف، آیه 53.

است، اگر شرى به او رسد، جزع و فزع کند، و اگر خیرى به او رسد منع مى کند، بسیار میل کننده به بازى و لهو و اشتغال به امور بى فائده است، از غفلت و خطا پرگشته و مرا به سوى گناه سرعت مى دهد و از توبه عقب مى اندازد».(1) از این سخان حضرت مى توان به بزرگى این دشمن پى برد، دشمنى که بزرگان را راحت نمى گذارده چه رسد ما را!

حضرت در ادامه این مناجات چنین گویند: خداى من از دشمنى به تو شکایت مى کنم که گمراهم مى کند و شیطانى که مرا فریب مى دهد، سینه من پر از وسوسه شده و اوهام آن قلبم را احاطه کرده و یارى هواى نفس مى کند، و دوستى دنیا را برایم زینت مى دهد، و بین من و اطاعت و مقام تقرب خداوندى حائل مى شود).

جهاد با نفس از جهادهائى است که خداوند بر انسان واجب کرده است، در روایتى از امام حسین(علیه السلام) آمد که جهاد بر چهارگونه است: دو تا واجب و دو تا مستحب، و نخستین واجب را جهاد با نفس شمرده است.(2)

در اینجا به اختصار اشاره مى شود به چند جهت که چرا جهاد با نفس نسبت به جهاد با دشمن خارجى بزرگتر و اکبر است:

1_ از جهت مدّت _ از جهت مدّت جهاد با نفس بیشتر است، ظاهراً بعد از زمان امام زمان(علیه السلام)جنگى به عنوان جهاد اصغر نباشد، ولى جهاد با نفس هست و بر فرض هم که بعد از حضرت جهادى باشد، در هر زمان بطور ممتد جهاد خارجى نیست پس جهاد درونى از نظر مدّت بیشتر و اکبر است.

ص: 283


1- امام سجاد(علیه السلام) پانزده مناجات دارند بنام مناجات خمس عشرة که مناجات شاکین دومین آنها است و صاحب مفاتیح در مفاتیح الجنان آورده است.
2- متن کامل روایت در تحف العقول، صفحه 175، از امام حسین(علیه السلام) آمده که صاحب میزان الحکمة، در جلد 2، صفحه 139، از امام زین العابدین(علیه السلام) گفته که ظاهراً سهو قلم باشد _ این روایت در جلد 11، وسائل الشیعه، صفحه 16 نیز از امام صادق(علیه السلام) آمده است.

2_ از جهت عُدِّه _ عدّه یعنى وسیله، وسیله هاى جنگى در هر زمان محدود است و به تناسب آن زمان باید اسحله هائى بدست گرفت ولى جنگ درونى و جهاد اکبر وسیله مخصوصى ندارد، باید از کلمات انبیاء(علیهم السلام) و اولیاء و تاریخ گذشتگان وسیله جنگى براى مبارزه با نفس امّاره استخدام کرد هر وسیله اى که بود «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة»(1).

3_ از جهت عِدّه _ عدّه یعنى نفرات، در جنگ معمولا جوانها و در سن مخصوصى به جنگ دشمن خارجى مى روند مثلا از 50 میلیون 4 میلیون ولى در جنگ با دشمن درون از 50 میلیون، 50 میلیون جنگ مى کنند.

4_ جنگ با دشمن داخلى همیشه مشکل تر و بزرگتر از جنگ با دشمن خارجى است (همچنانکه در قرآن عتابها نسبت به منافقین که از داخل مبارزه مى کنند، بیشتر از کفّار است) و این همان است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند دشمن ترین دشمنان دشمنى است که بین دو پهلوى تو است یعنى دشمن داخلى که نفس است.

5_ جنگ با دشمن داخلى و جهاد نفسانى پشتوانه جهاد خارجى است، کسى که بر خصم درون پیروز است، مبارزه با خصم برون برایش آسانتر است، ولى کسى که اسیر لانه و دانه و همسر است، نمى تواند آن طور که باید و شاید با دشمن بجنگد.

در جنگ آمریکا با ویتنام، آمریکائیها 500 هزار سرباز کار کرده وارد عمل کردند، و براى روحیه دادن به آنها با هواپیماها مشروبات الکلى و زنهاى خواننده فرستادند، ولى در دوران جنگ تحمیلى با عراق دیدیم که چگونه نماز و دعا و جهاد با نفس به رزمندگان روحیه مى داد! آرى باید روحیه و پشتوانه از درون و از میدان مبارزه با نفس باشد نه از برون.

6_ اهمیت جهاد به اهمیت و قدرت دشمن است، جنگ با یک کشور کوچک آسانتر است تا با یک کشور بزرگ، زیرا دشمن هر چه قویتر باشد، جنگ با آن مشکل تر است، و نفس و هم پیمان آن شیطان، قویترین دشمنان عالم هستند.

ص: 284


1- سوره انفال، آیه 60.

7_ از حیث نتیجه _ نتیجه جهاد با دشمن خارجى یا پیروزى است یا شهادت که هر کدام باشد در مسیر الهى (احدى الحسنیین) است ولى نتیجه جهاد با نفس و پیروز در آن میدان رسیدن به نفس مطمئنه است و رضاى بنده از خدا و رضایت او از بنده (یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ _ ارْجِعِى إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً _ فَادْخُلِى فِى عِبَادِى _ وَادْخُلِى جَنَّتِى): «اى نفس مطمئنه (و اى کسى که به این مقام رسیده اى) به سوى پروردگارت برگرد، در حالى که راضى هستى، و خدا از تو راضى است، پس داخل بندگان من شو و داخل بهشت من شو».(1)

علماى اخلاق براى جهاد با نفس امورى را بیان کرده اند که التزام به آنها لازم است؛

مشارطه، مراقبه، محاسبه، معاقبه، مجاهده، معاتبه

مشارطه

فرموده اند عقل انسانى مثل تاجر است، عمر و وقت خود را مى دهد تا اعمال صالح و نیکو کسب کند، و این اعمال صالح با تزکیه نفس حاصل مى شود، ربح و سود او تزکیه نفس است، زیرا به سبب آن به فلاح و رستگارى مى رسد: (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا): «رستگار شد کسى که نفس را تزکیه و پاک کرد، و متضرّر شد کسى که آن را تباه کرد».(2)

در این معامله عقل شریکى دارد به نام نفس و باید مثل شریکها در معاملات دنیوى با او برخود شود: اول از همه باید با او شروطى در نظر گرفته شود که مبادا خیانتى کند و سرمایه را به باد فنا دهد، چنانکه شریک جنایکار ممکن است در

ص: 285


1- سوره فجر، آیه 30_27.
2- سوره شمس، آیات 9 و 10.

امور دنیوى چنین کند و این شرط کردن مشارطه است.

این تجارت سودش بهشت و رسیدن به «سدرة المنتهى» و بودن با انبیاء و شهدا است، پس دقت در محاسبه و دقت در کار این شریک نفسانى، باید بیشتر از دقت در ریح و سود دنیوى باشد، زیرا سودها قابل مقایسه نیست، ریح اخروى خیرى است که دوام دارد، و ریح دنیوى دوام ندارد، و گفته اند: «لا خیرَ فى خیر لا یَدُوم بل شرٌّ لا یَدُوم خیرٌ مِنْ خیر لا یَدُوم»: «خیر و برکت در امر خیرى که دوام ندارد نیست، بلکه شرّى که دوام ندارد، بهتر از خیر است که دوام ندارد» زیرا شرّى که دوام ندارد وقتى قطع شد، شادى به همراه دارد، چون شرّ پشت سر گذاشته شد، ولى خیرى که دوام ندارد، تأسف را به خاطر انقطاعش به همراه دارد!

پس هر صاحب نفسى نباید غافل باشد، که هر نَفَسى از عمر، گوهر گرانبهائى است که عوض ندارد، و ممکن است گنجى از گنجهاى بهشتى با آن به دست آید که نعمتش ابدى است.

بنابراین هر شخصى باید وقتى از نماز صبح فارغ شد، ساعتى با نفسش خلوت کند، براى «مشارطه» آن چنانکه تاجر با شریکش مى کند و به نفس بگوید به جز کالاى عمر ندارم، و اگر آن از بین رود، سرمایه ام از بین رفته، و از تجارت مأیوس مى شوم، و رنجى و سودى به دست نمى آورم، امروز را خدا به من مهلت داده، و اگر مى مردم از خدا مى خواستم مرا به دنیا به اندازه یک روز برگرداند، تا عمل صالح انجام دهم، پس فرض کن مرده اى و امروز برگشته اى، و به تو مهلت داده شده، پس بپرهیز از اینکه این روز پرقیمت را ضایع کنى.

در احوال یکى از زهاد است که گویند قبرى کنده بود و صبحها در آن مى خوابید و آیه (رَبِّ ارجِعونى _ لَعَلّى اَعْمَلُ صالِحاً فیما ترکتُ»(1): «را مى خواند (یعنى سخن کسانى را که در قیامت از خدا مى خواهند به دنیا برگردند، و عمل صالح انجام دهند را مى گفت) و بلند مى شد، و به خود مى گفت: تو امروز به دنیا برگردانده

ص: 286


1- سوره مؤمنون، آیه 99 و 100.

شدى، برو ببینم چه مى کنى!

در خبرى آمده «براى بنده در هر شبانه روز بیست و چهار خزانه پشت سر هم است که خزانه اى از آن باز مى شود، و مى بیند پر از نور است که در اثر اعمال صالح است که در آن موقع انجام داده، خوشحال مى شود، به قدرى که اگر آن خوشحالى را بین اهل آتش توزیع کنند، به وحشت مى افتند، سپس خزانه و جعبه دیگرى باز مى شود که سیاه و تاریک است، و بوى بد از آن بلند مى شود، و آن ساعتى است که عصیان خدا کرده و آنچنان ترسى و فزعى به او دست مى دهد که اگر بین اهل بهشت تقسیم شود، عیش آنها را از بین مى برد، و جعبه اى دیگر باز مى شود که خالى است، نه مایه خوشحالى و نه ناراحتى است(1) و آن ساعتى است که خوابیده و غافل بوده یا مشغول به مباحات دنیوى بوده، پس حسرت مى خورد و متضرّر مى شود.

به نفس بگو امروز خزائن بیست و چهارگانه را خالى مگذار، و مرا به کسالت و بیحالى مینداز و مغبون و حسرت بارم مکن، که خداوند فرموده: (یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذَلِکَ یَوْمُ التَّغَابُنِ): «روزى جمع مى کند شما را براى روز جمع شدن (که روز قیامت باشد) و آن روز خسران و ضرر است».(2)

این سفارشات براى خود نفس بود، سپس سفارشى به نفس در مورد اعضاء هفتگانه کند: چشم و گوش و زبان و شکم و فرج (کنایه از شهوت جنسى) و دست و پا به این که اینها خدمتکاران و رعیّت تو هستند، که با اینها تجارت مى کنى، براى جهنم هفت درب است که براى هر دربى عده اى از مردم مشخص شده اند که وارد شوند، و این هفت درب براى کسانى است که با اعضاء هفتگانه عصیان کنند.

پس چشم را از نظر به نامحارم بپوشان و نظر احتقار به مؤمنى مکن، بلکه نظرى زائد بر ضرورت مکن، که خداوند همچنان که از کلام زیادى بازخواست کند،

ص: 287


1- محجة البیضاء، جلد 8، صفحه 152.
2- سوره تغابن، آیه 9.

از نظر زیادى نیز سؤال کند، و همینطور براى هر عضوى خصوصاً زبان و شکم توصیه به نفس کند.

مراقبه

بعد از «مشارطة» و شرط گذارى با شریک، باید مراقب او بود، تا تخلف نکند، همانگونه که خدا مراقب بنده هاى خود است: (إِنَّ اللهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً)(1) ما هم باید مواظب بنده خود یعنى نفس خود باشیم او را بنده خود حساب کنیم، نه خود را بنده او، باید دقیقاً مراقب او بود.

آن طور که باید بنده از مراقبت خدا بترسد، باید نفس هم از مراقبت ما بترسد، حکایت شده که وقتى زلیخا با یوسف(علیه السلام) خلوت کرد روى بت خود را پوشاند تا نبیند چه مى کند، یوسف(علیه السلام) گفت «مالَک اَتَسْتَحینَ مِنْ مراقِبَة جماد و لا اَسْتَحى مِنْ مراقبة الملک الجَبّار»: «چه مى کنى آیا از مراقب بودن سنگ (که شعورى ندارد) حیا مى کنى، ولى من از مراقب بودن خداوند قادر و قاهر حیا نکنم».(2)

از جوانى حکایت شده که شبى قصد دست درازى به کنیزى را داشت، کنیز گفت آیا حیا نمى کنى؟ جوان گفت: از چه کسى حیا کنم؟ در حالى که غیر از کواکب و ستارگان کسى ما را نمى بیند. «مِمَّن اَستَحى و ما یَرانا اِلاّ الکَواکِب»: آن کنیز گفت: «وَ اَیْنَ مُکَوکَبها»: مراد زن این بود که کجا است خدائى که مراقب کواکب و ما هر دو هست.(3)

مردى به یکى از عرفا گفت: از چه کسى بر چشم پوشى کمک جویم؟ گفت: به علم خود به این که نظر نظرکننده (یعنى خدا) زودتر است از نظر تو به آنچه نظر

ص: 288


1- سوره نساء، آیه 1.
2- محجة البیضاء، جلد 8، صفحه 156.
3- محجة البیضاء، جلد 8، صفحه 156.

مى کنى، «بِعِلْمِکَ انّ نَظَر النّاظر الیک اَسْبَقْ مِنْ نَظَرک اِلى المنظور الیه».(1)

روایت شده که خداوند عزوجل به ملائکه فرمود: «انتُم مُوَکِّلون بالظواهر و اَنَا رقیبٌ على البَواطِن»: «شما بر ظاهر مردم گماشته شده اید، و من مراقب باطن آنها هستم».(2)

عارف و فیلسوف بزرگوار «علامه طباطبائى» مى گوید: «یکى از اهم چیزهایى که در راه سیر و سلوک و در حکم ضرورتى از ضروریات آن است، همانا امر مراقبت است».

سالک باید از اولین قدم که در راه مى گذارد، تا آخرین قدم، خود را از مراقبت خالى ندارد، و این از لوازم حتمى سالک است، باید دانست که مراقبت داراى درجات و مراتبى است: سالک در مراحل اولیه یک نوع مراقبه اى دارد، و در مراحل دیگر انواع دیگرى، هر چه رو به کمال مى رود و طىّ منازل و مراحل کند، مراقبت او دقیق تر و عمیق تر خواهد شد به طورى که آن درجات از مراقبت را اگر بر سالک مبتدى تحمیل کنند، از عهده آن برنیامده، یک باره، بارسلوک را به زمین مى گذارد، یا سوخته و هلاک مى شود، ولى رفته رفته در اثر مراقبه در درجات اولیه و تقویت در سلوک مى تواند مراتب عالیه از مراقبه را در مراحل بعدى به جاى آورد، و در این حالات حتى بسیارى از مباحات در منازل اولیه بر او حرام و ممنوع مى گردد.

در اثر مراقبت شدید و اهتمام به آن آثار حبّ و عشق در ضمیر سالک هویدا مى شود، زیرا عشق به جمال و کمال على الاطلاق فطرى بشر بوده، و با نهاد او خمیر شده، و در ذات او به ودیعت گذارده شده است، لیکن علاقه به کثرات و حبّ به مادیات حجابهاى عشق فطرى مى گردند، و نمى گذارند که این پرتو ازلى ظاهر گردد.

بواسطه مراقبت کم کم حجابها ضعیف شده، بالاخره از میان مى رود، و آن

ص: 289


1- محجة البیضاء، جلد 8، صفحه 156.
2- محجة البیضاء، جلد 8، صفحه 156.

عشق و حبّ فطرى ظهور نموده، ضمیر انسان را به آن مبدأ جمال و کمال رهبرى مى کند، این مراقبت در اصطلاح عرفاء تعبیر به «مى» شده است.

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات *** بخواست جام «مى» و گفت راز پوشیدن

* * *

راه خلوتگه خاصم بنما تا پس ازین *** «مى» خورم با تو و دیگر غم دنیا نخورم

چون سالک در امر «مراقبه» مواظبت نمود، حق تعالى از باب مهر و عطوفت انوارى را بر او به عنوان طلایع ظاهر مى گرداند، در ابتداى امر این انوار مانند برق ظاهر گشته، ناگهان پنهان مى شوند، این انوار کم کم قوّت یافته، مانند ستاره ریز درخشان مى گردند، و سپس نیز قوّت یافته به صورت ماه و بعداً به صورت خورشید پدید مى آیند، و گاهى مانند چراغى که افروخته باشند یا قندیلى نمایان مى شوند، این انوار را در اصطلاح عرفاء «نوم عرفانى» (یعنى خواب عرفانى) نامند.(1)

مرحوم فیض کاشانى مطالبى در باب مراقبت دارد که بطور خلاصه نقل مى کنیم:.... معرفت و علم به این که خداوند مطلع بر ضمائر عالم و پنهانیهاى آن است، و مراقب اعمال بندگان است و پنهانیهاى قلب در مقابل او ظاهر است، چنانکه ظاهر بدن انسان براى مخلوقات مکشوف است، وقتى این علم به حدّ یقین رسید، و شکى در آن یافت نشد، مراقبت که حالتى براى قلب است، حاصل مى شود که نتیجه آن در اعضاء و جوارح با انجام اعمال صالح آشکار مى شود.

سپس مى افزاید اگر انسان به این حد رسید، موقن و به درجه یقین رسیده، و

ص: 290


1- رساله «لب اللباب در سیر و سلوک اولى الالباب» نوشته آیة الله سید محمدحسین حسینى طهرانى، تقریرات اولین دوره از درسهاى اخلاقى، عرفانى استاد علامه طباطبائى است که در سال 69 _ 1368 هجرى قمرى در قم ایراد نموده اند، صفحه 34 _ 31.

اینها اینها مقربین درگاه ربوبى هستند و به دو قسمت تقسیم مى شوند: یکى مقرّب صدیق و یکى مقرب پرهیزگار که از اصحاب یمین و بهشتیان است.(1)

اوّلى مراقبتش از روى تعظیم و بزرگ شمردن خداوند است و هیبت الهیه موجب مراقبت او شده، و دوّمى به جهت حیا از او مراقبت مى کند، یعنى وقتى از بچه دو ساله اى که در اتاقى او را مشاهده مى کند، حیا مى کند و گناه نمى کند، از خداوند به طریق اَولى حیا مى کند، و مراقبت از خود مى کند و مسلماً درجه دسته اول برتر از دسته دوم است.

پس اى برادر مراقب اعمال خود باش و ببین چه مى کنى و براى که مى کنى و چگونه مى کنى!

در روایتى آمده: «براى بنده در هر حرکتى از حرکات او اگر چه کوچک باشد، سه دفتر و دیوان است: «الاوّلُ لِمَ و الثانى کیفَ و الثالث لِمَنْ»: معنى «لِمَ» یعنى براى چه انجام دادى، مقصودت از این عمل چه بود براى شهوت و هواى نفسانى بود، اگر جواب قانع کننده داد و عمل را براى مولایش انجام داده آن وقت از دیوان دومى سؤال مى شود که: «کَیفَ فَعَلتَ»: «چگونه عمل کردى؟» هر عملى داراى شرطى و جزئى و حکمى است، آیا از روى علم به احکام و اجزاء عمل کردى؟ یا از روى جهل و گمان، اگر به سلامتى از این دیوان گذشت، دیوان سوم باز شده، و از او مطالبه اخلاص مى شود که براى چه کسى این عمل را انجام دادى؟ آیا تنها براى خدا آن را انجام دادى، یا براى غیر، یا غیر را شریک کردى؟!

در مراقبت دو مراقبت و نظر لازم است: یکى قبل از عمل که در قصد و حرکت اولیه مراقب باشد که براى خدا حرکت کند، نه براى هوا.

دوم در موقع شروع در عمل که آن چه خدا مى خواهد از حیث حرکات و سکنات انجام دهد، و مراعات ادب مولى را کند، و مثلا اگر نشسته است رو به قبله

ص: 291


1- محجة البیضاء، جلد 8، صفحه 156 به بعد.

نشیند، که رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمود: «خَیرُ المَجالِس ما اسْتَقْبِلَ بِه القِبْلة»: «بهترین مجالس آن است که رو به قبله انجام گیرد و چهارزانو ننشیند، زیرا در مجلس پادشاهان چنین ننشینند»، و مالک الملوک مطلع بر این مطلب است، اگر مى خواهد بخوابد بر دست راست رو به قبله با سائر آداب که در جاى خود بیان شده، بخوابد حتى در قضاء حاجت، آداب آن را (که در کتابها ذکر شده) مراعات کند، اسلام دین ادب و تربیت است، حتى در جاهاى پست انسان را مؤدب به آداب تربیت مى کند.(1)

صاحب کتاب عرفان اسلامى مى گوید: اهل مراقبت سه حال دارند:

1_ اول حال آن است که بواسطه معرفت و یقین بر اینکه خداوند مطلع بر ضمیر بنده است، این حال پیش مى آید که فکر بد و شیطانى به قلب او راه پیدا نمى کند، و چون خدا را حاضر و ناظر در همه جا مى بیند کمتر به دام هواى نفس مى افتد. این است مراد یکى از عرفاى عالی مقدار که فرمود: «المُراقَبَةُ اِستِدامَةُ علمِ العَبدِ باطّلاع الرّبِ فى جمیع اَحْوالِه» «یعنى مراقبت دوام علم بنده است به اینکه پروردگار از تمام احوال بنده مطلع است».

حاصل آنکه اول حال، مراقبت آن است که حسن بن على دامغانى گفته: «علیکم بحفظ السرائر فانّه مطّلعٌ على الضمائر»: «بر شما است حفظ پنهانیها زیرا خدا آگاه بر ضمائر و مکنونات است».

2_ دوم حال مراقبت آن است که سالک، کائنات را فراموش کند، به طورى که وجود و عدم دنیا براى او یکسان باشد، و چنان مراقب باشد که جز خدا هیچ چیز در ذهن و فکر او نباشد.

احمد بن عطا گفت «خیرُکُم مَنْ راقَبَ الحقَّ بالحق فى فَناء ما دُونَ الحق»: «بهترین شما کسى است که حقاً مراقب حق باشد، در این که غیر از وجود حق، فانى است».

ص: 292


1- محجة البیضاء، جلد 8، صفحه 163 _ 162.

3_ حال سوم، حال بزرگان اهل مراقبت است که از خدا مى خواهند که آنها را در حال مراقبت رعایت فرماید، یعنى خداوند متولى امر آنها باشد، و به فضل خویش آنها را مصداق «و هو یتولّى الصالحین» فرماید.

«سالک باید در این مقام طورى باشد که خود از میان برخیزد، و بین او و خدا هیچ حجابى باقى نماند».

به یکى از عرفا گفتند که مى گوئى حجاب سه است: نفس و خلق و دنیا، گفت: این سه حجاب عام است، حجاب خاص سه است: دید طاعت، و دید ثواب و دید کرامت، مقصود این است که در این مقام در بیخودى باید به مقامى برسد که خود به مراقبت خود واقف نباشد (و به تعبیر دیگر عمل خود را نبیند و نظر به ثواب و کرامت نکند، که دیدن علت غرور علّت انحطاط است) بقول عارف بزرگوار حکیم صفاى اصفهانى:

ز مغز و پوست برون رفته تا به دوست رسیدم *** به جان دوست که از هر چه غیر اوست بریدم

خلیل وقتم و فارغ ز آفتاب و ز ماه ام *** رهین عشقم و بیگانه از سیاه و سپیدم

نبوده ره که ز آفات جان برم به سلامت *** نداده بود اگر دل به وصل دوست نویدم

ز دست این دل سودائى از تطاول زلفش *** چه اشکها که فشاندم چه آه ها که کشیدم

اگر هزار قیامت کند قیام نسنجد *** به فتنه اى که من از قامتش معاینه دیدم

مرا که رفعت خورشید بود در افق دل *** به پیش ابروى آن ماه چون هلال خمیدم

ص: 293

چه غم که هیکل من شد غبار و جزو هوا شد *** نسیم صبح سعادت شدم، به خلد وزیدم

من آن کبوتر قدسم که از فضاى حقیقت *** به حبس این قفس افتادم و دوباره پریدم

به خاک میکده عشق تا امید نبستم *** نشد زهستى موهوم خویش قطع امیدم

زفیض پیر خرابات دوش در حرم دل *** به یک نماز که بردم هزار راز شنیدم

بساط فقر به او رنگ سلطنت نفروشم *** به نقد عمر گرانمایه این بساط خریدم(1)

محاسبه

بعد از مراقبت محاسبه لازم است چنانکه هر تاجرى در پایان هر روز و آخر هر هفته یا ماه یا سال، حساب کار خود کند، و چه بسا دفتر روزانه، ماهانه و سالانه دارد، وقتى بنا است خداوند ما را محاسبه کند حتى ذره مثقال و حبه خردل را محاسبه کند، (إِنْ کَانَ مِثْقَالَ حَبَّة مِّنْ خَرْدَل أَتَیْنَا بِهَا وَکَفَى بِنَا حَاسِبِینَ)(2) چرا ما خود به محاسبه نفس نپردازیم، و چرا به دستورات بزرگان این راه گوش فرا ندهیم، که فرمودند: «حاسِبوا انْفُسَکم قبل اَنْ تُحاسَبوا وَزِنوا اَعْمالَکُم بِمیزانِ الحَیاء قبلَ اَنْ تُوزَنوا»: «نَفْس هاى خود را محاسبه کنید، قبل از اینکه خود محاسبه شوید، و اعمال خود را با میزان حیاء وزن کنید، قبل از این که وزن شوید».(3)

ص: 294


1- عرفان اسلامى، جلد 2، صفحه 122.
2- سوره انبیاء، آیه 47.
3- محجة البیضاء، جلد 8، صفحه 167.

ابوذر از رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) نقل مى کند که فرمود: «لا یکون المؤمن ظاعِناً الاّ فى ثلاث، تَزَوُّد لمعاد او مَرَمَّة لمعاش او لذَّة فى غیر مُحَرّم»: «مؤمن مسافر نمى باشد، مگر این که سه چیز داشته باشد: زادى براى معاد، و چیزى که تأمین معاش کند، و لذّتى که حرام نباشد».(1)

و به همین معنا از رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) روایت کرده: «عَلَى العاقِلِ اَنْ یَکُونَ لَهُ اَربَعُ ساعات: ساعةٌ یُناجى فیها رَبَّه وَ ساعَةٌ یُحاسِبُ فیها نَفْسَه و ساعَةٌ یتفکَّر فیها فى صُنْع اللّه و ساعَةٌ یَخْلُو فیها للمطعَمِ و المشرَب فَاِنَّ فى هذه الساعةِ عَوناً له على بَقیّة الساعات»: «بر عاقل است که چهار ساعت و چهار وقت براى خود گذارد، وقتى براى مناجات با پروردگارش و وقتى براى محاسبه نفسش، و وقتى براى تفکر در موجودات خداوند و دستگاه آفرینش، و ساعتى براى غذا خوردن و نوشیدن، و در این ساعت اخیر است که براى بقیه ساعات قدرت و نیرو مى گیرد، (و این اشاره است که توجه به جسم از مسائل مهمى است که مورد نظر اسلام و شارع مقدس است و بدون آن سه وقت دیگر دچار اختلال مى شود)».(2)

حقیقت محاسبه با شریک آن است که نظر در سرمایه و در سود ضرر کند تا زیاده و نقصان روشن شود، اگر زیادى آورده شکر و اگر خسران دیده و ضرر کرده از او مطالبه کند، اگر شریک دارد جبران خسار کند، و اگر ندارد به ذمّه بگیرد، و در آینده تدارک کند.

در مورد محاسبه با نفس هم چنین است، در مقابل سرمایه باید به فرائض و واجبات عمل کرده باشد، و اگر به مستحبات عمل کرده، سود و ریح برده، و اگر

ص: 295


1- محجة البیضاء، جلد 8، صفحه 164 «روایت اول در (من لا یحضره الفقیه) صفحه 221 و در خصال در ابواب سه گانه از امام صادق(علیه السلام) آمده و حضرت از حکمت آل داود نقل کرده اند _ روایت دوم هم در معانى الاخبار و کمال الدین از شیخ صدوق شبیه آن آمده است (محجة، جلد 8، صفحه 164 پاورقى).
2- محجة البیضاء، جلد 8، صفحه 164.

معصیت کرده ضرر کرده است، در شامگاه باید دید نفس چه کرده، اگر رنج برده، باید از این شریک تشکر کرد، و اگر ضرر کرده باید با انجام نوافل و مستحبات و کارهاى خیر آن را جبران کند.

مرحوم کلینى در کافى از ابى الحسن الماضى (یعنى امام هفتم(علیه السلام)) نقل مى کند که فرمودند: «لیس منّا مَنْ لم یحاسب نفسَه فى کلّ یوم فَاِنْ عمل حَسَناً استَزاد اللّه و اِنْ عمل سیّئا استَغْفر اللّه منه و تاب الیه»: «از ما نیست کسى که هر روز نفس خود را محاسبه نکند، اگر عمل نیکى انجام داده است از خداوند زیادى آن را خواهد و اگر گناه و کار بدى کرده در آن از خدا آمرزش خواهد و به سوى او بازگشت کند».(1)

از نفس خود آنچه را که خداوند از تو محاسبه مى کند، محاسبه کن، در روایتى از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) آمده: «لا تزول قَدَما عبد یوم القیامة حتّى یُسْأل عن اربع: عن عمره فیما اَفناه و شَبابه فیما اَبلاه و عن مالِه مِنْ اَینَ کسبهُ و فیما انفَقَه و عن حُبّنا اهل البیت»: «قدمهاى بنده اى روز قیامت حرکت نمى کند، مگر این که از چهار چیز سؤال مى شود: از عمرش که در چه چیزى فنا کرده و جوانیش که در چه چیزى گذرانده و از مالش که از کجا به دست آورده و در چه راه انفاق کرده و از دوستى ما اهل بیت».(2)

در روایتى از امام صادق(علیه السلام) نیز آمده که در مواعظ لقمان به فرزندش آمده است که: فرزندم! فردا وقتى در برابر خداوند عزوجل قرار گرفتى، از چهار چیز سؤال مى شوى: از جوانیت که در چه راهى گذراندى، و از عمرت که در چه ضایع کردى، و از مالت که از چه و کجا به دست آوردى، و در چه راه خرج کردى، پس آماده براى

ص: 296


1- کافى، جلد 2، صفحه 452. با تغییر الفاظى در میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 407 از بحار الانوار، جلد 70، صفحه 72 نقل شده است.
2- بحار الانوار، جلد 7، صفحه 258.

جواب آنها شو و جوابى آماده کن!(1)

چگونه غافل نشسته ایم که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به «معاذ» فرمودند: «انّ العبدَ لیُسألُ عن کُحلِ عینیه و عن فَتّه الطّین بِاِصْبَعیه و عَنْ لَمْسِه ثوبَ اَخیه»: «بنده از سرمه چشمانش و از ریختن گل (و خاک دیوار مردم) با دو انگشتش (که از روى بازى به دیوار مى کشد) و از دست زدن به پیراهن برادرش سؤال مى شود».(2)

معاقبه

بعد از محاسبه اگر معلوم شد که نفس تقصیر کرده، و دست به ارتکاب معاصى زده، باید به او مهلت نداد که مهلت دادن همان و ارتکاب معاصى و مانوس شدن با آن همان، و اگر مثل کودک به شیر مادر، به معصیت انس گرفته و از آن تغذیه کرد، جدا کردن آن از ارتکاب معصیت دشوار است.

اگر لقمه مشتبهى از روى شهوت نفسانى خورده، باید با گرسنگى شکم را تنبیه کرد، و اگر به نامحرم نظر کرده، باید چشم را از نظر کردن منع کرد، و همین طور سائر اعضاء و جوارح!

طلحه نقل کرده که روزى مردى لباسش را کند و شروع کرد در هواى گرم (که زمین داغ بود) خود را در خاک مالیدن، و به نفس خود مى گفت: بچش که عذاب جهنم شدیدتر و گرمتر از این است! آیا مثل مرده اى در شب و فرد بیهوده اى در روز هستى! طلحه مى گوید: پیامبر(صلی الله علیه و آله) در زیر درختى بودند، وقتى او را دیدند، نزدیک آمدند، آن مرد گفت نفس من بر من غلبه کرده است پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند «آیا چاره اى جز این نبود؟» (گویا مرد گفته باشد، نه، فقط به این صورت نفس من تنبیه مى شود) پیامبر

ص: 297


1- بحار الانوار، جلد 73، صفحه 69 (دو روایت اخیر در میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 412 نیز آمده است).
2- محجة البیضا، جلد 8، صفحه 159.

فرمودند: «دربهاى آسمان به روى تو گشوده، و خداوند عزوجل به تو نزد ملائکه مباهات و افتخار مى کند، سپس به اصحاب فرمودند: «تزودّوا من اخیکم»: از برادرتان توشه برگیرید»(1) و این گونه در مقابل نفس مقاومت کنید، و از او حساب کشید و عقابش کنید.

تعجب است اهل و فرزند و زیردستان خود را به خاطر کار زشتى که کرده اند مورد عتاب قرار مى دهى، از این مى ترسى که اگر عقاب نکنى از تحت قدرت و امر تو خارج شوند، و بر تو طغیان کنند، ولى به نفس خود که بزرگترین دشمن تو است، مهلت مى دهى، به کسى که طغیانش و ضررش از طغیان و ضرر زیردستانت بیشتر است، نهایت ضررى که اهل تو در اثر نافرمانى به تو مى رسانند، این است که معیشت و زندگى تو را مشوش و دچار اختلال مى کنند، و اگر تعقل مى کردى مى یافتى که زندگى، زندگى آخرت است، و نعمت بهشت ماندنى است، و نفس تو چیزى است که عیش ابدى تو را منغّض و ناگوار مى کند، پس او اولى به معاقبة و تنبیه است!

بعضى همین چهار مرحله را شمرده اند، ولى بعضى دیگر مثل مرحوم فیض کاشانى در محجة البیضاء دو تاى دیگر یعنى مجاهدت و معاقبه (توبیخ) را هم اضافه کرده اند، که شاید بتوان به گونه اى این دو را در همان معاقبة ادغام کرد، لى ما به تبع مرحوم فیض این دو را نیز شرح مى دهیم:

مجاهدت

وقتى محاسبه تمام شد و نفس را متضّرر و کاسب معاصى دانست، گفتیم عقاب باید کند، و اما اگر آن را سست و بى حوصله در بعضى فضائل یا اذکار یافت باید او را وارد به آنها کند، و با او مجاهدت نماید. در معاقبه، نفس را از چیزهائى که

ص: 298


1- محجة البیضاء، جلد 8، صفحه 169 _ 168.

دوست داشت محروم مى کرد، و اینجا نفس را به کارهاى سنگین وامى دارد، به کارهائى که سستى برایش به خرج مى دهد، و این کار کسانى است که براى خدا عمل مى کنند، یکى از بزرگان وقتى نماز عصرش فوت مى شد، زمینى که قیمتش صدهزار درهم بود، براى جبران آن در راه خدا داد، و دیگرى نماز جماعتش در شب ترک شد و آن شب را به شب زنده دارى مشغول شد، دیگرى نماز مغرب را به تأخیر انداخت براى جبران آن دو بنده آزاد کرد و از ابن ربیعة دو رکعت نماز صبح قضا شد و بنده اى آزاد کرد. بعضى براى مجاهدت با نفس، روزه یک سال یا حج با پاى پیاده یا صدقه دادن تمامى مال را بر خود واجب مى کردند.

در روایتى در مصباح الشریعة از امام صادق(علیه السلام) آمده: «طوبى لعبد جاهد اللّه نَفْسَه و هواه»: «خوش به حال بنده اى که با نفس و هواى خود مجاهدت کند!»(1)

خداوند هم فرمود: (وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ): «و کسانى که در راه ما مجاهدت کردند، راههاى خود را به آنها نشان داده، و هدایتشان مى کنیم، و خداوند با احسان کنندگان است».(2)

حکایت شده که عده اى به عیادت عمر بن عبدالعزیز آمدند، و در بین آنها جوان لاغراندامى بود، عمر بن عبدالعزیز به او گفت: اى جوان چه به تو رسیده که این قدر لاغر و نحیف هستى؟ جواب داد: دچار بیمارى شده ام، گفت چه بیمارى به جان تو افتاده؟ گفت: اى امیرالمؤمنین شیرینى دنیا را چشیدم تلخ یافتم، و نزد من خوشى و زیبائى و شیرینى دنیا کوچک آمد، و طلا و سنگش مساوى آمد، و گویا به عرش پروردگارم به طور واضح نظر مى کنم، و مردم را مى بینم که به طرف بهشت و آتش مى روند، پس روزم را به تشنگى، و شبم را به شب زنده دارى به سر

ص: 299


1- محجة البیضاء، جلد 8، صفحه 70.
2- سوره عنکبوت، آیه 69.

کردم، و هر چه در آن هستم کوچک است در کنار ثواب خداوند و عقاب او(1) (و این بیمارى من است که شیرین را تلخ و چیز بزرگ را کوچک و شىء گرانقیمت و بى ارزش، در نظرم یکى است).

معاتبة (توبیخ نفس)

دانستیم که دشمن ترین دشمنان، نفس است، و امر کننده به پلیدیها و میل کننده به شر و فرار کننده از خیر است، و از طرفى امر به تزکیه و کشاندن آن به سوى عبادت پروردگار و خالقش، و به منع از شهواتش شده ایم، و اینکه آن را از لذاتش جدا کنیم، اگر در این کار اهمال کنیم، طغیان کرده، به طورى که دیگر قابل کنترل نمى باشد باید با تازیانه توبیخ و عتاب و ملامت هر لحظه برگرده آن زد، تا از مسیر خود منحرف نشود، اگر به این مقام ملامت رسید نفس «لوّامه» مى شود که اگر رشد کند به مقام عالى «نفس مطمئنه» مى رسد.

پس تا به پند و وعظ نفس خود مشغول نشده اى، به پند دادن دیگران مپرداز، خداوند تعالى به حضرت عیسى (علیه السلام) وحى رساند که «یابن مریم عِظْ نفسک فاِنْ اتَّعَظْتَ فَعِظ النّاس و الاّ فَاستَحى منّى»: «اى فرزند مریم، نفس خود را پند ده وقتى خود پند گرفتى آن وقت مردم را پنده ده وگرنه از من حیا کن!»(2)

وقتى خود را ساختى، مردیم سریعاً از خودسازى تو ساخته مى شوند: (وَذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِینَ)(3)

پس اى برادر متابعت از هواى نفس مکن، که پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمودند: «الکَیِّس مَنْ دانَ نَفْسُه وَ عَمِلَ لِما بَعدَ المَوتِ وَ الا حمقُ مَنْ اَتْبَعَ نَفْسَهُ هواها و تَمَنّى على اللّه

ص: 300


1- محجة البیضاء، جلد 8، صفحه 172.
2- محجة البیضاء، جلد 8، صفحه 180.
3- سوره ذاریات، آیه 55.

الاَمانِىّ»: «دانا کسى است که نفسش ضعیف شده و براى بعد از مرگش عمل مى کند و احمق و نادان کسى است که متابعت هواى نفس کرده، و آرزوهاى (غیرمعقول و دور و دراز) از خدا تمنّا مى نماید».(1)

اگر این مراحل ششگانه به خوبى طى شد دیگر جاى صفات رذیله تقلّب و دزدى و تکبر و نخوت نیست و انسان چنان مى شود که در برابر حق مثل على بن یقطین صورت بر خاک سیاه مى گذارد، و از ابراهیم جمال ساربان مى خواهد تا کف کفش خود را بر صورت آن وزیر هارون گذارد، (داستانش گذاشت که در اثر بى اعتنائى به ابراهیم جمّال که یکى از دوستان امام هفتم(علیه السلام) بود، حضرت به او بى اعتنائى کردند، و گفتند: باید رضایت او را حاصل کنى، و ابن یقطین براى رضایت ابراهیم جمّال صورت بر خاک درب خانه او گذارد، و از او خواست براى این که امام هفتم(علیه السلام) عذر او را بپذیرد، و خدا از او درگذرد ته کفش خود را روى صورت وى گذارد و آن ساربان با اصرار على بن یقطین چنین کرد و على بن یقطین مى گفت «اللّهم اشْهَدْ (خدایا تو شاهد باش) که بنده ات از من گذشت.

آرى دستورات اسلامى و گفتار اولیاء الهى اگر عمل شود، پشت وزیر را هم خم کرده، و صورتش را به خاک تقرب الهى مى گذارد، آن هم وزیر هارونى که به ابر مى گفت: هر کجا مى خواهى ببار، که از ملک و سطنت من خارج نیست!

آرى با عمل به راهیان این راه، على بن یقطین تربیت مى شود که طبق روایات، امام هفتم(علیه السلام) به اصحاب خود مى فرمودند: «اگر مى خواهید یکى از صحابى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را ببینید، در صورت او نظر کنید، و نیز مى فرمودند: من شهادت مى دهم که او اهل بهشت است».(2)

ص: 301


1- محجة البیضاء ، جلد 8، صفحه 184، مدرک بحث در مراحل ششگانه عمدة محجة البیضاء، جلد 8، صفحه 149 تا 191 و عرفان اسلامى جلد 2 بوده است.
2- مرحوم حاج شیخ عباسى قمى در منتهى الامال در شرح حال امام هفتم(علیه السلام) جریان على بن یقطین را با روایاتى آورده است.

خداوند ما را در مسیر خود موفق و در عمل به مراحل ششگانه فوق مؤیّد فرماید! (ان شاء الله تعالى) «الهى» آن مست باده معارف در ذیل این فراز (انْ اِسْتَصْعَبَتْ عَلَیه نَفْسُه فیما تکره لَمْ یُعطِها سُؤلَها فیما تُحِّب) چنین گوید:

اگر نفسش به طاعت سختى افزود *** ز نفس، او هم خوشیها دور بنمود

دهد کیفر به کار نفس دونش *** کند هنگام خواهشها زبونش

* * *

ز خواهش هاى نفس واژگون بخت *** بسا بر باد شد هم تاج و هم تخت

ز خواهش هاى آن دیو سیه کار *** هزاران روز روشن شد شب تار

ز خواهش هاى نفس آن گرگ خونریز *** تو نیز اى جان چو دانایان بپرهیز

که نفس دون نجوید غیر زشتى *** به دوزخ درکشد جان بهشتى

ز جان خواهد چون لذات بدن را *** بسنگى بشکند درّ عدن را

خلاف رأى بى نور هوا باش *** به جان روشن چو مردان خدا باش

مخالف سازکن با خواهش نفس *** که باشد دوزخ جان آتش نفس

(الهى) را الهى پارسا کن *** اسیر عقل او نفس و هوا کن

که دایم در ره نیکى شتابد *** چو نیکان در دو عالم کار یابد

ز نفس زشت اگر بخشى امانش *** کنى رشگ فرشته آسمان اش

* * *

ص: 302

61 و 62 _ توجه به باقى و زهد در فانى

اشاره

«قُرِّةُ عَینه فیما لا یَزُول و زَهادتُه فیما لا یَبْقى»

ترجمه: روشنى چشمش در چیزى است که زوال در آن راه ندارد (مثل کمالات نفسانى و نعمتهاى اخروى) و بى اعتنائى او به چیزى است که باقى نمى ماند، و فانى شدنى است.

* * *

شرح: در فارسى (قرة العین) را به نور چشم ترجمه مى کنند و در عربى معنى کنایه اى دارد، و صاحب مفردات گوید: «قَرَّتْ عینهُ» یعنى (سُرَّت = مسرور شد)، و به آنچه مایه خوشنودى و سرور است، قرة العین گویند(1) (از این رو به فرزند خوب «قرة العین» گویند چون سرمایه سرور و مسرّت و الدین است و بوسیله آن گویا نور چشم آنها زیاد مى شود).

در قرآن یک مرتبه «قرة عین» آمده، و آن در داستان حضرت موسى(علیه السلام) است وقتى کودک بود و به دستور فرعون از آب گرفته شد و زن فرعون به فرعون گفت: این کودک را مکش که مایه سرور من و تو است (وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْن لِّی وَلَکَ

ص: 303


1- مفردات، ماده «قرّ».

لاَ تَقْتُلُوهُ)(1)

و دو مرتبه «قرة اعین» آمده: یکى در مورد بندگان مقرّب الهى است که به خداوند مى گویند به ما همسران و فرزندانى ده که مایه سرور باشد (رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُن):(2) و دیگرى در مورد نماز شب است که خداوند مى فرماید هیچ کس نمى داند براى شب زنده داران (کسانى که نماز شب مى خوانند) چه مایه سرور و ابتهاجى قرار داده شده، و این جزاى عمل آنهاست (فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِىَ لَهُمْ مِّنْ قُرَّةِ أَعْیُن جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ)(3)

مفردات در ادامه گوید: گفته شده اصل «قرّة» از «قرّ» به معنى سرد است پس «قرّت عینُه» به معنى این است که چشمش سرد شد، و گفته شد براى سرور، اشک

ص: 304


1- سوره قصص، آیه 9.
2- سوره فرقان، آیه 7.
3- سوره سجده، آیه 17. در قرآن «تقرّ عینها» نیز در دو مورد درباره حضرت موسى(علیه السلام) آمده که: «رجعناک الى امّک کى تقرّ عینها و لاتحزن» (سوره طه، آیه 40) «رددناه الى مّه کى تقرّ عینها و لا تحزن»; رد کردیم موسى را به مادرش تا مایه سرور او شود و اندوهگین نباشد (سوره قصص، آیه 13) و یک مورد هم «تقرّ اعینهنّ» دارد که در مورد زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) است «ذلک ادنى ان تقرّ اعینهنّ» این نزدیکتر است به این که موجب سرور آنها شود. (سوره احزاب، آیه 51) در این آیه «حق قسم» را از پیامبر(صلی الله علیه و آله) برداشت، حق قسم آن است که شوهر اوقات خود را در میان همسران به طور عادلانه تقسیم کند، اگر یک شب نزد یکى از آنها است شب دیگر نزد دیگرى باشد و نباید تفاوتى از این نظر بین آنها باشد و این یکى از احکام اسلامى است که در فقه مورد بررسى قرار گرفته شده است. پیامبر(صلی الله علیه و آله) به علت شرائط خاص خصوصاً در زمانى که در مدینه بود، و هر ماه تقریباً یک جنگ بر او تحمیل مى شد و در این زمان همسران متعدد داشت، رعایت حق قسم به حکم آیه فوق از او ساقط شد، و مى توانست هرگونه اوقات خود را تقسیم کند، هر چند او با این حال حتى الامکان مساوات و عدالت را (چنانکه در تواریخ اسلامى است) رعایت مى کرد. این مطلب را خداوند براى رفع غم همسران که ناراحتى مى کردند، و گاه رقابت داشتند، بیان کرد و این که حال مى دانستد حکمى الهى است و در برابر آن تسلیم مى شدند و نیز حکمى است عمومى براى همه زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) (براى توضیح بیشتر به تفاسیر رجوع شود _ تفسیر نمونه نیز در جلد 17 از صفحه 384 به بعد توضیحاتى دارد).

سرد و براى غم و اندوه، اشک گرم است، و از این جهت در موقع نفرین در حق کسى گویند: «اسخَنَ اللّه عینَه»: خدا چشم او را گرم کند» (یعنى چشمش از اندوه گریان شود).

و نیز گفته شده «قرّة» از «قرار» است و معنى این مى شود که خداوند آنچه مایه سکون و آرامش چشم او است به او عطاء کند، تا به دیگرى نظر نکند.

از مجموع این سخنان مى توان به دست آورد که سرور و ابتهاج و مایه سکون پرهیزگاران در امورات باقى است و زهد و عدم رغبت آنها در امورات فانى.

حال ببینیم امور باقى و زوال ناپذیر چیست؟ در این باره سه احتمال ممکن است داده شود و از کلمات شارحین نهج البلاغه استفاده مى شود:

1_ مراد خداوند متعال است(1) یعنى خداوند لایزال که (کُلُّ شَىْء هَالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ)(2) او ماندنى است، و دل به او و محبت او بسته اند، و به مقتضاى اینکه مُحِبّ به دنبال محبوب است و هر چه او گوید و هر چه او خواهد عمل مى کند، از این رو خداوند را براى خودش مى خواهد نه براى ثواب و بهشتش، او را عبادت مى کند چون او را اهل عبادت یافته است نه به خاطر شوق به بهشت و خوف از آتش جهنمش، چنانکه مولى المتقین علی(علیه السلام) یکى از اینها است که فرمود: «لَمْ اَعبده خَوفاً و لا طمعاً لکنّى وَجَدتهُ اَهلا للعبادة فَعَبَدْتُه»: «عبادت به خاطر خوف (از آتش) و طمع (به بهشت) نکردم بلکه او را اهل عبادت یافتم و عبادتش کردم».(3)

اینها مقربین درگاه ربوبى هستند، چنانکه در روایتى آمده که: حضرت عیسى(علیه السلام) به سه نفر گذر کردند که بدنهایشان نحیف و رنگشان پریده بود، فرمود: چه به شما رسیده؟ گفتند: خوف از آتش، فرمود: بر خداوند است کسانى را که از او

ص: 305


1- این احتمال را ابن ابى الحدید داده است.
2- سوره قصص، آیه 88.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 10، صفحه 157.

مى ترسند، ایمن کند، سپس عبور کرده به سه نفر دیگر رسید، که: از نظر لاغرى و تغیّر رنگ بدتر از سه تاى اولى بودند، فرمودند: چه به شما رسید، گفتند: شوق به بهشت، فرمود: بر خدا است که حاجت امیدوار به خود را، اعطا کند، سپس به سه نفر دیگر رسید که حالشان بدتر از دیگران بود، و نور از سیمایشان نمودار بود، فرمود چه رسیده به شما؟ گفتند: حبّ خداوند عزوجل فرمود: «اَنْتُمُ المُقَربون»: شما مقربان درگاه خدائید و سه بار این جمله را تکرار نمودند.(1)

یکى از عارفین گفته است: من راضى نیستم که مثل اجیر فرومایه اى باشم که اگر به او اجرت داده شد راضى و خشنود شود، و اگر به او داده نشد ناراحت و غمگین شود، من او را براى خودش دوست دارم. (انّما اُحِبُّه لذاته).

یکى از شعرا گفته:

فَهِجْرُهُ اَعْظَمُ مِنْ نارِه *** وَ وَصْلُه اَطیَبُ مِنْ جَنَّتِه(2)

(ترک کردن و دورى از او بدتر و ناراحتیش عظیم تر از آتش او است، و رسیدن به او بهتر از رسیدن به بهشت او است). و این همان است که مولى الموحدین علی(علیه السلام) در دعاى کمیل مى فرماید: «الهى و سیدى و مولاى و ربّى صبَرتُ على عَذابک فکیف اصبِرُ على فراقِک و هَبْنى صَبرتُ على حَرّ نارِک فکیف اَصْبِرُ على النّظر الى کرامَتِک»: «خداى من و آقاى من و مولاى من و پروردگار من گیرم که بر عذاب تو صبر کردم، چگونه بر دورى تو صبر کنم، بر فرض بر گرمى آتش تو صبر کردم، چگونه بر دورى از کرامت تو و نظر بر آن صبر کنم! »

آنها در فراق از خداوند مى سوزند و به قول شاعر:

یَقُلون اِنَّ المَوتَ صَعْبٌ عَلَى الفَتى *** مُفارَقَةُ الاَحْبابِ و اللّه اَصعَب

(مى گویند مرگ بر جوان سخت است، به خدا قسم دورى دوستان سخت تر و

ص: 306


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 10، صفحه 156.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 10، صفحه 157.

مشکل تر است) و چه دوستى بالاتر و بزرگتر از خداوند که دوستیش چون خودش زوال ناپذیر است!)

2_ نعمتهاى بهشتى _ زیر آنها زوال ناپذیر و دائمى هستند و نعمتهاى دنیوى و عالم ماده فناپذیر است.(1)

3_ کمالات نفسانى که باقى مانده است مثل علم و حکمت و مکرمتهاى اخلاقى و اعمال صالح که سعادت دائمى و لذت ابدى را به همراه دارد، و در مقابل بى اعتنائى آنها به زینتهاى دنیوى است که از حدّ و مرز دنیاى پست فراتر نمى رود، به خلاف کمالات و اعمال صالح که تا آخر همراه انسانند.(2)

دوگونه اشک داریم: اشک غم و اشک شادى، معتقد بودند اشک غم سوزان و اشک شادى خنک است، از این رو مى گفتند چشمهایش خنک شده، مولى نیز در این دو فراز مى فرماید: پرهیزگار اگر اشک بریزد اشک خنک شوق نسبت به امور باقى دارد و نسبت به امور ناپایدار زاهد است و این اشاره به جهان بینى اسلامى است، جهان بینى یک مسلمان واقعى و اصیل که سراى جاودان را بهشت مى داند و مرگ را دریچه اى به جهان باقى، و لذا از مرگ و شهادت نمى هراسد، دنیا را پل پیروزى مى داند و آگاه است که روى پل جاى اقامت نیست، جاى خیمه و خرگاه زدن نیست، محل توقف نیست دنیا گذرگاهى به سوى آخرت است، حیات دنیوى نه حیات حقیقى بلکه مرگ تدریجى است (إِنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ)(3)

زهد در امورى که باقى نیست

چند جمله نیز درباره زهد بگوئیم «زَهادَتُه فیما لا یبقى»: حقیقت زهد آن

ص: 307


1- این احتمال نیز در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید است.
2- این احتمال را مرحوم خوئى و ابن میثم داده اند.
3- سوره عنکبوت، آیه 64.

نیست که در اذهان بسیارى رفته که فقیر بودن و چیزى نداشتن، زهد است، زهد بیگانگى از دنیا نیست، بلکه وارستگى از دنیا است.

زهد آن نیست، که دنیا را نداشته باشى بلکه آن است که دنیا مالک تو نباشد، اگر مملوک و برده مال و مقام نبودم آن وقت مالک مال و منالم _ اسیر نیستم، امیرم _ زاهدم!

اگر به اندازه یک پیراهن کرباس بیش ندارم، و دلبستگى دارم که اگر از دستم رود ناراحت مى شود زاهد نیستم، راغب و مایلم.

هر چه جمع کنى، باید گذاشتن و گذشتن _ چیزى که آخرش این است، از اول دل به آن مبند.

در روایتى از امام صادق(علیه السلام) آمده: «لَیْسَ الزّهد فى الدنیا بِاِضاعة المال و لا بتحریم الحلال بل الزّهدُ فى الدّنیا اَنْ لا تَکونَ بِما فى یَدِک اَوثَقَ منک بما فى یَدِاللّه عزّوجلّ»: «زهد در دنیا، به ضایع کردن مال و حلال خدا را حرام کردن نیست بلکه زهد در دنیا این است که اعتمادت به آنچه در دست خودت است بیشتر از آنچه در دست خداوند عزوجل است نباشد» (یعنى اعتماد تو به خدا و آنچه در اختیار او است بیشتر باشد، از اعتماد تو به آنچه در دست خودت است).(1)

در روایتى از مولى آمده که: «الزُّهدُ تَقْصیرُ الآمالِ وَ اِخلاصُ الاَعمال»: «زهد کوتاه کردن آرزوها و خالص کردن اعمال است».(2)

علامات زاهد

امام سجاد(علیه السلام) در روایتى مى فرمایند: «انّ عَلامَةُ الزاهدینَ فى الدّنیا الراغِبینَ فِى الاخرَة تَرکُهُم کلَّ خلیط و خَلیل و رَفْضُهُم کلَّ صاحب لا یُریدُ ما یُریدُون ألا و

ص: 308


1- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 310 _ میزان الحکمه، جلد 4، صفحه 252.
2- غرر الحکم، میزان الحکمه، جلد 4، صفحه 252.

اِنَّ العامِلَ لِثَوابِ الآخِرة هو الزّاهِد فى عاجِل زَهْرَةِ الدنیا...»: «همانا علامت و نشانه زاهدان در دنیا که رغبت و میل به آخرت دارند، این است که ترک مى کنند هر چیزى را که ناخالصى دارد (و هر مال مشتبهى را کنار مى گذارند) و هر رفاقت و دوستى را به آن دل نمى بندند، و هر مصاحب و همنشینى را که غیر از مطلوب و محبوب آنها اراده کند، کنار مى گذارند، (با افرادى که میل به دنیا و دلبستگى به آن دارند، و از آخرت غافلند مراوده و رفت و آمد ندارند) آگاه باشید کسى که براى ثواب آخرت عمل مى کند، او زاهد در این دنیا است..».(1)

در روایتى مولى مى فرمایند: «الزاهِدُ فِى الدُّنیا کُلَّما ازْدادَتْ له تجلّیا ازداد عنه تَوَلیّاً»: «زاهد در دنیا هر چه براى او بیشتر تجلى و جلوه کند، او بیشتر تولّى کرده و پشت مى کند».(2)

در ذیل آیه 28 سوره کهف: (وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ....) در تفسیر برهان از على بن ابراهیم روایت مى کند که این آیه در برخوردى که به وسیله یک متکبّر ثروتمند با سلمان پیش آمد، نازل شد.

داستان از این قرار است که سلمان پوششى از پشم داشت که از آن براى سفره و پوشش استفاده مى کرد، روزى مردى به نام «عُیَیْنَة بن حصین» وارد بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) شد، در حالى که سلمان خدمت حضرت بود، فریاد زد یا رسول الله(صلی الله علیه و آله) وقتى ما بر تو وارد مى شویم، این مرد و هم نوعانش را از نزد خود بیرون کن، پس از رفتن ما هر کس را مى خواهى بپذیر!(3)

براى این گونه مردمان بى خبر از حقائق که چشم آنها به دنیا است و از راه و روش زاهدان بى خبرند جاى تعجب نیست، که چنین با زاهدان دنیا برخورد کنند.

ص: 309


1- تحف العقول، صفحه 196 _ میزان الحکمه، جلد 4، صفحه 253.
2- بحار الانوار، جلد 77، صفحه 419 _ همان مدرک، میزان الحکمه.
3- تفسیر برهان، جلد 2، صفحه 456، به نقل از عرفان اسلامى، جلد 2، صفحه 465.

با على گفتا یکى در رهگذار *** از چه باشد جامه تو وصله دار

تو امیرى و شهىّ و سرورى *** از تمام رادمردان برترى

هستى ما جملگى از هست تست *** اختیار عالمى در دست تست

اى امیر تیز رأى و تیزهوش *** جامه اى چون جامه شاهان بپوش

از چه باشد اى جهانى را پناه *** جامه صد وصله در اندام شاه

گفت صاحب جامه را بین جامه چیست *** دید باید در درون خانه کیست

جامه زیبا نمى آید، به کار *** حرفى از معنى اگر دارى بیار

اهل سیرت را به صورت کار نیست *** جامه گر صد وصله دارد عار نیست

کار ما در راه حق کوشیدن است *** جامه زهد و ورع پوشیدن است

زهد باشد زینت پرهیزگار *** زینت دنیا به دنیا وگذار(1)

* * *

زهد مقدس اردبیلى

مرحوم محمد نبى تویسرکانى صاحب لئالى الاخبار گوید: «موثق ترین استاد بزرگوار من مرحوم ملاّ محسن تویسرکانى(رحمه الله) نقل کرده که مرحوم مقدس اردبیلى در ابتداى تحصیل در حجره اى به طور منفرد زندگى مى کرد، یکى از طلاب از او خواست تا با او در آن حجره باشد، وى قبول نکرد، بالاخره با اصرار فراوان به طور مشروط قبول کرد، که نباید کسى بر حالات وى (یعنى مقدس اردبیلى) مطلّع شود. آن طلبه قبول کرد، و مدتى نزد او بود، تا این که زندگى بر آنها سخت شد، به طورى که قادر به تهیه کمترین غذا براى خود نبودند، کم کم آثار گرسنگى و سختى در چهره آن طلبه ظاهر شد، و ضعف بر او غلبه گردید مردى او را دید و از حال او استفسار کرد، و او کتمان کرد تا این که با اصرار و التماس حال خود و مقدس را گفت، آن مرد

ص: 310


1- عرفان اسلامى، جلد 2، صفحه 106.

غذا و مقدارى پول برایش آورد، و گفت این براى تو و رفیقت.

وقتى مقدس آمد و از جریان مطلع شد، گفت: چرا اظهار حال کردى و تو نقص پیمان و عهد کردى! آن طلبه گفت: او آن قدر اصرار کرد که من مجبور شدم بگویم، مرحوم مقدس گفت: وقتى جدائى فرا رسید، و این غذا و پول چون روزى خداوند براى من و تو است (و گفت مال هر دوى ما است) نیمى براى تو و نیمى براى من.

از اتفاق آن شب، مقدس نیاز به آب پیدا کرد، و رو به حمام آورد، تا بتواند نماز شبش را بخواند، ولى هنوز وقت باز شدن حمام نشده بود، به حمامى اصرار کرد و بیشتر از اجرت معمول به او داد ولى قبول نکرد، تا این که مقدس قیمت را کم کم بالا برد تا تمام سهمى که از پول برایش بود، داد، و حمامى راضى شد، و او غسل کرده و به نماز شب رسید.

«الهى» واله در ذیل این دو فراز (قرة عینه فیما لا یزول و زهادته فیما لایبقى) چنین گوید:

دو چشم روشن از انار سرمد *** گشوده سوى آن ملک مؤبّد

بجان مشتاق ملک بى زوال است *** که بیزار از جهان انتقال است

جهان بى قرار اى هوشمندان *** روان پاک خوبان راست زندان

ز بس نیرنگ و رنگش بى ثبات است *** در این شطرنجگه هر فکر مات است

به هر گل اندر این گلزار فانى *** شبیخون آورد باد خزانى

پس از مرگ تن آمد زندگانى *** تن خاکى نپاید جاودانى

چو گردد خاک تن، جان مجرد *** شتابد سوى اقلیم مؤبد

جهان بیند از این دیده پنهان *** در آنجا ذره اى خورشید تابان

فزون ز اندیشه دلشاد است جانش *** نگنجد در تن از شادى روانش

به باغ جان به چشم آن جهانى *** به کوى دوست بیند گلستانى

زلطف مهربان یار وفادار *** همى بیند یکى بس نغز گلزار

ص: 311

منزّه گلشنى از خار هجران *** مصفّا گلستانى خوشتر از جان

نه با برگ گلشن باد خزانى *** نه شاخ سنبلش بى ارغوانى

نه چون باغ جهان پر میوه غم *** نه برگ شادیش بر شاخ ماتم

نه گل با خار هم صحبت در آن باغ *** نه با بلبل بود همداستان زاغ

در آن زیبا گلستان دل افروز *** زند پر طائر جان شاد و فیروز

از این باغ و چم گر چشم پوشى *** بدان گلشن شراب وصل نوشى

ز این خاکى قفس چون پرفشانى *** در آن جا طایر قدس آشیانى

از این بیغوله گر بیرون کشى رخت *** در آن کاخ ابد شادان زنى تخت

در آنجا نیست دل را رنج و محنت *** نه رشک آرزو نه اشک حسرت

نه کس را با کسى پیکار و آزار *** نه خار کینه در آن نغز گلزار

نه غیر چشم جانان فتنه سازى *** نه جز تیر نگاهش جانگدازى

نه دامى غیر زلف خوبرویان *** نه شامى غیر گیسوى نکویان

نه جز لعل بتان خونین دلى هست *** نه نالان جز به شادى بلبلى مست

تو ما را اى شهنشاه کریمان *** درى بگشا به باغ اهل ایمان

که بر یاد تو با یاران (الهى) *** نشیند اندر آن گلزار شاهى

بدان گلشن سبک پرواز گردد *** بناله بلبلان هم راز گردد

در آن گلشن جمال یار بیند *** نه گل بیند نه جور خار بیند

* * *

ص: 312

63 و 64 _ آمیختن حلم با علم و گفتار با کردار

اشاره

«یَمزَج الحلم بالعلم و القَولَ بالعَمَل»

ترجمه: پرهیزگار و متقى بردبارى و دانش را به هم آمیخته و گفتار را با کردار هماهنگ ساخته است.

* * *

شرح: در مورد حلیم بودن و علیم بودن پرهیزگاران در موارد مختلفى از خطبه بحث شد، از جمله در ذیل «امّا النهار فحلماء علماء» و «علماً فى حلم» ولى نکته اى که باعث شده این جا حضرت براى سومین بار روى حلم و چهارمین بار روى علم تکیه کنند ترکیب و مخلوط کردن حلم و علم است، حلم آنها از روى آگاهى و آگاهى آنها مبتنى بر حلم است.

اگر در جائى بردبارى به خرج مى دهد، و حوصله مى کند، از روى علم و آگاهى به ثمرات حلم و پاداشهائى است که خداوند براى فرد حلیم قرار داده است، به خاطر فضیلت حلم است که بردبارى مى کند نه مثل بعضى جاهلین که از ضعف نفس و عدم مبالات به آنچه به او گفته مى شود یا با او عمل مى شود صبر و شکیبائى به خرج مى دهد، و اگر پرهیزگار دانش اندوزى مى کند، یا تعلیم مى دهد، با تکیه به پشتِىِ حلم چنین مى کند، از طعنه جاهلین از کوره به در نمى رود و بر هدف و

ص: 313

مسیر خود استقامت مى کند.

امام صادق(علیه السلام) در روایتى در کافى فرمودند: «اُطلبُوا العِلْم وَ تَزَیَّنُوا مَعَه بِالحِلم و الوَقار و تواضَعوا لِمَنْ تُعَلّمُونَه العلم و تواضَعُوا لِمنْ طلبتمُ منه العلم و لا تَکُونُوا عُلَماء جبّارین فَیَذْهبَ باطلُکم بِحِقِّکم»: «علم را طلب کنید و خود را با توجه به علمتان به حلم و وقار زینت دهید و براى کسانى که به آنها علم مى آموزید، متواضع باشید، و نیز براى کسانى که از آنها علم مى گیرید، خاضع باشید، و همچون دانشمندان جبار و اشراف منش نباشید که باطل شما حق شما از میان مى برد».(1)

و در روایتى دیگر «معاویة بن وهب» از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که فرمودند: «کانَ امیرالمؤمنین(علیه السلام) یقول یا طالب العلم انّ للعالم ثلاث علامات: العلم و الحلم والصمت و للمتکلّفِ ثلاث علامات: یُنازع مَنْ فَوقَه بالمعصیة و یظلم مَن دونَه بالغلبة و یُظاهِرُ الظلّمة»: «امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: دانشمند (واقعى) داراى سه علامت است: دانش و بینش، حلم و بردبارى، سکوت و آرامش و وقار، و براى عالم نماها و دانشمندانى که با تکلف، جامه علم را بر قامت نارساى خود پوشاندند، سه نشانه وجود دارد: با دانشمندانِ برتر و والاتر از خویش با کردارهاى آلوده به گناه، درگیر شوند و با آنان بستیزند و نسبت به دانشمندان فرومایه تر از طریق قهر و غلبهف ستمگرانه عمل کنند و دیگر آنکه از ستمگران و جفاپیشگان، حمایت و پشتیبانى نمایند».

در حدیث دیگرى از امیرالمؤمنینعلی (علیه السلام) است که فرمود: «لا یکون السَّفَة و الغِرَّة فى قلبِ العالم»: «بى حوصلگى و غفلت در قلب عالم نمى باشد».(2)

بارى نقش علم دادن طرح است، و نقش حلم اجراء کردن آن، علم طرح دهنده و حلم مجرى آن است، در روایتى از امام صادق(علیه السلام) است که: «العِلْمُ خَلیل

ص: 314


1- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 144، ذیل همین فراز.
2- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 144، ذیل همین فراز.

المؤمن و الحِلْمُ وزیره و العقل امیرُ جُنُوده»: «دانش دوست مؤمن و بردبارى وزیر و عقل امیر و پادشاه لشکریان مؤمن است».(1)

دوست خوب پند و نصیحت کند، و عقل پذیرفته و به حلم که وزیرش است، مأموریت اجرا مى دهد، پس مگذار شیطان حلم تو را یعنى وزیر تو را برباید، که پاى علم و عقل لنگ است.

درباره علم، مرحون حاج شیخ عباس قمى در سفینة البحار از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که فرمودند: «اِذا کانَ یَوْمَ القیامة جَمَعَ اللّهُ عزّوَجلَّ النّاسَ فى صَعید واحد وَ وُضِعَتِ المَوازین فَتُوزَنُ دِماءُ الشُّهداء مَعَ مِدادُ العُلماء فَیُرَجَّع مِدادُ العلماء على دماءِ الشُّهداء»: «وقتى قیامت برپا شود خداوند عزوجل مردم را در زمین و سطحى واحد جمع کرده و ترازوها را قرار مى دهد، و خونهاى شهداء با مرکب علماء سنجیده مى شود و مرکب علماء بر خونهاى شهداء ترجیح پیدا مى کند».(2)

هر چیزى در این دنیا ترازوئى مخصوص به خود دارد، اشیاء سنگین و داراى وزن، با ترازوهاى متعارف، حرارت و برودت با دماسنج، فشار هوا با فشارسنج، سرعت باد با بادسنج و بطور کلى هر چیزى مقیاس و میزانى براى اندازه گیرى دارد، در آخرت نیز هر چیزى ترازوئى دارد، مثلا ترازوى صفات اخلاقى و ارزشها، نمونه هاى کامل اخلاق و شاخص هاى بارز ارزشها هستند، در زیارت حضرت على(علیه السلام) است: «السلام علیک یا میزان الاعمال»؛ «سلام بر تو اى ترازوى اعمال» یعنى دیگران را با شاخص مولى مى سنجند، در این روایت نیز ترازوى خونهاى شهداء مُرکَّب علماء است ارزش خون شهید با ارزش مُرکَّبى که عالم با آن نوشته، روشن مى شود. در طرفى خونهاى تمام شهداء را مى گذارند، و در کفّه دیگر تمام مُرکَّب علماء را در طول تاریخ، چه موازنه اى، چه اندازه گیرى و محاسبه اى! و در این موازنه مُرکَّب سیاه بر

ص: 315


1- کافى، جلد 2، صفحه 47.
2- سفینة البحار، جلد 2، صفحه 220.

خون سرخ سنگینى مى کند!

اگر همه بحثهاى اسلام درباره علم کنار گذاشته شود و همین یک حدیث درباره نظر و دید اسلام به علم مطرح شود، براى وسعت دید و بلندنظرى این مکتب کافى است.

چرا چنین است، مگر خون شهید کم ارزش است؟! خیر، آیه اى که درباره شهید است که نزد پروردگارش زنده و روزى خورنده است، براى غیرشهید نیست (وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِى سَبِیلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)(1): این خون شهید است که موجب حیات او است.

با توجه به این ارزش شهید چرا مُرکَّب عالم از خون شهید برتر است، در اینجا تذکر چهار نکته لازم است:

1_ دانشمند با قلمش با روح و فکر و اندیشه مردم سر و کار دارد، و شهید با شمشیرش با جسم مردم، شهید ضربه بر پیکر مردم مى زند، ولى عالم تازیانه بر گرده افکار مردم، گاه یک قطره مرکّب عالم که سطرى بنگارد از نظر هدایت و تحول جامعه به سوى سعادت، اثرش بیشتر از خونهاى شهداى در راه خداست، گاه یک یا چند قطره مرکب عالم جمله اى بر روى کاغذى شده و دست استعمارى را کوتاه مى کند، و او را به عقب نشینى وامى دارد، چنانکه فتواى معروف مرحوم شیرازى در رابطه با تحریم تنباکو چنین کرد، با اینکه شاید بیش از چند کلمه نبود، یا پیامهاى رهبر کبیر انقلاب امام خمینى(رحمه الله) چنان کرد که شاید خون شهدا به تنهائى نمى کرد، کار شهید باارزش است ولى کار عالم باارزشتر.

2_ خون شهید باید از مرکّب دانشمندان مدد گیرد تا رنگ ابدیت پیدا کند، در مکان و زمان خاصى شهید شده، چه مى تواند خون او را به تمام کره زمین کشد، و در پهنه زمین و زمان بگستراند، این مرکب سر قلم دانشمند است، اگر این نبود، ممکن بود کم رنگ و سپس بى رنگ شود.

ص: 316


1- سوره آل عمران، آیه 169.

3_ خون شهید و شهادت او یک حادثه است، حادثه نیاز به تحلیل دارد، عوامل این حادثه چه بوده؟ پیامدهایش چه بوده؟ امروز مى گویند خون شهید پیام دارد، پیام رسان آن عالم است، او است که باید با تجزیه و تحلیل، حادثه را موشکافى کرده، و پیام را بیرون کشد، اگر علماء و نویسندگان اسلامى نبودند تا به این حد حادثه کربلا و خون شهداى آن و پیام سرور آنها حسین بن على(علیهما السلام) آشکار نمى شد، اگر دانشمندان و نویسندگان نبوند پیام خون حسین(علیه السلام) و پیام جهانى و انسانى او (هیهات منّا الذّلة) که همیشه بعنوان تابلوئى روشن در مسیر هر قوم و ملتى متجلّى است روشن نمى شد.

بلکه باید گفت اثبات شهادت و اینکه خون ریخته شده خون شهید است، چه بسا با قلم دانشمندان است، اگر تجزیه و تحلیل آنها نباشد، ممکن است خون شهید نیز هدر رود، و حتى او بعنوان فردى طاغى و یاغى و فردى دوستدار دنیا و جاه و مقام قلمداد شود، چنانکه بعضى خواستند نهضت حسینى را چنین قلمداد کنند!

4_ شهادت همیشه میّسر نیست، گاهى زمینه شهادت و جهاد در مقابل دشمن نمى باشد، شاید دهها سال طول بکشد و زمینه اى براى شهادت پیش نیاید، خصوصاً بعد از زمان معصومین(علیهم السلام).

شهادت و شهید و جهاد نظامى مقعطى است، ولى جهاد با قلم این اسلحه کوچک قدرتمند همیشه هست، هر زمان هر روز و هر شب مى توان با آن وارد جنگ شد، و در اعتلاى حق نسبت به هر حادثه اى کوشید، و به عبارت دیگر خون شهید محدوده زمانى مکانى دارد، ولى قلم محدودیتى مثل آن ندارد.

وَالقَولَ بِالعَمَل _ هماهنگى گفتار با کردار

مسئله دیگر که روى آن تکیه مى کنند ترکیب قول و عمل یا گفتار و رفتار با هم

ص: 317

است آدم پرهیزگار قول را با عمل تزئین مى کند، عمل او موافق او است، اگر امر به معروف مى کند، خود عالم به آن معروف مى باشد و اگر نهى از منکر مى کند، خود از آن باز مى ایستد، و مرتکب نمى شود، وعده مى دهد و وفا مى کند، هرگز چیزى نمى گوید که انجام ندهد، و وعده اى نمى دهد که از آن تخلف کند، زیرا مى داند دچار سخط و غضب الهى مى شود، خداوند مى فرماید: (لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ - کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ): «چرا مى گوئید آنچه را انجام نمى دهید، بزرگ است نزد خداوند از نظر غضب و سخط اینکه بگوئید آنچه را که انجام نمى دهید».(1) غضب الهى که در عذاب او جلوه مى کند، بسیار ناگوار است.

(فَکُبْکِبُوا فِیهَا هُمْ وَالْغَاوُنَ * وَجُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ): «آنها و گمراهان به روى در آتش افکنده شوند * و لشکریان ابلیس نیز همگى چنان شوند».(2)

در ذیل این آیه (فَکُبْکِبُوا فِیهَا هُمْ وَالْغَاوُنَ) ابى بصیر از امام باقر(علیه السلام) نقل مى کند که حضرت فرموند: «هم قومٌ وَصَفُوا عدلا بِاَلسِنَتِهم ثمَّ خالَفُوه الى غیره»: «اینها (که دچار عذاب شده و به رو به آتش مى افتند) کسانى هستند که سخن خوب و حرف حق را با زبانهایشان گفتند، سپس نسبت به غیر در مرحله عمل مخالفت کردند».(3)

ابن ابى الحدید گوید شعرا حوص به این مطلب اشاره دارد که:

وَ اَراک تَفعَلُ ما تَقُول و بعضُهم *** مَذِقُ اللسان یقول ما لا یَفعَلْ

(و مى بینیم تو را که عمل مى کنى آنچه مى گویى، و بعضى از آنها زبان منافقانه دارند و مى گویند آنچه را که انجام نمى دهند).

ص: 318


1- سوره صف، آیه 3.
2- سوره شعراء، آیات 94 و 95.
3- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 144 _ بحار، جلد 2، صفحه 35 شبیه به این روایت از امام صادق(علیه السلام) نیز در ذیل همین آیه در همان مدرک بحار آمده است.

آفات علم بى عمل

مرحوم مجلسى در جلد دوم بحار الانوار که درباره علم است، از صفحه 26 به بعد روایات عالم بى عمل را آورده است و ما از آن منبع و منابع دیگر به بعضى آفات علم بى عمل اشاره مى کنیم:

1_ علم بى عمل موجب نابودى و از بین رفتم علم است، در روایتى از رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) چنین آمده است: «انّ العِلمَ یَهْتِفُ بالعمل فَاِن اَجابه و الاّ ارتَحَلَ عنه»: علم عمل را ندا مى کند اگر جواب داد که هیچ وگرنه از وجود آن عالم کوچ مى کند».(1)

از این روایت استفاده مى شود که علم نوعى انگیزه در انسان ایجاد مى کند و فقط مثل دوستى عزیز انسان را صدا مى زند، اگر پاسخ گفتى با تو است، و اگر پاسخ ندادى، علامت بى اعتنائى گرفته، و دیگر منتظر تو نمى ماند، و از تو جدا مى شود.

علم تحریک مى کند، ولى هرگز مجبور نمى کند، یعنى این طور نیست که هر عالمى به صرف علم داشتن عامل باشد، و علم او، او را به مرحله عمل کشد، خیر، علم فقط مى خواند تا چه کسى جوابش دهد! در مکتب اسلام عالم به کسى مى گویند که عمل به عملش کند گرچه کم عمل باشد، یعنى ملاک عالم بودن تنها به علم نیست، به عمل بعد از علم است.

در روایتى از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) آمده: «اَلا و انّ العالم مَنْ یعمل بالعلم و ان کان قلیلَ العمل»: «آگاه باشید که عالم کسى است که به علم عمل کند گرچه کم عمل باشد».(2) عنوان عالم در این مکتب بسته بر عمل است اگر عمل بعد از علم بود مى توان به او اطلاق عالم کرد، گویا بعد از علم آموختن صبر مى کنند تا ببینند این آدم به علم خود

ص: 319


1- بحار الانوار، جلد 2، صفحه 33، شبیه به این روایت در 2، صفحه 40 و 36 بحار الانوار و در نهج البلاغه، حکمت 366 آمده و میزان الحکمه نیز در جلد 6، صفحه 505 آورده است.
2- بحار الانوار، جلد 76، صفحه 373 _ میزان الحکمه، جلد 6، صفحه 505.

عمل مى کند یا نه، اگر کرد در جامعه اسلامى به عنوان عالم شناخته مى شود. مثل اینکه بگویند کسى که دکتر شده تا عمل نکد و علم را در بوته عمل نگذارد، مدرک به او داده نمى شود و به عنوان پزشک به او اطلاق نمى شود.

از نظر روانى اثبات شده که اگر علم به مرحله اجرا درنیاید، به تدریج در اثر موریانه بى عملى از بین مى رود، در وادى بى عملى کبوتر علم نمى نشیند، و اگر بنشیند زود به پرواز درآمده کوچ مى کند، قلب عالم بى عمل شوره زارى است که پرنده علم رغبت به فرود آمدن در آنجا را ندارد و اگر مجبور به فرود شود قصد اقامت ندارد. این مضمون روایت مولى علی(علیه السلام) در نهج البلاغه است که مى فرماید: «لاتَجْعَلُوا عِلْمَکُم جهلا و یقینَکم شکا اذا علمتم فَاعملُوا و اذا اتیقَّنتُم فاقدموا»: «علم خود را جهل و نادانى و یقین خود را شک قرار ندهید زمانى که دانستید عمل کنید، و وقتى یقین کردید اقدام کنید!»(1) چگونه مى شود علم جهل مى شود؟ وقتى که عمل به آن نشود.

آنقدر عمل در این مکتب مورد توجه است که مولى علی(علیه السلام) مى فرمایند: «اِنَّکم اِلَى العَمَل بما عَلِمتُم أحوج منکم الى تَعَلُّم مالم تَکُونُؤا تَعْلَمون»:(2) (شما به عمل به آنچه مى دانید محتاجترید تا یادگیرى آنچه یاد نگرفته اید) یعنى عمل به آنچه مى دانى بهتر از یادگیرى آن چیزى است که نمى دانى.

در روایتى دیگر مولى مى فرمایند: بر عالم است که عمل به آنچه مى داند کند، سپس دنبال یادگیرى آنچه نمى داند رود.(3)

2_ علم بى عمل در نفوس مردم مؤثر نخواهد بود، در مقدمه کتاب معالم الاصول از مرحوم کلینى نقل مى کند که امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «انّ العالم اذا لم یعمل بِعلمه زلّت موعظَتُه عن القلوب کما یَزلّ المطَرُ عن الصّفا»: «عالم هنگامى که

ص: 320


1- بحار الانوار، جلد 2، صفحه 36.
2- غرر الحکم _ میزان الحکمه، جلد 6، صفحه 503.
3- غرر الحکم _ میزان الحکمه، جلد 6، صفحه 503.

عمل به عملش نکند، موعظه و پند او از قلبها مى لغزد، چنانکه باران از روى جسم صاف (مثل سنگ صاف) مى لغزد و نفوذ نمى کند».

علم که باید مؤثر در قلوب شود، نفوذناپذیر مى شود، کارائى علم و نفوذپذیرى آن به عمل است.

3_ علم بى عمل نه تنها مفید نیست، که دور کننده از خداوند و رحمت او نیز هست. بعضى مى گویند علم بى عمل بى فائده است، ولى باید گفت اى کاش چنین بود یعنى اى کاش مانند حیوان چهارپائى بود که بر او کتاب بار است و به او ضرر نمى زند، علم بی عمل سنگدلى و قساوت و بدبختى مى آورد و نتیجه آن دورى از رحمت الهى است.

در روایتى آمده که شخصى نزد امام زین العابدین (علیه السلام) آمد و از حضرت درباره مسائلى سؤال کرد و حضرت پاسخ گفتند، سپس خواست سؤال از مثل همان مسائل کند، حضرت فرمودند: «مکتوب فى الانجیل: لا تَطلُبُوا علِمَ ما لا تَعلَمون و لمّا تعمَلوا بما عَلِمتُم فَاِنّ العلم اذا لم یعمل به لم یَزَدْ صاحبه الاّ کُفْراً و لم یَزْدَد من اللّه تعالى الاّ بُعْداً»: «در انجیل نوشته شده که دانستن آنچه نمى دانید را طلب نکنید، در حالى که هنوز به آنچه مى دانید عمل نکرده اید، زیرا علم هنگامى که به آن عمل نشود، صاحبش را غیر از کفر نمى افزاید، و به غیر از دورى از خداوند چیزى زیاد نمى کند».(1)

از حضرت عیسى(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «دیدم سنگى را که روى آن نوشته بود، مرا برگردان، من برگرداندم، در پشت آن نوشته شده بود: «مَنْ لا یَعمَل بِما یَعْلَمُ مَشؤُومٌ عَلَیهِ طَلَبُ مالا یَعْلم وَ مَرْدُودٌ عَلَیه ما عَلم»: «کسى که عمل به آنچه مى داند نکند، طلب آنچه نمى داند براى او بدبختى است، و آنچه مى داند بى فائده و مردود

ص: 321


1- بحار الانوار، جلد 2، صفحه 28، و مقدمه معالم و میزان الحکمه، جلد 6، صفحه 503.

است».(1)

در روایتى از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) آمده: «کلُّ عِلم وَ بالٌ على صاحِبه الاّ من عمل به»: «هر علمى موجب وخامت و بدعاقبتى صاحبش است مگر این که به آن عمل کند».(2)

(اَلْمَرعَى الوَبیل) را گفته اند مزرعه و چراگاهى است که آفت زده باشد، هر علمى نیز مثل مزرعه آفت زده اى است که چراگاه شیطان است مگر اینکه صاحب آن به آن عمل کند، و گویا عمل، عامل پیشگیرى از آفت این مزرعه است.

4_ موجب عقوبت سنگین است که بدترین آن خارج شدن حلاوت یاد و ذکر خدا از قلب است - در روایتى آمده است که خداوند تبارک و تعالى به حضرت داود(علیه السلام) وحى رساند که: «اِنّ اهوَنَ ما اَنَا صانِعٌ بِعالِم غیر عامل بِعِلمِه اَشَدُّ مِنْ سَبْعین عقوبةً اَنْ اُخرِجَ مِنْ قَلبِه حلاوةَ ذِکرى»: «همانا سبک ترین و خفیف ترین کارى که با عالم غیر عامل به عملش مى کنم، شدیدتر از هفتاد عقوبت است، و آن این است که شیرینى ذکر خود را از قلب او خارج مى کنم».(3)

در روایتى از امام صادق(علیه السلام) آمده که مفضّل از حضرت پرسید: «بِمَ یُعَرفُ الناجى؟ فقال: مَنْ کانَ فِعلُهُ لِقَوله مُوافِقاً فهو ناج وَ مَن لم یَکُن فِعْلُهُ لَقَولهِ موافِقاً فانّما ذلک مُستَودَعٌ»: «به چه چیزى رستگار و ناجى شناخته مى شود؟ فرمود: کسى که فعلش با قولش موافق باشد، او رستگار است، و کسى که فعلش موافق قولش نباشد، او کسى است که علم و ایمان چند روزى به او به ودیعت داده شده، و سپس از او به کوچکترین امتحانى سلب مى شود».(4)

انسانى که علم و ایمان در وجودش مستقر نشده، بلکه مستودع است، راه

ص: 322


1- بحار الانوار، جلد 2، صفحه 32، میزان الحکمه، همان صفحه.
2- بحار الانوار، جلد 2، صفحه 38 _ میزان الحکمه، جلد 6، صفحه 508.
3- بحار الانوار، جلد 2، صفحه 32.
4- بحار الانوار، جلد 2، صفحه 26.

نجاتى براى او نیست.

اَزُدى در روایتى دیگر از آن حضرت نقل مى کند که فرمودند: «اَبْلِغْ مَوالینا عَنّا السَّلام وَ اَخْبِرْهُمْ اَنّا لا نُغْنى عنهم مِنَ اللّه شیئاً الاّ بِعَمَل و...»: «به دوستداران ما از طرف ما سلام برسان و به آنها خبر ده که ما چیزى به آنها نمى دهیم (و شفاعت آنها را نمى کنیم) مگر با عمل... »؛ سپس افزودند: آنها هرگز به فلاح نمى رسند، مگر با عمل و پرهیزگارى، و شدیدترین مردم از نظر حسرت در قیامت آن کسى است که سخن صحیحى گوید، و سپس خود به خلاف آن عمل کند.(1)

برعکس طبق روایت آن حضرت اگر کسى براى خدا دانش آموخت، و براى او عمل کرد، و تعلیم داد، در آسمانها عظیم و بزرگ خوانده مى شود. «مَنْ تَعَلّم للّه عزّوَجلَّ و عَمِل للّه و عَلَّم للّه دُعِىَ فى مَلَکُوتِ السّماوات عَظیماً».(2)

این بزرگوارانى که به ما این علوم را آموختند، خود قبل از همه عامل به آن بودند، نهج البلاغه مولى را ببینید حضرت در پایان خطبه 175 که مردم را پند مى دهد، مى فرماید: «ایها الناس انّى و الله ما اَحُثّکُم على طاعة الاّ و اسْبَقُکُم الیها و لا اَنهاکم عن معصیة الاّ و اَتَناهى قبلَکُم عنها»: «اى مردم به خدا قسم شما را به کار نیک و طاعتى ترغیب و تحریص نمى کنم، مگر این که در انجام آن بر شما سبقت مى گیرم و از معصیتى نهى نمى کنم مگر این که قبل از شما از آن دورى مى جویم».(3)

پیروان راستین این بزرگان هم چنین هستند، شما در احوالات شیخ طوسى ببینید گفته اند وقتى مصباح المتهجد که کتاب دعا و زیارت و نماز و ذکر مثل مفاتیح الجنان است را نوشت اول خود عمل کرد و یک بار هم اهل خود را مأمور کرد چنین کنند و سپس به مردم ارائه کرد.

ص: 323


1- بحار الانوار، جلد 2، صفحه 28.
2- بحار الانوار، جلد 2، صفحه 29.
3- خطبه 175 صبحى و خطبه 174 فیض الاسلام.

حال کلامى نیز درباره عمل بدون علم گوئیم و به آفات آن اشاره کنیم:

آفات عمل بدون علم

مرحوم مجلسى در جلد اول بحار، صفحه 206 تا 209، دوازده روایت در باب عمل به غیر علم آورده است، در اینجا به آفاتى چند که از آن روایات براى عمل بدون علم استفاده مى شود اشاره مى کنیم:

1_ گمراهى از جاده مستقیم حق و دورى از آن _ در روایتى از امام صادق(علیه السلام) رسیده که فرمودند: «العامِل على غَیر بَصیرة کالسّائر على غیر الطریق و لا یزیده سرعةَ السیر من الطریق الاّ بُعداً»: «عمل کننده غیر بصیر و ناآگاه و جاهل مثل سیر کننده در غیر راه است (و بیراهه مى رود) و عمل بدون علم سرعتى نمى افزاید مگر دورى از مسیر و راه را».(1)

در روایتى دیگر از آن حضرت است: «العامِلُ عَلى غَیرِ بَصیرَةِ کالسائر على السّراب بِقیعَة لایزید سرعةُ سیر الاّ بُعْداً»: «عمل کننده از روى نادانى و ناآگاهى مثل راه رونده بر سرابى در زمین صافى است که سریع رفتن او به جز دورى از حقیقت و راه حق چیزى به همراه ندارد».(2)

در مقابل کسى که عمل از روى علم کند امیرالمؤمنین(علیه السلام) گویند مثل راه رونده بر روى راه روشن است پس باید ناظر ببیند سیر مى کند یا عقب گرد مى کند «العامِلُ بِالعِلمِ کَالسّائِر عَلى الطّریقِ الواضِح فَلْیَنْظُر ناظِرٌ اَسائِرٌ هُوَ أَمْ راجِعِ».(3)

2_ عدم قبول عمل بدون علم و معرفت _ راوى گوید شنیدم که امام صادق(علیه السلام) مى فرمود: «لا یَقْبَل اللّه عزّوجلّ عملا الاّ بمعرفة و لا معرفَة الاّ بعمل فَمَنْ عرف دلّته

ص: 324


1- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 206.
2- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 208.
3- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 209.

المعرفَة على العمل و مَنْ لم یعمل فلا معرفةَ له، اِنّ الایمانَ بَعْضُه مِنْ بَعْض»؛ «خداوند عزوجل عمل را بدون علم و شناخت نمى پذیرد و شناخت و معرفتى بدون عمل نیست، (یعنى اگر علم بدون عمل باشد، اصلا علم نیست) و کسى که عمل نمى کند معرفتى براى او نیست، همانا ایمان بعضش از بعض دیگر و مربوط به هم است».(1)

3_ لازمه عمل بدون علم فساد است _ در روایتى از صادق اهل بیت(علیه السلام) رسیده که:

از پدران خود نقل کردند که، رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «مَنْ عَمِلَ عَلى غَیر علم کان ما یُفْسِده اکثرَ ممّا یُصْلِح»؛ «کسى که عمل بدون علم انجام دهد افسادش بیشتر از صلاحش است و آنچه را فساد مى کند، بیشتر از چیزى است که اصلاح مى کند (عملى را که فرک مى کند خیر و صلاح است از روى عدم علم فاسد مى کند)».(2)

4_ در جا زدن در مسیر تکامل _ امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى فرماید: «المُتَعَبّدُ على غَیر فقه کَحِمارِ الطّاحُونَة یَدور و لا یَبْرح، و رکعتان من عالم خیر من سبعین رکعةً من جاهل لانَّ العالِمَ تَاتیه الفَتْنَةُ فَیَخرُج منها بِعِلْمه و تأتِى الجاهل فَتَنْسفه نَسْفاً و قَلیلُ العَمَل مع کثیرِ العلم خیرٌ مِنْ کثیرِ العملِ مَع قلیلِ العلم و الشکِ و الشبهة»: «عبادت کننده و عمل کننده بدون علم مثل الاغ آسیاب است که دور مى زند، و از جاى خود حرکت نمى کند (درجا مى زند، اگر هفتاد سال هم دور بزند وقتى چشمش را باز مى کد، مى بیند، در همان نقطه اول است. اى کاش ما هم در دنیا مى فهمیدیم! بعضى از ما در دنیا هم نمى فهمیم که سر جاى اول خود هستیم، یعنى گاهى از حیوان چهارپا هم پست تر و غافلتریم) و دو رکعت نماز از عالم بهتر از هفتاد رکعت از جاهل است، زیرا فتنه به عالم روى مى آورد، و از آن بوسیله علمش خارج مى شود و به جاهل روى مى آورد، و او را از جاى کنده خرد مى کند و کسى که کم عمل و پر علم

ص: 325


1- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 206.
2- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 208.

است بهتر از کسى است که پر عمل و کم علم مى باشد و داراى شکّ و شبهه است!»

این بود اشاره اى به آفات علم بدون عمل، و عمل بدون علم، در پایان از خداوند منّان و عالم به همه امور مى خواهیم که همه ما را جزو عالمان عامل و عاملان عالم قرار دهد، و علم و عمل را در درون ما هم آهنگ گرداند که هیچاه یکى بدون دیگرى نموند نکند.

مرحوم الهى در ذیل این دو فراز (یمزح الحلم بالعلم و القول بالعمل) چنین مى سراید:

به علمش حلم را آن پاک گوهر *** درآمیزد چنان با شیر شکر

هم او گفتار و کردارش جدا نیست *** به قول خویش بى عهد و وفا نیست

نگوید تا کند آن نیک رفتار *** چو خواهد کرد آنگه دارد اظهار

خلاف دانش است و بردبارى *** به عهد خویشتن ناپایدارى

کسى کو علم و حلمش یار باشد *** به قول و عهد خود استوار باشد

* * *

ص: 326

65 _ کوتاهى آرزوها

اشاره

«تَراهُ قریباً اَمَلُه»

ترجمه: آرزوهایشان را نزدیک و غیر طولانى مى بینى.

* * *

شرح: از صفات دیگرى که مولى علی(علیه السلام) براى پرهیزگاران مى شمارند طولانى نبودن آمال و آرزوهاى آنها است. مولى امل و آرزو و امید به آینده را نفى نمى کنند، بلکه طول آن را مذّمت مى کنند.

اصل امید و آرزو موتور محرّک وجود انسان است، یعنى انسان زنده داراى امیدها و آرزوها است، چرخ وجود انسان را امیدها به حرکت درمى آورد، آرزوها ذاتاً بد نیست، بلکه طول امل و آرزوى دور و دراز ناپسند است.

در روایتى از رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) آمده که فرمودند: «اَلامَلُ رَحْمةٌ لاُمَّتى وَ لَو لا اَلاملُ ما رَضَعَتْ و الدةٌ وَلَدَها و لا غَرَسَ غارِسٌ شجراً»: «امید و آرزو رحمتى براى امّت من است واگر امید نبود هیچ مادرى فرزندش را شیر نمى داد و هیچ باغبان و نشاننده درخت، درختى نمى نشاند».(1)

ص: 327


1- سفینة البحار، جلد 1، صفحه 30، ماده اَمَل.

نقل شده است كه حضرت عيسى بن مريم(عليه السلام) نشسته بودند و پيرمردى با بيل كار مى كرد و زمين را شخم مى زد. حضرت عيسى(عليه السلام) فرمودند: خدايا، اميد را از او بگير، هماندم پيرمرد بيل را كنار گذاشته و خوابيد.

پس از مدتى حضرت فرمود خدايا اميد را به او برگردان بلافاصله پيرمرد بلند شد و شروع به كار كرد، حضرت نزد او آمده و از او پر سيد، اين چه جريانى بود از تو ديدم، گفت كار مى كردم ناگهان نفسم به من گفت، تا كى كار مى كنى و تو پير و فرسوده شده اى، بيل را رها كرده و خوابيدم. سپس نفس به من گفت به خدا قسم تو ناگزيرى از زندگى مادامى كه زنده اى، پس بلند شدم و بيل را به دست گرفتم.(1)

مولى نيز مى فرمايند: الاَمَلُ رفيقٌ مُونِس» «اميد و آرزو رفيق و مأنوس انسان است»(2) امام چهارم نيز از خدا اميدى را مى خواهند كه متناسب و معقول باشد(3) نه اين كه طولانى باشد كه آرزوى طولانى مثل سرابى است كه بيننده را فريب مى دهد و كسى كه به او اميد و دل بسته نااميد و محروم مى سازد.(4)

پس آنچه مذموم است طولانى بودن اميد و آرزوها است، نيروهاى انسان محدود است، عمر نيروى عقل، توان بازو و قدرت محدود است، حال اگر دامنه آرزوها نامحدود شد، تمام نيروى جسمى و فكرى را خرج اين آرزوها كنيم به اينها نمى رسيم، به كارهاى ديگر هم نمى رسيم، اين است كه مولى مى فرمايد: «مَنْ طال اَمَلُه ساء عَمَلُه» «كسى كه آرزويش طولانى شد عملش بد مى شود»(5) زيرا نيروها را به

ص: 328


1- سفینة البحار، جلد 1، صفحه 30، ماده اَمَل.
2- غرر الحکم.
3- بحار الانوار، جلد 94، صفحه 155 (اللهم ربّ العالمین.... اسئلک... من الآمال أوفَقُها).
4- مولى فرمودند: «الاکْلُ کَالسَّرابِ یَغُرّ مَنْ رَآه و یخلف من رَجاه» (میزان الحکمه، جلد 1، صفحه 141).
5- سفینة البحار، جلد 1، صفحه 30، ماده اَمَل، در روایتى شبیه این نیز در همان صفحه از مولى آمده (ما اطال عبدُ الامل الاّ أساء العمل) این روایت اخیر در میزان الحکمه، جلد 1، صفحه 144 به نقل از بحار، جلد 72، صفحه 166 نیز آمده است.

هدر مى دهد و آن گونه که باید نیرو صرف یک عمل کند، نمى کند.

آرزو نوعى خواستن است که مطلوب و خواسته شده فعلا تحققى ندار و از عوامل و عللى که ممکن است آن خواسته شده را در آینده تحقق بخشد اثرى و نشانى وجود ندارد، به همین جهت است که انسان در حال آرزوهاى دور و دراز مجبور است انرژى هاى مغزى خود را در ساختن تصنّعى علل و عوامل و جابجا کردن حقائق و حذف و انتخاب نامعقول واقعیات مستهلک نماید، در صورتى که این نیروها و انرژیهاى مستهلک شده ممکن است آرمانهاى بسیار مفیدتر و ضرورى تر از آن خواسته هاى آرزوئى را تحقق ببخشد، نتیجه تباه کننده دیگرى که آرزوها دور و دراز در بردارد همان است که موجب ناپدید شدن آخرت و سراى ابدیت و لقاء الله از افق روح آدمى مى گردد. این همان خطر بزرگ است که سر راه حیات هدفدار انسانها را مى گیرد و از حرکت در مسیر تکاملى «حیات معقول» باز مى دارد. آرزوها یک امواج زودگذر و ناپایدار مغزى نیستند که لحظاتى سر برکشند و سپس فرو بنشنند، بلکه آرزوها همواره سطوح روانى امروز را که رویاروى حقایق و واقعیات و متأثر از آنها است مى تراشد و مى خراشد و قشرى از مفاهیم حقیقت نما و مطلوب نما در آینده را بر آن سطوح مى چسباند و جلو فعالیت هاى طبیعى روح را مى گیرد، اینان در فرداهاى بدون دیروز و امروز زندگى مى کنند.

عمر من شد بَرْخى(1) فرداى من *** واى از این فرداى ناپیداى من

(ناظر زاده کرمانى)

و به همین علت است که درک و اشتیاق به ابدیت از افق روح محو مى شود و به جاى آن «فرداهاى» موهوم جانشین مى گردد.(2)

مولى على(علیه السلام) در خطبه 42 نهج البلاغه چنین مى فرمایند:

ص: 329


1- بَرْخى: قربانى.
2- شرح نهج البلاغه محمدتقى جعفرى، جلد 9، صفحه 276، ذیل خطبه 42.

«أیّها النّاس إِنّ أخوَفَ ما أَخافُ عَلَیْکم إثْنانْ: إتِّباعُ الهَوى وَ طُولُ ألامَلْ فَأمّا إتِّباعُ الهَوى فَیَصُدُ عَن الحَقْ وَ أمّا طُولْ الأَمل فَیُنْسِى الآخرَةَ، ألا وَ أنَّ الدُنْیا قَدْ وَلَّت حَذاءَ(1)، فَلَم یَبْقَ منها إلاّ صُبابَةٌ کصبابة الإناء اصطبّها صابَّها. ألا و إنّ الآخرة قد أقبلت و لکلّ منهما بَنُونِ فَکونوا مِنْ ابناء الآخرة و لا تَکونوا منْ ابناء الدّنیا فَإنَّ کُلّ وَلَد سَیُلْحَقُ بِأبیهِ(2) یَوم القیامة و انّ الیَومَ عَمَلٌ و لا حساب وَغَداً حِسابٌ ولا عَمَل».

«اى مردم ترسانکترین چیزى که بر شما مى ترسم دو چیز است: یکى متابعت خواهشهاى نفسانى که باز مى دارد از حق و دوم طولانى بودن امید و آرزو که آخرت را به فراموشى مى سپارد، آگاه باشید که دنیا به سرعت پشت کرد و چیزى از آن باقى نماند، مگر ته مانده اى مثل ته مانده ظرف که دور ریزند آن را دور مى ریزد. آگاه باشید که آخرت روى آورد، و براى هر یک از دنیا و آخرت فرزندانى است. پس فرزندان آخرت باشید، و از فرزندان دنیا نباشید، زیرا هر فرزندى به زودى در روز قیامت به پدرش ملحق مى شود، و امروز روز عمل است نه حساب، و فردا روز حساب است، نه عمل (پس امروز را غنیمت شمرده در عمل کوشید تا فردا که روز حساب است، فارغ البال از کوثر و سلسبیل آب نوشید و از سند و استبرق لباس پوشید ان شاء اللّه).(3)

در این خطبه حضرت دو چیز را بسیار خطرناک و رهزن راه ترقى و کمال مى دانند یکى پیروى از هواها و خواهشها و تمایلات نفسانى و دیگرى درازى آرزوها.

در مورد تبعیت از خواهشهاى نفسانى و طغیانگرى در برابر حق تعالى در

ص: 330


1- حذاء یعنى (سریعة) یعنى تند رونده است و در نسخه دیگر جذّاء آمده که به معنى قطع خیرات و نکی ها است.
2- در نسخه هاى (بِاُمِّه) دارد که در شرح نهج البلاغه خوئى در همین خطبه ذکر کرده است.
3- این خطبه را مرحوم مجلسى و غیر او از طرق مختلف با اختلاف کمى آورده اند، ابن ابى الحدید نیز که همگى را مرحوم خوئى در ذیل این خطبه در جلد 4، صفحه 206 _ 205 آورده است.

قرآن مى خوانیم: (فَأَمَّا مَنْ طَغَى - وَآثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا - فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوَى - وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنْ الْهَوَى - فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى»: «کسى که طغیانگرى و سرکشى کند و متابعت هواى نفس کرده و به دنبال حیات دنیوى رود، آتش جهنم جایگاه او است و کسى از مقام پروردگارش ترسید و نفس را از هواى نفسانى دور کرد جایگاهش بهشت است».(1)

هوا و تمایلات در حیات دنیوى جمع مى شود و آن نیز 5 مرحله دارد که: قبلا توضیح داده ایم و خداوند در این آیه جمع کرده است: (أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِى الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ کَمَثَلِ غَیْث أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ یَکُونُ حُطَاماً وَفِى الاْخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ)

«حیات دنیوى بازى و اشتغال به امور غیر مهم و زینت و فخرفروشى و افتخار بین خود و کثرت در اموال و اولاد است، مانند بارنى مى ماند که گیاه خوب و بسیار برویاند که کفّار به تعجب واداشته شوند، ولى پس از مدتى خشک شده و زرد بینى و سپس شکسته ریزریز شود».(2)

و چیزهائى که این 5 مرحله از آن حاصل مى شود قرآن هفت چیز شمرده و در آیه اى جمع کرده است: (زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنْ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنْ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ(3) وَالْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَ_آبِ)

«دوستى و محبت شهوات براى انسانها زینت داده شده که زنان و فرزندان و مالهاى بسیار از طلا و نقره و اسبهاى نشاندار و شترها (و گاوها و گوسفندان) و

ص: 331


1- سوره نازعات، آیه آیات 37 تا41.
2- سوره حدید، آیه 20.
3- اَنْعام جمع نَعَم و جمع الجمع آن أناعیم به معنى شتران است و بر گاو و گوسفندان نیز اطلاق مى شود (المنجد).

زرات است آن کالاى زندگى دنیوى است و خداوند نزدش خوب بازگشتن است».(1)

حال به سراغ خصلت خطرناک دوم یعنى (طول امل) رویم:

مراد از «امل» تعلق نفس به حصول چیزى دوست داشتنى در آینده است و مرادف آن طمع و رجاء است الا این «اَمَل» بیشتر در چیزى استعمال مى شود که به دست آوردنش بعید و دور است و طمع در چیزى که نزدیک است و رجاء و امید حدّ فاصل بین «امل» و «طمع» است و طول امل عبارت از انتظار امرى دنیوى است که حصول آن نیاز به زمان و مهلتى دارد.(2)

مولى فرمود طولانى بودن آروز موجب فراموشى آخرت است و این واضح است، زیرا طولانى بودن آرزو عبارت از انتظار به دست آوردن چیز دوست داشتنى دنیوى بود و این موجب تداوم ملاحظه و نظر کردن و دلبستن به آن است و این دلبستگى موجب روى گرداندن نفس از پرداختن به احوال آخرت است.

سیب درازى آرزو و امید، دوستى و محبّت دنیا است، وقتى انسان با آن مأنوس شد، و به لذّاتش مشغول شد، دورى کردن و ترک آن سخت است و دوست دارد این دنیا و آنچه در آن است، دائمى باشد، و در این حال دیگر به مرگى که سبب مفارقت اوست نمى اندیشد، زیرا کسى که چیزى را دوست دارد، دوست ندارد درباره باطل کننده آن فکر کند و بیندیشد، از این رو دائماً تمنّاى بقاى دنیا کند.

و اگر به ناچار فکر مرگ و توبه و انجام اعمال اخروى از ذهن او بگذرد، از روزى به روزى و از ماهى به ماهى و از سالى به سالى به تأخیر اندازد و گوید تا وقتى پا به سال گذاریم وقت است، وقتى سنّى از او گذشت گوید تا پیرى فاصله است، وقتى پیر شد گوید: این خانه را تمام کنم و پسرم را داماد یا دخترم را عروس کنم، از این سفر برگردم و همین طور توبه را به تأخیر مى اندازد، تا اینکه مرگ او فرا

ص: 332


1- سوره آل عمران، آیه 14.
2- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 4، صفحه 201.

رسد در حالى که غافل و غیر آماده براى مرگ است، قلب او مستغرق در امور دنیوى است و در آخرت جز حسرت و ندامت و پشیمانى توشه اى ندارد و این خسران مبین است.

اى جوان تو از زندگى عمر کسانى که عمرشان رفت و به آمال خود نرسیدند، عبرت گیر، مثل بعضى از جوانها مباش که تا جوان است گوید اول زندگانى است، خدایا اگر یک اطاق داشته باشم راضیم، گرچه اجاره اى باشد، بعد که مى رسد گوید اجاره نشینى مشکل است خدا نجاتم دهد، آیا مى شود خانه اى 50 مترى از خودم داشته باشم، بعد که مى رسد مى گوید این که مثل قبر است، اگر بنا باشد در دنیا هم در قبر باشم، این که زندگى نشد! در روایتى است که از سعادت انسان وسعت خانه است (مِنْ سَعادَةِ المَرء سِعَةُ داره) وقتى به هدف رسید، باز بلندپروازى مى کند، گویا نمى داند که آرزو نهایتى ندارد،(1) آمال تمام شدنى نیست،(2) گویا کلام مولى را نشنیده که:

«اِعْلَم انَّک لَنْ تبلُغْ أمَلَک و لَنْ تعدُوا اَجَلَک و اَنَّک فى سبیل مَنْ کان قبلک»: «بدان و آگاه باش که تو به آرزویت هرگز نمى رسى و از دست اجل و مرگ هرگز فرار نتوانى کرد و تو در راه پیشینیان خود هستى (آنها که مردند و به آرزوهایشان نرسیدند».(3)

هر چه امید و آرزوى خود را زیاد کنى، مثل آدم تشنه که آب شور خورد و بیشتر تشنه مى شود، بیشتر امید و آرزو پیدا مى کنى، رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «مَنْ کانَ یَأمل أنْ یَعیشَ غداً فانّه ان یعیشَ ابداً»: «کسى که آرزو کند فردا زنده باشد، آرزو

ص: 333


1- در غرر الحکم آمده (الاملُ لا غایَة له).
2- در همان کتاب آمده (اَلامالُ لا تَنتَهى).
3- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 16، صفحه 93.

مى کند که همیشه زنده باشد، و زندگى ابدى داشته باشد»(1) ولى زهى خیال باطل خداوند بزرگانى چون پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله) و جانشین وى امام على(علیه السلام) را زندگى ابدى نبخشید، ما را ببخشید؟! فقط در مورد حضرت خضر(علیه السلام) روایاتى رسیده که بنا به مصالحى آب حیات نوشید(2) و خدا نسبت به او نیز آگاهتر است که، وضعش چگونه است، حتى امام زمان(علیه السلام) نیز زندگى ابدى نخواهد داشت پس ما در چه اندیشه ایم؟!

قرآن تلذّذ و غرق شدن در مادّیات و خوردن و بهره بردن را که از شئون پیروى از نفس و هواهاى نفسانى است و طول آروز را از اخلاق کافرین مى داند، مى فرماید: «رُبَما یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمِینَ - ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ»: «چه بسا کسانى که کافر شدند، آرزوى اسلام کنند (ولى اینها چنین نمى کنند) پس رهایشان کن بخورند و بهره برند و آرزو آنها را مشغول کند به زودى مى دانند».(3)

اخبار و روایات هم بر مذمت و پرهیز از طول امل فوق العاده زیاد است که به عنوان نمونه در حدیث قدسى آمده است: «یا موسى لا تَطُلْ فی الدنیا أمَلَک فَیَقْسُوا لِذلک قلبک و قاسى القلب منّى بعیدٌ»: «اى موسى، آرزوى خود را در دنیا طولانى مکن که قلب تو را قسّى و سخت مى کند و کسى که قلب او قاسى و سخت شد از من دور است».(4)

ص: 334


1- بحار الانوار، جلد 73، صفحه 167 این چهار روایت را نیز صاحب میزان الحکمه در 1، صفحه 141 _ 140 آورده است.
2- روایاتى را در این مورد صاحب سفینة البحار، در جلد 1، صفحه 389 تحت مادّه «خضر» آورده است.
3- سوره حجر، آیه 2.
4- بحار الانوار، جلد 73، صفحه 398، جلد 77، صفحه 31 _ میزان الحکمه، جلد 1، صفحه 144 (در شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 4، صفحه 204 این حدیث آورده و (لا تطول) به جاى (لا تطل) گفته که سهو قلم است).

در روایت نبوى معروف از طرق مختلف رسیده نبىّ اکرم(صلی الله علیه و آله) مى فرماید: «اى اباذر، بپرهیز از طول آرزوهاى خود، زیرا تو در روز خود (که امروز است) هستى و در بعد امروز نیستى، اگر براى تو فردائى باشد، در فردا باش، چنانکه در امروزى و اگر براى تو فردائى نبود، پشیمان بر زیاده روى و افراط خود در امروز نیستى.

اى اباذر چه بسیار کسانى که امید به روزى بسته بودند، و نتوانستد آن را تکمیل کنند، و چه بسیار منتظر فردائى که به فردا نرسید، اى اباذر اگر در اجل و عاقتب آن بنگرى، از آرزو و فریب آن غضبناک شوى.

اى اباذر اگر صبح کردى با نفس خود نسبت به عصر سخن گو و اگر عصر کردى نسبت به صبح سخن مگو، و از سلامتى خود قبل از بیمارى استفاده کن، و از زندگیت قبل از مرگت فائده ببر، زیرا نمى دانم اسم تو فردا چیست».(1)

از انس نقل شده که گفت پیامبر(صلی الله علیه و آله) خطى کشیدند و فرمودند: این انسان است و خطى دیگر در کنار آن کشیدند، فرمودند: این هم اجل و مرگ است و خط دیگرى دورتر از خط دوم کشیده فرمودند: این هم آرزو و امید انسان است، در فکر ان بسر مى برد که نزدیکتر (یعنى مرگ) او را مى گیرد.(2)

در روایتى دیگر شبیه به این مضمون هست که حضرت سه چوب به جاى خط گذاردند.(3)

در روایتى آمده که دو بنده از بندگان خدا به هم برخورد کردند، یکى به دیگرى گفت: کوتاهى آرزوى تو چقدر است؟ گفت: این که اگر صبح کنم امید ندارم، عصر کنم و اگر عصر کنم، امید ندارم صبح کنم، دیگرى گفت تو آرزویت طولانى است، اما من امید ندارم، اگر نفسى بکشم بازگردد و اگر داخل شد، خارج شود.(4)

ص: 335


1- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 4، صفحه 204.
2- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 4، صفحه 204.
3- تنبیه الخواطر، صفحه 226 _ میزان الحکمه، جلد 1، صفحه 143.
4- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 4، صفحه 204.

و در صحیفه سجادیه امام زین العابدین(علیه السلام) مى فرماید: «اللّهُمَ صَلّ على مُحَمّد و آل محمد و اکْفِنا طُولَ الاَمَل و قَصِّره عنّا العَمَل حتّى لا نُؤَمِّل استِتْمام ساعةِ بعد ساعة و لا استیفاءَ یوم بعد یوم و لا اتّصال نفس و لا لحوق قَدَم بَقَدَم و سَلّمنا من غروره و أمنّا مِنْ شُروره»؛

«خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست و طول آرزو را از ما کفایت فرما (و ما را بى نیاز از امیدهاى طولانى قرار ده) و آن را با صداقت در عمل کوتاه کن، تا این که آرزوى تمام کردن ساعتى بعد از ساعتى و گذراندن روزى بعد از روزى و اتّصال نفسى به نفسى و ملحق کردن قدمى به قدمى را نداشته باشیم و ما را از فریب آرزوهاى طولانى سالم و از شرورش ایمن بگردان».(1)

این امامى که داراى مقام عصمت است این گونه در خانه خدا راز و نیاز مى کند، کى مى شود که ما دعا کردن را هم از اینان یاد گیریم و مثل آنکه هشتاد سال از عمرش گذشته و هنوز در کنار خانه خدا دست بلند مى کند فلان خانه را نصیبم گردان و خانه ام کوچک است بزرگ گردان و وضع مالیم را بهتر از این گردان، نباشیم، اى انسان عمرت رفت دعا مکن خدا به تو بدهد، دعا کن از تو بگیرد، شقاوت و حسادت و تکبر و رذائل اخلاقى و به ویژه طولانى بودن آرزو را از تو بگیرد، که هر چه انسان پیرتر مى شود، حریص تر و امیدهایش بیشتر مى گردد و رفع رذائل و موانع رسیدن به کمالات مقدم بر اکتساب فضائل است.

در دیوان منسوب به امام على(علیه السلام) است:

تُؤمِّلُ فى الدّنیا طویلا و لا تدرى *** اذا جَنّ لیلْ هل تَعیشُ الى فَجر

فَکم من صحیح مات من غیر علّة *** و کم مریض عاش دهراً الى دهر

و کم مِنْ فَتىً یُمسى و یُصْبحُ أمناً *** و قَد نُسِجّت أکفانُه و هُوَ لا یَدرى(2)

ص: 336


1- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 4، صفحه 205؛ صحیفه سجادیه، دعای 40.
2- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 4، صفحه 205.

آرزوى دور و دراز در دنیا دارى، و نمى دانى که اگر شب شد، آیا تا به صبح زنده اى یا نه! چه بسا افراد سالمى که بدون مَرضى مردند و چه بسیار مریضهائى که روزگار تا روزگار زندگی کردند؛ و چه بسیار جوان که شب و روز مى گذرانند و ایمن هستند در حالى که کفنهاى آنها بافته شده و آنها نمى داند.

درمان طول آرزو

مرحوم محمد مهدى نراقى این عارف بزرگ و معلم سترگ اخلاق گوید: «طول أمل و آروز از جهل و حبّ دنیا سرچشمه مى گیرد، جهل را باید با فکر صحیح و صاف که خالى از هرگونه «شائبه باشد» از بین برد و نیز به شنیدن پند و موعظه از نفوس طاهره.

کسى که صحیح فکر کند مى فهمد که مرگ نزدیکترین چیزها به او است و چاره اى جز حمل جنازه او و دفن در قبرش نیست و شاید سنگى که لحد و قبر او را مى پوشاند، ساخته شده باشد و چه بسا کفنهاى او نیز بافته شده و آماده شده باشند ولى او آگاه نیست و اما محبت و حبّ دنیا سزاوار است از قلب خارج مى شود، به این که تأمل در حقارت دنیا و نفاست آخرت و پستى دنیا و پرارزشى آخرت کند، و نیز دقّت در اخبار و روایاتى که در مذّمت حبّ دنیا و میل به آن وارد شده کند و در مقابل تفکر و مطالعه در اخبارى که در مدح ترک دنیا و بى رغبتى به آن شده، نماید.

و نیز به روایاتى که مدح قصر الامل (کوتاهى آرزو) که ضدّ طول امل است نظر کند تا که کم کم محبت کاذب دنیوى کم شده و در مقابل محبت حقیقى خالق دنیا زیاد شود».(1)

ص: 337


1- جامع السعادات، جلد 3، صفحه 34 (با کمى تغییر در ترجمه) درباره سبب طول اَمَل و علاج آن دیگرن نیز بحث کرده اند از جمله غزالى در احیاء العلوم، جلد 4، صفحه 456 و فیض کاشانى در الحقائق، صفحه 314.

قصر امل (کوتاهى آرزو)

کوتاه کردن آرزوها و امیدها شعار مؤمنان و لباس اهل یقین است. پیامبرگرامى(صلى الله علیه وآله)فرمودند: آیا همه شما دوست دارید وارد بهشت شوید؟ گفتند: بله یا رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) فرمود: «قَصِّروا مِنَ الأمَل وَ اجعَلُوا آجالَکم بین ابصارکم و استَحْیُوا مِنَ اللّه حقِّ الحیاء»: «از آرزو کوتاه کنید و مرگهاى خود را جلو چشمهاى خود قرار دهید، و از خداوند آن طور که سزاوار است حیا کنید».(1)

در روایتى دیگر آمده که بعد از ظهرى یا شبى بوده پیامبر (صلی الله علیه و آله) به مردم نظر کردند و فرمودند: اى مردم! آیا از خداوند متعال حیا نمى کنید؟ گفتند: چگونه حیا نمی کنیم؟! فرمود: «تَجمَعُون مالا تَاکلون و تَأمَلون مالا تُدرکون و تَنْبُونَ مالا تَسْکنون»: «آنچه نمى خورید جمع مى کنید و آنچه به آن نمى رسید، آرزو مى کنید و آنچه در آن سکنى نمى گزینید، بنا مى کنید».(2)

حضرت عیسى(علیه السلام) فرمود: اهتمام به روزى فردا نکنید که اگر فردا در عمرهاى شما باشد روزى و رزق شما با عمر شما مى آید، و اگر نباشد، پس براى رزق و روزى غیر خود تلاش نکنید.(3)

رسول گرامى (صلی الله علیه و آله) وقتى شنیدند که «اسامه» غلامى به صد دینار یکماهه خریده است فرمودند: اسامه طویل الأمل (بلند آرزو) است و قسم به آنکه نفس من به دست او است هرگز چشم نبستم که امید باز شدن داشته باشم و هرگز چشم نگشودم که امید بر هم نهادن آن را داشته باشم و هرگز لقمه به دهان نبردم که امید فرو بردن آن را پیش از مرگ داشته باشم، سپس فرمود: اگر عاقلید نفس خود را از مردگان به

ص: 338


1- جامع السعادات، جلد 3، صفحه 36.
2- جامع السعادات.
3- جامع السعادات.

حساب آورید و قسم به آنکه جانم در دست او است، آنچه وعده داده شده اید، به سراغتان مى آید و شما قدرت دفع و به عجز کشاندن آنها را ندارید.(1)

مردم در کوتاهى و بلندى آرزو مختلفند: بعضى آرزوى عمر دائمى و زندگى ابدى مى کنند، چنانکه خداوند مى فرماید: (یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَة) «دوست دارد هر یک از آنها (یهود بنى اسرائیل) که عمر هزار ساله کند».(2)

هزار سال کنایه از عمر دائمى است، نه این که دقیقاً منظور هزار سال است، یعنى عدد تکثیر است نه تعداد. بعضى بیشترین عمر متداول عصر خود را مى خواهند، بعضى عمر یک سال دیگر را مى خواهند، بعضى آرزو دارند، چند ماه دیگر زنده باشند. بعضى یک شبانه روز و هر یک از اینها برحسب همین مدتى که آرزو مى کنند تلاش در معاش مى کنند، و بعضى دیگر آرزو نمى کنند، لحظه دیگر زنده باشند، گویا مرگ در مقابل چشمان آنها است و اینها منتظر آن هستند. در روایتى است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از یکى از صحابه از حقیقت ایمان سؤال کردند گفت: «ما خَطوتُ خطوةً الاّ ظَنَنْتُ انّى لا أَتْبَعُها اُخرى» «قدم از قدم برنمى دارد، مگر این که اعتقاد دارم نتوانم قدمى بعد از آن قدم بردارم».(3)

یکى از بزرگان، هنگام نماز، به راست و چپ نظر مى کرد و وقتى از او سؤال مى شود، این التفات به چپ و راست براى چیست؟ مى گوید: «أنْتَظَرُ مَلَک الموت مِن أىّ جَهَة یَأتینى» «من منتظر ملک الموت (مالک مرگ) هستم که از چه جهتى مى آید».(4)

در این زمان اکثر مردم را درازى آرزوها به دام انداخته، به طورى که افراد کم

ص: 339


1- جامع السعادات، جلد 6، صفحه 36 _ 35.
2- سوره بقره، آیه 96.
3- جامع السعادات، جلد 3، صفحه 37.
4- جامع السعادات، جلد 3، صفحه 37.

آرزو و کوتاه امل بسیار کم است تعجب است که طول امل با طول عمر رابطه مستقیم پیدا کرده و هر چه پیرتر مى شود آرزوهایش طولانى تر مى شود، و بى جهت نبود که رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) مى فرمود: «یَشیبُ ابن آدم و تَشُبّ فیه خَصْلَتان، الحرص و طول الأمل»: «فرزند آدم پیر مى شود و دو خصلت در او جوان مى شود، حرص و بلندى آرزو».(1)

و نیز فرمود: «حُبّ الشّیخ شابّ فى طلب الدنیا و ان إلتَقَتْ تَرقُوَتاه مِنَ الکَبَر إلاّ الّذین اتّقوا و قلیلٌ ما هُم»: «حبّ و دوستى پیر در طلب دنیا جوان است گرچه دو استخوان دو طرف گردن او از فرط پیرى به هم رسد، مگر تقوا پیشه کنندگان و آنها نیز اندکند».(2)

به هوش آى که در این مدت کوتاه عمر، جائى براى پرداختن به آرزوهاى دور و دراز نیست، غافل مباش که به قول مولى دنیا سریع مى گذرد، نه این که مى گذرد که زمان را مى گذرانیم، زمان چیزى جز مقدار حرکت نیست، و حرکتهاى ما گذراننده زمان است.

یکى از بزرگان نوشته، روزى در بالین بیمارى که حدود نود سال از عمرش گذشته بود و دو روز بعد، از دنیا رفت، نشسته بودم، هنوز هوش و درکش را از دست نداده بود از وى پرسیدم، سالیان گذشته عمر خود را چگونه درک مى کنید؟ او پلک هاى چشمش را روى هم گذاشت و فوراً باز کرد و گفت: «چنین چیزى» و با «چنین سرعتى».(3)

پرداختن به آرزوهاى دور و دراز قدرت تفکر صحیح را از انسان مى گیرد، و انسان نمى فهمد که دنیا زودگذر است، نمى خواهد درگذشت زمان تعمّق کند، زیرا گذشت زمان عبارت است از بریدن تدریجى درخت عمر.

ص: 340


1- جامع السعادات، جلد 3، صفحه 37.
2- جامع السعادات، جلد 3، صفحه 37.
3- شرح نهج البلاغه، محمدتقى جعفرى، جلد 9، صفحه 278 _ 277.

در قطع نخل سرکش باغ حیات ما *** چون اره دو سر نَفَس اندرکشاکش است(1)

با توجه به کوتاهى دنیا و کوتاه کردن آرزوها و اعتقاد به این که با هر نفسى از زندان دنیا و محبوس بودن در آن آزاد شده و به طرف پروردگار مى رویم مى توان از تأسف و وحشت درونى نسبت به سرعت دنیا و تمام شدن عمر کاست.

این نفس جانهاى ما را همچنان *** اندک اندک دزدد از حبس جهان

تا الیه یَصْعَد أطیابُ الکَلِم *** صاعداً منّا الى حیثُ عُلِم(2)

تَرتَقى انفاسُنا بالارتقاء *** مُتْحَفا مِنّا الى دار البقاء(3)

پارسى گویم، یعنى این کشش *** زانطرف آید که دارد او چشش(4)

اگر انسان چشم بصریت باز کند و سرعت گذشتن عمر و نزدیک شدن مرگ را درک کند از آرزو بیراز مى شود. مولى فرمودند: «لَو رَأىَ العَبدُ أَجَلَه و سُرعَتَه اِلَیه اَبْغَضَ الاَملَ...»: «اگر بنده مرگ و سرعت آن را به سوى خود ببیند، از آرزو ناراحت و بیزار مى شود».(5)

اگر مرگها ظاهر شوند، آرزوها همچون یخ در مقابل خورشید ذوب مى شوند. مولى مى فرمایند: «لو ظَهَرَت الآجال إفْتَضَحَت الامال»: «اگر اجلها ظاهر مى شدند، زشتى و عیب و بى ثمر بودن آرزوها آشکار مى گردید».(6)

پس گول آرزوهاى بلند را مخور که چشمهاى قلب تو را کور مى کند «ألا مانِىُّ

ص: 341


1- شرح نهج البلاغه، محمدتقى جعفرى، جلد 9، صفحه 279.
2- تا نزد خداوند برود کلمات یا اعمال پاکیزه تا آنجا که خدا مى داند.
3- نفس هاى ما بعنوان تحفه اى بسوى ابدیت ارتقاء پیدا مى کند.
4- شرح نهج البلاغه، محمدتقى جعفرى، جلد 9، صفحه 279.
5- بحار الانوار، جلد 73، صفحات 95، 164، 166.
6- بحار الانوار، جلد 78، صفحه 333.

تَعْمَى عیونَ البَصائ»).(1)

و مثل سرابى حقائق را به دروغ جلوه مى دهد و از واقعیت دور مى اندازد. (الأَمَلُ کالسّراب...).(2)

(ألأمَلُ خادعٌ غارٌّ ضارٌّ)(3) «آرزو نیرنگ باز و ضرر زننده است».

هر که در میدان آرزو دوید، با آمدن مرگ لغزند و به زمین خورد. (مَنْ جَرى فى میدان أمَلِه عُثِرَ بِأجَلِه)(4) خداوند ما را از شرور نفس امّاره و آرزوى دور و دراز دور گرداند. انشاء اللّه تعالى.

* * *

ص: 342


1- غرر الحکم.
2- غرر الحکم.
3- غرر الحکم.
4- بحار الانوار، جلد 73، صفحه 166 از على(علیه السلام) (این چند حدیث را صاحب میزان الحکمه در جلد 1، صفحه 141 تا 143) آورده است.

66_ کمى خطا و لغزش

اشاره

«قلیلا زَلَلُه»

ترجمه: (مى بینى پرهیزگاران را که) خطا و لغزش او قلیل، و اندک است.

* * *

شرح: از صفات دیگر پرهیزگاران، کمى خطا و لغزش آنها است، گرچه در لغزشگاهها داخل شوند، ولى بسیار کم است که کنترل خود را از دست بدهند و پایشان بلغزد.

هر انسانى به جز معصومین(علیهم السلام) خطاکار است آنها الگوها و اسوه هاى مردم هستند، اگر اینها هم خطا کنند، دیگر اعتمادى براى مردم نمى ماند، اساساً جلب اعتماد آنها بواسطه مصون بودن آنها از خطا است. در علم کلام نیز این بحث مطرح شده و اثبات شده است، باید رسول حق و خلفاى دوازده گانه او معصوم از هر خطائى باشند تا بتوانند به نحو احسن جلب اعتماد کرده و در نتیجه تبلیغ احکام کنند.

اگر کسى به این درجه از عصمت رسید از لغزش مصون است ولى غیر از انبیاء و ائمه(علیهم السلام) معلوم نیست کسانى به این مقام رسند ولى تالى تلو آنها و در مسیر آنها یافت مى شوند و اینها همان پرهیزگاران هستند که مولى خطاى آنها را قلیل مى شمارد، زیرا

ص: 343

آنها داراى ملکه عدالت هستند گناه کبیره نکرده و اصرار بر صغائر ندارند، اگر خطائى از آنها صادر شود بسیار کم است، برحسب درجه تقوى، خطا و لغزش متغیر است هر چه پرهیزگارى آنها بیشتر باشد لغزش آنها کمتر و اگر پرهیزگارى کمتر لغزش آنها بیشتر است.

عوامل خطا و لغزش

عوامل لغزش و گناه مختلف است، که به چند عامل آن اشاره مى کنیم:

1_ جهل _ جهل به چه کنم یا چگونه کنم و یا به تعبیر دیگر جهل به اصل قانون که چه کنیم و جهل به نحوه اجراى آن که چگونه کنیم، موجب خطا و گمراهى است، هر فرد و جامعه اى براى این که بتواند کارى صحیح انجام دهد، اول نیاز به آگاهى به قانون و سپس به نحوه اجراء آن دارد، هر کدام نباشد، انسان دچار لغزش مى گردد و از آن جهت که پرهیزگاران در مسیر زندگى خود به سوى هدف عالى خود، عالم و آگاه هستند «علماء حلماء» پس از این جهت به خطا نمى افتند.

2_ حجابهاى نفسانى که همانا رذائل اخلاقى هستند، هر یک راهى به سوى خطا در برابر انسان مى گشایند، هواپرستى، تکبر، لجاجت، حسادت هر یک مانعى براى تعقّل صحیح است اگر حجابها دریده شود، چهره حقائق آشکار مى گردد، من اگر خطا مى کنم چشم حقیقت بین ندارم، من حجاب افکنده ام: (لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بها)(1)

مولى على(علیه السلام) مى فرمایند: «أقْرَبُ الآراء مِنَ النُّهى أبعدَها مِنَ الهَوى»: «نزدیکترین نظریه ها به عقل (و صواب) دورترین آنها از هواى نفسانى است».(2)

در جاى دیگر مى فرماید: «خیرُ الآراء أبَعدُها عن الهوى و أقْرَبها مِنَ السّداد» «

ص: 344


1- سوره اعراف، آیه 179.
2- غرر الحکم.

بهترین آراء دورترین آنها از هواى نفسانى و نزدیکترین آنها به حق است که راه باطل را مسدود مى کند».(1)

کسى که تکّبر به او اجازه نمى دهد، به سخن حق دیگرى گوش کند، یا حسادت او نمى گذارد حرف حق دیگران را تصدیق کند، چنین کسى راهى به سر منزل صواب ندارد.

کسى که پرده و حجاب لجاجت روى قلب او را پوشانده، اگر رأى و راه صحیحى هم به او ارائه شود، به آن توجه نمى کند، اگر خود نیز به فکر صحیحى دست یافت، لجاجت او اجازه نمى دهد در مرحله عمل بر طبق آن رفتار کند، چنان که دیدیم بسیارى از مشرکین و گمراهان با این که مى دانستند، سخنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) حق است باز به او نگرویدند، چرا که لجاجت آنها با پیامبر(صلی الله علیه و آله)، اجازه نمى داد، لشکریان عمرسعد و امویان به خاطر لجاجت با امیرالمؤمنین على(علیه السلام) خون فرزندش حسین بن على(علیه السلام) را با این که بسیارى از آنها مى دانستند، امام است و سخنانش بر حق است، بر زمین ریختند.

این است که مولى على(علیه السلام) مى فرماید: «اَللّجاجة تَسُلّ الرّأى»: «لجاجت، رأى صواب و صحیح را از بیخ و بن همچون درختى پربار برمى کند و نابود مى کند».(2)

لجاجت همچون رهزنى بر راه سخن صواب نشسته و آن را مى رباید.

3_ تصمیم در حال غضب _ از امورى که موجب خطا و اشتباه مى شود و خود حجابى از حجابهاى درونى است، تصمیم گیرى در موقع غضب است، در آن حالت انسان در حال متعادل روحى نبوده و قواى ادراکى او بطور صحیح کار نمى کند، و چه بسا قواى تحریکى او نیز کارى کند که جز پشیمانى سودى ندارد، انسان باید چنان خود را بسازد که اگر فکر صحیحى و نظر مصابى داشت در حال غضب تحت تأثیر

ص: 345


1- غرر الحکم.
2- بحار الانوار، جلد 71، صفحه 341.

نفس امّاره قرار نگیرد امام حسن(علیه السلام) مى فرمایند(1) «لا یُعرَف الرَأىُ اِلاّ عِندَ الغَضَب»: «فکر و نظر صحیح شناخته نمى شود مگر در حالت غضب» اگر ثابت قدم بود آن رأى سلیم است اگر بر حق پا نگذاشت آن نظرى صواب است که به خطا منجر نمى شود.

4_ عدم تأمل در تصمیم گیرى _ این نیز از عوامل لغزش است، در روایتى از مولى على(علیه السلام)آمده: «الرَأىُ مَعَ الأناةِ و بئسَ الظّهیرُ الرأى الفَطیر» (رأى و فکر صحیح با تأمل و دقّت است و فکر و نظر بدون تأمل و تصمیم گیرى با سرعت، بد پیشتیبانى براى انسان است).(2)

5_ استبداد رأى و عدم مشورت در امور _ استبداد رأى عامل دیگى براى لغزش انسان و به خطا رفتن او است و چه بسا ریشه آن نیز در هواپرستى باشد و انگیزه هاى هواپرستانه آن را ایجاب کند.

مستبد کسى است که مى خواهد کارى را به تنهائى انجام دهد خواه انگیزه او تمایلات نفسانى باشد و خواه غیر آن و مسلم است که چنین شخص خطایش بیشتر از کسى است که در مقام مشاورت برآمده و از عقل دیگران استفاده کرده و از چراغ افکارشان نور مى گیرد.

مولى مى فرمایند: «المستَبِدّ مُتَهَوّرٌ فى الخطاء و الغلط» «فرد مستبدى که به نظر خود متکى است نسبت به خطا و اشتباه بى باک و گستاخ است».(3)

در جاى دیگر مى فرمایند: «خاطَرَ مَنْ إسْتَغنى برأیه»: «آن کس که به رأی خود قناعت کند خود را به خطر افکنده».(4)

ص: 346


1- بحار الانوار، جلد 78، صفحه 113 _ میزان الحکمه، جلد 4، صفحه 36.
2- بحار الانوار، جلد 78، صفحه 81 و میزان الحکمه، جلد 4، صفحه 36.
3- غرر الحکم.
4- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 98 و در صفحه 105 نیز از نهج البلاغه نقل کرده که «قد خاطَرَ» دارد (الاستشاره عین الهدایة و قد خاطر...) (حکمت 211) و نیز در جلد 77، صفحه 384 نیز آمده است.

امام صادق(علیه السلام) نیز مى فرمایند: «المُستَبِدّ بِرَأیه موقوفٌ على مَداحض الزَّلَل» «فردى که فقط به فکر خود اتکاء مى کند، بر لغزشگاههاى خطا ایستاده است»(1) و هر آن باید منتظر سقوط خود باشد فرد مستبدى که فقط رأى و فکر خود را مى پسندد و بر آن تکیه مى کند، از نظر مکتب اسلام هم نظر خودش صواب نیست و هم در مقام مشورت، از مشورت با او نهى شده است، امام صادق(علیه السلام) مى فرمایند با مستبد خودرأى مشورت مکن«لا تُشِرْ على المستَبِدّ برأیه».(2)

مولى على(علیه السلام) نیز مى فرمایند: رأى انسان منفرد و تک رو و انسانى که فقط به رأى و نظر خود خوشنود است در واقع رأى و نظر باارزشى نیست. «لا رأى لِمَن انفَرَد برأیه»(3)، «لیس لِمُعْجِب رأىٌ»(4) زیرا فکر و نظرى ارزش دارد که هدایت کننده انسان به راه راست و دور کننده انسان از پرتگاه باشد. در مکتب مولى على(علیه السلام) چنین فردى، یک جاهل است: «ما أعْجَبَ برأیه الاّ جاهل»(5) «خودبینى نکند به رأى خود مگر جاهل»؛ و آدم جاهل قابل مشورت نیست، عالم همیشه به دنبال زیاد کردن علم و علم آموزى است، گرچه از فرد حقیر و کوچکى باشد، او به دنبال سخن بزرگ است، گرچه از کودک صادر شود، پس او خودرأى نیست، و چنین انسانى قابل مشورت است چون عالم است.

مولى فرمود: لا تُصَغِّرنَّ عندک الرأى الخَطیر اذا أتاک به الرجلُ الحقیر» «رأى بزرگ را نزد خود کوچک مشمار هنگامى که مرد حقیرى آن را به تو رساند».(6)

مولى در جاى دیگر مى فرمایند: مَنْ استَبزدّ برایه هَلَک و مَنْ شاوَرَ الرّجالَ

ص: 347


1- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 105.
2- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 105.
3- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 105.
4- غرر الحکم.
5- غرر الحکم.
6- غرر الحکم.

شارَکَها فى عُقُولها»: «کسى که مستبد و خودرأى شد، هلاک مى شود و کسى که با بزرگان مشورت کرد در عقلهایشان شریک شده است»(1) و شریک از شریک دیگر استفاده مى کند و طبیعى است که اگر چند عقل به هم ضمیمه شوند کمتر به خطا مى افتد، تا یک عقل منفرد.

از رسول گرامى سؤال شد:، «مَا الحَزْم»: «دوراندیشى و آینده نگرى و استوارى در امور چیست» فرمودند: «مُشاوَرةُ ذَوى الرّأى و أتِّباعهم» «مشورت با صاحبان فکر و اندیشه و متابعت کردن از آنها».(2)

به قول مولى نظر و فکر بسیار است ولى نظرى که مصاب و رساننده به هدف و ثابت باشد، بسیار کم است، «الرأىُ کثیرٌ و الحَزْمُ قلیل»(3) ولى مى توان با سفارش پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به این قلیل دست یافت، کسى که در امور خود تن به مشورت دهد و آیات الهى را مدّنظر گیرد: (وَ اَمرُهُم شُورى بینَهم)(4) (و شاوِرْهُم فِى الاَمر)(5) به صلاح و سداد نزدیکتر است و حیران و پشیمان نخواهد شد.

مولى على(علیه السلام) مى فرمایند رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) مرا به سوى یمن فرستادند و سفارش کردند که: «یا علىّ ما حارَ مَنْ استخار و لانَدم مَنْ اسْتَشارَ» «اى على، کسى که طلب خیر کرد حیران نمى شو و کسى که مشورت کرد پشیمان نمى گردد».(6)

کسى که با صاحبان عقل مشورت کرد از انوار عقول آنها نور گرفته است: «مَنْ

ص: 348


1- بحار الانوار، جلد 18، صفحه 382 (احادیث از اول بحث تا اینجا را نیز مى توانید در، جلد 4 میزان الحکمه، صفحه 35 تا 40 در بحث رأى بیابید).
2- سفینة البحار، جلد 1، صفحه 718 در بحث «شَور».
3- غرر الحکم، میزان الحکمه، جلد 4، صفحه 40.
4- سوره شورى، آیه 159.
5- سوره آل عمران، آیه 159.
6- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 100.

شاوَرَ ذَوِى العُقولِ استَضاد بِاَنْوارِ العُقُول».(1)

هیچ پشتیبانى، همچون مشاورت نیست: «لا ظَهیرَ کالمُشاورة».(2)

ما از معصومین(علیهم السلام) بالاتر نیستیم، آنها در کارها با دیگران مشورت مى کردند، حتى امام هشتم(علیه السلام) در مورد پدر خود مى فرمایند، عقلها به مستواى عقل او نبود ولى چه بسا مى شد با غلام سیاهى از غلامان خود مشورت مى کرد، وقتى به ایشان گفته مى شد، آیا با مثل این مشورت مى کنید؟ مى فرمود «اِنَّ اللّهَ تَبارَک وَ تَعالى رُبَّما فَتَح عَلى لِسانِه...» «خداوند تبارک و تعالى چه بسا با زبان او مشکل و گره کار مرا باز کند».(3)

فوائد مشورت

مشورت داراى فوائد بسیار است که به چند مورد آن اشاره مى کنیم:

1_ دفع خطا و یا به حداقل رساندن آن _ این ثمره همان چیزى است که مورد بحث است و گفتیم که ضمیمه شدن چند عقل و رأى و انتخاب بهترین نظریه که زائیده چندین عقل و فکر است مسلماً به صواب نزدیکتر است تا یک عقل و رأى.

2_ مشورت جاذبه دارد _ این از آثار اجتماعى مشورت است، اگر انسان با دیگران در کارها مشورت کرد، مردم هم براى کارهاى خود با او مشورت کرده و به رأى او ارزش قائل مى شوند، این نکته را مى شود از آیه شریفه قرآن به دست آورد: (فَبِمَا رَحْمَة مِنْ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِى الاَمْرِ) «اى پیامبر با رحمت خداوندى با مردم نرم

ص: 349


1- غرر الحکم.
2- نهج البلاغه، حکمت 54.
3- مکارم الاخلاق، صفحه 319 (این روایات را در، جلد 5 میزان الحکمه، صفحه 210 به بعد نیز مى توانید بیابید (بحث شورى) مباحث زیادى راجع به مشورت است که روایاتش را در آنجا آورده است رجوع کنید).

گشتى و اگر سخت و تند با آنها برخورد مى کردى، از دور تو پراکنده مى شدند، پس از آنها درگذر و طلب مغفرت براى آنها کن و آنها را در کارها طرف مشورت قرار ده».(1)

به قرینه صدر آیه که اگر سخت و تندخوى بودى از دور تو پراکنده مى شدند، پس لازم است این سه کار (عفو و طلب مغفرت و مشاوره) را انجام دهى، مى توان استفاده کرد مشورت عاملى براى جذب مردم است.

3_ بهاء دادن به دیگرى و در نتیجه بها پیدا کردن خود. وقتى مردم دیدند، به آنها بهاء داده شده و طرف مشورت بودند، طبعاً به مشورت کننده در کارها بهاء داده و براى او ارزش قائلند این ثمره اى فردى و اجتماعى است.

4_ خودکفائى مدیریت و ساخته شدن دیگران _ این ثمره نیز از آثار اجتماعى مشورت است، ما فقط به خودکفائى اقتصادى و مادى نیاز نداریم، بلکه خودکفائى مدیریت و فکرى هم لازم است، اگر بنا باشد مدیران صنایع و کارخانه ها و ادارات ما تمام سرنخها را خود در دست داشته باشند، به طورى که اگر روزى در سر کار حاضر نشدند، کارها تعطیل شود، این مدیران، مدیران مدبّر و مدیر به معنى واقعى کلمه نیستند، باید افراد را پرورش دهند و این جز از راه مشورت و بها دادن به رأى زیردستان امکان پذیر نیست، باید با مشاورت آنها، رمز کار را به آنها آموخت، نه تنها در اداره و کارخانه بلکه کاسب هم باید با شاگرد خود در امور مشورت کند و او را بسازد. که در بعضى موارد ساختنى بهتر از مشاورت نیست.

خصوصیات شخص مشورت کننده (یا حدود مشورت)

امام صادق(علیه السلام) در روایتى اشاره به مطلب مى کنند، این روایت را مرحوم محدث قمى در سفینة البحار آورده است:

«المَشوِرَةٌ لا یَکُونُ اَلاّ بِحدُودِها فَمَن عَرِف بحُدُودها و الاّ کانَتْ مَضَرّتُها

ص: 350


1- سوره آل عمران، آیه 159.

على المُسْتِشیر اِکثر مُن مَنْفعتها له فَأوَّلُها اَنْ یَکونَ الَّذى یُشاوِرُه عاقِلا وَ الثانیةُ أن یکونَ حُرّاً متدیّنا و الثالثةُ ان یکونَ صَدیقاً مُواخِیاً وَ الرابعة ان تُطَلَّعه على سرِّک فیکون عِلمُه به کعِلْمِک بَنَفْسک ثمّ یَستُر ذلک و یکتُمُه فانّه اذا کانَ عاقلا اِنْتَفَعتْ بِمَشوِرَته و اِذا کانَ حُرّاً متدیّنا جَهَد نفسه فى النّصیحة لک و اذا کان صَدیقاً مُواخیاً کَتَمَ سرِّک اِذا اطَّلعتَه علیه و اذا اطّلعتَه على سِرَّک فکانَ عِلمُه بِه کعِلمِک تَمَّت المشورةٌ و کَمُلَتِ النَّصیحَة»:

«مشورت حاصل نمى شود مگر به حدود و خصوصیات آن، کسى که حدود آن را شناخت (به نتیجه رسیده نفع مى برد) وگرنه ضرر آن نسبت به مشورت کننده بیشتر از نفع آن است نخستین حدّ از آن حدود، این است که با انسان عاقل مشورت کند. دوم این که کسى که مورد مشورت قرار مى گیرد آزاده و متدین باشد سوّم این که دوست و برادر باشد. چهارم این که کسى باشد که او را بر سرّ راز خود مطلع کنى و علمش به آن راز مثل علم تو به نفس خودت باشد و آن را مستور و کتمان کند. پس اگر شخص مورد مشورت عاقل باشد، از مشورتش نفع مى برى، و اگر آزاده و متدیّن باشد، در نصیحت تو با نفس خود مجاهدت کرده و از راهنمائى تو مضایقه نمى کند و اگر دوست و برادر باشد کتمان سرّ تو کرده و عملش به راز تو مثل علم تو باشد در این صورت مشورت و نصیحت کامل مى شود».(1)

از روایت فوق خصوصیات و اوصاف شخص مورد مشورت، روشن شد و اینکه: عاقل، حرّ، متدین، صدیق، برادر و امین بر سرّ باشد.

* * *

ص: 351


1- سفینة البحار، جلد 1، صفحه 718 ماده «شوره».

ص: 352

67_ خشوع قلب

اشاره

«خاشِعاً قَلْبُه»

ترجمه: (مى بینى پرهیزگاران را که) قلبش خاشع است.

* * *

شرح: در این فراز بار دیگر مولى سخن از خشوع متقیان مى فرماید، در مرتبه اول عبادت را متذکر شد و اینجا خشوع قلب و خاضع در برابر عظمت الهى است و این خشوع قلبى زائیده درک عمظمت الهى است و مسلماً خشوع قلب نیز سایر اعضاء را به خضوع وامى دارد.

چون درباره خشوع قبلا به تفصیل بحث کرده ایم، در این جا به اختصار بیان مى کنیم امام صادق(علیه السلام) در روایتى مى فرمایند:

«خداوند متعال به حضرت عیسى بن مریم(علیه السلام) چنین وحى کرد: یا عیسى! از دیدگانت اشک بریز و قلبت را خاضع گردان و دو چشم خود را با میل اندوه و حزن سرمه بکش در هنگامى که اهل بطالت و خوشگذرآنهامى خندند، در کنار قبور مردگان بایست و آنها را با نداى بلند صدا زن، شاید از آنها پندگیرى و بگو من در زمره ملحق شوندگان به شما، ملحق خواهم شد».(1)

ص: 353


1- بحار الانوار، جلد 82، صفحه 178.

در روایتى دیگر آمده که خداوند متعال به موسى و هارون(علیهم السلام) وحى رساند که: «اِنّما یَتَزَیّن لى اَولیائى بالذُّلّ و الخُشُوعِ و الخوفِ الّذى یَنْبت فى قُلوبِهِم فَیَنظُر على أجْسادِهم»: «دوستان من با خشوع و ذلت درونى و خوفى که در قلبهاى آنها مى روید خود را براى من زینت مى دهند، و سپس آثار آن بر بدنهاى آنها نیز نمودار مى شود.(1)

علامت خاشع

در روایتى رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) علامت خاشع را چهار چیز مى شمارند: «اَمّا عَلامَةُ الخاشِع فاربَعَةٌ: مُراقبة فى السرِّ العلانیة و رُکوبِ الجمیلِ و التفکّرُ لِیومِ القِیامَة و المناجاةُ للّه».

«علامت خاشع چهار چیز است: 1_ در پنهان و آشکار مراقبت مى کند که عملى برخلاف رضاى خداوند انجام ندهد. 2_ همیشه بر پشت کارهاى نیک رسول شده و آنها را انجام مى دهد. 3_ تفکر براى روز قیامت. 4_ مناجات با خداوند متعال».(2)

با علامات و نشانه هاى فوق که در چهره و قول و فعل او ظاهر است مى توان بر گوهرى در درون او به نام «قلب خاشع» اطلاع پیدا کرد و خوشا به چنین صدفهائى که چنین درّهائى در درون خود مى پرورانند که برق آن درّها در آسمان وجودشان و صفحه اعضاء و جوارحشان نمودار مى گردد.

* * *

ص: 354


1- بحار الانوار، جلد 13، صفحه 49.
2- تحف العقول، صفحه 22 (سه روایت این باب در جلد 3، میزان الحکمه، باب الخشوع آمده است).

68_ پرهیزگاران و قناعت طبع

«قانعةً نَفْسهُ»

ترجمه: (مى بینى پرهیزگاران را که) نفسش قانع است.

* * *

شرح: صفت دیگر آنها قناعت طبع است. در اهمیت قناعت همین بس، که مولى على(علیه السلام) «حیاة طیبه» را به آن تفسیر فرموده اند، وقتى درباره این آیه شریفه (مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِّنْ ذَکَر أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً) «کسى که عمل صالح انجام دهد خواه مرد خواه زن و مؤمن باشد او را زنده مى کنیم به زندگى پاکیزه»(1) از حضرت سؤال شد فرمودند: «مراد از این زندگى که خداوند در پاداش اعمال صالح مرد و زن مؤمن مى دهد، قناعت است».(2)

عجب گوهری است که پاداش اعمال صالح قرار می گیرد، از یکی از حکماء سؤال شد، چیزی بهتر از طلا سراغ داری؟ گفت بله قناعت.(3)

قناعت که مقابل حرص است، ملکه نفسانى است که موجب اکتفاء به قدر

ص: 355


1- سوره نحل، آیه 97.
2- سفینة البحار، جلد 2، صفحه 452 ماده «قنع».
3- سفینة البحار، جلد 2، صفحه 451.

نیاز از مال است بدون اینکه تلاش و سختى در طلب زائد کند و این صفتى است پسندیده که کسب سائر فضائل متوقف بر آن است.(1)

یکى از حکماء مى گوید: «إسْتِغنائُک عَن الشىء خیرٌ مِنْ استغنائِک بِه»: «بى نیازى تو و عدم حاجت تو به چیزى، بهتر از بى نیازى تو به وسیله آن چیز است».(2)

چه جمله زیبائى است، جمله او اشاره به مسئله قناعت دارد، مى گوید اگر قناعت پیشه کردى چیزى نخواستى بهتر است از این که قناعت پیشه نکنى و فکر کنى با فلان چیز بى نیازى.

عمدتاً مردم فکر مى کنند، باید چیزى را داشته باشند، تا بى نیاز شوند و دستشان پیش دیگرى دراز نباشد، فکر مى کنند باید خانه اى با چنین خصوصیات و ماشینى با چنان ویژگى داشته باشند، تا بى نیاز باشند، در حالى که این حکیم مى گوید اگر قناعت پیشه کردى و به قدر حاجت و نیاز اکتفاء کردى، تو بى نیازى این بى نیازى بهتر از آن بى نیازى است، این بى نیازى تملق و چاپلوسى و حرام و حلال کردن ندارد، در حالى که آن بى نیازى که با داشتن چیزى حاصل شود، نیاز به تلاش و دوندگى دارد، و چه بسا تملق و حرام و حلال کردن، و این همان است که مولى مى فرمایند: «القَناعةُ مالٌ لا یَنْفَد»: «قناعت مالى و سرمایه اى است که تمام شدنى نیست».(3)

قناعت تنها جنبه آخرتى ندارد، بلکه از نظر سیاسى و اقتصادى نیز ریشه امور است بسیارى از جهت گیریهاى سیاسى در روابط بین المللى، بر میزان قناعت صورت مى گیرد، آبروى سیاسى، اقتصادى و خودکفائى یک مملکت را قناعت حفظ مى کند و در مقابل عدم قناعت از بین برنده شخصیت سیاسى یک مملکت در

ص: 356


1- جامع السعادات، جلد 2، صفحه 100.
2- سفینة البحار، جلد 2، صفحه 451.
3- سفینة البحار، جلد 2، صفحه 452.

فضاى سیاسى عالم است، گاه یک کشور در اثر عدم قناعت و گرفتن وامهاى کمرشکن و براى این که مقدارى در رفاه باشد مطرود و منزوى و کشور عقب افتاده مى شود، ملتى که قناعت را از خود دور کرد بدبخت و بى نوا شده و هیچگاه فرصت شکوفائى اقتصادى پیدا نمى کند، نمونه این کشورها امروزه چه بسیار است.

قناعت نکردن نابود کننده شخصیت فرد است و او را نیازمند به غیر مى کند و همیشه باید سرشکسته و سرافکنده در جامعه حرکت کند و چه بسا از مرز شخصیت گذشته و شخص را نابود مى کند عدم اکتفاء به قدر نیاز موجب استیصال فرد و جامعه است، آنچه درباره جامعه و رفاه طلبى آن گفتیم درباره فرد هم صادق است، بعضى را مى بینیم که براى توسعه زندگى خود که گاه نیاز به آن توسعه هم ندارد، از چندین جا وام مى گیرد و کار را به جائى مى رساند که اصل سرمایه را هم باید بابت بهره آن وام ها بپردازد، چرا؟!

زندگى خوش و گوارا از نظر اسلام چه زندگى مى تواند باشد،آیا تابحال این سؤال را از خود کرده ایم و به دنبال جواب برآمده ایم یا نه، این جواب را امام صادق(علیه السلام) در روایتى فرموده اند: «خمسٌ مَنْ لم تکن فیه لم یَتَهَنَّأ بالعیش، الصّحّة و الأَمن و الغِناء و القَناعة و الاَنیس المُوافِق»: «پنج چیز است که اگر در فردى نباشد، خوشى از زندگى نمى برد، و به قول عوام آب خوش از گلویش پائین نمى رود و زندگى گوارائى نخواهد داشت: 1_ تندرستى 2_ امنیت 3_ بى نیازى و عدم حاجت (به قدرى که محتاج نباشد داشته باشد) 4_ قناعت و اکتفاء به قدر حاجت و عدم زیاده طلبى 5_ مونس و یار موافق).(1)

پس یکى از عواملى که موجب گوارائى و خوشى زندگى مى شود قناعت است و باید گفت قناعت در بین این پنج مورد جایگاه ویژه اى دارد.

حال به چند حکایت در مسئله قناعت از گلستان و بوستان شیخ شیراز

ص: 357


1- سفینة البحار، جلد 2، صفحه 451.

سعدى مى نگریم.

حاتم طائى را گفتند: از خود بلند همت تر در جهان دیده اى یا شنیده اى؟ گفت بلى روزى چهل شتر قربان کرده بودم و امراى عرب را به مهمانى خوانده پس به گوشه صحرائى به حاجتى رفته بودم، خارکنى را دیدم، پشته خارى فراهم آورده گفتمش به مهمانى حاتم چرا نروى که خلقى بر سماط (سفره) او گرد آمده اند گفت:

هر که نان از عمل خویش خورد *** منّت از حاتم طائى نبرد

انصاف دادم و او را به همت و جوانمردى بیش از خود دیدم. بازرگانى را دیدم که صد و پنجاه بار داشت، و چهل بنده و خدمتکار، شبى در جزیره کیش مرا به حجره خویش برد و همه شب نیارامید از سخن هاى پریشان گفتن، که فلان انبارم به ترکستان است و فلان بضاعت به هندوستان، و این کاغذ قباله فلان زمین و فلان چیز را فلان، ضمین (کفیل و ضامن)، گاه گفتى که خاطر اسکندریّه دارم که هوائى خوش است و گاه گفتى که دریاى مغرب مشوّش است و باز گفت سعدیا سفرى در پیش است اگر آن کرده شود، بقیّت عمر خوش به گوشه اى بنشینم و ترک تجارت کنم، گفتم آن سفر کدام است؟

گفت گوگرد پارسى به چین خواهم برد، شنیدم که آنجا قیمت عظیم دارد و از آنجا کاسه چینى به روم آرم و دیباى رومى به هند و پولاد هندى به حلب و آبگینه حلبى به یمن و برد یمانى به پارس و از آن پس ترک تجارت کرده و به دکّانى بنشینم، چندان از این مالیخولیا فرو خواند که بیش از آن طاقت گفتنش نماند!!

پس گفت اى سعدى تو نیز سخنى بگوى، از آنچه دیده و شنیده اى.

گفتم:

آن شنیدستى که در اقصاى غور(1) *** بار سالارى بیفتاد از ستور

گفت چشم تنگ دنیا دوست را *** یا قناعت پر کند یا خاک گور

ص: 358


1- منطقه اى بین هرات و غزنه.

موسى(علیه السلام) درویشى را دید که از برهنگى به ریگ اندر شده گفت اى موسى دعائى کن تا خداوند عزوجل مرا کفافى دهد که از بى طاقتى به جان آمده ام، موسى(علیه السلام) دعا کرد و رفت، پس از چند روز که باز آمد، او را دید که گرفتار و خلقى بر وى گرد آمده، حالش پرسید گفتند خمر خورده و عربده کرده و کسى را کشته و اکنون به قصاص او وى را داشته اند

آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد *** هر کسى را هر چه لایق بود داد

گر به مسکین اگر پر داشتى *** تخم گنجشک از جهان برداشتى

وان دو شاخ گاو اگر خر داشتى *** آدمى نزد خود نگذاشتى

موسى(علیه السلام) به حکمت و عدل جهان آفرین اقرار کرد و از تجاسر خویش استغفار.

«وَلَوْ بَسَطَ اللهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِى الْأَرْضِ»: «اگر خداوند روزى و رزق را براى بندگانش پهن کرده و بگستراند ظلم و عصیان در زمین کنند».(1)

حال در مورد قناعت به سراغ بعضى از روایات و کلمات بزرگان رویم:

رسول گرامى اسلام(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «از شبهه و مال مشتبه بپرهیز تا عابدترین خلق باشى، و به آنچه دارى قناعت کن تا شاکرترین مردم به حساب آئى، و بر خلق همان پسند که بر خود مى پسندى، تا از همه مؤمن تر باشى».

موسى(علیه السلام) گفت: یا ربّ از بندگن تو که توانگرتر است؟ فرمود: «آن که قناعت کند، به آنچه من دهم. گفت: عادل تر؟ فرمود: آن که انصاف از خود بدهد.

محمدبن واسع(رحمه الله) نان خشک در آب کردى و مى خوردى و مى گفتى هر که بدین قناعت کند، از همه خلق بى نیاز بود.

ابن مسعود گفت: هر روز فرشته اى ندا کند: اى پسر آدم اندکى که تو را کفایت کند، بهتر از بسیارى که تو را کفایت نبود و از آن بطر و غفلت زاید.

ص: 359


1- سوره شورى، آیه 27.

سمیط بن عجلان گوید که: شکم تو بدستى (در یک وجب) بیش نیست چرا باید که تو را به دوزخ برد؟! یکى از حکماء گوید: هیچ کس به رنج صبورتر از حریص مطمع نبود، و هیچ کس را عیش خوشتر از قانع نبود، و هیچ کس اندوهگین تر از حسود نبود و هیچ کس سبکبارتر از آن کس نبود که ترک دنیا گوید و هیچ کس پشیمان تر از عالم بدکردار نبود.(1)

به قول سعدى:

خدا را ندانست و طاعت نکرد *** که بر بخت و روزى قناعت نکرد

قناعت توانگر کند مرد را *** خبر کن حریص جهان گرد را

سکونى به دست آور اى بى ثبات *** که بر سنگ گردان نروید نبات

مپرور تن ار مرد رأى و هُشى *** که او را چو مى پرورى مى کشى

خردمند مردم هنر پرورند *** که تن پروران از هنر لاغرند

کسى سیرت آدمى گوش کرد *** که اول سگ نفس خاموش کرد

خور و خواب تنها طریق دد است *** بر این بودنن آئین نابخرد است

خنک نیک بختى که در گوشه اى *** به دست آرد از معرفت توشه اى

بر آنان که شد سرّ حق آشکار *** نکردند باطل بر آن اختیار

ولیکن چو ظلمت نداند ز نور *** چه دیدار دیوش چه رخسار حور

تو خود را از آن در چه انداختى *** که چه راز ره باز نشناختى

بر اوج فلک چون پرّد جرّه باز *** که بر شهپرش بسته اى سنگ آز

کسى کو کم از عادت خویش خورد *** به تدریج خود را ملک خوى کرد

کجا شیر وحشى رسد در ملک *** نشاید پرید از ثرى بر فلک

نخست آدمى سیرتى پیشه کن *** پس آنگه ملک خوئى اندیشه کن

تو بر کرّه تو سنى بدگهر *** نگر تا نپیچد زحکم تو سر

ص: 360


1- کیمیاى سعادت، جلد 2، صفحه 541.

که گر پالهنگ از کفت در گسیخت *** تن خویشتن خست و خون تو ریخت

درون جاى قوتست و ذکر و نفس *** تو پندارى از بهر نانست و بس

ندارند تن پروران آگهى *** که پر معده باشد زحکمت تهى

دو چشم و شکم پر نگردد، به هیچ *** تهى بهتر این روده پیچ پیچ

چو دوزخ که سیرش کنند از وعید *** دیگر بانگ دارد که هل من مزید

همى میردت عیسى از لاغرى *** تو در بند آنى که خر پرورى

به دین اى فرومایه دنیا مَخَر *** تو خر را به انجیل عیسى مخر

مگر مى نبینى که دَد را مدام *** نینداخت جز حرص خوردن به دام

پلنگى که گردن کشد بر وحوش *** به دام افتد از بهر خوردن چو موش

چو موش آن که نان و پنیرش خورى *** به دامش درافتى و تیرش خورى

برادر! قناعت پیشه کن، تا از رنج دو دنیا راحت شوى، قانع باش که قانع آرام است و آرامش ساز، مودب است و آداب ساز، نورانى است و مُنَوّر کننده، راحت است و راحت بخش «در کتاب مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقة» که منسوب به امام صادق(علیه السلام) است آمده که «وهَبُ بنُ مُنَبّه» گفت در کتابهاى گذشتگان نوشته بود: «یا قَناعَة العِزُّ و الغِنى مَعَک فازَ مَنْ فازَ بِک»: «اى قناعت، عزّت و بى نیازى با تو است، کسى که تو را به دست آورد، رستگار شد».

و نیز در همان کتاب آمده است که «لَوْ حَلَفَ القانعُ بتملّکه الدارین لَصَدّقه اللّه عزوجل بذلک و لأبَرَّه لِعِظَمِ شَأن مرتَبَة القناعة»: (اگر قانع و قناعت پیشه قسم خورد بر این که مالک دو جهان است، خداوند عزوجل او را به خاطر قناعتش تصدیق کرده و قسم او را امضاء مى کند به خاطر بلندى مرتبه قناعت).(1)

قناعت اگر در تمام امور زندگى: (پوشاک، خوراک، مسکن، شهوات، تمایلات

ص: 361


1- مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، ترجمه و شرح حسن مصطفوى، صفحه 126، نویسنده عرفان اسلامى نیز در جلد 8، صفحه 79 آورده است.

نفسانى، ثروت، ملک) صورت بگیرد، ریشه طمع و شهوت و هواهاى نفسانى قطع شده، و با آسایش خاطر و راحتى تن و دل مى توان توجه کامل به عالم روحانیت و لقاء محبوب پیدا کرد.

در روایت است که طالب علم و طالب مال سیر نمى شود، طالب مال دنیا اگر تمام دنیا را نیز به دست آورد سیر نمى شود، زیرا علاقه قلبى او نامحدود و دنیا با همه گستردگى محدود است، طالب دنیا پس از دارا شدن تمام دنیا، مى باید باز به همان مقدار قناعت کرده و حرص و طمع خود را محدود نماید. پس چه بهتر است که این امر (قناعت) در همان مرحله اول صورت گرفته، و پس از به دست آوردن حداقل وسائل زندگى حرص و طمع و شهوت و علاقه خود را محدود کرده و از فعالیت بیجا و زحمت و مشقت بى نتیجه خوددارى نموده و خود را مبتلا و گرفتار نسازد.

در سر نه هواى مال و جاهى دارم *** در دل نه غم زر و سپاهى دارم

صاحب نظرى توجهى گر بکند *** چون آینه چشم یک نگاهى دارم(1)

در همان کتاب از رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) نقل مى کند که فرمودند: «القناعةَ مُلکٌ لا یزول و هى مَرکَبُ رِضَى اللّه تعالى تحمِلُ صاحِبَها الى داره فَأحسِنْ التوکّل فیما لم تُعطَ و الرّضا بِما اُعْطیت و اصبِر على ما أصابَک فانّ ذلک مِنْ عزمِ الامور».

«قناعت سلطنتى است که از بین نمى رود و مرکب رضایت خداوند است که صاحبش را به خانه خدا سوق مى دهد، پس توکل خود را به خدا در آنچه به تو داده نشده، نیکو گردان و راضى به آنچه داده شده اى باش و بر آنچه به تو مى رسد، صبر کن، زیرا علامت محکم بودن و جدى بودن است».(2)

یکى گربه در خانه زال بود *** که برگشته ایام و بد حال بود

ص: 362


1- مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، ترجمه و شرح حسن مصطفوى، صفحه 127.
2- مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، ترجمه و شرح حسن مصطفوى، صفحه 128.

روان شد به مهمانسراى امیر *** غلامان سلطان زدندش به تیر

برون جست و خون از تنش مى چکید *** همى گفت و از هول جان مى دوید

که گر جستم از دست این تیر زن *** من و موش و ویرانه پیرزن

نیرزد عسل جان من زخم نیش *** قناعت نکوتر بدوشاب خویش

خداوند از آن بنده خرسند نیست *** که راضى به قسم خداوند نیست(1)

آرى قناعت راحت دین و دنیا و آخرت است و سبب امنیت درون و برون است، قناعت علّت بر جا ماندن مرز و حدود اجتماعى و باعث حفظ حقوق همگان است.

از دو دست خود به وضو و نوشتن براى حق و کمک به افتاده و برداشتن به پیشگاه معبود قناعت کنید، از قدم خود به صله رحم و رفتن به جنگ با دشمنان و رفتن براى یارى دادن به مظلوم قناعت نمائید، از چشم خود براى زیارت و تماشاى مناظر الهى و دیدن آثار و عجائب وجود خود قناعت نمائید، از شکم خود به خوردن حلال و از شهوات خویش به رختخواب شرعى قناعت کنید، و از زبان فقط به گفتن حق و از گوش تنها به شنیدن حق قناعت کنید و از مغز فقط به فکر صحیح بسنده کنید و از مال و روزى و ثروت و مکنت و جاه و جلال فقط به پاک آن قناعت نمائید.(2)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: یک چیز را هر کس از من بپذیرد و متقبّل شود، من نیز بهشت را براى او متکفل مى شوم «ثوبان» گفت: یا رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) من متقبل مى شوم فرمودند: «لا تَسئَل النّاس شیئاً»: «از مردم چیزى درخواست مکن».(3)

گفته اند از آن پس هرگاه تازیانه «ثوبان» از دستش مى افتاد، خود برمى داشت

ص: 363


1- عرفان اسلامى، جلد 8، صفحه 85.
2- عرفان اسلامى، جلد 8، صفحه 85.
3- عیون اخبار ابن قتیبة، جلد 3، صفحه 182 به نقل از همان مدرک، جلد 8، صفحه 86.

و از كسى تمنا و خواهش نمى كرد. پادشاهى به اهل دلى گفت: ثروتت چيست؟ گفت: رضايت از خدا و بى نيازى از مردم.

عامر بن عبد قيس عنبرى، مى گفت چهار آيه در قرآن است چون شب بخوانم باكى برايم نيست كه چگونه شب را به سر برم و چون روز بخوانم باكى ندارم كه روز را چگونه بگذرانم:(1)

1_ (مَّا يَفْتَحْ اللهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَّحْمَة فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ): «درى كه او از رحمت به روى مردم مى گشايد، هيچ كس قادر به بستن نيست، و آن را كه او ببندد، كسى را قدرت باز كردن نيست و اوست خداى بى همتاى با اقتدار و دارنده حكمت».(2)

2_ (وَإِنْ يَمْسَسْكَ اللهُ بِضُرّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِنْ يُرِدْكَ بِخَيْر فَلاَ رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ): «اگر خداوند بر تو ضررى خواهد، كسى قدرت دفع او را ندارد، مگر خودش و اگر خير و رحمتى خواهد، كسى قدرت ردّ آن فضل و رحمت را ندارد، فضل و رحمت او به هر كس از بندگان بخواهد مى رسد و او آمرزنده مهربان است».(3)

3_ (وَمَا مِنْ دَابَّة فِى الاَْرْضِ إِلاَّ عَلَى اللهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِى كِتَاب مُّبِين): «جنبنده اى در زمين نيست، مگر اين كه بر خداوند رزق و روزى آن است، و مى داند قرارگاه دائمى و موقت آن را و همه امورات موجودات در دفتر آشكار (ثبت و ضبط) است».(4)

4_ (سَيَجْعَلُ اللهُ بَعْدَ عُسْر يُسْراً): «خداوند بزودى بعد از سخنى آسانى قرار مى دهد».(5)

* * *

ص: 364


1- عرفان اسلامى، جلد 8، صفحه 88 _ 87.
2- سوره فاطر، آیه 2.
3- سوره یونس، آیه 107.
4- سوره هود، آیه 6.
5- سوره طلاق، آیه 7.

69_ کم خورى و اعتدال در غذا

اشاره

«مَنْزوراً أکْلُه (اُکُلُه)»(1)

ترجمه: (مى بینى پرهیزگاران را که) غذایش قلیل و (بهره اش از دنیا) اندک است.

* * *

شرح: مولى علی(علیه السلام) در این فراز به کم خورى پرهیزگاران به عنوان صفتى پسندیده، اشاره مى کنند، کم خورى و اعتدال در غذا که از عِفاف آنها سرچشمه مى گیرد مسئله ساده اى نیست، مسئله اى است داراى ابعاد گوناگون جسمى، اخلاقى، عبادى، اجتماعى و غیره.

بسیارى از امراض را پزشکان از پرخروى مى دانند، خصوصاً در عصر ما که تلاشهاى جسمى کم شده و ماشین جایگزین نیروى انسانى شده است، و این عدم تحرک موجب جمع شدن چربیها در بدن گردیده و کانونى از عفونت را به همراه مى آورد، بار قلب را این زوائد سنگین و کار کلیه را مشکل و به طور کلى سنگینى و

ص: 365


1- «اَکل» به معنى خوردن است. «اُکُل» را چنانکه در بعضى نسخ است، مرحوم مجلسى در بحار «الحَظُّ من الدنیا» (بهره اى از دنیا) تفسیر کرده است (بحار، جلد 67، صفحه 328، ذیل همین خطبه) کتاب الایمان و الکفر.

ناتوانى بدن را به همراه دارد و «صُوموا تَصِحّوا»: «روزه بگیرید تا سالم باشید»، سرّش همین است چون کم خورى موجب سلامتى است.

یکى از اطباء گفته بود تجربه بیست سال پزشکى من در مورد سلامتى انسان دو چیز است: فعالیت جسمانى و امساک در غذا.

سعدى در گلستان گوید: یکى از ملوک عجم طبیبى حاذق به خدمت مصطفى(صلى الله علیه وآله) فرستاد، سالى در دیار عرب بود و کسى تجربه پیش او نیاورد و معالجه از وى نخواست پیش پیغمبر(صلی الله علیه و آله) آمد و گله کرد که بنده را براى معالجه اصحاب فرستاده اند و در این مدت کسى به من التفات نکرد تا خدمتى که بر بنده معین است به جا آورم. حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)فرمود: این طائفه را طریقتى است که تا اشتها غالب نشود نخورند و هنوز اشتها باقى بوده که دست از طعام بدارند. حکیم گفت: این است موجب تندرستى، زمین ببوسید و رفت.(1)

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) «المِعْدَةُ رأس کلِّ داء و الحِمیَةُ رَأسُ کُلُّ دَواء»: «معده اساس هر بیمارى و پرهیز ریشه و سرآمد همه دواها است» این از نظر پزشکى، امّا از نظر اخلاقى نیز معلمین و اساتید اخلاق و رهروان راه حقیقت مرتباً و بدون استثناء سفارش و توصیه مى کنند، که کم خورید، تا نورانیت قلب و صفاى باطن پیدا کنید، نه این که به قدرى نخورید که به ضعف کشیده شوید و به بیمارى مبتلا گردید و به تعبیر عامیانه آن قدر عقب رویم که از آن طرف بیفتیم، بلکه مراد آنها پرهیز از پرخورى است همینطور که پرخورى مانع تحرک و کار عبادت است، کم خورى که مایه ضعف شود، نیز مانع تحرک و عبادت، مى باشد، از این رو مولى از جمله صفات متقیان کم خوراکى را مى شمارند، نه بى خوراکى را، زیرا قوام جسم و بدن و روح انسان خوراک و غذا است.

حالت تعادل در هر کارى و به خصوص در غذا خوردن پسندیده است، نه بى

ص: 366


1- خواندنیهاى دلنشین، جلد 1، صفحه 100.

خوراکى و نه پرخوراکى که به اسراف و تبذیر منجر شود، بى خوراکى انسان را به سستى و ضعف مى کشاند، و پرخورى موجب اسراف مى گردد و اسراف کنندگان اهل آتشند (أَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحَابُ النَّارِ)(1) و همچنین پرخورى باعث تبذیر مى شود و اهل آن برادران شیطان هستند. «إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ»(2) دین اسلام جامع ترین وکاملترین ادیان است و باید به تمام شئون انسان رسیدگی کند جامعترین و کوتاه ترین تعریف دربارهء دین و مذهب این است که دین آئین حیات و آئین زندگی است. این تعریف از سوره انفال آیه 24 قابل استفاده است. «یا ایها الذین آمنوا اِسْتَجیبُوا لِلّه وَ لِلرَّسُولِ اِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُم...»: «اى کسانى که ایمان آورده اید خدا و رسول او را هنگامى که شما را به سوى آنچه به شما حیات و زندگى مى بخشد دعوت مى کنند، اجابت کنید».

خدا و رسول ما را به چیزى دعوت مى کنند که ما را حیات مى بخشد و این حیات اعم از مادى و معنوى است، از این رو باید هم به امور زندگى مادى و دنیوى که خوردن و آشامیدن است برسد و هم به امور معنوى و اخروى بپردازد(3) و بحث ما در این فراز راجع به قسمت اول و یکى از مسائل زندگى مادى است که بى ارتباط با

ص: 367


1- سوره مؤمن (غافر)، آیه 43.
2- سوره اسراء، آیه 27.
3- در قرآن هم سخن از زندگى و حیات مادى است مثل «اِعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یُحْىِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها...» (حدید 17) «بدانید خدا زنده مى کند زمین را بعد از مرگش...» و هم زندگى و حیات معنوى «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِج مِنْها...» (انعام 122) «آیا کسى که مرده بود و زنده اش کردیم و حیاتش بخشیدیم و نورى برایش قرار دادیم تا با آن راه رود مثل کسى است که در تاریکیها است و خارج از آن نمى شود...» شأن نزول آیه را بعضى در مورد حمزه که با ایمان آوردن زنده شد و بعضى عماریاسر گفته اند در برابر ابوجهل که مرده اى بود و زنده نشد و در تاریکى ماند و همچنین قرآن درباره هر دو حیات مادى و معنوى سخن مى گوید «... وَ مَنْ اَحیاها فکانّما اَحیا الناس جمیعا...» (مائده 32) «کسى که نفسى را زنده کند مثل این است که همه مردم را حیات بخشیده است» (در تفسیر نور الثقلین جلد (قدس سره) ذیل همین آیه امام صادق(علیه السلام) به هر دو حیات) اشاره فرموده اند).

زندگى اخروى نیست.

در کتاب مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة در باب 41 چنین آمده است:

«قِلَّةُ الاَکْلِ مَحْمُودٌ فى کُلِّ حال وَ عِنْدَ کُلِّ قَوْم لأَنّ فیه مَصْلحةً للظّاهرِ وَ الباطِن وَ المَحْمُود مِنَ المَاکُولات اَرْبَعَةٌ، ضَرُورةٌ و عُدّة و فُتُوح و قُوَّة، فالاَکْل الضّرورى للأصْفِیاء و العُدَّة لقوام الاَتْقیاء و الفُتُوحُ لِلمُتَوَکّلین و القُوَّةُ لِلمؤمنین وَ لَیسَ شىءٌ أضَرَّ عَلى قلب المؤمن مِنْ کَثْرَةِ الاَکْلِ فَیُورِثُ شَیئَین قَسْوَةُ القَلْبِ وَ هَیَجانُ الشَّهْوَةِ والجوع إدامُ لِلمؤمنین وَ غَذاءٌ لِلرُّوح و طَعامٌ لَلْقَلْبِ وَ صحَّة لَلْبَدَنْ».

«کم خوردن در هر حالى و نزد هر قوم و دسته اى پسندیده است، زیرا در آن صلاح و خیر ظاهر و باطن است و آنچه از انواع خوردنیها مطلوب و پسندیده است چهار است:

1_ خوردن ضرورى، که آن برای انبیاء(علیهم السلام) و فراد برگزیده است.

2_ خوردن عدّة که به معناى مهیا شدن براى امر دیگر است و این براى پرهیزگاران است که خوراک را مقدمه انجام وظیفه قرار مى دهند.

3_ خوردن فتوح که وسیله گشایش امور تکیه کنندگان به حق است.

4_ خوردن قوّت است که براى توانائى و نیرو گرفتن مؤمنین است. چیزى زیان آورتر بر قلب مؤمن از پرخورى نیست، که موجب قساوت و سنگدلى قلب و هیجان و شعلهور شدن شهوت مى شود و گرسنگى خورشت مؤمنین و غذاى روح و طعام قلب و سلامتى بدن است».(1)

شرح بیشتر کلمات فوق این است که: غذا خوردن سه مرتبه دارد:

1_ یک بار به منظور لذت بردن از غذا و طعام است و بس و این موافق طبع حیوانات است که تا آنجا که از غذا لذّت مى برند، مى خورند و هیچ گونه رعایت بهداشت و تندرستى و یا ملاحظه روحانیت و معنویت نمى کنند.

ص: 368


1- مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقة، ترجمه و شرح مصطفوى، صفحه 170.

2_ به منظور لذت بردن از خوراکى با حفظ بهداشت تن، و در این مقام هر دو جنبه رعایت مى شود، و اشخاصى که این طور هستند در اثر علوم پزشکى و بهداشتى و یا تجربه مقّیدند که خوردن و التذاذ از طعام بیش از حدود بهداشتى نباشد.

3_ به منظور حفظ روحانیت و براى توفیق در انجام وظائف الهى، و در این مرتبه است که چهار نوع مزبور متصوّر مى شود و به اختلاف مقامات اصفیاء، اتقیاء، متوکلین، مؤمنین نیّت و مقصود در خوردن متفاوت خواهد شد.(1)

در آن کتاب شریف در ادامه روایاتى را از بزرگان دین نقل مى کند که اشاره مى کنیم: نبى اکرم(صلى الله علیه وآله)فرمودند: «فرزند آدم ظرفى را پر نکرد که بدتر از شکمش باشد (زیرا مایه قساوت قلب و بدبختى انسان است)» حضرت داود(علیه السلام) فرمود: «تَرْکُ لُقْمَة مَعَ الضّرُورَةِ اِلَیْها أحَبُّ ألَىَّ مِنْ قِیامِ عِشْرینَ لَیلةً»: «ترک کردن لقمه اى با این که نیاز به آن است، محبوب تر است نزد من از عبادت بیست شب».

آرى این پیامبر الهى، به اثر آن لقمه آگاه تر است، تا ما که بى خبریم گاه آن لقمه اثرى مى گذارد که عبادت بیست شب نمى تواند اثر آن را خنثى کند.

رسول گرامى اسلام(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «مؤمن در یک معده چیزى مى خورد و منافق در هفت معده». به اصطلاح مؤمن یک شکم مى خورد و منافق هفت شکم! و این کنایه از کم خورى مؤمن و پرخورى منافق است.

در حدیثى دیگر فرمودند: واى بر مردم از «قَبْقَبَیْنْ» سؤال شد مراد از دو (قبقب) چیست؟ فرمودند: شکم و فرج (که اشاره به شهوت جنسى است).

عیسى بن مریم(علیه السلام) فرمود: قلبى مریض نمى شود، به شدیدتر از قساوت و نفسى مریض و بیمار نمى گردد، به سخت تر از بُغْض گرسنگى و این دو بیمارى دو مهارند براى مطرود شدن و دور گشتن از رحمت الهى و نزدیک شدن به شقاوت و گمراهى.

ص: 369


1- مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقة، ترجمه و شرح مصطفوى، صفحه 171.

نخستین قدم براى مهیا شدن در مسیر سیر و سلوک، پرهیز کردن از خوردن بیش از حدّ لازم است تا بتوان همیشه خود را مهیاى خضوع و خشوع و عبادت نماید.

در مقدار خوردن و اعتدال در آن، باید مثل همه کارها به اسوه هاى اخلاق و راهیان راه الهى توجه کرد، پیامبران و اولیائى که با روش و سیر خود راه را به ما نشان مى دهند.

مولى على(علیه السلام) در ذیل خطبه 159(1) در مورد چند پیامبر بزرگوار الهى چنین مى فرماید:

در مورد حضرت موسى کلیم اللّه مى فرماید: آن حضرت مى گفت: (رَبِّ إِنِّى لِمَا أَنزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خَیْر فَقِیرٌ): «پروردگارا، به آنچه از خیر و نیکوئى برایم فرستادى فقیر و محتاجم».(2)

سوگند به خدا موسى(علیه السلام) از خدا نخواسته بود، مگر نانى را که بخورد، زیرا گیاه زمین را مى خورد، و به جهت لاغرى بیش از اندازه، سبزى گیاه از زیر پوست او دیده مى شد.

درباره حضرت داود(علیه السلام) که صاحب مزامیر و زبور و خواننده اهل بهشت است مى فرماید به دست خود از لیف خرما زنبیل مى بافت(3) و به همنشینان خویش

ص: 370


1- خطبه 159 فیض الاسلام و 160 صبحى صالح.
2- سوره قصص، آیه 24 (اکثر مفسرین گفته اند مراد از آن خیرى که نازل بر حضرت موسى(علیه السلام) شد طعام و غذا بود و این حرف را روایت تفسیر صافى و تفسیر عیاشى از امام صادق(علیه السلام) تائید مى کند که حضرت فرمودند موسى(علیه السلام) از خدا طعام خواست (سَأَلَ الطعام) و در تفسیر صافى گفته در «اِکمال» روایت شده که موسى(علیه السلام) درخواست طعام مى کرد در حالى که نیاز به نصف خرما داشت و در مجمع البیان، از ابن عباس نقل کرده که حضرت موسى(علیه السلام) این نبىّ خداوند نصف نان از خدا درخواست مى کرد تا استقامت و توانائى خود را حفظ کند (سأَلَ نبىُّ اللّه فِلْقَ خُبز یُقیم بِه صُلبَه) (شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 9، صفحه 368).
3- مرحوم مجلسى در بحار الانوار مى فرماید: شاید این زنبیل بافى، قبل از آن بوده که آهن به دست او نرم شود (زیرا خداوند آهن را براى او نرم کرد تا زره ببافد).

مى گفت: کدام یک از شما در فروختن آنها مرا کمک مى کنید (شاید مرادش این بود که کدامیک مى خرید؟) و از بهاى آنها براى خود غذا تهیه مى کرد که یک عدد نان جو بود.

در مورد حضرت عیسى بن مریم(علیه السلام) مى فرماید: سنگ را پشتى خود قرار داده و لباس خشن مى پوشید و طعام سفت مى خورد و خورش او گرسنگى بود(1) و چراغ او در شب روشنائى ماه بود و سایه بان او در زمستان مشرق و مغربها زمین بود، یعنى جائى بود که آفتاب مى تابید و خانه اى براى سکونت نداشت (ممکن است مراد از مشرق صبح و مغرب عصر باشد چنانکه مرحوم خوئى ذکر کرده است) و میوه و سبزى خوشبوى او گیاهى بود، که زمین براى چهارپایان مى رویاند، نه زنى داشت که او را به فتنه و تباهکارى افکند و نه فرزندى که او را اندوهگین سازد و نه دارائى که او را از توجه به خدا بازدارد و نه (به دنیا و اهل آن) طمعى که او را خوار کند، مرکب او دوپا بود (پیاده را مى رفت) و خدمتکار او دو دستش (هر کارى را خود انجام مى داد).

در مورد پیامبر خاتم نبى اکرم(صلی الله علیه و آله) نیز مى فرماید: «لقمه دنیا را به اطراف دندان مى خورد نه به پرى دهان» یعنى در دنیا زیادتر از آنچه را که ناچار به استفاده بود، فرانمى گرفت، و یا مراد از به اطراف دندان خوردن، این است که غذاى سخت و خشک مثل نان خشک مى خورد، که با دندانهاى محکم آسیا جویده و خُرد مى شود

ص: 371


1- مرحوم خوئى در مراد از این که خورشت او گرسنگى بود، دو احتمال از مرحوم علامه مجلسى و دو احتمال از خودشان ذکر مى کنند. اما دو احتمال مرحوم مجلسى 1_ انسان محتاج به خورشت است زیرا نفس انسانى برایش مشکل است نان خشک و خالى خورد، پس با گرسنگى شدید از نان لذت مى برد و چیز دیگرى نمى خواهد پس گرسنگى گویا به منزله خورشت مى شود. 2_ یا آن که نان را در موقع گرسنگى اگر خورد گویا گرسنگى با آن، مثل خورشت مخلوط مى شود. اما دو احتمال مرحوم خوئى: 1_ از گرسنگى لذت مى برد چنانکه از خورشت و غذا لذت مى برد. 2_ گرسنگى بدل از خورشت است، پس لفظ جوع به معنى گرسنگى براى خورشت استعاره گرفته شده آن هم استعاره اسم ضد براى ضد.

نه چیزهاى نرم که با تمام دهان خورده مى شود و دنیا را به گوشه چشم نمى نگریست (مثل آدمهائى که حسرت آن دارند و دل به آن بسته اند)، از جهت بدن لاغرتر و از جهت شکم گرسنه ترین اهل دنیا بود، دنیا به او پیشنهاد شد (خداوند نیز بوسیله جبرئیل اختیار کردن دنیا را به او پیشنهاد فرمود)(1) از قبول آن امتناع نمود... او بر روى زمین (بى آنکه سفره اندازد)(2) غذا مى خورد و مانند نشستن بنده مى نشست (دو زانو مى نشست و پا روى پا نمى انداخت)(3) به دست خود پارگى کفشش را دوخته و جامه اش را وصله مى کرد و بر خر برهنه سوار مى شد و پشت سر خویش دیگرى را سوار مى کرد...)

مرحوم خوئى در شرح کلمات فوق در مورد حضرت موسى(علیه السلام) مى گوید: از شهر فرعون که به حال ترس خارج شد، بدون مرکب و توشه بود، گاه زمین مى خورد و گاه بلند مى شد، تا این که به زمین «مدین» رسید و فاصله شهر فرعون و (مدین) سه روز و به قولى هشت روز بوده، با پاى برهنه خارج شد... و در مدت سفرش به جز گیاه صحرا و روئیدنیهاى زمین نخورد.

مرحوم خوئى در مورد حضرت عیسى(علیه السلام) مى گوید: در عدّة الداعى از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده که فرمودند: در انجیل است که عیسى(علیه السلام) گفت خدایا در صبح گرده نانى از جو و در عصر نیز گرده نانى از جو روزیم گردان، و بیشتر از این به من مده که طغیان مى کنم.

سپس در مورد ابراهیم خلیل اللّه گوید: لباسش پشمین و غذایش از جو بود (مثل نان جو) و حضرت یحیى بن زکریا(علیه السلام) لباسش از لیف خرما و غذایش برگ درخت بود، سلیمان(علیه السلام) نیز غذایش را از طریق زنبیل بافى با لیف خرما مانند پدرش به دست

ص: 372


1- ترجمه و شرح نهج البلاغه فیض الاسلام.
2- ترجمه و شرح نهج البلاغه فیض الاسلام.
3- ترجمه و شرح نهج البلاغه فیض الاسلام.

مى آورد.

مقدار کم خوراکى

مقدار آن را نبى اکرم(صلی الله علیه و آله) و پزشک عالم بشریت معین کرده است، در عدة الداعى مى گوید: از آن حضرت روایت شده که فرمودند: فرزند آدم در غذا خوردن حساب مى کند چند لقمه بخورد که توانائى او حفظ شود و اگر بخواهد بخورد معده را سه قسمت مى کند، یک سوم براى غذا، یک سوم براى نوشیدنى، و یک سوم براى تنفس.

«قرطبى» مى گوید: اگر «بقراط» آن حکیم بزرگ این قسمت از سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله) را مى شنید، از حکمت آن حضرت تعجب مى کرد.

بعضى مراتب خوردن را به هفت رسانده اند: 1_ مقدارى که بتواند شخص زندگى کند. 2_ مقدارى زیاد کند که بتواند روزه بگیرد و نماز ایستاده خواند (و فعالیت واجب زندگى را انجام دهد) و این دو مرتبه از واجبات خوردن است. 3_ مقدارى زیاد کند که بتواند مستحبات و نوافل را به جاى آورد. 4_ مقدارى زیاد کند که قدرت بر کسب براى گسترش زندگى پیدا کند، و این دو مرتبه مستحب است. 5_ به مقدار ثلث معده غذا خورد که این جائز است و همان است که نبى اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند. 6_ مقدار زیادترى خورد به طورى که بدن سنگین شود و خواب زیاد گردد و این مکروه است. 7_ به اندازه اى زیاد خوردن که ضرر داشته باشد و این شکم پرستى و پرخورى است که از آن نهى شده است و این حرام است (مرحوم خوئى در شرح خود مى گویند ممکن است مرتبه اول را در دوم و سوم را در چهارم ادغام نمود).(1)

ص: 373


1- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 9، ذیل خطبه 159، صفحه 400 _ 399.

فوائد کم خورى و مضرات پرخورى

1_ کم خورى موجب سلامتى و اعتدال جسمى و روحى مى شود _ چنانکه در ذیل همین فراز از خطبه توضیح دادیم تمام پزشکان بر این باورند که: از عوامل مؤثر و مهم در سلامتى جسم کم خوراکى است و عامل بسیارى از سکته ها و مرگهاى زودرس پرخورى است، روانشناسان و روانپزشکان نیز یکى از عوامل به هم خوردگى اعتدال روحى و اضطرابات و کسالتها را پرخورى مى دانند.

مولى على(علیه السلام) مى فرمایند «قَلّةُ الغذاءِ کَرَمُ النّفس و أدْوَم للصّحة»: «کم خورى موجب کرامت نفس و دوام سلامتى است».(1)

در جاى دیگر مى فرمایند: کسى که غذایش زیاد شد، سلامتى او کم مى شود و سختى و ناراحتى بر نفس او زیاد مى گردد.(2)

در جاى دیگر مى فرمایند «من قَلّ طعامُه قَلّ اَلامُه»: «کسى که غذایش کم شد دردهایش کم مى شود».(3)

مرحوم خوئى در جلد9 شرح نهج البلاغه، خطبه 159، به ده چیز که فوائد گرسنگى و کم خورى است از احیاء العلوم غزالى اشاره مى کند در فائده نهم درباره صحت بدن و سلامت مى گوید: سبب بیمارى زیاده خورى و زیاد شدن أخلاط در معده و عروق است.

نقل شده که سقراط حکیم کم خوراک بود و وقتى در این باره از او سؤال شد جواب داد: «إنّ الأَکْلَ لَلْحَیاةِ وَ لَیْسَ الحَیاةُ لِلأکْل»: «خوردن براى زنده ماندن است نه زنده ماندن براى خوردن» (به تعبیر دیگر مى خوریم تا زندگى کنیم نه زندگى مى کنیم

ص: 374


1- غرر الحکم.
2- مستدرک، جلد 3، صفحه 81.
3- غرر الحکم.

تا بخوریم).

محدث جزائرى در «زهر الربیع» گوید: در حدیثى آمده که حکیمى نصرانى وارد بر امام صادق(علیه السلام)شد و گفت: آیا در کتاب پروردگار شما (قرآن) و در سنت پیامبر (روایات) شما چیزى از طبّ و پزشکى هست؟ فرمودند: آیا در کتاب پروردگار ما نیست: «کُلُوا و اشْرَبُوا و لا تسرفوا»: «بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید»، و آیا در سنت پیامبر ما نیست: «ألاِسْرافُ فِى الاَکْلِ رَأسُ کُلِّ داء وَ الحِمیةَ منه رَأْس کُلِّ دَواء»: «اسراف در خوردن سرآمد هر مرض و پرهیز از خوردن سرآمد هر دوائى است»، مرد نصرانى بلند شد و گفت: به خدا قسم کتاب پروردگار شما و سنّت پیامبر شما، از طبّ جالینوس چیزى را جا نگذاشته (یعنى تمام دستورات جالینوس در همان دو جمله خلاصه شده است).

مرحوم محدث جزائرى گوید: از امام صادق(علیه السلام) روایت شد که اگر از اهل قبور سؤال شود، سبب مرگ شما چه بود؟ اکثر آنها مى گویند: «تُخَمِة» (سنگینى ناشى از خوردن).(1)

یکى از دانشمندان مى گفت: روزى سنگ قبرها را خواندم، دیدم اکثر آنها در ماه شوال فوت کرده اند مى دانید چرا؟ زیرا بعد از ماه رمضان بدون رویه پرخورى کرده اند و این واقعیتى است گرچه او به شوخى مى گفت.

2_ کم خورى مایه بیدارى و استفاده از فرصتها است _ بسیار تجربه شده که غالب خوابها ناشى از پرخورى است، چه بسیار فعالیتها و مطالعه ها و کسب و کارها و استفاده از فرصتها که با خواب بعد از پرخورى از بین مى رود، چه بسیار عبادتها خصوصاً نماز شبها که با پرخورى سر شب از دست مى رود.

بزرگان مى گویند: کسى که سیر خورد، آب زیاد مى آشامد و آشامیدن آب زیاد موجب کثرت خواب مى شود و در کثرت خواب تلف شدن عمر است که نفیس ترین

ص: 375


1- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 9، صفحه 399.

جواهر و سرمایه انسان است که با آن تجارت کرده و براى آخرتش توشه برمى گیرد.

حضرت مسیح(علیه السلام) مى فرماید: اى بنى اسرائیل غذا را زیاد نکنید، زیرا کسى که غذایش را زیاد کرد، خوابش نیز زیاد مى گردد.(1)

3_ کم خورى موجب صفاى روح و نشاط روان است _ رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) مى فرمایند: «مَنْ قَلّ طَعْمَه صَحّ بَطْنُه وَ صَفا قَلْبُه و مَن کَثُرَ طَعْمُه سَقُمَ بَطْنُه وَ قَسا قَلْبُه»: «کسى که غذایش کم شد، شکمش سالم و قلبش باصفا مى گردد و کسى که غذایش زیاد شد، شکمش مریض و قلبش قسى مى گردد».(2)

کم خوراکى از چیزهائى است که اگر خداوند به بنده اى محبت ورزد به او عنایت کند، مولى مى فرمایند: «اِذا اَرادَ اللّه سُبحانه صَلاحُ عَبْدِه اَلْهَمَه قِلّةُ الکلامِ و قَلَّةَ المَنام»: «هنگامى که خداوند سبحان خیر و صلاح بنده اش را خواهد، کمى سخن و کمى غذا و کمى خواب را به او الهام کند».(3)

4_ کم خورى موجب عدم اسراف و تبذیر است _ بسیارى از پرخوریها باعث اسرافها و تبذیرها است اگر به اندازه کفاف انسان داشته باشد که بخورد دیگر چیزى باقى نمى ماند که به اسراف و تبذیر منجر شود مولى مى فرمایند: «قِلّةُ الاَکْلِ مِنَ العَفافِ وَ کَثْرتهُ مِنَ الاَسْراف» «کم خوراکى از عفت و پرخورى از موارد اسراف است».(4)

5_ کم خورى زاینده حکمت و دانش در قلب است _ رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) مى فرمایند: «القَلْبُ یَنْتَحِل الحَکْمَةُ عَنْدَ خُلُوّ البَطْنُ یُمَجّ مِن الحِکمَةِ عِنْد اَمْتِلاءِ البَطْن»: «قلب در موقع خالى بودن شکم داراى حکمت و دانش مى شود،

ص: 376


1- تنبیه الخواطر، صفحه 38.
2- تنبیه الخواطر، صفحه 38 و در همان مدرک، صفحه 456 نیز «صحّ بدنه... و سقم بدنه» دارد.
3- مستدرک، جلد 3، صفحه 61.
4- مستدرک، جلد 3، صفحه 81.

قلب خالى از حکمت مى شود در وقتى که شکم پر مى شود».(1)

در بعضى روایات دارد، که حتى اگر شکم از چیزهاى مباح و حلال پر شود، قلب از تشخیص صلاح و فساد خود باز مانده و کور مى شود، یعنى اثر وضعى پرخورى این است.

مولى على(علیه السلام) مى فرمایند: «اِذا مَلِىء البَطْنُ مِنَ المُباح عَمِىَ القَلْب عن الصَّلاح» «هنگامى که شکم از مباح پر مى شود قلب از تشخیص نیک و بد خود و دیدن راه از چاه کور مى شود»(2) و کورى قلب یعنى عدم اکتساب معرفت و حکمت زیرا مبدأ علم پذیرى قلب و دل و روح انسانى است اگر کور شود از کسب علم حقیقى محروم مى شود«لا فِطنَةَ مَعَ بِطنَة»: «فطانت و فهم با شکم پرستى جمع نمى شود».(3)

6_ کم خورى موجب اسارت نفس و عدم ارتکاب معصیت و عدم هیجان شهوت است _ از عوامل کنترل هواهاى نفسانى کم خورى و گرسنگى است حتى علماى اخلاق براى کسانى که هنوز وسیله ازدواج آنها فراهم نشده ولى تحریک مى شوند، روزه را توصیه مى کنند، سرّ آن هم روشن است که روزه موجب عدم تحریک قواى شهوانى و یا کاستن از آن مى شود.

مولى مى فرمایند: «بهترین یاور بر اسارت نفس و شکستن عادت نفس، گرسنگى کشیدن است».(4)

امام صادق(علیه السلام) مى فرمایند: «هیچ چیز براى قلب مؤمن زیان بارتر از پرخورى نیست و آن دو چیز به ارث مى گذارد قساوت قلب و هیجان شهوت» «لَیسَ شىءٌ أضَرّ لَقَلبِ المُؤمِن مِنْ کثرة الاَکْل وَ هِىَ مُورثَة شَیئَین: قَسوَةُ القَلبِ و هَیَجانُ الشَّهوة».(5)

ص: 377


1- تنبیه الخواطر _ میزان الحکمه، جلد 1، صفحه 118.
2- غرر الحکم.
3- غرر الحکم (در روایتى دیگر مى فرماید: لا تجتمع الفِطنَة و البطنه) مستدرک، جلد 3، صفحه 82.
4- مستدرک، جلد 3، صفحه 81.
5- مستدرک، جلد 3، صفحه 80.

در روایتى از مولى آمده است: «نِعم عَونِ المَعاصِى الشّبَع»: «بهترین یاور بر معاصى، سیرى و پرخورى است».(1)

7_ کم خورى سبب توفیق در انجام عبادات است.

در کلمات حضرت عیسى(علیه السلام) به بنى اسرائیل است که: هر کس پرخورى کند پرخوابى کند و هر کس پرخوابى کند، نماز کم خواند و کسى که کم نماز خواند و به عبادت کم مشغول شده نام او جزو غافلین از یاد حق نوشته مى شود.(2)

در روایت است که وقتى جبرئیل نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمده و خزائن دنیا را به او عرضه کرد، تا انتخاب کند و پیامبر از انتخاب آن امتناع کردند، به جبرئیل فرمودند: مرا رها کن، روزى گرسنه و روزى سیر باشم، روزى را که گرسنه ام به تضرع و سؤال از پروردگارم مى پردازم و روز سیرى را شکر و حمد او گذارم، جبرئیل گفت: «وُفِّقْتَ لکلِّ خَیْر» «در این صورت براى هر کار خیرى موفق باشى».(3)

8_ کم خورى اشتیاق و علاقه ملائکه را به دنبال دارد _ رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) مى فرمایند: کسى که تسبیح و تمجیدش زیاد گردید و طعام و نوشیدنى و خوابش کم شده ملائکه به سوى او اشتیاق و شوق پیدا مى کنند (و او را تأیید مى کنند).(4)

9_ کم خورى موجب تداوم حیات قلب و پرخورى موجب میراندن آن است _ رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «لا تُمیتُوا القلوب بکثرَةِ الطّعام و الشَّراب فانَّ القلبَ یَمُوتُ کالزّرع اذا کثر علیه الماء»: «قلبها را با زیادى غذا و نوشیدنى نمیرانید، زیرا قلب مثل زراعتى است که وقتى زیاد آب بر آن رود مى میرد».(5)

در جاى دیگر رسول گرامى فرمودند: «قلبهاى خود را با کمى خنده و کمى

ص: 378


1- غرر الحکم.
2- تنبیه الخواطر، صفحه 38.
3- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 9، صفحه 397.
4- تنبیه الخواطر، صفحه 356.
5- تنبیه الخواطر، صفحه 38، و مستدرک، جلد 3، صفحه 80.

خوردن زنده کنید و با گرسنگى آن را پاک کنید تا صاف و رقیق شود».(1)

از بعضى روایات مى توان استفاده کرد که کم خورى موجب روشنائى نور معرفت در قلب و پرخورى موجب خاموشى آن است، همان نور معرفت فطرى که خداوند براى تشخیص صلاح و فساد در نهاد هر انسانى قرار داده است. در ذیل شماره 5 گفتیم قلب با کم خورى از کسب معرفت و حکمت و دانش باز مى ایستد. ولى اینجا مى گوئیم اگر کار از حد بگذرد قلب مى میرد، رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: لا تَشْبَعُوا فَیطفَىء نُورٌ المعرفة مِنْ قُلُوبِکم «شکمها را پر نکنید که نور معرفت و شناخت از سرزمین قلبهاى شما خاموش مى شود».(2)

10_ کم خورى موجب ورود به مقامات عالى و ملکوت آسمانها و زمین و در مقابل پرخورى مانع آن است _ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «لا یَدْخُلُ مَلَکُوتُ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ مَنْ مَلأَبَطنُه» «کسى که شکمش را پر کرد، داخل ملکوت آسمانها و زمین نمى شود»(3) کنایه از این که ترقى نخواهد کرد.

11_ کم خورى مایه نزول رحمت خداوندى و پرخورى مایه غضب الهى و دورى از خداوند و رحمت او است.

امام باقر(علیه السلام) فرمودند: «ما مِنْ شىء اَبْغَضُ اَلَى اللّهِ مِنْ بَطْنِ مَمْلُوّ»: «هیچ چیزى نزد خداوند مبغوض تر از شکم پر نیست»(4) شبیه به این روایت که به جاى «مملوّ»، «مِلآن» دارد، نیز از رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) رسیده است.(5)

در روایتى دیگر امام باقر(علیه السلام) فرمودند: «أبْعَد الخَلقِ من اللّه اذا ما إمتلا بطنُه»:

ص: 379


1- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 9، صفحه 397.
2- مستدرک، جلد 3، صفحه 81.
3- تنبیه الخواطر، صفحه 81.
4- مستدرک، جلد 3، صفحه 80.
5- مستدرک، جلد 3، صفحه 80.

«هنگامى که شکم کسى پر شود، در این لحظه دورترین مخلوق به خداوند است».(1)

12_ کم خورى موجب رقّت قلب و تأثیر موعظه در آن مى گردد.

در روایتى از رسول اسلام(صلی الله علیه و آله) آمده: «ایّاکُم و فُضُول المطعم فَإنَّه یَسُمُّ القلبُ بالفَضلة و یُبْطىء بالجوارحِ عن الطّاعةِ و یَصَمّ الهِمَمُ عن سِماع المَوعِظَة»: «بپرهیزید از پرخورى و زیادى غذا زیرا قلب با زیادى غذا متأثر و مسموم مى شود، و جوارح از طاعت خدا کند مى گردد و همتها از شنیدن موعظه سنگینى مى کند».(2)

13_ کم خورى مایه اندیشه و فکر مستقیم و صحیح مى گردد و پرخورى موجب حماقت و نادانى و عدم تفکر صحیح و سلیم است.

لقمان به فرزندش گفت: اى فرزند من هنگامى که معده پر شد، تفکر به خواب مى رود و حکمت و دانش لال مى شود (و قدرت راهنمائى و روشنائى ندارد) و اعضاء و جوارح از عبادت باز مى ماند.(3)

مولى نیز فرمودند: «مَنْ اقْتَصَدَ فى أکْلِه کَثُرَتْ صِحَّتُه وَ صَلُحَتْ فِکْرَتُه»: «کسى که میانه روى در خوردن پیشه کند سلامتى او افزون و فکرش نیک مى گردد».(4)

14_ کم خورى مایه حال دعا و مناجات و راز و نیاز است و پرخورى میراننده این حال _ این مسئله شاید به تجربه ثابت شده چه بسا کسانى ارده کنند شب جمعه مشغول دعا و راز و نیاز باشند ولى در اثر پرخورى حال دعا به آنها دست نمى دهد، بلکه آنچه به آنها دست مى دهد حالت خواب و چرت است.

چه بسا شیطان انسان را به وسیله پرخورى از مشغول شدن به عبادت و حال انابة بازمى دارد، در حدیثى آمده که گفتگوئى بین حضرت یحیى(علیه السلام) و شیطان درگرفت.

ص: 380


1- مستدرک، جلد 3، صفحه 80.
2- بحار الانوار، جلد 72، صفحه 99، و جلد 77، صفحه 182.
3- شرح خوئى، جلد 9، صفحه 397.
4- غرر الحکم.

طبق آن حدیث حضرت یحیى(علیه السلام) به شیطان گفت این چیزهائى که به تو آویزان ست چیست؟ گفت: اینها وسیله شهواتى است که فرزندان آدم را با آنها مشغول مى کنم حضرت فرمود آیا از اینها چیزى براى من هم هست؟ گفت: بله؟ چه بسا مى شود که سیر غذا مى خورى و تو را مشغول مى کنیم و از نماز و ذکر باز مى داریم.

حضرت گفت: قسم به خدا که دیگر شکم خود را از غذا پر نکنم، شیطان نیز گفت قسم به خدا که هرگز مسلمانى را نصیحت نکنم (که راه فرار را یاد گیرد).

سپس امام جعفرصادق(علیه السلام) نیز فرمودند: «که به خدا قسم بر گردن جعفر و آل او است که شکمهایشان را هرگز پر از طعام نکنند و به خدا قسم بر گردن جعفر و آل جعفر است که عملى هرگز براى دنیا انجام ندهند».(1)

15_ کم خورى موجب بقاء ورع و تقوى و پرخورى موجب فساد تقوى و مایه طغیان است.

مولى على(علیه السلام) مى فرمایند: «اِدْمانُ الشِّبَع یورثُ الأَشر و یُفْسِد الورع»: «تداوم پرخورى، موجب طغیان و سرکشى و فاسد کردن پرهیزکارى است».(2)

در جاى دیگر فرمودند: «بِئسَ قَرینُ الوَرَعِ الشِّبَع»: «پرخورى و سیرى، بد همنشینى براى پرهیزکارى است».(3)

16_ کم خورى و گرسنگى موجب سیرى در قیامت و پرخورى مایه گرسنگى در قیامت است.

رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) در روایتى مى فرمایند: «طوبى لِمَنْ طَوى و جاعَ اولئک الذین یَشْبَعُون یَومَ القیامة»: «خوشا به حال کسى که دامنه خوردن را جمع کند و گرسنگى

ص: 381


1- وسائل، جلد 16، صفحه 607 _ مستدرک، جلد 3، صفحه 81.
2- غرر الحکم.
3- غرر الحکم.

کشد، آنها کسانى هستند که روز قیامت سیر هستند».(1)

در روایتى دیگر آمده است: «اکثَرُ النّاس شَبَعاً اکثرهم جُوعاً یومَ القیامة»: «کسانى که بیشتر سیر هستند، روز قیامت بیشتر گرسنه اند».(2)

17_ کم خورى و گرسنگى سبب لذّت بردن از طعام است به خلاف پرخورى. به تجربهاثبات شده که اگر انسان گرسته باشد همیشه با اشتها است و غذا به دهان او طعم مى کند، ولى اگر سیر باشد، و بخواهد چیزى خورد آنقدر احساس لذّت نمى کند لذا لقمه هاى آخر انسان که در حال سیرى است، لذتى مانند لقمه هاى اول را ندارد.

18_ انسانى که کم خوراک است و خود را گرسنه نگاه مى دارد به یاد گرسنگى فقراء و مساکین نیز هست، وقتى درد گرسنگى را کشید، درد گرسنگان را احساس مى کند و انگیزه اى بر یارى آنها و دعوت آنها بر سر سفره و اطعام کردن آنها مى شود به خلاف فرد سیر و پرخورى که بى درد است و احساس رنج و درد گرسنگان را ندارد.

به همین جهت بود که وقتى به حضرت یوسف(علیه السلام) گفتند: چرا گرسنگى مى کشى، در حالى که کلید خزینه هاى زمین در دست تو است و خزانه دار پادشاه مصر هستى؟ گفت: «اَخافَ اَن اَشْبَعَ فَاَنسى الجائع»: «مى ترسم از این که سیر باشم و گرسنه را فراموش کنم».(3)

19_ کم خورى مایه کم مؤونه بودن است کسى که عادت بر کم خورى دارد غذاى کم و مال محقّرى او را کفایت مى کند به خلاف کسى که شکم پرستى کرده و

ص: 382


1- مستدرک، جلد 3، صفحه 80.
2- شرح خوئى، جلد 9، صفحه 398.
3- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 9، صفحه 398. (اکثر روایات این فراز را صاحب میزان الحکمه، در جلد 1، ماده (أکل)، صفحه 116 تا 126 آورده است).

خود را بر آن عادت داده است که هر روز و شب او طلبکار او است. او را مى کشد به جائى که به مال مردم طمع کند و او را یا به کسب حرام مى کشد که عقاب دارد، یا به حلال مى کشد که حساب دارد.

20_ کم خورى و گرسنگى باعث مصونیت روان آدمى از نفوذ شیطان است.

رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «انّ الشیطان یجرى مِنْ آدم جرى الدّم فى العروق فَضَیّقوا مجاریه بالجُوع»: «شیطان در دروان فرزند آدم به جریان مى افتد مثل جریان خون در رگها، پس راههاى او را با گرسنگى ببندید»!(1)

با گرسنگى مى توان قسمت عمده از وساوس آن را کنترل کرد، قوه غضبیه و شهویه که از ارکان لشکر او هستند، با کم خوراکى تا حدّى قابل تعدیل هستند

این بیست ثمره بود که ذکر کردیم و غزالى در احیاء العلووم به ده تا از اینها اشاره کرده است که مرحوم خوئى در ذیل خطبه 159، جلد 9 آنها را آورده است.(2)

* * *

ص: 383


1- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 9، صفحه 398.
2- احیاء العلوم، جلد 3، صفحه 84.

ص: 384

70_ سهولت در برخوردها

«سهلاً امرُه»

ترجمه: (مى بینى پرهیزکار را که) امورش آسان و به اصطلاح خفیف المؤوْنه است.

* * *

شرح: از صفات دیگر متقیان سادگى امور و کم خرجى آنها است. آنها با مسائل، ساده و آسان برخورد مى کنند، نه با سختى و شدت و تکلّف، و این ناشى از روح بلند و ایمان قوى آنها است.

گاهى انسان افرادى را مى بیند که وقتى مى خواهند از خانه خارج شوند، یا به میهمانى روند، یا مسافرتى کنند، بسیار ساده امور خود را ترتیب مى دهند و سریع به کار خود مى رسند ولى بعضیها براى یک میهمانى رفتن آن قدر خود را در چهارچوب آداب و رسوم تجملاتى محصور مى کنند و جدا خود را به تکلف و زحمت مى اندازند، مسافرت رفتن آنها نیز با مشقت و زحمت همراه است، باید حتماً چند چمدان از این طرف لباس ببرند و چند چمدان سوغاتى خریده از آن طرف بیاورند، به زیارت حج و طواف خانه کعبه مى روند ولى تجملات و تکلّفات آنها را ببین چه قدر است، برعکس انسان خفیف المؤونة و ساده که با یک کیف کوچک به سفرى

ص: 385

چند ماهه مى رود و بازمى گردد و خود را مقید به این قیود و آداب زائد نکرده است.

انسان پرهیزکار در معامله با مرد آسان مى گیرد، در قرض دادن و کارهاى خیر دیگر سختگیرى نمى کند، در گرفتن طلب و قرض خود شدت به خرج نمى دهد، در مسائل ازدواج بسیار راحت برخورد مى کند، و از تنگ نظرى به دور است نه خود را به زحمت مى اندازد و نه دیگران را به دردسر.

و همین نیک نفسى و خوش حسابى با مردم موجب مى شود، که رحمت الهى بر او نازل شده و خداوند نیز با او همانگونه محاسبه کند.

براى این که سهل الامر بودن و در مقابل آن سخت گیر بودن روشن شود، حدیثى را از تفسیر برهان که در ذیل آیه 21 سوره رعد وارد شده است نقل مى کنیم، خداوند در آیه 18 همین سوره در مورد کسانى که دعوت حق را اجابت نکردند مى فرماید: (أُوْلَئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسَابِ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ): «براى آنها حساب سخت و جایگاهشان جهنم است که بسیار بد جایگاهى است».

و در آیه 21 همان سوره درباره کسانى که دستورات خداوند را عمل کرده و خاشع شدند مى فرماید: (یَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ): «از سختى و بدى حساب مى ترسند».

حمّاد بن عثمان گفت: مردى بر امام صادق(علیه السلام) وارد شد و از یکى از اصحاب او شکایت کرد، در همان موقع آن مردى که از اصحاب بود، سررسید، حضرت به او فرمودند: چرا فلانى از تو شکایت مى کند! گفت چون تمام حقّم را از او مى خواهم بگیرم (تا دینار آخر را مى خواهم در سر وقت بگیرم) حضرت با حالت غضب نشستند و فرمودند: تو گمان مى کنى وقتى تا آخرین حقّت را گرفتى بدى نکرده اى، و کار سوئى انجام نداده اى! آیا ندیده اى قول خداوند را که از قول افراد نیک حکایت مى کند: (یَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ): آیا فکر مى کنى از خدا مى ترسند که ظلم بر آنها روا دارد، نه به خدا قسم نمى ترسند مگر از این که خداوند تا آخرین چیز آنها را

ص: 386

محاسبه کند این گونه حساب را خداوند عزوجل به حسابى (سوء الحساب) نامیده است.(1)

از آیات قرآن به خوبى استفاده مى شود که مردم در قیامت به دو گروه تقسیم مى شوند: گروهى هستند که خداوند حساب آنها را به آسانى و سهولت رسیدگى مى کند و هیچ گونه سختگیرى در موردشان نخواهد کرد (فَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ - فَسَوْفَ یُحَاسَبُ حِسَاباً یَسِیراً)(2) و به عکس کسانى هستند که با شدّت به حساب آنها رسیدگى مى شود و ذره مثقال آن مورد دقت قرار مى گیرد، چنانکه درباره بعضى از شهرها که مردم آن سرکش و گنهکار بودند، مى فرماید: (فَحَاسَبْنَاهَا حِسَاباً شَدِیداً وَعَذَّبْنَاهَا عَذَاباً نُّکْراً)(3) و یا در آیه 18 سوره رعد فرمود: (أُوْلَئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسَابِ): به خاطر این است که عده اى در زندگى دنیا و رسیدگى به حساب دیگران فوق العاده سختگیرند، و به اصطلاح مو را از ماست مى کشند و سعى دارند حق خود را تا آخرین دینار به هر قیمتى که شده بگیرند، و به هنگامى که خطائى از دیگرى سر زده، تا آخرین حدّ ممکن او را مجازات کنند، اینها کسانى هستند که در زندگى کمترین گذشت حتى در مورد زن و فرزند و برادر و دوستان ندارند، و از آنجا که زندگى جهان دیگر بازتاب و انعکاس از زندگى این جهان است، خداوند نیز در حساب آنها چنان سختگیرى مى کند، که باید در برابر هر کارى که کرده اند، جوابگو باشند، بى آنکه کمترى گذشتى درباره آنها شود!

امّا به عکس، کسانى هستند آسانگیر و پرگذشت و بزرگوار، مخصوصاً به هنگامى که در برابر دوست و آشنا و یا کسانى که بر آنها حق دارند و یا افراد ضعیف قرار مى گیرند، آن قدر بزرگوارند که سعى مى کنند، در بسیارى از موارد خود را به

ص: 387


1- تفسیر برهان، جلد 2، صفحه 288، ذیل آیه 21، سوره رعد، تفسیر نمونه ذیل آیه 18 آورده است.
2- سوره انشقاق، آیه 7 و 8.
3- سوره طلاق، آیه 8.

تغافل زنند و گناهان بعضى را نادیده بگیرند، البته گناهانى که نسبت به آنها جنبه شخصى دارد، خداوند در مورد این گونه اشخاص آسان مى گیرد و آنها را مشمول عفو بى پایان و رحمت وسیع خود قرار مى دهد و با حساب یسیر و آسان آنها را محاسبه مى کند و این درسى است بزرگ براى همه انسانها، مخصوصاً کسانى که مصدر کارى هستند و با گروه زیادى سر و کار دارند.(1)

اگر ما در محاسبات خود سختیگرى نکنیم خداوند نیز حساب ما را آسان مى گیرد و بلکه بدون حساب وارد بهشت مى کند، و بدون حساب روزى مى دهد (یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیْرِ حِسَاب)(2)

اگر انسان سهل الامر و خفیف المؤونه شد کارهاى او را خداوند سریع سامان مى دهد، گاهى انسان تعجب مى کند از بعضى افراد که چگونه کارهاى زندگى آنها سریع و راحت حلّ مى شود، گویا دست خداوند قبل از رسیدن او گره را باز کرده است، حتى دیده شده چنین افرادى مرگ و کارهاى بعد از مرگشان به راحتى انجام مى گیرد و مى گویند چه مرگ راحتى کرد و چگونه کارها و قرضهایش سریع انجام و پرداخت شد، اینان هم خود سبکبار و سبکبالند و به راحتى به سوى آخرت پرواز مى کنند و هم بار مردم را سبک مى کنند و تکلیفى به دوش دیگران نمى گذارند، دیگران را براى کار خود به زحمت نمى اندازند.

امام صادق(علیه السلام) در روایتى مى فرمایند: «تکلّف در هر بابى و موردى از اخلاق و سیره صالحین نیست و خداوند متعال به پیامبرش فرمود: «قُل لا اَسْئلکُم علیه من اَجر و ما اَنا مِنَ المتکلّفین»: «بگو بر امور رسالت خود اجر و پاداشى از شما نمى خواهم و من از افراد متکلّف سختگیر نیستم».(3)

* * *

ص: 388


1- تفسیر نمونه، جلد 10، صفحه 181 _ 180.
2- سوره غافر(مؤمن)، آیه 40.
3- سفینة البحار، جلد 2، صفحه 490، و در تفسیر نور الثقلین، جلد 4، صفحه 473 نیز با تغییرى آمده است.

71_ محافظت از دین

(حریزاً دینُه)

ترجمه: (مى بینى پرهیزگار را که) دین او داراى حرز و حصار و محفوظ است.

* * *

شرح: از صفات دیگر پرهیزگاران مصون بودن دین و عقائد آنها از امورى است که موجب نقص و خلل در آن مى شود، این محفوظ بودن دین ناشى از ایمان آنها است که با یقین آمیخته است.

در ذیل فراز: «ایمانا فى یقین» توضیح دادیم که ایمان اشخاص و عقاید آنها داراى شدت و ضعف است و گاهى از روى تقلید و بدون دلیل و استدلال است و گاهى از روى دلیل و استدلال است و گاهى بالاتر از این دو است: یعنى از روى علم است با آگاهى به این که علم او هم صحیح و مطابق با واقع است و این «علم الیقین» است.

ایمان و اعتقاد تقلیدى و استدلالى هر دو با شبهه و اشکال تراشى ممکن است، تضعیف و یا تخریب شود، ولى علمى که به صورت یقینى درآمد، احتمال خلاف در آن راه ندارد، زیرا دارنده این علم مى داند که واقع، همان ادراکى است که کرده است.

ص: 389

مرحوم خوئى شارح نهج البلاغه مصون بودن دین از شکوک و شبهات را عنوان کرده است و مى توان گسترده تر از آن بیان کرد و مطلق چیزهائى را گفت که موجب خلل و نقص و یا نابودى دین مى شود، متقین دین خود را در حفاظت دارند، چنانکه اهل دنیا اشیاء گرانبهاى خود را در گاوصندوقها حفاظت مى کنند.

گاهى انسان تعجب مى کند از بعضى که دین و عقیده خود را به نازلترین قیمت مى فروشند در حالى که اگر ما به این قیمت نفروشیم ممکن است به قیمت گران بفروشیم!

چه افرادى بودند که براى یک کیسه برنج دین و شرف فروختند و جاى تعجب نیست چه تضمینى هست که ما اگر در شرائط آنها باشیم چنین نکنیم!

بسیارى از افرادى که در کربلا حاضر شدند و در لشکر عمرسعد قرار گرفتند، و با حسین بن على(علیه السلام) و امام وقت خود جنگیدند، به خاطر گرفتن پول ناچیز به این کار اقدام کردند، آنها دین خود را فروختند، اینها افرادى بودند که اگر گوهر ایمان و دین داشتند، در حرز و حفاظ قرار نداده بودند، بلکه در برابر طوفان شهوات قرار دادند و این طوفان برحسب سنگینى و سبکى دین آنها، دین یکى را زودتر و دین دیگرى را کمى دیرتر برد.

در انقلاب اسلامى که به رهبرى امام فقید، خمینى کبیر به وقوع پیوست چه بسیار افراد به ظاهر متدّینى را دیدیم که براى مالى اندک دین خود را فروختند و مردم را با بمب گذاریها به خاک و خون کشیدند، حتى میعادگاه نماز جمعه ها را با خون مردم و ائمه جمعه رنگین کردند! ولى این تاریخ است که تکرار مى شود و حوادث صحراى کربلا مکرّر به نمایش مى گذارد، ولى با بازیگرانى دیگر و این ما هستیم که باید از تاریخ عبرت بگیریم.

اى کاش دین خود را مى فروختند و دنیاى خود را آباد مى کردند، بعضى دین مى فروشند و دیناى دیگران را آباد مى کنند و این نهایت بدبختى است!

ص: 390

در اینجا حکایتى تاریخى و واقعیتى دردناک را یادآور مى شویم که شاید پند گیریم و گوهر عقاید را با مطالعه عمیق تر و با ایمان بیشتر محفوظ تر گردانیم.

این قضیه را مرحوم شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا(علیه السلام) و مرحوم مجلسى در «بحار الانوار» آورده است. از عبیداللّه بزاز نیشابورى که مردى مسن بود، نقل کرده اند که گفت: میان من و حمید بن قحطبة الطائى الطوسى (والى خراسان) دوستى بود، من در بعضى مواقع وارد بر او مى شدم، چون خبر آمدن من به او رسید، مرا استحضار نمود و من جامه سفر را عوض نکرده بودم، و آن موقع ماه رمضان وقت نماز ظهر بود، چون بر او وارد شدم دیدم او را در خانه اى که آب در آن خانه جارى بود، بر او سلام کردم و نشستم، پس طشتى و ابریقى (آفتابه اى) آوردند و دست او را شستند، و مرا نیز امر نمود، دستم را شستم و غذا حاضر ساختند، در این حال به خیالم خطور کرد که ماه رمضان است.

چون متذکر شدم، دست نگاه داشتم، حمید گفت چرا غذا نمى خورى، گفتم ماه رمضان است و من هم مریض نیستم و علتى ندارم که روزه خود را افطار کنم، شاید شما را عذرى یا علتى باشد که، افطار مى کنید.

گفت مرا هم علّتى نیست، من هم صحیح و سالم هستم؛ در این حال اشک از دیده اش جارى شد و مشغول غذا خوردن شد، بعد از غذا گفتم چه چیزى تو را به گریه انداخت، گفت وقتى هارون در طوس بود، شبى کسى را نزد من فرستاد که پیش امیرالمؤمنین هارون بیا چون وارد بر او شدم پیش روى او شمعى برافروخته و شمشیرى کشیده بود و در کنار او خادمى ایستاده بود، سر خود را بلند کرد، و گفت: اطاعت تو نسبت به امیرالمؤمنین چگونه است؟

گفتم: به نفس و مال اطاعت مى کنم، و حاضرم این دو را در راه شما بدهم، سر خود را به زیرا افکند و اجازه مرخصى داد و کمى در منزل خود استراحت کرده بودم که دوباره شخصى را نزد من فرستاد و گفت باز خلیفه تو را مى خواهد، من در نزد

ص: 391

خود گفتم: «انّا للّه و انّا الیه راجعون»: و بر خود ترسیدم که عزم و اراده قتل مرا کرده باشد، قضیه به همان صورت اول گذشت و همان سؤال را تکرار کرد من گفتم: به نفس و مال و عیال و فرزند اطاعت مى کنم (الَعَبْدُ وَ ما فى یَدِه کانَ لِمولاه) این بار تبسمى کرد و اذن مراجعت داد، پس از مدتى که بازگشته بودم، بار دیگر مأمور او آمد: «اَجِبْ امیرالمؤمنین) باز امیرالمؤمنین، تو را احضار مى کند، این بار نیز همان سؤال را تکرار کرد و من گفتم به نفس و مال و عیال و فرزند و دین اطاعت مى کنم (یعنى آخرین چیزى که دارم، دین است که در راه تو مى دهم). خنده اى کرد و گفت: این شمشیر را بگیر و هر چه این خادم گفت عمل کن!

خادم شمشیر را به من داد و مرا بر در خانه اى که بسته بود برد و درب را گشود، دیدم در وسط آن خانه چاهى است و در آن خانه سه اطاق بود، که دربهاى آن بسته بود، درب یکى را گشودم، بیست نفر را که بعضى پیر بودند و بعضى جوان با موهاى بلند، در غل و زنجیر دیدم، خادم به من گفت: امیرالمؤمنین تو را مأمور کرده که اینها را به قتل رسانى و همه از سادات علوى و از اولاد على(علیه السلام) و فاطمه(علیها السلام) هستند، یکى یکى را گردن زده و جسد و سرها را درون چاه انداختم! سپس درب اطاق دوم و سوم را گشودم و در هر کدام بیست سیّد بودند که مجموع همه آنها شصت نفر مى شدند، بقیه را نیز به همین طرز به قتل رساندم، آخرین نفر، پیرمدى بسیار نورانى و روشن ضمیر بود، به من گفت واى بر تو جواب جدّم پیامبر(صلی الله علیه و آله) را چه مى دهى که اولاد او را چنین گردن زدى؟! خواستم دست نگه دارم خادم خلیفه نگاهى غضب آلود به من کرد و ترسیدم و او را هم گردن زدم و در چاه انداختم و پس از کشتن این شصت پیر و جوان علوى و فاطمى در یک شب، دیگر نماز و روزه براى من چه فائده اى دارد که مى دانم مخلّد در آتش خواهم بود.(1)

آرى حبّ جاه و مقام و شهوت انسان را به جائى مى رساند که باارزش ترین چیز

ص: 392


1- بحار الانوار، جلد 48، صفحه 176 تا 178 _ عیون الاخبار الرضا(علیه السلام)، جلد 1، صفحه 108.

خود را که از جان و مال و ناموس ارزشمندتر است به بهائى اندک مى فروشد، اگر همه دنیا را هم به انسان دهند در برابر زندگى ابدى آخرت بسیار کم ارزش است.

وقتى خبر عملکرد حمید (والى خراسان) را به حضرت رضا(علیه السلام) دادند، فرمود یأس و ناامیدى او از رحمت پروردگار، گناهش بیشتر از قتل شصت سیدهاشمى است!(1) (یعنى گناه ناامیدى این قدر بزرگ است و درگه او درگه نومیدى نیست).

مواظب باشیم دین فروش نشویم، نه ارزان نه گران، در این وادى ما باید به کسى اقتداء کنیم که فروشنده نباشد، به مولائى چون على بن ابیطالب(علیه السلام) اقتداء کنیم که مى فرماید حاضر نیستم کمترین ظلمى به کسى نمایم و دانه اى از دهان مورى گیرم، به این مولى اقتداء کنیم که چراغ بیت المال را به خاطر رف خصوصی طلحه و زبیر خاموش می کند به او اقتدا کنیم که در برابر تقاضاى برادرش عقیل، آهن داغ به دست او نزدیک مى کند، به فرزند او حسین بن على(علیه السلام) اقتداء کنیم که جان و یاران خود را مى دهد، ولى دین نمى دهد، حاضر به اسارت زن و بچه خود مى شود ولى عقیده خود را از دست نمى دهد، به برادرش ابوالفضل(علیه السلام) اقتداء کنیم که وقتى شمر ذى الجوشن براى او امان نامه مى آورد تا دین خود را به دنیا بفروشد دست ردّ به سینه آنها مى زند، به حجر بن عدى ها و میثم تمارها اقتداء کنیم که جان مى دهند و از عقیده و آئین خود محافظت مى کنند.

اى عزیز! رفیق، همسر، پدر، مادر، برادر، خواهر و فرزند گرامى هر کدام از تو توقعاتى دارند، خصوصاً اگر به جائى رسى، از تو ملاحظاتى مى طلبند، اگر دیدى تقاضاها و توقعات آنها مساوى با شکستن حریم دین است بگو تا این جا رفاقت و

ص: 393


1- چهارده معصوم(علیهم السلام)، صفحه 996، در همین کتاب، صفحه 995 دارد که هارون در طوس باغى داشت که مکرر به طوس مى رفت و در سال 193 به طوس آمد و فوت کرد و در باغ حمید بن قحطبه او را دفن کردند، در صفحه 996 نیز مى گوید که این حمید، همان کسى است که در مجلس مأمون در اثر اهانت به حضرت، شیر روى پرده به امر حضرت او را بلعید.

پدرى و زوجیت و برادرى و خواهرى است، از این جا به بعد حریم دین است، دین فروشى نمى کنم، ضوابط مقدم بر روابط است، آن هم ضوابط و قوانین الهى.

مواظب باش که شیطان تو را نفریبد که دین فروشى آسان و عقوبت آن بسیار دشوار است. خداوند ما را از این امتحان الهى سربلند بیرون آورد و دین و عقیده ما را از گزند حوادث و فتن مصون و محفوظ دارد ان شاء الله تعالى.

* * *

ص: 394

72_ خاموش کردن شعله هاى شهوت

«مَیْتَةً شَهوَتُه»

ترجمه: (مى بینى براى پرهیزکار که) شهوت او مرده است.

* * *

شرح: از ویژگیهاى دیگر پرهیزکاران خاموش کردن شعله هاى شهوت است، مراد از مرگ شهوت، کنترل و اعتدال آن و عدم سرکشى آن است، نه این که واقعاً این غریزه خدادادى را نابود کنند که این نیز طبق روایات عملى نکوهیده و غیر جائز است، حضرت، موت را کنایه از فروشى شهوت و عدم طغیان گرفته اند، زیرا مرده نیز بعد از مرگ دیگر قدرت طغیانگرى ندارد، شهوت دشمنى است که اگر رها شود، انسان را به هلاکت مى اندازد.

امام صادق(علیه السلام) از رسول گرامى اسلام(صلی الله علیه و آله) نقل کردند که: «ثلاث اَخافُهُنّ على اُمّتى بعدى: الضلالة بعد المَعْرِفته و مَضَلات الفِتَنْ و شَهْوَةُ البَطْنِ و الفَرْج»: «سه چیز است که بعد از خود بر امت خود مى ترسم: گمراهى بعد از معرفت و شناخت، و گمراهى در آزمایشها و امتحانات، و شهوت شکم و فرج» (اشاره به شهوت جنسى).(1)

ص: 395


1- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 146، ذیل همین فراز.

امام باقر(علیه السلام) مى فرمایند: «عبادتى با فضیلت تر از پاکدامنى شکم و فرج نیست».(1)

امام صادق(علیه السلام) مى فرمایند: امیرالمؤمنین(علیه السلام) بسیار فرمودند که: «اَفْضَلُ العبادةِ العِفاف»: «بهترین عبادت، عفاف و پاکدامنى و کنترل شهوات است».(2)

مولى على(علیه السلام) در وصیّتى به فرزند خود محمدبن حنفیه، مى فرمایند: مَنْ لَم یُعطِ نَفْسَه شَهْوَتَها اَصابَ رُشْدَه؛ «کسى که خواهش هاى نفس را در اختیارش نگذاشت و به خواسته ها و تمایلات آن جواب مثبت نداد، به رشد و هدایت رسیده است».(3)

میلها و خواسته ها در هر زمینه اى که باشد، براى پرهیزکاران واقعى قابل کنترل است، و هیچگاه اسیر و برده شهوت نمى شوند.

زیرا برده شهوت پست ترین مردگان است«عبدالشهواة اذلُّ من عبدالرّق»(4) و کسى که اسیر شهوت شد، اسارتش پایان نپذیرد، مگر با مرگ «عبدُ الشّهوة اَسیرٌ لا ینفک أسْرهُ»(5) و پرهیزکاران به مقتضاى علم (و ایمانى) که دارند به بردگى شهوت کشیده نمى شوند که «الجاهلُ عَبدُ شهوتِه»: «جاهل برده شهوت خود است»(6) و اساساً خواهشهاى نفسانى جاهلان را اسیر مى کند «الشهواتُ تَسْتَرِقُّ الجُهُول»(7) و اگر شهوت کنترل شد یعنى عقل حاکم شده است:

کدخداى تن بشر عقل است *** از همه حال باخبر عقل است

ص: 396


1- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 146، ذیل همین فراز.
2- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 146، ذیل همین فراز.
3- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 146، ذیل همین فراز.
4- غررالحکم.
5- غررالحکم.
6- غررالحکم.
7- غررالحکم.

هر که با عقل آشنا باشد *** از همه عیبها جدا باشد(1)

یکى از عرفا گفته است: چه حیوان چموشى محتاج تر است به لجام محکم، از نفس خودت.(2)

یکى از زاهدان گفته: دشمنان انسان سه چیز است: دنیا، شیطان و نفس او، خود را از دنیا با زهد و بى اعتنائى به آن و از شیطان با مخالفت با آن و از نفس با ترک شهوات آن، حفظ کن.(3)

سقراط حکیم مریض بود به او گفتند: براى شما مرغى ذبح کنیم، گفت: دلهاى کسانى که در باب معرفت حقایق غرق باشند، منبرهاى فرشتگان و ملائکه است و شکم هاى کسانى که از شهوات لذت برند، قبرهاى حیوانات هلاک شده است.(4)

یکى از حکماى هند گفت: از دو دسته از مردم باید پرهیز کرد و دورى گزید، یکى کسى که بگوید: نه ثوابى، نه عقابى، نه معادى و نه نیکى و نه گناهى است (منکر این امور باشد و خداشناس نباشد) و دیگر آنکه مالک شهوت خود نباشد و قادر بر گرداندن قلب و دیده اش از شهوت نباشد.(5)

در روایتى آمده است: «اِسْتَهِینُوا بِالموت کیلا تَمُوتوا و اَمِیْتُوا الشهواتِ تَخْلُدُوا»: «مرگ را خوار و حقیر شمارید تا نمیرید و شهوات را بمیرانید تا زندگى جاودانه یابید».(6)

یکى از عوامل خاموش کردن شعله هاى خانمان سوز شهوات، حفظ شکم و عدم پرخورى است که حضرت در فراز قبل متذکر شده اند و گویا این فراز معلول فراز

ص: 397


1- ترجمه و شرح مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه، از حسن مصطفوى، صفحه 160 با تلخیص.
2- احیاء العلوم غزالى، جلد 3، صفحه 66.
3- احیاء العلوم غزالى، جلد 3، صفحه 66.
4- اخلاق محتشمى، صفحه 349.
5- اخلاق محتشمى، صفحه 348.
6- اخلاق محتشمى، صفحه 347.

قبلى است و حضرت پس از آن ذکر کردند.

خداوند ما را از همنشینى شهوت دور گرداند که مولى فرمودند: «قَرین الشَهوة مریضُ النّفس مَعْلُولُ العقل»: «همنشین شهوت و تمایلات نفسانى، داراى نفس مریض و عقل علیل است».(1)

* * *

ص: 398


1- غررالحکم.

73_ مهار کردن قوه غضب

اشاره

(مکظوماً عَیظُه)

ترجمه: (مى بینى براى فرد پرهیزکار که) خشم او فرو نشسته است.

* * *

شرح: در فراز قبل اشاره به مهار کردن قوه شهوت بود و حال اشاره به مهار کردن قوه غضب، دو قوه اى که مى تواند، تحت نفوذ عقل عمل کند، و انسان را مثل دو بال به عالم ملکوت پرواز دهد.

مفردات راغب گوید(1) «کظم» محل خروج نفس را گویند و در موارد سکوت استعمال مى شود (انسان ساکت کسى است که گویا محل خروج کلمات را بسته است).

در مورد «غیظ» نیز مى گوید(2): شدیدترین حالت غضب است و آن حرارتى است که انسان از فوران خون قلبش احساس مى کند.

در لغت وقتى سقّا دهنه مشک را بعد از پر شدن آب مى بندد «کظم السقّاء»(3)

ص: 399


1- مفردات، صفحه 449.
2- مفردات، صفحه 382.
3- مفردات، صفحه 382.

گویند دهنه مشک را مى بندد تا آبهاى جمع شده در درون آن بیرون نریزد، فردى که در حالت عصبانت به سر مى برد کوره اى از آتش مى شود، اگر خود را کنترل کند کظم غیظ کرده است، بسیارى از جنایتها، قتلها و کشتارها، از این آتش درونى (غضب) سرچشمه مى گیرد.

انسان در حال غضب، تجلى گاه جهنم است، اگر خود را کنترل نکرد، زبانه و شراره این آتش به بیرون سرایت مى کند و در روز قیامت با همین آتش مى سوزد، صداى تنفّس و ناله انسان غضب کرده، صداى غیظ آلود جهنم است (سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً و زَفیرا): براى جهنم ناله غیظ آلود و رفت و برگشت تنفس او را مى شنوند گویى جهنم مثل موجودى زنده است.

چنانکه در روایت است، از جاهائى که شیطان بسیار به انسان نزدیک مى شود حال عصبانت است، پس در این حالى که محدوده قدرت شیطانى است، نه تصمیم گیر و نه عملى انجام ده، که هر دو شیطانى است و همیشه این شعار را مدّ نظر داشته باش، که در حال عصبانت نه تصمیم، نه اقدام! محقق بزرگ، احمدبن محمد، معروف به ابن مسکویه در کتاب «طهارة الاعراق» که از کتب کم نظیر و گرانقدر در نیکوئى ترتیب و حسن بیان است، درباره غضب سخنى دارد که حاصل ترجمه اش قریب به این مضمون است:

«غضب» در حقیقت عبارت از حرکتى نفسانى است که بواسطه آن، جوشش در خون قلب براى شهوت انتقام حادث شود. پس وقتى که این حرکت تند شود، آتش غضب را افزون کند و بر افروخته تر سازد و شریانهاى مغز را پر کند از یک دود تیره و تاریکى به واسطه آن خود عقل کم و ناچیز شود و کار او ضعیف گردد و مَثَل انسان در این هنگام، چنانچه حکما گویند، مَثَل غارى شود که در آن آتش افروزند و از دود خفه کننده پر گردد. پس علاج آن سخت شود و خاموش نمودن آن مشکل گردد و چنان شود که هر چه بر وى افکنند که او را فرو نشاند خود او نیز جزء آن شود

ص: 400

و بر ماده آن افزاید و سبب ازدیاد آن شود، پس از این سبب است که انسان در این حال از رشد و هدایت باز مى ماند.

پس از آن فرماید: و امّا بقراط (حکیم) گوید که من از کشتى اى که دچار بادها و طوفان هاى سخت شود و آن را موج هاى دریا متلاطم سازد، امیدوارترم از شخص غضبناک برافروخته، زیرا ممکن است کشتى را در این حال، ملاّحان با لطائف الحیل به ساحل نجات هدایت کنند و امّا نفس وقتى آتش در آن شعلهور گردد، امید نجات براى او نیست... زیرا که هر چه حیله به خرج دهى از قبیل مواعظ و نصائح و هر چه با او فروتنى و زارى نمائى بر شعله و مایه آن افزاید.(1)

قوه غضب در اصل یکى از نعمتهاى بزرگ الهى است که بوسیله آن انسان مى تواند بقاى خود را حفظ کند و مدخلیتى بزرگ در تشکیل مدینه فاضله و نظام برتر دارد.

این قوه مایه (اشدّاء على الکفار):(2) است که از اوصاف مؤمنین است، اشتباه کردند کسانى که فکر کردند، باید قوه غضبیه کشته شود و خاموش کردن آن از کمالات و معارج نفس است، آنها از مقام اعتدال و حدّ کمال غافلند، نفهمیدند که در جمیع سلسله حیوانى خداوند این قوه را عبث و بیهوده نیافریده است، این سرمایه زندگانى را بى جهت نداده است، جهاد با دشمنان دین و دفع دشمن از مال و ناموس و دیگر نوامیس مبتنى بر این قوه است.

آنچه مذمت شده، جنبه افراط آن است که امام صادق(علیه السلام) از رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) نقل کردند: «الغضب یُفْسِدُ الایمان کما یُفْسد الخَلّ العَسَل»: «غضب ایمان را فاسد مى کند، چنانکه سرکه عسل را».(3) امام باقر(علیه السلام) نیز فرمودند: «این غضب تکه آتشى از

ص: 401


1- چهل حدیث امام خمینى، صفحه 114 _ 113.
2- سوره فتح، آیه 29.
3- کافى، جلد 2، کتاب الایمان و الکفر، باب الغضب، حدیث 1.

شیطان است که در قلب فرزند آدم افروخته شده است»(1) در حدیثى دیگر فرمودند: در تورات در خطابهائى که به موسى(علیه السلام) شده، نوشته است: اى موسى غضب خود را از کسى که تو را بر او مسلط کرده ام، نگاه دار، من نیز غضب خود را از تو باز مى دارم».(2)

این حدیث نشان مى دهد که غضب بر زیردست مظلوم، غضب الهى را به دنبال دارد.

امام صادق(علیه السلام) مى فرمایند از پدرم شنیدم که مى فرمود: مردى بادیه نشین نزد رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) آمد و گفت: من در بیابان زندگى مى کنم، جامع ترین کلمات را (که کوتاه و پرمعنا) باشد به من تعلیم کن! حضرت فرمودند: «آمُرُک اَنْ لا تَغْضَب»: تو را امر مى کنم که غضب نکنى»!

سپس امام صادق(علیه السلام) فرمودند: پدرم مکرّر مى فرمود: چه چیزى سخت تر از غضب است؟ همانا مرد غضب مى کند و نفس محترمه اى را که خداوند ریختن خون آن را حرام کرده، مى کشد و افتراء و نسبت ناروا به زن عفیفه و پاکدامنى مى دهد.(3)

علاج غضب

الف _ براى علاج غضب در همان حالت غضب و اشتعال آن، امورى علمى و عملى را علماء اخلاق و روانپزشکان ذکر کرده اند:

1_ علاج علمى _ آن که در مفاسد غضب فکر کند که موجب هتک حرمت و نوامیس مردم مى شود، گاه موجب قتل یا به خاک مذلت نشاندن مظلومى مى گردد، گاهى باعث کینه توزى و حسد و غیره مى شود و این مفاسد هر یکى براى هلاکت انسان کافى است.

ص: 402


1- کافى، جلد 2، کتاب الایمان و الکفر، باب الغضب، حدیث 12.
2- کافى، جلد 2، کتاب الایمان و الکفر، باب الغضب، حدیث 7.
3- سوره آل عمران، آیه 134.

2_ علاج عملى _ عمده آن انصراف و منحرف کردن نفس در ابتداى پیدایش این حالت است، زیرا که آتش را در مراحل ابتدائى به راحتى مى توان مهار کرد، تا این شعله بیشتر مشتعل نشده خود را به وسائلى منصرف کند، یا به رفتن از آن محل، یا به تغییر حالت، اگر نشسته است برخیزد و اگر ایستاده است بنشیند، یا به ذکر خداى مشغول شود، بلکه بعضى ذکر خدا را در حال غضب واجب دانسته اند.

در نزد امام باقر(علیه السلام) سخن از غضب به میان آمد، فرمودند: «همانا انسان غضبناک مى شود و راضى نمى شود تا داخل آتش شود، پس هر کسى که غضب بر کسى کرد و ایستاده است زود بنشیند، زیرا این عمل موجب رفتن وسوسه شیطان از او مى شود...».(1)

ب _ براى معالجه اساسى غضب نیز فرموده اند: باید ریشه غضب را جستجو کرده و با آن مبارزه نمود، گاهى عجب، افتخار، تکبر، لجاجت، مزاح، و غیره است ولى عمده آنها به دو چیز برمى گردد:

یکى حبّ نفس است، که از آن حبّ مال و جاه و شرف و حبّ نفوذ اراده و بسط قدرت تولید مى شود، و اینها نوعاً اسباب هیجان آتش غضب مى گردد، زیرا انسانى که داراى این چنین محبتهائى است، به این امور خیلى اهمیت مى دهد، و موقعیت اینها در قلبش بزرگ است و اگر مختصر مزاحمتى در یکى از اینها برایش پیش آمد کند و یا احتمال مزاحمت دهد، بى موقع غضب کند و جوش و خروش نماید و مالک نفس خود نشود ولى اگر تمایلش چندان شدید نباشد، به این امور اهمیت ندهد و سکونت نفس و طمأنینه حاصل از ترک حبّ جاه و شرف و سایر شُعَبات آن نگذرد نفس برخلاف رویه و عدالت قدمى گذارد. و انسان بى تکلّف و زحمت در مقابل ناملایمات بردبارى کند و عنان صبرش گسیخته نشود و اگر حبّ دنیا از دلش ریشه کن شود و قلع این ماده فساد بکلّى شود، تمام مفاسد نیز از قلب

ص: 403


1- کافى، جلد 2، کتاب الایمان و الکفر، باب الغضب، حدیث 2.

هجرت کند و تمام محاسن اخلاقى در مملکت روح وارد گردد.

و سبب دیگر از مهیّجات غضب آن است که انسان غضب و مفاسد حاصل از آن را که از اعظم قبائح و نقایص و رذائل است، به واسطه جهل و نادانى، کمال گمان کند و از محاسن شمرد، چنانچه بعضى از جهّال آنها را از جوانمردى و شجاعت و شهامت و بزرگى دانند و از خود تعریف ها و توصیفها کنند که ما چنین و چنان کردیم و شجاعت را که از اعظم صفات مؤمنین است، با این صفت زشت اشتباه کند باید بداند که شجاعت غیر از این رذیله است و موجبات و مبادى و آثار و خواص آن نیز غیر آن است.

مبدأ شجاعت قوت نفس و طمأنینه آن و اعتدال و ایمان و قلّت مبالات به زخارف دنیا و پست و بلند آن است ولى غضب از ضعف نفس و سستى ایمان و عدم اعتدال مزاج و محبت دنیا و خوف از دست رفتن لذائذ دنیوى است و در مورد آثار نیز، فردِ غضبناک در حال شدت و فوران غضب مثل دیوانه ها، عنان گسیخته شده و چون حیوانات درنده گشته و بدون ملاحظه عواقب امور و بدون رویه و حکم عقل حمله کند و افعال و اطوار زشت و قبیح از او صادر شود، مالک زبان و دست و پا و سائر اعضاى خود نباشد چشم و لب و دهن را به طورى زشت و بدترکیب کند که اگر در آن حال آئینه به دست او بدهند، از زشتى صورت خود خجل و شرمسار گردد.

بعضى از اینها به حیواناتى بى شعور بلکه به جمادات غضب کنند هوا و زمین و برف و باد و باران و سائر حوادث را سبّ کنند، اگر خلاف مطلوب آنها جریان پیدا کند، گاهى بر قلم و کتاب و کاسه و کوزه غضب کنند، آنها را درهم شکنند یا پاره کنند، ولى شخص شجاع در تمام این موارد برخلاف عمل کند، کارهایش از روى رویّه و میزان عقل و طمأنینه نفس است، به موقع غضب کند و در موقع خود حلم پیشه کند، هر چیزى او را به غضب در نیاورد، و موقع غضب به کلى از کنترل خارج نمى شود و با تمیّز و عقل انتقام کشد، مى فهمد از که انتقام کشد و به چه اندازه و به چه کیفیت

ص: 404

کند و از که عفو و اغماض نماید و بطور کلى کارى کند که پشیمانى ندارد.(1)

یکى از حکماء جمله بسیار ارزنده اى دارد که قابل توجه است، او مى گوید: «لا یَفى عِزُّ الفضبِ بَذِلّة الاعتذار»: «عزت غضب به ذلت معذرت خواهى برابرى نمى کند».(2)

یعنى فرد غضبناک فکر مى کند با این عمل عزّتى براى خود کسب کرده و خود را مى گیرد و به خود مى بالد، ولى این عزّت در برابر ذلّت پشیمانى و عذرخواهى قابل مقایسه نیست، اصلا در این عمل هر چه هست ذلت است و نزد ارباب بصیرت عزّتى نیست.

مردى به نزد ربیع بن زیاد حارثى آمد و گفت فلانى غیبت تو را کرده، و به تو دشنام داده، گفت: به خدا قسم من از کسى که به او امر کرده خشمگین و غضبناکم، مرد گفت چه کسى به او امر کرده است؟ گفت شیطان، دشمن خدا، گمراه کرد او را تا به گناهش وادارد و اراده کرد تا مرا بر ضد او غضبناک کند و مجازاتش کنم و به خدا آنچه را دوست دارد به او ندهم، خداوند گناهان ما و آن مردى را که پشت سر من غیبت کرد و ناسزا گفت، بیامرزد.(3)

پس برادر کظم غیظ کن و شعله خشم خود را با آب سرد حلم فرو نشان.

رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «ما تَجَرَّع عبدٌ جرعَةً اَفضَلْ عند اللّه مِنْ جرعة غیظ کَظَمَها لِلّه ابتغاء وجه اللّه»: «هیچ بنده اى جرعه اى نخورد که با فضیلت تر باشد نزد خداوند از جرعه غیظى که آن را براى خدا و رسیدن به رضاى او خورد و کظم غیظ نمود».(4)

ص: 405


1- چهل حدیث، ذیل حدیث هفتم.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ذیل همین فراز، جلد 10، صفحه 158.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ذیل همین فراز، جلد 10، صفحه 158.
4- کنز العمال، خبر 5819.

در جاى دیگر فرمودند: کسى که کظم غیظ نمود، خداوند درون او را پر از ایمان گرداند.(1)

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: هیچ جرعه اى بنده ننوشد نزد خداى عزوجل که محبوبتر باشد از جرعه خشمى که هنگام غیظ در دل بنوشد، بوسیله صبر یا خویشتن دارى.(2)

در جاى دیگر فرمودند: از محبوبترین راهها به سوى خداوند عزوجل دو جرعه است: یکى جرعه غضبى که با حلم رد کنى و دیگرى مصیبتى که با صبر دفع کنى.(3)

مرحوم الهى در ذیل فرازهاى (تراه قریباً امله قلیلا زلله خاشعاً قلبه قانعة نفسه منزوراً کله سهلا امره حریزاً دینه میتة شهوته مکظوما غیظه) گوید:

تو چون آن پاک گوهر باز بینى *** بدین اوصاف خوش دمساز بینى

امل نزدیک و لغزش اندک و باز *** دل خاشع به مهر دوست دمساز

قناعت پیشه و کم خوار و آسان *** همه کارش در آئین سخت بنیان

به دست قدرت روحانى خویش *** سپرده شهوت نفس بد اندیش

فرو بنشانده شعله آتش خشم *** نه چینش در جبین نى خیره در چشم

حکایت

شنیدستم کنیز شاه سجاد *** که بر حلمش ز ایزد آفرین باد

فتاد ابریقش از کف بر رخ شاه *** که گلگون گشتى از خون روى آن ماه

شه دین بر کنیزک دیده بگشود *** نگاهى خوش به چشم قهر فرمود

ص: 406


1- بحار الانوار، جلد ج 69، صفحه 382.
2- کافى، جلد 2، صفحه 111.
3- کافى، جلد 2، صفحه 110، اخبار در مورد فضل کظم غیظ بسیار وارد شده و در کافى نیز بابى بر آن باز کرده است.

کنیز (الکاظمین الغیظ) برخواند *** هماندم خشم و قهر شاه بنشاند

ز قرآن باز خواند او آیت عفو *** شه سجاد برزد رایت عفو

به ذکر محسنین آمد که سجاد *** به جاى قهر کرد از لطفش آزاد

الهى شو زنیکان جو نشانه *** وز آن شه بشنو آن شیرین ترانه

از آنشه بردبارى را بیاموز *** چراغ معرفت جان را بیفروز

که با نیکى و حلم و بردبارى *** رهى از جور خلق و قهر بارى

حکایت

شنیدستم ز عیساى مجرّد *** یکى پرسید کى روح مؤیّد

چه باشد سخت تر در هر دو عالم *** بگفتا خشم ایزد دان مسلّم

بگفت آن کیست کز خشم خدا رست *** بگفت آن کس که چشم از خشم خود بست

* * *

تو با هر نیک و بد گر هوشیارى *** رها کن خشم و بگزین بردبارى

به دام خشم و شهوت تا اسیرى *** اگر شاهى یکى مسکین فقیرى

الهى خشم خود بنشان چو خواهى *** که ایمن باشى از خشم الهى

* * *

ص: 407

ص: 408

74_ 75 _ همگان به خیرش امیدوار و از شرش در امانند

اشاره

«الخیر منه مَأمول و الشرّ منه مَأمون»

ترجمه: از او (متّقى) امید خیر است و امنیت از شر.

* * *

شرح:

دو ویژگى بارز متقین صدور خیر از آنها و عدم صدور شر از آنها است، یا اگر شرّى به آنها نسبت داده شود، شرّى نسبى است چون خیر و نیکى، بسیار از پرهیزکاران صادر مى شود، مردم امید آن را از آنها دارند، و چون داراى ملکه تقوى هستند، شرى از آنها صادر نمى شود و مردم از شرّ آنها کاملا در امان هستند.

مسئله خیر و شرّ را در ذیل فراز «شرورهم مأمونة» توضیح دادیم و اینجا نیز اضافه مى کنیم:

تعریف خیر و شرّ

تفسیر خیر و شر از دید یک فرد معتقد به مبدأ و معاد این است که هر چه مایه تکامل بشر و سوق او به طرف اللّه شود خیر و هر چه باعث تنزّل و انحطاط و دورى از خدا شود، شرّ است. هر کمالى خیر و هر عدم کمالى شرّ است، خداوند خیر و شرّ کتاب تکوین را با فرستادن قرآن بیان فرمود، مولى على(علیه السلام) در نهج البلاغه

ص: 409

مى فرماید: «اِنّ اللّه سبحانه اَنْزَلَ کتاباً هادیاً بَیَّنَ فیه الخیر و الشّر فَخُذُوا نَهجَ الخَیر تَهْتَدُوا واصْدِفوا عن سَمْتِ الشّر تَقصُدُوا»: «خداوند سبحان کتاب هدایت کننده اى را فرستاد و خیر و شرّ را در آن تبیین فرمود، پس راه خیر را پیش بگیرید که هدایت مى شوید و از جانب شرّ متمایل به منصرف شوید تا در مسیر مستقیم قرار گیرید».(1)

مفسّر این کتاب على(علیه السلام) نیز تأکید مى کند: «اذا رأیتم الخیر فَخُذوا به و اذا رایتمُ الشّرَ فأَعرضُوا عنه»: «هنگامى که خیر را دیدید آن را بگیرید و وقتى شرّ را ملاحظه کردید، از آن اعراض کنید»!(2)

در ذیل فراز «شرورهم مامونة» گذشت که عالم ترکیبى از خیر محض و شر محض نیست بلکه از نظر ما هر چه در عالم است خیر است و شرور یا امورى عدمى هستند، مانند جهل و مرگ و فقر که عدم علم و عدم حیات و عدم ثروت است و یا شرورى نسبى هستند، مثل نیش عقرب و زنبور یا سمّ مار و میکروبهاى موذى بیمارى زا، اینها گرچه امرى وجودى هستند، ولى شرّ محض نیستند، نیش عقرب و زنبور و مار همانند سلاح هائى است که در دست یک سرباز براى دفاع از خود و مرز و بوم و ناموس او است، اینها فى نفسه شرّ نیست اگر عقرب این نیش را به انسانى براى دفاع از خود زند، براى او شرّ نیست، خیر محض است گرچه براى مضروب و آن که نیش خورده شرّ است، میکروبهائى را نیز که ما موذى و بى فائده مى پنداریم در این عالم مأمورانى براى انجام کارى هستند و لازمه نظام احسن مى باشند گرچه در مواردى براى فردى مضرّ باشند.

بله اگر خود را محور قرار دادیم، و خود محور شدیم می گوئى این امور براى من شرّ است، یا خار کنار گل شرّ است ولى خود خار سپر حفاظتى گل است تا

ص: 410


1- نهج البلاغه، خطبه 167 صبحى صالح و 166 فیض الاسلام.
2- نهج البلاغه، خطبه 167 صبحى صالح و 166 فیض الاسلام.

حیوانات را از حریم گل دور کنند آنها مایه حفاظت حیثیت گل هستند ولى گلچین خود را مى نگرد.

بارانى که مى ریزد و قبلش بادى که مىوزد، حیاتبخش زمین و گیاهند، زنده شدن زمینها با باران و گرده افشانى گلها خیر است گرچه آن باد لانه ی پرنده اى را خراب و او را بى خانمان کند و آن باران خانه مورى را پر کند و خانه مستضعفى را خراب کند، باید مجموع را مطالعه کرد و نتیجه مطالعه این است که عالم خیر محض است و شرّ محض با آن جمع نمى شود.

پس آنچه پرهیزکاران انجام مى دهند، خیر است و شرّى ندارند، و اگر باشد مثل این شرور نسبى است، پرهیزکارى که در مقام استغاثه یک مؤمن به نفع او شهادت مى دهد، مسلماً براى طرف دیگر مخاصمه شرّ است ولى نسبت به ظالم شرّ است و این طبیعى مسئله است، در مقام قضاوت اگر حق را براى صاحب حق تشخیص داد به نظر طرف دیگر که ناحق است، شرّ محسوب مى شود ولى در درون اعمال قلب آن طرف هم که ناحق ادعا کرده و ظلم کرده، این عملِ قاضى خیر است، گرچه ظاهراً از آن ابراز ناراحتى کند چون فطرت سلیم انسانى خیر و تصدیق کننده خیر است.

مولى در این فراز نمى فرمایند: فرد متقّى کار خیر مى کند یا عمل نیک انجام مى دهد، بلکه مى فرماید مردم از او انتظار خیر دارند یعنى او منبع خیر است نه تنها مصدر خیر، حال به چند مصداق از مصادیق خیر که مردم امید صدور آن را از متّقیان دارند و چند مصداق شرّ که مردم از آنها نسبت به پرهیزکاران در امنیت هستند، از آیات و روایات ذکر کنیم، تا کاملا مراد از خیر و شرّ در این دو فراز مشخص شود:

1_ قرآن مال و ثروت را خیر دانسته است:(کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ)(1): خداوند در این آیه مى فرماید: «دستور داده شد که

ص: 411


1- سوره بقره، آیه 180.

چون یکى از شما را مرگ فرا رسد اگر داراى متاع دنیا است وصیت کند»، مفسّرین از خیر در این آیه تفسیر به مال و ثروت کرده اند و این نشان مى دهد ثروت فى نفسه خیر و نیک است و باید در راه شرعى از آن استفاده شود.

2_ قرآن جهاد را خیر معرفى کرده است: (کُتِبَ عَلَیْکُمْ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ): «حکم جهاد بر شما نوشته شده و حال آنکه بر شما ناگوار و ناپسند است و چه بسا با شما چیزى را ناپسند مى پندارید و آن براى شما خیر است».(1)

3_ روزه از دیدگاه قرآن خیر است: (أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ): «اینکه روزه دار باشید براى شما بهتر است».(2)

4_ تقوى خیر است: (لِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِکَ خَیْرٌ): «لباس پرهیزگارى بهتر است».(3)

5_ توبه خیر است: (فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ): «اگر توبه کنید براى شما بهتر است».(4)

6_ قرآن امت اسلام را بهترین امت و «خیر» معرفى مى کند و هر کس در زمره این امت باشد خیر است: (کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ)(5): «شما بهترین امتى بودید که به سود انسانها آفریده شدید». در ادامه درباره علت و ملاک خیر مى فرماید: زیرا امر به معروف و نهى از منکر مى کنید و ایمان به خدا دارید، کسى خیر است که این خصوصیات و ملاکها در اوباشد و همین نیز ملاک خیر بودن جامعه است، هر جامعه اى نورانیت امر به معروف و نهى از منکر و ایمان به خدا از آن غروب کند، بیچارگى و بدبختى بر آن جامعه طلوع کند و نکته دقیق این است که در قرآن امر به

ص: 412


1- سوره بقره، آیه 216.
2- سوره بقره، آیه 184.
3- سوره اعراف، آیه 26.
4- سوره توبه، آیه 3.
5- سوره آل عمران، آیه 110.

معروف و نهى از منکر، بر ایمان به خدا مقدم داشته شده و شاید به خاطر اینکه ایمان وقتى ریشه دار است که دو اصل امر به معروف و نهى از منکر حاکم باشد.

7_ بهترین مردم نافع ترین آنها برای مردم است _ مولى على(علیه السلام) مى فرمایند: «خیر النّاس مَنْ نَفَعَ النّاس»: «بهترین مردم کسى است که به مردم نفع رساند».(1)

در روایتى دارد که مردى به نبىّ اکرم(صلی الله علیه و آله) گفت، دوست دارم بهترین مردم باشم، فرمودند: «خیرا النّاس مَنْ یَنْفَعُ النّاس فکُنْ نافِعاً لَهم»: «بهترین مردم کسى است که نفع به مردم رساند، پس نافع براى آنها باش».(2)

در روایتى دیگر مولى على(علیه السلام) مى فرمایند: «بهترین مردم کسى است که تحمل سختى و مشقت زندگى مردم را کند» «خَیرُ النّاس مَنْ تَحَمَل مَؤُونَةَ النّاس».(3)

8_ بهترین مردم کسى است که حرص را از قلب خود بیرون کند و به خاطر اطاعت پروردگارش عصیان هوانى نفسانى خود نماید. مولى على(علیه السلام) فرمودند: «خیرُ النّاس مَنْ اَخرَجَ الحِرْص عَنْ قَلْبِه وَ عَصى هَواه فِى طاعَةِ ربّه»(4) در روایتى دیگر کلّى تر فرمودند: «که بهترین مردم کسى است که نفس خود را از شهوات تطهیر کند (و از جمله ناپاکیهاى نفس حرص است) و غضب خود را نابود کند و پروردگارش را راضى گرداند».(5)

مصادیق شّر:

1_ قرآن بخل را از شرور شمرده است: (وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ

ص: 413


1- غررالحکم.
2- کنز العمال، خبر 44155.
3- غررالحکم (این حدیث را صاحب میزان الحکمه، در جلد 3، صفحه 215 _ 214 آورده است، براى مطالعه بیشتر به بحث «خیر» در همان مجلّد، صفحه 199 مراجعه شود.
4- غررالحکم.
5- غررالحکم.

اللهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَّهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ): «کسانى که بخل مىورزند به آنچه خداوند از فضل و رحمتش به آنها داده، گمان نکنند براى آنها خیر است، بلکه شر براى آنها است».(1) افراد بخیل فکر مى کنند اگر از اعطاء مال به دیگرى امساک کنند، براى آنها بهتر است و مال بیشترى روى هم انباشته مى کنند، ولى او که این اموال از اوست و برکت به آنها مى دهد، این بخل را خیر نمى داند، بلکه شرّ مى شمارد.

2_ افرادى که تعقل نمى کنند، شرّ هستند، قرآن مى فرماید: (إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ): «بدترین جنبندگان نزد خداوند، افراد کر و لالى هستند که اندیشه نمى کنند».(2) کسانى که تعقل نمى کنند و گوشهاى آنها از سخنان الهى ناشنوا و از گفتن حق امتناع مىورزد بدترین مخلوقات از نظر کتاب الهى هستند.

از مصادیق این عدم تعقل کنندگان کافرانى هستند که از روى آگاهى کفر ورزیدند: (إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ): «همانا بدترین جنبندگان نزد خداوند کسانى هستند که کفر ورزیدند و آنها ایمان نمى آورند».(3)

3_ پیشواى ظالم و جائرى که گمراه شد و گمراه مى کند از مصادیق شرّ است، مولى على(علیه السلام)مى فرمایند: «انّ شرَّ النّاسِ عِنْدَ اللّه اِمامٌ جائرٌ ضَلّ و ضُلّ به»: «بدترین مردم نزد خداوند، رهبر و پیشواى ظالمى است که گمراه شد و به وسیله او مردم گمراه مى شوند».(4)

4_ کسى که از ترس شرش اکرام شود، خود شرّ است، رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) مى فرمایند: «شَرَّ النّاس عنداللّه یوم القیامة الذین یُکرَمُونَ اتّقاءَ شَرَهم»: بدترین مردم نزد خداوند، روز قیامت، کسانى هستند که به خاطر پرهیز از شرّشان اکرام و

ص: 414


1- سوره آل عمران، آیه 18.
2- سوره انفال، آیه 22.
3- سوره انفال، آیه 55.
4- نهج البلاغه 164 صبحى صالح، 163 فیض الاسلام.

احترام مى شوند.(1)

5_ ظالم شرّ است: مولى على(علیه السلام) فرمودند: «شَرَّ النّاس من یظلِمُ النّاس»: «بدترین مردم کسى است که مردم را ظلم و ستم مى کند».(2)

6_ کسى که عذر و عفو قبول نمى کند، شرّ است. مولى على(علیه السلام) مى فرمایند: «شرّ النّاس مَن لا یَقبل العُذر و لا یُقیل الذنب»: «بدترین مردم کسى است که عذر نمى پذیرد و گذشت از گناه دیگرى نمى کند».(3)

7_ کسى که از مردم مى ترسد و از خدا نمى ترسد مصداق شرّ است. مولى على(علیه السلام)فرمودند: «شَرُّ النّاسِ مَنْ یَخْشَى النّاس فى رَبّه و لا یَخْشى رَبّه فى الناس»: «بدترین مردم کسى است که از مردم در برابر فرامین خداوند مى ترسد و از پروردگارش در مورد رضایت مردم نمى ترسد».(4)

8_ کسى که نسبت به مردم سوءظن دارد و به آنها اعتماد نمى کند، و اَحَدى هم به خاطر عملکرد بدش به او اعتماد نمى کند از مصادیق شرّ است مولى فرمودند: «شرّ النّاس مَنْ لا یَثَقُ بِاَحَد لسوء ظَنِّه و لا یَثِقُ به اَحَدٌ لسوء فِعله»(5)

اینها نمونه هاى مختصرى از صدها بلکه هزاران خیر و شرّى است که ما به آن برخورد مى کنیم و این نوشته جاى ذکر همه آنها نیست.

این مصادیقى که از خیر و شرّ شمرده شد، تعدادى از وسائل رسیدن به کمال و تعدادى از وسائل سقوط و عدم تکامل است.(6)

ص: 415


1- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 283.
2- غررالحکم (روایات مربوط به شرّ را به ضمیمه روایات دیگرى در این مورد مى توانید در میزان الحکمه، جلد 5، صفحه 37 تا 39 مطالعه فرمائید).
3- غررالحکم.
4- غررالحکم.
5- غررالحکم.
6- در کتاب «ارزشها و ضد ارزشها در قرآن» بسیارى از مصادیق خیر و شرّ را آورده که مى توانید مراجعه نمائید.

متقّین واقعى تا بتوانند سعى مى کنند، منبع صدور خیرات باشند و از شرّ بپرهیزند، از تجاوز و ظلم و تعدى اجتناب کنند، از غیبت و تهمت و دروغ مبرّا باشند، راستى در اجتماعى که همه به همه دروغ مى گویند، چگونه مى شود زندگى کرد، اعتماد سرمایه بزرگ زندگى است که در سایه صدق و صفا و راستى امکان پذیر است، رذائل اخلاقى و شرور، جامعه را متلاشى مى کند.

مسلمان راستین آن است که براى مردم منشأ خیر باشد و همیشه مردم از او توقع خیر داشته باشند، مسلمان واقعى آن است که همّتش مصروف مردم است و براى خیر و صلاح جامعه تلاش مى نماید.

داستان طنزآمیزى گفته اند که نمایانگر حقیقتى بزرگ است: امیرى، داروغه جوانى را انتخاب کرد تا دزدهاى شهر را بگیرد یعنى مملکت را آباد کند و سر و صداى مردم را که اعتراض مى کردند، دزد فراوان شده بخواباند، این داروغه جوان با مهارتى خاص پس از اندک زمانى دزدها را گرفت و به امیر گزارش کرد که من مملکت را امنیت دادم و دزدها را دستگیر کردم، امیر گفت تمام آنها را دستگیر کردى، گفت: آرى، گفت بسیار کار بدى کردى، جوان تعجب کرد و گفت چرا؟ گفت تو منافع ما را با گرفتن آنها از دستمان گرفتى، اگر دزد نباشد کسى به سراغ ما نمى آید و توجهى به ما نمى شود درآمد ما در این است که لااقل همیشه چند سارق و دزد و متقلّب در اجتماع باشند، بسیارى از هدیه ها و رشوه ها که به ما مى رسید به خاطر ناامنى مردم بود، اگر مردم به سراغ ما آیند براى ما نفع دارد. این گرچه طنز است ولى حقیقتى را مى فهماند، که بعضى مردم راضى به ضرر مردم و اجتماعند، تا از آن نفع شخصى و سود شخصى برند. در روایتى که در فرازهاى سابق، نقل کردیم آمده بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله) دیدند مردم به دور مردى جمع شده اند، فرمودند کیست؟ گفتند دیوانه است، حضرت فرمودند: او دیوانه نیست او مریض است بیائید تا دیوانه واقعى را به شما

ص: 416

معرفى کنم و خصوصیاتى ذکر فرمودند و از جمله فرمودند: «اَلَّذى لا یُؤمَنُ شَرّه و لا یُرجى خیرُه فذلک المجنون»: «کسى که مردم از شرّ او در امان نیستند و خیر و نیکى او را امید ندارند، او مجنون و دیوانه است».(1)

آرى دیوانه از دید این بزرگترین پیامبر الهى که سخنى گزاف نمى گوید چنین شخصى است.

خداوندا از وجود پربرکت خودت که خیر محض است خیر محض به ما عنایت فرما و همچون انبیاء و اوصیاء(علیهم السلام) خود که درباره آنها فرمودى (کُلّ مِنَ الاَخیار)(2) وجود ما را نیز منبع خیر گردان تا همچون راهیان راهت اولین اقدام کنندگان به خیرات باشیم «اِنْ ذُکِرَ الخیرُ کُنْتُم اوَّلَه وَ اصَلَه و فَرعَه و مَعدِنَه و مَأویه و مَنتَها»: «اگر نام خیر و نیکى برده شود شما (ائمه و معصومین(علیهم السلام)) اول و اصل و فرع و معدن و جایگاه و منتهاى آن هستید».(3)

«الهى» این عارف وارسته در ذیل این دو فراز (الخیر منه مأمول و الشرّ منه مأمون) گوید:

از او غیر از نکوئى کس در آفاق *** ندارد چشم زیر چرخ نه طاق

نباشد غیر نیکى از وى امید *** بد از وى کسى نخواهد دید جاوید

جمالش آینه کل الکمال است *** زکل الخیر فعال شرّ محال است

ز شاخ نخل کس حنظل(4) نچپده است *** شرنگ(5) از شکرستان ناپدیدست

* * *

ص: 417


1- سفینة البحار، جلد 1، صفحه 189.
2- سوره ص، آیه 48.
3- زیارت جامعه.
4- میوه اى به شکل هندوانه بسیار کوچک، طعمش تلخ، گیاه آن نیز شبیه بوته هندوانه است و در جاهاى خشک مى روید، در فارسى هندوانه ابوجهل و خربزه روباه گفته مى شود (فرهنگ فارسى عمید).
5- زهر و هر چیز تلخ (فرهنگ فارسى عمید).

نکوئى کن تو نیز اى مرد هشیار *** بگرد شرّ، مگرد اندیش بسیار

چنان شود کز تو جز خوبى نبینند *** جهانى غیر محبوبى نبینند

ز تو چون خیر دارد گیتى امید *** به خوبى تو گردد ماه و خورشید

شتابد گردش گردون به کامت *** شود مه مشترى انجم غلامت

به هر آئینه سازد خوب رویت *** که نیک و بدهمى بیند نکویت

نیازارد به جور این آسمانت *** نگه دارد ز اطوار زمانت

نکو شو گر نکوئى دارى امید *** که باید بد کند بهرام و ناهید

چو آن نیکو نهادان پاکدین باش *** ز زشتى دور و با خوبى قرین باش

بدان خوبى که خورشید سپهر است *** که با سرتاسر گیتى به مهر است

ز خیر اندیشى انسان باش بارى *** که جز خیر از تو نبود انتظارى

ز شر آن سان منزّه دار خود را *** که ایمن سازى از خود نیک و بد را

* * *

ص: 418

76_ در میان غافلان از ذاکران است

77_ و در میان ذاکران از غافلان نیست

اشاره

«ان کان فى الغافلین کتب فى الذّاکرین و ان کان فى الذاکرین لم یکتبْ مِنَ الغافلین»

ترجمه: پرهیزگار اگر در بین غافلان و اهل غفلت باشد، از ذاکران محسوب مى گردد و اگر در میان ذاکران باشد از غافلان محسوب نمى شود.

* * *

شرح: مرحوم خوئى در شرح خود مى گوید: شارح معتزلى (ابن ابى الحدید) و ابن میثم بحرانى و غیر این دو در شرح فراز اول گفته اند اگر فرد متقى با غافلانِ از ذکر خدا و در مجلس آنها باشد، در زمره ذاکرین و اهل توجه نوشته مى شود، زیرا گرچه با زبان ذکر خدا نگوید ولى با قلب متوجه او هست و قلبش به یاد او مى تپد.

سپس ادامه مى دهد: ولى اظهر نزد من این است که مراد و غرض از این فراز، تداوم ذکر پرهیزگار است یعنى با اینکه بین اهل غفلت و در مجلس آنها است، مانند آنها غافل از یاد الهى نیست و مداومت بر ذکر دارد، زیرا آگاه است که ذکر در میان

ص: 419

اهل غفلت موجب زیاد شدن پاداش است. سپس در تأیید نظر خود چهار روایت نقل مى کند: امام صادق(علیه السلام)فرمودند: «الذّاکِرُ لِلّه عَزّوجلَّ فِى الغافَلین کالمُقاتِلِ فى المُحارِبین»: «ذاکر خداوند عزوجل در میان غافلان مثل جهادگر در راه خدا در بین جنگجویان است».

در حدیثى دیگر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «یاد کننده و ذاکر خداوند در میان اهل غفلت مثل جنگ کننده در راه خدا در میان فرار کنندگان است و جنگ کننده در میان آنها براى او بهشت است». رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) به ابوذر نیز شبیه این را فرمودند که: «اى اباذر ذاکر خداوند در میان اهل غفلت مثل مجاهد در راه خداوند در میان فرار کنندگان است».

در روایتى دیگر رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «کسى که در بازار با خلوص یاد خداوند کند، در موقعى که مردم غافل هستند، و مشغول به اجناس دنیوى در بازار هستند، خداوند براى او هزار حسنه مى نویسد و خداوند او را در قیامت مى آمرزد، آمرزیدنى که بر قلب بشرى خطور نکرده است».(1)

و در فراز دوم مولى مى فرمایند: اگر در ذاکرین باشند جزو غافلان نام آنها نوشته نمى شود، زیرا وقتى با غافلان در زمره آنها نوشته نشدند به طریق اولى با ذاکرین که باشند در زمره غافلان نوشته نمى شوند، آنها اگر با زبان در میان غافلان ذاکر نبودند، در میان ذاکرین و با آنها با زبان هم ذاکرند.

و ممکن است این فراز اشاره به خلوص پرهیزگاران باشد، که در میان دیگر ذاکرین بواسطه درجه خلوصشان همچون ستاره مى درخشند و در زمره غافلان نامشان ثبت نمى گردد و طورى حضور قلب دارند که گویا دیگر ذاکران در برابر مقام اینها غافل محسوب مى شوند.

خداوند درباره منافقین مى فرماید: منافقان با خداوند خدعه مى کنند و او هم

ص: 420


1- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 147.

با خدعه پاداششان دهد و هنگامى که به نماز مى ایستند، با حالت کسالت مى ایستند و براى مردم ریا مى کنند و ذکر خدا نمى کنند، مگر کم (یُرَاءُونَ النَّاسَ وَلاَ یَذْکُرُونَ اللهَ إِلاَّ قَلِیلا)(1)

بعضى از مفسرین گفته اند: خداوند ذکر آنها را قلیل شمرده، زیرا خداوند سبحان ذکر آنها را قبول نمى کند و هر چه را خداوند ردّ کند، آن قلیل است، ذکر باید با خلوص باشد وگرنه انسان ریاکار مشرک است، مرحوم خوئى روایتى را آورده که امام صادق(علیه السلام) از پدرانشان نقل مى کنند که از رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) سؤال شده درباره اینکه نجات در روز قیامت در چیست؟ فرمودند در اینکه خدعه نکنند خداوند را، که با آنها خدعه مى کند... گفته شد: چگونه با خدا خدعه و نیرنگ مى شود، فرمود به اینکه عمل مى کند بر طبق امر خداوند و غیر او را با این عمل اراده مى کند و براى خدا انجام نمى دهد، پس از ریا بپرهیزید، زیرا شرک به خدا است، ریاکننده روز قیامت با چهار نام خوانده مى شود. اى کافر، اى فاجر، اى غادر (نیرنگ زننده و حیله کننده) اى خاسر (زیانکار) عمل تو نابود شد و اجر و پاداش تو باطل گشت و براى تو امروز بهره اى نیست؛ از کسى اجر خود را بگیر که براى او عمل کردى.

ذاکرِ ریائى نه اینکه نامش در دفتر غافلان است بلکه در دفتر محرومان و زیانکاران است و خداوند ما را از شرّ ریا مصون دارد.

آرى از صفات پرهیزگاران این است که در میان غافلین نیز در یاد خدا هستند و در میان افراد خواب بیدارند. بسیارى را مى بینیم که براى توجیه کار باطل خود مى گویند، نمى شود در میان بى نمازها نمازخوان بود، نمى شود در میان افراد «متمدن و امروزى»، «اُمّل» بود، چگونه مى شود در جائى که پر از فساد است آلوده نباشم چطور در خانواده اى که پدر و مادرم بى نماز و غیرمقید به شریعت هستند، صالح و با تربیت باشم، چطور در جامعه اى که پر از نیرنگ و حیله و کلاه سر مردم گذاردن است

ص: 421


1- سوره نساء، آیه 142.

من سالم باشم، چطور در بازارى که غِش در معامله و دروغ رواج دارد من از این کارها نکنم؟!

آرى عزیزم! مى شود؛ پرهیزگاران چنین کردند و شد، نه اُمّل شدند و نه فاسد و نه نیرنگ زن، آنها نمى گویند «خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو» بلکه به قول آن شاعر «همرنگى تو مایه رسوائى توست».

گرچه محیط و عوامل اجتماعى مؤثر است ولى علت تامه براى انحراف نیست، و اینها عذرى نیست که در روز محشر مورد پذیرش قرار گیرد، آرى در هر لحظه مى توان به یاد خدا بود و چنان کرد که غافلان نیز متذکر شوند، چرا من تحت تأثیر آنها قرار گیرم، آنها تحت تأثیر من باشند، چرا آنها بر باطل خود این قدر استقامت کنند و من بر حق خود استقامت نکنم!

به یاد خدا باش و غفلت مَوَرز که خداوند فرمود: (وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمَانِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ): «کسى که از یاد خداوند رحمان روى گردان شد، براى او شیطانى مى گماریم که همواره قرین او باشد».(1)

براى ذکر سه مرحله گفته اند: 1_ با زبان، که زبان دائماً مشغول به اوراد و اذکار شرعى باشد، تا هر آن، غفلت را از خود دور کند. 2_ با قلب _ باتوجه و ذکر قلبى که در اثر تکرار و تداوم ذکر زبانى نیز حاصل مى شود، دل به یاد الطاف و نعمت و نقمت خدا مى افتد و مواظب و مراقب است تا دلش نلغزد. 3_ با عمل، که عمل او عملى است براى خدا و هر کس ببیند متذکر خداوند مى گردد.

در سفارشاتى که رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) به مولى على(علیه السلام) فرمودند، آمده: یا على سه چیز است که این امّت طاقت انجام آن را ندارند: 1_ مواسات و برادرى. 2_ انصاف و حق دادن از صمیم قلب به مردم. 3_ ذکر خداوند در هر حالى و ذکر تنها سبحان اللّه الحمدللّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اکبر نیست، بلکه این است که به حرامى از حرامهاى

ص: 422


1- سوره زخرف، آیه 36.

الهى برخورد کند و از خداوند عزوجل بترسد و ترکش کند.(1)

عوامل تذکر: دقت در حوادث سخت روزگار و مصائب روزمره افراد و مشاهده آثار گذشتگان و سرزمینهاى بلا دیده و ویرانه هاى آنها و اشیاء باقیمانده در موزه ها موجب ازدیاد ذکر و رفع غفلت است، تأمل در کلام مولى که فرمودند: «ما رَأَیْتُ شَیئاً اِلاّ وَ رأیتُ اللّه قَبْلَه وَ بَعْدَه وَ مَعَه؛ «چیزى را ندیدم مگر اینکه خدا را قبل و بعد و با او دیدم» به انسان درس تذکر مى دهد، ببینیم هر چیزى خالقى و حافظى و نگه دارنده اى دارد که پس از نابودى آن باقى است.

چرا این همه به مسئله ذکر اهمیت داده شده است، فلسفه آن چیست؟ دو نکته را اجمالا در جواب این سؤال مى توان گفت: 1_ عالم دنیا طبیعتش غفلت زا است، لذا از پیامبر(صلی الله علیه و آله) نقل شده، که روزى هفتاد مرتبه استغفار مى فرمود، زیرا طبیعت پرداختن به این عالم مادى موجب گرایش و توجه به ماده است موجب وابستگى و دلبستگى به عالم فانى است و موجب روى گرداندن از عالم باقى است، دست به هر کارى بزنیم ما را به خود مشغول مى کند، خانه ساختن، کسب و کار، نوشتن، بذر افشاندن، مطالعه کردن، با دیگرى سخن گفتن همه و همه عاملى براى توجه به امرى دنیوى است، که باید در هر کارى متوجه خدا بود، در محضر بزرگ خطا کردن موجب شرمسارى است، باید به یاد دادگاه او و محاسبه مثقال ذره باشیم، این توجه در این عالم آثار بسیارى، چون آثارى تربیتى، اخلاقى، اجتماعى و سازندگى دارد.

2_ ذکر و یاد محبوب، محبت آفرین است، هر چه بیشتر دوستم را یاد کنم، محبت او در اعماق دل من عمیق تر مى شود، هر چه از خدا بیشتر یاد کنم، حبّ او در قلبم ریشه دارتر مى شود تا جائى که وابستگى به او پیراستگى از همه چیز است و مسلماً دوستى و عشق به محبوب مانع از خطائى است که موجب ناراحتى او مى گردد چه رسد به خطا در حضور و محضر او.

ص: 423


1- سفینة البحار، جلد 1، ماده ذکر، صفحه 484.

این همه خصوصیات براى ذکر، مسلماً تنها ذکر لفظى و لقلقه زبان نیست، بلکه باید قلب و عمل را نیز متوجه یاد خدا کرد، باید اطاعت مولى و ترک محرمات را در همه حال مراعات کرد.

اصبغ بن نباته گفت، امیرالمؤمنین على(علیه السلام) فرمود: «الذّکرُ ذِکران: ذِکرُ اللّه عند ما حرم الله عزَّوَجَلَّ عِند المُصیبة وَ اَفْضَلُ مِن ذلِکَ ذِکْرُ اللّهَ عَلَیک فیکونُ حاجِزاً»: «ذکر دو نوع ذکر است: ذکر و یاد خداوند عزوجل در مصیبت، و افضل از آن ذکر خداوند است نزد آنچه خداوند بر تو حرام کرده است، پس آن ذکر و یاد، مانعى براى ارتکاب حرام است».(1)

حسن بصرى در حدیثى گوید: امیرالمؤمنین(علیه السلام) روزى وارد بازار بصره شدند و مردم را مشغول خرید و فروش دیدند، از دیدن آن وضع به شدت گریه کردند، سپس فرمودند: اى بندگان دنیا و عمله هاى دنیاپرستان، اگر روز را به خرید و فروش و قسم خوردن و معاهده (در امر معاش) مشغولید و در شب در رختخواب خود استراحت مى کنید و در خلال این امور از آخرت غافل هستید، پس چه زمانى براى آخرت زاد و توشه برمى دارید، و چه وقتى در مورد معاد تفکّر مى کنید؟(2)

مولى على(علیه السلام) مى فرمایند: «مَن غَفَل غَرَّته الاَمانِى وَ اَخَذَتْهُ الحسرةُ اِذا انکشَفَ الغِطا وَ بَدالَهُ من اللّه مالَم یَکُنْ یَحْتَسِب»: «انسان غافل، آرزوهایش او را مغرور مى کند و ندامت او را فرا مى گیرد وقتى که روز قیامت آشکار شد و پرده ها کنار رفت براى او از طرف خداوند ظاهر مى شود آنچه که به حساب نمى آورد» (چیزهائى در پرونده او نوشته شده که فکر نمى کرد در پرونده او ثبت باشد)(3) اگر مى خواهید بدانید در یاد خدا هستید و یا از آن غافلید، پیامبر(صلی الله علیه و آله) چهار علامت براى غافل فرمودند:

ص: 424


1- سفینة البحار، جلد 1، ماده «ذکر».
2- سفینة البحار، جلد 1، صفحه 674.
3- سفینة البحار، جلد 2، صفحه 323، ماده «غفل».

یکى کوردلى، دوم اشتباه کارى و سهو، سوم بازیگرى و مشغول به امورات باطل و چهارم فراموشى از حق.(1)

شیخ (ابوسعید ابى الخیر) را گفتند که فلان کس بر روى آب مى رود گفت سهل است بَزَغى (وَزغى و قورباغه اى)(2) و صعوه اى (گنجشک(3) و هر پرنده اى شبیه آن) نیز بر روى آن مى بِرَوَد گفتند که فلان کس در هوا مى پرد گفت زغنى (پرنده اى کوچکتر از کلاغ)(4) و مگسى نیز در هوا بپرد گفتند فلان کس در یک لحظه از شهرى به شهرى مى بِرَود شیخ گفت: شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب مى شود، این چنین چیزها بس قیمتى نیست مرد آن بُوَد که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بِخُسبد و با خلق داد و ستد کند و با خلق درآمیزد و یک لحظه از خداى غافل نباشد.(5)

شاعرى در مورد عدم غفلت چنین سروده است:

آن بنا کز عمل خیر، یکى کاخ بلند *** و آن بنا کز عمل زشت، یکى غار بلاست

نفس را با همه بیمى که مرگش باشد *** آرزوهاى درازیست که خبط است و خطاست

کار ما چیدن و آئین فلک بر چیدن *** عمر، وا کردن و پیچیدن طومار قضاست

خانه ما شود آخر، به خدا لانه جغد *** سهم میراث خور است آنچه که در خانه ماست

ص: 425


1- عرفان اسلامى، جلد 2، صفحه 117 (از امام صادق(علیه السلام) هست که لقمان به فرزندش سه ملامت را براى غافل شمرد و آن سه تاى آخر است (لهو و سهو و نسیان).
2- فرهنگ معین و عمید.
3- فرهنگ معین و عمید.
4- فرهنگ معین و عمید.
5- دیدارى با اهل قلم، جلد 1، صفحه 189 به نقل از «خواندنیهاى دلنشین»، جلد 1، صفحه 105.

بنده خاص خدا، زندگیش در رنج است *** بهر او، جام شراب اجلش جام شفاست

شب که سر مى نهد آشفته به بالین، گوئى *** صبح فرداست، که غوغاى قیامت برپاست

ترسَمَت فرصت توفیق به فردا ندهند *** بارى، امروز کن آن توبه که طوق فرداست

در سکوت ابدى وحشت گورستان بین *** گوئى از هر طرفش ناله و فریاد به پاست

که هَلاّ، روى زمین پاى به غفلت ننهید *** که سر پادشهان زیر کف پاى شماست(1)

فرق منزل تفکّر و تذکّر:

بدان که تذکّر از نتائج تفکّر است، و از همین روى منزل تفکّر را بر منزل تذکّر مقدّم دانسته اند. خواجه عبداللّه انصارى این عارف بزرگ مى فرماید: «التَّذَکُر فَوقَ التّفکر فَاِنّ التّفکر طَلَبٌ و التّذکّر وُجُودٌ»: «تذکّر فوق تفکّر است، زیرا که تفکّر طلب محبوب است و تذکّر، حصول مطلوب».

تا انسان در سختى طلب، و رنج جستجو است از مطلوب محجوب است و وقتى به وصال محبوب رسید آرام مى گیرد.

معرفت و تذکّر از تفکّر صحیح پدیدار مى شود.

از این رو فرمودند، یک ساعت تفکّر بهتر از هفتاد سال عبادت است، چه بسا یک ساعت تفکّر دریچه هائى از معارف به روى مالک بگشاید که عبادت هفتاد سال نگشاید، یا انسان را چنان متذکر محبوب نماید که از مشقت ها و زحمت هاى چندین

ص: 426


1- دیدارى با اهل قلم، جلد 1، صفحه 182.

ساله این مطلوب حاصل نشود.

ذکر حقیقى و یاد تمام و کمال آن است که به تمام مملکت وجود انسان نفوذ کند و ظاهر و باطن و سرّ و علن را فرا گیرد.

اگر قلب به یاد حق تپید، حرکت و سکون این کشتى که هر آن در تلاطم طوفانها است به دست خداوند مى شود که «بسم اللّه مَجریها و مُرسیها».

عارف عامل امام خمینى(رحمه الله) در کتاب چهل حدیث خود مى فرمایند «شیخ عارف کامل ما جناب شاه آبادى _ روحى فداه _ مى فرمودند: شخص ذاکر باید در ذکر مثل کسى باشد که به طفل کوچک که زبان باز نکرده مى خواهد تعلیم کلمه را کند، تکرار مى کند تا اینکه او به زیان مى آید و کلمه را اداء مى کند...».

آرى آن قدر باید ذکر لفظى بگوید تا زبان قلب گشوده شود، وقتى زبان قلب گشوده شد، در این مرحله زبان از قلب تبعیت مى کند و کار ذکر براحتى انجام مى پذیرد.(1)

فوائد ذکر:

1_ ذکر، کلید نیکو شدن قلب است _ مولى فرمودند: «اَصْلُ صَلاح القَلب اِشْتِغالُه بِذِکر اللّه»: «اصل و ریشه نیکو شدن قلب مشغول بودن آن به یاد خدا است».(2) در جاى دیگر فرمودند: «مُداوَمَة الذکر قُوتُ الاَرواح و مِفْتاحُ الصَّلاح»: «دوام ذکر و یاد حق طعام و غذاى روحها و کلید نیکوئى است».(3)

2_ ذکر، حیات قلبها است. مولى على(علیه السلام) فرمودند: «فى الذکر حیاة القلوب»:

ص: 427


1- فرق دو منزل تفکر و تذکر با استفاده از چهل حدیث، صفحه 248 تا 251 آورده شد.
2- غررالحکم.
3- غررالحکم.

«در یاد خداوند حیات و زندگى قلبها است»(1) رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) نیز فرمودند: «بذکر اللّه تَحیى القلوبُ و بِنسیانهِ مَوتُها»: «به یاد خدا قلبها زنده مى شود و به فراموشى از یادخدا مى میرند».(2)

3_ ذکر، غذاى نفوس است؛ مولى فرمودند: «ذکر اللّه قُوت النُفُوس و مُجالَسةُ المحبوب»: «یاد خدا غذاى نفوس و همنشینى محبوب است».(3) در جاى دیگر فرمودند: «مداومُة الذکر قُوت الارواح»: «دوام ذکر غذاى روحها است».(4)

4_ ذکر، نور قلبها است، مولى فرمودند: «ثمرُ الذکر استنارة القلوب»: «فائده و میوه ذکر نورانیت قلبها است».(5)

5_ ذکر برطرف کننده زنگار قلبها است.

على(علیه السلام) فرمودند: «انّ اللّه سبحانه جعل، الذکر جلاءً للقلوب تسمع به بعد الوقرة و تُبْصَرُ به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعانده...»: «خداوند یاد خود را جلا دهنده قلبها قرار داد، (بعد از برطرف شدن زنگار غفلت) با ذکر حق قلبها مى شنوند، بعد از اینکه گوش آنها سنگین بود و مى بینند بعد از اینکه خوب نمى دیدند و رام مى شوند بعد از اینکه عناد مىورزیدند...».(6)

6_ ذکر شفاء قلبها است: رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «ذِکرُ اللّه شِفاء القُلوب»(7) و در

ص: 428


1- غررالحکم.
2- تنبیه الخواطر، صفحه 360.
3- غررالحکم.
4- غررالحکم.
5- غررالحکم.
6- بحار الانوار، جلد 69، صفحه 325 _ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 11، صفحه 177، خطبه 217.
7- کنزالعمال، خبر 1751.

دعاى کمیل مولى است: «یا مَنْ اِسْمُهُ دَواء وَ ذِکْرُهُ شِفا»: «اى کسى که اسم او دواء و یادش شفا است».(1)

در جاى دیگر رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) مى فرمایند: «بر شما است که به یاد خدا باشید که شفاء است و بپرهیزید از یاد کردن مردم و (دلبستن به آنها) که مَرَض و بیمارى است».(2)

7_ ذکر کلید اُنس است _ مولى فرمودند: «الذّکرُ مِفتاحُ الاُنس»(3) در جاى دیگر فرمودند: هنگامى که دیدى خداوند تو را با یاد خود مأنوس مى کند، تو را دوست داشته است هنگامى که دیدى خداوند تو را به مخلوق و خلقش مأنوس مى کند و تو را از یاد خودش به وحشت مى اندازد تو را دشمن داشته است.(4)

8_ ذکر دور کننده شیطان است مولى فرمودند: «ذِکرُ اللّه مَطْردة الشَّیطان»: «یاد خداوند دور کننده و طرد کننده شیطان است»(5) در جاى دیگر فرمودند: «ذکر اللّه رأس مال کلّ مؤمن و ربحُهُ السلامةُ مِنَ الشّیطان»: «یاد خداوند سرمایه هر مؤمن و سود آن سلامتى از شیطان است».(6)

9_ ذکر اَمان از نفاق و دوروئى است، در ضمن بحث گذشت که منافقین با خدا خدعه مى کنند و «لا یذکرون اللّه الاّ قلیلا»:(7) «یاد خداوند نمى کنند یا بسیار کم مى کنند»، ولى از آنها پذیرفته نیست. مولى نیز مى فرمایند: «مَنْ اَکَثَرَ ذکر اللّه فَقَد بَرىء

ص: 429


1- اقبال الاعمال، صفحه 709.
2- تنبیه الخواطر، صفحه 7.
3- غرر الحکم.
4- غرر الحکم.
5- غرر الحکم.
6- غرر الحکم.
7- سوره نساء، آیه 142.

مِنَ النّفاق»: «کسى که یاد خدا را زیاد کند از نفاق دور مى شود و از آن در امان است».(1)

10_ ذکر باعث محبت به خدا مى شود _ رسول گرامى اسلام(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «مَنْ اَکثَرَ ذکر اللّه اَحَبَّه»: «کسى که یاد خدا را زیاد کند، او را دوست دارد» (زیرا یاد کردن محبوب از روى محبت است و زیاد کردن یاد او بر محبت مى افزاید)».(2)

11_ ذکر مایه مصون بودن از اشتباه و خطا است. رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: خداوند سبحان مى فرماید: «وقتى دانستم در اکثر مواقع بنده من، مشغول به من و ذکر من است درخواست و او را به خود بیشتر مشغول مى کنم و وقتى بنده اى چنین شد اگر بخواهد بین او و بین خطاى او مانع مى شوم، آنها اولیاء حقیقى من هستند، آنها قهرمانان حقیقى هستند...»(3)

12_ ذکر اطمینان و آرامش قلبها است... قرآن مى فرماید(اَلا بذکر اللّه تطمئنّ القلوب)(4) مولى نیز مى فرمایند: «ذکر اللّه جلاء الصدور و طمأنینة القلوب»: «یاد خدا جلاء سینه ها و آرامش قلبها است».(5) در مناجات ذاکرین امام سجاد(علیه السلام)مى فرمایند: «فَلا تطمئن القلوب الاّ بِذِکراک»: «قلوب آرامش نمى یابند مگر به یاد تو»(6) در مناجات عارفین نیز مى فرمایند: «الهى فاجْعَلْنا من الذّین تَوَشَحت (تَرَسَّخَت) اشجار الشوق الیک فى حدائق صدورهم... وَ اطمأنَّت بالرجوع الى ربّ الاَرباب اَنْفُسُهُم وَ تَیَقَّنَتْ بالفوز و الفلاح ارواحُهُم؛ خداى من قرار بده ما را از کسانى که درختهاى شوق به سوى تو در باغهاى سینه هایشان رسوخ کرده... و نفْسهاى آنها به رجوع به ربّ الارباب آرامش پیدا کرده و ارواح آنها به رستگارى و سعادت یقین پیدا کرده

ص: 430


1- غررالحکم.
2- بحار الانوار، جلد 93، صفحه 160.
3- بحار الانوار، جلد 93، صفحه 162 و عدة الداعى، صفحه 235.
4- سوره رعد، آیه 28.
5- غررالحکم.
6- بحار الانوار، جلد 94، صفحه 151.

است».(1)

13_ ذکر مایه شرح صدر است؛ مولى على(علیه السلام) مى فرمایند: «الذکر یَشْرح الصدر»: «یاد خدا موجب وسعت سینه و شرح صدر است» (و از مشکلات استقبال کرده و ناراحت نمى شود).(2)

مرحوم الهى در ذیل این دو فراز (ان کان فى الغافلین کتب فى الذاکرین و ان کان فى الذاکرین لم یکتب من الغافلین) چنین گوید:

اگر با غافلان یک عمر بنشست *** بیاد روى جانان بود پیوست

و گر با ذاکران آمیخته جانش *** نَبُد غافل زیار مهربانش

که نامش از وفاداران نگارند *** به راه دین زهشیاران نگارند

* * *

ص: 431


1- بحار الانوار، جلد 94، صفحه 150.
2- غررالحکم (براى مطالعه بیشتر در مورد این ثمرات به روایات ثمرات ذکر در میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 417 تا 423 مراجعه فرمائید).

78 _ 80 _ سه صفت پسندیده از صفات پرهیزگاران

اشاره

«یَعفُو عَمَّن ظَلَمَه و یُعطى مَنْ حرمَه و یَصِلُ مَنْ قَطَعَه»

ترجمه: کسى را که به او ظلم کرده، مى بخشد و به آن که محرومش ساخته، عطا مى کند و با کسى که پیوندش را قطع کرده رابطه برقرار مى کند.

* * *

شرح: در این قسمت مولى به سه صفت دیگر اشاره مى کنند که هر کدام از مکرمتهاى اخلاقى و ارزشهاى پسندیده انسانى است، عفو ناشى از شجاعت، و اِعطاء و بخشش به کسى که او را محروم ساخته ناشى از سخاوت، و ارتباط با کسى که از او بریده ناشى از رحمت است. در مورد این سه صفت و فضیلت آنها، روایات زیادى وارد شده است:

از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که فرمودند: رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) در خطبه اى چنین فرمودند: «اَلا اُخْبِرُکم بِخَیرِ خلایِقِ الدُّنیا و الآخرة: العَفْوُ عَمَّن ظَلَمَک و تَصِلُ مَنْ قَطَعَک و الاحسان الى مَن اَساء الیک و اِعطاء مَنْ حَرَمَک».(1)

«آیا بهترین اخلاق دنیا و آخرت را به شما خبر ندهم؟ (بدانید که بهترین اخلاق) عفو و گذشت از کسى است که به تو ستم کرده و پیوستن به کسى که از تو

ص: 432


1- اصول کافى، جلد 3، صفحه 166.

بریده و نیکى با کسى که به تو بدى نموده و بخشیدن به کسى که تو را محروم ساخته است».

2_ از ابى حمزه ثمالى نقل شده که گفت شنیدم از امام سجاد(علیه السلام) که مى فرمود: وقتى روز قیامت شد، خداوند تبارک و تعالى اوّلین و آخرین را در یک جا جمع مى کند، سپس منادى ندا مى دهد «اَینَ اهلُ الفضل»: «کجائید اهل فضیلت»، عده اى از مردم بلند مى شوند و ملائکه با آنها روبرو شده و مى گویند فضل شما چه بود، مى گویند: کُنّا نَصِلُ مَنْ قَطعنا و نعطى مَنْ حَرَمنا و نعفُوا عمّن ظَلَمَنا»: «با کسى که قطع ارتباط با ما کرده بود ارتباط برقرار مى کردیم و به کسى که ما را محروم ساخته بود، بخشش مى نمودیم. از کسى که به ما ستم نموده بود، درمى گذشتیم»، سپس به آنها گفته مى شود، راست گفتید داخل بهشت شوید.(1)

3_ جابر از امام باقر(علیه السلام) نقل مى کند که فرمودند: «ثلاث لا یزد اللّه بِهِنّ المرء اِلاّ عزّاً: الصفح عَمّن ظَلمَه و اعطاء مَن حَرَمَه و الصِّلة لِمَنْ قَطَعَه»: «سه چیز است که خداوند به سبب آنها به انسان عزت مى دهد: گذشت از کسى که به انسان ظلم و ستم کرده و اعطاء و بخشش به کسى که او را محروم ساخته و ارتباط با کسى که قطع ارتباط کرده است».(2)

اخبار در این معنا بسیار است و مرحوم کلینى در باب عفو در کافى آورده است.

عفو از کسى که به انسان ستم نموده، و عنایت و رسیدگى به کسى که انسان را در وقت سختى دستگیرى نکرده و ارتباط با کسى که از انسان بریده و با او قهر کرده بسیار نیاز به مجاهدت نفسانى دارد، پیروزى در میدان نفس را نیاز دارد؛ حضرت عفو و اعطاء و ارتباط تنها را از صفات پرهیزگاران شمردند، بلکه اضافه به ظالم و

ص: 433


1- اصول کافى، جلد 3، صفحه 149.
2- اصول کافى، جلد 3، صفحه 149.

محروم کننده و قاطع ارتباط، کردند، تا شدت مجاهدت نفسانى و بلندى روح پرهیزگار واقعى را بفهمانند.

یکى از شارحان کتاب شریف کافى در مورد این روایات مى گوید: از صفات اهل کرم و عفو از کسى است که به آنها ستم روا داشته و از صفات لئام و پست طینتان انتقام و تشفّى و عقاب است تا غیظ و غضب درونى را که آفتى نفسانى است دفع کنند، این آفت نفسانى و بیمارى روانى، جُهّال و کسانى را که داراى نقص روحى هستند متغیّر مى کند زیرا بسیار سریع در برابر هر چه مخالف هواى نفسانى آنها است متأثر مى شوند. و امّا معنى عطا کردن به کسى که انسان را در وقت تنگدستى از عطاى خود محروم کرده این است که وقتى احسان به کسى کردى و او مقابله به مثل کرد یا با بدى و کفران نعمت با شما برخورد کرد از احسان او روى گردان مشو، زیرا اگر او شکرگزارى از تو نکرد، دیگرى چنین مى کند و اگر هم احدى از تو سپاسگزارى و تقدیم نکرد، خداوند احسان کنندگان را دوست دارد، چنانکه در قرآن مجید فرمود، و در شرافت و فضل تو همین بس که تو مورد خطاب «اَیْنَ اهلُ الفضل» در روز محشور شدن اوّلین و آخرین قرار مى گیرى.

و امّا مراد «صلةُ مَنْ قطعَک» این است که به هر وسیله ممکن با کسى که با تو قطع رابطه کرده، ارتباط برقرار کن، خصوصاً اگر ارحام و بستگان نزدیک تو باشد.(1)

حال به طور جداگانه در مورد این سه فراز سخن گوئیم:

«یَعفُوا عمّن ظَلَمَه»

از بهترین صفات، گذشت از کسى است که به انسان ظلم کرده است، عفو معمولا در وقتى است که انسان قدرت انتقام دارد وگرنه اگر این قدرت را نداشته باشد مقام، مقام صبر است نه عفو.

ص: 434


1- اصول کافى، جلد 3، صفحه 149.

انتقام:

انتقام آن است که شخص به مثل همان ظلمى که در حقش شده، یا بیشتر را مرتکب شود و ظالم را مؤاخذه نماید، انتقام اگر از مقابله به مثل در مواردى که شرع اجازه داده تجاوز کند، خواه کمّا و خواه کیفاً حرام است و این حسّ انتقام از نتائج غضب است، هر انتقامى جائز نیست، زیرا مقابله غیبت و تهمت و فحش و سخن چینى و امثال اینها جائز نیست، رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: اگر کسى شما را به آنچه با شما است سرزنش و مسخره کرد شما به آنچه در اوست سرزنشش نکنید، در جاى دیگر فرمودند دو فردى که یکدیگر را سبّ و اهانت مى کنند، دو شیطان هستند که با اهانت به یکدیگر مقابله به مثل مى کنند و فکر مى کنند تلافى فحش فحش است.

در روایتى آمده که مردى ابوبکر را در حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) دشنام داد و ابوبکر ساکت بود وقتى شروع کرد، از خود دفاع کند رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) بلند شدند و به او فرمودند: «فرسته خداوند از جانب تو جواب مى داد، وقتى تو آغاز به سخن کردى او رفت و شیطان آمد و من در مجلسى که در آن شیطان باشد نمى نشینم!»

پس هر فعلى یا سخنى که به صورت ظلم به انسان مى رسد، اگر در شریعت قصاص و غرامتى دارد، واجب است از آن حد تجاوز نشود، گرچه در اینجا عفو افضل و نزدیکتر به تقوى و پرهیزگارى است و علماى اخلاق فرموده اند، در جائى که حدّ شرعى معین نشده، براى آرامش نفس مى تواند سخنى که حرام و دروغ نباشد بگوید، مثلا امثال فحش و مذمت و اذیتهاى دیگر را که حد شرعى معین ندارد، با کلماتى مثل کم حیا، بداخلاق، بى تربیت، و شبیه اینها جواب دهد، و اگر نادان و احمق بگوید نیز بلااشکال است، زیرا در هر فردى جهل و بى خردى یافت مى شود و به این اعتبار به او بگوید.

ص: 435

گرچه اینها جائز است، ولى بهتر از این، سکوت و واگذار کردن انتقام، به ربّ الارباب و خداوند منتقم است، البته در صورتى که عدم جواب و سکوت منجر به سستى و بى غیرتى نشود.

در روایتى از رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) آمده: «اَلا اِنّ بَنى آدَم خُلِقُوا عَلى طبقات شَتّى، مِنْهُم بَطىء الغَضَب سَریعُ الفِیئى و منهم سریع الغَضَب سَریعُ الفیىء فَتَلکَ تِبلک و مِنْهُم سَریعُ الغَضَبِ بَطىء الفَىء و متهم بَطىء الغَضَبِ بَطِىء الفِىء اَلا و اِنّ خیرَهم البَطىء الغَضَب السریعُ الفَىء و شَرّهم السریعُ الغَضَبِ البطىء الفَىء»: «بدانید فرزندان آدم بر طبقه ها و انواع مختلفى خلق شده اند؛ بعضى از آنها کُنْد غضب و تند بازگشت و زود راضى شونده هستند، و بعضى سریع غضب مى کنند و سریع آرام مى شوند و این سرعت فروکشى عوض از سریع غضبناک شدن آنها است (و به قول عوام این به آن در) و بعضى سریع غضب مى کنند و کُند بازگشت مى نمایند و بعضى کُند غضب و کُند بازگشت هستند، بدانید که بهترین آنها کسانى هستند که دیر غضب مى کنند و سریع بازگشت و زود راضى شونده هستند و بدترین آنها کسانى هستند که زود غضب مى کنند و دیر بازگشت مى کنند».

علماى اخلاق و پزشکان روح علاج ترک انتقام را اندیشیدن در بد عاقبتى در آینده دور و نزدیک دانسته اند و این که در فوائد ترک انتقام و عفو دقت کند و بداند که واگذار کردن انتقام به منتقم حقیقى بهتر و سزاوارتر است و این که انتقام و عفو او شدیدتر و قویتر است.

پس فکر کن شاید روزى، تو به دست او گرفتار شوى و بخواهد از تو انتقام گیرد، عفو کن که گذشت تاج ارزشها و مکرمتهاى اخلاقى است. «العَفْوُ تاجُ المَکارم».(1)

ص: 436


1- غرر الحکم _ میزان الحکمه، جلد 6، صفحه 366.

عفو و گذشت

عفو ضد انتقام است، و آن گذشتن از قصاص و غرامت و خسارت است، خصلتى است که آیات و روایات در مدح آن بسیار است خداوند متعال مى فرماید: «خُذِ العفوَ و أمر بالعُرف»: «اى پیامبر گذشت را اتخاذ کن و به کار نیک و معروف امر نما»(1) و نیز فرمود: «ولَیعْفُوا و لیَصْفَحوا»: «باید عفو و گذشت کنند».(2) راغب در مفردات مى گوید: «صَفْح» بالاتر و بلیغ تر از «عفو» است گاهى انسان عفو مى کند ولى به مرتبه «صفح» نمى رسد، شاید مرادش این باشد که انسان از مسئله اى مى گذرد و گذشت مى کند ولى هنوز کدورتى از طرف در قلب او است، ولى «صَفْح» آن است که این مقدار کدورت نیز نباشد و با خلوص و طیب نفس گذشت کند، قرآن در جاى دیگر گوید: «و ان تعفوا اقرب للتّقوى» «و اگر عفو کنید به تقوى نزدیکتر است».(3)

رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) نیز فرمودند: عفو بر بنده نمى افزاید مگر عزّت، پس عفو کنید تا خداوند شما را عزیز گرداند. باز رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) فرمودند: حضرت موسى(علیه السلام) به خداوند عرض کرد پروردگار من! کدام بندگانت عزیزترند بر تو، فرمود: آنکه وقتى قدرت مى یابد عفو مى کند.

امام باقر(علیه السلام) نیز فرمودند «النَّدامةُ عَلَى العَفْو اَفْضَل وَ اَیْسَر مِنَ الندامةِ عَلى العُقُوبة»: «پشیمانى بر عفو و گذشت بهتر و راحت تر از پشیمانى بر عقوبت است».(4)

در اینجا به نکته اى اشاره مى کنیم و آن اینکه در اسلام دو نوع دستور داریم:

1_ دستور به مقابله به مثل، چنانکه در قرآن مى خوانیم: «فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ

ص: 437


1- سوره اعراف، آیه 199.
2- سوره نور، آیه 22.
3- سوره بقره، آیه 237.
4- روایاتى که در بحث انتقام و عفو ذکر شد از جامع السعادات، جلد 1، صفحه 300 تا 304، استخراج شد.

فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ»: «کسى که بر شما تجاوز روا داشت، شما نیز بر او تجاوز کنید به مثل آن تجاوزى که بر شما رفت».(1)

در جاى دیگر مى فرماید: (وَکَتَبْنَا عَلَیْهِمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَالاَْنفَ بِالاَْنفِ وَالاُْذُنَ بِالاُْذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ) «و نوشتیم بر آنها (بنى اسرائیل) در تورات که نفس با نفس و چشم با چشم و بینى با بینى و گوش با گوش و دندان با دندان قصاص مى شود و جراحتها نیز قصاص دارد».(2)

در جاى دیگر مى فرماید: (وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُوْلِی الاَْلْبَابِ): «اى صاحبان عقل براى شما در قصاص حیات و زندگى است».(3)

2_ دستور به عفو که آیات و روایات زیادى در این باره ذکر کردیم.

سؤال این است که جمع بین این دو دستور چگونه است آیا تضادى وجود ندارد از یک طرف امر به انتقام و قصاص و از سوى دیگر توصیه به عفو و گذشت!

جواب این است که براى جمع بین این دو دسته سه وجه ممکن است گفته شود: 1_ باید توجه داشت که ما هم قانون داریم و هم یک سلسله مسائل اخلاقى قانون اسلام قصاص و انتقام شرعى را به عنوان حقّى براى صاحب حق محترم شمرده است. اگر این قانون نباشد، جنایتکاران جسورتر مى شوند، این قانون عامل کنترل کننده اى براى جنایت پیشه گان است، ضامن امنیت نظام است، ولى در کنار آن عفو را نیز به عنوان ارزشى اخلاقى قرار داده است، جایگاه این اخلاق از آن قانون بالاتر است و فردى که متخلق به این اخلاق شود جایگاهش بالاتر از کسى است که قدرت عفود ندارد، خداوند در قرآن مى فرماید: (إِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ)(4): «خداوند به عدل و احسان امر مى کند»، اولى (عدل) قانون و دومى (احسان) اخلاق

ص: 438


1- سوره بقره، آیه 194.
2- سوره مائده، آیه 45.
3- سوره بقره، آیه 179.
4- سوره نحل، آیه 90.

است اولى وظیفه و دومى انسانیت است، اگر کسى به من نیکى کرد عدالت به عنوان یک قانون حکم مى کند که به او همان قدر نیکى کنم، ولى اخلاق حکم مى کند که بیشتر از آنچه به من نیکى کرده و به او احسان کنم.

هِگل اخلاق را عبارت از پیروى و اطاعت از قوانین مى داند، ولى مى دانیم که این صحیح نیست، چه بسیارند افرادى که رفتارشان طبق مقررات و قوانین فردى و اجتماعى است و از مرز قانون قدمى فراتر نمى نهند امّا اخلاقاً خشن و تندخو، بى گذشت و سختگیر، کینه توز و انتقامجو هستند، این تفکیک قانون و اخلاق را «کانت» دیگر فیلسوف غربى مورد اشاره قرار داده و در فلسفه اخلاق، چندین رساله و کتاب نوشته و تکالیف را منقسم به دو قسم کرده است، یکى تکلیف قانونى یعنى آنچه به موجب قوانین بر مردم الزام مى شود و نقض آنها سبب بازخواست دادگاهها و دیوانخانه هامى گردد. دوّم تکالیف فضیلتى که الزامش درونى است و محاکمه اش با نفس انسان است.

در تکالیف قانونى، نظر به عدل و داد است، داد هر عملى است که بنیادش بر این اصل استوار است: آزادى هر کس با آزادى دیگران سازگار بوده باشد.

بنابراین حکم قانونى این است: چنان کن که آزادى تو بر طبق یک قاعده کلى با آزادى همه مردم سازگار شود، در تکالیف فضیلتى، نظر به اخلاق است و غایب علم اخلاق براى هر کس کمال نفس خود او و خوشى دیگران است.(1)

در مکتب آسمانى اسلام عملى ساختن قوانین دینى معیار دادگرى، و انصاف و تخلّق به مکارم اخلاق مایه کمال معنوى و فضیلت است.

على(علیه السلام) مى فرمایند: «العَدلُ انّک اذا ظُلِمتَ اَنصَفْتَ و الفَضْل اَنّک اذا قَدَرتَ عَفوتَ»: «عدل این است که اگر مورد ستم واقع شدى، با ستم کننده خود منصفانه رفتار نمائى و براى کیفر او از مرز حق و قانون تجاوز نکنى و فضیلت این است که اگر

ص: 439


1- سیر حکمت در اروپا، جلد 2، صفحه 169، به نقل از کتاب اخلاق فلسفى، جلد 1، صفحه 29.

قدرت به دست آوردى از مجازاتش چشم پوشى کنى و او را مشمول عفو و بخشش قرار دهى».

2_ انتقام در مقابل کسى است که قابل هدایت نیست، در مقابل فرد لجوجى است که اگر قصاص نشود، فردا چند نفر دیگر را نیز به قتل مى رساند، در مقابل انسانى است که نورانیت فطرى خود را از دست داده و قلبش به تاریکى گرائیده است، در مقابل فردى است که ریشه انسانیت و وجدان در درون او مرده است و عفو و گذشت براى انسانى است که واقعاً نادم و پشیمان است و اگر هم قصاص نشود، زیر تازیانه وجدان قصاص مى شود و بیدار مى گردد.

3_ عفو اصل است و قصاص استثنائى در این اصل است، شاخه اصلى عفو و شاخه فرعى انتقام است، و عمل به اصل مقدم بر فرع است مگر اینکه خصوصیتى در مورد یافت شود، مثل همان که گفتیم فردى که قابل اصلاح نیست باید حتماً قصاص شود، یا اگر تازیانه نخورد حواسش جمع نمى شود.

در زندگى عفو و گذشت داشته باش که تا سربلند شوى، چه بسیار جنایتکارانى که با گذشت به راه آمدند و جامعه اى را ساختند تو یک دعاى کمیل مى خوانى و مى خواهى خداوند همه گناهان و لغزشهاى هفتاد ساله تو را بیامرزد، ولى یک لغزش از برادرت را دَه سال است نبخشیده اى چرا؟!

گذشت را سرلوحه زندگى قرار ده و تاریخ عفو را در اسلام ملاحظه کن، که پیامبر(صلی الله علیه و آله) با همین عفو خصوصاً در فتح مکه چه کرد، ظاهراً مکه را لشکر ده هزار نفرى فتح کرد، ولى باطن آن را و قلب مردم آن را عفو فتح کرد، و زندگانى ائمه(علیهم السلام) را از لحاظ عفو و گذشت ملاحظه کن که چگونه آن را معلم جامعه قرار دادند و افراد را تربیت کردند. در کتاب شریف مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمودند: «گذشت به هنگام قدرت، روش و سیره انبیاء و از اسرار نهان پرهیزگاران است».

ص: 440

حقیقت و تفسیر عفو این است که از شخص گناهکار چشم پوشى و اغماض کرده و به ظاهر او را مُلزَم به خطا و گناهش ننمائى و آنچه از اهانت و ضرر و ناراحتى به تو رسیده است، از صمیم قلب ببخشى و علاوه بر اینها به او احسان و نیکى نیز بنمائى «تَفْسیرُ العَفْوانْ لا تَلزَم صاحِبَکَ فیما اَجرم ظاهراً و تنسى مِنَ الاصل ما اَصبتَ مِنه باطنا و تَزید على الاِختیاراتِ اِحْساناً».

و هرگز کسى به مقام حقیقى عفو نمى رسد، مگر آن که پروردگار متعال گناههاى گذشته و آینده او را عفو فرموده و او را به خلعت کرامت و برگزیدگى خود زینت داده، و از پرتو نور مبارک خود او را بپوشاند. آرى عفو و غفران از صفات خداوند عزیز است و آنها را در دلهاى بندگان مخصوص و انتخاب شده خود قرار مى دهد، تا مانند حق تعالى با بندگان و افراد مردم با بخشش و گذشت رفتار کرده و با صفات و اخلاق الهى متخلق گردند و به همین جهت خداوند عزوجل فرمود (وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلاَ تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللهُ لَکُمْ وَاللهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ)(1): «عفو و گذشت کنید، آیا دوست نمى دارید، خداوند شما را ببخشید خداوند بخشنده و آمرزنده و مهربان است».

هست امیدم که عَلى رَغْم عَدُوّ روز جزا *** فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت *** من چرا ملک جهان را به جُوى نفروشم

در همان کتاب شریف حضرت صادق(علیه السلام) مى فرماید: «کسى که از بشرى مثل خودش گذشت نکند، چگونه امید به عفو خداوند جبّار دارد... » رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) بسیار مى فرمود: «آیا ناتوان هستید که مثل «اَبى ضَمْضَمْ» باشید»، گفتید یا رسول الله او که بود، فرمود: «مردى از امّتهاى گذشته بود، هنگامیکه صبح مى کرد مى گفت: (اللّهم انّى قَد تَصَدّقتُ بِعِرضى على النّاس عامَّة؛ خدایا من آبرو و عنوان خود را براى

ص: 441


1- سوره نور، آیه 22.

خدمت به مردم و بندگان تو صدقه دادم و وقف کردم».

آرى برادرم وصفت عفو نورى است که از جانب حق به قلب پاک بنده خاضع افاضه مى شود و پیوسته با این نور خود را در مقابل عظمت حق کوچک و نسبت به بندگان او مهربان مى گردد، وقتى این نور دل را منوّر کرد، از خلاف و عصیان دیگران چشم پوشى مى کند.

به خوارى منگر اى مُنعم ضعیفان و نحیفان را *** که صدر مجلس عشرت گداى ره نشین دارد

چو بر روى زمین باشى توانائى غنیمت دان *** که دوران ناتوانى ها بسى زیر زمین دارد

بلا گردان جان و تن دعاى مستمندانست *** که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد(1)

کسى که به دیگرى بد مى گوید و با سخن زشت خود او را مورد هتک و تحقیر قرار مى دهد، با این عمل به دلش زخم مى زند و دل او را مجروح مى کند، اگر در ملأ عام ناسزا بگوید زخمش عمیق تر است و اگر تنها و بدون حضور کسى توهین کند، جراحتش خفیف تر خواهد بود، زخم ناسزاگوئى در محیط خصوصى براى روح، همانند بریدگى با خراش سطحى انگشت است.

شخصى که مورد دشنام و اهانت واقع مى شود، اگر داراى سلامت فکر باشد در صورتى که اهانت کننده از او معذرت بخواهد و در واقع با پوزش طلبیدن مرهمى بر دل مجروح وى بگذارد، فوراً اعتذارش را مى پذیرد، با بزرگوارى و کرامت نفس او را مى بخشد و زخم دلش خیلى زود التیام مى یابد.

از امام زین العابدین(علیه السلام) رسیده که فرمود: «اِنْ شَتَمَک رَجُلٌ عن یمینک ثمّ تَحَوَّلَ اِلى یسارک فاعتَذَر الیک فَاقْبَلْ منه»: «اگر کسى از طرف راستت به تو ناسزا گفت و

ص: 442


1- شرح مصباح الشریعة از مصطفوى، باب شصت، صفحه 250 تا 253.

بلافاصله به سمت چپ آمد و از تو پوزش طلبید، معذرت خواهى او را قبول کن»!(1)

در صورتى که اهانت کننده معذرت نخواهد و بى اعتنا از وى جدا شود، چون شخص اهانت شده داراى سلامت فکر (و روح) است کینه و دشمنى در دل نمى گیرد، فکر انتقامجوئى در سر نمى پرورد این خاطره تلخ را فراموش مى کند و با گذشت چند روز یا چند هفته زخم دلش بهبود مى یابد.

اگر شخص مورد اهانت، بر اثر خلق و خوى ناپسند گرفتار بیمارى اندیشه و فکر (و روان) باشد، زخم دلش نه خود به خود بهبود مى یابد و نه با مرهم معذرت خواهى درمان مى شود، او کینه اهانت کننده را در دل مى گیرد و به فکر انتقامجوئى مى افتد، اگر بتواند خیلى زود از خود عکس العمل نشان مى دهد و اگر نتواند به انتظار فرصت مى ماند؛ تا موقع مناسبى به دست آورد و عمل موهن او را تلافى نماید.

فکر کینه توز و انتقامجو، مانند خون کسى که بیمارى قند دارد، همانطور که زیادى قند خون مانع بهبودى زخم بدن مى شود و نمى گذارد بریدگى پوست و عضله التیام پیدا کند، همچنین حسّ کینه و تمایل شدید به انتقام، مانع علاج زخم دل است و نمى گذارد خاطر مجروح درمان گردد، این قبیل افراد، تا از شخص مورد نظر انتقام نگیرند و عمل او را به دلخواه خود تلافى نکنند، شفاى دل نمى یابند؛ کسانى که به این بیمارى مبتلا هستند، اگر بخواهند مى توانند با راهنمائى افراد دانا و اجراء برنامه هاى اخلاقى، خویشتن را مداوا کنند و از این بدبختى و تیره روزى رهائى یابند و اگر نخواهند باید تمام عمرشان با رنج و ناراحتى سپرى شود و آتش کینه این و آن پیوسته در نهادشان مشتعل باشد. بعلاوه این گروه، با اندیشه ناسالم و فکر بیمار (و روح علیل) که دارند همواره در معرض درنده خوئى و اعمال ضدّ انسانى هستند و ممکن است در مواقعى براى تَشَفّى خاطر و اقناع تمایل انتقام، به

ص: 443


1- مشکوة الانوار، صفحه 229، به نقل از اخلاق فلسفى، جلد 1، صفحه 182.

جنایات وحشت زا و خطرناکى دست بزنند.

در قرن ششم هجرى شخصى به نام (ابن سلاّر) که از افسران ارتش مصر بود، به مقام وزارت رسید و در کمال قدرت بر مردم حکومت مى کرد، او از یک طرف مردى شجاع، فعّال، و باهوش بود و از طرف دیگر خودخواه، خشن و ستمکار. در دوران وزارت خود خدمت بسیار و ظلم فراوان کرد.

موقعى که (ابن سلاّر) یک فرد سپاهى بود، به پرداخت غرامتى محکوم شد، براى شکایت نزد (ابى الکرم) مستوفى دیوان رفت و پیرامون محکومیت خود توضیحاتى داد، (ابى الکرم) به حق یا به ناحق به اظهارات او ترتیب اثر نداد و گفت: سخن تو در گوش من فرو نشود، (ابن سلاّر) از گفته وى خشمگین گردید، کینه اش را به دل گرفت موقعى که وزیر شد و فرصت انتقام به دست آورد او را دستگیر نمود و فرمان داد میخ بلندى را در گوش وى فرو کوفتند تا از گوش دیگرش سر بیرون کرد. در آغاز کوبیدن میخ، هر بار که (ابى الکرم) فریاد مى زد ابن سلاّر مى گفت اکنون سخن من در گوش تو فرو شد، سپس به دستور او پیکر بى جانش را با همان میخى که در سر داشت به دار آویختند.(1)

(ابى الکرم) با گفته خود خاطر (ابن سلاّر) را مجروح نمود و به دل او زخم زد، اگر (ابن سلاّر) داراى سجایاى انسانى و سلامت فکر (و روح) مى بود، با گذشت چند هفته و حداکثر چند ماه، زخم دلش بهبود مى یافت، و آن خاطره تلخ را فراموش مى کرد ولى او گرفتار بیمارى فکر (و روح) و فساد اخلاق بود و بر اثر خودخواهى، به کینه توزى و انتقامجوئى، جراحت خاطرش التیام پیدا نکرد به همین جهت پس از گذشت چند سال که به وزارت رسید و قدرت انتقام به دست آورد گفته او را تلافى نمود و به دل خویش شفا بخشید ولى در انتقامجوئى مرتکب عمل وحشیانه و غیر انسانى شد و مردى را به جرم گفتن یک جمله با وضع فجیع و دردناکى به هلاکت

ص: 444


1- لغت نامه دهخدا، آ _ ابوسعد، صفحه 320.

رساند.(1)

«و یُعطى مَنْ حَرَمَه» پرهیزگار به کسى که او را از بخشش خود محروم کرده، بخشش و اعطاء کند. سخاوت وجود و بخشش در مقابل بخل است، بخل آن است که شخص بخیل از نظر روانى به جائى رسیده که نمى تواند نسبت به دیگرى احسان و انفاق و تعلیم و راهنمائى داشته باشد و سخاوت نیز مانند بخل مواردى دارد، مانند انفاق مال، تعلیم علم، تربیت ادبى و اخلاقى، اعطاء شخصیت و عنوان و راهنمایى کردن کسى و هر بذل و بخششى که بدون غرض انجام گیرد، پس آنطور که بعضى فکر مى کنند، سخاوت در مال تنها نیست، اینکه مولى مى فرمایند پرهیزگار عطاء و بخش به کسى مى کند که او را محروم کرده، نه فقط از نظر مال بلکه از نظر تعلیم و تربیت و شخصیت بخشیدن و غیره چنین است، فردى که قلبش و روحش را ساخته از عمل ناشایست دیگرى سرخورده و ناراحت نمى گردد و سعى مى کند با عمل صحیح او را آگاه کند، این صفت از کرامتهاى نفسانى انسان است، احسان به غیر ذاتاً نیکو است و نیکوتر از آن هم احسان به کسى است که به انسان در وقت نیاز و تنگدستى کمک نکرده باشد.

بعضى انسانها را که بى مسؤولیت و بى احساس و بى درد هستند و درد مردم را مى بینند و متأثر نمى شوند و به تنگدستى مى افتند، باید این گونه تنبیه کرد، کسى که روزى توسط فردى محروم شده، اگر در مقابل آن بى اعتنائى ها به او خدمت کند، شرمندگى براى او بیشتر از این نیست، هر چه هم پست و رذل باشد، از احسان آنها که روزى محروم از کمک او بودنده اند، متأثر شه و به خود مى آید و اگر روزى بار دیگر متحول و با شخصیت شد به مردم رسیدگى و احسان مى کند.

شما نگویید چرا آن روز به درد من نرسید، اگر کار او ناشایسته بود، کار شما که از انتقام نشأت مى گیرد بدتر و ناشایسته تر است، احسان و بخشش شما به او، مایه

ص: 445


1- گفتار فلسفى، جلد 1، صفحه 185 _ 184.

بزرگى شما است، خود را در نزد خدا و کتاب و خلق بزرگ و بزرگوار کرده اى.

از امام صادق(علیه السلام) در مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه رسیده که سخاوت از اخلاق انبیاء(علیهم السلام) است و ستون ایمان محسوب مى شود و مؤمنى نیست مگر اینکه سخى است و سخى نیست مگر اینکه صاحب مقام یقین به معارف الهى و داراى همتى عالى است، زیرا سخاوت پرتو و شعاع نور یقین است و کسى که مقصود و مقصد از سخاوت را که رسیدن به مقام قرب حق است شناخت، آنچه بذل مى کند گرچه زیاد باشد بر او آسان است.

رسول گرامى(صلی الله علیه و آله)ب نیز فرمودند: فطرى و جِبِلِّى دوستدار خداوند نمى شود مگر سخاوت و سخاوت چیزى است که به هر چیز دوست داشتنى تعلق مى گیرد (نه هر چیزى که انسان علاقه اى به آن ندارد و به تعبیر قرآن کریم: (لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ)(1)

و از علامت و نشانه بخشندگى و سخاوت این است که هرگز در فکر آن نیست که مال دنیا نصیب چه کسى هست یا مى شود و کدام فرد مالک یا حاکم مى شود خواه آن ثروتمند و مالک مؤمن باشد یا کافر، مطیع باشد یا معصیت کار، شریف باشد یا انسان پست، فرد سخاوتمند به دیگرى اطعام مى کند در حالى که خود گرسنه است و دیگرى را مى پوشاند در حالى که خود برهنه است، به دیگرى مى بخشد و از قبول بخشش دیگرى امتناع مى کند، از اعطاء دیگرى ممنون مى شود و از اعطاء خود منّتى برطرف نمى گذارد.

فرد سخاوتمند، اگر دنیا را مالک شود و کلید خزائن عالم در اختیار او باشد، خود را بیگانه مى بیند (خود را نسبت به آن اموال اجنبى مى بیند) و اگر بر فرض در راه خدا در ساعتى همه را انفاق و بخشش کند، ملول و متأثر نمى شود (زیرا علاقه و همبستگى بین خود و این اموال احساس نمى کند).

ص: 446


1- سوره آل عمران، آیه 92.

امام صادق(علیه السلام) گویند: رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) فرمودند: آدم سخاوتمند به خدا و مردم و بهشت نزدیک است و از آتش دور، ولى برعکس آدم بخیل دور از خدا و مردم و بهشت و به آتش نزدیک است.

سخاوتمند نامیده نمى شود مگر بخشنده در راه اطاعت خداوند و براى ذات او گرچه به گرده نانى یا مختصر آبى باشد. رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: سخاوتمند آن است که از مال خود براى رضایت خداوند بخشش کند، ولى انسان «مُتُسخّى» و کسى که تظاهر به سخاوت مى کند (سخاوت نما) او حمّال سخط و غضب الهى است و او بخیل ترین مردم نسبت به خود است، چه رسد به غیر خود، زیرا متابعت هواى نفس و مخالفت امر خداوند عزوجل کرد، خداوند متعال نیز فرمود: (وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالا): «و آنان سنگینی هاى بار خود را به دوش مى کشند و نیز سنگینی هاى دیگران را با سنگینی هاى بار خود عمل مى کنند»،(1) آن که در راههاى باطل انفاق مى کند و در راه غیرخدا بخشش مى کند، گناهان دیگران را نیز که گمراه شده و به باطل رفته اند همراه با گناهان خود به دوش مى گیرد.

بذل و بخشش دو قسم است: یکى در راه خدا و براى کسب رضایت خدا و دوم از روى غرضهاى مادى و مقاصد دنیوى از کسب عنوان و اعتبار و ترویج باطل و اعانت به ظلم و فساد.

آنچه دارم مورد مدح و ستایش است، قسم اول است، انسان در قسم دوم گذشته از این که به او سخاوتمند گفته مى شود، عنوان بخل نیز درباره او صادق است، زیرا این شخص با این بذل، خود را از قرب خدا و از بهشت بر کنار کرده و به سوى آتش و غضب الهى کشانده است، او در رسیدن به این همه سعادت نسبت به خود بخل ورزیده است، و بدترین و بالاترین بخل آن است که خلاف صلاح و خیر و سعادت خود قدم بردارد.

ص: 447


1- سوره عنکبوت، آیه 13.

ترک لذتها و شهوتها سخاست *** هر که در شهوت فرو شد بر نخاست

مُرد مُحسن لیک احسانش نمرد *** تا نپندارى به مرگ، او جان سپرد

مال در ایثار اگر گردد تلف *** در درون صد زندگى آید خلف

در روایتى آمده که بخشنده کسى است که واجبات الهى را اداء کند و بخیل کسى است که نسبت به آنها بخل کند و انجام ندهد.(1)

از سرور آزادگان و سخاوتمندان که نه از مال بلکه از جان و عرض و آبرو و شرفش در راه خدا گذشت، چنین رسیده است:

اِذا جادَتِ الدّنیا علیک فَجُد بِها *** على الناس طُرّاً قبل اَنْ تَتَفَّلَتْ

فَلا الجود یُفْنیها اذا هى اَقْبَلَتْ *** وَ لا البُخْل یبقیها اذا ما تَوَلَّتْ

یعنى: زمانى که دنیا بر تو کرامت و بخششى کرد، آن را بر همه مردم ببخش قبل از اینکه از دست برود.

نه جُود از بین برنده دنیا است اگر روى آورد، و نه بُخل نگهدارنده آن است اگر پشت کند.(2)

در روایتى از رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) چنین آمده: «انّ السخاء شجرةٌ مِنْ اشجار الجنّة لَها اَغصانٌ مُتدَلّیةٌ فى الدنیا فَمَنْ کانَ سخیّاً تَعَلَّقَ بِغُصْن مِنْ اَغْصانها فَساقَه ذلک الغُصْن الى الجنّة؛ «سخاوت درختى از درختان بهشت است، براى آن شاخه هائى است که در دنیا آویزان است، کسى که سخى شد به شاخه اى از شاخه هاى آن چنگ انداخته و آن شاخه او را بسوى بهشت مى کشاند».(3)

سخاوت پیشه کن که شجاعترین مردم سخاوتمندترین آنها است «اَشْجَعُ

ص: 448


1- بحار الانوار، جلد 71، صفحه 351، میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 186.
2- بحار الانوار، جلد 44، صفحه 191، (میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 188).
3- بحار الانوار، جلد 8، صفحه 171 _ جلد 71، صفحه 352 _ کنزل العمال، خبر 15926.

النّاسِ اَسخاهُم»(1) زیرا مبارزه با نفس و پیروزى بر آن را لازم دارد و این از پیروزیهاى جهاد اکبر است.

سخاوت میوه عقل و قناعت دلیل ذکاوت و فضیلت است «السَّخاءُ ثَمَرةُ العقل و القَناعَةُ برهانُ النّبل»(2) پس قانع باشد و به مردم رسیدگى کن که این رسیدگى و سخاوت موجب نزدیکى و صمیمت است «السِّخاء قُربَة»(3) و در مقابل عدم توجه و بخل ورزیدن و تلافى این که روزى او محرومم کرد، مایه غُربت و دورى است، سخاوت محبت را در دل دیگران مى نشاند، «السخاء یَزْرَعُ المحبّة»(4) سخاوت مایه صفا و صمیمت است «السخاءُ یُثمر الصفاء».(5)

در روایت است که عده اى از کفار را نزد رسول الله(صلی الله علیه و آله) آوردند و به خاطر جنایتى که آنها مرتکب شده بودند حضرت به امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) امر فرمودند گردن آنها را بزن، سپس یکى از آنها را دستور دادند از بقیه جدایش کن و گردن او را مزن آن مرد گفت چرا مرا از یارانم جدا کردید در حالى که جنایت ما یکى بود و همه مشترک بودیم فرمود: خداوند تبارک و تعالى به من وحى رساند که تو بخشنده طائفه خود بودى و لذا تو را نمى کشم، مرد گفت:«اشهد ان لا اله اَلاّ اللّه و انّک محمّد رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)...».(و ایمان آورد).(6)

در روایتى آمده که رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: خداوند از بخیل از این که زنده است ناراحت است و از بخشنده در وقت مرگش.(7)

ص: 449


1- غررالحکم.
2- غررالحکم.
3- بحار الانوار، جلد 72، صفحه 192.
4- غررالحکم.
5- غررالحکم.
6- بحار الانوار، جلد 71، صفحه 354.
7- بحار الانوار، جلد ج 77، صفحه 173.

مولى على(علیه السلام) در روایتى مى فرمایند: «اَفْضَلُ السخاء اَنْ تکون بِما لَکَ مُتَبَرّعاً و عن مال غیرک مُتورِّعاً»؛ «بهترین سخاوت این است که مال خود را ببخشى و از مال دیگرى پرهیز کنى».(1)

«یَصِلُ مَنْ قَطَعَه» «پرهیزگار با کسى که او قطع ارتباط کرده، ارتباط برقرار مى کند».

او مى داند که قطع ارتباط با مردم خصوصاً با خویشاوندان و ارحام مبغوض خداوند است، او مى داند که قاطع رحم به بهشت نمى رود، رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «ثَلاثَةُ لا یَدْخُلُونَ الجنّة: مُدمنُ خمر و مُؤمِنُ سِحر و قاطِعُ رَحِم»؛ «سه کس به بهشت نمى رود: دائم الخمر و مؤمن به سِحر و جادو و قطع کننده رحم با خویشاوند».(2)

او مى داند که قطع ارتباط موجب کوتاهى عمر است و صله رحم موجب زیادتى در عمر، در روایت از رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) آمده مَرد صله رحم مى کند در حالى که سه سال از عمرش باقى مانده و خداوند سى سال مى کند و نیز قطع رحم مى کند و سى سال از عمرش مانده و خداوند به سه سال مبدل مى کند، سپس این آیه را تلاوت فرمودند: «یَمْحُوا اللهُ مَا یَشَاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتَابِ»: «خداوند محو مى کند آنچه را مى خواهد و اثبات مى کند و نزد او اُم الکتاب است».(3)

مُیَسّرى گوید امام صادق(علیه السلام) به من فرمودند: «چندین مرتبه اجل تو رسیده است و هر مرتبه خداوند بواسطه صله رحم تو و نیکى به نزدیکانت آن را به تأخیر انداخته است».(4)

ص: 450


1- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 108، این روایات را با روایت دیگرى در میزان الحکمه، جلد 4، باب سخاء، صفحه 417 مى توانید بیابید.
2- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 90 (در بعضى روایات «مُدمنُ سحر» دارد که به معنى ساحر است).
3- سوره رعد آیه، 13؛ بحار الانوار، جلد 74، صفحه 93، صفحه 99، صفحه 103 _ کنز العمال، خبر 6920 در روایتى دارد که 3 سال 33 و 33 سال 3 مى شود (جامع السعادات، جلد 2، صفحه 256).
4- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 99.

بعضى فکر مى کنند رحِم وخویش که قطع ارتباط با آن این قدر نکوهیده شده پدر و مادر و برادر و خواهر است خیر این چنین نیست مرحوم نراقى در جامع السعادات مى گوید: «مراد از رَحمى که قطع ارتباط با آن حرام و ارتباط با آن واجب است و اگر چیزى به او بخشیدى نمى توانى در آن رجوع کنى و پس گیرى، تمام افرادى هستند که از طریق نَسَبى با تو آشنا هستند. گرچه نسبت آنها دور باشد و ازدواج با آنها جائز باشد (نه فقط برادر و خواهر که ازدواج با آنها حرام است) و مراد به قطع ارتباط این است که با قول و فعل او را اذیت کنى، یا سختى و مشکلى در زندگى دارند و تو از کمک به آنها امتناع کنى، یا بتوانى دفع ظلمى از آنها کنى ولى نکنى... و آنچه مقابل اینها است از کمک و یارى با زبان و دست و پا و وِجهه اگر انجام دهى صِله و ارتباط است (که ممدوح است)».(1)

پس طبق نظر این عالم بزرگوار تمام خویشاوندان نَسَبى اعم از برادر و خواهر و پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ و هر چه بالاتر روى مثل جد و جده و برادرزاده و خواهرزاده و عمه و خاله و دائى و عمو و فرزندان و نوه ها و نتیجه هاى اینها همه رَحِم محسوب مى شوند، بله خویشاوندان سببى که از طریق ازدواجها بوجود مى آیند، مثل عروس و داماد و پدر و مادر آنها و خویشاوندان آنها اگر خویشاوندى نسبى نداشته باشند رَحِم محسوب نمى شوند ولى باز ارتباط با آنها از ویژگیها و خصائص اهل ایمان و تقوى است و بسیار ضرورى است.

او روایات ائمه(علیهم السلام) را شنیده است که فرمودند: حقّ خویشاوندى و رَحِم را هیچ چیزى از بین نمى برد ابى بصیر مى گوید از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم، مردى از خویشاوندان و نزدیکانش که عارف به حق و اسلام حقیقى نیستند آیا مى تواند کناره بگیرد، حضرت فرمودند: «لا ینبغى لَهُ اَنْ یصرمَه»؛ «هرگز جائز نیست قطع رابطه کند».(2)

ص: 451


1- جامع السعادات، جلد 2، صفحه 256.
2- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 185.

جهم بن حمید گفت، به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم که خویشاوندانى دارم، که همفکر من نیستند یعنى مسلمان نمى باشند آیا حقى بر من دارند؟ فرمودند: بله حقّ رَحِم و خویشاوندى را چیزى قطع نمى کند و اگر مثل تو مسلمان بودند، دو حق داشتند: «حقّ الرَّحِم و حق الاسلام»: «حق خویشاوندى و حق اسلام».(1)

مردى به خدمت نبى اکرم(صلی الله علیه و آله) آمد و گفت: یا رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)، من داراى اهلى و خویشاوندانى هستم و آنها مرا اذیت مى کنند، و قصد کرده ام آنها را ترک گویم، حضرت فرمودند: «اَذَنْ یرفَضُکم اللّه جمیعا»ً: «در این موقع خداوند همه شما را ترک مى کند و دست رحمتش را از سر همه شما برمى دارد»، سؤال کرد پس چه کنم؟ فرمودند: «تُعطى مَن حرمَک و تَصل مَنْ قَطَعَک و تَعفُوا عمّن ظَلمک فاِذا فَعَلَتَ ذلک کان اللّه عزَّوَجلَّ عَلَیهم ظَهیرا»: «به کسى که تو را محروم کرد احسان کن و کسى که ارتباطش را با تو قطع کرد تو با او ارتباط برقرار نما و از خطاى کسى که به تو ظلم کرد درگذر، اگر چنین کردى، خداوند عزوجل یاور تو بر ضد آنها مى شود».(2)

رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) در روایتى دیگر که امام صادق(علیه السلام) نقل مى کنند فرمودند: «لا تَقْطَع رَحِمَک و ان قَطَعَتْک»: «قطع ارتباط با ارحام خود مکن گرچه آنها با تو قطع ارتباط کردند!»(3)

ابى ذر گفت پیامبر(صلی الله علیه و آله) سفارش به من کردند: «اَن اَصِلَ رحمى و اِنْ اَدبَرِت»: «ارتباط با ارحام خود داشته باشم، گرچه آنها به من پشت کردند».(4)

خداوند نیز در قرآن کسانى را که قطع رحم کرده اند و مى کنند لعنت فرستاده و جایگاهشان را دوزخ معرفى کرده است: «وَالَّذِینَ یَنقُضُونَ عَهْدَ اللهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِى الاَْرْضِ أُوْلَئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ

ص: 452


1- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 131.
2- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 100.
3- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 137 _ صفحه 104.
4- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 137 _ صفحه 91.

الدَّارِ»: «و آنها که عهد الهى را پس از محکم کردن مى شکنند و پیوندهائى را که خداوند دستور برقرارى آن را داده، قطع مى کنند و در روى زمین فساد مى نمایند، لعنت براى آنهاست و براى آنها بدخانه و سرائى است».(1) در سوره بقره شبیه این آیه را دارد و در آخر مى فرماید آنها از زیانکارانند «اُولَئِکَ هُمُ الخَاسِرُونَ»(2)

در مورد صاحبان خرد خداوند مى فرماید: «یَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ»: «پیوندهائى را که خدا به آنها امر کرده برقرار مى دارند»،(3) در ذیل این آیه از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد فرمودند قرابَتُک؛ منظور خویشاوندان تو است.(4)

در سوره محمد(صلى الله علیه وآله) نیز خداوند مى فرماید: «فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَکُمْ * أُوْلَئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَى أَبْصَارَهُمْ»: «اگر به دستورات الهى پشت کردید، آیا جز این انتظار مى رود که در زمین فساد کنید و قطع رحم نمائید * آنها کسانى هستند که خداوند لعنت کرده، گوشهایشان را کر و چشمهایشان را کور کرده است».(5)

در روایتى از امام سجاد(علیه السلام) مى خوانیم که به فرزندشان امام باقر(علیه السلام) فرمودند: «ایّاک و مصاحبة القاطع لِرَحمة فَاِنّى وجَدتُه ملعوناً فى کتاب الله عزوجل فى ثلاث مواضع: قال اللّه عزوجل فهل عَسَیْتُم...»: «از مصاحبت با قطع کننده رَحمش بپرهیز، زیرا او در قرآن خداوند عزوجل در سه موضع ملعون و دور از رحمت الهى یافتم...»(6) یکى همین آیه فوق را فرمودند و دو آیه دیگر را یکى آیه 25 سوره رعد که

ص: 453


1- سوره رعد، آیه 25.
2- سوره بقره، آیه 27.
3- سوره رعد، آیه 21.
4- نور الثقلین، جلد 2، صفحه 494، به نقل از تفسیر نمونه، جلد 10، صفحه 185، ذیل همین آیه.
5- سوره محمد(صلی الله علیه و آله)، آیه 22 و 23.
6- اصول کافى، جلد 2، باب من تکره مجالسته، حدیث 7، به نقل از تفسیر نمونه، جلد 21، صفحه 466، ذیل آیه فوق از سوره محمد(صلی الله علیه و آله).

صریحاً لعنت شده و یکى آیه 27 سوره بقره که کنایتاً شده ذکر فرمودند. (و هر دو را ما قبلا ذکر کردیم).

بعضى از این روایات گرچه در مورد ارحام و بستگان نزدیک بود، ولى بعضى دیگر از روایات و آیات عنوانى اعم داشتند و از انسانها خواسته بود که پیوندها را نگسلید، گرچه طرف مقابل چنین کند.

بعضى را مى بینیم همسایه دیوار به دیوار هستند ولى سال به سال رفت و آمد نمى کنند بلکه اگر یکدیگر را نیز ببینند به هم حتى سلامى نمى کنند، در حالى که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «حُرْمَة الجارِ عَلى الجارِ کَحِرمَةِ أمّة»: «حرمت و احترام همسایه بر همسایه مانند احترام مادر است».(1) همانگونه که باید به او احترام گذارى و نیز بین مهاجرین و انصار نوشتند: «الجار کالنفس»: «همسایه مثل نَفْس خود انسان است».(2)

و در روایتى پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) همسایه ها را سه قسمت کردند: یکى آنها که سه حق دارند: حق همسایگى و حق اسلام و حق خویشاوندى، دوم آنها که دو حق دارند: حق اسلام و حق همسایگى، و سوم آنکه یک حق دارد، و آن کافر است که فقط حق همسایگى دارد،(3) پیامبر(صلی الله علیه و آله) حتى براى کافر نیز حق همسایگى قائل شده که باید مراعات شود گرچه او از شما ببرد، مگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) به سراغ آن یهودى که خاکستر بر سر حضرت مى ریخت، نرفتند و چه بسا آنها با این مراودات و رفت و آمدها و اینگونه اخلاق مسلمان شوند.

و بالاتر از همسایه چه بسا دو برادر و دو خویش که رَحِم محسوب مى شوند، سال به سال به سراغ هم نمى روند از بعضى سؤال مى کنى چرا با برادر یا خواهر و حتى پدر و مادرت رفت و آمد نمى کنى؟ مى گوید آنها با من قهر هستند من هم قهر

ص: 454


1- جامع السعادات، جلد 2، صفحه 263 و 262.
2- جامع السعادات، جلد 2، صفحه 263 و 262.
3- جامع السعادات، جلد 2، صفحه 263 و 262.

کرده ام.

اصلا کلمه قهر با وجود انسان و دستگاه آفرینش کلمه نامأنوسى است، روح انسانى با دوستى و صمیمیت آشنائى دارد، با میل به دیگران و پیوند با آنها و زندگى غیرفردى هماهنگ است، انسان میل به زندگى اجتماعى دارد و مى خواهد با هر موجودى اُنْس بگیرد، قهر کردن خلاف این طبیعت و سرشت انسانى است. کلمه نامأنوسى در کتاب تکوین و خلقت انسان است، رابطه با برادران و خواهران دینى نوعى رابطه با خالق آنها است، چنانکه کمک به آنها و توجه و محبت به آنها، محبت ورزیدن بهخداوند آنها است آیا دوست نمی دارید دوست خداوند باشید قهر کردن و دورى و قطع رابطه با مردم، قهر خداوندى و دورى از رحمت او را به همراه دارد، دورى از مخلوق دورى از اسم خدا است زیرا هر مخلوقى کلمه و اسمى و نشانه اى از او است و جلوه اى از جلوات او است.

چه بسیار کارها که با ارتباط و همبستگى با افراد اصلاح مى شود و چه بسیار مشکلات که با مساعى آنها حل مى شود و چه بسیار مشکلات که با دورى از افراد و گسستن از آنها به وجود مى آید، مضاعف مى شود.

چرا باید حکومت صفا و صمیمیت از بین دو برادر دینى رخت بربندد، و قیچى قهر و غضب، علقه و ارتباط آن دو را قطع کند، چه بدى از صفا دیدیم که به بى صفائى روى آوردیم، اگر کسى نیز به بى صفائى روى آورد تو سعى کن یکطرفه صفاد دهى تا نظر طرف مقابل را برگردانى، اگر کسى قطع ارتباط با تو کرد سعى کن قطع نکنى، تو پیشقدم شو براى وصل و آشتى و فکر نکن سبک و کم قدر مى شوى، این تجربه در جامعه به اثبات رسیده که هر که در این امور پیشقدم شود، محبوب تر است، هم نزد خداوند به مقتضاى روایات و هم نزد مردم به حکم تجربه، مردم با چشمى دیگر به او مى نگرند و براى او احترامى دیگر قائلند.

گاهى مى گوئى برو رابطه برقرار کن و مگذار دوستى چند ساله و خویشى تو از

ص: 455

بین برود، مى گوید: «دورى و دوستى» این حرف همه جا صحیح نیست بلکه «نزدیکى و دوستى» در بعضى مواقع شعارى زیباتر و نزدیکتر به شعور است.

مرحوم الهى قمشه اى در مورد سه فرازى که ذکر شد (یعفُو عمّن ظَلَمَه و یُعطى مَنْ حَرَمَه و یَصِلُ مَنْ قَطَعَه) چنین مى سراید:

ببخشد هر که را بر وى ستم کرد *** که آن بیچاره حال خود دژم(1) کرد

ندارد از کسى کین در دل پاک *** نماید شاد هر کس ساخت غمناک

بپویدند اگر از وى گسستند *** نگه دارد اگر عهدش شکستند

چو گل خندد به روى هر خس و خار *** ندارد خار جُور آن طُرفه(2) گلزار

* * *

ص: 456


1- غمگین و اندوهگین.
2- شگفت آور.

ص: 457

81_ کار زشت از او دور است

اشاره

«بعیداً فُحشه»

ترجمه: (مى بینى پرهیزگار را که) از گفتار و کردار زشت و ناسزا برکنار است.

* * *

شرح: از صفات دیگر پرهیزگاران این است که از فُحش دورى مى کنند، در فارسى «فُحش» را براى سخن زشت استعمال مى کنند، ولى در نزد عرب فُحش و فحشاء اعم از قول و عمل زشت است مفردات راغب مى گوید «الفُحش وَ الفحشاء و الفاحشة ما عَظُم قُبْحهُ مِنَ الافعال و الاقوال»: «فُحش و فحشاء و فاحشه هر فعل و قولى است که زشتى آن و قُبح آن زیاد باشد».

مولى نمى فرمایند کار زشت نمى کنند، بلکه مى فرماید: کار زشت از آنها دور است و این تعبیر بلیغ تر است «الکِنایَةُ اَبْلَغُ مِنَ التَّصریح».

گاهى مى گوئیم فلانى این کار را نمى کند و یک وقت مى گوئیم، این کار از او بعید است، پرهیزگاران نه اینکه کار زشت و ناپسند نمى کنند، بلکه با کار زشت بسیار فاصله دارند، زیرا کشش درونى آنها و جاذبه قلبى آنها فقط گفتار و اعمال نیک را جذب مى کند و با سخن و عمل نکوهیده، سنخیتى ندارد، چشمه اى که منبع آب زلال است نمى شود از آن آب گندیده و عَفِنْ تراوش کند، منبع آب زلال، آب زلال

ص: 458

مى دهد.

این که در فارسى فُحش را در مورد حرف رشت استعمال مى کنند، به خاطر بارز بودن فحش زبانى است، فحش زبانى به خاطر کثرتش، فُحش عملى (عمل زشت) را تحت الشعاع قرار داده، و ما نیز با این که در فرازهاى اول خطبه «منطقهم الصواب» درباره زبان و آفات آن سخن گفتیم باز اشاره اى به روایات مى کنیم.

درباره مذمت از شخص فَحّاش روایات زیادى آمده و او را به آتش وعده داده است، مرحوم خوئى 5 روایت در ذیل این فراز آورده است.

1_ ابى بصیر از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که فرمودند: «مِنْ علاماتِ شِرکِ الشِّیْطان الَّذى لا یُشکّ فیه اَن یکونَ فَحّاشاً لا یُبالى بِما قال و لا بِما قیل له؛ از علامتهاى حضور و شرک شیطان که شکى در آن نیست، این است که کسى فَحّاش باشد که باکى از آنچه گوید و از آنچه درباره او گویند نداشته باشد. یعنى شیطان در نزد چنین شخصى حاضر و با او شریک است».

2_ امام صادق(علیه السلام) فرمودند: رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «اذا رأیتمُ الرّجل لایُبالى ما قال و لا ما قیل له فانّه لِغَیَّة(1) او شرک شیطان»: «هنگامى که مردى را دیدید که باکى ندارد در آنچه مى گوید و یا آنچه به او گفته مى شود این بواسطه ضلالت یا شرکت شیطان است».

3_ سلیم بن قیس از امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) نقل مى کند که رسول الله(صلی الله علیه و آله) مى فرمودند: «خداوند حرام کرده است بهشت را بر هر فحّاش بى آبرو و کم شرمى که باکى از آنچه گوید و آنچه به او گفته شود ندارد، زیرا اگر بازرسى از حالش کنى یا از زنا است یا از شرکت شیطان به وى عرض شد: اى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در میان مردمان شرکت شیطان هم

ص: 459


1- «لِغَیّة» لام براى ملکیت مجازیه است که بر سر «غَیّة» به کسر و فتح اول و فتح یاء مشدّده بمعنى ضلالت و گمراهى است، گفته مى شود او ولد غیّه است یعنى فرزند زنا است «الغیى» مثل «الغِنى»: پست و ساقط از اعتبار (حاشیه 3 کتاب شریف کافى، جلد 2، صفحه 323 با کمى اضافات).

هست فرمود: گفتار خداى عزوجل را نخوانده اى که به شیطان فرماید: شرکت کن با ایشان در مالها و فرزندان».

همین راوى مى گوید: مردى از فقیهى (مراد یکى از ائمه(علیهم السلام) هستند) سؤال کرد آیا در بین مردم کسى هست که از آنچه درباره او گفته مى شود ناراحت نشود و باکى نداشته باشد، فرمود: کسى که معترّض مردم شود و به آنان دشنام گوید در صورتى که مى داند که آنها رهایش نمى کنند و تلافى مى کنند، او کسى است که اهمیت به آنچه مى گوید و یا درباره او گفته مى شود نمى دهد.

4_ سماعة از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «اِنّ من شَرّ عِباد اللّه مَنْ تکره مجالَسَتُه لفُحْشِه»: «از بدترین بندگان خدا کسى است که همنشینى با او به خاطر فحش دادن او مکروه است».

5_ ابى عبیده از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که فرمودند: «البذاء مِنَ الجفاء و الجَفاء فى النّار»: «بدزبانى از جفاکارى است و جفاکار در آتش است».

برادرم از بدگوئى به مردم بپرهیز که امام باقر(علیه السلام) فرمودند: «سلاح انسانهاى پست زشت گوئى است»:«سلاح اللئام قبیح الکلام»(1) شاید دیده باشید وقتى دو نفر نزاع مى کنند و یکى قدرت مقابله با دیگرى را ندارد، شروع به اهانت مى کند، یعنى فحش اسلحه انسانهاى ضعیف است.

خدا به فریاد انسانهائى رسد که به خاطر بد دهن بودن آنها مردم از آنها کناره گیرى مى کنند، این گونه افراد از بدترین مردم در مکتب رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) هستند، رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «اِنّ مِنْ شر النّاس مَنْ ترکه النّاس اتِّقاءَ فُحْشِه»: «از بدترین مردم کسى است که مردم به خاطر دورى از بدزبانى او، او را ترک گویند».(2)

چرا باید بعضى این قدر بددهن باشند، که مردم از آنها فرارى باشند، کسى که

ص: 460


1- بحار الانوار، جلد 78، صفحه 185.
2- کنز العمال، صفحه 8082.

خلق خدا از او گریزان است، خداوند نیز از او گریزان است، کسى که مردم از زبان او راحتى ندارند خدا هم از او راضى نیست.

به فردى مى گویى در فلان موضوع با فلانى صحبتی کن، مى گوید من با او صحبت نمى کنم او آدم بددهنى است. امام صادق(علیه السلام) فرمودند «کسى که مردم از زبانش بترسند در آتش است»:«مَن خاف النّاسُ لسانَه فهو فى النار».(1)

در روایتى دارد که عمرو بن نعمان جُعفى مى گوید: «امام صادق(علیه السلام) دوستى داشتند که مصاحبت حضرت را وقتى مى خواستند، جائى بروند، ترک نمى کرد و پیوسته همراه حضرت بود، روزى با حضرت در بازار کفاشان راه مى رفت و دنبالشان غلام او که اهل سند(2) بود مى آمد، ناگاه آن مرد به پشت سر خود متوجه شد غلام را خواست او را ندید و تا سه مرتبه به دنبال برگشت او را ندید، در مرتبه چهارم گفت: «یا اِبْنَ الفاعلة اینَ کُنتَ» «اى زنازاده کجایى؟» حضرت وقتى این جمله را شنیدند سر بلند کرده و با دست بر پیشانى خود زدند و فرمود: «سبحان الله، نسبت ناروا به مادر او مى دهى؟ فکر مى کردم تو پرهیزگار و انسان باتقوایى هستى و اکنون فهمیدم چنین نیستى!» گفت فدایت شوم مادر او از اهل سند و مشرک است (مسلمان نیست و عقد ازدواج جارى نمى کنند) حضرت فرمودند: آیا نمى دانى که براى هر ملتى ازدواج هست، (هر فرقه اى مراسمى براى خود دارد) از من دور شو. راوى مى گوید: دیگر او را ندیدم که با آن حضرت راه برود تا آنگاه که مرگ آنها را از هم جدا کرد. (در روایتى دیگر دارد که براى هر امّتى ازدواجى و مراسمى است که از زنا دورى

ص: 461


1- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 283، جلد 71، صفحه 286.
2- «سِنْد» به کسر اول و سکون دوم... شهرى بین شهرهاى هند و کرمان و سجستان، گفته اند «سند» و «هند» دو برادر از فرزندان «بوتیر بن یقطین بن حام بن نوح» بوده، به یک فرد از اهل آنجا «سِنْدى» گفته مى شود و جمع آن «سِنْد» است مثل زِنجى و زِنج (معجم البلدانِ شهاب الدین ابى عبدالله یاقوت حموى رومى بغدادى) شبیه به این را در مراصد الاطلاع، جلد 2، مختصرتر آورده و این کتاب از صفى الدین بغدادى است که معجم البلدان را مختصر کرده است.

مى کنند).(1)

در روایتى نیز از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمودند: در بنى اسرائیل مردى بود که خدا را سه سال پیوسته دعا مى کرد که خدا پسرى به او عطا کند، وقتى دید خداوند اجابت نکرد، گفت پروردگارا آیا من از تو دورم سخن مرا نمى شنوى یا تو نزدیک من هستى و اجابت نمى کنى؟ امام صادق(علیه السلام) فرمودند: در خواب دید کسى نزد او آمد و گفت: تو خداوند عزوجل را سه سال است با زبانى فحّاش و قلبى سرکش و غیر متقى و نیّتى غیرصادق مى خوانى، خود را از فحاشى دور کن و قلبت را از خداوند بترسان و نیت خود را نیکو گردان.

حضرت فرمودند چنین کرد و خداوند دعاى او را مستجاب کرد و فرزند پسرى به او عنایت کرد.(2)

برادرم! سخن نیک گوى که سخن و کلام تو کشف کننده درون تو است اگر درونى باصفا و نورانى داشته باشى آن را آشکار مى کند و اگر درونى تیره و تاریک داشته باشى همان آشکار مى شود مولى على(علیه السلام) نیز فرمودند: مرد در زیر زبانش پنهان شده است «المرء مخبوء تحت لسانه».

در روایتى آمده که مردى دهنه مرکب رسول الله(صلی الله علیه و آله) را گرفت و گفت: «یا رسول الله(صلی الله علیه و آله) اىُّ الاعمال اَفْضَلْ»: «یا رسول الله(صلی الله علیه و آله) کدام اعمال بافضیلت تر است؟ فقال: اِطعام الطعام و اِطیابُ الکلام»: «طعام دادن و پاک کردن گفتار».(3)

على(علیه السلام) فرمودند: «سه چیز است که از نیکوکارى است: سخاوت، پاکیزگى کلام، تحمل آزار» «ثلاث مِنْ البِرّ سخاء النفس و طیبُ الکلام و الصبر على الاَذى».(4)

ص: 462


1- اصول کافى، جلد 2، صفحه 324، باب (البَذاء).
2- اصول کافى، جلد 2، صفحه 324، باب (البَذاء).
3- بحار الانوار، جلد 71، صفحه 312.
4- بحار الانوار، جلد 71، صفحه 312.

قرآن مى فرماید: اى اهل ایمان هرگز نباید قومى قوم دیگر را مسخره و استهزاء نمایند، شاید آن قومى که مسخره مى کنید بهترین مؤمنان باشند و نیز بین زنان باایمان قومى، قوم دیگر را مسخره نکند، چه بسا آنها بهترین زنانند و هرگز عیب جوئى از همدینان خود نکنید و با نام و لقب هاى زشت همدیگر را نخوانید که بعد از ایمان آوردن نام فسق (بر مؤمن نهند) زشت است و کسى که توبه نکند ستمکار است.(1)

آیا ما همانگونه ایم که قرآن مى خواهد، من نمى دانم بعضى چه لذتى مى برند که براى خنداندن چند نفر هم نسبتى و هر لقب زشتى هست به افراد مى دهند، هر عیبى که در ظاهر اندام آنها است با لحنى زشت براى مسخره کردن آن مؤمن مى گویند، هر خصلتى را مثل قدکوتاهى، قدبلندى، بى موئى، چاقى، لاغرى همه را با حالتى زشت براى کوچک کردن او مى گویند، آیا همین روش را خداوند به ما توصیه کرد؟ آیا این اعمال مرضىّ رسول الله(صلی الله علیه و آله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) است، باشد تا روز جزاء روشن شود و هر کس ببیند چه کسى مسخره است، مسخره شونده در این دنیا با مسخره کننده در آن دنیا.

خداوند در زمره صفات منافقین و گم گشته گان از راه حقیقت مى فرماید: «عُتُلٍّ بَعدَ ذلک زنیم»:«با این همه (عیب باز) بدگوى و خشن بى اصل و نسبند»(2) در روایتى از

ص: 463


1- یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ یَسْخَرْ قَومٌ مِّنْ قَوْم عَسَى أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِّنْهُمْ وَلاَ نِسَاءٌ مِّنْ نِّسَاء عَسَى أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِّنْهُنَّ وَلاَ تَلْمِزُوا أَنفُسَکُمْ وَلاَ تَنَابَزُوا بِالاَْلْقَابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الاِْیمَانِ وَمَنْ لَّمْ یَتُبْ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (حجرات، آیه 11).
2- قلم 13 (در شأن نزول این آیه و آیات دیگر در اول سوره قلم آمده که وقتى نازل شد که مشرکان پیامبر را به پیروى از آئین نیاکان و شرک و بت پرستى دعوت مى کردند («فخررازى» جلد 30، صفحه 85 و «مراغى»، جلد 29، صفحه 31) و بعضى درباره «ولید بن مغیره» که از سران بزرگ شرک بود مى دانند که اموال عظیمى به پیامبر عرضه داشت و سوگند یاد کرد در صورت برگشت پیامبر از آئین خود به او دهد (تفسیر قرطبى)، جلد 10، صفحه 6710 (به نقل از تفسیر نمونه، جلد 24، صفحه 384).

رسول گرامى در ذیل این حدیث آمده که مراد فحش دهنده پست است «هو الفاحش اللئیم».(1)

سلیمان بن مهران مى گوید: بر حضرت صادق(علیه السلام) وارد شدم عده اى از شیعیان نزد آن حضرت بودند، شنیدم مى فرمود: اى شیعیان زینت ما باشید و موجب وَهن و زشتى ما نگردید، با مردم سخن خوب بگوئید و زبان خود را حفظ کنید و از زیادى سخن و کلام زشت بازدارید«(مَعاشِرَ الشیعه کونوا لنا زَیناً و لاتکونوا علینا شیناً، قولوا للناس حُسْناً و احفظُوا اَلسِنَتَکُم و کُفُّوها عن الفُضُول و قَبیح القَول».(2)

ما با سخنان زشت و بیهوده خود، خود را شیعه و مؤمن واقعى بنامیم، یا فضه کنیز حضرت زهرا(علیها السلام) که بیست سال سخنى به غیر از قرآن نگفت.

داستانى عجیب از انسانى خودساخته:

از یکى از زاهدان نقل شده که: در بادیه زنى را تنها دیدم گفتم کیستی، جواب داد: «وَقُلْ سَلاَمٌ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ»:«بگو سلام بزودى مى دانید».(3)

از قرائت این آیه فهمیدم، که مى گوید: اول سلام کن، سپس سؤال کن، که سلام علامت ادب و وظیفه وارد بر مورود است.

به او سلام کردم و گفتم، در این بیابان آن هم با تن تنها چه مى کنى؟ پاسخ داد: «مَنْ یَهْدِ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُّضِلّ»:«کسى را که خدا هدایت کند، گمراه کننده اى براى او نیست».(4)

از این آیه شریفه دانستم راه را گم کرده ولى براى یافتن مقصد به حضرت حق

ص: 464


1- تفسیر درّ المنثور، جلد 6، صفحه 252 _ میزان الحکمه، جلد 7، صفحه 409.
2- بحار الانوار، جلد 71، صفحه 310 (این روایت و دو روایت قبل در میزان الحکمه، جلد 8، صفحه 450 نیز آورده شده است).
3- سوره زخرف، آیه 89.
4- سوره زمر، آیه 37.

جلّ و علا امیدوار است.

گفتم: جنّى یا آدم؟ جواب داد:

«یَا بَنِى آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِد»:«اى فرزندان آدم زینتهاى خود را نزد هر مسجد برگیرید».(1)

از قرائت این آیه درک کردم که از آدمیان است.

گفتم از کجا مى آئى؟ پاسخ داد:

«یُنَادَوْنَ مِنْ مَّکَان بَعِید»:«از مکان بعیدى ندا داده مى شوند.(2)

فهمیدم از راه دور مى آید.

گفتم کجا مى روى؟ جواب داد:

«وَلِلهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلا»:«براى خداوند است بر گردن مردم حج خانه خدا براى کسى که استطاعت به سوى آن را پیدا کرد».(3)

فهمیدم قصد خانه خدا دارد.

گفتم چند روز است حرکت کرده اى؟ گفت:

«وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِى سِتَّةِ أَیَّام»:«ما آسمانها و زمین هر چه بین این دو است را در شش روز خلق کردیم.(4)

فهمیدم شش روز است از شهرش حرکت کرده و به سوى مکه مى رود.

پرسیدم غذا خورده اى؟ جواب داد:

«وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ»: «ما پیامبران را مثل فرشتگان بدون بدن قرار ندادیم تا غذا نخورند».(5)

ص: 465


1- سوره اعراف، آیه 31.
2- سوره فصّلت، آیه 44.
3- سوره آل عمران، آیه 98.
4- سوره ق، آیه 38.
5- سوره انبیاء، آیه 8.

فهمیدم چند روزى است غذا نخورده، گفتم عجله کن تا تو را به قافله رسانم، جواب داد:

«لاَ یُکَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا»:«خداوند هیچ نَفْسى را بیشتر از طاقتش تکلیف نمى کند».(1)

فهمیدم که مثل من در حرکت تندرو نیست و طاقت ندارد، به او گفتم بر مرکب من در ردیف من سوار شو تا به مقصد رویم، پاسخ داد:

«لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللهُ لَفَسَدَتَا»:«اگر در این آسمان و زمین چند خدا غیر از خداى یگانه بود فاسد مى شدند».(2)

آگاه شدم که تماس بدن زن و مرد در یک مرکب یا یک خانه و یک محل موجب فساد است، به همین خاطر از مرکب پیاده شدم و به او گفتم شما به تنهائى سوار شوید وقتى سوار شد گفت: «سُبْحانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ»: «منزّه است خداوندى که براى ما این (کشتیها و چهارپایان) را مسخر گردانید و ما هرگز قادر بر آن نبودیم».(3)

وقتى به قافله رسیدیم گفتم در این قافله آشنائى دارى، جواب داد: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ»: «محمد نیست مگر رسولى و قبل از او رسولانى دیگر بوده اند».(4)

«یَا یَحْیَى خُذْ الْکِتَابَ بِقُوَّة»: «اى یحیى کتاب را با قوت بگیر».(5)

«یَا مُوسَى إِنِّى أَنَا اللهُ»: «اى موسى من خداوند هستم».(6)

ص: 466


1- سوره بقره، آیه 286.
2- سوره انبیاء، آیه 22.
3- سوره زخرف، آیه 13.
4- سوره آل عمران، آیه 144.
5- سوره مریم، آیه 12.
6- سوره قصص، آیه 30.

«یا داود انّا جعلناک خلیفَةً فى الارض»: «اى داود ما تو را در زمین جانشین و خلیفه قرار دادیم».(1)

از قرائت این چهار آیه دانستم، چهار آشنا بنام محمد و یحیى و موسى و داود در قافله دارد. چون آن چهار نفر نزدیک آمدند، این آیه را خواند:

«الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا»: «مال و فرزندان زینت حیات دنیوى هستند».(2)

فهمیدم این چهار نفر فرزندان او هستند، به آنها گفت:

«یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنْ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِىُّ الْأَمِینُ»: دختر شعیب به پدرش گفت «اى پدر، موسى را اجیر کن بهترین کسى که باید به خدمت برگزید، کسى است که امین و توانا باشد».(3)

فهمیدم به آنها گفت به این مرد امین که زحمت کشید و مرا تا اینجا آورد، مزد بدهید، آنها به من مقدارى درهم و دینار دادند و او حسّ کرد کم است گفت:

«وَاللهُ یُضَاعِفُ لِمَنْ یَشَاءُ»: «خداوند براى کسى که بخواهد مضاعف مى کند».(4)

فهمیدم مى گوید به مزد او اضافه کنید.

از وضع آن زن سخت به تعجب آمده بودم و به فرزندانش گفتم: این زن با کمال که نمونه او را ندیده بودم، کیست جواب دادند: اى مرد این زن حضرت فضّه، خادمه حضرت زهرا(علیها السلام) است که بیست سال است خارج از قرآن سخن نگفته است.(5)

ص: 467


1- سوره ص، آیه 26.
2- سوره کهف، آیه 42.
3- سوره قصص، آیه 26.
4- سوره بقره، آیه 261.
5- عرفان اسلامى، جلد 10، صفحه 54 تا 57.

اى عزیز! اگر قدرت متابعت از همچون فضّه را نداریم، سعى کنیم لااقل از کلام بیهوده بپرهیزیم، که: سخنِ بیش از حدّ موجب هلاکت انسان است، چه رسد حرف زیادى بیهوده!

مولى على(علیه السلام) فرمودند: «الکلام کالدواء قَلیلُهُ یَنْفَع و کثیرهُ قاتِل»: «کلام مثل دواء است کمش سودمند است و زیادش کشنده است».(1)

ابن ابى الحدید معتزلى مى گوید: در صفات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) آمده، که آن حضرت تند و خشن و بدخلق و بلند صدا نبودند «لیس بِفَظّ و لاصَخّاب».(2)

پس به حضرتش اقتدا کن و سیره او را پیش گیر که «و فى رسول الله اُسْوَةٌ حَسَنَه»: «او اسوه و الگوئى جامع براى یک زندگى کامل است و از اهانت و فحش و سخن ناروا بپرهیز زیرا گاهى اهانتى با انسان چنان کند که شمشیر و خنجر نکند، چه بسا سخنى که مثل شمشیر برنده است «رُبّ کلام کالحُسام»(3) و چه بسا کلامى که مجروح کننده است «رُبّ کلام کَلاّم»(4) و چه بسا گفتارى که مؤثرتر از تیر باشد «رُبّ کلام اَنْفَذ مِنْ سهام»(5): چه بسا قولی نافذ تر از حمله ای در جنگ باشد که قهر و غلبه بر آن پیدا کنی «رُبّ قول انفذ من صَول»(6) گاهى بهتر است در میدان جنگ به کسى حمله کنى و او را مجروح سازى تا بخواهى به او فحش دهى و شخصیت او را جریحه دار کنى.

وقار و شخصیت خود را حفظ کن که صورت حقیقى زن در صورتى ظاهرى و جمال او است و صورت حقیقى مرد در کلام و نطق او است «صورة المرأة فى وجهها

ص: 468


1- غررالحکم.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 10، ذیل همین فراز.
3- غررالحکم _ میزان الحکمه، جلد 8، صفحه 435.
4- غررالحکم _ میزان الحکمه، جلد 8، صفحه 435.
5- غررالحکم _ میزان الحکمه، جلد 8، صفحه 435.
6- بحار الانوار، جلد 71، صفحه 291، نهج البلاغه، حکمت 394 صبحی صالح و 388 فیض الاسلام.

و صُورةُ الرجل فی منطِقِه»(1) پس خود را زیبا بسازید، به نطق خود بپردازید نه فقط به سر و وضع ظاهرى خود.

ص: 469


1- بحار الانوار، جلد 71، صفحه 291.

82_ گفته هاى او ملایم است

«لَیِّناً قَولُه»

ترجمه: (مى بینى پرهیزگار را که) قول و سخن او نرم و توأم با محبت است (نه خشن و تند).

* * *

شرح: از صفات دیگر پرهیزگاران نرم سخنى آنها است. مفردات گوید «لیّن» ضد «خَشن» است قول لیّن یعنى سخن با نرمى در مقابل سخن خَشن و ناراحت کننده که مانند لباسى ناراحت کننده فرساینده روح است. اولاً پرهیزگاران با آرامى و ثانیاً بدون غلظت و درشتى سخن مى گویند و این از واجبات دعوت و هدایت است، خداوند نیز به موسى (علیه السلام) و برادرش هارون دستور مى دهد که با فرعون با نرمى سخن بگویند!

«اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى - فَقُولاَ لَهُ قَوْلا لَّیِّناً لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى»: «اى موسى و هارون به سوى فرعون روید، زیرا او طغیان کرده و با او سخن به نرمى گویید، شاید متذکّر و ترسان شود».(1)

این درس قرآن به همه افراد بشر است، که در مقام هدایت تندى و درشتى

ص: 470


1- سوره طه، آیه 43 و 44.

نکنید.

بسیارى را دیده ایم که هدایت کردن و راهنمائى کردن آنها چون با شدت و تندى بوده نه اثر مطلوب گذاشته، بلکه عکس نتیجه منفى داده و این بیشتر در بین پیرمردها و پیرزنها مشهود است آنهائى که ادعاى علم و تدیّن مى کنند، بارها دیده شده وقتى مى بینند جوانى نو رسیده استحبابى را در وضو و نماز رعایت نمى کند به شدت اعتراض مى کنند و با تندى مى خواهند این مطلب را یاد او دهند در حالى که خودشان هنوز نفهمیده این عمل مستحب است، حتى اگر واجب هم بود، این طرزِ ارشاد نیست!

تعجب نکنید که عملى را نمى دانند، مستحب است و واجب مى پندارند، براى نمونه دست بالا بردن براى تکبیرة الاحرام مستحب است ولى الان بطورى عادت شده که اگر کسى فقط بگوید (اللّه اکبر) و دست را تا نزدیک گوشش بالا نبرد، مى گویند نمازت باطل است و غیر این مستحب از مستحبات دیگر که فکر مى کنند واجب است.

یکى از خانمها روزى مى گفت: زن جوانى که تازه ازدواج کرده بود، در ماه رمضان به مسجد آمده بود و احکام نماز جماعت را درست نمى دانست، و اشتباهى کرد و خودش گفته بود پس از مدتى طولانى، براى اولین بار به مسجد آمده، بعد از نماز، پیرزنى که بى سواد بود و ادعاى تدیّن مى کرد، به او پرخاش کرد و گفت: چگونه زنى به سن و سال تو نباید نمازش را درست بخواند و همین گونه صحبت کردن پیرزن با او موجب شد که از مسجد برود و دیگر در آن مسجد دیده نشد. ما واقعاً مسؤولیم و باید در آخرت جوابگو باشیم، اگر از ما روز قیامت بپرسند چه کسى به شما گفته بود این گونه امر به معروف کنید چه داریم بگوئیم.

یک بار خودم شاهد بودم که جوانى دعائى مى خواند و آخر آن «برحمتک یا ارحم الراحمین» نبود و او گفت یک وقت پیرمردى بلند شد و گفت آخر این دعا

ص: 471

«برحمتک یا ارحم الراحمین» ندارد اگر غریبه اى بیاید و بشنود این طورى مى خوانى، مى گوید افرادى که در این مسجد مى آیند سواد ندارند، امام جماعت مسجد سواد ندارد که به تو تذکر دهد، تو که دقیق دعا را نمى توانى بخوانى نخوان، آن قدر بد برخورد کرد که خدا مى داند، من شرمنده شدم و گفتم این جوان که شاید 15 سال، هم نداشت عوض این که از او تقدیر شود، این گونه با او برخود مى شود در حالى که اگر هم اشتباه کرده بود باید درست تذکر به او داده مى شد.

چقدر باید زحمت کشیده شود تا جوانى به مسجد کشیده شود و ما این گونه به راحتى آنها را از دست مى دهیم، بسیارى از مسجد راندگان و کسانى که به مکتبهاى الحادى روى آوردند، به واسطه همین برخوردها و این به اصطلاح مسلمانهائى بوده که این چنین سخن گفتند، آنهائى که شروط دعوت را نمى دانستند.

ما اگر خود را پیرو ائمه (علیهم السلام) و امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) مى دانیم چرا به چگونگى دعوت به حق و کیفیت برخورد و سخن آنها توجه و اقتدا نمى کنیم، مگر همین دو بزرگوار در سن کوچکى نبودند که وقتى مشاهده کردند پیرمردى وضوى اشتباه مى گیرد نزد او رفتند و گفتند شما مسن تر از ما هستید، ببینید کدام یک از ما بهتر وضو مى گیریم و شما قضاوت کنید، وقتى وضو گرفتند، پیرمرد اختلافى مشاهده نکرد و گفت متوجه اشتباه خود شدم شما هر دو بسیار خوب وضو گرفتید و مى خواستید مرا آگاه کنید و از این برخورد که دو کودک با او کردند، بسیار سپاسگزارى کرد، حال اگر آن دو بزرگوار مى خواستند با تندى و سرزنش کردن به او وضو گرفتن یاد دهند، شاید امکان نداشت از این طریق هدایت شود و او اینگونه مطلب را بپذیرد خصوصاً افراد مسن که عمرى این گونه وضو گرفته اند و عمرى به اشتباه رفته اند، تا بشود مى خواهند سعى کنند، عمل خد را تصحیح کنند، تا نمازهاى آنها صحیح شود.

در قرآن نیز خواندیم اگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مى خواستند با تندى و غلظت با مردم

ص: 472

برخورد کنند، مردم از گرد او پراکنده مى شدند، گرچه سخن حق باشد ولى کیفیت بیان و تبیین مطلب بسیار در پذیرش آن مؤثر است، نرم سخنى مایه جذب و انعطاف افراد است و این روش در برخورد ائمه (علیهم السلام) نیز بسیار مشاهده شد تاریخ نمایانگر آن است.

در فراز قبل نیز گذشت که در صفات رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرموده اند، آن حضرت تندخود و خشن و فریادزن نبوده است.

متاب اى پارسا روى از گنهکار *** به بخشایندگى در وى نظر کن

اگر من ناجوانمردم به کردار *** تو بر من چون جوانمردان گذر کن(1)

باید سعى کنیم این گونه برخورد نرم را در امر به معروف و نهى از منکر مراعات کنیم که تندگوئى و تندخوئى چیزى جز لجاجت طرف مقابل را به همراه ندارد.

واعظ، اگر چه امر به معروف واجب است *** طورى بکن که قلب گنهکار نشکند(2)

مرحوم خوئى در شرح خود ذیل همین فراز از کتاب نفیس کافى نقل مى کند که امام صادق(علیه السلام)فرمودند، امیرالمؤمنین(علیه السلام) بسیار مى فرمودند: «لَیَجْتَمِعُ فى قلبِکَ الاِفتَقار اِلىَ النّاس و الاستغناء عنهم فیکون افتقارک الیهم فى لین کلامِک و حسن بشرک و یکون استغناؤک عنهم فى نزاهة عرضک و بقاء عزِّک»: «باید در دل تو نیاز به مردم و بى نیازى از آنها پیدا گردد پس نیاز تو به آنها در نرمى زبان و خوش روئى باشد و بى نیازى تو از آنها در حفظ آبرو و نگهدارى عزّت تو باشد».(3)

عالیترین دستور معاشرت و برخورد با مردم را على(علیه السلام) بیان کرده است و حاصل آن این است که: انسان باید در دل دو عقیده داشته باشد: یکى آنکه در

ص: 473


1- عرفان اسلامى، جلد 10، صفحه 58.
2- عرفان اسلامى، جلد 10، صفحه 58.
3- کافى، جلد 2، صفحه 149، چاپ دارالکتب الاسلامیه، باب الاستغناء عن الناس، حدیث 7و

معاشرت به همنوع محتاج است زیرا طبعاً اجتماعى آفریده شد و در بقاء خود به آنها احتیاج دارد پس لازم است نرم گفتار و خوش برخورد باشد، دیگر آنکه محتاج به نیازمند به آنها نیست و باید به خود اعتماد کند و خدا را روزى دهنده بندگان داند. پس نباید تملق و چاپلوسى کند و خود را پیش مردم خوار و زبور نماید؛ بلکه در عین خوشروئى و شیرین سخنى عزت نفس و مناعت طبع خویش را باید حفظ کند.

* * *

ص: 474

ص: 475

83 _ 84 _ بدیهاى پنهان و نیکیهاى آشکار

اشاره

«غائباً منکره حاضراً معروفه»

ترجمه: (مى بینى پرهیزگار را که) کار قبیح او پنهان و کار نیک او آشکار است.

* * *

شرح: به دو خصلت دیگر پرهیزگاران مى رسیم که کارهاى ناپسند و حرام آنها پنهان و مخفى و کارهاى پسندیده آنها آشکار است. مولى از عدم ارتکاب مُنکر تعبیر به غائب و از انجام معروف تعبیر به حاضر کرده اند. گویا در وجود آنها اعمال زشت غائب و پنهان هستند و اعمال نیکوى آنها حاضر و آشکارند، این غیبت هم غیبتى دائمى است، یعنى ملکه تقوى و ایمان آنها اجازه حضور به اعمال ناروا نمى دهد.

احتمال دیگرى هم ممکن است داده شود و آن اینکه غائب به معنى معدوم و مفقود نباشد بلکه به معنى پنهان در مقابل آشکار باشد، یعنى اگر خطائى هم از آنها سر زند آشکار و علنى نیست که چهره جامعه اسلامى را زشت و ننگین کند و در واقع دو گناه کرده باشند یکى اصل گناه و دوم تجاهر به آن.

البته این حرف صحیحى است که اگر کسى گناهى هم مى خواهد بکند، نباید

ص: 476

در مقابل چشمان مردم و انظار عمومى باشد، زیرا اشاعه فاحشه و تجاهر به آن گناه دیگرى است ولى این براى امثال ما که افرادى معمولى هستیم صادق است نه در مورد کسانى که به مقام تقوا رسیده و از گناه دورى مى کنند و حتى گناه صغیره هم براى آنها کبیره است، بله اگر مراد از منکر را کار خطا و زشتى بگیریم که به حدّ حرمت، نرسد درباره آنها نیز صادق است. زیرا آنها همه معصوم نیستند و ممکن است کارناپسندى کنند، ولى سعى مى کنند در جَلوَت و آشکار نباشد. در زبان مردم شنیده مى شود که مى گویند: از فلانى (که شخصاً خوب است) ما هیچ بدى ندیدیم، هر چه دیدیم خوبى بوده، اشاره به این که نمى توانیم بگوئیم معصوم است ولى: «غائباً منکره حاضراً معروفه».

معروف و منکر

«معروف» از ماده «عرفان» یعنى چیز شناخته شده و «منکر» از ماده «انکار» یعنى چیز ناشناخته، راغب در مفردات مى گوید: معروف، اسم است براى هر فعلى که با عقل و شرع نیکى و «خوبى» آن شناخته مى شود و منکر اسم براى هر فعلى است که با این دو، حُسن و خوبى آن انکار مى شود.(1)

به عمل نیک، معروف و شناخته شده گویند، زیرا خدا روح انسان را چنان آفریده که صفات خوب براى او شناخته شده است؛ تقوى، ایثار، عدالت، سخاوت و دیگر فضائل، عناصر شناخته شده براى انسان است، گوئى مثلا در عالمى دیگر با آنها انس گرفته است و در مقابل کار زشت و بد را منکر گویند، زیرا چهره ظلم و بى عدالتى و تضییع حق مردم و اعمال شنیع چهره اى ناشناخته است.

ص: 477


1- مفردات، ماده «عرف»، صفحه 343.

معروف در قرآن و روایات

قرآن در هر زمینه اى دعوت به «معروف» مى کند. «فاتّباع المعروف»(1) «فامساکٍ بمعروف»(2) «متاعٌ بالمعروف»(3) «قول معروف»(4) «فلیأکل بالمعروف»(5) «و عاشروهنّ بالمعروف»(6) «لا یعصینک فى معروف»(7) «تأمرون بالمعروف»(8).

در روایات نیز معروف به آقائى و سیادت معرفى شده (المعروف سیاده)(9) و در روایتى با شرافت ترین سیادت معرفى گردیده است (المعروف اشرف سیادة).(10)

عمل معروف تنها چیزى است که از آثار انسان باقى مى ماند، حضرت عیسى بن مریم(علیه السلام) به یارانش مى فرمود:

«استکثروا مِن الشىء الذى لا یأکله النار قالوا: و ماهو؟ قال: المعروف»: «زیاد کنید چیزى را که آتش آن را نمى خورد، و از بین نمى برد، گفتند: آن چیست؟ فرمود: معروف (عمل شایسته و نیک)».(11)

مولى نیز مى فرمایند: «المعروفُ ذَخیرةُ الأَبَد»: «عمل نیک ذخیره و توشه

ص: 478


1- سوره بقره، آیه 178.
2- سوره بقره، آیه 229.
3- سوره بقره، آیه 241.
4- سوره بقره، آیه 263.
5- سوره نساء، آیه 6.
6- سوره نساء، آیه 19.
7- سوره ممتحنة، آیه 12.
8- سوره آل عمران، آیه 110.
9- غررالحکم.
10- غررالحکم.
11- مستدرک، جلد 2، صفحه 394.

همیشگى است»(1) آن است که در قیامت مى توان از آن استفاده برد.

در جاى دیگر مى فرمایند: «علیکم بصنایع المعروف فانّها نِعْم الزاد الى المعاد»: «بر شما است کارهاى نیک انجام دهید، زیرا آنها بهترین توشه به سوى معاد و قیامت است!»(2)

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «اوّل مَنْ یدخل الجَنّة اهل المعروف»: «نخستین کسى که داخل بهشت مى شود اهل معروف هستند».(3)

مولى على(علیه السلام) فرمودند: «مَنْ کَثُرَت عوارفُه کَثُرَت مَعارِفُه»: «کسى که کارهاى نیک و شایسته او زیاد شود، یاران او یاد زاید مى شود».(4) «عوارف» جمع «عارفه» به معنى کار نیک و مَعارِفُ الرجل یعنى دوستان و یاران آن مرد.

کار نیک را باید انجام داد و تا مى شود باید آن را به اهلش رساند، زیرا مولى على(علیه السلام)فرمودند: «لا خَیر فى المعروف الى غَیر عَروف»(5) «خیرى در کار نیک که براى غیر اهل آن انجام گیرد نیست» عَروف، به معنى عارف است، یعنى کسى که معروف را نمى شناسد و با عمل نیک آشنائى ندارد، اهل آن نیست و مستحق آن نیز نمى باشد.

ولى باز کار نیک انسان گرچه به غیر اهلش برسد، از بین نرفته است فرد خَیِّر ثواب خود را دارد، مردى در نزد امام حسین(علیه السلام) گفت: عمل نیک و معروف اگر به غیر اهلش برسد، ضایع مى شود؛ حضرت فرمودند: «لیسَ کذلک، ولکن تَکونُ الصَنیعة مثلَ وابِلِ المَطَر تُصیبُ البّرَ و الفاجِر»: «این طور نیست؛ لکن کار نیک مثل باران

ص: 479


1- غررالحکم.
2- مستدرک، جلد 2، صفحه 394.
3- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 140 _ جلد 96، صفحه 182.
4- غررالحکم.
5- غررالحکم.

پربرکت است که به نیک و بد مى رسد».(1)

عمل نیک نزد خداوند هرگز ضایع نمى شود، ابر کار خود را مى کند و در چمنزار و بیابان مى دهد، ولى در بیابان چیزى نمى روید، این نروئیدن نقصى براى باران و ابر نیست، نقص براى آن زمین است، عمل نیک انسان هم ضایع نمى شود گرچه تا مى شود نباید به انسانى که قلبش شوره زار است، برساند، چون خیرى در آن نیست، ولى اگر رساند هم ضررى نکرده است، مگر این که بداند عمل او عاملى بر کجروى و ازدیاد گمراهى او مى شود.

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «اصطبغ الخیر الى مَنْ اهلُه و اِلى مَنْ لیس هو مِن اَهله فان لم تُصب مَنْ هو اهله فَاَنت اَهْلُه»: «کار خیر را نسبت به کسى که اهل آن یا غیر اهل آن است انجام بده، اگر به فردى که اهل آن نبود رسید (ضرر نکرده اى) تو اهل خیر و معروف هستى».(2)

از امام هفتم(علیه السلام) نقل شده که فرمودند: «پدرم دست مرا گرفت و فرمود: اى فرزندم، پدرم محمدبن على (الباقر)(علیه السلام)دست مرا همین طور که من دست تو را گرفته ام گرفت و فرمود: پدرم على بن الحسین (السجاد)(علیه السلام) دست مرا گرفت و فرمود: و فرزندم کار خیر را نسبت به هر کسى که از تو طلب خیر کرد، انجام بده، اگر اهل خیر باشد به موضعش رسانده اى و اگر اهل آن نبود تو اهل آن هستى».(3)

«مُصادف» مى گوید: «با امام صادق(علیه السلام) در بین مکّه و مدینه عبور مى کردیم، به مردى که پاى درختى افتاده بود رسیدیم، حضرت فرمودند: با من بیا مى ترسم عطش به او رسیده باشد، به طرف او رفتیم، مردى بود از «قراشین» که بلندریش بود، از او پرسیدند، تشنه اى گفت بله: حضرت فرمودند: اى مصادف! پیاده شو و آب به

ص: 480


1- بحار الانوار، جلد 78، صفحه 117.
2- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 419 (از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) نیز در صفحه 409) نقل شده است.
3- فروع کافى، جلد 8، صفحه 152.

او بده و من چنین کردم، سپس سوار شدیم و به راه خود ادامه دادیم. به حضرت گفتم: این نصرانى بود، آیا به نصرانى هم تصدّق و یارى مى کنید؟! فرمودند: بله وقتى در این حال است چنین مى کنیم».(1)

نکته اى در اینجا قابل تذکر است این که اولا سعى کنید کار نیک خود را با منّت همراه نکنید، زیرا اساساً ملاک عمل نیک و معروف ترک منّت است «ملاک المعروف ترک المَنّ به»(2) اگر منت گذاشتى گویا که عملى انجام نداده اى.

پس عمل نیک خود را با عدم اظهار آن زنده کنید، مولى على(علیه السلام) مى فرمایند: «اَحیوا المعروف باماتَتِه فَاِنّ المِنَّة تهدم الصنیعة»: «کار نیک خود را با میراندان آن زنده کنید (یعنى اظهار نکنید و منّت نگذارید) زیرا منّت، عمل انجام شده را نابود مى کند».(3)

و ثانیاً عمل نیک را نیمه کاره نگذارید، زیرا زیبائى عمل به اتمام آن است«جمال المعروف اتمامه»(4) به پایان رساندن عمل بهتر از شروع آن است «اکمال المعروف اَحْسنْ مِنْ ابتدائه».(5)

عمل باید همچون فرزند تربیت شود تا رشد کند، مولى على(علیه السلام) فرمودند: «مَنْ لم یُرَبّ معروفَه فَقَد ضَیَّعَه»: «کسى که عمل نیک خود را تربیت و پرورش ندهد، آن را ضایع کرده است»(6) و در روایتى دیگر فرمودند: گویا اصلا عملى انجام نداده

ص: 481


1- وسائل، جلد 6، صفحه 285.
2- مستدرک، جلد 2، صفحه 413 «از امام على(علیه السلام)».
3- غررالحکم (در همین کتاب شریف هست که فرمودند: «اَحىِ معروفَک بَاماتَتِه» «عمل نیک خود را با میراندن آن زنده کنید».
4- غررالحکم.
5- غررالحکم _ بحار، جلد 78، صفحه 111.
6- غررالحکم.

است« مَنْ لم یُرَبّ معروفَه فَکانّه لم یَصْنَعْهُ».(1)

در روایتى امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «رایتُ المعروف لا یَتُمّ الاّ بثلاث: تصغیره و ستره و تعجیله فانّک اذا صغّرتَه عظّمته عند مَنْ تَصنَعُه الیه و اذا سَتَرتَه تَمَّمتَهُ و اذا عجَّلتَه هَنَّأتَه و انْ کانَ غیر ذلک سخَّفته نَکّدته»: «عمل نیک و معروف به اتمام نمى رسد مگر به سه چیز: کوچک کردن آن، پوشاندن آن، تعجیل کردن در آن زیرا هنگامى که آن را کوچک کنى بزرگ کرده اى آن را نزد کسى که برایش این کار نیک را انجام داده اى، و وقتى آن را بپوشانى، تمام کرده اى آن را و زمانى که تعجیل در انجام آن کردى آن را مبارک گردانیده اى و اگر غیر این باشد آن عمل را ناقص و نامبارک گردانیده اى».(2)

در روایتى دیگر از مولى على(علیه السلام) است: «قَضاء الحوائج الاّ بثَلاث: بِاِسْتِصْغارِها لِتُعْظَم و بِاِستِکتامِها لِتُظْهَر و بِتَعجیلها لِتُهْنَأ»: «بر آورده شدن حاجتها کامل و تمام نمى شود مگر به سه چیز: کوچک شمردن آن تا بزرگ شود، پنهان کردن و کتمان آن تا ظاهر شود، تعجیل وتسریع در آن تا مبارک گردد».(3)

ثالثاً: کار نیک را گرچه کوچک باشد، حقیر مشمارید! رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) مى فرمودند: هیچ کار نیکى را کوچک نشمارید، گرچه به این باشد که برادر خود را ملاقات کنى و به او روى خوش نشان دهى!(4) در جاى دیگر فرمود: «دَخَلَ عبدٌ الجنّة بِغُصْن من شوک کان على طریق المسلمین فَاَماطَهُ عنه»: «یک بنده داخل بهشت مى شود، بواسطه شاخه تیغى که در راه مسلمانها بوده و او برداشته و آن را کنار گذاشته است».(5)

ص: 482


1- غررالحکم.
2- فروع کافى، جلد 4، صفحه 30 _ وسائل، جلد 11، صفحه 543.
3- وسائل، جلد 11، صفحه 543.
4- بحار الانوار، جلد 77، صفحه 166.
5- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 49.

در روایتى دیگر فرمودند: «کسى که چیزى را از راه مسلمین که موجب آزار آنها مى شود، برداشت خداوند براى او پاداش قرائت کردن چهارصد آیه مى نویسد که هر حرفى ده ثواب و حسنه دارد».(1)

امام صادق(علیه السلام) مى فرمایند: «امام سجاد(علیه السلام) در جاده عبور مى کردند، تکه گلى در وسط راه بود از مَرکب خود پیاده شدند و آن را با دست خود از وسط راه دور کردند».(2)

معاذ با مردى با هم مى رفتند، معاذ سنگى را از وسط جاده برداشت، آن مرد گفت چرا چنین کردى؟ گفت از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)شنیدم که مى فرمود: «مَنْ رَفَعَ حجراً مِنَ الطریق کتبت له حسنةٌ وَ مَنْ کانَتْ له حَسَنَةٌ دَخَلَ الجنّة»: «کسى که سنگى را از راه بردارد، براى او حسنه اى نوشته مى شود و کسى که براى او حسنه باشد داخل بهشت مى شود».(3)

رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «کسى که از گروهى مسلمان دفع ضرر آب و آتش کند، بهشت بر او واجب است».(4)

در جاى دیگر فرمودند: «کسى که ضرر آب و آتش یا ظلم دشمن معاند مسلمین را دور کند، خداوند گناه او را مى آمرزد».(5)

رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «کسى که در کنار راه جایگاهى بسازد که عابرین در آن جاى گیرند، خداوند عزوجل در روز قیامت او را پوششى از نور محشور مى کند»،(6)

ص: 483


1- بحار الانوار، جلد 77، صفحه 121.
2- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 50.
3- ترغیب، جلد 3، صفحه 619 (طبرانى در کبیر روایت کرده است).
4- وسائل، جلد 11، صفحه 109.
5- وسائل، جلد 11، صفحه 109. (المیزان الحکمه این روایات را با روایت دیگرى در، جلد 6، صفحه 238 تا 252 جمع کرده است).
6- بحار الانوار، جلد 7، صفحه 216.

در روایتى دیگر مى فرمایند: «بر پوششى از دُرّ و جواهر مبعوث و محشور مى شود و صورت او براى اهل محشر که جمع شده اند نور مى دهد».(1)

* * *

ص: 484


1- وسائل، جلد 11، صفحه 562.

ص: 485

85 _ 86_ نیکى اش رو آورده و شرش رخ برتافته!

«مُقْبِلا خیرُه مُدْبِراً شَرُّه)»

ترجمه: (پرهیزگار را مى بینى که) خیر و نیکى او روى کرده و شَرّ و پلیدى او پشت کننده است...

* * *

شرح: در فرازهاى قبل در مورد خیر و شرّ بحث شد و اینکه صدور کار نیک و خیر از آنها مورد انتظار است و کار بد و زشت و شرّ از آنها مورد انتظار نیست. مردم از ناحیه آنها در امنیت کامل هستند، و حال مولى علی(علیه السلام) مى فرمایند: «نه اینکه کار خیر از آنها مورد انتظار است بلکه کارهاى نیک آنها پیوسته به سوى مردم روان است و نه اینکه مردم از کار زشت آنها و شرور آنها در امانند، بلکه کارهاى پلید و ناپسند آنها از مردم پشت کرده و گریزان است خیرات آنها در روى کردن به مردم، زیاد و زیادتر مى شود و شرور آنها کم کم از مردم دور مى شود، نسبت خیر و شر عکس است هر چه خیر نزدیکتر مى شود، شرّ دورتر و کمرنگتر مى گردد، و هر چه شرّ نزدیکتر مى شود خیر دورتر مى گردد».

انسان باید خیرش بدون درخواست به کسى برسد، انسان باید خیراتش مانند آب رودخانه اى باشد که، خود عبور مى کند تا مردم هر وقت بخواهند از آن استفاده

ص: 486

کنند نه اینکه وقتى آب خواهند آب دهد.

اگر نیازمندى را دیدى، مگذار شخصیت خود را به خاطر سؤال و طلب از تو خرد کند، مگذار سیلى ذلت صورت او را سیاه کند، تو خود در رفع نیازش اقدام کن.

مردى به رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) گفت: یا رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) همسایه اى دارم که دیگ غذا بر بار مى گذارد و مرا از آن نمى دهد حضرت فرمودند: «آن کس به من ایمان نیاورده است»!(1)

چرا باید همسایه اظهار عجز و گرفتارى و گرسنگى کند، تا به او کمک کنید، قبل از اینکه دست به این کار زند، شما که ادعا مى کنید، پیرو پیامبرید، اقدامى در حق او کنید.

قرآن از صفات مؤمنین، سرعت در خیرات و سبقت در آنها را مى شمارد «أُوْلَئِکَ یُسَارِعُونَ فِى الْخَیْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ»(2)

در جاى دیگر مى فرماید: «وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَة مِّنْ رَّبِّکُمْ»: «با انجام کارهاى نیک به سوى مغفرت و آمرزش از طرف پروردگارتان سرعت گیرید».(3)

در روایتى آمده است: «التبّرعُ بِالمَعْروُف و الاِعطاءُ قَبلَ السّؤال مِن اَکْبَر السُّؤدَد»: «نیکوئى کردن بدون درخواست و عطا کردن پیش از سؤال و درخواست، از بزرگترین کرامتها و آقائیها است».(4)

از حکیمى پرسیدند: آقائى و سرورى چیست؟ گفت: نیکوئى با قوم خود و تحمّل گناه گفتند شرّ چیست؟ گفت: رنج بازداشتن و عطا دادن گفتند مجد و بزرگوارى چیست؟ گفت: غرامت کشیدن و مکارم اخلاقى را بنا نهادن.(5)

نگذارید زمانه چنان شود که پرهیزگاران واقعى فریاد غربت سر دهند،

ص: 487


1- اخلاق محتشمى، صفحه 373.
2- سوره مؤمنون، آیه 61.
3- سوره آل عمران، آیه 133.
4- اخلاق محتشمى، صفحه 383.
5- اخلاق محتشمى، صفحه 388.

نگذارید که على گونه ها مانند على(علیه السلام) بر سر مردم فریاد زنند: «وَ قَد اَصْبَحْتُم فى زَمَن لا یَزْدادُ الخَیر فیه الاّ اَدباراً»: «شما در زمانى صبح کرده اید و زندگى مى کنید که خیر و نیکى جز عقب ماندگى چیزى ببار نمى آورد! و شر و بدى عامل پیشروى است!»(1)

یعنى برخلاف حالات و صفات متقین عمل مى کنید، و این ننگ یک جامعه است که مرکزى براى شرور باشد.

زشت است براى جامعه اى که مرکز اجحافها، ظلمها، تعدیها و خالى از نیکیها و درستیها و صداقتها و محبتها و صمیمیتها باشد.

مرحوم الهى، این عارف سوخته، در ذیل این فراز (بَعیداً فُحشه لَیّناً قَولُه غائبا مُنْکَرهُ حاضِراً مَعْرُوفُه مُقبلا خَیْرُهُ مُدبراً شرّه) چنین سروده است:

نیاید زشت حرفى بر زبانش *** بود زیبا سخن شیرین دهانش

نهان از جان پاکش زشت رفتار *** عیان از وى نکوئى در همه کار

هر آن خوبیت، باشد روبرویش *** هر آن بد، پشت گرداند زکویش

درخت هستیش شیرین دهد بَر *** کجا تلخى بر آرد ناى شکر

* * *

ص: 488


1- نهج البلاغه، خطبه 129 صبحى صالح و فیض الاسلام.

ص: 489

87_ خونسردى در شدائد و مشکلات

«فىِ الزَّلازِل وَ قُور»

ترجمه: فرد پرهیزگار در زلزله ها و حوادث مضطرب کننده زندگى، سنگین و با وقار و خونسرد و آرام است.

* * *

شرح: مولى على(علیه السلام) به صفتى دیگر که ویژگى پرهیزگاران است، اشاره مى کنند و آن آرامش و وقار است.

وقار در مقابل خفّت و سبکى است وقار و تأنّى از نشانه هاى عقل، و خفّت و سبکى و عجله در امور از نشانه هاى جهل است.

پرهیزگاران در زلزله هاى زندگى سنگین و با اطمینان خاطر هستند، آنها همچون کوههاى سنگین و سر به فلک کشیده در برابر تندبادها و حرکتهاى تند روزگار مقاوم ایستاده اند، آنها چون مظهرى از حق هستند، پایدارند، از بین حق و باطل آنچه ماندنى و همیشگى است حق است، باطل همچون کف روى آب گذرا است، باطل همچون خس و خاشاکى بر روى آب در حرکت است.

حق همچون صخره هاى سنگین در برابر آب است، که آب قدرت تکان دادن آنها را ندارد، و اگر حرکت آب تند، کُند و مانند اینها شود آن صخره ها همچنان باوقار

ص: 490

و صلابت ایستاده اند به خلاف خس و خاشاک که سیل به هر طرف که بخواهد آنها را مى برد.

زلزله ها و حرکتهاى تند اجتماعى گرچه بتواند بر چهره آنها خراشى وارد کند، ولى آنها را نمى تواند از مسیر حق خود منحرف کند.

در آنجا که زلزله ها همه چیز را تکان مى دهد، آنها استوارند، زیرا حق استوار است، آنها مانند بعضى ها هر روز در زیر یک بیرق و در زمره یک دسته به خاطر مصالح شخصى یا گروهى قرار نمى گیرند، آنها از هر چه رنگ دارد آزادند و تعلق آنها به ذات حق، وابستگى نیست، بلکه گسستگى از هر چیز است، این عدم دلبستگى به غیر حق آنها را همچون ذات احدیّت ثابت قدم نگاه مى دارد، همانگونه که ذات حق تحت تأثیر هیچ شىء قرار نمى گیرد، ذات پرهیزگاران واقعى که مجلاى تابش حق و نمایانگر ذات اویند، غیر متغیر است، و از مواضع ثابت خود عدول نمى کند.

احمدبن عمر حَلَبى مى گوید از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد: «اَىّ الخِصال بالمرء اَجْمَل؟ وقارٌ بِلامَهابة و سَماحٌ بِلا طَلبِ مُکافاة وَ تَشاغُلٌ بِغیر متاع الدنیا»: «چه خصلتهائى براى مرد زیباتر است؟ وقارى که بدون هیبت و ترساندن باشد و بخششى که بدون توقع پاداش و جزاء باشد و مشغول شدن به غیر متاع دنیا (و به آخرت پرداختن)».(1)

امیرمؤمنان على(علیه السلام) براى کسانى که مأمورِ گرفتن زکات مى کردند، چنین مى نوشتند، «فَاِذا قَدِمتَ على الحَىّ فَانْزِل بِمائِهِم مِنْ غیر اَنْ تُخالِطَ اَبْیاتهم ثُمَّ امْضِ الیهم بالسکینة و الوَقار حتّى تقومَ بینهم فَتُسَلِّمَ علیهم و لا تُخْدِج بالتحیّة لَهُم...»: «وقتى به قبیله اى وارد شدى، بر سر آب آنها (آنجا که از آن آب برمى دارند) پیاده شو بدون آن که به خانه هاى آنها درآئى، سپس با آرامش و وقار به سوى آنها برو تا بین آنها

ص: 491


1- بحار الانوار، جلد 71، صفحه 337.

بایستى و سلام بر آنها کنى، و از درود بر آنها بخل نورز (و کوتاهى مکن).(1)

مولى على(علیه السلام) از صفات عاملین و گیرندگان زکات «وقار» را مى شمرد، یعنى آرام و خونسرد باشد و اگر به او پرخاشگرى نیز شد، با وقار ایستادگى کند و با نرمى و ملایمت به وظیفه خود عمل نماید.

وقار جمال انسان است! «جمال الرجل، الوقار»(2)، نیکى و نیکوکارى انسان در خوش لباسى و خوش زندگى کردن نیست، بلکه در آرامش و وقار در همه حال و خصوصاً در مشکلات است.

«لیس البرّ فى حُسْن اللباس و الزّى ولکن البّر فى السکینة و الوقار».(3)

وقار زیبائى عقل است «الوقار حلیة العقل»(4)، وقار نور و زینت انسان است «وقار الرجل نورٌ و زینَةٌ».

رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرموده اند: «علیکم بالسکینة و الوقار»(5) مولى على(علیه السلام) مى فرماید: «المؤمن وَقُور عندَ الهَزاهِز، ثُبُوتٌ عند المَکارِه، صَبورٌ عندَ البلاء»: «مؤمن در فتنه هاى تکان دهنده سنگین و آرام است، در موقع ناملایمات و مکروهات ثابت قدم و در نزول بلا صابر است».(6)

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: سزاوار است که مؤمن هشت خصلت دارا باشد: باوقار در فتنه ها و حوادثِ تکان دهنده، صبور در موقع نزول بلا، شاکر در رفاه و آسایش، قانع به آنچه خداوند روزى او کرده است، ظلم به دشمنان روا نمى دارد، زحمتى براى یاران ندارد، بدن او از دست او در زحمت و مردم از دست او در راحتى

ص: 492


1- نهج البلاغه، نامه 25، صبحى صالح و فیض الاسلام.
2- غررالحکم.
3- کنز العمال، خبر 6401 از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله).
4- غررالحکم.
5- کنز العمال، خبر 6402.
6- بحار الانوار، جلد 78، صفحه 27.

و آسایشند.(1)

در روایت آمده که سبب وقار و آرامش حلم و بردبارى است «سبب الوَقار الحلم»(2) یا در روایت دیگر آمده«الوقار نتیجة الحلم»(3) و این نشان مى دهد، نتیجه صفت حلم و استقامت در برابر مشکلات، آرامش و وقار است.

در خبرى آمده است راهبى بنام شمعون بن لاوى از فرزندان یهودا که از حواریون عیسى(علیه السلام) بود، سؤالات زیادى از نبى اکرم(صلى الله علیه وآله) کرد و جواب شنید و در آخر به حضرت ایمان آورد، و مرحوم حسن بن شُعْبة الحرانى در تحت العقول قسمتى از سؤال و جوابها را آورده است و شاهد ما این چند جمله است که حضرت فرمودند از حیاء وقار حاصل شود و از وقار مداومت برخیزد و در مورد «رَزانَة» که همان وقار است، فرمودند: «از آن لطف و ثبات و اداء امانت و ترک خیانت و صدق زبان و محفوظ کردن شهوت و نیکوئى مال و استعداد و آمادگى براى مقابله با دشمن و نهى از منکر و ترک بیخردى و ترک بى صبرى حاصل شود، و این چیزهائى است که عاقل با آرامش و وقار به آن دست مى یابد، پس خوشا به حال کسى که با وقار شد و سستى و جهالت در آن نبود و عفو و گذشت کرد».(4)

على(علیه السلام) مى فرمایند: «کُنْ فى الشَّدائِد صَبُوراً و فى الزَّلاِزل وَقُورا»: «در سختیها صابر و در زلزله ها و حوادث تکان دهنده آرام و باوقار باش!»(5)

از خداوند آرامش و وقار و سکینت قلبى را بخواه که او کسى است که باران آرامش را بر زمین قلبهاى مؤمن فرو مى ریزد «هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِى قُلُوبِ

ص: 493


1- اصول کافى، جلد 2، صفحه 47.
2- غررالحکم.
3- غررالحکم.
4- تحف العقول، صفحه 20.
5- غررالحکم (این روایات را با روایات دیگرى صاحب میزان الحکمه در جلد 10، صفحه 606 تا 610 در بحث وقار جمع آورى کرده است).

الْمُؤْمِنِینَ»(1)

او است که استقامت را به مؤمنان مى دهد گرچه سر از بدن آنها جدا شود، در اینجا به واقعیتى اسف انگیز اشاره کنم و آن این که، حجاج بن یوسف ثقفى در خونریزى و ستمگرى از افرادى است که گوى سبقت را از همه ربوده است؛ حجاج مخصوصاً حرص عجیبى به کشتن دوستان على بن ابیطالب(علیه السلام) داشت.

یکى از روزها در مجلس نشسته بود و جمعى هم از یارن و متملقین دستگاه او از همانهائى که براى خوشگذرانى چند روزه دنیا به تمام فضائل و کمالات انسانى و مقدسات دینى پشت پا مى زنند و از انجام هیچ کار زشتى خوددارى نمى کنند، گرد او جمع شده بودند.

حجاج به آنان گفت: دوست دارم یکى از یاران و دوستان ابوتراب را به دست آورده، و با ریختن خون او به خدا تقرب جویم، منظور حجاج از ابوتراب على(علیه السلام) بود و این کلمه را براى تحقیر آن حضرت به زبان مى آورد.

اطرافیان وى گفتند: ما یار و دوست باسابقه ترى از قنبر غلام او سراغ نداریم؛ حجاج بلافاصله دستور جلب و احضار او را صادر کرد، طولى نکشید، که قنبر بوسیله مأمورین حجاج مقابل میز محاکمه او قرار گرفت.

حجاج گفت: تو قنبر هستى؟ گفت: بله.

گفت: تو همان ابوهمدان مى باشى! گفت بله، گفت بنده على بن ابیطالب(علیه السلام) توئى، قنبر گفت: من بنده خدا هستم و على بى ابیطالب(علیه السلام) آقاى من

حجاج گفت: از عقیده و مرام او بیزارى بجوى! گفت: اگر بیزارى جویم، مرا به عقیده و مرامى که بهتر از آن باشد، راهنمائى مى کنى؟!

گفت: تو را خواهم کشت، اکنون اختیار طرز کشته شدن با تو است!

قنبر (باوقار و آرامش) گفت: این اختیار با خود تو است، حجاج گفت: چطور؟

ص: 494


1- سوره فتح، آیه 4.

گفت براى این که هر طور مرا امروز بکشى، روزى مى رسد که من هم به همان طریق تو را خواهم کشت، ولى امیرالمؤمنین(علیه السلام) مرا خبر داده است که مرا از روى ستم سر مى برند! حجاج دستور داد او را سر بریدند.(1)

و این چنین، قنبر که در همه عمر همچون مولایش على، آرامشى ویژه و و قارى عجیب داشت، با همان آرامش در برابر حجاج ستمگر دست از عقیده خود برنداشت و سر در راه معبود داد و این گونه دیگر از اخبار غیبى على(علیه السلام) را با خون امضاء کرد!

در مورد کمیل بن زیاد نیز رسیده(2) که حجاج بعد از این که فرماندار کوفه شد، او را طلبید و او گریخت، حجاج که از گریختن وى آگاه شد، حقوق فامیل و قبیله او را از بیت المال قطع کرد و کمیل که چنین دید با خود گفت: من پیرى سالخورد هستم و عمرم به سر آمده و روا نیست به خاطر من حقوق قبیله من قطع شود، و لذا با پاى خود به نزد حجاج رفت!

حجاج گفت بسیار دوست داشتم به تو دسترسى پیدا کنم، کمیل گفت: صدایت را بر من درشت مکن، و مرا از مرگ نترسان، به خدا سوگند از عُمر من چیزى نمانده، جز باقى مانده غبار (که از نهایت سستى قادر به جلو رفتن نیست) پس هر چه خواهى درباره من انجام ده، زیرا میعادگاه من و تو نزد خدا است، و پس از کشتن حساب در کار است.

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) خبر داده مرا، که تو قاتل من خواهى بود!... حجاج گفت تو همان کسى هستى که در زمره کشندگان عثمان بودى؟ دستور داد بزنید گردنش را! و گردن او را زدند. درود بر این راست قامتان تاریخ که با وقار خود برگهاى تاریخ را رقم زدند و نقاط عطف تاریخ شدند. درود بر این باوقارانى که چهره وقار از چهره آنها

ص: 495


1- ارشاد مفید، باب اخبار غیبى على(علیه السلام)، صفحه 329، جلد 1، ترجمه رسولى محلاتى.
2- ارشاد مفید، باب اخبار غیبى على(علیه السلام)، صفحه 328، جلد 1، ترجمه رسولى محلاتى.

شرمنده شد.

الهى، این عارف شیدا در ذیل این فراز (فى الزلازل وقور) چنین گوید:

چو گیتى در زلازل باوقار است *** نه چون چرخ از فسون ناپایدار است

دل پاکش چو کوه سخت بنیاد *** مصیبتهاى دوران چون سبکباد

دلش دریا و امواج حوادث *** بر آن اندک غمى را نیست باعث

به دریاى جهان نوح زمانست *** ز طوفان حوادث بى زیانست

سفینه دین بر او رکن وثیق است *** چو نوحش کى غم از بحر عمیق است

دهد یاد خدا در روزگارش *** زهر خوف و خطر و جد و وقارش

سپس حکایتى را چنین به نظم آورده است:

به کوهى گفت مورى روز باران *** به سوراخى شو از آسیب طوفان

به خنده گفت کوه سخت بنیاد *** به تو باران تواند کرد بیداد

مرا باران برافشاند ز رخ گرد *** تو را سیلى شود پر حسرت و درد

دلا چون کوه شو، ز آشوب دوران *** میندیش از جفاى باد و باران

در آئین بهین ثابت قدم باش *** ز باد فتنه بى اندوه، و غم باش

ز جان بگسل به زلف یار پیوند *** به هر فتنه که چشمش کرد دلبند

به تار زلف جانان چون زنى چنگ *** تو دلشادى جهان صلح است یا جنگ

شو ایمن در پناه آستانش *** سخن سر کن ز شیرین داستانش

* * *

ص: 496

ص: 497

88_ در برابر ناگواریها شکیبا

89_ در موقع نعمت سپاسگزار

اشاره

«و فى المکاره صَبُور و فى الرجاء شکور»

ترجمه: پرهیزگار در ناملایمات و ناگواریها شکیبا و در موقع نعمت سپاسگزار است.

* * *

شرح: این فراز اشاره به مقام صبر و شکر پرهیزگاران است. این مرتبه سومى است که به صبر و مرتبه دومى است که به شکر اشاره شده است ولى مولى هر مرتبه به لحاظى متفاوت با لحاظ مرتبه دیگر سخن مى گویند، در مرتبه اول در مورد مطلق صبر سخن گفتند که پرهیزگاران ایام کوتاهى را در این دنیا صبور هستند و سختى مى کشند و به دنبال آن در راحتى طولانى به سر خواهند برد «صَبَروا ایاماً قصیرة اعقَبَتهم راحةً طویلة» و مرتبه دوم نظر به صبر در شدائد و سختیها بود و این بار سخن از صبر در چیزهائى است که فرد کراهت دارد و فرق بین این صبر و صبر در شدائد واضح است، چه بسا صبر در مقابل امر شدیدى باشد ولى مکروه انسان نیست، فردى که عبادت خدا را مى کند، تا به بهشت او رسد، نیمه هاى شب بلند مى شود و به نماز شب و دعا مشغول مى شود، یا صبح زود رختخواب گرم و نرم را

ص: 498

رها کرده و به نماز مى ایستد، سختى مى کشد، ولى آن عمل مکروه و مورد کراهت او نیست، و به طور کلى هر عبادتى اعم از نماز و روزه و پیاده به زیارت خانه خدا و قبور ائمه(علیهم السلام) رفتن سختى دارد و صبر بر آنها مى کند ولى مکروه نیست.

صبر در برابر شداید و ناملایمات

پرهیزگاران نه فقط در برابر آنچه نفس آنها مى خواهد، صبر مى کنند، و به دنبال خواهشهاى نفسانى نمى روند، (صبر در معصیت) بلکه در برابر آنچه نفس آنها نیز کراهت دارد، صبر مى کنند (صبر در مصیبت) در برابر فقر و تنگدستى و اهانت دیگران و فشارهاى روحى و جنگ و اسارت و بیمارى و حوادث ناگوار طبیعى و غیرطبیعى، استقامت مى کنند و مى دانند که این حوادث از مَبدئى قادر و رحیم و رئوف صورت مى گیرد، که بر همه امور آگاه است، سررشته همه حوادث و تحرکات عالم به دست او است، چیزى از مقابل دید او مخفى نیست، همه چیز در محضر او است.

و از طرفى مى داند که عالمى بعد از این عالَم هست که یکایک این مسائل مورد محاسبه قرار مى گیرد و در مقابل صبرى که در برابر مشکلات کرده، پاداش مى گیرد، هر چه بیشتر تحمل کند، بیشتر مأجور و مثاب خواهد بود. مانند کسى که در مسابقه دو و میدانى استقامت مى کند، و رنج را تحمل مى کند و مى داند هرچه بیشتر رنج کشد و صبر کند، بیشتر پاداش مى گیرد.

این ایمان و اعتقاد به چنان مَبدئى و چنین معادى صبر را بر او آسان مى کند و در راهى که هدفدار است، بیشتر استقامت مى کند و از این رنج نمى رنجد، او مى داند که:

صبر سرّ مکنون در روان عالم است، صبر گنجینه اى است که دسترسى به آن براى همه میسور نیست، صبر رمز موفقیّت است، صبر راز پیروزى است، صبر کلید حلّ مشکلات است، صبر کلمه اى الهى در کتاب آفرینش است، صبر موهبتى الهى

ص: 499

است، صبر رساننده انسان به فلاح و رستگارى است، صبر برنده انسان به مقصد نهائى است، صبر اشعه اى از اشعه هاى ذات الهى است، نورانیتى بر چهره تاریکى است، خورشیدى در آسمان جانها است، تابشى است که مشکلات را یکى یکى ذوب مى کند و نابود مى سازد.

صبر است که رسول الله(صلی الله علیه و آله) درباره آن فرمودند: «در صبر بر مکروهات و ناملایمات و امور غیر موافق با نفس، خیر کثیر است» «فى الصَّبر عَلى ما تکره خیرٌ کثیر».(1)

این نوع صبر دلیل ایمان است، در حدیثى از ابن عباس آمده است که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) بر انصار وارد شدند و فرمودند: آیا شما مؤمنید؟ و آنها همه ساکت شدند یکى از صحابه گفت بله یا رسول الله(صلی الله علیه و آله)، فرمود: علامت ایمان شما چیست؟ گفتند: «نَشْکُرُ عَلى الرّخاء وَ نَصْبِرُ عَلى البَلاء و نَرضى بِالقَضاء»: «در خوشى شاکریم و بر بلا صابریم و به قضاء الهى راضى».

حضرت فرمودند: «مؤمنون و ربّ العکبة»: «قسم به صاحب کعبه که شما مؤمنید».(2)

در جاى دیگر فرمودند: «ایمان بر چهار پایه است، یقین و صبر و جهاد و عدل».(3)

حضرت مسیح(علیه السلام) فرمود: «انّکم لا تُدرکُونَ ما تُحِبّونَ اِلاّ بصبرکم على ما تکرهون»: «شما به آنچه دوست مى دارید نمى رسید، مگر به صبر و استقامت بر آنچه از آن کراهت دارید».(4)

ص: 500


1- محجة البیضاء، جلد 4، صفحه 67.
2- محجة البیضاء، جلد 4، صفحه 67.
3- محجة البیضاء، جلد 4، صفحه 67.
4- محجة البیضاء، جلد 4، صفحه 67.

مرحوم محدث قمى در سفینة البحار در ذیل ماده «جُعَل» حکایتى جالب و آموزنده را نقل مى کند، وى مى گوید از شیخ ابى الحجاج الاقصرى که مرد عارفى بود، روزى سؤال شد: شیخ و استاد تو کیست؟ گفت: شیخ من «ابوجِعران» است (ابوجعران نوعى سوسک کثافت خوار است).(1)

گمان کردند او شوخی و مزاح می کند، گفت من مزاح نمی کنم، گفتند چگونه چنین چیزی ممکن است؟ گفت: شبی از شبها در زمستان بیدار بودم نا گهان دیدم ابوجِعران از مناره چراغ آن بالا می رود و لیز میخورد و بر می گردد شمارش کردم که هفتصد مرتبه لیز خورد و افتاد وخسته نشد، در خود تعجب کردم سپس برای نماز صبح بیرون رفتم و باز گشتم و ناگهان دیدم که سر انجام بر بالای مناره در کنار فتیله نشسته است من هرچه پیدا کردم از او پیدا کردم و از او صبر و ثبات و استقامت را با جدیّت فرا گرفتم.(2)

آرى یک سوسک معلم عارفى مى شود و به او درس استقامت مى دهد و از این معلم ها زیاد است، ولى متعلّم کم است، آیا ما در کارها به اندازه این حیوان کوچک استقامت داریم، این حیوان طبق شمارش این عارف هفتصد مرتبه تلاش کرد و خدا مى داند، قبل و بعد از دیدن این عارف چند مرتبه دیگر این کار را تکرار کرده بود خداوند اگر توفیق فراگیرى حکمت و استقامت را از انبیاء و اولیاء خود به ما نمى دهد که داده است، توفیق فراگیرى آن را از سوسک و حیوانى دیگر به ما دهد،

ص: 501


1- به این نوع سوسک ابوجِعران گویند زیرا کثافت و مدفوع خشک حیوانات را در خانه اش جمع و ذخیره مى کند از امور عجبیه این حیوان این است که از بوى گل و بوى طیّب مى میرد و اگر به نزدیک کثافات و مدفوع برده شود، زندگى مى کند و دو بال دارد که دیده نمى شود مگر وقتى که پرواز کند، شش پا دارد و به عقب راه مى رود و با این گونه راه رفتن به خانه خود هدایت مى شود و عادت آن است که مواظب افراد خواب است وقتى براى قضاء حاجت براى دستشوئى رفتن بیدار مى شوند دنبال آنها راه مى افتد زیرا میل زیاد به مدفوع دارد (سفینة البحار، جلد 1، صفحه 165 _ 164).
2- به این نوع سوسک ابوجِعران گویند زیرا کثافت و مدفوع خشک حیوانات را در خانه اش جمع و ذخیره مى کند از امور عجبیه این حیوان این است که از بوى گل و بوى طیّب مى میرد و اگر به نزدیک کثافات و مدفوع برده شود، زندگى مى کند و دو بال دارد که دیده نمى شود مگر وقتى که پرواز کند، شش پا دارد و به عقب راه مى رود و با این گونه راه رفتن به خانه خود هدایت مى شود و عادت آن است که مواظب افراد خواب است وقتى براى قضاء حاجت براى دستشوئى رفتن بیدار مى شوند دنبال آنها راه مى افتد زیرا میل زیاد به مدفوع دارد (سفینة البحار، جلد 1، صفحه 165 _ 164).

که آن را هم داده است و ما غافلیم و تنبل!

در دعاى امین الله امام سجاد(علیه السلام) وقتى جدّ خود مولى على(علیه السلام) را زیارت مى کنند، بر سر آن مزار شریف چنین دعا مى کنند: «اللهم اجْعَل نَفْسى مُطْمَئِنَّة بِقَدَرک راضِیةً بَقَضائک مُولَعَةً بذکرک و دُعائک مَحَبَّةً بِصَفوة اَولیاءک مَحبوبةً فى اَرْضِک وَ سَمائِک صابرةً على نزولِ بَلائِک شاکِرَةً بفواضل نَعمائک»: «خدایا نفس مرا مطمئن به مقدرات، راضى به قضاء، حریص به ذکر و خواندن خودت قرار ده، (خدایا نفس مرا) دوستدار برگزیدگان از دوستان خود، محبوب در زمین و آسمان، صبور بر نزول بلاء و شکرگزار بر نعمتهاى صادر شده از ناحیه خود قرار ده!»

امام سجاد(علیه السلام) صبر بر مصائب و مکروهات و شکر بر نعمتها که از صفات پرهیزگاران واقعى است را از خداوند براى خود در چنین مکان مقدس درخواست مى نماید.

در روایت از على(علیه السلام) آمده است: «الجزع عند البلاء تمام المحنة»: «زارى در موقع بلا، تمامى رنج است».

رشید الدین و طواط در کتاب «مطلوب کل طالب» در ذیل این روایت مى گوید: صبر در موقع نزول بلا از امورى است که ثواب را به طرف صابر مى کشاند و جزع و زارى در نزد بلا از موجبات عقوبت است و چه رنج و محنتى تمامتر از فقدان ثواب ابدى و دریافت عقوبت سرمدى است.

در بلیّت جزع مکن که جزع *** به تمامى دلت کند رنجور

هیچ رنجى تمامتر زان نیست *** کز ثواب خداى مانى دور(1)

در روایتى دیگر از آن حضرت آمده: «الجَزَعُ اَتْعَبُ مِنَ الصبر» (زارى سخت تر و دشوارتر از صبر کردن است».

در ذیل این روایت و طواط گوید جزع از صبر دشوارتر و اضطراب از سکون و

ص: 502


1- «مطلوب کل طالب» صفحه 73.

آرامش سخت تر است.

در حوادث به صبر کوش، که صبر *** به رضاى خداى مقرون است

تن مده در جزع، که رنج جزع *** صَد رَه از رنج صبر افزون است(1)

امام صادق(علیه السلام) چنین مى فرمایند: «بلا و گرفتارى زینت مؤمن و کرامت و عزت براى کسى است که صاحب عقل و تدبر است، زیرا در مباشرت و مصاحبت با بلا و صبر بر آن استقامت در برابر آن، ایمان از ناخالص ها و تیرگیها پاک گشته و نسبت انسان با ایمانش تصحیح مى گردد و شخص مؤمن تر مى گردد، نبى اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند: ما گروه انبیاء شدیدترین مردم از جهت بلاء و گرفتارى هستیم و سپس مؤمنین با درجاتى به ترتیب شبیه ما هستند (هر چه مؤمن تر باشند به ما شبیه ترند) کسى که طعم بلاء را چشید، البته در زیر توجه و سایه مراقبت و حفظ پروردگار متعال، او التذاذ و خوشیش به بلاء بیشتر از تلذّذ او به نعمت است و وقتى بلا را از دست مى دهد، شوق به او مىورزد و مشتاق آمدن اواست، زیرا در زیر آتش هاى ابتلاء و گرفتارى و سختى، انوار رحمت و نعمت فروزان است و به عکس در زیر انوار نعمت و وسعت مادى آتش هاى گرفتارى و ابتلاء گذاشته شده است.

و در این دو مرحله آنان که نجات و تخلّص پیدا کرده و نتیجه مطلوب بگیرند، بسیار کم هستند، و خداوند ثناگوى هیچ بنده اى از بندگان خود از زمان آدم(علیه السلام) تا (خاتم) محمد(صلى الله علیه وآله)نشد، مگر بعد از ابتلاء او و فاء حق عبودیت، کرامات خداوند در حقیقت نهایتا و نتائجى است که ابتداءهاى آن بلاء است و ابتداءهائى است که نهایت آنها بلا است «کراماتُ اللّه فى الحقیقة نهایاتٌ بدایاتُها البلاء و بدایاتٌ

ص: 503


1- «مطلوب کل طالب» صفحه 95 (کتاب «مطلوب کل طالب» نوشته رشیدالدین وطواط است و او صد کلمه اى را که جاحظ از کلام على(علیه السلام) اختیار کرده به عربى و فارسى شرح کرده و از خود دو بیت شعر در همان معنى آورده است، گفتنى است تا آنجا که مى دانیم نخستین کسى که به جمع و تدوین مجموعه اى از کلمات مولى پرداخته جاحظ است و صد کلمه از مولى را انتخاب کرد) رجوع شود به مقدمه همان کتاب.

نهایاتُها البلاء».

کسى که از مرحله محدوده ابتلاء بیرون آمده (و بخوبى امتحان داد و قبول شد) چراغ اهل ایمان و یار و مونس مقربین و راهنماى کسانى مى شود که قصد سیر و سلوک معنوى و وصول به منزل نهائى را دارند و خیر و برکتى نیست، در بنده اى که شکایت کند از ابتلاء و ناراحتى و محنتى که هزاران رحمت و نعمت و گشایش قبل از آن بوده و هزاران نعمت و مرحمت دیگر بعد از آن است.

کسى که حق صبر و استقامت را در ابتلائات بجا نیاورد، از شکرگزارى در نعمتها محروم مى شود و همچنین کسى که اداء حق شکر و سپاس در نعمتها نکند، از صبر در بلاء محروم مى شود، و هر کس از هر دو محروم شد، از رانده شدگان دستگاه ربوبى است.

حضرت ایوب(علیه السلام) در دعایش مى گفت: «خدایا هفتاد سال بر من در آسایش گذشت، تا هفتاد سال بر من در ابتلاء و گرفتارى بگذرد، (و من بر آن گونه زندگى نیز صابرم)».

«وهب بن مُنَبَّه» گفت «البلاء للمؤمن کالشکال للدابة و العقال للابل»: «بلاء و گرفتارى براى مؤمن مثل چیزى است که دست و پاى چهارپا را مى بندند و مثل زانوبندى است که به شتر مى بندند (یعنى انسان را از آزادى مطلق و هوسرانى و سرکشى بازمى دارد)»

و امیرمؤمنان على(علیه السلام) فرمودند: «صبر نسبت به ایمان، مثل سر نسبت به جسد است و سرِ صبر نیز بلاء است (اگر بلاء نباشد صبر نیست) و جز عالمان و اهل بصیرت این معنا را درک نمى کنند».(1)

ناز پرورده تنعّم نبرد راه به دوست *** عاشقى شیوه رندان بلاکش باشد

ص: 504


1- مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، باب نود، ترجمه مصطفوى، صفحه 408.

غم دنیاى دنى چند خورى باده بخور *** حیف باشد دل دانا که مشوش باشد(1)،(2)

ص: 505


1- مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، باب نود، ترجمه مصطفوى، صفحه 400 و 401.
2- باده و صهبا و مى و امثال اینها در اصطلاح اهل عرفان، بمعنى اثرى است که روح را به عالم حقیقت و توحید متوجه کند یا فیضى که از نشئه ملکوت رسد (مقدمه دیوان الهى). مرحوم الهى در مقدمه دیوان خود چنین مى گوید: عشق و عاشقى: محبت کامل به حق و شهود و حُسن اَزل. معشوق: معبود به حق و حُسن مطلق، یا روَنِگار و دوست نیز، حق و اولیاء حق و شؤون الهى مقصود است و نیز صَنَم و دلبر و امثاله. شوق: طلب و سفر به سوى معشوق. مى: اثرى که روح را به عالم حقیقت و توحید متوجه کند، یا فیضى که از نشئه ملکوت رسد، صهبا و باده و امثاله نیز به همین معنا است. ساقى: آن دم قدسى که روح را از علائق جسمانى پاک گرداند. مرغ سحر: نواى مرغان و ذکر بلبل و عندلیب و طوطى و امثاله: گویاى سخن عشق و اشتیاق به حق. مطرب و نى و چنگ... سخن یا نوائى که روح را وَجد معنوى و نشاط روحانى بخشد و به یاد خدا آرد. چشم: توجه ذات احدیت، و چشم سیاه: ذات و مقام غیب الغیوبى. ابرو و زلف: صفاى جمال و جلال است که حاجب ذاتند. ناز و غمزه: التفات خاص معشوق به لطف یا به قهر و فتنه: انقلابات آسمانى است به سر ذات الهى لب شیرین و لب لعل و امثاله: اشاره به وحى و سخن آسمانى است که شیرین ترین کلام وجود است. بوسه: اشاره به لطف خاص ازلى و عنایات مخصوص ربانى است. زلف و طره گیسو: حقائق ماهیات است، و زلف پریشان نظام عالم کون و کثرات ماهیات است. رِندى: بى نیازى و بى اعتنائى به عالم طبیعت. رخ: وجود منبسط و اضافه اشراقى حقیقت وجود. باغ و بستان و گل و گلستان و امثاله: مکان توجه قلب بنده به معشوق عالم. نغمه و نوا و ساز: آوازى که انسان را به یاد خدا و عالم روحانى آورد. خال: بساطت و وحدت ذات است. رقیب: نفس با فکرى که عاشق را از ذکر حق باز دارد. جفا، کرشمه، بلا، جور و امثاله: سبب محروم شدن عاشق یا سبب شدّت شوق او است و همه امتحان عشق است. هجر، فراق: غیب از حضور معشوق حقیقى یا شام هجر عالم طبیعت و صبح وصال عالم تجرّد مستى: اقبال به حق و حالتى که انسان را از شرک و ریا پاک سازد. مى طهور: آن تجلّى و اشراق که قلب عارف را از ما سوى الله پاک سازد. سپس مى افزاید: آنچه را که یاد آورد نشدیم هوشمندان با همین بیانات مى توانند دریابند.

صبر در آئینه عرفان

صبر بر سه نوع باشد: اول صبر عام و آن حبس نفس باشد بر سبیل تَجَلُّد و اظهار ثبات در تحمّل تا ظاهر حال او به نزدیک عاقلان و عموم مردمان مرضّى باشد.

دوم صبر زهّاد و عبّاد و اهل تقوى و ارباب حلم از جهت توقع ثواب آخرت.

سیّم صبر عارفان، چه بعضى از ایشان التذاذ یابند به مکروه از جهت تصور آن که معبود ایشان را به آن مکروه از دیگر بندگان، خاص گردانیده و ملحوظ نظر او شده اند.

و علامت صبر حبس نفس است و استحکام درس و مداومت بر طلب اُنس و محافظت بر طاعات و استقضاء در واجبات و صدق در معاملات و طول قیام در مجاهدات و اصلاح جنایات و ترک شکایات و فرو خوردن تلخى ها و روى ترش ناکردن.

و صبر آن است که فرق نکند، میان حال نعمت و محنت و سکون نفس در بلاء و بلا را به همت توان کشید.

باید اگر بلاى کونین بر تو گمارند در آن آه نکنى و اگر محنت عالَمین بر تو فرود آید، به جز کوى صبر نجوئى و در بلا در آمدن همچنان باشى که از بلا بیرون آمدن.

صبر باید مرد را در هر چه هست *** تا تواند بر در شادى نشست

گوشمال نفس تو صبر است و بس *** جوهر عقل است صبر اى بوالهوس

صابر اندر صبر بودن مشکل است *** این سخن نى لایق هر غافل است

ص: 506

مرد عامى چون زکار آگاه نیست *** گه مر او را صبر هست و گاه نیست

در بلا صابر شده مردان خاص *** لکن از درگاه حق جسته خلاص

خاص خاص از کار خود پرداخته *** با بد و نیک دو عالم ساخته

راحت از میلى گرفته در بلا *** بى تغیّر گفته غم را مرحبا

صبر باید در همه رنج و بلا *** تا به ملک فقر گردى پادشا

صبر را برحسب حالات صابران و نحوه صبر آنها به چند قسم تقسیم کرده اند:

صبر للّه، صبر فى اللّه، صبر مع الله، صبر عن اللّه، صبر باللّه.

1_ صبر للّه: عبارت از حبس نفس از جزع است در موقع وقوع در امرى مکروه، یا موقع فوت شدن امرى مطلوب.

2_ صبر فى اللّه: ثبات و استقامت در راه حق متعال است به جهت تحمّل بلیّات، ترک لذّات، و دفع موانع.

3_ صبر مع اللّه: صبر اهل دل و حضور است که در وقت بروز موانع و ظهور آثار نفس براى آنان پیش مى آید.

4_ صبر عن اللّه: به دو قسمت تقسیم شده، یکى اختصاص به فسّاق دارد، یکى اختصاص به عشّاق، در قسم اول حکایت از بُعد و دورى مى کند، در قسم دوم حکایت از قرب.

در معنى اول هر چه فاسق بر فسقش صبورتر باشد، بد حال تر است، در معنى دوم هر چه عاشق صبورتر باشد، مقرّبتر است، صبر در معنى اول مربوط به اهل جفا و حجاب است و در معنى دوم مربوط به اهل عیان و مشاهده.

5_ صبر باللّه: صبر موحدین و صبر اهل تمکین است که در مقام استقامت در امر حق متعال پیش مى آید.

خواجه عبدالله انصارى مى گوید: صبر عبارتست از حبس نفس از جزع که

ص: 507

اظهار آن دالّ بر شکوه و شکایت است، صبر براى عامه سخت ترین منزل، براى اهل محبت مخوفترین مقام و براى موحدّین نازلترین موقف است و بر سه درجه است:

درجه اول از صبر، صبر از معصیت است که براى بقاء ایمان و دورى از عذاب است و با مطالعه و عید الهى حاصل مى گردد، در این مقام اگر موجبات صبر انفعال و شرمندگى باشد و حیا از حق، موجب شود که سالک از معاصى کناره گیرى نماید، این نحوه صبر عالى تر است.

درجه دوم از صبر، صبر بر طاعت است که به محافظت طاعت، رعایت طاعت و به تحسین طاعت حاصل است، تحسین طاعت به علم، رعایت طاعت به اخلاص و محافظت به دوام طاعت است.

درجه سوم از صبر: صبر در بلایا و مصائب است که براى رسیدن به حسن جزاء الهى است، تحمّل این صبر با انتظار فرج از طرف حق متعال سهل و آسان مى گردد، سبک گردانیدن مصائب و سهل شمردن آنها با یاد خدا و متذکّر شدن نِعَم بى پایان او است، آن که متذکّر حق متعال است، زیر بار مصائب، احساس ناراحتى نمى کند.(1)

حکایتى عجیب

یکى از بزرگان دین نقل مى کند: که از گورستانى مى گذشتم، زنى را دیدم میان چند قبر نشسته و اشعارى مى خواند بدین مضمون:

«صبر کردم در حالى که عاقبت صبر را مى دانم عالى است، آیا بى تابى بر من سزاوار است که من بى تابى کنم؟!

«صبر کردم بر امرى که اگر قسمتى از آن به کوههاى شرورى وارد مى شد، متزلزل مى گردید، اشک به چشمانم وارد شد، سپس آن اشکها را به دیدگان خود

ص: 508


1- مقامات معنوى، جلد 2، صفحه 39 (به نقل از عرفان اسلامى، جلد 12، صفحه 362).

برگرداندم و اکنون در قلب گریانم».

آن مرد دین مى گوید: از آن زن پرسیدم بر تو چه شده و چه مصیبتى وارد گردیده که مى گوئى صبرى که کردم، در عهده همه کس نیست!

در جواب گفت، روزى شوهرم گوسپندى را براى کودکانم ذبح نمود و پس از آن کارد را به گوشه اى پرتاب کرد و از منزل خارج شد، یکى از دو فرزندم که بزرگتر بود به تقلید شوهرم دست و پاى برادر کوچک خود را بسته و خوابانید و به او گفت مى خواهم به تو نشان دهم که پدرم این طور گوسپند ذبح کرد، در نتیجه برادر بزرگتر سر برادر کوچکتر را برید و من پس از این که کار از کار گذشته بود، فهمیدم، ازدست پسرم خشمگین شدم به او حمله بردم که وى را بزنم، به بیابان فرار کرد، چون شوهرم به خانه برگشت و از جریان آگاه شد، به دنبال پسر رفت و او را در بیابان دچار حمله حیوانات دید که مرده است، جنازه او را به زحمت به خانه آورد و از شدت عطش و رنج جان سپرد، من خود را سراسیمه به جنازه شوهر و پسرم رساندم، در این اثناء کودک خردسامل خود را به دیگ غذا که در حال جوش بود، مى رساند و دیگ به روى او واژگون شده او را مى کشد، خلاصه، من در ظرف یک روز تمام اعضاى خانواده ام را از دست دادم، در این حال فکر کردم که اگر براى خدا در این حوادث عظیم صبر کنم، مأجور خواهم بود، آنگاه دنباله آن اشعار، شعرى را به مضمون زیر خواند:

تمام امور از جانب خدا است و واگذار به او است و هیچ امرى واگذار به عبد نیست.(1)

گویند عبدالله بن یعفور که یکى از بزرگان شیعه است روزى براى مطلبى ناگزیر شد نزد قاضى ابویوسف شهادت دهد، قاضى گفت: من نمى توانم در مورد تو حرفى بزنم و عیبى بگیرم، زیرا تو همسایه من هستى، و مى دانم راستگو هستى و شبها براى عبادت پروردگار عالم زیاد بیدار مى باشى، ولى فقط یک عیب در تو

ص: 509


1- ایمان و وجدان، صفحه 10 به نقل از عرفان اسلامى، جلد 12، صفحه 5 _ 364.

مى بینم! عبدالله گفت: آن عیب چیست؟

قاضى گفت: آن عیب این است که تمایل به «شیعه» دارى؟!

عبدالله وقتى این جمله را شنید به گریه افتاد به طورى که اشک چشم او جارى شد، سپس گفت: اى ابویوسف مرا به جمعیتى (شیعه) نسبت دادى که مى ترسم از آنان نباشم، سپس قاضى گواهى او را پذیرفت.(1)

عبدالله بن ابى یعفور کسى است که به امام صادق(علیه السلام) عرض کرد، به خدا قسم اگر شما انارى را پاره کنى و یک قسمت آن را بفرمائى حلال است و قسمت دیگر آن را حرام بفرمائى، به طور مسلّم من گواهى مى دهم که آنچه فرموده اى حلال، حلال است و آنچه فرموده اى حرام، حرام است.(2)

او کسى است که امام صادق(علیه السلام) درباره او فرمودند: «ما وجدتُ اَحَداً یَقْبَل و یُطیع امرى الاّ عبداللّه بن ابى یعفور»: «نیافتم احدى را که قبول کند و اطاعت فرمان من کند مگر عبدالله بن ابى یعفور».(3)

او کسى است که حضرت درباره او فرمودند: «خداوند تو را رحمت کند» و وقتى از دنیا رفت حضرت به مفضل مطالبى درباره او گفتند که درباره هیچ یک از دوستان و شیعیان خود نفرمودند.(4)

مرحوم الهى، در ذیل این فراز «و فى المکاره صبور» چنین گفته است:

به کام جان او هر ناگوارى *** گوارا شد به صبر و استوارى

صبورى هر چه در گیتى است ناخوش *** نماید در مذاق جان ما خوش

درخت صبر بار شادمانى *** برآرد اندر این باغ کیانى

ص: 510


1- سفینة البحار، جلد 2، صفحه 124.
2- سفینة البحار، جلد 2، صفحه 124.
3- سفینة البحار، جلد 2، صفحه 124.
4- سفینة البحار، جلد 2، صفحه 124.

صبورى چرخ سرکش را کند رام *** به هر ناساز سازد خاطر آرام

جهان پرگیر و دار ناگواریست *** صبورى زان نشان هوشیارى است

به بصیر ز جور دوران مى توان رست *** به کنج عافیت دلشاد بنشست

مکاره چیست زهر غم چشیدن *** فراق یار و رنج دهر دیدن

کشیدن درد، درد از جام ایام *** ندیدن روى زیباى دل آرام

شب و روز انتظار یار بردن *** به داغ هجر دلبر جان سپردن

کشیدن از رقیبان رنج و بیداد *** نگشتن از وصال یار دل شاد

چو دلبر خواهد این، ایدل چنین خواه *** که چون خاصان شوى در حضرت شاه

* * *

و فى الرخاء شکور

مقام دیگر بعد از صبر، مقام شکر است، گفتیم که دومین مرتبه اى است که مولى به مقام شکر اشاره مى کنند، در مرتبه اول فرمودند: «یُمسى و همّه الشکر و یُصبحُ و همّه الذکر» کنایه از اینکه دائم در ذکر و شکرند، صبح که مى کنند همّشان ذکر است تا خداوند درهاى رحمت را بروى آنها بگشاید و شام که مى کنند از نعمتهاى الهى شکرگزارند. در این فراز نیز اشاره به شکر در آسایش و راحتى مى کنند، در مقابل صبر در ناراحتى، شکر بابى است که خداوند از آن باب نعمت را افزون کند.

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «در هر نَفَسى از نفسهاى تو شکرى لازم است، براى تو و بلکه هزار شکر یا بیشتر است، کمترین حد شکر این است که نعمت را از طرف خدا دیده و علتى را که مورد علاقه قلب و جالب توجه باشد براى نعمت نتراشد و تنها علت و سبب نعمت را خدا دانسته و به آنچه او عطا مى کند، راضى باشد و به وسیله نعمت هاى او معصیت و مخالفت اوامر و نواهى او نکند.

شکر باشد دفع علتهاى دل *** سود دارد شاکر از سوداى دل

ص: 511

شکر، جان نعمت و نعمت چو پوست *** زانکه شکر آرد تو را تا کوى دوست

نعمت آرد غفلت و شکر انتباه *** صید نعمت کن به دام شکر شاه(1)

گفتند حضرت عیسى(علیه السلام) به مردى گذشت که نابینا، زمین گیر و گرفتار مرض برص شده و گوشتهاى بدنش از هم متلاشى شده بود ولى او پیوسته مى گفت «اَلْحَمدُلِلّه الَّذى عافانى مِمّا اِبْتَلى به کثیرٌ مِنَ الناس» یعنى حمد سپاس (و شکر) خداى را سزاست که مرا از آنچه بسیارى از مردم را به آن مبتلا گردانیده است، سلامت و در امان داشت.

حضرت عیسى(علیه السلام) فرمودند: اى مرد عاجز چه بلائى است که خداوند آن را از تو باز داشته است و از آن در سلامت هستى که دیگران گرفتار آن مى باشند، و شکر آن را مى نمائى؟ مرد عاجز و کور عرض کرد من بهتر هستم از کسانى که خداوند آن معرفت و ایمان و شناسائى خودش را که در دل من گذاشته است در قلبشان قرار نداده است!

عیسى(علیه السلام) فرمود: دست خود را جلو بیاور! وقتى عاجز دست خود را پیش آورد، حضرت عیسى(علیه السلام) به امر خداوند عالم او را شفا داد که در همان وقت سالم و زیبا گشت به طورى که از تمام مردم از نظر جسمى و صورت بهتر شد و از آن به بعد همراه حضرت عیسى(علیه السلام) به راه افتاد و از شاگردان مخصوص آن حضرت گشت.(2)

آرى نه فقط براى نعمتها باید شکرگزار بود، بلکه براى مصیبت و بلا نیز باید شکرگزار بود.

شخصى نزد یکى از بزرگان رفته و حال وى را پرسیده بود، او فرموده بودند: الحمدللّه هنوز روى مریضى و فقر را ندیده ام، در حالى که وقتى این را گفته بود، چند سال بود زمین گیر شده بود و خانه او در گرو مردم بود، هم مریض و هم فقیر بود ولى

ص: 512


1- مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة باب شش _ ترجمه مصطفوى، صفحه 27.
2- جامع السعادات، جلد 3، صفحه 167.

باز، ناشکرى نمى کرد!

غزالى در کیمیاى سعادت مى گوید: در هر بلائى پنج گونه شکر واجب است:

1_ مصیبت اگر در امر دنیوى و بدن باشد، شکر لازم دارد، زیرا مصیبت در دین و دچار شدن به کفر و شرک بسیار بزرگ است و به خاطر این است که در دعاى مى خوانیم: «اللّهُم لا تَجْعَل مُصیبَتَنا فى دیننا»: «خدایا مصیبت و ابتلاء ما را در دین ما قرار مده».

2_ هیچ بیمارى و بلائى نیست مگر آنکه بالاتر از آن متصور و موجود است باید شکر کرد که بدتر از این نیست، هر کس مستحق هزار تازیانه باشد و صد تازیانه خورد جاى شکر دارد، یکى از بزرگان ظرف خاکستر بر سر او ریختند، گفت: الحمدللّه و شکر کرد، گفتند: چرا شکر مى کنى گفت، کسى که توقع داشت آتش بر سر او ریزند وقتى خاکستر ریختند جاى شکر دارد.

3_ عقوبت اگر در دنیا به انسان رسد، جاى شکر دارد که عقوبت اخروى بسیار سخت و گران است. در روایت از رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) است «کسى را که در دنیا عقوبت کردند در آخرت نکنند» بلاکفاره گناه است و دیگر جائى براى عقاب نمى گذارد، اگر طبیب داروى تلخ به تو دهد و «فَصْد» یعنى رگ تو را بزند و خون گیرد، رنج این، به رنج بیمارى سخت مى ارزد.

4_ وقتى مصیبت و بلائى که در لوح محفوظ نوشته شده و مقدّر بوده به انسان مى رسد، باید شکر کند که این بلا از سرش گذشت.

5_ مصیبت دنیا ثواب آخرت دارد، و جاى شکر است از دو جهت: یکى ثواب بردن چنانکه در اخبار آمده است و دیگر مصیبت موجب عدم الفت و انس با دنیا مى شود و راحت تر زندگى مى کند و راحت تر مى رود.(1)

پس برادرم شاکر باش که قضاء الهى حتمى است، اگر شکایت کنى اجر خود

ص: 513


1- کیمیاى سعادت، جلد 2، صفحه 381 تا 384 (با کمى تصرّف).

برى، پس شکرگزار، تا ثواب برى. گویند حضرت سلیمان(علیه السلام) فرزندى داشت که از دستش برفت، از غم او رنجور شد، دو فرشته به صورت دو خصم پیش او آمدند. یکى گفت: اى پیغمبر خدا، من در زمین کشت کردم و مزرعه اى شد این مرد زیر پا تباه کرده، دیگرى گفت: او در راه کشت کرده و چون راه نبود بناچار از روى آن رفتم.

سلیمان به اولى گفت: چرا در راه کشت کردى، مگر نمى دانستى مردم روى آن مى روند؟ گفت: اى سلیمان(علیه السلام) تو نمى دانستى آدمیان بر راه مرگ نشسته اند، چرا به مرگ پسر خود ماتم گرفته ای؟! (تو فرزند خود را در جلو راه مرگ گذاشته اى، نه تو که همه انسانها چنین مى کنند پس اگر با مرگ از دست تو رفت غضه مخور) سلیمان(علیه السلام) آگاه شده و استغفار کرد.(1)

حاتم اَصَمّ گفت: «خداوند متعال روز قیامت به وسیله چهار کس بر چهار گروه حجت تمام کند، به سلیمان(علیه السلام) بر توانگران، به یوسف(علیه السلام) بر بندگان، به عیسى(علیه السلام) بر درویشان و به ایّوب(علیه السلام) بر اهل بلا(2) (باید مثل ایّوب(علیه السلام) شاکر بود و اگر عذر در صفحه قیامت آوریم، که نمى توانستیم، خداوند مى گوید چرا ایوب توانست)؟

حقیقت شکر

همه مقامات دین متکى بر سه اصل است: علم و حال و عمل، علم مایه حال و حال موجب عمل است علم همان شکر و شناخت نعمت است از خداوند و این که اسباب و وسائل واسطه اى بیش نیست حال، شادى دل است به آن نعمت»: «و عمل، به کار واداشتن آن نعمت است در آنچه مقصود خداوند است، و آن عمل هم به دل هم به زبان و هم به بدن تعلق دارد.

موسى(علیه السلام) در مناجات گفت: خدایا آدم را به دست قدرت خود آفریدى و با وى

ص: 514


1- کیمیاى سعادت، جلد 2، صفحه 381 تا 384 (با کمى تصرّف).
2- کیمیاى سعادت، جلد 2، صفحه 381 تا 384 (با کمى تصرّف).

چنین و چنان کردى شکر تو چگونه کرد؟ گفت: «بدانست که آن از جهت من است و دانستن وى شکر من بود».

عمل شکر به دل آن است که همه خلق را خیر خواهد و در نعمت بر هیچ کس حسد نکند.

عمل به زبان آن است که با زبان شکر او گوید و الحمدلله زیاد بر زبان آرد. عمل به تن آن است که هر نعمتى را در جاى خود مصرف کند، خواه آن نعمت اعضاء و جوارح باشد خواه غیر آن.(1)

علت عدم شکرگزارى مردم

علماى اخلاق دو سبب ذکر کرده اند: 1_ جهل. 2_ غفلت.

1_ جهل دارند یا به اصل نعمت و بعضى چیزها را نعمت ندانند و یا فکر مى کنند، شکر فقط با زبان است و گمان مى کنند اگر مثلا شکر صحت و سلامتى اعضاء و جوارح خود را کردند کفایت مى کند و مى توانند دیگر هر استفاده اى که بخواهند از آنها ببرند، گرچه مورد رضایت مُنعم و خداوند یگانه نباشد.

2_ غفلت از نعمت دارد، هر نعمت عمومى را گرچه مى داند نعمت است، ولى نعمت نمى شمارد و غافل است و حق آن را بجا نمى آورد. به نَفَسى که مُمِّد حیات است و مُفرّح ذات بى توجه است، مگر اینکه در دود و دَم گرفتار شود آن وقت قدر آن داند، تا عضوى از او درد نکند قدر آن عضو نداند و این همچون بنده اى مى ماند که تا وى را نزنند، قدر نعمت نداند»: «قدر حیات را نمى داند، مگر اینکه به قبرستان رود و ببیند که مردگان در آرزوى یک روز عمرند، تا تقصیرهاى خود را با آن جبران کنند، آنها در حسرت روزى و او در مَسرّت روزها است و قدر نمى داند.

ص: 515


1- مى توانید به کیمیاى سعادت، جلد 2، صفحه 358 تا 362 مراجعه نمائید و همینطور به محجة البیضاء، جلد 7، بحث شکر.

یکى در نزد بزرگى، از فقر و تهیدستى گله مى کرد، آن بزرگ گفت: مى خواهى چشم نداشته باشى و ده هزار درهم داشته باشى؟ گفت نه، گفت: مى خواهى عقل نداشته باشى و آن مقدار داشته باشى، گفت، نه، گفت: مى خواهى گوش و دست و پاى نداشته باشى، و آن مقدار داشته باشى گفت نه، گفت پس خدا در نزد تو پنجاه هزار درهم جنس و کالا گذاشته چرا گله مى کنى؟!(1)

ابن سماک بر یکى از خلفا وارد شد، در حالى که در دست آن خلیفه ظرف آبى بود که مى آشامید، به سماک گفت، مرا موعظه کن، گفت: آیا اگر همه اموال خود را باید مى دادى تا این آب را بخورى وگرنه عطشان مى ماندى این کار را مى کردى؟ گفت بله، گفت اگر تمام سلطنت و پادشاهى خود را باید مى دادى، آیا ترک سلطنت مى کردى؟ گفت بله، گفت پس خوشحال به پادشاهى نباش که مساوى با آشامیدن مقدار کمى آب است.(2)

از این روشن مى شود که نعمت آشامیدن آب در موقع عظش، از پادشاهى تمامى زمین بیشتر است.

حکایت شده که یکى از حافظان و قاریان قرآن دچار فقر شد و کار بر او مشکل شد، در خواب دید، کسى مى گوید: آیا دوست دارى، سوره انعام را از ذهنت پاک کنیم و فراموشت گردانیم و هزار دینار در عوض آن به تو دهیم گفت: نه، گفت: سوره هود(علیه السلام) چطور؟ گفت نه، گفت: سوره یوسف(علیه السلام) چطور؟ گفت نه همینگونه سوره هائى را شماره کرد، سپس گفت: با تو قیمت صد هزار دینار است و تو شکایت مى کنى؟ صبح کرد در حالى که معلوماتش به خاطر ناشکرى از او گرفته شده بود.(3)

نکته اى که در آخر تذکر آن لازم است این که: سعى کنید در زندگى شکرگزار

ص: 516


1- کیمیاى سعادت، جلد 8، صفحه 379 و 380.
2- محجة البیضاء، جلد 7، صفحه 219 و 218.
3- محجة البیضاء، جلد 7، صفحه 219 و 218.

مردم باشید، تا شکرگزار خدا شوید، اگر کسى به شما خدمتى کرد قدر نعمت او را بجا آورید، تا خداوند نیز نعمتش بر شما افزون کند.

کیفر کفران نعمت

در کوفه مرد صرّافى بود، که ثروت و مال فراوانى داشت، یکى از ملازمین امیران کوفه با او آشنائى و دوستى داشت وقتى که مختار کشته شد و مصعب بن زبیر روى کار آمد، وى خود را در خطر دید، و به دوست خود (صرّاف) پناهنده شد.

صراف هم روى دوستى و آشنائى که با او داشت، وى را پناه داد و مدت دو سال از او و عائله اش پذیرائى کرد، و مخفیانه او را در خانه خویش نگاه داشت و مخارج او و عائله اش را مى داد، او هم از وضع خانه و پولهاى صراف کاملا آگاه شده بود.

وقتى که حجاج بن یوسف ثقفى روى کار آمد، او از مخفیگاه خود درآمد و از مأمورین و مقرّبین حجاج گشت.

روزى حجاج به او گفت: کسى را از ثروتمندان کوفه که دوست ابوتراب «على(علیه السلام)» باشد، سراغ ندارى؟

او هم به حکم نمک شناسى و قدردانى از زحمات صراف، گفت: چرا؟! و فوراً مرد صراف را معرفى کرد و اضافه کرد که مبلغ هشت هزار دینار هم از مال «مصعب» نزد او است، حجاج هم بلافاصله او را احضار کرد و دستور داد صراف را تحت شکنجه قرار دهند، و آن مبلغ گزاف را از او بگیرند.

وقتى که خواستند صراف را بزنند گفت: مرا نزد حجاج ببرید که با او کارى دارم، مأمورین به گمان اینکه مى خواهد پولها را بدهد وى را رها کرده نزد حجاج بردند.

حجاج به او رو کرد و گفت: زود باش پولها را بده و آزاد شو!

ص: 517

صراف گفت: من اصلا با مصعب آشنائى نداشته ام و پول از او نزد من نیست.

حجاج گفت: چرا حتماً پول نزد تو هست، چون مأمور من گزارش داده است.

صراف گفت: مأمورى شما دروغ گفته است و تنها گناه من این بوده که در وقتى که جان او در خطر بود، من مدت دو سال او را در خانه خود مخفى نگاه داشتم و تمام مخارج او و همسرش را پرداخته ام حجاج همسر و فرزندان مأمور را احضار کرد، آنان هم همان طورى که صراف گفته بود گواهى دادند و گفتار او را تصدیق کردند.

حجاج اطمینان پیدا کرد که صراف درست مى گوید و مأمور کفران نعمت کرده است، از این رو دستور داد صراف را آزاد کنید و به جرم بىوجدانى و خیانت مأمور را هزار چوب زنید و ریسمانى به گردن او بیندازید و او را در کوفه بگردانید و اعلام کنید، این است کیفر کسى که کفران نعمت کند، دستورات او عملى شد و مأمور به کیفر رسید.(1)

مرحوم الهى، در ذیل این فراز (و فى الرخاء شکور) چنین گوید:

چو او را دولت و نعمت شود یار *** گزارد منعمش را شکر بسیار

نگردد غره دولت چو جاهل *** که از منعم به نعمت گشته غافل

مبند اى جان اگر منعم شناسى *** در نعمت به قفل ناسپاسى

فراوان گو سپاس ایزدى را *** ز ایزد خواه فیض سرمدى را

چو گوئى شکر بر نعمت فزایند *** دَرِ صد لطف بر رویت گشایند

سپاس و شکر آن شه گو اِلهى *** کز او درویش یابد پادشاهى

به هر عضوى سپاسى باید گفت *** نه تنها با زبان این در توان سفت

که از هر موئى ار گوئى ثنائى *** هنوز اندر سپاسش بینوائى

* * *

ص: 518


1- زینت المجالس7 صفحه 653.

ص: 519

90_ به خاطر دشمنى ظلم نمى کند

91_ به خاطر دوستى مرتکب گناه نمى شود

اشاره

«لا یحیفُ عَلى مَنْ یُبْغِض و لاَیَأثِمُ فیمن یُحِبّ»

ترجمه: پرهیزگار بر کسى که با او دشمنى دارد ظلم روا نمى دارد و بخاطر کسى که دوستش دارد گناه نمى کند.

* * *

شرح: مولى در این دو فراز اشاره به دو مطلب مهم مى کنند، یکى اینکه پرهیزگار اگر به واسطه معیارهاى انسانى اسلامى با کسى عداوت و دشمنى پیدا کرد، ظلمى بر او روا نمى دارد، با اینکه زمینه و انگیزه ظلم که بُغْض و عداوت است موجود است و دیگر این که اگر برحسب همان معیارها با کسى دوستى ورزید به خاطر دوستى مرتکب گناه نمى شود، براى رضا و خشنودى او پا روى اصول اعتقادى خود نمى گذارد، معمولا اگر انسان با کسى دشمن شد، شیطان وسوسه مى کند که به او ضربه اى زند، و توجیهاتى نیز در جلو پاى او مى گذارد، که چنین و چنان کن، او بود که به تو اهانت کرد، او بود که حق تو را پایمال کرد، او بود آبروى تو را بُرد، او بود ستم به تو روا داشت...

حتى اگر خودش نتواند در برابر او بایستد، نفس مى گوید دوستان دیگر خود

ص: 520

را ببین و وادارشان کن او را تنبیه کنند و گاهى مى گوید، ادب کنند یعنى وجهه اخلاقى به مسئله مى دهد، در حالى که عمل خود و دوستانش ضد اخلاقى است.

از طرف دیگر وقتى انسان دوستى پیدا کرد، دلش مى خواهد هر چه او مى گوید، انجام دهد و این در عشقهاى مجازى بین دو جنس مخالف بیشتر است، خدا نکند پسرى عاشق دخترى نااهل یا برعکس دختر عاشق پسرى نااهل شود، که چه بسا این عشق و محبت کاذب انسان را کور و کر مى کند و حتى پا روى اعتقادات و اصول مسلم و پذیرفته شده عقلى و نقلى مى گذارد، و دست به گناه آلوده مى کند و محدودیتهاى مرزهاى الهى را مى شکند، چه بسا پسر جوان به خاطر محبوبش بى نماز و بى اعتقاد مى شود و فکر مى کند اگر در برابر این دوست معشوقش نماز خواند و ظواهر دین را رعایت کند، اُمّل و غیر مترقى است و چه بسا دختر بواسطه این که پسرى را دوست مى دارد و او نااهل است و خانواده اش بى حجاب است، دست از حجاب خود مى کشد و حریم عفّت را مى شکند!

مولى در این دو فراز مرز حبّ و بغض را مشخص مى کنند، که نباید از محدوده شرعى خارج شود مثل بعضى قضات و یا اُمراء جور مباش، که وقتى بغضى کس را به دل گرفتند، در صدد ظلم به او هستند و نه مثل کسى باش که به خاطر دوست داشتن کسى، اگر خلاف کرد، حکم شرعى او را نگوید به خاطر حُبّ مُفرط به همسرش، دلش نمى آید، بگوید چادر نازک و جوراب نازک مپوش چون رنجیده خاطر مى شود بدین ترتیب خدا را مى رنجاند، تا همسرش رنجیده نشود!

حکماء گفته اند محبت پنج نوع است: طبیعى، مثل محبت اولاد، ارادى مثل محبت دوستان و یاران، شَهَوىّ (از روى شهوت و میل درونى) مثل محبت همسران، نفعى مثل محبت انعام کنندگان و اِلهى مثل محبت اهل خیر.(1)

پرهیزگار واقعى به خاطر هیچکدام از این محبتها و دوستیها مرز و حدود را

ص: 521


1- اخلاق محتشمى، صفحه 33.

نمى شکند.

به خاطر دوستى، خلاف مکن، حق را ناحق مکن، ستم به دیگرى منما.

حُبّ و بغض دو نیرو در روان آدمى است، که یکى جذب و دیگرى دفع مى کند، در صورتى این دو نیرو خوب عمل مى کنند که برآیند حاصل از اینها تحقق منوّیات الهى باشد، حبّ و بغض نباید انگیزه اى براى تجاوز و شکستن حدود باشد، بلکه باید وسیله اى براى سرعت دادن به حرکت معنوى باشد.

به خاطر بغض دیگرى ظلم به او مکن، که مولى فرمودند: «البَغْىُ سائَقٌ الى الحین»: «ظلم و تجاوز انسان را به هلاکت مى برد».(1)

بغى شوم است گِرد بَغْى مگرد *** بغى بیخ حیات را بکند

مرد را از از صَفِ بقا ببرد *** ناگه اندر کف فنا فکند(2)

فکر مکن اگر به او ظلم کردى هنرى کرده اى و پیروزى و افتخارى نصیب خود کرده اى، که مولى على(علیه السلام) فرمودند: «لا ظَفَر مع البغى»: «با ظلم، پیروزى حاصل نمى شود».(3)

هر که از راه بغى چیزى جست *** ظفر از راه او عنان بر تافت

ور ظفر یافت منفعت نگرفت *** پس چنان است آن ظفر که نیافت(4)

مرحوم الهى، در ذیل فراز «لا یحیف على من یبغض» چنین گوید:

ز بد خواهى گرش خاطر غمین است *** نه هرگز بر جفایش در کمین است

به دشمن هم نخواهد جور و بیداد *** که جانش راست زیب دانش و داد

درى غیر از نکوکارى نشاید *** به روى دوست یا دشمن گشاید

ص: 522


1- «مطلوب کل طالب» از وطواط، صفحه 118.
2- «مطلوب کل طالب» از وطواط، صفحه 118.
3- «مطلوب کل طالب» از وطواط، صفحه 74.
4- «مطلوب کل طالب» از وطواط، صفحه 74.

ستمگر شمع جان خود گدازد *** روان خویشتن را تیره سازد

ستمگر بر هلاک خود تواناست *** هلاک خود نخواهد هر که داناست

ستمگر خوار سازد خویشتن را *** روان را زار سازد خسته تن را

کسى کو ناتوان را ستم کرد *** دو عالم خویش را زار و دژم کرد

بیندیش از جفاى خلق و هشدار *** که بیند کیفر خود هر جفا کار

به نیکى کوش و در بیداد مخروش *** نسازد دهر کیفر را فراموش

چو تیر نیک و بد جست از کمانت *** خودى، گر نیک پندارى نشانت

جهان آئینه وَش هر نقش بندد *** اگر خندى به رویت باز خندد

و گر گرید ز دستت دل فکارى *** بگریاند جهانت روزگارى

حکایت

شنیدم گفت: مرغ ناتوانى *** که صیدش کرد باز سخت جانى

مباش ایمن ز آه خسته جانم *** که باز چرخ سوزد از فغانم

ستمدیده چو آه از دل برآرد *** بر ستمگر شرار قهر بارد

نکرد این نکته گوش آن باز و ناگاه *** به شکل تیر صیادى شد آن آه

نکرد طعمه اش آن ناتوان را *** که داد اندر کف صیاد جان را

بر آن صیاد نیز این رفت بیداد *** که با وى گرگ خونخوارى در افتاد

بر آن گرگ از جفاى آسمان باز *** پلنگى چیره شد چون مرغ و شهباز

چه آمد بر پلنگ تیز چنگال *** تو دانى در جهان این بوده احوال

گر امروز از تو مسکینى بنالد *** دگر روزى سپهرت گوش مالد

مرحوم الهى در ذیل فراز «و لا یأثم فیمن یُحِبّ» گوید:

دل روشن نسازد از گنه تار *** به راه دوستان آن نیک رفتار

ز عصیان رنج نپذیرد به جانش *** که آساید روان دوستانش

ص: 523

چرا جان در تبهکارى و بیداد *** در اندازد که یاران را کند شاد

دلا در راه عصیان چند تازى *** که خود سوزى و یاران را نوازى

به خود چون شمع خواهى سوختن را *** براى دوست بزم افروختن را

زهى نادان که خود را خوار سازد *** به عصیان، تا دگر کس را نوازد

ز قرب درگه حق روى تابد *** که قرب دوستان را باز یابد

* * *

ص: 524

ص: 525

92_ اعتراف به حق

«یَعْتَرِفُ بالحقِّ قبلَ اَنْ یُشهَد عَلیه»

ترجمه: پرهیزگار اعتراف به حق مى کند، قبل از این که شهادت علیه او داده شود.

* * *

شرح: از دیگر اوصاف پرهیزگاران اعتراف به حقیقت است، آنها نیاز به گواه و شاهد علیه خود ندارند، زیرا در مخاصمات و منازعات بین افراد، اگر طرفى، حرف دیگرى را پذیرفت نزاع مرتفع مى شود و تنها وقتى نیاز به شاهد و گواه است که یکى ادعا کند و دیگرى انکار کند، پرهیزگار واقعى خود اعتراف به حق مى کند و دیگر نیاز به شاهد و گواه بر ضد او نیست، زیرا اگر انکار حق کند، دروغ و کذب صریح است و تقوى و عدالت باطنى او اجازه این گناه را به او نمى دهد.

او مى داند اگر در نزاعى محکوم هم شود و ضررى ببیند، ضرر دنیوى و مادى است و آن بهتر از ضرر اخروى و معنوى است که او را از سعادت ابدى محروم مى کند.

امام باقر(علیه السلام) مى فرمایند: «اصبر نفسَکَ على الحق فانّه من مَنَعَ شیئاً فى حَقٍّ اعطى فى الباطل مثلیْه»: «نفس خود را بر حق صبور گردان، زیرا کسى که چیزى را در

ص: 526

راه حق منع کند دو برابر آن را در راه باطل مصرف خواهد کرد».(1)

على(علیه السلام) مى فرمایند: «اصبر على مَرارة الحَقّ و اِیّاکَ اَنْ تَنْخَدِعَ لَحَلاوة الباطِل»: «بر تلخى حق صبر کن و مواظب باش فریب شیرینى باطل را نخوردى».(2)

در جای دیگر فرمودند: «لایصبر للحق الاّ مَن یعرف فضله»: «کسی برای حق صبرنمی کند مگر آنکه فضیلت آن را بداند. (3)

امام باقر(علیه السلام) مى فرمایند: «وقتى نزدیک وفات پدرم امام زین العابدین(علیه السلام) بود، مرا به سینه خود چسبانیدند و فرمودند: پسرم! آیا مى خواهى تو را سفارش کنم، به آنچه پدرم (حسین بن على(علیهما السلام)) در موقع مرگ و شهادت و آخرین لحظات به من سفارش فرمود، و پدر او «على(علیه السلام)» نیز او را به آن وصیت و سفارش کرده بود: «أَى بُنَىّ اِصبر على الحق و اِنْ کان مُرّاً»: «پسرم! صبر کن بر حق، اگر چه تلخ باشد».(4)

چه مطلب بزرگى است که سه امام در آخرین لحظات عمر خود سفارش کرده اند، آن هم به این صورت که امام حسین(علیه السلام) و امام سجاد(علیه السلام) در لحظات آخر حیات بوده اند، با کوله بارى از تجربه هاى تلخ و شیرین و آن هم به صورتى که امام سجاد(علیه السلام)، امام باقر(علیه السلام) را به سینه مى چسبانند.

در روایت آمده، مردى از کوهستان و خارج شهر نزد امام صادق(علیه السلام) آمد و مسئله اى پرسید و حضرت، پاسخى فرمودند که مطابق میل او نبود، سپس در سیماى او کراهت و گرفتگى را احساس کردند، و فرمودند: «یا هذا اِصْبِر عَلى الحَقٍّ فَانَّه لَم یَصْبر اَحدٌ قَطُّ لِحَقٍّ الاّ عوَّضَه اللّه ما هُو خیرٌ لَه»: «اى مرد صبر کن بر حق، زیرا احدى براى حق صبر نکرده است مگر این که خداوند آنچه را خیر براى او بوده در

ص: 527


1- بحار الانوار، جلد 78، صفحه 176 _ تحف العقول، صفحه 216.
2- غررالحکم.
3- غررالحکم.
4- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 184؛ جلد 71، صفحه 76.

عوض صبر به او داده است».(1)

مولى على(علیه السلام) فرمودند: «الحقُّ ثَقیل، و قد یخَفَّفْهُ اللّه عَلى اَقْوام طَلَبُوا العاقبةَ (العافیة) فَصَبّروا نفوسَهُم وَ وَثقوا بصدق موعود اللّه لِمَن صَبَر و احتَسَب فکن منهم و استَعْنِ باللّه»: «حق سنگین است و خداوند گاهى سبک مى گرداند بر عده اى که عاقبت (عافیت) را طلب کرده و نفوس خود را صبور ساخته و اعتماد کردند. به درستى آنچه خداوند وعده داده است به صابرین و محاسبه گران، پس از آنها باش و از خداوند یارى طلب».(2)

حق گوئید گرچه بر علیه و بر ضرر شما باشد، خداوند در سوره نساء مى فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده اید، کاملا قیام به عدالت کنید، براى خدا گواهى دهید، اگرچه (این گواهى) به زبان خود شما با پدر و مادر با نزدیکان شما بوده باشد؛ (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ...)(3)

در ذیل آیه فوق حدیثى از ابن عباس آمده که از آن استفاده مى شود، افراد تازه مسلمان حتى بعد از ورود به مدینه به خاطر ملاحظات خویشاوندى از دادن شهادتهائى که به ضرر بستگان آنها مى شد، خوددارى مى کردند و آیه فوق نازل شد و به آنها هشدار داد.(4)

امام باقر(علیه السلام) مى فرمایند: على(علیه السلام) فرموده اند در قبضه (دسته) شمشیرى از شمشیرهاى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) صحیفه اى بود که در آن سه چیز بود: «صِل مَنْ قَطَعَک و قُل الحَقّ و لو على نفسِک و اَحسن الى مَنْ اَساءَ الیک»: «کسى که با تو ارتباطش را قطع

ص: 528


1- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 107.
2- بحار الانوار، جلد 77، صفحه 258 _ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 17، صفحه 86.
3- سوره نساء، آیه 135.
4- المنار، جلد 5، صفحه 455، به نقل تفسیر نمونه، جلد 4، صفحه 162 و 163.

کرده تو ارتباط با او برقرارکن و حق را بگو گرچه بر ضرر تو باشد و کسى که به تو بدى کرد تو به او نیکى کن!»(1)

رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «با تقواترین مردم کسى است که در آنچه به نفع یا به ضرر اوست، حق را بگوید «اَتْقَى الناس مَنْ قال الحقُّ فیما له و علیه».(2)

مولى على(علیه السلام) در وصایاى خود به امام حسین(علیه السلام) مى فرمایند: «یا بُنَىّ اوصیک بتقوى الله فى الغنى و الفقر و کلمة الحق فى الرضا و الغضب...»: «فرزندم تو را سفارش مى کنم، به پرهیزگارى و خداترسى در بى نیازى و فقر و این که حق گوئى و حق را مراعات کنى در حالت رضا و غضب...».(3)

رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «کسى که با مظلومى رود تا حق او را اثبات کند، خداوند متعال قدمهاى او را در روزى که قدمها مى لغزد ثابت مى کند».(4)

مولى على(علیه السلام) در زمان خود مى نالید و مى فرمود: «اِعْلَمُوا رَحِمکُمُ اللّه انّکم فى زمان القائلُ فیه بالحق قلیل و اللسان عن الصدق کلیل و اللازم للحقّ ذلیل...»: «بدانید «خداوند، شما را رحمت کند» شما در زمانى هستید که گوینده به حق در این زمان کم و زبان از راستگوئى کُند شده (و راست و صدق نمى گوید) و مُلازم حق ذلیل است».(5)

الهى، این شاعر شیوا در ذیل این فراز «یعترف بالحق قبل ان یُشهد علیه» مى گوید:

بحق زان پیش بر خویش آرد اقرار *** که بگشاید گواهى لب به گفتار

ص: 529


1- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 157.
2- بحار الانوار، جلد 70، صفحه 288 _ جلد 77، صفحه 112.
3- بحار الانوار، جلد 77، صفحه 236.
4- کنز العمال، خبر 5604.
5- بحار الانوار، جلد 71، صفحه 292 _ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 13، صفحه 12 (روایات دیگرى را مى توانید در میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 464 تا 476 بیابید).

کى او را اعتراف حق زیان است *** که با حق هر زمان سودى عیان است

ز حقگوئى همه سود آشکارا *** به هر کار است مردان خدا را

کسى حق را نهان خواهد به انکار *** که پندارد زیانش را در اقرار

به اقرار حق ار تنها زیان است *** زیان تن را ولى سود روان است

زیان تن بسى ناچیز باشد *** چو جان را از زیان پرهیز باشد

به انکار حق ارگیرى جهان را *** زیان باشد که سازى تیره جان را

جهان بگذارى و تاریک جانت *** کشد در رنج و حسرت جاودانت

ور از اقرار حق محتاج گردى *** به ملک عقل صاحب تاج گردى

* * *

ص: 530

ص: 531

93_ در امانت خیانت نمى کند

«لا یُضَیِّعُ ما استُحفِظ»

ترجمه: پرهیزگار آنچه را به او سپرده اند ضایع نمى کند.

* * *

شرح: از خصلتهاى دیگر پرهیزگاران امانتدارى آنها است بر آنچه خداوند به آنها فرموده محافظت کنند.

مرحوم خوئى مى فرماید: آنچه را خداوند امر به محافظت آن کرده مثل نمازهاى پنجگانه و مانند آن از عبادتهاى دیگر، محافظت مى کنند و آنها را پایمال نمى کنند، خداوند متعال مى فرماید: «حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاَةِ الْوُسْطَى»: بر نمازها و نماز میانه محافظت کنید».(1)

«وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَهُمْ عَلَى صَلاَتِهِمْ یُحَافِظُونَ»: و کسانى که ایمان به آخرت آوردند، ایمان به قرآن و کتاب خدا آوردند و آنها بر نمازشان

ص: 532


1- سوره بقره، آیه 238 _ (نسبت به نماز میانه اختلاف است که چه نمازى است، از قرائن به دست مى آید که منظور نماز ظهر است اولا وسط و میان روز خوانده مى شود و ثانیاً شأن نزول آن براى نماز ظهر است و ثالثاً در روایات متعددى تصریح شده نماز وسطى نماز ظهر است (به تفسیر نمونه ذیل همین آیه رجوع کنید).

محافظت مى کنند».(1)

محافظت بر نماز از صفات اهل ایمان به قرآن و معاد شمرده شده است، خداوند در سوره مؤمنون اینها را بشارت مى دهد: «وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ أُوْلَئِکَ هُمْ الْوَارِثُونَ - الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»: «کسانى که بر نمازهایشان محافظت مى کنند * آنها وارثین هستند که بهشت فردوس را ارث مى برند و در آن جاودانى مى شوند».(2)

و نیز در سوره معارج مى فرماید: «وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلاَتِهِمْ یُحَافِظُونَ أُوْلَئِکَ فِى جَنَّات مُّکْرَمُونَ»: «کسانى که بر نماز خود حفاظت مى کنند آنها در بهشتها اکرام مى شوند».(3)

مراد از محافظت، محافظت بر اوقات و حدود و مراعات آداب و شرائط و مداومت بر آن است و عکس محافظت، سستى و کاهلى در امر نماز و خصوصیات آن است، اولى از جنود و سپاه عقل است و دومى از سپاه جهل، چنانکه در حدیث کافى آمده و مراد به تضییع اعمّ از ترک نماز و سستى و اخلال به حدود آن است.

مرحوم خوئى در ذیل این فراز این چنین سخن گفته است ولى تعجب از ایشان است که چرا فقط به مسئله محافظت بر نمازهاى پنجگانه یا مثل آن از عبادات، مثل نمازهاى مستحبى اشاره کرده اند.

در حالى که پیمان حفاظت تنها بر نماز گرفته نشده است، مى توان گفت تمام قوانین اسلام و حدود و مرزهاى الهى باید حفظ شود.

در مورد اهل ایمان قرآن مى فرماید: «الاْمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنْ

ص: 533


1- سوره انعام، آیه 92.
2- سوره مؤمنون، آیات 9 و 11.
3- سوره معارج، آیه 34 و 35.

الْمُنکَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللهِ»: «امر به معروف و نهى از منکر مى کنند و حدود و مرزهاى خداوند را که در اوامر و نواهى او متجلّى شده حفظ مى کنند».(1)

از ما پیمان گرفته شده که خداپرست باشیم و شرک به خدا نورزیم و لازمه این پیمان رعایت و امانتدارى و حفاظت از تمام دستورات الهى است.

در جاهاى متعدد نیز قرآن اشاره به بعضى مصادیق حدودى که باید محافظت شود، مى کند، از جمله در سوره احزاب مى فرماید: «إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکِرِینَ اللهَ کَثِیراً وَالذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللهُ لَهُمْ مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِیماً»: «همانا کلیه مردان مسلمان و زنان مسلمان و مردان و زنان باایمان و مردان و زنان اهل طاعت و عبادت و مردان و زنان راستگو و مردان و زنان صابر و مردان و زنان خداترس و خاشع و مردان و زنان خیرخواه و مسکین نواز و مردان و زنان روزه دار و مردان و زنانى که یاد خدا بسیار کنند خدا براى همه آنها مغفرت و پاداش بزرگ مهیا ساخته است.(2)

گرچه بالفظ «حافظین و حافظات» بر مسئله مسائل جنسى اشاره فرموده ولى دیگر امور یاد شده در آیه هم لازم است محافظت شود، اسلام و ایمان و صداقت و اهل عبادت بودن و صبر و خشوع و کمک به محرومین و روزه و یاد خداوندى از امورى است و از حدودى است که حفظ آن واجب است، اگر خداوند متعال امر به عمل صالح مى کند و غیر آن را خسران و زیان مى داند، چنانکه در سوره عصر مى فرماید: «همانا انسان در خسران و زیان است مگر کسانى که ایمان و عمل صالح

ص: 534


1- سوره توبه، آیه 112.
2- سوره احزاب، آیه 35.

داشته باشند، و سفارش به حق و صبر کنند».(1) مسلماً محافظت بر آن ایمان و اعمال صالح را به طریق اولى از او مى خواهد.

در جاى دیگر قرآن در مورد زنان صالح و پاکدامن مى فرماید: زنان صالح کسانى هستند که به عبادت پروردگار پرداخته و در غیاب شوهران خود، خود را حفظ مى کنند و پاکدامنى را رعایت کرده و حقوق شوهران را محافظت مى کنند و از طرف دیگر آنچه را خداوند امر به حفظ آن کرده، حفظ مى کنند، یعنى حقوق خداوند را هم رعایت مى کنند (فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللهُ)(2)

پس نه فقط حق نماز و رعایت آن لازم است، بلکه تمام حقوق الهى نیز لازم الاتباع و محافظت و حفظ آن واجب مى باشد و پرهیزگار واقعى آن است که این حقوق را تضییع و پایمال نکند.

اسرار مردم، گفته هاى خصوصى انسانها، دست و پا و اعضاء و جوارح ما همه و همه از امانات الهى و از امورى است که حفظ آن واجب است.

و از بزرگترین امورى که حفظ آن بر ما واجب است کتاب خداوند و عترت اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) است یعنى همان دو گوهر گرانبها که در حدیث ثقلین آمد (کتاب الله و عترتى) و حفظ این دون، توجه و عمل به دستورات آنها و محبت آنها است.

مولى على(علیه السلام) نیز در نهج البلاغه مى فرمایند: «واسْتَتِمُّوا نِعْمةَ اللّهِ عَلَیکُم بالصَّبر عَلى طاعةِ اللّه و المُحافَظَة عَلى ما اسْتَحْفَظَکُم مِنْ کِتابه»: «با صبر بر عبادت و بندگى خدا و با محافظت بر کتاب خدا و آنچه از شما در آن خواسته بر آن محافظت کنید، نعمت خدا را بر خود تمام کنید (اگر اطاعت و حفاظت کردید خداوند نعمت خود را بر شما تمام خواهد کرد».(3)

ص: 535


1- «اِنَّ الانسانَ لَفى خُسْر اَلاَّ الذین آمنُوا و عَمِلوا الصّالِحاتِ و تَواصَوا بالحقِّ و تَواصَوا بالصّبر».
2- سوره نساء، آیه 34.
3- خطبه 173، صبحى صالح و 172 فیض الاسلام.

مرحوم الهى، در ذیل این فراز (لا یضیّع ما استحفظ) چنین سروده است:

امانات حق و خلق و دل و دین *** نگه دارد نکو آن پاک آئین

نگه دارد همه راز جهان را *** نسازد فاش اسرار نهان را

هر آن رازى که محفوظیش بایست *** نمودن فاش آن را نیست شایست

* * *

ص: 536

ص: 537

94_ فراموشکارِ دستورات الهى نیست

«و لا یَنْسى ما ذُکِّر»

ترجمه: پرهیزگار آنچه را از ناحیه الهى به او تذکر داده شده فراموش نمى کند.

* * *

شرح: تذکّر و نسیان دو امر متقابل است، در یک لحظه نمى شود فردى هم متذکّر و هم ناسى باشد، از صفات پرهیزگاران این است که آنچه را خداوند در آیات کریمه خود به صورت واجبات و احکام و عبرتها و حکایتهاى پندآموز و عقائد و اخلاق بیان فرموده در حافظه خود همیشه مانند تابلوئى در مقابل ذهن دارند و ذهنشان از آنها غفلت نمى کند.

یکى از محققین در توضیح نسیان و تذکر مى گوید: «ادراک در ما عبارت از حصول صورتى عقلى یا حسى در قوه اى از قوه هاى ما ا ست؛ و این قوه را مُدرکِه نامند و حفظ، عبارت از وجود این صورت در قوه دیگرى است که فوق این قوه است و آن را خِزانه و حافظه نامند، و تذکّر، عبارت از حاضر کردن این صورت است یکبار دیگر از حافظه، بعد از این که در آن مخزون شد، و نسیان عبارت از زوال و از بین رفتن آن صورت از مُدرِکة و حافظه است و سهو عبارت از زوال آن صورت از مُدرکة فقط

ص: 538

است نه حافظه».(1)

پس متقى آنچه را که خداوند فرموده، در خاطر دارد و نسیان و غفلت نمى کند، زیرا دائماً عمل به آن اعمال مى کند و دائماً ملاحظه و مداومت بر حاضر کردن آن دستورات در صفحه ذهن دارد، و گرچه براى او سهو رخ دهد ولى نسیان به او دست نمى دهد، به طورى که دستورات الهى از حافظه او محو شود. گوئى حافظه آنها کتاب الهى است که دستورات آن در آن نقش بسته است و هر روز و هر شب به سراغ آن مى روند.

اصولا نسیان و فراموشى در جائى است که مطلبِ دانسته شده که در حافظه جا گرفته، توجه به آن نشود ولى وقتى مطلبى است که هر چند وقت یک بار انسان، آن را از حافظه بیرون کشیده و مورد نظر و توجه قرار مى دهد، فراموش نمى شود.

کسى که احکام و دستورات و مطلوبهاى الهى را مورد توجه قرار داد و در حافظه خود با ممارست حفظ کرد، اعمال خودرا سعى مى کند بر این دستورات و این کتاب الهى وفق دهد، تا این که در عمل هم کتابى دیگر شود، کتابى که عملا آنچه را خداوند فرموده نشان مى دهد، چنین انسانى هر وقت بخواهد سخن گوید، یا فعلى انجام دهد، بر کتاب خداوند عرضه مى کند و آنچه او مى خواهد مى گوید و آنچه او مى طلبد، انجام مى دهد، چنین شخصى موجبات غفلت را زدوده و قلب را متوجه یاد حق و دستورات حقّه کرده است و او است که به مقصد فلاح و رستگارى حرکت مى کند و خواهد رسید.

چون توضیح بیشتر را در ضمن فرازهاى سابق تحت عنوان غفلت و ذکر داده ایم، به همین مقدار بسنده مى کنیم.

مرحوم الهى، در ذیل این فراز (و لا ینسى ما ذکر) گوید:

تذکرهاى قرآن را کند گوش *** نسازد یاد جانان را فراموش

ص: 539


1- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 152.

به یاد دوست دل را زنده دارد *** به جان نقش جمالش برنگارد

دل غافل زیادش غرق خون باد *** گل شادى ز بستانش برون باد

سر فارغ ز سوداى نکوئى *** دم چوگان چرخ افتد چو گوئى

کسى کز جان نمى جوید نشانش *** برون باد از بهشت عاشقانش

به خاطر دار نقش یار و خوش باش *** مشو غافل وز این معنى به هُش باش

که یاد حق گر از دل شد فراموش *** کند دیوت، غلام حلقه در گوش

وگر با یاد حق باشد روانت *** بود رشک بهشت خُلد، جانت

الهى بر نگار این نقش در دل *** مکن جانم ز فکر دوست غافل

به ذکر خویش جان را آگهى بخش *** گداى کوى را شاهنشهى بخش

ز مهر دوست روشن کن روانم *** که رشک ماه گردد تیره جانم

به دل از یاد جانان فَرَّهى(1) ده *** به سر چون عاشقان شورِ شَهى ده

* * *

ص: 540


1- شکوه، شوکت، جلال، نیرو (فرهنگ عمید).

ص: 541

95_ کسى را با لقب زشت نمى خواند

«و لا یُنابِزُ بالالقاب»

ترجمه: پرهیزگار قلب زشت روى کسى نمى گذارد.

* * *

شرح: صفتى دیگر از پرهیزگاران که از صفاى باطن و روح سالم آنها نشأت مى گیرد، این است که کسى را با لقب زشت نمى خوانند.

این خصلت زشت که گاهى دیده مى شود، بعضى به خاطر خنداندن دیگران از روى مسخره کسى را با القاب زشت صدا مى کنند این از موارد فُحش است که سابقاً گفته شد، پرهیزگاران از آن دورند، پرهیزگاران واقعى سخن نیک گویند و اگر سخنى نیک براى گفتن نداشته باشند، سکوت مى کنند، آنها را به مجالسى که مؤمنین در آنها مسخره مى شوند، راهى نیست، اگر در مجلسى هم باشند و چنین عملى از دیگرى سر زند از آن جلوگیرى مى کنند.

در عرب رسم بوده که سه گونه اسم داشته اند: 1_ نام شخص، مثل على و حسن یا زهرا و زینب. 2_ کنیه که با لفظ اب و اُم مى آمده، مثل ابوطالب یا اُم کلثوم. 3_ لقب که معنا و وصفى را در آن لحاظ کرده اند مثل امیرالمؤمنین و سیدالشهداء(علیهما السلام).

لقب مى تواند بر دو گونه باشد: یکى: براى احترام و تشریفات مثل القاب

ص: 542

سلاطین و یکى براى سرزنش کردن، و این نوع است که در قرآن از آن نهى شده است.

«وَلاَ تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمَانِ»: «لقب هاى زشت بر یکدیگر مگذارید، چقدر بَد است فردى بعد از ایمان آوردن، اسم فاسق و کافر بر او نهاده شود».(1)

این قسمیى از آیه یازده سوره حجرات است، در آن آیه مى فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده اید، گروهى (از مردان) گروه دیگر را مسخره نکند، شاید آن گروه بهتر از این گروهى باشد که مسخره مى کند و نه زنانى از زنان دیگر، شاید آنها بهترا ز اینان باشند و یکدیگر را مورد طعن و عیبجوئى قرار ندهید و با القاب زشت و ناپسند یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسى بعد از ایمان نام کفر بگذارید و آنها که توبه نکنند ستمگر و ظالمند».(2)

در مورد شأن نزول این آیه مفسران مختلف گفته اند: از جمله این که: عبارت «لا یَسْخَر قومٌ مِنْ قوم»: «گروهى از مردان گروه دیگر را مسخره نکنند»، درباره «ثابت بن قیس» (خطیب پیامبر(صلى الله علیه وآله)) نازل شده است که گوشهاى سنگینى داشت و هنگامى که وارد مسجد مى شد کنار دست پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى او جائى باز مى کردند، تا سخن حضرت را بشنود، روزى وارد مسجد شد، در حالى که مردم از نماز فراغت پیدا کرده و هنوز جاى خود نشسته بودند، او جمعیت را مى شکافت و مى گفت: جا بدهید! تا به یکى از مسلمانان رسید و او گفت همین جا بنشین! او پشت سرش نشست، امّا خشمگین شد، هنگامى که هوا روشن گشت «ثابت» به آن مرد گفت: کیستى؟ او نام خود را برد و گفت فلان کس هستم، «ثابت» گفت: فرزند فلان زن؟! و در اینجا نام مادرش را با لقب زشتى که در جاهلیت مى بردند یاد کرد، آن مرد شرمگین شد و سر خود را به زیر انداخت، آیه نازل شد و مسلمانان را از این گونه

ص: 543


1- سوره حجرات، آیه 11.
2- سوره حجرات، آیه 11.

کارهاى زشت نهى کرد.(1)

و گفته اند «وَلا نِساءٌ مِنْ نِساء»: «گروهى از زنان، زنانِ دیگر را مسخره نکنند» درباره «اُم سَلَمِه» نازل گردید که بعضى از همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله) او را به خاطر لباس مخصوصى که پوشیده بود، یا به خاطر کوتاهى قدش مسخره کردند، آیه نازل شد و آنها را از این عمل بازداشت.(2)

نکته قابل ذکر این که «تَنابُزوا بالاَلقاب» امروزه خصوصاً نسبت به غیرعرب در لقب تنها نیست، بلکه هر اسم خواه به صورت لقب یا غیرلقب، اگر اراده مسخره و سرزنش و کوچک شمردن از آن شد، نکوهیده و مبغوض خداوند است.

در آیه فوق خداوند به سه حکم در زمینه اخلاق اجتماعى اشاره کرده است، مسخره نکردن، عیب جوئى نکردن، صدا نزدن به القاب زشت).

قرآن کتابى است که آمده تا فرهنگ جامعه اسلامى را براساس معیارهاى اخلاقى پى ریزى کند، در این آیه خداوند به سه ریشه از ریشه هاى اختلاف پرداخته، تا با قطع آنها اختلافات نیز برچیده شود و درگیرى و نزاع پایان پذیرد.

خداوند در این آیه سه عامل مهم جنگ و نزاع را شمرده و در آیه دیگر که مورد بحث ما نیست نیز به سه عامل دیگر (گمان بد، تجسس، و غیبت) اشاره کرده است.

در مورد «تَنابُزوا بالاَلقاب» در حدیثى آمده که روزى «صفیّه» دختر «حىّ ابن اخطب» (همان زن یهودى که بعد از ماجراى فتح خیبر مسلمان شد و به همسرى پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) درآمد) روزى خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمد، در حالى که اشک مى ریخت، پیامبر(صلى الله علیه وآله) از ماجرا پرسیدند، گفت: عایشه مرا سرزنش مى کند و مى گوید: «اى یهودى زاده!» پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمودند: «چرا نگفتى پدرم هارون است و

ص: 544


1- تفسیر نمونه، جلد 22، صفحه 177.
2- تفسیر نمونه، جلد 22، صفحه 177.

عمویم موسى(علیه السلام) و همسرم محمد(صلى الله علیه وآله) » و در اینجا بود که آیه نازل شد «لا تنابزوا بالالقاب، بئس الاسم الفسوق بعد الایمان»(1)

جالب اینجا است که در همین آیه مى گوید: «لا تلمزوا اَنْفُسَکُم»: «نفسهاى خود را عیبجوئى نکنید). عوض این که بگوید دیگرى را عیبجوئى نکنید»، مى گوید: خودتان را عیبجوئى نکنید، و این نشان دهنده این است که در فرهنگ قرآن مؤمنان به منزله ء نفس واحدى هستند که عیبجوئى از دیگرى عیبجوئى از خود است و این مایه اى براى اختلاف و کشمکش است.

این گونه برخورد با دیگران که با عیبجوئى و سرزنش و با نام زشت صدا زدن باشد، موجب عداوت و دشمنى در صفوف مسلمین است و به این جهت، نهى از آن شده است.

آنقدر این خصلت در نزد خداوند، مبغوض است که سوره اى به نام «هُمَزَه» (عیبجوئى و سرزنش کننده) در قرآن آمده و با لحنى شدید وعده عذاب و آتش به دارنده این خصلت مى دهد.

مرحوم الهى، در ذیل این فراز (و لا ینابز بالالقاب) گوید:

به نام زشت مردم را نخواند *** نکوهش بر زبان هرگز نراند

خلائق را بالقابى که زشت است *** نخواند هر که او نیکو سرشت است

نیارد از زبان بر خلق بیداد *** بخوش گفتار هر دل را کند شاد

* * *

ص: 545


1- بعضى در تفسیر این جمله احتمال دیگرى داده اند و آن اینکه خداوند مؤمنان را نهى مى کند، از اینکه بعد از ایمان به خاطر عیبجوئى مردم نام فسق را بر خود پذیرند، تفسیر نمونه، تفسیر اول را با توجه به صدر آیه و شأن نزولى که ذکر شد مناسبتر دیده است.

96_ عدم ضرر به همسایه

اشاره

«لا یُضرّ بالجار»

ترجمه: پرهیزگار ضرر و زیان به همسایه نمى زند.

* * *

شرح: کمترین حقى که هر فرد نسبت به انسان دارد، این است که انسان ضرر به او نرساند و از جمله، همسایه است که باید از ضرر و زیان همسایه دیگر مصون باشد، مولى علی(علیه السلام) مى فرمایند پرهیزگار کسى است که ضرر به همسایه خود نمى رساند و نه تنها ضرر نمى رساند که این گونه پرهیزگاران به همسایه توجه و عنایت مى کنند.

حق همسایه همچون حق ارحام و بستگان نزدیک انسان است، زیرا هر همسایه حقى بیشتر از حق برادرى اسلامى که همه مسلمانها دارند، دارد، کسى که در حق او تقصیر کند و به او ضرر و زیانى رساند گناهکار و تجاوز پیشه است.

در ضمن مطالب قبل وقتى درباره مسئله صله رحم و ارتباط با افراد صحبت مى شد، روایتى گذشت که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «همسایه ها سه گروهی: گروهیه سه حق دارند، (حق همسایگى، حق اسلام و حق خویشاوندى) و گروهى دو حق دارند (حق اسلام و حق همسایگى) و گروهى یک حق دارند و آن کافر است که فقط حق

ص: 546

همسایگى دارد».(1)

پیامبر(صلی الله علیه و آله) حتى براى کافر نیز حق همسایگى قرار داده اند، در جاى دیگر فرمودند: «رفتار خود را با همسایه ات نیکوگردان (و حق همسایگى را اداء کن) آن وقت مؤمن هستى «اَحْسِنْ مُجاوَرةَ مَنْ جاوَرَک تَکُنْ مُؤْمناً»:(2) «مؤمن آن است که در مرحله عمل، ایمان خود را به اثبات رساند»، در جاى دیگر فرمودند: «کسى که ایمان به خدا و روز معاد دارد، همسایه خود را اذیت نمى کند «مَن کانَ یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلا یُؤذ جارَه».(3)

خداوند در قرآن کریم مى فرماید: «وَاعْبُدُوا اللهَ وَلاَ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً وَبِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَالْجَارِ ذِی الْقُرْبَى وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَابْنِ السَّبِیلِ وَمَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ»: خدا را عبادت کنید و هیچ چیز را شریک او قرار ندهید و به والدین (پدر و مادر) و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و همسایه نزدیک و همسایه دور و دوست و همنشین و واماندگان در سفر و بردگانى که مالک آنها هستید احسان کنید...»(4)

خداوند بعد از امر به پرستش خود، دومین چیزى را که مورد اهمیت قرار مى دهد، احسان به کسانى است که در آیه مى شمارد، و از جمله آنها «الجارُذى القُربى والجارُ الجُنُب» است.

«الجار ذى القربى» یعنى همسایگان نزدیک از نظر مکانى، بعضى خواسته اند همسایگان خویشاوند را بگویند، ولى بعید به نظر مى رسد، زیرا از خویشاوندان با عبارت «ذى القربى» تعبیر شده است پس یا همسایگان مکانى یا همسایگانى که از

ص: 547


1- معراج السعادة، جلد 2، صفحه 262.
2- بحار الانوار، جلد 69، صفحه 368 _ جلد 71، صفحه 206.
3- بحار الانوار، جلد 43، صفحه 62.
4- سوره نساء، آیه 26.

نظر مذهب و دین با انسان نزدیک هستند مراد است.

و«الجار الجنُنُبْ» یعنى همسایگان دور خواه مکانى و خواه آنها که از نظر کیش و آئین و مذهب از انسان دور هستند.(1)

و بطور کلى همه همسایگان را در برمى گیرد، خواه نزدیک و خواه دور، خواه مسلمان و خواه غیر مسلمان، در تفسیر نمونه ذیل آیه مى گوید: طبق پاره اى از روایات تا چهل خانه از چهار طرف همسایه محسوب مى شوند(2) که در شهرهاى کوچک تقریباً تمام شهر را در برمى گیرد (چون اگر خانه هر انسانى را مرکز دایره اى فرض کنیم که شعاع آن از هر طرف چهل خانه باشد، با یک محاسبه ساده درباره مساحت چنین دایره اى روشن مى شود که، مجموع خانه هاى اطراف آن را تقریباً پنج هزار خانه تشکیل مى دهد، که مسلماً شهرهاى کوچک بیش از این خانه ندارند).(3)

حق جوار و همسایگى آنقدر در اسلام مورد تأکید قرار گرفته که نبى اکرم(صلی الله علیه و آله) مى فرمایند: «ما زال جبرئیل یوصینى بالجار حتّى ظَنَنْتُ انّه سَیُوَرّثه»: «جبرئیل دائماً مرا سفارش به همسایه مى کرد به طورى که گمان کردم او ارث مى برد.(4)

امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز در وقت شهادت فرمودند: «اللّه اللّه فى جیرانکم فانه وصیة نبیکم مازال یوصى بهم حتّى ظَنَنّا انه سَیُوَرّثهم»: «خدا را در مورد همسایگان در نظر بگیرید و نیکو همسایگى کنید، زیرا سفارش پیامبر(صلی الله علیه و آله) شما این بود و مرتب سفارش براى آنها مى کرد به طورى که گمان کردیم ارث مى برد».(5)

و این کلمات نشان دهنده نزدیکى حق همسایه به حق نزدیکان است، زیرا

ص: 548


1- رجوع شود به تفسیر نمونه، ذیل همین آیه، جلد 4، صفحه 381 _ 380.
2- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 151 (حَریمُ المسجد اربعون ذِراعاً و الجوارُ اَرْبَعونَ داراً مِنْ اربعة جوانبها) و در کنز العمال خبر 24893 و خبر 24895 آمده «اربعون داراً جارٌ».
3- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 151، همان مدرک.
4- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 151 _ جلد 74، صفحه 387 _ کنز العمال، خبر 24913.
5- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 153 _ شرح ابن ابى الحدید، جلد 17، صفحه 5.

نزدیکان به حسب نزدیکیشان ارث مى برند.

رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «حرمت و احترام همسایه بر انسان مثل حرمت و احترام مادر انسان است».(1)

مردى به نزد رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) آمد و گفت یا رسول الله(صلی الله علیه و آله) من قصد خرید خانه کردم کجا دستور مى دهید بخرم؟ در «جَهینه» یا «مزینه» یا «ثقیف» یا «قریش»، فرمودند: «الجار ثُم الدار، الرفیق ثُمّ السفر»: «همسایه سپس خنه، رفیق سپس سفر!».(2)

مولى على(علیه السلام) هم فرمودند: «سَلْ عن الجار قبل الدار»: «از همسایه قبل از خانه سؤال کن!».(3)

این روایات نشان دهنده اهتمام به همسایه نیک است به طورى که اول مى گوید همسایه را بنگر سپس خانه یعنى در خریدن خانه تنها موقعیت خانه و امکانات آن را در نظر نگیر بلکه به همسایه آن بنگر، زیرا بسیارى از روحیات او ممکن است به تو منتقل شود، خانواده تو با همسایه رفت و آمد مى کنند و اخلاق و روحیات آنها در خانواده شما مؤثر است.

همسایه بد

لقمان حکیم فرمود: «صخره سنگین و آهن را حمل کردم و هر بارى سنگین است، ولى چیزى سنگین تر از همسایه بد حمل نکردم!»(4)

آرى سنگینى و تحمل همسایه بد از آهن و کوهها بیشتر و سخت تر است.

رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: اى على، چهار چیز است که کمرشکن است، یکى از

ص: 549


1- بحار الانوار، جلد 76، صفحه 154.
2- مستدرک، جلد 2، صفحه 80.
3- غررالحکم.
4- بحار الانوار، جلد 13، صفحه 421.

آنها همسایه بد است.(1)

رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: سه چیز است که مادر فقرها است، (هر چه انسان هم مال داشته باشد اگر یکى از اینها باشد باز فقیر است) و یکى از آنها همسایه اى است که چشمش مواظب تو و قلبش آگاه از تو است، اگر حسنه و نیکى ببیند پنهان کرده، اظهار نمى کند و اگر گناه و بدى ببیند، اظهار و پخش مى کند.(2)

مولى على(علیه السلام) فرمودند: «همسایه بد بزرگترین سختى و شدیدترین بلا است «جار السوء اعظم الضرّاء و اَشَدّ البلاء».(3)

پس اى عزیز حال که دانستى باید از همسایه بد مواظب باشى، خود از اینگونه همسایه ها براى دیگران مباش، که رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: از ما نیست کسى که همسایه او از شر او ایمن نباشد» «لیس منّا مَنْ لَم یَأمن جارُ بوائقَه».(4)

مردى از انصار نزد رسول گرامى(علیه السلام) آمد و گفت: خانه اى از بنى فلان خریده ام و نزدیکترین همسایه به من کسى است که امید خیر از او ندارم و از شرّ او ایمن نیستم.

راوى مى گوید: رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)، على(علیه السلام) و سلمان و ابوذر (و یکى دیگر را که فراموش کرده ام و به گمانم مقداد بود) را دستور دادند، با صداى بلند در مسجد ندا دهند، ایمان ندارد کسى که همسایه اش از شرور او در امان نیست و سه بار ندا دادند».(5)

(صاحب میزان الحکمة مى گوید: نسیان و فراموشى از راوى بوده و نفر چهارم «عمرو بن عکرمة» بود.(6)

ص: 550


1- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 151 _ جلد 75، صفحه 338.
2- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 152 _ جلد 75، صفحه 344 _ جلد 78، صفحه 372.
3- غررالحکم.
4- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 151.
5- وسائل، جلد 8، صفحه 478.
6- میزان الحکمه، جلد 2، صفحه 193.

آفرین باد بر چنین مکتبى که این گونه ارزشهاى انسانى را زنده مى کند، چه کسى توانسته مثل امام سجاد(علیه السلام) و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) درباره رعایت همسایه سخن گوید؟!

امام سجاد(علیه السلام) در رساله حقوق خود که پنجاه حق را براى هر انسانى مى شمارند، درباره حق همسایه چنین مى فرمایند: حق همسایه این است که در غیاب (آبروى) او را حفظ کنى و در حضور احترامش را نگه دارى، و در هر حال یار و مددکارش باشى، در پى عیب جوئى او نباشى، براى پیدا کردن بدیهایش کنجکاوى نکنى، اگر تصادفاً و بدون قصد و تعقیب، به عیبى در او برخوردى، باید سینه ات دژى محکم و پرده اى مستحکم باشد که با سر نیزه هم نتوان بدان راز دست یافت، اگر با کسى راز مى گوید، گوش مده، او را در سختیها وامگذار، در نعمت بر او رشک و حسد مبر، از خطایش بگذر، لغزشش را نادیده گیر، اگر نادانى کرد تو بردبارى کن، مسالمت را از دست مده، زبان بدگویان را از او بگردان، دغل کارىِ نصیحتگو (ىِ منافق) را بر او فاش گردان و با وى خوشرفتار باش!(1)

رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) نیز مى فرمایند: اگر از تو کمک خواست یاریش کن، اگر از تو قرض خواست به قرض او بده و اگر نیازمند شد، به او برگردان (و ببخش) و اگر به او خیر رسید تبریکش گوى و اگر مریض شد به عیادتش برو و اگر مصیبتى به او رسید، تعزیت و تسلیتش ده، و اگر فوت کرد به دنبال جنازه اش برو و دیوار خانه خود را طورى بلند مکن که راه باد را بر او ببندد مگر به اجازه او باشد و اگر میوه اى خریدى، به او هدیه کن و اگر نکردى (به هر دلیلى بود) پنهانى به خانه ات وارد کن و مواظب باش فرزندانت بیرون نبرند، که فرزندان او احساس نقص و کمبود کنند و با دود دیگ خود که پخت و پز مى کنى، او را اذیت مکن، مگر اینکه مقدارى هم به او دهى!(2)

ص: 551


1- تحف العقول، در کلمات امام سجاد(علیه السلام).
2- بحار الانوار، جلد 82، صفحه 94.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: به من ایمان نیاورده است کسى که سیر بخوابد و همسایه او شکمش گرسنه باشد، و همچنین به من ایمان نیاورده است کسى که شب را به روز آورد و پوشیده باشد ولى همسایه اش بدون لباس باشد.

«ما آمَنَ مَنْ باتَ شبعان و جارُه طاو، ما آمَنَ بى مَنْ باتَ کاسِیاً و جارُه عار».(1)

در روایتى آمده که با همین کمکها که از زیادى غذا و خرما و برگ درخت و لباس و غیره به دیگران مى کنید: غضب پروردگار را خاموش مى نمائید.(2)

در حدیث بسیار جالب امام هفتم(علیه السلام) مى فرمایند: حُسن جوار و همسایگى خوب آن نیست که اذیت به او نکنى، بلکه آن است که صبر بر اذیتهاى او داشته باشى «لیس حُسنُ الجوار کَفُّ الاَذى ولکن حُسنُ الجَوار الصّبرُ عَلَى الاَذى».(3)

فوائد حُسن جوار (همسایگى خوب)

ثمرات و فوائد خوب برخورد کردن در همسایگى و مراعات همسایه بسیار است که به بعضى اشاره مى کنیم:

1_ موجب زیادتى در رزق مى شود _ امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «حُسنُ الجوار یَزیدُ فى الرزق».(4)

2_ موجب آبادى شهر و زیادى عمر مى شود _ امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «حُسنُ الجوار یُعَمّر الدیار و یزید فى الاعمار»(5)، آبادى و خرمى شهر در روابط

ص: 552


1- مستدرک، جلد 2، صفحه 80.
2- بحار الانوار، جلد 77، صفحه 191.
3- بحار الانوار، جلد 77، صفحه 320 _ از على(علیه السلام) نیز در کنز العمال، خبر 44226 و کافى، جلد 2، صفحه 667 آمده است.
4- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 153.
5- کافى، جلد 2، صفحه 667.

حسنه بین مردم و همسایگان است نه به خرمى فضاهاى سبز و پارکهاى آن، چنانکه خرّمى و احیاء مسجد به عبادت است نه به پرداختن به ظواهر و در و دیوار و محراب آن، و همچنین هر وقت انسان از دست همسایه راحت بود و در آسایش به سر برد طبعاً از فشارهاى روحى او کاسته شده و موجب طول عمر مى شود و چه بسا در این روابط حسنه رزق و روزى او نیز افزوده شود.

3_ یارى کنندگان و کمک کنندگان انسان زیاد مى شود _ مولى على(علیه السلام) فرمودند «مَنْ اَحسَنَ الى جیرانه کَثُر خَدَمُه»: «کسى که به همسایگان خود نیکى کند خدمتکارها و کمک کارهاى او زیاد مى شود»(1) و این مسئله بسیار واضح است و قابل تجربه، کسى که در محلى خیرخواه و کمک کار همسایگان بود، هر کدام از آنها در وقت گرفتارى به کمک او مى شتابند و اگر تقاضائى داشت با جان و دل انجام مى دهند ولى اگر توجهى به آنها نکرد، عکس العمل آنها نیز بى توجّهى است.

4_ همسایگان انسان زیاد مى شوند، مولى على(علیه السلام) مى فرماید: کسى که حُسْن جوار داشت و خوب همسایگى کرد، همسایه هاى او زیاد مى شود: «مَنْ حَسُنَ جواره کثیر جیرانه»:(2) زیرا خوش برخوردى موجب گرایش افراد به سوس او مى شود و در نتیجه همسایه و دوست بیشترى پیدا مى کند و چه بسا با این خوش برخوردى افراد دیگرى که در آن منطقه نیستند نیز طالب همسایگى او شوند.

پس اى برادر نه تنها ضرر و زیان به همسایه نزن، بلکه به او احسان کن، و بلکه ضرر اورا تحمل نما و به او دعا کن، چنانکه حضرت زهرا(علیها السلام) به نقل امام حسن(علیه السلام) اول به همسایه دعا مى کردند، و سپس به خود و این را موجب سرعت استجابت دعا در حق خود مى دانستند (الجّار ثم الّدار) و امام سجاد(علیه السلام) نیز در

ص: 553


1- غررالحکم، (روایات دیگرى در مورد همسایه و همسایگى نیز صاحب میزان الحکمه در جلد 2، صفحه 190 تا 197 آورده است).
2- غررالحکم.

صحیفه سجادیه (دعاى بیست و ششم) دعا، براى همسایگان دارند.

مرحوم الهى، این نکته سنج عالم در ذیل این فراز (و لا یضارّ بالجار) گوید:

نخواهد در زیان همسایگان را *** که نبود سخره این کون و مکان را

مخواه آزردن همسایه زنهار *** ز قرآن دَر نِیُوش(1) این نغز گفتار

به احسان کوش با همسایه و خویش *** ز آزار دل آنان بیندیش

حق همسایه را در دفتر عشق *** سفارشها نموده، دلبر عشق

کتاب عشق قرآن را بیاموز *** به اشراقش چراغ جان بیفروز

دل همسایه گر شاد از تو باشد *** بسى به تا به فریاد از تو باشد

* * *

ص: 554


1- نیوشیدن، مصدر و به معنى شنیدن، گوش کردن است و «نیوش» امر به نیوشیدن است (فرهنگ عمید).

ص: 555

98_ مصیبت زده را شماتت نمى کنید

«و لا یَشْمتُ بِالمَصائِب»

ترجمه: پرهیزگار به مصیبت دیگران خوشحال نمى شود (گرچه دشمن او باشد) و کسى را شماتت نمى کند.

* * *

شرح: عالم پر از حوادث ناگوار و مصیبتهاى گوناگون است، هر روز چرخ روزگار مصیبتى را متوجه فرد یا افرادى مى کند، همه هدفى براى تیرهاى بلا هستند، حال اگر کسى بر این باور باشد، بر ناراحتى و غم و مصیبت دیگران خشنود نمى شود، زیرا هر آن ممکن است تیرى شبیه آن دو را هدف قرار دهد.

پرهیزگاران و اهل تقوى به خشنودى دیگران خشنود، و به ناراحتى دیگران ناراحت مى شوند، راضى نیستند حتى دشمنشان به مصیبت نشنید و اگر نشست مسرور نمى گردند، بلکه اگر راهى براى تسلّى او باشد، او را تسلى مى دهند.

چطور انسان از بیچارگى دیگرى خشنود باشد و حال آنکه از صبح تا شام خود در معرض بلاها و حوادث ناگوار است و از لابه لاى تیرهاى خانمان سوز عبور مى کند.

کسى که روح او با یاد خدا تلطیف شده، نمى تواند رنجشى در سیماى دیگرى

ص: 556

ببینید، قلبى که محزن انوار الهى شد هرگز نمى تواند، از غم دیگران مسرور گردد، زیرا که این تاریکى است و قلب آنها تاریکى نمى پذیرد. از امام صدق(علیه السلام)است که فرمودند: «لا تُبْدى الشِّماتَةَ لاَخیک فَیَرْحَمُه اللّه و یَصیرها بِک»: «اظهار خشنودى به خاطر مصیبتى که به برادرت وارد شده، مکن، که خداوند او را مورد رحمت قرار مى دهد و شماتت را به تو برمى گرداند»(1) چنان دچار مصیبت شوى، که مردم تو را شماتت کنند و چیزى سخت تر از شماتت دشمن نیست، از حضرت ایوب(علیه السلام) پرسیدند، از این همه بلا و مصیبت که دیدى کدام سخت تر بود؟! نفرمود بیمارى و مرض و از دست دادن مال و فرزند، بلکه فرمود: «شماتة الاعداء»: «شماتت و خشنودى دشمنان».(2)

و همین است که وقتى موسى(علیه السلام) از کوه طور بازگشت و دید مردم گوساله پرست شده اند و به برادرش اعتراض کرد، هارون گفت نزدیک بود مرا بکشند و مرا ضعیف کردند فلا تُشْمِت بى الاعداء»: «تو با خشم و اعتراض به من، دشمنان را به من شاد مگردان».(3)

امام صادق(علیه السلام) مى فرمایند: «مَنْ شَمَتَ بِمُصیبَة نَزَلَتْ بِاَخیه لم یَخْرُجْ مِنَ الدّنیا حتّى یُفْتَتَنُ»: «کسى که خشنود شود به مصیبتى که به برادرش وارد شده، از دنیا بیرون نمى رود، تا اینکه او خود به همان مصیبت گرفتار شود و آزمایش گردد».(4)

شماتت به مؤمن علاوه بر این، مایه شکستن قلب مؤمن و محزون کردن و مجروح آن مى شود، که نیز مخالف مقصود خداوند است، او مى خواهد قلب

ص: 557


1- اصول کافى، جلد 2، صفحه 359، سفینة البحار، جلد 1، صفحه 714 _ شرح نهج البلاغه خوئى ذیل همین فراز، جلد 12، صفحه 154.
2- سفینة البحار، جلد 1، ماده «شمت»، صفحه 714.
3- سوره اعراف، آیه 150.
4- اصول کافى، جلد 2، صفحه 359 و شرح نهج البلاغه خوئى ذیل همین فراز و در سفینة البحار، جلد 1، صفحه 714 این روایت را آورده و در آخر لفظ «یفقتتن به» دارد.

مؤمنین مسرور شود، و از این رو به کسى که به قلب مؤمن ادخال سرور کند پاداش مى دهد.

گاهى شماتت، به قلب انسان چنان مى کند، که شمشیر و نیزه نمى کند، بى جهت نیست که امام سجاد(علیه السلام) این قدر نالیدند، وقتى از ایشان سؤال شد، کجا سخت تر به شما گذشت؟! سه بار فرمود: «الشام، الشام؛ الشام»: زیرا در شام بسیار مردم بر حال ما خوشحال بودند و زخم زبان زدند»!

درد از دست دادن پدر و برادران و اسارت زن و بچه ها، این قدر تحت الشعاع قرار گرفت که از آنها شکایت نکردند و سخن از شام گفتند!

در روایتى از رسول گرامى (صلی الله علیه و آله) است که وقتى اهل بلا و مصیبت را دیدید، شکر و سپاس خدا کنید که شما به مصیبت گرفتار نشدید، ولى نگذارید آنها بشنوند، زیرا ناراحت مى شوند.(1) یعنى هم متأثر شوید به حال آنها و هم خود شاکر باشید که دچار مصیبت نشده اید.

مؤمن واقعى آن است که از مصیبت دیگران خشنود نشود و از وارد شدن حوادث ناگوار نسبت به خود و خانواده اش جزع و فزع نکند.

بقول آن شاعر در وصف فردى مى گوید:

فَلَستَ تراه شامتا بمصیبة *** و لا جَزَعاً مِنْ طارِقِ الحَدَثان

«نمى بینى او را که خشنود به مصیبت دیگرى شود و نمى بینى از شرور کوبنده جزع و فزع کند».(2)

مرحوم الهى، در ذیل این فراز (و لا یشمت بالمصائب) مى گوید:

نیازارد کسى را از نکوهش *** که خوب آزار دید از چرخ سرکش

ور از دهرش هزاران گونه رنج است *** نه بر دل بار و نى بر رخ شکنج است

ص: 558


1- شرح نهج البلاغه خوئى، ذیل همین فراز.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 10، صفحه 160.

فلک بر جام اقبالش زند سنگ *** که گردد از هجوم غصه دلتنگ

نگردد زشت لیکن نیک نامش *** فزون گردد زِهَر سختى مقامش

دلش آزاد شد از دام اوهام *** دو زلف یار گشت آن مرغ را دام

الهى دام بگسل دانه بگذار *** برون شو زین قفس برطرف گلزار

* * *

ص: 559

98 - 99- وارد باطل نمى گردد و از دایره حق بیرون نمى رود

«و لا یدخل فى الباطل و لا یخرج من الحق »

ترجمه: پرهیزگار وارد باطل نمى شود، و خارج از حق نمى گردد.

* * *

شرح: پرواداران بواسطه داشتن ملکه تقوى هرگز در گرداب باطل فرو نمى روند، هرگاه بخواهند، پاى آنها بلغزد یا بخواهند آنها را در این گرداب اندازند، با تمسک به ریسمان خداوندى و حبل اللّه المَتین نجات مى یابند.

قرآنِ خداوند همچون ریسمانى است که اگر انسان به آن چنگ زند، به باطل نمى افتد، آن کتاب نشان دهنده حق و صحیفه نور است، کسى که به آن روى آورد، در باطل نمى افتد و از مسیر حق خارج نمى شود. پرهیزگاران آنچه را کتاب الهى حق دانسته پذیرفته و هر چه را باطل دانسته رها کرده اند، براساس آیات قرآن مجید مصادیق بارز حق عبارتند از:

1_ خداوند «الله هو الحقّ»(1) _ «فَتَعالَى اللّه المَلِک الحقّ»(2).

2_ خلقت آسمان و زمین و موجودات آنها _ (وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَ

ص: 560


1- سوره حج، آیه 62.
2- سوره مؤمنون، آیه 116.

مَا بَیْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ)(1) _ (مَّا خَلَقَ اللهُ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ)(2) _ (خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ بِالْحَقِّ)(3)

3_ بعثت انبیاء و رسل و امامت ائمه معصومین (علیهم السلام) _ (لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ)(4)

4_ نزول کتابهاى آسمانى _ (فَبَعَثَ اللهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمْ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ)(5) _ (نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ)(6)

5_ هر چه از ناحیه خداوندى آمده _ (فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ)(7) _ (وَإِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا)(8)

6_ مرگ و سکرات آن _ (وَجَاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ)(9)

7_ صیحه اى که مقدمه حشر است _ (یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ بِالْحَقِّ ذَلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ)(10)

8_ قیامت و حکومت الهى در آن روز _ (الْمُلْکُ یَوْمَئِذ الْحَقُّ لِلرَّحْمَانِ وَکَانَ یَوْماً عَلَى الْکَافِرِینَ عَسِیراً)(11)

9_ ترازوهاى سنجش اعمال _ (وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ

ص: 561


1- سوره احقاف، آیه 3.
2- سوره روم، آیه 8.
3- سوره نحل، آیه 3.
4- سوره اعراف، آیه 43.
5- سوره بقره، آیه 213.
6- سوره آل عمران، آیه 3.
7- سوره بقره، آیه 26.
8- سوره قصص، آیه 53.
9- سوره ق، آیه 19.
10- سوره ق، آیه 43.
11- سوره فرقان، آیه 26.

فَأُوْلَئِکَ هُمْ الْمُفْلِحُونَ)(1)

10_ قضاوت خداوند نسبت به مردم در دنیا و آخرت _ (وَأَشْرَقَتِ الاَْرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْکِتَابُ وَجِىءَ بِالنَّبِیِّینَ وَالشُّهَدَاءِ وَقُضِىَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ)(2)

11_ وعده هاى حضرت حق _ (وَعْدَ اللهِ حَقّاً وَمَنْ أَصْدَقُ مِنْ اللهِ قِیلا)(3) _ (إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً وَعْدَ اللهِ حَقّاً)(4) _ (أَلاَ إِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ)(5) _ (وَعْدَ اللهِ لاَ یُخْلِفُ اللهُ وَعْدَهُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ)(6)

آنان که به این واقعیات معرفت دارند و تمام حرکات و سکنات خود را برحسب این معلومات انجام دهند، اهل تقوى و اهل حقّند و هر کس از مدار این معرفت و عمل خارج است اهل باطل است.

امام صادق(علیه السلام) مى فرمایند: تقوى آبى است که از چشمه معرفت و شناسائى خداى متعال، خارج مى شود و هر قسمتى از علم و یقین محتاج به تقوى است و تقوى نیازمند است، به تصحیح و تکمیل معرفت الهى به وسیله سکون و برقرار شدن در تحت عظمت و تسلط پروردگار متعال، و توجه به آنکه حکومت و سیطره عظمت پروردگار متعال در همه حال انسان را فرا گرفته است و هر چه انسان بیشتر به احاطه و آگاهى و قیومیّت خداوند عزیز توجه پیدا کرد، موجب زیادى تقوى و سبب محکم بودن آن خواهد بود، پس تقوى اساس و پایه هر حق و حقیقتى است.

و امّا باطل، آن چیزى است که انسان را از قرب به پروردگار متعال دور سازد، و

ص: 562


1- سوره اعراف، آیه 8.
2- سوره زمر، آیه 69.
3- سوره نساء، آیه 122.
4- سوره یونس، آیه 4.
5- سوره یونس، آیه 55.
6- سوره روم، آیه 6.

در نامطلوب بودن آن خلافى نیست، لازم است که از باطل دورى کرده و باطن و قلب را وابسته به خداوند عزیز نموده و متمسک به قرب او گردید.(1)

عارف بزرگوار شیخ حسن مصطفوى، در ذیل این کلمات گوید: «حق به معنى ثابت و صحیح و متحقق است و مقابل حق باطل است و آن چیزى است که ثبوت نداشته و روى اساس و پایه محکم برقرار نباشد و در عالم وجود آنچه ثابت و برقرار و ازلى و ابدى و بى نیاز و لا یتغیر است. وجود خداوند متعال است و سپس آنچه وجهه او و از اسماء او باشد «کُلُّ مَنْ عَلَیها فان و یَبْقى وَجْهُ ربّک ذِى الجَلالِ و الاِکْرام»(2) و بقیه همه باطلند «الا کل شى ما سوى اللّه باطل»: و بهترین تعبیر از باطل همان است که امام صادق (علیه السلام) در عبارات فوق فرمودند «هو ما یَقْطَعُکَ عَنِ الحَقّ »: «آنچه تو را از خداوند و حق باز مى دارد».(3)

و از این جا معلوم مى شود، حقیقت تقوى عبارت است از، خوددارى از باطل و حفظ خود از هر آنچه انسان را از رسیدن به حق و از گرفتن و جهه و راه حق و از اتصاف به صفات و اسماء حق جلوگیرى نماید، پس تقوى خود و جهه حق پیدا کردن و صورت حق گرفتن است.

امام باقر(علیه السلام) مى فرمایند: مردى از شام از طرف معاویه خدمت امام حسن(علیه السلام) رسید و گفت پادشاه روم از معاویه سؤال کرده: «کَمْ بینَ الحَقِّ و الباطل؟»: «بین حق و باطل چقدر فاصله است»، حال آمده ام تا جوابش را از شما بگیرم، حضرت فرمودند: «اربع اَصابع، فما رَأَیتَه بِعَینک فَهُو الحق و قَد تَسمَعَ بِاُذُنیک باطلا کثیراً»: «چهار انگشت است، آنچه را با دو چشم خود دیدى حق است و چه بسا با دو گوش خود باطل زیادى بشنوى».(4)

ص: 563


1- مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، باب 67 _ ترجمه مصطفوى، صفحه 287.
2- سوره الرحمان، آیه 27-26.
3- همان مدرک، صفحه 288 _ 287.
4- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 196 _ جلد 43، صفحه 357.

امام باقر(علیه السلام) مى فرمایند: از امیرمؤمنان(علیه السلام) نیز همین سؤال شد، و حضرت فرمودند: «چهار انگشت است» و حضرت چهار انگشت را پهلوى هم گذاشته و بین گوش و چشمهاى خود گذاردند، سپس فرمودند: «آنچه چشمان تو دید حق و آنچه گوشهاى تو شنید اکثر آن باطل است»!(1)

در جاى دیگر فرمودند: «بین حق و باطل چهار انگشت است... و باطل این است که بگوئى شنیدم، حق این است که بگوئى دیدم».(2)

چون در ذیل بحث «یعترف بالحق قبل ان یشهد علیه» توضیحاتى گذشت توضیح بیشتر را در این جا لازم نمى دانم. فقط در یک جمله مى گویم حق گوى و به حق عمل کن و در مجالس حق شرکت کن که نجات ابدى در این است.

مرحوم الهى، در ذیل این فراز (لایدخل فى الباطل و لا یخرج من الحق) گوید:

نپوید راه باطل آن نکونام *** نه از حق یک قدم بیرون نهد گام

چنین گفتند ارباب حقائق *** چو بشگفتند چون باغ شقایق

که باشد در حقیقت باطل و حق *** گدائى ابد شاهى مطلق

به باطل گر جهان گیرى گدائى *** چو چون را پیروى، کشور گشائى

حق آن هستى محض آمد که آنجا *** نیارد نیستى هرگز نهد پا

به حق پیوند اگر هشیارى اى دل *** ز باطل رشته امید بگسل

* * *

ص: 564


1- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 196.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 72 _ نهج السعاده، جلد 3، صفحه 133 _ خصال، صفحه 236 _ بحار، جلد 75، صفحه 197 (میزان الحکمه، جلد 1، 427 و 428 این سه روایت را آورده است).

ص: 565

100_ هرگز از سکوت غمگین نمى شود

«اِنْ صمت لم یَغُمّه صَمُته»

ترجمه: اگر پرهیزگار سکوت کند، سکوت او، او را محزون نمى کند.

* * *

شرح: فرد متقى وقتى سکوت مى کند، که حرفى پسندیده نداشته باشد، و کسى که بداند اگر بخواهد سخن گوید، حرف بیهوده و چه بسا باطل که منجر به به گناه مى شود، مى زند، از سکوت خود خشنود است، اگر صاحب مارى، مارى را در سوراخ خود محبوس کرده باشد، مگر ناراحت مى شود، نه هرگز! زیرا بیرون آمدن مار همان و نابود کردن انسانها و بلکه خود صاحب مار همان!

غصه خوردن بر سکوت براى کسى است که زبان خود را عادت به بیهوده گوئى و سخنان زائد داده است و اهل تقوى به جهت آگاهى از فوائد و ثمرات دنیوى و اخروى سکوت و مفاسد و آفات سخن گفتن مثل خطا و دروغ و غیبت و سخن چینى و نفاق و اهانت و ستیزه جوئى و ایذاء خلق و غیر اینها، خود را عادت داده اند که بیشتر از مقدار لازم سخن نگویند.

رسول گرامى اسلام(صلی الله علیه و آله) مى فرمایند: «طوبى لِمَنْ اَمسک الفضل من لسانه و اَنفَق الفضل من ماله»: «خوشا به حال کسى که زیاده گوئى را از زبانش گرفت و زیادى مال

ص: 566

خود را انفاق کرد».(1)

امیرمؤمنان(علیه السلام) مى فرمایند: «اگر کلام تو از نُقره باشد، یقین بدان که سکوت از طلا است».(2)

و در کلمات بزرگان آمده است: لایق ترین چیزى که در زندان مى باشد، زبان است« (الیق شى یکون فى السجن هو اللسان»(3) و نیز گفته شده: زبان کم وزن ولى بزرگ جُرم است! «اللسان صغیرُ الجِرم و عظیمُ الجُرم».(4)

ابوبکر بن عیاش مى گوید: چهار پادشاه هند و چین و کسرى و قیصر اجتماع کردند (کسرى لقب پادشاهان ایران و قیصر لقب پادشاهان روم بوده است)، یکى از آنها گفت، من بر آنچه گفته ام پشیمانم و بر آنچه نگفته ام پشیمان نیستم، دومى گفت: من هنگامى که سخن مى گویم و کلمه اى بر زبانم جارى مى کنم، آن کلمه مالک من است ولى من مالک و صاحب اختیار او نیستم و وقتى آن کلمه را نگویم مالک آن هستم و آن مالک من نیست، سومى گفت: تعجب مى کنم براى متکلّم که وقتى سخن او به سوى او برگردد، کلمه او ضرر و زیان به او مى زند و اگر رجوع به او نکرد نفع به او نمى رساند (یعنى تعجب از بعضى که وقتى سخن مى گوید، یا به ضرر او تمام مى شود، یا نفعى براى او ندارد) چهارمى گفت: من بر برگرداندن آنچه نگفتم قدرتمندتر هستم، تا آنچه گفتم (آنچه از دهان بیرون آمد دیگر برنمى گردد).(5)

گفته اند چهار چیز است که: هرگز برنمى گردد: 1_ سخنى که گفته شود. 2_ تیرى که انداخته شود. 3_ ساعتى که بگذرد. 4_ فرصتى که از دست برود.(6)

ص: 567


1- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 155.
2- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 155.
3- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 155.
4- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 155.
5- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 155.
6- خواندنیهاى دلنشین، جلد 1، صفحه 100.

امام صادق(علیه السلام) فرمودند: سکوت شعار محققین به حقائق گذشتگان و حقائق ثابت و محقق است (و در آن فوائدى است).

1_ کلید همه راحتیهاى دنیا و آخرت است. 2_ رضایت خداوندى در آن است. 3_ سبک کردن حساب. 4_ حفاظت از خطاها و لغزشها. 5_ پوششى بر جاهل است که جهل و نادانیهاى او آشکار نشود. 6_ زینت و زیبائى و ابهّت عالم است. 7_ در سکوت گوشه گیرى و انزواى هواى نفسانى است. 8_ ریاضت و مجاهدت با نفس در آن است. 9_ شیرینى عبادت. 10_ از بین رفتن قساوت قلب. 11_ عفت. 12_ جوانمردى و مروّت. 13_ تدبر صحیح و فهم و کیاست و عقل.

پس تا مجبور و ناچار نشدى، لب به سخن مگشاى و زبان فرو بند، خصوصاً اگر شنونده اهلیت کلام تو را نداشته باشد.

ربیع بن خثیم کاغذى در برابر خود مى گذاشت، و هر چه تکلم مى کرد مى نوشت و شبانگاه محاسبه مى کرد، که چه به نفع او بوده و چه به ضرر او و مى گفت: «آه آه نَجَا الصامِتُون و بَقینا»: «آه آه سکوت کنندگان نجات یافتند و ما باقى ماندیم» (و گرفتار سخن شدیم)!

بعضى از یاران رسول الله(صلی الله علیه و آله) مرتب سنگ در دهان خود مى گذاردند، وقتى مى خواستند حرف بزنند و مى دانستند براى خدا و در راه خدا و براى انجام وظیفه الهى است، سنگ را از دهان بیرون آورده و سخن مى گفتند. بسیارى از صحابه (سکوت مى کردند) و گاهى آه بلندى مثل تنفس انسان غمدیده از سینه مى کشیدند و مانند اشخاص مریض (که به زور حرف مى زند) حرف مى زدند!

و جز این نیست که سبب هلاکت خلق و نجات آنها در سخن و سکوت است (سخن موجب هلاکت و سکوت موجب نجات است)!

پس خوشا به حال کسى که معرفت عیب کلام و درستى آن و فوائد سکوت نصیبش شد که این از اخلاق انبیاء(علیهم السلام) و شعار برگزیدگان است، کسى که ارزش و مقدار

ص: 568

تأثیر کلام را فهمیده باشد سکوت را شعار خود قرار داده و بدون دقت و تفکر سخن نمى گوید و کسى که اطلاع و احاطه بر آثار لطیف و خصوصیات دقیق و باریک سکوت پیدا کرده و سکوت را نگهبان امین اسرار و حقائق قلبى خود قرار داده است، البته کلام و سکوت چنین آدم، عبادت خواهد بود و کسى بر این عبادت او آگاهى نمى یابد بجز پادشاه با جبروت که خداوند متعال است.(1)

ابن ابى الحدید در ذیل این فراز مى گوید: پرهیزگار از فوت کلام و سخن نگفتن محزون و ناراحت نمى شود، زیرا سکوت را غنیمت مى داند، نه خسران و زیان (لانه یَرى الصمتَ مَغْنَماً لا مَغْرَماً)(2) آرى پرهیزگاران ساکتان ناطقند، آنها گرچه ساکتند ولى روش و منش آنها گویاى ارزشهاى اخلاقى است آنها مجسمه و تابلوى تمام نماى قرآنند، قرآن هم امر و هم نهى مى کند و ساکت ناطق است (القرآن آمر زاجرو صامتٌ ناطق).(3)

رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرمایند: «چهار چیز است که فقط مؤمن دارا است، یکى از آنها سکوت است و آن اولین عبادت است».(4)

امام صادق(علیه السلام) مى فرمایند: کسانى که قبل از شما بودند، سکوت را فرا گرفتند و شما سخن را، اگر فردى از شما خواست متعبّد و عبادت کننده (با خلوص نیت) باشد، باید سکوت را قبل از آن به مدت ده سال فرا گیرد، اگر این کار را به خوبى انجام داد و صبر بر آن کرد، متعبّد مى شود وگرنه باید بگوید: من اهلیّت آنچه را در نیت دارم، ندارم«ما اَنا لِما اَروم بِاَهْل».(5)

از نبى اکرم(صلی الله علیه و آله) نقل شده که حضرت به مردى که نزد ایشان آمده بود فرمودند: «آیا

ص: 569


1- مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، باب 27.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 10، صفحه 160.
3- نهج البلاغه، خطبه 183 صبحى صالح و 182 فیض الاسلام.
4- بحار الانوار، جلد 77، صفحه 88.
5- بحار الانوار، جلد 78، صفحه 228.

تو را به امرى که وارد بهشت مى کند، راهنمائى کنم» گفت بله یا رسول الله(صلی الله علیه و آله)! فرمودند: «از آنچه خدا به تو داده به دیگرى بده»، گفت: اگر محتاجتر از دیگرى بودم چه طور؟! فرمودند: «مظلوم را یارى کن» گفت: اگر ضعیف تر از کسى باشم که یاریش مى کنم؟! فرمودند: «راهنماى انسان جاهل و احمق باش»، گفت: اگر خود، جاهلتر از دیگرى بودم؟! فرمودند: «فَاصْمت لِسانک الاّ مِنْ خیر»: «زبان خود را ساکت کن، جز براى خیر». تو را خوشحال نمى کند این که در وجودت خصلتى از این خصال باشد، که به سوى بهشت تو را سوق دهد.(1)

مولى على(علیه السلام) نیز در صفات مؤمن در نهج البلاغه مى فرمایند: «کثیرٌ صمته، مشغول وقته»: «مؤمن سکوتش زیاد و وقتش مشغول است».(2) آن قدر به دنبال کار خیر است که دیگر، وقتى براى کلام و سخن بیهوده ندارد.

کم گوى و بجز مصلحت خویش مگوى *** چیزى که نپرسند تو خود پیش مگوى

گوش تو دو دادند و زبان تو یکى *** یعنى که دو بشنو و یکى بیش مگوى(3)

* * *

آن را که شراب معرفت نوش کنند *** از هر چه به جز اوست فراموش کنند

آن را که زبان دهند، دیده ندهند *** و آن را که دهند دیده خاموش کنند(4)

امام صادق(علیه السلام) مى فرمایند: «در حکمت آل داود(علیه السلام) چنین آمده است: «على العاقل ان یکون عارفاً بزمانه مُقْبلا على شأنه حافظاً لِلِسانه»: «بر فرد عاقل لازم است که عارف به زمان خود باشد و روى آورنده به شأن و امورات خود گردد و بررسى احوال خود کند و حافظ زبان خود باشد».(5)

ص: 570


1- بحار الانوار، جلد 71، صفحه 296.
2- نهج البلاغه، حکمت 333 صبحى صالح، 329 فیض الاسلام.
3- ترجمه مصباح الشریعة مصطفوى، صفحه 121.
4- ترجمه مصباح الشریعة مصطفوى، صفحه 121.
5- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 156.

«وَشّا» مى گوید: شنیدم از امام هشتم(علیه السلام) که مى فرمود: اگر مردى از بنى اسرائیل مى خواست عابد بشود مى بایست ده سال قبل از آن سکوت اختیار کند.(1)

زبان بسیار سر بر باد داده است *** زبان سر را عدوى خانه زاد است

عدوى خانه خنجر تیز کرده *** تو از خصم برون پرهیز کرده

نشد خاموش کبک کوهسارى *** از آن شد طعمه باز شکارى

اگر طوطى زبان مى بست در کام *** نه خود را در قفس دیدى نه در دام

خموشى پرده پوش راز باشد *** نه مانند سخن غمّاز(2) باشد(3)

اتفاق عجیبى که براى ابویوسف که از اکابر علماء ادبیات و بزرگان شیعه و از اصحاب امام جواد و امام هادى(علیهما السلام) است این که در پرهیز از لغزشهاى زبان گفته:

یُصابُ الفَتى مِنْ عَثْرَة بلسانِه *** و لیس یصاب المرء مِنْ عثرَةِ الرِجل

فَعَثْرَتُه فى القول تذهب رأسَه *** و عثرته فى الرَّجل تذهب عن مَهَل

(از لغزش زبان به جوان صدمه مى رسد و از لغزش پا به مرد صدمه نمى رسد).

(لغزش او در گفتار سر او را می بد و لغزش او در پا زود رسیدن را می برد) اگر خواهی مرد حقیقت باشى سکوت کن، که گویند شخصى در چین نزد پیرمرد آگاه و صاحب نظرى رفت، و گفت مرا از حقیقت آگاه کن.

پیر گفت: حقیقت ده جزو است: یکى کم گفتن و نه دیگر خموش بودن، «باز» (این پرنده شکارى) به سبب خاموشى به دست پادشاهان است و بلبل به جهت آواز خوشش در قفس. چون چشمه در جوش مباش تا از خاموشى، دریا گردى.

درین دریا به گوهر هر که ره داشت، به غواصیش باید دم نگه داشت.

ص: 571


1- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 12، صفحه 156.
2- غَمَزَ عیبُه = ظَهَرَ (غَمّاز در اینجا به معنى بسیار ظاهر کننده عیب است).
3- شرح نهج البلاغه خوئى، جلد 5، صفحه 255 _ 254، ذیل خطبه 77.

پیرگوى (گوینده اى که پیرمرد بود) خودستایى نزد حکیمى لاف مى زد، که بر سه زبان مسلط است و مى تواند با آن زبانها نطق کند.

حکیم گفت: بفرمائید که به چه زبانى مى توانید سکوت کنید.(1)

در مجلس معاویه یکى از بزرگان خاموش بود و هیچ نمى گفت، معاویه گفت: چرا سخن نمى گوئى؟

آن مرد فاضل گفت: چه گویم، اگر راست گویم از تو بترسم و اگر دروغ گویم از خدا بترسم، پس در این مقام سکوت اولاتر.(2)

مرحوم الهى، عارف معارف، در ذیل این فراز (ان صمت لم تَغُمّه صَمتُه) گوید:

لب ار خاموش سازد از تکلم *** غمش نبود که دل دارد ترنّم

به خاموشى توان با دل سخن گفت *** گهرهاى حقائق بى زبان سفت

به خاموشى گل آراید چمن را *** هزاران راز گوید یاسمن را

به خاموشى یکى مرد روان پاک *** ز باغ دل زداید خار و خاشاک

ز لب چون زشت و زیبا در حجابست *** خموشى به ز گفت ناصواب است

ز خاموشى نکوتر گفتن خوش *** و اگر ناخوب گوئى باش خامش

ز خاموشى تو را زنهار ناید *** که گفت بد دَرِ حسرت گشاید

ز خاموشى خیال مرد هشیار *** در آسایش بود ز اندوه و تیمار

به گاه خامشى نادان غمین است *** که گوئى با خیال خود به کین است

هر آن کو در دلش نقش نگار است *** به گاه خامشى سرگرم یار است

لبش خاموش و دل در صحبت دوست *** که با دل صحبت دلدار نیکوست

چو غم دارد زبانش گر خموشست *** دلش با روى دلبر در خروش است

ببند اى دل لب از گفتن زمانى *** که دلبر گویدت راز نهانى

* * *

ص: 572


1- پاسدار اسلام، شماره 90، صفحه 38.
2- خواندنیهاى دلنشین، جلد 1، صفحه 91.

ص: 573

101_ صدایش به قهقه بلند نمى شود

اشاره

«و اِنْ ضَحِک لم یَعْلُ صَوتُه»

ترجمه: پرهیزگار اگر بخندد، صداى خنده او بلند نمى شود.

* * *

شرح: این خصلت نشانه وقار دارنده آن است، لبخند، خنده بزرگان است، حتى بعضى موقع خندیدن دندانهایشان آشکار نمى شود.

آنها که اعتقاد به مبدأ و معاد دارند و از عاقبت اعمال خود باخبرند، محزونند و این حزن مانع از خنده نامعقول آنها است و در حد حُسن اخلاق و معاشرت و خوشروئى، لبخند زنند، آنها که نه اعتقادى دارند و نه به عاقبت خود مى اندیشند، از حزن در قلب آنها خبرى نیست و از این روى فکر مى کنند در آسایش هستند، در حالى که توهّمى بیش نیست!

رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هیچ وقت صداى خنده اش بلند نمى شد و تنها تبسّم مى کردند. و گویا همه انبیاء(علیهم السلام) چنین بوده اند. در جریان حضرت سلیمان(علیه السلام) با مورچه در قرآن آمده که حضرت سلیمان(علیه السلام) خنده اى تبسّم گونه کردند: (فَتَبَسَّمَ ضَاحِکاً مِّنْ قَوْلِهَا)(1) و این روش انبیاء نشانه وقار و توجه آنها به عالم دیگر بود.

ص: 574


1- سوره نمل، آیه 19.

روزى نبى گرامى اسلام(صلی الله علیه و آله) از کنار عده اى از جوانهاى انصار عبور کردند و آنها با یکدیگر گرم صحبت بودند و صداى قهقهه و خنده هایشان بلند بود حضرت فرمودند: «اى گروهى که چنین مى کنید، چه کسى از شما آرزویش فریبش داده و بواسطه این آرزو در عمل کوتاهى کرده (این چنین شخصى) باید از آنچه در قبرها است و آنچه در آنها مى گذرد آگاهى و اطلاع یابد و از حشر و نشر عبرت گیرد و یاد کنید مرگ را که نابود کننده لذات است».(1)

در جاى دیگر فرمودند: «لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لیبکوا کثیراً»: «اگر مى دانستید آنچه را که من مى دانم، کم مى خندیدید، و بسیار مى گریستند».(2)

رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) به جبرئیل فرمودند: «چرا هرگز میکائیل را خندان ندیده ام؟ گفت: «ما ضحک میکائیل مُنْذُ خُلِقَتِ النار»: «میکائیل از وقتى آتش خلق شده نخندید».(3)

امام باقر(علیه السلام) مى فرمایند: حضرت داود(علیه السلام) به سلیمان(علیه السلام) (فرزندش) فرمود: «یا بُنَىّ اِیّاک و کثرةَ الضحک فَاِنّ کثرة الضحک تترک العبد حقیراً یوم القیامة»: «اى فرزندم بپرهیز از خنده زیادى، زیرا زیادى خنده بنده را در روز قیامت حقیر دست مى کند».(4)

آرى از قهقهه بپرهیزید که از شیطان است (القهقهة من الشیطان)(5) و حتى در روایت از امام باقر(علیه السلام) آمده که هرگاه قهقهه زدید بعد از آن بگوئید: «اللهم لا تَمقتنى» «خدایا مرا مورد غضب خود قرار مده»(6) و این روایت به خوبى نشان مى دهد که

ص: 575


1- بحار الانوار، جلد 76، صفحه 59.
2- تفسیر نور الثقلین، جلد 2، صفحه 249.
3- تنبیه الخواطر، صفحه 54.
4- بحار الانوار، جلد 71، صفحه 277 _ جلد 76، صفحه 58 (در این مجلّد بحار «فقیراً یوم القیامه» آمده است).
5- وسائل، جلد 8، صفحه 479 (از امام صادق(علیه السلام) است).
6- وسائل، جلد 8، صفحه 479.

خنده بلند انسان را در معرض غضب خداوند رحمان قرار مى دهد.

پس هرگاه خواستید خنده کنید، تبسّم نمائید که بهترین خنده، تبسّم است. (خَیْرُ الضِّحْکِ اَلتَّبَسُّم).(1)

و همین، خنده مؤمن است.(2) نه فقط در حال شنیدنِ گفتارى خنده آور تبسّم کنید، بلکه در همه حال تبسّم را بر چهره خود آشکار کنید، خصوصاً در برخوردها و سخن گفتن ها، در روایت است که رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) وقتى سخن مى فرمود: تبسم مى کرد(3) و نیز در روایت است کسى که در برابر صورت برادرش متبسّم باشد، براى او حسنه است (مَنْ تَبَسُّمَ فى وَجه اَخیه کانَتْ له حَسَنَة)(4)

در روایت آمده، رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) وقتى خندان مى شدند، چشمهاى مبارکش تنگ مى شد. و همه خنده او تبسّم بود، به طورى که دندانهاى حضرت از سفیدى مانند تکه ابرى که آماده باران ریختن است آشکار مى شد.(5)

عواقب زیاد خندیدن

در روایات به تعدادى از آنها اشاره شده که از آن جمله:

1_ موجب حقارت انسان در قیامت مى شود و این مطلب در حدیث امام باقر(علیه السلام) گذشت که فرمودند: «کَثْرَةُ الضّحکِ تَتْرکُ العَبد حقیراً یومَ القیامة».(6)

2_ موجب مرگ قلب مى شود، رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «اِیّاک وَ کَثْرَةَ الضّحکِ

ص: 576


1- غررالحکم.
2- غررالحکم، (ضحک المؤمن تَبَسُّمٌ).
3- بحار الانوار، جلد 16 ،ص 298.
4- بحار الانوار، جلد 74، صفحه 298 _ کافى، جلد 2، صفحه 206 (به همین مضمون با اضافه اى از امام صادق(علیه السلام) در وسائل، جلد 11، صفحه 569 آمده است).
5- بحار الانوار، جلد 16، صفحه 298.
6- بحار الانوار، جلد 71، صفحه 277.

فانّه یُمیتُ القلب»: «از خنده زیادى بپرهیزید که قلب را مى میراند».(1) مولى على(علیه السلام) نیز فرمودند: «کَثُرَ ضِحْکُه مات قَلبُه»: «کسى که خنده اش زیاد شود، قلبش مرده است».(2)

3_ موجب محو ایمان مى شود رسول گرامی(صلی الله علیه و آله): «کَثْرَةُ الضِّحَکِ یَمحُو الایمان»: «خنده زیاد ایمان را محو مى کند».(3)

4_ موجب از بین رفتن هیبت و وقار انسان مى شود. مولى على(علیه السلام) مى فرمایند: «مَنْ کَثُرَ ضِحْکُه ذَهَبَتْ هِیْبَتُه»: «کسى که خنده او زیاد شود، هیبت و اُبهّت او مى رود».(4) در جاى دیگر مى فرمایند: «کثرة ضحک الرجل تُفْسِد وَقارَه»: «زیادى خنده مرد، وقار او را فاسد مى کند».

5_ خنده زیاد موجب وحشت همنشین و زشت کردن رهبر و رئیس مى شود: امام متقیان على(علیه السلام)مى فرمایند: «کثرة الضحک یوحش الجلیس و یَشین الرئیس»:(5) خنده زیادى اعتماد دوست و همنشین انسان را نسبت به انسان کم و موجب وحشت او در همنشینى مى شود»، زیرا زیاد خندیدن مناسب انسان عاقل و متین نیست و موجب بی وقارى رهبر مى گردد.

6_ خنده مستانه موجب گریه در قیامت و گریه بر گناه مایه سرور و خنده در قیامت است. امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «کم ممّن اکثر ضحکه لاعبا یکثر یوم القیامة بکاؤه و کم ممّن اکثر بکائه على ذنبه خائفا یکثر یوم القیامه فى الجنَّة سروره و ضحکه»: «چه بسیار از کسانى که خنده را از روى بازى و شوخى زیاد کردند و روز قیامت گریه آنها زیاد است و چه بسیار از کسانى که گریه بر گناهشان را از روى ترس از مقام خداوندى زیاد کردند و در روز قیامت در بهشت، سرور و خنده آنها زیاد

ص: 577


1- بحار الانوار، جلد 76، صفحه 59.
2- غررالحکم.
3- بحار الانوار، جلد 14، صفحه 249 _ جلد 76، صفحه 60.
4- بحار الانوار، جلد 77، صفحه 285.
5- غررالحکم.

مى شود».(1)

آرى از خنده مستانه و قهقهه بپرهیزید، و بالاتر از این خود شما نیز سخنى نگوئید و کارى نکنید که دیگران این گونه بخندند به اصطلاح خود را دلقک بى خبران نکنید!

رسول گرامى(صلى الله علیه وآله) فرمودند: «انّ الرجلَ لَیَتَکّلمُ بالکلمة فى المَجْلس لیَضْحَکَهم بها فَیهوى فى جَهَنَّم ما بین السماء و الارض»: «مردى در مجلسى به کلمه اى تکلم مى کند، تا حاضرین را با آن کلمه بخنداند ولى خودش در جهنم میان آسمان و زمین رها مى شود».(2)

در جاى دیگر فرمودند: «واى بر کسى که سخن مى گوید و دروغ مى گوید، تا عده اى را بخنداند، واى بر او واى بر او!»(3)

مولى على(علیه السلام) مى فرمایند: «اِیّاکَ اَنْ تَذْکُرَ مِنَ الکَلامِ ما کانَ مُضْحکاً و ان حکیتَ ذلک عن غیرک»: «بپرهیز از ذکر کردن کلامى که خنده آور باشد، گرچه از دیگرى آن را حکایت کنى!»(4)

امام صادق(علیه السلام) نقل مى کنند، در مدینه (در زمان امام سجاد(علیه السلام) مردى بود یاوه گو که کار او خنداندن مردم بود.

امام سجاد(علیه السلام) فرمودند: این مرد مرا خسته کرده که به او بخندم، روزى آن حضرت با غلامان عبور مى کردند و این مرد آمد و عباى حضرت را از پشت سر برداشت و رفت، حضرت ملتفت نشدند، ولى غلامان ملتفت شده و او را دنبال کرده و عباء را از او گرفته و نزد حضرت آوردند، حضرت فرمودند این که بود، گفتند: این مرد یاوه گو و مزاح کننده اى است که مردم را مى خنداند، فرمودند به او بگوئید: «انّ

ص: 578


1- بحار الانوار، جلد 76، صفحه 59 (در شرح نهج البلاغه خوئى ذیل همین فراز با تفاوتى نقل شده است).
2- بحار الانوار، جلد 77، صفحه 88.
3- همان مدرک.
4- بحار الانوار، جلد 76، صفحه 60 _ شرح ابن ابى الحدید، جلد 16، صفحه 121.

لِلّه یوماً یَخْسُرُ فیه المُبْطِلُون»: «براى خداوند روزى است که افراد یاوه گو در آن روز در خسران و زیانند!»(1)

مولى على(علیه السلام) در جمله بسیار جالبى مى فرمایند: «وَقِّرُوا اَنْفُسَکِم عَنِ الفُکاهات و مَضاحِکِ الحکایات و محالّ التُّرَّهات»: «وقار خود را نسبت به فکاهیات و حکایات خنده آور و محلهائى که سخنان باطل گفته مى شود حفظ کنید»(2) و با زیاده روى در اینها شخصیت خود را خدشه دار مگردانید.

مرحوم الهى، در ذیل این فراز «و ان ضحک لم یعل صوته» چنین مى سراید:

وگر خندد چو گل خندد در این باغ *** نه آشوب افکند در باغ چون زاغ

غنچه لب گشاید در تبسّم *** که آرد بلبلان را در ترنّم

که لبخند نهان خوش چون ربا بست *** چو خنده صبحدم کز آفتابست

لب خندان خوش است اما نه چندان *** گل از خنده خزان گرد ببستان

بخند اى نازنین لیک بیندیش *** که لبخند فزون دل را کند ریش

ببین در قهقهه کبک خرامان *** که چشم باز بر وى گشت خندان

حکایت

شنیدم طرفه کبک کوهسارى *** خرامان بود چون زیبا نگارى

به خنده کوه را رقصان همى خواست *** نشاطش مى فزود و غصّه مى کاست

به دشت از قهقهه آن کبک دلشاد *** ز بالا، شاهبازى دیده بگشاد

گرفت آن کبک خندان را به چنگال *** ز بهر طعمه بشکستش پر و بال

مبادا ناگهان باز شکارى *** کند بازى به کبک کوهسارى

در این محفل تو چون شمع اى خردمند *** به جان سوز و به لب آهسته مى خند

که مى ترسم ز لبخند فزونت *** فلک چون غنچه سازد غرق خونت

* * *

ص: 579


1- تنبیه الخواطر، جلد 4، صفحه 537.
2- غررالحکم (روایات دیگرنیز درباره ضحک در میزان الحکمه، باب «ضحک»، جلد 5، صفحه 479 تا 486 آورده شده، مى توانید مراجعه نمائید).

102_ انتقامجو نیست

اشاره

«اِنْ بُغِىَ عَلیه صَبَرَ حَتّى یکونَ اللّه هو الذّى یَنْتَقِمُ لَه»

ترجمه: اگر ظلمى به پرهیزگار شود صبر مى کند تا خداوند انتقام او را بگیرد.

* * *

شرح: اگر به او ستمى شود شکیبائى کرده و مقابله به مثل نمى کند و به فکر انتقام نمى افتد، البته این نسبت به دوستان یا دشمنانى است که عدم انتقام تأثیر مثبت روى آنها مى گذارد، یا در مقابل ظالمانى است که قدرت انتقام از آنها نیست، یعنى جزع و فزع و ناراحتى نمى کند، بلکه انتقام را به خدا وامى گذارد و قبلا بحث درباره انتقام و صبر مشروحاً گذشت.

اولیاء بزرگ خدا و پرهیزگاران واقعى کسانى بودند که زندگى آنها آمیخته با این گونه صبر بود، از خود مولى على(علیه السلام) تا امام حسن عسکرى(علیه السلام) و حتى امام زمان(علیه السلام) دچار ظلم طواغیت و ستمگران بودند و با صبر و واگذارى انتقام به خداوند به وظائف الهى خود عمل کردند. شیعیان واقعى آن بزرگواران، همچون ابى ذرها نیز چنین کردند، در اینجا نامه اى که ابوذر غفارى این مبارز بزرگ و صبور دوران، براى «حُذَیفه بن یمان» دوست قدیمى خود که از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و از شیعیان على(علیه السلام) بود و در زمان عثمان در پست فرماندارى بصره قرار گرفته بود، نوشته است،

ص: 580

مى آوریم، نامه اى که نشان ظلمهائى است که به او روا داشته شده و صبرى است که در برابر ظالمان و ظلم آنها کرده است، و او شکایت خود را به خداوند کرده و انتقام را به او واگذاشته است. این نامه را وقتى ابوذر به دستور عثمان به «ربذة» آن بیابان خشک و سوزان تبعید شده، نوشته است. و در مقابل، حذیفة هم جوابى داده که ما هر دو نامه را در اینجا ذکر مى کنیم به این امید که از روح بلند و استوار دوستداران حق الهام گرفته و هر چه بیشتر موفق باشیم.

دو نامه تکان دهنده

نامه ابوذر به حُذیفه

«به نام خدا، بَعد، اى برادرم طورى از خدا بترس که چشمان تو اشک زیاد بریزد و همیشه مواظب قلب خویش باش! شب زنده دارى و بدن خود را در اطاعت خداوند قرار بده!

کسى که مى داند سرانجام غضب خداوند آتش است، سزاوار است آن را در نظر داشته باشد و تا وقتى که ندانسته است که خداوند از او راضى شده است، گریه وى ادامه داشته باشد و (در عبادت خدا) شبها بیدار بماند.

کسى که مى داند عاقبت رضایت خداوند بهشت است سزاوار است از حق استقبال نماید تا بوسیله آن سعادتمند گردد و در راه خدا از اهل و مال گذشتن، شب زنده دارى کردن، روزه گرفتن، با دست و زبان با ستمگرانى که دین ندارند، نبرد و مبارزه کردن، براى او آسان و کوچک گردد.

تا وقتى که نفهمیده است خداوند از او راضى شده است باید به این اعمال ادامه دهد و به طور حتم تا از دنیا نرود این مطلب را درک نمى کند!

هر کسى مایل است در پناه خدا باشد و به رفت و آمد با پیغمبران نائل گردد،

ص: 581

باید همین روش را داشته باشد.

اى برادرم تو در آن مکان دور راحت هستى و من هم مصیبتها و غمهاى خود را به خدا واگذار مى کنم و شکوه این که ستمگران بر من غالب شده اند، به خدا مى نمایم.

من ستمگریها و جنایاتى که مى شد با چشم خود دیدم و با گوش شنیدم (و روى احساس مسئولیت دینى که کردم) بر ضد آنها به مبارزه برخاستم و در نتیجه از بهره خویش محروم شدم، مرا به شهرها بردند و از خویشان و برادران و حرم پیغمبر(صلى الله علیه وآله) دورم کردند و اینک در اینجا غریب شده ام.

به خداى بزرگ پناه مى برم از این که خواسته باشم در مورد امورى که برایم پیش آمده است اظهار نارضایتى (از خدا) نمایم، بلکه به تو اطلاع مى دهم که به آنچه خداوند دوست دارد و برایم مقدور کرده است راضى هستم، من این مطلب را براى تو نوشتم تا براى من و عموم مسلمانان دعا کنى و نجات و راحتى را از خداوند مسئلت نمائى و خیر پایان و حسن عاقبت را از او خواستار باشى! والسلام.

نامه حذیفه در پاسخ ابوذر

«بنام خدا، نامه تو که در آن مرا بیم داده بودى و از عواقب خویش ترسانده و به مواظبت به جان خود تأکید کرده بودى، به من رسید!

اى برادرم تو از زمانهاى پیش نسبت به من و مردمان با ایمان، خیرخواه مهربان و دلسوز بودى و راهنمائى نمودى به رضاى خداوندى که غیر از او خدائى نمى باشد و به غیر از فضل و رحمت و منّت بزرگ او چیزى نیست و جز او کسى نیست، که انسان را از غضب وى بازدارد!

بنابراین آمرزش عمومى و رحمت با وسعت خداوند را از براى خود و خویشان و غیرخویشان و براى جمعیت مسلمانان مسئلت دارم!

ص: 582

اى برادر، من از آنچه نوشته و بیان کرده بودى در مورد حرکت و غربت و تبعید خویش با اطلاع شدم! به خدا سوگند ای برادر مصیبتها و ناراحتیهایى که به تو وارد شده است برمن بسیار گران تمام شد! و اگر امکان داشت که آنها با پول برطرف گردد، من با کمال میل حاضر بودم مال خود را در این راه خرج کنم تا خداوند مصیبتهاى شما را برطرف نماید...»

تا این که مى نویسد:

«اى برادر بر آنچه از دست تو رفته است تأسف نخور و در مقابل مصیبتهائى که به تو وارد شده است اندوهگین مباش و آنها را براى خود خیر و خوبى بدان و در انتظار پاداش نیک خداوند باش!

اى برادر! من مرگ را از براى خود و تو بهترین اندرزگو مى دانم، براى این که فتنه هائى بر ما سایه افکنده که همانند پاره هاى شب تاریک روى هم انباشته شده و همه را در کام خود فرو برده است!

شمشیرها در این آشوبها ظاهر گشته و مرگها در آن مى رسد، هر کس بر آنها آگاه شود _ و از آنها انتقاد نماید _ و در آنها داخل شود و حرکتى داشته باشد _ که با آنها مبارزه کند _ کشته مى گردد!

این فتنه ها و نکبتها تمام جمعیتها و قبائل عرب را فرا گرفته است، در این زمان هر کس ستمگرتر باشد، عزیزتر است و هر کس پرهیزگارتر باشد، ذلیل تر مى باشد، خداوند ما و تو را از شر زمانه اى که مردمش چنین هستند حفظ کند!

من در هر حال و هر وقت از دعا خوددارى نمى کنم، چه خداوندى که وعده او خلاف نمى شود مى فرماید: «مرا بخوانید تا براى شما اجابت کنم، آنانکه از عبادت من تکبر مى نمایند به زودى وارد دوزخ خواهند شد».(1)

پناه مى برم به خدا از این که عبادت او تکبر نمائیم و از اطاعت او رو گردان

ص: 583


1- سوره مؤمن، آیه 62.

باشیم، خدا را به رحمت او سوگند مى دهم، که به زودى من و تو را از این بلاها نجات دهد و سعادتمند گرداند، والسلام علیکم».(1)

آرى پرهیزگاران واقعى زندگى تلخ خود را با صبر شیرین مى کنند و با واگذارى انتقام به خداوند به آن آرامش مى بخشند.

مرحوم الهى، در ذیل این فراز «و ان بغى علیه صبر حتى یکون اللّه هو الذى ینتقم له» چنین گوید:

شکیبد گر ز مردم بیند استم *** که خواهد داد او سلطان عالم

که چون قهرش ستمگر را زبون کرد *** بسا طش همچو گردون سرنگون کرد

ستمگر را به کیفر دست بندد *** که بروى ابر گرید برق خندد

جهان دار المجاز است هشدار *** چو گردون زیر دستان را میازار

بترس از برق آه بى گناهى *** که سوزد آهى از مه تا به ماهى

رقیب ارجور کرد اى جان صبورى *** که شد بیداد را کیفر ضرورى

جفا بینى وفا کن ایزدى هست *** که گر از پا درافتى گیردت دست

* * *

دو گونه است این سخن هشدار و بنیوش *** یکى گوهر بر از گنجینه هوش

ستم بر شخص اگر رفت از ستمکار *** روا باشد که بگذارد به دادار

وگر بر خلقى آن جور افکند تیر *** دلیرى شخص را بایست چون شیر

که بخشایش ستم بر دیگران را *** قوى پنجه کندا ستمگران را

ستمگر را قوى سر پنجه کردن *** ضعیفان را بود دل رنجه کردن

* * *

ص: 584


1- سفینة البحار، جلد 1، صفحه 236 و 237، به نقل از مرد خسیس، صفحات 206 تا 211.

ص: 585

103_ نفس او در زحمت

104_ مردم از او در راحت

105_ خود را براى آخرت به سختى مى اندازد

106_ مردم را در آسایش قرار مى دهد

«نَفْسُه منه فى عَناء و النّاس مِنه فى راحة اَتْعَبَ نَفْسَه لاِخرته و اَراح النّاس مِن نفسه»

ترجمه: نفس او در سختى، و مردم از او در آسایشند، نفس خود را براى آخرت خویش به تعب افکنده و مردم را از خود در راحتى قرار مى دهد.

* * *

شرح: پرهیزگار وقتى ببیند مردم مشکل دارند، خود را به زحمت مى اندازد و چه بسا بى خوابى را بر خود تحمل مى کند تا مشکل آنها را حل کند. چنان عمل کرده که وقتى مردم دچار مشکلى مى شوند، خود به سوى او مى آیند و گوئى او باز کننده گره و حلاّل مشکلات است، دائماً به دنبال کارهاى مردم است، تا مردم راحت باشند، گرچه خود ناراحت باشد، ولى این ناراحتى نه به خاطر امور دنیوى و وجهه پیدا کردن است، بلکه براى خدا و توشه برگرفتن براى آخرت است.

ص: 586

او به بقاء مى اندیشد و بقاء در آخرت است.

بینش و اندیشه او چنین عملى را به او توصیه مى کند، زیرا بینش او بینشى توحیدى است که خدمت به خلق را بعد از عبادت خالق افضل چیزها مى شمارد. در روایتى از امام عسکرى(علیه السلام)رسیده که «دو خصلت است که بالاى آن چیزى نیست. یکى ایمان به خداوند و دوّمى نفع رساندن به برادران دینى و انسانى» «خصلتان لیس فوقهما شىء الایمان باللّه و نفع الاخوان».

پرهیزگار مى داند نفس او امر کننده به پلیدیها است (امّاره به سوء) و دشمنى شناخته شده است و از این رو توجه به خواهشهاى آن نمى کند، تا به سختى افتد، سختى او مایه راحتى مردم و راحتى او مایه ناراحتى مردم است، او ظلم به احدى نمى کند و جز آسایش خلق به چیزى نمى اندیشد.

از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که از پدران خود نقل کردند، در وصیت و سفارش نبى اکرم(صلی الله علیه و آله) به على(علیه السلام) است که فرمودند: «یا على اَفضل الجهاد مَنْ اصبَحَ لایَهُمّ بِظُلم اَحَد»: «اى على با فضیلت ترین جهاد این است که فرد صبح کند و اهتمام به ظلم اَحَدى نداشته باشد».

نظر پرهیزگاران به آخرت است زیرا آن سراى باقى و محل استقرار ابدى است (وَإِنَّ الاْخِرَةَ هِىَ دَارُ الْقَرَارِ)(1) و هر عاقلى خانه اقامت خود را آباد مى کند، نه منزلگاههاى میان راه را، مولى على(علیه السلام) مى فرمایند: «مَنْ عَمَر دارَ اقامته فهو العاقل»: «کسى که خانه اقامتى خود را بنا کند و آباد سازد، او عاقل است».(2)

در جاى دیگر مى فرمایند: «انّک مخلوق للاخرة فاعمل لها، انّک لم تُخْلَق للدنیا فازهد فیها»: «تو اى انسان، براى آخرت آفریده شده اى، (تا آنجا سکونت کنى) پس براى آنجا عمل انجام بده و براى دنیا و سکونت در آن آفریده نشده اى، پس در

ص: 587


1- سوره غافر، آیه 39.
2- غررالحکم (میزان الحکمه، جلد 1، بحث آخرت، صفحات 31 تا 40).

آن زاهد باش و براى آن کار مکن (هدف را آخرت قرار بده!)(1)» آرى به فرموده مولى على(علیه السلام) هر کس همت خود را براى آخرت قرار داد، به آرزوى خود رسید «مَنْ جعل کلّ همّه لاَخرته ظفر بالمأمول» و هر کس براى دنیا و به قصد دنیا فعالیت کرد دچار خسارت شد.(2)

مرحوم الهى، در ذیل «نفسه منه فى عناء و الناس منه فى راحة» چنین گوید:

به خلق آسایش آرد خویش را رنج *** که جوید در خراب خویشتن گنج

تو نیز ایجان چو مردان وفا کیش *** جهان را نوش باش و خویش را نیش

(الهى) جهد کن تا مى توانى *** که مردم را به آسایش رسانى

و در ذیل «اتعب نفسه لاخرته» گوید:

کشد رنج سفر آن جان آگاه *** که یابد ملک جاویدان در این راه

تن آسائى رها کرد آن دل آزاد *** که آساید در اقلیم روان شاد

فرو ماندن به چاه تن پرستى *** روان را جاودان دارد به پستى

* * *

دو روزى رنج بر دَرِ دانش و دین *** پرستش کن وصال دوست بگزین

سفرگاهیست گیتى، باش هشیار *** کز اینجا رفت باید تا بَر یار

ترا رنج سفرگر باشدت هوش *** به منزل چون رسى گردد فراموش

نماند رنج و ماند شادمانى *** در آن دولت سراى جاودانى

و در ذیل «و اراح الناس من نفسه» گوید:

ز رنج آرد به راحت مردمان را *** نشاند فتنه دور زمان را

همه راحت بود بر خلق بى رنج *** وجودش خلق را شادیست چون گنج

بکوش اى جان که بر بیگانه و خویش *** وجودت نوش شاید بود نِى نیش

ص: 588


1- غررالحکم (میزان الحکمه، جلد 1، بحث آخرت، صفحات 31 تا 40).
2- غررالحکم (میزان الحکمه، جلد 1، بحث آخرت، صفحات 31 تا 40).

چو بتوان شد دواى دردمندان *** نشاید گشت درد مستمندان

به رنج مردم از خورسند گردى *** به زنجیر ستم پابند گردى

و اگر خوشنودى از آسایش خلق *** تو را آسیب دوران نفشُرَد حلق

ز من بنیوش و جاى بد، نکوئى *** به کار خلق کن گر پاک خوئى

* * *

ص: 589

107_ کناره گیرى اش از روى زهد است

108_ معاشرتش توأم با مهربانى است

109_ دورى اش از روى تکبر نیست

110_ نزدیکى اش به خاطر مکر و خدعه نیست

اشاره

«بُعدُه عَمّن تَباعَدَ عنه زُهدٌ و نَزاهَةٌ و دُنُوّه ممّن دَنا منه لینٌ و رحمة، لَیسَ تَباعُدُه بِکِبر و عَظَمة و لا دُنُوّه بِمَکر و خَدیعة»

ترجمه: دورى او از کسى که از او دورى مى کند از روى زهد و به خاطر پاک ماندن است و معاشرتش با کسى که به او نزدیک مى شود توأم با نرمش و مهربانى است، دورى کردن او از روى تکبر و بزرگى نیست و نزدیک شدن او نیز از روى مکر و نیرنگ نمى باشد.

* * *

شرح: پرهیزگار بر طبق دیدگاه توحیدى خود به افرادِ حق گرا منعطف و از افراد باطل گرا دور مى شود، این دور شدن و کناره گیرى از فرد یا گروهى خاص نه به عنوان تکبر و بزرگى و فخرفروشى است، بلکه به خاطر پاک ماندن و آلوده نشدن به صفات اهل باطل است و نزدیک شدن و تمایل به فرد و گروهى خاص نه به خاطر

ص: 590

فریفتن و سوء استفاده باشد، بلکه به خاطر برخورد نرم و آمیخته با مهربانى است، به خاطر این است که آنها همسفران او در کوى حقّند، ملاک دورى و نزدیکى آنها از کسى از روى فساد اخلاق مثل تکبر و مکر و حیله نیست؛ بلکه از روى ارزشهاى بالنده اخلاقى مثل کناره گیرى از فساد و براساس رحمت و عطوفت است.

اساساً فردى که داراى نظم و انضباط است نمى تواند، در همه احوال و با همه متمایل و یا از همه کناره گیرى کند اگر کسى با همه نرمى نشان داد و به هر دسته و فرقه اى متمایل شد باید رگه هاى نفاق را در او جستجو کرد. مگر مى شود انسان با این همه انسانها و این همه افکار جور واجور هماهنگ شود. و اگر با همه تندى کرد، او بیمار است و تعادل روحى ندارد.

بعضى فقط براى پول کسى رفیق او مى شوند، تا وقتى مثل گاو شیرده، مى شود او را دوشند، او را مى دوشند و تا وقتى مثل شتر، سوارى دهد، سوارى مى کشند، وقتى دیگر بهره نداد مثل تفاله که در دهان است او را دور مى اندازند.

پرهیزگاران از زمره این افراد نیستند که ملاک رفاقت آنها بهره کشى باشد، پرهیزگاران مانند منافقین نیستند، که وقتى به مؤمنان مى رسند، بگویند ایمان آوردیم و وقتى با دوستان شیطان صفت خود خلوت کردند، بگویند ما با شمائیم و آنها را مسخره کردیم (وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ ءَامَنُوا قَالُوا ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ)(1) در صفات اخلاقى آنها مکر و حیله راه ندارد، زیرا مکر و حیله تاریکى است که با نورانیت درون آنها سازگار نیست.

مرحوم الهى قمشه اى، این بلبل گلزار عشق و عرفان در ذیل «بعد عمّن تباعد عنه زهد و نزاهه و دنوه ممن دنى منه لین و رحمة لیس تباعده بکبر و عَظَمَة و لا دُنُوُّه بمکر و خدیعه» چنین مى سراید:

چو دور از خلق گردد در تفرّد *** نزاهت خواهد و زهد و تجرّد

ص: 591


1- سوره بقره، آیه 14.

نى از مردم بکبر و ناز دور است *** چنان کز طبع ارباب غرور است

و اگر نزدیک گردد آن وفادار *** بجز اشفاق و رحمت نیستش کار

شود نزدیک با مردم که شاید *** درى از عشق بر دلها گشاید

نى از مکر و فریب آید به نزدیک *** سخن اینجا رسید اى عقل ناهیک

گریز اى عقل کامد عشق خونریز *** و یا پروانه شو، ز آتش مپرهیز

روان بگذار و تن بسپار جانسوز *** دل از شمع جمال شه بیفروز

بر آتش زن که شمع بزم لاهوت *** روزد جان و سوزد جسم ناسوت

بیفشان بال و پرکان طرفه صیاد *** بگیرد جسم و جان را سازد آزاد

* * *

روح بى قرار همام به ملکوت پرواز کرد!

قال: فَصَعِقَ همّام صعقَة کانتَ نَفْسُه فیها

ترجمه: (راوى مى گوید): هنگامى که سخن به اینجا رسید، ناگهان همّام ناله اى از جان برکشید که روحش همراه آن از کالبدش خارج شد.

* * *

شرح: آرى اهل معرفت و پرهیزگاران واقعى گاهى به جائى مى رسند که تأثیر موعظه در آنها این گونه نمودار مى شود، همّام گرچه مردى عابد و زاهد و اهل ریاضت بوده چنانکه در روایت کافى آمده «کانَ عابِداً ناسِکاً مُجْتهداً»(1) و گرچه اهل تقوى و قلبش مملوّ از حکمت و روحش سرشار از زیرکى و ذکاوت بوده، چنانکه از سؤالش پیدا است، ولى هر چه قلب او وسیع باشد، در مقابل قلب على(علیه السلام) که چون دریا است، قابل مقایسه نیست، مسلماً قلب کوچک همّام تاب تحمل فشار آن

ص: 592


1- در اصول کافی جلد 3 صفحه 32 داستان همام و سئوال او از حضرت به صورت دیگری نقل شده است و عبارت (کان عابداً ناسکاً مجتهداً) در همان مدرک آمده است.

معلومات را نداشت، چون استخر کوچک تحمل آب دریا ندارد و جاى تعجب نیست که همّام صیحه اى زند و از هوش رود(1) آن هم از هوش رفتنى که جان خود را روى آن بگذارد!

تجلّى این حقایق بر قلب همّام، همانند تجلّى الهى بر کوه طور براى موسى(علیه السلام) بود که از عظمت آن مدهوش شد (فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسَى صَعِقاً)(2) نه فقط موسى(علیه السلام) مدهوش شد که کوه طور با آن سختى و عظمت نیز منهدم شد.

مرحوم الهى در ذیل این فراز چنین مى سراید:

چون سلطان سخن در سوز و در ساز *** به لحن عشق کرد این قصّه آغاز

سرانجام آن حریف عشق بنیاد *** بزد فریاد و رفت از هوش و جان داد

نمود آن عاشق اسرار ازل گوش *** به پاى شمع شد پروانه مدهوش

شنید از گوش دل آواى معشوق *** فکند از شوق سر در پاى معشوق

بلى رسم و ره عشاق این است *** طریق جان فشانیشان چنین است

* * *

تأثیر موعظه بر قلوب مؤمنان

فقال امیرالمؤمنین(علیه السلام) «اَما و اللّه لقد کُنتُ اَخافها علیه ثمّ قال(علیه السلام): هکذا تصنع المواعظ البالغة باهلها».

ترجمه: امیرالمؤمنین على(علیه السلام) فرمود: «به خدا قسم من از این پیشامد مى ترسیدم سپس فرمود: مواعظ و پند و اندرزهاى بلیغ و رسا به آنان که اهل موعظه اند چنین مى کند».

ص: 593


1- اصول کافی جلد 3، صفحه 324 (فَصاح همامُ صیحةً ثم وقع مغشیا علیه).
2- سوره اعراف، آیه 143.

شرح: حضرت سوگند می خورند که از این پیش آمد بر همّام مى ترسیدند و لذا در ابتدا از جواب تفصیلى اجتناب کردند و به جواب مختصر قناعت کردند «یا همّام اتّق اللّه و اَحِسن فان اللّه مع الذین اتّقوا و الذین هم محسنون»: «اى همّام از خدا بترس و نیکى کن، زیرا خداوند با افراد تقوا پیشه و کسانى است که احسان مى کنند». ولى او به این جواب راضى نشد و اصرار ورزید تا این که امام(علیه السلام) براى او تفصیلا این خطبه را انشاء فرمودند و چه بسا اگر او هنوز هم تحمل مى داشت حضرت به سخنان خود ادامه مى دادند ولى مرگ او حضرت را ساکت و آن دریاى معلومات را که متلاطم شده بود، آرام کرد.

آرى موعظه اى که از دل برخیزد اینگونه بر دل نشیند، ولى مهم این است که خود را اهل «مواعظ بالغة» کنیم، تا در ما تأثیر گذارد قلبى که از سخنى همچون سنگ شده و قساوت رذائل اخلاقى بر آن حاکم است، موعظه در آن مؤثر نیست، قلبِ رام، پذیرش دارد وگرنه قلب وحشى، گریزان است و از موعظه و پند بیزار!

مرحوم الهى در ذیل این فراز «فقال امیرالمؤمنین(علیه السلام): اَما و اللّه لقد کُنت اَخافُها علیه» چنین گوید:

از آن پس گفت شه زان داشتم بیم *** که دل بازد، کند جان نیز تسلیم

گران بودم سخن گفتن در این باب *** که تابد مهر و گردد ماه بى تاب

برون از پرده افتد راز جانش *** بیاساید ز قید تن روانش

و در ذیل «ثم قال(علیه السلام) هکذا تصنع المواعظ البالغة باهلها» چنین مى گوید:

پس آنکه شاه فرمود از سرناز *** که راز این سان کند با محرم راز

اگر سرّ ازل، مَحرم کند گوش *** در افتد تا ابد سرمست و مدهوش

ز دام تن پرد مرغ روانش *** بیاساید ز درد هجر جانش

سخن این بود و پند این بود و راز این *** حق این بود و حقیقت بى مجاز این

ص: 594

فَقالَ له قائلٌ فَما بالُکَ یا اَمیرالمؤمنین فَقال(علیه السلام) وَیْحَک اِنَّ لِکلّ اَجَل وَقْتاً لا یَعْدُوه و سَبَباً لا یَتَجاوَزه

ترجمه: گوینده اى به حضرت عرض کرد حال و شأن شما چیست اى امیرمؤمنان؟! (اگر موعظه در همّام اثر کرد چرا در شما اثر نکرد که این گونه غش

سپس مرحوم الهى داستان فضیل بن آیاز را که از سران دزدان بود و مردم بسیار از او وحشت داشتند و در اثر شنیدن آیه «أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللهِ»: «آیا وقت آن نرسیده کسانى که ایمان آوردند، قلبشان براى ذکر خداوند خاشع شود»(1) در نیمه شب در وقت دزدى منقلب شده و توبه کرد را به نظم درآورده است تا تأثیر پند را روشن کند.

حکایت

شنیدستم فضیل نیک فرجام *** شبى برشد به دزدى بر در و بام

شنید از خانه اى آواز قرآن *** بزد راه دل او راز قرآن

دل شب داشت مرد پارسائى *** بدین خوش نغمه از قرآن نوائى

ز شورانگیز آه عاشقانه *** (الم یأن) همى زد در ترانه

که پوئى(2) تا به کى راه خطا را *** دل آگه شو به یاد آور خدا را

فضیل آن ناله جانسوز بشنید *** پشیمان گشت و راه عشق بگزید

به کنج مسجد آن شب تا سحرگاه *** برآورد از دل افغان وز جگر آه

از آن پس راه و رسم عشق دریافت *** به جانش پرتو توفیق برتافت

سخن کز دل برآید همچو تیرى *** نشیند بر دل روشن ضمیرى

* * *

ص: 595


1- سوره حدید، آیه 16.
2- دونده، رونده، جستجو کننده.

کنید، و یا اگر بر او ترسان بودید، چرا براى او این گونه سخن گفتید؟) مولاى متقیان علی(علیه السلام) فرمودند: واى بر تو، براى هر اَجل و مرگى وقت مشخصى و سبب معینى است که از آن تجاوز نمى کند.

* * *

شرح: کلام حضرت که به اینجا رسید، فردى (که گفته اند «عبداللّه بن کوّاء» یکى از خوارج بود) از روى اعتراض گفت: «فما بالک یا امیرالمؤمنین» مراد این شخص یکى از این دو چیز بود:

1_ این موعظه و اندرزهاى بلیغ چرا در خود شما اثر نکرد و بى هوش نشدید. پس واقعیت ندارد وگرنه خود مى بایستى در همان راه بروید.

2_ چرا این موعظه را به همّام فرمودید با آن که نسبت به او ترسان بودید؟!

حضرت یک جواب اقناعى که در حدّ فهم شنوندگان و سؤال کننده باشد، فرمودند و حاصل آن جواب این است که هر انسانى اَجلى حتمى دارد که مقدّر شده و از وقت خود نه مقدم نه مؤخر مى شود! و نیز علت و سبب مشخصى دارد که قابل تبدیل و تغییر نیست، چنان که خداوند متعال مى فرماید: «وَمَا کَانَ لِنَفْس أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللهِ کِتَاباً مُؤَجَّلا»: « هیچ نفسى نمى تواند بمیرد مگر به اذن خداوند که اَجَل هر کس در لوح قضاى الهى به وقت معین ثبت است».(1)

پس مقدر بوده همّام در این وقت و در اثر چنین موعظه اى جان دهد، و این اجل در لوح محفوظ اُمّ الکتاب ثبت بوده است.

ولى من (على(علیه السلام)) هنوز وقت مرگم فرا نرسیده (و سبب آن که ضربت ابن ملجم مرادى است هنوز نرسیده است).

ابن ابى الحدید در شرح خود مى گوید: براى حضرت ممکن نبود، فرق بین نفس خود و نفوس آنها را ذکر کنند (که بزرگى نفس من و تحمل آن موجب شد من به

ص: 596


1- سوره آل عمران، آیه 145.

حال غشوه نیفتم، ولى نفوس شما مثل من نیست) و آن حال نیز مقتضى ذکر این فرق نبود (زیرا موجب تفضیل نفس و برترى نفس او مى شد) از این رو جوابى اسکاتى دادند که خصم را ساکت کند.

به عبارت دیگر:

جواب وجه اول که چرا خود مولى بى هوش و دچار غشوه نشدند؟ این است که نفوس بشر داراى استعداد و ظرفیت مختلف است، و اولیاء خدا مخصوصاً امیرالمؤمنینعلی(علیه السلام) در حد اعلاى آن قرار گرفته اند، پیدا است که نیروى نفس قدسى على(علیه السلام) در برابر واردات. الهیه تحمّل بسیار دارد، و با ریاضت و تمرین به درجه وقار و طمأنینه رسیده است، علاوه بر آن که امام(علیه السلام) آن صفات را که براى مؤمنان و متقیان بیان فرمودند، به حدّ اعلا از برکت فیض خداى تعالى در خود مى بیند، از این رو از فقدان آنها متأثر و متألم نمى شود، چون واجد همه آنها است به خلاف همّام که اولا نسبت به مولى ضعف نفس و کمى حوصله دارد و ثانیاً فقدان این صفات در او موجب اندوه و افسوس کشنده مى شود و به قول ابن ابى الحدید وسیله اى که گِل را با آن سوراخ مى کنند، با آن سنگ را نمى شود سوراخ کرد، وسیله اول تأثیرى بسزا و مؤثر در سنگِ استوار نمى کند؛ موعظه اى که قلب همّام را سوراخ مى کند، توان تأثیر بر قلب محکم و استوار مولى را ندارد. و این سبب قریب براى مرگ همّام بود و آنچه مولى جواب دادند که وقت و سبب معینى براى مرگ همّام بود گرچه صحیح است ولى سبب بعید مرگ او بود.

جواب وجه دوم که اگر مولى ترسان بر همّام بودند، که دچار این پیش آمد شود، چرا جواب تفصیلى دادند؟ باید عرض کنم چنانکه شارح بزرگ نهج البلاغه ابن میثم بحرانى مى گوید: حضرت بى تابى او را تا حدّ بى هوشى و غشوه توقع و گمان داشتند، ولى این گمان را نداشتند که، در این غشوه مرگ او محقق مى شود(1) و یا

ص: 597


1- شرح ابن میثم، جلد 3، صفحه 414.

چنانکه دانشمند محترم آقا سید جواد مصطفوى در شرح خطبه همام در شرح کتاب شریف کافى بعد از آوردن جواب ابن میثم، جواب دیگرى مى دهد که هر کس اجلى و مرگى مقدور دارد و امام آگاه به این سبب بودند و طبق قضاء و قدر الهى نسبت به همّام رفتار کردند، پس نظیر کشتن جوان در داستان خضر و موسى(علیهما السلام) است که قرآن کریم بیان مى کند.(1)

الهى، این سوخته و سوته دل در ذیل این فراز (فقال له قائِلٌ فَما بالکُ یا امیرالمؤمنین(علیه السلام) وَیْحَک اِنَّ لِکُلّ اَجَل وَقْتاً لا یَعْدُوه وَسَبَباً لا یَتَجاوَزُه) چنین مى سراید:

فضولى گفت شه را، در تو چون بود *** که آواى تو این تأثیر ننمود

شه از گفتار آن نادان برآشفت *** به پاسخ بهر تعلیمش چنین گفت

که بر بخت سیاهت واى و صد واى *** ز خواب جهل زین پس دیده بگشاى

که هر مرگى ز فرمان ازل خواست *** بهنگامى و شرطى بى کم و کاست

* * *

فَمَهلا لا تَعُد لِمِثلِها فانّما نَفَثَ الشیطان على لسانک

ترجمه: پس آرام باش و دیگر اینگونه سخن مگوى این حرفى بود که شیطان بر زبانت نهاد.

* * *

شرح: حضرت پس از جواب آن معترض، او را نهى مى کنند که دیگر چنین اعتراض مکن زیرا این سخن برخاسته از شیطان است و شیطان با زبان تو این گونه سخن مى گوید، اعتراض بر امام از القائات شیطان است و اى کاش اعتراضى در مورد خود بود، این اعتراض در جاى خود نبود و نسبت به امام جا نداشت.

ص: 598


1- اصول کافى، با شرح و ترجمه مصطفوى، جلد 3، صفحه 325، جوابهاى هر دو وجه را آورده و به نظر حقیر جواب اخیر قابل تأمل است.

و این فرمایش امام درسى است که ببینیم در کجا سخن گوئیم و در کجا اعتراض کنیم و مخاطب را ارزیابى کنیم که کیست، شاید او احاطه به مسائلى دارد که ما آگاه نسبت به آنها نیستیم، پس نسنجیده سخن مگوئید، زیرا چه بسا سخنانى که به عنوان بلندگوى شیطان از زبان ما خارج مى شود و خداوند ما را از شرور او محافظت فرماید.

الهى این بلبل گلشن راز در ذیل این فراز آخر (فمهلا لا تَعُد لمثلها فانّما نفث الشیطان على لسانک) چنین گوید:

از این پس بو الفضولى را زبان سوز *** ز شیطان، زشت گفتارى میاموز

مبادا دیگر این ناخوش بیانت *** که دیو افکند بى شک بر زبانت

بسا کازرده گوش مستمندان *** نواى دلخراش خود پسندان

بسا خاموش گردد بلبل باغ *** چو آهنگ مخالف برکشد زاغ

* * *

خداوند ما را در رسیدن هر چه بیشتر به صفات متقیان یارى فرماید و ما را از نصیب آنها بهره مند گرداند.

بحمداللّه شرح این خطبه شریف پس از قریب دو سال و نیم در شامگاه ولادت رسول گرامى(صلی الله علیه و آله) و امام صادق(علیه السلام) در کنار مرقد منوّر حضرت معصومه(علیها السلام) به پایان رسید.

اللّهم وَفِّقْنا لِما تُحِبُّ و تَرضى وَ السَّلام على مَن اتَّبَعَ الهُدى

اکبر خادم الذاکرین (خادمى) _ قم

17 ربیع الاول 1411 برابر با 16 مهرماه 1369

ص: 599

«فهرست منابع»

1. آداب النفس _ عارف حکیم محمد عیناثى

2. السیرة النبویة _ ابن هشام

3. الکامل _ مبرّد

4. المفردات فى غریب القرآن _ راغب اصفهانى

5. المنطق المقارن _ محمدعلى گرامى

6. اخلاق محتشمى _ محتشم السلطنة (حسن اسفندیارى)

7. اعلام القرآن _ دکتر محمد خزائلى

8. الغارات _ ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفى کوفى

9. الجعفریات _ قاضى ابى المحاسن الرویانى

10. الاختصاص _ شیخ مفید

11. اخلاق حسنه _ فیض کاشانى

12. الاخلاق _ سید عبدالله شُبّر

13. المنجد _ بولس المعلوف الیسوعى

14. احیاء العلوم _ غزالى

15. الحقائق _ فیض کاشانى

16. ارزشها و ضدارزشها در قرآن _ ابوطالب تجلیل

17. اقبال الاعمال _ سید رضى الدین الطاووس (سیدبن طاووس)

18. اخلاق فلسفى _ محمدتقى فلسفى

19. اُسد الغابة _ جَزَرى

20. اسرار الحکم _ حاجى سبزوارى

21. الکنى و الالقاب _ محدّث قمى

22. ارشاد _ شیخ مفید

23. ایمان و وجدان _....

24. الحیاة _ محمدرضا، على، محمد حکیمى

25. الامامة و التبصرة _ ابى الحسن على بن الحسین بن بابویه قمى (پدر شیخ صدوق)

ص: 600

26. المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه _ دشتى، محمدى

27. الترغیب _ ابى جعفر البرقى

28. امالى _ صدوق

29. المحاسن _ ابى اجعفر البرقى

30. اَمالى _ شیخ طوسى

31. اثناعشریه فى المواعظ العددیة _ آیة الله مشکینى

32. بدایة الحکمة _ علامه طباطبائى

33. باب حادى عشر _ علامه حلى

34. بیدادگران اقالیم قبله _ محمدرضا حکیمى

35. باغ اپیکیور _ آناتول فرانس _ ترجمه کاظم عمادى

36. بحث در آثار و افکار و احوال حافظ _...

37. پاسدار اسلام _ (مجله)

38. تفسیر کبیر _ فخررازى

39. تفسیر قرطبى _ محمد الانصارى القرطبى

40. تفسیر روح المعانى _ آلوسى بغدادى

41. تفسیر ابوالفتوح رازى

42. تفسیر عیاشى _ محمدبن مسعود بن عیاشى السمرقندى

43. تفسیر صافى _ ملا محسن فیض کاشانى

44. تفسیر المنار _ محمدرشید رضا

45. تفسیر طبرى (جامع البیان) _ محمدبن جریر طبرى

46. تفسیر البصائر _ یعسوب الدین رستگارى

47. تفسیر المیزان _ علامه طباطبائى

48. تفسیر جوامع الجامع _ مرحوم طبرسى

49. تفسیر اَطَیب البیان _ آیة الله عبدالحسین طیّب

50. تفسیر برهان _ سید هاشم برهانى

51. تفسیر الخازن _ علاء الدین بغدادى صوفى معروف به خازن

52. تفسیر روح البیان _ الشیخ اسماعیل حقّى البرسوى

53. تاریخ بیهقى

54. تحف العقول _ حرّانى

55. تنبیه الخواطر _ سید حسین طباطبائى یزدى

ص: 601

56. تکامل در پرتو قرآن _ سلطانى

57. ترجمه المیزان _ موسوى همدانى

58. تفسیر الدر المنثور _ جلال الدین سیوطى

59. تفسیر على بن ابراهیم قمى

60. توحید مفضّل _ مفضّل بن عمر جعفى

61. ترجمه مصباح الشریعه _ حسن مصطفوى

62. ثمرات الانوار _ محمدبن ابى الفتح

63. ثواب الاعمال شیخ صدوق

64. جامع السعادات _ محمدمهدى نراقى

65. جلوه حق _ آیة الله مکارم شیرازى

66. جامع الاخبار _ شیخ صدوق

67. چهارده معصوم _ عمادزاده

68. چهل حدیث _ امام خمینى(ره)

69. خصال _ شیخ صدوق

70. خلاصه بیماریهاى گوش و حلق و بینى _ دکتر علیم مروستى

71. خواندنیهاى دلنشین _ سعیدى لاهیجى

72. دیوان اشعار _ مرحوم الهى قمشه اى

73. داستان راستان _ شهید مطهرى

74. دار السلام _ حاجى نورى

75. رسائل فلسفیه _ محمدبن زکریا رازى

76. رسالة لبّ اللباب _ آیة الله سید محمدحسین حسینى طهرانى

77. رسالة «الانسان بعد الدنیا» _ علامه طباطبائى

78. رجال کشى

79. زندگى و شخصیت شیخ انصارى _ مرتضى انصارى

80. زینة المجالس _ مجدالدین محمد حسینى

81. سفینة البحار _ محدّث قمى

82. سیماى فرزانگان _ رضا مختارى

83. سیر حکمت در اروپا _ فروغى

84. سیاحت شرق _ قوچانى

85. شرح نهج البلاغه _ ابن ابى الحدید

ص: 602

86. شرح نهج البلاغه _ ابن میثم

87. شرح نهج البلاغه خوئى (منهاج البراعة)

88. شرح مکاسب _ کلانتر

89. شرح منطق کبرى _...

90. شرح مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه _ عبدالرزاق گیلانى

91. شرح منظومه _ سبزوارى

92. شفاء _ بوعلى سینا

93. شرح نهج البلاغه _ محمدتقى جعفرى

94. شرح صحیفه سجادیه _ جزائرى

95. شرح ابن عقیل _ بهاء الدین عبدالله ابن عقیل العقیلى

96. صحیفه سجادیه _ امام سجاد(علیه السلام)

97. صحیح بخارى _ محمدبن اسماعیل بخارى

98. صحیح مسلم _ مسلم نیشابورى

99. عیون اخبار الرضا(علیه السلام) _ شیخ صدوق

100. عین الحیوة _ مجلسى

101. عیون اخبار _ ابن قتیبه

102. عدل الهى _ شهید مطهرى

103. عدّة الداعى _ احمدبن فهد الحلى

104. علل الشرایع _ شیخ صدوق

105. غرر الحکم _ على(علیه السلام)

106. غوالى اللئالى _ شیخ محمدبن على بن ابراهیم ابى جمهور احسائى

107. فوائد الرضویة _ محدث قمى

108. فتوح البلدان بلازرى

109. فیض القدیر _ محدث قمى

110. فیزیک پزشکى _ ذبیح الله عزیزى _ دکتر گلبان مقدم

111. فروغ کافى _ شیخ کلینى

112. فرهنگ عمید _ حسن عمید

113. قرآن مجید

114. قصص العلماء _ میرزا محمد تنکابنى

115. قصص قرآن _ رسولى محلاتى

ص: 603

116. قصه هاى قرآن _ مصطفى زمانى

117. قصص انبیاء(علیهم السلام) _ ابواسحق ابراهیم نیشابورى

118. کنز الفوائد _...

119. کمال الدین _ شیخ صدوق

120. کیمیاى سعادت _ غزالى

121. کنز العمال _ علاء الدین هندى

122. گنجینه دانشمندان _ شریف رازى

123. لئالى الاخبار _ شیخ محمد نبى تویسرکانى

124. لغت نامه دهخدا

125. لؤلؤ و مرجان _ حاجى نورى

126. مجلدات بحار الانوار _ مجلسى

127. مجلدات تفسیر مجمع البیان _ مرحوم طبرسى

128. مجلدات میزان الحکمه _ محمد رى شهرى

129. مجلدات وسائل الشیعه _ شیخ حرّ عاملى

130. مجلدات تفسیر نمونه _ آیة الله مکارم شیرازى

131. مجلدات محجة البیضاء _ فیض کاشانى

132. مجلدات اصول کافى _ شیخ کلینى

133. مجلدات پیام قرآن _ آیة الله مکارم شیرازى

134. مجلدات تفسیر نور الثقلین _ علامه عبدعلى بن جمعة العروسى الحویزى

135. مجلدات معادشناسى _ آیة الله سید محمدحسین حسینى طهرانى

136. مجلدات عرفان اسلامى _ شیخ حسین انصاریان

137. مجلدات انوار نعمانیة _ سید نعمة الله جزائرى

138. مجلدات اولین دانشگاه و آخرین پیامبر _ دکتر پاک نژاد

139. مجموعه ورّام _ ورّام بن ابى فراس

140. معالم الاصول _ حسن بن زین الدین عاملى (فرزند شهید ثانى)

141. منیة المرید _ شهید ثانى

142. مشکوة الانوار _ مرحوم طبرسى

143. مفاتیح الجنان _ محدث قمى

144. مجمع البحرین _ طریحى

145. ملاصدرا _ هانرى کربن فرانسوى «ترجمه ذبیح الله منصورى»

ص: 604

146. مجاهد شهيد حاج شيخ محمدتقى بافقى

147. مسكن الفواد _ شهيد ثانى

148. مكارم الاخلاق _ امام سجاد(عليه السلام)

149. مناقب شهرآشوب

150. معجم البلدان _ شهاب الدين ياقوت حموى

151. منتهى الامال _ محدث قمى

152. مصباح الشريعه و مفتاح الحيقة _ منسوب به امام صادق(عليه السلام)

153. معالم التنزيل _...

154. معراج السعادة _ شيخ احمد نراقى

155. معماى هستى _ آية الله مكارم شيرازى

156. من لا يحضره الفقيه _ شيخ صدوق

157. مراصد الاطلاع _ (مختصر معجم البدان) _ صفى الدين بغدادى

158. مستدرك الوسائل _ حاجى نورى

159. مرآة العقول _ مرحوم مجلسى

160. مطلوب كل طالب _ رشيد الدين و طواط

161. مقامات معنوى _...

162. مسافر سرگشته _ دكتر پوران شجيعى

163. مرد خسيس _ مصطفى زمانى

164. مصباح الانوار _...

165. معانى الاخبار _ شيخ صدوق

166. نهج البلاغه _ فيض الاسلام

167. نهج البلاغه _ صبحى صالح

168. نفثة المصدور _ محدث قمى

169. نهج الصباغة (شرح نهج البلاغه) _ آية الله محمدتقى تسترى

170. نور الابصار _ شبلنجى

171. نهج السعادة _ شيخ محمدباقر محمودى

172. نصایح _ آية الله مشكينى

173. همائى نامه _...

* * *

ص: 605

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109