وصایای پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیر المؤمنین (علیه السلام) : انوار اخلاقی جلد 2

مشخصات کتاب

بسم الله الرحمن الرحیم

انوار اخلاقی

جلد 2

حضرت آیت الله العظمی علوی گرگانی

عنوان و نام پديدآور : پندهای رسول اعظم(ص) به عبدالله بن مسعود: انوار اخلاقی [کتاب]/ محمدعلی علوی گرگانی.

مشخصات نشر : قم: دارالعلم، 1389

مشخصات ظاهری : 168 ص.؛ 14/5×21 س م.

فروست : انوار اخلاقی؛ 2.

وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

يادداشت : چاپ اول

شماره کتابشناسی ملی : 3633792

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم نرگس قمی

ص: 1

اشاره

وصایای پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیر المؤمنین (علیه السلام) (انوار اخلاقی) ج 2

مؤلف : ... حضرت آیت الله العظمی علوی گرگانی

ناشر : ... فقیه اهل بیت (علیه السلام)

تیراژ : .... 1000 جلد

قیمت : 70000 ریال

نوبت چاپ : ... اول 1392

قطع و صفحه : ... وزیری 348 صفحه

نشانی دفاتر حضرت آیت الله العظمی علوی گرگانی

خیابان شهدا، کوچه ،26 پلاک 8 تلفن / 37741132 دورنگار 253774369)

تهران/ خیابان ری، میدان قیام، بلوار قیام تلفن 02133124476

مشهد/ چهار راه شهدا، خیابان آزادی (آیت الله بهجت) آزادی 7 ، تلفن 2252932 (0511)

گرگان/ خیابان امام خمینی رحمه الله کوی سرچشمه، جنب درمانگاه هاشمی، پلاک 10 تلفن / 2247777) (0171)

پایگاه اطلاع رسانی www.gorgani.ir پست الکترونیکی info@gorgani.ir پیامک 100006020

ص: 2

فهرست مطالب

مجلس 60 : ویژگی برادران امیرالمؤمنین (علیه السلام) ...7

مجلس 61 : ویژگی دوستان و محبّین امیرالمؤمنین (علیه السلام) ...13

مجلس 62 : رضایت خداوند متعال ثمره برادری با امیرالمؤمنین (علیه السلام) ...19

مجلس 63 : على (علیه السلام) و شیعیان او دلیل نزول رحمته ای الهی ...23

مجلس 64 : مقام و منزلت على (علیه السلام) و شیعیان ایشان نزد خدا و رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) ...29

مجلس 65 : استغفار پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برای گناهان شیعیان علی (علیه السلام) ...37

مجلس 66 : مقام شیعیان علی (علیه السلام) نزد اهل آسمان و زمین ... 43

مجلس 67 : فضیلت شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر سایر مردم ...49

مجلس 68 : نهی از مجالست با کسی که انتفاعی نمی رساند ...57

مجلس 69 : هشت خصلت سزاوار مؤمن ...61

مجلس 70 : عدم ملامت مردم در جسارت کردن به هشت طائفه ... 66

مجلس 71 : حرمت بهشت بر انسان بد زبان و دوری از دو خصلت ... 69

مجلس 72 : سرعت در عقوبت چهار چیز ... 75

مجلس 73 : قسم خداوند متعال بر عدم دخول چند دسته در بهشت ...80

مجلس 74 : کفر ده دسته به خدای متعال ...84

ص: 3

مجلس 75 : موارد دادن ولیمه و چند سفارش اخلاقی ...88

مجلس 76: علائم شخص تنبل و مسیر درست زندگی عاقل ...93

مجلس 77 : مکارم اخلاق و مواظبت بر چهار چیز ...100

مجلس 78 : کراهت خداوند متعال از برخی اعمال امت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ...105

مجلس 79 : عدم قبولی نماز هشت طایفه ...109

مجلس 80 : شرائط بناء خانهای در بهشت و بهترین مردم بودن ...117

مجلس 81 : دور بودن سه طائفه از رحمت خدا ...123

مجلس 82 : سه حقیقت از حقائق ایمان ...131

مجلس 83 : مردن قلب در مجالست با سه دسته ...137

مجلس 84 : سه سفارش که موجب نجات انسان می شود ...140

مجلس 85 : علائم مؤمن، متكلّف و ظالم ...147

مجلس 6 علائم منافق ...153

مجلس 87 : متواضع و رفعت مقام او بوسیله خداوند متعال ...159

مجلس 88 : دنیا در نگاه مؤمن و کافر و مقام مؤمن مریض ...163

مجلس 89 : سفارشات پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) در مورد خانم ها ...175

مجلس 90 : حب اهل بیت علیهما السلام اساس و پایه اسلام ...182

مجلس 91 : عاقبت سوء خلق اطاعت زن و دروغ بستن بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ...189

ص: 4

مجلس 92 : ثمرات مسواک زدن و اقسام خواب ...197

مجلس 93 : شبیه ترین انسانها به رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) ..211

مجلس 94 : عقل محبوبترین آفریده خداوند متعال ...217

مجلس 95 : هفت دستور طلایی ...225

مجلس 96 : نام علی (علیه السلام) بر پایه های عرش الهی ...235

مجلس 97 : مقام علی (علیه السلام) نزد خداوند متعال ...239

مجلس 98 : سفارشات طلایی به دو صحابی گرامی ...243

مجلس 99 : علائم یقین ...251

مجلس 100: آفات برخی اعمال درست انسان ...260

مجلس 101 : محبوبترین اعمال نزد خداوند متعال ...271

مجلس 102 : زینت های الهی ...279

مجلس 103: وجود چهار چیز در کنار چهار چیز دیگر (1) ...284

مجلس 104 : وجود چهار چیز در کنار چهار چیز دیگر (2) ...291

مجلس 105 : هر چشمی روز قیامت گریان است مگر سه چشم ...296

مجلس 106 : اسباب هلاکت و نجات انسان ...301

مجلس 107 : كذب حَسَن و صدق قبيح ...307

مجلس 108 : چهار عمل ضایع کننده ...313

ص: 5

مجلس 109: علائم مؤمن و متكلّف ...318

مجلس 110 : علائم منافق ...325

مجلس 111 : جهل، بدترین نوع فقر ...329

و مجلس 112 : سفارش پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مورد رعایت چهار خصلت ... 336

مجلس 113 : تکمیل اعمال انسان در گرو دارا بودن سه خصلت ...341

ص: 6

مجلس 60 : ویژگی برادران امیرالمؤمنین (علیه السلام)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله صلى الله عليه وسلم :

«يَا عَلِيُّ إِخْوَانُكَ كُلٌّ طَاوِ وَ رَاكَ مُجْتَهدِ، يُحِبُّ فِيكَ وَ يُبْغِضُ فِيكَ ، مُحْتَقِرُ عِنْدَ الْخَلْقِ، عَظِيمُ الْمَنْزَلَة عِنْدَ اللَّهِ» (1)

وجود مبارک رسول الله صلى الله عليه وسلم به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید :

«يَا عَلِيُّ، إِخْوَانُكَ كُلُّ طَاب و زَاکٍ» عده زیادی پای منبر حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) نشسته بودند که ایشان در محضر این همه جمعیت، آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام) را مخاطب قرار داد که یا علی، برادران تو افراد پاکیزه ،پاکدامن، با تقوا و با تزکیه هستند. برادران عزیز، هر چه هم ملا شوید، هر چه درس بخوانید، هر چه هم مجتهد شوید اما تزکیه نشده باشید فایده ندارد مثل ظرف مسی می ماند که قدیم می بردند و سفیدش می کردند، می گفتند که زنگ آن را از بین ببریم و تمیزش کنیم؛ چرا این کار را می کردند؟ برای اینکه اگر این کار را انجام نمی دادند سفیدی آن از بین می رفت. به یک آب زدن و چهار بار شستن از بین می رفت.

دلی که تزکیه نشده باشد هر چه درس بخواند برقرار نمی ماند و به صاحبش توفیق نمی دهد و صاحبش را موفق نمی کند.

ص: 7


1- بحار الأنوار، ج 39، ص 306 .

پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) تعبیر «زکی» را پشت سر طهارت گذاشته است یعنی دوستان تو آن کسانی هستند که هم پاکیزه هستند و هم تزکیه شده هستند یعنی واقعاً قلبشان معنویت دارد، نورانیت دارد نه اینکه تنها پاک شوند و بعد آن را رها کنند، خیر اینطور نیست.

«مُجْتَهد» همیشه در حال تلاش هستند این طور نیست که ما تا مسلمان شدیم مساله تمام شود، خیر باید همیشه در رشد و تکامل باشیم. هر چه آیات الهیه را می بینیم و می خوانیم باید به تزکیه نفس ما اضافه شود. شیطان ما را رها نمی کند و شب و روز در حال گول زدن است و گفته که من همه انسان ها را اغوا می کنم. شیطان همیشه در کمین است. ما هم باید در مقام جواب او باشیم. نگذاریم محبت دنیا را به دل ما بگذارد. مبادا شیطان باعث شود این زرق و برق دنیا چشم ما اهل علم را بگیرد. ماشین آن چنانی را ببیند و به دلش بیافتد که من هم باید چنین ماشینی داشته باشم، خیر اشتباه می کنید، اگر محبت دنیا در دلتان وارد شود آن علمی که بخواهد توأم با با محبت و زینت دنیا باشد به جایی نمی رسد.

آقایان و برادران عزیز، عمده این است که انسان تزکیه شود، معنویت پیدا کند و محبّت دنیا او را عوض نکند. خیلی حرف است که انسان به دنیا برسد اما خودش را گم نکند. «گر به عزّت برسی مست نگردی، مردی».

ممکن است انسان تا به جایی نرسیده است بگوید: «الحمد لله رب العالمين» من تزكيه شدم اما با رسیدن به مقام، اگر خودت را گم نکردی هنر است. با امتحان معلوم می شود که چگونه هستی اما بودند افرادی در همین لباس مقدس روحانیت که آن قدر مردمان پاک و متدینی بودند که مصداق کامل این حدیث شریف هستند.

مرحوم آیت الله دستغیب رحمه الله نقل می کند: من دوستی داشتم به نام جناب آقای حاج مهدی خلوصی که بیست سال بود با ایشان رفیق بودم. ایشان این قضیه را برای من نقل کرد که: در زمان قدیم، مرحوم حاج محمد حسن یزدی رحمه الله که

ص: 8

از علمای بزرگ شیراز بود و شخصیت بسیار والایی داشت برای اقامه نماز به مسجد وكيل، نزدیک بازار می رفت و همه تجار و کسبه بازار در موقع نماز به مسجد می آمدند و پشت سر آقا نماز می خواندند. در آن زمان، تجار شیراز نوعاً لباس روحانیت بر تن می کردند.

روزی در باغ حکومتی مجلس جشنی گرفته شد و این تجار هم در آن شرکت و کردند و این مجلس از مجالسی بود که همه گونه کار حرامی در آن صورت گرفت. بعد از جشن، خبر به گوش حاج محمد حسن یزدی رسید. حاج محمد حسن خیلی ناراحت شد. روز جمعه که شد ایشان نماز عصرش را که خواند بلافاصله بالای منبر رفت و نگذاشت که مردم متفرق شوند. با صدای بلند گفت: آقایان بنشینند، و با حالت عصبانیت گفت: وای بر ما، وای بر ما، ای تجاری که در آن جلسات می روید و شرکت می کنید، بجای این که بروید نهی از منکر کنید خودتان هم در آن جلسه می مانید؟ وای برشما، این کار شما جگر مرا سوراخ کرد، دل من را آتش زد، اگر من طوری شدم خون من گردن شما است.

آقا این حرف را گفت و تشریف برد و شب دیگر برای نماز نیامد. فردا هم نیامد. وقتی از آقا خبر گرفتند، گفتند: مریض شده و دکتر ایشان را جواب کرده است. حاج مهدی خلوصی می گوید: یک مرتاض هندی از هند به شیراز آمده بود و می گفتند شخص ریاضت کشیده ای است و گاهی بعضی خبرها را می دهد. من در مغازه پدرم بودم که این مرتاض از جلوی مغازه رد شد. تا رد شد پدرم به من گفت: سریع برو او را صدا بزن. رفتم و مرتاض هندی را صدا زدم و نزد پدرم آمد. نشست و گفت: بله بفرمایید، امرتان چیست؟ پدرم قضیه را نگفت، فقط گفت: مال التجاره ای را به جایی فرستاده ام. به من بگو آیا این

مال التجاره به سلامت به مقصد می رسد یا نه؟

پدرم سلامتی آقا را نیت کرده بود. از آن طرف، حاج محمد حسن را بیرون از شهر برده بودند بلکه آب و هوا عوض شود و از مریضی نجات پیدا کند. پدرم

ص: 9

سلامتی و برگشت آقا را نیت کرد و به مرتاض هندی این حرف را زد. مرتاض هندی بعد از کلی بالا و پایین کردن وسایلش گفت: نه مثل این که بلد نیستم اما می بینم این جوابی که دستگاه به من می دهد با حرف شما یکی نیست. پدرم پرسید: چرا؟ گفت: دستگاه جواب می دهد که یک شخصیت ملا و تارک دنیا است و در روی زمین مثل چنین شخصیتی کم پیدا می شود ، حال مریض شده و او را به سفر برده اند. نظر این است که به سلامت می رسد اما شما می گویید مال التجاره است و این جواب به نیت شما نمی خورد. یک مرتبه پدرم گفت: درست است، احسنت ،احسنت، من هم نظرم سفر همین آقا بود. مرتاض گفت: حالا که چنین است می گویم که این دستگاه به من نشان می دهد که این آقا تا شش ماه دیگر بیشتر زنده نمی ماند. همینطور هم شد آقا سر شش ماه از دنیا رفتند.

ببینید چطور یک مرد ملا با شنیدن چنین جریانی اینطور از پا درآمد و کمرش شکست. این ها چه ایمانی داشتند. برادران ببینید، ایمان انسان وقتی بالا برود تا کجا می رسد یعنی گاهی شنیدن بعضی مسائل، انسان را آن چنان ناراحت می کند که انگار بند دلمان پاره شده است.

«يُحِبُّ فِيكَ وَيُبْغِضُ فِیک» اگر دوستی دارند برای خاطر تو است، اگر هم دشمنی دارند برای خاطر تو است. مُحِب تو را دوست و مُبغض تو را دشمن دارند.

«مُحْتَقِرُ عِنْدَ الْخَلْقِ» آن ها کسانی هستند که در چشم مردم خیلی کوچک هستند. مردم به آن ها به کوچکی و خفت نگاه می کنند. محبّین اهل بیت این طوری هستند. در نزد دنیا پرستان ارزشی ندارند. شخصی خدمت امام صادق (علیه السلام) آمد و عرض کرد: یابن رسول الله، دعا کن که مالم زیاد شود. نمی دانم چرا علاقه به زیاد شدن مال دارم. حضرت (علیه السلام) فرمود: برای چه می خواهی اموالت زیاد شود؟ گفت : می خواهم به وسیله آن بتوانم زن و بچه ام را آبرومندانه اداره کنم، به

ص: 10

همسایه ها کمک کنم. حضرت (علیه السلام) فرمود: اینکه مال دنیا نشد پس بگو من مال را برای آخرت می خواهم.

ممکن است انسان دنیا را داشته باشد ولی برای آخرت داشته باشد؛ به بیچاره ها برسد، دست مردم را بگیرد، افتاده ای را بلند کند، عیبی ندارد. اینطور نیست که خیال کنید داشتن مال دنیا خلاف است؛ بنابراین متوجه باشید، چهره روحانیت نزد مردم دنیادار یعنی آن هایی که علاقه به دنیا برای خودشان دارند محبوب نیست، ما را خیلی کوچک می دانند، ممکن است که به شما تنه بزنند، بی حرمتی و بی توجهی هم بکنند.

پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نشسته بودند. یک دفعه یک خانم حبشیه که یک بقچه بزرگی روی سرش بود خواست از محلی رد شود که یک نفر از آن طرف، یک مرتبه تنه ای به او زد و بقچه زن از سرش پایین افتاد. تا افتاد آن زن بلند شد و گفت: وای به روزی که آن عادل، روی کرسی حکم بنشیند. آن روز، خدا به داد تو برسد. تا این را گفت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: بارک الله و خیلی از معرفت این زن خوشش آمد و این حرف، آن شخص را تکان داد .

«عَظِيمُ الْمَنْزَلَةِ عِنْدَ اللَّهِ» برادران عزیز، درست است که برخی شما را به چشم کوچکی نگاه می کنند اما از آن طرف هم، عده ای هستند که کمال احترام را به شما می گذارند. عده ای هستند که وقتی چشمشان به شما می افتد خوشحال می شوند، در حقتان دعا می کنند. آن ها افرادی هستند که ایمانشان بالا است. خواهش من این است متوجه باشید که چه کسانی شما را دوست دارند و چه کسانی دوست ندارند. مقامشان نزد خدا خیلی بالا است .

پنج یا شش ماه قبل از فوت آیت الله حاج ملا هادی سبزواری رحمه الله فردی به نام حاج ابوالقاسم عطاری با اضطراب زیادی نزد ایشان آمد و گفت: حضرت آقا، به قبرستان رفته بودم و چیز عجیبی دیدم. قبری را دیدم که نصف جنازه از قبر

ص: 11

بیرون آمده و چشمش به آسمان است. بچه ها او را اذیت می کنند ولی او اصلاً اعتنا نمی کند و همینطور چشمش به آسمان است. حاج ملا هادی گفت: من خودم باید بیایم و آن را ببینم. به قبرستان رفت و دید بله، نصف این بدن زیر خاک و نصف بدن بیرون است. رفت بالای سرش و گفت: بنده خدا، من تو را می بینم نمی توانم بگویم که تو دیوانه هستی، این کار تو به دیوانگی نمی خورد. از آن طرف هم، کاری که انجام داده ای کار عاقلانه ای به چشم نمی آید. شرح حال خودت را بگو تا بدانم که کیستی؟

یک مرتبه این آقا به سخن درآمد و گفت: همینطور که گفتید دیوانه نیستم ولی دو مطلب مرا مضطرب کرده است: یکی اینکه من نگاه می کنم که دنیا دارد از دست من می رود. خدا در این دنیا عمری به من داد، من چه کاری توانستم انجام دهم؟ چه عملی انجام داده ام که خدا از من راضی باشد؟ این فکر مرا پریشان کرده است دوم اینکه، به طرفی می روم که نمی دانم منزلگاه من به کجا ختم می شود. بعد به حاج ملا هادی گفت: تو فکر آخرتت را کرده ای که به کجا خواهی رفت؟ گفت: نه، من هم نمی دانم. گفت: پس من دیوانه نیستم که این حالت را به خودم گرفتم. بعد از این جریان آیت الله حاج ملا هادی به منزل آمد و دیگر حال خوشی نداشت. شش ماه بیشتر زنده نماند و تا زمانی که زنده بودند فقط در فکر بود تا عاقبت از دنیا رفت.

برادران عزیز، بیایید از این کلمات حق، موعظه بگیریم. مطالب را استفاده کنیم و از خدا توفيق عمل بخواهيم.

خدایا، تو را به حق مقربین درگاهت، توفیق عمل به این دستورات به ما مرحمت بفرما. دل ما را به نور ایمان خودت تقویت بفرما. خدایا، عنایت خودت را از ما سلب نگردان. خدایا گرچه ما بنده گناه کاریم ولی به بزرگواری و کرم خودت ما را مورد عفو و رحمت بی پایان خود قرار بده، انشاء الله .

ص: 12

مجلس 61 : ویژگی دوستان و محتین امیرالمؤمنین (علیه السلام)

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا عَلِيُّ، مُحِبُّوكَ جِيرَانُ اللَّهِ فِي دَارِ الْفِرْدَوْسِ، لَا يَتَأْسَفُونَ عَلَى مَا خَلَّفُوا مِنَ الدُّنْيَا. يَا عَلِيُّ، أَنَا وَلِى لِمَنْ وَالَيْتَ وَأَنَا عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَيْتَ. يَا عَلِيُّ مَنْ أَحَبَّكَ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَكَ فَقَدْ أَبْغَضَى. يَا عَلِيُّ إِخْوَانُكَ الذُّبُلُ السَّفَاءِ تُعْرَفُ الرَّهْبَانِيَّةُ فِي وُجُوهِهِمْ يَا عَلِيُّ إِخْوَانُكَ يَفْرَحُونَ فِي ثَلَاثَةِ مَوَاطِنَ: عِنْدَ خُرُوجِ أَنْفُسِهِمْ وَأَنَا شَاهِدُهُمْ وَأَنتَ، وَ عِنْدَ الْمُسَاءَلَة فِي قُبُورِهِمْ، وَ عِنْدَ الْعَرْضِ وَعِنْدَ الصِّرَاطِ إِذْ سُئِلَ سَائِرُ الْخَلْقِ عَنْ إِيمَانِهِمْ فَلَمْ يُجِيبُوا » (1)

حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) در ادامه نصایح خود به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید:

«يَا عَلِى، مُحِبُّوكَ جيرانُ اللهِ فِي دَارِ الْفِرْدَوْس» دوستان و محبّین تو همسایگان حضرت احدیت در دار فردوس هستند یعنی مهمان ذات حضرت حق هستند. چون همسایگان مورد عنایت خدا هستند و در جایگاه فردوس قرار دارند تعبیر به «جیران الله» کرده اند، خوشا به حالشان .

ص: 13


1- بحار الأنوار، ج 39، ص 306 .

«لَا يَتَأْسَفُونَ عَلَى مَا خَلَّفُوا مِنَ الدُّنْیا» دوستان تو برای آنچه که در دنیا باقی گذاشته اند تأسف نمی خورند. اینطور نیستند که تأسف بخورند که ای وای، این همه اموال را در دنیا گذاشتیم. حقیقتش هم همین طور است چون نوعاً کسانی تأسف می خورند که یک سلسله اموال و املاکی را از دست بدهند و در مقابل دستشان خالی بماند اما چنانچه بدانند که اگر ببخشند در عوض مالشان چندین برابر به آن ها داده می شود دیگر جای تأسف نیست. خداوند تبارک و تعالی آنچنان آن ها را در فردوس پذیرایی می کند و مورد عنایت خودش قرار می دهد که هیچ گاه تأسفی برای آنچه که در دنیا گذاشته اند، نمی خورند.

از اینجا معلوم می شود که یک عده هم فردای قیامت نسبت به آنچه که داشتند و در دنیا گذاشتند و نتوانستند همراه خودشان ببرند تأسف می خورند. چرا تأسف می خورند ؟ تأسف آن ها از این است که از چنین اموالی جدا شدند.شاید هم تأسفشان از این مهم تر باشد که خدا این همه اموال را در اختیارشان گذاشت که به وسیله آن بتوانند آخرت را برای خود تهیه کنند ولی متأسفانه چه داشتند برای دنیا مصرف کردند و هیچ به فکر آخرت نبودند چون چندان اعتقاد به آخرت نداشتند و خیال می کردند که هدف از خلقت و آوردن در دنیا، خوردن و خوابیدن بوده است و والسلام؛ اگر انسان فکر این باشد که در آخرت نیاز به داشتن اعمال نیک دارد هیچ گاه این طوری عمل نمی کند که

یک عمر در دنیا باشد، این همه اموال داشته باشد ولی هیچ چیزی برای خودش به عنوان ذخیره قبر و آخرت همراه نداشته باشد.

پیغمبر بزرگوار (صلی الله علیه وآله وسلم) این بیانات را بالای منبر تذکر داد که باید گوش دل داشته باشیم و توجه کنیم. اگر چیزی را هم در دنیا داشتیم آن را برای آخرت بخواهیم، برای خدا بخواهیم. عده ای هستند که اموال زیادی در دنیا دارند ولی نه تنها خودشان برای آخرت استفاده نکرده اند، بلکه بچه هایشان هم از آن استفاده نمی کنند. اموال را در غیر امر شرعی به کار می برند حال باید پدر جوابگو باشد.

ص: 14

خداوند متعال در قرآن کریم در چندین جا و به صورت های گوناگون می فرماید: این همه نعمت به شما دادیم، همه را در دنیا گذاشتید و آمدید مثل مسافرینی که می خواهند به جایی بروند اما وسایلی همراه خود نمی برند و دستشان خالی است. سؤال می کنند: حالا چه می کنید؟ از چه کسی می توانید بگیرید؟ آیا کسی حاضر است به شما چیزی بدهد؟ برادران، مواظب باشید برای خودتان در دنیا دینی نگذارید، حق الناس گردنتان نماند. تا می توانید در دنیا حقوق همدیگر را بدهید.

روزی حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) به مغازه قصابی تشریف برد که مقداری گوشت بگیرد. وقتی خواستند پول بدهند متوجه شدند که پول همراهشان نیست. همان جا برگشتند و گوشت نگرفتند. صاحب قصابی به آقا گفت: آقا جان، ببريد و بعداً پولش را بیاورید. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: خیر هر وقت پول داشتم می آیم و می گیرم. صاحب قصابی گفت: آقا، من به شما اجازه می دهم، مشکل ندارد. فرمود: بله، این دنیا را نگاه نکن که اجازه می دهی، در عالم آخرت به دنبال کسی هستید که مقداری بار را سبک کند. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: نگذارید که حق الناس به گردنتان بیافتد. هیچکس حاضر نمی شود که از خودش به شما چیزی بدهد چون روز سختی در پیش دارید. همه دنبال این هستند که خودشان را نجات دهند.

«يَا عَلِيُّ، أَنَا وَلِيُّ لِمَنْ وَالَيْتَ وَ أَنَا عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَيْت» من دوست آن کسی هستم که با تو دوستی کند و دشمن هستم با آن کسی که با تو دشمنی کند.

«يَا عَلِيُّ، مَنْ أَحَبَّكَ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَكَ فَقَدْ أَبْغَضَنِی» هر که تو را دوست داشته باشد مثل این است که مرا دوست داشته است و هر که با تو دشمنی کند مثل این است که با من دشمنی کرده است.

ممکن است عده ای بگویند که ما هم جزو دوستان امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستیم. باید گفت که صرف گفتن دوستی دلیل نمی شود. باید دید که آیا نشانه ای هم دارید؟ اگر نشانه ای دال بر این حرف باشد علامت دوستی است و الا صرف

ص: 15

ادعا کردن که درست نیست و هر کس می تواند بگوید من دوست امير المؤمنین (علیه السلام) هستم. حال با چه نشانه ای می توانیم دوست آقا را بشناسیم؟

«يَا عَلِيُّ، إِخْوَانُكَ الذُّبُلُ الشَّفَاهِ تُعْرَفُ الرَّهْبَانِيَّةُ فِي وُجُوهِهِمْ» آنها کسانی هستند که لب هایشان از بیان ذکر حضرت احدیت بیکار نمی ماند. همیشه ذکر می گویند. برای خدا کار می کنند و لب هایشان خشک است کنایه از این که همیشه دائم الذکر هستند. به یاد خدا هستند. رهبانیت در صورت آن ها نمایان است و نشان می دهد که اهل عبادت و تقوا هستند. جداً افرادی که اهل تقوا هستند همین اوصاف را دارند که حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود. صورتشان نشان می دهد که افراد متدین و با تقوایی هستند. واقعاً چهره نورانی دارند؛ پس نتیجه می گیریم امور معنوی در صورت انسان اثر دارد.

در مقابل، اگر خدای ناخواسته دنبال خلاف برود جداً در چهره اش احساس تیرگی می کند. وقتی نگاهش می کنیم می بینیم در دل جا نمی افتد. علاقه به او پیدا نمی کنیم. این امدادهای غیبی واقعیت هایی است که قابل انکار نیست. تا می توانید دنبال تقوا و پاکی و پاکیزگی بروید تا صورتتان نورانی شود. روایت دارد هر کس بتواند خودش را موفق به خواندن نماز شب کند و آن را ترک نکند خدا صورت او را نورانی می کند و وقاری در چهره او قرار می دهد که دیدن او یک حالت هیبت بوجود می آورد.

بنابراین، حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: لب های علاقمندان و محبّین تو مشغول گفتن ذکر خدا است و در چهره آنها رهبانیت و زهد و تقوا دیده می شود.

«يَا عَلِيُّ، إِخْوَانُكَ يَفْرَحُونَ فِي ثَلَاثَة مَوَاطِنَ» محبّين تو در سه جا خوشحال می شوند:

«عِنْدَ خُرُوج أَنْفُسِهِمْ وَ أَنَا شَاهِدُهُمْ وَ أَنْتَ» از جاهایی که محبین امیرالمؤمنین (علیه السلام) خیلی خوشحال می شوند در موقع جان دادن است چون روایت دارد خدا به دوستان و محبّین جایگاهشان را نشان می دهد و از این جهت خوشحال می شوند. به به، علی جان، موقع جان دادن هم من بالای سر آن ها هستم و هم تو.

ص: 16

چرا قبر مرحوم وحید بهبهانی رحمه الله در کربلا است؟ ایشان شخصیت عجیبی بود و از مراجع تقلیدی بود که در کربلا ماند. نوعاً مراجع در شهر نجف می ماندند اما ایشان در کربلا بود. روزی طلبه ها به او گفتند: آقا، به نجف بیایید. تمام آقایان و مراجع نجف هستند. آقا در جواب گفت: من حرفی ندارم مایلم بیایم. عاقبت در اثر همین اصرارها تصمیم گرفت به نجف مشرف شود. تا این تصمیم را گرفت شب، حضرت سيّد الشهدا (علیه السلام) را در خواب دید و آقا به او فرمود: آقا وحید، تو باید در کربلای من بمانی. وجود تو در اینجا لازم است. این خواب را که دید فردا در جلسه درس، بالای منبر اشک مبارکش جاری شد. فرمود: طلاب عزیز، من می خواستم خواسته شما را اجابت کنم ولی چه کنم که صاحب قبر به من اجازه ندادند و فرمودند که شما در کربلا بمانید.

حالا چرا امام حسین (علیه السلام) به او فرمود: بمان؟ مرحوم وحيد رحمه الله با ماندنش در كربلا اخباری ها را بیرون کرد. آن ها آنقدر در کربلا رخنه کرده بودند که اگر یک طلبه ای می خواست یکی از کتاب های فقها را در دست بگیرد حق نداشت و باید آن را در پارچه می پیچید که کسی نفهمد که این کتاب، کتاب فقها است. ماندن ایشان باعث شد کل اخباری هایی که در کربلا بودند بیرون رانده شوند. واقعاً باید دید که آن ها چه کسانی بودند که ارتباطشان با امام (علیه السلام) اینطور بوده است؟ این علامت محبین اهل بیت است.

«وَ عِنْدَ الْمُسَاءَلَة فِي قُبُورِهِمْ» یكی دیگر از جاهایی که خدا آن ها را خوشحال می کند در قبر است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) تشریف می آورند و آن جا هم خوش حالتان می کند.

«وَ عِنْدَ الْعَرْضِ وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ إِذْ سُئِلَ سَائِرُ الْخَلْقِ عَنْ إِيمَانِهِمْ فَلَمْ يُجيبُوا» سومين مكان، در پیشگاه حضرت حق است وقتی که محشور می شوند و در موقع رفتن به صراط، آنجا هم خدا محبّین آقا را خوشحال می کند آن زمانی که سؤال می شود از ایمانشان، که آقا ایمانتان به چه صورت است؟ اگر ولایت نداشته باشید چه می خواهید جواب بدهید؟ بی مایه فتیر است.

ص: 17

حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمود: ما دو گونه ایمان داریم: ایمان مستقر و ایمان مستودع. عرض کردند: چطور یابن رسول الله ؟ فرمود: بعضی ها ایمانشان تا موقع مرگ است، اگر چیزی هم دارند تا نزدیک به مردن است. وقتی می میرند از آن ها گرفته خواهد شد اما بعضی ها ایمانشان مستقر است یعنی می ماند. اینطور نیست که بعد از مرگ آن ها را رها کند. وقتی آقا این فرمایش را گفتند راوی گفت: آقا جان، چه کار کنیم که ایمان ما مستقر شود؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: بعد از هر نماز واجب این را بخوانید: «رَضیتُ بِاللَّهِ رَبِّاً وَ بِالْإِسْلَامِ دِيناً وَ بِالْقُرآن كِتاباً و...» (1) چون عقاید ایمانی در این دعا آمده است یعنی همان چیزهایی که در قبر از من و شما می پرسند.

روایت دارد که اگر یک کافر یا یهودی یا نصرانی را دیدید، بگویید خدایا، تو را شکر که خدای من تو هستی، پیغمبر من حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) و ولى من امیر المؤمنين (علیه السلام) است. معلوم می شود اگر انسان بعد از نماز این دعا را بخواند دیگر بعد از مرگ چیزی را فراموش نمی کند و برایش ملکه می شود یعنی روحش تقدس پیدا می کند که تا از او سؤال کنند: من ربُّك؟ بلافاصله می گوید: الله جل جلاله، و به ترتیب همه را می گوید.

پروردگارا، تو را به حق محمد و آل محمد علیهما السلام قسم می دهیم ما را جزو محبّین امير المؤمنين (علیه السلام) قرار بده. بین ما و اهل ولایت جدایی نیانداز. دنیا و آخرت ما را با آن عزیزان محشور بگردان. قلب مبارک امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از ما راضی و خشنود بگردان.

ص: 18


1- من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 327.

مجلس 62 : رضایت خداوند متعال ثمره برادری با امیرالمؤمنین (علیه السلام)

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا عَلِيُّ، حَرْبُكَ حَرْبى وَ سِلْمُكَ سِلْمِي وَ حَرْبِي حَرْبُ اللَّهِ، مَنْ سَالَمَكَ فَقَدْ سَالَمَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ يَا عَلِيُّ بَشِّرْ إِخْوَانَكَ بِأَنَّ اللَّهَ قَدْ رَضِيَ عَنْهُمْ إِذْ رَضِيَکَ لَهُمْ قَائِداً وَ رَضُوا بِكَ وَلِيّاً» (1)

نبی گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) در ادامه نصایح خود به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید:

«يَا عَلِيُّ، حَرْبُكَ حَرْبى وَ سِلْمُكَ سِلْمِي وَ حَرْبى حَرْبُ اللهِ» هر كس محارب امير المؤمنين (علیه السلام) باشد محارب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است و هر کس محارب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) باشد محارب خدا است. پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: من و امیرالمؤمنین از یک درخت هستیم؛ در واقع وجود مبارکشان در خارج جدا است لذا هر کس با هر کدام از این دو بزرگوار در جنگ قرار بگیرد و محاربه کند محاربه با هر دو آن ها کرده است و جنگ با آن ها جنگ با خدا است.

«مَنْ سَالَمَكَ فَقَدْ سَالَمَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ» هر کسی که با امیرالمؤمنین (علیه السلام) خوب و درست رفتار کند مثل این است که با خداوند متعال درست رفتار کرده است. «سالم» از باب مفاعله است یعنی مسالمت طرفینی و دو جانبه. هم شما نسبت به امیرالمؤمنین

(علیه السلام) مسالمت دارید و هم ایشان نسبت به شما. وقتی با امیرالمؤمنین (علیه السلام)

ص: 19


1- بحار الأنوار، ج 39، ص 307.

آقایی داشتید قهراً ایشان هم با شما آقایی دارد. وقتی که حق امیرالمؤمنین (علیه السلام) را رعایت کردید صد در صد ایشان هم حق شما را رعایت می کند و هر که با ایشان مسالمت و رفتار خوب داشته باشد با خدا این رفتار را داشته است.

«يَا عَلِيُّ، بَشِّرْ إِخْوَانَكَ بأَنَّ اللَّهَ قَدْ رَضِيَ عَنْهُمْ» یا علی، به برادران و دوستانت مژده بده که خدا از آنها راضی است. برادر امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودن خیلی حرف است. یکی از بزرگان هر وقت تعبیر به عنوان برادر می شد بی اختیار اشکش سرازیر می شد. می پرسیدیم: آقا، چرا گریه می کنی؟ می گفت: آیا ما لیاقت داریم که بگوییم برادر امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستیم؟ خوش به حال کسی که لیاقت این عنوان و منسب را داشته باشد که به او بگویند: تو برادر امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستی مثل اینکه الان به شما بگویند که برادر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستی چقدر مقام بالایی است.

حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: به برادرانت مژده بده که خدا از آنها راضی است، همین بس است. مرحوم میرزا جواد ملکی رحمه الله می گفت: دیگر چه می خواهید؟ آیا از این منسب بالاتر هم داریم؟ آیا در عالم وجود، منسبی بالاتر از رضای خدا داریم؟ خدای عزوجل در هیچ کجا مبالغه نمی کند، اهل مبالغه نیست مثل من و شما نیست که درباره افراد مبالغه کند .

روزی آقایی بنا کرد به تعریف کردن از امام رحمه الله. مرحوم امام گفت: چه خبر است؟ مرز بزرگان را حفظ کنید. ما کجا و ائمه علیهما السلام کجا؟ زبانتان را کنترل کنید . الان اینطور شده است. هر کسی را به هر منسبی نسبت می دهند چه باسواد باشد، چه کم سواد و یا بی سواد به او لقب های آن چنانی می دهند. علت همه این ها به ضعف دین بر می گردد. وقتی دین کنترل نداشته باشد زبان هم کنترل ندارد و هر چیزی را به هر کسی می گوید اما خدا اهل مبالغه نیست، اهل پشت هم اندازی نیست، خدا هر چیزی را به مقدار حقش ادا می کند.

فردی از بس اوصاف پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را شنیده بود نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و سؤال کرد: آقا این پیغمبر چه کسی بود؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: من چه بگویم درباره

ص: 20

کسی که خدا در این عالم به این پهناوری، به پیغمبرش بگوید: تو خُلق عظیم داری، دیگر من چه می توانم بگویم؟

«إِذْ رَضِيَکَ لَهُمْ قَائِداً وَ رَضُوا بِكَ وَلِيّاً» وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خودشان علت این رضایت الهی را بیان کرده اند. فرمودند: دلیل این رضایت این است که این ها حاضرند تو را پیشوای خود قرار دهند. راضی شدند که تو برای آنها قائد و باشی. راضی شدند که تو ولی آن ها باشی. همین که در شهادت های اذان، شهادت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می دهید، همین قدر که ولی ما امير المؤمنين (علیه السلام) شد، بس است. بیشتر از این چه می خواهیم؟ کلّ مشکلات را باید در خانه امير المؤمنين (علیه السلام) برد. رفتن به در خانه ایشان، رفتن به در خانه خدا است مخصوصاً ما روحانیون ارتباطمان با امیرالمؤمنین (علیه السلام) باید ارتباطی خاص باشد. اگر از فرزندش، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می خواهید، باز از این بزرگوار هم بخواهید یعنی آقا را واسطه قرار دهید که فرزندشان حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با ما بیشتر همکاری داشته باشد. حل مشکلات به دست مبارک ایشان است.

مرحوم شیخ طوسی رحمه الله خیلی کتاب نوشته اند اما یک کتاب ایشان، خیلی سر و صدا درست کرد. عده زیادی در عمل به این کتاب به شک افتادند. کتاب در رابطه با فقه بود. این کتاب به نام «نهایه» تقریباً نمونه رساله های ما است که در زمان شیخ طوسی رحمه الله در حوزه علمیه به عنوان رساله آقا بود. بعد از انتشار این کتاب در بین بزرگان اختلاف افتاد که آیا به این رساله یا به این کتاب می توانند عمل کرد یا خیر؟ شخصیت های بزرگی به نام همدانی، قزوینی و عبدالجبار از جمله کسانی بودند که اعتراض داشتند. جلسه ای تشکیلی دادند و گفتند: چه کنیم؟ شیخ، شخصیتی بزرگوار است، این کتاب را هم منتشر کرده است آیا ما می توانیم آن را قبول کنیم؟ بعد از کلی صحبت، تصمیم گرفتند به خدمت شیخ بروند. وقتی به محضر

ص: 21

ایشان رسیدند، پرسیدند: یا شیخ، چرا این کتاب را نوشتی؟ شیخ گفت: من به وظیفه ام عمل کردم. هر چه شیخ می گفت، این آقایان زیر بار نمی رفتند.

در آخر، سه شخصیت معترض با هم قرار گذاشتند که به نجف بروند و سه شبانه روز در حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) بمانند و به آقا متوسل شوند تا این مسأله حل شود که آیا ما به کتاب نهایه شیخ می توانیم عمل کنیم یا نه؟ همین کار را هم کردند. سه شبانه روز در حرم مولا روزه گرفتند و شب جمعه که شد غسل کردند، نمازهایشان را خواندند و در کنار قبر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار گذاشتند که هر کس، هر خوابی دید

خوابش را برای کسی بیان نکند فقط عین خوابش را روی کاغذ بنویسد.

هر سه نفر در حرم خوابیدند و هر کدام خواب دیدند که مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خوابشان آمد و فرمود: در فقه اهل بیت علیهم السلام ، کتابی که سزاوار اعتماد و اقتدار و رجوع به او باشد کتاب نهایه شیخ طوسی است. بعد فرمود: می دانی چرا؟ به علت این که صاحب این کتاب، اخلاص بسیاری برای خدا داشت و این کتاب را بدون هیچ ،غرضی نسبت به احدی نوشت. بعد حضرت (علیه السلام) فرمود: به این کتاب عمل کنید و در صحت این کتاب شک نکنید.

هر سه نفر هنگام نماز صبح از خواب بیدار شدند و خواب هایشان را روی کاغذ نوشتند. وقتی نوشته های یکدیگر را خواندند، فهمیدند خواب هر سه نفر به یک صورت است. به منزل شیخ طوسی رفتند و قبل از اینکه آن ها حرفی بزنند ایشان فرمود: هر چه من به شما گفتم، قبول نکردید تا آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شما گفت.

آقایان، ببینید نویسنده که بود و آن هایی که می خواستند عمل کنند که بودند. خوشا به حال هر کسی که به این خانواده بیشتر نزدیک شود حالا چه روحانی باشد چه غیر روحانی .

پروردگارا، حب ولایت علی را در دل ما منوّر بگردان. خدایا تو را به حق

قرآنت قسمت می دهیم ما را مورد خشم خودت قرار نده. خدایا، این قرآن را انیس و مونس ما قرار بده. این نظام عزیز ما را از هر گونه شری مصون بدار.

ص: 22

مجلس 63 : علی (علیه السلام) و شیعیان او دلیل نزول رحمت های الهی

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا عَلِيُّ، أَنْتَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَقَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَلِينَ. يَا عَلِيُّ، شِيعَتُكَ الْمُنتَجبُونَ وَلَوْلَا أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ مَا قَامَ لِلَّهِ دِين، وَلَوْلَا مَنْ فِي الْأَرْضِ مِنْكُمْ لَمَا أَنْزَلَتِ السَّمَاءُ قَطْرَهَا » (1)

وجود مبارک رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) در بیاناتی به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند :

«يَا عَلِيُّ، أَنْتَ أمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ» این لقب فقط برای وجود مبارک آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام) به کار برده ده شده است همان زمان ولادت آقا به ایشان داده شد. وقتی امیرالمؤمنين (علیه السلام) به دنیا آمد و ایشان را به دست مبارک پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دادند بر حسب نقل روایات و احادیثی که در این رابطه داریم چشمان مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام) بسته بود. وقتی آقا را به دست ایشان دادند چشمان مبارکش را باز کرد که یکی از مختصات و خصایص امیرالمؤمنین (علیه السلام) همین بود که اولین نظر را به وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) انداخت در حالی که هیچ یک از انسان های متعارف اینطور نیستند.

نوعاً وقتی بچه ها به دنیا می آیند در همان جا چشمانشان را باز می کنند ولی بر حسب نقل روایات، وقتى اميرالمؤمنين (علیه السلام) به دست مبارک پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) داده شد

ص: 23


1- بحار الأنوار، ج 39، ص 307 .

چشمان مبارکش را با نگاه به صورت ایشان باز کرد و شروع کرد به خواندن این آیات «بِسمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» (1) تا این جمله را فرمود حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) هم در جواب فرمود: «وَ أَنْتَ أمِيرُهُمْ». علما در این رابطه بحث کردهاند که در آن زمان هنوز وحیی و قرآنی بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نازل نشده بود لذا بر چه مبنایی حضرت (علیه السلام)، شروع به خواندن این آیات مبارکه کرده اند؟ این بحثی است که بزرگان در رابطه با آن صحبت کرده اند.

على اى حال، منظور این است که این لقب اولین بار توسط پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امير المؤمنين (علیه السلام)داده شد و از القاب مختصه ایشان است حتی به امام های دیگر هم لقب «امیرالمؤمنین» را نمی دادند و فقط مختص ایشان است. اینجا هم حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم)همین لقب را به کار برد. می فرماید: «يَا عَلِيُّ أَنتَ أمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ». نگاه کنید، حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) این جمله را بالای منبر و جلوی جمعیت، خطاب به آقا می فرماید. این

بیان ایشان نشان می دهد که خلافت را به دست مبارک ایشان داده اند.

بعد فرمود: «وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِین» تو پیشوای پیشانی سفیدها هستی. این لفظ «پیشانی سفید» کنایه است از افرادی که دارای کمالات و علم زیاد هستند که در پیشانیشان نور است یعنی نور دارها، آن هایی که صورتشان نورانی است. آن هایی که بهشتی هستند. در همین جا هم بهشتی اند. به خدا قسم، بهشت همین جا است. بهشتی ها همین جا بهشتی اند. همین جا پیشانیشان نورانی

است، چرا؟ چون کسی که مرتب موفق به خواندن نماز شب است قسم می خورم خدا نورانیت عجیبی در صورتش قرار می دهد این ها اثرات معنوی است. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید که تو پیشوای پیشانی سفیدها هستی.

ص: 24


1- سوره مبارکه مؤمنون آیه 1.

خدا مرحوم آیت الله ستوده را رحمت کند. یکی از اساتید عزیز و جلیل القدر ما بود. از اساتیدی بود که بنده خیلی با ایشان رفیق بودم. هر هفته کمتر یا بیشتر خدمتشان می رفتم و از محضرشان استفاده می کردم. خیلی مرد با اخلاقی بود. از نکاتی که ایشان به آن توجه داشت این بود که به بنده می فرمود: از چیزهایی که بنده از شما دیدم و خیلی دوست دارم این است که شما همیشه در درس، دو زانو جلو می نشینید و توجهتان به طرف صورت و پیشانی من است مثل اینکه می خواهید به دستورات عمل كنيد. من عرض کردم: بله، البته من این دستور را از پدر بزرگوارم گرفته ام. پدر بزرگوارم همیشه به بنده این سفارش را می کرد که اولاً هر وقت می خواهی درس بخوانی سعی کن دو زانو بنشینی. برای درس، ادب قائل باش. در ثانی، مواظبت کن که مقابل استادت بنشینی و توجهت به پیشانی استاد باشد.

ببینید عزیزان من، تا می توانید به این دستورات اهمیت بدهید. این موارد را سبک نشمارید. یادتان باشد یکی از دستورات ما این است که استاد وقتی وارد می شود همه بلند شوند. هر کس این دستورات دین را سبک بشمارد خدا هم او را سبک می شمارد. اخبار را مطالعه کنید، ببینید در روایات چه گفته شده است. بدانید که هر کاری انجام دهیم نتیجه آن متوجه خود ما است و به خدا ضرر نمی زنیم. گوش دل فرا دهید. در روایات آمده است که خدا به بشر دو گوش داده است گوش سر و گوش دل و گوش دل، یعنی عمل کردن.

«يَا عَلِى شِيعَتُكَ الْمُنْتَجَبُونَ» علی جان، شیعیان تو نجیب هستند. «انتجاب» از ماده «نجب» است. اللهم اجعلنا من شيعته. مولا جان، یا امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، از خدا بخواهید که ما را جزو شیعیان قرار بدهد و همسایه ائمه علیهما السلامباشیم، انشاء الله.

ص: 25

«وَ لَوْ لَا أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ مَا قَامَ لِلَّهِ دِین» علی جان، اگر تو و شیعیان تو نباشند برای خدا دینی برقرار نمی ماند. اگر دین محافظت شود در حقیقت توسط تو و شیعیانت حفظ شده است. دینی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) حفظ می کند با دین دیگران خیلی فرق می کند. اسلام آن ها نیرو و قدرت به انسان نمی دهد. آن اسلامی که به انسان نیرو و ارزش و قدرت مقابله با دشمن می دهد همان اسلامی است که مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) دارد، امام حسین (علیه السلام) دارد. امام حسین (علیه السلام) دین پدر بزرگوارش را حفظ کرد و حاضر نشد دست مبارکش را برای بیعت و

از بین بردن دین حقیقی دراز کند. فرمود: من دست بیعت بدهم ابداً، بچه ها و خانواده و اموال و جانم همه و همه فدای دین شخص دین دار این گونه است. انسان با دین حاضر نمی شود دینش را به اندک چیزی از دست بدهد.

خدا مرحوم آیت الله عبدالكريم جزایری را رحمت کند. ایشان از علمای نجف بود. در زمانی که انگلیسی ها وارد عراق شده بودند و جنگ بود، مرحوم شیخ عبد الكريم درس خارج میداد و شاگردان زیادی داشت. یکی از شیوخ عرب خیلی به ایشان اظهار علاقه می کرد و آقا را دوست داشت. آقا هم نسبت به او محبت می کرد. گاه گاهی خانه اش می رفت و او نیز خدمت ایشان می آمد. علاوه بر اینکه ابراز علاقه می کرد هر وقت محضر شیخ عبد الكريم رحمه الله شرف یاب می شد پول زیادی تقدیم می کرد و می گفت: آقا، این پول را بگیرید و از آن به شاگردانتان بدهید. هر دفعه که به خدمت آقا می آمد پولی محبّت می کرد آقا هم متقابلا خیلی اظهار محبت می کرد.

وقتی که جریان انگلیسی ها پیش آمد و بعد از مدتی بنا شد که اشغالگرها بروند و عراق را خالی کنند، انگلیسی ها تلاش کردند که برای ماندنشان توافق نامه ای بگیرند تا بتوانند از نفت عراق و دیگر امکانات این کشور استفاده

ص: 26

کنند. مردم عراق هم دو دسته شدند، یک دسته می گفتند باید انگلیسی ها بروند و دسته دیگر می گفتند نه، باید بمانند چون امنیت ما را این ها نگه می دارند. نکته اصلی عرض بنده این است که این شیخ عرب که مورد توجه آیت الله جزایری بود جزو دسته ای بود که با ماندن انگلیسی ها در عراق موافقت کرده بود و گفته بود که این ها باشند. به آقا گفتند: خبر دارید که چه شده است؟ فلانی که شما به منزلشان می رفتید و ایشان به اینجا می آمد جزو دسته ای است که با ماندن انگلیسی ها موافقت کرده است. آقا فرمود: عجب، عجب، انسان مسلمان و با تقوا حاضر نمی شود که با کافر همنشین شود، و از آن زمان به بعد ارتباطش را با آن شیخ عرب قطع کرد.

گذشت و گذشت و شیخ عرب دید مدتی است که آقا به منزلش نمی رود. با خود گفت: چطور شده که حضرت آیت الله به ما سری نمی زند؟ بلند شد و خدمت آیت الله جزایری آمد. به او گفت: حضرت آیت الله، چه شده که دیگر خبری از ما نمی گیرید؟ آقا فرمود: من چگونه می توانم خبر از تو بگیرم؟ شیخ عرب گفت: چرا؟ مگر طوری شده است؟ آقا گفت: تقابل بین من و شما تقابل کفر و ایمان است، مگر می شود مؤمن، کفر را بپذیرد؟ گفت: من؟ آقا گفت: بله، شنیدم که تو موافق هستی که انگلیسی ها بمانند، تو چرا این کار را کردی؟ خدا تو را در همین چاه می اندازد، همین انگلیسی ها تو را بیچاره خواهند کرد.

همین هم شد، طولی نکشید که انگلیسی ها با پهلوی برنامه ریزی کردند و او را به زندان پهلوی در ایران بردند و همان جا او را کشتند. برای چه این تذكّرها را می دهند؟ این تذکرها به خاطر این است که مثل بنده و شما حواسمان را جمع کنیم. مواظب باشیم که در خلال عمرمان، این مسائل یکی پس از دیگری پیش می آید انشاء الله بتوانیم تصمیم درستی بگیریم.

ص: 27

«وَ لَوْلَا مَنْ فِي الْأَرْضِ مِنْكُمْ لَمَا أَنْزَلَتِ السَّمَاءُ قَطْرَهَا» علی جان، اگر شما شیعیان در زمین نباشید آسمان بارانش را نخواهد فرستاد. می گویند در منطقه شمال که شالی کاری می کنند وقتی برنج می کارند در کنار برنج ها گیاهی به نام «كُللمبه» هم در می آید، تقریباً چیزی شبیه درخت شالی است و این آبی که صاحب زمین به شالی هایش می دهد باعث سیراب شدن این گیاه هم می شود مثلاً این گیاه با خود می گوید: ای جان من، چه خوب مرا آب می دهد، اما خبر ندارد که چند وقت بعد همان شالی کار به جانش می افتد و آن را درو می کند که شالی راحت باشد و بتواند بهتر رشد کند؛ پس، این آب را به او نمی دهند بلکه به شالی می دهند. حالا یک عده تارک الصلات ها خیال می کنند که این باران ها و رحمت ها برای آنها است. آن هایی که دین ندارند خبر ندارند که خدا این را از تصدق خوب ها مرحمت می کند و بلاها را به خاطر نماز خوان ها و روزه گیرها دور می کند.

خدایا، تو را به حق مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) و پسر عم بزرگوارش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) قسم می دهیم که به ما لیاقت مقام شیعه گری مرحمت بفرما. ما را جزو خوبان خودت قرار بده. خدایا، خودمان اعتراف می کنیم که بدی داریم ولی به کرم و آقایی خودت ما را مورد بخشش و عفو قرار بده. خدایا، تو را به حق محمد و آل محمد علیهما السلام این نظام مقدس جمهوری عزیز ما که الان در این دنیای پر تلاطم، بهترین نظام دنیا است خدایا، زیر سایه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) محفوظ بدار. شر اشرار، کید کفار را به خودشان برگردان. ملت مظلوم عراق را از چنگال ابر قدرت ها نجات مرحمت بفرما. والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته .

ص: 28

مجلس 64 : مقام و منزلت علی (علیه السلام) و شیعیان ایشان نزد خدا و رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَصَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«يَا عَلِيُّ، لَكَ كَنرٌ فِي الْجَنَّةَ وَأَنتَ ذُو قَرْنَيْهَا، شِيعَتُكَ تُعْرَفُ بِحِزْبِ اللَّهِ. يَا عَلِيُّ، أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ الْقَائِمُونَ بِالْقِسْطِ وَ خِيَرَةُ اللَّهِ خَلْقِهِ. يَا عَلِيُّ، أَنَا اَوَّلُ مَنْ يَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْ رَأْسِهِ وَأَنْتَ مَعِى ثُمَّ سَائِرُ الْخَلْقِ. يَا عَلى أَنتَ وشيعتك عَلَى الْحَوْضِ تَسْقُونَ مَنْ أَحْبَبْتُمْ وَتَمْنَعُونَ مَنْ كَرِهْتُمْ وَأَنْتُمُ الْآمِنُونَ يَوْمَ الْفَزَعِ الْأَكْبَرِ فِي ظِلِّ الْعَرْشِ يَفْزَعُ النَّاسُ وَ لَا تَفْزَعُونَ وَيَحْزَنُ النَّاسِ وَلَا تَحْزَنُونَ فيكُم نزلت هذه الآية «إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَت لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ * لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها وَهُمْ فِى مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خَالِدُونَ لا يَحْزَنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ» (1). يَا عَلِيُّ أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ تُطْلَبُونَ فِي الْمَوْقِفِ وَأَنْتُمْ فِى الْجِنَانِ تَتَنَعَمُونَ» (2)

ص: 29


1- سوره مبارکه انبیاء آیات 101 الی 103 .
2- بحار الأنوار، ج 39، ص 307 .

حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در ادامه بیانات خود به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:

«يَا عَلِيُّ، لَكَ كَنْزُ فِي الْجَنَّة» یا علی، برای تو در بهشت گنجی است. مراد از گنج چیست؟ مرحوم صدوق رحمه الله در رابطه با این حدیث فرمود: یعنی تمام کلیدهای نعمت های بهشت دست مبارک تو است. مراد از گنج، همان کلید در بهشت است و از القاب آقا «قسيم النار و الجنة» است. بعضی از آقایان می گویند: علت اینکه کنیه وجود مبارک رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ابو القاسم است به اعتبار وجود مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. امیرالمؤمنین (علیه السلام) قاسم (قسمت کننده) بهشت و جهنم است و همان طور که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و امیر المؤمنين (علیه السلام) پدران ما هستند، پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پدر امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم هست و وقتی به امیرالمؤمنین (علیه السلام) «قاسم» گویند به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هم «ابوالقاسم» می گویند.

مرحوم صدوق می فرماید: مراد از «لَكَ كَنْرٌ فِي الْجَنَّة» این است که کلید در بهشت را خدا به دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) می دهد. بعد ایشان می فرماید: من از اساتید و مشایخ شنیدم که ممکن است مراد از این جملهپیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پدر امیرالمؤمنین (علیه السلام) حضرت محسن (علیه السلام) فرزند سقط شده حضرت زهرا علیها السلام باشد که شهیدش کردند و آنها نیز دلایل خاص خود را بیان کرده اند. ممکن است مقام حضرت محسن (علیه السلام) برای خیلی ها مخفی باشد ولی در عالم قیامتپیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پدر امیرالمؤمنین (علیه السلام) مقام ایشان معلوم می شود که یکی از اسباب شفاعت امتپیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پدر امیرالمؤمنین (علیه السلام) ایشان است لذا از این جهتپیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) پدر امیرالمؤمنین (علیه السلام) او را به «کنز الجنّة» تعبیر کرده اند.

«وَ أَنْتَ ذُو قَرْنَيْهَا» که احتمالاً کنایه از مغرب و مشرق است، مانند اینکه مغرب و مشرق بهشت مال تو است یا ممکن است مراد از «قرنین»، حسن و حسین (علیه السلام) باشد. این امکان هم هست که مراد از «قرنین»، ضربت خوردن

ص: 30

امير المؤمنين (علیه السلام) باشد چون قرن به طرف پیشانی و جلو است و اشاره به آن دو ضربتی باشد که به فرق مبارک ایشان خورد؛ حالا خدا می داند که کدام تعبیر منظور آقا است؟

«شِيعَتُكَ تُعْرَفُ بِحِزبِ اللهِ» حزب الله که در قرآن بیان شده است رستگار و موفق هستند. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: کسانی که اطراف تو هستند شیعیان تو هستند و به حزب الله شناخته شدهاند و به حق هستند.

«يَا عَلِيُّ، أَنْتَ وَ شِيعَتِكَ الْقَائِمُونَ بِالْقِسْطِ وَ خِيَرَةُ اللَّهِ مِنْ خَلْقِهِ» تو و شیعیان و پیروان تو بر پا کننده قسط و عدل یعنی پرچمدار عدل در جامعه هستید. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید که این گروه، در تمام امور زندگی عدالت را رعایت می کنند. عنوان حزب الله تحت این نکته است یعنی کسی که به آداب و دستورات اسلام عمل کند و قائل به قسط باشد. در اینجا حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده اند که شیعیان تو و خودت در جامعه برپا کننده قسط هستید. هر کجا که باشید پرچمدار عدل و عدالت و برگزیده شدگان خدا روی زمین بوده و صاحب کمالات می باشید.

بنده خیلی سفارش می کنم به شما نور چشمان و روحانیت که در مطالعه کردن تنها به آیه و روایت اکتفا نکنید. کنار آیه و روایت، تاریخ گذشتگان را مطالعه کنید، آن هایی که دارای کرامت هستند واقعاً انسان را تکان می دهد.

«يَا عَلِيُّ، أَنَا اَوَّلُ مَنْ يَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْ رَأْسِهِ وَ أَنْتَ مَعِي ثُمَّ سَائِرُ الْخَلْقِ» اولين کسی که در قیامت، سر از خاک بر می دارد من هستم. خاک را از سر خودم کنار می زنم و تو هم با من هستی بعد از آن سایر مردم همه دوباره زنده می شوند برای اینکه درباره شما قضاوت شود که چه کردید؟ سی سال چهل

ص: 31

سال، پنجاه سال، هفتاد سال، هشتاد سال، در دنیا عمر کردید، در این مدت چه کارهایی کردید؟ باید حساب پس بدهید.

«يَا عَلِيُّ، أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ عَلَى الْحَوْضِ تَسْقُونَ مَنْ أَحْبَبْتُم» تو و شيعيان تو سر حوض كوثر هستید و آنجا هر کسی را که بخواهی و دوست داشته باشی سیراب می کنی تا از آب حوض استفاده کند.

«وَ تَمْنَعُونَ مَنْ كَرِهْتُم» هر کسی که تو با او ناسازگاری داشته باشی و مکروه شما باشد او را از آب ممنوع می سازید. داشتن آب حوض کوثر در قیامت چه خصوصیتی دارد؟ چه تناسبی دارد که آقا ساقی آن حوض است؟ ساقی کوثر بودن، یکی از چند منصبی است که خدا فردای قیامت به دست مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) می دهد. روایات زیادی داریم که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) چندین منصب را بیان می کند. از جمله لقب «قسيم النار و الجنة» است. مردمی که می خواهند به بهشت و جهنم بروند به دست مبارک مولا علی (علیه السلام) تقسیم می شوند. آن هایی که ولایت آقا را قبول می کنند یا آن هایی که جاهل هستند و در آخرت برایشان روشن می شود و می پذیرند راهی بهشت خواهند شد.

ممکن است کسی در دنیا جاهل باشد و خیال کند حق با دیگران است، بعد که قیامت می شود تازه عظمت آقا را می فهمد اما با این حال، ته قلبش پاک بوده و لذا حضرت (علیه السلام) را می پذیرد، خدا آنها را هم مورد عفو قرار می دهد مثل اهل سنت. حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در گهواره بودند که مردی به خدمت امام حسن عسگری (علیه السلام) آمد و به آقا گفت: مسأله ای داشتم. حضرت (علیه السلام) فرمود: از پسر کوچکم بپرس. او حجت خدا است. بعد پرسید: آن هایی که اهل سنت هستند آیا آن ها جهنمی هستند؟ حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرمود: اینطور گمان نکن. در آنها هستند کسانی که جاهل قاصر هستند. عده ای از آن ها می آیند و می پذیرند و هدایت

ص: 32

می شوند. معلوم می شود در عالم قیامت، افرادی که واقعاً قلبشان آمادگی پذیرش دارد ولی در این عالم به حقیقت نرسیدند مورد بخشش قرار می گیرند.

یکی از بزرگان نقل می کند: جوانی در مسجد الحرام در گوشه ای به نماز ایستاده بود و از اهل سنت بود. آن چنان سر نماز اشک می ریخت و گریه می کرد که من به او حسرت خوردم. من شیعه بودم ولی از حالت این جوان خیلی تعجب کردم. گفتم لا اله الا الله، عجب اشکی می ریزد. پیش خودم گفتم: خدایا، او با این حالتی که دارد آیا به جهنم می رود؟

واقعاً اگر چند جلسه با آنها صحبت کنیم ممکن است روشن شوند. بنده بارها به خودم گفته ام که چقدر باید خدا را شکر کنیم که در دامن پدر و مادر شیعه بزرگ شده ایم؛ واقعاً جای شکر دارد. اگر خدای ناخواسته ما هم در دامن آن طور پدر و مادر بودیم معلوم نبود که الان ما هم شیعه بودیم یا خیر .

بنابراین، امیرالمؤمنین (علیه السلام) القاب و منصب های زیادی دارند مثلاً پرچم به دست مبارک ایشان است که یک عده زیر پرچم ایشان هستند یا منصب «ساقي الحوض». در روایات داریم که دو نهر آب در بهشت است یکی متعلق به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است که ساقیشان امیرالمؤمنین (علیه السلام) است و یکی متعلق به امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. حوض کوثر همان حوض نبوت است و حوض امیرالمؤمنين (علیه السلام) حوض ولايت حوض ولایت است که ساقی حوض را خود امیر المؤمنین (علیه السلام) می دانند.

حال می خواهیم بدانیم مگر در روز قیامت، وضع چگونه است که انسان احتیاج به آب پیدا می کند؟ از نفس اخبار بر می آید که آب داشتن آنجا دو جنبه دارد یکی اینکه در قیامت خیلی هوا گرم است. روزی است که اصلاً سایه ای در آن پیدا نمی شود مگر سایه حضرت پروردگار. آن روز آن چنان حرارت دارد که عرق از سر و صورت افراد می ریزد. علت تشنگی، هوای گرم قیامت است که قبل از اینکه

ص: 33

بهشتیان را به مقصد برسانند از این آب به آن ها میدهند؛ پس یکی از علت های داشتن آب در آنجا، شرایط روز قیامت است که شیعیان از برکت نوشیدن این آب، از حرارت در امان هستند و زیر سایه عرش خدا هستند.

ابوبصیر به خدمت امام صادق (علیه السلام) آمد و عرض کرد، آقا: روایتی از شما نقل کرده اند، من آمدم از خودتان بپرسم و ببینم آیا این روایت درست است؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: چه شنیدی؟ گفت: شنیده ام که شما فرموده اید فرق است بين مُسلِم مؤمن و مسلم غير مؤمن. حضرت (علیه السلام) فرمود: بله، مگر اینطور نیست؟ گفت: مگر مسلمان با مؤمن فرق می کند؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: بله فرق می کند. عرض کرد: یابن رسول الله، چگونه است؟ فرمود: مسلم کسی است که شهادتین را بگوید، نماز را به جا آورد، زکاتش را بدهد و.... همینطور شمردند،

بعد فرمود: این را مسلم می گویند اما مؤمن کسی است که شهادتین را می گوید، نماز می خواند، زکات می دهد، روزه می گیرد، حج می رود و خدا را ملاقات نمی کند با گناهی که وعده آتش به آن داده شده است؛ اگر هم گناهی کرده است باید توبه کند که خدا او را عفو کند و جزو مؤمنین قرار گیرد.

ناامید نباشید، البته همه ما مرتکب گناه شده ایم ولی توبه را از دست ندهیم. اگر حسد داریم، کینه داریم و یا هر صفت زشتی که در وجود ما است از برکت آن آب، همه پاک می شود. آنگاه است که آماده رفتن به بهشت می شویم. ان شاء الله خدا بهشت را نصیب همه ما بگرداند.

«وَ أَنْتُمُ الْآمِنُونَ يَوْمَ الْفَزَعَ الْأَكْبَر فِي ظِلَّ الْعَرْشِ» شما و شیعیانت آن روزی که روز وانفسا است در زیر سایه عرش خدا هستید. «فزع الأكبر» یکی از القاب روز قیامت است. خوش به سعادتتان ان شاء الله دست از دامن ولایت نکشید .

ص: 34

«يَفْزَعُ النَّاسُ وَ لَا تَفْزَعُونَ وَ يَحْزَنُ النَّاسُ وَ لَا تَحْزَنُونَ» مردم همه فریاد می کنند اما شما و شیعیانت اهل داد و فریاد نیستید. مردم همه در غم و غصه هستند ولى شما حزن و غصه ای ندارید. مؤمنین و برادران عزیز، اگر ایمانتان را قوی کنید بالاترین مقام از آن شما است. «فِيكُمْ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ» على جان، این آیه درباره شما وارد شده است: «إنّ الَّذينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ * لَا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها وَهُمْ فى مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خَالِدُونَ * لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعَ الْأَكْبَرُ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ» (1) امروز آن روزی است که ما به شما وعده دادیم که صبر کنید، اذیت ها و سختی ها را تحمل کنید، منتظر باشید که روزی آزاد و راحت دارید که روز استراحت شما آن روز است.

«يَا عَلِيُّ، أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ تُطْلَبُونَ فِي الْمَوْقِفِ» مردم در آنجا دنبال شما می گردند. مدام می گردند و می گویند: علی و شیعیانش کجا هستند؟ از آن ها می پرسند: با آن ها چه کاری دارید؟ می گوید: می خواهیم پیدایشان کنیم و دست به دامنشان شویم؛ بنابراین، در موقع قیامت گروهی از مردم که خودشان را در شرایط سخت می بینند دنبال شما می آیند .

مرحوم آیت العظمی بروجردی رحمه الله نقل می کرد: شبی قیامت را خواب دیدم. در عالم رؤیا دیدم مردم در حال گذر هستند و در شرایط خیلی سختی، سریع رد می شوند. گفتم: خدایا، من چرا ایستاده ام؟ یک مرتبه حرکت کردم که بروم.

ص: 35


1- انبياء، 101 الی 103 (کسانی که از قبل و عده نیک از سوی ما به آن ها داده شده [مؤمنان صالح] از آن دور نگاه داشته می شوند * آن ها صدای آتش دوزخ را نمی شوند و در آنچه دلشان بخواهد، جاودانه متنعم هستند * وحشت بزرگ، آن ها را اندوهگین نمی کند و فرشتگان به استقبالشان می آیند (و می گویند:) این همان روزی است که به شما وعده داده می شد)

تا کمی رفتم دستی جلو آمد و مرا نگه داشت. ندا رسید: سید حسین نرو. من ایستادم باز دیدم همینطور گروه گروه می روند. وحشت چنان مرا گرفت که فریاد زدم: خاک بر سر من الان چه کار کنم؟ فقط من اینجا ماندم. دوباره جرأت کردم و حرکت کردم. تا آمدم بروم دوباره دستی جلوی من را گرفت و گفت: سیّد حسین نرو، بایست .

مرتبه سوم آنچنان شدت اضطراب مرا گرفت که حالم دگرگون شد. فهمیدم مثل اینکه من در اینجا پرونده دارم. بنا است که خدا به حساب من برسد. یک دفعه صدایی بلند شد و اسم مرا صدا کرد که نترس و بایست. من تو را اینجا نگه داشتم که عده ای به وسیله شفاعت تو به بهشت بروند. تو هم بعد از آنها به بهشت خواهی رفت.

«وَ أَنْتُمْ فِى الْجِنَان تَتَنَعَمُونَ» حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: یا علی، دنبال شما می آیند و طلبتان می کنند در حالی که شما در بهشت متنعم هستید.

عزیزان، یک چنین روزی در پیش داریم. خدا به من و شما رحم کند.

ص: 36

مجلس 65 : استغفار پیامبر برای گناهان شیعیان علی (علیه السلام)

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«يَا عَلِيُّ، شِيعَتُكَ الَّذِينَ يَخَافُونَ اللَّهَ فِى السِّرِّ وَيَنْصَحُونَهُ فِي الْعَلَانِيَةِ. يَا عَلِيُّ شِيعَتُكَ الَّذِينَ يَتَنَافَسُونَ فِي الدَّرَجَاتِ لِأَنَّهُمْ يَلْقَوْنَ اللَّهَ وَ مَا عَلَيْهِمْ مِنْ ذَنْب يَا عَلِيُّ إِنَّ أَعْمَالَ شِيعَتِكَ تُعْرَضُ عَلَى كُلَّ يَوْمٍ جُمُعَةٍ فَأَفْرَحُ بِصَالِحٍ مَا يَبْلُغُنِي مِنْ أَعْمَالِهِمْ وَأَسْتَغْفِرُ لِسَّيِّئَاتِهِم» (1)

در حدیث شریفی، حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرماید:

«يَا عَلِيُّ، شِيعَتِكَ الَّذِينَ يَخَافُونَ اللَّهَ فِى السِّرِّ» شيعيان تو کسانی هستند که وقتی در پنهان قرار می گیرند از خدا ترس دارند یعنی در خلوت هم از خداوند خوف دارند و دست به گناه نمی زنند.

«وَ يَنْصَحُونَهُ فِي الْعَلَانِيَة» آن ها کسانی هستند که وقتی در آشکارا قرار بگیرند در میان مردم بیکار نمی نشینند بلکه خیرخواه هستند و برای خدا همدیگر را نصیحت می کنند. این عبارت نشان می دهد که دوستان آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام) کسانی نیستند که فقط به فکر خودشان باشند و فقط خودشان را نجات دهند

ص: 37


1- بحار الأنوار، ج 39، ص 307.

بلکه در صدد نجات دیگران هم هستند یعنی تنها دنبال نجات خودشان نیستند بلکه دیگران را هم بواسطه نصیحت کردن از عذاب خدا نجات می دهد.

البته هستند کسانی که فقط خودشان را دوست دارند چون محبّت به خود، یک نوع محبّت ذاتی است و مخصوص انسان ها هم نیست بلکه حیوانات هم دارند و خداوند، ذاتاً خود دوستی را در غریزه قرار داده است لذا هر زمانی احساس می کند دشمن به او نزدیک می شود، فرار می کند. این فرار، نشان دهنده محبّت به نفس است چون حب نفس دارد. اگر انسان بخواهد حب نفس داشته باشد با حیوانات در این وجه مشترک است و امتیاز خاصی برای انسان نیست؛ پس اگر می خواهد امتیازی جدا از سایر حیوانات داشته باشد علاوه بر اینکه

خودش را دوست می دارد، باید دیگران را هم دوست بدارد. از صدمه خوردن دیگران ناراحت شود. از اینکه دیگران در رنج هستند، متأثر گردد.

پیروان حضرت علی (علیه السلام) چون خودشان را اهل نجات می بینند خیر خواهانه دست دیگران را هم می گیرند. برای خدا دیگران را ارشاد می کنند و آن ها را نیز نجات می دهند. شاید خیرخواهی اشاره به همان امر به معروف و نهی از منکر باشد. شیعه همیشه اهل امر به معروف و نهی از منکر است، چرا؟ برای اینکه مبادا دوست و برادرش به جهنم برود. خودش که به بهشت می رود دوست دارد دیگران را هم بهشتی کند پس ان شاء الله سعی کنیم جزو این سلسله از شیعیان باشیم. طوری باشیم که زیر بغل دیگران را بگیریم.

این حدیث واقعاً زیبا است که حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بیان کرده است که یا علی، شیعیان تو این خصوصیات را دارند که در پنهان از خدا می ترسند؛ چون خیلی از انسان ها هستند که در پنهانی کارهایی می کند که در آشکارا نمی کنند. انسان باید در جایی که جز خودش و خدا کس دیگری نیست خوف از خدا داشته

ص: 38

باشد؛ و از طرفی خیر خواه دیگران هم می باشد تا آن ها را هم هدایت کند و از گرفتاری های جهنم نجات دهد.

«يَا عَلِيُّ، شِيعَتُكَ الَّذِينَ يَتَنَافَسُونَ فِى الدَّرَجَاتِ» خوش به سعادت این افراد. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: شیعیان تو کسانی هستند که در درجات بهشتی، خوشحالی و سرور دارند و هر چه چشم آن ها به آن درجات می افتد که خدا برایشان در نظر گرفته است، در این درجات خوش گذرانی می کنند. حالا برای چه اینقدر خوشحال هستند؟ منشأ این خوشحالی کجا است؟ حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) علت آن را فرموده اند :

«لِأَنَّهُمْ يَلْقَوْنَ اللَّهَ وَ مَا عَلَيْهِمْ مِنْ ذَنْب» چون این ها خدا را ملاقات می کنند در حالی که هیچ گونه گناهی ندارند. روایتی در کتاب کافی مرحوم کلینی رحمه الله و مصباح کفعمی از امام باقر (علیه السلام) بیان شده است که در ذیل آیه مبارکه «يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يَا لَيْتَنى كُنْتُ تُراباً» (1) فرموده اند: روزی را می بینید که هر چیزی که انسان از پیش فرستاده است به او نشان می دهند. این نکته را داشته باشید که هر کاری انجام دهید در محضرتان قرار می دهند. اگر خدای ناخواسته عملی را نباید انجام می دادید اما انجام دادید، آن را در حضور شما می گذارند. آن وقت در آنجا دسته ای می نشینند و حسرت می خورند که ای کاش من خاک بودم و زیر قدم های بشر کوبیده می شدم و چنین روزی را نمی دیدم.

علما و مفسرین تعبیر کردند و در روایت هم دارد، اینکه کفار می گویند «یا لَيْتَنی كُنتُ تُراباً» منظورشان این است که ای کاش ما هم شیعه امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودیم؛ چون ابوتراب از القاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. روزی پیغمبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) دیدند که امیر المؤمنین (علیه السلام) در خاک خوابیده اند. با دیدن این حالت، لقب ابوتراب

ص: 39


1- سوره مبارکه نباً آیه 40.

را به ایشان دادند؛ لذا کافر هم در قیامت می گوید: ای کاش من خاک بودم. یعنی ای کاش جزو شیعیان امیر المؤمنین (علیه السلام) بودم .

بعد امام باقر (علیه السلام) بالای منبر تذکر داد و فرمود: سه نوع گناه داریم. اول، گناهی که بخشیده شده است و خداوند آن گناه را می بخشد یعنی اگر بنده ای گناهی کرد و عقوبت گناهش را در دنیا کشید، خدا آن گناه را می بخشد. حالا به هر شکلی که خدا صلاح می داند از نظر مریضی، از نظر گرفتن فرزند، از نظر گرفتن مال، یا از نظر لطمه خوردن مقام و به هر صورت که در مقابل آن گناه عذاب داده شد، گناه آن بنده بخشیده می شود زیرا خداوند کریم بزرگ تر از آن است که بخواهد بندهاش را دو بار عذاب بدهد. وقتی عذاب گناهش را در دنیا دید، خدا آن گناه را می بخشد.

قسم دوم از گناهان، گناهی است که خدا اصلاً آن را نمی بخشد. عرض کردند یابن رسول الله (علیه السلام) کدام گناه است؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: گناهی است که بندگان نسبت به همدیگر ظلم می کنند. ظلم به حدی است که اگر دستمان به دیگری برخورد کند، از آن به ظلم تعبیر می کنند. الله اکبر، مگر اینکه از آن شخص حلالیت بطلبیم یا اینکه مثلاً اگر حیوان شاخ داری به حیوان بی شاخی، شاخ زده باشد، خدا حق او را از آن حیوان می گیرد و باید این عوض داده شود.

نوع سوم از گناهان: گناهی است که صاحب گناه بین خوف و رجاء می ماند. عرض کردند: آقا جان، یعنی چه؟ فرمودند: گناهی که بنده انجام داده است اما تو به هم می کند؛ حالا نمی داند که خدا آن را بخشیده است یا نه؟

بندگان خدا بیشتر به گناه سوم گرفتارند. همه ما بشریم و معصوم نیستیم و گناه از همه ما سر می زند، حتماً توبه هم می کنیم اما نمی دانیم در چه حالی هستیم. در حالت خوف و رجاء به سر می بریم. خبر نداریم که خدا ما را بخشیده است یا نه. ای کاش انسان بفهمد که مرتکب گناه شده است تا برای آن چاره ای بیندیشد.

ص: 40

اگر نفهمد یا نخواهد بفهمد چه بلایی به سرش می آید؟ گاهی انسان گناهانی انجام می دهد که به آن افتخار می کند، آیا این گناهان قابل بخشش است؟

بنابراین، حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید شیعیان و دوستان امیرالمؤمنین (,) در درجات بهشتی تفریح می کنند، چرا؟ چون وقتی خدا را ملاقات می کنند هیچ گناهی ندارند و خدا گناهان آن ها را بخشیده است.

در ادامه حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) مژده داد و فرمود :

«يَا عَلِيُّ، إِنَّ أَعْمَالَ شِيعَتِكَ تُعْرَضُ عَلَى كُلَّ يَوْمٍ جُمُعَة فَأَفْرَحْ بِصَالِحٍ مَا يَبْلُغُنِي مِنْ أعْمَالِهِمْ وَ أَسْتَغْفِرُ لِسَيِّئَاتِهِم» در هر جمعه، اعمال شیعیان را در محضر مبارک ذات حضرت حق ارائه می دهند. نه تنها به محضر خدا بلکه به محضر مبارک رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز می برند «فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَة» (1) پيغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: اعمال شیعیان تو را در هر جمعه به من عرضه می دارند، خوشحال می شوم که بحمدالله می بینم شیعیان تو عمل خوب انجام می دهند و من برای گناهان شما طلب مغفرت می کنم. مرحوم شیخ جعفر شوشتری رحمه الله در کاظمین، بالای منبرشان جمله ای گفت که صدای گریه مردم بلند شد. آقا بالای منبر فرمود: ایها النّاس، من امروز به اینجا آمدم تا مطلبی را به شما بگویم. ایشان شروع کرد، گفت و گفت تا اشک ها جاری شد. فرمود: شما را به خدا قسم، پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را شرمنده نکنید. او را اذیت نکنید. هیچ می دانید جمعه به جمعه عمل ما را به محضر مبارک پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می برند؟ اشک ایشان با دیدن گناهان ما سرازیر می شود. بیایید پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را نزد خدا خجالت ندهید. خدا رحمتش کند، مرد عالم و بزرگواری بود.

ص: 41


1- سوره مبارکه توبه آیه 105 (خداوند و فرستاده او و مؤمنان اعمال شما را می بینند و بزودی بسوی دانای نهان و آشکار، بازگردانده می شوید)

یکی از علما می گفت: آقایان، مواظب باشید که شما را از لیست روضه خوان ها و ذاکرین امام حسین (علیه السلام) بیرون نکنند. ممکن است امام حسین (علیه السلام) دست رد به سینه بعضی ها بزند. ایشان می گفت: امام حسین (علیه السلام) با این انسان ها به دو روش برخورد دارد. عده ای را رسوا می کند. آن ها را از لباسی که بر تن کرده اند بیرون می کند.

عمامه هایشان را بر می دارد و به آنها می فرماید: برو، من تو را قبول ندارم؛ اما عده دیگر را محترمانه از لباس بیرون می کند. با اینکه جزو ذاکرین بودند، منبر می رفتند، روضه می خواندند، اشک می ریختند اما امام حسین (علیه السلام) آنها را محترمانه رد می کند، چرا؟ چون وقتی به مقامی رسیدند، روضه خواندن برای امام حسین (علیه السلام) را کنار گذاشتند. گفتند: در شأن بنده نیست که به منبر بروم.

آقای شیخ جعفر شوشتری رحمه الله صاحب رساله بود. ملا و مجتهد بود. اهل فتوا بود ولی هیچ وقت دست از ذاکری امام حسین (علیه السلام) برنداشت. می گفت: من این افتخار را از منبر جدا نمی کنم. واقعاً بعضی از کلمات، انسان را تکان می دهد. ان شاء الله قدر خودتان را بدانید. در منبر رفتن خیلی زحمت بکشید. مایه دار باشید. منبرتان پر محتوا باشد. مصیبت جانسوز بخوانید. طوری باشید که اول خودتان منقلب شوید و گریه کنید، وقتی این حالت را داشته باشید قطعاً مردم

را هم منقلب می کنید.

خدایا، تو را به حق محمد و آل محمد علیهما السلام قسم می دهم در درجه اول پرچم اسلام را سرفراز بگردان. پرچم کفر را سرنگون بگردان. ملت اسلام در هر سرزمینی که هستند، پیروز بگردان خدایا، شر دشمنان اسلام را به خودشان برگردان. خدایا، فرج آقای ما حجت بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نزدیک بگردان.

ص: 42

مجلس 66 : مقام شیعیان علی (علیه السلام) نزد اهل آسمان و زمین

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«يَا عَلِيُّ، ذِكْرُكَ فِي التَّوْرَاةَ وَ ذِكْرُ شِيعَتِكَ قَبْلَ أَنْ يُخْلَقُوا بِكُلِّ خَيْر وَكَذَلِكَ فِي الْإِنْجِيلِ فَاسْأَلْ أَهْلَ الْإِنْجِيلِ وَ أَهْلَ الْكِتَابِ يُخْبِرُوكَ عَنْ إِلْيَا مَعَ عِلْمِكَ بِالتَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَمَا أَعْطَاكَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْ عِلْمٍ الْكِتَابِ، وَ إِنَّ أَهْلَ الْإِنْجِيلِ لَيَتَعَاظَمُونَ إِلْيَا وَمَا يَعْرِفُونَ شِيعَتَهُ وَ إِنَّمَا يَعْرِفُونَهُمْ بِمَا يَجِدُونَهُ فِي كُتُبِهِمْ يَا عَلِيُّ إِنَّ أَصْحَابَكَ ذِكْرُهُمْ فِي السَّمَاءِ أَعْظَمُ مِنْ ذِكْرِ أَهْلِ الْأَرْضِ لَهُمْ بِالْخَيْرِ فَلْيَفْرَحُوا بِذَلِكَ وَلْيَزْدَادُوا اجْتِهَاداً. يَا عَلِيُّ، أَرْوَاحُ شِيعَتِكَ تَصْعَدُ إِلَى السَّمَاءِ فِي رُقَادِهِمْ فَتَنْظُرُ الْمَلَائِكَةُ إِلَيْهَا كَمَا يَنْظُرُ النَّاسُ إِلَى الْهِلَالِ شَوْقاً إِلَيْهِمْ وَ لِمَا يَرَوْنَ مِنْ مَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَل» (1)

در ادامه حدیث شریفی که در جلسه قبل بیان شد، پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به امير المؤمنین (علیه السلام) می فرماید :

«يَا عَلِيُّ، ذِكْرُكَ فِي التَّوْرَاة وَ ذِكْرُ شِيعَتِكَ قَبْلَ أَنْ يُخْلَقُوا بِكُلِّ خَيْرٍ وَ كَذَلِكَ فِي الإِنجِيلِ» على جان، خداوند تو و شیعیانت را در تورات به خیر یاد کرده است

ص: 43


1- بحار الأنوار، ج 39، ص 308.

قبل از اینکه هنوز پا به عالم خلقت بگذارید. شیعیان تو دسته ای هستند که کارشان به خیر است و بلکه در انجیل هم چنین مطلبی آمده است و خودت و شیعیانت و عمل هایتان همه به خیر یاد شده است.

«فَاسْأَلْ أَهْلَ الْإِنْجِيلِ وَ أَهْلَ الْكِتَابِ يُخْبرُوكَ عَنْ إِلْيَا مَعَ عِلْمِكَ بِالتَّوْرَاةِ وَ الإِنجِيلِ» از اهل انجيل و تورات سؤال کن تا آن ها به تو جریان را خبر دهند با اینکه تو می دانی و خبر داری. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در تورات به نام «الیا» نام برده شده است. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: برو و سؤال کن، و این کنایه از این است که فكر نكنيد من می خواهم بگویم بلکه خودت هم می دانی، علم کتاب انجیل و تورات همه نزد تو است و خدا به تو مرحمت کرده است.

«وَ مَا أَعْطَاكَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْ عِلْمٍ الْكِتَابِ» خداوند تبارک و تعالی به تو علم کتاب را مرحمت کرده است.

«وَ إِنَّ أَهْلَ الْإِنْجِيلِ لَيَتَعَاظَمُونَ إِلْيَا وَ مَا يَعْرِفُونَ شِيعَتَهُ» اهل انجيل به اليا تعظيم می کنند، به او احترام می گذارند اما متأسفانه نمی دانند او کیست؟ یعنی تو را نمی شناسند.

«وَ إِنَّمَا يَعْرِفُونَهُمْ بمَا يَجدُونَهُ فِي كُتُبهم» فقط آنچه که در کتابشان گفته شده است را می بینند یعنی در حقیقت پی به وجود تو نمی برند.

واقعیت هم همینطور است. الان ما این طوری هستیم و هنوز به واقعیت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دست نیافته ایم و شیعیان واقعی او را هم نشناخته ایم. چه کسی واقعاً شیعه است؟ ما می گوییم: خدایا، ما را جزو شیعیان قرار بده، اما شیعه ای که خدا قبولش دارد آیا در وجود ما هست؟

در کتابی از مرحوم آیت الله آقای نجم آبادی رحمه الله نقل شده است که روزی سیّد الشهداء (علیه السلام) در میان کوچه راه می رفتند که مردی یهودی کنار حضرت (علیه السلام) قرار گرفت و شروع به بوسیدن آقا کرد و گفت: حیف از این آقا که امتش او را

ص: 44

می کشند و شهیدش می کنند. بعد وقتی از او سؤال کردند که شما این قضیه را از کجا خبر داری؟ گفت: من در تورات خوانده ام که این آقا را امتش به شهادت می رسانند. از این داستان مشخص می شود که خداوند، تمام وقایعی را که در زمان پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و بعد از ایشان بوجود می آید، در کتاب های پیشین بیان فرموده است. این است که خدا در قرآن می فرماید: «مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجيل» (1) خدا می فرماید، ما کتب آسمانی دیگر و قرآن را به سوی شما فرستادیم، آن ها همدیگر را تصدیق می کنند؛ لذا می بینیم خیلی از

افراد، جریان امیرالمؤمنین (علیه السلام) را می دانستند. این ها نشان می دهد که تمام این وقایع را خداوند در کتب قبلی بیان کرده است؛ از جمله همین روایت که یا على، اسم تو و شیعیان تو و خصوصیات شما و شیعیان شما در کتب آسمانی قبلی بوده است و خداوند بوسیله آن حجت را تمام کرده است.

هیچکس نمی تواند بگوید من امکانات نداشتم، خبر نداشتم، نمی دانستم «فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ» (2) یعنی خداوند حجت را به حد بلوغ رسانده است. «حجت بالغه» یعنی حجت را کامل کرده است یعنی هیچ بنده ای را در مقابل عملی که انجام می دهد، بدون حجت قرار نداده است. حجت باطنی همان عقل است و حجت ظاهری هم بزرگان هستند پس عزیزان، بدانید حجت برای ما تمام شده است. خیلی مواظب باشید. کارها و برنامه های زندگی روزمره را طوری انجام دهید که جزو شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشید.

«يَا عَلِيُّ، إِنَّ أَصْحَابَكَ ذِكْرُهُمْ فِي السَّمَاءِ أَعْظَمُ مِنْ ذِكْرِ أَهْلِ الْأَرْضِ لَهُمْ بِالْخَيْرِ» اسم شیعیان و اصحاب و پیروان تو در آسمان ها به خوبی یاد شده است. مردمان خیر و خوبی هستند اهل آسمان ها بهتر از اهل زمین می دانند، چرا؟ برای

ص: 45


1- سوره مبارکه آل عمران، آیه 3.
2- سوره مبارکه انعام، آیه 149 .

اینکه در روایات و اخبار داریم که بدون استثنا یک نمونه و نسخه از کل برنامه های ما، از بد و خوب، آنچه که مربوط به مرد و زن، عالم و جاهل است، نزد خدا قرار دارد «إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» (1) «تمام عمل های شما، رفتار و کردار و حرکات شما را ما نسخه برداری می کنیم».

یکی از بزرگان در علم اخلاق، تشبیه و بیان زیبایی راجع به اینکه زمین و آسمان نسبت به عمل ما چگونه است، كرده بود. ایشان می فرمود: آقایان، فرض کنید آسمان برای ما مثل یک آینه است. انسان در مقابل آینه آینه هرگونه حرکتی انجام دهد، آن را می بیند حالا چه کم باشد، چه زیاد، چه ریز باشد چه درشت. هر کاری شما در مقابل آینه انجام دهید آینه آن را نشان می دهد. عمل های ما هم در پیشگاه خداوند همینطور است. تمام عمل های ما در پیشگاه ذات اقدس باری تعالی قرار دارد البته افرادی که مورد عنایت خدا هستند اگر یک حرکت نامناسبی که نباید انجام می دادند، انجام دادند خداوند آن را از چشم ملائکه و فرشتگان مخفی می کند.

خدا بندگانش را خیلی دوست دارد. چه بسیار گناهانی که انجام می دهند و خداوند آن را می پوشاند. چه بدی هائی که بندگانش مرتکب می شوند و خدا آن ها را نادیده می گیرد چون خدا ستار العیوب است. نمی خواهد آبروی بندگانش برود اما اگر خدای ناخواسته آن گناه را مکرر انجام داد و از خدا شرم نکرد در آخر، حجاب کنار می رود خداوند حجاب را کنار می زند و آن گاه همه آن را می بینند. پروردگار می فرماید: من در آن روز او را رسوا می کنم. واقعاً همین طور است. وقتی انسان بی شرم و بی حیا باشد و اصلاً خجالت نکشد، اگر در پیشگاه مقدس خدا گناهی را انجام دهد حتى توبه هم نکند و باز دوباره آن را انجام دهد مسلماً خدا او را رسوا می کند؛ بنابراین، حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم)

ص: 46


1- سوره مبارکه جاثیه، آیه 29 .

می فرماید اسم شما شیعیان و اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خوبی در پیشگاه خدا برده شده است حتی بیشتر از آنچه که در زمین است.

«فَلْيَفْرَحُوا بذَلِكَ وَ لْيَزْدَادُوا اجْتِهَاداً» بعد حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: حالا که چنین است خوشحال باشید، ای پیروان امیرالمؤمنین (علیه السلام)، ای شیعیان آقا علی بن ابیطالب (علیه السلام) خوشحال باشید که شما را اینطور به خوبی یاد می کنند؛ پس تلاش خود را بیشتر کنید، بیشتر زحمت بکشید بیشتر به طرف خدا بروید، چرا؟ برای این که اهل آسمان ها حواسشان به خیر و خوبی شما باشد و فردا شهادت بر شما دهند. گاهی نیز خدا بعضی از چیزها را از آن ها می پوشاند و آن ها نمی فهمند و خدا شاهد آن است. قربان امیرالمؤمنين (علیه السلام) بشوم، می فرماید: «وَ بِرَحْمَتِكَ أخْفَيْتَهُ وَ بِفَضْلِكَ سَتَرْته» (1) خدایا، از بس آقایی، از بس که رحمت و فضل و کرم داری، بدی ها و گناهان بندگانت را می پوشانی که آن ها رسوا نشوند مخصوصاً شیعیان امیرالمؤمنين (علیه السلام) را؛ البته ما معصوم نیستیم اما اگر از ما گناه سر زد باید توبه کنیم و کاری نکنیم که خدا ما را رسوا کند.

یکی از بزرگان می فرمود: خدایا، من کاری ندارم که مرا به جهنم می بری یا نمی بری، بهشت می روم یا نمی روم ولی چیزی که برای من مهم خیلی برایم سخت می گذرد این است که ببینم عده ای از بندگان خدا که به وسیله من هدایت شدهاند در جلوی چشم من به بهشت می روند اما خودم جا بمانم. ایشان همینطور می گفت و گریه می کرد. می گفت: آقایان، برادران اهل منبر، جایگاه بزرگی را به دست گرفته اید. مواظب خودتان باشید. مردم را ارشاد و هدایت کنید و ممکن است از برکت وجود شما صدها نفر هدایت شوند که واقعاً هم می شوند، بنده یقین دارم چون منبرها خیلی مؤثر هستند.

گاهی نَفَس شما در منبر طوری است که مردم را منقلب می کند. از محبتی که مردم به ولایت دارند و شما سخنرانی می کنید، علاقمند می شوند و عمل

ص: 47


1- إقبال الأعمال ، ج 2، ص 709 (دعای معروف به دعای کمیل)

می کنند اما مواظب باشید جای پای خودتان خراب نباشد. مبادا طوری باشد که فقط به مردم بگوییم اما خودمان در مقام عمل، خدای ناخواسته کوتاهی کنیم و به خاطر این خدا بگوید: حالا بایست، این آقا را نگذارید برود «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» (1) او را نگهدارید بایست و جواب این همه جمعیت را بده.

روایت دارد هدایت شدگان می آیند و به این شخص می گویند: آقا، بفرمایید برویم؛ اما او می گوید: شما بروید، من نمی توانم بیایم. چقدر حسرت و پشیمانی دارد.

«يَا عَلِيُّ، أَرْوَاحُ شِيعَتِكَ تَصْعَدُ إِلَى السَّمَاءِ فِي رُقَادِهِم» حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: ارواح شیعیان شما به آسمان می روند. خدا آن ها را دو بار به آسمان می برد، یک بار در موقع خوابیدن یعنی وقتی در رختخواب هستند؛ البته این حالت فقط برای شیعیان است. خدا همه را به آسمان نمی برد. آن هایی که غیر شیعه هستند بالا نمی روند، و یک بار هم، زمانی که فوت می کنند. ممکن است این سؤال برای شما پیش بیاید که چرا خدا روح را بالا می برد؟

«فَتَنْظُرُ الْمَلائِكَةُ إِلَيْهَا كَمَا يَنْظُرُ النَّاسُ إِلَى الْهِلَال شَوْقاً إِلَيْهِمْ وَ لِمَا يَرَوْنَ مِنْ مَنْزَلَتِهِمْ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَل» حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: از بس که ملائکه علاقه دارند که شما را ببینند دوست دارند صورت شیعیان آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام) را ببینند. از بس که مشتاق شیعیان امیرالمؤمنین هستند. چرا مشتاق هستند؟ حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: به خاطر اینکه می بینند شیعیان در پیشگاه خدا مقام و منزلت دارند. از بس منزلتشان بالا است، آن ها هم طالب دیدار شما می شوند.

خدایا، تو را به آبروی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) که بهترین نخبه های وجود خودت هستند قسم می دهم که ما را جزو شیعیان آقا قرار بده. خدایا، دست پر گناه ما را از دامن پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و امیر المؤمنين (علیه السلام) جدا مگردان. چشم ما را به جمال منور عزيز ما حضرت بقیة الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نورانی بگردان.

ص: 48


1- سوره مبارکه صافات آیه 24.

مجلس 67 : فضیلت شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر سایر مردم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«فَكُنْ بِهِمْ رَحِيماً وَ اقْنَعْ بِهِمْ فَإِنَّ اللَّهَ اخْتَارَهُمْ بِعِلْمِهِ لَنَا مِنْ بَيْنِ الْخَلْقِ وَ خَلَقَهُمْ مِنْ طِيبَتِنَا وَ اسْتَوْدَعَهُمْ سِرنَا وَ الْزَمَ قُلُوبَهُمْ مَعْرِفَةَ حَقِّنَا وَ شَرَحَ صُدُورَهُمْ وَ جَعَلَهُمْ مُتَمَسِّكِينَ بِحَبْلِنَا، لَا يُؤْثِرُونَ عَلَيْنَا مَنْ خَالَفَنَا مَعَ مَا يَزُولُ مِنَ الدُّنْيَا عَنْهُمْ ... أَيَّدَهُمُ اللَّهُ وَ سَلَكَ بِهِمْ طَرِيقَ الْهُدَى فَاعْتَصَمُوا بِهِ وَالنَّاسُ فِي غَمْرَةِ الضَّلَالِ، مُتَحَيِّرِينَ فِ-ي الْأَهْوَاءِ، عَمُوا عَنِ الْمَحَبَّةِ وَ مَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَهُمْ يُمْسُونَ وَ يُصْبِحُونَ فِي سَخَطِ اللَّهِ وَ شِيعَتُكَ عَلَى مِنْهَاجِ الْحَقِّ وَ الِاسْتِقَامَةِ، لَا يَسْتَأْنِسُونَ إِلَى مَنْ خَالَفَهُمْ، لَيْسَتِ الدُّنْيَا مِنْهُمْ وَ لَيْسُوا مِنْهَا، أُولئِكَ مَصَابِيحُ الدُّجَى، اولئِكَ مَصَابِيحُ الدُّجَى، اولئِكَ مَصَابِيحُ الدُّجَى» (1)

سفارشاتی که پیغمبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) به مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) و شیعیان ایشان دارند، بیانات بسیار زیبا و آموزنده ای است که دلالت بر فضیلت و عظمت و جلال شیعه دارد. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده اند که ای علی، شیعیان تو کسانی هستند که در راه محبّت ما هرگونه مشکلاتی را تحمل می کنند، سختی ها را با

ص: 49


1- بحار الأنوار، ج 39، ص 309.

خودشان همراه می کنند و دست از نصرت و یاری ما برنمی دارند بلکه

خونشان را در راه ما بذل می کنند.

بعد حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده اند :

«فَكُنْ بهمْ رَحِيماً» علی جان، تو هم نسبت به این شیعیان مهربان باش؛

«وَ اقْنَع بِهِم» و به این تعداد شیعیان قانع باش و قناعت کن یعنی اگر چه کم هستند اما از کمی آنها ناراحت نباش .

یکی از شیعیان خدمت امام صادق (علیه السلام) آمد و اظهار ناراحتی کرد که دشمنان در میان کوچه و بازار با ما بد برخورد می کنند و به ما جسارت و بی حرمتی می کنند و خیلی از این وضعیت ناراحت شده بود و درد دل می کرد. امام صادق (علیه السلام) یک مرتبه نشست و با حالت ناراحتی فرمود: دوست نداری جزو این دسته باشی که قرآن کریم فرمود: «وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُور» ؟ (1)

معلوم می شود که بنا است قناعت به قلیل شود شیعه ها و اهل حق اندک و هستند ولی نباید از کمی خودشان ناراحت باشند. در اینجا هم حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) به این نکته اشاره می کنند که ای علی جان، تعداد شیعیان تو کم هستند «وَ اقْنَع بِهِم» به این ها قانع باش ولو تعدادشان کم است.

«فَإِنَّ اللَّهَ اخْتَارَهُمْ بِعِلمِهِ لَنَا مِنْ بَيْن الْخَلْقِ» زیرا خداوند متعال این افراد را به علمش از میان خلق برگزیده و این دسته را برای ما اختیار کرده است. خداوند، شیعیان را برای ما خلق کرده است.

«وَ خَلَقَهُمْ مِنْ طِیئَتِنَا» اینها از سرشت ما آفریده شدند.

«وَ اسْتَوْدَعَهُمْ سِرَّنَا» خدا سِرّ ما را در این ها به امانت گذاشته است یعنی این دسته هستند که اسرار اهل بیت علیهما السلام را حفظ می کنند .

ص: 50


1- سوره مبارکه سبأ، آیه 13 (عده کمی از بندگان من شکرگزار هستند)

«وَ أَلْزَمَ قُلُوبَهُمْ مَعْرِفَةَ حَقْنَا» خدا در دل شیعیان و در قلب آنها معرفت ما را قرار داده است. این ها با ما عجین شده اند.

«وَ شَرَحَ صُدُورَهُمْ» خدا به این ها شرح صدر داده است.

عزیزان، اسلام که به ما شرح صدر میدهد در مقابل ضیق صدر است که به دشمنان اسلام داده می شود. ببینید، خدا در قرآن هم تعبیر به شرح صدر می کند. هر کس به خدا و رسولش ایمان داشته باشد و هم چنین به قیامت و سایر اعتقادات معتقد باشد شرح صدر پیدا می کند. کفر، ضیق صدر و تنگی می آورد. کافر هر چه به مرگ نزدیک می شود نفسش تنگ تر می شود، اضطرابش زیاد می شود، وحشت پیدا می کند اما مؤمن بر عکس است هر چه به مرگ نزدیک تر می شود، به طرف آخرت می آید شرح صدرش بیشتر می شود، ایمانش بالاتر می رود، امیدش به رحمت خدا بیشتر می شود .

«وَ جَعَلَهُمْ مُتَمَسِّكِينَ حَبْلِنَا» خدا این ها را جزو متمستکین به حبل الله قرار داده است «َو اعْتَصِمُوا بِحَبْل اللَّهِ جَميعاً» (1) همگی به ریسمان الهی چنگ بزنید این هائی که متمسک به ریسمان الهی می شوند، شیعیان امیرالمؤمنین هستند. شما جزو متمسکین به حبل الله هستید. خیلی قدر خودتان را بدانید. چقدر پیغمبر بزرگوار (صلی الله علیه وآله وسلم) تعریف شما را کرده است. اگر واقعاً ما قابلیت و لیاقت داشته باشیم، خیلی مقام است.

«لَا يُؤْثِرُونَ عَلَيْنَا مَنْ خَالَفَنَا مَعَ مَا يَزُولُ مِنَ الدُّنْيَا عَنْهُمْ» شیعیان هیچ وقت حاضر نیستند مخالفین ما را بر ما جلو بیاندازند ابداً، هیچ وقت اینطور نیست که بخواهند مخالفین ما را بر ما مقدم بدارند حتی اگر دنیایشان از دستشان برود.

واقعاً هم این طوری است یک نمونه را برایتان بگویم ابن زیاد یکی از یاران امام حسین (علیه السلام) را دستگیر کرد. نزد ابن زیاد تمام کاغذها را خورد. ابن زیاد خیلی آتش گرفته بود. گفت: چرا این کار را کردی؟ برای چه کاغذها را خوردی؟ گفت

ص: 51


1- سوره مبارکه آل عمران آیه 103.

برای اینکه اسامی دوستان و شیعیان امام حسین (علیه السلام) در آن ها بود و نمی خواستم به دست خبیث تو بیافتد. ابن زیاد گفت: می کشمت. گفت: بکش، چه افتخاری از این بالاتر که من شهید راه امام حسین (علیه السلام) بشوم. بارک الله، بارک الله به این معرفت، ببینید او حاضر بود کشته شود و به شهادت هم رسید. ابن زیاد او را کشت ولی حاضر نشد کاغذ را به دست دشمنان اهل بیت علیهما السلام بدهد.

واقعاً این شخصیت ها خیلی عجیب اند. این است که حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمایند این ها کسانی هستند که اگر دنیا هم از دستشان برود، حاضر نیستند در مقابل محبت اهل بیت علیهما السلام شرمنده باشند. با تمام وجود از آن ها در برابر دشمنان دفاع می کنند. ما که اهل بیت علیهما السلام را داریم همه چیز داریم .

«أَيَّدَهُمُ اللَّهُ وَ سَلَكَ بهمْ طَریق الْهُدَی» اینجا است که حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) دعا می کند و می فرماید: خدا این ها را کمک کند و خدا این ها را هدایت کند و راه هدایت و نجات را به این ها مرحمت کند .

«فَاعْتَصَمُوا بِهِ» دور این گروه جمع شوید و به دامن شان اعتصام بجویید. این ها ملت بسیار خوبی هستند. قدر این ها را بدانید.

«وَ النَّاسُ فِى غَمْرَة الضَّلَالَ» امّا مردم در بندگی گمراهی هستند، مردم در گرداب سختی به سر می برند. ببینید الان چند میلیون جمعیت به نام اسلام می گویند مسلمانیم ولی کجا از دستورات دین اسلام بویی برده اند؟ چقدر از دستورات اسلام را خراب کرده و بر عکس مطرح می کنند. بیچاره ها یک عمر زحمت می کشند و رنج می برند ولی چیزی عایدشان نمی شود. خداوند سزای این ها را بدهد که از این طریق چه بسیار از انسان ها را منحرف کرده اند.

«مُتَحَيِّرِينَ فِي الْأَهْوَاءِ، عَمُوا عَن الْحُجَّةَ وَ مَا جَاءَ مِنْ عِنْدِ الله» اینها سرگردانند. گرفتار هوای نفس هستند. هواهای نفسانی این ها را بیچاره کرده است، اینها را

ص: 52

کور کرده است. این خودخواهی های شیطانی آنچنان فضا را آلوده کرده است که از دیدن حجت الهى محروم و کور شده اند و حجت خدا را نمی توانند ببینند. ائمه علیهما السلام ما در میان این ها بودند ولی یک عده کمی کنار امام (علیه السلام) بودند. امامان علیهما السلام ما خانواده ای بودند که علم و عبادت و اخلاق نیکشان قابل توصیف نیست ولی متأسفانه عده ای از مردم کور شدند و نتوانستند وجود مقدس و با برکت ائمه علیهما السلام را ببینند.

«فَهُمْ يُمْسُونَ وَيُصْبِحُونَ فِي سَخَطِ اللَّهِ» اين ها صبح و شب می کنند اما در سخط و غضب خدا هستند؛ چون دنبال هوای نفس خودشان هستند، دنبال آنچه که از طرف خدا آمده، نیستند.

«وَ شِيعَتُكَ عَلَى مِنْهَاج الْحَقِّ وَ الِاسْتِقَامَةِ» يا على، شیعیان تو در راه حق هستند و استقامت عجیبی دارند.

«لَا يَسْتَأْنِسُونَ إِلَى مَنْ خَالَفَهُمْ» هیچ وقت با دشمنان اهل بیت علیهما السلام انس نمی گیرند.

«لَيْسَتِ الدُّنْيَا مِنْهُمْ وَ لَيْسُوا مِنْهَا» شیعیان تو از دنیا نیستند و دنیا نیز از آنها نیست؛ پس آقایان مواظب باشید و وحشت نداشته باشید نه دنیا از شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) است و نه آن ها از دنیا هستند.

«أُولئِكَ مَصَابِيحُ الدُّجَى أُولئِكَ مَصَابِيحُ الدُّجَى أُولئِكَ مَصَابِيحُ الدُّجَى» حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) سه بار تکرار کرد که اینها چراغ هایی هستند که در تاریکی های جوامع می درخشند. آقایان طلبه ها، ببینید علما در سابق چطور درس می خواندند. هم مباحثه مرحوم آیت الله میرزا هاشم قزوینی رحمه الله که از بزرگان مشهد بود می گفت: ما با آقا داشتیم در اصفهان مباحثه می کردیم یک دفعه دیدیم حاج ملا هاشم افتاد و بیهوش شد. ما از اضطراب بلند شدیم و ایشان را گرفتیم. سریع رفتیم و دکتر را آوردیم. دکتر معاینه نمود و گفت: یک مقدار آب قند بدهید. بلافاصله رفتیم

ص: 53

آب قند آوردیم و به دهان حاج ملا هاشم ریختند. آقا کم کم چشم هایش را باز کرد و نشست. گفت: کجا را داشتیم مباحثه می کردیم؟ به من گفت: کجا بودیم ، بحث ما به کجا رسید؟ من بلند شدم که دکتر را مشایعت کنم. دکتر که بیرون رفت پرسیدم: آقای دکتر جریان چه بود؟ گفت: آقا از شدت گرسنگی اینطور شده است. برگشتم به حاج ملا هاشم گفتم قضیّه شما اینطور بوده است؟ فرمود: درست است، من دو روز است که غذا نخورده ام یعنی غذا نداشتم که بخورم .

خدا هم این شخصیت عالی را به آن مقام والا رساند. اینها واقعاً در این راه سختی های زیادی دیده اند و زحمت کشیده اند که این کتاب های با ارزش را نوشتند. شما خیال می کنید این آثار با برکت، مجانی به دست ما رسیده است؟

امروز برخی از ما مطالعه میک نیم اما چه مطالعه ای؟ یک ساعت گوشه ای می نشینیم و مطالعه می کنیم بعد سریع بلند می شویم و دنبال کار دیگری می رویم. الان درس خواندن ما و مطالعه کردن برخی اینطوری است. یک واقعیتی است که نمی شود انکار کرد. حالا نمی خواهم خدای ناخواسته همه را بگویم ولی اکثراً اینطوری است. قدیم اینطور نبود.

مرحوم شیخ جعفر كاشف الغطاء رحمه الله آقا زاده ای دارد بنام مرحوم شیخ حسن رحمه الله که او هم ملا است. ایشان می گفت: پدر بزرگوار ما شيخ جعفر كاشف الغطاء نوعاً شب ها برای تهجد و شب زنده داری بلند می شد در دل شب خیلی گریه می کرد و اشک می ریخت. ما می دانستیم که پدر ما اهل نماز شب است و تهجد دارد و گریه می کند. یک شب بلند شد و دیدیم خیلی سر و صدا می آید. از خواب بلند شدیم. دیدیم ای بابا، پدرمان آنچنان دارد بر سر و سینه اش

می زند و گریه می کند که حد و حساب ندارد. ما بلند شدیم و به زحمت دست آقا را گرفتیم. به یک زحمتی آقا را آرام کردیم ولی پدرم طاقت نمی آورد. مدام گریه می کرد. گفتیم: آقا جان، چه شده است؟ شما اینقدر ناراحتید؟

ص: 54

برادران، تو را به خدا گوش کنید. این ها را برای شما می گویم که ببینید چقدر ما عقب هستیم. شیخ حسن گفت: ما به زحمت آقا را آرام کردیم و گفتیم آقا چه شده؟ گفت: امشب نشسته بودم و کتاب مطالعه می کردم. به یک مسأله ای رسیدم و هر چه این طرف و آن طرف گشتم روایتی برای این مسأله پیدا نکردم. چهار ساعت نشستم دنبال حدیث گشتم ولی چیزی پیدا نکردم. من هم عصبانی شدم و این حرف از زبانم در آمد، گفتم: وای بر این علما، چرا باید فتوایی بدهند که هیچ روایت و حدیثی برایش نیست؟ وای بر این علما این را

گفتم و کتاب را بستم و با ناراحتی رفتم خوابیدم.

همین که خوابیدم در عالم خواب، خودم را در صحن مبارک مولا امير المؤمنين (علیه السلام) دیدم. کنار ایوان حضرت (علیه السلام) برای خواندن زیارت نامه ایستادم. دیدم علمای زیادی نشسته اند و یک منبر بسیار زیبا و نورانی آنجا است و یک عالم بزرگوار نورانی بالای منبر نشسته است. پای منبر، تمام علما و مراجع را دیدم. بزرگان همه نشسته بودند. دیگر جا نبود. من هم نشستم. از آقایی که کنار من نشسته بود سؤال کردم: این آقا که بالای منبر است، کیست؟ گفت نمی شناسی؟ گفتم: نه. گفت: حضرت آیت الله محقق، صاحب شرایع است. گفتم: الحمد لله، من هم جزو علمای امامیه هستم. بعد از گوشه و کنارها جلوتر رفتم که یک مقدار نزدیک تر باشم و بروم خدمت آقا و از درس و بیان مرحوم محقق استفاده کنم.

نزدیک منبر که رسیدم به آقا سلام کردم. جناب محقق نگاهی به من کرد و یک جواب سردی به من داد و رویش را برگرداند. برای من این برخورد، یک مقدار سنگین بود. عرض کردم: حضرت آیت الله ، ببخشید، من هم جزو علمای امامیه هستم. با این برخورد مثل اینکه شما از من گله دارید. آقا فرمود: بله، گله دارم. عرض کردم: چرا؟ آقا، من چه بی ادبی کردم؟ گفت: این کمال

ص: 55

بی ادبی است که چهار ساعت می روید و می نشینید و کتاب را باز می کنید و وقتی روایت را پیدا نمی کنید به علما جسارت می کنید. علما مطلب را بی سند گفتند؟ شما خیال می کنید با این چهار ساعت می خواهی که فقه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را به کجا برسانی؟ همین آقایی که پای منبر من نشسته است در چهار جای کتاب خودش، روایت این مسأله را نقل کرده است. شما حال کار کردن ندارید.

پرسیدم: این آقا کیست؟ گفتند: آقای حاج ملا محسن فیض کاشانی، صاحب كتاب وافی. تا ایشان را نگاه کردم شناختم و از خواب بیدار شدم و حالا به سر خودم می زنم که خاک بر سر من، چرا این اشتباه را کردم؟ چرا این جسارت را به علما کردم؟

جناب محقق رحمه الله راست می گوید. ما سه چهار ساعت می نشینیم و یک کمی کار می کنیم، خیال می کنیم دنیا را به هم زده ایم و می گوئیم وای، چقدر کار کردم. واقعاً چقدر کار کردی؟ امروز هم که کار کردن همه با کامپیوتر شده است. همه راحت شده اند. دیگر کاری ندارد. چه زحمتی می کشد، با یک انگشت زدن کار تمام می شود. آیا قدیم اینطوری بود؟

من مژده پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را به شما بدهم ان شاء الله که مصابيح الدجى باشید خدا کند. ان شاء الله ما هم چراغ هدایت برای مردم باشیم. خدا ان شاء الله به حق محمد و آل محمد علیهما السلام همه ما را به توفیقات الهی و ربانی موفق بدارد.

ص: 56

مجلس 68 : نهی از مجالست با کسی که انتفاعی نمی رساند

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«یا عَلى إِنَّ إِزالَةَ الْجِبَالِ الرَّوَاسِي أَهْوَنُ مِنْ إِزالَهُ مُلْكِ مُؤجَل لَمْ تَنْقَضِ أَيَّامُهُ. يَا عَلِيُّ، مَنْ لَمْ تَنْتَفِعْ بِدِينِهِ وَدُنْيَاهُ فَلَا خَيْرَ لَكَ فِي مُجَالَسَتِهِ وَ مَنْ لَمْ يُوجِبْ لَكَ فَلَا تُوجِبْ لَهُ وَ لَا كَرَامَةَ» (1)

از جمله وصایایی که حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) به پسر عم بزرگوار و داماد عزیزشان مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند این است که :

«يَا عَلِيٌّ إِنَّ إِزالَةَ الْجِبَالِ الرَّوَاسِى أَهْوَنُ مِنْ إِزَالَة مُلْكَ مُوَجَل لَمْ تَنْقَضَ أَيَّامُهُ» «جبال رواسی: کوه هایی هستند بسیار سنگین و سخت که اگر بخواهی آنها را بلند کنی و از بین ببری، راحت تر از آن است که بخواهی ملکی را که هنوز ایامش تمام نشده است نابود کنی مثل صدام خبیث و ظالم. گاهی حکمت خداوند این است که بعضی از انسان های خبیث روی زمین بمانند و به آن ها مهلت داده شده است یعنی اگر همه دنیا جمع شوند نمی توانند او را نابود کنند.

ص: 57


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 47 .

«يَا عَلِيُّ، مَنْ لَمْ تَنْتَفِعْ بدِينِهِ وَ دُنْيَاهُ فَلَا خَيْرَ لَكَ فِي مُجَالَسَتِه» آن کسی که نه از دینش منفعت می بری و نه از دنیایش، برای تو خیر و خوبی ندارد که با او همنشین شوی یعنی دوستان خود را بسنجید و بدانید با چه کسانی همنشین هستید. همه خرابی ها و بدی های ما به خاطر همین دوستان است. مرحوم والد رحمه الله، همیشه به من سفارش می کردند: مواظب باش چه کسی را دوست خود قرار می دهی. کسی را دوست خود قرار بده که اهل نماز شب، مطالعه و مباحثه باشد. با افرادی ننشین که فقط می خواهند اوقاتشان را با خوش گذرانی بگذرانند.

مرحوم شیخ ابوالقاسم رحمه الله می گفت: طلبه اول باید «حمار» باشد تا عالم شود. ما آن زمان نمی فهمیدیم منظور آقا چیست؟ روزی از ایشان سؤال کردیم: حضرت آیت الله، منظور شما از این تعبیر چیست؟ آقا گفت: منظورم این است که طلبه هنگام درس خواندن در دیدگاه مردم مثل حمار به نظر بیاید، مردم بگویند چقدر خُل و دیوانه است، هیچ چیزی نمی فهمد، در جلسات و برنامه های ما شرکت نمی کند، رهایش کنید اما بعد می بینند این آقا خل نبوده است بلکه عقل کل آنها بوده است. می گویند: این همان کسی بود که می گفتیم

دیوانه است اما حالا عالم شد. همه علمای گذشته ما اینطور بوده اند همیشه مشغول درس بودند نه اینکه مشغول جلسه و شام دادن و بازی و امثال این ها؛ بنابراین، حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود با اینگونه افراد همنشین نباش .

«وَ مَنْ لَمْ يُوجبْ لَك فَلَا تُوجِبْ لَهُ وَ لَا كَرَامَةَ» کسی که به تو احترام نمی گذارد تو هم به او احترام نگذار. مرحوم شیخ عباس قمی رحمه الله نقل می کند: نوه مرحوم میرداماد رحمه الله به نام سید عبدالحسین، از جد بزرگوارشان نقل می کند که ایشان می گفت: یک روز به قم آمدم و برای زیارت به حرم حضرت معصومه علیها السلام رفتم. در آنجا نماز عصرم را خواندم و تعقیبات را به جا آوردم یک مرتبه دیدم

ص: 58

حالم دگرگون شد. نه خواب بودم و نه بیدار دیدم یک فرد نورانی الهی جلوی چشمم مجسم شد و دیدم این آقا به سمت راست تشریف برد. برایم سؤال پیش آمد که این آقا کیست. به من الهام شد این آقا مولی امیرالمؤمنین (علیه السلام) است و پشت سر ایشان وجود مبارک حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) قرار دارد. یک مرتبه حضرت (علیه السلام) مرا صدا زد: محمد بن باقر عرض کردم: بله آقا. فرمود: من حرزی را می خوانم و تو حفظ کن. حضرت (علیه السلام) شروع کردند کلمه به کلمه خواندن و من می خواندم. وقتی تمام شد دوباره آقا برگشت و کلمه به کلمه خواند. حضرت (علیه السلام) چندین بار این حرز را خواند تا من آن را حفظ کردم. بعد فرمود: حالا که حفظ کردی این حرز را همیشه بخوان. همین که آن را حفظ کردم حالم عوض شد و دیگر آن صحنه را ندیدم و چقدر متأسف شدم که چرا بیشتر در محضر آقا نبودم .

حرز امیرالمؤمنین (علیه السلام) به مرحوم میرداماد رحمه الله این بود: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ اِمَامِي وَفَاطِمَةً بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا فَوْقَ رَأْسِي وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِب وَصِيُّ رَسُول اللَّهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلَامُهُ عَلَيْهِ عَنْ يَمِينِي وَ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ وَ عَلِيٌّ وَ مُحَمَّدٌ وَ جَعْفَرٌ وَمُوسَى وَ عَلِيٍّ وَ مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَالْحُجَّةُ الْمُنْتَظَرُ أيْمَتى صَلَوَاتُ اللهِ وَ سَلَامُهُ عَلَيْهِمْ عَنْ شِمَالِي وَ أَبُوذَرِّ وَ سَلْمَانُ وَالْمِقْدَادُ وَ حُذَيْفَةً وَ عَمَّارٌ وَأَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُمْ مِنْ وَرَائِي وَ الْمَلائِكَةُ حَولِى وَ اللَّهُ رَبِّي تَعَالَى شَأْنُهُ وَ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ مُحِيطٌ بى وَ حَافِظِي وَ حَفِيظي «وَاللَّهُ مِنْ وَرَائِهِمْ مُحِيطٌ * بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ * فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ» (1) «فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» (2) » (3).

ص: 59


1- سوره مبارکه بروج، 20 الی 22 .
2- بحار الأنوار، ج 91، ص 371.
3- سوره مبارکه یوسف آیه 64 .

خداوند توفیق عمل به دستورات دینی را به ما مرحمت بفرماید .

ص: 60

مجلس 69 : هشت خصلت سزاوار مؤمن

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله صلى الله عليه وسلم :

«يَا عَلِيُّ، يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ فِي الْمُؤْمِنِ ثَمَانُ خِصَالِ: وَقَارٌ عِنْدَ الْهَوَاهِ، وَصَبْرٌ عِنْدَ الْبَقَاءِ وَشُكر عِنْدَ الرَّحَامِ وَ فُنُوعٌ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ، وَلَا يَظْلِمُ الْأَعْدَاءَ، وَلَا يَتَحَامَلُ عَلَى الْأَصْدِقَاءِ، بَدَتُهُ مِنْهُ فِي تَعَب وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَة» (1)

از جمله فرمایشاتی که پیغمبر بزرگوار (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود :

«يَا عَلِيُّ يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ فِى الْمُؤْمِن ثَمَانُ خِصَالَ» سزاوار است شخص مؤمن این هشت ویژگی را داشته باشد :

«وَقَارُ عِنْدَ الْهَزَاهِزِ» در مقابل مشکلاتی که در زندگی برایش پیش می آید وقار خودش را از دست ندهد، شخصیت خود را حفظ کند، زود خود را نبازد و شکایت به خدا نکند. در اخبار زیادی نیز بیان شده است که اگر وقار خود را حفظ کند قطعاً خدا به او کمک خواهد کرد.

«وَ صَبْرٌ عِنْدَ الْبَلَاءِ» امکان ندارد که انسان در زندگی هیچ گونه بلایی نبیند. اگر انسان خاطرات زندگی خودش را از اول به صورت کتابی درآورد، می بیند در

ص: 61


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 47.

زندگی اش یک سلسله فراز و نشیب هایی وجود داشته است. گاهی در سختی بوده گاهی در خوشی بوده، گاهی بلاهایی داشته و گاهی بلاها رفع شده است.

انسان همیشه متنوع المزاج است و این خود، توافقی بین انسان و عالم طبیعت است چون خدا این عالم را متنوع آفریده است. گاهی شب است، گاهی روز است، گاهی تابستان و گاهی زمستان است؛ خدا خواسته به ما بگوید شما فرزند این چرخ و فلک هستید، نباید تصور کنید که همیشه روزگارتان روز باشد. اگر انسان خود را برای اینگونه مسائل آماده کند یعنی همیشه در فکر این باشد که باید در چنین شرایطی زندگی خود را بچرخاند اگر اینطور فکر داشته باشد هیچ وقت خودباختگی بوجود نمی آید.

یکی از علت هایی که مردم، زود رنجیده خاطر می شوند و زود لحن شکایت را به درگاه خدا می برند این موضوع است. خدا چنین وعده ای به ما نداده است که هیچگونه مشکلی در دنیا نداشته باشیم، خدا چنین تعهدی را نکرده است و نخواهد کرد. به نظر بنده، این یکی از حکمت های الهی است که بشر را با این مسائل سرگرم کرده است و الا اگر بنا بود که همیشه روزگار خوب باشد این بشر هیچ وقت تسلیم خدا نمی شود. امروز بشر با اینکه این همه مشکل و سختی دارد باز تسلیم خدا نمی شود؛ بنابراین، حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید : شخص مؤمن وقار خود را در مقابل سختی ها از دست نمی دهد و در مقابل

سختی ها صبر و شکیبایی دارد.

«وَ شُكْرُ عِنْدَ الرَّخَاءِ» انسان همیشه که در سختی نیست، گاهی هم فراوانی است. همه این ها هست. روزگار دنیا را ورق بزنید، هر صفحه مطالب مخصوص به خود را دارد. از آن طرف، نه در موقع بلا خودتان را ببازید و نه در مواقع خوشی، شکر خدا را فراموش کنید.

ص: 62

«وَ قُنُوعُ بمَا رَزَقَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ» شخص مؤمن قانع است. مؤمن قانع است به هر چیزی که خدا برای او قرار داده است. هر کسی در زندگی خودش، روزی مقسومی دارد اگر بنا است فلان پول به شما برسد حتماً می رسد حتی اگر جمعیت دنیا همه بخواهند آن پول پول به شما نرسد.

«لَا يَظْلِمُ الْأَعْدَاءَ» شخص مؤمن هیچ وقت نسبت به دشمنش ظلم نمی کند. این بیان نشان دهنده این است که تمام کارهای مؤمن حساب شده است.

«وَ لَا يَتَحَامَلُ عَلَى الْأَصْدِقَاءِ» شخص مؤمن اینطور نیست که وقتی کنار دوستانش قرار می گیرد بارش را به دوش آن ها بیاندازد و بگوید فلانی رفیق من است، رفیق بودن ملاک نمی شود که تمام کارهای خودت را به دوش او بیاندازی.

پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) اصحاب خود را طوری تربیت کرده بودند که وقتی شخصی سوار شتر بود و وسیله اش روی زمین می افتاد به کسی که پایین شتر بود نمی گفت وسیله مرا بده بلکه خودش از شتر پایین می آمد و آن را بر می داشت.

«بَدَتُهُ مِنْهُ فِى تَعَب» بدن مؤمن از نظر خودش در رنج است. چه بسا برای او زحمت است که مرتب بلند شود و کار کند ولی می گوید: من خودم اذیت شوم بهتر از این است که شما را اذیت کنم.

«وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحة» مردم از دست او راحت هستند مثلاً ممکن است با یک نفر هم اتاق شود، ممکن است آرام بیاید و آرام برود و خودش را اذیت کند ولی هم اتاقی خود را آزرده نمی کند، اینطور نیست که مدام برود و بیاید و در را محکم بکوبد که هم اتاقی اش از دستش ناراحت و آزرده شود.

یکی از دوستان بنده، پیرمردی نورانی از اهالی بروجرد بود به نام مرحوم شریعتی که در ادبیات هم بسیار قوی بود. ایشان نقل می کرد: وقتی آیت الله بروجردی رحمه الله به بروجرد تشریف آوردند ما در رکاب آقا بودیم. شخصیت های

ص: 63

محترم بروجرد هر کدامشان گاه گاهی آقا را با عزت و جلال و وقاری به منزلشان دعوت می کردند. سفره های گسترده ای پهن می کردند که در شأن آقا باشد. بعضی از این شخصیت ها از آقا می خواستند که وقتی برای شام به منزل ما تشریف می آورید برای استراحت هم در منزل ما بمانید؛ منظورشان این بود که آقا یک نماز شبی در خانه آن ها خوانده باشد.

ایشان نقل می کرد: من هم یک شب همراه آقا در یکی از این مهمانی ها و از خادم آقا تقاضا کردم اگر می شود من هم بمانم. خادم آقا گفت: هیچ اشکالی ندارد. من آن شب مخصوصاً ماندم که حالات آقا را ببینم. تا صبح در رختخواب بودم ولی تمام حالات آقا را زیر نظر داشتم و تا صبح بیدار ماندم. هنگام خوابیدن، دیدم آقا دست برد و فیتیله چراغ نفتی را خاموش کرد یعنی اینکه همه ما بخوابیم و خودشان هم به ظاهر به رختخواب رفتند. حدود نیم ساعتی که گذشت و آقا مطمئن شد که همه ما خواب هستیم و بنده هم خودم را به خواب زده بودم، یکدفعه دیدم آقا از رختخواب بلند شد، فتیله چراغ را بالا کشید و مشغول نوشتن کتاب شد. من هم مراقب آقا بودم. دو سه ساعت گذشت. آقا هم اصلاً متوجه بیداری من نشده بود.

آقا بعد از دو سه ساعت، دوباره چراغ را پایین کشید و برای استراحت به رختخواب رفت. یک ساعت که گذشت، دیدم آقا دوباره بلند شد، رفت وضو گرفت و مشغول نماز شب شد سر به سجده و گریه و تهجد گذاشت و بعد از مدتی، بلند شد و رفت و کمی خوابید.

خلاصه دیدم صبح، مرحوم آیت الله بروجردی چندین بار بلند شدند مختصر خوابیدند تا اینکه موقع اذان صبح شد. ایشان وضو گرفتند. همچنین حاج احمد آقا هم رفت و وضو گرفت و برگشت. تا برگشت پای رختخواب آمد و گفت آقای شریعتی، آقای شریعتی و مرا برای نماز صبح صدا زد.

ص: 64

تا ایشان مرا صدا زد یک مرتبه آقای بروجردی عصبانی شد و گفتند: حاج احمد، چرا بیدارش می کنی؟ تو وظیفه نداری بیدارش کنی. خجالت نمی کشی کار خلاف کردی؟ اگر خودش بیدار شد که شد و گرنه حق نداری او را صدا بزنی. آقای شریعتی می گفت: من خیلی تعجب کردم که تا چه اندازه آقای بروجردی مراقب هستند. ببینید به خاطر همین کارها است که این شخصیت ها ، اسمشان می ماند و روز به روز عظمتشان بیشتر می شود.

مرحوم سید عبدالله تُستَرى رحمه الله به پسرشان می گفت: پسرجان، آن روزی که علمای جبل آمل به من اجازه اجتهاد دادند و به من گفتند: ملا عبدالله، تو می توانی به رأی خودت عمل کنی، از آن روز به بعد من دیگر عمل مباح به جا نیاوردم و بیشتر سعی کردم یا عملم واجب باشد یا رنگ استحباب به آن بدهم.

وقتی مرحوم تستری به خدمت شیخ بهایی رحمه الله رسید شیخ بهایی به او گفت: یا الله، معطّل نکن، زود جلو برو که وقت نماز است، من می خواهم پشت سر تو نماز بخوانم. ملّا عبدالله با تعجب گفت: پشت سر من نماز بخوانی؟ گفت: بله، من می خواهم افتخار کنم و پشت سر تو نماز بخوانم و ملا عبدالله را وادار کرد تا نماز را بخواند. همین که می خواست نماز را شروع کند یک مرتبه راهش را کشید و بیرون رفت و نماز نخواند. شیخ بهایی به او گفت: چه شد، چرا نماز نخواندی؟ ملا عبدالله گفت: وقتی خواستم دستم را بالا ببرم و الله اکبر بگویم یک دفعه با خودم گفتم: من چه شخص بزرگی هستم که شیخ بهایی پشت سر من ايستاده است، تا این را در درونم حس کردم گفتم: این نماز دیگر برای خدا نیست و تصمیم گرفتم نماز نخوانم.

ص: 65

مجلس 70 : عدم ملامت مردم در جسارت کردن به هشت طائفه

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«يَا عَلِيُّ، ثَمَانِيَةٌ إِنْ أهِينُوا فَلَا يَلُومُوا إِلَّا أَنْفُسَهُمْ الذَّاهِبُ إلَى مَائِدَة لَمْ يُدْعَ إِلَيْهَا، وَالْمُتَأَمِّرُ عَلَى رَبِّ الْبَيْتِ، وَطَالِبُ الْخَيْرِ مِنْ أَعْدَائِهِ وَ طَالِبُ الْفَضْلِ مِنَ اللَّتَامِ، وَالدَّاخِلُ بَيْنَ اثْنَيْنِ فِي سِر لَمْ يُدْخِلَاهُ فِيهِ، وَ الْمُسْتَخِفٌ بالسُّلْطَانِ، وَالْجَالِسُ فِي مَجْلِس لَيْسَ لَهُ بِأَهْلِ، وَ الْمُقْبلُ بِالْحَدِيثِ عَلَى مَنْ لَا يَسْمَعُ مِنْهُ» (1)

از جمله فرمایشاتی که حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید :

«يَا عَلِيُّ، ثَمَانِيَةٌ إِنْ أهِينُوا فَلَا يَلُومُوا الّا أَنْفُسَهُمْ» هشت طایفه هستند که اگر به آن ها اهانت و جسارتی شد نباید مردم را ملامت کنند و بگویند مردم ادب ندارند بلکه باید خودشان را مورد ملامت قرار دهند. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید بی جهت مردم را سرزنش نکنید. اگر می خواهید سرزنش کنید خودتان را سرزنش کنید یعنی عمل خودتان باعث شده که این بلا به سرتان آمده است.

«الذاهِبٌ إِلَى مَائِدَة لَمْ يُدْعَ إِلَيْهَا» گروه اول کسانی هستند که سر سفره میهمانی می روند در حالی که دعوت نشدهاند و بی دعوت می روند. چرا باید بی دعوت سر سفره ای بروید که دعوت نشده اید؟ اگر در آن سفره و میهمانی به شما بی احترامی شد خود را ملامت کنید نه صاحب مهمانی را و نه آقایانی که در آن مهمانی هستند.

«وَ الْمُتَأَمِّرُ عَلَى رَبِّ الْبَيْتِ» دومین گروه، کسانی که در یک جا دعوت می شوند و مرتب به صاحب خانه دستور می دهند مدام به صاحب خانه می گویند آقا فلان

ص: 66


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 47.

کار را انجام بده. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) در اینجا می فرماید اگر به او جسارت شد خودش را ملامت کند. هیچ گاه به صاحب خانه دستور ندهید، شاید امکانات نداشته باشد.

«وَ طَالِبُ الْخَيْرِ مِنْ أَعْدَائِهِ» سوم، کسی که از دشمنش انتظار خیر داشته باشد.

«وَ طَالِبُ الْفَضْلِ مِنَ اللَّئَامِ» چهارم، کسی که پست باشد و تو از او انتظار فضل داشته باشی. اشتباه می کنی. هرگز از آدم پست چیزی درخواست نکن. اگر چیزی هم می خواهی از انسان بزرگ زاده، آقا و فهمیده بخواه.

امیر کبیر که از اول امیر کبیر نبود، اسمش میرزا تقی بود و بعداً امیرکبیر شد. ایشان نوکر بود و برای پسر قائم مقام غذا می برد. پدرش هم آشپز بود. قائم مقام، معلمی را گرفته بود که به پسرانش درس بدهد. میرزا تقی خان هم نزدیکی های ظهر که می شد برای پسری که معلم به او درس می داد غذا می آورد. وقتی غذا می آورد کمی می ایستاد و درس های استاد را گوش می داد و آن ها را فرا می گرفت. برعکس، پسر قائم مقام درس نمی خواند.

بعد از مدتی، قائم مقام استاد را همراه پسرش صدا زد و سؤالاتی از پسرش پرسید. در همان لحظه که داشت سؤال می کرد میرزا تقی خان غذا را آورد. سؤالی را پرسید که پسر بلد نبود. میرزا تقی خان که آنجا بود گفت: جناب آقا، اگر اجازه دهيد من جواب بدهم. مطلب دوم را پرسید باز پسرش جواب نداد و دوباره میرزا تقی خان جواب داد. قائم مقام همینطور چند سؤال کرد و دید نوکر جواب می دهد اما پسرش نمی داند. قائم مقام به میرزا تقی گفت: ای پسرک، مگر تو درس خوانده ای؟ میرزا گفت: نه، وقتی من غذا برای آقازاده شما می آوردم استاد که درس می داد من هم گوش می دادم که یاد گرفتم. قائم مقام گفت: آفرین، بارک الله، در عین حال هم خیلی تعجب کرده بود.

روزی میرزا از قائم مقام پرسید: شما از غذا آوردن من راضی هستید؟ قائم مقام گفت: بله، یک مرتبه میرزا شروع کرد به گریه کردن. قائم مقام پرسید: چرا گریه می کنی؟ مگر به تو جسارتی کرده اند؟ گفت: نخیر جناب آقا. گفت: پس چرا گریه می کنی؟ میرزا :گفت متأسفانه نوکر شما هستم و باید به شما خدمت کنم.

ص: 67

خیلی دوست دارم درس بخوانم ولی متأسفانه من کسی را ندارم که کمکم کند. اگر می شود در حق من آقایی کنید و به معلم آقا زاده تان بگویید به من هم درس بدهد. قائم مقام خیلی خوشش آمد و وقتی دید یک نوکر اینطور علاقه به درس دارد و برای آن گریه می کند فکری کرد و گفت: چشم.

به معلم گفت: اگر می شود به این بچه هم درس بدهید، من حاضرم خرجش را بدهم. معلّم هم گفت: چشم، و به او درس داد و میرزا تقی خان به این صورت تبدیل به امیر کبیر شد.

«وَ الدَّاخِلُ بَيْنَ اثْنَيْنِ فِي سِرِّ لَمْ يُدْخِلَاهُ فِيهِ» مورد پنجم این است که وقتی دو نفر با هم در گوشی صحبت می کنند چرا گوشت را جلو می بری؟ وقتی دو نفر با تلفن و به صورت سری صحبت می کنند چرا گوشی دیگر تلفن را برمی داری؟ آنها تو را در صحبتشان داخل نکرده اند و خودت، خودت را وارد کردی. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: اگر به تو جسارت کردند آن ها را ملامت نکن بلکه باید خودت را ملامت کنی.

«وَ الْمُسْتَخِفٌ بالسُّلْطَان» ششمین نفر، کسی است که به انسان های بزرگ جسارت می کند و آن ها را سبک می شمارد. اگر به این فرد اهانت شد باید خودش را سرزنش کند.

«وَ الْجَالِس فِي مَجْلِس لَيْسَ لَهُ بأهل» هفتمین مورد این است که فرد در جایی بنشیند که جای او نیست مثل کسانی که اهل علم نیستند ولی در کنار مقام های بزرگ می نشینند. جای خودتان را بشناسید

«وَ الْمُقْبلُ بِالْحَدِيثِ عَلَى مَنْ لَا يَسْمَعُ مِنْهُ» مرحوم امام رحمه الله در همین رابطه می گفت: ای طلبه ها، هر حرفی را به هر کسی نگویید. بسنجید و ببینید که آیا بیان این حدیث از تو سزاوار است؟ به سود اسلام است یا به ضرر اسلام؟ اگر حدیث را به شخصی بگوید که گوش به حرف او نمی دهد اگر به او جسارت کرد ناراحت نشود و خودش را ملامت کند.

ان شاء الله این هشت مورد را یاد بگیرید و خدا توفیق عمل را هم به شما بدهد.

ص: 68

مجلس 71 : حرمت بهشت بر انسان بد زبان و دوری از دو خصلت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا عَلِيُّ، حَرَّمَ اللَّهُ الْجَنَّةَ عَلَى كُل فَاحِشَ بَذِي لَا يُبَالِى مَا قَالَ وَلَا مَا قِيلَ لَهُ يَا عَلى طُوبَى لِمَنْ طَالَ عمرُهُ وَحَسُنَ عَمَلُهُ يَا عَلى لَا فَيَذْهَبَ بَهَاؤُكَ وَلَا تَكْذِبُ فَيَذْهَبَ نُورُكَ، وَإِيَّاكَ وَ خَصْلَتَيْنِ: الضَّجْرَةَ وَالْكَسَلَ فَإِنَّكَ إِنْ ضَجِرْتَ لَمْ تَصْبِرْ عَلَى حَقٌّ وَ إِنْ كَسَلْتَ لَمْ تُؤَدِّ حَقًّا» (1)

رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) در سفارشی به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید:

«يَا عَلِيُّ، حَرَّمَ اللَّهُ الْجَنَّةَ عَلَى كُل فَاحِش بَذِي لَا يُبَالِى مَا قَالَ وَ لَا مَا قِيلَ لَهُ» خداوند بهشت خودش را حرام کرده است بر هر کسی که زبان بد داشته باشد و دهانش به فحش و بدگویی و جسارت عادت کرده باشد و آدم پستی باشد که این سخنان، مربوط به جهنمیان است.

حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: انسان مؤمن نباید دهانش را به فحش عادت بدهد. خداوند متعال بهشت را برای این دسته حرام کرده است که اگر این ها را به بهشت ببرد بهشت را هم خراب می کنند. برخی افراد، غیرت و شخصیت خود را از دست داده اند. هر حرف زشتی که به او بزنند ناراحت نمی شود. کسی که عادت به فحش دادن و فحش شنیدن پیدا کرد دیگر هیچ چیز بر او اثر ندارد.

ص: 69


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 48 .

«يَا عَلِيُّ، طُوبَى لِمَنْ طَالَ عُمُرُهُ وَ حَسُنَ عَمَلُهُ» خوش به حال آن بنده ای که عمرش طولانی باشد و اعمال خوبی هم داشته باشد یعنی هر چه عمرش زیاد شود ذخیره آخرتش را زیاد می کند. هم عمر طولانی دارد و هم ذخیره خوب جمع می کند. کسی که فقط عمر طولانی دارد ولی اعمالش درست نیست هر چه بیشتر در این دنیا بماند بیشتر برای خودش بدبختی ذخیره می کند. حضرت امام سجاد (علیه السلام) فرمود:

خداوندا، اگر قرار است عمر طولانی من چراگاه شیطان باشد مرا زودتر از دنیا ببر. عمری خوب است که انسان آن را در راه خدا مصرف کند. اگر در اعمال نیک مصرف کرد خوش به سعادتش؛ بنابراین، مراد، عمر طولانی با حسن عمل است همانند حضرات ائمه علیهما السلام و اولياء الله و مانند این ها، خوشا به سعادتشان.

«يَا عَلِيُّ، لَا تَمْزَحْ فَيَذْهَبَ بَهَاؤُكَ وَ لَا تَكْذِبُ فَيَذْهَبَ نُورک» هیچگاه شوخی نكن. شوخی کردن بها و آبروی مؤمن را می برد یعنی آن هیبت و وقاری که خدا در صورت شما قرار داده است و آن عظمتی که به شما اعطا کرده است با شوخی کردن از دست می رود اثر شوخی کردن این است. از آن طرف، هیچ وقت هم دروغ نگو. اگر دروغ بگویی نورانیتت از دست می رود. خدا نکند که مردم درباره شخصی فکر کنند که او دروغگو است. دیگر در چهره او نوری نمی بینند. نورانیت چهره مبارک شما که نماز شب می خوانی و عبادت می کنی با دروغ گویی از دست می رود. طلبه ها، هیچ وقت نماز شب را ترک نکنید. نماز شب جزو ضروریات عرفیه است. اگر می خواهید در مردم جایی داشته باشید و الگوی مردم باشید نماز شب را رها نکنید.

یکی از عزیزان نقل می کرد در جبهه که بودیم آقایان اهل علم هم می آمدند بچه ها تا سحر مشغول نماز شب و تهجد می شدند ولی متأسفانه طلبه ای آمد که چند بار نماز صبحش قضا شد. هر چه صدایش می کردند بلند نمی شد. ایشان می گفت: ما جلوی این بچه ها شرمنده می شدیم. روزی در خلوت، آن طلبه را

ص: 70

صدا زدم و گفتم: آقا شما اهل علم هستید، آقای ما هستید، تو اگر بخواهی بخوابی و نماز صبح را نخوانی پس چه انتظاری از این بچه ها است؟

مرحوم پدرم رحمه الله می فرمود: من در نجف، سحرها پیش از نماز صبح که به حرم امیر المؤمنین (علیه السلام) می رفتیم شاید قریب صد نفر از طلبه ها در حرم مشغول عبادت و نماز شب خواندن بودند و دعای ابوحمزه ثمالی را از حفظ در نماز شب می خواندند اما الان روحانیت به کجا رسیده است؟ آن وقت ما از این روحانیت امروز چه انتظاری باید داشته باشیم؟ چه نوع میوه ای می خواهد بدهد؟ شما را به خدا از حالا تصمیم بگیرید. اگر نماز شب خوان هستید خوش به سعادتتان ولی اگر واقعاً نماز شب نمی خوانید بیایید عوض شوید، نماز شبتان را ترک نکنید.

«وَ إِيَّكَ وَ خَصْلَتَيْن: الصَّجْرَةَ وَ الْكَسَلَ» یا علی، مواظب باش این دو خصلت را نداشته باشی، البته امیرالمؤمنین (علیه السلام) این دو خصلت را نداشتند و این جملات، در حقیقت برای من و شما است. یکی این که تنگی نفس و تنگی دل نداشته باش و دیگر اینکه کسل نباش، چرا؟ علت را خود آقا فرموده است:

«فَإِنَّكَ إِنْ ضَجَرْت لَمْ تَصْبِرْ عَلَى حَقٌّ وَ إِنْ كَسَلْتَ لَمْ تُؤَدِّ حَقَّا» انسان تنگ نَفْس و تنگ دل و تنبل صبر بر حق ندارد و نمی تواند حق را ادا کند. طلبه ای که دارای این صفات باشد نمی تواند طلبگی اش را اداره کند چون طلبگی یعنی صبر در مشکلات و تحمل ناملایمات. روحانی باید جسارت ببیند، زخم زبان بشنود، فحش و ناسزا بشنود. فکر نکنید در طلبگی، راحتی و آسایش است. مردم جاهل آن زمان، به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می گفتند: تو شب ها به دزدی می روی. به بزرگان ما تهمت دزدی ،زنا ،دیوانگی و امثال این ها می زدند.

سید هاشم حطاب رحمه الله یکی از علمای بزرگ نجف بود. در زمان ایشان، نادر شاه با دو هزار نفر از لشکریان به نجف آمد بعد از زیارت امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت بروم و از علمای بزرگ نجف دیدن کنم. به او گفتند به دیدن سید هاشم برو

ص: 71

وقتی نادر شاه به دیدن ایشان رفت دید که سید هاشم که از بزرگان و آیت الله های نجف بود روی حصیر نشسته است. چند لحظه ای نشست و بعد از آن، به آقا گفت: حضرت آیت الله، بنده نادر شاه افشار، پادشاه ایران هستم. من قدرت مندترین مردم هستم و الان قدرت در دست من است. هر امری دارید بفرمایید تا انجام دهم. آقا فرمودند: نادر شاه تو هستی؟ گفت: بله. آقا فرمودند: شنیدم نادر شاه از ایران آمده است پس شما هستی، می خواهی من از تو چیزی بخواهم؟ گفت: بله. آقا گفت: ببخشید نادر شاه خیلی معذرت می خواهم این پشه ها مرا خیلی اذیت می کنند، موقعی که می خواهم مطالعه کنم و درس بخوانم خیلی مرا اذیت می کنند، اگر ممکن است دستور دهید که مرا اذیت نکنند و از اتاق من بیرون بروند.

تا این را فرمودند، نادر شاه گفت: آقا، من این قدرت را ندارم که پشه را بیرون کنم، منظورم از قدرت، از نظر پول و مال بود ولی پشه را نمی توانم بیرون کنم. سید هاشم گفت: تو زورت نمی رسد پشه را بیرون کنی؟ گفت: نه آقاجان. سید هاشم گفت: من درد دلم را به کسی می گویم که هم بتواند پشه ها را از من دور کند و هم پول به من بدهد، چرا به تو بگویم؟

همین آقای سید هاشم رحمه الله در نجف هیزم جمع می کرد و می فروخت و به این وسیله زندگی اش را اداره می کرد تا اینکه ملا شد. روزی یکی از تجار می خواست به مكه برود که وارد نجف شد. در نجف سؤال کرد من پول زیادی دارم، می خواهم نزد یک نفر امانت بگذارم تا به مکه بروم و برگردم، به چه کسی بدهم؟ به او گفتند: فلان تاجر مرد بسیار شریف و مؤمنی است. او هم تمام پول و زر و زیورهایش را داخل یک کوزه گذاشت و پیش تاجر برد. وارد که شد سلام کرد و گفت: می خواهم به مکه بروم، بعد از اینکه برگشتم این امانت را از تو پس می گیرم. به من گفته اند شما از همه بهتر هستید. تاجر هم گفت: چشم، و این آقا راهی مکه شد.

ص: 72

وقتی برگشت پیش تاجر رفت تا پول هایش را پس بگیرد. به او گفت، آقا محبت کنید پول ها و زر و زیور مرا بدهید. تاجر گفت: بله؟ چه پولی؟ چه زری؟ آن آقا گفت: شوخی نکنید من آنها را به شما دادم. فردی که پول ها را گرفته بود گفت: خیر شما من چیزی ندادید. خلاصه هر چه گفت، تاجر زیر بار نرفت. خیلی ناراحت شد که چه کار کند. هیچ پولی هم نداشت. تمام اموالش را به تاجر داده بود. با همین حال غمگین داخل کوچه های نجف آمد. شخصی به او برخورد کرد و گفت: چه شده؟ خیلی در فکری؟ تاجر هم جریانش را تعریف کرد. آن شخص به او گفت: اگر چیزی به تو بگویم به حرفم گوش می دهی؟ گفت: بله. گفت: اگر قرار باشد مسأله تو حل شود فقط به دست آیت الله سید هاشم حطاب حل می شود، پیش او برو. گفت: چشم و پیش سید هاشم رفت .

محضر آقا که رسید گفت: آقا جان حاجتی داشتم. آقا گفت: چه حاجتی؟ قضیه را نقل کرد که چه بر سرش آمده است. سید هاشم به او گفت: فردا من به مغازه این تاجر می روم و با او صحبت می کنم، وقتی از مغازه بیرون آمدم تو بلافاصله داخل برو و پولت را مطالبه کن و چیز دیگری هم نگو. گفت: بله آقا. فردا سید به مغازه این تاجر رفت. چند دقیقه ای نشست و با تاجر صحبت کرد. وقتی از مغازه بیرون آمد بلافاصله این آقا وارد مغازه تاجر شد، سلام کرد و گفت: آقا من امانتی در دست شما دارم اگر امکان دارد آنها را بدهید. تاجر

هم گفت: چشم، چشم و بلافاصله رفت و پول و زر و زیورها را آورد. وقتی به صاحبش داد صاحب پول خیلی تعجب کرد که چه شده است. او منکر پول های من بود اما الان آنها را به من داد. تا آن ها را گرفت به تاجر گفت: مگر این امانتی مال من نیست؟ گفت: بله. گفت: من این ها را نمی برم مگر اینکه جواب سؤال مرا بدهی. گفت: چه سؤالی؟ گفت: من پیش آمدم و از تو پول هایم را خواستم اما تو انکار کردی و گفتی چنین پولی به من نداده ای. حالا چطور شد؟

ص: 73

74

تاجر گفت: بله من انکار کردم. وقتی تو رفتی، در کوزه را باز کردم و دیدم که داخل آن پر از طلا است. حرص درونی من، مرا گول زد. پیش خودم گفتم: حیف نیست این همه طلا را پس بدهی و اینطور شد که آن روز، امانتت را پس ندادم اما می دانی چرا الان آن ها را به تو برگرداندم؟ چون سید باعث شد. اینجا آمد و به من گفت: من یک پول عراقی به یک نفر بدهکار بودم که قبل از اینکه بدهی ام را به او بپردازم از دنیا رفت. شبی در خواب دیدم در عالم قیامت هستم و آقا امیر المؤمنين (علیه السلام) هم در آن جا هستند. یک دفعه دیدم آقا فرمود: این سیّد را به طرف جهنم ببرید. من گفتم: آقا برای چه؟ آقا فرمود:

برای اینکه تو به فلانی بدهکار هستی و بدهی ات را پس نداده ای. خواستم به طرف امیرالمؤمنين (علیه السلام) بروم بروم که آقا فرمود: ببریدش. خیلی ناله کردم و از ایشان خواهش کردم که آقا جان شما بزرگواری کن؛ آقا فرمود: اگر حق الله بود من واسطه می شدم که خدا از تو بگذرد ولی چون حق مردم است من هیچ کاری نمی توانم انجام بدهم. تا امیرالمؤمنین (علیه السلام) این حرف را به من زد یک دفعه دیدم یک آدم سیاه از جهنّم سرش را درآورد. دقت که کردم دیدم آن همان کسی است که من به او بدهکار بودم. به من گفت: سید هاشم پول مرا بده. گفتم: ندارم. گفت: نداری؟ یک مرتبه با انگشت شصتش به ران پای من زد و گفت: پول مرا بده. تا انگشتش را زد پایم آتش گرفت و از ترس آتش، از خواب بیدار شدم. تاجر به صاحب پول ها گفت: سید هاشم شلوارش را بالا زد و جای سوختگی پایش را به من نشان داد. سید هاشم به من گفت: خدا نکند تو به کسی بدهکاری داشته باشی و مال مردم نزدت باشد. من وقتی پای آقا را دیدم به گریه افتادم و همان جا گفتم: خدایا غلط کردم و تصمیم گرفتم اموالت را پس بدهم.

ص: 74

مجلس 72 : سرعت در عقوبت چهار چیز

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«يَا عَلِيُّ، لِكُلِّ ذَنْب تَوْبَةٌ الا سُوءَ الْخُلُقِ فَإِنَّ صَاحِبَهُ كُلَّمَا خَرَجَ مِنْ ذَنْبِ دَخَلَ فِي ذَنْبِ، يَا عَلِيُّ، أَربَعَةٌ أَسْرَعُ شَيْءٍ عُقُوبَةٌ: رَجُلٌ أحْسَنْتَ إِلَيْهِ فَكَافَاكَ بِالْإِحْسَانِ إِسَاءَةَ، وَ رَجُلٌ لَا تَبْغِي عَلَيْهِ وَهُوَ يَبْغِى عَلَيْكَ، وَ رَجُلٌ عَاهَدْتَهُ عَلَى أَمْرٍ فَوَفَيْتَ لَهُ وَ غَدَرَ بِكَ، وَ رَجُلٌ وَصَلَ قَرَابَتَهُ فَقَطَعُوهُ. يَا عَلِيُّ مَن اسْتَولَى عَلَيْهِ الضَّجَرُ رَحَلَت عَنْهُ الرَّاحَةُ» (1)

حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) در ادامه فرمایشات خود به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:

«يَا عَلِيُّ لِكُلِّ ذَنْب تَوْبَةٌ» هر گناهی که از شخص مسلمان مؤمن سر بزند می تواند از آن گناه دست بردارد و توبه کند ولی فقط یک گناه است که توبه ندارد یعنی نمی تواند توبه کند. هر چه از آن توبه کند باز هم گرفتار می شود. آن گناه چه گناهی است که نمی توان از آن نجات پیدا کرد؟

«الّا سُوءَ الْخُلُق» پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود از هر گناهی می توان توبه کرد مگر گناه بد اخلاقی چرا؟

ص: 75


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 48 .

«فَإِنَّ صَاحِبَهُ كُلَّمَا خَرَجَ مِنْ ذَنْب دَخَلَ فِي ذَنْب» انسانی که بداخلاق و بدخلق است هر چه توبه می کند باز دوباره عصبانی می شود باز دوباره وارد گناه می شود پس باید از خدا کمک بگیریم که این بیماری در ما نباشد بودن بیماری بد اخلاقی خیلی مشکل است.

حاکمی در جلسه ای بین بزرگان، مسأله ای را مطرح کرد و گفت: می خواهم از شما سؤالی کنم لطفاً جواب بدهید. حضار گفتند: بفرمایید. گفت: بدترین دردها چه دردی است؟ چه نوع بیماری است که از همه بدتر و سخت تر است؟

یکی گفت: من فکر می کنم بدترین دردها در زندگی، زن بد است. زن بد برای انسان خیلی درد آور است و زندگی را برایش سخت و تلخ می کند. حاکم گفت: خیر، این جواب را نمی پسندم. دومی گفت: به نظرم سخت ترین دردها اولاد بد می باشد. اولاد اگر بد باشد خیلی برای پدر و مادر سخت و سنگین است. حاکم گفت: خیر، من هنوز جوابم را نگرفته ام. سومی گفت: بدترین دردها همسایه بد است که مرتب انسان را آزار می دهد. باز حاکم گفت: نه، من هنوز قانع نشده ام و جوابی که من به دنبالش هستم هنوز نداده اید.

بعد حاکم به آن ها گفت: بیایید یک کار دیگری انجام دهیم. بیایید از اینجا بیرون برویم و به هر شخصی که اول رسیدیم از او بپرسیم که بدترین دردها چیست همه قبول کردند. حاکم با آن افراد از قصر به سمت بیرون حرکت کردند. در بیرون، پیرمردی را دیدند که در سر و صورتش وقار خاصی بود و

با یک کوزه و کاسه سفالی، در حال گذر بود. حاکم گفت: برویم و از همین آقا سؤال کنیم. جلو آمد و صدا زد: پیرمرد بایست، سؤالی از شما دارم. گفت: بفرمایید. حاکم گفت: بدترین دردها برای انسان چه چیزی است؟ این آقا گفته

ص: 76

زن بد، این یکی گفته اولاد بد و دیگری هم گفته همسایه بد اما جواب های آنها برای من کافی نیست و دل مرا راضی نکرد.

گفت : این آقایان در جواب هایشان اشتباه کردند. این آقا که می گوید زن بد بدترین درد است راست می گوید ولی اگر زن انسان بد باشد می تواند طلاقش بدهد، کاری ندارد و از شرش راحت می شود. مشکل مهمی نیست. این آقا هم می گوید اولاد بد بدترین درد است اگر اولاد انسان زیادی اذیت کند و پدر و مادر را آزار دهد، آخر او را بیرون می کنند و از خودشان جدایش می کنند. همچنین این که می گوید همسایه بد، بدترین درد است درست می گوید، همسایه بد انسان را اذیت می کند ولی اگر غیر قابل تحمل باشد از آن خانه می رود و در جای دیگر، خانه می گیرد و خودش را نجات می دهد. این دردها راه و چاره دارد.

حاکم گفت :شما بفرمایید. پیرمرد گفت: بدترین دردها اخلاق بد برای انسان است. آدمی که بد خُلق باشد چشم دیدن مردم را ندارد. کسی که اخلاق بد دارد هیچ کاری نمی تواند انجام دهد تا از شرش راحت شود. همیشه گرفتار است و به اندک چیزی برخورد می کند، عصبانی می شود و مردم از او دوری می کنند. هیچ کس نمی تواند با انسان کج خلق کنار بیاید خدای متعال به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: یا رسول الله، من که خالق الخلق هستم بر همه چیز قدرت دارم اما بدان اگر بد اخلاق باشی مردم از کنار تو دور می شوند و من هم نمی توانم آنها را به تو نزدیک کنم. فکر نکنی چون پیغمبر هستی من آنها را به تو نزدیک می کنم. این به ما درس می دهد که روحانی نباید عصبانی مزاج باشد. روحانی در میان مردم نباید بدخلقی کند .

یکی از بزرگان که بسیار ملا بود و در ادبیات قوت داشت ولی متأسفانه خیلی عصبانی مزاج بود. هیچکس جرأت نمی کرد به او چیزی بگوید. وقتی در مجلسی حضور پیدا می کرد هیچکس را آدم حساب نمی کرد هر عالم بزرگواری وارد

ص: 77

می شد حتی اگر مرجعی به آن جلسه وارد می شد اصلاً از جایش بلند نمی شد و عرض ادب نمی کرد. از نظر درس های علمی کامل کامل بود ولی متأسفانه اخلاق نداشت و واقعاً دلم به حالش می سوخت. وقتی از مجلس بیرون می رفت و یا داخل مجلس می شد اصلاً به کسی تعارف نمی کرد. چندین بار در مجالس با مردم دعوا می کرد. هیچ کس دور او نمی رفت و همیشه از او جدا بودند .

بنده می دانستم که او زجر می کشد. دلم به حال غربتش می سوخت. گاه گاهی خیلی کم او را در مجالس دعوت می کردند. ایشان به مرض سوء الخلق گرفتار بود و این مرض نوعاً در علم نحو بیشتر بوجود می آید. در روایت است یکی از کارهایی که انسان را مغرور و متکبّر می کند علم نحو است. خدا نکند که انسان ادیب مغرور شود. دیگر هیچ کس را آدم به حساب نمی آورد مگر اینکه خیلی به نفسش مسلط باشد. برادران عزیز، اگر می خواهید در میان مردم زندگی کنید مردمی باشید. روحانی باید مثل زمین برای مردم باشد مثل یک

گهواره که مردم با وجود شما احساس آرامش کنند.

در ادامه، حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: من چهار چیز را می خواهم به شما یاد بدهم. این چهار مورد عقوبتش به سرعت انسان را می گیرد. بعضی از گناهان هستند که خداوند در این دنیا عذابش را نمی دهد بلکه انسان عاقبتش را در آخرت می بیند ولی بعضی از گناهان هستند که انسان عذابش را در همین دنیا می بیند.

«يَا عَلِيُّ، أَرْبَعَةٌ أَسْرَعَ شَيْءٍ عُقُوبَةً» چهار چیز است که انسان عقوبتش را خیلی سریع و در دنیا می بیند و عقب نمی افتد:

«رَجُلٌ أَحْسَنْتَ إِلَيْهِ فَكَافَاكَ بِالْإِحْسَان إِسَاءَةَ» اول مردی که به او خدمت و احسان کرده ای اما او در برابر احسان تو بدی کند. ما در روحانیت این مورد را زیاد داشته ایم. در همین متن انقلاب خیلی از همین روحانیون عزیز، آمدند

ص: 78

و به بعضیها کم لطفی کردند. پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: اینگونه افراد خیلی باید بترسند که در برابر خوبی دیگران بدی می کنند. مبادا چوبش را همین جا بخورند. خدا می فرماید من اینجا دیگر صبر نمی کنم.

«وَ رَجُلٌ لَا تَبْغِى عَلَيْهِ وَ هُوَ يَبْغِى عَلَيْكَ» دوم، کسی که نسبت به او هیچ ظلم و سرکشی نکردهای ولی او نسبت به تو سرکشی می کند.

«وَ رَجُلٌ عَاهَدْتَهُ عَلَى أَمْرٍ فَوَقَيْتَ لَهُ وَ غَدَرَ بِک» سوم، مردی که با او قرارداد بسته ای و تو وفای به عهد کرده ای ولی او حاضر نیست کارش را انجام دهد و وفا به عهدش کند. می فرماید او هم نتیجه کارش را خواهد دید.

«وَ رَجُلٌ وَصَلَ قَرَابَتَهُ فَقَطَعُوه» چهارم، مردی که صله رحم می کند ولی آنها با او قطع رحم می کنند و حاضر نیستند در مقابل صله رحم او صله رحم کنند.

«يَا عَلِيُّ، مَن اسْتَوْلَى عَلَيْهِ الضَّجَرُ رَحَلَتْ عَنْهُ الرَّاحَةُ» حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: هر کس به خودش ضجر را مستولی کند، بخواهد چشم تنگی کند و نتواند مردم را در ناز و نعمت ببیند این شخص اصلاً آسایش نخواهد داشت. همیشه در این فکر است که فلانی عجب خانه ای خرید، فلانی عجب ماشینی دارد، فلانی چه و چه دارد، تو به این کارها چه کار داری؟ به حال خودت باش. آقا می فرماید: علی جان، هر کس این حالت در او باشد راحتی در زندگی ندارد. حسود هیچ وقت آقا نمی شود. برای چه آقا نمی شود؟ چون لازمه آقایی، از خود گذشتگی و ایثار است. هر کس سعه صدر داشته باشد آقا می شود.

خداوند توفیق عمل به این دستورات را به ما بدهد انشاء الله

ص: 79

مجلس 73 : قسم خداوند متعال بر عدم دخول چند دسته در بهشت

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«يَا عَلِيُّ، خَلَقَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ الْجَنَّةَ مِنْ لَبَنَتَيْنِ: لَبَنَةِ مِنْ ذَهَبٍ وَ لَبَنَة

مِنْ فِضَّةَ وَ جَعَلَ حِيطَانَهَا الْيَاقُوتَ وَ سَقْفَهَا الزَّبَرْجَدَ وَحَصَاهَا اللُّؤْلُوَ وَ تُرَابَهَا الزَّعْفَرَانَ وَالْمِسْكَ الْأَذْفَرَ، ثُمَّ قَالَ لَهَا: تَكَلَّمِي. فَقَالَتْ: «لا إِلهَ إِلا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ» (1) قَدْ سَعِدَ مَنْ يَدْخُلُنِي. قَالَ اللَّهُ جل جلاله وعزتي وجلالي لا يَدْخُلُها مُدمِن خَمْرٍ ولا نَمَّام ولا شرطي وَلَا مُخَنَّفٌ وَلَا نَباسَ وَلَا عَشَارٌ وَلَا قَاطِعُ رَحِمٍ وَلَا قَدَرِيٌّ» (2)

پیغمبر بزرگوار (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید :

«يَا عَلِيُّ، خَلَقَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ الْجَنَّةَ مِنْ لَبنَتَيْن» خداوند تبارک و تعالی بهشت خودش را از دو نوع آجر ساخت جنس این آجرها از چیست؟

«لَبنَة مِنْ ذَهَب وَ لَبَنَة مِنْ فِضَّة» یکی از جنس طلا است و جنس دیگری از نقره. البته طلا و نقره آن دنیا با طلا و نقره این دنیا که ما در آن هستیم تفاوت

ص: 80


1- سوره مبارکه بقره، آیه 255.
2- بحار الأنوار، ج 74، ص 48 .

دارد. طلایی که خدا در آن دنیا می خواهد به ما بدهد با طلای دنیایی فرق دارد. در اینجا بر سر چند مثقال طلا دعوا است و به جان همدیگر می افتند ولی در آنجا خدا هر آجری را از جنس طلا و نقره درست کرده است.

خداوند یک چنین خانه ای را برای ما آماده ساخته است آیا حاضرید به آنجا سفر کنید؟ نه، باز با این کیفیت حاضر نیستید که از این دنیا بروید یعنی اگر حضرت عزرائیل تشریف بیاورد و به من و شما بگوید بفرمایید برویم، فکر نمی کنم آماده رفتن باشیم. علتش چیست که حاضر نیستیم برویم؟ جهتش این است که نمی توانیم باور کنیم که خداوند یک چنین بهشتی را برای ما قرار داده است و الا اگر انسان باور کند چنین بهشتی دارد چرا حاضر نشود به آنجا برود؟

«وَ جَعَلَ حِيطَانَهَا الْيَاقُوت» خدا دیوارهای بهشت را از جنس یاقوت آفریده است. ببینید، این خبری است که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به ما داده است که متصل به منبع وحی

«وَ سَقْفَهَا الزَّبَرْجَدَ» سقفش را هم خدا از جنس زبرجد قرار داد.

«وَ حَصَاهَا اللَّوْلُوْ» سنگ ریزه های آن تماما از لؤلؤ است.

«وَ تُرَابَهَا الزَّعْفَرَانَ وَ الْمِسْكَ الْأَذْفَر» و خاک بهشت را از جنس زعفران و عطر آن را از اذفر قرار داد.

«ثُمَّ قَالَ لَهَا تَكَلَّمِي» خداوند وقتی چنین بهشتی را آفرید فرمود: ای بهشت، سخن بگو. طلا و نقره و زعفران چگونه سخن بگویند؟ مگر بهشت و جهنم زبان دارند و صحبت می کند؟ «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ» (1) «خانه آخرت حیات دارد و زنده است اگر بدانند» یعنی اگر می دانستند عالم آخرت حیات دارد و صحبت می کند، آنقدر بندگان نافرمانی ما را نمی کردند. فردای قیامت، بهشت صحبت می کند، جهنم صحبت می کند،

ص: 81


1- سوره مبارکه عنکبوت، 64.

مؤمن در بهشت هیچگاه احساس غربت نمی کند؛ به دلیل اینکه با در و دیوار هم صحبت می شود مثل اینکه افرادی که تنها در خانه زندگی می کنند خودشان را با رادیو و تلویزیون سرگرم می کنند و این وسایل موجب سرگرمی آنها می شود که از غربت نجات پیدا کنند.

پس اگر در و دیوار بهشت با انسان صحبت کند آن هم صحبت هایی که به میل او است در آنجا دیگر مؤمن احساس غربت نمی کند، پس معلوم شد بهشت و جهنم سخن می گویند که وقتی عده ای به سمت جهنم می روند خدا به جهنّم می گوید: پر شدی؟ جهنّم می گوید: خیر، باز جا هست. اینجا هم خداوند به بهشت می گوید: سخن بگو.

«فَقَالَت: «لا إلهَ إِلّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ»» بهشت به سخن در می آید و اولین سخن آن، شهادت به وحدانیت باری تعالی است خدای یگانه که حی است یعنی به من حیات داده، قیوم است یعنی به من قیومیت داده، شهادت می دهد که ساختمان مرا چنین خدایی ساخته است، آن خدایی که حیات دهنده است.

«قَدْ سَعِدَ مَنْ يَدْخُلُنِی» خوش به سعادت کسی که در من وارد شود. چه کسانی وارد بهشت می شوند؟ ان شاء الله اهل ولایت، کسانی که خداوند امروز و فردا را برایشان عید قرار داده است. آن هایی که متمسکین به ولایت هستند که در دعا می خوانیم: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الاَئِمَّةِ علیهم السلام » (1) خدا را شکر که نعمت را برای ما کامل آفرید. امیرالمؤمنین (علیه السلام) خیلی به گردن ما حق دارد و ما باید خیلی به ایشان احترام بگذاریم و خیلی مقام ایشان والا است. حالا آیا هر کسی می تواند وارد بهشت شود؟ خود ذات باری تعالی عده ای را نام برده است که آن ها رنگ بهشت را نخواهند دید.

ص: 82


1- إقبال الأعمال، ج 1، ص 464 .

«قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ: وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِى لَا يَدْخُلُهَا» قسم به عزت و جلال خودم داخل نمی شود :

«مُدْمِنُ خَمْر» کسی که شراب خوار است این شخص به بهشت وارد نمی شود.

«وَ لَا نَمَّامُ» کسی که سخن چین است و بین دو نفر را به هم می زند، ذهن ها را نسبت به هم بدبین می کند.

«وَ لَا شُرْطِی» کسی که سر راه مردم را می گیرد مثلاً در لباس انتظامی است و مردم را اذیت می کند در عین حال که باید مقررات رعایت شود ولی چه بسا افرادی هستند که گاهی اعمال و نظرات شخصی خودشان را به افراد تحمیل می کنند و حس بدبینی نسبت به یک گروه و قشری دارند مثلاً با روحانیت بد هستند، این هم رنگ بهشت را نمی بیند.

«وَ لَا مُخَنَّتْ» او او هم رنگ بهشت را نمی بیند .

«وَ لَا نَبَّاش» کسی که نبش قبر می کند.

«وَ لَا عَشَار» گمرکی هایی که از مردم بیچاره گمرکی های ناحق می گیرند آنها هم به بهشت وارد نمی شوند.

«وَ لَا قَاطِعُ رَحِم» مواظب باشید با کسی بد نباشید. بنده اهل علمی را سراغ دارم که سی سال است هنوز منزل برادرش نرفته است و بعد هم می گوید این از افتخاراتم است که پایم را خانه برادرم نگذاشته ام. کسی که قطع رحم کند رنگ بهشت را نخواهد دید.

«وَ لَا قَدَری» آن هایی که قضا و قدر الهی را انکار می کنند. این افراد کسانی هستند که رنگ بهشت را نخواهند دید.

پس عزیزان، اگر ما جزو این افراد نیستیم دعا کنید که به سبب ولایت امير المؤمنين (علیه السلام) ان شاء الله همه ما اهل این بهشت باشیم .

ص: 83

مجلس 74 : کفر ده دسته به خدای متعال

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«يَا عَلِيُّ، كَفَرَ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ عَشَرَةَ الْقَتَاتُ، وَالسَّاحِرُ، وَالدَّيُّوتُ، وَنَاكِحُ الْمَرْأَةِ حَرَاما فِي دُبُرِهَا، وَنَاكِحُ الْبَهِيمَةِ، وَمَنْ نَكَحَ ذَاتَ مَحْرَمٍ، وَ السَّاعِي فِي الْفِتْنَةِ، وَبَائِعُ السِّلَاحِ مِنْ أَهْلِ الْحَرْبِ، وَ مَانِعُ الزَّكَاةِ، وَ مَنْ وَجَدَ سَعَةٌ فَمَاتَ وَ لَمْ يَحُجَّ» (1)

در ادامه مواعظ پیغمبر بزرگوار (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت شده است که حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود :

«يَا عَلِيٌّ، كَفَرَ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ عَشَرَةٌ» على جان، ده گروه به خدای بزرگوار کافر شده اند :

«الْقَتَات» کسی که سخن چین است و کاری میکند که بین دو نفر را به هم می زند و کارش نمامی است.

«وَ السَّاحِر» روایات زیادی در رابطه با سحر داریم. کسی که جادوگری می کند و بین مردم را به هم می زند، محبت های کاذب درست می کند یا بین دو نفر را به هم میزند به طوری که زن و شوهرها را از هم جدا می کند که الان در

ص: 84


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 49 .

جامعه، عده ای هستند که به همین وسیله نان می خورند این گروه ساحر هم جزو کسانی هستند که کافر به خدا هستند.

«وَ الدَّيُّوث» کسی که رفت و آمد مردهای نامحرم و مردهای بیگانه را به منزل و به خانواده خودش روا بدارد. کسی که اصلاً غیرت ندارد. این گروه هم کافر کافر به خدا هستند.

« وَ نَاكِحُ الْمَرْأَة حَرَاما فِي دُبُرِهَا» کسی که با زن نامحرم آن هم در دبر این عمل زشت را مرتکب شود. از اینجا معلوم می شود این نوع عمل حرام، مهم تر از مسأله زنا است یعنی عمل زنا که آن هم حرام است و عقوبت دارد جزو موارد كفر بالله نیامده است.

«وَ نَاكِحُ الْبَهِيمَةِ» کسی که بخواهد با بهایم جمع شود فلذا در غسل جنابتش هم آقایان بحث کرده اند که آیا با غسل جنابت بهایم می توان نماز خواند یا خیر؟ و آیا عرقش نجس است؟

«وَ مَنْ نَكَحَ ذَاتَ مَحْرَم» خدای ناخواسته کسی بخواهد با محرم خودش جمع شود که آقایان در رساله هایشان هم نوشته اند و حکم به سنگسار داده اند. منظور از نکاح هم در اینجا مراد عقد نیست بلکه نکاح به معنای جمع شدن است.

«وَ السَّاعِي فِي الْفِتْنَة» دسته دیگر که کافر به خدا هستند کسانی می باشند که سعی میکنند در بین مردم آتش فتنه را روشن کنند می خواهند کاری کنند که در جامعه و یا حوزه سر و صدایی ایجاد شود یک کلامی می گوید و یا قدمی بر می دارد که باعث فتنه می شود. این همه احکام در دین است، این همه مطالب است اما می آید با دین مردم بازی می کند، سعی اش این است که دین مردم را تضعیف کند. می دانید در مقابل این کار، چقدر عمرها و نفس ها و سخن ها مصرف می شود؟ چقدر وقت مردم بیچاره به هدر می رود؟ چقدر

ص: 85

اعصاب های یک عده خورد می شود؟ چقدر افراد به طرفداری همدیگر کشته می شوند؟ این چیزها فردای قیامت به حساب چه کسی نوشته می شود؟

شخصی از بنده سؤال کرد که در روایات آمده است اگر فلان کار زیاد شد مثلاً عمل زنا در جامعه زیاد شد مرگ به صورت سکته زیاد می شود، چرا؟ گاهی سکته به سراغ کسی می رود که می بینیم یک شخصیت بزرگ است و یا یک جوان با ایمان یا یک روحانی متدین است، شخصیتی که نافع است این ملازمه ای که بیان شده، چه می شود؟ فلان شخص زنا کرده است چرا این آقای پاک از دنیا رفت؟

بنده گفتم: این چند وجه دارد. یکی اینکه گاهی خدا آن نعمت را فقط از آن شخص می گیرد و گاهی آن را از یک ملت می گیرد یا اینکه درست است او را برد اما گناه سکته آن مرد بزرگوار که از عمل زشت آن فرد گناهکار سکته کرده است برای او نوشته می شود مثل اینکه شخصی دستش به سیم لخت باشد و من برق را وصل کنم و بنده خدا از بین برود، خدا فردای قیامت مردن او را به حساب من می نویسد و می فرماید: تو فلان روز فلان عمل زشت را انجام دادی و اثرش این شد.

از یکی از معصومین علیهما السلام پرسیدند: هر کس اعمال خودش را که انجام داده است می داند؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: خیلی چیزها است که به عنوان عمل فرد در نامه اعمالش نوشته شده است در حالی که خودش از آن خبر ندارد. پوست خربزه را در کوچه انداختی و بنده خدایی خواست رد شود یک مرتبه پایش را گذاشت روی این پوست خربزه و افتاد و مرد، مرگ این آقا به حساب چه کسی نوشته می شود؟ به حساب شما، چرا؟ برای اینکه شما سبب مرگ این فرد شده اید.

ما از اینگونه عمل ها زیاد داریم گاهی حرکت های ما فتنه ای در جامعه ایجاد می کند و باعث می شود عده زیادی مبتلا شوند فردای قیامت پرده ها عقب زده می شود و یک مرتبه می بینیم پرونده ای را به دستمان داده اند پر از قتل، گرفتاری، دست شکستگی، پا شکستگی و امثال آن. می گویید من این کارها را نکرده ام.

ص: 86

در غیبت نیز باز حساب ها جابجا می شود. اگر غیبت آقایی را بکنید فردای قیامت، عمل او برای شما و عمل شما برای او نوشته می شود شما کاری نکردید و او عمل زشتی انجام داده است اما با غیبت کردن شما نسبت به او، گناهان او برای شما نوشته می شود و ثواب های شما برای او خدا به داد ما برسد که فردای قیامت باید جواب اعمال دیگران را هم بدهیم، چقدر سخت است. خدایا، تو را به حق آبروی پیغمبر و آلش علیهما السلام ما را به اعمال خودمان و به اعمال دیگران که در نامه ما است مبتلا مگردان.

«وَ بَائِعُ السَّلَاح مِنْ أَهْل الْحَرْب» کسی که اسلحه را به دست غیر ما بدهد. سلاح حمل کند برای کسی که در حال جنگ با ما است.

«وَ مَانِعُ الزَّكَاة» کسی که زکات مالش را ندهد مثلاً سکه ای را در خانه گذاشتید برای روز مبادا که از حد نصاب بالاتر است و عنایت ندارید که این زکات دارد .

«وَ مَنْ وَجَدَ سَعَةٌ فَمَات وَ لَمْ يَحُجَّ» کسی که وضع مالی اش خوب است و بمیرد در حالی که حج را به جا نیاورده است.

کلمه «کفر» که در ابتدای روایت است را به دو صورت می توان در نظر گرفت. یکی اینکه این صفت بر کسی اطلاق می شود که به این کار ادامه می دهد تا بمیرد و مرگش با این صفت برسد و دیگری اینکه کفر را به صرف وجود یک مرحله حمل کنیم که در این صورت کار خیلی مشکل می شود یعنی زمانی که این کار را مرتکب می شود کافر به خدا است و در روایات نیز داریم شخصی که دزدی می کند نمی تواند در حال دزدی مؤمن باشد و کسی که شراب می خورد در حال شرب خمر غیر مؤمن است؛ باز خداوند می داند .

ان شاء الله خداوند همه ما را از خواب غفلت بیدار بگرداند.

ص: 87

مجلس 75 : موارد دادن ولیمه و چند سفارش اخلاقی

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«يَا عَلى، لَا وَلِيمَة إِلَّا فِي خَمْسِ فِي عُرس أَوْ خُرْس أَوْ عِذَارٍ أَوْ وَكَار أَوْ رِكَاز؛ فَالْعُرْسُ التَّرْويج، وَالْخُرْسُ النَّفَاسُ بِالْوَلَدِ، وَالْعِذَارُ الْخِتَانُ، وَالْوِكَارُ فِي شَرَى الدَّارِ، وَ الرِّكَازُ الرَّجُلُ يَقْدَمُ مِنْ مَكَة. يَ-ا لِيُّ لَا يَنْبَغِي لِلْعَاقِل أَنْ يَكُونَ ظَاعِناً الّا فِى تَكَاتَ مَرَمَّة لِمَعَاشر أَوْ تَرَودِ لِمَعَادٍ، أَوْ لَذَّةٍ فِي غَيْرِ مُحَرَّم ... يَا عَلِيُّ آفَةُ الْحَسَبَ الِافْتِخَارُ. يَا عَلِيُّ، مَنْ خَافَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَافَ مِنْهُ كُلُّ شَيْءٍ وَ مَنْ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ أَخَافَهُ اللَّهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ » (1)

از آدابی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به علی (علیه السلام) فرمود در رابطه با ولیمه و اطعام است. در پنج مورد خوب است که انسان اطعام بدهد فلذا فرمود:

«يَا عَلِيُّ، لَا وَلِيمَةَ الّا فِى خَمْس في عُرْس أَوْ خُرْس أَوْ عِذار أَوْ وَكَار أَوْ رِكَاز» على جان، ولیمه دادن موردی ندارد الا در پنج مورد: عُرس، خُرْس ،عِذار، وكار و ركاز، و معنای هر یک از اینها در ادامه روایت بیان شده است.

«فَالْعُرْسُ التَّزويج» در عروسی خوب است انسان وليمه بدهد. دخترش عروس می شود یا پسرش داماد می شود اطعام بدهد.

ص: 88


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 49 .

«وَ الْخُرْسُ النَّفَاسُ الْوَلَدِ» وقتی خدا به انسان اولاد می دهد مستحب است اطعام بدهد.

«وَ الْعِذَارُ الْخِتَانُ» عِذار ختنه کردن برای فرزند پسر است.

«وَ الْوكَارُ فِى شِرَى الدَّارِ» اگر خانه ای ساخته ای یا خریده ای خوب است سفره بیاندازی .

«وَ الرِّكَارُ الرَّجُلُ يَقْدَمُ مِنْ مَكَّة» کسی که از مکه می آید سفره اطعام بیاندازد خوب است.

از دیدگاه اسلام ولیمه دادن در این پنج مورد مستحب است. اسلام خیلی سفارش کرده است که اطعام بدهید. در ماه مبارک رمضان مستحب است افطاری بدهید و به نظرم می آید که در این پنج موردی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به امير المؤمنین (علیه السلام) فرمودند، عنایت خاص است و آن جهت خاص این است که ممکن است دیدگاه مردم نسبت به این دسته خوب نباشد و مورد آسیب قرار گیرند فلذا خدا چون بندگانش را دوست دارد و می خواهد بندگانش را از آسیب نگه دارد این موارد را به صورت خاص بیان کرده است.

یکی از راه های محفوظ ماندن از چشم بد و آسیب ها و آلام که در روایت آمده، این است که خون حیوان ریخته شود و گوشت آن برای اطعام داده شود که خیلی مؤثر است. از امام (علیه السلام) سؤال کردند: آیا می شود به جای آن پولش را داد، حضرت (علیه السلام) فرمود: نه، خونش را بریز امروز مردم به این مطالب معنوی خیلی توجه نمی کنند و عده ای اینها را جزو خرافات می دانند در حالی که در روایات است برای چشم بد و زخم زبان ها خون بریزید. بعضی می گویند: ببین فلانی مکه رفت، خدا به فلانی بچه داد، این ها ممکن است مشکلاتی ایجاد کند که خون ریختن بسیار مؤثر است. در اطعام ، محبت هم خوابیده است. کینه ها از بین می رود، دل ها به هم نزدیک می شوند؛ لذا فرمود به حج رفتید، خانه ای ساختید ، خدا فرزندی به شما داد، فرزندتان را ختنه کردید یا عروسی گرفتید سفره بیاندازید و اطعام بدهید.

ص: 89

«يَا عَلِيُّ، لَا يَنْبَغِي لِلْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ ظَاعِنا الّا فِي ثَلَاثِ» سزاوار نیست برای انسان که حرکتی کند یا سفر برود مگر برای این سه چیز: «مَرَمَة لِمَعَاش» تلاش برای امر معاش کند. مسافرت، برای بدست آوردن روزی و تأمین کسری زندگی باشد.

«أَوْ تَزَوَّدِ لِمَعَادٍ» مسافرت کند برای اینکه توشه ای برای آخرت خود بردارد. مسافرت می رود تا به خدمت عالمی برسد و از محضرش استفاده کند و مسایل دینی و اخروی خود را حل کند.

«أَوْ لَذَّةٍ فِى غَيْرِ مُحَرَّم» اگر مسافرت می کند برای تفریح باشد به شرطی که جنبه حرام در آن نباشد. اهل و عیال خود را به مسافرت می برد تا آب و هوایی عوض کنند.

«يَا عَلِيُّ آفَةُ الْحَسَبِ الِافْتِخَارُ» ممکن است انسان دارای خانواده جلیل القدر و شریفی باشد که این مسأله آفتی دارد و آن افتخار کردن است. هر جا می نشیند به رخ مردم بکشد که من فرزند فلانی هستم، از بیت فلانی هستم. در معاملات و کارهایش به رخ مردم بکشد که شما می خواهید با من هم وابسته به فلان شخصیت هستم، این چنین رفتار کنید؟ می دانید من چه کسی هستم؟ با حسب و نسب افتخار به خرج می دهد. در حقیقت باید گفت این آدم حسب و نسب خود را از دست داده است. به افرادی که به حسب و نسب خود افتخار می کنند باید گفت: «فَإِذا نُفِخَ فِى الصُّور فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُون» (1) چه حسبی و چه نسبی، فردا که نفخ صور می شود نگاه نمی که تو پسر چه کسی هستی، به خودت نگاه می کنند که چه چیزی داری؟ حسب و نسب سر جایش درست است اما آن را نباید وسیله خودت قرار دهی.

«يَا عَلِيُّ، مَنْ خَافَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ خَافَ مِنْهُ كُلُّ شَيْءٍ» کسی که از خدا بترسد خدا همه چیز را از او به وحشت می اندازد. رعب و وحشت او را به دل دیگران

ص: 90


1- سوره مبارکه ،مؤمنون آیه 101 (هنگامی که در «صور» دمیده شود، هیچ یک از پیوندهای خویشاوندی میان آن ها در آن روز نخواهد بود و از یکدیگر تقاضای کمک نمی کنند (چون کاری از کسی ساخته نیست)

می اندازد. دیگران می گویند او دارای عظمت و هیبت است. این هیبت الهی است زیرا از خدا می ترسد.

«وَ مَنْ لَمْ يَخَفْ اللَّهَ أَخَافَهُ اللهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» هر کس از خدا نترسد از همه چیز می ترسد. به عبارت دیگر، هر کس از خدا بترسد از هیچ چیز نمی ترسد. رحمت خدا بر آیت الله میلانی در جریان انقلاب، رئیس شهربانی خدمت ایشان آمده بود و آقا نصیحت می کرد که این حرکات به صلاح شما نیست. ممکن است شکست بخورید و عده ای هم از بین بروند و شما موفق نشوید. آقا فرموده بود: مسأله این نیست که ما حرکتی کنیم و حتماً پیروز شویم بلکه ما می خواهیم انجام وظیفه کنیم، این خودش پیروزی است. ما چه موفق شویم چه به شهادت برسیم، پیروزیم.

خدا از ما چه می خواهد؟ روحانی باید این نکته را در نظر داشته باشد همان گونه که لباس او لباس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) است باید باطن او هم روحانی باشد. اگر باطن او معنویت نداشته باشد و فقط لباس و عمامه روحانیت سر او باشد مصداق آیه «وَ يُشْهدُ اللهَ عَلى ما في قَلْبِهِ وَ هُوَ الدُّ الْخِصام» (1) می باشد.

یکی از بزرگان نقل می کرد که قدیم در بعضی از مغازه ها تابلویی نصب می کردند که در یک طرف تابلو عکس روحانی مرتب و منظم، با عبا و قبا و عمامه و نعلین و در مقابل او، عکس یک زن فاحشه نامناسب را می کشیدند بعد هم شعری می نوشتند که :

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی *** هر روز به دام دیگران پیوستی

زن گفت هر آنچه گفتی هستم *** آیا تو چنانچه مینمایی هستی؟

آقایان عزیز، آیا همانطوری که در مناطق تبلیغی هستید در خانه هم همانطور هستید؟ در شهر قم هم همینطور هستید؟ نماز شب و دعای ندبه و دعای توسل می خوانید و ناله می کنید یا نه؟ در مناطق تبلیغی چنان هستید که بگویند قربان این آقا برویم، خدایا آخوند خوبی به ما داده ای؟

ص: 91


1- سوره مبارکه بقره آیه 204 (و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه می گیرند. (این در حالی است که) آنان، سرسخت ترین دشمنانند.)

در روایتی رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: خدا به حضرت موسی (علیه السلام) خطاب کرد : «يَا مُوسَى، مَنْ كَانَ ظَاهِرُهُ أَزْيَنَ مِنْ بَاطِنِهِ فَهُوَ عَدُوِّى حَقا» (1) هر کس ظاهرش زیبا و باطنش خراب باشد حقيقتاً دشمن من است، «وَ مَنْ كَانَ ظَاهِرُهُ وَبَاطِنُهُ سَوَاءٌ فَهُوَ مُؤْمِنٌ حَقَّا» و هر کس ظاهر و باطنش یکی باشد مؤمن است، «وَ مَنْ كَانَ بَاطِنُهُ أَزْيَنَ مِنْ ظَاهِرِهِ فَهُوَ وَلِى حَقًّا» و هر کس باطنش زیباتر از ظاهرش باشد ولی و دوست من است. حضرت علی (علیه السلام) می فرماید: «مَا أَقْبَحَ بِالْإِنْسَان بَاطِناً عَلِيلًا وَ ظاهراً جميلاً» (2) چقدر زشت است برای انسان که باطنش علیل و مریض باشد و ظاهرش زیبا باشد. مبادا فقط به ظاهر، دوست اسلام باشیم.

روزی ناصرالدین شاه گفت: بروم از باغ وحش دیدن کنم. به رئیس باغ وحش اطلاع دادند که ناصرالدین شاه می خواهد از اینجا دیدن کند. تا این را شنید سخت به وحشت افتاد. به او گفتند: چرا می ترسی؟ گفت: در باغ وحش شیری بوده که از دنیا رفته است، می ترسم شاه بیاید این شیر را ببیند و ناراحت شود. چکار کنم؟ شخصی را آوردند و به او گفتند: پوست شیر را داریم. تو پوست شیر را بپوش و فقط راه برو تا شاه بیاید و برود. قراری بستند و پولی تعیین کردند و آن بنده خدا در پوست شیر رفت و در قفس شروع به راه رفتن کرد. وقتی ناصرالدین شاه آمد، گفت: برویم از محل شیر هم دیدن کنیم. آمد دید که شیر در حال راه رفتن است به رئیس باغ وحش گفت: برو پلنگ را هم باز کن تا دست و پنجه ای نرم کنند. آن بنده خدایی که در پوست شیر بود تا دید پلنگ دارد می آید مثل بید شروع کرد به لرزیدن. پلنگ وقتی دید او دارد می لرزد گفت: من هم مثل تو هستم؛ حالا نکند ما در پوست روحانیت باشیم. آیا واقعاً در روحانیت شیر هستیم یا پوست آن در تنمان است؟

ص: 92


1- جامع الأخبار، ص 185 .
2- غرر الحكم و درر الكلم، ص 696 .

مجلس 76 : علائم شخص تنبل و مسیر درست زندگی عاقل

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«وَ لِلْكَسْلَان ثَلَاثُ عَلَامَاتِ: يَتَوَانَى حَتَّى يُفَرِّطُ، وَيُفَرِّطُ حَتَّى يُضَيِّعَ، وَ يُضَيِّعُ حَتَّى يَأْتُم (1) ... يَا عَلِيُّ، لَا يَنْبَغِي لِلْعَاقِل أَنْ يَكُونَ طَاعِنَا إِلَّا فِي ثَلَاثِ: مَرَمَّةٍ لِمَعَاشِ، أَوْ تَزَوُّدٍ لِمَعَادٍ، أَوْ لَذَّةٍ فِي غَيْرِ مُحَرَّم » (2)

در ادامه نصایحی که پیغمبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند چنین آمده است که :

«وَلِلْكَسْلَان ثَلَاثُ عَلَامَاتِ» یعنی افرادی که کسل و تنبل هستند، سه نشانه دارند:

«يَتَوَانَى حَتَّى يُفَرِّط» سستی می ورزند، بی حالی می کنند و با بی حالی کار را پیش می برند تا به حد تقصیر برسند.

«وَ يُفَرِّطُ حَتَّى يُضَيِّع» تفريط هم می کنند، تقصیر هم می کنند تا به حدی که آن کار را ضایع کند یعنی تا به حد ضایع کردن کار پیش می روند چون گاهی تفریط منجر به ضایع شدن می شود. می فرماید اولاً سستی می ورزند تا حدی که به تقصیر

ص: 93


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 64 .
2- بحار الأنوار ، ج 74، ص 49 .

برسد یعنی عقل هر عاقل و دانشمندی می فهمد که این شخص در این کار مقصر بوده و در تقصیر هم تفریط می کنند تا به حدی که آن عمل را ضایع می کنند.

«وَ يُضَيِّعُ حَتَّى يَأْثَم» آن عمل را در ضایع کردن به حدی می رسانند که دیگر به منزله گناه می شود یعنی آن تکلیف دیگر آورده نمی شود و افرادی که کسل اند نوعاً این طوری هستند که عمل را درست انجام نمی دهند چون تنبلی می کنند و حاضر نیستند آن وظیفه ای را که دارند درست تحویل بدهند. چه بسا در تنبلی کردن کار به جایی برسد که منجر به گناه هم بشود یعنی آن عملی را که باید بیاورند رفته رفته هدر می دهند و خودشان را مستحق عذاب می کنند .

ان شاء الله امیدواریم ما جزو این افراد نباشیم. خداوند تبارک و تعالی در قرآن یکی از نشانه های منافق را همین قرار داده است: «و إِذا قَامُوا إِلَى الصَّلاة قامُوا کُسالی» (1) خداوند متعال می فرماید: این ها نماز هم که می خوانند با حالت کسالت نماز می خوانند؛ یعنی نشاط ندارند، روحیه ندارند؛ چون اصلا قبول ندارند و ریشه اش بر می گردد به اینکه ایمانشان ضعیف است. هر چه اعتقاد انسان بالا برود، عقیده اش قوی تر شود، عبادت ها و عمل هایی که انجام می دهد بهتر انجام میدهد و دلگرم تر می شود.

یکی از اصحاب خاص حضرت صادق (علیه السلام) خدمت آقا حاضر شد و عرض کرد: یابن رسول الله، نمی دانم چرا شب ها برای نماز شب یا هر برنامه دیگری که می خواهم انجام دهم خیلی حال ندارم. آن حالت و نشاطی که همیشه داشتم اکنون ندارم، چکار کنم؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: بدان که ایمانت به ضعف کشیده شده است، خودت را عرضه بدار. عرض کرد: آقاجان، به کجا عرضه بدارم؟

ص: 94


1- سوره مبارکه نساء، آیه 142 .

فرمود: برو به طرف قبرستان و به قبور مسلمین نگاه کن، چشمت را به آخرت بینداز. ببین آخر کار انسان به کجا کشیده می شود. یک مقداری بیدار شو.

بعضی از بزرگان می گفتند: خیال نکنید که رفتن به قبرستان فقط در عصر پنجشنبه خوب است و فضیلت دارد، بلکه باید همیشه به یاد اموات باشید و آن خیلی ثواب دارد چون اموات چشم انتظار ما هستند. ما هم می گوییم برویم برای زیارت اهل قبور، اموات چشم انتظارند. سلامی بدهیم و فاتحه ای برایشان بخوانیم. بزرگان می گویند: رفتن به قبرستان و خواندن فاتحه برای اموات یک طرف قضیه است. طرف دیگر آن که خیلی مهم است خودت هستی. قبرستان که رفتی اصلاً فاتحه هم نخوان، فقط مقداری بایست و تأمل کن. ببین چه کسانی بودند که الان زیر خاک رفتند که از شما ملاتر و مؤمن تر و بالاتر بودند. گاهی اوقات امیرالمؤمنین (علیه السلام) اصحابشان را به کنار خرابه ها می برد. خطاب به آن ها می کرد و می فرمود: به این خرابه ها نگاه کنید صاحبانشان کجا هستند؟ این ها را چه کسانی ساختند؟ الآن در کجایند؟ آن هایی که روزی در میان این خانه ها می نشستند و سکونت می کردند، همه آن ها رفتند.

بعضی مواقع که انسان به محله های قدیمی می رود واقعاً یک حالت عجیبی به او دست می دهد. اگر حواسش به خودش باشد و دقت کند این بناهای قدیمی و آثار قدیمی را که ارزیابی می کند به خودش می گوید: خدایا، سازنده آن کجاست؟ واقعاً آدم را بیدار می کند. بشر همیشه در غفلت است. خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید که اکثر شان غافلند. غفلت آنها را فرا گرفته است از بس چشم و گوش و دلشان به دنیا و زن و بچه و کار و گرفتاری مشغول شده است. خدای تبارک و تعالی راست می گوید. واقعاً خودش می داند ما چه

بندگانی هستیم . الان زمان ما به مراتب بدتر از زمان قدیم است. در قدیم این

ص: 95

همه وسایل نبود. قدیمی ها تجمل گرایی نمی کردند. برنامه هایی که امروز داریم اصلاً و اصلاً وجود نداشت. خیلی زندگی ساده ای داشتند.

صاحب جواهر رحمه الله چطور صاحب جواهر شد؟ ایشان در نجف اشرف یک اتاق تاریک و نمناکی داشت و در آنجا می نشست و جواهر را می نوشت. سی سال طول کشید تا این جواهر الکلام را نوشت. چقدر این مرد موفق بوده است. در این سال چقدر کتاب مطالعه کرده است ولی ما دو سه تا کتاب می بینیم دیگر تمام می شود. آن ها مثل ما نبودند. شاگردها که به درسشان می آمدند، تشنه بودند.

خدا مرحوم شیخ مرتضی حائری فرزند مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری يزدى مؤسس حوزه علمیه قم را رحمت کند. می گفت: پدرم نقل می کرد ما درس میرزای شیرازی رحمه الله می رفتیم. ساعت نه صبح که م یرفتیم درس ساعت یازده تمام می شد. از بس که این درس لذت داشت. فضلا بودند و بحث می کردند. بنده درس مرحوم آیت الله العظمی بروجردی رحمه الله شرکت می کردم . حتى درس هم که تمام می شد باز بحث می کردند. ایشان مطلب را سر دو راهی می گذاشت و می فرمود: با یکدیگر بحث کنید. بعد از بحث و گفتگو منتظر

می ماندیم ببینیم نتیجه چه می شود. بعد از لحظاتی، آقا دوباره شروع می کردند و نتیجه بحث را اعلام می کردند. بنده به نظرم چنین می رسد که ایشان مطلب را خوب توضیح می دادند. ما خیلی از درس ایشان لذت می بردیم .

خدا رحمت کند مرحوم آیت الله ستوده را ایشان وقتی یک نفر از سر درس بلند می شد خیلی عصبانی می شد. همان جا می گفت: آقا بنشین، از فردا هم دیگر به درس من نيا. خدا مرحوم آقای فلسفی را رحمت کند، ایشان هم به این صورت بودند. منظورم این است که الان زمانه اینطور شده است و زمان سابق اینطور نبود. قدیم، حال و حوصله بیشتر بود، ادب بیشتر بود، روحیه ها قوی تر بود، احترامات

بیشتر بود، الان همه چیز افت کرده است. هر چه هم به آینده برویم بدتر می شود.

ص: 96

خدا ان شاء الله به حق محمد و آل محمد علیهما السلام ایمان ما را قوی بگرداند. عزیزان، هر چه می توانید خودتان را عرضه بدارید به اماکنی که انسان را متحول می کند و تکان می دهد. به قبرستان بروید و تفکر کنید.

حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید می دانید عاقبت کسالت به کجا می رسد؟ به گناه، این سستی ها به افراط و بعد به تفریط می رسد از تفریط به مرحله ضایع شدن و ضایع شدن هم به مرحله گناه منجر می شود، خیلی باید مواظب باشید.

«يَا عَلِيُّ، لَا يَنْبَغِي لِلْعَاقِل أَنْ يَكُونَ ظَاعِناً إِلَّا فِي ثَلَاثِ» سزاوار نیست انسان با عقل، انسان با خرد، انسان با اندیشه، هر مسیری را برود و هر حرکتی را برای خودش راه بیاندازد. انسان با خرد نباید هر کاری را برای خودش روا بدارد . حرکت انسان باید در این سه چیز باشد :

«مَرَمَة لِمَعَاش» اول اینکه انسان معاش خود را تأمین کند مثلاً زندگی اش را اداره کند، خرجش را در بیاورد؛ البته رزق و روزی من و شما دست خدا است و دست خودمان نیست. هر چه خدا بخواهد همان را می دهد؛ اما خودش فرموده است که شما فعالیت و تلاش کنید تا من هم روزیتان را بدهم. شما حرکت کنید تا من برکت دهم. هر کسی هم که منت بگذارد، بیخود منت می گذارد. منت گذاشتن ندارد روزی را خدا می دهد. روزی هر یک از من و شما را خداوند تأمین می کند ولی حرکت باید از خود ما باشد. نباید آدم برود گوشه ای بخوابد بعد بگوید روزی ام می آید. باید حرکت کنی و تلاش نمائی تا خدا روزیت را بدهد. فرمایش آقا شاخص بودن به معنای حرکت است.

حرکت باید از شما باشد. اگر حرکت نکنید خدا دیگر ضمانتی ندارد. خدا ضامن روزی است اما ضمانت زیر سایه حرکت است؛ بنابراین، در مورد امرار معاش شاخص بودن اشکالی ندارد .

ص: 97

حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید از جمله جاهایی که دعا مستجاب نمی شود یکی همین جا است که کسی در گوشه خانه اش بنشیند و بگوید: اللهم ارزقنی، این دعا که فایده ندارد. سربار جامعه بودن و نشستن و تنبلی کردن و در کنارش دعا کردن چه سودی دارد؟ حرکت کن، برو جلو تا خدا کمکت کند و روزیت را بدهد.

«أَوْ تَزَوَّدٍ لِمَعَادٍ» دوم اینکه برای خاطر قیامت و معاد گام بردارد مثل همین نماز خواندن، دعا خواندن، قرآن خواندن و انجام دادن کارهای نیک دیگر که همه برای قیامت و آخرت است. این هم یکی از وظائف مهم ما است که تلاش مان فقط برای دنیا نباشد بلکه به فکر آخرتمان هم باشیم. برای قیامت مان نیز حرکت کنیم و توشه ای بفرستیم. انسان باید مقداری از وقتش را برای کار آخرت و معاد بگذارد در واقع دنیای بدون آخرت مذموم است و آخرت بدون دنیا نیز مذمّت شده است یعنی مؤمن باید هم برای تأمین دنیایش همت کند تا سربار مردم نشود و از طرفی برای آخرتش نیز باید گام های مفید بردارد.

«أَوْ لَذَّةَ فِي غَيْر مُحَرَّم» سوم اینکه اگر از لذت های زندگی استفاده می کند مواظب باشد حلال باشد و از حرام استفاده نکند. لذت بردن از حلال از مصلحت هائی است که خدا قرار داده و از حکمت ها و روزی های او است که نصیب ما کرده است .

ساعاتی که برای این سه مورد یعنی امرار معاش و گام برداشتن برای آخرت و لذت بردن از حلال مصرف می شود خیلی محبوب خدا است و خدا برای عاقل آن را قرار داده است.

اما حرکت هایی که در غیر از این موارد صورت می گیرد فایده ندارد مثل اینکه ما به جلسات شب نشینی برویم. در آنجا بگوییم و بخندیم، صحبت و اختلاط داشته باشیم، از این آقا و از آن آقا بدگویی کنیم و به تضییع حقوق دیگران و

ص: 98

غیبت کردن مردم بپردازیم و عمر گران مایه را برای دیدن بعضی از فیلم ها که هیچ فایده ای ندارند بگذرانیم. اینگونه رفتار و کردار چه ارزشی دارد؟

بعضی مواقع وقت ما خیلی بیهوده می گذرد. ارزش عمرهای ما کم شده است. سابقاً خیلی برای عمر ارزش قائل بودند. كتاب ها را نگاه كنيد. حالات علما را مطالعه بفرمایید. چقدر آنها وقت را برای خودشان غنیمت می دانستند. کتاب «روضات الجنة» مرحوم خوانساری رحمه الله را مطالعه کنید که مربوط به علما است. ایشان چقدر زحمت کشیدند و این ها را جمع آوری کردند.

حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: انسان باید یکی از این سه کار را داشته باشد: یا باید در راه تأمین معاش باشد که عیبی ندارد یا باید گام برای آخرت بردارد که این هم عیبی ندارد یا در طریق لذت و استفاده حلال باشد.

مرحوم آقای محدث رحمه الله در کتاب «احادیث القدسیه» روایتی نقل می کند که می فرماید: فردای قیامت برای هر بنده ای اتاقی وجود دارد که در آن اتاق صندوق هایی هست که یکی یکی باز می شود. یک صندوق را باز می کنند می بینند در آن انوار است. دیگری را باز می کنند می بینند در آن ظلمات است. یکی دیگر را باز می کنند می بینند خالی خالی است. می پرسد این چیست؟ می گویند: این عمرهای شریف شما است که بی خود هدر دادید. این بنده خدا وقتی این را می بیند خیلی حسرت می خورد و می گوید: وا حسرتا.

حالا چقدر از اوقات ما بی جهت می گذرد و چقدر از حرکات ما بیهوده است خدا می داند. واقعاً اگر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تشریف بیاورند آیا حرکت ما طلبه ها را امضاء می کنند؟ به جدم نمی دانم .

خدا ان شاء الله به حق محمد و آل محمد علیهما السلام اعمال من و هم چنین شما عزیزان را مورد رضایت و خوشنودی خودش قرار بدهد.

ص: 99

مجلس 77 : مکارم اخلاق و مواظبت بر چهار چیز

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا عَلِيُّ، ثَلَاثَةٌ مِنْ مَكَارِمِ الْأَخْلَاقِ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ أَنْ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَكَ، وَ تَصِلَ مَنْ قَطَعَكَ، وَ تَحْلُمَ عَمَّنْ جَهِلَ عَلَيْكَ يَا عَلِيُّ بَادِرْ بِأَرْبَعِ قَبْلَ أَرْبَعٍ: شَبَابِكَ قَبْلَ هَرَمِكَ، وَصِحَتِكَ قَبْلَ سُقْمِكَ، وَ غِنَاكَ قَبْلَ فَقْرِكَ، وَ حَيَاتِكَ قَبْلَ مَوْتِكَ» (1)

رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) در ادامه بیانات خود به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند :

«يَا عَلِيُّ، ثَلَاثَةٌ مِنْ مَكَارم الْأَخْلَاقِ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ» سه صفت است که اگر کسی دارای این سه حالت باشد جزو کسانی است که دارای مکارم اخلاق هستند یعنی این صفات از اخلاق کریمه است. هر کس نمی تواند دارای این سه صفت باشد. واقعیت هم همینطور است. شخص دارای این سه صفت، دارای مکارم اخلاق است هم در این دنیا و هم در آخرت که خود پیغمبر و ائمه علیهم السلام دارای این مقام بودند.

«أنْ تَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَک» کسی که به شما ظلم کرده و اذیت و آزار رسانده است شما ظلم و ستم او را نادیده بگیرید، او را کلاً عفو کنید و هیچ حالت انتقام در

ص: 100


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 49 .

وجود شما نماند. خیلی سخت است و این از صفات بزرگ انسان است چون بشر حالتی دارد که در مقابل هر حرکتی انتقام جویی کند. دلش می خواهد که انتقامی حتی بالاتر از او بگیرد. این است که می بینیم سخت است انسان بتواند بر نفس خود قالب شود و کسی که در حقش ظلمی کرده است را عفو کند.

«وَ تَصِلَ مَنْ قَطَعَ» کسانی که با شما فامیل هستند خواهر، برادر، بستگان، مخصوصاً اگر از طرف مادر با انسان نسبت دارند اگر آن ها با شما قطع رحم کردند و به دید و بازدید شما نمی آیند و به تعبیر الان خیلی با شما سرسنگین هستند، اگر یک چنین حرکاتی دارند شما در مقابل، سرسبک باشید، به دیدنشان بروید، صله رحم کنید، این از مکارم اخلاق است. اینطور نباشد که در مقابل آن ها باشی که اگر آن ها صمیمی هستند شما هم صمیمی باشید و اگر نیستند شما هم نباشید، خیر اینطور عمل نکنید، شما به وظیفه خود عمل کنید و مقابله به مثل نکنید. البته در بعضی موارد خود مقابله به مثل هم وظیفه است و خود ائمه علیهما السلام هم فرموده اند این مقابله را انجام بده ولی در مواردی که دستور بر عدم مقابله است باید به دستور عمل کنید.

«وَ تَحْلُمَ عَمَّنْ جَهِلَ عَلَيْكَ» حلم بورزد درباره کسی که نسبت به او جهل و نادانی به کار برده است. ما روحانیون بیشتر به این مصیبت مبتلا هستیم چون در میان مردم هستیم و سرپرستی مردم را داریم. در این جلساتی که می روید امکان ندارد که با اینگونه افراد برخورد نداشته باشید. به نظر بنده، همه با این گونه افراد برخورد داشته اید که نادان و جاهل هستند و حرکت های ناشایستی در مورد شما انجام می دهند. حالا یا با زبان خود و یا در عمل به شما بی حرمتی می کنند مثلاً بعد از منبر رفتنتان، با لحن خیلی خفت آمیز به شما می گویند: این چه منبری بود که رفتی؟ وقت ما را با این اکاذیب به هدر دادی .

ص: 101

بالاخره اگر کسی چنین برخوردی کرد وظیفه ما در مقابل او چیست؟ آیا ما هم باید مقابله کنیم؟ پرخاشگری کنیم یا اینکه حلم و بردباری داشته باشیم؟ آقا می فرماید در چنین مواردی بهترین برخورد، حلم است که گفته اند: وقتی انسان پستی را دیدی بهترین بزرگواری تو نسبت به او بی اعتنایی است یعنی کسی که این تعبیرات از دهانش بیرون می آید معلوم می شود تشخیص و قوه عاقله ندارد پس آدم نادان را رها کن، بگذار دیگران او را ملامت کنند که نمونه اش را نسبت به ائمه علیهما السلام و بزرگان دیده ایم.

شخصی مقابل حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) آمد در حالی که همه بزرگان و اصحاب نشسته بودند و شروع کرد ناسزا گفتن به ایشان. حضرت (علیه السلام) سکوت کرد و جوابی نداد. بعد که رفت، فرمود: می دانم چطور جوابش را بدهم. فردای آن روز حضرت (علیه السلام) به در خانه اش رفت پرس و جو کرد، گفتند به مزرعه رفته است. حضرت (علیه السلام) حرکت کرد و نزد همان شخص رفت. تا نزدیک او رسید یک مرتبه همان شخص با دیدن آقا داد و بیداد راه انداخت. گفت: نیا که زراعت مرا به هم می زنی. حضرت (علیه السلام) به حرف او اعتنایی نکرد و جلو رفت و با روحیه ای که داشت با آن شخص برخورد کرد و شخص را کاملاً از این رو به آن رو کرد.

به آن شخص فرمودند: امروز آمده ام که جواب تو را بدهم. آن شخص گفت: نمی خواهد بیایی، تو به من ضرر می زنی. حضرت (علیه السلام) فرمود: محصولی که داری چقدر برایت درآمد دارد؟ شخص گفت: مگر من علم غیب دارم؟ فرمود: نگفتم که دقیق بگو، گفتم شما درآمد امسالت را چقدر تخمین می زنی؟ آن شخص مبلغی را بیان کرد. حضرت (علیه السلام) فرمود: من دو برابر آن را به تو می دهم. وقتی دو برابر مبلغ را به او داد یک مرتبه آن شخص از این رو به آن رو شد و بنا کرد دست آقا را بوسیدن و اظهار پوزش کردن.

ص: 102

نمونه های زیادی از حضرات ائمه علیهما السلام وجود دارد که اینطور عمل کرده اند یعنی خودشان هم به وسیله حلم عمل می کردند مگر در جایی که وظیفه، مقابله باشد. در روایات بیان شده است که تواضع در مقابل متواضع صدقه است ولی تکبّر در مقابل متكبّر عبادت است چون انسان متکبر می خواهد خودش را بالا ببرد لذا دستور داریم که در مقابلش تکبر بورز که بیشتر از این خودش را گرفتار نکند. اگر در مقابل متكبّر، تواضع کنی تکبّرش بیشتر می شود که در حقیقت این عمل تو، خدمت به این افراد است.

«يَا عَلِيٍّ، بَادِرُ بأربع قَبْلَ أَربع» حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) در ادامه می فرماید: علی جان، به چهار چیز قبل از چهار چیز مبادرت کن :

«شَبَابِكَ قَبْلَ هَرَمِک» جوانی را قبل از اینکه به پیری برسی دریاب که اگر انسان وقتی جوان است به حال خودش برسد بهتر است چون انسان در سن پیری دیگر حالی ندارد که بخواهد به کار خودش برسد.

«وَ صحتِكَ قَبْلَ سُقْمِک» تا سلامتی داری و عافیت در وجود مبارکت است قدر خودت را بدان. به خودت بیشتر توجه کن قبل از اینکه مریض شوی. خدا هیچ یک از بندگانش را مبتلا به مرض نکند.

«وَ غِنَاكَ قَبْلَ فَقْرکَ» آنگاه که توانایی داری کارت را انجام بده قبل از این که به روز تهی دستی بیافتی.

«وَ حَيَاتِكَ قَبْلَ مَوْتِک» تا زنده هستی کارهایت را بکن، وصیتت را بنویس، اینطور نباشد که امروز و فردا کنی که می بینیم آقایی از دنیا رفته است و خیلی هم شخص محترمی بوده ولی وصیت نامه ندارد. برادران عزیز، یادتان نرود وصیت نامه را بنویسید حتی روایت دارد وصیت را زیر متکا بگذارید که کنایه است از اینکه همیشه همراهت باشد. ما می بینیم شناسنامه را همراه می برند اما

ص: 103

وصیت نامه را خیر حتماً لازم نیست که انسان مال داشته باشد بلکه منظور از وصیت، اصل شهادت نامه است. مؤمن باید آن را بنویسد و بعد از آن اگر سفارشی هم دارد آن را هم بنویسد که چه کار کنند.

دست خالی از دنیا نروید که در روایات آمده است: آنچه سخت است، مرگ و قبر می باشد ولی سخت تر آن است که انسان دست خالی وارد قبر شود. خدای تبارک و تعالی می فرماید: من یک سوم اموالت را برای خودت گذاشتم تا بتوانی برای خودت ذخیره کنی اما تو هیچ کاری نکردی و دست خالی آمدی. امام باقر (علیه السلام) می فرماید: یکی از چیزهایی که خدا بر بندگانش منت گذاشت این است که یک سوم مالش را بعد از مرگش برای خودش قرار داد. خدایا، ما را عامل به این سفارشات قرار بده، انشاء الله.

ص: 104

مجلس 78 : کراهت خداوند متعال از برخی اعمال امت رسول الله

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«يَا عَلِيُّ، كَرِهَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لِأُمَّتِى: الْعَبَتَ فِي الصَّلَاةِ، وَالْمَنَّ فِي الصَّدَقَة، وَ إِنْيَانَ الْمَسَاجِدِ جُنُباً، وَ الضَّحِكَ بَيْنَ الْقُبُورِ، وَ التَّطَلُعَ فِي الدُّورِ، وَالنَّظَرَ إِلَى فُرُوج النِّسَاءِ لِأَنَّهُ يُورِثُ الْعَمَى، وَكَرِهَ الْكَلَامَ عِنْدَ الْجِمَاعِ لِأَنَّهُ يُورِثُ الْخَرَسَ، وَكَرِهَ النَّوْمَ بَيْنَ الْعِشَاءَيْنِ لِأَنَّهُ يَحْرِمُ الرِّزْقَ، وَكَرِهَ الْغُسْلَ تَحْتَ السَّمَاءِ إِلا بِمِثْزَرَ، وَكَرِهَ دُخُولَ الْأَنْهَارِ إِلَّا بِمِرَر فَإِنَّ فِيهَا سُكَّاناً مِنَ الْمَلائِكَة » (1)

«يَا عَلِيُّ، كَرِهَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لِأُمَّتِي الْعَبَثَ فِي الصَّلَاة» کراهت گاهی به معنای حرمت به کار میرود و گاهی هم به معنای کراهت اصطلاحی است. در این روایت هر دو قسم آن به کار رفته است، هم قسم حرام و هم مكروه. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: خدا بدش می آید برای امتم که بخواهند در نماز سرگرم بازی باشند مثلاً با ریش خود بازی کنند، خدا این کار را خوش ندارد.

«وَ الْمَنَّ فِي الصَّدَقَة» خدا دوست ندارد که وقتی انسان صدقه ای می دهد منت بگذارد.

ص: 105


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 50 .

«وَ إِثْيَانَ الْمَسَاجِدِ جُنُباً» نباید انسان در حال جنابت وارد مسجد شود، چرا که خدا بدش می آید که اگر با مکث در آنجا باشد حرام است و اگر عبوری باشد شاید کراهت داشته باشد.

«وَ الضَّحِكَ بَيْنَ الْقُبُور» نباید انسان در قبرستان خنده، صحبت، شوخی و اختلاط کند آنجا جای عبرت است. انسان وقتی به طرف قبرستان می رود باید حواسش به این باشد که چه روزی در پیش دارد و کجا خواهد رفت. چه کسانی بودند و الان در کجا خوابیده اند. قدری فکر کنند فلذا خدا خنده کردن در بین قبرستان را دوست ندارد حتی در بعضی از روایات آمده است که اگر انسان در قبرستان خنده کند به مرض فشار قبر مبتلا می شود پس یکی از عواملی که برای انسان فشار قبر می آورد خندیدن در قبرستان است. شما عزیزان خیلی مواظب باشید هر وقت به زیارت اهل قبور یا برای تشییع جنازه ها می روید صحبت و خنده نکنید.

«وَ التَّطَلُّعَ فِي الدُّور» مثلاً در ساختمان هایی که بلند است و به خانه همسایه اشراف دارد خدای ناخواسته بخواهد جلوی پنجره برود و به خانه مردم کند این کار خیلی بدی است حتی در بعضی روایتها دیده شده که اگر کسی در همان لحظه تیر بزند و به چشم بیننده بخورد و چشم او را کور کند چه بسا مشکلی نباشد. اینجا هم حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرموده است که مواظب باشد خدا از این کار بدش می آید .

«وَ النَّظَرَ إِلَى فُرُوج النِّسَاءِ لِأَنَّهُ يُورِثُ الْعَمَى» یکی از دلایل کوری چشم بچه ها همین است. اگر انسان به عورت زن نگاه کند ممکن است که موجب کوری چشم شود.

ص: 106

«وَ كَرِهَ الْكَلَامَ عِنْدَ الْجَمَاعِ لِأَنَّهُ يُورِثُ الْخَرَسَ» صحبت کردن در موقع جماع، ممکن است بچه را لال کند. این احتمال وجود دارد دلیل اینکه گاهی زبان برخی از بچه ها گیر می کند همین موضوع باشد زیرا روایت دارد در هنگام انعقاد نطفه اگر قسمتی از بدن بخواهد کاری کند مثلاً انسان تکلم کند به همان نسبت نیروی آن قسمت از بدن بچه گرفته می شود الا اینکه در آن حال ذکر خدا را بگوید که اثر خوبی دارد این هم جای تعجب دارد؛ فلذا حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید این را هم رعایت کنید. حرف، موجب لالی بچه می شود و مسئولیت او به گردن شما می افتد.

«وَ كَرِهَ النَّوْمَ بَيْنَ الْعِشَاءَيْن لِأَنَّهُ يَحْرُمُ الرِّزْقِ» خدا بدش می آید که انسان بین العشائين بخوابد یعنی دو ساعت بعد از مغرب، اگر کسی بخوابد کراهت دارد. پرسیدند: چرا؟ برای اینکه انسان روزی اش را از دست می دهد.

«وَ كَرِهَ الْغُسْلَ تَحْتَ السَّمَاءِ إِلّا بمِثْزَر» اگر می خواهید غسل کنید زیر انجام ندهید مگر اینکه چیزی مانند لنگ دور خود پیچیده باشید. برهنه زیر آسمان غسل نکنید.

«وَ كَرِهَ دُخُولَ الْأَنْهَارِ إِلَّا بِمِثْرَر فَإِنَّ فِيهَا سُكَّاناً مِنَ الْمَلائِكَةِ» در نهر آب هم بدون اینکه چیزی در اطراف خود پیچیده باشد، نرود و نباید لخت باشد. چه اشکالی دارد که انسان بدون لنگ در آبی مثل خزینه هایی که سابق بود، برود؟ حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید کراهت دارد چون در آب، سکانی از ملائکه هستند که انسان نباید عریان باشد. پیغمبر بزرگوار (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمود: من وقتی می خواهم دستشویی بروم سرم را می پوشانم برای اینکه از ملائکه خجالت می کشم .

ص: 107

یکی از بزرگان نقل می کرد: امیرالمؤمنین (علیه السلام) هر وقت که می خواستند به توالت بروند به دو ملک راست و چپ خود اشاره می کرد و می فرمود: بفرمایید پایین، من قصد دارم دستشویی بروم و برگردم، من از شما خجالت می کشم.

عزیزان روحانی، توجه کنید ببینید ائمه علیهما السلام و بزرگان ما چگونه بودند. یکی از بزرگان می فرمود: عقیده من بر این است طلبه ای که نماز شب نخواند هیچگاه موفق نخواهد شد. طلبه ای که موفق به نماز شب خواندن شود و واقعاً معتقد باشد مراقب ملائکه هایی که در اطرافش هستند، می باشد. ده ملک در روز و ده ملک در شب مراقب من و شما هستند. خودمان را رها نکنیم که هر کاری را انجام دهیم.

ایشان نقل می کرد: قاتل مرحوم آیت الله شهید مطهری رحمه الله طلبه من بود. قبل از اینکه مرحوم مطهری را به شهادت برساند وقتی به او نگاه می کردم قیافه اش به طلبگی نمی خورد. چهره اش چهره نفاق بود. روزی به او گفتم: آقا از اینجا بیرون برو و با من نباش. او را از مدرسه بیرون کردم. رفت و آمد زیادی کرد. شکایت مرا نزد علما برد که این آقا مرا از حوزه بیرون کرده است. بعد به من زنگ زدند و پرسیدند که چرا فلان طلبه را بیرون کردید، ایشان طلبه خیلی خوبی است. گفتم: خیر، این آقا به دلم نمی نشیند. حالت طلبگی ندارد. نفاق دارد. تا این که طولی نکشید و شهید مطهری رحمه الله را به شهادت رساند. وقتی او را گرفتند گفتم: متوجه شدید، من آن روز در چهره اش این نفاق را می دیدم.

انشاء الله خداوند متعال همه ما را در زیر سایه لطف و مرحمت خود حفظ و حمایت بفرماید.

ص: 108

مجلس 79 : عدم قبولی نماز هشت طایفه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَصَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«يَا عَلِيُّ، ثَمَانِيَةٌ لَا يُقْبَلُ مِنْهُمُ الصَّلَاةُ: الْعَبْدُ الْآبِقُ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَى مَوَالِيهِ، وَ النَّاشِرُ وَ زَوْجُهَا عَلَيْهَا سَاخِدٌ، وَ مَانِعُ الزَّكَاةِ، وَ تَارِكُ الْوُضُوءِ، وَالْجَارِيَةُ الْمُدْرِكَةُ تُصَلَّى بِغَيْرِ خِمَارٍ، وَإِمَامُ قَوْمٍ يُصَلِّى بِهِمْ وَهُمْ لَهُ كَارِهُونَ، وَ السَّكْرَانُ، وَ الزبينُ وَهُوَ الَّذِي يُدَافِعُ الْبَولَ وَ الْغَائِطَ» (1)

از جمله سفارشات پیغمبر بزرگوار (صلی الله علیه وآله وسلم) به مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) این است که می فرماید:

«يَا عَلِيُّ، ثَمَانِيَةُ لَا يُقْبَلُ مِنْهُمُ الصَّلَاةُ» هشت دسته و طایفه هستند که نماز این ها پذیرفته نیست و قبول نمی شود. البته در اینجا مراد از قبول اعم از عدم صحت است یعنی اگر نماز قبول نمی شود چه بسا صحیح هم نباشد به قول ما اصلاً نماز نیست تا صحت داشته باشد. در مقابل، بعضی ها نمازشان صحت دارد ولی خدا قبول نمی کند.

می فرماید: هشت دسته هستند که نماز آنان قبول نیست و پذیرفته نمی شود :

ص: 109


1- بحار الانوار، ج 74، ص 50 .

«الْعَبْدُ الْآبَقُ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَى مَوَالِیهِ» آن بندهای که گریز پا باشد و فرار کرده باشد، نماز و عبادتش قبول نیست تا اینکه به طرف مولای خودش باز گردد. عبدی که فرار کرده باشد نمازش صحیح نیست. ما همه عبد خدا هستیم. آیا ما از خدا فرار نکردیم؟ این را باید خودتان قضاوت کنید. ان شاء الله ما بندگان گریز پا نباشیم. خیلی باید مواظب باشیم که جزو بنده هایی نباشیم که سر به فرمان خدا نمی برند؛ چون فرار عبد برای این است که نمی خواهد تحت فرمان مولایش باشد. فرار می کند که از امر مولا سرپیچی کند. خدا نماز این

عبد را قبول نمی کند تا به طرف مولایش برگردد. عزیزان، اگر می خواهید نماز ما هم قبول باشد به طرف خدا بروید. از فرمان خدا سرپیچی نکنید.

«وَ النَّاشِرُ وَ زَوْجُهَا عَلَيْهَا سَاخِط» زنی که از فرمان شوهرش سرپیچی کند و ناشزه باشد یعنی تمکین برای شوهر نداشته باشد و شوهر نسبت به او ناراحت باشد. او هم نمازش صحیح و قبول نیست.

«وَ مَانِعُ الزَّكَاة» کسی که زکات مالش را پرداخت نکند یعنى كل وجوهات واجبه را، چون منظور از زکات فقط زکات خاصه نیست. زکات به معنای عام است یعنی زکات مال و حقوق واجبه الهی روایات متعددی داریم که هر جا در قرآن اسم زکات آمده است و با صلاة مقرون شده است منظور از آن، زکات واجب معمولی ما نیست. مراد کلّ حقوق واجبه است.

چند چیز را خدا کنار هم قرار داده است یکی صلاة و زکات است. «وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ» (1) در قرآن ملاحظه کنید. در بیشتر موارد تا اسم نماز برده می شود، در کنارش زکات هم بیان می شود. این دو تا کنار هم هستند.

ص: 110


1- سوره مبارکه بقره آیه 43 (نماز را بپا دارید و زکات را بپردازید)

دیگری شکر خود خدا و شکر والدین است. این را خدا کنار هم قرار داده است. «أن اشْكُرْ لى وَ لِوالِدیک» (1) از خداوند سپاسگزاری کنید و از پدر و مادر خود تشکر نمائید.

یکی هم، الله با رَحِم است «وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذى تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحَامَ» (2) خدا خودش را با رحم، کنار هم قرار داده است یعنی سر پل صراط از دو چیز سؤال می کنند. یکی از خدا می پرسند که چه کار کردید؟ بترسید از آن خدایی که همه از او سؤال می شوید. دیگری از ارحام نیز سؤال می شود. یکی از جاهایی که رد شدنش سخت است مسأله رَحِم است. با رحم چگونه رفتار کردید؟ حواستان جمع باشد.

این ها را بیان کردم و خواستم بگویم که در قرآن، نماز و زکات با هم آمده اند؛ پس معنای زکات عام می شود چون امام (علیه السلام) می فرماید مراد از زكات، فقط زكات واجب مال نیست که ده یک است بلکه مراد كل حقوق واجبه است یعنی هر چیزی که مال و بدن را پاک می کند پس خمس را هم در بر می گیرد، کفارات را هم شامل می شود، مظالم را در بر می گیرد این ها همه جزو حقوق واجبه است.

پرسیدند: آقاجان، پس کدام آیه است که صرفاً زکات واجبه را بیان می کند؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: این آیه است «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَ الْمَساكين ...» (3) و آيه مخصوص خمس «أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُول» (4) است اما این زکاتی که در قرآن در کنار نماز زیاد تکرار می شود، اعم از وجوه مالیه

ص: 111


1- سوره مبارکه لقمان، آیه 14 .
2- سوره مبارکه نساء، آیه 1 .
3- سوره مبارکه توبه، آیه 60 .
4- سوره مبارکه انفال، آیه 41 .

است؛ پس خداوند متعال عبادت بدنی را با عبادت مالی کنار هم قرار داده است. عبادت بدنی نماز است و عبادت مالی زکات؛ پس کسی که نماز بخواند ولى خمس ندهد، نمازش قبول نیست چه اهل علم باشد و چه غیر اهل علم. بعضی از اهل علم هستند که می گویند مگر ما هم باید سال خمسی داشته باشیم؟ عزیز من، مگر شما اهل علم شدی نباید خمس بدهی؟

خدا مرحوم آیت الله آقا میرزا ملکی تبریزی را رحمت کند. استاد اخلاق مرحوم امام و دیگر مراجعی رحمه الله که در محضرش بودند. ایشان یکی از چیزهایی که خیلی در زمان خودشان به طلبه ها تذکر می دادند این بود که می فرمود: مبادا طلبه ای پای منبر من باشد که وجوهات نداده باشد. من راضی نیستم چنین طلبه ای به درس من بیاید. نمی شود شخصی روحانی باشد ولی در واجبات کوتاهی کند. این یکی از واجبات مسلم بر همه ما است. از مرجع بگیر تا پایین تر، بر همه واجب است و ما باید سال خمسی داشته باشیم و وجوهات بدهیم. ممکن است بگویید آقا ما چیزی نداریم، خب نداشته باشید، ایرادی ندارد مگر شما باید حتماً چیزی داشته باشید تا سال داشته باشد. اصلاً به مسأله نداشتن سال فکر نکنید اگر یک تومان در اول سال در جیب مبارکتان باشد، خمس دارد. اگر نداشته باشید ایرادی ندارد. می بینید دستتان خالی است، ایراد ندارد. بگو خدایا امسال من چیزی نداشتم ، مسأله ای نیست؛ اما اینکه اصلاً حساب و کتابی نداشته باشید، نمی شود. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: کسی که خدای ناخواسته در رسیدگی به مالش کوتاهی کند و زکات مالش را نپردازد خدا نمازش را قبول نمی کند .

«وَ تَارِ الْوُضُوءِ» کسی که وضو را رها کند، نمازش قبول نیست. وضو که نگیرد، نمازش هم صحیح نیست. بعضی ها گفته اند شاید «تارک الوضوء» (به فتح واو) باشد، خب تارک الوضوء دیگر کیست ؟ یعنی کسی که – معذرت

ص: 112

می خواهم - شستشو نمی کند و مواظب رفتارش نیست و دست هایش کثیف و آلوده است. اهل نظافت نیست یعنی با حالت کثیفی سر نماز می رود. خدا نماز این ها را قبول نمی کند، چرا؟ چون «خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسجد» (1) وقتی که می خواهید به سجده گاه خدا بروید و هنگامی که می خواهید سر به سجده بگذارید، لباس تمیز بپوشید، لباس مخصوص داشته باشید.

خدا قدیمی ها را رحمت کند. یکی از بزرگان وقتی که می خواست برای نماز جماعت بيايد حتى عبا و قبا و سجاده نمازش را عوض می کرد. من از ایشان پرسیدم: چرا عبا را عوض می کنید؟ گفت: این عبا و قبا مخصوص نماز است. من آنها را بیرون نمی برم؛ چون ممکن است ترشحی به آنها شده باشد و من نفهمیده باشم. می خواهم به دیدن خدا بروم. چه عقیده هایی داشتند لباس مخصوص برای نماز، عبای مخصوص برای نماز، اینقدر مقید بودند. من خودم چندین بار بزرگی

که تا داخل محراب می نشست، لباس هایش را عوض می کرد. تمام اثاث داخل جیبش را در می آورد و همه را داخل یک دستمال می گذاشت، بعد برای نماز می ایستاد. می گفت: مبادا بعضی از این وسایل مسأله دار باشد و من ندانم و پیش خدا تقرب پیدا نکنم. آیا این کارها نشانه عقیده قوی و بلند انسان نیست؟ اگر انسان عقیده نداشته باشد دنبال این کارها می رود؟

«وَ الْجَارِيَةُ الْمُدْركَةُ تُصَلّى بغَيْر خِمَار» جاریه، کنیزی است که به حالت رشد رسیده و بالغ شده است ولی وقتی میخواهد نماز بخواند بدون خمار می خواند که نمازش قبول نیست. نماز به غیر خمار یعنی چیزی روی سرش نیندازد. منظور همان کنیز است چون بحث فقهی در مورد زن های آزاد با زن های کنیزه درباره پوشش در نماز مورد اختلاف است.

ص: 113


1- سوره مبارکه اعراف آیه 31 .

«وَ اِمَامُ قَوْمٍ يُصَلِّى بِهِمْ وَهُمْ لَهُ كَارِهُونَ» ما چقدر امام جماعت های اجباری در مساجد داریم. خدا به داد ما برسد چرا امام جماعت اجباری مردم می شوید؟ وقتی مردم تو را نمی خواهند، نباید برای نماز جلو بایستی. متأسفانه همه اصول اولیه دارد زیر دست و پا می رود. چرا باید اینطور بشود؟ امام جماعت را مردم باید انتخاب کنند نه بنده و شما بنده بیایم بگویم حتماً باید فلانی امام جماعت باشد یعنی چه؟ مگر می توانم این کار را انجام دهم؟ حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: نمازی که این آقا برای مردم می خواند در پیشگاه خدا قبول نیست.

در روایتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت شده است که در دوره آخر الزمان، عده ای از امت من احکام را تغییر می دهند و سنّت مرا عوض می کنند. مبادا خدای ناخواسته ما جزو آن دسته باشیم. «وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللهِ تَحْوِيلاً» (1) سنّت خدا را دست نزنید. هر چه معصومین علیهما السلام و پیشینیان ما داشتند همان سنت را احیا کنید که راه سعادت همان است.

یکی از بزرگان که امام جماعت محلی بود، وقتی از دنیا رفت بعد از مدتی او را در خواب دیدند. پرسیدند: آقا، حالتان چطور است؟ گفت: گرفتارم. پرسیدند: برای چه گرفتاری؟ گفت: خدا مرا به حساب و کتاب کشانده و هر روز می آیند و چند دفعه مرا شلاق می زنند. پرسیدند: چه موقع می آیند و شلاق می زنند؟ گفت: همان ساعت هایی که من برای مردم نماز می خواندم.

آن آقای امام جماعت گفته بود: آخر پرسیدم: مگر من چه گناهی کرده ام که شما این ساعت ها مرا تازیانه می زنید؟ گفتند: گناهت این است که امام جماعت اجباری شدی و برای مردم نماز زوری خواندی. مردم که نمی خواستند تو امام جماعت باشی. ممکن است بگویید که ای حاج آقا، این ها خواب است ولی اگر

ص: 114


1- سوره مبارکه ،فاطر آیه 43 (و هرگز برای سنت ما تغییر و دگرگونی نخواهی یافت)

رفتیم آن دنیا و این خوابها برای ما واقعیت پیدا کرد آنجا چه کسی به داد می رسد؟ میگویند که تو پای منبر نشسته بودی، پای سخنان فلانی بودی، حاج آقا هم برایت گفت ولی تو آن روز همه چیز را به مسخره گرفتی، حالا امروز بیا ببینیم این خواب بود و مسخره یا واقعیت. آیا انسان آنجا می تواند کاری کند؟

برادران عزیز و بزرگوار، از خدا بترسید. خیلی مواظب باشید ماه رمضان در پیش است. در برخی مساجد می بینیم بحث است که این آقا از طرف فلان آقا آمده است پس این فرد باید امام جماعت باشد. آن آقا از طرف فلان آقا آمده است پس او باید امام جماعت باشد، پناه بر خدا؟

در زمان سابق این حرف ها نبود. اگر می فهمیدند شخصیت بزرگواری، یک نفر روحانی را به جایی فرستاده است بسیار احترام و عزت می گذاشتند، می گفتند از طرف فلان آقا آمده است؛ اما الان این حرف ها نیست. چرا این آقا باشد ولی فلان آقا نباشد؟ یا می نشینند چهره فلان آقا را خدشه دار می کنند. مرجعی که سال های سال در حوزه زحمت کشیده است یک نفر بلند می شود و می رود تمام چهره این بزرگوار را از بین می برد. با چند تن از این مراجع بزرگ صحبت شد. به من گفتند: حاج آقا علوی، این طوری شده است. یک آقایی می رود این آقا را می کوبد. یک آقایی می رود آن آقا را می کوبد. چرا برخی چنین کارهایی می کنند؟ چرا مردم را نسبت به روحانیت بدبین می کنند؟ شمایی که می روید فلان آقای بزرگوار را می کوبید مردم نه به آن آقا اعتماد می کنند و نه به خود شما. خدای ناخواسته از این کارها نکنید که گناه بزرگی مرتكب می شوید. شما اگر آقایی را قبول دارید صفات همان آقا را بگو.

مگر ما مثل شما نبودیم؟ در زمان ما مراجع نبودند؟ در زمان خود بنده چند تن از مراجع بزرگوار بودند. بنده مگه مشرف می شدم و مقلدین مراجع همراه من بودند. در موقع حج می آمدند و می گفتند: حاج آقای علوی، ما چکار کنیم؟

ص: 115

می گفتم هر کدام از شما آقایی را که به عنوان مرجع انتخاب کرده اید بفرمایید تا من فتوایش را بگویم.

عزیزان، بار سنگینی بر دوش شما است مواظب باشید کاری نکنید که عمل مردم باطل شود و فردای قیامت بازخواست شوید. هر کس هر بزرگواری را قبول دارد شما نظر مرجع تقلیدش را برایش بگویید. اگر از خود شما پرسیدند که نظر شما با کیست؟ نظرتان را بگویید ایرادی ندارد ولی مواظبت کنید.

«وَ السَّكْرَانُ» نماز انسان مست قبول نمی شود. حالا مست چه باشد؟ آیا مستِ شراب منظور است یا نه، مست ریاست و مقام و مست مال دنیا هم مراد است؟ ان شاء الله که شامل قسم دوم نشود و الا خیلی سخت می شود که خداوند نماز کسانی که مست دنیا هستند را نپذیرد.

«وَ الزّبَّينُ» و مورد آخر که مورد هشتم است و خدا نمازش را قبول نمی کند «زبین» است. «زبین» دیگر کیست؟ فرمود: «وَ هُوَ الَّذِي يُدَافِعُ الْبَوْلَ وَ الْغَائِطَ» کسی که نماز می خواند در حالی که دستشوئی دارد ادرار دارد تنبلی می کند و توالت نمی رود با همان وضع، وضو می گیرد و نماز می خواند. خدا نماز این انسان ها را نیز قبول نمی کند.

در شرح لمعه آمده است یکی از جاهایی که برای نماز گزار کراهت دارد «مدافعة الاخبثين» است یعنی انسان بخواهد ادرار خودش را نگهدارد و نماز بخواند خدا نماز او را قبول نمی کند.

خدایا به حق محمد و آل محمد علیهما السلام توفیق عمل به این وصیت را به ما مرحمت بفرما.

ص: 116

مجلس 80 : شرائط بناء خانه ای در بهشت و بهترین مردم بودن

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَصَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا عَلِيُّ، أربعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ بَنَى اللَّهُ لَهُ بَيْتاً فِي الْجَنَّةَ: مَنْ آوَى الْيَتِيمَ، وَ رَحِمَ الضَّعِيفَ، وَأَشْفَقَ عَلَى وَالِدَيْهِ، وَ رَفَقَ بِمَمْلُوكِهِ، يَا عَلِيُّ ثَلَاتٌ مَنْ لَقِيَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ بِهِنَّ فَهُوَ مِنْ أَفْضَلِ النَّاسِ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِمَا افْتَرَضَ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْ أَعْبَدِ النَّاسِ، وَ مَنْ وَرِعَ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَهُوَ مِنْ أَوْرَعِ النَّاسِ، وَ مَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ فَهُوَ مِنْ أغْنَى النَّاس» (1)

از جمله وصایای وجود مبارک رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) این است که می فرماید:

«يَا عَلِيُّ، أَرْبَعُ مَنْ كُنَّ فِيهِ بَنَى اللَّهُ لَهُ بَيْتاً فِي الْجَنَّة» هر کس که دارای این چهار خصلت باشد، خدا برای او در بهشت خانه ای می سازد کسی که در بهشت خانه دارد، حق مطالبه خانه خودش را دارد که بتواند به طرف خانه خودش برود. این علت می شود که خداوند حتماً انسان را به بهشت ببرد .

ص: 117


1- بحار الانوار، ج 74، ص 51 .

«مَنْ آوَى الْيَتِيمَ» کسی که بتواند یتیمی را پناه دهد، بچه ای که پدر ندارد، مادر ندارد و بی سرپرست است را سرپرستی کند.

«وَ رَحِمَ الضَّعِيف» کسی که به ضعفا رحم داشته باشد، به بیچارگان عنایت داشته باشد، دارای صفت و خصلت رحم باشد رحمانیت خداوند او را هم به بهشت می برد.

«وَ أَشْفَقَ عَلَى وَالِدَيْهِ» کسی که نسبت به پدر و مادر خود مهربان باشد. فرقی هم نمی کند که پدر و مادر در قید حیات باشند یا از دنیا رفته باشند. اشفاق به والدین اختصاص به حال حیات آنها ندارد چون این صفت کلّی است یعنی چه زنده باشند و انسان دسترسی حضوری به پدر و مادر داشته باشد و یا اینکه از دست رفته باشند باز انسان باید مهربانی کند یعنی آنها را فراموش نکند، به یاد آنها باشد، برای آنها خیرات بفرستد.

از یکی از معصومین علیهما السلام پرسیدند آیا عاق والدین برای کسانی است که پدر و مادرشان در قید حیات می باشند؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: نه، اختصاص به حال حیات ندارد. چه بسا افرادی که در حال حیات نسبت به پدر و مادر خیلی مهربانی دارند و اشفاق و لطف دارند ولی بعد از مرگ آنها مورد عاق قرار می گیرند و عاق والدین می شوند. عرض کردند: وقتی پدر و مادر از دنیا رفته اند چطور مورد عاق آن ها قرار می گیرد؟ حضرت (علیه السلام) فرمود اگر فرزند یادی از پدر و مادر نکند، این اجحاف در حق پدر و مادر کرده است و در واقع حقوق آنها را رعایت نکرده است و این خودش باعث می شود که آنها در آن عالم او را عاق کنند. پس عاق والدین در هر دو عالم ممکن است اگر کسی در حق پدر و مادر مهربان باشد، این هم باعث می شود که در بهشت خانه ای برای او ساخته شود.

ص: 118

«وَ رَفَقَ بمَمْلُوكِه» و مدارا و رفق داشته باشد با افرادی که زیر دستش هستند. عزیزان من، نسبت به کسانی که به شما خدمت می کنند، به افرادی که خدمت گذارتان هستند مهربان باشید، رفق و مدارا داشته باشید. اینجا هم سبب می شود که خداوند متعال در بهشت خانه ای برایتان در نظر بگیرد. امیدوارم که خداوند عمل به این صفات را هم به ما عنایت کند و توفیقی بدهد که این صفات را دارا باشیم.

«يَا عَلِيُّ، ثَلَاثُ مَنْ لَقِيَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ بهنَّ فَهُوَ مِنْ أَفْضَل النَّاس» سه چیز است که هر کس خدا را به این سه چیز ملاقات کند او جزو افضل مردم است. آن شاء الله ما جزو این ها باشیم این سه صفت چیست؟

«مَنْ أَتَى اللَّهَ بِمَا افْتَرَضَ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْ أَعْبَدِ النَّاسِ» هر که پیش خدا بیاید با این حال که آنچه را خدا برای او واجب کرده است همه را آورده باشد، خوش به سعادتش این آقا از نظر عبادت، از همه پیشی گرفته است و عابدترین مردم است.

«وَ مَنْ وَرِعَ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَهُوَ مِنْ أَوْرَعِ النَّاسِ» هر کس که از محارم خدا و از حرام خدا اجتناب کند و پارسایی داشته باشد و حریم خدا را در محرمات حفظ کند، نزدیک حرام نرود، این فرد از پارساترین مردمان است.

«وَ مَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاس» هر کس قانع است به آن خدا روزی او قرار داده است او بی نیازترین مردم است منظور از روزی هم ، فقط خوراک نیست بلکه هر چیزی است که خداوند متعال در این دنیا و در حال حیاتمان به ما می دهد. هر کسی در دنیا یک روزی هایی دارد، یک سرانجامی دارد، یک سرنوشت هایی دارد هر که راضی باشد به آنچه که سرنوشت او است و به هر آنچه که خدا برای او تعیین کرده است، او بی نیاز ترین مردم است.

ص: 119

بنده یک سرنوشت دارم. شما یک سرنوشت دارید. سرنوشت انسان ها مثل هم نیست. نباید من به جنابعالی نگاه کنم و شما هم به من نگاه بکنید و بگوییم چرا فلانی اینطور شد و من نشدم؟ چرا فلان شخص دارد ولی من ندارم؟ چرا فلان مصیبت من را گرفتار کرد ولی فلانی گرفتار نشد؟ برادران من، این چراها را کنار بگذارید. شخص قانع دیگر محتاج کسی نیست و احتیاج به کسی ندارد زیرا دارای سرمایه ای بزرگ است که او را آرامش می دهد. این سرمایه بزرگ قناعت است که خیلی انسان را قوی می کند.

امشب، شب ولادت با سعادت منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شب ولایت صاحب ما است. افتخار ما این است که در رعیت چنین بزرگواری قرار گرفتیم چقدر سعادت بزرگی است.

یکی از بزرگان می فرمود که از کلام بعضی از ائمه علیهما السلام چنین بر می آید که آرزو داشتند یک چنین زمانی را درک کنند. لا اله الا الله، كَأَنَّه امامی بگوید که کاش در زمان رعیتگری صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بودم. امامی که دارای منسب امامت است، خودش محور قطب عالم امکان است، یک چنین شخصیتی چنین مطلبی را بگوید.

حضرت بقیه الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چه مقامی دارد که من و شما قدرش را نمی دانیم؟ دو تا از خدمتگذاران ساحت مقدس امام حسن عسگری (علیه السلام) به نام نسیم و ماریه نقل می کنند که وقتی حضرت بقیه الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قدم به این عالم گذاشت، به حالت دو زانو بودند و سر به سجده گذاشتند و سرشان را بلند کردند و جمله ای فرمودند. آن حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) با انگشت سبابه اشاره به آسمان کردند و حمد خدا را به جا آوردند. بعد از آن فرمودند که ظلمه فکر می کنند دیگر آفتاب حجت الهی افول کرده است؟ اگر به ما اجازه سخن می دادند و ما لب به سخن باز می کردیم، برای احدی شک و تردید باقی نمی ماند. دنیا لحظه ای بدون

ص: 120

حجت نمی تواند بماند در حقیقت وجودشان وجودی است که از منبع فيّاض الهى افاضه شده است.

آقاجان، نگذار دوستانتان اذیت بشوند. کدام دشمن می تواند با توجه به وجود امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) طمعی کند. وقتی که ما قدر نعمت خدا را ندانستیم، خدا می گوید حالا که بنا است قدر نعمت را ندانید پس شما را گوشمالی می دهم؛ ولی اگر ما قدر نعمت خدا را بدانیم و نعمت های خدا را قدردانی کنیم به خدا قسم دست ولایت نمی گذارد کسی به ما ظلم کند .

یکی از بزرگان در قضیه جنگ جهانی دوم، خیلی مضطرب بود. وقتی جنگ شد، انسان های زیادی از بین رفتند. این آقا به مسجد سهله می رفت و ناله می کرد: یابن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، آقا جان، ایران ما یک عده شیعه دارد و دارند از بین می روند. در یکی از این شب های چهارشنبه که می رفت و گریه می کرد، در راه آقای بزرگواری را دید و آقا اسم او را صدا زد. گفت: بله. گفت: چرا اینقدر اضطراب داری و مسجد سهله می آیی و ناله می کنی؟ عرض کرد: آقا، چه کار کنم؛ چون ایران مرکز تشیّع است. الان دنیا در حال جنگ است. اگر این شیعیان از بین بروند، ما چه خاکی به سرمان کنیم؟ ما کسی را نداریم. یک مرتبه آقا فرمود: تو خیال کردی ایران بی صاحب است. من صاحب ایران هستم. تا مادامی که مملکت صاحب دارد، چه کسی جرأت دارد به آن کج نگاه کند.

ای قربانت بشوم، یابن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ، ما به صاحب گری قبولت داریم. به حق مادرت زهرا علیها السلام قبولت داریم ولی به اعمال بد ما طلبه ها نگاه نکن. ممکن است وظیفه را انجام نداده باشیم و خدمتگذارت نباشیم و قدر تو را ندانیم ولی شخصیت و آقایی شما ایجاب می کند با آقایی خودت با ما رفتار کنی. آقا جان، نگاه به این عقل بچگانه ما نکنید. ما هنوز به عقل نرسیده ایم. اگر به عقل رسیده بودیم، باید بیشتر از این ها حواسمان را به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) جمع می کردیم .

ص: 121

برادر بزرگوار، امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را چطور شناختی؟ انسان چطور باید ایشان را بشناسد؟ آقا فرمود که امام را اینطور بشناسید که «واجب الطاعة» است. هر چه آقا می گوید باید بگوییم چشم. در مقابلش چون و چرا نداریم. خوش به حال آن کسی که امامش را اینطور شناخته باشد.

حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرمود: «أنا خَاتَمُ الْأَوْصِيَاءِ وَ بِى يَدْفَعُ اللَّهُ الْبَلَاءَ عَنْ أَهْلِي وَ شِيعَتِي» (1) این را بدان، من پایان تمام اوصیاء الله هستم و بدان که خداوند بواسطه من بلا را از شیعیانم دفع می کند.

خدایا، پروردگارا، تو را به حق صاحب امشب ما را جزو شیعیان این بزرگوار قرار بده. خدایا، محبّت ما را نسبت به این خانواده بیش از این بگردان. خدایا، شایستگی معرفت به این خانواده را به ما عنایت بفرما. خدایا، بیش از این دشمنان اسلام و شیعیان را خوار بگردان. خدایا، دشمنان را بر ما مسلط مگردان. خدایا، ابرقدرت ها را هر چه زودتر نابود بگردان. ملت های مستضعف جهان را از چنگال آنان نجات مرحمت بفرما.خدایا، در استجابت این دعاها بر ما منت بگذار فرج صاحب الامر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را نزدیک بگردان .

ص: 122


1- الغيبة للحجة، ص 246.

مجلس 81 : دور بودن سه طائفه از رحمت خدا

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَصَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«يَا عَلِيُّ، لَعَنَ اللَّهُ ثَلَاثَةٌ: آكِلَ زَادِهِ وَحْدَهُ، وَ رَاكِبَ الْفَلَاة وَحْدَهُ، وَ النَّائِمَ فِي بَيْتِ وَحْدَهُ. يَا عَلِيُّ، ثَلَاثَةٌ يُتَخَوَّفُ مِنْهُنَّ الْجُنُونُ التَّغَوُّطُ بَيْنَ الْقُبُورِ، وَالْمَشْئُ فِي خُفٌ وَاحِدٍ، وَ الرَّجُلُ يَنَامُ وَحْدَهُ ... يَا عَلَى، ثَلَاثَةٌ مِنْ حَقَائِقِ الْإِيمَانِ: الْإِنْفَاقُ مِنَ الْإِقْبَارِ، وَ إِنْصَافُكَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ، وَبَدَلُ الْعِلْمِ لِلْمُتَعَلم» (1)

پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) در روایتی به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:

«يَا عَلِيٌّ لَعَنَ اللَّهُ ثَلَاثَةَ» خدا سه طایفه را لعن کرده است. منظور از لعن این است که از رحمت خدا دور هستند و معنای دوری هم این است که آن عنایتی که خدا به همه دارد را از این افراد سلب می کند.

«آكِلَ زَادِهِ وَحْدَهُ» کسی که غذای خود را تنها بخورد و کسی را کنار سفره خودش قرار ندهد. مراد، این است که تنها غذا نخورید. دو نفر باشید یا بیشتر

ص: 123


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 52.

مگر آن که معذور باشید. تنها غذا خوردن خطر دارد زیرا انسان گاهی در سر سفره برایش حالاتی پیش می آید که نیازمند کمک است. اگر تنها باشد کسی به دادش نمی رسد. یکی از بزرگان می گفت: شخصی تنها غذا می خورد. هر چه به او گفتم: تنها غذا نخور، می گفت: این حرف ها چیست؟ بالاخره روزی سر سفره غذا در گلویش گیر کرد و خفه شد. تنها غذا خوردن نوعی بی حرمتی به دیگران نیز هست لذا دین از آن منع کرده است.

«وَ رَاكِبَ الْفَلَاة وَحْدَهُ» کسی که در سفر بیابان تنها برود. خود من به شخصی تذکر دادم بیرون می روی، تنها نرو زیرا روایت داریم بیابان، تنها نروید. به من گفت: خدا هست و توکل بر خدا روزی برای شکار رفت و حالش به هم خورد و مرد. کسی نبود که به دادش برسد با ماشین تنها نروید به هر حال دشمن است و گرفتاری هم هست کسی باشد که به شما کمک کند.

«وَ النَّائِمَ فِي بَيْتِ وَحْدَهُ» در خانه تنها نخوابید. چه بسا در عالم خواب عوارضی برای انسان پیش آید که باید کسی باشد که انسان را نجات بدهد.

«يَا عَلِيُّ، ثَلَاثَةٌ يُتَخَوَّفُ مِنْهُنَّ الْجُنُونُ» على جان، سه چیز است که خوف آن می رود انسان را دیوانه کند:

«التَّغَوُّطُ بَيْنَ الْقُبُور» رفع حاجت کردن در قبرستان شاید دلیلش این باشد که به قبور اموات و بزرگان بی حرمتی میشود

«وَ الْمَشْئُ فِى خُفٌ وَاحِدٍ» با یک کفش راه برود یعنی با یک لنگه کفش راه رفتن. حالا نسبت دیوانگی به او می دهند یا واقعاً دیوانه می شود به هر حال، این ترس وجود دارد که دیوانه شود.

ص: 124

«وَ الرَّجُلُ يَنَامُ وَحْدَهُ» کسی که تنها بخوابد خوف دیوانه شدن او وجود دارد لذا روایت دارد هرگاه در اتاقی بودید و کسی کنار شما نبود و خواستید بخوابید یک آیه الکرسی بخوانید و قرآن را بالای سرتان بگذارید و خودتان را به خدا بسپارید که انشاء الله از شر اشرار مصون و محفوظ بمانید. در تنهایی ممکن است برای انسان مشکلاتی پیش بیاید. بچه ای که تازه به دنیا آمده و هنوز آب به سر و صورتش نخورده است را تنها نگذارید چون جن و پریانی هستند که دوست دارند بچه ای را که به خون نفاس آلوده است اذیت کنند و او را به

حالت غش می اندازند.

در شرایط زندگی باید به سراغ خدا رفت. دوری از خدا انسان را گرفتار

می کند. خدا خواجه نصیرالدین طوسی را رحمت کند، وقتی در حال نوشتن شرح اشارات بود در نهایت سختی قرار داشت. با اینکه غذا نداشت و گرسنه بود اما از علم لذت می برد. می فرمود: اگر پادشاهان و سلاطین می دانستند در علم چه لذتی است این را هم از ما می گرفتند. ایشان وقتی کتابش را تمام کرد در آخرش نوشت: خدایا، تو می دانی این کتاب را با چه سختی هایی نوشتم.

به یاد خدا باشید و همیشه از خدا کمک بگیرید. مرحوم آیت الله قوچانی رحمه الله می فرماید: با چه زحمتی از مشهد به اصفهان رفتم. هوا خیلی سرد بود. پیاده به طرف روستایی در نجف آباد رفتم. در این فکر بودم که شب در کجا بخوابم. اگر به مسجدی هم بروم آنجا هم سرد است غافل از اینکه باید از خدا کمک بگیرم. به بنده خدایی گفتم: امشب هوا سرد است ممکن است مرا به منزل ببرید؟ یک نگاهی به من کرد و گفت: آقا شیخ، برو منزل داییت بخواب. خیلی ناراحت شدم و از این حرف بدم آمد. چوبی در دستم بود خواستم به او

ص: 125

حمله کنم و کتکش بزنم به خودم گفتم: چرا این کار را می کنی؟ چرا خدا را فراموش کردی؟ به مسجد برو شاید خدا کمکت کند.

رفتم مسجد دیدم چه مسجد گرمی، ای کاش از اول به مسجد می آمدم. ایستادم تا دو رکعت نماز بخوانم چند نفر آمدند و دو تا جنازه آوردند و گفتند: آقا شیخ در مسجد است و جنازه ها را گذاشتند و رفتند. من نماز را تمام کردم. تنها بودم. ترسم گرفت، خدایا، چکار کنم و از طرفی به خودم گفتم سزایت همین است چون خدا را فراموش کردی. تا ساعت چهار صبح تحمل کردم سپس بیرون آمدم و در ایوان مسجد دیدم در مسجد باز است و چند تا سگ داخل شده اند. به سختی سگ ها را فراری دادم. آیت الله قوچانی رحمه الله خودشان می گویند: آن شب، شب اول قبرم بود؛ بعد می گوید: آقایان طلبه ها، دلیل این مسائل این بود که از خدا دور شدم.

«يَا عَلِيُّ، ثَلَاثَةٌ مِنْ حَقَائِقِ الْإِيمَان» سه چیز از حقیقت ایمان است و ایمان در وجودش قرار دارد :

«الْإِنْفَاقُ مِنَ الْإِقْتَار» در سختی ها انفاق کند. کسی که دستش تهی است و چیزی ندارد با این حال به بیچارگان انفاق می کند. کسی که مال و اموال دارد و دستش پر است اگر انفاق کند هنر نکرده است چون وضع او خوب است ولی کسی که خود نیازمند است و با این حال کمک می کند عملش ناشی از اعتقادش است. می گویند چراغی که به خانه فرض است به مسجد حرام است اما او خود نیازمند است و باز هم انفاق می کند.

مصداقش خود رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) است. لباس مبارکش را به فقرا داد. همین کار را دختر بزرگوارش حضرت زهرا علیها السلام کرد. لباس شب عروسیش را به فقیر داد.

ص: 126

وقتی حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) سؤال کرد: چرا دادی؟ پاسخ داد: پدر جان، من از شما یاد گرفتم. چرا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به حضرت زهرا علیها السلام فرمود: «فِدَاهَا أَبُوهَا»؟ زیرا این بزرگواران دارای کمالات بودند. اینها فرمودند و عمل کردند. خدا به ما هم توفیق عمل بدهد.

«وَ إِنْصَافُكَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِک» شما را به خدا، حاضری مردم را از جانب خودت انصاف بدهی یعنی هر چه را برای خودت می خواهی برای دیگران هم بخواهی و هر چه برای خودت بد می دانی برای دیگران هم بد بدانی؟ خیلی کارها را اگر دیگران در حق شما انجام دهند بدتان می آید، می گویید: چرا دیگری با من این رفتار را کرد؟ اما خودتان این رفتار را انجام می دهید، این از ضعف ایمان است. آدم با ایمان و با حقیقت، آنچه را برای خودش می خواهد برای دیگران هم دوست دارد و آنچه را برای خودش کراهت دارد برای دیگران هم نمی خواهد و واقعاً انصاف داشتن کار سختی است.

«وَ بَدْلُ الْعِلْمِ لِلْمُتَعَلّم» متأسفانه در خیلی موارد بذل علم نیست بلکه معامله علم است. تا حق التدریس نباشد بذل علم نمی شود همه کارها پولی شده که نباید این طوری باشد علم فقه علم کلام و علم معرفه الله نباید به دنیا آلوده شوند. این ها علوم اسلامی و مقدس هستند باید از آلودگی ها محفوظ بمانند، برای خدا آموخته شوند و برای خدا یاد داده شوند.

قدیم می گفتند: منبری ها برای منبر پول نمی گیرند حالا تا قرارداد نبندند منبر نمی روند. علما می فرمودند: ای مردم، شما وظیفه دارید با جان و دل به اهل علم و روحانیون خدمت کنید و برای خدا خدمت کنید نه اینکه در مقابل منبر و مسأله گفتن پول بدهید و ای طلاب عزیز، شما هم برای خدا منبر بروید. ما

ص: 127

به وظیفه عمل نکردیم و مردم هم به وظیفه خود عمل نکردند. اگر ما برای خدا صحبت کنیم دل های مردم را به سوی خدا جلب می کنیم و اگر غیر از این باشد تأثیری ندارد. علم را برای خدا یاد بگیریم و برای خدا به دیگران برسانیم اگر چنین شد ارزش دارد .

وقتی مرحوم حاج ملا محسن فیض کاشانی رحمه الله شنید که سید هاشم بحرانی رحمه الله به شیراز آمده و قرار است در آنجا بماند تصمیم گرفت به شیراز برود و از ایشان تحصیل علم كند لكن در شک بود. آیت الله سید هاشم بحرانی کسی است که صاحب جواهر در باب نیت وقتی برای تقوا می خواهد مثال بزند نام ایشان را می برد. آیت الله ملا محسن فیض استخاره کرد که این آیه آمد: «لَو لاَ نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرقَة مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّين» (1) با خود گفت: چشم، می روم؛ لذا برای علم این همه راه می رفتند و به همین خاطر به درجات بالا رسیدند و صاحب تألیفات بسیار گران بهایی شدند.

مرحوم ملا محمد تقى مجلسی رحمه الله پدر بزرگوار علامه محمد باقر مجلسی رحمه الله می گوید: در اول طلبگی که درس می خواندم ضمن اینکه خیلی مراعات می کردم، به مرض وسواس مبتلا بودم. هر چه نماز با تأنی می خواندم به دلم نمی نشست. در درس شیخ بهائی رحمه الله شرکت می کردم. روزی در مسجد جامع قدیم اصفهان به آقا گفتم: می خواهم نماز شب بخوانم ولی نمی توانم چون وسواس هستم. شیخ بهائی فرمود: ملا محمد تقی راهی به تو نشان می دهم که هم نماز شبت باشد هم نماز قضای تو. از این به بعد یک نماز ظهر و یک نماز

ص: 128


1- سوره مبارکه توبه آیه 122 (چرا از هر گروهی از آنان طایفه ای کوچ نمی کند تا در دین آگاهی یابند و فقیه شوند)

عصر و یک نماز مغرب بخوان به عنوان نماز قضا ولی قصد کن نماز شبت حساب شود.

این کار را انجام دادم تا اینکه روزی در مسجد به حال خودم گریه ام گرفت و به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) عرض کردم: مولای من، آیا درست است که من در این گرفتاری باشم؟ حالی به من دست داد که نه خواب بودم و نه بیدار. دیدم وجود مقدس حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در جلوی من هستند. خودم را روی پای حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) انداختم که پای آقا را ببوسم ایشان نگذاشت و فرمود: بلند شو دست آقا را بوسیدم.

جریان گرفتاری ام را به آقا گفتم و عرض کردم: اکنون نماز شب را به

دستوری که استادم فرموده است می خوانم. حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرمود: دیگر اینطور نماز شب نخوان. این نماز شب، مصنوعی است. نماز شب بخوان و وسواس نداشته باش. عرض کردم: چشم، کتابی را به من معرفی بفرمایید تا به دستور آن عمل کنم. فرمود: کتابی را به ملا تاج محمد داده ام، برو و از او بگیر. از در دار البطیخ بیرون رفتم و به نزد ملا تاج محمد رسیدم و گفتم: حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چنین فرمودند کتاب را گرفتم و خدمت ایشان آوردم و نشان دادم. فرمودند: این را داشته باش و طبق آن عمل کن.

به حال خودم آمدم دیدم نه حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و نه کتاب تا صبح گریه کردم. فردا نزد استاد رفتم. دیدم شیخ بهائی نشسته اند .گفتم: استاد، به نظرم ملا محمد تاج شما هستید؛ چون شیخ بهائی نامش محمد و معروف به تاج بود. شیخ بهائی فرمود: ملا محمد تقی، تو عالم به علوم آل محمد علیهما السلام هستی و علوم الهی و معارف دین را متحمل می شوی. فرمایش استاد اضطراب مرا از بین نبرد. بعد از درس حالم منقلب شد و دوباره به دارالبطيخ رفتم. دیدم همان

ص: 129

آقایی که دیده بودم آنجا است یعنی ملا محمد تاج. گفتم: آقا، دارم دنبالت می گردم. فرمود: ملا محمد تقی، یک سری کتاب های فقهی دارم و چون تو کسی هستی که بدان عمل می کنی بیا یکی از این کتاب ها را بردار. پیش خودم گفتم : همان حواله حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.

به خانه ملا محمد تاج رفتم و در کتاب خانه را باز کرد. اولین کتابی که برداشتم همان کتابی بود که آقا فرموده بود. کتاب را گرفتم و به خدمت شیخ بهائی رسیدم. کتاب را به شیخ دادم، فرمود: ما هم دنبال چنین کتابی می گشتیم. گفتم: این چه کتابی است؟ فرمود: این «صحیفه کامله سجادیه» است به نسخه مرحوم شهید ثانی رحمه الله که ایشان از عمید الرؤسا ابى سكو و ایشان از ابن ادریس و ایشان بلا واسطه از حضرت بقیه الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) گرفته اند.

خدایا به محمد و آل محمد علیهما السلام توفيق عمل به دستوراتت را به ما عنایت بفرما .

ص: 130

مجلس 82 : سه حقیقت از حقائق ایمان

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«يَا عَلِيُّ، ثَلَاثَةٌ مِنْ حَقَائِقِ الْإِيمَانِ الْإِنْفَاقُ مِنَ الْإِقْتَارِ، وَ إِنْصَافُكَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ، وَبَدْلُ الْعِلْمِ لِلْمُتَعَلَّم» (1)

از جمله مواعظی که رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیان فرمود این است که :

«يَا عَلِيُّ، ثَلَاثَةٌ مِنْ حَقَائِقِ الْإِيمَان» سه چیز است که هر کس داشته باشد، روح و حقیقت ایمان در کالبد او دمیده شده است. خوش به سعادت کسانی که این حالات در آن ها باشد. آقا (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید این سه عمل از حقیقت ایمان برخواسته است یعنی از جمله کسانی است که ایمان با وجودش کاملاً آمیخته شده و حقیقت ایمان را داراست، نه اینکه به صورت ظاهری بگویند مسلمان و مؤمن هستند. حال این سه عمل چیست که اینقدر مهم عمل چیست که اینقدر مهم است؟ فرمود:

«الْإِنْفَاقُ مِنَ الْإِقْتَار» يكى اين که انسان در سختی ها انفاق داشته باشد. آدمی که دستش خالی است و چیزی ندارد مع ذلک در همین وضع و شرایط سختی که دارد دست از انفاقش بر نمی دارد و به بیچارگان کمک می کند این انسان ایمان

ص: 131


1- بحار الأنوار ، ج 74، ص 52 .

بالایی دارد و نسبت به کسی که از وضع مالی خوبی برخوردار باشد و انفاق کند کارش خیلی با ارزش تر است. البته این آقای پولدار هم کار خوبی کرده ولی هنری نکرده است. خدا به او مال داده و الحمد لله دستش پر است، حالا چند تومانی هم به بیچاره ای کمک کرده است. این دو مورد خیلی با هم فرق دارند. قربان پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بشوم که مصداق بارز آن نوع انفاق، خود وجود مقدس رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بود. ایشان حتی لباس تن مبارکشان را در آورد و به فقیر داد. به این اندازه در راه خدا انفاق می کرد. دختر گرامیشان حضرت زهرا علیها السلام نیز چنین بودند. وقتی حضرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به ایشان اعتراض کرد که چرا لباس شب عروسی ات را به فقیر دادی؟ حضرت علیها السلام فرمود: پدر جان من از شما یاد گرفتم. خودتان لباس تنتان را به فقیر دادید در حالی که لباسی نداشتید.

ببینید این ها درس هایی است که واقعاً بزرگان ما به آن عمل می کردند. بی خود نبود که حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) به دخترش می فرمود: «فِدَاهَا أبوها» (1) بابا جان به قربان تو بشوم. ایشان دارای کمالات بودند. حقیقت ایمان را دارا بودند. هم برای مردم فرمودند و هم خودشان به آن عمل کردند. ای کاش که ما هم همینطور باشیم. ای کاش ما هم همینطور که می گوییم توفیق عملش را خدا به ما بدهد که ان شاء الله در عمل هم موفق باشیم.

«وَ إِنْصَافُكَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِک» شما را به خدا حاضرید مردم را از طرف

خودتان انصاف بدهید؟ یعنی هر چیزی که برای خودتان می خواهید برای دیگران هم بخواهید و هر آنچه را که برای خودتان بد میدانید برای دیگران هم بد بدانید؟ آیا اینطور هستیم؟ نه، فکر نمی کنم اینطور باشیم؛ چون در بعضی از مواقع می بینیم خیلی کارها را اگر دیگران در حق ما انجام دهند ،

ص: 132


1- امالی صدوق، ص 234.

ناراحت می شویم و بدمان می آید، بلافاصله می گوییم چرا فلانی با من این رفتار را کرد؟ اما می بینیم خودمان با دیگران همین رفتارها را داریم. این ها همه از ضعف ایمان ما است و معلوم میشود ما هنوز به حقیقت ایمان نرسیده ایم. انسان با ایمان و با حقیقت، آنچه را که برای خودش می خواهد برای دیگران هم می خواهد و آنچه را که برای خودش کراهت دارد آن را برای دیگران نیز نمی پسندد. این انصاف داشتن و مردم را به جای خود دانستن واقعاً سخت است.

«وَبَدْلُ الْعِلْمِ لِلْمُتَعَلّم» متأسفانه زمانه طوری شده است که کم کم این بذل از حوزه مقدسه علمیه قم در حال جمع شدن است و دیگر بذل وجود ندارد. به جای آن، معامله علم با متعلّم برقرار شده است بذل کجاست؟ الان آن حقيقت ها از بین رفته است. خدا رحمت کند مرحوم ادیب نیشابوری را، یادم هست در آن روزها در حوزه علمیه مشهد می گفتند: هیچ درسی در آن پول حساب نمی شود به جز درس مرحوم ادیب؛ البته علما و فقها می گفتند مسأله ای نیست اگر پول گرفته شود چون علم ادبیات است و باید با پول جلو برود اما علمی که نباید پول وارد آن شود، علم فقه و فقاهت است، علم خداشناسی است، علم کلام و معرفت پروردگار است، این علوم است که نباید آلوده به دنیا شود؛ اما الان طوری شده که بسیاری از انگیزها پول شده است.

علمای قدیم به روحانیون می گفتند: زمانی که منبر تشریف می برید، پول نگیرید؛ اما حالا برخی تا قرارداد نبندند کارشان را شروع نمی کنند و منبر نمی روند. از آن طرف هم به مردم می گفتند: ایها النّاس، زمانی که روحانی برایتان منبر می رود، شما وظیفه دارید با جان و دل به او خدمت کنید نه اینکه در مقابل منبر و یا بحث علمی چیزی بدهید، برای خاطر خدا بدهید چون این آقا زحمت کشیده است. من بارها این مسأله را در منبرها تذکر داده ام و هر جایی

ص: 133

که بودم گفتم که عزیزان ،روحانی شما برای خدا منبر برويد و ايها الناس شما هم می خواهید به آقا خدمت کنید برای خاطر خدا خدمت کنید نه به خاطر منبر. ما اگر به وظیفه عمل کردیم، اگر برای خدا بالای منبر سخن گفتیم، به خدا قسم سخنمان به دل مردم می نشیند والله اگر برای خاطر خدا صحبت کنیم خدا آنچنان دل ها را به طرف ما متوجه می کند که دیگر نمی گذارد ما به سختی بیفتیم. چقدر خوب است انسان به دنبال علم برود، بعد این علم را برای خدا به دیگران برساند. اینجا این علم ارزش پیدا می کند. خدا رحمت کند آن مردی را که علم را یاد بگیرد تا با این علم مردم را روشن کند.

وقتی مرحوم آیت الله حاج ملا محسن فيض رحمه الله شنید که مرحوم آیت الله حاج سید هاشم بحرینی رحمه الله به شیراز آمده و قرار است در آنجا بماند با خودش گفت: من هم به خدمت این مرد بزرگ و سید جلیل القدر بروم تا مقداری از ایشان تحصیل علم کنم؛ اما مردد بود. مرحوم حاج ملا محسن فیض رحمه الله در این فکر بود که آیا به شیراز بروم و یا نه؟ به ذهنش آمد که استخاره بگیرد. قرآن را برداشت و استخاره کرد. این آیه مبارکه آمد «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَة مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّين» (1) ديوان مولا امیرالمؤمنين (علیه السلام) را هم برداشت و تفالی به آن زد و بعد به طرف شیراز حرکت کرد و به خدمت آن عالم بزرگوار برای کسب علم و دانش رسید. ایشان برای بدست آوردن علم این همه راه را طی کرد که تحصیل علم کند و چیزی یاد بگیرد امروز کتاب «وافی» را با این عظمت می بینید که از آثار با برکت ایشان است. خوش به سعادتش .

ص: 134


1- سوره مبارکه توبه آیه 122 (چرا از هر گروهی از آنان طایفه ای کوچ نمی کند تا در دین آگاهی یابند و فقیه شوند)

عبدالله بن عباس سیزده ساله بود که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت. این مرد چقدر در راه علم زحمت کشید. چه شد که «حبر هذه الامة» شد؟ این القاب را برای چه به ابن عبّاس دادند؟ از بس که به دنبال علم فقه می.رفت ابن عباس علاقه عجیبی به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) داشت روزی ایشان برای سر زدن به خاله اش که همسر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود به خانه پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رفت بعد از سلام و احوال پرسی، ایشان از خاله اش پرسید: خاله جان، به من بگو که آیا پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وضو گرفته یا نه؟ خاله اش گفت: نه، چطور؟ بلند شد و رفت آب آورد و آماده کرد و صبر کرد تا پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد. وقتی که ایشان به خانه آمد و خواست وضو بگیرد، ابن عبّاس صدا زد: آقا جان، من این آب را برای وضوی شما آماده کرده ام. پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ابن عبّاس، تو اینقدر معطل شدی تا من بیایم و این آب وضو را به من بدهی؟ گفت: بله، من خواستم که خودم این آب وضو را به دست مبارکتان بدهم. من باید افتخار کنم که آب وضوی شما را به دست مبارک شما دادم. روایت دارد یکی از جاهایی که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دعای خاص کرد، در اینجا بود. پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) تا آب را از دست ابن عبّاس گرفت، دستان مبارکشان را به طرف آسمان را بلند کرد و فرمود: «اللَّهُمَّ فَقَهْهُ فِي الدِّينِ وَ عَلَّمْهُ التَّأْوِيل» (1) خدایا او را در دین و فقه قوی کن و در تأویل آیات او را ملا کن و همینطور هم شد.

در جایی دیگر، حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ابن عبّاس، می خواهم چیزی به تو یاد بدهم که اگر از آن مواظبت کنی و این کلمات را یاد بگیری آنچه از خیر شدنیا و آخرت بخواهی در آن هست و دیگر خیالت جمع می شود. ابن عباس گفت: یا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) آن کلمات چیست؟ فرمود: «اِحْفَظ اللَّهَ يَحْفَظْكَ وَاحْفَظِ اللَّهَ تَجِدْهُ

ص: 135


1- الخرائج و الجرائح، ج 1، ص57 .

اَمَامَكَ» (1) خدا را نگه دار تا خدا تو را حفظ کند. اگر خدا را حفظ کردی و همیشه به یاد خدا بودی خدا را جلوی چشم خودت می بینی یعنی مثل آن است که در محضر مبارک خدا هستی. خدا را حفظ کن تا خدا تو را حفظ کند. همیشه خدا را مقابل خودت می بینی و کسی که خدا را مقابل خودش می بیند، دیگر دست به هر کاری نمی زند.

بعد فرمود: «إِذَا سَئَلْتَ فَاسْأَلِ الله» هر گاه میخواهی از کسی سؤالی کنی از خدا سؤال كن «وَ إِذَا اسْتَعَنْت فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ» اگر از کسی کمک می خواهی از خدا کمک بگیر و به در خانه خدا برو. هر چیزی می خواهی از خدا بخواه.

به قدری مقام ابن عبّاس بالا رفت به قدری ترقی و رشد کرد که وقتی از دنیا رفت این جمله را محمد حنفیه پسر امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مورد او گفت: «اليوم مات عالم الربّانى هذه الامة» عالم ربّانی این امّت امروز از دنیا رفت.

خدا ان شاء الله همه ما را جزو علمای ربّانی قرار بدهد. استدعای من از شما این است که مقداری بیشتر به خودتان برسید. مراقب خودتان باشید. نیت هایتان را برای خدا خالص کنید. این قصه ها و داستان ها برای آگاهی ما است. توجه مان را به خدا بیشتر کنیم. به خدا قسم هر چه بخواهید خدا به شما می دهد. اگر در جایی دیدید غیر منتظره پولی به شما رسید بدانید از بالا حواله شده است.

خدایا، پروردگارا، معرفت ما را نسبت به ساحت مقدس امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیشتر کن. خدایا ما را مشمول دعاهای این شخصیت بزرگ قرار بده .

ص: 136


1- من لا يحضره الفقیه، ج 4، ص412 .

مجلس 83 : مردن قلب در مجالست با سه دسته

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

« ثَلَاثَةٌ مُجَالَسَتُهُمْ تُمِيتُ الْقَلْبَ مُجَالَسَةُ الْأَنْدَالِ، وَ مُجَالَسَةُ الْأَغْنِيَاءِ،

وَ الْحَدِيث مَعَ النِّسَاءِ» (1)

پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند:

«ثَلَاثَةٌ مُجَالَستُهُمْ تُمِيتُ الْقَلْب» سه دسته هستند که نشست و برخاست با آنها قلب را می میراند یعنی آن صفا و روحی که قلب باید داشته باشد دیگر ندارد. سه دسته کدامند؟

مُجَالَسَةُ الأنْذال» نشست و برخاست کردن با مردمانی که خیلی پست هستند، افرادی که خیلی ضعیف العقل هستند اگر با آن ها خیلی نشست و برخاست کنید دل انسان می میرد.

«وَ مُجَالَسَةٌ الْأَغْنِيَاءِ» نشست و برخاست با پولدارها. اگر کنار او بنشینی همه اش صحبت از دنیا می کند، صحبت از مال می کند، این هم باعث دل مردن می شود. انسان اگر در عفونت کار وارد شد اگر عفونت هم نگیرد بوی عفونت را می گیرد. وقتی در کثافت ها زیاد رفتی کم کم بوی آن را می گیری. با پولدارها

ص: 137


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 52 .

نشستن آلودگی دنیا را به همراه دارد. روحانیون بزرگوار نباید با آنها نشست برخاست کنند.

نمی خواهم بگویم که قطع رابطه کنید و آنها را راه ندهید که از روحانیت و دین فرار کنند اما اگر خیلی هم رفاقت داشته باشی و با تو خیلی زیاد نشست و برخاست کنند کم کم تو را هم از خدا دور می کنند مگر اینکه واقعاً هدف مقدسی داشته باشی که او را به طرف خدا بکشانی، دلش را نرم کنی و بیشتر توجه او را به ایتام و بیچارگان و مساجد و غیره جلب کنی. اگر هدفتان این باشد جداً خوب است اما اگر هدف این باشد که رفیق فلانی باشی و به او نزدیک شوی تا کم کم دست شما هم چرب شود این ها بسیار بد است.

«وَ الْحَدِيثُ مَعَ النِّسَاءِ» اینکه زیاد با زن بنشیند و صحبت و اختلاط کند. البته اینطور هم نباشد که به اتاق مطالعه برود و مشغول مطالعه باشد و بگذارد همسرش به حال خودش باشد. ببینید چقدر دستور زیبایی به ما داده اند یعنی زندگی را مختل نکنید؛ خلاصه اینکه، آنها ضعیف اند و صحبت کردن زیاد با آنها ممکن است آنها را اذیت کند و خود شما هم صدمه ببینید. خیلی مراقبت کنید با اغنیا نباشید، با آنذال نباشید، با نساء نباشید. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید زیاد نشستن با آنها قلب را می میراند اما گاهی بعضی برنامه ها به انسان نتیجه مثبت می دهد و قلب را زنده می کند. گاهی شخص خودش را به طرف طبقات ضعیف می برد، چرا؟ می گوید: مبادا مرا غرور بگیرد و با این کار تکبّر را از خودش دور می کند.

روزی شخصی از درباریان شاه عباس به شاه عباس گفت: خبر دارید این آیت الله که می گویی مرجع تقلید ما است و خیلی به او می بالید، چه کار می کند؟ شاه عباس گفت: چه کار می کند؟ گفت: این آقا در کوچه ها به راه می افتد و با

ص: 138

بچه هایی که در کوچه مشغول بازی هستند بازی می کند. با آنها با زبان لطافت صحبت می کند. هر کس او را در این حالت می بیند می گوید این چه آیت اللهی است. شاه عباس گفت: شما اشتباه نمی کنید؟ گفت نه. منظور آن آقا، آیت الله میرفندرسکی رحمه الله بود. سید جلیل القدر عالم ربّانی که کلیسا را به حرکت درآورد. خیلی مرد عجیبی بود که شیخ بهایی رحمه الله با آن همه مقام می گفت: من کجا و میرفندرسکی کجا.

شاه عباس قبول نکرد و گفت: این بار که آقا آمد خودم با او صحبت می کنم. روزی آیت الله میرفندرسکی به ملاقات شاه عباس آمد. شاه سربسته به آقا گفت: بعضی از اندیشمندان و دانشمندان توجه ندارند. گاهی می بینیم با بچه ها و کودکان در کوچه ها نشست و برخاست می کنند؛ چرا مواظب خودشان نیستند؟ میرفندرسکی گفت: جناب شاه عبّاس بنده همیشه اینجا هستم و چنین اندیشمندانی در اینجا ندیده ام که با بچه ها اینطور باشند. تا اینطور گفت، شاه عباس گفت: شما همیشه هستید؟ میرفندرسکی گفت: بله شاه گفت: به من گفته اند شما اینطور هستید اما من قبول نکردم. آیت الله میرفندرسکی گفت: اشتباه کردید که قبول نکردید. باید قبول می کردید. این نفس انسان دارای طغیان است، اگر کمی ببیند که دستش را می بوسند و به او بله قربان، بله قربان می گویند خودش را گم می کندو این نفس باید مهار شود. وقتی میتوانیم مهارش کنیم که با بچه ها بنشینم.

همچنین پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گاه گاهی با بچه ها بازی می کرد این برای چیست؟ برای مهار کردن نفس است.

انشاء الله خداوند متعال توفیق مهار نفس را به همه ما عطا بفرماید

ص: 139

مجلس 84 : سه سفارش که موجب نجات انسان می شود

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَصَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«يَا عَلِيُّ ... ثَلَاثٌ مُنْجِيَات: ... خَوْفُ اللَّهِ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ، وَ الْقَصْدُ فِي الْغِنَى وَ الْفَقْرِ، وَكَلِمَةُ الْعَدْلِ فِي الرِّضَا وَ السَّخَط. يَا عَلِيُّ لَا رَضَاعَ بَعْدَ فِطَامٍ وَ لَا يُثْمَ بَعْدَ احْتِلَام يَا عَلِيُّ سِرْ سَنَتَيْنِ بَرَّ وَالِدَيْكَ» (1)

وجود مبارک رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) در یکی از سفارشات خود به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:

«يَا عَلِيُّ، ... ثَلَاثُ مُنْجِيَاتٌ» سه چیز موجب نجات انسان می شود:

«.. خَوْفٌ اللَّهِ فِى السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَة» ترس از خدا هم در پنهانی و هم در آشکارا. انسان در هر دو حالت از خدا بترسد.

«وَ الْقَصْدُ فِي الْغِنَى وَ الْفَقْر» انسان در تمام حالات معاش و زندگی اش میانه رو باشد یعنی افراط نداشته باشد. در حد متعادل زندگی اش را پیش ببرد. در زمانی که کار دارد و به حمدالله وضع مالیاش خوب است اسراف نکند و

ص: 140


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 52 .

افراط نورزد و همچنین در زمانی که فقیر و تهی دست است یعنی دستش خالی است که قهراً در آنجا دیگر نمی تواند تندروی کند؛ البته امکان دارد بعضی افراد فقیر و تهی دست باشند که خرج های ندانم کاری می کنند و ما این چیزها را در جامعه می بینیم بعضی ها درآمدشان کم است و زندگی شان کفاف نمی کند ولی وقتی پولی به دستشان می رسد اسراف می کنند. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمایند: چه در زمانی که دارا است و چه در زمانی که تهی دست است، باید میانه روی کند .

«وَ كَلِمَةُ الْعَدْلِ فِي الرِّضَا وَالسَّخَط» در زمانی که انسان خوشحال و مسرور است، عدالت را رعایت کند که طبیعتاً در زمان خوشحالی و سر دماغ بودن، انسان دوست دارد و دلش می خواهد تا حدی که بتواند روش عادلانه را پیش گیرد ولی رعایت عدالت در زمان ناراحتی و غضب سخت است؛ لذا فرمود زمانی که در حال سخط و غضب است حال اعتدال خودش را از دست ندهد .

خداوند تبارک و تعالی می فرماید: «لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلّا تَعْدِلُوا» (1) مبادا خدای ناخواسته وقتی از کسی ناراحت و یا از او عصبانی هستید، این ناراحتی شما را وادار کند به اینکه عدالت را کنار بگذارید. حالا که عصبانی شدید، باز مواظب باشید، آنچه را که خدا می خواهد همان را اجرا کنید. نگویید من می خواهم انتقام بگیرم.

این موارد واقعاً جزو چیزهائی است که انسان را نجات می دهد. انصافاً اگر انسان خودش را در این مراحل مراقبت کند به مرحله نجات می رسد.

ص: 141


1- سوره مبارکه مائده آیه 8 .

فرمایشات اهل بیت عصمت و طهارت علیهما السلام که قربانشان بشوم همه واقعیت و حقیقت دارد ولی عقل ما نمی رسد.

در جمله بعدی، حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) یک مسأله فقهی را بیان می کند. ایشان به اميرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید :

«يَا عَلِيُّ، لَا رَضَاعَ بَعْدَ فِطَام» علی جان، بعد از فطام رضاعی نیست یعنی وقتی بچه به سن و سالی رسید که باید از نظر شیر خوردن از مادر جدا شود در این صورت احکام رضاع را ندارد. «فطیم» آن زمانی را می گویند که از نظر اسلام، دیگر بچه حق ارتضاع را ندارد. خداوند متعال در قرآن کریم اتمام رضاع را به حولين الکاملین گرفته است.

حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید که بعد از فطام، رضاعی نیست یعنی بعد از اینکه بچه به سنی رسید که باید از شیر خوردن جدا شود، اگر بخواهد شیر بخورد دیگر رضاع نیست یعنی حکم رضاع را دارا نیست؛ چون موضوع رضاع، خودش دارای یک سلسله احکامی است. رضاع احکامی دارد چه درباره خود بچه و چه درباره دیگران و چه درباره مادر و پدر و چه برای بستگان .

ما در چه مواردی می توانیم احکام رضاع را بار کنیم؟ بر رضاعی که به مرحله فطام نرسیده باشد میتوان مسائل رضاع را بار کرد و اگر به مرحله فطام رسید، دیگر تمام شد. البته مرحوم شهیدین و هم بقیه فقها رضی الله عنه این مسأله را بیان کرده اند که آیا بعد از دو سال شیر دادن حرام می شود یا نه؟ این بحثی است که علما در مورد نهی موجود در آن نظر داده اند که چه نهیی است. شاید هم از باب ارشاد باشد چون شیر بعد از فطام، استخوان بچه را بی حس می کند.

در روایات است که حضرت (علیه السلام) می فرماید اگر بچه بیش از دو سال شیر بخورد استخوان های محکم شده اش سست می شود لذا ذات اقدس حق، جلو شیر دادن

ص: 142

را گرفته و فرموده است که از دو سال به بالا بچه را شیر ندهند که متأسفانه بعضی ها ناآگاهند. می بینیم بیشتر از دو سال هم بچه را شیر می دهند.

«وَ لَا يُتْمَ بَعْدَ احْتِلَام» کسی که به حد احتلام برسد دیگر یتیم نیست یعنی کسی که در رشد احتلامی به حد جنابت رسید و محتلم شد این دیگر حکم یتیم را ندارد. این هم از باب احکام صغیر است که از نظر اسلام تا چه وقتی صغیر است؟ تا زمانی که به حد احتلام نرسیده باشد. اگر محتلم شد دیگر در مورد او يتيم صدق نمی کند. همه این احکام تا زمانی است که به حد احتلام نرسیده باشد. حالا این بحث در جای خودش مفصل است که این احتلام درباره نساء هم می آید یا فقط در مورد ذکور است. بعضی از آقایان می گویند که هر دو را می گیرد. هم دختر و هم پسر را بعضی ها می گویند: نه، در مورد پسر است و شارع حد بلوغ دختر را به گونه ای دیگر تعیین کرده است.

«يَا عَلِيُّ سِرْ سَنَتَيْن بَرَّ وَالِدَيْک» بعضی از پدران و مادران در پاکی و

پاکیزگیشان کاری کرده اند که بچه هایشان را بهشتی کرده اند. خوشا به سعادتشان. قدم اولی که برای ولادت بچه ها گذاشتند روی پاکی و پاکیزگی بود که همه فرزندانشان اهل بهشت می شوند. همه اهل سعادت می شوند.

در حالات مرحوم شیخ انصاری رحمه الله نقل شده است که ایشان با اینکه به درس خیلی اهمیت می داد و خیلی آدم محتاطی بود روزی برای درس نیامد. شاگرد ها گفتند: چطور شده شیخ نیامده است؟ به خودشان گفتند: حتماً حال آقا بد شده است و الا شیخ اصلاً بنا نداشت درس را تعطیل کند. شاگردان تصمیم گرفتند که به منزل ایشان بروند و خبر بگیرند. طلبه ها به طرف خانه شیخ حرکت کردند و وقتی به در منزل رسیدند ایشان را دیدند. پرسیدند: آقا چرا درس تشریف نیاوردید؟ مگر خدای ناخواسته کسالتی پیش آمده است؟

ص: 143

فرمود: نه، گفتند: پس چرا درس تشریف نیاوردید؟ فرمود: مشغول پرستاری از مادرم بودم. مادرم مریض شده بود و پرستاری مادرم را می کردم.

توجه کنید شیخ انصاری آنقدر به مسأله اهمیت داده اند که خودشان حاضر شده اند درس را تعطیل کنند تا پرستاری مادر را انجام دهند.

در همین عصر خودمان، مرحوم آیت الله العظمی آقای نجفی مرعشی رحمه الله این قضیه را نقل می کنند: ما در نجف اشرف بودیم پدرم در فوقانی خانه مشغول مطالعه درس بود و من هم پایین بودم که مادرم مرا صدا کرد که شهاب الدین، برو بالا و پدرت را صدا بزن، بگو ناهار حاضر است. (پدر بزرگوار ایشان، مرحوم آیت الله سید محمود مرعشی رحمه الله از علما نجف بود) من هم بلافاصله حرکت کردم. رفتم طبقه فوقانی که پدر بزرگوارم را صدا بزنم وقتی رسیدم دیدم پدرم همینطور که دراز کشیده بودند و مطالعه می کردند، خوابشان برده و کتاب هم روی سینه ایشان است. آیت الله مرعشی رحمه الله فرمود: من مردد ماندم و نمی دانستم چه کار کنم. آیا پدر را صدا بزنم و اطاعت امر مادر را کنم؟ می ترسم پدر از خواب بیدار شده و رنجیده خاطر شود. از آن طرف پدر را صدا نزنم ما در امر کرده است، چه کار بکنم؟

همینطور در فکر بودم پدر را بیدار کنم یا نکنم، آخر چاره ای ندیدم و رفتم لبم را گذاشتم کف پای پدرم و بنا کردم پای پدر را بوسیدن. دو سه بوسه که زدم، پدرم چشم هایش را باز کرد. گفت: آقا شهاب تو هستی؟ گفتم: بله. فرمود: چکار می کنی؟ گفتم: مادر می گویند ناهار حاضر است. آقا فرمود: پدرم در همان لحظه دستش را به دعا بلند کرد و فرمود: ای پسرم حالا که تو این قدر به پدرت احترام گذاشتی، خدا به تو در دنیا و آخرت عزت بدهد و تو را جزو خادمین اهل بیت علیهما السلام قرار دهد. بعد مرحوم آیت الله مرعشی رحمه الله می فرمود:

ص: 144

من این مقامی که الان دارم، به همین اندازه ای که خدا به من داده، از برکت دعای آن لحظه پدرم است.

آقایان بزرگوار، نور چشم های من، شما خیلی باید بیشتر از این ها رعایت پدر را بکنید. بعضی از مردم را می بینم خیلی به این مسأله توجه ندارند و خودشان را بالاتر از پدر می دانند.

پدر یکی از علما از عوام بود. وقتی این عالم می خواست همراه پدرش در مجلسی حضور پیدا کند از پدر جلو نمی افتاد. به او می گفتند: آقا، شما ملّا و آیت الله هستید. می فرمود: نه، پدر حقش آن قدر زیاد است که من نباید جلوی او راه بروم. واقعاً حق مطلب هم، همین است؛ چون در روایتی امام صادق (علیه السلام) در رابطه با پدر می فرماید: «لَا تَرفَعْ صَوْتَكَ فَوْقَ أَصْوَاتِهِمَا وَ لَا يَدَكَ فَوْقَ أَيْدِيهِمَا وَ لَا تَقَدَّمْ قُدامهما» (1) هیچ وقت صدایتان را بلندتر از صدای پدر و مادر نکنید. هیچ وقت دستتان را از ایشان بالاتر نگیرید و هیچ وقت از آنها در راه رفتن پیشی نگیرید. باور کنید بعضی ها بی سواد هستند اما از اهل علم، جلوتر هستند. خدا را گواه می گیرم بعضی از مردم در رعایت آداب و مسائل دینی از بعضی آقایان اهل علم پیشی دارند. خدا نکند دو تا اهل علم با هم قهر کنند و با هم درگیری داشته باشند. صد مرتبه بدتر از مردم عوامند. مردم عوام اگر با هم درگیر می شوند، بعد از مدتی با هم آشتی می کنند ولی خدا نکند روحانی با کسی بد بشود. نمونه هایش هست. روحانی خودش عمل نمی کند ولی بالای منبر که می رود به مردم می گوید: ای مردم، چنین باشید، چنان کنید.

ص: 145


1- بحار الأنوار ، ج 71، ص 40 .

جوانی در شب عروسی اش عروس را به خانه آورد و داخل حجله رفتند. اتاق پدرش کنار اتاق حجله بود و پدرش آنجا بود. شنید پدرش مدام سرفه می کند و از شدت سرفه نمی تواند بخوابد. جوان از اتاق عروس بلند شد، آمد بیرون و رفت داخل آشپزخانه و برای پدرش مقداری فالوده سیب درست کرد و برای پدرش برد و به او داد تا سینه اش آرام گرفت. خود جوان تعریف می کرد می گفت: تا این کار را کردم و دوباره به حجله برگشتم، یک دفعه در دلم احساس کردم که میل دارم نماز شب بخوانم در حالی که در عمرم نماز شب نخوانده بودم. بلند شدم رفتم وضو گرفتم و نماز شب خواندم و از آن شب به بعد تا الان که بیست و هفت سال از عمر من می گذرد از برکت احترام به پدرم، نماز شب می خوانم و در این بیست و هفت سال یک شب، نماز شب من ترک نشده است. خدا به حق محمد و آل محمد علیهما السلام به من و شما عزيزان توفیق شنیدن و عمل کردن به این اخبار و روایات را مرحمت بفرماید.

ص: 146

مجلس 85 : علائم مؤمن، متکلف و ظالم

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«يَا عَلِيُّ، لِلْمُؤْمِن ثَلَاثُ عَلَامَات: الصَّلَاةُ وَالزَّكَاةُ وَالصِّيَامُ، وَ لِلْمُتَكَلِّفِ نَلَاتُ عَلَامَاتِ: يَتَمَلَّقُ إِذَا حَضَرَ وَ يَغْتَابُ إِذَا غَابَ وَ يَسْمَتْ بِالْمُصِيبَةِ، وَ لِلظَّالِمِ ثَلَاتُ عَلَامَاتِ: يَظْهَرُ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ وَ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَةِ وَ يُظَاهِرُ الظَّلَمَة» (1)

از جمله سفارشاتی که رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) به مولا امير المؤمنين على (علیه السلام) فرمود این است که می فرماید :

«يَا عَلِى، لِلْمُؤْمِن ثَلَاثُ عَلَامَاتِ الصَّلَاةُ وَالزَّكَاةُ وَ الصِّيَامُ» حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید شخص مؤمن دارای این سه علامت است. ظاهر بیان هم این است که مؤمن هر سه را دارد نه اینکه یکی را داشته باشد یعنی شخص مؤمن دارای این سه جهت است.

اول اینکه نماز می خواند لذا «تارک الصلاة» نخواهد شد.

دوم اینکه زکات و حقوق واجبه مالیاش را میدهد حالا هر نوع واجبی که باشد. زکات بدن، زکات اموال و یا حقوق واجبه دیگر. مؤمن آنچه را که خدا برایش واجب می کند ادا می کند برخی بزرگان می گویند: زکات همه اقسام را در

ص: 147


1- بحار الأنوار، ج 74، ص53 .

بر می گیرد چون یک معنای جامع است انسان یک گناهی کرده و می خواهد کفاره بدهد، آن کفّاره دادن زکاتش است یا واجبی را می خواهد انجام دهد که در آن نصابی تعیین کرده، باز تزکیه مال است؛ فلذا زکات اسم جامعی است نه اینکه زکات فقط زکات به معنای خاص باشد. در روایات هم اشاره شده که در قرآن هر جا اسم زکات برده می شود آن را به معنای خاص نگیرید.

حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: علامت مؤمن سه مورد است اگر این سه را دارد، مؤمن است و اگر یکی از این سه را نداشته باشد، معلوم می شود که ایمان ندارد.

سوم هم روزه گرفتن است که اهل روزه داری است زیرا نمی شود مؤمن باشد و روزه نگیرد. اگر عذر شرعی داشته باشد اشکالی ندارد ولی اگر عذر ندارد، مسلّماً این روزه را خواهد گرفت. این نعمت – ان شاء الله – در ما هست و از خدا می خواهیم که این صفتها در ما باقی بماند.

«وَلِلْمُتَكَلِّفُ ثَلَاثُ عَلَامَاتِ: يَتَمَلَّقُ إِذَا حَضَرَ» بعضى افراد حالتی دارند که همیشه می خواهند بار مردم را به دوش بکشند. طوری هستند که به قول ما بارکش دیگرانند. بابا، تو چرا این طوری هستی؟ تو کار خودت را انجام بده. بار خودت را بکش. چرا همیشه دنبال مردم هستی؟ چرا بارشان را تو به دوش می گیری؟ حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: انسان متکلّف کسی است که خودش را همیشه به درد سر میاندازد همیشه گرفتار است.

علامت انسان متکلّف، سه چیز است :

اول اینکه هر وقت به انسان میرسد بنا میکند به تملّق کردن. وقتی نزد انسان می آید شروع می کند به تملق کردن حتی گاهی می بینی یک چیز ارزشمندی را وسیله تملق قرار می دهد.

می بینی یک تفسیر مفصلی را نوشته که مجلل هم هست اما این تفسیرش را بهانه برای دنیا قرار داده است و آن را برای پادشاه فرستاده که او خوشش بیاید و از

ص: 148

اینجا بتواند منصبی را از دست او بگیرد. از جمله تفاسیر که برای دنیا نوشته شد تفسیر یکی از علما است که مرکز رجوع هم می باشد و تفسیرش مورد عنایت است. انسان زحمت کشیده ای بود ولی همین تفسیر را وسیله دنیا برای خودش قرار داد که آن تفسیر «بیضاوی» است. در حال حاضر یکی از تفاسیر مشهور بین شیعه و سنّی است ولی این تفسیر بیضاوی چرا به این اسم معروف شد؟ به خاطر همین کارش بود. این کتاب تفسیر را نوشت و انصافاً زحمت هم کشید و خیلی خوب نوشت اما این تفسیر را برای سلطان وقت نوشت که وقتی سلطان، تفسیر را نگاه کرد و خواند، خیلی خوشش آمد و نامه نوشت که ای صاحب تفسیر، اگر چیزی از من می خواهی طلب کن چون از این تفسیر خوشم آمده است.

صاحب تفسیر بلافاصله نامه ای به پادشاه داد که اگر بنا است واقعاً شما پاداشی برای این عمل به من بدهید، من یک خواهشی از شما .دارم اگر می شود مرا به عنوان قاضی در منطقه بیضاو منصوب کنید که در آنجا قاضی شوم. سلطان وقت هم دید که این آقا خیلی به درد منصب قضاوت نمی خورد، حالا اطلاعاتش به اندازه کافی نبوده یا تجربه کاری نداشته است، نمی دانم. پادشاه یک مدتی حرف این آقا را پشت گوش انداخت و نادیده گرفت. صاحب تفسیر وقتی دید خبری

نیست نزد آقا شیخ محمد کمیجانی رفت که مقرب درگاه پادشاه بود. رفت و گفت: حضرت آقا، شما کاری برای ما بکنید. ایشان هم گفت: چه کار کنم؟ گفت: شما بروید و پادشاه را راضی کنید که قضاوت را برای ما امضا کند .

شیخ محمد در یک شب جمعه ای نزد شاه رفت و به ایشان گفت: ببخشید، من مطلبی می خواستم به شما بگویم. شاه گفت: بگو. گفت: این بنده خدا صاحب تفسیر، آمده و خواهش می کند یک قطعه زمین از زمین های جهنم را به او بدهید. شاه فهمید و گفت: آقا شیخ محمد، مثل اینکه حق آقای بیضاوی را می خواهی؟ گفت: بله، ایشان پیش من آمده و به من متوسل شده است. شاه

ص: 149

گفت: خیلی خوب، به او می دهیم. ما می خواستیم او را به آتش جهنم نفرستیم. اگر دلش می خواهد برود مهم نیست. می خواهم بگویم شما ببینید، انسان گاهی در بحث دنیا به جایی می رسد که ممکن است اهل جهنّم بشود.

خدا مرحوم امام را رحمت کند. ایشان کتابی نوشته اند در «آداب الصلاة». در آنجا تقسیم بندی هایی برای علما می کند. ایشان خیلی با قلم خوب و زیبا در رابطه با آن آقایانی که منکر کرامات و مقامات علما هستند، نوشته اند: بعضی از این علما اعتقاداتشان آن طوری که باید باشد، نیست. مثلاً قبول نمی کنند مرحوم بحر العلوم و دیگر علماء رحمه الله دارای کراماتی بوده اند. ایشان می فرمایند: یک عده از آقایان هستند که از حالاتشان می فهمیم که مقام علم را انکار نمی کنند. مقام عرفان و معرفت را واقعاً قبول دارند و می گویند که واقعاً اگر عالم، عالم باشد و اهل عمل باشد، هیچ اشکالی ندارد دارای کراماتی باشد، اشکالی هم ندارد که کفش جلوی پایش جفت بشود، اشکالی هم ندارد دستش را بلند کند و یک حاجتی از خدا بخواهد و خدا آن را مستجاب کند، این را قبول دارند اما مراقبت و مواظبت نمی

کنند که خودشان به کمال رسند و به مقام عرفانی دست پیدا کنند. ایشان می فرماید: این دسته از علما همانند آن مریض هایی هستند که خودشان قبول دارند که مریض هستند، خودشان هم می گویند که مریضیم ولی آنقدر حرص شکم دارند که نمی توانند جلو شکمشان را بگیرند و مدام در حال خوردن هستند. بابا، تو که می دانی مریضی، چرا اینقدر می خوری؟ این دسته از علما این طوری هستند که می گویند مریضیم ولی حال خودشان را مراقبت نمی کنند که به آن مقام برسند.

اما دسته دیگری از علما، کسانی هستند که درس می خوانند و زحمت می کشند و ملا می شوند ولی ملایی که فقط الفاظ و اصطلاحات را یاد گرفته و وقتی صحبت می کنند می بینی با الفاظ بازی می کنند یک جمله ای که پر از الفاظ و

ص: 150

اصطلاحات است درست می کنند. یک مشت اصطلاحات جمع کرده و تحویل مردم می دهند که دل های مردم بیچاره را به زنجیر بکشند. این دل هایی که جایگاه خدا است را محل تاخت و تاز خودشان می کنند. نمی دانند که این دل ها محل خدا است و مأوای پروردگار عالم است.

بعد می فرماید: این گونه افراد، آن هایی هستند که برای ارشاد کردن فقط به دنبال اغنیا هستند. فقرا را ارشاد نمی کنند و به دنبال پولدارها و سرمایه دارها می روند و آن ها را ارشاد می کنند و این هم به خاطر این است که می خواهند به دنیا برسند.

می فرماید: می دانید این دسته مثل چه کسانی هستند؟ مثل مریض هایی هستند که خودشان می دانند مریض هستند ولی خودشان را به جای اطبا و طبیب جا می زنند. خودش مریض است اما می گوید من دکترم، بابا، تو که خود مریضی، چه دکتری هستی؟ فرمود: این ها هستند که جامعه را به هم میریزند؛ چرا؟ زیرا همیشه به فکر نام و نشان و شهرت هستند. به این افراد نمی شود گفت انسان، برای اینکه مردم مؤمن و بیچاره را اسیر کرده اند برای یک مشت الفاظ. هیچ وقت دنبال واقعیت و حقیقت ها نیستند. آقایان، نور چشم های من، مواظب باشید. شما عزیزانی که در بساط علم قرار گرفته اید، مراقب باشید جزو این مصادیق نباشید.

«وَ يَغْتَابُ إِذَا غَابَ» وقتی پشت سر شما قرار می گیرد، بنا می کند به غیبت کردن ای بابا، تو الان دنبال این آقا بودی و تملق او را می کردی برایش پول درمی آوردی. چرا این طوری شدی؟ نگاه کنید باز هم بارکش دیگران شد. آنجا تملّق می کرد و بارکش بود و با تملّق کردن پول درمی آورد و خودش را از آقایی بیرون می آورد که خداوند می فرماید: تو آقایی، تملّق نکن. اینجا هم که پشت سرش قرار گرفته است چه کار می کند. پشت سرش هم بنا می کند به غیبت کردن. باز با غیبت کردن بار آن آقا را به دوش می کشد، لا اله الا الله.

ص: 151

«وَ يَشْمَتْ ِبالْمُصِيبَة» اگر هم مصیبتی پیش بیاید، بنا می کند به شماتت کردن که بله، سزای فلانی این بوده است. ای داد، ای بیداد، چرا این حرف را می زنی و چرا اینطور قضاوت میکنی؟

« وَلِلظَّالِمِ ثَلَاثُ عَلَامَاتِ» شخص ظالم سه نشانه دارد:

«يَقْهَرُ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَة» اگر ظالم و ستمگر در مقابل فردی قرار بگیرد که از خودش پایین تر است، سعی می کند که زورگویی کند و به هر صورت به او غلبه داشته باشد و طرف را بیچاره کند.

«وَ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِيَة» و اگر در مقابل بالاتر از خودش هم قرار بگیرد سرپیچی می کند. بنده درستی نیست کارگر درستی نیست با عصیان و سرپیچی کردن زور می گوید.

«وَ يُظَاهِرُ الظُّلَمَةَ» شخص ظالم با چه کسی می خواهد بگردد؟ قهراً به دنبال هم نوع خودش می رود. همیشه افرادی که خیلی ظلم دارند، تظاهر می کنند.

انسان با این سه علامت می فهمد که طرف مقابلش ظالم است و می خواهد ظلم و زورگویی کند یا نه؛ پس – ان شاء الله - در زندگیمان مواظبت کنیم و در برنامه های کاریمان دارای این صفات رذیله نباشیم. خدای ناخواسته، کاری نکنیم که جزو این دسته افراد باشیم نصایح پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) اختصاص به طایفه و دین خاصی ندارد چه اهل علم باشند و چه غیر اهل علم، منتها ما اهل علم، سزاوارتر به قبول کردن و عمل نمودن هستیم.

یادتان هست فرمایش امیرالمؤمنین (علیه السلام) را که فرمودند اگر همه مردم تقوا داشته باشند و نزدیک گناه نروند، خیلی خوب است ولیکن چقدر خوب است که علما و اهل علم دنبال این کارها نروند. واقعیت این است صفاتی را که آقا بیان می کنند من و شما باید بیشتر به آن ها عامل باشیم. خداوند ان شاء الله توفيق عمل به این روایات را به ما مرحمت بفرماید. ان شاء الله.

ص: 152

مجلس 86 : علائم منافق

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَصَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«لِلْمُنَافِقِ ثَلَاثُ عَلَامَاتِ: إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ، وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ، وَإِذَا انْتَمِنَ خَان» (1)

وجود مبارک رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)علاماتی را برای شناخت شخص منافق به وجود مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیان فرموده اند که در ادامه به آنها اشاره می شود :

«إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ» انسان منافق این طوری است که اگر حرف می زند و صحبت می کند دروغ می گوید. انسان نمی تواند به حرف هایش اطمینان کند. صحبت های زیادی هم می کند ولی دو تا جمله راست از آن در نمی آید. حرف هایی می زند که ریشه ندارد. این ها عمل نفاق است. انسان باید حرف را در حدودی بزند که راست باشد و واقعیت داشته باشد. چرا انسان خدای ناخواسته صحبت هایی کند که واقعیت نداشته باشد؟ متأسفانه بعضی از عزیزان را می بینیم که گاهی می نشینند و صحبت هایی می کنند که هیچ واقعیت خارجی ندارد .

حالا یا تعریف از خودش است یا تعریف از یک شخصی است. مطالبی را می گوید که وقتی شنونده می شنود باور کردن برایش سخت است. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم)

ص: 153


1- بحار الانوار، ج 74، ص 53 .

می فرماید این نفاق است. ان شاء الله سعی کنیم اینطور نباشیم. در حرف زدن ها عین واقعیت را بگوییم. از خودمان چیزی اضافه و کم نکنیم.

در قدیم خیلی به بیان مسأله اهمیت می دادند، مخصوصاً در بیان اخبار و روایات خیلی دقت می کردند. عین کلام امام (علیه السلام) را بیان می کردند حتی یک واو را کم و زیاد نمی کردند. هر چه از امام (علیه السلام) آمده بود همان را می گفتند؛ حتی در سلسله سند مواظب بودند یک کلمه کم یا زیاد نشود. در معنا کردن بسیار دقت می کردند. در گذشته منبرها این طوری بود. اینطور نبود که هر کسی منبر برود. حالا بعضی ها منبر می روند و می گوید: بله، فرمایش امام (علیه السلام) این است و من نقل به معنا کردم. چرا نقل به معنا کردی؟ چرا کلام امام (علیه السلام) را این طوری نقل کردی؟ چرا این بلا را بر سر کلام معصومین علیهما السلام درآوری؟ ما این کارها را خیلی می کنیم ولی قدیم الایام این طوری نبود. منبری ها عين كلام و تمام کلام امام (علیه السلام) را می خواندند چرا که نمی خواستند پایشان از این مرزها بیرون برود.

عزیزان روحانی، هر وقت که حرف می زنید صحبت می کنید منبر تشریف می برید یا برای کسی می خواهید مطلبی را تعریف کنید یا از آقایی می خواهید تعریف کنید، درباره اش کم و زیاد نکنید. در حدی که واقعیت دارد، از او تعریف کنید. در حدی که واقعاً واجد آن صفات است تعریف کنید نه اینکه خدای ناخواسته برای بلند کردن یک فردی یا زمین زدنش چنان طرف را بالا ببرید که شایسته آن نیست و پی ببرند که تو دروغ می گوئی یا چنان بلائی به سرش بیاوری که نتواند بلند شود. این کارها خیلی اشتباه است.

بنابراین حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید هر کس که این کارها را می کند، منافق است. شما که منافق نیستید. هر وقت قصد دارید حدیث بخوانید یا می خواهید صحبت کنید، حرف راست بزنید. بدانید اگر بنا است صحبت ها اثر داشته باشد حرف راست بیشتر اثر می کند.

ص: 154

«وَ إِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ» نشانه دوم منافق این است که اگر وعده می دهد، به وعده اش اهمیت نمی دهد. یا وعده ندهیم یا اگر وعده دادیم، به آن عمل کنیم. وقتی قرار می گذاری سر ساعتی پیش آقایی ،رفیقی ،دوستی بروی، چرا نمی روی؟ این علامت نفاق است. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید هر کس وعده دهد و انجام ندهد منافق است. ببینید چقدر به نفاق نزدیک هستیم. یا اصاد وعده حق ندهید و یا اگر وعده دادید دیگر مخالفت نکنید .

در روایت دیگر، امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: مرد آزاد است تا زمانی که وعده نداده باشد. اگر وعده داد دیگر آزاد نیست لا اله الا الله، یعنی چه؟ یعنی تو در گرو حرف و و عده ات هستی. تو دیگر بنده شدی. تویی که وعده دادی فلان ساعت با رفیقت باشی، تو دیگر آزاد نیستی تو الان بنده این قولی هستی که داده ای. ببینید آقایان، قول دادن حُریت انسان را می گیرد. خواهش می کنم دقت کنید. مواظب باشید. گاهی می بینم بعضی از آقایان قول می دهند ولی عمل نمی کنند. بعضی مواقع حرف هایی می زنند و عمل نمی کنند. چرا این کارها را می کنید؟ قول دادی فلان موقع بروی، طرفت نشسته و منتظر تو است که آقا بیاید. هر چه چشم انتظاری می کشد که تو بروی، آخر نمی روی آیا در برابر وقت این بنده خدا مدیون نشده ای؟ حتماً مدیون شده ای چرا وعده دادی و نرفتی؟ عمر او برای تو هدر رفت. اگر نمی توانستی بروی باید اطلاع می دادی و نمی گذاشتی وقتش بیهوده بگذرد.

از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: این که خداوند متعال در قرآن می فرماید: «وَ اذْكُرْ فِى الْكِتاب إسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ َصادِقَ الْوَعْدِ» (1) آیا این فرد همان حضرت اسماعیل، فرزند حضرت ابراهیم (علیه السلام) خلیل الرحمان است؟ آیا این همان حضرت اسماعیل (علیه السلام) ذبیح الله است؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: نه، او نیست بلکه یک

ص: 155


1- سوره مبارکه مریم، آیه 54 .

پیغمبر دیگری بوده است. ایشان با یک نفر قول و قراری گذاشت. این پیغمبر خدا (علیه السلام) در آبادی و محل خودش منتظر آن آقا بوده است. آن شخص نیامد و در واقع یادش رفته بود، بیاید. الله اکبر، خدا می خواهد گاهی به افرادی به خاطر یک ویژگی مقامی بدهد. آن بنده خدا یادش رفته بود که به آقا قول داده فلان ساعت با هم باشند. پیغمبر خدا (علیه السلام) در آنجا هر چه ماند این آقا نیامد؟ نقل می کنند که حضرت اسماعیل (علیه السلام) تا یک سال ماند. الله اکبر، بعد آن بنده خدا یک روز از همان جا گذر کرد که دید جناب حضرت اسماعیل (علیه السلام) آنجا ایستاده است. گفت: چرا شما اینجا ایستاده ای؟ حضرت اسماعیل (علیه السلام) سلام کرد و گفت: مگر قول نداده بودی بیائی اینجا؟ من همچنان سر قولم بودم و اینجا ماندم. آن بنده خدا گفت: ای داد، ای بیداد، یادم رفته بود؛ لذا خدا این مقام را به حضرت اسماعیل (علیه السلام) داده است که در قرآن آن آیه در مورد ایشان آمده است.

این ها یک نمونه هایی است که خدا در تاریخ برای ما گذاشته است تا به ما بگوید من اينطور بندگانی را هم دارم. بیایید ما هم اینطور باشیم. از خودم گرفته تا شما فرقی نمی کند. اگر وعده دادید وفا کنید. اگر ما هم به شما شما وعده دادیم بايد وفا کنیم. این ها یک واقعیت هایی است که ما متأسفانه فراموش کرده ایم. خیلی باید مراقب باشیم چرا که منافق هر وقت وعده می دهد مخالفت می کند.

«وَ إِذَا اثْتُمِنَ خَان» انسان منافق کسی است که اگر امانت هم به او بدهی، خیانت می کند. آقا، چرا خیانت می کنی؟ شما دیگر چرا؟ حالا اگر غیر روحانی خدای ناخواسته خلاف کرد می گوییم نادان بوده است اما شما که آقا و بزرگواری، شمایی که می خواهی پیشوای مردم شوی، چرا امانت دار نیستی؟ من و شما باید خیلی مواظب باشیم، به امانت هایی که دستمان می آید خیانت نکنیم. خیلی باید مراقب باشیم که این امانت ها را رعایت کنیم. مبادا انسان بی توجه بشود.

ص: 156

بزرگان دین ما در اثر مراعات کردن این چیزها به مقامات عالیه رسیدند. ما از بعضی ها چیزهایی می شنویم که شرمنده می شویم. گفتیم شما دیگر چرا این کارها را می کنید؟ شما امین مردم هستید. می خواهید «اُمَناءُ الله فِی اَرضِهِ» شوید. اگر می خواهید چنین باشید، باید خیلی مواظب باشید وقتی برای تبلیغ می روید شما را دعوت می کنند و منزل افراد می روید امین باشید. نسبت به ناموس و اموال مردم مردم امین باشید. خدای ناکرده اگر یک نفر در جنگل آتش بیاندازد، جنگل با آن عظمت آتش می گیرد. در بعضی از مواقع نمی توانند آن را خاموش کنند. نکند خدای ناکرده عملی از ما سر بزند که به آبروی روحانیت لطمه وارد کند. اگر یک نفر در جنگل سبز و خرم روحانیت آتش بیاندازد، همه را آتش می زند.

خدا مرحوم آیت الله العظمی بروجردی را رحمت کند. قبل از اینکه مسجد اعظم ساخته شود ما در مسجد بالا سر حرم مطهر حضرت معصومه علیها السلام در درس ایشان شرکت می کردیم. آقا در آنجا درس می فرمود. ایشان برای مرحوم حاج شیخ عبدالكريم حائری یزدی رحمه الله مؤسس حوزه علمیه قم احترام خیلی عجیبی قائل بود. ایشان بحث صلاة را می گفت و وقتی می خواست به مرحوم حائری رحمه الله اشکال کند اول می نشست و می فرمود: آقایان طلبه ها بدانند این کتاب الصلاة حاج شیخ، بسیار کتاب خوبی است، بسیار عالی است. واقعاً این مرد زحمت کشیده است و از ایشان تعریف می کرد. بعد می فرمود: ما بعضی از مسائل بیان شده ایشان را نمی فهمیم. می خواهیم نفهمیدگی های خود را بگوییم.

آقایان یادم نمی رود، یکی از بزرگان پای درس آقای بروجردی رحمه الله نشسته بود و به قبر مرحوم حاج شيخ عبد الكريم رحمه الله تکیه داده بود و درس گوش می داد. یک دفعه دیدیم آقای بروجردی صدا زد: آقا، آقا. آن بنده خدا متوجه نشد. آیت الله بروجردی فرمودند: آقایی که به قبر حاج شیخ تکیه زده ای، تو

ص: 157

می دانی این قبر کیست؟ طلبه باید اینطور باشد؟ فرمود: هیچ وقت به قبر بزرگان تکیه ندهید. این طوری احترام کردند که به این مقام رسیدند.

مرحوم آیت الله بروجردی رحمه الله برای حاج نصر الله خلخالی رحمه الله در نجف پول فرستاد و فرمود: این پول را بگیرید و طلبه های نجف را امتحان کنید. هر که امتحانش خوب بود، به او پول نان بدهید؛ چون در نجف رسم بود نان می دادند. آقا شیخ نصر الله، برنامه امتحان را در نجف پیاده کرد. از طرف مرحوم آیت الله العظمی بروجردی اعلام کرد طلاب بیایند و امتحان بدهند و نان بگیرند. به محض این که اطلاعیه را در مدرسه زدند مرحوم آیت الله العظمى

استهباناتی رحمه الله که از مراجع نجف بود بلافاصله اطلاعیه داد که امتحان کردن طلبه ها حرام است و نباید امتحان بدهند تا این را گفتند، آمدند آقا به شیخ نصرالله اطلاع دادند که جریان این است. ایشان فرمود: خب بگوید آیت الله العظمى استهباناتی طلبه ها را برای شهریه دادن امتحان نکند و بلافاصله ایشان با مرحوم آیت الله بروجردی در ایران مخابره کرد که حضرت آیت الله جناب آقای استهباناتی امتحان کردن طلبه را حرام کرده اند چه کنیم؟ آقا فرمودند: این کار را نکنید. وقتی مرجع بزرگوار فرموده اند که حرام است، انجام ندهید. از این قضیه چند صباحی گذشت تا اینکه روزی یکی از علمای نجف به قم و محضر آیت الله بروجردی آمد و برای اینکه آیت الله بروجردی خوششان بیاید بنا کرد طعنه زدن که بله، حضرت آیت الله، بعضی از آقایان نمی دانند چه کار کنند. کارهایی می کنند که نسبت به شما چنین و چنان است. آقا هم فرمودند: خیال می کنی با این حرف هایت من را خوشحال می کنی؟ این اعتقاد را داری؟ آن مرجع، صاحب فتوا است و خودش اختیار دارد. هر چیزی که گفته، درست است.

ببینید، ما باید به یکدیگر احترام بگذاریم .

خدایا به ما لیاقتی که می خواهی مرحمت بفرما. خدایا، توفیق خدمت و بندگی بیش از این به ما عنایت بفرما .

ص: 158

مجلس 87 : متواضع و رفعت مقام او بوسیله خداوند متعال

بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا عَلِيُّ، الْعَيْسُ فِي ثَلَاثَةِ: دَارٍ قَوْراءَ، وَ جَارِيَةِ حَسْنَاءَ، وَفَرَس قَبَّاءَ يَا عَلِيُّ، وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْمُتَوَاضِعَ فِي قَعْرِ بِثْرِ لَبَعَتَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَيْهِ رِيحاً يَرْفَعُهُ فَوْقَ الْأَخْيَارِ فِي دَولَةِ الْأَشْرَارِ. يَا عَلِيُّ، مَنِ انْتَمَى إِلَى غَيْرِ مَوَالِيهِ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ» (1)

وجود مبارک رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید:

«يَا عَلِيُّ الْعَيْسُ فِي ثَلَاثَة» خوشی زندگی دنیا در این سه چیز است یعنی اگر کسی واجد این سه چیز باشد از نظر دنیایی، در عیش و راحتی است. البته از این روایت برنمی آید که انسان را ترغیب یا تشویق به این کار کند بلکه صرفاً در مقام بیان اسباب خوشی ظاهری دنیا است. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید عیش در دنیا در این سه چیز است. افرادی که دنیا دارند و می خواهند در ناز و نعمت باشند ناز و نعمتشان در این سه چیز تبلور می کند :

«دَار قَوْراءَ» کسی که خانه وسیعی داشته باشد که الان باید حسرت داشتن خانه را خورد. آپارتمان ها جای خانه های بزرگ را گرفته اند. نه حیاطی، نه صميميتي. وضع و روزگار به این سو کشیده شده است و با این اوضاع، دور اولی را باید خط بکشیم. در روایت دیگری حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: از خوشبختی انسان

ص: 159


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 53 .

این است که خانه وسیع داشته باشد چون خانه وسیع داشتن روحیه انسان را باز می کند و نوعاً بخشی از ضعف اعصاب ها در این دوره مربوط به همین فشردگی مکان ها است. خانه و مکانی که در آن زندگی می کنیم خیلی بر روحیه اثر می گذارد .

«وَ جَارِيَة حَسْنَاءَ» یکی از خصوصیات دنیا داشتن جاریه زیبا است یعنی داشتن زن زیبا جزو چیزهایی است که مرد با داشتن آن، احساس عیش و راحتی می کند .

«وَ فَرَس قَبَّاءَ» یعنی اسبی که هم تیز رو و هم پیشتاز است و از همتایان خودش جلو باشد که منظور مرکب و سواری تیز رو است که به اسب اشاره شده است. این سه علامت عیش دنیا است.

«يَا عَلِيُّ، وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْمُتَوَاضِعَ فِي قَعْرِ بَثْر لَبَعَثَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَيْهِ ريحاً يَرْفَعُهُ فَوْقَ الأخيار في دَولَة الْأَشْرَار» بعد آقا قسم یاد می کند: ای علی، به خدا قسم اگر فروتن و انسان متواضع در ته چاه هم باشد و مشیت الهی تعلق بگیرد خداوند بادی می فرستد و آنچنان او را بالا می برد که از همه خوبانی که در آن دولت و در آن کشور هستند بالاتر رود حتی دولت هایی که بد و شر هستند. وقتی خدا بخواهد می تواند یک چنین قدرتی به فرد بدهد. این قدرت، قدرت الهی است.

کسی که در کنار ما بود و با ما راه می رفت و مردم خیلی نظری به او نداشتند و او را یک شخص عادی می دیدند یک دفعه خدا مقام او را بسیار بالا می برد و در زمانی که حکومت ظالمانه روی کار است خدا او را در رأس کار قرار می دهد مثل جریان اول انقلاب ما و حرکت های مرحوم امام رحمه الله. خود حقیر روزهایی با ایشان بودم بارها می شد در کوچه که راه می رفتیم مردم عادی از کنار ایشان رد می شدند و سلام هم نمی کردند یعنی از دید مردم، ایشان در آن زمان، خیلی فرد عادی بود اما وقتی مشیت خدا به ایشان تعلق گرفت ببینید ایشان را در همان دولت اشرار تا کجا برد.

مرحوم آیت الله سید محمد کاظم یزدی رحمه الله در نجف اشرف درس می خواندند و چون سر و صورت ایشان ژولیده و به هم ریخته بود وقتی می خواستند مثلاً از

ص: 160

جایی رد شوند خیلی او را تحویل نمی گرفتند آرام آرام که خدا وزنه علمی او را افزایش داد به جایی رسید که وقتی ایتالیا به ایران حمله کرد و از طرف شمال روس ها و از طرف جنوب انگلستان حمله کرد ایشان نامه ای برای کشورهای عرب و عجم نوشت که بر همه مسلمان ها واجب است که دولت کفر و اروپایی را از بلاد اسلام بیرون کنند. وقتی نامه ایشان به دست سران کشورها رسید یک بسیج عمومی درست شد و ملّت های زیادی از عراق و ایران و دیگر کشورها حرکت کردند حتی آقا زاده مرحوم سید محمد کاظم به نام سید محمد طباطبایی هم حرکت کرد و در یک حمله، چهار هزار نفری از متجاوزان را از پا درآوردند که متأسفانه در آن حمله، آقا زاده خود حضرت آیت الله شهید شد.

وقتی که خواستند جنازه ایشان را به نجف بیاورند تردید می کردند که حالا چه کسی برود و به آقا خبر شهید شدن پسرش را بدهد. هیچ کس زیر بار بیان این خبر نمی رفت تا اینکه وقتی چاره ای ندیدند گفتند: ما به آقا خبر نمی دهیم فرزند شما شهید شده است بلکه جنازه را می بریم و در صحن مولا امير المؤمنين (علیه السلام) می گذاریم، بعد یک نفر را به دنبال آقا می فرستیم که به ایشان بگوید تشریف بیاورد بر جنازه ای نماز بخواند که ولایتش بر عهده ایشان است. جنازه را آوردند و در وسط صحن مولا امیرالمؤمنين (علیه السلام) گذاشتند. از آن طرف

هم محضر آقا رفتند و گفتند اگر زحمتی نیست برای نماز بر جنازه تشریف بیاورید که ولایتش بر عهده شما است. تا ایشان این حرف را شنید بدون اینکه ناراحتی خاصی را بروز دهد فرمود: «انا الله و انا اليه راجعون» و به شهادت فرزندش پی برد. بعد آمد و بر جنازه فرزندش نماز خواند؛ اما ببینید که این ماجرا از کجا شروع شد و به کجا رسید. سیّد به چه مقامی نزد خدا رسید.

الان برای ذات اقدس حق کاری ندارد که بخواهد آمریکا را از پا در بیاورد اما به شرطی که من و تو اهلش باشیم. ما هنوز بنده شایسته نشده ایم. شاید ما مستحق تنبیه باشیم و گرنه آمریکا کیست؟ ابر قدرت چیست؟ در مقابل

ص: 161

حضرت حق، سلاح و اسلحه چه معنا دارد؟ به شرطی که اول خود را درست کنیم که اگر دستمان را به طرف خدا بلند کردیم بر نگردد.

بعد حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) جمله دیگری را به امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیان می کند که ان شاء الله مراقب باشیم از مصادیق آن نباشیم :

«يَا عَلِيُّ، مَنِ انْتَمَى إِلَى غَيْر مَوَالِيهِ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ» هر کس خودش را به غیر مولای خودش نسبت دهد لعنت خدا بر او باد یعنی ای بی انصاف، تو بنده خدا هستی نه بنده زن، پول و اسکناس، مقام، چرا از بندگی خدا دست برمی داری؟ عزیزان، مگر بنده بودن به چیست؟ بنده به چه کسی می گویند؟ کسی که چشم بسته بگوید چشم و خودش را تسلیم افراد کند، کسی که آنقدر تسلیم خانم و بچه هایش است که گاهی به دینش هم ضربه می خورد آیا این شخص بنده آن ها نیست؟

مرحوم امام رحمه الله می گفتند: مراقب باشید این مقام و پشت میز نشستن ها شما را نگیرد بالاترین مستی، مستی مقام است. از امام حسن (علیه السلام) سؤال کردند: یابن رسول الله، چه چیزی بیشتر از همه انسان را مست می کند؟ فرمود: مقام از شراب هم انسان را بیشتر مست می کند؛ اما گاهی می بینیم آقایی روحانی و اهل علم، پشت میز نشسته و خودش را گم کرده است وقتی افراد نزدش می روند اصلاً اعتنا نمی کند. وقتی روحانی خودش را گم کند دیگر از غیر روحانی چه انتظاری داریم؟

ان شاء الله شما عزیزان، در هر پست و مقامی که هستید احترام ها را حفظ کنید اما باید تعادل داشته باشید. در باب قضاوت هم فرموده اند که قاضی باید با هر دو طرف یک طور برخورد کند. نفرموده اند احترام نکند بلکه شرح لمعه را ببینید، فرموده اند که باید هر دو طرف را محترم بدارد ولو یک طرف دعوا فامیل و یا دوست او باشد و توجه به هر دو باید برابر باشد. اینطور نباشد که به یک طرف بگوید قربان شما، مخلص شما، اما به طرف دیگر بی اعتنایی کند.

ان شاء الله عنایت داشته باشیم که مشمول لعنت خدا قرار نگیریم .

ص: 162

مجلس 88 : دنیا در نگاه مؤمن و کافر و مقام مؤمن مریض

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«يَا عَلِيُّ، إِذَا مَاتَ الْعَبْدُ قَالَ النَّاسُ مَا خَلَّفَ وَقَالَتِ الْمَلائِكَةُ مَا قَدَّمَ. يَا عَلِيُّ، الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَجَنَّةُ الْكَافِرِ. يَا عَلَى مَوْتُ الْفَجْأَة رَاحَةُ الْمُؤْمِن وَ حَسْرَةُ الْكَافِرِ. يَا عَلِيُّ، أَوْحَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَى الدُّنْيَا اخْدُمِي مَنْ خَدَمَنِي وَ أَنْعِبِي مَنْ خَدَمَكَ يَا عَلِيُّ إِنَّ الدُّنْيَا لَوْ عَدَلَتْ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ جَنَاحَ بَعُوضَة لَمَا سَقَى الْكَافِرَ مِنْهَا شَرَبَةً مِنْ مَاءٍ ... يَا عَلِيُّ، أَنِينُ الْمُؤْمِنِ الْمَرِيضِ تَسْبِيحَ وَ صِبَاحُهُ تَهْلِيلٌ وَنَوْمُهُ عَلَى الْفِرَاشِ عِبَادَةٌ وَ تَقَلُّبُهُ مِنْ جَنْبِ إِلَى جَنْب جَهَادٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِنْ عُوفِيَ يَمْشِي فِي النَّاسِ وَ مَا عَلَيْهِ مِنْ ذَلْب يَا عَلِيُّ لَوْ أَهْدِي إِلَى كُراع لَقَبلْتُ وَلَوْ دُعيت إلى ذراع لَأَ جَبْتُ». (1)

در حدیث شریفی، وجود مبارک رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید:

«يَا عَلِيٌّ، إِذَا مَاتَ الْعَبْدُ قَالَ النَّاسُ مَا خَلَّفَ وَ قَالَتِ الْمَلائِكَةُ مَا قَدَّمَ

قَدَّمَ» هر گاه کسی می میرد مردم می گویند: اموالش چه بوده است؟ سرمایه اش چقدر است؟ برای

ص: 163


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 54 .

فرزندانش چه گذاشته است؟ اگر ببینند که وضع خوب است، می گویند: به به، خوش به سعادتشان، بچه ها چه پول مفتی بدست آوردند، اگر هم وضعش خوب نباشد، می گویند: ای داد و بیداد، بیچاره ها از گرسنگی نمی رند؟ مردم اینگونه هستند. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) متعلّق «مَا خَلَّف» را بیان نکرده است. ممکن است به لحاظ مال

باشد که بیشتر این تعبیر استفاده می شود زیرا در بعضی از روایت ها به جای این کلمه «ما ترک» آمده است ولی اگر مطلب را مطلق گرفتیم معنای «ما خلف» این است که چه چیزی از خود بجای گذاشته است از مال و اولاد و موارد دیگر، علی کل حال، مردم نسبت به ما ترک فرد صحبت می کنند ولی نگاه ملائکه به این است که چه چیزی پیش فرستاده است و برای آن دنیای چه چیزی فرستاده است.

«يَا عَلِيُّ، الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ» دنیا برای مؤمن زندان می باشد. انسان مؤمن در دنیا آسایش ندارد و همیشه گرفتار است، در اذیت و آزار است و آسایش و راحتی ندارد در خیابان راه می رود ناراحت می شود، افراد را می بیند، ناراحت میشود مسجد می رود ناراحت می شود، حرم می رود ناراحت می شود، هر جا که می رود با یک سلسله گناه و معصیت برخورد می کند. برای شخص با ایمان خیلی سخت است کسی که اعتقاد به خدا دارد وقتی حرکت های دیگران را می بیند خیلی برایش سخت است.

مؤمن محبّ خدا است. واقعاً انسانی که با ایمان است زندگی دنیا برایشان سنگین است مثل اینکه شما یکی را واقعاً دوست دارید، جداً به او علاقه دارید وقتی دیگران جلو چشمتان به او چوب یا سنگ می زنند چقدر برای شما سخت می شود می گویی: ای وای، چرا دوست مرا اذیت می کنند؟ چقدر کتکش می زنند؟ چقدر برای شما سنگین و ناگوار است؟ حالا واقعاً کسی که

ص: 164

خدا را دوست دارد و محب خدا است وقتی می بیند بندگان خدا اینقدر گناه می کنند ناراحت می شود .

در روایات برخورد با منکر به سه دسته تقسیم شده است: اول اینکه مؤمن عملاً جلوی گناه را می گیرد؛ اگر نتوانست با زبان جلویش را می گیرد و نصیحت می کند، اگر با زبان هم نتواند جلویش را بگیرد حتماً از آن شخص انزجار پیدا می کند و ناراحتی را در دل نگه می دارد این معنای زندان بودن دنیا برای مؤمن است یعنی در زندگی راحتی ندارد که آب خوش گواری از گلویش پایین برود، آب را با غصه می خورد.

اما برای کافر چطور؟ او خیلی آزاد برخورد می کند. می گوید هر چه می خواهد بشود. هر کس هر کاری بکند می گوید به من چه، به من ربطی ندارد، این دو روز دنیا می خواهم راحت باشم چرا غصه دیگران را بخورم. فقط پتو را روی سر خودش می کشد برایش مهم نیست که رفیقش که کنارش خوابیده است سرما بخورد یا نخورد، می گوید هر چه می خواهد بشود اما مؤمن این نیست، می گوید کاری کنم که نه خودم سرما بخورم و نه رفیقم.

روزی شخصی از امام حسن مجتبی (علیه السلام) پرسید: آیا این روایت درست است که:

«الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِن وَجَنَّةُ الْكَافِرِ» حضرت (علیه السلام) فرمود: بله. شخص گفت: پس چرا من که کافر هستم الان در فشار و سختی هستم اما شما که یکی از مؤمنین هستی خیلی راحت سوار بر مرکب حرکت می کنی؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: تو راست می گویی اما خبر نداری، اگر بدانی خدا برای مؤمن بعد از مرگش چه ذخیره هایی کرده و چه جایگاهی برایش منظور کرده است متوجه می شوی که اینجا واقعاً برایش زندان است و اگر بدانی خدا برای کافر چه برنامه ای قرار داده و بدانی کجا خواهی رفت می فهمی اینجا برایت بهشت است.

ص: 165

«يَا عَلِيُّ، مَوْتُ الْفَجْأَة رَاحَةُ الْمُؤْمِن وَ حَسْرَةُ الْكَافِرِ» مرگ سکته ای و ناگهانی اگر برای مؤمن پیش بیاید خیلی راحت است و هیچگونه ناراحتی در هنگام جان دادن ندارد، آسوده و آرام می میرد؛ اما برای کافر اینطور نیست. او هیچ کاری نکرده و هیچ ذخیره ای برای آخرتش ندارد. خیال مؤمن راحت است لذا وقتی می خواهد بخوابد کارهایش را منظم می کند، دفترش را جلویش می گذارد تا ببیند به کسی بدهکار است یا نه. آدم نمی داند آیا شب که می خوابد فردا بلند می شود یا نه؟ مؤمن این طوری است. همه کارهایش را می کند که اگر مرگ رسید برایش موجب حسرت نباشد اما کافر اصلاً فکر این چیزها نیست که آیا به مردم بدهکار است یا نه یا حق الناس بر گردنش هست یا نه، پس عزیزان، مواظب باشید که جزو مؤمنین باشید.

«يَا عَلِيُّ، أَوْحَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى إِلَى الدُّنْيَا اخْدُمِي مَنْ خَدَمَنِي وَ أَتْعِيِي مَنْ خَدَمَک» خدا به دنیا وحی کرد: ای دنیا، خدمتگذار هر کسی باش که خدمت مرا می کند اما هر کسی را که در خدمت تو می باشد تا می توانی او را به رنج مشقت بیانداز الان دنیا طلب ها همینطور هستند نه خواب راحتی دارند و نه غذای درستی، شب و روز می دوند.

روزی در ماشین شخصی بودم که خیلی پولدار و ثروتمند بود. به او گفتم: فلاني، تو الان چقدر مال داری؟ گفت: الان نمی توانم بگویم چقدر مال دارم آنقدر پول دارم که قابل شمارش نیست. گفتم این همه پول داری، این همه سرمایه داری، الان هم پشت فرمان نشستی، تو از دنیا چه لذتی می بری؟ خوشی را فرزندانت دارند. تو که شب و روز جان می کنی خودت چه خوشی می کنی؟ گفت: حاج آقا، من خوشی که نمی کنم هیچ، گاهی ناهار هم نمی رسم به خانه بروم و ساندویچ می خرم و پشت فرمان می خورم. به او گفتم: این

ص: 166

چه دنیایی است که نمی توانی با زن و بچه ات هم غذا بخوری؟ آخر هم این شخص فوت کرد و تمام مال و اموالش را گذاشت و رفت. بنده که نمی دانم، خدا می داند که چقدر برای آخرتش کار کرد.

«يَا عَلِيُّ إِنَّ الدُّنْيَا لَوْ عَدَلَتْ عِنْدَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ جَنَاحَ بَعُوضَة لَمَا سَقَى الْكَافِرَ مِنْهَا شَربَةً مِن مَاءٍ» اگر این دنیا پیش خدا به قدر بال یک پشه ارزش داشت کافر حتى نمى توانست آبی از آن بخورد. این دنیا این طوری است. اگر ارزش داشت خدا بیشتر به اولیائش می داد ولی چرا به آنها نداد؟ چون ارزش ندارد. بندگان خوب خدا سخت زندگی می کردند و تهی دست بودند.

مرحوم آیت الله العظمی نجفی مرعشی رحمه الله نقل می کرد: در زمان مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری رحمه الله بنده خدایی به نام شیخ عبدالحسین رحمه الله بود. ایشان در بین طلبه ها به «اردشیره» معروف بود. علتش هم این بود که ایشان شعری را به نام اردشیره سروده بود و این شعر را به استقبال شیخ بهائی رحمه الله برده بود. مرحوم شیخ بهائی کتابی به نام نان و حلوا دارد. شیخ عبدالحسین خیلی تهی دست و بیچاره بود. آنقدر بیچاره بود که شب ها در مقبره شیخان می خوابید و روزها هم در ایوان حضرت معصومه علیها السلام می نشست و برای آدم های بی سواد نامه می نوشت و پول ناچیزی هم در قبال نوشتن نامه از آنها می گرفت. غذایش هم نان خشک بود.

آیت الله نجفی می فرمود: آن زمان، مردم قم در قحطی بودند و وضع بدی بود. روزی بی پولی خیلی به شیخ عبدالحسین فشار آورد. عصبانی شد و بنا کرد به گفتن شعرهایی که معنای کفر می داد. رو کرد به خدا و گفت :

ای خدا چنان کرده ای داغم *** سجده ات گر کنم قُرمساقم

بندگانت زجوع می میرند *** باز هم لاف زنی که رزاقم

ص: 167

گفت: خدایا، پدر مردم را درآورده ای، این چه رزاقیتی است که تو داری؟ مردم دارند از گرسنگی می میرند. مرحوم آیت الله نجفی گفت: بعد از اینکه این شعر را گفت تصادفاً بعد از مدت کمی، وضع روزگار خوب شد و قحطی کنار رفت و فراوانی آمد. آیت الله نجفی گفت: یک شب بسیار سرد و برفی (قبل از سحر) از خانه بیرون آمدم. عبا را به سرم انداختم و پشت در صحن حرم آمدم. دیدم در صحن بسته است با خود گفتم: حالا که در صحن بسته است تا بخواهند در را باز کنند طول می کشد، به شیخان بروم و زیارتی کنم.

ایشان فرمود: قدم زنان به طرف شیخان رفتم و به سر قبر زکریا بن آدم رحمه الله رسیدم و مشغول خواندن فاتحه شدم. یک مرتبه صدای ناله ای به گوشم رسید. گوش دادم شنیدم بنده خدایی دارد مناجات می کند. حواسم را جمع کردم فهمیدم صدای شیخ عبدالحسین است. به خدا می گفت: ای خدا، یک عمر با نان خشک صبر کردم و شکایت تو را پیش بندگانت نکردم. چه می شود که امشب نماز بی وضو و بی تیمم را از من بنده ضعیف قبول کنی؟

فهمیدم این بیچاره از شدت سرما حالش طوری شده که نمی تواند وضو بگیرد. آیت الله نجفی می گوید: خیلی دلم برایش سوخت و متأثر شدم ولی کنارش نرفتم تا حالش عوض نشود و مشغول عبادت شدم و نماز خواندم.

از این ماجرا چند روزی گذشت تا اینکه خبر آوردند شیخ حسین اردشیره فوت کرد. گفتم خدا رحمتش کند. مدتی از مردنش گذشت و روزی بنده خدایی از پایین شهر قم پیش من آمد به من گفت: حضرت آیت الله، شما شیخ حسین اردشیره را می شناختید؟ گفتم: بله. گفت» ایشان دیشب در خواب به من پیامی داد و گفت: این پیام را به آیت الله نجفی برسان. گفتم: چه پیامی داده است؟ گفت: برو به آیت الله نجفی بگو خدا از برکت همان نماز بی وضو

ص: 168

و بی تیمم مرا بخشیده است. تا این پیام را داد اشکم سرازیر شد. با خود گفتم: من این موضوع را به کسی نگفته بودم.

ما درون را بنگریم و حال را *** نی بُرون را بنگریم و قال را

«يَا عَلِيُّ، أَنِينُ الْمُؤْمِنِ الْمَرِيض تَسْبِيحَ وَ صِيَاحَهُ تَهْلِيلُ» شخص مؤمن و با ایمان آنچنان پیش خدا محبوب است که هر گاه مریض هم می شود مرضش هم برای او رحمت است. آنقدر مورد عزت و لطف خدا است که خدا ناله کردن شخص مؤمن مریض را تسبیح حساب می کند یعنی ثواب «سبحان الله» به او می دهد. در روایت است که مرض هر مریضی اول شب شدت پیدا می کند. همینطور هم است بیماری در اول غروب شدت پیدا می کند ولی در آخر شب که می شود افت می کند و حالت بهبودی و آرامش خاصی پدیدار می شود. از یکی از معصومین علیهما السلام پرسیدند: چه حسابی است که اول شب انسان درد می کشد ولی آخر شب دردش ساکت می شود؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: این از علائم هوای بهشت است. هر چه به طرف سحر و بین الطلوعین می روید به هوای بهشت نزدیک می شوید و چون در آن موقع نسیم بهشتی است اثر و برکت نسیم بهشتی این است که مرض ها کنار می رود تب از آثار جهنم است و نمونه ای از آثار جهنّم است.

حضرت (علیه السلام) می فرماید: می خواهید ببینید جهنّم چگونه است و چطور انسان را می سوزاند؟ ببینید وقتی تب دارید چه حالی دارید. هنگام تب، آتش در بدن انسان نیست اما بدن طوری داغ می شود که انسان خیال می کند در بدنش آتش روشن کرده اند فلذا حضرت (علیه السلام) می فرماید: هر وقت تب کسی شدت کرد پایش را با آب سرد بشویید تا پایین بیاید.

ص: 169

روایت دارد هر وقت حمام می روید وقتی بدنتان را خوب شستید هنگامی که می خواهید بیرون بیایید پایتان را در آب سرد ببرید تمام امراض بدن را همین آب سرد بیرون می کشد. عرض کردند: چطور یابن رسول الله؟ فرمود: وقتی آب داغ به سرتان می ریزید همه امراض در قسمت پا جمع می شود فلذا سكته مربوط به پا می شود. گرمی و سردی بدن از پا است. وقتی پتو روی سرمان می اندازیم اما پا بیرون است یک دفعه لرز می کنیم، با اینکه بدن را پوشانده ایم ولی چون پا بیرون بوده آدم لرز می کند. اگر پا را در جای گرم بگذاریم مثلاً در لگن آب داغ بگذاریم یک مرتبه تمام بدن داغ می شود.

مرحوم والد رحمه الله می گفت: در گرگان دکتری بود که این دکتر روزی پشت سر فردی راه می رفت یک مرتبه داد زد و گفت: این آقا الان سکته می کند. به او گفتند: تو چه می گویی؟ گفت: همین الان این آقا سکته می کند؛ همینطور هم شد. چند قدم که آن شخص راه رفت یک مرتبه افتاد. این دکتر هم که تیغ نیشتر همراهش بود بلافاصله با آن، رگ پایین پایش را برید و فشار داد که خون غلیظ سیاهی از کف پایش بیرون آمد پتو هم رویش انداخت و گفت: دو ساعت بگذارید تا بدنش گرم شود. بعد از دو ساعت همان شخص با پای خودش راه افتاد و رفت. دکترهای قدیم اینقدر استاد بودند ولی متأسفانه در زمان ما دکترهای تجربی مورد عنایت نیستند و اگر از این حرف ها هم بزنیم مسخره می کنند. منظورم این است که امام (علیه السلام) می فرماید اگر حمام رفتید هنگامی که خواستید بیرون بیایید پایتان را در آب سرد بگذارید که این آب تمام امراض بدن را بیرون می کشد.

ببینید خدا چه دستورات زیبایی را به ائمه علیهما السلام فرموده است. واقعاً طبیب حقیقی آنها هستند. این ها من الله، مطلب را می گیرند. می گویند ما از طرف کسی آمده ایم که خودش سازنده ما است. آن ها می دانند بدن بشر چگونه است و چه

ص: 170

امراضی دارد و باید چه بکند به ما می گویند ولی عمل نمی کنیم. این همه مریضی که الان زیاد شده، این همه سکته، با اینکه افراد سنی ندارند اما سكته به سراغشان می آید، شاید از همین عوامل باشد. دست به دست هم می دهند و آدم را زود از پا در می آورد؛ لذا حضرت (علیه السلام) در در این روایت می فرماید: صبح که می شود نسیم بهشتی می زند و تب شخص مریض افت می کند و از برکت آن حد نسیم بهشتی دردها آرام می شود؛ پس از اینجا می فهمیم که هوای اول شب هوای جهنّم است یعنی خدا از هر دو نمونه برای ما در دنیا گذاشته است و اول باید جهنّم را کشید بعد به بهشت رفت؛ بنابراین، اول شب باید درد بکشی تا بعد به نسیم بهشت برسی. همه باید وارد جهنّم شوند، تا انسان حرارت جهنم را نبیند وارد بهشت نمی شود.

از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است: «مَنِ اسْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ وَ إِلَى صِفَتِهَا فَلْيَقْراً الْوَاقِعَةَ وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى صِفَةِ النَّارِ فَلْيَقْراً سَجْدَةَ لُقْمَان» (1) اگر می خواهید صفات جهنّم را ببینید و بشناسید سوره مبارکه سجده و لقمان را بخوانید و اگر می خواهید صفات بهشت را ببینید سوره مبارکه واقعه را تلاوت کنید و ببینید بهشت و جهنم چیست. در روایت آمده است که هر کس سوره واقعه را شب جمعه بخواند فقر، بلا و گرفتاری، هیچ کدام را نمی بیند.

«وَ نَوْمُهُ عَلَى الْفِرَاشِ عِبَادَةٌ » خدا می فرماید خوابی که مریض دارد را بنویسید که این در حال عبادت است.

«وَ تَقَلُّبُهُ مِنْ جَنْب إِلَى جَنْب جَهَادُ فِي سَبيلِ اللَّهِ» آدم تب دار و مریض نوعاً نمی تواند در یک طرف بخوابد لذا پهلو عوض می کند و به راست و چپ می گردد و بیدار است، حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: این در حال جهاد است چقدر خدا

ص: 171


1- بحار الأنوار، ج 89، ص 307 .

نسبت به ما لطف و آقایی دارد. انسان گاهی از این همه لطف خدا گریه اش می گیرد، اینقدر مهربانی واقعاً ما در مقابل این همه محبت چه چیزی داریم؟

«فَإِنْ عُوفِى يَمْشِي فِي النَّاسِ وَ مَا عَلَيْهِ مِنْ ذَنْب» وقتی هم مریضی اش خوب شد باز خدا هدیه دیگری به او می دهد. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: وقتی خوب شد و می خواهد در میان مردم برود خدا می فرماید: صبر کن هدیه ات را بگیر و بعد برو، در مقابل این همه رنج و سختی که کشیدی و این همه صبر کردی دست خالی نرو. خدایا، این همه به من هدیه دادی، تسبیح دادی، عبادت دادی، جهاد فی سبیل الله دادی باز هم می خواهی به من هدیه بدهی؟ می فرماید: بله، باز هدیه داری. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: هر گاه عافیت گرفت در بین مردم می رود در حالی که هیچ گناهی برایش نیست. این هم هدیه خدا. می فرماید: برو و عملت را از سر بگیر. تو را به خدا آیا ارزش دارد انسان مؤمن باشد یا نه؟ ببینید خدا چقدر مقام به انسان می دهد.

«يَا عَلِيُّ، لَوْ اُهْدِيَ إِلَيَّ كُرَاحْ لَقَبلْتُ وَ لَوْ دُعِيتُ إِلَى ذِراع لأجَبْتُ» اگر کسی برای من «كراع» بفرستد قبول می کنم. اگر کسی مرا دعوت کند و سفره ای بیاندازد و در سفره اش به من «كُراع» بدهد من آن دعوت را اجابت می کنم. «كُراع» چیست؟ دست های گوسفند را کراع می گویند. در طب قدیم دستوری بوده است که برای بچه های تازه به دنیا آمده و ضعیف که رشد بدنی خوبی ندارند ماهیچه گوسفند را بپزید و آب آن را به قدر دو قاشق چای خوری به بچه بدهید که در چند جلسه بچه بنیه می گیرد.

پیغمبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) ماهیچه را خیلی دوست داشتند فلذا وقتی اصحاب شنیدند که آقا به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرموده است من به سفره ای که در آن ماهیچه باشد می روم، شروع کردند به دعوت کردن آقا، چون فهمیده بودند

ص: 172

ایشان این غذا را دوست دارد. حالا می دانید چرا حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) این نکته را فرمود؟ گاهی پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بعضی از مطالب بهداشتی را به صورت دعا می گفتند تا به ما برساند که فکرمان را کار بیاندازیم و برویم و ببینیم چه حسابی در فلان نکته است.

یکی از اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ایشان را به منزلش دعوت کرد و سفره عالی انداخت. وضع مالی اش خیلی خوب بود. سفره را خیلی رنگین انداخت و پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را به همراه امیرالمؤمنین (علیه السلام) و چند نفر دیگر از اصحاب دعوت کرد. بعد از تمام شدن غذا، پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دستشان را بلند کردند و دعا فرمودند: خدایاانداخت. این سفره و غذا را بهتر از این قرار بده. تا آقا این جمله را گفتندانداخت. با خود گفتند: این سفره که خیلی عالی بود، مثل اینکه پیغمبر خدا (ص( توقع بیشتری داشته اند.

یکی از اصحاب که در آنجا بود، گفت: من میدانم چکار کنم. پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را به خانه اش دعوت کرد و سفره ای بهتر از آن سفره پهن کرد. باز حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) بعد از غذا همان جمله را فرمودند. اصحاب متحیر شدند. عرض کردند: یا رسول الله، ما هر چه سفره را رنگین تر می کنیم شما می فرمایید : «خدایا، این سفره و غذا را بهتر از این قرار بده» ما چه کار کنیم؟ امير المؤمنين (علیه السلام) فرمود: صبر کنید، من جواب شما را می دهم. سفره ای می اندازم و آقا را دعوت می کنم که دیگر این جمله را نفرمایند.

امير المؤمنين (علیه السلام) حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) را به همراه همان اصحابی که در دعوت ها بودند دعوت کرد و سفره ای انداختند و در سفره مقداری نان و شیر گذاشتند. افرادی که در آنجا بودند منتظر بودند خوراکی های دیگری هم بیاید. آقا امير المؤمنین (علیه السلام) وقتی سفره را آماده کردند، فرمودند: بفرمایید. پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نان و شیر را نوش جان کردند/ وقتی تمام شد دعا کردند اما این مرتبه جمله

ص: 173

قبل را تکرار نکردند. بعد از تمام شدن دعا یکی از اصحاب عرض کرد: آقا جان، چرا آن دعا را نگفتید؟ آقا فرمود: چرا بگویم؟ بهتر از شیر چه غذایی داریم که من این دعا را بخوانم؟ اگر غذایی بهتر از شیر بود خدا او را برای بچه انسان قرار می داد.

خدا تمام نعمت ها و به قول امروزی ها، تمام ویتامین ها را در شیر قرار داده است. این دستورات نشان می دهد که حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می خواهد به ما نکته های بهداشتی را بیاموزد. از اینکه ایشان در اینجا می فرماید: اگر به من كُراع بدهند می پذیرم و دعوت را اجابت می کنم معلوم می شود که در ماهیچه های دست گوسفند خواص عجیبی است. بی جهت نیست که حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) این فرمایش ها را فرموده اند.

ص: 174

مجلس 89 : سفارشات پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) در مورد خانم ها

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا عَلِيُّ، لَيْسَ عَلَى النِّسَاءِ جُمُعَةٌ وَلَا جَمَاعَةٌ وَلَا إِقَامَةٌ وَلَا عِيَادَةُ مَرِيضِ وَلَا اتَّبَاعُ جَنَازَةٍ وَلَا هَرُولَةٌ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ وَلَا اسْتِلَامُ الْحَجَرِ وَلَا حَلْقٌ وَلَا تَوَلَّى الْقَضَاءِ وَ لَا أَنْ تُسْتَشَارَ وَلَا تَذْبَحَ الا عِنْدَ الضَّرُورَةِ وَلَا تَجْهَرَ بِالتَّلْبِيَةِ وَلَا تُقِيمَ عِنْدَ قَبْرِ وَلَا تَسْمَعَ الْخُطْبَةَ وَلَا تَتَوَلَّى التَّزْوِيحَ وَلَا تَخْرُجَ مِنْ بَيْتِ زَوْجِهَا إِلَّا بِإِذْنِهِ فَإِنْ خَرَجَتْ بِغَيْرِ إِذْنِهِ لَعَنَهَا اللَّهُ وَ جَبْرَئِيلُ وَمِيكَائِيلُ وَلَا تُعْطِيَ مِنْ بَيْتِ زَوْجِهَا شَيْئاً إِلَّا بِإِذْنِهِ وَلَا تَبِيتَ وَ زَوْجُهَا عَلَيْهَا سَاخِطٌ وَإِنْ كَانَ ظَالِماً لَهَا» (1)

در ادامه روایت قبل، حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) بیاناتی را به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید که مربوط به بانوان است. اگر تمام محتوای این سفارشاتی که پیغمبر بزرگوار (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیان کرده اند، در جامعه امروز پیاده می شد وضع جامعه خیلی بهتر از این ها بود. واقعیت این است از آن زمانی که این طبقه و قشر را از خانه ها بیرون کشاندند و آن ها را در دست و پای آقایان آوردند

ص: 175


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 54.

جامعه بیشتر دچار مشکلات شده است و این قشر از جامعه هم آسیب های زیادی دیده اند. فرازهایی که در این حدیث شریف به آن اشاره شده است بیان کننده این است که خانمها نباید در برخی کارها وارد شوند که جامع این فرازها این است که باید چادر عفاف در طبقه نساء قرار گیرد.

اسلام برای عفت و حجاب خانم ها اهمیت فوق العاده ای قائل شده است. برخی اعمال در دین دارای سفارشات بسیار زیاد است که در برخی موارد جنبه های وجوبی نیز پیدا می کند ولی می بینیم وقتی بحث به خانم ها می رسد اسلام آنها را از انجام آن کارها معاف کرده است که این بیان کننده این است که مسأله عفت و عفاف طبقه خانم ها چقدر در دیدگاه اسلام دارای اهمیت است.

«يَا عَلِيٍّ، لَيْسَ عَلَى النِّسَاءِ جُمْعَةٌ وَلَا جَمَاعَةٌ» همه فقهای شیعه نماز جمعه را در زمان وجود مبارک امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که از آن به سلطان عادل تعبیر شده است واجب می دانند. عده ای از فقها نماز جمعه را در عصر غیبت هم واجب می دانستند حالا بعضی ها واجب تعیینی می دانستند و برخی واجب تخییری و عده ای هم می گفتند نماز جمعه وجوب ندارد و مثلاً باید نماز ظهر خوانده شود، خلاصه منظورم این است نماز جمعه اینقدر در اسلام اهمیت دارد که حتی در زمان وجود ائمه علیهما السلام امر واجبی بوده است اما در زمان پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ، حضرت این طبقه را مستثنا قرار داده و نسبت به این طبقه دستور وجوبی نداده است که این، اهمیت عفت عمومی را می رساند یعنی اسلام تا این اندازه آن ها را حفظ کرده است؛ بنابراین، حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده است لزومی ندارد زنها در نماز جمعه و نماز جماعت شرکت کنند .

مرحوم صاحب كتاب «لئالى الاخبار» نقل می کند: خانمی نزد امام صادق (علیه السلام) آمد و بنا کرد گله کردن و گریه اش گرفت. حضرت (علیه السلام) فرمود: چرا گریه می کنی؟

ص: 176

عرض کرد: یابن رسول الله، ناراحتی من از این است که این مردها اینقدر آزاد هستند و در نماز شرکت می کنند ولی ما خانم ها محروم هستیم و خدا ما را از این فیض بزرگ محروم کرده است. حضرت (علیه السلام) فرمود: چرا ناراحتی؟ مگر غیر از این است که شرکت آنها در جماعت برای بدست آوردن ثواب است؟ عرض کرد: بله، آقا جان. حضرت (علیه السلام) فرمود: همان ثواب را هم شما می برید. همین که در خانه خودت می نشینی و نیت می کنی که اگر آزاد بودم و می توانستم به فلان مسجد می رفتم همین برای بردن ثواب آن کافی است.

حضرت (علیه السلام) حتی جهت را نیز معلوم می کند چون هر مسجدی ممکن است ثوابش فرق داشته باشد و یا هر جماعتی ثوابش فرق کند حضرت (علیه السلام) فرمود: هر مسجدی را که نیت کردی هر چند شارع به تو اجازه حضور نداده است اما همان ثواب را به تو می دهد. این بیان نشان دهنده این است که اسلام نخواسته آنها را بی بهره کند بلکه همان ثواب را می دهد ولی بیشتر به خاطر این است که بتواند جامعه را حفظ کند چون اگر این قشر از جامعه در عفت قرار بگیرند جامعه ما جامعه عفیفی می شود.

«وَ لَا إِقَامَةٌ» خانم ها اذان و اقامه نگویند.

«وَ لَا عِيَادَةٌ مَرِيض» حتّى لازم نیست که به عیادت مریض بروند. با اینکه عیادت مریض اینقدر ثواب دارد اما خدا این را از خانم ها برداشته است.

«وَ لَا اتِّبَاعُ جَنَازَة» حتی تشییع جنازه هم نروند.

«وَ لَا هَرُولَةٌ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَة» در صفا و مروه که انسان می رود باید در یک قسمت هروله کند یعنی بدن و دوشش را حرکت بدهد و این بخاطر ماجرای حضرت هاجر علیها السلام است که وقتی از دامنه کوه پایین می آمد دیگر نمی توانست حضرت اسماعیل (علیه السلام) را ببیند لذا از ترس اینکه مبادا بچه از بین برود سرعتش

ص: 177

را زیاد می کرد تا به طرف مروه برسد. الان در این قسمت علامت هروله گذاشته اند و خداوند تبارک و تعالی این مکان را برای حاجی ها و مردها مستحب کرده که در این قسمت سرعت را بیشتر کنند و حالت هروله پیدا کنند؛ البته چون مادر و خانم بود جا داشت که خدا به خانم ها هم بگوید که این کار را به تبعیت از ایشان بکنند اما فرمود آنها نباید هروله کنند.

«وَ لَا اسْتِلَامُ الْحَجَر» یکی از دستوراتی که در مگه داریم این است که آقایان حاجی وقتی طواف می کنند مستحب است که استلام حجر الاسود کنند. الان در زمان ما برای مردها هم مشکل است که انجام دهند و خیلی سخت است که به حجر الاسود دست بکشد. روایت دارد حجر الاسود از آن سنگ هایی است که فردای قیامت مثل یک جوان زیبایی در صحرای قیامت حاضر می شود و شهادت می دهد که این آقا به حج آمده بود فلذا می گویند استلامش کنید و ابلاغ کنید که ای حجر الاسود، ببين من آمده ام. در هر دوری که انسان طواف می کند مستحب است که حجر الاسود را استلام کند ولی این دستور برای خانم ها نیست .

«وَ لَا حَلْق» سر تراشیدن برای زن نیست اما برای مرد هست. علما در جواب این سؤال که اگر زنی بخواهد سرش را حلق کند آیا این کفایت می کند یا نه؟ در رساله ها اشکال کرده اند و فرموده اند: خیر، کفایت نمی کند و همانطور که تراشیدن ریش بالاجماع برای مرد حرام است تراشیدن سر هم بالاجماع برای زن حرام است.

«وَ لَا تَوَلَّى الْقَضَاءِ» خانم ها نمی توانند متولی قضا شوند. تولیت قضاء فقط برای مردها است .

«وَ لَا أَنْ تُسْتَشَارَ» هیچ وقت خانم ها را طرف مشورت خود قرار ندهید یعنی با خانم منزل مشورت نکنید حتی دستور این است که اگر مشورت هم کردید

ص: 178

مخالف آن را بگیرد. به نظر من، الان تمام این بندها وارونه شده و وارونه تر هم می شود چون هر چه به طرف آخر الزمان می رویم تمام خوبی های ما را می برند. همانطور که روایت دارد پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به جبرئیل امین (علیه السلام) فرمود: برادرم جبرئیل، بعد از اینکه من از دنیا رفتم باز تو به دنیا می آیی؟ عرضه داشت: بله یا رسول الله. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: چند مرتبه می آیی؟ فرمود: من ده مرتبه دیگر به زمین می آیم . حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: برای چه می آیی؟ فرمود: یا رسول الله، من یک چیزهایی را از آسمان آوردم که حالا می آیم و کم کم می برم. یکی از چیزهایی که فرمود می آیم و با خود می برم این است که حیا را از زن ها می برم. حالا نمی دانم برده یا هنوز نبرده است و آخرین چیزی که می برم نماز است.

اینجا جای این نکته است که می گویند: آقا، خدا خودش جبرئیل را می فرستد و اینها را می برد وقتی خدا برد دیگر تقصیر بندگان چیست؟ چرا می گویید مردم این کارها را می کنند؟ واقعاً علتش چیست که خدا این چیزها را توسط جبرئیل از زمین می برد؟ چون من و شما وقتی اعتنا نکردیم آن وقت خدا آن را می برد. وقتی برادران حضرت یوسف (علیه السلام) قدرش را ندانستند خدا هم او را برد و عزیز مصر کرد. وقتی شما نماز را رها کنید، حیا را رها کنید خدا هم نعمت را بر می دارد نه اینکه خدا آن را بر می دارد چون ما رها کردیم آن را پس می گیرد .

«وَ لَا تَذْبَحَ إِلَّا عِنْدَ الضَّرورة» گوسفند را زنها ذبح نکنند مگر در جایی که کسی برای ذبح کردن پیدا نشود و انسان مجبور است که در اینجا اشکال ندارد برای جلوگیری از حرام شدن حیوان، زن آن را ذبح کند.

«وَ لَا تَجْهَرَ بالتَّلْبيَة» لبّیکی که حاجی ها در مگه بلند بلند می گویند لازم نیست که زن بلند بگوید. تلبیه را آرام بگوید تا صدایش را نامحرم نشنود.

ص: 179

«وَ لَا تُقِيمَ عِنْدَ قَبْر» شما ائمه علیهما السلام را ببینید کدام خانم را سراغ دارید که به دنبال جنازه آمده باشد؟ هر کدام که آمدند آقا فرموده است که بروید و او را برگردانید. صفیه آمد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: روی بدنش چیزی بیاندازید و بعد بلافاصله دستور داد او را ببرید. نمی خواست برود اما حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: نه عمه جان، بلند شوید و بروید، زن نباید کنار جنازه بنشیند و درست نیست. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: زیر بغل عمه ام را بگیرید و او را ببرید. در روایات، نکته ظریفی است که اگر دقت کنید می فهمید.

«وَ لَا تَسْمَعَ الْخُطْبَة» استماع خطبه نکند یعنی خانم ها نباید صحبت کنند.

«وَ لَا تَتَوَلَّى التَّزويج» زن خودش برای تزویج متولی نباشد. دیگران او را ازدواج دهند. اطلاق این بیان حتی زن های غیر دختر را هم می گیرد یعنی فقط مسأله دختر نیست.

«وَ لَا تَخْرُجَ مِنْ بَيْتِ زَوْجِهَا إِلَّا بِإِذْنِهِ» از خانه شوهر بیرون نرود مگر با اذن او، اما اينجا من از شما مردها می پرسم آیا برای درس از خانم هایتان اجازه گرفته اید یا نه؟ الان این طوری شده است. سبک جامعه این طوری شده است. وقتی بنا است خانم ها از صبح تا شب بیرون باشند طبیعتاً اگر جماعت برود بهتر است. الان برنامه عوض شده است. خدا مرحوم امام را رحمت کند. در برنامه های انقلاب می فرمودند خانم ها هم شرکت کنند چون برای ایجاد ازدحام و وحشت دشمن بود که حرفش جدا است اما واقعیت مسأله اسلام این است. اگر واقعاً می شد ما این اسلام را پیاده کنیم آیا وضع جامعه ما بهتر نبود؟ صد در صد بهتر بود ولی متأسفانه نمی شود.

«فَإِنْ خَرَجَتْ بِغَيْرِ إِذْنِهِ لَعَنَهَا اللَّهُ وَ جَبْرَئِيلُ وَمِيكَائِيلُ» هر خانمی که بدون اجازه شوهر خود بیرون برود خدا و جبرئیل و میکائیل او را لعنت می کنند .

ص: 180

«وَ لَا تُعْطِيَ مِنْ بَيْتِ زَوْجِهَا شَيْئاً إِلَّا ِبإِذْنِهِ» از خانه شوهر چیزی را بیرون نکند مگر اینکه با اذن شوهرش باشد.

«وَ لَا تَبِيتَ وَ زَوْجُهَا عَلَيْهَا سَاخِطُ وَ إِنْ كَانَ ظَالِماً لَهَا» نخوابد در حالی که زوجش بر او ساخط باشد و لو اینکه شوهرش ظالم باشد. بنده جمله ای را که مرحوم آیت الله بروجردی رحمه الله برای خانمی در جواب سؤالش نوشته بود یادم نمی رود. خانمی سؤال کرده بود: شوهرم شراب خوار است ولی من متدین و با ایمان هستم. با اینکه دائماً شراب خوار است ولی با این حال برایش غذا درست می کنم و کارهایش را انجام می دهم آیا برای من گناه نیست؟ آیت الله بروجردی رحمه الله در جواب ایشان نوشته بود: شما وظیفه زنانگی خودت را برای شوهرت انجام بده ولو او مرتکب گناه می شود.

شوهر همین زن در روز عاشورای ابا عبدالله (علیه السلام) شراب می خورد. همان موقع زنش به او می گوید: امروز را به احترام اباعبدالله (علیه السلام) شراب نخور، امروز روز عاشورا است. مرد به او می گوید: برو بابا، اباعبدالله کیست؟ در همین حال تا شراب را می خورد بلافاصله می میرد این موارد در تاریخ دنیا باعث عبرت است. منظورم این است مسأله زوجیت چقدر اهمیت دارد که حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده است حتی اگر ظالم هم هست تو کار خودت را انجام بده. ببینید چقدر خانم ها کار سختی دارند. شما آقایان، خدا را شکر کنید که زن نیستید. با اینکه شوهرش ظالم است اما فرموده شما وظیفه ات را انجام بده، خدا باید کمکش کند.

ص: 181

مجلس 90 : حب اهل بیت علیهما السلام اساس و پایه اسلام

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا عَلِيُّ الْإِسْلَامُ عُرْيَانُ وَلِبَاسُهُ الْحَيَاءُ وَ زِينَتُهُ الْوَفَاء وَلِبَاسُهُ الْحَيَاءُ وَ زِينَتُهُ الْوَقَاءُ وَمُرُوتُهُ الْعَمَلُ الصَّالِحُ وَ عِمَادُهُ الْوَرَعُ وَلِكُلِّ شَيْءٍ أَسَاسُ وَ أَسَاسُ الْإِسْلَامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ» (1)

پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در ادامه روایت قبل، به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید:

«يَا عَلِيُّ الْإِسْلَامُ عُرْيَانٌ» اين حدیث بسیار بیان زیبا و کلمات رسایی دارد. واقعاً اگر انسان همین چند فراز از بیانات حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) را عمل کند دیگر همه کمالات را بدست آورده است. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید صرف اینکه انسان مسلمان بشود و بگوید من مسلمان هستم و شهادتین را به زبان بیاورد ،این گفتن، تنها یک چیز لخت است یعنی درست است که با گفتن کلمه شهادتین، انسان مسلمان می شود و بدنش پاک می گردد اما آیا صرف یک بدن و هیکل، بدون هیچگونه مسائل دیگر در جامعه بشری پذیرفته است؟ اگر انسانی بخواهد در جامعه بشری زندگی کند چقدر زشت و قبیح است که لخت باشد و بدن او هیچ چیزی نداشته باشد.

همانگونه که انسان هیچگاه حاضر نیست با بدن لخت در اجتماع حاضر شود، حتماً بدن را می پوشاند لباس و فرم مخصوص می پوشد و زینت و وقار به

ص: 182


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 55 .

خودش می دهد می فرماید: اسلام ما هم باید همانگونه باشد. اینطور نباشد که ما فقط اسمی از اسلام داشته باشیم. آیا ما حقیقتاً مسلمان هستیم؟ الان در دوره آخر الزمان، اسلام دارد اسلام عریانی می شود چون می بینیم این مواردی که آقا در اینجا اشاره می کند کمتر در اسلام و مسلمین مشاهده می شود. حالا بنده زبانم نمی گردد. بنده چه بسا دیده ام در روحانیت ما هم اینگونه شده است. اگر غیر روحانی اینگونه باشد می گوییم عوام است اما متأسفانه می بینیم گاهی افراد لباس مقدس روحانیت به تن دارند ولی خدای ناخواسته کارهایی از آنها سر می زند که نباید انجام دهند.

«وَ لِبَاسُهُ الْحَيَاءُ» حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: اسلام یک چیز برهنه ای است ولکن باید وسایل را بدست بیاوریم وسایل چیست؟ می فرماید: لباسی که بدن اسلام را می پوشاند و عیب های این بدن را می گیرد عبارت است از حیا و شرم. چقدر خوب است یک مسلمان، فرد با حیایی باشد. کسی باشد که شرم داشته باشد. روایت دارد وقتی خداوند متعال حضرت آدم (علیه السلام) را خلق کرد دو وجود را برایش مجسم کرد که حيا و عقل بودند. این دو را خدمت حضرت (علیه السلام) آوردند و گفتند: یکی از این دو تا را انتخاب کن. حضرت حیا را انتخاب کرد. دیگری گفت: من باید با او باشم. حضرت (علیه السلام) پرسید: چرا؟ گفت: برای اینکه خدا ما را از هم جدا نکرده است.

بنابراین، انسان حیادار، دین دارد. انسان حیا دار عقل دارد. آدمی که حیا ندارد هیچ چیزی ندارد. بی شرمی در جامعه بسیار کار زشتی است. اولین چیزی را که حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) در اینجا ملاک برای اسلام قرار داده، حیا است آن وقت ما می بینیم بعضی ها حیای دینی را ندارند، آن شرمی را که باید داشته باشند ندارند، چقدر زشت است.

«وَ زِينَتُهُ الْوَفَاء» زینت اسلام این است که آدم با وفا باشد. وقتی وعده ای می دهد به آن وفا کند. اگر قول می دهد عمل کند. وقتی تعهد می کند زیر

ص: 183

تعهدش نزند. روحانی باید اینطور باشد اما حالا زمان ما اصلاً قول، قولیت ندارد. خیلی محکم کاری می کنند سفته می گیرند، چک می گیرند، دو نفر ضامن می گیرند و همه این کارها را می کنند اما باز چک برگشت می خورد. اما یک انسان مؤمن، متهد و مسلمان اصلاً احتیاج به این حرف ها ندارد.

مگر در زمان قدیم، چک در کار بود؟ مگر سفته در کار بود؟ مردم خانه هایشان را معامله می کردند، با هم می نشستند و صحبت میک ردند حتی قولنامه هم نبود. ما در زمانی که آمده بودیم در حوزه علمیه اصلاً بنگاه نبود. کسی که می خواست خانه بخرد چند جا می رفت از مردم می پرسید مثلاً یکی به او می گفت: بله، فامیل من

می خواهد خانه اش را بفروشد، بعد می رفتند و با هم معامله می کردند.

الان طرف می خواهد خانه بگیرد جانش به لبش می رسد تمام اموالش را می فروشد و قرض می کند که خانه بخرد اما پای معامله که می رود طرف معامله یک مرتبه می گوید: نخیر، من پشیمان شدم، نمی خواهم خانه ام را بفروشم. پس چه شد؟ اسلام چه شد؟ دین کجا رفت؟ تمام عذاب هایی که الان می کشیم برای این است که جامعه دین را از دست داده است و الا اگر اسلام و مسلمانی باشد نیازی به این حرف ها نیست ولی متأسفانه روز به روز وضع خراب تر می شود.

حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: زینت اسلام وفای شما است. اگر وفادار بودی مسلمانی را رواج داده ای اما اگر وفادار نبودی مردم را از مسلمانی فراری خواهی داد. اگر مردم یک لباس شیک و زیبا را در لباس بدن شما دیدند می روند آن لباس را می خرند اما اگر لباس زشتی در بدن شما ببینند اصلاً طرف آن نمی روند. مسلمانی ما هم اگر خوب بود و زینت داشت مردم غیر مسلمان هم می شوند اما اگر حرکت های ما حرکت زشتی بود و زینتی نداشت مردم به هیچ وجه

به طرف تو نمی آیند.

ص: 184

«وَ مُرُوتُهُ الْعَمَلُ الصَّالِحُ» مردانگی به این است که عمل شایسته انجام دهد نه عمل زشت عمل شایسته نشان دهنده مردانگی انسان است. روحانیت با عمل خوب می تواند مردم را جذب کند. یک روحانی با عمل، یک ملای با عمل، می بینیم چقدر جامعه را زنده می کند. در بعضی از جاها، آثار و برکات بزرگان را می بینیم. می بینیم چقدر آن محل، آباد است. وقتی می پرسیم چه کسی در اینجا بوده است؟ می گویند فلانی اینجا بود. یک آیت الله اینجا بود. مردم را اینطور بار آورد. عمل شایسته انسان خیلی مردم را هدایت می کند.

حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) در روایتی می فرماید: لازم نیست با زبان مردم را دعوت کنید بلکه با عملتان مردم را دعوت کنید، یعنی وقتی روحانی را می بینند مثل این باشد که امام صادق (علیه السلام) را دیده اند. وقتی شما را می بینند مثل اینکه آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام) را دیده اند. واقعیت این است و این انتظار را از ما دارند. همین انتظاری که شما از بنده دارید آن فرد روستایی از شمای روحانی دارد بلکه باید گفت انتظار بیشتر از آن را دارد. می گوید: این آقا نماینده امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است که به روستای

ما تشریف آورده است. به دست بوسی آقا برویم.

یکی از بزرگان، وقتی مردم برای دست بوسی اش می آمدند بنا می کرد به گریهکردن به او گفتند: آقا، چرا ما دستتان را می بوسیم شما گریه می کنید؟ می فرمود: می دانید همین دست بوسیدن چقدر برای من گرفتاری درست می کند؟ من چگونه جواب خدا را بدهم؟ خدا مرا مجازات می کند و می فرماید: ببین مردم چرا دست تو را می بوسند؟ چرا به تو اینقدر عزت می گذارند؟ چون تو را جای فلانی می بینند، آیا هستی؟

آیا شما در آن محلی که می روید حقیقتاً جای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می نشینید؟ اگر فردی را دیدید که واقعاً فرد شایسته و بزرگواری است و از تو بالاتر است،

ص: 185

باتقواتر است، ملاتر است آیا حاضری جلوی چشم مردم در مقابل او اظهار کوچکی کنی؟ آیا اینقدر بر هوای نفس خودت قالب هستی که به مردم بگویی مردم، این آقا خیلی مرد بزرگواری است، خیلی با تقوا است آیا حاضر هستی اینطور بگویی؟ اگر این کار را کردی نشان میدهد که عمل شایسته به شما شخصیت می دهد نه اینکه وارد محل یا شهری که می شویم بگوییم حالا که من به اینجا آمدم باید فلانی را بگویم تا خودم جا بیافتم. چقدر به طلبه ها این نکته را سفارش کرده ام که نور چشمانم، اگر می خواهید فرضاً بنده حقیر را در جایی مطرح کنید هیچیک از بزرگان را نکوبید. کوبیدن بزرگان را پله های نردبان ترقی قرار ندهید که مثلاً فلان آقا را در میان آن ها بالا ببرید.

هم این دوران را گذرانده ایم. ما هم شخصیت ها و بزرگان و مراجع داشتیم، در نجف ،قم، مشهد، تهران ولی هیچ وقت نمی گذاشتند چهره ای در میان مردم خراب شود تمام شخصیت ها را محترم نگه می داشتیم. ما باید خیلی مراقب باشیم که فردا بتوانیم جواب بدهیم.

یادم نمی رود مرحوم رود مرحوم آیت الله شیخ محمد ابراهیم کلباسی رحمه الله از بزرگان نجف و از شاگردان برجسته مرحوم آیت الله العظمى سيّد بحر العلوم رحمه الله بود. مرحوم شیخ ابراهیم می گوید: سر درس مرحوم آیت الله بحر العلوم نشسته بودیم که یک دفعه دیدیم یک چهره بزرگوار نورانی از در مدرسه وارد شد. تا وارد شد آیت الله العظمی آقای میرزای قمی رحمه الله است آمده بود به زیارت نجف کهبه مدرسه ما هم آمد. ایشان نقل می کرد: اصلاً ما فکر نمی کردیم میرزای قمی به درس آیت الله سید بحرالعلوم بیاید. خود میرزا آن روز معروف بود و دستگاهی در قم داشت. به محض اینکه این بزرگوار وارد درس مرحوم سید بحر العلوم شد تمام درس از هم پاشیده شد. همه شاگردان از جا بلند شدند. خود آقای بحرالعلوم هم از جا بلند شد و به احترام آقا درس آن روز را تعطیل

ص: 186

کردند. سیّد بحر العلوم تشریف آوردند و پایین نشستند. مرحوم میرزای قمی نشستند. عده ای از طلبه ها رفتند ولی عده ای همچون بنده (شیخ ابراهیم کلباسی) ماندیم که از این دو گلستان پر عظمت فیضی ببریم.

بعد مرحوم میرزای قمی به مرحوم سید بحرالعلوم رو کرد و فرمود: سیّد، شما که الحمد لله رب العالمین به آن مقام روحانیت و آن درجات عالیه جسمانیت رسیده اید، مرحمت کنید و مقداری از آن نعمت های بی انتهایی که خدا به شما مرحمت کرده است به ما هم مقداری تصدق بدهید. سید بگو تا دلمان مقداری حال بیاید. تا این را فرمود، یک مرتبه سیّد بحر العلوم فرمود: چشم، من به شما می گویم.

فرمود: دیشب یا دو شب قبل (تردید از راوی است سیّد تردید نداشته است) بلند شدم و به مسجد کوفه رفتم تا اعمال مسجد کوفه را انجام بدهم ولی فردای آن شب هم درس داشتم. رفتم و اعمالم را انجام دادم. تمام که شد تصمیم گرفتم به طرف نجف بروم که به درس برسم. همین که از در بیرون آمدم تا بروم یک دفعه احساس شوق برای رفتم به مسجد سهله را در وجودم حس کردم. با خودم گفتم اگر بروم می ترسم به درس نرسم و اگر نروم دلم را چه کار کنم که هوای مسجد سهله را کرده است؟

همینطور که در این حال بودم یک دفعه بادی شروع به وزیدن کرد و گرد و غباری آسمان را فرا گرفت. بعد از لحظاتی که گرد و غبار آرام گرفت خودم را جلوی مسجد سهله دیدم. تا دیدم در مسجد سهله هستم گفتم: خدایا شکر، لا اقل بروم دو رکعت نماز برای آقا (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بخوانم تا وارد مسجد شدم دیدم هیچکس نیست و مسجد خالی است فقط دیدم یک سید جلیل القدر و بزرگواری در مسجد سهله مشغول مناجات است اما مناجاتش طوری بود که دل مرا از جا درآورد. دیدم جمله هایی که آقا می فرماید در کتاب های دعای ما نیست و از خودشان است.

ص: 187

همینطور گوش می دادم که به گریه افتادم. وقتی به گریه افتادم آقا جمال نورانی اش را رو به من کرد و فرمود: مهدی بیا من دو قدم رفتم اما هیبت آقا مرا می گرفت. باز ایستادم. دوباره آقا صدا زد و فرمود: مهدی بیا دوباره کمی جلو رفتم اما می ترسیدم که نزد آقا بروم. عاقبت آقا فرمود: مهدی بیا، لذت در امتثال است. گفتم: چشم رفتم و رفتم و تا حدی نزدیک شدم که دیگر دست آقا به من می رسید و دست من به وجود مبارک آقا. وقتی کنار آقا نشستم آقا بنا کردند کلماتی را به من گفتن.

تا به اینجا رسید یک مرتبه سید بحرالعلوم لحن کلامش را عوض کرد و وارد مسأله ای دیگر شد. میرزا فرمود: جناب سیّد خوب بود آن بحث قبلی را ادامه می دادیم که ببینیم چه چیزی به شما فرمودند. سید بحر العلوم فرمود: نه، دیگر آن ها جزو اسراری است که من نمی توانم به شما بگویم.

ببینید، میرزا و سید بحرالعلوم باید هم اینگونه باشند. پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: امت من اصلاح نمی شود مگر اینکه خواص امّت من اصلاح شوند و خواص امت من علما هستند.

هر چه تقوایمان بیشتر شود تقوای افراد زیر دستمان هم بالا می رود. هر چه ما کم توجه تر شویم مردم هم کم توجه می شوند بنده از فرمایش پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این چنین پی می برم. آمپر اخلاص جامعه در جایی بالا می رود که آمپر اخلاص ما بالا برود.

«وَ عِمَادُهُ الْوَرَعْ» ستون اسلام ورع و پارسایی از گناه و نزدیک گناه نرفتن است.

«وَ لِكُلِّ شَيْءٍ أَسَاسَ وَ أَسَاسَ الْإِسْلَامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ» می فرماید: همه اینها یک طرف، نکته اصلی این است که هر چیزی ریشه می خواهد و ریشه و اساس اسلام، روی پایه محبت به اهل بیت علیهما السلام است یعنی هر چه عمل داشته باشی، هر چه با وفا باشی ولی اگر محبت به اهل بیت علیهما السلام نداشته باشی اسلام تو پایه ندارد و این ساختمان می ریزد.

ص: 188

مجلس 91 : عاقبت سوء خلق اطاعت زن و دروغ بستن بر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا عَلِيُّ، سُوءُ الْخُلُقِ شُومٌ، وَطَاعَةُ الْمَرْأَةِ نَدَامَةٌ. يَا عَلِيُّ إِنْ كَانَ السُّوْمُ فِي شَيْءٍ فَفِي لِسَانِ الْمَرأَة يَا عَلِيُّ، نَجَا الْمُخِفُونَ وَهَلَكَ الْمُنْقِلُونَ. يَا عَلِيُّ مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّاْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» (1)

وجود مبارک رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید:

«يَا عَلِيٍّ، سُوءُ الْخُلُق شُوم» یکی از چیزهای بسیار بد در جامعه، اخلاق بد است که حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) از این سوء خلق تعبیر به «شئوم» کرده است. سوء خلق یکی از چیزهای بسیار بد و شوم است یعنی زندگی برای انسان بد اخلاق، خیری ندارد.

«وَ طَاعَةُ الْمَرْأَة نَدَامَةٌ» اگر کسی در زندگی بخواهد که مطیع همسرش باشد و همیشه حرف خانمش را گوش دهد دچار پشیمانی و ندامت می شود؛ چون علی کل حال، آن ها در این حد رشد عقلی ندارند که بتوانند انسان را هدایت کنند. خیلی باید مراقب باشیم. خداوند تبارک و تعالی بر حسب نص صریح قرآن و اخبار و روایات، اختیار همسر را در دست مردان و مردها را قوام برای آن ها قرار داده است. «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» (2) یعنی قوام زندگی و هستی آن باید به

ص: 189


1- بحار الأنوار ، ج 74، ص 55 .
2- سوره مبارکه نساء آیه 34 .

دست مرد باشد یعنی عقل مرد است که باید در زندگی حاکم باشد و بتواند زندگی را بچرخاند. حالا اگر یک مردی مهار زندگی خودش را به دست همسرش بدهد مسلّم بدانید او را به روز پشیمانی و ندامت می نشاند چون آن ها نمی توانند مرد را رهبری کنند و لذا باید در زندگیتان مواظب باشید و اختیار کارتان را به دست همسرتان ندهید و مهار زندگی دست خودتان باشد.

این را مستحضر باشید اگر بعضی چیزها را به انسان خبر بدهند و فرد بداند با چه چیزی روبرو می شود خودش را برای بعضی مشکلات آماده می کند. نوع مشکلات زندگی که بین خانواده ها بوجود می آید بین زن و شوهرها بوجود می آید. روی همین جهت است که ما انسان ها برای بعضی از مسائل آمادگی نداریم و چون آمادگی نداریم چه بسا در زندگی، زود از کوره در می رویم، زود عصبانی می شویم و گاهی کانون گرم زندگی از هم پاشیده می شود؛ علتش همین است که برای مواجهه با مشکلات زندگی آمادگی لازم را نداریم و الا اگر ما توجه به کلمات اهل بیت علیهما السلام داشته باشیم و خود را آماده کنیم، این همه گرفتاری برای خانواده ها بوجود نمی آید؛ مثلاً زمانی که انسان می خواهد برای خودش همسر انتخاب کند، می خواهد زندگی تشکیل بدهد، از همان اول زندگی باید بداند با چه مسائلی ممکن است روبرو شود و خود را آماده کند. در این صورت، بسیاری از مشکلاتی که ممکن است بوجود بیایند، برطرف می شود.

جوان می خواهد زندگی کند چاره ای هم ندارد. بعضی از بزرگان که درس اخلاق می دادند می فرمودند: این را بدانید ازدواج و تشکیل زندگی مانند سوار شدن کشتی است. آدمی سوار کشتی می شود، سوار قایق می شود و این را هم می داند که قایق و کشتی هیچ وقت در آرامش نیست چون کشتی و قایق در سطح آب است. این کشتی در موج های سطح آب قرار گرفته و خاصیت آب این است که همیشه نوسان دارد، خاصیت آب تلاطم است انسان را در حرکت های

ص: 190

ناهنجار قرار می دهد. کشتی این طوری است بزرگان دین ما می گفتند: وقتی کسی سوار کشتی شد، باید مواظب باشد که غرق نشود چون که روی آب است. انسان باید این را متوجه باشد و بداند که زندگی همیشه با نرمش و آرامش پیش نمی رود، باید با یک حیله هایی آن را پیش ببری تا سالم بمانی.

واقعیت هم همینطور است. وقتی شخصی تشکیل زندگی می دهد، اختیارات حوم امور زندگی با یک اراده نیست یعنی وقتی که خودتان تنها هستید در تمام کارها اراده به دست خودتان است بخواهی انجام می دهی و نخواهی انجام نمی دهی؛ خلاصه میل با خود شما است چون اراده واحد است. در اینجا تدافع وجود ندارد اما وقتی در زندگی دو اراده آمد یکی اراده تو و یکی هم اراده همسرتان، اینجا قهراً بین این ارادهها تضاد به وجود می آید، قهراً بین این ها تدافع ایجاد می شود حالا انسان باید چه کار کند؟ باید خود را آماده کند و به گونه ای زندگی را پیش ببرد که از هم پاشیده نشود.

«يَا عَلِيُّ، إِنْ كَانَ السُّوْمُ فِي شَيْءٍ فَفِي لِسَانِ الْمَرأَة» اگر ما بتوانیم شوم و بدی را در یک چیز پیاده کنیم و در یک قالبی بیاوریم، در لسان زن است یعنی بدانید در زندگی با چنین مسأله ای روبرو هستید، خودتان را آماده کنید. بنابراین، انسان در زندگی باید متوجه باشد چطور می خواهد آن را اداره کند و بچرخاند. البته این فرمایش حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) به نحو کلی نیست. در همه جا و در همه افراد خوب و بد هست. در مرد هست، در زن هم هست. امکان دارد که در بعضی موارد زن ها خوب باشند. همسرها و خانم ها بسیار فهمیده، بسیار با کمال باشند. در مردها هم همینطور است. ممکن است خوب باشند و یا خدای ناکرده بد باشند.

همیشه می گویند احکام مُحَول به نوع است. احکامی که شارع در اخلاقیات و در تکالیف می گوید همیشه محول به نوع است یعنی نوعاً اینگونه است، غالباً این طوری است؛ البته ممکن است استثناء هم داشته باشد.

ص: 191

در میان این همسرها و خانم ها مثل حضرت زهرا علیها السلام هست یا مثل حضرت زینب علیها السلام هم وجود دارد حتی در زمان ما چه بسا ممکن است بعضی از خانم ها واقعاً فهمیده باشند، واقعاً با کمال باشند. اینطور نیست که نباشند ولی به حسب نوع، همین است که حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده اند که با زن ها مدارا کنید و زندگی تان را بچرخانید.

«يَا عَلِيُّ، نَجَا الْمُخِفُونَ وَ هَلَكَ الْمُثْقِلُونَ» آن هایی که بارشان سبک است یعنی گناهی ندارند و خیلی مراقب خودشان هستند این ها اهل نجات هستند. خوش حال این ها در مقابل، آن هایی که بارشان سنگین است هلاک شده اند.

الان شما تبلیغ می روید، زبان مبارک شما در این دهه عاشورا آزاد است. دهه عاشورا زبان ها به کار می افتد. از این بلای زبان، بدترین عضو انسان، خدا نگهدارتان باشد. از لقمان (علیه السلام) سؤال کردند بدترین عضو انسان چه عضوی است؟ فرمود: بدترین عضو در بدن آدمی زبان او است اگر خدای ناخواسته خراب باشد برای انسان گرفتاری های زیادی درست می کند .

بهترین عضو در بدن چیست؟ باز هم زبان است. زبان هم بهترین عضو است و هم بدترین عضو اگر زبان بگوید لا اله الا الله، شخص مسلمان می شود و او را از کفر نجات می دهد و اگر حرف کفر آمیز بزند او را نجس می کند. زبان، هم می تواند انسان را اهل بهشت کند و هم می تواند اهل جهنم کند حضرت می فرماید: خدا زبان را چهار قفل کرده و آن را حبس کرده است مواظب باشید این چهار قفل را نشکند و هر حرفی می خواهد نزند. عرض کردند: یابن رسول الله، آن چهار قفل کدامند که خدا روی زبان ما گذاشته است؟ فرمود: دو تا لب و دو تا دندان های فک بالا و پایین و زبان را پشت این ها گذاشته است. این چهار تا دست به دست هم داده اند و زبان شما را در کامتان نگه داشته اند. حال وقتی

ص: 192

انسان می خواهد صحبت کند تمام این اقفال اربعه را باز می کند و صحبت می کند. ماشاء الله، حالا خدا کند صحبت های خوب کند، دلی را به درد نیاورد و متأثر نکند، اگر زبان به آداب دینی مؤدب بود و باعث گرفتاری نشد، خوش به سعادت انسان. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: مواظب باشید آقایان، منبر می روید حرفی نزدید که به من تهمت زده باشید پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید بالای منبر می روید یک موقع روایتی نگوئید که ما نگفته باشیم. خدا به داد ما برسد.

«يَا عَلِيُّ، مَنْ كَذَبَ عَلَى مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ من النَّارِ» هر که عمداً به من دروغ ببندد، نشيمنگاه او آتش جهنّم است. چیزی که آن ها نگفتند چرا بالای منبر می گوئی؟ بالای منبر می گوئی پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده است کجا پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این حرف را زده است؟ خدا به داد ما برسد. اگر به پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) دروغ بسته باشی خدا نشیمنگاهت را پر از آتش می کند. چرا به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دروغ نسبت می دهی؟ چرا افترا می بندی؟

پس عزیزان، باید در صحبت ها و در اینکه چه چیزی می خواهید بگویید خیلی مراقب باشید. قدیم اینطور بود روایت خواندن عادی نبود. اینطور نبود که هر کسی بلند شود و منبر برود و روایت بخواند من یادم است آقایی که منبر می رفت تا می خواست روایت بخواند محترمین به او می گفتند: آقا صبر شما با اجازه کدام آقا و مرجع روایت می خوانید؟ اجازه نامه تان را نشان دهید بعد روایت بخوانید متدینین نمی گذاشتند هر کسی روایت بخواند از منبری می پرسیدند: آقا اجازه روایت را دارید؟ لا اله الا الله یعنی چه؟ آیا حدیث خواندن اجازه می خواهد؟ بله که می خواهد منبری می گفت یعنی چه اجازه

می خواهد؟ حدیث در کتاب ها نوشته شده است و بنده کتاب را می گیرم و روایت را می خوانم. اجازه برای چه باید می گرفتم؟ می گفتند: اجازه برای اینکه

ص: 193

شما اصلاً می توانید این روایت را بخوانید؟ آیا مجاز هستید که روایت

بخوانید؟ شاید از این روایت کلمه ای افتاده باشد، شاید غلط باشد شاید اشتباه باشد، آیا می توانی این ها را تشخیص دهی؟ آیا این کار را کرده ای؟ این که نمی شود هر کسی بلند شود و منبر برود و هر روایتی را بخواند.

مرحوم حاج ملا محسن فیض کاشانی رحمه الله صاحب كتاب وافي، فيلسوف ،دانشمند، ملّا و مفسر بود. به او گفتند: شما کتاب روایی بنویسید. ایشان فرمود: من اجازه ندارم باید بروم استادی را در روایت نویسی ببینم. پرسیدند: شما هم باید استاد ببینی؟ فرمود: بله، من اگر بخواهم کتاب بنویسم باید یکی از بزرگان علم حدیث به من اجازه بدهد.

مرحوم فیض در اول وافی می فرماید: من وافی را همینطور ننوشتم. چون دیدم باید روایت را بنویسم و چیزی در دستم نیست و از بزرگان هم استفاده نکردم در این فکر بودم چه کار کنم که خبر دار شدم سید ماجد هاشم بحرانی، استاد علم رجال و حدیث به شیراز آمده است. ایشان خیلی ملا بود و از شاگردان شیخ بهایی رحمه الله بود تصمیم گرفتم که از کاشان به شیراز بروم و از محضر این عالم ربانی استفاده کنم و از او برای نوشتن کتاب وافی کسب اجازه کنم.

ایشان می گوید: وقتی آماده رفتن به شیراز شدم پدر بزرگوارم مانع من شد، گفت: محسن جان نمی گذارم به شیراز بروی، من راضی نیستم. گفتم: آقاجان، من می خواهم کتاب حدیث بنویسم و تا بزرگان علم حدیث را نبینم و درس رجال را نخوانم نمی توانم کتاب بنویسم و مجاز به نوشتن نیستم، لطفا اجازه بدهید. ایشان می فرمود: از من اصرار و از پدر امتناع. در آخر دیدم چاره ای ندارم و پدر راضی نمی شود، به او گفتم: پدر جان، نه حرف شما و نه حرف من بیایید این کار را به خدا واگذار کنیم و استخاره ای کنیم، آیا اجازه می دهید؟ پدرم گفت: حرفی ندارم، استخاره کن .

ص: 194

استخاره کردم، این آیه شریفه آمد: «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرقَة مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِی الدِّین» (1) به پدرم گفتم: دیدی بابا جان، خدا می فرماید برو. پدرم گفت: خدا آگاهی اش زیاد است، ببینیم امیرالمؤمنین (علیه السلام) چه می گوید. گفتم بابا جان، رها کنید، خدا که اجازه داد گفت: نخیر، دیوان امیرالمؤمنین (علیه السلام) را بیاور و تفالی بزن، ببینیم ایشان در دیوانش چه می گوید. من هم به دیوان امير المؤمنين (علیه السلام) تفأل زدم. وقتی باز کردم دیدم این شعر شريف آمد: «تَغَرَّبْ عَن الْأَوْطَان فِي طَلَب الْعُلَى» از وطنت برای ترقّی کردن بیرون برو «وَ سَافِر فَفِي الْأَسْفَارِ خَمْس فَوَائِدَ» مسافرت برو که در مسافرت پنج فائده وجود دارد «تفرج هَمْ وَاكْتِسَابُ مَعِيشَة وَ عِلْمٌ وَ آدَابٌ وَ صُحْبَةُ مَاجِد» (2) آخرش مهم بود و چقدر این شعر تناسب داشت برو که ان شاء الله مصاحب جناب آقای سید ماجد شوی. پدرش هم گفت: حالا که اینطور است بفرما برو، مانعی نیست. فیض کاشانی می گوید: به شیراز آمدم و چند سال در خدمت آقا سید ماج رحمه الله بودم و در احادیث کار کردم تا اینکه به ایشان گفتم آیا اجازه می دهید من کتاب

حدیث بنویسم؟ فرمود: مانعی ندارد. فیض کاشانی می فرماید: من هر روایتی را که در وافی نقل می کنم از سلسله سند من که به امام (علیه السلام) می رسد از جناب ماجد رحمه الله نقل کردم و ایشان هم از شیخ بهایی رحمه الله می گوید.

ص: 195


1- سوره مبارکه توبه آیه 122 (چرا از هر گروهی از آنان طایفه ای کوچ نمی کند تا در دین آگاهی یابند و فقیه شوند)
2- مستدرک الوسايل و مستنبط المسائل، ج 8، ص 115.

ببینید علمای ما چقدر دقیق بودند. روایت باید با حساب و کتاب و نظم باشد نمی شود همین طوری پیش رفت ان شاء الله دعا بفرمایید که از ناحیه ما لطمه ای به دین وارد نشود .

ان شاء الله در منابرتان، مخصوصاً منبرهای محرم که از برکت سید الشهداء (علیه السلام) سرشار است برای همه دعا کنید. مصیبتی که آخر منبر می خوانید جداً به منبرتان بها می دهد. خوش به سعادتتان. مواظب باشید این مصیبت ها خیلی ارزش دارد. ان شاء الله وقتی منبرتان گرفت و اشکی جاری شد و حالی پیدا کردید برای ما هم دعا کنید. من هم متقابلاً برای شما دعا می کنم. من به شما دعا می کنم و شما هم به ما دعا کنید چون خدا همه ما را محتاج آفریده است یعنی ما محتاج به دعای شما هستیم و شما هم محتاج به دعای ما .

ص: 196

مجلس 92 : ثمرات مسواک زدن و اقسام خواب

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«يَا عَلِيُّ، ثَلَاثَةٌ يَزِدْنَ فِي الْحِفْظِ وَيُذْهِبْنَ الْبَلْغَمَ اللُّبَانُ وَالسَّوَاكُ وَ قِرَاءَةُ الْقُرْآنِ. يَا عَلَى السَّوَاكَ مِنَ السُّنَّةِ وَ مَطْهَرَةٌ لِلْقَمِ وَيَجْلُو الْبَصَرَ وَ يُرْضِي الرَّحْمَنَ وَ يُبَيِّضُ الْأَسَانَ وَيَذْهَبُ بِالْبَخَرِ وَ يَشُدُّ اللَّنَةَ وَ يُشَهَى الطَّعَامَ وَ يَذْهَبُ بِالْبَلْغَم وَ يَزِيدُ فِي الْحِفْظِ وَيُضَاعِفُ الْحَسَنَاتِ وَ تَفْرَحُ بِهِ الْمَلَائِكَةُ. يَا عَلِيُّ النَّوْمُ أَرْبَعَةٌ: نَوْمُ الْأَنْبِيَاءِ عَلَى أَقْفِيَتِهِمْ وَنَوْمُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى أَيْمَانِهِمْ وَنَوْمُ الْكُفَّارِ وَالْمُنَافِقِينَ عَلَى أَيْسَارِهِمْ وَنَوْمُ الشَّيَاطِينِ عَلَى وُجُوهِهِمْ» (1)

در ضمن نصایح و سفارشات پیغمبر بزرگوار (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: «يَا عَلِيُّ، ثَلَاثَةٌ يَزِدْنَ فِي الْحِفْظِ وَيُذْهِبْنَ الْبَلْغَمَ» سه چیز است که اگر انسان آن ها را رعایت کند حافظه اش قوی می شود و بلغم را نیز از بین می برد:

«اللُّبَانُ» اولین مورد، استفاده از کندر است که اگر در دهان گذاشته شود یکی از خواصش این است که حافظه را زیاد می کند حتی گفته اند که اگر زن های حامله کندر بخورند برای حافظه و هوش بچه نیز مؤثر است. «لبان» چندین

ص: 197


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 55 .

معنا دارد. یکی از معانی آن صنوبر است. معنای دیگر آن، شیر اول بچه در رضاع است که در شرح لمعه می فرمایند آن شیر را نباید از بچه گرفت چون خطر دارد و مایع حیات بچه است و از آن هم تعبیر به لبان می شود ولی مراد از لبان در اینجا، کندر است که یکی از عوامل زیادی حافظه می باشد که در روایات متعدد داریم .

«وَ السَّوَاک: مورد دوم، مسواک زدن است که حافظه را زیاد می کند و بلغم را از بین می برد.

«وَ قِرَاءَةُ الْقُرآن» سومين مورد، قرائت قرآن است که موجب زیادی حافظه و رفع بلغم است.

«يَا عَلِيُّ، السَّوَاكُ مِنَ السُّنَّة» مسواک زدن از سنت ما است که انسان هر روز بعد از طعام مسواک بزند که حتی در روایتی نبوی وارد شده است که اگر برای امت من سخت نبود من مسواک زدن را واجب می کردم. آقا می دانست که بعضی از افراد در این جهت کوتاهی دارند.

ما دیدیم که بعضی از افراد که در جلسات یا درس می آیند وضع دهانشان نشان می دهد که اهل مسواک نیستند. دندان ها شهادت می دهند که اصلاً دست به آن ها نخورده است اصلاً مسواک به آنها نخورده است. روپوش قشنگی دارند. گاهی بنده اگر خیلی با فرد صمیمی باشم تذکر می دهم که نور چشم من، می خواهی با این حالت سر نماز بروی؟ می خواهی با این حالت به دیدار خدا بروی؟ اینکه درست نیست، چه اشکال دارد که انسان بعد از غذا خوردن

مسواک بزند؟ مسواک زدن هم جهت اجتماعی اش خوب است هم جهت جسمانی و الهی اش؛ خلاصه همه چیز در این مسواک است. متأسفانه عزیزان

ص: 198

رعایت نکردند و دندان هایشان را از دست دادند حالا هم که دندان مصنوعی دارند باز رعایت نمی کنند.

«وَ مَطْهَرَةٌ لِلْقَمِ وَ يَجْلُو الْبَصَرَ» دندان را پاکیزه می کند و چشم را جلا می دهد. با یکی از دکترهای متخصصی که متخصص چشم بود صحبت می کردم به او گفتم: نمی دانم چرا اینقدر آب مروارید زیاد شده است؟ فرمود: چون مسواک نمی زنند. وقتی مسواک نزنیم جرم ها و کثافت های لای دندان به همراه غذا وارد معده می شود سپس وارد خون می شود و از خون وارد چشم میشود و باعث آب مروارید می گردد.

در قدیم الایام، چشم هایی که آب مروارید می گرفت را مثل الان نمی توانستند عمل کنند. دکتری بود که اگر چشم ها آب مروارید می گرفت رگ خاصی را در بازو می گرفت و به وسیله ای داغش می کرد. بعد که تاول می زند یک نخود را روی همین تاول می گذاشت و رویش را می بست. بعد از بیست و چهار ساعت رویش را باز می کرد که نخود کاملاً خیس شده بود باز نخود را برمی داشت و دوباره نخود تازه ای می گذاشت. در چند جلسه با گذاشتن نخود، آب را می کشید و آب مروارید چشم خالی می شد. یکی از بستگان بنده همین کار را کرد و نتیجه گرفت و تا آخر عمر، چشمش خوب بود.

در روایات وارد شده است که اگر کسی انگشتر را در انگشت سمت چپ بگذارد مبتلا به آب مروارید می شود. در بعضی روایات هم آمده است که مبتلا به آب سیاه می شود که اگر آب سیاه بیاورد دکترهای الان هم از درمان آن عاجز هستند. به هر تقدیر، می خواستم مطلع شوید که بعضی از مسائل اجتماعی در روایات وارد شده است که واقعاً آموزنده است.

ص: 199

«وَ يُرْضِي الرَّحْمَنِ» خدا را راضی می کند. پس کسی که مسواک نمی زند باعث خشنودی خدا نمی شود.

«وَ يُبَيِّضُ الْأَسْنَانَ» دندان را سفید می کند.

«وَ يَذْهَبُ بِالْبَخَر وَ يَشُدُّ اللَّه» و مسواک زدن، زردی روی دندان را از بین می برد و لثه را محکم میکند

«وَ يُشَهَّى الطَّعَامَ وَيَذْهَبُ بِالْبَلْغَمِ» برای انسان اشتهای به غذا می آورد و بلغم را نیز از بین می برد.

«وَ يَزيدُ فِي الْحِفْظِ» حافظه را زیاد می کند.

«وَ يُضَاعِفُ الْحَسَنَاتِ» اعمال خوبمان را هم خدا افزایش می دهد. معلوم است فردی که خیلی تمیز باشد آدم از او خوشش می آید و خیلی تحویلش می گیرد اما آدمی که خیلی به هم ریخته و کثیف است آدم بدش می آید. همینطور خدای تبارک و تعالی هم آدمی را که خیلی تمیز است و دهانش پاکیزه است دوستش دارد و مزدش را زیاد می کند .

«وَ وَ تَفْرَحُ بهِ الْمَلائِكَةُ» ملائکه هم که مقربین خدا هستند با ما هستند. ده ملک تا صبح و ده ملک تا شب می آیند و شیفتشان عوض می شود فلذا می گویند نماز صبح را اول وقت بخوان تا هر دو شیفت ملائکه عملت را بنویسند. اگر نماز را اوّل فجر بخوانی هر دو دسته ملائکه مشهود هستند ملائکه شب ثوابش را می نویسند و هم ملائکه صبح و در پرونده شما، فردای قیامت دو نماز صبح نوشته می شود .

عزیزان، این دستوراتی که به ما می دهند به خاطر این است که ما را روشن و آگاه کنند. ما با دستورات اسلام و پیاده کردن آن در جامعه موفق می شویم.

ص: 200

وقتی از دستورات کناره گیری کنیم حالت درندگی و توحش پدیدار می شود مثل همین وضعی که الان مشاهده می کنیم. آیا هیچ حیوان درنده ای اینطور با هم نوع خودش برخورد می کند؟ تازه خودشان را هم عقل کل می دانند. این چه انسانیتی است؟ همه باید مراقب رفتار و کردار خودمان باشیم. هیچ فرقی بین افراد نیست مراجع هم باید مراقب رفتار و کردار خود باشند. باید به روش اسلامی جلو برویم. غیر از اسلام هیچ ایده ای فایده ای ندارد.

مرحوم آیت الله میرزا محمد حسن شیرازی بزرگ رحمه الله در سامرا بود. ایشان با آمدنش به سامر واقعاً آنجا را متحول کرد و دوازده سال مرجعیت در سامرا به دست میرزا بود. روزی یکی از آقازاده های علمای تهران برای درس خواندن به سامرا آمد. بعضی از آقازاده ها بی توجه هستند کارهایی می کنند که نباید بکنند. خلاصه این آقازاده در هر شب نشینی و یا نشستن با رفقایش شروع می کرد به بدگویی از آقا به میرزا خبر دادند فلان آقازاده که از تهران آمده است هر جا می نشیند بدگویی شما را می کند، اگر صلاح می دانید شهریه اش

را قطع کنیم و حساب او را برسیم. خود میرزا هم خیلی روی این مسائل حساس بود اگر طلبه ای در جایی ضعیف کار می کرد او را از سامرا بیرون می فرستاد؛ دلیل آن هم این بود که دستخوش سنی ها قرار نگیرد و نقطه ضعف برای شیعه نباشد.

وقتی به ایشان این خبر را دادند مرحوم میرزا فرمود: شما کاری با او نداشته باشید من خودم می دانم چکار کنم. گذشت تا اینکه گروهی از تجار تهران برای دیدن میرزا به سامرا آمدند. وقتی برای دست بوسی آقا خدمت میرزا رسیدند میرزا به آن ها گفت: شما از کجا آمده اید؟ گفتند: از تهران. میرزا گفت: حالا که از تهران آمده اید من با شما کاری دارم. گفتند: بفرمایید. میرزا وقتی

ص: 201

فهمید در کدام محله تهران هستند و مسجد هم دارند به آنها فرمود: محبّتی کنید آقازاده فلان آقا را برای امامت مسجد محله تان با خود ببرید و من می خواهم ایشان از طرف من امامت مسجد شما را داشته باشند. تاجرها هم گفتند: چشم، ما افتخار می کنیم نماینده شما در محل ما باشد.

وقتی می خواستند به تهران برگردند سراغ آن طلبه رفتند که او را همراه خود به تهران ببرند. تجار به طلبه اصرار می کردند ولی او قبول نمی کرد و می گفت می خواهم برای ادامه درس در سامرا بمانم. تاجرها گفتند: نه نمی شود، ما حتماً باید شما را ببریم، ما آقا و امام جماعت می خواهیم. خلاصه او را با عزت و جلال پیش میرزا آوردند. میرزا به طلبه گفت: برو، من نمایندگی خودم در آنجا را به تو دادم. طلبه راضی شد و با تاجرها به تهران رفت ولی آقا آن روز هیچ چیزی در مورد مسائل پیش آمده به او نگفت.

طلبه به مسجد رفت و خیلی او را عزت و احترام و اکرام می کردند. مدتی گذشت تا اینکه روزی میرزای بزرگ، حرمت تنباکو را نوشت. تا این را نوشت ناصرالدین شاه خیلی ناراحت شد و گفت: ما با انگلیسی ها معامله کرده ایم، چرا آقا اینطور نوشته است؟ بلافاصله ناصرالدین شاه به دنبال این طلبه فرستاد. وقتی طلبه آمد ناصرالدین شاه به او گفت: من با شما کاری دارم. طلبه گفت: بفرمایید. گفت: منزل خودت را آماده کن و تمام علمای تهران را دعوت کن من با آنها صحبتی دارم طلبه هم قبول کرد.

روزی تمام علمای تهران را به خانه اش دعوت کرد. ناصرالدین شاه هم آمد. به همه حاضرین گفت: ایها العلما، من از شما می پرسم: مگر این روایت از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) وارد نشده است که «حَلَالُ محمّد حَلَال ابداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حَرَامُهُ

ص: 202

حَرَامٌ ابداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» (1) همه علما گفتند: بله. گفت: اگر این درست است پس این محمد حسن چه کاره است که این حرف را زده است؟ تا این حرف را زد همین آقازاده که نشسته بود یک مرتبه :گفت درست حرف بزن، محمد حسن یعنی چه؟ بگو حضرت آیت الله العظمی مرجع تقلید شیعیان آقای میرزا محمد حسن شیرازی، بد نیست این تعبیر را کردی؟ ناصرالدین شاه عصبانی شد و گفت: تو حرف نزن، این چه وضعی است که ایشان درست کرده است؟ طلبه گفت: یعنی چه؟ آقا مرجع تقلید است. ناصرالدین شاه گفت: مرجع یعنی باید همه کاری بکند؟ گفت: بله. ناصرالدین شاه، خیلی حرف نزن، اگر آقای محمد حسن شیرازی الان بگوید شمشیر بدست بگیر و گردن ناصرالدین شاه را بزن من می زنم.

ناصرالدین شاه خیلی عصبانی شد. اصلاً انتظار نداشت از فردی که خیلی با او رفت و آمد داشته، چنین حرفی بشنود. خیلی عصبانی شد و بلند شد و از مجلس بیرون رفت. بعد از مدتی، یک نفر از افرادی که در آن جلسه حضور داشت به سامرا رفت و قضیه را برای میرزا تعریف کرد. میرزا هم دنبال افرادی فرستاد که گفته بودند حساب این طلبه را برسیم و شهریه او را قطع کنیم. وقتی آمدند به آنها فرمود: حالا دیدید، این همان طلبه ای بود که می خواستید شهریه اش را قطع کنید. ببینید حالا چطور وکیل مدافع اسلام شده است. حالا کار من درست بود یا کار شما که می خواستید انجام بدهید؟

برادران عزیز، بیشتر به آداب اسلام برسید. انسان باید در مردم داری، در اجتماع، در خود ساختن بیشتر به حال خودش برسد.

ص: 203


1- کافی، ج 1، ص 58 .

«يَا عَلِيُّ النَّوْمُ أَرْبَعَةٌ» چهار صورت خواب داریم یعنی انسان می تواند به چهار صورت بخوابد که عملش دست خود ما است :

«نَوْمُ الْأَنْبِيَاءِ عَلَى أَقْفِيَتِهم» خوابی که برای انبیا و پیغمبران علیهما السلام است و به صورت اقفیه است. اقفیه یعنی به قفا خوابیدن، به طوری که صورتش به طرف آسمان و پاها به طرف قبله باشد. به قول تعبیرات امروز یعنی به پشت بخوابد. می فرماید: انبیاء و پیغمبران علیهما السلام همیشه به قفا می خوابیدند.

«وَ نَومُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى أَيْمَانِهِمْ» مؤمنین وقتی می خوابند به سمت راست می خوابند که خداوند متعال در قرآن به «وَ عَلى جُنُوبهم» (1) تعبیر کرده است. «جنوب» به معنای «جنب» است که انسان به پهلو بخوابد منتها به طرف راست.

«وَ نَوْمُ الْكُفَّارِ وَ الْمُنَافِقِينَ عَلَى أَيْسَارِهِمْ» كفَّار و منافقین به سمت چپ می خوابند.

«وَ نَوْمُ الشَّيَاطِين عَلَى وُجُوهِهِمْ» خواب شیاطین هم به رو است که صورت روی زمین قرار می گیرد. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) چهار نوع خواب را در اینجا بیان می کند. حال آیا این خواب هایی که حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) بیان کرده اند فقط جنبه معنوی دارد و یا اینکه غیر از جنبه معنوی، جنبه مادی هم دارد؟

گاهی تعبیر از کلمه «شیطان» اشاره به میکروب و کثافت است و آثار مرض ها بر انسان بار می شود. حضرات ائمه علیهما السلام در صدر اسلام برای طبقه عوام روایت را باز نمی کردند بلکه تعبیر به شیطان می کردند و روایت را به گونه ای بیان می کردند که اصطلاحات موجود در روایت برای مردم بهتر قابل پذیرش باشد و اگر می خواستند موضوع را بشکافند کار مشکل می شد؛ مثلاً می بینید امام (علیه السلام) در دستورات وارد شدن به مسجد فرمودند اول با پای راست وارد شوید و

ص: 204


1- سوره مبارکه آل عمران، آیه 191 .

برای بیرون رفتن اول پای چپ را بگذارید و برعکس، برای وارد شدن به

توالت اول پای چپ را بگذارید و برای بیرون آمدن پای راست را بگذارید، این دستورات آدابی است که خیلی سربسته به ما گفته اند.

وقتی این روایات در زمان ما از نظر علمی مورد بررسی قرار می گیرد می بینیم جنبه بهداشتی و معنوی داشته است چرا؟ برای اینکه مثلاً وقتی انسان سکته می کند همیشه سکته به طرف راست است و خدا برای مؤمن احترام قائل شده است لذا اگر مؤمن در حال رفتن به توالت باشد و سکته عارض شود برای احترام به او دستور این است که با پای چپ وارد شود که در این حال به طرف بیرون بیافتد و وقتی بیرون می آید ابتدا پای راست را بیرون بگذارد که بیرون از دستشویی بیافتد.

مطلب در مسجد بر عکس است. دستور این است که ابتدا پای راست را داخل مسجد بگذارد که اگر سکته عارض شد در خانه خدا بیافتد و در بیرون آمدن پای چپ را جلو بگذارد تا باز به راست بیافتد و در خانه خدا باشد. ممکن است این ها مناسبت هایی باشد که شاید در این دستور و آداب ملاحظه شده باشد که باید خود آقا تشریف بیاورند و توضیح دهند تا انسان بفهمد. طبق روایات، پای راست اشرف از پای چپ است و چون اشرف است فرمودهاند آن را اول در مسجد بگذارد.

منظورم این است که اینها مناسبت هایی است که هم جنبه مادی دارد و هم جنبه معنوی امکان دارد قضیه خواب هم اینطور باشد. اگر انسان بتواند عادت کند که خوابیدن به قفا داشته باشد بیشتر آن خواب هایی که می بیند امید به صدقش است؛ فلذا دستور هم این است که انسان وقتی به قفا می خوابد دست مبارکش

ص: 205

را روی پیشانی اش بگذارد و پای راستش را روی پای چپش بیاندازد و

فرموده اند این کار روی هضم غذا مؤثر است.

نظر شخصی بنده این است که الان علت مریضی هایی که در میان مردم زیاد شده است این است که از آداب اسلامی به دور افتاده ایم. عامه مردم حتى متأسفانه از ما اهل علم گاهی توجه به این مسائل نداریم یعنی به آداب استحبابی ترتیب اثر نمی دهیم ولی مسلّم بدانید کسی که به این آداب ترتیب اثر ندهد و مستحبّات را انجام ندهد و مکروهات را انجام بدهد صد در صد در زندگی اش صدماتی می بیند چرا که من آنها را طبیب واقعی می دانم. ائمه و انبیاء علیهما السلام طبيب واقعی هستند چون ارتباطشان با حضرت باری تعالی است. هر چه دستور دادند مربوط به بهداشت بدن ما است لذا خیلی اثر دارد و ملاحظه کردن این کارها بیشتر منشأ اثر برای رشد و توفیق انسان می باشد. خودِ عمل کردن به فرمایشات ائمه علیهما السلام به نفسه پسندیده است. اگر انسان به دستورات عمل کند موفقیتش بیشتر است. اینجا است که انسان با آن عالم ارتباط پیدا می کند.

این دستورات به قدری مهم هستند که حتی در لحظات آخر عمر بزرگان مثل مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) آن ها سعی در انتقال این دستورات به دیگران دارند. در شبی که بنا است امیرالمؤمنین (علیه السلام) ضربت بخورد می بینیم باز ایشان در این شب، وصیت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را به دیگری منتقل را به دیگری منتقل می کند. هنگامی که حضرت (علیه السلام) به مسجد

كوفه تشریف بردند و اذان گفتند وقتی که برای نماز به محراب آمدند ابن ملجم را دیدند که به رو خوابیده است. همانجا باز امیرالمؤمنین (علیه السلام) شروع کردند به گفتن مطالب حق. حضرت (علیه السلام) فرمود: ابن ملجم، اینطور نخواب؛ در حالی که آن بدبخت نخوابیده بود. آن شب تا صبح خوابش نبرد. به خاطر آن فکری که در مغزش بود نمی توانست بخوابد. خیلی اضطراب داشت. به حق خودش قسم،

ص: 206

ایشان می دانستند ابن ملجم بیدار است. به او فرمود: من می دانم چه تصمیمی داری، که وقتی این جمله را حضرت (علیه السلام) فرمودند ابن ملجم اضطراب بیشتری پیدا کرد که مبادا آقا بلایی به سرش بیاورد اما با همه این ها که می دانستند بیدار است به او فرمود: اینطور نخواب، این خواب شیاطین است. آن وقت در آنجا حضرت (علیه السلام) تعبیراتی دارد که به راست بخواب و همه را بیان کردند.

آقایان اهل علم، من و شما باید مثل امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشیم. در هیچ حالی رسالت خودمان را فراموش نکنیم. اینگونه نباشد که فقط در حال خوشی و راحتی تبلیغات داشته باشیم نه ، تبلیغات و رسالت روحانیت در تمام حالات است یعنی امیرالمؤمنین (علیه السلام) می خواهد به ما بفهماند که ما هم باید مثل او باشیم. باید آنچه را که وظیفه الهی است انجام دهیم اگر انجام دادیم مسلّم ارتباطمان برقرار می شود. خواب ما باید ارتباط با خدا داشته باشد. بیداری ما هم باید با خدا ارتباط داشته باشد. حالات ما باید با خدا ارتباط داشته باشد. عمده این است که انسان در تمام حالات به یاد خدا باشد. روحانی می خواهد بخوابد باید به دستور الهی باشد. می خواهد راه برود باید به دستور خدا باشد و همینطور، تسلیم هم باشد نگوید چرا حرف من زمین خورد.

شیخ مفید رحمه الله به دیدن شاگردش سیّد مرتضی رحمه الله آمد. ببینید، شیخ مفید یکی از بزرگترین فقهای عالم اسلام است. یک چنین شخصیت والایی به منزل شیخ مرتضی، شاگردش می آید. وقتی آمدند بعد از مدتی سید مرتضی به نوکرش دستور دادند: اسب را زین کن، می خواهم بیرون بروم. تا این جمله را گفت یک مرتبه شیخ مفید فرمود: سیّد مرتضی، این زین را روی اسب نگذار و سوار بر این زین نشو. سیّد مرتضی عرض کرد: چرا؟ فرمود: من با چشم خودم

ص: 207

ديدم وقتی زین شما بر زمین بود سگی آمد و به این زین ادرار کرد و نجس شد. تو اگر سوار بر زین شوی ممکن است بدنت نجس شود.

سیّد مرتضی گفت: استاد بزرگوار، شما یک شاهدی، عادل هم هستی اما شهادت واحده شرعاً حکم را اثبات نمی کند. این زین برای شما که دیدی، نجس است اما برای من نجس نیست. شیخ مفید گفت: این حرف ها چیست؟ وقتی من به تو می گویم دیدم که حیوان به آن ادرار کرد و نجس شد دیگر تمام است. دو شاهد عادل در جایی باید مطرح شود که مثل شیخ مفیدی نگفته باشد. سید مرتضی عرض کرد: جدم فرموده است که در احکام شرعیه تا دو شاهد عادل نباشد حکم ثابت نیست اما نگفتند الا شیخ مفید.

خلاصه، بحث علمی این دو بزرگوار بالا گرفت. شیخ مفید فرمود: حالا که اینقدر بحث می کنی به خدمت آقا امیرالمؤمنين (علیه السلام) ، حلال مشکلات می رویم تا ببینیم آقا چه جوابی می دهند. نامه ای نوشتند و در آن، عین مسأله را از آقا پرسیدند و شب نامه را روی قبر امیرالمؤمنین (علیه السلام) گذاشتند. فردا صبح آمدند و نامه را برداشتند، دیدند زیر نامه جواب نوشته شده است که «الحق مع ولدى» حق با پسرم است. وقتی شیخ مفید این نامه را خواندند به سید مرتضی گفتند: سيد، جلو بیا. وقتی جلو آمد لبشان را روی پیشانی سید گذاشتند و بنا کردند به بوسیدن و فرمودند: تو فرزند آقا هستی، به به.

من و شما وقتی مباحثه می کنیم مثلاً وقتی بنده می بینم حق با شما است دیگر چه ناراحتی باید داشته باشم؟ وقتی می بینم شاگردی واقعاً مطلب را فهمیده است باید افتخار کنم. نباید ناراحت باشم. شخص جلیل القدری که بنده بسیار به او ارادت دارم از تهران به اینجا آمده بود. ایشان روایتی پیش من آورد و گفت: می خواهم این روایت را ببینید که اشکالی نداشته باشد. بنده روایت را

ص: 208

خواندم و به او گفتم: فلانی، درست است این را پیش من آوردید و من هم قبول دارم و همچنین می دانم شما مقلّد من هستید اما در عین اینکه من این روایت را دیدم و اصلاح کردم باز نزد بزرگوار دیگری ببر شاید من در نکته ای غفلت داشته باشم که او نداشته باشد. این مسأله برای من عیب و ننگ نیست چون ما می خواهیم چیزی که واقعیت احسن است دست مردم بیافتد.

عزیزان، دنبال مطلب حق بروید تفاوتی بین من و شما نیست این چهار مورد خواب که بیان شد مسلّم بدانید که تنها خوابیدن نیست. نظر شخص بنده این است که این موارد، هم ارتباط با عالم ماده دارد یعنی ائمه علیهما السلام ما راهی را نشان داده اند که وجود ما سالم بماند، هم ارتباط با عالم معنا دارد که ببینید از طرف خدا چه چیزی به شما الهام می شود چرا که در برخی موارد، خواب رؤیای صادقه است و آن وقت این خواب ارزش دارد. حواستان را خیلی کنید. این عالم، عالم عجیبی است. خداوند این عالم را با عالم بالا مرتبط کرده است یعنی ارتباط خاصی بین این عالم و عالم بالا وجود دارد.

مرحوم آیت الله شهید مطهری رحمه الله می فرمود: استادی داشتم به نام مرحوم میرزای شیرازی که بسیار مرد عجیبی بود. در منزل آیت الله بروجردی رحمه الله منبر می رفت. وقتی بالای منبر می رفت در اول منبر همینطور گریه می کرد. روزی ایشان در منبر فرمود: من شبی مسأله مرگ را در خواب دیدم. در خواب دیدم که مُرده ام به همین کیفیتی که آقایان، مرگ را توصیف می کنند. همه را دیدم. با چه سختی جان دادم بعد آمدند و جنازه مرا بردند، غسلم دادند، کفنم کردند بعد از این کارها دیدم مرا در قبر گذاشتند. همین که مرا در قبر گذاشتند یک مرتبه احساس تنهایی زیادی کردم. دیدم هیچ کس بالای قبر من نمانده است و همه رفته اند.

ص: 209

در قبر وحشت و اضطراب مرا فرا گرفت. یک مرتبه دیدم سگ سفیدی در قبرستان پیدا شد. آمد و آمد و وارد قبر من شد. تا آمد در همان عالم فهمیدم که این سگ همان اخلاق و خوی تند و بد من بوده است. فرمود: همین که سگ وارد قبر شد تا به جان من بیافتد و بدنم را پاره پاره کند وحشت زیادی مرا گرفت که دیدم دریچه ای از قبر باز شد و یک شخصیت نورانی وارد شد. نگاه کردم دیدم آقا سیدالشهداء (علیه السلام) است. به من فرمود: نترس من هستم و دیدم

حضرت (علیه السلام) با دست مبارک به سگ اشاره کرد و گفت: بیرون برو، این آقا دوست من است و مرا هیچ وقت فراموش نکرده است.

به نظر بنده، این آقا موفق به خواندن زیارت عاشورا بوده که حضرت (علیه السلام) به دادش رسیده است. بعد میرزا علی شیرازی بالای منبر می گفت: ای طلاب، ای اهل علم، ای آقایان، دست از دامن اباعبدالله (علیه السلام) نکشید. آنجا می فهمیم که چقدر نیازمند به امام حسین (علیه السلام) هستیم.

عزیزان، این خواب ها گاهی انسان را تکان می دهد و بیدار می کند. بیایید ان شاء الله دستورات جدمان که به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرموده اند را با جان و دل خریدار باشیم و ان شاء الله سعی کنیم در حد مقدور پیاده کنیم.

خدا به حق محمد و آل محمد علیهما السلام سعادت دنیا و آخرت را نصیب همه ما بگرداند.

ص: 210

مجلس 93 : شبیه ترین انسانها به رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم)

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا عَلِيُّ، حُرِّمَ مِنَ الشَّاةِ سَبْعَةُ أَشْيَاءَ الدَّمُ، وَالْمَذَاكِيرُ، وَالْمَثَانَةُ، وَ النُّخَاعُ، وَالْغُدَدُ، وَالطَّحَالُ، وَالْمَرَارَةُ. يَا عَلِيُّ لَا تُمَاكِسْ فِي أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ فِي شِرَاءِ الْأَضْحِيَّةِ، وَالْكَفَنِ، وَالنَّسَمَةِ، وَالْكِرَى إِلَى مَكَّةَ. يَا عَلِيُّ ألا أُخْبِرُكَ بِأَسْبَهِكُمْ بِى خُلُقاً؟ قَالَ: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ: أَحْسَتَكُمْ خَلْقاً، أَعْظَلَمُكُمْ حِلْمَا، وَأَبْرَكُمْ بِقَرَانِيهِ، وَأَندُكُمْ مِنْ نَفْسِهِ انصافاً» (1)

وجود مبارک رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود :

«يَا عَلى، حُرِّمَ مِنَ الشَّاةِ سَبْعَةُ أَشْيَاءَ» خوردن هفت چیز از گوسفند، حرام است. خدای تبارک و تعالی در میان حیوانات، خوردن گوشت گوسفند را به ما اجازه داده است. روایت دارد که خداوند متعال در هیچ حیوانی به قدر گوسفند، برکت قرار نداده است. گوسفند خیلی وجود با برکتی دارد حتی بزرگان دین ما فرموده اند که محل نگهداری گوسفند، به «مبارکه» تعبیر شده است که از باب تناسب شيء است یعنی این حیوان وجود با برکتی است. خداوند همه

ص: 211


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 58 .

چیز این حیوان را قابل استفاده آفریده است. پشم آن یک طور استفاده می شود، پوستش یک طور، گوشتش یک طور دست و پاچه اش هم یک طور.

پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «من هیچ چیز را بهتر از دست ها و ماهیچه های گوسفند دوست ندارم». چون سر دست و ماهیچه های گوسفند بهترین جای گوشت گوسفند است. گرچه ما همیشه دنبال گوشت خالص می گردیم و شاید ماهیچه را به اندازه آن دوست نداشته باشیم شاید چون رگ زیاد دارد، اما همین ماهیچه را اگر برای بچه شیر خوار بجوشانیم و مختصر آب آن را به قدر یک قاشق چایخوری در دهان بچه ها بریزیم تا بخورند خیلی زود حال می آید و مرض ها از بدنش بیرون می رود .

خداوند تمام اعضای این حیوان را حلال کرده و استفاده از آن را جایز دانسته است حتی با اینکه گوسفند سالی یک یا دو بار بچه دار می شود اما می بینید باز خدا چقدر برکت در این حیوان قرار داده است که اینقدر زیاد است. سگ در هر سال تقریباً هفت مرتبه زایمان دارد اما باز نگاه می کنید که جمعیتشان به هیچ عنوان به اندازه گوسفند نیست. با اینکه تعداد زایمان سگ زیاد است اما برکت ندارد ولی گوسفند چون خیرش به مردم می رسد خداوند در آن برکت قرار داده است. خیلی معذرت می خواهم همین برنامه برای ما هم هست، هر چه خیر ما به مردم بیشتر برسد خدا وجود ما را منشأ برکات قرار می دهد، عمر طولانی و سلامتی به ما می دهد.

یکی از علما مدت زیادی عمر کرد ولی به قول ما، سرش هم درد نگرفت. تعجب کردم، گفتم :خدایا، این چه حسابی است که ایشان نه از دوا و نه دکتر هیچ وقت استفاده نکرده است و وجودش هم سالم مانده است؟ بعد از کمی تأمل فهمیدم این آقا به قدری وجودش برای مردم با برکت است و مردم از وجودش بهره می برند که خدا ایشان را سالم نگه داشته است. اگر بنده به مردم بیشتر محبّت کنم بیشتر در بین مردم محترم هستم همینطور اگر بی حرمتی و جسارت کنم و یا بی اهمیتی کنم خدا بدش می آید، این ها سوهان است و عمر را می ساباند، طناب عمر

ص: 212

را نازک می کند. بنده از مطالعه لسان اخبار این را فهمیدم و دیدم که خدا آن بنده ای را بیشتر دوست دارد که بندگان خدا را دوست داشته باشد.

پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: یا علی، خدا هفت قسمت از این حیوان را حرام کرد. با اینکه این حیوان منبع برکت است اما این هفت چیز را نباید بخوریم و اما آن هفت مورد چیست؟ فرمود:

«الدم» خون این حیوان.

«وَ الْمَذَاكِيرُ» آلت حيوان.

«وَ الْمَثَانَةُ» ظرف و جایگاه بول حیوان.

«وَ النُّخَاع» که در واقع به رگ حرام تعبیر می کنند و آن، رگی است که در وسط کمر جای دارد و تیره رنگ است .

«وَ الْغُدَدُ» غده هایی که در بدن حیوان است، خوردنش حرام است و مواظب باشید که هیچ وقت نخورید. خدای ناخواسته موجب سرطان می شود.

«وَ الطَّحَالُ» همان جگر باطله که شبیه جگر است. کثافت های خون که در هنگام تصفیه خون در طحال ریخته می شود که خوردن آن حرام شده است.

«وَ الْمَرَارَةُ» زهر حیوان است. سمی است که از غذای حیوان جمع می شود. این هفت چیز است که خداوند در این حیوان حرام کرده است.

«يَا عَلِيُّ لَا تُمَاكِسَ فِي أَرْبَعَة أَشْيَاءَ» چهار چیز است که حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده اند در خریدن آن با فروشنده، بر سر قیمت، چانه زنی نکنید. «في شِرَاءِ الْأَضْحِيَّة» وقتی می خواهید گوسفند قربانی بگیرید، گوسفند چاق و چله و حسابی بگیرید و در قیمتش هم هیچ مماسکه نکنید.

«وَ الْكَفَن» در خریدن کفن، چرا؟ چون لباس آخرت است.

«وَ النَّسَمَة» البته این مورد در زمان ما رایج نیست ولی حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید وقتی بنده ای را می خرید بر سر قیمت آن بحث و جدل نکنید. شاید مراد این

ص: 213

است که او را بخرید شاید بتوانید بیشتر به او محبّت کنید و در آخر هم او را آزاد کنید یا از باب این است که چون انسانی را می خرید و ارزش وجودی انسان بیش از این حرف ها است.

«وَ الْكِرَى إِلَى مَكَّةَ» خدا نصیب همه شما کند اگر ان شاء الله بخواهید به مکه بروید برای رفتن به ،مکه در مورد کرایه بحث نکنید.

«يَا عَلِيُّ، ألا أخبرك بأشبَهكُمْ بي خُلْقاً» بعد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: نمی خواهی به شما خبر بدهم چه کسی از همه شما، از نظر اخلاقی به من شبیه تر است؟

«قَالَ: بَلَى يَا رَسُولَ الله» بله، بفرمایید چه کسی است؟ حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) در اینجا چهار چیز را بیان کرده اند :

«قَالَ: أَحْسَنُكُمْ خُلْقاً» به به، هر کسی که اخلاقش از همه بهتر باشد. اخلاق پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خیلی عجیب بود ایشان سفره می انداخت و اطعام می داد. گاهی می شد در خود این مهمانی، حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) صحبت می کرد؛ ناگهان یکی بلند می شد و خطاب به پیغمبر می گفت: بی ادب، بنشین. ای کسی که از ادب به دور هستی ،دیوانه، صحبت نکن. خجالت بکش، آبروی ما را بردی. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) هم می فرمود: چشم، چشم. ببینید ایشان چه وجودی بود؟ باز حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) که ادامه می داد، باز شخصی از میان مهمان ها به او می گفت: بشین وگرنه با سنگ به سر و صورتت می زنم. باز آقا ادامه می داد. بعد که مجلس تمام می شد، حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرمود: یا علی، با یک دعوت دیگر افراد را جمع کن .

خدا گواه است که اگر در مجلسی به ما کوچکترین جسارتی کنند چقدر حالمان به هم می خورد. بی خود نیست که خدا می فرماید: «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ» (1) ان شاء الله سعی کنید تا آنجا که می شود به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شبیه شوید و

ص: 214


1- سوره مباركه قلم، آيه 4 (و تو اخلاق عظیم و برجسته ای داری).

صبر و تحملتان در مقابل ناراحتی های مردم زیاد باشد. می دانم در زمانی هستیم که به ما روحانیون فشار وارد می شود و جسارت می کنند، دلتان نشکند. همه را به حساب خدا بگذارید.

«أعْظَمُكُمْ حِلْماً» کسی که حلمش بالاتر باشد یعنی به قدری بردبار است که از کوره در نمی رود. هر چه به او جسارت کنند، ناراحت نمی شود.

«وَ أَبَرُّكُمْ بقَرَابَتِهِ» هر که به فامیل و بستگان خود بیشتر احسان کند. اگر خدا به تو امکانات داده است به فامیل هایت توجه کن. خدا خیلی دوست دارد. روایت داریم که سزاوار است هر مؤمنی وصیّت کند برای آن هایی که وصیش نیستند که به آن ها هم چیزی بدهند. خواهر و برادر که وارث ما نیستند اما برایشان وصیّت کنید و به آن ها بدهید.

«وَ أَشَدُّكُمْ مِنْ نَفْسِهِ انصافاً» دیگران را نسبت به خودش مقدم بداند. این از مواسات هم جلوتر است.

یکی از اساتيد دانشگاه الهیات تهران به نام دکتر محمود شهابی از پدر بزگوارش نقل می کند: شبی از شب ها، طلبه ای در نجف به مرحوم ملا محمد كاظم آخوند خراسانی رحمه الله صاحب کفایه می رود. وقت زایمان خانم این طلبه رسیده بود و چون در نجف غریب بود و منزل قابله را بلد نبود، دست و پایش را گم کرده و به ناچار به فکرش می آید که به در خانه استادش آخوند خراسانی برود.

همان طلبه نقل می کرد، می گفت: نصف شب بود که به منزل آقا رفتم و به این فکر بودم که خود آقا به جلوی در نمی آید، حتماً نوکر یا کس دیگری در را باز خواهد کرد اما وقتی در زدم یک دفعه خود آخوند در را باز کرد. تا در را باز کرد و چشمم به آخوند افتاد، خودم را گم کردم و به جای اینکه من سلام کنم، مرحوم آخوند گفت: سلام علیکم، کاری داشتید؟ عرض کردم: بله آقا، اگر ممکن است بفرماید نوکرتان بیاید که عرضم را به او بگویم. آقای آخوند

ص: 215

فرمود: نوکرم الان خواب است، من نمی توانم او را بیدار می کنم. کارت را به من بگو. گفتم: استاد، من نمی توانم به شما بگویم. محبّت کنید نوکرتان را بیدار کنید آقا فرمود: برنامه کاری نوکرم تا فلان ساعت شب است، از آن به بعد وقت کاری او نیست؛ شرعا حق ندارم او را بیدار کنم. شما کارت را بگو. عاقبت، بعد از کلی سرخ و سفید شدن و خجالت، گفتم: راستش این است که خانواده ام زایمان دارد و من هم خانه قابله را بلد نیستم و آمدم از شما کمک بگیرم. آقا گفت: بسیار خوب؛ و رفت در اندرونی خانه، فانوس را روشن کرد و عبایی روی دوشش انداخت و آمد. به من گفت: بیا تا برویم. گفتم: آقا شما؟ گفت: بیا برویم. هر چه خواهش کردم، آقا گفت: حرفش را نزن، بیا برویم.

مرحوم آخوند جلو افتاد و من هم پشت سر ایشان از این کوچه به آن کوچه می رفتیم؛ بعد که به خانه قابله رسیدیم آقا به قابله فرمود: این بنده خدا کار دارد، لباس هایت را بپوش و با ما بیا. هر چه اصرار کردم که آقا شما بفرمایید منزل، من خودم با قابله می روم، ایشان گفت: نه، نه، کار خوب را انسان تمام می کند. در آخر، ما را به خانه رساند و خود آقا برگشت. طولی نکشید دیدم در خانه را می زنند. وقتی در را باز کردم، دیدم مرحوم آخوند مقداری خرما و قند و ... همراه خودش آورده است. به ایشان گفتم: چرا آقا زحمت کشیدید؟ من امشب اسباب زحمت شما شدم. آقا فرمود: با خودم گفتم شاید چیزی نداشته باشید. بعد مقداری پول از جیبشان درآوردند و به من دادند و از فردای آن روز، هر وقت چشمم به ایشان می افتاد از خجالت سرم را به زیر می انداختم.

،ببینید این عمل چون برای خدا بوده تا الان مانده است. تو را به خدا، بیایید کارهایمان را برای خدا انجام دهیم. به آن رنگ خدایی بزنیم که بماند.

ان شاء الله خدا توفیق عمل به دستورات را به همه ما مرحمت بفرماید.

ص: 216

مجلس 94 : عقل محبوب ترین آفریده خداوند متعال

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا عَلِيُّ، الْعَقْلُ مَا اكْتُسِبَ بِهِ الْجَنَّةُ وَطُلِبَ بِهِ رِضًا الرَّحْمَنِ، يَا عَلِيُّ إِنَّ أَوَّلَ خَلْقَ خَلَقَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ الْعَقْلُ فَقَالَ لَهُ: أَقْبلُ، فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَدْبر، فَأَدْبَرَ وَقَالَ: وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِى مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أحَبُّ إِلَى مِنكَ» (1)

رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) در سفارشاتی به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند :

«يَا عَلِيُّ، الْعَقْلُ مَا اكْتُسِبَ بِهِ الْجَنَّةُ وَ طُلِبَ بِهِ رضًا الرَّحْمَنِ» عقل عبارت است از اینکه انسان بتواند به وسیله آن بهشت را اکتساب کند و رضایت حضرت پروردگار را طلب بنماید. در روایت دیگری از حضرت امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: عقل چیست؟ حضرت همین تعبیر را دارند اما دو جنبه را اشاره کردند که عقل آن است که انسان بتواند به وسیله آن بهشت را بدست می آورد و خود را از آتش جهنم نجاتش دهد.

از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: خدا عقل را آفریده است پس آیا آن چیزی که معاویه داشت عقل بود؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: آن عقل نبود بلکه آنچه معاویه داشت شیطنت و حیله بود.

ص: 217


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 59 .

گاهی اوقات عقل را با مسأله شیطنت و منکرات اشتباه می گیریم. بعضی مواقع از کسانی زرنگی هایی می بینیم که فکر می کنیم فلانی خیلی عاقل است، این طرز تفکر اشتباه است. اگر تصور ما این است که هر حرکتی که انجام می دهیم باید آن حرکت برای ما نفع دنیائی داشته باشد و یا بواسطه حرکتمان ضرری را از خودمان دور می کنیم و این زرنگی را به حساب عقل بگذاریم و بگوییم عاقلانه است، این برداشت صحیح نیست و از دیدگاه اهل بیت علیهما السلام در مورد رسالت عقل این معنا بدست نمی آید بلکه آنها عقل را در مسیری می بینند که در آن رضای خدا باشد اگر چه به ضرر انسان باشد. هر کاری که رضای خدا در آن باشد، آن عقل است چه برای انسان سود داشته باشد و چه ضرر.

چرا حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) محوریت عقل را روی این پایه برده است؟ دو نکته دارد که اساس عقل را روی دو پایه گذاشته اند. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: «يَا عَلِيُّ، الْعَقْلُ مَا اكْتُسِبَ بِهِ الْجَنَّةُ وَ طُلِبَ بِهِ رِضًا الرَّحْمَنِ» به وسیله عقل بهشت کسب می شود و از راه آن رضایت و خشنودی خدا بدست آورده می شود. حالا آیا کسب رضایت خدا تفسير «مَا اكتُسِبَ بهِ الْجَنَّةَ» است یعنی عقلی که بهشت را بدست می آورد رضای رحمان را هم بدست می آورد؟

اصل اولیه در حروف این است که آقایان می گویند: «التأسيس لا التأكيد» يعنى هر حرفی جداگانه معنای خودش را برساند نه اینکه معنایشان یکی باشد که آن را تأکید بگیریم. بعضی می گویند در اینجا همان تأکید است و معنای «ما اكْتُسِبَ بهِ الْجَنَّةُ» همان «طُلِبَ بِهِ رِضَا الرَّحْمَنِ» است؛ ولی عده ای می گویند: این ها دو عنوان هستند یک جهت عقل کسب جنّت است و جهت دیگر، طلب رضای رحمان است.

ص: 218

باید اجداد و بزرگانمان بگویند که آیا دو عنوان هستند یا یک عنوان چون عقل ما نمی رسد و ما در مقابل پیشگاه ائمه علیهما السلام چیزی بلد نیستیم و واقعاً جهل مطلق هستیم اما به نظر بنده، عنوان رضایت رحمان یک عنوان جدا از اکتساب جنت است و می خواهد مرتبه و درجه بالا را برساند و به حسب دید و تفاوت حال افراد است.

در روایات بیان شده است که خداوند هر بندهای را به اندازه عقلش پاداش می دهد. بعضی ها هستند که در حوزه زندگی شان آنچه را که از عبادات و کارهای نیک دیگر انجام می دهند برای بدست آوردن بهشت است، اگر چه خیلی خوب است اما بعضی هم دنبال خوشنودی و رضایت خدا می باشند و به خاطر عظمت و بزرگی خدا او را عبادت میکنند که این مرتبه بالاتری است. حتی در روایت آمده است که شخصی خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید و تعریف از بنده خدایی کرد و به حضرت (علیه السلام) عرض کرد: یابن رسول الله، فلانی آدم

خوبی است. حضرت (علیه السلام) فرمود: چطور؟ عرض کرد: یابن رسول الله، او مرتب مشغول عبادت است. تقوای زیادی دارد. همیشه روزه می گیرد و نماز می خواند. امام صادق (علیه السلام) فرمود: ای مرد، به عقلش نگاه کن و ببین عقلش چطور است. عرض کرد: چرا ؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: خدا اجر و مزد هر کسی را به اندازه عقل و فهمش می دهد یعنی عقل است که به عمل ما جوهر می دهد، عقل است که به عمل ما ارزش می دهد.

عزیزان بزرگوار، همه ما درس می آییم و برای بدست آوردن علم زحمت می کشیم و از منزلمان که حرکت می کنیم و باید کارمان برای رضای خداوند باشد چون اگر بنا باشد پرده عقب برود و خدا حقیقت ما را نشان دهد آن موقع معلوم می شود که آیا برای خدا به درس آمده ایم یا نه؟ اگر برای خدا باشد اجر دارد و اگر خدای ناخواسته برای خدا نباشد اجری هم برای آن

ص: 219

نیست. شما ببینید، آیا کسی که برای خدا از منزل به درس تشریف می آورد با کسی که نیتش خدا نیست اجر و مزدشان در این مسیر یکسان است؟ بستگی به نیت دارد که نیت شما برای آمدن به درس چیست؟ به چه هدفی به درس می آیید؟ نیت است که جهت و ارزش به درس می دهد. حضرت (علیه السلام) فرمود: عقلش را نگاه کن که چگونه است؛ چرا؟ چون خدا فرمود اجر و مزد به اندازه عقل تعیین می شود.

خدا به حضرت عیسی (علیه السلام) فرمود: ای پیغمبر من، فلان بنده من چگونه است؟ عیسی (علیه السلام) گفت: خیلی بنده خوبی است. بسیار متدیّن و با تقوا است. خدا فرمود: برو از او سؤال کن که آیا آرزویی هم دارد یا خیر؟ عیسی (علیه السلام) نزد آن شخص رفت و فرمود: خدا به تو خیر دهد اهل عبادت و تقوا هستی و در این بیابان از مردم کناره گیری کرده ای، به من بگو آیا آرزویی هم داری؟ آن شخص گفت: یا نبی الله، یک آرزو دارم که حسرت آن را می خورم و شب و روز بر این آرزو می سوزم. حضرت عیسی (علیه السلام) فرمود: چه آرزویی داری؟ عرضه داشت: یا روح الله، این زمین را نگاه کن، چقدر سبز و خرم است، آرزو دارم خدا الاغی می داشت تا از این همه زراعت و سبزی و خرمی به آن بدهم. حضرت (علیه السلام) نگاهی کرد و فرمود: این چه آرزویی است که تو می کنی. حقیقت هم همینطور است. گاهی انسان ها خدا را به همین اندازه فهمیده اند و از خدا شناختی پیدا نکرده اند و عقلشان در همین اندازه است.

من و شما چگونه هستیم؟ چندین سال است که درس می خوانیم، اگر خدای ناخواسته ما هم خدا را نشناخته باشیم چه تکلیفی داریم؟ آیا خدا فقط برای بدست آوردن مقام و ریاست است؟ اگر اینطور باشد که وای به حال ما. درخواست های ما از خدا این شده است که خدایا من گرفتارم، خدایا وضع

ص: 220

مالی مرا بهتر کن، خدایا به من خانه و فلان ماشین را بده؛ آیا ما در درخواست دیگری نداریم که از خدا بخواهیم؟

بنابراین، حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: علی جان، می دانی عقل چیست؟ «مَا اكتسب الْجَنَّةُ» چیزی است که به وسیله آن بهشت بدست می آید. این مرحله برای عامه است. در مرحله اول خدا آنها را به بهشت می برد اما مرحله دوم چیز دیگری است «وَ طُلِبَ ِبهِ رضًا الرَّحْمَن» یعنی کسب رضایت خداوند و اگر اینطور باشد خیلی خوب است یعنی انسان خودش را نبیند و برای خواسته های خودش بندگی خدا نکند.

بنده با یک بزرگواری نشسته بودیم و با هم در مورد همین موضوع صحبت می کردیم. به ایشان گفتم: خدا در قرآن فرموده است: «فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» (1) این آیه برای اساتید و علما و مراجع است، چرا؟ چون افراد بزرگ گاهی اوقات خودشان را می بینند یعنی «يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلُ» ولى «يَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» نیست بلکه در مورد آنها «يستمعون القول و يتبعون نفسه» صدق می کند. بر فرض اگر بزرگی درس می دهد و طلبه فاضلی میان صحبتش حرف زد و نظری داد، به او می گوید: ساکت باش، حرف نزن، چرا؟ برای اینکه نظر خودش را تنها صحیح می داند در حالی که اینطور نیست. خدا مرحوم حاج ملا محسن امین، صاحب «اعیان الشیعه» را رحمت کند. ایشان در شام بودند و بنده هم در زمانی که نوجوان بودم ایشان را به یاد دارم و در آنجا زیارتشان کردم. ایشان درباره مرحوم میرزای شیرازی رحمه الله بزرگ نقل

ص: 221


1- سوره مبارکه ،زمر آیات 17 و 18 (پس بندگان مرا بشارت ده * همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آن ها پیروی می کنند)

می کنند که هر زمان شخصی از این بزرگوار مطلبی می پرسید ایشان آن مطلب را اول در جلسه بین شاگردها مطرح می کرد و می فرمود: آقایان عزیز، شما در این مسأله چه نظری دارید؟ بعد از اینکه همه جواب هایشان را می دادند، بعد خودشان جواب می دادند.

مرحوم شیخ مرتضی حائری رحمه الله استاد بنده بود و محضرشان می رفتم. ایشان از پدر بزرگوارشان مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی رحمه الله موسس حوزه علمیه قم نقل می کرد: حاج شیخ عبدالکریم به بنده می گفت: مرتضی، این درسی که طلبه ها الان می خوانند آیا واقعاً درس است؟ بنده در سامرا به درس میرزای شیرازی می رفتم. از ساعت نه صبح که درس شروع می شد ساعت یازده و نیم تمام می شد.

مرحوم آیت الله شیخ مرتضی می گوید: از پدرم پرسیدم: چقدر جلسات درس طولانی بود؟ حاج شیخ عبد الكريم فرمود: درس ميرزا شیرازی رحمه الله مثل حالا نبود. ایشان مسأله را برای شاگردها مطرح می کرد، شاگردها هم در مورد آن بحث می کردند وقتی همه نظرات شاگردها را می شنید و بحث و بررسی می کرد، بعد می فرمود: حالا گوش کنید تا نظرات خودم را بیان کنم؛ بعد خود ایشان هم نظر می دادند. به ایشان عرض کردند: چرا شما در فتوا دادن نظر شاگردها را می پرسید؟ فرمود: من از این کارم دو نتیجه می گیرم، یکی اینکه زمانی که من مسأله را مطرح می کنم ممکن است بعضی مطالب به ذهن مبارک بعضی از آقایان برسد که برای خود من هم مورد استفاده باشد و باعث یادگیری یک مطلب جدید شود، دوم اینکه از طریق این کار ظرفیت علمی افراد را ارزیابی می کنم و اگر زمانی در مسأله ای دچار مشکل شدم می دانم که به چه کسی واگذار کنم .

ص: 222

پس آیا استاد دارای «يَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» است یا اینکه دارای «فیتبعون نفسه»، آیا خودت را دنبال می کنی یا «اَحسَنَهُ» را؟ خدا فرمود «أحسَنَ القَول»، حالا «اَحسَنَ القَول» کجا است؟ باید دنبالش بروی. معلوم نیست که تو «احسن القول» باشی. ممکن است شاگردی مطلبی را بگوید که آن «أحسَنَ القَول» باشد؛ پس تو به دنبال احسن برو، اگر هم خدا به تو الهام کرد که چه بهتر، معلوم می شود آن آقا پا روی نفسش گذاشته است. خدا در قرآن فرموده است: «مَنْ يَرْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (1) چه کسی شما را در آسمان ها و زمین روزی می دهد؟ «قُل اللهُ» بگو خدا؛ بعد می فرماید: «وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدى أَوْ فِى ضَلالٍ مُبین» حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ادب را از خدا یاد بگیرید چون مسلّم است که خدا «لَعَلى هُدی» است پس چرا فرمود: «إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ» به آنهایی که در مورد روزی سؤال کرده بودند، خطاب کرد: (بی گمان) یا ما بر هدایت یا گمراهی هستیم و یا شما. الله اکبر، خداوند تبارک و تعالی وقتی بگوید ما یا شما بر هدایت هستیم، دیگر من رو سیاه چه بگویم؟ پس معلوم می شود که هنوز عقلی که باید در ما باشد، نیست .

«يَا عَلِيُّ، إِنَّ اوّل خَلْقٍ خَلَقَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ الْعَقْلُ» اولین چیزی که خدا آفرید، عقل است. بعد در مورد آثار عقل فرمود. ببینید آیا در وجودتان هست یا نیست. اگر هست بدانید دارای عقل هستید، اگر هم ندارید به دنبال آن بروید. آثارش چیست؟

«فَقَالَ لَهُ: أَقْبلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أدْبر فَأَدْبَرَ» وقتى خدا عقل را خلق کرد به آن امر کرد که پیش بیا پیش آمد سپس امر کرد که برگرد برگشت. معنای این

ص: 223


1- سوره مبارکه سبأ، آیه 24 .

بیان این است که مطیع باشید، نماز بخوانید، روزه بگیرید، خدا را اطاعت کنید، یعنی حرام انجام ندهید، دروغ نگویید، خیانت نکنید، مواظب باشید به مردم اذیت و آزار نرسانید. آیا عقلی داریم که ما را به سوی طاعات الهی بکشاند و از منهیات الهی باز دارد؟ اگر داریم خوش به سعادت ما.

«وَ قَالَ: وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِى مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ» وقتی بنده خدا عقلی دارد که او را به سمت خدا می برد نه به سمت شیطان، خدا قسم می خورد به عزت و جلال خودم قسم، من از تو محبوب تر چیزی برای خودم نیافریدم یعنی انسان دارای عقل از ملائکه هم بالاتر می رود. پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) عقل کل است، فرمود: اولین چیزی که خدا آفرید، نور من است که نور، همان عقل است. وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کل العقل است فلذا محبوب ترین خلق خدا است پس مشخص است که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هم که محبوب ترین مخلوقات نزد خدا است، به همین لحاظ است.

پروردگارا، تو را به حق وجود پیغمبرت (صلی الله علیه وآله وسلم) قسم می دهم از این عقل نورانی به ما مرحمت بفرما. خدایا، آنچه که تو می خواهی، توفیق همان را به ما مرحمت بفرما.

ص: 224

مجلس 95 : هفت دستور طلایی

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا عَلِيُّ، لَا فَقْرَ أَشَدُّ مِنَ الْجَهْلِ، وَلَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْل، وَلَا وَحْدَةَ أَوْحَسُ مِنَ الْعُجْب، وَلَا عَقْلَ كَالتَّدبير، وَ لَا وَرَعَ كَالْكَفِّ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ عَمَّا لَا يَلِيقُ، وَلَا حَسَبَ كَحُسْنِ الْخُلُقِ، وَلَا عِبَادَةَ مِثلُ التَّفَكُّرِ» (1)

از وصایایی که پیغمبر بزرگوار (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) دارد این است که می فرماید: «يَا عَلِيُّ، لَا فَقْرَ أَشَدُّ مِنَ الْجَهْل » ما فقری بالاتر از نادانی نداریم چون تمام بدبختی هایی که به سر بشر می آید از روی جهل است. جهل مردم در زمان پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) باعث می شد که آقا را اذیت کنند، سنگ و چوب به او بزنند و خاکستر بر سرش بریزند. الان وقتی در کوچه و خیابان به روحانیت بی حرمتی می کنند، جمله های نادرست به آن ها می گویند چقدر ناراحت و متأثر می شویم که اگر طلبه ای مقداری ضعیف النفس باشد ممکن است دست از روحانیت هم بکشد یا حداقل لباسش را در بعضی از جاها درآورد. این کار را می کند تا کمی کمتر اهانت بشنود در حالی که پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) چقدر استقامت داشت. چوب و سنگش می زدند، خاکستر آتش بر سرش می ریختند، حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم)

ص: 225


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 59.

می فرمود: پروردگارا، آنها را هدایت کن، نمی دانند که جاهل هستند، تمام این بلاها را به سر خودشان می آورند نه به سر من، حقیقت هم همینطور بود.

حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می خواهد بگوید که تمام این بلاها و بدبختی ها که بر سر خودشان می آورند از باب جهل است. نمی دانند که من چه کسی هستم. اگر بدانند که من که هستم و چه برکتی برایشان دارم این حرکت را نمی کنند. اگر مردم دنیا بدانند که روحانیت چه وجود با برکتی برای جامعه بشریت است هیچ وقت این حرکت ها انجام نمی شود. اگر بدانند سر سوزنی هم که چیزی یاد گرفته اند از برکت روحانیت بوده است، این کار را نمی کردند. به در خانه چه کسی بروند غیر از روحانی. به در خانه تاجر بروند دین به دست می آورند یا به در خانه کشاورز؟ اگر دینی را هم بخواهیم پیدا کنیم در همین قشر محترم روحانیت است. افرادی که بی حرمتی به ساحت مقدس روحانیت می کنند چرا این کار را می کنند؟ به خاطر جهالت و نادانی است.

ما فقر را فقط در بی پولی می دانیم اما در حقیقت آنچه را که باید داشته باشد ندارد، عقل و شعور ندارد، فهم ندارد، این ها فقر است. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید هیچ فقری بالاتر از جهل نیست، چرا؟ زیرا فقر مالی را می توانی بگذرانی اما جاهل بودن را چه کنیم؟ مهم، رفتن دنبال علم برای یادگیری است.

در روایتی بیان شده است که اگر می خواهی بدانی که جهل چقدر بد است ببین چه کسی از آن تبری می جوید. به هر کسی بگویی تو جاهلی، بدش می آید اما اگر او را صدا زدی و گفتی: ای عالم، با اینکه اصلاً سواد هم ندارد از این گفته ما خوشش می آید و در خوبی علم و بدی جهل همین بس است. بهتر است تا ما شب و روز تلاش کنیم که جهلمان را از بین ببریم.

خواجه عبدالله انصاری می گوید: ای طلبه ها، ای روحانیون، هیچ یک از شما در تحصیل علم مثل من جان نکنده است. پرسیدند: چرا؟ مگر چه کار کردی؟

ص: 226

گفت: من از نیشابور پای پیاده به حالت رکوع راه می افتادم و به محلی که درس بود می رفتم در حالی که باران میآمد و چیزی هم نداشتم. گفتند: چرا به حالت رکوع؟ گفت: به خاطر اینکه باران می آمد و چون می خواستم نوشته هایم از اثر باران از بین نرود خمیده می شدم تا باران آن ها را خیس نکند. من می دانم این علم چقدر ارزش دارد.

برادران عزیز، تو را به خدا اینطور درس نخوانید. بر من منت بگذارید. درس را اهمیت بدهید. مطالعه و مباحثه کنید. الان هیچ بحثی نمی شود. سابق اینطور نبود. وقتی ما سر درس می آمدیم صدای مباحثات بلند بود حالا چرا اینطور ضعیف شده است. بعضیها هستند که شبها کتاب را هم باز نمی کنند. واقعاً خدا را خوش می آید یا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از ما راضی می شود؟

«وَ لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْل» برای همین است که حضرت می فرماید مال چیست؟ برو سبب را پیدا کن. آن سببی که چه بسا موجب ازدیاد علم می شود چیست؟ عقل است. آن عقل است که برای انسان نفع دارد. عقل است که او را به جایی می رساند. عقلاء القوم بودند که ما را به اینجا رساندند. مال چه نفعی برای ما دارد؟ بنابراین ،حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: هیچ مالی پر نفع تر از عقل نیست یعنی کسی که سرمایه عقل دارد همه چیز دارد. شاید علت اینکه بعضی ها خودشان را دچار بیچارگی و بدبختی کرده اند جاهلیت آن ها باشد و عقلشان کم است. گاهی عقلی که باید در جایی به کار ببرند، نبردند لذا برایشان گرفتاری پیش می آید؛ پس هیچ فقری به جهل و نادانی نمی رسد و هیچ مالی هم به حد عقل برای انسان نفع ندارد، فایده عقل خیلی زیاد است.

«وَ لَا وَحْدَةَ أَوْحَسُّ مِنَ الْعُجْب» علی جان، از هیچ چیزی به اندازه عجب نباید ترسید. خودخواهی، خودبینی، استبداد که ریشه همه این موارد عجب است. انسان خودش را خیلی بالا بداند. خودش را صاحب رأی کامل بداند، بگوید

ص: 227

هیچکس به پای من نمی رسد، این خیلی وحشت دارد. کسی که عجب دارد چه بسا سرمایه و قدرت مالی و علمی هم دارد اما قدرت مالی و علمی به جای اینکه او را بلند کند به زمین می زند چون نوعاً سر منشأ عجب، غرور است یعنی اگر من خیلی غرور داشته باشم دیگر کسی را تحویل نمی گیرم و هیچکس را در مقابل خودم نمی بینم.

وقتی چند نفر کنار هم نشستند و شور و مشورت کردند، با شور و مشورت دیگر ندامت نمی آید. خدا به هر کسی چیزی الهام می کند و من و شما نتیجه را می گیریم. مشاوره از کجا درست می شود؟ ازاینکه خودبینی نباشد. اگر کسی مستبد به رأی خودش باشد مشاوره نمی کند، می گوید: من با فلانی چه کار دارم، خودم هر چه رأی بدهم همان درست است. خداوند متعال به پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) امر می کند که و شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ» (1) با آنها مشاوره کن، مگر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هم باید مشاوره کند؟ آیا برای پیغمبر مشاوره معنا دارد؟ اینکه ما مشاوره کنیم درست است برای اینکه نمی دانیم راه حق کدام است پس باید کنار هم بنشینیم و با هم تبادل نظر کنیم و یک راه احسن را انتخاب کنیم، اما پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) که متصل به منبع وحی است و با وحی خدا در ارتباط است، اشتباه و خطا در او نیست حضرت حقیقت و واقع را می بیند، کسی که واقع را می بیند باید با دیگران مشاوره کند؟ چرا خداوند متعال در قرآن به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امر فرموده است: مشاوره کن، بعد تصمیم بگیر و وقتی نتیجه مشاوره را گرفتی حالا توکل به خدا کن؟ در مورد مشاوره حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم) علما خیلی قلم فرسایی کرده اند که چطور می شود خدا به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امر به مشاوره کرده است؟

ص: 228


1- سوره مبارکه آل عمران آیه 159 .

به این سوال چند جواب داده اند. یکی از جواب ها این است که می گویند: مصلحت در اصل وجود انشاء است یعنی اصل مشاوره محبوبیت دارد مثل زمانی که حضرت ابراهیم (علیه السلام) تصمیم گرفت حضرت اسماعیل (علیه السلام) را ذبح کند. به او گفت: پسرم، در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم. اسماعیل (علیه السلام) فرمود: «إِفْعَلْ ما تُؤْمَرُ» (1) پدر جان، هر چه که خدا به تو فرمان داده است را انجام بده. بعد علما بحث کرده اند که آیا این فرمان خداوند متعال، امر جایزی است؟ آیا نعوذ بالله خدای عزوجل امر به خلاف و فرزند کشی می کند؟

گاهی مصلحت در مأمور به و عمل است گاهی هم مصلحت در خود امر است مثل اینکه می خواهی فرزندت را امتحان کنی که تا چه اندازه به حرف تو گوش می دهد. به او می گویی از رختخوابت بلند شو و برای من آب بیاور. تو آب نمی خواهی و تشنه نیستی بلکه می خواهی ببینی چقدر حرفت را قبول می کند. بهمن یار شاگرد ابو علی سینا به او گفت: تو با این علم و کمال و فن، ادعای پیغمبری کن. ابن سینا آن موقع جوابش را نداد. تا اینکه شب سردی برف زیادی می آمد یک مرتبه به شاگردش که در کنارش بود گفت: بهمن یار، بلند شو برای من آب بیاور، او هم از تنبلی گفت: جناب استاد بزرگوار، هیچ می دانی شب در ناشتایی آب خوردن بد است؟

خود ابن سینا دکتر بود ولی شاگردش بنا کرد به نصیحت کردن بوعلی سینا. ایشان باز هیچ نگفت و ساکت شد تا اینکه یک ساعت بعد، مؤذن در بالای گلدسته مسجد شروع کرد به گفتن اذان و وقتی اسم شریف پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را برد به بهمن یار گفت: این چه صدایی است که می آید؟ گفت: اذان. استاد گفت: الان اسم چه کسی را می برد؟ گفت: پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم). استاد گفت: پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به حق، اوست که در این سرما و در این شب برفی شخص از رختخواب بلند می شود به بالای

ص: 229


1- سوره مبارکه صافات آیه 101 .

گلدسته می رود و شهادت به رسالتش می دهد اما من اینجا کنار تو هستم، به تو می گویم بلند شو برایم آب بیاور از روی تنبلی مرا نصیحت می کنی.

ما نمی خواهیم بگوییم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) حقیقت را نمی دانسته است خیر، در نفس این مشاوره مصلحت است یعنی اگر من با عده ای مشورت می کنم مردم می گویند: آقای ملا و دانشمند را ببینید، او رئیس ما است. وقتی او بیاید و با ما مشاوره کند آیا ما نباید با همدیگر مشاوره کنیم؟ پس نفس مشاوره کردن وجود مبارک رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) در جامعه اثر عملی دارد یعنی دعوت مردم به این عمل که ایها النّاس، ببینید من که پیغمبر هستم، حقیقت ها و واقعیت ها را می دانم و نیازی ندارم در عین حال خدا به من می گوید که تو مشورت کن پس بقیه مردم نیز به طریق اولی باید با هم مشاوره داشته باشند.

بنابراین، حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: هیچ وحشت و اضطرابی بالاتر از وحشت عجب نیست. متأسفانه این درد، بیشتر دامن ما روحانیون را می گیرد چون ما سر و کارمان با رأی و اجتهاد است خیلی در خطر بزرگی هستیم. ما در لب پرتگاه هستیم، ما روحانیت حتی سلسله بزرگواران مراجع شما را به خدا قسم می دهم که در نماز شبتان، در عباداتتان ما را دعا کنید که گرفتار هوای نفس و عجب نشویم، گرفتار خودبینی نشویم، روح تواضع در ما باشد. خودمان را در مقابل همه کوچک بدانیم.

«وَ لَا عَقْلَ كَالتَّدْبير» هیچ عقلی بالاتر از تدبیر نیست. تدبیر یعنی تفکر کردن در برداشت کار. اگر انسان بخواهد عقل را به کار بیاندازد عقل با تفکر کار را درست می کند. اگر می خواهی در یک کاری عقلت را به کار بیاندازی اول در آن، فکر و تدبیر کن. در تدبیر است که عمل، نتیجه بخش است. این است که در قرآن خیلی به آن امر شده است: «أَفَلا يَتدبّرونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوب أقْفالُها» (1) علما می گویند: ممکن است «قلوب» به معنای این دل صنوبری

ص: 230


1- سوره مبارکه محمد آیه 24 (آیا آن ها در قرآن تدبّر نمی کنند یا بر دل هایشان قفل نهاده شده است؟)

نباشد. گفته اند: شاید مراد عقل باشد چون مرکز تصمیم گیری است و قلب مرکز پمپاژ کردن خون است. اینکه گفته می شود انسان قلبش را به کار ببرد و با آن تدبیر کند قلب که این کار را نمی کند و ربطی هم ندارد پس چیزی که مرکز تدبّر است عقل است و معلوم می شود تنها معنای قلب صنوبری نیست .

«وَ لَا وَرَعَ كَالْكَفِّ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ عَمَّا لَا يَلِيقٌ» پیغمبر بزرگوار (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: و انسان در خیلی چیزها اگر ورع و پارسایی داشته باشد خوب است. اگر انسان احتمال می دهد که مردم در بعضی عملها نسبت به او احساس ناراحتی می کنند و یا اینکه به او بدبین می شوند باید ورع داشته باشد و آن کار را انجام ندهد مخصوصاً سلسله جلیله روحانیت که مردم انتظاراتی خاص از ما روحانیون دارند و نمی شود گفت: مردم چه کار دارند هر چه می خواهند بگویند.

مرحوم امام رحمه الله در درسشان به ما می گفتند: می دانید چرا این حرف ها را نباید بزنید؟ برای اینکه خدا فرودگاه و پایگاه شما را دل مردم قرار داده است.

روحانیت غیر سایر طبقات مردم است کاسب یا دکان دار در دکانش نشسته و کاسبی می کند، جنسش را می فروشد و پول در می آورد. آن آقا در اداره اش کار می کند و حقوقش را می گیرد مثلاً اگر مردم هم با آنها بد باشند این مهم نیست اما روحانیت مثل آنها نیست. رابطه مردم و روحانیت رابطه قلبی است. عده ای از تجار از تهران به قم آمده بودند و می خواستند محضر آیت الله شرفیاب شوند حالا با چه روحیه ای از تهران به قم آمدند بماند. پیش خود گفتند : اوّل حمّام برویم و غسلی کنیم و با طهارت و غسل محضر آقای بروجردی برویم . بلند می شوند و به همین حمام گذرخان می روند. مدرسه خان که الان به مدرسه آیت الله بروجردی رحمه الله معروف شده است آن موقع کنار حمام بود . وقتی تجار به حمام آمدند ، دیدند عده ای از طلبه ها در وضع غير مناسبی در حمام هستند . بیرون هم که خواستند بروند با زیرپوش رکابی بیرون آمدند . تجار وقتی وضع طلبه ها را دیدند گفتند: طلبه ها این

ص: 231

حالت را دارند؟ ما می خواهیم وجوهات را به آقا بدهیم که به این طلبه ها بدهد؟ خیلی ناراحت شدند و برایشان گران تمام شد.

غسل کردند و به محضر آیت الله بروجردی رفتند . برای ایشان عین قضیه را تعریف کردند و گفتند: جناب آقا، این چه وضع طلبه ها است؟ برای ما مقداری سنگین است . مرحوم آقا سر درس و بالای منبر اشک مبارکش جاری شد. آقا گریه اش گرفت و گفت : فرزندان من ، شما پدرتان را خجالت زده کردید، آبروی مرا بردید من چه کنم؟ من پدر پیر شما هستم.

ما گفتیم : خدایا چه شده است؟ همه متأثر و منقلب شدیم که بعد آقا جریان را نقل کرد ، بعد گفت :نور چشمان ،من فرزندان عزیز ،من سلام مرا به آن طلبه ها برسانید، شاید الان پای درس من نباشند ، از شما تقاضا می کنم به این طلبه ها بگویید آبروی ما در خطر است. آبروی ما در گرو رفتار شما است. آن روز آقای بروجردی رحمه الله تحولی در منبرش ایجاد کرد.

مرحوم امام رحمه الله می گفت : پایگاهمان دل مردم است . بالاتر بگویم دین مردم در دست شما است. اگر شما حرکتی کنید و مردم از دین خارج شوند فردای قیامت به جهنّم می روید مسئولیت ما خیلی سنگین است. خودمان ،همسرمان ، دخترمان و پسرمان، هیچ وقت طلبه با خانمش نباید در همه جا بنشیند و همینطور صحبت کند این کار بسیار زشت است و از نظر عفاف عمومی بد است.

بنابراین ، پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: علی جان، هیچ ورعی بالاتر از مواظبت بر محارم خدا نیست . حرام خدا را مواظب باشید که انجام ندهید.

در روایتی امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: «الْوَرَعُ حَسَنٌ وَ هُوَ مِنَ الْعُلَمَاءِ أَحْسَنُ » (1) ورع را همه باید داشته باشند اما اگر علما داشته باشند چقدر عالی است .

ص: 232


1- إرشاد القلوب إلى الصواب (دیلمی)، ج 1، ص 193 .

«وَ لَا حَسَبَ كَحُسْن الْخُلْق» شما برای دیگران فخر فروشی می کنی که من پسر فلانی هستم ، من فلان طایفه ام ، بنده فلان فرد هستم ،آقا می فرماید این ها را کنار بگذارید. بهترین حسب و نسب ، حسن خلق است شخص خوش اخلاق با همه مردم فامیل است .

در روایات بیان شده است که از همه غریب تر در دنیا فرد بد اخلاق است و چون با کسی آشنا نمی شود، رفیق نمی شود، هیچکس جرأت نمی کند کنارش بیاید، نزدیکترین فرد به او هم از او متنفّر است .روایت دارد آن گناهی که هر چه از آن توبه کند باز جایش سبز می شود سوء خلق است. کاری کن که بد اخلاقی را کنار بگذاری و الا هر چه بگویی «استغفر الله ربی و اتوب اليه» و باز دوباره آن را انجام بدهی فایده ای ندارد؛ بنابراین، حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید اگر حسب و نسب می خواهی خوش اخلاق باش، به مردم برخورد می کنی سلام کن. اشکالی ندارد که کوچک هم باشد و تو به او سلام کنی ، چه اشکالی دارد؟ مگر سلام کنیم از آقایی ما کم می شود؟ به خدا قسم آقاتر می شوید. طوری نباش که اخم کنی و سرت را پایین بیاندازی ،اصلاً کسی را نگاه نکنی ،کسی هم که به تو سلام می کند با سختی جوابش را بدهی. مادستورات بسیار زیبایی داریم که اگر به این دستورات عمل کنیم خدا شاهد است گل سر سبد جامعه می شویم ولی خب متأسفانه این اخلاق را نداریم.

روزی دیدند که شیخ مفید رحمه الله سر درس بلند می شود و می نشیند، دوباره بلند می شود بعد می نشیند پرسیدند: جناب استاد ،چرا شما امروز اینطور شده اید؟ خدای ناخواسته پایتان درد می کند یا ناراحتی دیگری دارید؟ آقا فرمود : بله شما امروز در مدرسه را نبستید و من به زحمت افتادم شاگردها گفتند :یعنی چه؟ فرمود: شما امروز در را باز گذاشتید ، این سادات بنی الزهرا علیها السلام، بچه های پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می آمدند از جلوی در رد می شدند من برای احترام به آنها بلند می شدم ، مگر می شود سیدی را دید و به احترام او و جدش بلند نشد؟ من جواب مادرشان را چه بدهم؟

ص: 233

«وَ لَا عِبَادَةَ مِثْلُ التَّفَكَّر» می خواهی زیاد نماز بخوانی ، خم و راست شوی، بنده نمی گویم بد است ، نماز خواندن خوب است ، روزه گرفتن خوب است ولی تو را به خدا، از آن مهمتر چیست؟ اگر من بهتر از آن را بخواهم حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید : تفكّر است چرا؟ زیرا «تَفَكَّرُ سَاعَة خَيْرٌ مِنْ عِبَادَة سَنَة» (1) منظور از ساعت ، این ساعتی که ما می شناسیم ، همین بیست و چهار ساعت که داریم ،نیست. ببینید گاهی یک لحظه تفكّر ،انسان را به کجا می رساند. تحولی بزرگی در او ایجاد می کند. کسی که غرق در منجلاب معصیت و کثافت است یک مرتبه و به یک لحظه آنچنان عوض می شود که اصلاً باورمان نمی شود که این همان آدم قبلی است، صد و هشتاد درجه تغییر می کند و یکی از بندگان خاص خدا می شود . حقیقت هم همین طور است فلذا حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: هیچ عبادتی به پای تفکر نمی رسد. وقتی نماز می خوانی فکر کن که برای چه نماز می خوانی؟ یک لحظه فکر کن در پیشگاه چه کسی ایستاده ای؟ آنجا است که استخوان بدنت به لرزه در می آید اما ما این تفکرها رانداریم ، نماز می خوانیم ولی در حقیقت حواسمان نیست . تو را به خدا، دو رکعت نماز داری که برای خدا درست خوانده باشی؟ حواست جایی نرفته باشد؟ در روایت است که اگر کسی دو رکعت نماز خالص برای خدا بخواند خداوند دلش را پر از دریای حکمت می کند. خداوند چشمه ای از دلش را به زبانش جاری میکند مثل آب چشمه که بنا می کند ، جوشيدن دیگران می گویند : نمی دانیم فلانی چطور با صحبت هایش ما را منقلب می کند؟ بزرگان ما هم اینطور بوده اند . از بس قلبشان پاک بود و اخلاص داشتند وقتی صحبت می کردند آدم منقلب می شد ، اشک از چشمان جاری می شد برادران سعی کنید اینطور باشید.

خدايا، توفیق رسیدن به این مقامات را به ما عنایت بفرما انشاء الله .

ص: 234


1- بحار الأنوار، ج68، ص327.

مجلس 96 : نام علی بر پایه های عرش الهی

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا عَلِيُّ، إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَشْرَفَ عَلَى الدُّنْيَا فَاخْتَارَنِي مِنْهَا عَلَى رِجَالِ الْعَالَمِينَ، ثُمَّ اطَّلَعَ الثَّانِيَةَ فَاخْتَارَكَ عَلَى رِجَالِ الْعَالَمِينَ، ثُمَّ اطَّلَعَ النَّالِنَةَ فَاخْتَارَ الْأَئِمَّةَ مِنْ وَلْدِكَ عَلَى رِجَالِ الْعَالَمِينَ، ثُمَّ اطَّلَعَ الرَّابِعَةَ فَاخْتَارَ فَاطِمَةَ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ. يَا عَلِيُّ، إِنِّي رَأَيْتُ اسْمَكَ مَقْرُوناً بِاسْمِي فِي أَرْبَعَةِ مَوَاطِنَ فَآنَسْتُ بِالنَّظَرِ إِلَيْهِ: إِنِّى لَمَّا بَلَغْتُ بَيْتَ الْمُقَدَّسِ فِي مِعْرَاجِي إِلَى السَّمَاءِ وَجَدْتُ عَلَى صَخْرَتِهَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ أَيَّدْتُهُ بِوَزِيرِهِ وَنَصَرَتُهُ بِوَزِيرِهِ فَقُلْتُ لِجَبْرَئِيلَ: مَنْ وَزِيرِى؟ فَقَالَ: عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِب؛ فَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى وَجَدْتُ مَكْتُوباً عَلَيْهَا: إِنِّي أَنَا اللَّهُ لا إلهَ إلا أنا وَحْدِى مُحَمَّدٌ صَفْوَتِي مِنْ خَلْقِي أَيَّدْتُهُ بِوَزِيرِهِ وَ نَصَرَتُهُ بِوَزِيرِهِ فَقُلْتُ لِجَبْرَئِيلَ: مَنْ وَزِيرِى؟ فَقَالَ: عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِب؛ فَلَمَّا جَاوَزْتُ السَّدْرَةَ انْتَهَيْتُ إِلَى عَرش رَبِّ الْعَالَمِينَ جَلَّ جَلَالُهُ

ص: 235

فَوَجَدْتُ مَكْتُوباً عَلَى قَوَائِمِهِ: أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلا أَنا وَحْدِي مُحَمَّدٌ حَبِيبِي أَيَّدتُهُ بوَزِيرِهِ وَنَصَرْتُهُ بوَزِيرِهِ»(1)

پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) در بیانی به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:

«يَا عَلِيُّ، إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ أَشْرَفَ عَلَى الدُّنْيَا فَاخْتَارَنِي مِنْهَا عَلَى رِجَالَ الْعَالَمِينَ» خداوند تبارک و تعالی عنایت و اشرافی پیدا کرد به اهل دنیا و مرا بر مردان عالمیان برگزید.

«ثُمَّ اطَّلَعَ الثَّانِيَةَ فَاخْتَاركَ عَلَى رجال الْعَالَمِينَ » مرحله دوم عنایت و اشرافی پیدا کرد و تو را بر مردان عالمیان برگزید.

«ثُمَّ اطَّلَعَ الثَّالِثَةَ فَاخْتَارَ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِكَ عَلَى رِجَالِ الْعَالَمِينَ» باز مرحله سوم اشراف و عنایتی پیدا کرد و ائمه معصومین علیهما السلام از فرزندان تو را اختیار کرد؛ پس ، خدا در این مراحل سه انه، پیغمبر و امیرالمؤمنین و ائمه علیهما السلام را بر مردمان همه عالم مقدم داشت . با این بیان ، اشرفیت و افضلیت ائمه معصومین برماسایر انبیا علیهما السلام مشخص می شود و نباید در آن تردید کرد که آیا امام معصوم مقدم است یا سایر انبیاء علیهما السلام ؟ از این روایت معلوم می شود که حضرت باری تعالی به ائمه ما بیش از انبیاء علیهما السلام مقام داده است و آنها برگزیده شدگان عالم هستند. مردان عالم هیچ کدام به پای ائمه علیهما السلام نمی رسند؛ حتی حضرت ابراهیم خلیل الرحمان (علیه السلام) .

حضرت ابراهیم از همه انبیاء علیهما السلام غیر از پیغمبر بزرگوار حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) شرافتش بالاتر است فلذا اجازه داده اند که درود به ایشان را همانند ائمه علیهما السلام بفرستیم یعنی وقتی اسم شریفش را می بریم بگوییم «علیه السلام» ولی در سایر انبیا علیهما السلام اینطور نیست و هنگام درود بر آنها می گوییم «علی نبینا و آله» و

ص: 236


1- بحار الأنوار، ج 74، ص60 .

سپس می گوییم و «علیه السّلام»که اول به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و بعد به آل پیغمبر علیهما السلام سپس به آنها درود می فرستیم. این مطلب افضلیت ائمه ما نسبت به انبیاء علیهما السلام را نشان می دهد. اما با اینکه اجازه فرموده اند که مستقیم برای حضرت ابراهیم (علیه السلام) درود بفرستیم مع ذلک، مقام ایشان به ائمه علیهما السلام نمی رسند زیرا اگر بنا باشد مستقیم درود فرستادن دلیل بر افضلیت باشد پس باید از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ما هم افضل باشد چون در درود بر ایشان «علی نبینا» هم نمی گوییم و مستقیم می گوییم «علیه السّلام»؛ پس اتصال درود، دلیل بر افضلیت نیست. افضلیت او نسبت به سایر انبیاء علیهما السلام دیگر است فلذا پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: فردای قیامت منبری از نور بر پا می شود که من در عرش منبر قرار می گیرم و یک طرف منبر حضرت ابراهیم است که خدا هم میفرماید پدر اولی و واقعی شما حضرت ابراهیم است. منظورم از این روایت این است که انبیاء ما حتى حضرت ابراهيم هیچ کدام به پای ائمه علیهما السلام ما نمی رسند. ائمه علیهما السلام ما از همه اینها مقدم ترند.

«ثُمَّ اطَّلَعَ الرَّابِعَةَ فَاخْتَارَ فَاطِمَةَ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ» خداوند متعال در مرتبه چهارم عنایتی کرد و حضرت زهرا (سلام الله علیها) را بر همه زنان عالم برگزید که اینجا هم به حضرت زهرا عنایت دارد. در بعضی از روایات آمده است که ائمه علیهما السلام نسبت به حضرت زهرا (سلام الله علیها) خیلی عنایت داشتند و به ایشان احترام فوق العاده می گذاشتند حتی از معصومین علیهما السلام نقل شده است که مادرمان زهرا (سلام الله علیها) اسوه ما است. این نشان دهنده بالا بودن مقام ایشان است.

«يَا عَلِيُّ إِنِّى رَأَيْتُ اسْمَكَ مَقْرُوناً باسْمِي فِي أَرْبَعَة مَوَاطِنَ فَآنَسْتُ بالنَّظَر إِلَيْهِ» من اسم تو را در چهار جا با اسم خودم مقرون دیدم و به همین جهت با نظر کردن در این موضوعات انس گرفتم.

«إِنِّى لَمَّا بَلَغْتُ بَيْتَ الْمُقَدَّسِ فِي مِعْرَاجِى إِلَى السَّمَاءِ وَجَدْتُ عَلَى صَخْرَتِهَا: لَا إِلَهَ الّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، أَيَّدْتُهُ بوَزیرهِ وَ نَصَرْتُهُ بوَزیرهِ » آنگاه که خواستم به

ص: 237

معراج آسمان بروم، به بیت المقدس آمدم و صخره بزرگی را یافتم که این جمله روی آن نوشته شده بود.

«فَقُلْتُ لِجَبْرَئِيلَ: مَنْ وزیری؟» از جبرئیل سؤال کردم: وزیر من کیست؟

«فَقَالَ: عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِب» اشاره کرد که مراد از وزیر تو، علی بن ابیطالب است.

«فَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلَى سِدْرَة الْمُنْتَهَى وَجَدْتُ مَكْتُوباً عَلَيْهَا إِنِّى أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا وَحْدِى محمّد صَفْوَتِي مِنْ خَلْقِي أَيَّدتُهُ بوَزِيرِهِ وَ نَصَرْتُهُ بوَزيرهِ فَقُلْتُ لِجَبْرَئِيلَ مَنْ وَزيرى فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبي طَالِب» آنگاه که به «سدرة المنتهی» رسیدم در آنجا دیدم که نوشته شده است: خدایی به جز من نیست و من تنها هستم، محمّد برگزیده شده از خلق من است، و در این مرحله نیز جبرئیل علی بن ابیطالب (علیه السلام) را معرفی کرد.

«فَلَمَّا جَاوَزْتُ السِّدْرَةَ انْتَهَيْتُ إِلَى عَرْشِ رَبِّ الْعَالَمِينَ جَلَّ جَلَالُهُ» در مرحله سوم و پایان کار و آخرین منزلگاه در معراج، به عرش پروردگار رسیدم و از «سدرة المُنتهی» تجاوز کردم.

«فَوَجَدْتُ مَكْتُوباً عَلَى قَوَائِمِهِ أَنَا اللّهُ لا إلهَ الّا أَنَا وَحْدِى مُحَمَّدٌ حَبيبي

ایَّدُتُهُ بِوَزِیرِهِ وَ نَصَرَتهُ بِوَزیرِهِ» دیدم در پایه های عرش این جمله نوشته شده است من خدا هستم و هیچ خدایی غیر از من نیست و پیغمبر حبیب من است. «حبیب» از القاب رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) است. دیگر در اینجا ندارد که حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) جبرئیل در مورد وزیر خود بپرسد چون جبرئیل در این مرحله همراه پیغمبر نبود؛ پس نام امیرالمؤمنین (علیه السلام) حتی در مرحله ای که جبرئیل امین هم نمی تواند قدم بگذارد، حاضر بود. امیرالمؤمنین (علیه السلام) یک چنین کسی بود. نه تنها در زمین با پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بود حتی در آسمان و در معراج هم بود. پروردگارا، این نعمت ولایت را از ما نگیر. خدایا، در دنیا و آخرت ما را با این نعمت محشور بگردان.

ص: 238

مجلس 97 : مقام على (علیه السلام) نزد خداوند متعال

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله صلى الله عليه وسلم:

«يَا عَلِيُّ ... أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ يَنْشَقُ عَنْهُ الْقَبْرُ مَعِي، وَأَنْتَ اَوَّلُ مَنْ يَقِفُ عَلَى الصِّرَاطِ مَعي وَأَنتَ أوَّلُ مَنْ يُكْسَى إِذَا كُسِبتُ وَ يَحْيا إذا حبِيتُ، وَ أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ يَسْكُنُ مَعِى عِلِّيِّينَ، وَ أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ يَشْرَبُ مَعِي مِنَ الرَّحِيقِ الْمَحْتُومِ الَّذِي خِيَامُهُ مِسْكَ» (1)

پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: خدا درباره تو نسبت به من چند خصلت مرحمت کرده است.

«يَا عَلِيُّ ... أَنْتَ اَوَّلُ مَنْ يَنْشَقُ عَنْهُ الْقَبْرُ مَعِي» تو اولین کسی هستی که در زمان حشر که قبرها شکافته می شود و از قبرها بیرون می آییم با من هستی.

«وَ أَنْتَ اَوَّلُ مَنْ يَقِفُ عَلَى الصِّرَاطِ مَعِی» در صراط هم که بخواهیم برای حساب مردم بایستیم اولین کسی که با من در آنجا قرار می گیرد تو هستی. از این عبارت معلوم می شود یکی از جاهایی که این بزرگواران می ایستند صراط است که در آنجا هنگام حسابرسی به اعمال مردم حضور دارند.

ص: 239


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 60.

«وَ أَنْتَ اَوَّلُ مَنْ يُكْسَى إِذَا كُسِيتْ وَ يَحْيَا إِذَا حُببتُ» تو هم اولین کسی هستی که لباس به تن مبارکت می شود آن زمانی که من پوشیده شوم یعنی زمانی که لباس به تنم کردند و مرا پوشاندند تو هم با من هستی. همچنین آن زمانی که من زنده می شوم تو هم زنده می شوی یا آن زمانی که من مورد تحیت قرار بگیرم تو هم

مورد تحیّت و احترام قرار میگیری در این مرحله هم باز با من هستی.

« وَ أَنْتَ اَوَّلُ مَنْ يَسْكُنُ مَعِى عِليِّين» تو اولین کسی هستی که در آن جایگاه رفیعی که خدا بنا است به پیغمبرش بدهد همراه من هستی.

«وَ أَنْتَ اَوَّلُ مَنْ يَشْرَبُ مَعِى مِنَ الرَّحِيقِ الْمَخْتُوم الَّذِي ختامهُ مِسْكَ » على جان، آنجایی که قرار است آن شراب بهشتی را به من بدهند تو اولین کسی هستی که با من این شراب را می آشامی. آن شراب بهشتی که در آن هیچ گونه آلودگی نیست، هیچ گونه آسیب و آفاتی در آن نیست. مثل شراب دنیا نیست که عه مرض و گرفتاری و بلا باشد که خدا آن را حرام کرده است حتی در بعضی موارد، اگر کسی بخواهد برای دارو از آن استفاده کند اجازه نداده اند مگر در جایی که خطر جانی باشد مثل جایی که انسان را تهدید کنند که اگر شراب نخوردی کتکت می زنیم، یا گردنت را می زنیم، اینجا مسلّماً برایش حلال می شود و ایرادی ندارد ولی اگر مداوای متعارف باشد و بخواهد با شراب مداوا کند اجازه ندارد. روایت داریم که خداوند متعال در چیزحرام، شفا قرار نداده است. بدانید چیزی که خدا آن را حرام کرده است آن را دارو قرار نداده است.

سال های قبل، عصر پنجشنبه ها به تهران می رفتم و در آنجا درس خارج می دادم. روزی در یکی از این جلسات مشغول درس بودیم که شخصی وارد جلسه شد و به بنده گفت: به دادم برسید. گفتم: چه شده؟ گفت: منزل فلانی بودم جوانی در حال جان دادن است ولی جان دادن سختی دارد. اگر می شود

ص: 240

همراه من بیایید. بنده وقتی رفتم، دیدم جوان را در اتاق گذاشته اند و در اتاق را قفل کردهاند و همه اطرافیانش بیرون اتاق نشسته و گریه می کنند.

وقتی پشت در اتاق رسیدم صدای ضربات قلب جوان می آمد مثل این بود که چیزی را بلند کنی و به زمین بکوبی، همینطور صدا میآمد به آنها گفتم : یعنی چه چرا در را بسته اید؟ گفتند: ما می ترسیم داخل برویم. گفتم : در را باز کنید. و وقتی وارد اتاق شدم ، دیدم راست می گویند . خدا آن روزگار را برای هیچ کس نیاورد. می خواست جان بدهد ولی بلند می شد و به زمین میخورد مثل ماهی که بیرون از آب افتاده باشد چطور خودش را بلند میکند همینطور این جوان بلند می شد و به زمین می خورد . با خودم گفتم ای داد، چه شده؟ چرا چنین می کند؟ خدامطلبی را به ذهنم آورد و امر الهی بود یک دفعه به ذهنم آمد و پرسیدم: ایشان مبتلا به شراب خواری بوده است؟ گفتند: بله ، به آنها گفتم : ای داد ، این اثر شراب است و یاد فرمایش امام صادق (علیه السلام) افتادم که شراب، هنگام جان دادن چه بر سر انسان می آورد؛ از طرفی هم خیلی دلم به حال این جوان می سوخت. گفتم : خدایا ، چه کار کنم؟ حالا که بنا است بمیرد چطور راحت شود؟ خدایا خودت می دانی متوسل به اباعبدالله (علیه السلام) شدم . به اطرافیانش گفتم : مقداری تربت امام حسین (علیه السلام) بیاورید .تربت آوردند. دعایی خواندم و آن راروی سینه جوان گذاشتم .کمی که گذشت الحمد الله آرام گرفت و تمام کرد. روزی مادری جریانی را برای بنده نقل کرد. گفت: پسری داشتم که خیلی مرتب و منظم او را بزرگ کرده بودم. اهل نماز ، تقوا و طاعت شده بود. پدر هم نداشت. او را یتیم بزرگ کردم اما به محض اینکه وارد دبیرستان شد از این رو به آن رو شد رفیق های بد او را منحرف کردند . نماز و قرآن و ... را کنار گذاشت و خیلی عوض شد تا اینکه یک روز با حالت مستی به خانه آمد و

ص: 241

این بلا را به سر من آورد. خواستم جلوی او را بگیرم، دست به چاقو برد که یا می کشمت یا باید این کار را بکنی.

چند ساعتی که گذشت و حالش بهتر شد، دید تمام سر و صورت من زخمی و خونی است از بس که مرا زده بود. به من گفت: مادر، چه شده است؟ چرا سر و صورتت چنین شده است؟ گفتم: این بلایی است که تو بر سر من آوردی. گفت: من؟ گفتم: بله و جریان رابرایش تعریف کردم. پسرم تا شنید به من تجاوز کرده است با چاقو رگ گردنش را زد از بس که قلبش پاک بود؛ حالا من از پسرم باردار شده ام آیا اجازه دارم بچه را سقط کنم؟ بنده به او گفتم : خیر، این کار را نکن.

بنابراین حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: علی جان، در بهشت تو اول کسی هستی که با من از «رحیق مختوم» می آشامی. «رحیق مختوم» شرابی است که وقتی خورده می شود در پایان، بوی مشک از آن استشمام می شود.

پروردگارا، به همه ما توفیق اطاعت و بندگی خودت را عطا بفرما.

ص: 242

مجلس 98 : سفارشات طلایی به دو صحابی گرامی

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا سَلْمَانُ، إِنَّ لَكَ فِي عِلَّتِكَ إِذَا اعْتَلَلْتَ ثَلَاثَ خِصَالَ: أَنْتَ مِنَ اللهِ بذِكْرِ، وَ دُعَاؤُكَ فِيهَا مُسْتَجَابٌ، وَلَا تَدَعُ الْعِلَّهُ عَلَيْكَ ذَنْباً إِلا حَطَّتْهُ، مَتَّعَكَ اللَّهُ بِالْعَافِيَة إِلَى انْقِضَاءِ أَجَلِكَ ثُمَّ قَالَ لِأَبِي ذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ: يَا أَبَاذَهُ، إِيَّاكَ وَ السُّؤَالَ فَإِنَّهُ ذُلِّ حَاضِرٌ وَفَقْرٌ تَتَعَجَّلُهُ وَ فِيهِ حِسَابٌ طَوِيلٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. يَا أَبَاذَةٌ، تَعِيسُ وَحْدَكَ وَ تَمُوتُ وَحْدَكَ وَ تَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَحْدَكَ وَ يَسْعَدُ بِكَ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ يَتَوَلَّوْنَ غُسْلَكَ وَ تَجْهِيزَكَ وَ دَفْنَكَ يَا أَبَاذَرٌ، لَا تَسْأَلُ بِكَفِّكَ فَإِنْ أَتَاكَ شَيْءٌ فَاقْبَلْهُ، ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ: أَلا أَخْبِرُكُمْ بشير اركُم؟ قَالُوا: بَلَى يَا رَسُولَ اللهِ، قَالَ: الْمَشَاءُونَ بالنميمة ، الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْأَحَبَّةَ ، الْبَاغُونَ لِلْبُرَاءِ الْعَيْبَ» (1)

پیغمبر بزرگوار (علیه السلام) در ادامه روایت بیان شده در جلسه قبل، سلمان را مورد مخاطب خود قرار میدهد و می فرماید:

يَا سَلْمَانُ، إِنَّ لَكَ فِي عِلَّتِكَ إِذَا اعْتَلَلْت ثَلَاثَ خِصَالَ: أَنْتَ مِنَ اللَّهِ بذِكْر ، وَ دُعَاؤُكَ فِيهَا مُسْتَجَاب » از این روایت معلوم می شود که مقام سلمان خیلی مقام بالایی

ص: 243


1- بحار الأنوار، ج 74، ص60.

است. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : ای سلمان ، هر گاه بیمار شوی برای تو در مریضیت سه خصلت است : اولاً تو کسی هستی که ذات اقدس حق همیشه به یاد تو است و والله ثانياً دعای مستجاب شدهای محضر خدا داری . بنده حدس می زنم حضرت سلمان در همان موقع کسالتی داشتهاند که پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می خواهد بگوید خدا برای تو در این حالت یادی دارد و دعای تو در این حالت مستجاب می شود.

در روایاتی آمده است که بنده مؤمن خدا اگر مریض شود و کسالتی پیدا کند در آن کسالت دعایش مستجاب میشود و خدا به یاد او است یعنی مورد عنایت خدا است.

«وَ لَا تَدَعْ الْعِلَّةُ عَلَيْكَ ذَنْباً الّا حَطَّتْهُ» سوم اینکه خدا بوسیله این بیماری که در وجودت است هیچ گناهی از گناهانت را باقی نمی گذارد و همه آنها را آب و نابود می کند .

«مَتَّعَكَ اللَّهُ بِالْعَافِيَة إِلَى انْقِضَاءِ أَجَلِكَ» سپس پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حق سلمان دعا کرد و فرمود: ان شاء الله خدا تا هنگام اجلت به تو عافیت و سلامتی بدهد که این دعای وجود مبارک رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) در حق سلمان مستجاب شد و شفا یافت . خوشا به حال سلمان که پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) برایش دعا کرد. واقعاً بشر عادی به کجا می رسد،

کسی که معلوم نبود پدر و مادرش چه کسانی بودند، خدا مقامی به او داد که موجب حسرت همه شد. همینطور که حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید : اگر ایمان ده پله و ده درجه داشته باشد سلمان به دهمین درجه اش رسیده است. خوشا به حالش ، واقعاً نمونه سلمان را نداریم و هیچ کسی را نمی شود با سلمان مقایسه کرد.

امام باقر (علیه السلام) در روایتی فرمود : سلمان دریایی است که پایان پذیر نیست؛ پس معلوم می شود که خدا چقدر مقام علمی به او داده بود، خوش به سعادتش.

«ثُمَّ قَالَ لِأَبِى ذَرِّ رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ فَإِنَّهُ ذُلُّ حَاضِرُ وَ فَقْرُ تَتَعَجَّلُهُ» بعد حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) به ابوذر فرمود: «يَا أَبَاذَةٌ إِيَّاكَ وَ السُّؤال » اى اباذر ، مواظب باش که دستت را

ص: 244

برای سؤال دراز نکنی زیرا این یک نوع ذلّتی است که برای خودت حاضر می کنی و این فقر و تهی دستی است که خودت شتاب زده دنبال آن رفته ای، یعنی خدا تو را عزیز آفریده و به تو عزت و مقام داده است خودت را کوچک و خوار نکن، این کار خوبی نیست.

گاهی بعضی از طلبه ها که تازه وارد طلبگی شده اند با همین روحیه جلو مهم می آیند. دائماً به دیگران می گویند: آقا چیزی دارید به ما بدهید؟ بنده کمکشان می کنم ولی نصیحتشان هم می کنم که نور چشمان من ، عادت نکنید، این نفس بدی است که اگر عادت کردید دیگر حجب و حیا را از دست می دهید؛ آن وقت برای شما خیلی حیف است.

روایت داریم هر بنده ای که در موقع نیاز و حاجت به کسی به جز من رو نزند، تکیه گاهش من باشم، اعتمادش به من باشد و به من امیدوار باشد، من امیدش را ناامید نمی کنم. این مسأله صد در صد است. خود حقیر سر و پا تقصیر که قابلیت چیزی را ندارم شاید چندین بار این مطلب را عملاً تجربه کرده ام و خدا به من فهماند یعنی در شرایط زندگی گاهی مسائلی پیش می آید که سلسله امتحاناتی از طرف خدا است. گاهی فراز و نشیب ها و سختی ها پیش می آید، عوارضی پیش می آید که انسان دستش خالی می شود و نمی داند چه کار کند و در فشار میا فتد پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده اند در چنین جایی متوسل به خدا شوید، امیدتان به خدا باشد که خدا آنچنان مشکل را حل می کند که اصلاً خودتان نمی فهمید که چطور حل شد. هر چه می خواهید از خدا بخواهید. خدا می فرماید ای موسی ، نمک غذایت را هم از من بخواه، بند کفشت را از من بخواه، علف بُزت را از من بخواه، حتی فلان چیز جزئی را باز از من بخواه یعنی خجالت نکشید، هر چه می خواهید از خدا بخواهید. خدا دوست دارد که بنده اش نیازهایش را به او بگوید و در خانه دیگرانی نرود که ممکن است

ص: 245

حاجتش را روا کنند اما با هزار منت. روحيّه بشر همین است. خدمتی که به کسی کند در دلش می نشیند اما قربان خدا بشوم، بدون منت به ما خدمت می کند.

پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به اباذر فرمود :ای اباذر، هیچ وقت روی سؤال را نداشته باش این یک نوع ذلت و خواری است که بر خودت آماده می کنی و فقر و تهی دستی است که خودت شتاب زده دنبال آن می روی.

«وَ فِيهِ حِسَابٌ طَوِيلٌ يَوْمَ الْقِيَامَة» در روز قیامت هم باز خواست می شوی که چرا این کار را کردی؟ حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می خواهد به ما برساند که این کار از نظر دیدگاه ائمه و وجود مبارک خودشان علیهما السلام مطلوب نیست.

«يَا أَبَاذَرِّ تَعِيشُ وَحْدَكَ وَ تَمُوتُ وَحْدَكَ وَ تَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَحْدَک» ای اباذر، تو در زندگی ات تنها می شوی و به حالت تنهایی باید زندگی کنی و از آن طرف، در حال مردن، باز تنها می میری و به بهشت هم که بخواهی وارد شوی تنها وارد می شوی اباذر در زمان عثمان و خلیفه سوم بود. ایشان خیلی زبان گویایی در موعظه کردن داشت. هر جا که می نشست تبلیغ می کرد. حقانیت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به زبان مبارکش می گفت. ثنای اهل بیت علیهما السلام را می کرد که آنها مظلوم واقع شدند و حقشان چنین و چنان شده است. امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم

خیلی اباذر را دوست داشت. مردم هم به اباذر خیلی عنایت داشتند چون پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره اش فرموده بود آسمان سایه نیافکنده و زمین برنداشته کسی را که راستگوتر از اباذر غفاری باشد (1)، این تعبیر در بین مردم مدینه پیچیده بود. از آن طرف هم اباذر راجع به شخصیت و مقام امیر المؤمنين (علیه السلام) تبليغ می کرد همین موضوعات بود که خلفا را اذیت می کرد تا اینکه عثمان مجبور شد و تصمیم گرفت با او اول صحبت کند.

ص: 246


1- بحار الانوار، ج 10، ص 123 .

وقتی اباذر پیش عثمان رفت عثمان به او گفت: من دلم می خواهد که تو از این به بعد صحبت نکنی. اباذر گفت: من نمی توانم این کار را کنم، حقیقت باید گفته شود. عثمان گفت: اگر بنا است تو اینطور باشی و همیشه حق و حقیقت را بگویی مجبور می شوم تو را تبعید کنم. بعد از اباذر سؤال کرد: بهترین جایی که دوست داری در آنجا باشی چه جایی است؟ اباذر گفت: چه جایی از اینجا بهتر، در جوار پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و خانواده رسالت، من چه جایی بهتر از اینجا بشناسم؟ عثمان گفت: بدترین جا برایت کجا است؟ اباذر گفت: ربذه، سرزمینی که محل کفر من بوده است. عثمان گفت: حالا که اینطور شد من هم تو را به جایی می فرستم که بدترین جا برای تو است.

روز معینی را اعلام کرد که اباذر را به آنجا بفرستند. وقتی خواستند بروند عثمان در مدینه اعلام کرد که هیچ کس حق ندارد به بدرقه اباذر برود. باید به تنهایی برود. مردم هم خیلی از خلفا وحشت داشتند چون قدرت دست آنها بود مردم هم از این جهت ترسیدند و هیچ کس برای بدرقه اباذر به جز خاندان رسالت، امیرالومنين و حسنين علیهما السلام و سلمان فارسی نرفت؛ خلاصه اباذر با دخترش و تعدادی گوسفند به ربذه رفت. ایشان به تنهایی در بیابان زندگی می کرد و با مردم آنجا خیلی مراوده نداشت چون آنها کافر بودند.

به اباذر فرمود: تو تنها زندگی می کنی همینطور هم شد. سپس فرمود: تنها هم می میری یعنی در قربت می میری، مُردنش هم همینطور شد. در همان بیابان، اجل مبارکش رسید. یک دفعه دیدند دخترش دارد گریه و بی تابی می کند. کسی را نداشت و فقط پدرش بالای سرش بود که او هم از دنیا رفت. اباذر قبل از مردن به دخترش گفته بود: غصه نخور و گریه نکن. دخترش گفت: پس من بعد از تو در اینجا، در ولایت غربت چه کار کنم؟ کسی را هم که ندارم. اباذر به او گفت: غصه نخور، وقتی مردم به حالت عزا

ص: 247

کنار جنازه من بنشین، آن وقت دسته ای از دوستانم از طرف عراق می آیند و آنها کار کفن و دفن مرا انجام می دهند و تو را هم همراه خودشان می برند.

«وَ يَسْعَدُ بكَ قَوْمُ مِنْ أَهْل الْعِرَاقِ يَتَوَلَّوْنَ غُسْلَكَ وَ تَجْهَیزَكَ وَ دَفْنَكَ» زمان پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کجا و زمان اباذر کجا؟ خیلی فاصله بود. از زمانی که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) این جمله را فرمود نزدیک به بیست سال فاصله بود. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: ای اباذر، قومی از عراق می آیند و از اینکه متولی کار تو می شوند خوشبخت و با سعادت می شوند. تو را غسل می دهند کفنت می کنند و تو را دفن می کنند.

هنگامی که اباذر فوت کرد قومی از طرف عراق آمدند. دختر اباذر گفت: پدرم که از دنیا رفت من پارچه ای روی بدن پدرم انداختم و مشغول گریه کردن شدم. سردسته این کاروان مالک اشتر بود. بلافاصله گفت: معطل نکنید. اینجا وظیفه ما این است که احترام کنیم و بدنش را غسل دهیم و کفن کنیم. برای کفن کردن ایشان، سر و صدا شد. در گذشته، مسافران کفن هایشان را همراه خودشان به مسافرت می بردند. جناب مالک گفت: من خودم کفنش می کنم. همراهان هر کدام گفتند: چرا شما تنها باشید، ما هم می خواهیم در کفن کردن سهیم باشیم؛ خلاصه، همه آنها در کفن کردن شریک شدند. بارک الله به این برادرها، ماشاء الله به این ایمان ها، این داستان ها در تاریخ می ماند و نمی میرد و همیشه زنده است برای اینکه اعتقاد ما را بالا ببرد، خوش به حال آن فردی که عقیده اش خوب باشد.

زمانی آقایی را دیدم که خیلی ملا بود. وقتی در مجلسی می نشست اصلاً کسی جرأت نمی کرد جلوی او صحبت کند از بس که ملا بود. ایشان نجف رفته بود و درس خوانده بود ولی آن عقیده ای که باید با آن علم همراه باشد را نداشت. دستورات اسلامی را خیلی رعایت نمی کرد. می گفت: شما مقدس بازی در آورده اید. این مرد با آن مقام و علم و کمال، جایگاه مردمی نداشت اما از آن طرف هم عالمی را می شناختم که خیلی عالم نبود، واقعاً علم زیادی

ص: 248

نداشت، در صرف استاد بود ولی ادبیات یا علمهای دیگر را نداشت خیلی ضعیف بود، اگر کنارش می نشستیم نمی توانست حرف بزند و حواله به بزرگان دیگر می داد و می گفت: بروید به فلان آقا بگویید، من خیلی وارد نیستم؛ اما این بزرگوار به قدری مؤدب به آداب، مقید به دستور اسلام و اعتقادی بود که در مردم جا افتاده بود، مردم خیلی دوستش داشتند.

پس به شما عزیزان نصیحت می کنم هر چه که ملا شدید، هر چه علمتان بالا رفت، اعتقادهایتان را بالا ببرید، با اعتقادات بازی نکنید، به دستورات توجه کنید.

«يَا أَبَاذَرِّ، لَا تَسْأَلُ بكَفِّكَ» حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) در ادامه به اباذر نصیحتی کرد. ای اباذر، هیچ وقت در خانه افراد برای سؤال نرو، اگر هم رفتی و چیزی به شما دادند رد نکن. متأسفانه ما در برخی مردم این موارد را می بینیم. اگر آقایی چیزی به او بدهد و او انتظار بالاتر از آن را داشته باشد تعبیر بسیار زشتی به آن آقا می کند، چقدر در پیشگاه خدا این عمل بد است. بعضی ها از حریم اسلام عقب هستند.

«فَإِنْ أَتَاكَ شَيْءٌ فَاقْبَلْهُ» اگر چیزی به تو دادند قبول کن، رد نکن. هر چه دادند بگو دستتان درد نکند، خدا برکت بدهد، خدا عمرتان بدهد، همین قدر که ما را منظور داشتید ممنونم. چقدر خدا این روحیه را دوست دارد.

یکی از علما نقل می کرد: روزی خدمت مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی رحمه الله رفتم. ایشان در آن زمان مرجع جهان بود. از تمام کشورها برای ایشان پول می آوردند. وقتی پیش او رفتم بعد از سلام و احوالپرسی گفتم: آقا جان وضع مالی من خیلی بد است اگر می شود مقداری کمکم کنید. آقا دست در جیبشان بردند. پیش خودم گفتم: الان آقا پول حسابی به من می دهد، آقا دست

در جیبشان بردند و پنج تومان دادند. اول خیال کردم پنجاه تومان است یا پانصد تومان وقتی از پیش آقا رفتم دیدم پنج تومان است. خیلی به من برخورد. به قدری ناراحت شدم و با خودم گفتم دیگر توبه می کنم که از این به بعد نزد این

ص: 249

سيد بروم و از او درخواستی کنم. تا اینکه روزی آقا را دیدم. خیلی سر سنگین نسبت به آقا برخورد کردم. سیّد گفت: آن را کم دانستی و از ما زده شدی؟ یک دفعه خودم را جمع و جور کردم. آقا گفت: ناراحت نشو، خواستم با آن پول امتحانت کنم ببینم که چقدر محبت های شما به خاطر پول است.

«ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابهِ: اَلا أَخْبرُكُمْ بِشرَاركُمْ؟ قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ» حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) بعد از اینکه به سلمان و اباذر سفارشاتی کرد، رو به جمعیت کرد و فرمود: آیا من شما را خبر ندهم که بدترین شما که چه کسانی هستند؟ خدا ما را جزو این دسته قرار ندهد ان شاء الله .

«قَالَ: الْمَشَاءُونَ بالنَّمِيمَةِ» کسی که برای دو به هم زنی دیگران به راه می افتد، حرف این آقا را به آن آقا می گوید، حرف او را به این آقا می رساند. می گوید: در فلان مجلس، پیش فلانی بودم او پشت سر شما چنین حرفی را زد؛ این کار را نکنید. بر فرض او پشت سر من حرف بدی را گفته است تو چرا به من می گویی؟ آن آقا اگر پیش من بود شاید این حرف را نمی گفت. تو هم در حق او خیانت کردی و هم در حق من. چرا مرا ناراحت کردی؟ حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید بدترین مردم آن هایی هستند که نمامی می کنند. همدیگر را خراب نکنیم.

«الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْأَحِبَّة» باز این جمله را هم اضافه کردند، آنهایی که می خواهند بین دوستانشان تفرقه بیاندازند، خدا آنها را هم بد می داند.

«الْبَاغُونَ لِلْبُرَاءِ الْعَيْبَ» کسی که برای افراد پاک و بی عیب، طلب عیب کند. همیشه مراقب است که ببیند آن بنده خدا چه اشتباهی می کند بعد بنشیند در همه جا اشتباه او را بگوید. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود این ها بدترین مردم هستند.

خدایا، تو را به حق پیغمبر و امیرالمؤمنین (علیه السلام) قسمت می دهیم توفیق عمل به این دستورات را به ما مرحمت بفرما .

ص: 250

مجلس 99 : علائم یقین

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«يَا عَلِيُّ، إِنَّ مِنَ الْيَقِينِ أَنْ لَا تُرْضِيَ أَحَداً بِسَخَطِ اللَّهِ، وَلَا تَحْمَدَ أحَداً بِمَا آتَاكَ اللَّهُ، وَلَا تَدمَّ أَحَداً عَلَى مَا لَمْ يُؤْتِكَ اللَّهُ، فَإِنَّ الرزق لَا يَجُرُّهُ حرص خريص، وَ لَا تَصْرِفُهُ كَرَاهَةً كَارِهِ، إِنَّ الله حِرْصُ وَلَا حِرْصُ بِحُكْمِهِ وَفَضْلِهِ جَعَلَ الرَّوْحَ وَالْفَرَحَ فِي الْيَقِينِ وَالرِّضَا وَجَعَلَ الْهَمَّ وَ الْحَزَنَ فِي الشَّكُ وَ السَّخَطِ» (1)

پیغمبر بزرگوار (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:

«يَا عَلِيُّ، إِنَّ مِنَ الْيَقِين أَنْ لَا تُرْضى أَحَداً بِسَخَطِ اللَّهِ» از جمله موارد یقین این است که انسان کاری نکند که رضایت مردم را به دست آورد ولی سخط و غضب خدا در پشت آن باشد یعنی مردم را راضی کند در حالی که خدا را به خشم بیاورد.

«وَ لَا تَحْمَدَ أَحَداً بمَا آتَاكَ الله» پیش مردم هم خودش را ستایش نکند به خاطر آنچه که خدا به او داده است مثلاً خدا مقام به او داده است، سرمایه داده است، عزت داده است، طوری رفتار نکند که بخواهد این بخشش های الهی را به مردم نشان بدهد که بله، من چنین و چنان هستم .

ص: 251


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 61 .

« وَ لَا تَذْمَّ أَحَداً عَلَى مَا لَمْ يُؤْتِكَ اللَّهُ» اگر خداوند متعال چیزی را به تو نداد مردم را ملامت نکنی. بعضی ها خودشان چیزی ندارند در نتیجه سخاوت ندارند و نمی توانند انفاق کنند اما مردم را سرزنش می کنند که شما چرا چنین نیستید، چنان نیستید، نباید این کار را بکند.

«فَإِنَّ الرِّزْقَ لَا يَجُرُّهُ حِرْصُ حَريص ، وَ لَا تَصْرِفُهُ كَرَاهَةٌ كَاره» اینکه انسان معتقد باشد که رزق و روزی قسمت شده است خیلی مهم است. رزق و روزی ما مقسوم ومضمون است یعنی روزی ما هم تقسیم شده است و هم ضمانت شده است. خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است: «نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا» (1) مردم نباید فکر کنند که روزی هایشان دست خودشان است. طرف می گوید: من خودم تلاش کردم و فلان مبلغ را بدست آوردم، این فکر اشتباه است. خیلی ها هستند که صبح تا شب زحمت می کشند باز هم می بینی دستشان خالی است و کم می آورند و بعضی را هم می بینی که در خانه نشسته و خیلی کم سر کار می رود اما خدا روزی را برای او آماده می کند و روزیش داده می شود. البته اینها همه حکمت الهی است. فکر نکنید این ها خلاف عدالت خداوند است. این ها همه روی حکمت خدا است. خدا علیم و حکیم است. می داند کارش چیست اما متأسفانه ما فكر می کنیم روزی به دست خودمان است و می گوئیم باید چنین کنم و چنان کنم که پولدار شوم؛ آقا جان من، اینطور نیست که فکر می کنی. خدا باید روزی را برساند، از طرفی روزی هم مضمون است یعنی خداوند روزی را تضمین کرده است و فرموده است که شما غصه روزی را نخورید، روزی شما دست

ص: 252


1- سوره مبارکه زخرف آیه 32 (ما روزی ایشان را در زندگانی دنیا بینشان تقسیم و پخش نموده ایم)

من است اما وظیفه خودتان را انجام دهید. دنبال کار و تلاش باشید. خدا می فرماید: «وَ فِى السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ * فَوَ رَبِّ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقُّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ» (1) روزی شما را من در آسمان ها تأمین و تضمین کردم. تا روزی شما را ندهم مرگ شما هم نخواهد آمد. روایت دارد تا روزی کسی تمام نشود مرگ او نمی رسد یعنی اینقدر خدا دقيق تنظيم کرده است پس روزی به این نیست که بندگان بگویند چنین و چنان کنم.

حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: علی جان، هیچ وقت حرص یک حریص نمی تواند روزی را بیشتر کند. از آن طرف، کراهت داشتن انسان هم نمی تواند جلو روزی را بگیرد مثلاً کسی بگوید من روزی نمی خواهم یا بگوید من نمی خواهم روزیم زیاد شود، من دنیا را نمی خواهم، خدا می فرماید کراهت تو که ملاک نیست، نه آمدنش به دست شما است و نه رفتنش، هیچ کدام بدست ما نیست. همه چیز دست خدا است. ما باید به این مطلب معتقد باشیم که روزی همه موجودات بدست خدا است. «هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّة الْمَتين» (2) خداوند رزاق است. روزی رسان است. به تمام موجودات عالم روزی می رساند چطور من و شما را فراموش می کند؟

یکی از وصایا و نصایح لقمان حکیم به فرزندش همین است که فرمود: پسر جان، این خدا در مراحلی که تضمین نکرده بود، روزی شما را رسانده است حالا در جائی که تضمین کرده، روزی شما را نمی دهد؟ پسر عرض کرد :

ص: 253


1- سوره مباركه ذاریات، آیات 22 و 23 (در آسمان است روزی شما و آنچه که وعده داده می شوید، پس سوگند به پروردگار آسمان و زمین که آن راست و درست است مانند آنکه شما سخن می گوئید)
2- سوره مبارکه ذاریات، آیه 58 .

خدا کجا روزی من را بدون تضمین رساند؟ فرمود: آن موقعی که در صلب پدر بودی خدا تضمینی نداشت که روزیت را برساند ولی رساند. آن موقعی که در رحم مادر بودی خدا روزیت را رسانده است حالا که آمدی در عالم دنیا به تو روزی ندهد؟ قبل از آنکه به دنیا بیائی و هم چنین به عالم دنیا که آمدی در همه موارد خداوند روزی تو را داده است. خدا پیش از آمدن تو به دنیا روزیت را آماده کرده است. خدا شیر را به مادر داده تا روزی تو آماده باشد. محبّت تو را در دل پدر گذاشته تا برایت همه چیز آماده کند. هنوز دنیا نیامده ای لباس برایت می خرند، وسایل برایت تهیه می کنند که خدا می خواهد فرزند به ما بدهد آیا این ها کار خدا نیست؟ حالا که پا به عرصه دنیا گذاشته ای چرا غصه روزی را می خوری؟ خدا می فرماید تو غصه روزیت را نخور تو برو عبادتت را انجام بده، وظایفت را انجام بده. این بیانات خیلی بیانات زیبایی است، بسیار زیبا است.

پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: اگر خدا سرمایه زیادی به تو داد به رخ مردم نکش و اگر هم خدا به تو چیزی نداد مردم را ملامت نکن؛ چرا که اینها دست تو نیست. من چنین دارم، من چنان دارم، من وضعم چنین است، این حرف ها چیست؟

«إِنَّ اللَّهَ بِحُكْمِهِ وَفَضْلِهِ جَعَلَ الرَّوْحَ وَ الْفَرَحَ فِي الْيَقِين و الرضا» خدا به حكم فضل و فضیلت و کرم و آقایی که دارد، راحتی و استراحت و شادی و شادمانی را در یقین و رضا قرار داده است. هر که یقین داشته باشد و دارای این نعمت و صفت باشد یعنی خدا را حاضر و ناظر بداند، خدا را همه کاره بداند و بگوید من هر چه دارم برای خدا است، من چه کاره هستم، خداوند هم هم و غمش را از بین می برد، مصیبت های دنیایی او را از بین می برد.

یقین داشته باشید که هر چه دارید از آن خدا است و راضی باشید که هر سختی که دارید، هر مشکلی که دارید یا هر گونه بلایی که دارید خدا خواسته

ص: 254

است که بگویید راضی هستم و ناراحت نباشید، در این صورت خداوند هم شادمان و خوشحالت می کند و گشایش در کارهایت ایجاد می کند و همه غم وغصه هایت را از بین می برد.

این همان سخن پیشوا و ارباب عزیزمان حضرت سيّد الشهداء (علیه السلام) است - رزقنا الله و اياكم زيارة قبره في الدنيا و شفاعته في الآخرة – که در اوج آن همه سختی ها و مصيبت ها فرمود: «الهی رضاً برضائک» خدایا من به همه مقدرات تو راضی هستم.

امام معصوم (علیه السلام) قدرت عالم امکان است. گاهی اوقات بلا به سر ما می آورند از دست ما هم کاری بر نمی آید، می گوئیم: چه کنم، چاره ندارم؛ اما خداوند تمام عالم را در اختیار امام (علیه السلام) گذاشته است با این حال، خدا اراده کرده بود که امام حسین (علیه السلام) به شهادت برسد. فرمود: حسین جان، «ان الله شاء ان يراك قتيلا» با کمال افتخار، بدون اینکه سر سوزنی خم به ابروی اباعبدالله (علیه السلام) بیاید تا آخرین لحظه رفتن به میدان قتلگاه باز گفت: «الهی رضاً برضائک» یعنی خدایا در آخرین لحظه عمرم هم می گویم راضی به رضای تو هستم.

این آقای ما است. این الگوی عزیز ما است. چشم امید همه ما به آقا است. ما پیرو یک چنین آقایی هستیم. خدا را شکر می کنیم که ما آقایمان را دوست داریم و جزو پیروانش باشیم. خدایا، به حق محمد و آل محمد علیهما السلام ما را با این بزرگوار محشور بگردان. خدا می داند چه لذتی دارد انسان در کنار آقا باشد. همه اصحاب و یاران و فرزندان آقا را به شهادت رساندند، همه چیز را غارت کردند، همه اموال را بردند مع ذلک ابا عبدالله (علیه السلام) فرمود صبر می کنم.

خدا مرحوم آیت شیخ جعفر شوشتری رحمه الله را رحمت کند. ایشان فرمود: من قبول ندارم که امام حسین (علیه السلام) فرمودند: «صبراً على بلائک» زیرا امام حسین (علیه السلام) اصلاً بلا ندیده بود. آقا مصیبت ها را بلا نمی دانستند. البته نظر مبارکشان این است ولی اگر

ص: 255

مراد از «صبراً علی بلائک» در امتحان باشد، این مقام خیلی بزرگی است؛ چون یک معنای بلا، امتحان است یعنی خدایا مرا در امتحانات صابر گردان.

اگر ما بتوانیم سر سوزنی از این یقین را بدست بیاوریم به درجات بالایی می رسیم. دعایی که در نیمه شعبان وارد شده است و شب ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خوانده می شود خیلی دعای خوبی است. این دعا را حفظ کنید و روزها بخوانید. بعد از اذان صبح بخوانید. بعد از دعاها بخوانید. بسیار دعای زیبایی است. خیلی پر محتوا است. در این دعای شریف آمده است: «خدایا، من از تو می خواهم ترسی در دل من قرار دهی که آن ترس، بین من و معصیت تو جدایی بیندازد که دنبال گناه نروم. خدایا مرا در اطاعت و فرمان برداریت به گونه ای کن که مرا به رضای خود برسانی. توفیق طاعتی به ما بده که رضای تو را بدست آورم. خدایا، از تو می خواهم یقینی به من بدهی که با داشتن این يقين تمام مصیبت های دنیا بر من آسان شود.» این صفت یقین را هر که داشته باشد هیچ مصیبتی بر او سنگینی نمی کند.

فرمود علی جان، خداوند راحتی و خوشی را در یقین قرار داده است. اگر یقین داشته باشیم که فرمان کار ما دست خدای حکیم است، فرمان کار ما دست خدایی است که از پدر و مادر به ما مهربان تر است، اگر یقین داشته باشیم دیگر غصه ای نداریم. این است که می فرماید: «َلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» (1) یعنی کسی که یاد خدا باشد، همیشه فکر خدا به سرش باشد، همیشه قلبش آرامش دارد و هیچ غصه ای ندارد.

«وَ جَعَلَ الْهَمَّ وَ الْحَزَنَ فِي الشَّكُ وَ السَّخَطِ» و خداوند غم و غصه و ناراحتی را در شک و تردید گذاشته است. کسی که دو دل است دائماً می گوید: چه

ص: 256


1- سوره مبارکه رعد، آیه 28 .

خواهد شد؟ داد می زند و فریاد می کشد چون خدا برای او آسایش نگذاشته است. همیشه غمناک است. همیشه مهموم است. همیشه دل گرفته است. می گوید: خدا از من دیواری کوتاه تر پیدا نکرده است. مگر من چه کرده ام؟ ایمان که ضعیف باشد این حرف ها زده می شود.

در زمان سابق، یکی از علمای بزرگ تهران که شخصیت بسیار والایی بود به نجف رفت. وقتی وارد نجف شد، علمای نجف به دیدنش آمدند. گفتند یکی از علما وارد نجف شده است به دیدنش برویم همه برای دیدن آقا آمده بودند اما مرحوم مقدس کاظمی رحمه الله که خیلی مرد بزرگواری بود، نیامد. این عالم بزرگوار گفت حالا که آقای مقدس کاظمی نیامد من خدمت آقا می روم. به آقای مقدس کاظمی پیغام داد که من می خواهم به دست بوسی شما بیایم.

این آیت الله وقتی منزل آیت الله کاظمی رحمه الله رفت و سلام و علیک و احوالپرسی کرد آقای مقدس کاظمی به ایشان گفت: برای چه به اینجا آمدید؟ گفت: آمدم دستت را ببوسم و شما را زیارت کنم و از وجودت متبرک شده و استفاده کنم؛ چون شما در نجف مشهور هستید و دارای زهد و تقوا هستید. همه علمای نجف از شما تعریف می کنند. آقای مقدس کاظمی گفت: آقا، شما اینجا آمدید برای دیدن من؟ گفت: بله. مرحوم مقدس کاظمی گفت: آیا خبر داری که خواستی یک مستحبّی را بجا بیاوری ولی به جایش یک حرام به جا آوردی؟ رنگ از صورت این عالم پرید و گفت: خدایا من چه کردم که حرام بجا آوردم؟ پرسید: آقای مقدس، من چه کار حرامی مرتکب شدم؟

فرمود: رفتن و دیدن عالم مستحب است و یکی از دستورات دین اسلام است که به دیدن علما بروید ولی شما که الان به دیدن من آمدید، می دانی من به چه زحمتی افتادم؟ گفت: نمی دانم. آقای مقدس کاظمی گفت: تمام دارایی ام در نجف یک اتاق بیشتر نیست. همین یک اتاق را بیشتر ندارم. تشریف فرمائی

ص: 257

شما باعث شد تا زن و بچه ام را در زیر آفتاب سوزان بگذارم چون جای دیگری برای بچه ها نداشتم؛ آیا این درست است که شما برای یک امر مستحب به دیدن من بیایید و زن و بچه من در آفتاب بسوزند؟

تا این را گفت، آقا خیلی سرافکنده شد. گفت: نمی دانستم شما تا این اندازه در فقر هستید. بعد نگاه کردند و دیدند که زیر پا فرش ندارند و فقط یک حصیر است و بچه های ایشان روی حصیر می خوابند خیلی دلشان سوخت و متأثر شدند.

این آیت الله به تهران برگشت و جمعیت زیادی به دیدنش آمدند. از جمله افرادی که به دیدن آقا آمد، شاه بود. این مرد چقدر شخصیت داشته است. حالا آیا این عالم حاج ملا کنی رحمه الله بوده است یا کسی دیگری نمی دانم، چون نگفته اند می ترسم بگویم چه کسی بوده است ولی احتمال می دهم حاج ملا کنی رحمه الله بوده باشد. به هر حال، شاه به دیدن ایشان آمد. بعد از سلام و احوالپرسی گفت: از نجف چه سوغاتی ای برای ما آورده اید؟ ایشان قضیه آقای مقدس کاظمی را نقل کرد. شاه خیلی متأثر شد و سرش را پائین انداخت. گفت: عجب، عالم شیعه اینقدر در فقر باشد؟ من زنده باشم و علما

ما اینقدر در سختی و رنج باشند؟ بلافاصله دنبال یکی از علما و شخصیت های تهران فرستاد. وقتی آمد، یک پول حسابی به او داد و گفت: این پول را ببرید نجف، برای آقای مقدس کاظمی. هم خانه برای ایشان تهیه کنید، هم وسایل زندگی. مقداری هم برای زن و بچه اش بگذارید تا در آسایش باشند. درست نیست وضع یک عالم شیعه اینطور باشد.

این آقا به نجف می رود و علمای نجف به دیدن این عالم می آیند ولی آقای مقدس کاظمی نمی آید. ایشان هم گفت آقا نیامد من به خدمتشان می روم. ایشان خدمت آقای مقدس کاظمی می رسد و سلام و احوالپرسی می کند و دست آقا را می بوسد و پول را محضر ایشان می گذارد. آقای مقدس کاظمی

ص: 258

گفت: این چیست؟ آن عالم جریان را می گوید. یک مرتبه صدای گریه آقای مقدس کاظمی بلند شد مثل یک آدم مصیبت دیده گریه می کرد. گفتند: آقا چرا این طوری شدید؟ گفت: می دانید چه بلایی به سر من آمد؟ خدایا من چه معصیتی کردم که به این روز سیاه افتادم؟ گفتند: آقا چه معصیتی، چه بلائی؟ فرمود: می دانید آوردن این پول برای من معنایش چیست؟ معنایش این است که اسم من به دیوان ظالمین رفت.

آن ها چطور این راه ها را رفتند، ما چطور می خواهیم برویم؟ در زمان ما معنویت خیلی کم شده است. خیلی معنویت ضعیف شده است. علمای قدیم امدادهای غیبی داشتند، با عالم معنا ارتباط داشتند، به جدم قسم اين ها واقعاً ارتباط داشتند، خدمتشان می رفتم می دیدم که آقا دارد چیزهایی می گوید، می فهمیدم اینها امداد غیبی دارند. خدا گواه است اگر یک ذره دلتان را صاف کنید، یک مقدار صیقل کنید، عجیب درها به رویتان باز می شود که اصلاً دنیا دیگر به

چشمتان ارزش ندارد.

خدایا، چنین حالتی را به همه ما مرحمت بفرما. دعا می کنم که خدا این نعمت ها را به شما بدهد. این توفیقات الهی نعمت هستند نه دنیا. اصلاً دنیا ارزش ندارد. فقط چیزی که ارزش دارد رنگ الهی داشتن زندگی است. اگر به دنیا رنگ الهی زدیم ماشاء الله و الا دنیا کثافت است.

خدایا، دل های ما را به نور کلمات اهل بیت پیغمبرعلیهما السلام منور بگردان. خدایا، این نعمت ها و توجهات مورد رضای خودت را به همه عزیزان مرحمت بفرما. خدایا به حق محمد و آل محمد علیهما السلام لیاقت درک محضر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و دیدن صورت و جمال نورانی ایشان را به ما مرحمت بفرما.

ص: 259

مجلس 100 : آفات برخی اعمال درست انسان

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«يَا عَلِيُّ، آفَةُ الْحَدِيثِ الْكَذِبُ عَلَى اللَّهِ، وَآفَةُ الْعِلْمِ النِّسْيانُ، وَآفَةً الْعِبَادَة الْفَتْرَةُ، وَ آفَةُ السَّمَاحَةَ الْمَنُ، وَ آفَةُ الشَّجَاعَة الْبَغْيُّ، وَآفَهُ الْجَمَالِ الْخُيَلاءُ، وَ آفَةُ الْحَسَبِ الْفَخْرِ. يَا عَلِيُّ، عَلَيْكَ بِالصِّدْقِ وَلَا تَخْرُجْ مِنْ فِيكَ كَذِبَةٌ ابداً، وَلَا تَجْتَريَنَّ عَلَى خِيَانَة ابداً » (1)

در روایتی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید:

«يَا عَلِيُّ آفَةُ الْحَدِيثِ الْكَذِبُ» خدا عالم طبیعت را به شکلی آفریده است که برای هر چیزی، یک آفتی است. شاید یکی از علت های بقاء عالم هستی، تضاد بین اشیاء باشد که این خودش یک نکته ای است و می توان گفت یکی از نعمت های الهی است که خدا اشیاء این عالم را به صورت ضدیت به وجود آورده است که همیشه در حال تدافع و تنازع هستند. این تنازع، علت بقاء و تحرک می شود و این حرکت ها از همین حالت بوجود می آید؛ مثلاً وقتی انسان می خواهد حرکت کند قدرت و وزنه ای روی او است که مانع حرکت می شود و لذا در ابتدای حرکت باید سعی بیشتری کند تا راه بیفتد.

ص: 260


1- بحار الأنوار، ج 74، ص: 61 .

این را از باب نمونه عرض کردم که همه چیز حالت تدافعی دارد. همین وجود مانع و ضد را خدا در تمام موجودات عالم قرار داده است حتی در عالم حيوانات و انسان ها. مواظب باشید نعمت هایی را که خدا به شما می دهد مبتلا به آفت نکنید. نگذارید این نعمت ها از دست برود. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: آفت سخن گفتن دروغ است. صحبت کردن یک ارزشی دارد.

خدا مرحوم آیت الله فرید را رحمت کند. ایشان از بزرگان حوزه بود. ما هم خدمتشان می رفتیم و مدتی هم افتخار شاگردی ایشان را داشتم. درس اخلاق و فلسفه را از محضرشان فیض بردم. این شخصیت بزرگ از علما حوزه بود و نوه ای داشت که منحرف شده و در اراک بود. ایشان به اراک برای نماز رفته بود. جمعیت زیادی آمده بودند. بین دو نماز نوه آقا خدمت ایشان می آید سلام می کند و دست جدش را می بوسد، وقتی چشم آقا به نوه اش افتاد فرمود: پسرم، بس نیست بابا؟ همین یک جمله این بچه را از این رو به آن رو کرد. واقعاً با این یک جمله، این بچه شرمنده شد و از این رو به آن رو شد. بچه به قدری متدین شد که بعداً آمدند این قضیه را نقل کردند که با یک جمله آیت الله فرید فلانی متحول شد.

این ارزش و برکت کلام را می رساند. همین که حکما می فرمایند: «الْكَلَامُ إِذَا خَرَجَ مِنَ الْقَلْبِ وَقَعَ عَلَى الْقَلْبِ» (1) وقتی سخن از دل برخواسته شود، به دل می نشیند و صحبت، ارزش پیدا می کند. چه چیزی باعث می شود ارزش سخن از بین برود؟ دروغ گفتن سبب می شود ارزش کلام انسان از بین برود. گاهی اوقات بعضی از خود اهل علم حرف هایی کنار هم ردیف می کنند و می گویند که وقتی دقت کنید می بینید چند درصد آن دروغ است. شما را به خدا، حیف

ص: 261


1- مجموعة ورّام، ج 2، ص 153.

نیست عمرت بگذرد و منبرت تمام بشود اما در حرف زدن دقیق نباشی؟ این چه کاری است که ما می کنیم؟ چرا بعضی چیزها را جعل می کنیم؟ حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: علی جان، دروغ گفتن ارزش حدیث را از بین می برد. ارزش و بهای سخن را نابود می کند.

«وَ آفَةُ الْعِلْمِ النِّسْيَانُ» علم را چه چیزی از بین می برد؟ فراموشی آفت دانش است. هر چه علم انسان زیاد هم باشد اما خدای ناکرده دچار نیسان و فراموشی بشود، چه فایده ای دارد؟

حالا چه چیزی باعث فراموشی می شود؟ گناه کردن برای انسان فراموشی می آورد، چرا؟ برای اینکه فراموشی هم یک نوع عذاب است. وقتی انسان چشمش را آزاد بگذارد تا همینطور در کوچه و خیابان زن مردم را نگاه کند، وقتی انسان مواظب لقمه ای که می خورد نباشد، وقتی مواظب کسب و کارش نباشد، وقتی زبانش آزاد باشد و هر چه بخواهد بگوید، آیا برای این کارها عذاب نیست؟ یکی از عذاب های خداوند در دنیا این است که او را به فراموشی مبتلا می کند. به چه عنوان شما نگاه به زن و ناموس مردم می کنید؟ چرا غیبت مردم را می کنید؟ چرا در زندگیتان لقمه حرام وارد می کنید؟ همین گناهان است که فراموشی می آورد. آیا اینها برای انسان بدبختی نمی آورد؟ آیا این ها گناه نیستند؟ والله پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و امامان معصوم علیهما السلام این نصایح را برای ما می گویند. اگر ما هر گناهی بکنیم برای وجود مبارک آقا (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چه تأثیری دارد؟ فقط یک تأثیر دارد و آن این است که با این کارهایمان، وجود مبارک آقا را خجالت زده می کنیم. آقا (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بفرماید این هم از شیعیان ما و خدای نکرده دل مبارکش رنجیده شود.

ص: 262

یک مقدار مواظب باشیم. این «غُضُّوا أَبْصَارَكُم» (1) را برای چه کسی گفته اند؟ چشم ها را یک مقدار فروکش کنید یعنی چشم را بالا نگیرید. در روایتی آمده است که اگر در یک فضایی که نامحرم است چشم را ببندید، ثوابش چند برابر است؛ بنابراین «غَض» به معنای بستن نیست چون انسان باید جلو پایش را ببیند، «غَض بصر» یعنی چشمت را بالا نگیر و به ناموس مردم نگاه نکن یعنی با گوشه چشم به نامحرم خیره نشو. خود ما باعث می شویم علمی که داریم دچار آفت شود، عبادتمان دچار آسیب شود.

«وَ آفَةُ الْعِبَادَة الْفَتْرَةُ» چه چیزی باعث می شود عبادت از بین برود؟ سستی، بی حالی و تنبلی آفت عبادت هستند. با یک حالت بی رغبتی به سمت نماز رفتن، اینها عبادت را کم ارزش می کند که بدبختی بعضی از ما همین است که ما نماز شب نمی خوانیم. روحانی هستیم، طلبه هستیم ولی نماز شب نمی خوانیم. آیا آقای طلبه ای که نماز شب نخواند موفق می شود؟

علما قديم - خدا رحمتشان کند می گفتند: آدم طلبه باشد و نماز شب نخواند؟ یکی از بزرگان در درس اخلاق می گفت: چرا خدا نماز شب را فقط بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) واجب کرد و بر دیگران واجب نکرد؟ بر هیچکس نماز شب واجب نیست فقط بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) واجب بود. فرمود: پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نماز شب را به امير المؤمنين (علیه السلام) منتقل کرد و به او فرمود: «عَلَيْكَ بِصَلَاةِ اللَّيْلِ» (2) امير المؤمنين (علیه السلام) نیز این سفارش را هرگز رها نکرد و ایشان هم نماز شب را به جانشینان خود

ص: 263


1- من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 108.
2- من لا يحضره الفقیه، ج 1، ص 484 .

توصیه کرد و آنها نیز انجام دادند. «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَنَةُ الْأَنْبِيَاء» (1) ما هم جانشين آنها هستیم پس نباید نماز شب را رها کنیم.

مرحوم والد رحمه الله بزرگوار ما می فرمود: در قدیم در شب های ماه رمضان که به حرم امير المؤمنین (علیه السلام) می رفتیم صدای العفو العفو آقایان بلند بود. دعای ابوحمزه ثمالی را از حفظ می خواندند. خود حاج آقای والد هم یکی از این ها بود. در نیمه شب دعای ابوحمزه را می خواندند. بعد ایشان می فرمودند: شب های ماه رمضان اکثر طلبه ها به حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) می آمدند و دعای ابوحمزه را می خواندند آیا شما دعای ابو حمزه ثمالی را یکبار خوانده اید؟ واقعاً رنگ و بوی حوزه عوض شده است. باور کنید حوزه الان، آن حوزه قدیم نیست. وقتی نگاه میکنید فقط تشکل و افرادش زیاد شده است. این که حوزه نیست. حوزه باید یک فضلیتی داشته باشد. باید کیفیت داشته باشد. این سستی ها و تنبلی ها را کنار بگذارید و دنبال عبادت بروید، دنبال تقوا بروید دنبال قرآن خواندن بروید.

«وَ آفَةُ السَّمَاحَةِ الْمَنُ» آفت بزرگی و آقایی چیست؟ منت گذاشتن به دیگران آفت بزرگی است. یک چیزی به کسی می دهد بعد منّت می گذارد: «من بودم که اینقدر به تو کمک کردم و مشکلت را برطرف کردم. اگر من نبودم کسی به دادت نمی رسید». اگر کار برای خدا باشد، گفتن ندارد. حالا یک چیزی به او دادی، اینقدر منت نگذار. بدان آقایی انسان را منت گذاری از بین می برد. قرآن كريم فرمود: «لا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْآذى» (2) اعمالتان را با منت گذاشتن بر دیگران باطل نکنید. صدقه هایی که می دهید با منت گذاری خراب نکنید. با منت گذاشتن دیگران را اذیت و آزار نکنید.

ص: 264


1- کافی، ج 1، ص 32 .
2- سوره مبارکه بقره آیه 264 .

یک اشکال دیگر این است که بعضی مواقع هم یک چیزی را که به کسی می دهیم و خدمتی به او می کنیم، می خواهیم در عوض از او کار بکشیم که بله آقا، من فلان کار را برای تو کردم حالا بیا فلان کار را برای من انجام بده، یعنی چه؟ تو اگر برای خدا خدمت کردی، کار کشیدن ندارد. متأسفانه بعضی از ما اینطوری هستیم.

«وَ آفَةُ الشَّجَاعَة الْبَغْى» آفت شجاعت هم ظلم و سرکشی است یعنی فرد از قدرتش سوء استفاده کند. شجاعت را خدا به تو داده است که از آن استفاده خیر کنی نه اینکه به مردم ظلم کنی. ستم به دیگران آفت شجاعت است. بعضی ها اگر قدرت دارند قدرتشان را علیه مردم به کار می برند. ظلم و ستم به مردم عقوبت شدیدی دارد.

«وَ آفَةُ الْجَمَال الْخُيَلَاءُ» آفت جمال و زیبایی، تکبّر است. «الخيلاء» یعنى تكبّر، باد دماغ داشتن، هر قدر هم انسان خوشگل و زیبا باشد اگر تکبر و غرور داشته باشد مردم دور او جمع نمی شوند. می گویند فلانی آنقدر باد دماغ دارد که کسی به او اعتنا نمی کند. زیبایی و جمال نعمت الهی است اما نباید تکبّر داشته باشد بلکه باید فروتن و متواضع باشد.

«وَ آفَةُ الْحَسَب الْفَخر» آفت حسب و نسب، فخر فروشی است. بگوید من فلانی هستم، من پسر فلان آقا هستم، من آیت الله زاده ام، من فرزند فلان شخصیت هستم. آفت حسب و بزرگواری، فخر کردن است. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید این مفاخره را کنار بگذار. من فلانی هستم یعنی چه؟ بگذار خدا به تو عزت بدهد. چیزی که خدا به تو مرحمت کند، ارزش دارد انسان با گفتن این چیزها که بزرگ نمی شود. با فخر فروشی که بزرگواری بدست نمی آید. نباید با گفتن این حرف ها با مردم مفاخره کرد.

ص: 265

«يَا عَلِيُّ، عَلَيْكَ بِالصِّدْقِ» پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) قبلاً فرمود: «يَا عَلِيُّ آفَةُ الْحَدِيثِ الْكَذِبُ» آفت گفتار، دروغ است و در اینجا می فرماید: بر تو باد راست گفتن.

«وَ لَا تَخْرُجُ مِنْ فِيكَ كَذِبَةٌ اَبَداً» از دهانت حتی یک دروغ هم خارج نشود.

امام سجاد (علیه السلام) به فرزندانشان فرمودند: «اتَّقُوا الْكَذِبَ، الصَّغِيرَ مِنْهُ وَ الْكَبِيرَ فِي كُلِّ وَ هَزْل» (1) دروغ را ترک کنید چه جدی باشد و چه شوخی. ایشان شوخی را هم م یگوید به خاطر اینکه زبان به دروغ گویی عادت نکند.

«وَ لَا تَجْتَريَنَّ عَلَى خِيَانَة ابداً» هیچ وقت جرأت نکن که خیانت کنی. همیشه امانتدار باش. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يَبْعَثُ نَبِيَا إِلَّا بِصِدْقٍ الْحَدِيثِ وَأَدَاءِ الْامَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ» (2) خداوند متعال هیچ پیغمبری را نفرستاد مگر اینکه از او تعهد گرفت که این دو را مواظب باشد یکی راستگویی و دیگری هم امانتداری .

شما هم بحمد الله کارتان پیغمبر گونه است. «الَّذینَ يُبَلِّغُونَ رسالاتِ اللَّهِ» (3) شما هستید. چند روز دیگر دهه عاشورا است. می خواهید منبر بروید. در منبرهایتان مواظب باشید راست بگویید. در منبر دروغ نگویید حدیث را ببینید و آن را بیان کنید. قبل از منبر مطالعه کنید. چرا روی حافظه قبلی کفایت می کنید؟ بنده خودم این کار را می کنم با این که ممکن است مطلبی در ذهنم باشد مع ذلک، وقتی می خواهم منبر بروم چهار تا کتاب را می بینم، روایات را دوباره می بینم، آیات را نگاه می کنم. وقتی حدیث را نگاه می کنم لذت می برم. این واقعیتی

ص: 266


1- وسائل الشيعه، ج 12، ص 250.
2- کافی، ج 2، ص 104 .
3- سوره مبارکه احزاب آیه 39 (کسانی که پیام های خدا را می رسانند)

است که همه ما باید به آن توجه کنیم. انسان وقتی ببیند، ظرافت کلامش بهتر می شود. بهتر می تواند منبر را اداره کند. خصوصیات مسأله را بگوید. حال آیا بهتر نیست مطالعه کند؟ به آیات و روایات مراجعه کند؟

خدا نعمتی به شما داده است که می توانید منبر بروید وقتی مطلب را دیده باشید منبرتان قشنگ می شود. می توانید شاخ و برگش را بچینید. زحمت بکشید و کتاب ها را ببینید و مطالعه کنید و بعد منبر بروید. اگر کسی در منبر چیزی بدست بیاورد بخاطر راست گفتن و حقیقت داشتن است. خدا کمک می کند. اگر مرد حقیقت باشی خدا کمکت می کند. اگر راست گو باشی خدا دستت را می گیرد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) دستت را می گیرد. آقایان عزیز، یک مقدار بیشتر حواستان را جمع كنيد. ان شاء الله می خواهید تبلیغ بروید با کمک امیرالمؤمنین (علیه السلام) بروید و از ایشان استمداد بطلبید که ما می ببینیم امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خیلی از موارد، بزرگواران را کمک کرد و به دادشان رسید و آن بزرگان هم به داد دیگران رسیدند. شما هم اگر

ان شاء الله توسلتان و توجهتان به اهل بیت علیهما السلام بیشتر بشود و از امیرالمؤمنین (علیه السلام) در منبرهایتان استمداد بطلبید، موفق خواهید شد.

در بیان خطبه، اولین خطیب در عالم اسلام امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود. نهج البلاغه آقا را ببینید. چه خطبه هایی دارد. با این همه خطبه هایی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) یک خطبه را نمی بینید که ایشان در زمان حیات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خوانده باشد. لا اله الا الله، ادب را نگاه كنيد. شما یک خطبه از علی (علیه السلام) بیاورید که در زمان پپیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده باشد. با بودن پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) امير المؤمنين (علیه السلام) اصلاً خطبه نگفت. چرا خطبه نخواند؟ چون می خواست خطبه های پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در جامعه برای مردم درخشش کند. ایشان می خواست بگوید پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مقدم است. ایشان بگونه ای رفتار کرد که مبادا یک موقع مردم بگویند علی چنین است یا بگویند علی را ببینید در مقابل پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می خواهد خطبه بخواند، ابداً ابداً.

ص: 267

وقتی که وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت امیرالمؤمنين (علیه السلام) خطبه خواند. ماشاء الله چه خطبه هایی دارد. خطبه هایی که جان مردم را می گرفت و بند دلشان را پاره می کرد. این چه خطبه هایی است؟ کجا در تاریخ اسلام دارد که در موقع خطبه خواندن شخصیتی، انسان با تقوایی بند دلش پاره بشود؟ نداریم. اگر کسی موردی را سراغ دارد نشان بدهد. این عظمت برای امير المؤمنين (علیه السلام) است. این تأثیر عمیق کلام متعلق به ایشان است. از آقا طلب کنید و استمداد بطلبید و به امیرالمؤمنین (علیه السلام) توجه داشته باشید.

یکی از اساتید جلیل القدر و بزرگ حوزه علمیه نجف که خیلی شخصیت بالایی بود، مرحوم تنکابنی رحمه الله صاحب «قصص العلماء» است. استاد ایشان، مرحوم آقای سید ابراهیم قزوینی رحمه الله است. خود آقای تنکابنی نقل کرده و می گوید: جناب استاد من سیّد ابراهیم قزوینی در نجف بود و درس می داد. جمعیت عجیب علما و فضلا و بزرگان سر درس ایشان می نشستند. یک شب اميرالمؤمنین (علیه السلام) به خواب استادمان آمد و فرمود: سیّد ابراهیم. عرض کرد: بله، آقا جان. فرمود: فردا حرکت کن و به کربلا برو.

وقتی از خواب بیدار شد گفت: این خواب چه بود؟ چکار کنم؟ با خود گفت: خواب است دیگر، نمی شود بلافاصله انسان بگوید خواب واقعیت دارد. صبر می کنم تا ببینیم بعداً چه می شود. گفت: شب دوم باز امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خواب ایشان آمد و فرمود: سیّد ابراهیم، چرا کربلا نرفتی؟ خوابی که دیده بودی درست بود. من که به تو گفتم برو کربلا، چرا نرفتی؟ ایشان تردید داشت بروم کربلا یا نروم، چه کار کنم؟

کربلا رفتن آن روز مثل حالا نبود که یک ماشین بگیری و بعد از یک ساعت راه به کربلا برسی. دو تا سه روز راه بود. درس حوزه را تعطیل کردن و رفتن به کربلا، برای آقا سخت بود. یک استاد بزرگواری که حوزه نجف با او

ص: 268

می چرخد چطور درس را کنار بگذارد و کربلا برود؟ شب سوم امير المؤمنين (علیه السلام) دوباره به خواب ایشان آمد و فرمود: سید ابراهیم، به تو گفتم برو کربلا و آنجا هم بمان. برو و در کربلا اقامت کن. سیّد ابراهیم گفت: عجیب است. پس من باید بروم و بمانم. دستور است. من باید بروم کربلا و در آنجا بمانم. فردا خدا حافظی کرد و حرکت کرد که برود گفتند: آقا کربلا می روید؟ فرمود: بله، آقا حفه امیر المؤمنين (علیه السلام) دستور داده است و من باید به کربلا بروم.

آقا به کربلا رفت. در کربلا یک عده اشرار بودند که طلبه سیدی را که اتفاقاً شاگرد خود آقا سید ابراهیم بود منحرف کرده بودند و از او خواسته بودند در حوزه درس بدهد. او هم با اینکه سواد نداشت و منحرف شده بود شروع به درس دادن کرده بود. وقتی آقا سید ابراهیم وارد کربلا شد اشرار از او هم خواسته بودند به درس آن طلبه منحرف بیاید. آقا را تهدید کردند. سید ابراهیم هم رفت و سر درس او نشست .

مرحوم تنکابنی رحمه الله می گوید: یک روز تصمیم گرفتم برای زیارت به کربلا بروم اما مردد بودم. استخاره کردم این آیه آمد: «إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذلَّةٌ» (1) چون بد آمد منصرف شدم و به کربلا نرفتم و راهی کاظمین شدم. جناب استاد، آقا سید ابراهیم نیز برای زیارت حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) از کربلا به کاظمین آمده بود. خبر دار شدم که سپاهیان «پاشا» به کربلا حمله کرده اند و تمام مردم را گرفته اند و همه اشرار را جمع کرده و با خود اند. از جمله کسانی که گرفتند همین طلبه سیّد بود. سیدی که اشرار دورش را گرفته بودند و درس می داد. او را نیز دستگیر کرده و دستش را به زنجیر بسته بودند و به بغداد آورده بودند که به بغداد جدید ببرند و او را بکشند.

ص: 269


1- سوره مبارکه ،نمل آیه 34 (پادشاهان هنگامی که وارد منطقه آبادی شوند آن را به فساد و تباهی می کشند و عزیزان آنجا را ذلیل می کنند (آری) کار آنان همین گونه است)

مرحوم تنکابنی گفت: من داشتم نگاه می کردم وقتی او را می بردند چشمش به یکی از طلبه هایی که هم درسش بود افتاد که با هم به درس سید ابراهیم می آمدند. صدا زد: فلانی، سلام من را به جناب استاد برسان. به آقا سید ابراهیم بگو من را ببخشد، من را عفو کند، من نفهمیدم، بی ادبی کردم، اشرار من را به زور آوردند. من شرمنده استادم شدم. به استاد بگویید من را عفو کند. این طلبه هم بحث، به سرعت نزد جناب سید ابراهیم می رود و جریان را به ایشان می گوید. آقا سید ابراهیم نیز به تجار بغداد نامه می نویسد که بروید و این سید را از پاشا بخرید، من پول شما را می دهم. نگذارید او را بکشند. تجار می روند و از طرفی خود ایشان هم یک نامه برای پاشا می نویسد که اگر می شود این طلبه سیّد را نکشید و او را به ما بفروشید. پاشا می گوید: نه، من الان نمی توانم او را آزاد کنم ولی پولش را فعلاً می گیرم. من باید او را به ترکیه پیش خان بفرستم و به شما قول می دهم که این سید را نکشند. خودم به ترکیه می روم و واسطه می شوم که سید را آزاد کنند. سید را برمی دارند و به ترکیه پیش خان که رئیسشان بود، می برند سپس او را مرخص و آزاد می کنند. وقتی سید را خدمت آقا سید ابراهیم رحمه الله می آورند می فرماید: خیلی عجیب است. امیرالمؤمنین (علیه السلام) که فرمود باید به کربلا بروی برای این بود که جان سیدی نجات یابد.

ببینید، این خواب برای نجات یک سید بود که خداوند خواست جان او را به وسیله آقا حفظ کند. شما را به خدا قسم، بیایید یک مقدار با امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشید، با ائمه علیهما السلام باشید. آنها در سخت ترین حال به داد ما و شما می رسند.

خدایا، دست ما را از دامن این خانواده جدا مگردان.

ص: 270

مجلس 101 : محبوب ترین اعمال نزد خداوند متعال

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«وَ عَلَيْكَ بمَحَاسِنِ الْأَخْلَاقِ فَارْكَبُهَا، وَعَلَيْكَ بِمَسَاوِي الْأَخْلَاقِ فَاجْتَنِبْهَا. يَا عَلِيُّ، أَحَبُّ الْعَمَل إِلَى اللَّهِ ثَلَاثُ خِصَالَ: مَنْ أَتَى اللَّهَ بِمَا افْتَرَضَ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْ أَعْبَدِ النَّاسِ، وَ مَنْ وَرَعَ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ فَهُوَ مِنْ أَوْرَعَ النَّاسِ، وَمَنْ قَنعَ بمَا رَزَقَهُ اللَّهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاس» (1)

از سفارشاتی که پیغمبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:

«وَ عَلَيْكَ بمَحَاسِن الْأَخْلَاق فَارْكَبْهَا» حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: بر تو باد به اینکه به اخلاق حسنه روی بیاوری و سوار بر او شوی. کنایه از این است که عمل کنید و محاسن اخلاق را هر جا دیدید، بگیرید و در خود پیاده کنید. خوب است انسان سوار بر اخلاق بشود و آن را مرکب خودش کند تا او را به سعادت برساند.

«وَ عَلَيْكَ بمَساوى الْأَخْلَاقِ فَاجْتَنِبْهَا» بر تو باد به اینکه اخلاق بد را بشناسی و از آن اجتناب کنی. چیزهای زشت را باید انسان کنار بگذارد مخصوصاً سلسله جلیله روحانیت، این سلسله محترمه، این سلسله مقدسه که مردم یک اعتقاد

ص: 271


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 61 .

خاصی به روحانیت دارند باید به مکارم اخلاق مزین باشند و صفات نیک را دارا باشند و از رذائل اخلاقی و صفات زشت خودشان را پاک نمایند.

عزیزان، این نعمت بزرگی است که خدا به شما داده است که محبت شما را در دل مردم گذاشته است. روحانیون عزیز باید خیلی از امام حسین (علیه السلام) تشکر کنید. شما باید خیلی قدر امام حسین (علیه السلام) را بدانید چون ارادت و محبت مردم به خاندان رسالت مخصوصاً اباعبدالله (علیه السلام) زیاد است و از بس که مردم به امام حسین (علیه السلام) علاقه دارند ما روحانیون را هم برای خاطر امام حسین (علیه السلام) می خواهند. مردم روحانیت را عزت می گذارند و احترام می کنند.

شما ببینید دهه عاشورا، ایام عزای اهل بیت علیهما السلام ، مجالس دینی و مذهبی چقدر به شما احترام می گذارند. اگر شما در کنار افتخار نوکری در خانه اهل بیت علیهما السلام واجد خصوصيات اخلاقی نیز باشید خوش به سعادتتان یعنی اگر علاوه بر اینکه منصب نوکری امام حسین (علیه السلام) را دارید و خدمت به خدا می کنید، خودتان هم دارای محاسن اخلاق باشید چقدر ارزش پیدا می کنید، این چه نعمت بالایی است. خوش به سعادت کسی که این محاسن را داشته باشد.

پس عزیزان من، این خصایص نیک را در خودمان به وجود بیاوریم. منظور از درس اخلاق برای همین است که ارتکازهای خودتان را به حرکت در بیاورید تا دارای کمالاتی از طرف خودتان بشوید.

پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید محاسن اخلاق را به دست بیاور و از اخلاق بد دوری کن. این دستورات برای ما است و الا آقا امیر المؤمنين (علیه السلام) مجسمه تقوا و محاسن اخلاق است. حضرت علی (علیه السلام) که اخلاق سوءى نداشتند. این دستورات را برای ما گفته اند که ما خیلی مراقب خودمان باشیم.

ص: 272

«يَا عَلِيُّ، أَحَبُّ الْعَمَل إِلَى اللَّهِ ثَلَاثُ خِصَال» محبوبترین عمل ها نزد خداوند سه چیز است که خدا خیلی آنها را دوست دارد و هر کس با این سه چیز خدا را ملاقات کند از برترین بندگان خدا است که ان شاء الله شما نیز واجد این سه چیز باشید:

«مَنْ أَتَى اللَّهَ بِمَا افْتَرَضَ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْ أَعْبَدِ النَّاسِ» اول اینکه کسی که واجبات خدا را انجام دهد یعنی چیزی که خدا بر او واجب کرده است را ترک نکند، همین که واجبات خدا را انجام دهد او عابدترین مردم است؛ پس لازم نیست که زیاد نماز مستحبی بخواند. روزی چند صد رکعت نماز مستحبی بخواند تا عابد باشد البته خیلی خوب است که انسان نماز مستحبی بخواند، نمی خواهم آن را نفی کنم ولی ما فکر می کنیم که عابد بودن یعنی این که همیشه نماز بخواند ولی دیدگاه امامان علیهما السلام و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ما این است که مواظب باشید واجبات الهی شما ترک نشود کسی که واجب خدا را مرتب انجام دهد «أعبد الناس» است. این کار نزد خدا خیلی محبوب است. پس خدا یکی از چیزهایی که دوست دارد این است که انسان ها در انجام واجبات خدا کوتاهی نکنند. کسی که به طرف خدا بیاید و عبادت ها را بجا بیاورد، واجبات را بجا بیاورد عابدترین مردم است.

«وَ مَنْ وَرِعَ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ فَهُوَ مِنْ أَوْرَعِ النَّاسِ» دوم اینکه کسی که ورع داشته باشد و از حرام خدا پرهیز کند، از همه مردم پارساتر است. «الْوَرَعُ حَسَنٌ وَ هُوَ مِنَ الْعُلَمَاءِ أَحْسَن» (1) قربان كلمات امیرالمؤمنین (علیه السلام) بشوم، فرمود: همه ورع داشته باشند خوب است اما ورع از علما نیکوتر است. همه مردم باید تقوا بوده و پرهیزکاری داشته باشند اما علما باید بهتر و بیشتر پرهیزکار و با تقوا باشند. در یک روایت دیگر از آقا امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: یا ابن رسول الله، ورع چیست؟ پارسایی چگونه است؟ امام (علیه السلام) فرمود: ورع این است که انسان، حرام خدا را

ص: 273


1- إرشاد القلوب إلى الصواب، ج 1، ص 193 .

انجام ندهد چه در آشکارا و چه در خلوت. ممکن است در آشکارا خیلی از ما گناه نکنیم و مرتکب کار حرام نشویم چون به شأن روحانیت نمی خورد و اگر در آشکار معصیت کند آبرویش می رود به همین خاطر انجام نمی دهد اما ترک محارم در خلوت بسیار مهم است و ایمان می خواهد که انسان در خلوت باشد و اگر گناه برایش پیش آمد انجام ندهد. در جائی باشد که کسی او را نمی بیند ولی حرام را بجا نیاورد و دلیلش هم بجز خدا چیز دیگری نباشد.

در اینجا فقط قدرت الهی باید انسان را کمک کند تا مرتکب گناه نشود. ببینید، حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود دومین عملی که خدا خیلی دوست دارد این است که انسان از محارم خدا دوری کند. انسان نزدیک حرام خدا نرود. این چنین انسانی که خود را ساخته و به هیچ عنوان دست به گناه نمی زند با ورع ترین مردم است. کسی که نزدیک گناه نمی رود او انسان با تقوایی است.

«وَ مَنْ قَنعَ بمَا رَزَقَهُ اللَّهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاسِ» سوم اینکه اگر به آنچه خدا روزیش کرده است قانع باشد، او بی نیازترین مردم است. الان روزی های هر یک از شما برادران عزیز یکسان نیست. خدا برای هر کسی یک طور روزی قرار داده است. روزی هر یک از ما از یک مسیری به دست ما می رسد. ممکن است تفاوت داشته باشد که مسأله ای نیست. هر چه خدا مصلحت بداند، خوب است. نباید حساسیت نشان داد. نباید انسان بگوید که چرا فلانی اینقدر دارد. اگر کارها دست خدا است پس برنامه ها را هم خدا تنظیم می کند در نتیجه اولاً «نَحْنُ نَرْزُقُكُم» (1) رزق و روزی را خدا می دهد و ثانیاً «وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْض» (2) بالاخره هر کس که تقوایش بیشتر باشد از فیوضات الهی

ص: 274


1- سوره مبارکه انعام آیه 151 .
2- سوره مبارکه زخرف آیه 32.

بیشتر بهرمند می شود. «وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقُهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب» (1) هر کس تقوای خدا را پیشه کند راه گشایش را برای او قرار می دهیم و روزی اش را از جایی که فکرش را هم نمی کند، می رسانیم؛ البته ممکن است همین بندگان صالح خدا هم در محک آزمایش قرار بگیرند.

حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود هر کس به روزی خداوند قانع باشد، او غنی ترین مردم است. واقعاً بهترین سرمایه، قانع بودن است یعنی انسانی که قناعت دارد به کاخ پر از پول دیگران هم برود، اصلاً برایش اهمیت ندارد. وقتی کاخ دیگران را دید نمی گوید وای چه کاخی دارد؟ می گوید برای من همان خانه کوچکم به مراتب بهتر از کاخ دیگران است. همه آرامش روحی و روانی انسان زیر سایه قناعت است. قناعت داشتن چقدر صفت خوبی است مخصوصاً اگر ما اهل علم قناعت داشته باشیم؛ چون نوعاً روحانیت از نظر شرایط زندگی خیلی زیاد مرفه نیستند یعنی نوعاً زندگی مادی روحانیت در همه اعصار و در تمام سال و در تمام شهرستان ها ضعیف بوده است.

ممکن است در میان روحانیون عده ای هم باشند که خیلی مرفه باشند که البته خداوند در هر طبقه ای اینطور قرار داده است ولی اکثریت روحانیت وضع و زندگی خوبی ندارند و معیشت آنها سخت است، درآمدشان کم است. دلیل این که روحانیت این وضعیت را پذیرفته که سختی ها را تحمل کند، این است که بنا نیست دنیا به دست روحانیت باشد چون از اول بنا نبوده است. اگر جد ما پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) قبول می کرد رؤسای ما دنیا دار می شدند. به دنبال آنها ما هم دنیا دار می شدیم. آنها دنیا را نخواستند، از اول هم نخواستند. برای جد ما پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) دنیا می آوردند ولی وی میفرمود نمی خواهم نیازی ندارم.

ص: 275


1- سوره مبارکه طلاق آیه 2.

می فرمود: اگر یک روز سیر باشم خدا را شکر می کنم و اگر یک روز هم گرسنه باشم یاد گرسنگان می کنم.

همیشه روحانیت یک چنین شرایطی داشته است؛ پس چه بهتر که ما نیز به این شرایط که خدا برای ما جمع کرده است قناعت داشته باشیم و راضی باشیم. بگوییم خدایا تو را شکر می کنیم. به هر چه قرار داده ای راضی و ممنونیم. بزرگان ما به این صفت قناعت مزین بودند و به آنچه داشتند مدارا کردند. صفتی داشتند که گاهی حاضر بودند خودشان را به زحمت بیندازند و خودشان را در مشقت قرار دهند و از نظر معیشت در سختی بگذرانند ولی دیگران در آسایش باشند؛ چرا؟ از بس اعتقاد به این مطلب داشتند که باید قانع و راضی بود؛ چون اعتقاد خدا زیاد بود. حتی می نویسند بعضی از علما مثل مرحوم شیخ مرتضی انصاری رحمه الله خودش را به زحمت می انداخت تا دیگران در رفاه باشند.

در زمان مرجعیت مرحوم شیخ انصاری رحمه الله در نجف، بعضی خدمت ایشان آمدند و مطالبی گفتند. آقا حاضر بود خودش تحمل زحمت کند ولی دیگران نه آمدند و گفتند فلان طلبه سیدی است از سادات، دستش خالی و وضع مالی سختی دارد اگر می شود شما محبّت کنید و چیزی به او بدهید. شیخ فرمود: ای وای، این جریان را موقعی به من گفتید که هیچ چیزی در دستم نیست. ایشان فکری کرد و تأملی نمود و گفت: الان چیزی یادم آمد. دو سال نماز و روزه استیجاری برای شخصی است، آن را می گیرم و به این سید می دهم تا استفاده کند و یک مقدار وضعش خوب شده و از این سختی بیرون بیاید.

تا این را شیخ گفت، آقایی که جریان سید را برای ایشان نقل کرده بود، عرض کرد: عذر می خواهم، این زحمت را نکشید. این نماز و روزه را رها کنید. شیخ انصاری فرمود: چرا؟ گفت: این سید، آقازاده است و حاضر نمی شود نماز و روزه استیجاری بگیرد و علاوه بر این، ایشان خیلی درس خوان است. تمام هم

ص: 276

و غمش این است که درس بخواند و مباحثه کند، حاضر نیست که وقتش را برای نماز و روزه بگذارد.

در این هنگام مرحوم شیخ رحمه الله دستش را روی پیشانی گذاشت و یک تأملی کرد و فرمود: پس بیا کار دیگری کنیم. فرمود: شما برو آن دو سال نماز و روزه را بیاور و به من بده، پولش را بدهم به این سیّد استفاده کند و من نماز و روزه اش را هم می گیرم. آن شخص می رود نماز و روزه را می گیرد و می آورد به دست شیخ می دهد. شیخ خودش متکفل نماز و روزه می شود و پولش را به سید می دهد. مرحوم شیخ مرتضی انصاری رحمه الله نسبت به سادات عجیب احترام می گذاشت و به خاطر همین احترام به سادات، ایشان به مقامات عالیه رسید.

شیخ منصور نوه مرحوم شیخ انصاری رحمه الله می گوید: پدرم مرحوم آقا شیخ احمد می گفت: شبی در عالم رؤیا دیدم در مجلسی، خاتم الانبياء محمد بن عبدالله (صلی الله علیه وآله وسلم) صدر مجلس نشسته بودند. ائمه معصومین علیهما السلام یک به یک آمدند از امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین، امام زین العابدین و سایر امامان علیهما السلام و در سمت راست پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نشستند. بعد علما و مراجع آمدند و طرف چپ پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) نشستند. از همان اول یعنی از زمان شیخ مفید رحمه الله تا حالا همه علما آمدند و نشستند.

دیدم شیخ مرتضی رحمه الله وارد شد و به حسب متعارف بعد از صاحب جواهر رحمه الله نشست. ناگهان پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: یا شیخ جای تو آنجا نیست، برو پیش فرزندم ولی خدا، حجت بن الحسن العسكرى (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بنشین. یک بار پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود اما شیخ نرفت. بار دوم پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود ولی شیخ نرفت. پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بار سوم فرمود: شیخ مرتضی، گفتم برو کنار فرزندم بنشین.

تا رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) این را فرمود در مجلس یک نفر سؤال کرد: یا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ،چرا شما جای ایشان را کنار فرزندتان قرار دادید؟ فرمود: درست است از نظر مرجعیت جایگاه شیخ مرتضی بعد از صاحب جواهر است لکن خصیصه ای

ص: 277

در شیخ مرتضی است که دیگر مراجع کمتر داشتند و من برای خاطر آن ویژگی او را کنار فرزندم فرستادم. عرض کرد: آن خصوصیت چه بود یا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) ؟ فرمود: او به فرزندان من خیلی احترام می گذاشت. ایشان عجیب به سادات احترام می گذاشت. اگر طلبه سیدی وضعش خوب نبود و یا مشکلی داشت، شیخ انصاری رحمه الله برای حل مشکل او اهتمام ویژه ای داشت. پیغمبر (ٌ) فرمود: چون شیخ انصاری به فرزندان من احترام می گذارد لذا من جایگاه او را کنار فرزندانم قرار دادم.

آقایان عزیز، این شخصیت های بزرگ چه انسان هایی بودند. چقدر خودشان را ساخته بودند. در همه موارد نمونه بودند. عزیزان من، شما را به خدا قسم، این مطالب برای خاطر این است که ما را از خواب غفلت بیدار کنند. برای این است که ما را آگاه کنند.

بزرگان دین از این گردنه ها گذشتند و ما هستیم که این گردنه ها را در پیش داریم؛ پس بیایید این فرمایشات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) را رعایت کنید. همین امروز تصمیم بگیرید که اولاً واجبات خدا را ترک نکنیم ثانیاً محرمات خدا را انجام ندهیم و ثالثاً قانع باشیم. به هر چه که خدا به ما مرحمت کرده است راضی باشیم و بگوییم: خدایا، هر چه به ما دادی تو را شکر می کنیم. امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: هر وقتی غذا و یا چیزی می خورید این ذکر را بگویید: «اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى نِعَمِكَ الَّتِي لَا تُحْصَى وَفَضْلِكَ الَّذِي لَا يُنْسَى» (1) خدايا، توفیق عمل به دستورات پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را به همه ما مرحمت بفرما.

ص: 278


1- بحار الأنوار، ج 33، ص 283.

مجلس 102 : زینت های الهی

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَصَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):

«يَا عَلِيُّ، ثَلَاثَةٌ مِنْ حُلَلِ اللَّهِ: رَجُلٌ زَارَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ فِي اللَّهِ فَهُوَ اللَّهِ وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ أَنْ يُكْرمَ زَوْرَهُ وَيُعْطِيَهُ مَا سَأَلَ، وَرَجُلٌ صَلَّى ثُمَّ عَقَبَ إِلَى الصَّلَاةِ الْأُخْرَى فَهُوَ ضَيْفُ اللَّهِ وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ أن يُكرم ضيفه، والحاج والمعتمر فهما وقد الله وحقٌّ على الله أن يُكرم وَقدَهُ، يَا عَلى، ثَلَاتٌ تَوَاهُنَّ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَة: الْحَج يَنْفِى الفقر، والصدقة تدفع الْبَلِيَّةَ، وَصِلَةُ الرَّحِمِ تريدُ فِي الْعُمُرِ» (1)

آقا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیر المؤمنين (علیه السلام) فرمود :

«یَا عَلِيُّ، ثَلَاثَةٌ مِنْ حُلَل اللَّهِ» سه چیز است که از زیورهای حضرت پروردگار است یعنی این عمل ها مانند زیوری است برای خدا :

ص: 279


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 62 .

«رَجُلٌ زَارَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ فِى اللَّهِ فَهُوَ زَوْرُ اللَّهِ» مردی که برای خاطر خدا به زیارت برادر مؤمنش می رود مثل این است که زائر خود خدا است. به به، کسی که به زیارت برادر ایمانی می رود یعنی به زیارت خدا رفته است.

«وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ أَنْ يُكْرِمَ زَوْرَهُ وَ يُعْطِيَهُ مَا سَأَلَ» سزاوار است که خداوند زائر خودش را اکرام کند. هر چه هم بخواهد خدا به او می دهد؛ پس شاید یکی از جاهایی که دعا مستجاب می شود آن موقعی است که به دیدن برادرتان می روید؛ پس برای رضای خدا به منزل همدیگر بروید با این روایت می توانید بگویید من به زیارت خدا می روم.

روزی پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: آیا در میان شما کسی پیدا می شود که شب تا صبح نخوابد و خدا را عبادت کند؟ یک مرتبه سلمان بلند شد و گفت: من، یا رسول الله. تا سلمان این جمله را گفت، فردی بلند شد، رو به پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کرد و گفت: یا رسول الله، او دروغ می گوید. گول حرف هایش را نخورید. عجم ها همیشه می خواهند خودشان را بالا ببرند. پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: تو چرا به من می گویی؟ از خودش بپرس. آن شخص رو کرد به سلمان و گفت: سلمان من خودم می بینم شب ها می خوابی چرا می گویی من شب ها مشغول عبادت هستم؟ سلمان گفت: من خلاف نگفتم یا رسول الله. مگر خودتان نفرمودید که هر کسی هنگام شب می خواهد بخوابد وضو بگیرد و اگر با وضو بخوابد مثل کسی است که تا صبح خدا را عبادت کرده است؟ پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود : بله همینطور است.

معلوم می شود که اگر کسی شب وضو بگیرد و بگوید بنده تا صبح مشغول عبادت بودم دروغ نگفته است. اینجا هم اگر انسان بگوید به زیارت خدا می روم دروغ نگفته است.

ص: 280

«وَ رَجُلٌ صَلَّى ثُمَّ عَقَبَ إِلَى الصَّلَاةِ الْأُخْرَى» دوّم، كسی که نماز می خواند مثل نماز ظهر و بعد از نماز ظهر می نشیند و تعقیبات می خواند تا وقت نماز عصر شود یا نماز مغرب را می خواند و تعقیبات می خواند تا وقت نماز عشاء شود و نمازی را که خوانده به نماز دیگر پیوند می زند.

«فَهُوَ ضَيْفُ اللَّهِ وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ أَنْ يُكْرِمَ ضَيْفَهُ» حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: این فرد، مهمان خدا است و بر خدا لازم است که از مهمانش پذیرایی کند؛ پس یکی از جاهایی که لطف خدا شاملتان می شود اینجا است اگر حاجتی دارید بین دو نماز بخواهید چون مهمان خدا هستید. مهمان عزیز است، کسی که به عنوان مهمان به خانه شما بیاید و از شما طلب آب کند آیا شما به او آب نمی دهید؟ حتماً خواسته اش را برآوده می کنید .

«وَ الْحَاجُ وَالْمُعْتَمِرُ فَهُمَا وَفَدَّ اللَّهِ» سوم، کسی که به حج برود بر خدا وارد شده است یعنی مهمان خدا است. همانطور که امیرالمؤمنین (علیه السلام) بالای قبر سلمان نوشت که خدایا، سلمان مهمان تو شد یعنی وارد بر تو می شود؛ بنابراین می فرماید هر کس مکه برود چه برای حج و چه برای عمره وارد بر خدا است.

«وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ أَنْ يُكْرمَ وَقْدَهُ» و حق است خدا که بر واردش اکرام و

پذیرایی کند. خداوند ان شاء الله ما را جزو این سه دسته قرار دهد و مورد لطف آقا قرار بگیریم.

«يَا عَلِيُّ، ثَلَاثُ ثَوَابُهُنَّ فِى الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ» بعضی از ثواب ها فقط دنیایی هستند و دیگر در آخرت خبری از آن نیست و خدا در همین جا عوض آن را به انسان می دهد و بعضی از ثواب ها فقط آخرتی هستند و در دنیا چیزی داده نمی شود اما بعضی ثواب ها داریم که اثرش هم در دنیا است و هم در آخرت. بعضی از عمل های ما هم ثواب این دنیا را دارد و هم ثواب در آخرت خیلی ارزش دارد.

ص: 281

در اینجا پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) مورد سوم را مطرح کرده و خواسته است که بهترین را در اختیار ما بگذارد. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: علی جان، سه ثواب داریم که هم در دنیا به انسان می رسد و هم در آخرت. این سه ثواب کدام است؟

«الْحَجِّ يَنْفِى الْفَقْرَ» اوّل حج است که فقر را از بین می برد؛ پس اثر رفتن به مکه و زیارت خانه خدا هم فقر را در دنیا از بین می برد و هم ثواب آخرتی دارد.

«وَ الصَّدَقَةُ تَدْفَعُ الْبَلِيَّةَ» دوم اینکه، دادن صدقه بلا را از بین می برد یعنی خدا هم در آخرت اجر می دهد و هم بلا را در این دنیا از تو دور می کند.

«وَصلَةُ الرَّحِمِ تَزيدُ فِي الْعُمُرِ» سوم هم صله است که عمر را زیاد می کند. رفتن انسان به در خانه رَحِم خیلی اثر دارد. روایت دارد اگر کسی برای دیدن رحمش قدم بر می دارد در حالی که می خواهد جان یا مالش را در راه او بذل کند خداوند تبارک و تعالی برای هر قدمش چهل هزار حسنه می نویسد و چهل هزار گناهش را پاک می کند و چهل هزار درجه به او می دهد؛ چرا؟ از بس دوست دارد شما به رحِمتان نزدیک شوید. چقدر خوب است که دست دیگران را بگیرید و

تقارب به وجود بیاورید. خداوند بدش می آید و نفرت دارد که شخصی از مردم فاصله بگیرد. دلتان برای دیگران بسوزد. اینطور نباشد که خودم نجات پیدا کنم اما مردم هلاک شوند. شما روحانیون، اگر برای خدا تبلیغ بروید خدا همه چیز را برایتان آماده می کند. نیت این باشد که واقعاً به دیگران کمک کنید.

مرحوم مجلسی رحمه الله در زمان خود، منطقه ای از هندوستان را مسلمان کرد و یا مرحوم ملا على کنی رحمه الله که از ملاها بود به احمد آباد هندوستان رفت که تمام مردمانش گبر و آتش پرست بودند. وقتی وارد منطقه شد دید تمام مردمان آنجا آتش پرست و گبری هستند. پیش خودش فکر کرد که چطور آنها را به اسلام دعوت کند تا اینکه دید تمام جمعیت منطقه یک پیرمرد را پرستش و اطاعت

ص: 282

می کنند و خیلی در آنجا محبوبیت دارد. به این نتیجه رسید بهترین راهی که می توانم مردم را هدایت کنم این است که به سراغ همین پیرمرد بروم.

روزی به ملاقات این پیرمرد رفت و به عنوان اینکه من نوکر و کوچک شما هستم با او آشنا شد. ضمناً کتاب های این پیرمرد را گرفت و مطالعه کرد و تمام اصول و قواعدی که مربوط به آتش پرستی بود همه را مسلط شد. کم کم به این پیرمرد رخنه کرد و شروع به تبلیغ این پیرمرد کرد و او را به دین اسلام وارد کرد و پیرمرد مسلمان شد وقتی مسلمان شد. از بس که مردم به این پیرمرد اعتقاد و عقیده داشتند توانست مردم را مورد تأثیر خود قرار دهد.

از جمله کسانی که مسلمان شد وزیر وقت بود. وزیر که مسلمان شد در مقابل شاه دینش را کتمان کرد تا اینکه افرادی به شاه خبر دادند که وزیرت مسلمان شده است. روزی شاه به صورت غافل گیرانه و بدون اینکه وزیر متوجه شود به منزل وزیر رفت و دید وزیر در حال رکوع است. از آن طرف، وزیر تا دید شاه به منزلش آمده است فکر کرد چه کار کند. یک مرتبه خدا فکری را به ذهنش انداخت. شاه به او گفت: تو داری نماز می خوانی؟ وزیر گفت: من نماز نمی خوانم. شاه گفت: پس این چه کاری بود که می کردی؟ وزیر گفت: در

وشه اتاق ماری بود که من خم شدم تا حسابش را برسم. شاه بلند شد که مطمئن شود، دید بله، ماری در آنجا بود که باعث جان سالم به در بردن وزیر شد که بعد همین آقا باعث شد که شاه هم مسلمان شود و از برکت آیت الله ملا علی کنی همه مسلمان شدند.

پروردگارا، به حق محمد و آل محمد علیهما السلام ما را مقرب درگاه خودت بگردان .

ص: 283

مجلس 103 : وجود چهار چیز در کنار چهار چیز دیگر (1)

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا عَلِيُّ، ثَلَاثُ مِنْ أَبْوَاب الْبرِّ سَخَاءُ النَّفْسِ، وَ طِيبُ الْكَلَامِ، وَ الصَّبْرُ عَلَى الْأَذَى. يَا عَلِيُّ فِي التَّوْرَاةِ أَرْبَعُ إِلَى جَنْبِهِنَّ أَرْبَعُ: مَنْ أصْبَحَ عَلَى الدُّنْيَا حَريصاً أَصْبَحَ وَهُوَ عَلَى اللَّهِ سَاخِطُ، وَمَنْ أصْبَحَ يَشْكُو مُصِيبَةٌ نَزَلَتْ بِهِ فَإِنَّمَا يَشْكُو رَبَّهُ، وَمَنْ أَتَى غَنِيّاً فَتَضَعْضَعَ لَهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِينِهِ، وَ مَنْ دَخَلَ النَّارَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةَ فَهُوَ مَن اتَّخَذَ آيَاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ لَعِباً» (1)

پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در روایتی به علی (علیه السلام) فرمود:

«يَا عَلِيُّ، ثَلَاثُ مِنْ أَبْوَاب الْبر» کار نیک و خوب در این سه چیز است و اگر انسان می خواهد اخلاق نیک داشته باشد به این سه جهت می تواند موفق شود:

«سَخَاءُ النَّفْس» نفس با سخاوت داشته باشد یعنی اگر بخواهد چیزی به کسی بدهد در نفسش احساس ناراحتی نکند. در مقابل سخا، بخل است. بعضی ها حالت بخل در وجودشان هست. پس می فرماید یک راه، سخاوت نفس است. دستش که باز باشد نفسش در خدمت کردن به مردم شرح صدر داشته باشد

ص: 284


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 62 .

حالا چه به فامیل بدهد و چه به غیر فامیل، چه به همکار بدهد چه به غیر همکار، حالتش این باشد که با سخاوت باشد.

«وَ طِيبُ الْكَلَام» دومین چیزی که از صفات نیک است آن است که کلام خوشی داشته باشد یعنی سخن خوب بگوید، مؤدب باشد. انسان از صحبت کردن با بعضی ها لذت ببرد و این خیلی ارزش دارد اما برعکس، بعضی ها عفت کلام و بیان ندارند. در صحبت هایشان به حالت سبکی حرف می زنند. گاهی شخص مقابلشان را کوچک می بینند. این بسیار صفت بدی است. همیشه در سخنانتان سعی کنید صحبت های مؤدب، با آداب تمیز و با لسان نرم داشته باشید.

خدا به حضرت موسی و هارون (علیه السلام) فرمود: وقتی می خواهید با هم حرف بزنید، تندی نکنید. در حرف زدن با خشونت حرف نزنید. روحانیون عزیزی که برای مردم منبر می روید حتی اگر یک تعداد شراب خوار یا بی نماز هم پای منبرت نشسته بودند، برای آنها احترام قائل باشید. شما نباید در منبر طوری صحبت کنید که همه را از خودتان برانید.

نقل می کنند بزرگی نزد شخصی رفت و با تندی و بی حرمتی او را موعظه کرد. موعظه اش که تمام شد آن شخص گفت: تو این همه مرا نصیحت کردی، من یک سؤال از تو دارم؟ گفت: بگو. گفت: من هر چه آدم بدی باشم آیا بدی من به فرعون می رسد؟ آیا من مثل فرعون هستم؟ شخص عالم گفت: خیر، انصافش این است که تو مثل فرعون نیستی. فرعون ادعای ربوبیت کرد، بدی تو در حد بدی فرعون نیست. آن شخص گفت: آیا تو به اندازه حضرت موسی (علیه السلام) مقام داری؟ گفت : خير، من کجا و موسى (علیه السلام) كجا. آن شخص گفت:

پس چطور شد حضرت موسی (علیه السلام) که پیغمبر است وقتی فرعون را نصیحت

ص: 285

کرد با کمال لینت و احترام او را موعظه کرد اما تو که آمدی مرا نصیحت کنی اینطور به من فحش و ناسزا می دهی و جسارت و بی حرمتی می کنی؟

برای شمایی که منبر می روید و با مردم روبرو هستید این یک واقعیت است. چه در منبر و چه در جلسه خصوصی فرقی نمی کند هیچ سخنی برنده تر و پیشرو تر از سخن لین نیست. یکی از اسباب و دام هایی که شما بتوانید به واسطه آن، افراد فراری از خدا را به طرف خدا جذب کنید همین است. با اخلاق خوب، با سخن پاکیزه موعظه کنید. اگر واقعاً بنا است عوض شوند با سخن خوب بیشتر امید است که عوض شوند تا به تندی گفتن. خدا در قرآن به پیغمبر (علیه السلام) فرمود: پیغمبر من، اگر تو بخواهی خشونت و تندی به کار ببری

همه از کنار تو می روند فلذا در اینجا ایشان به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: علی جان، یکی از راه های نیکی کردن این است که کلام خوبی داشته باشی

«وَ الصَّبْرُ عَلَى الْأَذَى» می دانید که مردم داری سخت است. سلیقه ها و عقیده ها مختلف و متفاوت است. هر کسی حالت مزاجی متفاوتی دارد. آقای روحانی در مسجد و در اجتماعات با این افراد گوناگون باید کنار بیاید. هر کس از روحانی یک انتظاری دارد. یکی می گوید چرا آقا نماز را آهسته می خواند؟ یکی می گوید چرا تند می خواند؟ این روحانی باید روش برخورد را بلد باشد، چه بسا ممکن است با خشونت با شما برخورد کنند، باید تحمل داشته باشید. نباید روحانی از کوره در برود.

مرحوم آیت الله شیخ جعفر شوشتری رحمه الله در صحن نجف مشغول نماز خواندن بودند. جمعیت زیادی هم پشت سرشان نماز می خواندند. نماز اول که تمام شد بین دو نماز یک مرتبه سیدی از فقرا جلو آمد. سلام کرد و دست آقا را بوسید و گفت: آقا حق مرا بدهید. من سیّد هستم، خمس مرا بدهید. تصادفاً

ص: 286

آقا چیزی نداشت. به سید گفت: من الان دستم خالی است ولی سید زیر بار نرفت. دوباره گفت: حق مرا بده. آقا گفت: الان همراه ندارم که به تو بدهم. یک مرتبه این سید بلند شد و کشیده ای به صورت آقا زد و آب دهانش را به صورت آقا انداخت.

آقا بدون اینکه هیچ عکس العملی از خود نشان دهد هیچ چیزی به سید نگفت. بلند شد و رو به مردم کرد و دست مبارکش را به محاسنش کشید و گفت: هر کس این محاسن جعفر را دوست دارد به این سید اولاد پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) کمکی کند و شروع کرد به دور زدن در جمعیت و پول جمع کردن. وقتی آن سید آب دهانش را به صورت آقا انداخت، آقا آب دهان این سید را به صورتش مالید و گفت: من افتخار می کنم که آب دهان پسر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روی سر و صورت من ریخته باشد.

برادران بزرگوار، هر کجا که به عنوان منبر می روید این فرمایشات حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) ابزار کارتان باشد که ان شاء الله مردم را به طرف خدا بتوانیم بکشانیم.

«يَا عَلِيُّ، فِي التَّوْرَاةِ أَرْبَعُ إِلَى جَنْبهِنَّ أَرْبَعُ» درتورات حضرت موسی (علیه السلام) ، چهار مورد بیان شده است که در کنار هر یک از آن چهار مورد چهار خاصیت وجود دارد و هر کدام مقتضای چیزی است.

«مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْيَا حَريصاً أَصْبَحَ وَ هُوَ عَلَى اللَّهِ سَاخِط» هر که برای دنیا صبح کند در حالی که حرص داشته باشد حریص به دنیا باشد، نسبت به خدا خشمگین است. در روایات داریم که در برخی موارد حالت مگس را نداشته باشید. در طلب علم مثل مگس باشید و در طلب مال مثل او نباشید. مگس را هر چه می زنید سمج تر می شود و اگر هم برود باز بر می گردد پس مثل مگس باشید در طلب علم و برای بدست آوردن آن حریص باشید اما برای دنیا

ص: 287

اینطور نباشید. راجع به مال اینطور نباشید، حرص نداشته باشید. به قدری تلاش کنید که آبرویتان حفظ شود. هر کس برای دنیا صبح کند بداند نسبت به خدا خشمگین است زیرا هر چه به او می دهی باز کم است. از بس که حرصش زیاد است هر چه خدا به او میدهد قبول ندارد و راضی نمی شود.

«وَ مَنْ أَصْبَحَ يَشْكُو مُصِيبَةٌ نَزَلَتْ بِهِ فَإِنَّمَا يَشْكُو رَبَّهُ» هر کس صبح کند در حالی که شکایت کند از مصیبتی که بر او نازل شده است در حقیقت از خدا شکایت کرده است. امکان ندارد انسان مصیبت نداشته باشد. درد و گرفتاری دارد، زنش مریض می شود، بچه اش مریض می شود و یا خودش مریض می شود، آسیب مالی می بیند؛ خلاصه، دنیا مثل موج دریا است، نمی شود که در دریا باشی و دریا موج نداشته باشد یعنی خدا از اول بنای دنیا را اینگونه قرار داده است.

البته همه مصیبت ها حکمت دارد. موج دریای دنیا هزار حکمت دارد ولی من باید در مقابل این امواج چه کنم؟ بنشینم نزد اطرافیانم و بگویم: نمی دانم چرا خدا با من قهر کرده است؟ خدا به من خوشی نداده است. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: علی جان، در تورات آمده است که هر کس صبح کند در حالی که از مصیبت وارده شکایت کند می دانید شکایتش از کیست؟ شکایتش از خدا است. هر کس مصیبت را نقل کند حتی اگر اسم خدا را هم نیاورده باشد باز شکایت از خدا کرده است؛ پس وای به حال آن کسی که از خود خدا شکایت کند، لا اله الا الله؛ بنابراین، هر کس صبح بلند شود و با دیدن مصیبت بگوید من چه گرفتاری می کشم، بداند که شکایت از خدا کرده است.

«وَ مَنْ أَتَى غَنِيّاً فَتَضَعْضَعَ لَهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِینِهِ» کسی که پولداری را ببیند و جلوی او تواضع داشته باشد دو سوم دینش از دستش می رود. در روایت دیگری حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: یا علی، مواظب باش سلامی که به

ص: 288

فقیری می کنید مبادا با آن فقیر دیگر فرق داشته باشد. از دنیا استقبال نکنید. طوری نباشید که وقتی چشمتان به پولداری افتاد با احترام و گرم با او برخورد کنید ولی انسان فقیر به آن اندازه برای شما احترام نداشته باشد. مواظب باشید حرکتتان به طمع دنیا نباشد.

«وَ مَنْ دَخَلَ النَّارَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّة فَهُوَ مَن اتَّخَذَ آيَاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ لَعِباً» هر کس از حد این امت به آتش جهنّم وارد شود باید بداند کسی بوده است که آیات خدا را به سخره گرفته است.

خود بنده هم لباس خودم را دیدم که خیلی ملّا و آقا هم بود. در مجلسی که علمای زیادی بودند دیدم این بزرگوار بنا کرد به مسخره کردن آقایی. به او گفتم: شما چرا آن آقا را مسخره کردید؟ گفت: حرکتی که انجام داد عمل سنّی ها است. گفتم: اشتباه نمی کنی؟ گفت: نخیر. به او گفتم: شما از بزرگانی هستید که از نجف برگشته اید، فکر می کنم اگر یک مقداری تأمل کنید بد نیست.

به حسب تصادف، در جلسه دیگری باز حرکت اول دوباره تکرار شد. بنده دیدم خود همان آقایی که دفعه قبل آن حرکت را مسخره می کرد خیلی با سختی و مشکل همان حرکت را انجام داد. بعد گفت: ما که این حرکت را قبول نداریم ولی خب، انجامش می دهیم. بنده گفتم: ببخشيد، من خيلي بنا ندارم که با عزیزان روحانی و هم لباس های خودم مخصوصاً آن هایی که دارای پست و مقامی هستند

برخورد این چنینی کنم ولی شما اشتباه می کنید. این حرکت تنها مربوط به اهل تسنّن نیست البته آنها کمی به آن اضافه کرده اند که آن را ما نداریم اما اصل قضیه از طرف ائمه علیهما السلام صادر شده است. آن آقا گفت: روایت در کجا است؟ گفتم: من برایتان روایت را می گویم. روایت را برایش پیدا کردم و گفتم .

ص: 289

آن کاری که آن فرد به آن می خندید در رابطه با حرکت بعد از تمام شدن دعا است و فرقی نمی کند که دعای بعد از غذا باشد یا بعد از کاری دیگر. اهل تسنّن رسمشان این است که وقتی دعا تمام می شود بلافاصله دستشان را دو یا سه مرتبه به ریش هایشان می کشند. ما دست کشیدن به ریش به آن صورت را نداریم ولی دستمان را به صورت می مالیم. روایت هم از وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است و هم از امام صادق (علیه السلام) که وقتی دعا می کنید و دست هایتان را بلند می کنید اولاً با روی دست دعا کنید نه با پشت دست، و ثانیاً دستانتان را به پایین برنگردانید تا زمانی که به صورتتان بکشید. در بعضی از روایت ها وارد شده است که به سینه هایتان هم بکشید.

زمانی این عمل باعث سر و صدای بیشتر علما شد تا جایی که اختلاف بسیار بالا گرفت. از طرف حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نامه ای آمد که فرمودند: کاری که شما انجام می دهید درست نیست. حال آن کار چه بود؟ در نماز واجب بعد از خواندن قنوت، دستشان را به صورتشان می کشیدند. نیمی از علما می گفتند که در نماز واجب این کار درست نیست و عده ای هم می گفتند دستور این است که دعای قنوت که خوانده شد دست به صورت کشیده شود. حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرموده بودند: وقتی دعا می کنید دست روی صورتتان بکشید اما در فریضه قنوت، خیر، دست کشیدن به صورت نمی خواهد، دستتان را پایین بیاورید اما در نافله لیل و نهار انجام این عمل اشکالی ندارد.

انشاء الله خداوند متعال توفیق عمل به این دستورات را به همه ما مرحمت بفرماید.

ص: 290

مجلس 104 : وجود چهار چیز در کنار چهار چیز دیگر (2)

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله صلى الله عليه وسلم :

«أربع إِلَى جَنْبِهِنَّ أَربع: مَنْ مَلَكَ اسْتَأْثَرَ، وَ مَنْ لَمْ يَسْتَشِرْ يَنْدَمْ كَمَا تَدِينُ تُدَانُ، وَ الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَكْبَرُ. فَقِيلَ لَهُ: الْفَقْرُ مِنَ الدِّينَارِ وَ الدَّرْهَم؟ فَقَالَ: الْفَقْرُ مِنَ الدِّينِ» (1)

پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در ادامه نصایح خود به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود :

«أربَعُ إِلَى جَنْبهِنَّ أربع» هر کس چهار مورد را داشته باشد گرفتار چهار مورد دیگر هم می شود.

«مَنْ مَلَكَ اسْتَأثَرَ» اوّل اینکه، هر کس خودش را خیلی بالا ببرد و ادعا داشته باشد بداند که تنها می شود. همه اطرافیانش او را رها می کنند. مؤمن باید به همه احترام بگذارد. ممکن است شخص ملا باشد اما ایرادی ندارد که با مردم باشد. اینطور نباشد که دیگران را پایین بیاورد و خودش را بالا ببرد خودبینی انسان را تنها می کند.

«وَ مَنْ لَمْ يَسْتَشِرْ يَنْدَمْ» دوم اینکه، کسی که مشاوره نداشته باشد و همه جا تنها تصمیم بگیرد در آخر مسلّم بدانید که به ندامت و پشیمانی می افتد. مشاوره

ص: 291


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 63 .

خیلی اثر خوبی دارد. عقل ها را سر هم گذاشتن، باعث موفقیت در کار می شود. گاهی یک سلسله مطلب هایی است که به ذهن من می آید ولی به ذهن شما نمی آید و گاهی سلسله مطلب هایی است که به ذهن مبارک شما می آید و به ذهن من نمی آید آنها را اگر کنار هم بگذاریم یک انتخاب احسن به دست می آید حتی خدا توکلش را بعد از مشاوره قرار داده است یعنی وقتی که همه کارها را کردی، مقدمات را انجام دادی بعد توکل کن اما خیال نکنی که خودت هستی که کار را پیش می بری، همه کارها که آماده شد بگو: خدایا، اگر تو بخواهی می شود و اگر تو نخواهی نمی شود این یعنی توکل به خدا، یعنی مقدمات را انجام دادم اگر خدا بخواهد اجرا می شود و اگر نخواهد اجرا نمی شود؛ لذا حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: اگر کسی در کارهایش مشاوره نداشته باشد بداند که پشیمانی نصیبش می شود.

«كَمَا تَديِنُ تُدّانُ» سوم اینکه، از هر دستی دادی از همان دست پس می گیری. هر عملی را انجام دادی نتیجه اش را خودت می بینی. اگر تو خدمتگذار مردم بودی مردم هم به تو محبت دارند، به تو احسان می کنند ولی اگر به مردم آزار و اذیت برسانی سزای آن پشیمانی است. روایت دارد در باب نظر به نامحرم که اگر شخصی بخواهد به ناموس کسی تجاوز کند به همان صورت خودش مجازات می شود؛ حالا این کلام چه چیزی را می خواهد برساند؟ می خواهد برساند که تمام گناهان دیگران هم به نام بنده خطاکار نوشته می شود. شخص دیگری به زن مردم نگاه کرده است، می گویند تو باعث شدی، خدا می فرماید خودت باعث شدی، در در فلان جا چنین کاری کردی اثرش باعث شد که این شخص به نامحرم کند پس اگر از باب اسباب و تسبیب جلو بیاییم وای به حال ما .

ص: 292

مرحوم میرزا مهدی رحمه الله گاهی می نشست و شروع می کرد به گریه کردن. می پرسیدند: چرا گریه می کنید؟ می گفت: خدایا، چگونه جواب مباشرهایت را بدهم تا برسد به اسباب ،وای وای، و بر سر و صورت خودش می زد. طلبه های پای منبرش از گریه آقا به گریه می افتادند. ایشان می گفت: اسباب گسترده تر از مباشرات است.

بعضی گناهان را ما به دست خودمان انجام نمی دهیم بلکه به دست دیگران انجام می دهیم. گاهی باعث می شوم که فلان آقا کار گناهی بکند. مسببش من هستم. خدا من را هم مورد عقوبت قرار می دهد. می فرماید: تو باعث شدی که او این کار را کرد؛ بنابراین، حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: هر طوری که خودت انجام دادی بدان به همان صورت هم مجازات می شوی.

«وَ الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَكْبَرُ. فَقِيلَ لَهُ: الْفَقْرُ مِنَ الدِّينَارِ وَالدِّرْهَمِ؟ فَقَالَ: الْفَقْرُ مِنَ الدِّين» چهارمی سخت تر است. فقر، مرگ بزرگی است شاید منظور این است که وقتی شخصی بیچاره و فقیر می شود، مرده است گاهی نمی فهمیم که آقا چه می خواهد بگوید. در همان جلسه که وجود مبارک آقا (صلی الله علیه وآله وسلم) این فرمایش را بیان کردند امیرالمؤمنین (علیه السلام) سؤال کرد: این که شما می فرمایید فقر، مرگ است یعنی شخصی که دستش تهی از دینار و درهم باشد؟

حضرت جبرئیل (علیه السلام) همه کلیدهای خزائن را به خدمت پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) آوردند. پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: جبرئیل، آیا دستور این است که بگیرم و یا اینکه مختارم؟ اگر دستور این است، روی چشم، امر خدا است، منت دارم. جبرئیل عرض کرد: یا رسول الله، دستور نداری، اختیار دست خود جنابعالی است. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: اگر دستور ندارم، نمی خواهم. اگر یک روز گرسنه باشم به یاد گرسنگان هستم و روزی هم که سیر باشم شکرش را به جا می آورم.

ص: 293

پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در جواب امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: منظور از فقر فقر، در دین است. وای بر چنین کسی، ما مسائل دینمان را باید خوب عمل کنیم و الا فقر عادی که مشکل نیست.

بزرگان ما زحمت زیادی کشیدند که خودشان را به مقامی برسانند که محبوب خدا باشند. مسأله فقر مالی را که اصلاً مطرح نمی کردند. به نان خشک هم قانع بودند. نان خشک می خوردند و طلبگی می کردند. از چراغ دستشویی برای مطالعه استفاده میکردند زیرا بیش از این نداشتند.

آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانی رحمه الله چقدر خون دل خورد تا خودش را به ملایی رساند. پدرش کتکش می زد و نمی گذاشت درس بخواند. می گفت: تو حق نداری درس بخوانی. باید در مغازه من بیایی تا چیزی یاد بگیری و مرا کمک کنی تا وضع مالی ام خوب شود. روزی شیخ محمد حسین به پدرش گفت: آقاجان، من دلم می خواهد طلبه شوم، درس بخوانم، ملا شوم، خیلی ملایی را دوست دارم اما پدرش گفت: من نمی گذارم درس بخوانی. روزی طلبه ای را در بیرون از خانه دید. دوان دوان به طلبه رسید و گفت: ببخشید،

اگر کسی بخواهد روحانی شود اول باید چه کتابی را بخواند که بتواند وارد طلبگی شود؟ گفت اولین کتابی که باید بخواند درس نحو است. شیخ محمد گفت: شما آن را دارید؟ گفت: بله، دارم. شیخ گفت: اگر می شود آن را برایم بیاورید تا از آن نسخه ای بگیرم. گفت: چشم و کتاب را برای او آورد.

آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانی کتاب را برداشت و به مغازه پدرش رفت و مشغول خواندن شد. یک مرتبه پدرش از راه رسید و دید کتابی دست شیخ محمد حسین است. به او گفت: این کتاب چیست که می خوانی؟ گفت: چیزی نیست، کتاب آخوندها است. تا این حرف را شنید، بنا کرد به کتک زدن شیخ محمد حسین. به او گفت: ای بدبخت فلان فلان شده، تو می نشینی اینجا

ص: 294

کتاب می خوانی و ضرر به من می زنی. من تو را آوردم که کار و کاسبی کنی، و کتک حسابی به او زد. شیخ محمد حسین هم مجبور شد که کتاب را به دور از چشم پدر و وقتی که او نبود بخواند.

تا اینکه روزی کتاب را تمام کرد و به نزد همان طلبه صاحب کتاب رفت. به او گفت: آقای فلانی، من کتاب را تمام کردم حالا باید چه کار کنم؟ آن طلبه به او گفت: باید کتاب های دیگری را شروع کنی و بخوانی. شیخ محمد حسین گفت: اگر اینطور باشد که پدرم نمی گذارد. همان جا تصمیم گرفت به نجف برود و با دست خالی به سمت نجف راه افتاد. سختی های زیادی در راه کشید. بالاخره به نجف رسید و در صحن امیرالمؤمنین (علیه السلام) نشست. ایشان در آنجا غریب بود و هیچ چیزی هم نداشت. شب شد. دربانان حرم مطهر آمدند به او گفتند: می خواهیم در را ببندیم. شیخ محمد حسین که جایی نداشت جریانش را برای آن ها نقل کرد که من غریبم، نه غذا دارم و نه جایی برای ماندن. دربانان خیلی ناراحت شدند. بلافاصله مقداری غذا برای ایشان آوردند و یکی از حجره های صحن مطهر حرم آقا امیر المؤمنين (علیه السلام) را به صورت موقتی در اختیار او قرار دادند. مدتی زیادی گذشت و آرام آرام با چه سختی هایی درس خواند و مرجع شد. چه عقیده هایی داشتند. با زحمت ها و رنج ها خودشان را به مقامات بالا رساندند.

پروردگارا، تو را به حق خودت قسمت می دهم آنطور که تو می خواهی ما را به همانگونه موفق بدار.

ص: 295

مجلس 105 : هر چشمی روز قیامت گریان است مگر سه چشم

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا عَلِيُّ، كُلُّ عَيْنٍ بَاكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا ثَلَاثَةَ أَعْيُنٍ: عَيْنٌ سَهِرَتْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، وَ عَيْنٌ غُضَّتْ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ، وَعَيْنٌ فَاضَتْ مِنْ خَشْيَةِ اللَّه يَا عَلِيُّ، طُوبَى لِصُورَة نَظَرَ اللَّهُ إِلَيْهَا تَبْكِي عَلَى ذَنْب لَمْ يَطَّلِعْ عَلَى ذَلِكَ الذَّنْب أَحَدٌ غَيْرُ اللَّهِ » (1)

پیغمبر بزرگوار (صلی الله علیه وآله وسلم) در وصیتی به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند :

«يَا عَلِيُّ، كُلٌّ عَيْن بَاكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا ثَلَاثَةَ أَعْيُن» هر چشمی روز قیامت گریان است مگر سه چشم است که گریه نمی کند:

«عَيْنُ سَهرَتْ فِي سَبيل اللهِ» آن چشمی که در راه خدا بیداری بکشد و شب را نخوابد مثل طلبه ای که شب درسش را مطالعه می کند یا کسی که شب ها در راه خدا نگهبانی می دهد. چشمی که برای خدا کار کرده و به خواب نرفته است.

«وَ عَيْنٌ غُضَتْ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ» چشمی که از حرام خدا فرو کشیده شود. اگر این چشم را به صورت ظاهر معنا کنیم منظور این است که انسان نامحرم را نگاه نکند یا اینکه بگوییم مراد، چشم پوشی از محارم است یعنی کسی که از

ص: 296


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 63 .

حرام خدا حتی از مال حرام و کار حرام هم اجتناب کند چون گاهی در این موارد نیز تعبیر به چشم پوشی از محارم خدا می شود یعنی از چیزی که خدا آن را حرام کرده است دوری کند. به هر حال، خدا چشم چنین آدمی که از حرام خدا اجتناب می کند، به سراغ مال حرام و کار حرام نمی رود و نظر به نامحرم نمی کند را گریان نمی کند.

«وَ عَيْنٌ فَاضَتْ مِنْ خَشْيَة اللَّهِ» چشمی که اشکش از ترس خدا سرازیر شود و گریه کند، خدا آن چشم را فردای قیامت نمی گریاند.

«يَا عَلِيٌّ، طُوبَى لِصُورَة نَظَرَ اللَّهُ إِلَيْهَا تَبْكِي عَلَى ذَنْب لَمْ يَطَّلِعْ عَلَى ذَلِكَ الذَّنْبِ أَحَدٌ غَيْرُ الله» خوشا به حال آن صورتی که خدا به او نظر می کند و می بیند که به گریه افتاده است برای گناهی که فقط بین خودش و خدا است و هیچ کس از آن خبر ندارد. یک مرتبه یاد آن گناه که می افتد که چرا این گناه از من سر زد؛ بعد اشک مبارکش جاری می شود و دلش می شکند که حالا برای آن گناه چه جوابی به خدا بدهم؟ چه عذری میتوانم بیاورم؟ همین قدر که اشکش سرازیر شد خوشا به حالش.

حال، اثر و نتیجه آن چیست؟ خداوند متعال چه پاداشی برای این عبد در نظر گرفته است؟ پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در اینجا چیزی نفرمود و شاید عدم بیان اثر و نتیجه آن هم، دلیل دارد. در کتاب «مُطوَّل» آمده است که: گاهی اثر و نتیجه بیان می شود که هر کس فلان کار را کند خدا مثلاً این پاداش را به او می دهد یا اگر فلان عمل را مرتکب شود به فلان اندازه کیفر می شود ولی هر جا ناطق و گوینده که حالت آمریت دارد نتیجه آن عمل را در خیر و شربیان نکند، رجا و خوف بیشتر خواهد بود.

ص: 297

وقتی پدری به بچ هاش می گوید: پسرم، اگر بروی و فلان کار را انجام دهی فلان مقدار به تو پول می دهم یا فلان چیز را برای تو می خرم؛ وقتی می گوید فلان مقدار را به تو می دهم پسر هم می داند که اگر آن کار را انجام دهد پاداش او فلان مقدار پول است یا اگر فلان کار خلاف را انجام دهد مثلاً کیفرش سیلی خوردن است اما اگر آن پدر به پسرش بگوید: خوش به حالت یا وای به حالت اگر فلان کار را انجام دهی و نگوید که چه چیزی به عنوان پاداش یا کیفر می خواهد به او بدهد، در اینجا می گویند: وقتی شنونده این را می شنود ذهنش به هر طرف می رود و در این فکر است که چه چیزی نصیبش خواهد

شد و امکان دارد که بیش از آنچه را که خودش فکر می کند نصیبش شود حال در پاداش می خواهد باشد یا در عذاب و کیفر، اینجا هم حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) نتیجه را بیان نکرده و فقط فرموده است خوشا به حال آن کسی که این طوری باشد.

مرحوم آیت الله شیخ مرتضی حائری رحمه الله فرزند مرحوم شيخ عبد الكريم حائری رحمه الله مؤسس حوزه علمیه قم فرمود: شبها با مرحوم پدر در اندرونی منزل می خوابیدیم. خادمی داشتیم به نام شیخ علی که او در بیرونی می خوابید. شبی هوای قم خیلی برفی بود و برف زیادی می بارید. در آن شب سرد، حدود نیمه شب بود که یک دفعه در خانه به صدادرآمد. شیخ علی رفت در را که باز کرد زن فقیری طلب کمک کرد که شوهرم مریض است و دوا و دارویی نداریم، حتى زغال کرسی هم برای گرم شدن نداریم، شوهرم دارد از دست می رود، به داد من برسید. مرحوم شیخ علی به زن فقیر گفت: این موقع شب چرا پشت در خانه آقا آمدیم.مگر آقا دکتر و دوا دارد؟ الان چیزی نیست، برو اگر فردا چیزی داشتیم به تو می دهیم.

شیخ علی این فقیر را از در خانه جواب کرد و به داخل خانه آمد. حاج شیخ یک مرتبه صدا زد: شیخ علی، چه کسی بود؟ گفت: پیرزنی بود، می گفت من

ص: 298

مریض دارم و من او را جواب کردم. یک مرتبه آقا گفت: چرا این کار را کردی؟ من و تو فردای قیامت جواب خدا را چه بدهیم؟ اگر این بنده خدا واقعاً راست بگوید و چیزی نداشته باشد، اگر طوری بشود، من و تو باید جواب بدهیم؛ چرا جوابش کردی؟ شیخ علی گفت:من دیدم این پیرزن وقت غیر مناسبی به اینجا آمده است. آقا فرمود: عیبی نداشت. آیا او را میشناسی؟ خانه اش را بلدی؟ :گفت :بله، آقا گفت: زود برو به خانه اش و ببین وضع و حالش چطوری است؟ ببین راست گفته یا نه؟ شیخ علی به آقا گفت: من این موقع شب، در این باران و گل و برف، در این تاریکی چطور بروم؟ آقا فرمود: ناراحت نباش من هم همراهت می آیم. خود آقا لباس هایش را پوشید و با شیخ علی به خانه زن بیچاره رفتند.

وقتی رفتند، دیدند بله ، آن زن راست گفته است. هم شوهرش مریض است و هم کرسی شان زغال ندارد. آقا وقتی این وضع را دید به آقا علی گفت: دیگر معطل نکن. زود باش به خانه فلان حکیم برو و او را به اینجا بیاور. حکیم و نسخه ای نوشت که باز آقا به شیخ علی گفت: سریع برو این نسخه را از فلان داروخانه بگیر و بیاور وقتی نسخه را آورد دوباره آقا به او گفت : برو به خانه فلانی و مقداری زغال از طرف من بگیر و بیاور. زغال هم گرفت و آورد. بعد از اینکه حاج شیخ عبد الکریم حائری همه چیز را برای اهل آن خانه فراهم نمود به خانه برگشتند. کمی که استراحت کردند آقا به شیخ علی گفت: خیلی خدا به داد من و تو رسید. اگر خدای ناخواسته امشب مشکلی برای آنها پیش می آمد فردای قیامت چه می کردیم؟

روایت داریم که سائل را جواب نکنید ولو آن سائل سوار بر اسب باشد و به در خانه ات آمده است زیرا گاهی خدا فرشته ای را به صورت فقیر به در خانه ات می فرستد تا تو را امتحان کند ببیند چطور هستی.

ص: 299

مرحوم شهید ثالث رحمه الله خیلی مرد ملا و عجیبی بود. ایشان صاحب کتاب «مجالس المتقین» است می گوید پدرم نقل می کند: در عالم خواب دیدم در جلسه ای علمای زیادی نشسته اند و وجود مبارک خاتم الانبیاء (صلی الله علیه وآله وسلم) هم حضور دارند. متوجه شدم یک عالم از میان همه علمایی که در آنجا هستند بالاتر است و کنار دست پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نشسته است. نگاه به چهره آن آقا که کردم دیدم برایم ناشناس است و در حد آن عالمان نیست. مثل شیخ مفید، شیخ طوسی، سيد مرتضی و دیگر بزرگان نیست اما دیدم بالا دست همه این علما نشسته است و نامش هم احمد بن فهد بود. خیلی برایم سنگین آمد. با خود گفتم: این آقایان کجا و این آقا کجا،چرا او را کنار پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جا داده اند؟

در گوشه ای نشسته بودم و همین که این فکر از ذهنم گذشت ظاهراً حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فهمیدند که من در فکر .هستم به من رو کردند و فرمودند: چرا در فکری؟ آیا در این فکری که چرا من این آقا را مقدم داشتم و در کنار خودم حضرت نشاندم؟ گفتم: بله. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودک میدانی چرا؟ این آقایان عزیز همه نور چشمان من هستند، من به همه ارادت دارم اما تفاوتی بین او و دیگران است. عرض کردم تفاوت چیست؟ حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: این آقایان هر وقت فقرا به آنها مراجعه می کردند دست دهنده داشتند و البته در حالی به فقرا کمک می کردند که خدا وجهی در اختیار آن ها گذاشته بود، اگر داشتند می دادند و اگر می گفتند خدا ان شاء الله بدهد دفعه دیگر خدمتتان تقدیم می کنیم ولی الان دستمان خالی است اما ابن فهد اخلاقش اینطور بود که اگر وجه مربوط به فقرا در اختیارش بود از وجه فقرا می داد و اگر چیزی از آن را در اختیار نداشت از مال خودش می داد. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: این آقا این امتیاز را دارد لذا او را در این مقام گذاشتم.

ص: 300

مجلس 106: اسباب هلاکت و نجات انسان

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا عَلِيُّ، ثَلَاثٌ مُوبَقَاتٌ وَ ثَلَاتٌ مُنْجِيَاتٌ؛ فَامَا الْمُوبِقَاتِ فَهَ-وَى مُتَّبَعَ، وَشُحٌ مُطَاعٌ، وَ إِعْجَابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ وَامَا الْمُنْجِيَاتُ: فَالْعَدْلُ فِي الرِّضَا وَالْغَضَبِ، وَالْقَصْدُ فِي الْغِنَى وَالْفَقْرِ، وَخَوْفُ اللَّهِ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ» (1)

در نصیحتی وجود مبارک پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیر المؤمنين (علیه السلام) فرمود:

«يَا عَلِيُّ، ثَلَاثُ مُوبِقَاتٌ وَ ثَلَاثُ مُنْجِيَاتٌ» سه چیز موجب هلاکت و سه چیز هم موجب نجات انسان می شود:

«فَاما الْمُوبَقَاتُ فَهَوَى مُتَّبَعُ» اما آنچه که موجب هلاکت انسان می شود و انسان را از پا در می آورد یکی هوای مُتَّبع است. داشتن هوایی که پیروی شده باشد.

داشتن هوای نفس اشکالی ندارد چون هوای نفس را همه دارند و باید هم داشته باشند. حرکتها و برنامه ها و فعل و انفعالات وعملیاتی که می شود همه

ص: 301


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 63 .

این ها با هوای نفس انجام می شود. اگر هوای نفس نباشد حرکتی به وجود نمی آید، فعل و انفعالی صورت نمی گیرد. داشتن آن اشکالی ندارد، چیزی که بد است آن است که انسان تابع آن شود و هر چه را که هوای نفس فرمان دهد اطاعت کند، این بد است؛ فلذا حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود هوای نفسی که پیروی بشود موجب هلاکت انسان می گردد.

«وَ شُحٌ مُطَاع» دوم، آن بخلی که مورد اطاعت قرار بگیرد یعنی نفس انسان، صفت بخل داشته باشد و انسان هم بپذیرد و آن را به کار ببرد و ابراز کند، این هم باعث بدبختی انسان می شود.

«وَ إِعْجَابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ» سوم هم اینکه انسان خیلی مستبد به رأی باشد، از خودش خوشش بیاید. اعجاب یعنی چیزی که انسان خوشش بیاید و از آن راضی باشد و کنایه از این دارد که شخص خودش را ببیند و فرد دیگری را قبول نداشته باشد؛ فلذا دستور وارد شده است که در مسائل خود مشورت و مشاوره کنید. یکی از

ثمرات مشاوره همین است که انسان را از اعجاب پایین می آورد.

شاید یکی از علت هایی که خداوند تبارک و تعالی دستور مشاوره داده است، این باشد که خداوند آن قدر الطاف خفیه نسبت به بندگانش دارد و بندگانش را دوست دارد که می خواهد با همین مشاوره، ما را از حالت خودبینی بیرون بیاورد و می خواهد بگوید: تو نفست را مهار کن. در عین اینکه می دانی، در عین اینکه از همه آن ها ملاتری، در عین اینکه ممکن است از همه آن ها سیاست مدارتر باشی و ممکن است هیچ کس به پای تو نرسد اما باز با دیگران مشاوره کن، چرا؟ چون مشاوره انسان را از حالت اعجابی بیرون می آورد؛ بنابراین حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود این سه صفت موجب هلاکت می شود.

ص: 302

«وَ اَمّا الْمُنْجِيَات» اما آن سه موردی که موجب نجات است:

«فَالْعَدْلُ فِى الرِّضَا وَ الْغَضَب» عدالت در علم اخلاق به این صورت معنی شده است که «عدالت حق هر چیزی را ادا کردن و هر چیزی را در جای خود قرار دادن است» مدام می گویند عدالت اجتماعی و حرف در مورد آن زیاد زده می شود اما خدا توفیق عمل را بدهد .مؤمن باید عدالت را در هر حالت رعایت کند. چه بسا در زمانی که خیلی سرحال و سر دماغ و خوش هستی حق هر کسی را بدهی اما مرد آن است که در زمان عصبانیت و غضب، حق را با احترام تقدیم کند، آنجا معلوم می شود که عادل است یا نه. با هر کس هم بد

هستی طوری نباشد که عدالت و انسانیت را رها کنی.

در روایتی حضرت صادق (علیه السلام) می فرماید: هر کسی را رفیق و صدیق خودت قرار نده. عرض کردند: چطور صدیق خودمان را بشناسیم؟ فرمود: سه مرتبه او را عصبانی کن، اگر در این سه مرتبه دیدی از کوره در نرفت و از عدالت خارج نشد و با تو آنچنان که می بایست عمل کرد بدان که این صدیق است و او را دوست خود قرار بده. معلوم می شود آن چیزی که موجب می شود دوستی به هم بخورد عصبانیت است؛ بنابراین حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) هم در اینجا می فرماید کسی که عدالت را هم در حالت رضا و خشنودی و هم در حالت عصبانیت برقرار کرد آنگاه این شخصی است که نجات پیدا خواهد کرد.

«وَ الْقَصْدُ فِي الْغِنَى وَ الْفَقْر» چه در زمانی که وضع درآمدش خوب است اعتدال را از دست نمی دهد و چه زمانی که در فقر است باز اقتصاد را از دست نمی دهد و اعتدال دارد. بیشتر افرادی که در زندگی گرفتاری پیدا می کنند همین موضوع را در نظر ندارند. گاهی درآمد یک سال خودش را یک مرتبه بی رویه

ص: 303

خرج می کند. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید متعادل كار كنف مقتصدباش؛ فلذا یکی از دستوراتی که در اسلام داده شده و حضرات ائمه علیهما السلام فرموده اند این است که مالیت اموال خودت را به کسی نگو، حتی به خانواده خودت هم خبر نده هیچ وقت دیگران را به اسرار خودت آگاه نکن ،بنابراین، حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید اگر وضع مالی ات خوب است در این زمان اقتصاد داشته باش، معتدل باش و آن موقعی هم که پول نداری باز مقتصد باش؛ پس یکی از چیزهایی که انسان را نجات می دهد همین است.

«وَ خَوْفٌ اللَّهِ فِى السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ» خيلى مهم است که انسان از خدا چه در پنهان و چه در آشکار بترسد. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: علی جان، خوف از خدا داشته باش مثل اینکه خدا را می بینی. علی جان اگر تو خدا را نمی بینی خدا که تو را می بیند. بنابراین، انسان باید خوف از خدا داشته باشد، برای خدا کار کند، ترس خدا در دلش باشد. عمده این است که اگر کار برای خدا شد دیگر نگاه به مقام و عنوان نمی کند.

خوشا به حال کسی که شرح لمعه شهید ثانی رحمه الله را حفظ کند که یک دوره كامل فقه است. زمانی که بنده به قم آمدم علمای قدیم به شرح لمعه «قرآن الفقها» می گفتند ماشاء الله، هر مسأله ای که بخواهی در آن پیاده شده است. در زمانی که مرحوم صدوق به نیشابور آمد علمای زیادی نزد او آمدند گفتند: ما شما را رها نمی کنیم تا خواهش ما را اجابت کنید . مرحوم صدوق گفت:من عازم مشهد هستم، از من چه می خواهید؟ گفتند: ما خواهشی از توداریم، اینکه خلاصه دین امامیه را به ما بگویید تا بدانیم که چیست؟ ایشان هم شروع کرد و دین امامیه را یکی یکی از اصول قواعد تا فروع دین و خیلی

ص: 304

مسائل را بیان کرد. ایشان گفت و گفت تا اینکه در آخر فرمود: امروز را بس است. منظورم از این نکته، این بود که می خواستم به حافظه عالی مرحوم صدوق رحمه الله اشاره کنم. ماشاء الله به این حافظه. الان وقتی از خود بنده برخی مسائل فقهی را می پرسند گاهی در آن تحیّر دارم که خدایا چه بگویم. علمای قدیم چطور بودند و ما چطور هستیم؟

مرحوم شیخ حسین بهایی رحمه الله پدر شیخ بهایی معروف در جبل آمل نزد مرحوم شهید ثانی رحمه الله درس می خواند و وقتی شهید ثانی رحمه الله به رحمت خدا رفت، دید استاد دیگری نیست که از نظر علمی بتواند از او استفاده کند؛ لذا تصمیم گرفت مردم را به فیض برساند و از آنجا حرکت کرد و به طرف ایران، به سمت قزوین

آمد. وارد قزوین که شد علما خبردار شدند و بلافاصله به استقبالش آمدند. شاه طهماسب ،شاه آن زمان،تا خبر دار شد ایشان را خیلی تجلیل و اکرام کرد. شیخ مدتی در قزوین ماند و بعد از مدتی، پیش خود گفت: حالا که در این دستگاه آمده ام فردا چه جوابی به خدا بدهم؟ مبادا خدای ناخواسته وارد برنامه هایی شوم که خدا ازمن راضی نباشد؟ تصمیم گرفت به حج برود. گروه کثیری هم همراه این عالم برای حج و زیارت خانه خدا رهسپار شدند. بعد از زیارت خانه خدا از مکه به بحرین رفت و در بحرین ماند و دیگر به ایران برنگشت.

پسرش (شیخ بهایی معروف) را خیلی خوب در این مکتب تربیت کرد. به او گفت پسرجان من از دنیا می روم اما تو مواظب باش. درس بخوان که ملا شوی و علمت را به مردم برسان. مواظب باش دنیا تو را نگیرد، گول دنیا را نخوری. شیخ بهایی معروف بعد از مدتی به ایران آمد. او هم همانند پدر مورد استقبال شایانی قرار گرفت. تا اینکه پدر برایش نامه نوشت: پسر جان، فراموش نکنی که به تو چه گفتم؟ تو را مقام نگیرد.

ص: 305

مدتی که گذشت شیخ بهایی با خود گفت ای کاش من هم مثل استاد پدرم شهید ثانی رحمه الله در گوشه ای به مردم خدمت می کردم و دچار دنیا نمی شدم طبق دستور پدر و مثل او، از اصفهان خارج شد و سی سال به طور دوره گردی از این شهر به آن شهر می رفت و به مردم خدمت می کرد. هر جا که رفت علما نزد او می آمدند و ایشان برایشان صحبت می کرد، می فرمود: آقایان علما گول دنیا را نخورید دنیا ما علما را بیشتر از همه فریب می دهد. در آخر هم در مشهد مقدس عمر شریفشان به پایان رسید؛ پس خجالت بکشیم مبادا در پیشگاه خدا کاری کنیم که خدا به ما غضب کند.

خدایا، تو را به حق محمد و آل محمد علیهما السلام رضا و خشنودی خودت را نصیب همه ما بگردان ما را از هر گونه لغزش مصون و محفوظ بدار.

ص: 306

مجلس 107 : کذب حَسن و صدق قبیح

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا عَلِيُّ، ثَلَاثٌ يَحْسُنُ فِيهِنَ الْكَذِبُ الْمَكِيدَةُ فِي الْحَرْبِ، وَ عِدَتُكَ زَوْجَتَكَ، وَ الْاصلاحُ بَيْنَ النَّاسِ يَا عَلِيُّ، ثَلَاثٌ يَقْبُحُ فِيهِنَّ الصِّدْقُ: النَّمِيمَةُ، وَ إِخْبَارُ الرَّجُلِ عَنْ أَهْلِهِ بِمَا يَكْرَهُ، وَ تَكْذِيبُكَ الرَّجُلَ عَن الْخَيْر» (1)

از جمله نصایحی که وجود مبارک پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود این است که :

«يَا عَلِيُّ، ثَلَاثُ يَحْسُنُ فِيهِنَ الْكَذِبُ» سه مورد است که دروغ گفتن در آن موارد حسن دارد. دروغ از صفات بسیار قبیح است و در اخبار و روایات دروغگو را بسیار سرزنش کرده اند؛ حتی در روایتی امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: از دروغ اجتناب کن چه به صورت جدی باشد و چه شوخی. بعضی ها هستند به عنوان شوخی و سرگرمی دروغ هایی به هم می گویند که حضرت (علیه السلام) فرمود هر دوی آن ها را رها کن، نه جدی اش را بگو و نه شوخی اش را .

در روایت دیگری داریم یکی از چیزهایی که بهای وجه و آبروی صورت و ارزش انسانی را از بین میبرد دروغ است؛ اما در عین اینکه این صفت بسیار

ص: 307


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 63 .

بد بوده و سفارش به ترک آن شده است در سه مورد فرموده اند اگر انسان با دروغ جلو برود بهتر و خوب است و حسن دارد.

«الْمَكِيدَةُ فِي الْحَرْب» كيد و مکر کردن در جنگ است.

«وَ عِدَتُكَ زَوْجَتَک» وعده های دروغی که به خانمت می دهی. گاهی برخی از خانم ها توقعاتی دارند و فکر نمی کنند که جیب همسرشان خالی است یا پر ، انتظار دارند که همیشه هر چه می خواهند برایشان تهیه شود اما شما بی خود سر و صدا و دعوا نکن، اجازه داری در این مورد به او دروغ بگویی. وعده هایی به او بده که دلش را خوش کنی لزومی ندارد که هر چه همسرت خواست بلافاصله انجام دهی. گاهی بعضی خانم ها خواسته هایی دارند که به مصلحت کار ما نیست در این موارد اشکالی ندارد انسان به دروغ چیزی بگوید.

«وَ الْاصلاح بَيْنَ النَّاس» چقدر زیبا است که به وسیله دروغ بین دو نفر آشتی داده شود. چه اشکالی دارد که پیش یکی از آنها به دروغ بگوید: من دیداری با فلانی داشتم که در این دیدار، او احوال شما را هم پرسید، گفت: فلانی حالش چطور است، سلام ما را به او برسان؛ حالا اصلاً چنین حرفی هم نزده است و به این صورت با چهار تا جمله، میان دو طرف که بینشان ناراحتی پیش است صلح بوجود آید. خود حقیر از این راه، چندین نفر را که با هم قهر بودند آشتی داده ام. این راهی است که ائمه علیهما السلام به ما نشان داده اند و الا بنده که از خودم چیزی نمی توانم بگویم .

شما بزرگواران روحانی در هر شهر و روستایی که میروید یکی از چیزهایی که لازم می شود همین فرمایش حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) است. چقدر خدا این افراد را دوست دارد. از حضرت جبرئیل (علیه السلام) پرسیدند: اگر بخواهی به صورت بشر در دنیا باشی دوست داری چه کاری انجام دهی؟ حضرت جبرئیل (علیه السلام) فرمود: من اصلاح بین دو برادر ایمانی را خیلی دوست دارم که آنها را به هم نزدیک کنم. می دانید که تمام بدبختی

ص: 308

و فتنه های جامعه از این اختلافات پیش می آید. چه بهتر که شما این فتنه ها را کم کنید؛ بنابراین، یکی از جاهایی که دروغ گفتن حسن دارد اصلاح بین مردم است.

از آن طرف، می دانید که راست گفتن چقدر فضیلت دارد و تأکید شده است که مؤمن باید صادق القول باشد. در روایات زیادی هم سفارش شده است که مؤمن، دارای دو صفت است: یکی امانت را ادا می کند و دیگری حرف راست می زند. با اینکه این همه سفارش به راستی شده اما در بعضی موارد سفارش شده است که راست نگویید و راست گفتن بسیار زشت است و حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) تعبیر به قبیح کرده اند سه مورد را پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بیان کرده اند :

«يَا عَلِيُّ، ثَلَاثُ يَقْبُحُ فِيهِنَّ الصَّدقُ» در سه جا راست گفتن زشت است. ما باید ببینیم آقا و امامان علیهما السلام چه دستوری داده اند که به آن عمل کنیم .

«النَّمِيمَةُ» نمامی کردن یعنی کسی که حرف این آقا را به آن آقا بزند و حرف آن آقا را به این آقا بزند. با اینکه راست هم می گوید و عین حرفی که من گفته ام را به دیگری می گوید اما حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید این کار زشتی است.

فردی به خدمت امام سجاد (علیه السلام) آمد و گفت: فلانی این حرف را در مورد شما گفته است. حضرت (علیه السلام) فرمود: تو چند خیانت بزرگ کردی آن شخص گفت: آقا، من خیانت نکردم این فرد این حرف ها را به شما زد. ایشان فرمود: اما من می گویم تو خیانت کردی. آن شخص گفت: چرا؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: اول اینکه، آن شخص این حرف ها را جلوی من نزد بلکه نزد تو گفت و من هیچ خبری نداشتم، تو چه حقی داشتی آبروی او را بریزی؟ دوم، با این حرف ها دل مرا آزرده کردی و سوم، تو باعث شدی که من به او بدبین شدم. با این کار در حق خودت هم ظلم کردی و بار خودت را سنگین کردی.

گاهی حرفی در مجلسی زده می شود، نگاه می کنی بلافاصله فاش شده است. ای داد و بیداد چرا رفتید و به او گفتید؟ هم اصل گفتنش بد است و هم فاش کردنش؛ پس حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود راست گفتن و نمامی و سخن چینی کردن، قبیح است.

ص: 309

«وَ إِخْبَارُ الرَّجُلِ عَنْ أَهْلِهِ بمَا يَكْرَه» چرا حرف خانواده ای را به مرد آن خانواده می گویی؟ با اینکه راست هم می گویی اما حق نداری بگویی. ببینید خدا چقدر ما را دوست دارد که به خاطر ما دست از خودش برداشت. صدق از صفات باری تعالی است خدا دست از صدق خودش برداشت برای خاطر من و شما. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید چرا شما حرف زن و بچه خانواده ای را به مرد آن خانواده می گویی، چیزی که بدش می آید و نمی خواهد کسی بداند؟

«وَ تَكْذِيبُكَ الرَّجُلَ عَن الْخَيْر» کسی ادعا کرده باشد که کار خیری کرده است و شما کارش را انکار کنید و بگویید تو دروغ می گویی، تو این کار را نکرده ای. ممکن است شما راست بگویی و دروغ نگفته باشی و واقعاً هم آن شخص کار خیر را انجام نداده است اما حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید در اینجا راست نگو و لازم نیست که فرد را تکذیب کنی .

کلام صدق در بعضی جاها خوب و در بعضی جاها بد است. اگر سخن و کلام ما در مسیر خدا باشد اگر راست می گوییم و یا اگر دروغ هم می گوییم برای خدا باشد خدا اجر و مزد فراوانی به ما می دهد اما اگر خدای ناخواسته برای خدا نباشد و از روی خودخواهی یا خودنمایی باشد آن وقت مورد غضب خدا قرار می گیریم.

مرحوم آیت الله شیخ محمد تقی مجلسی رحمه الله (مجلسی اول) صاحب كتاب «روضة المتقین» که بسیار کتاب ارزنده و خوبی است در زمانی که هنوز خیلی نام و نشان نگرفته بود و طلبه معمولی بود دوستی داشت و روزی در راه رفتن به خانه، او را دید. بعد از سلام و احوال پرسی به شیخ محمد تقی گفت: روزگار بدی برایم شده است. مرحوم شیخ محمد تقی مجلسی پرسید: چرا؟ گفت: همسایه ای دارم که گاهی هر شب یا دو سه شب یک بار جلساتی برگزار می کند و تا نصف شب سر و صدا و آواز و رقص و شراب خواری و این گونه برنامه ها را دارد. با این

ص: 310

مجالسی که بر پا می کنند باعث سلب آسایش ما شده اند. خیلی در اذیت هستم. نمی دانم چه کار کنم که از دست اینها نجات پیدا کنم. آیت الله شیخ محمد تقی مجلسی گفت: از شما خواهشی دارم، حاضری به این خواسته من عمل کنی؟ گفت: بله بفرمایید. شیخ محمد تقی گفت: در یک شب اینها را به منزلت دعوت کن تا من هم بیایم گفت: چشم، و نزد رئیس آنها که مسئول برگزاری این جلسات بود، رفت و به او گفت دلم می خواهد شبی را به منزل ما تشریف بیاورید. رئیس گروه پرسید: با همه دار و دسته ام بیایم؟ گفت: بله. پرسید: یعنی آن مراسمی را که همیشه داریم هم اجرا کنیم؟ گفت: بله، بله.

رئیس گروه گفت خدا را شکر، چه عجب یک نفر به نیروی ما اضافه شد. شما که متدین و مقدس بودید، همیشه از کارهای ما ناراحت می شدید، حالا چه شده است؟ دوست شیخ محمد تقی گفت: دلم می خواست یکبار شما را دعوت کنم و پذیرایی مفصلی شوید، عیبی دارد؟ گفت: خیر، خیلی هم خوب است. شبی را تعیین کرد و به آیت الله مجلسی گفت که این ها فلان شب قرار است بیایند.

شب مهمانی فرا رسید و آیت الله مجلسی قبل از مهمان ها به خانه دوست خود رفت و در گوشه اتاق نشست و منتظر ماند. بعد از دقایقی یک دفعه این گروه، دسته جمعی آمدند. وقتی وارد اتاق شدند و چشمشان به آیت الله مجلسی افتاد شروع کردند به همهمه کردن. گفتند: ای بابا، بساط عیش ما امشب به هم خورد. از چهره هایشان مشخص بود که خیلی ناراحت شدند. رئیس گروه وقتی نشست، رو کرد به آیت الله مجلسی و گفت: ای آخوند، به ما بگو این روشی که ما داریم بهتر است یا روشی که شما آخوندها دارید؟ شیخ محمد تقی در جواب گفت: خودت چه می گویی؟ گفت: من می خواهم از شما بشنوم، نظرتان چیست؟

آیت الله مجلسی گفت: خوبی و بدی هر چیزی از لوازم و آثارش معلوم می شود. رئیس دسته به آیت الله مجلسی گفت: حرف منصفانه ای زدی، بسیار حرف خوبی بود، حالا من لوازم کارم را می گویم و بقیه اش را شما بگو. آیت الله مجلسی

ص: 311

گفت: بگو. گفت: جناب آخوند، اخلاق ما این است که در خانه هر کس برویم و نان و نمک کسی را بخوریم نمکدان نمی شکنیم پیش خودمان می گوییم که این آقا حق بزرگی به گردن ما دارد. آیت الله مجلسی گفت: یعنی اگر نان و نمک کسی را بخورید در حقش بدی نمی کنید؟ گفت: خیر، نمک به حرامی نمی کنیم.

آیت الله مجلسی گفت: من این حرف شما را باور ندارم. گفت: برای چه؟ مگر از ما چیزی دیده اید؟ شیخ محمد تقی گفت: بله. پرسید: کجا دیده اید؟ گفت: همین الان دارم می بینم. گفت: چرا؟ برایم توضیح بده. شیخ گفت: به من راستش را بگو و دروغ نگو شما نان و نمک خدا را نخوردید؟ رئیس دسته گفت: بله، می خوریم. شیخ گفت: پس چرا نان و نمک خدا را می خورید اما با کمال بی شرمی این حرکت ها را انجام داده و نمکدان می شکنید؟

رئیس آن گروه با شنیدن این حرف، سرش را پایین انداخت و چیز دیگری نگفت. لحظاتی که گذشت بلند شد؛ وقتی بلند شد همراهانش هم بلند شدند و از خانه بیرون رفتند صاحب خانه که گوشه ای نشسته بود بعد از رفتن آنها به شیخ محمد تقی گفت: خدا پدر و مادرت را بیامرزد. آمدی ابرویش را درست کنی، زدی چشمش را هم کور کردی؟ شیخ گفت: چرا؟ گفت: این چه حرفی بود که زدی؟ پدرم را در می آورند. آیت الله مجلسی گفت: تو صبر کن، خدا بزرگ است. فردای آن روز، در خانه شیخ محمد تقی به صدا درآمد. وقتی ایشان در را باز کرد، دید رئیس آن گروه است. سلام کرد و گفت: اجازه می دهید که به داخل بیایم؟ گفت: بفرمایید. وقتی داخل آمد و نشست به ایشان گفت: حقیقت این است که شما وقتی دیشب آن حرف ها را به من زدید خیلی به دل من نشست و دیدم حرف، حرف حسابی است و حق با شما است. قبل از اینکه پیش شما بیایم غسل توبه کردم و بعد آمدم که شما راه توبه را به من نشان دهید.

ملاحظه بفرمایید سخن چون برای خدا بود چه تأثیر عمیقی گذاشت. خدا ان شاء الله یک چنین اخلاصی به همه ما مرحمت بفرماید.

ص: 312

مجلس 108 : چهار عمل ضایع کننده

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا عَلِيُّ أربعٌ يَذْهَبْنَ ضَلَالاً: الْأَكْلُ بَعْدَ الشَّبَعِ، وَالسِّرَاجُ فِى الْقَمَرِ، وَالزَّرْعُ فِي الْأَرْضِ السَّحَةَ، وَالصَّنِيعَةُ عِنْدَ غَيْرِ أَهْلِهَ» (1)

نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) در روایتی به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرماید:

«يَا عَلِيُّ، أَرْبَعُ يَذْهَبْنَ ضَلَالاً» چهار مورد است که اگر انسان این موارد را بکار ببرد اصل آن کارها را ضایع کرده است، آن چهار مورد چیست؟

«الْأَكْلُ بَعْدَ الشَّبَع» کسی که شکمش سیر شده است اما دوباره غذا می خورد، در واقع غذا را ضایع کرده است یعنی آن غذای اضافه چه بسا برای بدنش نافع نباشد بلکه امکان دارد ضرر هم برساند. غذا روی غذا خوردن، پُرز معده را ضایع می کند و انسان دچار زخم معده می شود چون خداوند در بدن انسان غده هایی قرار داده است که وقتی غذا وارد معده می شود این غده ها شروع به ترشح کردن می کنند و آن را برای هضم، آماده می کند اما این غذای اضافی که به روی آن می آید دیگر نمی تواند خودش را به دایره هضم ببرد. اینجا

است که حال شخص بد میشود و آنچه که نباید به سرش بیاید، می آید.

ص: 313


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 63 .

بیشتر مرض ها از همین معده است. معده، خانه همه مرض ها است؛ برای همین است که می گویند بعد از ماه مبارک رمضان، چون انسان مدت یک ماه روزه گرفته و معده اش به کم غذایی عادت کرده است باید مقداری در خوراکش احتیاط کند و چند روزی غذایش کمتر باشد که معده دوباره برای غذا آماده شود. بهترین دوا پرهیز است. متأسفانه برای ما سخت است که پرهیز کنیم و الا اگر انسان پرهیز داشته باشد نوع مرض ها خوب می شود.

«وَ السِّراج فِي الْقَمَرِ» در جایی که روشنایی است انسان بخواهد چراغ روشن کند.

«الزَّرْعُ فِي الْأَرْضِ السَّبخة» زراعت کردن در نمکزار، در زمینی که نمکزار است زراعت نکنی،د زحمت هایتان از بین خواهد رفت زراعت باید در جایی انجام شود که نمک نداشته باشد.

«وَ الصَّنِيعَةُ عِنْدَ غَيْر أَهْلِهَ» اگر انسان می خواهد یک معروفی را انجام بدهد یا یک خدمتی کند و یا چیزی را به کسی یاد دهد آن شخص باید اهلش باشد. اگر اهل بود آن صنیعه را فرا میگیرد ولی اگر اهلش نباشد و خدای ناخواسته بخواهد غرض یا عناد داشته باشد صنیعت انسان از بین می رود. «صنیعه» به معنای کار خوب انجام دادن و یا خدمت کردن است؛ بنابراین می فرماید: اگر خدمتی میکنی یا چیزی یاد می دهی به کسی یاد بده که اهلش باشد.

اگر می خواهی بروی و از خدمت آقا سؤالی کنی سؤال تعلّمی کن که چیزی یاد بگیری نه اینکه بروی و آقا را به دردسر بیاندازی. بعضی ها همینطور هستند و می خواهند از روی حسودی، طرف را از بین ببرند. چرا بعضی از ما اینطور هستیم و وقتی می بینیم یک نفر فاضل و ملّا است بلافاصله او را از یا آوریم و آبرویش را می ریزیم که دیگر در مردم نباشد؟ این معنای غیر اهلیت را می رساند انسانی که اهل باشد، مؤمن باشد این کارها را نمی کند. آن

ص: 314

شخص برای ملا شدنش زحمت کشیده، بی خوابی کشیده و ملا شده است خدا هم نتیجه علمش را به او داده است اما تو شب ها خوابیدی و خوش گذرانی کردی در نتیجه سوادت هم کم است پس او و تو باید نزد خدا با هم فرق داشته باشید. این ها از چیزهایی است که خدا دوست ندارد و نشان دهنده این است که درون انسان خراب است.

اهل علم مخصوصاً ما روحانیون در این خطر بیشتر قرار می گیریم. بدانیم که خدا به هر کس مقامی می دهد به حسب زحماتش به او مقام داده است. زحمت کشیده، ملا شده، من هم باید به او احترام بگذارم. اگر اینطور باشید چقدر پیش خدا عزیز می شوید. اگر واقعاً به علما احترام بگذاریم خودمان هم عزیز می شویم و بالا می رویم . بنده این را بارها تجربه کرده ام، هر جا که احترام دیگران را بیشتر نگه داشتم خدا مرا بالاتر برده است.

در نجف اشرف آقایی به نام شاه قاسم فیض بخش بود که بسیار مرد بزرگوار، کامل، عالم، عارف و زاهدی بود. ایشان در نجف چنان مورد عنایت خداوند قرار گرفته بود که آوازهاش تا خراسان رسیده بود. والی خراسان، شاه سلطان میرزا که منطقه های خراسان و سمنان و دامغان تحت سلطه اش بود به مریضی سختی مبتلا شد. هر چه دکتر و دوا می کرد فایده نداشت. به او می گفتند: این بیماری در آخر تو را از پا درمی آورد.

مدتی گذشت و در مریضی سختی به سر می برد. روزی شخصی به عیادتش آمد و گفت: آقایی در نجف اشرف به نام شاه قاسم فیض بخش زندگی می کند که نفسش نَفَس عجیبی است. اگر نفسش به شما بخورد شما خوب می شوید. شاه سلطان گفت: خدا کریم است من که همه راه ها را رفته ام این راه را هم می روم. نامه ای به شاه سلطان حسین یعقوب والى عراق نوشت که جناب سلطان یعقوب، شنیده ام در نجف اشرف آقایی به نام شاه قاسم است و گفته

ص: 315

اند این مرد چنین و چنان است و صاحب کرامات زیادی است. خواهشی از شما دارم که این مرد بزرگوار را نزد من بفرستید و حاضرم برای قبول زحمت آمدنش به اینجا، یک پارچه آبادی را پیشکش او کنم.

نامه به دست سلطان یعقوب رسید و آن را خواند. شاه قاسم را فرا خواند و به او گفت: جریان این است و شما را به خراسان دعوت کرده اند. شاه قاسم هم حرکت کرد و بعد از چند روز به خراسان رسید. شاه سلطان هم استقبال شایانی از ایشان کرد. خلاصه شاه قاسم دعایی برای شاه سلطان خواند و از برکت لطف و عنایت حضرت احدیت، شاه سلطان حسین خوب شد و سلامتی اش را به دست

آورد و از شاه قاسم تقاضا کرد که چند صباحی نزد ما بمانید تا حق شما را ادا کنم و یک پارچه آبادی در اطراف سمنان به نام بیابانک را تقدیم آقا کرد.

خیلی مورد تجلیل شاه سلطان قرار گرفت. از آن طرف، عده ای از جمله عبد الرحمان جامی وقتی محبّت شاه سلطان را نسبت به شاه قاسم می دیدند حسادت می کردند. روزی همین عبدالرحمان جامی به ملاقات شاه سلطان حسین گفت: شاه سلطان، من خواهشی از شما دارم. خواهش من این است که این سیّد جلیل القدری که اینقدر احترامش می کنید و محبّت به او دارید را روز جمعه به منبر بفرستید. می خواست با این کار او را خجالت زده کند و از نظر ارزشی، مقامش را پایین بیاورد و با عده ای نقشه ریختند که شاه قاسم را از چشم شاه سلطان بیاندازند. شاه سلطان حسین هم که از سوء نیت آنها خبر نداشت قبول کرد و به شاه قاسم گفت: آقایان دلشان می خواهد که روز جمعه شما به منبر تشریف ببرید و آنها را موعظه کنید. ایشان گفتند: چشم، من حرفی ندارم.

ص: 316

روز جمعه جمعیت زیادی را جمع کردند و این سید جلیل القدر را به منبر فرستادند. از آنجایی که نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده اند: «الْمُؤْمِنُ يَنْظُرُ بنُور اللَّهِ» (1) مؤمن با نور خدا می بیند، خود شاه قاسم فهمید که هدف چیست و برای او نقشه ریخته اند. وقتی به منبر رفت شروع کرد در مورد كلمه طيبه «لا اله الا الله» صحبت کرد که کلمه «لا اله الا الله» چه کلمه ای است و از چه مرکب شده و چه خصوصیاتی دارد .

عبد الرحمان جامی اصلاً فکر نمی کرد که این سیّد اینقدر زیبا صحبت کند و مجلس را جذب خود کند. قضیّه معکوس شد و نتوانست نقشه اش را پیاده کند. پیش خود گفت: خوب است سؤالی کنم و او را گمراه کنم که منبرش را به هم بزنم. یک مرتبه از پای منبر صدایش را بلند کرد و گفت: آقا سید، ببخشید، بنده در مورد این كلمه طيبه «لا اله الا الله» شبهه دارم. سیّد هم که جریان را می دانست و مواظب بود، گفت: بله، بنده وقتی در نجف بودم شنیده بودم که جنابعالی در مورد کلمه «علياً ولی الله» شبهه دارید اما دیگر نمی دانستم که در کلمه «لا اله الا الله» شبهه دارید. تا این حرف را گفت، جمعیت شروع کردند به خندیدن و بعد از آن، سید هم گفت: و السلام علیکم و رحمة الله و بركاته.

این داستان ها برای من و شما درس است. استدعا دارم حواستان را جمع کنید. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: چیزی که هدر می رود این است که انسان کار خوب کند اما برای کسی که اهلش نباشد.

ان شاء الله امیدوارم این مواعظ پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرموده است به دل های ما بنشیند و خدا قلب ما را به این کلمات، نورانی کند که نتیجه بگیریم.

ص: 317


1- بحار الأنوار، ج 7، ص 323 .

مجلس 109 : علائم مؤمن و متکلف

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا عَلِيُّ إِنَّ لِلْمُؤْمِن ثَلَاثُ عَلَامَات: الصِّيَامُ وَالصَّلَاةُ وَالزَّكَاةُ، وَإِنَّ لِلْمُتَكَلِّفِ مِنَ الرِّجَالِ ثَلَاتَ عَلَامَاتِ: يَتَمَلَّقُ إِذَا شَهِدَ وَ يَغْتَابُ إِذَا غَابَ وَيَسْمَتُ بِالْمُصِيبَة» (1)

مؤمن سه علامت دارد. ان شاء الله این سه علامت در وجودمان باشد. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود:

«يَا عَلِيُّ، إِنَّ لِلْمُؤْمِن ثَلَاثُ عَلَامَاتِ: الصِّيَامُ َو الصَّلَاةُ وَالزَّكَاةُ» مؤمن اهل روزه است، اهل نماز است و نمازش را ترک نمی کند و اهل زکات و دادن حقوق واجبه است. منظور از زکات، زکات مصطلح نیست بلکه کلیه حقوق واجبه منظور است.

خداوند متعال در سه جای قرآن کریم چند چیز را دو تا دو تا در کنار هم قرار داده است. یکی نماز و زکات است «الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ» (2) دوّم اینکه شکر خودش را در کنار شکر والدین قرار داده است. «نِ اشْكُرْ لى وَ

ص: 318


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 64.
2- سوره مبارکه مائده، آیه 55 (همان ها که نماز را برپا می دارند و ... زکات می دهند)

لِوَالِدَیکَ» (1) چقدر مقام پدر و مادر بالا است که خداوند شکر پدر و مادر را در کنار شکر خودش قرار داده است. سومین مورد اینکه خداوند فرمود: «وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحَامَ و الْأَرْحامَ» (2) خدا رحم را با تقوای الهی در کنار هم قرار داد و موارد دیگری که خداوند متعال دو چیز با اهمیت را در کنار هم آورده است.

حضرت امام صادق (علیه السلام) می فرماید: منظور از زکات، این زکاتی که در ذهنمان است مثل زکات گندم، طلا و یا کشمش نیست بلکه منظور از زکات هر چیزی است که مال انسان را پاک می کند، بدن انسان را مطهر می کند و به طور کلی هر چیزی که موجب تزکیه انسان شود. بنابراین، خمس، زکات، کفاره و امثال این ها موجب تزکیه می شوند و باید همه این ها را ادا کنیم تا مال پاک شود.

پس مؤمن دارای این سه نشانه است. یکی اینکه اهل نماز است و هیچ وقت نماز را رها نمی کند که خداوند متعال در قرآن کریم آورده است: «الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُون» (3) «دائماً نماز می خوانند» نه اینکه گاهی بخواند و گاهی نخواند و در چند آیه بعد آمده است: «وَ الَّذینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُون» (4) «حافظ وقت نماز هستند». نباید نمازها را در آخر وقت بخوانید باید سعی کنیم نمازهایمان را در اول وقت بخوانیم. هیچ وقت کوتاهی نداشته باشید چون ما هادی و راهنمای مردم هستیم. آن ها از پیشوا و راهنما انتظارات دیگری دارند. ما روحانیون اگر تقوا را پیشه کارمان کنیم به مقامی می رسیم که مورد

ص: 319


1- سوره مبارکه ،لقمان، آیه 14 (برای من و برای پدر و مادرت شکر بجا آور)
2- سوره مبارکه نساء آیه 1 (و از خدایی بپرهیزید که هنگامی که چیزی از یکدیگر می خواهید، نام او را می برید (و نیز از قطع رابطه با) خویشاوندان خود، پرهیز کنید)
3- سوره مبارکه معارج، آیه 23 .
4- سوره مبارکه معارج، آیه 34 .

عنایت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار می گیریم ما اگر یک مقداری اهل ذکر و مناجات باشیم، آنجا است که مورد توجه حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار می گیریم. یکی از نشانه های عدالت، همین رعایت نماز اول وقت است.

معصومین علیهما السلام می فرمایند: اگر می خواهید برادری را برای خودتان انتخاب کنید ببینید آیا رعایت وقت نماز را می کند؟ آن کسی که وقت نماز را رعایت می کند بدان آن شخص انسان عادل و پاکیزهای است. ممکن است انسان نماز بخواند ولی باز آن ایمانی را که باید داشته باشد، ندارد چرا؟ برای اینکه حق نماز را رعایت نمی کند، اما اگر اهل عبادت تقوا راز و نیاز با خدا باشد واقعاً مواظب نماز هم هست. شما هم بیشتر مواظب باشید تا هم خدا به شما عنایت کند و هم حضرت بقیه الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شما را مورد توجه قرار دهد.

هیچ وقت تصور نکنید ما آزادیم و کسی مراقب ما نیست. صد در صد بدانید که حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مراقب ما است. نه تنها ذات اقدس حق مراقب است «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصاد» (1) بلکه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم در کمین گاه ما است. امامان علیهما السلام ما چون جانشینان پروردگار عالم هستند، خودشان فرمودند که اعمال شما در معرض و محضر ما است، همینطور که این عالم در محضر مبارک حضرت احدیت - جَلَّ وَ عَلا – است عمل ما و خود ما در محضر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستیم. امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ما را می بیند و از حرکت های ما اطلاع دارد.

از امیرالمؤمنین (علیه السلام) سؤال کردند: آیا کسی هست که عدد مورچه های روی زمین را بداند؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: این چه سؤالی است که می کنید. اگر از من سؤال کنید که چند تا نر است و چند تا ماده می توانم به شما بگویم. الله اکبر، کسی که این سؤال را از آقا کرد مبهوت ماند. بعد پرسید: آقاجان، در قرآن این

ص: 320


1- سوره مبارکه فجر آیه 14 (به یقین پروردگار تو در کمین گاه (ستمگران) است)

حرف شما آمده است؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: در آیه 12 سوره مبارکه «وَكُلَّ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ» ما هر چیزی را در محضر امام احضار کردیم»؛ البته شاید منظور از «أَحْصَيْناه» فقط شماره و عدد نباشد بلکه منظور هر چیزی که به نظر ما سخت تر می آید، باشد که ما همه چیز را در اختیار امام (علیه السلام) گذاشتیم. الآن امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از همه چیز ما خبر دارد از نیتی که در کارهایمان داریم، از همه کارهای ما خبر دارد .

باید فکری برای خودمان کنیم. چرا ما اینقدر بی فکر و بی توجه شده ایم؟ در احتجاج مرحوم طبرسی بخوانید که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چقدر زیبا نامه هایی برای شیخ مفید رحمه الله نوشته اند. واقعاً من وقتی خواندم تکان خوردم. حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در یکی از آن نامه ها فرموده بود: «سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّاصِرُ لِلْحَقِ الدَّاعِى إِلَى كَلِمَة الصِّدْق» (1) لا اله الا الله، سلام بر تو باد ای کسی که یار و یاور حق هستی، ای آقایی که دعوت حق و دعوت به خدا می کنی. به به، حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در اینجا برای شیخ مفید رحمه الله دعا کرد. زمانی هم که شیخ مفید رحمه الله از دنیا رفت، آقا (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر سر قبرش رفت و شعر و مرثیه خواند. لا اله الا الله.

لا صوت الناعي بفقدك انه *** يوم على آل الرسول عظيم

آقا قربان گریه ات شوم، حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در حالی که گریه می کرد فرمود که ای شیخ مفید، مرگ تو برای آل رسول خیلی سنگین است.

ان كنت قد غيبت في جدث الثرى *** فالعدل و التوحید فیک مقیم

اگر تو به زیر خاک رفتی، نگویید شیخ مفید به زیر خاک رفته است، بلکه بگویید علم و توحید به زیر خاک رفته.اند

ص: 321


1- الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج 2، ص 498.

و القائم المهدى يفرح كلما *** تلیت علیک من الدروس علوم (1)

بعد حضرت می فرماید: هر وقت به یادتان می افتم خوشحال می شوم، هر وقت یاد می کنم که تو می نشستی و درس می دادی، من خوشحال می شدم .

به به، این ها یک واقعیت هایی است که گفته شده است. ما نباید از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فاصله بگیریم. فاصله که زیاد شود، دیگر باور این داستان ها سخت می شود. الان چرا بعضی از افراد در کوچه و خیابان وقتی به یک روحانی برخورد می کنند او را تکذیبش می کنند می گویند حرف هایی که این آقا بالای منبر می زند بی خود و جعلی است، چون او از روحانی فاصله گرفته است، این حرف را می زند و

تکذیب می کند.

می گویند: روزی ناصرالدین شاه با وزیر و همراهانش به باغی رفت. ناگهان ديد عده ای در میان زباله ها در حال انجام عمل قبیح هستند. شاه دید آن افراد خیلی ناز و کرشمه نسبت به هم دارند و از همدیگر تعریف می کنند. به وزیرش گفت: این ها دیگر چه آدم هایی هستند؟ در این خاک و خاکستر و کثیفی نشسته اند و از یکدیگر تعریف و تمجید می کنند، مگر در اینجا نشستن، تعریف هم دارد؟ نگاهی به وزیر کرد و وزیر هم نگاهی به او کرد و خندیدند.

وزیر گفت: جناب حضرت اعلا، خبر دارید همینطور که من و شما این ها را با این وضع دیدیم و به آنها خندیدیم، الان یک عده ای هم دارند به من و شما می خندند؟ شاه گفت: چه گفتی؟ عده ای هم دارند به من و تو می خندند، چرا؟ مگر ما چطور هستیم؟ وزیر گفت: آن هایی که اولیاء الله هستند به من و شمایی که دنیا پرستیم و اینقدر تعریف و تمجید از دنیا می کنیم و به دنیا چسبیده ایم می خندند.

ص: 322


1- الإحتجاج على أهل اللجاج (طبرسی)، ج2، ص 496.

وزیر راست گفت. الان ما نگاه به فرش بهتر، خانه بهتر، ماشین بهتر زندگی جالب تر می کنیم و افتخار هم می کنیم اما کسی که دوست خدا و ولی الله است، به این چیزها اهمیت نمی دهد. فقط خدا ائمه % و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برایش اهمیت دارد. از کار ما و رفتار ما در تعجب است. پس عنایت داشته باشید، این که حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: علامت مؤمن سه چیز است: نماز، روزه، و زکات، خواندن این ها خیلی راحت است اما انسان باید روی جملات بزرگان دقت کند، ببیند پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چه نمازی را علامت مؤمن قرار می دهد؟ چه روزه

ای را علامت مؤمن قرار داده است؟ نماز و روزه ای که واقعاً نشان بدهد مؤمن است. اینجا هم، نظر مبارک پیغمبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) این است که انسان واقعاً علامت ایمانش را نشان بدهد.

«وَ إِنَّ لِلْمُتَكَلِّفِ مِنَ الرِّجَال ثَلَاثَ عَلَامَاتِ» افرادی که خودشان را به نماز می زنند، اظهار می کنند که روزه هستند اما حقیقت را انجام نداده اند، این دسته از افراد، مؤمن نیستند بلکه متکلّفند یعنی خودشان را به زحمت و مشقت می اندازند که با جامعه هماهنگ باشند که بله فلانی هم نماز می خواند، روزه می گیرد؛ نه، اینطور نیست. او خودش را به تکلّف زده است. ظاهر و باطنش با هم فرق دارند.

حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: متکلّف سه نشانه دارد:

«يَتَمَلَّقٌ إِذَا شَهدَ» هر وقت به میان مردم می رود تملق می کند. بنا به خودنمایی می کند. این اهل نماز نیست و واقعیت نماز را نمی خواهد انجام بدهد بلکه هدف دیگری دارد. می خواهد خودش را بین مردم جا بزند که بله من هم نماز می خوانم، من همیشه به نماز جماعت می روم، من همیشه خدمت می کنم؛ الله اکبر، یعنی خدا آن اضطراب را در دلش انداخته و می خواهد خودش را به تملق کردن بزند تا قصه را درست کند. خلاصه با تملق کردن جلو می رود.

ص: 323

«وَ يَعْتَابُ إِذَا غَابَ» وقتی هم پشت سر قرار می گیرد بنا می کند به غیبت کردن. آقاجان چرا غیبت می کنی؟ بله، فلانی چنین کرد و چنان گفت. بابا خودت را بگو. تو چرا حرف خودت را نمی زنی، حرف رفقا را می زنی؟ فلانی چنین بود. فلان کس چنان بود. ای بابا، مشغول کار خودت باش. به عیب خودت مشغول باش. انسان اگر عیب خودش را رها کند آن وقت است که به به سراغ عیب دیگران می رود. بدان که تو فرصت نداری به عیب دیگران برسی چون باید مشغول برطرف کردن عیب خودت باشی. شخص متکلّف بیکار نشسته است. در حالی که عیب خودش را عیب نمی داند مجبور می شود به سراغ عیب دیگران برود؛ اما آن کسی که عیب خودش را عیب بداند دیگر به سراغ عیب دیگران نمی رود که غیبت کند.

«وَ يَشْمَتْ بِالْمُصِيبَة» وقتی بیچاره ای گرفتار می شود انسان متکلف بنا می کند به شماتت کردنش که آری فلانی سزایش این بوده است یا می گوید: ای جان، شنیدم برای فلانی این گرفتاری پیش آمده است، دلم خنک شد، خوشحال شدم یا اینکه پیش آن طرف می رود و می گوید: آقا، ببخشید من این حرف را می زنم، شما حتماً خلافی کردی که این مشکلات برایت پیش آمده است، انصافا بی خود نبود که به یک چنین مشکلی گرفتار شدی و خلاصه بیشتر نمک به زخم آن طرف می زند.

توجه کردید کارهائی که شخص متکلّف انجام می دهد خلاف اخلاق نیک یک مؤمن است. مؤمن متکلّف نیست.

خدایا، تو را به حق محمد و آل محمد % ما را جزو مؤمنین قرار بده و جزو متكلّفين قرار مده. عاقبت امر ما را ختم به خیر بگردان.

ص: 324

مجلس 110 : علائم منافق

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«وَ لِلْمُنَافِقِ ثَلَاثُ عَلَامَات: إِنْ حَدَّثَ كَذَبَ، وَإِنِ اؤْتُمِنَ خَانَ، وَ إِنْ وَعَدَ أَخْلَفَ» (1)

«وَ لِلْمُنَافِقِ ثَلَاثُ عَلَامَاتِ» آقا رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: منافق سه نشانه دارد منافق یعنی کسی که تظاهر به ایمان می کند ولی در باطن ایمان ندارد. منافق یک حالت دورویی دارد. ظاهرش با باطنش یکی نیست. نفاقش در ایمان است. به ظاهر می گوید مسلمان است ولی در باطن مسلمان نیست. «وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِون» (2) «وقتی با مؤمنین برخورد می کنند می گویند: ما با شما هستیم اما وقتی با شیاطین خلوت می کنند به آن ها می گویند: ما با شمائیم و مؤمنین را مسخره کردیم».

حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: انسان منافق سه نشانه دارد :

«إِنْ حَدَّثَ كَذَبَ» اگر سخن بگوید دروغ می گوید. پروا ندارد. اصلاً برایش اهمیت ندارد که دروغ بگوید.

ص: 325


1- بحار الأنوار ، ج 74، ص 64 .
2- سوره مبارکه بقره، آیه 14.

«وَ إِن اؤْتُمِنَ خَانَ» دومین صفت شخص منافق این است که اگر او را در کاری امین قرار دهند، خیانت می کند. حالا امانت در چه چیزی؟ امانت در مال، امانت در مقال. بعضی ها امین مالی هستند یعنی اگر پولی نزد آنها بگذاری خیانت نمی کنند؛ اما امین در مقال نیستند. امین در مقال یعنی چه؟ گاهی صحبت هایی در یک مجلس می شود که خصوصی است، نباید آن را در جای دیگری بیان کرد. منافق خیانت می کند و این حرف های خصوصی را هر جا می نشیند و می گوید. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: «الْمَجَالِس بالامانة» (1) فرمایش پیغمبر عزیز ما است. هر جلسه ای که تشکیل می شود و صحبت هایی در آن می کنند، باید امانت داری شود.

می گویند اگر این صحبت ها پخش شود اشکالی ندارد، چرا اشکال ندارد؟ همه اش اشکال است. دین ما می گوید: امانت دار باشید. اگر جائی حرفی زده می شود، نروید آن را پخش کنید. بعضی وقت ها حرفی در یک جلسه ای زده می شود می بینیم تمام شهر پخش شد. خدا نکند که در مجالس مان نقطه ضعفی داشته باشیم بلافاصله نگاه می کنی آبروریزی می شود. کجای اسلام اجازه می دهد که انسان صحبت های خصوصی افراد را در بین مردم پخش کند؟ کجا اجازه داده اند که سی دی مجالس خصوصی مردم را بگیرند و پخش

کنند. آیا درست است که بیایند آبروی یک مؤمن را بریزند؟ فرض کنید طرف در خلوت کاری را انجام داده یا در یک مجلس خصوصی حرکتی انجام داده است که نباید انجام می داد، آیا فاش کردن آن کار درست است؟

ص: 326


1- بحار الانوار، ج 74، ص 89 .

ما خودمان را مسلمان می دانیم. پیرو ائمه % می دانیم، پیرو امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می دانیم ولی متأسفانه به دستوراتشان عمل نمی کنیم. آبروی همدیگر را می ریزیم چهره های همدیگر را در جامعه خراب می کنیم. می دانید که آبروی رفته یک انسان، دیگر بر نمی گردد؟ اگر آب رفته برگشت آبرو هم بر می گردد. اگر آبروی کسی را بریزید آیا آن طرف می تواند در بین مردم سر بلند کند؟ بنده خدا یک عمر زحمت کشیده و برای خودش آبرو درست کرده است اما شما با یک حرف زدن، با یک سی دی درست کردن، با یک برنامه ریزی، آبرویش را می ریزی. چه گناهی بزرگتر از این؟ زندگی واقعاً سخت شده است. خدا به همه ما رحم کند.

حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید انسان منافق این طوری است که اگر یک موقع امانتی در اختیارش بگذاری، خیانت می کند. اگر مال باشد، خیانت در مال می کند. اگر راز و صحبتی باشد، خیانت در راز می کند. اگر مقام به او بدهند، در مقام خیانت می کند. حرف می زند، دروغ می گوید. ظاهرش با باطنش دو گونه است دو رنگ است.

«وَ إِنْ وَعَدَ أَخْلَف» سوم اینکه منافق وعده می دهد ولی به وعده اش عمل نمی کند. بابا تو فلان ساعت وعده دادی، بیچاره را کلی معطل کردی، چرا سر وعده ای که دادی نمی روی؟ با نرفتن سر وعده ات، وقت این بیچاره را هدر دادی و اذیتش کردی. عمرش را هدر دادی و ضایعش نمودی، لااقل زودتر اطلاع می دادی که طرف این همه معطل نشود.

این ها آموزه هائی است که خیلی در جامعه ما مهم است؛ فلذا امام صادق (علیه السلام) این صفت را جزو شرایط عدالت قرار داده و فرموده است اگر می خواهی بدانی که

ص: 327

برادرت عادل است یا نه، نگاه کن و ببین در وعده اش چه کار می کند؟ «مَنْ عَامَلَ النَّاسَ فَلَمْ يَظْلِمْهُمْ وَ حَدَّتَهُمْ فَلَمْ يَكْذِيْهُمْ وَ وَعَدَهُمْ فَلَمْ يُخْلِفُهُمْ» (1) هر کسى که با مردم معامله کند و ستم ننماید و به آنها خبر دهد و دروغ نگوید و وعده ای به آنها بدهد و خلف وعده نكند «كَانَ مِمَّنْ حُرِّمَتْ غِيبَتُهُ وَ كَمَلَتْ مُرُوءَتُهُ وَ ظَهَرَ عَدلُهُ وَوَجَبَتْ أخُوَّتُهُ» از کسانی است که غیبتش حرام است و مردانگی اش کامل شده و عدالتش ظاهر شده و برادری با او واجب است. عادل آن کسی است که حرفی را که می زند دروغ نیست. وعده می دهد و خلاف نمی کند. غیبت نمی کند. این ها دستورات ائمه % است.

خدایا، تو را به حق محمد و آل محمد % قسم می دهیم این صفات رذیله را از همه ما دور بگردان. توفیق کسب و رعایت صفات پسندیده را به ما مرحمت بفرما.

ص: 328


1- کافی، ج 2، ص 239.

مجلس 111 : جهل بدترین نوع فقر

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله صلى الله عليه وسلم :

«يَا عَلِيُّ إِنَّهُ لَا فَقْرَ أَشَدُّ مِنَ الْجَهْلِ، وَلَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَلَا وَحْدَةَ أَوْحَسُ مِنَ الْعُجْبِ، وَ لَا عَمَلَ كَالتَّدْبِيرِ، وَلَا وَرَعَ كَالْكَفِّ، وَ لَا حَسَبَ كَحُسْنِ الْخُلُقِ، إِنَّ الْكَذِبَ آفَةُ الْحَدِيثِ، وَآفَةُ الْعِلْمِ النِّسْيَانُ، وَآفَةُ السَّمَاحَةِ الْمَنُ» (1)

وجود مبارک رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیر المؤمنين (علیه السلام) فرمود:

«يَا عَلِيُّ، لَا فَقْرَ أَشَدُّ مِنَ الْجَهْلِ، وَ لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقل» هیچ فقر و بدبختی و بیچارگی بالاتر از جهل و جهالت نیست. جهل بالاترین فقر برای انسان است چون ریشه همه بدبختی ها از جهالت است. انسانی که جاهل باشد، نادان باشد، خیلی بلا به سرش می آید. تمام ائمه % ما تلاش داشتند که مردم را به علم دعوت کنند. رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ» (2) دنبال علم و دانش رفتن بر همه مردان وزنان مسلمان واجب است و در بعضی از روایات نقل شده که وجوب آن برای این است که تمام

ص: 329


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 64 .
2- بحار الانوار، ج 1، ص 177 .

بدبختی ها از نادانی است انسان جاهل علاوه بر اینکه آخرت خود را به هم می زند، دنیای خودش را هم نابود می کند. چه بسا کارهایی کند که در دنیا هم ضرر ببیند. تنها آخرت نیست که از بین می برد، دنیای خود را هم متلاشی می کند؛ بنابراین، هیچکس بدبخت تر از آدم جاهل نیست.

پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود که جهل، شدیدترین فقر و گرفتاری است؛ واقعاً اینطور است، تمام بدبختی ها از جهل است بعد فرمود: هیچ مالی هم سودمند تر از عقل نیست. کسی که عقل داشته باشد منفعتش بالاتر است از اینکه مال داشته باشد زیرا عقل سبب نجات او می شود.

«وَ لَا وَحْشَةَ أَوْحَسُ مِنَ الْعُجْب» هیچ تنهایی انسان را به وحشت نمی اندازد بلکه عجب باعث وحشت انسان می شود یعنی کسی که خودبین باشد و فقط خودش را مد نظر داشته باشد همیشه در جامعه تنها است چون هیچگاه دیگران را نمی بیند. عُجب، بدترین صفت برای انسان است که هیچکس حق ندارد رأیی غیر از رأی آنها بدهد و همین باعث بدترین صفت برای او می شود. یگانگی برای انسان بوجود می آورد و در زندگی هیچ وقت نمی تواند با کسی انس بگیرد لذا حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید هیچ تنهایی، وحشت آورتر از

اینکه انسان عجب داشته باشد، نیست.

«وَ لَا عَمَلَ كَالتَّدبیر» هیچ عمل و کاری هم بهتر از تدبیر نیست. تدبیر یعنی عاقبت اندیشی زرنگ ،بودن هوشیار بودن در اینکه چگونه انسان در هر عملی پیروز شود و آن را درست انجام دهد. شخص مدبّر با تدبیر خود می تواند یک زندگی بسیار خوبی که مورد رضایت خداوند است داشته باشد. حسن تدبیر خیلی مسأله مهمی است مخصوصاً برای طبقه و جامعه روحانیت، خصوصاً در این عصر که گاهی عده ای قصد خراب کردن و خدشه دار کردن چهره

ص: 330

روحانیون را دارند. به هر لطایف الحِيَلى که باشد خودشان را نزدیک کرده و ابراز دوستی می کنند تا اینکه بتوانند برنامه ای درست کنند و گرفتارمان کنند.

این موارد، در جامعه زیاد پیش میآید اما انسان باید در این مواقع حسن تدبیر داشته باشد با تدبیر درست است که می تواند زندگی خودش را ادامه دهد؛ البته در بعضی موارد هم هست که دیگر کاری از دست انسان برنمی آید و تدبیر انسان، کاری از پیش نمی برد. «وَ مَا کَانَ لِنَفْس أَنْ تَمُوتَ إِلّا بإذن الله كتاباً مُؤجلاً» (1) تا زمانی که آن کتاب، مؤجّل نیست چه بسا برنامه ها با تدبیر پیش می رود.

صاحب كتاب «مجالس المؤمنين» مرحوم آقای قاضی نور الله شوشتری رحمه الله بسیار شخصيت والا، عالم و فاضلی بود که چندین جلد کتاب «احقاق الحق» را نیز نوشت و برای آن بسیار زحمت کشید، کتابی که حقانیت مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) را اثبات کرد محل زندگی ایشان در اکبر آباد هند بود. در آن زمان، اکبر شاه پادشاه آنجا بود و تا زمانی که اکبر شاه زنده بود خیلی مراقب ایشان بودند. مرحوم آیت الله شوشتری رحمه الله تمام مسائل و فتاوای مذاهب اربعه را می دانست و شیعه بودن خود را در میان مردم مخفی کرده بود چون اطراف ایشان، افراد متعصب زیاد بود. بعد از مدتی اکبر شاه از ایشان خواست که منسب قاضی القضات را بر عهده بگیرد. آقا هم گفت: من حرفی ندارم فقط یک شرط دارد. اکبر شاه گفت: هر چه شما بگویید ما اطاعت می کنیم؛ چه شرطی؟ گفت: به شرطی که من در رأی دادن و نظر دادن آزاد باشم و به اجتهاد خودم رأی بدهم الا نمی پذیرم. اکبر شاه گفت: قبول، اما مشروط بر اینکه رأی شما مطابق با این چهار مذهب باشد و از این چهار مذهب بیرون نرود. آقا گفت: چشم، من طوری تطبیق می دهم که با مذاهب اربعه اختلاف نداشته باشد.

ص: 331


1- سوره مبارکه آل عمران آیه 145 (هیچ کس، جز به فرمان خدا نمی میرد که سرنوشتی تعیین شده است)

آقای شوشتری منسب قاضی القضات را بدست گرفت و امور قضاوت

مرحوم به دست ایشان افتاد. محبوبیت عجیبی در درگاه اکبر شاه پیدا کرد. هر چه علمای اهل سنت بالا و پایین کردند که آقا را نزد اکبر شاه خراب کنند، نمی توانستند و به هیچ صورتی نتوانستند از آقا نقطه ضعف بدست بیاورند. بعد از مدتی اکبر شاه از دنیا رفت و پسرش جهانگیر جانشین پدرش شد. روزی جهانگیر شاه به مرحوم شوشتری گفت: شما بر سر کار بمان و من هم همانند پدرم به تو اجازه می دهم که قاضی القضات باشی. مرحوم شوشتری هم گفت : من با پدرت شرط کردم که اجتهاد خودم ملاک باشد. جهانگیر گفت: باز هم همینطور است. شما با اجتهاد خودت رأی بده.

علمای اهل سنت دیدند که نه، به هیچ وجه نمی توانند برای تضعیف ایشان کاری کنند و این مرد آنچنان با قواعد فقهیه مذاهب اربعه آشنا است که به هیچ صورتی نمی توانند او را تضعیف کنند. عاقبت وقتی دیدند از این راه نمی شود، با فردی صحبت کردند و او را به عنوان اینکه شاگرد مکتب شود نزد ایشان فرستادند. این شاگرد خیلی خود را به آقا نزدیک کرد و آقا خیلی به او انس گرفت. گاه گاهی به صورت خصوصی با آقا خلوت می کرد و به آقا اظهار علاقه می کرد. روزی در بین صحبت ها به ایشان گفت: بفرمایید از نظر مذهب، چه مذهبی بهتر است که ما انتخاب کنیم؟ آقا چیزی نگفت. خیلی نمی خواست پیش کسی چیزی از خود بروز دهد .

عاقبت الامر، بعد از مدت ها روزی دید که ایشان مشغول نوشتن مطالبی است، گفت: آقا چه چیزی می نویسید؟ گفت: کتابی است به نام «مجالس المؤمنین» که مدت ها مشغول نوشتن آن هستم. شاگرد گفت: اگر اجازه می دهید من این کتاب را ببرم و امشب مطالعه کنم ایشان هم به اطمینان اینکه این شاگرد واقعاً دوستدار او و با محبّت است کتاب را به او داد. او هم کتاب را برداشت و

ص: 332

مستقیم آن را نزد علمای اهل سنت برد. وقتی کتاب را دیدند چون کتاب به سبک مذهب تشیع و برنامه های شیعه نوشته شده بود فهمیدند که ایشان شیعه است. بلافاصله همین موضوع را به جهانگیر شاه اطلاع دادند. جلسه ای تشکیل دادند و در آن جلسه جهانگیر شاه گفت: حالا شما چه می خواهید و حرفتان چیست؟ گفتند: حرف ما این است که این آقا مرتد است و باید کشته شود.

جهانگیر شاه گفت: من به شما اجازه می دهم و شما هر چه که رأی مذهبتان است نسبت به او پیاده کنید آنها هم وقتی این اجازه را از جهانگیر شاه گرفتند، آقا را گرفتند و با چوب های خاردار آنقدر به بدن مبارک ایشان زدند که به شهادت رسید و بدنشان قطعه قطعه شد. با این حیله این مرد دانشمند و عالم را از بین بردند.

می خواهم بگویم ببینید علمای ما با چه زحمت هایی، با چه رنج ها و با چه تدبیرهایی خودشان را نگه می داشتند تا مطالب حق را به دیگران برسانند، خوش به سعادتشان.

«وَ لَا وَرَعَ كَالْكَفِّ» هیچ ورع و پارسایی بهتر از «کف» نیست یعنی «كف عن محارم الله» که انسان از حرام خدا اجتناب کند چرا انسان گناه کند بعد بنشیند و «استغفر الله ربّی و اتوب الیه» بگوید؟ چه بهتر اینکه اصلاً نزدیک گناه نرود .

«وَ لَا حَسَبَ كَحُسْن الْخلق» پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید هیچ حسب و نسبی بهتر از خوش اخلاقی نیست. انسان خوش اخلاق از فامیل هم نزدیک تر است. حسن خلق انسان را شریک مال و رفیق زندگی مردم می کند. افراد خوش اخلاق جایگاه بالایی در دل مردم دارند فلذا حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) تعبیر به «حسب» کرده

است. حسب یعنی چیزی که باعث شناسایی انسان می شود. گاهی می گویند: حسب و نسب فلانی به فلانی برمی گردد. این فامیل ها برای شناسایی است.

ص: 333

همین که قرآن می فرماید: «وَ جَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا» (1) تعارف يعنى شناخته شدن. خداوند متعال می فرماید ما شما را برای چه به صورت قبایلی درست کردیم؟ چون این فامیلی ها برای تشخیص دادن است. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید اگر می خواهی حسب و نسب پیدا کنی، اخلاق خوب داشته باش. انسان خوش اخلاق جدا از حسب و نسبش، مقام بسیار بالایی دارد.

«الْكَذِبَ آفَةُ الْحَدِيثِ» دروغ آفت حدیث است. خدا نکند انسان حدیثی را بخواند و دروغ باشد. بی مأخذ و بی مدرک که فردا باید جواب آن را بدهد.

«وَ آفَةُ الْعِلْمِ النِّسْيَانُ» آفت علم هم فراموشی است. انسان چندین سال زحمت کشیده باشد بعد تمام درس هایش هدر برود، از چه راهی؟ از راه متارکه، هیچ وقت مطالعه نکند. گاهی نگاه می کنی رفته رفته حتی مسائل اولیه فقهی هم یادش می رود. خیلی ها را دیده ایم که این طوری شدند. از حوزه فاصله گرفتند. به شهرستان خود رفتند و درس را رها کردند. گاهی یک مسأله پیش و پا افتاده را که از آنها می پرسند، نمی دانند. این خیلی درد است که انسان مقدار زیادی از عمرش را صرف کند و درس بخواند بعد کلاً آن را ببوسد و کنار بگذارد.

خدا مرحوم آیت الله سیّد ابوالحسن اصفهانی را رحمت کند. ایشان از هر عالمی که می خواست از نجف به ایران برود و به عنوان عالم بماند می خواست که قبل از رفتن، پیش او برود و در موقع خداحافظی به آنها می گفت: سه چیز می خواهم به شما وصیّت کنم. یکی را هیچ وقت رها نکن، یکی را نزدیکش نرو و یکی را خواستی قبول کن و نخواستی هم قبول نکن. می فرمود: آنچه را که نباید رها کرد بودن در بین مردم و نماز برای مردم خواندن است. از آن

ص: 334


1- سوره مبارکه حجرات آیه 13 (و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید)

علمایی نشوید که در خانه بنشینید و در خانه را ببندید. این خلاف خواست خداوند متعال و پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) است. حتماً در بین مردم باشید و آن ها را رها نکنید.

چیزی هم که سفارش می کنم هیچگاه نزدیکش نروید این است که به سمت قضاوت نزدیک نشوید؛ چون زمان ایشان زمان طاغوتی ها بود، می فرمود نزدیک این منسب ها نروید که آتش دامنتان را می گیرد. آن ها هدف هایی دارند و می خواهند از ما روحانیت بر خلاف امر استفاده کنند.

سومین چیزی هم که می فرمود می خواهید داشته باشید یا نداشته باشید درس دادن در شهرستان ها است. می فرمود: اگر علاقه دارید همین درسی که در حوزه خوانده اید را در شهرستان ها به دیگران بیاموزید، چه بهتر اینکه حوزه را به شهرها ببرید. ایشان تأکید می کرد که مردم را رها نکنید. خدا رحمتشان کند. حال ما طوری نباشد که کنار باشیم و علم را از دست بدهیم. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) هم در این روایت می فرماید آفت علم، نسیان است.

«وَ آفَةُ السَّمَاحَةِ الْمَنِّ» آفت سماحت و آقایی، منت گذاری است. منت گذاشتن، آقایی انسان را هدر می دهد. گاهی خدمتی به کسی می کند ولی منّت می گذارد و به رخش می کشد «لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْآذى» (1) بعضی ها تا خدمتی به کسی می کنند، می گویند: ای آقا، اگر من نبودم تو چه می کردی؟ من بودم که چنین کردم، من بودم . ... . این حرف ها مقام آقایی را از بین می برد. آقایی انسان به این است که وقتی کاری برای کسی انجام داد به رخ او نکشد.

خدا ان شاء الله هم به من حقیر و هم به شما عزیزان توفیق عمل به این بیانات را مرحمت بفرماید.

ص: 335


1- سوره مبارکه بقره، آیه 264 (بخشش های خود را با منت و آزار، باطل نسازید)

مجلس 112 : سفارش پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مورد رعایت چهار خصلت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

يَا عَلِيُّ، أُوصِيكَ فِي نَفْسِكَ بِخِصَالَ فَاحْفَظْهَا عَنِّى. ثُمَّ قَالَ: اللَّهُم أعِنْهُ، أَمَّا الْاوَلِى فَالصِّدْقُ وَ لَا تَخْرُجَنَّ مِنْ فِيكَ كَذِيَةٌ ابداً، وَالثَّانِيَةُ الْوَرَعُ وَ لَا تَجْتَرِى عَلَى خِيَانَة ابداً، وَالثَّالِنَةُ الْخَوْفُ مِنَ اللهِ عَزَّ ذِكْرُهُ كَأَنَّكَ تَرَاهُ، وَالرَّابِعَةُ كَثْرَةُ الْبُكَاءِ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ يُبْنَى لَكَ بِكُلِّ دَمْعَة أَلْفُ بَيْتِ فِي الْجَنَّة» (1)

از جمله وصایایی که رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود :

«يَا عَلِيُّ، أُوصِيكَ فِي نَفْسِكَ بِخِصَالَ فَاحْفَظْهَا عَنِّى» علی جان، در مورد خودت به چند خصلت سفارش می کنم این خصلت ها را حفظ کن .

«ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ أَعِنْهُ» خدایا، علی را کمک کن.

آمَا الْأُولَى فَالصِّدْقُ وَ لَا تَخْرُجَنَّ مِنْ فِيكَ كَذبَةٌ ابدأ» راستگو باش و از دهانت دروغ بیرون نیاید.

اولین لازمه روحانیت همین است که کلام دروغ به ائمه علیهما السلام نسبت ندهد. مواظب باشید در منبرها احادیث دروغ نخوانید.

ص: 336


1- بحار الأنوار، ج 74، ص 68 .

«وَ الثَّانِيَةُ الْوَرَعُ وَ لَا تَجْتَرى عَلَى خِيَانَة اَبداً» پارسا باش و به طرف خیانت کشش پیدا نکن .

طلبه باید امین بوده و امانت دار باشد. مردم، دین را به دست ما داده اند و این مسئولیت سنگینی است. جایی که می روید طوری عمل کنید که تا آخر با عزت باشید. یکی از بزرگان گرگان می فرمود: هر کس از حوزه نجف می آید اولش عزتمند است و او را با سلام و صلوات می برند. مرد آن است که این عزت را تا آخر نگه بدارد. چه کسانی بودند که اول با عزت آمدند، ولی آخر کار تنها ماندند و غریب بودند، زیرا آداب اجتماعی را بلد نبودند، مردم دار نبودند و کار پیغمبری را نمی دانستند. خود را بسازیم و الا نمی توانیم مردم را

بسازیم. اگر خود را نسازید هر چه بالای منبر داد بزنید فایده ای ندارد.

«فَاما الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَ امّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ» (1) «كف روى آب نمی ماند ولی آب که سودمند است باقی می ماند اگر نماز شب بخوانی دیگران هم یاد می گیرند ولی اگر اهل نماز شب نباشی هر چه داد بزنی که مردم نماز شب خوان باشند، گوش نمی دهند.

«وَ الثَّالِثَةُ الْخَوْفُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ ذِكْرَهُ كَأَنَّكَ تَرَاهُ» طوری از خدا بترس مانند اینکه او را می بینی انسان از گناه کردن جلوی دیگران پرهیز می کند چون او را می بینند پس چگونه است در حالی که خدا او را می بیند، گناه می کند؟

امام سجاد (علیه السلام) می فرمایند: خدایا، گویا تو را از همه ناظرین پایین تر حساب کرده ام. جلو بچه ها کاری نمی کنی اما در پیشگاه خدا هر کاری می کنی؟ در روایت دیگر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به اباذر فرمود: «يَا أَبَاذَرِّ، اُعْبُدِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ كُنْتَ لَا

ص: 337


1- سوره مبارکه رعد، آیه 17.

تَرَاهُ فَاِنَّهُ یَرَاکَ» (1) برای خدا کار و عبادت کن مثل آنکه او را می بینی و اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند.

«وَ الرابعَةُ كَثرَةُ الْبُكَاءِ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ» گریه زیاد کردن از ترس خدا.

«يُبْنَى لَكَ بِكُلِّ دَمْعَة أَلْفُ بَيْتِ فِى الْجَنَّةِ» خدا برای هر قطره اشک تو هزار خانه در بهشت بنا می کند. بالاتر از این، رضوان و رضایت الهی را در بردارد. خدا از تو راضی است که این خانه ها را به تو می دهد. «رضيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشىَ رَبَّهُ» (2) «خدا از آنها راضی است و آنها هم از خدا راضی هستند و این رضوان و بهشت برای کسی است که از خدا بترسد».

اگر ارتباط خود را با خدا زیاد کنید خدا یک حالت نفسانی به شما می دهد که چیزهایی به شما الهام می شود. مرحوم حاج میرزا عبدالله توسلی می فرمود: بنده خدایی از خراسان برای زیارت به کربلا رفت. در بین راه، نزدیک شهر یعقوبیه عراق، دزدها مرکب و توشه او را بردند. با مشکلات فراوان به همراه زن و بچه ها به سامرا رفت و به خدمت آیت الله میرزا حسن شیرازی رحمه الله از مراجع معظم رسید. علما نشسته بودند و آقا ایشان را صدا زد و پهلوی خود نشاند و فرمود: پسرت در مکه است. شنیده که شما عازم کربلا هستید، صد تومان به یک نفر خراسانی داده که به شما بدهد و این پول را در نجف به تو تحویل می دهد و این بیست و پنج قرآن را بگیر تا خرج مسیر تو تا نجف باشد و بعداً آن پول را هم بگیر. با خود گفتم: آقا از کجا خبر دارد؟ در نجف، آن مرد خراسانی میان صحن امیرالمؤمنين (علیه السلام) مرا دید و گفت: پسرت این پول را داده است. به او گفتم: آیت الله میرزا حسن شیرازی قبلاً به من خبر داده است.

ص: 338


1- بحار الانوار، ج 74، ص 74.
2- سوره مبارکه بینه، آیه 8 .

مرحوم آیت الله شیخ مرتضی انصاری و آیت الله آقای سید علی شوشتری رحمه الله معاصر هم بودند که در سال 1260 ه.ق در نجف بیماری و با آمد. بسیاری مردند. صبح ها آنقدر جنازه می آوردند که نمی رسیدند نماز آنها را بخوانند.

فرزند آقا سید علی شوشتری می گوید: نصف شب بود. دیدم حال پدرم دگرگون شد و با گرفته بود. قصد کردم که به شیخ مرتضی انصاری اطلاع دهم. پدرم متوجه شد و فرمود: لازم نیست، خود شیخ الان می آید. طولی نکشید که شیخ با خادمش آمدند و پهلوی آقا سید علی نشستند. پدرم به شیخ مرتضی گفت: مرا حلال کن که من رفتنی هستم. شیخ فرمود: تو نمی میری و من وقتی فهمیدم و با گرفته اید از خدا خواستم که تو را نگه دارد که تو بر جنازه من نماز بخوانی و خدا دعای مرا مستجاب کرده است.

آیت الله شیخ مرتضی انصاری فردا به درس رفتند و جریان بیماری آقا سید علی را به طلبه ها گفتند و به اتفاق به ملاقات پدرم آمدند و شیخ مرتضی پهلوی پدر نشست و گفت: خدا بد ندهد چرا مریض شده ای؟ من گفتم شیخ مرتضی که خبر داشته، چرا چنین صحبت می کند؟ گفتم: یا شیخ شما دیشب اینجا بودید چرا اینطور می فرمایید؟ پدرم به من اشاره کرد که ساکت باش. وقتی شیخ مرتضی بیرون رفت پدرم هم خوب شد و مریضی از بدن او بیرون رفت تا سال هشتاد که شیخ مرتضی رحمه الله فوت کرد و آقا سید علی شوشتری رحمه الله بر بدن ایشان نماز خواند. خود را اصلاح کنید معنویت کم شده است. طلبه واقعى كم اما صورت ظاهری روحانیت زیاد شده است .

«اتَّقُوا اللَّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ» (1) خداوند تقوا را بر علم مقدم داشته است زیرا تقوا است که علم را، علم قرار می دهد. اگر تقوا نباشد چه بسا علم موجب گمراهی صاحبش شود.

ص: 339


1- سوره مبارکه بقره آیه 282 (از خدا بپرهیزید و خداوند به شما تعلیم می دهد)

ما دیده ایم که اکثر گمراهی ها بخاطر درس خواندن بدون تقوا است. اکثر پرچم های بر افراشته شده بر ضد اسلام از خواندن های کذایی برافراشته شده است.

بعضی از آقایان طلبه می گویند امروز درس اخلاق است، نرفتیم هم اشکال ندارد. به نظر من این اهانت به ساحت اخلاق است. این چه حرفی است؟ اگر اخلاق نباشد، اگر تقوا نباشد علم چه فایده ای دارد؟ کسی که چنین طرز فکری دارد خدا از او سلب توفیق می کند. وقتی ما می فهمیدیم درس اخلاق است، زودتر می رفتیم ببینیم استاد چه می گوید. درس های اخلاق اساتیدمان را فراموش نمی کنیم. من به مسئولین حوزه هم تذکر داده ام که طلبه احتیاج به هادی دارد و راهنما می خواهد. به وضع اخلاق طلاب اهمیت بدهید.

ص: 340

مجلس 113 : تکمیل اعمال انسان در گرو دارا بودن سه خصلت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ

قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) :

«يَا عَلِيُّ، ثَلَاثَةٌ مَنْ لَمْ تَكُنْ فِيهِ لَمْ يَقُمْ لَهُ عَمَلٌ: وَرَعَ يَحْجُرُهُ عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَ خُلُقٍ يُدارى بِهِ النَّاسَ وَ حِلْمَ يَرُدُّ بِهِ جَهَلَ

الْجَاهِل» (1)

در بخش دیگری از روایتی که در جلسه قبل بیان شد، پیغمبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) به مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود :

«يَا عَلِيُّ، ثَلَاثُ مَنْ لَمْ يَكُنْ فِيهِ لَمْ يَقُمْ لَهُ عَمَلُ لَمْ يَكُنْ فِيهِ لَمْ يَقُمْ لَهُ عَمَل» سه چیز است که اگر کسی این سه چیز را دارا نباشد علمش کامل نیست. آن سه چیز چیست؟

«وَرَعْ يَحْجُزُهُ عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ» تقوایی که او را از معصیت پروردگار عالم باز دارد. اگر انسان دارای این صفت نباشد و ورعی نداشته باشد که او را از گناه و معصیت خدا باز دارد، به چه درد می خورد؟ ورع و پارسایی از صفات بسیار خوب است. واقعاً بعضی از افراد را می بینیم که دارای یک تقوای خاصی هستند و چهره های آنها بسیار نورانی شده است. خیلی از مردمان متدین و پاک، حاضر نیستند سراغ گناه بروند. مراقب چشم و زبان و حرکات خود

ص: 341


1- بحار الانوار، ج 66، ص 371.

هستند. خیلی مراقب هستند که مبادا دچار غیبت بشوند. انسان خوشش می آید که جزو این ها باشد. خدا به ما ورعی بدهد که معصیت نکنیم.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: ورع، ترک گناه در پنهان و آشکار است. بعضی ها ممکن است گناه را در آشکارا انجام ندهند. این را نمی شود خیلی به حساب خدا گذاشت و بگوییم: خدایا من بنده خوبی بودم و گناه نکردم، مثل خیلی از ما انسان ها که در جلو چشم مردم بعضی از کارها را انجام نمی دهیم چون به لباس ما نمی خورد. امام جماعتی که جلوی مردم نماز می خواند قهراً به طرف بعضی از حرکات زشت گناه نمی رود برای اینکه به لباسش نمی خورد و لباسش ایجاب نمی کند؛ پس ترک گناه در آشکارا و در انظار عمومی خیلی مهم نیست نمی خواهم بگویم ترک گناه در انظار مردم کار خوبی نیست، کار خیلی خوبی است ولی می خواهم بگویم اگر انسان در پنهانی گناه نکرد و از خدا ترسید، خیلی عالی است .

یادم می آید بزرگان قدیم ما - خدا رحمتشان کند - مثل مرحوم حاج انصاری واعظ و مرحوم آقای تربتی رحمه الله در منبرشان می گفتند: آقایان طلبه ها، شما روحانیون و اهل علم اگر به سینما نمی روید خیلی نمی شود آن را به حساب خدا گذاشت چون مگر می توانستید با لباس روحانیت به سینما بروید؟

آن روزها رسم نبود یک روحانی لباس های طلبگی اش را در بیاورد و لباس معمولی بپوشد، حالا طلبه و غیر طلبه با هم قاطی شده است. یک روز طلبه است و یک روز غیر طلبه؛ چون عالم، عالم اختلاط است و رسم است. مدرسه ها نیز مخلوط شده اند. روحانیت ما هم فعلاً مختلط شده است ولی سابق اینطور نبود یعنی یک نفر که به حوزه علمیه می آمد و روحانی می شد دیگر امکان نداشت بدون عمامه بیرون بیاید. اگر می خواست مغازه سر کوچه برود و مثلاً ماستی بگیرد، پنیری بخرد، عادی نمی رفت، حتماً باید عمامه سرش بگذارد و لباسش را بپوشد چون بد می دانستند بدون لباس طلبگی

ص: 342

بیرون بروند. حالا برای برخی اینطور شده است که امروز لباس روحانیت می پوشد ولی فردا آن را درمی آورد.

می خواهم عرض کنم در بعضی مواقع، اگر انسان گناه نمی کند فقط بخاطر جنبه خدایی نیست بلکه جنبه اجتماعی و مردمی نیز گاهی جلو انسان را می گیرد. اما یک موقع نگاه میکند هیچ کس نیست، فقط خودش است در اینجا اگر بگوید «من دست به گناه نمی برم چون در محضر خدا هستم» این ورع و تقوا است. حضرت (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: کسی که محارم خدا را ترک کند چه در خلوت و چه در آشکارا این دارای تقوا است.

کسانی که دارای مقاماتی شدند و به جایی رسیدند، دارای این صفت بودند. عقیده شخص بنده این است و قسم می خورم آنهایی که مورد حواله امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) واقع می شوند، افراد با تقوا هستند. امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به هر کس حواله نمی دهد. اگر دیدید امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به میرزای قمی رحمه الله حواله داد، بدانید به خاطر زهد و تقوای ایشان بود. اگر دیدید امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به سید هاشم بحرینی، به مرحوم شیخ مرتضی انصاری، به مقدس اردبیلی رحمه الله حواله داد، بدانید بخاطر این بوده است که به صفت ورع و تقوا مزین بوده اند.

عزیزان من، چرا حاجت ما روا نمی شود؟ چرا دعاهای ما مستجاب نمی شود؟ شما را به خدا چقدر پیش خدا آبرو دارید؟ آیا این قدر پیش خدا آبرو دارید که اگر یک روز خدای ناخواسته در سختی افتادید، آبرویتان را پیش خدا گرو بگذارید و مشکلتان حل بشود؟ بگویید خدایا امروز کارم گیر کرده است، دلم می خواهد گره از کار من باز کنی؟

آقایان اهل علم، کارهایتان را برای خدا انجام دهید که یک سرمایه ای دستتان باشد که اگر یک روز خدای ناخواسته به سختی افتادید و خدا را صدا زدید، خدا هم به شما جواب بدهد. فکر نکنید روزگار همیشه به کام شما است. فکر نکنید هر روز آفتاب طلوع و غروب می کند و وضع مرتب و شهریه برقرار و درس برقرار و حوزه برقرار است. فکر نکنید همیشه زندگی به همین روال

ص: 343

عادی می گذرد. گاهی اوقات انسان به شرایط سخت مبتلا می شود. آیا فکر روزهای سخت را کردید؟ اگر دستتان خالی است از حالا به فکر باشید.

مرحوم علامه نوری رحمه الله در «دارالسلام» نوشته اند: مرحوم آقا سید هاشم نجفی رحمه الله به آقای «خارکن» معروف بود. چرا به ایشان خارکن می گفتند؟ چرا م نمی گفتند «آیت الله»؟ آن بزرگوار در زمان نادر شاه بود و معیشت و زندگی خودشان را از راه خارکنی تأمین می کرد. سهم امام (علیه السلام) نمی خورد. خارکنی می کرد و خارها را در نجف می فروخت و پول می گرفت و خرج زن و بچه اش می کرد به ایشان می گفتند «سید هاشم خارکن».

بعضی جاها معروف شده بود به سید هاشم تبری، چون با تبر چوب ها را می کند. بعضی گفته اند از این جهت به او تبری گفته اند که یک روز در کشتی نشسته بودند. یک مرتبه وسط دریا وضع و اوضاع هوا به هم خورد به طوری که همه گفتند: آقا جان وجود شما پیش خدا بسیار عزیز است، دعا کنید نجات پیدا کنیم. فرمود: نترسید، نترسید، هیچ غصه نخورید. این مرد چقدر آبرو پیش خدا داشته است؟ سید هاشم گفت: نترسید، الان من کار را درست می کنم. تبری که در دست مبارکشان بود را به سوی آسمان و به طرف باد مخالف بلند کردند و گفتند: ای باد مخالف، به اذن پروردگار عوض شو. تا این جمله را گفت، به اذن پروردگار باد آرام گرفت و کشتی از تلاطم ایستاد. ریختند دست آقا را بوسیدند. از همان جا این مرد معروف شد به «سید هاشم نجفی تبری».

به نادرشاه گفتند: این سید هاشم نجفی یک چنین انسانی است و خیلی کار کرده است. نادر شاه گفت: این سید هاشم، از دنیا گذشته است. خیلی عجیب است. این مرد به چه مقامی رسیده که از دنیا گذشته و دست از دنیا شسته و خودش را کنار کشیده است. به سید هاشم گفتند که نادر شاه در مورد شما اینطور گفته است، فرمود: بروید به نادرشاه بگویید من کار عجیبی نکرده ام، تو کارت عجیب تر از کار من است. اگر من از دنیا گذشته ام تو از آخرت گذشته ای.

ص: 344

ماشاء الله، نگاه کن چه پیغامی به نادر شاه داد. این است که این مرد کارش به جایی رسید که مورد حواله امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار گرفت. این است که عرض کردم هر کسی مورد حواله قرار نمی گیرد. زائری برای زیارت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به نجف آمد - خدا ان شاء الله نصيب همه کند . وقتی داخل حرم امیرالمؤمنين (علیه السلام) رفت، دزد پول این بیچاره را دزدید. در گذشته پول ها فقط سکه بود مثل طلا و نقره و کاغذی نبود. بیشتر سکه بود. این ها را بیچارها داخل کیسه ای می گذاشتند و این کیسه را روی شانه می گرفتند. وقتی می خواستند به مسافرت بروند یک بار حیوان فقط اموال و پول ها را باید می بردند. هر که می خواست از اینجا به مکه برود فقط یک بار حیوان پول هایش بود مثل حالا نبود که چک و کارت درست شده باشد که آن ها را در جیبت بگذاری و هیچکس هم نفهمد. این بنده خدا به حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) رفت که یک نفر دزد، کیسه اش را زد. این بیچاره بیرون دوید ولی اثری از پول ها ندید. بنا کرد به گریه کردن. گفت: یا علی (علیه السلام)، من جایی نمی روم. من پولم را از تو می خواهم. گفت: یا امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، تو حلال مشکلات هستی و

باید پول را به من برسانی .

شب می شود و این بنده خدا به منزل می رود. وقتی می خوابد در خواب حضرت امیر (علیه السلام) را می بیند. حضرت (علیه السلام) به او می فرماید: پولت را می خواهی؟ می گوید: بله آقاجان، من تمام دارائیم را از دست داده ام. فرمود: غصه نخور، فردا فلان مکان نجف برو، هر که را دیدی آنجا ایستاده است، پولت را از او بگیر. گفت: چشم. فردا حرکت کرد و رفت به آن نقطه ای که امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرموده بود. یک دفعه دید که آیت الله سید هاشم نجفی آمد. البته او ایشان را نمی شناخت. دید یک آیت الله آمد و همان نقطه ایستاد. گفت: من به این آقا بگویم؟ هر چه نگاه کرد دید به قیافه آقا نمی خورد که دزدی کرده باشد؟ بیچاره خجالت کشید. نتوانست خودش را راضی کند و به آقا بگوید شما پول مرا دزدیدی؟ برگشت و به حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد. گفت: آقا جان، این چه

ص: 345

کسی بود که من را به او حواله دادی؟ من بروم به یک آیت الله بگویم تو دزدی کردی، پول من را بده. باز شب دوم خواب دید، حضرت (علیه السلام) به او فرمود: فردا آنجا رفتی، هر که آمد پولت را از او بگیر. فردا باز رفت دید آیت الله آقا سید هاشم نجفی آمد. روز دوم هم خجالت کشید.

روز سوم گفت: حالا چرا بگویم تو دزدیدی بلکه شرح ماجرا را برایش می گویم. روز سوم رفت همان جا ایستاد. آیت الله سید هاشم نجفی آمد. جلو رفت و سلام کرد و دست آقا را بوسید و گفت: حضرت آیت الله، جریان ما این طوری شد. پول ما را بردند و من متوسل به آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام) شدم و از ایشان پولم را خواستم و حضرت (علیه السلام) به من فرمود که هر کس آنجا آمد پولت را از ایشان بخواه. شما می توانید این پول را به ما مرحمت کنید؟ فرمود: فردا نماز ظهر بیا مسجد، من آنجا پولت را بدهم. مرحوم آقا سید هاشم رحمه الله یک نفر را فرستاد تا در کوچه های نجف اعلام کند که ایها النّاس، فردا برای نماز ظهر و عصر در مسجد جمع شوید، آیت الله سید هاشم نجفی با شما کار دارند.

جمعیت به مسجد ریختند. فهمیدند که باز پیشامدی شده است. از همه قشری آمدند. جمعیت عجیبی جمع شد. آقا نماز ظهر و عصر را خواند. نماز که تمام شد بلند شد و بالای منبر رفت و بالای منبر ایستاد. جمعیت خیلی بود. آقا فرمودند: مواظب سخن من باشید. همه حواسشان را به آقا کردند. آقا فرمود: بنده یک مدتی در کاظمین بودم. بعد رفتم به بغداد تا جنسی را بخرم. کسی بجز یک مرد یهودی آن را نداشت. رفتم از آن آن مرد یهودی جنس را خریدم و قیمتش چهار پاره بغدادی شد وقتی خواستم پولش را بدهم دیدم پولی که در جیب دارم سه پاره بغدادی است. من سه پاره بغدادی را به این یهودی دادم. به او گفتم: اجازه می دهی که من ان شاء الله مابقی پول را برایت بیارم؟ دوباره که به بغداد آمدم آن را می دهم. گفت: اشکالی ندارد.

ص: 346

من به کاظمین برگشتم و چند روزی طول کشید یعنی گرفتاری داشتم و نتوانستم برگردم. بعد از چند روز که به بغداد رفتم، دیدم در مغازه مرد یهودی بسته است. پرسیدم، گفتند: این مرد یهودی مرد. ای داد، ای بیداد، مرد؟ گفتند: آری. حالا من چه کار کنم؟ با خود گفتم: حالا که مُرده است اموال به ورثه اش می رسد. من یک پاره بغدادی را که بدهکار بودم از شکاف در مغازه اش مغازه اش به داخل مغازه انداختم. گفتم: بچه هایش که به مغازه می آیند این پول را برمی دارند. ما دیگر مدیون این مرد یهودی نیستیم.

برگشتم و چند روزی گذشت. یک شب در خواب دیدم قیامت شده است. جمعیت عجیبی از پلی که زده شده است می گذرند. همه آمدند و رفتند. نوبت من شد. به من گفتند: آقا سید هاشم، شما هم بفرمایید. من راه افتادم تا از روی پل بگذرم. نجفی ها گوش بدهید! من آیت الله، داشتم از روی پل صراط می رفتم. وسط پل صراط که رسیدم یک دفعه دیدم یک پاره ای از آتش از داخل جهنم بلند شد و جلوی من را گرفت و گفت: نمی گذارم به طرف بهشت بروی تا طلب من را بدهی. دیدم آن مرد یهودی است. گفت: آقا کجا می روی؟ گفتم: می خواهم به بهشت بروم. گفت: من نمی گذارم بروی مگر اینکه من را با خودت به بهشت ببری. گفتم: من نمی توانم تو را به بهشت ببرم. تو کافری و خدا بهشت را بر تو حرام کرده است. گفت پس اگر نمی توانی مرا ببری پس بیا آتش جهنم من را بخر. گفتم: من چطوری آتش تو را بخرم؟ گفت: تو به من یک پاره بغدادی بدهکاری. یا باید بدهی یا اگر ندهی من رهایت نمی کنم .

هر چه گفتم من اینجا چیزی ندارم، نمی توانم کاری کنم، گفت: پس اجازه بده تو را در بغل بگیرم تا کمی از حرارت و آتش من سبک شود. نزدیک بود که من را بغل بگیرد، دیدم مثل مس گداخته سرتاسر وجودم داغ شد. عقب کشیدم. گفتم: نمی توانم، گفت: پس پاره بغدادی من را بده. گفتم: ندارم. گفت: پس یک کار بکن. اجازه بده انگشتم را به بدنت بزنم. چاره ای نداشتم. سینه ام را عقب

ص: 347

زدم. گفتم: بزن انگشتش را در سینه من گذاشت. یکدفعه سوختم و از شدت سوختن بیدار شدم. آقایان، از آن روز تا به حالا هر چه مداوا کردم خوب نشده است. سینه اش را عقب زد و گفت: آقایان، اینجا جای انگشت آن مرد یهودی است. هر چه مداوا کرده ام خوب نشده است. برای یک پاره بغدادی هنوز هم درد می کشم. حالا شما کارتان به جائی رسیده که پول زائر امیرالمؤمنین (علیه السلام) را می برید. وای به حال آن کسی که پول زوار امیرالمؤمنین (علیه السلام) را دزدیده باشد.

تا این را گفت، یک دفعه دید از آخر مجلس یک نفر گفت: آقا، به آن بنده خدا بگو فردا با خود جنابعالی بیاید تا من پول او را برایتان آماده کنم. پول را آورد و گفت: آقاجان من را حلال کنید. پول شما دست من بود. این جریان را مرحوم علامه نوری رحمه الله در کتاب دار السلام صفحه 494 نوشته اند و من از آنجا نقل کردم. تو را به خدا ببینید اگر سید هاشم نجفی رحمه الله مرد شایسته ای نبود مورد حواله امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار می گرفت تا سه شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) آن بنده خدا را به ایشان حواله بدهد؟ شما را به خدا کاری کنید که این طوری باشید. خودتان را جمع کنید. مراقب خودتان باشید.

«وَ خَلْقُ يُدَاری بهِ النَّاس» دارای اخلاقی باشد که با مردم بتواند بجوشد، مدارا بکند، مردم داری کند. برادران روحانی، من می خواهم پوست کنده با شما حرف بزنم. به جای فرزند بنده هستید. اگر دنیا و آخرت می خواهید باید اخلاقتان خوب باشد تا بتوانید با مردم رفتار کنید، تا بتوانید با مردم رفتار نیکو داشته باشید.

«وَ حِلْمٌ يَرُدُّ بِهِ جَهْلَ الْجَاهِلِ» باید حلمی داشته باشد که به وسیله آن حلم، جهل نادان ها را از بین ببرد. همان که قرآن می فرماید: «وَإذَا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا» (1) گاه افراد جاهل و نادان با تو برخورد کردند سلام کن .

خداوند ان شاء الله به همه ما این صفت و این خصلت زیبا را مرحمت بفرماید.

ص: 348


1- سوره مبارکه فرقان آیه 63.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109