اصول العقاید و جامع الفوائد: اعتقادات میر لوحی جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه: میر لوحی سبزواری، سیّد محمّد هادی بن محمّد، قرن11ق.

عنوان و نام پديدآور:اصول العقاید و جامع الفوائد: اعتقادات میر لوحی/ نویسنده سیّد محمّد هادی ابن میر لوحی موسوی حسینی سبزواری؛ محقق و مصحح سیّد علی موسوی درچه ای.

مشخصات نشر: قم: دار النشر اسلام، 1400.

مشخصات ظاهری:2ج.

شابک:ج.1: 978-964-475-288-9 ؛ ج.2: 978-964-475-289-6

وضعیت فهرست نویسی: فیپا

يادداشت:ج.2 (چاپ اول : 1400)(فیپا).

یادداشت:کتابنامه.

عنوان دیگر:اعتقادات میرلوحی.

موضوع:شیعه -- عقاید

Shia'h -- Doctrines

شیعه امامیه -- عقاید

*Imamite Shi'ah -- Doctrines

شناسه افزوده:موسوی درچه ای، سیّد علی، 1348-، مصحح

رده بندی کنگره:BP211/5

رده بندی دیویی:297/4172

شماره کتابشناسی ملی:8657890

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فیپا

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم شهناز محققیان

ص: 1

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

اللهُمَّ وَصَلِّ عَلَى عَلِيَّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَصِيَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ عَبْدِكَ وَ وَلِيِّكَ وَ أَخِي رَسُولِكَ، وَ حُجَّتِكَ عَلى خَلْقِكَ، وَ آيَتِكَ الْكُبْرَى وَ النَّبَأ العظيم

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بولايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ الْمَعْصُومِين صَلَواتُ اللَّهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِين

1444ه. ق

ص: 2

اصول العقائد و جامع الفوائد

اعتقادات میرلوحی

«جلد اول»

در اثبات حقانیّت و خلافت و امامت

امام امیر المؤمنين على علیه السلام و ائمه معصومين علیهم السلام

علامه سیّد محمّد هادى رحمه الله

ابن علامه ذى فنون مرحوم میرلوحی موسوی حسینی سبزواری

«م 1113 ق»

به اهتمام:

سيد على موسوی درچه ای

ص: 3

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

قَالَ اللهُ تَبَارَكَ وَ تَعالى :

فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُولَئِكَ هُمْ أُولُوا الأَلْبَابِ.

بشارت ده به آن بندگان من

که به سخن گوش فرا می دهند و از بهترین آن پیروی می کنند.

***

اَللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَى أَبائِهِ فى هَذِهِ السّاعَةِ وَ كُلِّ ساعَةٍ وَ لِيئًا وَ حَافِظًا وَ قَائِدًا وَ ناصِرًا وَ دليلاً وَ عَيْنا حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعًا وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

ص: 4

فهرست مطالب

مقدمه...25

نفرت خداوند متعال از اعمال و عبادات بدون معرفت امام...29

شرط قبولی اعمال...30

خاندان میرلوحی...57

1- حضرت آیت الله العظمی آقا سیّد محمّد حسین درچه ای...59

2- حضرت آیت الله العظمی آقا سیّد محمّد باقر درچه ای...61

3 - حضرت آیت الله العظمی آقا سیّد محمّد مهدی درچه ای...62

اجداد مرحوم مؤلف...64

عالم بزرگوار سیّد محمّد موسوی حسینی سبزواری...65

علامه ذی فنون امیر لوحی (میر لوحی) موسوی سبزواری (پدر مؤلف)...65

تشرّف خدمت امام زمان علیه السلام...68

کرامتی باهره...70

مرحوم مؤلف...71

نسب نامه مرحوم مؤلف...74

اصول العقائد و جامع الفوائد (كتاب حاضر)...76

مقدمة مؤلّف...85

ص: 5

باب اوّل: معرفة الله

فصل اوّل: اثبات واجب الوجود...90

لزوم شناخت خداوند...90

دلایل وجود خدا...90

فصل دوّم: صفات ثبوتی خداوند متعال...92

قادر و مختار...92

دلایل اختیار و قدرت خداوند...92

عالم...95

حىّ...96

مرید...96

معانی خواستن حق تعالی...96

معانی نخواستن حق تعالی...97

دلایل مرید بودن خداوند...97

مُدرِك...98

دلایل مدرکیت خداوند...98

سرمد...99

دلیل سرمدی بودن خدا...100

متكلّم...100

دلایل متکلّم بودن خداوند...100

صادق...101

فصل سوّم صفات سلبی خداوند متعال...102

شریک داشتن...102

مرکّب بودن...103

جسم، جوهر، عَرَض...104

دلایل عدم جسمیت خداوند...104

قابل رؤیت بودن...105

ص: 6

محل جریان حوادث...106

محتاج...106

انجام کار بیهوده...107

ردّ دلایل مخالفان...107

باب دوم: نبوّت

دلایل وجوب نبىّ...112

اختلاف آراء...112

ضرورت لُطف...112

اجماع...113

وجود پیشگام در موجودات دیگر...113

دلایل نبوّت حضرت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله...113

ادعای نبوّت...113

اعجاز...114

اعجاز قرآن...115

ضرورت عصمت پیامبر...116

باب سوّم: امامت

فصل اوّل: امامت امیر المؤمنین علیه السلام...121

مطلب اوّل: معنای ،امام لزوم وجود او و مشخصات امیر المؤمنين علیه السلام...123

«امام» در لغت و اصطلاح...123

لزوم عصمت امام...125

حدیث دال بر وجوب وجود امام...125

نام، لقب و کنیه و نسب حضرت...130

نام مشهور: «علی»...130

حيدر...133

ص: 7

اسد...133

القاب آن حضرت...133

امیر المؤمنين...133

القاب دیگر...136

کنیه های حضرت...137

ابو الحسن و ابو الحسین...137

ابو الريحانتين...137

ابو تراب...138

ابو محمّد...139

ابو السبطين...139

نسب حضرت...139

پدر و جد...139

مادر...139

محل تولّد...140

ولادت...141

مطلب دوّم: لزوم نصب امام توسط خداوند متعال...143

لطف...143

اعتراض اهل سنّت قاعده لطف...144

وجود مفسده...144

عدم وجوب و لزوم لطف بر خداوند...146

عدم فایده در امام غایب...148

دلایل لزوم عصمت امام...149

وثوق به امام...149

ضرورت برتری امام بر مردم...149

لزوم اطاعت مردم از امام...150

ص: 8

کم و زیاد نشدن شریعت...150

احتیاج مردم به امام عالم...151

تفسیر اهل سنّت از امام هر زمان و اولوا الامر...153

پادشاه...153

قرآن...156

قسمتی از قرآن...156

پیامبر...157

امامت، اصل یا فرع...157

اعتقاد عامه...157

اعتقاد شیعه...158

مطلب سوّم: لزوم برتری امام نسبت به مردم...161

دلایل اهل سنّت بر امامت مفضول...163

عواقب دست برداشتن از معصوم...164

بعضی از اعتقادات فاسد عامّه...165

نماز حنفی...167

عقاید فاسد دیگر...169

مطلب چهارم: لزوم نصب امام توسط خداوند...171

روش های نصب امام...171

دلایل نصب امام توسط خداوند...172

خطا نکردن امام...172

لزوم لطف...172

آیه اکمال...173

نظر اهل سنّت...173

انتخاب اُمّت کافی است...173

ص: 9

عدم کفایت اتفاق جمعی از امت...175

اختلاف در اجماع بر خلافت ابی بکر...176

پیش نمازی ابو بکر...177

بیعت امیر المؤمنین علیه السلام با ابی بکر...179

حمله به بیت عصمت...182

آسیب زدن به سیّده حورا فاطمه زهرا علیها السلام...185

عداوت ابو بکر و عمر با حضرت فاطمه علیها السلام...188

مخالفان خلافت ابو بکر...189

امیر المؤمنین و حسنین علیهم السلام و برخی از اصحاب...189

نقد روایت ﴿اَصْحابِي كَالنُّجُوم﴾...190

خصومت ابی بکر با حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در کلام ابن قتیبه...193

عهدنامه گمراهان...194

مطلب: پنجم دلایل امامت و خلافت امیر المؤمنین علیه السلام...197

هفتاد و سه فرقه...197

دلایل عقلی بر خلافت بلا فصل امیر المؤمنین علیه السلام...198

لزوم عصمت...198

وجوب نصب...199

لزوم افضلیت و برتری...199

لزوم کافر نبودن امام...200

صفات مخصوص ریاست عامه...201

سیره پیامبران پیشین...201

اجماع 73 فرقه بر برتری امیر المؤمنین علیه السلام...203

جامعیت امیر المؤمنین علیه السلام...205

اذعان ابوبکر به برتری امیر المؤمنین

لزوم عمل به سیره نبوی...206

ص: 10

نیاز اُمّت به معصوم...207

قرابت بیشتر با پیامبر...207

دلایل نقلی بر خلافت بلا فصل امیر المؤمنین علیه السلام...208

آیات...208

(1) آية ركوع ﴿إِنَّما وَ لِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ...﴾...211

داستان انگشتری...212

تعظیم امیر المؤمنین علیه السلام در آیه شریفه...214

انگشتر حضرت سلیمان...216

شبهات اهل سنّت در آیه رکوع...216

معنای ولیّ در آیه...217

عدم تناسب آیه قبل و بعد...217

تضاد با حکایت تیر...218

رد افسانه تیر...219

حرمت فعل کثیر در نماز...220

ایراد انّما...221

لزوم امامت بالفعل...221

صيغه جمع...222

عدم منع امامت خلفای ثلاث...222

کلمه ركوع...223

رکوع به معنای خضوع...223

( 2 ) آیه مباهله ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ...﴾...224

داستان مباهله...224

روش اثبات خلافت امیر المؤمنین علیه السلام از آیه شریفه...226

استبعاد اهل سنّت...228

اعتراف ابن حجر...228

( 3 ) آیه تطهير ﴿إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ...﴾...229

ص: 11

حدیث کساء...232

خروج زنان پیامبر از آیه تطهیر...234

اعتراضات فخر رازی...237

عدم تلازم میان اراده و وقوع...238

عدم تلازم میان رفع رجس و عصمت...238

مشکل ﴿انّما﴾...239

( 4 ) آيه ابلاغ ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ...﴾...240

غدیر در نظر علمای عامه...240

داستان غدیر...242

افشای سرّ پیامبر صلی الله علیه و آله توسط عایشه...242

توطئه قتل رسول خدا صلی الله علیه و آله...243

شعر حسّان بن ثابت...247

ادامه داستان غدیر...247

داستان حارث بن نعمان...249

ایرادات عامّه بر داستان غدیر...250

گفتار غزالی...251

شبهه ای دیگر...252

پاسخ عبد الجلیل رازی به شبهه...253

پاسخ های دیگر به شبهه...253

رفع بخش دیگری از شبهه...256

شبهه عدم ذکر نام علی علیه السلام در قرآن...257

تأییدات دیگر از علمای عامه...259

( 5 ) ابتدای سوره برائت...261

( 6 ) آیۀ سوّم سوره برائت ﴿وَ أَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ﴾....263

( 7 ) سوره مباركه عصر ﴿إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ...﴾...265

( 8 ) آیه 119 سوره توبه ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾...266

ص: 12

( 9 ) آیه 43 سوره بقره ﴿وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ﴾...268

( 10 ) آیه 23 سوره شوری ﴿قُلْ لا أَسْتَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبِي﴾...268

( 11 ) سوره هل اتی...271

شأن نزول این سوره...272

نزول مائده آسمانی...274

نکات مستفاد از آیه...276

امامت امیر المؤمنین علیه السلام...276

جواز افراط در تصدّق...277

جواز قرض برای تصدّق...280

( 12 ) آیه 207 سوره بقره ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ الله﴾...283

ليلة المبيت...284

دیدگاه ابن طاووس...287

نظر ثعلبی...288

بهترین زکات در نظر نیشابوری...289

مقایسه حضرت ابراهیم و امیر المؤمنین علیهما السلام در نظر غزالی...290

شأن نزول آیه در نظر بعضی از عامّه...291

صهيب رومی...291

مقداد و زبیر...291

( 13 ) آیه 274 سوره بقره ﴿الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ سِرّاً وَ عَلانِيَةً﴾...293

شأن نزول آیه شریفه...295

وج استدلال آیه بر امامت حضرت...296

اعتراضات عامّه...297

پاسخ علامه نیشابوری به فخر رازی...300

( 15 ) آیه 19 سوره توبه ﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَ عِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ...﴾...300

ص: 13

شرافت واقعی...301

وجه استدلال آیه شریفه...302

( 16 ) آیه 20 سوره توبه ﴿الَّذِينَ آمَنُوا و هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ...﴾...304

استدلال به آیه شریفه...304

( 17 ) آیه 37 سوره بقره ﴿فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ﴾...305

استدلال به آیه شریفه...306

( 18 ) آیه 84 سوره شعرا ﴿وَ اجْعَلْ لَى لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرين﴾...309

( 19 ) آیه 24 سوره انفال ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ...﴾...310

( 20 ) آیه 160 سوره انعام ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِها وَ مَنْ جَاءَ...﴾...311

( 21 ) آیه 32 سورة فاطر ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا﴾...313

( 22 ) آیه 4 سوره رعد ﴿وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعْ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَ...﴾...314

( 23 ) آیه 36 سورۀ نور ﴿في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ...﴾...316

( 24 ) آیه 29 سوره رعد ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبِي لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبِ﴾...318

(25) آیه 76 سورۀ نحل ﴿هَلْ يَسْتَوِى هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ...﴾...319

( 26 ) آیه 124 سوره بقره ﴿وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ...﴾...320

( 27 ) آیه 7 سوره رعد ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هاد﴾...323

( 28 ) آیه 6 سوره احزاب ﴿وَ أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللهِ...﴾...326

( 29 ) آیات 10، 11 و 12 سوره واقعه ﴿وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ...﴾...327

( 30 ) آیه 19 سوره حديد ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ﴾...329

( 31 ) ابتدای آیه 29 سوره فتح ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدًا﴾...330

( 32 ) انتهای آیه 29 سوره فتح ﴿کزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ...﴾...331

( 33 ) آیات اوّل تا چهارم سورۀ نجم ﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوى * ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ...﴾...334

( 34 ) آیه 2 سورۂ عنكبوت ﴿أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا...﴾...339

( 35 ) آیه 4 سوره تحريم ﴿... فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ...﴾...341

( 36 ) آیه 19 سوره رعد ﴿أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ...﴾...344

( 37 ) آیات 19 تا 22 سورة الرحمن ﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ * بَيْنَهُما...﴾...345

ص: 14

( 38 ) آیه 23 سوره احزاب ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ...﴾...350

( 39 ) آیه 17 سوره هود ﴿أَفَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْه﴾...351

( 40 ) آیه 7 سورۀ بيّنه ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة﴾...353

( 41 ) آیه 12 سوره حاقه ﴿وَ تَعِيَها أُذُنٌ و اعِيَّة﴾...354

( 42 ) آیه 173 سوره آل عمران ﴿قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ...﴾...357

( 43 ) آیه 56 سوره احزاب ﴿إِنَّ اللهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ...﴾...359

( 44 ) آیه 54 سوره نساء ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ...﴾...369

( 45 ) آیه 54 سوره مائده ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ...﴾...370

( 46 ) آیه 35 سورۀ نور ﴿الله نُورُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ...﴾...372

( 47 ) آیه 43 سوره نحل ﴿... فَسْئلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون﴾...376

( 48 ) آیه 130 سوره صافات ﴿سَلامٌ عَلَى إِلْ ياسين﴾...378

( 49 ) آیه 33 سوره زمر ﴿وَ الَّذى جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾...380

اشکال فخر رازی و پاسخ به به آن...381

چند پاسخ به فخر رازی...382

( 50 ) آیات 156 و 157 سوره بقره ﴿الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ...﴾...385

( 51 ) آیه 96 سوره مريم ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدَاً﴾...387

( 52 ) آیه 30 سورۀ محمّد ﴿وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْل﴾...389

( 53 ) آیه 24 سوره صافات ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ﴾...390

( 54 ) آیه 47 سوره حجر ﴿وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلَّ إِخْواناً...﴾...391

( 55 ) آيات اوّل و دوّم سوره نبأ ﴿عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ﴾...394

( 56 ) آیه 181 سوره اعراف ﴿وَ مِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ﴾...401

( 57 ) آیه 62 سوره انفال ﴿وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللهُ هُوَ الَّذِى...﴾...403

( 58 ) آیه 57 سوره زخرف ﴿وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ﴾...404

( 59 ) آیه 45 سوره زخرف ﴿وَ اسْئلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنَا﴾...407

( 60 ) آیه 172 سوره اعراف ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ...﴾...408

در بیان احادیث اثبات کننده امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام...414

ص: 15

حدیث یکم...414

حديث دوّم...415

حديث سوّم...416

حدیث چهارم...417

حدیث پنجم....417

حدیث ششم...419

حدیث هفتم...420

حدیث هشتم...421

حديث نهم...421

حدیث دهم...422

حدیث یازدهم...423

حدیث دوازدهم...424

حدیث سیزدهم...425

حدیث چهاردهم...427

حدیث پانزدهم...427

حدیث شانزدهم...428

حدیث هفدهم...428

حدیث هجدهم...429

حدیث نوزدهم...430

حدیث بیستم...432

حدیث بیست و یکم...437

حدیث بیست و دوّم...438

حدیث بیست و سوّم...439

حدیث بیست و چهارم...439

حدیث بیست و پنجم...440

حدیث بیست و ششم...441

ص: 16

حدیث بیست و هفتم...444

حدیث بیست و هشتم...445

حدیث بیست و نهم...447

حدیث سی ام...447

حدیث سی و یکم...449

حدیث سی و دوّم...452

حدیث سی و سوّم...454

حدیث سی و چهارم...456

فتح قلعه خيبر...456

فرار ابی بکر و عمر...457

انتصاب امیر المؤمنین علیه السلام...457

جنگ با برادر مرحب...459

نبرد با مرحب...459

فرار مرحب و بازگشت او...460

کندن درب قلعه...461

اعجاز حیدری...462

قدرت نمایی حیدر کرّار...463

دلیل داستان خیبر بر امامت حضرت...464

حدیث نیشابوری...468

حدیث سی و پنجم...471

حدیث سی و ششم...472

حدیث سی و هفتم...476

حدیث سی و هشتم...479

حدیث سی و نهم...480

حدیث چهلم...481

حدیث چهل و یکم...483

ص: 17

حدیث چهل و دوّم...485

حدیث چهل و سوّم...486

حدیث چهل و چهارم...487

حدیث چهل و پنجم...488

حدیث چهل و ششم...489

حدیث چهل و هفتم...490

حدیث چهل و هشتم...491

حدیث چهل و نهم...492

حدیث پنجاهم...493

حدیث پنجاه و یکم...494

حدیث پنجاه و دوّم...494

حدیث پنجاه و سوّم...495

حدیث پنجاه و چهارم...495

حدیث پنجاه و پنجم...496

حدیث پنجاه و ششم...496

حدیث پنجاه و هفتم...497

حدیث پنجاه و هشتم...498

حدیث پنجاه و نهم...499

حدیث شصتم...500

مطلب ششم اوصاف و فضایل امیر المؤمنین علیه السلام...503

فضیلت اول: علم...503

وجه اوّل : اخبار متواتره...503

وجه دوّم: احادیث متكاثره...506

فضیلت دوم: عبادت...510

فضیلت سوم: حلم...512

ص: 18

فضیلت چهارم: زهد...513

فضیلت پنجم: جود و کرم...517

فضیلت ششم: شجاعت...518

فضیلت هفتم: جهاد...519

فضیلت هشتم: استجابت دعا...526

فضیلت نهم: اخبار از غیب...527

خبر از شهادت سیّد الشهداء علیه السلام در کربلا...527

مناقشه عامّه و پاسخ...528

تهیه آب خوش گوار در راه صفین...530

اطلاع از غیب...531

جلوگیری از ازدواج مادر با فرزند...531

هشتاد ناقه...533

خبر از پایان نهروان...535

اخبار غیبی دیگر...536

فضیلت دهم: نسب شریف آن حضرت...536

فضیلت یازدهم: محبت نسبت به حضرت...540

فضیلت دوازدهم: صاحب حوض و لواء و صراط...543

جعلیات عامّه در فضیلت شیخین و پاسخ به آن...545

آیات 17 تا 19 سوره لیل...545

در بیان بعضی از روایات مجعوله و جواب از آن ها...551

حديث مجعول اوّل...551

حديث مجعول دوّم...554

حديث مجعول سوّم...556

حدیث مجعول چهارم...557

حدیث مجعول پنجم...558

حدیث مجعول ششم...559

ص: 19

حدیث مجعول هفتم...560

حدیث مجعول هشتم...561

اضلال شیطان به دست عمر!...562

حديث مجعول نهم...564

حديث مجعول دهم...566

حدیث مجعول یازدهم...566

حدیث مجعول دوازدهم...567

حدیث مجعول سیزدهم...569

حدیث مجعول چهاردهم...570

حدیث مجعول پانزدهم...570

حدیث مجعول شانزدهم...572

حديث مجعول هفدهم...572

مطلب: هفتم مطاعن خلفای سه گانه...575

سرپیچی از جیش اسامه...575

مخالفت با سیره پیامبر...578

مخالفت شیخین با پیامبر در کشتن ذو الثدية...580

غصب فدک...583

داستان فدک چه بود؟...583

فواید غصب فدک برای غاصبین...584

محاجّه حضرت زهرا علیها السلام با غاصبین...584

علل برخلاف حق بودن حکم...585

منع عمر از بازگشت فدک...588

دروغ بستن به رسول خدا صلی الله علیه و آله...588

نفرین حضرت فاطمه عليها السلام نسبت به عمر...589

محاجّه آن مخدره با .ابو بکر...589

ص: 20

داستان خضر...591

بحث میان عبّاس و امیر المؤمنین علیه السلام...593

پشیمانی ابو بکر...594

حدیث خوارزمی در منقبت امیر المؤمنین علیه السلام...596

استدلال علوی...597

بازگرداندن فدک به دست ابن عبد العزیز...598

چرا امیر المؤمنین علیه السلام در خلافت خود فدک را تصرّف نکرد؟...599

شبهه قوشچی و پاسخ آن...601

شهادت خزیمه...602

شبهه دیگر و پاسخ...602

منع خمس از اهل بیت علیهم السلام...603

فرار از جنگ...604

عدم بیعت بزرگان صحابه با خلفا...606

رها کردن پیکر پیامبر و هجوم به سقیفه ...606

گشودن در هایی که رسول خدا بسته بود...607

بت پرستی طولانی مدت سه خلیفه...607

تغییر اذان و اقامه و بدعت های دیگر...607

مطلب هشتم: مطاعن ابو بکر...609

مرا از خلافت عزل کنید...609

شک در خلافت خود...610

اقرار به وجود شیطان درونی...610

پشیمانی از ورود به خانه حضرت زهرا علیها السلام و خلافت خود...611

امر به آتش زدن خانه حضرت زهرا علیها السلام...612

راویان سنّی این حکایت...612

حدیث «فاطمة بضعة منّى»...614

ص: 21

انکار بعضی از عامّه...615

انکار دیگر...617

انکار دیگر...618

علت نجنگیدن حضرت با خلفا...618

ارتداد مردم بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله...619

انکار دیگر...620

انکار دیگر...621

کشتن مالک بن نویره...621

سرگذشت خوله حنفیه...625

ملزم شدن ابو بکر توسط پدرش...628

وصیت ناحق به دفن در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله...629

انکار بیعت ابو بکر توسط عمر...631

حذف ﴿حىّ على خیر العمل﴾ از اذان...631

بدعت در وضو...632

مسح بر خُفّین...633

مقدم داشتن سلام نماز بر تشهد...634

عجز از مقدار میراث جدّه...634

جهل نسبت به معنای «کلالة»...635

حکم اشتباه دزدی...635

خلیفه کردن عمر...635

محروم ماندن از طعام بهشتی...636

اعتراف به خطا...636

عدم لیاقت برای قرائت سوره برائت...637

عدم بیعت حضرت علیه السلام و چند تن از صحابه با ابو بکر...637

بیعت نکردن حسنین علیهما السلام با وی...637

بیعت نکردن سلمان با او...637

ص: 22

بیعت نکردن ابوذر و مقداد با وی...637

اذان نگفتن بلال برای ابو بکر...638

عدم اجرای حکم ارتداد اشعث بن قيس...639

حکم به سوزاندن کسی که با او بیعت نکرد...639

پشیمانی هنگام مرگ...640

مطلب نهم: مطاعن عمر بن خطاب...634

اهانت به رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگام رحلت آن حضرت...643

کندن ناودان خانه عبّاس...649

همه از عمر فقیه ترند حتّی زنان...650

انکار وفات پیامبر...652

شک در نبوّت رسول خدا...654

حکم سنگسار زن حامله...654

حکم به سنگسار دیوانه...655

نهی از منکر از روی نا آگاهی...655

اجرای اشتباه حد الهی...657

عدم اجراى حد مغيرة بن شعبه...658

عدم اجرای حدود الهی...659

حرام کردن حج تمتع و متعه زنان...661

جهل عمر نسبت به حکم غنایم...667

بدعت نماز تراویح...667

بدعت نماز ضحی...669

حكم جور...669

جهل عمر نسبت به حکم جنابت...670

تغییر دادن حکم طلاق...671

نزاع دو زن بر سر طفل و جهل عمر نسبت به حکم آن...671

ص: 23

روزه و نماز کامل در سفر...672

ازدواج اجباری با دختر امیر المؤمنین...673

ایجاد شورا در پایان عمر...676

سخنان رکیک هنگام مرگ...681

علت قتل عمر به دست ابو لؤلؤ...684

مطلب دهم: مطاعن عثمان....689

انتخاب حاکمان فاسق و ظالم...689

تبعید ابوذر...691

جهل عثمان به حکم بارداری زن...696

عدم قصاص عبيد الله بن عمر...697

حد نزدن به شراب خوار...698

مخالفت حضرت علی با عثمان در حج تمتع...698

بازگرداندن مروان و پدرش به مدینه...699

ظلم به عمّار یاسر...700

ولایت مصر در دستان یک فاسق ظالم...702

قتل ابن مسعود...704

کیفیت قتل عثمان...707

ص: 24

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لِلّهِ ربِّ العالمين و صلّى الله على سيّدنا محمّد و آله الطيّبين الطاهرين لا سيّما ناموس الدّهر و امام العصر بقيّة الله في الأرضين و اللعن على أعدائهم الى يوم الّدين.

از آن جا که انسان مسافر است و برای هر سفری سه رکن اساسی وجود دارد که در مکتوبه او درج می شود؛ 1- مبدأ، 2- مقصد، 3- طریق و وسیله پیمودن راه و آگاهی و شناخت این ارکان باعث می شود که آدمی آسوده سفر کند و از خطر و ضرر ها بهتر گذر کند.

مبدأ سفر آدمی خداوند متعال است و مقصد و مقصود او نیز به سوی اوست و راهی که انسان را به سوی این مقصد می برد دین است و راهنمای این راه انبیای الهی و امامان معصوم علیهم السلام هستند از این رو شناخت ارکان و باور و اعتقاد به آن ها اول مرحله سعادت و اصلی ترین وسیلهٔ هدایت است و از این رو است که سيّد الموحدین حضرت امام امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند:

﴿اَوَّلُ عِبادَةِ اللهِ مَعْرِفَتُه﴾. (1)

این است که علم اصول دین اشرف و اقدس دانش های انسانی است؛

ص: 25


1- ارشاد: ج 1، ص 223

زیرا که شرافت علوم به موضوع و راه و نتیجه آن ها اندازه گیری می شود و هر علمی که موضوع آن شریف تر و راه آن متقن تر و نتیجه آن بالا تر باشد از شرافت بیش تری برخوردار است و موضوع علم اصول دین، شناخت خدا و نتیجه آن سعادت ابدی و راه رسیدن به آن علم و یقین در سایه عقل فطری و فرمایشات ائمّه هدایت یعنی معصومین علیهم السلام است.

از این رو علمای ربانی شیعه و مدافعان حریم اهل بیت علیهم السلام و ولایت در سایه الطاف پیشوایان دین آستین همت بالا زده و همواره در تحکیم اعتقاد مردم به اساس دین یعنی توحید و عدل الهی و راه رسیدن به قله سعادت یعنی نبوت و امامت و تحذیر مردم و اثبات سرای دیگر یعنی معاد می پرداختند و هر یک با نگاشتن کتاب های مستقل با بیان استدلال های اعتقادی در ضمن بیان معارف دین به حفظ مرز های اعتقادی و عقیدتی مردم از خطر یورش ابلیس و تابعین او از جنیان و ،انسیان، اقدام می کردند و این سیره مستمرّه در میان آن ها بوده و خواهد بود، ان شاء الله.

و در این میان عالم و متکلمی بزرگ و محققی سِتُرگ و جامع معقول و منقول فقیه اهل بیت عصمت و طهارت چون علّامه میر محمّد هادی میر لوحی سبزواری رحمه الله فرزند علّامه ذی فنون امیر لوحی (میر لوحی) حسینی سبزواری نیز با توجه به نیازی که احساس کردند و تقاضا هایی که طبق فرموده خود شان از ایشان می شد و هم چنین دستور امیر عالم هستی وجود مقدس آقا امير المؤمنین علیه السلام در مکاشفه ای که خود در مقدمه کتاب بیان فرمودند، امر وجود مقدس حضرتش را اطاعت نموده و این کتاب نفیس را تألیف نمودند و نام آن را «اصول العقائد و جامع الفوائد» نهادند و همان طوری که از اسم کتاب مشخص است موضوع این اثر در اصول دین توحید، عدل الهی، نبوت

ص: 26

و امامت و معاد می باشد و از آن جایی که شرط اساسی ورود به دائره توحید قبول ولایت و امامت امیر المؤمنین و ائمه معصومین (علیهم صلوات الله) می باشد و هم چنین عشق سرشار مرحوم مؤلّف به ساحت مقدس آن حضرت، عمده کتاب را به اثبات حقانیّت و امامت و خلافت بلا فصل امیر المؤمنین علیه السلام اختصاص داده است؛ زیرا هر کس که به شخصیت نورانی و والای حضرت مولى الموحّدين آقا امیر المؤمنین و ائمه معصومین معصومين علیهم السلام معرفت پیدا کند و به دریای علوم و معارف و قدرت ولایت آنان بنگرد به پیروزی بزرگ و سعادت واقعی و همیشگی نائل آمده و تمام خوبی ها نصیب او گشته است.

وجود مقدس حضرت ختم المرسلین پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به این مطلب تصریح فرموده است:

﴿مَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِ بِمَعْرِفَةِ أَهْلِ بَيْتِى وَ وِلايَتِهِمْ فَقَدْ جَمَعَ اللهُ لَهُ الْخَيْرُ كُلَّهُ﴾ (1)

کسی که خداوند بر او منّت گذاشته و معرفت و ولایت اهل بیت مرا به او عنایت ،کند تمام خوبی ها را برای او جمع نموده است.

خداوند متعال این بزرگواران را ابتدا و انتهای اعمال قرار داده است:

﴿بكُمْ فَتَحَ الله وَ بِكُمْ يَخْتِم وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْث وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّماء أنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلا بِإِذْنِهِ﴾ (2)

به خاطر شما خداوند در های رحمت خود را به سوی خلق می گشاید و به خاطر شما امور عالم را به پایان می رساند و به خاطر شما ابر و باران را بر خلق می فرستد و به خاطر شما آسمان (اجرام آسمانی) را نگه داشته تا به جز به امر او بر سر خلق فرود نیایند

ص: 27


1- بشارة المصطفى: 176
2- زیارت جامعه کبیره.

وقتی آن ذوات مقدسه ابتدا و انتهای اعمال باشند در نتیجه، اعمال همگی ،آدمیان کم یا زیاد و آسان یا سخت در هر مرتبه ای که باشد و از هر کس که صادر شود باید با اعتقاد به امامت شروع شود و با آن به پایان برسد؛ یعنی اعمال آدمی وقتی آثار با ارزشی به همراه دارد که با اعتقاد به اهل بیت علیهم السلام و قبول ولایت آنان همراه باشد:

﴿وَ فَازَ الْفَائِزُونَ بِوِلايَتِكُمْ بِكُمْ يُسْلَكَ إِلَى الرَّضْوانِ وَ عَلَى مَنْ جَحَدَ وِلايَتَكُمْ غَضَبُ الرَّحْمَان﴾؛ (1)

رستگاران عالم در پرتو ایمان به ولایت شما رستگار شدند و با پیروی از شماست که راه رسیدن به بهشت پیموده می شود و هر کسی که ولایت شما را انکار کند گرفتار خشم و غضب خدای رحمان واقع خواهد شد.

به حسب روایات معتبر ،فراوان شرط قبولی اعمال ولایت است از جمله روایتی که شیخ طوسی قدس سره در کتاب «امّالی» نقل می کند:

زرعه به حضرت امام صادق علیه السلام عرض کرد «بعد از معرفت پروردگار کدام عمل از میان اعمال برتر است؟» حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند:

هیچ عملی بعد از معرفت هم پایۀ نماز نیست و بعد از معرفت و نماز هیچ عملی به زکات نمی رسد و بعد از این ها هیچ عملی مانند روزه گرفتن نیست و بعد از این ها ارزش حج بیش از سایر اعمال است.

﴿وَ فاتِحَةُ ذلِكَ كُلَّه مَعْرِفَتُنا وَ خاتِمَتُه مَعْرِفَتُنا﴾

ص: 28


1- همان.

ابتدای همهٔ این اعمال معرفت ما و انتهای آن معرفت ما می باشد. (1)

مرحوم ثقة الاسلام کلینی رحمه الله در کتاب شریف «کافی» در کتاب «ایمان و کفر» باب مفصّلی را به این مسأله اختصاص داده است و احادیث بسیار مهمی را در این باب بیان فرموده است. از جمله:

عن أبي جعفر علیه السلام: ﴿بَنِي الاسْلامُ عَلى خَمْسٍ: عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةَ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ لَمْ يُنَادِ بِشَيْءٍ كَما نُودِيَ بِالْوِلايَة يَوْمَ الْغَدير﴾؛ (2)

امام باقر علیه السلام: فرمودند اسلام روی پنج پایه بنا نهاده شده است نماز و زکات و روزه و حج و ولایت و چنان چه برای ولایت در روز غدیر فرا خوانده شده برای چیز دیگری فرا خوانده نشده است.

در روایت دیگر در همین باب حضرت امام باقر علیه السلام می فرماید:

﴿فَاَخَذَ النَّاسُ بِأَرْبَعِ وَ تَرَكُوا هَذِهِ [يَعْنِي الْوِلايَة]﴾. (3)

[متأسفانه] مردم آن چهار را گرفتند و این (یعنی ولایت) را رها کردند پس معلوم می شود که ولایت و معرفت امیر المؤمنین و ائمه معصومین علیهم السلام از اهمّ مسائل اعتقادی است و معرفت نسبت به بقیه عبادات به منزله روح نسبت به کالبد می باشد. نماز ،روزه ،زکات حج و بقیه عبادات فرع مسائل اعتقادی است در نتیجه اگر اعتقادات انسان صحیح باشد نماز و هم چنین سایر اعمال او صحیح و مورد قبول است وگرنه هیچ ارزشی ندارد.

نفرت خداوند متعال از اعمال و عبادات بدون معرفت امام

در روایت دیگری در «کافی» شریف این گونه نقل شده است:

ص: 29


1- امّالی شیخ طوسی: ص 694.
2- اصول کافی، ج 2، کتاب الايمان و الكفر، باب دعائم الاسلام، حدیث 8، ص 21
3- اصول کافی ج 3، ص 30.

عنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام يَقُولُ: ﴿كُلُّ مَنْ دَانَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِعِبَادَةٍ يُجْهِدُ فِيهَا نَفْسَهُ وَ لا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْيُهُ غَيْرُ مَقْبُول وَ هُوَ ضَالٌ مُتَحَيّرُ وَ اللَّهُ شَانِيٌّ لِأَعْمَالِهِ وَ مَثَلُهُ كَمَثَلِ شَاةٍ ضَلَّتْ عَنْ رَاعِيهَا وَ قَطِيعِهَا﴾. (1)

محمّد بن مسلم می گوید شنیدم امام محمّد باقر علیه السلام می فرمودند:

«هر کسی به واسطهٔ عباداتی که خود را در آن به سختی و مشقت فراوان ،انداخته دین داری خداوند متعال را کند امّا برای او امامی منصوب از سوی خداوند ،نباشد تلاش او پذیرفته نیست! او گمراه و سرگردان است و خداوند از اعمال و عباداتش متنفر است او به مانند گوسفندی است که از چوپان و گلهٔ خود گمشده است».

شرط قبولی اعمال

میسّر بیّاع ز طّی گوید:

نزد امام صادق علیه السلام رفتم و عرض کردم «فدایت شوم! همسایه ای دارم که با صدای او از خواب بر می خیزم؛ یا قرآن می خواند و آیات را تکرار می کند و می گرید و می نالد و یا دعا می کند از دیگران دربارهٔ کار های او در نهان و آشکار پرسیدم گفتند: او از همه حرام ها پرهیز می.کند» امام علیه السلام :فرمود «ای !میسّر آیا بر آن چه تو معتقدی اعتقاد دارد؟» عرض :کردم «خدا داناتر است».

راوی گوید که سال آینده حج گزاردم و از اعتقاد آن مرد پرسیدم و دریافتم که ولایت اهل بیت علیهم السلام را باور ندارد نزد امام صادق علیه السلام رفتم و دیگر بار دربارۀ آن مرد سخن گفتم

ص: 30


1- کافی: ج 1، ص 183.

امام علیه السلام مانند سال گذشته از من :پرسید «آیا به آن چه تو معتقدی اعتقاد دارد؟» عرض :کردم .«نه» فرمود: ای میسر کدام قسمت زمین حرمت دار تر است؟» عرض کردم «خدا و پیامبرش و فرزند پیامبر خدا دانا ترند».

فرمود «ای !میسّر میان رکن و مقام باغی از باغ های بهشت است و میان قبر پیامبر خدا و منبرش باغی [دیگر] از باغ های بهشت است. به خدا سوگند اگر خداوند بنده ای را عمر دراز دهد و او میان رکن و مقام و میان قبر و منبر پیامبر خدا خداوند را هزار سال عبادت کند سپس همان گونه که قوچی زیبا را سر ببرند او را در بسترش مظلومانه سر ببرند پس آن گاه خدا را بدون ولایت ما دیدار کند خدای گرامی و بزرگ را روا باشد که او را بر روی صورت به دوزخ افکند». (1)

نماز بی ولای او عبادتی است بی وضو

به منکر علی بگو نماز خود قضا کند

هر آن که نیست مایلش جفا نموده با دلش

بگو دل مریض خود به عشق او شفا کند

علی است آن که تا سحر، سرشک ریزد از بصر

پس سعادت بشر ز سوز دل دعا کند

على انيس عاشقان علی پناه بی کسان

علی امیر مؤمنان که مدح او خدا کند

پس از شهادت نبی که را سزد به جز علی

که تا به حشر آدمی به کارش اقتدا کند

ص: 31


1- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ج 1، ص 210.

قسیم نار و جنتش، ترازوی محبتش

که مؤمنان خویش را ز کافران جدا کند

توحیدِ بی ولایت را هیچ ارزشی نیست و توحید از راه ولایت توحید واقعی است و همان طوری که توحید شرط صحت اعمال ،است اقرار به رسالت و اعتقاد به ولایت و امامت امیر المؤمنین و ائمه معصومین علیهم السلام شرط صحيح بودن اعمال است. وجود مقدس مولی الموحدین علیه السلام فرمودند:

﴿إِنَّ لِ ﴿لا اله الا الله شُروطاً وَ إِنِّي وَ ذُرِّيَتِي مِنْ شُرُوطِها﴾؛

همانا برای [کلمه توحید یعنی] لا اله الا الله شرایطی وجود دارد و من و ذريه من از شرایط آن .هستیم (1)

در این جا اشاره ای به حديث شريف «سلسلة الذهب» می نماییم که وجود مقدس حضرت آقا امام رضا (علیه صلوات الله) آن را بیان فرمودند و چندین هزار نفر راوی این حدیث شریف را ضبط کردند و شاید در تاریخ چنین نقل حدیثی کمتر نمونه داشته باشد و آن حضرت در این حدیث شریف ولایت ائمه معصومین علیه السلام را به عنوان «شرط توحید» بیان فرمودند:

اسحاق بن راهویه می گوید:

لَمّا و افى أبو الحسن الرضا علیه السلام بنيسابور وَ أَرادَ أَنْ يَخْرُجَ مِنْها إِلى مَأْمُون اِجْتَمَعَ إِلَيْهِ أَصْحَاب الْحَديث ، فَقَالُوا لَهُ: ﴿يَا بْنَ رَسُول الله تَرَحَلَ عَنّا وَ لَا تُحْدِثُنَا بِحَدِيثٍ نَسْتَفِيدُ مِنْكَ؟﴾ وَ كَانَ قَدْ قَعَدَ فِي العماريه فَاطَّلَعَ رَأْسَهُ وَ قالَ:

سَمِعْتُ أَبِي مُوسَى بن جَعْفَر يَقُول سَمِعْتُ أَبِي جَعْفر بن محمّد يَقُول سَمِعْتُ أَبي محمّد بن عَلي يَقُول سَمِعْتُ أَبي عَليّ بن الحُسَین یَقُول

ص: 32


1- شرح غرر الحکم، ج 2، ص 415

سَمِعْتُ أَبِي الحُسين بن على بن أبي طالب يَقُول سَمِعْتُ أَبي أَمير الْمُؤمِنِين عَلِى بن ابي طالب يَقول سَمِعْتُ رَسُول الله يَقُول سَمِعْتُ جَبْرئيل يَقُول سَمِعْتُ الله جَلَّ جَلالُهُ يَقُولُ:

﴿لا اله الا الله حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنّ عَذَابِي﴾.

قالَ فَلَمّا مَرَتِ الرّاحلة نادانا:

﴿بشُروطِها وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِها﴾. (1)

هنگامی که حضرت ابو الحسن الرضا علیه السلام به نیشابور رسید و خواست آن جا را به قصد رفتن به مرو نزد مأمون ترک گوید راویان حدیث گردش را گرفتند و عرض کردند:

ای پسر رسول !خدا از پیش ما می روی و برای مان حدیثی که از محضر تان فیضی ببریم نمی گویی؟ حضرت در کجاوه نشسته بود سرش را بیرون آورد و فرمود:

از پدرم موسی بن جعفر شنیدم که فرمودند: از پدرم جعفر بن محمّد شنیدم که فرمودند: از پدرم محمّد بن علی شنیدم که فرمودند: از پدرم علی بن الحسین شنیدم: که فرمودند از پدرم حسین بن علی بن ابی طالب شنیدم که فرمودند: از پدرم امیر المؤمنين على بن ابي طالب شنیدم که فرمودند: از پیامبر خدا شنیدم که فرمودند: از جبرئیل شنیدم که جبرئیل :گفت از خداوند (جلّ جلاله) شنیدم که فرمودند: «کلمهٔ ﴿لا اله الا الله﴾ قلعهٔ محکم و حصار من است و هر کس که وارد این حصار ،شود از عذابم در امّان .است» اسحاق می گوید چون شتر به راه افتاد حضرت با صدای بلند فرمودند:

ص: 33


1- بحار الانوار، ج 3، ص 7.

«امّا این شروطی دارد و من از شرط های آن هستم»

وجود مقدس حضرت امام رضا علیه السلام پذیرش ولایت اهل بیت را شرط اساسی ورود به دائره توحید می دانند و طبق فرموده ،حضرت توحید منشأ سعادت و نجات از عذاب است.

امام علیه السلام پذیرش ولایت اهل البيت علیهم السلام و رأس آن ولایت حضرت امير المؤمنين علیه السلام را شرط اساسی برای ورود به دائره توحید دانستند. همان طوری که در فرمایشات رسول خدا صلی الله علیه و آله به صورت متواتر از «فریقین» نقل شده است که فرمودند:

اگر کسی بعد از من ولایت علی را انکار کند مانند کسی است که رسالت من را در زمان حیاتم انکار کرده و کسی که رسالت من را انکار کند مانند کسی است که توحید را انکار نموده است. (1)

در حدیث دیگر وجود مقدس رسول الله صلی الله علیه و آله به صورت واضح و روشن راه را از بی راهه مشخص می کند و صراط مستقیم را از بی راهه های ضلال و گمراهی روشن می سازد این حدیث مورد «اتفاق فریقین» است و عامه و خاصه آن را نقل کرده اند

ابن عساکر آن را به چند طریق نقل می کند احمد بن حنبل در «مسند» خود نقل کرده و محدث بزرگ اهل سنّت ابو بکر هیثمی بعد از نقل روایت می گوید: «المسند ثقات». امّا حديث شريف:

قال رسول الله صلّی الله علیه و اله: ﴿سَتَفْرُقُ أُمَّتِي عَلى ثَلَاثَ وَ سَبْعِينَ فِرْقَة وَاحِدَةٌ مِنْها ناجية وَ الْباقِيَة هالِكُون﴾. (2)

ص: 34


1- بحار الانوار، ج 38، ص 109
2- بحار الانوار، ج 36، ص 336.

به زودی امت من به هفتاد و سه گروه تقسیم می شوند و از این هفتاد و سه گروه یک گروه اهل نجات است و بقیه اهل هلاکت هستند.

روایت دیگری مرحوم مؤلف در همین کتاب نقل می کند که:

امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند وجود مقدس رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمود:

ای ابا الحسن امّت موسی بعد از او به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند که یک فرقه از ایشان اهل نجات و سعادت و هفتاد فرقه دیگر اهل جهنم هستند و امت عیسی بعد از آن حضرت هفتاد و دو فرقه شدند که یک فرقه از آن ها اهل نجات هستند و زود باشد که امت من نیز به هفتاد و سه فرقه تقسیم می شوند که یک فرقه از ایشان اهل نجات بقیه جهنمی خواهند بود

پس حضرت امیر المؤمنین علیه السلام پرسید:

﴿يا رسول الله مَا الفِرْقَةُ النّاجِية؟﴾؛

ای رسول خدا! آن فرقهٔ اهل نجات چه کسانی هستند؟ رسول خدا فصلی الله علیه و آله فرمودند:

﴿الْمُتَمَسِّكُ بِما أَنْتَ عَلَيْهِ وَ اَصْحابك﴾؛

آن کسانی که بر آن چه که تو و اصحابت بر آن هستند تمسک می کنند. (1)

واضح تر و روشن تر از این نمی شود که طبق نقل حسکانی در «شواهد التنزیل» و دیگران (2) وقتی آیه شریفه: ﴿يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلا أَنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ

ص: 35


1- بحار الانوار، ج 30، ص 331
2- شواهل التنزيل : ج 1، ص 383؛ تفسير جامع البيان: ج 13، ص 143؛ مجمع البیان جلد 6، ص 15 و تاریخ مدینه دمشق: ج 42، ص 359.

رَبِّهِ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِر وَ لِكُلِّ قَوْم هاد﴾ (1) نازل شد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در تفسیر این آیه شریفه فرمودند:

﴿وَ عَلِيُّ الْهادِى وَ بِكَ يا عَلى يَهْتِدِى الْمُهْتَدُونَ مِنْ بَعْدِى﴾؛

علی آن هدایت گر است و ای علی به واسطه تو پس از من هدایت شدگان به هدایت و راه راست هدایت می شوند

بنا بر این معلوم است که امامان هدایت گر پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله، علی و پیشوایان معصوم از فرزندان آن حضرت .هستند وقتی راه هدایت فقط راه ائمه و اهل البیت علیهم السلام است پس ائمه دیگر ائمه ضلال و گمراهی خواهند بود و این موضوع بدیهی و روشن می باشد.

خداوند بر علوّ درجات علمای بزرگوار شیعه بیفزاید که با تألیف کتب گران قدر در اثبات حقانیّت و امامت الهی حضرت امیر المؤمنین علیه السلام چه خون دل ها خوردند و چه زحماتی را متحمّل شدند

عالمانی به مانند مرحوم کلینی شیخ صدوق شیخ طوسی، شیخ مفید، علامه مجلسی، علامه میر حامد حسین، علامه حلی، علامه امینی و مرحوم مؤلف و پدر بزرگوارش مرحوم میر لوحی سبزواری که رحمت و رضوان خدا بر ایشان باد.

بنده از باب تبرّک و تیمّن به چند روایت - که مرحوم مؤلف در همین کتاب آورده اند - اشاره می کنم.

خوارزمی که از اکابر علمای اهل سنّت است در کتاب «مناقب» خود از عبد الله بن عمر بن خطاب نقل کرده که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمودند:

﴿مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً قَبِلَ اللَّهُ تَعَالَى مِنْهُ صَلَاتَهُ وَ صِيَامَهُ وَ قِيَامَهُ وَ اِسْتَجَابَ

ص: 36


1- سوره رعد، آیه 7.

دُعَاءَهُ، أَلاَ وَ مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً أَعْطَاهُ اللَّهُ بِكُلِّ عِرْقٍ فِي بَدَنِهِ مَدِينَةً فِي الْجَنَّةِ، أَلاَ وَ مَنْ أَحَبَّ آلَ مُحَمَّدٍ أَمِنَ مِنَ الْحِسَابِ وَ الْمِيزَانِ وَ اَلصِّرَاطِ، أَلاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ فَأَنَا كَفِيلُهُ بِالْجَنَّةِ مَعَ الأَنْبِيَاءِ، أَلاَ وَ مَنْ أَبْغَضَ آلَ مُحَمَّدٍ جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَكْتُوباً بَيْنَ عَيْنَيْهِ آيِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ﴾؛ (1)

کسی که علی بن ابی طالب را دوست بدارد خداوند نماز و روزه و بر خواستن او در شب را برای نماز قبول می نماید و دعای او را مستجاب می.فرماید آگاه باشید هر کسی علی بن ابی طالب را دوست بدارد حق تعالی به عدد هر رگی که در بدن اوست شهری در بهشت به وی مرحمت می کند آگاه باشید هر کس آل محمّد را دوست بدارد از حساب روز قیامت و از میزان و از صراط ایمن خواهد بود. آگاه باشید هر کس بر محبت آل محمّد از دنیا برود من ضامن او هستم که در بهشت با پیامبران الهی محشور شود آگاه باشید هر کس آل محمّد را دشمن بدارد روز قیامت در حالی وارد خواهد شد که میان دو چشمش نوشته باشد این شخص از رحمت خدا دور است

مرحوم مؤلف در همین ،کتاب روایتی را از قول خوارزمی و ابن شهر آشوب نقل کرده از جابر بن عبد الله انصاری که می گوید از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمودند:

جبرئیل از جانب خداوند (حق تعالی) آمد و ورق سبزی همراه خود آورد که در آن به خط سبز نوشته بود:

﴿إِنِّي افْتَرَضْتُ مَحَبَّة عَلِيَّ بن ابي طالب عَلَى خَلْقِي فَبَلِّغْهُم ذلِكَ عَنِّى؛

ص: 37


1- مناقب خوارزمی، ص 72 و 73

به درستی که من دوستی و محبت علی بن ابی طالب را بر خلق خود واجب گردانیدم پس این پیغام را به ایشان برسان (1)

ای کاش جماعتی که خود را از محبت و ولایت امیر المؤمنین و ائمه معصومین به خاطر هوا های نفسانی و جهالت و تعصّب نا به جا دور کردند حداقل به این روایت توجه می کردند که »ابن مغازلی» سنی در کتاب «مناقب» خود، ص 119 نقل کرده است از ابن عباس که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمودند:

﴿عَلِيٌّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى الْحَوضِ وَ لا يَدْخُلِ الْجَنَّةِ إِلا مَنْ جَاءَ بِجَواز مِنْ عَلِيَّ بن ابي طالب﴾؛

حضرت علی بن ابی طالب در روز قیامت بر کنار حوض [کوثر] خواهد بود و هیچ کس داخل بهشت نمی شود مگر کسی که رخصت و جواز از علی بن ابی طالب داشته باشد.

«حارث هَمدانی» که از اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام بود خدمت آن حضرت عرضه داشت که من از دو چیز بسیار می ترسم: یک وقت جان دادن و یکی هنگام عبور از پل صراط. آن حضرت فرمود:

«آسوده باش که مؤمن و کافری در عالم نمی میرد مگر آن که من را می بیند و من را به چشم می شناسد و من او را به صفت و اسم و آن چه انجام داده می شناسم و تو ای حارث نزد پل صراط با من ملاقات خواهی کرد و وحشت نکن که من دوستان خود را از پل صراط می گذرانم و به آتش خطاب می کنم ای آتش از این بگذر که از دوستان من است و آن را بگیر که از دشمنان من است و دوستانم

ص: 38


1- بحار الانوار، ج 39، ص 257

به دست من از حوض کوثر از آبی که از برف سرد تر و از عسل شیرین تر است سیراب می شوند» (1)

و در بعضی روایات وارد شده که حضرت در جواب حارث این اشعار را ایراد فرمودند:

يَا حَارَ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي *** مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقِ قُبُلا

یعْرفُنِي طَرْفَهُ وَ أَعْرفُهُ *** بِنَعْتِهِ وَ اسْمِهِ وَ مَا فَعَلا

وَ أَنْتَ عِنْدَ الصِّرَاطِ مُعْتَرِضِي *** فَلا تَخَفْ عَثرَةً وَ لا زَلَلا

أَقُولُ لِلنَّارِ حِينَ تُوقَفُ *** لِلْعَرْضِ: ذَرِيهِ لا تَقْرَبِي الرَّجُلا

ذَرِيهِ لا تَقْرَبِيهِ إِنَّ لَهُ *** حَبْلاً بِحَبْلِ الْوَصِيِّ مُتَّصِلا

أَسْقِيكَ مِنْ بَارِدٍ عَلَى ظَمَإٍ *** تَخَالُهُ فِي الْحَلاوَةِ الْعَسَلا (2)

ای حارث همدانی هر کس بمیرد مؤمن باشد یا ،منافق مرا با چشم خود می بیند

او با چشم مرا می شناسد من هم او را با اسم و رسم و کار هایی که انجام داده می شناسم

تو در صراط بر سر راه من می ایستی ،نترس نه از لغزش های خود و نه از اشتباه های خویشتن

در قیامت به هنگامی که در پیشگاه عدل الهی برای محاکمه نگاه داشته می شوی به آتش می گویم او را رها کنید و به این مرد نزدیک مشوید.

کاری به کارش نداشته باشید زیرا با وصی محمّد صلی الله علیه و آله ارتباط دارد.

ص: 39


1- تفسير روض الجنان، ج 18، ص 71
2- دیوان حضرت امام علی علیه السلام، ج 1، ص 352

از آب سردی که فکر می کنی در شیرینی همانند عسل است به تو می نوشانم

در روایت دیگری که از قول اخطب خوارزمی نقل می کند که ابن عباس گفت که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

﴿اِنَّ اللَّهَ نَصَبَ عَلِيّاً عَلَماً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كافِراً وَ مَنْ ساواهُ بِغَيْرِهِ كَانَ مِشْرِكَاً وَ مَنْ جَاءَ بِوِلايَتِهِ كَانَ فائِزاً﴾؛

به درستی که حق ،تعالی علی بن ابی طالب را واسطه میان خود و خلق نصب کرده ،است پس هر کس که علی بن ابی طالب را بشناسد مؤمن است [یعنی هر کس که آن حضرت را واسطه میان خدا و خلق قرار دهد مؤمن است] و هر کس که مقام او را انکار کند کافر است و آن کس که او را مساوی با غیر آن حضرت قرار بدهد مشرک است هر کس با دوستی علی بن ابی طالب وارد شود رستگار است (1)

و هم چنین متفّق بین «فریقین» است که:

رسول خدا صلی الله علیه و آله به عمار بن یاسر فرمودند:

ای عمّار! به زودی بعد از من در امّتم اختلاف و فساد بزرگی واقع خواهد شد و کار به شمشیر خواهد کشید و یکدیگر را می کشند و بعضی از آنان از بعضی دیگر بیزاری می جویند.

ای عمار تو را گروهی که «اهل بغی» هستند می کشند و تو در آن حال با حق خواهی بود

ای عمار! به درستی که علی بن ابی طالب به طریقی که رضایت الهی

ص: 40


1- مناقب خوارزمی ص 61؛ مناقب ابن شهر آشوب: ج 3، ص 3.

در آن نباشد راهنمایی نمی کند و او تو را از راه راست منحرف نمی کند...

تا جایی که فرمودند:

﴿يا عَمّار فَإِنْ سَلَكَ النَّاسُ كُلُّهُمْ وادِياً وَ سَلَكَ عَلِيٌّ وادِياً فَاسْلُك وادِي عَلِى﴾؛

ای عمار! اگر همه مردم راهی را پیمودند و علی راهی دیگر پس تو راه علی را در پیش گیر

و در ادامه فرمودند:

﴿يا عمّار إِنَّ طَاعَةَ عَلِيّ بْن ابي طالب طاعَتِي وَ طاعَتِي مِنْ طَاعَةِ اللَّه﴾؛ (1)

ای عمار! اطاعت از علی بن ابی طالب اطاعت من است و اطاعت من طاعت خداوند متعال است

مرحوم مؤلف رحمه الله از قول حافظ ابو نعیم اصفهانی که از مشاهیر علمای اهل سنّت است نقل کرده از قول سدی که ایشان از علقمه که نقل کرده در جنگ صفین مردی از اهل شام و از لشکر معاویه در حالی که مسلح بود و مصحفی در دست داشت به میدان آمد و به آواز بلند این آیه را می خواند:

﴿عَمَّ يَتَسائَلُونَ * عَنِ النَّبِأَ الْعَظِيم﴾

علقمه می گوید:

من اراده کردم که به میدان آن مرد بروم حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بر ارادۀ من آگاه شد. به من فرمودند:

﴿يا عَلْقَمة قُمْ مَكانَك﴾.

آن گاه آن حضرت خود متوجه میدان شد و چون حضرت نزدیک آن

ص: 41


1- مجمع الزوائد : ج 7، ص 236؛ اسد الغابة : ج 5 ص 287؛ تاریخ بغداد: ج 13، ص 186

مرد رسید فرمودند:

﴿اَتَعْرِفُ النَّبَأَ الْعَظِيمِ الّذَّى هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُون؟﴾

آن مرد گفت: «نمی دانم». حضرت فرمودند:

﴿وَ اللَّهِ إِنِّى ﴿عَنِ النَّبَأَ الْعَظِيمَ﴾ الَّذِي فِيَّ اخْتَلَفْتُمْ وَ عَلى وِلايَتى تَنَازَعْتُم وَ عَنْ وِلايَتِي رَجَعْتُمْ بَعْدَ ما قَبِلْتُمْ وَ بِبَغْيِكُم هَلَكْتُمْ بَعْدَ ما بِسَيْفى عَنِ الْكُفْرِ نَجَوْتُمْ وَ يَوْمَ غَدِير قَدْ عَلِمْتُمْ وَ يَوْمَ القِيامَةِ تَعْلَمُونَ ما عَلِمْتُم﴾. ثُمَّ عَلاهُ بِسَيْفِهِ فَرَمَى بِرَأْسِهِ وَ يَدِهِ. ثُمَّ قَالَ:

«به خدا قسم! من آن نبأ عظیم هستم که در من اختلاف کردید و در ولایت من نزاع نمودید و از محبت من برگشتید بعد از آن که قبول کردید و نجات یافتید از کفر و بعد از آن که از کفر و بت پرستی به سبب شمشیر من به اسلام گرویدید باز از جهت دشمنی من خود را در هلاکت انداختید و در روز غدیر خم حق را دانستید [که من امام و خلیفه بعد از رسول خدا هستم] و در روز قیامت خواهید دانست آن چه کردید و به جزای خود خواهید رسید»

بعد از آن ،حضرت شمشیر خود را بالا برد و به یک ضربه سر و دست آن کافر را بر زمین انداخت. سپس فرمود:

أبى الله إلا أن صفين دارنا

و داركم ما لاح في الأفق كوكب

و حتّى تموتوا أو نموت و ما لنا

و لا لكم عن حومة الموت مَهرب (1)

حافظ ابو نعیم از سدی و او از رسول خدا صلّى الله عليه و سلم نقل کرده است وجود مقدس

ص: 42


1- مناقب، ج 3، ص 79

رسول الله صلّى الله عليه و سلم در وقت تلاوت آیه ﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ * عَنِ النَّبَأَ الْعَظِيم﴾ فرمودند:

﴿إِنَّ وِلايَة عَلِيَّ يَتَسَاءَلُونَ عَنْها فِي قُبُورِهِم فَلا يَبْقَى مَيِّتَ فِي شَرْقٍ وَ لا فِي غَرْبِ وَ لا فِي بَرٍّ وَ لا فِي بَحْرِ إِلّا وَ مَنْكَرٍ وَ نَكِيرِ يَسْأَلانِهِ عَنْ وَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ بَعْدَ الْمَوْتِ يَقُولانِ لِلْمَيِّتِ: مَنْ رَبُّكَ؟ وَ ما دِينُكَ؟ وَ مَنْ نَبِيُّكَ؟ وَ مَنْ إِمَامُكَ؟﴾؛ (1)

به درستی که در قبر از ولایت علی بن ابی طالب سؤال خواهند کرد و هیچ کس نیست که در شرق یا غرب و در دریا یا خشکی فوت کند مگر این که نکیر و منکر از ولایت علی بن ابی طالب از او سؤال می پرسند و به میت می گویند که خدای تو کیست و دین تو چیست و پیغمبر تو کدام و امام تو کیست؟

اشعار عمرو عاص این دشمن امیر المؤمنين علیه السلام و یار و مشاور معاویه در بیان حقانیت امیر المؤمنین علیه السلام گویای شناخت حق و بعد از آن اعراض از حق بینی امیر المؤمنین علیه السلام است:

بِآلِ مُحَمَّدٍ عُرِفَ الصَّوابُ *** وَ فِي أَبْيَاتِهِم نَزَلَ الْكِتابُ

وَ هُم حُججُ الإله عَلَى الْبَرايا *** بِهِمْ وَ بِجَدِّهِم لاسترابُ

وَ لا سِيَّما أبو حَسن عَلى *** لَهُ فِي الْحَرب مَرتبةٌ تُهابُ

طَعَامُ سُيوفِهِ مُهج الأعادِي *** وَ فيضُ دَمِ الرِّقاب له شَرابُ

وَ ضَربته كبيعتِهِ بِخُمّ *** معاقدُها مِن القَومِ الرّقابُ

عَلَى الدُّرّ و الذهب المُصفّى *** وَ باقِي النَّاسِ كلُّهُم تُرابُ

هُوَ الْبَكَّاءُ فِي الْمِحْرابِ لَيْلاً *** هُوَ الضَّحَّاك إِذا اشْتَدَّ الضّراب

ص: 43


1- بحار الانوار، ج 37، ص 258

هُوَ النَبَأ العظيم وَ فُلك نُوحٍ *** وَ بابُ الله وَ انقطع الخِطاب (1)

به وسیلهٔ خاندان محمّد راه خیر و صواب شناخته می شود و در خانه های آن ها کتاب قرآن نازل گشته.

آن ها حجت خدا بر همه خلق اند این معنا به وجود آنان بزرگوار شان ثابت گشته و جای هیچ شکی نیست.

به خصوص ابو الحسن علی که مبارزه و جهاد او در جنگ به مرتبه ای بود که همه دشمنان به ترس و وحشت می افتادند.

طعام شمشیر های او دشمنان و شراب آن ریزش خون گردن های آن ها بود.

و ضربت او همانند بیعتش در غدیر خم به امر خدا بود که گره گاه های آن گردن های مردم بود

علی درّ گران مایه و طلای یک دست است و سایر مردم در جنب او به منزله خاک اند.

او شب هنگام در محراب عبادت به پیشگاه خدا سخت گریان و هنگام شدت جنگ با دشمنان خندان بود.

او نبأ عظیم و کشتی نوح و باب الله است و سخن تمام.

وقتی انسان این اقرار های دشمنان را دربارۀ فضائل و مناقب حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مطالعه می کند به یاد آن جمله بزرگ مرد سلحشور در دفاع از ولایت امیر المؤمنین علیه السلام می افتد و افسوس می خورد که آنان که محبت واقعی نسبت به ساحت مقدس امیر المؤمنین علیه السلام دارند این گونه اند و فاصله ما و ایشان از کجاست تا به کجا از زمین تا به ثریا ما فقط ادعای محبت می کنیم

ص: 44


1- مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 85.

ولی محب و مدافع واقعی مکتب و ولایت امیر المؤمنین علیه السلام این گونه است:

فرزند مرحوم علامه امینی رحمه الله نقل کرده است در آخرین روز های عمر پدرم از ایشان سؤال کردند که شما چه آرزویی به دل دارید؟ ایشان در جواب فرمودند:

«من فقط یک آرزو در دنیا دارم و آن این که خداوند به من یک عمر طولانی بدهد و من در این آخر عمر از همه کناره گرفته و در گوشه بیابانی چادر بزنم و در آن جا ساکن شوم و تا آخر عمرم بر مظلومیت علی گریه کنم».

معاوية بن ابي سفيان (عليه اللّعنة و العذاب) به ضرار بن ضمره گفت: «ای ضرار! علی را برای من توصیف کن» ضرار :گفت «معاویه! مرا از این امر معذور ،دار» معاویه اصرار کرد و ضرار به ناچار چنین گفت:

كَانَ وَ اللَّهِ بَعِيدَ الْمُدَى، شَدِيدَ الْقُوَى، يَقُولُ فَصْلاً، وَ يَحْكُمُ عَدْلاً، يَتَفَجَّرُ الْعِلْمُ مِنْ جَوَانِبِهِ، وَ تَنْطِفُ الْحِكْمَةُ مِنْ نَوَاحِيهِ، يَسْتَوْحِشُ مِنَ الدُّنْيَا وَ زَهْرَتِهَا، وَ يَسْتَأْنِسُ بِاللَّيْلِ وَ وَحْشَتِهِ.

كَانَ وَ اللَّهِ غَزِيرَ الْعَبْرَةِ، طَوِيلَ الْفِكْرَةِ، يُقَلِّبُ كَفَّهُ، وَ يُخَاطِبُ نَفْسَهُ، وَ يُنَاجِي رَبَّهُ، يُعْجِبُهُ مِنَ اللَّبَاسِ مَا خَشَنَ، وَ مِنَ الطَّعَامِ مَا جَشَبَ.

كَانَ وَ اللَّهِ فِينَا كَأَحَدِنَا، يُدْنِينَا إِذَا أَتَيْنَاهُ، وَ يُجِيبُنَا إِذَا سَأَلْنَاهُ، وَ كُنَّا مَعَ دُنُوِّهِ مِنَّا وَ قُرْبِنَا مِنْهُ لا نكَلِّمُهُ لِهَيْبَتِهِ، وَ لَا تَرْفَعُ أَعْيُنَنَا إِلَيْهِ لِعَظَمَتِهِ، فَإِنْ تَبَسَّمَ فَعَنْ مِثْل اللُّؤْلُؤِ الْمَنْظُوم، يُعَظْمُ أَهْلَ الدِّين، وَ يُحِبُّ الْمَسَاكِينَ، لا يَطْمَعُ الْقَوِيُّ فِي بَاطِلِهِ، وَ لا يَيْأَسُ الضَّعِيفَ مِنْ عَدْلِهِ، وَ أَشْهَدُ بِاللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُهُ فِي بَعْضِ مَوَاقِفِهِ، وَ قَدْ أَرْخَى اللَّيْلُ سُدُولَهُ، وَ غَارَتْ نجُومُهُ، وَ هُوَ قَائِمٌ فِي مِحْرَابِهِ، قَابِضٌ عَلَى لِحْيَتِهِ، يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ

ص: 45

السَّلِيمِ، وَ يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِينِ، فَكَأَنِّي الآنَ أَسْمَعُهُ وَ هُوَ يَقُولُ: يَا دُنْيَا، يَا دُنْيَا، أَبِي تَعَرَّضْتِ؟ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ؟ هَيْهَاتَ، هَيْهَاتَ، غُرِّي غَيْرِي، لا حَاجَةَ لِي فِيكِ، قَدْ أَبَنْتُكِ ثَلاثاً لَا رَجْعَةَ لِي فِيهَا، فَعُمُرُكِ قَصِيرٌ، وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ، وَ أَمَلُكِ حَقِيرٌ، آهِ آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ، وَ بُعْدِ السَّفَرِ، وَ وَحْشَةِ الطَّرِيقِ، وَ عِظَمِ الْمَوْرِدِ.

فَوَكَفَتْ دُمُوعُ مُعَاوِيَةَ عَلَى لِحْيَتِهِ فَنَشَفَهَا بِكُمِّهِ، وَ اخْتَنَقَ الْقَوْمُ بِالْبُكَاءِ. ثُمَّ قَالَ معاوية:

﴿رَحِمَ الله أَبَا الْحَسن، كَانَ وَ اللَّهِ أَبُو الْحَسَن كَذَلِكَ﴾. (1)

به خدا قسم بلند همت و استوار در ،سخن او به حق و قاطع سخن می گفت و عادلانه داوری می کرد علم و معرفت از اطراف و جوانبش تراوش می کرد حکمت و فضیلت در وجودش متجلّی بود، از دنیا و زیور های آن گریزان بود به شب های تیره و تاریک انس داشت. على زیاد اهل گریه و مناجات .بود اوقات زیادی را به تفکر می گذارانید لباس کوتاه می پوشید غذای ساده و خشک و بی خورش داشت در میان ما چون یکی از ما بود هر وقت چیزی را می پرسیدیم جواب می داد و از او خبری می گرفتیم به ما خبر می داد

علی دین خدا را بزرگ می داشت و فقرا و مستمندان را به خود نزدیک می کرد قدرتمندان در طریق باطل به او طمع نمی کردند. ناتوانان از عدل علی مأیوس .نبودند به خدا قسم او را در برخی از حالات عبادتش ،دیدم تاریکی شب بر اوضاع مسلط بود محاسن خود را به دست داشت و چون مارگزیده ای به خود می پیچید و با

ص: 46


1- بحار الانوار، ج 84، 156.

ناله های دردمندانه می گریست و می گفت ای دنیا دیگری را بفریب! عمر تو بس کوتاه است و خطر نزدیک شدن به تو پیداست وای بر کمی توشه من و طولانی بودن راه مسافرتم وای بر وحشت و ترس راه من.

معاویه گریست و :گفت «خدا ابا الحسن را رحمت کند آری او به خدا قسم چنین بود».

وجود مقدس امیر المؤمنین علیه السلام شخصیتی بودند ناشناخته و می توان ادعا کرد در دوران حیات نورانی خود ناشناخته و قدرش مجهول و پس از شهادتش بسیاری از چشم های بسته بینا شدند و با این که بیش از چهارده قرن از شهادتش گذشته ولی آن چه درباره او گفته و نوشته شده همانند قطره ای از دریای بی کران اوست.

خود دربارۀ خویش پس از ضربت خوردن فرمودند:

﴿غَداً تَرَوْنَ أَیَّامِی، وَ یُکْشَفُ لَکُمْ عَنْ سَرَائِرِی وَ تَعْرِفُونَنِي بَعْدَ خُلُوِّ مَكَانِي وَ قِيَامِ غَيْرِي مَقَامِي﴾؛ (1)

شما فردا پس از مرگم از جنبه های حیات و روزگارانم سر در می آورید و بسیاری از خُلق و خوی پنهان مرا خواهید شناخت و پس از آن که جایگاه مرا خالی یافتید و دیگری را بر جای من دیدید مرا خواهید شناخت.

آری مردم عصر او نتوانستند همه ابعاد وجودی او را کشف کنند و او را چنان چه بود بشناسند؛ حتی سلمان و ابوذر و مقداد و .... و حتى مالک اشتر هم او را آن گونه که بود نشناختند.

ص: 47


1- نهج البلاغه، ص 208، خطبهٔ 149.

کسی جز حضرت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله و حضرت صدیقه کبری و حسنین علیهم السلام در زمان حیاتش به درک فضل و کمالات او، علم و تقوایش شجاعت و رأفتش، زهد و استقامتش و در یک کلمه مقام و رتبتش دست نیافتند و تا امروز هم شخصیت او ناشناخته است و آن گونه که باید شناخته شود شناخته نشد و همه و همه به فضائل او به دیده اعجاب می نگریم.

بشریت در طول تاریخ پر فراز و نشیب خود رهبران بسیاری را به خود دیده است امّا هرگز کسی را به عظمت علی علیه السلام ندیده است. حساب رسول خدا صلی الله علیه و آله از او جداست که او مراد است و علی مرید او مربی است و علی شاگرد و دست پرورده او و خود دربارۀ عظمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و شاگردی خود می فرماید:

﴿أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّد﴾. (1)

و در جای دیگر فرمود:

﴿اِنَّ اللهَ اَدَّبَ رَسُولَهُ وَ هُوَ اَدَّبَنِي وَ أَنَا أُؤَدِّبُ الْمُؤْمِنِين﴾. (2)

او شخصیتی است ،عظیم گرامی و متعالی که در طول اعصار به خاطر عظمت شخصیتش از دیده ها محجوب ماند او شخصیتی است که با ابعاد گوناگون و در هر بعدی در جای خود کامل و جامع، منطبق با خواسته های آفریدگار و نسخه ای مطابق با اصل آفرینش که در دید کوته بینان متضاد می نماید وحدت و انسجام این ابعاد شخصیت خود معجزه آفریدگار در خلقت على علیه السلام را نشان می دهد

رسول خدا صلی الله علیه و آله به جامعیّت این ابعاد اشاره کرد و علی علیه السلام را جامع صفات

ص: 48


1- بحار الانوار، ج 3، ص 283.
2- بحار الانوار، ج 74، 267

انبیای الهی می داند در جایی که فرمودند:

﴿مَنْ أَرادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلى إِبْرَاهِيمَ فِي حِلْمِهِ وَ إِلَى نُوحٍ فِي حُكْمِهِ وَ إِلَى یُوسُفَ فِي جَمَالِهِ فَلْيَنْظُر إِلى عَلِيَّ بن ابي طالب﴾؛ (1)

آن کس که می خواهد حلم ابراهیم پیامبر را و حکم و فرمان نوح را و جمال یوسف را ،بنگرد علی را مورد نظر قرار دهد.

علی علیه السلام، آن کسی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره او فرمودند:

﴿يا عَلِيّ ما عَرَفَكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ غَيْرِ الله وَ غَيْرى﴾؛ (2)

تو را جز خدا و من کسی آن چنان که حق توست نشناخته است.

و روایات فراوان که از وجود مقدس رسول خدا صلی الله علیه و آله در این باب در مورد امیر المؤمنین علیه السلام بیان شده است.

این جاست که این حدیث شریف از وجود مقدس امام به حق ناطق حضرت جعفر بن محمّد الصادق علیهما السلام جلب توجه می کند که فرمودند:

﴿وِلايَتِى لِعَلِي بْنِ أَبِي طالب أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ وِلادَتِي مِنْهُ لِأَنَّ وِلايَتى لَهُ فَرْضٌ وَ وِلادَتِي مِنْهُ فَضْلٌ﴾؛

ولایت علی بن ابی طالب در نزد من محبوب تر است از آن است که من از نسب اویم؛ زیرا که ولایت او فرض و واجب و نسب از او فضیلت است. (3)

آن حضرت دوست و دشمن را به تعجب وا داشت، حتی دشمنان درجه یک آن ،حضرت اقرار به عظمت شخصیت او نمودند. هم آنانی که حقش را

ص: 49


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 5.
2- مناقب ابن شهر آشوب ج 2، ص 52
3- بحار الانوار، ج 39، ص 299

غصب کردند و بشریت را از نور افشانی او آن گونه که حق بود محروم کردند وقتی که در باتلاق حیرت و جهل فرو می رفتند و از پاسخ گویی به کوچک ترین مسائل و بزرگ ترین آن عاجز می شدند، و دست خیر خواهانه و رفتار توأم با اخلاص و راهنمایانه وجود مقدس آن حضرت و مشکل گشایی امام امیر المؤمنین علیه السلام را می دیدند

همان طوری که خلیفه اول بار ها و بار ها با خفت و خواری در وقت عدم توانایی در جواب مسائل و مشکلات می گفت:

«زنان ،مدینه از من عالم ترند ﴿اَقِیلُونِي وَ لَسْتُ بِخَيْرِكُمْ وَ عَلِيٌّ فيكُم﴾: مردم بیعت مرا فسخ کنید، مادام که علی در بین بهترین شما نیستم». (1)

نمونه این سخنان از ابو بکر اندک نیست

در زمان خلافت خلیفۀ دوم با توجه به وسعت جامعه اسلامی و این که قلمرو حکومت گسترش پیدا نموده بود سؤال ها و پرسش های بسیاری از کل منطقة حجاز تا اقصی نقاط بلاد به مدینه می آمد که او از جواب کوچک و بزرگ آن عاجز می ماند و کار بر او دشوار بود و هر گاه که کار بر او سخت می شد یا سؤال جدید پدید می آمد می پرسید: «آیا علی در مدینه است؟».

بار ها به خاطر جهالت و ندانستن مسائل اولیه حكم خلاف صادر می کرد به مانند این که حکم زنی را صادر کرد که او را سنگسار نمایند؛ چرا که فرزند او شش ماهه به دنیا آمده بود و او نمی دانست که گاهی بچه شش ماهه به دنیا می آید.

امام امیر المؤمنین علیه السلام با استناد به آیه شریفه ﴿حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرا﴾ آن زن بیچاره را از مرگ حتمی نجات داد و عمر را از اجرای حکم باز داشت.

ص: 50


1- بحار الانوار، ج 10، ص 28

خلیفه دوم در بسیاری از قضاوت ها وا می ماند و از علی کمک می گرفت و بسیار می گفت:

﴿لَوْلا عَلِيّ لَاقْتَضَحْنا﴾؛ اگر علی نبود مفتضح و رسوا می شدم.

گاهی می گفت:

«دیگر زنی نیست که فرزندی چون علی بن ابی طالب بزاید».

و هفتاد بار در مشکلات گفت:

﴿لَوْلا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَر﴾؛

اگر علی نبود عمر [در اثر جهالت] هلاک می شد

در زمان خلیفه سوم نیز تذکرات به اشتباهات او و عمّال او را تاریخ فراوان نقل کرده است.

آری علی علیه السلام معجزه آفرینش است و وجود او حکایت از امکان تحقّق ارزش های ملکوتی توسط انسان دارد اگر علی علیه السلام نبود چگونه می توانستیم ثابت کنیم که مفاهیم قرآن قابل پیاده کردن است و چگونه می توانستیم ثابت کنیم که انسان می تواند هم مرد شجاعت باشد و هم مرد احساس و عاطفه هم مظهر قدرت و شمشیر باشد و هم مظهر عدالت هم ستاره میدان جنگ باشد و هم دارای اوج عاطفه و محبت به زیردستان و ...

جُمِعَتْ فِي صِفاتِكَ الأَضدادُ *** فَلِهذا عَزَّتْ لَكَ الْأَنْدَادُ

زاهِدٌ حَاكِمٌ حَلِيمٌ شُجاع *** ناسك فاتِك فقيرٌ جَواد

خُلُقٌ يُخْجِلُ النَّسِيمَ مِنَ الْعَطْفِ *** وَ بَأْسٌ يَذُوبُ مِنَ الْجَمَادُ (1)

صفات متضادی در تو جمع است و بدین جهت نظیر و مانند تو کمیاب است ،زاهد ،حاکم ،حلیم ،شجاع ،عابد کشنده ، مشرکین ،فقیر

ص: 51


1- شیخ صفی الدین حلّى.

جواد و اخلاق لطیف تو نسیم را شرمسار می کند و سختی و شجاعت تو سنگ ها را آب می کند.

«جرج جرداق» آن دانشمند مسیحی در کتاب «صوت العدالة الانسانيّة» آرزوی خود را بدین گونه بیان می کند:

﴿ماذا عَلَيْكَ يا دُنْيا لَوْ حشدت قُواكَ بِأَنْ أَتَيْتَ فِي كُلِّ زَمَن عَلِيَّا بِقَلْبِهِ وَ عَقْلِهِ وَ لِسانِهِ وَ ذِي فقاره﴾؛

ای دنیا چه می شود که تمام امکانات و توان خود را بسیج می کردی و در هر عصری یک علی به ما تحویل می دادی که دارای آن قلب و عقل و زبان و ذو الفقار بُرّنده باشد

به گفتهٔ آن مستشرق فرانسوی (کارادینو):

«هیچ یک از بزرگان جهان مانند علی احساسات بحث کننده را بر نمی انگیزاند زیرا او پهلوانی بود که در عین دلیری دل سوز و رقیق القلب .بود شهسواری بود که در هنگام رزم از دنیا گذشته و به منصب دنیا بی اعتنا بود و در راه حقیقت جان خود را فدا کرد روحی بسیار عمیق که ریشه آن ناپدید بود و در همه جا خوف الهی او را فرا گرفته بود». (1)

سخن را با بیان «شافعی»، پیشوای فرقه شافعیان به پایان می برم:

لَوْ أَنَّ المُرْتَضى أَبْدَى مَحَلَّه *** لَخَرَّ النَّاسِ طُرّاً سجداً لَهُ

كَفَىٰ فَضْل مَوْلانا عَلِيَّ *** وُقُوعُ الشَّكِ فِي أَنَّهُ الله

وَ ماتَ الشَّافِعِي وَ لَيْسَ يَدْرِى *** عَلِيٌّ رَبُّهُ أَمْ رَبِّه الله

اگر جایگاه واقعی علی علیه السلام در نزد مردم روشن شود آنان بی اختیار و

ص: 52


1- به نقل از کتاب «علی کیست».

عاشقانه به سوی او سجده می برند و در فضل مولای مان علی همین کافی است که دربارهٔ او شبهه خدایی وجود دارد و شافعی می میرد و نمی داند آیا علی ربّ اوست یا الله.

حقیر سراپا تقصیر اگر باعث ملال و خستگی شما خواننده محترم این کتاب شدم با این سطور خواستم تا حقیر نیز به این حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله عمل کرده باشم به امید آن که شاید مورد لطف شان قرار گیرم و باعث تخفیف و آمرزش گناهان باشد.

قال رسول الله صلی الله علیه و آله:

﴿اِنّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى جَعَلَ لِأَخِي عَلِيّ بن ابي طالب فَضائِل لا تُحصى عَدَدَها غَيْره فَمَنْ ذكر فَضِيلة مِنْ فضَائِلِهِ مُقِرّاً بِهَا غَفَرَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ ما تَأَخَّرَ لَوْ وافى القِيامَة بِذُنُوبِ الثَّقَلَيْنِ، وَ مَنْ كُتبَ فَضِيلَةً مِنْ فَضائِل عَلِىّ لَمْ تَزَلِ الْمَلائِكَة تَسْتَغْفِرُ لَهُ ما بَقِيَ لِتِلْكَ الْوَرَقَة رَسم أَوْ أَثَر، مَن اسْتَمَعَ إِلى فَضِيلةٍ مِنْ فَضائِلِهِ غَفَرَ اللهُ لَهُ الذُّنُوبِ الَّتي اكْتَسَبَها بِالاسْتِمَاع وَ مَنْ نَظَر إِلى كِتابة فَضائِلِه غَفَر اللَّه لَهُ الذُّّنُوب الَّتى اكْتَسَبَها بالنَّظَر﴾.

ثُمَّ قال رسول الله صلی الله علیه و آله:

﴿النَّظَرُ إِلى عَلِى بن ابي طالب عِبادةٌ وَ ذِكْرُهُ عِبادة وَ لا يقبل الله ايمان عَبْدٍ إِلاّ بِوِلايَتِه وَ الْبَرائَة مِنْ اَعْدائِه﴾. (1)

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

همانا خداوند تبارک و تعالی برای برادرم علی بن ابی طالب فضائلی قرار داده است که شمار آن را کسی جز او نمی داند و هر کسی

ص: 53


1- مناقب خوارزمی، ارشاد القلوب، روضة الواعظين، بحار الانوار

فضیلتی از فضائل او را در حالی که مقرّ باشد به زبان آورد خدا گناهان گذشته و آینده او را می بخشد هر چند که در قیامت گناهانش به اندازۀ گناهان جن و انس باشد و هر کس فضیلتی از فضائل او را بنویسد تا آن نوشته باقی است و اثر و نشانی از آن بر جاست فرشتگان برای او طلب آمرزش می کنند و هر کس فضیلتی از فضائل علی را گوش کند خداوند گناهانی که از راه گوش شنیده عفو می فرماید و هر کس به یکی از فضائل نوشتهٔ او نظر کند خداوند گناهان چشم او را می آمرزد

سپس فرمودند:

نگاه کردن به صورت علی بن ابی طالب عبادت و ذکر و نام بردن آن حضرت عبادت است و خداوند ایمان هیچ کس را قبول نمی کند مگر با ولایت علی بن ابی طالب و برائت و بی زاری از دشمنان آن حضرت

پس بر ما فرض و واجب است اگر سعادت دنیا و آخرت را طالب هستیم با توجه به این حدیث شریف و روایات متواتر در این زمینه تا می توانیم فضائل و مناقب آن حضرت را ترویج کنیم

این را می گویم شاید نفس خفته خودم از خواب غفلت بیدار شود، بر علما و خطبا و مبلغین عزیز و طلاب علوم دینیه و بر همه گویندگان است که اگر خیر دنیا و آخرت را می خواهید تا می توانید فضائل و مناقب اول مظلوم عالم یعنی حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را در منابر و برای مردم بیان کنید و محبت حضرتش را در قلوب مستحکم سازید و بغض و عداوت از دشمنان آن حضرت و برائت از دشمنان خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله را به مردم گوشزد نمایید؛ چرا که ولایت بی برائت را ارزشی نیست و ولایتی ولایت است که در

ص: 54

کنار آن برائت از دشمنان آن حضرت باشد در تأیید این مطلب احادیث بسیاری وجود دارد از جمله این حدیث نورانی:

عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِين علیه السلام قالَ: قالَ لِى رَسولُ الله صلی الله علیه و آله: ﴿يا عَلَىّ أَنْتَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِين وَ اِمَامُ الْمُتَّقِين يا عَلِى أَنْتَ سَيِّدُ الْوَصِيين و وارِثُ عِلْمٍ النَّبِيين وَ خَيْرِ الصِّدِّيقين وَ أَفْضَلُ السّابقين يا عَلِيّ أَنْتَ زَوْجُ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِين و خَلِيفَةُ خَيْرِ الْمُرْسَلِين، يا عَلِي أَنْتَ مَوْلَي الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحُجَّةُ بَعْدِي عَلَي النَّاسِ أَجْمَعِينَ اسْتَوْجَبَ الْجَنَّةَ مَنْ تَوَلّاكَ وَ اسْتَوْجَبَ دُخُولَ النّارِ مَنْ عاداكَ.

يا عَلِي! وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالنُّبُوَّةِ وَ اصْطَفَانِي عَلَى جَمِيعِ الْبَرِيةِ لَوْ أَنَّ عَبْداً! عَبَدَ اللهَ أَلْفَ عامٍ ما قُبِلَ ذلِكَ مِنْهُ إِلّا بِوِلايَتِكَ وَ وِلايَةِ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِكَ وَ إِنَّ وِلايتَكَ لا تُقْبَلُ إِلاّ بِالْبَراءَةِ مِنْ أَعْدائِكَ وَ أَعْداءِ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِكَ بِذلِكَ أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ . فَمَنْ شاءَ فَلْيوْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾. (1)

امیر المؤمنين علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود ای علی تو امیر مؤمنان و امام متقین .هستی یا علی تو سرور اوصیاء و وارث علم انبیا و بهترین صدیقین و افضل سابقین هستی یا علی تو همسر سرور زنان عالمینی و خلیفه بهترین انبیا و مرسلین ای علی تو پس از من مولا و سرپرست مؤمنان و حجّت بر تمام مردم هستی؛ هر کس تن به ولای تو در دهد استحقاق بهشت می یابد هر کس با تو دشمنی ،ورزد مستوجب رفتن به آتش می شود

ای ،علی قسم به کسی که مرا به پیامبری بر انگیخته و از میان جمیع خلق برگزیده است اگر بنده ای خدا را هزار سال بندگی کند از او

ص: 55


1- بحار الانوار: ج 27، ص 63.

پذیرفته نمی شود مگر آن که آن عبادتش بر اساس ولایت تو و ولایت امامان از فرزندان تو انجام پذیرد و حقیقت آن ،که ولایت تو هم مقبول درگاه خدا واقع نمی شود مگر آن که با برائت از دشمنان تو و دشمنان امامان از فرزندان تو همراه و قرین گردد. این مطلبی است که جبرئیل از سوی خدا به من خبر داده است؛ حال هر که می خواهد آن را بپذیرد و ایمان بیاورد و هر که می خواهد آن را نپذیرد و کافر گردد و سرانجام هر یک در روز جزا به پاداش یا کیفر کردار خویش نائل شوند.

و هر کس در این عالم به سعادت رسیده است و تا جایی که حقیر خوانده و شنیده و دیده ام در پرتو محبت و ارادت عملی به امیر المؤمنين علیه السلام و ترویج ولایت آن حضرت و برائت از دشمنان آن حضرت بوده است و کسانی که زمین خورده دنیا و آخرت شدند به خاطر کم توجهی و دوری از ولایت امیر المؤمنین علیه السلام بوده است. پس بر ماست که اگر طالب خیر دنیا و آخرت هستیم در باقی مانده ،عمر کمر همت به خدمت به آن اول مظلوم عالم ببندیم از خداوند توفیق در این امر بزرگ را مسألت می نماییم.

الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّكينَ بولايَةِ أَمير الْمُؤمنين وَ الاَئِمَّةِ الْمَعْصُومين صلوات الله عليهم أجمعين.

ص: 56

خاندان میرلوحی

اشاره

سادات بزرگوار و محترم میر لوحی (موسوی حسینی سبزواری) اصالتاً اهل سبزوار هستند و نسب به حضرت امام موسی بن جعفر علیهما السلام می برند. عمده این خاندان در دفاع از ولایت خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام بی پروا و بی محابا بوده و هستند و نیز گاهی جان خویش را بر سر این کار گذاشته اند کما این که در مورد والد بزرگوار مؤلف (علّامه) ذى فنون مرحوم میر لوحی سبزواری) این احتمال دور نیست

در طول قرن ها این خاندان همواره سرچشمهٔ علما و فقها و محدّثین و نویسندگان و خطبا و سلحشورانی بوده است که در راه دفاع از حریم ولایت ائمه اطهار علیهم السلام چوبه دار خویش را بر دوش خود حمل می کرده اند.

طبق آن چه صاحب کتاب «صحيفة الرشاد»- که از علمای زمان صفویه و از معاصران مرحوم میر لوحی بوده است - نوشته پدران و اجداد مرحوم میر لوحی تا برسد به حضرت ابراهيم الاصغر بن الامام موسی بن جعفر علیهما السلام به حسب علم و فضیلت و دین و دولت رفيع المرتبة و عالی درجه بوده اند. صاحب «صحبة الرشاد» می نویسد:

«سیّدی نجیب امیر سیّد محمّد (پدربزرگ مرحوم مؤلف) نام به مشهد مقدس رسید که منبع اسرار توحید بود و مطلع انوار معالم تحقیق و به زیور حلم و زهد و تقوی آراسته و به کمالات صوری و معنوی ،پیراسته نکات طریقت را واقف و رموز حقیقت را ،عارف پدر این ضعیف در تعظیم و تکریم خدمتش غایت مبالغه به جای آورد و مرا در اعظام و اکرام جنابش سفارش نمود و فرمود که: «بدان ای فرزند که آباء و اجداد این سیّد عالی نژاد تا به ابراهیم الاصغر که از

ص: 57

جمله اولاد حضرت امام موسی کاظم علیه السلام است همه به حسب علم و فضیلت و دین و دولت رفیع مرتبه و عالی درجه بوده اند» یکی از اجداد این سیّد و فیّ امیر سیّد محمّد مصحفی است (که مرحوم مؤلف با چهار واسطه به ایشان می رسد) که میان او و سیّد مشارٌالیه یک واسطه بیش نیست و این سیّد محمّد مصحفی از اجله سادات سبزوار و از اعاظم فضلای آن دیار بوده و پدرم از او استفاده علوم دینیه نمود».

و صاحب كتاب «ابيات المختار» چنین گفته:

«...به اصفهان رفتم و در دوران اقامت در آن دیار پدر این بیمقدار با سیّدی از متوطّنان آن بلده که در غایت بی تکلّفی بود بسیاری نمود و در اجلال و اعظام او مبالغه بی حد به تقدیم می رساند وقتی از روی تعجب به او گفتم :که ندیده ام که در توقیر و تعظیم کسی این مقدار الحاح فرموده باشی که نسبت به این سیّد (سیّد محمّد پدر مرحوم میر لوحی بزرگ یعنی سیّد محمّد الموسوى حسینی سبزواری و نوه مرحوم امیر سیّد محمّد مصحفی جد چهارم مؤلف) می فرمایی در جواب گفت که این اعزاز و اکرام را اسباب است»

از جمله صاحب «ابیات المختار» می گوید:

«پدرم گفت این عالم بزرگوار از پدر بزرگوارش مال زیادی به او رسیده بوده که اکثر آن را در راه خدا انفاق نمود و قسمتی از آن را به محتاجان اقارب منقسم ساخت...

بدان ای پسر که اجداد این سیّد عالی نژاد همه جلیل القدر و رفیع المنزلة بودند...».

بنا به نقل صاحب «ابيات المختار» از زمان سیّد محمّد مذکور تا حضرت

ص: 58

امام موسی بن جعفر علیهما السلام (در طول نه قرن) اجدادش و پدرانش جلیل القدر و رفيع المنزلة بوده اند بنا به تشخیص یک عالم نسّابه که همه را در کتاب «معیار الانساب» خود ذکر کرده است. (1)

بنا به نقل كتاب «خلاصة الفوائد» و «ابیات المختار» این خاندان در طول نُه قرن از حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام تا به مرحوم امیر سیّد محمّد مصحفی و از زمان امیر سیّد محمّد مصحفی تاکنون این خاندان همیشه از علما و فقها و محدّثین و خطبا مملوّ بوده است و تا عصر حاضر ادامه داشته و هم اکنون نیز در حوزه های علمیه قم و اصفهان به تدریس و تحصیل و در شهر های اصفهان و درچه و شهر ابریشم و خمینی شهر و تهران و قم مشغول به تبلیغ و ترویج دین می باشند (2)

از اشهر معاصرین این خاندان می توان به حضرات آیات عظام دُرچه ای (آقا سیّد محمّد حسین و آقا سیّد محمّد باقر و آقا سیّد مهدی درچه ای رحمه الله) اشاره کرد.

1-حضرت آیت الله العظمی آقا سیّد محمّد حسین درچه ای قدس سره

عالم زاهد و محدّث خبیر حضرت آیت الله العظمی آقا سیّد محمّد حسین درچه ای فرزند (حضرت آیت الله آقا سیّد مرتضی که قبر شریفش در نجف اشرف می باشد)

مرحوم آقا سیّد محمّد حسین پس از طی مراحل مقدماتی و سطوح نزد پدر و سایر علمای اصفهان عازم نجف اشرف شد و از محضر زعمای بزرگ

ص: 59


1- مقدمه كتاب كفاية المهتدی حضرت آیت الله شریعت درچه ای
2- در پایان جلد دوم تصویر بعضی از علمای در گذشته از اولاد علامه ذی فنون امیر لوحی موسوی حسینی سبزواری تا جایی که امکان تهیه بوده است ملحق به کتاب شده است.

شیعه هم چون میرزای شیرازی و... بهره ها برد و در علم فقه و اصول و حدیث و رجال مراتب شامخه ای کسب کرد و پس از مراجعت به اصفهان به

تدریس خارج فقه و اصول و حدیث و رجال پرداخت و دانشمندان زیادی در مکتب ایشان پرورش یافتند و ایشان مورد احترام ویژه بزرگان عصر خود هم چون مرحوم آیت الله ملا عبد الکریم گزی و بقیه علمای عصر خود خصوصاً برادران خود حضرات آیات عظام آقا سیّد محمّد باقر درچه ای و آقا سیّد محمّد مهدی درچه ای بود

مرحوم آقا سیّد محمّد حسین فقیهی گران مایه و محدثی خبیر و عارفی بلند پایه و صاحب کرامّات و کمالات حمیده و همواره از شهرت و تعلقات دنیوی گریزان بود مطالب و داستان های زیادی به صورت متواتر در باب کرامّات ایشان وجود دارد که این مختصر را گنجایش بیان آن نیست

این عالم بزرگوار به گونه ای بود که مرحوم آخوند گزی و دیگران از علما ایشان را مستجاب الدّعوه می دانستند و در مشکلات و گرفتاری ها، دم و معنویت او و نفسش را در حل مشکلات مؤثر می دانستند.

ایشان در پرتو تعبّد و بندگی و عشق سرشار به ائمه اطهار علیهم السلام خصوصاً حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السلام نفسی گیرا و خلوصی بی شائبه داشت و بنا بر آن چه در کتاب «ستاره شرق» در حالات ایشان گفته شده با توجه به حافظهٔ استثنائی و کم نظیر و عشق سرشار شان نسبت به احادیث و روایات آل محمّد علیهم السلام بنا به اقرار خود شان تمام متون روایی شیعه خصوصاً کتاب شريف «بحار الانوار» و «کافی» شریف و بقیه متون روایی را چندین مرتبه با دقت مطالعه و روایات آن را تحفیظ و در زمان خود به عنوان «معجم الاحادیث» شیعه شناخته می شدند.

ص: 60

از ایشان کتاب هایی در فقه و یک دوره در اصول (مباحث الفاظ و استصحاب و برائت و اصول عملیه) و رجال به جای مانده است. هم چنین حاشیه و تعلیقی بر مکاسب و حاشیه و تعلیقی بر رسائل شیخ انصاری

مرحوم علامه آقا بزرگ تهرانی در کتاب «نقباء البشر» از ایشان تجلیل مرحوم زیادی نموده است.

ایشان در روز جمعه 23 محرم الحرام 1326 قمری در دُرچه رحلت نمود و پس از تشييع جنازه باشکوهی در تخت فولاد نزدیک قبر مرحوم «ملا اسماعیل خواجوئی» پس از اقامه نماز توسط برادر بزرگوارش حضرت آیت الله العظمی آقا سیّد محمّد باقر درچه ای به خاک سپرده ده شد.

فرزندان ذکور ایشان که اکثراً اهل علم و کمال بوده اند مرحوم آقا سیّد علی محمّد آقا سیّد نصر الله آقا سیّد جعفر آقا سیّد مرتضی آقا سیّد عبد الکریم آقا سیّد حیدر و آقا سیّد ابو الحسن می باشند.

2-حضرت آیت الله العظمی آقا سیّد محمّد باقر درچه ای قدس سره

استاد المراجع و مرجع عالی قدر شیعه حضرت آیت الله العظمی آقا سیّد محمّد باقر درچه ای در سال 1264 قمری در درچه متولد و پس از طی مکتب خانه نزد ،پدر در اصفهان تا لمعه و قوانین را نزد پدر بزرگوار شان حضرت آیت الله آقا سیّد مرتضی تلمّذ نمودند و پس از آن از محضر حضرات آیات شیخ محمّد باقر نجفی (فرزند صاحب حاشیه) و مرحوم آقا شیخ محمّد حسین نجفی و میرزا ابو المعالی کلباسی و آقا سیّد محمّد باقر چهار سوقی (صاحب روضات) بهره ها بردند و پس از آن به نجف اشرف هجرت نمودند و 12 سال از محضر بزرگانی هم چون آیت الله میرزا

ص: 61

حبیب الله رشتی و آیت الله سیّد حسین کوه کمره ای و دیگران بهره ها بردند. طبق آن چه شنیده شده در نجف اشرف از دو جهت کم نظیر بودند:

1- سختی زندگی و فقر و ،قناعت 2-پشتکار و پر کاری در امر تحصیل و جدیت و مداومت شبانه روزی به تحصیل ایشان پس از احراز مدارج عالیه در سال 1303 به اصفهان مراجعت و تا آخر عمر به تدریس و تألیف و فعالیت های علمی و اجتماعی پرداخت و شاگردان زیادی را تربیت نمود که همه از علما و مراجع بودند از جمله حضرت آیت الله العظمی آقا سيد حسین بروجردی مرجع عالی قدر شیعه حضرت آیت الله آقا سیّد ابو الحسن اصفهانی، حضرت آیت الله آقا جمال ،گلپایگانی، حاج آقا رحیم ارباب، میرزا علی آقا شیرازی آیت الله مدرس آقا نجفی قوچانی و سیّد جلال همائی و.....

از ایشان آثار زیادی به جای مانده است از جمله کتاب «میزان الفقاهة» در فقه، یک دوره کامل در ،اصول حاشیه بر رسائل و مکاسب، رساله عملیه، رساله در جبر و تفويض و ...

ایشان در 28 ربيع الثاني 1342 در دُرچه فوت و طی تشیع جنازه ای بی نظیر در تخت فولاد ،اصفهان تکیه کازرونی به خاک سپرده شد.

فرزندان ذکور ایشان: آقا سیّد ابو المعالی آقا سیّد عبد العلی آقا سیّد ابو الحسن و آقا سیّد احمد می باشند.

در حالات ایشان استاد جلال الدین همائی می نویسد:

«ایشان همانند فرشته ای بود که از عرش به فرش آمده بود».

3-حضرت آیت الله العظمی آقا سیّد محمّد مهدی درچه ای قدس سره

مرجع عالی قدر شیعه و استاد الفقهاء و المجتهدين، حضرت آیت الله

ص: 62

العظمی آقا سیّد محمّد مهدی درچ های در حدود سال 1280 در درچه متولد و اصغر اولاد مرحوم آیت الله آقا سیّد مرتضی رحمه الله بوده اند.

حدوداً ده ساله بودند که پدر را از دست دادند و به همراه برادر بزرگوار خود مرحوم آیت الله آقا سیّد محمّد صادق در کمال تنگ دستی و قناعت در اصفهان در حجره یکی از مدارس اصفهان ساکن شدند و در اصفهان در محضر بزرگانی هم چون آیت الله «میرزا بدیع درب امامی» و «آیت الله شیخ محمّد حسن نجفی» و مرحوم «آیت الله شیخ محمّد باقر نجفی» به تحصیل فقه و اصول و در علوم عقلی از مرحوم آیت الله آخوند ملا محمّد کاشی استفاده نموده و سپس به نجف اشرف مهاجرت و تقریباً هفت سال از محضر بزرگانی هم چون آیت الله آخوند خراسانی و آیت الله شیخ محمّد هادی و شیخ محمّد حسن مامقانی و میرزا حبیب الله رشتی استفاده نمود.

پس از بازگشت به ،اصفهان به تدریس قوانین و مکاسب و کفایه و سپس به تدریس خارج فقه و اصول پرداختند و جمع زیادی از فضلا و طلاب هم چون آیت الله سیّد علی نجف آبادی آیت الله طيب، آیت الله حاج آقا حسن قمی، اشرفی اصفهانی مهدوی، اسدالله فهامی شیخ عباس علی ادیب و محمّد تقی فهامی و... از محضر ایشان بهره ها بردند.

ایشان دارای هوشی سرشار و جدیتی کم نظیر در امر تحصیل و تدریس و تقوا و بی توجهی به ظواهر دنیا و عبادت و عشق به حضرات معصومین علیهم السلام بودند.

از ایشان یک دوره اصول از اول بحث «الفاظ» تا «تعادل و تراجیح» و در فقه «كتاب الصلاة» و «كتاب الطهارة» و رساله در «صوم» و حاشیه بر رسالهٔ نخبه شیخ شوشتری بر جای مانده است.

ایشان در 15 جمادی الثانی 1376 وفات و طی تشییع جنازه باشکوهی

ص: 63

پس از اقامه نماز توسط مرحوم آیت الله ارباب در تکیه کازرونی، جنب برادر بزرگوار شان حضرت آیت الله العظمی آقا سیّد محمّد باقر درچه ای به خاک سپرده شدند

فرزندان ذکور ایشان آقا سیّد محمّد حسین آقا سیّد ابو تراب، آقا سیّد مجتبی و دکتر سیّد محمّد می باشند.

اجداد مرحوم مؤلف

همان طور که ذکر شد تمام اجداد ایشان طی 9 قرن از زمان غیبت تا زمان ایشان همه اهل فضل و کمال بودند از جمله:

امیر سیّد محمّد مصحفی حسینی سبزواری که در سابق از قول علمای بزرگ آن دوران به حالات ایشان اشاره شد امّا در این جا مطلبی که صاحب کتاب «خلاصة الفوائد» از قول معلم ثالث مرحوم میردامّاد نقل می کند را بیان می کنیم.

«سيد افاضل المتألهین و سند اکابر المتکلمین امیر سیّد محمّد مصحفى الحسينى الموسوى السبزواری (1) که به دو واسطه جد سیّدی (2) است که به تجدید باعث نوشتن کتاب ها و رساله ها در طعن ابو مسلم او شده و در کتاب «نصرة الاسلام في علم الكلام» بر وجهي مستوفی ذکر طبقات کیسانیه و سایر طوائف منحرف العقیده کرده و مذاهب و عقاید ایشان را بر هم زده و فقیر یک جلد از آن کتاب را دیدم و چون به حضرت سيد المجتهدين (3) تعریف بسیار کردم

ص: 64


1- جد چهارم مرحوم ،مؤلف، علامه سیّد محمّد هادی میر لوحی سبزواری.
2- مرحوم علامه ذی فنون میر لوحی سبزواری، پدر مرحوم مؤلف
3- مرحوم معلم ثالث میردامّاد

فرمودند: «این کتاب هفت جلد است و مغنی است از جمیع کتاب های حکمت و کلام که قبل از این نوشته شده است». (1)

همان طوری که از قول مرحوم میردامّاد در این کتاب بیان ،شد، مرحوم امیر محمّد مصحفی کتابی دارد در هفت جلد به نام «نصرة الاسلام» در حکمت و کلام.

عالم بزرگوار سیّد محمّد موسوی حسینی سبزواری

جد نگارنده این کتاب یعنی آقا سیّد محمّد حسینی سبزواری از سبزوار راهی کربلا شد و چون به ایران مراجعت نمود در اصفهان رحل اقامت افکند و در این شهر دختر شاعری شیعی را که به لوحی (2) تخلص می کرد را به حباله نکاح خویش در آورد و از او فرزندی حاصل که او را به مناسبت تخلص جد مادری او امیر لوحی نام نهادند و بعد از چندی دوباره به دیار خراسان باز گشت و امیر لوحی در محضر علمای خراسان پرورش می یابد

علامه ذی فنون امیر لوحی (میر لوحی) موسوی سبزواری (پدر مؤلف)

والد ،نگارنده یعنی مرحوم امیر لوحی (میر لوحی) موسوی حسینی سبزواری فرزند آیت الله سیّد محمّد از تلامیذ مرحوم شیخ بهائی و میردامّاد بود.

ص: 65


1- خلاصة الفوائد، از کتب خطی کتابخانه آیت الله مرعشی باب 2
2- تولد مرحوم لوحی مشخص نیست ولی درگذشت او حدود سال 989 قمری بوده است. ایشان در مدح ائمه اطهار علیهم السلام شعر می گفت و در این زمینه تبحر فراوانی داشت از جمله اشعار وی است: ای دل فضائل اسدالله طاعت است *** مدح علی و آل شنیدن عبادت است بودن به ذکر حیدر کرار یک نفس *** حقا که در برابر صد ساله طاعت است مداح دوست باش اگر روز واپسین *** از مرتضی علیت امید شفاعت است هر جا که مدح حیدر و آلش ادا کنند *** آن جا مقام ساز اگر نیم ساعت است لوحی کسی که مادح دامّاد مصطفی است *** لوح دلش منیر چو صبح سعادت است. (مقدمه كتاب «كفاية المهتدی» حضرت آیت الله شریعت ص 60، به نقل از کتاب گلشن صبح، ص 357)

از مختصات دوران زندگی مرحوم میر لوحی مبارزات و جنگ های قلمی ایشان با بدعت های رایج در آن دوران چون تصوف و دراویش که باعث تألیف آثاری چون «اعلام المحبین» و «سلوة الشيعه» و... شد.

هم چنین با توجه به فضای خاص آن زمان و تبلیغ تصوف و هوا خواهی بعضی از خاندان صفوی از این مشرب می توان به عظمت سلحشوری های این عالم بزرگ پی برد و هم چنین در جبهه ای دیگر به آثار قلمی وی و هم چنین ارشاد عوام مردم که به خاطر عرق ایرانی گری هوا خواهی ابو مسلم خراسانی را در سر داشتند و ایشان با رواج تبلیغ از این دشمن اهل بیت علیهم السلام که خون هزاران شیعه را به زمین ریخت و باعث استیلای بنی عباس بر در واقع علت شهادت تمامی امامانی که به دست بنی عباس به شهادت رسیدند؛ لذا مرحوم میر لوحی با توجه به عشق سرشارش نسبت به ائمه معصومین علیهم السلام با تألیف کتاب های ذکر شده به روشن گری بر علیه اتباع ابو مسلم و صوفیه نمود و در این راه با آزار و اذیت های زیادی مواجه شد که حتی احتمال شهادت وی از سوی بد کاران را در این راه بعید نمی دانند.

برخی از آثار وی عبارت است از:

1 «زاد العقبى فى مناقب الائمة و الاوصياء علیهم السلام»

2- «رياض المؤمنين وحدائق المتقين».

3-«اربعین» مير لوحى يا «كفاية المهتدى في معرفة المهدی»، وی در این کتاب از چهل حدیث در رابطه با شناخت و معرفی حضرت مهدی علیه السلام بحث می کند.

4- «اعلام المحبین» این رساله در رد و مذمّت صوفیه می باشد و نسخه ای از این کتاب در کتابخانه مجلس به خط ابن یوسف شیرازی موجود می باشد.

ص: 66

5- «تنبيه الغافلين» در رد صوفیه

-6- «ادراء العاقلين و اخزاء المجانین» این کتاب و رساله در ذیل حدیث هفدهم كتاب «كفاية المهتدی» یاد شده و در کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی به شماره 389 موجود است.

7-«توضيح المشربين و تنقيح المذهبين».

8- «سلوة الشيعة و قوة الشريعة».

9- «مناظرة السيد و العالم».

10- رساله ای در تحریم غناء، علامه سیّد محمّد هادی میر لوحی فرزند ایشان در رساله «اعلام الاحباء في حرمة الغناء في القرآن و الدعا» رساله ای در تحریم غنا را به پدرش نسبت می دهد که ایشان تألیف نموده اند.

عمر مرحوم علامه میرلوحی را حدود 72 سال و سال وفات ایشان حدود 1083 بیان شده و قبر شریفش در شبستان مسجد سمسار در اراضی مهرآباد واقع شده بود که بیان خواهد شد.

از این مرد بزرگ سه سه پسر که هر کدام از علمای بزرگ دوران خویش بودند به جای ماند:

(1) امیر محمّد مشهور به «مطهر».

(2) امیر محمّد هادی مؤلف این کتاب

(3) امیر محمّد نامی: امیر محمّد نامی فرزند (علامه ذی فنون میر لوحی سبزواری و برادر بزرگوار مؤلف این کتاب علامه میر محمّد هادی) که از علمای بزرگ و فقهای عصر صفوی بوده و مرقد شریفش بنا به نقل قول مرحوم سیّد مصلح الدین مهدوی در کتاب «رجال اصفهان» در حیاط امام زاده

ص: 67

اسماعیل اصفهان بوده که متأسفانه در تعمیرات امام زاده قبر شریف این عالم بزرگوار مخفی شده است.

عده زیادی از سادات درچه و شهر ابریشم و فلاورجان و اصفهان از نسل این عالم بزرگوار شیعه هستند و در میان آنان علمای بزرگ و فقها و محدثین زیادی وجود داشته و دارد (رحمة الله عليه)

تشرّف خدمت امام زمان علیه السلام

مرحوم میر لوحی مکرّر تشرّف به حضور امام زمان (صلوات الله علیه) پیدا کرده است. وی در اول کتاب «کفایة المهتدی» اشاره کرده که آن را به امر حضرت ولی الله الاعظم امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشريف - نوشته است و اینک عين عبارت کتاب:

«... و با آن که آن کتاب «زاد العقبى فى مناقب الائمة الأوصياء» از مناقب و فضائل و خصائص و خصائل حضرت خاتم الأوصياء - عليه التحيّة و الثناء - خالی ،نیست می خواست که به حفظ به حفظ و تردیف و ترصیف اربعینی جداگانه در صفات و سمات و براهین و معجزات و احوال خجسته مآل آن برگزیده ملک متعال پردازد که قلوب بی عیوب محبان خاندان را به مطالعه و خواندن و شنیدن آن شادمان سازد... و عوائق روزگار و مصایب و نوایب دهر ناپایدار هجوم آورده؛ آن اراده در حیز تأخیر افتاد تا.... خوابی دید که در اوایل روزی که متّصل به آن شب بود به تأویل آن رسید و به نوشتن این رساله مأمورگردید» (1)

در زمان غیبت کبری بسیاری از گُزیدگان شیعه چه از صنف علما و یا دیگر طبقات، سعادت تشرّف به حضور حضرت بقية الله - عجل الله تعالى فرجه الشريف -

ص: 68


1- نسخهٔ خطى «كفاية المهتدى» دیباچه تا ص 13.

حاصل شده ولی گویا اظهار آن از کسی که مشرّف شده برای دیگران پسند آن بزرگوار نباشد و لذا به شکلی داعی بر اخفاء و یا اجمال و ابهام گویی دارند. مرحوم محدث نوری در کتاب «نجم الثاقب» در باب هفتم حکایت جمعی که مشرّف به لقاء حضرت حجت - صلوات الله عليه - شده اند ذکر کرده است.

چهارمین حکایت آن ،باب راجع به مرحوم میر لوحی می باشد و این همان است که خود مرحوم میر لوحی به شکل رمزی در کتاب «کفایة المهتدی» ذکر کرده است که هم گفته باشد و هم به صورت رسمی تصریح به شخص خود نکرده باشد.

«... راقم این «اربعین» می گوید میانه من و خدا که می شناسم دردمندی را که مکرّر آن حضرت را دیده و در بعضی از اوقات به مرضی مهلک گرفتار بوده که آن حضرت او را شفای کامل کرامت فرموده...» (1)

البته جا دارد برای سیّد عالم با تقوایی که آن چنان فداکارانه در راه خدا و دین و ولایت ائمه طاهرین علیهم السلام خالصانه و مخلصانه هستی خود را در طبق اخلاص فدا می کند آن بزرگوار که منبع کرم و صفا و وفا هستند او را مکرر به حضور بپذیرند و با الطاف خود او را از امراض مهلکه شفا بخشد. (2)

ص: 69


1- كفاية المهتدی نسخه دانشگاه تهران از کتابخانه سیّد محمّد مشكوة ، ص 279، ذیل حدیث 37 «نجم الثاقب» باب هفتم حکایت چهارم
2- به نقل از مقدمه کتاب «كفاية المهتدی» نوشته حضرت آیت الله سیّد مصطفی شریعت درچه ای علامه محقق حضرت آیت الله سیّد مصطفی شریعت درچه ای فرزند حضرت آیت الله العظمی آقا سیّد محمّد مهدی درچه ای پس از تحصیلات مقدماتی در اصفهان به قم رفت و در محضر حضرات آیات عظام بروجردی، شیخ مرتضی حائری و.... تلمّذ کرد و سپس به نجف اشرف مهاجرت و از محضر حضرات آیات عظام سیّد ابو القاسم خوئی و سیّد عبد الهادی شیرازی و سیّد محمود شاهرودی و سیّد محسن حکیم استفاده و پس از کسب درجهٔ اجتهاد به اصفهان مراجعت و به تدریس و تحقیق مشغول و آثاری از ایشان به جای مانده و شاگردان زیادی را پرورش داده و آخر الامر در روز یکشنبه 16 رجب 1432 پس از سال ها بیماری دار فانی را وداع گفت و در جوار امام زادگان شهر درچه به خاک سپرده شد.

کرامتی باهره

طبق آن چه مرحوم سیّد مصلح الدین مهدوی در کتاب «رجال اصفهان» آورده و همان طوری که مشهور و موجود بود قبر مرحوم میر لوحی در اراضی مهرآباد اصفهان و در شبستان مسجد سمسار بوده که متأسفانه مسجد سمسار (مهرآباد) خیابان دل گشای ،سابق به خاطر احداث اتوبان و پل غدیر بر روی رودخانه زاینده رود تخریب شد و قبر این عالم بزرگ شیعی توسط شهرداری تخریب شد.

قابل توجه این که در همان زمان حضرت حجت الاسلام و المسلمين حاج آقا باقر موسوی درچه ای نوه حضرات آیات عظام درچه ای که از احفاد رحوم میر لوحی بودند، با عده ای از اهل «درچه» برای زیارت قبر این عالم نامدار شیعی به آن جا می روند که مصادف می شود با تخریب مسجد و قبر مطهر این عالم و پس از پرس و سؤال از کارگران در حال احداث پل آنان با تأثر و حیرت و تأسف مطلب مهمی را بیان می کنند که وقتی با ماشین های مجهز و لودر مشغول خاک برداری بودیم با صحنه غیر منتظره و دل خراشی مواجه شدیم که بدنی داخل کفن که انگار او را تازه دفن کرده بودند، پیدا شد.

به مهندسین و کارفرمایان اطلاع می دهند و آنان با کمال تأسف و تأثر از ترس اطلاع و هجوم مردم عالم دوست اصفهان و تعطیلی پروژه و این که مردم کار را تعطیل کنند دستور می دهند فوراً بدن پاک و مطهر این سیّد جلیل القدر را بدنی که پس از بیش از سیصد سال تر و تازه مانده را زیر خاک مخفی کنند و متأسفانه مانع می شوند که این بدن شریف حداقل به جای دیگری منتقل شود.

ص: 70

مشابه این موضوع یعنی سالم ماندن بدن بعضی از اولیای خدا که دیده از صد ها سال بدن شریف آنان سالم مانده از جمله مرحوم شیخ صدوق که وقتی در اثر سیلاب قبر مطهر شان خراب ،شد، دیدند بدن در کفن کأنّ تازه دفن شده است یا در مورد مرحوم مجلسی که بنده خود به یاد دارم برای نصب ضریح بر آن به صورت متواتر بیان کردند که گوشه ای از قبر خراب شد و دیدیم بدن مطهر، تازه بود یا در مورد مرحوم عالم بزرگوار مرحوم آقا جمال خوانساری در تخت فولاد اصفهان هنگام دفن مرحوم آیت الله شیخ اسدالله فهامی قبر ایشان هویدا شد و پس از صد ها سال، بدن مرحوم آقا جمال خوانساری تازه در کفن بدون هیچ تغییری سالم مانده بود.

و بسیار به جاست دست اندرکاران امور شهر اصفهان حداقل در جای مسجد سمسار تخریب شده به یاد این عالم نامدار و سلحشور شیعه مکان یاد بودی جهت معرفی این مرد بزرگ به نسل جدید بنا نمایند (1)

مرحوم مؤلف

نگارنده و مؤلف این کتاب نفیس، یعنی علامه میر محمّد هادی بن علامه میر لوحی موسوی سبزواری از کسانی بود که در کودکی نبوغ ذکاوت تیز هوشی و حاضر جوابی از ناحیهٔ وی مشهور بود چرا که در یک خاندان

ص: 71


1- بنده در مجلسی که عدّه ای از فضلا و روحانیون حوزۀ علمیه اصفهان حضور داشتند این قضیه را نقل کردم یکی از حضّار مجلس جناب حجت الاسلام و المسلیمن بیرانوند در تأیید این قصّۀ حزن آور جنازهٔ سالم مرحوم میر لوحی و بی توجهی های صورت گرفته این قضیه را بیان کرد که چند روز بعد از تخریب مسجد سمسار بنده به اتفاق حضرت حجت الاسلام و المسلمین صالحی تبار که از روحانیون فعّال اصفهان می باشند به محل مسجد سمسار رفتیم که کارگران همه متعجّب بودند که در روز تخریب مسجد ماشین هایی که برای تخریب آمده بودند و مهیّای کار و سالم و هیچ عیبی نداشتند وقتی آن ها را روشن می کردند برای تخریب به مسجد که می رسیدند این ماشین های مجهز خود به خود خاموش می شدند.

علمی چند صد ساله و ولایی و در دامّان پدری عالم چون علامه میر لوحی سبزواری پرورش یافته است.

خود وی در همین کتاب آورده است:

در سن طفولیت در خدمت عالم فاضل و متبحّر کامل و قاطع اطوار مبتدعین و اعرف اهل زمان خود به آثار ائمه طاهرین علیهم السلام جناب والد خود نشسته بودیم که به تقریبی با اهل مجلس حرف اهل سنّت به میان آمد و می فرمود:

اهل سنّت اکثر چیز هایی را که شیعیان خوب می دانند ترک می کنند و می گویند این ها را ترک می کنیم به سبب آن که رافضیان انجام می دهند و بر خلاف ایشان ما از آن ها منع می کنیم بعضی از موارد مذکور را در آن حال ترک می کنیم.

در آن ،حال بر زبان من جاری شد و گفتم «رافضیان زنده اند» پس شما مخالفت رافضیان نموده و زنده نباشید تا مخالفت حاصل شود.

والد این کمترین از این سخن به خنده درآمد و گفت: مانند این سخن از «سیّد مرتضی» نیز واقع شده است. بعضی از اهل مجلس استفسار نمودند که چگونه؟ فرمودند:

شیخ مفید که از بزرگان علمای امامیه است شبی در خواب می بیند که حضرت فاطمه زهرا علیها السلام به خانه او آمد و دست حسنین علیهما السلام را گرفته و به او خطاب کرد «فرزندان مرا درس بگو و از علوم دینیّه به ایشان تعلیم کن».

شیخ ،بزرگوار از خواب بیدار شد و در تحیّر بود که تعبیر این خواب چه می شود و بقیۀ آن شب را به عبادت و طاعت حق تعالی مشغول بود و بعد از نماز صبح زنی داخل خانه شیخ شد و دست دو فرزند خود «سیّد مرتضی» و

ص: 72

«سیّد رضی» را گرفته و نزدیک شیخ آورد و می گوید: «ای شیخ طایفه شیعه! این دو طفل سیّد هستند امید دارم که برای خدا و جهت خشنودی جد ایشان حضرت مصطفی صلی الله علیه و آله شما ایشان را تعلیم مسائل دینی نمایی و از علوم دینی ایشان را بهره مند گردانی»

شیخ بزرگوار این امر را تعبیر خواب خود دانسته و قبول می فرماید و ایشان را در کنار خود می نشاند در همین ساعت بعضی از علمای نواصب داخل خانه می شوند و با شیخ بزرگوار از در مباحثه در می آیند، تا سخن به این جا می رسد که شیخ می گوید:

شما قائلید که صلوات فرستادن بر محمّد و آل محمّد علیهم السلام جایز است؟ می گویند: «بلی». شیخ می فرماید: «پس به چه دلیل از آن منع می کنید و اکتفا به ذکر آن حضرت نموده و نام آل آن حضرت را در صلوات نمی برید؟» آنان در جواب می گویند: «زیرا می خواهیم تا بر خلاف رفضه عمل کنیم؛ زیرا رافضیان صلوات بر آن حضرت می فرستند و ما بر خلاف ایشان ترک می کنیم»

سیّد مرتضی که در کنار شیخ نشسته بود به سخن در آمده می فرماید: «الرَّوافِضُ اَحْياء»؛ رافضیان زنده اند پس اگر شما بر خلاف آن ها کار می کنید پس بمیرید

پس اهل مجلس می خندند و آن چند نفر از علمای نواصب ذلیل و خوار شدند و منفعل و شرمسار گردیده و خاموش شدند.

تاریخ تولد مرحوم مؤلف احتمالاً حدود 1040 قمری یا اندکی کم یا بیش بوده است و تاریخ وفات ایشان 1113 قمری قبر مطهر شان در «امام زاده اسماعیل» اصفهان در خیابان ،هاتف در حرم مطهر آن امام زاده

ص: 73

واجب التعظيم در ورودی حرم حضرت شعیای ،نبی واقع است و بر روی سنگ قبر مطهر ایشان این چنین نوشته است:

وفات مرحوم مغفور سیادت پناه علّامی الفهامی و مجتهدى الزمانی میر محمّد هادی بن سیادت پناه میر لوحی به تاریخ چهارم شهر جمادی الثانی 1113

مخفی نماند که قبر مطهر برادر دیگر مرحوم میر محمّد هادی یعنی علامه سیّد محمّد نامی نیز در حیاط امام زاده اسماعیل است که متأسفانه در تعمیرات ،حیاط محل دقیق قبر معلوم نیست.

نسب نامه مرحوم مؤلف

اشاره

امّا نسب ایشان تا ائمه طاهرین علیهم السلام طبق آن چه موجود است:

علامه میر محمّد هادي بن السيد الاعظم الأكرم الفاضل العادل امير سيد لوحي بن الحسيب ابى المكارم الأمير محمّد بن السيد المكرم المعظم الأمير قاسم بن السيد العادل الفاضل الوفى محمّد المصحفى (1) بن السيد عماد الدين مطهر بن السيد النسّابة شرف الدين ابراهيم بن السيد جمال الدین حسین بن السيد الفاضل الورع تاج الدين محمّد بن السيد شمس الدين حيدر بن السيد الزاهد الفاضل ضياء الدين طاهر بن السيد العالم عماد الدين الحسين النقيب بن السيد الكريم الجليل على بن السيد الافضل الاجل عماد الدین محمّد بن السيد قطب المعالى ابن محمّد على بن السيد الشريف الجليل عبد العزيز بن

ص: 74


1- در مورد مقام و شخصیت علمی و معنوی این چهار نفر یعنی (از پدر مؤلف مرحوم میر لوحی تا عالم بزرگوار سیّد محمّد مصحفی) در «صحیفة الرشاد» مرحوم محمّد زمان رضوی و «ابیات المختار و انیس الابرار» سیّد مختار حسینی نسّابه مطالب کامل بیان شده است (مقدمه کتاب «کفاية المهتدى» مرحوم میر لوحی از مرحوم آیت الله شریعت درچه ای، ص 27)

السيد جمال الدين محمّد (يقال له المجتبى) بن السيد نجیب الدین عبد العزيز بن السيد علاء الدين محمّد بن السيد نور الدين على بن السيد نصير الدين الحسين بن السيد معين الدين احمد بن السيد الشريف الاجل الامجد اسحاق بن الكريم الجليل ابى المحسن العسكرى ابن الاكرم الارفع ابي الحسن موسى الثاني بن المرتضى المكرم المعظم ابراهيم الاصغر بن الامام ابي الحسن موسى الكاظم بن امام أبي عبد الله جعفر الصادق ابن الامام محمّد الباقر بن الامام ابن محمّد على السجاد بن الامام ابي عبد الله الحسين بن الامام ابى الحسن امير المؤمنين على بن ابي طالب ( صلوات الله عليهم اجمعين).

این شجره طبق نوشته و به خط حضرت آیت الله آقا سیّد محمّد حسین شریعت درچه ای (1) فرزند حضرت آیت الله العظمی آقا سیّد محمّد مهدی درچه ای می باشد که عالم محقق حضرت آیت الله شریعت درچه ای برادر بزرگوار آن مرحوم در مقدمه کتاب «کفایة المهتدی»، ص 27 طبق نوشته ایشان بیان کرده اند.

همان طوری که از آثار مرحوم مؤلف خصوصاً كتاب «اصول العقائد و جامع الفوائد» آشکار است ایشان عشق و علاقه سرشاری به خاندان رسالت

ص: 75


1- مرحوم آیت الله آقا سیّد محمّد حسین شریعت درچه ای فرزند حضرت آیت الله العظمی آقا سیّد محمّد مهدی درچه ای که عمده تحصیلات خود را در اصفهان نزد علمای اصفهان و سپس به قم مهاجرت و از شاگردان مبرّز حضرت آیت الله العظمی بروجردی بودند و سپس به نجف اشرف مهاجرت کردند و در محضر بزرگانی هم چون حضرت آیت الله العظمی خویی و حکیم و شاهرودی و... استفاده نموده و طبق نقل ،بزرگان از افاضل و از برجسته ترین شاگردان ایشان بوده و به طرز مشکوکی در نجف اشرف رحلت کردند و طی تشییع جنازه باشکوهی با شرکت مراجع نجف اشرف و طلاب حوزه علمیه نجف و عامه مردم در قبرستان وادی السلام به خاک سپرده شد ایشان از اساتید برجسته در حوزه علمیه اصفهان و قم و نجف بوده و امید ترقیات زیادی دربارۀ ایشان بوده بنده شنیدم از قول ثقه ای که مرحوم آیت الله بروجردی پس از گرفتن مراسم ختم برای ایشان در قم فرموده بودند «امیدم برای بعد از خودم به ایشان بود».

خصوصاً حضرت امام الموحدین امیر المؤمنين علیه السلام داشته اند و با توجه به این که دوران ایشان نزدیک به زمان تحول مذهبی ایران به مذهب حقه اثنی عشری یعنی مذهب تشیع بوده ایشان هم مانند پدر بزرگوارش به طور جدی فعالیت های وسیعی از نظر علمی و تبلیغاتی برای زدودن خرافات و لکه های چرکین از دامن تشیع داشتند و مبارزه با مذاهبی چون تسنن و تصوف و پیروان و مروجان ابو مسلم خراسانی داشته و مرحوم مؤلف نیز همان راه را ادامه و با تألیف کتب زیادی در اثبات حقانیت مذهب تشیع و دفاع از ولایت امیر المؤمنین و ائمه معصومین علیهم السلام به روشن گری پرداختند. از مرحوم مؤلف آثار زیر به شمارش آمده است:

1-اصول العقائد و جامع الفوائد (كتاب حاضر)

این کتاب که شاید مهم ترین اثر علامه میر محمّد هادی به شمار می آید که به جای مانده است و چنان چه خود مؤلف در مقدمه کتاب آورده است ابتدا عده ای از دوستان دینی از وی به اصرار می خواهند که کتابی در اصول دین به نگارش درآورد و این خواسته ایشان با مکاشفه ای همراه می شود که در آن، جمال بی مثال مولای متقیان اسدالله الغالب حضرت امیر المؤمنين علیه السلام به ایشان جلوه گر می شود و به ایشان امر می فرماید و او را به این کلام دل انگیز می نوازد که:

﴿مَنْ قَضى لِأَخِيهِ الْمُؤْمِن حَاجَةً قَضَى اللَّهُ لَهُ أَلْفِ حَاجَة مِنْ حَوائِجِ الدُّنْيا وَ الْفَ حاجَةٍ مِنْ حَوائِجِ الْآخِرَة﴾.

پس طبق آن چه خود فرموده است بر آن می شود که تمامی امور جاری خویش را بر زمین گذاشته و کار های خود را تعطیل کرده و به نگارش این

ص: 76

كتاب مشغول و بنا به فرموده خود در کمتر از 45 روز این کتاب را به پایان می رساند.

این کتاب در سه باب و یک خاتمه به انجام رسیده است:

باب اول: در معرفت ،الهی در اثبات واجب الوجود و صفات ثبوتی و صفات سلبی خداوند.

باب دوم: در نبوت

باب سوم: در امامت که محتوای اصلی کتاب همین باب است. این باب شامل دوازده فصل که در هر فصل به دلائل امامت و بیان فضائل و معجزات یکی از ائمه هدایت علیهم السلام می پردازد.

مهم ترین فصل باب سوم فصل اول آن است که اختصاص به امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام دارد و گویای شدت عشق و ارادت سرشار مرحوم مؤلف به ساحت مقدس امیر عالم هستی و شاه ولایت آقا امیر المؤمنين علیه السلام و شدت برائت ایشان نسبت به غاصبین حق آن حضرت دارد که بیش از نیمی از کتاب را در بر می گیرد

این فصل شامل دوازده مطلب است در مطالب اولیه این فصل به لزوم وجود امام و دلائل امامت ائمه اطهار علیهم السلام پرداخته و با استناد به دلائل نقلی و عقلی و بیان آیاتی از قرآن کریم در شأن وجود مقدس امير المؤمنین علیه السلام از قول علمای عامه و مخالفین و پس از آن با بیان روایاتی از قول وجود مقدس حضرت ختم المرسلین صلی الله علیه و آله از قول علمای عامه در لزوم تبعیت و پیروی و امامت امير المؤمنین علیه السلام با استناد به کتب اهل سنّت و سپس به بیان معجزات و اوصاف حضرت و در ادامه به پاسخ به روایات جعلی اهل سنّت درباره خلفاء و هم چنین به بیان مطاعن خلفای ثلاثه و معاویه اشاره دارد.

ص: 77

پس از آن به طور مفصل به بیان معجزات حضرت امیر علیه السلام می پردازد و سپس به دلائل و معجزات حضرت امام حسن مجتبی تا حضرت بقیة الله الاعظم (ارواحنا له الفداء) و بعضی از تشرفات خدمت آن حضرت می پردازد و در انتهای کتاب به خاتمه ای در احوال «معاد» پرداخته است.

2- «اربعون حدیث»، مؤلف در قسمتی از کتاب اصول عقاید که درباره عدم جواز تسمیه حضرت حجت علیه السلام است از کتاب اربعین خود یاد می کند

3- «کنز الایمان» که همان طوری که بار ها در کتاب اصول عقاید بیان کرده بیش از 1050 آیه از قرآن را که در شأن امیر المؤمنین و ائمه معصومین علیهم السلام است در این کتاب با تفسیر مفصل بیان کرده است و خوانندگان را به آن ارجاع می دهد.

4- «محن الاولیاء» که در چند جای کتاب اصول عقاید درباره آن سخن گفته و همان گونه که خود بیان کرده است درباره مصائب ائمه معصومین علیهم السلام می باشد.

همان طور که مؤلف خود بیان کرده است این سه کتاب در زمان مؤلف در دسترس عموم بوده است ولی متأسفانه ما هنوز به سه کتاب اخیر دست پیدا نکرده ایم.

5- «اعلام الاحباء في حرمة الغناء في القرآن و الدعا»، مؤلف این رساله را به درخواست بعضی به جهت استخلاص آنان از سرگردانی و در پاسخ بعضی از افاضل معاصر خود که غنا در قرآن را جایز بلکه مستحب می دانسته اند در یک مقدمه و پنج فصل و یک خاتمه به رشته تحریر درآورده است. رساله از نظم خاصی برخوردار است و مؤلف سعی نموده بدون توهین به آراء مذاهب مخالف به طرح و پاسخ به این مسائل بپردازد.

ص: 78

عنوان رساله با این عبارت آغاز می شود: «رسالة اعلام الاحباء في حرمة الغناء من مؤلفات علامي الفهامي مير محمّد هادي ضاعف الله قدره العالي و مد ظلّه السامي سلّمه الله تعالي».

نثر فارسی کتاب ساده و روان است و تعبیرات جالبی در آن مشاهده ی شود بخشی از اوائل رساله چنین است:

امّا بعد چنین گوید اضعف عباد الله و أحوجهم الى رحمة ربّه الباري محمّد هادي بن اللوحي الموسوي الحسيني السبزواري که در این اوقات از بعضی از دوستان و پیروان ائمه معصومين (صلوات الله عليهم اجمعین) چنین استماع افتاد که بعضی از افاضل تعلیقی کرده و در آن بیان فرموده که غنا کردن و خوانندگی در قرآن جایز است (1) بلکه سنّت است و متمسک به حدیثی چند شده که جواب عن قريب مذکور شود ان شاء الله تعالی و از این جهت بعضی از مردم عزیز از این بی بضاعت در علم و تمییز التماس نمودند و به قدم سعی راه الحاح پیمودند که چند کلمه ای در این باب مسطور گرداند و ایشان را از این حیرت برهاند و غطاء خفاء از روی این مسأله بر وجهی بردارد که صورت شاهد را از حسن ساخته ای که دارد مجال دل فریبی به لهوسان طريق عبادت ،نماید اگر چه در قبول و ثواب قرائت قرآن و خواندن دعا امّا به خاطر رسید که ذره را در پیش آفتاب چه نمود است و سراب را در جنب آب چه وجود و در وقتی که علمای اعلام و فقهای ذوي الاحترام باشند متوجه شدن آن طایفه والا مقام به مسائل حلال و حرام انسب می نماید طنین زنبور را با نغمه زبور چه

ص: 79


1- شاید مرحوم محقق سبزواری رحمه الله یا ملا محسن فیض کاشانی رحمه الله منظور مؤلف باشد.

مناسبت و طعم حنظل را با حلاوت عسل چه مماثلت لیکن به مقتضای حدیث شریف: ﴿مَنْ عَلِمَ عِلْماً وَ كَتَمَهُ الْجَمَهُ الله تَعالى یَوم القِيامَةِ بِلِجام مِنَ النَّارِ﴾؛ یعنی هر کس بداند چیزی را و به خلق نرساند مُلْجَم می کند حضرت الله تعالی او را در قیامت به لجامی از آتش جهنم و دیگر احادیث که در مضمون نزدیک به این است چاره ای بجز اسعاف ملتمس ایشان ندید و حال آن که در خاموش بودن ظلی هم در دین به هم می رسد بنابر این طلباً لمرضاة الرب العباد و ذخيرة ليوم التناد از برای اعلام بعضی از احباب به نوشتن رساله ای در این باب شروع نمود و توکل کرد بر لطف خداوند و دود و نام نهاد این رساله را به اعلام الاحباء في حرمة الغناء في القرآن و الدعا و مشتمل گردانید این مختصر را بر پنج فصل و خاتمه...

نظر به این که این رساله جزء معدود آثاری است که در یک دوره خاص جدال اندیشه از دیدگاه فقهی یکی از فقهای عصر صفویه به زبان فارسی و منحصراً به موضوع غناء پرداخته و در ضمن آن به استدلال های فقهی مستند به آیات و روایات توجه کرده است از اهمیت خاصی برخوردار است. علاوه بر آن مؤلف به فرهنگ های لغتی اشاره می نماید که کمتر می توان در منابع دیگر از آن ها سراغ گرفت.

نویسنده در این رساله به آیات و احادیث متعددی از شیعه و سنی و و آرای فقهی آنان در زمینه غنا اشاره می کند و آن را مورد بحث قرار می دهد.

از این کتاب نسخه ای در کتابخانه مجلس به شماره 9/5972 متعلق به سده سیزده می باشد و دیگری در کتابخانه ملک به 2/191 که به دست کاتبی به نام میرزا بیک بن محمّد تقی کرمانی به خط نستعلیق شکسته نوشته شده است.

ص: 80

6- رساله در حرمت غناء چون رساله «اعلام الاحباء» به زبان فارسی نوشته شده، مؤلف به دلیل اهمیت موضوع در آن عصر، تصمیم گرفت رسالهٔ دیگری دربارۀ حرمت غناء با ذکر تمامی آیات مربوط به موضوع به زبان عربی تدوین نماید و در این رساله به «اعلام الاحباء» چندین بار اشاره شده است.

7- رساله در نماز بر اساس فهرست نسخه های خطی دانشگاه تهران این رساله را مؤلف در سال 1099 قمری در قندهار تألیف یا از آثار شهید ثانی ترجمه کرده است.

8- كتاب «نهج المستر شدین» و آثار دیگری که در این کتاب از آن یاد کرده است.

مخفی نماند که این کتاب شریف یعنی «اصول العقائد و جامع الفوائد» را در سال های قبل اوائل دهه هفتاد که حقیر راقم این سطور در حوزه علمیه اصفهان مشغول به تحصیل بودم پیرمردی روشن ضمیر که خدایش رحمت کند، به درب حجره بنده در مدرسه ملا عبد الله اصفهان آمد و این دو کتاب مندرس و فرسوده را به بنده هدیه داد و رفت. آن قدر کتاب، فرسوده و قدیمی بود که هنگام تورّق، برگها می شکست و تاریخ چاپ آن 1313 قمری بود و به تاریخ فعلی بیش از 130 سال قبل در 326 صفحه چاپ سنگی شده بود.

بعد ها متوجه شدم آخرین چاپ این کتاب در سال 1353 قمری یعنی حدود 90 سال قبل در مطبعه گلبهار اصفهان به خط شیخ محمّد حسن سبزواری نیز به چاپ رسیده است.

بنده پس از مطالعه کتاب متوجه شدم تالیف علامه مير محمّد هادي میر لوحی سبزواری است و از آن جایی که حقیر نیز به این شجره مبارکه

ص: 81

متصل می باشم و از همه مهم تر با توجه به اهمیت کتاب و موضوع آن که عمده آن فضائل امیر المؤمنین و ائمه معصومین علیهم السلام می باشد یکی از آرزو های حقیر تجدید چاپ این کتاب بود تا اولاً از اندراس آن جلوگیری و ثانیاً در دسترس محبین اهل البیت علیهم السلام قرار گیرد.

به این امید که حقیر نیز سهم کوچکی در این ثواب بزرگ یعنی ترویج فضائل امیر المؤمنین علیه السلام داشته باشم و ان شاء الله مورد دعای خیر حضرتش قرار گیرم

و شاید که امیر عالم هستی علیه السلام در دنیا و آخرت دستگیر این سراپا تقصیر بوده و در آن لحظه های صعب و سخت تنهایی و غربت قبر و منازل الآخرة فریاد رسم ،باشند تا این که به لطف و کرم خود شان مقدمات آن فراهم شد و کتاب را بازنویسی کرده و مدت ها کار معطل بود تا آن که سعادت یار شد و با سبب سازی ،حضرتش دوست بزرگوار و محب اهل بیت علیهم السلام جناب آقای «دکتر شکری» (دام عزّه) با دیدن این کتاب پیشقدم شده و با همّت عالی ایشان مقدّمات چاپ فراهم شد باشد که ذخیره ای برای روز واپسین ایشان و پدر و مادر بزرگوار شان خير الحاج جناب «حاج محمّد شکری» و والده محترمه «حاجیه خانم انصاری» که با هزینه و مساعدت ایشان این کار سرعت گرفت و این کتاب در ایام فرخنده میلاد مسعود امام رئوف حضرت آقا علی بن موسى الرضا (عليه آلاف التحيّة و الثناء) به زیور طبع آراسته شد.

ان شاء الله قلب رئوف حضرتش با این هدیه خوش حال و در هنگام بی کسی فریاد رس ایشان و ما باشد و از ایشان به نحو احسن قبول فرماید. جزاهم الله خيراً.

خداوند جزای خیر به ایشان عنایت فرماید و این ذخیره و ثواب بزرگ را

ص: 82

از ایشان قبول فرماید و این پدر و مادر بزرگوار و فرزند عزیز شان و حقیر و تمام کسانی را که در بازنویسی و تحقیق و ویراستاری و تصحیح این کتاب یاری کردند از الطاف خاصه حضرت امیر المؤمنین و ائمه معصومین علیهم السلام در دنیا و آخرت بهره مند فرماید.

با توجه به این که این کتاب در زمان صفویه نگارش یافته است، اندکی در مواردی که احساس نیاز می شد نثر کتاب تغییر پیدا کرده تا جایگاه بهتری برای مطالعه و خواندن عموم مردم بیابد و امید داریم که خوانندگان عزیز اشکالات را ببخشایند و گوشزد مان کنند که اگر امکانی بود در چاپ های بعد آن را اصلاح کنیم و بر غنای کتاب بیفزاییم و از خوانندگان عزیز این کتاب استدعا دارم تمام کسانی را که در چاپ و نشر این کتاب زحمت کشیدند خصوصاً جناب آقای دکتر شکری و والدین بزرگوار شان را از دعای خیر فراموش نفرمایند و برای این سراپا تقصیر هم حيّاً و میّتاً از درگاه ربوبی طلب آمرزش نمایند.

قم المقدّسة

سیّد علی موسوی دُرچه ای

ص: 83

ص: 84

بسم الله الرحمن الرحيم

والله المستعان و عليه التكلان

مقدمه مؤلف

حمدی که از فاتحه آن رایحه ختام مشک آید و شکری که شکر حلاوت آن ذائقه اهل ایمان را چاشنی معرفت ،افزاید خداوندی را سزاست که در جنب بحر خالقیتش کُرهٔ افلاک کوچک ترین حُبابی است و نظر به محیط وجود فائز الجودش، دریای وجود ممکنات موج سرابی.

ظاهری که از کمال خفا، پیک سبک سیر عقول و اوهام از گرد گرد راه کنه ذاتش دور و بی خبر و پنهانی که از فرط ظهور در ظلمات و نور جلوه گر است.

نظر به عین معرفتش زلال براهین حکماء پر کُدُورت، و در ساحت وحدانيتش، حرف هیولی بیصورت عدم تناهی ابعاد، ثابت.

اگر مهر لطفش کمترین ذرّه را بالیدن فرماید و انکار جوهر فرد باطل، اگر پنجه قدرتش به مشت ،قهر ممکنات را بفشارد در جنب درازی قدَمش طول ازل چون عرض خط عرضی معدوم و در پیش بقای باقیش امتداد ابد به مثابه خط جوهرى موهوم.

و صلوات نامیات و تحیّات زاكيات بر سیّد انبیاء محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله که

ص: 85

بیماران مرض جهالت را نسخه شفای امراض از اشارات هدایت اوست تشنه لبان رحیق حجّت را چشم بر عین حکمت او، معلمی که در پیش ابجد خوانان مکتب ،تعلیمش حکمای یونان کودن و نادان

بزرگواری که اگر نه صورت وجود او منظور بودی، آینه افلاک عکس پذیر نور وجود نمی گردید و گوهر ممکن از دریای بی پایان عدم، روی ساحل نمی دید و بر اهل بیت طیّبین و ذریّه معصومین آن حضرت که هادیان راه دین و پیشوایان اهل یقین اند خصوصاً بر اشرف اهل بیت آن حضرت یعنی شمس فلک امامت و مهر اوج خلافت اسد الله الغالب علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلامه علیه) که بی ولای او عبادت ثقلین بی حاصل و بی معرفت او نرخ طاعات در روز قیامت نازل است شهسواری که پیک اثر از علّت به معلول به واسطه او رسیده و به سبب محبّت او رحمت الهی به جست و جوی اهل معاصی کو به کو دویده در جنب حشمت کبریایش هندوی شب و رومی روز از کمترین خادمان و در خوان جود و سخایش مهر و ماه دو قرص ،نان مبارزی که در روز رزم خوف ناوک ابروی کمانش نگاه دشمن را در پس صف مژگان نشانده و عدویش با کمال پُر دلی از سرعت هزیمت بی سایه مانده

امّا بعد چنین گوید افقر عباد الله الى رحمة ربِّه الباری، محمّد هادي بن اللوحى الموسوى الحسينى السبزواری که جمعی کثیر از دوستان دینی و جمّی غفیر از محبّان یقینی از این حقیر التماس نمودند و به قدم سعی راه الحاح پیمودند که چند کلمه در باب اصول دین مسطور گرداند و کافّه مدّعیان ایمان را از وادی محض دعوا به منزل یقین رساند و ملتمس ایشان به سبب بعضی از عوائق در حیز تأخیر بود تا در شبی از شب ها که سیاهی آن در نظر خوش تر از سواد مردمک دیده ،روز قدر می نمود مشرق امید از شمس جمال نور الله

ص: 86

فى الارضين یعنی حضرت امیر المؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه و على اولاده اجمعین) روشن گردید و گوش هوش از زبان معجز بیان آن حضرت مضمون بلاغت مشحون:

﴿مَنْ قَضَى لِأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ حَاجَةً قَضَى اللهُ لَهُ أَلْفَ حَاجَةٍ مِنْ حَوائِجِ الدُّنْيا وَ أَلْفَ حَاجَةٍ مِن حَوائِجِ الْآخِرَةِ﴾. (1)

شنید و چون از آن خواب که رشک بیداری ابد است چشم گشود، روح رائحه جمال آن حضرت در قالب مثالی صبح صادق جلوه کرده بود فرمان لازم الاذعان آن حضرت را بر خود واجب و لازم شناخت و عنان همّت را به جانب جمع این کتاب مصروف ساخت و از جهت آن که مبادا در امتثال این امر عظیم تاخیری رود و این مستغرق بحر عصیان را باعث زیادی تقصیری ،شود سفینه متاع مباحثه را به لنگر تعطیل بست و از غوص لئالی آبدار محیط حالت مدارسه مدّتی نشست و ذائقه جان را چاشنی حلاوت ﴿وَ سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَّبِّكُمْ﴾ (2) چشانید و در کمتر از چهل و پنج روز این مختصر را به اتمام رسانید و مسمّی گردانید این کتاب را به «اصول العقائد و جامع الفوائد» مشتمل بر سه باب و خاتمه است:

باب اوّل : معرفة الله، مشتمل بر سه فصل:

فصل اوّل: در اثبات واجب الوجود.

فصل دوّم: در صفات ثبوتی

فصل سوّم: در صفات سلبی

باب دوّم: در بیان نبوّت به همراه شمّه ای از فضائل حضرت رسول صلی الله علیه و آله

باب سوّم: در بیان ،امامت مشتمل بر دوازده فصل:

ص: 87


1- ر.ک: شیخ طوسی، الأمالی : ص 481 ؛ علّامه مجلسی، بحار الأنوار: ج 90، ص 383 با تفاوت .
2- سوره آل عمران، آیه 133.

فصل اوّل: دلایل بر امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به همراه شمّه ای از فضائل آن حضرت و بیان بطلان امامت ابی بکر و عمر و عثمان.

فصل دوّم: در بیان دلایل بر امامت حضرت امام حسن علیه السلام

فصل سوّم: در بیان دلایل بر امامت حضرت ابا عبد الله الحسين علیه السلام

فصل چهارم: در بیان دلایل بر امامت حضرت امام زین العابدین علیه السلام

فصل پنجم: در بیان دلایل بر امامت حضرت امام محمّد باقر علیه السلام

فصل ششم: در بیان دلایل بر امامت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام

فصل هفتم: در بیان دلایل بر امامت حضرت امام موسی کاظم علیه السلام

فصل هشتم: در بیان دلایل بر امامت حضرت امام رضا علیه السلام

فصل نهم : در بیان دلایل بر امامت حضرت امام محمّد تقی علیه السلام

فصل دهم: در بیان دلایل بر امامت حضرت امام علی نقی علیه السلام

فصل یازدهم: در بیان دلایل بر امامت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام

فصل دوازدهم: در بیان دلایل بر امامت حضرت صاحب الامر علیه السلام

خاتمه : در بیان دلایل وجود معاد.

ص: 88

باب اوّل: معرفة الله مشتمل بر سه فصل است

اشاره

ص: 89

فصل اوّل: اثبات واجب الوجود

لزوم شناخت خداوند

بر هر شخصی واجب است خداوند را بشناسد و بداند وجود همه چیز محتاج به اوست و به وابستگی ممکنات به او در وجود، یقین داشته باشد. هم چنین لازم است که این اعتقاد از روی تقلید نباشد؛ زیرا در اصول دین بر خلاف فروع، تقلید جایز نیست. مثلاً شخص نمی تواند معتقد شود که حق تعالی وجود دارد فقط به این دلیل که فلانی گفته یا این گونه شنیده است بلکه بر او لازم است که برای اعتقاد خویش دلیل اقامه کند.

دلایل وجود خدا

دلیل بر وجود حق تعالی بسیار است واضح ترین دلیل آن که عقل به صورت بدیهی می داند که موجودی وجود دارد اگر آن موجود واجب الوجود ،باشد ادعای ما ثابت می شود و اگر ممکن الوجود باشد، لازم است در وجود خویش محتاج به علّت و سببی باشد حال اگر آن علت و سبب

ص: 90

واجب الوجود است باز ادعای ما ثابت می شود و اگر آن سبب و علت ممکن است پس باز آن ممکن نیز محتاج علّتی خواهد بود و چون دور و تسلسل هر دو از محالات است در نتیجه ثابت می شود که واجب الوجودی هست که سلسلهٔ تمام ممکنات به او منتهی می شود. هر کس به عقل خود مراجعه نماید می فهمد که هیچ ساختمانی بدون بنّا به وجود نمی آید، پس چگونه می تواند آسمان و زمین بدون خالق باشد؟

هم چنین ممکن است یکی از معانی حدیث: ﴿مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ﴾؛ «کسی که خود را شناخت خدای خود را نیز شناخته است» (1) همین باشد یعنی کسی که فهمید خودش نیز مانند سایر ممکنات محتاج به علّت و آفریدگاری است، می فهمد که آن آفریدگار موجودی غیر از خداوند نیست.

چون ذکر دلایل دیگر در اثبات وجود خداوند سخن را به درازا می کشاند و نیاز به دقت نیز دارد و اکثر مردم از فهم آن عاجزند، پس به همین مقدار بسنده می کنیم

ص: 91


1- بحار الأنوار: ج 2، ص 32.

فصل دوّم: صفات ثبوتى خداوند متعال

قادر و مختار

خدای تعالی، «قادر و مختار» است. تمام ادیان و مذاهب اعم از شیعه و سنی و یهود و نصارا به قدرت و اختیار خداوند اعتقاد دارند در این میان عده ای از حكما حق تعالی را «فاعل موجَب» می دانند.

معنی قادر مختار آن است که اگر بخواهد کاری را انجام می دهد و اگر نخواهد انجام نمی دهد.

معنی «فاعل موجب» آن است که در انجام دادن فعل و انجام ندادن فعل، اختیاری ندارد مثل آتش که در سوزانیدن یا نسوزاندن اشیا اختیاری ندارد.

کسانی که به موجَب بودن حق تعالی معتقد باشند کافر محسوب می شوند.

دلایل اختیار و قدرت خداوند

اشاره

دلیل بر اختیار و قدرت حق تعالی بسیار است

نخست: قدرت صفت کمال است و فقدان چنین صفتی نقص است و حق تعالی از جمیع نقائص مبرّاست.

ص: 92

دوّم : در قرآن فرموده:

﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ (1)

سوّم : اتفاق نظر و اجماع تمام ادیان و مذاهب و البته وقتی تمام پیغمبران و اوصیاء پیغمبران به این مطلب معتقد باشند، چنین اجماعی حجّت قاطع است و دلیل بر این که تمام پیغمبران بر این اعتقاد بوده اند، بعد از تواتر، آیه مذکوره است.

اگر کسی بگوید : در این مقام نباید به آیات و اجماع تمسک شود؛ زیرا ما در مقام اثبات واجب متعال هستیم و آیۀ ﴿إِنَّ اللهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ كلام خداست که حجیّت آن متوقف بر اثبات نبی و صدق اوست؟

در جواب می گوییم :

اثبات واجب و غیر آن در این کتاب مذکور گردیده است، لذا در ذکر آیه و ،اجماع قصوری صورت نگرفته است و برای حصول اطمینان به محل خودش رجوع شود.

چهارم: نسبت دادن و صف قدرت به خداوند متعال به این معنا نیست که واجب الوجود دارای ذاتی است و صفت به آن ذات اضافه شده است همان طور که وقتی شخصی را قادر می گوییم به این معناست که ذات آن شخص دارای وصف قدرت است و قدرت به ذات او اضافه شده است؛ بلکه اسناد وصف قدرت به خداوند از این جهت است که برای آن ذات فعل و ترک جایز است اگر بخواهد انجام می دهد و اگر نخواهد انجام نمی دهد، در نتیجه قدرت حق تعالی عین ذات اوست

پنجم: تمام ادیان و مذاهب بر این نظر اتفاق دارند که غیر از خدای تعالی

ص: 93


1- سوره بقره آیه 20

هیچ نبوده و همه چیز بعد به وجود آمده و حدیث صحیح صریح: ﴿كَانَ اللهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَيْءٍ﴾، (1) یعنی: «خدا» بود و هیچ چیز با او نبود» بر این مطلب گواه .است. در نتیجه اگر حق تعالی «فاعل موجَب» باشد چگونه ممکن خواهد بود که چیزی با او نباشد؟

هم چنین هر موجودی غیر از خدای تعالی فانی و معدوم می شود؛ زیرا فرموده:

﴿كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ (2) :

هر چه هست غیر از ذات خداوند فانی می شود

پس اگر حق تعالی فاعل «موجَب» بود چگونه امکان داشت که فعل او فانی شود؟

هم چنین از آن چه گفتیم استفاده می شود که عالم «حادث» است نه آن که طبق كلام ،حکماء، «قدیم» باشد.

اگر کسی در آن چه ذکر شد به ایراد و بهانه بپردازد، به مرض حکمت مبتلا شده و زنهار که بر دین خود بترسد

نکته : یکی دیگر از معانی:

﴿مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ﴾.

ممکن است این باشد که اگر کسی خود را شناخت که در انجام و ترک کار های خویش قادر است و اختیار دارد می فهمد که قدرت از صفات کمال است و البته حق تعالی قادر است؛ زیرا اگر قادر نباشد لازم می آید که صفت نقص در ساحتش راه یابد و تعالَى اللهُ عَنْ ذلِكَ عُلُوّاً كبيراً.

صفات ثبوتی خداوند متعال

ص: 94


1- شيخ صدوق التوحيد ص 48 ؛ کافی: ج 1، ص 107 و 116
2- سوره قصص، آیه 88
2عالم

صفت ثبوتی دیگر، «عالم» بودن خدای تعالی است و دلیل بر آن بسیار است:

نخست : علم صفت کمال است و نقیض آن جهل می باشد و حق تعالی از نقص مبرّاست.

دوّم: اجماع شده بر این که حق تعالی عالم است و بیان شد اجماعی که دخول معصوم علیه السلام در آن یقینی باشد، حجت قاطع است.

سوّم : حق تعالی می فرماید:

﴿إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ (1) :

«در حقیقت حق تعالی به همه چیز عالم است».

در این مسأله جمعی از حکما با اهل اسلام مخالفت کرده اند؛ زیرا معتقدند حق تعالی به امور جزئیه به صورت تفصیلی علم ،ندارد و البته صاحب این ،اعتقاد مخالف حق است.

ممکن است یکی دیگر از معانی: ﴿مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ﴾ این باشد که هر گاه کسی بداند عالم است و موصوف به علم می شود، پس حق تعالی به طریق اولی عالم خواهد بود.

نکته : وقتی گفته می شود که شخصی عالم ،است، یعنی ذات آن شخص دارای صفتی ،زائد به نام علم است و علم او غير ذات او می باشد؛ امّا وقتی می گویند حق تعالی عالم است یعنی علم او عین ذات اوست، هم چنان که در باب قدرت نیز بیان شد یعنی یک ذات است که به اعتبار صحت اسناد انجام فعل و ترک به او قادر گفته می شود و به اعتبار این که هر چیزی را می داند، می داند، عالم است.

ص: 95


1- سوره مجادله، آیه 7.
3حىّ

از صفات ثبوتی آن است که خدای تعالی «حیّ» است یعنی زنده است و دلیل بر این که حق تعالی حی است بدین قرار می باشد:

نخست: ،حیات صفت کمال است و هر چه صفت کمال باشد برای حق تعالی ثابت است.

دوّم : اجماع.

سوّم : آیه قرآن. حق تعالی فرموده است:

﴿اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ﴾ (1)

و امثال آن

نکته : هر گاه صفت حیات به شخصی نسبت داده ،شود، به این معناست که صفت حیات اضافه بر ذات و غیر از ذات ،اوست ولی در حق تعالی این چنین نیست بلکه یک ذات است که به اعتبار انجام فعل و ترک فعل «قادر»، به اعتبار دانستن همه اشیاء «عالم» و به اعتبار صحت اسناد قدرت و علم حیّ است.

4مرید

یعنی خداوند متعال بعضی از چیز ها را می خواهد و بعضی را نمی خواهد.

معانی خواستن حق تعالی

خواستن حق تعالی به دو معناست:

اوّل : می خواهد چیزی وجود داشته باشد یعنی مشیّتش به بودن چیزی تعلق می گیرد و محال است که وقتی خداوند چیزی را بخواهد، آن چیز محقق نشود؛ زیرا معلول نمی تواند از علت تامّه تخلف کند و محال است، مثل این

ص: 96


1- سوره بقره، آیه 256

که حق تعالی اراده فرمود که آسمان به وجود آید و از کتم عدم خارج شود پس البته موجود شد.

دوّم: معنی دیگر خواستن حق تعالی آن است که اگر خواسته او واقع شود، از فاعل آن راضی است مثل اعمال خیر از قبیل نماز و روزه و غیر آن؛ چنین چیزی ممکن است در خارج واقع شود و ممکن است واقع نشود و محذوری ندارد

معانی نخواستن حق تعالی

نخواستن حق تعالی نیز دو معنی دارد

اوّل : نمی خواهد چیزی موجود شود در نتیجه تحقق آن چیز محال است؛ زیرا اگر موجود شود، عجز حق تعالی لازم می آید و حق تعالی عاجز نیست.

دوّم : گاهی نخواستن حق تعالی - عزّ اسمه - به این معناست که اگر متعلق نخواستن او واقع شود از فاعل آن راضی نیست مثل انواع معاصی از شُرب خمر و زنا و لواط و غیر آن چنین چیزی ممکن است واقع نشود و ممکن است واقع شود و محذوری لازم نمی آید.

دلایل مرید بودن خداوند

اشاره

دلیل مرید بودن حق تعالی بسیار است:

نخست : نخواستن کار های ،خیر صفت نقص است و نقص در حریم حق تعالی راه ندارد

دوّم : اجماع همه ملت ها بر این اعتقاد استوار است

سوّم: آیات قرآنی بر این مطلب دلالت دارد مانند:

﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾ (1)

ص: 97


1- سورة الرحمن، آیه 29.

حق تعالی اشیاء را در وقت خاصی خلق کرده ،است، پس با نظر به همان شيء، فاعل بودن و مرید بودن خداوند ظاهر می شود.

فاعل بودن از این جهت است که قبل از آن وقت خاصّ اوقات دیگری هم بوده و مفروض این است که حق تعالی آن شیء را در وقت خاصّی ،آفریده پس معلوم می شود نمی خواسته که قبل از آن زمان بیافریند.

مرید بودن خداوند نیز به این دلیل است که در هر زمان بخواهد خلق می نماید.

امّا مرید بودن بشر به این معناست که ذات متصف به صفت خواستن یا

نخواستن شود و خواستن و نخواستن حقیقتی خارج از ذات او می باشد و قائم به ذات وی نیست امّا اسناد مرید بودن به حق تعالی به این معناست که ذات واحدی به یک اعتبار عالم است و به اعتبار دیگر چون بر انجام کار های خیر و ترک افعال شر قادر است، او را «مرید» می گویند.

5مُدرك

حق تعالی «مدرک» است یعنی «دریابنده اشیاء» است و چیز هایی را که ما با حواس ادراک می کنیم و در می یابیم همه را می داند و به تمام دیدنی ها و شنیدنی های ما عالم ،است، لذا «سمیع و بصیر» است

دلایل مدرکیت خداوند

اشاره

دلیل بر سمیع و بصیر بودن خداوند متعال بسیار است:

نخست : شنوا و بینا بودن از صفات کمال است و فقدان آن نقص است و حق تعالی از هر نقصی مبرّاست.

دوّم: تمام ادیان و مذاهب بر این مطلب اجماع دارند.

ص: 98

سوم : آیات بسیاری از قرآن مجید بر این مطلب دلالت دارد مانند:

﴿إنَّني مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى﴾ (1)

این آیه خطاب به حضرت موسی و هارون علیهما السلام است.

البته شنیدن و دیدن در حق تعالی در حقیقت راجع به صفت علم است و ذات واحدی است که به اعتباری ،عالم به اعتبار دیگر قادر و به اعتباری سمیع و بصیر است.

هم چنین حق تعالی همان گونه که تمام صدا ها را می داند و از تمام دیدنی ها مطلع است از تمام مذوقات یعنی چشیدنی ها و شیرینی و ترشی و.... آن ها و نیز تمام بوئیدنی ها و تمام ملموسات یعنی چیزی های نرم و درشتی را که لمس می کنند آگاه است.

از آن رو که ذکر حواس پنج گانه با توهم تجسم همراه است ذکر آن ها در میان علما شایع نیست و الّا حق تعالی به هر چیزی عالم است، مانند آیه شریفه:

﴿إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ (2)

و آیات و ادله عقلی دیگری نیز در این باب هست

6سرمد

ششمین صفت ثبوتی خداوند متعال «سرمدی» بودن است یعنی قدیم و ازلی و نیز باقی و ابدی است

قدیم و ازلی یعنی همیشه بوده و هرگز امکان نبودن او تصور نمی شود و وجودش دارای ابتدا .نیست

ص: 99


1- سوره طه، آیه 46.
2- سوره مجادله : آیه 7

دلیل سرمدی بودن خدا

اشاره

دلیل آن که اگر حق تعالی دارای ابتدا ،باشد لازم می آید که حادث باشد و حادث محتاج به علّت است و حق تعالی واجب الوجود بالذات است و به همین دلیل قدیم و باقی و ابدی است که همیشه خواهد بود و هرگز امکان فرض عدم در او راه ندارد اگر پذیرفتیم حق تعالی واجب الوجود بالذات ،است، پس فرض عدم در او ممکن نیست؛ زیرا اگر فرض عدم بر او روا باشد دیگر واجب الوجود بالذّات نخواهد بود پس باقی و ابدی است.

7متكلّم

حق تعالى «متکلّم» است یعنی سخن می گوید.

دلایل متکلّم بودن خداوند

اشاره

دلیل بر این مطلب بسیار است:

نخست : متکلّم بودن صفت کمال است و عدم آن نقص است و نسبت به حق تعالی نقص جایز نیست

دوّم : اجماع تمام ادیان و مذاهب بر متکلم بودن حق تعالی است و قبل از این بیان شد که چنین اجماعی حجّت است.

سوّم : حق تعالی در قرآن مجید می فرماید:

﴿وَ كَلَّمَ اللهُ مُوسَى تَكليماً﴾ (1)

«حق تعالی با موسی علیه السلام را آشکارا سخن گفت».

آیات بسیاری غیر از این آیه نیز دال بر متکلم بودن ذات حق تعالی است.

ص: 100


1- سوره نساء، آیه 164

چهارم: احادیث فراوانی دلالت بر این مطلب می کند و حق نیز چنین است و احدی با ما در این مسأله اختلاف ندارد تنها محل اختلاف در کیفیت تکلّم پروردگار است اشاعره از اهل سنّت کلام پروردگار را نفسی می دانند نه لفظی که وجه بطلان آن را حقیر در شرح کتاب «نهج المستر شدين» بيان داشته ام و طالبین را به آن جا ارجاع می دهم

8صادق

حق تعالی «صادق» .است

دلیل بر این مطلب نیز بسیار است

اوّل : كذب، نقص است و نقص بر حق تعالی روا نیست

دوّم : منشأ كذب، یا جهل به قبح کذب است یا احتیاج و چون جهل و احتیاج در ساحت حق تعالی راه ندارد پس ثابت می شود که حق متعال صادق است.

سوّم: اجماع بر صادق بودن حق تعالی.

چهارم : در قرآن مجید فرموده:

﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلاً﴾ (1) :

:یعنی «کیست که از حق تعالی راست گو تر باشد»

پنجم : احادیث بسیاری که همگی دلالت دارد بر صدق حق تعالی

ص: 101


1- سوره نساء، آیه 122.

فصل سوّم: صفات سلبی خداوند متعال

اشاره

«صفات سلبی» صفاتی است که حق تعالی به آن موصوف نمی شود و از آن منزّه و مبرّاست و بر هفت قسم است:

1شریک داشتن

حق متعال شریک ندارد به ادلّه بسیاری که به شرح ذیل است:

اوّل : اگر شریک داشته باشد محال لازم می آید و چیزی که مستلزم محال باشد، محال است پس شریک داشتن حق تعالی محال است، به این تقریر که اگر حق تعالی یکی نبوده و دارای شریک باشد پس دو واجب الوجود در بین خواهد بود و ممکن است که یکی از این دو واجب الوجود اراده کند که جسمی مثلاً در زمانی ساکن باشد و آن دیگری اراده کند که همان جسم در همان زمان متحرک ،باشد در این صورت از چند حالت خارج نیست؛ زیرا یا هر دو واقع می شود و یا مراد یکی واقع می شود و بس، یا مراد هیچ کدام واقع نمی شود.

ص: 102

بنابر صورت اوّل لازم می آید که یک جسم در یک حال هم متحرک باشد و هم ساکن و این محال است

بنابر صورت دوّم لازم می آید که ترجیح بلا مرجّح باشد و این نیز محال است و هم چنین عجز یکی از واجب الوجود ها لازم می آید و این نیز محال است که واجب الوجود عاجز باشد؛ و بنابر صورت سوّم «ارتفاع نقيضين» لازم می آید و آن نیز محال است و هم چنین لازم می آید هر دو عاجز باشند و این نیز محال است.

در نتیجه لازم است که واجب الوجود یگانه بوده و شریک نداشته باشد و این حقیر در کتاب «اربعین» تحقیق این مقام را-در ضمن «حدیث فُرْجَه»(1) و تفسیر آن که از احادیث سوّم آن کتاب است نموده ام.

دوّم : اجماع بر این که حق، یگانه است.

سوم : آیات بسیاری از قرآن دلالت می کند بر یگانگی حق تعالی مانند:

﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللهُ لَفَسَدَتا﴾ (2)

و غیر آن، و به دلیل پرهیز از اطاله کلام از نقل آن ها خودداری می کنیم.

چهارم: احادیث زیادی که دال بر یگانگی حق تعالی است.

2مرکّب بودن

حق تعالی مرکّب نبوده و مطلقاً دارای اجزاء نمی باشد یعنی نه جزء عقلی دارد و نه جزء خارجی

ص: 103


1- حدیثی است در اثبات توحید که از امام صادق علیه السلام نقل شده و به «حدیث فرجه» مشهور است. ر.ک: الکافی: ج 5، ص 80
2- سوره انبیاء، آیه 22.

به این دلیل که اگر حق تعالی مرکّب باشد احتیاج لازم می آید؛ زیرا هر مرکبی در وجود خود محتاج به اجزاست.

و هم چنین اگر حق تعالی مرکّب ،باشد مستلزم حدوث است؛ زیرا هر مرکّبی متأخّر از اجزاء خود است و هر چه متأخر باشد، حادث است و محال است واجب الوجود حادث ،باشد در نتیجه مرکّب نیست.

و البته اجماع بر عدم مرکب بودن حق تعالی منعقد است و آیات و احادیث بسیاری نیز بر نفی ترکیب دلالت می کند

3جسم، جوهر، عَرَض

حق تعالی جسم و جوهر و عرض نیست.

«جسم» به جوهری گویند که در طول و عرض و عمق قابل قسمت باشد.

و «جوهر» موجودی ممکن است که در ،وجود به چیزی که در او حلول کند احتیاج نداشته باشد.

و «عَرَض» موجودی است که در وجود محتاج به محلی است که در او حلول کند مانند سیاهی در اجسام و هم چنین سفیدی و غیر آن.

دلایل عدم جسمیت خداوند

اشاره

دلیل بر این مطلب آن است که این موارد در وجود خویش، محتاج و ممکن هستند و حق تعالی از احتیاج و امکان، مبرّا و معرّاست.

و آگاه باش که جمع زیادی از فریب خوردگان شیطان قائل به «حلول»، و طایفه ای به «اتحاد» معتقد هستند و از این جهت علمای شیعه در ضمن برشمردن صفات سلبی به نفی حلول و اتحاد پرداخته اند بنابراین حقیر نیز در این مقام اشاره ای می نمایم:

ص: 104

«حلول» به این معنا است که چیزی در چیزی در آید مانند سرخی که در جسم در می آید یا آبی که در گل در می آید و حلول نسبت به حق تعالی محال است زیرا اگر حلول در حق تعالی ممکن ،باشد، پس باید حلول در جميع مکان ها امکان پذیر گردد در حالی که او پیش از مکان بوده و مکان را او مکان قرار داده است.

امّا «اتحاد» عبارت از آن است که دو چیز یک چیز شود و بداهت عقل به بطلان این مسأله حکم می کند و اتحاد مطلقاً باطل است؛ زیرا امکان ندارد که انسان و حجر یکی شود و انسان حجر باشد و حجر انسان شود هم چنین در سایر موارد نیز چنین اتحادی محال است.

4قابل رؤیت بودن

حق تعالی قابل رؤیت نیست و دلیل بر قابل رؤیت نبودن حق تعالی بسیار است:

نخست: اگر حق تعالی قابل رؤیت باشد، لازم می آید که در جهت و مکان بگنجد؛ زیرا هر چیزی که قابل رؤیت است در جهت و مکان در می آید و چون حق تعالی دارای مکان نیست پس قابل رؤیت نخواهد بود.

دوّم: اگر حق تعالی قابل رؤیت باشد، مستلزم آن است که دارای رنگ باشد زیرا هر شیء قابل رؤیتی باید رنگ دار باشد و رنگ عَرَض است و عَرَض حادث است و حق تعالی محل حوادث نیست

سوّم: اگر حق تعالی قابل رؤیت ،باشد لازم می آید که مقدار داشته باشد و محال است که حق تعالی دارای مقدار باشد؛ زیرا مستلزم حادث بودن او خواهد بود.

ص: 105

چهارم: حق تعالی در وصف خود می فرماید:

﴿لا تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ﴾ (1)

«حق متعال را چشم ها درک نمی کند و حق تعالی چشم ها را می داند».

احادیث بسیاری نیز بر نفی رؤیت دلالت می کند و هم چنین لذت و درد بر حق روا نیست؛ زیرا این موارد به اجسام اختصاص دارد.

5محل جریان حوادث

حق تعالى محلّ جریان حوادث نیست به این معنی که صفات او عین ذات اوست و اگر حق تعالی دارای صفت حقیقیه حادث باشد، از دو حال خارج نیست یا آن صفت نقص است یا کمال می باشد.

اگر آن صفت حادثه نقص باشد مستلزم تنقیص حق تعالی است و این فرض محال است و اگر آن صفت حادثه کمال باشد پس قبل از این صفت کمال لازم می آید که حق متعال ناقص باشد و این فرض نیز محال است، در نتیجه ثابت می شود که حق تعالی محلّ حوادث نیست.

6محتاج

حق تعالی محتاج نیست و دلیل بر این مطلب آن است که اگر حق تعالی محتاج باشد، لازم می آید که ناقص باشد و نقص در ساحت ربوبی راه ندارد.

و هم چنین اجماع و اخبار بسیاری بر نفی احتیاج دلالت دارد.

ص: 106


1- سوره انعام، آیه 103
7انجام کار بیهوده

حق تعالی کار بیهوده انجام نمی دهد و افعال او همه پسندیده می باشد و هر آن چه انجام می دهد دارای غرض و فایده ای است.

ردّ دلایل مخالفان

دلیل بر این ادّعا آن است که کار بیهوده قبیح و زشت است و کار قبیح حق تعالی روا نیست

جای بسی تعجب است که بعضی از اهل سنّت با وجود آن که قائل به قیاس هستند در مسائل شرعی عبث را بر حق تعالی روا می دارند

قیاس آن است که اگر شارع بگوید: «الخَمْرُ حرامّ لانَّهُ مُسْكِر» (1) و مایعی باشد که مست کننده باشد ولی نهی الهی به آن تعلّق نگرفته باشد، حکم به حرمت آن مایع می کنند؛ زیرا علّت حرمت شراب، مست کنندگی آن است، در نتیجه هر چیزی که مست کننده باشد حرام می گردد. پس هنگامی که انجام فعل بیهوده را نسبت به حق متعال روا بدارند این احتمال مطرح می شود که شاید علّت حرمت شراب که مسکر بودن است از روی لغو واقع شده باشد بنا بر این چگونه می توان از علت این حکم به حرمت شیء دیگر حکم نمود؟

از طرف دیگر چون افعال حق تعالی متعلق به غرض و فایده است، پس آن فایده یا مربوط به ذات خویش است و یا مربوط به بندگان می شود:

فرض اوّل محال است؛ زیرا خداوند به هیچ وجه محتاج نیست پس بالضرورة آن غرض مربوط به فعل عبد است و اگر آن غرض به ضرر بندگان ،باشد مستلزم ظلم است و تعالى الله عن ذلك، در نتیجه این غرض به نفع

ص: 107


1- یعنی شراب حرام است به این دلیل که مست کننده است.

خلق است پس اگر کسی مبتلا به عذاب شود به واسطهٔ عمل خویش بوده و آیه کریمه ﴿وَ ما ظَلَمَهُمُ الله وَ لكِنْ أَنْفُسَهُم يَظْلِمُونَ﴾ (1) اشاره به همین مطلب دارد.

از آن چه بیان شد استفاده می شود که بندگان در افعال و اقوالی که موجب ثواب و عقاب است مجبور نیستند امّا اشاعره از اهل سنّت و عدّه قلیلی از معتزله قائل به «جبر» هستند و می گویند:

کفر کافر از جانب خداوند بوده و ایمان مؤمن نیز از جانب خداست یعنی خداوند کافر را مجبور بر کفر کرده و مؤمن را نیز مجبور بر ایمان کرده است.

لازمه چنین کلامی آن است که عذاب کردن کافر ظلم و ثواب دادن به مؤمن، عطاء به غیر مستحق باشد؛ و هم چنین مستلزم آن است که ثواب کافر واجب باشد؛ زیرا او مجبور بر فعل قبیح بوده و عذاب کردن مؤمن لازم باشد زیرا او نیز مجبور برای مان بوده است و بدیهی است کسی را که بر کار بد مجبور کنند شخص خوبی است و کسی را که به عنف به کار خیر باز دارند مرد بدی است

و بعید نیست اهل سنّت به دلیل توجیه اعمال شنیعه ای که از خلفای سه گانه مانند بت پرستیدن و دیگر افعال قبیحی که از آنان سر زده، و از طرفی شهرت چنین اعمالی که به هیچ وجه قابل انکار نیست و هم چنین تعصّب ،فراوان افعال بندگان را به خداوند نسبت داده اند تا شاید به این وجه بتوانند تقصیر خلفای ثلاثه را در نظر مردم بی شعور کم رنگ نمایند ولی از این نکته غافل

ص: 108


1- سوره آل عمران، آیه 117 یعنی خداوند به بنده ای از بندگان ظلم روا نمی دارد و لیکن آنان هستند که بر خویشتن ستم می کنند

هستند که فعل قبیح را به مخلوق نسبت دادن بهتر از آن است که به خالق نسبت دهند و بداهت عقل شاهد است که بندگان در افعال خود مجبور نیستند و تمام عقلاء بین حرکت دست انسانی که مبتلا به رعشه است و انسان سالمی که دست خود را حرکت می دهد فرق می گذارند و هم چنین بین کسی که ناخودآگاه از بام به زیر می افتد و شخصی که با اختیار از نردبان پایین می افتد تفاوت قائل می شوند.

بلی هر گاه شخصی دست از عقل بر ،کشد امثال این یاوه ها از او عجیب نیست

﴿وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ (1)

ص: 109


1- سوره بقره، آیه 213.

ص: 110

باب دوّم: نبوّت

اشاره

ص: 111

دلايل وجوب نبيّ

اشاره

بدان که «نبیّ» در اصطلاح عبارت است از انسانی که بدون واسطه ،بشری مردم را از اوامر و نواهی الهی آگاه گرداند.

1اختلاف آراء

در این باب بیان می شود که مردم ناگزیر از وجود پیامبر هستند؛ زیرا به اختلاف آراء و اهواء و میل طبیعت آنان به مفاسد محتاج به بیم دهنده ای می باشند که به واسطۀ او اختلافات خویش را ترک کنند و از بدی ها منع شوند و به اطاعت حضرت پروردگار امر گردند و چنین مسأله ای محقق نمی شود مگر با وجود پیامبری که تمام مردم به سبب اطاعت او اصلاح شوند.

2ضرورت لُطف

دلیل ،دیگر آن که تعیین پیامبر از جانب حق تعالی، لطف در حق بندگان است و چنین لطفی بر حق تعالی لازم است؛ زیرا باید پیامبری باشد که مردم به سبب اطاعت ،او از معاصی دور شوند و به طاعت نزدیک گردند.

ص: 112

3اجماع

دلیل دیگر اجماع تمام ادیان و مذاهب بر لزوم وجود پیامبر است هر چند که در خصوص پیامبر با هم اختلاف داشته باشند.

4وجود پیشگام در موجودات دیگر

وجه دیگر آن است که مشاهده می کنیم ملخ پادشاه دارد و هم چنین زنبور عسل دارای رئیس است و از اخبار استفاده می شود که بعضی از حیوانات پادشاه دارند و حکایت مور و سلیمان به نصّ قرآن مطرح گردیده است، پس اگر حق تعالی برای حیوانات رئیس و پادشاه و سالار قرار داده، لازم است بر انسان که اشرف آن هاست، پادشاه و سالاری معین نماید و چون صلاح دنیا و آخرت مردم در متابعت آن پادشاه است باید معصوم نیز باشد؛ در نتیجه مردم نمی توانند برای خود پیامبر اختیار کنند بلکه بر حق تعالی لازم است که نبی را معین نماید؛ زیرا عصمت امری پنهان است و به غیر از حق تعالی کسی از آن آگاه نیست

دلایل نبوّت حضرت محمّد مصطفى صلی الله علیه و آله

اشاره

و آن پیامبری که شرائط پیغمبری در او جمع است، به ادلّه بسیار حضرت محمّد بن عبد الله صلی الله علیه و آله می باشد

1ادعای نبوّت

دلیل اوّل: آن حضرت ادّعای نبوّت کرده و در ضمن ادّعای خویش معجزه نشان داده - و این مطلب به تواتر ثابت گردیده و جای هیچ شکی نیست و انکار امثال یهود و نصارا مانند این است که وجود مکّه و مدینه و سایر

ص: 113

متواترات را انکار کنند- و هر کس چنین ،کند پیامبر است در نتیجه حضرت رسول صلى الله عليه و سلم پیغمبر می باشد.

2اعجاز

«معجزه» عبارت است از امری که وقتی از کسی صادر شود یقین حاصل می شود که چنین شخصی این امر را با قدرتی فوق قدرت و طاقت بشر انجام داده است، مثل شق ماه شب چهارده به اشاره انگشت؛ و آهو را به سخن درآوردن و سنگ ریزه را گویا گردانیدن؛ و شتر را به سخن درآوردن؛ و درخت خشک را به سبب آب مضمضه به پای او ریختن سبز کردن؛ و آب از میان انگشتان روان کردن به نوعی که جمع زیادی سیراب شوند و به مرکبان خود بدهند و طبخ کنند و مشک ها را پر کنند؛ و مرغ پخته نیم خورده را زنده کردن و به سخن درآوردن و مرده زنده کردن و خبر از غیب دادن و امثال آن.

زیرا وقتی شخصی که ادعای نبوت می کند و امثال این امور از او صادر می شود محال است که فرستاده خداوند نباشد چون حق تعالی برای اثبات صدق گفتار او امثال این امور را به دست وی ظاهر می گرداند و محال است که چنین اموری به دست دروغ گویان آشکار گردد؛ زیرا در غیر این صورت لازم می آید که حق تعالی بندگان خود را گمراه کرده باشد و تعالی الله عن ذلک

و از آن چه بیان کردیم استفاده می شود که «حُسن و قُبح اشیاء» عقلی است نه آن چه که اشاعره و بعضی از معتزله مبنی بر شرعی بودن حُسن و قُبح اشیاء می گویند.

ص: 114

3اعجاز قرآن

وقتی آن حضرت ادعای نبوت ،کرد کفار قریش آن حضرت را تکذیب نمودند و حق متعال قرآن را به عنوان معجزه برای آن حضرت فرستاد.

یکی از علت های معجزه بودن ،قرآن فصاحت آن است و خداوند فرموده: اگر در نبوّت پیغمبر شک دارند ده سوره مثل قرآن بیاورند، امّا همه قریش و فصحاء عرب از آوردن ده سوره عاجز شدند تا این آیه نازل شد:

﴿وَ إِنْ كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ﴾ (1) :

«اگر شما در آن چه بر بنده خود محمّد صلی الله علیه و آله فرستاده ایم در شک هستید، پس یک سوره مانند قرآن بیاورید».

و کفار مخیّر شدند که یا یک سوره مانند قرآن بیاورند، یا ایمان آورده و یا وارد جنگ شوند امّا همگی از آوردن یک سوره مانند قرآن که به حسب شبیه آن ،باشد درمانده شدند و چون بسیار متعصّب بودند بنا جنگ گذاشتند با وجود آن که می دانستند در لشکری که حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام باشد البته ظفر و نصرت در آن طرف است، ولی باز جنگیدند و همگی کشته شدند و اموال خود را به غارت و اولاد خود را به اسارت فرستادند.

حال آن که آیه ﴿قُلْ هُوَ اللهُ أَحَد﴾ جزئی از یک سوره قرآن است و کفار در نهایت عجز حتی مانند آن را هم نتوانستند بیاورند، و در آخر آیه فوق فرموده: «هرگز مانند آن را نخواهید آورد» و هم چنان نیز شد و هیچ کس مانند آن را نیاورد و هرگز بعد از این هم مانند آن آورده نخواهد شد و این آیه خبر از غیب نیز داده است.

ص: 115


1- سوره بقره آیهٔ .23

ممکن است این سؤال مطرح شود که شاید مانند آن آورده شده و خبر به ما نرسیده است؟

در جواب می گوییم: با کثرت دشمنان آن حضرت صلی الله علیه و آله از یهود و نصارا و طوائف دیگر کفار و این همه انگیزه برای تخریب اسلام، محال است که چنین مساله ای واقع شده و خبر به ما نرسیده باشد و حدّاقل می بایست که یکی از مخالفین اظهار انکاری کند

و هم چنین حکایت هایی که چندان نقل آن اهمیت ندارد ضبط شده که فلان عابد در فلان کوه نماز می خوانده و فلان پادشاه با وزیر خویش چنین گفته یا فلان مرد و زن چنین گفتند و فلان کردند و.... پس هر منصفی حکم کند که با وجود آن که حضرت رسول صلی الله علیه و آله حق را اظهار نمود و جماعت رسول زیادی را در جنگ ها به جهنّم واصل ساخت و با طوائف یهود و نصارا خصومت کرد و اگر چه تعداد کمی از پیامبر صلی الله علیه و آله تبعیت کردند ولی باز اکثر آنان با حضرت در مقام عداوت در آمدند و اگر کسی مانند قرآن را آورده بود علمای یهود و نصارا و عوام ایشان از زبان بزرگان شان نقل می کردند؛ در نتیجه از آن چه گفتیم معلوم شد که همگان از آوردن مانند قرآن عاجز شده اند.

ضرورت عصمت پیامبر

و بدان پیامبر باید معصوم باشد و قبلاً به این مطلب اشاره شد و دلیل بر عصمت پیامبر بسیار است:

نخست: اگر پیامبر معصوم نباشد وثوق بر افعال و اقوال او نخواهد بود.

و آگاه باش هم چنان که واجب است پیامبر معصوم باشد، لازم است از مرض هایی که موجب نفرت طبایع می شود مانند جذام و برص و امثال آن نیز

ص: 116

مبرّا باشد و کلام عده ای از اهل سنّت مبنی بر کِرم افتادن به بدن مبارک حضرت ایّوب اصلی ندارد

و واجب است پیامبر اشرف و افضل از سایر مخلوقات و اُمّت خویش باشد و اگر چنین نباشد ترجیح مرجوح لازم می آید که عقلاً باطل است و در این باب کلام بسیار است امّا چون مقصود اصلی از نوشتن کتاب بحث امامت است به همین مقدار اکتفا می شود:

﴿وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ (1)

ص: 117


1- سوره بقره، آیه 213.

ص: 118

باب سوّم: امامت

اشاره

مشتمل بر دوازده فصل :

هر فصل مشتمل است بر فضیلت هر یک از ائمه طاهرین

(صلوات الله عليهم اجمعين)

ص: 119

ص: 120

فصل اوّل: امامت امير المؤمنين علیه السلام

اشاره

دلایل امامت حضرت امیر المؤمنين على بن ابى طالب علیه السلام و ذکر شمّه ای از فضایل آن حضرت و بطلان امامت ابی بکر و عمر و عثمان.

این فصل مشتمل بر دوازده مطلب است.

مطلب اوّل: معنای امام و احتیاج به وجود او و ذکر نام و لقب و کنیه و نسب حضرت امیر المؤمنين علیه السلام

مطلب دوّم : نصب امام بر حق تعالی لازم است.

مطلب سوم : امام باید از رعیت، افضل باشد.

مطلب چهارم: طریقه تعیین امام

مطلب پنجم: بعضی از دلایل عقلیه و برخی از براهین نقلیّه در باب امامت خلافت حضرت امیر المؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام.

مطلب ششم : اوصاف آن حضرت علیه السلام که دلالت بر احقّیّت آن حضرت به منصب امامت و خلافت می کند و بیان بعضی از احادیث جعلی اهل سنّت.

مطلب هفتم : مطاعنی که اهل سنّت و جماعت در باب ابی بکر و عمر و عثمان نقل کرده اند که با مقام امامت تنافی دارد.

ص: 121

مطلب هشتم : بعضی از مطاعن مخصوص ابی بکر بن ابی قحافه که مورد اتفاق شیعه و سنی بوده و منافی مرتبۀ امامت و خلافت است.

مطلب نهم : مطاعن مخصوص عمر بن خطاب که متفق علیه فریقین است و منافی مرتبۀ خلافت و امامت می باشد

مطلب دهم : مطاعن عثمان بن عفان که مورد اجماع فریقین است و مخالف با امامت و مقام نیابت حضرت رسول صلى الله عليه و سلم می باشد.

مطلب یازدهم: آیات و احادیثی که مفسّرین و محدّثین اهل سنّت و جماعت در حق بعضی از اصحاب و در مذمّت معاویه و بقیه بنی امیه روایت کرده اند.

مطلب دوازدهم : بعضی از معجزات امام امیر المؤمنین على بن ابی طالب علیه السلام از حین ولادت تا شهادت و وقت رحلت آن سرور و بیان برخی از قضایا و احکامی که آن حضرت فرموده اند.

بر خود لازم دانستم که اکثر موارد این کتاب را از کتاب های مورد قبول اهل سنّت نقل نمایم و اگر هم به ندرت مطلبی را از شیعه نقل کرده ام، به نوعی نقل کردم که اهل سنّت ناچار از قبول آن باشند.

و السلام على من اتّبع الهدى.

ص: 122

مطلب اوّل: معنای ،امام لزوم وجود او و مشخصات امام امیر المؤمنين علیه السلام

اشاره

معنای امام و احتیاج به وجود او (عليه الصلوة و السّلام) و ذکر نام و لقب و کنیه و نسب حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (عليه صلوات الله الملك الغالب).

«امام» در لغت و اصطلاح

«امام» در لغت به معنای پیشوا و سردار ،است و در لغت عرب نیز به معنای مقدّم آمده و از این جهت پیش نماز را «امام» می گویند.

در اصطلاح فرقه ناجیه اثنی عشریّه شخصی را گویند که از جانب خداوند تبارک و تعالی به خلافت و نیابت از جانب حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله مقرّر و معیّن شده باشد و لفظ «وصی» و لفظ «خلیفه» و «نائب» نیز به همین معنا آمده است و طبق معنای لغوی است که آدم صفی علیه السلام که پیامبر است در قرآن مجید خلیفه خوانده آن جا که می فرماید:

﴿وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ (1)

و هم چنین حضرت داود که حق تعالی او را در قرآن مجید «خلیفه» خواند

ص: 123


1- سوره بقره آیه 30 یعنی «ای محمّد به خاطر بیاور هنگامی که پروردگارت به ملائک فرمود من در روی زمین خلیفه ای قرار خواهم داد» که مراد حضرت آدم صفی است.

﴿يا داوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ﴾ (1)

«ای داوود! به درستی که تو را خلیفه خود در روی زمین قرار دادیم».

و هم چنین حضرت ابراهیم پیامبر (علی نبیّنا و آله و علیه السلام) در قرآن مجید «امام» خوانده شده، آن جا که می فرماید:

﴿قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾ (2)

احتمال دارد امام و خلیفه عبارت از شخصی باشد که از جانب حق تعالی خلق را به سوی دینی بخواند و مردم را به حق دعوت نماید و برای او ریاست عامه ثابت باشد خواه بی واسطهٔ شخص دیگر بوده که آن شخص را «نبی» گویند یا با واسطهٔ شخص دیگر باشد که او را «وصی» گویند.

فایده دیگر در این که در قرآن مجید بعضی از انبیاء را «خلیفه» نامیده، ممکن است این باشد که مردم بدانند طائفه انبیاء و گروه اوصیاء دارای تفاوت نیستند مگر گاهی در اسم و لازم نیست انبیاء نائب بشر باشند و تنها باید نائب خداوند باشند ولی در مورد اوصیاء لازم است تا مشخص شود فایده ای که در وجود انبیاء ،است در وجود اوصیاء نیز می باشد و همان طور که حق تعالی پیامبران را تعیین می کند لازم است که امامان را تعیین فرماید.

و امّا احتیاج به وجود امام در وقتی که پیامبر نباشد از این باب است که لطف و رحمت حق تعالی باعث می شود که خلق را وا نگذارد و برای ایشان سالار و پیشوایی مقرر فرماید تا خلق را به طاعت بخواند و از معاصی دور گرداند پس اگر آن سالار که حضرت رسول صلى الله عليه و سلم است از میان رفت همان

ص: 124


1- سورهٔ ص، آیه 26
2- سوره بقره، آیه 124 یعنی: خداوند به ابراهیم فرمود ما تو را امام و پیشوای مردم قرار دادیم.

عاملی که باعث فرستادن رسول خدا صلی الله علیه و آله بر خلق ،بود، باعث می شود که بعد از آن حضرت جانشینی برای ایشان معین شود تا همان فایده به خلق برسد و سبب شود دست شیاطین جنّ و انس از تخریب دین حضرت رسول صلی الله علیه و آله مقطوع و یا کوتاه تر گردد و اگر احتمالاً رخنه ای از مخرّبین دین به حصار شریعت مطهّره ،رسد به معماری آن نایب برطرف شود.

لزوم عصمت امام

همان طور که رسول باید معصوم ،باشد، امام نیز باید معصوم باشد؛ زیرا فائده وجود امام و وصی همانند فائده وجود رسول و نبی است تا مردم همان گونه که در حال حیات رسول به واسطه عصمت وی آرامش داشتند، بعد از آن حضرت نیز سالاری داشته باشند که معصوم بوده و در قول و فعل محل وثوق و اعتماد باشد چون اگر آن امام مردی مانند ابی بکر و عمر و عثمان باشد که به اعتقاد شیعه و سنی مدت ها بت پرست بوده اگر از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل قولی نماید یا مردم را امر و نهی کند عاقل را وثوقی حاصل نخواهد شد؛ زیرا از چنین شخصی که تا دیروز بت می پرستیده اگر امروز دروغی سرزند جای تعجب نیست

حديث دال بر وجوب وجود امام

در احادیث نبوی تصریح شده که هیچ زمانی از پیشوا و مقتدا خالی ،نیست از آن جمله حدیث متواتری است که شیعه و سنی اتفاق دارند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

ص: 125

﴿مَنْ مَاتَ وَ لَم يَعْرِف امّامَ زَمانِه مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة﴾. (1)

یعنی: «هر کس در حالی بمیرد که امام زمان خود را نشناخته بر مرگ جاهلیت از دنیا رفته و کافر مرده است».

امّا عدّه ای از اهل سنّت که خالی از قوت انصاف بوده اند، این حدیث را به رأی خود متفاوت معنا کرده اند که ان شاء الله بعد از این مذکور خواهد گردید.

اگر احادیث دیگری که در این باب وارد شده را ذکر کنیم، این کتاب بسیار مبسوط می گردد و لذا از جهت اقتصار به همین مقدار اکتفا می شود

حق تعالی در قرآن مجید می فرماید:

﴿فَآمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا﴾ (2)

«به خدا و رسول او و به آن نوری که نازل کردیم ایمان بیاورید»

و اگر چه «نور» را در این آیه به قرآن تفسیر کرده اند (3) امّا عده زیادی از مفسّرین «نور» را به «امام» تفسیر کرده اند (4) و در حدیث نیز این گونه وارد شده (5) و البته تفسیر اوّل سبب تضعیف تفسیر دوّم نمی شود؛ زیرا قرآن دارای معانی بسیار است و گاهی از یک ،آیه چند معنا به دست می آید که همه آن

معانی مراد است و در روایت وارد شده که قرآن دارای هفت بطن و هر بطنی

ص: 126


1- کافی ج 1، ص 376 باب من مات و ليس له امام ؛ این روایت با الفاظ مختلف در کتب عامه روایت شده: مسند احمد بن حنبل : ج 3، ص 446 و ج 4، ص 96؛ صحیح مسلم : ج 3، ص 1478؛ مجمع الزوائد : ج 5، ص 218؛ السنن الكبرى : ج 8، ص 156 ؛ صحیح بخاری : ج 5، ص 13 ، باب الفتن ؛ المعجم الكبير : ج 19 ، ص 388
2- سوره تغابن، آیه 8.
3- تبیان : ج 10، ص 21.
4- تفسیر قمی ص 683؛ نور الثقلين : ج 5، ص 341
5- ر.ک: کافی : ج 1 ، ص 432

دارای ده بطن است و احادیث دیگری نیز در این باب وجود دارد.

در جای دیگر خداوند می فرماید:

﴿فَاستَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾ (1)

در بعضی از تفاسیر وارد شده که «اهل ذکر» گروهی هستند که به معانی قرآن و اراده خدای سبحان، مطلع باشند (2) و عدّه دیگری از مفسّرین اهل سنّت مانند شیعه قائل هستند که مراد از ذکر در این آیه حضرت رسول صلی الله علیه و آله است (3) و طبق این ،تفسیر معنای آیه چنین می شود: آن چه را که نمی دانید از اهل بیت حضرت رسول صلى الله عليه و سلم بپرسید و پیرامون این موضوع در کتاب مستطاب «کافی» (4) و غیر آن (5) روایات زیادی وارد شده است

عده ای از اهل سنّت در بیان معنای روایت اوّل «امام» را به «قرآن» تفسیر کرده اند و گفته اند: هر کس بمیرد و امام زمان خود (یعنی قرآن را نشناسد) به مرگ جاهلیت مرده است و گفته اند که با وجود قرآن احتیاجی به وجود امام نیست، و آگاه باش که از این کلام پاسخ های بسیاری داده اند:

اوّل: آن که این تفسیر با ظاهر روایت مخالفت دارد و بدون علت نمی توان حدیثی را بر خلاف ظاهر آن حمل کرد.

دوّم: آن که با روایات زیاد و قول بسیاری از مفسّرین منافات دارد.

سوّم : آن که اگر قرآن کافی بود پس چرا وقتی رسول خدا صلى الله عليه و سلم از دنیا رفت، ابی بکر و عمر ترک کفن و دفن آن حضرت ،نموده، و به سقیفه بنی ساعده

ص: 127


1- سوره انبیاء، آیه 7 یعنی «اگر نمی دانید از اهل ذکر بپرسید».
2- تفسیر عیاشی : ج 2، ص 260 ؛ تفسیر قمی : ج 2، ص 68.
3- جامع البیان : ج 14، ص 144؛ تفسیر ثعلبی : ج 6، ص 270.
4- ر.ک: کافی: ج 1، ص 210 بابی با همین عنوان موجود است.
5- ر.ک : بصائر الدرجات: 58

رفتند و پیرامون خلافت و امامت گفتگو نمودند؟ (1)

ظاهر این است که بر اهل سنّت گران نمی آید که پیشوایان آنان، کسانی باشند که هنگام مرگ محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله، تجهیز و تشییع جنازه مطهر آن حضرت و حضور در نماز میّت را رها کنند!!

چهارم: آن که قرآن به تنهایی مردم را به حق هدایت نمی کند و تا شخصی نباشد که به تمام قرآن و تمام اراده الهی آگاه باشد، نمی توان به قرآن عمل نمود زیرا بعضی از قسمت های قرآن ناسخ است و بعضی منسوخ و بعضی محکم و بعضی متشابه و آیات زیادی در قرآن است که به حسب ظاهر با هم مخالفت دارد و معتزله از اهل سنّت که به اختیار قائل شده اند، به آیات قرآن استدلال می کنند و اشاعره از اهل سنّت که به جبر قائل اند نیز به آیات قرآن استدلال می کنند بلکه صاحب مذاهب باطل و غیر آنان به قرآن مجید استدلال می کنند و از این جهت امّت بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله به هفتاد و سه فرقه متفرق شدند چنان که حدیث شریف حضرت رسول صلی الله علیه و آله که مورد اتفاق شیعه و اهل سنّت است بر آن دلالت می کند که فرمود:

﴿إِنَّ أُمَّتِي سَتَفْتَرِقْ بَعْدِي عَلَى ثَلاثٍ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةً، فِرْقَةٌ مِنْهَا نَاجِيَةٌ وَ اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ فِي النَّارِ﴾ (2)

«به زودی امّت من بعد از من به هفتاد و سه فرقه متفرق شوند که تنها یک فرقه اهل نجات باشند و بقیه اهل جهنم خواهند شد.»

علمای ما و بسیاری از علمای اهل سنّت اُمّت آن حضرت را بعد از حضرت از هفت صد فرقه بیشتر دانسته اند و حدیث آن حضرت را بر این معنا

ص: 128


1- ر.ک: مسند احمد بن حنبل : ج 1، ص 260؛ أسد الغابة : ج 1، ص 34؛ تاریخ ذهبی : ج 1، ص 321.
2- الخصال: ص 585؛ سنن ابی داود : ج 2، ص 197 و 198 ؛ مناقب خوارزمی ص 237

حمل کرده اند که مراد آن حضرت صلی الله علیه و آله از هفتاد و سه فرقه، فرق اصلی بوده است، پس ضرورتاً امام و پیشوایی لازم است که مردم در آیات قرآن به او رجوع نمایند تا از متابعت آن پیشوا اختلاف مردم برطرف شود.

ممکن است کسی اشکال کند که: چرا با وجود امام باز میان مردم اختلاف است و اگر امام و پیشوا باعث رفع اختلاف شود پس باید با وجود آن امام میان مردم اختلافی نباشد؟

جواب آن است که اگر منافقین و شیاطین انسی اجازه می دادند که حق به صاحب حق تعلق گیرد البته دیگر اختلاف برطرف می شد و اگر همه مردم از حضرت رسول صلی الله علیه و آله متابعت می کردند و دست ولا بر دامن حبل المتين می زدند و از حضرت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه و آله) پیروی می کردند، مطلقاً اختلافی در میان نمی بود

ادّعای ما آن است که اگر مردم بخواهند ممکن است با وجود امام اختلاف را ترک کنند و امّا بدون وجود امام به صورت عادی محال است که مردم اختلاف را ترک کنند؛ زیرا فهم مردم متفاوت است و بعضی از آیات مطلبی می فهمند و آیات دیگر را که به حسب ظاهر با آن مخالف می بینند، توجیه و تأویل می کنند و دیگری عکس این را عمل می کند؛ بلکه در بعضی از مسائل میان اهل یک مذهب اختلاف ها می شود و وجه تمام آن ها فقدان امام است.

حسب ظاهر وجود ،امام اختلاف و شبهات خلق را مرتفع می می کند و اگر مردم او را مفترض الطاعة بدانند و کلام او را به منزله کلام خدا و کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله قلمداد کنند اختلاف شان رفع خواهد شد.

حق تعالی در سوره قیامت می فرماید:

ص: 129

﴿أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً﴾ (1)

یعنی: «آیا مردم گمان می کنند که ایشان را بدون سرور و صاحب اختیار رها کرده اند که هر چه می خواهند بکنند».

و معلوم است که استفهام در این ،موضع استفهام انکاری است؛ به معنی این که مردم را بی صاحب و سالار رها نکرده اند.

و از حضرت امام به حق ناطق جناب جعفر بن محمّد الصادق (صلوات الله و سلامه عليه) منقول است که :فرمود

«اگر بر روی زمین تنها دو نفر باقی بماند یکی از آن دو شخص البته امام خواهد بود و آن دیگری رعیت می باشد». (2)

و امثال چنین روایتی بسیار است و از جهت اختصار به همین مقدار اکتفا می کنیم

پس معلوم شد که تا تکلیف الهی ،برجاست احتیاج مردم به امام و پیشوا باقی خواهد بود و همان طور که پیغمبری برای مردم لازم است باید بعد از آن پیغمبر البته برای ایشان امامی باشد که به سبب او رفع اختلاف از میان آن ها بشود و در مسائلی که نمی دانند به او رجوع نمایند.

نام لقب و كنيه و نسب حضرت علیه السلام
1نام مشهور : «علی»

اسم آن حضرت، «علی» است و علی نامی است که حق تعالی بر وی نهاده است.

ص: 130


1- سورۀ قیامت، آیه 36 یعنی «آیا مردم گمان می کنند که ایشان را وا گذاشته اند؟!».
2- کافی : ج 1، ص 179؛ بصائر الدرجات : ص 507

بسیاری از علمای اهل سنّت از جمله خوارزمی که یکی از بزرگان علمای ایشان است، در کتاب «مناقب» خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده که فرمود: در شب معراج چون به مقام قاب قوسین رسیدم به من خطاب رسید:

﴿اِقرَءُ مِنِّى عَلِيَّ بن أبى طالب السَّلام وَ قُلْ لَهُ فَإِنِّى أُحِبُّهُ و أُحِبُّ مَن يُحِبُّهُ، يَا مُحَمَّد مِنْ حُبّى لِعَلِيّ بن أبي طالب، اشتقَقْتُ لَهُ اسْماً مِن اِسْمِي فَأَنَا الْعَلِيُّ العَظِيمُ و هُوَ عَلِيٌّ و أنَا مَحْمُودُ وَ أَنْتَ مُحَمَّدٌ﴾. (1)

«ای محمّد علی را از طرف من سلام برسان و به او بگو که من او و دوستدار او را دوست می دارم ای محمّد به واسطه محبتی که به علی دارم برای او نامی از اسامی خود را مشتق کردم پس من علی عظیمم و او علی است و من محمودم و تو محمّد هستی».

و از این روایت نهایت شرف و فضیلت بلکه افضلیت حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (صلوات الله علیه و آله) ظاهر و هویدا و باهر و پیداست و در آن چه از افضلیت آن حضرت که گفتیم کسی از اهل خلاف منکر ما نیست و ملّا سعد الدین تفتازانی که از بزرگان علمای اهل سنّت است در کتاب شرح مقاصد به این فضیلت اعتراف دارد و ابن ابی الحدید نیز در چندین موضع از شرح نهج البلاغه (2) این مسأله را تصدیق می نماید.

و ملّا علی قوشچی که از فحول متعصّبین علمای عامه است در شرح تجرید بیان کرده که:

ص: 131


1- مضمون این روایت را با اندکی ،اختلاف حاکم حسکانی در شواهد التنزیل : ج 1، ص 462، ح 488 به صورت مسند نقل کرده است.
2- شرح نهج البلاغة : ج 16، ص 236

هیچ احدی اختلاف نکرده که علی بن ابی طالب علیه السلام بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله اعلم و ازهد و اشجع و اسخی و اشرف مردم است لیکن چون قدمای علمای ما به راهی ،رفته اند ما نیز لازم است که عقب ایشان برویم و شاید خلفای ثلاثه نزد حق تعالی قدر و منزلتی داشته باشند که علی بن ابی طالب علیهما السلام آن مقام را دارا نباشد.

امّا پاسخ کلام اوّل او که می گوید:

«قدمای علمای ما به راهی رفته اند و ما نیز لازم است که دنبال ایشان برویم»؛ چنین است که این روش کفار است و حق تعالی - عزّ اسمه - در قرآن مجید در مذمّت ایشان فرموده:

﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أَمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ﴾ (1)

و از این آیه وافی هدایت به صراحت استفاده می شود که متابعت بدون دلیل از گذشتگان مذموم است.

و امّا پاسخ کلام دوم که می گوید:

«شاید خلفای ثلاثه نزد خداوند تعالی دارای قدر و منزلتی باشند که علی بن ابی طالب علیه السلام آن مقام را دارا نباشد»؛ چنین است که اگر شخصی از ادراک و عقل بهره ای برده باشد داند هنگامی که شخصی افضلیتش ثابت ،شود ترک متابعت آن و تبعیت از کسانی که دارای مقام او نیستند به این بهانه که شاید آنان نزد خداوند عزیز تر باشند کمال سفاهت است و در این باب گفتگو بسیار است و به جهت اختصار به همین مقدار اکتفا می شود

ص: 132


1- سورۂ زخرف، آیه 23؛ یعنی: «ما پدران خود را بر راهی یافته ایم و بر اثر ایشان اقتدا کنندگانیم».

از بعضی اخبار استفاده می شود که ملائکه حضرت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) را به اسم «علی» می خواندند و ان شاء الله بعد از این در حکایت روز جنگ اُحد مذکور خواهد شد.

2حيدر

نام دیگر آن حضرت «حیدر» است و روز فتح خیبر، آن حضرت خود را به این نام خواند آن هنگامی که مرحب خیبری در برابر آن حضرت قرار گرفت و اسم آن سرور را پرسید، حضرت فرمود:

﴿أَنَا الَّذِي سَمَّتْنِي أُمِّي حَيْدَرَةَ﴾ :

«من آن کسی هستم که مادرم من را حیدر نام نهاده است» (1)

و وجه این که آن حضرت در آن روز خود را به آن نام خواند، به زودی ذکر خواهد شد ان شاء الله تعالى

3اسد

نام دیگر آن حضرت «اسد» است و «اسد الله» و «اسد الله الغالب»

القاب آن حضرت علیه السلام
امير المؤمنين

خوارزمی از بزرگان علمای اهل سنّت روایت کرده که در روز غدیر خم جبرئیل علیه السلام از جانب خداوند فرود آمد و آن حضرت را به این لقب مخصوص

ص: 133


1- صحيح مسلم : ج 5 ص 195؛ نیل الاوطار: ج 8 ، ص 87؛ الاستيعاب : ج 2، ص 787.

گردانید و حضرت رسول صلی الله علیه و آله به موجب حکم الهی به مردم امر فرمود:

﴿سَلَّمُوا عَلَى عَلِيّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ﴾:

«ای مردم بر علی بن ابی طالب به عنوان امیر المؤمنین سلام کنید» (1)

و اولین کسی که به این لقب بر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام سلام کرد عمر بن خطاب بود و عرضه داشت:

﴿بَخٍّ بَخٍّ لَكَ يَا عَلِيُّ أَصْبَحْتَ مَوْلَايَ وَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ﴾. (2)

در بعضی از روایات به جای لفظ «یا علی» عبارت «يا ابا الحسن» واقع شده که در معنا تفاوت ایجاد نمی کند یعنی:

«به به خوشا به حال تو یا علی! مولای من و مولای هر مؤمن و مؤمنه ای شدی».

بسیاری از علمای اهل سنّت به این مطلب تصریح کرده اند و هیچ کس از ایشان انکار ننموده و قاطبه شیعه به این امر قائل هستند و از همین روایت امامت و خلافت آن حضرت و بطلان ابی بکر و عمر و عثمان ثابت می گردد؛ زیرا اگر حضرت رسول صلى الله عليه و سلم آن حضرت را امیر المؤمنین خطاب کند و مردم را امر نماید که به آن حضرت به امیر المؤمنین سلام گویند و عمر نیز چنین گوید که دانستی پس می گوییم که هر منصف عاقلی حکم می کند که تا امیر جماعتی حاضر باشد سرداری و سالاری و پیشوایی به دیگری نمی رسد و هر کس با وجود ،امیر ادعای ریاست و سالاری کند و مدّعی نیابت و سرداری شود، غصب آن مرتبه نموده است و ان شاء الله تعالی بعد از این در همین باب زیاده بر این مقدار توضیح داده خواهد شد.

ص: 134


1- كافى : ج 3، ص 292؛ تفسیر قمی : ج 1، ص 389؛ تفسیر عیاشی : ج 2، ص 268
2- تاریخ بغداد : ج 8، ص 284 ؛ تاريخ مدينة دمشق : ج 42، ص 233.

بدان که: از بعضی احادیث استفاده می شود حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در میان ائمه (صلوات الله علیهم) تنها به این لقب اختصاص دارد و جایز نیست ائمه دیگر به «امیر المؤمنین» خوانده شوند و شیخ محمّد بن یعقوب کلینی رحمه الله در کتاب کافی از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت می کند که شخصی از آن حضرت پرسید: آیا بر حضرت قائم آل محمّد علیهم السلام می توان به «إمرة المؤمنين» سلام داد، یعنی به آن حضرت می توان گفت: «السّلام عليك يا امیر المؤمنین؟» حضرت صادق علیه السلام در جواب فرمود:

﴿لا، ذَاكَ اسْمٌ سَمَّى اللَّهُ بِهِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام، لَمْ يُسَمَّ بِهِ أَحَدٌ قَبْلَهُ، و لا يَتَسَمَّى بِهِ بَعْدَهُ إِلَّا كَافِرُ﴾.

یعنی «جایز نیست کسی قائم آل محمّد علیهم السلام را امیر المؤمنین بخواند و آن اسمی است که حق تعالی امیر المؤمنین را به آن نام گذاری کرده است و هیچ کس قبل از حضرت امیر علیه السلام و بعد از آن حضرت به این نام در نیاید مگر کافر»

سپس راوی پرسید: «پس به قائم آل محمّد علیهم السلام چگونه باید سلام کرد؟»

حضرت فرمود: بگویید: «السّلام عليك يا بقيّة الله»؛ سپس این آیه را تلاوت فرمود: ﴿بَقِيَّةُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾ (1) (2)

و القاب آن حضرت بسیار است و آن چه صاحب كتاب كشف الغمة و مؤلف كتاب فصول المهمة و غير ایشان در مؤلفات خود نقل کرده اند به شرح ذیل است: (3)

ص: 135


1- سوره هود، آیه 86
2- کافی : ج 1، ص 411 .
3- كشف الغمة : ج 7، ص 68؛ المناقب خوارزمی ص 43؛ مناقب آل ابی طالب : ج 3، ص 76؛ الفضائل ابن شاذان ؛ 77
القاب دیگر

يعسوب الدين و المسلمين مولى المؤمنين مبير الشرك و المشركين قاتل الناكثين و القاسطين و المارقين و شبیه ،هارون و ،المرتضى و نفس الرسول و اخ الرسول و زوج البتول و سيف الله المسلول و امير البررة و قاتل الفجرة و قسيم الجنّة و النار، و صاحب اللواء و سيّد العرب و خاصف النعل و كشاف الكروب و صديق الاكبر و فاروق الاعظم و باب مدينة العلم و المولى و وصیّ الرسول و ولی الله و قاضی دين الرسول و منجز وعد الرسول و كرّار غیر فرار و كاسر اصنام الكعبة و رقيق الطير و هازم الاحزاب و قاصم الاصلاب و داعی و شاهد و هادی و ذو القرنين و قائد الغر المحجلين و مذلّ الاعداء و معزّ الاولياء و اخطب الخطباء و قدوة اهل الكساء و امام الائمة الاتقياء و مميت البدعة و محى السنة و اللاعب بالأسنّة و الحصن الحصين و خليفة الأمين و ليث الثرى و غيث الوری و مفتاح الندى و مصباح الدّجى و شمس الضحى و اشجع من ركب و مشی و اهدى من صام و صلی و مولى كل من له رسول الله مولى، و المعتصم بالعروة الوثقى و الفتى اَخُ الفتى، و الذي انزل فيه هل اتی و اکرم من ارتدی و اشرف من احتذي و افضل من راح و اغتدى الهاشمي المكى المدنى الابطحي الطالبي الرضى المرضى القوى الجرى اللوذعىّ الوفى الذى صدّق رسول، الذي تصدّق بخاتمه في الركوع الكوكب الازهر الصارم المذكر صاحب برائة و غدير خم و ساقی کوثر و مصلّی القبلتين و اعلم من فى الحرُمين و الضارب بالسيفين و الطاعن بالرمحين و ابن عم المصطفى و شقيق النبي المجتبى الوصىّ القتيل و الذي يعلّم جبرئيل؛ و غير اين القاب که ذکر تمام آن ها موجب تطویل این کتاب است، و حقیر در رساله ای که در باب «کُنیه و القاب» آن حضرت نوشته ام بعضی دیگر را ایراد کرده ام و اگر کسی بخواهد به آن رجوع کند.

ص: 136

کنیه های حضرت علیه السلام
ابو الحسن و ابو الحسين

کنیه آن حضرت، یکی «ابو الحسن» و دیگر «ابو الحسین» است که خوارزمی از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نقل کرده که فرمود:

تا رسول خدا صلی الله علیه و آله در قید حیات بود حسن مرا «ابو الحسین»، و حسین مرا «ابو الحسن می خواندند و حضرت رسول صلی الله علیه و آله را پدر خود می دانستند و چون آن حضرت صلی الله علیه و آله رحلت فرمود مرا پدر خود می گفتند. (1)

ابو الريحانتين

از جمله کنیه های آن حضرت «ابو الریحانتین» است که خوارزمی در کتاب خود نقل نموده که روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی بن ابی طالب علیهما السلام خطاب کرده و فرمود:

﴿سَلامُ اللهِ عَلَيْكَ يَا أَبَا الرَّيْحَانَتَيْنِ أُوصِيكَ بِرَيْحَانَتَيَّ مِنَ الدُّنْيَا فَعَنْ قَلِيلِ يَنْهَدُّ رُكْنَاكَ﴾:

«سلام بر تو ای پدر دو ریحانه من تو را به دو ریحانه خویش وصیت می کنم پس به زودی دو رکن تو منهدم خواهد شد». (2)

و مراد پیامبر از آن دو ،رکن یکی ذات مقدّس خویش صلی الله علیه و اله بود و دیگری حضرت فاطمه (صلوات الله علیها)؛ و آن چه بر این مطلب دلالت می کند کلام آن حضرت بعد از وفات حضرت رسول صلی الله علیه و آله است که فرمود: «یکی از آن دو رکنی

ص: 137


1- المناقب خوارزمی ص 45
2- کنز العمال ج 11، ص 625؛ أمالی صدوق : ص 119

که رسول خدا فرموده بود منهدم شد» و چون حضرت فاطمه علیها السلام را از دنیا رفت آن حضرت علیها السلام فرمود: «این رکن دوّم بود که حضرت رسول مرا خبر داده بود».

ابو تراب

از دیگر کنیه های آن حضرت ابو تراب» است و «خوارزمی» که از بزرگان علمای اهل سنّت است در بعضی از کتاب های خود نقل کرده که:

روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله به خانه حضرت فاطمه علیها السلام آمد و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را آن جا ندید پس متوجه حضرت فاطمه علیها السلام شده و پرسید: «پسر عمّت کجاست؟»

خوارزمی می گوید که حضرت فاطمه علیها السلام فرمود:

«ميان من و او دل گیری بود و از خانه بیرون رفت».

حضرت رسول صلی الله علیه و آله به دنبال آن حضرت فرستاد، خبر آوردند که در مسجد خوابیده .است حضرت رسول صلی الله علیه و آله به مسجد آمده و مشاهده کرد که حضرت امیر علیه السلام پهلوی مبارک بر زمین نهاده و ردای مبارکش از دوش مطهرش دور شده و گردی بر آن حضرت نشسته است.

حضرت رسول صلی الله علیه و آله به دست ،مبارک گرد از آن حضرت دور می کرد و می فرمود: «قُمْ یا اَبا تُراب قُمْ یا اَباتُراب»، یعنی: «ای پدر خاک ،برخیز ای پدر خاک برخیز» و از این جهت که حضرت رسول صلى الله عليه و سلم در حال شفقت این کنیه را در مورد آن حضرت به کار برد، آن حضرت هیچ کنیه ای را از این بیشتر دوست نمی داشت (1)

ص: 138


1- المناقب خوارزمی ص 36
ابو محمّد

از دیگر کنیه های آن حضرت «ابو محمّد» است و وجهش آن است که پسری از پسران آن حضرت محمّد نام داشت.

ابو السبطين

و کنیه دیگر «ابو السبطین» است؛ زیرا آن حضرت پدر دو سبط حضرت رسول صلی الله علیه و آله یعنی امام حسن و امام حسین (صلوات الله علیهما) می باشد و اگر کسی بیشتر از این مقدار کنیه های آن حضرت را طالب است به رساله ای که در این موضوع تألیف شده و پیش از این به آن اشاره شد مراجعه نماید.

نسب حضرت علیه السلام
پدر و جد

پدر ایشان «ابو طالب بن عبد المطلّب» است و اسم ابی طالب، «عمران» و بعضی «عبد مناف» گفته اند.

اسم عبد المطلّب «شيبه» و کنیه او «ابو الحارث» است.

و چون پسر بزرگ تر ابی طالب نامش طالب بود لذا کنيه او ابو طالب شد و بعد از آن که طالب ده ساله شد حق تعالی به ابی طالب عقیل را کرامت کرد و چون عقیل ده ساله شد حق تعالی به ابی طالب جعفر را کرامت فرمود و وقتی که جعفر ده ساله شد حق تعالی امیر المؤمنین علیه السلام را به ابی طالب شفقت فرمود.

مادر

مادر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام «فاطمه» بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف است.

ص: 139

محل تولّد

تولد آن حضرت درون خانه کعبه واقع شده و شیعه و سنی این قضیه را بیان کرده اند و هیچ احدی از پیغمبران و اوصیای ایشان را خداوند به این شرف مشرّف نساخته و این شرف مخصوص حضرت امیر المؤمنین علیه السلام است.

صاحب كتاب بشارة المصطفی از یزید بن قعنب روایت کرده که:

با عباس بن عبد المطلب، عمّ حضرت رسول صلی الله علیه و اله در مسجد الحرام بودم و جمعی از قریش با ما برابر خانه کعبه نشسته بودند که فاطمه بنت اسد وارد شد و به طواف خانه مشغول گشت و در آن هنگام اثر وضع حمل بر او ظاهر شد و مجال بیرون رفتن نیافت، پس روی نیاز به درگاه حق تعالی آورده و عرضه داشت:

«ای صاحب خانه و ای معبود یگانه به تو ایمان دارم و به نبوت رسولان تو معترفم و در شرایع دینیّه از جدّ خود حضرت ابراهیم پیغمبر تبعیت می کنم به حق این خانه و به حق بنا کننده این خانه که حضرت ابراهیم علیه السلام است و به حرمت این فرزندی که در شکم من ،است این ولادت را بر من آسان گردان»

علت این که حضرت فاطمه بنت اسد علیها السلام خداوند را به حرمت فرزندی که در شکم داشت، سوگند داد این بود که مطابق روایت جمع زیادی از روات، گاهی که ایشان در خانه بود آوازی از شکم مبارک خویش بر می آمد و حضرت امیر (صلوات الله علیه) درون شکم مادر قرآن تلاوت می نمود و در مرتبه اوّل حضرت فاطمه علیها السلام ترسید و بعد از آن فهمید که فرزندش نزد حق تعالی

ص: 140

محل تولّد

دارای قدر و منزلتی بس بزرگ است و از این جهت به حرمت ولد خود سؤال نمود و مطلب خود را از خداوند درخواست کرد.

در هر حال یزید بن قعنب می گوید:

همین که دعای فاطمه بنت اسد تمام شد دیدم دیوار خانه کعبه شکافته شد و فاطمه به درون خانه کعبه رفت و دیوار به حال خود بازگردید به گونه ای که اثری از آن شکاف باقی نماند و بعد از ملاحظه این امر غریب و این صورت ،عجیب حضار اراده کردند تا قفل درب خانه کعبه را بگشایند و هر چه سعی کردند نتوانستند، پس دانستند که این واقعه بی مصلحت نیست و لذا دست کوتاه کردند

روز چهارم دیدیم که باز دیوار شکافته شد و فاطمه بنت اسد از خانه کعبه قدم بیرون گذاشت در حالی که علی بن ابی طالب علیه السلام را بر روی دست گرفته و مباهات می کرد و در آن حال می گفت: «من از تمام زنان سابق افضلم؛ زیرا حق تعالی من را در خانه خود وارد ساخته و از میوه ها و طعام های بهشت روزیم کرده» و می فرمود: «وقتی این فرزند مسعود از من به دنیا آمد هاتف غیبی ندایی به من داد که این مولود را «علی» نام گذار که قدر او عالی است و من نام او را از نام خود مشتق کردم و غوامض علم خود را به او کرامت نموده ام و او در همین خانه بت ها را خواهد شکست و اذان خواهد گفت» (1).

ولادت

ولادت آن حضرت بنابر روایتی در شب شنبه بیست و سوّم ماه رجب بود

ص: 141


1- بشارة المصطفى : ص 26

و از عمر حضرت رسول صلی الله علیه و آله بیست و هشت سال گذشته بود و سه سال بود که خدیجه خاتون به عقد آن حضرت آمده بود و عده ای از علمای امامیه روز جمعه سیزدهم ماه رجب را نقل کرده اند که از عمر حضرت رسول صلی الله علیه و آله سی سال گذشته بود و این قول اصح است

صاحب كتاب بشارة المصطفی از یزید بن قعنب روایت کرده که حضرت رسول صلی الله علیه و اله از تولد حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بسیار خوش حال و فرحناک گردید و مهد آن را نزد فراش خود می گذاشت و گهواره حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را می جنبانید و شیر و شربت در گلوی مبارک آن حضرت می ریخت و او را می شست و بر دوش و سینه مبارک خود می نشانید و همیشه در مقام تربیت آن حضرت بود و مکرر می فرمود:

علی برادر و وزیر و وصی و ناصر و پشت و پناه من و زوج کریمه و خلیفه من است (صلوات الله عليهما و آلهما). (1)

ص: 142


1- بشارة المصطفى : ص 26

مطلب دوّم: لزوم نصب امام توسط خداوند متعال

اشاره

«امام» بشری است که به واسطهٔ بشر دیگر یعنی پیامبر، خلق را بر اوامر و نواهی الهی مطلع می سازد و مردم را بر طاعات ترغیب و از معاصی نهی می نماید و او دارای ریاست عامه از جانب خدا و پیامبر خداست

لطف

اعتقاد امامیه بر آن است که تعیین امام از جانب حق تعالی، لطف بر خلق است و ضرورتاً هر گاه مردم را پیشوایی باشد که از جانب حق تعالی منصوص باشد به طاعت نزدیک تر و از معاصی دورتر می باشد و چنان چه از جانب بعضی از اهل بدعت و ضلالت تحریفی در دین پدید آید به سبب آن پیشوا، تحریف برطرف می شود و تمام فوائدی که در وجود نبی باشد در وجود امام نیز خواهد بود در نتیجه بر حق تعالی لازم است که پیشوا و رهبر تعیین کند همان گونه که در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و اله مردم دارای رهبری معصوم بودند، بعد از آن حضرت نیز ایشان را مقتدایی لازم است که بر کلام و افعال او اعتماد کنند همان طور که بر خود آن حضرت صلی الله علیه و اله اعتماد می کردند تا

ص: 143

آن مقتدا و سالار به روش حضرت رسول صلی الله علیه و اله به دست ظلم و تعدی را از سر مظلومان دور گرداند و مشکلات مردم را رفع نماید.

اعتراض اهل سنّت قاعده لطف
اشاره

اهل سنّت بر این مطلب سه اعتراض دارند:

1وجود مفسده

اعتراض اوّل: نصب امام وقتی لطف است که هیچ مفسده ای نباشد و هر گاه بندگان بدون وجود ،امام واجبات را بجا آورند و از گناهان باز ایستند تعیین امام لازم نخواهد بود و در چنین صورتی ثواب ایشان بیش تر خواهد بود و به اخلاص نزدیک تر است؛ زیرا با وجود امام شاید اقدام به عبادت و ترک معصیت بندگان از ترس امام باشد.

امّا از این اعتراض چند پاسخ می توان داد:

پاسخ: این شبهه محض فرض عقل است و به صورت عادی ممتنع است که گروه زیادی از بندگان به بیم دهنده محتاج نباشند و همه ایشان در مقام اطاعت خدا بوده و از رسول او پیروی کنند و به شخصی که ایشان را بر دین حق ثابت قدم بدارد نیاز نداشته باشند؛ و اگر مسلّم داریم که چنین مطلبی ممکن است ولی در زمان رسول خدا صلی الله علیه و اله چنین اتفاقی رخ نداد؛ زیرا در مرض موت آن حضرت، ابی بکر و عمر امر آن جناب را رد کردند و اطاعت کلام آن حضرت را ننمودند و این قضیه بعد از این مذکور خواهد شد ان شاء الله تعالى.

و بعد از آن حضرت نیز اختلاف هایی کردند و اختلافاتی که میان اصحاب به وجود آمد، مشهور عالم است پس در زمان آن حضرت و بعد از آن حضرت مردم محتاج به مقتدایی که منصوص از جانب خداوند باشد، بودند

ص: 144

تا اختلاف آنان به سبب او رفع شود و آن مقتدا در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله ذات مقدّس نبوی است و بعد از پیامبر حضرت امير المؤمنين على بن ابی طالب علیه السلام.

و حدیث متواتر: ﴿سَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي من بَعْدِي....﴾ که قبل از این ذکر شد دلیل بر این مطلب است که باید امامی از جانب خدا و از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله منصوص باشد و همان طور که قول آن حضرت صلی الله علیه و آله حجت بود، قول او نیز حجت باشد؛ زیرا مضمون این حدیث شریف این است که به زودی اُمّت من بعد از من به هفتاد و سه فرقه متفرق می شوند و تنها یک فرقه از ایشان اهل نجات و باقی از اهل زیان و درکات خواهند بود.

و پر واضح است اگر امامی نباشد که از جانب خدا منصوص باشد، چگونه با وجود این همه ،مذاهب انسان شخصی را بیابد که به قول او اعتماد کند و بگوید که از این هفتاد و سه مذهب مذهب من بر حق است؟ زیرا اگر امام از جانب خدا و رسول او منصوص و معصوم نباشد بر کلام او اعتمادی نخواهد بود و هر گاه امامی که مردم او را برای خویش تعیین می کنند جایز الخطایا باشد ممکن است مانند بقیه ارباب مذاهب باطل که در ترجیح مذهب خود دچار اشتباه شده اند باشد پس چون لازم است که چنین شخصی راه به مذهب حق ببرد به ناچار باید معصوم باشد تا از کلام او مذهب حق به دست آید تا در روز قیامت بر خلق حجتی نباشد.

امّا این که گفته اند در چنین صورتی ثواب ایشان بیشتر خواهد بود و به اخلاص نزدیک تر است غلط می باشد؛ زیرا ثواب عبادتی که مکلف به عبادت بودن آن یقین داشته باشد بیشتر از آن است که به گمان مکلف برسد؛ زیرا وقتی که امام باشد عبادات مردم یقینی می شود و وقتی که امام نباشد، اگر

ص: 145

مسائل شرعی ظنی نباشد لااقل اکثر آن ظنی خواهد بود و این که آن ها گفته اند که با وجود امام شاید اقدام به عبادات و ترک معاصی از ترس امام باشد، کلامی است بسیار باطل؛ زیرا از کلام نخست ایشان استفاده شد که وقتی هیچ مفسده ای نباشد تعیین امام خوب است پس از ایشان می پرسیم این احتمالی که قرار داده اید از مفاسد است یا نه؟

اگر از مفاسد است پس بنابر این امر به معروف و نهی از منکر چه معنی دارد؟ و هر گاه گروهی عبادت را ترک کنند و اقدام بر معاصی نمایند، بر هر شخصی لازم است که در صورت توان آنان را نهی کند و آنان گاهی از خوف الهی و خوف نهی کننده ترک معاصی نمایند پس چه می شود که آن شخص قادر، معصوم و منصوص از جانب خداوند باشد و اگر بگویند مفسده ندارد پس لغو بودن کلام شان لازم می آید.

جناب جمال المحققين خواجه نصیر الدین طوسی «برّد الله مضجعه» به جواب این اعتراض اشاره کرده و فرموده: «و المفاسدة معلومة الانتفاء»؛ یعنی معلوم است هیچ مفسده ای نیست و هر عاقلی می داند که با وجود امام مردم به طاعت رغبت بیشتری دارند و از ملاهی و معاصی دور ترند (1)

2عدم وجوب و لزوم لطف بر خداوند

اعتراض دوّم : اهل سنّت می گویند که بر فرض نصب امام لطف باشد، امّا قبول نداریم که مطلقاً بر حق تعالی واجب باشد که امام را تعیین کند؛ زیرا چنین مسأله ای وقتی واجب است که در عوض آن لطف دیگری نباشد و شاید حق تعالی در حق بندگان خود لطف دیگری بفرماید که به سبب آن

ص: 146


1- تجريد الاعتقاد : المقصد الخامس المسالة الاولى.

مردم از وجود امام مستغنی شوند و در یک زمان حق تعالی تمام بندگان خود را معصوم کند و هر گاه همه خلایق معصوم ،شوند احتیاجی به امام نخواهد بود و مردم محتاج به امام نخواهند شد و این لطف به جای آن لطف خواهد بود.

پاسخ : در پاسخ گفته می شود که این کلام نیز مانند اشکال اوّل محض تصور عقل است و در خارج وجود ندارد و هرگز تحقق نداشته که تمام اهل عالم معصوم باشند و بر فرض تسلیم در عصر حضرت رسول صلی الله علیه و اله و بعد از زمان آن حضرت تا به حال همیشه در عالم کفار و ظلمه مستولی بوده اند و بیشتر اوقات در دست مخالفین بوده طرفه این است که یک مرتبه اهل سنّت چون دیده اند بدون پرده نمی توانند بت پرستی ابی بکر و عمر و عثمان را رفو کنند لذا کبائر را بر پیغمبران بسته اند و بعضی از انبیاء را به شرب خمر نسبت داده اند و بعضی از ایشان را به زنا و بعضی را به شرک به خدا و بعضی را به دروغ گفتن و یک مرتبه می گویند که شاید در زمانی تمام اهل عالم اعم از اهل شهر و روستا و زنان ایشان و مردمی که در صحرا ها می باشند، همه معصوم باشند!!!؟

اگر از روی اندک انصافی متوجه این کلمات گردند می فهمند که محض تعصّب باعث این گفتگو هاست بلکه می توان گفت: اگر جایز باشد که تمام خلق عالم معصوم ،باشند دیگر احتیاجی به فرستادن پیغمبران نخواهد بود.

محقق طوسی رحمه الله جواب این اعتراض را این گونه فرموده: «انحصار اللطف فيه معلوم للعقلاء» (1) : یعنی عقلا می دانند که لطف منحصر در این است که امام را خدای تعالی تعیین کند و عوضی مقابل این لطف ،نیست، عقلا عالمند و هر عاقلی می داند که البته امامی باید از جانب خدا بر خلق منصوص گردد.

ص: 147


1- كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد ص 285
3عدم فایده در امام غایب

اعتراض سوّم : اهل سنّت می گویند اگر مسلم داریم که نصب امام لطف است مربوط به زمانی است که امام علیه السلام او ظاهر باشد و مردم را امر به طاعت و نهی از معاصی کند و اجرای حدود الهی نماید ولی طبق اعتقاد شما شیعیان امام هست و غائب و فایده ای در وجود آن امام نخواهد بود.

پاسخ در پاسخ می گوییم: بر حق تعالی لازم است تا امام تعیین فرماید و آن را بفرستد امّا ظاهر نبودنش از دست شما و اشقیا و گروهی است که در این زمان ها بهم رسیده اند بلکه غائب بودن آن حضرت به طفیل ابی بکر و عمر و عثمان است؛ زیرا اگر ایشان به مرتبه خود قانع می شدند و این بی حرمتی ها را به خاندان حضرت رسول صلی الله علیه و آله نمی کردند و باعث جرأت دیگران نمی شدند، همیشه امام در میان حاضر بود و غایب نمی گردید.

هم چنین فایده وجود امام بسیار است و زمانی که غایب باشد نیز بعضی از آن فایده ها موجود است اگر چه بعضی به سبب مانعی موقوف باشد و هر چه وجود امام غایب ذینفع باشد، نفعش از وجود سنی حاضر، بیشتر خواهد بود و صاحب تجرید از اعتراض سوّم چنین پاسخ فرموده:

﴿وُجُودُهُ لُطْفٌ وَ تَصَرُّفُهُ لُطْفٌ آخَر وَ عَدُمُهُ مِنّا﴾؛ (1)

یعنی: «وجود امام لطف است و تصرف امام لطفی دیگر است و عدم تصرف آن حضرت از جانب ما (و به تقصیر ماست)».

از حضرت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) منقول است که فرمود:

﴿إِنَّ الأَرْضَ لَا تَخلُو مِن قائِمِ بحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً أو خائِفاً مَغْمُوراً، لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَ بَيِّنَاتُهُ﴾ (2)

ص: 148


1- همان 491
2- كمال الدين : ص 139 ؛ خصائص الائمة، سیّد مرتضی : ص 101

یعنی: «هرگز زمین از شخصی که قائم از جانب خداوند باشد خالی نمی ماند و روی زمین هرگز از حجت خالی نیست (البته لازم نیست که ظاهر و هویدا باشد بلکه آن امامی که هرگز زمین از وجود او یا مثلش خالی ،نیست) یا ظاهر بوده و میان خلق معروف است و یا ترسان و پنهان می باشد»

بعد حضرت علت این مسأله را به این صورت بیان فرمودند:

تا حجّت های حق تعالی و آیات بینات و علامّات واضحات او باطل نگردد.

دلايل لزوم عصمت امام
1وثوق به امام

از آن چه گفتیم معلوم می شود که باید امامی از جانب حق تعالی به امامت و خلافت تعیین شده باشد و آن امام باید معصوم باشد و دلیل بر عصمتش آن است که اگر امام علیه السلام معصوم نباشد وثوق بر قولش نخواهد بود.

2ضرورت برتری امام بر مردم

دلیل دیگر بر این که امام باید معصوم باشد آن است که هر گاه جائز باشد که از امام علیه السلام معصیت سر بزند جایز خواهد بود که امام از بعضی رعیّت خود کم تر باشد و بعضی از رعیّت بهتر از امام باشد؛ زیرا موافق اعتقاد خصم ممکن است آن کسی که از رعیت است معصوم باشد و بنا بر این ترجيح مرجوح لازم می آید که عقلاً و نقلاً باطل است؛ امّا عقلاً که ظاهر است و امّا نقلاً عن قريب ان شاء الله تعالى اشاره به آن خواهد شد.

ص: 149

به بیان دیگر اگر امام معصوم نباشد و از او معصیتی صادر شود، لازم می آید که گروهی از عوام که در کمال سقوط هستند، از او بهتر باشند؛ زیرا هر کسی که اندک شعوری دارد می داند شخصی که هرگز بت نپرستیده از این حيثيّت بهتر است از آن کسی که سال ها عمرش را در بت پرستیدن صرف کرده است.

3لزوم اطاعت مردم از امام

دلیل دیگر بر این که امام باید معصوم باشد این است که بر کافه مردم واجب است تا از او اطاعت کنند و سر از فرمان برداری او نپیچند و حق تعالی در این باب می فرماید:

﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ (1)

«از خداوند تعالی و رسول خدا اطاعت کنید و از صاحبان امر که همان امامان و خلفای پیامبر هستند پیروی نمایید».

اگر امام معصوم ،نباشد هر گاه مرتکب معصیت شود به موجب نهی از منکر واجب است که بر او انکار کنند و انکار کردن با اطاعت کردن منافات دارد و غرض الهی که فرمان برداری است از میان می رود و با نهی از منکر فوت می شود.

4کم و زیاد نشدن شریعت

دلیل دیگر بر این که امام باید معصوم باشد این است که امام علیه السلام حافظ و نگهبان شرع است و اگر العیاذ بالله جایز باشد که نسبت خطا و معصیت به او

ص: 150


1- سوره نساء، آیه 59.

داده شود مردم از این مطلب در امّان نخواهند بود که او چیزی را از شریعت حضرت رسول صلی الله علیه و آله کم ،کند هم چنان که عمر در ایام خلافت خویش در باب متعه زنان و حج تمتع چنین کرد و ان شاء الله در این کتاب تفصیل این واقعه ذکر می شود؛ و یا چیزی را بر شریعت آن حضرت صلی الله علیه و آله بیافزاید و هر گاه از قول او وثوق حاصل نشود پس حافظ شرع و دین نخواهد بود.

5احتیاج مردم به امام عالم

دلیل دیگر بر این که امام عیه السلام باید معصوم ،باشد احتیاج مردم به شخصی است که میان ایشان باشد و موافق حکم خدای تعالی عمل کند و اگر کسی از اطاعت خداوند سرباز زد آن شخص را بر اطاعت کلام الهی مجبور سازد و داد مظلوم را از ظالم بگیرد و اگر با شخصی آشنا باشد در حالی که حق با خصم آن طرف باشد جانب او را نگیرد بلکه اگر کسی را بر بعضی از خویشان او یا خود او حقی باشد مضایقه در اجرای امر الهی نکند و هر گاه فرض کنیم که امام معصوم نباشد این فوائد در وجودش نیست؛ زیرا ممکن است که آن شخص مانند دیگران بر خلاف حکم خدا عمل کند پس برای آن شخصی که امام فرض شده امام دیگری لازم است و هم چنین چون تسلسل، باطل و محال است لازم می آید که امام علیه السلام معصوم باشد

حافظ ابو نعیم اصفهانی که از بزرگان علمای اهل سنّت و جماعت است در ذيل تفسير آيه: ﴿فَاستَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ﴾ (1) می گوید:

مراد از اهل ذکر کسانی هستند که از مقاصد حق تعالی آگاه باشند هر چه اراده الهی به آن تعلق گیرد و نزد ایشان شائبه مخالفت باشد را

ص: 151


1- سوره انبیاء، آیه 7.

بدانند و البته چنین مهمی زمانی محقق می گردد که سینه آن شخص از کدورات نفسانی پاک و بی غش باشد و مبتلا به امراض نفسانی نباشد و از جهل و سایر امراض خالی باشد و آن امام به صفت عصمت موصوف باشد؛ زیرا معنی ندارد که حق تعالی تمام خلائق را امر نماید که از کسی چیزی بپرسید در حالی که آن شخص در بسیاری از مسائل شبهه داشته باشد و تمام عوام و خواص مکلف باشند که از چنین مردی سؤال بپرسند بنا بر این لازم می آید که حق تعالی مردم را امر نموده باشد که از مانند خود تان سؤال بپرسید و پر واضح است که چنین معنایی مراد نیست بلکه مراد این است که از علمای ربانی و کسانی که به منزله حضرت رسول صلی الله علیه و آله هستند سؤال کنید و در جایی که وا ماندید از اقوال و افعال ایشان پیروی نمایید تا راه نجات به دست شما آید

بعضی از محققین در تفسیر آيه كريمه ﴿لا يَمَسُّهُ إِلا الْمُطَهَّرُون﴾ که در سوره واقعه آمده است نقل کرده اند که دانستن مقاصد خداوند از کلمات روشن قرآن با طهارت ظاهر و باطن است و بدون رفع کدورات نفسانی میسّر نیست و شخص باید پاک و پاکیزه باشد

هم چنین از حضرت امام به حق ناطق جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام نقل شده که خداوند متعال بعد از آیه کریمه ﴿أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾ ، بلا فاصله ﴿وَ أُوْلِي الْأَمْرِ﴾ را ذکر کرده است برای این که مکلفین بدانند اولی الامری که حق تعالی مردم را به اطاعت از او امر ،نموده، کسانی هستند که بعد از خدا و رسول او می باشند و مخالفت با ایشان در حکم مخالفت خدا و

ص: 152

رسول اوست و کسانی می باشند که به وصف عصمت و طهارت از جمیع بندگان ممتازند و کلام و فعل ایشان مطابق و موافق با اراده و امر الهی است و اطاعت از ایشان همان اطاعت خدا و رسول خداست

تفسیر اهل سنّت از امام هر زمان و اولوا الامر
1پادشاه

غرض این است که اهل سنّت در مورد آیه رفیعه:

﴿أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾

می گویند مراد حق تعالی از اولی الامر «پادشاهان و سلاطین» هستند و معنای آیه چنین است که ای ،مردم از خدا و رسول خدا و پادشاهان اطاعت کنید. (1)

و با قطع نظر از تفسیر به رأی بودن این کلام حضرت رسول صلی الله علیه و آله طبق نقل شیعه و اهل سنّت فرموده اند:

﴿مَنْ فَسَّرَ القُرْآنَ بِرَأْبِهِ فَقَدْ كَفَرَ﴾: (2)

«هر کس قرآن را به رأی خویش تفسیر ،کند، پس به تحقیق کافر شده است».

و البته گروهی از پادشاهان روم و بعضی از سلاطین از بک که بر مسائل نماز خود اطلاع ندارند چگونه حق تعالی تمام خلق را امر به اطاعت از ایشان می کند؟ در حالی که از مسائل ضروری و واجبات خود اطلاعی !ندارند بلی هر گاه جماعتی عمر بن خطاب را با نهایت جهلی که دارد، خلیفه

ص: 153


1- تفسیر ابن ابی حاتم : ج 3، ص 986
2- البرهان زرکشی : ج 2 ص 164؛ کمال الدین : ص 149

رسول خدا صلی الله علیه و آله، بنامند باید از روی تعصّب امثال این تأویلات فاسده و تحریفات سخیفه را بیان کنند

و جماعتی که دست ولا از دامن مانند امیر المؤمنین علیه السلام را بردارند که بر فراز منبر می فرمود:

اگر مرا بر مسندی بنشانند در میان اهل تورات به تورات ایشان و در میان اهل انجیل به انجیل ایشان و در میان اهل زبور به زبور ایشان و در میان اهل قرآن به قرآن ایشان حکم می کنم (1)

و دست بر دامن ابی بکر بن ابی قحافه زنند که معنی «ابّ» را نمی داند و هنگامی که از او پرسیدند معنی کلام حق تعالی که در قرآن مجید می فرماید: ﴿وَ فَاكِهَةً وَ اَبّاً﴾ (2) چیست؟ در جواب گوید:

﴿وَ أَمَّا الْفاكِهَةٌ فَأَعْرِفُهَا وَ أَمَّا الاَبُّ فَلَا أَعْرِفُهُ﴾: (3)

«امّا معنی فاکهه را می دانم و معنی ابّ را نمی دانم!»

باید این طور مزخرفات را به قالب بریزند؛ و هر گاه عده ای از اصحاب حضرت رسول صلى الله عليه و سلم به سبب دنیا و بعضی از غرض های فاسد دست از دامن شاه ولایت پناه علیه السلام بردارند که مکرّر بر منابر می فرمود:

﴿سَلُونِي قَبْلَ أَن تَفْقِدُونِي﴾. (4)

از من بپرسید پیش از این که مرا نیابید

و مکرّر می فرمود:

ص: 154


1- بصائر الدرجات: ص 36
2- سوره عبس، آیه 31
3- الارشاد مفید : ص 107
4- بصائر الدرجات ص 286 ؛ أمالی صدوق : ص 196.

﴿سَلُونِي عَمّا دُونَ الْعَرْشِ﴾. (1)

«از من در مورد آن چه دون عرش است بپرسید (که عقول شما به عرش نمی رسد).

و دست از دامن آن حضرت بردارند و بر دامن عمر بن خطاب بزنند که موافق اعتراف علمای اهل سنّت در هفتاد و دو موضع در احکام الهی غلط کند و بگوید:

﴿لَوَلَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَر﴾. (2)

«اگر علیّ بن ابی طالب علیه السلام نبود هر آینه عمر از اهل جهنم می شد»

از اهل سنّت عجیب نیست که از روی تعصّب پادشاهان خود را اولی الامر گویند.

و بدان اهل سنّت نه تنها آیات قرآن را تأویلات بعیده می کنند، بلکه احادیث متواتره و غیر آن را نیز توجیهات بعیده فاسده می نمایند.

از جمله احادیث صحیحه متواتره که توجیهات فاسده در آن کرده اند، این حدیث صحیح است :

﴿مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ اِمامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة﴾:

«کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است».

و میّت آن شخص، در حکم میّت کفار است؛ یعنی آن شخص کافر مرده است.

بعضی از اهل سنّت امام زمان را به اولی الامر تأویل کرده اند که به زعم ایشان معنی حدیث چنین می شود «کسی که بمیرد و پادشاه زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است».

ص: 155


1- بصائر الدرجات : ص 286
2- الاستيعاب : ج 3، ص 39 مناقب خوارزمی ص 48
2قرآن

این تأویل قابل توجیه و جواب نیست و بعضی دیگر امام زمان را به قرآن تفسیر کرده اند و پیش از این نیز به این کلام با جوابی که متوجه آن می شد، اشاره شد و پاسخ دیگری که از این تأویل می توان گفت چنین است که این تأويل بنا بر مذهب ابو حنیفه درست نمی شود؛ زیرا طبق مذهب او دانستن تمام یا قسمتی از قرآن واجب نیست و او جایز می داند که کسی در نماز به عوض حمد، یک آیه از آیات قرآن را بخواند و بداند کافی است و اگر یک آیه را هم نداند امّا معنی یک آیه را بداند باز کافی است و بنا بر طریقه او جایز است که شخص نماز گزار بعد از تکبیرة الاحرام بگوید: دو برگ سبز و به رکوع برود؛ زیرا ﴿مُدْهَامَّتَانِ﴾ (1) که در سوره الرحمن ذکر شده به معنای دو برگ سبز است و کلمه ﴿مُدْهَامَّتَانِ﴾ به اتفاق تمام قرّاء یک آیه از قرآن .است (2)

3قسمتی از قرآن

بعضی دیگر از اهل سنّت امام زمان را به بعضی از قرآن تأویل کرده اند که همین جواب نیز متوجّه ایشان می شود

اگر کسی بگوید مذهب ابو حنیفه بر مذاهب دیگر اهل سنّت حجّت نمی شود زیرا هر چه ابو حنیفه قائل باشد تنها برای پیروان او حجت است امّا بقیه مذاهب الزامی به پذیرش کلام وی ندارند؟

در جواب می گوییم لزوم اعتراض بر ایشان مشخص است امّا بر دیگران ممکن است به اعتبار این باشد که تمام ائمه اربعه خود را بر راه صواب می دانند و هر طایفه ای از ایشان طریقه پیشوای خود را احقّ می داند.

ص: 156


1- سورة الرحمن، آیه 64
2- ر.ک: المبسوط سرخسی : ج 1، ص 37 ط مصر ؛ الفتاوی : ج 1، ص 64.
4پیامبر

بعضی دیگر از اهل سنّت امام زمان را به «پیغمبر» تفسیر کرده اند (1)، و جواب کلام آنان این است که تقیید ،امام به امام زمان از چنین تفسیری ابا دارد (2)، نعوذ بالله من اغواء الشيطان و تحريف الغاليين.

امامت، اصل یا فرع
اعتقاد عامه

بدان از حدیث مذکور که متّفقٌ علیه فریقین است و از متواترات شیعه و سنی می باشد و حمیدی که از بزرگان علمای اهل سنّت و جماعت است در کتاب الجمع بين الصحيحين نقل نموده (3) استفاده می شود که امامت از مسائل اصول است ؛ (4) زیرا جاهل در مسأله فرعی از مسائل شرعی به مرگ جاهلیّت از دنیا نمی رود و ندانستن او منافاتی با اسلام ندارد.

جمعی دیگر از علمای اهل سنّت گفته اند هر کس به امامت ابی بکر قائل نباشد، کافر است (5) با وجود آن که امامت را از مسائل فروع می دانند و بر ایشان این اشکال لازم می آید که اگر امامت از مسائل فروع باشد پس چرا کسی که در آن مسأله مخالفت کند کافر است؟

صاحب کتاب فصول که یکی از بزرگان علمای اهل سنّت است در کتاب

ص: 157


1- صحيح ابن حبان : ج 10، ص 434.
2- زیرا امام در این روایت به صورت مطلق نیامده و به امام زمان مقید گردیده است
3- ر.ک : شرح احقاق الحق : ج 2، ص 306
4- قاضی بیضاوی در بحث اخبار از کتاب المنهاج به این مطلب تصریح نموده است.
5- بعضی از علمای حنفیه مانند اسروشنی در کتاب «الفصول» الاسروشنی به این مطلب تصریح نموده اند. ر.ک: شرح احقاق الحق : ج 2، ص 306

خود تصریح نموده که ما می بینیم منکران امامت ابی بکر را تکفیر می کنند و فتوا به قتل چنین کسی می دهند و این محض عناد و تعصّب است؛ زیرا علمای اسلام قائلند که منکر مسائل فرعی کافر و واجب القتل نیست. (1)

بعضی از اهل سنّت مانند قاضی بیضاوی در کتاب منهاج و بعضی از شارحین کلام او بر آنند که امامت از مسائل اصول دین است امّا اکثر ایشان مانند شارح کتاب مواقف مسأله امامت را از فروع دین می دانند و می گویند: بحث از امامت واجب نیست و تحقیق آن ضروری نمی باشد و در این امر تقلید کافی است و نص خدا و رسول او در این موضوع دخلی ندارد و با وجود این کلام معتقدند در جهاد با کفار و امر به معروف و نهی از منکر و داد خواهی مظلوم از ظالم و حمایت از اسلام و حفظ شرع و هر چه مانند این باشد که سلطنت ظاهری در آن دخیل باشد امام به جای نبی است؟؟!

اعتقاد شیعه

چون این مطلب را دانستی پس بدان که اعتقاد شیعه امامیه در امامت آن است که امام قائم مقام نبی است و هر چه در پیغمبر صلی الله علیه و آله شرط است، در امام علیه السلام نیز شرط است و فرق آنان در این است که امام علیه السلام تابع است و رسول الله صلی الله علیه و آله، متبوع ، و لازم است که امام تابع بشری هم چون رسول باشد و نبی را تبعیت از احدی لازم نیست و هم چنین همان طور که باید پیغمبر از جانب خدا منصوص باشد باید امام نیز از جانب خدا منصوص باشد و از اوّل عمرش تا به آخر از تمام گناهان صغیره و کبیره و سهو و نسیان منزّه باشد هم چنان که در نبی شرط است.

ص: 158


1- شرح المواقف : ج 2، ص 464 ط مصر

اهل سنّت معتقدند که اگر این شرایط در امام ،باشد، خوب است و اگر نباشد قصوری ندارد بلکه امامت به تعیین خلق ثابت می شود و اگر گروهی امامی را تعیین کنند که آن امام شراب خور باشد قصوری ندارد و این مسأله را ذکر کرده اند که حکم شراب خوردن امام غیر حکم شراب خوردن دیگران است!!

صاحب کتاب شرح وقایه که از علمای حنفیّه است در همان کتاب می گوید:

﴿لا يَحدُّ الإمام حَدَّ الشُّرْبِ لأَنَّهُ نائِبٌ مِنَ الله﴾. (1)

امام به حدّ شرب (یعنی حدّی که حق تعالی برای شراب خوردن مقرر ،فرموده) مجازات نمی شود؛ زیرا امام نائب از جانب حق تعالی است.

و پر واضح است که این مرد بی بصیرت در امام و خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله جایز می داند که مرد شراب خواری باشد؟!!

و گروهی از اهل سنّت می گویند که: اگر آن عده ای که امام را تعیین می کنند دو نفر باشند باز هم بس است و همین اتفاق آن دو نفر برای تعیین امام کافی است و بر بقیه مردم واجب می گردد که آن مردی را که ایشان به امامت اختیار ،کردند امام خود بدانند بلکه اگر یک نفر هم باشد بس است همان طور که اسفراینی شافعی در کتاب جنایات از کتاب ینابیع گفته:

﴿وَ تَنْعَقِدُ الاِمَامَةُ بِبَيْعَةِ أَهْلِ الحَلِّ وَ الْعَقْدِ مِنَ الْعُلَمَاءِ وَ الرُّؤَسَاءِ وَ وُجُوهِ النَّاسِ مِنَ الَّذِينَ يَتَيَّسَرُ حُضُورُهُم الْمَوْصُوفِينَ بِصِفاتِ الشُّهُودِ كَامَامَةِ الصِّدِّيقِ وَ اسْتِخْلافِ مَنْ قَبْلَهُ وَ لَوْ لِبَعْضِهِمْ كَامَامَةِ الْفَارُوق﴾ (2)

امامت منعقد می شود به بیعت اهل الحلّ و العقد یعنی گروهی که بست و گشاد کار مردم در دست ایشان باشد و از اهل رتق و فتق

ص: 159


1- شرح احقاق الحق : ج 2، ص 318
2- شرح احقاق الحق : ج 2، ص 316؛ المواقف، (المقصد الثالث) ج 3، ص 589

باشند از علما و از رؤسا و از مردم سرشناس از آن هایی که حاضر بودن ایشان میسّر باشد و موصوف به صفت گواهان باشند همان طور که در روز امامت ابی بکر واقع شد و اگر در حضور جمعی میسر نشود در حضور بعضی از ایشان نیز کافی است؛ زیرا اطلاق بعضی بر واحد صحیح است همان طور که در امامت عمر بن خطاب که به گواهی و تعیین ابی بکر بود واقع شد.

بسیاری از اهل سنّت در کتاب های خود تصریح نموده اند که از امامان ایشان ظلم و نامشروع واقع شده مانند شارح کتاب عقاید نسفیه که می گوید:

﴿إِنَّهُ لا يَنْعَزِلُ الاِمَامُ بِالْفِسْقِ وَ الْجَوْرِ؛ لِأَنَّهُ قَدْ ظَهَرَ الْفِسْقُ وَ انْتَشَرَ الْجَوْرُ مِنَ الأئِمَّةِ و الأمراءِ بَعْدَ الْخُلَفَاءِ وَ السَّلَفُ كَانُوا يَنْقادُونَ لَهُ وَ يُقِيمُونَ الْجُمَعَ وَ الأَعْيادَ بِإِذْنِهِم﴾. (1)

به درستی که امام به سبب فسق و نامشروعی که از او واقع شود یعنی اگر به ناحق خون بریزد یا شراب بخورد یا معصیت دیگری مرتکب ،شود عزل نمی شود؛ زیرا فسق و ظلم و جور و نامشروع از امامان و امیرانی که بعد از خلفاء بوده اند سرزده است و با این وجود پیشینیان که در زمان ایشان بودند از ایشان اطاعت می نمودند و فرمان برداری می کردند و در جمعه ها و عید ها با ایشان نماز می خواندند و آن فسق ها و ظلم ها را مانع امامت ایشان نمی دانستند و لذا هیچ کس از ایشان را معزول نساختند.

پس ای عاقل بر تو باد به تأمّل در این دو عقیده و ملاحظه نمودن اعتقاد اهل سنّت و قول شیعه. و السلام على من اتّبع الهدى.

ص: 160


1- شرح العقائد النسفية : ص 144؛ شرح احقاق الحق : ج 2، ص 316؛ شرح صحیح مسلم، النووى : ج 12، ص 229

مطلب سوّم: لزوم برترى امام نسبت به مردم

دليل عقلى

بدان مطابق اتفاق شیعه اثنی عشریّه امام باید اکمل و افضل از رعیّت در تمام صفات حسنه و اخلاق مرضیّه از علم و عبادت و زهد و سخاوت و عفت و شجاعت و صورت ظاهر و سیرت باطن و حسب و نسب باشد همان طور که این اوصاف در نبی نیز شرط است و واجب است در میان رعیت شخصی که مساوی امام بوده یا افضل از وی ،باشد موجود نباشد؛ زیرا در صورت اوّل ترجیح بلا مرجّح لازم می آید که عقلاً باطل است و ممکن نیست و در صورت دوّم ترجیح مرجوح لازم خواهد آمد و آن نیز عقلاً و نقلاً باطل است.

امّا از جهت عقل مردود است؛ زیرا به حکم علم ضروری با وجود افضل تقديم مفضول جایز نیست

دلیل نقلی

و امّا از جهت نقل مردود است؛ زیرا حق تعالی در قرآن مجید در چند موضع فرموده:

نخست : قوله سبحانه و تعالی:

ص: 161

﴿قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾ (1)

ای محمّد بگو آیا آن گروهی که عالم هستند با آن هایی که عالم نیستند مساوی هستند.

دوّم :

﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّى إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾ (2)

آیا کسی که دیگری را هدایت می کند و عالم به حق است سزاوار تر است که مردم تابع او شوند و مسائل خود را از او تحقیق کنند یا کسی که ذمه هدایت کردن و درجه علم برای او ثابت نیست و چیزی نمی داند مگر آن که کسی او را هدایت کند و به حق دلالت نماید؟ پس شما را چه می شود ای صاحبان ،عقل چگونه حکم می کنید؟

و مانند این آیات بسیار است که دلالت بر این مدّعا می کند

و در جای دیگر حق تعالی در مذمّت عده ای که چیزی نمی دانند و از اهل جهالت اند می فرماید:

﴿لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ﴾ (3)

«چیزی نمی فهمند و راه نمی یابند».

و آیات در این باب نیز بسیار است.

و احادیث زیادی نیز وارد شده که ،اعلم افضل است و تساوی در میان جاهل و عالم نیست و از جهت اختصار به این دو سه کلمه اکتفا می کنیم

ص: 162


1- سوره زمر، آیه 9.
2- سوره یونس، آیه 35.
3- سوره بقره، آیه 170
دلایل اهل سنّت بر امامت مفضول

اهل سنّت و جماعت می گویند اگر افضل حاضر باشد، جائز است که امامت و خلافت و سالاری و ریاست به مفضول واگذار گردد و قصوری ندارد که با وجود افضل شخص دیگری را بزرگ دارند و می گویند که این مطلب به حسب عقل جائز است و موافق نقل نیز هست؛ زیرا حضرت رسول صلی الله علیه و آله، عمرو عاص را بر ابی بکر و عمر مقدم فرمود و اسامه را بر ابی بکر و عمر و بر دیگران امیر گردانید پس اگر تقدیم مفضول جائز نبود می بایست که حضرت رسول صلی الله علیه و آله این کار را نمی کرد.

و هم چنین صحابه نیز ابی بکر را مقدم داشتند و بعد از ابی بکر، عمر را مقدم گرداندند.

پاسخ: امّا پاسخ از کلام اوّل آن است که تقدیم مفضول بر فاضل به بداهت و روشنی جائز نیست و بعضی آیات که قبل از این مذکور شد مؤیّد ماست

و امّا پاسخ از کلام دوّم آن است که از کجا معلوم ابی بکر و عمر از عمرو عاص و اسامة بن زید افضل باشند؟! شاید حضرت رسول صلی الله علیه و آله ابی بکر و عمر را تابع عمرو عاص و اسامة بن زید گردانده باشد و نصّ نیز بر این مطلب دلالت دارد که ایشان از عمرو عاص و اسامه کمتر هستند و بر فرض تسلیم که ابی بکر و عمر از عمرو عاص و اسامة بن زید برتر ،باشند چه اشکالی دارد که عمرو عاص و اسامه در امر جنگ از ابی بکر و عمر دانا تر باشند و به همین جهت آن حضرت ایشان را بر ابی بکر و عمر امیر قرار داده باشد؟

امّا پاسخ از کلام سوّم آن است که فعل غیر معصوم حجت و دلیل نیست و بعضی از مردم مانند عمر از روز اوّل به واسطه غرض فاسد در امر خلافت سراغ ابی بکر رفتند و بعد ابی بکر او نیز عمر را جانشین خود قرار داد

ص: 163

هم چنین می توان گفت به تلافی خلافتی است که عمر برای او مهیا کرد؛ از این رو منقول است که وقتی این خبر شایع شد طلحة بن عبید الله به عمر بن خطاب گفت:

﴿وَ لَّيْتَهُ اَمْسَ وَ وَلّاكَ الْيَوْمَ﴾ (1):

«دیروز تو او را متولی امر مردم ساختی و امروز او تو را متولّی مردم ساخت!»

و هر عاقلی که در این امر ملاحظه نماید می داند که اگر شخصی از جهت علم و فضل و زهد و ورع و سخاوت و شجاعت و حلم و عبادت از همه والا تر باشد و در حسب و نسب از همه بهتر باشد او را وا گذاشتن و به خلافت و امامت عده ای قائل شدن که در مسائل حلال و حرام خود به عجز خود معترف باشند و گاهی زنان ایشان را در مسائل شرعی ملزم سازند محض کور دلی و غایت تعصّب و بی بصری است و هر عاقلی می داند با وجود شخصی که در خانه کعبه از مادر متولد شده و از اوّل عمر تا آخر تا آخر عمر از تمام گناهان معصوم بوده و رسول خدا صلی الله علیه و آله گهواره او را جنبانده، دست از او برداشتن و به خلافت شخصی قائل شدن که مدت های مدید بت پرستیده و اکثر اوقات عمرش مست لا یعقل بوده از طریقه عقل دور و از جاده حق بینی به فرسخ ها و منازل مهجور است.

عواقب دست برداشتن از معصوم

چون اهل سنّت دست از امام معصوم برداشتند و اعتقاد پیدا کردند به این که هر گاه چند نفر به امامت شخصی راضی شوند آن شخص امام خواهد بود و

ص: 164


1- الامامة و السياسة ابن قتيبه : 20 ، ط مصر

البته چنین امامی تنها تفاوتی که با غیر امام دارد همین است که او را امام می گویند و عوام غیر او را امام نمی گویند و همان طور که از عوام و از مردم بی کمال، استعدادی حاصل نمی شود از غیر معصوم راه نجات یقینی بهم نمی رسد.

به خاطر همین مهم است که چون ایشان پیشوایی ندارند که شبهات اهل شک و ارباب بدعت را دفع نماید به ناچار بر عقول ناقصه و اوهام فاسده خود اعتماد نموده اند.

بعضی از اعتقادات فاسد عامّه

گروهی از اهل سنّت قائل شده اند که حق تعالی جسم است و بعضی از آن ملاعین می گویند که سر و اعضاء دارد و از سر تا به سینه مجوف (1) است و از سینه تا به پایین مصمت (2) !!

و بعضی از آن هرزه گویان می گویند شب های جمعه به زمین پایین می آید و بر خری سوار است!!! و دیگر مزخرفات که همه عین زندقه و الحاد است. (3)

بعضی از ایشان قائل به حلول شده اند و جمعی قائل به اتحاد و طایفه ای به وحدت وجود و جمعی در مسأله عدل گفته اند که اگر حق تعالی تمام انبیاء را به جهنّم فرستد و ابو جهل و ابن ملجم را به بهشت فرستد، جایز است و قبیح نمی باشد!! و نیز می گویند بر حق تعالی لازم نیست که به وعده خویش وفا !کند البته سخافت این کلام آشکار است.

ص: 165


1- توخالی
2- چیزی که داخل آن پر باشد.
3- ر.ک: صحیح بخاری ج ،179 ، ص ،8 کتاب توحید ؛ نووی در شرح صحیح مسلم می نویسد: رؤیت خداوند ممکن است. شرح صحیح مسلم : ج 15، ص 3؛ قسطلانی نیز می نویسد: تردیدی نیست که خداوند قابل رؤیت .است ارشاد الساری : ج 399، ص 10.

و در مسائل شرعی نیز چون از امام معصوم پیروی نمی کنند و به عقول خود اعتماد می نمایند در هر بابی از ابواب فقه به مزخرفات بسیاری معتقد شده اند.

بعضی از آنان قائل شده اند که با شراب خرما می توان وضو گرفت مشروط بر آن که پخته شده باشد (1) و حال آن که این کلام مخالف نص قرآن مجيد است؛ زیرا حق تعالی می فرماید:

﴿وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنْ السَّمَاءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ﴾ (2) و

﴿وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُوراً﴾ (3)

شافعی که یکی از فقهای آنان ،است قائل شده که پوست هر میته ای که در حال حيات طاهر باشد، پاک است.

ابو حنیفه می گوید: تمام این موارد پاک است و پوست سگ مرده را نیز پاک داند و تنها از میان میته ها پوست خوک را نجس می داند

داود بن علی ظاهری اصفهانی که هم در اصول از ائمه اهل سنّت و هم در از امامان ایشان ،است قائل است که همه پاک است حتی پوست خوک مرده !! (4)

کلام شافعی و ابو حنیفه و داود مخالف کلام حق تعالی است که می فرماید:

﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ﴾ (5)

ص: 166


1- بدائع الصنائع ، ابوبکر کاشانی : ج 1، ص 16 ؛ المحلى : ج 7، ص 492 و ج 11، ص 373؛ الاستذكار : ج 8 ، ص 19.
2- سوره انفال آیه 11.
3- سوره فرقان، آیه 48
4- ر.ک: المدونة الكبرى ج 1، ص 5 ؛ المبسوط : ج 1، ص 48؛ نیل الاوطار : ج 1 ، ص 43
5- سوره مائده، آیه 3.

بر شما میته حرام گردیده است.

حرمت عین، مستلزم حرمت تمام انتفاعات آن است و وقتی چنین حرمتی ثابت شد پس خریدن و فروختن میته هم حرام خواهد بود.

شافعی می گوید: خریدن و فروختن پوست میته بعد از دبّاغی کردن جایز است (1) ابو حنیفه می گوید: چه قبل از دبّاغی و چه بعد از دبّاغی در هر دو صورت جایز است. (2)

و باز ابو حنیفه می گوید اگر کسی از شراب خرما وضو بسازد، وضويش صحیح است و در نماز می توان پوست سگ پوشید و می توان در نماز به هر زبانی به جای «الله اکبر» تنها به معنی آن اکتفا نمود و جایز است معنی یک آیه را در عوض حمد و سوره بیاورد و در رکوع و سجود طمأنینه شرط نیست و بعد از تشهّد و پیش از سلام نماز اگر کسی بادی از خود خارج نماید، نمازش صحیح است!!

نماز حنفی

مشهور است که یکی از سلاطین سابق قصد کرد تا در میان تمام مذاهب موجود تحقیق کند و ببیند کدام بر حق است و امر فرمود تا علما حاضر شوند و با یکدیگر بحث کند و چون آن پادشاه مردی عامی بود و بر اصطلاحات اهل علم اطلاعی نداشت به ایشان گفت که به نوعی سخن بگویید تا من بفهمم.

عالمی از علمای شیعه که در میان آنان بود به پادشاه گفت:

ص: 167


1- المحلى : ج 1، ص 122.
2- المبسوط سرخسی : ج 1، ص 202 ؛ المغنى : ج 1، ص 55

«من به روش این مذهب که بحث بر سر آن است نمازی می خوانم تا پادشاه به حال آن آگاه شود».

پس آن مرد ،عالم شراب خرما طلبید و از آن وضو ساخت، و پوست سگی را به عنوان ستر عورت اختیار نمود و گفت: «خدا بزرگ است دو برگ سبز»، (1) و سپس به رکوع رفت و بدون آن که سر بردارد به سجده رفته، دو مرتبه سر را حرکت داد و در رکعت دوم نیز همین عنوان به جای آورد و در عوض سلام ،نماز بادی از خود خارج کرد و گفت: «نماز خواندم»

سنّیان حنفی این نماز را انکار کردند و گفتند که بر ابو حنیفه افتراء بسته است.

آن عالم شیعه کتابی از کتاب های فقه حنفی را طلبید و یک به یک از مسائل آن را به آنان نشان داد و آنان را ملزم ساخت و سبب شد که آن پادشاه از مذهب ابو حنیفه بیزار شود.

و مانند این واقعه چندین مرتبه اتّفاق افتاده و در خدمت امراء و سلاطین به وقوع پیوسته و هر مرتبه شخصی از علمای متعهد، این مهم را تبیین گردانده و شیوع این نقل به مرتبه ای است که کسی را یارای انکار آن .نیست باز ابو حنیفه قائل شده که اگر کسی گندم شخصی را سرقت کند و آرد نماید، اگر صاحب گندم باخبر شود نمی تواند آن گندم را از او بگیرد!

و هم چنین اگر کسی کرباس سرقت کند و رنگ بزند و صاحب آن مطلع ،شود نمی تواند کرباس خود را پس بگیرد

ص: 168


1- بنا به مذهب ابو حنیفه اهل سنّت قائل هستند که در نماز به جای سوره یک آیه را می توان خواند و حتی معنای آیه را نیز می توان خواند و نماز مصلّی درست است لذا منظور از «دو برگ سبز»، ترجمه آیه 64 سورة الرحمن ﴿مُدْهَامَّتَانِ﴾ است.
عقاید فاسد دیگر

شافعی می گوید: شطرنج بازی اگر از جهت ترطيب دماغ باشد و دو سه دست بیشتر نباشد، حلال است (1) در حالی که این کلام مخالف نص قرآن است؛ زیرا حق تعالی می فرماید:

﴿إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنصَابُ وَ الْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾. (2)

و باز شافعی می گوید: «اگر کسی دست به فرج خود بمالد وضویش باطل می شود امّا اگر بر فرج سگ و خوک دست بگذارد وضویش باطل نمی شود» (3)

ابو حنیفه می گوید: اگر کسی به قصد وضو گرفتن دست در چاه پر آبی کند تمام آب آن چاه نجس می شود و اگر قصد وضو گرفتن نداشته باشد و دست به آن چاه برساند آب نجس نمی شود!

مالک می گوید: ﴿ما يَدُبُّ عَلَى الْأَرْضِ حَلال﴾؛ یعنی هر چه بر روی زمین حرکت می کند حلال است!

و باز مالک می گوید: و طی پسر به شرطی که اجیر شخصی باشد حلال است و شافعی در این قول مانند مالک است! (4)

ابو حنیفه گوید: اگر کسی با زنی زنا کند و آن زن حامله شود و دختری به دنیا آورد برای آن مرد جایز است که دختر زنا زاده خویش را به عقد نکاح خود در آورد!! (5)

ص: 169


1- إعانة الطالبين : ج 4، ص 319
2- سوره مائده، آیه 90.
3- المجموع، محيى الدين النووى : ج 2، ص 38؛ ر.ک: المغنی : ج 1، ص 14.
4- ر.ک: الاربعین، محمّد طاهر شیرازی 652 و 647
5- المغنى : ج 7، ص 485 ؛ ر.ک : طبقات الشافعية الكبرى : ج 5، ص 143 .

و باز ابو حنیفه می گوید: اگر مردی از اهل مغرب دختر شخصی را که از اهل مشرق باشد، در مغرب به عقد نکاح خود در آورد در حالی که آن دختر در مشرق باشد و این مرد مغربی از مغرب بیرون نرود و آن دختر از مشرق بیرون نیاید تا پنجاه سال بر آن بگذرد و مطلقاً این زن و شوهر یکدیگر را نبینند و بعد از پنجاه سال این مرد مغربی به جانب مشرق رود و همین که به پیش آن دختر آید و ببیند که از آن ،دختر فرزند زیادی متولد شده و از فرزندان او نیز فرزندانی متولد گردیده تمام فرزندان و فرزند زادگان از آن این مرد هستند و تمام آن ها در نسب به او ملحق می شوند و از او میراث می برند و او از ایشان میراث می برد!! (1)

و اگر شخصی سفر کند و دو نفر شهادت دهند که آن مرد فوت شده و زن او شوهر کند و فرزندانی متولد شود و بعد معلوم گردد که شاهدان دروغ گفته اند و شوهر اوّل حاضر شود تمام این فرزندان متعلق شوهر اوّل خواهند بود و از او میراث می برند و او نیز از ایشان میراث می برد!

و آگاه باش مزخرفات اهل سنّت در مسائل فقهی منحصر در آن چه مذکور شد نیست بلکه آن چه مذکور شد قطره ای است از دریا و لذا از جهت اختصار به همین مقدار اکتفا کردم و علت تمام این موارد به سبب آن است که امّا امام معصوم ندارند تا از او پیروی کنند و لذا از پی هوا های خود رفته اند.

وَ اللهُ يَهْدِى مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيم.

ص: 170


1- ر.ک: المغنى : ج 10، ص 194؛ المحلی : ج 11، ص 250 گفتنی است که خطیب بغدادی از ابو بکر بن عیاش روایت کرده که او به نوه ابو حنفیه گفت: «كَمْ مِنْ فَرْجٍ حَرَامٍ أبَاحَهُ جَدُّكَ». یعنی: چه ناموس های حرامی که به وسیله جد تو مباح شد تاریخ بغداد: ج 13، ص 410 ، ح 81

مطلب چهارم: لزوم نصب امام توسط خداوند

اشاره

چون قبل از این بیان شد که زمان از وجود امام خالی نخواهد بود و به دلائلی ثابت شد که امام باید مانند پیغمبر معصوم بوده و در سایر صفات کمال از علم و حلم و شجاعت و سخاوت و عبادت و باقی صفات و اوصاف مرضیه و خصال پسندیده هم چون او باشد و دانستی همان طور که لازم است حق تعالی پیغمبر را برای خلق تعیین نماید لازم است که او سبحانه و تعالی امام را برای مردم تعیین فرماید.

روش های نصب امام

پس بدان تعیین الهی نسبت به امام به چند روش امکان پذیر است:

اوّل آن که در کلام مجید آن را ذکر فرموده باشد.

دیگر آن که معصومی او را تعیین فرموده باشد؛ زیرا هر گاه معصومی بگوید که فلانی خلیفه من است در حقیقت حق تعالی به او فرموده تا وی به خلق ابلاغ نماید.

یا معجزه از دستان وی ظاهر شود و تمام این موارد اعم از نصّ خداوند و نص معصوم و وقوع ،معجزه برای حضرت شاه ولایت پناه امیر المؤمنین علی

ص: 171

بن ابی طالب (صلوات الله و سلامه) ثابت است که ان شاء الله بعد از این در این کتاب مذکور خواهد شد.

پس اگر امامی باشد که نصّ خداوند و نصّ رسول خدا صلی الله علیه و اله در حق او ثابت نگردیده و در ضمن ادعای امامت معجزه نیز از او دیده نشده، آن امام قابلیت امامت خلق را ندارد؛ زیرا یکی از شرائط امام عصمت است، و عصمت امری است که به غیر از حضرت حق علّام الغیوب کسی از آن مطلع نیست پس لازم است که حق تعالی امام را نصب کند و اگر امامی از جانب خلق منصوب گردد همین نصّ بر عدم امامت وی کافی است.

دلایل نصب امام توسط خداوند
خطا نکردن امام

یکی از دلایلی که امام باید از جانب خدا و رسول او منصوص باشد آن است که چون غیر معصوم جایز الخطا است، پس ممکن است آن گروهی که پیش خود امام تعیین می کنند، شخصی را از روی کنند شخصی را از روی اتّفاق بر گزینند که بد ترین خلق خدا باشد بر روی ،زمین پس چگونه عقل سلیم امامی را بپذیرد و به خلیفه ای معتقد شود که ممکن است از فرعون و شدّاد و نمرود بد تر باشد و جمیع کفّار عالم بر او ترجیح داشته باشد؟!

لزوم لطف

دلیل دیگر بر این که امام باید از جانب خدا منصوص باشد این است که حق تعالی امور جزئیه را از نهایت لطف برای مردم بیان می کند مانند این که چگونه باید دارو کشید و چگونه باید در بیت الخلاء نشست و در وقت

ص: 172

استنجاء باید چه کرد امّا چگونه امامتی که از تمام امور ضروری تر و مهم تر است را مهمل و معطّل وا می گذارد و آن را به مردم حواله می دهد؟ معلوم و ظاهر است که اعتقاد به این مسائل از کمال تعصّب یا نهایت سفاهت است.

آیه اکمال

دلیل بر این که امامت از امور عظیمه جلیله است آن است که بعد از واقعهٔ غدیر خم حق تعالی این آیه را فرستاد

﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ (1)

«امروز برای شما دین تان را کامل گرداندم»

امری که به سبب آن دین مردم تمام می شود به شهادت خدا باید امر بسیار عظیمی باشد و ان شاء الله تعالی بعد از این آیه با تتمه آن که دلالت صریح بر امامت علی بن ابی طالب علیه السلام و بطلان امامت مدّعیان امامت دارد مفصّلاً مذکور خواهد شد.

نظر اهل سنّت
انتخاب اُمّت کافی است

طرفه این است که بعضی از اهل سنّت به جهت آن که ابی بکر و عمر به جنازه حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله حاضر نشدند و به سقیفه بنی ساعده رفتند می گویند: چون شریعت حضرت پیغمبر صلى الله عليه و سلم بدون امام و خلیفه نا تمام است و امر امّت بدون امام و سالار پیش نمی رود لذا ابی بکر و عمر مشغول تشییع جنازه حضرت رسول صلی الله علیه و آله نشدند و به سقیفه بنی ساعده رفتند تا اوّل امر مهم

ص: 173


1- سوره مائده، آیه 3.

امامت و خلافت را صورت دهند.

پاسخ : امّا در جواب ایشان باید گفت امری که این همه اهتمام به شأن آن شده به گونه ای که اصحاب باید نماز و دفن و کفن حضرت رسول صلی الله علیه و آله را ترک نمایند و اوّل متوجه آن شوند را چگونه حق تعالی وا گذاشته و با رسول خویش صلی الله علیه و آله در میان نگذاشته تا آن حضرت به مردم نرساند؟ پس از آن جا که در مورد ابی بکر و عمر و عثمان نصّ وارد نشده علم قطعی حاصل می شود بر بطلان آنان با قطع نظر از تمام ادلّه دیگر.

در بعضی از احادیث وارد شده که:

شخصی نزد امام حسن عسکری (صلوات الله علیه) آمد و از آن حضرت پرسید: «یابن رسول !الله اگر امّت پیغمبر صلی الله علیه و آله شخصی را به امامت برگزینند برای آن که امور ایشان منظم گردد و هرج و مرج در احوال مردم راه نیابد قصوری دارد؟»

امام حسن عسکری علیه السلام متوجه فرزند برگزیده و خلف پسندیده خود حضرت صاحب الامر (صلوات الله علیه) که در سن طفولیت بود شد و فرمود: «جواب بگو»

حضرت صاحب (صلوات الله و سلامه علیه) متوجه آن شخص شد و از او پرسید: «آن شخصی را که امّت برای خود بر می گزیند باید از اهل فضل و صلاح باشد یا نه؟» آن مرد عرضه داشت: «البته باید از اهل فضل و صلاح باشد».

آن حضرت پرسید: «آیا ممکن است مردم شخصی را به گمان آن که آن شخص از اهل فضل و صلاح است اختیار کنند و در واقع آن شخص از اهل فساد باشد؟» آن مرد عرضه داشت: «ممکن است».

ص: 174

حضرت صاحب الامر صلی الله علیه و آله فرمود: «از همین جهت است که اُمّت نمی تواند شخصی را به امامت برگزیند»؛ پس آن شخص ساکت شد.

عدم کفایت اتفاق جمعی از امت

اهل سنّت در تعیین امام می گویند:

اگر امام از جانب خدا و رسول منصوص باشد خوب است وگر نه همین مقدار کافی است که جمعی از امّت اتفاق کنند و او را به امامت بر گزینند.

و در استدلال بر این مطلب گفته اند که بر امامت ابی بکر از کلام خدا دلیلی وجود ندارد و هم چنین از کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله نصّی بر امامت او وارد نشده، و پیش از او هم امامی نبوده که او را به نص معین کرده باشد، و عمر بن خطاب با چند نفر دیگر که بعضی از روات نقل کرده اند در سقیفه بنی ساعده با او بیعت کردند و صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله با وجود دیانت و صلابتی که در دین داشتند به همین اندازه اکتفا نمودند و همه قبول کردند و به مجرد آن ،اتفاق از او متابعت نمودند و بعد از قتل ،عمر عبد الرحمان بن عوف با عثمان بیعت کرد و مردم اتّفاق به عثمان نمودند و کسی بر او انکاری نکرد پس معلوم می شود که در امر امامت همین مقدار بس است.

جواب از این کلام آن است که: قول و فعل غیر معصوم حجت نیست و به غیر از معصوم غلط و اشتباه بر همه رواست پس چگونه می توان به قول عمر بن خطاب و چهار پنج نفر دیگر اعتماد کرد که به امامت ابی بکر قائل شده اند؟ یا چگونه می توان به قول عبد الرحمان بن عوف اعتماد نمود و به امامت عثمان قائل شد؟ و اگر غلط و اشتباه بر غیر معصوم روا باشد از کجا

ص: 175

معلوم که عمر بن خطاب با آن چند نفر حق بگویند و ابی بکر امام باشد و خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله به امامت او راضی باشند؟ و از کجا معلوم می شود که عبد الرحمان بن عوف راست می گوید و عثمان امام است؟ در واقع اگر کسی از عمر سؤال کند که از کجا به امامت ابی بکر معتقد شدی؟ معلوم است که جواب معقولی نخواهد داشت و هم چنین عبد الرحمان بن عوف نیز جوابی ندارد.

به مجرد این که مردم به سخن عده ای بی کمال اعتماد کنند یا گروهی از مردم اعتماد بر کلام یک نفر نمایند، بر عاقل معلوم می شود که آن مردم در این اعتماد غلط کرده اند پس چگونه ممکن است که از ایشان تبعیت نمود؟ و اگر اتفاق چند نفر بر امامت شخصی مستلزم آن است که او بر کافه خلائق امام و خلیفه باشد و نیاز به دلیل از کلام خدا و رسول او نیز نباشد، اوّلاً عقل نمی پذیرد و ثانیاً این اتفاق را «اجماع» نمی گویند؛ زیرا در اتفاقی که مانند امير المؤمنین علی بن ابی طالب و حسنین علیهم السلام و سلمان و مقداد و ابوذر داخل آن نباشند چه اعتباری وجود دارد؟

اختلاف در اجماع بر خلافت ابی بکر

از جمله مواردی که دلالت صریح دارد بر این که اهل سنّت از روی تعصّب به امامت ابی بکر قائل شده اند و گروهی از فرط کودنی تابع آنان گشته اند این است که خود قائلند که دلیل ایشان بر امامت ابی بکر، اجماع است و با وجود آن که طوائف اهل سنّت با یکدیگر بر سر مسأله اجماع اختلاف دارند باز همه متفق اند که امامت ابی بکر به اجماع است و در بسیاری از کتاب های اصول ایشان مانند منهاج بیضاوی و مختصر ابن حاجب و شرح آن، اختلاف های اهل سنّت در باب اجماع مذکور است که آیا اجماع در امور دین امکان وقوعی دارد؟

ص: 176

آن هایی که قائل به امکان اجماع هستند باز با یکدیگر اختلاف دارند که آیا در مسأله ای، اجماع حاصل شده؟ و آن هایی که قائل به حصول اجماع هستند باز اختلاف دارند که آیا می توان علم به آن یافت؟ و بعضی از ایشان قائلند که علم به آن ممکن است ولی اختلاف دارند که آیا اثبات آن از طریق نقل امکان پذیر است؟ و باز آن هایی که قائل به اثبات به نقل هستند اختلاف دارند که آیا اجماع بر مطلبی از مطالب شرعی، حجت است؟

باز قائلین به حجّیت شرعی اختلاف دارند که آیا باید اجماع منقول، متواتر باشد؟ و باز اختلاف دارند که آیا در حجیت اجماع حیات اجماع کنندگان شرط است؟ و هم چنین اختلاف دارند که آیا اجماع به تنهایی حجت است یا با وجود آن سندی هم باید باشد تا اجماع با آن سند حجت شود؟ و باز اختلاف دارند که آن سند اگر قیاس باشد کافی است؟ و در سند بودن قیاس کلام بسیار است و علمای شیعه بدان قائل نیستند و آن را به عنوان مطلق نمی پذیرند.

پیش نمازی ابو بکر

سندی که برای این اجماع نقل کرده اند (1) این است که می گویند: حضرت رسول صلى الله عليه و سلم ابی بکر را در مرض موت خویش پیش نماز قرار داد (2) ، و اگر حضرت رسول صلی الله علیه و آله ابی بکر را در امری از امور دینی رخصت پیشوایی دهد در امری از امور دنیوی که خلافت است نیز رخصت خواهد داد.

این جماعت امر امامت و خلافت حضرت رسول صلی الله علیه و آله را به پیش نمازی قیاس کرده اند بلکه ظاهر کلام ایشان موهم این است که پیش نماز را بر امام و

ص: 177


1- فيض القدير : ج 5، ص 521؛ فواتح الرحموت في علم الاصول : ج 2، ص 239
2- صحیح بخاری : ج 1، ص 8، 78 84؛ صحیح مسلم : باب استخلاف الامام اذا عرض له من كتاب الصلاة ؛ فيض القدير : ج 5، ص 521

خلیفه ترجیح می دهند؛ زیرا پیشنمازی را ریاست امر دینی می گویند و امامت و خلافت را ریاست در امر دنیا

و پاسخ آن است که: از کجا معلوم حضرت رسول صلی الله علیه و آله ، ابی بکر را رخصت پیش نمازی داده؟ در حالی که عده زیادی از ،روات این حدیث را از عایشه نقل کرده اند که گفته وقتی آن حضرت صلی الله علیه و آله بیمار بود و ضعفی بر آن جناب غالب شده بود و مردم به رسم عادت در مسجد برای نماز جماعت جمع بودند و آن حضرت مسجد را به نور قدوم منور نگرداند، بلال به خانه آن حضرت آمد و خبر رساند که مردم برای نماز جمع شده اند، بگویید تا حضرت رسول صلی الله علیه و اله تشریف بیاورد.

عایشه چون ملاحظه ضعف آن حضرت را نمود به بلال گفت: «به ابی بکر بگو تا با مردم نماز جماعت بخواند» و بلال به گمان این که حکم حضرت رسول صلى الله عليه و سلم است مردم را خبر کرد و مردم خواستند که نماز بخوانند و صدای بانگ اذان ،بر آمد امّا حضرت رسول صل الله علیه و آله مطلع شد که چنین پیغامی به مردم داده شده ولی با کمال ضعفی که داشت متوجه مسجد شد و چون آن حضرت نمی توانست بدون همراه راه برود لذا یک دست مبارک را بر دوش علی بن ابی طالب (صلوات الله علیه) و دست دیگر را بر دوش عمّش عبّاس نهاد تا به مسجد آمد و ابی بکر را دور کرد و خود به نفس نفیس خویش متوجه اقامه نماز جماعت شد تا باعث فتنه و فساد نشود

پاسخ: اگر این خبر را بپذیریم که پیغمبر صلى الله عليه و سلم ابی بکر را رخصت نماز داده باشد و صحت قیاس را نیز قبول کنیم امّا این قیاس زمانی قابل جریان است که در اصل علّتی باشد و فرع با اصل مساوی باشد و در این مورد علّت ظاهر نیست بلکه تفاوت اصل و فرع آشکار است چرا که طبق مذهب اهل سنّت

ص: 178

نماز پشت هر فاسق فاجری جایز است در حالی که تعیین خلیفه توسط هر فاسق و فاجری جایز نیست؟ بلی به گمان ایشان اگر تعیین خلیفه صورت بگیرد و بعد معلوم شود که خلیفه مرد بدی بوده و زنا کار و شارب الخمر است می گویند بعد از نصب عزل جایز نیست؟؟!!

هم چنین بر فرضی که قیاس حق باشد در مسائل فرعی شرعی خواهد بود نه در مطلق مسائل؛ و پیش از این دانستی که مسأله امامت از مسائل اصول است پس چگونه قیاس در آن جایز است و حال آن که اگر این قیاس حق باشد و امامت ابی بکر حق باشد پس چرا حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و حضرت فاطمه (صلوات الله عليها) و حسنین علیهما السلام و سایر بنی هاشم و گروه بسیاری از اصحاب کبار حضرت رسول صلی الله علیه و اله مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و حذيفة بن يمان داخل اجماع کنندگان نبودند و سعد بن عباده که از اصحاب حضرت رسول صلى الله عليه و سلم بود و نیز سالار قبیله خزرج بود نیز داخل مجمعین نبود؟

پس معلوم شد که اعتمادی بر این قیاس نیست و عمل کردن به آن باطل است.

بیعت امیر المؤمنین علیه السلام با ابی بکر

اعثم کوفی که از جمله بزرگان علمای اهل سنّت است در بعضی از مؤلفات خود می نویسد:

تا حضرت فاطمه علیها السلام در قید حیات بود حضرت امیر المؤمنین علیه السلام هرگز با ابی بکر بیعت نکرد. (1)

شیعه اثنی عشریّه در پاسخ می گوید: امیر المؤمنین علیه السلام هرگز با ابی بکر بیعت نکرد و بر فرض تسلیم اهل سنّت قائل هستند که آن حضرت بعد از مدتی

ص: 179


1- الامامة و السياسة : ج 1 ، ص 19.

بیعت کرد. پس از اهل سنّت سؤال می کنیم و می گوییم که در آن مدت که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام با ابو بکر بیعت نکرده بود بر حق بود یا بر باطل؟ اگر گوید آن حضرت بر باطل بود کفرش ثابت می شود؛ زیرا هر شخصی که حضرت امیر علیه السلام را بر باطل بداند کافر است و مخالفت با روایات بسیاری کرده که از آن جمله حديث شريف: ﴿الْحَقُّ مَعَ عَلِيٌّ وَ عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ يَدُورُ حَيْثما دَارَ﴾ (1) می باشد که از احادیث متواتره شیعه و سنی است و حضرت رسول صلی الله علیه و آله در مدح شاه ولایت علیه السلام فرمودند:

حق با علی بن ابی طالب علیه السلام است و علی بن ابی طالب بر حق است و حق هر کجا علی بن ابی طالب ،بگردد می گردد (یعنی حق از علی بن ابی طالب علیه السلام و علی بن ابی طالب علیه السلام از حق جدا نمی شود)

ادله دیگری نیز در این باب هست و از جهت خوف اطناب به همین قدر اکتفا می کنیم

امّا اگر بگویند در آن مدتی که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام با ابی بکر بیعت نکرده بود حق با حضرت امیر علیه السلام بوده ولی بعد از بیعت، دیگر مشکلی نیست در پاسخ می گوییم امامی که در ادعای امامت کاذب باشد و به ناحق بر جای پیغمبر صلى الله عليه و سلم نشسته باشد حکمش این است که هر کس با او بیعت نکند، حق با او خواهد بود پس خلفای ثلاثه بر باطلند و در این مسأله تفاوتی میان آن ها نیست.

اعثم کوفی در تاریخش می گوید:

ابی بکر مجلسی ترتیب داد و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را به آن

ص: 180


1- الفصول المختارة من العيون و المحاسن ص 65؛ ر.ک: المستدرك على الصحیحین : ج 3، ص 124؛ و مجمع الزوائد : ج 7، ص 235 و 236.

مجلس طلبید؛ چون آن حضرت حاضر شد تحقیق فرمود که سبب طلبیدن من چه بود؟

عمر بن خطاب عرضه داشت «تو را طلبیده ایم که با ابی بکر بیعت کنی» آن حضرت دلیلی را که ایشان در روز سقیفه بنی ساعده برای امامت ابی بکر قبول نموده بودند که ما قرابت با حضرت رسول صلی الله علیه و آله داریم و حضرت رسول صلی الله علیه و آله می فرمود: ﴿الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْش﴾، را دلیل بر امامت خود قرار داد و فرمود: «من به همان دلیل اثبات امامت خلافت خود می کنم»

عمر گفت: «یا علی تا تو نیز مانند دیگران با ابی بکر بیعت نکنی دست از تو بر نخواهیم داشت».

و ابو عبیده جراح گفت: «در این که تو مستحقّ امر امامت و خلافت هستی هیچ کس شک ندارد امّا مصلحت وقت اقتضای چنین عملی را می کند و به گونه ای عمل کن که ضرری به تو نرسد».

آن حضرت نصیحت فرمود که: «چرا از راه حق دست می کشید و دانسته به باطل میل می کنید و عطایی که حق تعالی به خاندان حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرموده به جایی دیگر و امیدارید و حال آن که شما می دانید که قرآن در خانه ما نازل شده و مائیم معدن علم و مصالح دنیا و آخرت خلق را از همه بهتر می دانیم و ما به این امر سزاوار تریم و ما را با دیگری بیعت کردن جایز نیست و دیگران را لازم است که با ما بیعت کنند».

بشر بن سعد در آن میان گفت: «یا علی! اگر تو این حرف را روز اوّل می زدی هیچ کس با تو اختلافی نمی کرد امّا چون در محل اجتماع قوم حاضر نشدی مردم گمان کردند از این منصب کنار رفتی»

ص: 181

آن حضرت در جواب فرمود: «جایز نبود که من حضرت رسول صلی الله علیه و اله را کفن و دفن ،ننموده متوجه امر خلافت شوم».

بعد از نقل این حکایت، اعثم کوفی می گوید:

«حضرت امیر علیه السلام در آن مجلس بیعت نکرد».

بعضی از اهل سنّت از عایشه نقل کرده اند که حضرت امیر بعد از شش ماه بیعت کرد (1) و بعضی از ایشان قائلند که بعد از دو ماه و نیم پس از فوت حضرت فاطمه علیها السلام بیعت کرد (2)

امّا چون حضرت امیر علیه السلام مشاهده نمود که امت حضرت رسول صلی الله علیه و آله مانند اُمّت ،موسی عهد او را شکستند و سفارش پیغمبر خود را فراموش کردند و به گوساله پرستیدن راضی شدند و از سعادت ابدی و متابعت حق منحرف شدند به طریقی که متّفقٌ علیه فریقین است در کنج خانه خود ساکن شد و به موجب ﴿إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِینَ﴾ (3) طریقه شکیبایی پیش گرفت و ترک صحبت اصحاب ،نمود و شب و روز در خانه خود به عبادت حق تعالی مشغول گردید.

حمله به بیت عصمت

آن جماعت اشخاص مکرّری به طلب آن حضرت می فرستادند و آن حضرت هر مرتبه جوابی برای ایشان می فرستاد و تا آخر عمر، راضی به بیرون آمدن نمی شد تا این که آخر بار عمر بن خطاب با جمعیتی مصلحت را در این دیدند که با شمشیر در خانه آن حضرت علیه السلام بروند و آن حضرت را

ص: 182


1- صحیح بخاری : ج 3، ص 37، صحیح مسلم : ج 5، ص 154، الامامة و السياسة : ص 14
2- الاستيعاب : ج 3، ص 64
3- سوره بقره آیه 153

تکلیف به بیعت کنند که اگر آن حضرت راضی شد فبها و الّا آتش بر آن خانه بزنند و اهل آن خانه را بسوزانند.

پس عمر بن خطاب و عبد الرحمان بن عوف و قنفذ که از خویشان ابی بکر بود و بسیاری از منافقان با شمشیر های حمایل کرده و بعضی از ایشان با هیزم و آتش متوجّه خانه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام شدند و آواز بلند کردند و هر یک از آن جماعت به روشی حضرت امیر رعلیه السلام می طلبیدند که از خانه بیرون بیاید و با ابی بکر بیعت کند و در میان ایشان عمر بن خطاب به آواز بلند می گفت:

﴿اِفْتَحُوا الْبابَ وَ إِلَّا حَرَّقْناهُ عَلَيْكُمْ﴾ (1)

«درب را بگشایید وگر نه خانه را بر شما می سوزانیم»

هیچ کس از اهل سنّت این قضیه را انکار نکرده و در هر حال چون عمر دید که درب گشوده نشد آتش خشمش زبانه کشید و با کمال وقاحت دیگ حمیتش به جوش آمده و دستور داد تا هیزم را پیش آوردند و بر درب خانه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام ریختند.

نقل کرده اند که در آن وقت در آن خانه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم السلام و فضّه کنیز ایشان و جمعی از بنی هاشم بودند پس عمر گفت که آتش بر آن هیزم ها زدند.

از علمای اهل سنّت که به این واقعه اشاره کرده ابن قتیبه است که در بعضی از کتاب ها و تصنیفات خود می گوید:

«ابی بکر در مرض موت خود می گفت:

ص: 183


1- المصنف : ج 7، ص 432 عقد الفريد : ج 5، ص 13 و 14.

﴿يا لَيْتَني كُنْتُ تَرَكْتُ بَيْتَ فاطِمَة﴾ (1) :

«کاش خانه فاطمه را ترک کرده بودم و به دستور من آن جا سوزانده نمی شد»

و ان شاء الله تفصیل این واقعه در احوال ابی بکر مذکور خواهد شد.

در هر حال آتش شعله کشید و حضرت فاطمه علیها السلام در آن وقت در آن خانه به ماتم پدر بزرگوار خود مشغول بود و هنوز مقنعه ماتم از سر مبارک خویش بر نداشته بود و هنوز جامه مصیبت حضرت رسول صلی الله علیه و آله را در برداشت و با این حال وقتی مطلع شد و سوز حسرت بر آن حضرت غالب شد با دلی مالامّال درد و سینه پر از آه سرد و چشمی خونبار فریاد برآورد:

﴿يا اَبَتاهُ يا رَسُولَ اللهِ و وَ اغَوثاهُ وَ وَ امُصِيبَتَاه﴾ (2)

در بعضی از روایات وارد شده که فاطمه با حال گریان فرمود:

ای بی ادبان! این خانه ای است که هر گاه پدرم حضرت رسول صلی الله علیه و آله بر در این خانه می آمد بر اهل این خانه سلام می کرد و اذن می خواست و بعد از آن داخل این خانه می شد این چه بی حیایی است که از شما سر می زند؟

عمر بن خطاب از این کلام بیشتر خشمگین شد و بعد از آن که درب را به عنف گشوده بود حضرت فاطمه علیها السلام را به نوعی در میان دو درب فشرد که حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) آهی کشید و غش کرد و پسری که در شکم آن حضرت بود که توسط حضرت رسول صلی الله علیه و آله «محسن» نام گرفته بود ساقط شد. (3)

ص: 184


1- الامامة و السياسة : ج 1، ص 18.
2- شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید : ج 2، ص 60
3- مروج الذهب : ج 2، ص 194، اثبات الوصية : ص 142.
آسیب زدن به سیّده حورا فاطمه زهرا علیها السلام

در بعضی از روایات وارد شده که چون دربِ خانه حضرت امیر علیه السلام را به آتش کشیدند مقداری از درب نیم سوخته گردید و حضرت فاطمه در پشت آن درب گفتگو ها فرمود

عمر در غضب شد و لگدی بر آن در زد و آن درب را شکست و آن درب بر شکم مبارک حضرت فاطمه علیها السلام خورد و آن حضرت افتاد و غش کرد و آن طفل از آن حضرت ساقط شد (1) و چون عمر داخل آن خانه شد، قنفذ ملعون که همراه عمر آمده بود به امر عمر تازیانه بر دوش مطهر آن سیّده زنان عالمیان زد به گونه ای که کتف مبارکش ورم کرد (2) و تا وقت وفات، دوش مبارک آن معصومه مجروح بود و بعضی از علما نقل کرده اند که این عمل را خود عمر انجام داد و خالد بن ولید شمشیری داشت که با غلاف بر آن حضرت ،زد و بعضی دیگر این اسقاط جنین را از فعل خالد دانسته اند و جمعی از علمای امامیّه نقل کرده اند که این عمل را عمر بن خطاب نیز مرتکب شد. (3)

در هر حال اگر عمر تازیانه و شمشیر نزده باشد ولی با میل او این ظلم بر جگر گوشه مصطفی صلی الله علیه و آله وارد شده بلکه این بی ادبی هایی که از عمر بن خطاب به ظهور رسیده، سبب جرأت مردم شد تا بر خاندان حضرت رسول صلی الله علیه و آله ظلم روا دارند و آن چه به ائمه معصومین علیهم السلام رسیده تمامش به واسطه اوست و اگر کسی نیک تأمّل کند می داند که آن چه از ستم ها از دست

ص: 185


1- اثبات الوصية : 142، الملل و النحل : ج 1، ص 57
2- المعارف ابن قتیبه به نقل از المناقب ابن شهر آشوب : ج 3، ص 132
3- ارشاد القلوب، باب وصیت حضرت زهرا علیها السلام، بحار الأنوار: ج 30، ص 348 و 349.

سلاطین جور و عمّال و ارباب ستم به شیعیان رسیده و می رسد و خواهد ،رسید تمام از ثمرات افعال قبيحه عمر بن خطاب است و وجه غیبت حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالى فرجه) در حقیقت اوست.

در نهایت چون حضرت امیر المؤمنین علیه السلام دید که کار به این جا رسید از خانه بیرون آمد و به عمر بن و به عمر بن خطاب فرمود:

ای پسر صهّاک حبشیّه! از آن جهت امروز جان زنده به در خواهی برد که حق تعالی کشته شدن تو را به گونه دیگری مقرّر فرموده و گر نه مثل تویی را قدرت نیست که این گونه اعمال انجام دهد».

خالد بن ولید ملعون از این سخن در خشم شد و شمشیری که داشت حواله آن حضرت نمود، بنی هاشم پیش آمده و عزم قتل خالد و عمر بن خطاب نمودند امّا حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مانع آنان شد؛ زیرا خدا و رسول صلی الله علیه و آله، او را امر به صبر فرموده بودند از این رو خویشان خود یعنی بنی هاشم را تسلی داد و تسکین فرمود و با ایشان به مسجد حضرت رسول صلى الله عليه و سلم آمد و با ابو بکر و عمر و سایر منافقین گفتگو کرد و بعد از اسکات ،ایشان ابو بکر گفت: «یا علی به سلامت به خانه خود برو که بعد از این هیچ کس با تو حرفی نخواهد زد».

چون خبر آزرده شدن حضرت فاطمه علیها السلام در میان خلق منتشر شد مردم ،مدینه ابی بکر و عمر را به زبان گرفتند و مذمّت و لعن و نفرین می کردند و ایشان از خوف این که مبادا کار بر ایشان شوریده شود بر درب خانه حضرت فاطمه علیها السلام آمده و خواستند تا از آن حضرت معذرت بخواهند امّا آن حضرت ایشان را رخصت نفرمود تا این که حضرت امیر علیه السلام را واسطه کردند و به آن خانه آمده و نشستند و خواستند که معذرت خواهی نمایند، امّا حضرت فاطمه از اندورن حجره مقدسه یا از عقب پرده خطاب به ایشان نمود و فرمود:

ص: 186

من شما را به خدا قسم می دهم که آیا از حضرت رسول صلی الله علیه و آله شنیده اید که می فرمود:

﴿فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي مَن آذاها فَقَد آذَانِى وَ مَنْ آذَانِي فَقَد أَذَى الله﴾ (1):

فاطمه پاره ای از من ،است هر کس فاطمه را اذیت کند پس به تحقیق مرا اذیت کرده و هر کس مرا اذیت کند پس به تحقیق خداوند را اذیت کرده است؟

ایشان در جواب حضرت فاطمه علیها السلام عرضه داشتند: «بلی به خدا قسم که مکرّر این حدیث را از پیغمبر صلی الله علیه و اله شنیده ایم».

حضرت فاطمه علیها السلام دست مبارک به دعا برداشت و فرمود:

«اَللَّهُمَّ إِنَّهُمَا قَد آذَانِي فَأَنَا أَشْكُوهُما إِلَيْكَ وَ إِلَى رَسُولِكَ لا وَ اللَّهِ لَا أَرْضَى عَنْکُمَا أَبَداً حَتَّى أَلْقَى أَبِی رُسُولَ اللهِ فَأُخبِرُهُ بِمَا صَنَعْتُما فَيَكُون هُوَ الْحَاكِمُ فِيكُما». (2)

«ای پروردگار من به درستی که ابی بکر و عمر مرا آزار دادند پس من شکایت ایشان را به تو و به رسول تو می کنم»

سپس متوجه ابی بکر و عمر شده و فرمود:

به خدا قسم که از شما هرگز راضی نمی شوم تا با رسول خدا ملاقات کنم و آن چه با من کرده اید را به آن حضرت خبر دهم و او میان من و شما حکم کند

پس ای عاقل ملاحظه کن عده ای که با علی مرتضی و با حضرت فاطمه

ص: 187


1- صحیح بخاری : ج 4، ص 219؛ صحیح مسلم : ج 7، ص 141 ؛ المستدرک على الصحيحين : ج 3، ص 159 .
2- بحار الانوار: ج 43، ص 198

زهرا علیها السلام این گونه رفتار نمایند آیا استحقاق امامت و خلافت را دارند؟ و پر واضح است که حضرت فاطمه علیها السلام با هر کس بد باشد او از اهل نجات نخواهد بود و کسی که با حضرت زهرا علیها السلام دوست باشد، آن حضرت با او دشمنی نمی کند پس از این که حضرت زهرا علیها السلام از ایشان آزرده بود و تا در قید حیات بود هرگز از ایشان راضی نشد و در مرض موت وصیت فرمود: ابی بکر و عمر بر جنازه او حاضر نشوند استفاده می شود که آنان اهل نجات نبودند. (1)

عداوت ابو بکر و عمر با حضرت فاطمه علیها السلام

از ادله و مؤیدات دیگر معلوم می شود که ایشان نیز با آن حضرت دشمن بوده اند.

اخطب خطبای خوارزم که از بزرگان علمای اهل سنّت است، از ابی سعید خدری نقل کرده که از رسول خدا صلى الله عليه و سلم شنیدم که فرمود:

﴿مَنْ أَبْغَضَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ بَعَثَهُ اللهُ يَهُودِيًا وَ لا يَنْفَعُهُ إِسْلَامُهُ و إِن أَدْرَكَ الدَّجَالَ آمَنَ بِهِ وَ إِنْ مَاتَ بَعَثَهُ اللهُ مِنْ قَبْرِهِ حَتَّى يُؤْمِنَ بِهِ﴾ (2)

هر کس با ما اهل بیت دشمنی ،ورزد روز قیامت حق تعالی او را یهودی مبعوث می گرداند (یعنی با یهود محشور خواهد شد و در شمار یهودیان خواهد بود) و اسلام ظاهری که دارد سودی برایش

ص: 188


1- احمد بن حنبل در مجلد اوّل کتاب المسند خویش صفحه 9 و 10 نوشته که حضرت زهرا علیها السلام تا در قید حیات بود با ابی بکر و عمر سخن نگفت و از آنان غضبناک بود و هم چنین بخاری نیز در صحیح خویش در كتاب المغازى باب غزوة خيبر مجلد 5 صفحه 82 و 83 نقل کرده که حضرت زهرا علیها السلام از دنیا رفت در حالی که بر ابی بکر خشمگین بود
2- مشارق انوار الیقین: ص 52

ندارد (یعنی به درد آخرتش نمی خورد) و چنین کسی اگر دجّال را درک کند و او را ببیند به وی ایمان خواهد آورد و اگر پیش از ظهور دجّال بمیرد حق تعالی او را زنده می کند تا او در آن وقت ایمان به دجّال آورد و از او متابعت نماید.

پس ای عاقل ملاحظه کن که آیا جایز است بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله کسی جانشین آن حضرت شود و منصب امامت و خلافت به کسی تعلق گیرد که از شیعیان و پیروان دجّال باشد؟!

دیگر آن که حضرت فاطمه علیها السلام از «ذوی القربی» است و حق تعالی در قرآن مردم را به دوستی ایشان سفارش نموده و پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله درباره او نیز سفارش نموده و مکرّر در باب او و رعایت و محبّت او وصیت فرموده و مبالغه بسیار به جای آورده و اطاعت او را سبب خشنودی خدا گفته و خشم و غضب او را باعث غضب خدا فرموده پس چگونه امکان دارد شخصی که با حضرت فاطمه علیها السلام این قدر بی حرمتی کرده لایق منصب امامت و خلافت باشد.

مخالفان خلافت ابو بکر
امیر المؤمنین و حسنین علیهم السلام و برخی از اصحاب

در هر حال از آن چه گفتیم واضح شد که اجماعی درباره امامت ابی بکر نبوده و اهل سنّت ادعای باطلی می کنند و اگر حضرت امیر علیه السلام داخل در اجماع نباشد چگونه آن اجماع به حق خواهد بود؟ و حال آن که با آن، امام حسن و امام حسین علیهما السلام نیز در مخالفت با ابی بکر متفق بودند.

و از اصحاب، عده زیادی نیز مخالفت ابی بکر می کردند که یکی از ایشان صلى الله حضرت سلمان رحمه الله بود که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در حق او فرمود:

ص: 189

﴿سَلَمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ﴾ (1)

«سلمان از ما اهل البیت است».

یکی دیگر از ایشان ابوذر غفاری است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله او را نیز مدح فرموده است.

و اهل سنّت خود می گویند که: «سعد بن عباده که سر کرده قبیله خزرج بود تا زنده بود بیعت نکرد» و معلوم است که هر گاه سعد بیعت نکرده باشد، طایفه او هم بیعت نمی کنند و به آن چه گفتیم بعضی از عامه تصریح کرده اند. (2)

امّا در این باب خواسته اند عذری آورند که بعد از قتل سعد طایفه او بیعت کردند و غافل شده اند که بنا بر این لازم می آید که ابی بکر بعد از موت سعد، خلیفه شده نه بعد از موت و وفات حضرت رسول صلی الله عله و آله

نقد روایت «اَصْحابِي كَالنُّجُوم»

جای تعجب است که گروهی از اهل سنّت مانند ابن اعثم کوفی به ظلم خلفای ثلاثه قائل شدند و گفته اند که حضرت امیر علیه السلام قوم را از مؤاخذه الهی می ترساند و می فرمود:

«خدای تعالی خلافت را به خاندان نبوت شفقت فرموده پس به غیر ایشان روا مدارید»

و مانند این چنین مواردی که همه دلالت می کند بر شکایت حضرت امير المؤمنين علیه السلام از ایشان و به صراحت می فرماید: «ایشان در امر خلافت غاصب بودند» ولی مع ذلک از پیغمبر صلى الله عليه و سلم حدیث روایت می کنند که آن

ص: 190


1- عيون اخبار الرضا : ج 1 ، ص 70 .
2- المسند احمد بن حنبل : ج 1، ص 56؛ عقد الفريد : ج 2، ص 249؛ تاریخ طبری : ج 3، ص 210

حضرت فرمود:

﴿أَصْحابي كَالنُّجُومِ بِأَيِّهِم اقْتَدَيْتُمْ اهْتَدَيْتُمْ﴾ (1)

«اصحاب من هم چون ستارگانند؛ به هر کدام از ایشان که اقتدا کنید راه می یابید»

و با خود فکر نمی کنند که حضرت امیر علیه السلام و صدق آن حضرت و اوصاف حمیده آن حضرت ثابت است پس هر گاه حضرت امیر علیه السلام با گروهی در باب امامت نزاع ،نماید البته آن گروه بر باطل خواهند بود و با قطع نظر از این مطلب می گوییم که اگر حضرت امیر علیه السلام با عده ای خصومت و نزاع نماید آیا آن حضرت در این خصومت بر حق است؟

اگر آن حضرت را بر حق می دانند پس به آن حدیث عمل می کنند و چون ابی بکر و عمر و عثمان را مسلمان می دانند دیگر چه جای آن که ایشان را امام بدانید!؟ و اگر ایشان را بر حق می دانید پس چگونه حضرت امیر علیه السلام را امام چهارم می دانید از جهت آن که هر گاه شخصی بر سر امامت و خلافت با امامان بر حق خصومت ،کند شایسته منصب امامت نخواهد بود؟!

بر فرض که آن حضرت فرموده باشد: ﴿اَصْحابي كَالنُّجُومِ بِأَيِّهِم اقْتَدَيْتُمْ اهْتَدَيْتُمْ﴾ و این حدیث را بر آن حضرت نبسته ،باشند، ممکن است که مراد آن حضرت صلی الله علیه و آله امر امامت ،نباشد بلکه مراد آن حضرت از اقتدا متابعت در قول باشد و مراد آن حضرت از اصحاب عده ای باشند که به صفت ایمان موصوف باشند و عالم به مسائل دینی باشند تا معنی آن عبارتی که می گویند حدیث است چنین باشد که «اصحاب مؤمن من هم چون ستارگانند، به هر کدام از ایشان که اقتدا کنید یعنی اعتماد کنید در مسائل دینی برای شما جائز

ص: 191


1- عمدة القارى : ج 10، ص 202 .

است؛ زیرا اگر این حدیث چنین معنایی نداشته باشد، لازم می آید که هر صحابی هر چند کافر ،باشد اقتدای به او باعث نجات و هدایت شود!

دیگر آن که بین اصحاب اختلاف بوده و هیچ کس شک ندارد خصوصاً اختلاف بزرگی در باب امامت رخ داده و در آن زمان عده ای می گفتند که ابو بکر امام است و بعضی می گفتند علی علیه السلام، پس جایز خواهد بود که در یک زمان دو مذهب باشد و جماعتی بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله امامی داشته باشند و جمعی دیگر بعد از آن حضرت امامی دیگر!

با قطع نظر از این موارد پس شما اهل سنّت چرا شیعه را بر باطل می دانید؟ زیرا ایشان هم اقتدا به بعضی از اصحاب کرده اند و ایشان هم راه یافته اند.

وجه دیگر آن که اگر معنای حدیث چنین باشد لازم می آید که در یک زمان امکان وجود چندین هزار امام باشد که همگی مدعی بلا فصل امامت بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله باشند.

نقل شده هنگام ارتحال حضرت رسول صلى الله عليه و سلم صد و بیست هزار نفر از اصحاب آن حضرت شمرده شدند، بنا بر این ممکن خواهد بود که هر یک از ایشان تابع یکی شود و بی فاصله بعد از پیغمبر جمعی امام باشند که عدد ایشان شصت هزار نفر باشند یا غیر ایشان از اهل ،عالم هر چند نفر متابع یکی از اصحاب شوند و حال آن که خود اهل سنّت از حضرت رسول صلی الله علیه و آله احادیث بسیاری نقل کرده اند و ان شاء الله بعد از این به بعضی از آن موارد اشاره می شود که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خلیفه های پس از من دوازده نفر هستند».

پس از آن چه گفتیم استفاده می شود آن عبارتی را که به حضرت رسول صلی الله علیه و آله نسبت داده اند یا بعضی از بی دین های عامه بر آن حضرت بسته اند، همان معنایی که ما بیان کردیم را دارد.

ص: 192

خصومت ابی بکر با حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در کلام ابن قتیبه

یکی از جمله اکابر علمای اهل سنّت که اعتراف نموده حضرت امیر علیه السلام با ابی بکر و عمر خصومت کرد ابن قتیبه است که در رساله ای که در امامت نوشته و خواسته تا امامت ابی بکر را اثبات نماید به مقتضای ﴿خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ﴾ (1) نقل کرده که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از بیعت کردن با ابی بکر ابا نمود و بعد از آن به تکلیف ایشان به مجلس ایشان رفت و آن حضرت را تکلیف کردند که بیعت کند و آن حضرت راضی نشد و حجّت بر ایشان آورد و برای ایشان بیان خویشاوندی و علم و فضل و سایر صفات کمال خود نمود و ایشان را از خدا ترساند و فرمود که:

«این مرتبه را از خاندان رسول به خاندان دیگر منتقل مکنید و حق را به صاحب حق وا گذار کنید که عالم به کتاب خدا و سنّت رسول صلی الله علیه و آله و دانا به مسائل شریعت و قوانین ملّت حضرت رسول صلی الله علیه و آله ما هستیم و ما در حال حیات و در ایام وفات به رسول خدا سزاوار تریم و ظلم و تعدی بر اهل حق روا مدارید و حق ما را غصب نکنید».

و مانند این سخنان از حضرت امیر مؤمنان علیه السلام نقل می کند که صریح است بر بطلان خلفا و مع ذلک به امامت ابی بکر و عمر قائل است. (2)

بعضی از اهل سنّت خواسته اند که عذری برای خود بیابند و گفته اند که آن حضرت علیه السلام دست آخر بیعت کرد.

ولی نزد هر صاحب عقلی معلوم است امری که حق باشد حضرت

ص: 193


1- سوره بقره آیه 7
2- الامامة و السياسة : ج 1 ، ص 12.

امیر المؤمنین علیه السلام في الحال و بدون اکراه البته آن را قبول می کند و امری که حق نباشد آن حضرت هرگز مرتکب آن نمی شود و اگر حضرت امیر علیه السلام امری را حق بداند چرا با اهل آن خصومت می کند و ایشان را از خدا بترساند و ایشان را غاصب حق گوید؟

پس از آن چه گفتیم ظاهر شد که امر امامت برای ابی بکر واقع نشده مگر از جهت آن که عده ای از بی دینان از روی حسد و بعضی از راه بغض و بعضی از راه حبّ ،دنیا دانسته کتمان حق نموده اند و از بعضی روایات معلوم می شود که ابی بکر و عمر به سبب حب جاه دین حق را اظهار نمودند و ان شاء الله بعضی از آن روایات در این کتاب در ضمن معجزات حضرت صاحب الزمان (صلوات الله عليه) مذکور خواهد شد.

عهد نامه گمراهان

از بعضی علمای اهل بیت منقول است که چون واقعه غدیر خم روی داد، چهل نفر از اصحاب مجلسی ترتیب دادند و از فرط حسدی که با حضرت امیر المؤمنین علیه السلام داشتند با یکدیگر بیعت نمودند و شرط کردند که اگر حضرت رسول صلى الله عليه و سلم روح مطهّرش از جسد مبارکش مفارقت نماید و ایشان زنده باشند در خرابی بنای امامت حضرت امیر علیه السلام از هیچ کوششی دریغ ننمایند و کاری کنند که این امر از آن حضرت بگردد و در میان خود یکی را به سالاری و خلافت تعیین کنند و به این مضمون عهد نامه نوشتند و این نوشته را به عبد الرحمان بن عوف سپردند که او از اکابر منافقین بود.

و بعد از ارتحال حضرت رسول صلی الله علیه و آله ایشان به عهد خود وفا نمودند و عرب را با خود یار ساختند و نام خلیفه را بر ابو بکر نوشتند و نوشته ها به

ص: 194

اطراف فرستادند و این معنا را به اجماع تعبیر کردند و کسی را برگزیدند که در اکثر مسائل ضروری عاجز بود و برادرانش نیز همانند او جاهل بودند و بعد از این مذکور می گردد ان شاء الله تعالى

اگر کسی در «نهج البلاغه» تتبع كند و کلام حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را ببیند و تتبّع احادیث موافق و مخالف را بنماید می فهمد که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام همیشه از ایشان ناراضی بود و همیشه از ایشان در مقام شکایت بوده است.

﴿وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾ (1)

ص: 195


1- سوره شعراء، آیه 227.

ص: 196

مطلب پنجم: دلایل امامت و خلافت امير المؤمنين علیه السلام

هفتاد و سه فرقه

بدان که به حکم حدیث متواتری که شیعه و سنی نقل کرده اند، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿سَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي مِن بَعدِى عَلَى ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِينَ فِرقَةٍ، وَاحِدَةٌ مِنهَا نَاجِيَةٌ وَ الْبَاقِي فِي النَّارِ﴾

«به زودی اُمّت من بعد از من به هفتاد و سه فرقه متفرق می شوند که تنها یک فرقه از آن هفتاد و سه فرقه اهل نجات و باقی از اهل جهنّم باشند».

این حدیث دلالت دارد بر این که بعد از آن حضرت امّت به فرقه های زیادی تبدیل می شوند و شکی نیست که هر فرقه گمان می کند بر حق است پس به مجرد آن که شخصی در مذهبی باشد و در طفولیت او را عادت به طریقی نموده باشند و میل به مذهبی داشته باشد نمی تواند بر صحّت مذهب خود اعتماد کند و چون بعد از حضرت رسول صلى الله عليه و سلم اول اختلافی که شد بر سر امامت بود پس باید ملاحظه کند و ببیند که شیعه بر سر امامت امیر المؤمنین

ص: 197

حیدر علیه السلام چه می گویند و دلیل ایشان چیست و سنی در باب خلافت ابی بکر چه می گوید و حرفش کدام است تا از روی اختیار عقل و کشاندن دلیل، مذهب حق را بفهمد و تعصّب را کنار بگذارد و به طریقه کفّار راه مذهب را نپیماید و نگوید که پدران ما به طریقه ای بودند و ایشان در آن چه کرده اند دلیلی داشته اند و ما پیروی از ایشان می کنیم

اگر چه آن چه مذکور شد برای عاقل کافی است تا امامت امیر المؤمنین علیه السلام و بطلان امامت ابی بکر و عمر و عثمان را بپذیرد امّا برای زیادی اظهار حق می گوییم که:

شیعه اثنی عشریه بر صحت اعتقاد خود ادّله عقلی و نقلی بسیار دارند و ما در این کتاب، دوازده دلیل از ادلّه عقلیه را ذکر می کنیم و بعد از آن بعضی از ادلّه نقلیه را ایراد می کنیم و حواله باقی ادله عقلیه و نقلیه را به کتاب هایی که بعضی از علما تألیف کرده اند می نماییم تا باعث زیادی طول نگردد و قاریان و مستمعان از عهده خواندن و شنیدن بیرون آیند.

دلایل عقلی بر خلافت بلا فصل امير المؤمنين علیه السلام
1لزوم عصمت

دلیل اوّل از ادلّه عقلیه ای که دلالت دارد حضرت امیر المؤمنين على علیه السلام بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله امام و خلیفه است آن است که:

واجب است امام معصوم ،باشد و علامه حلی رحمه الله که از بزرگان علمای امامیه است کتابی تألیف نموده که بالغ بر دو هزار دلیل در این موضوع اقامه نموده است و آن کتاب ناتمام مانده و آن کتاب موسوم به الفین است، و اگر کسی زیاده از این مقدار در باب وجوب عصمت امام که در این کتاب مذکور شد،

ص: 198

بخواهد باید رجوع کند به آن کتاب و به اتّفاق شیعه و سنی به غیر از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را از آن چند نفر هیچ کدام معصوم نبوده اند، پس باید که آن حضرت امام باشد و زود باشد که در این کتاب بر اقرار خود اهل سنّت بر عصیان ابی بکر و عمر و عثمان مطلع شوى ان شاء الله تعالى.

2وجوب نصب

صَلَّى اللهُ واجب است امام منصوص از جانب خدا و رسول صلى الله عليه و سلم باشد یعنی واجب است که در باب ،امامت خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله نص فرموده باشند و به اتفاق شیعه و سنی از خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله در باب غیر علی بن ابی طالب علیه السلام نص در امامت وارد نشده و در باب امامت ابی بکر اهل سنّت می گویند: «اتفاق اصحاب بوده» و جوابش را دانستی و در باب امامت عمر می گویند: «ابی بکر او را تعیین نموده» و جوابش آن است امامی که در اصل اسلام او اشکال است، تعیین کردن او به امامت چه فائده ای دارد؟ و در باب امامت عثمان بعضی از اهل سنّت می گویند: «عبد الرحمان بن عوف با او بیعت کرد و دیگران متابعت کردند» و بعض از ایشان می گویند: «در حقیقت به وصیت عمر بوده!!» و امر در باب امامت عثمان رسوا تر است

3لزوم افضلیت و برتری

واجب است که امام افضل از رعیت باشد و هر مسأله ای که مردم به آن محتاج باشند را بداند و الّا او نیز مانند دیگران محتاج به امام خواهد بود و به اتفاق شیعه و سنی بلکه به شهادت طوائف بنی آدم امیر المؤمنین علیه السلام از همه افضل بوده پس باید علی بن ابی طالب علیه السلام بدون فاصله امام باشد که اگر چنین نباشد ترجیح مرجوح لازم می آید که عقلاً و نقلاً باطل است و پیش از آن

ص: 199

اشاره به آن شد و بسیاری از اهل سنّت مانند شیخ اشعری که مقتدای اهل سنّت است و مثل ابو شکور سلمی که از بزرگان علمای حنفیه است قائل اند که تا افضل باشد امامت به مفضول نمی رسد

4لزوم کافر نبودن امام

واجب است امام به کفر آلوده نباشد و دلیل بر این مطلب بسیار است. از دیگر ادله آن است که حق تعالی در قرآن مجید در پاسخ ابراهیم پیغمبر می فرماید:

﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ (1)

«آگاه باش که عهد من به ظالمان نمی رسد»

و مراد از این عهد «امامت و وصایت» است و از تفاسير نيز همين معنا استفاده می شود. (2)

و بعضی از اهل سنّت که می گویند: «مراد نبوت است» (3) باز مدّعای ما را ثابت می کند؛ زیرا قبلاً دانستی که در این امور پیغمبر با امام تفاوت ندارد و به اتفاق تمام شیعه و اهل سنّت ابو بکر و عمر و عثمان مدّت های مدید بت پرستیدند و شرک به خدا ظلم است و بر فرضی که تو به هم کرده باشند باز وقتی مبدأ اشتقاق برای کسی ثابت شود همیشه مشتق بر او صدق می کند پس هرگز نمی توان امامت را به ایشان نسبت داد و اگر در این باب کسی زیاده از این مقدار می طلبد باید رجوع نماید به کتاب شرح نهج المستر شدین که این حقیر نوشته است

ص: 200


1- سوره بقره، آیه 124
2- الكشاف : ص 309 از طبع حجری
3- تفسیر ابن ابی حاتم رازی : ج 1، ص 223 .

دوست و دشمن اتفاق دارند که حضرت امیر المؤمنين على بن ابی طالب علیه السلام هرگز به قدر لمح البصری در نافرمانی خدا نبوده، پس امامت مخصوص او می باشد و هم چنین هیچ پیغمبری از پیغمبران وصیّیی نداشته که مدّت ها مشرک بوده باشد و پیشانی روی بت به زمین گذاشته باشد پس پیغمبر آخر الزمان اولى و الیق است که چنین وصیّیی نداشته باشد بلکه مناسب حال آن حضرت آن است که همان گونه که ایشان از تمام مرسلین فاضل تر است وصیّ او نیز از جمیع اوصيا و خلفا فاضل تر باشد، بلکه خواهی دانست به نصّ خدا و رسول صلی الله علیه و آله حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از جمیع پیغمبران فاضل تر است.

5صفات مخصوص ریاست عامه

امامت - همان طور که پیش از این گذشت - ریاست عامه است و مستحقّ این ریاست نیست مگر آن کسی که بر وجه کمال به صفت زهد و علم و سخاوت و شجاعت و حسن ظاهر و باطن آراسته باشد و هیچ کس به غیر از حضرت علی بن ابى طالب علیه السلام نبود که به این اوصاف بر وجه کمال متصّف باشد و عن قریب در این کتاب مشروح می گردد ان شاء الله تعالى.

6سیره پیامبران پیشین

هیچ پیغمبری از دنیا نرفت مگر آن که یکی از ذریّه و اقربای او خلیفه و جانشین وی شدند و اگر کسی تتّبع کند معلوم می شود که حضرت آدم صفی الله شیث را وصی خود کرد و از شیث تا به ادریس و از ادریس تا حضرت نوح علیهم السلام بر این منوال گذشت و نوح پس از خود سام را وصی گرداند و پس از سام، هر پدری پسر خود را خلیفه و نائب خود گرداند تا

ص: 201

نوبت نبوت به حضرت ابراهیم علیه السلام رسید و حضرت ابراهیم اسماعیل و اسحاق را و اسحاق یعقوب را و از یعقوب به یوسف رسید و حضرت ،موسی، هارون را در حال حیات خود وصی گرداند و بعد از وفات خود وصایت را به یوشع بن نون- که ابن عمّش بود - سپرد و داود علیه السلام سلیمان را وصی گرداند و عیسی پسر خاله اش شمعون را و زکریا یحیی علیه السلام را .

پس بنا بر این باید پیغمبر ما نیز مانند سایر انبیاء خلیفه ای از ذریّه و اقربای خود معین کند و معلوم و ظاهر است که هر چه انبیاء سابق کرده اند به فرموده حق تعالی است پس معلوم می شود که این سنّت حق تعالی بوده که هر پیغمبری که فرستاده وصایت او را به خویشان و ذریه او عطا می فرموده، و در قرآن مجید حق تعالی خطاب به حضرت رسول صلى الله عليه و سلم می فرماید:

﴿سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنَا﴾ (1)

تو نیز بر روش انبیاء و سنّت ایشان باش

و در جای دیگر حق تعالی می فرماید:

﴿فَاتَّبِعُواْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً﴾ (2)

تابع ملت و دین حضرت ابراهیم علیه السلام شوید در حالی که او حق گرا بود و به موجب آیه کريمة: ﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ﴾ (3) باید خلفای پیغمبر ما نیز از ذریه او باشند و اگر خلفا باید از ذریه آن حضرت باشند امامت علی بن ابى طالب علیه السلام ثابت می شود زیرا وقتی این منصب برای فرزندان حضرت رسول صلى الله عليه و سلم و اولاد فاطمه علیها السلام باشد به دلیل قطعی برای امیر المؤمنین علیه السلام نیز

ص: 202


1- سوره اسراء، آیه 77
2- سوره آل عمران، آیه 95
3- سوره آل عمران، آیه 34

ثابت است؛ زیرا شیعه و سنی اتفاق دارند که منصب امامت قبل از فرزندان فاطمه از آن امیر المؤمنین علیه السلام بوده است.

اگر کسی بگوید که: چنان چه خویشاوندی را اعتبار کنید از کجا مشخص می شود که عبّاس امام نیست و حال این که عباس عمّ حضرت حضرت رسول صلی الله علیه و آله است و حضرت امیر علیه السلام پسر عم؟

در جواب می گوییم: حق تعالی در قرآن مجید می فرماید:

﴿وَ الَّذِينَ آمَنُواْ وَ لَمْ يُهَاجِرُواْ مَا لَكُم مِنْ وَلَايَتِهِمْ مِنْ شَيْءٍ﴾ (1)

آن گروهی که ایمان آوردند و مهاجرت نکردند برای شما از ولایت ایشان چیزی نیست و ایشان بر شما والی و امیر نیستند.

و عباس اگر چه خویش بود امّا مهاجرت نکرد.

و کلامی که در باب قرب و بعد خویشاوندی مذکور شد که عباس عمّ بود و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام پسر عمّ و عمّ از پسر نزدیک تر است، جوابش آن است که پسر عمّ اگر از ناحیه پدر و مادری باشد مانع عمّ پدری می شود و اگر چه حضرت امیر علیه السلام پسر عمّ بود امّا پسر عمّ پدر و مادری بود و عباس اگر چه عم بود امّا عمّ پدری بود و این که در موارد دیگری حق تعالی در میراث اقرب را مانع ابعد کرده مگر در این موضع خاص، شاید یک وجهش این باشد که کسی در باب امامت عباس کلامی برای گفتن ندارد و این اشکال آخر اگر چه از ادله نقلی است امّا تبرّعاً مذکور شد.

7اجماع 73 فرقه بر برتری امیر المؤمنین

در این هفتاد و سه مذهب یا این هفت صد مذهب - به گونه ای که قبل از این

ص: 203


1- سوره انفال آیه 72

مذکور شد و وجه جمعش را دانستی - هیچ احدی نیست مگر آن که مداح و ثنا گوی حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام باشد یا در امامت و خلافت آن حضرت شکی داشته باشد و اختلافی که در میان این مذاهب هست این است که حضرت علی (صلوات الله علیه) آیا در مرتبه اول امام است یا در مرتبه چهارم امام است؟ پس امامت حضرت امیر علیه السلام متّفقٌ علیه است و امامت ایشان مختلفٌ فیه پس باید که جانب متفقٌ علیه را ترجیح داد.

مشهور است که شخصی از دیگری پرسید که در باب امامت ابی بکر و امامت علی بن ابی طالب علیه السلام چه می گویی؟ و از کجا معلوم که از این دو نفر کدام به امامت سزاوار ترند؟

در جواب گفت: از این جا معلوم می شود که ابی بکر مردی است که در میان امت پیغمبر صل الله علیه و آله اختلاف شده که آیا او مؤمن بوده یا بر کفر اصلی خود باقی مانده و در علی بن ابی طالب علیه السلام در میان مردم اختلاف شده که آیا خدا بوده یا امام؟

8جامعیت امیر المؤمنین علیه السلام

تمام امّت اتفاق دارند که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام جامع جميع صفات كمال بود و در کمال صلاح و تقوی و ورع تا به مرتبه ای که اتفاق شیعه و سنی است که آن حضرت معصوم بود و همه امّت از شیعه و سنی اتّفاق دارند که ابی بکر و عمر و عثمان در زمان خلافت اعمال نامشروع انجام می دادند و پیش از این تصریح بعضی از علمای سنی را دانستی و بعد از این همان ان شاء الله تعالی آن چه از معصیت هایی که ابی بکر و عمر و عثمان در زمان ادعای امامت مرتکب شده اند در بعضی از مطالب آتیه مشروح خواهد گردید.

ص: 204

پس می گوییم هر عاقلی علم ضروری دارد که تا چنان کسی باشد، امامت و خلافت رسول خدا صلی الله علیه و آله به چنین جماعتی نمی رسد.

9اذعان ابوبکر به برتری امیر المؤمنین علیه السلام

اهل سنّت قائلند که امامت ابی بکر به نص خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله نبود و خود بر سر منبر می گفت:

﴿اقيلوني فَلَسْتُ بِخَيْرِ مِنْكُمْ وَ عَلِيٌّ فِيكُمْ﴾. (1)

و در این سخن ابی بکر چند دلیل بر بطلان او و اثبات خلافت حضرت علی بن ابی طالب (صلوات الله علیه) است:

اوّل : گفته: «اقیلونی»، یعنی مرا از خلافت عزل کنید و مشخص است که تا کسی خود را مستحق عزل ،نداند نمی گوید مرا عزل کنید پس امامی که به شهادت خویش مستحق عزل ،باشد امامت را نمی شاید

دوّم خود می گوید: «فلست بخير منكم»، یعنی من برتر از شما نیستم پس می گوییم که اگر شخصی خود به گروهی بگوید که من از شما بهتر نیستم، چگونه سزاوار امر امامت است؟

سوّم: بعد از آن می گوید «و علیّ فیکم» یعنی و حال آن که علی بن ابی طالب علیه السلام در میان شماست.

پس ملاحظه کنید ای مسلمانان که ابی بکر خود قائل است که علی بن ابی طالب علیه السلام امام است و صاحب اختیار است پس به این چند وجه که گفتیم بطلان ابی بکر و عمر و عثمان مشخص می شود؛ زیرا هر گاه امامت ابی بکر باطل شد پس عمر و بعد از او عثمان نیز باطل می گردند و هر گاه امامت

ص: 205


1- الصواعق المحرقة 21 ؛ مجمع الزوائد : ج 5 ص 183.

ایشان باطل و برهم خورد پس امامت شاه ولایت علی بن ابي طالب علیه السلام ثابت است

طُرفه این است که: گروهی از اهل سنّت قائل نیستند به این که «هر گاه افضل ،باشد امامت به او نمی رسد و با وجود ،افضل مفضول را جایز نیست پیشوا کردن» و با امام خود هم مخالفت می کنند؛ زیرا کلام ابی بکر صریح است در این مدّعا که چون علی بن ابی طالب علیه السلام هست امامت به من نمی رسد بلکه چون خودش بهتر از آن جماعت مخاطبین نیست امامت به او نمی رسد و اهل سنّت با وجود این می گویند: قصوری ندارد در زمانی که علی بن ابی طالب علیه السلام که افضل از تمام بنی آدم ،است، شخصی را امام کنند و خلیفه حضرت رسول صلی الله علیه و آله بدانند که علم به مسائل واجب خود ندارد بلکه از ابی بکر و عمر هم نادان تر باشد!

10لزوم عمل به سیره نبوی

اهل سنّت می گویند: «حضرت رسول صلی الله علیه و آله در باب امامت و خلافت به کسی وصیّت نکرده»، امّا ما می گوییم که اگر چنین باشد لازم می آید که خلفای آن حضرت هم مانند آن حضرت عمل کنند ولی چون ابی بکر در وقت مردن وصیت کرد که عمر بن خطاب بعد از او خلیفه ،باشد در نتیجه با حضرت رسول صلی الله علیه و آله مخالفت کرده و شخصی که با حضرت رسول صلی الله علیه و آله مخالفت کند، سزاوار منصب امامت و خلافت نیست؛ و ثانیاً عمر وصیّت به عثمان ،نکرد بلکه آن را حواله به شورا داد و عثمان نه وصیتی کرد و نه حواله به شورا داد، پس می گوییم که اگر ابی بکر در تعیین خلیفه بعد از خود خوب عمل کرده، پس چرا آن دو نفر دیگر نکردند؟ و اگر آن دو نفر دیگر در ترک تعیین خلیفه

ص: 206

خوب عمل کردند پس چرا ابی بکر نکرد؟ و به هر تقدیر بطلان ایشان ثابت است و مدعای ما که امامت و خلافت حضرت امیر المؤمنين على بن ابی طالب علیه السلام است ثابت می گردد.

11نیاز امّت به معصوم

امت پیغمبر صلى الله عليه و سلم محتاج به امام معصوم هستند تا با وجود او حال مردم اصلاح گردد و مردم به سبب او از ملاهی دور و به طاعات نزدیک گردند و قبلاً مکرّر این مطلب را تذکر دادیم و دانستی

و حضرت حق قادر به نصب چنین امامی است و نصب امام لطف است و دانستی که هر چه لطف باشد بر حق تعالی واجب و لازم است که نسبت به بندگان به جای آورد، پس بر حضرت حق لازم است که امام معصومی تعیین کند و چون در میان شیعه اختلافی نیست که غیر آن حضرت در زمان آن حضرت از مدعیان مرتبه خلافت و امامت کسی معصوم نبوده پس متعین می شود که خلیفه بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله علی بن ابی طالب علیه السلام است.

12قرابت بیشتر با پیامبر

هنگام ارتحال حضرت رسول صلى الله عليه و سلم میان اصحاب بر سر امامت اختلاف شد و مهاجرین با انصار گفتگو کردند و به ایشان :گفتند: «ما نسبت به شما به امر امامت سزاوار تریم؛ زیرا ما با حضرت رسول صلى الله عليه و سلم قرابت داریم» و کسی از انصار جوابی در این باب نداد

اگر کسی بگوید: فرض کنیم که مطابق کلام اهل سنّت بعضی از خلفای ثلاثه از قریش ،باشند ما در پاسخ می گوییم مردم زیادی از قریش بودند که با حضرت رسول صلى الله عليه و سلم مساوی بودند پس تقدیم ابی بکر بر دیگران چه وجهی

ص: 207

داشت؟ و شخصی باید باشد که کمال اختصاص و نهایت قرب به حضرت رسول صلی الله علیه و آله را داشته باشد و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نسبت به حضرت رسول صلی الله علیه و آله نزدیک تر بود پس باید حضرت امیر علیه السلام خلیفه باشد و حال آن که حضرت رسول صلی الله علیه و آله می فرماید: «خدای تعالی از ذریّه ابراهیم اسماعیل را اختیار کرد و از ذریّه اسماعیل قریش را و از ذریه قریش هاشم را» و می گوییم از این مطلب استفاده می شود که حق تعالی بنی هاشم را بر باقی ترجیح داده پس باید که امامت و خلافت برای شاه ولایت باشد نه برای دیگران

و السلام على من اتّبع الهدى

امّا ادلّه نقلی بر امامت حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام به اندازه ای است که در شمار در نمی آید و آن بر دو قسم است: آیات و احادیث .

دلایل نقلی بر خلافت بلا فصل امير المؤمنين علیه السلام
آیات
اشاره

حق تعالی در قرآن مجید در مدح علی بن ابی طالب علیه السلام در بسیاری از ،مواضع آیه نازل ساخته و حق تعالی در موارد بسیاری از قرآن، اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله را مدح فرموده و در بعضی از موارد به خصوص علی بن ابی طالب علیه السلام و در بعضی مواضع تمام اهل بیت را مدح کرده و گاهی حضرت قائم علیه السلام را که باز به امامت حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام رجوع می کند

و از احادیث استفاده می شود که حق تعالی در کلمهٔ مباركه «بسم الله الرحمن» اهل بیت حضرت رسول صلى الله عليه و سلم را مدح می کند و این کلمه در قرآن مجید در صد و چهارده موضع وارد شده و اگر چه سوره برائت «بسم ندارد» امّا سوره نمل در دو موضع دارد یکی در اوّل و یکی در وسط در آن جا

ص: 208

که می فرماید:

﴿إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْم اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ (1)

و آن چه از کتاب های معتبر تفسیر و حدیث به نظر رسیده آن است که حق تعالی آیاتی را در شأن اهل بیت رسول خود صلی الله علیه و آله به شرح ذیل فرستاده است:

در سوره فاتحة الکتاب حق تعالی در تمام آیات مدح اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است. (2)

در سوره بقره، هفتاد آیه در مدح ایشان نازل گردانده است؛ در سوره آل عمران بیست و هفت آیه و در سوره نساء بیست آیه؛ در سوره مائده ده آیه و در سوره انعام هشت آیه و در سوره اعراف پانزده آیه؛ در سوره انفال سه آیه و در سوره برائت یازده آیه و در سوره یونس هشت آیه؛ در سوره هود پنج آیه و در سوره یوسف یک آیه و در سوره رعد هشت آیه؛ در سوره ابراهیم شش آیه و در سوره حجر شش آیه و در سوره نحل پانزده ،آیه؛ در سوره بنی اسرائیل چهارده آیه و در سوره کهف یازده آیه و در سوره مریم سی و دو آیه؛ در سوره طه بیست و یک آیه و در سوره انبیاء دوازده آیه و در سوره حج بیست و یک آیه؛ در سوره مؤمنون پنج آیه و در سوره نور شش آیه و در سوره فرقان هفت آیه و در سوره شعراء هجده آیه و در سوره نمل هفت آیه و در سوره قصص نُه آیه؛ در سوره عنکبوت ده آیه و در سوره روم چهار آیه و در سوره لقمان چهار آیه؛ و در سوره سجده هفت آیه و در سوره احزاب چهارده آیه و در سوره سبأ پنج آیه؛ در سوره ملائکه شش آیه و در سوره یس نه آیه و در سوره صافات هفت آیه در سوره ص چهارده آیه و در سوره زمر شانزده آیه و در

ص: 209


1- سوره نمل، آیه 30
2- تفسیر فرات بن ابراهیم کوفی : ص 52

سوره مؤمن چهار آیه؛ در سوره حم سجده یازده آیه و در سوره حم عسق هشت آیه و در سوره زخرف شانزده ،آیه در سوره دخان هشت آیه و در سوره جاثیه سه آیه و در سوره احقاف سه آیه و در سوره محمّد صلی الله علیه و آله هفت آیه که به خصوص وارد شده و در بعضی از احادیث وارد شده که حضرت رسول صلی الله علیه و آیه می فرماید: در این سوره آیه ای در حق ما اهل البیت نازل شده و آیه ای در مذمّت بنی امیه و این سوره سی و هشت آیه است و بنا بر این حدیث به یک اعتبار در این سوره نوزده آیه در مدح اهل البیت است و به یک اعتبار تمام سی و هشت آیه؛

در سوره فتح هفت آیه و در سوره حجرات هفت آیه و در سوره ق سه آیه؛ در سوره ذاریات دو آیه و در سوره طور پنج آیه و در سوره نجم هفت آیه و در سوره قمر دو آیه در سوره الرحمن نوزده آیه و در سوره واقعه شانزده آیه و در سوره حدید نه آیه و در سوره مجادله سه آیه و در سوره حشر چهار آیه و در سوره ممتحنه دو آیه و در سوره صف پنج آیه؛ در سوره جمعه سه آیه و در سوره منافقین شش آیه و در سوره تغابن سه آیه و در سوره تحریم سه آیه و در پنج آیه و در سوره ن نه ،آیه در سوره حاقه بیست و سه آیه و در سوره معارج هفت آیه و در سوره نوح یک آیه و در سوره جن هشت آیه و در سوره یا ایها المزمّل دو آیه و در سوره یا ایها المدّثر چهارده آیه و در سوره قیامت سه آیه و در سوره هل اتی نوزده آیه و بنا بر حدیثی تمام این سوره؛

در سوره مرسلات ده آیه و در سوره نبأ هفت آیه و در سوره نازعات دو آیه و در سوره عبس سیزده آیه و در سوره تکویر نه آیه و در سوره انفطار چهار آیه به و در سوره مطففین پانزده آیه و در سوره انشقاق سه آیه و در سوره بروج دو آیه و در سوره اعلی چهار آیه و در سوره غاشیه شش آیه؛ در سوره فجر

ص: 210

یازده آیه و در سوره بلد هجده آیه و در سوره شمس از اوّل تا به آخر؛

در سوره الیل از اوّل تا به آخر و در سوره ضحی دو آیه و در سوره الم نشرح از اوّل تا به آخر؛ در سوره تین از اوّل تا به آخر و در سوره انا انزلنا از اوّل تا به آخر و در سوره لم یکن از اوّل تا به آخر و در سوره اذا زلزلت از اوّل تا به آخر و در سوره عادیات پنج آیه و در سوره قارعه چهار آیه؛ در سوره تکاثر دو آیه و در سوره عصر از اوّل تا به آخر و در سوره همزه یک آیه؛ در سوره فیل یک آیه و در سوره کوثر از اوّل تا به آخر و از چند حدیث فضیلت اهل البيت علیهم السلام از سوره ﴿قل هو الله احد﴾ استفاده می شود.

این حقیر تمام این آیات را در یک کتاب جمع کرده ام و در ذیل تفسیر هر ،آیه احادیثی را که به نظر رسیده جمع نموده ام و وجه استدلال بر مدّعا را بیان کرده ام و آن کتاب را به «کنز الایمان» نام نهادم و اگر کسی بخواهد از مجموع آن آیات اطلاع یابد باید به آن کتاب رجوع نماید امّا در این کتاب ذکر قلیلی از آیات می شود که هم کلام به سر حدّ اطناب نکشد و هم این کتاب از ذکر ادلّه قرآن خالی نباشد.

﴿1﴾آیه رکوع

قال الله تبارك و تعالى في سورة المائدة:

﴿إِنَّمَا وَ لِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ راكِعُون﴾ (1)

«حاکم شما و اولی به تصرف در امور ،شما خدا و رسول خدا و کسانی

ص: 211


1- سوره مائده، آیه 55.

هستند که ایمان آورده اند و نماز را به جای آورده اند و در میان نماز در حال ،رکوع زکات را به مستحق می رسانند».

به اعتقاد تمام مفسّرین ملّت اسلام این آیه وافی هدایت در شأن حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب (صلوات الله و سلامه علیه) نازل شده که در میان نماز، در حال رکوع انگشتری خود را به سائل بخشیده است.

بسیاری از مفسّران و علمای اهل سنّت در کتاب های خود به این مطلب اعتراف نموده اند مانند زمخشری که از بزرگان علمای تفسیر نزد اهل سنّت است و نیشابوری که او نیز از بزرگان علمای آنان است، و ثعلبی و حافظ ابو نعیم اصفهانی و غیر ایشان از مفسِّرین در مسند احمد بن حنبل مسطور است و در کتاب الجمع بین الصحاح و مناقب ابن مغازلی و صحیح نسایی و دیگر کتاب های حدیث اهل سنّت و جماعت مسطور است. (1)

داستان انگشتری

به غیر آن چه مذکور ،شد بسیاری از مخالفین نقل کرده اند و در کتاب های خود ضبط نموده اند که روزی حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله با اصحاب در مسجد به نماز ظهر مشغول بودند که شخصی به هیأت درویشان در میان صف های نماز درآمد و از مردم تقاضای کمک کرد و می گردید و چون هیچ کس از اهل مسجد به او عطایی نکرد روی دل به جانب حق تعالی کرده و گفت:

«الهی تو واقفی که از مسجد پیغمبر تو محروم می روم» و در این هنگام مقابل

ص: 212


1- تفسیر طبری : ج 6، ص186؛ اسباب نزول الآيات ص 133؛ شواهد التنزيل : ج 1، ص161؛ غرائب ،القرآن، نیشابوری ج 6، ص 167 ؛ الکشاف : ج 1، ص 623؛ تفسیر ثعلبی : ج 4، ص 80؛ مناقب ابن مغازلی ص 312

حضرت امیر المؤمنین علیه السلام رسید و این عبارت به سمع مبارک آن حضرت رسید و انگشت مبارک خود را به جانب آن درویش حرکت داد آن درویش فهمید که غرض آن حضرت چیست پس پیش رفته و انگشتر را از انگشت مبارک آن حضرت بیرون آورد و آن حضرت را در رکوع گذاشته و متوجه بیرون مسجد شد و شکر حق تعالی به تقدیم رساند و حضرت رسول صلی الله علیه و آله از تصدّق شاه ولایت واقف گشته و دست دعا به جانب آسمان برداشت و مناجات فرمود:

الهی چنان چه موسی بن عمران علیه السلام التماس کرد که برادرش هارون را خلیفه و وصی او گردانی و دینش به معاونت او قوت گیرد و مردم را تحریص و ترغیب به متابعت او نماید و تو دعای او را مستجاب گرداندی و برادر او را به نیابت و خلافت او تعیین نمودی و دین موسی را به برکت او محفوظ داشتی و مردم را به سبب او به دین موسی راه نمودی من نیز پیغمبر تو هستم و استدعا دارم که علی بن ابی طالب را که برادر من ،است خلیفه و جانشین من گردانی و او را شریک من قرار دهی که وزیر و صاحب اختیار من باشد.

هنوز مناجات حضرت رسول صلی الله علیه و آله تمام نشده بود که جبرئیل علیه السلام نزول فرمود و به این آیه آن حضرت را بشارت داد

اگر کسی دیده دل به رَمَدِ تعصَب و عناد مبتلا نکرده باشد می داند که این آیه صريح است در این که نگاه دارنده و حمایت کننده دین شما و اولی به تصرّف در امور شما سه نفر هستند و بس:

اوّل : خداوند که آفریننده عالم و عالم به صلاح و فساد امور شماست.

دوّم : رسول خدا صلی الله علیه و آله که پیغمبر به حقّ و مبیّن حلال و حرام شماست.

سوّم: کسانی که ایمان آورده اند و صاحب این صفت و علامت هستند که

ص: 213

ایمان به خدا و رسول دارند و نماز می خوانند و در حال رکوع صدقه به سائل می دهند.

تعظیم امیر المؤمنین علیه السلام در آیه شریفه

شکی نیست که حق تعالی در این آیه نهایت اظهار شأن امیر مؤمنان (علیه صلوات الله الملک المنان) فرموده اوّلاً همان گونه که خود و رسول خود را به آن وصف فرموده حضرت امیر علیه السلام را به آن وصف فرموده که ولیّ شما خداست و رسول خدا و علی ،مرتضی تا مردم بدانند همان گونه که حق تعالی صاحب اختیار مردم در امور دین و دنیای ایشان است و همان گونه که حضرت رسول صلی الله علیه و آله اولى بالتصرف است آن حضرت نیز به همان صفت موصوف است و صاحب اختیار مردم است و اولی بالتصرف در امور ایشان و حاکم و والی ایشان و واجب الاطاعة است و تخلف کردن از فرموده آن حضرت مانند تخلف کردن از فرموده خدا و رسول است.

هم چنین آن حضرت را تعظیم فرموده و به آن حضرت به صیغه جمع اشاره نموده و نفرموده که ولی شما خدا و رسول و آن کسی است؛ بلکه فرموده ولی شما خدا و رسول و کسانی هستند که ایمان دارند و نماز می خوانند و در حال رکوع زکات می دهند؛ در فارسی نیز شایع است که در مقام تعظیم یک نفر او را به جمع خطاب کرده و از یک نفر به گونه ای خبر می دهند که گویی از جماعتی خبر می دهند.

صاحب کشّاف در وجه این که چرا اشاره به آن حضرت به صیغه جمع بوده و حق تعالی به جای «الذی»، «الذین» فرموده در تفسیرش می گوید:

سبب آوردن صیغه جمع آن است که مردم رغبت نمایند در آن چه از

ص: 214

آن حضرت صادر شده و در تصدق نمودن به فقرا راغب شوند و از خود در این باب به تقصیر راضی نشوند تا مثل ثواب و تعظیمی که به آن حضرت عائد گردیده به ایشان نیز برسد (1)

بعضی از علمای ما (نوّر الله مراقدهم) گفته اند: وجه صیغه جمع آن است که حقّ تعالی می دانست که از تمام ائمه معصومین علیهم السلام مانند این امر واقع خواهد گردید، از حسن بن علی بن ابی طالب تا حضرت صاحب الامر (صلوات الله عليهم اجمعین) و تمامی ایشان را در وقت نماز و حالت رکوع این صورت روی خواهد داد و از هر یک از ایشان سؤال خواهد شد و ایشان در حالت رکوع به او تصدّق خواهند فرمود، پس بنا بر این به صیغهٔ جمع ایراد فرموده تا اشاره باشد به فعل جمیع ائمه معصومین علیهم السلام تا مردم بدانند که ولیّ ایشان خدا و رسول خدا و بعد از خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله، ائمه اثنی عشر علیهم السلام هستند.

مؤید توجیه ایشان آن است که خداوند متعال در سوره توبه در مقام مدح حضرت امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید:

﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ الله﴾ (2)

مفسّران اهل سنّت نیز تصریح نموده اند که در این آیه نیز مراد، حضرت امیر المؤمنین علیه السلام است (3)، با وجود آن که آن جا هم صیغه جمع وارد شده و مضمون این آیه آن است:

کسانی که ایمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا به اموال و

ص: 215


1- کشاف : ج 1، ص 623
2- سوره توبه آیه 20
3- شواهد التنزيل : ج 1، ص 325؛ فرائد السمطين : ج 1، ص203.

نفس های خود جهاد کردند درجه و مرتبه ایشان نزد حق تعالی بلند تر و بزرگ تر است.

پس معلوم شد که سنّت الهی درباره آن حضرت چنین جاری شده که چون حضرت امیر علیه السلام را به وصفی موصوف گرداند به جهت تعظیم و احترام به صیغه جمع ایراد فرماید.

انگشتر حضرت سلیمان

غزالی که از بزرگان علمای اهل سنّت است و او را حجة الاسلام می گویند در کتاب سرّ العالمین می نویسد:

آن انگشتری که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به سائل داد، انگشتر حضرت سلیمان علیه السلام بود که به دست جماعتی از جنیان که در خدمت آن حضرت تقرب داشتند افتاده بود و ایشان آن را به رسم تحفه و هدیه به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله آورده بودند و آن حضرت آن را به شاه ولایت عنایت فرموده بود و چون وقت نماز شد و مردم در صف های نماز ایستادند و متوجه نماز ،شدند حق تعالی جبرئیل امین علیه السلام را به صورت درویشی به مسجد فرستاد تا از مردم سؤال نماید و چون از هیچ کس بهره ای نیافت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام او را به عطیه خود سرافراز گرداند در حالی که سائل جبرئیل بود و آن ،انگشتر خاتم حضرت سلیمان علیه السلام بود و بعد از آن که از نماز فارغ شدند این آیه نازل شد.

شبهات اهل سنّت در آیه رکوع
اشاره

گروهی از متعصّبین اهل سنّت خواسته اند که در باب این آیه فکری کنند و

ص: 216

شاید به گمان خود جوابی بگویند و جوابی پیدا کرده اند که یکی از یکی واهی تر است و هر چند که حرف ایشان از درجه اعتبار ساقط است امّا ما در این کتاب ذکر می نماییم که مبادا کسی از شیعیان کوتاه عقل، بعضی از آن را بشنود و از جواب عاجز آید

1معنای ولیّ در آیه

اعتراض اوّل : آن است که می گویند هنگامی مطلب شما ثابت می شود که «ولی» به غیر از «اوّلی به تصرّف» معنای دیگری نداشته باشد و حال آن که ولیّ به معنی محبّ و مولی و ناصر و معانی دیگر آمده، شاید که در این جا نیز به معنای محبّ باشد.

پاسخ : مؤمنان همه محبّ و دوست دار یکدیگرند و ناصر و یاری کننده یکدیگرند، پس اگر ولیّ را انحصاراً به این معنا بگیریم، جمله بی معنا می شود و اگر غیر از این باشد لازم می آید جمله شرط چنین باشد: «ولیّ و دوست و مؤمن آن است که در وقت نماز در حال رکوع تصدق کند»؛ و پر واضح است که این معنا صحیح نیست و معانی دیگری که برای ولی ذکر شده مناسب چنین مقامی نیست و رجوع می کند به معنای «اولی به تصرف».

2عدم تناسب آیه قبل و بعد

اعتراض دوّم : اگر «ولیّ» به معنای اولی به تصرف» باشد، با آیه ای که پیش از این واقع شده و آیه ای که بعد از این آیه است تناسب ندارد؛ زیرا در آیه ،پیشین، لفظ «محبّ» ذکر شده و در آیه ای که بعد از این آیه است نیز ولیّ به معنی محبّ است و لازم است اجزای کلامی که واقع می شود، البته موافق و ملائم هم باشند.

ص: 217

پاسخ : آن است که موافق بودن آیات، گاهی لازم است و گاهی لازم نیست و ما بیان نمودیم که در این آیه لفظ «ولیّ» را نمی توان به معنی «محبّ» حمل کرد. و دیگر آن که موافقت و ملایمت در میان آیات اگر لازم باشد در وقتی خواهد بود که آن آیات یک مرتبه نازل شده باشند و در این صورت «ولیّ» در هر سه موضع به یک معنی می باشد و این ترتیبی که قرآن دارد مربوط به جمع آوری عثمان است پس اگر فرض کنیم که این اعتراض وارد باشد بر خلیفهٔ شما عثمان وارد است که چرا آیات قرآنی را ناملایم مرتب کرده است.

دیگر آن که موافقت و ملایمت در میان آیات وقتی لازم است که چند آیه که در عقب یکدیگرند همه به یک حکم باشند و هر گاه در یک آیه حق تعالی حکایتی یا حکمی را بیان فرماید و در آیه دیگر حکایت و حکم دیگری را بیان کند، در این صورت موافقت لازم نیست و در میان این آیات این مطلب ظاهر است هم چنین که به اندک تامّلی معلوم می شود.

3تضاد با حکایت تیر

اعتراض سوّم: حضرت امیر المؤمنین علیه السلام او در حال نماز در غایت خشوع و نهایت خضوع بود به حدی که چنان مستغرق عبادت الهی می شد و چنان محو جمال و جلال الهی می گردید که پیکانی که در بعضی از جنگ ها به ساق مبارک آن حضرت اصابت کرده بود را در اثنای نماز از پای مبارکش بیرون کشیدند و او خبر دار نشد پس چگونه ممکن است شخصی که حال او در وقت نماز چنین است از حال سائل خبر دار شود و بفهمد که به او چیز نداده اند و به او تصدق نماید.

پاسخ : آن است که حکایت تیر از مجعولات طایفه اهل سنّت است و ایشان این افسانه را این گونه جعل کردند و گفتند در بعضی از جنگ ها، چند تیر بر

ص: 218

ساق مبارک حضرت فرود آمد و بعد از جنگ هر چه خواستند که آن تیر را بکشند آن حضرت تاب نمی آورد در نتیجه به ناچار خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و سلم ماجرا را عرض کردند آن حضرت فرمود: «در حال نماز تیر را بكشيد» لذا صبر کردند تا حضرت امیر علیه السلام متوجه نماز شد و همین که آن حضرت تكبيرة الاحرام نماز را گفت و مشغول قرائت شد آن تیر را از پای مبارکش کشیدند و آن حضرت آن قدر متوجه خدا بود که خبر دار نشد و خون بسیاری از موضع آن تیر بیرون آمد و آن حضرت آن چنان متوجه خدا بود که چیزی نفهمید تا وقتی که از نماز فارغ شد و بعد از فراغت از نماز متوجه شد که آن موضع پر از خون شده لذا پرسید که: «این چه خونی است؟»، عرض کردند: «آن تیری را که در پای شما بود را بیرون کشیدیم و این ها خونی است که از جراحت شما سرازیر گردیده است» در این جا آن حضرت قسم یاد کرده و فرمود «به آن خداوندی که جان علی بن ابی طالب در قبضه قدرت اوست ذره ای باخبر نشدم»

رد افسانه تیر
اشاره

دلیل بر این که این افسانه را اهل سنّت جعل کرده اند آن است که جمع کثیری از علما این افسانه را انکار نموده اند و شیخ مفید رحمه الله در کتابی که به الارشاد معروف است و در آن به نقل احادیث مناقب اهل البيت علیهم السلام همت گمارده است، فرموده:

هرگز در مدت عمر حضرت امیر علیه السلام زخمی متوجه آن جناب نشده مگر ضربه ابن ملجم ملعون که منجر به شهادت آن حضرت گردید

و از این کتاب معلوم می شود که زخم هایی را که در جنگ اُحد و خندق به آن

ص: 219

حضرت علیه السلام نسبت می دهند و زخمی که مطابق آن چه مشهور شده که عمرو بن عبدود در روز خندق به آن حضرت ،زده تمام افترا و کذب است و این قدر ندانسته اند که شخص شجاع و با جرأت و قدرتمند در چنین مواردی ترجیح دهد که خود تیر را بیرون کشد تا محتاج جراح و غیر خود نشود و در بسیاری از مواقع حتی خم به ابرو نمی آورد تا مبادا کسی خیال کند که از زخم عاجز و درمانده شده است حال با این اوصاف چه معنی دارد که علی بن ابى طالب علیه السلام با کمال شجاعت و توانایی و قوت و قدرت و صبر و شکیبایی از کشیدن تیری عاجز باشد؟!

لذا معلوم می شود که این افسانه از جعلیات اهل سنّت است.

بر فرض قبول کنیم که این ماجرا واقعی باشد و آن حضرت زخم خورده باشد و تاب نیاورده باشد که از پای مبارکش آن تیر را بیرون بیاورند و در اثنای نماز بیرون آورده باشند باز هم از التفات آن حضرت به سائل لازم نمی آید که حضرت ملتفت به غیر خدا شده باشد؛ زیرا التفات و بخشش به سائل مانع از توجه به حق تعالی نیست

4حرمت فعل کثیر در نماز

اعتراض چهارم : دست را در وقت نماز حرکت دادن و انگشتری بیرون آوردن و اشاره به سائل نمودن فعل کثیر است و فعل کثیر نماز را باطل می کند.

پاسخ: در جواب می گوییم: این که شخصی اشاره کند به سائل و سائل بفهمد که مراد او از اشاره چیست و انگشتر را بیرون آورد و برود، فعل کثیری از آن شخص که در نماز است واقع نشده است.

دیگر آن که ما این نقل را از مفسّرین و محدّثین اهل سنّت نقل کردیم و

ص: 220

ایشان در کتاب های خود که در تفسیر و حدیث نوشته اند ذکر کرده اند که آن حضرت در وقت نماز انگشتر خود را به سائل عطا نمود. و هم چنان که قول معصوم حجت است، فعل او هم حجت است پس این عمل یا فعل کثیر نیست یا چنین فعل کثیری مبطل نماز نیست؛ زیرا چاره ای به غیر از قبول این روایت نیست و در کتاب های معتبر اهل سنّت این روایت مضبوط است

5ایراد انّما

اعتراض پنجم : در اوّل این آیه کلمه «انّما» واقع شده است و این کلمه را وقتی می آورند که نزاعی باشد و مردم در امری مردّد باشند و در وقت نزول این آیه نزاع و شکی در میان مردم نبوده که به سبب آوردن لفظ «انّما»، رفع تردد و نزاع بشود.

پاسخ: این اعتراض در حقیقت بر حق تعالی است که در وقت حیات پیغمبر صلی الله علیه و آله، تحیر و نزاعی در امر امامت نبود؛ زیرا هنوز امامی نبود که مردم بر سر آن نزاع کنند!

دیگر آن که حق تعالی چون می دانست که بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله مردم در امر امامت و خلافت دچار اختلاف می شوند و خلفای ثلاثه برای اغراض دنیا امر دین را برهم خواهند زد کلمه «انّما» را فرمود تا مردم بدانند که امر امامت در میان ایشان بعد از پیغمبر صلى الله عليه و سلم منحصر در على بن ابی طالب علیه السلام است و به همین جهت راه امامت را برای مردم واضح گرداند.

6لزوم امامت بالفعل

اعتراض ششم : معنی آیه این است که علی بن ابی طالب علیه السلام بالفعل امام و ولیّ و خلیفه شما است و حال آن که امامت مربوط به بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله

ص: 221

می باشد و تا پیغمبر باشد احتیاج به خلیفه نیست.

پاسخ: حضرت امیر المؤمنین علیه السلام هم چنان که بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله خلیفه و جانشین ایشان است در ایام حیات آن حضرت نیز ولایت در امور مسلمانان را دارا بوده است و با وجود پیغمبر مردم محتاج به آن حضرت بوده اند و حدیث متواتری که شیعه و سنی نقل کرده اند که حضرت رسالت در حق علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: ﴿يَا عَلِيّ انت وَزيرِي﴾؛ (1) «ای علی تو وزیر من هستی» دلالت می کند که امیر المؤمنین علیه السلام در زمان حیات پیامبر نیز دارای ولایت بوده است.

7صیغه جمع

اعتراض هفتم : «الذین آمنوا» صیغه جمع است و علی بن ابی طالب علیه السلام یک نفر است، در نتیجه مراد از آیه علی بن ابی طالب علیه السلام نیست.

پاسخ: جواب این اعتراض را در ضمن تفسیر آیه بیان کردیم

8عدم منع امامت خلفای ثلاث

اعتراض هشتم: اگر از ،آیه امامت علی بن ابی طالب علیه السلام استفاده شود، منعی نیست که ابی بکر و عمر و عثمان هم امام باشند.

پاسخ : بعد از کلمه ،حصر این استدلال نا معقول است و هر عاقلی می داند وقتی که حق تعالی می فرماید: «ولیّ شما خداست و رسول خدا و علی بن ابی طالب» دیگر جایی برای آن سه نفر نمی ماند.

ص: 222


1- شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی : ج 1، ص 98
9کلمه ركوع

اعتراض نهم : احتمال دارد عبارت «و هم راکعون» اشاره به این معنا باشد که ولیّ شما اهل نماز و زکات است و کیفیت نمازش به این صورت است که رکوع دارد و مانند نماز یهود، بدون رکوع نیست

10رکوع به معنای خضوع

اعتراض دهم : رکوع در لغت به معنای خضوع است و به معنای خشوع هم آمده است پس شاید معنای آیه چنین باشد که ولیّ مؤمنان کسانی هستند که نماز شان با خضوع و خشوع است و ایشان اولی به تصرف در امور مردم هستند نه آن هایی که نماز شان خالی از خضوع و خشوع باشد.

پاسخ : پاسخ هر دو اعتراض آن است که از قول مفسّرین و محدّثین اهل سنّت نقل کردیم که این آیه در مدح علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شده و زمان نزول آن در وقتی بوده که آن حضرت در حال رکوع نماز خود، تصدق نموده پس رکوع را نمی توان به معانی دیگری حمل کرد؛ زیرا وجهی ندارد و این تأویلات فاسده تنها از نهایت تعصّب و فرط کور دلی و بی بصیرتی است.

علامه نیشابوری که از اکابر مفسّرین اهل سنّت و جماعت است در تفسیرش بعد از سبب نزول این آیه و حکایت تصدّق نمودن حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، می گوید:

﴿و المناقشة فى هذا الامر تطويل بلاطائل﴾.

«مناقشه در این امر مطلب زائد و بی فائده ای است».

از عبارت وی استفاده می شود که بعضی از طائفه اهل سنّت هم قائل هستند که آن چه بعضی از متعصّبان می گویند، فائده ندارد.

ص: 223

﴿2﴾آیه مباهله

حق تعالی در سوره آل عمران می فرماید:

﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾ (1)

داستان مباهله

تقریر این واقعه به شرح ذیل است:

جماعتی از سرداران و علمای نصارای نجران به خدمت حضرت رسول آمدند و با آن حضرت در باب مخلوق بودن حضرت عیسی علیه السلام مباحثه نمودند و به آن حضرت گفتند که تو و باقی مردم قائل هستید که حضرت عیسی بی پدر آفریده شده و این مطلب دلالت بر ربوبیّت آن حضرت دارد، و جواب ایشان این آیه نازل شد و این گونه استدلال مطرح گردید که امر حضرت عیسی بالاتر از حضرت آدم نبوده است که ایشان علی رغم بی پدر بودن حتی مادر هم ،نداشته پس سزاوارتر به ربوبیّت است و چرا شما در مورد حضرت آدم اعتقاد به ربوبیّت ندارید؟!

نصارای نجران بعد از نزول این آیه باز بر سر حرف خود بودند و راضی به حق نمی شدند و این عقیده فاسد را ترک نمی کردند. حق تعالی این آیه را نازل فرمود:

﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ

ص: 224


1- سوره آل عمران، آیه 61.

أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾

«هر کس در مورد حضرت عیسی با تو احتجاج کند بعد از آن که علم این مسأله مسأله به تو رسیده است پس بگو که بیایید و با ما اتفاق کنید در این که ما فرزندان خود و شما فرزندان خود را، و زنان ما و زنان شما و نفس های ما و نفس های شما را دعوت می کنیم و لعنت و دوری از رحمت الهی را بر هر دروغ گویی نثار کنیم».

حضرت رسول صلی الله علیه و آله نیز آنان را از نزول این آیه مطلع فرمود و قرار شد که در روز بعد مباهله نمایند.

صبح روز بعد سیّد کائنات از جانب حق تعالی امام حسن و امام حسین و فاطمه زهرا و علی بن ابی طالب علیهم السلام را طلب نمود و از خانه بیرون آمد. صاحب کشاف و قاضی بیضاوی (1) نقل کردند که:

حضرت رسول صلی الله علیه و آله امام حسین علیه السلام را در بغل گرفت و دست مبارک امام حسن علیه السلام را گرفته و فاطمه زهرا علیها السلام در عقب آن حضرت و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در عقب سر حضرت فاطمه علیها السلام حرکت می کردند و حضرت رسول صلی الله علیه و آله ایشان را در عبای سیاه - سفیدی که بر دوش مبارک داشت درآورده و فرمود: «هر گاه من دعا کردم شما آمین بگویید»

اسقف که سرکرده نصارای نجران بود و کنیه او ابو الحارث بود گفت:

«و الله این روش مباهلهٔ پیغمبران ،است ای گروه نصارا، من با این جماعت مباهله نمی کنم به خدا قسم چهره هایی می بینم که اگر از

ص: 225


1- الكشاف : ج 1، ص 368؛ تفسیر بیضاوی : ج 46، ص 2.

حق تعالی درخواست کنند که کوهی را از جای خود زائل کند البته خداوند اجابت می کند زنهار که شما هم با او مباهله نکنید و بر جان خود بترسید و در هلاکت خود سعی نکنید»

بنا بر این مباهله را ترک نمودند و با حضرت رسول صلی الله علی و آله صلح کردند و تفصیل این حکایت مناسب این مقام نیست

سپس حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود:

به خدا سوگند اگر ایشان به مباهله راضی می شدند بعد از مباهله حق تعالی از اهل کتاب یک نفر را بر روی زمین باقی نمی گذاشت و اثر و نشانه ای از یهود و نصارا نمی ماند.

روش اثبات خلافت امیر المؤمنین از آیه شریفه

از این آیه وافی هدایت به دو طریق بر امامت و حقانیت آن حضرت به منصب خلافت استدلال کرده اند:

طريق اول: یکی آن که خداوند متعال به پیغمبر امر فرموده تا فرزندان و زنان و نفس خود را طلب نماید و معلوم است که مراد خداوند متعال از «انفسنا» پیامبر صلی الله علیه و آله، نبود زیرا فرموده: «نفس های خود را بخوانید» و یقیناً خواننده، غیر از خوانده شده است پس مراد کسی است که در جمیع صفات به غیر از نبوت مساوی پیغمبر باشد و به منزله آن حضرت باشد و آن حضرت از زنان فاطمه زهرا علیها السلام را آورد و از پسران حسنین علیهما السلام را و کسی که به منزله نفس مقدّسش بود، حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام بود، از این رو آن حضرت را طلبید و چون بدیهی است که مساوی افضل افضل است پس حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از تمام مردم افضل است و معلوم است که هر گاه شخصی

ص: 226

باشد که به منزله نفس رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد وقتی که آن حضرت از دنیا رحلت فرماید آن شخص به منصب خلافت سزاوار تر است.

این نکته را پیش از این بیان داشتیم که حضرت امیر علیه السلام فاضل تر از جمیع انبیاء و مرسلین است؛ زیرا وقتی آن حضرت نفس رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد، همان طور که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فاضل تر از جمیع پیغمبران است، حضرت امیر علیه السلام نیز فاضل تر از تمام آنان خواهد بود

طریق دوم: وجه دیگر آن است که فرض از مباهله، اظهار اجابت دعا و غلبه نمودن بر اعدا و ظهور حقیقت و اثبات قرب الهی است و این مهم حاصل نمی شود مگر به واسطه جمعی که عزیز و محترم در درگاه الهی باشند و مناسبت تام میان ایشان و پیغمبر صلى الله عليه و سلم باشد و به همین سبب بود که حضرت رسول صلى الله عليه و سلم این افراد را در عبای خود داخل کرد و ایشان را در مناجات با خدا و طلب دعا شریک خود گرداند و به همین دلیل فردی دیگر از خویشان و اصحاب را نطلبید و به حضور هیچ کدام از آنان راضی نشد.

پس معلوم می شود که اصحاب مباهله نزدیک ترین خلق به حق تعالی و مقرب ترین افراد نزد پروردگار هستند و اگر کسی در آن چه گفتیم شکی داشته باشد از فرط عناد و تعصّب خواهد بود و یا از بسیاری حماقت و سفاهت.

زمخشری با آن که از متعصبّین علمای اهل سنّت و جماعت است، در تفسیر کشاف بعد از ذکر این آیه می گوید: «کلام خدا دلالت بر افضلیت آل عبا دارد که از این دلالت ظاهر تر و قوی تر دلیلی نمی باشد» پس بعد از این مطالب اگر کسی در امر خلافت ایشان شک کند و طریق انکار بپیماید، انکار عقل و نقل نموده و چنین کسی از دائره عقل بیرون خواهد بود.

ص: 227

خداوند متعال از این جهت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را نفس پیامبر خوانده تا دوست و دشمن بدانند که افضلیت آن حضرت بر تمام عالمیان است و مرتبۀ آن حضرت بر همه ظاهر گردد و زنگ شبهه بر عقیده هیچ کس باقی نماند. و مع ذلک جماعتی از حزب شیاطین به دنبال ابی بکر و عمر و عثمان افتاده و ایشان را مقدم بر چنین سروری می پندارند.

استبعاد اهل سنّت

بعضی از اهل سنّت استبعاد کرده و گفتند که تساوی علی بن ابی طالب علیه السلام با حضرت رسول صلى الله عليه و سلم معلوم نیست، در نتیجه از کجا معلوم می شود که علی بن ابی طالب علیه السلام افضل از جمیع انبیا و پیغمبران است؟

پاسخ: در جواب می گوییم که تساوی با حضرت رسول صلى الله عليه و سلم در غیر نبوت است و این تساوی در حقیقت در سایر صفات حمیده آن حضرت می باشد و کسی که خداوند متعال او را نفس رسول خوانده، پر واضح است که آن شخص از پیغمبران دیگر افضل است؛ زیرا شیعه و سنی احادیث بسیاری از حضرت رسول صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که از آن احادیث معلوم می شود که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از جمیع انبيا افضل است و ان شاء الله بعضی از آن احادیث بعد از نقل ،آیات مذکور خواهد شد.

اعتراف ابن حجر
اشاره

ابن حجر که از متعصّبان اهل سنّت و جماعت است در بعضی از مؤلفات خود نوشته:

وقتی که اهل شوری می خواستند در مورد امامت مذاکره کنند و از

ص: 228

میان علی بن ابی طالب و ،عثمان یکی را برگزینند؛ زیرا عمر بن خطاب وصیت کرده بود پنج شش نفر جمع شوند و در باب امامت مشورت کنند و تصمیم بگیرند حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به این شیوه با آن ها احتجاج کرد و به اصحاب خمسه آن ها خطاب نمود:

«شما را به خدا قسم می دهم که در میان شما کسی هست که به رسول خدا از من نزدیک تر باشد و پیغمبر خدا در روز مباهله پسران او را پسر ،خود و زن او را زن ،خود و نفس او را نفس خود گفته باشد؟» همه گفتند: «اللّهمّ لا»؛ یعنی بار خدایا گواهی می دهیم که هیچ کدام از ما چنین نیستیم

از کلام ابن حجر و اعترافی که به صحت این روایت نموده، ظاهر می شود که قضیه روز مباهله قضیه ای است که علی بن ابی طالب علیها السلام توسط آن بر امامت و خلافت خود استدلال می فرموده و من نمی دانم که حال اهل سنّت چیست که با وجود این نقل ها که خود در کتاب های خود ذکر می کنند باز چگونه دنبال ابی بکر و عمر و عثمان افتاده اند حقیقت این است که کثرت تعصّب باعث می شود که دانسته پا بر روی حق گذارند و یا از باب ﴿خَتَمَ اللهُ عَلى قُلُوبِهِمْ﴾ (1) این مطالب را نقل می کنند تا دیگران بدانند که حق در کدام طریق است.

مَنْ يَهْدِ اللّه فَهُوَ الْمُهْتَدْ وَ مَن يُضْلِل اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ.

﴿3﴾آیه تطهیر

خداوند متعال در سوره احزاب می فرماید:

ص: 229


1- سوره بقره، آیه 7

﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِير﴾ (1)

به اجماع مفسّرین شیعه و سنی این آیه در شأن حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و حضرت فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسین علیهم السلام نازل شده و قبلاً بیان کردیم که امام باید از جمیع گناهان صغیره و کبیره و از آلودگی های ظاهر و باطن و از هر چه موجب نقص و عیب ،است مبرّا باشد تا مستحقّ مرتبه خلافت شود چنان چه در ضمن ادلّه عقلیّه گذشت و خداوند متعال در این آیه تصریح فرموده اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله از تمام نقائص مبرّا و معرًا می باشند

بسیاری از علمای اهل سنّت از ابن ابی الحمراء نقل کرده اند که:

من در مدینه خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله بودم و هیچ صبحی نبود که آن حضرت از خانه بیرون آید مگر آن که به درب خانه علی بن ابی طالب علیه السلام برود و دست مبارک خود را بر درب خانه بگذارد و بفرمايد: ﴿السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه﴾.

و حضرت امیر المؤمنین و فاطمه و حسنین علیهم السلام نیز در جواب آن حضرت می فرمودند:

﴿وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا نَبِيَّ الله وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ﴾.

سپس حضرت می فرمود: ﴿الصَّلوة رَحَمَكُمُ الله﴾؛ (یعنی وقت نماز است یا نماز کنید تا خداوند متعال بر شما درود فرستد) و بعد از آن این آیه را تلاوت می فرمود

﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ (2)

ص: 230


1- سوره احزاب آیهٔ .33
2- سوره احزاب آیهٔ .33

و بعد از آن به مسجد تشریف برده و مشغول نماز می شد (1)

و هر عاقلی می داند زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رود و جماعتی باشند که آن حضرت به اعتراف دشمنان در مدت شش سال هر روز به درب خانه ایشان می رفته و به ایشان سلام می داده و آن ها را دعا می کرده است و هر روز آیه ای از قرآن مجید که خداوند متعال در باب عصمت ایشان نازل کرده را بر درب منزل شان تلاوت می فرموده است پس این جماعت به خلافت و نیابت رسول خدا صلی الله علیه و آله اولی و سزاوار تر هستند از آن کسانی که چند روزی از بتخانه بیرون آمده و هنوز در جبین آنان اثر سجودی که در پیش بت می کردند می باشد.

در حقیقت اگر کسی در این مسأله تأمل ،نماید، می داند اجماعی را که اهل سنّت بر امامت ابی بکر نقل می کنند با قطع نظر از آن جواب هایی که گفتیم اصلی ندارد و قابل اعتماد نیست؛ زیرا آن جماعتی که در خریت در حدی هستند که قدرت تمییز شان در این حد ،باشد به اتفاق آنان چه اعتمادی خواهد بود؟ بلکه این جماعت می گشتند و شخصی را پیدا می کردند که از روی فرض، از ابی بکر بد تر بود. هم چنین به علم بدیهی معلوم است که خداوند متعال به فعل قبیح راضی نیست خصوصاً چنین قبیحی.

در هر حال خداوند متعال در این آیه بیان فرموده که از اهل بیت حضرت رسول صلی الله علیه و آله رجس را برداشته یعنی موجبات پلیدی و زشتی به معنای ارتکاب معاصی و نقصان در ظاهر و آن چه باعث دوری از درگاه الهی باشد مثل بخل و حسد و کینه و ریا و نفاق و دوستی دنیا و حب جاه و ریاست و خود پرستی و غیر آن از نجاسات باطنی را از ایشان دور کرده است و بر این مطلب تأکید اکید فرموده همان گونه که از فحوای ﴿وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً﴾ استفاده می شود و

ص: 231


1- جامع البيان : ج 5 ص 22 ؛ شواهد التنزيل : ج 2، ص92؛ مسند احمد ابن حنبل : ج 6، ص 323.

غرض خداوند متعال از انزال این آیه اظهار فضل و کمال و مرتبه اهل بیت علیهم السلام است که مردم بدانند که ایشان جماعتی هستند که مطلقاً در آن ها عیب و نقص راه ندارد و قابلیت نیابت حضرت رسول صلی الله علیه و آله منحصر در ایشان است هم چنان که کلمه «اِنَّما» اشاره به آن می نماید و اگر چه در سبب نزول این آیه شریفه در میان مفسّرین به حسب لفظ اختلاف وجود دارد امّا به حسب معنا خلافی نیست

حدیث کساء

شیعه و سنی متفق اند که روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله در خانه امّ سلمه خوابیده بود که امام حسن و امام حسین علیهما السلام از در آمدند و نزدیک آن حضرت نشستند و بعد از ایشان حضرت فاطمه علیها السلام آمدند و بعد از همه حضرت امير المؤمنین علیه السلام آمد و نشست و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله بیدار شد و ایشان را دید مسرور گردید و خرم شد و امام حسن علیه السلام را بر زانوی چپ خود نشاند و امام حسین علیه السلام را بر زانوی راست خود نشاند و حضرت فاطمه و حضرت امیر المؤمنین علیهما السلام را به ایشان متصل کرد و عبای خود را برداشت و بر روی آنان انداخت و ایشان را پوشاند و کنار آن عبا را بر زیر پای مبارک خود گذاشت و دست به دعا و مسئلت به درگاه حضرت عزت برداشته و شروع به مناجات کرد و فرمود:

﴿اَللَّهُمُّ إِنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ أَهلُ بَيتٍ وَ هُؤلاء أهلُ بَيْتِي فَأَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرُهُمْ تَطهيراً﴾:

«ای پروردگار من به درستی که برای هر پیغمبری اهل بیتی بوده است و اینان اهل بیت من هستند پس رجس (یعنی هر چیزی از

ص: 232

زشتی ها و چرکین های ظاهری و باطنی) را از آنان دور گردان و پاک گردان ایشان را پاک کردنی که لایق به حال تو باشد».

در همین حال جبرئیل امین از جانب خداوند متعال آمد و این آیه را نازل ساخت:

﴿إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهيراً﴾ (1)

«به غیر این نیست که اراده کرده خداوند متعال که از شما ای اهل بیت ،رسول رجس را بزداید و شما را طاهر قرار دهد».

از «اُمّ سلمه» نقل کرده اند که من در آن حال در گوشه خانه به نماز مشغول بودم، چون این را شنیدم گفتم: ﴿یا رَسُولَ الله! أَلَسْتُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ؟﴾؛ «ای رسول خدا آیا من از اهل بیت تو نیستم؟»

حضرت رسول صلی الله علیه و آله در جواب من فرمود:

﴿إِنَّكِ عَلَى خَيْرٍ وَ إِنَّمَا هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي﴾:

«ای اُمّ سلمه تو برخیری و عاقبت تو خوب است امّا اهل بیت من ایشان هستند و غیر ،ایشان کسی از اهل بیت من نیست».

این روایت را جمع کثیری از علمای اهل سنّت از اُمّ سلمه نقل کرده اند و در کتاب صحیح مسلم و در کتاب صحیح ابی داود و در کتاب الجمع بين الصحاح و در مسند احمد بن حنبل به چندین طریق از حضرت رسول صلى الله عليه و سلم مرویست، و هر یک جداگانه دلیلی است بر افضلیّت و اولویّت حضرت شاه ولایت برای منصب امامت و خلافت (2)

ص: 233


1- سوره احزاب، آیه 33.
2- المستدرك على الصحيحين : ج 2، ص416، مسند احمد بن حنبل : ج 6، ص323، مسند ابی یعلی : ج 12 ، ص 344
خروج زنان پیامبر از آیه تطهیر

امّا بعضی از معاندین مثل ابو یزید دوانی در تفسیر كبيرش - على ما نقل عنه - گفته چون مخاطب آیه تطهیر ازواج پیغمبر است و در شأن زنان آن حضرت می باشد پس باید ایشان هم داخل در آیه باشند منتها ممکن است کسی به عنوان اشکال بگوید که چرا ضمیر در آیه مذکر است؟ در جواب گفته می شود شاید از این جهت باشد که مردان را هم شامل می شود پس تنها در شأن علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام نخواهد بود، بلکه زنان پیامبر هم مشمول آیه می شوند.

جواب این معاند آن است که اگر این تفسیری که کرده ای به رأی خود کرده ای ،کافری؛ زیرا حضرت رسول صلى الله عليه و سلم فرمود:

﴿مَن فَسَّرَ الْقُرآنَ بِرَأْيِهِ فَقَدْ كَفَرَه﴾ (1)

«هر کس که قرآن را به رأی خود تفسیر ،کند، پس به تحقیق کافر شده است».

و اگر سندی مبنی بر این تفسیر موجود است چرا ذکر نکردی؟ و حال آن که معلوم می شود از قول اوّل خود برگشتی که این آیه در شأن زنان آن حضرت نازل شده و بس؛ و احتمال بی جواب را چنان پنداشتی که این آیه هم در شأن زنان آن حضرت نازل شده باشد و هم در شأن حضرت امیر و فاطمه و حسین علیهم السلام

و دلیل بر این که این آیه در شأن زنان نیست و مخصوص آل عباست، بسیار است اوّل آن که کسی از بزرگان علمای شما قائل به این نشده، بلکه مجموعاً گفته اند که این آیه در شأن آل عباست.

ص: 234


1- المفردات : ص 98.

دیگر حدیثی که از «اُمّ سلمه» روایت شده و از چندین کتاب از کتاب های معتبر اهل سنّت نقل شده دلیل است بر این که «اُمّ سلمه» از مدلول مدح این آیه بیرون است پس دیگران به طریق اولی از شمول این آیه خارج می باشند.

دیگر آن که اگر این آیه در باب زنان آن حضرت هم نازل شده باشد پس موافق این آیه باید همه زنان حضرت رسول صلی الله علیه و آله، همانند حضرت امیر و حضرت فاطمه و حسنین علیهم السلام معصوم باشند و حال آن که که شیعه و سنی از حضرت رسول صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که آن حضرت در حالی که خطاب به علی بن ابی طالب علیه السلام می کرد، فرمود:

﴿يَا عَلَيّ حَرْبُكَ حَرْبِي وَ حَربِي حَرْبُ اللَّهِ﴾ (1)

«یا علی جنگ با تو جنگ با من است و جنگ با من جنگ با خداست».

پس لازمه این کلام آن است که هر چند عایشه علیه امیر المؤمنین علیه السلام جنگ به راه انداخته ولی باز اشکالی پیش نیاید و جنگ او با امیر المؤمنین علیه السلام او لشکر برداشتن و به قصد کشتن امیر المؤمنین علیه السلام بیرون آمدن، منافي مقام عصمتش نباشد در حالی که این کلام واضح البطلان است.

پس مشخص گردید که آن چه ابو یزید در تفسیر کبیرش به آن قائل شده، محض عناد و تعصّب است و اصلی ندارد

ابن حجر که از بزرگان علمای اهل سنّت است در کتاب صواعق نوشته که اکثر مفسرین اهل سنّت بر آنند که این آیه در شأن علی و فاطمه و حسنین علیهم السلام نازل شده زیرا ضمير «عنكم» و «يطهركم» ضمیر مذکر است (2)

ص: 235


1- مناقب الامام علی ابن مغازلی : ص 50 شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید : ج 18، ص 24
2- الصواعق المحرقة : ص 144

صاحب كتاب تحفة الاحباء از امّ سلمه نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله امیر المؤمنین و حضرت فاطمه و حسنین علیهم السلام را داخل عبای خود نمود و من گفتم: «أَلَسْتُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ؟» آن حضرت فرمود: «إِنَّكِ عَلى خَيْرِ»؛ سپس گفته: پس به تحقیق از این روایات ثابت می شود که این آیه نازل نشده مگر در شأن آل عبا (1)

بعضی دیگر از اهل سنّت حدیثی از اُمّ سلمه نقل کرده اند و گمان کرده اند که با آن حدیث معارضه می کند و آن حدیث این است که می گویند: امّ سلمه به حضرت رسول صلى الله عليه و سلم گفت: «اَلَسْتُ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ؟» حضرت رسول صلی الله علیه و آله در جواب فرمود: «بلی ان شاء الله».

جواب از این حرف آن است که این حدیث صحیح نیست و مع ذلک اگر به این معنی باشد معارض احادیث بسیاری است و با قطع نظر از آن اگر حضرت رسول صلی الله علیه و آله چنین کلامی فرموده باشد بدین معناست که بلی اگر خدا بخواهد و از این مطلب جزم و یقین در اهل بیت بودن او حاصل نمی شود.

دیگر آن که اُمّ سلمه گفت: «الَسْتُ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ؟» و از فحوای کلام او مستفاد است که وی می دانسته که از اهل بیت نیست و لذا گفته که شاید آن حضرت به لطف خود او را داخل ایشان حساب کند و دانستی که آن حضرت او را از ایشان حساب نفرمود.

دیگر آن که حضرت رسول صلی الله علیه و آله وقتی ایشان را داخل عبای خود کرد فرمود: ﴿هؤلاءِ أَهْلُ بَيْتِی﴾ و این کلام صریح بیتی و این کلام صریح است در این مطلب که دعا در حق ایشان واقع شده و هر گاه دعا در حق ایشان واقع شود مشخص است که عطای الهی نیز در حق ایشان است پس ثابت شد که این آیه در مدح اهل بیت علیهم السلام امام است.

ص: 236


1- تحفة الاحباء به نقل از شرح احقاق الحق : ج 2، ص 568

احادیث بسیاری دلالت دارد که حضرت رسول صلی الله علیه و آله وقتی در مورد اهل بیت ،خود بیانی می فرمود زنان خویش را اراده نمی کرد مانند حدیثی که متّفقٌ علیه فریقین است که آن حضرت در مرض موت و غیر آن فرمود: ﴿إِنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللهِ وَ اَهلَ بَيْتِي﴾ و در نسخ دیگر حدیث وارد شده: ﴿وَ عِتَرَتى أهلَ بَيْتِی﴾ که ان شاء الله بعد از این مشروح می شود. (1)

هم چنین در اشعار و غیر از آن مراد از اهل بیت علیهم السلام زنان پیامبر نیستند و از این آیه می توان بر امامت امیر المؤمنین علیه السلام به وجه دیگری نیز استدلال نمود بدین صورت که بدون شک امیر المؤمنین علیه السلام از اهل بیت است و خدای تعالی رجس را از ایشان برطرف نموده و از طرفی آن حضرت مدعی امامت و خلافت نیز بوده است و به همین سبب با ابی بکر و عمر خصومت نموده و احقیت خود را بیان کرده در نتیجه اگر کسی آن حضرت را در این دعوا صادق نداند و العياذ بالله آن حضرت را در آن دعوا کاذب بداند، لازم می آید که رجس از آن حضرت برطرف نشده باشد؛ زیرا ظاهر است که دروغ، رجس است و هر گاه آن حضرت در ادعای امامت صادق باشد پس امام بر حق خواهد بود و از این مطلب بطلان امامت ابی بکر و عمر و عثمان ثابت می شود.

اعتراضات فخر رازی
اشاره

فخر رازی که از بزرگان علمای اهل سنّت است در مورد این مسأله سه اعتراض وارد کرده و هر چند اعتراضات او در نهایت سقوط است و قابل جواب نیست امّا از جهت دفع تهمت آن ها را ذکر می کنیم و جواب آن ها را می گوییم:

ص: 237


1- حلية الاولياء : ج 9، ص 64 مجمع الزوائد : ج 9، ص 163
1عدم تلازم میان اراده و وقوع

اعتراض اوّل: اگر اراده الهی به امری تعلق بگیرد مستلزم آن نیست که آن امر حتماً واقع شود همانند آن که خداوند متعال اراده فرموده که خلائق نماز بخوانند ولی عده ای آن را ترک می کنند و هم چنین حق تعالی اراده فرموده که ذهاب رجس از اهل بیت واقع شود و این منافات ندارد با آن که ذهاب رجس از ایشان نشود

پاسخ : آن است که میان تعلق اراده الهی به فعل غیر یا به فعل خود، فرق است و هر گاه اراده الهی به فعل غیر تعلق بگیرد و آن فعل از افعالی باشد که مناط ثواب و عقاب داشته باشد در آن جا بر حضرت باری تعالی لازم است که اختیار به آن غیر بدهد تا تکلیف معقول باشد و تعلق اراده الهی به نماز نیز از همین باب است مثلاً وقتی که می خواهد بنده نماز بخواند به این معنا است که اگر بنده نماز بخواند خدای تعالی از فاعل آن راضی است هم چنین که پیشتر دانستی و در صفات ثبوتی در همین کتاب مذکور شد در ضمن معنی «مرید» که خدای تعالی را که مرید می گویند به این معنا است. امّا هر گاه که اراده الهی به فعل خود تعلق بگیرد البته آن فعل واقع می شود و اگر فرض کنیم که حق تعالی اراده کند که کاری کند و آن چه خواسته واقع نشود، لازم می آید که عاجز باشد ﴿وَ تَعَالَى اللهُ عَمّا يَقُولُ الظَّالِمُونَ عُلُوّاً كَبِيراً﴾

2عدم تلازم میان رفع رجس و عصمت

اعتراض دوّم: تلازمی بین ذهاب رجس و عصمت نیست؛ زیرا ممکن است که ذهاب رجس در ضمن عدالت متحقق شود.

پاسخ : الف و لامی که در کلمه «الرجس» است یا الف و لام جنس است و

ص: 238

يا الف و لام استغراق و به هر تقدیر لازم می آید که اهل بیت حضرت رسول صلی الله علیه و آله معصوم باشند؛ زیرا هر گاه جنس و ماهیت رجس یا جميع افراد آن، از ایشان سلب ،گردد، لازم می آید که آنان معصوم باشند.

با صرف نظر از این بحث اگر عدالت آن حضرت را با این آیه ثابت ،بدانیم باز هم بطلان خلافت ابو بکر و عمر و عثمان لازم می آید؛ زیرا حضرت امیر علیه السلام بر سر خلافت با آن ها خصومت نموده و در این اختلاف یکی دروغ گو خواهد بود و البته با اثبات عدالت امیر المؤمنين علیه السلام بطلان خلفاء لازم می آید و معلوم نیست که فخر رازی را جوابی باشد.

3مشكل «انّما»

اعتراض سوّم: به سبب لفظ «انّما» که کلمه حصر است، معنای آیه چنین می شود حق تعالى ذهاب رجس از هیچ کس ننموده الا از اهل بیت و این باطل است؛ زیرا لازم می آید که حق تعالی از هیچ یک از انبیاء ذهاب رجس نکرده باشد.

پاسخ :

اوّلا: این اعتراض بر خداست و کسی که اعتراض بر خدا کند کافر است.

ثانياً : اگر حرف تو درست باشد منافی آن چیزی است که در اعتراض دوّم گفتی؛ زیرا در اعتراض دوّم گفتی که ذهاب رجس منجر به عدالت می شود و از حرف تو ظاهر می شود که باید هیچ کس از انبیاء عادل نباشد.

ثالثاً : این حصر اضافی است و نظر به غیر پیغمبران و اوصیای ایشان دارد و در این صورت معنای آیه چنین می شود که به غیر انبیای سابق و اوصیای ،ایشان عصمت منحصر در اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله است

ص: 239

رابعاً : ممکن است که معنای رجس شامل بعضی از ترک اولی ها نیز باشد که موجب تضرع و زاری پیغمبران می شده هم چنان که نسبت به حضرت آدم و انبیاء دیگر واقع شده که به سبب آن استغفار می نمودند و تضرع می کردند و از حق تعالی عفو خود را می خواستند و بنا بر این حصر حقیقی خواهد بود و معنای آیه چنین خواهد شد که حق تعالی هر گناهی از گناهان کبیره و گناهان صغیره و هر چه موجب عیب باشد و هر مرتبه ای از ترک اولی را از اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله برداشته و ایشان را از جمیع آن ها مبرّا و معرّا ساخته و این مرتبه را مخصوص آنان گردانده است و السلام على من اتّبع الهدى

﴿4﴾آیه ابلاغ

﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ (1)

این آیه بر وجه اتم بر امامت و خلافت حضرت علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلامه علیه) دلالت می کند و این آیه در باب خلافت حضرت امیر علیه السلام در روز غدير نازل شده و تواتر واقعۀ روز غدیر به مرتبه ای رسیده که از حیث اعتبار و استحکام مانند آن واقع نشده است.

غدیر در نظر علمای عامه

از علمای اهل سنّت که تصریح به این مطلب نموده اند می توان به شیخ عماد الدین بن کثیر شامی شافعی است که از اکابر مفسِّرین و محدّثین اهل سنّت

ص: 240


1- سوره مائده، آیه 67.

است نقل نموده که طبری کتابی دارد که مشتمل بر دو مجلد است و سند حدیث غدیر خم را در آن نموده است. (1)

هم چنین نقل کرده که ابو المعالی جوینی شافعی که مشهور است به «امام الحرمين» تعجّب کرده و گفته که در بغداد مجلّدی در دست صحافی دیدم که بر پشت آن نوشته بود: «مجلّد بیست و هشتم از سند حدیث ﴿مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاه﴾ به پایان رسید». (2)

غزالی که از بزرگان علمای اهل سنّت است از طایفه اهل سنّت اجماع بر حدیث غدیر را نقل نموده است. (3)

ابو على عطایی همدانی می گوید که من حدیث روز غدیر را از دویست و پنجاه طریق روایت کردم و شیخ محمّد جزری شافعی که از اکابر محدّثین ایشان است در رساله خود به تواتر حدیث غدیر اشاره نموده است (4) و تمام علمای شیعه در این مسأله اتفاق دارند.

امّا این اواخر بعضی از سنیان چون دیده اند که با وجود اقرار به روز غدیر امر امامت خلفای ثلاثه دچار اشکال می شود اقدام به انکار تواتر آن نموده اند گفته اند که این از اخبار احاد است و ندانسته اند که بعد از این همه نقلی که اکابر علمای ایشان کرده اند انکار بی وجه است و اگر مجرّد انکار کافی باشد پس ممکن است که سایر متواترات را هم انکار کنند.

ص: 241


1- العمد، ابن بطريق: ص 111 ؛ الطرائف : ص 142؛ تذكرة الحفاظ : ج 2، ص 713؛ البداية و النهاية : ج 11، ص 167 ؛ تهذیب التهذيب : ج 7، ص 297.
2- نهج الايمان ابن جبر: ص 134
3- سرّ العالمين : ص 39 و 40 .
4- ر.ک: الاستيعاب : ج 2، ص 373؛ صحیح ترمذی : ج 2، ص 298؛ صواعق المحرقة : 42 و 43؛ فتح الباری: ج 7، ص 61؛ مجمع الزوائد : ج 9، ص 104 تا 109.
داستان غدير

به هر تقدیر آن چه در باب این آیه وافی هدایت ذکرش مناسب این مقام است این است که چون رسول خدا صلی الله علیه و آله از وظائف حجة الوداع فارغ شد و ارادهٔ رفتن مدینه در خاطرش به هم .رسید جبرئیل امین بر آن حضرت نازل شد و پیغام الهی را به آن حضرت رساند که حق تعالی می فرماید:

«على بن ابى طالب علیه السلام را جانشین و خلیفه خود قرار بده و عهد و بیعت او را بر عهده جمیع مکلفین لازم ساز و پیغام من را به ایشان برسان و بگو که علی بن ابی طالب علیه السلام خلیفه و وصی پیغمبر من است و او بنده من است و هر کس از علی بن ابی طالب علیه السلام اطاعت کند مرا اطاعت کرده است و هر کس با او مخالفت نماید با من مخالفت کرده است و هر کس که امر او را انکار کند کافر است».

حضرت رسول صلی الله علیه و آله در آن روز با حضرت امیر المؤمنين على بن ابی طالب علیه السلام خلوتی ساخته و اسرار الهی را از جواهر خزائن نبوت با آن حضرت در میان گذاشت.

افشای سر پیامبر صلی الله علیه و آله توسط عایشه

چون عایشه فهمید که حضرت رسول صلی الله علیه و آله با حضرت امیر علیه السلام خلوت کرده از آن حضرت تحقیق نمود که سبب این خلوت کردن چه بود و در آن باب مبالغه بسیار نمود و حضرت رسول صلی الله علیه و آله در اختفای آن اهتمام عظیم فرمود و در آخر فرمود که اگر این حرف را با کسی در میان بگذاری خلاف امر من خواهی نمود و از کافران خواهی شد بعد از این ،عهد آن حضرت مجملی از این واقعه را با عایشه در میان گذاشت

ص: 242

امّا همین که عایشه از این سرّ خبردار گردید فی الحال سفارش و عهد حضرت رسول صلی الله علیه و آله را بر طاق نسیان گذاشت و مبالغه آن حضرت را ناکرده ،انگاشته حفصه دختر عمر بن خطاب را از این واقعه خبر دار گرداند و ابی بکر و عمر از این واقعه مطلع شدند و به واسطه ایشان عبد الرحمان بن عوف و ابی عبیده جرّاح نیز از این واقعه مطلع شدند و رفته رفته تمام منافقین از این امر خبر یافتند و در دفع حضرت رسول صلى الله عليه و سلم با یکدیگر فکر ها کردند.

توطئه قتل رسول خدا صلی الله علیه و آله

آخر کار رأی همه ایشان بر قتل آن حضرت صلى الله عليه و سلم قرار گرفت و مقرر کردند که دبّه ها را پر از ریگ کنند و بر بالای عقبه که بر سر راه قرار گرفته بود بروند و وقتی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله سواره به آن موضع برسد یک مرتبه آن ها را بغلطانند تا شتر آن حضرت رم کرده آن حضرت را بیندازد. ان شاء الله تفصیل این واقعه در این کتاب مشروح خواهد گردید.

حضرت رسول صلى الله عليه و سلم از جانب حق تعالی مطلع گردید که عایشه افشای این سرّ نموده پس او را طلبید و به او فرمود:

﴿أَفْشَيْتِ سِرِّى وَ اللهِ يُجازِيكِ بِعَمَلِكِ﴾:

«سرّ مرا فاش کردی؟ خدای تعالی جزای عمل تو را به تو می رساند». (1)

سپس آن حضرت در رفتن به جانب مدینه شتاب نمود تا خود را زودتر به مدینه برساند و این امر را در آن جا به مردم برساند و امّت را از پیغام الهی

ص: 243


1- تفسیر سمعانی : ج 3، ص 254.

خبردار گردانده و بیان فرماید که حق تعالی علی بن ابی طالب علیه السلام را به منصب امامت و خلافت ارزانی فرموده .است در میان راه به موضعی رسید که آن را «کراع الغمیم» می گفتند در آن جا جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و این آیه را برای آن حضرت خواند:

﴿فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَ صَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ﴾ (1)

«شاید بعضی از آن چیز هایی که به تو وحی شده است را تارک شده ای و سینه ات به واسطهٔ آن تنگ شده است».

در این آیه حق تعالی به آن حضرت فهماند تا سفارشی را که در مورد علی بن ابی طالب علیه السلام به تو کرده ایم ترک مکن و سینه مبارک خود را از اندیشه نیرنگ دشمنان تنگ نکن

سپس بعد از اندک راهی به موضع غدیر خم رسیدند و باز حضرت جبرئیل از جانب حق تعالی آمد و این آیه را نازل ساخت:

﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ (2)

«ای پیغمبر برگزیده و ای رسول پسندیده به بندگان من آن چه از خداوند به تو رسیده را برسان و اگر این پیام را به خلق نرسانی پس تبلیغ رسالت نکرده ای و اگر تو را از همراهان یعنی منافقانی که همراه تو هستند خوفی هست دل خوش دار و دغدغه به خاطر مبارک مرسان که حق تعالی تو را محافظت از شر مردم می کند»

همین که این آیه نازل شد حضرت رسول صلی الله علیه و اله در همان موضع در عین

ص: 244


1- سوره هود، آیه 12.
2- سوره مائده، آیه 67.

گرما توقف فرمود و با آن که آن محل جای نزول اهل قافله نبود نزول فرمود و امر فرمود که جماعتی که پیش رفته اند برگردند جمعی روانه شدند که ایشان را خبر کنند که امر حضرت رسول صلی الله علیه و آله است که برگردند.

پس آن حضرت در آن مقام آن قدر توقف فرمودند که آن هایی که در عقب بودند رسیدند و جماعتی که پیش رفته بودند بازگشتند پس به فرموده آن حضرت از جهاز شتران چیزی ساختند به هیئت منبر و آن حضرت بر بالای آن برآمده و خطبه ای در نهایت فصاحت و بلاغت ادا فرمود و بعد از حمد و ثنای الهی و موعظه اُمّت خود، شروع به سفارش ایشان در حق حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نمود و فرمود:

ای مردم بدانید که این آخرین ملاقات من با شماست و حق تعالی در میان شما صاحب اختیاری در امر دین و دنیای شما نصب کرده است و امامی از جهت شما تعیین فرموده که اطاعت او بر کافه خلائق از مهاجر و انصار و حاضر و غایب و عرب و عجم و جنّ و انس و هر کس به وحدانیت خدا و رسالت من قائل است فرض است.

ای خلایق بدانید هر کس اعتراف دارد که حق تعالی یگانه است حکمش بر همه جاری است و اطاعت او بر همه واجب است و کسی که با او مخالفت کند کافر است بداند که بعد از خدا حکم من بر همه جاری است و اطاعت من بر همه واجب است و مخالف من کافر است و بعد از من امامت و خلافت از آن علی بن ابی طالب است و بعد از علی از ذریه من است که از اولاد علی بن ابی طالب هستند تا روز قیامت و کسی بعد از من به غیر علی سزاوار امامت نیست و حلال نیست بر احدی که بعد از من امیر بر شما شود غیر از علی

آن چه ذکر شد تنها ترجمه بعضی از خطبه حضرت است. بعد از اتمام

ص: 245

خطبه حضرت رسول صلی الله علیه و آله دست مبارک حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را گرفته بر بالای آن منبر برد به گونه ای که تمام مردم دیدند و به آواز بلند فرمود: «ای گروه مسلمانان ﴿اَلَسْتُ اَولیٰ بِكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ﴾ (1) و در بعضی از نسخ حدیث به این شیوه وارد شده که فرمود: ﴿الَسْتُ أَولَى بِالْمُؤْمِنِينْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ و در معنا تفاوتی نیست یعنی آیا من اولی به مؤمنان از نفس های ایشان نیستم؟ همه عرضه :داشتند «بله یا رسول الله؛ یعنی چنین است ای رسول خدا تو نسبت به ما از خودمان سزاوار تر هستی» سپس حضرت فرمود:

﴿مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مولاه﴾

«هر کس من مولا و راهنمای او بودم و اولی به تصرف در دین و دنیای او بودم ،بداند بعد از من علی بن ابی طالب مولای او و راهنمای اوست و اولی به تصرف است در امور دین و دنیای او».

بعد از این تأکیدات و تشدیدات حضرت رسول صلى الله عليه و سلم دست مبارک به دعا برداشت و فرمود:

﴿اللَّهُمَّ وَالِ مَن والاهُ وَ عَادِ مَنْ عَاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أدِر الْحَقَّ مَعَهُ كَيْفَما دار﴾ (2)

ای پروردگار من دوستی کن با آن کسی که با علی بن ابی طالب دوستی کند و دشمنی کن با آن کسی که با علی بن ابی طالب دشمنی کند و یاری کن آن کسی را که یاری کند علی بن ابی طالب را و خوار و زبون دار کسی را که او را خوار و زبون دارد و حق و راستی را با علی بن ابی طالب به هر طریق که بگردد و به هر راه که

ص: 246


1- تاریخ یعقوبی : ج 2، ص 132؛ مسند احمد بن حنبل : ج 1، ص 118
2- المستدرك على الصحيحين : ج 3، ص 124

برود قرار ده (یعنی علی بن ابی طالب علیه السلام را از حق و حق را از علی بن ابی طالب جدا مکن)

سپس متوجه آن خلق کثیر شد که موافق نقل جمعی از علما عدد آنان از صد و بیست هزار نفر متجاوز بود و فرمود:

﴿سَلِّمُوا عَلَى عَلِيٌّ بِاِمرَة الْمُؤْمِنِينَ﴾ (1)

به علی بن ابی طالب به این روش سلام کنيد: «السّلام عليك يا أمير المؤمنين»

و این لقب را حضرت رسول صلی الله علیه و آله آن روز برای امیر المؤمنین علیه السلام قرار داد.

آن گاه مردم شروع به سلام کردند و تهنیت گفتند و اوّل کسی که در آن روز پیش آمد و سلام کرد و تهنیت گفت عمر بن خطّاب بود و پیش آمد و عرضه داشت:

﴿السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، بَخًّ بَخًّ لَكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ أَصْبَحْتَ مولایَ و مولاً كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ﴾ (2)

سلام بر تو ای امیر المؤمنین به به خوشا به حال تو و خوشا شان تو ای ابو الحسن اینک مولای من و مولای هر مؤمن و هر مؤمنه شدی

شعر حسّان بن ثابت

حسّان بن ثابت که مداح حضرت رسول صلی الله علیه و آله بود از آن حضرت رخصت خواست که قصیده ای در آن باب بگوید و آن حضرت او را مأذون نمود و

ص: 247


1- کافی : ج 1، ص 292؛ تفسیر قمی : ج 1، ص389.
2- تاریخ بغداد : ج 8، ص 290؛ شواهد التنزيل : ج 1، ص 157.

حسّان قصیده غرّایی در باب امامت و خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و واقعه روز غدیر گفت و بر آن حضرت خواند و آن حضرت او را نوازش و تحسین فرمود.

بقیه شعرای عرب در این باب قصیده ها گفتند از جمله کسانی که در همان روز قصیده :گفت عمرو عاص بود که در آخر کار از برای دنیای غدّار از حق برگشت و میل به معاویه کرد و این چند بیت از ابیات قصيده عمرو عاص است که گفته:

بِآلِ مُحَمَّدٍ عُرِفَ الصَّوابُ *** وَ فِي أَبْيَاتِهِمْ نَزَلَ الْكِتَابُ

به سبب آل محمّد صلی الله علیه و آله راه صواب از راه خطا شناخته شده واسطهٔ اهل بیت پیغمبر حق از باطل ممتاز گردید و در خانه های آل رسول صلی الله علیه و آله قرآن مجید نازل شد.

فَضَرْبَتُهُ كَبَيْعَةِ يَومِ خُمٍّ *** مَعاقِدُها مِنَ الْقَوْمِ الرِّقابُ

شمشیر علی بن ابی طالب علیه السلام مثل بیعت روز غدیر بر گردن های قوم فرود آمد یعنی هم چنان که جای شمشیر او بر گردن های مردم است جای بیعت او نیز بر گردن های مردم است یعنی بیعت او بر گردن های مردم لازم است.

إذا نادَتْ صَوارِمُهُ النُّفُوسا *** فَلَيْسَ لَهَا سِوىٰ نَعَم جَوابٌ (1)

وقتی که شمشیر علی بن ابی طالب نفس مردم را بخواند به غیر بلی گفتن و اجابت کردن جوابی ندارند

ادامه داستان غدیر

از ابن عباس و ابوذر غفاری و حذيفة بن يمان منقول است که هنوز

ص: 248


1- معجم الادباء : ج 5، ص 235

اهل بیت متفرق نشده بودند که باز جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد:

﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامِ دِينًا﴾ (1)

«امروز دین شما را کامل گرداندم و بر شما نعمت خود را تمام کردم و راضی شدم برای شما که اسلام دین شما باشد».

از این جا ظاهر و معلوم می شود که دین کسی نزد حق تعالی بی ولایت حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام تمام نیست.

داستان حارث بن نعمان

امّا چون این جماعت بسیار متفرق شدند و هر کدام به قبیله و شهر و منزل خود رفتند و این خبر به اطراف و جوانب منتشر شد و حارث بن نعمان فهری که سردار قبیله خود بود از این واقعه مطلع شد آتش نفاق و حسد در سینه پر کینه اش به اشتعال و التهاب در آمده بر شتری سوار شد و متوجه مدینه گشت و بعد از آن که داخل مدینه شد به مسجد آمده و درب مسجد زانوی شتر خود را بست و داخل آمد و در برابر حضرت رسول صلی الله علیه و آله ایستاد و گفت:

«یا محمّد ما را به وحدانیت خدا خواندی از تو قبول کردیم و به رسالت خود دعوت نمودی تصدیق تو نمودیم و به نماز و روزه و حج و زکات و خمس و سایر شرعیات تکلیف کردی از تو شنیدیم حالا می شنوم که در موضع غدیر خم دست پسر عمّت علی بن ابی طالب را گرفته و بر ما و سایر مردم امیر ساخت های آیا این از جانب توست و خویشی و ،قرابت باعث این وصیت شده یا خدا تو را امر به این مطلب نموده است؟»

ص: 249


1- سوره مائده، آیه 3؛ شواهد التنزيل : ج 1، ص 157.

حضرت رسول صلی الله علیه و آله قسم یاد نمود که این کار به فرموده خدا از من واقع شده است. پس آن شقی از آن مجلس خشمناک بیرون آمد و در میان راه گفت:

«الهی اگر محمّد دروغ می گوید و تو نگفته ای که علی را خلیفه خود قرار دهد او را رسوا کن و اگر راست می گوید از آسمان سنگی بر من ببار که من تاب ندارم که علی بن ابی طالب بر من امیر باشد».

هنوز سخن آن زندیق تمام نشده بود و زانوی شتر را نگشوده بود که سنگی از آسمان بر سرش آمد که از نشیمن گاه او خارج شد و همان جا درهم غلطیده و به جهنّم واصل شد و مقارن این حال جبرئیل این آیه را نازل گرداند:

﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابِ واقِعِ * لِلْكَافِرِينَ لَيْسَ لَهُ دافِع﴾ (1)

سؤال کرد سؤال کننده به عذابی که برای کافران واقع است و برای آن، عذاب دفع کننده ای نیست (2)

و بنا بر قولی تمام این سوره در آن هنگام نازل شد.

ایرادات عامّه بر داستان غدیر

بعضی از اهل سنّت می گویند که: این امر برای خلافت حضرت امیر نبوده بلکه برای دوست داشتن و برای نصرت آن حضرت بوده است.

در جواب می گوییم: این حسد و خشمی که از حارث بن نعمان ملعون واقع شد مشخص است که برای امّارت و خلافت حضرت امیر علیه السلام بوده نه برای آن که آن حضرت صلی الله علیه و آله فرموده بود که علی را دوست بدارید.

ص: 250


1- سوره معارج آیه 2-1
2- شواهد التنزيل : ج 2، ص 286؛ فتح القدير : ج 2، ص218.

و با قطع نظر از این می گوییم در چنان محلی که منزل نبوده و در چنان گرمایی آن حضرت فرود می آید و مردم را امر می کند که برگردند و انتظار می کشد که آن جماعتی که در عقب هستند برسند و منبر از پالان شتر می سازند و آن حضرت بر بالای آن می رود و به مردم می گوید که علی بن ابی طالب علیه السلام را دوست بدارید!؟ هر کس اندک شعوری دارد این را می داند که این عمل به واسطهٔ امر عظیمی واقع شده است و آن امر خلافت و نیابت امیر المؤمنین علیه السلام است و حال آن که ﴿أَلَسْتُ أوْلَى بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ﴾ صريح است در ریاست آن حضرت بر مردم

گفتار غزالی

غزالی که از بزرگان علمای اهل سنّت است بعد از حکایت روز غدیر و بَخٍّ بَخٍّ گفتن عمر می نویسد:

﴿هذا تَسْلِيمٌ وَ رِضىً وَ تَحْكِيمٌ. ثُمَّ بَعْدَ هَذا غَلَبَ الْهَوَى لِحُبِّ الرِّيَاسَة وَ حَمْلِ عَمُودِ الْخِلافَةِ وَ عقودِ الْبنودِ، وَ خَفَقانِ الْهَوى وَ قَعْقَعَةِ الرّايات وَ اشْتِباكِ ازْدِحامِ الْخُيُولِ، وَ فَتْحِ الأَمْصَارِ، وَ سَقَاهُمْ كَأْسَ الْهَوَى فَعادُوا إِلَى الْخلافِ الأَوَّلِ، فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ، وَ اشْتَروا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُون﴾ (1)

روز اوّل حکم الهی را قبول نمودند و رضایت دادند و گردن نهادند و تسلیم امر خدا و رسول خدا صلی الله علیه و اله شدند و بعد از آن هواهای نفسانی و آرزو های باطل و حبّ جاه و ریاست به این که مردم آنان را خلیفه بدانند و علم های خلافت را در پس و پیش آنان به حرکت درآورند و

ص: 251


1- سر العالمين : ج 1، ص 13.

اسب ها و استران سواری در مقابل آنان به وصف درآیند و مردم بر در خانه آنان جمع شوند و مرجع خلائق باشند چنان چه شیوه اهل دنیا نیز همین است و به واسطهٔ این ها عهد و میثاق روز غدیر را فراموش کردند و آن را پشت سر انداختند و آخرت خود را به بهای سهل و حقیر به دنیا فروختند و بد معامله ای انجام دادند.

عبارت غزالی را ابن جوزی که از بزرگان علمای اهل سنّت است در بعضی از مؤلفات خود نقل کرده و این عبارت غزالی آن قدر در انکار ابی بکر و عمر و عثمان و نفی امامت و خلافت صریح است که بعضی خیال کردند غزالی شیعه شده و غافل شدند از این که اگر این قسم تصریحات دلیل تشیّع باشد پس لازم است که تمام اهل سنّت شیعه شوند مگر چند نفری از متعصّبان آنان مانند اعور واسطی ملعون و امثال او؛ و هم چنین غافل شدند که بعضی را خدای تعالی قفل بر دل آنان می زند و حق را بر زبان شان جاری می گرداند تا حجت تمام شود و از قول ابی بکر و عمر و عثمان نیز سخنان بسیار وارد شده که دلالت بر بطلان امامت و خلافت آنان دارد.

شبهه ای دیگر

یکی از عالمان اهل سنّت در رساله ای که خود تألیف کرده بر این مطلب یعنی واقعهٔ روز عید غدیر و امامت و خلافت علی بن ابی طالب علیه السلام اعتراض کرده به این روش که اگر حضرت رسول صلی الله علیه و آله بر خلافت حضرت امیر علیه السلام نص فرمود پس چرا مانند احکام دیگر در شهر چنین نصی نکرد تا بر کسی پوشیده نماند و هیچ کس آن را انکار نکند؟ و چه معنا داشت که در سفر و بر پالان شتران برود و پنهانی چنین کاری بکند؟ مگر مکّه و مدینه نبود و منبر

ص: 252

وجود نداشت؟ پس آیا می بایست در چنین محلی به این امر قیام نماید که یکی گوید حاضر نبودم و یکی گوید حاضر بودم؟ و حق تعالی هم چنان که تصریح به نبوت پیغمبر صلی الله علیه و آله کرد و در قرآن فرمود:

﴿وَ مَا مُحَمَّدُ إِلَّا رَسُولٌ﴾ (1)

و در جای دیگر فرمود:

﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ﴾ (2)

و در مورد حضرت آدم علیه السلام فرمود:

﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةٌ﴾ (3)

و در مورد حضرت داود علیه السلام فرمود:

﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً﴾ (4)

و نسبت به ما بقی انبیاء و پیغمبران تصریح به نبوت نموده، پس سزاوار بود تا در مورد علی بن ابی طالب علیه السلام نیز در قرآن به صراحت نام آن حضرت را ذکر نماید.

پاسخ عبد الجلیل رازی به شبهه

شیخ عبد الجلیل رازی در جواب فرموده: این ناصبی بایستی اوّل اعتراض بر خدا کند و بگوید چرا خداوند در شب تاریک و با وجود باد و باران، موسی پیغمبر را از زوجه اش در وقت وضع حمل دور کرد و به وادی ایمن برد؟ و

ص: 253


1- سوره آل عمران، آیه 144
2- سورۂ فتح، آیه 29.
3- سوره بقره، آیه 30
4- سورۀ ص، آیه 26

آن شب وقت آن بود که او را به پیامبری برگزیند؟

اگر این پیغمبری را در وقتی می فرمود که خلق کثیری حاضر بودند و ندای ﴿إِنِّی أَنَا اللهُ﴾ (1) را همه می شنیدند بهتر بود و هم چنین کعبه و مسجد الحرام و مکه را رها کردن و حضرت رسول صلی الله علیه و آله را به کوه حرا بردن و با او راز گفتن چنان که کسی دزدیده کاری ،کند چه وجهی دارد؟

پس نبی گرداندن حضرت موسی در بیابان و پیغمبر نمودن حضرت رسول صلی الله علیه و آله در کوه حرا اگر موجب نقص باشد، وصی گرداندن حضرت امير علیه السلام هم موجب نقص است.

امّا آن چه که مبنی بر ذکر نام بعضی از پیغمبران در قرآن گفته و توقع داشته که نام علی علیه السلام هم تصریح شود تا شبهه ای باقی نماند، مردود است و آن ناصبی از مذهب خود برگشته و مالک الملک را معزول ساخته و ﴿یفْعَلُ اللّهُ ما یشاءُ﴾ را فراموش کرده و نمی داند که معرفت ،نبی سمعی است و معرفت امام عقلی و عجب است که با خدای تعالی مجادله نمی کند و نمی گوید که تو می گویی: ﴿أَقِیمُوا الصَّلاة﴾ و تصریح نمی کنی که چه نمازی؟ و امّت محمّد صلى الله عليه و سلم را سرگردان می داری و می گویی ﴿و آتُوا الزَّکاة﴾ و نمی گویی از بیست دینار، نیم دینار و از ده مَن یک من تا فقهاء اختلاف نکنند

شریعت را تو مقرر می فرمایی امّا اجتهاد را به ما حواله می کنی تا هفتاد و سه مذهب بلکه هفت صد و چند مذهب بهم رسد؟ پس اگر در این سمعیّات، اجمال و ابهامی رواست به این علت است که بعثت محمّد صلی الله علیه و آله عبث نباشد مسأله امامت عقلی است و لذا اگر به نام علی علیه السلام تصریح نشده موجب نقصان نخواهد بود. انتهی کلامه

ص: 254


1- سوره طه، آیه 14
پاسخ های دیگر به شبهه

مؤلف می گوید: در بعضی از جواب های شیخ جلیل القدر نظر است و امّا جواب آن ناصبی را به چند روش می توان گفت:

اوّل : این که گفته اگر حضرت رسول صلی الله علیه و آله امیر المؤمنین علیه السلام را به خلافت تعیین کند پس چرا در مکّه و مدینه این کار را نکرد؟ و در مسجد به منبر نرفت و در صحرا این کار را بر پالان شتران انجام داد و مانند کسی که دزدیده کاری کند متوجه آن امر شد؟

جوابش آن است که اگر آن حضرت در مکه و مدینه این کار را می کرد و بر منبر می رفت و در یکی از مسجدین اقدام به این کار می کرد، مردم اندکی این واقعه را می دیدند و خلق اندکی این مطالب را از آن حضرت می شنیدند، بر خلاف آن که آن حضرت در میان صحرا این کار را کرد به اعتبار وسعت مردم بسیاری که همراه او بودند که عدد ایشان موافق بعضی از اخبار و روایات از صد و بیست هزار متجاوز بود و همه مطلع شدند پس انجام این کار در صحرا نفعش بیشتر از آن است که در شهر بوده باشد.

دوّم : اگر در شهر می کرد به سبب آن که مردم کمتر مطلع می شدند این خبر کمتر شایع می شد بر خلاف آن که در صحرا که واقع شد چون مردم بسیار واقف شدند این خبر به مرتبه نهایت شیاع رسید.

سوّم : آن که در صورتی که در شهر واقع می شد اکثر مردم که این خبر را می شنیدند از قلیلی می شنیدند و نزد ایشان علم قطعی بر صحت این واقعه حاصل نمی شد بر خلاف این که در صحرا که واقع شد در حضور صد و بیست هزار نفر و بیشتر تا هر که این خبر را بشنود به عنوان تواتر برای او واقع شود و سبب علم قطعی شود.

ص: 255

چهارم : اگر این امر در شهر واقع می شد چون همیشه احکام الهی در شهر واقع می شده مردم متفطّن نمی شدند که اهتمام به شأن این امر تا چه مرتبه است بر خلاف این که اگر این امر در صحرا واقع شود و در وقت آفتاب و در نهایت گرمی هوا و حضرت رسول صلی الله علیه و آله در چنین وقتی آن قدر توقف فرماید

که مردمی که در عقب اند برسند و آن هایی که در پیش رفته اند، باز آیند و آن قدر انتظار بکشد که ایشان همه برگردند و بعد از آن بر بالای منبری از پالان شتر رود و این همه تأکیدات در شأن آن حضرت بفرماید، همه می فهمند که این امری است در نهایت اهتمام و تعظیم شأن حضرت امیر علیه السلام و برای مردم ظاهر تر می شود.

رفع بخش دیگری از شبهه

آن چه گفته که این روش شبیه به کار های دزدانه می ماند!

ظاهرا این ناصبی از بسیاری تعصّب و عناد با اهل بیت حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله زمام اختیار از دستش بیرون رفته و به روش بی خردان حرف می گوید؛ زیرا معلوم است که هر گاه کسی کاری را در حضور صد و بیست هزار نفر یا بیشتر انجام دهد که بعضی از آن جماعت از یمن باشند و بعضی از حبشه و بعضی از شام و بعضی از موصل و بعضی از رقه و جمعی از حران و جماعتی از مدینه و طایفه ای از یمامه و جمعی از اطراف این بلاد و هر چند نفر از قبیله ای و صحرایی و این ها متفرق شوند و معلوم باشد که هر کدام از این ها که به وطن خود می روند آن چه دیده اند نقل می کنند آیا این کار را دزدانه می گویند؟

بلی کار های دزدانه آن است که منافقین کردند و بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله و

ص: 256

برای آن که مبادا کسی مطلع شود و کار را بر ایشان بشوراند، ترک دفن و کفن حضرت رسول صلى الله عليه و سلم نمودند و به جنازه مطهر آن حضرت حاضر نشدند و تشییع آن جنازه را ننمودند و به سقیفه بنی ساعده رفتند تا در فرصت کفن و دفن آن حضرت شاید رخنه در حصار دین به هم رسانند هم چنان که بهم رساندند.

شبهه عدم ذکر نام علی علیه السلام در قرآن

این که گفته می بایست که حق تعالی تصریح به نام علی بن ابی طالب علیه السلام کند هم چنان که تصریح به نام حضرت رسول صلى الله عليه و سلم و بعضی پیغمبران دیگر نموده است.

جوابش آن است که حق تعالی به نام علی بن ابی طالب علیه السلام در بسیاری از مواضع قرآن مجید تصریح فرموده و موافق بعضی از روایات در خصوص این آیه نیز تصریح فرموده است که موافق روایت ابن عبّاس این آیه بر این وجه نازل شده:

﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ (فِي عَلِي) وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ (1)

امّا عثمان هر جا که نام حضرت نام حضرت امیر علیه السلام به صراحت بوده را حذف کرده است.

و اگر مسلّم داریم که اسم آن حضرت علیه السلام در قرآن به صراحت نیامده باشد باز مدّعا که امامت آن حضرت است از نصّ پیغمبر صلی الله علیه و آله و فرموده آن حضرت که این آیه در شأن علی بن ابی طالب علیه السلام است ثابت می شود و اگر مردم ترک عناد و تعصّب و هوا های باطل کنند و اگر دست از این لجاجت ها بر ندارند، باز

ص: 257


1- تفسیر ابن ابی حاتم : ج 4، ص 1172.

ذکر اسم صریح هم باعث نمی شود که دست از باطل بر دارند همان طور که اسم حضرت رسول صلى الله عليه و سلم باعث نشد که تمام مردم ایمان به آن حضرت بیاورند بلکه آن جماعتی که اظهار اعتقاد به قرآن می نمایند، به سبب پیروی از هوا های نفسانی به بسیاری از چیز هایی که در قرآن است عمل نمی کنند

همان طور که متعه نصّ قرآن است و احادیث بسیار در صحّت و جواز آن وارد شده و عمر بن خطاب خود معترف بود که متعه زنان در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله حلال بود و با وجود این گفت که من حرام کردم و مردم به سبب کلام او قرآن را ترک کردند که ان شاء الله تعالی در ضمن مثالب عمر بن خطاب مشروح خواهد شد.

پس اگر در قرآن مجید اسم حضرت امیر (صلوات الله علیه) ثابت می بود و عثمان صلى الله آن را حذف نمی کرد و هم چنین که احادیث بسیار از حضرت رسول صلی الله علیه و آله در باب امامت و خلافت آن حضرت در میان است باز اگر در هزار موضع از قرآن اسم حضرت امیر علیه السلام الموجود می بود باز اهل سنّت آن را به این بهانه ترک می کردند که عمر چنین گفته یا ابی بکر چنان گفته و قلیلی از جاهلان اصحاب این چنین رفته اند همان طور که اهل سنّت بسیاری از احادیثی که دلالت صریح بر امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام دارد را به سبب تعصّبی که دارند، بعضی از آن ها را تأویل می کنند و در بعضی که دست و پا نمی توانند بزنند چشم می پوشند و تجاهل می نمایند و اگر در آیات اسم آن حضرت موجود می بود باز چنین می کردند

محلّ تعجب و جای شگفت است از جماعت سنی که به مجرّد این که در قرآن حق تعالی می فرماید:

ص: 258

﴿ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ﴾ (1)

می خواهند بر امامت ابی بکر استدلال کنند و بگویند که حق تعالی مدح می نماید در حالی که هیچ تصریحی از اسم ابی بکر دیده نمی شود و با وجود آن که هیچ دلالتی نیز بر مدح او ندارد؛ زیرا صرف همراهی با پیامبر دلیل بر مدح نمی شود و تمام منافقان اکثر اوقات همراه حضرت رسول صلى الله عليه و سلم بودند. و حال آن که آیه ای در کمال صراحت در شأن حضرت امیر علیه السلام نازل شده، می گویند: چرا اسم حضرت امیر علیه السلام به صراحت نیامده است و ان شاء الله تعالی حکایت غار به زودی در این کتاب مذکور خواهد گردید.

تأییدات دیگر از علمای عامه
اشاره

در هر حال به غیر آن چه از اهل سنّت مذکور شد، احمد بن حنبل که از ائمه نواصب است در کتاب مسند خود نقل کرده و ثعلبی که از اکابر مفسّرین اهل سنّت است در تفسیرش و ابن مغازلی شافعی که از بزرگان علمای اهل سنّت است در کتاب مناقب خود و ابن جوزی شافعی که از فحول علمای ایشان است در کتابش که آن را اسنى المطالب فی مناقب آل ابی طالب نام گذاری کرده و ابن عقده که او نیز از بزرگان علمای ایشان است در کتابش از صد و پنج طریق نقل کرده که این آیه در بیان فضیلت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شده در روز غدیر خُم و هم چنین آیه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ (2) ...

و تمام آنان به این روش نقل کرده اند که چون آیه: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا

ص: 259


1- سوره توبه آیه 40
2- سوره مائده، آیه 3.

أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ (1) نازل شد، حضرت رسول صلى الله عليه و سلم دست حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را بلند کرد تا به حدّی که مردم سفیدی زیر بغل آن حضرت صلی الله علیه و آله را دیدند، و بعد از آن حضرت فرمود: ﴿یا اَيُّهَا النَّاسُ اَلَسْتُ أَولى بِكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ﴾ مردم در جواب گفتند: «بلی یا رسول الله» آن گاه پیامبر (صلوات الله علیه و آله) فرمود:

﴿مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَعَلِيٌّ مَولاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ والاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَه وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهِ وَ أَدِرِ الْحَقِّ مَعَهُ كَيْفَمَا دَارِ﴾

و چون آیه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ﴾ نازل شد، حضرت رسول صلى الله عليه و سلم صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿اللهُ أَكْبَرُ عَلَى اِكْمِالِ الدِّينِ وَ إِثْمَامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسَالَتِي و بالوِلايَةِ لِعَلِي مِنْ بَعْدي﴾. (2)

سپس فرمود:

﴿مَنْ كُنْتُ مَولاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَولاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالأَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَه وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَه﴾. (3)

هر عاقلی این را می داند که از آیات مذکوره و احادیث مسطوره ای که خدا و رسول خدا در حقّ حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بیان فرموده اند ظاهر می شود که امامت و خلافت متعلق به آن حضرت است و بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله خلافت و امامت به شخص دیگری نمی رسد

ص: 260


1- سوره مائده، آیه 67.
2- فرائد السمطين : ج 1، ص 73؛ شواهد التنزيل : ج 1، ص 157 ؛ تاریخ ابن کثیر : ج 5، ص 214
3- صحيح ترمذی : ج 13، ص 165
﴿5﴾ابتداى سوره برائت

آیه دیگر ابتدای سوره برائت است، (1) و تمهید این مقدمه به شرح ذیل است:

وقتی که حق تعالی سوره برائت را نازل ساخت و حضرت رسول صلی الله علیه و آله سی آیه از ابتدای سوره و طبق روایتی چهل آیه از این سوره را به ابی بکر داد و او را به جانب مکه معظمه فرستاد و مقرّر فرمود تا در موسم آن آیات را بر اهل مکّه بخواند و چون ابی بکر روانه شد و قدری از راه را طی کرد، جبرئیل علیه السلام از جانب حق تعالی نازل شد و عرضه داشت:

حق تعالی تو را سلام می رساند و می فرماید:

﴿لا يُؤَدِّى عَنْكَ إِلَّا أَنْتَ أو رَجُلٌ مِنْكَ﴾

یعنی: باید خود متوجه این امر شوی یا مردی که از تو باشد

حضرت رسول صلی الله علیه و آله حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام را امر فرمود که بر ناقه غضباء سوار شو و خود را به ابی بکر برسان و آن آیات را از او گرفته به اهل مکه برسان و بر آنان بخوان حضرت چنین کرد و ابی بکر بازگشت و از سبب آن پرسید. آن حضرت فرمود:

امر الهی صادر شد که خود آن را بر آنان بخوانم یا کسی که از من باشد و چون علی بن ابی طالب از من بود بنا بر این او را فرستادم (2)

این قضیه دلالت صريح دارد بر این که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از پیامبر

ص: 261


1- اشاره به آیه: ﴿بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ سوره توبه، آیه 1.
2- مسند احمد بن حنبل : ج 1، ص 151 ؛ المستدرک علی الصحیحین : ج 3، ص 51؛ مجمع الزوائد : ج 7، ص 29 ؛ فتح الباری : ج 8، ص 239؛ عمدة القاری : ج 4، ص 78.

است و در تبلیغ الهی به منزله آن حضرت می باشد و تا علی بن ابی طالب علیه السلام باشد تبلیغ امر و احکام الهی به دیگران نمی رسد.

ممکن است کسی بگوید که: اگر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام سزاوار این امر بود پس چرا از اوّل این امر به ایشان وا گذار نشد؟

در جواب می گوییم: اگر از اوّل حضرت رسول صلی الله علیه و آله، حضرت امیر علیه السلام را موکل این قضیه می کرد مردم نمی دانستند که آن حضرت سزاوار تر است، امّا وقتی که ابتدا به ابی بکر داده شد و بعد او را عزل کرد و بعد به آن حضرت وا گذار شد بر همه روشن گردید که آن حضرت در تبلیغ احکام از ابو بکر افضل است.

یا فایده دیگر، آن این است که مردم بدانند ابی بکر قابلیت ندارد حتّی یک مرتبه بعضی از آیات قرآن را بر جمعی از کفّار بخواند، پس چگونه قابلیت دارد که بر تمام خلائق کتاب الهی و احادیث حضرت رسول صلی الله علیه و آله را قرائت کند و حاکم آن ها باشد؟

ابن بابویه در این مقام استدلال کرده بر کفر خلفای ثلاثه و می نویسد:

هر گاه به حکم خبر مذکور ابی بکر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله نباشد در نتیجه تابع آن حضرت نخواهد بود؛ زیرا حق تعالی در قرآن فرموده: ﴿فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ (1)

و وقتی ابو بکر تابع حضرت رسول صلی الله علیه و آله، نباشد، دوست آن حضرت هم نخواهد بود به دلیل کلام خداوند که می فرماید:

﴿قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ الله﴾ (2)

ص: 262


1- سوره ابراهیم، آیه 36.
2- سوره آل عمران، آیه 31

و هر گاه محبّ حضرت رسول صلی الله علیه و آله، نباشد مبغض او خواهد بود و بغض او کفر است. (1)

البته مانند روایت مذکور احادیث بسیاری نیز وارد شده که به نمونه ای از آن احادیث اشاره می کنیم

در روز جنگ احد جبرئیل نظاره گر جهاد علی بن ابی طالب علیه السلام بود و به حضرت رسول صلی الله علیه و آله هم عرض کرد: «یا محمّد! این غایت یاری و نهایت مددکاری است که علی بن ابی طالب نسبت به تو بجا می آورد» حضرت رسول صلی الله علیه و آله در جوابش فرمود:

﴿يا جَبْرَئِيلَ إِنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ﴾:

«ای جبرئیل به درستی که علی بن ابی طالب از من است و من از على بن ابی طالب هستم» (2)

و امثال این حدیث بسیار است که شیعه و سنی در نقل آن متّفق اند.

﴿6﴾آیه سوّم سوره برائت

قال الله تبارک و تعالى في سورة البرائة:

﴿وَ أَذانٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجّ الأَكْبَرِ﴾ (3)

در مسند احمد بن حنبل روایت شده:

﴿هُوَ عَلِيٌّ حين أذَّنَ بِالآيَاتِ مِنْ سُورَةِ الْبَرائة حِينَ أَنْفَذَهَا النَّبِيُّ صلى الله عليه و سلم مَعَ

ص: 263


1- معانی الاخبار: 28
2- مناقب الامام علی بن ابی طالب، محمّد بن سلیمان کوفی : ج 1، ص 495
3- سوره توبه، آیه 3

أبي بكر وَ أَتْبَعَهُ بِعَلِيّ فَرَدَّهُ وَ مَضَى عَلِيٌّ علیه السلام وَ قَالَ النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله: قَدْ أُمِرْتُ أَنْ لا يُبَلّغها إلّا أنَا أَوْ واحِدٌ مِنّى». (1)

«علی بود که برای تبلیغ احکام به اهل مکه اذن داده شد و زمانی این اذن به او داده شد که حضرت رسول صلی الله علیه و آله آن آیات را همراه ابی بکر فرستاده بود آن گاه علی علیه السلام را از عقب او فرستاد و او را برگرداند و حضرت امیر علیه السلام خود آن آیات را ابلاغ کرد و حضرت رسول صلى الله عليه و سلم فرمود که: من از جانب حق تعالی مأمورم به این که این آیات را خودم برسانم یا کسی برساند از جانب من که از من باشد».

بعضی از اهل سنّت گفته اند که: در عرب این گونه رسم بود که هر گاه با کسی یا جماعتی عهدی می بستند به غیر از آن عهد کننده یا یکی از خویشان او به قول دیگری اعتماد نمی کردند و چون حضرت رسول صلی الله علیه و آله در مکّه با قبائل عرب عهد کرده بود و دو سه قبیله نقض کرده و می بایست که کسی برای حل قضیه به آن جا می رفت پس باید یا حضرت رسول صلی الله علیه و آله برود یا یکی از خویشان او و این دلالت ندارد بر این که ابی بکر قابل این امر نبوده است

جوابش آن است که: خدا و رسول خدا از انجام فعل عبث منزه هستند پس این که ابتدا ابی بکر را فرستادند و آخر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را، دلیل بر آن است که حکمتی در کار بوده مثل آن که اعلام کند تا مردم بدانند ابی بکر قابلیّت آن امر را ندارد یا حضرت امیر المؤمنین به مثابه حضرت رسول صلی الله علیه و آله است.

و چنان چه بنابر فرض رسم عرب چنین بوده باشد باز می گوییم که حضرت رسول صلی الله علیه و آله داناتر است به رسم ایشان و اگر رسم ایشان چنین می بود حضرت رسول صلی الله علیه و آله از همان ابتدا علی بن ابی طالب علیه السلام را می فرستاد

ص: 264


1- مسند احمد : ج 3، ص 283
﴿7﴾سوره مبارکه عصر

قال الله تبارک و تعالى في سورة و العصر:

﴿إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْر﴾ (1)

در اوّل این سوره حق تعالی می فرماید:

﴿وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ﴾ (2)

و «واو» در ﴿و العصر﴾ برای قسم است و حق تعالی قسم یاد می فرماید به عصر یعنی قسم به نماز عصر یا عصر هر پیغمبری، یا آن که عصر پیغمبر آخر الزمان یا به وقت عصر بنا بر اختلاف تفاسیر که انسان در زیان کاری است.

نیشابوری در تفسیرش نقل می کند که مراد از انسان در این آیه طبق روایت مقاتل «ابولهب» است. بعضی دیگر از مفسرین روایت کرده اند که مراد از این انسان «ابوجهل» است؛ زیرا ابو جهل یا ابولهب می گفتند: محمّد صلی الله علیه و آله در زیان کاری است پس حق تعالی قسم یاد کرد که تمام آدمیان در زیان کاری هستند خصوصا قائل این قول بی اساس.

﴿إِلَّا الَّذينَ آمَنُوا﴾ مگر کسانی که ایمان آورده اند و مراد از آنان علی بن ابی طالب علیه السلام و حضرت سلمان (رضی الله عنه) است. (3)

این که حق تعالی در اوّل این سوره فرموده که تمام آدمیان در خسران و زیان کاری هستند امری واضح و واقعه ای پیدا است.

ص: 265


1- سوره عصر، آیه 3.
2- سوره عصر، آیه 2 - 1
3- شواهد التنزيل : ج 2، ص 482

بعضی از مشاهیر گفته اند که آدمی به هر تقدیر در زیان کاری است از جهت آن که حال آدمی یا حال طاعت است یا حال غیر طاعت. اگر طاعت باشد به سبب قصوری که در آن طاعت دارد مانند عدم حضور قلب پس در زیان کاری است و به این جهت فی الحقیقه زیان دارد و اگر طاعت را از شوائب خالی می کرد نفعش در آن بود و در هر حال اگر هم معصیت انجام دهد که به طریق اولی در زیان کاری است.

و در آخر این سوره باز حق تعالی مدح علی بن ابی طالب علیه السلام کرده و می فرماید:

﴿وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴾

یعنی «و کسانی که مردمان را به حق و راستی و طاعت و عبادت وصیت می کنند و مردم را به صبر و شکیبایی در همه رنج ها و بیماری ها و مصیبت ها یا صبر در طاعت و صبر در معصیت وصیت می کنند»

از ابن عبّاس روایت شده که مراد از ﴿وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴾ ، علی بن ابی طالب عله السلام است و جمع بودن این جا مثل جمع بودن آیات دیگر از روی تعظیم است. در نتیجه هر گاه میان اهل عالم ایمان مخصوص علی بن ابی طالب علیه السلام باشد و امر به طاعت و وصیت به صبر برای آن حضرت باشد، ثابت می شود که برای خلافت و جانشینی حضرت رسول صلی الله علیه و آله اولی از دیگران خواهد بود.

﴿8﴾آیه 119 سوره توبه

خداوند تبارک و تعالی در سوره توبه می فرماید:

ص: 266

﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾ (1)

«ای جماعتی که ایمان آورده اید از خدا بترسید و با صادقان باشید».

وجه استدلال به این آیه شریفه بر مدّعا به دو وجه است:

وجه اول: یکی آن که حق تعالی در این آیه مردم را امر کرده که با صادقان باشند و ملازمت ایشان را بنمایند و کسی که معصوم نیست، انسان از کجا بداند که اگر ملازم او شد با صادقان است یا کاذبان؟

اگر کسی با شخصی سر کند و در ملازمت بزرگواری باشد که معصوم بودن او مشخص باشد علم قطعی دارد که امتثال امر خداوند را نموده است و در میان آن هایی که مدّعی امر امامت بودند بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله به غیر از علی بن ابی طالب علیه السلام هیچ کدام معصوم نبوده اند، پس معلوم می شود که آن حضرت به این ملازمت سزاوار تر و لایق تر است و معنی ندارد که ملازمت علی بن ابی طالب علیه السلام را به مردم امر کند و با وجود این شخص دیگری امام .باشد پس ثابت می شود که حضرت امیر علیه السلام امام بلا فصل است.

وجه دوّم: بسیاری از سنیان روایت کرده اند که این آیه در مدح حضرت امير المؤمنين علیه السلام نازل شده بنابراین حرف اوّل قوی تر می شود.

از بزرگان علمای اهل سنّت حافظ ابو نعیم اصفهانی است که از ابن عبّاس روایت نموده که این آیه در مدح و شأن حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نازل شده، پس می گوییم که هر گاه حق تعالی مردم را امر کند که با علی بن ابی طالب علیه السلام باشند بر همه لازم است که بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله دست وِلا بر دامن حبل المتين و متابعت او ،بزنند پس امامت و خلافت و نیابت و وصایت حضرت رسول صلی الله علیه و آله بعد از آن حضرت تعلّق به شاه ولایت علیه السلام دارد.

ص: 267


1- سوره توبه، آیه 119.
﴿9﴾آیه 43 سوره بقره

قال الله تبارک و تعالى في سورة البقرة:

﴿وَ ارْكَعُوا مَعَ الرّاكِعِينَ﴾ (1)

مفسّرین شیعه و جمعی از مفسّرین عامه خصوصاً حافظ ابو نعیم اصفهانی نقل کرده اند که این آیه در شأن حضرت رسول صلی الله علیه و آله و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نازل شده و معنی آیه چنین است «رکوع کنید با رکوع کنندگان». بنا بر این معنای آیه چنین می شود: نماز را با حضرت رسول صلى الله عليه و سلم و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به جای آورید (2)

پس هر گاه حق تعالی مردم را امر کند که مادامی که محمّد و علی (صلوات الله علیهما و آلهما) باشند در امر نماز به دیگران مراجعه نکنید پس چگونه ممکن خواهد بود که جمیع امور دینی و دنیوی را با وجود ایشان به دیگران واگذار کند؟

از ابن عبّاس روایت شده که گفت: مراد از «و اركعوا مع الرّاكعين» رسول الله صلى الله علیه و آله و حضرت مرتضی علی علیه السلام است؛ زیرا این دو نفر نخستین نماز کنندگان هستند و نخستین بار رکوع و سجود کرده اند.

﴿10﴾آیه 23 سوره شوری

قال الله تبارک و تعالى في سورة الشورى:

ص: 268


1- سوره بقره، آیه 43.
2- شواهد التنزيل : ج 1، ص 111

﴿قُلْ لا أَسْتَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى﴾ (1)

«بگو ای محمّد که من بابت تبلیغ دین خدا از شما مطالبه اجر و پاداش نمی کنم مگر مودّت و دوستی اهل بیتم را»

احمد بن حنبل در کتاب مسند و ثعلبی در کتاب تفسیر و در کتاب صحیحین روایت شده که ابن عبّاس گفت: بعد از نزول این آیه اصحاب از حضرت رسول صلی الله علیه و آله پرسیدند:

﴿يا رَسُولَ اللهِ مَنْ قَرابَتُكَ الَّذِينَ وَجَبَتْ عَلَيْنا مَوَدَّتَهُمْ؟﴾

آن خویشانی که حق تعالی بر ما واجب کرده دوستی ایشان را کیستند؟

آن حضرت در جواب فرمود:

﴿عَلِيٌّ وَ فاطِمَةُ وَ ابْناهُما﴾؛ خویشان ،من، علی بن ابی طالب و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام هستند (2)

بنا بر این معنای آیه چنین می شود:

یا محمّد به مردم بگو که من رسول خدایم و در تبلیغ رسالت، متحمّل مشقت ها و محنت ها و آزار های زیادی شدم و بابت عداوت هایی که کفّار قریش و غیر ایشان با من کردند و ترک وطن و جنگ هایی که کردم و صدماتی که از اوباش و اراذل و جهّال قوم ،دیدم هیچ مزدی از شما نمی خواهم مگر آن که علی بن ابی طالب علیه السلام را دوست بدارید و نسبت به فاطمه و حسنین علیهم السلام راه محبت بپیمایید.

ص: 269


1- سوره شورا، آیه 23
2- الكشاف : ج 4، ص 219؛ تفسیر ثعلبی : ج 8، ص 37؛ فضائل الصحابة، احمد بن حنبل : ج 2، ص 669؛ المستدرك على الصحيحين : ج 3، ص 172

پس هر گاه که حق تعالی دوستی علی بن ابی طالب علیه السلام را واجب گردانده باشد و محبت حضرت فاطمه علیها السلام و دوستی حسنین علیهما السلام را فریضه ساخته باشد و آن را مزد رسالت پیغمبر صلى الله عليه و سلم قرار دهد، آیا معنای دوستی این است که مردم پیروی ایشان را ترک کنند و امام خود را جماعتی بدانند که آتش بر می دارند و قصد سوزاندن خانه حضرت فاطمه و حسنین علیهم السلام و جمعی از بنی هاشم که پناه به ایشان برده اند را می کنند؟ و درب خانه را به شکم حضرت فاطمه علیها السلام می زنند و تازیانه و شمشیر با غلاف بر اندام آن معصومه مظلومه می کوبند؟ معلوم است که اگر کسی تعصّب را کنار گذارد و طریقه انصاف را بپیماید می داند که محض دشمنی است و ظاهر است که هر کس دوست کسی باشد از او متابعت می کند

اگر اهل عناد در همین آیه تأمل کنند که حق تعالی می فرماید:

﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ (1)

البته هدایت می یابند و اگر عناد با اهل بیت را کنار گذارند و تعصّب پدران خود را ترک کنند در می یابند که این آیه وافی هدایت دلالت دارد بر این که حق تعالی در باب روز قیامت م یفرماید: روز قیامت روزی است که ما را با امام امام آنان محشور می کنیم پس باید با خود فکر کنند که در روز قیامت حشر با علی بن ابی طالب علیه السلام بهتر است که حق تعالی در قرآن مجید در بسیار از مواضع امر به متابعت آن حضرت کرده و مردم را به دوستی او سفارش نموده و دیگر اوصاف حمیده که با آن حضرت ،هست یا حشر با ابی بکر و عمر و عثمان که خود اهل سنّت احادیث بسیار از پیغمبر صلى الله عليه و سلم نقل کرده اند که

ص: 270


1- سوره اسراء، آیه 71.

از تمام آن ها مذمّت آنان استفاده می شود و بعضی از آن روایات، صریح در لعن آنان است و به زودی ان شاء الله در همین کتاب عن قریب مذکور خواهد شد.

شیخ حسن بن علی طبرسی رحمه الله در کتاب خود ذکر فرموده که حق تعالی می فرماید:

﴿فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً﴾ (1)

بعد از آنان فرزندان بدی بهم رسید که از فرط غفلت نماز را ترک کردند و از آرزو های نفس خود تبعیت کردند پس زود باشد که جزای بدکاری خود را به عذاب و زیان ببینند

بعضی گفته اند که مراد حق تعالی از ضایع کردن نماز در این آیه، ترک نماز بر جنازه حضرت رسول صلی الله علیه و آله است و مراد از پیروی هوای نفس و شهوات، استعداد امر خلافت است که آن حضرت را وا گذاشتند و به طلب ریاست و امامت رفتند.

﴿11﴾سوره هل اتی

تمام سوره مباركه ﴿هل أتی﴾ است که به باور شیعه در شأن حضرت رسول و اهل بیت ایشان صلی الله علیه و آله نازل شده و اکثر اهل خلاف مانند صاحب کشاف و قاضی بیضاوی و علامه نیشابوری و فخر رازی و واقدی به این مطلب قائل شده اند که این سوره در شأن اهل بیت حضرت رسول صلی الله علیه و آله نازل شده (2) و تمام آنان در سبب نزول این سوره مبارکه چنین نقل کرده اند:

ص: 271


1- سوره مریم، آیه 59.
2- تفسیر کبیر : ج 30 ، ص 244؛ تفسیر بیضاوی : ج 4، ص 235؛ الکشاف : ج 4، ص 97؛ غرائب القرآن، نیشابوری : ج 29، ص158
شأن نزول این سوره

امام حسن و امام حسین علیهما السلام بیمار شدند حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و حضرت فاطمه علیها السلام و فضه کنیز آنان (رضی الله عنها) نذر کردند که هر گاه حق تعالی آنان را شفا کرامت فرماید به شکرانه ،آن سه روز پی در پی روزه بگیرند و بعضی نقل کرده اند که این نذر را حسنین علیهما السلام نیز کردند.

به هر تقدیر بعد از آن که حق تعالی ایشان را شفا بخشید و ایشان خواستند که به نذر خود وفا نمایند در خانه ایشان هیچ خوردنی نبود و قیمت آن را نیز نداشتند. حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از یهودی که همسایه او بود سه صاع جو قرض کرد و حضرت فاطمه علیها السلام یک حصّه از آن جو را آرد کرد و خمیر نموده و از آن پنج قرص نان پخت و در آن روز همه آن ها روزه بودند.

چون حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از نماز شام فارغ شد و از مسجد به خانه آمد و حضرت فاطمه علیها السلام آن نان جو را حاضر کرد و اراده افطار نمودند در آن حال مسکینی بر درب خانه آمد و گفت:

«ای اهل بیت محمّد من مسکینی از مسلمانان هستم مرا اطعام کنید تا حق تعالی شما را از طعام های بهشتی اطعام کند»

حضرت امیر المؤمنین علیه السلام خواست که نان خود را به آن سائل عطا نماید حضرت فاطمه و حسنین علیهم السلام نیز از سر حصّه های خود گذشتند و برخاستند و فضه خادمه ایشان هم با ایشان موافقت نمود هر پنج نان را به آن مسکین داده و با آب افطار نمودند و نیت روزه کردند.

روز دیگر حضرت فاطمه علیها السلام حصّه دیگر از آن جو را آرد کرد و باز پنج قرص نان پخت شب دیگر باز همین که خواستند افطار نمایند یتیمی بر در

ص: 272

آن خانه آمد و عرض حاجت نمود و به همان روش قرص نان را به او دادند و باز با آب افطار نمودند و روزه گرفتند.

روز سوّم حضرت فاطمه باقی آن جو را آرد کرد و پنج قرص نان پخت بعد از شام خواستند که افطار نمایند و باز اسیری بر درب خانه آمد و سؤال نمود و به طریق گذشته باز قرص نان ها را تصدّق نمودند.

بعضی از علما نقل کرده اند که در هر شب جبرئیل علیه السلام می آمد و از ایشان سؤال می کرد و بعضی گفته اند که ملکی دیگر بود که برای امتحان هر شب به فرمان حق تعالی می آمد و از ایشان سؤال می نمود.

در هر حال روز چهارم رسول خدا صلی الله علیه و آله به خانه حضرت فاطمه علیها السلام آمد و دید که حضرت فاطمه علیها السلام از نهایت گرسنگی شکم مبارکش بر پشتش چسبیده و چشم های مبارکش فرو رفته و قوّت حرف زدن ندارد و حسنین علیها السلام را دید که از گرسنگی می لرزیدند و قوت حرکت ندارند، آن حضرت دست نیاز به درگاه حضرت بی نیاز برداشته و فرمود: «ای پروردگار من اهل بیت رسول تو از گرسنگی هلاک می شوند» در این حال جبرئیل امین نازل شد و عرضه داشت: «یا رسول الله سوره ای برای تو آورده ام که حق تعالی تو را به آن تهنیت فرموده» و سوره مبارکه «هل اتی» را بر آن حضرت خواند که بعضی از آیاتش به شرح ذیل است:

﴿يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطيراً * وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسيراً﴾ (1)

به نذر خود وفا کردند و ترسیدند از روزی که گزندش فراگیر است و به

ص: 273


1- سورۀ انسان، آیه 8- 7

همه کس می رسد و اطعام طعام نمودند به خاطر دوستی خدا و یا با وجود دوستی طعام یعنی با وجود آن که محتاج و مایل به آن طعام ،بودند آن طعام را به مسکین و یتیم و اسیر عطا نمودند.

حضرت رسول صلی الله علیه و اله حق تعالی را به خاطر این عطیّه عظمی شکر کرد.

على بن عیسی اربلی و جمعی دیگر از علمای شیعه (زاد الله اجورهم) بعد از نقل این واقعه فرموده اند که جمیع علمای اُمّت متفقند که این سوره در این قضیّه نازل شده است. اربلی می نویسد:

«هذه السورة نزلت في هذه القضيّة باجماع الأمة و لا اعرف احداً خالف فيها»:

به اجماع شیعه و سنی این سوره در این قضیه نازل شده و نمی شناسم کسی را که در این واقعه اختلاف کرده باشد. (1)

نزول مائده آسمانی

ابن طاووس رحمه الله که از بزرگان علمای شیعه است در کتاب طرائف بعد از نقل این واقعه می فرماید:

ثعلبی که از مفسرین اهل سنّت است از محمّد بن علی مغازلی که او نیز از مشاهیر علمای ایشان است روایت کرده: بعد از آن که اهل بیت علیهم السلام این عطا را فرمودند و سوره «هل اتی» نازل شد، حق تعالی برای اطعام اهل بیت خوانی از طعام های بهشتی فرستاد و آنان هفت شبانه روز از آن تناول ،نمودند سپس آن ظرف ناپدید شد. (2)

ص: 274


1- كشف الغمة : ج 1 ، ص310.
2- الطرائف : ج 1، ص 107

محمّد بن یوسف شافعی که از بزرگان علمای اهل سنّت است در کتاب كفاية الطالب این واقعه را به این کیفیت نوشته که روز چهارم حضرت امیر المؤمنین علیه السلام دست امام حسن و امام حسین را گرفت و خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و اله رفت. وقتی نظر حضرت رسول صلی الله علیه و اله بر ایشان افتاد و بر گرسنگی آنان مطلع شد یکی از حسنین علیهما السلام را بر سینه و دیگری را بر دوش گرفته و به خانه حضرت فاطمه علیها السلام آمد.

چون چشم مبارک فاطمه علیها السلام بر پدر بزرگوار خود افتاد به گریه درآمد و فرمود که به طریق حکایت می گویم نه به عنوان شکایت که امروز چهار روز است که من و علی و فرزندانم از طعام دنیا نچشیده ایم و حال خود را از شما پنهان داشتیم. حضرت رسول صلى الله عليه و سلم دست مبارک به دعا برداشته و فرمود:

﴿اللَّهُمَّ اَنْزِلْ عَلَى مُحَمَّدٍ كَما اَنْزَلْتَ عَلَى مَرْيَمَ بِنْتِ عِمْران﴾

خدایا بر محمّد مائده ای از بهشت فرو بفرست چنان چه پیش از این برای مریم بنت عمران فرو فرستادی

سپس به حضرت فاطمه امر نمود تا با فرزندان به اندرون خانه داخل شوند و آنان نیز طبق فرمایش پیامبر قیام نمودند. بعد از آن حضرت رسول صلی الله علیه و اله با حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به خانه آمدند، ظرفی دیدند مجلل به جواهر آب دار که بوی مشک از فراز آن می دمید و پر از زبد و قطعه گوشت پخته بر روی آن و تا هفت روز از آن طعام شام و نهار می خوردند و ذره ای از آن کم نمی شد.

در صبح روز هشتم یهودی های که همسایه ایشان بود دید که در دست مبارک امام حسن استخوانیست که بوی مشک از آن می آید، تعجب کرد و پرسید: «این استخوان را از کجا آورده ای که بویش را تاکنون کسی نبوئیده است؟»

ص: 275

امام حسن علیه السلام فرمود: «این از عالم غیب برای ما آمده است». یهودیه خواست تا آن استخوان را از دست امام حسن علیه السلام بگیرد که آن استخوان ناپدید شد و بر سر آن کاسه که آمدند از آن نشانی ندیدند.

هنگامی که این خبر به حضرت رسول صلی الله علیه و آله رسید فرمود:

اگر اظهار این عطا را به کسی نمی کردید، آن کاسه تا روز قیامت در منزل اهل بیت باقی می ماند (1)

نکات مستفاد از آیه
اشاره

بدان که از این آیه وافی هدایت نکاتی به شرح ذیل استفاده می شود:

1امامت امیر المؤمنین علیه السلام

اوّل: آن که حضرت امیر علیه السلام بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله امام و خلیفه است؛ زیرا معلوم است که هر گاه حضرت رسول صلى الله عليه و سلم از دنیا برود و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در آن میان باشد و او کسی است که حق تعالی سوره در شأن او فرستاده اولی و الیق به امامت است و خلافت به جماعتی که شأن ایشان در این مرتبه نیست تعلّق ندارد

مشهور است در مجلسی که جماعتی از اهل سنّت بودند شخصی از علمای ایشان تشنیع بر شیعه می نمود و می گفت:

«رافضیان درباره ابو تراب و دوستی او چقدر غلو می کنند و چه مردم بی انصافی هستند؛ زیرا به مجرد این که علی (رضی الله عنه) انگشتر خود را یک مرتبه به سائل داده و یکبار دو سه قرص نان جو تصدّق کرده،

ص: 276


1- كفاية الطالب : ص 345

این قدر از او تعریف می کنند و او را به سبب این مطالب قابل مرتبه امامت می دانند در حالی که عثمان ذو النورین دو مرتبه کل مال خود را در راه خدا داد و یک مرتبه نصف مال خود را و چنان که منقول است: یک لنگ نعلین خود را به مستحق داد و یک لنگ دیگر را برای خود نگاه داشت ولی هرگز نام او را نمی برند»

یکی از شیعیان که در آن مجلس حاضر بود در جواب می گوید که:

«این اعتراض را بر خدا وارد کن که چرا وقتی که علی بن ابی طالب علیهما السلام انگشتر خود را به سائل می دهد آیه ﴿إِنَّما وَ لِيُّكُمُ الله﴾ (1) را در شأن او می فرستی و هر گاه دو قرص نان جو به سائل می دهد، سوره «هل اتی» را در شأن او نازل می سازی و بعد از آن که عثمان دوبار تمام مال خود را و یکبار نصف مال خود را می دهد درباره او آیه ای نازل نمی سازی؟»

جواب دیگری هم به آن سنی می توان داد به این کیفیت که اگر فرض بگیریم که عثمان این کار را کرده باشد مشخص می شود که او این کار را برای خدا نکرده و برای شهرت میان مردم بوده و نزول آیه مشروط است بر این که تصدّق از راه حلال باشد و از روی اخلاص بدهد و به غیر از رضای حق تعالی چیز دیگری در نظرش نباشد.

2جواز افراط در تصدّق

دوّم: از مطالبی که از این آیه استفاده می شود این است که اگر کسی در تصدّق نهایت افراط را روا دارد ممدوح است و در تصدّق نمودن هر چند که

ص: 277


1- سوره مائده، آیه 55.

بسیار باشد نقصی نیست و مؤید آن حدیثی از حضرت رسول صلی الله علیه و آله است که آن حضرت در وصیّت هایی که به حضرت امیر علیه السلام کرده، فرمود:

﴿أبْذُلْ مالَكَ حَتّى يُقال أَسْرَفْتَ وَ ما أَسْرَفْتَ﴾

«یا علی مال خود را در راه خدا بذل کن تا به حدی که مردم بگویند اسراف کرده و حال آن که اسراف نکرده ای». (1)

زیرا مال دنیا در معرض زوال است با وجود این حق تعالی می فرماید:

﴿وَ مَا أَنفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ﴾ (2)

«آن چه انفاق می کنید پس خدای تعالی عوض آن را می دهد».

در نتیجه آن هایی که عقل آن ها تمام تر و یقین آن ها کامل تر بوده، در ایثار مال مطلقاً مضایقه نمی کنند

امَا این که در بعضی احادیث وارد شده که «آن قدر تصدّق کنید که محتاج نشوید، به درستی که دست بالا از دست زیر بهتر است» برای جماعتی است که صبر ندارند و به اندک مشقتی از قبیل گرسنگی زمام اختیار از دست شان بدر می رود و به کار خلاف می افتند و مشغول سؤال از غیر مشغول سؤال از غیر خدا می شوند امّا آن هایی که قوت شکیبایی دارند اگر تمام مال خود را در راه حق تعالی بدهند هر چند که یک روز و دو روز و سه روز گرسنه باشند و هیچ نخورند و آن چه به دست آنان آید همه را در راه خدا بدهند قصوری ندارد و بالا ترین فضیلت است و امام حسن و امام حسین علیهما السلام با وجود آن که در نهایت ضعف بودند و از بیماری برخاسته بودند و سه روز متوالی روزه داشتند امّا در عین حال تمام آن چه

ص: 278


1- با اندکی اختلاف در نقل وسائل الشيعة : ج 15، ص 181 ، ح 2
2- سوره سبا، آیه 39.

برای افطار آنان مهیّا بود را به سائل دادند و به قدر لقمه ای تناول نکردند.

در بعضی از آیات وارد شده که حق تعالی می فرماید:

﴿وَ يَسْتَلُونَكَ ماذا يُنْفِقُونَ قُل الْعَفْوَ﴾ (1)

«ای محمّد از تو سؤال می کنند که چه چیز انفاق کنند بگو بعد از نفقه اهل و عیال از زیادی اموال خود در راه خدا انفاق کنند»

در بعضی از احادیث وارد شده که بهترین صدقه آن است که بعد از نفقه اهل و عیال باشد ممکن است کسی در مورد آیه بگوید اگر چه عفو در لغت به معنی زیادی آمده و لکن به معنای اطیب و افضل مال نیز آمده بنا بر این معنای آیه چنین خواهد بود ای محمّد از تو می پرسند که از چه چیز تصدّق کنند، بگو افضل مال و اطیب مال خود را تصدّق کنید در راه خدا.

مؤید این معنا کلام دیگر خداوند متعال است که در جای دیگر می فرماید:

﴿لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون﴾ (2)

«نیکی را در نمی یابید مگر وقتی که در راه خدا از آن چه دوست می دارید انفاق کنید».

بعد از تسلیم که آیه به معنای اوّل باشد با مدّعا منافاتی ندارد و در باب حدیث نیز به همین وجه می توان اکتفا نمود.

اگر چه کسی از علمای اهل سنّت منکر نشده که این سوره در شأن حضرت امیر و فاطمه و حسنین علیهم السلام نازل ،شده مگر تعداد نادری از ایشان که باز علمای سنّی جواب ایشان را داده اند امّا در زمان ما بعضی از اهل سنّت در

ص: 279


1- سوره بقره، آیه 219.
2- سورۀ آل عمران آیه 92

بعضی از مجالس می گویند که:

«چه معنی دارد که این آیه بر این وجه باشد در حالی که امیر المؤمنین علیه السلام سه شبانه روز زن و فرزند خود را چیزی نداده نفقه آنان را تصدّق کرده و ظلم بر آنان روا داشته و حاشا که حضرت امیر چنین کرده باشد»

جواب آن معاند این است که: حضرت امیر علیه السلام به اهل بیتش حکم نکرده بود که شما غذای خود را به سائل بدهید بلکه آن حضرت وقتی که از مسجد بیرون آمد و به خانه رفت، پنج قرص نان حاضر بود و هر یک از آن قرص ها نزد یکی از ایشان ،بود آن حضرت حصّه خود را تصدّق نمود و بقیه پیروی آن حضرت نموده و به رضایت و اختیار خود شان از سر حصّه خود گذشتند.

3جواز قرض برای تصدّق

سوّم: از جمله مطالبی که از این آیه استفاده می شود این است که اگر کسی قرض کند و تصدّق کند جایز است مطلقاً و بعضی از علما گفته اند که قرض کردن و تصدّق نمودن زمانی جایز است که قدرت بر پس دادن داشته باشد.

ابو یزید دوانی که از اکابر محدّثین و مفسّرین اهل سنّت است از غایت تعصّبی که داشته در تفسیرش در سوره «هل أتی» در تفسیر آیه:

﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتِيماً وَ أَسيراً﴾ (1)

در تفسیر یتیم می نویسد: «یتیم کسی است که پدر نداشته باشد»؛ امّا از نهایت عناد اشاره نکرده آن هایی که به مسکین و یتیم و اسیر اطعام نمودند، چه کسانی بودند.

ص: 280


1- سوره انسان ؛ آیه 8.

زاهد بخاری که از بزرگان محدّثین و مفسّرین اهل سنّت است در تفسیرش پیرامون سوره مبارکه «هل اتی» می نویسد:

﴿قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلَى حُبِّهِ﴾ حُبُّ الطَّعَامِ وَ قِيلَ عَلى حُبّ الله﴾. (1)

سپس در بیان سبب نزول آیه می گوید:

نزول آیه در حق علی بن ابی طالب علیه السلام است و بعضی این نزول را منکر شده اند و می گویند که این سوره مکّی است و طعام دادن علی بن ابی طالب علیه السلام به مسکین و یتیم و اسیر در مدینه واقع شده است پس این آیه در مدح او نازل نشده است.

سپس دو جواب بیان کرده:

یکی آن که: نزول این آیه در مکه بوده امّا چون این امر از علی بن ابی طالب در مدینه ظاهر ،شده جبرئیل یک بار دیگر این آیه را بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله خوانده است.

جواب دیگر آن که می گوید: این آیه در مکه نازل شده و اصحاب نمی دانستند که این آیه در شأن کدام شخص نازل شده تا وقتی که از حضرت امیر علیه السلام این واقعه صادر شد و اطعام ،نمود از این رو اصحاب دانستند که این آیه در شأن آن حضرت نازل شده است.

بعد از آن می گوید که سبب نذر ایشان این بود که حضرت رسول صلی الله علیه و آله به خانه علی بن ابی طالب علیه السلام آمد و حسن و حسین علیهما السلام را دید که ضعیف و بیمارند و به مرتبه ای لاغر گشته اند که رگ های بدن ایشان از زیر پوست ظاهر بود.

ص: 281


1- تفسیر ابن کثیر : ج 4، ص 484.

آن حضرت خطاب فرمود به علی بن ابی طالب و فاطمه علیهما السلام که نذری کنید تا حق تعالی ایشان را عافیت دهد حضرت امیر علیه السلام نذر کرد که هر گاه حق تعالی ایشان را شفا دهد سه روز روزه بگیرد و حضرت فاطمه علیها السلام هم چنین نذر نمود و فضّه خادمه ایشان نیز چنین نذر کرد و خدای تعالی ایشان را شفا .داد روز دیگر حضرت امیر و فاطمه علیهما السلام و فضه هر سه روزه گرفتند و برای افطار خود سه قرص نان حاضر نمودند و خواستند که دست به آن نان دراز کنند که شخصی از درب خانه آواز داد:

«يا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ الرَّحْمَةِ مِسْكِينٌ مِنَ الْمَسَاكِينِ المُسلمين أَطْعِمُونِي أَطْعَمَكُمُ اللهُ فِي الْجَنَّةِ عَلَى مَوائِدِها».

«ای اهل بیت نبوّت و رحمت من مسکینی هستم از مساکین مسلمانان مرا اطعام کنید تا حق تعالی شما را در بهشت بر موائد آن اطعام کند».

حضرت امیر علیه السلام قرص نان خود را به مسکین داد و فاطمه علیها السلام نیز نان خود را به مسکین عطا نمود و فضه کنیز ایشان نیز با ایشان موافقت نمود و از سر افطار گذشت و نان خود را به مسکین .داد روز دیگر روزه گرفتند و باز چنان کردند که در روز گذشته کرده بودند و در وقت افطار خواستند که دست به طعام خود دراز کنند که سائلی بر در خانه آواز داد:

«يا أَهْلَ بَيْتِ الْوَحْيِ وَ النُّبُوَّةِ يَتِيمٌ مِنْ يَتَامَى الْمُسْلِمِينَ أَطْعِمُونِي اَطْعَمَكُمُ اللهُ فِي الْجَنَّةِ عَلَى مَوائِدِها».

«ای اهل بیت وحی و نبوت من یتیمی ام از یتیمان مسلمانان مرا اطعام کنید تا حق تعالی شما را بر موائد بهشت اطعام کند».

حضرت امیر علیه السلام مانند شب گذشته از سر افطار برخاست و فاطمه علیها السلام نیز

ص: 282

نان خود را تصدّق نمود و فضه نیز با ایشان متابعت کرد. روز دیگر روزه گرفتند و وقت افطار همین که خواستند دست به طعام خود دراز کنند، سائلی بر در خانه آواز داد و گفت:

«يا أَهْلَ بَيْتِ مُحَمَّدٍ ما أَنصَفْتُمُونَا تَأْسُرُونَنَا وَ لَا تُطْعِمُونَنَا؟ أَطْعِمُونِي اَطْعَمَكُمُ اللهُ فِى الْجَنَّةِ وَ أنَا أَسِيرُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله»

«ای اهل بیت محمّد با ما اسیران انصاف نمی کنید و اطعام نمی کنید ما را؟ اطعام کنید مرا تا حضرت حق شما را در بهشت اطعام ،کند من اسیر محمّدم»

بار دیگر حضرت امیر و فاطمه علیهما السلام طعام خود را بر سائل تصدّق نمودند و فضه نیز با ایشان موافقت نمود.» (1)

زاهد بخاری بعد از نقل این واقعه به دو سه سطری می گوید که محمّد بن على ترمذی که یکی از علمای ایشان ،است نزول این آیه را در حق علی بن ابی طالب علیه السلام انکار کرده و بعد از آن می گوید که: «ما بطلان این قول را یاد کردیم».

﴿12﴾آیه 207 سوره بقره

قال الله تبارک و تعالى في سورة البقرة:

﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ الله﴾ (2)

ص: 283


1- الكشف و البیان، ثعلبی : ج 10، ص 99؛ الكشاف : ج 4، ص 194 ؛ الجامع لاحكام القرآن : ج 19، ص 131؛ تفسير ابى السعود : ج 9، ص 73؛ التفسير الكبير : ج 30، ص 244 ؛ أسد الغابة : ج 5، ص 531؛ المناقب خوارزمی ص 268
2- سوره بقره، آیه 207.

بعضی از مردم نفس خود را برای رضای خدا می فروشند.

اتفاق علمای شیعه و گروهی از علمای اهل سنّت مانند ابو یزید دوانی و فخر رازی و نیشابوری و ثعلبی است که این آیه در مدح حضرت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) نازل شده است و آن شخصی که نفس خود را برای رضای خدا فروخته علی بن ابی طالب علیه السلام است.

ليلة المبيت

تفصیل این مجمل بر این وجه است که حضرت رسول صلى الله عليه و سلم بعد از آن که به دعوت خلق در مکه معظمه مشغول شد، از جهال قوم و كفّار قريش رنج بسیار و محنت بیشمار به آن حضرت رسید و آن ملاعین در استخفاف آن حضرت سعی بسیار کردند و آن حضرت را به کهانت و سحر نسبت می دادند و گاهی می گفتند که دیوانه است و آزار بدنی نیز به آن حضرت می رسانیدند و از این هم تعدی نموده و در مقام قتل آن حضرت برآمدند و مکرّر نیرنگ کردند و حق تعالی آن سرور را محافظت نمود تا وقتی که تعدّی ایشان نسبت به آن حضرت به نهایت رسید و حق تعالی حبیب خود را امر کرد که از مکه متوجه مدینه شود آن حضرت به فرمودۀ الهی مسلمانان را که اندک بودند امر نمود تا به تدریج از مکه بیرون رفته و متوجه مدینه شوند.

بعضی از آنان امتثال امر نموده و به تدریج به مدینه رفتند و آن حضرت خود در سال سیزدهم بعثت عازم مدینه شد کفّار قریش بر این امر مطلع شدند و خوف بر آنان مستولی شد و با یکدیگر گفتند که اگر محمّد صلی الله علیه و آله به مدینه رود و اهل مدینه اطاعت او کنند و قوت بگیرد از او رنج بسیار به ما خواهد رسید و از دین و آیین ما نشانی نخواهد گذاشت.

سپس در باب دفع آن حضرت با همدیگر مشورت نمودند. بعضی از

ص: 284

ایشان گفتند: «چون او برای نماز زود به مسجد الحرام می آید صبحگاه کمین بر او گشوده و او را ناگاه به قتل برسانیم». بعضی که نهایت غلوّ در دفع آن حضرت داشتند گفتند که این کار را در روز انجام دهیم و بعضی گفتند سزاوار است تا با جمعی او را بکشیم و او را با اهل او به قتل رسانیم و بعضی گفتند:

«کشتن او آسان است امّا خویشان و اقربای او به کینه جویی بر خواهند خواست و میان ما و آنان جنگ واقع خواهد شد و چون قبیله او بی شمارند ظفر از جانب ایشان می شود

هر کسی چیزی می گفت و در بعضی از روایات واقع است که حنظلة بن مجاهد که یکی از اکابر کفّار بود این فکر از جانب شیطان به خاطرش رسید که اوّل باید از هر طایفه عرب دو و سه و چهار و پنج نفر را به اعانت خود بطلبید و آنان را به یاری بخوانید و بعد از آن که ایشان جمع شدند در این باب با ایشان سخن می گوییم و آنان را با خود یار می کنیم و به اتفاق آن حضرت را به قتل می رسانیم تا اگر قبیله او خواست تا قصاص خون او را طلب کند، تمام طوائف عرب را مقابل خود ببیند و از این جهت مغلوب می.شود این رأی را تمام آنان پسندیدند.

جبرئیل ،امین حضرت رسول صلی الله علیه و آله را از این واقعه باخبر گرداند و به آن حضرت عرضه داشت:

حق تعالی امر کرده که چون شب ،آمد علی بن ابی طالب علیه السلام را در فراش خود بخوابان و از خانه بیرون برو و متوجه مدینه شو.

آن حضرت صلی الله علیه و آله، حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را طلبید و حکایت جبرئیل و کید کفّار را به آن حضرت فرمود حضرت امیر صلی الله علیه و آله عرضه داشت: «یا رسول الله اگر چنین کنم آسیبی به ذات شریف شما نمی رسد؟» حضرت

ص: 285

رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «نه» حضرت امیر (صلوات الله علیه) تبسّمی فرمود و سجده شکر تقدیم کرد و سلامت حضرت رسول صلی الله علیه و آله را به سلامت خود اختیار فرمود.

در بعضی از روایات وارد شده که: نخستین سجده شکری که در اسلام صورت گرفت همان سجده بود.

چون شب رسید حضرت امیر المؤمنین علیه السلام رو انداز سبز حضرت رسول صلی الله علیه و آله را پوشید و در خوابگاه حضرت سیّد کائنات (عليه و آله الصلوة) تكيه فرمود و جان مقدّس خود را فدای نفس مطهر حضرت رسول صلى الله عليه و سلم گرداند و تمامی کفّار در آن شب اجتماع نمودند و در خانه حضرت رسول صلی الله علیه و آله جمع شدند و منتظر آن بودند تا صبح شود و علنی آن حضرت را در میان گرفته و به قتل برسانند.

امَا حضرت رسول صلى الله عليه و سلم به فرمان حق تعالی و به تعلیم جبرئیل علیه السلام، مشت خاکی برداشت و قدم مبارک از حجره بیرون گذاشت و آن خاک را بر سر کفّار پاشید و از میان آنان بیرون رفت و هیچ کس آن حضرت را ندید و با وجود آن که ازدحام آنان به مرتبه ای بود که آن حضرت ایشان را به دست مبارک می شکافت و آنان را به یمین و یسار مایل می ساخت و از میان آنان می رفت و احدی از کفّار آن حضرت را ندید.

در بعضی از روایات وارد شده که هر کس از کفّار که قدری از آن خاک به او رسید، در جنگ بدر به قتل رسید.

در هر حال همین که صبح شد کفّار قصد کردند تا حضرت امیر علیه السلام را به گمان این که حضرت رسول صلى الله عليه و سلم است، به قتل رسانند از این رو هجوم آوردند و پیش آمدند و دیدند که شاه ولایت است که در خوابگاه آن حضرت است. از او پرسیدند که: «یا علی محمّد کجاست؟» آن حضرت فرمود: «في حِفْظِ اللهّ».

ص: 286

مشرکان شرمنده و خجل شدند و بعضی از ایشان که نهایت تعصّب و عناد را داشتند قصد حضرت امیر علیه السلام کردند ابولهب که عمّ پیغمبر صلى الله عليه و سلم بود با وجود آن که کافر بود حمیّت بر او غالب شد و گفت: «ما به قصد قتل محمّد آمده بودیم هر گاه او حاضر نباشد به دیگری چه کار داریم». کفّار دست از حضرت امیر علیه السلام برداشتند و به تفحص حضرت رسول صلی الله علیه و آله مشغول شدند. (1)

بقیه این حکایت طولانی است و چون سخن به اطناب نکشد به همین مقدار در این موضع اکتفا می کنیم و هر عاقلی که در این آیه و سبب نزولش تأمل ،کند می داند حضرت امیر علیه السلام سبب شده تا حضرت رسول صلى الله عليه و سلم از کید اعداء باز رسته و تبلیغ رسالت را تمام نماید و جان خود را فدای آن حضرت نموده است و تا چنین کسی باشد امامت و خلافت به دیگران نمی رسد خصوصاً آن جماعتی که مدّعی خلافت بوده اند جماعتی باشند که قصد قتل آن حضرت را کرده باشند!

ان شاء الله در ضمن حکایت اصحاب عقبه به تفصیل مشروح این ماجرا ذکر می شود.

دیدگاه ابن طاووس

ابن طاووس رحمه الله که از بزرگان علمای امامیّه است در کتاب طرائف می فرماید:

«وَ لَوْلا مَبِيتُ عَلِي علیه السلام عَلَى فِراشِ رَسُولِ الله صلى الله عليه و سلم يَفدِيهِ بِمُهْجَتِهِ ما تَمَكَّنَ مِنْ هِجْرَتِهِ وَ لَا إِثْمَامِ رِسالَتِهِ».

اگر شاه اوصیاء به بستر سیّد انبیاء تکیه نمی کرد و جان خود را نثار آن حضرت نمی نمود حضرت رسول صلی الله علیه و آله متمکن از هجرت نمی شد

ص: 287


1- سعد السعود : ص 103

و از مکه معظمه به مدینه مشرفه نمی رفت و تبلیغ رسالت به اتمام نمی رسید.

و باز فرموده:

خوابیدن حضرت امیر علیه السلام بر فراش حضرت رسول صلی الله علیه و آله و جان خود را نثار آن حضرت کردن و خود را به دست دشمن گذاشتن از اطاعتی که حضرت اسماعیل علیه السلام نمود عجیب تر است؛ زیرا حضرت اسماعیل به شفقت پدر قدری اطمینان داشت و به رحمت و تفضل حق تعالی امید داشت که شاید امر الهی تغییر یابد امّا حضرت امیر علیه السلام خود را در میان چند هزار نفر از کفّار که در نهایت قساوت قلب و تعصّب عناد بودند گذاشت و مطلقاً پروا و باک نداشت و از اطاعت خدا و رسول و اعانت رسول خدا صلی الله علیه و آله مطلقاً کوتاهی نکرد و در فراش حضرت رسول صلی الله علیه و آله خوابید و دل بر هلاک گذاشت.

نظر ثعلبی

ثعلبی از مفسّرین بزرگ اهل سنّت در تفسیر خود آورده است:

چون حضرت رسول صلی الله علیه و آله تصمیم به هجرت از مکه معظّمه به مدینه مشرفه گرفتند حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را در مکه گذاشت تا قرض های آن حضرت را ادا نموده و امّانت های مردم نزد حضرت رسول صلی الله علیه و اله را به صاحبان آن مسترد ،نماید از این رو او را بر فراش خود خوابانید و خود به راه افتاد و در آن حال حق تعالی جبرئیل و میکائیل را وحی فرمود که:

«من در میان شما عقد اخوت و برادری بستم و عمر یکی از شما را دراز تر از عمر دیگری گرداندم حال کدام یک از شما می پسندد که عمر برادر او درازتر از عمر دیگری باشد؟»

ص: 288

هیچ کدام از جبرئیل و میکائیل به کوتاهی عمر خود راضی نشدند. حضرت حق به ایشان وحی فرستاد که:

«چرا شما مانند علی بن ابی طالب نیستید که من عقد برادری میان او و پسر عمّش محمّد بسته ام و او بر فراش محمّد خوابیده و جان خود را فدای او نموده و حیات او را بر زندگی خود اختیار کرده است از این رو هر دو به زمین بروید و او را از شرّ اعداء محافظت کنید».

پس به فرمان حق تعالی جبرئیل و میکائیل به زمین آمدند و جبرئیل به آن حضرت خطاب کرد و گفت:

﴿بَخٍّ بَخٍّ مَنْ مِثْلُكَ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ يُبَاهِي اللَّهُ بِكَ الْمَلَائِكَةَ﴾.

«به به ای پسر ابی طالب کیست مانند تو که حق تعالی به تو ملائکه خود مباهات می کند». (1)

پس ملاحظه کن ای عاقل که بعد از ارتحال حضرت رسول صلی الله علیه و آله، جانشینی آن حضرت باید به کسی برسد که به اعتراف خصم، حق تعالی بر ملائکه به او مباهات می کند و با وجود او امامت و خلافت به دیگری نمی رسد.

بهترین زکات در نظر نیشابوری

نظام الدین نیشابوری که از بزرگان و اکابر علمای اهل سنّت است در تفسیرش در سوره لقمان در مسأله زکات می نویسد:

حق تعالی می فرماید: ﴿وَ يُؤْتُونَ الزَّكاة﴾ (2) ؛ زکات عوام اندازه معینی از مال دارد امّا زکات خواص تمام اموال است و زکات اخص خواص

ص: 289


1- تفسیر ثعلبی : ج 2، ص 126؛ شواهد التنزيل : ج 1، ص123.
2- سوره مائده، آیه 55.

بخشیدن سر و جان است در راه جانان (1)

از قول این فاضل سنّی استفاده می شود که حضرت امير المؤمنين علیه السلام اخص خواص است و پر ظاهر است که هر گاه اخص خواصّ موجود باشد امامت و خلافت حضرت رسول صلی الله علیه و آله به دیگری نمی رسد.

مقایسه حضرت ابراهیم و امیر المؤمنین علیهما السلام در نظر غزالی

غزالی که از فحول علمای اهل سنّت است در کتاب احیاء العلوم ذکر کرده که وقتی ملک الموت متوجه قبض روح حضرت ابراهیم علیه السلام شد با وجود اختصاص آن حضرت به مقام خلّت و امتیاز آن حضرت از سایر انبیاء پیشیین، فرمود:

﴿هَلْ رَأَيْتَ خَلِيلاً يُمِيتُ خَلِيلَهُ؟﴾

«آیا دیدی دوستی را که دوست خود را بمیراند؟»

امّا در جواب شنید:

﴿هَلْ رَأَيْتَ حَبِيباً يَكْرَهُ لِقاءَ حَبْيبِهِ؟﴾

«آیا تو دیدی دوستی که از ملاقات دوست خود اکراه داشته باشد؟».

بعد از آن حضرت خلیل الرحمن علیه السلام راضی شد که قبض روح مبارکش بشود (2) و حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام آن قدر مشتاق لقاي الهی و خواهان مرگ خویش بود که مکرّر می فرمود:

﴿و الله لابْنُ أبي طالب آنَسُ بِالْمَوتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثذِي أُمِّهِ﴾ (3)

ص: 290


1- غرائب القرآن، نیشابوری : ج 2، ص 291.
2- احياء العلوم : ج 3، ص 258؛ علل الشرايع : ج 1، ص 37، ح 9.
3- خصال : ج 1، ص 108 ؛ الاحتجاج طبرسی : ج 1، ص 128؛ مطالب السؤل : ص 288.

«به خدا قسم که پسر ابی طالب به مرگ بیشتر انس دارد حتّی نسبت به طفل شیرخواره به پستان مادر خود»

و مشهور است که آن حضرت وقتی که از ابن ملجم ملعون ضربت خورد، فرمود:

﴿فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ﴾

«به خدای کعبه سوگند! فوز و رستگاری یافتم».

از آن چه غزالی به آن قائل است معلوم می شود که حضرت امیر علیه السلام از ابراهیم پیغمبر علی نبیّنا و آله و علیه السلام) افضل است پس برای هر عاقلی معلوم است که امامت و خلافت بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله به دیگری نمی رسد.

شأن نزول آیه در نظر بعضی از عامّه
1صهيب رومی

بدان که: بعضی از مخالفان از روی عناد و تعصّب گفته اند که این آیه در شأن «صهيب رومی» نازل شده و و جهش این بود که چون صهیب قصد رفتن به مدینه را کرد و کفّار قریش او را مانع شدند از سر مال خود گذشت و خود را به مدینه رساند و این آیه در مدح او نازل شد.

جوابش آن است که: این سخن مخالف تفاسیر علمای عامه است و با قطع نظر از این مطلب این آیه دلالت می کند بر مدح کسی که جان خود را در راه خدا نثار کرده و آن چه از صهیب نقل می کنید اگر واقعی باشد، تنها اثبات می کند که او از مال خود گذشته پس چه ربطی میان این آیه و فعل صهیب وجود دارد.

2مقداد و زبیر

بعضی دیگر از اهل سنّت متعصّب که دیده اند این حرف خیلی رسوا و بد

ص: 291

است، گفته اند که این آیه در شأن زبیر و مقداد نازل شده و شرح ماجرا آن است که کفّار مکه حبیب بن عدی را که از مسلمین بود به اسارت گرفتند و بر دار ،کشیدند حضرت رسول صلی الله علیه و آله بعد از آن که این خبر را شنید فرمود: «کیست که از سر جان خود بگذرد و او را از دار به زیر آورد». زبیر و مقداد از مدینه متوجه مکه شدند و در انتظار بودند تا جماعتی از کفّار که در حوالی دار نگهبانی می کردند از خمر و مستی بیهوش شوند تا ایشان فرصت یافته و او را به زیر آورند؛ و چون این عمل را انجام دادند این آیه در شأن آنان نازل شد.

جواب این حرف آن است که این نقل با آن چه از بزرگان علمای عامه نقل شده مخالفت دارد و شیوع این آیه و نزولش در شأن حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به مرتبه ای است که به این گونه افترا ها نمی توان آن را برطرف کرد.

و دیگر آن که این آیه در مکه نازل شده است و عمل زبیر و مقداد در زمانی بوده که حضرت رسول صلى الله عليه و سلم در مدینه بودند.

به هر تقدیر از آن چه گفتیم معلوم شد که این آیه دلالت صریح دارد بر این که امامت و خلافت بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله به حضرت امیر علیه السلام می رسد نه به غیر او؛ خصوصاً آن چه مذکور شد از قول جبرئیل علیه السلام که ثعلبی در تفسیرش نقل کرده که فرمود: «مَنْ مِثْلُكَ يَابْنَ أَبِي طَالِب»؛ یعنی: «کیست مانند تو ای پسر ابی طالب» معلوم است که این عبارت بدین معنا است که کسی مانند تو نیست پس هر گاه جبرئیل علیه السلام قائل باشد که مانند علی بن ابی طالب علیه السلام کسی نیست پس مشخص می شود تا آن حضرت باشد امامت و خلافت به دیگری نمی رسد که اگر چنین باشد لازم می آید ترجیح مرجوح بر راجح و تفضیل مفضول بر فاضل و این قبیح است عقلاً و سمعاً

ص: 292

﴿13﴾آیه 274 سوره بقره

قال الله تبارک و تعالى في سورة البقرة:

﴿الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّيْل وَ النَّهارِ سِرّاً وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ﴾ (1)

«کسانی که اموال خود را در راه حق تعالی در شب و روز و پنهان آشکار انفاق می کنند پس اجر و مزد آنان نزد پروردگار شان است و خوف و اندوهی برای آنان نیست».

مراد این آیه حضرت امیر المؤمنین علی بن ابى طالب علیه السلام است و این مطلب از قول مفسّرین شیعه و سنی معلوم می شود و احادیث بسیاری نیز در این مورد وارد شده است

شأن نزول آیه شریفه
اشاره

شیخ طبرسی رحمه الله که از اکابر محدّثین شیعه است در تفسیرش می فرماید که از ابن عبّاس منقول است:

«این آیه در مدح حضرت امیر علیه السلام نازل شد و وجهش این است که آن حضرت چهار درهم ،داشت یکی از آن دراهم را در شب و یکی را در روز و یکی را در سر و یکی را به علانیه تصدّق فرمود و این آیه در شأن آن حضرت نازل گردید»

سپس طبرسی می گوید:

به این مضمون حدیثی از امام محمّد باقر و از امام جعفر صادق علیهما السلام

ص: 293


1- سوره بقره، آیه 274

نقل شده و بسیاری از اهل سنّت در این باب با ما موافقت کرده اند. (1)

حافظ ابو نعیم اصفهانی در بعضی از مؤلفات خود از ابن عبّاس روایت نموده که روزی حضرت امیر علیه السلام چهار درهم داشت و یکی از آن را در روز و یکی را در شب و یکی را پنهان و یکی را آشکارا تصدّق فرمود و این آیه در شأن آن حضرت نازل گردید.

ثعلبی که او نیز از بزرگان علمای اهل سنّت است در تفسیرش به همین طریق از ابن عبّاس روایت نموده است. (2)

پس می گوییم که این فضیلت برای غیر حضرت (صلوات الله علیه) ثابت نیست پس آن حضرت به امامت و خلافت سزاوار تر است.

﴿14﴾آیه 12 سوره مجادله

قال الله تبارک و تعالى في سورة المجادلة:

﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَظْهَر﴾ (3)

ای کسانی که ایمان به خدا و رسول آورده اید هر گاه که اراده کردید راز خود را با حضرت رسول صلی الله علیه و آله در میان بگذارید باید که پیش از مناجات با آن حضرت تصدّق کنید و بعد از آن با رسول خدا صلی الله علیه و آله سخن بگویید؛ زیرا برای شما بهتر است و برای گناهان شما پاک کننده تر است.

ص: 294


1- مجمع البيان : ج 2، ص 203
2- تفسير ثعلبی : ج 2، ص 279
3- سوره مجادله، آیه 12.
شأن نزول آیه شریفه

سبب نزول این آیه آن گونه که علمای شیعه نقل کرده اند این است که اغنیاء و مردم صاحب مال خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله می آمدند و با آن حضرت بسیار حرف می زدند و در محضر آن حضرت بسیار می نشستند و جا را بر فقرا تنگ می کردند و خاطر مبارک حضرت رسول صلى الله عليه و سلم ملول می شد و كثرت فقرا و اغنياء آن حضرت را دلتنگ می داشت، حق تعالی این آیه را فرستاد و بعد از آن که این امر از حضرت عزّت صادر شد فقرا به سبب بی چیزی و اغنیاء به واسطه بخل و امساک ترک صحبت آن حضرت نمودند و آن ازدحام برطرف شد.

در آن وقت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام دستاری داشت و آن را به ده درهم فروخت و بعضی گفته اند که آن حضرت ده در هم قرض کرد، و بعضی گفته اند که آن حضرت یک دینار داشت و آن را به ده درهم فروخت و ده مرتبه با رسول خدا صلى الله عليه و سلم مناجات کرد و هر بار یک درهم تصدّق فرمود.

از بزرگان علمای اهل سنّت، ثعلبی و واحدی و نیشابوری (1) ناقل این قضیه هستند.

ثعلبی در تفسیرش حدیثی روایت می کند از حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام که آن حضرت فرمود:

«در کتاب خدا آیه ای است که پیش از من و بعد از من هیچ کس به آن عمل نکرده است و آن ،آیه آیه مناجات است که چون نازل شد من یک دینار ،داشتم آن را به ده درهم فروختم و هر وقت که با رسول خدا صلی الله علیه و آله نجوا می کردم در همی از آن را تصدق می کردم تا آن

ص: 295


1- اسباب نزول الايات : ص 276

درهم ها تمام شد و بعد از آن آیه منسوخ شد و به واسطه من امّت از عمل کردن به این آیه خلاص شدند». (1)

صاحب كتاب الجمع بين الصحاح الستّه نیز این حدیث را از حضرت امیر(صلوات الله علیه) روایت کرده است بنا بر این همان طور که آن آیه دلیل بر افضلیت و امامت آن حضرت است این حدیث نیز دلیل بر این مطلب می باشد.

وجه استدلال آیه بر امامت حضرت

وجه استدلال از این آیه بر امامت حضرت آن است که آن حضرت بر تمام صحابه در عمل کردن به آیه سبقت گرفت و بعد از آن که عمل به این آیه ،نمود، آیه منسوخ شد و این فضیلت مخصوص آن حضرت گردید پس آن حضرت اوّل و افضل و اولی باشد و کسی که اولی و افضل است به امامت نیز سزاوار تر است.

از این آیه استفاده می شود که آن چه اهل سنّت در باب ابی بکر می گویند که مال بسیار در راه خدا تصدّق نمود باطل است و هم چنین آن چه به عثمان نسبت می دهند که سه مرتبه مال خود را تصدّق کرد و دو مرتبه تمام مال خود را و یک مرتبه نصف مال خود را کذب است و اگر کذب هم نباشد از روی ریا بوده؛ زیرا اگر کسی یک درهم در راه خدا تصدّق نکند تا با رسول خدا صلى الله عليه و سلم

ص: 296


1- تفسیر ثعلبی : ج 9، ص 261؛ الرياض النضرة : ج 3، ص 170؛ مناقب الامام امير المؤمنين، محمّد بن سلیمان کوفی : ج 1، ص188؛ مناقب علی بن ابی طالب، ابن مغازلی : ص 256، ح 324؛ مسند احمد بن حنبل : ج 1، ص 96؛ مجمع الزوائد : ج 3، ص 111، باب اجر الصدقه ؛ المصنف ابن ابي شيبة : ج 7، ص 505 ح 62؛ مدارک التنزيل : ج 4، ص 226؛ زاد المسير في علم التفسير : ج 7، ص 325؛ تفسیر بیضاوی : ج 5، ص 312

راز بگوید و با بزرگواری مثل محمّد رسول الله صلی الله علیه و آله خلوت کند، چگونه مال بسیار در راه خدا تصدّق می کند؟ یا دو بار تمام مال خود را و یکبار نصف مال خود را در راه خدا می دهد؟

بلکه جماعتی که به ده در همی بلکه کمتر از آن هم بخل می کنند و تصدّق نمی کنند چگونه می توانند مال بسیار در راه خدا تصدّق کنند؟ زیرا در آیه وارد نشده که چقدر تصدّق کنند بلکه فرموده صرفاً صدقه ای بدهند ولو یک درهم یا حتّی کمتر.

اگر فرض کنیم که شخصی پیش از راز گفتن یک خرما یا ثلث خرما صلى الله تصدّق می کرد امتثال امر نموده و می توانست با حضرت رسول صلى الله عليه و سلم نجوا کند امّا جماعتی که محبّت ایشان با حضرت رسول صلی الله علیه و آله این اندازه باشد که در امتثال امر خدا کاهل و سست باشند تا آیه نازل شود و بعد منسوخ شود و به آن آیه عمل نکنند معلوم است که قابلیت و استحقاق امر خلافت و جانشینی حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله را ندارند.

اعتراضات عامّه

بدان که اهل سنّت بر این آیه دو اعتراض کرده اند و هر دو در نهایت سقوط است:

اعتراض اوّل: این آیه دلیل بر افضلیت علی بن ابی طالب علیه السلام نمی شود؛ زیرا ممکن است وقت آیه آن قدر ضیق بوده که همه اصحاب فرصت عمل به آیه را پیدا نکرده اند.

پاسخ: جوابش آن است: حرفی نیست که حق تعالی در این آیه مردم را امر کرده است که پیش از مناجات خود تصدّق کنند و حرفی نیست که اگر حق

ص: 297

تعالی وقت را آن قدر تنگ کند که مکلفین قادر بر انجام آن فعل نباشند، تکلیف به ما لايطاق است و حق تعالی از چنین عملی مبرّاست امّا اکثر مفسّرین و محدّثین قائلند که این آیه بعد از ده روز منسوخ شده است.

وجه دیگر آن است که سابقاً نقل شد که ثعلبی و صاحب کتاب جمع بین الصحاح الستّه روايت نموده اند از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام که آن حضرت فرمود:

«در کتاب خدا آیه ای است که هیچ کس پیش از من به آن عمل نکرده و بعد از من هم هیچ کس به آن عمل نخواهد نمود».

این کلام دلالت می کند بر افضلیت حضرت امیر المؤمنين (صلوات الله عليه و آله) ؛ زیرا به واسطهٔ این کلام آن حضرت کمال خود را بیان فرموده و ثابت کرده که دیگران در این فضیلت سهمی ندارند ابن مغازلی شافعی در کتاب مناقب و بغوی در تفسیر (1) نیز این روایت را از حضرت امیر علیه السلام نقل کرده اند.

وجه دیگر آن که مشهور است از عبدالله بن عمر بن خطاب که مکرّر می گفت:

«ثَلاتٌ كُنَّ لِعَلِيّ لَوْ أَنَّ لي واحِدَةً مِنْهُنَّ كَانَتْ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ حُمُرِ النِّعَمِ: تَزويجهُ بِفَاطَمَةَ وَ إِعْطانُهُ الرّايَةَ يَومَ خَيْبَرٍ وَ آيَةُ النَّجْوى». (2)

سه فضیلت برای علی بن ابی طالب علیه السلام ثابت است که اگر یکی از آن سه برای من ثابت بود نزد من بهتر بود از این که شتران سرخ مو در ملک من باشد: یکی همسری حضرت فاطمه علیها السلام و دیگری پرچ مداری در روز جنگ خیبر و دیگری آیه نجواست.

ص: 298


1- تفسیر بغوی : ج 4، ص310.
2- المستدرك على الصحيحين : ج 3، ص 125؛ مسند احمد : ج 2، ص 26

پس اگر این فضائل دلالت بر افضلیت نداشته ،باشد فرزند بی واسطه عمر بن خطاب که از بزرگان عامه ،است، آرزوی آن را نمی کند.

اعتراض دوّم: فخر رازی می گوید شاید وجه عمل نکردن اصحاب به آیه این باشد که می ترسیدند اگر عمل به آیه کنند و تصدّق نمایند، بعضی از اصحاب که پریشان بودند و قادر به تصدّق کردن نبودند دل شکسته شوند از این رو به خاطر این که دل شکستگی ایجاد نشود این کار را ترک کردند؛ یا آن که در وقت مناجات تصدّق واجب بود و اصل مناجات واجب نبود.

پاسخ: امّا پاسخ این حرف از جواب های سابق معلوم شد.

و جواب دیگر آن که بر عمل کننده به این آیه چند فضیلت بر دیگران است:

یکی فرمان برداری امر الهی و امتثال امر خدا و این که آن حضرت در همان وقت به این آیه عمل کرد و فضیلت دیگر هم برای آن حضرت ثابت است و آن سبقت نمودن و مسارعت کردن در امتثال امر الهی است.

و ،دیگر راز گفتن با حضرت رسول صلی الله علیه و آله

و دیگر، محبّتی که آن حضرت نسبت به حضرت رسول صلى الله عليه و سلم داشت که با كمال علم و نهایت دانش باز به مناجات حضرت میل تمام داشت بر خلاف دیگران که با کمال جهلی که داشتند و نهایت احتیاجی که به تعلیم حضرت رسول صلی الله علیه و آله داشتند باز رغبت به مناجات آن حضرت نمی نمودند.

و دیگر ممتاز شدن دوست از کسی که ادعای دوستی می کند و دیگر نفعی که از جهت تصدق به فقرا می رسد

امّا این که گفته شد تصدّق کردن و با حضرت رسول صلی الله علیه و آله راز گفتن موجب دلتنگی فقرا می شود حرفی است که از محض عناد و تعصّب ناشی شده؛ زیرا اگر چنین باشد لازم می آید که زکات و خمس نیز با وجود واجب بودن، بد

ص: 299

باشد زیرا همین علّت در خمس و زکات نیز جاری است و اگر کسی به این مطلب قائل شود کافر است.

و دیگر آن که کدام فقیر است که یک خرما نتواند تصدّق کند، هر چند به قرض باشد دیگر آن که حق تعالی مقداری برای تصدّق معيّن نفرموده، بلکه فرموده تصدّق کنید بلکه به کمتر از یک خرما؛ بنابراین اگر کسی به همین مقدار تصدق می کرد کافی بود.

پاسخ علامه نیشابوری به فخر رازی
اشاره

علامه نیشابوری با وجود آن که از علمای اهل سنّت است در تفسیرش بعد از نقل اعتراض فخر رازی می گوید:

این گفتگو ها دلیلی به غیر از تعصّب و عناد ندارد و از کجا بر ما لازم شده که اثبات مفضولیت علی بن ابی طالب علیه السلام را بکنیم و بگوییم که علی بن ابی طالب علیه السلام فاضل تر نبوده و تجویز نکنیم که آن حضرت را فضیلتی و خصلتی باشد که در دیگران نباشد؟

﴿15﴾آیه 19 سوره توبه

قال الله تبارک و تعالى في سورة التوبة:

﴿أَ جَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَ عِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لَا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ (1)

در صحاح سته که از کتب معتبره اهل سنّت و جماعت است و در کتاب

ص: 300


1- سوره توبه، آیه 19.

الجمع بين الصحاح الستّه و در کتب تفاسیر اهل سنّت نقل شده و تمام علمای اثنی عشریه (کثّرهم الله تعالی) اتفاق دارند که این آیه در شأن حضرت شاه ولایت علیه السلام نازل شده است. (1)

شرافت واقعی

در سبب نزول این آیه بعضی از مفسّرین چنین روایت کرده اند که روزی مجمعی از اکابر قریش منعقد بود و در آن میان عبّاس بن عبد المطلب و حمزة بن عبد المطلّب و طلحة بن شیبه فخر می کردند عبّاس می گفت: «فخر من است که سقایة الحاج تعلّق به من دارد و چاه زمزم در تصرّف من است که جمعی از حاجیان از آن می خورند» حمزه می فرمود که: «فخر من است که مبارزه و شجاعت دارم» و طلحه می گفت: «فخر من است که کلید خانه کعبه نزد من است و هیچ کس بی اجازه من داخل این خانه مشرفه نمی شود»

حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که:

من پیش از هر ،کس تصدیق حضرت رسول صلی الله علیه و آله کرده ام و بیش از همه کس با رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز کرده ام و پیش از همه کس در راه خدا جهاد نموده ام.

آن گروه تصمیم گرفتند تا حضرت رسول صلی الله علیه و آله در میان آنان حکم کند تا آن کسی را که آن حضرت تفضیل دهد همه قائل شوند که او فاضل تر است. در این هنگام حق تعالی برای تصدیق قول حضرت امیر المؤمنین صلی الله علیه و آله این آیه را فرستاد:

ص: 301


1- اسباب نزول الآيات واحدى : ص 136؛ تفسیر کبیر، فخر رازی : ج 16، ص 10 ؛ شواهد التنزيل : ج 1 ، ص 320.

﴿أَ جَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِالله وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جَاهَدَ في سَبيلِ اللهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ الله﴾ (1)

مضمون این آیه شریفه آن است که حق تعالی می فرماید:

آیا آب دادن حاجیان و عمارت مسجد الحرام را مانند کسی که ایمان به خدا و روز قیامت آورده و جهاد در را خدا کرده قرار می دهید

در آخر آیه نیز می فرماید:

خدای تعالی قوم ظالم را هدایت نمی کند

آخر ،آیه صراحت دارد در این که اگر کسی علی بن ابی طالب علیه السلام را فاضل تر از ابن عبّاس و حمزه نداند ظالم است و حق تعالی او را هدایت نمی کند

وجه استدلال آیه شریفه
اشاره

وجه استدلال به این آیه: آن است که اگر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از طلحة بن شیبه فاضل تر باشد و از عبّاس عمّوی پیغمبر فاضل تر باشد و از حمزة بن عبد المطلب که عمّوی دیگر پیغمبر و ملقب به لقب «سيد الشهداء» است، افضل باشد پس افضلیّت آن حضرت نسبت به دیگران مانند ابوبکر، عمر و عثمان که ادعای امامت می کنند کالشمس في وسط النهار .است

بنابراین حضرت امیر علیه السلام یا سزاوار مرتبۀ امامت است و بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منصب خلافت به آن حضرت اولی و الیق است و این معنا بسیار آشکار است که کسی که خانه کعبه را از بتان پاک کرده به خلافت و امامت سزاوار تر از جماعتی می باشد که در خانه کعبه سال های دراز بت پرستیده اند و نزد هر عاقلی معلوم است که اگر کسی در اندرون خانه کعبه متولد شده

ص: 302


1- سوره توبه، آیه 19.

باشد به امر امامت و خلافت از دیگران سزاوار تر است و تا کسی نزد حق تعالی کمال قرب را نداشته باشد به چنین شرفی مشرّف نمی شود

و اگر عاقلی نیک تأمل کند می داند که یکی از وجوه طواف خانه کعبه آن است که محلّ تولد حضرت امیر المؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه) است.

بعضی دیگر از مفسّرین مانند حسن و شعبی و محمّد بن کعب نقل کرده اند که حمزه در میان آن جمع نبود؛ سپس بقیه روایت را با اندک اختلافی ایراد نموده اند. (1)

شیخ طبرسی رحمه الله که از بزرگان علمای امامیه است نقل کرده که محمّد بن کعب این روایت را از حاکم ابو القاسم به اسنادش از ابو بریده و او از پدرش نقل کرده است. (2)

على بن ابراهیم بن هاشم که او نیز از بزرگان علمای امامیه است در تفسیرش نقل کرده که پدرم از صفوان بن یحیی از ابن مسکان از ابی ابصیر از امام محمّد باقر علیه السلام نقل کرده است که آن حضرت فرمود:

«این آیه در مورد علی بن ابی طالب و حمزه و جعفر علیهم السلام و عبّاس و شیبه نازل شده است». البته حضرت در این روایت به فخر فروشی حمزه و جعفر اشاره نفرموده است در هر حال عبّاس و شیبه به سقایت و شجاعت افتخار می نمودند. سپس عبّاس به علی بن ابی طالب علیه السلام گفت: «من از تو فاضل ترم؛ زیرا سقایت بیت نزد من است» و شیبه به او گفت «من فاضل ترم؛ زیرا حجابت بیت و عمارت مسجد الحرام در دست من است» آن گاه علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: «من از هر دوی شما فاضل ترم؛ زیرا قبل از شما ایمان به خدا آورده ام و هجرت نموده ام و در راه خدا جهاد کرده ام».

ص: 303


1- تفسیر مجمع البیان : ج 5 ص 26 . 5،
2- همان.

عبّاس و شیبه به آن حضرت گفتند: «آیا راضی می شوی تا حضرت رسول صلی الله علیه و آله میان ما حاکم شود؟» آن حضرت راضی شد. سپس خدمت آن حضرت آمدند و هر یک از آنان حال خود را عرضه داشتند. در این هنگام حق تعالی به رسول خود صلی الله علیه و آلخ فرمود:

﴿أَ جَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جَاهَدَ فِي سَبيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ (1)

﴿16﴾آیه 20 سوره توبه

قال الله تبارک و تعالى في سورة البرائة:

﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ﴾ (2)

«کسانی که به خدا ایمان آورده اند و هجرت کرده و در راه خدا به مال و جان خود جهاد نموده اند یعنی در راه خدا از خرج مال و تلف نفس مضایقه نکرده اند و مال و نفس خود را در معرض قرار داده اند درجه آنان نزد حق تعالی عظیم تر است و اینان رستگارند».

استدلال به آیه شریفه
اشاره

شیعه و سنی قائل اند که این آیه در مدح علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شده است و صاحب کتاب صحاح سته و كتاب الجمع بين الصحاح الستّه و تفاسير

ص: 304


1- تفسير على بن ابراهیم قمی : ج 1، ص 283
2- سوره توبه، آیه 20.

اهل سنّت به این مطلب تصریح نموده اند. (1)

وجه استدلال از این آیه بر امامت حضرت امیر المؤمنين على بن ابی طالب علیه السلام آن است که اگر حق تعالی شهادت دهد که درجه امیر المؤمنین علیه السلام نزد من عظیم تر است مشخص است که آن حضرت به امامت و خلافت اولی و الیق است از جماعتی که در این مرتبه نباشند.

﴿17﴾آیه 37 سوره بقره

قال الله تبارک و تعالى في سورة البقرة:

﴿فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ﴾ (2)

در این آیه حق تعالی توبه حضرت آدم علیه السلام را نقل می کند، و بیان می دارد وقتی که حضرت آدم مشغول ترک اولی شد و از آن درختی که مقرر شده بود تا از میوه آن نخورد میوه خورد و حکم شد که از بهشت بیرون رود و دست از حوّا بردارد و هر یک از آدم و حوا به جانبی رفتند و به زاری و نوحه مشغول شدند و بنا بر روایتی بیش از دویست سال گریه و زاری کردند دست آخر جبرئیل آمد و چند کلمه به حضرت آدم تعلیم کرد، تا خدا را به این اسامی بخواند و حق تعالی از تقصیر او درگذرد. حضرت آدم حق تعالی را به آن کلمات خواند و خداوند متعال توبه او را پذیرفت

ص: 305


1- تفسیر ثعلبی : ج 5، ص 20؛ اسباب نزول الآيات : ص 164؛ تفسیر کبیر : ج 16، ص 10؛ الفصول المهمة : ص 124
2- سوره بقره، آیه 37.
استدلال به آیه شریفه
اشاره

تمام شیعه متفق اند و اکثر علمای اهل سنّت در کتاب های تفسیر خود روایت نموده اند از ابن عبّاس که گفت:

از حضرت رسول صلی الله علیه و آله پرسیدم که: «یا رسول الله آن کلماتی که حضرت آدم علیه السلام به آن تکلّم ،نمود چه بود؟» آن حضرت فرمود: آدم علیه السلام گفت: «الهی به حقّ محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین از تقصیر من در گذر و توبه مرا قبول کن» حق تعالی عذر او را پذیرفت و توبه اش به درجه قبول رسید. (1)

صاحب رساله حاویه که یکی از علمای اهل سنّت است روایت کرده که آن كلمات به این شرح است:

«يا حامِدٌ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ يَا عَالِى بِحَقِّ عَلِيّ وَ يَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطَمَةَ وَ يا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ يَا قَدِيمَ الْإِحْسَانِ بِحَقِّ الْحُسَيْنِ فَاغْفِرْ لِي»:

ای حمد کننده (حق تعالی را از این رو حامد می گویند؛ زیرا خود را حمد فرموده است) به حق محمّد قسم و ای عالی مرتبه و بزرگوار به حق علی بن ابی طالب ،قسم و ای آفریننده به حق فاطمه بر تو قسم و ،سوگند و ای نیکو کار به حق حسن بن علی بن ابی طالب قسم و ای آن که احسان او قدیم است به حق حسین بن علی بن ابی طالب قسم که توبه مرا قبول کن

در بسیاری از کتب حدیث فریقین مسطور است که شیعه و سنی متفق اند که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در مورد علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود:

«لَوْ كانَتِ الْبِحارُ مِداداً وَ الْأَشْجارُ أَقْلاماً وَ السَّماواتُ صِحافاً وَ الْإِنْسُ

ص: 306


1- المناقب ابن مغازلی : ص 63

وَ الْجِنُّ كتاباً لَنَفِدَ الْمِدادُ و فَنِيَتِ الصُّحُفُ وَ كَلَّتِ الْأَقْلَامُ وَ لَم يَكْتُبُوا مِعْشَارَ عُشْرِ فضائل عَلَى علیه السلام». (1)

«هر گاه تمام دریا ها مرکب شود و تمام درختان قلم شوند و تمام آسمان ها صحیفه شوند و تمام آدمیان عالم و جنّیان نویسنده ،شوند هر آینه آن مركّب ها تمام می شود و آن صحیفه ها و کاغذ ها به آخر می رسد و آن قلم ها کند می شود در حالی که هنوز عشر عشر (یعنی یک صدم) از فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام نوشته نشده باشد».

مصداق این حدیث در قرآن مجید نیز وارد شده است؛ زیرا حق تعالی می فرماید:

﴿قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمات رَبِّي وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا﴾ (2)

«بگو ای محمّد اگر دریا ها مرکب شود برای نوشتن فضیلت علی بن ابی طالب دریا ها تمام می شود و آن مداد از بین می رود پیش از آن که فضیلت علی بن ابی طالب تمام شود هر چند یک مرتبه دیگر دریا ها خلق شوند».

از تفاسیر استفاده می شود که مراد از «کلمات ربّی» حضرت علی علیه السلام است. (3)

پس ای عاقل ملاحظه کن که هر گاه بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله شخصی باشد که حضرت آدم علیه السلام در تو به خود او را شفیع قرار می دهد و حق تعالی به

ص: 307


1- أرجح المطالب : ص 11 ط لاهور ؛ حلية الابرار : ج 2، ص 122.
2- سورهٔ ،کهف، آیه 109
3- مسند الفردوس : ج 3، ص 81 به نقل از شرح احقاق الحق : ج 23، ص 57

برکت او توبه حضرت آدم را قبول می کند آیا او به امامت و خلافت لایق است یا دیگران و هر گاه بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله کسی باشد که حضرت رسول صلی الله علیه و اله در حقّ او می گوید: «اگر تمام دریا ها مرکب شود و تمام درختان قلم شود...» و حق تعالی در قرآن مجید در حق او بفرماید که «اگر تمام دریا ها مرکّب شود ...» امامت و خلافت چه نسبتی با دیگران دارد؟

این اتفاق مانند علمای یهود و نصارا است که بعد از ظاهر شدن نبوت حضرت رسول صلی الله علیه و آله، از روی تعصّب و عناد دست از مذهب باطل خود بر نداشتند و جماعتی از اصحاب نیز بعد از ظهور نبوت و افضلیت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام پیروی آن حضرت را ترک نمودند همان گونه که بعد از ظهور نبوت حضرت رسول صلی الله علیه و آله نیز کفّار قریش دست از بت های خود بر نداشتند و البته بعد از ظاهر شدن امامت و خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام جماعتی از اصحاب دست از «صنمی قریش» بر نداشتند و بعد از آن نیز جماعتی از اهل سنّت از فرط ،سفاهت و جمعی به سبب تعصّب و عناد از آنان پیروی نمودند.

در کتاب کافی از امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده:

«عَنْ أبى عبد الله علیه السلام في قَوْلِهِ تَعَالَى: ﴿وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً﴾ (1) قالَ: عَهِدْنَا إِلَيْهِ فِي مُحَمَّدٍ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فَتَرَكَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ عَزْمٌ أَنَّهُمْ هكَذا...» (2)

حاصل مضمون این روایت آن است که در آیه ﴿وَ لَقَدْ عَهِدْنا﴾، اسامی حضرات ائمه معصومین (صلوات الله علیهم اجمعین) مذکور است و آن حضرت قسم به

ص: 308


1- سوره طه، آیه 115
2- کافی : ج 1، ص 416

خدا یاد نمود که به این روش آیه بر حضرت رسول صلى الله عليه و سلم نازل شد و ارباب غوایت و اصحاب ضلالت آن را حذف کردند

﴿18﴾آیه 84 سوره شعرا

قال الله تبارک و تعالى في سورة الشعراء:

﴿وَ اجْعَلْ لى لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرين﴾ (1)

بعضی از مخالفین در تفاسیر گفته اند که حضرت ابراهیم علیه السلام از حق تعالی مسألت نمود که نام نیک مرا بر زبان ها جاری گردان.

ابن مردویه که از بزرگان علمای اهل سنّت است در کتاب مناقب خود نقل کرده که چون ولایت امیر المؤمنين على بن ابى طالب علیه السلام را بر حضرت ابراهیم علیه السلام عرضه ،کردند آن حضرت از حق تعالی درخواست کرد که الهی على بن ابی طالب علیه السلام را از ذریه من قرار ده و مراد از لسان صدق که در این آیه واقع است حضرت امیر المؤمنین علیه السلام است یعنی برای تجدید اصل دین من و در میان ذريه من على بن ابى طالب علیه السلام را ظاهر گردان (2)

بعضی از ایشان نقل کرده اند که حضرت ابراهیم علیه السلام از حق تعالی درخواست نمود که در آخر الزمان از ذریه او کسانی باشند که داعی و دعوت کننده به ملت و آئین او باشند و ملت و آئین ،او حضرت رسول صلی الله علیه و آله و اهل بیت آن حضرت هستند (3)

علی ایّ التقدیرین این آیه وافی هدایت دلالت دارد بر احقیت آن حضرت

ص: 309


1- سوره شعراء، آیه 84
2- مناقب علی بن ابی طالب، ابی بکر احمد بن موسی ابن مردویه : ص 287.
3- شرح احقاق الحق : ج 3، ص 380

به منصب امامت و خلافت؛ زیرا کسی که حضرت ابراهیم علیه السلام از حق تعالی سؤال نموده باشد که او را در آخر الزمان محیی ملّت من گردان، اولی است به امامت از دیگران.

﴿19﴾آیه 24 سوره انفال

قال الله تبارک و تعالى في سورة الانفال:

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعَاكُمْ لِما يُحْيِيكُم﴾ (1)

«ای کسانی که ایمان به خدا آورده اید هنگامی که خدا و رسول خدا شما را به چیزی بخوانند که سبب حیات شماست اجابت کنید»

مراد از آن چیز طبق بعضی از تفاسیر علوم دینیه است که حیات دل به سبب آن واقع می شود. و طبق بعضی دیگر از تفاسیر، مراد عقاید صحیحه و اعمال سنیّه است که باعث حیات ابد .است و طبق بعضی دیگر از تفاسیر جهاد در راه خداست که سبب بقای دائم است و طبق بعضی دیگر از تفاسیر مراد ولایت حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام است و ابن مردویه که از بزرگان علمای اهل سنّت است به آن قائل شده و اعتقاد شیعه امامیه است (2)

البته اگر از یک عبارت حق تعالی دو معنا یا زیاده اراده شود قصوری نیست و پیش از این دانستی که قرآن دارای بطن بسیار است

این آیه نیز دلالت بر احقیت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به مرتبه امامت و

ص: 310


1- سوره انفال آیه 24
2- مناقب علی بن ابی طالب ابی بکر احمد بن موسی ابن مردویه 245.

خلافت دارد؛ زیرا ظاهر است شخصی که حیات مؤمنان منوط و مربوط باشد به ولایت ،او سزاوار تر است به امامت و خلافت از دیگران

﴿20﴾آیه 160 سورۂ انعام

قال الله تبارک و تعالى في سورة الانعام:

﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزَى إِلَّا مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُون﴾ (1)

حاصل مضمون این آیه شریفه آن است که در عوض یک نیکی و احسان، برابر عوض می دهند و هر کس یک بدی کند او را جزا نمی دهند مگر به یک بدی.

و بعضی از علما گفته اند که تا از حضرت حق تعالی نسبت به بنده ده چیز از حسنات و نیکویی ها واقع نشود حسنه از آن فرد واقع نمی شود و نمی تواند واقع شود.

اوّل: ایجاد؛ زیرا ظاهر است که معدوم کاری نمی تواند بکند.

دوم: تربیت که بعد از آن که حضرت الله تعالی کسی را موجود کند، اگر او را تربیت نکند قابل صدور کار های خیر نمی تواند بشود.

سوّم: رزق؛ زیرا تربیت موقوف بر آن است.

چهارم: بعثت انبیا و اوصیا که اگر آن نباشد مردم به عقول خود استقلال خواهند جست و در وادی خذلان سرگردان خواهند شد.

پنجم: انزال کتب، و این ظاهر است.

ص: 311


1- سوره انعام، آیه 160.

ششم: تبیین حسنات از سیئات و این نیز ظاهر است.

هفتم: اختیار که اگر حضرت حق تعالی مردم را به طاعت مجبور کند، آن ها در فعل خیر ممدوح نیستند زیرا در حقیقت فرد دیگری فاعل خواهد بود.

هشتم: نعمت اخلاص زیرا اگر کسی در اعمال خیر اخلاص نداشته باشد آن فعل او داخل فعل خیر نخواهد بود و فایده ای ندارد.

نهم: توفیق؛ زیرا از روایات بسیار ظاهر می شود که هر کس کار خیری می کند به توفیق حضرت حق تعالی .است

دهم: قبول حسنه که اگر حضرت الله تعالی قبول نکند، آن بی فایده خواهد بود و فرقی با معدوم نخواهد داشت.

از حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام در تفسیر این آیه حدیثی وارد شده که آن حضرت فرمود:

﴿الْحَسَنَةُ حُبُّنا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ السَّيِّئَةُ بُغْضُنا مَنْ جَاءَ بِهَا أَكَبَّهُ اللَّهُ عَلَى وَجْهِهِ فِي النَّارِ﴾.

«حسنه ای که در این آیه وارد است دوستی ما اهل بیت است و سیئه ای که در این آیه واقع است دشمنی ما است کسی که با دشمنی ما در روز قیامت حاضر شود حق تعالی او را با صورت در آتش جهنّم می اندازد». (1)

وجه استدلال به این آیه آن است که هر گاه حق تعالى محبت على بن ابی طالب علیه السلام و بقیه اهل بیت را در این درجه قرار داده و دشمن آنان را این گونه وعده فرموده باشد، ظاهر است که ایشان به امر خلافت و امامت از دیگران سزاوار ترند و معلوم است که در دشمنی غیر ایشان این وعید نیست و

ص: 312


1- شواهد التنزيل : ج 1، ص 548؛ مناقب علی بن ابی طالب، ابی بکر احمد بن موسی ابن مردویه : ص 242.

این عذابی که حق تعالی برای دشمنان آنان مقرّر کرده مانند عذابی است که برای دشمنان انبیاء مهیّا ساخته است. پس حتما درجه اهل بیت نزد حق تعالی از دیگران بیشتر است و آن کسی که نزد حق تعالی افضل است، به امامت نیز سزاوار تر می باشد

از این آیه وافی هدایت بعد از ملاحظه این حدیث می توان بر امامت بقیه ائمه اثنی عشر علیهم السلام استدلال نمود و جمع کثیری از علمای امامیه (رضوان الله علیهم اجمعین) چنین نموده اند

﴿21﴾آیه 32 سوره فاطر

قال الله تبارک و تعالى في سورة الفاطر:

﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبادِنَا﴾ (1)

«این کتاب را به گروهی از بندگان برگزیده خود به میراث نهادیم».

در حدیث متواتر نقل شده که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿الْعُلَماءُ وَرَثَةٌ الاَنْبِياءِ﴾ و از اهل بیت روایت شده که مراد از علماء ، ائمه معصومین علیهم السلام هستند لذا اگر آنان وارثان انبیا باشند پس برای منصب امامت و خلافت سزاوار ترند و تمامی علمای شیعه اتّفاق دارند که این آیه شریفه در مدح حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب علیه السلام نازل شده است. (2)

جمعی از علمای عامّه با ما اتفاق نظر دارند ابن مردویه می گوید: مراد از ﴿الَّذِينَ اصْطَفَيْنا﴾، على بن ابی طالب علیه السلام است. (3)

ص: 313


1- سوره فاطر، آیه 32.
2- بصائر الدرجات 64؛ کافی : ج 1، ص 214.
3- مناقب علی بن ابی طالب، ابی بکر احمد بن موسی ابن مردویه 311

پس می گوییم که هر گاه به اتفاق دوست و دشمن و به اعتراف همه، حق تعالی قرآن را به حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام عطا فرموده باشد و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را برای علوم قرآنی برگزیده باشد، پر ظاهر است که امامت و خلافت بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله به آن حضرت علیه السلام تعلّق دارد؛ زیرا احتیاج مردم به امام و پیشوا در علوم قرآنی است. پس مدّعیان امامت و خلافت از ابی بکر و امثال او لایق این مرتبه نخواهند بود.

بعضی از اهل سنّت می گویند: از این آیه استفاده نمی شود که علی بن ابی طالب علیه السلام امام است و غیر او امام نیست؛ زیرا ابی بکر و عمر هم علوم قرآنی را می دانستند.

جواب آن است که: شما اعتراف می کنید که ابی بکر معنی «کلاله» و «ابّ» را نمی دانست، (1) و عمر نیز بر منبر می گفت: «جمیع اهل عالم از عمر دانا ترند حتّی زنان در خانه» (2) بنا بر این چگونه چنین افرادی در میراث بردن از انبیا شریک باشند و چگونه چنین جاهلانی را حق تعالی می تواند بگوید که ما ایشان را برگزیدیم؟

﴿ 22﴾آيه 4 سوره رعد

قال الله تبارک و تعالى في سورة الرعد:

﴿وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعْ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَحْيِلٌ صِنْوانُ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقَى بِمَاءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِي

ص: 314


1- شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد معتزلی : ج 5، ص 183 .
2- التفسير الكبير، فخر رازی : ج 10، ص13.

الأُكُل إِنَّ فى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ (1)

حق تعالی در این آیه بعضی از قدرت ها و نعمت های خود را بر خلق ذکر می نماید و مضمون این آیه شریفه آن است که در زمین قطع های به هم پیوسته هست و بستان ها در بعضی از آن واقع است از انگور و زراعت و نخلستان که بعضی از آن درختان چند شاخ از آن از یک اصل رسته است و بعضی از آن درختان چنین نیست که چند شاخ از آن از یک اصل رسته باشد و همه از یک آب می خورند و این از قدرت های الهی است که از یک آب، الوان خوردنی ها و اقسام رنگ ها و مزه ها و بو ها به هم می رسد.

از جابر بن عبد الله انصاری روایت شده وقتی که این آیه نازل شد رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی بن ابی طالب علیه السلام خطاب کرد و فرمود:

یا علی مراد از درختان گوناگون در این آیه مردم هستند امّا من و تو از یک شجره ایم.

صاحب كتاب كشف الغمة همین روایت را از ابن مردویه که از بزرگان علمای اهل سنّت است نقل نموده است پس هر گاه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به شهادت خدا و رسول خدا با حضرت رسول خدا صلی الله علیه و اله یک شجره باشند کسی که خلافت آن حضرت را در مرتبه اوّل انکار کند و دیگران را در مرتبه اوّل امام و پیشوا بداند به تیشه جفا قطع صله حضرت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله نموده است. (2)

مؤيد مضمون این ،تفسیر احادیث نبوی بسیاری می باشد مانند حدیث مجمع علیه که فرمود:

ص: 315


1- سوره رعد، آیه 4.
2- كشف الغمة : ج 1، ص 323.

﴿أَنَا وَ عَلِيٌّ مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ﴾؛ (1) «من و علی از یک نور هستیم».

و نیز حدیث متواتر:

﴿خُلِقْتُ أَنَا وَ عَلِيٌّ مِنْ نُورٍ وَاحِدٍ﴾ (2)

«من و علی بن ابی طالب از یک نور خلق شده ایم» (3)

و به زودی در همین کتاب بعد از تفسیر بعضی آیات، بعضی از نظایر این حدیث ذکر خواهد شد ان شاء الله تعالى

پس می گوییم اگر بعد از حضرت رسول صلى الله عليه و سلم کسی باشد که به فرموده رسول خدا صلى الله عليه و سلم، در خلقت ،نوری شریک آن حضرت باشد و خداوند عالم (عزّ شأنه) در حق او چنین بفرماید معلوم و ظاهر است که دیگران به امر خلافت نسبتی ندارند

﴿23﴾آیه 36 سوره نور

قال الله تبارک و تعالى في سورة النور:

﴿في بُيُوتٍ أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ الأصال﴾ (4)

این نور در خانه هایی واقع شده است که خداوند اذن و رخصت فرموده که آن ،خانه بلند مرتبه و تعظیم گردد و اسم و تسبیح خداوند دائما در آن جا ذکر شود».

ص: 316


1- عوالى اللئالى : ج 4، ص 124
2- أمالی صدوق : ص 236، الخصال : ج 1، ص 131.
3- خصال 31؛ العمدة ابن بطريق 91
4- سوره نور، آیه 36.

مضمون آیه مبارکه آن است که حضرت حق تعالی می فرماید که در خانه هایی که اذن داده است حضرت حق تعالی و امر نموده است که رفع کرده شود یعنی بزرگ دانسته شود قدر آن به تعظیم یعنی باید که مردمان آن را عظیم القدر و رفیع المرتبه دانند یا بر دارند در آن آواز های خود را به سؤال از حضرت حق تعالی یا آن که بردارند در آن دست های خود را به دعا و مسألت و در خانه هایی که اذن داده است حضرت حق تعالی که یاد کرده شود در آن اسم خدا و تسبیح کرده شود از برای خدا و در آن خانه ها مردان هستند که ایشان را نمی سازد تجارت و خرید و فروش از ذکر حضرت حق تعالی و نماز کردن و زکات دادن و می ترسند ایشان از روزی که در آن روز منقلب می گردد دل های مردمان و چشم های ایشان

ثعلبی که از اکابر اهل سنّت و از مفسّرین آن ها است به سند خود از انس بن مالک و بریده روایت می کند که گفتند:

چون حضرت رسول صلی الله علیه و آله این آیه را بر مردم خواند. شخصی برخاست و گفت: «یا رسول الله این خانه کدام است که حق تعالی مدح آن و صاحب آن را می کند؟» حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «خانه های پیغمبران است» سپس شخص دیگری برخاست و گفت: «یا رسول الله خانه علی و فاطمه از آن خانه ها است؟» آن حضرت فرمود: «بلی خانه آنان افضل آن خانه ها است». (1)

هر عاقلی در تفسیری که ثعلبی ،کرده مقداری تأمل کند می داند تا وقتی کسی باشد که افضل از انبیاء ،باشد امامت به دیگران نسبت ندارد و حضرت حق تعالی در این آیه وصف فرموده است پیغمبران را به چند چیز که هر یک

ص: 317


1- تفسير ثعلبی : ج 7، ص 107.

از آن ها در علی بن ابی طالب علیه السلام بیشتر بوده است امّا زکات دادن و تصدّق نمودن آن حضرت به مرتبه ای بود که در اثنای نماز در حال رکوع زکات می داد همان طور که در ضمن آية ﴿انّما وليّكم الله﴾ دانستی؛ و امّا نماز آن حضرت به مرتبه ای بود و چنان در آن سعی می فرمود که به غیر از فرایض و نوافل يومیه در شبانه روز هزار رکعت نماز می کرد و بقیه صفات آن بزرگوار همین گونه است.

﴿24﴾آیه 29 سوره رعد

قال الله تبارک و تعالى في سورة الرعد:

﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبَى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب﴾ (1)

آن جماعتی که ایمان آوردند و عمل صالحه انجام دادند ایشان را طوبی است و بازگشت آنان نیکو می باشد

بدان که در تفسیر «طوبی» سه قول است:

قول نخست : شادی و خرمّی و راحتی و فرح

قول دوّم: مراد از «طوبی» بهشت است یعنی بهشت برای آنان است.

قول سوّم: نام درختی در بهشت است یعنی بعضی از آن درخت برای آنان است.

از ابن سیرین روایت شده و جمعی از مفسّرین از آن نقل کرده اند که «طوبی» درختی در بهشت است که اصل آن در خانه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در بهشت می باشد و در بهشت هیچ غرفه ای نیست مگر آن

ص: 318


1- سوره رعد، آیه 29

که شاخه ای از آن درخت در آن جا است.

شیخ طبرسی رحمه الله در تفسیرش روایت می کند که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿طُوبى شَجَرَةٌ أَصْلُها في داري وَ فَرْعُها عَلى أَهْلِ الْجَنَّةِ﴾

«طوبی درختی در بهشت است که ریشهٔ آن در خانه من است و شاخهٔ آن متفرّق است بر تمام اهل بهشت» (1)

در حدیث دیگری نقل شده که آن حضرت (صلوات الله عليه و آله) فرمود:

﴿طُوبى شَجَرَةٌ أَصْلُها في دارِ عَلِيِّ وَ فَرْعُهَا عَلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ﴾

«طوبی درختی است که ریشهٔ آن در خانه علی بن ابی طالب علیه السلام است و شاخهٔ آن متفرّق است بر اهل بهشت». (2)

در این هنگام شخصی از آن حضرت پرسید: «یا رسول الله شما یک بار فرمودید که اصل آن درخت در خانه من است و اکنون می فرمایید که اصل آن درخت در خانه علی بن ابی طالب است؟» حضرت رسول صلی الله علیه و آله در جواب فرمود: «نمی دانی که خانه من و خانه علی یکی است».

این مطلب نیز خود دلیلی واضح بر امامت و خلافت حضرت امیر علیه السلام است

﴿25﴾آیه 76 سورۂ نحل

قال الله تبارک و تعالى في سورة النحل:

﴿هَلْ يَسْتَوى هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِرَاطٍ مُسْتَقيم﴾ (3)

ص: 319


1- مجمع البیان : ج 6، ص 37
2- همان تفسیر قمی : ج 1، ص 365
3- سوره نحل، آیه 76.

«آیا آن کسی که زبان گویایی ندارد و نقصان و بدی در اوست و آن کسی که مردم را به عدل و راستی امر می کند و بر طریقه مستقیم است، مساوی هستند؟»

از ابن عبّاس روایت شده: «مراد از آن کسی که مردم را به عدل و راستی امر می کند و بر طریقه مستقیم می باشد علی بن ابی طالب علیه السلام است». بنا بر این هر گاه حق تعالی شخصی را در خوبی ضرب المثل کند، آن شخص باید در نهایت خوبی باشد پس حضرت امیر المؤمنین علیه السلام افضل است و هر گاه افضل ،باشد پس امامت و خلافت تعلّق به آن حضرت دارد نه به غیر او

با قطع نظر از این مطالب می گوییم به شهادت خدا، حضرت امير المؤمنین علیه السلام امر کننده به عدل است و راه آن حضرت راه راست است و پیروی چنین کسی بدون شک موجب نجات است بر خلاف پیروی از دیگران؛ زیرا ممکن است که طریقه ایشان محض گمراهی باشد و معلوم است وقتی انسان مطمئن باشد کسی بر راه راست است امامت و خلافت به دیگران نمی رسد

﴿26﴾آیه 124 سوره بقره

قال الله تبارک و تعالى في سورة البقرة:

﴿وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنالُ عَهْدِى الظَّالِمِين﴾ (1)

اکثر مفسّرین اهل سنّت از ابن مسعود روایت ذیل را نقل کرده اند که پیامبر اکرم صلى الله عليه و سلم فرمود:

ص: 320


1- سوره بقره، آیه 124

﴿انْتَهَتِ الدَّعْوَةُ إِلَيَّ وَ إِلَى عَلِيٌّ لَمْ يَسْجُدْ أَحَدُّنَا قَطُّ لِلْصَّنَمِ فَاتَّخَذَنِي نَبِيّاً وَ اتَّخَذَ عَلِيّاً وَصِيّاً﴾ (1)

«دعوت مردم به خدا و دین اسلام به من و علی بن ابی طالب منتهی شد؛ زیرا هیچ یک از ما هرگز به بت سجده نکرده بودیم. پس حق تعالی من را به نبوت و رسالت برگزید و علی بن ابی طالب را به

ولایت و وصایت منصوب فرمود».

مضمون این آیه وافی هدایه این است که چون پروردگار ابراهیم علیه السلام را به کلماتی که مناسک حج بود تکلیف کرد (2) و حضرت ابراهیم علیه السلام آن را به اتمام رساند حق تعالی به او فرمود: «چون متابعت امر من را نمودی، من تو را پیشوای مردم قرار دادم تا سالار و مقتدای مردم باشی». حضرت ابراهيم علیه السلام التماس نمود که: «از فرزندان من نیز پیشوایان و امامانی تعیین فرما» حق تعالی در جواب فرمود: «عهد من به فرزندان ظالم تو نمی رسد». (3)

وجه استدلال به این آیه مبارکه بر امامت و خلافت شاه ولایت (صلوات الله علیه) آن است که حق تعالی در این آیه شریفه می فرماید که منصب پیشوائی خلق و ،امامت به ظالمان نمی رسد و شرک به خدا ظلم است هم چنان که در قرآن مجيد حق تعالی می فرماید:

﴿اِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيم﴾ (4)

به درستی که شرک به خدا آوردن هر آینه ظلم عظیم است.

ص: 321


1- مناقب ابن مغازلی ص 276
2- احتمال دارد مراد از کلمات مناسک حج اوامر و نواهی و سنن و آداب دین، یا اسمائی بود که آدم صفى علیه السلام به آن متوسل شده بود یا اعمّ از مجموع مؤلف.
3- گویا برای مؤلف سهوی رخ داده و حدیث ابن مسعود را دوباره تکرار کرده است که تصحیح شد.
4- سوره لقمان، آیه 13

از سوی دیگر، هیچ یک از اهل سنّت با ما اختلاف ندارند که ابی بکر و عمر و عثمان مدّت های مدید بت پرستیده اند بلی بعضی از ایشان در مدت آن با ما اختلاف کرده اند و مشخص است کسی که بت پرستیده باشد، ظالم است پس امامت و خلافت خلفای ثلاثه باطل است و این در علم اصول ثابت شده که هر گاه مبدأ اشتقاق برای کسی ثابت شود همیشه مشتق بر او صدق می کند.

پس اگر سنی بگوید که ابی بکر و عمر و عثمان بعد از بت پرستیدن ایمان آورده اند، حرف شان مسموع نیست خصوصاً اگر کسی به آن حدیثی که از حضرت رسول صلى الله عليه و سلم نقل شد نظر کند که فرمود: «اِنْتَهَتِ الدَّعْوَةُ إِلَيَّ وَ إِلى عَلِيّ»، در می یابد که در این حدیث به صراحت وارد شده کسی که بت پرستیده، قابل منصب امامت نیست و لایق مرتبه نبوت و ولایت و خلافت نخواهد بود؛ زیرا اگر چنین نباشد لازم می آید که فائده در ذکر بقیه حدیث نباشد.

مع ذلک هر گاه شخصی باشد که به شهادت حضرت رسول صلی الله علیه و آله همیشه از شرک دور باشد و تمام اهل سنّت هم در این باب اتفاق داشته باشند، با وجود چنین کسی امامت و خلافت به آن جماعت نمی رسد.

شیخ نسفی حنفی که از اکابر و از بزرگان اهل سنّت است در تفسیر مدارک از حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام روایت می کند حدیثی را که خلاصه مضمون آن چنین است آن حضرت علیه السلام فرمود: از رسول خدا صلی الله علیه و آله چند مسأله سؤال کردم تا آن که پرسیدم: «یا رسول الله حق چیست؟» آن حضرت فرمود:

﴿الاِسْلامُ وَ الْقُرْآنُ وَ الوِلايَةٌ ثُمَّ انْتَهَتْ إِلَيْكَ﴾

«حق سه چیز است: یکی دین اسلام و یکی کتاب خدا که قرآن

ص: 322

مجید است و سوّم ولایت و جانشینی من که به تو منتهی شود». (1)

در علم اصول مقرر شده که مفهوم شرط حجت است پس از این حدیثی که نسفی حنفی از حضرت مرتضوی (علیه الصّلوة و السلام) روایت کرده استفاده می شود که پیش از آنی که امامت و خلافت و ولایت به علی بن ابی طالب علیه السلام برسد آن امامت و خلافت باطل بوده پس از این هم ظاهر شد که خلافت خلفای ثلاثه باطل است. و السلام على من اتّبع الهدى.

﴿27﴾آیه 7 سوره رعد

قال الله تبارک و تعالى في سورة الرعد:

﴿إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هاد﴾ (2)

به غیر این نیست که تو یا محمّد بیم دهنده ای و برای هر قومی هدایت کننده ای است (یعنی علی بن ابی طالب علیه السلام برای هر قومی هدایت کننده است)

هم چنان که از تفاسیر شیعه و سنی ظاهر می شود و پس از این ذکر خواهیم کرد، در بعضی از روایات وارد شده که این آیه شریفه به این صورت نازل شده:

﴿إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ عَلِيٌّ لِكُلِّ قَوْمٍ هاد﴾

«یا محمّد تو فقط بیم دهنده هستی و از عذاب ما تخویف می نمایی و علی بن ابی طالب برای هر قومی هدایت کننده و راهنماست».

جماعتی از ارباب باطل دیدند که این آیه نهایت صراحت را در امامت

ص: 323


1- تفسير النسفي : ج 4، ص 226
2- سوره رعد آیه 7

حضرت امیر المؤمنین علیه السلام دارد از این رو اسم مبارک «علی» را برداشتند و از این آیه خارج کردند و ندانستند که هر گاه حق تعالی بخواهد که امامت آن حضرت را ظاهر سازد این تحریفات به آن نقصان نمی رساند.

فخر رازی که از اکابر مفسّرین اهل سنّت است در تفسیرش از ابن عبّاس روایت می کند که گفت:

حضرت رسول صلی الله علیه و آله دست مبارک بر سینه خود نهاده و فرمود: من منذرم و اشاره به جانب علی بن ابی طالب کرده و فرمود:

﴿أَنْتَ الْهادِى وَ بِكَ يا عَلِيُّ يَهْتَدِي الْمُهْتَدُونَ﴾ (1)

«تویی تنها هدایت کننده و به سبب تو یا علی هدایت یافتگان هدایت می یابند».

ثعلبی که او نیز از مشاهیر اهل سنّت است این حدیث را در تفسیرش به همین طریق از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است (2)

حافظ ابو نعیم اصفهانی که از بزرگان علمای این طایفه است و صاحب کتاب فردوس که او نیز از اکابر اهل سنّت است از ابن عبّاس نقل کرده اند که حضرت رسول صلى الله عليه و سلم فرمودند:

﴿أنَا النَّذِيرُ وَ الْمُنْذِرُ وَ عَلِيُّ الْهَادِى بِكَ يَا عَلِيُّ يَهْتَدِي الْمُهْتَدُونَ﴾

«منم تنها بیم دهنده و علی هدایتگر و راهنما است و به واسطه تو یا علی هدایت یافتگان هدایت می یابند».

بدان که بعضی از معاندین در این مقام اعتراض کرده و می گویند: از آن آیه و این حدیث ظاهر می شود که علی بن ابی طالب هادی است و منعی ندارد که

ص: 324


1- التفسير الكبير : ج 21 ، ص 14
2- تفسير ثعلبی : ج 2، ص 272.

على بن ابی طالب هادی باشد و خلفای ثلاثه هم هادی باشند و حال آن که حضرت رسول صلى الله عليه و سلم می فرماید:

﴿اَصْحابِي كَالنُّجُومِ بِأَيَّهِمْ اقْتَدَيْتُمْ اهْتَدَيْتُمْ﴾ (1)

اصحاب من مانند ستاره اند به هر کدام از آنان که اقتدا کنید و متابعت هر یک که بکنید راه می یابید

جواب از این سخن آن است که از دو حدیث قبل فهمیده می شود که هدایت امت منحصر است در علی بن ابی طالب علیه السلام به سبب آن که در هر دو، ظرف مقدم شده و حدیث «اصحابی کالنجوم» نیز از احادیث موضوعه است و اهل سنّت خود به این نکته قائلند و قاضی عیاض مالکی که شارح کتاب شفاء و از بزرگان علمای اهل سنّت است به این حدیث طعن زده و گفته که یکی از راویان این حدیث، حارث بن حسین است و او مجهول است و در جای دیگر می گوید: این حدیث بر کسی حجت نمی شود. سپس نام چند نفر از علمای اهل سنّت را برده که همه حکم به وضع و بطلان این حدیث نموده اند.

اگر فرض کنیم که این حدیث را بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله نبسته باشند و آن حضرت این عبارت را فرموده باشد باز از این حدیث به دست نمی آید که ابی بکر و عمر و عثمان هادی باشند و مردم را جایز باشد که از ایشان پیروی کنند؛ زیرا این معنا ظاهر است که بسیاری از اصحاب از دین بدر رفته و مرتد شدند پس اگر این حدیث عام ،باشد لازم می آید که اگر کسی به مرتدین از اصحاب اقتدا کند هدایت شود و بطلان این مطلب واضح است.

دیگر آن که اگر این حدیث بر عموم خود باقی باشد لازم می آید که عثمان به حق کشته شده باشد از جهت آن که جمعی از اصحاب اتّفاق کردند بر قتل

ص: 325


1- ميزان الاعتدال : ج 1، ص418

او و مردم زیادی یار آنان شدند و عثمان را به قتل رساندند در حالی که خود عامه به این مطلب راضی نمی شوند و می گویند: عثمان امام مظلوم بود و قتل او را ناحق می پندارند.

به هر تقدیر پس باید مراد حدیث تنها به بعضی از اصحاب باشد و هر کس به این بعضی اقتدا کند راه می یابد که به صفت حلم و علم و تقوی و ورع آراسته باشد و مشخص است تا کسی باشد که پیغمبر در حق او فرموده:

﴿أَنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بابُها﴾ (1)

«من شهر علم هستم و علی بن ابی طالب درب آن شهر است».

امامت به جاهلی نمی رسد که معنی «کلاله» و «آب» را نمی داند و تا آن کسی باشد که خود بر سر منبر مکرّر بفرماید:

﴿سَلُّوني عَمّا دُونَ الْعَرْشِ﴾ (2)

«از من در مورد هر چیزی غیر از عرش بپرسید»

خلافت به جاهلی نمی رسد که خود بر سر منبر می گوید: «تمام مردم دانا تر و فقیه تر از عمر هستند حتّی زنان در خانه» (3)

﴿28﴾آیه 6 سوره احزاب

قال الله تبارک و تعالى في سورة الأحزاب:

﴿وَ أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهَاجِرِين﴾ (4)

ص: 326


1- المستدرك على الصحيحين : ج 3، ص 126؛ مناقب ابن مغازلی : ص 80.
2- الاستيعاب : ج 3، ص 206.
3- شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید معتزلی : ج 5، ص 183 ؛ التفسير الكبير ، فخر رازی : ج 10، ص13.
4- سوره احزاب، آیه 6

این آیه شریفه نصّ صریح است بر امامت و خلافت حضرت شاه ولایت علیه السلام زیرا معنی این آیه مبارکه به نوعی که مفسّرین گفته اند چنین است:

خویشان پیغمبر صلی الله علیه و آله از مؤمنین و مهاجرین از بعض دیگر اولی هستند در کتاب خدا. (1)

اتفاق طوائف امّت بر این واقع شده که بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله از مؤمنین و مهاجرین یا عبّاس امام است یا ابی بکر یا علی بن ابی طالب علیه السلام و از این آیه ظاهر می شود شخصی که هم با حضرت رسول صلی الله علیه و آله خویشاوند باشد و هم مؤمن باشد و هم از مهاجرین ،باشد سزاوار تر به خلافت است. عبّاس اگر چه خویش و مؤمن بود امّا از مهاجرین نبود و اگر فرض کنیم که ابی بکر ایمان آورده باشد و مهاجرت کرده باشد از اولی الارحام پیغمبر صلى الله عليه و سلم نبود، پس متعین شد که امامت منحصر است به حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام، و حال آن که در چندین حدیث تصریح شده که مراد حق تعالی در این آیه از آن کسی که اولی است به خلافت حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام است (2)

﴿29﴾آیات 10، 11 و 12 سوره واقعه

قال الله تبارک و تعالى في سورة الواقعة:

﴿وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ * فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ﴾ (3)

«آن هایی که سابقه دارند و پیشی گرفته اند به ایمان و طاعت و یا پیشی گرفته اند در جمیع فضائل و کمالات همانا آن ها مقرّبان حق

ص: 327


1- تفسير ثعلبی : ج 4، ص 374.
2- کافی : ج 1، ص 292.
3- سوره واقعه، آیه 10 - 12 .

تعالی هستند و در بهشتی که مشتمل بر انواع نعمت است جای دارند».

فخر رازی که از بزرگان علمای اهل سنّت است در تفسیر کلام حق تعالی که می فرماید: ﴿وَ قالَ رَجُلٌ مُومِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِیمَانَهُ﴾ می نویسد:

سُبّاقُ الْأُمَمِ ثَلَاثَةٌ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَونَ وَ حَبيبُ النَّجَارُ وَ عَلِيُّ بنُ أبي طالب وَ هُوَ أَفْضَلُهُمْ». (1)

سابقان امّت ها سه نفرند: مؤمن آل فرعون در امّت موسی که او را «حزقیل» می گفتند و حبیب نجار در أمّت عیسی، و امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام در این امّت و آن حضرت افضل آنان می باشد.

حافظ ابو نعیم اصفهانی که از بزرگان علمای اهل سنّت است می گوید: از ابن عبّاس نقل شده که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود:

﴿سابِقُ هَذِهِ الْأُمَّةِ عَلِيُّ بن أبي طالب علیه السلام﴾ (2)

«سبقت گیرنده این ،امّت علی بن ابی طالب علیه السلام است».

ابن مغازلی شافعی که او نیز از مشاهیر علمای این طایفه است روایت کرده از مجاهد از رسول خدا صلی الله علیه و آله که آن حضرت فرمود:

﴿سَبَقَ يُوشَعُ بْنُ نُون إِلى مُوسى علیه السلام وَ سَبَقَ شَمْعُون إِلى عِيسَى علیه السلام وَ سَبَقَ عَلِيُّ بْنُ أبى طالب إِلى مُحَمَّد صلی الله علیه و آله﴾ (3)

«سابق در امت موسی علیه السلام یوشع بن نون بود که او پیشی گرفت از

ص: 328


1- التفسير الكبير : ج 27، ص 57.
2- شواهد التنزيل : ج 2، ص 296 ؛ الصواعق المحرقة : ص 123.
3- مناقب ابن مغازلی : ص 320.

دیگران در متابعت حضرت موسی و سابق در امّت حضرت عیسی علیه السلام شمعون بود و سابق در این اُمّت على بن ابى طالب است که در تصدیق محمّد صلی الله علیه و آله بر همه پیشی گرفت»

پس می گوییم: فضیلت سابقیت برای هیچ کس ثابت نیست به غیر از علی بن ابی طالب علیه السلام پس او افضل و مستحق امامت است نه غیر او؛ و هر گاه شخصی باشد که حق تعالی شهادت دهد که او بنده مقربّست به شهادت عقل و نقل نیابت حضرت رسول صلی الله علیه و آله به دیگری نسبت ندارد

﴿30﴾آیه 19 سوره حدید

قال الله تبارك و تعالى في سورة الحديد:

﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ﴾ (1)

کسانی که ایمان به خدا و پیغمبران آورده اند از افراد صدیق هستند.

احمد بن حنبل به سند خود از ابن ابی لیلی روایت کرده که چون این آیه نازل شد رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«صدیقان سه نفر هستند: حبیب نجار و مؤمن آل فرعون و علی بن ابی طالب» سپس حضرت فرمود: «علی بن ابی طالب علیه السلام افضل آنان است». (2)

صاحب کتاب فردوس و ابن مغازلی شافعی نیز به همین طریق نقل کرده اند

ص: 329


1- سوره حدید، آیه 19.
2- المناقب، احمد بن حنبل به نقل از الریاض النضرة : ج 3، ص 104 و شرح نهج البلاغة : ج 9، ص 172 ح 18؛ کنز العمال : ج 11، ص 601؛ الجامع الصغير : ج 2، ص 115.

و از این آیه نیز ظاهر می شود که بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله حضرت امير المؤمنين علیه السلام به امامت و خلافت اولی و الیق است (1)

﴿31﴾ابتدای آیه 29 سوره فتح

قال الله تبارک و تعالى في سورة الفتح:

﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَ رِضواناً سيماهُمْ في وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُود﴾ (2)

«کسانی که با حضرت رسول صلی الله علیه و آله هستند کار را بر کفّار سخت می گیرند و نسبت به مؤمنین نرم و مهربانند و ایشان را در حال رکوع و سجود می بینی و آنان در نهایت از حق تعالی فضیلت و رضا طلب می کنند و در سیمای شان اثر سجده ظاهر است».

صفاتی که در این آیه وارد شده در هیچ یک از اصحاب مانند حضرت امیر علیه السلام نبوده، بلکه یک صد هزارم آن هم مشاهده نشده است و ان شاء الله تعالی تفصیل این آیه بعد از این در ضمن نقل احادیث ذکر خواهد شد.

در هر حال غلظت و شدّت آن حضرت علیه السلام نسبت به کفّار و فروتنی آن سرور به مؤمنان و کثرت رکوع و سجود آن حضرت، و طلب فضل و رضی از حق تعالی و ظاهر بودن اثر عبادت در جبین آن حضرت به مرتبه ای است که هیچ کس را در آن شکی نیست.

ص: 330


1- مناقب ابن مغازلی : ص 269؛ الفروس : ج 2، ص 421.
2- سوره فتح، آیه 29.

حضرت امام زین العابدین علیه السلام که از کثرت عبادت، «سجاد» و «ذو الثفنات» نام گرفته بود یعنی بسیار سجده کننده و صاحب پینه بود؛ زیرا اعضای سجده آن حضرت از بسیاری عبادت پینه کرده بود، می فرمود:

عبادت من در مقابل عبادت جدّم امیر المؤمنین علیه السلام هیچ است.

پس می گوییم: هر گاه بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله شخصی باشد که تمام عمر خود عبادت حق تعالی کرده و به نوعی در این باب سعی کرده که امام زین العابدین علیه السلام با آن همه عبادت می فرماید که عبادت من در مقابل عبادت او هیچ است مشخص و ظاهر است که امامت و خلافت حضرت رسول صلی الله علیه و آله به جماعتی نمی رسد که بیشتر اوقات عمر خود را صرف پرستیدن بت کرده اند.

﴿32﴾انتهای آیه 29 سوره فتح

قال الله تبارک و تعالى في سورة الفتح:

﴿كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيماً﴾ (1)

در این آیه، حق تعالی حال اسلام را به حالت زراعت تمثیل می کند یعنی حال اسلام هم چون حال زراعت است که محصول کاشته شده در ابتدای جوانه زدن سست و ضعیف می باشد و بعد با مراقبت و مرور زمان مستحکم می شود و اسلام نیز از اوّل در نهایت ضعف بود تا رفته رفته به سبب نصرت حضرت حق و تأییدات نامتناهی ،او قوی گردید و این کار را خداوند انجام

ص: 331


1- همان.

داد تا کفّار را به خشم آورد و اهل ایمان را وعده داد که اگر عمل صالح انجام دهند، مورد مغفرت و اجر عظیم الهی واقع خواهند شد.

علامه حلی رحمه الله که از بزرگان علمای امامیه است در کتاب نهج الحق و کشف الصدق از این آیه در سه موضع بر امامت علی بن ابی طالب علیه السلام استدلال فرموده که تفصیل آن به شرح ذیل است:

در موضع اوّل می گوید: «فاستوی علی سوقه»، سپس از حسن بصری که از مخالفين اهل البیت علیهم السلام است روایت می کند که او گفته:

«اسْتَوَى الْإِسْلامُ بِسَيْفِ عَلِيٍّ علیه السلام».

«اسلام به سبب شمشیر علی بن ابی طالب عیه السلام قائم گردید»

بنا بر این معلوم و ظاهر است شخصی که به سبب او دین پیغمبر صلى الله عليه و سلم قائم گردد اولی است به امر امامت و خلافت از جماعتی که پیغمبر صلی الله علیه و آله را در جن گها تنها گذاشتند تا جان خود را به سلامت بیرون ببرند و آن حضرت را در میان دشمنان بگذارند

در موضع دوّم می گوید:

«﴿يُعْجِبُ الزُّرّاعَ لِيَغيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ﴾ وَ هُوَ عَلِيٌّ علیه السلام».

کفّار وقتی دیدند آن حضرت ثبات قدم در دنیا به خرج داد و شنیدند که در آخرت چه نعمت هایی برای حضرت مهیا شده به خشم آمدند و بغض و حسد و کینه و عداوت را زیاد کردند

در موضع سوّم می گوید:

﴿وَعَدَ الله الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْراً عَظيماً﴾

سپس از ابن عبّاس روایت می کند که از حضرت رسول صلی الله علیه و آله پرسیدند: «این

ص: 332

آیه در شأن چه کسی نازل شده؟» آن حضرت در جواب فرمود:

چون روز قیامت شود لوایی از نور سفید بسته خواهد شد و ندا کنندگان ندا خواهند کرد که «باید سیّد مؤمنان برخیزد و همراه او جماعتی که بعد از مبعوث شدن حضرت محمّد صلی الله علیه و آله ایمان آورده اند و به آن حضرت گرویده اند نیز برخیزند» سپس علی بن ابی طالب علیه السلام بر می خیزد و آن علمی که از نور سفید است به دست آن حضرت داده می شود و در زیر آن لواء جميع سابقین اولین و آخرین از مهاجر و انصار جمع خواهند شد به گونه ای که احدی با ایشان مخلوط نباشد تا وقتی که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بر منبری از نور الهی بنشیند و یک یک ایشان بر حضرت امیر مؤمنان علیه السلام عرضه می شوند و اجر و نور شان به آن ها عطا می شود تا وقتی که کسی از ایشان نمی ماند و همه بر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام عرضه می شوند

آن گاه به آنان گفته می شود به تحقیق صفت خود و منازل خود را در بهشت شناختید به درستی که پروردگار شما می گوید: «برای شما مغفرت و اجر عظیمی نزد من است» یعنی بهشت پس حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام بر می خیزد در حالی که مهاجر و انصار در زیر آن لواء با حضرت باشند و ایشان را داخل بهشت می گرداند پس آن حضرت بر می گردد و باز بر آن منبر می نشیند تا جميع مؤمنان بر آن حضرت عرضه شوند و ایشان را داخل بهشت می گرداند و جماعتی را برای جهنّم و آتش وا می گذارد. (1)

اين حديث طولانی است و ما برای رعایت اختصار به ذکر بعضی از ترجمه آن اکتفا می نماییم.

ص: 333


1- نهج الحق و كشف الصدق : ج 1، ص 97 و 98؛ 195؛ 207.

بنابراین می گوییم بعد از حضرت رسول صلى الله عليه و سلم آیا امامت و خلافت به کسی نسبت دارد که در روز قیامت لواء الهی در دست اوست و بر منبری از نور بر می آید و تمام خلائق را بر او عرضه می کنند و اهل بهشت را، او به بهشت می فرستد و اهل جهنّم را او برای جهنّم تعیین می فرماید یا دیگران؟ یقین حاصل است که اگر سنّی تعصّب را ترک کند او را به دلیل دیگر احتیاجی نيست و السلام على من اتّبع الهدى

﴿33﴾آیات اوّل تا چهارم سوره نجم

قال الله تبارک و تعالى في سورة النجم :

﴿و النَّجْمِ إذا هوى * ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَى * وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾ (1)

حق تعالی به نجم آن هنگامی که غائب می شود قسم یاد می کند و مراد از نجم ستاره ای غیر معّین است یا مراد از آن ستاره ثریاست و یا مراد از نجم حضرت رسول صلى الله عليه و سلم است. یعنی قسم به محمّد وقتی که از معراج فرود آمد و گمراه نشد و در مورد علی بن ابی طالب علیه السلام بر خلاف حق نفرمود و از روی میل خود در این موضوع کلامی نگفت و آن چه فرمود تنها وحی از جانب حق تعالی می باشد

عده ای از علمای عامّه و خاصه قائل هستند که این آیه در شأن علی بن طالب علیه السلام نازل شده و از جمله علمای اهل سنّت می توان به ابن مغازلی شافعی اشاره کرد که به سند خود از ابن عبّاس روایت کرده که او گفت:

ص: 334


1- سوره نجم، آیه 4 - 1

«كُنْتُ جَالِساً مَعَ فِئَةٍ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ عِنْدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و سلم إِذَا انْقَضَ كَوْكَبٌ. فَقالَ رسول الله صلی الله علیه و آله: مَنِ انْقَضَّ هَذَا النَّجْمُ فِي مَنْزِلِهِ فَهُوَ الْوَصِيُّ مِنْ بَعْدِي. فَقَامَ فِئَةٌ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ فَنَظَرُوا فَإِذَا الْكَوْكَبُ قَدِ انْقَضَّ فِي مَنْزِلِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ. فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ لَقَدْ غَوَيْتَ فِي حُبِّ عَلِقٍ فَأَنْزَلَ اللهُ تَعالى: ﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوى * ما ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ ما غَوى * وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلّا وَحْيٌ يُوحى﴾».

«با طایفه ای از بنی هاشم نزد حضرت رسول صلی الله علیه و آله نشسته بودم که ناگهان ستاره ای از آسمان فرود آمد پس رسول خدا صلى الله عليه و سلم فرمود: «هر کس این ستاره در خانه او وارد شود پس آن وصی و خلیفه بعد از من است» ابن عبّاس می گوید: «پس طائفه ای از بنی هاشم برخاستند و نگاه کردند و ،دیدند آن ستاره در منزل علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شد لذا به رسول الله صلی الله علیه و آله گفتند که به تحقیق در دوستی پسر عمّ خود گمراه شده ای» به همین جهت حق تعالى آيات: ﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوی﴾ تا آخر را نازل فرمود» (1)

از این جا معلوم می شود که امر امامت علی بن ابی طالب علیه السلام به فرموده حق تعالی و وحی الهی است.

بعضی از اهل سنّت در این باب دو اعتراض کرده اند:

اعتراض اوّل : چه معنایی دارد جماعتی به آن حضرت خطاب نمایند و بگویند تو در دوستی پسر عمت گمراه شده ای؟

جوابش بدین صورت است که نصّ قرآن می گوید: برادران حضرت یوسف علیه السلام پدر خود را در دوستی حضرت یوسف به گمراهی نسبت می دادند

ص: 335


1- كفاية الطالب : ص 261؛ میزان الاعتدال : ج 2، ص 45؛ مناقب ابن مغازلی : ص 267.

و می گفتند:

﴿إنَّ أبانا لَفي ضَلالٍ مُبِينٍ﴾ (1)

«به درستی که پدر ما در دوستی یوسف در گمراهی آشکار است»

و وقتی که حضرت یعقوب علیه السلام می فرمود: «بوی یوسف را می شنوم» در برابر آن حضرت به آن حضرت گفتند:

﴿قالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ﴾ (2)

«به درستی که تو در گمراهی گذشته خود هستی»

لذا وقتی جمعی از پیغمبر زادگان که در دین ابراهیم متولد شده اند و پدری مثل حضرت یعقوب پیغمبر علیه السلام دارند و به آن حضرت نسبت گمراهی می دهند پس چه استبعادی دارد که جماعتی تازه مسلمان که هنوز بوی شرک از آنان می آید و هیچ یک فرزند پیغمبر نیز نیستند، چنین بی ادبی نمایند و حال آن که نص قرآن می فرماید:

﴿ما ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ ما غَوى﴾

«صاحب شما گمراه نشده و طریق حق را از دست نداده است».

دیگر آن که اهل سنّت قائل هستند هنگام رحلت حضرت رسول صلی الله علیه و آله ایشان وصیت فرمود که برای من دوات و کاغذ بیاورید و عمر بن خطاب مانع شد و گفت: «پیغمبر صلى الله عليه و سلم هذیان می گوید!» حال وقتی کسی را که شما امام و خلیفه می دانید چنین هرزه ای بگوید پس چگونه از ترک ادب دیگران تعجب می کنید؟ و ان شاء الله این واقعه مفصل مذکور خواهد گردید.

اعتراض دوّم: این آیه مکی است در حالی که روایت منقول از ابن عبّاس

ص: 336


1- سوره یوسف، آیه 8
2- همان، آیه 95

است و ابن عبّاس در آن وقت از مادر متولد نشده بود.

جواب آن است که فاتحة الکتاب و بعضی دیگر از آیات قرآنی دو مرتبه نازل شده پس ممکن است که این آیه هم دو مرتبه نازل شده باشد و ما این روایت را از ابن مغازلی شافعی روایت کرده ایم و صاحب كتاب غاية المطلوب که او نیز از بزرگان علمای اهل سنّت است و مؤمن بن موفق مکی خوارزمی که او نیز از بزرگان علمای اهل سنّت است این روایت را به همین روش از ابن عبّاس نقل کرده اند (1) بنا بر این اهل سنّت چاره ای به غیر از قبول و تسلیم این روایت ندارند. هر چند که جواب های دیگری هم می توان داد مثلاً بر فرضی که بپذیریم ابن عبّاس در مکه متولد نشده از کجا معلوم که آیه مکی باشد؟ جماعتی که از روی تعصّب آیات قرآنی را تحریف می نمایند، واهمه ای ندارند که آیات مدنی را مکی بگویند.

از جمله احادیثی که دلالت دارد بر این که این آیه مدنی است یا دو مرتبه نازل شده روایت ابن بابویه رحمه الله در کتاب امّالی از جعفر بن محمّد از پدر بزرگوارش از آباء عظامش علیهم السلام است که می فرماید:

«چون حضرت رسول صلی الله علیه و آله به آن بیماری که به جوار رحمت ایزدی ،پیوست بیمار شد اهل بیت و اصحاب گرد آن حضرت جمع شدند گفتند: «یا رسول الله اگر حادثه ای بر شما اصابت کند پس چه کسی نائب بعد از شماست؟» آن حضرت جواب نداد و ساکت شد. پس چون روز دوّم ،شد ایشان آمدند و اعاده همان سؤال نمودند و آن حضرت به طریق روز گذشته به ایشان جواب نگفت پس چون روز سوّم شد باز به خدمت آن حضرت آمدند و تجدید سؤال خود نمودند.

ص: 337


1- المناقب : ص 310

حضرت رسول صلی الله علیه و آله در جواب فرمود: «فردا ستاره ای از ستاره ها در خانه مردی از اصحاب من فرود می آید پس بنگرید که او کیست؟ او خلیفه و جانشین من است و بعد از من قائم مقام امر من در میان شماست» و هیچ کس در میان ایشان نماند مگر آن که طمع داشت مصداق کلام حضرت رسول صلی الله علیه و آله باشد.

پس چون روز چهارم شد هر یک از ایشان در خانه های خود نشستند و منتظر فرود آمدن ستاره بودند که ناگاه ستاره ای از آسمان واقع شد که نور آن بر روشنی دنیا غالب گشت تا وقتی که در حجره حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام فرود آمد. پس قوم جمع شدند و گفتند:

«قَدْ ضَلَّ هَذَا الرَّجُلِ وَ غَوى وَ ما يَنْطِقُ فِي ابْنِ عَمِّهِ إِلَّا بِالْهَوَى».

به تحقیق که محمّد صلی الله علیه و آله گمراه شده و از راه بدر رفته و این کلام را در باب پسر عم خود نگفته مگر از روی هوا و هوس

پس حق تعالی در این باب آیه ﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوى * ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى * وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾ را فرستاد. (1)

اگر کسی بگوید: ستاره های آسمانی بزرگ تر از آن است که در حجره حضرت امیر المؤمنین علیه السلام یا بر بام خانه آن حضرت نازل شود!

در جواب می گوییم از بعضی روایات معلوم می شود که جبرئیل علیه السلام خلقتش به اندازه ای است که سر مبارکش از عرش و پای مبارکش از طبقه هفتم زمین عبور کرده و با وجود این گاهی بر حضرت رسول صلى الله عليه و سلم نازل می شد و در حجره

ص: 338


1- أمالی شیخ صدوق ص 666؛ تأويل الآيات الظاهرة : ج 2، ص 621، ح 2.

آن حضرت داخل می گردید پس هر گاه حق تعالی بتواند جبرئیل را از خلقت واقعی او کوچک تر نموده می تواند ستاره را نیز چنین کند و ممکن است آن ستاره ستاره کوچکی باشد و حق تعالی او را برای همین خلق کرده باشد.

﴿34﴾آیه 2 سوره عنکبوت

قال الله تبارک و تعالی فی اوّل سورة العنكبوت:

﴿أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُون﴾ (1)

آیا مردم پنداشته اند به مجرد گفتن ما ایمان آورده ایم دست از ایشان برداشته می شود و آزموده نمی شوند؟»

از حضرت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) روایت شده که آن حضرت در وقت نزول آیه:

﴿الم * أحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ﴾

به حضرت رسول صلى الله عليه و سلم عرض کردم: «یا رسول الله این فتنه ای که حق تعالی مردم را به آن آزمایش و امتحان می کند چیست؟» آن حضرت فرمود:

﴿بِكَ وَ إِنَّكَ تُخاصَمُ فَاعِدَّ لِلْخُصُومَةِ﴾

«اهل عالم به تو آزموده می شوند و به درستی که مردم با تو خصومت خواهند کرد پس مهیا شو برای خصومت و دشمنی» (2)

بعد از آن چنان شد که آن حضرت فرموده بود طایفه ای با حضرت امير المؤمنين علیه السلام خصومت کردند و بیعت روز غدیر را شکستند و از پی

ص: 339


1- سورۂ عنکبوت، آیه 2.
2- الارشاد : ج 1، ص 38

خلفای ثلاثه افتادند و آن حضرت را واگذاشتند و بعد از آن جانب معاویه ملعون را گرفتند و با حضرت سيّد الوصيين مقاتله و محاربه نمودند.

از اشعار حضرت امیر المؤمنین علیه السلام است که فرمود:

«أَنْزَلَنِي الدَّهْرُ ثُمَّ أَنْزَلَنِي *** حَتَّى قِيلَ مُعاوية وَ عَلِيّ». (1)

یعنی: «روزگار مرا واگذاشت پس واگذاشت؛ (یعنی اهل دهر مرا وا گذاشتند و باز وا گذاشتند) تا حدی که :گفتند: معاویه و علی» (یعنی آن قدر اهل عالم در پست کردن مرتبه من سعی کردند تا جایی که معاویه را با من نام بردند و او را در برابر من قرار دادند)

مشخص است که مراد آن حضرت از واگذاشتن اوّل این است که مردم آن حضرت را وا گذاشتند و از پی ابی بکر و عمر و عثمان رفتند و عقب آن ها افتادند و در آخر جماعتی با آن حضرت خصومت کردند و خارجی شدند و در موضع نهروان با امیر مؤمنان علیه السلام از در قتال و جدال در آمدند.

فخر رازی و نیشابوری تصریح کرده اند که از مردم به مجرّد تلفظ به کلمه اسلام راضی نمی شوند بلکه ایشان را به تکالیف شریعت آزمایش می کنند و از آن جمله متابعت و پیروی از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام است.

وجه استدلال از این آیه بر امامت و خلافت شاه بارگاه ولایت علیه السلام آن است که حق تعالی ایمان مؤمنان را به دوستی و پیروی علی بن ابی طالب علیه السلام امتحان و آزمایش می فرماید و معلوم است که تا چنین کسی باشد، امامت و خلافت به دیگری نمی رسد.

ص: 340


1- فرحة الغرى : ص 9؛ منهاج البراعة : ج 9، ص 10.
﴿35﴾آيه 4 سورۂ تحریم

قال الله تبارک و تعالى في سورة التحريم:

﴿إِنْ تَتُوبا إِلَى اللهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظَاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُومِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهير﴾ (1)

«اگر از کار خود توبه ،کنید به نفع شماست؛ زیرا دل های تان از حق منحرف ،گشته و اگر بر ضد پیامبر یکدیگر را یاری کنید خداوند و جبرئیل و صالح مؤمنین و سایر ملائکه از او پشتیبانی خواهند کرد».

جمعی از اهل تفسیر در سبب نزول این آیه شریفه گفته اند که حضرت رسول صلی الله علیه و آله، سرّی را با بعضی از زنان خود در میان گذاشت و ایشان را امر کرد تا این راز را برای کسی نقل نکنند ولی آن ها راز را آشکار کردند و سفارش آن حضرت را به جای نیاوردند حق تعالی فرمود: «اگر توبه کنید و دست از آزار حضرت رسول بردارید برای شما بهتر است» و بعد از آن فرمود:

﴿وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُومِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ﴾

بعضی از علمای تفسیر در سبب نزول این آیه نقل کرده اند که حضرت رسول صلی الله علیه و آله به عایشه و حفصه فرمود: «ابی بکر و عمر بعد از من به قهر و غلبه و تعدی و به ناحق متولی امر خلافت خواهند گردید» و ایشان را امر کرد که این راز را به کسی نگویید ایشان رفتند و پدران خود را باخبر کردند و به ابی بکر و عمر خبر دادند که رسول خدا صلی الله علیه و آله در حق شما چنین گفت و سرّ رسول

ص: 341


1- سورۂ تحریم، آیه 4.

خدا صلی الله علیه و آله را افشا کردند حق تعالی نیز این آیه را فرستاد:

﴿وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ﴾

و مراد از «صالح مؤمنین» حضرت امیر المؤمنین علیه السلام است.

صاحب کتاب کشف الغمة نقل می کند: مراد از صالح مؤمنین در این آیه حضرت امیر علیه السلام است و این حدیث را از عبد الرزاق، محدّث حنبلی و از حافظ ابو بكر بن مردویه نقل می کند و هم چنین سُدی در تفسیرش از ابن عبّاس روایت می کند که مراد از صالح ،مؤمنین علی بن ابی طالب است (1) و از مجاهد روایت کرده اند که مراد از صالح ،مؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام است. (2)

ثعلبی در تفسیرش می گوید: مراد از صالح مؤمنین آن حضرت است. (3)

شیخ طبرسی رحمه الله در تفسیرش نقل می کند: از شیعه و سنی روایت شده که در وقت نزول این ،آیه حضرت رسول صلی الله علیه و آله دست حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را گرفته و فرمود: «ای ،مردم صالح مؤمنین این مرد است» (4)

وجه استدلال از این آیه شریفه بر امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آن است که هر گاه حق تعالی به منافقان خطاب کند و بفرماید که اگر در دشمنی حضرت رسول صلی الله علیه و آله هم پشت شوید، پس به درستی خدا و جبرئیل و علی بن ابی طالب یار و مدد کار او هستند لازم می آید که علی بن ابی طالب علیه السلام از بقیه مردم بهتر باشد زیرا حق تعالی در این مقام از او یاد می کند و دشمنان

ص: 342


1- كشف الغمة : ج 1 ، ص 322؛ مناقب علی بن ابی طالب، ابو بکر احمد بن موسی ابن مردویه : ص 334.
2- تاریخ دمشق : ج 2، ص 425، ح 932.
3- تفسير ثعلبی : ج 9، ص348.
4- مجمع البیان : ج 10، ص 59

پیغمبر صلی الله علیه و آله را پریشان حال می گرداند و به ایشان می فهماند که دشمنی شما با حضرت رسول صلی الله علیه و آله ضرری به آن حضرت نمی زند؛ زیرا که من و جبرئیل و علی بن ابی طالب یار اوییم و نزد هر عاقلی ظاهر است که تا چنین کسی باشد امامت و خلافت به غیر او نمی رسد.

دلیل دیگر آن که وقتی فرمود حضرت امیر علیه السلام صالح المؤمنین است معلوم می شود که آن حضرت اصلح مردم است مانند وقتی که بگویند: «فلانی شجاع قوم است»، فهمیده می شود که او اشجع قوم است و هر گاه اصلح و افضل ،باشد امامت به غیر او نمی رسد

دلیل دیگر آن است که حق تعالی بعد از آن می فرماید:

﴿وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ﴾

بعد از آن که خدا و جبرئیل و امیر المؤمنین، علیه السلام یار حضرت رسول صلی الله علیه و آله و مددکار آن حضرت هستند ملائکه نیز پشت و پناه آن سرورند و آن جناب را محافظت می نمایند.

حق تعالى امير المؤمنین علیه السلام را بر ملائکه مقدم داشته و پر ظاهر است شخصی که در نصرت پیغمبر و حضرت رسول صلی الله علیه و آله بر ملائکه مقرّبین تقدیم داشته باشد به امر خلافت و وصایت آن ،حضرت اولی و الیق از دیگران است.

از امام به حق ناطق جعفر بن محمّد الصادق (صلوات الله علیهما) روایت شده که آن حضرت فرمود:

حضرت رسول صلی الله علیه و آله دو مرتبه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را به اصحاب خود ،شناساند نخست در جایی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله به آنان گفت: «آیا می دانید ولی شما بعد از من کیست؟» آنان در جواب گفتند: «خدا

ص: 343

و رسول خدا اعلم و دانا ترند» آن حضرت فرمود: به درستی که حق تعالی می فرماید:

﴿فَإِنَّ اللهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظهير﴾

سپس حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «حق تعالی از صالح المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام را اراده کرده است»

حضرت صادق (صلوات الله علیه) فرمود: مرتبه دوّم در روز عید غدیر خم بود که فرمود: ﴿مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ﴾ (1) و مجملی از واقعه غدیر پیش از این در این کتاب در ذیل آیه شریفه تبلیغ مذکور گردید و در این باب احادیث بسیاری از علما نقل شده است که ذکر تمام آن موجب اطناب است و به همین قدر اكتفا و اقتصار می کنیم

﴿36﴾آیه 19 سوره رعد

قال الله تبارک و تعالى في سورة الرعد:

﴿أ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْباب﴾ (2)

آیا کسی که می داند آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده حق است (یعنی علی بن ابی طالب علیه السلام) هم چون کسی است که نابیناست؟ و از قرآن تنها صاحبان عقل پند می گیرند

ص: 344


1- مجمع البیان : ج 10، ص 316
2- سوره رعد، آیه 19.

وجه استدلال از این آیه بر امامت حضرت امیر المؤمنين (صلوات الله عليه) آن است که الله تعالی در این آیه بیان کرده که آن حضرت به علوم قرآنی عالم است و شکی نیست که تا عالم به علوم قرآنی ،باشد خلافت به غیر او نمی رسد و مشخص است نزد هر صاحب عقل که تا چنین کسی باشد، خلافت به جاهلی نمی رسد که معنی «کلاله» و «ابّ» را نمی داند

صاحب کتاب آیات الباهرة از ابن مردویه نقل می کند که او از ابن عبّاس روایت کرده که مراد از ﴿أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ على بن ابي طالب علیه السلام است. (1)

﴿37﴾آیات 19 تا 22 سورة الرحمن

قال الله تبارک و تعالى في سورة الرحمن:

﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ * بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ * فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ * يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللؤلؤ و المَرجان﴾ (2)

اگر چه چهار آیه بیان شد امّا چون آیاتی در مدح اهل البیت علیهم السلام است و اگر گاهی در باب استدلال بر امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام چند آیه را در مقام ذکر یک آیه ایراد کنیم از ما چیزی کم نمی شود هم چنین که پیش از این واقع شد و بعد از این گاهی نیز روی خواهد داد.

در هر حال مضمون این آیات مبارکه آن است:

حق تعالی دو بحر را مخلوط کرد و مراد از دو بحر حضرت امیر المؤمنین على بن ابى طالب و حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله عليهما) است در میان این دو

ص: 345


1- تأويل الآيات : ج 1، ص231.
2- سورة الرحمن، آيه 22 - 19.

بحر برزخی است و مراد از برزخ حضرت رسول صلی الله علیه و آله است. آن دو نفر با یکدیگر بغی نکرده اند یعنی حضرت فاطمه علیها السلام با حضرت امیر علیه السلام و حضرت امیر علیه السلام با حضرت فاطمه علیها السلام، زنا نکرده اند - هم چنان که از اخبار زیادی از اهل البیت معلوم می شود - و می توان گفت: مراد از این دو، تعریضی باشد به زنا کاری و سوء ولادت بعضی از مدعیان خلافت؛ و احتمال دارد که مراد از طهارت ،ذیل حضرت امیر و فاطمه علیهما السلام باشد. بعد از آن می فرماید:

﴿فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبان﴾

«پس ای گروه مردم و ای طایفه جنیان کدام یک از نعمت های پروردگار خود را تکذیب می کنید؟»

﴿يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ﴾

از علی و فاطمه علیهما السلام، لؤلؤ و مرجان یعنی امام حسن و امام حسین (صلوات الله علیهم السلام) متولّد شدند هم چنین که این نیز از اخبار بسیار مشخص می گردد.

وجه استدلال به این آیه آن است که حق تعالی در موضع ذکر نعمت های خود برای آدمیان و جنیان عالم می فرماید: ما فاطمه را به علی بن ابی طالب دادیم و حضرت رسول صلی الله علیه و آله صد در میان آن ها واسطه .بود. و هر عاقلی این را می داند که چنین کسی بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله به امامت و خلافت اولی و الیق است. و بعد از آن منت دیگر و نعمت دیگر خود را بر کافه خلایق از جنّ و انس بیان می فرماید که امام حسن و امام حسین علیهما السلام از علی بن ابی طالب و حضرت فاطمه علیهما السلام بهم رسیده اند و این نیز ظاهر است که بعد از حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام اولاد امجاد او سزاوار امامت و خلافت اند نه غیر ایشان

ص: 346

اکثر مفسّرین اهل سنّت از انس بن مالک روایت کرده اند و حافظ ابو نعیم اصفهانی که از بزرگان علمای اهل سنّت است از ابن عبّاس نقل کرده و ثعلبی که او نیز از بزرگان و اکابر علمای این طایفه است در تفسیرش ذکر کرده که مراد از «بحرین» امیر المؤمنین و فاطمه زهرا علیهما السلام است و مراد از برزخ حضرت رسول خداست و مراد از لؤلؤ و مرجان امام حسن و امام حسین علیهما السلام است. (1)

صاحب کتاب کشف الغمة نیز این روایت را به همین طریق نقل نموده و در بسیاری از کتب مناقب نیز به همین روش مسطور است (2)

پس از آن چه مذکور شد معلوم گردید که هر گاه علی مرتضی علیه السلام باشد، امامت و خلافت به دیگری نمی رسد و به جماعت اراذل و اوباش نسبت ندارد.

شيخ عزّ الدين عبد السلام شافعی مقدّسی که از مشاهیر علمای اهل سنّت می باشد در رساله ای که در مدح ابی بکر و عمر و عثمان نوشته حکایتی طویل الذیل ذکر کرده و ما در این کتاب اکتفا به خلاصه ترجمه آن می نماییم :

شیخ مزبور می گوید چون خدیجه خاتون علیها السلام به حضرت فاطمه زهرا علیها السلام حامله شد از غم تنهایی و بی کسی و محنت فارغ گردید؛ زیرا حضرت فاطمه علیها السلام در شکم مادر با خدیجه خاتون حرف می زد و صحبت می کرد و مونس او بود و به صیقل صحبت ،دل پذیر زنگ کدورت از آینه خاطر مادر می زدود

حضرت خدیجه این واقعه را از حضرت رسول صلی الله علیه و آله پنهان می داشت تا روزی حضرت رسول صلى الله عليه و سلم سررسید و شنید که خدیجه خاتون با کسی حرف می،زند پرسید «با چه کسی حرف می زنی؟» خدیجه خاتون عرض نمود: «با

ص: 347


1- تفسير ثعلبی : ج 9، ص 181 ؛ شواهد التنزيل : ج 2، ص 284 ؛ ينابيع المودة : ص 116 .
2- كشف الغمة : ج 1، ص 330.

این طفل که در شکم دارم» حضرت رسول صلى الله عليه و سلم فرمود:

ای خدیجه بشارت باد تو را که این دختری است که حق تعالی او را به تو داده و او را مادر اولاد من گردانده و اینک جبرئیل مرا بشارت می دهد که این دختری است پاک و پاکیزه و مبارک و با میمنت و زود باشد که حق تعالی نسل مرا از او به وجود آورد و زود باشد که حق تعالی از نسل او امامان روی زمین را ظاهر گرداند و ایشان را خلیفه های خود گرداند در زمین

بعد از آن که حضرت فاطمه علیها السلام متولد شد با پدر بزرگوار خود بود و با آن حضرت بسر می برد تا این که ملکی به نام «محمود» از جانب حق تعالی به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله آمد و گفت: امر حق تعالی است که باید فاطمه را به علی بن ابی طالب علیه السلام تزویج کنی که حضرت عزّت بر بالای هفت آسمان عقد علی را با فاطمه بسته است و جبرئیل خطبه خواند و اسرافیل و میکائیل گواه شدند و هفتاد هزار ملک مقرب که هر یک از ایشان در سجودند تا روز ،قیامت امر شدند که سر بردارند از سجود و آنان نیز گواه شدند بر عقد فاطمه به علی علیه السلام و امر شد به جمیع حوریان که در زیر درخت طوبی جمع شوند و درخت طوبی را امر شد که آن چه در او به ودیعت بود بر سر حوریان نثار کند و درخت طوبا در و یاقوت و جوز و لوز و شکر جنت بر ایشان نثار کرد و حوریان از آن ها برداشته از جهت تیمّن و تبرک نگاه داشتند و به آن مباهات و افتخار می کردند که این از نثار عروسی فاطمه و علی بن ابی طالب علیه السلام است.

حضرت رسول صلی الله علیه و آله به فرموده حق تعالی در زمین نیز به امر تزویج حضرت فاطمه به علی علیهما السلام اشتغال نمود و اصحاب خود را جمع کرد و خطبه ای در کمال فصاحت و بلاغت خواند و بعد از ادای آن خطبه فرمود:

ص: 348

﴿أُشْهِدُكُمْ أَنِّى زَوَّجْتُ فاطِمَةَ بِعَلِيٍّ﴾

«گواه می گیرم شما را که به درستی من فاطمه را به علی تزویج نمودم»

پس چون بحر نبوت از جانب فاطمه علیها السلام و بحر فتوت از طرف حضرت امیر المؤمنین علیه السلام با هم ملاقات ،کرد مضمون ﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ﴾ ظهور پذیرفت و چون حضرت رسول صلی الله علیه و آله سبب آن گردید :معنی ﴿بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ﴾ ظاهر گشت و چون سیّدین شهیدین یعنی حسنین علیهما السلام که دو ریحانه حضرت رسول صلی الله علیه و آله بودند و هر گاه که آن حضرت صلی الله علیه و آله به ایشان نگاه می کرد می فرمود: «هذانِ سَیّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَبُوهُما خَيْرٌ مِنْهُما»؛ «این دو بهترین جوانان اهل بهشت هستند و پدر آنان بهتر از آنان است.» از حضرت علی و حضرت فاطمه علیهما السلام- که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در حق او و حسنین می فرمود: «فاطمه پاره ای از من ،است آزار کننده ایشان آزار کننده من است و خوش حال کننده ایشان خوش حال کننده من است» - بهم رسیدند: ﴿يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ﴾ به وضوح رسید.

تا به این جا ترجمه کلام شیخ عزّ الدین عبد السّلام است. (1)

هر عاقلی در این نسل تأمل کند می داند که لایق به منصب امامت و خلافت بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله کسی است که حق تعالى متولى عقد نكاح او شده و ملائکه مقربین را بر آن گواه گرفته نه آن جماعتی که مشخص نیست اصلاً نکاحی دربارۀ ایشان شده یا نه و هر کس در این امر فکر کند بر او ظاهر می شود که لایق به مرتبه امامت و خلافت کسی است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله

ص: 349


1- شرح احقاق الحق : ج 3، ص278؛ مناقب خوارزمی : ص 336

به امر حق تعالی بهترین زنان عالمیان را به او تزویج نموده نه آن جماعتی که اگر فرض کنیم که در حق ایشان عقدی هم کرده باشند بعضی از عالمان بت پرست موافق کفّار متصدی آن بوده اند. و السّلام على من اتّبع الهدى.

﴿38﴾آیه 23 سوره احزاب

قال الله تبارک و تعالى في سورة الاحزاب:

﴿مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلا﴾ (1)

در تفاسیر شیعه و سنی مسطور است که این آیه وافی هدایت در شأن حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام و حمزة بن عبد المطلب و جعفر بن ابی طالب و عبيدة بن حارث (رضوان الله عليهم اجمعین) نازل شده است (2)

از طایفه مؤمنین جماعتی از مردان هستند که نسبت به عهد و پیمان شان با خداوند، وفادار می باشند و آن ها دو قسم هستند بعضی از آن ها کسانی هستند که ثبات قدم ورزیدند تا شهید شدند مانند حمزه علیه السلام که در جنگ احد شربت شهادت نوشید و جعفر طیار علیه السلام که در جنگ موته به درجه رفیع شهادت رسید و عبيدة بن حارث که در جنگ بدر به مرتبه شهادت فائز گردید؛ و بعضی از آنان در انتظار شهادت خود هستند مثل حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و ایشان در عهد و پیمان الهی نلغزیدند و قرار خود را مبدل به چیزی نکردند.

از حضرت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) منقول است که آن حضرت در وقت تلاوت این آیه شریفه فرمود:

ص: 350


1- سوره احزاب، آیه 23
2- الصواعق المحرقة : ص 80؛ شواهد التنزيل : ج 1، ص 1 ؛ كفاية الطالب : ص 149.

﴿فينا نَزَلَتْ أنَا وَالله الْمُنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلْتُ تَبْدِيلا﴾ (1)

«به خدا قسم که این آیه در شأن ما نازل شده و آن انتظار کشنده که حق تعالی ،فرموده من هستم و عهد خود را تغییر ندادم».

وجه استدلال از این آیه شریفه که دلالت بر مدّعای ما که اثبات امامت علی بن ابى طالب علیه السلام دارد آن است که به اتفاق دوست و دشمن حضرت امیر المؤمنین علیه السلام همیشه در انتظار شهادت خود بود و به اعتقاد مخالف موافق ابی بکر و عمر و عثمان در جنگ ها از دشمن می گریختند و معلوم و ظاهر است با وجود کسی که جان خود را در معرض نثار در آورده و همیشه انتظار شهادت خود می برده هیچ گاه امامت و خلافت به جماعتی نمی رسد که پیغمبر صل الله علیه و آله را بار ها در میان کفار تنها گذاشته باشند و خود جان به سلامت بیرون برده باشند و هم چنین هر صاحب بصیرتی می داند که تا کسی باشد که خدا در حق او شهادت دهد که او تبدیل عهد نکرده، امامت و خلافت به کسی نمی رسد که امروز در موضع غدیر عهد کند و بعد از چند روز نقض عهد کند و تا کسی باشد که خداوند عالم در قرآن مجید مدح او کند و عمّ او و برادر او و خویشان او را تعریف کند امامت و خلافت به جماعتی نمی رسد که در این مرتبه نباشند

﴿39﴾آیه 17 سوره هود

قال الله تبارک و تعالى في سورة هود:

﴿أ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْه﴾ (2)

ص: 351


1- ينابيع المودة : ص 96؛ كشف الغمة : ج 1، ص 308.
2- سوره هود، آیه 17.

مضمون این آیه شریفه بر وجهی که بعضی از مفسّرین گفته اند آنست:

آیا کسی که به برهانی از پروردگار خود باشد و از پی او شاهدی از جانب پروردگار درآید که گواهی دهد به صحت آن برابر است با کسی که ریاست دنیا می طلبد؟

فخر رازی که از اکابر مفسّرین اهل سنّت و جماعت است در تفسیر کبیرش می نویسد: «مراد از شاهد علی بن ابی طالب است». (1)

ابن جریر طبری نیز در تفسیرش از عبد الله از سدی و مجاهد روایت می کند که مراد از شاهد در این آیه علی بن ابی طالب علیه السلام است . (2)

ثعلبی و حافظ ابو نعیم اصفهانی نیز سخن طبری را روایت نموده اند. (3)

از طریق اهل البيت علیهم السلام احادیث بسیاری نقل شده که مراد از ﴿مَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّه﴾ حضرت رسول صلی الله علیه و آله و مراد از «شاهد» علی بن ابی طالب علیه السلام است (4)

وجه استدلال از این آیه مبارکه بر امامت حضرت شاه ولایت علیه السلام آن است که حضرت امیر، گواه بر نبوت پیغمبر صلى الله عليه و سلمه است و معلوم است که گواه بر نبوت آن حضرت باید افضل و اعدل از رعیّت .باشد پس آن حضرت علیه السلام بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله امام است نه دیگران.

دیگر آن که حق تعالی می فرماید ﴿يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْه﴾ یعنی حضرت

ص: 352


1- التفسير الكبير : ج 17 ، ص 200 .
2- جامع البيان : ج 12، ص 22 .
3- تفسير ثعلبی : ج 5 ص 161
4- بصائر الدرجات : ص 153 ؛ کافی : ج 1، ص 190.

امیر المؤمنین علیه السلام پهلوی اوست و این دلیل است بر این که حضرت امیر تالی حضرت رسول (صلوات الله عليهما و آلهما) بوده و مقدّم بر آن حضرت کسی نیست.

﴿40﴾آیه هفت سوره بینه

قال الله تبارک و تعالى في سورة البينة:

﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة﴾ (1)

«در حقیقت بهترین مخلوقات کسانی هستند که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند».

مراد از آن ،جماعت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و شیعیان آن سرورند.

ابن حجر که از بزرگان علما و متعصّبان اهل سنّت است، در کتاب صواعق از ابن عبّاس روایت نموده که چون این آیه نازل شد حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿يا عَلِيُّ هُمْ أَنْتَ و شيعَتُكَ تَأْتى أنْتَ وَ شِيعَتُكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ رَاضِينَ وَ يَأْتي أعداؤكَ غَضْبَانَ مُقْمَحِين﴾

«یا علی مراد از آن جماعتی که حق تعالی در این آیه مدح فرموده و آنان را بهترین خلائق معرفی کرده تو و شیعان تو هستند و در روز قیامت تو و شیعیان تو در حال رضایت از نعمت های الهی خواهید آمد و دشمنان تو یا علی در روز قیامت آزرده و بدحال می آیند» (2)

به غیر ابن حجر، جمعی کثیر از علمای اهل سنّت به همین روش حدیث را نقل کرده اند.

ص: 353


1- سوره بينة، آیه 7.
2- كفاية الخصام : ص 421؛ كنز العمال : ج 13، ص 156 ؛ الصواعق المحرقة : ص 159.

صاحب کتاب کشف الغمّة از ابن مردویه که از بزرگان علمای اهل سنّت است این روایت را به همین طریق روایت نموده است. (1)

پس می گوییم: هر گاه حق تعالی در قرآن مجید شهادت بدهد که علی بن ابی طالب علیه السلام و شیعیان آن حضرت بهترین مخلوقات هستند، معلوم می شود که شیعیان آن حضرت به واسطه آن که پیروی آن حضرت نموده اند صاحب این مرتبه شده اند و معلوم و ظاهر است که مرتبۀ امامت و خلافت بعد از حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله تعلّق به چنین بزرگواری ،دارد، و اگر کسی در این باب شک کند از کمال کور دلی و نهایت بی بصیرتی است.

﴿41﴾آیه 12 سوره حاقه

قال الله تبارک و تعالى في سورة الحاقة:

﴿وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَة﴾ (2)

«و گوش شنوا این پند را نگه می دارد»

حافظ ابو نعیم اصفهانی در کتاب حلیة الاولیاء از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام روایت کرده که آن حضرت علیه السلام فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله اول مرا به سینه بی کینه خودش چسباند و فرمود: پروردگار من امر کرده تا خود را نزدیک تو سازم و تو را از خویش دور نگردانم و تو را بشنوانم و تو از من فرا بگیری». سپس آیه ﴿وَ تَعيها أُذُنٌ واعِيَة﴾ در این باب نازل گردیده است. (3)

ابو الحسن واحدی و ابو القاسم که هر دو از بزرگان علمای اهل سنّت هستند

ص: 354


1- كشف الغمة : ص 93
2- سوره حاقه، آیه 12.
3- حلية الاولياء : ج 1، ص 67 ؛ شواهد التنزيل : ج 2، ص 361؛ التفسير الكبير : ج 30، ص 107.

به همین روش این حدیث را از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام روایت کرده اند. (1)

در حدیث دیگر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت شده که آن حضرت فرمود: «من از حق تعالی درخواست کردم که گوش تو را یا علی گوش پند گیرنده بگرداند».

خوارزمی که او نیز از علمای اهل سنّت و از بزرگان آن هاست در کتاب مناقب خود روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله خطاب به علی بن ابی طالب علیه السلام نمود و فرمود: «یا علی حق تعالی مرا امر کرد که به تو نزدیک باشم و از تو دور نباشم و تو را تعلیم کنم و تو بشنوی و یاد بگیری» سپس این آیه کریمه در این مورد نازل شده است. (2)

صاحب کتاب کشف الغمة از بریده از حضرت رسول صلی الله علیه و آله به همین روش این حدیث را نقل کرده است. (3)

ثعلبی که از اکابر مفسّرین اهل سنّت است در تفسیرش از حضرت رسول صلى الله خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که آن حضرت خطاب به حضرت امیر علیه السلام نمود و فرمود: «یا علی از حق تعالی درخواست کردم که گوش تو را پند گیرنده قرار دهد و تو را تعلیم کند و سزاوار است که حق تعالی تو را تعلیم کند و بر تو لازم است که پند گیری». سپس این آیه نازل شد (4)

واحدی در کتاب مناقب خود از ابن عبّاس نقل کرده که چون این آیه نازل شد حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «از حق تعالی درخواستم که آن گوش را گوش علی قرار دهد» و حضرت امیر علیه السلام فرمود: «بعد از آن هیچ چیز از رسول خدا صلی الله علیه و آله

ص: 355


1- أسباب نزول الآيات واحدى : ص 169
2- مناقب خوارزمی ص 282
3- كشف الغمة : ج 1، ص 118.
4- تفسیر ثعلبی : ج 10، ص 28 .

نشنیدم مگر آن که او را حفظ کردم و در گوش نگاه داشتم». (1)

وجه استدلال از این آیه بر امامت حضرت علی بن ابی طالب آن است که هر گاه حق تعالی در مورد حضرت امیر علیه السلام بفرماید که گوش آن حضرت است که پند می گیرد؛ و این گونه مدح آن حضرت را بفرماید، آن حضرت از غیر خود افضل خواهد بود و امامت به مفضول نمی رسد و هر گاه حضرت رسول صلی الله علیه و آله در میان ،اصحاب آن حضرت را به سینه بی کینه خود بچسباند و او را مخصوص به دعا سازد و بیان فرماید که حق تعالی مرا امر کرده که به تو بگویم و بر تو لازم است که گوش کنی خلافت و امامت به آن حضرت اولی و الیق است.

صاحب تفسیر کشاف و فخر رازی در تفسیرش بعد از نقل روایت و سبب نزول آیه در شأن حضرت شاه ولایت امیر المؤمنین علیه السلام می گویند:

نکته این که حق تعالی صیغه را نکره و به لفظ مفرد آورده این است تا اشعار ،کند گوش پند گیرنده در میان خلق کم است و سرزنش کند مردم را که پند نمی گیرند و سخنان حق را گوش نمی کنند و این که بدانند یک گوش که پند گیرد و فرمان برداری حضرت حق تعالی کند نزد الله تعالی به عالمی برابر است و آن ها که پند نمی گیرند و سخنان حق را گوش نمی کنند هر چند که وجود آن ها بسیار باشد وجود ایشان با عدم ایشان یکسان است و همه طفیل وجود آن یک نفر هستند» (2)

پس به گواهی این دو نفر که از بزرگان علمای اهل سنّت می باشند، دعای

ص: 356


1- أسباب نزول الآيات، واحدی : ص 294.
2- الكشاف : ج 4، ص 151 ؛ التفسير الكبير : ج 30 ، ص 107 .

حضرت رسول صلی الله علیه و اله به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام اختصاص یافته و در حق او مستجاب شده و اوست که منظور نظر الهی ،است پس آن حضرت احق و اولی می باشد به امامت و بدیهی است کسی را که حق تعالی در مورد او بگوید او گوش شنونده دارد و حضرت صلی الله علیه و آله رسول در حق او دعا بفرماید که آن گوش شنونده گوش علی بن ابی طالب علیه السلام است و آن حضرت خود فرموده باشد که آن چه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله شنیدم هرگز فراموش نکردم اعلم از دیگران خواهد بود پس تا چنین کسی باشد امامت و خلافت به جاهلی نمی رسد که به اعتراف خصم یکی از آنان مکرّر بر منبر «اقیلونی» گوید (1)، و یکی دیگر بیش از هفتاد بار «لَوْلا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عمر» (2) گوید و اگر خصم بی انصاف از روی حق بینی متوجه آن چه گفتیم بشود البته حقانیت امامت و خلافت حضرت شاه ولایت علیه السلام بر او ظاهر می شود.

﴿42﴾آیه 173 سوره آل عمران

قال الله تبارک و تعالى في سورة آل عمران:

﴿قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيمَاناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَكيل﴾ (3)

«کسانی که مردم به آنان گفتند: به تحقیق لشكر كفّار عليه شما جمع شدند و متوجه قتل شما گردیدند تا آنان را از این خبر بترساندند، امّا این خبر ایمان آنان را زیاد کرد و گفتند خداوند ما را بس است و نیکو

ص: 357


1- تذكرة الخواص : ص 62
2- فيض القدير : ج 4، ص 357
3- سوره آل عمران، آیه 173

وکیلی است برای ما»

مراد از آنان حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام است.

جمعی از علمای مخالفین در سبب نزول این آیه گفته اند که چون ابو سفیان ملعون از جنگ احد برگشت به جمعی که متوجه مدینه بودند گفت که هر وقت با مسلمانان برخورد کردید ایشان را بترسانید و بگویید که قریش اجتماع بزرگی نموده اند و لشکر بسیار جمع کرده اند و بر سر شما می آیند. این جماعت چون به لشکر اسلام رسیدند و این خبر را به آنان دادند آنان گفتند که خدای تعالی ما را کافی است و نیکو وکیلی است. (1)

ابن مردویه که از بزرگان علمای اهل سنّت ،است و ابو رافع که او نیز از بزرگان این طایفه است نقل کرده اند که چون ابو سفیان از موضع اُحُد یک منزل دور شد خبر به حضرت رسول صلی الله علیه و آله رسید که او از برگشتن پشیمان شده و قصد مدینه را دارد حضرت رسول صلی الله علیه و آله حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را فرستاد که ملاحظه نماید که آیا آنان بر شتران سوارند و اسبان را به كُتل می کشند یا عکس این کار را انجام می دهند؟ شاه ولایت چون به آنان مشاهده نمود که آنان بر شتران سوارند پس دانست که عزم مکه دارند امّا پیش از آن که حضرت امیر علیه السلام به آنان برسد جمعی به آن حضرت رسیدند و آن سرور را خبر کردند و گفتند: «یا علی به کجا می روی که کفّار قریش قصد شما را دارند و لشکری در این مرتبه جمع کرده اند که محاسبان از تعدّد آن عاجزند و همه مبارز و دلیران اند و مشکل می نماید که در این مرتبه ظفر از جانب شما واقع شود» و مدّعای آن جماعت آن بود که شاید به سبب این حرف حضرت

ص: 358


1- جامع البيان : ج 4، ص 239

امير علیه السلام بترسد و چون این خبر به مسلمانان برسد ایشان خائف و شکسته دل شوند، امّا از حرف آن جماعت مطلقاً در خاطر مبارکش دغدغه ای بهم نرسیده و فرمود:

﴿حَسْبُنَا الله وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ﴾

وجه استدلال از این آیه بر امامت حضرت امیر (صلوات الله علیه) آن است که حق تعالی در این آیه شریفه می فرماید:

﴿فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً﴾

«آنان را ترساندند امّا از حرف آن ،جماعت هیچ خللی در خاطر شان بهم نرسید بلکه بر ایمان آنان افزوده شد».

و معلوم است تا کسی در کمال اخلاص و نهایت شجاعت نباشد، از این امور موحش ایمانش زیاد نمی شود پس او افضل از دیگران است و تا افضل باشد امامت به غیر افضل نخواهد رسید.

﴿43﴾آیه 56 سوره احزاب

قال الله تعالى في سورة الاحزاب:

﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾ (1)

«به راستی حق تعالی و ملائکه او صلوات می فرستند بر پیغمبر صلی الله علیه و آله، پسای جماعتی که ایمان به خدا و رسول دارید بر محمّد و آل او صلوات بفرستید و بر آن حضرت سلام کنید».

ص: 359


1- سوره احزاب، آیه 56

در صحیح مسلم ذکر شده که چون این آیه نازل شد از آن حضرت :پرسیدند «یا رسول الله! طریقه سلام کردن بر شما را می دانیم امّا قاعده صلوات فرستادن بر شما چگونه است؟» آن حضرت در جواب فرمود، بگویید:

﴿اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ ابْراهيم إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ﴾

«ای پروردگار من صلوات بفرست بر محمّد و آل محمّد هم چنان که صلوات فرستادی بر حضرت ابراهیم پیغمبر علیه السلام و آل آن حضرت به درستی که تو حمد شده و بزرگواری». (1)

وجه استدلال از این آیه مبارکه بر امامت حضرت شاه ولایت علیه السلام آن است که از این حدیث که اهل سنّت در صحت آن شک ندارند استفاده می شود که مراد حق تعالی از این آیه آن است ای جماعتی که ایمان آورده اید بر محمّد و آل محمّد صلوات بفرستید؛ زیرا حدیث، مفسّر قرآن است و مراد حق تعالی در قرآن مجید از احادیث استفاد می شود پس می گوییم هر گاه حق تعالی به مؤمنان امر کرده باشد بلکه به تمام مکلفان امر کرده باشد که صلوات بفرستند بر حضرت رسول صلى الله عليه و سلم حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و بقیه آل آن حضرت، پر واضح است که آن حضرت به امامت و خلافت بعد از حضرت رسول صلى الله عليه و سلم اولی و الیق است از دیگران و از این آیه بر امامت بقیه ائمه اثنی عشر (صلوات الله علیهم) نیز می توان استدلال کرد.

در بعضی از کتاب هایی که مباحثه بعضی از اهل سنّت با شیعه را نوشته اند نقل شده: در مجلس یکی از پادشاهان که می خواست بفهمد آیا حق با اهل سنّت است یا شیعه؟ جمعی از علمای هر دو طائفه را طلبیده و به گفتگو

ص: 360


1- صحيح مسلم : ج ص 16 و 17 .

انداخت. وقتی سخن به این جا رسید و علمای اهل سنّت که در آن مجلس حاضر بودند دست و پا می زدند تا پاسخ گویند و آن پادشاه اگر چه مرد عامی بود و از اصطلاحات ارباب علم چندان اطلاعی نداشت امّا حقیقت سخنان حق بر او ظاهر شد خطاب به علمای اهل سنّت کرده و گفت: «من پس مسأله ای از شما می پرسم اگر کسی در اثنای نماز در حال تشهد صلوات بر محمّد و آل محمّد بفرستد آیا نماز او باطل می شود یا نه؟» آنان در جواب می گویند: «باطل نمی شود». بعد از آن پادشاه می گوید: «اگر کسی در حال تشهد به عوض آن صلوات بر ابی بکر و عمر و عثمان صلوات بفرستد آیا نماز او باطل می شود؟» می گویند: «باطل می شود» بعد از آن می گوید: «اگر کسی در حال تشهد نماز به عوض صلوات بادی از موضع معتاد خود بیرون کند آیا نماز او باطل می شود؟» می گویند: «نماز او باطل می شود» پس پادشاه در جواب می گوید: «خوب است انسان عاقل کسی را امام بداند که صلوات فرستادن بر او در نماز جایز باشد نه جماعتی را خلیفه رسول خدا بداند که بردن نام اسمشان در نماز با اخراج بادی از موضع معتاد تفاوتی نداشته باشد» و با این حرف سخن را بر علمای سنی قطع می نماید.

در بعضی از کتاب های معتبر نوشته شده:

سلطان فاضل سعيد غياث الدين الجايتو سلطان محمّد خدابنده روزی در مجلس موعظه حاضر بود که واعظ فضیلت صلوات فرستادن بر محمّد و آل محمّد را بیان می کرد سلطان از واعظ پرسید: «ای واعظ به چه سبب است که بر پیغمبران دیگر که صلوات می فرستید آل ایشان را ذکر نمی کنید و بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله که صلوات می فرستید آل آن حضرت را با آن حضرت شریک می کنید؟

آن واعظ از جواب عاجز می شود و سلطان می فرماید که دو وجه به خاطر

ص: 361

من می رسد که می گویم اگر مورد پسند ارباب علم واقع شد بر آن اعتماد می کنم و الا در پیدا کردن وجه دیگر تأمل خواهم کرد.

وجه اول: یکی از آن دو وجه این است که چون شریعت و ملت پیغمبران سابق در معرض زوال و نسخ ،بود، در نتیجه تبعیت از آل آن ها لازم نبود و در دین پیغمبر ما چون تغییر و نسخ راه ندارد و تا قیام قیامت باقی است و همیشه بر یک قرار است و هر کس تابع این دین شود بر او لازم است تا احکام را از اولاد امجاد حضرت رسول صلى الله عليه و سلم استعلام نماید پس بر مردم لازم است که در برابر این نعمت که از آن استفاده می کنند بر آنان صلوات بفرستند.

وجه دوّم: آن که چون دشمنان آن حضرت را «ابتر» خواندند حق تعالی ابتریّت را بر دشمنان آن حضرت انداخت تا کسی نام ایشان را ذکر نکند و نام آل آن حضرت را بر زبان ها جاری ساخت تا این تذکری باشد تا مردم بدانند که آن حضرت صاحب آل و اولاد است.

بعضی از اهل علم که حاضر بودند بعد از اتمام این سخنان سلطان را مدح و آفرین گفتند.

وجه دیگری نیز می توان گفت بدین صورت که سبب صلوات فرستادن بر انبیاء آن است که ایشان هادیان خلق هستند به راه نجات و واسطه میان خدا و خلق در رساندن شریعت می باشند و چون آل رسول صلی الله علیه و آله نیز بدین صفت ،موصوفند، بنابراین لازم است که آنان را با صلوات یاد کرد و این حکم از جانب خدای تعالی از این جهت است که مردم بدانند همان طور که حضرت رسول صلی الله علیه و آله حجّت خدا بر آنان است آل معصومین و ذریّه طیبه آن حضرت نیز حجت های خداوند .هستند

ص: 362

در صحیح بخاری که از کتب معتبره اهل سنّت و جماعت است از کعب بن عجره روایت شده که از رسول خدا صلی الله علیه و آله سؤال کردیم و گفتیم: «یا رسول الله به درستی که حق تعالی به ما سلام کردن بر شما را تعلیم کرده امّا چگونه باید بر شما صلوات فرستاد؟» آن حضرت فرمود: بگویید:

﴿اللهّمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ على ابراهيم و آل ابراهيم إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ﴾ (1)

هر عاقلی می داند که هر گاه حق تعالی و رسول او صلی الله علیه و آله مردم را به صلوات بر آل آن حضرت امر کنند در حالی که حضرت امیر علیه السلام افضل آل آن حضرت باشد پس آن حضرت البته به امر امامت و خلافت از دیگران اولی و الیق خواهد بود و این معنا بسیار آشکار است

از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است در روزی که آن حضرت حضرات امیر و حسنین و فاطمه (صلوات الله علیهم) را داخل عبای خود کرد، فرمود:

﴿اللَّهُمَّ إِنَّهُمْ مِنّى وَ أَنَا مِنْهُمْ فَاجْعَلْ صَلَواتِكَ وَ مَغْفِرَتَكَ وَ رَحْمَتَكَ وَ رِضْوانَكَ عَلَيَّ وَ عَلَيْهِمْ﴾

«ای پروردگار ،من آنان از من و من از آنان هستم پس صلوات و آمرزش و رحمت و رضوان خود را بر من و ایشان قرار بده» (2)

در حدیث دیگر وارد شده که آن حضرت صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿لا تُصَلُّوا عليَّ صَلوة البَتْراءِ. فَقالُوا: وَ ما صَلوةُ الْبَتْراءِ؟ قَالَ: تَقُولُونَ: اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحمَّدٍ و تمسكُونَ بَلْ قُولُوا: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ

ص: 363


1- صحیح بخاری : ج 4، ص 146 و ج 6، ص 120 ط امیریه مصر
2- مناقب خوارزمی ص 63؛ فرائد السمطين : ج 1، ص 34.

آلِ مُحَمَّدٍ». (1)

«یعنی صلوات دنبال بریده (2) بر من .نفرستید. پرسیدند: «یا رسول الله صلوات دنبال بریده کدام است؟» آن حضرت فرمود: «یعنی نگویید: اللّهم صلّ على محمّد بلکه بگویید: اللّهمَّ صلّ على محمّد و آل محمّد».

بعضی از علما گفته اند معنای «اللهمَّ صَلِّ عَلى مُحمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» این است:

پروردگار من محمّد و آل محمّد را در دنیا به اعتلای دین و اظهار دعوت و تبلیغ شریعت و در آخرت به زیادی ثواب و قبول شفاعت و اظهار فضل ایشان بر اولین و آخرین، تعظیم نما.

به هر تقدیر، هر گاه حضرت رسول صلی الله علیه و آله از صلواتی که تنها برای ایشان ،باشد نهی کند مشخص است که تا اهل بیت و آل آن حضرت علیهم السلام باشند امامت و خلافت به دیگران نمی رسد بلکه می گوییم هر گاه صلوات فرستادن بر آن حضرت و بر آل آن حضرت در نماز واجب باشد و اگر کسی عمداً آن را ترک کند نمازش باطل می شود به طریق اولی مدّعای ما که امامت آن حضرت و احقیت آن سرور به مرتبه خلافت است، سرور به مرتبه خلافت است، واضح می گردد.

ابن حجر که از اعاظم متعصّبین علمای اهل سنّت است در کتاب صواعق در باب دهم این شعر را از شافعی نقل کرده که او گفته:

يا أَهْلَ بَيْتِ رَسُولِ اللهِ حُبُّكُمْ *** فَرْضُ مِنَ اللهِ فِي الْقُرْآنِ أَنْزَلَهُ

ص: 364


1- الصواعق المحرقة : ص 144؛ الجامع لاحکام القرآن، قرطبی : ج 14، ص 233؛ المستدرک على الصحيحين : ج 3، ص 148 (ط حیدر آباد»؛ تاریخ بغداد : ج 6، ص 126؛ تفسیر کبیر : ج 25، ص 226؛ ذخائر العقبي : ص 19؛ فتح القدير : ج 4، ص 293 ؛ تفسیر ابن کثیر : ج 3، ص 506؛ اسباب نزول الآيات، واحدی نیشابوری ص .271
2- بدان که بتراء مؤنث ابتر است و ابتر در لغت به معنی مقطوع الآخر است.

كَفَاكُمْ مِنْ عَظِيمِ الْقَدْرِ أَنَّكُمُ *** مَنْ لا يُصَلِّى عَلَيْكُمْ لا صَلوةَ لَهُ

«ای اهل بیت رسول خدا دوستی شما از جانب خدا فرض است یعنی حق تعالی دوستی شما را واجب گردانده به نصّ ،قرآن و آن را برای خلق فرستاده و مردم را به آن امر کرده است».

و در بیت دوّم خطاب به اهل بیت نموده و می گوید:

«در بزرگی مقام و مرتبه شما همین بس است که اگر کسی بر شما در نماز صلوات ،نفرستد، نماز او نماز نیست». (1)

پس ملاحظه کن ای عاقل که هر گاه شافعی قائل باشد که اگر کسی در نماز، صلوات بر آل محمّد صلی الله علیه و آله نفرستد نماز او نماز نیست آیا جایز است که تا چنین بزرگواری باشد امامت به دیگران برسد!؟

بدان این تعظیمی که حق تعالی در حق حضرت رسول صلى الله عليه و سلم انجام داده که صلوات بر آن حضرت و بر آل او بفرستند، از تعظیمی که در حق آدم صفی الله فرمود که ملائکه بر او سجده نمایند عظیم تر است؛ زیرا آن سجده یک مرتبه بود امّا این صلوات در هر نماز واجب است و اختلافی میان علما نیست در این که در هر تشهد فرستادن صلوات بر محمّد و آل محمّد صلی الله علیه و آله واجب است.

شیخ طوسی رحمه الله آن را از ارکان نماز شمرده است و اتفاق علمای امامیه است که هر گاه کسی عمداً در تشهد ،نماز صلوات را ترک کند، نماز او باطل است و در این باب از صادق آل محمّد (صلوات الله عليهم) حدیثی نقل شده است. (2)

امّا در غیر نماز در باب وجوب صلوات بعضی بر این اعتقاد هستند که در هر مجلسی یک بار صلوات فرستادن واجب است و بعضی را رأی آن است

ص: 365


1- الصواعق المحرقة : باب 10، مسند احمد : ج 6، ص 323.
2- الخلاف : ج 1، ص 369؛ النهاية فى مجرد الفقه : 89؛ الانتصار : 151؛ الناصریات : 229 .

که در تمام عمر یک مرتبه واجب است و در این مسأله اختلاف واقع شده است و مذهب ابن بابویه رحمه الله آن است که هر گاه نام آن حضرت ذکر شود، صلوات فرستادن واجب است. بعضی دیگر از علمای ما تابع او شده اند و دلیل بر این مطلب را این گونه گفته اند اگر چنین نباشد لازم می آید که فرقی میان ذکر نام ما و ذکر نام آن حضرت نباشد و حال آن که حق تعالی در قرآن مجید می فرماید:

﴿لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً﴾. (1)

«خواندن حضرت رسول صلی الله علیه آله را مانند خواندن بعضی از شما بعض دیگر را قرار ندهید»

امّا این دلیل افاده مدّعای آنان را نمی کند.

در كتاب من لا يحضره الفقیه حدیثی ذکر شده که دلالت بر این مدعا می کند که هر گاه نام حضرت رسول صلى الله عليه و سلم برده شود، باید صلوات فرستاده شود و آن اعم از این است که نام آن حضرت به اسم یا به لقب یا به کنیه برده شود بلکه اگر آن حضرت به ضمیر هم نام برده شود باید صلوات بفرستند. و اگر کسی او امری که در احادیث واقع شده را بر استحباب حمل کند بعید نیست هر چند که به مذهب ابن بابویه رحمه الله عمل کردن احوط است. (2)

طرفه این است که جمعی از اهل سنّت جایز می دانند که بر هر کس از مسلمانان صلوات بفرستند حتّی مردم عادی و پیشه ور و مع ذلک وقتی که صلوات بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله می فرستند می گویند «اللّهمّ صلّ على محمّد». یا می گویند: «اللهم صلّ على محمّد و سلّم» و نام آل آن حضرت را بر زبان

ص: 366


1- سوره نور آیه 63
2- من لا يحضره الفقيه : ج 2، ص 183.

جاری نمی سازند و معلوم است که این نیست مگر از نهایت تعصّب در باطل و عداوت باطنی با اهل بیت حضرت رسول صلی الله علیه و آله

صاحب کشّاف و شارح بخاری گفته اند که به اقتضای قیاس می توان بر هر یک از آحاد مسلمانان صلوات فرستاد امّا چون رافضیان این عمل را نسبت به امامان خود شایع کرده اند، ما منع می کنیم

شیخ حسن بن علی بن عبد العال در کتاب عمدة المقال می گوید:

اهل سنّت می گویند که تسطیح ،قبور سنّت است امّا چون شعار رافضیان است ما ترک می کنیم و به جای آن تسنیم قبور (1) می کنیم

و باز از اهل سنّت نقل می کند که ایشان می گویند:

انگشتر را در دست راست کردن سنّت است امّا چون رافضیان در دست راست می کنند ما بر خلاف آنان در دست چپ می کنیم

بعضی دیگر از اهل سنّت می گویند که وضو ساختن از آب حوض افضل است امّا چون رافضیان این عمل را زیاد انجام می دهند ما برخلاف ایشان از آب جاری وضو می سازیم.

بعضی دیگر از ایشان می گویند: ما در صلوات میان نام حضرت رسول صلی الله علیه و آله و آل آن حضرت فاصله می اندازیم تا برخلاف رافضیان عمل کرده باشیم. (2)

مؤلف این کتاب می گوید: در سنّ طفولیت شبی در خدمت عالم فاضل و متبحر کامل قامع اطوار مبتدعین و اعرف اهل زمان خود به آثار ائمه طاهرین علیهم السلام ، جناب والد خود رحمه الله نشسته بودم که به تقریبی با اهل مجلس

ص: 367


1- برآمده کردن قبر هم چون کوهان شتر
2- ر.ک: جامع الخلاف : ص 115؛ فتح العزیز : ج 5، ص 223. جهت مزید اطلاع به کتاب السنن الكبرى، نسائی : ج 4، ص 151 ؛ صحیح نسائی : ج 2، ص 343؛ المستدرک علی الصحیحین : ج 1، ص 636، ح 1706 ؛ صحیح ابن خزيمة : ج 4، ص 260، ح 2830.

حرف اهل سنّت به میان آمد و می فرمود: «اهل سنّت اکثر چیز هایی را که خوب می دانند ترک می کنند و می گویند که ما این ها را ترک می کنیم به سبب آن که رافضیان انجام می دهند! و برخلاف ایشان ما از آن ها منع می کنیم» بعضی از موارد مذکور در آن حال بر زبان من جاری شد و گفتم: «رافضیان زنده اند پس خوب است که اهل سنّت بمیرند تا مخالفت حاصل شود»

والد این کمترین از این سخن به خنده آمده و گفت: «مانند این سخن از سیّد مرتضی رحمه الله نیز واقع شده است» بعضی از اهل مجلس استفسار نمودند که چگونه؟

فرمود: شیخ مفید رحمه الله که از بزرگان علمای امامیه است شبی در خواب می بیند که حضرت فاطمه زهرا علیها السلام به خانه او آمد و دست حسنین علیهما السلام را گرفته به او خطاب کرد که فرزندان مرا درس بگو و از علوم دینیه به ایشان تعلیم کن.

شیخ بزرگوار از خواب بیدار شد و در تحیر بود که تعبیر این خواب چه می شود؟ و بقیه آن شب را به عبادت و طاعت حق تعالی گذراند و بعد از نماز دیگر صبح زنی داخل خانه شیخ شد و دست فرزند خود سیّد مرتضی و پسر خود سیّد رضی را گرفته و نزدیک شیخ آورده و می گوید:

«ای شیخ طایفه ،شیعه این دو طفل سیّدند امید دارم که برای خدا و از جهت خشنودی جد ایشان حضرت مصطفی صلی الله علیه و آله شما ایشان را تعلیم مسائل دینی نمایی و از علوم دینیه ایشان را بهرمند گردانی»

شیخ بزرگوار این امر را تعبیر خواب خود دانسته و قبول می فرماید و ایشان را در پهلوی خودش می نشاند.

در همین ساعت بعضی از علمای نواصب داخل خانه می شوند و با شیخ بزرگوار از در مباحثه در می آیند تا سخن به این جا می رسد که شیخ می گوید:

ص: 368

«شما قائلید که صلوات فرستادن بر محمّد و آل محمّد صلی الله علیه و آله جائز است». می گویند: «بلی» شیخ می فرماید: «پس به چه دلیل از آن منع می کنید و اکتفا به ذکر آن حضرت نموده و نام آل آن حضرت را در صلوات نمی برید؟» آنان در جواب می گویند: «زیرا می خواهیم تا برخلاف رفضه عمل کنیم؛ زیرا رافضیان صلوات بر آل آن حضرت می فرستند و ما بر خلاف ایشان ترک می کنیم» سیّد مرتضی پهلوی شیخ به سخن درآمده و می فرماید: «الروافض احیاء» رافضیان زنده اند!! یعنی اگر شما برخلاف آن ها کار می کنید پس بمیرید. پس اهل مجلس می خندیدند و آن چند نفر از علمای نواصب ذلیل و خوار شدند و منفعل و شرمسار گردیده و خاموش گشتند.

﴿44﴾آیه 54 سورۂ نساء

قال الله تبارک و تعالى في سورة النساء:

﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْنَاهُمْ مُلْكاً عَظيماً﴾ (1)

«آیا مردم حسد میبرند در حق آن کسانی که حق تعالی از فضل خود عطا به ایشان مرحمتی نموده است؟».

و مراد از کسانی که در این آیه مورد حسد واقع شده اند، اهل بيت پیغمبرند صلی الله علیه و آله هم چنین که از تفاسیر معلوم می شود.

ابن حجر که از علمای اهل سنّت است در کتاب صواعق از ابو الحسن مغازلی روایت کرده که او نیز از بزرگان علمای اهل سنّت است که او روایت

ص: 369


1- سوره نساء، آیه 54.

کرده از امام محمّد باقر علیه السلام که آن حضرت فرمود:

﴿في هذِهِ الْآيَةِ نَحْنُ النّاسِ وَ الله﴾؛ به خدا سوگند مراد حق تعالی از مردم در این آیه ما اهل بیت هستیم (1)

باز از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام روایت شده که آن حضرت فرمود:

﴿نَحْنُ النّاسِ الْمَحْسُودُونَ عَلى ما آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ مِنَ الْإِمَامَةِ﴾

«ما هستیم آن جماعتی که مردم در حق ما حسد میبرند بر امامتی که خداوند به ما داده است» (2)

وجه استدلال از این آیه شریفه بر امامت حضرت شاه ولایت علیه السلام بدین صورت است: آن هایی که مورد حسادت واقع می شوند خصوصاً در امر دین، افضل اند و تا افضل باشد امامت به مفضول نمی رسد و با ملاحظه حدیث دوّم معلوم می شود که ایشان در موضوع امامت مورد حسد واقع شده اند.

﴿45﴾آیه 54 سوره مائده

قال الله تبارک و تعالى في سورة المائدة:

﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللهُ بِقَوْمٍ يُحبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةِ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَ اللهُ واسِعٌ عَليم﴾ (3)

«ای کسانی که ایمان آورده اید هر کس از شما مرتد شود و از دین

ص: 370


1- الصواعق المحرقة : ص 152؛ مناقب ابن مغازلی : ص 173.
2- بصائر الدرجات : ص 222؛ کافی : ج 1، ص205.
3- سوره مائده، آیه 54.

حق برگردد پس به زودی حق تعالی قومی را می آورد که حق تعالی را دوست دارند و خداوند نیز ایشان را دوست دارد و نسبت به مؤمنان مهربان و نسبت به کافران سخت و ناملایم هستند و در راه خدا جهاد می کنند و از ملامت ملامت کننده پروایی ندارند»

از امام محمّد باقر و از امام جعفر صادق علیهما السلام روایت شده که فرمودند:

«این آیه در شأن حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و اصحاب آن حضرت نازل شده است که با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگیدند و مراد از ناکثین عائشه و پیروان او هستند که با حضرت امیر علیه السلام جنگ کردند و مراد از ،قاسطین خوارج هستند که در موضع نهروان با امیر مؤمنان علیه السلام کارزار نمودند و مراد از مارقین معاویه و متابعان اویند که با آن حضرت در موضع صفین از در مقاتله در آمدند». (1)

فخر رازی که از علمای بزرگ اهل سنّت ،است می گوید: به دو وجه این آیه در شأن حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نازل شده است:

وجه اوّل : آن که در روز خیبر حضرت رسالت فرمود:

﴿لأعْطِيَنَّ الرّايَةَ غَداً رَجُلاً ، يُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ﴾

الى آخر الحديث.

و صفاتی که در این حدیث مذکور است دقیقاً همان صفاتی است که در این آیه واقع است.

وجه دوّم : آن که بلافاصله بعد از آیه وافی هدايت ﴿انّما وليّكم الله﴾ واقع است و آن در شأن حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نازل است. پس باید که آیه سابق نیز در شأن آن حضرت نازل باشد.

ص: 371


1- مجمع البیان : ج 3، ص 358.

ثعلبی که از بزرگان علمای اهل سنّت و از مفسّرین آن هاست، در تفسیر خود نقل کرده که این آیه در شأن امير المؤمنين على بن ابى طالب علیه السلام نازل شده .است

وجه استدلال از این آیه بر امامت شاه ولایت علیه السلام آن است که می گوییم به نصّ قرآن ثابت است که حق تعالی علی بن ابی طالب علیه السلام را دوست می دارد و آن حضرت نیز حق تعالی را دوست می دارد و هم چنین آن حضرت موصوف به اوصاف حمیده دیگری است که در این آیه مذکور است، پس تا چنین کسی بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله باشد، امامت و خلافت به دیگران نمی رسد.

﴿46﴾آیه 35 سوره نور

قال الله تبارک و تعالى في سورة النور:

﴿اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فيها مِصْباحُ الْمِصْباحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيُّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارُ نُورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَ اللهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيم﴾ (1)

معنای این آیه وافی هدایت به نوعی که مفسّرین گفته اند آن است که حق تعالى نور آسمان ها و زمین است و از احادیث نیز استفاده می شود که یکی از نام های حق تعالی نور است و چون به سبب نور می توان با قوه باصره، اشیاء را ادراک نمود از این جهت لفظ نور بر حق تعالی اطلاق شده؛ زیرا معلوم

ص: 372


1- سورۀ ،نور، آیه 35

است که به سبب ذات مقدس او اشیاء درک می شود.

بعضی از مفسّرین به حذف مضاف قائل هستند بنابراین تقدیر آیه چنین می شود: «الله ذو نور السّماوات و الأرض ؛ خداوند صاحب نور آسمان ها و زمین است» یعنی حق تعالی روشن کننده آسمان ها و زمین است و آسمان ها را به نور ملائکه ،مقربین و زمین را به انبیاء و مرسلین منور می کند یا این که آسمان ها و زمین را به انوار شمس و قمر و بقیه ثوابت و سیاره ها روشن می سازد و یا این که دل های مؤمنان را از ملائکه و جن و انس به انوار معرفت روشن می کند و یا این که روشن کننده است یعنی حق تعالی برای بندگان اعم از ملائکه و جن و انس آن چه را که به کار ایشان بیاید روشن می کند سپس مثال می زند و می فرماید:

﴿مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ﴾ ؛ مثل نور خدای تعالی هم چون مشکاة است؛ و مشكاة، لوله ای است از آهن که در وسط قندیل می گذارند.

﴿فيها مِصْباحٌ﴾ ؛ یعنی در آن مشکاة فتیله ای قرار دارد؛

﴿المِصْباحُ في زُجاجَةٍ﴾ ؛ و آن فتیله در قندیلی آبگینه واقع باشد؛

﴿الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ﴾؛ آن آبگینه گویا ستاره ای است درخشنده؛

﴿يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ﴾ ؛ که افروخته شده است از روغن زیت از درخت مبارک که آن درخت زیتون است؛

﴿لا شَرْقِيَّةِ وَ لا غَرْبِيَّةٍ﴾ ؛ که نه در طرف مشرق از معموره است و نه در طرف مغرب؛ بلکه محلّ روییدن ،آن ولایت شام است یا اصل آن درخت از بهشت است پس بنا بر این از درخت های دنیا نیست که شرقی یا غربی بودن در آن صادق باشد؛

ص: 373

﴿يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ﴾ ؛ نزدیک است که بدون آتش به نفس خود روشنی دهد؛

﴿وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ﴾ ؛ و اگر چه آتش به آن نرسد. یعنی به مثابه ای درخشنده است که نزدیک است بی آتش روشنی دهد.

﴿نُورٌ عَلى نُورٍ﴾ ؛ نور بر نور است بدین صورت که صفای آبگینه با نور چراغ و درخشندگی روغن با هم جمع شده و این باعث زیادی ضیاء گردیده؛

﴿يَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ﴾ ؛ خداوند هر کس را بخواهد به نور خود راه می نماید؛

﴿وَ يَضْرِبُ اللهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ﴾؛ و مثل ها برای مردم می زند؛

﴿وَ اللهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ ؛ و حق تعالی به هر چیزی داناست.

بعضی از مفسّرین گفته اند مراد از «نور» ایمان است و مراد از «مشکاة» سینه مؤمن است و مراد از «زجاجة» دل مؤمن است و تشبیه شده ایمان به چراغی افروخته در قندیل و قندیل را به کوکبی درخشنده و کلمۀ اخلاص را به شجره مبارکه که فیض آن کلمه بی آن که بر زبان گذرد و مؤمن آن را بر زبان گذراند عالمی را منوّر می کند و چون بر زبان مؤمن جاری شود و تصدیق قلبی با اقرار لسانی یار گردد، «نُورٌ عَلی نُورٍ» می شود.

و بعضی مفسّرین می گویند که «نور» قرآن است و دل مؤمن «زجاجه» و زبان او «مشکوة» و قرآن «مصباح»، و «شجره»، وحي الهی است؛ هنوز ناخوانده نور دلایل او روشن است و بعد از آن که تلاوت کند، «نور علی نور» می شود

و علی بن ابراهیم رحمه الله که از بزرگان علمای شیعه است از امام جعفر

ص: 374

صادق علیه السلام نقل کرده که مراد از «مشكاة» حضرت فاطمه علیها السلام است و «مِصباحٌ»، حسنین علیهما السلام هستند و حضرت فاطمه علیها السلام در میان زنان عالم، گویا کوکبی است درخشنده و افروخته شده از شجره مبارکه حضرت ابراهیم علیه السلام که نه یهودی بود و نه نصرانی هم چنان که حق تعالی در جای دیگر قرآن مجید می فرماید:

﴿ما كانَ إبْراهِيمُ يَهُودِيّاً وَ لا نَصْرانِيّاً وَ لكِنْ كانَ حَنيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكين﴾ (1)

و چراغی که در چشمه دل آن حضرت بود نور آن به خاص و عام می رسید و چون امامی از ذریه آن حضرت به وجود آمد نور علی نور ظاهر گردید. حق تعالی به سبب آن امام هر کسی را بخواهد، راه می نماید. (2)

از امام محمّد باقر علیه السلام منقول است که آن حضرت فرمود:

«مِصْباح»، نور علم است در سینهٔ بیکینه حضرت رسول صلی الله علیه و «زُجاجَةٍ»، سینه حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام است که علم پیامبر به سینه آن حضرت به ودیعه گذارده شده و نزدیک است که عالمی از آل محمّد علیهم السلام تكلّم به علم نماید قبل از آن که از وی سؤالی بپرسند، «نُورٌ عَلی نُورٍ» امامی است که بر اثر امامی از آل محمّد صلی الله علیه و آله به نور علم تایید شده که تا قیام قیامت حق تعالی به آن نور هدایت می کند و هر کس از مستحقین هدایت را که بخواهد راه می نماید (3)

بعضی از مفسّرین اهل سنّت از حسن بصری که از اکابر آنان است و نزد اهل سنّت از اولیاء و اقطاب ،است روایت کرده اند که گفته:

ص: 375


1- سوره آل عمران، آیه 67
2- تفسیر قمی : ج 2، ص 103
3- التوحيد : ص 158

مراد از «مِشکاةٍ» فاطمه است و «مِصْباحٌ» امام حسن و امام حسین علیهما السلام است و «زُجاجَةٍ» که گویا ستاره ای است ،درخشنده حضرت فاطمه زهراست (صلوات الله علیها) که در میان زنان عالم ممتاز است و «شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ» حضرت ابراهيم علیه السلام است که نه شرقی است و نه غربی یعنی نه یهودی است و نه نصرانی؛ مراد از «يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ» علمی است که از او به دیگران رسیده و «نُورٌ عَلى نُورٍ» امام بعد از امام است که ذریه او تا روز قیامت خواهد بود و حق تعالی توسط ایشان هر کس را بخواهد هدایت می کند (1)

وجه استدلال از این آیه بر امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آن است که هر گاه ثابت ،شد حق تعالی چنین مرتبه ای را برای اهل بیت حضرت رسول صلی الله علیه و آله ثابت ،فرموده مشخص و ظاهر است که تا آنان باشند امامت و خلافت به غیر آنان نمی رسد و هر عاقلی می داند که با وجود آنان باید آنان پیشوای خلائق باشند نه غیر آنان

﴿47﴾آیه 43 سوره نحل

قال الله تبارک و تعالى في سورة النحل:

﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْتَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنتُمْ لا تَعْلَمُون﴾ (2)

«پیش از تو نفرستادیم به پیغمبری مگر مردانی را و سنّت ما همیشه

ص: 376


1- تفسیر قمی : ج 2، ص 102؛ مناقب علی بن ابی طالب : ص 293 ، ح 368؛ العمدة، ابن بطريق: 356 ح 686
2- سوره نحل، آیه 43

چنین بوده که پیغمبران را از نوع بشر به میان آدمیان می فرستادیم پس بپرسید از اهل ذکر اگر نمی دانید»

در سبب نزول این آیه مبارکه چنین نقل شده کفّار قریش می گفتند که اگر حق تعالی پیغمبری برای مردم ،بفرستد ملکی خواهد فرستاد، پس به علت آن که محمّد علیه السلام ملک ،نیست پس پیغمبر هم نیست بنا بر این حق تعالی این آیه را فرستاد (1)

بعضی از مفسّرین گفته اند: مراد از اهل ،ذکر علمای یهود و نصارا هستند امّا آن چه اکثر علمای اهل سنّت بر آن متفق اند آن است که اهل ذکر محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین هستند (صلوات الله عليهم اجمعين). (2)

جمعی از مفسّرین اهل سنّت روایت کرده اند که سفیان ثوری که از دشمنان اهل البیت بوده از سدی از حارث از ابن عبّاس روایت کرده که مراد از اهل ذکر حضرت رسول صلی الله علیه و آله و حضرت امیر المؤمنین و فاطمه و حسنین علیهم السلام هستند (3)

حافظ محمّد بن موسی شیرازی که از بزرگان علمای اهل سنّت است در تفسیر خود که از تفاسیر اهل سنّت استخراج نموده، نقل می کند که مراد از اهل ذكر محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام است. (4)

در بسیاری از روایات اهل البیت علیهم السلام نقل شده که مراد از ذکر در این آیه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و مراد از اهل ،ذکر اهل بیت آن حضرت هستند.

ص: 377


1- جامع البیان : ج 14، ص 144.
2- مجمع البیان : ج 6، ص 157 ؛ شواهد التنزيل : ج 1، ص 324؛ روح المعانی : ج 14، ص 134
3- تفسیر طبری : ج 14، ص 49 ؛ ينابيع المودة : ص 119.
4- تفسیر محمّد بن موسی شیرازی از تفاسیر اثنی عشر است. و اصحاب این تفاسیر عبارت اند از وکیع بن جراح، ابی یوسف یعقوب بن سفیان، مقاتل بن سلیمان ابن حجر جریح یوسف بن موسى القطان، قتاده، حرب طائی ،سدی ،مجاهد، مقاتل بن حیان ابی صالح و محمّد بن موسی شیرازی.

باز حافظ محمّد بن موسی شیرازی در بعضی از مؤلفات دیگر خود بعد از ذکر ،آیه نقل می کند که مراد از اهل ذکر محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام است و می گوید:

آنان اهل ذکر و علم و عقل و بیان هستند و آنان از اهل بیت نبوت و معدن رسالت و محل نزول ملائکه می باشند به خدا قسم که مؤمن را مؤمن نام نگذاردند مگر از جهت کرامت و عزت امیر المؤمنین علیه السلام

وجه استدلال از این آیه بر امامت حضرت شاه ولایت علیه السلام بدین صورت است که حق تعالی به سایر مکلّفین امر ،نموده هر گاه چیزی را ندانستید از اهل ذکر سؤال نمایید و از ایشان تعلیم بگیرید و این معنا بسیار ظاهر است که هر گاه اهل ذکر باشند امامت و خلافت به دیگران نمی رسد

﴿48﴾آیه 130 سوره صافات

قال الله تبارک و تعالى في سورة الصّافات:

﴿سَلامٌ عَلَى إِلْ ياسين﴾

«سلام خدا بر یاسین پیغمبر صلی الله علیه و آله و آل او باد».

بعضی دیگر از مفسّرین گفته اند: حضرت الیاس دو نام داشت، یکی «الیاس» و یکی «الیاسین» همان طور که طور را طور سینا و طور سینین نیز می گویند.

از قراء سبعه نافع و ابن عامر که به اتفاق علمای شیعه و سنی، قرائت آنان مشهور می باشد و هم چنین یعقوب که از قراء ثمانیه است، اگر چه بعضی از

ص: 378

علما قرائت او را مشهور نمی دانند امّا قاضی بیضاوی که از بزرگان اهل سنّت است قرائت او را از مشهور شمرده است؛ این قراء ،ثلاثه عبارت «الیاسین» به صورت «آل يس» خوانده شده است. (1)

على الله اتفاق علمای شیعه است که یکی از نام های حضرت رسول صلی الله علیه و آله «یس» است و مراد از «آل یس» اهل بیت حضرت رسول صلی الله علیه و آله هستند بنا بر این معنای آیه چنین می شود: سلام خدا بر اهل بیت حضرت رسول صلی الله علیه و آله.

از ابن عبّاس (رضی الله عنه) مرویست که مراد از «آل یس»، آل محمّد است؛ زیرا يس یکی از اسامی حضرت رسول صلی الله علیه و آله است. (2)

ابن حجر که از بزرگان علمای اهل سنّت است در کتاب صواعق از فخر رازی که او نیز از بزرگان علمای آنان ،است نقل کرده که اهل بیت حضرت رسول صلی الله علیه و آله با آن حضرت در پنج چیز مساوی هستند:

اوّل : در سلام؛ زیرا حق تعالی فرموده: ﴿السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ﴾ و فرموده: ﴿سَلامُ عَلى آل يس﴾.

دوّم : در صلوات در تشهد نماز: ﴿اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ﴾.

سوّم : در طهارت و نظافت و پاکیزگی؛ زیرا آن حضرت را مخاطب گردانده به کلمه «طه» یعنی یا طاهر و در شأن آنان فرموده: ﴿وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطهيراً﴾ (3)

چهارم : در تحریم صدقه؛ زیرا همان طور که زکات را بر آن حضرت حرام ،ساخت، بر اهل بیت آن حضرت نیز حرام گرداند.

ص: 379


1- جامع البيان : ج 23، ص 114 .
2- مجمع البيان : ج 8، ص 330؛ تفسیر ثعلبی : ج 8، ص 169 ؛ الدر المنثور : ج 5، ص 286
3- سوره احزاب، آیه 33

پنجم: در محبّت که در شأن آن حضرت فرموده: ﴿فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ الله﴾ (1)

و مراد این است که دوست بدارید مرا تا حق تعالی شما را دوست بدارد و در شأن اهل بیت آن حضرت فرمود:

﴿قُلْ لا أَسْتَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى﴾ (2)

و مجملی از تفسیر این آیه قبل از این گذشت تا به این جا مضمون کلام ابن حجر است. (3)

وجه استدلال از این آیه بر امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آن است که هر گاه حق تعالی سلام به اهل بیت حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرستد و به اعتراف دشمنان اهل بیت آن حضرات در پنج چیز با آن حضرت مساوی باشند و از طرفی نیز می دانیم حضرت امیر المؤمنین علیه السلام اشرف و افضل اهل بیت آن حضرت است، معلوم و ظاهر می شود که تا چنین سروری باشد، امامت و خلافت به دیگران نمی رسد

﴿49﴾آیه 33 سوره زمر

قال الله تبارک و تعالى في سورة الزمر:

﴿وَ الَّذِى جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون﴾ (4)

«و آن کس که از جانب حق تعالی راستی آورد و او را باور نمود آنان خود از پرهیزگاران هستند»

ص: 380


1- سوره آل عمران، آیه 31
2- سوره شوری، آیه 23.
3- فرائد السمطین : ج 1، ص 35؛ این مطلب را حموینی از فخر رازی نقل نموده است.
4- سوره زمر، آیه 33.

ابن مغازلی شافعی از مجاهد روایت کرده که مراد حق تعالی از ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ حضرت رسول صلی الله علیه و آله است و مراد از ﴿وَ صَدَّقَ بِهِ﴾ ، حضرت امیر المؤمنین على بن ابی طالب علیه السلام می باشد (1)

حافظ ابو نعیم اصفهانی که او نیز از بزرگان علمای این طایفه است همین روایت را از مجاهد نقل کرده است (2)

وجه استدلال از این آیه بر امامت علی بن ابی طالب علیه السلام آن است که هر گاه حق تعالی در حق حضرت امیر علیه السلام بفرماید که آن حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله را تصدیق نموده علم قطعی حاصل می شود که حضرت امیر علیه السلام تصدیق کننده حضرت رسول صلی الله علیه و آله است و تصدیق ابی بکر و عمر و عثمان، تصدیقی ظاهری می باشد و در باطن حقیقت ندارد و معلوم است تا چنان کسی باشد، امامت و خلافت به چنین جماعتی نمی رسد و حال آن که تصدیق حضرت امیر علیه السلام سابق بر جميع تصدیقات بوده و حق تعالی در قرآن مجید می فرماید:

﴿وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾. (3)

اشکال فخر رازی و پاسخ به آن

فخر رازی که از اعاظم متعصّبان و افاخم علمای اهل سنّت است در این مقام از در بحث درآمده و می گوید:

على بن ابی طالب و ابی بکر نسبت به بقیه مردم مقدّم هستند به حسب تصدیق پیغمبر صلی الله علیه و آله و هیچ کس بر این دو نفر در تصدیق آن

ص: 381


1- مناقب ابن مغازلی : ص 369، ح 317
2- حلية الاولیاء به نقل از احقاق الحق : ج 3، ص 177 .
3- سوره واقعه، آیه 11 - 10

حضرت پیشی نگرفته و اگر چه تصدیق حضرت امیر علیه السلام پیش از تصدیق ابو بکر بوده امّا فى الحقيقه تصديق على بن ابى طالب علیه السلام تصدیق نبوده؛ زیرا آن حضرت در وقت تصدیق کردن طفل بوده و تصدیق اطفال معتبر نیست پس آن کسی که پیش از همه تصدیق نبوت پیغمبر صلی الله علیه و آله، نموده ابی بکر است لذا اولی آن است که آیه را بر ابی بکر حمل نمود نه بر علی بن ابی طالب علیه السلام .

چند پاسخ به فخر رازی
اشاره

بدان که از این حرف چند جواب می توان گفت:

جواب اوّل: آن که هر گاه دو نفر از بزرگان علمای شما روایتی را نقل کنند چاره به غیر از اعتراف نیست و ما از ابن مغازلی شافعی و حافظ ابو نعیم اصفهانی نقل کردیم که هر دو از مجاهد روایت کرده اند که مراد از «صدّق به» علی بن ابی طالب علیه السلام است.

جواب دوّم: آن که تصدیق علی بن ابی طالب علیه السلام نسبت به پیغمبر صلی الله علیه و آله متّفقٌ علیه است و شیعه و سنی به این مسأله قائل هستند و اصل تصدیق ابی بکر مختلفٌ فیه است و عاقل جانب متفق علیه را ترجیح می دهد بر طرف مختلف فيه.

جواب سوّم: بر فرضی که ابی بکر تصدیق کرده باشد از کجا مشخص است که نسبت به بقیه اصحاب مقدّم بوده، باید این نقل را ثابت کرد.

جواب چهارم: بر فرضی که ابی بکر اظهار چنین تصدیقی کرده باشد و نسبت به باقی اصحاب نیز مقدّم ،باشد امّا باید این قضیه را لا اقل یکی از روات اهل سنّت نقل کرده باشد.

ص: 382

جواب :پنجم آن که جمع کثیری از علمای اهل سنّت مثل شارح مطالع و شارح مصابیح نقل کرده اند که امیر المؤمنین در وقت تصدیق چهارده سال از عمر مبارکش گذشته بود و هر دو از حسن بصری روایت نموده اند که تصدیق حضرت امیر علیه السلام نسبت به پیغمبر صلی الله علیه و آله در سنّ چهارده سالگی واقع شده و بعضی از علمای شیعه هم به این مطلب قائل هستند و بعضی می گویند که آن حضرت در آن وقت پانزده ساله بوده هر چند بعضی از آنان از این کم تر نیز گفته اند امّا می گوییم هر گاه شخصی به سرحدّ تمییز برسد، معلوم است که اقرار او در محلّ اعتبار است.

جواب ششم: آن که شیعه و سنی قائل هستند که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در بعضی از نامه هایی که به معاویه فرستاد این بیت را که خود فرموده بود نوشت:

سَبَقْتُكُمْ إِلَى الايمان طُرّاً *** غُلاماً ما بلغتُ اَوانَ حلمى

یعنی «در اسلام آوردن از همه شما پیشی گرفتم در حالی که هنوز نوجوانی نابالغ بودم». (1)

و مشخص است که حضرت امیر علیه السلام سبقت گرفتن در تصدیق خود را از جمله فضائل خاصه خود برشمرده و در مقام اظهار زیادی و فضل و شرف خود بر دیگران فرموده که تصديق من سابق بر همه تصدیقات است، پس معلوم می شود که تصدیق آن حضرت معتبر بوده است و آن چه فخر رازی پنداشته غلط می باشد.

جواب هفتم: آن که تصدیق به پیغمبر از مسائل عقلیّه است و مناط آن عقل

ص: 383


1- مطالب السؤول : ص 11 .

است نه سنّ و معلوم است که حضرت امیر علیه السلام همیشه اعقل از دیگران بوده است.

جواب هشتم: آن که حق تعالی حضرت یحیی علیه السلام را در سنّ سه سالگی، و بنابر قولی در سنّ چهار سالگی، و بنا بر قولی در سنّ پنج سالگی به پیغمبری مبعوث فرمود و در حق او می فرماید:

﴿يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً﴾ (1)

«ما به او پیغمبری را در حالی که طفل بود عطا کردیم»

و نیز حضرت عیسی علیه السلام را در ،مهد پیغمبری داد و آن حضرت در سن سه روزگی یا در سنّ پنج روزگی با بنی اسرائیل گفتگو می کرد و قرآن مجید در حق او می فرماید:

﴿وَ يُكَلِّمُ النّاسَ فِي الْمَهْد﴾ (2)

حضرت عیسی با مردم در مهد سخن می گفت.

پس هر گاه منصب پیغمبری در سنّ طفولیت جایز باشد، معلوم می شود که تصدیق معتبر از اطفال به طریق اولی ممکن است

جواب نهم: آن که شیعه و سنی قائل هستند و از جمله مشاهیر علمای اهل سنّت که این قضیه را نقل کرده اند یکی ابن حجر است که در شرح بخاری می گوید: «حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در حال شیر ،خوردن لوح محفوظ را مطالعه می کرد» پس می گوییم: هر گاه شخصی به اعتراف دشمن دارای چنان شأن و مرتبه ای باشد که در حالت شیر خوردن لوح محفوظ را مطالعه کند؛ چرا اقرار

ص: 384


1- سوره مریم، آیه 12.
2- سوره آل عمران آیه 46

او در حال طفولیت مقبول نباشد؟ و هیچ احدی از علما سنّ مبارک حضرت امیر علیه السلام را در آن وقت از ده سال کمتر ذکر نکرده است.

جواب دهم: آن که حضرت امیر علیه السلام جبرئیل علیه السلام را پیش از آن که آدم صفی مخلوق شود به فاصله چندین هزار سال تعلیم داده است و این ماجرا مشهور عالم و متفق علیه فریقین ،است، پس اگر حضرت امیر علیه السلام پیش از آن که حضرت آدم علیه السلام خلق شود، معلم جبرئیل باشد، معلوم و ظاهر است که تصدیق آن حضرت در عالم اجساد در هر سنی معتبر است.

و جواب های دیگری نیز از حرف فخر رازی می توان گفت امّا خوف اطناب باعث اکتفا به همین اندازه می شود. و السلام على من اتّبع الهدى.

﴿50﴾آیات 156 و 157 سوره بقره

قال الله تبارک و تعالى في سورة البقرة:

﴿الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ * أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُون﴾ (1)

کسانی که هر گاه مصیبتی به ایشان می رسد می گویند: ﴿إِنَّا لله وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾ ما از حضرت خداوندیم و صاحب و پادشاه ما اوست و ما به سوی او رجوع می کنیم آنان جماعتی هستند که صلوات از جانب پروردگار بر آن ها است و جماعتی راه یافته می باشند.

از امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که آن حضرت فرمود:

چون خبر شهادت جعفر طیّار به حضرت امیر علیه السلام رسید آن حضرت

ص: 385


1- سوره بقره، آیه 156 - 157.

فرمود: ﴿إِنَّا لِلهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾ و پیش از آن، هیچ کس در هنگام مصیبت به این کلمه تکلّم ننموده بود. حق تعالی نیز این آیه را در شأن آن حضرت فرستاد و آن را سنّت گرداند تا هر مصیبت رسیده ای که این کلمه را در حال مصیبت ،بگوید بر او نیز صلوات و رحمت الهی برسد.

در تفسیر نقاشی و تفسیر کبیر ابو یزید دوانی و تفسیر ثعلبی و غیر آن از تفاسیر اهل سنّت مسطور است وقتی که خبر شهادت سيّد الشهدا، حمزة بن عبد المطلب علیه السلام به حضرت امیر علیه السلام رسید آن حضرت فرمود: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾ و حق تعالی این آیه را در مدح آن حضرت فرستاد. (1)

وجه استدلال از این آیه بر امامت حضرت امیر علیه السلام به چند وجه ممکن است و واضح ترین وجوه، دو وجه است:

وجه اوّل : هر گاه حق تعالی صلوات و رحمت خود را بر آن حضرت بفرستد و آن حضرت را به نزول این آیه مخصوص گرداند، معلوم می شود که با وجود آن ،حضرت امامت و خلافت به جماعتی نمی رسد که معلوم نیست، آیا مشمول رحمت خدا هستند یا گرفتار عذاب الهی!! اگر مسلّم داریم که حصول عذاب را برای آنان یقینی نمی دانیم

وجه دوّم : آن که حق تعالی در آخر آیه، کمال هدایت یافتگی را در حضرت امير علیه السلام منحصر می فرماید و ظاهر است که هر گاه آن حضرت موصوف باشد به صفتی از صفات کمال و آن صفت کمال منحصر باشد در آن حضرت، تقدیم آن حضرت واجب خواهد بود و اگر چنین نباشد ترجیح مرجوح لازم می آید که عقلاً و نقلاً باطل است.

ص: 386


1- شرح احقاق الحق : ج 3، ص 475
﴿51﴾آیه 96 سورۂ مریم

قال الله تبارک و تعالى في سورة مريم:

﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدّاً﴾ (1)

«به درستی کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهند، -و مراد از آنان علی بن ابی طالب علیه السلام است - به زودی حق تعالی برای آن ها محبتی در دل ها قرار می دهد»

از علمای اهل سنّت فخر رازی و نیشابوری و بغوی هر یک در تفاسیر خود نقل کرده اند که این آیه در شأن حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نازل شده و گفته اند که «وُدّاً» در این آیه محبتی است که در دل های مؤمنان می باشد؛ و مانند آنان جمعی کثیر از علمای اهل سنّت به این مطلب قائل شده اند. (2)

ابن حجر که از اعاظم علمای اهل سنّت است در بعضی از مؤلفات خود بعد از نقل روایت مذکور می گوید این روایت صحیح است که عباس عمّ حضرت رسول صلی الله علیه و آله بود و به آن حضرت شکوه نمود که کفّار قریش وقتی ما را می بینند عبوس می شوند و اگر با یکدیگر مشغول حرف زدن باشند سخن خود را قطع می کنند. حضرت رسول صلی الله علیه و آله از این مطلب در حدی غضبناک شدند که رنگ مبارکش متغیّر شده و سرخ شد و از کثرت خشم عرق بر پیشانی نورانی آن حضرت بهم رسید و فرمود: «قسم به آن خداوندی که جان من به دست قدرت ،اوست در دل هیچ کس ایمان داخل نمی شود مگر

ص: 387


1- سوره مریم، آیه 96.
2- الكشاف : ج 2، ص 425؛ تفسیر شوکانی : ج 3، ص332.

آن که به خاطر خدا و رسول او محبت ورزید». (1)

و از امام به حق ناطق حضرت جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام روایت شده که آن حضرت فرمود:

مراد از دوستی و محبتی که حق تعالی در این آیه ،فرموده محبّت امیر المؤمنین علیه السلام است. (2)

ابن بابویه رحمه الله در بعضی از مؤلفات خود از امام جعفر صادق (صلوات الله علیه) نقل کرده که آن حضرت فرمود:

﴿وِلايَتِى مِنْهُ أَحَبُّ مِنْ وِلادَتِى مِنْهُ﴾ (3)

«این که من موالی علی بن ابی طالب علیه السلام هستم و او را دوست می دارم برایم محبوب تر است از این که فرزند آن حضرت هستم».

وجه استدلال از این آیه بر احقیت حضرت امیر المؤمنين علیه السلام به منصب امامت و خلافت آن است که حق تعالی در این آیه و عده فرموده که به زودی محبت علی بن ابی طالب علیه السلام را در دل های مردم می افکند و مشخص است که از این آیه، شرف زیادی به آن حضرت می رسد و تا اشرف باشد امامت به غیر او نمی رسد.

وجه دیگر آن که هر گاه شخصی به شهادت خداوند دارای مرتبه ایمان باشد در امامت و خلافت سزاوار تر است از کسی که امکان دارد در واقع ایمان به خدا نداشته باشد.

ص: 388


1- الصواعق المحرقة : ص 170 .
2- کافی : ج 1، ص 431
3- الاعتقادات شیخ صدوق 112 ؛ الفضائل شاذان بن جبرئیل قمی 125
﴿52﴾آیه 30 سوره محمّد

قال الله تبارک و تعالى في سورة محمّد صلی الله علیه و آله

﴿وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فى لَحْنِ الْقَوْل﴾ (1)

«ای محمّد هر آینه ایشان را از آهنگ سخن های شان می شناسی»

در تفاسیر نقل شده که بعد از نزول این ،آیه از منافقان و اهل انکار باقی نماند مگر آن که حضرت رسول صلی الله علیه و آله ایشان را می شناخت و در خلوت، حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را بر احوال ایشان مطلع می گرداند و تفاصيل حالات آینده و کردار قوم را با آن حضرت در میان می گذاشت و آن حضرت را وصیّت به صبر و شکیبایی می فرمود. (2)

حافظ ابو نعیم اصفهانی که از مشاهیر علمای اهل سنّت است و اکثر مفسّرین عامه از ابو سعید خدری و غیر او روایت نموده اند که مراد از ﴿و لَتَعْرِفَنَّهُمْ فى لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ ، بغض و دشمنی منافقان نسبت به امیر المؤمنین علیه السلام است (3)

حافظ ابو بکر موسی بن مردویه که از مشاهیر علمای اهل سنّت است در کتاب مناقب خود نقل کرده که این آیه در مدح على بن ابى طالب علیه السلام نازل شده .است (4)

على بن عیسی اربلی رحمه الله که از بزرگان علمای شیعه است در بعضی از

ص: 389


1- سوره محمّد، آیه 30.
2- فتح القدير : ج 5 ص 39؛ اسد الغابة : ج 4، ص 29
3- المناقب ابن مغازلی : ص 315؛ كفاية الطالب : ص 235 ؛ معجم الاوسط طبرانی : ج 3، ص 76.
4- مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ابی بکر احمد بن موسی بن مردویه 320.

مؤلفات خود این روایت را از حافظ ابن مردویه نقل نموده است. (1)

وجه استدلال از این آیه بر امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آن است که حق تعالی دشمنی او را کفر و نفاق قرار داده و کسی که دارای چنین صفاتی باشد یا نبی و یا وصی نبی می باشد پس معلوم شد که آن حضرت (صلوات الله علیه) به امامت و خلافت الیق و اولی از دیگران است و تا آن سرور باشد امامت و نیابت حضرت رسول صلی الله علیه و آله به دیگری نمی رسد.

اگر فرض کنیم کسی اشکال ،کند از کجا معلوم کسی که دشمنی او موجب کفر و نفاق ،است نبی یا وصی نبی می باشد؟

می گوییم حداقل آن حضرت در چنین صورتی افضل از دیگران خواهد بود، و تا افضل باشد امامت به مفضول نمی رسد هم چنان که مکرر مذکور شد.

﴿53﴾آیه 24 سوره صافات

قال الله تبارک و تعالى في سورة الصّافات:

﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ﴾ (2)

»ایشان را متوقف کنید؛ زیرا باز خواست می شوند»

شیخ طبرسی که از بزرگان علمای امامیه است از سعید بن جبیر رحمه الله نقل کرده و در بسیاری از کتب تفسیر مذکور است که در روز قیامت در موقف یا بر پل صراط از مردم در مورد امامت و ولایت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام سؤال خواهند کرد و هر کس به امامت آن حضرت و ائمّه معصومین علیهم السلام قائل

ص: 390


1- كشف الغمة : ج 1، ص 327.
2- سوره صافات آیه 24

نشده باشد باید آن جا از عهده جواب بیرون آید و اکثر علمای اهل سنّت و جماعت از ابن عبّاس و ابی سعید خدری روایت نموده اند. (1)

هم چنین ابن حجر از دیلمی و ابو سعید خدری روایت نموده که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «در روز قیامت خلایق را در موقف حساب باز می دارند و از ایشان سؤال می کنند از ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام» (2) و واحدی که از بزرگان علمای اهل سنّت است می گوید:

روز قیامت از خلائق پیرامون دوستی علی بن ابی طالب علیه السلام و اهل بیت او سؤال می پرسند از جهت آن که حق تعالی پیغمبر خود صلی الله علیه و اله را امر کرده که به مردم بگوید: «من از شما اجر و مزدی در تبلیغ رسالت نمی خواهم الا دوستی ذوی القربی را».

وجه استدلال از این آیه بر مدعی آن است که پیش هر عاقل ظاهر است که هر گاه شخصی آن قدر نزد حق تعالی منزلت داشته باشد که خلائق را در روز قیامت از دوستی و ولایت او باز خواست کنند با وجود او امامت و خلافت به غیر او نمی رسد

﴿54﴾آیه 47 سوره حجر

قال الله تبارک و تعالى في سورة الحجر:

﴿وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِين﴾ (3)

ص: 391


1- مجمع البيان : ج 8، ص 300؛ شواهد التنزيل : ج 2، ص 162 .
2- الصواعق المحرقة : ص 149
3- سوره حجر، آیه 47

«کینه و حسد را از دل های بهشتیان بر می داریم در حالی که آنان برادران می باشند و بر تخت های طلا و جواهر در برابر یکدیگر نشسته باشند».

از ابو هریره که از بزرگان راویان حدیث اهل سنّت است، روایت شده که او از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نقل کرده که از آن حضرت شنیدم که فرمود: «روزی به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرضه داشتم: «یا رسول الله آیا من نزد شما محبوب ترم یا فاطمه؟» آن حضرت در جواب فرمود:

﴿فاطِمَةُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ وَ أَنتَ اَعَزُّ إِلَيَّ مِنْها﴾؛ فاطمه نزد من از تو محبوب تر است امّا تو عزیز تر از فاطمه نزد من هستی

سپس فرمود «گویا می بینیم که تو بر کنار حوض کوثر نشسته ای و مردم را آب می دهی و کنار آن ،حوض اباریق است از هر قسمی به عدد ستاره های آسمان تو یا علی و حسن و حسین و فاطمه و عقیل و جعفر طیار در بهشت هم چون برادران بر تخت های در و جواهر رو به روی هم نشسته و تو و شیعیان تو با من در بهشت خواهید بود». سپس آن حضرت صلی الله علیه و اله این آیه را تلاوت فرمود:

﴿إِخْواناً عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ﴾.

سپس فرمود:

﴿لا يَنْظُرُ أَحَدُهُمْ فِي قَفاءِ صاحِبِهِ﴾. (1)

«هر کس از آنان پشت سر دیگری را نخواهد دید».

به این معنی که همیشه در برابر هم خواهند بود و از هم جدایی نخواهند داشت.

ص: 392


1- مجمع الزوائد : ج 9، ص 173 ؛ فيض القدير : ج 4، ص 422.

در بعضی از احادیث نقل شده که اهل بهشت هر گاه حرکت کنند و از موضعی به موضعی روند تخت ایشان نیز با ایشان حرکت خواهد کرد و این مطلب روشن است که هر گاه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام (صلوات الله علیه) به شهادت حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله از سلاطین بهشت ،باشد در دنیا بعد از آن حضرت به امر امامت و خلافت اولی و الیق است از دیگران، و آن کسی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در حق او بفرماید: «او نزد من از فاطمه عزیز تر است» به امامت و خلافت، اولی است از دیگران

احمد بن حنبل در کتاب مسند خود از ابن ابی اوفی نقل کرده که او گفت: روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله در مسجد نشسته بود که به خدمت آن حضرت مشرف شدم و جماعتی از اصحاب که در خدمت آن حضرت بودند، با یکدیگر از احوال روز اخوت صحبت می کردند در آن میان حضرت امیر علیه السلام فرمود:

«یا رسول الله در آن روز گوییا روح از جسد من مفارقت کرده بود و پشتم سست شده بود که شما هر یک از اصحاب را با دیگری برادر کردید و به من التفات نکردید و در خاطرم می گذشت که مبادا از من غباری بر خاطر مبارک نشسته باشد».

رسول خدا صلى الله عليه و سلم فرمود:

قسم به آن خداوندی که مرا به راستی به سوی خلق فرستاده که تو را برای خود گذاشته بودم؛ زیرا تو برای من هم چون هارونی نسبت به موسی الا آن که پیغمبری بعد از من نخواهد بود و تو برادر و وارث و وزیر منی و تو و ،فاطمه در بهشت با من خواهید بود و در خانه من ساکن می شوید و تو یار و رفیق من در بهشت می باشی

ص: 393

سپس این آیه را تلاوت فرمود: ﴿إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلینَ﴾ و بعد از آن به زبان معجزه بیان فرمود:

﴿الْمُتحابُّونَ فِي اللهِ يَنْظُرُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ﴾.

اهل بهشت برادر خواهند بود و بر تخت های طلا و جواهر در برابر یکدیگر نشسته و با یکدیگر در راه خدا دوست ،هستند و بعضی از ایشان به بعضی نظر می کنند (1)

از آن چه از احمد بن حنبل روایت کردیم به صراحت ظاهر می شود که حضرت امیر علیه السلام بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله امام و خلیفه است و شکی نیست کسی که نسبت به حضرت رسول صلی الله علیه و آله مثل هارون علیه السلام باشد نسبت به حضرت موسی به امامت و خلافت سزاوار تر است.

﴿55﴾آیات اوّل و دوّم سوره نبأ

قال الله تبارك في سورة النباء:

﴿عَمَّ يَتَساءَلُونَ * عَنِ النَّبَإِ العَظيم﴾ (2)

بدان که کلمه «عمّ» در اصل مرکب از عن و ما بوده، پس نون را قلب به میم کرده اند و میم را در میم ادغام کرده و بعد از حذف ،الف، عمّ شده و معنای این آیه مبارکه آن است که حق تعالی می فرماید: «درباره چه چیز از یکدیگر می پرسند؟ از آن خبر بزرگ»

ص: 394


1- قندوزی در ینابیع المودة : ج 1ص ،354 باب ،39 این روایت را از مسند احمد بن حنبل نقل کرده هم چنین احمد بن حنبل در کتاب مناقب علی بن ابی طالب در ذیل حدیث مواخات به این روایت اشاره کرده است
2- سوره نبأ، آیه 2 - 1

بنابر بعضی از تفاسیر مراد از «نبأ عظیم» نبوت حضرت رسول صلی الله علیه و آله است، یعنی سؤال می کردند از پیغمبری او طبق بعضی از تفاسیر مراد از «نبأ عظیم» امر قیامت است که کفّار از آن حضرت در مورد قیامت سؤال می کردند و بنابر بعضی از تفاسیر مراد از «نبأ عظیم» علی بن ابی طالب علیه السلام است. (1)

على بن ابراهيم بن هاشم رحمه الله که از بزرگان علمای امامیه است در تفسیرش روایت کرده از امام رضا علیه السلام که آن حضرت فرمود:

مراد از نبأ ،عظیم امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام است که فضیلت او در تمام کتاب های آسمانی ذکر شده است و بعضی منکر آن شده و در آن اختلاف نموده اند که آیا آن حضرت بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله امام و خلیفه است یا نه؟ بعضی در باب آن حضرت غلوّ نموده و به خدایی او قائل شده اند و طائف های در حقّ آن سرور تفریط کرده و خارجی شدند و مؤمنان در حق آن حضرت متوسط و میانه رو شدند و قائل شدند که آن حضرت بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله خلیفه بی فاصله است. (2)

﴿كَلَّا سَيَعْلَمُونَ﴾ (3) یعنی به زودی آن هایی که در حق حضرت امیر علیه السلام مخالفت نمودند خواهند دانست که امامت آن حضرت حق است و در روز قیامت حق بر همه آشکار می شود.

از ابیات قصیده عمرو عاص که بعضی از فقرات ،آن قبل از این مذکور شد این است:

ص: 395


1- مجمع البيان : ج 10، ص 237
2- تفسیر قمی : ج 2، ص 401
3- سوره نبأ، آیه 3.

«هُوَ النَّبَأُ الْعَظِيمُ وَ فُلْكُ نُوح *** وَ بَابُ اللهِ وَ انْقَطَعَ الْخِطابُ»(1)

یعنی: علی بن ابی طالب علیه السلام نبأ عظیم است و به منزله کشتی نوح است یعنی همان طور که کشتی نوح جان افراد را در طوفان حفاظت کرد کسی که متمسّک به ولایت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام شود از امواج بحر غضب الهی در امان خواهد بود

حضرت امیر المؤمنین علیه السلام باب الله است یعنی همان طور که شرط ورود به خانه آن است که از درب آن خانه داخل شود، کسی هم که بخواهد در رحمت الهی وارد شود باید از راه محبت علی بن ابی طالب علیه السلام وارد شود و خطاب منقطع شد یعنی این مقدار از بیان اوصاف آن حضرت کافیست و زیاده بر این لازم نیست؛ زیرا کسی که از این مقدار نفعی نبرد از زیاده از این مقدار هم نفعی نمی یابد

حافظ ابو نعیم اصفهانی که از مشاهیر علمای اهل سنّت است از سدّی روایت کرده و او از علقمه نقل نموده که در جنگ صفین مردی از لشکر معاویه در حالی که مسلّح بود و مصحفی در دست داشت، جدا شد و به آواز بلند این آیه را می خواند:

﴿عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ﴾

علقمه می گوید: من اراده کردم که سراغ آن مرد بروم و چون حضرت امیر المؤمنین بر اراده من واقف شد به من فرمود: ﴿يا عَلْقَمَة قُمْ مَكَانَكَ﴾؛ «ای علقمه در جای خود توقف کن» آن گاه آن حضرت خود متوجه میدان آن شقی شد چون حضرت نزدیک آن مرد رسید فرمود:

ص: 396


1- نهج الایمان 132؛ ظاهرا این شعر به ناشی صغیر، ابو الحسن علی بن عبد الله بن وصيف حلاء نیز نسبت داده شده همان طور که ابن شهر آشوب نیز چنین گفته است به الغدیر ج 4، ص 27 مراجعه شود

﴿أَ تَعْرِفُ النَّبَأَ الْعَظِيمَ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ؟﴾

«آیا می دانی آن نباء عظیمی که در آن اختلاف کرده اند، کیست؟» آن مرد گفت: «نمی دانم». حضرت فرمود:

﴿وَ الله أَنَا النَّبَأُ العَظيمُ الَّذِي فِي اخْتَلَفْتُمْ وَ عَلَىٰ ولايتي تَنَازَعْتُمْ وَ عَنْ ولايتي رَجَعْتُمْ بَعْدَ ما قَبِلْتُمْ وَ بِبَغْيِكُمْ هَلَكْتُمْ بَعْدَ مَا بِسَيْفِي نَجَوْتُمْ وَ يَوْمَ غَدِيرٍ قَدْ عَلِمْتُمْ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَعْلَمُونَ مَا عَمِلْتُمْ ثُمَّ عَلاهُ بِسَيْفِهِ وَ رَمَى رَأْسَهُ وَ يَدِهِ. - ثُمَّ قَالَ: -

أبى الله إلّا أنّ صّفين دارَنا *** و دارُكُمْ ما لاحَ فِي الْأَرْضِ كَوْكَبٌ

حَتَّى تَمُوتُوا أَوْ نَمُوتُ وَ ما لَنا *** وَ ما لَكُمْ عَنْ حرمة الحَرْبِ مَهْرَبٌ﴾

یعنی: به خدا قسم که منم آن نبأ عظیم که در من اختلاف کردید و در ولایت من نزاع نمودید و از محبت من برگشتید بعد از آن که قبول کرده بودید و به دشمنی من هلاک شدید بعد از آن که به سبب شمشیر من از کفر نجات یافته بودید یعنی بعد از آن که از کفر اصلی و طریقه بت پرستی به سبب شمشیر من به اسلام درآمده بودید باز از جهت دشمنی من خود را در هلاکت در آوردید و در روز غدیر خم حق را دانستید که من امام و خلیفه بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله هستم و در روز قیامت هم خواهید دانست آن چه کردید و به جزای خود خواهید رسید.

بعد از آن حضرت امیر علیه السلام شمشیر خود را بالا برد و به یک شمشیر سر و دست آن کافر را بر زمین انداخت و بعد از آن این دو بیت را که مسطور شد،

ص: 397

خواند و مضمون آن این است:

«حق تعالی ابا دارد و نمی خواهد مگر این که موضع صفین همیشه خانه ما و شما باشد تا آن که بمیرید و مستأصل شوید و ما و شما را از جنگ گریزی نیست». (1)

حافظ ابو نعیم مذکور از سدّی و او از رسول خدا صلى الله عليه و سلم نقل کرده که آن حضرت در وقت تلاوت این آیه فرمود:

﴿إِنَّ وِلايَةَ عَلِيّ يَتَسائلُونَ عَنْها فِي قُبُورِهِمْ فَلَا يَبْقَى مَيِّتُ فِي شَرْقٍ وَ لا غَرْبِ وَلَا فِي بَرٍّ وَلا فِي بَحْرٍ إِلَّا و مُنْكَرٌ وَ نَكِيرٌ يَسْأَلانِهِ عَنْ وَلايَةِ أمير الْمُؤْمِنِينَ بَعْدَ الْمَوْتِ يَقُولانِ لِلْمَيِّتِ مَنْ رَبُّكَ؟ وَ ما دينُكَ؟ وَ مَنْ نَبِيُّكَ؟ وَ مَنْ اِمامُكَ؟».

به درستی که در قبر ها از ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام سؤال می پرسند پس هیچ کس نه در مشرق و نه در مغرب و نه دریا و نه در خشکی باقی نمی ماند مگر این که نکیر و منکر از ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام بعد از فوت او سؤال می پرسند و به میت می گویند که خدای تو کیست؟ و دین تو چیست؟ و پیغمبر تو کدام و امام تو کیست. (2)

باز حافظ ابو نعیم مذکور از ابن مسعود روایت کرده که حق تعالی به خلافت سه نفر در قرآن مجید تصریح نموده:

اوّل : آدم صفی الله علیه السلام که در قرآن از او به عنوان خلیفه تعبیر کرده و در

ص: 398


1- تفسیر نیشابوری که در حاشیه تفسیر طبری : ج 4، ص 30 به طبع رسیده است.
2- این روایت را حافظ ابوبکر بن مؤمن شیرازی در رساله الاعتقاد خود نقل کرده است به شواهد التنزيل: ج 2، ص 318، و تعليقه شرح احقاق الحق : ج 3، ص 484 مراجعه شود.

شأنش فرموده: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَة﴾ (1) به درستی ما در زمین خلیفه ای قرار دادیم. و مراد حضرت آدم علیه السلام است.

دوّم : داود پیغمبر (علی نبینا و آله و علیه السلام) است که به نصّ قرآن خلیفه است آن جا که فرموده:

﴿يا داوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ﴾ (2)

«به درستی ای داود تو را خلیفه روی زمین قرار دادیم»

سوّم: حضرت امیر المؤمنین علیه السلام که در حق او تصریح فرموده به خلافت، آن جا که می فرماید:

﴿وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾ (3)

هر آینه ایشان را در زمین خلیفه می گرداند هم چنان که خلیفه گرداند کسانی را که پیش از ایشان بودند و هر آینه دین ایشان را قوت می دهد همان دینی که برای ایشان پسندیده است (یعنی دین اسلام را) و هر آینه به جای خوفی که از معاندین و دشمنان دین به ایشان رسیده ایمنی را به آنان موهبت می کند (تا مرا که خداوند آنان هستم) از روی اطمینان خاطر بپرستند و هیچ چیز را با من شریک نگردانند و هر کس بعد از این کفران نعمت من کند و این حق عظیم

ص: 399


1- سوره بقره، آیه 30
2- سورهٔ ص، آیه 26
3- سوره نور، آیه 55.

که خلافت و ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام علیه السلام است را نشناسد، پس فاسق است. (1)

وجه استدلال از این آیه مبارکه بر امامت علی بن ابی طالب علیه السلام آن است که هر گاه به اتفاق دوست و دشمن از تمام خلائق در قبر و روز قیامت از دوستی علی بن ابی طالب علیه السلام سؤال کنند معلوم است و ظاهر که تا آن حضرت باشد امامت و خلافت به دیگری نمی رسد و نزد اولی الابصار روشن تر از شمس فى رابعة النهار است که هر گاه در قرآن مجید حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را خلیفه خوانده ،باشد تا آن حضرت باشد امامت و خلافت به ابی بکر و عمر و عثمان نمی رسد چه در باب ابی بکر اتّفاق شیعه و سنی است که نصّی از جانب خدا و رسول صلی الله علیه و آله در امامت او نیست و عمر را ابی بکر تعیین کرده و عثمان نیز نصّی از خدا و رسول صلی الله علیه و آله ندارد و عمر نیز در حق او نصّی نکرده و وجوه دیگری که از خوف اطناب به همین مقدار اکتفا می شود.

بدان که: در بعضی از روایات در مورد آیه مذکور وارد شده که مراد از این خلیفه حضرت صاحب الامر علیه السلام است؛ زیرا در زمان آن حضرت است که مردم از معاندین خوفی نخواهند داشت و عبادت خدا و پیروی رسول خدا صلی الله علیه و آله را انجام می دهند از این رو این روایت باز امامت امیر المؤمنین علیه السلام را ثابت می کند زیرا هر کس قائل باشد حضرت صاحب الامر علیه السلام خلیفه است لا محاله قائل است که امیر المؤمنین علیه السلام امام اوّل است.

ص: 400


1- رسالة الاعتقاد : ص 26
﴿56﴾آیه 181 سوره اعراف

قال الله تبارک و تعالى في سورة الاعراف:

﴿وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ﴾. (1)

«از آن هایی که آفریده ایم عده ای هستند که هدایت می کنند مردم را به حق و در احکام دینی به حق عدالت را رعایت می کنند»

مراد از آن ،گروه حضرت رسول و ائمه معصومین علیهم السلام هستند همان طور که از بعضی تفاسیر استفاده می شود

ابن مردویه که از بزرگان علمای اهل سنّت است از حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام روایت کرده که آن حضرت فرمود:

﴿تَفْتَرِقُ هَذِهِ الْأُمَّة عَلَى ثَلاثَهِ وَ سَبْعِينَ فِرْقَةِ اثْنانَ وَ سَبْعُونَ فِي النَّارِ وَ واحِدَةٌ فِى الْجَنَّةِ وَ هُمُ الَّذِينَ قالَ اللهُ تَعَالَى: ﴿وَ مِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ﴾ وَ هُمْ أَنَا وَ شِيعَتي﴾ (2)

بعد از پیامبر این اُمّت به هفتاد و سه فرقه تبدیل می شوند و تنها یک فرقه از آنان اهل نجاتند که من و شیعیان من هستند

پس می گوییم از این روایت استفاده می شود که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نزد خداوند متعال در مرتبه ای است که پیروی آن حضرت ملازم با نجات یافتن می باشد و مشخص است که چنین ،کسی استحقاق مرتبه امامت و خلافت را دارد نه دیگران

ص: 401


1- سوره اعراف، آیه 181
2- مناقب على بن ابی طالب ابوبکر احمد بن موسی بن مردویه اصفهانی : ص 244

فخر رازی می گوید: مراد از «امّت» در این ،آیه اُمّت محمّد صلی الله علیه و آله است

از ابن عبّاس روایت شده که شخصی از او سؤال کرد که مراد از «اُمّت» در این آیه چه کسانی هستند؟ در جواب :گفت مراد اُمّت محمّد صلی الله علیه و آله است از مهاجر و انصار.

از انس بن مالک روایت شده که در خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله بودم و حضرت این آیه را تلاوت می کرد و فرمود:

«به درستی که از امّت من قومی هستند که از امروز تا روزی که حضرت عیسی علیه السلام از آسمان نزول کند در دین حق ثبات قدم خواهند ورزید و هرگز دنیا از وجود ایشان خالی نخواهد بود».

پس می گوییم شکی نیست که مراد آن حضرت از آن جماعت، طایفه ای است که پیرو حضرت امیر المؤمنین علیه السلام باشند زیرا هر کس متابعت آن حضرت کند، متابعت حق کرده به دلیل حدیث: ﴿الْحَقُّ مَعَ عَلِي وَ عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ﴾ و جماعتی که ترک متابعت آن حضرت ،کنند، معلوم است که دست از راه حق برداشته اند هر چند که ادعا کنند ما بر حقیم. و این معنا واضح است که تابع حضرت امیر المؤمنین علیه السلام باید با آن حضرت دوست باشد و اهل سنّت با حضرت امیر علیه السلام اگر چه ادعای دوستی می کنند امّا فی الحقیقه در آن ادعا کاذبند؛ زیرا آن حضرت را در قتل عثمان دخیل می دانند و عثمان را امام مظلوم می دانند و امکان ندارد کسی شخصی را دخیل در خون امام مظلوم بداند و با آن شخص در واقع دوست باشد.

مؤید این مطلب قول ابن خلّکان است که از بزرگان علمای عامه است که در بعضی از مصنّفات خود می گوید: «علی بن جَهم قرشی ناصبی را در دشمنی

ص: 402

علی بن ابی طالب علیه السلام باید معذور داشت؛ زیرا دوستی علی (رضی الله عنه) با تسنن جمع نمی شود». (1)

﴿57﴾آیه 62 سوره انفال

قال الله تبارک و تعالى في سورة الانفال:

﴿وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنين﴾ (2)

«اگر اراده کردند که با تو نیرنگ کنند پس خداوند تو را کفایت می کند و اوست که تو و مؤمنین را با نصرت خویش تایید کرده است».

حافظ ابو نعیم که از مشاهیر علمای اهل سنّت و جماعت است از ابو هریره که از بزرگان راویان ایشان است نقل کرده که از رسول خدا صلی الله علیه و اله شنیدم که فرمود: دیدم بر عرش مجید نوشته بود:

﴿لا إِلَهَ الّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ مُحَمَّدٌ عَبْدِى وَ رَسُولى أَيَّدْتُهُ بِعَلِيّ بن ابی طالب﴾ (3)

«معبود به حقی نیست به غیر حق تعالی در حالی که او یگانه است شریکی برای او نیست محمّد صلی الله علیه و آله بنده و رسول من است و تقویت و تأييد نمودم محمّد صلی الله علیه و آله را به علی بن ابی طالب علیه السلام».

پس می گوییم: هر گاه شخصی باشد که حق تعالی در حق او بفرماید:

ص: 403


1- ر.ک: تاريخ المستبصر ، ج 2، ص 309
2- سوره انفال آیه 62
3- ما انزل من القرآن فی علی ص 89، ح 17؛ شواهد التنزيل : ج 1، ص292.

تقویت دین پیغمبر صلی الله علیه و آله به اوست و رسول خدا صلی الله علیه و آله در حق او بفرماید که نام او با اسامی خدا و نام من در عرش مجید مکتوب بود بالبديهة او را نزد حق تعالی قدری عظیم است و تا او باشد امامت و خلافت به دیگری نمی رسد.

﴿57﴾آیه 57 سوره زخرف

قال الله تبارک و تعالى في سورة الزخرف:

﴿وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّون﴾ (1)

«هنگامی که در مورد پسر مریم مثالی آورده شد به ناگاه قوم تو از آن سخن هلهله در انداختند و اعتراض کردند».

احمد بن حنبل در مسند خود از هشت طریق نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:

«بین تو و حضرت عیسی علیه السلام شباهت زیادی وجود دارد؛ زیرا بعضی در محبت او غلو کرده و هلاک شدند یعنی به خدایی او قائل شدند و بعضی دیگر به سبب دشمنی او هلاکت شدند و در مورد تو نیز چنین است».

منافقان این سخن را شنیده و به یکدیگر خبر دادند که امروز محمّد صلی الله علیه و آله، علی را به عیسی پیغمبر تشبیه کرد و از کثرت محبت او راضی نشد که علی را به دیگری تشبیه کند و در این جا بود که این آیه نازل شد. (2)

ص: 404


1- سوره زخرف، آیه 57.
2- احمد بن حنبل این روایت را در مسند خود ج 1، ص 160 و ج 5، ص 38 با اختلاف اندکی در مضمون حدیث نقل کرده و هم چنین در کتاب فضائل الصحابة 172 به سند خود از ربيعة بن ناجد این روایت را بیان کرده است جهت اطلاع به شرح احقاق الحق : ج 3، ص 398؛ ذخائر العقبي : ص 92؛ الصواعق المحرقة : ص 121 ؛ المستدرک علی الصحيحين : ج 3، ص 123 ؛ العقد الفريد : ج 2، ص 194؛ تاریخ الخلفاء : ص 173 ؛ مسند ابی یعلی : ج 1، ص 274 مراجعه شود.

در بعضی دیگر از کتب اهل سنّت و جماعت مسطور است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله به امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «تو شبیه عیسی هستی؛ زیرا یهود او را دشمن داشتند تا به هلاکت رسیدند و نصارا در دوستی او افراط نموده تا به حدی که مرتبه ای برای او قرار دادند که حضرت عیسی صاحب آن مرتبه نبود یعنی به خدایی او قائل شدند» (1)

از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام روایت شده که آن حضرت فرمود:

«يُهْلَكُ فِيَّ رَجُلانِ مُحِبُّ يفرطني بِما لَيْسَ لِي وَ مُبْغِضٌ يَحْمِلُهُ شنأنى عَلَى أَنْ يَبْهَتَني».

یعنی: به سبب من دو گروه هلاک می شوند گروهی که در محبّت من افراط می نماید و مرتبه ای که شأن من نیست را از برای من اثبات می کنند (اشاره به جماعتی است که به خدایی آن حضرت قائل شدند) و گروه دیگر که نسبت به من بهتان می گویند و چیزی که در من نباشد را در حق من می گویند (اشاره به خوارج است که آن حضرت را ناسزا می گفتند و هم چنین اهل سنّت که به تقدیم خلفای ثلاثه راضی شدند.) (2)

ابن عبد ربّه در کتاب خود و محمّد بن عبد الواحد آمدی در جزء سوّم از كتاب جواهر الکلام و ابن مغازلی شافعی در کتاب مناقب این روایت را با اندک

ص: 405


1- همان.
2- بحار الانوار: ج 25، ص 285

اختلافی نقل کرده اند.

وجه استدلال از این آیه مبارکه بر امامت آن شاه بارگاه امامت و خلافت آن است که هر گاه بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله شخصی باشد که رسول خدا صلى الله عليه و سلم او را تشبیه به عیسی پیغمبر علیه السلام کند، شکی نیست که آن سرور به منصب امامت از غیر خود سزاوار تر خواهد بود و این مطلب بسیار عیان است، کسی که به سبب معجزات و خوارق عادات و کثرت ،فضائل بعضی از عقلا در شأن او متحیر شده و به خدایی او قائل شوند در امامت و خلافت سزاوار تر است از کسی که در حق او اختلاف شده که آیا ایمان به خدا داشته یا نه!

فرزدق شاعر رحمه الله در قصیده ای که در مدح امیر المؤمنین علیه السلام گفته این بیت را آورده:

«كَمْ بَيْنَ مَنْ شَكٍّ فِي إِمَامَتِهِ *** وَ بَيْنَ مَنْ قِيلَ أَنَّهُ الله» (1)

یعنی: چه قدر فرق است میان آن شخصی که در مورد امامت او شک کرده اند (و مرادش از این ،شخص ابی بکر است) و میان آن کسی که به خدایی او معتقد شدند (و مرادش از این شخص حضرت امیر المؤمنین علیه السلام است)

و شافعی در قصیده مشهورش می گوید:

«فَماتَ الشَّافِعِيُّ وَ لَيْسَ يَدْرِي *** عَلِيٌّ رَبُّهُ أَمْ رَبُّهُ الله» (2)

یعنی: شافعی از دنیا رفت و ندانست که علی بن ابی طالب خدای اوست یا پروردگار او الله است.

ص: 406


1- الصراط المستقيم : ج 2، ص 62
2- ر.ک: شرح احقاق الحق : ج 3، ص 346
﴿59﴾آیه 45 سوره زخرف

قال الله تبارک و تعالى في سورة الزخرف:

﴿وَ اسْتَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا﴾ (1)

«یا محمّد از پیغمبرانی که پیش از تو به دار دنیا فرستاده ایم سؤال کن».

آن چه از تفاسیر استفاده می شود این است که در شب معراج ارواح انبیاء و طوائف ملائکه در آسمان ها صف کشیده بودند و انتظار قدوم حضرت رسول صلی الله علیه و آله را می کشیدند و چون آن حضرت به انبیاء رسید، حق تعالی به آن حضرت خطاب کرد که از پیغمبران پیش از خود سؤال کن که شما را حق تعالی برای چه مطلبی به دنیا فرستاده بود و به چه سبب شما را به پیامبری برگزید و برای چه چیزی مبعوث بر خلق خدا شدید؟ و آن حضرت سؤال پرسید.

آنان در جواب :گفتند برای این مبعوث شدیم تا سه چیز را به خلق برسانیم:

نخست: آن که تعلیم خلائق کنیم که حق تعالی یگانه است و آفریدگار عالم است و به غیر او خدایی نیست

دوم : آن که به ایشان بفهمانیم که تو پیغمبر بر حقّی.

سوّم : آن که به آنان برسانیم که علی بن ابی طالب علیه السلام امام و خلیفه است. (2)

حافظ ابو نعیم اصفهانی که از مشاهیر علمای اهل سنّت است و ابن عبد البرّ که او نیز از بزرگان علمای ایشان است هر دو نقل کرده اند از رسول خدا صلی الله علیه و آله

ص: 407


1- سوره زخرف، آیه 45
2- العمدة : ص 353

که آن حضرت فرمود: در شب معراج حق تعالی میان من و انبیاء جمع کرد، و به من خطاب کرد و فرمود یا محمّد صلی الله علیه و آله از پیغمبران بپرس که برای چه مطلبی برانگیخته شدند؟» من نیز از آنان پرسیدم و همه در جواب من گفتند:

«عَلَى شَهَادَةِ أَنْ لا إِلَهَ إِلَّا الله، وَ عَلَى الْإِقْرَارِ بِنْبُوَّتِكَ وَ الولاية لِعَلِيِّ بن ابی طالب» (1)

ما مبعوث شدیم تا اقرار کنیم که معبود به حقی غیر از حق تعالی نیست و اقرار کنیم به نبوّت تو و اقرار کنیم به ولایت علی بن ابى طالب علیه السلام

وجه استدلال از این آیه رفیعه بر امامت و خلافت شاه ولایت پناه (صلوات الله علیه) آن است که هر گاه موافق اتفاق دوست و اعتراف دشمن تمام پیغمبران را حق تعالی برای این فرستاده که یگانگی خدا و رسالت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله و ولایت علی مرتضی علیه السلام را ظاهر ،سازند بالبدیهه ثابت است که امامت خلافت بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله حق حضرت امیر علیه السلام است و تا آن حضرت باشد امامت به دیگری نمی رسد.

﴿60﴾آیه 172 سوره اعراف

قال الله تبارک و تعالى في سورة الاعراف:

﴿وَ إِذ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى﴾ (2)

ص: 408


1- مجمع الزوائد : ج 9، ص 108 ؛ شواهد التنزيل : ج 2، ص 156
2- سوره اعراف، آیه 172

«یاد کن وقتی را که پروردگار تو از فرزندان آدم و ذریه ایشان پیمان گرفت و ایشان را بر خود گواه قرار داد که آیا من پروردگار شما نیستم؟ همه در جواب گفتند بلی تو پروردگار ما هستی»

در این که حق تعالی این خطاب را در کدام محل کرده، و این عهد و میثاق در کدام موضع واقع شده میان مفسّرین اختلاف است.

بعضی از مفسّرین گفته اند: در وادی که در یک جانب عرش قرار دارد واقع شده و بعضی دیگر از ایشان گفته اند: در دهیا بوده که موضعی است در ولایت هندوستان و جمعی بر آنند که در بطن نیران بوده که محلی است نزدیک به عرفات، و این بعد از بیرون راندن آدم از بهشت بوده، و بعضی را چنین گمان است که این واقعه در بهشت روی نموده است.

به هر تقدیر آن چه از بعضی تفاسیر استفاده می شود این است که حضرت قدير على الاطلاق ذريّه آدم را از اصلاب بیرون آورده و مانند مورچه های کوچک عقل و نطق در آنان آفریده و به ایشان خطاب نموده، و فرموده:

«أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ؛ آيا من پروردگار شما نیستم؟» همه در جواب گفتند: «بلی تو پروردگار ما هستی» سپس حق تعالی خطاب به آنان نموده و فرموده: «هر کس من خدای او ،هستم محمّد صلی الله علیه و آله پیغمبر او و علی بن ابی طالب علیه السلام علیه السلام امام اوست».

جمعی از مفسّرین گفته اند که این واقعه در عالم ارواح پدیدار شده و در یه به تأویلی قائل شده اند و گفته اند: بعضی که این واقعه در خاطر شان باقی نمانده بدین علّت است که ارواح ایشان چون به ابدان و امور خسیسه دنیوی تعلق دارد از این جهت نسیان بر ایشان طاری شده و آن هایی که نفوس مقدسه اند یعنی انبیا و اوصیاء چون ایشان را تعلّقی به امور دنیویه نیست،

ص: 409

این واقعه در خاطر شان هست.

ابن شیرویه که از بزرگان علمای اهل سنّت است در کتاب فردوس از حذیفة بن یمان روایت کرده (1) ، و اکثر اهل سنّت از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت نموده اند که آن حضرت فرمود:

اگر مردم می دانستند که چه وقتی علی بن ابی طالب را امیر المؤمنین نام گذاشته اند هیچ کس منکر فضل و کمال او نمی شد او را امیر المؤمنین نام نهادند در حالی که آدم صفی علیه السلام در میان روح و جسد بود (یعنی پیش از آن که حضرت آدم را حق تعالی خلق کند حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام را امیر المؤمنین می گفتند).

سپس آن حضرت (صلوات الله علیه و آله) این آیه را تلاوت فرمود:

﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى﴾

بعد از آن فرمود:

﴿قالَ اللهُ تعالى: أَنَا رَبُّكُمْ وَ مُحَمَّدٌ نَبِيُّكُمْ وَ عَلِيٌّ إمامُكُمْ﴾

در بعضی از نسخ به جای «امامکم» لفظ «امیرکم» وارد شده است یعنی:

حق تعالی به تمام خلائق در آن روز خطاب کرد و فرمود: من خدای شما و محمّد صلی الله علیه و آله پیغمبر شما و علی بن ابی طالب علیه السلام امام شماست.

طبق نسخه دیگر علی بن ابی طالب علیه السلام امیر شماست.

ص: 410


1- دیلمی در فردوس الأخبار : ج 3، ص 399 این روایت را نقل کرده است هم چنین شبیه به مضمون حدیث مذکور را حاکم نیشابوری صاحب المستدرک در کتاب معرفة علوم الحدیث 96؛ المناقب خوارزمی : ص 87 کنز العمال : ج 11، ص 624؛ مجمع الزوائد : ج 9، ص 121 ؛ و نظم درر السمطين : ص 120 نیز نقل کرده اند.

پس پیش از آن که حضرت آدم علیه السلام خلق شود، شاه ولایت پناه را امیر مؤمنان می گفتند، و معلوم است که بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله آن حضرت به منصب امامت مؤمنان و امّارت آن ها سزاوار تر است و تا آن حضرت باشد امّارت مؤمنان به دیگران نمی رسد. و السّلام على من اتّبع الهدى.

بدان که احمد بن حنبل در مسند خود از مجاهد که از اکابر مفسّرین اهل سنّت است نقل کرده که او می گوید:

«نَزَلَ في عَلِيٍّ سَبْعُونَ آيَة». (1)

در مدح علی بن ابی طالب علیه السلام (صلوات الله علیه) هفتاد آیه نازل شده است.

در مناقب خوارزمی نیز نزدیک به این مضمون ذکر شده است و آن آیاتی است که به هیچ وجه نتوانسته اند در آن دست و پایی بزنند، و بعضی از آن مناقب به مرتبه ای متواتر است که کسی از آنان نتوانسته انکار کند و بعضی از آن در کتاب های صحیح ایشان وارد شده است که از جهت ضبط مذهب خود اهل سنّت چاره ای ندارند

آن چه بعضی از علمای ما (رضوان الله عليهم اجمعين) ضبط کرده اند، این است که در شأن حضرت امیر المؤمنین علیه السلام سی صد و شصت آیه نازل شده، و بعضی دیگر 380 آیه ذکر کرده اند که در شأن آن حضرت نازل شده است.

آن چه از آیات قرآنی به نظر این کمترین رسیده آن است که تمام آن آیات دلالت دارد بر اولویت آن حضرت به مرتبه امامت و خلافت، و بیش از هزار

ص: 411


1- بدخشی در مفتاح النجا: ص 6؛ و آمرتسری در ارجح المطالب : ص 52 از طریق ابن مردویه از مجاهد نقل کرده اند و حاکم حسکانی در شواهد التنزیل : ج 1، ص 40 از ابو جعفر حضر می و ابو عبد الله شیرازی از مجاهد نقل نموده است. جهت مزید اطلاع به شرح احقاق الحق : ج 14، ص 686 مراجعه شود.

و پنجاه و هشت آیه موافق احادیث معتبره در شأن آن حضرت و در مدح آن حضرت نازل شده است و در کتاب کنز الایمان از آن در اثبات امامت و خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام استدلال نموده ام هم چنان که قبل از این اشاره به آن شد و شاید اگر کسی بذل جهد کند بیش از این هم بتواند تحقیق نماید.

از امام به حق ناطق جعفر بن محمّد الصادق (صلوات الله علیه) منقول است که فرمود:

«یک ثلث قرآن در بیان حالات و کمالات و فضائل اهل بیت است و ثلث دیگر در مطاعن مخالفین ایشان ،است و ثلث دیگر به ظاهر در احکام شرعیّه و در باطن در اسرار و معارف ربّانیه است.»

از ابن عبّاس مروی است که می گوید:

«لَقَدْ عاتَبَ اللهُ أَصْحابَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ ما ذَكَرَ عَلِيّاً إِلَّا بِالْخَيْرِ». (1)

«به تحقیق که حق تعالی در قرآن مجید از روی خشم با اصحاب صلى الله پیغمبر صلی الله علیه و آله خطاب نموده و یاد نکرده است علی بن ابی طالب علیه السلام را در قرآن مگر به خیر و نیکی»

و نیز از ابن عبّاس مروی است:

«ما نَزَلَ فِي أَحَدٍ مِنْ كِتابِ اللهِ مَا نَزَلَ فِي عَلِيّ». (2)

«در شأن هیچ احدی در قرآن مجید به قدری که در شأن حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آیه نازل شده، آیه نیامده است».

و نیز از او منقول است:

ص: 412


1- ذخائر العقبى : ص 89؛ شواهد التنزيل : ج 1، ص 48؛ حلیة الاولیاء : ج 1، ص 64؛ المسند : ج 5، ص 38.
2- همان

﴿ما أَنزَلَ اللهُ آيةً فيها ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ وَ إِلَّا وَ عَلِيٌّ علیه السلام رَأْسُهَا وَ اَمیرُها﴾. (1)

هیچ آیه ای در قرآن نازل نشده که در آن عبارت ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ باشد مگر آن که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام علیه السلام سر کرده آن جماعت و امیر آن جماعت باشد.

از ابن عبّاس نیز روایت شده که گفت:

﴿ما فِي الْقُرْآنِ آية إِلاّ وَ عَلِيٌّ رَأْسُهَا وَ قائِدُها وَ شَرِيفُها وَ اَمِيرُها﴾. (2)

«هیچ آیه ای از آیات قرآنی نیست مگر آن که علی بن ابی طالب علیه السلام سر و رهبر و بزرگ تر و فرمانده آن است».

یعنی عمده در نزول و سبب نزول و شریف و امیر، آن حضرت است.

امّا چون در ذکر بقیه آیات سخن به سر حدّ اطناب می کشد علاقه مندان را به کتاب کنز الایمان حواله می دهیم پس اکنون نقل بعضی از احادیثی که متّفقٌ علیه شیعه و سنی است و دلالت بر امامت و خلافت آن حضرت (صلوات الله علیه و سلامه) می کند، را آغاز می نمائیم.

اللهم كثّر فى قلوبنا محبّتَهُ و ارزقنا شفاعَتَهُ يَوم القِيامَة، بحقه و بحقّ أولاده المعصومين (صلواتک علیه و علیهم اجمعین).

ص: 413


1- مسند احمد : ج 5 ص 38 ؛ شرح احقاق الحق : ج 3، ص 475
2- نهج الحق و كشف الصدق : ص 210.
در بیان احادیث اثبات کننده امامت حضرت امیر المؤمنين علیه السلام
اشاره

بیان احادیث وارده در فضل حضرت امیر المؤمنين على علیه السلام:

بدان ای جویای راه دین و ای طلبکار طریق ،یقین که احادیث قطعی موجود در این باب که از طریق موافق و مخالف مذکور است و در کتاب های معتبر مسطور است زیاده از آن است که در این مختصر بگنجد لیکن ما در این کتاب از جهت اختصار تنها به ذکر چند حدیث اکتفا می کنیم

حدیث یکم

احمد بن حنبل در مسند خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت نموده که آن حضرت فرمود:

﴿كُنْتُ أَنَا وَ عَلِيُّ بْنُ أبي طالب نُوراً بَيْنَ يَدَيِ اللَّهُ مِنْ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ بِأَرْبَعَةَ عَشَرَ أَلْفَ عَامٍ فَلَمّا خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى آدَمَ قَسَّمَ ذَلِكَ النُّورَ جُزْئَتْنِ فَجُزْءٌ أَنَا وَ جُزْءٌ عَلِيٌّ﴾ (1)

ص: 414


1- فضائل الصحابة، احمد بن حنبل : ج 2 ص 662، ح 1130 ؛ الرياض النضرة : ج 2، ص 217؛ فرائد السمطين : ج 1، ص 39؛ فردوس الاخبار : ج 2، ص 305؛ مناقب خوارزمی : ص 88.

«من و علی بن ابی طالب نزد حق تعالی پیش از آن که آدم صفی به چهارده هزار سال خلق شود یک نور بودیم پس هنگامی که حق تعالی آدم را خلق نمود آن نور را دو قسم کرد یک قسم از آن منم و قسم دیگر علی بن ابی طالب».

از این حدیث اولویت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، لا به منصب امامت در کمال ظهور است هم چنان که نزد مردم صاحب بصیرت روشن است.

حدیث دوّم

ابن مغازلی شافعی که از بزرگان علمای اهل سنّت است روایت نموده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿كُنْتُ أَنَا وَ عَلِيُّ بن أبى طالب نُوراً بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ بِأَرْبَعَةِ عَشَرَ أَلْفَ عامٍ فَلَمّا خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى آدَمَ رَكَّبَ ذَلِكَ النُّورُ فِي صُلْبِهِ فَلَمْ يَزَلْ فِي نُورٍ وَاحِدٍ حَتَّى افْتَرَقْنا فِي صُلْبِ عَبْدِ المُطَلِبِ فَفِيَّ النُّبُوَّة وَ في عَلِيّ الخِلافَة﴾ (1)

«من و علی بن ابی طالب نزد حق تعالی پیش از آن که آدم صفی علیه السلام به فاصله چهارده هزار سال خلق شود یک نور بودیم پس حق تعالی آدم را خلق فرمود و آن نور را در صلب آدم درآورد پس همیشه یک نور بود و در جمیع اصلاب طاهرات و ارحام مطهّرات یک نور بودیم تا وقتی که در صلب عبد المطلّب جدا شدیم پس در من نبوّت ظاهر شد و در علی بن ابی طالب خلافت».

این حدیث نیز دلالت صریح بر امامت علی بن ابی طالب علیه السلام دارد؛ زیرا این

ص: 415


1- مناقب ابن مغازلی ص88؛ كفاية الطالب : ص .315

معنا بسیار روشن است شخصی که نور وجود او با نور حضرت رسول صلی الله علیه و آله یکی باشد برای امامت متعیّن ،است و همان طور که در عالم انوار در میان ایشان اتّصال بوده در عالم اجساد نیز باید چنین باشد و در میان ایشان فاصله نباشد.

حديث سوّم

ابن مغازلی شافعی از جابر بن عبد الله انصاری روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿كُنْتُ أَنَا وَ عَلِيُّ بْنُ أَبي طالب نُوراً بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ بَاَرْبَعَةَ عَشَرَ أَلْفَ عامِ فَلَمّا خَلَقَ اللهُ تَعَالَى آدَمَ رَكَّبَ ذَلِكَ النُّورَ في صُلْبِهِ فَلَمْ يَزَلْ فِي نُورٍ وَاحِدٍ حَتَّى افْتَرَقْنا فِي صُلْبِ عَبْد ِالْمُطَلّب وَ قَسَّمَهُ جُزْئَيْنِ جُزْءٌ فِي صُلْبِ عَبْدِ اللهِ وَ جُزْءٌ في صُلْبِ أبى طالِبٍ فَأَخْرَجَنِي نَبِيّاً وَ اَخْرَجَ عَلِيّاً وَصِيّاً﴾ (1)

«من و علی بن ابی طالب علیه السلام نزد حق تعالی پیش از آن که آدم صفی به فاصله چهارده هزار سال خلق شود یک نور بودیم. سپس حق تعالی آدم را خلق کرد و آن نور را در صلب آدم قرار داد پس همیشه یک نور و در جمیع اصلاب طیّبات و ارحام طاهرات یک نور تا بودیم وقتی که در صلب عبد المطلّب جدا شدیم و حق تعالی آن نور را به دو جزء قسمت کرد: یک جزء از آن در صلب عبد الله مقرر شد و جزء دیگر از آن در صلب ابی طالب پس حق تعالی مرا نبی بیرون آورد و علی بن ابی طالب را وصی قرار داد».

این حدیث نیز مانند حدیث سابق در اثبات امامت حضرت امیر المؤمنین على بن ابی طالب علیه السلام نهایت صراحت را دارد

ص: 416


1- مناقب ابن مغازلی : ص 89؛ ينابيع المودة : ج 10، ص 256 .
حدیث چهارم

از رسول خدا صلی الله علیه و آله به طریقی که جمع کثیری از شیعه و سنی نقل کرده اند، روایت شده که آن حضرت فرمود:

﴿كُنْتُ أَنَا وَ عَلِيٌّ نُوراً بَيْنَ يَدَيِ الرَّحْمَنِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ عَرْشَهُ بِأَرْبَعَ عَشَرَ أَلْفَ عام فَلَمْ يَزَلْ نَتَمَحَّضُ فِى النُّورِ حَتَّى إِذا وَصَلْنا إِلَى حَضْرَةِ الْعَظَمَةِ فِي ثَمَانِينَ الْفِ سَنَةٍ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ الخَلَائِقَ مِنْ نُورِنا فَنَحْنُ صَنائِعُ اللَّهِ وَ الْخَلْقُ كُلُّهُمْ صَنائِعُ لَنَا». (1)

«من و علی بن ابی طالب علیه السلام نزد حق تعالی پیش از این که حق تعالی عرش خود را به فاصله چهارده هزار سال خلق کند، نور واحدی بودیم پس همیشه ما نور محض بودیم تا وقتی که واصل شدیم به حضرت عظمت در هشتاد هزار سال بعد از آن حق تعالی خلایق را از نور ما خلق کرد پس ما مخلوق خداییم و هر چه غیر از ما خلق شده مخلوق ما است [یعنی خداوند ما را بی واسطه خلق کرده و دیگران را به واسطهٔ ما خلق کرده است]».

بنابراین کسی که خلائق به طفیل وجود او مخلوق ،شوند به سالاری و سرداری مردم از دیگران سزاوار تر است.

حدیث پنجم

از ابن عبّاس روایت شده که گفت:

﴿كُنَّا جُلُوساً عِنْدَ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و سلم فَأَقْبَلَ عَلِيُّ بْنُ أَبي طالب علیه السلام، فَقَالَ لَهُ

ص: 417


1- این روایت از احمد بن حنبل در کتاب مسند و کتاب فضائل الصحابة و نیز از دیلمی در فردوس الاخبار نقل شده است. جهت اطلاع به شرح احقاق الحق : ج 5 ص 256 مراجعه شود.

النَّبِيُّ صلی الله علیه و آله: ﴿مَرْحَباً بِمَنْ خُلِقَ قَبْلَ أَبِيهِ آدَمَ بِأَرْبَعِينَ أَلْفَ سَنَةٍ.﴾ فَقُلْتُ: يا رَسُولَ اللهِ أكانَ الْإِبْنُ قَبْلَ الْآبِ ؟ فَقَالَ: ﴿نَعَمْ، إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنِي وَ عَلِيّاً مِنْ نُورٍ واحِدٍ قَبْلَ خَلْقِ آدَمَ بِهَذِهِ الْمُدَّةِ ثُمَّ قَسَّمَهُ نِصْفَيْنِ ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ مِنْ نُورِي وَ نُورِ عَلِيٌّ ثُمَّ جَعَلَنَا عَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ فَسَبَّحْنا فَسَبَّحَتِ الْمَلائِكَةُ فَهَلَّلْنا فَهَلَّلُوا وَ كَبَّرْنا فَكَبَّرُوا فَكُلُّ مَنْ سَبَّحَ اللَّهَ وَ كَبَّرَهُ فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ تَعْلِيمِي وَ تَعْلِيمِ عَلِيٌّ علیه السلام﴾. (1)

نزد حضرت رسول صلی الله علیه و آله نشسته بودیم که امیر المؤمنین علی وارد شد. آن حضرت فرمود: «مرحبا به کسی که به فاصله چهل هزار سال پیش از پدرش حضرت آدم علیه السلام خلق شده است»؛ پس گفتم: «یا رسول الله آیا می شود فرزند قبل از پدر خود خلق گردد؟» حضرت فرمود «بلی به درستی که حق تعالی من و علی بن ابی طالب را پیش از آن که آدم را خلق نماید از نور واحد قرار داد و بعد از آن نور را بر دو قسم کرد و بعد از آن اشیاء را از نور من و نور علی خلق کرد و مرا و علی را در جانب راست عرش مستقر کرده و ما خدای را تسبیح کردیم، پس ملائکه تسبیح خدای کردند و ما لا اله الّا الله گفتیم و ملائکه تکرار نمودند و ما تکبیر گفتیم و ملائکه تکبیر گفتند پس هر چیزی که تسبیح خدای کرده و تکبیر ،گفته به درستی که آن از تعلیم من و تعلیم علی بن ابی طالب علیه السلام است».

وجه استدلال از این حدیث بر امامت و خلافت حضرت امیر علیه السلام آن است که هر گاه بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله کسی باشد که تمام ملائک را تعلیم کند و علت تسبیح خدا و تکبیر خدا باشد و معلم هر مسبّح و مکبّری باشد، یقین

ص: 418


1- مشارق انوار الیقین : ص 39؛ ارشاد القلوب : ج 2، ص 404

حاصل می شود که با وجود ،او امامت و خلافت به دیگری نمی رسد بلکه از این هم بالا تر می توان گفت بدین صورت که از ملائک و پیغمبران و بقیه آدمیان و طوائف جنّیان و هرچه از موجودات از سایر حیوانات و نباتات و جمادات بلکه هر ذره ای از ذرّات موجودات که تسبیح خدا می کنند، تمام آن به تعلیم حضرت امیر علیه السلام است؛ زیرا حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «فکلّ شیء»

بدان که با اهل سنّت به گونه دیگری نیز می توان محاجه کرد بدین صورت که ابی بکر و عمر و عثمان یا تسبیح و تهلیل خدا می کردند یا نمی کردند اگر تسبیح می کردند لازم می آید که دست از معلم بردارید و متعلم را مقدم کنید و نزد هر عاقلی این عمل قبیح است که متعلّم را بر معلّم مقدّم دارند خصوصاً هر گاه آن معلّم، معلم کل باشد و اگر تسبیح و تهلیل خدا نمی کردند لازم می آید که با وجود کسی که معلم ملائک مقرّبین و انبیا و مرسلین باشد، کسی را خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله بدانید که ایمان به خدا هم نداشته باشد.

حدیث ششم

ابن مغازلی شافعی در کتاب مناقب خود به سند متّصل از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت می کند که آن جناب فرمود:

﴿لِكُلِّ نَبِيّ وَصِيٌّ وَ وارِكٌ وَ إِنَّ وَصِيّي و وارِثي عَلِيُّ بْنُ أبي طالب﴾ (1)

«به درستی که هر پیغمبری را وصیی و وارثی بوده و به درستی که وصی و وارث من علی بن ابی طالب علیه السلام است».

واضح است که بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله کسی مستحقّ امامت است که

ص: 419


1- مناقب ابن مغازلی : ص 141، ح 238

رسول خدا صلی الله علیه و آله در حق او تصریح فرموده به این که او وارث و وصی من است نه جماعتی که به اتفاق شیعه و سنی نصّی در حقّ ایشان نیست

حدیث هفتم

احمد بن حنبل در مسند خود از ابو سعید خدری روایت کرده و او از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت نموده که فرمود:

﴿إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي الثَّقَلَيْنِ وَ اَحَدُهُما أَكْبَرُ مِنَ الْآخَرِ كِتابُ اللهِ حَبْلُ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ عِتْرَتي أَهْلُ بَيْتِي أَلَا وَ إِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتَّى يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْضِ﴾ (1)

«به درستی من در میان شما یادگاری باقی گذاشتم که اگر به آن تمسک ،کنید هرگز گمراه نخواهید شد و یکی از آن دو یادگار من بزرگ تر است از دیگری: یکی کتاب خداست که حبلی است ممدود و کمندی است کشیده شده از آسمان تا زمین و دیگری عترت من که اهل بیت من هستند.

آگاه باشید و بدانید به درستی این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا آن که کنار حوض کوثر بر من وارد شوند».

و از این حدیث نیز امامت شاه ولایت علیه السلام استفاده می شود؛ زیرا هر گاه حضرت رسول صلی الله علیه و آله مردم را به متابعت و پیروی قرآن و اهل بیت امر کند و بفرماید که قرآن و اهل بیت من هرگز از هم جدا نمی شوند، بر تمام خلائق لازم است که از ایشان متابعت کنند و ایشان را بر خود مقدّم بدارند.

ص: 420


1- مسند احمد : ج 3، ص 59 وج 5، ص 14، 17، 26 (ط دار الصادر بیروت)
حدیث هشتم

ثعلبی که از اکابر مفسّرین و محدّثین اهل سنّت است در تفسیر قول حق تعالی که می فرماید: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا﴾ (1) به سند متعدّد از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده که آن حضرت فرمود:

﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فيكُمْ الثَقَلَين خَلِيفَتَيْنِ إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي الى يَوم القِيامَة، اَحَدُهُما اَكْبَرُ مِنَ الْآخَرِ كِتابُ اللهِ جَلَّ جَلالُهُ حَبْلٌ مَمْدُود ما بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي، أَلَا وَ إِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتَّى يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْضِ». (2)

«ای گروه مردم به درستی که من در میان شما دو جانشین بزرگ به یادگار می گذارم که اگر از آن دو پیروی کنید و متابعت آن ها را نمایید بعد از من هرگز گمراه نمی شوید و یکی از آن دو بزرگ تر از دیگری است و یکی از آن ،دو کتاب خدا که ریسمانی است کشیده شده میان آسمان و زمین و دیگری اهل بیت من ،هستند و هر کسی که پیروی این دو را بکند از چاه ضلالت به مقام هدایت می رسد و آن دو از هم جدا نمی شوند تا وقتی که کنار حوض کوثر بر من وارد شوند».

از این حدیث نیز ادّعای ما استفاده می شود که حضرت امیر علیه السلام به منصب امامت و خلافت سزاوار تر .است

حديث نهم

در کتاب الجمع بين الصّحیحین که از کتب معتبر حدیث اهل سنّت است از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده که آن سرور فرمود:

ص: 421


1- سوره آل عمران، آیه 103
2- تفسیر ثعلبی ج 3، ص 163؛ الصواعق المحرقة: ص 59؛ الدر المنثور : ج 2، ص 6 کنز العمال : ج 1، ص 47

﴿فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ يُوشِكُ أَنْ يَأْتِيَنِي رَسُولُ رَبِّي فَأجِيبَ وَ أَنَا تارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ اَوَّلُهُما كِتابُ اللهِ فِيهِ الْهُدى وَ النُّورِ فَخُذُوا بِكِتابِ اللهِ وَ اسْتَمْسِكُوا بِهِ و اَهْلِ بَيْتِي، أُذَكِّرُكُمُ اللهَ فِي أَهْلِ بَيْتِى خيرا». (1)

«من تنها یک بشر هستم و نزدیک است که فرستاده خداوند به جانب من آید و من او را اجابت کنم (یعنی مرگ من نزدیک شده .است) من در میان شما دو یادگار گران بها به جای می گذارم که نخستین آن کتاب خداست که در او هدایت و نور می باشد و باید به آن متمسک شوید و به آن هدایت یابید؛ و دیگری اهل بیت و عترت من .هستند به یاد شما می آورم خدا را که در مورد اهل بیت من نیکی کنید»

این حدیث نیز مانند احادیث سابقه دلیل است بر اولویّت حضرت شاه ولایت علیه السلام به مرتبه امامت و خلافت

حدیث دهم

در مسند احمد بن حنبل مسطور است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿اَلنُّجُومُ أمانٌ لِاَهلِ السَّماءِ فإِذا ذَهَبَتْ ذَهَبُوا وَ أَهْلُ بَيْتِي أَمَانُ لِلْأَرْضِ فَإِذا ذَهَبَ أَهْل ذَهَبَ أهْلُ الْأَرْضِ﴾ (2)

ص: 422


1- مسند احمد بن حنبل : ج 5، ص 181 و : ج 4، ص 366؛ صحیح مسلم، کتاب الفضائل : ج 4، ص 110؛ صاحب فيض القدير : ج 3، ص 14 از قول سمهودی نقل می کند که این روایت را زیاده بر بیست نفر از صحابه روایت کرده اند و ابو نصر حمیدی در الجمع بین الصحیحین این روایت را مطابق نقل مسلم روایت کرده است.
2- الصواعق المحرقة : ص 140 ؛ ينابيع المودة : ص 19 و 20؛ المستدرک علی الصحیحین : ج 2، ص 448 و ج 3، ص 149 حاکم از احمد بن حنبل نقل کرده و لیکن در چاپ های اخیر مسند احمد حذف شده است جهت اطلاع به التحريفات و التصرّفات فى كتب السنة : ص 15 مراجعه شود.

«ستارگان برای اهل آسمان امان هستند پس هر گاه ستارگان از آسمان بروند اهل آسمان نیز خواهند رفت و اهل بیت من نیز برای اهل زمین امان هستند پس هر گاه اهل بیت من از روی زمین بروند اهل زمین نیز خواهند رفت».

وجه استدلال از این حدیث شریف بر امامت و خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، آن است که هر گاه به فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله وجود اهل بیت آن حضرت موجب امن و امّان و سبب بقای نوع بنی انسان باشد و در حالی که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نیز از جمیع اهل بیت افضل است، پس به طریق اولی آن حضرت شایسته مرتبه امامت و خلافت است

حدیث یازدهم

احمد بن حنبل در مسند خود از جابر بن عبد الله انصاری نقل کرده که روزی در عرفات نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام برابر آن حضرت آمد پس آن حضرت خطاب به حضرت امیر علیه السلام کرده و فرمود: یا علی نزدیک تر بیا و چون آن حضرت نزدیک شد فرمود:

﴿خُلِقْتُ أَنَا وَ أَنْتَ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ، فَأَنَا أَصْلُها وَ أَنْتَ فَرْعُها وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ أَغْصانُها فَمَنْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهَا أَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ﴾ (1)

«من و تو از یک درخت آفریده شده ایم که اصل و ریشه آن درخت منم و شاخه بلند آن ،تویی و حسن و حسین شاخه های آن هستند که از آن شاخه بلند بهم رسیده اند و هر کس به شاخه ای از آن درخت چنگ بزند و به آن متوسّل شود حق تعالی او را در بهشت داخل می گرداند».

ص: 423


1- شواهد التنزيل : ج 1، ص 291؛ ذخائر العقبی : ص 16 ؛ المستدرک علی الصحيحين : ج 3، ص 160

نزد هر عاقلی معلوم است شخصی که با حضرت رسول صلی الله علیه و آله از یک شجره باشد به جانشینی آن ،سرور سزاوار تر از دیگران است

حدیث دوازدهم

احمد بن موفق که از بزرگان علمای اهل سنّت است در کتاب مناقب خود نقل کرده و ثعلبی که او نیز از مشاهیر علمای ایشان است در تفسیرش و حافظ ابو نعیم اصفهانی در کتاب حلیة الاولياء و در كتاب الجمع بين الصحيحين مذكور است و بسیاری از علمای اهل سنّت نقل نموده اند که در اوایل پیغمبری حضرت رسول صلی الله علیه و آله حق تعالی این آیه را نازل فرمود:

﴿وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبين﴾ (1)

«خویشان نزدیک تر خود را خبر بده و از عذاب ما بترسان»

حضرت رسول صلی الله علیه و آله به فرمودۀ الهی اولاد عبد المطلّب که در آن وقت چهل نفر بودند را طلبید و ضیافت فرمود و طعام ضیافت آن حضرت در آن روز اندکی گوشت پخته و قدری نان و اندکی ماست بود که طعام یک نفر می شد و اکثر آن چهل نفر مردمی بودند که اشتهای بسیار داشتند و آن چه بعضی از علما نقل کرده اند آن است که یکی از آنان هر روز شتر بچّه را تنها می خورد و در كتب اهل سنّت مضبوط است که اکثر آنان هر روز نفری یک شتر بچه یا گوساله یا گوسفند را با یک مشک دوغ می خوردند و سبب این که حق تعالی چنین اشتهایی به ایشان داده بود آن بود که معجزه آن حضرت صلی الله علیه و آله ظاهر تر شود.

به هر تقدیر آن چهل نفر از طعام ضیافت آن حضرت خوردند و همه سیر

ص: 424


1- سوره شعراء، آیه 214

شدند و آن طعام به حال اوّل بود، گوییا هیچ کس از آن لقمه بر نداشته است.

بعد از اظهار این معجزه عظمیه آن حضرت پیغام الهی را رساند و آنان را دعوت نمود تا شهادت دهند و بگویند: ﴿اَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله﴾ آنان را به وعده های الهی دعوت فرمود و از وعید های الهی ترساند. سپس فرمود:

«امروز هر کس از شما که از من اطاعت کند و اقرار به وحدانیت خدا و رسالت من ،نماید آن شخص برادر من و وصی من و وزیر من و خلیفه و جانشین من خواهد بود».

آن جماعتی که حاضر بودند هیچ کدام دعوت آن حضرت را اجابت ننمودند مگر حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام (صلوات الله علیه) و در بعضی از روایات وارد شده که این اتفاق سه مرتبه رخ داد و در هر مرتبه تنها کسی که بر می خواست و اجابت دعوت آن حضرت می نمود حضرت امیر علیه السلام بود. (1)

پس می گوییم که هر گاه در ابتدای ،نبوّت رسول خدا صلى الله عليه و سلم به على بن ابی طالب فرموده باشد: «تو برادر منی و وزیر و وصی و جانشین و خلیفه و وارث من خواهی بود» استفاده می شود که بعد از آن ،حضرت امامت و خلافت تعلّق به شاه ولایت علیه السلام دارد

حدیث سیزدهم

ابن مردویه که از اعاظم علمای اهل سنّت است از ابی ذر غفاری رحمه الله روایت کرده که او گفت: روزی به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتم و عرض کردم:

«مَنْ أَحَبُّ أَصْحَابِكَ إِلَيْكَ؟ فَإِنْ كَانَ أَمْرٌ كُنَّا مَعَهُ وَ إِنْ كَانَتْ نَائِبَةٌ كُنَّا مِنْ

ص: 425


1- شواهد التنزيل : ج 1، ص 486؛ تفسیر ثعلبی : ج 7، ص 179؛ مناقب خوارزمی 5.

دُونِهِ. قَالَ: هذا عَلِيُّ أَقْدَمُكُمْ سِلْماً وَ اِسْلاماً». (1)

ای رسول خدا؛ محبوب ترین اصحاب نزد شما کیست؟ که اگر امری واقع شود با او باشیم و اگر عارضه و مصیبتی روی نماید از او دوری نکنیم و متابع او شویم؟ (یعنی هر گاه شما در میان نباشید رجوع ما به چه کسی باشد؟)

آن حضرت فرمود: «این علی از همه اصحاب نزد من محبوب تر است و اگر امری روی نماید با او باشید که او پیش از همه من را تصدیق نموده و قبل از همه مطیع و منقاد من شده است».

این حدیث نهایت صراحت را بر امامت و خلافت آن حضرت دارد، و هر کسی که اندک تأمّلی کند این معنا بر او واضح می شود که - هر گاه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله بپرسند که محبوب ترین مردم نزد شما چه شخصی است که در حوادث به او رجوع کنیم؟ و آن حضرت بفرماید: علی نزد من محبوب تر از همه اصحاب است - امامت و خلافت بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله به دیگری نمی رسد.

و البته این که حضرت فرمود: «اسلام او قبل از همه بوده»، دلیلی است واضح بر این که کلام فخر رازی که گفته اسلام حضرت امیر علیه السلام در طفولیت بوده و در حقیقت تصدیق آن ،حضرت تصدیق نبوده بلکه سابق در تصدیق، در حقیقت ابو بکر بوده کلامی است در نهایت سقوط.

و با قطع نظر از جواب هایی که پیش از این مذکور شد، از این حدیث شریف هم ردّ قول او استفاده می شود؛ زیرا حضرت رسول صلی الله علیه و آله به ابوذر

ص: 426


1- مناقب المرتضوي، ترمذى، ص 59؛ کنز العمال ج 6، ص 395؛ مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ابن مردویه، ص 7.

می فرماید که این علی را بعد از من متابعت کنید که اسلام او سابق است بر اسلام همه. پس معنا ندارد مطلبی را که خدا و رسول صلی الله علیه و اله او قبول کرده اند، پس کسی ردّ کند و از این نکته مهم ظاهر می شود که مراد اهل سنّت در دست و پا زدن های بی جا تحقیق حق نیست بلکه از فرط عناد و نهایت تعصّب می خواهند تا حق را بپوشند ﴿وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافُرُون﴾

حدیث چهاردهم

احمد بن حنبل در کتاب مسند خود از سلمان فارسی (رضی الله عنه) روایت می کند که از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدم:

«مَنْ وَصِيُّكَ؟»؛ ای رسول خدا وصی و خلیفه تو کیست؟

آن حضرت فرمود: «ای سلمان؛ وصی برادرم موسی چه کسی بود؟»

سلمان :گفت: «یوشع بن نون».

سپس حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «به درستی که وصی و وارث من که دین مرا قضاء کند و به وعده های من وفا نماید علی بن ابی طالب علیه السلام است». (1)

حدیث پانزدهم

خوارزمی در کتاب مناقب خود از سلمان رحمه الله روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله به من خطاب نمود و فرمود:

﴿أَتَدْرِي مَنْ كَانَ وَصِيَّ مُوسَى؟﴾

«آیا می دانی که وصی موسی چه کسی بود؟»

ص: 427


1- فضائل الصحابة ، احمد بن حنبل، ج 2، ص 615، مجمع الزوائد ج 9، ص 113، شواهد التنزيل : ج 1، ص 77، تهذيب التهذيب : ج 3، ص 106، ذخائر العقبی : ص 71.

من در جواب گفتم: «یوشع بن نون وصی موسی بود». آن حضرت فرمود:

﴿فَإِنَّ وَصِيِّي فِي أَهْلِي وَ خَيْرُ مَنْ أَخَلِّفُهُ بَعْدِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِب﴾. (1)

پس به درستی که وصی من در اهل بیت ،من و بهترین کسی که بعد از خود او را می گذارم علی بن ابی طالب علیه السلام است.

حدیث شانزدهم

على بن عیسی اربلی رحمه الله که از بزرگان علمای امامیه است از ابو سعید خدری از سلمان روایت کرده که از رسول خدا پرسیدم که هر پیغمبری را وصیی بوده است و آن حضرت مرا در آن ساعت جواب نگفت. سپس مرا دید و فرمود: «یا سلمان»، و من با شتاب گفتم: «لبّيك يا رسول الله». فرمود: «می دانی که وصی موسی چه کسی بود؟» گفتم: «بلی یوشع بن نون بود». فرمود: «چرا او را وصی خود گرداند؟ گفتم: «زیرا او عالم ترین قوم او بود». آن حضرت فرمود:

به درستی که وصى من و محلّ سرّ من و موضع راز من و بهترین کسی که بعد از من به وعده من وفا می کند و دین مرا قضاء می کند، علی بن ابی طالب علیه السلام است. (2)

از سه حدیث مذکور اولویّت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به مرتبه خلافت و نیابت ظاهر و پیدا و روشن و هویداست.

حدیث هفدهم

زمخشری که از بزرگان علمای اهل سنّت و جماعت است از رسول خدا صلى الله عليه و سلم نقل کرده که آن حضرت فرمود:

ص: 428


1- مناقب خوارزمی 55؛ كفاية الطالب 292 ؛ تذكرة الخواص 43
2- كشف الغمة : ج 1، ص 156.

﴿فاطِمَةٌ مُهْجَةٌ قَلْبِي ، وَ ابْناها ثَمَرةُ فُؤادِى، وَ بَعْلُها نُورُ بَصَرِي، وَ الْائِمَّةُ مِنْ وُلْدِها أَمَناءُ رَبّى، وَ حَبْلٌ مَمْدُودٌ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ، مَنِ اعْتَصَمَ بِهِمْ نَجِي وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُمْ هَوى﴾. (1)

«حضرت فاطمه علیها السلام سبب حیات قلب من است، و دو پسر او میوه دل من هستند و شوهر او روشنی چشم من و امامانی که از نسل او بهم می رسند امین خداوند در میان خلق و ریسمان میان خدا و خلق ،هستند هر کس که چنگ و لا به دامن آنان زند و در راه متابعت آنان درآید نجات یافته و کسی که از آنان دوری کند و مخالفت با آنان ،نماید هلاک و ناچیز می شود»

و این معنا نزد هر عاقلی ظاهر است که تا نور چشم رسول خدا صلى الله عليه وسلم باشد، پیروی دیگری کردن و دیگری را خلیفه دانستن از فرط کور دلی و بی بصیرتی است.

حدیث هجدهم

احمد بن حنبل در مسند خود نقل کرده که حضرت رسول صلی الله علیه و آله روزی دست امام حسن علیه السلام را به دستی و دست امام حسین (صلوات الله علیه) را به دست دیگر گرفته بود و می فرمود:

﴿مَنْ أَحَبَّنِي وَ أَحَبَّ هَذَيْنِ وَ آبَاهُما وَ أُمَّهُمَا كَانَ مَعِي فِي دَرَجَتِي يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾ .(2)

«هر کسی من و این دو را دوست بدارد و پدر و مادر آنان را نیز

ص: 429


1- المناقب، زمخشری 213 ؛ این کتاب آن گونه که در احقاق الحق : ج 4، ص 288 بیان شده، مخطوط است.
2- مسند احمد : ج 1، ص 77

دوست بدارد در روز قیامت با من و در درجه من خواهد بود».

وجه استدلال از این حدیث شریف بر امامت و خلاف شاه ولایت علیه السلام آن است که هر گاه به شهادت حضرت رسول صلی الله علیه و آله ، محبت حضرت امیر علیه السلام باعث وصول به درجات عالیه بهشت باشد مشخّص است که آن حضرت به امامت و خلافت اولی و الیق است از غیر خود و این معنا ظاهر است که هر گاه حضرت رسول صلی الله علیه و آله محبت خود و جمعی را سبب نجات معرفی کند باید آن جماعت نزد حق تعالی دارای منزلت عظیمی باشند و تا چنین باشند جمعی پیروی غیر آنان مناسب نیست امّا اُمّت پیامبر در عوض دوستی که وظیفه آنان ،بود، بدی ها کردند و آتش به درب خانه آنان زدند و بی حرمتی ها نسبت به آنان روا داشتند.

حدیث نوزدهم

حديث متواتری است که شیعه و سنی در نقل آن متفق هستند و احدی از علمای عامه آن را انکار نکرده هر چند بعضی از متعصّبین عامه مثل ملا علی قوشچی گفته اند که این خبر از اخبار آحاد است، ولی این کلام بعد از نقل جمهور اهل سنّت اعتباری ندارد؛ زیرا معلوم است که اگر این حرف کافی باشد، ممکن است که سایر متواترات را هم انکار کنند. در هر حال، خاصّه و عامه نقل کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله مکرّر و در حالی که خطاب به على بن ابى طالب علیه السلام نموده، فرمود:

﴿أنتَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي﴾ (1)

ص: 430


1- مسند احمد : ج 1، ص 170، 173 ، 175، 185 ؛ صحیح مسلم : ج 4، ص 108؛ صحیح بخاری : ج 5، ص 3 و 24؛ مسند ابی داود : ج 1، ص 29؛ صحیح ترمذی : ج 2، ص 30؛ أسد الغابة : ج 4، ص 26 و ج 5، ص8؛ الخصائص، نسائی : ص 15 و 16 ؛ مجمع الزوائد : ج 9، ص 109، 110 ، 111 ؛ ذخائر العقبی : ص 120 ؛ كنز العمال : ج 6، ص 402 ؛ الاستيعاب : ج 3، ص 34.

«تو یا علی! نسبت به من هم چنانی که هارون علیه السلام بود نسبت به موسی علیه السلام مگر در نبوت که بعد از من هیچ پیغمبری نخواهد بود».

در مسند احمد بن حنبل و صحیح مسلم و صحیح بخاری و چندین کتاب دیگر از کتاب های اهل جماعت مذکور است که در وقتی که رسول خدا صلی الله علیه و آله به جانب تبوک به جهاد می رفت حضرت امیر علیه السلام را در مدینه گذاشت. آن حضرت به خدمت حضرت رسالت صلی الله علیه و آله آمده و گفت: «من خوش ندارم که شما به جهاد روید و من در خدمت شما نباشم»

آن حضرت خطاب به حضرت امیر علیه السلام نموده و فرمود:

﴿أَما تَرْضى أَنْ تَكُونَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي﴾

«یا ،علی آیا راضی نمی شوی که منزلت تو برای من مانند هارون نسبت به موسی باشد مگر در نبوت که بعد از من هیچ پیغمبری نخواهد بود».

در موارد زیادی حضرت رسول صلی الله علیه و آله مانند این تعبیر را در حق حضرت امیر علیه السلام فرموده و ما به زودی به برخی از آن موارد اشاره می کنیم

در این حدیث حضرت رسول صلی الله علیه و آله، چندین فضیلت از فضائل حضرت امیر المؤمنین را بیان کرده که هر یک به تنهایی دلیلی است مستقل بر امامت حضرت امیر

فضیلت اوّل: اثبات مرتبۀ برادری

فضیلت دوّم: اگر پیغمبری بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله می بود، حضرت امير المؤمنين علیه السلام تنها کسی بود که قابلیت مرتبه نبوت را داشت پس امامت

ص: 431

به طریق اولی برای حضرت امیر علیه السلام ثابت می شود

فضیلت سوّم: حضرت امیر علیه السلام در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله، مستحق خلافت و جانشینی آن حضرت بود همان طور که هارون در زمان حضور حضرت ،موسی جانشینی آن حضرت را به عهده داشت

اشکال: بعضی از علمای اهل سنّت در این مقام گفته اند که بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله، امیر المؤمنین علیه السلام نمی تواند خلیفه باشد زیرا هارون بعد از حضرت موسی خلیفه نبود؛ زیرا در حال حیات حضرت موسی وفات کرد.

جوابش آن است که عدم خلافت هارون بعد از حضرت موسی به این علت بود که حضرت هارون در قید حیات نبود و اگر هارون بعد از حضرت موسی می بود قطعاً خلافت برای او ثابت می شد؛ زیرا شخصی که حق تعالی منصبی را به او می دهد آن منصب برای او ثابت است مگر از خارج دلیلی برسد که منصب او دارای زمان معینی است و حال آن که در سنّت خداوند چنین اتفاقی نیافتاده که خداوند خلیفه پیغمبری را تعیین کند و بعد از مدّتی او را عزل نماید و در ما نحن فیه که امامت علی بن ابی طالب علیه السلام است، از همین دلیل، خلافت آن حضرت استفاده می شود و حیات آن حضرت بعد از حضرت رسول صلى الله عليه و سلم باعث این می شود که حکم خلافت برای آن حضرت بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله باشد و حال آن که تعبیر «لا نَبِيَّ بَعْدِي» در این باب نهایت صراحت را دارد که به اندک التفاتی معلوم می شود

حدیث بیستم

احمد بن حنبل در مسند خود روایت کرده که ابی بکر و عمر از رسول خدا صلی الله علیه و آله، فاطمه را خواستگاری کردند ولی آن حضرت در جواب آنان فرمود: «فاطمه کوچک است». سپس علی بن ابی طالب علیه السلام او را خواستگاری

ص: 432

نمود و حضرت رسول صلی الله علیه و آله قبول کرد و فاطمه را به آن حضرت تزویج نمود. (1)

بعضی دیگر از علمای عامه مانند طائفه امامیّه نقل کرده اند:

وقتی که ابی بکر و عمر فاطمه علیها السلام را خواستگاری نمودند، پیامبر صلی الله علیه و آله در جواب ایشان فرمود:

﴿إِنِّي أَنْتَظِرُ أَمْرَ الله﴾

«در باب تزویج فاطمه انتظار امر الهی را می کشم که هر چه خداوند به آن امر فرماید در این باب انجام دهم».

در سنّ حضرت فاطمه علیها السلام در وقت تزویجش به علی بن ابی طالب علیه السلام اختلاف کرده اند بعضی روایت کرده اند که آن حضرت پانزده ساله بود و جمعی نقل کرده اند که ده سال داشت و قول أخير اصحّ است به جهت این که آن حضرت در مکّه معظمه هشت سال داشت و در سال دوّم از هجرت بود که حضرت رسول صلی الله علیه و آله او را به علی بن ابی طالب علیه السلام تزویج نمود.

در این که این امر در چه ماهی واقع شده نیز اختلاف است. در بعضی از روایات وارد شده که در ماه رجب بود و از صحیح بخاری استفاده می شود که در ماه صفر بوده است

به هر تقدیر وقتی که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از حضرت رسول صلی الله علیه و آله فاطمه را خواستگاری کرد، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «مرحباً و اهلاً». بعد از آن به حضرت امیر علیه السلام فرمود: چیزی از مال دنیا داری؟» آن حضرت فرمود: «زره و اسب دارم» حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «به اسب نیاز داری، زره را بفروش» حضرت امیر المؤمنین علیه السلام ذره را به چهار صد و هشتاد درهم به

ص: 433


1- الفضائل، احمد بن حنبل : ج 2، ص 762؛ الخصائص نسائی : ص 31؛ أرجح المطالب : ص 253.

عثمان فروخت. امّا آن چه علمای امامیه نقل کرده اند آن است که آن حضرت زره را به بازار آورد و بادیه نشینی از آن ،حضرت آن را به چهار صد درهم خرید و حضرت امیر علیه السلام آن مبلغ را نزد حضرت رسول صلی الله علیه و آله آورد و دید آن زره پیش حضرت رسول صلی الله علیه و آله است از این رو از حقیقت حال سؤال نمود. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «آن شخصی که زره را از تو ،خرید جبرئیل بود و این پول را حق تعالی در دار الضرب قدرت ،خود سکّه زده است»

در هر حال حضرت رسول صلی الله علیه و آله مشتی از آن پول را به بلال داد که عطر بخرد و باقی را به اُمّ سلمه داد تا در مایحتاج حضرت فاطمه علیها السلام صرف کند و در این بین جبرئیل امین نازل شد که فرمان الهی آن است که فاطمه را به ازدواج علی بن ابی طالب علیه السلام در آوری و بنا بر قولی جبرئیل این فرمان را قبلاً ابلاغ کرده بود.

حضرت رسول صلی الله علیه و آله اصحاب را جمع کرده و خطبه ای در کمال فصاحت و نهايت بلاغت أدا ،فرمود و بعد از آن فرمود:

حق تعالی مرا امر نموده که فاطمه را به عقد علی درآورم و من او را به مهریه چهار صد مثقال نقره (1) به ازدواج علی در آوردم یا علی راضی شدی؟ حضرت امیر علیه السلام فرمود: راضی شدم.

در روایت دیگر حضرت امیر علیه السلام را امر کرد که خطبه بخواند و بعد از وقوع عقد نكاح حضرت رسول صلی الله علیه و آله در حقّ آنان دعا کرد و فرمود:

﴿جَمَعَ اللهُ شَمْلَكُما وَ أَسْعَدَ جَدَّكُما وَ بارَكَ عَلَيْكُما وَ أَخْرَجَ مِنْكُما كَثِيراً طَيِّباً﴾

ص: 434


1- بنا بر مشهور بین فقها و معروف در کتب احادیث مهریه پانصد مثقال نقره بوده است.

«حق تعالی پریشانی شما را زائل کند و بهره شما را مبارک گرداند و از شما نسل بسیار پاکیزه به وجود آورد».

سپس امر کرد تا ظرفی خرما حاضر کردند و اصحاب خوردند و از یکدیگر می ربودند و آن سنّت شد.

بعد از آن که از نماز فارغ شدند، حضرت فاطمه علیها السلام را با اُمّ سلمه به خانه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام علی فرستاد و خود از عقب آنان روانه شده و به خانه آنان درآمد و مدتی نشسته و از کوزه آنان آب خورد و بر آن آب دعایی خواند و فرمود هر دو از آن آب وضو سازند و قدری از آن را بخورند و مقداری از آن آب را به آنان پاشید و اراده بیرون آمدن کرد. در آن حال حضرت فاطمه علیها السلام به گریه افتاد. حضرت رسول صلی الله علیه و آله فاطمه علیها السلام را تسلی داد و فرمود:

﴿أُقْسِمُ اللَّهَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَقَدْ زَوَّجْتُكِ سَيِّداً فِي الدُّنْيا وَ سَيِّداً فِي الْآخِرَةِ وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِين﴾

«قسم می خورم به آن خداوندی که جان من به ید قدرت اوست که ای فاطمه تو را به ازدواج مردی در آوردم که سرور دنیا و آخرت است و به درستی که او در آخرت از صالحین است».

در بعضی از روایات در تتمّه این حدیث وارد شده که حضرت فرمود:

﴿بَعْلُكِ لا يُقاسُ عَلَيْهِ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ﴾ (1)

ص: 435


1- المناقب خوارزمی: 336 و 350؛ ينابيع المودة : ج 2، ص 64 و 66؛ الفائق في غريب الحديث، زمخشری : ج 2، ص 177 ؛ الاستيعاب : ج 4، ص 1895 ؛ تاریخ مدينة دمشق : ج 42، ص128 ؛ سير أعلام النبلاء : ج 2، ص 126؛ تهذیب الکمال : ج 20، ص 484؛ مناقب ابن شهر آشوب : ج 3، ص 350؛ کشف الغمة : ج 1 ، ص 357

«احدی از مردم با شوهر تو مقایسه نمی شود»

از این روایت نهایت فضیلت حضرت امیر علیه السلام استفاده می شود و معلوم است که تا چنین کسی باشد امات و خلافت به دیگری نمی رسد.

و از حضرت امام به حق ناطق جعفر بن محمّد الصادق علیهما السلام روایت شده که آن حضرت فرمود:

حضرت فاطمه علیها السلام نزد حق تعالی نه (9) نام دارد: فاطمه و صدّیقه و مبارکه و طاهره و زکیّه و راضیّه و مرضیّه و محدّثه و زهرا و از آن جهت او را فاطمه گفته اند؛ زیرا همان طور که فرزند را از شیر باز می گیرند آن حضرت نیز در ازل از شیر بدی باز گرفته شده است.

سپس فرمود:

اگر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نمی بود و او را خواستگاری نمی نمود تا روز قیامت از زمان آدم صفی تا آخرین فرزندان آدم برای فاطمه کفوی نبود (1)

از این حدیث استفاده می شود که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام علیه السلام از پیغمبران افضل است بلکه از کل انبیاء و مرسلین افضل است؛ زیرا پیامبرانی که در میان اجداد حضرت فاطمه اند ازدواج حضرت با آنان از این جهت حرام است امّا بسیاری از پیغمبرانی که در سلسله آباء و اجداد آن حضرت نبوده اند، هیچ یک کفو حضرت فاطمه محسوب نشده اند پس به دلیل این حدیث ظاهر می شود که حضرت فاطمه علیها السلام از جمیع پیامبرانی که در سلسله آباء و اجداد او نبوده اند فاضل تر است و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به تنهایی کفو حضرت

ص: 436


1- روضة الواعظین : ص 146؛ مناقب آل ابی طالب : ج 2، ص 29 ؛ تفسیر قمی : ج 2، ص 338.

فاطمه علیها السلام بود، پس آن حضرت از انبیاء برتر است و کسی که از پیغمبران فاضل تر باشد به یقین به امر امامت سزاوار تر است

حدیث بیست و یکم

در مسند احمد بن حنبل و در کتاب الجمع بین الصحیحین و در کتاب الجمع بين الصحاح السته که از کتاب های معتبر اهل سنّت است، مسطور است که رسول خدا صلی الله علیه و آله خطاب به علی بن ابی طالب علیه السلام (صلوات الله علیه) فرمود:

﴿لا يُحِبُّكَ إِلّا مُؤْمِنٌ وَ لا يُبْغِضُكَ إِلّا مُنافِقٌ﴾ (1)

«یا علی تو را دوست نمی دارد مگر کسی که ایمان به خدا داشته ،باشد و دشمن نمی دارد تو را مگر شخصی که منافق باشد».

پس می گوییم: وقتی که محبت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام علامت ایمان باشد و دشمنی آن حضرت علامت نفاق باشد، یقینا برای آن حضرت فضیلت بزرگی است که آن حضرت را مستحق منصب امامت می کند

در کتاب مستطاب کلینی مسطور است که جابر بن عبد الله انصاری در آخر عمر عصایی به دست گرفت و در کوچه های مدینه می گشت و می گفت:

«عَلِيٌّ خَيْرُ الْبَشَرِ فَمَنْ أبى فَقَدْ كَفَرَ، مَعاشِرَ الْأَنْصَارِ أدِّبوا أَوْلَادَكُمْ عَلَى حُبِّ عَلِيِّ بْنِ أَبي طالب فَمَنْ أبي فَلْيَنْظُرْ فِي شَأْنٍ أُمِّهِ...» (2)

على بن ابی طالب علیه السلام از جمیع اهل عالم بهتر است و بعد از حضرت

ص: 437


1- مسند احمد بن حنبل : ج 1، ص 95 و 128؛ صحیح مسلم : ج 1، ص39؛ صحیح ترمذی : ج 2، ص 301؛ حلیة الاولیاء ج 1، ص 67.
2- مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب : ج 2، ص 265؛ من لا يحضره الفقية : ج 3، ص 493؛ أمالي صدوق : ص 71

رسول صلی الله علیه و آله، از همه افضل است و هر کسی که انکار کند به تحقیق کافر شده ای گروه ،انصار اولاد و فرزندان خود را بر محبت علی بن ابی طالب علیه السلام تربیت ،کنید پس اگر فرزندان شما محبت علی را انکار ،کنند به حال مادرش نظر کنید (یعنی هر کس از فرزندان شما از محبت حضرت امیر روگردان باشد باید در کار مادرش با دقّت بنگرد)

مشهور است که ابو دلف عجلی که محبت بسیاری به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام داشت و از اُمرای نامدار ،بود روزی در مجلسی می گوید: «هر کس در محبت علی بن ابی طالب علیه السلام نهایت علاقه را نداشته باشد ولد الزنا است». پسرش به همراهانش گفت: «من در دوستی علی بن ابی طالب در این حدّ نیستم» و این حرف را بعضی به ابو دلف رساندند. او گفت: «الله اکبر! من مادر او را که ،خریدم پیش از استبراء به او دخول نمودم» (1).

حدیث بیست و دوّم

مسلم و نسائی و ترمذی که هر یک از بزرگان علمای اهل سنّت ،هستند از زر بن حبیش روایت کرده اند که از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام شنیدم که فرمود:

﴿و الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، إِنَّهُ لَعَهِدَ النَّبِيُّ الْأُمِّيُّ إِلَيَّ أن لا يُحِبَّنِي إِلَّا مُؤْمِنٌ وَ لا يُبْغِضَنِي إِلَّا مُنافِقٌ﴾ (2)

«سوگند به آن خداوندی که دانه را آفرید و آدم را خلق نمود، نبی امی (یعنی حضرت رسول صلی الله علیه و آله) از من پیمان گرفت که دوست ندارد مرا

ص: 438


1- مروج الذهب : ج 3، ص 475
2- مطالب السئول: ص 104؛ محمّد بن طلحة شافعی این روایت را از مسلم و نسائی و ترمذی به صورت مسند نقل کرده است . ر.ک: صحیح ترمذی : ج 2، ص299؛ سنن ترمذی : ج 5، ص 643؛ مسند احمد : : ج 1، ص 84؛ سنن نسائی: ج 7، ص 117؛ الاستيعاب : ج 3، ص 37.

مگر کسی که مؤمن باشد و دشمنی نمی کند با من مگر کسی که منافق باشد».

کیفیت استدلال به این حدیث بر امامت حضرت أمير علیه السلام نیز مانند روایت سابق است

حدیث بیست و سوّم

از اُمّ سلمه (رضی الله عنها) روایت شده که از رسول خدا صلى الله عليه و سلم شنیدم که فرمود:

﴿لا يُحِبُّ عَلِيّاً مُنافِقٌ وَ لا يُبْغِضُهُ مُؤْمِنٌ﴾ (1)

«علی بن ابی طالب علیه السلام را ،منافق دوست نمی دارد و آن حضرت را کسی که مؤمن ،است دشمن نمی دارد».

ان شاء الله در همین کتاب به نفاق جمعی از اصحاب در قضیه عقبه اشاره خواهد شد.

حدیث بیست و چهارم

احمد بن حنبل در مسند و خوارزمی در مناقب و جمعی از علمای اهل سنّت نقل نموده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله به اصحاب خطاب کرده فرمود:

﴿اِنَّ مِنْكُمْ مَنْ يُقاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِهِ كَما قاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلِهِ﴾ فَقَالَ اَبوبَكر: أنَا هُو يا رَسُولَ الله؟ قَالَ: لا، قالَ عُمَرَ: أَنَا هُوَ يَا رَسُولَ الله؟ قال: لا و لكنَّهُ خَاصِفُ النَّعْلِ وَ عِلِيُّ علیه السلام يَخْصِفُ نَعْلَ رَسول الله فِي الحُجرَة عِندَ فاطِمَة عليها السلام﴾ (2)

ص: 439


1- مسند احمد : ج 10، ص 176 ؛ سنن ترمذی : ج 5 ص 635؛ تاریخ دمشق : ج 42، ص 279 .
2- مسند احمد : ج 3، ص 33؛ المستدرك على الصحيحين : ج 2، ص 138؛ مجمع الزوائد : ج 5، ص 186 ؛ أسد الغابة : ج 3، ص 282 .

همانا کسی از شما هست که بر تأویل ،قرآن با مخالفان جهاد و قتال خواهد کرد همان طور که من بر تنزیل قرآن جهاد .نمودم

پس ابی بکر پرسید که آن کس منم یا رسول الله صلی الله علیه و آله؟ آن حضرت در جواب فرمود نه عمر بن خطاب گفت: یا رسول الله صلى الله عليه و سلم آن شخص منم؟ آن حضرت فرمود: نه ولیکن آن شخصی که با مخالفان بر تأویل قرآن جهاد خواهد کرد شخصی است که نعلین را پینه می کند. در آن هنگام حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در حجره فاطمه علیها السلام، نعلین حضرت رسول صلی الله علیه و آله را پینه می کرد.

شکی نیست که از این حدیث نیز افضلیت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و اولویت آن حضرت به مرتبه امامت و خلافت استفاده می شود و بدیهی است که تا افضل باشد امامت به مفضول نمی رسد.

حدیث بیست و پنجم

خوارزمی به سند خود از حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلامه علیه) روایت می کند که جمعی از قریش در رحبه جمع شدند و هر یک از ایشان حرفی می زد تا آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله را غضبناک ساختند به طوری که آثار غضب در بشره مبارک آن حضرت ظاهر شده و فرمود:

﴿لَتَنْتَهِيَنَّ يا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ، أَوْ لَيَبْعَثَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ رَجُلاً مِنِّي، امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ، يَضْرِبُ رِقابَكُمْ عَلَى الدِّينِ قيلَ: يَا رَسُولَ الله، ابو بكر؟ قال: لا. فقيل: عمر ؟ قالَ: ﴿لا، وَ لَكِنَّهُ خَاصِفُ النَّعْلِ فِي الْحُجْرَةِ﴾ (1)

ص: 440


1- المناقب، خوارزمی : ص128 ؛ مسند احمد : ج 1، ص 155 ؛ صحیح ترمذی : ج 5، ص 634؛ المستدرک على الصحيحين : ج 2، ص 137 ؛ الخصائص، نسائی : ص 85

و در بعضی از نسخ به جای عبارت «خاصف النعل في الحجرة» اين واقع است «الذي في الحجرة»:

ای جماعت ،قریش این گفتگو ها را ترک کنید و اگر چنین نکنید هر آینه حق تعالی مردی از یاران من که قلب او را به ایمان امتحان کرده است یعنی شک و شبهه در مورد خدا و رسول او صلی الله علیه و آله و روز قیامت ندارد را بر می انگیزد و به خاطر خدا گردن های شما را می زند چون سخن حضرت رسول صلی الله علیه و آله به این جا ،رسید شخصی پرسید: «آن مرد ابی بکر است؟» آن حضرت فرمود: «نه» دیگری پرسید: «پس عمر است؟» آن حضرت فرمود: «نه»، و لکن آن شخص نعلین من را وصله می زند و الآن در حجره است.

و اتفاقاً بند نعلین حضرت رسول صلی الله علیه و آله پاره شده بود و حضرت شاه ولایت در حجره حضرت فاطمه علیها السلام (صلوات الله علیها) به مرمّت آن مشغول بود و هنوز حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مشغول این امر بود که این خبر به او رسید.

از این حدیث نیز ادعای ما ثابت می شود هم چنان که از حدیث سابق معلوم شد.

حدیث بیست و ششم

«حدیث طیر» است که مورد اتفاق شیعه و سنی است و جمع کثیری از علمای اهل سنّت آن را نقل کرده اند و بعضی از علمای عامّه این حدیث را به سی و پنج سند روایت نموده اند و احمد بن حنبل در کتاب مسند و خوارزمی در مناقب و صاحب کتاب الجمع بين الصحاح الستة، آن را از انس بن مالک و غیر او روایت کرده اند که شخصی مرغی ،پخته و برای حضرت رسول صلی الله علیه و آله هدیه آورد آن حضرت روی نیاز به درگاه حضرت بی نیاز کرده و فرمود:

ص: 441

﴿اللَّهُمَّ اثْتِنِي بِاَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعى هَذَا الطَّيْر﴾

«پروردگار من، شخصی را به جانب من بفرست که محبوب ترین خلق نزد تو باشد تا با من از این مرغ بریان تناول نماید».

همین که آن حضرت این دعا را فرمود حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آمد درب خانه را زد و أنس بن مالک که راوی این حدیث است و دربان حضرت رسول صلى الله عليه و سلم بوده به پشت درب آمد و گفت: «کیست؟» حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «علی بن ابی طالب است». انس درب را به روی آن حضرت نگشود و گفت: «پیغمبر صلی الله علیه و آله به امری مشغول است» و آن حضرت برگشت و انس بازگشت و بر جای خود قرار گرفت.

باز حضرت رسول صلی الله علیه و آله از حق تعالی مسألت نموده، بار دگر حضرت امیر علیه السلام آمد و درب را زد و انس درب را به روی آن حضرت نگشود و گفت: «مگر نگفتم حضرت رسول صلی الله علیه و آله به امری مشغول است؟» و آن حضرت برگشت و انس به مکان خود آمد.

بار دیگر حضرت رسول صلی الله علیه و آله از حق تعالی (عز شأنه) استدعا نمود باز حضرت امیر علیه السلام آمده و انس درب را نگشود.

در مرتبه چهارم که حضرت رسول صلی الله علیه و آله دعا کرد و حضرت امیر علیه السلام آمد و درب را زد و انس از آن حضرت عذر خواست حضرت امیر علیه السلام آواز مبارک بلند گرداند و حضرت رسول صلی الله علیه و آله شنید و آن حضرت را نزد خود طلبید و :فرمود «یا ،علی چرا دیر آمدی و حال آن که من مدّتی است که انتظار تو را می کشم؟» آن حضرت فرمود: «یا رسول الله این مرتبه چهارم است که می آیم و انس درب را نمی گشاید».

پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله به انس فرمود: «چرا درب را نگشودی؟» أنس

ص: 442

عرضه داشت: «یا رسول الله چون شما دعا کردید من با خود می گفتم: چه خوش باشد که این دعا در حق یکی از اصحاب و انصار مستجاب شود و بنابراین درب را به روی حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نمی گشودم»

حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿أ فِي الْأَنْصَارِ خَيْرٌ مِنْ عَلِيَّ؟ أ فِي الْأَنْصَارِ أَفْضَلُ مِنْ عَلِيَّ؟﴾ (1)

«آیا در میان انصار بهتر از علی بن ابی طالب کسی هست؟ آیا در انصار افضل از علی بن ابی طالب کسی هست».

وجه استدلال از این حدیث بر امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آن است که از این حدیث شریف استفاده می شود که آن حضرت نزد حق تعالی محبوب ترین مردم بوده است و معلوم است که امامت و خلافت بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله به آن حضرت تعلّق دارد و این معنا بسیار ظاهر است

این واقعه را بسیاری از شعرای عرب و عجم در قالب قصیده هایی بیان کرده اند از جمله شعرای عرب یکی ابن ابی الفرج است که در قصیده خود می گوید:

وَ فِي الطَّائِرِ الْمَشْوِيِّ أَوْفَى دَلَالَةً *** لَوِ اسْتَيْقَظُوا مِنْ غَفْلَةٍ وَ سَبَاتٍ

یعنی: در حدیث مرغ بریان دلالت وافی است بر امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، اگر چنان چه مخالفان - یعنی اهل سنّت - از خواب غفلت بیدار شوند و از مرض نجات یابند (2)

ص: 443


1- حاکم نیشابوری این روایت را به 86 طریق از أنس بن مالک نقل نموده است، المستدرک على الصحيحين : ج 3، ص 130؛ ذخائر العقبی : ص 61 و 62؛ الخصائص، نسائی : ص 51 و 52؛ التذكرة، سبط بن جوزی : ص 38 و 39
2- صاحب كتاب الصراط المستقيم : ج 1، ص 195 این شعر را به ابن رز یک نسبت می دهد

خوارزمی که از مشاهیر علمای اهل سنّت است این حدیث را به این روش نقل کرده که چون رسول خدا صلی الله علیه و آله انس را مخاطب ساخته و فرمود:

﴿ما حَمَلَكَ عَلى ما صَنَعْتَ يا اَنَس؟﴾

چه چیز تو را بر این داشت که این عمل را انجام دادی؟

انس در جواب گفت:

«سَمِعْتُ دُعانَكَ فَأَحْبَبْتُ أَنْ يَكُونَ فِي رَجُلٍ مِنْ قَوْمِي».

دعای شما را شنیدم و دوست داشتم که در حق یکی از خویشان من مستجاب شود

حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿اِنَّ الرَّجُلَ قَدْ يُحِبُّ قَوْمَهُ﴾.

به درستی که هر کس خویش خود را دوست می دارد

در آخر روایت خوارزمی این گونه ذکر شده:

«فَجاءَ عَلِيٌّ وَ أَكَلَ مَعَهُ».

علی بن ابی طالب علیه السلام آمد و آن مرغ را با حضرت رسول صلی الله علیه و آله میل فرمود.

حدیث بیست و هفتم

خاصه و عامّه از انس روایت کرده اند که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود:

﴿إذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ وَ نُصِبَ الصِّراطُ عَلَىٰ شَفِيرِ جَهَنَّمَ لَمْ يَجُزْ عَنْهَا اَحَدٌ إِلَّا مَنْ كانَتْ مَعَهُ كِتابٌ مِنْ عَلِيّ بْن أبى طالب﴾ (1)

ص: 444


1- ينابيع المودة : ج 1، ص335.

«هر گاه روز قیامت شود پل صراط بر کنار جهنّم نصب می شود و بر پل صراط هیچ شخصی نمی گذرد مگر آن که نوشته ای از علی بن ابی طالب علیه السلام در دست داشته باشد».

هر صاحب عقلی می داند که امام و پیشوای بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله ، به کسی تعلّق دارد که عبور از پل صراط با محبّت او انجام می شود. و حق مطلب این است که اگر مخالفین به نظر انصاف در مضمون این حدیث نگاه کنند حق بر ایشان معلوم می شود.

حدیث بیست و هشتم

از ابن عبّاس نقل شده که از حضرت رسول صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود:

﴿عَلِيٌّ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلَى الْحَوْضِ وَ لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ أَلَّا مَنْ جَاءَ بِجَوازِ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبى طالب﴾ (1)

«حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام در روز قیامت بر کنار حوض خواهد بود و هیچ کس داخل بهشت نمی شود مگر کسی که رخصت از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام داشته باشد».

در روایات وارد شده که حارث همدانی (2) که یکی از اصحاب حضرت امير المؤمنين علیه السلام بود به آن حضرت عرضه داشت: «من از دو چیز بسیار می ترسم: یکی از وقت جان دادن و یکی هنگام عبور از پل صراط»

آن حضرت فرمود:

«آسوده باش که مؤمن و کافری در عالم نمی میرد مگر آن که من را

ص: 445


1- المناقب ابن مغازلی : ص 119 ؛ العمدة : ص 258
2- اشاره به حارث اعور همدانی

می بیند و من را به چشم می شناسد و من او را به صفت و اسم و به آن چه انجام داده می شناسم و تو ای ،حارث نزد پل صراط با من ملاقات خواهی کرد وحشت نکن که من دوستان خود را از پل صراط می گذرانم و به آتش جهنّم خطاب می کنم که ای ،آتش از این بگذر که از دوستان من است و آن را بگیر که از دشمنان من است و دوستانم به دست من از حوض کوثر از آن آبی که از برف سرد تر و از عسل شیرین تر است سیراب می شوند»

در بعضی از روایات وارد شده که آن حضرت در جواب حارث همدانی این مضمون را به شعر ایراد فرمود:

يا حارَ هَمْدانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي *** مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنافِقٍ قُبُلا

يَعْرِفُنِي طَرْفُهُ وَ أَعْرِفُهُ *** بِنَعْتِهِ وَ اسْمِهِ وَ ما فَعَلا

وَ أَنْتَ عِنْدَ الصِّراطِ تَعْرِفُنِي *** فَلا تَخَفْ عَشْرَةً وَ لا زَلَلا

أَقُولُ لِلنَّارِ حِينَ تُوقَفُ *** لِلْعَرْضِ ذَرِيهِ لا يَقْرَبِي الرَّجُلا

أَسْقِيكَ مِنْ بارِدٍ عَلى ظَمَا *** تَخالُهُ فِي الْحَلَاوَةِ عَسَلا (1)

وجه استدلال از این حدیث شریف بر امامت آن شاه مسند خلافت آن است که اهل بهشت بدون رخصت على بن ابى طالب علیه السلام نمی توانند داخل بهشت شوند پس یقین حاصل می شود که با وجود چنین شخصی، امامت و خلافت به دیگران نمی رسد و پر واضح است وقتی حق تعالى حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را صاحب این مرتبه گردانده که هنگام مرگ، باید آن

ص: 446


1- المناقب ابن شهر آشوب : ج 3، ص 34؛ أمالی شیخ مفید، مجلس اوّل ؛ أمالي، شیخ طوسی : ج 2، ص 238 ؛ محدث قمی بر این باور است که این اشعار از سیّد حمیری است. الکنی و الالقاب : ج 2، ص 105

حضرت حاضر شود و بی حضور آن حضرت ملک موت قدرت قبض روح ندارد و علم آن حضرت به اندازه ای است که اهل عالم را به اسم و صفت می شناسد و می داند که او چه کرده است. و در روز قیامت به آتش جهنّم حکم کند که از این مرد دور شو؛ زیرا دوست من است و این را بگیر؛ زیرا دشمن من است امامت و خلافت به جماعتی نمی رسد که در این مرتبه .نباشند

حدیث بیست و نهم

در کتاب الجمع بين الصحاح الستة نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«رَحِمَ اللهُ عَلِيّا اللّهُمَّ الْحَقَّ أدِرِ مَعَهُ حَيْثُ دارَ». (1)

خدای تعالى على بن ابى طالب را رحمت کند سپس فرمود:

پروردگارا، حق را به هر طرفی که علی بن ابی طالب بگردد قرار ده یعنی حق را با علی بن ابی طالب و علی بن ابی طالب را با حق قرین ساز.

حدیث سی ام

احمد بن موسی بن مردویه از جمهور اهل سنّت از چندین طریق از عائشه روایت نموده که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود:

﴿الْحَقُّ مَعَ عَلِيٌّ وَ عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ، لَنْ يَفْتَرِقا حَتَّىٰ يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْضِ﴾ (2)

«حق با علی بن ابی طالب و علی بن ابی طالب با حق است و هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند».

ص: 447


1- المستدرك على الصحيحين : ج 3، ص 124؛ صحیح ترمذی : ج 2، ص 298.
2- مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام ابی بکر احمد بن موسی بن مردويه : ص 114 ؛ مجمع الزوائد : ج 7، ص 235؛ تاریخ بغداد ج 14، ص 14 ؛ المستدرک علی الصحيحين : ج 3، ص 119.

مراد از حق یا قرآن است و یا مطلق حق که یکی از مصادیق آن قرآن می باشد.

وجه استدلال از این دو روایت بر امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آن است که به مقتضای این دو حدیث شریف، همیشه حق با آن حضرت است، و به همین دلیل آن جناب به امامت و ولایت بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله سزاوار تر است

اعتراض: بعضی از علمای اهل سنّت در این مقام اعتراض کرده و گفته اند: از این احادیث امامت خلفای ثلاثه ثابت می شود؛ زیرا حضرت امیر علیه السلام با خلفای ثلاثه بود و از آنان متابعت می نمود پس معلوم می شود که خلفای ثلاثه بر حق هستند

جواب: آن است که به اتفاق علمای اهل سنّت آن حضرت مدت زیادی بعد از وفات حضرت رسول صلی الله علیه و آله با ابی بکر بیعت نکرد اگر چه در مدت آن هم اختلاف است بنابراین در آن مدّت که آن حضرت با ابی بکر بیعت نکرد، حق با حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بود و هر گاه ابی بکر ادعای امامت کند و حضرت امیر المؤمنین با او بیعت نکند و در آن بیعت نکردن حق با آن حضرت ،باشد معلوم می شود که ابی بکر در ادّعای امامت کاذب بوده و هر کس در ادّعای امامت کاذب ،باشد از دائره ایمان و اسلام بیرون است.

اعتقاد ما طایفه امامیه بر آن است که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام هرگز با ابی بکر بیعت نکرد و اهل سنّت می گویند بعد از مدتی بیعت کرد؛ و اگر مسلم بداریم که چنین باشد و آخر آن حضرت بیعت کرده باشد، از روی تقیه بوده؛ زیرا آن ،حضرت حال ابی بکر را با بیعت نکردن خود بر مردم آشکار ساخت و چنان چه دست آخر بیعت هم کرده باشد، فائده به احوال ابی بکر و شما ندارد

ص: 448

حدیث سی و یکم

متّفقٌ علیه فریقین است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در حالی که خطاب به عمّار ياسر رحمه الله کرده بود، فرمود:

﴿سَتَكُونُ فِي أُمَّتِي بَعْدِي فَسادٌ وَ هَناةٌ وَ اخْتِلَافُ حَتَّىٰ يَخْتَلِفَ السَّيْفُ بَيْنَهُمْ وَ حَتَّى يَقْتُلَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ يَتَبَرَّأَ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ. يا عَمّارُ تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الباغِيَةُ وَ أَنْتَ إِذْ ذاكَ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقِّ مَعَكَ، إِنَّ عَلِيًّا لَنْ يَدُلُّكَ في رَديَّ وَ لَنْ يُخْرِجَكَ مِنْ هُدىً، يا عمّار مَنْ تَقَلَّدَ سَيْفاً أَعانَ بِهِ عَلِيّاً عَلَى عَدُوِّهِ قَلَّدَهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ شَاحَيْنِ مِنْ دُرٍ وَ مَنْ تَقَلَّدَ سَيْفاً أَعانَ بِهِ عَدُوَّهُ قَلَّدَهُ اللهُ بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وُ شاحَيْنِ مِنْ نارٍ، فَإِذا رَأَيْتَ ذَلِكَ فَعَلَيْكَ بِهَذَا الَّذِي عَنْ يَمِينِي، يَعْنِي عَلِيّا علیه السلام، فَإِنْ سَلَكَ، النَّاسُ كُلُّهُمْ وادِياً، وَ سَلَكَ عَلِيٌّ وادِياً، فَاسْلُكْ وَادِيَ عَلِيٌّ، وَ خَلٌّ النَّاسَ طرّاً، يا عَمّارُ، إِنَّ عَلِيّاً لا يَزالُ عَلَى عَهْدي، يا عَمَّارُ، إِنَّ طَاعَةَ عَلِيّ مِنْ طاعَتِي وَ طاعَتِي مِنْ طَاعَةِ اللَّهِ تَعَالَى﴾. (1)

به زودی بعد از من در امتم اختلاف و فساد بزرگی رخ می دهد تا آن جا که کار به شمشیر می کشد و یکدیگر را می کشند و بعضی از آنان از بعضی بیزاری می جویند

ای ،عمار تو را گروهی که اهل بغی (2) باشند می کشند و تو در آن حال با حق خواهی بود و حق با تو خواهد بود.

ای ،عمّار به درستی که علی بن ابی طالب علیه السلام به طریقی که رضای خدا در آن نباشد راهنمایی نمی کند و آن حضرت تو را از راه راست

ص: 449


1- مجمع الزوائد : ج 7، ص 236؛ أسد الغابة : ج 5، ص 287 ؛ تاریخ بغداد : ج 13، ص 186
2- بغاة به کسانی گفت می شود که بر امام معصوم خروج کنند و علیه او شمشیر کشند.

منحرف نمی کند

یا ،عمّار هر کسی که شمشیر را به قصد آن که علی بن ابی طالب علیه السلام را مدد نماید بلند کند حق تعالی در روز قیامت دو پیراهن مرصّع از دُرّ را به او دهد و هر کسی که شمشیر را به نیت یاری دشمن علی بن ابی طالب بلند کند حق تعالی او را در روز قیامت دو پیراهن از آتش جهنّم دهد.

ای عمّار پس هر گاه دیدی آن روز را یعنی وقتی که بعضی از مردم با حضرت امیر علیه السلام در مجادله و خصومت باشند و طرف دشمن آن حضرت را گرفته باشند زنهار که تو با این شخصی باش که در طرف راست من است - و اشاره به علی بن ابی طالب علیه السلام علیه السلام- فرمود: پس اگر تمام مردم به راهی روند و علی بن ابی طالب به راه دیگر ،برود تو ای عمّار به آن راهی برو که علی بن ابی طالب به آن راه می رود و مردم را رها کن

يا عمّار به درستی که علی بن ابی طالب علیه السلام همیشه در راه راست قرار دارد.

یا عمّار به درستی که اطاعت علی بن ابی طالب اطاعت از من است و اطاعت از من، اطاعت خداست.

و از این حدیث شریف به دوازده وجه می توان بر امامت و خلافت حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام لا استدلال کرد:

وجه اوّل : حضرت رسول صلی الله علیه و آله می فرماید: «ای ،عمار، تو را گروهی که از اهل بغی باشند به قتل می رسانند» و آن جماعتی که عمّار را به قتل رساندند سپاهیان معاویه بودند که در جنگ صفین و در حال جدال با امیر المؤمنین علیه السلام عمّار را به شهادت رساندند و معلوم است که سبب شقاوت آن جماعت و

ص: 450

این که از اهل بغی بودند آن بود که با حضرت امیر المؤمنین علیه السلام می جنگیدند و در این باب ادله بسیاری وجود دارد از جمله حدیثی است که پیش از این در بعضی از مطالب گذشته در ضمن تفسیر آیه تطهیر مذکور شد که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿يا عَلِيٌّ حَرْبُكَ حَرْبِي وَ حَرْبِي حَرْبُ الله﴾

«یا علی جنگیدن با تو در حکم جنگیدند با من است و جنگ با من جنگ با خداست».

وجه دوّم : آن حضرت فرمود: «تو در آن حال بر حق خواهی بود» و شکی نیست که عمّار در موضع صفین در سلک متابعان حضرت امیر علیه السلام بود.

وجه سوّم: فرمود: «حق با تو خواهد بود».

وجه چهارم: فرمود: «علی بن ابی طالب تو را به چیزی که بد باشد دلالت نمی کند»

وجه پنجم : فرمود: «آن حضرت تو را از راه راست خارج نمی کند».

وجه ششم : یاری کننده آن حضرت را، وعده به خیر فرمود.

وجه هفتم: همکاری با دشمن آن حضرت را وعده عذاب فرمود.

وجه هشتم : عمّار را سفارش فرمود که در وقت فتنه با علی بن ابی طالب باش.

وجه نهم: فرمود: «هر گاه تمام اهل عالم در یک طرف باشند و علی بن ابی طالب در طرف دیگر تو به طرف علی بن ابی طالب مایل باش»

وجه دهم : امر نمود از تمام مردمی که در فتنه بر خلاف على حرکت می کنند جدا باش

وجه یازدهم: فرمود: «علی بن ابی طالب همیشه در راه راست حرکت می کند»

ص: 451

وجه دوازدهم: فرمود: «اطاعت از علی بن ابی طالب اطاعت از من است و اطاعت از ،من اطاعت از خداست»

شکی نیست که تا صاحب چنین فضائلی ،باشد امامت و خلافت به جماعتی نمی رسد که چنین نباشند خصوصاً آن جماعت صاحب صفات ذمیمه و خصال ناپسندیده نیز باشند و در صورتی که شخصی باشد که جمیع این شرف ها را دارا باشد و در او جمع باشد به طریق اولی امامت و خلافت به غیر او نسبت ندارد

حدیث سی و دوّم

احمد بن حنبل در مسند و مسلم نیشابوری در کتاب صحیح و بسیاری از کتاب های معتبر شیعه و سنی مضبوط است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيُّ بابها﴾ (1)

«من شهر علم هستم و علی بن ابی طالب درب آن شهر است».

بنابراین هر گاه شخصی بخواهد داخل شهری ،شود، باید از درب آن شهر داخل شود و اگر کسی بخواهد که به حضرت رسول صلی الله علیه و آله واصل شود، بر او لازم است که در راه متابعت و پیروی علی بن ابی طالب (صلوات الله علیه) درآید و نزد هر صاحب بصیرتی روشن است که از این حدیث شریف افضلیّت و اقدمیّت آن حضرت استفاده می شود و تا چنین کسی باشد، متابعت از دیگری معقول نیست خصوصاً که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در بعضی از احادیث فرموده:

ص: 452


1- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری : ج 3، ص 124؛ أسد الغابة : ج 4، ص 22؛ الصواعق المحرقة : ص 73؛ لسان المیزان : ج 1، ص 432؛ مجمع الزوائد : ج 9، ص 111؛ فيض القدير : ج 1، ص 49 .

«هر کس مرا می خواهد باید از راه متابعت علی بن ابی طالب علیه السلام به جانب من آید هم چنان که از جابر بن عبد الله انصاری روایت شده که او از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده که فرمود:

﴿أنَا مَدِينَةُ الْعِلْم وَ عَلِيٌّ بابُها، فَمَنْ اَرادَ الْعِلْمَ فَلْيَأْتِ الباب﴾ (1)

من شهر علم هستم و علی بن ابی طالب علیه السلام درب آن شهر است و کسی که می خواهد به شهر من راه یابد چاره ای ندارد مگر این که از درب در آید.

در بعضی از کتب مذکور است که آن حضرت علیه السلام در حالی که خطاب به على بن ابى طالب حضرت امیر المؤمنین علیه السلام ها نموده بود، فرمود:

﴿يا عَلِيُّ أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ أنْتَ الْبابُ كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَصِلُّ إِلَى الْمَدِينَةِ إِلَّا مِنَ الْبابِ﴾ (2)

يا على من شهر علم هستم و تو درب آن شهر می باشی دروغ می گوید کسی که گمان می کند می تواند داخل شهر شود و از درب آن عبور نکند

از ابن عبّاس منقول است که روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿أنَا دارُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِيٌّ بابُها مَنْ اَرادَ الْحِكْمَةَ فَلَيَأْتِ الْبابَ﴾ (3)

من خانه حکمت هستم و علی بن ابی طالب علیه السلام درب آن خانه است پس کسی که اراده حکمت ،دارد باید از درب خانه وارد شود

باز از ابن عبّاس منقول است که از رسول خدا صلی الله علیه و اله روایت کرده که فرمود:

ص: 453


1- المستدرك على الصحيحين : ج 3، ص 126؛ مناقب خوارزمی ص 82؛ المناقب، ابن مغازلی : ص 80.
2- المناقب، ابن مغازلی : ص 85؛ العمدة 294 ؛ نهج الایمان : ص 342
3- تاریخ بغداد: ج 11، ص 204؛ المناقب، ابن مغازلی: ص 86

﴿أَنَا جَنَّةُ اللَّهِ وَ عَلِيٌّ بابُها فَمَنْ أَرَادَ الْجَنَّةَ فَلْيَأْتِ مِنْ بابِهَا﴾

من بهشت خداوند هستم و علی بن ابی طالب درب آن است پس کسی که اراده بهشت خداوند را دارد باید از درب آن داخل شود.

از تمام این احادیث هویداست که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به امامت و خلافت سزاوار تر و لایق تر است

حدیث سی و سوّم

خوارزمی که از بزرگان علمای اهل سنّت ،است در کتاب مناقب خود از ابى البختری روایت نموده که روزی حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را در مسجد کوفه بر فراز منبر دیدم و در آن روز پیراهن یوسف مصر نبوت، یعنی حضرت رسول صلی الله علیه و آله را پوشیده بود و عمامه آن سرور را بر سر داشت و شمشیر آن سلطان سریر رسالت را حمایل کرده و انگشتر آن ید الله را در انگشت هدایت اثر ،کرده به سینه بی کینه خود اشاره نمود و فرمود:

﴿سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي، فَإِنَّما بَيْنَ الْجَوانِحِ مِنِّي عِلْمٌ جَمَّ، هَذَا سَفَطُ العِلم، هذا لُعابُ رَسُولِ اللهِ. هذا مَا زَقَّنِي رَسُولُ اَللَّهِ زَقّاً مِنْ غَيْرِ وَحْيٍ أُوحِيَ إِلَيَّ، فَوَ اللَّهِ لَوْ ثُنِيَتْ لِيَ الْوِسَادَةُ فَجَلَسْتُ عَلَيْهَا لَأَفْتَيْتُ لِأَهْلِ التَّوْرَاةِ بِتَوْرَاتِهِمْ، وَ لِأَهْلِ الْإِنْجِيلِ بِإِنْجِیلِهِمْ حَتَّی یُنْطِقَ اَللَّهُ اَلتَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ فَتَقولُ صَدَقَ عَلِيُّ، قَدْ أَفْتاكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللهُ فِيَّ، ﴿وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ؟﴾﴾ (1)

پیش از این که مرا ،نیابید از من بپرسید به درستی که در میانه بال های من یعنی در میانه سینه من علم بسیاری است و این سینه

ص: 454


1- مناقب خوارزمی : ص 91 و 92؛ فرائد السمطین : ج 1، ص 340؛ طبقات ابن سعد : ج 2، ص 338.

گنجینه و ظرف علم است و این از برکت لعاب دهان حضرت رسول صلی الله علیه و آله است که علم لدنّی را مانند مرغی که بچّه خود را دانه می دهد به من عطا کرده در حالی که وحی بر من نازل نشده است.

به خدا قسم اگر مسندی برای من ،بگسترانند پس بر آن می نشینم و هر آینه بر اهل تورات به تورات آنان فتوا می دهم و بر اهل ،انجیل به انجیل آنان حکم صادر می کنم تا آن که اگر حق تعالی تورات و انجیل را به سخن درآورد تورات و انجیل بگویند که علی بن ابی طالب راست گفته و به گونه ای که حق تعالی ما را نازل گردانده فتوا داده و شما کتاب خود را تلاوت می کنید امّا آیا معانی کلام الهی را تعقل نمی کنید!

وجه استدلال از این حدیث شریف بر امامت حضرت شاه ولایت علیه السلام آن است که با وجود چنین آقایی بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله ، امامت و خلافت به جماعتی نمی رسد که بعضی از ایشان معنی ﴿فاكِهَةً وَ اَبّاً﴾ (1) را نمی دانند و بعضی دیگر در مسائل شرعی توسط زنان ملزم می شوند!!

در کتاب کشف الغمه از ابی طفیل روایت شده که امیر المؤمنین علیه السلام خطبه می خواند و می فرمود:

﴿سَلُونِي فَوَ اللَّهِ لا تَسْئَلُونِي عَنْ شَيْءٍ إِلَّا أَخْبَرْتُكُمْ بِهِ، وَ اسْئَلُونِي عَنْ كِتابِ اللهِ فَوَ اللَّهِ مَا مِنْ آيَةٍ إِلَّا وَ أَنَا أَعْلَمُ أَبِلَيْلِ نَزَلَتْ أَمْ نَهارٍ، أَمْ فِي سَهْلٍ أَمْ في جَبَلٍ﴾ (2)

از من سؤال ،کنید به خدا قسم که از من سؤالی نمی پرسید مگر آن که

ص: 455


1- سوره عبس، آیه 31
2- كشف الغمة : ج 1، ص 114.

شما را از آن مطلع می کنم و از کتاب خدا بپرسید که به خدا قسم هیچ آیه ای از کتاب خدا نیست مگر آن که می دانم در شب فرود آمده یا در روز و در دشت نازل شده یا در کوه

هر منصفی می داند شخصی که مکرر سلونی می گوید به امامت و خلافت سزاوار تر است یا کسی که «اقیلونی» گوید! (1)

حدیث سی و چهارم

در مسند احمد بن حنبل این قضیه به چند طریق روایت شده و در صحاح سته مذکور است، و در بعضی از عبارات ،صحاح از مدرک این روایت به اسانید متعدّده تعبیر شده و نور الدین علی مالکی که از بزرگان علمای اهل سنّت است در کتاب فصول المهمة این قضیه را ذکر کرده و حکایت جنگ خیبر در کتاب های معتبر به شرح ذیل نقل شده است:

فتح قلعه خیبر

زمانی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله متوجه قلعه های خیبر شد اراده الهی به مقتضای خواهش آن حضرت به شاه ولایت تعلّق گرفت، و در فتح قلعه قموص به دلیل این که کار نبرد به طول انجامید و لشکر اسلام از گرما و گرسنگی و تشنگی شکوه می نمودند حضرت رسول صلی الله علیه و آله ابی بکر را به سرداری طایفه ای از لشکر گمارد و به جنگ فرستاد

ص: 456


1- علامه حلی در نهج الحق و کشف الصدق 264 می نویسد: ابی بکر بار ها می گفت : من را رها کنید؛ زیرا برای منصب خلافت از شما سزاوار تر نیستم؛ بنابراین اگر او در این ادعا صادق بود، معلوم می شود که لايق منصب خلافت نبوده و اگر در این کلام کاذب ،بود باز هم لایق منصب خلافت نبود. به الامامة و السياسة : ج 1، ص 14، شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد : ج 1، ص 58 مراجعه شود.
فرار ابی بکر و عمر

ابی بکر رفت و جمعی از سپاه اسلام را به شهادت داد، و خود با قلیلی از مسلمانان بازگشت

پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله ، عمر بن خطاب را به امر مذکور منصوب فرمود و عمر نیز مانند ابی بکر عمل ،نمود و بعد از این که جمعی از مسلمانان را به کشتن داد با بقیه ایشان گریزان گردید. صحیح بخاری از فرار او این گونه تعبیر کرده: «فَرَجَعَ هُوَ أَيْضاً مُنْهَزِماً ؛ عمر مانند ابی بکر در حال فرار بازگشت»

بعد از آن حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿لَأُعْطِيَنَّ اَلرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ کَرّارٌ غَیرُ فَرّارٍ﴾.

به خدا قسم که فردا پرچم را به دست کسی می دهم که خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسول خدا نیز او را دوست دارند و او دلاوری است که اهل فرار نیست

چون اصحاب این کلام بشارت گونه را از آن حضرت شنیدند، هر یک در آروزی این که به این شرف مشرف ،شوند تمام شب در فکر بودند، و صبح که شد، زود تر از روز های دیگر به خدمت آن حضرت ،آمدند و منافقان در آن روز خاطر جمع بودند که مراد آن حضرت غیر علی بن ابی طالب علیه السلام است به جهت آن که چشم های مبارک علی علیه السلام دردمند بود و به سبب آن نمی توانست بجنگد.

انتصاب امیر المؤمنین علیه السلام

امّا زمانی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله از خیمه بیرون آمد، فرمود: «علی بن ابی طالب علیه السلام کجاست؟» بعضی از حاضرین گفتند: «درد چشم سختی دارد». آن

ص: 457

حضرت فرمود: «او را بیاورید» حضرت امیر علیه السلام را حاضر گرداندند. حضرت رسول صلی الله علیه و آله سر مبارک آن حضرت را گرفت و آب دهان مبارک خود را در چشم او افکنده بلافاصله به امر ملک ،متعال درد زائل شد، گوییا هرگز آن حضرت درد چشم نداشته بود

سپس حضرت رسول صلی الله علیه و آله وعده نصرت خود را به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام داده و فرمود: «برو که حق تعالی تو را یاری ،فرماید و این قلعه را برای تو مفتوح می گرداند» حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «يا رسول الله با ایشان مقاتله کنم تا مسلمان شوند؟» حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود:

«در مقاتله تعجیل نکن، اوّل آنان را به اسلام دعوت کن، و از حقوقی که از جانب حق تعالی بر ایشان لازم ،است آگاه شان نما؛ به خدا سوگند که اگر یک شخص را حق تعالی به سبب هدایت تو راهنمایی نماید برای تو از شتران سرخ مویی که در راه حق تعالی تصدّق ،کنی بهتر است».

بعد از این توصیه ها حضرت مصطفی صلی الله علیه و آله زره خود را بر آن حضرت پوشاند و ذو الفقار را بر آن حضرت بست و پرچم را به دستش داد. پس حضرت امیر علیه السلام قدم در راه نهاد و چون نزدیک به حصار خیبر رسید، عَلَم را در زمین استوار گرداند. در روایتی وارد شده است که حضرت آن علم را به نوعی بر زمینی که از سنگ بود زد که یک سوّم آن در سنگ فرو رفت.

سپس یکی از علمای یهود که در بالای حصار قلعه بود از حضرت امیر المؤمنین على علیه السلام سؤال نمود: «مَن أَنت؟؛ تو کیستی؟» آن حضرت در جواب فرمود: «أَنا عَلي بن ابي طالب»؛ من علی بن ابی طالب هستم».

آن عالم یهودی به اهل قلعه خطاب کرد و گفت: «غُلِبْتُمْ وَ ما أُنْزِلَ عَلى

ص: 458

مُوسی؛ به تورات موسی ،سوگند مغلوب شدید ولی کسانی که در قلعه بودند به سخن او توجه نکردند.

جنگ با برادر مرحب

اوّل کسی که آهنگ جنگ کرد برادر مرحب خیبری بود که او را حارث خیبری می گفتند آن شقی با سپاهی از قلعه بیرون آمد و جنگ را آغاز کرد و دو نفر از همراهان حضرت امیر علیه السلام را به درجه شهادت رساند، امّا حیدر کرار به یک ضربت ذو الفقار او را به دار البوار واصل کرد.

نبرد با مرحب

مرحب چون بدید که برادرش به جهنّم واصل ،شد، آتش در نهادش زبانه ،کشید و با جمع زیادی از مشاهیر مبارزان یهود از قلعه بیرون آمد

طبق نقل جمعی از علما، مرحب را در روز جنگ با ده هزار سوار جنگی برابر می دانستند و منقول است که مرحب در آن روز دو زره پوشیده بود و دو شمشیر حمایل کرده بود که اگر یکی از آن دو شمشیر شکست با شمشیر دیگر مقاتله نماید و کلاهی از پولاد بر سر گذاشته و بالای آن را با کلاه خودی از سنگ بر سر محکم کرده بود و در بعضی از روایات وارد شده که چهل گز زنجیر بر دور آن پیچیده و چهل گز دیگر از زنجیر بر کمر خود پیچیده و در دست نیزه ای داشت که سنان آن به وزن سه مَن ،بود خلاصه با این شکل متوجه جنگ شد.

چون گروهی که با حضرت امیر علیه السلام ،بودند دانستند که این مرد مرحب است هیچ یک به جنگ او نرفتند و حضرت امیر علیه السلام به مقابلش آمد؛ در حالی

ص: 459

که رجز خوانی مرحب تمام شده بود از آن حضرت پرسید: «چه نام داری؟» آن حضرت شروع به رجز خوانی نمود و فرمود:

﴿أَنَا الَّذِي سَمَّتْنِي أُمِّي حَيْدَرَة﴾

«من آن کسی هستم که مادرم نام حیدر را بر من گذارده است».

یکی از نام های شیر حیدر است و وجه این که آن حضرت از میان نام های خود در آن روز این نام را ذکر فرمود این بود که مرحب و بنا بر روایتی مادر او در شب گذشته خواب دیده بود که شیری بر او حمله کرد و از معبّران تعبیر آن را تحقیق نمود بعضی گفته بودند که هلاکت تو به دست شخصی است که نام او شیر است، زنهار از چنین کسی حذر کن آن حضرت می خواست که به آن شقی بفهماند که آن کسی که هلاکت تو در دست اوست من هستم

فرار مرحب و بازگشت او

شیخ طوسی رحمه الله در کتاب امّالی نقل کرده که ،مرحب، به مجرد شنیدن نام امیر المؤمنین علیه السلام عنان مرکب را برگرداند و روی به گریز نهاد. در آن حال شيطان ملعون خود را به صورت یکی از علمای یهود ظاهر ساخت و گفت که «سبب گریختن تو چیست؟» مرحب گفت: «مادرم در خواب دیده که شیری به جنگ من می آید و فلان کاهنه تعبیر کرده از کسی که نامش شیر باشد یا خصلت شیر داشته باشد اجتناب کن و اکنون این شخصی که در برابر من بود نامش حیدر است بنابراین به قلعه می روم» شیطان گفت: «عجب از تو که به خواب زنان و تعبیری که بعضی از زنان می کنند اعتماد می کنی و عار فرار و گریختن را بر خود می پسندی» مرحب چون این سخن را شنید دیگ غیرتش به جوش آمده و .بازگشت شیطان گفت: «تو به جنگ علی بن ابی طالب برو، و من جمعی را از

ص: 460

عقب تو می فرستم که پشتیبان تو باشند»

پس آن شقی به جنگ حضرت امیر علیه السلام آمد و خواست شمشیری بر آن حضرت بزند که حیدر کرار تیغ ذو الفقار آبدار را چنان بر فرق او زد که تا زین اسب او را به دو نیم قسمت کرد و آن جمعی که با مرحب بودند، از این ضرب دست ترسیدند امّا از روی ضرورت دست و پایی می زدند ولی هفت نفر از مشاهیر ایشان کشته شدند و مابقی به فرار روی آوردند و به جانب قلعه گریختند و آن حضرت از عقب ایشان روانه شد و جمعی از ایشان را به جهنم فرستاد و بقیه به اندرون قلعه گریختند و درب قلعه را بستند و تخته پل را بالا کشیدند

کندن درب قلعه

آن حضرت به درب قلعه ،رسید پنجه خیبر گیر را بر آن درب که از یک تخته سنگ بوده زد و انگشتان مبارک آن حضرت مانند دست کسی که داخل خمیری می شود در آن سنگ فرو رفت و آن درب که مطابق بعضی روایات بیش تر از سی و سه هزار من بود چنان به حرکت درآمد که تمام قلعه به لرزه افتاد و آن درب از جای کنده شد و در بعضی از روایات وارد شده است که سپر از دست آن حضرت افتاده بود و یک یهودی تیغی حواله آن حضرت داده و می خواست که بر آن حضرت بزند غضب بر آن حضرت مستولی شده و آن درب را از جای خود کند و سپر خود ساخت.(1)

از جابر بن عبد الله انصاری (2) روایت شده که چون مسلمانان خواستند

ص: 461


1- الامالى : ص 33؛ الاحتجاج طبرسی : ج 1، ص 406 و ج 2، ص 64؛ بحار الانوار: ج 4، ص 21.
2- همان ؛ البداية و النهاية : ج 2، ص 216 و ج 7، ص 251

داخل قلعه شوند و خندق مانع بود حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آن درب را بر دست گرفته و به عنوان پل قرار داد و به طرف دیگر رفت و سرداران و سر مبارزان لشکر اسلام به قدری که گنجایش آنان بود بر روی آن قرار می گرفتند و حضرت، آنان را به قلعه می برد و داخل قلعه می شدند، و مجدداً بر می گشت و گروه دیگری را می آورد و حضرت رسول صلی الله علیه و آله که آن حالت را مشاهده ،فرمود از زور و بازوی حضرت امیر المؤمنین علیه السلام تعجب نمود جبرئیل نازل شده و عرضه داشت: یا رسول الله به پای علی بن ابی طالب نگاه کن»

آن حضرت نگاه کرد و مشاهده نمود که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بر روی هوا راه می رود و پای مبارکش بر روی زمین و آب خندق نیست، پس تعجب حضرت بیشتر شد جبرئیل گفت: «یا رسول الله ملائکه کرام پر های خود را استوار نموده اند و قدم حضرت امیر علیه السلام بر روی پر ملائک است».

اعجاز حیدری

بعضی نوشته:اند هنوز حضرت رسول صلی الله علیه و آله از صف جدا نشده بود که شخصی از لشکر اسلام خدمت آن حضرت آمد و عرضه داشت: «یا رسول الله، امروز چیز عجیبی از دست و بازوی حضرت امیر علیه السلام را مشاهده می کنم». آن حضرت فرمود «چه چیزی؟» عرض کرد «درب قلعه خیبر را که چهل پهلوان آن را باز می کنند و می بندند از جای درآورده و به این نیز اکتفا نکرده بلکه آن را بر دست گرفته به کنار خندق می آید و مبارزان بر آن درب سوار می شوند و ایشان را به وسیله درب به آن طرف خندق می برد و ایشان داخل قلعه می شوند و باز می گردد و گروه دیگری را به همین صورت به قلعه می برد». حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود:

«از دستش باخبر هستی به پایش هم نگاهی بیانداز!»

ص: 462

آن شخص برگشت و به پای آن حضرت نگاه کرد و دید، حضرت امیر المؤمنین علیه السلام روی هوا راه می رود هوش از سرش رفته مضطرب و حیران به خدمت سرور عالمیان آمده و عرضه داشت که: «یا رسول الله تعجب از پایش بیش تر است دیدم علی بن ابی طالب با این بارگران روی هوا راه می رود»! حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «پای علی بن ابی طالب علیه السلام روی پر های ملائکه است».

قدرت نمایی حیدر کرّار

از امام محمّد باقر علیه السلام روایت شده که آن حضرت فرمود: حضرت امیر المؤمنین علیه السلام علیه السلام هنگام از جا درآوردن درب قلعه خیبر، چنان درب را حرکت داد که به واسطه این حرکت تمامی آن قلعه به گونه ای لرزید که صفیّه دختر حى بن اخطب که سالار آن جماعت بود از تخت افتاد و صورتش مجروح گشت و مردم سایر قلعه ها با مشاهده چنین امر عجیبی، فریاد به امان بر آوردند و شاه مردان به امر حضرت رسول (صلوات الله علیه و آله) ایشان را امان داد، و اکثر ایشان به دایره اسلام وارد شدند.

بسیاری از علمای اهل سنّت نقل کرده اند که روزی جبرئیل در حضور حضرت رسول صلی الله علیه و آله با تعجب به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نگاه می کرد و تبسّم می نمود. آن حضرت فرمود: «یا روح الامین سبب تبسّم تو چیست؟» جبرئیل عرضه داشت:

«یا رسول الله! وقتی خداوند امر فرمود که هفت شهر قوم لوط را به گونه ای به آسمان برم که آواز خروس های شان را ملائکه آسمان اوّل بشنوند و بعد آن را سرنگون کنم من فرمان خداوند را انجام دادم امّا آن قدر مشقت بر من وارد نشد ولی وقتی که علی بن ابی طالب

ص: 463

شمشیر خود را بلند کرد تا بر مرحب ،بزند ندایی به من رسید که شمشیر علی بن ابی طالب را نگه دار که نزدیک است اثر آن به ماهی حامل گاو زمین ،برسد من خود را رساندم و تیغ او را نگاه داشتم امّا به واسطهٔ این کار آن قدر مشقت کشیدم که از تحمل برداشتن آن شهر ها نکشیده بودم»

در روایت اصح وارد شده که جبرئیل فرمود:

ندایی به من رسید که شمشیر امیر المؤمنین علیه السلام را نگه دار که اگر نگه نداری اثر آن به ساکنان طبقه هفتم زمین خواهد رسید». (1)

بدان که آن چه مشروح شد، بعضی از اخبار مربوط به واقعه روز خیبر است و اگر مجموع آن در این مقام ذکر گردد، موجب طولانی شدن کلام است، بنابراین به همین مقدار اکتفا می شود

دلیل داستان خیبر بر امامت حضرت

امّا به وجوه مختلفی می توان از این قضیه بر امامت شاه ولایت علیه السلام استدلال

ص: 464


1- جهت اطلاع از مصادر مربوط به جنگ خیبر به مسند احمد : ج 4، ص 52 و ج 5، ص 353؛ صحیح بخاری : ج 4، ص 20 و 207؛ ج 5، ص 76؛ صحیح مسلم : ج 2، ص 280؛ السنن الکبری، نسائی : ج 5، ص 108 و ج 5، ص 111؛ مسند ابی یعلی : ج 1، ص 291 ، ح 354؛ صحیح ابن حبان : ج 15، ص 377؛ المعجم الكبير : ج 6، ص 152 و 187 و 198 ؛ المصنف ابن ابي شيبة : ج 7، ص 507، ح76؛ تاریخ الاسلام ذهبى : ج 2، ص412؛ تاریخ طبری : ج 2، ص137؛ تاريخ مدينة دمشق : ج 42، ص 89؛ الاستيعاب : ج 3، ص 36؛ الدرر ابن عبد البر : ص 198 و 200 ؛ فتح الباری : ج 7، ص 72 کنز العمال: ج 13، ص123؛ مناقب خوارزمی : ص 170 ؛ التفسير الكبير ؛ : ج 21، ص 91؛ و از مصادر شیعی به المستر شد : ص299؛ نوادر المعجزات : ص 70، ح 33؛ مناقب آل ابی طالب : ج 1، ص 356؛ الخرائج و الجرائح : ج 2، ص 542؛ امّالی صدوق : ص 604؛ روضة الواعظین : ص 127 مراجعه شود.

وجه اوّل : از کلام حضرت که فرمود: ﴿وَ اللهَ لَأَعْطِيَنَّ الرّايَةَ غَداً ...﴾، استفاده می شود که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام ، خدا و رسول او را دوست می دارد، و خدا و رسولش نیز او را دوست می دارند و پر واضح است که هر گاه حضرت رسول صلی الله علیه و آله از دار دنیا برود و مردم محتاج به امامی باشند، با وجود شخصی که به نصّ رسول خدا صلی الله علیه و اله محبّت پروردگار و رسول او را در دل دارد و در مقابل خدا و رسول نیز او را دوست دارند امامت و خلافت به جماعتی که - در این مرتبه نبوده و حتّی طبق دلیل خدا و رسول آنان را دوست نمی دارند و آنان نیز خدا و رسول را دوست ندارند - نمی رسد

در بعضی از روایات وارد شده ،که چنان درجه محبّت میان خدا و حضرت مرتضى علیه السلام بالا گرفت که حق تعالی به جبرئیل امین فرمان داد که به ملائکه بگو:

﴿إنّي أحِبُّ عَلِيّاً فَاحِبُّوهُ بِحُبِّي﴾ (1)

«من علی بن ابی طالب را دوست می دارم پس شما او را به خاطر محبت من دوست بدارید»

در معنای این روایت چند وجه محتمل است:

وجه اوّل : به سبب این که من او را دوست می دارم، شما نیز او را دوست بدارید.

وجه دوّم: به سبب محبّتی که به من دارید او را نیز دوست بدارید.

وجه سوّم: به سبب محبتی که او به من ،دارد او را دوست بدارید

پر واضح است کسی که به فرمان حق ،تعالی محبت او بر تمام ملائکه واجب ،باشد به امامت و خلافت سزاوار تر است؛ در حالی که حق تعالی محبت امیر المؤمنین علیه السلام را در قرآن مجید شرط ایمان خوانده و از منکر آن

ص: 465


1- أمالي، شيخ مفيد : ص 90؛ بحار الانوار: ج 40، ص 41 با اختلاف اندکی در مضمون روایت .

حضرت به کافر تعبیر نموده، آن جا که می فرماید:

﴿وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ﴾ (1)

«هر کس از ،ایمان سر باز زند کارش تباه گردد و تمام افعال و اعمال او بی فائده و باطل است».

از تفاسیر استفاده می شود که مراد از انکار فرمان الهى ولايت على بن ابی طالب است (2) به همین علت جماعتی که از مسیر محبت و پیروی و متابعت آن سرور منحرف شدند و عهد و میثاق روز غدیر را نقض نمودند، به لعنت خداوند و ملائکه و جمیع لعن کنندگان گرفتار شدند، همان طور که آیه: ﴿أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ﴾ (3) بر آن دلالت دارد و از روایات معتبر استفاده می شود که مراد از عملی که ترک آن مستحق چنین لعنتی است، بیعت با امیر المؤمنین علیه السلام در روز غدیر می باشد بنابراین معنای آیه چنین می شود:

آن جماعتی که بیعت روز غدیر را فراموش کردند مورد لعنت حق تعالی و تمام لعنت کنندگان هستند.

از آن چه بیان شد امامت و وصایت حضرت امیر المؤمنين (صلوات الله علیه) ثابت شود و با وجود چنین بزرگواری خلافت و نیابت حضرت رسول صلی الله علیه و آله به دیگران نمی رسد.

در بعضی از کتب معتبره نقل شده که حضرت رسول صلی الله علیه و آله اشاره به حضرت امیر علیه السلام نمود و فرمود:

ص: 466


1- سوره مائده، آیه 5.
2- تفسیر عیاشی : ج 1، ص 296 ؛ البرهان : ج 1، ص 450؛ تفسیر صافی : ج 1، ص 424؛ تفسیر نور الثقلین: ج 1، ص 595
3- سوره بقره، آیه 159

﴿اللَّهُمَّ مَنْ أَحَبَّهُ مِنَ النّاسِ فَكُنْ لَهُ حَبِيباً وَ مَنْ أَبْغَضَهُ فَكُنْ لَهُ مُبْغِضاً﴾ (1) پروردگار من هر کسی که علی بن ابی طالب را دوست ،دارد تو هم او را دوست بدار و هر کسی که علی بن ابی طالب را دشمن می دارد تو هم با او دشمن باش

نزد هر صاحب بصیرتی عیان است که تا چنین بزرگواری باشد که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در حق او دعا کند که خداوند دوستان او را دوست بدارد و دشمنان او را دشمن بدارد خلافت آن حضرت به دیگری نخواهد رسید.

مسلم نیشابوری در کتاب صحیح و ابن مغازلی شافعی در کتاب مناقب و اخطب خطباء در بعضی از مؤلفات خود نقل کرده که حضرت رسول صلی الله علیه و آله خطاب به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نمود و فرمود:

﴿أنْتَ وَلِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ﴾ (2)

«تو در دنیا و آخرت صاحب اختیار امر من هستی»

محمّد بن محمود زکریا شافعی که از بزرگان علمای اهل سنّت است در کتاب مناقب خود از حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و روایت نموده که آن حضرت در سجده شکر می فرمود:

﴿الهي بِحَقِّ عَلِي وَلِيِّكَ، اغْفِرْ لِمُحَمَّدٍ نَبِيِّكَ﴾

«ای پروردگار ،من به حق علی بن ابی طالب که ولی توست پیامبرت را مورد آمرزش قرار بده».

هر منصفی می داند که با وجود چنین سروری امامت و خلافت به دیگران نمی رسد.

ص: 467


1- مجمع الزوائد : ج 9، ص 106 ؛ المعجم الكبير : ج 2، ص 357؛ كنز العمال : ج 11، ص 609
2- مناقب خوارزمی ص 126؛ مسند احمد : ج 1، ص 709؛ تاریخ مدينة دمشق : ج 42، ص 102 ؛ البداية و النهاية : ج 7، ص 339
حدیث نیشابوری

نیشابوری که از بزرگان علمای اهل سنّت است و واحدی که او نیز از مشاهیر علمای آنان است نقل کرده اند که روز فتح خیبر چون چشم حضرت رسول بر آن نور دیده عالمیان افتاد، فرمود:

«اگر از آن نمی ترسیدم که عده ای از امّت من به سبب تو گمراه شوند و در مورد تو به عقیده ای که نصارا در حق حضرت عیسی به آن قائل شدند معتقد ،شوند امروز بعضی از حالات تو را برای مردم باز گو می ساختم که اگر از هر راهی گذر کنی مردم خاک قدم تو را بردارند و به آن افتخار کنند و از بقیّه آب وضوی تو شفای بیماران خود را مسألت .نمایند

يا ،علی همین قدر تو را کفایت می کند که تو از من و من از تو می باشم و تو بعد از من ولی و صاحب اختیار اُمّت من هستی و روح تو روح من است و گوشت ،تو گوشت من است و ظاهر ،تو ظاهر من و باطن تو باطن من است و جنگ با تو جنگ با من و صلح با ،تو صلح با من است؛ دوست ،تو دوست من و دشمن تو دشمن من است؛ من و تو از یک شجره و یک اصل و یک نور می باشیم قرض های من را بعد از من تو ادا خواهی کرد و بر سنّت ،من با دشمنان من مقاتله خواهی کرد و احکام ، شریعت من را اجرا خواهی نمود و در آخرت همراه من می باشی و بر سر حوض کوثر خلیفه و جانشین من خواهی بود و اوّل کسی که با من در بهشت وارد شود تو خواهی بود و تویی که دوستان و شیعیان تو در روز قیامت صاحب چند فضیلت می باشند و به واسطه فضائل ذیل از دیگران ممتاز می شوند:

اوّل: آن که بر منبر های نور قرار خواهند داشت.

دوم: آن که رو سفید به صحرای محشر داخل خواهند شد.

ص: 468

سوّم: آن که در بهشت با پیغمبر خدا همسایه می شوند.

يا ،علی حق با تو است یعنی آن چه رضای حق تعالی در آن است انجام می دهی و از حق جدا .نیستی یعنی غیر حق بر زبان و دل و خاطر تو نمی گذرد و هر چه می گویی و رفتار می کنی همه حق است.

ای ،علی ایمان با خون و گوشت تو ممزوج و مخلوط است همان طور که با خون و گوشت من ممزوج و مخلوط است» (1)

هر که از عقل اندک بهره ای داشته باشد می داند که وقتی حضرت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) صاحب فضیلتی باشد که حضرت رسول صلی الله علیه و آله از ترس عدم تحمل مردم و اعتقاد به خدایی ،او نتواند آن را بیان کند به امامت دیگران قائل شدن از کمال سفاهت است و هم چنین اگر کسی در هر یک از اوصافی که در این حدیث وارد شده تأمل ،نماید می فهمد که تا حضرت امیر (صلوات الله و سلامه علیه) باشد، شخص دیگری قابلیّت امر خلافت را ندارد

خوارزمی که از بزرگان علمای اهل سنّت و جماعت است در کتاب مناقب خود ذکر کرده که در روز مباهله سیّد ،ثقلین امیر المؤمنین و فاطمه حسنین علیهم السلام را داخل عبای خود گرداند و دست مبارک به دعا برداشت، فرمود:

﴿اَللّهُمَّ احْشُرْنِي فِي زُمْرَةِ مُحِبّيهِمْ﴾

«پروردگارا، من را با کسانی که دوستان آنان هستند محشور کن».

صلى پس ای عاقل ملاحظه نما هر گاه بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله سروری باشد که آن حضرت محشور شدن با دوست داران آن سرور را از خداوند مسألت کند یقین يقين حاصل می شود اعتقاد به امامت دیگران یا از روی سفاهت و حماقت است و یا از فرط تعصّب جاهلیت.

ص: 469


1- ينابيع المودة : ج 1، ص389.

وجه دوّم: از سخن حضرت رسول صلی الله علیه و آله که فرمود:

﴿وَ اللهِ لَأعْطِيَنَّ الرّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ﴾

به خدا قسم که فردا پرچم را به مردی می دهم که خدا و رسول را دوست دارد».

استفاده می شود که ابی بکر و عمر خدا و رسول او را دوست نمی داشتند و این نکته با اندک تأمّلی به دست می آید و پر واضح است که معقول نیست بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله کسانی بر خلائق حکومت کنند که خدا و رسول را دوست ندارند، خصوصاً اگر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام حاضر باشد.

وجه سوّم : آن حضرت می فرماید:

«وَ يُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ؛ خدا و رسول خدا او را دوست می دارند».

از این کلام استفاده می گردد که خدا و رسول خدا، ابی بکر و عمر را دوست نمی داشتند؛ پس چه معنا دارد که بعد از حضرت مصطفی صلی الله علیه و آله با وجود آن که علی مرتضی علیه السلام حاضر باشد جماعتی امام و خلیفه شوند که خدا و رسول آنان را دوست ندارند!!؟

وجه چهارم: حضرت فرمود: «آن شخص جنگ آور و دلاور است». پس معلوم می شود که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام با وجود او صاف سابقه، به صفت شجاعت هم متّصف ،است لذا امامت و خلافت به جماعتی که با عدم اوصاف سابقه ترسو و بزدل هم بوده اند نمی رسد

وجه پنجم: حضرت فرمود:

«غَيْرَ فَرّارٍ؛ آن شخصی که فردا پرچم را به دست او خواهم داد اهل فرار از معرکه نیست».

پر واضح است با وجود چنین شخصی امامت و خلافت به جماعتی که در

ص: 470

حضور رسول خدا صلی الله علیه و اله از جنگ با کفّار می،گریزند نمی رسد و حال آن که گریختن از میدان جنگ در روز جهاد، از گناهان کبیره است.

و وجوه دیگری را هم می توان از این حدیث استفاده کرد، ولی به دلیل پرهیز از اطاله کلام به همین چند وجه اکتفا می کنیم.

همان طور که از این حدیث شریف می توان بر امامت حضرت استدلال کرد، به بقیه واقعه روز خیبر نیز به چندین روش می توان بر امامت آن حضرت استناد نمود:

نخست: آن حضرت فرمود:

«أنَا الَّذِي سَمَّتْني أُمِّي حَيْدَرَة».

این جمله خبر از غیب بود چنان که اشاره به آن شد.

دوم: کندن درب قلعه خیبر.

سوّم: راه رفتن روی هوا هر کدام از این موارد معجزه ای برای آن حضرت است. «و السلام على من اتّبع الهدى».

حدیث سی و پنجم

این روایت مربوط به جنگ خندق ،است و خاصه و عامه روایت کرده اند و از متواترات .است وقتی شاه ولایت (صلوات الله علیه) عمرو بن عبدود عامری را به یک ضربت به جهنّم واصل ،نمود حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿ضَرْبَةُ عَلِيّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَيْنِ﴾ (1)

«هر آینه یک ضربت علی بن ابی طالب علیه السلام در روز خندق از عبادت

ص: 471


1- المستدرك على الصحيحين : ج 3، ص 32؛ مناقب خوارزمی ص 58؛ مناقب آل ابی طالب : ج 3، ص 138؛ شواهد التنزيل : ج 2، ص 14؛ التفسير الكبير : ج 32، ص 31؛ تاریخ بغداد : ج 13، ص 19.

جمیع انسان ها و جنیان عالم برتر است.

وجه استدلال از این حدیث بر امامت شاه ولایت علیه السلام آن است که طبق نصّ متواتر یک ضربت شمشیر آن حضرت بر عمرو بن عبدود فضیلتش از عبادت جميع اهل عالم اعم از جنّ و انس بیشتر است، و هر منصفی می داند شخصی که یک عمل از اعمال خیر ،او افضل از عبادت ثقلین باشد به امامت و خلافت سزاوار تر از دیگران است

حدیث سی و ششم

احمد بن حنبل در مسند و صاحبان صحاح در صحاح سته و مالکی- که از بزرگان علمای اهل سنّت است - در کتاب فصول المهمة و موفق خوارزمی، به سند متعدد روایت نموده اند:

در روز جنگ اُحُد تنها کسی که در کنار حضرت رسول صلی الله علیه و آله باقی ماند، علی بن ابی طالب علیه السلام و چهار نفر دیگر بودند و در بعضی از روایات وارد شده که در آن روز به غیر از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام احدی با حضرت رسول صلی الله علیه و آله باقی نماند، و تمام لشکر آن حضرت گریختند و آن حضرت را در میان اعداء تنها گذاشتند.

به هر تقدیر در آن روز حضرت امیر علیه السلام به هر طرف حمله می کرد و کفّار را به خاک هلاکت می انداخت در این هنگام جبرئیل نازل شد و عرضه داشت: «یا رسول الله تمام ملائکه از حمایتی که امیر المؤمنين علیه السلام نسبت به شما روا می دارد در تعجب هستند» سپس آن حضرت فرمود:

﴿إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ﴾

«به درستی که علی از من است و من از علی هستم».

ص: 472

سپس جبرئیل عرضه داشت:

﴿وَ أَنَا مِنْكُما يَا رَسُولَ اللهِ﴾ (1)

«ای رسول خدا من نیز از شما و علی هستم».

هم چنین در کتب مذکور به سند دیگر روایت شده که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در جواب جبرئیل علیه السلام فرمود:

﴿إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِیّ، وَ هُوَ وَلِيُّ كُلِّ بَعْدِي لَا يُؤَدِّي عَنِّي إِلّا عَلِيٌّ﴾

«به درستی که علی بن ابی طالب از من است و من از علی بن ابی طالب هستم و علی علیه السلام بعد از من ولی همه می باشد و هیچ کس نمی تواند نائب من باشد مگر علی بن ابی طالب».

معنای ،روایت یا این است که اوامر الهی را یا باید من به خلق برسانم یا علی بن ابی طالب علیه السلام و یا این که دینی که لازم است من آن را ادا کنم، علی بن ابی طالب علیه السلام از جانب من ادا می کند در هر حال در کتب روایت شده که در روز اُحد از صبح جنگ آغاز شد و در وقت عصر از میان زمین و آسمان، شخصی به آواز بلند به گونه ای که هر دو لشکر می شنیدند، می گفت:

«لا فَتى إِلّا عَلِيُّ، لا سَيْفَ إِلّا ذُو الْفَقار». (2)

ص: 473


1- مجمع الزوائد : ج 6، ص 114 ربیع الابرار : ص 159، الرياض النضرة : ج 2، ص 172، ذخائر العقبى ص 86 تاریخ طبری : ج 2، ص 187 تاريخ مدينة دمشق : ج 1، ص 167.
2- تاريخ مدينة دمشق : ج 39، ص 201 و ج 42، ص71؛ تاریخ طبری ج 2، ص 197؛ فیض القدیر : ج 6، : ص 553 ؛ شرح نهج البلاغة : ج 1، ص 29 و ج 2، ص 211 و ج 7، ص 219 و ج 10، ص 182 و ج 11، ص 217 و ج 13، ص 293 ؛ نظم درر السمطين : ص 120 ؛ کنز العمال : ج 5، ص 723؛ الهواتف : ص 20؛ ذخائر العقبی : ص 84

یعنی: «جوان مرد و مبارز و شجاع و دلیری به غیر از علی بن ابی طالب وجود ندارد و شمشیری هم به غیر از ذو الفقار نیست».

جمعی از علماء معتقدند که گوینده عبارت ،فوق شخصی غیر جبرئیل علیه السلام بوده است و دلیل آنان حدیثی است که عکرمه از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام علیه السلام روایت می کند که آن حضرت فرمود:

در روز احد جمعی از کفّار را به درک فرستادم و به هر طرف نگریستم رسول خدا صلی الله علیه و آله را ندیدم گمان کردم که به سبب اعمال ناشایست بعضی از اصحاب آن حضرت را به آسمان برده اند، پس غلاف شمشیر را کشیدم و شکستم و عزم آن نمودم که آن قدر مقاتله نمایم تا کشته شوم و بر کفّار حمله می کردم و آنان را متفرق و پراکنده می،ساختم دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان کشتگان در گودی افتاده و بیهوش است آن حضرت را از آن جا بیرون آوردم چون نظر آن حضرت بر من افتاد فرمود: «از یاران چه خبر داری؟» گفتم: «از دین بیگانه شده و گریخته اند و تو را در میان دشمنان تنها گذاشته اند». در این میان جمعی از سواران به آن حضرت حمله ور شدند، آن حضرت خطاب به من نمود و فرمود: «یا ،علی شر این جماعت را از من کم کن» من به آنان حمله کردم و چندین نفر از آنان را به قتل رساندم و بقیه فرار کردند سپس بازگشتم و به خدمتش آمدم آن حضرت فرمود: ﴿أَما تَسْمَعُ مَديحَكَ فِي السَّمَاءِ؟ إِنَّ مَلَكاً اسْمُهُ رِضْوانُ يُنَادِي لا فَتى إِلَّا عَلِيُّ لا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقار﴾

آیا مدح و ثنای خود را از آسمان نمی شنوی؟ به درستی ملکی به نام رضوان ندا می دهد و می گوید لا فتی الّا على، لا سيف الّا ذو الفقار».

ص: 474

پس از آن حضرت امیر علیه السلام فرمود: «از خوشحالی گریه کردم و حق تعالی را به واسطهٔ این بشارت شکر نمودم». (1)

عده دیگری از علما معتقدند آن گوینده جبرئیل بوده و دلیل آنان حدیثی است که زید بن وهب از ابن مسعود روایت می کند که از او پیرامون احوال روز جنگ اُحُد سؤال پرسیدم و او گفت در آن روز کسی با رسول خدا صلی الله علیه و آله باقی نماند مگر علی بن ابی طالب و بعد از مدتی حضرت امیر با حضرت رسول (صلوات الله عليهما و آلهما) در میان کفّار تنها مانده بودند، و بعد از مدتی عاصم بن ثابت و سهل بن حنیف و ابو دجانه .برگشتند گفتم: «ابو بکر و عمر در کجا بودند؟» گفت: «ایشان گریخته و فرار کردند» پرسیدم: «عثمان کجا بود؟» گفت: او بعد از سه روز برگشت و چون به محضر پیغمبر صلی الله علیه و آله رسید، آن حضرت به او خطاب نموده و فرمود: «چه خوب فرار کردی؟»

گفتم: «تو کجا بودی؟» گفت: من نیز گریخته بودم، و آن چه برای تو نقل کردم از سهل بن حنیف شنیده ام زید بن وهب می گوید: من گفتم: باقی ماندن حضرت امیر علیه السلام در میان این همه کفّار به تنهایی جای تعجب دارد! گفت: ملائکه نیز در تعجّب بودند. آیا نمی دانی که جبرئیل در وقت عروج به جانب آسمان چنین ندا می کرد:

﴿لا فَتى إِلَّا عَلِيُّ لا سَيْفَ إِلَّا ذُو الفَقار﴾

پرسیدم: «از کجا می دانی آن نداکننده جبرئیل بود؟» گفت:

«چون مردم این ندا را شنیدند و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله پرسیدند و آن حضرت نیز چنین جواب داد» (2)

ص: 475


1- بحار الانوار: ج 20، ص 73؛ کشف الغمة : ج 1، ص 194.
2- كشف الغمة : ج 1، ص 191.

البته ممکن است این ندا را یک بار ملک رضوان کرده باشد و بار دیگر هم جبرئيل .

از آن چه ذکر گردید به چند وجه می توان بر امامت حضرت امیر علیه السلام و اولویت آن حضرت به منصب خلافت استدلال نمود:

و وجه اوّل: به نصّ فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله آن حضرت از علی بن ابی طالب و علی بن ابی طالب از آن حضرت است

دیگر آن که به شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از ایشان امیر المؤمنین علیه السلام ولیّ و سرپرست اُمّت می باشد و از کسانی که بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله حاضرند، جناب خضر و الیاس پیغمبر می باشند و علی بن ابی طالب علیه السلام ولی آنان نیز هست. حال ابی بکر و عمر و عثمان چه کاره هستند که علی بن ابی طالب ولی آن ها نباشد؟ و هم چنین امام حسن و امام حسین علیهما السلام - که پیامبر در حقّ آنان می فرمود: «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ؛ حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشتند» نیز بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله بودند.

دیگر آن که از ﴿لا يُؤَدِّي عَنِّي إِلَّا عَلِيٌّ﴾ كه در آخر حدیث است، استفاده می شود که حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام نازل منزله حضرت رسول صلی الله علیه و آله است.

دیگر آن که رضوان یا جبرئیل یا هر دو آن حضرت را به «لا فَتى إِلَّا عَلِيُّ لا سَيْفَ إِلَّا ذُو الفقار» مدح می کردند، پس آن حضرت ممدوح ملائکه است و این مطلب در کمال وضوح است که دیگر با وجود چنین شخصی که جامع همه این صفات حمیده و خصال پسندیده است امامت به دیگری نمی رسد

حدیث سی و هفتم

علّامه حلّی رحمه الله از بزرگان علمای امامیّه در کتاب نهج الحق و كشف الصدق،

ص: 476

از جمهور اهل سنّت روایت کرده که گفتند:

﴿إِنَّهُ أَنْزَلَ اللهُ إِلَيْهِ بِسَطلٍ عَلَيْهِ مِنْدِيلٌ، وَ فِيهِ مَاءً فَتَوَضَّاً لِلصَّلوةِ﴾ (1)

حق تعالی سطلی که روی آن را با دستمالی پوشیده شده و در آن آب ،بود را برای علی بن ابی طالب علیه السلام فرستاد و حضرت امیر از آن وضو ساخت.

جمعی دیگر از علمای اهل سنّت از انس بن مالک روایت کرده اند که یک روز صبح ابی بکر و عمر درب خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله حاضر شدند و آن حضرت به آنان فرمود: «درب خانه علی بن ابی طالب علیه السلام بروید و من دنبال شما می آیم تا آن چه امشب بر او واقع شده را از او بشنوید» انس می گوید: من نیز همراه آنان رفتم و علی بن ابی طالب را خبر کردند و او از خانه بیرون آمد و فرمود: «خیر است یا امری حادث شده؟!» آنان گفتند: خیر است و در میان کلام بودند که حضرت رسول صلی الله علیه و آله تشریف آورد و فرمود: «یا علی آن چه را که امشب بر تو واقع شده برای آنان نقل کن». آن حضرت در جواب عرضه داشت: « رسول، به خدا سوگند من از نقل آن شرم دارم» حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ﴾

«به درستی که حق تعالی از بیان حق شرم نمی کند»

یعنی تو نیز در اظهار سخنان حق شرم نکن حضرت امیر علیه السلام فرمود:

من به آب غسل احتیاج پیدا کردم و آبی حاضر نبود. حسن علیه السلام را به جانبی به طلب آب فرستادم و حسین علیه السلام را به طرفی آنان دیر کردند و من دلگیر و آزرده بودم که مبادا به نماز ترسم که ناگاه دیدم سقف

ص: 477


1- نهج الحق و كشف الصدق : ص 223 ؛ كفاية الطالب : ص 290.

حجره شکافته شد و سطلی پایین آمد و دستمالی بر روی آن سطل .بود دستمال را برداشتم و مشاهده نمودم که سطل پر از آب است از آن آب غسل کردم و با آن دستمال بدنم را خشک کردم بعد از آن سطل و دستمال به جانب آسمان رفت و من خود را به نماز رساندم. سپس حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود:

«آن ،آب آب کوثر و آن شخصی که آب آورد جبرئیل و آن دستمال از استبرق ،بهشت و آن سطل از سطل های بهشتی بود؛ چه کسی مانند تو است یا علی و حال آن که جبرئیل خادم تو می باشد؟»

وجه استدلال از این حدیث شریف بر امامت و خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام علیه آن است که به اتفاق دوست و اعتراف دشمن حق تعالى آب وضو و غسل حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را از بهشت فرستاده و جبرئیل امین علیه السلام را خادم آن حضرت گردانده و معلوم است که با وجود آن ،سرور امامت و خلافت به جماعتی که در این مرتبه نیستند نمی رسد.

در کتب معتبره نقل شده که روزی جبرئیل علیه السلام نازل شد و از بهشت آفتابه و طشتی را با خود آورد و به رسول خدا عرضه داشت: «حق تعالی امر فرموده که شما در این طشت آب بریزید و دست علی بن ابی طالب را بشویید» و چون حضرت رسول صلی الله علیه و آله این کلام را به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود، آن حضرت عرضه داشت: «یا رسول الله من به این خدمت سزاوار ترم» حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «اینک جبرئیل حاضر است و خبر می دهد که امر حق تعالی چنین صادر شده است».

پس حضرت امیر علیه السلام راضی شد و حضرت رسول صلی الله علیه و آله آب می ریخت و آن حضرت دست مبارک خود را می شست امّا هیچ آبی در طشت نمی ریخت.

ص: 478

پس حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:

«يا رسول الله چرا از این همه آبی که ریخته شد اثری در طشت نیست؟» آن حضرت در جواب فرمود: «ملائکه از جهت تیمّن و تبرّک آن را از یکدیگر می ربایند»

از این روایت بالا ترین فضیلت برای آن حضرت استفاده می شود و هر منصفی اقرار می کند با وجود شخصی که رسول خدا صلی الله علیه و آله آب بر دست او می ریزد و ملائکه آن آب را برای تیمّن و تبرک می ربایند، امامت و خلافت به دیگری نمی رسد.

حدیث سی و هشتم

ابن شاذان رحمه الله که از بزرگان علمای امامیه است از طریق اهل سنّت روایت نموده که آنان یعنی اهل سنّت از جابر بن عبد الله انصاری روایت نموده اند که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿خَلَقَ اللَّهُ عَلِيّاً عَلَى صُورَةِ عَشْرِ أَنْبِيَاءَ، جَعَلَ رَأْسَهُ كَرَأْسِ آدَمَ، وَ وَجْهَهُ كَوَجْهِ نُوحٍ، وَ فَمَهُ كَفَمٍ شَيْثٍ، وَ أَنْفَهُ كَأَنْفِ شُعَيْبٍ، وَ بَطْنَهُ كَبَطْنِ مُوسَى، وَ يَدَهُ كَيَدِ عِيسى، وَ رِجْلَهُ كَرِجْلِ إِسْحَاقَ، وَ ساعِدَهُ كَسَاعِدِ سُلَيْمَانَ، وَ جَبْهَتَهُ كَجَبْهَةِ يُوسُفَ وَ عَيْنَهُ كَعَيْنِي، أَنَا خَاتَمُ الْانْبِياءِ وَ عَلِيُّ خاتم الأولياء». (1)

به درستی حق ،تعالی علی بن ابی طالب علیه السلام را به صورت ده نفر از انبیاء خلق کرده است سر مبارک حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را مانند سر آدم صفی علیه السلام و روی مبارک آن سرور را مانند روی نوح

ص: 479


1- مسند احمد به نقل از الانوار العلوية : ص 25 .

پیغمبر علیه السلام و دهان مبارک او را مانند دهان شیث پیغمبر علیه السلام، و بینی مبارک او را مانند بینی شعیب پیغمبر علیه السلام و شکم مبارک او را مانند شکم موسی پیغمبر علیه السلام و دست مبارک او را مانند دست عیسی پیغمبر علیه السلام و پای مبارک او را مانند پای اسحاق پیغمبر علیه السلام، و ساعد مبارک او را مانند ساعد سلیمان پیغمبر علیه السلام و پیشانی مبارک او را مانند پیشانی یوسف پیغمبر علیه السلام و چشم او را مانند چشم من خلق نموده است و من خاتم پیغمبرانم و علی خاتم اولیاء است.

هرکس تأمل اندکی در مضمون این روایت کند، در می یابد که تا آن حضرت باشد امامت به غیر او نمی رسد.

حدیث سی و نهم

به طریق اهل سنّت از سلمان فارسی (رضی الله عنه) روایت شده: رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود:

﴿إذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ يُؤْتَى بِكَ يا عَلِيَّ عَلَى نَجِيبٍ مِنْ نُورٍ، وَ عَلَى رَأْسِكَ ،تاج، قَدْ أَضاءَ نُورُهُ، وَ كادَ يَخْطِفُ أَبْصَارَ أَهْلِ الْمَوْقِفِ، فَيَأْتِي النّداءً مِنْ عِنْدِ اللهِ جَلَّ جَلالُهُ: أَيْنَ خَلِيفَةٌ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ ؟ فَتَقُولُ يَا عَلِيُّ: ها أنا ذا قالَ: فَيأتى الْمُنادِى، يا عَلِيُّ مَنْ أَحَبَّكَ اَدْخِلْهُ الْجَنَّةَ وَ مَنْ عاداكَ فَادْخِلْهُ النّارَ فَأَنْتَ قَسيمُ الْجَنَّةِ وَ أَنْتَ قَسيمُ النّارِ﴾ (1)

ای علی روز قیامت در حالی که بر شتری از نور سوار ،هستی وارد محشر می شوی و در آن حال تاج نورانی بر سر تو گذارده شده که نور آن چشم های اهل محشر را خیره می کند

ص: 480


1- ينابيع المودة : ج 1 ، ص 249 ؛ أمالی، شیخ صدوق : ص 442.

پس ندایی از جانب حق تعالی خواهد آمد که: «خلیفه و جانشین محمّد رسول الله صلی الله علیه و آله کجاست؟» پس تو یا علی خواهی گفت: «اینک من حاضر هستم» پس منادی می آید و می گوید: «یا علی هر کسی که تو را دوست داشته وارد بهشت کن و هر کسی که با تو دشمنی کرده را داخل جهنّم گردان» پس تو یا علی قسمت کننده بهشت و قسمت کننده جهنّم هستی (یعنی اهل بهشت را تو به بهشت می فرستی و اهل جهنّم را تو به جهنّم حواله می دهی).

هر کس اندک بهره ای از شعور را دارا باشد می داند که با وجود چنین سروری به امامت دیگری قائل شدن از نهایت کور دلی است.

حدیث چهلم

اهل سنّت از امام محمّد باقر علیه السلام روایت نموده اند و آن حضرت از پدرش امام زین العابدین و آن حضرت از پدر عالی مقامش امام حسین علیه السلام و آنان از جد بزرگوارش حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت نموده اند که آن حضرت فرمود:

﴿عَلِيُّ بْنُ أبي طالب خَليفَةُ اللهِ وَ خَليفَتِي، وَ حُجَّةُ اللَّهِ وَ حُجَّتِي، وَ بَابُ اللهِ وَ بابي، وَ صَفِيُّ اللهِ وَ صَفِيِّي، وَ حَبيبُ اللهِ وَ حَبيبي، وَ خَلِيلُ اللهِ وَ خَليلي، وَ سَيْفُ اللَّهِ وَ سَيْفي، وَ هُوَ أَخي وَ صاحِبي وَ وَزيري و وَصِيّي، مُحِبُّهُ مُحِبّي وَ مُبْغِضُهُ مُبْغِضِي وَ وَلِيُّهُ وَلِیّي وَ عَدُوٌّهُ عَدُوّي وَ زَوْجَتُهُ ابْنَتِي وَ وُلْدُهُ وُلدي وَ حِزْبُهُ حِزْبِي وَ قَوْلُهُ قَوْلِى وَ أَمْرُهُ أَمْرِي وَ هُوَ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ خَيْرُ وَ خَيْرُ أُمَّتِي». (1)

«علی بن ابی طالب علیه السلام علیه السلام خلیفه خدا و خلیفه من و حجت خدا و حجّت

ص: 481


1- رک: شرح احقاق الحق : ج 4، ص 82.

من و باب خدا و باب من (یعنی همان طور که داخل شدن به خانه جز از درب آن سزاوار نیست داخل شدن در فرمان برداری خداوند و پیامبر نیز جز از راه متابعت علی بن ابی طالب علیه السلام حاصل نمی شود) و برگزیده خدا و برگزیده ،من و حبیب خدا و حبیب من و خلیل خدا و خلیل من است علی بن ابی طالب شمشیر خدا و شمشیر من و برادر من و مصاحب ،من و وزیر و وصی من .است دوست او دوست من و دشمن او دشمن من است».

سپس آن حضرت برای تأکید در این معنا فرمود:

«دوست او دوست من و دشمن او دشمن من و همسر او دختر من و فرزندان او فرزندان من؛ یا فرزند او فرزند من و گروه او گروه من است (یعنی جماعتی که متابعت و پیروی از او می نمایند در حقیقت متابعت از من می کنند) و قول علی بن ابی طالب قول من و امر او امر من است و او سرور و بهترین اوصیاء و بهترین امّت من است».

وجه استدلال از این روایت بر امامت حضرت شاه ولایت علیه السلام آن است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در این حدیث شریف در بیست و نه (29) موضع، علی بن ابی طالب علیه السلام را مدح فرموده که اگر در شخصی یکی از این اوصاف باشد، تا او ،باشد امامت و خلافت به جماعتی که در آن مرتبه نباشند نمی رسد. خصوصاً دو وصف آخر که حضرت فرمود: «علی بن ابی طالب علیه السلام سرور و برتر از جمیع اوصیاء و بهترین اُمّت من است».

پس ملاحظه کن ای عاقل هر گاه بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله چنین شخصی باشد که مستجمع جمیع این اوصاف است امامت و خلافت به دیگری چه ربطی دارد؟

بدان که اهل سنّت در فضیلت ائمه معصومین علیهم السلام حرفی ندارند و لیکن

ص: 482

به سبب حبّ دنیا و متابعت آباء و اجداد خود به امامت آن ها قائل نیستند پس این سؤال برای کسی پیش نیاید که چرا اهل سنّت از امام محمّد باقر علیه السلام و امثال آن ،حضرت روایت نقل می کنند

حدیث چهل و یکم

شیخ فقیه ابو الحسن محمّد بن احمد که از مشاهیر و بزرگان علمای شیعه است از طریق عامه از ابی سلیمان روایت کرده که از رسول خدا صلی الله علیه و اله شنیدم که فرمود:

«لَيْلَةٌ أُسْرِيَ بي إِلَى السَّمَاءِ قَالَ لِيَ الجَليلُ: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِل إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ﴾ قُلْتُ: ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾. قالَ: صَدَقْتَ يا مُحَمَّدُ مَنْ خَلَّفْتَ في أُمَّتِكَ؟ قُلْتُ: خَيْرُها. قالَ: عَلِيَّ بْنَ أبي طالب؟ قُلْتُ: نَعَمْ يا رَبِّ». (1)

«در شبی که مرا به آسمان بردند (یعنی در شب معراج) خداوند جلیل - جلّ جلاله - فرمود: ﴿آمن الرسول بما انزل اليه من ربّه﴾ (2) : «جميع انبیاء به آن چه از پروردگار نازل شده ایمان دارند»، (3) حضرت رسول صلی الله علیه و آله: فرمود: به حق تعالی عرضه داشتم: «و المؤمنون» یعنی مؤمنان هم به آن چه از جانب حق تعالی به آنان رسیده ایمان دارند. حق تعالی فرمود: «راست گفتی یا محمّد کدام شخص را در میان امّت خود به عنوان خلیفه قرار دادی و در میان آنان باقی گذاشتی؟» من در جواب گفتم: «بهترین امّت خود را در میان آنان گذاشتم» حق تعالی فرمودند: «علی بن ابی طالب را در میان اُمّت خود گذاشتی؟»

ص: 483


1- أمالي، صدوق : ص 566؛ أمالی، طوسی ص 343؛ با مقداری اختلاف در مضمون روایت
2- سوره بقره، آیه 285
3- مفرد بودن ضمیر به اعتبار لفظ رسول است.

من در جواب :گفتم: «آری پروردگار من».

وجه استدلال از این روایت بر احقیت حضرت شاه ولایت علیه السلام به منصب امامت و خلافت آن است که حق تعالی به رسول خود می فرماید: «چه شخصی را در میان اُمّت خود به عنوان خلیفه قرار دادی؟» حضرت رسول صلی الله علیه و آله در جواب می گوید: «بهترین امّت خود را». پس معلوم می شود که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام برتر از تمام اُمّت است و به فتوای عقل و نقل تا برترین فرد اُمّت ،باشد امامت به غیر نمی رسد هم چنان که مکرّر مذکور شد.

اهل سنّت می گویند: رعیت می تواند امام را نصب کند و لازم نیست که حق تعالی امام را تعیین کند با قطع نظر از جواب هایی که قبل از این در موضعش گذشت از این حدیث هم می توان جواب آنان را داد بدین صورت که در بسیاری از روایات وارد شده که وقتی حضرت رسول صلی الله علیه و آله را به معراج بردند، در آن حال دامن مبارک آن حضرت به کوزه ای که در منزل آن حضرت بود اصابت کرده و آن کوزه افتاد و آب از آن روان شد وقتی که آن حضرت ،برگشت هنوز آب از آن کوزه می رفت و تمام این اتفاقاتی که در شب معراج از سیر در آسمان ها و تکلّم با حق تعالی و گفتگو با ارواح بعضی انبیاء به وقوع پیوست، همه در این مدّت قلیل روی نمود و حق تعالی به حضرت رسول صلی الله علیه و آله خطاب فرمود که کدام شخص را از اُمّت خود در میان آنان گذاشتی؟

پس هر گاه خداوند کریم در این مدت اندک از زمان نمی پسندد که خلائق بدون سالار و پیشوا باشند پس چگونه با وجود این مهربانی، امر تعیین امام را به دیگران وا می گذارد تا مستلزم تأخیر بسیار شود؟ و هر گاه خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله هر دو عالم باشند که بهترین فرد ،امت علی بن ابی طالب علیه السلام است

ص: 484

معلوم می شود که مطابق رحمت الهی بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله لازم است که آن سرور را تعیین نماید.

بدان که این حدیث بسیار طولانی است و ما از جهت خوف اطناب به دو سه کلمه از اوائل این حدیث اکتفا کردیم و در بقیه این حدیث نیز شواهد بر امامت شاه ولایت بسیار است

حدیث چهل و دوّم

شیخ مذکور از طریق اهل سنّت از حضرت امام على بن الحسين زین العابدین علیهما السلام از پدر بزرگوارش حسین بن علی بن ابی طالب علیهما السلام از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام (صلوات الله علیهم) روایت کرده که آن حضرت از قول پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿اِنَّ اللهَ قَدْ فَرَضَ عَلَيْكُمْ طَاعَتِي وَ نَهَاكُمْ عَنْ مَعْصِيَتِي وَ أَوْجَبَ عَلَيْكُمْ اِتِّباعَ أَمْرِي وَ فَرَضَ عَلَيْكُمْ مِن طَاعَة عَلِيَّ بْنَ أَبِي طالبِ بَعْدِي كَما فَرَضَ عَلَيكُم مِنْ طَاعَتِي وَ نَهَاكُمْ عَنْ مَعْصِيَتِهِ كَمَا نَهَاكُمْ عَن مَعصِيَتِي وَ جَعَلَهُ أَخِي وَ وَزِيري وَ وَصِيِّي وَ وارِثي وَ هُوَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ، حُبُّهُ ايمانُ وَ بُغْضُهُ كُفْرٌ مُحِبُّهُ مُحِبّى وَ مُبْغِضُهُ مُبغِضَى وَ هُوَ مَوْلا مَنْ أَنَا مَوْلاهُ وَ أَنَا مَوْلا كُلِّ مُسلِم وَ مُسلِمَةٍ﴾ (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله: فرمود به درستی که حضرت الله تعالى واجب گردانیده بر شما اطاعت کردن مرا و نهی فرمود شما را از مخالفت کردن من و واجب ساخته بر شما پیروی کردن من را و واجب کرده بر

ص: 485


1- مائة منقبة، المنقبة الثانية و العشرون 46؛ همین روایت با اختلاف اندکی در تفسیر ابی حمزه ثمالی 200؛ و غاية المرام : ج 2، ص 179 نقل شده است .

شما اطاعت کردن از علی بن ابی طالب علیه السلام را بعد از من هم چنان که واجب گردانیده بر شما اطاعت کردن ،مرا و نهی کرده است شما را از مخالفت کردن با او هم چنان که نهی کرده است شما را از مخالفت کردن با من و خداوند او را برادر من و وزیر من و وارث و وصی من گردانیده است و علی بن ابی طالب علیه السلام از من است و من از اویم و دوست داشتن او ایمان است و دشمن داشتن او کفر است دوست او دوست من است و دشمن او دشمن است و او اولی بالتصرف است نسبت به هر کسی که من اولى بالتصرفم نسبت به او، و من اولی بالتصرفم نسبت به هر مرد و زن مسلمان

این روایت نیز مانند روایات سابق صراحت کامل دارد در این که حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب (علیه صلوات الله) بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله سزاوار ترین فرد به مرتبه امامت و خلافت است.

این مطلب نزد هر منصفی عیان است که هر گاه حق تعالی همان طور که اطاعت حضرت رسول صلی الله علیه و آله را بر تمام خلائق واجب ساخته، متابعت حضرت امیر علیه السلام را بر همه لازم گردانده باشد، البته بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله آن جناب به امر خلافت سزاوار تر از دیگران است

حدیث چهل و سوّم

عامّه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که فرمود:

﴿وَ الَّذي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ بَشيراً و نذيراً، مَا اسْتَقَرَّ الْكُرْسِيُّ وَ الْعَرْشُ وَ لا دارَ الْفَلَكُ وَ لا قامَتِ السَّماواتُ وَ الْاَرْضُ إِلَّا بِأَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهَا: لَا إِلَهَ

ص: 486

الّا اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ عَلِيُّ امیر المؤمنین﴾ (1)

به آن خداوندی که مرا به حق بشارت دهنده و انذار کننده مبعوث فرمود سوگند که کرسی و عرش الهی مستقر نشد و فلک به حرکت در ،نیامد و آسمان و زمین قوام نیافت مگر به سبب این که بر آن ها این کلمات نوشته شد: «لا اله الّا الله محمّد رسول الله على امير المؤمنین»؛ یعنی معبود به حقی غیر حق تعالی نیست محمّد صلی الله علیه و آله پیغمبر خداست و علی بن ابی طالب علیه السلام سرور و سرپرست جمیع مؤمنان است.

این حدیث ادامه دارد و تمام بند های آن بر امامت حضرت امیر علیه السلام دلالت می کند امّا از جهت اختصار به همین چند کلمه اکتفا می شود.

وجه استدلال از این حدیث شریف بر امامت و خلافت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) آن است که نام نامی و اسم سامی آن حضرت سبب استقرار کرسی و عرش، و عامل دوران و علّت قوام آسمان و زمین است همان گونه که اسم خدا و رسول او باعث آن می باشد و آن حضرت سرور تمام مؤمنان است و هر شخصی که از مرض تعصّب در امّان باشد می داند که تا چنین سروری ،باشد امامت و خلافت تناسبی با غیر او ندارد

حدیث چهل و چهارم

از طریق اهل سنّت و جماعت از جابر بن عبد الله انصاری از رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است که آن حضرت فرمود:

﴿عَلِيُّ بن أبي طالبٍ أقْدَمُ أُمَّتِي سِلْماً وَ أكثرُهُمْ عِلماً وَ أصحُّهُم ديناً وَ

ص: 487


1- مائة منقبة المنقبة الرابعة و العشرون : ص 49؛ غاية المرام : ج 1 ، ص 68

أَفْضَلُهُمْ يَقِيناً وَ اَحْلَمُهُمْ حِلْماً وَ اَسْمَحُهُمْ كَفَّاً وَ أَشْجَعُهُمْ قَلْباً وَ هُوَ الْاِمامُ وَ الْخَلِيفَةُ بَعْدِي﴾. (1)

علی بن ابی طالب علیه السلام از جهت اسلام بر تمام اُمّت مقدم تر و از همه عالم تر و دینش از همه صحیح تر و نیکو تر و یقینش از همه بالا تر و حلمش از همه کامل تر و سخاوتش از همه فزون تر و از همه شجاع تر است و او امام و خلیفه بعد از من است.

این حدیث نشان می دهد که آن حضرت علیه السلام از تمام اُمّت در جمیع صفات مذکوره فاضل تر است و شکّی نیست که با وجود چنین کسی، امامت و خلافت به دیگری خصوصاً مثل ابی بکر و عمر و عثمان نمی رسد؛ و در انتهای این روایت نیز تصریح شده که علی بن ابی طالب علیه السلام امام و خلیفه بعد از من است.

حدیث چهل و پنجم

عامُه از ابن عبّاس روایت کرده اند که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿مَنْ صافَحَ عَلِيّاً فَكَانَّما صافَحَنِي، وَ مَنْ صَافَحَنِي فَكَأَنَّمَا صَافَحَ أَرْكَانَ الْعَرْشِ وَ مَنْ عَانَقَهُ فَكَأَنَّما عانَقَنِي، وَ مَنْ عَانَقَنِي فَكَأَنَّمَا عَانَقَ الْأَنْبِيَاءَ كُلَّهُمْ وَ مَنْ صَافَحَ مُحِبّاً لِعَلِيِّ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ الذُّنُوبَ وَ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسابٍ﴾. (2)

«هر کس با علی بن ابی طالب علیه السلام مصافحه ،کند، گویا با من مصافحه کرده است و هر کس با من مصافحه ،کند گویا با ارکان عرش

ص: 488


1- أمالي، شيخ صدوق : ص 57؛ مائة منقبة : ص 74؛ کنز الفوائد : ج 1، ص 263؛ الفضائل، ابن شاذان : ص 102؛ مسند احمد : ج 5، ص 26؛ ذخائر العقبی : ص 68؛ مجمع الزوائد : ج 9، ص 101 ؛ أسد الغابة : ج 5، ص 530 ؛ المصنف ابن ابی شیبة : ج 7، ص 505
2- المناقب خوارزمی ص 316

مصافحه کرده است و هر کس با علی بن ابی طالب علیه السلام معانقه کند گویا با من معانقه کرده است و هر کس با من معانقه کند گویا با تمام پیغمبران معانقه کرده است و هر کس با دوستی از دوستان علی بن ابی طالب علیه السلام مصافحه کند حق تعالی گناهان او را می آمرزد و او را بی حساب داخل بهشت می گرداند»

هر عاقلی می داند که هر گاه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام (صلوات الله عليه) نزد حق تعالی در شرف و عزت و قرب و منزلت در مرتبه ای باشد که مصافحه با آن حضرت در حکم مصافحه با حضرت رسول صلی الله علیه و آله باشد و معانقه با او در حکم معانقه با آن حضرت ،باشد پس به تحقیق با وجود آن حضرت امامت و خلافت به جماعتی که در این مرتبه ،نباشند نمی رسد و این مطلب بسیار روشن است که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از چنان جایگاهی نزد حق تعالی برخوردار است که با دوستی دوستان او نیز مصافحه کردن، سبب آمرزش گناهان و ورود بی حساب در بهشت است؛ و خلافت رسول خدا صلی الله علیه و آله با وجود او به دیگری نمی رسد.

حدیث چهل و ششم

ابن شاذان رحمه الله که از بزرگان علمای شیعه است از طریق اهل سنّت از عبد الله بن مسعود روایت کرده که از رسول خدا صلى الله عليه و سلم شنیدم که فرمود:

﴿اِنَّ لِلشَّمْسِ وَجْهَيْنِ: فَوَجْهُ يُضِيءُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ، وَ وَجْهُ يُضِيءُ لِأَهْلِ الْأَرْضِ، وَ عَلَى الْوَجْهَيْنِ مِنْهُما كِتابَةٌ، - ثُمَّ قَالَ: - أَتَدْرُونَ مَا تِلْكَ الْكِتابَة؟ قُلْنا: الله وَ رَسُولُهُ أَعْلَم، قالَ: الْكِتَابَةُ الَّتِي تَلِي أَهْلَ السَّمَاءِ: اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، وَ أَمَّا الْكِتابَةُ الَّتِي تَلِي أَهْلَ الْأَرْضِ: عَلِيٌّ

ص: 489

نُورُ الْأَرَضِينَ﴾. (1)

به درستی که برای آفتاب دو جانب است: پس یک جانب آن اهل آسمان را منوّر می کند و جانب دیگرش اهل زمین را روشنی می بخشد و بر هر دو جانب چیزی نوشته شده است. سپس حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: آیا می دانید آن چیزی که بر آفتاب نوشته شده چیست؟ ما در جواب گفتیم: خدا و رسول خدا دانا تر هستند

آن حضرت فرمود: آن چیزی که بر جانب آفتابی که به طرف اهل آسمان می تابد نوشته شده این است: «الله نُورُ السَّماواتِ» یعنی خدا روشن کننده آسمان ها است و امّا آن چه بر جانب دیگر آفتاب که به طرف اهل زمین می تابد نوشته شده: «عَلِيُّ نُورُ الْأَرَضِينَ» یعنى على بن ابی طالب نور و روشنی بخش زمین است.

از این حدیث شریف نیز مانند احادیث سابق امامت و خلافت امیر المؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام و كمال افضلیت آن حضرت هویدا می شود.

حدیث چهل و هفتم

از طریق عامه به سند متّصل از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام روایت شده که آن حضرت فرمود:

﴿سَمِعْتُ رَسُولَ الله صلی الله علیه و آله يَقُولُ: ﴿سَمِعْتُ اللهَ جَلَّ جَلالُهُ يَقُولُ: عَلِيُّ بْنُ أبي طالب حُجَّتي عَلى خَلْقِي وَ نُوري في بِلادي، وَ اَميني عَلى عِلْمي». (2)

ص: 490


1- المناقب ابن شاذان به نقل از بحار الانوار: ج 27 ، ص 10 ؛ غاية المرام : ج 2، ص 406
2- غاية المرام : ج 5، ص203.

از رسول خدا صلی الله علیه و آله و او از حق تعالی -جل جلاله - شنید که می فرمود: على بن ابى طالب حجت من بر ،خلق و نور من در بلاد و حافظ علم من است.

هر کس به مرض جهل مرکّب مبتلا نباشد می داند تا چنین بزرگواری باشد که به قول خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله حجّت خداوند بر خلق و نور او در بلاد و امین خداوند بر علم او باشد امامت و خلافت به دیگری نمی رسد.

حدیث چهل و هشتم

از طریق اهل سنّت منقول است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿مَنْ اَرادَ التَّوَكُلَ عَلَى اللهِ تَعالى فَلْيُحِبَّ أَهْلَ بَيْتِي، وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْجُو مِن عَذابِ القَبر فَلْيُحِبَّ أَهْلَ بَيْتِي، وَ مَنْ اَرادَ الْحِكْمَةَ فَلْيُحِبَّ أَهْلَ بَيْتِي، وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ فَلْيُحِبَّ أَهْلَ بَيْتِي، فَوَ اللَّهِ ما اَحَبَّهُمْ اَحَدٌ إِلّا رَبِحَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَة». (1)

«هر کس می خواهد بر خدا توکّل کند پس باید اهل بیت من را دوست ،بدارد و هر کس بخواهد از عذاب قبر نجات یابد باید اهل بیت من را دوست بدارد و هر کس طالب حکمت ،است پس باید اهل بیت من را دوست بدارد و هر کس بخواهد بی حساب داخل بهشت شود پس باید اهل بیت من را دوست بدارد به خدا سوگند هیچ شخصی آنان را دوست نمی دارد مگر آن که نفع دنیا و آخرت را می برد».

وجه استدلال از این روایت بر اولویت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به منصب امامت و خلافت آن است که محبت اهل بیت حضرت رسول صلی الله علیه و آله باعث آن

ص: 491


1- مائة منقبة ،84؛ فرائد السمطين : ج 2، ص 294 ؛ ينابيع المودة : ج 2، ص332.

می شود که آدمی به سبب آن به مرتبه متوکّلین برسد و از عذاب قبر خلاصی یابد و صاحب حکمت و معرفت گردد و بی حساب به بهشت رود و مالک نفع دنیا و آخرت شود و در این مطلب شبهه نیست که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از اهل بیت است و ثابت است که آن حضرت، اشرف و افضل از جمیع اهل بیت است پس تا آن حضرت علیه السلام باشد امامت و خلافت به دیگری نمی رسد و به دیگران هیچ ربطی ندارد.

حدیث چهل و نهم

از طریق عامُه از عبد الله بن مسعود منقول است که رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود:

﴿إذا كانَ يَوْمُ القِيامَةِ يَقْعُدُ عَلِيُّ بْنُ أبي طالب علیهما السلام عَلَى الْفِرْدَوْسِ، وَ هُوَ جَبَلٌ قَدْ عَلا عَلَى الْجَنَّهِ وَ فَوْقَهُ عَرْشُ رَبِّ الْعَالَمِينَ، وَ مِنْ سَفْحِهِ تَنْفَجِرُ أَنْهَارُ الْجَنَّهِ وَ تَتَفَرَّقُ فِي الْجِنانِ، وَ هُوَ جَالِسٌ عَلَى كُرِسِيّ مِنْ نُورٍ، يَجْرِي بَيْنَ يَدَيْهِ نَهْرُ مِنَ التَّسْنِيمِ لا يَجُوزُ أَحَدٌ عَلَى الصِّراطَ إِلَّا وَ مَعَهُ بَرائَةٌ بِوِلايَتِهِ وَ وِلايَةِ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ هُوَ مُشْرِفٌ عَلَى الْجَنَّةِ فَيُدْخِلُها مُحِبّيهِ وَ مُشْرِفٌ عَلَى النَّارِ فَيُدْخِلُها مُبْغِضِيهِ﴾ (1)

«روز قیامت حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام بر فردوس که کوهی است مشرف بر بهشت و بالای آن عرش حق تعالی و از پایین آن نهر های بهشت جاری و به تمام جنت منشعب شده بر کرسی از نور مین شیند و در پیش ،آن نهر های بهشت که از تسنیم است و تسنیم بر بالای غرفه ها و قصر های بهشتی جاری است جریان دارد و در آن روز هیچ کس از پل صراط نمی گذرد، مگر آن که

ص: 492


1- مائة منقبة : ص 85؛ المناقب خوارزمی : ص 31

برات و نوشته ای مبنی بر محبت علی بن ابی طالب و اهل بیت آن حضرت را دارا باشد و آن حضرت در آن روز مشرف بر بهشت خواهد بود و دوستان خود را در بهشت داخل نموده و دشمنان خود را به جهنّم واصل می نماید.

این حدیث نیز مانند احادیث سابق دلالت صریح بر اولویّت حضرت امیر علیه السلام به منصب امامت و خلافت دارد.

حدیث پنجاهم

از طریق عامه با سند متصل به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام علیه السلام روایت شده که آن حضرت فرمود:

﴿قالَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله: دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَرَأَيْتُ عَلَى بَابِها مَكْتُوباً بِالذَّهَبِ لا إِلَهَ إِلَّا اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ (حَبِيبُ) اللهِ عَلِيٌّ وَلِيُّ اللَّهِ الفَاطِمَةُ أَمَةُ اللهِ، وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ صَفْوَةُ اللَّهِ، عَلَى مُبْغِضِيهِمْ لَعْنَةُ اللهِ﴾ (1)

حضرت رسول صلی الله علیه و آله: فرمود: داخل بهشت شدم و دیدم بر درب بهشت به خط طلا نوشته شده معبودی به غیر حق تعالی نیست محمّد صلی الله علیه و آله رسول (حبیب) خداست علی بن ابی طالب علیه السلام ولی ،خداوند فاطمه علیها السلام کنیز ،پروردگار و امام حسن و امام حسین علیهما السلام برگزیده خداوند هستند و بر دشمنان آنان لعنت خداست

هر منصفی می داند با وجود جماعتی که نام آنان با اسم خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله بر درب بهشت مکتوب باشد امامت و خلافت به دیگران نمی رسد.

ص: 493


1- الخصال: ص 324؛ مناقب علی بن ابی طالب، ابی بکر احمد بن موسی بن مردویه : ص 67
حدیث پنجاه و یکم

از طریق عامه از رسول خدا صلى الله عليه و سلم روایت شده که آن حضرت فرمود:

﴿خَيْرُ هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ بَعْدِي عَلِيُّ بْنُ أبي طالب وَ فاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ، فَمَنْ قالَ غَيْرَ هذا، فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ﴾ (1)

«بهترین و فاضل ترین افراد امّت بعد از من، امیر المؤمنین علی بن ابی طالب و فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم السلام هستند، پس هر کس به غیر این قائل شود لعنت خدا بر او باد»

از این حدیث نیز اولویت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به امامت و خلافت ظاهر است.

حدیث پنجاه و دوّم

از طریق عامّه منقول است که جبرئیل علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرضه داشت:

﴿يا مُحَمَّدُ، عَلِيٌّ خَيْرُ الْبَشَرِ، مَنْ أَبِى فَقَدْ كَفَرَ﴾ (2)

«ای محمّد علی بن ابی طالب برترین بشر است، هر کس آن را انکار کند کافر شده است».

پس به اهل سنّت می گوییم: اگر علی بن ابی طالب علیه السلام را فاضل تر از جمیع عالم و آدم ندانید، طبق حدیثی که خود نقل کرده اید کافر هستید، و اگر آن حضرت را فاضل تر از جمیع بشر می دانید پر واضح است که تا فاضل تر ،باشد امامت و خلافت به دیگری نمی رسد

ص: 494


1- غاية المرام : ج 5 ص 10 ؛ كنز الفوائد : ص 63؛ الاربعين، محمّد طاهر قمی شیرازی : ص 476
2- مائة منقبة : ص 129 ، ح 63؛ المستر شد : ص 272؛ تاریخ دمشق : ج 42، ص 372؛ کنز العمال : ج 11، ص 625
حدیث پنجاه و سوّم

از طریق عامه به سند متصل از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که آن حضرت در حالی که به علی بن ابی طالب علیه السلام خطاب می کرد، فرمود:

﴿يا عَلِيُّ أَنْتَ خَيْرُ الْبَشَرَ لَا يَشُکُّ فِيكَ إِلَّا كَافِرٌ﴾ (1)

«ای علی تو بهترین بشر هستی و کسی در تو شک نمی کند مگر آن که کافر باشد».

دلالت این حدیث هم مانند احادیث سابق بر امامت و خلافت حضرت امير المؤمنين علیه السلام واضح است.

حدیث پنجاه و چهارم

از طریق اهل سنّت از ابن عبّاس منقول است که رسول خدا صلى الله عليه و سلم فرمود:

﴿عَلِيُّ مِنّي كَجِلْدي عَلِيُّ مِنّي كَلَحْمِي، عَلِيُّ مِنِّي كَعَظْمي، عَلِيٌّ مِنِّي كَدَمي فِي عُرُوقي، وَ يَقْضِي دَيْنِي وَ يُنْجِزُ عِداتي، عَلِيٌّ فِي الدُّنْيا إِذا مِتُّ عَوَضٌ مِنِّي﴾ (2)

«علی بن ابی طالب علیه السلام نسبت به من هم چون پوست و گوشت و استخوان و خون جاری در رگ های من است و او قرض من را اداء می کند و وعده های من را به جای می آورد و هر گاه من از دنیا رفتم عوض من است».

این حدیث نیز از احادیثی است که صراحت کامل دارد بر اولویّت حضرت شاه ولایت علیه السلام به منصب خلافت و امامت؛ زیرا پر واضح است که

ص: 495


1- عيون اخبار الرضا : ج 2، ص 59؛ أمالی، شیخ صدوق : ص 136.
2- غاية المرام : ج 1 ، ص 237 و : ج 2، ص 181.

هر گاه حضرت رسول صلی الله علیه و آله از دار دنیا ،برود کسی لایق به مرتبه امامت است که عوض آن حضرت باشد و وجوه دیگری نیز هست که از جهت اختصار به همین مقدار اکتفا می کنیم

حدیث پنجاه و پنجم

از طریق عامه روایت شده از سعید بن مسیّب که او گفت: رسول خدا صلى الله عليه و سلم فرمود:

﴿اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِ السَّماءِ، وَ وزيراً مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ، فَأَوْحَى اللهُ تَعَالَى إِلَيْهِ: قَدْ جَعَلْتُ وَزِيرَكَ مِنْ أَهْلِ السَّمَاءِ جَبْرَئِيل، وَ وَزِيرَكَ مِنَ أَهْلِ الْأَرْضِ عَلِيُّ بْنُ أَبي طالب﴾ (1)

«پروردگارا برای من وزیری از اهل آسمان و وزیری از اهل زمین انتخاب فرما؛ حق تعالی به آن حضرت وحی نمود که به درستی وزیر تو را از اهل آسمان جبرئیل قرار دادم و وزیر تو را از اهل زمین علی بن ابی طالب مقرر کردم».

پس طبق این روایت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به امر امامت سزاوار است نه جماعتی که در این مرتبه نیستند.

حدیث پنجاه و ششم

عامّه از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که آن حضرت فرمود:

﴿إِنَّ اللهَ تَعَالَى خَلَقَ مِنْ نُورِ وَجْهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب مَلائِكَةً يُسَبِّحُونَ وَ يُقَدِّسُونَ، وَ يَكْتُبُونَ ذَلِكَ لِمُحِبّيهِ وَ مُحِبّي وُلْدِهِ علیهم السلام﴾ (2)

ص: 496


1- مائة منقبة : ص 145
2- مائة منقبة : ص 148؛ مدينة المعاجز : ج 3، ص 35؛ المناقب خوارزمی : ص 75

«به درستی که حق تعالی از نور علی بن ابی طالب علیه السلام گروهی از ملائکه را که تسبیح و تقدیس خدا را تقدیس خدا را می کنند خلق کرده است و ثواب آن را برای محبّین علی بن ابی طالب علیه السلام و محبّین فرزندان علی (صلوات الله عليه و علیهم) می نویسند»

وجه استدلال از این حدیث بر اولویّت امیر المؤمنین علیه السلام به منصب امامت و خلافت آن است که هر گاه دوستان علی بن ابی طالب و دوستان فرزندان آن حضرت علیهم السلام نزد حق تعالی دارای چنین مرتبه ای باشند، مشخص است که آن حضرت نزد حق تعالی قدری عظیم و منزلتی والا دارد، و تا چنین بزرگواری باشد امامت و خلافت سزاوار گروهی نیست که در این مرتبه نباشند و حتی صاحب رذائل بسیار نیز باشند هم چنان که بعد از این در این کتاب مذکور شود ان شاء الله تعالى.

حدیث پنجاه و هفتم

از طریق اهل سنّت از حارث بن خزرج که صاحب رأیت انصار بود از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده که شنیدم به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام علیه السلام فرمود:

﴿لا يَتَقَدَّمُكَ بَعْدِي إِلَّا كَافِرُ، وَ لا يَتَخَلَّفُ عَنْكَ إِلَّا كَافِرٌ، وَ إِنَّ أَهْلَ السَّماواتِ يُسَمُّونَكَ أَميرَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ (1)

«هیچ کس بعد از من خود را بر تو مقدّم نمی کند مگر آن که کافر باشد و هیچ کس بعد از من با تو مخالفت نمی کند مگر آن که کافر ،باشد و به درستی که اهل آسمان ها تو را «امیر المؤمنین» نام نهاده اند».

ص: 497


1- مائة منقبة : ص 53؛ مناقب ابن شهر آشوب : ج 2، ص 254؛ غاية المرام : ج 1، ص 236.

وجه استدلال از این روایت بر امامت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آن است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله شهادت داده است که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام باید بر تمام مخلوقات مقدّم باشد و هر منصفی که در این روایت نظر کند این نکته را استفاده می کند که تقدّم بر آن حضرت و مخالفت با آن جناب موجب خروج از دائره ایمان و اسلام خواهد بود هم چنان که به صراحت عبارت حدیث بر آن دلالت دارد

حدیث پنجاه و هشتم

از طریق عامّه از زید بن ثابت روایت شده که از رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الْخَلِيفَتَيْنِ: كَتَابَ اللهِ وَ عَلِيَّ بْنَ أَبي طالب، وَ هُوَ أفْضَلُ لَكُمْ مِنْ كِتابِ اللهِ، لأَنَّهُ مُتَرْجِمْ لَكُمْ عَنْ كِتَابِ اللهِ﴾ (1)

«به درستی در میان شما دو جانشین را به جای می گذارم یکی از آن ها کتاب خدا و دیگری علی بن ابی طالب علیه السلام می باشد و آن حضرت برای شما از کتاب خدا بهتر است؛ زیرا او مترجم و حل کننده مشکلات کتاب خداست»

و در این مطلب جای هیچ شکی نیست که تا عالم به کتاب خدا و سنّت مصطفی صلی الله علیه و آله باشد امامت و خلافت به جاهلانی که در بعضی از اوقات در مسائل دینی زنان بر آنان غالب می شوند نمی رسد و بعضی از این مسائل بعد از این مذکور خواهد شد ان شاء الله تعالى

ص: 498


1- مائة منقبة : ص 160 ؛ غاية المرام : ج 2، ص 311؛ الانتصار : ج 6، ص135.
حدیث پنجاه و نهم

از طریق عامّه به سند متصل به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام روایت شده که آن حضرت فرمود: از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدند که معنی این آیه چیست؟ ﴿أَلْقِيا في جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنيدٍ﴾ (1) یعنی بیندازید در جهنم؟ و مراد سائل ظاهراً این بوده آن ها که حضرت حق تعالی در روز قیامت به ایشان خطاب می کند که در جهنم بیندازید چه کسانی هستند و کیستند آن جماعتی که ایشان را در جهنم خواهند انداخت؟ حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿يا عَلِيُّ إِنَّ اللهَ تَعَالَى إِذا جَمَعَ اللهُ النّاسَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ، كُنْتُ أنَا وَ أَنْتَ عَلَى يَمينِ الْعَرْشِ وَ يَقُولُ اللهُ تَعَالَى: يَا مُحَمَّدُ وَ يا عَلِيُّ قوما و ألْقِيا مَنْ أبْغَضَكُما وَ خالَفَكُما وَ كَذَّبَكُما فِي النّارِ﴾ (2)

«یا ،علی زمانی که حق تعالی مردم را بر روی یک زمین در صحرای کند محشر جمع من و تو در آن روز بر جانب راست عرش الهی خواهیم بود و در آن روز حق تعالی می فرماید یا محمّد و یا علی برخیزید و آن هایی را که با شما دشمنی کرده اند و مخالفت نموده اند و شما را تکذیب کرده اند در جهنّم افکنید»

هر عاقلی این را می داند که هر گاه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در فرستادن اهل عصیان به جهنّم شریک حضرت رسول صلی الله علیه و آله ، باشد، مناسب این است که در دار دنیا نیز با آن حضرت در تبلیغ و اوامر و نواهی الهی نیز سهیم باشد و معلوم است که تا آن حضرت باشد خلافت تناسبی با غیر ایشان ندارد.

ص: 499


1- سوره ق آیه 24؛ یعنی ایشان را در جهنّم افکنید. ظاهراً با توجه به قرینه جواب، مراد سائل این بوده که چه کسانی را حق تعالی در روز قیامت مورد خطاب قرار می دهد تا در جهنّم افکنده شوند؟ مؤلف .
2- مناقب آل ابی طالب : ج 2، ص 8؛ تفسیر قمی : ج 2، ص 324؛ شواهد التنزيل : ج 2، ص 265
حدیث شصتم

از طریق اهل سنّت و جماعت از ابن عبّاس روایت شده که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود:

﴿ مَعاشِرَ النَّاسِ، اِعْلَمُوا أَنَّ لِلَّهِ تَعَالَى باباً مَنْ دَخَلَهُ آمَنَ مِنَ النَّارِ وَ مِنَ الْفَزَعِ الْأَكْبَرِ، فَقَامَ إِلَيْهِ أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، اِهْدِنَا إِلَى هَذَا الْبابِ حَتَّى نَعْرِفَهُ قالَ: «هُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبي طالب سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ اَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَخُو رَسُولِ رَبِّ الْعالَمين﴾ (1)

«ای مردم بدانید به درستی خداوند دارای دربی است که اگر کسی داخل آن درب ،شود از عذاب جهنّم و از فزع اکبر که فزع روز قیامت است ایمن می شود» پس ابو سعید خدری بپا خاست و نزد آن حضرت آمد و عرضه داشت: «یا رسول الله ما را به این دربی که فرمودی هدایت نما تا آن را بشناسیم»؛ حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «آن على بن ابى طالب علیه السلام است که سرور اوصیاء و امیر و پیشوای مؤمنان و برادر رسول پروردگار عالمیان است».

این حدیث ادامه دارد و در بقیه این حدیث نیز دلالت بر امامت آن حضرت بسیار است خصوصاً در فقرات آخر که حضرت رسول صلی الله علیه و آله می فرماید: «عدد اوصیای بعد از من دوازده است» و بعد از آن می فرماید:

﴿أوّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أبى طالب، وَ آخِرُهُم القَائِمُ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ﴾ (2)

«اوّلین جانشين من علی بن ابی طالب و آخرین آنان حضرت قائم (صلوات الله عليهم) است».

ص: 500


1- ارشاد القلوب دیلمی : ج 2، ص 2893؛ مائة منقبة : 71.
2- غاية المرام : ج 1، ص 70؛ الاستنصار : ص 21.

بدان، احادیثی که از آن ها می توان بر امامت شاه ولایت علیه السلام استدلال نمود، بسیار است و روایات در مناقب آن حضرت بی شمار؛ از جهت اختصار به همین چند کلمه در این موضع اکتفا می کنیم و ان شاء الله تعالی بعضی دیگر از آن ها بعد از این مذکور می گردد و لیکن مجموع آن ها نسبت به فضائل آن ،حضرت از قطره نسبت به دریا کم تر است هم چنان که پیش از این در ضمن تفسير آيه ﴿قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي﴾ (1) مذکور شد.

اخطب خطبای خوارزم که از بزرگان علمای اهل سنّت است از جمهور اهل سنّت و جماعت روایت کرده که رسول خدا صلى الله عليه و سلم فرمود:

﴿لَوْ أَنَّ الرِّياض أقلام وَ الْبَحْرُ مدادٌ ، وَ الْجِنُّ حُسّابُ، وَ الْإِنْسُ كُتَّابٌ، ما أَحْصَوْا فَضائِلَ عَلِيّ بْن أبى طالب﴾ (2)

اگر تمام درختان عالم قلم ،شوند و دریا های عالم مرکب ،گردند و تمام جنّیان حساب کنند و تمام آدمیان کاتب شوند، نمی توانند فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام را بر شمرند».

بنابراین چگونه در خاطر کسی می تواند بگذرد که یک نفر از عهده نقل فضایل آن حضرت بیرون تواند آمد؟

تعجب است که اهل سنّت با وجود این که خود این فضائل را برای آن حضرت قائل هستند و نقل می کنند ولی باز به امامت ابی بکر و عمر و عثمان قائل می شوند؟! ﴿وَ اللهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُستَقِيمٍ﴾

ص: 501


1- سوره کهف، آیه 109
2- الصواعق المحرقة : ص 72؛ الاستيعاب : ج 3، ص 51؛ المستدرک على الصحيحين : ج 3، ص 107؛ مناقب خوارزمی ص 32؛ حلية الابرار : ج 2، ص 130 ؛ كفاية الطالب : ص 253.

ص: 502

مطلب ششم: اوصاف و فضایل امير المؤمنين علیه السلام

اشاره

بعضی از اوصاف آن حضرت علیه السلام که بر احقّیت آن سرور به منصب امامت خلافت دلالت می کند و بیان بعضی از احادیث جعلی اهل سنّت

بدان که فضائل آن حضرت علیه السلام از حدّ حصر بیرون است امّا از جهت اختصار ما در این مختصر اکتفا به ذکر دوازده فضیلت می کنیم

1فضيلت اول: علم

حضرت امیر المؤمنین علیه السلام صاحب علم بسیار بوده و اعلمیّت آن سرور به دو وجه ثابت می شود: یکی به اخبار متواتره و یکی به احادیث متکاثره

امّا وجه اوّل : اخبار متواتره

شیعه و جمهور اهل سنّت اعتراف دارند که اهل هر علمی، علم خود را به آن حضرت منتسب می دانند و ابن ابی الحدید که از بزرگان علمای اهل سنّت است در اوّل شرح نهج البلاغه می گوید:

جمیع علوم به آن حضرت منتهی می شود؛ زیرا معتزله که اهل توحید

ص: 503

و اهل عدل و ارباب نظر و استدلال هستند، شاگرد واصل بن عطاء می باشند و او شاگرد ابو هاشم است و ابو هاشم شاگرد شاهزاده محمّد بن حنفیه است و او از پدر بزرگوارش حضرت امیر علیه السلام کسب علم کرده است و امّا اشاعره علم خود را به ابی الحسن اشعری نسبت می دهند و او شاگرد ابو علی جبائی است و او یکی از تلامیذ مشایخ معتزله است و دانستی که علم معتزله منتهی به حضرت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) است.

و طوائف شیعه نیز علم خود را نسبت به آن حضرت می دهند چه هر طایفه از طوایف ،شیعه امام و پیشوا و راهنمای خود را حضرت امیر المؤمنین علیه السلام می دانند

و اصحاب ابو حنیفه مثل ابی یوسف و محمّد بن الحسن و غیر ایشان از ابو حنیفه کسب علم کرده اند و ابو حنیفه علم خود را به امام جعفر صادق علیه السلام نسبت می دهد و آن حضرت علمش منتهی به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام می شود.

و احمد بن حنبل علم خود را به شافعی نسبت می دهد و او علم خود را به امام جعفر علیه السلام نسبت می دهد هم چنان که گذشت

و در میان اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و اله از ابن عبّاس با فقاهت تر نبوده و او شاگرد حضرت امیر المؤمنین علیه السلام است و مشهور است که شخصی از ابن عبّاس پرسید: «علم تو در مقابل علم حضرت پسر عمّت علی بن ابی طالب چگونه است؟» ابن عبّاس: «گفت مانند قطره در جنب دریایی بزرگ»

و امّا علم نحو و ،عربیّت، پس همه علماء معترفند که از انشاء آن و حضرت است و ابی الاسود دؤلی جامع آن است و از آن حضرت به

ص: 504

صورت اجمال شنیده و تفصیل داده و به تدریج زیاد شده است.

و امّا اصل علم کلام نیز در خطبه های آن سرور است. تا به این جا مجملی از ترجمه کلام ابن ابی الحدید است. (1)

اگر کسی تتبّع کند می داند که علم آن ،سرور به مرتبه ای است که جماعتی از اهل سنّت عده ای را که انتساب شاگردی به ائمّه معصومین علیهم السلام نداشته اند را منسوب به ایشان ساخته اند که شاید به این ترتیب ایشان را عالم جلوه دهند و مردم ایشان را از اهل فضل و کمال به حساب آورند، لذا بایزید بسطامی که در زمان امام حسن عسکری علیه السلام از مادر متولد شده را از شاگردان امام جعفر علیه السلام بر می شمرند!! و می گویند در خدمت آن حضرت به سقّایی مشغول بوده است!!!

علامه حلّی رحمه الله در شرحی که بر تجرید خواجه رحمه الله نوشته، علیه اهل سنّت استدلال کرده که بایزیدی را که شما از اهل حال و صاحب کمال می دانید می گویید سقای آن حضرت بوده و از آن حضرت کسب علم نموده است.

در هر حال شیعه و سنی قائل هستند که همیشه جمیع اصحاب در مسائل دینی و علوم قرآنی محتاج به آن حضرت بوده اند، و آن حضرت هرگز به کسی از اصحاب احتیاج نداشته است.

و در علم نجوم در مرتبه ای بود که اگر کسی بر احوال آن حضرت در قصه راهب اطلاع داشته باشد، می داند که آن حضرت در این باب مثل و مانند نداشته است

و در علم حساب نیز از جواب های آن حضرت استفاده می شود که در

ص: 505


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد معتزلی : ج 1، ص 17.

بالا ترین مرتبه آن علم بوده اند بلکه اگر کسی در احوال آن حضرت تتبّع نماید، می داند که آن حضرت در هیچ علمی ،نبوده، مگر آن که مردم به او محتاج بوده اند حتی در باب قلم تراشیدن و قلم زدن ارباب خط از آن حضرت تعلیم ها دارند.

و مواعظ و نصایح آن حضرت را اگر کسی ملاحظه کند، می داند که تمام خلق به آن حضرت در علم سیاست و منزل و علم مکارم اخلاق محتاج هستند و اگر بعضی از خطبه های آن حضرت را ببیند، می داند که مردم در علم حکمت، بیش ترین احتیاج به آن حضرت را دارند و بواطن و ظواهر بعضی از کلمات آن حضرت مالامال از علم طبابت و مشحون از علم فصاحت و بلاغت است و فصحاء و بلغاء، کلام آن حضرت را فوق کلام مخلوق و دون کلام خالق می دانند و از حکایت فضّه (رضی الله عنها) که کنیزک آن حضرت بود، معلوم می شود که آن حضرت در علم کیمیا در بالا ترین حد بوده، و علم جفر اعظم و جفر جامع را که ائمه معصومین علیهم السلام می دانستند، منتهی به آن حضرت می شود و در علم شعر و علم تاریخ مثل و مانند نداشته است و در علم فلاحت و خیاطت نظیر نداشته است

آن چه ذکر شد، بعضی از مواردی است که به تواتر راجع به علم آن حضرت نقل شده، و آن چه شیعه اعتقاد دارد آن است که آن حضرت علم ماکان و ما يكون را می دانسته است.

و امّا وجه دوم : احادیث متكاثره
اشاره

در صحیح مسلم که از کتب حدیث اهل سنّت است روایت شده که حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام می فرمود:

ص: 506

﴿سَلُونِي مِنْ طُرُقِ السَّماءِ، فَإِنِّي أَعْرَفُ بِهَا مِنْ طُرُقِ الْأَرْضِ﴾ (1)

«از من پیرامون راه های آسمان بپرسید به درستی که من به آن ها از راه های زمین دانا ترم»

و در حدیثی دیگر می فرمود:

﴿لَوْ شِئْتُ لَأَوْقَرْتُ سَبْعِينَ بَعِيراً في تَفسيرِ فاتِحَة الْكِتاب﴾ (2)

«اگر بخواهم آن قدر فاتحة الکتاب را تفسیر می کنم که اگر آن را بنویسند بار هفتاد شتر شود».

در بعضی از روایات وارد شده که حضرت فرمود:

﴿لَوْ شِئْتُ لَأَوْقَرْتُ سَبْعِينَ بَعِيراً مِنْ تَفْسِيرِ ﴿بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم﴾ (3)

«اگر بخواهم آن قدر كلمه ﴿بسم الله الرحمن الرحیم﴾ را تفسیر می کنم که اگر بنویسند بار هفتاد شتر شود».

هم چنین از آن حضرت علیه السلام روایت شده که فرمود:

آن چه در جمیع کتاب های آسمانی ،است در قرآن مجید است و آن چه در تمام قرآن مجید ،است در فاتحة الکتاب است و آن چه در فاتحة الکتاب است در بسم الله الرحمن الرحيم است و آن چه در بسم الرحمن الرحيم است در بای بسم الله الرحمن الرحیم است و من نقطه تحت باء بسم الله .هستم

خوارزمی که از بزرگان علمای اهل سنّت است در کتاب مناقب به سند

ص: 507


1- مطالب السؤل : ص 26؛ طبقات ابن سعد : ج 2، ص 338؛ حلية الاولياء : ج 1، ص 80.
2- مناقب آل ابی طالب : ج 1، ص 322؛ ينابيع المودة : ج 3، ص 209.
3- ينابيع المودة : ج 1، ص 214

متصل از عبد الله بن مسعود روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿قُسّمَتِ الْحِكْمَةُ عَلَى عَشَرَةِ أَجْزَاء فَأَعْطِيَ عَلِيٌّ علیه السلام تِسْعَةٌ، وَ النَّاسُ جُزْء واحِدٌ﴾ (1)

یعنی علم و حکمت بر ده جزء تقسیم شده و به علی بن ابى طالب علیه السلام نُه جزء عطا شده و به تمام خلائق یک جزء از آن ده جزء داده شده است.

باز خوارزمی در کتاب مناقب خود از سلمان فارسی (رضی الله عنه) روایت نموده که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود:

﴿أعْلَمُ أُمَّتِي بَعْدِي عَلِيّ بن أبي طالب﴾ (2)

«عالم ترین فرد امّت بعد از من علی بن ابی طالب علیه السلام است».

و باز خوارزمی در کتاب مذکور از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود:

﴿إِنَّ أَقْضَى أُمَّتِي عَلِيَّ بن أبي طالب﴾ (3)

«به عدل حکم کننده ترین (فقیه ترین و عالم ترین یا حاکم ترین اُمّت من علی بن ابی طالب علیه السلام است».

در حدیث دیگری وارد شده که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در شأن آن حضرت فرمود: ﴿أَقْضاكُمْ عَلِيّ﴾ و از حدیث سابق نیز مضمون این حدیث استفاده می شود

ابن طلحه شافعی که از بزرگان علمای اهل سنّت ،است، در کتاب مناقب

ص: 508


1- المناقب خوارزمی : ص 82
2- همان 40
3- همان 81

خود از بیهقی که او نیز از مشاهیر علمای اهل سنّت است نقل کرده که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در شأن آن حضرت فرمود:

﴿مَنْ أَرادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى آدَمَ فِي عِلْمِهِ، وَ إِلَى نُوحٍ فِي تَقْواهُ، وَ إِلَى إبْراهيمَ في حِلْمِهِ، وَ إِلى مُوسى في هَيْبَتِهِ، وَ إِلَى عِيسَى فِي عِبادَتِهِ، فَلْيَنْظُرْ إِلى عَلِيّ بْن أبي طالب﴾ (1)

«هر کس بخواهد به آدم صفی الله در علمش، و به نوح پیغمبر در تقوایش و به ابراهیم پیغمبر در ،حلمش و به موسی پیغمبر در هیبتش و به عیسی پیغمبر در عبادتش نظر بیاندازد باید به علی بن ابی طالب علیه السلام نگاه کند».

در بعضی از کتب حدیث و مناقب اهل سنّت و جماعت مثل کتاب فردوس این گونه روایت شده که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿مَنْ أَرادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى إِسرافيلَ فِي رَفْعَتِهِ وَ إِلَى مِيكَائِيلَ فِي رُتْبَتِهِ وَ إِلَى جَبْرَئِيلَ فِي عَظَمَتِهِ وَ إِلَى آدَمَ فِي هَيبَتِهِ وَ إِلَى نُوحٍ فِي صَبْرِهِ وَ إلى إِبْراهيمَ في سَخاوَتِهِ وَ إِلى سليمان في مُلكِه وَ إِلَى مُوسى في شَجَاعَتِهِ وَ إِلَى عِيسَى فِي سِياحَتِهِ وَ إِلَى مُحَمَّدٍ فِي شَرَفِه وَ مَنزِلَتِه، فَلْيَنْظُرْ إِلى عَلِيّ بْن أبي طالب﴾ (2)

«هر کس می خواهد اسرافیل را در رفعتش و میکائیل را در درجه،اش و جبرئیل را در ،عظمتش و آدم را در هیبتش و نوح را در صبرش و ابراهیم را در ،سخاوتش و سلیمان را در سلطنتش و موسی را در شجاعتتش و عیسی را در سیاحتش، و محمّد صلی الله علیه و اله را در

ص: 509


1- مطالب السؤول : ص 129 .
2- الفردوس : ج 2، ص 191.

شرف و منزلتش مشاهده نماید پس باید به علی بن ابی طالب علیه السلام نگاه کند»

در این باب احادیث بسیاری وارد شده که ذکر همه آن ها موجب طول کلام است بنابراین به همین قدر اکتفا می کنیم و هر عاقلی می داند که با وجود چنین اعلمی امامت و خلافت به غیر ربطی ندارد و پر واضح است که بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله متابعت آن حضرت حاصل نمی شود مگر با پیروی حضرت شاه ولايت (عليه الصّلوة و السّلام).

2فضیلت دوم: عبادت

حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بیش تر از تمام ،اصحاب اهل عبادت بود و همان طور که منقول است روز ها روزه می داشت و شب ها را در عبادت حق تعالی به روز می رساند.

امام زین العابدین علیه السلام که از کثرت عبادت سیّد العابدين و سيّد الساجدين لقب گرفت و از بسیاری عبادت اعضای سجود آن حضرت، پینه کرده بود و او را «ذو الثفنات» یعنی «صاحب پینه ها» می گفتند هر گاه به صحیفه ای که در آن عبادت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را نوشته بودند نگاه می کرد، آه می کشید و می فرمود:

﴿أَيْنَ لي بِعِبادَةِ عَلِيّ﴾ (1)

«كجا عبادت من قابل مقایسه با عبادت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام علیه السلام است.»

از امام موسی کاظم (صلوات الله علیه) منقول است که فرمود: آیه ﴿سيماهُم في

ص: 510


1- شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید معتزلی : ج 1، ص 27

وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ﴾ (1) در شأن حضرت امیر علیه السلام نازل شده است.

در روایات بسیاری وارد شده که آن حضرت در شبانه روز به غیر از نوافل و فرائض ،يوميه هزار رکعت نماز می خواند در بعضی دیگر از روایات وارد شده که در شبانه روز دو هزار رکعت نماز می خواند و جمع میان این دو روایت به این کیفیت است که مراد از احادیث دال بر ایراد هزار ،رکعت نماز است؛ زیرا اطلاق رکعت در معنی نماز شایع است همان طور که حق تعالی می فرماید:

﴿وَ ارْكَعُوا مَعَ الرّاكِعِينَ﴾ (2)

از معاویه منقول است که در هنگام جنگ با حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در موضع صفين در صبح ليلة الهرير شخصی از اصحاب معاویه به او گفت: «دیشب علی بن ابی طالب علیه السلام هزار نفر را کشت». معاویه پرسید «چگونه؟» گفت: «زیرا هزار مرتبه تکبیر گفت و من دانستم که هزار نفر را کشته است».

معاویه گفت: «وای بر تو این تکبیرات نماز اوست؛ زیرا در شبانه روز دو هزار رکعت نماز می خواند»

ملاحظه کن که عبادت آن حضرت علیه السلام چقدر معروف بوده تا آن جا که معاویه با آن عداوتش، آن را اظهار نموده است.

از ابن عبّاس روایت شده که در روز جنگ دیدم که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به آسمان نگاه می کرد از آن حضرت پرسیدم: «چه چیزی را ملاحظه می کنی یا امیر المؤمنین؟»

فرمود: «می خواهم ببینم که ظهر شده است یا نه؟» گفتم: «در چنین حالی و با

ص: 511


1- سوره فتح، آیه 29.
2- سوره بقره، آیه 43

وجود این همه دشمن؟» فرمود: «ما با ایشان بر سرِ نماز و به سبب نماز مقاتله می کنیم پس چرا خود از عبادت الهی در اوّل وقت غافل شویم؟»

در مقام اخلاص در عبادت می فرمود:

﴿اللَّهُمَّ ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ وَ لا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِكَ وَ لَكِنْ رَأَيْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ﴾ (1)

«ای پروردگار من تو را از جهت ترس از عذاب و آتش عبادت نمی کنم و به سبب شوق به بهشت نیز عبادت نمی کنم لکن تو را مستحق عبادت یافتم پس تو را عبادت می کنم»

در این باب روایات بسیاری است امّا از جهت خوف اطناب به همین قدر اقتصار می کنم.

3فضیلت سوم: حلم

حلم آن حضرت به حدی بود که بعد از ضربت ابن ملجم ملعون، آن حضرت فرمود: «اگر من از این زخم درگذشتم تنها او را یک ضربت بزنید»؛ در حالی که پیش از جنایت آن ،شقی هر چند حضرت می دانست که از او چنین عملی واقع می شود امّا در عین حال از عطا هایی که به دیگران می کرد، او را محروم نفرمود.

منقول است که عبد الله بن زبیر در جنگ جمل بی حرمتی های بسیاری به آن حضرت ،کرد و پدرش را که از جنگ با امیر المؤمنین علیه السلام پشیمان شده بود، تحریک می کرد تا بجنگد، امّا آن حضرت از او گذشت، و چون مروان را به اسارت گرفتند با وجود آن که کمال عداوت او را با خود می دانست و یقین

ص: 512


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ميثم بحرانی : ج 5، ص 361.

داشت که از آن ،شقی آزار بسیاری به ذریّه و شیعه او خواهد رسید، نسبت به او حلم کرد.

از عایشه آن همه آزار ها و بی حرمتی ها که به آن حضرت رسید در حدی بر شتر سوار شد و لشکر کشی کرد و به جنگ حضرت آمد، امّا وقتی حضرت بر او غالب ،شد او را مورد بخشش قرار داد.

لشکر معاویه در جنگ صفین کنار فرات فرود آمدند و آب را از لشکر امیر المؤمنین علیه السلام منع نمودند و چون لشکر امیر المؤمنین علیه السلام آنان را از آب دور کردند و بر آنان غالب شدند آن حضرت لشکر خود را از منع آب، نهی نمود.

و آن همه ستم هایی که از سعید بن عاص ،دید ولی بر همه چشم پوشی نمود و حلم فرمود.

شغر ذیل منسوب به آن حضرت است:

يا رَبِّ زِدْنِي الْيَوْمَ حِلْماً فَإِنَّنِي *** أرَى الْحِلْمَ لَمْ يَنْدَمْ عَلَيْهِ حَلِيمٌ (1)

«ای پروردگار من حلم من را زیاد فرما پس به درستی حلم را می بینم که هیچ حلم کننده ای از آن پشیمان نمی شود»

آن همه آزار و اهانت که آن حضرت علیه السلام از عمر بن خطاب دید ولی آن حضرت حلم کرد و گذشت نمود با وجود آن که می توانست از او انتقام بکشد، و دیگر آزار ها و بی حرمتی ها که از بعضی اشقیای اصحاب دید و حلم ورزید.

4فضیلت چهارم: زهد

شیعه و اهل سنّت قائل هستند که حضرت امیر المؤمنين علیه السلام زاهد ترین اهل زمان خود بود و زهدش در حدی بود که دو جامه را به چهار درهم می خرید

ص: 513


1- شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد معتزلی : ج 15، ص 160 ؛ روضة الواعظين : ص 379.

و در بعضی از نسخ وارد شده که به چهارده درهم و هر یک از آن دو جامه که خوش قماش تر بود را به قنبر غلام خود می داد منقول است که روزی آن حضرت جامه بهتر را به قنبر ،داد قنبر عرضه داشت: «ای مولای من شما این را بپوشید که موعظه می کنید و منبر می روید و مردم ظاهر بینند اولی آن است که بهتر را شما بپوشید». آن حضرت فرمود: «بهتر را تو به تن کن؛ زیرا در سن جوانی هستی و جوانان به لباس ،بهتر بیش تر میل دارند».

اگر گاهی آستین یا دامن جامه بلند بود، آن حضرت آن را با کارد قطع می کرد و می فرمود: «این زیادی به کار دیگری می آید»، و اوقات خود را صرف دوختن قسمت مقطوع نمی کرد؛ زیرا می توان وقت را صرف کار مهم تری کرد.

خوارزمی در کتاب مناقب خود نقل کرده که شخصی به پیش آن حضرت رفت و دید که آن حضرت شلوار کوتاهی به پای مبارک کرده بود و می فرمود: «بهترین جامه ها آن است که عورت را بپوشد و سرما و گرما را نگاه دارد و دفع کند».

وقتی که رختش پاره می شد تا ممکن بود آن را وصله می زد و اکثر اوقات رخت های پر وصله می پوشید و از احادیث مشهور آن حضرت است که می فرمود:

﴿لَقَدْ رَقَعْتُ مِدْرَعَتِي، حَتَّى اسْتَحْيَيْتُ مِنْ راقِعِها﴾ (1)

«آن قدر روی وصله لباس ،خود وصله زدم که از وصله زننده (یعنی از دستم) شرمنده شدم».

اکثر اوقات لجام های کوتاه و درشت می ساخت و نعلین مبارکش از لیف خرما بود و جامه خود را گاهی به پوست وصله می زد و گاهی به لیف می دوخت و بند ذو الفقار را از لیف خرما درست کرده بود.

ص: 514


1- مناقب آل ابی طالب : ج 1، ص 370؛ حلية الابرار : ج 2 ص 202

از خوردنی ها به چیز های کم بها و بی مزه قناعت می کرد، و مشهور است که روزی سوید بن غفله به نزد آن حضرت آمد دید کاسه ای از دوغ شتر مقابل حضرت بود که هم در بو و هم در طعم آن تغییر حاصل شده بود و قرصی از نان جو نیز مقابل آن سرور بود که آرد آن را نبیخته بودند و پوست های جو بر روی آن ظاهر بود و با این وجود بسیار خشک هم بود طوری که حضرت آن را به زحمت می شکست پس من را امر به خوردن فرمود، عرضه داشتم: روزه ام؛ آن حضرت فرمود: از رسول خدا صلى الله عليه وسلم شنیدم که فرمود:

«اگر کسی به طعامی میل داشته باشد و روزه او را از خوردن آن طعام منع ،کند بر حق تعالی لازم می شود که آن بنده را از طعام های بهشتی و شراب های بهشتی بخوراند و بنوشاند»

سوید می گوید: «من به فضّه کنیز آن حضرت گفتم: «از خدا نمی ترسی که آرد نان حضرت را پاکیزه نمی کنی و نخاله و سبوس را از آن نمی گیری؟» در جواب من گفت: «پدر و مادر فضه فدای او باد امر کرده است مرا که با نخاله بپزم». (1)

در بعضی از احادیث وارد شده که آن حضرت علیه السلام هرگز سه روز پی در پی از نان جو سیر نخورد تا به جوار رحمت الهی رفت.

در بعضی از روایات وارد است که آن حضرت هرگز نان گندم تناول نکرد.

ملا على قوشچی که از بزرگان و متعصّبان اهل سنّت است از عبد الله بن رافع نقل کرده که روزی به خدمت آن حضرت رفتم، دیدم که در وقت افطار کیسه ای مهر شده را حاضر کردند و در آن کیسه آرد جو بود و حضرت به آن افطار ،فرمود عرضه داشتم: «یا امیر المؤمنین چرا کیسه را مهر کرده اید؟» فرمود: «برای آن که حسنین روغن یا شیرینی داخل آن نکنند».

ص: 515


1- حلية الابرار : ج 2، ص231.

در مناقب خوارزمی روایت شده که عدی بن ثابت :گفت در خدمت امیر المؤمنین علیه السلام بودم که شخصی فالوده ای ،آورد، آن حضرت از آن میل نکرد و فرمود: «دوست ندارم چیزی را که رسول خدا صلی الله علیه و آله تناول نفرموده باشد، بخورم». (1)

از آن حضرت روایت شده که می فرمود:

﴿تَرَكْتُ الدُّنْيا لِقِلَّةِ بَقائِها وَ كَثْرَةِ عَنائِها وَ خِسَّةِ شُرَكائِها﴾ (2)

«دنیا را به جهت آن که ثباتی ندارد و سختی بسیاری در تحصیل آن می باشد و شریکانش خسیس می باشند ترک کردم».

گاهی به دنیا خطاب کرده و می فرمود:

﴿يا دُنْيا غُرِّي غَيْرِي، قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلاثاً لا رَجْعَةَ لي فيها﴾ (3)

«ای دنیا دیگری را بفریب که من فریب تو را نمی خورم به تحقیق که تو را سه بار طلاق گفته ام که رجوعی در آن نیست و بازگشتی به تو نمی کنم».

اخطب خطبای خوارزم از عمّار یاسر روایت کرده که از رسول خدا صلى الله عليه و سلم شنیدم که می فرمود:

«یا علی به درستی که حق تعالی تو را زینتی داده که هیچ بنده ای را آن گونه زینت ،نکرده و آن نزد حق تعالی از همه چیز محبوب تر است و آن زهد تو در دنیا و دشمن شمردن دنیا است، زاهد گردانده تو را در دنیا و دشمن گردانده تو را با دنیا و فقراء را مورد علاقه تو

ص: 516


1- المناقب خوارزمی: ص 68
2- حديقة الشيعه ص 256
3- خصائص الائمة : ص 71؛ حلية الاولياء : ج 1، ص 85؛ ينابيع المودة : ج 1، ص 438 .

قرار داده و راضی شده که آن ها از تو تبعیت کنند و آن ها نیز به امامت تو رضایت دادند.

یا ،علی خوشا به حال کسی که تو را دوست دارد و تصدیق کند و وای بر کسی که تو را تکذیب نماید و دشمن شمرد پس آن کسی که تو را دوست بدارد و تصدیق ،نماید برادرت در دین و شریکت در بهشت خواهد بود و هر کس که تو را دشمن بدارد و تکذیب نماید سزاوار آن است که حق تعالی او را در روز قیامت در مقام کذّابین قرار دهد و به عذاب آن طائفه معذّب گرداند» (1)

5فضیلت پنجم: جود و کرم

در این فضیلت دوست و دشمن اتفاق نظر دارند که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از تمامی خلق الله سخی تر بود همان طور که مکرّر تمام اموال خود را در راه خدا بخشش نمود به گونه ای که چیزی برای خود باقی نگذاشت و از حکایت «هل اتى» و واقعه «و من الناس» که قبلاً مذکور شد، مشخّص گردید که سخاوت آن حضرت در بذل مال و جان در چه مرتبه ای بوده است.

از آن حضرت منقول است که هزار بنده را با دست رنج خود خرید و همه را در راه خدا آزاد کرد.

از جمله سخاوتش این است که باغی را در مدینه به دوازده هزار اشرفی فروخت و تمام آن را در مسجد تصدّق کرد و به قدر قوتی برای خود و عیال خود نگاه نداشت و وقتی که به خانه آمد حضرت فاطمه علیها السلام فرمود: «دو روز

ص: 517


1- مناقب ابن مغازلی : ص 121؛ کنز العمال : ج 6، ص 159؛ شرح نهج البلاغة : ج 2، ص 429، مناقب خوارزمی : ص 66

است که من و تو و فرزندان ما چیزی نخورده ایم آیا مقدار اندکی از قیمت این باغ زیاد نیامده است؟» آن حضرت فرمود: «نه، جماعتی را که ذلت سؤال کردن را در چهره های آن ها می دیدم مانع شد که چیزی از آن را برای خود بردارم».

مکرّر آن حضرت علیه السلام باغ ها را آباد می کرد و زمین های موات را احیا می کرد و بعد از حاصل آن و قیمت آن به مستحقین نفع می رساند.

در بعضی از اوقات به آب کشیدن مشغول می شد و مزد آن را در راه خدا تصدّق می فرمود و به هر نحو که ممکن می شد نفع خود را به خلق الله می رساند.

6فضیلت ششم: شجاعت

اجماع تمام امّت بر این منعقد است که آن حضرت شجاعت ترین خلق بود. ابن ابی الحدید سنی در شرح نهج البلاغه می گوید:

پادشاهان فرنگ و روم صورت آن حضرت را در عبادت خانه های خود کشیده اند و می کشند و روی شمشیر خود نام آن حضرت را نقش می کنند تا به جهت ،آن فتح نصیب ایشان شود و ملوک دیلم صورت آن حضرت را برای فتح و نصرت در سینه های خود به تصویر می کشیده اند و آلب ارسلان و پسرش صورت آن حضرت را روی شمشیر خود منقش کرده بودند.

فلاسفه و حکما با آن که با دین بیگانه اند، و اهل ذمّه با آن که منکر حق هستند، همه آن حضرت را به صفت شجاعت تعریف کرده اند و به این حیثیت او را مدح نموده اند و صاحب هر مذهبی از مذهب ها آن حضرت را به شجاعت تعریف کرده اند و اکثر طوائف کفّار به نام آن حضرت مدد می جویند و نام آن حضرت را سبب ظفر می دانند.

ص: 518

مشهور است که هر گاه کفّار حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را در جنگی می دیدند، به یکدیگر وصیّت می کردند و اگر بعد از آن کسی از ایشان دیگری را زنده می دید هر دو تعجب می کردند؛ و حکایت «لا فتى إلّا عليّ، لا عليّ سيف إلّا ذو الفقار» نیز از متواترات است. (1)

در فضیلت هفتم نیز اکثر آن چه مذکور می شود دلیل بر این مطلب است.

7فضیلت هفتم: جهاد

متّفق عليه فریقین است که استحکام بنای دین حضرت رسول صلی الله علیه و آله به شمشیر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام حیدر بوده است (صلوات الله علیه).

قبلاً گذشت که ملائکه مقرّبین از ثبات قدم آن حضرت و جنگ آن سرور با دشمنان تعجب می کردند و در جنگ بدر که نخستین نبرد مسلمانان با کفّار ،بود نوفل بن خویلد به دست با کفایت حضرت به درک واصل شد که وقتی حضرت رسول صلی الله علیه و آله او را دیدند، فرمود:

«اللَّهُمَّ اكْفِني نوفلاً؛ پروردگارا، شرّ نوفل را از من کم کن»

و بعد از آن که حضرت امیر علیه السلام آن کافر را به قتل رساند، حضرت رسول صلی الله علیه و آله، خداوند را سپاس گفت و فرمود:

﴿الْحَمْدُ للهِ الَّذِي أَجَابَ دَعْوَتِي فِيهِ﴾

«حمد و سپاس خداوندی را سزاوار است که دعای من را در حقّ نوفل مستجاب کرد و او را دفع گرداند»

ص: 519


1- تاريخ مدينة دمشق : ج 39، ص 201 و ج 42، ص 71؛ تاریخ طبری ج 2، ص 197 ؛ فيض القدير : ج 6، ص 553 ؛ ينابيع المودة : ج 1 ، ص 240 ؛ کتاب الهواتف : ص 22 ؛ نظم درر السمطين : ص 120 ؛ كنز العمال: ج 5، ص 723

ممکن است که ضمیر «فيه» راجع به علی بن ابی طالب علیه السلام باشد و معنای حدیث این شود: حمد و سپاس خداوندی را سزاوار است که دعای من را - که بر نوفل کردم - در حق علی بن ابی طالب علیه السلام مستجاب گرداند؛ یعنی دین من را به دست علی بن ابی طالب علیه السلام تأیید ،کرد و دیگری چنین مبارزی را نکشت و چنین شرّ عظیمی را حضرت امیر المؤمنین علیه السلام دفع کرد، تا او باشد کسی که لشکر من به سبب او از خوف نوفل ایمن شد. (1)

هم چنین در روز بدر امثال ولید بن عتبه و عاص و چندین تن دیگر از مشاهیر مبارزان کفّار را به قتل رساند و چون کفّار در آن روز بسیار بودند و مسلمانان ضعیف حق تعالی لشکری از ملائکه را به مدد حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرستاد و آن چه حضرت امیر علیه السلام در آن روز به تنهایی کشته بود، با تمام آن چه تمام مسلمانان و تمام ملائکه کشته بودند برابر بود و در آن روز جبرئیل به حضرت رسول صلی الله علیه و آله عرضه داشت: «یا رسول الله ملائکه از مواساتی که علی بن ابی طالب علیه السلام نسبت به شما روا داشته تعجّب می کنند» پیامبر فرمود:

﴿ما يَمْنَعُهُ مِنْ ذَلِكَ هُوَ مِنّي وَ أَنَا مِنْهُ﴾ (2)

«چه چیز او را از یاری کردن من منع می کند؟ یعنی حضرت امیر علیه السلام علیه السلام را مانعی نیست و حال آن که علی بن ابی طالب از من است و من از او هستم».

مانند این حدیث پیش از این مذکور شد

در جنگ خندق مثل عمرو بن عبدود عامری کافر را که او را با ده هزار سوار جرّار برابر می دانستند به قتل رساند و تمام مسلمانان را از دغدغه او

ص: 520


1- السيرة الحلبية : ج 2، ص 171 ؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد معتزلی : ج 3، ص 342
2- تاریخ طبری ج 2، ص 197 ؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید : ج 3، ص 380

رهانید و باعث قوّت اسلام و مسلمانان شد.

منقول است که ربیعه سدی روزی خدمت حذیفه بن یمان آمد و گفت: «یا ابا ،عبد الله هر گاه از علی بن ابی طالب علیه السلام فضیلتی نقل می کنم اهل بصره می گویند: شما در باب دوستی او افراط می کنید آیا حدیثی در خاطرت هست که من آن را نقل کنم که نتوانند انکار ،کنند تا زبان ایشان را کوتاه کنم؟»

حذیفه گفت: «به آن خدایی قسم که جان من به ید قدرت اوست اگر عمل تمام امّت محمّد صلی الله علیه و اله را در یک کفه ترازو بگذارند و نبرد علی بن ابی طالب علیه السلام در جنگ خندق با عمرو بن عبدود را در کفه دیگر قرار دهند البته عمل آن حضرت سنگینی بیشتری خواهد کرد»

پس ربیعه: «گفت این را چه کسی از ما می شنود؟»

حذیفه گفت: «چگونه نمی شنوند در حالی که من و ابو بکر و عمر و جمیع اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله حاضر بودیم که عمرو بن عبدود در میدان مبارز می طلبید و تمام لشکر پیغمبر صلی الله علیه و آله از ترس سر ها را پایین انداخته بودند و هیچ کس اراده جنگ با او را نمی کرد و علی بن ابی طالب علیه السلام به مقابله با او رفت و او را به دوزخ فرستاد والله که عمل او از عمل اصحاب محمّد صلی الله علیه و آله تا روز قیامت بیش تر است» (1).

در جنگ خیبر نیز مانند مرحب دلاوری را که او را با ده هزار سوار برابر می دانستند به قتل رساند و مسلمانان را تقویت فرمود و باعث استیلاء و قوّت مسلمانان و اسلام شد. هم چون درب خیبر را از جا در آورد که طبق بعضی از ،روایات چهل نفر آن را می گشودند و می بستند و طبق روایات دیگر، هفتاد نفر آن را باز و بسته می کردند.

در جنگ حنین لشکر مسلمانان بسیار بودند ولی در عین حال شکست

ص: 521


1- مناقب الامام أمير المؤمنين، محمّد بن سلیمان کوفی : ج 1، ص 288

سختی به ایشان رسید به گونه ای که همراه حضرت رسول صلی الله علیه و آله تنها نه نفر از بنی هاشم باقی ماندند و در آن جا نیز حضرت امیر المؤمنین علیه السلام تعداد زیادی از کفّار را به قتل رساند که یکی از ایشان ابو جرول بود که از سرداران و شجاعان و تنومندان بود، و چهل نفر دیگر از مشاهیر مبارزان لشکر کفّار را به جهنّم فرستاد (1) به غیر آن جماعتی که در شهرت شجاعت مثل ایشان نبودند و جهاد می نمودند تا وقتی که پیروزی به سپاه اسلام روی آورد.

از ابو بکر انباری که از مشاهیر علمای اهل سنّت است نقل شده که در کتاب خود ذکر کرده:

روزی عمر در مسجد نشسته بود و تعداد زیادی از مردم نزد او حاضر بودند که حرف علی بن ابی طالب علیه السلام به میان آمد یکی از آن جماعت به عمر گفت: «علی بن ابی طالب بسیار به خود مغرور است» عمر او را منع کرد و گفت:

«چه کسی علی بن ابی طالب را به این اوصاف نسبت داده است؟ الله اگر شمشیر علی نبود عمود اسلام استحکام نمی یافت او شایسته ترین فرد این امّت برای حکومت و پیش کسوت ترین فرد در اسلام و صاحب شرف و بزرگی است». چون آن شخص این کمالات را از عمر ،شنید گفت: «پس چرا او را مقدّم نداشتید؟» عمر پاسخ داد: به چند جهت: یکی این که او سنّش کم تر است و دیگر آن که او بنی عبد المطلب را دوست می داشت

پاسخ کلام عمر آن است که در نبوت و امامت، سنّ و سال معتبر نیست؛

ص: 522


1- مسند ابی یعلی : ج 2، ص 344؛ تاریخ طبری : ج 3، ص 76؛ سيرة ابن هشام : ج 4، ص88؛ سيرة حلبية : ج 3، ص 67.

زیرا اگر سن شرط می بود پس چرا حق تعالی عیسی را در گهواره پیغمبر نمود و یحیی را در سن طفولیّت به منصب نبوت مفتخر فرمود! و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام هنگام ارتحال حضرت رسول صلی الله علیه و آله موافق قول مشهور سی و سه سال از عمر مبارکش گذشته بود.

منقول است که پدر ابی بکر یعنی ابی قحافه روزی گفت: «چرا مردم به امامت ابی بکر راضی ،شدند و دست از علی بن ابی طالب علیه السلام برداشتند؟» گفتند: «از جهت آن که سنّ ابی بکر بیشتر از سن علی بن ابی طالب علیه السلام است». پدر ابی بکر گفت: «پس باید امامت را به من بدهند؛ زیرا من از ابی بکر بزرگ ترم!!»

امّا کلام دوّم عمر که گفت: علی بن ابی طالب علیه السلام بنی عبد المطلب را دوست می داشت، و لذا او را بر خود مقدم نکردیم نیز باطل است؛ زیرا وقتی خداوند به عصمت حضرت امیر علیه السلام شهادت دهد و رسول خدا صلی الله علیه و آله در حق او بگوید: حق همیشه با علی بن ابی طالب است و از او جدا نمی شود پس چه معنی دارد که معصوم را از حق خویش و منصبی که خداوند به او داده، محروم نمایید؟

در هر حال شیعه و سنی نقل کرده اند که شکست مسلمانان در جنگ حنین از چشم زخم بوده و تمام شیعه معتقدند که شومی چشم ابی بکر بوده و حتّی بعضی از اهل سنّت نیز مانند این را می گویند و بعضی از اهل سنّت این چشم زخم را به دیگری نسبت می دهند

لشکر حضرت رسول صلی الله علیه و آله در آن روز ،بنابر ،قولی، ده هزار نفر و بنابر روایتی دوازده هزار نفر نیرو داشت البته عدد سپاه آن حضرت را تا شانزده هزار نفر نیز ثبت کرده اند و ابی بکر چون آن سپاه با عظمت را دید، گفت: «لَنْ

ص: 523

نُغْلَبَ الْيَوْمَ مِنْ قِلَّةٍ» (1) ما امروز از جهت کمبود نیرو، مغلوب کفّار نخواهیم شد».

چشم ابی بکر باعث چشم زخم عجیبی نسبت به مسلمانان شد.

لشکر حضرت رسول صلی الله علیه و آله به تنگ راهی رسید و می بایست که نیرو هایش را اندک اندک از آن موضع عبور می داد و کفّار در آن محل راه را بر مسلمانان گرفتند و هر چند که تعداد آنان چهار هزار نفر بود امّا موفق شدند جمعیت مسلمانان را متفرّق سازند به گونه ای که همراه حضرت رسول صلی الله علیه و آله به غیر از نه نفر هیچ کسی باقی نماند.

حق تعالی در مورد این واقعه در قرآن مجید می فرماید:

﴿وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ﴾ (2)

و روز ،حنین کثرت سپاه تان شما را به تعجب واداشت ولی برای تان فائده ای ،نداشت و زمین آن وادی با وجود آن فراخی که داشت بر شما تنگ شد و شما پشت به دشمن کردید و گریختید

حنین مکانی بود میان مکّه و طائف که رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن جا با لشکر ثقیف و هوازن مقاتله ،کرد و همان طور که ذکر شد حضرت امیر المؤمنین علیه السلام ثبات قدم ورزید و جنگید تا پیروزی به مسلمین روی آورد.

بعضی از فصحاء گفته اند:

«كَانَ أَبُو بَكْرِ الَّذِي عانَهُمْ وَ عَلِيٌّ علیه السلام أعانَهُمْ». (3)

ص: 524


1- تفسیر بیضاوی : ج 3، ص 137.
2- سوره توبه آیه 25
3- سیره ابن هشام : ج 4، ص 140؛ الارشاد : ص 71 الامتاع و الموانسة : ص 423؛ شرح نهج البلاغة : ج 15، ص 106 ؛ بحار الانوار: ج 21، ص 146 و 155 و 165 ؛ الزام النواصب : ص 186؛ کشف الغمة : ج 1، ص 223 .

«ابی بکر مسلمانان را چشم کرد و علی بن ابی طالب ایشان را مدد فرمود».

یکی از علمای اهل سنّت که ،اشاره بلکه تصریح به این قضیه نموده که چشم بد ابو بکر باعث شکست مسلمانان ،شد ملا علی قوشچی است که با كمال تعصّبی که دارد می گوید:

«وَ قَدْ سَارَ النَّبِيُّ فِي عَشَرَةِ آلافٍ فَتَعَجَّبَ أَبُو بَكْرٍ مِنْ كَثْرَتِهِمْ وَ قَالَ: لَنْ نُغْلَبَ الْقَوْمِ مِنْ قِلَّةٍ فَانْهَزَمُوا بِأَجْمَعِهِمْ». (1)

پیامبر صلی الله علیه و آله با ده هزار نفر از مسلمانان راهی میدان جهاد شد، پس ابو بکر از کثرت سپاه مسلمانان تعجب کرد و گفت: «ما امروز به سبب کمی لشکر مغلوب کفّار نخواهیم شد» ولی تمام لشکر پیغمبر صلی الله علیه و آله گریختند.

ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه نیز مانند این مطلب را ذکر کرده است.

در جنگ تبوک در حالی که تمام سپاه رسول خدا صلی الله علیه و آله را تنها گذاشته ،بودند حضرت امیر المؤمنین علیه السلام تنها بر قلب چهار صد و هشتاد هزار نفر از کفّار زد و آن قدر جنگید تا آنان را به هزیمت فرستاد.

در هر حال همیشه آن حضرت در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله ، به مدد کاری آن جناب شهره بود و همیشه به ضرب شمشیر آن سرور، کفّار ذلیل و امر دین مستحکم می گردید و بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز بعضی از اوقات که مصلحت امر

ص: 525


1- كشف المراد : ص 409

مسلمانان را در جنگ می،دید پا در رکاب مجاهده می گذاشت و تفرقه در اركان لشکر مخالفان می انداخت

هم چنین در جنگ جمل با سپاه عایشه مقاتله ،کرد و در جنگ صفین با معاویه و متابعان او از در جدال و قتال ،درآمد و در جنگ نهروان با خارجیان جهاد فرمود.

8فضیلت هشتم: استجابت دعا

از فضایل آن ،حضرت استجابت دعای آن حضرت است چرا که در روز مباهله حضرت رسول صلی الله علیه و آله به حضرت امیر علیه السلام فرمود: «من دعا می کنم و تو آمین بگو:.

برای اهل کوفه دعا کرد که آب ایشان زیاد شود و به قدری زیاد شد که به خدمت حضرت آمدند و از بسیاری آب شکوه کردند و دعا کرد تا آب ایشان کم شود و از مضرّت آب ایمن شدند.

وقتی که از انس بن مالک گواهی طلبید و او جهت غرض های فاسد دنیا شهادت را کتمان کرد آن حضرت او را نفرین نمود که اگر شهادت را کتمان کرده به مرضی گرفتار شود که نتواند پنهان کند و او بلافاصله به برص مبتلا شد.

شخصی از بنی امیّه به آن حضرت بی حرمتی و بی ادبی نمود، آن حضرت فرمود: «إخسأ»، و این لفظی است که وقتی می خواهند سگی را دور کنند به او خطاب کرده و این لفظ را می گویند امّا بلافاصله آن شخص به صورت سگ شد. زن و فرزند آن شخص خدمت حضرت آمدند و التماس نمودند؛ آن حضرت دعا فرمود تا آن شخص به صورت اوّل درآمد.

ص: 526

بسر بن ارطات (1) را نفرین کرد تا دیوانه شود و در همان روز به مرض جذام مبتلا شد

دو مرتبه دعا فرمود تا آفتاب بعد از آن که فرو رفته بود، از جانب مغرب طلوع کند و بنابر قولی سه مرتبه این اتفاق افتاد. (2)

و امثال چنین مواردی آن قدر از آن حضرت صادر شده که از باب اقتصار، به همین چند کلمه اکتفا می کنیم.

9فضیلت نهم: اخبار از غیب

و این فضیلت از حدّ حصر خارج است و ما در این کتاب به ذکر چند مورد قلیل اکتفا می کنیم.

خبر از شهادت سیّد الشهداء علیه السلام در کربلا

در کشف الغمّه نقل شده که وقتی حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به صحرای کربلا رسید زار زار می گریست و چون از سبب آن سؤال پرسیدند، فرمود: «این زمین کربلا ،است و جمعی در این سرزمین کشته می شوند که بی حساب به

ص: 527


1- وى عامل معاویه بود که در مدینه قتل عام گسترده ای انجام داد و بعد از آن به مکه و یمن و نجران رفت و جنایت های بسیاری مرتکب شد و در یمن سر دو کودک عبید الله بن عبّاس که والی امیر المؤمنین بود از تن جدا کرد وقتی خبر جنایت های هولناک او را به حضرت دادند حضرت گریست و او را نفرین کرد. الاستيعاب : ج 1، ص65؛ تاریخ ابن عساکر : ج 3، ص 223؛ الاغانی : ج 15، ص 44.
2- از علمای اهل سنّت که کتاب مستقل در روایت رد الشمس تألیف کرده اند: ابو بكر الوراق محمّد بن عبد الله الحافظ ؛ ابو الفتح محمّد بن حسین ازدی موصلی ؛ حاکم حسکانی ؛ ابو الحسن شاذان فضلی؛ موفق بن احمد خوارزمی؛ حافظ جلال الدین عبد الرحمن سیوطی و شمس الدین دمشقی است. ر.ک: الرياض النضرة : ج 3، ص 141؛ كشف الخفاء : ج 1، ص 220 ، ح 670 ؛ سیر اعلام النبلاء : ج 10، ص 544؛ تاریخ الاسلام، ذهبی : ج 32، ص 306؛ البداية و النهاية : ج 6، ص 85؛ امتاع الاسماع : ج 5، ص 26؛ السيرة الحلبية : ج 1، ص 84؛ ينابيع المودة : ج 1، ص 415، باب 47

بهشت خواهند رفت» و محل و مکان جنگ و موضع شهادت همه را نشان داد و برای شان گریست و از گریه آن ،حضرت اصحاب نیز به گریه افتادند.

هیچ کس معنی کلام آن حضرت را نمی دانست تا وقتی که واقعه شاه شهیدان حضرت ابی عبد الله حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام روی داد و آن وقت مردم مراد آن حضرت علیه السلام را دانستند.

مناقشه عامّه و پاسخ

بعضی از علمای اهل سنّت در اثبات این فضیلت برای حضرت شاه ولایت علیه السلام مناقشه نموده اند و گفته اند حق تعالی در قرآن می فرماید:

﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ﴾ (1) .

و در جای دیگر می فرماید:

﴿إِنَّ الله عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ﴾ (2)

و هم چنین آیات دیگری که دلالت می کند علم غیب را تنها حق تعالى می داند و بس و غیر از خداوند کسی از آن آگاهی ندارد و اثبات علم غیب برای امیر المؤمنین علیه السلام با این آیات قرآن تناقض دارد.

جواب این معاند آن است که آیه: ﴿إِنَّ اللهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ﴾ تنها دلالت می کند که علم روز قیامت را فقط حق تعالی می داند و از این آیه استفاده نمی شود که علم غیر قیامت را کسی نداند

امّا جواب از آیه اوّل این است که به غیر از خداوند، کسی نمی تواند از پیش خود عالم به غیب شود امّا هر گاه حق تعالی اراده فرماید تا بعضی از

ص: 528


1- سوره انعام، آیه 59.
2- سوره لقمان، آیه 34

علوم غیبیّه را به کسی منتقل کند منافاتی با آن آیه نخواهد داشت و شاهد این مطلب آیه دیگری است که فرموده:

﴿عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُول﴾ (1)

«دانای نهان ،است و کسی را بر غیب خود آگاه نمی کند جز پیامبری را که از او خشنود باشد»

و اخبار غیب حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و سایر ائمه معصومین علیهم السلام از جانب بشر یعنی پیغمبر بوده و ایشان بی واسطه بشر از این علم بهره مند می شدند.

پس از آن چه گفتیم معلوم می شود که اعتراض معاندين تنها به واسطه كثرت عداوت با اهل بیت حضرت رسول صلی الله علیه و آله است و گر نه معنی ندارد که ،خود از آن حضرت نقل کنند که می فرمود:

سَلُوني عَنْ طُرُقِ السَّمَاءِ وَ سَلُونِي عَنْ مَا دُونَ الْعَرْشِ

و می فرمود:

﴿لَوْ كُشِفَ الغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً﴾

«اگر پرده ها برداشته شود بر یقین من چیزی افزوده نمی شود و هم چنین که حالا به آن علم ،دارم بعد از برداشته شدن پرده ها باز به آن عالمم و بر علم من و معرفت من چیزی زیاد نمی شود».

همانانی که این روایات را نقل کرده اند آن حضرت را در همه این کلمات صادق می دانند و باز چنین اعتراضی می کنند!

از دیگر اخبار غیبی حضرت امیر علیه السلام خبر دادن به میثم و غلام خود قنبر و کمیل بن زیاد (رحمهم الله) بود که به دست حجّاج ملعون به چه طریقی به شهادت خواهند رسید و آن چنان شد که حضرت فرموده بود.

ص: 529


1- سورهٔ جن آیه 26 و 27
تهیه آب خوشگوار در راه صفین

دیگر آن که در وقتی که آن حضرت راهی جنگ صفین بود، لشکر آن حضرت از تشنگی به محضر آن حضرت شکوه نمودند و عرضه داشتند: نزدیک است ما و حیوانات مان از تشنگی هلاک شویم؛ در این هنگام نظر آن حضرت به دیری افتاد و از راهب آن دیر طلب آب نمود.

راهب عرضه داشت:

«سه فرسخ تا آب راه هست و هر یک ماه برای من اندک آبی می آورند که من به آن قناعت می کنم اگر آن را به شما بدهم، می ترسم تلف شوم».

حضرت امیر علیه السلام از دیر بیرون رفته و اطراف را ملاحظه کرد و زمینی را نشان داد و فرمود: «حفر کنید» چون زمین را کندند سنگی عظیم ظاهر شد. :فرمود: «سنگ را بردارید و از آبی که در زیر آن سنگ است استفاده کنید»

تعداد زیادی جمع شدند که آن سنگ را حرکت دهند ولی نتوانستند؛ از راوندی رحمه الله در کتاب خرائج و جرائح نقل شده که لشکر امیر المؤمنین علیه السلام در آن روز نود هزار نفر بودند و تعدادی که برای حرکت دادن سنگ ،بودند سی صد نفر بودند.

حضرت امیر علیه السلام فرود آمد و به تنهایی آن سنگ را حرکت داده و به دور افکند و از زیر آن سنگ چشمه ای ظاهر شد که آبش از عسل شیرین تر و از برف سرد تر و سفید تر بود پس تمام لشکر آب خوردند و حیوانات خود را آب دادند و مشک ها و ظرف های خود را پر آب نمودند.

سپس حضرت امیر (صلوات الله علیه) فرمودند: سنگ را به جای خود گذارید و چون ایشان عاجز ،شدند آن حضرت خود آن سنگ را به جای خود گذاشت، و خاک بر آن ریختند.

ص: 530

راهب از دیر بیرون آمد و پرسید: «این شخص پیغمبر است؟» گفتند: «نه، وصی پیغمبر است». پس به خدمت آن حضرت آمده و به دست آن حضرت مسلمان شد و عرضه داشت:

«از پدران خود به من خبر رسیده که در حوالی این دیر آبی است که از آن آگاهی نمی یابد مگر نبی یا وصی ،نبی و آباء و اجداد من در این دیر به آرزوی دیدن این سرور مدّت ها به سر برده اند و این دولت نصیب من شد».

پس در خدمت آن حضرت به صفّین رفت و در ملازمت آن حضرت به شرف شهادت رسید.

منقول است که لشکر امیر المؤمنین علیه السلام همراه آن حضرت از صفین بازگشتند و هر چه آن مکان را جستجو کردند اثری از آن برای شان ظاهر نشد.

اطلاع از غیب

راوندی رحمه الله نقل کرده: شخصی خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آمده و عرضه داشت: «من از دوستان هستم». آن سرور فرمود: «دروغ می گویی، مخنّث و دیّوث و ولد زنا و آن کسی که مادرش در حال حیض او را حامله شده ،باشد ما را دوست نمی دارد» و بعد از اندک زمانی واقعه صفّین پیش آمد و آن مرد به معاویه پیوست و به جنگ حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آمد و کشته شد. (1)

جلوگیری از ازدواج مادر با فرزند

ابن شهر آشوب در کتاب خود نقل کرده که چون امیر المؤمنین علیه السلام به کوفه

ص: 531


1- الخرائج و الجرائح : ج 1، ص 178، ح 10

رسید، مردی از اصحاب آن حضرت اراده نکاح کرده، زنی را به عقد خود در آورد. روزی آن سرور از نماز صبح فارغ شد شخصی را امر فرمود که به موضع برو و در آن جا مسجدی است و جنب آن مسجد خانه ای می باشد و مرد و زن آن جا مشغول دعوا هستند پس هر دو را نزد من بیاور آن مرد به این نشان رفت و هر دو را آورد.

حضرت امیر علیه السلام به آنان خطاب نمود و فرمود: «نزاع شما به چه سبب است؟» آن مرد گفت: «یا امیر المؤمنین من این زن را به عقد خود درآورده ام و هر گاه که با او خلوت می کنم چنان نفرتی در من ایجاد می شود که باعث دعوا می شود و در این مدّتی که او را به این جهت خواسته،ام نتوانستم کاری انجام دهم».

آن حضرت به حضار مجلس فرمود: «بیرون بروید که این دعوا باید پنهانی حل شود» چون اصحاب بیرون رفتند و به غیر آن مرد و زن در خدمت آن حضرت کسی باقی نماند حضرت به آن زن خطاب کرده و فرمود: «این جوان را می شناسی؟» گفت «نه» فرمود: «تو را از چیزی آگاه کنم که او را بشناسی، به شرطی که اگر راست شنیدی انکار نکنی؟» آن زن عرضه داشت: «شرط کردم که در خدمت تو چیزی را پنهان نکنم»

حضرت علیه السلام فرمود: «تو دختر فلانی نیستی؟» عرضه داشت: «بلی» فرمود: «آیا تو پسر عمویی نداشتی که به هم میل و رغبت داشتید؟» عرضه داشت: «بلی». فرمود: «پدر تو راضی نبود که تو را به او بدهد؟» عرضه داشت: «بلی» فرمود: «در فلان شب پسر عمویت با تو ملاقات نکرد؟» عرضه داشت: «بلی». فرمود:

بعد از آن که از او حامله ،شدی حملت را از مادرت پنهان می داشتی تا وقتی که پسری زاییدی و مادرت مطلع شد و به اتفاق مادرت او را در جامه ای پیچیدی و در فلان موضع گذاشتی و در آن وقت دیدی

ص: 532

که سگی نزدیک او آمده و او را می بوید ترسیدی که مبادا او را ،بخورد سنگی برداشتی و به جانب آن سگ انداختی آن سنگ بر سر آن طفل خورد و ،شکست تو با مادرت پیش رفتید و مادرت سر پاره ای از جامه خود را جدا نموده و سر آن طفل را بست و بعد از آن او را گذاشتید و رفتید و دیگر حال آن طفل را ندانستید؟

آن زن با شنیدن این کلمات خاموش شد حضرت فرمود: «سخن بگو» عرضه داشت: «بلی والله یا امیر المؤمنین این مسأله را به غیر از من و مادرم کسی نمی دانست». آن حضرت فرمود: «حق تعالی مرا مطّلع گرداند»، سپس فرمود: «چون شما طفل را در آن موضع رها کردید صبحگاهان بنو فلان آمدند و او را بردند و تربیت کردند تا بزرگ شد و با آنان به کوفه آمد و اینک او همین مردی است که همسر توست»؛ پس به آن مرد فرمود: «سرت را بگشا» چون آن جوان سر خود را گشود اثر شکستگی در سر او ظاهر بود. آن گاه فرمود:

«این پسر توست حق تعالی او را نگاه داشت از این که با مادر خود نزدیکی ،کند پس فرزند خود را بردار و برو که ازدواجی بین شما نیست».

هشتاد ناقه

دیگر آن که بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله حضرت امیر المؤمنین علیه السلام اعلام کرد: هر کس از رسول خدا صلی الله علیه و آله دینی و یا امانتی نزد آن سرور ،داشته بیاید تا من ادا کنم و هر کس که می آمد و مطالبه می کرد آن سرور گوشه مصلّای خود را بر می داشت و اگر آن مرد در ادعای خویش صادق بود، موافق آن چه گفته بود زیر مصلّی حاضر بود به آن شخص می داد و الا نه.

چون این خبر منتشر شد عمر به ابی بکر گفت: «باید در این باب فکری

ص: 533

بکنیم که مبادا مردم علی بن ابی طالب علیه السلام را مستحق امر امامت و خلافت بدانند» پس هر دو تصمیم گرفتند که ایشان نیز همین مطلب را اعلام کنند.

چون این خبر به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام ،رسید فرمود «زود باشد که از این عمل پشیمان شوند».

روز دیگر اعرابی آمد و پرسید که: «جانشین پیغمبر صلی الله علیه و اله کیست؟» گفتند: «ابی بکر است» اعرابی نزد او رفت و گفت: «تو وصی پیغمبری؟» گفت: «بلی، چه می خواهی؟» گفت: «رسول خدا ضامن شده بود که هشتاد ناقه به من بدهد، پس حواله کن که به من بدهند» ابی بکر گفت: «آن حضرت چرا ضامن شده بود؟»

اعرابی گفت: «اگر خلیفه رسول خدا ،ودی می دانستی که چرا ضامن شده و نمی پرسیدی رسول خدا صلی الله علیه و آله ضامن شده که هشتاد ناقه سرخ موی سیاه چشم، به من بدهد و تو باید بدهی و در غیر این صورت نباید ادعای خلافت او را بکنی».

ابی بکر به عمر گفت: «چه می گویی؟» عمر گفت: «اعراب جاهلند از او شاهد طلب نما» چون از او شاهد خواستند اعرابی گفت: «مثل من کسی بر پیغمبر صلى الله عليه و سلم می توان شاهد گرفت؟ «وَ اللهَ وَاللهِ ما أَنْتَ بِوَصِيِّ رَسُولِ الله وَ لَا خَلِيفَتِهِ»: «به خدا قسم تو وصی و خلیفه رسول خدا نیستی» و از پیش ایشان بیرون آمد.

سلمان رحمه الله به آن اعرابی رسید و گفت: «بیا تا تو را نزد وصیّ حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله ببرم» و او را به خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آورد.

اعرابی به حضرت امیر علیه السلام خطاب کرده و عرضه داشت: «أَنْتَ وَصِيُّ رَسُولِ الله؟» یعنی «آیا تو وصی رسول خدا صلى الله عليه و سلم هستی؟». آن حضرت فرمود: «بلی چه می خواهی؟» اعرابی ادّعای خود را بیان کرد.

حضرت امیر علیه السلام فرمود:

﴿أَسْلَمْتَ أَنْتَ وَ أهْلُكَ؟﴾ تو و خویشانت مسلمان شده اید؟

ص: 534

اعرابی چون این سخن را شنید به پای آن حضرت افتاد و می بوسید و می گفت «شهادت می دهم که تو وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله و خلیفه او هستی؛ زیرا میان من و رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین شرطی ،بود بلی ما همه مسلمان شده ایم».

پس حضرت امیر المؤمنین علیه السلام علیه السلام امام حسن (صلوات الله علیه) را طلبید و فرمود:

«فرزندم با سلمان به فلان مکان برو و صدا بزن «یا صالح یا صالح!» و چون جواب ،شنیدی بگو امیر المؤمنین فرمود: هشتاد ناقه ای را که رسول خدا صلی الله علیه و آله ضامن شده ،بود به این اعرابی بده و بعد آن ها را به اعرابی تسلیم کن»

پس امام حسن علیه السلام با سلمان به آن مکان رفتند و اعرابی با جمع دیگری دنبال آن ها رفتند و آن حضرت به آن موضع رسید و فرمود: «یا صالح، امیر المؤمنین می فرماید: هشتاد ناقه ای که حضرت رسول صلی الله علیه و آله ضامن شده به این اعرابی تسلیم کن».

مردم شنیدند که شخصی در جواب گفت:

«السَّمْعُ وَ الطَّاعَة»: شنیدم و فرمان بردارم!

همان جا ناقه از سنگ بیرون آمد امام حسن علیه السلام آن را گرفت و به دست اعرابی داد و هشتاد شتر به همان هیئت و نشان که اعرابی خواسته بود از آن سنگ بیرون آمد همه را برداشت و متوجه قبیله خود شد. (1)

خبر از پایان نهروان

دیگر آن که ابن طلحه شافعی در کتاب خود روایت کرده که چون خوارج عزم کردند تا با حضرت امیر المؤمنین علیه السلام جنگ کنند و آن حضرت متوجه

ص: 535


1- غاية المرام : ج 6، ص 334؛ مدينة المعاجز : ج 1، ص 524 ؛ الخرائج و الجرائح : ج 1، ص 176 .

نهروان گردید سواری به آن حضرت رسید و عرضه داشت: «یا امیر المؤمنین خوارج از نهر عبور نمودند و روی به هزیمت گذاشتند» آن حضرت فرمود: «تو دیدی که ایشان از نهر گذشتند؟» عرضه داشت: «بلی». فرمود:

«به آن خدایی سوگند که محمّد صلی الله علیه و آله را به حق به سوی خلق فرستاد، که ایشان عبور نکرده اند و به قصر بنت کسری نخواهند رسید که تمام ایشان به دست مردم من به قتل خواهند رسید و هیچ کس از ایشان جان سالم بیرون نخواهد برد مگر کمتر از ده نفر و از اصحاب من در این مکان هیچ کس کشته نخواهد شد مگر کمتر از ده نفر».

و آخر چنان شد که آن حضرت فرموده بود و از لشکر خوارج نه نفر زنده ماندند و از لشکر آن سرور نه نفر به درجه رفیعه شهادت رسیدند.

اخبار غیبی دیگر
اشاره

دیگر از خبر های غیبی ،ایشان خبر از عمارت بغداد و مدّت پادشاهی بنی عبّاس و احوال ایشان و لشکر کشی مغول و استیصال خلفای بنی عبّاس است.

وقتی هلاکو خان بغداد را محاصره کرد، اهل حلّه آمدند و بشارت فتح به او دادند و آن چه آن حضرت فرمود به هلاکو خان گفتند و خطّ امان گرفتند.

و بدان که امثال این وقایع بسیار است امّا از جهت اختصار به همین دو سه کلمه اقتصار می کنیم.

10فضیلت دهم: نسب شریف آن حضرت

کسی در شرافت به آن حضرت نمی رسد کما این که می فرمود:

﴿نَحْنُ أَهْلُ بَيْتٍ لا يُقاسُ بِنا أَحَدٌ﴾ (1)

ص: 536


1- الفردوس : ج 4، ص 283 ؛ فرائد السمطین: ج 1، ص 45؛ ذخائر العقبی : ص 17؛ ینابیع المودة: ج 2، ص114.

«ما اهل بیت حضرت رسولیم و هیچ کس را در هیچ چیزی نمی توان به ما قیاس نمود».

جاحظ که از مشاهیر علما و متعصبان اهل سنّت است این کلام حضرت را تصدیق کرده و می گوید:

«چگونه می توان کسی را به اهل بیت قیاس کرد و حال آن که رسول خدا صلی الله علیه و اله یکی از آنان است».

مراد از «اطیبان» که در حدیث وارد شده یکی علی بن ابی طالب و دیگری حضرت فاطمه (صلوات الله عليهما) زوجه اوست و مراد از «سبطان» که در حدیث آمده حسن و حسین علیهما السلام می باشند که فرزندان آن حضرت ،هستند و مراد از شهیدانی که در حدیث وارد شده حمزه آن حضرت و جعفر طیار برادر آن جناب است و «سیّد الورى» عبد المطلب و «ساقي الحجّاج» عبّاس، عموی آن حضرت ،است و مراد از «مهاجرین» گروهی هستند که به قصد هواداری از آنان از مکه به مدینه رفته و مراد از «انصار» گروهی می باشند که به یاری و مددکاری ایشان همت کردند و صدّیق» کسی است که آنان را تصدیق کند و «فاروق» شخصی است که میان آنان و دشمنان شان تفاوت بگذارد و «حواری» دوست دار ایشان، و «ذو الشهادتین» آن کسی است که برای ایشان شهادت داده است و هیچ خوبی در دنیا نیست مگر آن که در ایشان یا از ایشان یا برای ایشان است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«من در میان شما دو شیء بزرگ باقی می گذارم یکی کتاب خداست که ریسمانی کشیده شده از آسمان به زمین است که هر کس به آن چنگ بزند رستگار می شود و دیگری عترت و ذریّه من است و

ص: 537

خداوند مرا خبر داده که این دو از هم جدا نمی شوند تا کنار حوض کوثر به من برسند».

اگر اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله مانند دیگران می بودند عمر بن خطاب هنگامی که قصد دامادی پیامبر را داشت نمی گفت از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود:

﴿كُلُّ سَبَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِع يَوْمَ الْقِيامَةِ إِلَّا حَسَبِي وَ نَسَبي﴾. (1)

«هر سبب و نسبی در روز قیامت بر طرف می شود مگر حسب و نسب من».

اگر بخواهیم از مقامات کریمه و اوصاف پسندیده علی بن ابی طالب علیه السلام سخن به میان آوریم طومار ها پر می شود و عمر ها به آخر می رسد و هنوز از هزار فضل او یکی بیان نخواهد شد؛ زیرا منشأ و مولدش ،کریم و اصل و نسبش ،صحیح و علم و عملش بسیار و از بیش بیش تر ،است با زبان فصیح و بیان بلیغ و کلام عجیب و رسول را حبیب (تا این جا ترجمه کلام جاحظ است).

پس ملاحظه کن ای عاقل، کسی که دشمن ها در حق او چنین باشند، آیا دوستان در حقّ او چه می گویند؟

از جابر بن عبد الله انصاری روایت شده که خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتم، دیدم که امام حسن و امام حسین علیهما السلام را بر دوش مبارک گذارده و می فرماید:

﴿نِعْمَ الْحامِلُ حامِلُكُما وَ نِعْمَ الْعِدْلانِ أَنْتُما﴾ (2) ، «خوش بار کشی است کسی که بار بردارنده شما باشد و خوب باری است کسی که بارش شما هستید».

ص: 538


1- سیر اعلام النبلاء : ج 16 ، ص 84
2- ينابيع المودة : ج 2، ص 206 ؛ بحار الانوار: ج 43، ص 284 و 285

از اسامة بن زید روایت شده که وقتی آن حضرت، حسنین علیهما السلام را بر زانوی مبارک می گذاشت، می فرمود:

﴿هذانِ ابْنايَ وَ ابْنَا ابْنَتِي، اللهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُما فَأَحِبَّهُما وَ أحِبَّ مَنْ يُحِبُّهما﴾. (1)

«این دو پسران من و پسران دختر من ،هستند پروردگارا همانا من این دو را دوست می دارم پس تو نیز هر دو را دوست بدار».

از براء بن عازب روایت شده که از رسول خدا صلی الله علیه و اله وقتی که امام حسن علیه السلام را بر دوش مبارک گذاشته بود شنیدم که فرمود:

﴿اللهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ فَأَحِبَّهُ﴾ (2)

«پروردگارا من حسن را دوست می دارم پس تو هم او را دوست بدار!»

از این احادیث محبّت حضرت رسول صلی الله علیه و آله نسبت به ایشان استفاده

ص: 539


1- این روایت که به حديث أسامة مشهور است با اندک اختلافی در مضمون، جمع زیادی از علمای اهل سنّت روایت نموده اند که می توان به صحیح ترمذی : ج 13، ص 192 ؛ الخصائص نسائی : ص 36؛ تهذيب الاسماء و اللغات : ج 1، ص 160 ؛ کنز العمال : ج 13، ص 99 ؛ مصابيح السنة بغوى : ص 207؛ سير اعلام النبلاء : ج 3، ص 167؛ تاریخ الاسلام ذهبي : ج 2، ص 216 ؛ أسد الغابة : ج 2، ص 11؛ جامع الاصول : ج 10، ص 20؛ الصواعق المحرقة : ص 135 و 189؛ تاریخ الخلفاء : ص 73؛ ذخائر العقبي : ص 121؛ الاصابة : ج 1، ص 328؛ اشاره نمود و مدارک کامل تر آن در شرح احقاق الحق : ج 10، ص 664 ذکر شده است؛ سیّد هاشم بحرانی در کتاب مدينة المعاجز : ج 3، ص 328 مشابه این روایت را از عروة بارقی نیز روایت نموده است.
2- فضائل الصحابة 19 ؛ مسند احمد : ج 2، ص 249 و 331 و 508 و 532 و ج 4 2842؛ صحیح بخاری : ج 3، ص 2 ؛ صحیح مسلم : ج 7، ص 129 ؛ سنن ابن ماجة : ج 1، ص 51؛ سنن ترمذی : ج 5، ص327؛ المستدرک علی الصحیحین : ج 3، ص 169؛ مسند حمیدی : ج 2، ص 450؛ مسند أبي يعلى : ج ص 279؛ صحیح ابن حبان : ج 15، ص 417؛ سیر اعلام النبلاء : ج 3، ص 250.

می شود و هم چنین از روایت: ﴿الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ أَبُو هُما خَيْرٌ مِنْهُما﴾ که پیش از این ذکر شد به دست می آید که حضرت امیر علیه السلام از حسنین علیهما السلام بهتر است

پس معلوم می شود که حضرت رسول صلی الله علیه و آله محبّت زیادی نسبت به آن حضرت داشته و البته این فضیلت بزرگی است و از بعضی روایات استفاده می شود که محبت حضرت امیر علیه السلام با محبّت خلفای ثلاثه قابل جمع نیست، مانند روایت مشهوری که شخصی به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام عرضه داشت:

﴿أنَا أُحِبُّكَ وَ أَتَولّى عُثمان﴾؛

«من شما را دوست می دارم و به عثمان نیز علاقه مندم».

حضرت امیر علیه السلام فرمود:

﴿اَمَّا الْآنَ فَأَنْتَ أعْوَر، إمّا أن تَعْمى أوْ تُبْصِر﴾؛ (1) امّا هم اکنون تو اعوری (یعنی یک چشم داری و چشم دیگرت نابیناست) یا کور شو یا بینا باش!

11فضیلت یازدهم: محبت نسبت به حضرت

خوارزمی که از اکابر علمای اهل سنّت است در کتاب مناقب خود از عبد الله بن عمر بن الخطّاب نقل کرده که از رسول خدا صلی الله علیه و اله شنیدم که فرمود:

﴿مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً قَبِلَ اللهُ تعالى مِنْهُ صَلاتَهُ وَ صِيامَهُ وَ قِيامَهُ وَ اسْتَجَابَ

ص: 540


1- التعجب، ابو الفتح کراجکی : ص 112؛ بحار الانوار: ج 27، ص58؛ آنان این روایت را از مستطرفات سرائر 639 نقل کرده اند و ابن ادریس نیز این مطلب را از کتاب انس العالم صفوانی نقل کرده و در ادامه از قول صفوانی روایت کرده: «اعلم يا بني انه لا تتم الولاية، و لا تخلص المحبة، و تثبت المودة لآل محمّد الا بالبرائة من عدوهم» ؛ و در جواهر المطالب فی مناقب الامام علی شمس الدین ابی البركات محمّد بن احمد دمشقی شافعی : ج 2، ص 158 نیز مانند همین روایت در مورد معاویه نقل شده است.

دُعاتَهُ، أَلا وَ مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً أَعْطَاهُ اللهُ بِكُلِّ عِرْقٍ فِي بَدَنِهِ مَدِينَةً فِي الْجَنَّةِ، ألا وَ مَنْ أحَبَّ آلِ مُحَمَّد آمَنَ مِنَ الْحِسابِ وَ الْميزانِ وَ الصّراطِ ، ألا وَ مَنْ ماتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ فَأَنَا كَفِيلُهُ بِالْجَنَّةِ مَعَ الْأَنْبِياءِ، أَلا وَ مَنْ أَبْغَضَ آلَ مُحَمَّدٍ جَاءَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مَكْتُوبٌ بَيْنَ عَینِیهِ آئِسُ مِنْ رَحْمَةِ اللهِ﴾. (1)

«کسی که علی بن ابی طالب علیه السلام را دوست بدارد حق تعالی نماز و روزه و برخاستن او در شب را برای عبادت دوست می دارد و دعای او را مستجاب می گرداند آگاه باشید هر کس علی بن ابی طالب علیه السلام را دوست بدارد حق تعالی به عدد هر رگی که در بدن اوست شهری در بهشت به وی مرحمت می کند آگاه باشید هر کس آل محمّد را دوست بدارد از حساب روز قیامت و از میزان و از صراط ایمن خواهد ،بود آگاه باشید هر کس بر محبت آل محمّد علیهم السلام را از دنیا ،برود من ضامن او هستم که در بهشت با پیغمبران الهی محشور شود آگاه ،باشید هر کس آل محمّد علیهم السلام را دشمن ،بدارد روز قیامت در حالی وارد خواهد شد که میان دو چشمش نوشته باشد این شخص از رحمت خدا به دور است».

همو در کتاب مناقب خود از جابر بن عبد الله انصاری روایت نموده که از رسول خدا صلى الله عليه و سلم شنیدم که فرمود جبرئیل علیه السلام از جانب حق تعالی آمد و ورق

ص: 541


1- المناقب خوارزمی ص 72 و 73؛ کتاب الاربعين، محمد طاهر قمی : ص 470 ؛ کشف الغمة : ج 1، ص 102؛ ارشاد القلوب : ص 235؛ فضائل الشيعة : ج 1، ص 46؛ أعلام الدین : ص 464 و همگی این روایت را از ابن عمر نقل کرده اند.

سبزی همراه خود آورد که در آن به خط سفیدی نوشته بود:

﴿إِنِّي افْتَرَضْتُ مَحَبَّةَ عَلِيَّ بْنَ أبي طالب عَلَى خَلْقِي فَبَلِّغْهُمْ ذَلِكَ عَنِّي﴾ (1)

«به درستی که من دوستی و محبّت علی بن ابی طالب علیه السلام را بر خلق خود واجب گردانده،ام پس این پیغام را به ایشان برسان».

و نیز به سند خود از اُمّ عطیّه روایت کرده که علی بن ابی طالب علیه السلام به جنگی رفته بود، رسول خدا صلی الله علیه و اله را دیدم که دست مبارک خود را به جانب آسمان برداشته و فرمود:

﴿اللَّهُمَّ لا تُمِثْنِي حَتَّى تُرِيَني عَلِيّاً﴾. (2)

«پروردگارا، تا علی بن ابی طالب علیه السلام را به من نشان ندادی من را از دنیا نبر».

و نیز به سند خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالی که حضرت امیر علیه السلام را مخاطب ساخته بود روایت کرده که فرمود:

یا ،علی اگر بنده ای از بندگان خدا به اندازه ای که نوح پیغمبر علیه السلام در

ص: 542


1- المناقب خوارزمی : ص 66؛ مناقب ابن شهر آشوب : ج 3، ص 3؛ أمالی، شیخ طوسی : ص 619؛ الجواهر السنية : ص299؛ مدينة المعاجز : ج 2، ص 314 و 315؛ کشف الغمة : ج 1، ص 97 ؛ نهج الايمان : ص 451.
2- المناقب خوارزمی : ص 71؛ أسد الغابة : ج 4، ص 26؛ تاریخ مدينة دمشق : ج 42، ص 337؛ سنن ترمذی : ج 5، ص 307؛ ذخائر العقبی : ص 94؛ العمدة : ص 286 ؛ كنز الفوائد : ص 136؛ و البته ابن شهر آشوب این روایت را از ام عطیه و ابی هریره و پدر عبد الرحمان بن ابی لیلی نیز نقل کرده است، مناقب آل ابی طالب : ج 2، ص 62.

میان قوم خود به عبادت مشغول ،بود خداوند را عبادت کند و آن بنده مانند کوه احد طلا داشته باشد و آن را در راه خداوند تعالی به فقراء و مستحقّین تصدّق کند و آن قدر عمر آن دراز شود که هزار حج پیاده ،رود و بعد از تمام این اطاعت ها و عبادت ها میان صفا و مروه مظلومانه کشته شود در حالی که تو را دوست نداشته باشد بوی بهشت به مشام او نخواهد رسید.

در کشف الغمه از عایشه روایت شده که از او پرسیدند:

«محبوب ترین مردم نزد حضرت رسول صلی الله علیه و آله صلی الله علیه و اله چه شخصی بود؟» پاسخ داد: «علی بن ابی طالب علیه السلام علیه السلام» پس پرسیدند: «محبوب ترین زنان نزد آن حضرت صلی الله علیه و اله الله چه شخصی بود؟» پاسخ داد: «فاطمه علیها السلام». (1)

و در این باب احادیث بسیاری وارد شده که از جهت اختصار به همین مقدار اکتفا می کنیم

12فضیلت دوازدهم: صاحب حوض و لواء و صراط

آن حضرت علیه السلام صاحب حوض و لواء و صراط ،است، و اذن داخل شدن به بهشت را آن سرور می دهد و اهل جهنّم را او به جهنّم می فرستد.

در این باب احادیث بسیاری وارد شده که بعضی از آن ها قبلاً ذکر شد، و هر کس اندک شعوری داشته باشد و به این فضیلت ها نظر کند، می داند که تا صاحب این فضائل باشد امامت و خلافت به دیگران نمی رسد.

از ابو حنیفه که یکی از ائمه اربعه نواصب ،است نقل شده که وقتی بعضی

ص: 543


1- كشف الغمة : ج 2، ص 90

از دشمنان به او التماس نمودند که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را هجو کند و پول ها به او وعده دادند او قبول کرد و چند بیت شعر گفت که بعضی از ابیات آن چنین است:

عَلِيٌّ حُبُّهُ جُنَّة *** قسيمُ النّارِ وَ الْجَنَّة

وَصِيُّ الْمُصْطَفَى حَقّاً *** إمامُ الْإِنْسِ وَ الجِنَّة

معنای بیت اوّل:

محبت علی بن ابی طالب در مقابل آتش جهنّم سپر است (یعنی هم چنان که سپر باعث حفظ صاحبش می شود حب علی بن ابی طالب نیز باعث محافظت دوست داران علی بن ابی طالب می گردد) و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام قسمت کننده بهشت و جهنّم است (یعنی آن حضرت اهل جهنّم را به جهنّم و اهل بهشت را به بهشت می فرستد)

معنای بیت دوّم:

در حقیقت حضرت امیر علیه السلام یا وصی و جانشین حضرت رسول صلی الله علیه و آله ،است و امام تمام انسان ها و تمام جنّیان عالم است (1)

بعد از آن که این ابیات را از ابو حنیفه ،شنیدند ،گفتند: «ما از تو خواستیم که علی بن ابی طالب علیه السلام را هجو کنی و تو او را مدح کردی؟»

در جواب گفت با آن فضیلت هایی که برای علی بن ابی طالب علیه السلام می دانم، این نحوه مدح کردن در حقیقت هجو اوست».

ص: 544


1- این اشعار به افراد مختلفی نسبت داده شده طبری در نوادر المعجزات 38 آن را به عمّار بن یاسر نسبت داده و صاحب عيون المعجزات : ص 29 آن را به عامر بن ثعلبة منسوب ساخته است؛ ابن فوطی در مجمع الالقاب : ج 3، ص 594 آن را به احمد بن حنبل منتسب کرده و صاحب احقاق الحق : ج 15، ص 188 و ينابيع المودة : ج 1، ص 254 آن را از قول شافعی نقل کرده اند.

پس ای عاقل ملاحظه نما که هر گاه دشمنان در حق کسی این چنین گویند امامت به ابی بکر و عمر نخواهد رسید. حَفَظَنَا اللهُ مِنْ اِغْواءِ الشَّيَاطِينِ بِمُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الْهادِين.

جعلیات عامّه در فضیلت شیخین و پاسخ به آن

چون اهل سنّت دریافته اند که با وجود حضرت امیر المؤمنین علیه السلام اعتقاد به امامت ابی بکر و عمر و عثمان در حالی که آن ها هیچ فضیلتی ندارند باعث رسوایی بزرگی است، بعضی از روایات و آیات را در مسیر مدح ایشان تفسیر کرده اند که شاید به سبب آن پردۀ دریده ایشان را رفویی کنند، و چون ممکن است بعضی از این مطالب را برای مردم بی خبر نقل کنند، بنابر این ما در این کتاب بعضی از موارد عمده آن را نقل می کنیم و جواب می گوییم تا کسی در حقّانیّت مذهب ما و بطلان طریقه ایشان شکّی ننماید.

آیات 17 تا 19 سوره لیل

پس بدان که بعضی از متعصّبین اهل سنّت و جماعت افترا بسته اند و بر مدّعای خود به این روش استدلال نموده اند که حق تعالی در قرآن مجید می فرماید:

﴿وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى * الَّذِي يُؤْتي مالَهُ يَتَزَكَّى * وَ مَا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ * نِعْمَةٍ تُجْزى﴾ (1)

پاک رفتار تر از این مردم از آن دور داشته خواهد شد، همان کس مال

ص: 545


1- سورۀ لیل، آیه 17 - 19.

خود را می دهد برای آن که پاک شود و هیچ کس را به قصد پاداش یافتن نعمت نمی بخشد

بعضی از اهل سنّت این آیه را به ابی بکر نسبت داده و چنین گفته اند: اجماع بر این است که این آیه در شأن ابی بکر نازل شده و مراد از «اتقی» که در آیه واقع شده است به معنی «اکرم» است به دلیل آیه دیگری که فرموده:

﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاكُمْ﴾ (1)

«گرامی ترین افراد نزد ،خداوند با فضیلت ترین افراد خواهد بود».

پس معلوم می شود که ابی بکر افضل است و مراد از این ،آیه علی بن ابی طالب نمی تواند باشد؛ زیرا ایشان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله تربیت شده بود، در حالی که در این آیه تصریح شده که هیچ کس را به قصد پاداش یافتن نعمت نمی بخشد و تربیت پیامبر خود پاداش است پس ثابت می شود که ابو بکر امام است. (2)

جواب این استدلال به شرح ذیل است:

جواب اوّل: اکثر اهل سنّت و جماعت قائلند که مراد از «اتقی» در این آیه شریفه علی بن ابی طالب علیه السلام است؛ و شارح طوالع گفته: مؤید این مطلب که مراد به اتقی در آیه مذکور علی بن ابی طالب است این کلام حق تعالی در سوره «هل اتی» است که می فرماید: ﴿إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً

ص: 546


1- سوره حجرات آیهٔ 13. یعنی به درستی گرامی ترین شما نزد حق تعالی آن کسی است که تقوای او بیش تر باشد.
2- قائل به این استدلال ابن جوزی و ابن حاتم هستند؛ الصوارم المهرقة 302؛ فتح القدير : ج 5، ص 453؛ تفسیر آلوسی : ج 30، ص 152.

وَ لا شُكُوراً﴾ (1) و به تفسیر این آیه قبلاً اشاره شد. (2)

جواب دوّم: بخاری که از اکابر علمای سنی است در صحیح خود نقل کرده است از عایشه که گفت:

«ما أُنزِلَ فينا شَيْءٌ مِنَ القُرآنِ إِلَّا آيَةً نَزَلَ فِي عُذرى»

«نازل نشده است در شأن ما هیچ آیه از آیات قرآن مگر یک آیه که در آن رفع تهمت از من شده است».

جواب سوّم: اگر این استدلال صحیح باشد و ابی بکر، گرامی ترین و با فضیلت ترین افراد باشد پس آیا از همه حتّی از حضرت رسول صلی الله علیه و آله نیز افضل است؟

اگر خصم پاسخ مثبت ،گوید کفرش ثابت می شود، و اگر حضرت رسول صلى الله عليه و سلم را افضل بداند خواهیم گفت: قبل از این در آیه مباهله به اثبات رسید که علی بن ابی طالب علیه السلام به منزله نفس رسول الله صلی الله علیه و آله است و هر گاه حضرت رسول صلی الله علیه و آله افضل از ابی بکر باشد شخصی که مانند آن حضرت است نیز افضل از او خواهد بود پس ثابت می شود که علی بن ابی طالب علیه السلام افضل و برتر است و اهل سنّت در دلالت آیه مباهله بر این مطلب اختلاف ندارند و البته وقتی که ثابت شد آن حضرت افضل ،است پس با وجود آن حضرت، اگر کسی ادعای خلافت نماید از دائره ایمان و اسلام بیرون خواهد بود.

جواب چهارم : اگر علت این که مراد از «اتقی»، على بن ابي طالب علیه السلام

ص: 547


1- سوره ،انسان آیه 9
2- الصوارم المهرقة : ص 304؛ از طریق شیعه روایت شده که حضرت صادق فرمود: مراد از این آیه امیر المؤمنین و شیعیان ایشان می باشند. علامه مجلسی این روایت را از جامع الفوائد و تأويل الآيات روایت کرده است. بحار الانوار: ج 24، ص 398

نمی تواند باشد اینست که پیغمبر صلی الله علیه و آله در حقّ او نعمت تربیت داشته، می گوییم آن حضرت در حق ابی بکر نیز یا نعمت هدایت در دین را داشته یا نداشته، اگر نداشته لازم می آید که ابی بکر دین نداشته باشد و اگر آن حضرت در حق او نعمت هدایت در دین را دارا بوده در حق حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نیز نعمت تربیت داشته است.

و هم چنین از این آیه به نحوی استفاده می شود که ابی بکر مالی در راه خداوند انفاق نکرده؛ زیرا همان طور که در بحث از آیه نجوا گذشت، وقتی شخصی حاضر نباشد برای سخن گفتن با رسول خدا صلی الله علیه و آله اندک تصدّقی بکند در حالی که به واسطه جهل انبوه به این ملاقات محتاج و نیازمند است، چگونه می تواند اموال بسیاری در راه حق تعالی انفاق کند!!؟

پس یا بخشش اموال ابی بکر غلط است و از دروغ های اهل سنّت است، یا این که این بخشش ریاکارانه بوده و در هیچ صورت مستحقّ مدح الهی نمی شود

جواب پنجم: شارح طوالع از واحدی نقل کرده و او به سند خود از عکرمه و ابن عبّاس و غیر ایشان از روات اهل سنّت روایت نموده که این آیه در شأن ابو بکر نازل نشده و در سبب نزول آیه چنین گفته اند:

زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله در خانه مرد فقیری شاخه ای از درخت خرما از منزل یک یهودی که در همسایگی او بوده و بسیار ثروتمند نیز بود به خانه آن مرد فقیر می آمد و چون آن یهودی بر بالای درخت خرما می آمد و خرما می چید گاهی چند عدد خرما به خانه آن مرد فقیر می افتاد و طفلان او بر می داشتند ولی آن یهودی با ایشان درشتی می کرد و گاهی خرما ها را از ایشان پس می گرفت و آن طفلان معصوم محتاج را محروم می کرد. آن مرد فقیر به

ص: 548

خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله آمد و شکوه نمود. حضرت آن یهودی را طلبید و فرمود: «آن درخت را به من ببخش تا ضامن شوم که در بهشت نخلی بهتر از آن به تو بدهم».

آن شقی عرضه داشت: «من نخل های زیادی دارم امّا هیچ یک از آن ها را از این نخل بیش تر دوست ندارم و آن را به کسی نمی دهم و نمی بخشم این را بگفت و رفت.

پس چون آن لعین از مجلس آن حضرت بیرون رفت، شخصی به آن حضرت عرض کرد: «یا رسول الله اگر من این نخل را مالک شوم و به شما ،ببخشم آن نخلی را که برای او در بهشت ضامن شدید، به من خواهید داد؟» آن حضرت فرمود: «بلی»

پس آن شخص به در خانه آن یهودی رفت و او را طلبید و گفت: «من در مدینه چندین نخل ،دارم آن ها را به تو می دهم به شرط آن که تو آن یک نخل را به من بدهی»، و آن بدبخت راضی نمی شد و آن شخص نخل را افزایش می داد تا بعد از ابرام ،بسیار چهل نخل به آن یهودی داد و آن نخل را در عوض آن گرفت و جمعی را بر این امر گواه قرار داد که مبادا انکار کند و بعد از آن خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله آمد و عرضه داشت: «یا رسول الله آن نخل مال من شد و من آن را به شما بخشیدم»؛ پیامبر آن مرد فقیر را طلبیده و آن نخل را به او عطا کرد و فرمود: «خاطر خود را آسوده دار که اینک نخل از آن توست».

پس حق تعالی سوره «واللیل» که مشتمل بر این آیه است را نازل فرمود و بعضی از مفسّرین عامه نقل کرده اند: اسم آن مردی که نخل را خرید ابو دحداح انصاری بود و مراد از ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقی﴾ او می باشد و مراد از ﴿وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنی﴾ آن مرد یهودی است که سمرة بن حبیب نام داشت

ص: 549

و هم چنین مراد ﴿لا يَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى﴾ آن شقى است. (1)

پس اهل سنّت چگونه به این آیه استدلال می کنند در حالی که بسیاری از مفسّرین خلاف آن را گفته اند؟!!

جواب ششم : اگر این آیه در شأن ابی بکر نازل شده بود، در سقیفه بنی ساعده که میان مهاجر و انصار اختلاف شد و جمعی انصار اختلاف شد و جمعی امامت وی را منکر شدند، می بایست که از این آیه استفاده می کرد و مدح خود را در قرآن ذکر می نمود و به حدیث «الائمة من قریش» متمسک نمی شد؛ زیرا معنی حدیث این است که امامان بعد من از قریش هستند و اگر کسی مسلّم دارد که ابی بکر از قریش بوده پر واضح است که این حدیث بر امامت وی دلالت ندارد.

جواب هفتم: اهل سنّت نقل کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله، ابی بکر و عمر را لعن کرد و بعد از این ان شاء الله تعالی در مثالب ایشان ذکر خواهد شد و پر واضح است کسی که مورد نفرین حضرت رسول صلی الله علیه و آله باشد، هیچ گاه حق تعالی او را مدح نمی کند

و البته پاسخ های دیگری نیز می توان گفت امّا چون عاقل را اشاره کافی است به همین مقدار اکتفا می کنیم

ص: 550


1- أسباب نزول آلايات، واحدی نیشابوری : ص299؛ بعضی از مفسّرین مانند نسفی در مجلد : ج 4، ص 343 از تفسیر خود این آیه را به مؤمن تفسیر کرده و معنای آن را عام گرفته و بیضاوی نیز در مجلد: ج 5، ص 499 از تفسیر خود این احتمال را ذکر کرده است لکن اسکافی معتقد است این آیه در شان مصعب بن عمیر نازل گردیده است به شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد معتزلی : ج 13، ص 273 مراجعه شود. ابن ابی حاتم می گوید: این سوره درباره ماجرای سمرة بن جندب نازل شده است و حتّی سیوطی در مورد آن می گوید مطابق قول اشهر این سوره مکی است امّا گفته شده بواسطه شان نزولش که قضیه سمرة بن جندب باشد، این سوره مدنی است به: الدر المنثور : ج 6، ص 357 و الاتقان : ج 1، ص 14 مراجعه شود. البته خود این مطلب نکته مهمی است که اگر مراد از این آیات ابو بکر باشد،سوره باید مکی باشد و اگر سوره مکی باشد با شأن نزولش در تناقض است؛ زیرا نزول آن و ماجرای نخل در مدینه بوده است.
در بیان بعضی از روایات مجعوله و جواب از آن ها
حديث مجعول اوّل

امّا از روایاتی که اهل سنّت به آن استدلال کرده اند:

اوّل : روایتی است که پیغمبر صلی الله علیه و آله در حقّ ابی بکر و عمر فرمود:

﴿اِقْتَدُوا بِالَّذَيْنِ مِنْ بَعْدي ابوبكر و عمر﴾ (1)

اقتدا کنید به آن دو نفر یعنی ابو بکر و عمر که بعد از من هستند.

این روایت دارای چند جواب است:

جواب اوّل : از ظاهر عبارت چنین استفاده می شود که تنها باید به ابی بکر و عمر اقتدا نمود و حال آن که خود اهل سنّت از حضرت رسول صلی الله علیه و آله حدیث نقل کرده اند که فرمود:

﴿اَصْحابي كَالنُّجُومِ بِأَیِّهِمُ اقْتَدَيْتُمْ اهْتَدَيْتُمْ﴾

«اصحاب من مانند ستارگانند به هر کدام از ایشان که اقتدا کنید و تابع هر یک از ایشان که باشید هدایت می یابید».

پس اگر کسی تابع حضرت امیر علیه السلام ،شود به اقتضای این روایت اهل هدایت است، پس چرا پیروان آن حضرت که از ابی بکر و عمر پیروی نمی کنند را بر باطل می دانند؟ معلوم می شود که به موجب: ﴿خَتَمَ الله عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشَاوَةٌ﴾ ديده دل ایشان از ادراک حق نابیناست.

جواب دوّم: به اقتضای این حدیث باید از ابی بکر و عمر تبعیت کرد هرچند آن ها مخالفت هایی نیز مرتکب شده باشند، بنابراین لازم می آید که

ص: 551


1- الشرح الكبير : ج 1، ص 351؛ المستدرک علی الصحیحین : ج 3، ص 75؛ مجمع الزوائد : ج 9، ص 53.

مردم مأمور شوند به چیزی عمل کنند که نقیض هم باشد، و لایق به حال پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله نیست که چنین امری کند و اُمّت را به چنین چیزی مأمور سازد، در حالی که میان ائمه معصومین علیهم السلام مطلقاً اختلافی نبوده پس اگر ابو بکر و عمر خوب بودند البته نباید بین ایشان اختلاف می بود و خود اهل سنّت نقل کرده اند که بین ابو بکر و عمر اختلافات زیادی وجود داشته است که از آن جمله این است:

اوّل : ابی بکر در وقت ،مردن عمر بن خطاب را به عنوان خلیفه منصوب کرد و عمر بن خطاب خلافت را به شورا واگذار کرد

دوّم: هم چنین عمر بن خطاب، قصد داشت خالد بن ولید را به خاطر قتل مالک بن نویره حد ،بزند و ابی بکر عمر را انکار کرد و گفت: خالد، سیف الله است.

سوّم : ابی بکر خود را امیر المؤمنین نام نگذارد و عمر بن خطاب این نام را بر خود گذاشت.

چهارم : ابی بکر نماز تراویح را به جماعت نخواند، و عمر بن خطّاب امر کرد تا آن را به جماعت بخوانند.

پنجم : ابی بکر از حجّ تمتع منع نکرد، و عمر بن خطّاب منع کرد.

ششم : ابی بکر متعه کردن زنان را منع نکرد و عمر خطّاب از آن منع نمود.

هفتم : ابو بکر فدک را به فاطمه علیها السلام داد و در کاغذی آن را برای حضرت فاطمه علیها السلام نوشت و عمر آن کاغذ را پاره کرد؛ و امثال این اختلاف ها میان ابی بکر و عمر بسیار بوده که موجب می شود اقتدا به هر کدام باعث ترک اقتدا به دیگری شود.

جواب سوّم: اگر این حدیث صحیح باشد دلالت صریح دارد بر امامت

ص: 552

ابی بکر و عمر در حالی که در سقیفه بنی ساعده ابی بکر باید این حدیث را نقل می کرد و محتاج به نقل حدیث «الائمِّةُ مِنْ قُرَيْش» نمی شد!

جواب چهارم: راویان این حدیث اصلاً قابل اعتماد نیستند؛ زیرا یکی از راویان این حدیث عبد الملک بن ربعی است و او از نواصب شامی بوده که در صفین در لشگر معاویه حضور داشته و دیگر راوی این حدیث دختر عمر بن خطاب است که عداوت او با حضرت رسول و حضرت امیر (صلوات الله عليهما) و دوستی او با عایشه و ابی بکر و عمر ظاهر است.

ابن بابویه رحمه الله در کتاب عیون اخبار الرضا علیه السلام نقل کرده که لفظ ابی بکر و عمر را در این حدیث بعضی به رفع روایت کرده اند به این صورت که ﴿اقْتَدُوا مِنْ بَعدي ابوبکر و عمر﴾، و بنابر این معنای حدیث چنین می شود: «ای ابی بکر و عمر به آن جماعتی که بعد از من هستند اقتدا کنید»؛ یعنی از ائمه طاهرین متابعت نمایید و علت این که آن ،حضرت ابی بکر و عمر را در این عبارت مخاطب قرار داده آن است که می دانست بعد از او آنان در امر دین باعث فتنه و اختلاف میان اُمّت می شوند چنان که شد.

در هر حال شیخ بزرگوار بعد از آن می فرماید: بعضی دیگر از ارباب حدیث لفظ ابی بکر و عمر را به نصب خوانده اند به این صورت: ﴿اقْتَدُوا بِالَّذِيْنِ مِنْ بَعْدِي ابا بکرَ و عمرَ﴾ (1) : «ای ابی بکر و عمر، اقتدا کنید به کسانی که بعد از من هستند»

ص: 553


1- شیخ صدوق می فرماید: خصم در صورتی می تواند به این روایت استناد نماید که ابی بکر و عمر در این روایت بصورت مجرور وارد شده باشد که در این صورت بیان از بالذین خواهد بود، امّا این روایت به دو صورت نقل شده که یکی به رفع و دیگری به نصب است و این بر خلاف مقصود خصم نتیجه می دهد. عيون اخبار الرضا : ج 1 ، ص 201 .
حديث مجعول دوّم

حدیث مجعول دوم که سنیان ساخته اند می گویند که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿ابوبکر و عمر سَيّدا كُهُولِ أَهْلِ الْجَنَّةِ﴾. (1)

«ابی بکر و عمر سرور کهن سالان اهل بهشت هستند».

بعضی از اهل سنّت خود پاسخ این روایت را داده اند من جمله صاحب كتاب اغاثة الله فان که یکی از بزرگان علمای عامه ،است، می گوید: یاران ما یعنی علمای اهل سنّت و جماعت حدیث دیگری روایت کرده اند که این حدیث را باطل می کند کند و آن این است که از پیغمبر صلى الله عليه و سلم نقل کرده اند که فرمود:

﴿اَهْلُ الجَنَّةِ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ جُرْداً مُرْداً مُكَحِّلِينَ﴾ (2)

«اهل بهشت در حالی که امرد و بیمو بوده و همه سرمه به چشم ،کشیده یا شبیه سرمه کشندگان ،باشند داخل بهشت می شوند»

یاران ما ادعا کرده اند اجماع فریقین بر صحت مضمون این حدیث استوار است و اگر چنین باشد و حق تعالی هر کس را که به بهشت بفرستد، او را جوان کرده و داخل بهشت کند پس کهن سالی در بهشت نخواهد بود تا ابی بکر و عمر سرور او باشد!! تا به این جا کلام صاحب اغاثة الله فان تمام شد.

جواب دیگر آن که بسیاری از پیغمبران در سنّ کهولت از دنیا رفته اند، و نهایت بی حیایی و بی شرمی است که کسی ابی بکر و عمر را فاضل تر از پیغمبران حساب کند!! امّا از جماعتی که از فرط بی حیایی آن دو را بر

ص: 554


1- صحیح ترمذی : ج 5 ص 570 ؛ سنن ابن ماجة : ج 1، ص 36؛ مجمع الزوائد : ج 1، ص 89
2- مسند احمد : ج 2، ص 295؛ سنن ترمذی : ج 4، ص88؛ مجمع الزوائد : ج 10، ص 398.

حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مقدم می نمایند امثال این وقاحت و جسارت بعدی ندارد

در احادیث دیگر وارد شده که اهل بهشت گویا چهارده ساله اند، و در بعضی از احادیث اندکی بیش تر از این ذکر شده است. حق تعالی در قرآن مجید می فرماید:

﴿إِنَّا أَنْشَأْنَاهُنَّ إِنْشَاء فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْكاراً﴾ (1)

«ایشان را از نو می آفرینیم و آن ها را بکر و دست نخورده قرار می دهیم»

در روایت دیگری وارد شده که:

﴿أَهْلُ الْجَنَّةِ شَبابٌ كُلُّهُمْ، فَإِنَّهُ لَا يَدْخُلُهَا الْعَجُوز﴾ (2)

«تمام اهل بهشت جوان هستند و سال خوردگان داخل بهشت نمی شوند».

صاحب کتاب کامل بهایی (3) گفته چون اهل سنّت دیده اند که تمام اهل قبله بر صحت حدیث:

﴿الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيّدا شَبابِ أهْلِ الْجَنَّةِ مِنْ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ، وَ أبُوهُما خَيْرٌ مِنْهُما﴾. (4)

ص: 555


1- سوره واقعه، آیه 35 -36
2- مناقب آل ابی طالب : ج 3، ص 164.
3- ابو الفتح کراجکی در التعجب 138 همین عقیده را برگزیده است.
4- این روایت از متواترات است. ر.ک: سنن ابن ماجة : ج 1، ص 44؛ المستدرك على الصحيحين : ج 3، ص 182 ؛ المعجم الكبير : ج 3، ص39؛ تاریخ بغداد : ج 1، ص 149؛ تاریخ مدينة دمشق : ج 14، ص 134 و ج 34، ص 447؛ ذخائر العقبی : ص 224؛ كفاية الطالب : ص 342؛ أسد الغابة : ج 5، ص 574؛ تهذیب التهذيب : ج 3، ص 358.

«امام حسن و امام حسین علیهما السلام سرور جوانان اهل بهشت از اولین و آخرین می باشند و پدر بزرگوار ایشان از آنان بهتر است».

متفق القول هستند این روایت را جعل کرده اند

حديث مجعول سوّم

گویند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است:

﴿لَوْ كُنْتُ مُتَّخِذاً خَليلاً لَاتَّخَذْتُ أبا بكر خليلاً﴾ (1)

«اگر من دوستی می گرفتم هر آینه ابی بکر را به عنوان دوست بر می گزیدم»

با قطع نظر از جعلی بودن این روایت (2) می گوییم ظاهر حدیث دلالت می کند که حضرت رسول صلی الله علیه و آله ابی بکر را به عنوان دوست خود برنگزیده، و شاهد آن کلمه «لو» می باشد و هر گاه حضرت رسول صلی الله علیه و آله کسی را دوست نداشته باشد پس آن شخص با خدا و رسول او صلی الله علیه و آله دشمن است؛ زیرا حضرت رسول صلی الله علیه و آله ، دوستان خدا و محبّان خود را دوست می دارد پس از آن چه سنیان نقل می کنند معلوم می شود که ابی بکر دوست خدا نبوده و رسول صلى الله عليه و سلم او را دوست نمی داشته و هیچ عاقل در این شکی ندارد که با وجود علی بن ابی طالب علیه السلام که ﴿يُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ در حق او واقع شده و پیش از این مذکور ،شد ،امامت و خلافت با ابی بکر تناسبی ندارد مخصوصاً وقتی که خداوند در قرآن می فرماید:

ص: 556


1- صحیح بخاری : ج 6، ص 214؛ صحیح ترمذی : ج 5، ص608
2- ابن ابى الحديد معتزلی می نویسد: «وضعت لصاحبها احاديث في مقابلة هذه الاحاديث، مثل لو كنت متخذا خليلا، فانهم وضعوه في مقابلة حديث الاخاء، و نحو سد الابواب ، فانه لعلى فقلبته البكرية الى ابى بكر»، شرح نهج البلاغة : ج 11، ص 49.

﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾ (1)

«مؤمنین و مؤمنات یکدیگر را دوست می دارند»

بنابر این از حدیثی که اهل سنّت روایت کرده اند استفاده می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله ابی بکر را دوست نداشته و این مطلب کاشف از عدم ایمان ابی بکر است.

حدیث مجعول چهارم

به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نسبت داده اند که آن حضرت علیه السلام فرمود:

﴿مَنْ فَضَّلَني عَلى أبي بكر و عمر، جَلَّدْتُهُ حَدَّ الْمُفْتِر﴾ (2)

«هر کس من را از ابی بکر و عمر برتر ،بداند او را به خاطر این افتراء حد می زنم»

پاسخ اوّل : این روایت با حدیث مروی از حضرت رسول صلی الله علیه و آله که فرمود:

﴿عَلِيٌّ خَيْرُ الْبَشَرِ، فَمَنْ أَبِى فَقَدْ كَفَرَ﴾. (3)

«علی بن ابی طالب علیه السلام بهترین بشر است و هر کس آن را انکار کند به تحقیق کافر شده است».

و احادیث دیگر در تعارض است. البته حدیث «علىّ خير البشر» و امثال آن موافق کتاب خداوند است؛ زیرا در قرآن مجید آیات بسیاری وارد شده که دلالت بر افضلیت و اعلمیّت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام می کند پس

ص: 557


1- سوره توبه آیه 71
2- فضائل الصحابة، احمد بن حنبل : ج 1 ، ص 83 و 294؛ تاریخ الخلفاء: ص .46
3- تاریخ بغداد ج 3، ص 192؛ تاریخ مدينة دمشق : ج 27، ص 445 و 446 و 447؛ میزان الاعتدال : ج 2، ص 271؛ مسند احمد : ج 5 ص 35؛ فرائد السمطين : ج 1، ص 154، ح 1160؛ تهذیب التهذيب: ج 9، ص 419.

معلوم می شود که این روایت را بر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به دروغ نسبت داده اند و ملاک برای بررسی احادیث صحیح و ساختگی، روایتی است که از رسول خدا صلى الله عليه و سلم نقل شده که فرمود:

احایث مورد اختلاف را بر قرآن عرضه کنید و به هر مقداری که موافق قرآن باشد عمل کنید و آن چه مخالف قرآن باشد را رد کنید.

پاسخ دوّم: در کتاب های فقه اهل سنّت هر آن چه را که موجب حد است برشمرده اند و در هیچ یک از آن ها قید نشده شخصی که علی بن ابی طالب علیه السلام را بهتر از ابی بکر و عمر بداند مستحق حد می باشد، و همین مسأله قرینه بر این است که این حدیث حتّی نزد اهل سنّت هم اعتبار ندارد، و این مطلب در حالی است که اکثر اهل سنّت در فضائل و مناقب حضرت امیر علیه السلام کتاب ها تألیف کرده اند و اکثر ایشان به افضلیّت آن حضرت اعتراف کرده اند.

البته اگر فرض را بر جعلی نبودن روایت بگذاریم، می توان از ظاهر آن چنین برداشت کرد که مراد حضرت از حد زدن اشاره به این مطلب بوده که افضل دانستن آن حضرت از ابی بکر و عمر بدین معناست که قائل به آن برای ابی بکر و عمر فضیلتی قائل شده و در مقایسه با فضیلت آن ها حضرت را افضل دانسته لذا چون آن شخص برای ابی بکر و عمر فضیلتی را ثابت دانسته مستحق حد می شود.

حدیث مجعول پنجم

می گویند حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود:

ص: 558

﴿لَوْ نَزَلَ الْعَذابُ ما نَجى مِنْهُ إِلَّا عمر بن الخطّاب﴾. (1)

«اگر عذاب نازل می شد هیچ کس از آن نجات نمی یافت مگر عمر بن خطاب».

پاسخ اوّل : پیش از این ثابت کردیم که علی بن ابی طالب علیه السلام علیه السلام فاضل ترین خلایق است و از این روایت جعلی چنین استفاده می شود که اگر عذاب نازل می شد (استغفر الله العظیم) حضرت امیر علیه السلام را فرو می گرفت، و هر کس چنین اعتقادی داشته باشد کافر است.

پاسخ دوّم: از این روایت استفاده می شود که اگر عذاب نازل می شد حتّی ابی بکر و عثمان را هم در بر می گرفت و کسی که عذاب الهی او را در بر ،بگیرد ملعون است و ملعون مستحق مقام امامت نخواهد بود، پس امامت نخواهد بود، پس از آن چه خود اهل سنّت نقل کرده اند معلوم می شود که ابی بکر و عثمان ملعون هستند، و هر گاه ایشان ملعون ،باشند حال عمر بن خطاب هم روشن است و مشخص است که خلیفه ملعون ملعون است.

حدیث مجعول ششم

اهل سنّت نقل کرده اند که عمر می گفت:

«يا لَيتَني كُنتُ شَعْرَةٌ فِي صَدْرِ ابى بكر» (2)

ص: 559


1- المبسوط، سرخسی : ج 10، ص 139.
2- كنز العمال : ج 12، ص 496؛ عمر بن خطاب در جای دیگر می گوید: «أن بیعة ابي بكر كانت فلتة وقى الله شرها فمن دعاكم الى مثلها فاقتلوه» یعنی بیعت ابی بکر کار غلطی بود که خداوند ما را از شر آن حفظ کند پس هر کس بعد از این مردم را به مانند آن سوق داد، او را بکشید. صحیح بخاری : ج 8، ص 26؛ تاریخ الخلفاء : ص 67؛ المصنف : ج 7، ص 615 آیا میان این دو کلام تناقضی آشکار نیست؟ در این مورد شیخ طبرسی مناظره مردی شیعی با ابو هذیل علاف را نقل کرده به الاحتجاج طبرسی : ج 2، ص 153 مراجعه شود.

«ای کاش من مویی در سینه ابی بکر می بودم»

از این روایت استفاده می شود که ابی بکر از عمر بر تر است، پس چگونه اگر عذاب نازل شود هیچ کس از آن در امّان نمی ماند مگر عمر؟!!

حدیث مجعول هفتم

اهل سنّت از پیغمبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که فرمود:

﴿اِنَّ الشَّيْطَانَ يَفِرُّ مِنْ ظِلَّ عمر﴾ (1)

«همانا شیطان از سایه عمر می گریزد»

پاسخ اوّل : جای تعجب است که این بی دین ها می گویند: شیطان آدم صفی را وسوسه کرد و او مرتکب عصیان شد در حالی که ترک اولی بود نه عصیان؛ و نیز می گویند: بعضی از انبیاء به واسطه فریب شیطان، مرتکب گناهان کبیره شدند!! و نسبت به هر پیغمبری از ،پیغمبران نوعی معصیت و گناه را ثابت کردند! (2) امّا نسبت به عمر که مدّت ها بت پرست بوده و طبق اعتقاد خود آنان، بر پیغمبر صلى الله عليه و سلم روایت میبسته می گویند: شیطان از سایه عمر می گریزد!!!

پاسخ دوّم: ممکن است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله این روایت را فرموده و مراد شان این باشد که عمر بن خطاب به اندازه ای شقی است که شیطان از سایه او می گریزد

ص: 560


1- الرياض النضرة : ج 2، ص 299
2- سیّد مرتضی رحمه الله در ابتدای کتاب تنزيه الانبیاء به عقیده اهل سنّت در این باره اشاره کرده و می گوید : حشویه و اصحاب حدیث معتقدند: منعی نیست که انبیاء قبل از نبوت شان مرتکب گناهان کبیره شوند، و عده دیگری حتی در حال نبوت نیز انواع گناهان را برای انبیاء قبیح نمی دانند. تنزیه الانبیاء 15 . ر.ک: کتاب اصول دین عبد القاهر جرجانی 167 ج 169.
حدیث مجعول هشتم

اهل سنّت از سعد وقاص (1) روایت کرده اند که آن شقی گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالی که به عمر خطاب کرده بود فرمود:

﴿وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ ما لَقِيَكَ الشَّيْطانُ سَالِكاً فَجَّاً إِلَّا سَلَكَ فَجِّاً غَيْرَ فجك﴾ (2)

«ای عمر به خداوندی که جان من در قبضه قدرت اوست سوگند که شیطان با تو در هیچ راهی ملاقات ،نکرده مگر آن که به راه دیگری رفته و در هر راهی که تو را می بیند راه دیگری را اختیار می کند».

پاسخ: اگر مراد شما این است که تمام افعال عمر بن خطاب بر حق بوده، لازم می آید مدّت زیادی که بت می پرستیده نیز بر حق باشد!

امّا اگر مدّعا این است که شیطان او را در هر راهی که می دیده، ترک آن راه می کرده و به راه دیگر میل می کرده ممکن است از این جهت باشد که شیطان از جانب عمر آسوده خاطر بوده و لذا در هر راهی که او را می دیده مطمئن می شده که در گمراه کردن ،خلق عمر بهتر از او سعی و تلاش می کند و از این جهت شیطان به راه دیگر می رود تا دیگران را بفریبد و اگر این روایت را بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله نبسته باشند غیر از این ،معنی احتمال دیگری ندارد که

ص: 561


1- او از کسانی بوده که عمر او را در شورای شش نفره تعیین خلافت، منصوب کرد و او در آن شورا به عبد الرحمن بن عوف که پسر عمویش بود رأی داد و از امیر المؤمنین تخلف نمود. او همان کسی است که در پاسخ به «سلوني قبل أن يفقدونی» امیر المؤمنین به نشانه استهزاء می گوید: تعداد مو های سر و صورت من چقدر است؟ و حضرت در پاسخ می فرماید: در هر موی سر تو ملکی است که تو را نفرین می کند و در هر موی ریش تو شیطانی است که راهنمائیت می کند و در خانه تو کسی است که فرزند رسول خدا را به قتل می رساند که اشاره به عمر سعد، قاتل سيّد الشهداء است و او از قبل دولت اموی اموال بسیاری را صاحب شد . ر.ک: مستدرکات رجال الحديث : ج 4، ص 24
2- شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد معتزلی : ج 12، ص 178

بتوان با ادله سابق آن را جمع کرد

البته علت اطمینان شیطان به عمر این مطلب است که خود او از عمر فریب خورده و به فریب او حق را ترک کرده و لذا می داند که عمر در اغوای مردم دست عظیم تری نسبت به او دارد.

اضلال شیطان به دست عمر!

شاهد این مطلب قضیه مشهوری است که روزی شیطان ملعون به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله آمد و از کردار خود اظهار پشیمانی کرد و علت ندامت او این بود که زنی از زنان اجنه اکثر اوقات به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله می رسید از آن حضرت مسایل دینی را می شنید و کم تر روزی بود که به شرف ملازمت آن حضرت مشرّف نشود و از آن حضرت مطالبه مسائل دینی نکند، ناگهان چهل روز به خدمت آن حضرت نیامد و بعد از چهل شبانه روز که به ملازمت آن حضرت فائز شد حضرت رسول صلی الله علیه و آله از او پرسید که: «در این مدت کجا بودی؟»

آن زن جنّیه عرضه داشت: «یا رسول الله شخصی از خویشان من در فلان جزیره از جزایر دریا به جوار رحمت حق تعالی پیوست و من چون از این ماجرا باخبر شدم به آن مکان رفتم و از این جهت در این مدّت به خدمت شما نرسیدم».

آن حضرت فرمود: «از امور غریبه چیزی دیدی؟»

عرضه داشت: «بسیار و از همه عجیب تر این بود که در جزیره ای شیطان را در حالی دیدم که بر روی سنگ سفیدی نماز می خواند متعجب شدم و صبر کردم تا از نماز فارغ ،شد پیش رفتم و گفتم: ای شقی تو اگر به خداوند معتقد هستی پس چرا این همه باعث فریب خلق می شوی و مردم را گمراه می کنی و اگر اعتقاد به خدا نداری پس چرا نماز می خوانی؟»

ص: 562

شیطان در جواب گفت: «من رحمت خدا را بیش از تو می دانم».

گفتم: «حق تعالی وعده داده که تو را به جهنّم می برد».

گفت: «وعده کرده من را به جهنّم ببرد امّا نفرموده که همیشه در جهنّم باشم و من صبر می کنم تا حق تعالی در روز قیامت من را داخل جهنّم ،کند همین که خواست من را در جهنّم وارد کند می دانم که چگونه از جهنّم بیرون آیم»

گفتم: «چگونه؟»

گفت: «خدا را به محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام قسم می دهم»

گفتم: «از کجا می دانی که ایشان نزد خداوند آن قدر مقرب هستند که اگر مانند تو فاجری خداوند را به ایشان قسم دهد حق تعالی او را می آمرزد؟»

گفت: «وقتی در آسمان بودم اسم مبارک ایشان را دیدم که با نام نامی حق تعالی بر ساق عرش نوشته شده بود و دانستم که ایشان نزد حق تعالی بسیار مقرب می باشند».

حضرت رسول صلی الله علیه و آله از این خبر محزون شد که شیطان با این همه خباثت که باعث عصیان خلق ،شده روز قیامت نجات یابد و در این اثنا جبرئیل علیه السلام نازل شد و عرضه داشت: «حق تعالی سلام تان می رساند و می فرماید که ما در روز قیامت این نام ها را از خاطرش محو خواهیم کرد»

این خبر به شیطان رسید و خوفی در خاطرش بهم رسید.

در هر حال شیطان به حضرت رسول صلی الله علیه و آله عرضه داشت: «یا رسول الله از کردار خود پشیمانم اگر توبه کنم آیا توبه من قبول می شود و حق تعالی من را می آمرزد؟»

حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «توبه تو را حق تعالی قبول می کند به شرط آن که بروی و در پیش قبر حضرت آدم علیه السلام سجده کنی و بر قبر او مشرف شوی»

ص: 563

شیطان عزم را جزم کرد که برود و در عوض آن که آدم را سجده نکرده، در پیش قبرش سجده کند و با این قصد از خدمت حضرت مرخص شده و بیرون آمد که ناگهان به عمر بن خطاب رسید و شخصی را دید که پیش از آن ندیده بود.

از او پرسید: «تو کیستی؟» شیطان حال خود را اظهار کرد

گفت: «تو را با محمّد صلی الله علیه و آله چه کار است؟» شیطان تمام ماجرا را از اوّل تا آخر نقل کرد و همین که عمر بن خطاب بر قصد شیطان مطلع شد، گفت:

«وای بر تو ای ،شیطان به امر خداوند آدم را با آن حسن و جمال و فضل و کمال سجده نکردی و امروز راضی می شوی که به حکم رسول او بر خاک آدم سجده کنی؟ از غیرت و حمیت تو تعجب می کنم!».

پس شیطان به واسطهٔ اغوای عمر بن خطاب پشیمان شد و از نیت خود منصرف گشت و بعضی از شعراء در این باب گفته اند:

إنْ كانَ ابليسُ أَغْوَى النَّاسَ كُلَّهُم *** فَأَنْتَ يا عمر أَغْوَيْتَ شَيْطاناً (1)

«اگر شیطان تمام مردم را گمراه کرده امّا تو ای عمر شیطان را از راه منحرف کردی و گمراه نمودی»

حديث مجعول نهم

اهل سنّت از عمرو عاص روایت کرده اند که از رسول خدا صلى الله عليه و سلم پرسیدم: «یا رسول الله چه کسی را دوست می داری؟» فرمود: «عایشه».

عرض کردم: «چه کسی از مردان را دوست می داری؟» فرمود: «پدر او ابی بکر»

پاسخ اوّل: راوی این حدیث عمرو عاص بوده و او کافری است که در نبرد صفین با معاویه لعین هم دست شده و به جنگ حضرت امیر المؤمنین علیه السلام

ص: 564


1- احقاق الحق : ص 233

آمده پس به چنین حدیثی نمی شود اعتماد کرد.

پاسخ دوّم : این روایت با چند حدیث دیگر در تعارض است:

اوّل : با روایت مرغ بریان که قبلاً ذکر شد، در تعارض است و اگر این حدیث صحیح می بود می بایست وقتی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله از حق تعالی درخواست کرد تا بهترین خلق خود را به جانب من بفرست تا با من از این مرغ تناول ،کند خداوند عایشه و ابی بکر را می فرستاد نه حضرت امیر علیه السلام را.

دوّم : این روایت با حدیثی که اهل سنّت از عایشه روایت کرده اند در تعارض است؛ زیرا از او پرسیدند: «محبوب ترین خلق نزد حضرت رسول صلی الله علیه و آله چه کسی بود؟» در جواب حضرت فاطمه علیها السلام را از زنان و امیر المؤمنین علیه السلام را از مردان معرفی نمود.

سوّم : هم چنین با روایتی که قبل از این مذکور گردید که حضرت رسول صلی الله علیه و آله خطاب به علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: «یا علی جنگ با تو جنگ با من است و جنگ ،با ،من جنگ با خداست» نیز تعارض دارد؛ زیرا عایشه به واسطهٔ جنگ با امیر المؤمنین علیه السلام، حکم کسی را دارد که با خداوند و رسول او جنگیده و چنین کسی دشمن خداوند و رسول او صلی الله علیه و اله می باشد و البته پر واضح است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله ، دشمن خدا و دشمن خود را دوست نمی دارد چه رسد به آن که چنین کسی محبوب ترین مردم نزد آن حضرت نیز باشد!!!

و از آن چه پاسخ گفتیم به صراحت استفاده می شود که این روایت مشتمل بر مدح عایشه و ابی بکر را نیز بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله به دروغ بسته اند، و از این حدیث پاسخ های دیگری هم می توان گفت امّا چون باعث طول كلام می شود به همین مقدار اکتفا می کنیم

ص: 565

حدیث مجعول دهم

اهل سنّت از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که فرمود: «هرگز وحی از من تأخیر نیفتاد مگر این که گمان کردم بر عمر نازل شده است»، یعنی هر گاه وحی الهی دیر بر من نازل می شد با خود می گفتم که لابد وحی به عمر بن خطاب نازل گردیده است. (1)

حدیث مجعول یازدهم

از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که فرمود: «اگر حق تعالی من را به پیغمبری مبعوث نمی کرد عمر را پیغمبر می ساخت» (2)

پاسخ این دو حدیث و دلیل دروغ بودن آن ها این است که اهل سنّت نقل کرده اند که عمر بن خطاب از حذيفة بن یمان پرسید: «آیا رسول خدا صلی الله علیه و اله منافقان را به تو نشان داده تو را به خداوند قسم می دهم که من از منافقانم» (3) کسی که در اسلام خود شک داشته باشد چگونه ممکن خواهد بود که وحی بر او نازل شود و شریک مرتبه حضرت رسول صلی الله علیه و آله گردد؟!

پاسخ دیگر آن است که به حکم فرمایش صحیح السند حضرت رسول صلی الله علیه و آله در خطاب به علی بن ابی طالب علیه السلام که فرمود: «یا علی تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی علیه السلام هستی مگر این که پیغمبری بعد از من نیست» و از این کلام استفاده می شود که اگر حق تعالی بعد از پیامبر صلی الله علیه و اله پیغمبری می فرستاد قطعاً على بن ابى طالب سزاوار مرتبه پیغمبری بود و

ص: 566


1- شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید معتزلی : ج 12، ص 308.
2- تاریخ مدينة دمشق : ج 44، ص 114 ؛ شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید : ج 12، ص 307
3- التعجب، ابو الفتح کراجکی : ص 145.

با وجود او نزول وحی متناسب با شخصی نبود که چندین سال بت پرستیده و صلى الله مشرک بوده!! پس چه معنی دارد که حضرت رسول صلی الله علیه و آله بفرماید: هر گاه وحی به من دیر می آمد، گمان می کردم که البته به عمر وحی نازل می شود؟!

و از آن چه بیان شد استفاده می شود که اهل سنّت از فرط تعصّب هیچ مضایقه ای ندارند که افتراء و دروغ بر حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله ببندند.

حدیث مجعول دوازدهم

اهل سنّت از رسول خدا صلی الله علیه و اله روایت کرده اند که در حق ابی بکر فرمود:

«هُوَ شَريكي في ديني وَ صاحِبِيَ الَّذي صَحبتُ مَعَهُ فِي الْغَارِ وَ خَليفَتي في أُمَّتي» (1)

«ابی بکر شریک در دین من و یار غار من است و جانشین من در اُمّتم می باشد».

پاسخ آن است که وقتی به ادله عقلیه و نقلیه ثابت شود امامت از آن غیر او یعنى على بن ابى طالب (صلوات الله علیه) است پس استفاده می شود که ابو بکر شریک در دین پیغمبر نبوده؛ زیرا کسی که در دین حضرت رسول صلی الله علیه و آله شریک ،باشد به ناحق ادعای امامت نمی کند.

و امّا یار غار نیز باطل است محمّد بن جریر طبری شافعی در تاریخ خود نقل می کند که هنگام هجرت رسول خدا صلی الله علیه و اله به مدینه که مقرر شد حضرت امیر علیه السلام در بستر آن حضرت بخوابد ابی بکر به خدمت حضرت امير المؤمنين علیه السلام آمد و عرضه داشت: «یا علی رسول خدا صلی الله علیه و آله کجا رفت؟» آن حضرت فرمود: «به سوی غار روانه شد»؛ و ابو بکر دنبال حضرت رسول صلی الله علیه و آله

ص: 567


1- شرح المواقف : ج 8، ص 367

رفته و وقتی که نزدیک آن حضرت شد به دلیل تاریکی شب حضرت رسول صلی الله علیه و آله به گمان این که یکی از کفّار است خواست تند تر راه برود که بند نعلین مبارکش پاره شد و انگشت بزرگ مبارکش به سنگی اصابت کرد و شکافت و خون جاری شد و خون بسیاری از ایشان رفت و در این هنگام ابو بکر خود را به آن حضرت رساند و آن جناب از جهت آن که مبادا ابو بکر این سرّ را فاش ،کند به همراهی او راضی شد

در بعضی از کتب معتبره مسطور است:

«اَوَّلُ دَمٍ يَسْفِكُ مِنْ رَسُول الله صلی الله علیه و آله بَعْدَ الْهِجْرَةِ مِنْ جَنايَةِ أَبي بكر».

«اوّل خونی که از رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از هجرت ریخته شد به واسطه جنایت ابی بکر بود».

ابو القاسم صباغ مالکی در کتاب النور و البرهان از محمّد بن اسحاق روایت کرده که برای حج عمره رفته بودم و جمعی از اصحاب، حضرت رسول صلی الله علیه و آله را در حالی که با هم گفتگو می کردند مشاهده نمودم و در میان ایشان دقت کردم و حسان بن ثابت را دیدم که برای ایشان حکایت می کرد می گفت:

«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ أَمَرَ عَلِيّاً فَنامَ عَلَى فِراشِهِ، وَ خَشِيَ مِنْ ابْنِ أَبِي قحافه أَنْ يَدُلُّهُمْ عَلَيْهِ، فَأَخَذَهُ مَعَهُ وَ مَضى إِلَى الْغارِ». (1)

«علی بن ابی طالب علیه السلام در بستر حضرت رسول صلی الله علیه و آله خوابید و رسول خدا صلی الله علیه و آله از ابی بکر ترسید که مبادا کفّار را راهنمایی کند و بر سر آن سرور آورد پس از این جهت ابی بکر را با خود در غار ثور برد».

و با قطع نظر از این موارد آیا همراهی پیامبر در حالی که ایمان و اعتقاد

ص: 568


1- النور و البرهان به نقل از الطرائف 410؛ و احقاق الحق 215.

صحیح در کار نباشد نفعی به حال کسی دارد؟ تمام منافقان اکثر اوقات همراه آن حضرت بودند و در اکثر اوقات با آن حضرت نماز جماعت می خواندند نمی دانم که چرا اهل سنّت پدری نوح پیغمبر را در حق کنعان که پسر آن حضرت بود بی فائده می دانند امّا همراهی ابی بکر را در اندک زمانی با حضرت رسول صلی الله علیه و آله ، دلیل فضیلت او می دانند؟!! بلکه این مسأله را به عنوان دلیل امامت و خلافت او ذکر می کنند!

حدیث مجعول سیزدهم

اهل سنّت روایت کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله از جنگی بازگشت زنی به خدمت آن سرور آمد و عرضه داشت: «یا رسول الله من نذر کرده بودم که اگر شما از این جنگ به سلامت برگردید دف بنوازم و خوانندگی کنم»؛ آن بی دین ها می گویند که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «اگر نذر کرده ای آن را ادا کن و اگر نذر نکرده ای مکن» آن زن در حضور حضرت شروع به نواختن دف و خوانندگی کرد ابو بکر آمد و آن زن دف می نواخت و عثمان داخل شد و آن زن می نواخت و علی بن ابی طالب علیه السلام آمد و آن زن می نواخت و همین که عمر داخل شد، آن زن دف را پنهان کرد پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «ای عمر همانا شیطان از تو می هراسد»

در پاسخ از اهل سنّت می پرسیم که دف زدن و خوانندگی کردن یا عبادت است یا ،معصیت اگر عبادت بوده و آن زن از ترس عمر عمل خود را ترک کرده، پس عمر مرد بدی است که مردم با دیدن او ترک عبادت می کنند، و اگر معصیت بوده لازم می آید که رسول خدا صلى الله عليه و سلم (استغفر الله من ذلك) معصيت كار باشد و عمر بن خطاب معصیت نکند و چنین اعتقادی مستلزم کفر است.

ص: 569

نمی دانم چرا اهل سنّت نسبت به عمر چنین عقیده ای دارند؟ اگر بت پرستیدن باعث می شود انسان به چنین مرتبه ای برسد، ابی بکر و عثمان هم مدّت های مدید بت پرست بوده اند؟! حسب ظاهر اهل سنّت به مرض تعصّب مبتلا شده اند و از دیدن حق کور گردیده اند.

حدیث مجعول چهاردهم

اهل سنّت از عایشه روایت کرده اند که روزی زن حبشیّه ای رقاصی می کرد و مردم بسیاری گرد او جمع شده بودند پیامبر بلند شد و تماشا می کرد و به من فرمود: «ای عایشه مایل به بازی نیستی؟»

من بلند شدم و دست به دوش حضرت رسول صلی الله علیه و آله گذارده و تماشا می کردم، آن حضرت سه نوبت به من فرمود: «سیر نشدی؟» و من می گفتم: نه؛ هدف من این بود که بدانم چه قدر نزد پیامبر منزلت دارم در این بین عمر بن خطاب از راه رسید و تمام خلق فرار کردند حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «نگاه می کنم به سوی شیاطین و جنّ و انس که همه از عمر می گریزند».

ملاحظه کنید ای مسلمانان که اهل سنّت بی دین برای آن که عمر را مدح کنند نسبت گناه به پیغمبر آخر الزمان صلی الله علیه و آله می دهند و در جواب روایت های سابق نیز هر کس تأمل ،کند جواب این روایت برای او روشن می شود.

حدیث مجعول پانزدهم

اهل سنّت از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که فرمود:

«عمر سِراجُ أَهْلِ الجَنَّةِ». (1)

ص: 570


1- تاريخ مدينة دمشق : ج 44، ص166؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد معتزلی : ج 12، ص 308؛ هیثمی در مجمع الزوائد : ج 9، ص 74 پس از نقل این روایت می گوید: در روات این حدیث عبد الله بن ابراهیم بن ابی عمر و غفاری است و او تضعیف شده است و هم چنین فتنی از علمای قرن نهم در کتاب تذكرة الموضوعات : ص 94 این روایت را جعلی خوانده است.

«عمر چراغ اهل بهشت است».

صاحب كتاب الاستغاثه می گوید: ما نیافتیم که حق تعالی در قرآن عزیز چراغی برای اهل بهشت نام برده باشد البته حق تعالی رسول خود صلی الله علیه و آله را چراغ هدایت مؤمنان به راه حق و ارشاد ایشان به طریق مستقیم قرار داده پس اگر از چراغ اهل بهشت این معنی را اراده کرده اند که عمر اهل بهشت را تعلیم و ارشاد خواهد کرد اهل بهشت نیازی به تعلیم ندارند و در آن دنیا تکلیفی نیست و نخواهد بود و اگر فرض کنیم که در بهشت تکلیفی باشد، باز پیغمبران به آن سزاوار تر از عمر هستند و عجب است که حق تعالی خود صلی الله علیه و آله را چراغ اهل دنیا کرده باشد و عمر را چراغ اهل بهشت!!

و اگر مراد از ،سراج ،روشنی دهنده است بدین معنا که آفتاب و ماه را روشن سازد و تاریکی آن ها را دفع کند جای این سؤال است که آیا این روشنی از حسن و ملاحت عمر خواهد بود یا از افعال پسندیده وی؟ و آیا حُسن روی او یا اعمال او بر حُسن روی انبیاء و اعمال ایشان برتری خواهد داشت؟

و از این مطلب لازم می آید که عمر چراغ ابی بکر و عثمان نیز باشد و اگر پیروان عمر راضی شوند که عمر چراغ عثمان نیز باشد، معلوم نیست راضی شوند چراغ ابی بکر باشد!؟ تا به این جا مضمون کلام صاحب الاستغاثه است.

و اگر کسی بر اعمال زشت عمر مطلع شود یقین می کند این حدیث را اهل سنّت بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله بسته اند و ان شاء الله به زودی بعضی از احوال او در این کتاب بیان خواهد شد.

ص: 571

حدیث مجعول شانزدهم

اهل سنّت از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که فرمود:

«هیچ پیغمبری مبعوث نشده مگر آن که دارای دو وزیر بوده و من دو وزیر از اهل آسمان دارم که جبرئیل و میکائیل می باشند و دو وزیر از اهل زمین دارم که یکی از آن ها ابو بکر و دیگری عمر است».

پاسخ اوّل : جعلی بودن این روایت از مقایسه با احادیث دیگر به دست می آید که از باب نمونه می توان به حدیث مورد اتفاق شیعه و سنی اشاره کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«إنّ وَزيري وَ أَخِي وَ خَيْرُ مَنْ أَتْرُكُهُ مِنْ بَعْدِي وَ يَقْضِي دَيْنِي وَ يُنْجِزُ وَعْدي، عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ».

«در حقیقت وزیر و برادر و بهترین کسی که بعد از خود او را می گذارم که دین من را اداء کرده و به وعده من وفا می کند علی بن ابی طالب علیه السلام است».

و چون این حدیث مورد اتفاق فریقین است - و البته قبل از این به مصادر آن اشاره کردیم - در نتیجه جعلی بودن روایت مذکور را استفاده می کنیم.

پاسخ دوّم: اهل سنّت از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که ایشان ابی بکر و عمر را لعن فرمود و هر گاه آن حضرت صلی الله علیه و آله ابی بکر و عمر را لعن کند، هیچ گاه ایشان را وزیر خود نمی گرداند؛ و ان شاء الله در آینده به اسناد این مطلب اشاره خواهیم کرد.

حدیث مجعول هفدهم

اهل سنّت از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که فرمود:

ص: 572

«خَيْرُ هَذِهِ الْأُمَّةِ بَعْدَ نَبِیّها أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ». (1)

«ابی بکر و عمر بهترین این امّت بعد از پیامبر هستند».

پاسخ اوّل: اگر این روایت صحّت داشت پس چرا حضرت رسول صلی الله علیه و آله یک مرتبه اسامة بن زید و یک مرتبه عمرو عاص را بر ایشان امیر قرار داد و ابی بکر را از خواندن سوره برائت بر کفار منع کرد؟!

و چگونه چنین روایتی می تواند صحیح باشد در حالی که ابی بکر و عمر مدّت های مدید به اعتراف دوست و دشمن بر بت ها سجده می کرده اند و آیا اینان بهترین این اُمّت هستند و علی بن ابی طالب علیه السلام که خداوند در آیه تطهیر به عصمت او شهادت داده نیز از افراد این اُمّت باشد؟؟!

و چگونه ممکن است کسانی که بر مسائل حلال و حرام مطلع نیستند، بهتر از امّتی باشند که یکی از افراد آن اُمّت علی بن ابی طالب علیه السلام است که گوشه ای از علم و دانش آن سرور در این مختصر مذکور شد و بیان کردیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله در حق او فرمود: «علی بن ابی طالب علیه السلام اعلم این امّت است».

پاسخ دوّم: اگر بهترین این امّت ابی بکر و عمر بودند، پس چرا حضرت امير المؤمنين علیه السلام مطابق نقل اهل سنّت با ایشان خصومت می کرد و می فرمود: «از خدا بترسید و حق من را غصب نکنید» و فرمایشات دیگری که قبل از این از بزرگان علمای عامه نقل کردیم

از آن چه بیان شد به روشنی استفاده می شود که این احادیث و امثال آن پس را به دروغ بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله بسته اند عده ای به خاطر تعصّب و عده ای از میل به زخارف دنیا.

مشهور است که ابو هریره روزی بر مرکبی سوار بود و جمعی به دنبال وی

ص: 573


1- تاريخ مدينة دمشق : ج 30، ص 351 و 374.

سوار بودند و از کوچه ای که خانه عایشه در آن جا بود می گذشت و در آن حال عایشه در غرفه ای نشسته بود که دریچه ای به جانب کوچه داشت؛ چون صدای سمّ مرکبان به گوش او رسید سر از دریچه بیرون کرد و ابو هریره را مشاهده کرد که با اقتدار و شوکت تمام می رود. فریاد برآورد و گفت: «ابو هریره به آن جا رسیده ای که از درب خانه اُمّ المؤمنین این گونه می گذری؟!»

ابو هریره آواز او را شنیده در جواب گفت: «بی جهت به این مرتبه نرسیده ام، هفتاد هزار حدیث در تعریف پدر تو بر پیغمبر بسته ام تا به این مرتبه رسیده ام».

و به غیر آن ملعون نیز گروهی بودند که از جهت حب دنیا حدیث ها بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله می بستند و بعضی به سبب نفاق، بر آن حضرت تهمت می زدند و از این جهت بود که حضرت رسول صلی الله علیه و آله بر منبر رفته و فرمود:

«به زودی زمانی می رسد که بر من حدیث ببندند پس کلام من را به کتاب خداوند عرضه کنید و آن چه موافق قرآن باشد را گرفته و آن چه مخالف آن باشد را رها کنید».

تمام احادیثی که در مدح حضرت امیر المؤمنین علیه السلام وارد شده، موافق قرآن است به چند علت: واضح ترین دلیل این مطلب آن است که حق تعالی در آیه مباهله حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را نفس حضرت رسول صلی الله علیه و آله خوانده و شخصی که به مثابه حضرت رسول صلی الله علیه و آله باشد دارای تمام اوصاف حمیده و خصال پسندیده خواهد بود و کسانی که با آن سرور مخالفت کنند مستحق فضایل و کمالات نخواهند بود.

و چون ،وقت شریف تر از آن است که صرف نقل احادیث جعلی اهل سنّت و جواب آن ها شود، به همین چند حدیث جعلی و جواب آن اکتفا می کنیم و البته جواب احادیث موضوعه ایشان از آن چه گفتیم و پیش از آن مذکور شد و بعد از این مشروح خواهد شد ان شاء الله معلوم گردیده است.

ص: 574

مطلب هفتم: مطاعن خلفای سه گانه

اشاره

بعضی از مطاعن که اهل سنّت و جماعت خود در باب ابی بکر و عمر و عثمان نقل کرده اند و با مرتبه امامت منافات دارد:

سرپیچی از جیش اسامه

از جمله مطاعنی که ابوبکر و عمر و عثمان در آن مشترک هستند این است که این ها از جیش اسامه سرپیچی کردند.

شیعه و سنی در این مسأله اتّفاق دارند که رسول خدا صلی الله علیه و آله در مرضی که منجر به وفات ایشان شد اسامة بن زید را سردار لشکر کرد و به گروه بسیاری فرمان داد تا همراه با اسامه بروند از جمله به ابو بکر و عمر و عثمان نیز امر کرد تا همراه اسامه بروند و حضرت رسول صلی الله علیه و آله مکرر فرمود تا همراه سپاه اسامه بیرون روند و فرمود:

﴿جَهْزُوا جَيْشَ أَسامَةَ، لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ﴾ (1)

«سپاه اسامه را مجهز کنید «یعنی همراه اسامه بروید»؛ خداوند لعنت

ص: 575


1- صحيح البخاری : ج 5 ص 96 و 223؛ صحیح مسلم : ج 4، ص 1884 و 2426؛ مسند احمد : ج 2، ص 20 ؛ السيرة الحلبية : ج 3، ص 207 ؛ الكامل : ج 2، ص 215؛ الطبقات الكبرى : ج 4، ص65؛ سیر اعلام النبلاء : ج 2، ص 500 .

کند کسی را که از سپاه اسامه تخلف کند و با او نرود»

به اتفاق شیعه و سنی ابوبکر و عمر و عثمان همراه لشکر اسامه نرفتند؛ و چون حق تعالی در قرآن مجید در حق حضرت رسول صلی الله علیه و آله می فرماید:

﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾ (1)

و قبل از این نیز به این موضوع اشاره کردیم که حکم حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله حکم حق تعالی ،است، پس ابو بکر و عمر و عثمان از حکم خداوند نیز تخلف کرده اند و کسی که وحی را ردّ کند کافر است و آن حضرت نیز به صراحت آن جماعتی را که همراه اسامه نروند لعنت کرد؛ پس ایشان موافق نصّ این حدیث شریف، ملعون هستند و کسی که حکم خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله را رد کند و حضرت رسول صلی الله علیه و آله او را لعنت کند لایق امامت و خلافت نیست.

دیگر آن که وقتی کلام کسی را رد کنند در واقع به نوعی او را اذیت کرده و سبک شمرده اند و کسی که پیغمبر صلی الله علیه و آله را اذیت ،کند، به دلیل نصّ قرآن مجید ملعون است؛ آن جا که می فرماید:

﴿إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ﴾ (2)

«در حقیقت خداوند آن گروهی را که خدا و رسول او صلی الله علیه و آله را اذیت می کنند در دنیا و آخرت لعنت می کند»

پس از این آیه استفاده می شود که این ها در دنیا و آخرت به لعنت خداوند گرفتار هستند و واضح است که چنین جماعتی استحقاق مقام امامت و خلافت را ندارند

ص: 576


1- سوره نجم، آیه 4 - 3.
2- سوره احزاب، آیه 57.

هم چنین حضرت رسول صلی الله علیه و آله آن ها را امر کرده بود که همراه اسامه بروند و در خدمت او باشند و او را اطاعت کنند و از فرمان او سرپیچی نکنند پس به مقتضای این دستور بر ایشان واجب بود تا مادامی که اسامه در امتثال امر آن حضرت صلی الله علیه و آله می باشد ابو بکر و عمر و عثمان تحت فرمان او باشند و او بر ایشان امیر باشد در حالی که آنان پیش از این مشغول امر خلافت شدند و ابی بکر را برگزیدند و از این عمل لازم می آید که ابی بکر بر اسامه امیر باشد و حال آن که به نصّ حضرت رسول صلی الله علیه و آله اسامه بر او امیر بود.

از علمای مشهور اهل سنّت که به این واقعه تصریح کرده اند یکی صاحب كتاب روضة الاحباب است که در این کتاب روایت کرده: ابو بکر و عمر و عثمان هر سه داخل سپاه اسامه بودند و صاحب ملل و نحل که از مشاهیر بزرگان اهل سنّت است نقل کرده:

«الْخِلافُ الثّاني في مَرَضِهِ أَنَّهُ صلی الله علیه و آله قالَ: جَهَّرُوا جَيْشَ أَسامَة، لَعَنَ اللهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ ، فَقَالَ قَوْمٌ: يَجِبُ عَلَيْنا اِمْتِثَالُ أَمْرِهِ، وَ قَالَ قَوْمُ: اِشْتَدَّ مَرَضُ النَّبِيِّ فَلَنَصْبِرْ حَتَّى نَنْظُرَ أَيَّ شَيْءٍ يَكُونُ مِنْ أَمْرِهِ». (1)

خلاف دوّم در مرض حضرت رسول صلی الله علیه و آله بود که فرمود: «همراه اسامة بن زید بروید و هر کس که همراه اسامه نرود لعنت خداوند تعالی بر او باد» پس گروهی گفتند فرمان برداری حضرت رسول صلی الله علیه و آله بر ما واجب است و گروه دیگری گفتند مرض آن حضرت صلی الله علیه و آله رو به شدت است پس باید صبر کنیم تا ببینیم امر آن حضرت چه می شود.

بعضی از متعصّبان اهل سنّت خواسته اند که در این باره دست و پایی بزنند و گفته اند ابی بکر داخل سپاه اسامه نبود؛ زیرا حضرت رسول صلی الله علیه و آله او را به

ص: 577


1- الملل و النحل : ج 1، ص 23

اقامه نماز جماعت امر فرموده بود

در جواب می گوییم: اوّلاً : از نقل قول علمای اهل سنّت استفاده می شود که داخل سپاه اسامه بوده و تخلف کرده و نرفته است که مقداری از آن را ذکر کردیم گروه زیادی از علمای اهل سنّت به این مطلب تصریح کرده اند و ما به علت دوری از اطناب به همین مقدار اکتفا می کنیم

ثانیاً آن نمازی که ابی بکر می خواست اقامه نماید به خاطر پیغام عایشه بود و از این جهت وقتی که پیغمبر صلی الله علیه و آله صدای اذان را شنید و متوجه شد که ابی بکر اراده پیش نمازی دارد با نهایت ضعف و شدت مرض به مسجد تشریف برد و نگذاشت که ابی بکر نماز بخواند. در این مسأله که آن حضرت صلی الله علیه و آله با چنین حالی خود بیرون رفت و به امامت جماعت ایستاد، اختلافی بین ما و اهل سنّت نیست؛ بلکه آمدن آن حضرت صلی الله علیه و آله دلیل بر این است که ابی بکر لیاقت حتّی یکبار اقامه جماعت با مردم را ندارد و کسی که چنین باشد البته قابلیّت خلافت و جانشینی حضرت رسول صلی الله علیه و آله را ندارد.

مخالفت با سیره پیامبر

به اتفاق شیعه و اهل سنّت ابی بکر و عمر و عثمان ادعای امامت کردند و اهل سنّت می گویند پیغمبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفت و خلیفه تعیین نفرمود و بعضی از ایشان می گویند: امامت ابی بکر به رضایت عمر بن خطّاب و چهار نفر دیگر بود و بعضی دیگر از این کمتر را هم گفته اند و خود قائل هستند که امامت عمر به وصیّت ابی بکر بود و امامت عثمان به این بود که عمر خلافت را به شورا حواله داد.

پس سؤال ما این جاست: اهل سنّت ادعا دارند که پیغمبر صلی الله علیه و آله برای کسی به

ص: 578

عنوان امام و خلیفه وصیت نکرده است حال آیا مردم در کردار خود از افعال پیامبر پیروی می کنند یا نه؟ اگر پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفته و خلیفه تعیین نکرده پس بر ابی بکر لازم بود تا او نیز در حق عمر وصیّت نکند و چون در حق عمر وصیت کرده لازم می آید که بنا بر کلام شما بر خلاف رسول خدا صلی الله علیه و آله عمل کرده باشد و کسی که مخالفت حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله نماید و مخالف آن حضرت باشد خلیفه او نیست.

هم چنین در مورد عمر می گوییم که او خلافت را به شورا حواله داد و او نیز مثل ابى بكر مخالف حضرت رسول صلی الله علیه و آله عمل کرد و مخالف آن حضرت صلی الله علیه و آله مستحق امر خلافت نیست و هر گاه بطلان خلافت ابی بکر و عمر ثابت شود، بطلان خلافت عثمان نیز ثابت می شود.

مشهور است که وقتی ابی بکر به ناحق بر مسند حضرت رسول صلی الله علیه و آله تکیه زد نامه ای بدین عبارت به اسامة بن زید نوشت:

«مِنْ أَبِي بَكْرٍ خَلِيفِةِ رَسُولِ اللَّهِ إِلَى أَسَامَةَ».

«این نامه ایست از ابی بکر خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله به أسامه».

اسامه ادعای او را انکار کرد و گفت:

«رسول خدا صلی الله علیه و آله من را بر تو امیر قرار داد حال چه کسی تو را بر من امیر ساخته؟ و از کجا خلیفهٔ رسول خدا صلی الله علیه و آله شدی؟ (1)

بعضی از علمای اهل سنّت در این باب دست و پایی زده و گفته اند: اگر ابی بکر و عمر و عثمان بر حق نبودند پس چرا حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به ایشان «یا خليفة رسول الله» خطاب می کرد؟

ص: 579


1- ر.ک: بحار الانوار: ج 29 ، ص 91 ؛ الاحتجاج : ج 1، ص 114 و 115 ؛ الدرجات الرفيعة في طبقات الشيعة : ص443

جواب آن است که: اوّلا : این ادّعا نیاز به اثبات دارد و باید نسبت چنین سخنی به آن حضرت ثابت شود و به مجرد این که جمعی از متعصّبان عامه چنین مطلبی را به آن حضرت نسبت دهند چیزی ثابت نمی شود و حال آن که علمای عامه در کتاب های معتبر خود نقل کرده اند که آن حضرت (صلوات الله علیه) با آن سه خلیفه بر سر امامت منازعه کرد و به آن ها فرمود: «از خدا بترسید و حق مرا به من واگذارید» حاشا که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام گروهی را خلیفه گوید که خدا و رسول او صلی الله علیه و آله لعنت کرده اند.

ثانياً : حتى بر فرض این که بپذیریم آن حضرت چنین فرموده باشد، باز بر نمی آید که آن حضرت ایشان را خلیفه دانسته؛ زیرا آن حضرت در شرائط تقیه به سر می برده و در گفتن چنین مطالبی قصور نداشته و باعث شرافت خلفای جور نمی شود

مخالفت شیخین با پیامبر در کشتن ذو الثدیة

از دیگر مطاعن مشترک بین ابو بکر و عمر قضیه ای است که محمّد بن مؤمن شیرازی در تفسیری که بر قرآن نوشته و ادعا کرده آن تفسیر را از دوازده تفسیر از تفاسیر اهل سنّت استخراج نموده از انس بن مالک روایت کرده که در خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودیم حرف از شخصی به میان آمد که نماز و روزه و زکات و صدقه و اعمال خیر بسیار انجام می دهد حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «او را نمی شناسم» ناگهان دیدیم که آن مرد از طرفی پیدا شده، به طرف دیگر متوجه شد.

اصحاب عرضه داشتند: «یا رسول الله این همان مردی است که می گفتیم».

همین که چشم آن حضرت صلی الله علیه و آله بر او افتاد به ابی بکر فرمود: «شمشیر من را

ص: 580

بگیر و این مرد را به قتل برسان که او از لشکر شیاطین است»

پس ابی بکر رفت و بعد از لحظه ای آمد و عرضه داشت: «یا رسول الله او را در حال اقامه نماز دیدم و با خود گفتم که تا وقتی در نماز ،باشد هرگز او را نمی کشم»

پس آن حضرت صلی الله علیه و آله به عمر فرمود: «شمشیر را بگیر و این مرد را به قتل برسان که از او فتنه بزرگی ظاهر می شود».

عمر شمشیر را گرفت و بعد از زمان اندکی بازگشت و عرضه داشت: «یا رسول الله او را در حال سجده دیدم و با خود گفتم به خداوند سوگند او را مادامی که در سجده نماز است نمی کشم»

سپس حضرت رسول صلی الله علیه و آله متوجه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام الله شد و فرمود: «ای علی! برخیز که اگر او را بیابی خواهی کشت و اگر او را بکشی در میان امّت من اختلاف نخواهد شد» حضرت امیر علیه السلام رفت و او را ندید سپس برگشته و صورت حال را بیان کرد آن سرور فرمود:

«ای ابا الحسن امّت موسی بعد از او به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند که یک فرقه از ایشان اهل نجات و هفتاد فرقه دیگر از اهل جهنّم ،هستند و امّت عیسی بعد از آن حضرت هفتاد و دو فرقه شدند که یک فرقه از آن ها اهل نجات و هفتاد و یک فرقه دیگر اهل آتش ،هستند و زود باشد که امّت من نیز بعد از من به هفتاد و سه فرقه تقسیم شوند که یک فرقه ایشان اهل نجات و بقیه جهنّمی باشند».

پس حضرت امیر المؤمنین علیه السلام پرسید:

﴿يا رَسُولَ الله! مَا الْفِرْقَةُ النّاجِيَةُ؟﴾

«ای رسول خدا! آن فرقهٔ اهل نجات چه کسانی هستند؟».

ص: 581

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿الْمُتَمَسِّكُ بِما أَنْتَ عَلَيْهِ وَ أَصْحابك﴾.

«آن کسانی که به تو تمسّک کنند و اصحاب تو باشند».

در این هنگام آیه نازل شد:

﴿ثانِي عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبيل الله﴾ (1)

«همت خود را در این قرار داده تا مردم را از راه حق تعالی گمراه گرداند و آن شخص اوّل کسی بود که از اهل بدعت و ضلالت شد» (2)

از ابن عبّاس روایت شده که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در جنگ صفین آن مرد را به جهنّم فرستاد و آن شخص به «ذو الثدیه» مشهور بود و حق تعالی در مذمت او این آیه را نازل فرمود:

﴿لَهُ فِى الدُّنْيا خِزْيٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذَابَ الْحَرِيقِ﴾ (3)

«در دنیا برای او رسوایی است و روز قیامت عذاب سوزانی به او می چشانیم»

زیرا با حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام به جنگ برخاست.

در بعضی از روایات وارد شده که آن شقی در جنگ نهروان به دست امیر المؤمنین علیه السلام به قتل رسید.

در هر حال از آن چه بیان شد استفاده می شود که ابو بکر و عمر با کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله مخالفت کردند و چنین مخالفتی مستلزم مخالفت با کلام

ص: 582


1- سوره حج آیه 9.
2- این روایت را سیّد محمّد بن یوسف حسنی تونسی مالکی در کتاب خود بنام السیف الیمانی 69 از ابو بکر محمّد بن مؤمن شیرازی روایت کرده است
3- سوره حج آیه 9.

خداوند است و شکی در این مطلب نیست که هر گاه کسی کلام خداوند و رسول او صلی الله علیه و آله را رد کند مستحق خلافت نیست و حتّی مستحق طعن است.

آگاه باش! هر چند ابی بکر و عمر هر دو در این عمل قبیح شریک هستند؛ امّا عمل عمر به مراتب شنیع تر و زشت تر از فعل ابی بکر بود، به این علت که از حضرت رسول صلی الله علیه و آله شنید که به عذر ابی بکر اعتنا نکرد و مجدداً حکم به قتل آن شخص نمود، امّا با این حال حکم خدا و رسول او صلی الله علیه و آله را نادیده گرفت. البته اگر کسی بگوید که عثمان هم در این عمل زشت شریک است، بعید نیست؛ زیرا هرچند حضرت رسول صلی الله علیه و آله به او نفرمود که آن شخص را به قتل برسان امّا او می دانست که حضرت رسول صلی الله علیه و آله خواستار قتل آن مرد بود و او در مدت خلافت ناحق خود از احوال ذو الثدیه مطلع بود و بیش تر اوقات او را می دید؛ امّا شاید عذر عثمان آن بوده که چون او جانشین ابی بکر و عمر است تمایل داشته در ترک امتثال امر خدا و رسول او صلی الله علیه و آله تابع ایشان باشد!!

غصب فدک

از جمله مطاعن مشترک هر سه ،خلیفه غصب ناحق فدک از حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) است. این واقعه به اندازه ای از راه تواتر اثبات شده که تا به حال هیچ احدی از علمای اهل سنّت نتوانسته آن را انکار کند و تمام مسلمانان معتقدند که ابی بکر و عمر و عثمان فدک را از آن حضرت منع کردند که به دلیل پرهیز از اطاله کلام متعرض تمام آن ماجرا نمی شویم.

داستان فدک چه بود؟

حضرت رسول صلی الله علیه و آله در حال حیات ،خود فدک را به فاطمه علیها السلام بخشید. فدک نام دهی بود که شامل مزارع بسیاری می شد و هر سال اموال بسیار

ص: 583

زیادی از آن به دست می آمد. بعضی نیز گفته اند که اسم مکانی بود مشتمل بر قریه های بسیار و حضرت فاطمه علیها السلام آن را در زمان حیات حضرت رسول صلى الله عليه و سلم به تصرّف خود در آورده بود؛ ولی هنگامی که ابی بکر به ناحق بر مسند آن حضرت صلی الله علیه و آله تکیه زد طبق رأی او و عمر و عثمان و جمع دیگری از منافقان فدک از حضرت فاطمه علیها السلام غصب شد.

فواید غصب فدک برای غاصبین

یکی از فواید این غصب آن بود که هر سال مال زیادی نصیب آنان می شد و سبب زیادی استقلال شان بود و چون حضرت امیر و حسنین علیهم السلام و جمع زیادی از بنی هاشم با ابی بکر بیعت نکرده بودند اگر فدک از حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) غصب نمی شد شاید سبب پریشانی و سختی کار غاصبان را فراهم می کرد لذا از این راه می توانستند بر کسانی که بیعت نکرده اند فشار بیاورند تا شاید آنان را به بیعت با ابی بکر راضی کنند.

فایده دیگر این کار آن بود که غالباً مردم به جایی که مال باشد راغب هستند و اگر فدک در اختیار اهل بیت می بود مردم با ایشان ارتباط برقرار کرده و از این جهت اعتباری برای اهل بیت و حضرت فاطمه علیها السلام فراهم می شد.

محاجّه حضرت زهرا علیها السلام با غاصبین

بعد از تمهید این ،مقدّمات ابی بکر و عمر گروهی را فرستادند که فدک را از وکلای حضرت فاطمه علیها السلام زهرا (صلوات الله علیها) بگیرند آن مزدوران رفتند و فدک را گرفتند چون این خبر به حضرت فاطمه علیها السلام ،رسید به ابی بکر فرمود: «چرا گفتی مال من را بگیرند؟»

ابی بکر گفت: «این مال متعلّق به رسول خداست و باید بین فقراء و مستحقین

ص: 584

تقسیم شود، بنابراین مقرر نمودیم که از تو انتزاع کنند»

حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) فرمود: «حضرت رسول صلی الله علیه و آله در حال حیات خود این ملک را به من ،بخشیده و اگر مال آن حضرت هم باشد بعد از آن حضرت به من می رسد».

ابو بکر عرضه داشت: «اگر رسول خدا به شما بخشیده بود باید شاهد بیاورید».

حضرت فاطمه (صلوات الله عليها)، حضرت امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسين علیهم السلام و أمّ سلمه (رضی الله عنها) - یکی از زنان پیامبر - و اّمّ ایمن و قنبر را به گواهی آورد و همه ایشان گواهی دادند که ما شهادت می دهیم حضرت رسول صلی الله علیه و آله در ایام حیات خود فدک را به فاطمه علیها السلام بخشید

ابی بکر و عمر گفتند:

«امّا شهادتی که علی بن ابی طالب می دهد قبول نیست؛ زیرا شوهر توست و شهادت حسن و حسین نیز اعتبار ندارد؛ زیرا پسر هایت هستند و ممکن است به نفع خود دروغ بگویند! و شهادت اّمّ سلمه و اُمّ ایمن مورد اعتماد نیست؛ زیرا ایشان زن می باشند و قنبر هم چون غلام ،است به کلامش اعتماد نیست!»

علل برخلاف حق بودن حکم

هر کسی از اهل سنّت که در این امر تأمّل کند و با نظر انصاف به این مطالب بنگرد یقین می کند که ابو بکر و عمر به علت های زیر در این حکم بر خلاف حق رفتار کردند:

علت اوّل: هر گاه شخصی در ملکی تصرّف کند بدون این که کسی با او ادعا کند و ثابت نماید که این ملک از آن اوست چنان چه ملک را از او بگیرند بر خلاف حکم خدا و رسول خداست صلی الله علیه و آله و در چنین صورتی مطالبه شاهد

ص: 585

از مالک، خلاف شرع دیگری است.

علت دوّم : اگر معلوم باشد کسی به حق در ملکی تصرّف کرده، گرفتن آن ملک از دست او عین خلاف شرع است.

جمع زیادی از علماء روایت کرده اند که هنگام نزول آیه ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ﴾ (1) حضرت رسول صلی الله علیه و آله به فرمان خداوند متعال فدک را به حضرت فاطمه علیها السلام عطا کرد و ابوبکر از این امر مطلع بود. (2)

علت سوّم: اگر ادعا کننده معصوم ،باشد شاهد خواستن از او خلاف شرع است و معصوم بودن حضرت فاطمه (صلوات الله عليها) طبق کلام خداوند و رسول او صلی الله علیه و آله می باشد و قبلاً در این کتاب به اثبات رسید در نتیجه ابی بکر در این حکم خلاف شرع رفتار کرده و کلام خدا و رسول او صلی الله علیه و بیار را رد نموده، و کسی که کلام خدا و رسول او صلی الله علیه و آله را رد نماید بدون شک لایق مرتبه امامت و خلافت نیست

علت چهارم امیر المؤمنین علیه السلام به ادله عقلی و نقلی معصوم است و رسول خدا صلی الله علیه و آله در حق آن حضرت فرمود:

«علی بن ابی طالب همراه حق و حق با علی بن ابی طالب علیه السلام است هر کجا که باشد و این دو (یعنی حق و علی بن ابی طالب علیه السلام) هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند».

پس هر گاه ابو بکر شهادت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را رد کند از دایره

ص: 586


1- سوره اسراء، آیه: 26.
2- الدر المنثور : ج 4، ص 177 ؛ مجمع الزوائد : ج 5 ص 241 ؛ جامع البیان : ج 10، ص 6 و 7؛ شرح نهج البلاغة : ج 16 ، ص 230 و 231 ؛ شواهد التنزيل : ج 1 ، ص 338؛ کنز العمال : ج 2، ص158؛ مسند احمد : ج 1، ص 228؛ میزان الاعتدال : ج 2، ص228.

ایمان و اسلام بیرون است و چنین کسی قابل مرتبه امامت و خلافت نیست.

علت پنجم: عصمت امام حسن و مقام آن حضرت علیه السلام به نصّ خدا و رسول او صلی الله علیه و آله قبل از این به اثبات رسید پس هر کس شهادت ایشان را رد کند مسلمان نیست و واضح است که شایسته مقام امامت و خلافت نمی باشد.

علت ششم: عصمت امام حسین علیه السلام نیز طبق کلام خدا و رسول او صلی الله علیه و آله ثابت است که آن را نیز قبلاً به اثبات رساندیم؛ پس کسی که شهادت آن حضرت را ردّ کند جزء اهل ایمان نیست و لیاقت امامت و خلافت را ندارد.

علت هفتم: گواهی امّ سلمه و اُمّ ایمن را رد کرد و این قدر نمی دانست که شهادت زنان مؤمنه عادله در شرع مورد قبول است و ردّ شهادت ایشان جایز نیست. از این مورد استفاده می شود که ابی بکر در مسائل دینی جاهل بود و جاهل مستحق امر امامت نیست

علت هشتم: گواهی قنبر را رد کرد و گفت او غلام است؛ و حال آن که خود می دانست او آزاد است حتّی اگر فرض بگیریم که غلام بوده، باز گواهی او در چنین مواردی مورد تأیید شرع ،است، و از ردّ شهادت قنبر هم استفاده می شود که ابی بکر در مسائل ،دینی علمی نداشته و چنین کسی شایسته خلافت نیست.

نتیجه : به چند علت فوق از حکم ابی بکر استفاده می شود که نظر او بر خلاف دین حضرت سيّد المرسلین صلی الله علیه و آله بوده هم چینن ظاهر می شود که عثمان و عمر هم بر خلاف دین حضرت سيّد المرسلين (صلوات الله عليه و آله) بوداند؛ زیرا در مدت خلافت ناحق خود همان طور که ابی بکر فدک را تصرّف کرده بود عمر و عثمان نیز در مدت دولت خویش آن را در تصرّف داشتند.

جلال الدین سیوطی در بعضی از مؤلفات خود نقل کرده که بعد از غصب فدک توسط ابی بکر سود آن به وی می رسید و بعد از او، عمر نیز چنان کرد.

ص: 587

منع عمر از بازگشت فدک

ابن طاووس رحمه الله که از بزرگان علمای شیعه است در کتاب طرائف از بعضی مشاهیر اهل سنّت روایت کرده: وقتی حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) به ابی بکر فرمود: حضرت رسول صلی الله علیه و آله فدک را به من بخشیده است؛ ابی بکر عرض کرد: «گمان می کردم شما به علّت ارث در آن تصرّف کرده اید! و من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود:

﴿نَحْنُ مَعاشِرَ الْأَنْبِياءِ لَا نُوَرِّثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ﴾

«ما پیامبران میراث نمی گذاریم آن چه از ما می ماند صدقه است و به نیازمندان می رسد»

امّا چون آن ،حضرت فدک را به تو بخشیده، پس فدک متعلّق به شماست؛ آن گاه کاغذی برای حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) نوشت که کسی در مسأله فدک متعرض آن حضرت نشود. عمر از راه رسید و بر این امر واقف شد و کاغذ را از آن حضرت گرفت و پاره کرد. (1)

دروغ بستن به رسول خدا صلی الله علیه و آله

شیعه و سنی از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده اند:

﴿مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّءُ مَقْعَدَهُ فِي النَّارِ﴾ (2)

«هر کس از روی عمد بر من دروغ ببندد جایگاهش در آتش جهنّم است»

از استدلال های حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) که برخی از آن ها ان شاء الله

ص: 588


1- الطرائف 258 و 267 و 271 .
2- سنن ترمذی : ج 5، ص 634، ح 3715؛ فضائل الصحابة، احمد ابن حنبل : ج 2، ص 649، ح 1105؛ أسد الغابة : ج 4، ص 99 ح 3789؛ اعلام الوری ص 372؛ المناقب خوارزمی : ص 128

مذکور می شود استفاده می گردد که ابی بکر این حدیث را بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله به دروغ نسبت داده است؛ زیرا اگر پیغمبر صلى الله عليه و سلم فرموده: ﴿نَحْنُ معاشِرُ الْأَنْبِياءِ لانُوَرّث﴾، لازم می آید که آن حضرت مسائل دینی را بیان نکرده و تنها به ابی بکر گفته باشد و حال آن که در مورد حضرت امیر علیه السلام فرموده: ﴿أقْضاكُمْ عَلِيٌّ﴾؛ «علی بن ابی طالب علیه السلام حاکم ترین و فقیه ترین شما است» و چون آنان معصوم بودند و ابی بکر را انکار می کردند به دست می آید که این حدیث به دروغ بر حضرت صلی الله علیه و اله بسته شده است.

پس به حکم حدیث مورد اتفاق شیعه و سنی جای ابی بکر در آتش جهنّم است و امامت و خلافت او باطل می باشد و هر گاه امامت او باطل باشد، امامت عمر و عثمان نیز مورد ابطال قرار می گیرد

نفرین حضرت فاطمه علیها السلام نسبت به عمر

در کتاب های معتبر آمده است که وقتی عمر بن خطاب کاغذ را از حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) گرفت و پاره کرد آن معصومه مظلومه فرمود: «کاغذ من را پاره کردی خدا شکمت را پاره کند!» و دعای آن حضرت مستجاب شد و بعد از اندک مدتی عمر بن خطاب شکمش به زخم خنجر ابو لؤلؤ غلام مغيرة بن شعبه پاره شد و به آن جایی رفت که باید می رفت.

محاجّه آن مخدره با ابو بکر

امّا وقتی ابی بکر به حضرت فاطمه (صلوات الله عليها) عرض کرد: از پیغمبر صلی الله علیه و اله شنیدم که فرمود: ما طایفهٔ انبیاء میراث نمی گذاریم و آن چه از ما می ماند صدقه است و این افترا را بر حضرت پیغمبر ،زد حضرت فاطمه علیها السلام در جواب فرمود:

ص: 589

﴿يَابْنَ أَبِي قُحافَةَ أَ تَرِثُ أَباكَ وَ لا أَرِثُ أَبِي؟﴾ (1)

«ای پسر ابی قحافه! آیا تو از پدر خود ارث می بری و من از پدر خود ارث نمی برم؟»

این فرمایش حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) دلیل قاطعی است بر آن که ابی بکر بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله دروغ و افتراء بسته است.

از پاسخ های دیگر حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) این بود که فرمود:

حق تعالی در قرآن مجید می فرماید:

﴿وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُود﴾ (2)

«سلیمان پیغمبر از داود پیغمبر ارث برد»

پس چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده ما طایفه انبیاء ارث نمی گذاریم؟!

و باز آن حضرت خطاب به ابی بکر نمود و فرمود: حق تعالی در کلام مجید حکایت زکریای پیغمبر علیه السلام را نقل می کند و می فرماید:

﴿فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثْني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوب﴾ (3)

«پروردگارا! پس از جانب خود به من فرزندی ببخش که از من و آل یعقوب ارث ببرد».

و اگر تمام استدلالات و فرمایشات آن حضرت با ابی بکر را ذکر کنیم سخن به درازا می کشد

در هر حال بعد از آن که حضرت صدیقه طاهره (صلوات الله علیها) ابی بکر را با

ص: 590


1- ر.ک: رساله شیخ مفید با عنوان: «حدیث نحن معاشر الانبياء».
2- سوره نمل آیه 16
3- سوره مریم، آیه 6 و 5.

آیات قرآنی و دلایل بسیار ملزم ،ساخت ابی بکر به ناچار کاغذی برای آن حضرت نوشت که فدک متعلّق به آن حضرت است. امّا بعد از آن که عمر بن خطاب کاغذ را پاره کرد به دسیسه او حق آن حضرت را نداد و فدک را غصب کرد.

داستان خضر

صاحب کتاب نزهة الكرام از ابو القاسم جعفر بن محمّد بن قولويه نقل کرده که او به سند متصل از ابن عبّاس روایت می کند: روزی به خانه ابو بکر ،رفتم دیدم عمر بن خطاب و طلحه و زبیر و عبد الرحمن بن عوف آن جا هستند و به دربان دستور دادند تا نگذارد کسی بدون اجازه داخل شود. ما مشغول صحبت بودیم که ناگاه پیری داخل شد در حالی که لباسی بافته شده در صنعا پوشیده بود و ردایی از عدن بر دوش افکنده و نعلین خضرمی در پا کرده و عصایی از چوب شوخط در دست گرفته بود. وارد شد، سلام کرد و ما جوابش را دادیم

ابو بکر خطاب به آن پیر گفت: «ای شیخ!! بنشین»

آن پیر تکیه بر عصای خود نموده گفت: «من قصد حج کرده ام و همسایه ای دارم که به من گفت اگر اراده حج داری چنان چه آن شخصی را دیدی که بر مسند پیغمبر صلی الله علیه و آله نشسته، پیغام مرا به او برسان». به او گفتم: «پیغامت چیست؟»

گفت: «به او بگو من زنی ضعیفم و پدری داشتم که مرا یاری و مدد کاری می نمود مدتی است که او از دنیا رفته و مزرعه ای برای من گذاشته تا معاش خود و فرزندانم را از آن تأمین کنم ولی شخصی آن مزرعه را از من گرفته و یکی از گماشته های خود را آن جا گذاشته تا حاصل آن را بگیرد و از آن هیچ به من و

ص: 591

فرزندانم نمی رسد»

ابی بکر گفت: «کرامت مباد آن غدار فاجر را».

عمر گفت: «ای خلیفهٔ رسول خدا شخصی را تعیین کن که آن ظالم فاجر را خوار و رسوا کند و به سزای و جزای خود برساند».

ابن عبّاس گفت: دیدم که آن پیرمرد برگشت و گفت:

﴿نَعُوذُ بِاللهِ مِنْ مَقْتِ اللهِ فَمَن أظَلَم مِمَّنْ ظَلَمَ بِنْتَ رَسُولِ الله؟﴾.

«پناه می برم از عذاب خداوند به او چه کسی ظالم تر از آن کسی است که بر دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله ظلم روا می دارد؟»

این کلام را گفت و از آن جا بیرون رفت.

ابوبکر گفت: «او را باز گردانید»؛ یکی از اهل مجلس به طلب او بیرون رفت و اثر و نشانی از آن پیرمرد ،ندید به دربان گفت: «این پیر کجا رفت؟»

دربان گفت: «کسی داخل این خانه نشد که بیرون آید و خلیفه مقرر کرده که من کسی را بدون اجازه او نگذارم داخل شود».

آن شخص خبر آورد که دربان این پیرمرد را ندیده که چگونه داخل این خانه شده یا از این خانه بیرون رفته .است

ابوبکر به عمر گفت: «شنیدی؟» عمر گفت: «این ها شیاطین هستند».

ناگهان در این اثنا شخصی به آواز بلند اشعاری به عربی خواند در حالی که گوینده را ندیدیم. مضمون برخی از آن اشعار چنین است: «وای بر شما! آیا خضر پیغمبر را ابلیس می گویید؟»

ابن عبّاس می گوید: «ابی بکر به من گفت: «این حکایت را برای کسی نقل نکنم». من نیز قبول کردم ناگهان شخصی آمد و گفت: «حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام تو را می خواهد» برخاستم و به خدمتش رفتم؛ همین که

ص: 592

آن حضرت نظرش بر من افتاد تبسم نمود و فرمود: «یابن عبّاس! از آن شعر ها چیزی به خاطرت مانده؟»

عرض کردم: «بلی و لیکن از من عهد گرفته اند که برای کسی نقل نکنم».

حضرت فرمود: «من آن حکایت را برای تو نقل کنم؟» عرض کردم: «یا امیر المؤمنین ما شش نفر بودیم و هیچ کس از ما پیش تو نیامده است».

آن حضرت فرمود: «آن پیرمرد خضر پیغمبر علیه السلام بود؛ نزد من آمد و آن قصه را برای من گفت». آن گاه حضرت آن مکالمات و شعر ها را بدون زیادی و نقصان بیان ،فرمود و من تا عثمان کشته نشده بود آن حکایت را برای هیچ کس نگفتم. (1)

بحث میان عبّاس و امیر المؤمنین علیه السلام

مشهور است بعد از غصب فدک توسط ابی بکر امیر المؤمنین علیه السلام و عبّاس جهت اتمام حجت نزد ابی بکر رفتند و عبّاس با حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به دعوا پرداخت ابی بکر گفت:

عبّاس، این گونه به او بی حرمتی مکن؛ آیا به یاد نداری که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در ابتدای اسلام اولاد بنی هاشم را طلبید و ضیافت نمود و بعد فرمود: «چه کسی از شما امروز من را یاری و تصدیق می کند تا وزیر و وارث و وصی و برادر و خلیفه من باشد؟» پس علی بن ابی طالب ،برخاست و گفت: «یا رسول الله! من شما را یاری می کنم»؛ و آن حضرت سه مرتبه کلام خود را تکرار نمود و هیچ کس غیر از علی بن ابی طالب آن حضرت را اجابت نکرد و هر مرتبه بر

ص: 593


1- الصراط المستقيم : ج 2، ص 290

می خاست و پاسخ می گفت: «اَنا اُوازِركَ يا رسول الله». پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله در مرتبه سوّم فرمود:

﴿اجْلِسْ فَأَنْتَ أخي وَ وَصِيّي وَ وَزيري و وارثي وَ خَليفَتِي مِنْ بَعْدي﴾

«بنشین یا علی که تو برادر و وصیّ و وزیر و وارث و خلیفه بعد از من هستی»

عبّاس گفت: «ای ابوبکر! تو این قضیه را به یاد داری؟» گفت: «بلی به یاد دارم». عبّاس :گفت «پس تو بر او ظلم کرده ای؛ زیرا خلافت و وصایت را که حق اوست، از روی علم به صورت ناحق گرفته ای» ابو بکر به همراهان خود گفت: «نجوهما عنّی» این ها را از پیش من دور کنید؛ زیرا با هم ساخته بودند و مرا فریب دادند» عبّاس :گفت «تو گفتی که رسول خدا صلی الله علیه و اله میراث ندارد و هرچه از آن حضرت می ماند صدقه است؛ امّا اکنون اعتراف کردی که آن حضرت وارث دارد». ابوبکر خاموش شد.

پشیمانی ابوبکر

طبق روایات معتبر ابی بکر در وقت مردن می گفت:

«کاش فدک را از فاطمه نگرفته بودم و با لشکر اسامه رفته بودم و خالد بن ولید را به قتل مالک بن نویره نفرستاده بودم»

از این کلام ابی بکر استفاده می شود که فدک را به ناحق گرفته با لشکر اسامه نرفته و خالد را بر خلاف شرع به جنگ مالک فرستاده است. از هر یک از این سه اعترافی که کرده استفاده می شود که لیاقت امر امامت را نداشته و مستحق لعن است.

ص: 594

امّا در مورد منع فدک باید گفت کسی که فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) را آزرده و اذیت کند ملعون است و دلیل این مطلب روایات زیادی است که اهل سنّت از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که فرمود:

«فاطمه پاره ای از من است هر کس او را اذیت کند مرا اذیت کرده و هر کس مرا اذیت کند خداوند را اذیت کرده است.» (1)

و هم چنین شیعه و سنی از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که فرمود:

خداوند متعال به سبب خشنودی فاطمه خشنود می شود و به سبب غضب فاطمه غضب می کند. (2)

آشکار است کسی که به غضب فاطمه علیها السلام گرفتار ،شود شایستۀ مقام امام نیست. احادیث دیگری نیز در این باب موجود است امّا چون سخن به طول می انجامد به همین مقدار اکتفا می کنیم

هم چنین اظهار پشیمانی به واسطهٔ سرپیچی از شرکت در لشکر اسامه نیز دلیل بر استحقاق لعن اوست؛ زیرا حضرت فرمود: ﴿لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْشِ أَسامَة﴾ (3) که قبلاً گذشت. و امّا ماجرای خالد بن ولید را ان شاء الله در آینده بیان خواهیم کرد.

ص: 595


1- صحیح بخاری : ج 4، ص 210؛ مسند احمد : ج 4، ص 328؛ فضائل الصحابة : ص 78؛ صحيح مسلم ج 7، ص 140 ؛ سنن ابن ماجة : ج 1، ص 644؛ سنن ترمذی : ج 5 ص 359؛ التفسير الكبير : ج 27 ، ص166؛ الصواعق المحرقة : ص 114.
2- المستدرک علی الصحیحین : ج 3، ص 154؛ مجمع الزوائد : ج 9، ص 203؛ أسد الغابة : ج 5، ص 533.
3- أسد الغابة : ج 1، ص 64؛ الاصابة : ج 1، ص 31؛ الاستيعاب : ج 1، ص 57؛ تاریخ ابن عساکر : ج 2، ص 391؛ الكامل : ج 2، ص 129 .
حدیث خوارزمی در منقبت امیر المؤمنین علیه السلام

اخطب خطبای خوارزم که از بزرگان علمای اهل سنّت است از ابن عبّاس روایت کرده که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود:

﴿إِنَّ اللهَ نَصَبَ عَلِيّاً عَلَماً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ، فَمَنْ عَرَفَهُ كانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أنْكَرَهُ كانَ كافِراً وَ مَنْ ساواهُ بِغَيْرِهِ كَانَ مُشْرِكَاً وَ مَنْ جَاءَ بِوِلايَتِهِ كَانَ فائزاً﴾ (1)

«به درستی که حق تعالی علی بن ابی طالب علیه السلام را میان خود و خلق نصب کرده است پس هر کس علی بن ابی طالب علیه السلام را بشناسد مؤمن است (یعنی هر کس آن حضرت را واسطه میان خدا و خلق قرار دهد مؤمن است) و هر کس مقام او را انکار کند کافر است و هر کس او را مساوی با غیر آن حضرت قرار دهد مشرک است و هر کس با دوستی علی بن ابی طالب علیه السلام وارد شود رستگار است».

از این روایت کفر خلفای ثلاثه استفاده می شود؛ زیرا حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کس او را واسطه میان خدا و خلق نداند و حق او را انکار کند کافر است و معلوم است که اگر ابی بکر و عمر و عثمان آن حضرت را واسطه میان خدا و خلق می دانستند بر آن حضرت مقدم نمی شدند، و چون بر آن حضرت تقدم جستند و حق آن حضرت را انکار کردند کفر ایشان ثابت می شود و کافر شایسته امر امامت نیست.

دیگر آن که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کس علی بن ابی طالب علیه السلام را مساوی با غیر آن حضرت بداند مشرک است» و هر کس در قضیه فدک تأمل

ص: 596


1- مشارق انوار اليقين : ص 77؛ حلية الابرار : ج 2 ص 422؛ بحار الانوار: ج 32، ص 324، ح 300.

کند، در می یابد که ابی بکر و عمر و عثمان آن حضرت را از غیر هم کمتر حساب کردند و گواهی آن حضرت را رد نمودند و به همین دلیل مشرک هستند. ابی بکر و عمر فدک را غصب کردند و عثمان نیز در مدت دوازده سال حکومت ناحق خود دست از فدک برنداشت.

استدلال علوی

بعد از منع فدک یکی از استدلال هایی که حضرت امیر المؤمنين عليه ابی بکر مطرح کرد این بود: «اگر جمعی که به اعتقاد تو مسلمان هستند نسبت زشتی به فاطمه علیها السلام بدهند چه حکمی خواهی کرد؟»

ابی بکر گفت: «در مورد آنان حد اقامه خواهم کرد».

حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «در این صورت اکنون از دین خدا و رسول او خارج شده ای» عرضه داشت: «چرا؟» فرمود:

«زیرا حق تعالی او را از هر عیب و عاری پاک گردانده و از طاهره و مطهره بودن او خبر داده ولی تو نسبت عصیان را به او جایز می دانی و او را مانند سایر زنان عالم که معصومه نیستند، تصور می کنی و خلق را راست گو می دانی و خداوند را تکذیب می نمایی؛ لذا در زمرۀ مؤمنان نمی باشی و از کافران و مشرکین به حساب می آیی!»

در صحیح بخاری و صحیح مسلم نقل شده است فاطمه علیها السلام بعد از غصب فدک از ابی بکر رنجید و در حال احتضار وصیت کرد که او را شبانه دفن کنند تا ابی بکر و عمر بر او نماز نخوانند و حضرت امیر المؤمنين علیه السلام به وصیّت آن حضرت عمل نموده و آن حضرت را شبانه دفن کرد چون آنان دنبال قبر او ،گشتند آن حضرت نشان نداد و هر چه جستجو کردند نیافتند.

ص: 597

بازگرداندن فدک به دست ابن عبد العزیز

وقتی خلافت به عمر بن عبد العزیز از خلفای بنی امیه رسید فدک را به اولاد حضرت فاطمه علیها السلام (صلوات الله علیها) برگرداند. امّا گروهی از منافقان آن زمان به او گفتند: «این کار تو طعنه زدن به ابی بکر و عمر است و مردم می گویند شیخین در گرفتن فدک از فاطمه بد کردند» او در جواب آن ها گفت:

«شما هم می دانید که فاطمه دختر رسول خدا بود و دروغ گفتن بر او روا نبود و فدک در تصرّف او بود و علی بن ابی طالب علیه السلام و حسنین علیهم السلام و أمّ ايمن و اُمّ سلمه که همه راست گو بودند، گواهی دادند و فاطمه هر چند شاهد نداشته باشد ولی اگر هر ادعایی کند در کلام خود راست گو است و به همین دلیل من فدک را به اولاد او پس می دهم و به خاطر این عمل از خداوند امید ثواب دارم»

بعضی گفته اند: وقتی عمر بن عبد العزیز فدک را به امام محمّد باقر علیه السلام پس داد جماعتی از منافقان به او گفتند: «طَعَنْتَ عَلَى الشَّيْخَيْنِ: یعنی در پس دادن ،فدک بر ابی بکر و عمر طعن زدی»

در جواب ایشان گفت: «هُما طَعَنا عَلَى نَفْسِهِما» (1) : ابی بکر و عمر خود به خویشتن طعن زدند».

بعضی از اهل سنّت خواسته اند این پرده دری را ترمیم کنند بنابراین در مقام عذر گفته اند: اگر ابی بکر شنیده باشد که پیغمبر صلى الله عليه و سلم فرموده: ما طايفه انبیاء ارث نمی گذاریم و هر چه از ما می ماند صدقه است؛ بر او لازم بوده که به شنیده خود عمل کند!

جواب این سخن پیش از این مذکور شد و گفتیم که ابی بکر این روایت را

ص: 598


1- المستر شد محمّد بن جریر طبری 503

به دروغ به حضرت رسول صلی الله علیه و آله نسبت داده است.

با قطع نظر از این پاسخ ها به آن سنی می گوییم که علمای شما در کتاب های معتبر خود روایت کرده اند که آیه تطهیر در شأن حضرت امیر و فاطمه و حسنین علیهم السلام نازل شده که قبلاً به اسناد آن اشاره نمودیم و بیان کردیم که از آیه مذکور عصمت از جمیع گناهان صغیره و کبیره و پاکیزگی از هر نقص و عیبی استفاده می شود؛ حال اگر فاطمه (صلوات الله علیها) - که به قول خدا و رسول او صلی الله علیه و آله معصومه است - ادعایی نماید و علی بن ابی طالب و حسنین علیهم السلام که همگی معصوم هستند شهادت دهند و و اُمّ سلمه و أمّ ايمن نیز گواهی نمایند و قنبر هم ادای شهادت کند حرف آن حضرت ثابت نمی شود؟!

امّا به مجرد آن که ابی بکر- که مدّت زیادی بت پرست بوده - به تنهایی ادعا کند از پیغمبر صلى الله عليه وسلم شنیده که ما طایفه انبیاء میراثی نمی گذاریم، ادعای او ثابت می شود؟!

این گونه سخنان نشان گر نهایت کور دلی و تعصّب است و هر کس اندک عقلی داشته باشد می داند که به علت معصوم بودن فاطمه و علی بن ابی طالب و حسنین علیهم السلام، رد کننده کلام ایشان یا احتمال دروغ دادن در حق شان، باعث تکذیب خدا می شود و تکذیب کننده خداوند کافر است.

چرا امیر المؤمنین علیه السلام در خلافت خود فدک را تصرّف نکرد؟

ملا سعد الدّین از بزرگان علمای اهل سنّت می گوید:

اگر فاطمه در فدک حقی فدک حقی داشت پس باید امیر المؤمنین علیه السلام در ایام خلافت خود آن را تصرّف می نمود؛ بنابراین از عمل آن حضرت استفاده می شود که فاطمه در فدک حقی نداشته است.

به این کلام پاسخ های زیادی می توان داد:

ص: 599

پاسخ اوّل: در ایام خلافت امیر المؤمنین علیه السلام در اکثر مردم متمایل به ابی بکر و عمر ،بودند به گونه ای که آن حضرت به مجرد این که مردم را از نماز جماعت تراویح منع کرد (و حال آن که عمر بن خطاب آن را به جماعت دستور داده بود) مردم مضطرب شده و فریاد «وا عمراه» سر دادند! که علی بن ابی طالب می خواهد سنّت تو را از بین ببرد!! پس این که آن حضرت در ایام خلافت خود در فدک تصرّف نکرد ممکن است به این جهت بوده است که آن حضرت می دانست به نتیجه نمی رسد.

پاسخ دوّم: ابی بکر و عمر موقع غصب فدک شهادت آن حضرت را رد کردند و به حضرت فاطمه علیها السلام گفتند که این شوهر توست و برای نفع خود این شهادت را می دهد بنابراین ممکن است آن حضرت به جهت این که برای مردم آشکار شود که آن روز به غیر از ادای شهادت هیچ غرضی نداشته چنین کرده باشد.

پاسخ سوّم: ممکن است آن حضرت به این علت در فدک تصرّف نکرده که نمی خواسته چیزی را که سبب اندوه و حزن حضرت فاطمه علیها السلام شده، سبب فرح و نشاط اولاد او قرار دهد.

پاسخ چهارم: از احادیث بسیاری استفاده می شود که ائمه معصومین علیهم السلام فرموده اند:

«مالی که از ما به ظلم و تعدّی گرفته شده ،باشد ما به آن مال مراجعه نمی کنیم»

ای عاقل! ملاحظه کن که شیطان این مردم متعصّب را چه مقدار از راه حق دور کرده که برای اصلاح کار ابی بکر و عمر نسبت ادعای دروغ به حضرت فاطمه علیها السلام و نسبت شهادت دروغ به حضرت امیر المؤمنين و حسنين علیهم السلام

ص: 600

می دهند!!! و با وجود این گمان می کنند از اهل اسلام هستند! نعوذ بالله من اغواء الشيطان.

شبهه قوشچی و پاسخ آن

ملا علی قوشچی که از بزرگان و متعصبان اهل سنّت است در توجیه عمل آن ها می گوید:

«حاکم به مجرد گواهی یک مرد و یک زن هر چند که معصوم باشند، نمی تواند حکم صادر کند»

در جواب می گوییم: یک مرد شهادت ،نداد بلکه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و امام حسن و امام حسین علیهما السلام و قنبر به اتفاق شهادت دادند که مجموعاً می شوند چهار نفر و یک زن شهادت ،نداد بلكه اُمّ سلمه و اُمّ ايمن هر دو شهادت دادند و آن چه ذکر کردیم در کتاب مواقف که از کتب معتبره اهل سنّت است، ذکر شده، با این تفاوت که نام قنبر در آن کتاب مذکور نیست ولی در کتاب های دیگر ذکر گردیده است.

امّا این که گفته: «هر چند مدّعی معصوم باشد باز حاکم نباید به قول او عمل کند!» محض عناد است و الا شهادت اگر از عادل باشد و پیش شخصی شهادت بدهد آن امری که شهادت داده موجب یقین نمی شود؛ زیرا احتمال سهو و خطا در شهادت راه دارد و احتمالات دیگر هم می رود ولی با وجود این مسأله حق تعالی حکم کرده که حاکم به قول عادل عمل کند.

حال اگر در صورتی که شاهد معصوم ،باشد از کلام او یقین حاصل می شود که شهادتش مطابق با واقع است؛ زیرا هیچ احتمالی اعم از سهو و غیر سهو در کلام او راه ندارد و به تحقیق هنگامی که شهود معصوم باشند و طرف

ص: 601

مقابل آنان غیر معصوم باشد البته بر کلام غیر معصوم اعتمادی نخواهد بود، از جهت آن که در حق غیر معصوم احتمال دروغ و غیر آن راه دارد. پس بنابر این شارع مقرر کرده که از مدعی گواه بخواهند و در صورتی که مدّعی معصوم باشد چون در حقّ او احتمال سهو و دروغ راه ندارد، حاكم يقين می کند که ادعای او حق است و آن چه می گوید همان است و مطلقاً محتاج به گواه دیگری .نیست

شهادت خزیمه

شیعه و سنی نقل کرده اند: روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله با مردی اعرابی بر سر اسبی دعوی می کرد و آن اعرابی انکار می کرد. خزیمه در آن حال به نفع پیغمبر صلی الله عله و آله شهادت داد. حضرت از او پرسید: «چگونه دانستی که حق با من است و حال آن که تو در آن وقت حاضر نبودی؟»

خزیمه در جواب گفت: «یا رسول الله! من احوال بهشت و دوزخ و دیگر چیز ها را از تو قبول می کنم پس چگونه تو را در ادعا نسبت به اسبی صادق ندانم؟» حضرت با شنیدن این جواب خزیمه را «ذو الشهادتين» لقب داد.

شبهه دیگر و پاسخ
اشاره

اگر فرض کنیم که سنی به واسطۀ نهایت تعصّب بگوید: شاید ابی بکر صلى نمی دانسته که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فدک را به فاطمه بخشیده، جوابش از کلام آخر استفاده می شود و هم چنین از کلمات سابق نیز پاسخ آن به دست می آید.

با قطع نظر از آن چه مذکور شد اگر کسی به نظر تحقیق بنگرد می داند که عمل ابی بکر و عمر و عثمان با فرض این که فدک تعلق به فاطمه علیها السلام نداشته باشد، باز با اسلام و ایمان جمع نمی شود؛ زیرا طبق آن دروغی که ابی بکر به

ص: 602

حضرت رسول صلی الله علیه و آله نسبت داد مبنی بر آن که ما طایفه انبیاء ارث نمی گذاریم و هر چه از ما می ماند، صدقه است و متعلّق به مستحقین می باشد، باز حضرت فاطمه و حسنین (صلوات الله علیهم) را از این حق محروم کرد.

بنابراین آیا کسی که مال حضرت رسول صلی الله علیه و آله را به فرزندان او ندهد تا حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) محتاج به رشتن پشم شود و دو سه روز یا بیشتر چیزی میل نکند و حاصل فدک را جمعی خرج کنند که با آن حضرت صلى الله عليه و سلم نسبتی ندارند، کافر نیست؟ اگر ابی بکر و عمر و عثمان عداوت با اهل بیت حضرت رسول صلی الله علیه و آله، نداشتند می بایست حداقل قدری از درآمد فدک را به ایشان می دادند و بقیه را تصرّف می کردند.

5منع خمس از اهل بیت علیهم السلام

از مطاعنی که هر سه خلیفه در آن شریک هستند منع خمس از اهل بیت طيّبين (صلوات الله علیهم اجمعین) است.

به روایات معتبر ثابت است که وقتی ابی بکر بر مسند خلافت نشست، به صلاحدید عمر بن خطاب آن چه را برای زندگی عایشه و حفصه مقرّر بود دو برابر کرد و آن چه برای حسنین علیهما السلام و سایر اهل بیت مقرّر بود، قطع کرد؛ در حالی که حق تعالی در قرآن مجید می فرماید:

﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبَى﴾ (1)

آنان بر خلاف حکم خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله عمل کردند و اولاد و خویشان و اهل بیت و منسوبان حضرت رسول صلی الله علیه و آله را محروم کردند. در جای دیگر

ص: 603


1- سوره انفال آیه 41

حق تعالی در قرآن مجید می فرماید:

﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكَافِرُون﴾ (1)

«هر کس که به آن چه خدای تعالی فرستاده است حکم نکند از کافران است».

6فرار از جنگ

از دیگر مطاعن مشترک ابی بکر و عمر و عثمان این است که از جنگ فرار می کردند و هر گاه حضرت رسول صلی الله علیه و آله با گروهی از کفّار وارد جنگ می شد، کار آنان پیش دستی در گریختن بود و باعث ترس دیگران نیز می شدند و مکرّر حضرت رسول صلی الله علیه و آله را در میان کفّار گذاشتند و گریختند و جان خود را به سلامت بیرون بردند و حال آن که حق تعالی در قرآن مجید خطاب به مردم می فرماید:

﴿و جاهِدُوا فِي اللهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾ (2)

«در راه خدا آن چنان که حق جهادست جهاد کنید».

در جای دیگر می فرماید:

﴿وَ لَقَدْ كانُوا عَاهَدُوا اللهَ مِنْ قَبْلُ لا يُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ وَ كَانَ عَهْدُ اللهِ مَسْئوُولاً﴾ (3)

«و به تحقیق این گروه پیش از این با حق تعالی پیمان بسته بودند که در جنگ به دشمن پشت نکنند و بابت این پیمان بازخواست خواهند شد».

ص: 604


1- سوره مائده : آیه 44.
2- سوره حج آیه 78.
3- سوره احزاب: آیه 15.

امّا ابی بکر و عمر و عثمان در هر جنگی گریختن را سنّت خود کرده بودند و بر خلاف امر خدا عمل کردند و عهد خود را که با خدا بسته بودند تا پشت به دشمن ،نکنند شکستند آن ها در جنگ احد و در جنگ حنین و در جنگ خیبر و در جنگ ذات السلاسل و در جنگ تبوک گریختند و گریختن آن ها آن قدر مشهور است که هیچ احدی از اهل سنّت آن را انکار نکرده است؛ بلکه بعضی از اهل سنّت به جای انکار اقرار کرده اند که موقع فرار، سرعت آن ها از همه بیش تر بوده است. بعضی از شعرا در وصف حال ابی بکر این گونه سروده اند:

وَ لَيْسَ بِنُكْرٍ فِي حُنَيْنٍ فِرارُهُ *** ففي أحدٍ قَدَ فَرَّ خوفاً وَ خَيْبَراً (1)

در این که ابی بکر در جنگ حنین ،گریخت جای تعجب ندارد؛ زیرا او از ترس و بیمی که داشت در جنگ های احد و خیبر هم گریخته بود.

مشهور است در جنگ احد هنگامی که سپاه حضرت رسول صلی الله علیه و آله شکست خورد به واسطه گریختن ابی بکر و عمر و عثمان کفّار قوّت یافتند و شیطان در آن روز نداء مى داد: «أنّ محمّداً قد قتل»؛ به تحقیق محمّد صلی الله علیه و اله کشته شد.

این ندای شیطان برای آن بود که ترس و رعب مسلمانان بیشتر شود و باعث شکست مضاعف آنان گردد (2) همین که این صدا به گوش این سه نفر (ابوبکر و عمر و عثمان) رسید، باور کردند و فوری به درب خانه عبد الله بن ابی سلول منافق رفتند و زاری و التماس کردند که نزد ابو سفیان از آنان شفاعت کند که وقت بازگشت شان به مکه کفّار متعرض آنان نشوند (3)

ص: 605


1- الروضة المختارة ، ابن ابى الحديد معتزلی 108
2- شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد : ج 15، ص 24 ؛ غرائب القرآن : ج 4، ص 113؛ المغازی: ج 1، ص 277 .
3- تفسير ابن كثير : ج 1، ص 654؛ الکامل فی التاریخ : ج 2، ص 156 ؛ سیره ابن هشام : ج 3، ص 26

این حرکت آنان به این علت بود که اعتقاد به گفته خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله نداشتند؛ زیرا اگر حق تعالی و رسول او صلی الله علیه و آله را صادق می دانستند خاطر شان جمع می بود که آن حضرت صلى الله عليه و سلم کشته نشده، چون حق تعالی وعده داده بود که مسلمین را بر کفار غالب گرداند و مکه را به دست آنان فتح سازد.

نظر بعضی از علما این است که عثمان همراه ابی بکر و عمر نزد عبد الله بن ابی سلول نرفت؛ زیرا به گونه ای فرار کرده بود که بعد از سه روز پیدا شد!

7عدم بیعت بزرگان صحابه با خلفا

از دیگر طعن های که متوجه مشایخ ثلاثه است، یکی این است که هیچ کس از صحابه کبار مانند سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و غیر آنان و هیچ کس از بنی هاشم با ایشان بیعت نکردند بلکه اکثر آن ها با ابی بکر و عمر و عثمان مباحثه کردند و آنان را محکوم ساختند که شما لایق مرتبه خلافت ،نیستید هم چنین سعد بن عباده و قیس بن سعد که از اکابر انصار بودند با خلفا بیعت نکردند.

8رها کردن پیکر پیامبر و هجوم به سقیفه

از دیگر مطاعن این سه نفر: وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله از دار دنیا به عالم بقاء ارتحال ،فرمود هیچ کدام از ابی بکر و عمر و عثمان صبر نکردند تا در نماز جنازه مطهر آن حضرت حاضر شوند بلکه آن حضرت را گذاشتند و به سقیفه بنی ساعده رفتند تا در باب امامت و خلافت فکری کنند و تا مسلمانان به امر تجهیز میت مشغول هستند برای خود کاری بسازند.

ص: 606

9گشودن درهایی که رسول خدا بسته بود

صلى الله دیگر از مطاعنی که متوجه ایشان است این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله به امر حق تعالی در هایی را که از خانه ها به مسجد گشوده می شد بست و دری را که باز گذاشت متعلّق به خانه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بود، امّا خلفاء به مجرد ارتحال رسول خدا صلی الله علیه و آله مانند کسی که در مقام شماتت و انتقام باشد در های بسته شده را گشودند.

و اگر کسی در این عمل تأمل نماید در می یابد که دو طعن متوجه ایشان است یکی باز کردن در و دیگر آن که حق تعالی مقرر کرده بود که رسولش صلی الله علیه و آله در های خانه های ایشان را مسدود کند

10بت پرستی طولانی مدت سه خلیفه

از دیگر مطاعن ایشان: هر کدام از آنان سی الی چهل سال یا بیش تر به عبادت لات و عزّی مشغول بودند و در مقابل بت ها سجده می کردند و موی سر خود را در پرستیدن بت سفید کردند و پیشانی های ایشان از سجده بر بت پینه بسته بود و بدن شان از گوشت خوک و شراب رشد یافته بود و بعد از آن که اظهار اسلام کردند باز نفاق را ترک نکردند و همراه حضرت رسول صلی الله علیه و آله به شعب نرفتند و همراه جعفر طیار به حبشه کوچ نکردند و در آزار هایی که اهل اسلام متحمل شدند هرگز شریک نبودند و همیشه راه نفاق می پیمودند و ان شاء الله تعالی موارد دیگر در آینده مشروح می گردد.

11تغییر اذان و اقامه و بدعت های دیگر

از دیگر مطاعن آنان اذان و اقامه را تغییر دادند و آن گونه که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در مدّت بیست و سه سال پیامبری مشغول آن بود، عمل نکردند و

ص: 607

بعضی از اجزای آن را حذف کردند و چیز دیگری جای آن گذاشتند و غیر از این مورد بدعت های دیگری در دین پیغمبر صلی الله علیه و آله وارد کردند.

اوّل: در نماز مقرر کردند که مردم دست بسته بایستند و در این مورد سنّت یهود را احیاء نمودند و دین پیغمبر صلی الله علیه و آله را تغییر دادند.

دوّم: قنوت نماز را که از سنت های مورد تأکید است، برداشتند و حال آن که حضرت رسول صلی الله علیه و آله طبق نقل شیعه و سنی می فرماید:

﴿كُلٌّ بِدْعَةٍ ضَلالَةٌ وَ كُلُّ ضَلَالَةٍ وَ أَهْلُهَا فِي النّارِ﴾

«هر بدعتی ضلالت و گمراهی است و هر ضلالت و گمراهی و اهل آن در آتش جهنّم است».

به این مضمون احادیث بسیاری وارد شده است. (1)

لازم به ذکر است که آن چه مذکور شد، تنها قسمتی از مطاعنی است که هر سه به مشورت یکدیگر انجام داده اند البته مواردی وجود دارد که ابی بکر انجام داده و عمر و عثمان پیرو او شده اند در آن چه بیان شد اهل سنّت با ما اختلاف ،ندارند بلکه هنوز بدعت های ایشان شایع است.

ص: 608


1- أسد الغابة : ج 5، ص 350؛ سير أعلام النبلاء : ج 11، ص 236؛ فتح الباری : ج 13، ص 212؛ المستدرک على الصحيحين : ج 1، ص 96؛ سنن ابن ماجة : ج 1، ص 16.

مطلب هشتم: مطاعن ابو بكر

اشاره

بیان بعضی از مطاعنی که به ابی بکر بن ابی قحافه اختصاص دارد و مورد اتفاق شیعه و سنی است و با مرتبه امامت و خلافت منافات دارد.

مرا از خلافت عزل کنید

شیعه و سنی نقل کرده اند که ابو بکر مکرّر بر فراز منبر می گفت:

«قيلوني فَلَسْتُ بِخَيْرٍ مِنْكُمْ وَ عَلِيٌّ فيكُمْ». (1)

«بیعت مرا فسخ کنید و مرا از خلافت عزل نمایید که من بهتر از شما نیستم و حال آن که علی بن ابی طالب علیه السلام در میان شماست».

اگر ابی بکر در این ادعا دروغ می گفته پس لازم می آید که دروغ گو باشد و دروغ گو لایق امامت و خلافت نیست و اگر راست می گفته، به اعتراف خودش ثابت می شود که قابل امامت نیست؛ بلکه علی بن ابی طالب علیه السلام لایق و سزاوار این امر است

ملا علی قوشچی از نهایت تعصّب و حماقت گفته که این حرف ابی بکر از روی هضم نفس است!

ص: 609


1- الامامة و السياسة : ج 1، ص 14؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید : ج 1، ص 58 و ج 4، ص166؛ الطبقات الكبرى : ج 3، ص 171 ؛ الصواعق المحرقة : ص 11 ؛ مسند احمد : ج 1، ص 14، ح 81

در جواب می گوییم در شرایطی که گروهی از مسلمانان به این سبب که او ادعای امامت می کند او را کافر می دانند معلوم می شود که در مقام اثبات امامت این کلام را گفته نه در مقام هضم نفس

شک شک در خلافت خود

از دیگر طعن های مخصوص به او این است که در وقت مردن می گفت:

«لَيْتَني سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ، هَلْ لِلْأَنْصَارِ فِي هَذَا الْأَمْرِ شَيْءٌ؟». (1)

«ای کاش از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیده بودم که آیا انصار در امر امامت حقی داشتند یا نه؟»

و از این کلام استفاده می شود که او در باب امامت خود در شک بوده و هم چنین از این کلام استفاده می شود که وقتی بعضی بر او خرده گرفتند که تو را به امامت چه کار؟ و او در جواب گفت: من از پیغمبر صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: «الائمّة من قريش»؛ این حدیث را نیز مانند احادیث دیگر بر پیغمبر صلى الله عليه و سلم بسته بود؛ زیرا اگر چنین حدیثی را واقعاً از حضرت صلی الله علیه و آله شنیده بود، دیگر معنی نداشت که بگوید: «ای کاش من از آن حضرت پرسیده بودم که آیا انصار در امر امامت حقی دارند یا نه؟»

اقرار به وجود شیطان درونی

شیعه و سنی نقل کرده اند که بر فراز منبر می گفت:

«أنَّ لي شَيْطاناً يَعْتَريني فَإِن اسْتَقَمْتُ فَاعِينُونِي وَ إِنْ عَصَيْتُ فَاجْنُبُونِي وَ إِنْ زِغْتُ فَقَوْمُونِي». (2)

ص: 610


1- الامامة و السياسة : ج 1، ص 18 و 19 ؛ مروج الذهب : ج 2، ص 302؛ العقد الفريد : ج 2، ص 254 .
2- مجمع الزوائد : ج 5 ص 183 ؛ الطبقات الكبرى : ج 3، ص 212 .

«به درستی مرا شیطانی است که مرا می فریبد پس اگر در کاری راست بودم و بر طریقه مستقیم بودم پس مرا تبعیت کنید و اگر عصیان کنم و بر خلاف حق کار کردم مرا از آن بگردانید و اگر کج روی کنم مرا به راه راست بیاورید»

پس چگونه نزد عاقل جایز باشد که چنین کسی لایق مرتبه امامت گردد که خود قائل است با او شیطانی است که او را می فریبد؟! اگر راست می گوید پس قابل مرتبه امامت و خلافت نیست و اگر دروغ می گوید باز نیز لازم می آید که سزاوار امر امامت نباشد

پشیمانی از ورود به خانه حضرت زهرا علیها السلام و خلافت خود

ابن ابی الحدید که از بزرگان علمای اهل سنّت است در شرح نهج البلاغه و ابن قتیبه که او نیز از مشاهیر علمای این طایفه است در کتاب خود آورده که در وقت مردن می گفت:

«يا لَيْتَني تَرَكْتُ بَيْتَ فاطِمَةَ لَمْ أَكْشِفْهُ، وَ لَيْتَنِي فِي ظَلَّةِ بَنِي سَاعِدَةَ ضَرَبْتُ عَلَى يَدِ أَحَدِ الرَّجُلَيْنِ وَ كَانَ هُوَ الْأَمِيرِ وَ أَنَا الْوَزِيرُ». (1)

«ای کاش خانهٔ فاطمه را ترک کرده بودم و آن را کشف نمی کردم و کاش در سقیفه بنی ساعده دست بر دست یکی از آن دو نفر زده بودم و او امیر من بود و من وزیر بودم»

و مراد از آن دو نفر عمر بن خطاب و ابی عبیده جرّاح است.

از این کلام ابی بکر که مورد اتفاق شیعه و سنی است استفاده می شود که او در وقت مردن از بی حرمتی که به حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) کرده بود،

ص: 611


1- الامامة و السياسة : ج 1، ص 14 ؛ مروج الذهب : ج 2، ص 301.

پشیمان بوده و نیز استفاده می گردد که از امامت خویش نیز پشیمان بوده و اعتراف کرده که به ناحق بر جای حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله نشسته است.

دیگر آن که امامت بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله را سزاوار یکی از آن دو نفر که عمر بن خطاب و ابی عبیده جرّاح است می دانسته و شکی نیست که این اعتقاد نزد شیعه و سنی باطل است امّا به اعتقاد شیعه؛ زیرا آنان هر کس بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله به غیر علی بن ابی طالب علیه السلام را امام نمی دانند، و نمی دانند امّا به اعتقاد سنی؛ از جهت زعم باطل ایشان هر کس بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله غیر ابی بکر را امام داند بر باطل است.

امر به آتش زدن خانه حضرت زهرا علیها السلام

ابو بکر به عمر امر کرد که آتش بردارد و خانه حضرت فاطمه علیها السلام و هرکس که در آن خانه است را بسوزاند و سبب این بی حیایی و بی پروایی از خدا و رسول صلی الله علیه و آله، این بود که جمع زیادی از بنی هاشم و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و حسنين (صلوات الله علیهما) و جمعی از کبار صحابه حضرت رسول صلی الله علیه و آله هم چون سلمان و مقداد و ابوذر (رحمهم الله) با ابی بکر بیعت نکردند و ابی بکر مقرر کرد که با زور ایشان را به بیعت او بخوانند و اگر قبول نکردند، آنان را همان طور که در خانه حضرت فاطمه (صلوات الله عليها) هستند .بسوزانند

راویان سنّی این حکایت

طبری که از علمای اهل سنّت است در کتابش ذکر کرده که در آن روز عمر بن خطاب می گفت:

ص: 612

«وَ اللَّهِ لَأُحَرِّقَنَّ عَلَيْكُمْ أَوْ لَتَخْرُجُنَّ لِلْبَيْعَة». (1)

«به خدا قسم یا برای بیعت کردن بیرون آیید یا این خانه را می سوزانم»

واقدی که از مشاهیر علمای اهل سنّت است روایت کرده که در آن روز سلمة بن اسلم و زيد بن اسلم و اسید بن حضیر از رفقای عمر بن خطاب بودند و از زید بن اسلم نقل کرده که من در آن روز پشته هیزم را در دوش داشتم. (2)

مصنف کتاب محاسن و صاحب انفاس الجواهر از ابن عبد ربه که از مشاهیر علمای اهل سنّت است روایت کرده اند که در آن روز عبّاس و حضرت امیر علیه السلام در خانه حضرت فاطمه علیها السلام نشسته بودند که ابی بکر به عمر گفت:

«إِعْرَضْ عَلَيْهِما بَيْعَتى إِنْ أَبَيَا فَقَاتِلْهُما»:

«به هر دوی آنان بیعت مرا عرضه کن و ایشان را تکلیف نما که با من بیعت کنند اگر ابا نمایند و تمرّد ،کنند، پس هر دو را بکش».

سپس عمر آتش آورد و بر در آن خانه زد و فاطمه به عقب درآمد و فرمود:

﴿يَابْنَ الخَطَّاب أ جِئْتَ لِتُحْرِقَ دارَنا وَ وُلْدي؟ قَالَ: نَعَم﴾:

«ای پسر خطاب آیا آمده ای که خانه ما و فرزندان مرا بسوزانی؟» عمر در جواب گفت: «بلی».

تا به این جا مضمون کلام ابن عبد ربه است که صاحب آن دو کتاب از او نقل کرده اند. (3)

ص: 613


1- تاریخ طبری : ج 3، ص198.
2- این مطلب را علامه حلی در نهج الحق از واقدی نقل کرده است. ر.ک: أعلام النساء : ج 3، ص 125.
3- ر.ک : نهج الحق و كشف الصدق 271.

ای عاقل! ملاحظه کن این عملی که از ایشان سرزده با مسلمانی جمع می شود! که خانه ای را بسوزانند در حالی که خانه پغمبر ایشان است و اراده سوختن حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله علیها) را می کنند با وجود آن که خود اهل سنّت احادیث بسیاری در فضیلت آن حضرت (صلوات الله علیها) نقل کرده اند.

حديث فاطمة بضعة منّى

شهرستانی که از بزرگان علمای اهل سنّت است از نظام معتزلی که او نیز از مشاهیر علمای این طایفه است روایت کرده و نوری در کتاب تهذیب الأسماء، و محمّد بن جریر شافعی در کتاب خود و صاحب کتاب تاریخ کبیر، و محمّد بن حمید رازی در بعضی از کتاب های خود و نسائی در بعضی از مؤلفات ،خود و بغوی در کتاب خویش ذکر کرده اند و در صحیح بخاری و صحیح مسلم مسطور است و حافظ ابوبکر خطیب در کتاب خود و جمعی دیگر از علمای اهل سنّت همه از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که آن حضرت فرمود:

﴿فاطِمَةٌ بَضْعَةٌ مِنِّي مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذاني﴾

«فاطمه پاره ی از من است هر که او را آزار دهد، مرا آزار داده است».

در بعضی از کتاب هایی که ذکر شد این حدیث دارای اضافه ای است که حضرت در ادامه فرمود:

﴿وَ مَنْ آذَانِي فَقَدْ آذَى الله﴾. (1)

ص: 614


1- صحیح مسلم جلد 7، ص 141 دار الفكر لبنان؛ السنن الكبرى، ج 10، ص 201؛ کنز العمال، ج 13، ص 96؛ و به این مضمون که اذیت حضرت صدیقه طاهره الا اذیت خداوند است: المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 153؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 401؛ تاریخ دمشق، ج 3، ص 156؛ اسد الغابة، ج 5، ص 522 میزان الاعتدال، ج 2، ص 492؛ الاصابة ، ج 8، ص 266؛ نظم الدرر السمطين الحنفي، ص 178، تهذيب التهذيب، ج 2، ص 382

«هر کس مرا آزار دهد پس به تحقیق که خداوند را آزار داده است».

قبلاً این حدیث به سند دیگر نیز از علمای اهل سنّت نقل شد.

پر واضح است گروهی که با حضرت فاطمه علیها السلام (صلوات الله علیها) این گونه بی ادبی و جسارت کنند مستحق لعنت الهی و نفرین حضرت رسول صلی الله علیه و آله هستند نه آن که بعد از آن حضرت خلیفه و جانشین ایشان باشند و برای هر صاحب خرد و بصیرتی از روز روشن تر است کسانی که قصد سوختن حضرت امير المؤمنين علیه السلام و حسنین (صلوات الله عليهما) را دارند به لعنت خدا و انبیاء و ملائکه گرفتارند، پس چگونه این ملاعین بعد از حضرت سيّد المرسلين صلی الله علیه و آله، امام و خلیفه باشند!!؟

بدان که: این امر قبیح را اگر چه بعضی از علما از ادله ملعون بودن ابی بکر شمرده اند امّا اگر کسی نیک ملاحظه کند می داند که این عمل شنیع هم از معایب ابی بکر و هم از مطاعن عمر ،است بلکه عمر در این امر بیش تر دخالت دارد بلکه می توان گفت عثمان هم از این گناه عظیم بهره وافر و حظ کامل دارد.

انکار بعضی از عامّه

گروهی از متعصّبان اهل سنّت چون دیده اند که با وجود این عمل قبیحی که از ایشان ،سرزده امامت و خلافت ایشان بسیار رسو است، خواسته اند که با بعضی عذر تراشی ها این رسوایی را علاج کنند و لذا گفته اند که خانه حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) به خانه زنان حضرت رسول صلی الله علیه و آله و مدفن متبرک

ص: 615

آن حضرت صلی الله علیه و آله متصل بود و آن مکان ها همه از چوب و نی بود که اگر آتش به آن می زدند. می سوخت پس چگونه امکان دارد ابی بکر و عمر چنین فکری کنند؟

جواب از این کلام به چند وجه ممکن است:

وجه اوّل : این امر به گونه ای مشهور است که با این توجیهات نمی توان آن را اصلاح کرد و ما از مشاهیر علمای آنان نقل کردیم که آن ها چنین عملی را انجام دادند.

وجه دوّم: حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مانند حضرت رسول صلی الله علیه و آله است و نفس آن حضرت و به منزله آن سرور می باشد؛ همان طور که از آیه مباهله - که قبل از این مذکور شد - و احادیث کثیره که بعضی از آن قبلاً نوشته شد، استفاده می شود؛ وقتی ابی بکر و عمر از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام که مانند حضرت رسول صلی الله علیه و آله است و از حضرت فاطمه و حسنین علیهما السلام احیا نکنند چه استبعادی دارد که از صورت قبر حضرت رسول صلی الله علیه و آله نیز حیا نکنند. ضمن این که وقتی ابی بکر وصیت کرد که او را پهلوی حضرت رسول صلی الله علیه و آله دفن کنند یا عمر بن خطاب سفارش نمود که او را در پهلوی حضرت رسول صلی الله علیه و آله دفن ،نمایند از آن چه که شما بعید می دانید این دو بی حرمتی بیشتری به قبر حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله رسانده اند.

وجه سوّم : آن چه می گویید که خانه ها همه از چوب و نی بود و اگر آتش به خانه حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) می زدند همه می سوخت، غلط است و آن خانه ها از خشت بود.

وجه چهارم : اگر مسلّم داریم که آن خانه ها از چوب و نی بوده، از کجا معلوم که ابی بکر و عمر این قدر شعور داشته اند که این چیز ها را بفهمند؟!

ص: 616

وجه پنجم : اگر فرض کنیم که آنان چنین شعوری داشته اند، چون در حالت غضب بوده اند و میل به دنیا در خاطر های شان به حرکت آمده بود، در آن حال از این مسأله غافل بوده اند که اگر آتش به خانه حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) بزنند آتش به منازل دیگر سرایت می کند.

وجه ششم : اگر قائل شویم که ابی بکر و عمر در آن حال به این فکر بودند که آتش زدن به خانه حضرت فاطمه (صلوات الله عليها) باعث سوختن مرقد منور حضرت خیر البشر صلی الله علیه و آله می،شود ممکن است که یکی از غرض های آنان از آتش رساندن به خانه حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) همین باشد که شاید بی حرمتی به قبر حضرت رسول صلی الله علیه و آله کنند و به این بهانه انتقامی از آن حضرت بکشند؛ زیرا آن حضرت صلی الله علیه و آله در بازار بت پرستی ایشان کساد عظیمی انداخته بود و به اتفاق حضرت امیر المؤمنین علیه السلام معبود های ایشان را در مسجد الحرام و کعبه معظمه شکسته بود و ان شاء الله تعالی در طی این کتاب در ذکر بعضی از معجزات حضرت صاحب مذکور خواهد شد و معلوم خواهد گردید که ابی بکر و عمر هرگز ایمان به خدا و حضرت محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله نداشتند.

از آن چه گفتیم مشخص شد که توجیهات بعضی از اهل سنّت متعصب فایده ای به احوال ابی بکر و عمر نمی رساند

انکار دیگر

عده دیگری از اهل سنّت می گویند که اشراف و اعیان قریش با علی علیه السلام بودند و اکثر ایشان در آن وقت در آن خانه بودند؛ پس چگونه ایشان آتش بر در آن خانه زدند و جنگی روی نداد؟

ص: 617

جواب آن است که: از قول علمای اهل سنّت ثابت کردیم که این امر قبیح از ابی بکر و عمر صادر شده و این که ایشان در آن روز جنگ نکردند دلیلش این بود که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مصلحت را در آن دید که بنابر سفارش حضرت رسول صلی الله علیه و آله جنگ واقع نشود و بعد از این مشروح می گردد، ان شاء الله تعالی

انکار دیگر

عده دیگری از اهل سنّت گفته اند که اگر این مسأله واقع شده بود؛ پس چرا مهاجر و انصار ساکت بودند و کسی متعرّض ابی بکر و عمر نشد؟

جواب آن است که: بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله اکثر مردم مرتدّ شدند؛ بعضی از ایشان به سبب نفاق و گروهی به خاطر عداوتی که با حضرت امیر علیه السلام داشتند؛ زیرا خویشان ایشان در جنگ ها به دست آن حضرت کشته شده بودند و گروهی نیز به سبب حبّ ،دنیا چون می دانستند که در طرف ابی بکر و عمر به دنیایی که می خواهند می رسند و عده ای به سبب این که راحتی خود را بر جنگ کردن ترجیح می دادند و طایفه ای به سبب آن که می دیدند طرفداران آن حضرت (صلوات الله علیه) اندک می باشند و طرف دشمنان .بسیارند. عده ای از حضرت امیر علیه السلام را شنیده بودند که من با ابی بکر و عمر ترک جنگ کردم به سبب آن که پیروان من اندک می باشند.

علت نجنگیدن حضرت با خلفا

در بعضی از احادیث وارد شده که روزی حضرت امیر المؤمنین علیه السلام (صلوات الله عليه) نشسته بود و عده ای در خدمت آن حضرت بودند، یکی از اصحاب به ایشان عرضه داشت: «یا امیر المؤمنین چرا با ابی بکر و عمر و عثمان جنگ

ص: 618

نکردید؟» آن حضرت فرمود:

«اگر عدد متابعان من اندازه عدد این گله گوسفند بود من با ایشان جنگ می کردم» و اشاره فرمود به گوسفندانی که می گذشتند راوی می گوید که من آن گوسفندان را شمردم و آن ها هفده عدد بودند در بعضی از نسخ حدیث وارد شده که عدد آن گوسفندان هفت عدد بود.

ارتداد مردم بعد از رسول خدا صلی الله علیه و اله

آن چه در آن اختلافی نیست و اتفاقی است این است که بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله کسانی از مردم که مرتدّ نشدند سلمان و ابوذر و مقداد بودند و در بعضی روایات واقع است که دو نفر دیگر از اصحاب هم مرتدّ نشدند و مجموعاً پنج نفر بودند. امّا بعد از مرتدّ شدن مردم، عده قلیلی به تدریج بازگشتند و به دایرهٔ اسلام درآمدند و پیرو حضرت امیر علیه السلام شدند و جمعی از آن عده قلیل به دست تابعان ابی بکر و عمر کشته شدند و بقیه در ارتداد بودند تا به جهنّم واصل شدند. در چنین زمانی اگر کسی از مهاجر و انصار توقع داشته باشد که چرا حرکت نکردند و اتفاق ننمودند که مانع ابی بکر و عمر شوند از نهایت نادانی است.

این اتفاق در حالی روی داد که این عمل را عمر بن خطاب به امر ابی بکر با نقشه ای که با کمک چند نفر از منافقان که از خواص ایشان بودند، انجام داد. وی بیرون آمده و هیزم آوردند و بر در آن خانه زدند و این واقعه در زمان کمی رخ داد و از ابتدا تا انتهای آن آن قدر زمان نبود که فرض کنیم جمعی از مسلمانان بتوانند مانع از انجام آن بشوند و مهیای اجتماع شوند و با یکدیگر اتفاق کرده در خاموش کردن آتش فساد سعی و تلاش کنند البته جواب های دیگری نیز می توان داد امّا از خوف اطناب به همین قدر اکتفا می کنیم.

ص: 619

انکار دیگر

عده دیگری از اهل سنّت می گویند: اگر این واقعه حق باشد دلالت بر کمال عجز حضرت امیر علیه السلام می کند که او را با اهل او بسوزانند و قادر به دفع نباشد و کسی که این قدر عاجز ،باشد قابل امامت !نیست

در پاسخ می گوییم: اوّلاً: آن حضرت قادر بر دفع بود.

ثانياً: نمرود لعین به سبب غلبه ای که داشت حضرت ابراهیم علیه السلام را در آتش انداخت و در قرآن مجید حق تعالی از آن خبر می دهد پس هر گاه گروهی از کفّار به واسطه تعدی و ظلم حضرت ابراهیم را در آتش اندازند در حالی که آن حضرت پیغمبر خدا باشد چنان چه عمر بن خطاب آتش بر در خانه حضرت امیر المؤمنین بزند چه ضرری به امامت آن حضرت خواهد رسید؟!

اگر فرض کنیم که عاجز بودن دلیل امام نبودن است، پس اهل سنّت چرا به امامت عثمان قائل می شوند؟ و حال آن که شیعه و سنی نقل کرده اند که گروهی قصد کشتن او را کردند و چون دیدند که او خبر یافته و به خانه گریخته برخی افراد از رخنه های در و دیوار خانه و جمعی از طریق نردبان به خانه او آمدند و او را در اندرون خانه به قتل رساندند - و ان شاء الله تفصيل این روایت بعد از این خواهد آمد - امّا عمر بن خطاب نتوانست آن حضرت را به قتل برساند.

همان گونه که از آتش نمرود به حضرت ابراهیم علیه السلام ضرری نرسید، از آتش زدن عمر بن خطاب بر در خانه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نیز آسیبی به دامن مقدس آن حضرت نرسید و همان طور که نمرود به سبب آن عمل باعث زیادی عذاب خود گردید، عمر بن خطاب هم به واسطه این معصیت برای خود شعله افروز آتش جهنّم شد.

ص: 620

انکار دیگر
اشاره

عده ای از اهل سنّت می گویند: اگر این اتفاق واقع شده بود، باید همانند واقعه کربلا و کشته شدن عثمان مشهور می شد

در پاسخ می گوییم که: شهرت این فاجعه اگر به اندازه واقعه کربلا نباشد، از ماجرای کشته شدن عثمان بیش تر است؛ زیرا عده زیادی از اهل سنّت در کتاب های معتبر خود این امر را نقل کرده اند که قبلاً به سخنان آنان اشاره شد و در میان علمای شیعه شهرت این عمل قبیح از عمل شنیع یزید کم تر نیست و اگر در این زمان ها بعضی از ملایان سنی مسلک مذهب خود را در این ببینند که این روایت ها را برای عوام خود نقل نکنند و ابی بکر و عمر را رسوا نکنند، ضرری به اثبات مدّعای ما ندارد.

6کشتن مالک بن نویره

تفصیل ماجرا بدین صورت است که مالک بن نویره یکی از بزرگان قبایل عرب بود و بعد از آن که ابی بکر به ناحق بر جای پیغمبر صلی الله علیه و اله نشست و او را تکلیف به بیعت کرد مالک در روز جمعه در وقتی که ابی بکر بر منبر حضرت رسول صلی الله علیه و آله خطبه می،خواند داخل مسجد شد و خطاب به ابی بکر کرده و گفت:

«ای ابوبکر! خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله شخص دیگری را خلیفه کرده اند و تو با این مقام چه نسبتی داری؟» و میان او و ابی بکر کلمات درشتی رد و بدل شد و چون ابی بکر و عمر می دانستند که مالک هوا داران بسیاری دارد نتوانستند متعرض او شوند ولیکن عداوت مالک را در ضمیر خود محکم ساختند و مالک از ابی بکر آزرده شد و با قبیله خود از مدینه خارج گردید و در میان

ص: 621

صحرایی رحل اقامت افکند و ابی بکر و عمر در باب دفع او مشورت ها با یکدیگر نمودند و فکر ایشان به جایی منتهی نمی شد

بعد از مدتی ،شخصی نزد مالک بن نویره فرستادند که از او و مردم زکات مال گرفته و بیاورد و فرستاده ابی بکر آمد و از ایشان زکات مال طلبید. ایشان گفتند: «ما زکات مال خود را به مستحقین قبیله خود داده ایم و بعضی از ایشان اگر نداده باشند به فقرای قبیله خود خواهند داد» و بنا بر قولی فرستاده ،برگشت امّا ابی بکر و عمر او را برگرداندند که برو و البته بگیر بنا بر روایتی عامل ابو بکر بی آن که برگردد شدت به خرج داد و اصرار بر گرفتن زکات کرد. ایشان گفتند:

«در زمان رسول خدا صلی الله علیه و اله اگر کسی از جانب آن حضرت می آمد و ما می گفتیم زکات مال خود را داده بودیم همین که می گفتیم داده ایم بر گشت و از ما چیزی طلب نمی کرد و اگر نداده بودیم به فرستاده آن حضرت می دادیم و تو اگر اصرار داری که ما خود زکات مال خود را به مستحقین ندهیم و باید شخص دیگری از ما بگیرد و به مستحقین برساند ما زکات مال خود را بر می داریم و خدمت حضرت امیر المؤمنین على بن ابی طالب (صلوات الله علیه) می بریم که آن حضرت به هر کس از مستحقین خواست برساند؛ زیرا او امام و خلیفه و جانشین حضرت رسول صلی الله علیه و آله است و ما مکرّر از رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین شنیده ایم».

فرستاده برگشت و خبر آورد که چنین می گویند ابی بکر و عمر به یکدیگر گفتند که بهانه ای بهتر از این نمی شود که به جرم زکات ندادن مالک قبیله اش او را به این کیفیت در مدینه مشهور کنیم که مالک و قبیله او منکر وجوب زکات شده اند و مرتدّ گشته اند.

آن گاه خالد بن ولید را که می دانستند با مالک در نهایت دشمنی و عداوت

ص: 622

است با صد سوار فرستادند که مالک را به قتل رساند و او را با قبیله اش به هر حیله ای که شده بکشد و اموال ایشان را غارت کند و زنان و اطفال ایشان را به اسیری بیاورد.

خالد بن ولید چون می دانست که اگر مالک بداند که قصد او را دارند، از عهده او و مردم او بر نمی آیند، به حسب ظاهر از روی آشتی پیش آمد و با مالک ملاقات کرد و گفتک:

«اگر چه مرا با تو سابقه کدورت ،بود امّا چون اوصاف حمیده در تو است خوشم نمی آمد که به تو آسیبی برسد؛ من مصلحت تو را در این که زکات مال خود و قبیله خود را برای ابی بکر بفرستی که می بینم امروز دست او قوی تر از دست توست»

مالک چون دید که او از روی مهربانی سلوک می کند با او گرم گرفت و او را به تکلیف فرود آورد و همراهان او را مورد لطف قرار داد و هر کدام از همراهان خالد بن ولید پیش شخصی از مردم مالک میهمان شدند و مالک با مردم خود بعد از آن که وقت نماز داخل شد مشغول نماز شدند و خالد بن ولید و همراهان او نیز نماز خواندند.

چون شب رسید به گونه ای که خالد بن ولید همراهان خود را تعلیم داده ،بود، ابتدا هر کس میزبان خود را به قتل رساند و بعضی را زنده گرفتند و بقیه را کشتند و اموال ایشان را غارت کردند و اطفال و زنان ایشان را که همه مسلمان ،بودند اسیر کردند و خالد بن ولید ملعون در همان شب با زوجه مالک بن نویره که زنی با حیا بود در کمال ،صلاح به جبر و عنف زنا کرد و علت این عمل او به سبب کینه دیرینه اش با مالک بود و صبحگاهان اسیران را برداشته و به سوی ابی بکر و عمر رفت و این خبر منتشر شد.

ص: 623

چون این عمل قبیح آن ملعون در نهایت رسوایی بود، عمر بن خطاب با آن همه غلظت بر حال مالک و زوجه او رقت کرد و ابی بکر را سرزنش نمود و گفت «ظاهر شرع را باید حفظ کرد و خالد را باید قصاص کرد». ابو بکر به عمر گفت: «خالد سیف الله است و او را نمی کشم!!»

ملاحظه کنید که چگونه شخصی خود را مستحق امامت می داند امّا شخصی مسلمان را بدون تقصیر به قتل می رساند و امر می کند که اطفال و زنان مسلمین را اسیر کنند؟!

اعثم کوفی در بعضی از کتاب های خود نقل کرده که مردم قبیله مالک را وقتی آوردند و حکم به قتل ایشان شد ایشان فریاد می زدند و به خالد می گفتند: «ما مسلمانیم به چه تقصیر ما را می کشید؟» خالد در جواب می گفت: «مصلحت خلیفه زمان یعنی ابی بکر در کشته شدن شماست».

از ابو قتاده که از رفقای خالد بود روایت شده که می گفت: من در محضر خداوند شهادت می دهم که قوم مالک همه مسلمان بودند و وقتی که ما نزد ایشان رفتیم همه نماز می خواندند و شعرای عرب در این باب قصیده ها گفته اند و خالد را در آن مذمّت کرده اند و بیان نموده اند که عمل او با مسلمانی قابل جمع نیست.

طبری که از علمای اهل سنّت است نقل کرده که عمر همیشه در خاطر داشت که خالد را به قتل رساند؛ وقتی که خلیفه شد به خالد از روی عتاب گفت: تو همانی هستی که مالک بن نویره را بی گناه به قتل رساندی و با زن او زنا کردی».

خالد گفت: میان من و او از قدیم عداوت بود و او را به خاطر رضای نفس خود کشتم امّا به جهت رضای تو سعد بن عباده را کشتم!»

ص: 624

سعد بن عباده مردی از اکابر اصحاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله بود و عمر چون این سخن را شنید از تقصیر او درگذشت و گفت: «أنْتَ سَيْفُ اللَّهِ حَقَّاً» (1) : «تو در حقیقت شمشیر خدا هستی» سپس بوسه بر چشمش زد

بعضی نقل کرده اند که خالد در جواب عمر بن خطاب گفت: «من مالک را برای رضای نفس خود کشتم امّا به تلافی آن سعد بن عباده را به قتل می رسانم».

چون عمر این سخن را شنید از سر خشم برخاست و کمال مهربانی و شفقت را نسبت به خالد بجا آورد تا آن ملعون به طریقی که بعد از این ان شاء الله مذکور می گردد سعد بن عباده را به قتل رساند و عمر بن خطاب این لقب را به او داد.

در هر تقدير خالد بن ولید ملعون این لقب را به سبب قتل مؤمنان یافته بود و در بعضی از کتاب های معتبر ثبت است که وقتی خالد معلون زنان قبیله مالک را آورد ابی بکر امر کرد که آن ها را به مسجد حضرت رسول صلی الله علیه و آله ببرند و آن هایی که با خالد به جنگ مالک و قبیله او رفته اند حاضر شوند و هر کدام از ایشان هر کدام از زنان را که خواهد صاحب شود! و بر هر عاقلی معلوم است که این حکم ابی بکر بر خلاف حکم خدا و رسول خدا صلى الله عليه وسلم می باشد و کسی که چنین حکم نامشروعی را مرتکب شود مستحق سرزنش است نه قابل امامت و خلافت.

سرگذشت خوله حنفیه
اشاره

بعد از آن که از ابی بکر این حکم نامشروع واقع شد، آن زنان مسلمان را مانند اسیران کفّار در مسجد حضرت رسول صلی الله علیه و آله جمع کردند و متابعان ابی بکر

ص: 625


1- الاستغاثه، ابو القاسم كوفي : ج 1، ص 7.

از آن هایی که با خالد به قتل مسلمانان رفته بودند، جمع شدند و نگاه به زنان مسلمانان می کردند که اکثر ایشان شوهر داشتند و در وقت قتل و غارت شوهران ایشان حاضر نبودند و هر کدام از آن اشقیا، هر کدام را می پسندیدند جامه بر سر او می انداختند و او را متصرّف می شدند

از جمله اسیران خوله حنفیه بود که مادر شاهزاده محمّد حنفیه است و او را نیز مانند اسیران داخل مسجد حضرت رسول صلی الله علیه و آله کردند؛ چون چشمش بر ضریح منور و مرقد حضرت رسول صلی الله علیه و آله افتاد، سوز حسرت بر دلش کار کرد و از روی درد به ناله و فغان درآمد و از روی جزع و زاری و فزع و بی قراری در حالی که گریان بود بعد از شرایط زیارت عرضه داشت:

یا رسول الله! ما به خدا و به تو ایمان آورده ایم و محبّت تو و اهل بیت تو را در دل خود سرشته ایم و این جماعت با وجود آن که ادعای پیروی تو را می کنند ما را مانند کفّار روم و فرنگ و دیلم اسیر کرده اند امروز به فریاد ما برس و فردا انتقام ما را از این ستم کاران بکش.

حضار مجلس چون این سخنان را شنیدند از روی افسوس و بعضی از روی مطایبه گفتند «زن را از شوهر ناچار است؛ پس نظر کن و هر کس از ما را که می خواهی انتخاب و اختیار کن تا به خانه او روی»

آن پاکدامن با عفت و آن انسی صورتِ حوری سیرت گفت: «شوهر من کسی می تواند باشد که از وقت ولادت من و آن چه در آن حال بر زبان من جاری شده و بر سر من گذشته خبر دهد!» در این اثناء حضرت مظهر العجائب و مظهر الغرائب یعنی علی بن ابی طالب (صلوات الله و سلامه علیه) داخل مسجد شد و یکی از حضار کلام او را به آن حضرت گفت. آن حضرت فرمود:

ص: 626

«ای حنفیه! وقتی که وضع حمل مادر تو نزدیک شد، دعا می کرد و می گفت: خداوندا! وضع این مولود را بر من آسان کن و اگر خواهی نگاهش دار و اگر خواهی او را بگیر چون تو متولد شدی در همان ساعت زبان به کلمه «أشهد ان لا اله الّا الله و أشهد ان محمّدا رسول الله» گشودی و به مادر خطاب کردی و گفتی: چرا به هلاکت من راضی بودی؟ و حال آن که به زودی سیّد اولاد آدم من را به حباله نکاح خود در می آورد و از او فرزندی برای من حاصل خواهد شد.

مادرت چون این کلمات را شنید فرمود: این واقعه را بر تکه ای مس نقش کنند و در آن زمین دفن نمودند و در وقتی که تو را اسیر می کردند تو سعی تمام می نمودی که آن پاره مس را ضبط کنی تا عاقبت آن را بیرون آوردی و بر بازوی خود بستی و اکنون با توست»

خوله حنفیه که این کلمات و سخنان را از امیر مؤمنان شنید تصدیق نمود.

در این هنگام عثمان و جمعی دیگر از حاضران اصرار زیادی کردند که آن را بیرون آور تا ملاحظه کنیم؛ خوله آن را از بازوی خود باز کرد و ایشان دیدند و چنان بود که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرموده بود.

پس آن حضرت او را به خانه یکی از خویشان او فرستاد تا برادرش که در سفر بود باز آید و بعد از آن که برادر خوله از سفر مراجعت ،نمود خوله او را وکیل خود ساخته و حضرت امیر (صلوات الله علیه) او را به حباله نکاح خود در آورد.

و همان طور که از این روایت بطلان ابی بکر و عمر و عثمان ثابت می شود امامت و خلافت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام نیز استفاده می.شود

ص: 627

7ملزم شدن ابوبکر توسط پدرش

از دیگر طعن های ابی بکر آن است که فرد جاهلی مانند ابی قحافه او را ملزم ساخت و محکوم نمود. وقتی که ابی بکر حق حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را غصب کرد و به ناحق بر جای حضرت رسول صلی الله علیه و آله نشست، ابی قحافه پدر او در طائف بود پس ابی بکر به او نوشت:

«این نامه ای است از خلیفهٔ رسول الله ابی بکر؛ بدان که مردم من را به خاطر زیادی سنی که داشتم به خلافت اختیار کردند و تو نیز با مردم موافقت کن و بیا با من بیعت نما و هر چه زود تر بیایی برای تو بهتر است».

ابو قحافه در جواب فرزند ناخلف ناخلیفه خود نوشت:

تو در اوّل نامه نوشته ای که مردم من را اختیار کردند پس تو خلیفهٔ مردم هستی نه خلیفهٔ خدا و رسول او! و اگر تو را به خاطر بزرگی سنّ به امامت اختیار کرده اند پس سنّ من از تو بیش تر می باشد در نتیجه باید من را خلیفه کنند نه تو را !! و تو برخلاف قول خدا بر پدر و خلق خلیفه شده و تو خود می دانی که این امر حق غیر توست و اگر حق را به صاحب حق رد کنی که علی بن ابی طالب علیه السلام است و به او وا گذاری برای تو بهتر است.

اگر به خاطر تو می رسد که تو قابلیت این امر را به خاطر مصاحبت حضرت رسول صلی الله علیه و آله دارا هستی پس بدان اهل بیت آن حضرت به این منصب سزاوار تر هستند و اگر از این راه شرافت نسب یافته ای من از تو شریف تر می باشم . و السلام (1)

ص: 628


1- الاحتجاج طبرسی : ج 1، ص 115.

بعد از آن که ابو بکر نوشته ابی قحافه را خواند از پدر آزرده شد و مکتوب پدر خود را در آتش سوزاند و البته سوزاندن نامه طعنی دیگر از طعن های او می باشد؛ زیرا نامه مشتمل بر نام خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و سوختن آن نامه با اسلام جمع نمی شود

8وصيت ناحق به دفن در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله

از جمله مطاعن او این است که در وقت مردن وصیت کرد تا او را در پهلوی قبر مطهر حضرت رسول صلی الله علیه و آله دفن کنند. عمر بن خطاب نیز در وقت مردن چنین وصیّتی کرد و این طعن متوجه عمر نیز هست به یک اعتبار این طعن به ابی بکر اختصاص دارد؛ زیرا او ابتدا این خلاف را بنیان نهاد و باعث و واسطه جرأت عمر شد

در هر حال چون آن حجره که قبر شریف حضرت رسول صلی الله علیه و آله در آن واقع است ملک آن حضرت بود؛ پس بعد از آن حضرت منتقل به ورثه می شود و چون ابی بکر از ورثه نبود و وصیّت کرد که او را در ملک حضرت رسول صلی الله علیه و آله دفن کنند بی آن که از مالک اجازه بگیرد غاصب است و غاصب ظالم است و ظالم اهلیت امامت و خلافت را ندارد.

بعضی از اهل سنّت خواسته اند در این باب دست و پایی بزنند و در جواب گفته اند که چون عایشه دختر ابی بکر بود می توانست حصه خود را در اختیار پدر قرار دهد و وقتی ابی بکر وصیت کرد که او را در حجره طاهره حضرت رسول صلی الله علیه و آله دفن کنند عایشه او را در حصه خود دفن کرد.

جواب این کلام آن است که به اتفاق شیعه و سنی وقتی حضرت رسول صلی الله علیه و آله از دنیا رفت نُه زن در نکاح خویش داشت؛ زیرا حق تعالی

ص: 629

مخصوصاً به آن حضرت رخصت داده بود که هر چقدر زن بخواهد اختیار نماید؛ و حکم خدا آن است که هر گاه شخصی وفات کند و دارای فرزند ،باشد اگر زن داشته باشد یک هشتم مال او را در میان زنان او به طور مساوی تقسیم کنند. پس چون آن حضرت صلی الله علیه و آله نُه زن داشت لازم بود که آن حجره را که بیش از چهار گَز نبود را به هشت قسمت تقسیم کنند و هفت قسم از آن را به فرزندان آن حضرت صلی الله علیه و آله بدهند و یک قسم از آن را نُه حصه کنند و به هر زنی از زنان آن حضرت صلی الله علیه و آله یک حصه از مجموع آن حصه باقی مانده بدهند که مجموع آن نُه حصه یک هشتم آن حجره می شد و مقداری که از آن حجره حصه عایشه بود شاید به اندازه یک خشت می شد پس چگونه به مقدار قبری از آن حجره را تصرّف کرد؟!

جواب دیگر آن است که هیچ کس از ورثه آن حجره را قسمت نکرده بود و تمام حصّه ها مشاع بود و هیچ یک از شرکا نمی توانند در ملک مشاع تصرّف کنند، مگر به اذن باقی شرکا. پس اگر فرض کنیم که حصه عایشه به مقدار قبری بوده چون اذن از باقی شرکا نگرفته بود باز تصرّف او بر خلاف شرع حضرت رسول صلی الله علیه و آله بود.

طُرفه این است که ابی بکر در وقتی که فدک را از حضرت فاطمه (صلوات الله علیها) می گیرد ادعا می کند که این مال حضرت رسول صلی الله علیه و آله است و من از آن حضرت شنیدم که می فرمود: ما طایفه انبیاء میراث نمی گذاریم و هر چه از ما ماند صدقه است و متعلّق به مستحقین می باشد امّا وقتی وصیت می کند که او را در ملک پیغمبر صلی الله علیه و اله دفن کنند مریدانش می گویند که مال حضرت رسول صلی الله علیه و آله منتقل به ورثه شده و عایشه نیز یکی از ورثه بوده است!!!

ص: 630

9انکار بیعت ابو بكر توسط عمر

از طعن های دیگر ابی بکر آن است که عمر بن خطاب که خود جانشین بود، بیعتی را که مردم با ابی بکر نمودند، انکار می کرد و مکرّر در ایام خلافت خود می گفت:

«كانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً وَقَى اللَّهُ الْمُسْلِمِينَ شَرَّهَا، فَمَنْ عَادَ إِلَى مِثْلِهَا فَاقْتُلُوهُ» (1) :

«بیعتی که مردم با ابی بکر کردند ناگاه و بی سبب بود و حق تعالی به کرم خود مردم را از شرّ این بیعت محافظت ،کرد پس هر کس بعد از این به چنین بیعتی رو آورد، او را به قتل برسانید».

این مطلب در کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم که از کتب حدیثی معتبر اهل سنّت و جماعت است مسطور می باشد و به غیر این کتاب ها در بسیاری از منابع موافق و مخالف مذکور است.

10حذف ﴿حىّ على خير العمل﴾ از اذان

از دیگر طعن های ابی بکر این است که روزی با عمر و عده ای دیگر از منافقان صحبت می کرد؛ در اثناء گفتگو با ایشان گفت:

«وقتی مؤدِّن ﴿حَيَّ عَلَی خَيْرِ الْعَمَل﴾ می گوید، به ذهن مردم می رسد که نماز بهترین عمل هاست و همه کار ها را ترک می کنند و متوجه نماز می شوند و چه بسا اگر جنگ و جهادی پیش آید با خود فکر کنند که چون نماز بهترین اعمال است پس توجه به آن بهتر از جهاد می باشد؛ بنابراین بهتر این است که ﴿حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَل﴾ را خارج

ص: 631


1- صحیح بخاری : ج 8، ص 26 ؛ تاریخ الخلفاء : ص 67؛ المصنف : ج 7، ص 615

کنیم و این عبارت را به جای آن بگذاریم: ﴿الصَّلاةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ﴾ یعنی نماز از خواب بهتر است».

عمر بن خطاب این رأی را پسندید و منافقان دیگر نیز تصدیق کردند و ﴿حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَل﴾ را حذف نمودند و به عوض آن ﴿الصَّلاةُ خَيْرٌ مِنْ النَّوْمِ﴾ را ،گذاشتند و این سنّت ابی بکر هنوز در میان سنیان باقی مانده است و آن چنان در این زمینه تعصّب می ورزند که اگر کسی در بلاد مخالف آنان، «حی علی خیر العمل» بگوید او را آزار می دهند

امّا به اتفاق شیعه و سنی حق تعالی وقتی که اذان را بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله نازل ساخت، ﴿حَيَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَل﴾ در آن بود و هم چنین اتّفاق طائفتین است که تا حضرت رسول صلی الله علیه و آله در قید حیات بود این جمله را تکرار می فرمود و از کسانی که به این مطلب تصریح کرده اند، حمیدی از بزرگان اهل سنّت است و جای شک نیست که هر گاه کسی در دین خدا و شریعت حضرت مصطفی صلی الله علیه و آله تغییر ایجاد کند مستحق ملامت است نه لایق امامت!!

11بدعت در وضو

از دیگر مطاعن ابی بکر این است که در ایام خلافت خود گفت:

«مرا در وضو ،ساختن شستن پا ها را خوش تر می آید از آن کسی که پا را مسح می کند و اگر کسی در وضو به عوض مسح پیش سر تمام سر و گردن را مسح نماید نزد من خوش تر است».

عمر این رأی را پسندید و حکم کردند که مردم بعد از این عوض مسح پا، پا های خود را بشویند و به عوض مسح پیش سر، سر و گردن را مسح نمایند. و این بدعت نیز از او در میان اهل سنّت باقی مانده است.

ص: 632

12مسح بر خُفّین

*مسح بر خُفّین (1)

از طعن های او این است که مسح بر روی خفین را تجویز نمود و این بدعت نیز از او در میان مریدانش مانده و شایع شده است.

هر عاقلی این را می داند که خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله باید حافظ دین آن حضرت صلی الله علیه و اله باشد و اگر کسی تغییری در دین و امری از امور دین ایجاد ،نماید بر خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و اله است که در ازاله آن تلاش کند نه این که خود دین رسول خدا صلی الله علیه و اله را خراب کند و آن چه خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله گفته اند را بر هم زند و در مسائل شرعی تصرّف کند و باعث بدعت های بسیار شود؛ درحالی که شیعه و سنی از رسول خدا صلی الله علیه و اله روایت کرده اند که آن حضرت فرمود:

﴿كُلٌّ بِدْعَةٍ ضَلالَةٌ وَ كُلُّ ضَلالَةٍ وَ أَهْلُها فِى النّارِ﴾. (2)

«هر بدعتی گمراهی است و هر ضلالتی با اهل آن در آتش جهنّم است».

عده ای از علما بر این باور هستند که این بدعت از بدعت های عمر بن خطاب است. در هر حال بطلان ابی بکر و عمر و عثمان ثابت است؛ زیرا آنان بدعت گذار بوده اند و صاحب بدعت به شهادت خداوند همان طور که از آیات قرآنی استفاده می شود و به نصّ حضرت مصطفی صلی الله علیه و آله هم چنان که گذشت ملعون است و ملعون لایق مرتبه امامت نیست؛ پس اگر صاحب این بدعت ابی بکر باشد بنابر قول اوّل خود ظاهر است که امامت عمر و عثمان نیز باطل خواهد بود؛ زیرا خلیفه ملعون، ملعون است و اگر این صاحب بدعت عمر

ص: 633


1- مسح بر خُفین یعنی مسح کردن بر روی کفش یا پاپوش و بنا بر فتوای فقهای شیعه، مسح بر خُفین باطل است.
2- سنن ابن ماجه : ج 1، ص 15 و 18؛ سنن ابی داود : ج 4، ص 200

بوده باز امامت خلفای ثلاثه باطل است زیرا امامی که ملعونی را خلیفه ،گرداند خود ملعون است.

13مقدم داشتن سلام نماز بر تشهد

دیگر از جمله طعن های او این است که مقدم داشتن سلام نماز را بر تشهد تجویز کرد به این کیفیت که نماز گزار بعد از سجدتین در رکعت آخر بنشیند و بگوید:

﴿السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ، السَّلَامُ عَلَيْنَا وَ عَلَى عِبادِ اللهِ الصَّالِحِينَ. أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ﴾

این مسأله محل اتّفاق است که نماز بی تشهد باطل است و خود از حضرت رسول صلی الله علیه و آله حدیث نقل می کند که آن حضرت فرمود:

﴿الصَّلاةُ اَوَّلُهَا التَّكْبِيرَةُ وَ آخِرُهَا التَّسْلِيمَة﴾:

«نماز اوّلش تکبیر و آخرش سلام گفتن است»

و ظاهراً غرض ابی بکر از این تحریفات آن بود که دین حضرت رسول صلی الله علیه و اله را برهم زند به تلافی آن که آن حضرت دین او را که بت پرستی بود برهم زده بود و اگر تمام خرابی هایی که از ابی بکر به دین آن حضرت (صلوات الله عليه و آله) رسیده را مذکور کنند سخن به سر حدّ اطناب می کشد.

14عجز از مقدار میراث جدّه

از دیگر مطاعن او آن است که روزی زنی پیش وی آمد و گفت: «حصّه جدّه میّت از میراث چقدر است؟» ابی بکر از جواب عاجز شد، و در پاسخ گفت: «در

ص: 634

کتاب خدا و احادیث پیغمبر صلی الله علیه و آله چیزی ندیده ام که دلالت بر این مطلب کند» و دست آخر مغيرة بن شعبه و محمّد بن مسلم به او گفتند که رسول خدا صلی الله علیه و آله جدّه را یک ششم می داد.

15جهل نسبت به معنای «كلالة»

و از مطاعن دیگر او آن است که معنای «کَلالَة» (1) را نمی دانست.

16حکم اشتباه دزدی

هم چنین از مطاعن او این است که شخصی دزدی کرده بود و او حکم کرد که دست چپ او را بریدند و این قدر نمی دانست که باید دست راست او را برید و مانند این حکم از عمر بن خطاب نیز نقل شده است و هر بار که آن جاهل غلطی می کرد می گفت:

«اِنْ اَصَبْتُ فَمِنَ اللهِ وَ اِنْ اَخْطَأْتُ فَمِنَ الشَّيْطَان». (2)

«اگر درست گفته باشم پس از جانب خداست و اگر خطا کرده ام پس از جانب شیطان است».

17خلیفه کردن عمر

دیگر از مطاعن او یکی آن است که عمر را خلیفه کرد و حال آن که عمر را حضرت رسول صلی الله علیه و آله تولیت صدقات داد و معزول ساخت تا مردم بدانند که

ص: 635


1- اشاره به آیه 12 از سوره نساء که فرموده: ﴿وَ لَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثَّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ إِنْ كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةَ أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذِلِكَ فَهُمْ شُرَكَاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصى بِهَا أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٌ وَصِيَّةٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ﴾
2- نهج الايمان 370.

تولیت صدقات از او نمی آید و هر گاه تولیت صدقات از او نیاید پس امر امامت به طریق اولی از او نمی آید.

18محروم ماندن از طعام بهشتی

دیگر از مطاعن او این است که وقتی جبرئیل نازل شد و از بهشت برای حضرت رسول صلی الله علیه و آله انار ،آورد ابی بکر حاضر بود و حصه ای از آن انار را طلبید و چون طعام بهشت را حق تعالی بر غیر اهل بهشت حرام کرده، حضرت (صلوات الله علیه و آله) تغافل فرمود و چیزی از آن را به ابی بکر نداد و اگر کسی در این مطلب شک داشته باشد بعضی از دلایل گذشته را ملاحظه کند تا این معنا بر او ظاهر شود.

19اعتراف به خطا

از مطاعن دیگر او این است که مکرّر بر منبر می گفت:

«طاعَتِي عَلَيْكُمْ ما أَطَعْتُ اللهَ، فَإِذا عَصَيْتُ اللَّهَ فَلَا طَاعَةَ لِي عَلَيْكُمْ فَإِنْ عَدَلْتُ فَاتَّبِعُونِي وَ إِنْ مِلْتُ فَاعْتَزِلُوني». (1)

«فرمان برداری شما از من مادامی است که اطاعت خدا کنم پس اگر نافرمانی ،کردم اطاعت من بر شما لازم نیست هر گاه ببینید که من به راه راست می روم تابع من ،شوید و اگر از راه راست منحرف شوم از من کناره بگیرید»

پر واضح است که ابی بکر با این سخن برای خود جواز خطا را اثبات کرده و چون خطا بر او بنا بر قول خودش جایز است پس هر چه بگوید ممکن است خطا باشد و در این صورت رعیت چگونه به کلام او اعتماد کنند؟

ص: 636


1- المصنف صنعانی : ج 11، ص 336؛ تمهید الاوائل : ص 476.
20عدم لیاقت برای قرائت سوره برائت

باز از مطاعن او این است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله او را از این که سوره برائت را به مکه ببرد و نزد کفّار قرائت ،کند عزل نمود هم چنان که پیش از این مذکور شد تا مردم بدانند کسی که لایق نیست حتّی یک سوره از قرآن را بر کفّار ،بخواند چگونه جایز است که بعد از حضرت رسول صلی الله علیه و آله بر کافه خلائق از مؤمن و کافر و جنّ و انس در جمیع مسائل دینی و دنیوی، سرور و پیشوا و امام و راهنما باشد؟!

21عدم بیعت حضرت علی علیه السلام و چند تن از صحابه با ابو بکر

از مطاعن دیگر او این است که حضرت امیر المؤمنين على بن ابی طالب علیه السلام با او بیعت ،نکرد هم چنان که دانستی و جمعی از اهل سنّت بر آن حضرت افترا زده اند که آن حضرت با ابی بکر بیعت کرد؟! و پاسخ آن را پیش از این ذکر کردیم، و اگر فرض کنیم که آن حضرت (صلوات الله علیه) با ابی بکر بیعت کرده باشد بیعت کردن آن حضرت طعن دیگر خواهد بود؛ زیرا واضح است که بعد از آتش زدن خانه آن ،حضرت و اراده سوزاندن آن حضرت و اولاد و اهل بیت ،ایشان چنین بیعت کردنی دلیل بر این است که ابی بکر در ادعای امامت کاذب بوده و هر کس در ادعای امامت کاذب باشد کافر است.

22بیعت نکردن حسنین علیهما السلام با وی

دیگر از طعن های او این است که امام حسن و امام حسین علیهما السلام با او بیعت نکردند و در حقیقت عدم بیعت ،آنان دو طعن برای او به حساب می آید. و منقول است که چون ابی بکر بر منبر حضرت رسول برآمد، حسنین علیهما السلام آمدند

ص: 637

و فرمودند: «این جا نشیمن گاه جدّ ماست و تو قابلیت و اهلیّت نشستن در این مکان را نداری»، سپس دامنش را گرفته و او را به زیر کشیدند. (1)

23بیعت نکردن سلمان با او

از دیگر طعن های او این است که سلمان فارسی با او بیعت نکرد و سلمان بزرگواری بود که حضرت رسول صلی الله علیه و آله در حق او فرمود:

«سلمان از ما اهل بیت است» (2)

24بیعت نکردن ابوذر و مقداد با وی

باز از طعن های او این است که ابوذر و مقداد که احادیث زیادی در مدح ایشان وارد شده با او بیعت نکردند (3) و این مطلب نیز در حقیقت دو طعن است. و هر کدام از سلمان، ابوذر و مقداد از طرفی بیعت نکردند و از سوی دیگر با وی مباحثه کرده و او را ملزم ساختند.

25اذان نگفتن بلال برای ابو بکر

از دیگر مطاعن ابو بکر آن است که به بلال التماس و سپس تهدید نمود تا برای نماز او اذان بگوید امّا او نپذیرفت (4)

ص: 638


1- أنساب الاشراف : ج 1، ص 383؛ المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم : ج 4، ص 70. طبق روایت بلاذری و ابن جوزی، امام حسن ابو بکر را از منبر پیامبر پایین کشید و طبق روایت عجلی و ذهبی امام حسین عمر بن خطاب را از منبر پیامبر به زیر کشید . معرفة الثقات : ج 1، ص 301؛ سير أعلام النبلاء : ج 3، ص 285 . ر.ک: تاريخ المدينة المنورة : ج 2، ص 11؛ تاريخ مدينة دمشق : ج 14، ص 175 و ج 30، ص 307؛ تهذيب التهذيب : ج 2، ص 300 .
2- مجمع الزوائد : ج 6، ص 130 ؛ عمدة القاری: ج 70 ، ص 167 ؛ المعجم الكبير، طبرانی : ج 6، ص 213.
3- تاریخ یعقوبی : ج 2، ص 124 ؛ المختصر في أخبار البشر : ج 1، ص 107.
4- الطبقات الکبری: ج 1، ص 36؛ سير أعلام النبلاء : ج 1، ص 57؛ أعيان الشيعة : ج 3، ص 603.
26عدم اجرای حکم ارتداد اشعث بن قيس

اشعث بن قيس مرتدّ شد و از دین اسلام برگشته و به کفّار ملحق گردید. بن ولید او را گرفت و نزد ابی بکر فرستاد در حالی که اشعث به حکم شرع واجب القتل بود امّا چون شرافتی در او بود که در ابی بکر نبود، ابی بکر او را نکشت و خواهر خود را به ازدواج او درآورد. در این باب شعرای عرب قصیده ها گفتند و یک بیت از آن قصیده ها که در مذمّت ابی بکر سروده شده به شرح ذیل است:

أكانَ ثَوابُ التَّكْثِ إِحْياءَ نَفْسِهِ *** وَ كَانَ ثَوابُ الْكُفْرِ تَزويجُهُ الْبِكْرا (1)

«آیا جزای مرتدّ شدن ،او زنده گذاشتن اوست و مکافات کافر شدن او این است که دختر باکره به عقد او درآورند؟».

27حکم به سوزاندن کسی که با او بیعت نکرد

از دیگر مطاعن او آن است که فجائة سلمی را امر به بیعت نمود و او راضی نشد، آن گاه ابو بکر حکم نمود که او را در آتش انداخته و او را سوزاندند در حالی که او در اثنای سوختن کلمه ﴿لا اله الّا الله و محمّد رسول الله﴾ می گفت تا جان به جان آفرین تسلیم نمود (2) و حال آن که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده بودند که آن حضرت می فرمود:

﴿لا يُعَذِّبُ بِالنّارِ إِلَّا رَبُّ النّارِ﴾. (3)

«هیچ کس حق ندارد عذاب کند به واسطهٔ آتش مگر خداوند آتش»

ص: 639


1- می دانی «م 518) این شعر را به اصبغ بن حرمله لیثی نسبت داده است . مجمع الأمثال : ج 2، ص 341.
2- نام او الياس و لقبش فجائه بود و از افراد قبیله بنی سلیم به شمار می آمد. تاریخ طبری : ج 3، ص 265.
3- مسند احمد : ج 25، ص 421. معنای روایت نقل شده آن است که عذاب با آتش، تنها از آن خداوند متعال می باشد و بندگان حق ندارند کسی را با آتش کیفر دهند
28پشیمانی هنگام مرگ

ابو غسّان مالک بن اسماعیل نهدی از محمّد بن ابی بکر روایت کرده که پدرم را در مرض موت و در آخرین روز حیاتش به بدترین حال دیدم و به او گفتم: «ای پدر تو را در بد حالی می نگرم»؛ در جواب گفت: «مردی را بر من حقی است اگر او از سر حق خود برخیزد و مرا حلال کند امید نجات است». گفتم: «آن مرد کیست؟» گفت: «علی بن ابی طالب است» گفتم: «اگر بخواهی نزد او بروم و التماس کنم که تو را حلال کند» گفت: «برو»

من خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آمدم و عرضه داشتم: «پدرم به بدترین حال گرفتار است و از آن چه با تو ،کرده پشیمان شده و مرا به خدمت شما فرستاده تا التماس کنم که او را حلال فرمایید» فرمود: «به پدرت بگو اگر می خواهد من او را حلال ،کنم مردم را بطلبد و نزد ایشان اقرار کند که امر امامت حق او نبوده و به ناحق در آن تصرّف کرده است».

من برگشتم و آن چه آن حضرت فرموده بود را به پدر گفتم. گفت: «اگر چنین کاری کنم و اعتراف ،نمایم مردم تا قیامت مرا لعنت خواهند کرد که امامت حق او نبوده و به ناحق در آن تصرّف کرده» سپس در حالی که آه می کشید گفت: «کاش مرا با فاطمه و خانه او کاری ،نبود و کاش فجائة سلمی را در آتش نسوزانده بودم ... و به همین صورت بعضی دیگر از بدی های خود را ذکر کرد تا جان تسلیم نمود. (1)

در بعضی دیگر از کتب نقل شده که محمّد ابی بکر گفت: پدرم در حال مرگ در حضور من و خواهرم عایشه و برادرم عبد الرحمن و عمر بن خطاب گفت:

ص: 640


1- تاریخ طبری : ج 2، ص 619؛ الامامة و السياسة : ج 1، ص 24.

«محمّد و علی بن ابی طالب این جا آمده اند و مرا به دوزخ نوید می دهند و صحیفه ای در دست محمّد است که پیمان های ما در آن به ثبت رسیده و آن را برای من می خواند و می گوید: تو عمر عثمان، معاذ بن جبل سالم مولی ابی حذیفه و ابو عبیده جرّاح در جهنّم جای می گیرید»

در این هنگام عمر گفت: «إِنَّهُ لَيَهْجُر»؛ یعنی به درستی که هذیان می گوید، سپس به ما خطاب کرد و گفت: «امّا شما این سخنان را نقل نکنید که باعث شماتت بنی هاشم می شود». پدرم چشم گشود و گفت:

«ای عمر هذیان نمی گویم؛ وقتی که با حضرت رسول در غار بودم آن حضرت فرمود: «من در حبشه کشتی جعفر طیار را دیدم که در دریا جاری .است» عرضه داشتم: «یا رسول الله من نیز می خواهم .ببینم» آن حضرت دست خود را بر چشم من مالید، من نگاه کردم و دیدم که کشتی جعفر در دریای حبشه بر روی آب می رفت امّا تو گفتی که این از سحر محمّد .است من گفتم: من نیز چنین نظری ،دارم امّا الآن بر من آشکار شد که به سبب آن اعتقاد فاسد و ظلمی که بر اهل او روا داشتیم معذّب و باز خواست خواهیم شد».

عمر خندید و گفت: هذیان می گوید و برخاست و با برادرم عبد الرحمن از خانه بیرون رفت.

بعد از آن که ایشان بیرون رفتند من گفتم: «ای پدر بگو: لا اله الا الله». گفت: «به خدا قسم که نمی توانم» گفتم: «چرا؟» گفت: دوزخ و تابوت نمی گذارند». گفتم: «کدام تابوت؟» گفت:

«تو نمی بینی تابوتی است در زیر طبقه های دوزخ که دوازده نفر را در آن می بینم؛ یکی از ایشان منم و دیگری عمر و عثمان و معاذ بن

ص: 641

جبل و سالم مولی ابی حذیفه و ابو عبیده جرّاح و شش نفر دیگر و به من می گویند که از شدت حرارت آن تابوت دوزخ تابیده می شود».

محمّد بن ابی بکر روایت می کند که من گفتم: «یا ابت تهذی؟؛ ای پدر هذیان می گویی؟» در جواب گفت:

وَ اللَّهِ ما أَهْذِي، لَعَنَ اللهُ ابْنَ صَهّاكٍ الْحَبَشِيَّةِ هُوَ الَّذِي صَدَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَائَنِي فَبِئْسَ الْقَرِينِ؛

به خدا سوگند هذیان نمی گویم لعنت خدا بر پسر صهاک حبشیه (یعنی عمر بن خطاب) که او مرا بازداشت از ذکر (یعنی از متابعت قرآن یا متابعت پیغمبر آخر الزمان) بعد از آن که به من رسیده بود. او بد همنشینی برای من بود.

سپس روی خود را بر زمین گذاشت و زاری کرد و فریاد می زد و وایلاه می گفت تا جان داد. (1) «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ».

ص: 642


1- با اندکی اختلاف در نقل: کتاب سلیم بن قیس هلالی کوفی : ص 349؛ الصراط المستقيم، عاملی نباطی : ج 3، ص 153 ؛ غاية المرام : ج 4، ص 367

مطلب نهم: مطاعن عمر بن خطاب

اشاره

در بیان بعضی از مطاعنی که مخصوص عمر بن خطاب است و مورد اتفاق فریقین می باشد و با امامت و خلافت منافات دارد.

بدان که مطاعن عمر بن خطاب بیشتر از آن است که بتوان نوشت. ما در این مطلب به بعضی از مطاعن او که مورد اتفاق شیعه و سنی است، اشاره می کنیم هر چند که برخی از مطاعن او پیش از این در بیان حال ابی بکر گذشت.

1اهانت به رسول خدا صلى الله عليه و سلم هنگام رحلت آن حضرت

فریقین اتفاق نظر دارند و در منابع حدیثی عامه هم چون صحاح سته و غیر آن ثبت گردیده که در مرض موت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و در حالی که روز به روز بیماری آن حضرت رو به سختی می،نهاد اصحاب به عیادت رسول خدا صلی الله علیه و اله آمدند و عمر بن خطاب نیز همراه آنان بود. حضرت رسالت پناه فرمود:

﴿ايتُونِي بِدَواةٍ وَ بَياضِ لِاكْتُبَ لَكُمْ كِتاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي﴾

«برای من دوات و کاغذ مهیا کنید تا برای شما نوشته ای بنویسم که پس از من گمراه نشوید».

ص: 643

و در بعضی نسخ وارد شده که آن حضرت فرمود:

﴿ايتوني بِدَواةٍ وَ قِرْطاسِ أَكْتُبُ لَكُمْ كِتاباً إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي أَبَدا﴾

«برای من دوات و کاغذی فراهم کنید تا برای شما نوشته ای بنویسم که اگر به آن تمسک کنید و بدان عمل نمایید، پس از من هرگز گمراه نشوید»

عمر بن خطاب این سخن را شنید و دانست که حضرت رسول صلی الله علیه و آله می خواهد بر امامت علی بن ابی طالب علیه السلام علیه السلام تأکید فرماید؛ از این رو به اصحاب گفت:

«دَعُوا الرَّجُلَ فَإِنَّهُ يَهْجُر! حَسْبُنَا كِتابُ الله» (1)

«واگذارید این مرد را که هذیان می گوید و کتاب خدا ما را بس است».

از آن چه نقل شد به چندین وجه، طعن عمر بن خطاب استفاده می گردد:

اوّل : به حکم آیۀ كريمة ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾ (2) که پیش از این مذکور ،شد سخن حضرت رسول صلی الله علیه و آله از جانب حق تعالی است و رد سخن آن حضرت مساوی با رد سخن حق تعالی می باشد و شکی نیست که رد کننده سخن خداوند کافر است

دوّم : هذیان خطاب کردن سخن حضرت رسول صلی الله علیه و آله، در حقیقت هذیان خواندن سخن خداوند است و مزید بر کفر گوینده می باشد

ص: 644


1- صحيح بخارى، كتاب المرضى : ج 7، ص 9؛ و كتاب المغازى : ج 5، ص 137 و كتاب الجهاد و السير : ج 4، ص 31؛ صحیح مسلم، کتاب الوصية : ج 5 ص 76؛ الطبقات الكبرى : ج 2، ص 244؛ مجمع الزوائد: : ج 9، ص 34.
2- سوره نجم آیه 3 و 4.

سوّم : نسبت هذیان به کسی برابر با نهایت خفّت و اهانت به آن شخص است و اهانت و خفّت به حضرت رسول صلی الله علیه و آله ، کفر آشکار است.

چهارم : هنگامی که ابو بکر در حالت احتضار بود، به تحریک عمر کاغذ طلبید و وصیّت کرد که خلیفه پس از او عمر بن خطّاب باشد. و معلوم است کسی که کاغذ طلبیدن ابی بکر را هذیان نداند و کاغذ طلبيدن حضرت رسول صلی الله علیه و آله را هذیان گوید کفرش واضح تر از آن است که محتاج تأمل باشد. از این رو بعضی از شعرا در قصائد ،خود عمر بن خطاب را به این خاطر سرزنش نموده و گفته اند:

أوْصَى النَّبِيُّ فَقالَ قائِلُهُمْ *** قَدْ ضَلَّ يَهْجُرُ سَيِّدُ الْبَشَرِ

وَ أرى ابا بكر أصابَ وَ لَمْ *** يَهْجُرْ وَ قَدْ أَوصَى إِلَى عمر (1)

حضرت رسول صلی الله علیه و آله وصیت کرد و گوینده ای گفت: سیّد و سرور بشر هذیان می گوید!

در حالی که ابو بکر را در حال احتضار دیدند و او هذیان نمی گفت و آن گاه عمر بن خطاب را جانشین خود کرد.

پنجم: کسی که سخن حضرت رسول صلی الله علیه و آله را رد نماید، نبوّت آن حضرت را انکار کرده و هر کس نبوّت آن حضرت را انکار کند، کافر است.

تقریر این ادعا این گونه است اگر کسی سخن آن حضرت را انکار کند، یا آن سرور را به پیغمبری باقی می داند یا نه؛ اگر آن حضرت را بر پیغمبری باقی می داند و در عین حال سخن او را ردّ می کند کافر است؛ زیرا پیغمبران در حال صحّت و مرض حجّت خدا بر خلق هستند، و منکر نبوت از جهت انکار حجت خدا کافر خواهد بود.

ص: 645


1- كشف الغمة : ج 1، ص155.

ششم: احکام شرعيّه و قرآن بر خاصّ و عام و محکم و متشابه و مجمل و مفصّل و ناسخ و منسوخ مشتمل است و گروهی که در علم به کمال رسیده اند می دانند که به تنهایی از قرآن استنباط احکام شرعيه ميسّر نمی گردد پس عمر چگونه احکام شرعیه را از قرآن استنباط می کرد؟ حال آن که وی توسط زنان مفتضح گردید و بر فراز منبر گفت: «تمام مردم از عمر فقیه تر هستند حتّی زنان!!» و پیش از این به مصادر این قضیه اشاره شد.

در نتیجه آشکار می شود که عمر بن خطاب رسول خدا صلی الله علیه و آله را هذیان گو خطاب کرد تا مبادا حضرت رسول صلی الله علیه و آله پیمان روز غدیر را محکم تر گرداند و کار را بر او دشوار سازد به گونه ای که او در ادعای خلافت ناحق ناکام گردد.

و امّا این نکته که به تنهایی نمی توان از ،قرآن احکام شرعیه را استنباط نمود از برخی احادیث استفاده می شود مانند کلام حضرت امیر المؤمنين علی بن ابی طالب علیه السلام در حالی که به قرآن اشاره می نمود، فرمود:

﴿أَنَا كَلامُ اللهِ النّاطِقُ وَ هَذَا الصّامِتُ﴾ (1)

«من كلام الله ناطق هستم و قرآن کلام الله صامت است».

در بعضی کتب مسطور است که وقتی حضرت رسول صلی الله علیه و آله ادوات و کاغذ طلبید بعضی از اصحاب اراده نمودند تا دوات و کاغذ مهیا کنند امّا عمر عمر مانع شد. و در بعضی از روایات وارد شده که کاغذ آوردند و عمر آن را پاره کرد و در میان مردم دعوا در گرفت و صدا ها بلند گردید و حضرت رسول صلی الله علیه و آله اعراض فرمود و روی مبارک از آنان برگرداند و فرمود: «از نزد من برخیزید که دعوا نزد من خوب نیست» و آنان را از خانه بیرون کرد.

ص: 646


1- بحار الانوار: ج 30، ص 546؛ ر.ک: وسائل الشیعه: ج 18 ، ص 20 باب 5 حدیث 12.

قاضی میر حسین در شرح دیوان نوشته:

اولین فتنه که در میان اهل اسلام واقع شد، آن بود که پیغمبر صلی الله علیه و آله در مرض موت فرمود:

﴿هَلُمُّوا أَكْتُبُ لَكُمْ كِتاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَى﴾:

«بیایید تا از برای شما نوشته ای بنویسم که اگر به آن عمل کنید هرگز بعد از من گمراه نشوید»

ولی عمر مانع شد و نزاع به مرتبه ای رسید که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: ﴿قُومُوا عَنِّي، لَا يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيِّ التَّنازُع﴾ (1)

هفتم : حق تعالی در قرآن مجید می فرماید:

﴿لا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ﴾ (2)

«صدای خود را فوق صدای پیغمبر بلند نکنید».

و البته کسی که در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله، صدای خویش را بلند نماید و سبب گردد تا صدای مردم نیز نزد آن حضرت بلند شود، با کلام خداوند مخالفت ورزیده است.

هشتم : شخصی که رسول خدا صلی الله علیه و آله را خصوصاً در وقت بیماری برنجاند و آزار دهد، مستحق طعن است نه سزاوار امامت به بیان دیگر مانع شدن از وصیّت حضرت رسول صلی الله علیه و آله آن هم در امر مشروع، موجبات مذمّت شخص را فراهم می نماید نه استحقاق خلافت را

ص: 647


1- شرح دیوان منسوب به امیر المؤمنین: ص189. این کتاب متعلّق به قاضی میر حسين بن معين الدين حسینی میبدی از اعلام قرن دهم هجری می باشد. روضات الجنات : ج 224 ص 3؛ اعیان الشیعه: ج 174 ص 6
2- سوره حجرات آیه 2

بسیاری از اهل سنّت مانند غزالی به این مطلب اعتراف نموده اند؛ غزالی در بعضی تألیفات خود می نویسد: حضرت رسول صلی الله علیه و آله در مرض موت فرمود:

﴿ائْتُوا بِدَواةٍ وَ بَياضِ لِأُزِيلَ لَكُمْ إِشْکالَ الْأَمْرِ، وَ أُذَكِّرُكُمْ مَنِ الْمُسَتَحِقُّ لَها بَعْدي﴾

«برای من دوات و کاغذ مهیا کنید تا برای شما چیزی بنویسم و مشکل امر بعد از خود را از بین ببرم - یعنی برای شما چیزی بنویسیم که اگر مشکلی بعد از من برای شما پیش آید، به سبب آن نوشته اشکال رفع شود - و برای شما تعیین نمایم که مستحق امر خلافت بعد از من چه کسی است».

سپس عمر گفت:

«دَعُوا الرَّجُلَ حَسبُنَا كِتابُ اللهِ» (1) :

یعنی این مرد را وا گذارید؛ کتاب خدا ما را بس است

اختلاف این روایات به حسب لفظ اشاره دارد به این حقیقت که مکرّر حضرت رسول صلی الله علیه و آله در مرض موت می خواسته تا برای امت در باب خلافت علی بن ابی طالب علیه السلام نوشته ای بنویسد و هر مرتبه، عمر مانع گردیده است.

از ابن عبّاس روایت شده که هر گاه این ماجرا را برای مردم نقل می کرد زار می گریست و می گفت:

«اِنَّ الرَّزِيَّةَ كُلِّ الرَّزِيَّة ما حالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ بَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لَهُمْ ذَلِكَ الْكِتابَ». (2)

ص: 648


1- سر العالمين 10
2- مسند احمد : ج 1، ص 325؛ صحیح بخاری : ج 5، ص 138.

«به درستی که تمام مصیبت آن مصیبتی بود که عمر بن خطاب میان حضرت رسول و دست نوشته آن ،حضرت مانع شد و اجازه نداد تا پیامبر وصیت نامه خویش را بنویسد»

2کندن ناودان خانه عبّاس

از مطاعن دیگر او آن است که رسول خدا صلی الله علیه و آله به امر پروردگار فرمان داد تا درب هایی که به مسجد گشوده می شد را مسدود کنند، مگر درب خانه علی بن ابی طالب علیه السلام را عبّاس عموی پیامبر خدمت آن جناب آمد و التماس نمود که: «یا رسول الله ناودانی از بام خانه من به طرف مسجد باشد تا به این سبب نسبت به مردم سرفراز گردم».

پس آن سرور راضی شد و عبّاس متوجه ساختن آن ناودان شد و در هنگام بند کردن آن ،ناودان حضرت رسول صلی الله علیه و آله : فرمود: «هر کس این ناودان را بکند و عموی من عبّاس را آزرده ،کند از رحمت خدا دور است» آن ناودان بر همان وجه بود تا نوبت خلافت به عمر رسید و روزی عمر از زیر آن ناودان می گذشت و آبی از آن ناودان به روی او چکید و او در غضب شده و دستور داد تا آن ناودان را بکنند.

بعضی به او گفتند که رسول خدا صلى الله عليه و سلم فرموده: «هر کس این ناودان را بکند و عبّاس را آزرده کند از رحمت خدا به دور است»، امّا او توجه نکرد و تأکید نمود تا آن ناودان را کندند

عبّاس گریان به خانه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام آمد و شرح واقعه را عرض نمود. در این هنگام حمیّت و غیرت بر آن حضرت غالب گردید و به مسجد آمد و به قنبر امر فرمود که آن ناودان را به جای خود بگذارد و خود آن قدر در

ص: 649

مسجد توقف نمود تا قنبر ناودان را نصب کرد و بعد از آن که امیر المؤمنین علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله سوگند یاد نمود، فرمود: «هر کس این ناودان را از این جا ،بکند او را با ذو الفقار به دو نیم می کنم».

عبّاس از این ماجرا خوش حال شد و گفت «خوشا به حال کسی که مثل تو برادر زاده ای داشته باشد».

این خبر به عمر رسید و دانست که اگر ناودان را بکند حضرت امیر علیه السلام به قسم خود عمل کرده و از این رو از کندن ناودان خودداری کرد. (1)

پس از آن چه مشروح گردید معلوم می شود که عمر بن خطاب از رحمت خدا دور است و کسی که چنین باشد لیاقت امامت و خلافت را ندارد

3همه از عمر فقیه ترند حتّی زنان

از مطاعن دیگر او که مورد اتفاق شیعه و سنی است و زمخشری در کشاف و حمیدی در کتاب الجمع بین الصحیحین آن را نقل کرده اند آن است که روزی عمر بر فراز منبر رفت و گفت: «هر کس مهر زنان را از چهار صد درهم بیش تر گرداند او را حد می زنم و زیاده از چهار صد درهم را از او می ستانم و در بیت المال مسلمانان قرار می دهم».

پیرزنی در مجلس حاضر ،بود از جای برخاسته و گفت «ای ،عمر آیا باید سخن تو را پذیرفت یا سخن حق تعالی را؟»

عمر بن خطاب گفت «ای پیرزن! بلکه قول حق تعالی اولی است به قبول» پیرزن گفت: حق تعالی فرموده:

ص: 650


1- بحار الانوار: ج 30، ص363؛ البته در منابع عامه این روایت با اختلاف روایت گردیده است. ر.ک: مسند احمد : ج 1، ص 210 ؛ الرياض النضرة : ج 2، ص 337؛ تاريخ مدينة دمشق : ج 26، ص 366.

﴿وَ آتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَاراً فَلَا تَأْخُذُواْ مِنْهُ شَيْئاً﴾ (1)

«و اگر بابت مهر به یکی از زنان مال بسیار دادید، پس چیزی از آن را پس نگیرید»

چون عمر این سخن را از پیرزن شنید گفت:

«كُلُّكُمْ أَفْقَهُ مِنْ عمر حَتَّى الْمُخَدَّرَاتِ فِي الْحِجالِ» (2) :

«تمام شما از عمر فقیه تر هستید حتّی زنان در خانه»

بعضی از سنیان در مقام توجیه برآمده و گفته اند که مراد عمر آن است که آن که در باب ،مهر از سنّت پیروی کنید و مهر را زیاد مکنید و سخن او مبنی بر آن که تمام مردم از عمر فقیه تر هستند حتّی زنان در خانه از روی شکسته نفسی و تواضع است.

پاسخ از استدلال نخست آن است که: اگر شخصی سنّت را ترک نماید و مهر را زیاد ،گرداند مستحق حد نمی شود و از سخن عمر استفاده می شود که وی یا مهر زیاد را حرام می دانسته و یا تارک سنّت را مستحق حد اگر مهر زیاد را حرام می دانسته در این صورت حلال خدا را حرام کرده و کسی که حلال خدا را حرام کند، کافر است و امّا اگر زیادکننده مهر را فاعل فعل حرام نمی دانسته ذلک او را مستحق حد اعلام کرده باز مانند صورت اوّل از دایره ایمان بیرون است زیرا بر خلاف «ما انزل الله» حکم صادر نموده است.

اعتراض دیگری نیز متوجه عمر است؛ زیرا او گفته که زیاده از چهار صد درهم را به بیت المال می فرستم و این حکم نیز بر خلاف شریعت است؛ زیرا مالی را که خدای تعالی بر زنی حلال ،نموده کسی نمی تواند قسمتی از آن را

ص: 651


1- سوره نساء آیه 20
2- سبل السلام : ج 3، ص 149 ؛ الکشاف : ج 1، ص 491

داخل بیت المال کند و از تصرّف مالک خارج نماید.

و پاسخ از استدلال دوّم آن است که: شکسته نفسی و تواضع در جایی معقول است که مورد داشته باشد نه این که شخص از روی نفهمی و نادانی شکسته نفسی کرده و بگوید: حق با توست! و برای جلوگیری از جدال تواضع نماید و این مورد نیز در صورتی صحیح است که پای مسأله دینی در میان نباشد چه این که اگر مسأله دینی ،باشد شکسته نفسی موجب می شود که آن شخص دین خدا را غلط بفهمد و حال آن که حمل سخن عمر بن خطاب بر شکسته ،نفسی با روایات دیگری که در این باب وارد شده تعارض دارد؛ زیرا در روایات دیگر وارد شده که عمر بن خطاب گفت: «من مهر زیاده از سنّت را حرام کردم» و آن زن گفت: «چرا حرام می کنی چیزی را که حق تعالی بر ما حلال کرده» و سپس آیه مذکور را تلاوت نمود و عمر را ملزم گردانید.

4انکار وفات پیامبر

جهل و نادانی او به اندازه ای بود که نمی دانست، موت بر پیغمبر صلى الله عليه و سلم رواست.

اهل سنّت این مطلب را انکار نکرده اند و گروه بسیاری از علمای ایشان در کتاب های خود بدان اشاره کرده اند. حمیدی در کتاب الجمع بين الصحيحين روایت کرده که چون حضرت رسول صلی الله علیه و آله از دار دنیا به عالم بقاء رخت کشید عمر بن خطاب نزد ابی بکر رفت و گفت: «می ترسم محمّد نمرده و حیله کرده باشد تا ببیند دوست و دشمن او کیست» و در برخی روایات وارد شده که گفت: «می ترسم همانند موسی که از میان قوم خود رفته بود او نیز غائب شده تا مطیع و عاصی را آزمایش نماید و سپس باز آید و عصیان کار را کیفر دهد، پس هر کس

ص: 652

بگوید محمّد از دنیا ،رفته او را حد می زنم» ابی بکر نیز وقتی این سخن را شنید به تردید افتاد و مانند سخن عمر را به مردم گفت.

برخی از مردم با شنیدن این سخنان به اضطراب افتادند و چون این خبر به امیر المؤمنین علیه السلام رسید، مردم را حاضر کرده و فرمود:

ای مردم حق تعالی در حال حیات حضرت رسول صلی الله علیه و آله او را مخاطب ساخته و فرموده:

﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُون﴾ (1)

آنان با شنیدن این سخن به موت حضرت رسول صلی الله علیه و آله یقین کردند و عمر گفت: «گویا هرگز این آیه را نشنیده بودم» (2) سپس ابو بکر به عمر گفت:

«البدارُ البدارُ قَبْلَ الْبَوارِ»

یعنی: ای عمر بشتاب به سوی طلب خلافت و مبادرت نما به خلافت و از مردم بیعت بگیر پیش از آن که علی بن ابی طالب و بنی هاشم از امر تعزیت فارغ شوند.

آن گاه عمر متوجه سقیفه بنی ساعده شد و در آن جا در امر خلافت آن چه می بایست انجام داد و پس از گذشت سه روز از وفات حضرت رسول صلی الله علیه و آله بر سر قبر آن حضرت آمدند.

ص: 653


1- سوره زمر آیه 30
2- این مطلب با اندک اختلافی در تعبیر روایت شده است. الجمع بين الصحيحين : ج 1، ص 132؛ البداية و النهاية : ج 5، ص 242؛ تاریخ طبری : ج 2، ص 442 و ج 3، ص 198؛ تاریخ ابو الفداء : ج 1، ص 160 ؛ اسد الغابة : ج 2، ص 248 ؛ السيرة النبوية : ج 4، ص 1070 ؛ الدر المنثور : ج 2، ص 81؛ انساب الاشراف : ج 2، ص 243 .
5شک در نبوّت رسول خدا

از دیگر مطاعن او آن است که مکرّر در نبوّت رسول خدا صلی الله علیه و اله می نمود.

حمیدی در کتاب الجمع بين الصحيحين روایت کرده که عمر گفت:

«ما شَكَكْتُ في نُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ قَطُّ كَشَكّي يَوْمَ الْحُدَيْبِيَّةِ»: (1)

«هرگز در نبوّت محمّد مانند روز حدیبیه شک نکرده بودم».

و سبب شک عمر آن بود که حضرت رسول صلی الله علیه و آله وعده فتح مکه را داده بود امّا در آن سال با کفّار قریش صلح کرد و فتح مکه واقع نشد، پس عمر با خود گفت اگر آن حضرت پیامبر ،بود به صلح راضی نمی شد. سپس خدمت آن حضرت آمد و عرضه داشت: «آیا تو نگفتی مکه را فتح می کنیم و طواف خانه به جای می آوریم؟»

رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمود: «من نگفتم فتح مکه و طواف خانه در این سال واقع می گردد» عمر باز از این پاسخ خاطرش آسوده نشد و نزد ابی بکر آمد و گفت: «این مرد پیغمبر است؟» ابی بکر گفت: «بلی» گفت: «پس چرا به این خفّت راضی شد و با کفّار صلح کرد؟» گفت: «زیرا او تابع امر خداست». پس به ابی بکر گفت: «از آن روز که مسلمان شده ام هرگز مانند امروز در پیغمبری او شک نکردم»

6حکم سنگ سار زن حامله

از دیگر مطاعن عمر که حمیدی روایت کرده آن است که حکم به سنگ سار زن حامله داد. حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مطلع شد و او را منع کرد و فرمود:

ص: 654


1- با اندکی اختلاف در نقل مصنف عبد الرزاق : ج 5 ص 339؛ صحیح ابن حبان : ج 20، ص 267؛ المعجم الكبير، طبرانی : ج20، ص 14 ؛ ر.ک: صحیح بخاری : ج 9، ص 256 .

«اگر این زن به سبب معصیتی که کرده باید سنگ سار گردد، فرزندی که در شکم اوست تقصیری ندارد» هنگامی که عمر این سخن را شنید گفت:

«لَوْلا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عمر». (1)

«اگر علی بن ابی طالب نبود عمر هلاک و از اهل جهنّم می شد»

7حکم به سنگ سار دیوانه

هم چنین احمد بن حنبل از حسن بصری روایت کرده که دیوانه ای زنا کرد او را نزد عمر آوردند و او حکم کرد تا دیوانه را سنگ سار کنند. باز حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مطلع شد و فرمود: «حق تعالی قلم تکلیف را از دیوانگان برداشته» و مانع سنگ سار شد و عمر بن خطاب گفت: «لولا عليّ لهلك عمر».

8نهی از منکر از روی ناآگاهی

روزی عمر از کوچه ای می گذشت شخصی نزد او آمد و گفت: فلان مرد که صاحب این خانه است به فلان امر نامشروع مشغول است عمر بن خطاب از دیوار خانه بالا رفت تا صاحب خانه را منع نماید صاحب خانه چون عمر را دید گفت: «چرا به خانه من آمدی؟» عمر گفت: «برای آن که تو را از عمل ناشایسته ای منع کنم» آن مرد گفت: «برای آن که شخصی را از ناشایسته ای منع کنی خود عمل ناشایسته انجام می دهی؟!» عمر گفت: «عمل ناشایسته من کدام است؟» آن مرد گفت:

ص: 655


1- این ماجرا در مصادر شیعی و برخی منابع عامه هم چون کشف الیقین : ص 62؛ ذخائر العقبی : ص 18 و مناقب خوارزمی : ص 57 مطابق متن روایت شده و در دیگر منابع عامه شبیه آن از معاذ نیز روایت گردیده است سیر اعلام النبلاء : ج 1، ص 452؛ تاریخ مدينة دمشق : ج 58، ص 422؛ سنن دار قطنی : ج 3، ص 222

اوّل آن که تفحص حال من را کردی در حالی که حق تعالی در قرآن مجید می فرماید:

﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ... و لا تَجَسَّسُوا﴾ (1)

«ای کسانی که ایمان آورده اید... از عیب مردم تفحص نکنید».

دوّم آن که حق تعالی می فرماید:

﴿وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَ لَٰكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَىٰ وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا﴾ (2)

«نیکو نیست که از پشت و دیوار خانه وارد گردید بلکه نیکو کار کسی است که پرهیزگاری نماید و از درب خانه وارد شود»

اینک تو با کلام خداوند مخالفت نمودی و از غیر درب، داخل خانه من شدی

سوّم آن که حق تعالی در کلام مجید خود می فرماید:

﴿لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها﴾ (3) ؛ «به خانه هایی که متعلّق به شما نیست، وارد نشوید مگر هنگامی که اجازه بگیرد و هر گاه داخل خانه های مردم شدید بر اهل آن خانه سلام نمایید».

و تو بی رخصت من داخل خانه شدی و سلام نیز نکردی و این عمل تو بر خلاف سخن خداست

چهارم آن که نهی از منکر دارای مراتبی .است مرتبه نخست آن است که

ص: 656


1- سوره حجرات: آیه 12.
2- سوره بقره آیه 189
3- سوره نور آیه 27.

شخص بدکار را مخفیانه و دور از چشم خلق با نرمی و ملایمت نصحیت کنند، اگر اصلاح نشد در برابر مردم او را نصیحت کنند، و اگر فایده نکرد او را ایذاء نمایند و اگر باز هم اثر نکرد کار را بر او دشوار تر سازند تا منکر برطرف شود و بر فرضی که من مشغول عمل بدی بوده باشم، تو باید در ابتدا مرا بطلبی و نصیحت کنی و در کمال ملایمت با من رفتار کنی نه این که یک باره بیایی و من را بترسانی عمر بن خطاب هنگامی که سخنان آن مرد را شنید خجل شد و از او عذر خواست.

برخی از اهل سنّت در توجیه عمل عمر نوشته اند که چون خلیفه در انجام تکالیف شرعی شتاب داشت به خاطرش رسید که به اندازه کوبیدن درب تأخیر در امور شرعیه شود و علت خجل شدنش آن بود که به غلط در مورد آن مرد بدگویی کرده بودند و در حقیقت مرد صاحب خانه به عمل منکر مشغول نبود.

پاسخ آن است که چرا عمر برای انجام عمل مشروع چندین فعل نامشروع به جا آورد؟ و خجالت کشیدن عمر نیز نه از آن جهت بود که شما پنداشته اید بلکه علاوه بر آن افتضاحی بود که در مقابل مرد ببار آورد؛ زیرا مردم دانستند که او مرتکب چندین عمل نامشروع شده است

9اجرای اشتباه حد الهي

شخصی شراب نوشید و مست کرد؛ عمر فرمان داد تا او را در حال مستی صد بار با چوب بزنند (1) در حالی که حد ،شراب هشتاد تازیانه است آن هم پس از آن که هشیار شود.

ص: 657


1- شرح تجريد العقائد قوشجی 374
10عدم اجرای حد مغيرة بن شعبه

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه روایت کرده که عمر حدّی از حدود الهی را تعطیل نمود و بر مغيرة بن شعبة زنا كار حد جاری نکرد در حالی که چهار نفر برای اداء شهادت به زنای مغیرة حاضر بودند و سه نفر از ایشان شهادت دادند امّا عمر به آخرین نفر فهماند که شهادت ندهد و او نیز از آخرت چشم پوشید و شهادت نداد؛ سپس عمر بن خطاب مغيرة را مرخص کرد تا بر آن سه شاهد حد زند. (1)

هر کس اندک تامّلی در این باب ،نماید می داند که عمل عمر با عدالت منافات دارد چه رسد به امامت و خلافت!

روایت شده که هر گاه عمر به مغيرة بن شعبة می رسید به او می گفت: «می ترسم به واسطه تو سنگی از آسمان بیاید و بر سر من فرود آید». این سخن عمر گواه بر یکی از این دو مطلب است:

اوّل آن که برای فریب مردم و تظاهر به دین داری و معاد باوری، این سخن را گفت و در واقع اعتقاد به خدا و رسول نداشت.

دوم آن که از روی تردید احتمال قیامت و حساب و کتاب را می داده است.

در هر حال هیچ کدام از این وجوه با ایمان و اسلام جمع نمی شود و چون کفر وی از ادله سابقه و لاحقه معلوم می گردد پس نمی توان پذیرفت که شاید اعتقاد به خدا و رسول داشته باشد و مانند مسلمانان فاسق مرتكب بعضی اعمال منکر می شده است.

قاضی القضاة سنیان در مقام توجیه این عمل ناپسند عمر گفته که عمر بن

ص: 658


1- شرح نهج البلاغة : ج 12، ص 241؛ الاغانی : ج 16، ص 108؛ وفیات الاعیان : ج 6، ص 366

خطاب به این جهت به شاهد چهارم فهماند که گواهی ندهد؛ زیرا نمی خواست که مغيرة بن شعبة را رسوا کند و با این حیله کوشید تا حد را از او ساقط گرداند.

سید مرتضی در جواب او فرموده است که آیا جایز است تا برای رسوا نشدن یک نفر، سه نفر رسوا شوند؟! و آیا این مشروع است که یک کس را که حدّ الهی درباره او باید واقع شود رسوا نکنند و ترک اجرای حدّ الهی کنند و سه بی گناه را رسوا کنند (1) و سه کس را که نباید حدّ ،زد، حد بزنند؟ و هر که اندک شعوری داشته باشد می داند که توجیه قاضی القضاه از نهایت تعصّب و کور دلی است.

11عدم اجراى حدود الهی

قدامة بن مظعون شراب خورد و او را نزد عمر آوردند. عمر خواست تا او را حد بزند امّا قدامه این آیه را تلاوت کرد:

﴿لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا﴾ (2)

«بر گروهی که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند باکی نیست در آن چه که می خورند».

عمر بن خطاب با شنیدن این آیه از اجرای حد درگذشت. این خبر به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام رسید و آن حضرت فرمود:

﴿لَيْسَ قُدامَةُ مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الآية﴾ (3)

ص: 659


1- شرح نهج البلاغة : ج 12، ص 243
2- سوره مائده آیه 93
3- الاستيعاب : ج 3، ص 262 - 259 ؛ الدر المنثور : ج 2، ص 316 .

«قدامه از آن گروهی نیست که این آیه برای آنان نازل شده باشد».

و وجه سخن امیر المؤمنین علیه السلام آن بود که هنگام نزول حكم حرمت خمر، بعضی از اصحاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرضه داشتند: «یا رسول الله گروهی از برادران ما که مسلمان ،بودند شراب نوشیدند و از دنیا ،رفتند حال تکلیف آنان چه می شود؟»

حق تعالی این آیه را فرستاد که آن جماعتی که ایمان آورده اند و عمل صالح کرده اند بر ایشان حرجی نیست در آن چه پیش از این خورده باشند. یعنی پیش از آن که حق تعالی حکم کرده باشد در این امت به حرمت شراب اگر جمعی مشغول خوردن آن شده باشند بر ایشان حرجی نیست، امّا قدامه زنده بود و می گساری او پس از ابلاغ حکم حرمت شراب واقع گردیده بود.

غرض این که عمر آن قدر در مسائل شرعی جاهل بود که این موارد را نمی فهمید پس چگونه چنین جاهلی می تواند سالار و سرور اُمّت باشد؟

در هر حال هنگامی که عمر غلط خود را دانست قدامه را طلبید تا حد را بر او جاری کند لیکن در مقدار حدّ شراب درمانده شد. حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:

«حدّ شارب خمر هشتاد تازیانه است؛ زیرا عقل شخص شراب خوار به واسطه می گساریش زایل می شود و او را به هرزه گویی و افترا می اندازد».

حضرت در بیان علّت عدد حد شراب فرمود که شارب خمر افترا می بندد و اکثر اوقات در حالت مستی به دروغ گویی مبادرت می ورزد و از این رو باید هشتاد تازیانه بخورد و از این رو حق تعالی هشتاد تازیانه برای او مقرر فرموده است.

ص: 660

عمر بن خطاب در هر دو مرتبه گفت: «لَوْلا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عمر» یعنی یک مرتبه در هنگامی که آن حضرت به او فهماند که قدامه مستحق حد است و آیه مذکور در حق گروه دیگری نازل شده و نیز هنگامی که حضرت فرمود: حدّ شارب خمر هشتاد تازیانه است

12حرام کردن حج تمتع و متعه زنان

از دیگر مثالب عمر بن خطاب آن است که حجّ تمتع و متعه زنان را حرام کرد و حال آن که در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله حلال بود. عمر بن خطاب در این باره گفت:

«مُنْعَتَانِ كَانَتا عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللهِ وَ أَنَا أَنْهى عَنْهُما وَ أَعاقِبُ عَلَيْهِما» (1):

«متعه حج و متعۀ زنان در زمان رسول خدا حلال بود و من از هر دو نهی می کنم و انجام دهنده آن ها را عقوبت می نمایم»

یعنی هر کس حج تمتع به جا آورد یا متعه ،کند، او را عقوبت می کنم و هنوز در میان سنیان شایع است که حج تمتع و متعه به جا نمی آورند، و اگر مطلع شوند که کسی یکی از این دو کار را انجام داده او را اذیت می کنند امّا شیعیان حج تمتع به جا می آورند و ایشان را منع نمی کنند؛ زیرا سنیان وقتی به مکه می رسند طواف قدوم انجام می دهند و گمان می کنند حج تمتع شیعیان نیز همان طواف قدوم است و اگر بر آنان ثابت شود که شخصی حج تمتع انجام می دهد نهایت آزار را نثار وی می کنند؛ و در متعه زنان نیز به گونه ای مقاومت دارند که اگر بفهمند شخصی زنا کرده چندان مانع او نمی شوند امّا اگر بفهمند شخصی متعه ،کرده چه بسا او را به قتل رسانند و عقیده آنان

ص: 661


1- مسند احمد : ج 3، ص 325؛ الاستذكار : ج 4، ص 95 وج 5، ص 505 ؛ التمهيد : ج 8، ص 355

تعصّب باطل است و دانسته حق را کتمان می کنند و حاضرند به خاطر عمر به جهنّم روند!

مشهور است که در مجلسی میان فردی شیعه با فردی سنی بحث در مورد متعه در گرفت؛ فرد سنی از او می پرسد که شما شیعیان چه دلیلی بر حلّیت متعه دارید؟ فرد شیعه در جواب گفت: «ادله ما بر حلّیت متعه بسیار است امّا دلیلی که تو به آن آسوده می گردی سخن عمر بن خطاب است».

شخص سنی گفت: «عمر در کجا حکم به حلّیت متعه داده است؟» شیعه در پاسخ گفت: «آن جا که می گوید «مُتْعَتانِ کانَتا في عَهْدِ رَسُولِ الله»؛ «دو متعه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله رواج داشت» و این سخن به اعتراف عمر صراحت دارد که متعه حج و متعه زنان در زمان رسول خدا حلال بوده است و حکمی که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و اله مشروع باشد پس از آن حضرت نامشروع نمی شود» و این گونه آن فرد سنی را ملزم نمود.

در برخی از کتاب های اهل سنّت روایت شده و مورد اتفاق اهل سنّت است که عمر بن خطاب گفت:

«ثَلاتٌ كُنَّ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللهِ وَ أَنَا أَنْهَى عَنْهُنَّ وَ أُحَرِّمُهُنَّ وَ أَعَاقِبُ عَلَيْهِنَّ مُتْعَةَ النِّساءِ وَ مُتَعَةَ الْحَجِّ وَ حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ» : (1)

«سه چیز در زمان رسول خدا حلال بود: متعه زنان متعه حج و «حیّ علی خیر العمل در اذان» امّا من آن سه چیز را نهی می کنم و حرام اعلام می دارم و انجام دهنده آن را عقوبت می کنم»

در کتاب صحیح ترمذی از شخصی روایت شده که اهل شام بود و از عبد الله پسر عمر بن خطاب در باب متعه زنان پرسید؟

ص: 662


1- شرح تجرید، قوشجی : ص 484؛ شرح نهج البلاغة : ج 1 ، ص 182

عبد الله در پاسخ گفت: «البته حلال است» مرد شامی گفت: «امّا پدر تو مردم را از آن منع می کرد؟» عبد الله گفت: «هر چند پدرم نهی کرده است امّا حضرت رسول صلی الله صلی الله علیه و آله بدان امر ،نموده و من فرمایش رسول خدا را به سبب سخن پدرم ترک نخواهم کرد». (1)

احمد بن حنبل در کتاب مسند خود از عمران بن حصین روایت کرده که متعه در کتاب خدا حلال شمرده شده و ما و تمام صحابه در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن عمل می نمودیم و نشنیدیم که در قرآن ناسخی برای آن آمده باشد یا حضرت رسول صلی الله علیه و آله از آن منع فرموده باشد و تا رسول خدا صلی الله علیه و اله در قید حیات بود، این حکم برقرار بود. (2)

شارح مقاصد و صاحب بدایه در فقه که حنفی مذهب است نقل کرده اند که مذهب مالک بر حلّیت متعه است. (3)

در کتاب های احادیث و تاریخ ذکر شده که گروه بسیاری از اصحاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله مانند ابن عبّاس ابن مسعود جابر بن عبدالله انصاری ابو سعید خدری، سلمة بن اکوع و مغيرة بن شعبه، سخن عمر بن خطاب را رد کردند و به آن التفات ننمودند (4)

ص: 663


1- مسند احمد : ج 2، ص 95
2- مسند احمد : ج 4، ص 436؛ صحیح بخاری، کتاب التفسير ، باب «فمن تمتع بالعمرة الى الحج» : ج 4، ص 1642.
3- المبسوط سرخسی : ج 5، ص 152؛ شرح الزرقانی : ج 3، ص 198، ر.ک : بداية المجتهد : ج 1، ص 244.
4- صحیح مسلم : ج 2، ص 1023؛ مسند احمد : ج ص 52 و ج 3، ص 325؛ المحلی : ج 9، ص 519؛ مصنف، عبد الرزاق : ج 7، ص 498؛ مسند ابی عوانة : ج 3، ص 33؛ التمهيد ابن عبد البر : ج 10، ص 112 ؛ عمدة ،القارى باب غزوة خيبر : ج 17، ص 246؛ المحبر : ص 289 البته تعداد صحابه ای که از فتوای تحریم عمر تمرد نمودند محدود به افراد نام برده نیست و می توان به سعد بن ابی وقاص عمرو بن حريث، سلمة بن امية فضالة بن جعفر بن أمية ربيعة بن أمية، عبد الله بن ابی عوف، عمرو بن حوشب، ابی بن کعب، زید بن ثابت ... و گروه زیاد دیگری نیز اشاره نمود.

جار الله علامه که از بطزگان علمای اهل سنّت است، در کتاب مترجم الاخبار و ثعلبی در تفسیرش از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را روایت کرده اند که فرمود:

﴿لَوْلا أَنَّ عمر نَهى عَنِ الْمُتْعَةِ، ما زَنى إِلّا شَقِيٌّ﴾:

«اگر عمر بن خطاب از متعه نهی نمی نمود کسی زنا نمی کرد مگر شقی» (1)

در بعضی از نسخه ها به جای «شقی»، «شفی» ثبت شده که طبق آن معنا این گونه می شود: اگر عمر از متعه نهی نکرده بود به جز اندکی از مردم، کسی زنا نمی کرد

یافعی از علمای اهل سنّت خواسته در اصلاح این امر بکوشد، لذا در کتاب خود نوشته که روزی مامون الرشید فرمان به حلّیت متعه داد. یحیی بن اکثم که در آن وقت قاضی بغداد بود خدمت مأمون رفت و گفت: «متعه قسمی از زنا می باشد و تو چگونه فرمان به حلّیت آن داده ای؟»

مأمون گفت: «از کجا معلوم که متعه زنا است؟» یحیی بن اکثم در پاسخ گفت: زیرا حق تعالی در قرآن در تعریف مؤمنان می فرماید:

﴿وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ «5» إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ مَنِ ابْتَغَىٰ وَرَاءَ ذَٰلِكَ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْعَادُونَ﴾ .

ص: 664


1- تفسیر طبری : ج 5 ص 13 ؛ الدر المنثور : ج 2، ص 486 ؛ المصنف عبد الرزاق : ج 7، ص 500؛ تفسیر قرطبی : ج 5، ص 130.

«مؤمنان، کسانی هستند که از فرج های خود محافظت می کنند مگر از زنان یا کنیزان خود؛ که نسبت به آنان باکی نیست امّا گروهی که غیر از زن و کنیز خود را می طلبند تجاوز کارند» (1)

«آیا متعه، کنیز محسوب می شود؟» مأمون گفت: «نه». یحیی بن اکثم گفت: «زن هم نیست؛ زیرا زن از شوهر ارث می برد امّا ،متعه ارث نمی برد پس معلوم می شود که متعه زن هم نیست و هنگامی که متعه نه زن باشد و نه کنیز پس معلوم می شود که نزدیکی با او تجاوز و تخلف از امر خداست و هم چنین دلیل دیگر بر زنا بودن متعه حدیثی است که زهری از فرزندان محمّد حنفیه یعنی از عبد الله و حسن از علی بن ابی طالب علیه السلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: پیغمبر مرا امر نمود که از متعه نهی نمایم پس از آن که متعه حلال بود».

یافعی نقل می کند که مأمون با شنیدن سخنان یحیی بن اکثم پشیمان شد و از کردار خویش استغفار کرد (2)

پاسخ استدلال یحیی بن اکثم به شش صورت امکان پذیر است:

اوّل: آیه شریفه هیچ دلالتی بر حرمت متعه ندارد؛ زیرا متعه، زن محسوب ی شود و هر زنی لازم نیست ارث ببرد پس استدلال او مبنی بر ارث بردن زن مخدوش است و شاهد بر این ادعا آن است که زن کافر با این که زن شخص به حساب می آید امّا ارث نمی برد.

دوّم: گروه بسیاری از اهل سنّت روایت کرده و بر این باور هستند که متعه در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله جاری بوده و به آن عمل می شده است. صاحب

ص: 665


1- سوره مؤمنون: آیه 7-5
2- با اندکی اختلاف تاریخ بغداد ج 14 ، ص 203؛ تاریخ مدينة دمشق ،ج ،64، ص 71؛ وفیات الاعیان : ج 5، ص 197 .

کشاف که از بزرگان مفسّران عامه است در تفسیر خود در ذیل آیه مذکور می نویسد:

«فَإِنْ قُلْتَ: هَلْ فِيهِ دَليلٌ عَلَى تَحْرِيمِ الْمُتْعَةِ. قُلْتُ: لا؛ لِأَنَّ الْمَنْكُوحَةَ بِنِكاح الْمُتْعَةِ مِنْ جُمْلَةِ الْأَزْواجِ إِذا صَحَّ النِّكاحُ»: (1)

«اگر گفته شود این آیه دلالت بر حرمت متعه می کند؟ در جواب می گوییم چنین نیست؛ زیرا اگر نکاح متعه صحیح باشد، کسی که به عقد متعه منکوح واقع شده در زمره زنان به حساب می آید»

سوّم: زهری مورد طعن علمای رجال است و رجالیان او را دروغ گو خوانده اند؛ پس چگونه می توان به حدیث او اعتماد نمود؟

چهارم: روایت زهری با احادیث فراوانی تعارض دارد که پیش از این به برخی از آن روایات اشاره کردیم که یکی از آن ها روایت عبد الله بن عمر است؛ علاوه بر آن در صحیح مسلم و صحیح بخاری از جابر بن عبد الله انصاری روایت شده که ما در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله متعه می کردیم و این سنّت تا زمان ابی بکر ادامه داشت و عمر بن خطاب آن را نهی کرد. (2)

در کتاب الجمع بين الصحیحین به چند طریق روایت شده که متعه در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله و خلافت ابی بکر مباح بود و در زمان عمر حرام گردید.

پنجم : پشیمان شدن مأمون الرشيد دليل بر صحیح بودن حرمت متعه نمی باشد، و اگر حکایت یافعی راست باشد و واقعاً يحيى بن اكثم با مأمون بحث کرده و او را قانع نموده باشد ممکن است اظهار پشیمانی مأمون از روی مصلحت باشد چه این که او پنداشته که اگر بر خلاف نظر عمر عمل

ص: 666


1- الكشاف : ج 3، ص 26 و 27
2- صحیح مسلم : ج 2، ص 1023 ؛ الجمع بين الصحيحين : ج 2، ص 399؛ مسند احمد : ج 1، ص 52.

نماید، سنیان نمی پذیرند و کار او پیش نمی رود وگرنه معنی ندارد مأمون الرشید با آن فضل و کمالی که از او نقل شده تا آن جا که ادعا می کرده سی هزار حدیث مسند در مدح حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در خاطر دارد، در مقابل يحيى بن اکثم درمانده شود؟!

ششم: بر فرض که یحیی بن اکثم توانسته باشد مأمون را ملزم کند، چه سود یا ضرری به حال ما دارد؟

13جهل عمر نسبت به حكم غنايم

جهل عمر بن خطاب به اندازه ای بود که عطاء خدا و رسول خدا صلی الله علیه و اله در باب غنیمت را تغییر داد و بعضی افراد را بر بعضی دیگر برتری داد با وجود آن که حضرت رسول صلی الله علیه و آله میان مردم تفاوت نمی گذاشت؛ امّا عمر مهاجر را بر انصار تفضیل داد و انصار را بر غیر انصار و عرب را بر عجم برتری داد و عمل او مخالف کردار حضرت رسول صلی الله علیه و آله بود.

بعضی از سنیان عذری برای عمر آورده اند و گفته اند که او مجتهد مخطی بوده و معذور است.

در پاسخ باید گفت: اجتهاد در صورتی سبب عذر است که نصّی ،نباشد امّا عمر با آگاهی حق را کتمان نموده و به همین جهت معذور نیست

14بدعت نماز تراویح

از دیگر مطاعن عمر آن است که در شب های ماه مبارک رمضان، شبی به مسجد آمد و مردم را در حالی دید که نماز می خوانند. سؤال کرد که این جماعت چه می کنند؟ گفتند: نافله می خوانند گفت: نافله ها را به جماعت بجا

ص: 667

آورید (1) و این بدعت هنوز در میان سنیان شایع است.

مذموميّت فعل عمر بن خطاب از این جهت است که افزودن آن چه در دین نبوده به دین خدا در صورتی که خدا و رسول او نفرموده باشند، بدعت است و بدعت گذار اهل جهنّم می باشد و پیش از این به برخی احادیث مربوطه اشاره شد.

غرض آن است که جماعت خواندن نافله ماه رمضان به حکم حق تعالی و رسول خدا صلى الله عليه و سلم نبوده است و عمر از پیش خود و بدون دلیل به آن حکم کرده پس عمر بن خطاب بدعت گذار است و اهل ،بدعت استحقاق خلافت را ندارد

حمیدی از ابی هریره که از بزرگان راویان حدیث اهل سنّت است نقل می کند که اختلافی در صحت این روایت نیست که عمر در یکی از شب های ماه رمضان وارد مسجد شد و مردم را در حالی دید که به نماز نافله مشغول اند از این رو امر نمود که نافله را به جماعت به جای آورند. شب بعد به مسجد آمد و دید که مردم چراغ ها را روشن کرده و صف بسته اند و نافله را به جماعت می گذارند سپس گفت:

«بدعةٌ و نِعمَ البدعة». :

یعنی بدعت گذاشتم امّا خوب بدعتی است (2)

ص: 668


1- صحیح بخاری، کتاب الصوم، باب فضل من قام رمضان : ج 3، ص 58.
2- المصنف عبد الرزاق : ج 2، ص 258
15بدعت نماز ضحی

*بدعت نماز ضحی (1)

از دیگر مطاعن عمر آن است که نماز ضحی را اختراع کرد و هنوز مریدانش در وقت ،چاشت به آن بدعت مشغول می شوند و حال آن که نه حق تعالی کسی را بد آن امر کرده و نه رسول او؛ بلکه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود:

﴿إِنَّ الصَّلاةَ بِاللَّيْلِ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ مِنَ النَّافِلَةِ فِي جَمَاعَةٍ بِدْعَةٌ، وَ صَلاةُ الضُّحى بِدْعَةٌ، أَلا وَ إِنَّ كُلَّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ وَ كُلُّ ضَلَالَةٍ سَبِيلُهَا إِلَى النّارِ». (2)

«نماز در شب ماه رمضان به جماعت بدعت است و نماز ضحی بدعت است. آگاه باشید که هر بدعتی ضلالت و گمراهی است و هر ضلالتی راهش به جانب آتش جهنّم ختم می شود»

16حكم جور

و دیگر از مطاعن عمر این است که مقرر کرد که کشتی از جانب بصره آمد و شد و تردد نکند و برنج و اجناس خوردنی را بر شتران بار کنند تا اعراب شتران خود را به کرایه دهند و این ظلمی است بر صاحبان کشتی ها هم چنان که ظاهر است و موجب این می شود که مسلمانان باید کرایه را زیاد بدهند و هم چنین موجب گرانی اجناس می شود.

ص: 669


1- نماز ضحی را قبل از ظهر و هنگام بالا آمدن روز به جای می آورند یا دو رکعت یا چهار رکعت یا شش رکعت و مذهب امامیه همان گونه که امام باقر علیه السلام فرموده اند، آن را بدعت می دانند چون پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله به چنین نمازی دستور نداده است. (من لا يحضره الفقيه)
2- وسائل الشيعة : ج 8، ص 45
17جهل عمر نسبت به حكم جنابت

از دیگر مطاعن عمر آن است که مردی در زمان خلافتش نزد او آمد و گفت: «من جنب شده ام و آب نیافتم و نمی دانم چه کنم؟» عمر گفت: «هر گاه آب یافتی نماز بخوان» (1)

کسی که از شدت جهل نمی داند شخص جنب باید با نبود آب، تیمّم نماید چگونه قابلیت امامت دارد؟ و اگر دانسته چنین فتوایی داده، منافق است و می خواسته با این فتوا دین حضرت سیّد المرسلین صلی الله علیه و آله را تخریب کند و باز در این صورت لایق خلافت نیست.

حمیدی در کتاب الجمع بین الصحیحین در قسمت مسند عمّار بن ياسر روایت کرده که مردی در زمان خلافت عمر نزد او آمد و گفت: «من جنب شدم و آب نداشتم حال چه کنم؟» عمر در پاسخ او گفت: «هر گاه جنب شدی و آب ،نیافتی نماز نخوان». عمّار یاسر حاضر بود و به عمر گفت:

«آیا به یاد داری در فلان سفر جنب شدی و آب نبود و به همین خاطر نماز نخواندی و من نیز جنب شدم و آب نداشتم و می دانستم که شخص جنب با نبود ،آب باید تیمم کند امّا چون شیوه تیمّم را ،نمی دانستم تمام بدن خود را به خاک مالیدم و نماز خواندم. سپس هنگامی که خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله رسیدیم و حکایت خود را شرح دادیم آن حضرت تبسّم نموده و فرمود: ای عمّار در تیمم همین اندازه کافیست که دست ها را بر زمین بزنی و با کف هر دو ،دست پیشانی خود را مسح کنی و سپس دست های خود را مسح نمایی»

ص: 670


1- صحیح بخاری : ج 1، ص 90.

عمر پس از شنیدن سخنان عمّار گفت: «ای عمّار از خدا بترس». عمّار گفت: «اگر می خواهی این حدیث را در جای دیگر نقل نکنم» عمر گفت: «تو را وا گذاشتم به آن چه می خواهی» یعنی می خواهی نقل کن و می خواهی نقل مکن. (1)

18تغيير دادن حكم طلاق

در کتاب الجمع بين الصحيحین در قسمت مسند عبد الله بن عبّاس به چندین طریق روایت شده که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و در زمان خلافت ابی بکر و مدّت دو سال پس از خلافت عمر اگر در یک مجلس سه طلاق جاری می شد یک طلاق به حساب می آمد. امّا پس از آن عمر فتوا داد که این کار وقت مردم را می گیرد و بعد از این سه طلاق در یک مجلس جاری گردد. (2)

تا به حال این بدعت در میان اهل سنّت شایع است و به مجرد این که شخصی به زن خود بگوید: «انت طالق ثلاث طلقات»، یا سه مرتبه بگوید: «انت طالق»، آن زن سه طلاقه می شود

19نزاع دو زن بر سر طفل و جهل عمر نسبت به حکم آن

از دیگر مطاعن او آن است که در ایام ،خلافتش، دو زن نزد او آمدند و بر سر طفلی نزاع می کردند و هر کدام مدعی بودند که طفل از آنان است. عمر هر چه فکر کرد به نتیجه نرسید و به ناچار آن زنان را خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرستاد تا آن حضرت حکم کند.

حضرت امیر علیه السلام ابتدا آنان را نصیحت فرمود امّا آن زنی که ادعای باطل

ص: 671


1- الجمع بين الصحيحين : ج 1، ص 253 - 252.
2- صحیح مسلم : ج 2، ص 15 و 17 ؛ سنن ابی داود : ج 2 ص 261؛ سنن نسائی : ج 6، ص 145 .

می کرد، به دورغ خود اعتراف نکرد حضرت قنبر را طلبید و فرمود: «ارّه بیاور» قنبر عرضه داشت: «یا امیر المؤمنین ارّه را برای چه می خواهی؟» حضرت فرمود: «اگر اینان راست نگویند طفل را به دو قسمت می کنم و نصفی از این طفل را به هر کدام می دهم». یکی از آن دو زن ابراز رضایت کرد ولی دیگری عرضه داشت: «یا امیر المؤمنین! الله الله اگر چنین کنی من از سهم خود می گذرم و آن را می بخشم»

حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: «الله اکبر فرزند از آن این زن است و اگر از آن اوّلی می بود هر آینه ترحّم می کرد» سپس زن اوّل اعتراف نمود که فرزند از آن او نیست و هر دو آن حضرت را دعا کردند و بیرون رفتند.

هنگامی که این خبر به عمر رسید، گفت: «لَوْلا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عمر»

علمای سنی اعتقاد دارند که در هفتاد و دو موضع عمر بن خطاب جمله: «لَوْلا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عمر» را تکرار کرده است.

20روزه و نماز کامل در سفر

عمر بن خطاب مقرّر کرد که مردم در سفر روزه بگیرند و نماز را تمام بخوانند. و در حقیقت این مورد دو طعن از طعن های اوست و وی از غایت جهل نمی دانست که حق تعالی در قرآن مجید می فرماید:

﴿أَيَّامًا مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ﴾ (1)؛ «اگر شما بیمار شدید یا در سفر ،بودید روزه را در اوقات دیگر بگیرید».

و یا شاید می دانست و از عمد احکام الهی را تغییر می داد

ص: 672


1- سوره بقره، آیه 184

در هر حال چنین شخصی مستحق امر خلافت نیست و ملعون است و در حدیث وارد شده که اگر شخصی آگاهانه بر خلاف حکم خدا فتوا دهد، ملعون است و اگر ناآگاهانه بر خلاف حکم خدا فتوا دهد چه حکمش موافق حق باشد یا مخالف حق باز هم ملعون ،است و اگر کسی بداند حکمی که صادر می کند، موافق حکم خداست و بر آن وجه حکم کند خوب است.

احادیث بسیاری از حضرت رسول صلی الله علیه و آله وارد شده که آن حضرت در سفر مشروع، حکم به قصر نماز می داد (1)، امّا مریدان عمر بر خلاف حکم خدا و رسول او عمل کرده و پیروی از عمر را بر متابعت خدا و رسول او ترجیح می دهند و در سفر روزه گرفته و نماز را تمام می خوانند.

21ازدواج اجباری با دختر امیر المؤمنین

از دیگر طعن های عمر آن است که عبّاس را خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرستاد تا امّ کلثوم را برای او خواستگاری نماید. عبّاس خدمت حضرت رسید و درخواست عمر را عرضه داشت. حضرت به عبّاس فرمود: «چگونه دختر خود را به او بدهم؟»

عبّاس نزد عمر بازگشت و گفت حضرت امیر راضی نمی شود که دختر خویش را به تو دهد. هنگامی که عمر این سخن را شنید گفت: «و الله اگر دختر به من ندهد علی بن ابی طالب علیه السلام را به قتل خواهم رساند». عبّاس نزد حضرت آمد و سخن عمر را عرضه داشت امّا آن جناب التفاتی نفرمود. از این رو عمر به عبّاس گفت: «روز جمعه در مسجد حاضر شو تا آن چه می گویم را بشنوی» عبّاس روز جمعه به مسجد آمد و مشاهده کرد که عمر پس از خطبه گفت:

ص: 673


1- المصنف ابن ابی شیبه : ج 2 ص 337

«إِنَّ هيهُنا رَجُلاً مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللهِ قَدْ زَنى، وَ هُوَ مُحْصِنٌ اِطَّلَعَ أمير المؤمنين وَحْدَهُ فَما أَنْتُمْ قائِلُونَ؟»:

به درستی مردی از اصحاب رسول خدا زنا کرده در حالی که زن دارد و امیر المؤمنین (مراد خود عمر) به تنهایی از این ماجرا آگاه گردیده پس نظر شما در این مورد چیست؟

از هر طرف مردم به سخن درآمدند و گفتند: «تو را به گواه احتیاج نیست، و اگر بفرمایی آن مرد را می کشیم» سپس عمر از منبر پایین آمد و به عبّاس گفت: «اگر علی بن ابی طالب علیه السلام دختر خود را به من ،ندهد این سخن را در حق او می گویم»

عبّاس خدمت حضرت امیر علیه السلام آمد و عرضه داشت: «یا امیر المؤمنین امروز عمر چنین گفت» آن حضرت فرمود: «می دانستم که چنین خواهد گفت امّا دختر به او نمی دهم» عبّاس عرضه داشت: «یا امیر المؤمنین ،شک ندارم که عمر مردی بی شرم عصبی و ستیزه کار است و با خدا و رسول بیگانه می باشد و چنین افترایی را در حق تو خواهد زد و اگر تو این کار را ،نکنی به ناچار من انجام می دهم».

سپس عبّاس به عمر گفت: «اگر علی بن ابی طالب علیه السلام این کار را نکند من آن قدر اختیار دارم و آن دختر را به تو می دهم» عمر مردم را حاضر کرد و گفت: «عبّاس به وکالت از علی بن ابی طالب دختر او را به من می دهد»

بیش تر علما شیعه خصوصاً سیّد مرتضی بر این باورند که حق تعالی زنی از زنان جنی را به صورت امّ کلثوم در آورد و او را به خانه عمر بردند و تا عمر بن خطاب زنده بود، امّ کلثوم در خانه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از چشم بیگانگان غائب ،بود همان گونه که حضرت صاحب الامر علیه السلام در خانه پدر بزرگوار خود حضرت امام حسن عسکری علیه السلام از چشم بیگانگان غائب بود و هنگامی که عمر کشته شد زنان عرب ام کلثوم را دیدند.

ص: 674

مع ذلک تا آن زن جنّی در خانه عمر بود، عمر بن خطاب اخته بود و با هیچ زنی نمی توانست ملاقات کند و از این رو قلیلی از علمای ما بر این باور هستند که اُمّ کلثوم در خانه عمر بن خطاب بوده مانند آسیه که در خانه فرعون بوده و دست فرعون به او نرسیده است.

امّا روایت اوّل اصح است و اخته شدن عمر بن خطاب دلیل بر این نمی شود که ام کلثوم در خانه او بوده باشد، بلکه از این جهت بوده که چون مردم گمان می کردند که اُمّ کلثوم در خانه عمر است، حق تعالی آن مرض را بر عمر گماشته تا کسی گمان بد نبرد. (1)

اگر فرض کنیم که اُمّ کلثوم به خانه عمر رفته باشد، ضرری بر آن متفرع نمی شود؛ زیرا بر صیغه ای که خوانده شده عقدی واقع نمی گردد به این جهت که حضرت امیر و اُمّ کلثوم هیچ کدام به آن راضی نبودند؛ و با قطع نظر از این ،پاسخ اگر مؤمنه ای را با کافری عقد کنند آن عقد باطل است. تنها موردی که باقی می ماند آن است که آیا اُمّ کلثوم به خانه عمر بن به خانه عمر بن خطاب داخل گردیده است؟ این دختر همان اُمّ کلثومی می باشد که با گروه دیگری از اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از واقعه کربلا به دست بی دینان اسیر شدند و نزد یزید رفتند و همان طور که در آن جا طعنی متوجه أمّ كلثوم و سایر اهل بيت نمی شود در این صورت به طریق اولی طعنی متوجه ایشان نیست.

از آن چه نقل شد معلوم می شود که عمر بن خطاب، کفر را بر طاقی گذاشته که دست هیچ کافری به آن نمی رسد و چگونه می توان او را خلیفه رسول

ص: 675


1- ر.ک: مجموعه مصنفات شیخ مفید : ج 7، ص 90 - 88؛ المجدى فى انساب الطالبين : ص 127 ؛ المناقب ابن شهر آشوب : ج 3، ص 304؛ شرح المواهب اللدنية، زرقانی: ج 7، ص 9؛ معالى السبطین : ص 685؛ طبقات ابن سعد : ج 8، ص 463؛ رسائل سیّد مرتضی : ج 1، ص290.

خدا صلی الله علیه و آله نامید در حالی که به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام تهمت زنا می زند؟! به یقین اگر سنیان تعصّب و عناد را ترک ،نمایند حق بر ایشان واضح می شود

22ایجاد شورا در پایان عمر

از دیگر مطاعن عمر بن خطاب آن است که به رسم جاهلیت در وقت مرگش خلافت را به شوری حواله کرد اعضای شورا شش نفر بودند: علی ،عثمان ،طلحه ،زبیر سعد بن ابی وقاص و عبد الرحمن بن عوف و عمر معين نمود که خلیفه از میان این شش نفر تعیین گردد.(1)

عمر شخص خاصی را معین نکرد؛ زیرا معتقد بود که هر کدام از اعضای شورا نقصی دارند و سزاوار امر امامت نیستند امّا على بن ابى طالب مزاح دوست است و امام باید باوقار باشد عثمان خویشان خود را دوست می دارد و تمام بیت المال را به آنان خواهد داد و مستحقین را محروم می کند. طلحه اسراف کار است و جماع را دوست می دارد و خلیفه باید محافظ مال .باشد. زبیر اگر چه شجاع است امّا تند خوست و امام باید رفق و مدارا کند. سعد بن ابی وقاص ترسنده و بد دل و فتنه انگیز است و خلیفه باید شجاع باشد و فتنه انگیز لایق مرتبۀ خلافت نیست و عبد الرحمن بن عوف ضعيف العقل است و خلیفه باید دارای رأی استوار باشد (2)

به سخن عمر چند اعتراض وارد است:

اوّل : اگر تعیین خلافت به عهده او بود بر وی لازم بود تا خلیفه پس از خود را معین کند، و اگر تعیین امام به مردم تعلّق دارد، پس چرا امر خلافت را

ص: 676


1- طبقات ابن سعد : ج 3، ص 45؛ صحیح بخاری : ج 3، ص 21؛ الامامة و السياسة : ج 1، ص 44 و 45؛ مسند احمد : ج 2، ص 214 ؛ مجمع الزوائد : ج 5، ص 176 ؛ أسد الغابة : ج 4، ص 31.
2- شرح نهج البلاغة : ج 12، ص 259 و 260.

در میان شش نفر دایر کرد؟ و این اعتراض با قطع نظر از آن است که امام باید منصوص از جانب خدا باشد

دوّم: اگر طبق گفتار عمر در هر کدام از اعضای شورا عیبی وجود دارد که آنان را شایسته امامت نمی گرداند پس چرا او مردم را سفارش کرد که یکی از آن شش نفر را انتخاب نمایند.

سوّم : این که علی بن ابی طالب علیه السلام را كثير المزاح معرفی کرده، افترایی است که بر آن حضرت زده و به سبب آن از دائره اسلام بیرون است. چه این که حق تعالی در آیه مباهله حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام را نفس رسول خدا صلی الله علیه و آله خطاب کرده و از احادیث زیادی نیز استفاده می شود که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به منزلهٔ حضرت رسول صلی الله علیه و آله است؛ بنابراین کسی که آن حضرت را صاحب عیب می داند بدون تردید کافر است؛ زیرا آن عیب و نقص را به حضرت رسول صلی الله علیه و آله نسبت داده و خدا را تکذیب نموده است.

چهارم : در مورد زبیر گفت: شجاع است امّا تند خوست و امام باید با رفق و مدارا باشد اگر امام باید صاحب رفق و مدارا باشد پس چرا خود عمر چنین نبود و ادعای امامت کرد؟ اگر سنی از جانب عمر پاسخ دهد که عمر اهل رفق و مدارا بود، در جواب می گوییم آیا غصب فدک و آتش زدن درب خانه حضرت امیر و فاطمه و حسنین علیهم السلام از باب مدار است؟!

آیا اقدام به سوزاندن گروه زیادی از بنی هاشم آن هم از سر آگاهی، جز این است که حاکی از سخت دلی و بی مروتی و بدبختی و کینه جویی عمر بوده است؟ در حالی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله هرگز آتش بر درب خانه یهودی نزد و هرگز حکم به سوزاندن خانه نصرانی نکرد آیا کسی که این گونه سنگ دل است لیاقت جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله را دارد؟

ص: 677

پنجم: عمر سعد بن ابی وقاص را ترسنده و بددل معرفی نمود و گفت: خلیفه باید شجاع باشد. حال اگر خلیفه باید شجاع باشد، پس او که خود ادعای امامت می کرد چرا در هر جنگی می گریخت؟

در هر حال عمر سخن را به این جا رسانید که عبد الرحمن، ضعيف العقل است و خلافت ثبات رأی می طلبد سپس آهی کشید و گفت: «ای کاش ابو عبیده جراح و سالم مولا ابی حذیفه زنده بودند؛ زیرا آنان لایق این منصب هستند و اگر یکی از آن دو نفر زنده بود امامت را به او وا می گذاشتم»

در این مورد نیز اعتراض بر عمر وارد است چه این که ابو عبیده جرّاح همان مردی است که ابی بکر او را به جهنّم وعده داد و هنگامی که ابی بکر خود را در تابوت جهنّم دید ابی عبیده جراح را از شرکای خود یافت «اشاره به لحظه مرگ ابو بکر که عمر نیز حاضر بود» و سالم نیز از این لحاظ تفاوتی با ابی عبیده نداشت

سپس عمر دستور داد که اگر میان اعضای شش نفره اختلاف شود و سه نفر در یک طرف و سه نفر دیگر در طرف دیگر قرار بگیرند به رأی عبد الرحمن عمل نمایید. امّا اگر سه روز بگذرد و چهار نفر از اعضای شش نفره به امامت شخصی راضی ،شوند مخالفان را گردن بزنید.

منظور عمر بن خطاب از این سفارش آن بود که مردم از علی بن ابي طالب علیه السلام پیروی نکنند؛ زیرا او به یقین می دانست که عثمان مانند عبد الرحمن با علی بن ابی طالب علیه السلام در نهایت دشمنی هستند.

بنابراین عمر به صورت غیر مستقیم سفارش به قتل علی بن ابی طالب علیه السلام نمود؛ زیرا به یقین می دانست که آن چهار نفر به امامت علی بن ابی طالب علیه السلام راضی نمی شوند و شخصی که حکم به قتل علی بن ابی طالب علیه السلام بدهد، کافر

ص: 678

است. برای سنیان جای تعجب نیست؛ زیرا اگر ملاحظه کنند که عمر آتش بر در خانه حضرت امیر علیه السلام برده و چنان عمل قبیحی را مرتکب شده عجیب نیست که سفارش به قتل آن حضرت نماید.

سپس عمر به ابو طلحه انصاری و سرداران لشکر گفت «این شش نفر تا سه روز مهلت دارند و اگر در روز چهارم یکی را به خلافت معین نکنند هر شش نفر را بکشید».

و در این حکم نیز کفر عمر ثابت می شود هم چنان که از حکم های پیشترش معلوم گردید.

روایت شده که وقتی عمر بن خطاب این وصیّت را کرد حضرت امير المؤمنين علیه السلام حاضر بود و چون سخن عمر به این جا رسید حضرت امیر علیه السلام از مجلس بیرون رفت. پس از آن که حضرت تشریف برد؛ عمر بن خطاب گفت:

«وَ اللهِ إِنِّي لَأَعْلَمُ مَكَانَ الرَّجُلِ لَوْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ لَحَمَلَكُمْ عَلَى الْمَحَجَّةِ البَيضاء»: (1)

«به خدا سوگند که من مقام و مرتبه این مرد را می دانم و اگر شما او را متولّی امر خود گردانید و او را امام و خلیفه خود بدانید همه شما را به راه راست دلالت می کند».

شخصی از حضار مجلس پرسید: «فما يَمْنَعُكَ فيه؟» اگر او را در این حد می دانی پس چرا امر امامت و خلافت را به او وا نمی گذاری؟

گفت: «لا أَجْمَعُ بنى هاشِمِ بَينَ النُّبُوَّةِ وَ الْخِلافَة»؛ یعنی برای بنی هاشم میان نبوّت و خلافت جمع نمی کنم یعنی نمی خواهم که بنی هاشم هم صاحب مرتبه

ص: 679


1- تقريب المعارف : ص 349؛ الاستيعاب : ج 3، ص 1154؛ الطبقات الكبرى : ج 3، ص 342.

نبوّت و هم صاحب مرتبۀ خلافت باشند؛ و در روایتی وارد شده که گفت «اَكْرَهُ أَنْ يَحْمِلَها حَيّاً وَ مَيّناً» ؛ دوست نمی دارم که علی بن ابی طالب هم در حیات و هم پس از وفات ،من خلیفه باشد.

منظور عمر از این سخن آن بود که علی بن ابی طالب علیه السلام در ایام حیات من نیز خلیفه بود؛ زیرا هر جا بر خلاف او سخن می گفتم جهل من بر مردم آشکار تر می شد و مردم می دانستند که تا او باشد خلافت نسبتی با من ندارد بس گویا آن حضرت به حسب ظاهر در حال حیات من نیز خلیفه بود پس اگر وصیت کنم که بعد از من نیز امام و خلیفه باشد، لازم می آید که هم در حال حیات و هم بعد از وفات من امام باشد و من این اتفاق را خوش ندارم

وليد بن عتبه که یکی از اهل مجلس بود به عمر گفت: «تو خلیفه رسول خدا را بهتر از ما می شناسی آیا عثمان لایق امر امامت است؟» عمر در مقام انکار بر عثمان گفت: «محبت او به خویشانش و علاقه او به مال دنیا را نمی بینی؟» پرسید: «طلحه چگونه است؟» عمر گفت اوّلین زمینی که رسول خدا به او ببخشید مهر زن یهودیّه کرد».

طرفه این است که عمر بن خطاب طلحه را لایق امامت نمی دانست؛ زیرا او مدتی قبل زمینی را که پیغمبر به او بخشیده بود را مهر زن یهودیه ای کرده بود امّا عمر خود را خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله می داند با وجود آن که مدّت ها بت می پرستید و ظاهر آن است که اگر سنیان عیب های عمر را مانند عمر ببینند به زودی به دین حق می گروند

در هر حال شخص دیگری نام بعضی دیگر را پرسید و عمر هر یک را مذمّت کرد و در آخر از علی بن ابی طالب علیه السلام پرسیدند؛ عمر گفت:

لا تَسْتَخْلِفُونَهُ، وَ لَوْ أَنَّكُمْ اسْتَخْلَفْتُمُوهُ لَأَقامَكُمْ عَلَى الْحَقِّ، وَ إِنْ

ص: 680

كَرِهْتُمُوهُ (1) : «او را خلیفه نمی کنید ولی اگر او را خلیفه کنید، شما را به راه حق می آورد اگر چه نخواهید».

هر منصفی که در این گفتگو ها بنگرد می داند که عمر، حضرت امیر علیه السلام را قابل و لایق مرتبه خلافت می دانسته و مع ذلک آن حضرت را انکار می نموده و مشخص است که چنین شخصی از رحمت خدا دور تر است؛ زیرا کسی را انکار می کرده که مرتبه آن را می شناخته است

23سخنان رکیک هنگام مرگ

شیعه و سنی اتفاق نظر دارند و حافظ ابو نعیم اصفهانی این روایت را در كتاب حلية الاولیاء نقل کرده که عمر در حال احتضار می گفت:

«يا لَيْتَنِي كُنْتُ كَبْشاً لِقَوْمٍ فَسَمَّنُونِي مَا بَدا لَهُمْ، ثُمَّ جَاءَهُمْ أَحَبُّ قَوْمِهِمْ إِلَيْهِمْ فَذَبَحُونِي فَجَعَلُوا نِصْفِي شِواءً وَ نِصْفِي قَدِيداً فَأَكَلُونِي، فَأَكُونُ عَذِرَةً وَ لا أكُونُ بَشَراً». (2)

«ای کاش گوسفند قبیله ای بودم و مرا فربه می کردند تا برای عزیز ترین مهمان شان بکشند و نصف مرا بریان می کردند و می خوردند و نصف دیگرم را قاق می نمودند و ذخیره می کردند تا عمر فضله ای می شد و از آدمی زاد نبود».

بعضی از سنیان متعصّب حرکت مذبوحی کرده و در توجیه سخن عمر گفته اند که از باب هضم نفس است.

در پاسخ می گوییم: از احادیث فراوانی استفاده می شود که مؤمن در دنیا دائما در حال خوف و رجاء است مگر در لحظه آخر عمر خویش که امید بر

ص: 681


1- کنز العمال : ج 5 ص 736
2- حلية الأولياء : ج 1، ص 52

او غالب می شود؛ زیرا رتبه خود را در بهشت می بیند و کافر نیز در آخر عمرش گرفتار خوف و وحشت می گردد؛ زیرا جایگاه خود را در جهنّم نظاره می کند. وقت مردن حال هر کسی از مؤمن و کافر معلوم می گردد و ممکن نیست که این گونه سخنان رکیک و آرزوی فضله بودن در آن هنگام از سر هضم نفس باشد. بنابراین چون عمر جایگاه خود را در جهنّم دیده از روی اضطراب و بی تابانه آن سخن به دهانش جاری گشته و در مقابل، سرور اولیاء و داماد مصطفی یعنی علی مرتضی علیه السلام آن هنگامی که از ابن ملجم ملعون ضربت می خورد، می فرماید: ﴿فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ﴾: به خدای کعبه رستگار شدم و البته شکسته نفسی نمی کند و عین حقیقت را می فرماید. از این رو سنیان روایت کرده اند که ابی بکر نیز در وقت مردن می گفت:

«يا لَيْتَنِي كُنْتُ تِبْنَةً فِي لِبْنَةٍ».

«ای کاش برگ کاه در خشتی می بودم». (1)

به همین جهت حق تعالی در بیان احوال کفّار می فرماید:

﴿وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَني كُنْتُ تُراباً﴾ (2)

«کافر در روز قیامت می گوید ای کاش خاک بودم و آدم نبودم».

اگر کسی در آرزوی عمر تأمل کند می فهمد که حال عمر از حال کفّار بد تر است به دو دلیل:

اوّل آن که: کفّار آرزو می کنند که خاک شوند ولی عمر آرزو می کند که فضله شود!

ص: 682


1- الطبقات الكبرى : ج 3، ص 360؛ شعب الايمان : ج 1، ص 486؛ کنز العمال : ج 12، ص 619
2- سوره نبا : آیه 40. علامه حلی نیز در کتاب منهاج الكرامة شبيه استدلال مؤلف را بیان کرده است. منهاج الكرامة 102

دوّم آن که: عمر هنوز در دار دنیا بوده و این سخن را گفته امّا کفّار در روز قیامت آن را خواهند گفت؛ هر چند که عمر جایگاه خویش را دیده امّا باز دیدن در حال مرگ تفاوت بسیار دارد با دیدن در روز قیامت

از عبد الله پسر عمر بن خطاب روایت شده که پدرم را در حال احتضار در حالتی دیدم که بدتر از آن نمی شد از این رو کسی را نزد علی بن ابی طالب علیه السلام فرستادم و التماس نمودم که بیاید چون آن حضرت تشریف آورد، پدرم عرضه داشت: «التماس می کنم که مرا حلال کنی».

حضرت فرمود: «دو مرد عادل بطلب و در حضور ایشان اقرار کن که بر من ظلم کرده ای و حق مرا به ناحق متصرّف شده و امامت و خلافت را به غیر حق گرفته ای تا تو را حلال کنم»

پدرم روی خود را به دیوار کرد و ساعتی ساکت شد و سپس متوجه آن حضرت شده و عرضه داشت: «التماس من آن است که مرا حلال کنی و از تقصیر من در گذری» امّا آن جناب سخن خود را تکرار کرد و پدرم جواب نگفت. آن گاه حضرت امیر علیه السلام برخاست و از آن جا بیرون رفت.

پس از آن گروهی از هواخواهان پدرم آمدند آمدند و او را تسلی دادند و گفتند: «خوشا به حال تو که به بهشت می روی» در این هنگام دیدم که پدرم چنان آهی کشید که نزدیک بود جانش با آن آه برآید و سپس گفت:

لَوْ أَنَّ لى مِلأَ الْاَرْضِ ذَهَباً وَ مِثْلُهُ مَعَهُ لَافْتَدَيْتُ بِهِ مِنْ هَوْلِ الْمُطَلَّع (1):

ص: 683


1- مدينة المعاجز : ج 2، ص 95 ؛ صحیح بخاری : ج 4، ص 201؛ المستدرك على الصحيحين : ج 3، ص 92؛ المصنف ابن ابي شيبة : ج 8، ص 155 ؛ صحیح ابن حبان : ج 15، ص 315؛ الطبقات الكبرى : ج 3، ص 352؛ تاریخ مدينة دمشق : ج 44، ص 413؛ أسد الغابة : ج 4، ص 77؛ أنساب الاشراف : ج 10، ص 431؛ تاريخ المدينة، ابن شبة نميرى : ج 3، ص 909؛ ربیع الابرار : ج 5، ص 99.

«اگر تمام زمین و آن چه مانند آن است را در اختیار داشتم در حالی که مالامال از طلا ،بود همه را از خوف آن چه می بینم فدا می کردم».

پس بدان که حق تعالی در کلام مجید می فرماید:

﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذَابِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ (1)

«اگر برای گروهی که ستم کرده و با حق مخالفت نموده اند آن چه در روی زمین است و آن چه مانند آن است را قرار دهیم همه را به خاطر حساب بدی که برای ایشان است فدا خواهند کرد».

و چقدر تفاوت است که کفّار این سخن را در روز قیامت می گویند امّا عمر بن خطاب آن را در دار دنیا گفته است

24علت قتل عمر به دست ابو لؤلؤ

از دیگر طعن هایی که به عمر بن خطاب اختصاص دارد آن است که مغيرة بن شعبة ملعون که مصاحب عمر محسوب می شد، غلامی به نام ابو لؤلؤ داشت و این غلام انواع هنر ها را می دانست و در کم کاری بود که اطلاعی نداشته باشد. مغیره هر روز به او دستور می داد که هر روز فلان مبلغ کارکن و برای من بیاور. ابو لؤلؤ از آن جا که از عهده آن چه آقای او می گفت، بر نمی آمد نزد عمر بن خطاب رفت و گفت: «من مملوک شخصی هستم و خواجه بر من ستم می کند و هر روز مبلغی از من می خواهد که از عهده من خارج است».

عمر گفت: «خواجه تو بی حساب می گوید؛ چه مقدار می توانی بدهی؟» ابو لؤلؤ گفت: «من می توانم روزی فلان مبلغ بپردازم و بیش تر از آن از عهده من ساقط

ص: 684


1- سوره مائده آیه 36

است» عمر گفت: «به اندازه ای که می توانی بده و اگر آقای تو با تو نساخت مرا خبر کن تا او را تنبیه نمایم».

ابو لؤلؤ عمر را دعا کرد و رفت امّا همین که از مجلس بیرون رفت بعضی به عمر گفتند: «می دانی این غلام کیست؟» عمر گفت: «نه». گفتند: «این شخص غلام مغيرة بن شعبه است که با شما در نهایت اتحاد است» عمر گفت: «غلام را بطلبید» به دنبال ابو لؤلؤ رفتند و او را برگرداندند.

عمر به او گفت: «تو چه کاری بلدی؟» ابو لؤلؤ گفت «خیاطی سنگ تراشی و آسیاب بادی می توانم بسازم» و به بعضی دیگر از هنر های خود اشاره نمود. عمر گفت: «پس حق با آقای توست و اگر تو این همه کار بلدی باید تمام آن چه که آقای تو خواسته را هر روز تسلیم او کنی».

ابو لؤلؤ گفت: «ای خلیفه! من اگر هر کاری را که می دانم انجام دهم از کار های دیگر باز می مانم بنابراین اگر خیاطی کنم سنگ تراشی نخواهم کرد پس چگونه هر روز می توانم مبلغی که آقای من طلبیده را به او بدهم؟» عمر گفت: «نامعقول مگو که علاجی نداری»

آن غلام بی چاره ساکت شد. سپس عمر گفت: «اگر آسیاب بادی می توانی بسازی برای ما آسیاب بادی درست کن تا ما گندم مستحقین را در آن خرد کنیم»

ابو لؤلؤ از روی طعن گفت: «چنان آسیای بادی برای تو بسازم که بدون باد بگردد»؛ آن گاه از مجلس بیرون رفت.

عمر به حضار مجلس رو نموده و گفت: «این غلام از روی طعن با من سخن گفت!» حضار گفتند: «یا امیر! چه کسی قدرت دارد که به تو طعن زند؟»

ابو لؤلؤ هر چند که به کار دیگری مشغول بود امّا چون فرصت نداشت از این رو نزد خنجر سازی رفت و گفت: «تصرّفی کرده ام و می خواهم که زود برای من خنجری بسازی» خنجر ساز گفت: «چه چیز می خواهی؟» گفت: «می خواهم

ص: 685

برای من کاردی بسازی که از دو طرف دم داشته باشد» و سپس مبلغی به آن مرد داد و تأکید نمود که زود بساز که بسیار ضروریست.

بعضی بر این باورند که نخستین کارد دو دم ساخته شده همانی بود که ابو لؤلؤ گفته بود. مرد خنجر ساز کارد را برای او تمام کرد و ابو لؤلؤ آن را گرفت و قصد قتل عمر بن خطاب نمود و با خود اندیشید که چون عمر زود به مسجد می آید باید در آن وقت به کمین او نشست.

از این رو پیش از طلوع صبح آمد و در نزدیکی مسجد در گوشه ای پنهان شد. سپس بعد از گذشت ساعتی عمر متوجه مسجد شد و طریقه او این بود که وقتی در طرف صبح به مسجد می آمد پیشاپیش او گروهی از غلامانش می آمدند و پس از آنان عمر می آمد و دوباره گروهی از غلامانش از عقب او آمدند و چون رعایت ادب می نمودند هم طایفه پیش و هم طایفه عقب قدری دور تر از او راه می رفتند.

ابو لؤلؤ صبر نمود که غلامّان پیش بگذرند و عمر از عقب ایشان بیاید و پیش از آن که غلامان عقب پیدا شوند از کمین گاه بیرون آمده و کاردی که حسب الامر او ساخته بودند را کشید و نزدیک عمر بن خطاب رفت و کارد را آن چنان بر ناف عمر زد که تا دسته غوطه خورد.

عمر آهی کشید و خواست بیافتد امّا ابو لؤلؤ گریبان او را گرفت و نگذاشت که بیافتد و او را با کارد گرفت. از آواز عمر غلامان پیش برگشتند و غلامان عقب سر رسیدند و تا لحظه رسیدن آنان هشت زخم دیگر بر عمر وارد آمد تا غلامان رسیدند و جسم پاره پاره او را برداشته و به خانه بردند و جرّاح طلبیدند. جرّاح حاضر شد و قدری شیر طلبید؛ قدحی شیر حاضر کردند. سپس رو به عمر کرد و گفت: «ای خلیفه این شیر را بخور» به مجرد آن که عمر شیر را خورد، از نافش بیرون زد و جرّاح دانست که کار عمر تمام

ص: 686

است از این رو به او گفت: «ای خلیفه اگر وصیتی داری بکن». عمر آواز وا مصیبتاه سر داد و متغیر شد. (1)

منقول است که چون این خبر به عثمان ،رسید سراسیمه به خانه عمر آمد و وقتی رسید که عمر در کمال اضطراب بود و بر او ثابت شده بود که رفتنی است؛ عثمان جلو آمد و سر عمر را در آغوش گرفت و گفت: «بشارت باد تو را به بهشت» عمر آهی کشید و گفت: دَعْنِی وَيْلِی وَيْلِی مِنَ النَّار؛ مرا وا گذارید، وای بر من وای بر من از آتش جهنّم

پس از گذشت زمانی دو مرتبه آهی دیگر کشید و گفت:

«الآنَ لَوْ كانَتِ الدُّنْيا لي افْتَدَيْتُ بِها مِنَ النَّارِ»:

«اگر الآن تمام دنیا از آن من بود همه را از هول آتش جهنّم می دادم و تمامش را فدا می کردم تا آتش را نبینم»

سپس عمر تا سه روز و بنابر قولی تا پنج روز و بعضی تا هفت روز نیز گفته اند به این حال بود تا به سخت ترین صورت جان داد.

﴿و سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ﴾ (2)

ص: 687


1- ر.ک : تاریخ الخلفاء 149
2- سورۂ شعراء، آیه 227.

ص: 688

مطلب دهم: مطاعن عثمان

اشاره

در بیان بعضی از مطاعن اختصاصی عثمان بن عفان که مورد اتفاق شیعه و سنی است و با خلافت و نیابت حضرت رسول صلی الله علیه و آله منافات دارد.

بدان که طعن های عثمان نیز مانند مثالب ابی بکر و عمر بیش تر از آن است که در مانند این مختصر بگنجد و لیکن از آن جهت که این کتاب از ذکر معایب او خالی نباشد به چند عیب از معایب او اکتفا می کنیم

انتخاب حاكمان فاسق و ظالم

وليد بن عقبه : شیعه و سنی اتفاق دارند هنگامی که عثمان بر مسند خلافت ،نشست ولید بن عقبه را پیش نماز مسلمانان قرار داد در حالی که حق تعالی او را در قرآن مجید مذمّت کرده و این آیه را در طعن او فرستاده»

﴿أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كَانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُون﴾ (1)

و مراد از فاسقی که در این آیه ذکر شده، ولید ملعون است.

در بسیاری از کتب مسطور است که ولید بن عقبه روزی مست به مسجد

ص: 689


1- سوره سجده، آیه 18.

آمد و نماز صبح را چهار رکعت گذارد و رو به عقب کرد و بدون سلام گفت: «امروز دماغی ،(حالی) دارم و اگر می خواهید چند رکعت دیگر هم بخوانم؟!)

مأمومین گفتند: «بس است که هرگز چنین نمازی نخوانده بودیم» (1)

معاویه : معاویه را والی شام قرار داد و انواع بی دینی از او سرزد.

سعيد بن عاص: سعيد بن عاص را حاکم کوفه گردانید و ظلم و تعدی او به جایی رسید که اهل کوفه به تنگ آمدند و او را از میان خود شان اخراج کردند. (2)

عبد الله بن سعد بن ابی سرح: را به مصر فرستاد و او نیز انواع ستم ها را به مردم نمود. (3)

عبد الله بن عامر: را والی عراق گردانید و او نیز آزار بسیار و ستم بی شمار به خلق رسانید. (4)

غرض آن که هر کس اندک سابقه و آشنایی با عثمان داشت هر چند که می دانست مردی ستم کار و جفا کردار ،است باز او را بر مسلمانان مسلّط می ساخت و همان طور که عمر بن خطاب گفته بود با خویشان خود از در بخشش در آمد و درب بیت المال را به روی آنان گشود و فقرا و مستحقین را به قلیلی نوازش نمی کرد و خویشان شقی خود را زر های بسیار از بیت المال می داد و اسراف را به جایی رسانید که در یک روز به چهار نفر از خویشان خود از بیت المال که حق فقرا و مساکین ،است چهار صد هزار مثقال طلا بخشید و یتیمان و ارباب استحقاق را محروم می ساخت و به مستحقین

ص: 690


1- السيرة الحلبية : ج 2، ص 593 ؛ انساب الاشراف : ج 5 ص 519 و 520 ؛ الاستیعاب : ج 4، ص 1554؛ الاصابة : ج 6، ص 482 ؛ تاریخ یعقوبی : ج 2، ص 165.
2- طبقات ابن سعد : ج 5 ص 25؛ تاریخ الاسلام ذهبی : ج 3، ص 432؛ تاریخ طبری : ج 4، ص 331.
3- الاستيعاب : ج 2، ص 435
4- طبقات ابن سعد : ج 5، ص 32 - 33.

مهاجر و انصار چیزی نمی داد و به روش جبّاران سلوک می کرد و از مال فقرا و مساکین غلامّان رومی و ترک می خرید و طویله های بسیار مهیا کرد و فسق و فساد و جور و ظلم را به مرتبه ای رساند که قائلین به امامتش از او برگشتند و جمع شدند و با خواری تمام به قتلش رساندند و ان شاء الله تفصیل این واقعه بعد از این ذکر خواهد شد.

تبعيد ابوذر

ابوذر غفاری که از بزرگان اصحاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله است را اخراج نمود. گروه زیادی از اهل تفسیر نقل کرده اند که عثمان ابوذر را طلبید و ابوذر داخل مجلس عثمان شد؛ عثمان برای آن که ابوذر را ناراحت کند به زری که در پیش او حاضر بود اشاره کرد و به ابوذر گفت: «می دانی این زر چیست؟» ابوذر فرمود: «نه». عثمان گفت:

«این صد هزار درهم است و دستور داده ام که مقداری دیگر هم بیاورند تا آن چه خواهم انجام دهم و به هر کس که بخواهم بدهم».

ابوذر گفت: «ای عثمان چهار دینار بیشتر است یا صد هزار درهم؟» عثمان گفت: «صد هزار درهم» ابوذر گفت:

«به خاطر داری که روزی خدمت حضرت رسول رسیدیم و آن حضرت را بسیار اندوهگین دیدیم و روز دیگری خدمت آن حضرت مشرف شدیم و آن جناب در نهایت خوش حالی بود از آن حضرت سؤال کردیم: «یا رسول الله سبب اندوه دیروز شما چه بود و باعث خرمی امروز شما کدام است؟» آن حضرت فرمود: «دیروز چهار دینار داشتم و کسی را نیافتم که به او بدهم و اندوه داشتم که مبادا مرگ در

ص: 691

رسد و آن از من بماند و امروز آن را به مستحق رسانیدم و به این سبب خوش حالم؟»

ابوذر می خواست به عثمان بفهماند که هر کس یقینش در امر آخرت کامل است از زیادی زر و مال خرم و خوش حال نمی شود و از کمی آن آزرده خاطر نمی گردد.

آن گاه عثمان به کعب الاحبار گفت: «تو در این باب چه می گویی؟» کعب گفت: «اگر کسی زکات واجب خود را بدهد و بعد از آن اگر خشتی از طلا و خشتی از نقره بگذارد بر او حرجی نیست».

ابوذر عصایی در دست داشت و آن را بر سر کعب الاحبار زد و گفت:

«ای پسر یهودی ،کافر به تو چه مربوط است که در دین خدا اظهار نظر می کنی؟ آیا می خواهی دین ما را به ما بیاموزی؟ سخن حق تعالی از سخن تو بهتر است که می فرماید:

﴿وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لَا يُنْفِقُونَها فِي سَبيلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْها في نارِ جَهَنَّمَ فَتُكُوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هَذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَكْنِزُونَ﴾ (1) :

«ای محمّد، گروهی را که طلا و نقره جمع می کنند و در راه خدا نفقه نمی دهند بشارت بده به عذاب الیم روزی که از آتش جهنّم طلا ها و نقره ها گرم شود و بر روی و پهلو ها و پشت های ایشان داغ گردد و به آنان گفته شود که این جزای جمع کردن طلا و نقره برای خود است پس بچشید عذاب خدا را به سبب آن چه جمع نمودید».

ص: 692


1- سوره توبه : آیات 34 و 35.

اشکال ابوذر بر كعب الاحبار یا از این جهت بود که سخن کعب الاحبار غلط بود؛ زیرا اگر کسی زکات مالش را بدهد کافی نیست بلکه باید زکات و خمس را بدهد یا این که اخراج زکات و خمس از مال شخصی است و کسی که زکات و خمس را از مال خود پرداخته، در جمع کردن مال مختار است امّا آن چه نزد عثمان است بیت المال می باشد و باید تمام آن را به مستحقین دهد و هر گاه حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله به واسطه نرساندن چهار دینار به مستحقین خاطر مبارکش آزرده می شود پس چگونه شخصی که ادعای خلافت و نیابت آن حضرت را دارد با وجود دویست هزار درهم با خاطر جمع نشسته و آن را به اهلش نمی رساند؟

در هر حال حضرت ابوذر همین که عصا را بر سر کعب زد و آیه مذکور را خواند عثمان گفت: «ای ابوذر به درستی که تو پیر و خرفت شده و عقلت برطرف گردیده است و اگر نه این بود که ادراک صحبت حضرت رسول صلی الله علیه و آله نموده ای هر آینه تو را می کشتم»

ابوذر فرمود: دروغ می گویی ای عثمان حبیب من رسول خدا فرمود تو را نمی کشند و امّا از عقل من آن قدر باقی مانده که حدیثی را که در مذمّت تو و قوم تو از رسول خدا شنیدم را بازگو کنم».

عثمان گفت: «در مذمّت من و قوم من چه چیز از حضرت رسول صلی الله علیه و آله «شنیدی؟»

ابوذر گفت: «از آن حضرت شنیدم که می فرمود: چون آل ابی العاص به سی نفر برسند قرآن را به رأی خود تأویل نمایند و دین را تباه کنند و تو را ای ابوذر از بلاد معموره اخراج کنند».

عثمان گفت: «ای یاران ،محمّد آیا شما این حدیث را از رسول خدا صلی الله علیه و اله شنیده اید؟ حضار گفتند: «ما نشنیدیم».

ص: 693

عثمان گفت: علی بن ابی طالب علیه السلام را بطلبید؛ سپس حضرت امیر علیه السلام حاضر شد و عثمان خطاب به حضرت کرده و گفت: «ببین این پیر کذّاب چه می گوید و اشاره کرد به ابی ذر» حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به عثمان خطاب کرده و فرمود: «آرام باش ای عثمان و به ابوذر کذّاب مگو! به درستی که من از رسول خدا شنیدم که فرمود: «آسمان بر کسی سایه نیانداخته و زمین برنداشته کسی را که راست گو تر از ابی ذر باشد».

حضار همگی سخن حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را تصدیق نمودند. آن گاه ابوذر بگریست و گفت: «الحمد لله که من دروغ گو نیستم».

عثمان گفت: «ای ابوذر به حق رسول خدا تو را قسم می دهم که دوست داری کجا ساکن شوی و از کجا نفرت داری؟» ابوذر گفت:

«به خدا قسم اگر مرا به حضرت رسول قسم نمی دادی نمی گفتم؛ می خواهم در مکه معظمه یا مدینه مشرفه بسر برم و در آن جا به عبادت خدا مشغول باشم تا اجل من برسد و از ربذه نفرت دارم و نمی خواهم که در آن جا باشم امّا رسول خدا صلی الله علیه و اله به من خبر داد که از حرمین محروم خواهم شد و نخواهند گذاشت که در یکی از دو حرم اقامت کنم و مرا به ربذه خواهند فرستاد و در آن جا تنها زندگی می کنم و تنها از دنیا می روم و تنها محشور می شوم و تنها به عرصه گاه قیامت داخل می گردم و تنها به بهشت خواهم رفت و هنگامی که از دنیا بروم گروهی از عراق می رسند و من را تجهیز و تکفین می کنند؛ زیرا آن حضرت صلی الله علیه و اله مرا در جنگ تبوک بر این ها مطلع گردانید».

پس عثمان امر نمود که ابوذر را بر شتر برهنه ای سوار کنند و او را به ربذه بفرستند و منادی ندا دهد که هیچ کس حق مشایعت او را ندارد. سپس ابوذر را بر شتری بی جهاز سوار کردند و شخصی را موکل کردند که او را به ربذه

ص: 694

برساند. حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و حسنین علیهم السلام و عبد الله بن عبّاس و عمّار یاسر و مقداد بن اسود کندی به سخن عثمان اعتناء نکرده و ابوذر را مشایعت نمودند و چند فرسخ همراه ابوذر رفتند حضرت امیر و حسنین علیهم السلام و باقی همراهان او را به ثواب عظیم بشارت می دادند و او را به انواع گفتگو ها تسلی می نمودند و به صبر و شکر وصیت می کردند و پس از گریه بسیار و شرایط ،وداع برگشتند و ابوذر به دستور عثمان به ربذه تبعید شد. (1)

«ربذه» نام رباطی است که از آبادی بسیار دور است و بیشتر اوقات، دزدان در آن جا بودند و در حوالی آن سباع و درندگان مسکن داشتند و از هر طرف آن رباط تا آبادانی بیست و پنج فرسخ فاصله بود. ابوذر با دختر خویش در آن جا ساکن گردید و امورات خود را با آب شوری که در آن صحرا بود و علف می گذرانید تا این که بیمار شد و دخترش به حال او می گریست و می گفت: «من در این صحرا تنها و بی کس چگونه تو را تجهیز و تکفین نمایم؟» ابوذر به دختر خود فرمود:

«دل فارغ دار و غم مخور که پیغمبر خدا خبر داده که بعد از من قافله ای از عراق می رسند و در آن میان مردی عزیز به حله نفیس مرا کفن خواهد کرد»

بعد از آن که ابوذر به جوار رحمت ایزدی پیوست، دخترش منتظر بود و قافله از جانب عراق رسید. دختر ابوذر بر سر راه رفته و گفت: «ابوذر غفاری از اصحاب حضرت رسول از دار دنیا رخت به سر منزل عقبی کشید». آن گروه چون نام ابوذر شنیدند از مرکبان پیاده شدند و گریان گریان متوجه آن جانب شدند

ص: 695


1- ر.ک: انساب الاشراف : ج 5 ص 52 ؛ الاستيعاب : ج 1، ص 214 ؛ الفتوح : ج 2، ص 189 و 158 ؛ تاریخ المدينة المنورة، ابن شيه نميرى : ج 3، ص 1083؛ تاریخ یعقوبی : ج 2، ص 173.

و مردی از تجار از میان متاع خود حلّه فاخر انتخاب نمود و ابوذر را تکفین کردند و با احترام تمام او را دفن نمودند.

در بعضی از روایات وارد شده که زوجه ابوذر با غلامی که داشت همراه او بودند و وصیت نموده بود که بعد از وفات مرا کفن کنید و نعش مرا بر سر راه بگذارید تا آن گروه که می رسند شما را در دفن من مدد کنند. پس گروهی از جانب عراق رسیدند و ابن مسعود در میان ایشان بود همین که بر صورت حال مطلع شدند ابن مسعود گفت:

صدق رسول الله راست گفت رسول خدا و من از آن حضرت شنیدم که می فرمود: «ابوذر تنها زندگی خواهد کرد و تنها خواهد مرد و تنها محشور خواهد شد».

سپس بر او نماز گذارد و او را به خاک سپردند.

و طبق قولی ابوذر هنوز در حال احتضار بود که گروهی رسیدند و مالک اشتر در میان آنان بود و چون بر آن حال مطلع شدند به بالینش آمدند و گفتند: «بشارت باد تو را که رسول خدا می فرمود: «گروهی از دوستان خدا تو را دفن خواهند کرد» پس ابوذر روی به آن گروه کرده و گفت: «کدام یک از شما در منصب دنیا هرگز دخالت نکرده اید؟» یکی در آن میان گفت: «من هرگز دخیل منصبی از مناصب دنیا نبوده ام». ابوذر گفت: «تو مرا در جامه خود کفن کن». بعد از وفات او مشغول تکفین شدند و ابن مسعود رسید و بر او نماز گذارد و در دفنش مدد نمود و باز ماندگان او را به شهر بردند.

جهل عثمان به حکم بارداری زن

در صحیح مسلم مذکور است که مردی زنی را اختیار کرد و بعد از شش ماه

ص: 696

فرزندی به عمل آمد. چون این خبر به عثمان ،رسید فرمان داد تا زن را سنگ سار کنند امّا حضرت امیر المؤمنین علیه السلام عثمان را منع فرمود. عثمان گفت: «این زن زنا کرده چرا از جاری کردن حدّ الهی در مورد او منع می کنی؟» آن حضرت فرمود: حق تعالی در قرآن مجید می فرماید:

﴿وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً﴾ (1)

«مدت حمل و شیر دادن سی ماه است».

و اگر دو سال شیردادن را از سی ماه کم کنی برای حمل شش ماه می ماند. پس اگر حق تعالی مدت حمل را شش ماه فرموده باشد پس چرا بنده خدا را رجم می کنی؟

هنگامی که عثمان سخنان حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را شنید گفت:

«ما عِنْدَ عُثْمَان إِلَّا أَنْ بَعَثَ إِلَيْهَا فَرُجِمَتْ» (2) :

«علم این مسأله نزد عثمان نبود مگر آن که گروهی را بفرستد دنبال آن زن تا آورده شود و سنگ سار گردد»

هر عاقلی می داند که خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و اله باید به تمام مسائل آگاه باشد و عثمان آن قدر نمی داند که چنین زنی طبق حکم خدا نباید رجم شود و چنین شخصی سزاوار امامت نخواهد بود.

عدم قصاص عبيد الله بن عمر

عبدالله بن عمر بن خطاب هُرمزان را که عجم بود کشت و ابو لؤلؤ غلام مغيرة بن شعبه که عمر بن خطاب را کشته بود، او هم عجم بود. عثمان حدّ

ص: 697


1- سوره احقاف: آیه 15.
2- با اندکی اختلاف در متن : المناقب ابن شهر آشوب : ج 2، ص 371

الهی را تعطیل نمود و نه عبید الله را قصاص کرد و نه خون بها از او گرفت و حال آن که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به عثمان فرمود:

«هرمزان مسلمان بود و به ناحق کشته شد و عبید الله را باید قصاص نمایی یا خون بها از او بگیری» (1)

خویشان هرمزان از شیراز آمدند و هرچه دست و پا زدند به جایی نرسیدند و عثمان تغافل کرد و به خاطر رعایت حال پسر عمر بن خطاب با خدا و رسول خدا صلی الله علیه و اله و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام علیه السلام مخالفت نمود.

روایت شده که عمر پیش از مرگش گفت: «هرمزان مرا زخمی نکرد و کار ابو لؤلؤ غلام مغیره بود و او را به دست ورثه مقتول بدهید» و مع ذلک عثمان التفات نکرد.

حد نزدن به شراب خوار

ولید شراب خورده بود و چندین نفر گواهی دادند که مستی و قی کردن او در مسجد را دیده اند ولی عثمان تغافل کرد و او را حدّ نزد.

ده نفر شهادت دادند که سعید بن عاص مست بوده و شراب نوشیده ولی باز عثمان تغافل ورزید.

مخالفت حضرت علی با عثمان در حج تمتع

در کتاب الجمع بين الصحیحین مسطور است که در یک سال حضرت امیر علیه السلام با عثمان به مکه رفتند و عثمان از حج تمتع نهی کرد و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام حج تمتع را به جای آورد عثمان به حضرت امیر علیه السلام عرضه داشت: «من مردم را از حج تمتع نهی کرده ام و تو حج تمتع به جای می آوری؟» آن

ص: 698


1- انساب الاشراف : ج 6، ص 130؛ تاریخ طبری : ج 3، ص 302؛ الجمل : ص 95

حضرت در پاسخ فرمود: «من هرگز حکمی که حق تعالی به آن امر کرده را به سبب گفته کسی ترک نمی کنم». (1)

از این ماجرا استفاده می شود که عثمان دین خدا را تغییر می داده و البته هر کس که دین خدا را تغییر دهد کافر .است

اگر فرض کنیم که شاید عثمان در نهی از حج تمتع غلطی کرده و ندانسته آن را نهی نموده است. در پاسخ می گوییم: بعد از آن که حضرت امير المؤمنین علیه السلام می فرماید: «من هرگز حکمی که حق تعالی امر کرده را به سبب گفته کسی ترک نمی کنم» باید بر عثمان معلوم شود که غلط کرده و دانسته که حج تمتع از دین خداست پس پافشاری او بر سخن غلطش موجب اثبات کفرش می گردد.

بازگرداندن مروان و پدرش به مدینه

حکم بن عاص و پسر او مروان را به مدینه طلبید در حالی که این پدر و پسر هر دو به لسان پیامبر صلی الله علیه و آله لعنت شده بودند و پیامبر صلی الله علیه و آله هر دو را از مدینه اخراج کرده بود و ابی بکر و عمر نیز آنان را اخراج کرده بودند و به فاصله بیست و پنج فرسخ دور گرداندند امّا همین که خلافت به عثمان رسید آن دو را بازگرداند و چون نزدیک رسیدند دو هزار درهم برای ایشان فرستاد و به استقبال آنان رفت و از آمدن آنان اظهار بهجت و سرور نمود و بسیار خوش و بش کرد و گفت: «شما را به زعم کسانی که شما را رانده بودند، آوردم». سپس مروان ملعون را وزیر خود کرد و او را بسیار تعظیم و احترام نمود و مقرّر کرد که مجلس او را در میان قبر مطهر و منوّر و منبر حضرت رسول صلی الله علیه و آله

ص: 699


1- مسند احمد : ج 1، ص 61 و 95.

قرار دهند و در روز اوّل حکم کرد به مروان صد هزار مثقال طلا از غنیمت آفریقا بدهند و در صبح آن روز حکم کرد که صد هزار مثقال طلا به پدر ملعون او یعنی حکم بن عاص بدهند (1) و از این روایت به چند وجه کفر عثمان ثابت می شود

ظلم به عمار یاسر

به عمّار یاسر ظلم کرد در بسیاری از کتاب های معتبر مضبوط است که چون تعدی و ظلم عثمان و غلامان و عمّال و منسوبان او از حد تجاوز نمود و جان مردم از دست تعدی ایشان به لب رسید تجمع کردند و گفتند که باید به پیش خلیفه رفت و او را از ستم های منسوبانش آگاه کرد چه این که بیش تر از این نمی توانیم تحمل این ستم ها را نمائیم و باید او را نصیحت کنیم؛ اگر فایده کرد خوب است و الا فکر دیگری می کنیم چون از دست آن ظالم ستم بسیار به مردم رسیده بود از این رو با یکدیگر گفتند مبادا این سخنان را به او بگوییم و بعضی حاضر باشند و غضب کنند و ظلم شان فزونی یابد بنابراین سزاوار است تا ابتدا عریضه بنویسیم و به دست او دهیم تا مطالعه کند و کسی مطلع نشود شاید قدری ظلم را ترک کند و به همین خاطر عریضه ای نوشتند که مشتمل بر اظهار شکایت و التماس مرحمت بود.

چون خواستند آن نوشته را به عثمان دهند باز از جهت خوفی که از او داشتند جرأت نکردند آن عریضه را مستقیماً به او بدهند و با یکدیگر مشورت کردند و به این نتیجه رسیدند که از عثمان مکرر شنیده ایم که

ص: 700


1- أسد الغابة : ج 2، ص 38؛ انساب الاشراف : ج 5، ص 126؛ تاریخ طبری : ج 4، ص 347 و 399.

می گفت از رسول خدا صلی الله عیه و آله شنیدم که در حق عمّار می فرمود: «ایمان با گوشت و خون عمّار ممزوج است» و هم چنین از عثمان شنیدیم که می گفت از حضرت رسول صلی الله علیه و آله شنیده که می فرمود: «بهشت مشتاق سه نفر است، علی بن ابی طالب عمّار یاسر و سلمان فارسی» پس چون عثمان این فضایل را از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده باید به عمّار بسیار احترام گذارد و او را بسیار دوست بدارد پس مصلحت در این است که عریضه را به عمّار بدهیم تا به عثمان رساند. سپس آن گروه بسیار که همگی از اصحاب بودند خدمت عمّار آمده و او را با زحمت بسیار راضی نمودند که عریضه را به عثمان بدهد

عمّار عریضه را گرفت و متوجه خانه عثمان شد و تا به آن جا رسید مشاهده نمود که عثمان از خانه خود بیرون می آید نظر عثمان بر عمار افتاد و گفت: «ای ابا یقظان کاری با من داری؟» عمّار گفت: «من کاری ندارم امّا گروهی از اصحاب حضرت رسول عریضه نوشته اند و می خواهند آن را مطالعه نمایی و من آن نوشته را گرفته و برای تو آورده ام» عثمان آن عریضه را گرفت و پس از مطالعه چند سطری از آن خشمگین شد و آن کاغذ را دور انداخت.

عمّار گفت: «این عریضه گروهی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله است، آن را می نداز و تمام آن را بخوان و تأمّل کن و من را در این مورد نیک خواه خود بدان» عثمان گفت: دروغ می گویی؛ سپس به غلامان خود امر کرد تا عمّار را بزنند غلامان از هر طرف آمدند و آن قدر با چوب و مشت بر عمّار زدند که عمّار افتاد آن گاه خود عثمان بالای سر او آمد و لگد بسیاری بر شکم عمّار زد تا این که عمّار بیهوش شد و آنان نیز او را رها کردند و رفتند و به سبب آن جراحات عمّار به مرض فتق گرفتار گردید.

هنگامی که خویشان عمّار خبر یافتند آمدند و او را به خانه بردند امّا عمّار

ص: 701

از وقت چاشت تا پاسی از نصف شب بیهوش بود و چهار نماز از او قضاء شد. در هر صورت این عمل عثمان سبب زیادی رنجش اصحاب گردید. (1)

و پر واضح است که این عمل عثمان با عمار ظلم است و ظالم به حکم آيه كريمه ﴿أَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَى الظَّالِمِينَ﴾ (2) مستحق لعنت است نه سزاوار امامت و خلافت

ولایت مصر در دستان یک فاسق ظالم

عبد الله بن سعد بن عاص (3) را والی مصر قرار داد و آن فاسق شارب الخمر و ظالم تعدی بسیار به مردم می کرد و کوچک و بزرگ مصر از ظلم آن ،شقی بی طاقت شده بودند از این رو گروهی از آنان به مدینه آمدند و شکایت او را به عثمان نمودند و التماس کردند که او را عزل کند امّا عثمان گوش نکرد و به هیچ وجه به داد آنان نرسید.

گروه دیگری از مصر شکوه کنان به مدینه آمدند و در حالی به مسجد رفتند که عثمان بر منبر بود آن گاه فریاد زدند و گفتند: «یا خود را از خلافت عزل کن یا گروهی را که بر مسلمانان گماشته ای تغییر ده که اهل اسلام از ظلم گماشتگان تو جان به لب شده اند» عثمان مقرر نمود که محمّد بن ابی بکر با آنان به مصر رود و ببیند که آیا حق با این گروه است یا حق با عبد الله بن سعد است؟ و صورت حال را نوشت و همراه آنان کرد

ص: 702


1- الكامل فى التاريخ : ج 3، ص 155 ؛ شرح نهج البلاغة : ج 3، ص 50 و ج 20، ص 36؛ انساب الاشراف : ج 5، ص 49 ؛ تاریخ المدينة المنورة، ابن شبه نمیری : ج 3، ص 1100.
2- سوره هود: آیه 18.
3- شاید مراد همان سعید بن عاص باشد که پیش تر شرح حالش گذشت و توضیح بیش تر در پاورقی آتی بیان خواهد شد.

محمّد بن ابی بکر خدمت شاه ولایت امیر المؤمنین علیه السلام آمد تا با آن حضرت وداع کند و عرضه داشت:

«ای امیر المؤمنین عثمان مرا همراه گروهی از اهالی مصر روانه کرده تا ملاحظه حال عبد الله بن سعد را کنم».

آن حضرت فرمود:

«ای محمّد در این سفر بر حذر باش که گماشتگان عثمان قصد قتل تو را دارند و تو به مصر نخواهی رفت و به زودی باز می گردی»

محمّد بن ابی بکر بنابر سفارش حضرت امیر علیه السلام یا کمال احتیاط را رعایت نمود و روانه مصر شد؛ در طول راه با همراهانش طی مسیر می کرد که سواری را دیدند که با عجله می رفت از این رو او را طلبیدند و از او پرسیدند: «کیستی؟ به کجا می روی؟»

مرد سوار دوگانه سخن گفت و همین موضوع سبب گردید تا به او شک کنند و او را از شتر پیاده و تفحص نمایند. در ابتدا چیزی نیافتند امّا دست آخر یکی از رفقای محمّد بن ابی بکر قربه (مشک) او را سرنگون کرد و کتابتی بیرون افتاد؛ نامه را گشودند و دیدند که نوشته:

«مِنْ عُثمانَ إِلى عَبْدِ الله إِذا أَتَاكَ مُحَمَّدٌ فَاقْتُلُهُ وَ قَوِّ عَلَى عَمَلِكَ وَ احْبِسِ الْمُتَظَلِّمينَ حَتَّى يَأْتِيَكَ رَأيِى» :

«این نامه ای از عثمان به عبد الله است. هر گاه محمّد بن ابی بکر نزد تو آمد او را به قتل برسان و بر عمل و حکومت خود برقرار باش و گروه شاکی را حبس نما تا وقتی که بگویم چه کنی».

محمّد بن ابی بکر و مردم مصر برگشتند و آن مکتوب را به عثمان نشان دادند عثمان گفت:

ص: 703

«این مهر من است امّا این کاغذ را من ننوشته ام و مهر نکرده ام». (1)

مسلم در کتاب صحیح خود روایت کرده که مردی عثمان را در محضر مقداد بن اسود کندی مدح می کرد مقداد سنگ ریزه هایی که ریخته بود را جمع کرد و بر سر و روی مداح زد.

شکی نیست که از این ،روایت مذمّت عثمان استفاده می شود؛ زیرا مقداد مردی است که رسول خدا صلی الله علیه و اله او را مدح فرموده، پس اگر مقداد سنگ بر سر مداح عثمان ،بزند معلوم می شود که عثمان را لایق مدح نمی دانسته بلکه او را مستحق مذمّت می دانسته است

ابن مسعود که از اکابر اصحاب حضرت رسول بود، به دستور عثمان چهل تازیانه خورد؛ زیرا ابن مسعود وقتی به ربذه رسید بر پیکر ابوذر غفاری نماز خواند و به این سبب عثمان بر ابن مسعود اعتراض نمود که چرا بر پیکر ابوذر نماز خوانده؟(2)

اگر کسی بهره ای از عقل داشته باشد می داند که صاحب این حکم کافر است.

قتل ابن مسعود

عثمان دستور داد تا ابن مسعود، صحابی بزرگ رسول خدا صلى الله عليه و سلم و قاری برجسته قرآن را کشتند.

ص: 704


1- در منابع اشاره شده که این نامه از عثمان به عبد الله بن سعد بن ابی سرح نوشته شده که برادر رضاعی عثمان بوده و ظاهرا والی وقت مصر نیز عبد الله بن سعد بن ابی سرح بوده است. با اندکی اختلاف در نقل : ر.ک: الثقات ابن حبان : ج 2، ص 258؛ انساب الاشراف : ج 5 ص 557؛ تاریخ المدينة المنورة، ابن شبة نمیری : ج 4، ص 1159؛ الامامة و السياسة : ج 1، ص 56. ظاهرا سعید بن عاص والی عثمان در کوفه بوده و جانشین ولید بن عقبه گردیده که شرح حال او پیش از این بیان شد
2- با اندکی اختلاف در نقل انساب الاشراف : ج 5، ص 37

شرح ماجرا بدین صورت است که چون عثمان به ناحق بر منصب حضرت رسول صلی الله علیه و آله ، نشست در قرآن مجید تحریف ایجاد کرد، و خواست تا قرائت قرآن را به شیوه زید بن ثابت قرار دهد از این رو قرآن اشخاص را می گرفت و اگر کسی ابا می کرد با عنف و تعدّی از او می ستاند. ابن مسعود نیز مصحفی داشت و عثمان آن را طلبید امّا چون ابن مسعود به غرض عثمان آگاهی یافته بود نداد عثمان خود به خانه ابن مسعود رفت و قرآن را طلبید ولی ابن مسعود عذر آورد پس عثمان دستور داد تا به زور قرآن او را بگیرند و سپس آن قرآن را در آتش سوزاند و از آن پس ابن مسعود همیشه در مورد آن قرآن متألم و اندوهگین بود. (1)

گروهی به عثمان گفتند: «ابن مسعود تو را اهل ضلالت می داند و در مسجد می نشیند و احادیثی نقل می کند و نسبت به تو سخنان کنایه آمیز می گوید» عثمان دستور داد تا ابن مسعود را بزنند و او را به گونه ای زدند که بعد از سه روز به جوار رحمت ایزدی پیوست

چون این خبر به عایشه رسید خشمگین شد و گفت:

«أُقْتُلُوا حَرّاقَ الْمَصاحِفِ». (2)

«سوزاننده مصحف ها را بکشید»

بنابر روایتی عثمان سیزده مصحف را به آتش کشید و طبق روایت دیگری یازده مصحف

ص: 705


1- ابن مسعود بر این باور بود زمانی که زید با کودکان مکه بازی می کرد من 70 سوره قرآن را از پیامبر حفظ کرده بودم انساب الاشراف : ج 11، ص 211؛ الاستيعاب : ج 3، ص 993
2- برای آگاهی از سخنان رکیک عایشه در مورد عثمان بنگرید : المعارف، ابن قتيبة : ص 192؛ المعيار و الموازنة فى الامامة : ص 27 ؛ الامامة و السياسة : ج 1، ص 48؛ تاریخ طبری : ج 3، ص 12؛ الكامل في التاريخ : ج 3، ص 100 .

بعضی از سنیان گفته اند که آن یازده ،مصحف، تفسیر بوده است.

در هر حال شکی نیست که اگر کسی مصحف را بسوزاند کافر است و کسی که تفسیر مصحف را نیز بسوزاند کافر است.

ابن ابی الحدید سنی نقل کرده که ابن مسعود به عمار یاسر وصیت نمود که عثمان بر جنازه او نماز نگذارد و پس از فوت او عمّار با گروهی از اصحاب بر او نماز خوانده و دفنش کردند و چون خبر به عثمان رسید بر سر قبر او آمد و به عمار گفت: «چرا مرا خبر نکردی؟» عمّار گفت: «وصیت او چنین بود». عثمان از این سخن آزرده شد و کینه عمّار را به دل گرفت و بعضی از علما بر این اعتقادند که یکی از اسباب ستم عثمان بر عمّار که پیش تر مذکور شد، آن بود که چرا عمّار به وصیت ابن مسعود عمل کرده؟ زیرا آن وصیت باعث رسوایی عثمان شد و ثابت کرد که او آن قدر شقی است که ابن مسعود با آن بزرگواری، وصیّت کرده که عثمان بر جنازه او نماز نخواند. (1)

در هر حال انتشار خبر قرآن سوزی عثمان سبب اجتماع مردم شد و او را در خانه اش کشتند و آن هایی که نخست به امامتش قائل بودند با یکدیگر می گفتند که عثمان کافر شده و ما شخص واجب القتلى را کشتیم.

بعضی دیگر روایت کرده اند که سبب قتل ،عثمان همان نوشته ای بود که به عبد الله بن سعد فرستاده و در آن سفارش به قتل محمّد بن ابی بکر و شاکیان مصری نموده بود که شرح آن پیش از این مرقوم گردید.

چون عثمان ظلم بسیار نمود و کفر انبوهی از او به ظهور پیوست که یکی از آن ،موارد سوزاندن مصحف ها بود و دیگر نقشه قتل محمّد بن ابی بکر

ص: 706


1- انساب الاشراف : ج 1، ص 204.

مردم از او برگشته و به کفرش قائل شدند مگر اندکی از بنی امیه، لذا مردم را حوصله ها پر شده به قتلش مبادرت نمودند.

كيفيت قتل عثمان

صاحب کتاب ابراز المطالب کیفیت قتل عثمان را این گونه نوشته که وقتی محمّد بن ابی بکر با اهالی مصر نامه را از جاسوس عثمان گرفتند، به مدینه برگشتند و به مسجد رفته و آن مکتوب را به عثمان نشان دادند و از او توضیح خواستند عثمان گفت: «این مهر من است امّا من این مرقومه را ننوشته ام و مهر نکرده ام». پس مردم قصد قتل او را کردند و عثمان به خانه خود گریخته و دستور داد تا درب خانه را ببندند.

بعضی نقل کرده که در آن هنگام عثمان بر منبر بود و محمّد بن ابی بکر وارد شد و به او گفت: «در مورد شخصی که ادعای اسلام می کند و حکم به قتل برادر مسلمان خود می دهد چه می گویی؟» عثمان گفت: «چنین کسی واجب القتل است». سپس محمّد بن ابی بکر به آواز بلند آن مکتوب را خواند عثمان گفت: «این کتابت را مروان نوشته است» گفتند: «مروان را به ما تسليم كن» عثمان امتناع ورزید و گفت: «هرگز چنین نکنم».

از این رو مهاجر و انصار در کشتن او متحد شدند و عثمان را از منبر به زیر انداخته و او به خانه گریخت و دستور داد تا درب خانه را بستند. در این هنگام معترضان آمدند و دور خانه عثمان را گرفتند و آب و نان او را قطع کردند و عاقبت او را محاصره کرده و با نردبان ها در خانه او رخنه نمودند و بعضی داخل خانه او شدند و او را به زشت ترین وجه به قتل رساندند. (1)

ص: 707


1- ر.ک: البداية و النهاية : ج 7، ص 184 و 185 ؛ مروج الذهب : ج 2، ص 345

قولی آن است که وقتی اصحاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله داخل خانه عثمان شدند او مصحف هایی را که در خانه داشت دور خود چید. در این هنگام یکی از اصحاب گفت: «تو که مصحف ها را سوزاندی حال مصحف گیر شده ای؟» در این میان ابراهیم بن مالک اشتر نخعی و طبق نقلی محمّد بن ابی بکر، دسته تیری در دست داشت و پیش آمد و از روی خشم به گونه ای آن دسته تیر را بر عثمان زد که پیکان ها از جانب دیگر ظاهر شد و بقیه اصحاب هر چه توانستند به او زخم زدند و ظرف مدت اندکی او را به قتل رساندند، و سپس پای او را گرفته و از خانه بیرون کشیدند و در وسط مدينه انداختند تا باعث عبرت شود.

در این میان مروان ملعون و بنی امیه از شدت ترس نتوانستند کاری انجام دهند و او را دفن کنند و چون شب شد سگان مدینه گوشت بدن او را خوردند. مدت سه شبانه روز عثمان در مدینه افتاده بود و سگان او را از محله ای به محلهٔ دیگر می بردند و از این کوچه به آن کوچه می کشیدند و از یکدیگر می ربودند و گوشت بدن او را می خوردند تا آخر در محله یهودی نشین افتاد و در آن جا سگان و در آن جا سگان بر سر استخوان های عثمان نزاع کردند.

در اثنای کشیدن و گرفتن سگان باقی مانده جسد عثمان در قسمتی از خانه شخصی یهودی افتاد و بعد از سه شبانه ،روز مروان و گروهی از بنی امیه آمدند و جسد عثمان را بیرون کشیدند امّا اهل مدینه آگاه شدند که آنان قصد دارند تا عثمان را دفن کنند و از این رو مروان و بنی امیه را به سنگ بستند و مانع آنان شدند و اجازه ندادند تا عثمان در قبرستان مسلمانان دفن شود.

مروان با بنی امیه قرار گذاشتند تا او را در قبرستان یهودیان دفن کنند. سپس به مقبرهٔ یهودیان رفتند و در آن جا گودالی حفر نمودند و عثمان را آن جا

ص: 708

دفن کردند. مدتی بعد که بنی امیه قدرت پیدا کردند اجازه ندادند که یهودیان کسی را در آن قبرستان دفن نمایند و مقبرۀ عثمان را به قبرستان بقیع متصل کردند (1) گروهی از سنّیان کیفیت قتل عثمان را این گونه نقل کرده، جز این که حمله سگان را از قلم انداخته اند.

طرفه این است که سنّیان می گویند: ابی بکر به سبب اجتماع مسلمانان در سقيفه بنی ساعده «امام» است در حالی که بنا بر قولی سه نفر از منافقان اصحاب در آن روز با ابی بکر بیعت کردند و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و امام حسن و امام حسین علیهما السلام و بقیۀ اصحاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله مخالف آن بودند، و هم چنین سنّیان عثمان را کافر نمی دانند با وجود آن که بالغ بر ده هزار نفر بر کفر عثمان اجماع کردند و آن هایی که به قصد قتل او بودند و در آن روز بر دور خانۀ عثمان حلقه زدند سی صد نفر از مشاهیر اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و اله بودند و اصحاب و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از آن راضی بودند؛ هم چنین که از بعضی از روایات ظاهر می شود و مشخص است که هر گاه حضرت امیر علیه السلام از چیزی راضی باشد حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیهما السلام نیز به آن راضی اند.

از جمله روایاتی که دلالت می کند بر این که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام از قتل عثمان راضی بوده یکی حدیثی است که روایت شده که از آن حضرت پرسیدند که: «عثمان را چه کسی کشت؟» فرمود: «الله قَتَلَهُ وَ أَنَا مَعَه»: یعنی «حق تعالی عثمان را کشت و من هم با خدا بودم» یعنی هم چنان که حضرت الله تعالی به کشتن عثمان راضی بود من نیز از قتل او راضی بودم این حدیث را

ص: 709


1- ر.ک: الاصابة : ج 1، ص 457؛ المنمق في اخبار قریش : ج 1، ص 295؛ تاریخ المدينة المنورة، ابن شبه نمیری : ج 2، ص 263؛ تاریخ طبری : ج 2، ص 661؛ الکامل فی التاریخ : ج 3، ص 58 ؛ الاستيعاب : ج 2 ، ص 840؛ الامامة و السياسة : ج 1، ص 36

جمعی کثیر از علمای سنی نقل کرده اند و واقدی که از اکابر علمای ایشان است در بعضی از مؤلفاتش به این تصریح نموده است.

بدان آن چه از مطاعن عثمان مذکور شد تنها قسمتی از طعن های او بود و اگر تمام مطاعن او مذکور شود این کتاب بسیار مبسوط خواهد شد.

ابن طاووس که از بزرگان علمای شیعه ،است در کتاب طرائف می نویسد: اگر کسی مایل است تا بر تمام مطاعن عثمان آگاه شود باید به تفسیر سدی و تاریخ ثقفی و تاریخ واقدی که از کتب معتبر سنّیان است، رجوع نماید و ببیند که سنّیان در حق او چه می گویند

الْحَمْدُ للهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيْنا بِمُتابَعَةِ أَهْلِ بَيْتِ رَسُولِهِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ.

ص: 710

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109