ناسخ التواریخ در احوالات حضرت علی بن الحسين السجاد علیه السلام جلد 4

مشخصات کتاب

جزء چهارم

ناسخ التواریخ

حضرت سجاد علیه السلام

يا مشكوة الادب ناصری

تألیف

عباسقلیخان سپهرا بن

مورخ شهیر دانشمند محترم لسان الملک میرزامحمد تقتی سپهر

به تصحیح و حواشی دانشمند محترم

آقای محمد باقر بهبودی

( حق چاپ محفوظ )

از انتشارات :

مطبوعات دينی

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم مهدیه نیلی خواجو

ص: 1

ذكر مقتل عمر بن سعد بن ابی وقاص و پسرش حفص بن عمر عليهما اللعنه

محمد بن سیرین میگوید روزی علی علیه السلام با عمر بن سعد عليه اللعنه فرمود :

« كَيْفَ أَنْتَ إِذَا قُمْتَ مَقَاماً تُخَيَّرُ فِيهِ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَتَخْتَارُ النَّارِ » چگونه باشی گاهی که در مقامی قیام ورزی که تو را در میان بهشت و جهنم مخیر گردانند و تو نار را اختیار کنی .

و نیز چنانکه در جلد دهم بحار الانوار مسطور است که روزی در آنحال که مير المومنين علیه السلام خطبه ،میراند و فرمود از من بپرسید از آن پیش که مرا نیابید گند با خدای که از آنچه گذشته و هر چه بیاید هیچ چیز نپرسید مگر اینکه شما را خبر میدهم ، در اینحال سعد بن ابی وقاص برخاست و گفت يا أمير المومنين مرا خبر گوی که بسر و زنخ چندموی دارم ؟ فرمود دانسته باش که قسم بخدای از مسئله از من سؤال کردی که دوست من رسول خدای صلی الله علیه و آله مرا خبر داد که زود است که تو از من این مسئله بپرسی و در سر و ریش تو هیچ موئی نباشد که در بن آن شیطانی نشسته ، و در خانه تو بره گوسفندی یعنی کودکیست که پسرم حسین را میکشد ، و عمر بن سعد خبیث در آنوقت کودکی بود که در پیش

ص: 2

روی پدر ناستوده گوهرش میغیژید (1)

و هم در آن کتاب از عبدالله بن شريک عامرى مرويست که از أصحاب

علی علیه السلام همی بشنیدم که هر وقت عمر بن سعد ملعون از در مسجد در آمدی میگفتند اینمرد قاتل حسین ،است، و این سخنان مدتی طویل پیش از قتل آنحضرت بود ، و نیز سالم ابن ابی حفصه گوید که روزی عمر بن سعد بامام حسين علیه السلام گفت یا اباعبدالله همانا ازین پیش مردمی سفیه بودند که گمان میبردند من ترا میکشم ، فرمود ایشان سفیه نیستند بلکه حلماء باشند آگاه باش که چشم من بآن روشن است که تو از گندم عراق بعد از شهادت من جز مقدارى اندک

نخواهی خورد .

بالجمله امير المومنين و سیدالشهداء عليهما السلام و الصلواه در اینکلام معجز نظام از غیب خبر دهد و از واقعه کربلا و مخیر ساختن ابن زياد لعنه الله عليه آن ملعون را بحکمرانی ده ساله مملکت ری و مقاتلت با امام حسین يا ترک آن امر کردن و آن شقاوت نهاد مهلت گرفت ، و شبی تا بصبح بیندیشید و آخر الامر سيلاب شقاوت بر زلال سعادت ،پیشی وطلب این جهان سست بنیان با نیران جاویدان خویشی گرفت ، و قتل پسر پیغمبر را در نظرش جلوه گر ساخت ، و بهواى ملک رى نامه فلاح و نجاح را طی کرد و اینشعر بگفت

أَتْرُكَ مَلَكِ الرِّىُّ وَ الرِّىُّ رَغْبَةٍ * * * أَمْ ارْجِعْ مَذْمُوماً بِقَتْلِ حسين

و فِي قَتْلِهِ النَّارَ الَّتِي لَيْسَ دُونَهَا * * * حِجَابٍ وَ مَلَكُ الرِّىُّ قُرَّةُ عَيْنِي

و سر انجام خسران دنیا را با زیان عقبی توامان و شقاوت ابدیرا با عقوبت سرمدی همچنان گردانید و همی بحسرت و ندامت بزیست تا روز گار مختار مدار گرفت و بقتل قتله لعنة الله عليهم اهتمام نمود ، و عمر بن سعد را بیم و خشیت عظیم گردید و بعبد الله بن جعده بن الهبيره المخزومی متوسل شد ، و این عبدالله بقرابت و مصاهرت أمير المومنين علیه السلام مفتخر بود ، و در خدمت مختار مقامی رفیع و حشمتی منیع

ص: 3


1- يعني باسرین راه میرفت و میخزید

داشت و عمر را شفاعت کرد ، و مختار او را امانداد .

و جمهور مورخان بر آن رفته اند که خواهر عمر بن سعد در سرای مختار جای

داشت بالجمله مختار در پنهان او را امان داد و نوشت :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ هَذَا أَمَانُ الْمُخْتَارِ بْنِ أَبِي عُبَيْدِ الثَّقَفِيِّ لِعُمَرَ بْنِ سَعْدِ بْنُ أَبِي وَقَّاصٍ أَنَّكَ آمَنَ بامان اللَّهِ عَلَى نَفْسِكَ وَ أَهْلِكَ وَ مَالَكَ وَ وَلَدَكَ لَا تُؤَاخَذُ بِحَدَثٍ كَانَ مِنْكَ قَدِيماً مَا سَمِعْتُ وَ أَطَعْتِ وَ لَزِمْتَ مَنْزِلِكَ إِلَّا أَنْ تُحَدِّثَ حَدَثاً فَمَنْ لقى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ مَنْ شَرَطْتُ اللَّهِ وَ شِيعَةَ آلِ مُحَمَّدٍ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ فَلَا يَعْرِضُ لَهُ إِلَّا بِسَبِيلٍ خَيْرٍ وَ السَّلَامُ

میگوید این امان نامه ایست که مختار بن أبي عبيد ثقفى بعمر بن سعد بن أبي وقاص میدهد که تو برجان و مال و اهل و عیال و فرزندان خویش در امان خداوند سبحانی و بآن جزیرت و معصیت که ازین پیش مرتکب شدى مواخذت نیابی ، مادامیکه مطیع و منقاد بوده از سرای خود بدر نشوی ، مگر اینکه بتازه حدثی از تو روی کند ، هم اکنون عوانان یزدان و شیعیان آل خاتم پیغمبران جز بطریق خوبی با او رفتار نکنند پس عمر بن سعد با دلی شاد و خاطری از کید زمانه آزاد در سرای بنشست ، و ندانست که یزدان سبحانش در هر دو جهان

امان نداده است .

و از آنسوی مختار بآهنگ قتل او و پسرش حفص منتهز فرصت بود چون خبر امان یافتن عمر سعد بمحمد بن حنفیه پیوست مکتوبی بمختار فرمود که تو بوسیله

محبت اولادوأهل بيت رسول خدای صلی الله علیه و آله خروج نمودی ، و پیوسته اظهار اینمعنی مینمودی که چون بر قتلۀ امام حسین صلوات الله علیه دست یابم هيچيک را بجای نگذارم ، چیست که اکنون رأس ورئيس ايشان عمر بن سعد بفراغ بال بهرصبح و شام بسرای تو میآید ، و تو با او بمدارات و مساوات میگذرانی ، همانا این امر

از چون توئی بسیار بعید و بدیع مینماید .

چون مختار این مکتوبرا قرائت کرد گفت مهدی بدرستی فرماید ، و زود

ص: 4

باشد که بآنچه قصور رفته است قیام جویم ، ومافات را تدارک نمایم.

در بحار الانوار مسطور است که حضرت باقر علیه السلام فرمود همانا مختار قصد نموده بود که اگر عمر أحدوثه حدثی نماید یعنی اگر در بیت الخلا شود وحدثی از وی سر زند کنایت از اینکه مختار در آن امان نامه واندراج كلمه « إِلَّا أَنْ يُحْدِثَ حَدَثاً » این معنی را قصد کرده بود، و باین شرط مشروط ساخته بود ، بالجمله عمر بن سعد از آن پس که آن نامۀ امانرا مأخوذ داشت ، همه روز بمنزل مختار شدی و مختار اورا بر سریر جایدادی ، و بخویشتن نزديك داشتی و و بخویشتن نزديک داشتی و تكريم فرمودى . تا یکی روز با عبدالله بن کامل بعد از آنکه برادر زنش اسحاق بن اشعث را چنانکه مسطور گردید بکشت ، گفت هم اکنون نوبت آن ملعونی است که خواهرش در حباله نكاح من است ، و بقولی دیگر خواهر مختار در سرای عمر بود .

و چون عمر بن سعد قتل اسحق بن اشعث را بشنید سخت بترسید ، و از سرای خویش بیرون دوید ؛ و بخانه یحیى بن جعده خواهر زاده حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام آمد تا مگر او را از چنگ بلا برهاند ، چون چشم یحیی بر آن

السلام پلید افتاد بانگ بر او زد که ای زندیق از چه روی بسرای من در آمدی خدای تعالی از روی زمینت گم کناد ، عمر مأیوس شد و بسرای خویش بازگردید و بر دست و پای زوجهٔ خود افتاده و بعجز و زاری گفت؛ در کار من تدبیری بیندیش که برادرت مرا بخواهد کشت زوجه اش گفت ملعون شقی برادرم بسرای من و دیدار من روی نکرد؟ و چون امیر گردید به تهنیت او از شومی تو نرفتم ، و او هرگز بیاد من سخنی نمیکند ؟ با چه روی بدوروی کنم .

عمر چندان بگریه و الحاج بکوشید تا دلش را مهربان گردانید ، وزوجهاش ناچار با تنی چند از کنیزکان خود بسرای مختار روی نهاد ، و سلام براند مختار خشمگین شد و گفت بی اجازت من از چه روی باین سرای روی نهادی ؟ گفت ای امیر بر من مگیر و بعتاب میازار که من از کردار شوهرم شرمسار شده ام ، و باین سرای رهسپار آمدم مختار بر آشفت و گفت اگر نه بودی که قتل توسودی نداشتی

ص: 5

بقتلت آوردمی همانا تو دختر عبید ثقفی باشی و شوهرت پسر رسول خدای من را بقتل رساند و او را نکشتی از آن بیم که بی شوهر بمانی گفت ای برادر سوگند با خدای که بخون این کافر تشنه جگرم و بارها اندیشه نهادم که در جامه خوابش بخون خود غلطانش دارم اما چون تو در زندان ابن زیاد جای داشتی بیمناک شدم که چون ابن زیاد بشنود ترا بکشد و اگر کشته شدی کدام کس کشندگان امام مظلوم را بجزای خود میرساند ؟ سپاس خدای را که تو خود زنده و از آنان

انتقام میکشی.

مختار چون این سخنان بشنید دلش بروی مهر بجنبید و او را معفو داشت و گفت در این سرای میباش و بکار او کار مدار و با عبدالله فرموده ام که عمر را بامدادان حاضر کند تا منشور حکومتی باو ،دهم و از آن سوی چون عمر بانتظار بنشست وزوجهاش باز نیامدسخت پریشان حال گردید و با آن اندیشه بود که مگر از کوفه فرار نماید لکن اور امیسر نگشت و متحیر بماند

و بروایت ابن اثیر یکی روز مختار با اصحاب خویش گفت:

« لَا قَتَلْنَ غَداً رَجُلًا عَظِيمَ الْقَدَمَيْنِ غائر الْعَيْنَيْنِ مُتْرَفِ الْحَاجِبَيْنِ يُسْرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ »

فردا مردی را بخواهم کشت که هر دو قدمش بزرگ و هر دو چشمش فرو رفته و ابروانش بهم پیوسته باشد و از قتل او جماعت مؤمنانو تمامت فریشتگان مسرور شوند

درینوقت هیثم بن اسود نخعی در مجلس او حاضر بود چون این سخن بشنید

بدانست که عمر را آهنگ کرده و چون بآن ملعون جفاوتی بکمال داشت بمنزل خویش در آمد و پسرش عریان را نزد عمر بفرستاد و از این داستانش با خبر ساخت چون عمر این سخن بشنید با عریان گفت خدای پدرت را جزای نیکو دهاد چگونه تواند بود که مختار بعد از آن عهود و مواثيق و امان که بامنش در میان

است بقتل من آهنگ جوید.

ص: 6

و چون عریان بازگردید عمر از سرای خویش بیرون شد و بحمام خود (1) در آمد و با یکی از موالی خودداستان خود را با مختار و امان نامه مختار را باز گفت آنغلام گفت کدام احدوثه ایست که عظیم تر از آن باشد که بجای آوردی همانا اهل خود و رحل خود را بجای گذاشتی و باینجا آمدی هم اکنون باز شو و بر خود ایرادی وارد مدار و او برگشت و آن غلام مختار بمختار آمد و آن داستان بگذاشت مختار گفت اندوهی نیست چه او را سلسله بر گردن است که دیگرباره اش باز میگرداند

و بروایت مجلسی اعلی الله مقامه چون عمر از مختار با اندیشه شد عزیمت استوار ساخت که از کوفه راه برگیرد و مردی از بنی تیم اللات را كه مالک نام داشت و بشجاعت نامدار بود حاضر ساخت و چهار صد دینار بوی عطا کرد و گفت این دنانیر را برای حوایج ما با خوددار؟ آنگاه بیرون شدند و چون نزديک حمام يا نهر عبدالرحمن برسیدند توقف نمود و با مالک گفت هیچ میدانی از چه روی از کوفه بیرون میشوم گفت ندانم گفت از بیم مختار است . مالک گفت این دومه (2) یعنی مختار استش از آن تنگ تر است که ترا بکشد لکن اگر فرار کنی خانه تو را ویران نماید و مال و عیال ترا پایمال غارت و فضیحت گرداند و ضیاع و عقار تورا از بیخ و بن بر اندازد و تو که امروز اعز عرب.

هستی باین رسوائی در آئی .

پس عمر بن سعد باین کلمات مغرور گردیده بروحاء باز شد و بامدادان بکوفه در آمد معلوم باد که دومه نام مادر مختار است و این روایت که مذکور

شد از مرزبانی مروی است و دیگری گوید که چون مختار خبر خروج عمر را از کوفه و مراجعت

ص: 7


1- مقصود حمام عمر است، این حمام را اعین مولی سعد بن ابی وقاص در خارج کوفه ساخته بود که در آن زمان بعمر بن سعد تعلق داشت و بعدها بنام حمام عمر معروف شد
2- دومه نام مادر مختار بوده است، و است - بكسر همزه یعنی مقعد

او را بدانست گفت ما بوفا رفتيم وعمر غدر ورزيد لکن او را سلسله در گردن است که از گردن باز داشتن نتواند ، و عمر گاهی که راه میسپرد، بر فراز شترش

که بود خواب ربود و ندانست بکدام سوی میرود و اجلش بکوفه اش باز آورد و چون خود را بکوفه بدید بمنزل خود شد و پسرش حفص را بمختار فرستاد .

مختار گفت پدرت بکجا اندر است ؟ گفت در سرای خود باشد و چنان عمر و پسرش هر دو تن در خدمت مختار فراهم نمیشدند و اگر پدر بودی پسر نبودی و اگر پسر حاضر بودی پدر دوری گرفتی از آن بیم که اگر هر دو حاضر شوند بقتل رسند آنگاه حفص بمختار عرض کرد پدرم میگوید آیا بآن امان که ما را دادی وفا میکنی؟ مختار فرمود بجای بنشین و بروایتی چون مختار آن کلمات مذکور را بگفت مردی بعمر شد و گفت از مختار شنیدم که قسم میخورد که مردی را بخواهد کشت و من آنکس را جز تو نمیدانم و عمر از سرای بیرون شد و بحمام (1) برفت، باوی گفتند آیا چنین میدانی که این خبر بر مختار مکتوم بماند، پس شب هنگام بازگردید و بسرای خویش

برفت

و چون بامداد شد هیثم بن الاسود بمجلس مختار در آمد و بنشست و نیز حفص بن عمر بن سعد خواهر زاده مختار بیامد و گفت ابو حفص میگوید آن عهد و میثاق که دیروز با ما نهادی چه شد؟ مختار فرمود بنشین و ابو عمره حاجب را که او را کیسان تمار نام بود بخواند، پس مردی کوتاه قد که جامه آهنین در بر داشت حاضر گشت و مختار در پنهان با وی گفت بسرای عمر بن سعد برو و بدو بگوی که امیرت میخواند ، اگر اجابت کرد او را بیاور واگر ردا و طیلسان طلب کند بدانکه مقصودش شمشیر است ، در ساعت گردنش را بزن و سرش

ص: 8


1- مقصود همان حمام اعین است که در خارج از شهر کوفه بوده است، و عمر بن سعد با این خروج خود از امان مختار خارج شد چه را که دستور بود از شهر کوفه خارج نگردد

را بیاور .

و نیز دو تن را بفرمود تا با ابو عمره راه سپارند پس ابو عمره برفت و بدون رخصت بسرای عمر در آمد عمر سعد از دیدار ایشان بوحشت اندر شد و گفت امیر را با من چه اندیشه رفته با اینکه ابن جعده از وی امان نامه با من بسپرده و آن عهد نامه را با ابو عمره ،بنمود ابو عمره بخواند و گفت ای ابوحفصه درست گفتی لكن امان نامه تو مشروط بآن است که از تو حدثی پدید نیاید و از آن زمان که ترا این عهد نامه بسپرده اند تا کنون از آن کمتر نخواهد بود که بهر روز دو نوبت بتخلیه رفته باشی تو خود انصاف بده چگونه تواند بود که خون پسر مصطفی و فاطمه زهرا را از تونجویند و از چنین گناهی عظیم و جنایتی جسیم در گذرند معذلک خاطر پریشان مدار چه تواند بود که احضار تو برای کاری دیگر باشد .

عمر بن سعد چون بدانست حال بر چه منوال است فریاد بر کشیدای غلام ردا و طیلسان مرا بیاور تا بدار الاماره رهسپر شوم ابو عمره چون این سخن بشنید وصیت مختار را بخاطر گذرانید و گفت ای خبیث مکر و فریب تو در من نگیرد و چنان تیغی بر فرفش زد که بقفایش افکند و بفرمود تا سر از تنش جدا کردند راوی میگوید سوگند باخدای گمان نمیبردم که ابو عمره هنوز بسرای عمر رسیده باشد که بناگاه سرش را در خدمت مختار فرونهاد .

مختار روی با پسرش حفص کرد و گفت این سر را میشناسی؟

گفت آری « انَّ اللَّهِ وَ أَنَا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ » و بعد از وی هیچ خوشی در زندگانی نیست گفت

راست میگوئی و تو بعد از وی زنده نمیمانی و بفرمود تا سر بر گرفتند

او را نیز از تن و بروایتی چون ابن سعد را ابو عمره بقتل رسانید پسرش حفص را مأخوذ داشته بخدمت مختار در آورد مختار باسیاف گفت او را با پدرش ملحق دار حفص گفت ایهاالامیر من در کربلا حاضر نبودم مختار گفت چنین باشد لکن بکردار پدرت مفاخرت داشتی، سوگند با خدای پس از وی زندگانی نیابی و بفرمودسرش

ص: 9

را بر گرفتند و با سر پدرش و بسیاری زر بخدمت محمد حنفیه فرستاد و گفت عمر بجای حسین و پسرش بجای على بن الحسين علیه السلام باشند لکن هرگز مساوی نباشند رگند با خدای در ازای خون ایشان هفتاد هزار تن را بکشم چنانکه در عوض

خون يحيى بن زكریا هفتاد هزار تن را بکشتند ، و بروایتی گفت اگر از چهار بهره قریش را بکشم تلافی يک انگشت از انگشتهای حسین را

نخواهد کرد .

مجلسی اعلی الله مقامه فرماید مختار بفرمود تا آن دو سر را با مسافر بن سعد همدانی و ظبيان بن عماره تمیمی بخدمت ابن حنفیه روان کردند و در آن اثنا که محمد حنفيه با جماعتی نشسته و مختار را بمجالست عمر سعد نکوهش میفرمود و هنوز از آن سخن لب نبسته بود که هر دو سر را در خدمتش فرو نهادند پس بسجده بیفتاد و هر دو کف دست برگشود و عرض کرد :

« اللَّهُمَّ لَا تَنْسَ هَذَا الْيَوْمِ لِلْمُخْتَارِ وَ اجْزِهِ عَنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ خَيْرَ الْجَزَاءُ »

سوگند باخدای ازین پس بر مختار عتابی نیست .

و بروایتی دیگر چون عبدالله بن کامل بسرای عمر بن سعد در آمد و گفت

بحضرت امیر راه برگیر آهی سرد بر کشید و گفت : ای عبدالله هرزر و مراست ترا دهم و تو مرا بخویش گذار تا از کوفه بدیگر سوی روی نهم و جان از مختار بدر برم عبدالله گفت ای شیخ، دغدغه بخاطر مسیار که تو را از امیر مکروهی نمیرسد چه اگر امیر را با تو محبت نبودی تا کنونت مهلت نگذاشتی ویقین

دارم که میخواهد با تو نوازشی بسزا کند و این آیه مبارکه تلاوت نمود :

« وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرُّ لَكُمْ وَ عَسى انَّ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرُ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تعلمون »

پسر سعد چاره جز اجابت فرمان ندید پس در اعه بپوشید و عمامه بسر در پیچید و عصا بدست گرفت و با این هیئت پیاده راه سپرد تا بدالاماره رسید ابوعمره حاجب و خیر غلام مختار گفتندای شیخ در اینجا جلوس کن تا امیر را از

ص: 10

قدوم تو بشارت دهیم پس او بنشست و ایشان خبر بمختار بردند فرمود او را بمن نیاورید

و در همانجا زودش سر از تن بر گیرید .

غلام مختار خیر بیرون آمد و دامن برگمر برزد و آستین برگشید عمر چون او را باینصورت بدید بترسید و بلرزید و گفتهان ای خیر بر گوی تا بچه خیال اندری خیر گفت خیر است هم اکنون با تو معلوم افتد بر کشید و گفت ای ملعون همانا بآرزوی حکومت ری پسر رسول خدای صلی الله علیه و آله را شهید ساختی اما سپاس خدای را که باین آرزو دست نیافتی هم اکنون این هدیه از من بپذیر ویادگار نگاهدار ، پس چنان شمشیر بر گردنش بزد که سرش چندین

گام از تنش دور افتاد و آن سر را بخدمت مختار در آورد .

چون مختار بدید این آیت بخواند « فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ اللَّهِ رَبِّ العالمین » و این ملعون را دو پسر بود یکی را حفص مینامیدند و دیگری را محمد میخواندند مختار حفص را که پسر بزرگتر بود حاضر ساخت و سر پدر را پیش او بنهاد چون بدید و بشناخت نعره برکشید و از هوش بشد و چون بهوش پیوست مختار گفت راست بگوی آنروز که بحکم پدرت سر امام حسین علیه السلام را بریدند هیچ گریه و زاری نمودی؟ گفت نی پس مختار بفرمود تا سر او را از تن جدا کرده پهلوی سر پدرش نهادند آنگاه بفرمود تا آن پسر دیگرش محمد را در آوردند و آن دو سر را نزد وی نهادند و بدو فرمود این سرها را بشناسی؟ گفت آری از آن پدر و برادر من است که اکنون بجزای عمل خویش رسیدند

ای امیر در آنوقت که ابن زیاد زشت نهاد پدرم را بكر بلا مأمور میکرد من بدو بسی نصیحت نمودم و از ارتکاب چنین امر شنیع مانع شدم لکن در وی اثر نکرد و برادرم او را ترغیب همینمود من از هر دو تن در دنیا و آخرت بیزارم مختار ازین سخنان خرسند گردیده رویش را ببوسید و فراوانش نوازش فرمود و چون اندکی بر گذشت بدن پلید عمر سعد سیاه شد و آماس کرد و کرم بدان در افتاد در اینحال مردی پیر بدو بر گذشت و چون بدانحالش نگران گشت برخود

ص: 11

بلرزید و گفت یا بن سعد صد هزارانت لعنت خدایای مکار نبهره (1) نابکار که دنیا با پسر رسول خدای آن معاملت روا داشتی آنگاه زبان بدعای مختار برگشاد

و گفت ای أمیر اگر صد هزار گناه از تو صادر گشته بود خدایتعالی بسبب این کار ترا بیامرزیدی مختار از آن کلمات خرسند و شاد خوار گشت و آن پیر را باحسان و اکرام مسرور نمود و بروایتی دیگر عمر بن سعد در کوفه پنهان شده بود و مختار بدو دست یافت و حاضر ساخت و گفت ای سعد همانا تو همشیر حسین بودی قبیح بادت

پسر این اخوت نه ذمّت رسول را حفظ کردی و نه حق اخوت بجای گذاشتی والله العظيم آن اشعار خود را اگر برای من نخوانی بشدیدتر عذابت معذب بدارم و آن ملعون آن اشعار نونیه که بدان اشارت رفته (2) قرائت نمود .

مختار فرمود ای ملعون آیا اعتقاد مسلمانان چنین باشد سوگند با خدای اگر مسلمان بودی چنین نکردی اکنون باز گوی چون امام علیه السلام بر زمین افتاد چه فرمود پس کلمات امام را بگفت تا بدانجا که « لَيُسَلِّطَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ غُلَاماً يَسْفِكُ دِمَائِكُمْ وَ يبيدكم وَ هُوَ فَتَى ثقيف »

مختار گفت جوانمرد ثقیف را میشناسی گفت تو باشی گفت سپاس خدائی را که

دعای او را مستجاب ساخت .

آنگاه فرمان داد تا آن ملعون را برهنه ساختند و باریسمانی لبهای اورا بربستند و چون بهیمه به پیچیدند و دندانهای او را يک بيک بركندند و انگشتهای اورا بند از بند جدا ساختند و زبانش را بریدند و گوشش را با مقراض از هم جدا نمودند و هر دو چشمش رامیلی بر نهادند تا در کاسه بنشست و بآن زجر و عذاب بمرد. معلوم باد که در این خبر بی نظر نشاید بود و امیر المومنين الله جز در زمان خلافت بمسجد نشدی و خطبه نراندی و عمر سعد با اینکه در عاشورا در شمار مشایخ و سرداران سپاه و دارای فرزندان بود چگونه در آن زمان در شمار کودکان

ص: 12


1- نبهره یعنی قلب و ناسره ، کنایه از عیب در نسب است.
2- بصفحه 3 مراجعه شود

نورسیده تواند بود مگر اینکه آن خطابها با پدر سعد رفته باشد! . (1)

بیان قتل جماعتی دیگر از قتله حضرت امام حسین صلوات الله وسلامه عليه

مختار همچنان در قتل قتله لعنهم الله تعالى اهتمام میورزید و قیس بن اشعث را که قطیفۀ امام مظلوم علیه السلام را برد و او را همچنان که مذکور شد از آن روز قیس قطیفه نامیدند بفرمود تا در طلبش برفتند و او را بکشتند و سرش را بیاوردند مختار در آن سرهمی نظر کرد و فرمود هذا قطيفه الحسين .

معلوم باد که پاره از مورخین در نگارش قتل این ملعون همان خبر راعنوان

کرده اند که در گرفتاری و قتل اسحق بن اشعث مذکور گردید والله اعلم و نيز بروايت صاحب روضه الصفا در آنروز که بفرمان مختار بجدل بن سلیم ملعون را بهلاکت و دمار رسانیدند شش نفر دیگر را ببارگاه مختار در آوردند و عرض کردند اینجماعت از آن مردم هستند که بعد از شهادت امام اموال آنحضرت را بنهب و غارت بردند، مختار فرمان کرد تا آنجمله را زنده پوست از تن بر کشیدند آنگاه فرمان داد تا در طلب عبدالله بن عروه الخثعمي برفتند و این ملعون میگفت دوازده تیر باصحاب حسین علیه السلام بیفکندم

بالجمله چون از پی او برفتند او را نیافتند چه در بصره شده و بمصعب بن زبیر پیوسته بود مختار بفرمود تا سرایش را ویران و بازمین یکسان داشتند آنگاه در طلب محمد بن اشعث بن قيس ملعون بفرستاد و آن خبیث از ترس مختار در جامه زنان در آمده با چادر و موزه بردراز گوشی بر نشسته از کوفه فرار کرده و در قصریکه اورا در قریه پهلوی قادسیه بود پنهان گردیده بود و چون در طلبش برفتند او را نیافتند چه از آنجا بطرف بصره فرار نموده و بمصعب بن زبیر پیوسته بود لاجرم مختار فرمان کرد تا سرای او را از بن و بیخ بر آوردند و از خشت و گلش سرای

ص: 13


1- این اعتراض مناسب حديث صفحۀ دوم است دقت شود .

حجر بن عدی کندیرا که ابن زیاد ویران کرده بود بنیان نهادند و آنچه اورا بود بغارت

بردند و بسوختند .

در بحارالانوار مسطور است که مختار فرمود در طلب او شويد « فانك تَجِدْهُ لَاهِياً متصيداً أَوْ قَائِماً مُتَبَلِّداً أَوْ خَائِفاً متلدداً أَوْ كامنا مُتَعَمِّداً فَأْتِنِى براسه » هماناتو اورا یا در حال شکار و ملاهی یا ایستاده و متحیر یا ترسنده و بچپ و راست نگرنده یا پنهان و پوشیده میبینی بهر صورت که او را دریابی سرش را بمن آر چون بدانسوی شدند آن ملعون از دری دیگر فرار کرده بمصعب پیوست لاجرم بامر مختار عمارات و آثارش را از صفحه روزگار بر آوردند و یکی روز مختار بعزم شکار سوار شد و ابراهيم بن مالک اشتر را بجای خود بگذاشت و ملازمان ابراهیم مردی را بیاوردند و گفتند وی شاعر است و از جمله قتله امام حسین الا الله

،میباشد آنمرد سوگند خورد که در کربلا نبودم اما با مختار کار زار نموده ام .

ابراهیم فرموداگر در کربلا نبودی آزادت بکنم و در حال بیتی چند در مدح ابراهیم انشاد نمود ابراهیم گفت از چه روی با ابن زیاد موافقت مینمودی گفت برای کسب معاش خدمت مینمودم لكن بدل اندرش لعنت میفرستادم ابراهیم فرمود تواند چنین بود چه مومنان از پی مصلحتی بخدمت منافقان روزمینهادند خدای بر ضمایر دانا است از مادر گذر. پس دویست درهم بدو بداد و فرمود چون امیر ازشکار باز آید تور ارعایت فرماید . گفت ای امیر همین مقدار که با من عطا فرمودی کافی است رخصت فرمای بازشوم چه کسان من بدیدار من انتظار دارند فرمود بسا سالها خدمت مخالفان کردی اکنون از مومنان فرار میکنی شاعر همچنان ابرام مینمود ابراهیم گفت ازین مبالغت گمان مرا دیگرگون ساختی شاعر گفت اگر میفرمائی اندیشۀ خویش

باز نمایم همانا ازین پیش عبدالله بن کامل را هجو کرده بودم و بروی مکشوف افتاده

و او امروز خلیفۀ امیر است ازوی بيمناک هستم ابراهیم گفت بیم مدار چه مردم کریم ازین گونه کارها میگذرند پدر مروان

ص: 14

که حکم بود هفتاد و دو بیت بر خلاف مدح رسول خدای صلی الله علیه وآله بگفت و آنحضرت او را عفو بفرمود تو از حکم بدتر نباشی شاعر را دیگر چاره نماند و ابراهیم فرمود شعری چند در مدح امیرالمومنین و فرزندان آنحضرت سلام الله علیه بگوی وچون آن خبیث دشمن اهل بیت بود موفق نشد و روز دیگر با ابراهیم گفت کی شعر تر انگیز: خاطر که حزین باشد .

ابراهیم بخندید و فرمود ای ملعون یقین دارم که تو دشمن اهل بیت هستی در این اثنا کو کبه مختار نمودار شد و عبدالله بن کامل زودتر بیامد چون ویرا بدید گفت ای ابوخلیق نه تو آن شاعری که بفرمان پسر سعد هر ملعونیکه یکی از اقارب واصحاب امام حسین علیه السلام را ضربتی میزد نامش را مینوشتی و تحریض مینمودی ابوخلیق سر بزیر افکند مختار فرمود نام این جماعت را بجمله باز نمای گفت بدان شرط که مرا نکشی گفت قبول کردم پس آن شقی بپای ایستاد و اسامی

آنان و افعال آنان را بیان همیکرد مختار و حاضران های های بگریستند .

مختار فرمود من خود ،ترا امان دادم لکن امیدوارم که هم امروز بسزای خویش برسی پس وی از مجلس بیرون شد و عبدالله باغلام خود بفرمود تا از دنبال او برفت و در بازار بدو رسیده با تیغی بزهر آب داده تنش را پاره پاره ساخت مختار بفرمود تا نامش را ثبت کردند .

در اینحال یکی از شیعیان علی که او را جہیم بن سلیمان مینامیدند و در کوفه خبازی میکرد نزد عبدالله بیامد و گفت با توام در خلوتی گفتنی حکایتی است عبدالله او را بخدمت مختار در آورد، عرض کرد من مردی خباز و دوستدار اهل بیتم و همسایه دارم که دشمن خاندان رسالت است و او را کنیز کی با جمال است که بن من عاشق است و مدتیست مرا بخود میخواند و خدای دانا است که باین عصیان دامان نیالوده ام و خداوند این كنيزك نانى فراوان از من خریدار میشود از آن کنیز پرسیدم و گفتم راست بگوی تا تو را بخرم و آزاد کنم و بنکاح در آورم گفت چهل تن از قتله امام حسین علیه السلام در سرای او هستند و همیخواهند ببصره شوند و

ص: 15

بمصعب بن زبیر ملحق گردند.

مختار خرسند شد و هزار درهم بدو عطا کرد و عبدالله بن كامل و أبو عمره حاجب وسعر بن أبى سعر وغلام خود خیر را با جمعی کثیر بقتل آن جماعت فرمانداد و ایشان آنسرای را احاطه کردند و ایشان گمان بردند که صاحب سرای این فتنه برایشان برانگیخته شمشیرها بر کشیدند و او را پاره پاره ساختند و مردم مختار بریختند و آن چهل تن را بجمله سر بر گرفتند و بر نیزه ها برافراشته گرد بازارها بگردانیدند و بخدمت مختار آمدند و لشکریان باین شکرانه هزار درهم بفقراء بدادند و از جمله این چهل تن عروه بن عبدالصمد و حباب بن عمرو حضرمی و عمرو بن اصیل و عمر بن

حنظله قرطه و سعد بن و هم در این حال در خدمت مختار بعرض رسانیدند که قیس بن حفص شیبانی در جامۀ زنان بر حماری بر آمده و براه بصره میرود عبدالله بن كامل شتابان برفت و او را با آن چادر و موزه گرفته بمیان بازار آورده بخدمت مختار حاضر نمودند مختار بفرمود از دارش بیاویختند تا به بئس القرار برفت این هنگام ابو عمره حاجب از در پدید شد و عرض کرد مردی بر در است و عرضی بخدمت امیر دارد ، مختار او را بخواند پس عرض كرد در يک فرسنگی کوفه در سر راه بصره باغی دارم اينک هفت روز و شب برمیگذرد که قتله امام حسین علیه السلام فوج از پس فوج میآیند و در آنجا فراهم میشوند و تاکنون چهار صد و بیست نفر انجمن کرده اند و همی خواهند امشب ببصره شوند مختار فرمان کرد تا ابراهیم اشتر و عبدالله کامل و ابوعمره حاجب و خیر با هزار مرد دلیر بدانسوی شوند پس ایشان برفتند و باغ را فرو گرفتند و ندای یا آل ثارات الحسین بر کشیدند و ساعتی بر نیامد که تمامت آنان را از شمشیر بگذرانیدند و سرهای آنها را بر نیزه ها برآوردند و بکوفه بیاوردند

و نیز مختار ندا بر کشیده بود که هر کس یکی از قتله را بکشد و سرش را بیاورد یا سر آنکس را که با قتله مشایعت و متابعت ورزیده و بکردار آنان خوشنود

ص: 16

بوده بیاورد صله و جایزه یا بد از اینروی چنان شد که غلامان آقایان خود را میکشتند و سرش را بخدمت مختار میآوردند و مختار ایشان ا برخوردار و آزاد میفرمود و اگر غلامی از مولای خویش در خدمت مختار سعایت کردی اورا بکشتی و چنان بندگان بر آقایان دلیر و چیر بودند که گاه : بودی غلامی با آقای خود گفتی مرا بر گردن خود سوار کن و او چنان کردی ، و آن غلام محض اهانت آقایش هر دو پای خویش را بر سینه اش آویختی و آقا از سعایت کردن او بر آنجمله فروتنی کردی و در این هنگام از جمله قتله آن حضرت جز معدودی قلیل کسی بر روی زمین بجای نماند ، و این منقبت تا دامان قیامت برای مختار

بماند ونعم ماقيل :

سِرْ النَّبِيِّ باخذ الثار مِنْ عَصَبٍ * * * باؤُ ابقتل الْحُسَيْنِ الطَّاهِرِ الشِّيَمِ

قَوْمٍ غَدَوْا بلبان الْبُغْضُ وَيْحَهُمْ * * * للمرتضى وَ بَنِيهِ سَادَةُ الامم

حَازَ الْفَخَّارِ الْفَتَى الْمُخْتَارِ اذ قَعَدَتْ * * * عَنْ نَصْرِهِ سَائِرِ الاعراب وَ الْعَجَمِ

جادته مِنْ رَحْمَةِ الْجَبَّارِ سَارِيَةٍ * * * تهمی عَلَى قَبْرِهِ منهلة الديم

و ازین پس انشاء الله تعالی در ذیل محاربات و قتل ابن زیاد بقتل پارۀ دیگر

از قتله اشارت خواهد شد

معلوم باد که در میان اسامی و قتل قتله عليهم اللعنه و افعال و اطوار آن مردم خبیث اگر گاهی باختلاف سخن رفته مقام بحث نیست چه اولا ممکن است در این جمعیت کثیر اسامی مکرره بسیار باشد دیگر آنکه تواند بود اگر بکسی نسبت قتل دیگریرا که نیز بقاتلی دیگر منسوب شده باشد بدهند هر دو شريک باشند یا یکی مرتکب قتل و دیگری مرتکب زخمی شده و مجازاً هر يک را قاتل گفته ،باشند یا اگر یکی را گفته باشند فرار کرد ، و دیگر باره گویند بقتل رسید چه زیان دارد که از فرار دیگر باره گرفتار و مقتول شده باشد وكذلک غير ذلک

ص: 17

ذکر بیعت کردن مثنی عبدی با مختار بن أبي عبيد ثقفی در بصره و علت آن

*ذکر بیعت کردن مثنی عبدی (1) با مختار بن أبي عبيد ثقفی در بصره و علت آن

در این سال مثنی بن مخربه العبدی در بصره به بیعت مختار معاودت گرفت و این مثنی از جمله آن مردم است که با سلیمان بن صرد خزاعی در وقعه عين الورده حضور داشت، آنگاه از آن عقیدت و طریقت که بدان اندر بود بازشد و با مختار بیعت کرد و مختار او را ببصره فرستاد تا مردم بصره را به بیعت مختار دعوت نمود و جماعتی از قوم و عشیرت او و دیگر کسان دعوتش را اجابت کردند آنگاه با مردم خويش بمدينه الرزق آمد که یکی از مسالح عجم است در بصره و در آنجا آنچه لازم داشتند از خوردنی و دیگر اشیا فراهم ساختند

همی و چون حال ایشان مکشوف گشت قیاع امیر بصره جمعی را بدو برانگیخت وهم عباد بن حصین که امیر شرطه بود و قیس بن الهیثم که بر شرطه و مردم جنگی امارت داشت مردمان را بمدافعت ایشان بخواندند و بسوی سبخه بیرون شدند لکن مردمان در سراهای خود ملازمت ورزیدند و هیچکس بیرون نشد و عباد و جمعی که با وی بودند بیامدند و با مثنی توقف ورزیدند و عباد بمدينه الرزق راه گرفت وقيس بن هیئم مكان خویشرا بگذاشت و چون عباد بمدينه الرزق در آمد سی نفر را بر فراز باروی آن شهر صعود داد و فرمود هر وقت بانک تكبير را بشنوید شما نیز تکبیر

نمائید .

آنگاه عباد بسوی قیس بازشد و برای مقاتلت با مثنی آماده شدند و از آنسوی آنمردم که در مدینه الرزق بودند بانک تكبير بشنيدند و تكبير بگفتند از اینروی هر کس در مدینه جای داشت فرار کرد ، و نیز چون مثنی صدای تکبیر را از دنبال خویش بشنید با آنانکه با وی بودند فرار کردند، قیس و عباد چون اینحال در ایشان بدیدند

ص: 18


1- مثنى بضم ميم وفتح ثاء مثلثه و تشدید نون ، و مخربه بضم ميم و فتح خاء و تشدید راء مكسور

سکون گرفتند و از پی ایشان نتاختند و مثنی نزد قبیله خود عبد القيس آمد . چون این خبر به قباع امیر بصره پیوست لشکری بقبیله عبدالقیس فرستاد تا مثنی و همراهانش را دستگیر نموده بیاوردند و زیاد بن عمر وعتکی اینداستان بشنید و نزد قباع شد و گفت این لشکر را از برادران ما باز گردان و گرنه با ایشان

قتال می ورزیم .

قباع چون این حال بدید احنف بن قیس و عمر بن عبدالرحمن مخزومی را مأمور نمود تا در میان مردمان کار بمصالحت فرماید و احنف قدم نهاد و آن امر آشفته را قرین صلح وصفا بداشت بدان شرط و پیمان که مثنی و یارانش از آنسامان کناری گیرند و ایشان آن سخن را پذیرفتار شدند و مثنی را با اصحابش از میان خود خارج نمودند لاجرم مثنی با معدودی قلیل از یارانش از بصره راه بر گرفت وروى بكوفه نهاد و با مختار بن ابی عبید پیوسته گردید ·

ذکر مکر و خدیمت مختار بن أبي عبيد ثقفی باعبدالله بن زبير بن العوام

چون بر آن نهج که سبقت نگارش گرفت مختار بن أبي عبيد عامل ابن زبير را که عبدالله بن مطیع بود از کوفه بیرون کرد و ابن مطیع نیکو نمیشمرد که با آن حال انهزام بخدمت ابن زبیر شود و روی به بصره نهاد و امر امارت کوفه برای مختار گرفت با ابن زبیر بنای مکر و خدعه نهاد و بدو نوشت که ازین پیش

استقرار همی خیرخواهی و نصیحت مرا با خویش بدانستی و کمال جهد و کوشش مرا در دفع اعدای خودت بشناختی و هم بدانستی که آنچه در ازای این خدمات من با من میعاد نهادی وفا ننمودی و هم اکنون اگر خواستار باشی که با همان حال دولت خواهی

بودم باشم چنین میکنم والسلام

و مختار در این کار همی خواست که ابن زبیر را مشغول دارد تا امر خویش

ص: 19

را بکمال رساند و جماعت شیعه ازین امر آگاه نبودند . است و چون مکتوب مختار با ابن زبیر پیوست خواست مکنون خاطر مختار را باز داند که آهنك سلم وصفا دارد یا در اندیشه حرب و دغاست ، پس عمر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام مخزومی را بخواند و امارت کوفه را با وی گذاشت و گفت مختار گوش بفرمان دارد و عمر بن عبد الرحمن خرم و كامياب تجهیز سفر بدیدو قریب یچهل هزار در هم در آن تهیه بکار بست وروی بکوفه نهاد

و این خبر بمختار رسید مختار زائدة بن قدامه را بخواند و هفتاد هزار درهم بد و بداد و گفت این مبلغ دو چندان آنست که عمر بن عبدالرحمن در اینراه که در سپرده است بمصرف آورده است این دراهم را برگیر و پانصد سوار باخود بدار وچون او را ملاقات کردی این دراهم را بدو بده و بگوی تا بسلامت معاودت نماید اگر پذیرفتار نشد مردم کارزار را بدو بازنمای

پس قدامه برفت و عمر را بدید و آنما لرا بداد و با نصرافش امر کرد عمر گفت امیر المومنین حکومت کوفه را با من تفویض فرموده ناچار بایدم بکوفه اندر شد چون قدامه انکار او را بدید آن سواران را از کمین بخواند چون عمر آن لشکر را بدید صلاح در مراجعت یافت و آنمال را بگرفت و روی به بصره نهاد و با ابن مطیع

پیوست و این دو امیر منكوب ومعزول در امارت حارث بن أبي ربيعه اندرشدند و اینداستان پیش از آن بود که مثنى بن مخربة العبدی در بصره وثوب نماید و بعضی گفتهاند که مختار با بن زبیر نوشت که من کوفه را خانه خود گرفته ام اگر تو این کار را بر من روا بداری و نیز هزار بار هزار درهم بمن بفرستی یسوی شام میشوم و كار عبد الملک مروانرا از بهر تو کفایت میکنم ابن زبیر چون مکتوب مختار را بخواند گفت تا چند با کذاب ثقیف مکر

بورزم و او با من مکاری نماید و با این شعر تمثل جست :

عارى الجواعر مِنْ ثَمُودَ أَصْلِهِ * * * عَبْدُ وَ يَزْعُمُ انْهَ مَنْ يَقْدَمُ (1)

ص: 20


1- مردک .... لخت و عریان که نژادش بقوم ثمود میرسد و برده بیش نیست خود را ، از بزرگان و پیشروان می پندارد

و در جواب او نوشت والله ولا درهم و این شعر رقم کرد :

وَ لَا امْتَرَى عَبْدِ الْهَوَانِ ببدرتی * * * وانى لاتى الْحَتْفُ مَا دُمْتَ اسْمَعْ

و از آن پس چنان افتاد که عبدالملك بن مروان حارث بن أبى الحكم بن أبي العاص را بوادی القری مبعوث داشته بود و چنان بود که مختار با ابن زبیر موادعه ومصالحه کرده بود که از وی دست بدارد تا برای دفع مردم شام فارغ

البال باشد .

اینوقت مختار مکتوبی با بن زبیر نوشت که بمن رسيد عبدالملک بن مروان لشکری بجانب تو برانگیخته است هم اکنون اگر دوست میداری لشکری بمدد تو فرستم .

مختار ابن زبیر در پاسخ نوشت اگر سر بر طاعت من داری مردمان را از طرف خودت به بیعت من دعوت کن و در فرستادن لشکر شتاب گیر و با ایشان فرمان کن تا بوادی القری شوند و در آنجا با لشکر ابن مروان مقاتلت دهند و السلام ، پس شرحبيل بن ورس همدانی را بخواند و او را با سه هزارتن که بیشتر ایشان از موالی بودند و جز هفتصد تن عرب نبودند بفرستاد و گفت همچنان راه بسیار تا بمدینه شوی و چون در آنجا در آمدی با من بنویس تا فرمان من بتو برسد و مختار در این کار بآن آهنگ بود که چون مردم او بمدینه طیبه در امیری برای مدینه بفرسند آنگاه این ورس را فرمان کند تا ابن زبیر را در مکه

محاصره نماید.

و نیز از آنطرف ابن زبیر بیمناک شد که مختار با او کیدی ساخته باشد پس آمدند .

عباس بن سهل بن سعد را با دو هزار تن از مکه بیرون فرستاد و با او گفت تا توانی از اعراب دوری بجوی و اگر مردم مختار را باطاعت من دیدی خوب و گرنه دست حیلت و مکیدت جمله را بهلاکت در آر.

پس عباس بن سهل با مردم خود راه بر گرفت و همی برفت تا ابن ورس را

رقیم یافت و اینوقت ابن ورس لشکر خود را ساخته و آماده کرده بود، و چون

ص: 21

عباس بدوشد اصحاب خود را دسته بدسته نموده بود و ابن ورس را بر فراز آب با کمال ساختگی دریافت ، پس عباس برایشان سلام کرد و با ابن ورس گفت آیا شما برطاعت ابن زبیر نیستید؟ گفتند هستیم گفت پس باما بسوی دشمن او که در وادی القرى فرود گشته روی گذارید ابن ورس گفت من مأمور نیستم که آنچه شما گوئید اطاعت کنم بلکه مأمور هستم که بمدینه در آیم و در آنجا بهر طور که بصلاح وصواب بینم کار کنم عباس گفت باری اگر در طاعت ابن زبیر هستید که او مرا امر کرده است که شمارا بوادی القری حرکت دهم ابن ورس گفت با تو متابعت نمیجویم و بمدینه در می آیم و بصاحب خود مکتوب میکنم تا بهرچه خواهد فرمان کند

عباس چون اینحال بدید باطن امر را دریافت و گفت رأی توافضل است لکن من بوادی القری راه میسپارم پس عباس نیز در آنجا فرود شد، و شتر و گوسفندی چند برای اینورس داد تا بکشند و بخورند چه از صدمت جوع بهلاکت پیوسته آنجماعت جوعان آن اشتران و گوسفندانرا بکشتند و بآن مشغول شدند و عباس وقت را غنیمت شمرده و هزار تن از دلیران مردم خود را انتخاب کرده

بودند ، پس بناگاه روی بخیمهٔ ابن ورس آوردند.

چون اینحالرا بدید مردمان پراکنده خود را از هر سوی آواز داد و هنوز یکصد تن بدو پیوسته نیامده بود که عباس چون درنده پلنگ وغرنده هر ماس (1) به ایشان رسید و هنوز اندک قتالی بیش نرفته بود که این ورس با هفتاد نفر از پاسبانان بقتل رسیدند و عباس رایتی بامان اصحاب ابن ورس برافراخت و آنجماعت در زیر رایتش انجمن شدند غیر از سیصد تن که با سلیمان بن حمیر همدانی و عباس بن جعده جدلی متابعت نورزیدند و ابن سهل برایشان بتاخت و بنزديک دويست تن از آنانرا دریافت و بکشت و دیگران باز شدند و اکثر ایشان در آن طی طریق از صدمت جوع

ص: 22


1- هرماس یعنی شیر با صولت و هزبر ، و بچه پلنگ را هم هر ماس گویند

بمردند .

و چون مختار این قضیه هایله را بشنید نامه به محمد حنفیه نوشت که من لشکری

بسوی تو میفرستادم تا دشمنان ترا ذلیل نمایند و بلاد را صافي گردانند چون بمدينه طیبه رسیدند با ایشان چنین و چنان کردند، هم اکنون اگر بصواب میشماری تا لشکری بزرگ بمدینه فرستم و تو نیز از جانب خود کسی را با ایشان برانگیز تا بدانند من بطاعت تو اندرم ، چه در حضرت تو بزودی معلوم شود که ایشان در حقوق شما ومراتب شما اعرف وارأف هستند تا بآل زبیر والسلام .

چون ابن حنفیه این مکتوب را قرائت فرمود در پاسخ او نوشت :

أَما بَعْدُ فَقَدْ قَرَأْتُ كِتابَكَ وعَرَفْتُ تَعْظِيمَكَ لِحَقِّي وَ ما تُذَوَّهُ بِه مِنْ سُرُوري وَ إِنَّ أَحَبَّ الْأُمُورِ كُلَّها إِليَّ مَا أَطِيعَ اللَّهُ فِيهِ فَأَطِعِ اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتَ وَ إِنِّي لَوْ أَرَدْتُ الْقِتالَ لَوَجَدْتُ النَّاسَ إِلَيَّ سِراعاً وَالْأَعوان لي كَثيراً وَلَكِنْ أَعْتَزِلُكُمْ وَ أَصْبِرُ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَهُوَ خَيْرُ الْحا كمينَ .

می فرماید مکتوب ترا قرائت و تعظیم ترا در حق من معلوم ساختم و خرسند گردیدم ، همانا محبوب ترین کارها در خدمت من آن چیزی است که اطاعت خدای در آن بشود، پس چند که توانی خدایرا اطاعت نمای همانا اگر بآهنگ قتال باشم مردمان از هر سوی و کنار به خدمت من شتابنده و رهسیار آیند و اعوان و انصارم بسیار شوند، لكن اعتزال از شما را اختیار نموده ام و بصبر و شکیبائی روزگار میسپارم تا خداوند که بهترین حکمرانان است حکم فرماید، و نیز بعد از این کلمات مختار را فرمود تا این جوش و خروش فرو گذارد و از خونریزی دست بدارد

ص: 23

ذکر مجاری حال محمد بن الحنفيه رضی الله عنه با ابن زبیر ولشکر فرستادن مختار از کوفه برای نجات او

چون مختار در کوفه جانب قوت و استقلال گرفت و کاراوروزتاروز قوی گردید و از آنسوی ابن زبیر نیز در امر خلافت شوکت یافت، بدانست که تا از ابن حنفیه محمد بن علی علیه السلام بیعت نگیرد کار اورونق نیابد و از گزندمختار نیاساید، چه میدانست که مختار باطاعت و انقیاد اوروز میسپاردو چون ابن حنفیه در بیعت او در آید مختار بطریق اولی محكوم ومطيع ابن زبیر خواهدشد و با اینکه از حالت زهد وورع و انزوای مد بن حنفیه باخبر بود بسبب انجام مقصود خویش با ابن قیس گفت بسرای ابن حنفیه شو واورا نزد من حاضر کن تا آنچه مرا واجب افتاده است بجای بیاورم .

جانا ابن قیس برفت و آنجنا برا در محراب عبادت دریافت که بقرائت قرآن مشغول

واز کثرت عبادت مهزول و از دیدار مبارکش نوری فروزنده ساطع بود ، ابن قیس را ازهیبت وحشمت آنجناب دل آکنده شد ، پس سلام بکرد و عرض نمود أيتها السيد همانا ابن زبیر ترامیخواند، فرمود ابن زبیر را با من چکار است؟ چه من در گوشه نشسته و در بر بسته ام با او بگوی که ازمن ایمن باش . ابن قیس گفت اگر بیتو بدوشوم از آسیبش ایمن نشوم فرمود محض تو بیایم دراعه بپوشید ورداى مبارک پدر بزرگوارش را از دوش فروهشت و خاتم مبارک

پس رسول خدای صلى الله عليه و آله را بانگشت در آورد و عصای آنحضرت را بدست گرفت و پیاده روی بسرای ابن زبیر نهاد، ابن قیس عرض کرد ایسی راین اسب سوار شو که زخمت راه نیابی ، فرمود يا أباعد خداوندت جزاى نيک دهاد . از آن هنگام که

ص: 24

برادرم حسین علیه السلام را شهید کردند نیت بر آن نهاده ام که هرگز بر است

سوار نشوم .

پس آنجناب با تن نزار و بدن نحیف همی برفت و بهرچند گام که بر میگرفت بر عصای خود تکیه نهاده و چندی بایستادی من از ینحالت با ابن زبیر لعنت فرستادم و چون چشم محمد بن حنفیه برسرای ابن زبیر افتاد زبان بأدعيه همی بگردانید و برفت تا بسرای ابن زبیر در آمد

چون عبدالله بن زبیر آنجنا برا بدید بیای برخاست و سلام بفرستاد و آنجناب بیامد و در جای خود بنشست و با ابن زبیر گفت سبب این طلب چیست ؟ گفت تو مختار را خلیفه خود ساخته و در طلب خون برادرت حسین علیه السلام بعراق فرستاده و مختار بکوفه اندر شده و عمال مرا از عراق بیرون کرده و اموالم را بغارت برده

است .

فرمود اگر مختار خون برادرم حسین علیه السلام را بازخواهد مرا چه گناه باشد ای پسر زبیر شما بصواب میدانستید که معويه بن أبي سفيان خون عثمانرا بدون حجت و برهان از پدرم امیر المومنين علیه السلام طلب كند و معویه را بر حق می دانستید

لكن مختار را در طلب خون پسر رسولخدا صلی الله علیه و آله و جگر گوشه علی مرتضی علیه السلام و سرور سینه فاطمه زهرا علیها السلام و برادر حسن مجتبی علیه السلام گناهکار میشمارید ، با اینکه میدانید پزدان متعال محبت پدر و برادرانم را بر شما و جمله آفریدگان

واجب گردانیده و فرموده است « قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً الَّا الْمَوَدَّةَ فِي القربى »

ابن زبیر گفت در اینکلمات فایدتی نباشد اگر خواهی از چنگ من آسوده بمانی باید نامه بمختار برنگاری که دست ازینکار بازدارد ، ابن حنفیه فرمود بر من نیفتاده که مثل این نامه بدو بنویسم و نیز مختار قبول نکند و در سرای ننشیند و از

کند .

کار خود دست باز نکشد ، ابن زبیر خواست زیاده بر این جسارت ورزد و درشتی اشراف ورؤسای مکه چون حضور داشتند زبان بر بست و عثمان بن شیبه که رئیس بود گفت ازین بیش با فرزند امیرالمومنین درشتی مجوی ، ابن زبیر گفت

ص: 25

اينک تا سه ماه او را مهلت گذارم تا کس فرستد و مختار را از این کار باز دارد. ابن حنفیه فرمود اگر مختار بترک اینکار نگوید تو نیز با من آن کن که یزید با برادرم حسین علیه اسلام بجای آورد. ابن زبیر گفت هرگز نخواهد شد که تو را دست باز دارم تا بسرای خویش باز شوی

و بروایت ابن اثیر چون کار مختار بآنمقام رسید ابن زبير محمد بن الحنفيه و اهل بیت او وشیعیان او را با هفده مرد از وجوه کوفه را که از جمله ایشان أبو الطفيل عامر بن واثله صحابی بود دعوت کرد تا با وی بیعت نمایند ایشان امتناع نمودند و گفتند تا تمامت امت در کار او یکزبان نشوند با او بیعت نکنیم ابن زبیر در حق

گفت و او را مذمت نمود .

ابن حنفیه بد همی عبدالله بن هانی کندی بغلظت و خشونت پرداخت و با ابن زبیر گفت اگر هیچ چیزی جز ترک نمودن ما بیعت ترا زیان نرساند از هیچ چیز دیگر زیان نمیبینی وصاحب ما میگوید اگر تمامت امت با من دست به بیعت در آورند بغیر از سعید مولای معویه پذیرفتار نمیشوم . و ازینروی باینکلام متعرض گردید که ابن زبیر سعد را بدو فرستاد و او سعد

را بکشت ، پس عبدالله او را و اصحابش را سب وشتم نمود و از پیش براند و ایشان این خبر را بجانب محمدبن حنفیه برداشتندا بن حنفیه فرمود بصبر وشکیبائی بگذرانید وابن زبیر نیز با ایشان ابرام و اصرار نورزید و بر اینحال ببود تا مختار بر کوفه مستولی شد و شیعیان کوفه مردمانرا به بیعت ابن حنفیه دعوت همیکردند .

در اینوقت ابن زبير بيمناك شد که مردمان روزگار از روی رضا و رغبت باوی بیعت نمایند ، لاجرم یکباره عزیمت استوار داشت که از زهاد و نساک مکه معظمه بیعت خویش بازگیرد و محمد بن حنفیه و یارانش را بخواند و گفت ناچار بایستی با من

بیعت نمود .

و بروایت ابن أبى الحدید در شرح نهج البلاغه عبدالله بن زبیر بفرمود تا محمد بن حنفيه وابن عباس و هفده تن از بنی هاشم را که از جمله ایشان حسن بن الحسن بن

ص: 26

على بن أبي طالب علیه السلام بود حاضر کرده در شعب مکه معظمه که معروف بشعب عارم داشت و بقولی فرمان کرد تا در کنار چاه زمزم خیمه برافراشتند و

است محصور ایشانرا در آنجا محبوس داشتند لکن ایشان دعوت او را اجابت ننمودند لاجرم ابن زبیر با ایشان گفت اگر تا اینروز آدینه که فرا میرسد بیعت نکنند جمله را بکشد و بآتش بسوزاند و ابن حنفیه چون این ابرام والحاح را بدید گفت مرا مهلت بگذار تا در این کار نظری کنم و نيک بينديشم ، ابن زبیر گفت هیچت مهلت نگذارم.

مخمد بن علی علیه السلام گفت سبحان الله رسول خداى صلی الله علیه و آله صفوان مشرک را چهار ماه مهلت نهاد لكن تو مرا ساعتی مهلت نگذاری؟ ابن زبیر در پاسخ آنجناب پاسخ بصواب نیار است و مکالمت بطول انجامید تا از محاورت بخشونت پیوست آنگاه دیگران نیز سخن بمیان آوردند و قرار بر آن نهادند که محمد را دو ماه مهلت گذارند لکن معذلک ابن زبیر دست از آن جناب باز نداشت و او را و اصحابش را در آنسرای که در کنار چاه زمزم بنیان کرده بود حبس نمود و چهل تن بنگاهبانی ایشان بر گماشت و کار برایشان از هر طرف دشوار ساخت

ومحمد بن حنفیه شبی با اصحاب خویش سخن بمشورت افکند و هر کس سخنی براند و رایی بنمود آخر الامر آراء ایشان متفق گردید که نامه بمختار بر نگارند و اینواقعه بدو باز نمایند و استمداد جویند، پس محمد بن حنفیه پوشیده نامه بمختار کرده حکایت خویش بگذاشت و ازوی نصرت خواست ، چون این نامه بمختار رسید بسی شادمان گردید و سرمباهات باوج سماوات رسانید و مردمانرا از هر طبقه احضار نمود و آن مکتوب برایشان قرائت فرمود و گفت اينك ابن زبیر مهدی را ساخته و در بیعت خویش باکراه در آورده و او این نامه بمن بر نگاشته و دفع شرش را از من بخواسته سوگند با خدای بمظاهرت و نصرت او چنان اقدام کنم که اسباب عبرت جهانیان و حیرت بینندگان و شنونده گان گردد چه ابن زبیر شما وشيخ أهلبيت شما را وأصحاب او را مانند دسته غنم در حصاری در آورده

ص: 27

و ایشان درروز وشب باکمال سختى وتعب منتظر قتل وحرق باشند .

لَسْتُ أَبَا إسحق إِنْ لَمْ أَنْصَرُهُمْ نَصْراً مؤزراً وَ إِنْ لَمْ أَشْرَبُ الْخَيْلِ فِي أَثَرِ الْخَيْلِ كَالسَّيْلِ يَتْلُوهُ السَّيْلُ حَتَّى يَحِلَّ بإبن الكاهلية الْوَيْلُ . .

من ابواسحق نیستم اگر در نصرت آنها لشکر نسازم وفوج از پس فوج وخيل از پس خیل چون سیل از پس سیل نتازم وابن کاهلیه را بدمار وویل نیفکنم ومقصودش از ابن كاهليه ابن زبیر است چه مادر خویلد پدر عوام زهره دختر عمرو از قبیله بنی کاهل بن اسد بن خزیمه است ، چون مردمان آن مکتوب را بشنیدند زار زار بگریستند و گفتند هرچه زود تر ما را بنصرت او ساخته کن . پس مختار گروهی از لشکریانرا انتخاب و اختیار کرده أبوعبدالله جدلی را با هفتاد تن از شجعان سپاه وظبيان بن عماره اخى بنی تمیم را با چهار صدتن گردان کینه خواه مامور نمود و نیز چهارصد هزار درهم از بهرا بن حنفيه بدو بداد وفرمود شما زود شتاب گیرید آنگاه ابوالمعمر را با یکصد تن مردان شیر شکن وهاني بن قیس را با یکصد تن دلیران مرد افكن وعمير بن طارق را با چهل نفر جنگجوی پرخاش گر و یونس را با هشتاد سوار پیل شکر راه سپر ساخت و بروایتی چندتن سردار معين كردوهريک را هزار تن ودوهزارتن در زیر رایت بداشت و با ایشان فرمود روى بمسجد الحرام كنيد لكن فوج از پس فوج و گروه از پس گروه ورود گيريد . و بروایت ابن ابی الحديد أبوعبدالله جدلی را با چهارهزار نفر رهسپار ساخت

و چون اینمردم بذات عرق رسیدند (1) از جمله ایشان هفتاد تن بر مرکبهای تیزتک بر نشسته بامداد روز جمعه بمكه در آمدند و با شمشیرهای آخته بانک يا عد يا عد در انداختند تا بشعب عارم پیوستند وعد بن الحنفيه و اصحابش را نجات دادند و بروایتی یکصد و پنجاه تن از ایشان از آن پیش که دوروز بمهلت ابن حنفیه بجای مانده بود فرا رسیدند وابن زبیر ایشانرا پیام همی کرد که چون مدت بسررود شمارا از تیغ

ص: 28


1- نام محلی است.

بگذرانم و بآتش بسوزانم و هیز می فراوان برای سوختن ایشان فراهم کرده بود که اگر

آتش در آن افتادی یکتن نجات نیافتی مسعودی میگوید از دیال بن حرمله (1) مرویست که گفت از جانب مختار

با أبو عبدالله جدلی و چهار هزار مرد سپاهی روی بمکه نهادیم ابوعبدالله جدلي بیندیشید و گفت همانا لشکری بزرگ است و مرا

بیم همی رود که اگر ابن زبیر یست پس از جنبش این لشکر باخبر شود تعجیل نماید و بنی هاشم را تباه فرماید . لاجرم با هشت صدتن سوارکار زار بشتاب و عجله رهسپار شد و هنوز ابن زبیر را

از هیچ رهگذر خبر نبود که ناگاه رایات ما را بر سرخویش افراشته نگریست برهائی بنی هاشم روی کردیم و ایشانرا در آن شعب دریافتیم و از آنجا بیرون آوردیم ابن حنفیه با ما گفت جز با کسی که با شما از در مقاتلت در آید قتال مکنید و چون ابن زبیر این حمله و تاخت ما را نگران شد باستار کعبه در آویخت و گفت من بخدای پناهنده ام نوفلی در کتاب خود میگوید هر وقت حدیث بنی هاشم و فراهم ساختن ابن زبیر ایشانرا در شعب و انباشتن هیزم برای سوختن ایشانرا با عروه بن زبیر درمیان مینهادند میگفت مقصود او نه آن بود که ایشان را بسوزاند بلکه همی خواست بيمناك نماید تا به بیعتش تن در دهند چنانکه با پارۀ دیگر نیز بهمین بیم و تهویل کار میکرد و بدینکلمات همی خواست برادرش را معذور دارد . بالجمله مسعودی میگوید ابن زبیر هیزمی فراوان فراهم کرد و گفت تمامت مردمان با من بیعت کردند و غیر ازین پسر یعنی محمد بن حنفیه هیچکس از بیعتم سر با او تا غروب آفتا بست اگر تا آنوقت بیعت نکند خانه اش را

نتافت وموعد من آتش زده برسرش فرود می آورم.

ابن عباس چون این سخن بشنید نزد ابن حنفیه شد و گفت یا ابن عم از گزند

ابن زبیر بر توایمن نیستم باوی بیعت کن محمد گفت بزودی حجابی قوی مرا از

ص: 29


1- در چاپ ناسخ رمال بن حرمله است

گزند او باز میدارد .

ابن عباس نظر بآفتاب همیداشت و در اینکلام ابن حنفیه متفکر بود و نزديك بغروب شمس در رسید که ابو عبدالله جدلی با آن مردم مذکور فرا رسید و گفتند آیا رخصت بفرمائی تا ابن زبیر را بدمار در آوریم ابن حنفیه رخصت نداد و بسوی ایله برفت و چند سال در آنجا بزیست تا ابن زبیر بقتل رسید و ابن ابی الحدید گوید که ابن زبیر محمد حنفیه و یارانش را تا روز جمعه مهلت نہاد تا اگر بیعت نکند گردن ایشانرا بزند و بآتش بسوزاند لكن هنوز روز جمعه نرسیده ومدت مهلت بخاتمت نه پیوسته بود که بایشان نهضت گرفت تا آنانرا بآتش بسوزاند ابن مسور بن مخرمه الزهری از وی کناری بجست و او را سوگند داد که تا

همی روز جمعه این آهنگ را بتأخیر افکند و چون روز جمعه فرا رسيد محمد بن حنفيه غسل فرمود و جامه سفید بر تن بیار است و حنوط نمود و منتظر شهادت بنشست در این حال جماعتی از مردم مختار پیامدند و او را و یارانش را رها گردانیدند .

و محمد بن حنفيه باحسن بن الحسن فرمان کرد تا ندا برکشید که هرکس می داند که خدای را بروی حقی است شمشیر در نیام کند و بجنك اقدام نجویند چه من بزحمت و اکراه مردمان حاجت ندارم بلکه هر وقت بتمامت بخلافت من رضا

دهند بپذیرم .

بالجمله كثير بن عبدالرحمن که معروف بكثير عزه و بمذهب کیسانیه بود

این شعر را در آنحال که ابن زبیر محمد بن حنفیه را در شعب عارم بحصار افکنده

انشاد نمود ؛

وَ مَنْ يَرَ هَذَا الشَّيْخِ بالخيف مِنْ مِنًى * * * مِنَ النَّاسِ يَعْلَمُ أَنَّهُ غَيْرُ ظَالِمٍ

سَمَّى النَّبِيُّ الْمُصْطَفَى وَ ابْنِ عَمِّهِ * * * وَ حَمَّالُ أَثْقَالِ وَ فَكَاكِ غَارِمُ

تُخْبِرَ مِنْ لاقيت أَنَّكَ عَائِذٍ * * * بَلِ الْعَائِدِ الْمَحْبُوسِ فِي سِجْنِ عَارِمُ

ونيز ابن أبى الحديد و مسعودی گویند که عبدالله بن زبير حسن بن محمد بن

حنفیه را در مکانی تاریک محبوس نمود و بآهنك قتل وی بود وحسن چندان تدبیر

ص: 30

بکار برد تا از زندان بیرون شد و در جبال به صعوبت راه پیمود تا بمنی در آمد و در اینوقت پدرش محمد بن الحنفیه در آنجا بود .

ابن اثیر گوید چون مردم مختار در زندان ابن زبیر را بشکستند و او را بیرون آوردند و گفتند ما را اجازت فرمای تا این دشمن خدای ابن زبیر را از میان برگیریم فرمود هرگز روا نمیدارم که در حرم خونریزی شود و ابن زبیر میگفت عجب است ازین جماعت خشبیه یعنی چوب دار که برای حسین نالان هستند گویا قاتل حسین من بوده ام ، سوگند با خدای اگر بر قتلۀ آن حضرت دست یافتمی بجمله

را بقتل میرساندم.

وابن زبیر ازین روی مردم آن مختار را خشبیه گفت که چون بمکه معظمه در آمدند همه را در ازای شمشیر چوب بدست بودچه مکروه میشمردند که در حرم خدای با شمشیر اندر شوند و بعضی گفتهاند آن هیزمی را که ابن زبیر برای کرده بود بر گرفتند و چون ابن زبیر ابوعبدالله حدلی

سوزانیدن بنی هاشم فراهم را با آن مردم قلیل بدید چنان دانست که جماعت ایشان بهمین مقدار است پس با ایشان گفت گمان شما چنانست که من محمد و اصحاب او را بدون اینکه سر به بیعت من در آورند دست بازخواهم داشت و براه خود خواهم گذاشت ؟ ابوعبدالله گفت آری سوگند بپروردگار رکن و مقام که البته ایشانرا براه خویش باید بگذاری و گرنه شمشیرها بکشیم و با تو چنان حرب نمائیم که چشم روزگار ندیده باشد ابن حنفیه اصحاب خود را از آن خروش و آشوب و انگیزش فتنه باز داشت و از آن پس سایر سپاهیان با آن دراهم کثیره بیامدند و در مسجدالحرام شدندو تکبیر براندند و ندای یا لثارات الحسين بلند کردند چون ابن زبیر اینحال بدید در بیم شد و محمد بن حنفیه و اصحابش روی بیاوردند تا بشعب علی پیوستند و همی ابن زبیر را دشنام دادند و از محمد اجازت خواستند تا بروی بتازند و ابن حنفیه ایشانرا ممنوع فرمود و آن چهار هزار تن در شعب علی در خدمت محمد انجمن شدند ، محمد آن اموال

را در میان ایشان قسمت فرمود لكن آنجماعت پذیرفتار نشدند .

ص: 31

و ازین سوی چون روزگاری برگذشت و مختار شهید شد و امر ابن زبیر استوار گردید بمحمد حنفیه پیام فرستاد که در بیعت من در آی و گرنه از آسیبم ،ایمن ،نباشی و رسول او عروة بن زبیر بود ، محمد با او فرمود بدباد برادرت را که تا چند در آن کار که اسباب خشم خدای است لجاج میورزد و از ذات خدای بغفلت میرود آنگاه با اصحاب خویش فرمود دانسته باشید که ابن زبیر بر آن اراده است که ناگاهان بر ما بر جهد، هم اکنون شمارا رخصت دادم تا هر کس خواهد از ما انصراف بجوید و بآنجا که دوست میدارد بیوید ، او را ملامتی نخواهد بود چه من در اینجا اقامت خواهم و رزید تا خدای تعالی افتتاحی برساند « وَ هُوَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ »

این هنگام ابو عبد الله جدلی و دیگران بپای شدند و بدو باز نمودند که هرگز از خدمتش کناری نخواهند جست و خبر او بعبدالملک بن مروان پیوست عبدالملک با آن جناب مکتوب کرد که اگر نزد او شود در رعایت اعزاز واحسان او کوتاهی نمیورزد و او را در شام منزل میدهد تا امر مردمان بمقامی مستقیم کرد پس ابن حنفیه با اصحاب خویش بیرون شدند و روی بشام ،نهادند و کثیر عزه در خدمتش ملازمت ورزید و این شعر بگفت

هدیت یا مهدینا ابْنِ المهتدی * * * أَنْتَ الَّذِى نَرْضَى بِهِ ونرتجی

أَنْتَ ابْنِ خَيْرُ النَّاسِ مِنْ بَعْدِ النَّبِيِّ * * * أَنْتَ إِمَامِ الْحَقِّ لَسْنَا نمترى

يَا بْنُ عَلَى سِرٍّ وَ مَنْ مِثْلُ عَلَى

و چون ابن حنفیه بمدین رسید در خدمتش از غدر و فريب عبدالملک باعمرو

ابن سعید بن العاص و کشتنش پسر سعید را معروض داشتند و آن جناب از آمدن

بان اراضی پشیمانی گرفت و برخویش بترسید و در ایله فرود گردید و از آنطرف مردمان از فضل وفضیلت و کثرت عبادت وزهد و محاسن اوصاف و اخلاق آن جناب سخن همیراندند .

چون این خبر بعبد الملک رسید بیندیشید و از اجازت دادن آن جناب را

ص: 32

که بدو قدوم نماید ندامت گرفت پس نامه با و بنوشت که هر کس با من بیعت نکند نمیشاید که در مملکت و سلطنت من اندر آید ، و محمد بن حنفیه ناچار بار بر بست و از ایله بکوچید و بمکه رفت و در شعب ابیطالب نزول فرمود . و چون ابن زبیر از نزول آن جناب با خبر شد کسی را بدو بفرستاد که بیاید از اینجا بیرون شوی و نیز با برادرش مصعب بن زبیر مکتوب نمود که زنهای آنان را كه با محمد حنفیه اند بیرون فرستد ، و مصعب جماعتی از نسوانرا بیرون فرستاد و از آنجمله زوجه ابوالطفيل عامر بن واثله بود و آنزن برفت تا بدو پیوست و ابوطفیل این شعر بگفت :

وَ إِنْ يَكُ سِيَرِهَا مُصْعَبٍ * * * فاني إِلَى مُصْعَبٍ مُتْعِبٍ

أَ قَوَدَ الْكَتِيبَةُ مستلئماً * * * كَأَنِّي أَخُو عَزَّتِ أحرب

و این دو شعر از جمله اشعار عدیده است و نیز ابن زبیر همی اصرار و ابرام ورزید که محمد بن حنفیه به مگه انتقال نماید چون اصحاب محمد حنفیه این حال را نگران شدند از آن جناب رخصت طلبیدند تا با ابن زبیر قتال دهند آن جناب دستوری نداد و او را نفرین کرد و گفت :

أَللَّهُمَّ أَلْبِس إِبْنَ الزُّبَيْرِ لِباسَ الذُّلِّ وَالْخَوْفِ وَسَلَّطَ عَلَيْهِ وَعَلَى أَشياعِهِمْ مَنْ يَسُومُهُمُ الَّذِي يَسُومُ النّاسَ .

یعنی بار خدایا ابن زبیر را جامه ذلّت و خشیت بپوشان و بروی و پیروان او کسی را مسلط بفرمای که ایشان را خوار و ذلیل گرداند چنانکه ایشان با مردمان همین معاملت ورزیدند، آنگاه از آنجا بطایف حرکت فرمود . و چون آن جناب برفت ابن عباس بر ابن زبیر در آمد و در میانه ایشان سخن بغلظت و خشونت

افتاد .

و بروایتی در آن هنگام که ابن زبیر محمد حنفیه و بنی هاشم را بحبس در عبدالله بن عباس که در اینوقت نابینا شده بود نزد او شد و گفت ای

ص: 33

پسر زبیر با اینکه ابن حنفیه لیاقت خلافت دارد آرزوی این مقام را نمیکند و این سخن بر ابن زبیر دشوار شده گفت ای مردم مکه دانسته باشید که هرگز درمیان من و این پیر بدرستی و راستی کار نبوده هم اکنون این سخن را از روی طعن میراند لكن من جز نكوئى نجویم و گناهش را بروی نگیرم و میدانم که در او خیری نیست چه اگر بودی با عایشه وطلحه و زبیر پدرم حرب ننمودی . چون ابن عباس این سخن بشنید با عکرمه غلام خویش گفت مرا بدو نزديك بر آنگاه گفت ای پسر زبیر آنچه گفتی پاسخ بشنو اول اینکه گفتی دشمنی کردی و مرا بطعن گرفتی سوگند با خدای من این سخن نه از روی تعصب گفتم لکن بر تو گران گردید و من براستی سخن راندم وصلح از جنگ نيک تر است چنانکه خدای میفرماید « تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى وَ لَا تَعَاوَنُوا عَلَى الاثم وَ الْعُدْوَانِ » .

دیگر گفتی که با عایشه زوجه رسول خدای صلی الله علیه و آله جنگ کردی همانا من این کار را بصواب و برای ثواب کردم چه عایشه بسخن طلحه و پدرت زبیر باخدای مخالفت ورزید چه خدای با ازواج پیغمبر فرمان کرده است که در خانه های خود بنشینند چنانکه میفرمايد « وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الاولى » و عایشه بوسوسه ایشان از خانه خود بیرون شد و لشکر فراهم کرد و برشتر نشست و با علی بن ابی طالب که امیر مومنان وولی یزدان ووصی ختم رسولان و زوجه بتول و فاتح خیبر و ساقی کوثر و رهبر امت و حامی ملت است محاربت ورزید و جمعی را بکشتن داد و آخر الامر طلحه و پدرت از معرکه کار زار فرار کردند و ابن عباس ازین کلمات بگفت و ابن زبیر را شرمسار ساخت و عثمان بن شیبه نزد ابن عباس و گفت تو عالم این امت و پسر عم حضرت ختمی مرتبتی و همچنان از وی معذرت بخواست تا او را خاموش ساخت

آنگاه ابن زبیر باحمد بن حنفیه پاره سخنان براند آنجناب فرمود امروز امام جهانیان و حاکم امت برادر زاده ام علی بن الحسين علیه السلام است و من در بیعت او هستم و نیز در میانۀ ایشان سخن بسیار شد و هوا خواهان ابن حنفیه آهنگ

ص: 34

آشوب کردند و ابن زبير بيمناك شد و آخر الامر اشراف مکه را سخن بر آن رفت که ابن زبیر با ابن حنفیه کار بصلح افکند و بخدمت آنجناب خواستار صلح شدند واو بپذیرفت و بمنزل ابن زبیر روی نهاد

ابن زبیر باستقبال آنجناب بیرون شتافت و آن جناب را در جای خود بنشاند و بعد از کلمات فراوان ابن زبیر از آنجناب اطمینان یافته سوگند خورد که زیانی بآنجناب نرساند اگر خواهد در مکه باشد یا در مدینه از هیچ گونه خدمتی در خدمتش قصور نجوید پس این جمله را در صحیفه بنگاشتند و خاتم زدند و اشراف مکه گواهی دادند و از آن مجلس متفرق شدند .

ظبیان بآنجناب عرض کرد رخصت ندادی تا پسر زبیر و اتباعش را بهلاکت رسانم و اگر او بر تو دست یافتی بآتشت بسوختی فرمود آسوده باش که مرا هیچ کس نتواند کشت و مثل من در این امت مثل اصحاب کهف است در بنی اسرائیل که بغاری در آمدند و بخواب اندر شدند و خدای تعالی از پس سیصد سال ایشان را برانگیخت من نیز در زمین یمن بکوه عقیق غایب شوم و تا گاهیکه قائم آل محمد صلی الله علیه وآله ظهور فرماید من نیز بیرون آیم و در مقدمه سپاهش باشم

اما مرگ ابن زبیر نزديک است همانا در فلان ماه وفلانروز حجاج بن يوسف با لشکری بیکران بمکه در آید و منجنیق نصب کند و مکه را فرو گیرد و ابن زبیر را اسیر کرده شکمش را بشکافد و این اخبار را از پدرم صلوات الله علیه بشنیدم که از رسول خدای صلی الله علیه و آله روایت می فرمود هم اکنون شما بصحت و سلامت باز گردید

صلى الله ومومنان را از من سلام گوئید و آنجماعت بازگشتند و با مختار باز گفتند و محمد بن حنفیه در مکه معظمه در سرای خود بعبادت مشغول بود و هیچکس را بخدمت خود بار نمیداد مگر روزهای آدینه و عشر اول ذیحجه که مردمان بملازمتش می شتافتند و از افاضاتش بهره یاب میشدند و پسر زبیر بر اینکار نیز حسد برد و اندیشناک شد و بحیلت و تدبیر در آمد و از آنجناب پاره اشیاء مطالبه نمود و همی آشوب برانگیخت تا آن جناب را ناچار

ص: 35

ساخت و بجانب طایف حرکت فرمود.

راقم حروف گوید در این خبر پاره مطالب مطوله است که چون جمهور مورخین

بنگارش آن اقدام نکرده اند و غیبت آن جناب را در زمین یمن وجبل عقيق معتقد

رنگارم

نیستند بگذارش آن نپرداخت. ابن اثیر گوید چون ابن حنفیه بطائف شد ابن عباس نزد ابن زبیر شد و در

میان ایشان کلماتی بگذشت که مکروه دانستم بر ابن أبی الحدید گوید که مسعودی از سعید بن جبیر روایت کند که ابن عباس بر ابن زبیر در آمد ابن زبیر با او گفت تا چند کار را دشوار می کنی و مرا آزار میرسانی ، ابن عباس گفت همانا از رسول خدای الله شنیدم می فرمود « بِئْسَ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ يَشْبَعَ وَ يَجُوعُ جاره » ، بد مرد مسلمی باشد که خویشتن را سیر بدارد و همسایه اش گرسنه باشد و تو اینمردی که باین صفت و شیمت باشی ، ابن زبیر گفت بخدا سوگند که چهل سال است بغض شما اهلبیت را در دل میسپارم پس در میان ایشان مشاجره بزرگ روی داد و ابن عباس خشمناک از مکه بیرون شد و بطایف برفت

و در خدمت محمد بن - بزیست تا بدیگر جهان راه گرفت ابن ابی الحدید گوید که چون عبدالله بن زبیر عبدالله بن عباس را از مکه بطائف اخراج نمود ابن عباس همچنان برفت تا به نعمان که در میان مکه وطائف است بگذشت آنگاه هر دو دست خود را بنفرین ابن زبیر برکشید و عرض کرد: خداوندا توخود میدانی هیچ شهریرا برای پرستش تو از بلد الحرام دوست تر نمیدارم و نیز محبوب نمیشمارم که جان مرا جز در اینمکان مقدس مقبوض داری و اينک ابن زبير از ينمكان شريف مرا بیرون کرد تا سلطنتش نیرومند شود بار خدایا كيد وفریب و بنیان مکر و خدیعت او را سست فرمای و او را در چنبره عذاب و دائره

گرفتار کن ! آنگاه روی براه نهاد تا بطائف نزديک شد چون مردم طائف او را بدیدند گفتند مرحباً بابن عم رسول الله صلی الله علیه و آله

سوگند با خدای تو محبوبتر و گرامی تری نزد ما از آنکس که ترا از مکه بیرون .

ص: 36

کرده است اکنون منازل ما همه آماده و مهیاست ، هر يک را دوست میداری اختیار کن و منزل گزین . پس ابن عباس در منزل یکی از ایشان جای گرفت و مردم طائف بعد از طلوع فجر و بعد از نمود عصر در خدمتش انجمن میشدند و ابن عباس ایشانرا سخن میراند و خدایرا ثنا ورسول را درود و خلفاء بعد از آنحضرت را سلام میفرستاد ، آنگاه با حاضران می گفت براه خویش بروید و رنج بیهوده مکشید که دیگر امثال و أشباه ایشانرا بلکه کسی را که بتواند بمخائل و اخلاق ایشان نزديک شود نيابيد لكن اکنون اقوامی بجای مانده اند که برای طلب دنیار نج عبادت بر خود نهند و با خوی گرگ وتنمر پلنگ پوست میش برخویش کشند و مردمان گمان میبرند که اینمردم از دنیا روی بر تافتند و از حطامش دل بپرداختهاند لکن اینجماعت در صورت ظاهر کار بریا افکنند

و مردم را فریب دهند لکن از کارهای پوشیده و اعمال نکوهیده مکتومه خدای را بخشم در آورند هم اکنون تا توانید در حضرت یزدان دست بدعا بر آورید و مسئلت نمائید تا کار این امت را بخیر و احسان توامان گرداند و نیکویان و نیکوکاران را بولایت امور ایشان برآورد و فاجران و بدکاران ایشانرا از میان برگیرد هم اکنون دستها بدعاها بحضرت پروردگار برکشید و زبان بمسئلت برگشائید ، و حاضران بدانگونه که او میفرمود دست بدعا برافراشتند و خدای را به اجابت دعوات

بخواندند

چون این اخبار بابن زبیر پیوست مکتوبی با بن عباس برنگاشت :

« أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِى أَنَّكَ تَجْلِسُ بِالطَّائِفِ العصرين فتفتيهم بِالْجَهْلِ وَ تَعِيبُ أَهْلَ الْعَقْلِ وَ الْعِلْمِ وَأَنْ حلمى عَلَيْكَ واستدامتى فَيْئُكَ جرءك عَلَى فَاكْفُفْ لَا أَبَا لِغَيْرِكَ مِنْ غَرْبِكَ وَ ارْبَعْ عَلَى ظَلْعِكَ وَ اعْقِلْ انَّ كَانَ لَكَ مَعْقُولٍ وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ فانك انَّ تهنها تَجِدْهَا عَلَى النَّاسِ أَعْظَمُ هَوَاناً الم تَسْمَعُ قَوْلُ الشَّاعِرِ :

فَنَفْسَكَ أَكْرَمَهَا فانك انَّ تَهِنْ * * * عَلَيْكَ فَلَنْ تَلْقَى لَهَا الدَّهْرِ مُكَرَّماً

واني اقْسِمْ بِاللَّهِ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ عَمَّا بَلَغَنِى عَنْكَ لَتَجِدَنَّ جانبی خَشِناً وَ لتجدني

ص: 37

الَىَّ مَا يَرْدَعُكَ عَنَى عُجُلًا فرايك ، فَانٍ أَشْفَى بِكَ شَقَّاؤك عَلَى الرَّدَى فَلَا تَلُمْ الَّا نَفْسِكَ »

میگوید بمن پیوست که تو در طائف بهرصبحگاه و و عصر گاه جلوس میکنی و مردمانرا در پیرامنت انجمن میگردانی و از روی جهل و نادانی فتوی میرانی و ایشانرا بپاره اعمال و افعال امر میکنی و دارایان عقل و علم را نکوهش مینمائی همانا حلم و بردباری و تواتر وتكاثر بذل وعطای من با تو و استقرار فيء تو برمنت جرى وجسور داشته است داشته است هم اکنون این تیغ زبان و این هون وهوان از من بازدار و این حدت وسورت فرو کشیدن گیر و کار بعقل و دانش بگذار و خویشتن را گرامی دار چه اگر تو نفس خویشرا دستخوش خواری و هوان بداری مردمان بیشتر در ذلت وهوان تو بکوشند مگر این شعر شاعر را نشنیده باشی که میگوید نفس را تا توانی مکرم و گرامی بدار چه اگر تو نفس خویشرا خوار داری روزگارش گرامی نخواهد داشت ومن بخدای سوگند همی خورم اگر از آنچه مرا از تو میرسد فروگذار نکنی و لب بر نبندی از خشونت من آسوده نباشی و در آنچه ترا رادع و مانع باشد مرا در عجلت و شتاب یابی ، هم اكنون نيك نظر كن اگر شقاوت و بدبختی تو بر تو چیره و روزگار را بر تو ناسازگار و خیره کند جز بر خویشتن نکوهش مگیر چون این نامه را ابن عباس قرائت کرد ، در پاسخ ابن زبیر بدینگونه بر

نگاشت :

« أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِى كِتَابَةِ قُلْتُ أَنَّى أَفْتَى النَّاسَ بِالْجَهْلِ وَ أَنَّمَا يفتى بِالْجَهْلِ مَنْ لَمْ يَعْرِفْ مِنَ الْعِلْمِ شَيْئاً وَقَدْ آتانى اللَّهُ مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يُؤْتِكَ وَ ذَكَرَتْ أَنَّ حِلْمُكَ عَنَى واستدامتك فيئى جَرَّ أَنَّى عَلَيْكَ ثُمَّ قُلْتُ اكْفُفْ مِنْ غَرْبِكَ وَ ارْبَعْ عَلَى ظَلْعِكَ وَ ضُرِبَتْ لِي الامثال أَحَادِيثِ الضَّبُعِ مَتَى رايتنى العرامك هَائِباً وَ مَنْ حَدِّكَ نَاكِلًا وَ قُلْتُ لَئِنْ لَمْ تَكْفُفْ لَتَجِدَنَّ جَانِبَيْ خَشِناً فَلَا أَبْقَى اللَّهُ عَلَيْكَ انَّ أَبْقَيْتَ وَ لَا أَرْعَى عَلَيْكَ إِنِ ادَّعَيْتُ فَوَاللَّهِ لَا انْتَهَى عَنْ قَوْلُ الْحَقِّ وَصَفْتُ أَهْلِ الْعَدْلِ وَ الْفَضْلِ ، وَ ذَمُّ

ص: 38

الاخسرين أَعْمالًا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الحيوة الدُّنْيَا وَهْمُ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً وَ السَّلَامُ »

میگوید مکتوب ترا دیدم نوشته بودی که من مردمان را بنادانی فتوی میدهم همانا کسی بجهل حکم میراند که از علم بی بهره باشد و حال آنکه آن علم که خدای بمن عطا فرموده ترا بهره نساخته است ، و دیگر گفتی که حلم تو با من وتواتر عطایای تو نسبت بمن دلیر ساخته است مرا برتو ، و از آن پس گفتی که من سنان زبان از تو بردارم و از هون و هوان ،تو نیندیشم و برای من مثلها بیاوردی و أحاديث ضبع بنمودی ، کدام وقت از میدان ستیز و آویز خودت مرا بيمناک ديدى یا از حدت و تندی خودت عاجز و ناکل نگریدی

و نیز گفتی اگر من ازین کار و کردار برکنار نشوم با من بخشونت روی و بازار خود افسرده و افکار داری ، خدایت باقی نگذارد اگر از اینجمله که گفتی چیزی فرو گذار کنی ، و از آنچه توانی با من بجای نیاوری ، سوگند با خدای هیچوقت از سخن حق و توصیف اهل عدل و دانایان و دم آن مردم که هر چه کنند جز موجب زیان هر دو جهان نیست خاموش نشوم ، چنانکه خدای در شأن این مردم میفرماید که این گروه آنچه در دنیا کنند و کوشش ورزند همه از روی ضلالت و گمراهی است ، و خود چنان دانند کرداری نیکو بجای میگذارند والسلام .

ابن اثیر گوید چون ابن عباس در طائف بمرد محمد بن حنفیه بر وی نماز بگذاشت و چهار تکبیر بروی بگفت ، آنگاه در طائف بزیست تا حجاج بن یوسف از جانب عبد الملک بمكه در آمد ، و ابن زبیر را بحصار در گرفت ، اینوقت ابن حنفیه از طائف بیرون شد و بشعب أبي طالب در آمد چون حجاج اینخبر را بشنید آنجنا برا طلب کرد و گفت ببایست با عبد - الملک بيعت فرمائی ، محمد بن حنفیه فرمود هر وقت جمله مردمان با وی بیعت کردند من نیز چنان کنم .

و چون ابن زبیر مقتول گردید محمد بن حنفیه نامه بعبدالملك نوشت و خواستار

ص: 39

شد که او را و اصحابش را امان دهد و از آنطره ، حجاج با بن حنفیه پیغام فرستاد که اکنون با عبدالملک بيعت كن فرمود نامه بعبد الملک فرستاده ام ، هر وقت جواب رسید بیعت خواهم کرد .

حجاج آنجنا برا بحال خویش بگذاشت و چون ابو عبدالله جدلی که حامل نامهٔ ابن حنفیه بود باز گردید مكتوب عبدالملک را در امان آن جناب و رعایت شرائط تعظيم و ملاحظه تجليل وبسط حقوق او وأهل او را بیاورد

یگذاشت

ابن حنفیه نزد حجاج حاضر شد و با عبدالملک بن مروان بیعت کرد آنگاه روی بشام نهاد و عبدالملک را ملاقات نمود و از وی بخواست تا حجاج را بهیچوجه حکومتی بر آن جناب نگذارد ، عبد الملک چنان که آنجناب میخواست بجای

و دست تسلط حجاج را از وی مرتفع داشت ابن اثیر میگوید بعضی گفته اند که ابن زبیر با بن عباس و ابن حنفیه فرستاد که با او بیعت کنند، گفتند هر وقت تمامت مردمان بر امامی فراهم شدند ما بیعت میکنیم چه تو امروز دچار فتنه هستی از این روی در میانه ایشان کار بزرگ افتاد و ابن زبیر خشمگین شده ابن حنفیه را در کنار زمزم بزندان در آورد ، و ابن عباس را در منزلش به تنگنا دچار ساخت و همیخواست هر دو تن را بسوزاند چنانکه اشارت رفت لشکری بفرستاد و زیان ابن زبیر را از ایشان بر تابید روزگار مختار با نجام رسید ابن زبیر برایشان سختی گرفت و گفت نمیشاید که شما

با من مجاورت جوئید ، پس هر دو تن بطائف شدند .

مختار پس و چون ابن عباس پسرش علی را بجانب شام نزد عبد الملک فرستاد و گفت اگر مردی از بنی عم من مرا به بیعت طلبد از آن بهتر است که دچار مردی از بنی اسد بشوم، ومقصودش از بنی عمش بنی امیه اند، چه ایشان بتمامت از فرزندان عبد مناف میشوند و مقصودش از مردی از بنی اسدا بن زبیر است چه ابن زبیر از طائفه بنی اسد بن عبدالعزی بن قصی است. وبالجمله چون علی بن عبدالله بن عباس بخدمت عبد الملك رسيد از نام و

ص: 40

کنیتش بپرسید گفت نامم علي وكنيتم ابوالحسن است ، عبد الملک گفت

هیچ روا ندارم که شخصی با این نام و کنیت در لشکر من باشد کنیت تو ابو محمد است ، و

چون عباس بطائف برسید چنانکه مذکور شد وفات نمود، چنانکه انشاء الله تعالی در سال وفاتش مذکور شود .

من و نیز ازین پس بخواست خدای تعالی پارۀ حالات ابن حنفیه در ذیل شرح وفات او مسطور میشود

ذكر آشوب و فتنه مردم خراسان در این سال شصت و ششم هجری در زمان ابن خازم

چون مردم بنی تمیم چنانکه ازین پیش نگارش رفت حمد بن عبدالله بن خازم را بکشتند و ابن خازم آنمرد مرا محاصره همیکرد تا گاهی که مردم بنی تمیم بخراسان متفرق شدند و باینخبر نیز اشارت رفت پس ابن خازم از همه جا بیخبر ناگاه از آنمردم نزديك بهشتاد تن مرد افکن بقصر او بیامدند و عمارت خود را با عثمان بن بشر بن المحتقر المازنی گذاشتند .

و اینوقت شعبه بن ظهير نهشلى ووردبن الفلق العنبرى وزهير بن ذويب العدوى و جيهان بن شجعة الضبى وحجاج بن ناشب العدوى ورقية بن الحر باجماعتی از سواران دلیر بنی تمیم باعثمان بن بشیر بودند ، پس ابن خازم ایشانرا محاصره کرد و آنجماعت همه روز بیرون میشدند و با این رخام مقاتلت می ورزیدند و دیگر باره بقصر اندر میشدند تا یکی روز ابن خازم باششهزارتن بمبارزت در آمد و مردم قصر نیز بمدافعت بیرون شدند ، ابن بشر با ایشان گفت بازگردید چه شما را نیروی

مجادلت با اینگروه نیست زهیر بن ذویب گفت زنش در طلاق باد که تا بصفوف ایشان متعرض نگردد

باز شود ، پس در نهری بی آب جای گرفت و اصحاب عبدالله از حال او بی خبر بودند

ص: 41

که ناگاه برایشان حمله آورد و اول ایشان را بآخر ایشان بتافت و چندی بگردید و بمراجعت باز شد ، جماعتی از دنبالش بیامدند و بروی صیحه بر آوردند لکن آن جرئت و جسارت نیافتند که بدو در آیند ، پس زهیر شاد خوارو نامدار بجای خویش

بازشد و هر کس با وی دچار شدی حمله بیاوردی و ایشانرا پراکنده ساختی. ابن خازم چون این درشتی و جسارت بدید با اصحاب خویش گفت چون با زهیر بطعن نیزه در آئید در نوک سنان خویش چنگال نصب کنید تا بسلاح او در افکنید . پس ایشان نوک سنانهای خود را چنگال آهنین کردند و یکی روز که زهیر با ایشان حمله ور گردید چهار نیزه در جامه او جای گرفت ، وزهیر چون شیر ژیان و پلنگ دمان روی با ایشان آورد و آنجما عترا از هیبت او دستها بلرزید و نیزه های خود را بگذاشتند و روی برگاشتندوزهیرمانند دیو پرغریو بازگشت و آن چهار نیزه در زره او آویزان بود و بقصر در آمد

چون ابن خازم این دلیری و دلاوری و شجاعت و کند آوری (1) را نگران شد بدو پیام کرد که صدهزار درهم و میسان (2) را بمعاش بدو بدهدوکار بمصالحت افکند زهیر پذیرفتار نشد و چون کار حصار بطول انجامید آنجماعت با بن خازم پیام فرستادند که ایشان را بحال خود گذارد تا متفرق گردند ، ابن خازم گفت اینکار نپذیرم مگر اینکه بحکم من اندر شوید ، ایشان پذیرفتار شدند

چون زهیر اینحال بدید گفت مادر بعزای شما بنشیند سوگند باخدایا گر چنین کنید ابن خازم تمامت شما را میکشد و اگر تن بمرگ داده اید بهتر آنست که نامجویه گرامی بمیرید ، وبالجمله بیرون آئید و جنگ در افکنید یا اینست که در میدان نبرد کشته میشوید ، یا پاره کشته و پاره بسلامت میروید ، سو و پاره بسلامت میروید ، سوگند باخدای اگر

ص: 42


1- کنداوری بروزن خنیاگری بمعنی دلاوری و شهامت و پهلوانی است
2- میسان بروزن نیسان نام سرزمینی است در میان بصره و واسط که آبادیهای كثیر و نخلستانهای فراوان داشته و مرکز آنهم قصبه بوده است بنام میسان

از روی صداقت و اتحاد و جرئت با ایشان شدت و سختی گیرید البته شما را باختیار خود گذارند و اگر میخواهید من از پیش روی شما می تازم و اگر گوئید به پشتیبانی شما جنبش میکنم آن جماعت قبول نکردند .

الله زهیر گفت زود است که شما را باز نمایم ، آنگاه با رقبه بن الحر وغلامی تركى وشعبه بن زهير از قصر بیرون شدند و چون گرگ دیوانه حمله سخت بر آن مردم بیاوردند و آنگروه را متفرق کرده و براه خویش برفتند؛ اما زهیر باز شد و رفقای او بسلامت برفتند ، و چون بقصر در آمد گفت بازگوئید حالا دیگر اطاعت مرا واجب می شمارید؟ گفتند ما ازین کار بضعف و انکسار هستیم و زندگی خود را خواهانیم گفت اگر چنین است من از شما در قبول مرگ عاجز تر نیستم ، پس جملگی بحكم ابن خازم تن در آوردند

ابن خازم جمعی را بفرستاد و ایشانرا در بند و قید در آورد و یکتن یکتن نزد خویش حاضر ساخت و بر آن اندیشه بود که بر ایشان منت گذارد و رها گرداند پسرش موسی پذیرفتار نشد و گفت اگر از ایشان در گذری من خود

بر را میکشم و ابن خازم آنجماعت را همی بکشت و جز سه تن بجای نگذاشت یکی حجاج بن ناشب بود که بشفاعت بعضی از همراهان ابن خازم از و در گذشت و رهایش فرمود و ديگر جيهان بن شجعه الضبی بود که در آن هنگام که خواستند .

محمد بن خازم را بکشند خویشتن را بروی افکند و او را نجات داد چنانکه ازین پیش اشارت رفت و دیگر مردی از بنی سعد از جماعت تمیم بود که در آن هنگام که مردمان ابن خازم بتاختند ایشان را از وی باز داشت و گفت از فارس مضر انصراف جوئید.

بالجمله چون خواستند زهیر را در آنحال که مقید بود بابن خازم در آورند و اینوقت بر نیزه خویش تکیه کرده بود، ناگاه بخندق در جست و روی با بن خازم نهاد و همچنان در زیر قیود بیامد و در حضور ابن خازم بنشست ابن خازم گفت شکر گذاری تو چگونه خواهد بود که رهایت نمایم و میسان را بروزی تو مقرر دارم

ص: 43

زهیر گفت: اگر بجز گذشتن از خون من هیچ موهبتی با من نفرمائی شکر

گذار باشم .

موسى بن عبدالله بن خازم چون اینحال بدید گفت رضا نمیدهم که او رارها کنی پدرش گفت و يحک آیا مانند زهیر را بکشیم و خویشتن را بدنام کنیم موسی گفت اگر در خون برادرم شريک باشی سوگند بخداوند که ترا میکشم چون ابن خازم اینصورت را نگران شد بقتل زهیر فرمانداد زهیر گفت اکنون حاجت من بتو آنست که مرا در اینجا که مردم لتیم را خون بریختی خون نریزی و خون مرا با خون این گروه ناچیز نیامیزی چه ایشان را فراوان ازین کردار نهی کردم و گفتم اگر چه تن بمرگ میدهید باری ،کراماً، و با ایشان گفتم برشما بیرون تازند و جنگ در اندازند سوگند با خدای اگر آنچه گفتم بجای میآوردند این فرزندت را چنان بیم و خشیت فرو گرفتی که خونخواهی برادرش را فراموش کردی و از پس گوش انداختی و این گروه خبیث از من نپذیرفتند و اگر چنان میکردند یکتن از ایشان کشته نشدی مگر گاهی که چند تن را بکشتی پس ابن خازم فرمان کرد تازهیر را در ناحیه دیگر بقتل رسانیدند و چون خبر قتل اینمردم به حریش رسید این شعر بگفت :

أعاذل أَنِّى لَمْ الم فِي قِتَالِهِمْ * * * وَ قَدْ عَضَّ " سيفى كيشهم ثُمَّ صَمَماً

أعاذل مَا وُلِّيتُ حَتَّى تبددت * * * رِجَالُ وَ حَتَّى لَمْ أَجِدْ مُتَقَدِّماً

أعاذل أفنانى السِّلَاحِ وَ مَنْ يُطَلُّ * * * مقارعة الابطال يَرْجِعُ مكلّماً

أَ عَيْنِى انَّ أنزفتما الدَّمْعِ فاسكبا * * * دَماً لَازِماً لِى دُونَ أَنْ تنكفادماً

أَبْعَدُ زُهَيْرٍ وَ ابْنِ بِشْرٍ متابعاً * * * وَ وَرَدَ أَرْجَى فِي خُرَاسَانَ مَغْرَماً

أعاذل كَمْ مِنْ يَوْمُ حَرْبٍ شَهِدْتُهُ * * * أَ كُرٍّ اذا مَا فَارِسَ السَّوْءِ احجما

و در این اشعار بزهیر بن ذویب و عثمان بن بشر و ورد بن الفلق که مذکور

شدند اشارت کرده است

ص: 44

ذكر مسير ابراهيم بن مالک بن اشتر به قتال ابن زياد عليه اللعنه والعذاب

چون مختار بن ابی عبید از قتل قتله . اللعنه بپرداخت و بر خود بر افزود و کوفه را منظم ساخت و سرکشانرا نرم گردن آورد یکباره آهنگ خویش را در قتال ابن زیاد یکی نمود و ابراهيم بن مالک اشتر را تجهیز کرده فرسان اصحاب ووجوه شجعان و دلیران نامدار و مجربان عرصه پیکار را با وی همراه ساخت و بروایت ابن اثير مسير ابراهیم هشت روز از شهر ذی الحجه بجای مانده و دو روز از آن پس بود که مختار ازوقعه السبيع آسایش گرفته بود ، و بود ، و از این خبر معلوم میشود که ابراهیم در زمان قتل اغلب قتله حاضر نبوده لکن پاره ازمورخین حاضر دانسته اند

با لجمله چون ابراهیم با آن لشکر جرار و مردم خونخوار روی بآنسوی نهاد مختار بمشایعت او برفت و تادیر عبدالرحمن بن ام" الحكم راه نوشت و چون بآن دیر فرا رسيد أصحاب مختار را نگران شدند که با ایشان تختی را حمل کنند و بر قاطری اشہب بر بسته اند و آنجماعت همی خدای را بنصرت وفيروزی میخواندند و حوشب برسمیسادن (1) و متولی آن تخت بود . چون نظر مختار بر آن تخت و آن مردم افتاد گفت:

أَمَا وَ رَبِّ " الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً * * * لنقتلن بَعْدَ صَفَّ صَفّاً

وَ بَعْدَ أَلْفَ قاسطين أَلْفاً

آنگاه مختار ابراهیم را وداع کرده فرمود این سه وصیت را از من آویزه

گوش و مجاور هوش بدار « خَفِ اللَّهَ عَزَّ وَجَلٍ فِي سِرِّ أَمْرِكَ وَ عَلَانِيَتِكَ وَ عَجِّلِ السَّيْرِ وَ إِذَا لَقِيتَ عَدُوِّكَ

ص: 45


1- نگهبان و خدمتکار

فأجزهم سَاعَةٍ تلقاهم ».

در هر کار بپوشیده و آشکار از پروردگار قهار بيمناك باش و برخلاف رضای او مباش و درراه سپردن برعجله و شتاب بیفزای و چون دشمن خویش را دریافتی هم از گرد راه جنگجوی و کینه خواه باش . پس از آن مختار باز شد و ابراهیم جانب راه گرفت و أصحاب کرسی را که بر آن عاکف بودند دریافت و آنجماعت دستها بآسمان برافراشته همی دعا کردند و خدای را بنصرت بخواندند ، ابراهیم چون ایشان را بدید عرض کرد بار خدایا مارا بکردار سفهای مامگیر چه این کار سنت بنی اسرائیل بود که بر گوساله سامری انجمن کرده بودند پس أصحاب کرسی بمحل" خود باز شدند و ابراهيم بمقصد

خود روی نهاد . و بروایت مجلسی در بحار الانوار چون مختار از مهم عمر بن سعد و دیگر قتله آسوده شد، ابراهیم اشتر را حاضر ساخته فرمان کرد تا بسوی ابن زیاد بیرون شود، ابراهیم گفت من بیرون میشوم لكن از مصاحبت عبيدالله بن الحر بكراهت اندرم چه از آن بيمناک هستم که هنگام حاجت بغدر و مکیدت رود مختار فرمود باوی احسان کن و چشمش را ازمال و خواسته پرساز چه بیم دارم اگر فرمان کنم بجای بماند و با تو راه نسپارد اورا خوش نیاید . پس ابراهیم از کوفه بیرون شد و اینوقت ده هزار سوار جرار باوی بودند که رستم و اسفندیار را در شمار مردم کار زار نمیخواندند و مختار در مشایعت ابراهیم برفت و عرض کرد .

« اللَّهُمَّ انْصُرْ مَنْ صَبَرَ واخذل مَنْ كَفَرَ وَ مَنْ عَصَى وَ فَجَرَ وَ بَايَعَ وَ غَدَرَ وعلاوتجبر فَصَارَ الَىَّ سقرو لا تَذَرْ لِيَذُوقَ الْعَذَابِ الاكبر »

پس مختار مراجعت کرد و ابراهیم جانب راه گرفت و با رجوزه بخواند :

أَنَا وَ حَقُّ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً * * * حَقّاً وَ حَقُّ الْعَاصِفَاتِ عَصْفاً

لنعسفنمن بغانا عسفاً * * * حَتَّى يسوم الْقَوْمِ مناخسفاً

ص: 46

زَحْفاً اليهم لانمل الزحفا * * * حَتَّى نلاقى بَعْدَ صَفَّ صَفّاً

وَ بَعْدَ أَلْفَ قاسطين أَلْفاً * * * نكشفهم لَدَى الْهَيَّاجِ كَشَفَا

بیان گیفیت آن کرسی که مختار بن ابی عبید بسبب آن طلب نصرت میکرد

در تاریخ الکامل ابن اثیر مسطور است که طفیل بن جعده بن هبيره گفت وفتی بسختی حال و ضیق معیشت و شدت روزگار دو چار شدیم پس یکی روز از سرای بیرون شدم و همسایه مرا بود که زیت فروشی کردی ناگاه او را بدیدم و تختی با او نگران شدم که چرك ووسخ آنرا فرو گرفته بود با خود گفتم اگر در خصوص این کرسی مطلبی را عنوان کرده در خدمت مختار بعرض رسانم شاید مفید فایدتی

شد که تازه گردد پس آن کرسی را از مردزیات بگرفتم و بشستم و چوبی پدید

از کثرت فرو خوردن روغن تازه و طری و سفید مانده بود .

پس در خدمت مختار شدم و گفتم مطلبی بود که مدتی است از تو پوشیده میداشتم هم اکنون بخاطر افتاد که بعرض برسانم همانا پدرم جعده بر فراز تختی که در سرای ما میباشد جلوس میکرد و میگفت این کرسی را از علی اثری باشد مختار چون بشنید گفت سبحان الله آیا چنین مطلبی را تاکنون بتاخیر افکندی؟ هم اکنون حاضر کن ، پس آن تخت را حاضر ساختمه، و پوششی بر آن بود مختار بفرمود دوازده هزار درهم بمن بدادند آنگاه مردمان را بنماز جماعت

ندا در دادند

و چون در خدمتش انجمن شدند فرمود هیچ چیز در امتهای پیشین نبوده است مگر اینکه مانندش در این امت کائن است، چنانکه در امت بنی اسرائیل اکنون در میان ما نیز مانندش حاضر است پس پوشش از آن کرسی

تابوت بود هم

ص: 47

بر گرفتند و زمرۀ سبئية (1) برخواستند و تکبیر بر آوردند و چیزی بر نگذشت که ابراهیم را با آن لشکر سخت نهاد بمقاتلت ابن زیاد بیرون بفرستاد و فرمود تا آن کرسی را بر استری نهادند و پوششی بر آن بیفکندند و با مردم شام مقتله عظیمی برای بردند و باین کرسی اعتقادات یافتند و مقامات قرار دادند چنانکه در رفعت آن سخنان کفر آمیز همیگفتند .

این هنگام من بکردار خویش پشیمانی گرفتم و مردمان بنکوهش مختار زبان برگشودند، و پارۀ گفته اند که مختار با آل جعده بن هبيره و مادر جعده ام

هانی خواهر أمير المومنین علی علیه السلام از پدر و مادر هر دو بود گفت کرسی علی علیه السلام را برای من بیاورید گفتند سوگند با خدای نزد ما نیست مختار گفت مردمی بس احمق هستید بروید و نزد من حاضر کنید .

ایشانرا گمان همیرفت که اگر این کرسی را بدو برند پذیرفتار میشود میشود پس يک كرسى بدو بیاوردند و مختار از ایشان بگرفت و قبیله شبام و شاکر (2) اصحاب مختار بیرون آمدند و اینوقت حریری بر آن کرسی پوشش کرده بودند و اول کسیکه متولی آن تخت شد موسى بن أبي موسى اشعری بود وچون مادرش ام كلثوم دختر فضل بن عباس بود در خدمت مختار مقامی و منزلتی داشت و بخدمت ،او شدی اما مردمانش خوش نداشتند و بروی عتاب کردند پس موسی بن ابوموسی این کار را فرو گذاشت و حوشب برسمی بتولیت آن تخت اشتغال یافت تا گاهی که

ص: 48


1- منظور کسانی است که تابع عقیده عبدالله بن سبأ بودند و میگفتند علی علیه السلام خدای روی زمین است، ولی محققین از مورخین وجود این دسته و جمعیت و سردسته آنها عبدالله بن سبأ را جزء ساخته ها و افسانه های دشمنان علی ( علیه السلام ) میدانند
2- شیام - بكسر شین - و شاکر دو قبیله اند از همدان از قحطانيه ، نام شبام عبدالله بن ربيعه بن جشم بن حاشد بن خيران بن نوف بن همدان، و شاكر فرزند ربيعه بن مالک بن معاويه بن صعب بن دومان بن بكيل بن جشم بن حاشد .

مختار مقتول شد و اعشی همدان (1) این شعر را در این مطلب گوید :

شَهِدْتُ عَلَيْكُمْ أَنَّكُمْ سبئية * * * واني بِكَمْ يَا شَرَطْتُ الشِّرْكِ عَارِفُ

فَأَقْسَمَ مَا كرسيكم بِسَكِينَةٍ * * * وَ انَّ كَانَ قَدْ لُفَّتْ عَلَيْهِ اللفائف

وَ أَنْ لَيْسَ كالتابوت فِينَا وَانٍ سَعَةٍ * * * شبام حوالیه وَ نَهَدَ وَ خارف

وَ أَنِّي امرء أَحْبَبْتَ آلِ مُحَمَّدٍ * * * وَ تَابِعَةُ وَحْياً ضَمَّنْتُهُ الْمَصَاحِفِ

پوَ بایعت عبدالله لِمَا تَتَابَعَتْ * * * عَلَيْهِ قُرَيْشُ شمطها وَ الغطارف

و از این اشعار باز نمود که این کرسی شما مانند تابوت سکینه بنی اسرائیل نیست و من بآن معتقد نیستم اگر چندش جماعت شبام و دیگر قبایل باوی راه سپارند و پوششها بر آن بیارایند و هم متوکل لیثی (2) این شعر بگفت

أَبْلِغْ أَبَا إسحق إِنْ جِئْتَهُ * * * أَنَّى بكرسكم كَافِرُ

تَرَوْا شبام حَوْلُ أَ عُوَّادِهِ * * * وَ تَحْمِلُ الْوَحْىِ لَهُ شاكر

محمرة أَعْيُنِهِمْ حَوْلَهُ * * * كانهن الْحَامِضِ الخازر

وی نیز ماز می نماید که باین تخت ایمان و اعتقاد ندارم هر چند مردم شبام

و شاکر در پیرامونش ماشی و ناظر باشند

ذکر پاره از حوادث و سوانح سال شصت و ششم هجری نبوی

در این سال عبدالله بن زبیر مردمانرا حج اسلام بگذاشت و مصعب بن زبیر از جانب برادرش عبدالله بامارت مدینه طیبه روز میگذاشت و امارت بصره نیز از جانب ابن زبیر با عبدالله بن ابی ربیعه مخزومی بود و در کوفه مختار بن أبي عبيد غلبه یافته بود و عبدالله بن خازم امارت مملکت خراسان میفرمود و در این سال

ص: 49


1- شرح حال او را در ذیل صفحه 239 جلد سوم همین کتاب ملاحظه کنید
2- شرح حال او در جلد سوم صفحه 50 ببعد در متن مذکور است .

اسماء بن حارثه الاسلمی که بادراک صحبت حضرت ختمی مآب نایل و در شمار أصحاب صفه بود بدیگر جهان رخت کشید و بعضی گفته اند که در زمان امارت ابن زیاد وفات کرد و وفاتش در بصره بود .

و نیز در این سال جابر بن سمره در کوفه ازین سرای امانی رایت زندگانی را بسرانی جاودانی ،کشید و او پسر خواهر سعد بن ابی وقاص است و بعضی وفات او را در ایام امارت بشر بن هارون دانسته اند یافعی میگوید پدرش نیز صحابی بود و بعضی وفاتش را در سال هفتاد و چهارم نوشته اند و هم در این سال اسماء بن خارجه بن حصين بن حذيفه بن بدر الفزاری که سید قوم و بزرگ عشیرت خویش بود بدیگر جهان روی نهاد . و در کتاب غرر الخصايص الواضحه مسطور است که اسماء بن خارجه میگفت هرگز کسی را دشنام نگفتم و خواهنده را نومید باز نگردانیدم چه اگر اینکس کریم است است پریشانی او را چاره کرده ام و اگر لئیم است عرض خود را از وی

محفوظ داشته ام .

و نیز میگفت هرگز از کسی که مکروهی نگران شدم در مقام تلافی بر نیامدم چه از سه حالت بیرون نبود اگر بر من برتری داشت فضل تقدم اور انگران شدم و حق او را رعایت کردم و اگر از من فرودتر بود خویشتن را از وی بازداشتم و حشمت خود را از دست ندادم و اگر با من همانند و هم شان بود بر وی تفضل کردم .

حکایت کرده اند که یکی روز اسماء بن خارجه بسرای خویش مراجعت میکرد جوانی را در سرای نشسته دید گفت سبب این جلوس چیست ؟ گفت خیر است گفت قسم بخدای باید مرا خبر کنی گفت بر در این سرای آمدم تا چیزی سئوال کنم جاریه بیرون آمد که از دیدارش عقل از سرم برتافت و دل در برم بر طبيد ، اينك بهوایش بنشستم ، تا مگر دیگر بارش بنگرم گفت اگر بنگری بشناسی؟ گفت آری اسماء كنيز كانرا يک بيک بخواند و بنمود تا معشوقه آن جوان بیامد و گفت آنکه

ص: 50

دل و دنیم بر بود این گوهر نابسود است ، اسماء بن خارجه گفت بجای باش و خود بدرون سرای شد و پس از مدتی با جاریه بیرون شد و گفت اینکه چندی درنگ برفت از آن بود که این جاریه از آن یکی از دختران من بود و با وی بسی کوشش کردم تا بخریدم، اکنون این جاریه را بتو بخشیدم، و نیز این هزار در هم را بستان و کار خود را بانجام رسان

و نیز در اینسال شصت و ششم هجری بروایت یافعی وصاحب حبيب السير زيد بن ارقم انصاری بسرای جاودانی راه گرفت و بعضی وفات او را در سال شصت و هشتم رقم کرده اند. وی از بزرگان رجال بود و هفده غزوه در حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله بگذاشت و همان کس باشد که سخن عبدالله بن ابی سلول را که مفاد دَائِنُ رَجَعْنَا الَىَّ الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الاذل باشد بحضرت رسول خدا معروض گردانید و سورۀ شریفه « اذا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ » برای تصدیق قول او شرف

نزول یافت .

ذکر وقایع سال شصت و هفتم هجری نبوی صلى الله عليه و آله و مقتل ابن زياد عليه اللعنه

چون ابراهيم بن مالک اشتر رضی الله عنهما چنانکه اشارت رفت از کوفه

ثاث بیرون شد با دو هزار سوار و بقولی هشت هزار تن مردم جرار روی براه نهاد تا از آن پیش که ابن زیاد بزمین عراق در آید و آنمرز و بوم را فرو گیرد او را دریابند و اینوقت چنانکه از این پیش مسطور گردید ابن زیاد با لشکری گران که بروایت یافعی چهل هزارتن و بپاره روایات دیگر هشتاد هزار یا صد هزار نفر بودند از شام بیرون شد و زمین در نوشت تا بموصل در آمد و آن شهر را مالک شد ، پس ابراهيم جانب راه سپرد و زمین عراق را بگذاشت و در اراضی موصل توغل نمود وطفيل بن

ص: 51

لقیط نخعی را در مقدمه لشکر بفرستاد و این طفیل مردی دلیر و کند آور (1) وشجاع و

پرخاشگر بود .

در بحار الانوار مسطور است که ابراهیم از کوفه بیرون شد و بمداین در آمد وسه روز در آنجا بماند ، و بتكريت روی نهاد و در آنجا نزول فرمود و خراج تکریت را مأخوذ داشته بلشکریان متفرق ساخت، و پنجهزار درهم برای عبیدالله بن الحر بفرستاد ، عبیدالله خشمگین شد و گفت تو از بهر خویشتن ده هزار درهم بر گرفتی هرگز پدرم حرم پدرم حر از پدرت مالک فرود تر نبود .

ابراهیم سوگند خورد که این دراهم را نه برای فزونی جستن بر تومأخوذ نمودم ، آنگاه هر چه از بهر خود برگرفته بود برای او بفرستاد. لكن عبيد الله راضی نشد و بر مختار خروج کرد و عهد و پیمانش را نادیده انگاشت و برسواد کوفه بتاخت و قراء کوفه را بنهب وغارت در سپرد و عمال را بکشت وأموال را مأخوذ نمود و ببصره برفت و با مصعب بن زبیر پیوست چون مختار از اعمال نکوهیده او باخبر شد ، عبدالله بن کامل را فرمان کرد

تا سرای او را ویران ساخت و زوجهاش سلمی دختر خالد جعفیه را حبس کرد و ابراهیم اشتر را مکتوب نمود که هر چه زود تر بمقاتلت مبادرت گیرد، و ابراهیم بر حسب فرمان شتابان گشت در مقتل ابی مخنف و بعضی کتب دیگر مسطور است که مختار بن أبي عبید رایتی از بهر ابراهیم بن اشتر بر بست و اورا با بیست و چهار هزار سپاه خونخوار به جنگ ابن زیاد بفرستاد اطلاله

وی از کوفه بیرون شد و با نبار در آمد، مردم انبار بیرون آمدند و گفتند این لشکر چیست ؟ گفتند أصحاب حسین هستند ، پس زاد و علوفه بدیشان حمل کردند، اصحاب إبراهیم گفتند جز اینکه بهایش را بدهیم قبول نکنیم بدادند و از آنجا بکوچیدند ، و در نخل اسود که ریگستانی أحمر است بريمين طريق

پس بهایش فرود آمدند و دوروز اقامت کرده بکوچیدند و در دیر اللطيف كه نزديک دجیل است

ص: 52


1- یعنی پهلوان و سالار

نزول نمودند و ساعتی از روز اقامت ورزیدند و بکوچیدند و در حصون بنی جعفر نازل شدند و از آنجا بسوی تکریت که در آنوقت قلعه بس منیع بود روی نهادند .

مردم تکریت دروازه های قلعه را برایشان استوار کردند و گفتند این لشکر از کدام امیر باشد؟ گفتند ما أصحاب حسین علیه السلام هستیم، چون این سخن بشنیدند ناله و افغان از زمین بآسمان بردند و بالجمله ندای وا محمداه ، وا علياه ، وا حسناه واحسيناه بر آوردند ، آنگاه زاد و علوفه برای ایشان بیاوردند ، لکن ایشان جز بادای ثمن نپذیرفتند . آنگاه مشایخ تکریت فراهم شدند و بخدمت ابراهیم در آمدند و گفتندایها الامير دوست همیداریم که در این ثواب بی بهره نباشیم و در طلب خون حسین علیه السلام باشما شريک شويم اينک ده هزار درهم فراهم ساخته ایم و از تو خواستاریم که از ما قبول کنی و با لشکر انفاق نمائی ، ابراهیم پذیرفتار نگشت و از آنجا بار بست و در مدت سه روز سی فرسنگ راه پیمود و باراضی موصل در آمد

هزارتن از مردم موصل با شمشیرهای کشیده با ایشان روی در روی شدند و

گفتند این لشکر از آن کیست؟ گفتند یاران حسین علیه السلام هستیم ، پس پس آنجماعت صیحه بر کشیدند و ناله بر آوردند و جامه ها برتن چاک و بر چهره خاک ریختند و صدای کشیدند .

و تا ده روز بسو کواری پرداختند ، و برای ابراهیم واحسيناه آذوقه و علوفه بیاوردند، لکن ابراهیم تا بهایش را نگرفتند قبول نفرمود ، و این الاعلاء نام داشت و دومیل تا موصل مسافتش بود

بر هنگام در نزدیکی دیریکه فرود شده بود

و در آن اثنا که ابراهیم یکی روز در خیمه خودش نشسته بود ، روزی زنی سالخورده با جامه های کهنه دامن کشان همی بیامد و در باب خیمه ندا بر کشید أَنَا مستغثية بِاللَّهِ تَعَالَى وَ بالامير وَ بِأَصْحابِ الحسین علیه السَّلَامُ که سخن مرا بشنوند وجواب مرا باز دهند ، چه من از آنروز که امیر از کوفه بیرون شده تاکنون بانتظار قدومش

روز میسپارم

ص: 53

ابراهیم را گمان چنان رفت که آن فرتوت در طلب قوت است، با غلام

خویش فرمود سوگند با خدای هزار درهم افزون با من نیست پانصد درهم بر گیر و باین عجوزه بده ، چون عجوزه آندراهم را بدید گفت حاجتی باین دراهم ندارم بلكه همی خواهم يك سخن گفتنی با امیر بگذارم و او را به بهره وافر برسانم غلام باز شد و خبر باز گفت ابراهیم گفت بقیه این دراهم را نیز بدو گذار تا در

نظرش اندک نباشد. غلام آن هزار درهم را به پیرزن آورد و گفت بردار و امیر را معذور دار گفت من خواستار دینار و در هم نیستم بلکه همیخواهم امیر را سخنی گویم که بهره عظیم دریابد، غلام برگشت و داستان بگذاشت

ابراهیم بفرمود تا عجوزه را در آوردند و در حضورش بنشست و اورا سلام بفرستاد ، چون ابراهیم دروی بدید آثار دیانت و صلاح و سيماء أهل خير وفلاح مشاهدت و برتنش جامه پشمین معاینت فرمود و گفت خدایت رحمت کند بگوی

تا چه داری ؟

عجوز معروض نمود که من و شوهرم یکی روز در صحن سراچه خویش کشی

جای داشتیم ، و این شهر را سیل و باران بسیار در سیارد و شوهرم به هیزم روزی یکدر هم کسب کردی ، و بما و فقرا و مسلمانان انفاق نمودی و در اینحال که ما در سرای خویش بودیم و باران ریزان و شوهرم را از کسب و کار خودمانع بود ، و همیگفت ندانم روزی امشب از کجا بیاورم و من همی گفتم اندیشه مدار که

آنکسکه مارا جان داده نان میدهد

ناگاه قطرات امطار فزونی گرفت و صحن سرای را بشست و تخته سنگی سفید درخشنده مانند کافور تازه يك ذراع در يكذراع از یکطرف صفحه نمایش گرفت، گفتم ایمرد تو بهر روز که هیزم میکندی یکدرهم بهره ور میشدی ، اکنون این سنگ را برکن و در بازار شو کمتر از ده درهم نیابی و هر چه خواهی

خریداری کن .

ص: 54

چون سنگ را از جای بر آورد، در زیرش دریچه آهنین که بر آن قفلی

بزرگ برنده بودند نمودار شد، آن قفل را برگرفتیم و در را برگشودیم سردابه بس تاريک نمودار شد پس چراغی بر افروختیم و برفتیم و افروختیم و برفتیم و در آن سردا به آن مقدار زر سرخ یافتیم که جز خداوند احد عددش را نمیدانست، شوهرم يک دينار بر گرفت و دیگر باره دریچه را بستیم و قفل برزدیم ، و آن سنگ را بجایش بگذاشتیم ورویش را با خاک بپوشیدیم و شوهرم آن دینار را ببازار برد ، و مقداری گوشت و دیگر ماکولات خریداری کرده بیاورد و چون بغذا بنشستیم و شوهرم لقمه در دهان بگذاشت ناگاه گلویش فرو مانده در ساعت بیفتاد و بمرد من باندوه و اندیشه در آمدم که هنوز

بنان نرسیده بجان رسید.

ناگاه ندائی در رسید و هاتفی گفت : ای زن همانا این خواسته مخصوص کسی است که در طلب خون امام حسین علیه السلام برآید. و اينك سه ماه است براین حال برمیگذرد و چون خبر ورود ترا بدانستم که بخونخواهی بر آمده این خبر با تو بگذاشتم و اکنون یا تو خود با من بدانجا روی کن یا بهر کس اعتماد داری با

من بفرست

چون ابراهیم این سخنان را بشنید با ده تن از خواص مردم خویش با آن عجوزه برفتند و با چراغی بآن سردابه در آمدند و زری شایگان دریافتند و آن اموالرا بیرون آورده با هريک از مردم خود مبلغی از آن زر بداد و مبلغی کثیر با جماعتی بخدمت مختار فرستاده صورت حال را بدو مکتوب نمود و نیز پنج هزار دینار بآنزن ،بداد آن زن نیز با آن مردم بخدمت مختار شد

مختار بسیار شادمان گردید ، و از آن مبلغ سی هزار دینار بحضرت امام

زین العابدين علیه السلام و بیست هزار دینار بخدمت محمد بن حنفیہ رضی حنفيه رضى الله عنه تقديم

نمود.

و از اینسوی ابراهیم بسوی ابن زیاد راه گرفت و در طی راه هماره لشکر

ص: 55

خویشرا بر تعبیه و اجتماع حرکت میداد و طفیل را بدیدبانی از پیش روی میفرستاد تا گاهیکه در کنار نهر الخازر که در چهار فرسنگی و بروایتی پنجفرسنگی موصل است فرود آمد و عبیدالله بن زیاد با لشکرهای خود در آنجا بود، پس ابراهیم در قریه بارشیا فرود گردید و از آنطرف ابن زیاد ملعون نیز بالشکر خود بیامد و در نزدیکی ایشان از یکطرف نهر جای گرفتند .

عبدالله بن ابي عقب الدیلمی میگوید یکی از دوستان من با من حکایت کرد که ما لشکر شام را در کنار نهری که خازر نام داشت، چنان نزديک ميديديم كه گفتیم، فلان فلان است و مردم خویش را بصبوری و شکیبائی امیدواری همیدادیم و ابن زیاد را هشتاد و سه هزار تن لشکر در رکاب بود و سپاه ابراهیم به بیست هزار

همی تن نمی پیوست.

این وقت مردی از اشراف بنی سلیم که او را عمیر بن الحباب مینامیدند و در لشکرگاه ابن زیاد جای داشت قاصدی با بن اشتر بفرستاد که همیخواهم با تو ملاقات نمایم چه مردم قیس بسبب وقعه مرج راهط بجمله با عبدالملک بن مروان

کینه ور بودند ·

و در این هنگام لشکر عبدالملک از مردم کلب بودند چون عمیر با ابن اشتر ملاقات کرد گفت دانسته باش که من در میسره مردم ابن زیاد میباشم و چون دو سپاه آغاز قتال نمایند آنجماعت را بهزیمت میبرم و بروایتی بابن اشتر پیام کرد که من همیخواهم با تو پیوسته شوم بآن شرط که در امان تو باشم ابراهیم اوراامان و باحسان و اکرام نوید داده و عمیر در دل شب با هزار تن از اقربای خود

بدو پیوست .

ابراهیم مقدم او را گرامی داشته اموالی فراوان باو ومماليک و همراهان او بداد و گفت باز گوی اگر خندقی بر گرد خویش بر آورم و دو روز یا سه روز توقف کنم و متدرجا با لشکر شام نبرد جویم چگونه است؟ عمیر گفت هرگز گرد این کار مگرد و شامیان جز این مطلوب ندارند چه این مطاوله برای ایشان نیکو

ص: 56

باشد و این گروه چندین برابر جمعیت شما هستند و چون کار بمطاولت رود قلیل را با کثیر نیروی مقاومت نماند، لکن هر چه زودتر با ایشان جنگ در افکنی سودمندتر است زیرا که اکنون درون ایشان از رعب و خوف شما آکنده است اما اگر یوما فيوما مقاتلت ورزید آن بیم و خشیت از دل ایشان برخیزد و اندک اندک

شما جری و جسور و دلیر و چیر گردند .

ابراهیم گفت اکنون بر من معلوم گردید که تو بحقیقت مرا نصیحت کنی و شفیق باشی چه صاحب من مختار نیز مرا بر این گونه وصیت نهاد ، عمیر گفت وصیت او را اطاعت کن چه آن شیخ را تجارب حرب بسیار است و آنچه او دیده هیچکس نادیده است و چون بامداد چهره برگشاید برایشان بتاز و آثار

جلادت باز نمای

چون این کلمات بپای رفت عمیر بن حباب بروایت ابن اثیر بلشکرگاه ابن زیاد باز گشت و این اشتر در آنشب نخفت و جز از تعبیه لشکر وحدت وسورت آلات پیکار سخن نگفت .

ذكر محاربت ابراهيم بن مالک اشتر با لشکر شام و شکست خوردن سپاه شام

چون خروس سحرگاهان بانگ یا سبوح و یا قدوس بر آورد از مردم ابراهیم آوای نای و کوس از فلک آبنوس برگذشت و پسراشتر چون شراره اخگر به تسویه صفوف و تعبیه لشکر نمایشگر شد و دلیران رزم جوی و نبرده (1) سواران کینه پونی را از هر سوی بداشت و سفیان بن یزید ازدی را در میمنه سپاه و علی بن مالک جشمی را که برادر احوص بود بر میسره لشکر جای داد و عبدالرحمن بن عبدالله را که از جانب مادر با ابراهیم اشتر برادر بود نگاهبان خيل نمود و خيلش اندک بود و طفیل بن لقیط را امارت پیادگان داد و رایت خویشرا با مزاحم بن مالک

ص: 57


1- نبرده - بروزن نکرده - یعنی شجاع و دلیر

سپرد آنگاه نماز بامداد بگذاشت و بیرون شد و صفوف را بیاراست و مردمان را

بجنگ دلیر ساخت و بظفر نوید داد و با ایشان بچالاکی راه تا

که بر مردم شام مشرف بود برآمدند

لکن از آنمردم جنبشی ندید چه شامیان را گمان نمیرفت که مردم ابراهیم با آن قلت بآهنگ آن جمعیت مبادرت ،جویند پس ابراهیم عبدالله بن زهیر سلولی را بفرمود تا برفت و خبر باز آورد و گفت این مردم با دهشت و ترس بیرون شدهاند و مردی از ایشان مرا بدید و او را جز این سخن در دهن نبود يا شيعه ابى تراب يا شيعه المختار الكذاب و من بدو گفتم آنچه ما را با شما خواهد گذشت از سخنان ناسزا راندن اجل است

پس ابراهیم با رایات جنگ در میان صفوف شد و از کردار ابن زیاد با حسین واصحاب حسین علیه السلام و سبی و قتل و منع ایشان از آب فرات همی بگفت و خون ایشانرا بجوش و دل آنانرا در خروش در آورد و بر قتل آن ملعون تحریص همی نمود و آنجماعت آماده قتال شدند

و از آنسوی چون ابن زیاد بدانست که از جنگ گزیر و گریزی نیست حصین بن نمیر سکونی را در میمنه لشکر بگذاشت و نيک و بد میسره سپاه را از عمیر بن حباب سلمی بجست و شرحبیل بن ذی الکلاع را به نگاهبانی خیل وسواران جای داد و بقولی ویرا در میمنه لشکر و ربيعه بن مخارق الغنوی را در میسره و جميل بن عبد الله الغنمی را بر جناح میسره و حصین بن نمیر را در قلب سپاه بگذاشت و عبدالله بن مسعود فراری را بر جناح میمنه جای داد

و مسعودی گوید در سال شصت و ششم لشکر ابن زیاد و سپاه ابراهیم در کنار نهر خازر با هم روی در روی شدند و عمیر بن حباب سلمی در میمنه لشکر ابن زیاد جای داشت، و چون در یوم مرج راهط بقوم و عشیرت اورنجها وجماعتی بقتل رسیده بودند در کین و کمین روز مینهاد و از نخست كاتب ابراهيم بن مالک اشتر بود، پس در اینوقت در نهانی بملاقات یکدیگر در آمدند و توطئه آن کاررا

کشته شدن این ضبعا کلبی ابراهيم بعمير یار ساخت بدیدند و اینخبر مطابق آنخبریست که در بحار الانوار مسطور شده است که نامه کرد و او را بمواعيد حسنه امیدوار و با خود شريک و

ص: 58

بالجمله هر دو سپاه دل بر مرگ نهادند و آماده نبرد شدند و بزاری وضراعت از حضرت احدیت در طلب نصرت مسئلت نمودند این هنگام یکی از شجعان شام که او را ابن ضبعان کلبی مینامیدند آهنگ نبرد ساخت و بمیدان قتال بتاخت و بانگ در انداخت: ایشیعه ابوتراب و لشکر مختار کذاب و دوستان اشتر مرتاب !

و بارجوزه بخواند :

أَنَا ابْنُ ضبعان الْكَرِيمِ الْمُفَضَّلِ * * * مِنْ عُصْبَةٍ يَبِرُّونَ مِنْ دَيْنُ عَلَى

كَذَاكَ كَانُوا فِي الزَّمَانِ الاول

هر کس خویشتنرا دلير وشیر گیر و گرد افكن وصف شکن داند بالای مردی نمودار و به پیکار من رهسپار آید تا شدت باس و سورت بطش مرا بنگرد، ازسیاه عراق احوص بن شداد همدانی که باصولت شير وحدت شمشیر بود یال و کوپال برافراخت و بدوروی کرد و بارجوزه بخواند

أَنَا بْنِ شَدَّادٍ علی دین علی * * * لَسْتَ لِعُثْمَانَ بْنِ أَرْوَى بولى

لَا صَلَّيْنَ الْقَوْمِ فِيمَنْ يصطلى * * * بَحْرُ نَارَ الْحَرْبِ حَتَّى تَنْجَلِيَ

آنگاه بابن ضبعان کلبی گفت ایشامی بازگوی تا نامت چیست و بر تو کدام کس خواهد گریست؟ گفت مرا منازل الابطال گویند احوص گفت همانا نام من باتو قریب است چه مرا مقرب الاجال گویند و چون شیر در آهنگ و پلنگ تیز چنگ بر آن کلب کلبی بتاخت و چنان ضربتی بر او بنواخت که از فراز اسبش کشته بزیر انداخت و نیز در طلب مبارز آواز برکشید و گفت اورا حسین بکشت هر کس آرزوی جنگ دارد میدان بشتابد پس داود دمشقی دل قوی ساخت و بآهنگ احوص بتاخت و این شعر بارجوزه قرائت نمود:

أَنَا ابْنُ مَنْ قَاتَلَ فِي صفينا * * * قِتَالُ قَرَنَ لَمْ يَكُنْ غبيناً

ص: 59

بَلْ كَانَ فِينَا بَطَلَا حرونا * * * مجربا لَدَى الْوَغَى مَكِيناً

و أحوص در پاسخ او این شعر بخواند :

يابن الَّذِى قَاتَلَ فِى صفينا * * * وَ لَمْ يَكُنْ فِي دِينِهِ غبيناً

كَذَبْتَ قَدْ كَانَ بِهَا مغبونا * * * مذيذباً فِي أَمْرِهِ مَفْتُوناً

لَا يَعْرِفُ الْحَقَّ وَ لَا يَقِيناً * * * بُؤْساً لَهُ لَقَدْ مَضَى مَلْعُوناً

آنگاه با هم بجنگ در آمدند و در میانه گیرودار ناگاه احوص چنان تیغی بروی براند که جانش را بپدرش عروه ملحق ساخت و بصف خویش باز گشت اینوقت بروایت مجلسی اعلی الله مقامه و صاحب روضه الصفا از امراء ابن زياد حصين بن نمیر سکونی با صولت نهنگ و نخوت پلنگ آهنگ جنگ نمود و با سری پر از کبر و غروری بسیار جانب میدان کارزار سپرد ، و بارجوزه

گفت :

یا قَادَتِ الْكُوفَةِ أَهْلِ الْمُنْكَرِ * * * وَ شِيعَةَ الْمُخْتَارِ وَ ابْنِ الاشتر

هَلْ فِيكُمْ قَوْمٍ كَرِيمُ العنصر * * * مهذب فِي قَوْمِهِ بمفخر

يَبْرُزُ نحوى قَاصِداً لايمترى

چون شريک بن حزيم الثعلبی این ارجوزه از آنملعون بشنید و آن طعن

را نسبت بمردم کوفه بدید موی در بدنش سنان گردید و چون اژدهای دمان بمیدان

تاخت و این شعر برجز خواند:

يَا قَاتَلَ الشَّيْخُ الْكَرِيمِ الازهر * * * بكربلا يَوْمَ الْتِقَاءِ الْعَسْكَرِ

أُعْنَى حُسَيْناً ذَا الثنا والمفخر * * * وَ ابْنُ النَّبِيِّ الطَّاهِرِ الْمُطَهِّرُ

وَ ابْنِ عَلَى الْبَطَلِ الْمُظَفَّرِ * * * هَذَا فَخُذْهَا مِنْ هزبر قسور

ضَرْبَةً قَوْمٍ رِبْعِيٍّ مضرى

پس هر دو مرد دلیر بجنگ در آمدند و هر يك ضربتی بدیگری فرود و تغلبی چستی و چالاکی کرده ضربتی دلیرانه بر حصين بن نمیر آورده او را از باره نگونسار ساخت و بدوزخ رهسپار نمود و از هلاک این خبیث هیبتی عظیم و خوفى بزرگ

ص: 60

در دل مردم شام جای گرفت ، و اینملعون همان کس بود که با مسلم بن بجنگ مردم مدینه رفت و از مدینه بمکه معظمه شد و بیت الله را محاصره نمود چنانکه از این پیش اشارت رفت و ابن اثیر قتل او را بوجهی دیگر گوید چنانکه مسطور آید

قاضی نور الله شوشتری رحمة الله علیه در کتاب مجالس المومنین از کتاب لطايف الطوايف مسطور فرموده است که در آنهنگام كه ابراهيم بن مالک اشتر بحرب ابن زیاد روی مینهاد چند عدد کبوتر سفید دست آموز بیکی از معتمدان آستان خود که محرم اسرارش بود در خلوتی بداد و گفت این بدار و چون ضعفی در سپاه من مشاهدت کنی و لشکر خصم را در حال غلبه بنگری این کبوترانرا در لشکر گاه پروازده ، لکن چنان کن که هیچکس بر این کار و کردار

آگاه نشود.

آنگاه با لشکریان خود گفت : در کتب آسمانی قرائت نموده ام که در حرب این عصبه ملائکه غضاب باما مدد خواهند فرمود و بصورت کبوتران سفید بنصرت ما از آسمان فرود خواهند گردید و سپاهیان باین بشارت قوت گرفته و چون تنور حرب گرم شد و آثار ضعف در لشکر ابراهیم نمودار گردید چنانکه شکست ایشان نزديک بود ، آن شخص آنکبوترانرا رها ساخت چنانکه بر فراز سپاه ابراهیم بیرون آمدند .

و چون لشکر نگران شدند فریشتگان دانستند و صداها بتکبیر بر کشیدند و ابراهیم ندا برآورد که هان ای لشكر نيک نگران شوید که فریشتگان یزدان از آسمان بنصرت شما نمایان شدند سخت بکوشید و داد مردی و مردانگی بدهید و خصم بدکنش را بآتش دوزخ در افکنید لشکر او قوی دل شدند و چنان حمله

دلیرانه نمودند که دشمن را هزیمت نمودند

ص: 61

ذكر محاربه لشكر ابراهيم بالشكر ابن زياد و نصرت لشکر ابراهیم و هلاکت ابن زیاد ملعون مردود

ابراهیم اشتر با جانی پر شود و روانی پر آذر چون آتش جواله و آلت قتاله خروش بر آورد و مانند نهنگ دریا و پلنگ صحرا بعرصه وغا و پهنه بلا در آمد و چون کوه آهن بایستاد و هر چند بلندتر ندا در داد ای شیعه بر حق و ای یاوران نبی مطلق همانا این گروه خبیث همه لشکر اولاد قاسطین و اعوان ظالمين و جنود پسر مرجانه بیدین هستند که آب فرات را برروی حسین بر بست و بکین خاندان رسالت بنشست و بآنحضرت پیام فرستاد که ترا امان ندهم مگر که

بفرمان من رضا دهی و این ملعون همان کس باشد که بفرمانش امام حسین علیه السلام را بکشتند و اهل بيتش را چون اسیران ترك و روم و دیلم از کوفه بدمشق بردند هرگز فرعون با بنی اسرائیل این ظلم وجود روا نداشت .

از این کلمات آبدار که گزنده تر از نیزه آتشبار بود مردم کارزار را سینه ها در خروش و خونها بجوش آمد پس مهیای حرب شدند و آواز یا لثارات الحسين را گوشزد خافقین ساختند و بجولان در آمدند و ابراهیم با ایشان صدا برآورد یا شرطة الله چندی در نگ جوئید ایشان باز شدند

عبدالله بن بشار بن ابي عقبه الدئلی با آنجماعت گفت دوست من با من حدیث فرمود که ما با مردم شام در کنار نهری که نهر الخازرش نامند کینه سپاز و دچار شویم و جنگ در اندازیم و سپاه شام در آغاز حرب برما چیره گردند و جمعیت ما را پراکنده سازند چنانکه از فتح و نصرت مأیوس شویم ، آنگاه دیگر باره بر ایشان بتازیم و جنگ در اندازیم و امیر ایشانرا بقتل در آوریم، هم اکنون بشارت

ص: 62

یابید و بر شداید عرصه وغا شکیبا شوید که، بیگمان با فتح و نصرت توامان

هستید .

آنگاه ابراهیم با لشکر وغا پیشی گرفت و با خنجر فنا خویشی فزود و مردم خویش را بهرگونه سخن حریص و ممتحن ساخت و بر مردم شام حمله ور شد و همی

شمشیر بزد و گفت :

قَدْ عَلِمْتُ مَذْحِجُ عِلْماً لاخطل * * * إِنِّي إِذاً الْقَرْنِ لَقِيَنِي لَا وَكَّلَ

وَ لَا جَزُوعُ عِنْدَهَا وَ لَا نَكَلَ * * * أَرْوَعُ مقداماً إِذَا النَّكْسِ فَشِلَ

أَضْرِبُ فِي الْقَوْمِ اذاجاء الاجل * * * وَ أعتلى رَأْسِ الطرماح الْبَطَلِ

بِالذِّكْرِ البتار حَتَّى ينجدل

این هنگام بروایت ابن اثیر حصین بن نمیر که در میمنه سپاه شام جای داشت بر ميسره لشکر عراق حمله ور گردید ، علی بن مالك جشمی که حافظ میسره لشکر بود چون کوه فولاد پای برجای بایستاد لکن چون چندی جنگ بساختند و خون مبارزان بريختند علی بن مالک كشته شد و قره بن علی که او را قره العین بود رأیت بر گرفت و چون اژدهای خروشان کوششی سخت و حربی دشوار بیای آورد و با جماعتی از ابطال رجال در میدان قتال مقتول شد و میسره سپاه عراق

منهزم شدند

چون عبدالله و رقاء بن و بن جناده السلولى برادر زاده حبشی بن جناده صاحب رسول خدای صلی الله علیه و آله اینحال بدید رأیت بر گرفت و از پیش روی فراریان

با در آمد وهمى آواز برکشید که ای شرطه خدای و لشکر یزدان بطرف من شتابان شوید، پس بیشتر آنمردم بدو پیوستند . آنگاه با ایشان گفت اينک امير شما ابراهيم است که با ابن زیاد قتال همی دهد ، بباید بدو شتاب گیریم. پس جملگی روی بدانسوى نهادند وإبراهيم را چون شیر گرسنه با سر برهنه نگران شدند که همیگفت يا شرطه الله بسوى من شتاب گیرید که منم ابن اشتر ، همانا بهترین فرار شما

کرار شماست

ص: 63

پس مردم ابراهیم در خدمتش فراهم و میمنه سپاه ابراهیم بر میسره لشکر ابن زیاد حمله ور شدند و در آن امید بودند که عمیر بن حباب که نگاهبان میسره سپاه شام بود بر حسب آنمیعاد که با ابراهیم نهاد و بدان اشارت رفت از ایشان بهزیمت خواهد رفت لكن عمير قتالی سخت بداد و آهنگ فرار نیافت و چون کوه گران سنگ استوار بایستاد. چون ابراهیم این سختی و صلابت و ایستادگی و مقاومت از وی مشاهدت کرد خشمگین شد و با سپاه خود گفت باین سواد اعظم و قلب لشکر روی کنید سوگند با خدای اگر ایشانرا از میان برگیریم از میمنه وميسره سپاه باک نداریم و باندک مصافی جمله را از میان برداریم.

مانند ابر بلا و بحر فناوفیل دمان و شیر غران با نیزه های آبداروسنانهای

پس آتشبار بر آن لشکر بیشمار بتاختند و چون پوست با گوشت و خون در بدن مخلوط گردیدند و آتش حرب بر افروختند و هر دخمه و مغاک را از اجساد کشتگان بیندوختند و چنان در بحر حرب و دریای قتال اشتغال یافتند که صلوه ظهر و عصر را بایماء و اشارت و تکبیر بجای آوردند و با طعن اسنه و رماح اجسام را از ارواح برهنه و از شمشیر خارا شکاف گرگ اجل را برخون بطل تشنه ساختند . گفتی بازان شکاری چنگ بر کبوتران افکنده و پلنگ کوهساری آهنگ گوسفندان برداشته صدای تیغ فولادی بر مغفر عادی (1) و درع داودی چون زخمه پتک آهنین برسندان نمودی و چخاچاخ شمشیر هندی و چکاچاک تیغ و سنان و گرز گران بر مفارق کند آوران مانند صاعقه آسمان بر فراز کوه گران مینمود.

و همچنان جنگ برپای و تیغها و تیرها و گرزها و سنانها بر اجساد دلیران و اجسام کند آوران آتش فزای بود ، تا گاهی که سیاه شام چون خایب خجل و خائف وجل جانب فرار گرفتند و لشکر عراق بمتون نجاد و بطون وهاد از دنبال ایشان بتاختند و همی از ایشان بکشتند و با خاک و خون در آغشتند و مانند بهاران

ص: 64


1- يعني خود بزرگ و فراخ .

باران بر آنگروه تیر باران گرفتند

ابراهیم چون شیر گور دیده و پلنگ رمیده از هر سوی بتاخت و مرد و مرکب در انداخت و با علم دار خویش همیگفت با این رأیت در میان این لشکر شقاوت آیت فروشو و او همیگفت کسیکه با من تقدم جوید نباشد و ابراهیم گفت آری هست و او پیشی همی گرفت و ابراهیم شمشیر استوار گرفت و بر کس فرود آوردی از باره اش بزیر انداختی و پیادگان را مانند میش و گوسفند از پیش براندی و اصحابش بجمله چون یکنن حمله واحده بر آوردند و بارقه ها چون صاعقه ها بکار بردند جنگ بزرگ شد و قتال سخت گشت چندانکه از هر دو سپاه گروهی بزرگ تباه شدند .

و در اینوقت عمیر بن حباب اول کسی بود که روی بانهزام نهاد و از نخست محض زشت نامی چندی در نگ ورزیده بود و هم چنان تا فرو کشیدن آفتاب و نمایش شب آند و سیاه در تاب و تعب ،بودند اینوقت روز بد اندیشان تاريک ورشته امید بد سکالان باريک شد و از سپاه شام گروهی بیشمار دستخوش هلاک ودمار شدند و کشته ها بر کشته ها چون پشته ها برپشته ها برهم ریختند و ستاره ها بر آن اجساد پاره ها نظاره ها داشتند و هور و ماه بر آن سپاه تباه بناله و آه بودند و سپاه عراق

کامکار وشادخوار بازشدند .

ابراهیم فرمود در غلوای جنگ مردی را در تحت رايت مفرده در کنار نهر بوى مشک

بردمیدى و يک نيمه بدنش پدید و آن نیمه ناپدید

خازر بکشتم که از و که از و بوی ،بود از پی آن کشته بشوید و چون برفتند و تفحص کردند معلوم شد زیاد

پسر زشت نهاد است که از شمشیر ابن اشتر بر دو نیمه شده بود و از مرکب بزیر افتاده بود پس سر شرا از تنش جدا کرده بدنش را بآتش بسوختند.

و بروایتی ابراهیم فرمود مردی سرخ دیدار با کیکه نمودار شد که مردمان را بجنگ بر آغالیدی و گوئی بر استری سفید سوار بود و هر کس بدوروی آوردی از باره اش بزیر آوردی و هر مردی دلیر بدو روی کردی تباهش ساختی و چون

ص: 65

با من نزديک شد شمشیری بر دستش فرود آوردم و بیفکندم و در کنار نهر فرود افتاد و هر دو دستش بیرون و هر دو پایش در خاک و گل جای گرفت و اورا بکشتم و بوى مشک از وى بمشامم بنشست و مردی بیامد و موزه او را از پایش در آورد و گمان بردند که وی ابن زیاد است و چون بتحقیق پرداختند چنان بود که ابراهیم فرموده بود پس سر شرا از تن بر گرفتند و بدنش را تا بامداد پاسبانی کردند و از آتش زدن آنجسد خبیث کامرانی فرمودند. لق ابو بروایتی دیگر ابراهیم اشتر هنگام نماز شام شخصی را در کنار نهر بدید که دستاری حریر برسر و جوشنی وسیع در برو تیغی مذهب و سپری زرنگار بر دست داشت؛ ابراهیم تیغی بدو رانده تیغش را از دستش بگرفت و اسب ابراهیم برمید و آن مخذول نیز از مرکب خویش بغلطید و ابراهیم بازگشت و روز دیگر فرمود دوش با یکی از مخالفان دچار شدم و او را از هوش بیگانه ساختم رایحه مشک ازوی بردمیدی و اسبى نيک نژاد بزیر پای داشتی هم اکنون در کنار نهر در فلان مکان کشته افتاده است تفحص کنید تا کیست و مرا گمان چنان است که ابن زیاد پس جمعی برفتند و او را کشته در یافتند و سرش بر گرفتند و نزد ابراهیم

است آوردند ...

و بروایتی دیگر چون در آن ظلمت شب ابراهیم اشتر با ابن زیاد دچار شد و اورا بضرب شمشیر از اسب بزیر افکند با غلام خویش فرمود فرود آی وسر ابن زیاد را از تن بر گیر! گفت ایها الامیر در این تاریکی از کجا دانی که ابن زیاد باشد . فرمود آنمطرود همیشه مشک با خود برداشتی و اکنون از این شمشیر بوى مشک بمشامم میرسد در تاریخ ابن اثیر مسطور است كه شريک بن جدیر تغلبی برحصين بن نمير حمله ،آورد و گمان همیبرد که وی عبیدالله بن زیاد است پس با وی در پیچید و همی بانگ برآورد و از شدت حرص و ولع نفیر برکشید که مرا با این فرزند زانیه بکشید پس حصین را بکشتند و بعضی گفته اند كه شريک بن جدير قاتل ابن -

ص: 66

زیاد بود و این شريک در رکاب علی بن ابی طالب علیه السلام در وقعه صفین حضور داشت و چشمش را آسیبی رسید و چون زمان سعادت اقتران حضرت امير مومنان صلوات الله عليه بپایان رفت در بیت المقدس بیامد و اقامت ورزید و چون حسین علیه السلام شهید گردید با خدای عهد نهاد که اگر کسی در طلب خون آنحضرت خروج نماید ابن زیاد را بکشد و اگر نه کشته شود و این ببود تا گاهیکه مختار در طلب خون فرزند رسول مختار ظهور نمود شريک بخدمت او پيوست و با ابراهیم ابن اشتر بمحاربت مردم ابن زیاد برفت و چون سیاه شام و عراق روی با روی آمدند شريک با یاران خود از مردم ربیعه برخيل شام حمله از پس حمله همی آورد وصفها از پی صفها بر شکافت تا بابن زیاد پیوست و جنگ مغلوبه گشت و خاک وخون درهم آغشت و گرد و غبار برخاست وجز صدای حدید بگوش نرسید ، و چون مردمان متفرق شدند شريک و ابن زیاد را

کشته یافتند

همان است که ابراهیم اشتر ابن زیاد را بکشت

ابن اثیر گوید روایت صحیح و شريک همان است که این شعر گوید :

كُلُّ عَيْشٍ قَدْ أَرَاهُ بَاطِلًا * * * غَيْرُ ذِكْرِ الرُّمْحُ فِي ظِلِّ الْفَرَسِ

در بحار الانوار مسطور است که مهران غلام ابن زیاد چون کشته ابن زیاد

را بدید همی بدو در نگرید و سوگند خورد که بعد از وی هیچ طعام چرب را

مأکول ندارد چه آنملعون را بسیار دوست میداشت

بالجمله چون سر ابن زیاد را بحضور ابراهیم حاضر کردند از کمال سرور خدای را سجده نهاد و گفت سپاس خداوندی را که قتل این ملعون را بدست من مقرر فرمود و آنملعون در شهر صفر المظفر بقتل رسید و پاره قتل او را در روز عاشورا دانسته اند و شعبی گوید در روز عاشورا بسال شصت و هفتم بود و پاره راویان اخبار گفته اند چون بقتل رسید چهل سال و بروایتی سی و نه سال روزکار بر

نهاده بود ...

ص: 67

راقم حروف گوید چون آنمدت اندک يزيد پلید و این خبیث عنید را بنگرند

معلوم میشود که معنی « فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كفروا » چیست و زیان خصومت بر

آل رسول ونوباوه بتول سلام الله عليهم باكيست

عمرو بن شبه میگوید که ابو عمر بز از گفت در خدمت ابراهیم حاضر بودم گاهی که در نهر الخازر جثه ابن زیاد را منگساً ازدار بیاویخته بود و هر دو خایهاش چون دو جعل می نمود. و در این جنگ جماعتی از اعیان و فرسان شام مثل حصين بن نمير سكوني وشرحبيل بن ذى الكلاع حمیری که سفیان بن یزید ازدی میگفت من قاتل او هستم وابن حوشب وغالب باهلى وورغاء بن غارب اسدی و عبیدالله بن زهير سلمی وأبو اشرس بن عبدالله که والی خراسان بود و بقولی عبدالله بن ایاس سلمی و جماعتی از سرداران و قواد سپاه شام بقتل در آمدند .

و چنان بود که عيينه بن اسماء در این سفر در رکاب ابن زیاد رهسپر بود و چون اصحاب ابن زیاد منهزم شدند عیینه خواهرش هند دختر اسماء را که زوجه عبیدالله بن زیاد بود با خود برگرفت و از آنمعر که بیرون برد و این بیت بارجوزه

قرائت نمود :

انَّ تصرمی حبالنا فَرُبَّمَا * * * أَرَدْتُ فِي الْهَيْجَا الكمى المعلما

و چون اصحاب ابن زیاد انهزام یافتند و ابراهیم از پی ایشان بشتافت از هول وهرب خود را در آب همی افکندند و آنچه در آب هلاک شدند افزون از آن بود که در میدان بقتل رسیدند ، و بروایت جماعتی از مورخين وأبو الموید خوارزمی در این وقعه هایله هفتاد هزار تن از لشکر شام بدست ابراهيم بن الاشتر مقتول وده هزار و هشتصد تن مجروح گردید

عمرو بن شبه میگوید ابو عمر بزاز با من گفت که چون ابراهیم بن اشتر با

عبیدالله بن زیاد در نحر الخازر جنگ در سپرد در خدمتش حضور داشتیم و از بس کشته فراوان بود شماره اش مشکل مینمود نیها برگرفتیم و بشماره در آوردیم .

ص: 68

از عامر شعبی مرویست که بعد از وقعه صفین تا آنهنگام در هیچ جنگی بمانند وقعه الخازر از مردم شام بقتل نرسیده بودند و نیز آنمقدار مال و خواسته واشياء و اسباب کثیره از لشکرگاه ابن زیاد بمردم عراق بهره افتاد که از حد و حصر افزون بود و ابراهیم سرهای روسای ایشانرا از بدن جدا کرد و تنهای ایشانرا در آن بیابان پهناور حایل صرصر ساخت ، بادها بر آن بوزیدند و صفحه بیابان از خون ایشان رنگین بود و تا مدتها درندگان بیابان و پرندگان آسمان بر آن خوان نعمت براحت بنشستند و مردار خوارها از آنمردارها بخوردند ، شفیقی جز آفتاب تابناک نداشتند و پوششی جز خاره وخاک ندیدند و ندیمی جز کرکس و عقاب نشناختند .

از هر سوی بادهای بلایا برایشان وزیدن گرفتی و از هر طرف سحاب منایا بر ایشان باریدن فزودی و ابراهیم اشتر را ازین فتح نمایان وقتل گمراهان فضیلتی بزرگ و منقبتی جلیل و اثری پایدار در صفحه روزگار انتشار و در گردش لیل و نهار نمایان ماند و در انتقام اعدای دین و دشمنان اهلبيت سيد المرسلين و قتل جماعت ملحدین باره افتخار و مرکب مباهات برگنبد دوار و اوج سماوات براند و عبدالله بن زبیر اسدی اینشعر را در مدح ابراهیم اشتر سخت نیکو گوید :

اللَّهِ أَعْطَاكَ الْمَهَابَةَ وَ التُّقَى * * * واحل بَيْتِكَ فِي العديد الاكثر

واقر عَيْنِكَ يَوْمَ وَقَعَتْ خازر * * * وَ الْخَيْلَ تَعْثُرَ فِي الْقَنَا المتكسر

مِنْ ظالِمِينَ كفتهم أَيَّامُهُمْ * * * تَرَكُوا لحاجلة وَ طَيْرُ اعثر

ما كانَ أَجْرَأَهُمْ جَزاهُمْ رَبَّهُمْ * * * يَوْمَ الْحِسَابِ عَلَى ارْتِكَابِ الْمُنْكَرِ

ونيز أبو السفاح زبیدی اینشعر را در مدح ابراهيم وهجوابن زیاد نیکوانشاد

کرده است :

اتاکم غُلَامُ مِنْ عَرَانِينِ مَذْحِجُ * * * جَرَى عَلَى الاعداء غَيْرِ نكول

أَتَاهُ عُبَيْدِ اللَّهِ فِي شَرُّ فِي شَرٍّ عَصَبَةُ * * * مِنَ الشَّامِ لِمَا ارضيوا بقليل

فلما الْتَقَى الْجَمْعانِ فِي حَوْمَةِ الوغا * * * وَ لِلْمَوْتِ فِيهِمْ ثُمَّ جَرَّ ذيول

فاصبحت قدو دَعَتْ هَذَا واصبحت * * * مُوَلِّيَةً مَا وَجَدَهَا بِقَلِيلٍ

ص: 69

وَ اخْلُقْ بهند أَنْ تُسَاقُ سُبِيَتْ * * * لَهَا مِنْ أَبِي اسْحَقِ سِرْ جَلِيلُ

تولی عبدالله خَوْفاً مِنَ الرَّدَى * * * وَ خَشِيتَ مَاضِى الشُّفْرَتَيْنِ صقيل

جَزَى اللَّهُ خَيْراً لشرطة اللَّهِ إِنَّهُمْ * * * شفوا بِعُبَيْدِ اللَّهُ كُلَّ غَلِيلَ .

ومقصود ابو السفاح از هند که در اینشعر گفته است دختر اسماء بن خارجه

زوجه عبیدالله بن زیاد است که بعد از هزیمت ابن زیاد برادرش عیینه او را از آن ر که بیرون برد چنانکه بدان اشارت رفت و مقصود از أبو اسحق همان مختار

بن أبي عبيد است .

بالجمله در آنحال که در میان مردم عراق و سپاه شام جنگ عظیم گشت

قتيل وجريح فراوان گردید، یکی از غلامان عبیدالله فرار کرده بشام درآمد عبدالملک بن مروان او را بخواست و از مجاری حال عبیدالله و سپاه پرسش همی

گرفت ، گفت چون مردم کارزار در عرصه پیکار جولان گرفتند و جنگ در پیوستند عبیدالله بمیدان پیشی گرفت و چندی قتال بداد ، آنگاه با من فرمود تاسبوئی پر آب بدو ببردم و از آن بیاشامید و برزره و بدن خود و پیشانی اسبش بیفشاند و دیگر باره حمله برد واینست آخر عهد من با او.

مسعودی در مروج الذهب گويد عبدالملک بن مروان گاهی که ابن زیاد را با آن سپاه گران روان می ساخت، خود نیز با ایشان راه سپرد و در بطنان فرود آمد تا از خبر ابن زیاد آگاه شود ، و چون روزی چند برگذشت کشته شدن ابن زیاد و آنانکه با وی بودند در خدمتش معروض داشتند ، و اینوقت شب هنگام بود و نیز در همین شب از مقتل ابن حبیش بن دلجه و دیگر از مسیر مصعب بن زبیر از مدینه بطرف فلسطین بدو عرضه داشتند و پیکی دیگر برسید و بعرض برسانید که لاوی بن قلفط پادشاه روم در مصیصه نزول کرده و آهنگ فتح ممال شام دارد و هم در آنشب در حضرتش خبر رسید که عبید و او باش و سرکشان مردم دمشق آشوب بر آورده اند و بر مردم دمشق بیرون تاخته اند و در جبل جای گرفته اند و از پس این اخبار دهشت آثار قاصدی دیگر آمد و عرض کرد آنانکه در شهر دمشق

ص: 70

محبوس بودند زندانرا بشکستند و بمكابرت و مشاجرت بیرون تاختند و بطغیان و سرکشی در آمدند

و دیگر معروض داشتند که خیل اعراب بلاد حمص و بعلبک وبقاع را بنهب وغارت در سپردند و از اینگونه اخبار در آنشب در خدمتش بعرض همی رسید که هر یکی برای انقلاب و اضطراب پادشاهی قوی القلب کافی بود، لکن در مزاج عبدالملک بهيچگونه اثر نیافت و هیچ شب او را بآن شدت خنده و روی گشاده و خوی آزاده و بسط لسان و ثبات جنان و آن جلادت و سیاست که در خود ملوک عظام است ندیده بودند و هیچ نشان دهشت در وی مشاهدت نفرمودند بلکه با کمال سكون وقرار وطمأنينه و وقار باصلاح مفاسد مشغول شد ، و بتدبیر انتظام امورروی نهاد وملک روم را بارسال تحف و مهدی و مکاتیب حفاوت انگیز و اظهار مهادنه مشغول داشت و خود روی بفلسطين نهاد .

و در آنوقت نائل بن قيس از جانب ابن زبير بامانت لشکر آنجا روز میبرد پس در اجنادین التقاء فريقين شد و نائل بن قیس بقتل رسید و بیشتر اصحابش دستخوش شمشیر آبدار آمدند و بقيه السيف فرار کردند و چون خبر قتل نائل و هزیمت لشكر بمصعب بن زبیر که اینوقت راه فلسطین مینوشت باز رسید بمدينه عنان بگردانید و مردی از کلب از مروانیه این شعر در اینباب انشاد نمود :

قَتَلْنَا باجنادين سَعْداً ونائلاً * * * آنگاه عبدالملك مُظَفَّرٍ

آنگاه عبدالملک مظفر ومنصور بدمشق مراجعت کرده در آنشهر نزول نمود

معلوم باد که ابو مخنف لوط بن یحیی که محل وثوق اغلب مورخین است شرحی طویل در باب مقاتله ابراهیم بن مالک اشتر وابن زياد و لشکر مروان و پایان حال ایشان مرقوم داشته و پاره از مولفان نیز نقل کرده اند، لکن چون مورخین عظام و اساتید محدثین اشارت نکرده و در آنخبر موافقت ننموده اند در این جا مسطور نگشت .

ص: 71

ذکر فرستادن ابراهیم بن اشتر سرهای سرداران شام را بخدمت مختار وتعيين عمال در پاره بلاد

در بحار الانوار مسطور است که چون ابراهیم بن مالک اشتر بمقاتله ابن زياد

عليه اللعنه رهسپر رهسپر گشت مختار بن ابي عبيد از کوفه خیمه بیرون زد و در مداین نزول نمود و سايب بن مالک را از جانب خود در کوفه بنشاند و باستطلاع حال و اخبار ابراهیم بنشست و چون بمداین در آمد برفراز منبر شد و سپاس و شکر خدای را بگذاشت و مردمانرا سخنها براند و بمتابعت و معاونت ابراهیم و حرکت بلشکرگاه

او بسی ترغیب و تحریص داد .

مجالد از عامر روایت کند که گفت مردم شیعه مرا تهمت میزنند که با علی عليه السلام بغض و کینه دارم ، و حال اینکه از آن پس که حسین علیه السلام شهید گردید بخواب اندر چنان دیدم که مردانی چند با جامه سبز از آسمان فرود شدند و حربه در دست داشتند، و از دنبال قتله آنحضرت همی بتاختند ، و چیزی بر این خواب من برنیامد که مختار خروج کرد و آنگروه نابکار را بجانب جحیم رهسپار

داشت

در روضه الصفا مسطور است که از آن پیش که خبر این فتح نامدار بمختار برسد میگفت زود باشد که ابراهیم بر مخالفان چیره گردد و روز روشن را بر آنان

تیره سازد

وسر ابن زیاد وحصين بن نمیر وفلان وفلان را بکوفه فرستد و چون

خبر فتح و آن سرها برسید و صدق قول مختار معلوم گردید جهال کوفه گمان همی بردند که وحی بر مختار نازل میشود ، لكن شعبی با ایشان گفت از این عقیدت فاسد روی بر تابید چه از فراست مومن امثال این حکایات ممکن است چنانکه رسولخدای صلی اله علیه و اله فرمود « فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنَ لَا تخطىء »

ص: 72

بالجمله ابراهیم چون از آن کارها فراغت یافت فرمان کرد تا سر ابن زیاد

وسرحصين بن نمير ورأس شرحبيل بن ذى الكلاع وجماعتی دیگر از سرهنگان و سرداران شام را حاضر کردند، نام هريک را در ورقه مرقوم داشته از گوشش بیاویختند ، و این روس منحوس را با چنان فتحنامه برای مختار تقدیم کرد و این هنگام مختار در مداین جای داشت ، شعبی گوید در خدمت مختار حضور داشتم که فتحنامه وروس اشقیا را بیاوردند.

مختار از کمال سرور و انبساط بپرواز همی و در همان ساعت مسرور و منصور به کوفه روی نهاد ، و بروایتی چون آنسرها را بیاوردند مختار مشغول طعام بود پس آنسرها را در حضورش بیفکندند . مختار شکر خدای بگذاشت و گفت چون سر مبارک حسين علیه السلام را نزد ابن

زیاد ملعون بیاوردند مشغول خوردن غذا بود ، بود ، و اينک سر ابن زیاد را نزد من حاضر ساختند و مشغول تغذی هستم و در اینحال ماری سفید پدید گردید و در میان سرها در آمد تا در بینی ابن زیاد در شد و از گوشش بیرون آمد و نیز بگوش او در آمد و از بینی آنملعون سر بیرون کرد.

و چون مختار از خوردن طعام فارغ شد با نعلم وزه بر چهره ابن زیاد همی بکوفت آنگاه موزه خود را بغلامی بیفکند و گفت این موزه را بشوی که بر چهره خبیث کافری نهاده ام ، آنگاه بجانب کوفه برفت و مردم کوفه بشادمانی بیرون شدند و اظهار وجد و سرور فراوان کردند و جشنی بزرگ بپای کردند ، و عیشی نیکو بپایان بردند، و بشکرانه یزدان زر وسیم بی پایان بفقرا و دریوزگان انفاق

نمودند

ابن اثیر گوید: ترمذی در جامع خود گوید که : چون ابراهیم بن اشتر راس عبيد الله بن زياد وروس قواد سپاه شامرا برای مختار بفرستاد در قصر کوفه بیاویختند ، در اینحال مارى باريک بيامد و درمیان سرها بگشت تا بدهان عبیدالله رسید و پدهانش در شد ، آنگاه از گوشش بیرون آمد و همچنان در منخرش در آمد و از دهنش سربیرون آورد و این کار بتکرار بنمود .

ص: 73

مغیره می گوید اول کسی که در اسلام دراهم مغشوش را مسكوک نمود این ملعون بود ، و هم در کامل ابن اثیر مسطور است که بعضی از حجاب ابن زیاد گفت که چون حسین علیه السلام را شهید کردند با وی بقصر الاماره در آمدم و در چهره اش آتشی فروزان بود و آن خبیث بآستین خود آن آتش فروزانرا بر نشاند و با من گفت با هیچکس اینحدیث را در میان مگذار

و نیز مغیره گوید که بعد از شهادت حضرت امام حسين صلوات الله عليه مرجانه با پسرش عبیدالله گفت ای خبیث پسر رسول خدای صلی الله علیه و آله را بکشتی هرگز روی بهشت را ننگری، و چون ابن زیاد مردود عليه اللعنه بقتل رسيد يزيد بن المفرغ این اشعار را در هجای او انشاء کرد

انَّ الْمَنَايَا اذا مَا زرن طاغية * * * هتکن أَسْتَارِ حِجَابُ وأبواب

أقول بُعْداً وَ سُحْقاً عِنْدَ مَصْرَعُهُ * * * لِابْنِ الْخَبِيثَةِ وَ ابْنِ الكودن الكابي

لا أَنْتَ زوحمت عَنْ مِلْكِ فَتَمْنَعُهُ * * * وَ لَا متت الَىَّ قَوْمٍ باسباب

لا مِنْ نِزَارٍ وَ لَا مِنْ جُذِمَ ذِى يُمْنِ * * * جُلُودُ ذَا أَلْقَيْتُ مِنْ بَيْنِ الهاب

لَا تُقْبَلُ الارض مَوْتَاهُمْ اذا قبروا * * * فَكَيْفَ تُقْبَلُ رِجْساً بَيْنَ أثواب

ان الَّذِي عَاشَ غداراً بِذِمَّتِهِ * * * وَ مَاتَ هزلا قَتِيلُ اللَّهِ بالزاب

مَا شَقَّ جَيْبُ وَ لَا ناحتك نَائِحَةً * * * وَ لَا بكتك جِيَادٍ عِنْدَ اسلاب

هَلَّا جُمُوعِ نِزَارٍ إِذْ لَقِيتُهُمْ * * * كُنْتُ امرءا مِنْ نِزَارٍ غَيْرِ مُرْتابُ

أَوْ حِمْيَرٍ كُنْتُ قُبُلًا مِنْ ذَوِى يُمْنِ * * * انَّ المقاول فِي مِلْكِ وأحباب

در بحار الانوار مسطور است که ابو الطفيل عامر بن واثله کنانی گفت آن روس منحوس را در کوفه بیاوردند و در زمینی بر گشاده بگذاشتند و پارچه سفیدی بر روی آن بر کشیدند ما از بهر تماشا آن ثوب را از فراز رؤس برکشیدیم، ناگاه ماری را نگران شدیم که درسر که در سر عبیدالله تغلغل همی کرد. آنگاه سرها را در رحبه کوفه بر نیزه ها نصب کردند عامر میگوید ماری نگران شدم که در منافذ آن سر منجوس

که مصلوب بود مکرر داخل شدی

ص: 74

وهم صاحب حبيب السیر از یافعی روایت کند که چون سر عبیدالله بن زیاد و یارانش را بکوفه بیاوردند و در صحن مسجد کوفه بر روی هم بگذاشتند و مردمان از هر طرف و کناره بنظاره آنسرها در آمدند و همی گفتند بتحقیق که آمد و ماری به سوراخ بینی آنخبیث در آمدی و چندی در نگ کرده بیرونشدی و برفتی تا از نظر مردم ناپدید گشتی ، و همچنان دیگر باره باز آمدی و مردمان گفتند قدجاءت همانا بیامد و آنمار پدید شد و همان معاملت با سر آنملعون بپای آورد ، و در آنروز این کار مکرر پدیدار شد « قَالَ الْعُلَمَاءِ وَ ذَلِكَ مُكَافَاةِ بِفِعْلِهِ بِرَأْسِ الْحُسَيْنُ ، وَ هِيَ مِنْ آيَاتِ الْعَذَابِ الظَّاهِرَةُ عَلَيْهِ »، و عمیر بن حباب سلمی این شعر در مذمت لشکر به نهاد ابن زیاد ملعون خبیث گوید :

وَ مَا كَانَ جَيْشُ يُجْمَعُ الْخَمْرِ وَ الزِّنَا * * * مُحِلًّا إِذَا لَاقَى الْعَدُوِّ لينصرا

بالجمله چون ابراهیم ازین امور بپرداخت در موصل اقامت جست و خویش را باین ترتیب بحکومت بلاد و امصار بفرستاد ، برادرش عبد الرحمن بن عبدالله را که از طرف مادر یا او برادر بود بحکومت نصیبین مامور ساخت و بر سنجار ودارا ومتعلقات آنها آزارض جزیره غلبه جست ، وزفر بن الحارث را امارت قرقيسيا داد و حاتم بن نعمان با هلی را در حر آن و رها ولایت بخشید.

در مروج الذهب مسطور است که ابراهیم بن الاشتر در نصيبين نزول نمود

و أهل اهل جزیره از او متحصن شدند و از آن پس کسی را از جانب خود بامارت

نصیبین بگذاشت و خود در کوفه بمختار پیوست

صاحب روضه الصفا گوید چون ابراهیم بچنین فتحی نامدار برخوردار شد خراج مملکت جزیره را مأخوذ داشته بعضی را باصحاب خود بداد و بعضی را بخدمت مختار فرستاد و این وقت تمامت ولایت کوفه تا مداین و دیار ربيعه و امضر در تحت حکومت مختار در آمد و عبدالملک بن مروان بر مملکت مصر تا زمین مغرب استیلا داشت و حکومت حجاز و بلاد یمن بحکومت ابن زبیر در آمد. بالجمله چون ابراهیم از انتظام میام خود فراغت یافت با آثار نضرت و آیات

ص: 75

فیروزی و رایات شوکت و علامات بهروزی بکوفه روی نهاد و مردم کوفه قدوم او را محترم شمردند و دیدارش را مبارک دیدند و بسی بشارت و بشاشت یافتندمختار او را در بر گرفت و بنوازش و تشریفات لایقه اش کامکار و نامدار ساخت و بمصاحبتش برخوردار گشت .

ذکر فرستادن مختار سر ابن زیاد و دیگر سرهنگان سپاه شام را بخدمت محمد بن حنفیه در مکه معظمه

چون مختار بکوفه در آمد عبدالرحمن بن أبي عمير ثقفی و عبدالله شداد

بن جشمی و سائب بن مالک اشعری و بقولی انس بن مالک اشعری را حاضر ساخت

و سر ابن زیاد و حصین بن نمیر و شرحبيل بن ذى الكلاع وربيعه بن مخارق و جماعتی دیگر از سرداران و بزرگان سپاه شام را حاضر کرده اسم هر کسی را بنوشت و از گوشش بیاویخت و سی هزار دینار نیز بیاورد و فرمان کرد تا بسوی مکه شوند و اینجمله را از خدمت محمد بن الحنفیه بگذرانند در اینوقت حضرت امام زين العابدین علیه السلام نیز در مکه معظمه بود و نیز بمحمد بن حنفیه مکتوب کرد و با

ایشان ارسال داشت :

أما بَعْدُ فَإِنِّي بَعَثْتُ أنصارَكَ وَ شِيعَتَكَ إِلى عَدُوكَ يَطْلُبُونَهُ بِدَمِ أخيكَ الْمَظْلُومِ الشَّهِيدِ فَخَرَجُوا مُحتسِيبِينَ مُخيقين أسفينَ فَلَقَوهُمْ دُونَ نَصِيبَيْنِ فَقَتَلَهُمْ رَبُّ الْعِبادِ ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَم ، ، الَّذِي طَلَبَ لَكُم النارَ وأَدْرَكَ لَكُمْ رؤساء أعدائِكُمْ فَقَتَلَهُمْ فِي كُلِّ فَجٍّ وَ غَرَقَهُمْ فَشَفَىٰ بِذلِكَ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ وَأَذهَبَ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ .

ص: 76

میگوید گروهی از انصار و شیعیان ترابجنگ دشمنان تو بفرستادم تاخون برادر مظلومت را بجویند و ایشان باسینه های پرکینه و دیدگان گریان و دلهای محزون برفتند و بیاری خدای قهار از آنسوی نصیبین با آنمردم نابکار دچار شدند دمار از ایشان برآوردند جمعیرا در کوه و بیابان ومغاک بخاک ريختند و و گروهی را در آب ها و دریاها بغرق آوردند و سرهای آنانرا حاضر کردند و سینه های مومنانرا از آن جراحت شفا دادند و قلوب ایشان را مسرور نمودند . پس ایشان روی بمکه نهادند و آنجمله را در حضرت محمد بن حنفيه بعرض رسانیدند چون محمد آن سرها را بدید بسجده خدای در افتاد و مختار را دعای

خیر بفرمود.

« وَ قَالَ جَزَاهُ اللَّهِ خَيْرَ الْجَزَاءِ فَقَدْ أَدْرَكَ لناثار ناو وَجَبَ حَقِّهِ عَلَى كُلُّ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ بْنِ هَاشِمِ اللَّهُمَّ وَ احْفَظْ لابراهيم بْنِ الاشتر وَ انْصُرْهُ عَلَى الاعداء وَ وَفَّقَهُ لِمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى وَ اغْفِرْ لَهُ فِي الْآخِرَةِ والاولى » .

فرمود خدای تعالی بهترین جزا را بمختار عنایت فرماید که خون ما را از دشمنان ما بجست و حق خویشرا بر جمله اولاد عبد المطلب بن هاشم ثابت ساخت بارخدایا [حق] ابراهيم بن اشتر را محفوظ و بردشمنان دین منصور و بآنچه دوست میداری موفق و در هر دو جهانش آمرزیده و معفو بدار ، آنگاه سر عبیدالله بن زیاد

ملعون را بحضرت علی بن الحسين علیه السلام تقديم کردند و چون آن سر را بمجلس آنحضرت در آوردند مشغول طعام بود سپاس خدای را [ بجای آورده ] سر بسجده نهاد و فرمود ستایش خداوندی را که خون مرا از دشمن من بجست و مختار را جزای خیر دهاد همانا چون مرا نزد عبیدالله بن زیاد در آوردند آن ملعون مشغول تغذی

و سر پدرم در حضورش بود پس عرض کردم بارخدایا مرا نمیران تا سر ابن زیاد را بمن بنمائی و من مشغول طعام باشم پس حمد مخصوص خداوندی است که دعای

مرا با جابت مقرون فرمود .

ص: 77

آنگاه بفرمود تا بر آن پلید را بیرون افکندند و از آن پس آن سر را

نزديك ابن زبیر بردند ابن زبیر بفرمود تا آن سر را بر سرنی کردند باد بوزید و آن سر را بر زمین افکند و ماری از یکسوی پدیدار شد و بینی اورا بگرفت پس آن نی را دیگر باره نصب کردند و بادش بیفکند و آن مار پدیدار شد و در بینی او برفت و اینکار تا سه دفعه نمودار شد ابن زبیر فرمان کرد آن سر پلید را در بعضی شعاب مکه بیفکندند یافعی گوید این سرها را بیاوردند و بروایتی این قضیه در سال شصت و ششم روي داد و در مکه ومدينه مصلوب ساختند

و صاحب روضة الصفا گوید که مختار رؤس اشقیا را با سی هزار دینار و فتحنامه بخدمت محمد بن حنفیه فرستاد و سایر سرها را در مواضعی که مناسب بود بیاویخت و چون این خبر بمحمد بن حنفیه رسید بشکرانه آن موهبت دو رکعت نماز بگذاشت و بفرمود تا آن سرها را بیاویزند اما ابن زبیر موافقت نکرد و فرمان داد

تا دفن کردند

و مسعودی گوید که ابراهیم بن اشتر سر عبیدالله و دیگران را بخدمت مختار حمل داد و مختار آنجمله را برای ابن زبیر بمکه معظمه بفرستاد اما ساین مورخین با مسعودی در این خبر موافقت نکرده اند و صحیح همان است که ابن حنفیه برای ابن زبیر فرستاده باشد چه مختار با این زبیر مخالفت داشت و با محمد بن حنفیه متابعت میجست و اگر موافق آنخبر یکه بعد از این انشاء الله تعالی در باب خرابی قصر كوفه بفرمان عبد الملك مسطور خواهد گشت چیزی نگاشته باشند ممکن است که مختار این کار را برای اظهار قدرت خود و شنعت ابن زبیر کرده باشد

در بعضی تواریخ و نیز تاریخ روضة الصفا مسطور است که عدد کشتگان .مختار سوای آنانکه در میدان مقاتلت بهلاکت رسیدند بچهل و هشت هزار پانصد

و شصت و چهار تن پیوست در بحار الانوار مسطور است که روایت کرده اند که مختار بن ابی عبید در

ص: 78

در مدت هیجده ماه ایام ولایت خودش هیجده هزار تن از آنانرا که در قتل امام

حسين علیه السلام شريک شده بودند بقتل رسانید

راقم حروف گوید اگر آنجمله را که در قصه هایله کربلا بقتل رسیده اند معلوم دارند بیگمان موافق خبریکه مذکور شد که خدای در عوض خون یحیی بن زکریا هفتاد هزار تن را بکشت و در ازای خون حسین علیه السلام دو بار هفتاد هزار را میکشد مطابق خواهد بود و اگر بیاره اخباری که ابو مخنف در محاربت ابن زیاد و لشکر عراق مرقوم داشته اعتماد رود با آن سخن مختار که همیگفت من سیصد و هشتاد و سه هزار تن را بخواهم کشت مناسب خواهد شد و اگر اینجمله بدست سایر خروج کنندگان تباه شده اند

بدست مختار بدمار نرسیده باشد ، بدست سایر خروج والله تعالى اعلم .

مرزبانی باسناد خودش از حضرت امام جعفر صادق علیه اسللام روایت میکند که

فرمود: « مَا اكْتَحَلَتْ هَاشِمِيَّةُ وَ لَا اخْتَضَبْتَ ولارؤى فِي دَارِ هاشمی " دُخَانُ خَمْسَ حِجَجٍ حَتَّى قُتِلَ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زیاد » یعنی هیچ زنی هاشمیه سرمه بچشم نکشید و خضاب نفرمود و از سرای هیچ هاشمی دود مطبخی بر نجاست در مدت پنجسال تا گاهیکه عبیدالله بن زیاد بقتل رسید و نیز از یحیی بن ابی راشد مرویست که فاطمه دختر

على علیهما السلام میفرمود :

مَا تحنّات امراة مِنَّا وَ لَا اجالت فِي عَيْنِهَا مِرْوَداً وَ لَا امْتَشَطَتْ حَتَّى بَعَثَ الْمُخْتَارِ رَأْسُ عُبَيْدِ اللَّهِ زِيَادٍ .

یعنی هيچيک از زنان ما بحنا خضاب نکرد و سرمه بچشم نیاورد و میل سرمه بچشم نگردانیدوموی بشانه نگرفت تا گاهیکه مختار سر عبیدالله بن زياد عليه

اللعنه والعذاب را بمکه و مدینه بفرستاد .

جعفر بن نما عليه الرحمه در رساله ثار میگوید بدانکه بیشتر از علما را توفیق استنباط دقایق پاره اخبار و تفطن بمعانی و حقایق پارۀ آثار حاصل نشده و اگر اقوال ائمه را در مدح مختار از روی دقت و بصیرت نظر می کردند بر ایشان

ص: 79

معلوم می افتاد که مختار از جمله سابقین مجاهدین است که خدای تعالی در قرآن مبین ایشانرا مدح کرده است .

و اینکه حضرت زین العابدین علیه السلام در حق مختار دعا فرمود دلیلی واضح و برهانی لایح است که مختار در خدمت آن امام والامقدار از مصطفین اخیار است و اگر مختار بر طریقی غیر مشکور و راهی غیر مطلوب بودی و با امام مخالفت داشتی گز امام در حق او دعائی غیر مستجاب وسخنى غير مستطاب نمیراند ، و آن دعا

از بهر مختار بازی و بیهوده مینمود ، و مقام امام از این امور منزه است .

و ما از این پیش در مطاوی این کتاب از اقوال ائمه علیهم السلام که مکرر در مدح و نهی از ذم او وارد است مذکور داشتیم، و اینجمله برای ذوى الابصار و الاعتبار کافی است ، همانا دشمنان او بسبب بغض وعناد وغرض و لجاج پاره مثالب از او بساخته اند تا او را از قلوب شیعیان دور دارند، چنانکه دشمنان أمير المومنين عليه السلام بعضی مساوی بساخته اند و باین سبب جمعی کثیر را که از محبت آن حضرت دور داشته و از اطاعتش مهجور ساخته اند در بوادی ضلالت ودياجير (1) غفلت بهلاک ابدى ودمار سرمدی در آورده اند

راقم حروف گوید از این پیش در تحقیق حال و مقام مختار شرحی مبسوط مسطور ،گشت و در اینجا نیز بپاداش خدمات او این تحقیقات مذکور افتاد و مصداق ختامه مسک مشهود گردید و صاحب مجالس المومنين در اصلاح مكالمه مختار در حق حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام بیانی مطبوع و مقبول فرموده است وانشاء الله تعالی این شخص جلیل با این خدمت نبیلی که از وی روی داده در حضرت خدای رستگار و جمیل است .

ص: 80


1- بوادی جمع بادیه یعنى صحرا، ودياجير جمع ديجور يعني تاريكيها .

ذکر عزل حارث بن ابی ربیعه از بصره و نصب مصعب بن زبیر بامارت بصره

در این سال شصت و هفتم هجری عبدالله بن زبیر حارث بن ابي ربیعه را که همان قباع باشد از امارت بصره معزول و برادرش مصعب بن زبیر را بجای او منصوب آمد

فرمود ، پس مصعب روی ببصره نهاد ولثامی بر روی بر بسته بمسجد بصره در و بر منبر صعود داد و مردمان همی گفتند اينک امیر آمد وحارث بن أبي ربیعه که امیر بصره بود نیز بیامد اینوقت مصعب مصعب از چهره لثام بر گرفت و مردمان او را بشناختند

ومصعب حارث را بفرمود تا بر منبر بر آمد و يک درجه فرودتر ازوی بنشست.

آنگاه مصعب برفراز منبر بیای ایستاد و خدا را شکر و سپاس بگذاشت

و از آن پس گفت :

« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ طسم تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَا مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ الَىَّ قَوْلِهِ مِنَ المفسدين »

و چون بلفظ مفسدین رسید با دست خود بطرف شام اشارت کرد و نیز قرائت نمود : « وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الارض وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الوارثین » و با دست خود به مردم حجاز اشارت کرد ، کنایت از اینکه ایشان از ظلم و فساد مردم شام ذلیل و ضعیف شدهاند و تقویت این جماعت واجب است

و نیز قرائت کرد : « وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يحذرونونري فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يحذرون » و اشارت بمردم کوفه نمود ، آنگاه گفت ایمردم بصره همانا بمن رسیده است که شما هر کس را بامارت شما منصوب میشود بلقبی ملقب میدارید و من خویشتن را جز ار لقب داده ام، کنایت از اینکه هر کس از حد خویش تجاوز کند فی الفور با حدود شمشیرش بمكافات در آورم. ابن أبي الحديد در شرح نهج البلاغه نوشته است که زبیر بن بکار در کتاب

ص: 81

انساب قریش روایت نموده است که وقتی جماعتی از مردم عراق بدرگاه عبدالله بن

زبیر وفود نمودند و در مسجد الحرام بخدمتش در آمدند و او را سلام گفتند عبدالله بن زبیر از مجاری حالات برادرش مصعب وسیرت و رفتار او با ایشان پرسش گرفت آنجماعت زبان به تمجید او برگشودند و ثنا گفتند ، و عرض کردند امیری نیکو و حاكمی خوب و مطلوب است و اینداستان در روز جمعه بود ، پس ابن زبیر بر منبر شد و این شعر را بتمثل بخواند :

قَدْ جربونى ثُمَّ جَرَّ بونی * * * مِنْ غَلْوَتَيْنِ وَ مَنْ المأتين

حَتَّى اذا شابوا وَ شيبوني * * * خَلُّوا عَنَانِى ثُمَّ سيبونى

کنایت از اینکه فراوان از دور و نزديک مرا بدست آزمایش بیازمودند و علو رفعت وثبات قدم و استقامت رأی مرا ،بدانستند و با من بعهد و پیمان استوار مبادرت گرفتند، لکن چون مهمی پیش آید و کاری پدید گردید مرا از دست بدادند و آن عهد و میثاق را نا دیده شمردند ، و از اطاعت من سر برتافتند با اینکه محض رعایت آسایش ایشان از مصاحبت چنین برادر چشم بر گرفتم و بمفارقتش دل

بر نهادم

« أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي قَدْ سَأَلْتُ هَذَا الْوَفْدُ مِنَ الْعِرَاقِ عَنْ عَامَلَهُمْ مُصْعَبِ بْنِ الزُّبَيْرِ فَأَحْسِنُوا الثَّنَاءِ عَلَيْهِ وَ ذَكَرُوا عَنْهُ مَا أُحِبُّ الَّا انَّ مصعباً اطبي الْقُلُوبِ حَتَّى لَا تَعْدِلْ بِهِ والاهواء حَتَّى لَا تَحَوَّلْ عَنْهُ واستمال الالسن بثنائها وَ الْقُلُوبُ بنصائحها وَ الانفس بمحبتها وهوالمحبوب فِى خَاصَّتِهِ الْمَأْمُونِ فِي عَامَّتُهُ بِمَا أَطْلَقَ اللَّهُ بِهِ لِسَانَهُ مِنَ الْخَيْرِ وَ بَسَطَ بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْبَذْلِ »

هان ایمردمان از اینجماعت که از اهل عراق بحضرت من وفود وورود داه اند از وضع سلوک و طرز رفتار عامل ایشان مصعب بن زبیر بپرسیدم و اینجماعت در تمجید اطوار و تحسین رفتار او بسی سخن راندند ، و آنچه مرا پسندیده و محبوب افتادی از وی باز گفتند ، ایمردمان نيک دانسته باشید که مصعب چنان بحسن سیرت مصفای سریرت با مردمان سلوک ورزید و دلهای ایشانرا بسوی خویش یازان گردانید

ص: 82

که از وی عدول نجوید و آراء ایشان و هوا و میل ایشان از وی بازنگردد و زبانها را براندن ثناها و دلها را بیاز نمودن نصیحتها ونفوسرا بآکندن محبتها مستمال داشت و چنین کس در مردم خواص محبوب و در عامه مردمان مأمون است چه زبانش بخير جاريست ، و مردمانرا بوفور بذل وظهور وداد و بروز عدل و گذارش دادمسرور و بلاد را آباد و عباد را دلشاد نماید

و چون از این سخنان بپرداخت و مصعب را در آداب حکومت بستود از منبر فرود شد، و خرسند بجای خود برفت ، لکن از غلبه وتسلّط مختار خاطری افسرده

و خیالی آشفته داشت

حکایت عمر بن علی علیه السلام با مختار و علت عدم توقف او در حجاز و اتصال بمصعب

در سبب عدم توقف عمر بن علی علیه السلام در حجاز و خروج بطرف مصعب و پاره حالات او نوشته اند که از آنجمله این بود که حضرت سيد الساجدين علیه السلام به عبدالله بن عباس بن علی سلام الله علیهم اظهار میل و عنایت می فرمود چنانکه با اولاد عقيل بن أبى طالب نیز اظهار مرحمت فرمودی ، عرض کردند چگونه باشد که با اینطبقه بنى أعمام خود مایل هستی و این میل و مرحمت را با آل جعفر اظهار نمی فرمائی ، فرمود « اَنِّي أَذْكُرُ يَوْمَهُمْ مَعَ أبيعبد اللَّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ فَأَرِقُّ لَهُمْ » هر وقت شهادت ایشانرا در خدمت حضرت أبي عبد الله الحسين علیه السلام بخاطر میگذرانم بر حال ایشان رفت همی آورم. و از این کلام معلوم همیشود که سبب میل و محبت آنحضرت نسبت با ولاد عباس بن علی علیه السلام از چه روی است ، چنانکه در آنحدیث ثمالی که یکی روز آن حضرت به عبد الله بن عباس علیه السلام نظر فرمود و بگریست و کلماتی فرمود که در این کتاب در مقام خود مسطور است، این معنی مکشوف میشود .

ص: 83

و چون مردمانرا آنمدت که اقامت سوگواری آن امام شهید علیه السلام را

اشتغال بایستی بپای رفت ، و چندی آشفتگی ایشان فرونشست ، عمر بن علی علیه السلام با برادر زاده اش عبیدالله بن العباس در طلب میراث برادران پدری او که در یوم الطف شهید شده بودند آغاز خصومت نهاد چنانکه اینداستان نیز در اینکتاب در مقام خود مسطور است ، وآخر الامر او را بهره بدادند و خوشنود ساختند

لکن این منازعت عمر بن علی با ایشان بنا بر مذهب امامیه مسموع نیست مگر بیارۀ مذاهب عامه، زیرا که برادران حضرت عباس علیه السلام قبل از آنحضرت م الطف" تن بتن بميدان برفته و شهید شدند ، وبجمله از فرزندان ام البنین مادر

دریوم آنحضرت بودند و چون اولاد نداشتند اموال و مواریث ایشان بعباس موافق بهرۀ شرعی تعلق گرفت ، و چون عباس علیه السلام شهادت یافت بفرزندش عبیدالله علاقه یافت وام البنین بدو گذاشت، و اگر کسی بمیرد و مادرش زنده باشد سایر برادرانش را حقی نخواهد بود ، و در اینوقت ام البنین زنده بود و هيچ شک و شبهت نمیرفت که مرتبه ام البنین و پسر عباس علیه السلام در اینباب بر عمر مقدم است ، و همچنین ام البنين در حیازت مواریث برادران عباس بر عباس تقدم دارد و حاصل مقصود اینست که عمر بن علی در اینکار بفرمان امام زین العابدین علیه السلام کار نمیساخت و با عبیدالله بن عباس انشاء خصومت نمود و او را در عهد چنان سلطان طاغی بمحکمه قاضی در آورد ، و اینکار از وی بعید مینمود ، و نیز تخلف او از برادرش امام حسین علیه السلام محل استعجاب بود، لاجرم مردمان زبان بملامت دراز کردند .

ومعذلک چون مدتی بر گذشت با برادر زاده اش حسن بن الحسن بن علی أبي طالب علیهم السلام بخصومت پیوست و در صدقات امیر المومنين علیه السلام باوی منازعت ورزید ، و چون حسن بدانست که حجاج همیخواهد او را با وى شريك دارد روی بشام نهاد و یکماه بر در سرای عبدالملك توقف ورزيد و دستوری نیافت و اینداستان به یحیی بن الحکم رسید ، گفت بزودی ترا بدو در آورم .

ص: 84

و اینوقت یحیی از مجلس عبدالملک بیرون شده بود ، پس دیگرباره بازگشت عبدالملک گفت : سبب مراجعت چیست گفت امری پدید شد که تأخیرش را جایز ندانستم واطلاع امیرالمومنین را واجب شمردم ، گفت داستان چیست؟ گفت اينک حسن بن الحسن است که یکماه است بر این در توقف دارد و هنوز بار نیافته است، همانا او را و پدرش را و جدش را شیعیان باشند که دوست میدارند بمیرند و بیکی از فرزندان این خاندان زیانی نرسد الملک در ساعت فرمان داد تا آنجنا برا در آوردند و او را نيک معظم و

عبد مکرم بداشت ، و بر فراز سریر خودش با خودش بنشاند. آنگاه گفت یا ابا محمد اثر پیری در چهره مبارکت زود نمایش فزود ، یحیی گفت آرزوهای مردم عراق که گروه از پیگروه بروی وفود جویند و بخلافت اوامیدوار هستند او را از

اینحال باز نمیدارد .

چون حسن این کلام بشنید سخت غضبناک شد و گفت ناخوش ورودی کردیم و چنان نیست که تو گمان بردی، بلکه ما جماعتی هستیم که زنان آمیزش ما را بسیار خواهند ازین روی آثار شیب (1) در محاسن ما سرعت جوید.

عبدالملک گفت يا أبا محمد بفرمای تا چه حاجت پیش افتاد که بشام آمدی؟

حسن داستان خصومت پسر عمش عمر بن علی علیه السلام را باز نمود و گفت حجاجه خواست که او را در صدقات امير المومنین علیه السلام که بتوليت من مقرر است شريک نماید ، عبدالملک نامه به حجاج نوشت که با حسن بن حسن بن علی علیه السلام در صدقات جدش معارضه نکند و کسی را که علی با او مداخله نداده دخیل ندارد چنانکه این تفصیل نیز در اینکتاب در مقام خود مسطور است

در بعضی کتب مرقوم است که عمر بن علی علیه السلام اغلب اوقات بر سکوی در

سرای خویش بنشستی و جامه او و معصفر برتن بیاراستی آن جامه نظر

و همی بر افکندی و اظهار سرور و انبساط نمودی و همی گفتی مرد را ببایست در احوال خود

ص: 85


1- یعنی سفیدی مو

شدید، و در اقوال خودرشید ، و در افعال خود بصير، وبعواقب امورومآل حال خویش

ناظر بود .

واگر من نگران حال و مآل خود نبودمی ، و چون دیگر برادرانم باحسین عليه السلام بعراق ميرفتم ، بمن همان میرسید که ایشانرا رسید و در میان اهل نفاق بشمشیر شقاق مقتول میشدم و دور از وطن بیرون از غسل و کفن مدفون می گشتم، لكن با خرد دوربین ورأى رزین بعاقبت امر نظر کردم ، و عافیت را اختیار نمودم و بجاده سلامت روی نهادم و سلامت با من مصاحبت ،گرفت ، اينک در جامه عافیت در مقر خویش بسلامت بنشستم و در سرای خود بآسایش و آرامش جای دارم ، واز وطن بعید نماندم و پراکنده وقتیل و برهنه نیفتادم

مردمان امثال این مزخرفات از وی بشنیدند و این ناملایمات را در افعال و اقوال بدیدند و از وی متنفر ومنزجر همی شدند و صحبت او را مکروه شمردند و در هیچ کار با وی مأنوس و یار نیامدند و او را وقر و وقع نگذاشتند ازین روی سینهاش تنگ شد و آنمقام را ننگ شمرد

و چون میدانست که آن هنگام مختار بریاست شیعیان پدرش علیه علیه السلام استقرار

دارد ، لاجرم بدون آنکه بمکتوب و علامتی از حضرت امام زین العابدین علیه السلام یا از جناب محمد بن حنفیه اتكال بورزد روی بطرف کوفه نهاد و نزد مختار رضوان الله علیه آمد تا بعزت و اعتبار و در هم و دینار اینسرای ناپایدار از وی برخوردار شود و چون نامه با خود نداشت مختار بقدومش اعتنائی نورزید و بآنچه او را طمع وطلب بود مساعدت نفرمود و بلکه بدو باز نمود که چون ترا از جانب مهدی چیزیکه علامت دوستی و وفاق باشد همراه نیست با اینکه از سائر خویشاوندانش بدو نزديک تری هیچ سزاوار نیست که در اینجا مقام جوئی چون عمر بن علی اینحال بدید از وی خشمگین شد و ببصره روی نهاد و بمصعب بن زبیر ملحق گشت مصعب از قدومش خرسند گردید و در رعایت اعزاز و اکرامش بکوشید و چون مصعب آهنگ حرب مختار نمود او را با خود حرکت داد تا بوجود

ص: 86

او بر اعتبار و نیروی خود بیفزاید و عمر بن علی سلام الله علیه در آنوقعه کشته شد چنانکه مذکور شود .

لکن مسعودی در مروج الذهب گوید که از جمله آنانکه با مصعب در آنمحاربت حضور یافتند و بقتل رسیدند عبیدالله بن علی بن ابی طالب علیه السلام بود

و او را با مختار و تخلّص از مختار و رفتن بسوی بصره و ترسیدن برجان خویش از مصعب تا بآنجا که با مصعب و سپاه او بیرون شد خبری است .

و این سخن بیرون از بعد نیست چه عبیدالله بن علی و ابوبکر بن علی که از

لیلی دختر مسعود بن خالد متولد شدند هر دو تن در یوم الطف شهید شدند و ابن اثیر گوید بعضی را عقیدت چنان است که عبیدالله را مختار در مذار بکشت و نیز در حق عمر بن علی علیه السلام گوید که مادرش صهباء دختر ربیعه تغلبیه است و عمر چندان عمر کرد که بهشتاد و پنجسال رسید و يک نيمه از میراث على عليه السلام بدو اختصاص یافت و وفاتش در ینبع روی داد و با این روایت بر سخن مسعودی اعتماد خواهد رفت ، لكن صاحب روضه الصفا گوید که چون عمر بن على از مختار مایوس شد نزد مصعب بن زبیر آمد

و مصعب صدهزار درهم بدو داد و عمر در ملازمت او بحرب مختار بیامد و کشته شد .

اما روایتی که یافعی میکند و صاحب حبيب السير بدو اقتفا کرده است جامع میان این دو خبر است چه او گوید که از جمله آنانکه از لشکر مصعب بقتل رسیدند عبیدالله بن علی بن ابی طالب سلام الله علیه بود و از آنجمله کسانی که با مختار کشته شدند عمر الاكبر بن علی بن ابی طالب علیه السلام است و بهر صورت در این اخبار بی تامل نشاید بود مگر اینکه گوئیم عمر بن علی با مصعب بوده است و عبید الله بن علی با مختار علیه السلام حرکت فرموده است چه عمر با آن خصومات که ورزیدی نتوانستی با مختار بن ابی عبید روزگار در سپرد ، و اگر برده باشد ممکن است در میان آنواقعه بتحريک او کشته شده باشد یا اینکه عمر بن الاکبر غیر از عمر بن

علی علیه السلام باشد .

ص: 87

اما ابو الفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین گوید عبد الله بن علی بن ابیطالب علیه السلام بن ربعی بن سلمی بن جندل بن

که مادرش لیلی دختر مسعود بن نهشل بن دارم بن حنظله بود ، خالد بن مالک بن ربعي بن

اصحاب مختار بن ابی عبید او را در یوم

المذار بکشتند و او نزد مختار شده و خواستار شد که بنام او دعوت کند و این امر را بدو گذارد مختار پذیرفتار نشد و عبدالله از کوفه برفت و بمصعب ملحق شد در آنوقعه معهوده نا دانسته کشته شد و از عمر بن علی نام نبرده است

والله تعالى اعلم

ذكر مسير مصعب بن زبیر از بصره بمحاربت مختار بن ابی عبید ثقفی

اشاره

چون ابن زبیر بدانست که مختار باوی متابعت نجوید مصعب را بامارت عراق بر کشید و او را بحرب مختار وصیت نمود و مصعب بآن اندیشه ببود و از آنسوی اشراف کوفه چون در قضیه وقعة السبيع فرار کردند جماعتی از ایشان بمصعب روی نهادند و از آنجمله شبث بن ربعی علیه اللعنه بود که با قبای چاک شده و برهم دریده بر قاطری که دم و يک گوشش را بریده بودند سوار وهمی ندای و اغزوتاه بر کشیدی و از آن قتل ذریع خروش بر آوردی و مردمانرا بحرب مختار بر آغالیدی.

داستان او را بخدمت مصعب معروض داشتند مصعب گفت وی شبث بن ربعی خواهد بود پس او را بر مصعب در آوردند و اشراف کوفه نیز پی در پی فرا رسیدند و نزد مصعب حضور یافتند و از اندیشه خود و بر آنچه اجتماع و اتفاق جسته اند باز گفتند و از وی خواستار شدند که ایشانرا نصرت کند و با تفاق آنجماعت بمقاتلت مختار معاونت فرماید و نیز محمد بن اشعث ملعون اشعث ملعون بروی در آمد و او را در آنمسیر انگیزش همیداد و چون محمد بن اشعث از زعمای قوم بود مصعب او را نزديک طلبيد واكرام ورزيد .

ص: 88

و چون انجمن کوفیان بسیار شد مصعب گفت تا مهلب بن ابي صفره بامن پیوسته نشود بآهنگ جنگ نشوم و شما را در نک ببایست تا بدویکی نامه کنم و باین هنگامه بخوانم، چون مبالغت و الحاح آنجماعت از مقدار اصرار در گذشت نامه بمهلب که در اینوقت از جانب او عامل فارس و بروایتی اهواز بود بنوشت تا با ایشان بجنگ مختار حاضر باشد، مهلب چون مکروه میشمرد که با مختار حرب کند در جواب بمعاذیر چند معتذر گشت و گفت اگر بیرون شوم خراج و باج در

عهده تعویق افتد چون اشراف کوفه و محمد بن اشعث اینحال بدیدند دیگر باره بالحاح بکوشیدند چندانکه مصعب با محمد بن اشعث گفت تو خود بسوی مهلب راه برگیر و اورا برانگیز محمد برفت و نامه مصعب را بدو ببرد و چون مهلب این نامه را

پس بخواند گفت مصعب جز تو کسی را برای رسالت نیافت؟ محمد بن اشعث گفت من بريد و پيك نيستم لكن زنان ما و فرزندان ما و حرم ما در چنگال بندگان ما مغلوب در افتاده اند نا چار برای نجات ایشان و رفع ظلم ظالمان بدین سوی روی نهاده ایم تا مگر به امداد شما از این بلیت راحت جوئیم .

پس مهلب بن ابی صفره بالشکری بیشمار و اموالی بسیار با اورهسیار شد و ببصره در آمد آنگاه مصعب فرمان داد تا لشکر در کنار جسر اکبر انجمن کنند و عبدالرحمن بن مختف ازدی را بکوفه فرستاد تا از مردم کوفه هر کرا تواند بدو روي دهد و هر کرا تواند از مختار باز دارد و به بیعت ابن زبیر دعوت نماید و اینکار را پوشیده با نجام رساند پس عبدالرحمن برفت و پوشیده در سرای خویش بشد و بآنکار مشغول گشت

آنگاه مصعب از بصره خیمه بیرون زد و عباد بن الحصین تمیمی را از پیش روی سپاه و عمر بن عبیدالله بن معمر را در میمنه سپاه بداشت و مهلب بن ابی صفره را بنگاهیانی میسره بگذاشت و مالک را در طایفه بكر ومالک بن منذر را

بن مسمع در جماعت عبدالقيس واحنف بن قیس را در قبیله تمیم و زیاد بن عمر والعتکی را

ص: 89

در طایفه ازد و قیس بن هشیم را در حی عالیه بامارت و ریاست مأمور ساخت و از آنطرف چون این اخبار در خدمت مختار مکشوف گردید آشفته خاطر شد و در میان اصحاب خویش بر پای خاست و آنخبر با ایشان بگذاشت و فرمان کرد تا سپاه انجمن شوند و با احمر بن شميط بدفع دشمن بیرون تازند آنگاه از کوفه بیرون و در حمام اعین لشکرگاه ساخت و مختار سران و سرکردگان آن

ارباع را که با ابن اشتر بودند بخواند و با احمر بن شميط روانه ساخت .

پس احمر بن شمیط باسی هزار مرد رزم آزمای جانب راه گرفت و ابن کامل شاکری را در مقدمه سپاه بگذاشت و همچنین برفتند تا بمذار رسیدند، و مذار باذال معجمه و راء مهمله اسم شهریست که قصبه میسان و در میان واسط و بصره است حموی در مراصد الاطلاع گوید از مذار تا بصره چهار روز فاصله است و در آنجا مشهدی عظیم روی داد و قبر عبیدالله بن علی بن ابی طالب علیه السلام در آنجا است و این خبر موافق آنخبری است که مختار عبیدالله بن علی را در مذار بکشت بالجمله ایشان در مدار فرود آمدند و از آنطرف مصعب بن زبیر با سپاه خود نزديک بايشان فرود شدند و هر کسی لشکر خود را بیار است و هر دو گروه با هم نزديک شدند و احمر بن شميط عبدالله بن کامل را در میمنه سپاه و عبدالله بن وهيب جشمی را در میسره لشکر بگذاشت و ابو عمره مولای عرینه را امیر موالی ساخت .

این هنگام عبدالله بن و هیب جشمی نزد ابن شمیط سالار سپاه شد و گفت این جماعت موالی در غلوای جنگ و شدت عرصۀ كارزار نيك توانا هستند و جماعتی بسیار نیز با ایشان سواره رهسپارند و تو اینك پیاده هستی نیکتر آنست که فرمان کنی تا ایشان نیز با تو پیاده روی نهند چه من بيمناك هستم که ناگاه از توروی بر تابند و بدیگر سوی اسب بتازند وکار برتو فاسد سازند

لكن ابن وهیب این سخنان را بجمله بغرض شخصی نهاد ، چه از آنچه اورا

از ایشان در کوفه رسیده بود با ایشان کینه و رشد و این تدبیر از آن نمود که بجمله

ص: 90

پیاده باشند و اگر چند هزیمت با مردم مختار باشد و ایشانرا یکتن روی سلامت نیفتد نیکو میشمرد .

ابن شميط این سخن او را از روی درستی و راستی پنداشت و اشارتی بنمود

و موالى بجمله از مرکبها فرود گردیده باوی راه سیار شدند و از آنسوی مصعب روی بمیدان کرد و اینوقت عباد بن حصین را بر سواران امیر ساخته بود و عباد باحمر و اصحاب نزديک شد، احمر گفت ما شما را بكتاب خدا و سنت مصطفی و به بیعت مختار میخوانیم و نیز شما را دعوت میکنیم این امردا در میان آل رسول بشوری در افکنید تا هر کسکه از ایشان شایسته تر باشد بامارت و خلافت برگیریم پس عباد بن حصین بازشد و بمصعب باز گفت مصعب فرمود باز شو و برایشان حمله بیفکن

و بروایتی مصعب در حال النقاء فریقین بفرمود تا آنجماعت را به بیعت ابن زبير بخواندند و ایشان امتناع ورزیدند لاجرم انجام حال بقتال پیوست و عباد بیامد و بر ابن شمیط و اصحابش حمله گران بیفکند لکن ایشان چون کوه گران بپائیدند و هیچکس از جای خویش متزلزل نگشت عباد بمکان و موقف خود بازگشت و مهلب بن ابی صفره چون لهیب و سیل سراشیب برابن کامل حمله ور گردید و مردان کارزار چندی با هم بگشتند و این کامل فرود شد

چون مهلب اینحال بدید از وی روی برتافت و با اصحاب خویش گفت حمله سخت بر این جمله بیاورید پس حمله بسیار عظیم و متنکر برایشان بیاوردند و آنجماعت را تاب مقاومت برفت و پشت با جنگ دادند لکن این کامل با گروهی از مردم همدان

بشکیبائی بایستادند و چندی قتال داده بعد از ساعتی هزیمت شدند

آنگاه عمر بن عبیدالله از میسره سپاه مصعب بر عبدالله میسره سپاه مصعب بر عبدالله بن انس حمله آورد

و ساعتی صبوری کرده منصر فشد و این وقت تمام سپاه مصعب یکباره بر ابن شميط حمله آوردند و جنگ به پیوستند از جنبش سپاه تابش ماه برفت و از کوشش مردم کینه خواه نمایش خورشید ،نماند گرد پهنه کار زار بر گنبد دوار نشست و غبار

ص: 91

عرصه پیکار از چرخ بامدار بگذشت زمانه برخون سواران تشنه شد و موی در اندام کنداوران دشنه ،گشت ابن شميط با آن کثرت سپاه و عدت دلیران کینه خواه نظر نکرد و با حدت سنان وصولت پلنك غران بهر سوی پرخاشکر شد و چندان بزد و بکشت تا کشته شد

و از آنسوی ندای همی بر کشیدند که ایمعشر بجیله و خثعم پای اصطبار استوار دارید و در شداید کار زار شکیبائی جوئید و از تیغ شرر بار روی برنتابید تا در صفحه روزگار نامدار بمانید مهلب با ايشان بانک برکشید که فرار کردن در چنین روز برای شما از هر کار بهتر رستگاری آورد از چه روی خویشتنرا با این بندگان بکشتن میدهید ، بعد از آن گفت سوگند با خدای کثرت قتل را امروز جز در قوم خود نگران نیستم آنگاه سواران بصره بجانب لشکر پیاده ابن شميط روی نهادند و ایشانرا منهزم ساختند .

و مصعب بفرمود تا عباد بن حصین امیر خیل باشد و باو گفت هر کس را اسیر ساختید سر از تن بر گیرید و نیز محمد بن اشعث ملعون را با جمعی کثیر از خیل و سواران کوفه روان داشت و گفت هر گونه خواهید خونخواهی جوئید و این خبیث و آنجماعت کوفیان بر فراریان سپاه مختار از جنگجویان لشکر بصره شدیدتر و سخت تر بودند، چه ایشان از روی کین و آتش درون کمین میگشادند و بر هیچ کس ترحم جایز نمیشمردند اما لشكر بصره برحسب ماموریت و قواعد حرب

کار میکردند بالجمله اینجماعت از دنبال فراریان بتاختند و مرکب ستم براندند و تیغ کین بر کشیدند و هر کس را دریافتند بکشتند و از هیچ اسیری در نگذشتند و از تمام آن لشکر جز طایفه اصحاب خیل نجات نیافتند و از پیادگان جز معدودی قليل جان بدر نبردند معاويه بن قره المزنی گوید در میان گیرودار بازار پیکار بمردی از جیش مختار بتاختم و نوک سنان در چشمش همی بگردانیدم یکی از روی شکفتی و انزجار از آنگونه کردار گفت آیا این زحمت بروی روامیداری گفتم

ص: 92

آری خون اینجماعت از خون ترک و دیلم برما حلالتر است و این معاویه قاضی

بصره بود.

بالجمله چون مصعب از مهم خویش فراغت یافت و دل از آن کار بپرداخت روی بطرف کوفه نهاد و از برابر واسط راه نوشت و از آن پس در مکانی بیتوته نفرمود و در اراضی کسکر (1) راه نوردید و از آنجا پاره احمال و اثقال و بعضی از مردمانرا که نیروی راه نوشتن نداشتند در کشتیها جای دادند و از رودخترشان (2) بگذشتند و از آنجا برودخانه قوسان در آمدند و از آن نهر عبور کرده بنهر فرات در آمدند و این هنگام جماعتی از هزیمت یافتگان لشکر مختار بکوفه در آمدند و مختار را از آنخبر دهشت اثر مستحضر ساختند .

چون آن امیر جلادت آثار از قتل و اسر و هزیمت آن لشکرگران و آن نبرده سواران کند اوران و آنسرداران و سرهنگان شجاعت نشان خبریافت آهی سرد بر کشید و فرمود از مردن گریختن نتوان و هیچ مردنی برای من نیکوتر از آن نیست که چون این شمیط در عرصه کار زار بکوشم تا شربت شهادت بنوشم چون اینسخن از وی بشنیدند بدانستند که بآنچه میخواست نمیرسد و قتال خواهد داد تا بشهادت فایز شود

بیان بیرون شدن مختار بن ابی عبید از کوفه و محاربه بالشكر مصعب

چون در خدمت مختار معروض داشتند که مصعب بن زبير بالشکر خود کوه و دشت و صحرا و دریا را در میسپارد دل بجهاد بر نهاد وقتال را آماده گشت و از آن

ص: 93


1- کسکر - بروزن دفتر - نام آبادی وسیعی بوده است که کرسی نشین آن قصبه واسط بوده که میان کوفه و بصره واقع میشده.
2- خرشان نام موضعی است که رودخانه قوسان از میان آن میگذرد .

طرف مصعب بن زبیر با آن لشکر پرخاشکر زمین در نوشت و آب به پیمود تا بسلحین (1) رسید و در آنجا نهر خزیره و نهر سلحین و نهر قادسیه و نهر رسف بهم پیوسته میشدند پس بر آب فرات بندی بر نهاد و آب فرات را بآن انهار بگردانید و کشتیهای مردم بصره در گل بنشست و چون اینحال بدیدند از کشتیها بیرون شدند و بآن بند در آمدند و اصلاح کردند و بکوفه روی آوردند .

و از آنطره ، مختار با آن سپاهیکه در کوفه بجای بودند از کوفه بیرون شد و بآهنك لشكر سپرد تا در حروراء نزول فرمود و در میان لشکر بصره

بصره و شهر کوفه حایل و حاجز گردید و مختار از آن دور اندیشی که داشت قصر الاماره کوفه و مسجد را محکم و استوار داشته جمعیرا در آنجا بمحافظت و حراست بر گماشته و آنچه برای حصاریان در خور است آماده داشته بود، تا اگر ناچار شود و بکوفه باز گردد و در آنجا متحصن گردد.

و از آنسوی مصعب بن زبیر سپاه خود را بساخت و مهلب بن ابی صفره را در میمنه لشكر و عمر بن عبيد الله بن معمر را در میسره و عباد بن حصین را بر جماعت سواران بگذاشت و روی بکوفه آورد و از اینطرف مختار سپاه خود را تعبیه فرمود و سلیم بن یزید کندی در میمنه لشکر و سعید بن منقذ همدانی را در میسره سپاه و عمر و بن عبدالله نهدیرا برسواران و مالک بن عبدالله نهدی را بر پیادگان لشکر بداشت و از آنطرف محمد بن اشعث با هزیمتان مردم کوفه بیامدند و در میان مصعب

و مختار فرود شدند و چون مختار این حال بدید بهر دسته از لشکر بصره یکی از اصحاب خود را نگران ،ساخت اینوقت دو سپاه کینه خواه شدند و روی بیکدیگر نهادند و سعید چون شهاب جهنده و عقاب منقض آهنگ جنگ ساخت و برجماعت بکر

منقذ بن وعبد القيس که در میمنه لشکر مصعب قرار داشتند بتاخت وجنك در انداخت و چنان

کارزار سختی بپای برد که چشم روزگار را خیره ساخت .

ص: 94


1- سلحين بفتح سين وسكون لام وكسر حاء نام حصنی است بزرگ در اراضی یمن .

ج 4

مقاتله لشکر مختار با لشکر مصعب و قتل محمد بن أشعث

چون معصب این تندی و صلابت را بدید بمهلب پیام کرد تا با آنان که در برابر او بقتال بایستاده اند حمله آورد مهلب گفت من مردم از د را تا فرصت و مقامی بدست نیاورم بجنك نبرم و بکشتن ندهم چه از مردم کوفه بیم داشت و از آنطرف مختار عبد الله بن جعدة بن هبيرة مخزومیر افرمان کرد تا بآ نجماعت که باوی برابر ایستاده اند حمله در افکند و عبدالله بر مردم عالیه که با وی روی در روی بودند حمله برد و متفرق ساخت

از

وعبد الله بن عمرو نهدی که نگاهبان خیل بود و در صفین حضور داشت گفت بار خدایا من بر آن عقیدت و پیمان هستم که در وقعه صفین بودم بار خدایا بحضرت تو براءت میجویم از کردار ایشان با اصحاب خود و بدرگاه تو براءت میجویم خون این مردم یعنی اصحاب مصعب آنگاه شمشیر خون آشام از نیام برکشید و چون ضرغام تيز چنك بر آشوبید و قتال بداد تا بقتل رسید و اصحاب مختار چون شعله نارو و نیزه آتشبار نمودار شدند و مالك بن عبدالله نهدی که امیر پیادگان بود با پنجاه مرد دلاور روی بقتال نهاد و این وقت نزديك بشامگاه بود پس بر حمد بن اشعث حمله بردند و جنگی سخت و نبردی درشت بپای آوردند و او را با جماعتی از اصحابش

را بقتل رسانیدند و مختار نیز چون شیر آشفته و پلنگ غرنده واژدهای دمنده در دهنه سکه بنشست و با جماعتی از شجعان رجال و فرسان ابطال تمامت شب را بقتال وجدال اشتغال داشت و طائفه همدان با او جنگ میکردند و نبردی سخت بنمودند و اینوقت جماعتی بزرگ از آنمردم از پیرامون مختار کناری گرفتند و آنانکه بر جای بماندند با مختار گفتند ایها الامیر روی بقصر کن پس مختار برفت و بقصر الاماره جای گرفت.

یکی از اصحابش بدو گفت آیانه آن بود که ما را بفتح وظفر وعده مینهادی و اینک چیزی بر نیامد که از ایشان منهزم شدیم؟ مختار فرمود آیا در کتاب خدای تعالی این آیت قرائت نکرده باشی دیمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الکتاب

ص: 95

یعنی محو میفرماید خدا آنچه را خواهد و ثابت مینماید و از این سخن مرادش این بود که آنوقت که من این وعده مینهادم مثبت بر آن بود و بعد از آن بدا افتاد

و از اینروی بعضی گفته اند که اول کسیکه قائل ببداء گردید مختار بود بالجمله در همین شب عمر بن علی اله در معر که قتال بقتل رسید ومعلوم نشد مخصوصاً قاتل او کیست مگر اینکه ظاهر چنان نمود که او را نشناخته و ندانسته آن تاریکی شب بکشتند همانا آخر الامر از آنچه پرهیز داشت بدو دچار شد قضا و قدر فرود شد حذر سود نداشت از سفر کربلا خود داری نمود و نام خویش را از زمره شهداء بیفکند و بآن سعادت فایز نگشت و در اینسفر حضور یافت و سرانجام

و چون قضا شربت قتل بنوشید .

بالجمله مختار باشش هزار تن از مردم خویش در قصر متحصن شدو چون بامداد چهره برگشود مصعب با مردم خود روی به سبخه نهاد

ذكر تحصن مختار عليه الرحمه در قصر و محاربه او با مصعب و مقتول شدن مختار و اصحابش

چون مختار متحصن گردید مصعب روی به سبخه نهاد و بر مهلب بگذشت مهلب گفت بسیار فتحی نیکو و نامدار بودی اگر محمد بن اشعث کشته نشده بودی گفت براستی سخن کردی آنگاه مصعب با مهلب گفت همانا عبیدالله بن على بن ابی طالب علیه السلام مقتول شد چون مهلب بشنید استرجاع نمود آنگاه مصعب گفت سخت دوست میداشتم که این فتح را بنگرد هیچ میدانی او را کدام کس بکشت همانا آنکس او را بکشت که خود را شیعه پدرش میداند

بالجمله مصعب باسپاه خود در سبخه فرود شد و آب و نان بر مختار و مردم او بر بست و مختار با یاران خود هر روز با ایشان جنگی ضعیف و نبردی سست

ص: 96

بیای میبردند و روز تا روز بر ضعف ایشان بیفزود لاجرم مردم اراذل و او باش برایشان چیر شدند و چون یاران مختار بیرون میشدند از فراز بامها آبهای کثیف برایشان میریختند و مردم مختار در این مدت که متحصن بودند و آب و نان برایشان بسته شده بود پاره زنان در پوشیده و پنهان طعامی اندک بایشان میرسانیدند و این خبر بمصعب بر نهادند و او بفرمود تازنان را از این کار مانع شدند و مختار و اصحابش را عطش فرو گرفت با اینکه از آبهای چاه از آن پیش همیشه با عسل بیامیختند و بخوردند. و چون حال بدین منوال رسید مصعب با اصحاب خود فرمان کرد تا بقصر

نزديک شدند و کار محاصره را برایشان دشوارتر ساختند چون مختار این حال بدید با اصحاب خود بگفت هر چه در حصار بیشتر بیائید برضعف شما افزوده شود بهتر آنست که این ذلّت فرو گذاریم و از این قصر فرود شویم و با ایشان جنگ در افكنيم و بكشيم تانيک نام و مکرم کشته شویم سو شویم سوگند با خدای هیچ نومید نیستم که اگر

دل بر مرگ نهیم و جنگی مردانه بپای بریم خدای ما را نصرت دهد .

لكن اصحاب او ضعيف دل بودند و سخن او را نپذیرفتند ، مختار با ایشان گفت سوگند باخدای من بدست خود تن باین ذلّت نیفکنم و شمارا در جان خود حکمران ندارم و اگر بیرون شوم و با ایشان قتال دهم بر ضعف و ذلت ایشان بر افزاید لکن اگر شما بحکم ایشان گردن نهید و دشمنان شما برشما چیره شوند شما را تن بتن در آنحال که بریکدیگر بنظاره باشید سر برگیرند آنوقت گوئید کاش مختار را اطاعت کرده بودیم اما اگر با من بجنگ بیرون شوید هر چند مظفر هم نشويد لكن كراماً جان بسياريد .

بعضی نوشته اندچون مردم مصعب را یکباره بر مردم مختار غلبه افتاد مختار باشش هزار تن از انصار و اعوان و عشیرت خود در دارالاماره محصور گشت و مدت این حصار بچهل شبانه روز انجامید و از تنگی رزق و روزی و شدت گرسنگی و تشنگی بر آنان کار دشوار گشت چندانکه از زندگی مایوس شدند و با خود بمشورت سخن راندند و آخر الأمر متفق الراى شدند که از مصعب در طلب امان بر آیند و این ذلت را خریدار گردند

ص: 97

مختار با ایشان موافقت نفرمود و گفت ایمردم شما نيک بدانسته اید که در زمان اقتدار جمعی بسیار از این اشرار بکشته اید و خانهای ایشانرا ویران کرده اید وضياع و عقار آنانرا تباه ساخته اید و اقارب و عشایر ایشان بمصعب بن زبیر ملحق شدند و بیشتر آنها امروز در لشکر او جای دارند و اگر امیر ایشان مصعب شمارا امان بدهد اینجماعت متقاعد نشوند و از انتقام چشم نپوشند و صدور خویش را از آتش کینه تهی سازند و چون جز آن نیست که خاتمت امر منتهی بمرگ است اگر دل قوی

پس دارید و بصبوری و شکیبائی بپردازید و اگر چند از در اضطرار باشد کارزار دهید و بجملگی در میدان پیکار بدیگر جهان رهسپار شوید از رکوب ننگ و عار و خواستاری امان ازین مردم نابکار که با شما جز بحدود شمشیر آبدار و زبان نیزه آتشبار معاملت و محاورت نخواهند جست بهتر باشد و ذکر جمیل خود را در دهور و اعصار بیادگار خواهید گذاشت

هم این سخنان مختار در گوش آنمردم چون باد در چنبر بر گذشت و اثر نبخشید و هم چنان با ندیشه خود و طلب کردن امان ثابت و راسخ بماندند چون مختار این حال بدید از عار مآل بیندیشید و دل بر مرگ بر نهاد و از آنطرف عبدالله بن هبيره که بر این عزیمت نگران بود از قصر روی بتافت و بجماعتی از برادران و خویشاوندان خویش به پیوست و مخفیاً در میان ایشان بنشست

آنگاه مختار طیب و حنوط بکار برده کفن در زیر جوشن بپوشید و شمشیر از گردن بیاویخت و از اهل و عیال و ملک و مال چشم بپوشید و بر اسب خویش بر نشست و چون سام سوار و رستم و اسفندیار با نوزده تن از آنمردم که از جمله ایشان سائب بن مالک اشعری بود از قصر بیرون شدند و چنان بود که عمره دختر ابو موسی اشعری در تحت نکاح مختار بود و پسری از وی بزاد که او را محمد نام کردند و چون قصر را فرو گرفتند او را کودکی دیدند و بجایش گذاشتند. بالجمله چون مختار بیرون شد با سائب گفت توچه می بینی گفت تو چه می بینی

ص: 98

مختار فرمود ويحک اى احمق همانا یکی از مردم عرب بیش نبودم و چون نگران شدم ابن زبیر در حجاز خروش بر آورده بود و ابن نجده يمامه را فرو گرفته بود و مروان در شام بآهنك خلافت بیرون تاخته بود و من نیز چون یکی از ایشان خروج و ظهور نمودم لكن تفاوتی که در میانه بود این بود که من در آنحال که جمله عرب از خون فرزندان رسول بغفلت و ذهول خوابیده بودند و طلب ثار را در مرتع خیال نمی سپردنداز میانه رایت مردمیت برافراشتم و خون ایشانرا بجستم هم اکنون برعايت حسب خویش قتال بده اگر چند به نیتی دیگر هم نباشی

سايب گفت « أَنَا اللَّهُ وانا إِلَيْهِ راجعون » اگر برعایت حسب خود قتال دهم چه خواهم ساخت؟ مختار یکباره دل از سرای ایرمان (1) برگرفت و بآهنگ دار جاویدان عزیمت بر بست و تیغ بر کشید و چون سیل سراشیب و پلنگ پر آسیب و شیر مهيب بغريد و مانند باد وزنده و برق جهنده و اژدهای دمنده و ببر غر نده بمیدان کارزار رهسپار شد و با تیغ آبدار با آن مردم نابکار حمله برد و همی بکشت و مجروح ساخت تا بدست دو تن از مردم بنی حنیفه که باهم برادر بودند و و یکی را طرفه و آن دیگر را طراف مینامیدند و پسرهای عبدالله بن دجاجه بودند شربت

شهادت نوشید

مسعودی در مروج الذهب گوید که در این جنگ تحمد بن اشعث با دو پسرش بقتل رسیدند و مختار با جماعتی کثیر از شیعه که آنها را حسینیه مینامیدند از

، مردم کیسانیه و جز ایشان در قصر الاماره کوفه متحصن بود و بهر روز با مصعب حرب مینمود تا یکی روز که بر بغله شهباء سوار و بمیدان کار زار در آمد مردی از بنی حنیفه که او را عبدالرحمن بن اسد میخواندند بروی حمله برد و او را بکشت و سر شرا از تن جدا کرده و بقتل او ندا بر كشيد لكن مردم كوفه واصحاب مصعب از آن بغض که اینکار بدست او روی داد او را بکشتند

ص: 99


1- ایرمان بروزن میهمان بمعنی عاریت و حسرت و آرزو و آرمان است و ایرمان سرا - یعنی خانه و سرای عاریتی و دنیا را بطریق مجاز ایرمان سرای میگویند

در بحار الانوار مسطور است که مدت ولایت و امارت مختار هیجده ماه آغازش در شب چهاردهم ربیع الاول سال شصت و ششم و انجامش در شهر رمضان سال

شصت و هفتم هجری و مدت عمرش شصت و هفت سال بود ، همانا مختار را سعادتی نصیب گشت که هیچکس از عرب و عجم را بهره نیامد و در طلب ثار ذريه رسول نامی نیکو و گرامی و اسمی ستوده و سامی در صفحات روزگار و گذشت لیل و نهار برجای نهاد و زنده جاوید بماند

بالجمله چون آن روز بیای رفت و روز دیگر نمایشگر شد بجير بن عبدالله مکی و آنان که با وی در قصر بودند با مردم شیعه همان دعوت نمودند که مختار فرمود و از ایشان همان جواب بشنیدند که مختار بشنید و از مصعب امان طلبیدند و او پذیرفتار شد و آن جماعت بجمله اصحاب مصعب را بر جان و مال خویش حکومت دادند و بفرمان مصعب فرود شدند، پس ایشانرا دست بسته بخدمت مصعب حاضر ساختند و او خواست رها گرداند و هر کس عرب باشد بجای گذارد و موالی را

بقتل رساند

اصحابش از وی نپذیرفتند و گفتند اینجماعت پدران ما و أولاد مارا بکشتند و خانه ما را ویران کرده اند و اموال ما را بغارت برده اند چگونه تن در دهیم تا بسلامت باز شوند ، اگر ایشانرا بر جای بگذاری در ملازمت ما طمع مدار مصعب چون چنین بدید گفت شما بهتر دانید و بقتل ایشان فرمان داد و چون بجیر مسکی را برای کشتن در خدمتش عرضه دادند ، با مصعب گفت سیاس خداوندی را که ما را باسیر شدن مبتلا و ترا بگذشتن از ما ممتحن داشت و این گذشت یا عدم گذشت را دو حال است در یکی رضای خدا و در آن يك سخط اوست ركس بگذشت کار کند خدای از وی میگذرد و عزتش افزون میشود و هر کس عقوبت

نماید از قصاص ایمن نماند

ای پسر زبیر همانا ما وشما بيک دين و آيين باشيم و بيک قبله نماز بريم و مردم ترک ودیلم نیستیم و جز این نبود که در شهر خودمان با برادران خودمان

ص: 100

مخالفت ورزیدیم ، و از دو حال بیرون نتواند بود یا اینکار بخطا کرده ایم یا به صواب رانده،ایم و در میان خود قتال ورزیده ایم چنانکه مردم شام نیز با خود مقاتلت نمودند و آنگاه با هم اجتماع و اتفاق کردند ، و چنانکه مردم بصره همدیگر را بکشتند و هم در آخر صلح نمودند و اجتماع و اتحاد نمودند ، اکنون که شما مختار ومالک ومقتدر شديد برما ببخشید و چون قدرت یافتید عفو و گذشت را پیشنهاد کنید و از اینگونه کلمات همی بگذاشت تا مردمان را دل بر ایشان رقت گرفت و مصعب نیز نرم شد و خواست ایشان را براه خود باز گذارد

اینوقت عبدالرحمن بن محمد بن اشعث خبیث بر پای شد و با مصعب گفت آیا این جماعت را رها میفرمائی؟ یا ایشانرا اختیار کن یا ما را ، و نيز محمد بن عبدالرحمن بن سعید همدانی راست بایستاد و بدانگونه بگفت ، وهم جماعتی از اشراف کوفه بپای خواستند و چون ایشان سخن بیار استند ، چون مصعب این هجوم و آشوب بدید بقتل آن جماعت اشارت کرد ، دیگر باره ایشان زبان بر گشودند و گفتند ای پسر زبیر ما را مکش و خون ما را مریز و فردا که با مردم شامت جنگ و ستیز خواهد بود ما را در مقدمة الجيش خود بدار ، چه شما را از ما بی نیازی نخواهد بود واگر ما در آن جنگ کشته شویم باری تا جمعی باری تا جمعی از آنان را نکشیم و برای شما ضعیف و نگردانیم مقتول نخواهیم شد و اگر برایشان ظفر یافتیم این سود برای شما

خواهد بود، همچنان از ایشان پذیرفتار نشدند

چون بجیر مسکی اینحال بدید با ابن زبیر گفت خون مرا با ایشان آلایش مده چه ایشان در آنچه گفتم عصیان ورزیدند، پس ایشانرا تن بتن بقتل رسانیدند و مسافر بن سعید بن نمران ناعطی گفت ای پسر زبیر با مداد قیامت جواب پروردگار را چه گوئی که جماعتی از مسلمانان را که ترا برجان خود حکم ساختند بادست وكتف بسته صبراً بقتل در آوردی شما از آنان بکشید که شما را کشته اندچه در میان ما مردمی هستند که یکروز در هیچ جنگی حاضر نشده اند بلکه در سواد کوفه برای حفظ طرق و گرد آوری خراج مشغول بوده اند مصعب گوش بسخن

ص: 101

او نداد و بقتلش فرمان داد .

نوشته اند چون مصعب بقتل ایشان اشاره کرد با احنف بن قیس مشورت کرد ، احنف گفت من چنان مینگرم که عفو فرمائی ، چه عفو بتقوى اقرب است اهل کوفه وأشراف آنجماعت فریاد و غوغا بر آوردند و گفتند ایشانرا بکش و مصعب بناچار جمله را بکشت و چون بجمله کشته شدند احنف گفت « مَا أَدْرَكْتُمْ بِقَتْلِهِمْ ثَاراً فليته لَا يَكُونُ فِي الْآخِرَةِ وَبَالًا »، از کشتن ایشان بادراک ثاری و خونی نرسیدید کاش این کارو کردار اسباب و بال آن جهان نشود و نیز عایشه دختر طلحه که زوجه مصعب بود کسی را بدو بفرستاد که آنجماعت را رها فرماید وقتی رسول او برسید که جمله را بکشته بودند

ذکر در آمدن مصعب بن زير بقصر الاماره و حکایت او با دو زوجه مختار و قتل یکی از ایشان و نامه مصعب با بن اشتر و پیوستن او با او

چون روز دیگر فرا رسید جماعتی از آنمردم خونخوار بیامدند و سر مختار را بیاوردند چون مصعب بر آنسر نظر کرد انگشت اعتبار بدندان بگزید و بفرمود تاكف مختار را از دست جدا کرده و از یکسوی مسجد با میخی آهنین بر دیواز نصب کردند و بر اینحال ببود تا زمانیکه حجاج بکوفه آمد و آن کف بریده را بدید و بپرسید و بدانست و بفرمود تا از دیوار مسجدش فرود آوردند.

بالجمله ابن زبیر از آنخروش و آشوب ننشست و بعنف بقصر در آمد و پرد کیان

مختار را نیز اسیر ساختند آنگاه سی هزار درهم بآنکسکه سرمختار را آورده بداد و آنسر را با نامه فتح و ظفر بسوی برادرش ابن زبیر در صحبت عبدالله بن عبدالرحمن بطرف مگه بفرستاد و عبدالله روز و شب کوه و دشت بنوشت تا با نامه فیروزی وسر مختار از نماز عشاء بمسجد الحرام درآمد وعبدالله بن زبیر را به

ص: 102

نماز دید و چندان در نک ورزید که در سحرگاهان از نماز فراغت یافت ، پس آن نامه را بدو داد

عبدالله گفت خبر چیست؟ گفت بفتح و قتل مختار بعد از حصار با اصحاب الدار بشارت باد ترا و اينک سر اوست که برادرت مصعب بتوسط من بتو فرستاده است عبدالله بن زبیر گفت غرض از اینکلام چیست ؟ گفت مقصود جایزه و مژدگانی است ، گفت این سر را برگیر و باز شو که از برای جایزه کافی است و از کمال

امساك چیزی بدو نداد .

بالجمله چون مصعب از کار مختار آسوده خاطر شد عمال خویشرا در جبال وسواد کوفه مقرر ساخت و نامه با براهيم بن مالک اشتر نوشت و در آن نامه مذکور نمود که با من اگر اطاعت کنی مملکت شام و سرداری سپاه و هر کجا را که از زمین مغرب مفتوح داری تا گاهی که برای آل زبیر سلطنتی باشد باختیار و ایالت تو خواهد بود و این شرط را با پیمان و ایمان موکد داشته بدو بفرستاد

و نیز چون عبد الملك بن مروان خبر مختار بشنید نامه به ابراهیم بن الاشتر بنوشت و او را باطاعت خود دعوت نمود و شرط کرد که اگر مسئول مرا اجابت نمائی جمله مملکت عراق را با مارت تو گذارم و چون ابراهیم این دو نامه را بدید با یاران خود مشورت نمود و ایشان در این باب باختلاف آراء سخن کردندا براهیم گفت اگر نه این بود که ابن زیاد و گروهی از اشراف شام بدست من بهلاکت و دمار رسیده اند عبد الملک را از دست نمیدادم و مسئولش را با جابت مقرون میشمردم و بعلاوه دیگرانرا بر أهل شهر خود و عشیرت خود بر نخواهم گزید

پس در جواب مکتوب مصعب نوشت که با تو پیوسته میشوم ومصعب بدو نوشت که بجانب او روی نهد و ابراهیم باطاعت او بدو راه گرفت و چون مصعب از اقبال او با خبر شد مهلب بن ابی صفره را بامارت موصل و جزیره و ارمنیه که از نخست با او بود بازگردانید ، و نیز آذربایجان را چنانکه با او بود بدو گذاشت و چون ابراهیم نزد مصعب شد در تشریفات قدوم و رعایت احترام و اعزاز او

ص: 103

بکوشيد وفيصل مهام را برای ورويت او نهاد و اینکه پاره مورخین نوشته اند که ابراهيم بمصعب نامه کرد و امان طلبید و مصعب او را امان بداد محل وثوق نیست ، چه مقام ومنزلت وشجاعت وغيرت ابراهيم ورتبت وصولت او در انظار از آن برتر بود که بچنین کار اقدام کند و او را مانند عبدالملك بن مروان از جان

ودل خواهان بود .

چون مصعب از این امور نیز فراغت یافت ام" ثابت دختر سمره بن جندب زوجه مختار وعمره دختر نعمان بن بشیر انصاری زوجه دیگر شرا احضار نمود و ایشان را از چگونگی حال مختار پرسیدن گرفت ، ام" ثابت گفت ما در باره مختار همان گوئیم که تو گوئی دی ، مه او را رها نمود ، اما عمره تعالی او را رحمت فرماید که از روی صلاح و صواب خدای را عبادت میکرد. مصعب او را بحبس در افکند و تفصیل جالش را بعبدالله بن زبیر نوشت که این

گفت خدای، مصعب زن مختار را پیغمبر میداند . ابن زبیر در جواب او نوشت که بقتلش رساند . ت اما مسعودی گوید که جمله آنانرا که مصعب از مردم مختار بقتل رسانید هفت هزار تن بودند . و اینجمله همه در طلب خون حسین میکوشیدند و دشمنان او را می کشتند ومصعب ایشان را بکشت و حسینیه نامشان نهاد و همچنان در قتل شیعه کوفه و اماکن دیگر دنبال کرد .

وحرم مختار را حاضر ساخت ، و با ایشان گفت تا از مختار برائت جویند وهمه اظهار بیزاری کردند مگر دوتن از زوجات او که یکی دختر سمره بن جندب فزاری بود ودیگر دختر نعمان بن بشیر انصاری ، وایشان گفتند چگونه از مردی برائت جوئیم که می که می گفت پروردگارم خداوند جهان است وروزها را روزه میداشت

وشبها را در عبادت بپای بود و خونش را برای خوشنودی خدا ورسول خدای در طلب کشندگان دختر زاده رسول خدای صلى الله عليه وسلم واهل او وشيعه او بذل کرد و او را خدای چندان تمکن داد تا آنمقدار از مردم نا بکار بکشت که قلوب را روشن و

ص: 104

نفوس را شفا آورد.

مصعب تفصیل حال ایشان و اقوال ایشانرا به عبدالله بن زبیر مکتوب کرد عبدالله در جواب او نوشت اگر ایشان از آن عقیدت که دارند باز شدند و از وی برائت جستند خوب و اگر نه هر دو را بقتل رسان، مصعب هر دو را بیاورد و بمعرض شمشیر برکشید از وی برائت جست و از آنچه میگفت باز گشت و مختار ر العنت کرد و گفت اگر شمشیر بر من برکشید و مرا بکشتن خواهید در سپارید و مرا بكفر دعوت کنید او را تکفیر مینمایم هم اکنون شهادت میدهم که مختار

کافر بود .

لكن دختر نعمان بن بشیر از قبول آن کار انکار ورزید و گفت سخت مشتاقم که باین شهادت برسم و با و الحاق جویم و بحضرت رسولخدای صلی الله علیه و آله و أهل بيتش قدوم جويم ، سو گند

با خدای پدرم با پسر هند نبود و پسر ابیطالب علیه السلام را ازدست نمیگذاشت تا من بدو متابعت ،گیرم بار خدایا گواه باش که من به پیغمبر

تو وپسرعم او وأهل بيت و شیعیان او متابعت میورزم

پس ابن زبیر بفرمود تا آن زن مؤمنه را دست بسته بقتل رسانیدند و بروایتی که ابن اثیر مینویسد ابن زبیر فرمان کرد تا یکی از دژخیمان آنزن صالحه را شب هنگام در میان کوفه وحيره بقتل رساند و آن دژخیم آنزن را ببرد و با شمشیر سه ضربت بر وی فرود آورد و آنزن همی گفت یا أَبَتَاهْ يَا عثرتا .

مردی در آنجا حضور داشت چون این زحمت و عذاب را نگران شد دست برآورد و لطمه بر چهره قاتل فرود آورد و گفت ای فرزند زن زانیه این عذاب چیست که بر این بیچاره وارد آوردی؟ و آن مظلومه در خون خویش بغلطید تا بمرد و آنمرد شرطی .چون از آنمرد آن لطمه بیافت بر وی چنگ در آورد بسوی مصعبش کشید مصعب چون ایشانرا بدید گفت اینمرد را رها کنید

گریبان چه بر امری بس فضیع نگران گردید و عمر بن أبي ربیعه مخزومی این شعر را در

باب قتل زوجه مختار گوید :

ص: 105

إِنَّ مَنْ أُعْجِبَ الْعَجَائِبِ عِنْدِى * * * قُتِلَ بَيْضَاءَ حُرَّةُ

عطبول قَتَلَتْ هَكَذَا عَلَى غَيْرِ جُرْمٍ * * * انَّ اللَّهِ دَرُّهَا مِنْ قَتِيلٍ

كَتَبَ الْقَتْلَ وَ الْقِتَالَ عَلَيْنَا * * * وَ عَلَى الْمُحْصَناتِ جَرَّ الذيول

و نیز سعید بن عبدالرحمن بن حسان بن ثابت انصاری اینشعر را در باب قتل

زوجه مختار گوید و از این پیش در ذیل مجلدات مشکوه الادب درضمن احوال

عمر بن عبدالله مخزومی شاعر دو شعر از این سه شعر مسطور گشت :

أَتى رَاكِبُ بِالْأَمْرِ ذِى النَّبَأُ الْعُجْبُ * * * بِقَتْلِ ابْنَةَ النُّعْمَانِ ذِى الدَّيْنِ والحسب

بقتل قَتَّاتُ ذَاتَ دَلَّ وَ سُيِّرَتْ * * * مُهَذَّبَةً الاخلاق فِي الخيم وَ النَّسَبِ

مُطَهَّرَةُ مِنْ نَسْلِ قَوْمٍ اكارم * * * مِنِ الْمُؤْثِرِينَ الْخَيْرِ فِي سَالِفَ الحقب

خَلِيلِ النَّبِيُّ الْمُصْطَفَى وَ نُصَيِّرْهُ * * * وَ صَاحِبَهُ فِي الْحَرْبِ وَ الضَّرْبُ والكرب

اتانی بَانَ الْمُلْحِدِينَ تَوَافَقُوا * * * عَلَى قَتَلَهَا لَا أَحْسِنُوا الْقَتْلُ وَ السَّلْبَ

الم تَعْجَبُ الاقوام مَنْ قَتَلَ حُرَّةُ * * * مِنِ الْمُحْصَناتُ الدِّينِ مَحْمُودَةٍ الادب

العاقلات الْمُؤْمِنَاتِ بَرِيَّةُ * * * مِنِ الذَّمِّ وَ الْبُهْتَانِ وَ الشَّكُّ والكذب

علينا دِيَاتِ الْقَتْلِ وَ الباس وَاجِبُ * * * وَهَنَ الْعَفَافُ فِي الْحَجَّالِ وَفَى الْحُجُبِ

علی دین أَجْدَادٍ لَهَا وأبوة * * * کرام مَضَتْ لَمْ تخز أَهْلًا وَ لَمْ تَرِّبْ

مِنْ الخفرات لَا خُرُوجُ بِزِنَةِ * * * وَ لَا رَمَتْ تنعى عَلَى جَارَهَا الْجُنُبُ

وَ لَا الجارذى الْقُرْبى وَ لَمْ تدرما الْخَنَا * * * وَ لَمْ تزدلف يَوْماً بِسُوءٍ وَ لَمْ تَجِبْ

عَجِبْتُ لَهَا اذ كتفت وَ هِيَ حَيَّةُ * * * وَ الَّا انَّ هَذَا الْخَطْبَ مَنْ أُعْجِبَ الْعُجْبُ

ابن اثیر گوید بعضی گفته که سبب ظهور و مخالفت مختار با ابن زبیر در آن هنگام روی داد که مصعب بنصره آمد و چون مصعب بآهنگ مختار روی نهاد مختار احمر بن شمیط را ساخته محاربت او نموده او را امر فرمود که در مدار با وی کارزار جوید چه بمختار رسیده بود که مردی از جماعت ثقیف را در مذار فتحی

ص: 106

عظیم آشکار شود و مختار گمان کرد که آنمرد اوست لکن این خبر در حق حجاج بن یوسف ثقفی سمت ظهور یافت گاهیکه با عبدالرحمن بن محمد بن اشعث در مذار پیکار ورزید

بالجمله میگوید مصعب بن زبیر فرمان داد تا عباد حطمی روی بلشکر مختار کند و عباد بفرمان او روی براه كرد وعبيد الله بن على بن ابيطالب علیه السلام نيز با او

برفت و مصعب در نهر البصريين بجای ماند، و از آنسوی مختار با بیست هزار لشکر نامدار از کوفه بیرون شد و از آنطرف مصعب با آن مردم که با او بودند از جای بجنبیدند و در تاریکی شب مختار را دریافتند مختار با اصحاب خود فرمود که یکتن از شما از جای خویش حرکت نکند تا گاهی که بشنود که منادی ندای یا متحد بر آورد چون این ندا بشنوید حمله کنید .

و چون روشنی ماه نمودار شد فرمان کرد تا ندای یاد برکشیدند و اصحاب مختار بر لشکر مصعب حمله ور شدند و ایشانرا تا بلشکرگاه خودشان منهزم ساختند و با ایشان تا صبحگاه به قتال بودند و چون بامداد شد از اصحاب مختار هیچکس بجای نمانده و همه در سپاه مصعب در مصعب در آمده بودند ، مختار ناچار منهزماً به قصر

کوفه در آمد

و از آنطرف نیز چون اصحابش از ترکتاز خویش فراغت یافتند باز شدند چندی متفکر بودند و مختار را نیافتند و چنان دانستند که مقتول شده است و دل بر فرار نهاده هر کس توانست بگریخت و در خانهای کوفه پنهان شد ، و از آنجمله هشت هزار تن روی بقصر آوردند و مختار را در آنجا بازدیدند و بخدمتش در آمدند و در آن شب جمعی کثیر از اصحاب مصعب را بقتل آورده بودند

و نیز از جمله آنان که مقتول شده بودند محمد بن اشعث بود و از آنسوی مصعب روی بقصر نهاد و تا چهار ماه مختار را محاصره کردند و مختار در اینمدت همه روز از قصر بیرون آمدی و در بازار وسوق کوفه با ایشان قتال دادی و چون مختار کشته شد آنانکه در قصر جای داشتند در طلب امان بسوی مصعب پیام کردند مصعب

ص: 107

پذیرفتار نشد ناچار بحکومت او تن در آوردند .

مصعب نزديك بهفت صدتن از مردم عربرا بکشت و دیگران را که بقتل رسانید همه از عجم بودند و جمله کشنگان او بشش هزار پیوست وقتل مختار چهارده شب از شهر رمضان سال شصت و هفتم هجری بجای مانده روی داد و اینوقت شصت و هفت سال از عمرش برگذشته بود

در خبر است که وقتی از اوقات مصعب بن زبیر عبدالله بن عمر را بدیدو براو سلام کرد و گفت اينک برادر زاده تو مصعب هستم ، ابن عمر گفت تو آنکس هستی كه در يک صبحگاه هفت هزار تن از مردم قبله و اسلام را بکشتی بدون اینکه سببی فرض کرده باشی ، مصع صعب گفت آنها همه کافر و فاجر بودند ، ابن عمر گفت سوگند با خدای اگر بشماره ایشان از گوسفندان موروثی پدرت کشته بودی مسرف

بودی

ونیز ابن زبیر با عبدالله بن عباس گفت آیا خبر قتل این کذاب را نشنیده باشی؟ گفت کذاب کیست ؟ گفت پسر ابو عبید ابن عباس گفت از قتل مختار نشنیده ام ابن زبیر گفت گویا تو تسمیه او را بکذاب روا نمیداری و از قتل او

دردناک باشی؟

ابن عباس گفت همانا این مرد کشندگان ما را بکشت و خون ما را بجست

وسوز سینه ما را شفا داد، اکنون پاداش او از ما شتم و شماتت نیست و نیز عروة بن زبیر با ابن عباس گفت مختار کذاب کشته شد و اينک سر اورا بیاوردند. ابن عباس گفت همانا پشته سخت ناهموار برای شما برجای مانده اگر بسلامت وعافیت بدان صعود دادید همانا شما شمائید والا فلا و مقصودش از این سخن و این پشته ناهموار عبد الملك بن مروان بود و چنان بود که مختار برای ابن عمر وابن حنفیه اهدای هدایا مینمود و ایشان قبول مینمودند و بعضی گفته اند که ابن عمر پذیرفتار نمیشد و باز پس میفرستاد . در کتاب مجالس المومنین مسطور است که قاضی میبدی در شرح دیوان

ص: 108

مرتضوی از تفسیر حضرت امام حسن عسکری علیه السلام روایت میکند که شمار آنانکه بدست مختار کشته شدند بهشتاد هزار و سیصد و سه تن پیوست .

و نیز مرویست که حضرت أمير المومنين علیه السلام فرمود :

سَيُقْتَلُ وَلَدِى الْحُسَيْنُ وَ سَيَخْرُجُ غُلامُ مِنْ تَقِيفِ وَيَقْتُلُ مِنَ الَّذِينَ

ظَلَمُوا ثَلاثَ مِائَةَ وَ ثَلَاثَ وَ ثَما بَينَ أَلْف

زود است که فرزندم حسین علیه السلام را بظلم و ستم شهید کنند و زود باشد که

لال پسری از مردم ثقیف خروج نماید و از این مردم ستمکار سیصد و هشتاد و سه هزار تن بقتل بیاورد، عرض کردند این شخص کیست؟ فرمود مختار بن ابی عبید ثقفی است و اگر آنچه مختار بدست خویش کشته و آنچه در محاربات با آنجماعت تا پایان روزگار او بقتل رسیده است بمیزان ،آورند با اين حديث شريف منافی

نخواهد بود

و نیز صاحب مجالس المومنین گوید که مختار در مدت شش سال تمام در کوفه و بصره تاحدری و خراسان و نهاوند و حدود اصفهان و حدود آذربایجان امارت کرد و خطبه و سکه بنام او بود و شحنكان و نواب او در بلاد اسلام تمکن داشتند تا آخر الامر در محار به مصعب بن زبیر بدرجه شهادت رسید

لکن سایر مورخین در این خبر و تعیین مدت باوی موافقت ندارند و اگر از ابتدای دعوت او نیز بحساب آوریم امری مخفی بوده است و نمیتواند بود که شش سال باستقلال امارت رانده باشد چه تا یزید پلید زنده بود مختار و امثال اورا نیروی مقابلت و مخاصمت او نبود و بعد از مرگ یزید که آغاز خروج و ظهور داعیان و خروج کنندگان بود تا سال شصت و هفتم که مختار شهید شد شش سال مدت نتواند بود چنانچه در طی این کتاب و شرح مجاری ایام و وقایع و سوانح اعوام مشروحاً و مبوبأو مصر حامسطور و معلوم گردید و بر ناظران و مطالعه کنندگان

جای تردید نخواهد بود ،

ص: 109

بیان عزل مصعب بن زبیر از عراق و ولايت حمزة بن عبدالله بن زبير

در اینسال عبدالله بن زبیر برادرش مصعب را بعد از آنکه مختار را بقتل رسانید از عراق معزول و پسرش حمزه بن عبدالله را بجای او منصوب ساخت و حمزه را استقامتی در کار نبود گاهی بخشنده و جواد شدی و چنان در بخشایش وجود نمود گرفتی که هر چه را که مالک بودي ببخشیدی و هیچ از بهر خود بجای نماندی و گاهی چنان امساک نمودی که هیچکس بآن درجه منع و امساک نبودی و بسبب این افعال رنگارنگ و تلون مزاج و نمایشهای گوناگون اورا در

خفت و ضعف پدید شد و مغزش سست همی نمود .

و یکی روز سوار شد و آب بصره را در فیضان دید گفت اگر با این غدیر و آبگیر برفق و مدارات بروند ضیاع و عقار ایشانرا کافی است و چون پس از چندی دیگر بیامد و آن آب فرو نشسته را بدید که در حالت جزر بود گفت من از نخست گفتم اگر با این آب برفق و مدارات کار کنند ایشانرا کفایت کند ، و گمان همی برد که در صرف آب اسراف کرده اند از اینروی دریا فرو کشیده است و نیز از این قبیل احوال و اطوار ازوی نمودار میشد .

چون احنف بن قیس این صورت را نگران شد بپدرش ابن زبیر مکتوب کرد و خواستار شد که حمزه را عزل کند و برادرش مصعب را بامارت بصره بازگرداند این زبیر حمزه را معزول ساخت و حمزه مال فراوانی از بیت المال بصره بر گرفت تا با خویش حمل كند مالک بن مسمع چون اینحال بدید متعرض او گردید و گفت گز نمیگذارم که عطایای ما را با خویش حمل کنی عبیدالله بن عبد الله ضمانت

کرد که آن عطا را بازرساند مالك بن مسمع از آن تعرض باز نشست و حمزه آن مال را با خود برگرفت

ص: 110

و به تنی چند بودیعت بداد لکن ایشان بدو باز پس ندادند و بحیلت و مکیدت بدر بردند مگر یکتن که ودیعه او را بدو باز داد و چون این خبر با پدرش ابن زبیر رسید گفت خدایش دور بدارد همانا من همی خواستم که بوجود او بربنی مروان

مباهات نمایم لکن او آن عهد و اندیشه را دیگرگون ساخت و باز پس افتاد

و ابوالفرج اصفهانی در جلد سیم اغانی مینویسد چون مصعب بن زبیر حضرت عصمت آیت سکینه خاتون دختر امام حسین علیه السلام و عايشه بنت طلحه را بحباله

السلام نکاح در آورد و دو هزار بار هزار در هم در کابین ایشان بداد انس بن زنیم لیتی این

شعر بعبد الله بن زبیر بفرستاد و اینحکایت را باز نمود :

أَبْلِغْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ رِسَالَةِ * * * مَنْ نَاصَحَ لَكَ لَا يُرِيكَ خِدَاعاً

بُضْعَ الفتاة بالف أَلْفَ كَامِلُ * * * وَ تَبِيتَ قادات الْجُيُوشِ جياعاً

لولاء بِي حَفْصٍ أَقُولُ مَقَالَتِي * * * وَ أيث مَا ابتنتكم لارتاعا

چون عبدالله بن زبیر با آنمقام لثامت و بخل اینشعر بشنید و بدانست که مصعب اینگونه تبذیر مینماید و در کابین عایشه چنین مبلغها بکار می بندد گفت همانا ما مصعب را بعراق بفرستادیم و او شمشیرش را در غلاف کرد و ایر شرا بیرون کشید زود باشد که معزولش داریم . پس پسرش حمزه را که مادرش دختر منظور بن زبان غزاری است و در

خدمت ابن زبیر سخت پسندیده بود بخواند و امارت بصره را بدو گذاشت را معزول نمود و چون عبد الملک بن مروان آن سخن ابن زبیر را در حق برادرش مصعب بشنید :گفت ابو خبیب سیف وایر و خیرش را در نیام ،نمود، وحمزه بن زبیر مردی جواد و بخشنده بود لکن خردمند نبود و موسى شهوات در حق او گوید :

لَيْسَ فِيمَا بدالنا مِنْكَ عَيْبٍ * * * عَابَهُ النَّاسُ غَيْرَ أَنَّكَ فَانٍ

أَنْتَ نَعَمْ المناع لَوْ كُنْتُ تَبْقَى * * * غَيْرَ أَنْ لَا بَقَاءَ للانسان

و حکایت مخاصمه فرزدق شاعر بانوار بسبب تزویج مخطوبه نوار و آمدن

گاه ابن زبیر و شفاعت زوجه ابن زبیر و آن شعر مشهور فرزدق « لَيْسَ الشَّفِيعُ

ص: 111

الَّذِي ياتيك منزراً » الى آخره چنانکه در ذیل مجلدات مشکوه الادب بآن اشارت رفت بهمین مادر حمزه بن زبیر اشارت دارد محمد بن زید بن ابی الازهر گوید حمزه بن عبدالله مردی بخشنده بود یکی روز معبد معنی از جانب مولایش ابن قطن بدوشد

و هزار دینار از بهر ابن قطن بقرض خواست حمزه آنمبلغ را بدو داد .

و چون معبد بیرون شد یکی از حاضران با حمزه گفت این بنده ابن قطن است که اشعار موسى شهوات را که در حق تو گفته است روایت و تغنی نماید حمزه بفرمود او را باز آوردند و این سخن با او بگذاشت و معبد آن صوت را از بهرش تغنی کرد حمزه چهل دینار نیز باو عطا کرد و چون چندی برگذشت ابن قطن آن هزار دینار را برای حمزه باز پس فرستاد حمزه قبول ننمود و گفت چون مالی از دستگاه من بیرون شود دیگر باره نباید در ما يملک من در آید و حمزه را از اینگونه عطاها بسیار نمودار شده است

بعضی گفته اند که مصعب تا یکسال بعد از قتل مختار در کوفه بماند لکن بصره معزول بود و برادرش عبدالله او را عزل کرده و پسرش حمزه را امارت داده بود و از آن پس مصعب نزد برادرش عبدالله شد و دیگر باره بامارت بصره

بصره منصوب گشت .

و بعضی گویند بعد از قتل مختار مصعب بسوی بصره انصراف جست وحارث ابی ربیعه را از جانب خود بامارت کوفه بگذاشت و اینوقت بصره و کوفه هر دو در امارت او در آمد و عبدالله اورا از بصره معزول و پسرش حمزه را بجای او منصوب ساخت و از آن پس بعلت مکاتیب احنف بن قیس و اهالی بصره چنانکه بدان اشارت شد حمزه را معزول نمود و مصعب را ببصره باز فرستاد

ص: 112

ذکر پاره سوانح سال شصت و هفتم هجری نبوی صلى الله عليه و آله

در اینسال عبدالله بن زبیر مردمان را حج اسلام بگذاشت وعامل او در بصره چنان بود که مذکور شد و عبدالله بن عتبه بن مسعود قاضی کوفه و هشام بن هبیره در بصره قضاوت میراند و عبدالملک بن مروان در ممالک شام نافذ الامر بود وعبدالله بن خازم در خراسان والی امر و فرمان بود .

و در اینسال ابو بحر ضحاک بن قيس بن معويه بن حصين بن عباده النزال بن منقر بن عبيد بن عمرو بن كعب بن سعد بن زيد مناه بن تميم التمیمی که معروف است با حنف در کوفه بمرد و اینوقت با مصعب بن زبیر روز میگذاشت و بعضی وفات او را در سال هفتاد و یکم هجری در کوفه در آنزمان که مصعب بقتال عبد الملک بن مروان برفت دانسته اند و بروایتی نامش صخر است وی همان کس باشد که در حلم و بردباری و شکیبائی بدو مثل زنند و احلم من احنف گویند . ابن قتیبه در کتاب المعارف گوید که چون رسول خدای صلی الله علیه و آله مردم بنی

تمیم را بدین اسلام بخواند و اینوقت احنف در میان ایشان جای داشت آنجماعت از قبول اسلام ،امتناع جستند، احنف که حکیم و دانشمند و عاقل بود روی بآنجماعت کرد و گفت همانا رسول خدای شما را بمکارم اخلاق دعوت میفرماید و از اوصاف رذیله ممنوع میدارد چون آنمردم اینسخن بشنیدند ایمان آوردند ، و احنف نیز مسلمانی گرفت .

و احنف از بزرگان تابعین است عهد رسول خدای را ادراک نمود لكن بآ نحضرت مصاحبت ننمود و در پاره فتوحات حاضر شد و در وقعه صفین ملازمت ركاب أمير المومنين علیه السلام را داشت معویه استقرار گرفت احنف

؛ چون کار سلطنت بدو در آمد معویه گفت سوگند با خدای هیچوقت وقعه صفین را بیاد نمی آورم

ص: 113

مگر اینکه سوزشی در قلب من تا قیامت جای گیر است و از اینسخن خواست کنایتی با احنف بیاورد احنف گفت ایمویه سوگند باخدای آن دلها که ترا بکین آورد اينک در سینه های ما منزل دارد و آن شمشیرها که بآن با تو رزم میدادیم هم اکنون در نیام خود حاضر است اکنون اگر برای محاربت ما باندازه مابین دوانگشت نزدیکی جوئى تايک شبر پیش آئیم و اگر گام سپاری ماشتاب گیریم آنگاه

بپای شد و برفت خواهر معویه در اینحال در پس پرده باین مکالمات نگران بود با معویه

گفت اینمرد کدام کس بود که اینگونه با تو بتهدید سخن میکرد؟ گفت

معويه این مرد کسی است که چون خشمناك شود صد هزار تن از مردم بنی تمیم بعلت غضب او غضبان میشود در حالتی که ندانند بچه سبب غضب کرده اند و نیز در در آن

هنگام که معویه پسرش یزید را را بولایت عهد بر کشید و او را در قبه حمراء جای داد مردمان همی در آمدند و بر معویه سلام راندند و روی بیزید آوردند تا مردی بیامد و چون دیگران کار کرده دیگر باره نزد معویه باز شد و گفت ای أمیر المومنین دانسته باش که اگر امور مسلمانانرا بایزید نگذاشته بودی ضایع کرده بودی واحنف بن قیس نشسته بود و هیچ سخن نمیکرد .

معویه گفت يا ابا بحر ترا چیست که سخنی نمیرانی؟ گفت اگر دروغ گویم از خدای میترسم و اگر براستی گویم از شما بیمناکم کنایت از اینکه اگر از برای خوشنودی شما به تمجید یزید بدروغ پردازم در حضرت خدای مسول و معاقب گردم و اگر از در راستی بمثالب ومعایب یزید لب گشایم از گزند شما ایمن نیستم پس نیکوتر لب بر بستن است معويه گفت جَزَاكَ اللَّهُ عَنِ الطَّاعَةِ خيراً آنگاه فرمان کرد تا مقداری کثیر از زروسیم بدو عطا کردند . و چون احنف بیرون شد آنمرد که در تمجیدیزید آنسخنان بگذاشت گفت یا ابا بحر من نيك میدانم که شریرترین خلق خدا معویه و پسر او یزید است لیکن ایشان اموال را در خزاین انباشته و در بر آن بر بسته و قفل بر نهاده اند و جز باین

ص: 114

طریق که دیدی و شنیدی چاره برای استخراجش نیست احنف گفت خاموش باش که آنچه گفتی در حضرت خدای وجیه ،نباشد در کتاب غرر الخصايص الواضحه مسطور است که مردی با احنف گفت از چه روی قوم تو به بزرگی تو تن در دادند با اینکه نه خانواده تو از ایشان اشرف و نه چهره تو از ایشان اصبح و نه خلق تواز ایشان احسن است؟ احنف گفت ایبرادر زاده بسبب اینکه آنچه بر خلاف تو است در من است گفت آن چیست؟ « قَالَ بتركى مِنْ أَمْرِكَ مَالًا يَعْنِينِي كَمَا عَنَاكَ مِنْ أَمْرِي مَا لَا يعنيك » گفت از آنست که چون تو گرد فضول نگردم و بآنچه فایدتی ندارد خویشتن را در نیاورم و از کلمات احنف است « اللِّسَانِ قِيمَةُ الانسان فَمَنْ قَوْمِهِ زَادَتْ قیمته » بان قیمت انسان است هر کس بدرستی و بمقام بکار بندد بهایش افزون شود. وقتى عمر بن الخطاب احنف را در میان جماعتی نگران شد که سر در عبافر و آنمردم را بگذاشت و با احنف بمکالمت مبادرت جست احنف با

برده است عمر فصاحتی تمام و بلاغتی کامل چنان سخن کرد که عمر را در عجب افکند و از آنروز نزد عمر مقام ورتبتش روی بتزاید نهاد و چندانکه رایت ریاست تمیم را برایش بر بست و احنف تازنده بود بریاست ایشان روز گذاشت.

عبدالملک بن عمیر گوید احنف در کوفه در آمد با اینکه اصلع و بر سر موی

نداشت و هر دو چشمش بیرون جسته و دندانهایش بر هم بر نشسته و دو پایش از فراخ گشته و چانه اش گج و چهره اش ناخوش و دو عارضش خفیف و پایش معوج بود لکن چون زبان بسخن میگشود تمامت این عیوب را پوشیده میداشت وقتی احنف نزد معویه شد و یکماه بزیست و معويه سئوال نکرد که مقصود از قدوم تو چیست احنف گفت

« یا امیر المومنين انک ترعینی مَرْعًى وَبِيلًا وتوردنی ظماً طَوِيلًا افياس وَ رَوَاحٍ أَمْ حُبِسَ وَ نَجَاحُ »

مرا در چراگاهی و بیل میچرانی و در کنار آب لب تشنه میداری یا مایوس کن و روانه دار یا در زندان کن و حاجت برآر معويه آنچه حاجت داشت روا نمود . و از کلمات احنف است من لم يصبر على كلمة سمع كلمات ، هر کس بر شنیدن

ص: 115

يك سخن ناپسند شکیبائی نکند و در مقام تلافی و پاسخ در آید کلمات ناگوار بسیار

بشنود و این شعر را انشاد مینمود:

وَ لَيْسَ يُتِمُّ الْحُلُمَ لِلْمَرْءِ رَاضِياً * * * اذا هُوَ عِنْدَ السَّخَطِ لَمْ يَتَحَلَّمْ

کمالايتم الْحُلُمَ لِلْمَرْءِ مؤسراً * * * اذا هُوَ عِنْدَ الْعُسْرِ لَمْ يتحسشم

وقتی مردی را با احنف مشاجره و مناظرتی افتاد و گفت اگر يک سخن ناخوب گوئی ده کلمه جواب بشنوی احنف گفت اگر ده كلمه گوئى يک كلمه نشنوی وقتی هشام بن عبد الملك باخالد بن صفوان گفت بچه علت احنف را درمیان شما این مقام و رتبت حاصل شد؟ گفت اگر خواهی ترا از يک خلت وصفت او خبر دهم و اگر خواهی بدو خلت و اگر فرمائی بسه خلت گفت يک خلت کدام بود گفت احنف از تمامت مردمان بر نفس خویشتن نیرومندتر بود گفت دوخلت چیست گفت همیشه نگاهبان شر بود و خیر را بهمه جامی افکند گفت سه خلت کدام است گفت نه حسد میورزید نه بخل داشت و نه بغی و کشی مینمود. و نیز در غرر الخصایص مسطور است که وقتی معويه بن ابی سفیان شنید که

مردم او را بخیل میخوانند و باین صفت مذموم نکوهش مینمایند پس بر فراز منبر بایستاد و گفت خدای تعالی میفرماید :

وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَ نَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ .

هیچ نیست جز اینکه خزانه آن در حضرت ماست ، و جز باندازه معلوم ،فرونمیفرستیم آنگاه گفت پس مردم بچه چیز ما را ملامت میکنند احنف بن قیس که نگران آنحال و شنوای آنمقال بود گفت ماترا بر آنچه در گنجینه یز دانست ملامت نکنیم اما بر آن اموال که در گنجینه خود مخزون داشته و در بر آن بر بسته و مردما نر امخروم میداری نکوهش میکنیم و چون احنف را وحشی (1) در پشت پای بود او را احنف گفتند چه احنف بمعنی آنکس باشد که اعوجاج و وحشی در پای داشته باشد و شرح حال او را راقم حروف در ذیل مجلدات مشكوه الادب بتفصيل مرقوم داشته دیگر باعادت حاجت نیست

ص: 116


1- یعنی برگشت انگشت بداخل

و هم در اينسال هبيره بن مریم مولای حسین بن علی علیه السلام در نهر الخازر شهید

شد و در شمار اصحاب مختار و ثقات محدثین بود

و هم در اینسال جناده بن ابی امیه که ادراک زمان جاهلیت را کرده لكن

ضاء الله بصحبتی نایل نشده بود و بادراك خدمت حضرت ختمی صلی الله علیه وآله مرتبت فایز نشده بود وفات نمود .

و هم در اینسال عبدالرحمن و عبدالرب دو پسر حجر بن عدی، و و دیگر

عمران بن حذيفه بن اليمان را مصعب بن زبیر بعد از قتل مختار و اصحاب مختار صبراً بقتل رسانید و هم در اینسال بروایت یافعی در مرآه الجنان عدی بن حاتم رئيس مردم طی بدیگر جهان رهسپار شد و اینوقت یکصد و بیست سال زندگانی نهاده بود و چون بحضرت رسول خدای له مشر فشد آنحضرت برای تشریف قدوم او وساده

حبل الله بیفکند و فرمود « اذا اتاکم کریم قَوْمٍ فاكرموه » هر وقت از بزرگان قوم کسی بشما بیاید او را اکرام کنید و بزرگ بدارید و نیز یافعی گوید چون اسلام آورد هفت ساله بود و این کلام البته مصحف است چه اگر در آنوقت هفت سال داشت چگونه در سال شصت و هفتم هجری که وفات نمود یکصد و بیست ساله بود و نیز اسلام او در سن هفت سالگی او چه صورت خواهد داشت تواند بود لفظ خمسین از کلام ساقط شده باشد و نیز یافعی گوید پاره وفات او را در سال شصت و ششم دانند .

در جلد سیم از کتاب مستطاب دوم ناسخ التواريخ و نیز در رجال ابو علی مرقوم میباشد که عدی بن حاتم طائی از اصحاب رسول خدای و بروایت ابن داود نیز از اصحاب علی علیهم السلام است و در خلاصه از فضل بن شاذان حدیث میراند که وی از جمله سابقین است که بحضرت امیر المومنين على علیه السلام رجوع نمود و کشی نیز

چنین گفته است . و صاحب استیعاب گوید عدی بن حاتم از اکابر مهاجر است و رسول خدای

ص: 117

از اسلام او شادان شد و ردای مبارك را برای او بگسترانید و در حرب جمل و صفین و نهروان در رکاب مبارک حضرت امیر المومنين و التزام داشت و در حرب جمل يک چشمش ضایع شد و زمخشری در کتاب ربیع الابرارمیگوید که معويه مكتوبی بعدی بن حاتم نوشت و او را به بیعت خویش دعوت نمود عدی بن حاتم این دو بیت را

در پاسخ معويه بنوشت :

يجاد لني معوية بْنِ صَخْرٍ * * * وَ لَيْسَ الَىَّ الَّذِي يُبْغَى سَبِيلِ

يَذْكُرُ لِى أَبَا حُسْنِ عَلِيّاً * * * وَ حَظِىَ فِي أَبَى حُسْنِ جَلِيلُ

اعثم کوفی در تاریخ الفتوح خود گوید که بعد از شهادت حضرت امیر المومنين علیه السلام وقتی چنان روی داد که عدی بن حاتم طائی بر معويه بن ابی سفیان در آمد و در میان او و معویه و عمر و بن العاص در حق مردی از بنی وحید مناظرتی روی نمود و عدی بن حاتم خشمناک بیرون شد و این شعر را انشاد نمود و در آنجا این دو شعر راه یجا دلنی که مذکور شد مسطور داشته و بعد از آن دو این ابیات را

نوشته است

يعاتبني وَ يَعْلَمُ انَّ طَرَفَيِ * * * عَلَى تِلْكَ الَّتِي أَخْفَى دليل

ويزعم أَنَّنَا قَوْمُ جُفَاةُ * * * طراديون لَيْسَ لَنَا عُقُولٍ

وَ كَانَ جَوَابِهِ عِنْدِي عَنِيداً * * * وَ يُكْفَى مِثْلَهُ مِنًى القليل

وقال ابْنِ الوحيد وَ قَالَ عَمْرُو * * * عُدَىَّ بَعْدَ صِفِّينَ ذليل

فقلت صَدَقْتُمَا قَدْ هَدَرُ كني * * * وفارقنى الَّذِينَ بِهِمْ أَصُولُ

وَ لَكِنِّى عَلَى ماكان مِنًى * * * ابلبل صَاحِبِي بِمَا أَقُولُ

واني حَاكِمُ فِي كُلِّ يَوْمٍ * * * الْأَيَّامُ مَحْمِلِهِ ثَقِيلُ

و پیش از نگارش این ابیات میگوید که معويه در آنوقت که عدی بروی در آمد گفت ای ابو طریف همانا گذشت روزگار از محبت علی چیزی در تو بجای نگذاشته است عدی گفت روزگار جز محبت و مودت و یاد آنحضرت چیزی برای من باقی نگذاشته معویه گفت چه مقدار از قلب تو مکان مودت اوست ؟ عدی

ص: 118

گفت قلب من بجمله منزلگاه محبت آنحضرت است و هر وقت او را یاد کنم محبتم افزوده میشود معویه گفت از گذران روزگار و دوران ليل ونهار بيمناک هستم که محبت و مودتش را فرسوده و کهنه دارد عدی گفت سوگند با خدای در تمامت ساعات و اوقات روزگار محبت او در دلم بیشتر میشود .

و نیز در خبر است که بعد از شهادت حضرت ولایت رتبت عدی بن حاتم را در مجلس معويه رجوعی افتاد و این وقت عبدالله بن زبیر که از بقيه السيف حرب جمل و با رسول خدای و اهل بیت آنحضرت کینه ور بود در آن مجلس حضور داشت و با معويه گفت اجازت فرمای تامن و جمعی از قریش که در این محضر حاضریم باعدی بن حاتم بمناظره و محاوره پردازیم چه ا شیعه را گمان چنان میرود که در فنون سخن وری هیچکس با او برابر نتواند بود

معويه گفت عدی بن حاتم در زبان آوری و حاضر جوابی چنان است که

گوئی ، من همی بیم دارم که اگر با او سخن کنی و بمکالمت مبادرت جوئی خود را ضایع و مرا بکلفت و زحمت در افکنی عبدالله و سایر حاضران التماس ورزیدند که تو ما را با او بگذار آنگاه عبدالله در تکلم پیشی جسته و از عدی بن حاتم سئوال کرد و گفت یا اباطریف کدام روز چشم ترا ضایع ساختند گفت همان روز که پدرت از جنگ بگریخت و بحالی نکوهیده او را بکشتند و چنان نیزه بر کفل شترت بزدند که فرار بر قرار اختیار نمودی آنگاه این ابیات را نیز بديهه بگفت و بر عبدالله

قرائت نمود :

أَمَّا واني يابن الزُّبَيْرِ لَوْ أَنَّنِي * * * القيتك يَوْمَ الزَّحْفِ مَا رَمَتْ لِى سَخَطاً

وَ كَانَ أَبِي مِنْ طيسيء ثُمَّ أَبُو أَبِي * * * صَحِيحَيْنِ لَمْ تَنْزِعْ عُرُوقَهُمْ القبطا

وَ لَوْ رَمَتْ شتمی عِنْدَ عَدْلٍ قَضَائِهِ * * * لرمت بِهِ یابن الزُّبَيْرِ بِذَا سخطا

چون معویه اینحال بدید غمنده گشت گفت نه آن بود که از نخست شمارا

گفتم که از مکالمت با او احتراز کنید که برای شما جز زیان نیاورد و مقصود عدی بن حاتم از این مصراع « صَحِيحَيْنِ لَمْ تَنْزِعْ عُرُوقَهُمْ القبطاء تَعْرِيضُ بِعَبْدِ اللَّهِ » بن زبير

ص: 119

است و از این باز مینماید که پدر و جد او صحیح الاصل نبوده اند بلکه از قبط

بوده اند.

سید مرتضی علم الهدی اعلی الله مقامه در کتاب غرر الفوايد و درر القلايد گوید که چون عدی بن حاتم بعد از شهادت امیرالمومنین نزد معاویه آمد معاویه از در شماتت پرسید که سه پسرت را که طریف و طراف و طرفه بودند چه رسید؟ گفت در رکاب علی بن ابیطالب کشته شدند ، معاویه گفت همانا پسر أبیطالب با تو از روی انصاف نرفت که پسرهای خود را بسلامت بداشت و پسرهای تو را بکشتن داد ، عدی گفت من انصاف نورزیدم که آنحضرت شهید شد و من زنده ام بالجمله احوال عدی بن حاتم در اغلب کتب و خصوصاً در ناسخ التواريخ مبسوط است و در اینجا بقدر حاجت نگارش رفت

و نیز در اینسال شصت و هفتم هجری ژوستین ایمبراطور قسطنطنيه باعبدالملک بن مروان عهد نامه استوار کردند که طایفه مرنیت که عیسوی مذهب و در دین خود متعصب هستند و در جبال شامات مسکن داشتند با مسلمانان از درستیز و جنگ

بیرون نشوند

و نیز در اینسال در مملکت فرانک پین نامی بدون قبول لقب سلطنت در این

ممالک سلطان بود و اولاد سلاطین گذشته را بیدخل مینمود .

ص: 120

ذکر وقایع سال شصت و هشتم وعزل حمزة بن زبیر از بصره و نصب مصعب

در اینسال چنانکه اشارت رفت عبد الله بن زبیر برادرش مصعب را بمملکت عراق باز گردانید و سبب چنان بود که احنف بن قیس در دماغ حمزه بن عبدالله اختلاطی و در اطوار وأحوالش حمقى مشاهدت کرد و پدرش را از اینداستان مکتوب کرد لاجرم عبدالله بن زبیر او را معزول ساخت و مصعب را دیگر باره ببصره باز

گردانید .

ابوالفرج اصفهانی در جلد سیم اغانی نوشته است که حمزه بن زبیر مردی جواد وشجاع بود ، لكن استقامتی در مزاج نداشت هر وقتی برنگی در آمدی از اینروی در بصره بخفت عقل وضعف دماغ مشهور شد .

وقتی باهواز رفت و کوه آنجا را بدید و گفت همانا قعيقعان میباشد و قعيقعان کوهی است در مکه و از آنروز آن کوه را قعیقعان لقب کردند و نیز وقتی شنید که در بصره کوهی است و عامل خود را بخواند و گفت کسی را بفرست تا خراج این کوه را بیاورد (1) گفت کوه نه شهری است که از آن استخراج باج و خراج نمایند و نیز كسيرا بمردانشاه بفرستاد تا خراج او را بیاورد و او در ادای خراج چندی در نک ورزید، حمزه شمشیر برکشید و او را بکشت ، احنف گفت ايها الاميرهمانا

شمشیری تند و تیز داری

ص: 121


1- در لغت عرب کوه مرتفع را جبل گویند ، و ضمناً جبل نام شهرها و آبادیهای وسیعی است که میان آذربایجان و عراق عرب و خوزستان و فارس و بلاد دیلمستان قرار گرفته است مانند همدان و نهاوند و شهرهای دیگر، و چون حمزة بن زبیر میشنیده که هر روز از گوشه و کنار بلاد جبل خراج میآورند، وضمناً جبل نام کوه هم هست گمان کرده که از هر جبلی باید خراج بیاورند

و نیز خواست عبدالعزیز بن شبیب بن خیاط را بتازیانه فرو گیرد ، اینداستان را بابن زبیر بنوشتند و باز نمودند که اگر ترا ببصره حاجتی است پسرت را معزول

و برادرت مصعب را دیگر باره منصوب کن، ابن زبیر همان کرد که ایشان خواستند و بعضی از شعرا این شعر را در هجو حمزه بگفت

يَا بْنِ الزُّبَيْرِ بَعَثْتُ حَمْزَةَ عَامِلًا * * * يا لَيْتَ حَمْزَةَ كَانَ خَلْفَ عمان

أَزْرَى بدجلة حِينَ عَبَّ عبابها * * * وَ تقاذفت بزواخر الطُّوفَانِ

و از این پیش در ذیل نگارش نصب کردن ابن زبیر حمزه را بامارت عراق بكلمات او در باب فیضان و نقصان آب دجله که در اینشعر بآن اشارت رفته سخن رفت ، بالجمله ابن زبیر برادرش مصعب را بامارت عراق منصوب ساخت و حارث بن ابی ربیعه را امیری کوفه داد .

و بعضی گفته اند سبب گفته اند سبب عزل حمزه این بود که در رعایت حال اشراف ، قصور میورزید و در اخذ اموال مبسوط الید شده بود، پس آن جماعت بمالک بن مسمع شاکی و پناهنده شدند ، مالک برروى جسر خيمه برافراشت آنگاه یکی را بحمزه فرستاد و پیام داد که از اینشهر بپدرت ملحق شو وحمزه را از بصره بیرون کرد و عدیل عجلی اینشعر را انشاء نمود :

إِذا ما خَشِينَا مِنْ أَمِيرِ ظلامة * * * دَعَوْنَا أَبَا سُفْيَانَ يَوْماً فعسكراً

یعنی هر وقت از ظلم امیری بيمناك شويم ابو سفیان مالك را بداد خواهی

بخواهیم تا داد ما را بگیرد

ذکر محاربات مردم خوارج در ممالک فارس و عراق

در اینسال مصعب بن زبیر عمر بن عبیدالله بن معمر را بولایت فارس منصوب ساخت و حرب از ارقه را با او گذاشت و چنان بود که مهلب بن ابی صفره در کرت نخست که مصعب حکومت داشت و نیز در زمان امارت حمزة بن عبدالله بن زبير

ص: 122

بحرب آن جماعت مشغول بود و چون مصعب دیگر باره بامارت عراق معاودت نمود همیخواست تا بلاد موصل و جزیره و ارمنیه را با مارت مهلب بگذارد تا در میان او وعبدالملک حايل وحاجز بماند ، لاجرم مکتوبی بمهلب نوشت و او را نزد خود بخواند و اینوقت مهلب در فارس روز مینهاد .

چون مکتوب مصعب بدو رسید پسرش مغيرة بن مهلب را از جانب خود بامارت فارس بنشاند و او را برعایت شرایط حزم و احتیاط وصیت نهاد و خود در بصره شد لکن مصعب او را از امارت فارس و حرب خوارج معزول ساخت و عمر بن عبیدالله بن معمر را بجای او منصوب داشت چون جماعت خوارج این خبر بدانستند قطرى بن الفجأه :گفت: همانا سرداری دلیر و شجاعی شیرگیر شما

بحرب نامزد شده است که از روی طبیعت و حفظ دین جنگ بخواهد پیوست و هیچکس دارای این جلادت و شجاعت نیست و چنان بود که مردم خوارج از آن پس که عبیدالله بن ماحوز بقتل رسید زبیر بن ماحوز را برخود امیر داشته بودند چنانکه در ذیل وقایع سال شصت و پنجم مسطور گردید .

و در این وقت گروه خوارج بجانب اصطخر روی نهادند و عمر بن عبیدالله پسرش عبدالله را با گروهی از سواران بحرب ایشان بفرستاد و چون هر دو فریق روی در روی شدند و بازار قتال گردش گرفت و فرسان سپاه و دلیران کینه خواه شمشیر بر آهیختند و برهم آویختند ، عبیدالله بن عمر بدیگر جهان رهسپر گشت و پس از قتل او زبیر بن ماحوز آهنگ جنگ عمر نمود

قطری گفت عمر پسر کشته است و امروز سرآمد دلیران روزگار است بهتر

اینست با وی حرب ،نجوئیم زبیر اینسخن را پذیرفتار نشد و با عمر جنگ در افکندند وعمر چون شرر شعله ور برایشان بتاخت و جنگی سخت براند و نود تن از فارسان خوارج را بکشت و نیز صالح بن مخارق را نیزه بزد که چشمش را بر شکافت و نیز ضربتی بر قطری فرود آورد که پیشانیش را در هم شکست ناچار گروه خوارج روی

بفرار نهاده بسابور برفتند .

ص: 123

عمر نیز از پی ایشان بتاخت ومجاعهة بن سعر نیز با او بود و در آنجا باخوارج دچار شدند و مجاعه با عمودیکه با خویش داشت چهارده تن از خوارج را به خاک انداخت و درمیانه ایشان حربی سخت برفت چنانکه نمانده بود که

هیچ عمر نیز بهلاکت و دمار افتد و مجاعه دلیری کرد و آن بلیت را از وی برتافت ، عمر درازای

این خدمت بزرگ و همت عالی نه صد هزار درهم بدو ببخشید و اینشعر را در این

یاب گفته اند :

قَدْ زِدْتَ غادية الْكَتِيبَةُ عَنْ فَتَى * * * قَدْ كَادَ يُتْرَكُ لَحْمُهُ اقطاعا

بالجمله بر مردم خوارج نصرت یافتند و همچنان برفتند و مردم خوارج آن پل را که در میانه ایشان و عمر بود قطع کردند تا نتوانند در طلب ایشان بر آیند آنگاه راه سپار شدند تا بحدود اصفهان پیوستند و با قامت بنشستند و به تهیه کار وقوت استعداد خویش پرداختند ، آنگاه دیگر باره جانب راه بر گرفتند تا گرفتند تا بحدود فارس یگذشتند و این هنگام عمر در آنجا بود و از خارج طریق راه سپردند و از سابور و ارجان عبور کرده باراضی اهواز در آمدند

چون مصعب اینحال بدید گفت از هوشیاری و حزم و کفایت عمر بعید استکه پاچنین دشمنان ناهموار که در صدد محاربت ایشان بود جنك نيفكند ، چندانکه ایشان زمین فارس را در سپردند و اگر با ایشان قتال داده بود و فرار هم کرده بود برای او عذر او نیکتر بود پس بدو مکتوب کرد که یا بن معمر هیچ با من انصاف نورزیدی که فی و عطای خویش را بازگیری و از دشمن روی بتابی هم اکنون شر ایشانرا از من برتاب . پس عمر از فارس بر نشست و در کمال جدوجهد در اثر ایشان بناخت بآن امید که از آن پیش که مردم خوارج بعراق اندر شوند بایشان ملحق شود و از آن سوی مصعب بیرون شد و در کنار جسر اکبر خیمه برافراشت و مردمان بلشکرگاه او پیوسته شدند و مردم خوارج را خبر رسید که از یکطرف عمر بآهنگ ایشان میتازد و از یکسوی مصعب از بصره بجنگ ایشان می تازد .

ص: 124

زبیر بن ماحوز گفت اندیشه ناصواب ورأیی نا استوار باشد که شما در میان این دو دشمن قوی چنگ در اینجا در نگ جوئید ، بهتر آنست که بجنگ دشمن شتاب گیریم اقلا ازيک جهت واحده با ایشان قتال دهیم پس از اهوازراه بر گرفتند واراضی جوخی و نهروانات را در سپردند و بمداین در آمدند و این هنگام کردم بن مرثد القرادي در مداین امارت داشت ، مردم خوارج

بمداين بتاختند و بقتل وغارت پرداختند و تیغ ظلم و بیداد و خنجر بیرحمی بر آوردند ومرد وزن و كودک را بکشتند وزنان آبستن داشکم پاره کردند ، چون کردم این شقاوت وقساوت وستم بدید فرار کرد و چون مردم خوارج از قتل رجال ونساء واطفال و نهب وغارت مداین فراغت یافتند بساباط مداین بتاختند ومردم آنجا را نیز بقتل رسانیدند وجماعتی را بسکرج فرستادند وابو بكر بن مخنف که در آنجا جای داشت بجنگ ایشان بیرون تاخت و حرب به پیوست وقتالی شدید بپای برد و آخر الامر ابوبکر مقتول شد و اصحابش منهزم شدند و خوارج نیرو یافتند و فسادی بزرگ در زمین بیفکندند ، این وقت مردم کوفه نزد امیر خود حارث بن أبي ربيعه که قباع لقب داشت انجمن کردند وخروش بر آوردند و بروی بانگ برزدند که

چه آسوده نشسته اينک دشمن ماست که چون سیل بنیان کن میرسد وروزگار ما را تیره و تار میدارد .

حارث با لشکر خویش از کوفه بیرون شد و در نخیله در آمد و روزی چند اقامت گزید ، ابراهيم بن الاشتر نیز بدو در آمد و او را در آن مسیر انگیزش داد پس حارث جانب راه گرفت و همی برفت تا بدیر عبدالرحمن پیوست و در آنجا بنشست تا شبث بن ربعی بدو پیوست و همچنان او را بآن مسیر دلیر ساخت چون مردمان در نک حارث را در مسیر بدیدند بدو رجز راندند و گفتند :

سَارَ بِنَا القباع سَيْراً نُكْراً * * * يَسِيرُ يَوْماً وَ يُقِيمُ شَهْراً

کنایت از اینکه حارث در دفع دشمن تعلل جوید و باعزیمت استوار رهسپار نشود، حارث ناچار از آن مکان بیرون شد وروی براه نهاد و بهر منزلی در آمدی

ص: 125

روزی چند بپائیدی تا مردمان بدوصیحه برزدندی و او را از جای حرکت دادندی واو بدرنک برفت تا از پس ده و چند روز بفرات رسید و اینوقت مردم خوارج بفرات رسیده بودند ، پس جسر را که در میان ایشان وحارث بود ببریدند در آن اوقات مردی را که سماک بن یزید نام داشت و دختری از خود باخود آورده بود مردم خوارج بگرفتند و آن دختر را ماخوذ نمودند تا بقتل رسانند آن دختر گفت ای مردم اسلام همانا پدرم را حوادث جهان در سپرده و خردش را بر تافته است او را نکشید و اما من سوگند باخدای جاریه باشم که هرگز گرد فاحشه نگشته ام همسایه خویش را آزار نرسانیده ام و بخانه کسی نرفته ام و از بام کسی بر نشده ام و فسادی نیا نگیخته ام و با هیچکس ببدی نیامیخته ام

آن مردم قسی القلب باین سخنان رحمت نیاوردند و بقتلش برخواستند و وچون بدو شدند تا دست خوش شمشیرش دارند مرده فرو افتاد، پس لاشه او را با شمشیر پاره پاره ساختند وسماک را با خود کوچ دادند تا گاهیکه بر صراه مشرف شدند و مردم کوفه ایشان را بجنگ استقبال کردند، سماک بن يزيد وقت را غنیمت بديد و با اهل کوفه ندا برکشید که روی بدین سوی کنید و نهر را در سیارید که مردمی قلیل و خبیث بیش نیستند خوارج گردن او را بزدند و جسدش را مصلوب ساختند این وقت ابراهیم اشتر باحارث گفت این مردم را با من بگذار تا از این نهر عبور دهم و سرهای این کلاب و سگهای شقاوت مآبرا بتو آورم

شبث بن ربعي واسماء بن خارجه و یزید بن حارث و محمد بن عمير و و دیگر سرداران سپاه گفتند اصلح الله الامیر ایشانرا بگذار تا بروند و این جماعت گویا بر ابراهیم همی حسد بردند و چون گروه خوارج کثرت آن مردم را بدیدند جسر را پاره کردند و حارث این کار را مغتنم شمرده و آسوده بماند آنگاه در میان مردمان جلوس کرد و زبان بگردش آورد و گفت اما بعد همانا آغاز قتال وجدال یا فکندن نبال و نمایش رماح و شروع بزدن نیزه از پس نیزه و آخر کار بکشیدن

شمشیر آبدار است

ص: 126

یکی از حاضران گفت امیر در توصیف این امر و ترتیب این کار نیکوسخن کرد لیکن در کدام وقت این امر را صورت خارجی توان داد با اینکه این دریا در میان ما و ایشان فاصله است هم اکنون بفرمای تا این جسر را برهم پیوسته دارند تا از این آب عبور دهیم تا خدای تعالی بزودی آنچه محبوب تست بتو باز نماید پس جسر را به بستند و مردمان از جسر عبور دادند و خوارج را مطرود همی ساختند تا بمداین بردند و پاره از ایشان و سواران ایشان در کنار جسر مقاتلتی ضعیف دادند و مراجعت کردند .

وحارث بن عبدالرحمن بن مخنف را با ششهزار تن از دنبال ایشان بناخت تا آنمردم را از اراضی کوفه بیرون کند و با او گفت هر وقت بزمین بصره رسیدند دست از ایشان بازدار، پس عبدالرحمن آنگروه را تعاقب نموده تا گاهی که به اراضی اصفهان رسیدند آنگاه باز شد و با ایشان قتال نجست و آن جماعت بآهنگ ری بتاختند .

و اینوقت يزيد بن حارث بن رویم شیبانی حکمران ری بود و با ایشان قتال داد لکن مردم ری خوارج را اعانت کردند و یزید بن حارث بقتل رسید و پسرش حوشب روی بفرار نهاد و هر چند پدرش او را بخواند تا شر دشمن را از وی بر تابد اجابت نکرد و باجابت پدر باز نشد و مردی این شعر بگفت

فلوكان حُرّاً حَوْشَبٍ ذَا حفيظة * * * رَأَى مَا رَأَى فِي الْمَوْتِ عِيسَى بْنِ مُصْعَبٍ

یعنی اگر حوشب از در آزادگی و فتوت بر آمدی و بحفظ پدر بکوشیدی همان دیدی که عیسی بن مصعب در مرگ و تباهی بدید و مقصود شاعر این بود که عیسی بن مصعب از اعانت پدر فرار نکرد و شر دشمنرا از وی باز گردانید تا

کشته شد

در خبر است که روزی خوشب بن يزيد مذكور وعكرمة بن ربعی نزد بشر بن مروان حضور داشتند ، بشر گفت کیست که مرا بر اسبی جواد دلالت کند عکرمه گفت اسب حوشب جواد ونيک نژاد است چه در وقعه ری او را نجات داد ، و از این

ص: 127

سخن بفرار او و نرسیدن بفریاد پدرش اشارت کند

و نیز روزی بشر می گفت کدام کس مرا بر قاطری قوی پشت دلالت نماید حوشب گفت بغله واصل بن مسافر حاضر است و اینسخن از آن گفت که عکرمه را بزوجه واصل متهم میداشتند، بشر چون اینسخن بشنید تبسم کرد و گفت داد

خود بخواستی

بالجمله چون خوارج از کار مملکت ری فراغت یافتند باصفهان روی کردند و آنشهر را بمحاصره در افکندند و عتاب بن ورقاء امیر آنجا بود و بدفاع و قتال ایشان بایستادی و بدروازه شهر بیامدی و با ایشان قتال ورزیدی و نیز از باروی شهر بر آنجماعت تیر و سنگ بباریدند و مردی از اهل حضرموت که اورا ابوهریره مینامیدند در خدمت عتاب ملازمت رکاب داشتی و بر خوارج حمله آوردی و این

شعر بخواندی :

كَيْفَ تَرَوْنَ ياكلاب النَّارِ * * * شَدَّ أَبِي هُرَيْرَةَ الهرار .

يهزكم بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ * * * يَا بْنِ أَبِي ماحوز والاشرار

كَيْفَ تَرَى حَرْبِى عَلَى الْمِضْمَارِ

و چون مدت جنگ بطول انجامید یکتن از مردم خوارج یکی روز در کمین عتاب بنشست و ناگاه در میان جنگ بدو بتاخت و شمشیری بعا تقش بنواخت چنانکه او را بزمین انداخت اصحاب عتاب بتاختند و او را ببردند وزخمش را همی دارو بر نهادند تا بهبودی گرفت و بدیگر روزها برحسب عادت بیرون شدی و با ایشان قتال دادی و خوارج ماهی چند بر آنحال بیائیدند تا گاهی که آذوغه و خوردنی مردم شهر جانب نقصان گرفت و آن حصار برایشان دشواز همی گشت و بشدت روزگار

دچار شدند .

یکی روز عتاب با اصحاب خویش گفت ای مردمان همانا روزگار تنگدستی و شدت شما را دریافته و بقحط و غلا در افتاده اید و چیزی باقی نمانده است که یکی از شما چون از گرسنگی در فراش خویش بمیرد و برادرش اگر بتواند او را در

ص: 128

خاك سپارد اما چون وی بمیرد هیچکس را نیابد که او را مدفون نماید یا بروی نماز گذارد سوگند با خدای شما مردمی اندک نیستید و همه فرسان و شجعان هستید بیائید و همت کنید و با ما با این مردم کارزار ورزید تا هنوز قوتی و حیاتی در شما باقی است و از این سختی آن چند ضعیف نشده اید که نیروی حرکت نداشته باشید سوگند باخدای امیدوار فتح و فیروزی هستم .

ذكر جنك مردم عقاب با گروه خوارج و قتل ابن ماحوز و امارت قطرى بن الفجاء

چون عتاب با اصحاب خود آن عتاب بورزید ایشان دعوتش را اجابت کردند و برای قتال آماده گشتند و جمله مردمان در اینسخن با وی یگزبان شدند وعتاب بفرمود تا طعامی فراوان برای ایشان بیاوردند تا بخوردند و نیروئی بگرفتند .

و چون شب بپایان و خورشید تابان بر آسمان نمایان شد مردم خوارج به عادت خویش در کمال ایمنی و اطمینان بمیدان بیامدند ناگاه ایشان بر آنجماعت حمله آوردند و قتال بدادند و جنگی صعب بپای بردند ، چندانکه ایشان را از لشکر گاهشان بیرون تاختند و به زبیر بن ماحوز رسیدند و ابن ماحوز با گروهی از یارانش بقتال ایشان فرود شد و جنگ بداد تا بقتل رسید

چون مردم خوارج این روزگار ناهموار بدیدند بقطری بن الفجاه المازنی که ابو نعامه کنیت داشت روی آوردند و با او بیعت کردند و از اینسوی عتاب و اصحابش را از لشکرگاه خوارج هر چه میخواستند نصیب افتاد و قطری همچنان بیامد و در لشکرگاه زبیر بن ماحوز نزول فرمود و از آن پس از اصفهان دل بر گرفت وروی براه نهاد و بناحیه کرمان در آمد و اقامت جست چندانکه جمعی كثير و گروهی بزرگ در خدمتش انجمن شدند و از هر کجا توانست خراج وأموال بدست همی کرد و نیرومند شد و دیگر باره روی باصفهان نهاد و از آن پس بزمین اهواز رفت

ص: 129

واقامت گرفت .

و اينهنگام حارث بن أبي ربيعه از جانب مصعب بن زبیر عامل بصره بود پس مکتوبی به مصعب بنوشت و قصۀ خوارج را بگذاشت و باز نمود که هیچکس جز مهلب بن ابی صفره چاره کار ایشان نتواند نمود و اینوقت مهلب در موصل و جزیره حکمران بود ، مصعب بدو رسولی بفرستاد و او را بقتال خوارج مأمور نمود و ابراهيم بن اشتر را بموصل روانه کرد و مهلب ببصره آمد و از شجعان سپاه گروهی را برگزید و با ایشان بخوارج روی نهاد و در سولاف التقاء فریقین شد و تا هشت ماه جنگی سخت بپای بردند

ذكر مامور ساختن مصعب بن زبیر عتاب بن ورقاء ریاحی را بمحاصره مردم ری

اشاره

در اینسال مصعب بن زبیر بعتاب بن ورقاء ریاحی که از جانب او عامل

اصفهان بود فرمان کرد تا بشهرری روی کند تا بسبب بسبب آنجسارت و جنایتیکه ازمردم آن شهر روی داد و خوارج را بر قتال یزید بن حارث بن رویم مساعدت کردند

و او را در امارت خود امتناع ورزیدند، با ایشان قتال دهد .

عتاب برحسب فرمان بدانسوی روی نهاد و در کنار شهر فرود شد و اینهنگام فرخان در آنمردم حکمران بود پس بازار پیکار گردش گرفت و عتاب در آن جنگ بسیار بکوشید تا بعنف بر آنشهر مستولی گردید و هر چه در آنشهر و دیار ببود بغنیمت برد وسایر قلاع نواحی دی را نیز بر گشود .

و در همین اوقات در مملکت شام قحطی شدید پدید شد چندانکه از سختی آن

قحطی نیروی حرب و توانائی غزو نیافتند .

و نیز در همین اوقات عبدالملک بن مروان در بطنان که نزديک بقنسرین است .

لشکری انجمن ساخت و زمستانرا در آنجا بپای برده بدمشق بازگشت .

ص: 130

بيان احوال عبيد الله بن حر جعفیو خبر مقتل او و کیفیت آن [ مفصلا ]

در اینسال عبیدالله بن الحر الجعفى بقتل رسید و این عبیدالله در مراتب صلاح حال واجتهاد از اخیار قوم و ابرار عشیرت خویش بود چون عثمان بن عفان بقتل

رسید و درميان على علیه السلام ومعويه بن ابی سفیان جنگ بیای خاست عبیدالله آهنگ

اعلام علم خدمت معويه نمود چه دوستدار عثمان بود و با معویه در وقعه صفين بماند و مالک بن مسمع نیز این هنگام با معویه بود و از آن پس همچنان نزد معاویه اقامت ورزید و او را زوجه بود که در کوفه جای داشت

و چون مدت غیبت عبیدالله بطول انجامید برادر زن عبیدالله زوجه او را به مردی که عكرمه بن خبیص نام داشت نکاح بست و این خبر بعبید الله پیوست و از شام روی بکوفه نهاد و با عکرمه در حضرت امیر المومنين علیه السلام خصومت برد « فَقَالَ لَهُ ظاهزت عَلَيْنَا عَدُوِّنَا فَفَعَلْتُ » فرمود دشمن ما را برما پشتیبان شدی ، لاجرم زنت با تو خیانت ورزید روزگارت ناهموار و برخلاف مقصود افتاد عرض کرد آیا عدل تو براین مینگرد و مرا از حق خود باز میدارد فرمود چنین نباشد . داستان خویش را در حضرتش بعرض رسانید و آن حضرت زوجه اش را

پس بدو بازگردانید و اینوقت از شوی دوم بارور بود پس آنزنرا نزد کسیکه بدووثوق داشت باز داشت و چون آنمدت بکران رسید و حمل خویش بنهاد، آنفرزند را بعكرمه ملحق ساخت و آنزن را با عبیدالله گذاشت و عبیدالله بشام بازشد و در آنجا بزیست تا علی علیه السلام شهید گردید. .

اینوقت عبيد الله بکوفه باز شد و گفت هیچکس را ندیدم که در عزلت گرفتن

سود مند گردد ، ما در شام روزگاری بپای بردیم و امر معاویه چنین و چنان بگذشت

گفتند امر علی علیه السلام نیز چنین و چنان بود .

ص: 131

بالجمله از اینگونه سخن براندند و از هر يك چيزی برشمردند و چون معاويه

بن أبي سفيان بديگر جهان سفر کرد و حسین بن علی علیه السلام شهید شد عبیدالله در جمله آنکسان که برای قتال آنحضرت راه سپر شدند حاضر نشد و متعمداً غیبت گرفت ، و بعد از شهادت آنحضرت عبید الله بن زیاد در جستجوی اشراف کوفه بر آمد و از میانه عبیدالله بن الحر را نیافت، و بعد از روزی چند بیامد و نزد ابن زیاد

حاضر گردید .

عبیدالله بن زیاد روی بدو کرد و گفت یا بن الحر" در کجا بودی گفت رنجور بدل رنجوری یا بتن؟ عبيد الله بن حرم گفت اما قلب من هیچوقت رنجور نیست و اما بدن من همانا خدای تعالی منت نهاده است بر من بعافیت و صحت و سلامت ، ابن زیاد گفت دروغ گفتی لکن تو با دشمن ما بودی ، گفت اگر بادشمن

شمابودم مرا در آنجا میدیدند و مکانت مرا مشهود میساختند

و در اثنای این مکالمت ابن زیاد را از وی غفلتی افتاد و عبیدالله را فرصتی بدست

شد و بیرون رفت و بر اسب خویش بر آمد و ابن زیاد چون دروی نظر کرد او را نیافت

از حاضران طلب نمود گفتند در همین ساعت سوار شد و برفت گفت هم اکنون در نزد من حاضرش کنید ، پس جماعتی از عوانان دنبالش کردند و گفتند فرمان

امیر را اجابت کن . عبیدالله بن الحر گفت از من بدو بگوئید که هرگز ازروی طوع و اطاعت بدو نمیشوم ، این بگفت و مرکب برجهاند و چون برق جهنده و ابر شتابنده برفت و در منزل احمد بن زیاد طائی در آمد و اصحابش در پیرامونش انجمن شدند و از آن پس از آنجا بیرون آمد و راه برگرفت تا بزمین غم انگیز کربلا در آمد و بمصارع حضرت امام حسین و اصحاب آنحضرت علیه السلام که در خدستش شهید شده بودند نظر کرد و از بهرایشان استغفار نمود و از آن پس بمداین رفت و این اشعار را در این باب بگفت :

بِقَوْلِ امیر غَادِرُ وَ ابْنِ غَادِرٍ * * * الاكنت قَاتَلْتُ الْحُسَيْنِ بْنِ فاطمه

ص: 132

وَ نَفْسِى عَلَى خِذْلَانِهِ وَ اعتزاله * * * وَ بِيعَتْ هَذَا الناكث الْعَهْدِ لَائِمَةُ

فَيَا ندمى أَنْ لَا أَكُونَ نُصْرَتِهِ * * * الاكل نَفْسِ الَّا كُلُّ نَفْسٍ لَا تسدد نَائِمَةً

واني لَا نِي لَمْ أَكُنْ مِنَ حماته * * * لَذُو حَسْرَةً انَّ لَا تُفَارِقُ لَازِمَةُ

سَقَى اللَّهُ أَرْوَاحَ الَّذِينَ تُبَادِرُوا * * * الَىَّ نَصَرَهُ سَحّاً مِنِ الْغَيْثَ دائمه

وَقَفْتَ عَلَى أحداثهم وَ مِحَالُهُمْ * * * فَكَادَ الحشا يَنْقُضُ وَ الْعَيْنُ ساجمة

لَعَمْرِى لَقَدْ كانُوا مصاليت فِي الْوَغَى * * * سِراعاً الَىَّ الْهَيْجَا حُمَّاةً خضارمة

تاسوا عَلَى نَصْرِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيُّهُمْ * * * بَا سيافهم اسناد غیل ضراغمة

فَانٍ يُقْتَلُوا فِي كُلِّ نَفَسٍ بَقِيَّةَ * * * عَلَى الارض قَدْ اضحت لِذَلِكَ واجمة

وَ مَا انَّ رَأَى الراؤن أَفْضَلُ مِنْهُمْ * * * لَدَى الْمَوْتِ سَادَاتِ وَ زُهْرٍ قماقمة

يَقْتُلُهُمُ ظُلْماً وَ يَرْجُو ورادنا * * * فَدَعْ خُطَّةٍ لَيْسَتْ لَنَا بملائمة

أَهُمُّ مِرَاراً انَّ أَسِيرٍ بِجَحْفَلٍ * * * الَىَّ فِئَةُ زَاغَتِ عَنِ الْحَقِّ ظالِمَةُ

لَعَمْرِى لَقَدْ زاعمتمونا بِقَتْلِهِمْ * * * فَكَمْ ناقم مِنَّا عَلَيْكُمْ وَ ناقمة

فَكَفُّوا وَ الَّا زدتكم فِي كتايب * * * أَشَدُّ عَلَيْكُمْ مِنْ زحوف الديالمه

و در این اشعار باز میرساند که ابن زیاد که غدار پسر غدار و مکار مکار است با من عتاب همیورزد تا چرا باحسين بن فاطمه علیهما السلام بسبب خوشنودی

و اطاعت امر او قتال ندادم با اینکه نفس من بر خلاف این امر میکند و همی با این غدار نابکار که دارای هیچ صفتی محمود نیست بایست به مخالفت رفت ای چه دریغها و افسوس ها مرا باشد که از چه روی بحمایت آنحضرت مبادرت نکردم و در شمار حامیان آنحضرت نبودم و تا زنده باشم اینحسرت با من ملازمت و مصاحبت دارد خدای سبحانه از سحاب رحمت و غمام غفران ارواح آنانرا که بنصرت آن حضرت مبادرت جستند سیراب فرماید . همانا چون برقبور پرنور و مزار سعادت آثار ایشان توقف کردم قلب من

ميل همی خواست از هم بریزد ، سوگند با جان خودم که این جماعت بتمامت شیران بیشه جلادت بودند و در میدان رزم چنان می شتافتند که پهنه بزمرا هیچکس آنگونه

ص: 133

نسپارد و بنصرت پسر پیغمبر خودشان آثار سعادت و جلادت بگذاشتند و رایت هدایت

برداشتند و از این پس چشم زمانه چنین مردمی بزرگ و فرزانه نخواهد دید .

و این مردم شام نکوهیده فرجام با ایشان قتال دادند و آنجمله را به ظلم و عدوان بخون خویش غلطان ساختند و معذلک در طلب و داد و اتحاد ما هستند با اینکه در اینکار نا بهنجار که ازین شامیان و گروه نابکار پدیدار شد درون ما را از آتش اندوه چون یکی کانون ساختند و ما را بخشم و کین بیاوردند و اگر از این اندیشه باز نشوند و ازین طمع وطلب که در ما بسته اند انصراف نجویند بالشكرى نامدار دمار از روزگارشان برآورم

بالجمله ابن "الحر" در کنار نهر فرات منزلی بکرد و در آنجا بماند تا یزید پلید رخت بدوزخ کشید و آن فتنه ها که اشارت رفت نمایش گرفت . ابن الحر چون نگران آن روزگاران گردید گفت هیچ نمیبینم که از مردم قریش کسی سر بر آورد و انصاف بجوید کجا هستند ابناء حرائر و فرزندان آزادگان

چون اینسخن بگذاشت و به مردمان پیوست هر کس در تحت حکومت معینه وشغلی مشخص نبود در خدمتش روی نهاد و ابن "الحر" با آنجماعت بمداین شتافت و در آنجا بنشست و خراجی که برای سلطان میآوردند جمله را همی مأخوذمیداشت و عطای خود و عطای اصحابش را بر میگرفت و بصاحب مال مینوشت که من بهره

خود و اصحاب خویش را از این مال بر گرفتم و برای آگاهی تو مرقوم داشتم و همچنین از منال و خراج پارۀ بلاد که توانستی بهره خویش دریافتی لکن بمال دیگر مردمان متعرض نشدی و بر اینحال بپای برد تا مختار بن أبي عبيد ظهور کرد وسلوک او را با اهل سواد کوفه بشنید و از جمله زوجه عبیدالله را بگرفت و در محبس بداشت ، چون عبیدالله این داستان بشنید با اصحاب خود بکوفه بتاخت و در زندان را بشکست و زوجه خود را با هر زنی که در حبس بود بیرون آورد و این

شعر بگفت :

الم تعلمى يَا أُمَّ تَوْبَةُ أَنَّنِي * * * أَنَا الْفَارِسُ الحامي حقایق مَذْحِجُ

ص: 134

وانى صبحت السِّجْنِ فِي سُورَةِ الضُّحى * * * بِكُلِّ فَتَى حامى الذِّمَارَ مدجج

فَمَا انَّ برحنا السِّجْنِ حَتَّى بدالنا * * * جبين كقرن الشَّمْسُ غَيْرِ مشنج

وَ خَدَّ اسيل عَنْ فَتَاةُ حَيِيتُ * * * البنا سَقَاهَا كُلِّ دَانَ مشجج

فما الْعَيْشِ الَّا أَنْ أَزُورُكَ آمِناً * * * كعادتنا مِنْ قِبَلِ حَرْبِي ومخرجي

وما زِلْتُ مَحْبُوساً لحبسك واجماً * * * وانى بِمَا تَلْقِينِ مِنْ بَعْدِهِ شجي

هم چنین باعمال وأصحاب مختار بعبث و بیهوده رفتار همیکرد از اینروی سرای او را که در جماعت همدان بود بسوختند و ضیعتی که داشت غارت کردند و عبیدالله نیز بضياع همدان روی نهاد و جمله را غارت کرد و از آن پس بمدائن همی آمد و بعمال جوخی مروز افکند و بایشان متعرض گردید و اطفال ایشانر اما خود نمود و چون آنجمله را بپای برد بکوه جای گرفت و بر اینحال ببود تا مختار

کشته شد .

گفته اند که عبیدالله بعد از چندی امتناع با مختار بیعت کرد و از

و بعضى آن پس مختار خواست او را آسیبی رساند لكن بسبب ابراهيم بن أشتر ممكن نشد و از آن پس عبیدالله با ابن اشتر بموصل راه گرفت لكن در مقاتله ابن زیاد حاضر نشد و تمارض ورزید و بعد از آن از این اشتر مفارقت جست و با سیصد تن روی با نبار نهاد و دست بغارت برد و هر چه در بیت المال انبار بود مأخوذ نمود و چون بعرض مختار رسید بفرمود تا سرایش را ویران کردند وزنش را بگرفتند آنوقت عبیدالله آنچه مسطور گردید بپای برد و با مصعب در قتال وقتل مختار حاضر شد و چون مختار بقتل رسید و مصعب در مره دوم بامارت بنشست مردمان با او گفتند هیچ ایمن نیستیم که ابن الحر" در سواد کوفه بتازد و همان کند که با این زیاد و مختار مینمود لاجرم مصعب بفرمود تا عبیدالله را محبوس ساختند و او اینشعر بگفت:

فَمَنْ مَبْلَغَ الفتيات انَّ أَخاهُمْ * * * أَتى دُونَهُ بَابُ شدید وَ حَاجِبَهُ

بِمَنْزِلَةِ مَا كَانَ يَرْضَى بِمِثْلِهَا * * * اذا قَامَ عَمَّتَهُ كبول فَ تجاذبه

عَلَى السَّاقِ فَوْقِ الْكَعْبِ اسْوَدَّ صَامِتُ * * * شدید یدانی خَطْوِهِ وَ

ص: 135

وَ مَا كَانَ ذَا مِنْ عَظْمٍ جَرَمَ جرمته * * * وَ لَكِنَّ سَعَى السَّاعِي بِمَا هُوَ كاذبه

وَقَدْ كَانَ فِي الارض العريضة مَسْلَكٍ * * * وای امرء ضَاقَتْ عَلَيْهِ مَذَاهِبِهِ

و نیز این شعر بگفت :

بِأَيِّ بَلَاءٍ أَمْ باية نِعْمَةً * * * تَقَدَّمَ قبلی مُسْلِمٍ وَ الْمُهَلَّبِ

یعنی مسلم بن عمر و پدر قتیبه و مهلب بن أبي صفره. بالجمله عبیدالله با قومی

از وجوه مذحج سخن راند تا در خدمت مصعب بشفاعت او سخن کنند و نیز بجوانان جماعت مذحج پیام کرد که پوشیده اسلحه جنگ بپوشید اگر را پذیرفتار شد باهیچکس متعرض نشوید و اگر نگران شدید که بشفاعت بزرگان قوم عنایتی نفرمود بآهنگ زندان ،بتازید چه من نیز با شما در خلاصی خود

اعانت کنم . .

اما چون وجوه مذحج در خدمت مصعب برهائی عبیدالله مسئلت کردند قبول کرد و او را رها ساخت و عبیدالله بخانه خود در آمد و مردمانش بتهنیت بیامدند عبیدالله با ایشان گفت امر این امت و خلافت جزبآن کس که مانند خلفای أربعه گذشته باشد اصلاح نمیپذیرد و امروز در میان خودمان هیچکس را مانند ایشان نه بینم

که زمام امور و اختیار خود بد و گذاریم.

و اگر از این مقام فرود آئیم و گوئیم هر کس غالب شد غانم است از چه روی ببایست بیعت این مردم را بر گردن نهیم و باطاعت ایشان رویم با اینکه نه شجاعت ایشان از ما افزون و نه مناعت ایشان از ما أعظم است و رسول خدای عاله میفرمايد: « لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ تعالى » واينجماعت بتمامت معصیت ورزند

و در امور دنیویه نیرومند و در بهره آخرت و امور اخرویه ضعيف و مستمند باشند بكدام علت حرمت ما را حلال کنند با اینکه ما اصحاب نخیله وقادسیه و جلولاء و نهاوند باشیم و در این معارك حاضر شده ایم و سینه بر استه و جباه بر اسیاف و جان در معرض خطر بیاوردیم و اکنون حق ما را نشناسند و فضایل ما را ننگرند پای مردی پیش گذارید و دست مردانگی بر آورید و برای حرمت حریم خودتان قتال

ص: 136

دهید و گزند ایشانرا از نام و ناموس خود بر تابید که من نیز باشما باشم و کار را

دیگرگون سازم و عداوت ایشانرا آشکار فرمایم وَ لَا قُوَّةَ الَّا بِاللَّهِ .

و از پس این سخنان با مردم خود از کوفه بیرونشد و با ایشان قتال داد و غارت همینمود و چون مصعب بشنید سیف بنهانی مرادی را بدو بفرستاد که خراج با دوریا (1) و جز آن را بد و گذارد بدان شرط که در طاعت مصعب در آید عبید الله پذیرفتار نشد و مصعب ابردبن قرة الرياحی را بحرب او بفرستاد و با عبیدالله رزم نمود عبیدالله ضربتی بر صورت ابرد بزد و او را هزیمت داد وحارث بن یزید بفرمان مصعب به محاربت او برفت و جنگ در افکند و بدست عبیدالله مقتول شد مصعب در این کرت حجاج بن جاريه الخثعمي و مسلم بن عمرورا بجنگ او مأمور ساخت و ایشان در نهر صرصر با عبیدالله بقتال در آمدند و هر دو تن منهزم شدند مصعب چون این حالرا نگران شد کسی را بدو رسول کرد و پیام داد که تو را امان دادم و بصله و جایزه برخوردار میداریم و هر شهری را که خواهی در امارت تو می ، عبیدالله پذیرفتار نشد و روی به نرس (2) نهاد و دهقان نرسی بامال ومنال

گذاریم فلوجه (3) فرار کرد و ابن الحر" از دنبالش بناخت چندانکه بعین تمررسید . و این هنگام بسطام بن مصقلة بن هبيره شیبانی عامل عين تمر بود دهقان به ایشان ملتجی گردید و آنجماعت بدفع عبیدالله بیرون شدند و با وی بقتال در آمدند و در اینحال حجاج بن جارية الخثعمي نيز با ایشان پیوسته شد و بر عبد الله حمله در افکندند و عبیدالله حجاج وبسطام بن مصقله را اسیر ساخت و نیز جمعی دیگر را دستگیر نمود آنگاه جماعتی از اصحاب خود را بفرستاد تا آنمالی را که با دهقان

ص: 137


1- بادوریا، نام طسوجی است در جانب غربی بغداد ، و شاید مراد بادرا یا باشد که نام طسوجی از نهروانات است.
2- نرس نام نهری است در نواحی کوفه از شط فرات منشعب میشود و در کنار آن چند آبادی است .
3- فلوجه بتشديد لام نام دو قریه است در سواد بغداد و کوفه بنام فلوجه كبرى و فلوجه صغری

بود مأخوذ داشتند و از آن اسیرانرا رها ساخت .

پس و چون این کار بپای برد بتکریت در آمد و باخذ باج و خراج مشغول شد چون مصعب بن زبیر این خبر بشنید ابرده بن قره رياحی و جون بن کعب همدانی را با یکهزار تن بدفع او روان ساخت مهلب بن ابی صفره نیز یزید بن مغفل را با پانصد تن بامداد مردم مصعب بفرستادمردی از یاران عبیدالله گفت هماناجمعی كثير بحرب تو میرسند نیکو چنان است که با ایشان مقاتلت نورزی عبیدالله گفت:

يخوفنى بِالْقَتْلِ قومى وَ إِنَّمَا * * * أَمُوتُ إِذَا جَاءَ الْكِتَابِ الْمُؤَجَّلِ

لَعَلَّ الْقَنَا تَدَلَّى بأطرافها الْغِنَى * * * فنجدی كِراماً نجندى وَ نومل

ألم تَرَ أَنَّ الفقريزري بِأَهْلِهِ * * * وَ أَنَّ الْغِنَى فِيهِ الْعُلَى وَ التَّجَمُّلَ

وَ أَنَّكَ إِنْ لَا تَرْكَبُ الْهَوْلِ لَا تَنَلْ * * * عَنِ الْمَالِ مَا يَرْضَى الصَّدِيقِ وَ يَفْضُلُ

کنایت از اینکه از میدان قتل و قتال بیم نشاید داشت چه هر کس را اجلی

محتوم و مدتی معلوم باشد و تا مدت بسر نرود هیچکس نمیرد و تواند بود که سودد (1) و جلالت و غنا و توانگری و مال و منال در حدود سیوف و اطراف نبال معلق باشد و تا کسی بشداید روزگار دچار نشود از دولت و ثروت برخوردار نیاید و گزند فقر وفاقت را که موجب بلیت و رزیت است از خود بر نتابد و بر نعمت غنا که مایه تجمل و علی میباشد فایز نشود بالجمله عبیدالله با آن سیصد تن مردم خود تا پایان دو روز با آن جماعت بمقاتلت کوشید و چون تاریکی شب سیم در آمد و دست از هم بداشتند عبیدالله از تکریت بیرون شد و با اصحابش گفت من شما را نزد عبدالملک بن مروان میبرم و شما بتهیه خویش بنگرید آنگاه گفت از آن میترسم که بمیرم و سزای مصعب و اصحابش را نگذارم پس روی بکوفه نهاد و چون به کسکر رسید و چون به کسکر رسید آنچه در بیت المال بدید بر گرفت و بكوفه بیامد و در حمام جریر فرود شد و چون مصعب خبر اورا بدانست عمر

ص: 138


1- سؤدد یعنی آقائی و سیادت

بن عبيد الله بن معمر را بقتال او رهسپر را بقتال او رهسپر ساخت، و پسر معمر با او قتال داد و عبیدالله بدیر اعور برفت و مصعب حجار بن ابجر را بجنگ او مامور داشت و حجار

ازوی قرار کرد.

مصعب او را دشنام داد و جون بن کعب همدانی و عمر بن عبیدالله بن معمر را باوی همعنان و بدفع ابن حر روان داشت و ایشان بجمله با او بجنگ در آمدند و قتال بدادند و از مردم عبیدالله بسیاری زخمدار شدند و خیول ایشان از پای در آمد و همچنان حجار فرار کرد و دیگر باره از در ننگ و عار بازگشت و جنگی سخت و قتالی شدید بپای بردند تا سیاهی شب حایل و حاجز گشت و ابن حر از کوفه

بیرون شد .

و مصعب بن زبیر به یزید بن حارث بن رویم شیبانی که در مداین بود مکتوب

کرد و بقتال ابن حر فرمان داد یزید بن حارث پسرش خوشب را بدفع او بیرون فرستاد و حوشب فرار کرد و ابن حر روی بمداین آورد مردم مداین متحصن شدند و عبیدالله بیرون شد و جون بن و جون بن کعب همدانی و بشر بن عبدالله اسدی بدو

روی نهادند .

جون با مردم خود در حولایا بیامد و بشر بن عبدالله در تامر جای گرفت و با ابن حر دچار شد و رزم بیفکند ابن خر او را بکشت و اصحابش را منهزم ساخت آنگاه بشیر بن عبد الرحمن بن بشير العجلى بروی بیرون تاخت و در سوراء با وی مقاتلت ورزید و جنگی سخت بپای رفت، وآخر الامر بشیر نیز از مصاف او بازگشت و ابن "الحر" در سواد کوفه بنشست و باخذ خراج بپرداخت.

و از آن پس روی بدرگاه عبدالملک بن مروان نهاد عبدالملک او را گرامی بداشت و برسریر خودش بنشاند و صد هزار درهم بدو عطا کرد و نیز اصحابش را بعطا كامروا ساخت ابن الحر" بدو گفت لشکری با من بفرست تا با مصعب قتال دهم عبد الملک گفت تو با اصحاب خودروی براه کن و آنچند که توانی کوتاهی مکن

من نیز تورا با بطال رجال یاری کنم

ص: 139

عبد الله بن الحر" با اصحابش بطرف کوفه روی نهاد و در قریه که از يک سوى انبار بود فرود شد اصحابش از اورخصت خواستند تا بکوفه شوند عبیدالله رخصت داد و گفت که دیگر یارانش را از قدوم او با خبر نمایند تا بخدمت او کنند، و اینخبر بجماعت قیس رسید و ایشان نزد حارث بن ابی ربيعه که عامل ابن زبیر در کوفه بود بیامدند و خواستار شدند تا فوجی لشکر با ایشان روان دارد که باعبیدالله بن حر قتال دهند و این وقت را که اصحابش متفرقشده اند غنیمت شمارند و از دست نگذارند

حارث بن ابی ربیعه جمعی کثیر با ایشان بفرستاد و آنجماعت برفتند و ابن الحر" را در یافتند چون اصحاب ابن حر آن خبر بدانستند با او گفتند ما جماعتی اندك باشیم و با چنین لشکر نتوانیم پرخاشگر شد ابن حر گفت من هرگز از ایشان دست باز نگذارم و بر آنجماعت حمله کرد و اینشعر قراءت نمود :

يالك يَوْماً فَاتَ فِيهِ نهبى * * * وَ غَابَ عَنَى ثقتى وصحبى

پس آن لشکر برایشان روی آوردند و اصحابش را متفرق ساختند و اطراف او

را فرو گرفتند تا وی را اسیر کنند لکن بر اینکار قدرت نیافتند

عبیدالله بن حر چون اینحال بدید اصحاب خود را گفت از این مهلکه بهر جای که خواهید روی نهید و ایشان غنیمت شمردند و برفتند و هیچکس بآنها متعرض نگشت و عبیدالله چون شیر نیستان و پهلوان سیستان يک تنه با آن تنان جنگ نمود و آثار شجاعت و جلادت بنمود و با صولت شیراز حدت شمشیر روی برنتافت و با هیبت نهنگ از سورت جنگ نداشت و همی مصاف بداد و بکشت و بیفکند تا مردی از مردم باهله که او را ابو کدیه کنیت بود بروی حمله برد و نیزه بروی بز دو نیز دیگران از هر طرف بروی تیر افکندند و بروی چیرگی ورزیدند

لكن از هیبت او بدو نزديک نمیشدند و عبیدالله همی گفت این تیر بر آن است يادوك زنان و چون جراحتش بسیار شد معبری را از دور نگران شد و در آنجا آمد، لکن چون اسبش در آن معبر و مدخل در نیامد بکشتی بر نشست

ص: 140

و کشتیبان او را ببرد تا بفرات رسید و گروهی از سواران بر آن کشتی نگران شدند و در آن کشتی جماعتی جای داشتند سواران با آن مردم گفتند آنکس را که أمیر المؤمنین طلب کرده در کشتی است اگر از دست شما بدر رودشمارا بقتل

میرسانیم .

چون ابن الحر این بشنید از جای برجست تا خویشتن را بآب در افکند مردی درشت اندام بدو بر دوید و هر دو دستشرا بگرفت و اینوقت از جراحاتی که عبیدالله را رسیده بود خون میریخت پس سایر اهل سفینه نیز بکینه او برخاسته کدام با آلتی برنده بروی زخم میزدند و چون عبیدالله نگران شد که همی خواهند او را بطرف جماعت قیسیه برند بآنکسکه او را گرفته بود بر آویخت و خویشتنرا در آب بیفکند و هر دو تن غرق شدند

و بعضی در فقره قتل او گفته اند که گاهی مصعب بن زبیر را در کوفه ملاقات میکرد و نگران همیشد که دیگریرا بروی مقدم میدارد و عبیدالله آشفته شد و قصيده بعبد الله زبير مكتوب کرد و در آن قصیده مصعب را عتاب نمود و او را بیم داد که اگر چنین کند وی بدرگاه عبدالملک میرود و از آن قصیده است :

أَبْلِغْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ رِسَالَةِ * * * فَلَسْتُ علی رأی قبیح اواربه

أَ فِى الْحَقِّ أَنْ أَخْفَى وَ يَجْعَلُ مُصْعَبٍ * * * وَزِيراً لَهُ مَنْ كُنْتَ فِيهِ محاربه

فَكَيْفَ وَ قَدْ آتَيْتُكُمْ حَقُّ بیعتی * * * وَ حَتَّى يُلْوَى عِنْدَكُمْ وَ أَ طَالِبُهُ

وَ أَ بَلِيَّتَكُمْ مَا لَا يُضَيَّعُ مُثْلَةُ * * * وَ آسيتكم والامر صَعُبَ مَرَاتِبُهُ

فَلَمَّا اسْتَنَارَ الْمُلْكُ وَ انْقَادَتْ الْعِدَى * * * وَ أَدْرَكَ مَنْ مَلَكَ الْعِرَاقِ رغائبه

جَفَا مُصْعَبٍ عَنَى وَ لَوْ كَانَ غَيْرُهُ * * * لَأَصْبَحَ فِيمَا بَيْنَنَا لَا أُعَاتِبُهُ

لَقَدْ را بُنَيَّ مَنْ مُصْعَبٍ أَنْ مصعباً * * * أَرَى قُلْ ذِي غَشَّ لَنَا هُوَ صَاحِبِهِ

وَ مَا أَنَا إِنْ خليتموني بوارد * * * عَلَى كَدَرَ قَدْ غَصَّ بِالْمَاءِ شَارِبَهُ

وَ مالامرىء إِلَّا الَّذِى اللَّهِ سَائِقٍ * * * إِلَيْهِ وَ مَا قَدْ خَطُّ فِي الز بركاتبه

إِذَا قُمْتَ عِنْدِ الْبَابِ أَدْخَلَ مُسْلِماً * * * فَيَمْنَعَنِي أَنْ أَدْخُلَ الْبَابِ حَاجِبِهِ

ص: 141

مصعب چون بشنید او را بزندان کرد و عبیدالله را در اوقات توقف در زندان با مصعب معاتبات روی داد و از آن پس چنان افتاد که عبیدالله قصیده در هجو قیس

عیلان بگفت و از آن جمله است :

أَلَمَ ترقيساً قَيْسٍ عيلان برقعت * * * لَحَاهَا وَ بَاعِثُ نبلها بالمغازل

چون زفر بن حارث کلائی این قصیده را بشنید بمصعب پیام کرد که من در راه تو با ابن الزرقاء یعنی عبد الملك قتال میدهم و ابن حر مردم قیس را هجو میراند و از آن پس جماعتی از بنی سلیم عبیدالله بن حر" را اسیر کردند چون ابن حر اینحال بدید با ایشان گفت من این شعر را چنین گفته ام :

أَلَمَ ترقيساً قَيْسٍ عيلان أَقْبَلَتْ * * * وَ سَارَةُ إِلَيْنَا بالقنا والقبايل

و در شعر سابق هجای ایشانرا نموده بود که قیس عیلان ریش خود را در برقع در آورده و نبال را بدوک تبدیل داده اند و در اینجا نمود که ایشان در یاری ما با نیزه ها و قبیله ها بیامدند لکن آنجماعت باین سخنان گوش نیاوردند و مردی از ایشان که عیاش نام داشت او را بکشت

معلوم باد که این همان عبید الله بن جر" جعفی است که در آنزمان که حضرت امام حسين بجانب کربلا راه میسپرد و در یکی از منازل فرود گردید چنانکه

مذکور افتاد عبیدالله نیز در آن حوالی در خیمه خود جای داشت امام او را بیاری خویش خواند لکن وی قبول نکرد و عرض کرد اینک این اسب و شمشیر که برای مهالک بی نظیرند حاضر است امام از وی نپذیرفت و از آن عبیدالله بن الحر همیشه افسوس همیخورد تا چرا بنصرت آنحضرت نرفت چنانکه در بعضی اشعارش مشهود گشت ، و بعضی او را پس عبدالله بن حر حنفی

نوشته اند.

ص: 142

ذکر پارۀ سوانح و حوادث سال شصت و هشتم هجری نبوی صلی الله علیه و آله

اشاره

نوشته اند که در اینسال چهار رایت حج اسلام در عرفات از چهار طبقه که داعيه خلاف داشتند با هم تقابل کردند، يك لواء از ابن حنفیه و اصحاب او بود و یکی از ابن زبیر و اصحاب او و دیگری از جماعت بنی امیه و چهارم از نجده حروری بود و غریب این بود که در میان این چهار رایت و جماعت مختلفه منازعت و مشاجرتی روی نداد و از همه سالم تر رایتی بود که با بن حنفیه و اصحاب او

منسوب بود .

و در اینسال جابر بن اسود بن عوف زهری از جانب ابن زبیر عامل مدینه

بود و برادرش معم مصعب در کوفه و بصره امارت داشت و عبدالله بن عتيبه بن مسعود قضاوت کوفه میراند و هشام بن هبيره قاضی بصره بود و عبدالله بن خازم در خراسان

نافذ فرمان بود و عبدالملک بن مروان در شام کوس خلافت میکوفت و با ابن زبیر برابر میرفت و در اینسال بروایتی که اشارت رفت عدی بن حاتم طائی وفات نمود. و هم در اینسال ابو واقد ليثي كه احرث بن مالک نام داشت رايت اقامت بدیگر سرای افراشت یافعی گوید ابو واقد از جمله آنان بود د که در فتح مکه حضور داشتند و چون وفات کرد هفتاد و چند سال از روزگارش بر

گذشته بود .

و نیز در این سال ابو شریح خزاعی کعبی که خویلد بن عمرو نام داشت بدرود جهان گفت و نیز در اینسال عبدالرحمن بن حاطب بْنِ ابی بلتعه بَا بَاءَ موحده مفتوحه وَ لَا مَ وَ تَاءٍ مثناة فوقانى مفتوحه وَ عین مهمله مفتوحه بسرای جاویدان روان گشت بعضی گفته اند تولد او در زمان رسول خدای صلی الله علیه و آله بود

و هم در اینسال عبد الله بن عباس وفات نمود.

ص: 143

شرح حال عبد الله بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف و وفات او عليه الرحمه

در اینسال بقول یافعی بحر علوم وخير الامة لا على العموم فقيه محدث و عالم مفسر عبد الله بن عباس بن عبد المطلب ابن هاشم بن عبد مناف در ارض طایف چنانکه از این پیش اشارت یافت رایت علم و درفش دانش بدیگر سرای برکشید و آنجناب از اصحاب رسول خدای صلی الله علیه و آله و پسرعم آنحضرت وازاصحاب على مرتصى و محب آنحضرت و شاگرد اوست جلالت قدر و عظمت شان و شرافت مقام او از آن برتر و مراتب اخلاصش در خدمت آنحضرت و مراسم عداوتش با اعدای آنحضرت از آن مشهور تر است که مكتوم بماند چنانکه در این کتاب نیز در احتجاج او بایزید پلید و ابن زبیر عنید و پیوستن بمحمد بن حنفیه و اعلای کلمه حق در تقویت دین پاره روایات مسطور گشت .

و اینکه در رجال کشی پنج حدیث ضعیف السند که دلالت بر طعن آن جناب میکند مسطور است از درجه اعتبار ساقط است و حالات او در حضرت امير المومنين در اوقات واقعات جمل و صفین و مارقین بدرجه ایست که جلالت قدر و اخلاص او را تصریح مینماید و علمای رجال در کتب مبسوطه خود آن احادیث را که بر

قدح او دلالت کند پاسخ داده اند و نیز در احتجاج حضرت امام زین العابدین علیه السلام تاویل پاره آیات شریفه که در این کتاب در جای خود مسطور است بی تامل

نشاید بود

و در رجال أبى على از زهری مسطور است که گفت از حارث شنیدم میگفت على علیه السلام عبد الله بن عباس را در بصره والی گردانید و عبدالله دو هزار بار هزار درهم که در بیت المال بصره بود بر گرفت و ببصره (1) ملحق گشت و از خدمت امير المومنين

ص: 144


1- بلکه بمکه ملحق گشته

علیه السلام تارک شد .

و چون این خبر در خدمت آنحضرت معروض

بگریست و فرمود :

« هَذَا ابْنَ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ فِي عِلْمِهِ وَ قَدَّرَهُ يَفْعَلَ مِثْلِ هَذَا فَكَيْفَ يُؤْمَنُ مِنْ ضَاءَ كَانَ دُونَهُ الَىَّ آخَرَ الحديث »

يعنى اينک پسر عم رسول خدای است که با آن علم و قدر که اور است مثل این کار از وی نمودار میشود پس چگونه آنکس که ازوی فرودتر باشد کار بامانت کند

لکن این حدیث را از ضعاف حدیث شمارند و بعضی که این قصه

گویند بعبید الله بن عباس منسوب است که برادر اوست اما صحیح نیست زیرا که عبیدالله در یمن از جانب امير المومنين عامل بود و قصه او با بسر بن ارطاه مشهور است و اگر این کار را بعبیدالله نیز نسبت دهند با آنحالت اطاعت که در آن حضرت میورزید موافقت نجوید و ممکن است که بعد از اخذ آنمال دیگر باره بحضرت امير المومنین بازگشت نموده باشد و بدفعه دوم از جانب حضرت امام حسن علیه السلام با مارت بصره رفته باشد

و اغلب علمای اعلام در مدح و منقبت او و اخلاص و محبت او در حضرت امير المومنين علیه السلام و موالاه و نصرت با آن حضرت و مخاصمه با اعدای آن حضرت و موازرت در خدمت آن حضرت مبالغت ورزیده اند و گفته اند بهیچوجه جاى شک و شبهت در حق او نمیرود و گویند اگر چیزی در قدح او گویند همه از در حسد

و بغض است .

در مجالس المومنین مسطور است که علو درجه آنجناب در علم تفسیر وفقه و حدیث مشهور است صاحب استیعاب روایت کند که رسول خدای صلی الله علیه و آله در حق

او دعا کرد و عرض نمود « اللَّهُمَّ عِلْمِهِ الْحِكْمَةِ وَ تَأْوِيلُ القرآن » و بروایتی دیگر

فرمود « اللَّهُمَّ بَارَكَ فِيهِ وَ أَبْشِرْ مِنْهُ وَ اجْعَلْهُ مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ » و هم امیر المومنين سلام الله علیه گاهیکه او را بسوی طلحه و زبیر برای

ص: 145

مصالحه میفرستاد در حق او فرمود « مَنْ كَانَ لَهُ ابْنُ عَمٍّ مِثْلَ ابْنِ عَبَّاسٍ فَقَدْ أَقَرَّ اللَّهُ عينه » در بحار الانوار از ضرار بن الازور مسطور است که وقتی یکتن از مردم خوارج از ابن عباس رضی الله عنه از اوصاف حضرت امیر المومنین علیه السلام پرسش گرفت ابن عباس از وی اعراض نمود و آن مرد دیگر باره بپرسید

فَقالَ : لَقَدْ كانَ وَاللهِ عَلى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام يُشْبِهُ الْقَمَرَ الزَّاهِرَ وَ الْأَسَدَ الخادِرَ ، وَ الْفُرات الرّاخِرَ ، وَ الرَّبِيعَ الْباكِرَ ، فَأَشْبَة مِنَ الْقَمَرِ ضَوْءَهُ وَ بَاءَهُ ، وَ مِنَ الْأَسَدِ شَجَاعَتَهُ وَ بَيْضاءَهُ ، و مِنَ الْفُرات

جودَهُ وَ سَخاءَهُ ، وَ مِنَ الرَّبِيعِ خَصْبَهُ وَ حِياءَهُ ، وَ عَقَمَتِ النِّساءِ أَنْ

يَأْتِينَ بِمِثْلِ عَلَى بَعْدَ النَّي صلی الله علیه و آله .

ما سَمِعْتُ وَ ما رَأَيْتُ إنساناً مُحارِباً مِثْلَهُ ، وَ قَدْ رَأَيْتُهُ يَوْمَ صِفِّينَ وَ عَلَيْهِ عِمامَةٌ بَيْضاءُ وَكانَ عَيْناهُ سِراجيْنِ وَ هُوَ يَتَوَقَّفُ عَلَى شِرْذِمَة

شرْذِمَةٍ يَحْضُهُمْ وَ يَحُتُهُمْ إِلَى أَنِ انتَهَى إِلَيَّ وَ أَنَا فِي كَنَفٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ

گفت سوگند باخدای که امیرالمومنین علیه السلام چون ماه فروزنده و شیر خروشنده و بحر جوشنده و بهار بارنده؛ و در ضوء وبهاء چون ماه سماء بود و در شجاعت و بسالت چون شیر بیشه وغا مینمود و در جود و سخاء چون فرات پهناور و پرآب و در خصب و ریزش چون ابتدای بهار بود که همیشه از کثرت باران کوه و دشت را سیلان امطار مانند انهار میدارد همانا زنان جهان عقیم و نازاد هستند که بعد از پیغمبر فرزندی چون علی بیاورند .

هرگز نشنیده ام و ندیده ام که هیچکس مانند آنحضرت در میدان مقاتلت

مخاربت جوید

ص: 146

همانا در جنگ صفین بر آنحضرت نگران شدم که عمامه سفیدی بر سر

مبارک داشت و هر دو چشم مبارکش چون دو چراغ فروزنده درخشنده بود و بر هر گروه و بر هر جماعتی بایستادی و ایشانرا بجنگ انگیزش دادی تا گاهی که بمن پیوست و اینوقت در میان جماعتی از مسلمانان بودم پس اصحاب خود را خطاب کرد و بآداب جنگ و رسوم نبرد و فنون تیغ راندن و طعنه زدن و با قوت دل وقدم ثابت و قلب راسخ بمحاربت خصم مقاومت کلامی بدیع و فصیح براند که کارنامۀ جنگ آوران روزگار تا پایان گردش لیل و نهار است، و چون آن

کلمات بلاغت آیات در این مقام موقع نگارش نداشت عنان قلم منعطف افتاد .

کتاب مستطرف مسطور است که وقتی هر قل پادشاه روم بمعاويه بن ابي سفیان مکتوب کرد که مرا از شیء ولاشيء، و آندین که خدای جز آنرا نمی پذیرد و از کلید نماز ، و از غرس بهشت ، و از صلاه هر چیزی ، و از چهار چیز که در آن روح میباشد با اینکه در اصلاب رجال و ارحام نساء ركضت نداشته اند ، و از مردی که او را پدری نیست، و از مردی که او را مادر نباشد ، و از قبریکه صاحبش را میبرد ، و از قوس قزح که آن چیست و از آن بقعه که آفتاب یکدفعه بر آن بتافت و پیش از آن بر آن طالع نشده و بعد از آن طلوع نخواهد کرد ، و از آن کوچ کننده که یکبار از جای خود بکوچید و از آن پیش و از آن پس کوچ نکرده و نکند، و از درختی که بدون آب بروئید ، و از آنچیزیکه متنفس است وروح ندارد ، و از امروز و دیروز و بامداد و بعد از بامداد، و از برق ورعد و آواز آن و آن

، محویکه در قمر میباشد با من خبرگوی.

چون این مکتوب بمعويه برسيد با او گفتند تو از عهده پاسخ این نامه بر نیائی و اگر خطائی در جواب از تو بینند جلالت و عظمت تو از چشم ایشان ساقط شود هم اکنون با بن عباس بنویس تا ترا از این مسائل خبر دهد معويه بابن عباس بنوشت و او در جواب مسطور فرمود : اماشیء همانا آب است چنانکه خدای میفرماید « وَ مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ »

ص: 147

و امّا لاشیء این جهان ناپایدار است که ناچیز و تباه میشود ، و اما آندین که آنرا خدای نمی پذیرد لا اله الا الله و تصدیق بوحدانیت است و اما مفتاح صلوة الله اكبر است ، و امّا غرس جنت « لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظِيمِ » است و اما صلاه همه

چیز همانا سبحان الله و بحمده است .

و اما آن چهار چیز که در آنها روح است با اینکه در اصلاب رجال و ارحام نساء رکوضی نداشته اند ایشان آدم و حوا و ناقه صالح و کبش اسمعیل است و اما آن مرد که او را مادر نبود حضرت آدم سلام الله علیه است و اما آن مرد که او را پدر نبود حضرت عیسی الله است و اما آن قبر که صاحبش را میگرداند ماهی یونس است که آن حضرت را در بحر گردش میداد و اما قوس قزح امان خداوند است مربندگان خود را از غرقشدن

و اما بقعه که یکدفعه خورشید بر آن تابید زمین دریائی باشد که برای

بنی اسرائیل در هم شکافت و اما آن کوچ کننده که یکدفعه کوچ کرد و از آن پیش و از آن پس نکرده و نکند کوه طور سینا است که در میان آن و ارض مقدسه چهار شب راه باشد و چون بنی اسرائیل عصیان ورزیدند آن کوه را خدایتعالی به نیروی دو بال طیران داد و منادی ندا کرد : اگر توریه و احکامش را قبول کردید از شما کشف میکنیم و اگر نه برشما می افکنیم بنی اسرائیل توریه را بپذیرفتند

معذرت بخواستند و خدای آنکوه را بجای خودش بازگردانید چنانکه فرماید :

« وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعُ بِهِمْ » (1)

و اما آن درختی که بدون آب روئیده شد شجره یقطینی است که خدای تعالی بر فراز سر حضرت یونس سبز کرد و اما آنچیزی که بلا روح متنفس

است صبح است چنانکه خداوند میفرماید « وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ » واما امروز پس عمل است و دیروز عبرت و مثل و فردا مدت واجل و بعد از فردا آرزوی و

امل است .

ص: 148


1- سوره اعراف : 171

و اما برق مخاريق و تازیانه باشد در دست ملائکه و ابرد ابدان میرانند و اما رعد اسم فرشته ایست که ابر را میراند و صوتش زجر آن است و اما آن که در قمر است همان قول خدای است

« وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ محوى فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً »

و اگر این محو نبودی نه شب از روز و نه روز از شب شناخته شدی .

شیخ طبرسی از سلیم بن قیس در کتاب احتجاج مذکور میفرماید که در آن هنگام که معويه بمدینه برفته بود وقتی بر جمعی از قریش مرور نمود و ایشان رعایت تعظیمش را بپای برخاستند لكن ابن عباس بتكریم و تعظیم او نپرداخت معويه بدو روی کرد و گفت: هیچ چیز ترا از تکریم من مانع نشد مگر کینه آنکه من با شما در صفین مقاتلت نموده ام اما از این کار رنجیده نباید بود که من نیز پسرعم عثمانم که او را بظلم بکشتند و معویه را از این سخن مقصود این بود که شما او را بکشتید .

لکن ابن عباس از این مقصود اغماض کرده فرمود چه باید کرد عمر بن الخطاب نیز مظلوم کشته شد معویه گفت عمر را کافری بکشت ابن عباس گفت عثمان را که کشت گفت مسلمانانش بکشتند ابن عباس گفت همین معنی در

پس ابطال مدعای تو حجتی بس قوی است یعنی تو خود گوئی مسلمانان اجتماع ورزیدند

و او را بکشتند معويه سخت خجل گردید و روی سخن را بگردانید و گفت ما باطراف

ممالک خود رقم کرده ایم که مردمان را از ذکر مناقب علی و اهلبیت باز دارند تو نیز از ذکر مناقب ایشان زبان بربند ابن عباس گفت آیا ما را از قرائت قرآن نهی میکنی معویه ،گفتنی ابن عباس گفت از تعقل در معانی قرآن منع مینمائی گفت آری گفت پس بقرائت قرآن بگذرانیم و اصلا بتحقیق معانی که خدای تعالی اراده فرموده ننگریم و بمضمونش کار نکنیم معویه گفت معنی قرآن را از آن کس بپرس که تاویلش را بر آن وجه که مغایر تأویل تو و اهلبیت تو است

ص: 149

مینمایند ابن عباس گفت همانا خدای سبحان قرآن را جز بر اهل بيت ما نازل

نکرده است چگونه معانی قرآنرا از آل ابوسفیان سوال کنیم . معویه ملزم گشت و راه جواب نیافت و آنگاه از راه دیگر با ابن عباس سخن راند و چون مبحث طویلی است و در کتاب احتجاج از صدر حدیث تا انتهای آن و آمدن معویه از سفر حج بمدینه و استقبال ننمودن جماعتی و مکالمات اوبا مردمان و اظهار برائت نمودن معاویه از کسیکه بمناقب علی و فضیلت اهلبیت علیهم السلام سخن کند ذیلی وسیع دارد و در اینجا مقام نگارش نبود انصراف جست

بالجمله با این حالات و مقامات که در ابن عباس موجود است سخت بعید

مینماید که دامان جلالتش را از غبار قدح وذم آلایشی پدید آید.

مولد ابن عباس سه سال پیش از هجرت در شعب ابی طالب روی داد و بعضی در میلاد او بطور دیگر روایت کرده اند و مقدار عمرش را هفتاد و چهار سال و هفتاد و يک سال و هفتاد دوسال باختلاف نوشته اند

چنانکه در کتاب رجال ابی علی و حبيب السير وكتاب مجالس المومنين مسطور است گاهی که ابن عباس را کفن بر تن آوردند مرغی سفيد ونيک صورت در کفنش در آمد و ناپدید شد و بروایتی چون خواستند بروی نماز گذارند آنمرغ در اکفان او در آمد و ناپدید گشت و چون در قبر جایش دادند صدائی بشنیدند :

يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي

عِبادي وَادْخُلِي جَنَّتي .

و گوینده را ندیدند و البته کسیکه پسرعم پیغمبر صلی الله علیه و آله و دارای این صفات

باشد و پیغمبر صلی الله علیه و آله در حق او آنگونه دعا فرماید چراغ دلش روشن و مرآت قلبش پاک

و تابناک خواهد بود و از حقایق مسائل و دقایق معانی و مدارج امور و معارج مبانی آگاه است و بعلاوه این علم و جلالت جود و سخاوتی بکمال داشت چنانکه در جمله اجوادش بشمار گیرند .

ص: 150

در کتاب مستطرف مسطور است که وقتی عبدالله بن عباس بر معاویه در آمد

معویه از هدایای نوروزی اقمشه نفیسه والبسه بدیعه و مشگی فراوان واوانی طلا و نقره با حاجب خود بدو فرستاد چون حاجب آنجمله را در حضرتش فرو نهاد ابن عباس بجانب حاجب نگران بود که بر آنها نگرانست گفت آیا در این اشیاء رغبتی داری؟ گفت آری سوگند با خدای در نفس من همان هواست که یعقوب را

با یوسف بود .

عبدالله از اینسخن بخندید و آنجمله را باو ببخشید ، حاجب گفت فدای تو شوم همی بیم دارم که این خبر بمعويه رسد و بر من بحقد و حسدرود فرمود این جمله را بخاتم خودت مختوم بگردان و با خازن ما بسپار تا هر وقت خواهیم از این شهر بار بربندیم بسوی تو بار کنیم و شب هنگام بفرستیم ، حاجب گفت سوگند با

خدای این حیلت که برای این کرم فرمودن بکار رفت بیشتر از کرم بو.

چنان افتاد که معويه بن ابي سفيان آن صله و تقدیم که در حضرت امام حسن علیه السلام مینمود باز گرفت ، بآنحضوت عرض کردند چه باشد که با پسر عمت عبیدالله بن عباس توجهی فرمائی چه او با هزار بار هزار بار باز آمده است فرمود این مبلغ چگونه برای عبدالله بجای ماند چه او از باد وزنده و دریای جوشنده جواد تر و سخی تر است؟ و از آن پس مکتوبی با بن عباس کرده از داستان معاویه و حبس صلات او وضيق معاش خویش بنوشت و باز نمود که بصد هزار درهم

حاجتمند است .

چون عبدالله آن نامۀ نامیرا قرائت کرد دیدگانش اشگ آلود شد و گفت ای معويه همانا در مهاد أمن و نعمت و نازوده لت روزگار سپاری ، لكن حسين علیه السلام از ضیق حال و کثرت عیال شکایت فرماید بعد از آن با وكيل خود فرمود يک نيمه از آنچه در حیطه تملک من است از طلا و نقره و دواب بآنحضرت حمل كن وعرضه دار که اموال خویشرا در خدمت آنحضرت مناصفه کرده ام اگر اینجمله او را

كافي است خوب و گرنه آن نیمه دیگر را نیز در حضرتش تقدیم کنم .

ص: 151

چون رسول ابن عباس این پیام بگذاشت امام حسين علیه السلام فرمود

« أَنَا لِلَّهِ وَ أَنَا اليه راجِعُونَ »، همانا اینحال بر ابن عم من سخت گران افتاده و گمان نمی کردم که او این جمله را از برای ما ببخشد . د و دیگر وقتی مردی از انصار در خدمت ابن عباس شد و گفت ای پسر عم

صلی الله علیه و آله محمد همانا در این شب خدای بمن فرزندی عطا کرد و محض برکت و میمنت

بنام تواش نامیدم اما مادرش ،بمرد فرمود خدای در آنچه بتو ارزانی داشته برکت دهد و در این مصیبت مأجورت فرماید آنگاه وکیل خود را بخواند گفت برای اين كودک جاریه خریداری کن تا او را شیر دهد و دویست دینار به پدرش بده تا در تربیتش انفاق کند، آنگاه با مرد انصاری فرمود از پس روزی چند بما بیا چه وقتی نزد ما آمدی که چیزی نداشتیم و بضيق معیشت دچار بودیم آنمرد گفت فدای تو شوم ، اگر یکروز پیش از حاتم بجهان آمده بودی نام از وی

نماندی

در کتاب رجال از عبدالله بن عبدیالیل که مردی از اهل طایف است باسناد خود روایت نموده است که گفت در آنمرض که ابن عباس وفات نمود بعيادتش برفتیم و او در آن بیت که جای داشت از هوش برفت ، لاجرم در صحن سرایش در آوردند و چون افاقت یافت گفت :

صل الله همانا خليل من رسولخدای مرا خبر فرمود که زود باشد که مرا دو

مهاجرت افتد و زود باشد که از آندو هجرت بیرون شوم و يک هجرت در خدمت

رسول خدای بگذاشتم و هجرت دیگر با علی بیای بردم و نیز با من

خبر فرمود که زود باشد که کورشوم وزود باشد که در آب غرق شوم پس مرض حكه در من در افتاد وأهل من مرا در بحر بیفکندند و از من غفلت ورزیدند چندانکه غرق شدم و از آن پس بیرونم آوردند .

شانه ای بین آنا ا ل و نیز مرا امر فرمود که از پنج طبقه برائت جویم. یکی از جماعت ناکثین که ایشان اصحاب جمل هستند، و دیگر از گروه قاسطین و ایشان اصحاب شام

ص: 152

هستند ، و دیگر از مردم خوارج و اینها ههل نهروان باشند، و دیگر از طایفه قدریه و ایشان با مردم نصاری در دین آنها برابر شدند و گفتند لا قدر ، و دیگر

از طایفه مرجئه که با مردم یهود در دین آنان مانند شدند و گفتند الله أعلم .

راوی گوید آنگاه ابن عباس گفت بار خدایا من زنده ام بر آنچه علی بن ابيطالب علیه السلام بر آن زنده بود و بمیرم بر آنچه علی بن ابيطالب بر آن بمرد یعنی در حیات و ممات بعقیدت آنحضرت متابعت : پس او را

و از پس اینسخنان بمرد غسل داده و کفن کردند و بروی نماز گذاشتند و دو مرغ سفید بیامدند و در کفنش داخل شدند و مردمان همی گفتند این مرغها فقه و علم او بودند که با وی مدفون

شدند

مسعودی گوید ابن عباس از بسکه بر علی و حسن و حسین علیهم السلام بگریست هر

دو چشمش کورشد و این شعر را در باب کوری خود گوید :

لیون إِنْ يَأْخُذُ اللَّهُ مِنْ عَيْنِى نُورِهِمَا * * * فَفِى لِسَانِي وَ قَلْبِي مِنْهُمَا نَوِّرْ

قَلْبِي ذَكِيُّ وَ عَقْلِى غَيْرِ مَدْخَلٍ * * * وَ فِي فَمِي صَارِمَ كَالسَّيْفِ مَأْثُورُ

وقتی با ابن عباس گفتند از چه بود که علی علیه السلام ترا بجای ابو موسی اشعری

برای حکمین نفرستاد :

فقالَ : مَنَعَهُ مِنْ ذلكَ حايلُ الْقَدَرِ وَ قَصْرُ الْمُدَّةِ وَ مِحْنَةُ الْإِبْتِلاءِ

أَما وَاللَّهِ لَوْ بَعَثَنِي مَكَانَهُ لَاعْتَرَضْتُ خارج مَكانَهُ لَاعْتَرَضْتُ خَارِجَ نَفْسِيه ناقضاً !ا أَبْرَمَ وَمُبْرِ ما لما أَنقَضَ أَسف إذا طارَ وأطيرُ إذا أَسَفَ وَلَكِنْ مَضَى قَدَرُ وَ بَقِيَ

أَسَفُ وَ مَعَ الْيَوْمِ غَدْ وَالْآخِرَةُ لِلْمُتَّقِينَ .

و کنایت از اینکه آنچه خدای خواسته بود و حکمتش مقتضی، باید همان شود و اگر من بجای ابوموسی مأمور میشدم و با عمرو بن العاص برابر میشدم نفس بروی قطع میکردم و آنچه در هم بافته بود میگشودم و هرچه گشوده بود برهم

ص: 153

،میبافتم هم اکنون آنچه بگذشت نماند و افسوسش تا قیامت اقامت جست، و هر امروزی را فردائی است و سعادت انجام بهرۀ متقیان و پرهیزگارانست یعنی سعادت وحسن عاقبت مخصوص بعلی علیه السلام باشد .

و ابن عباس را چندتن فرزند بود از آنجمله علی بن عبدالله پدر عبدالله پدر خلفای بنی عباس است، و دیگر عباس و دیگر محمد و دیگر فضل و دیگر عبدالرحمن و دیگر عبیدالله و دیگر لبانه است و مادر ایشان زرعه دختر مسرح کندیه است و در میان اولاد او از عبيد الله ومحمد وفضل فرزندی و عقبی نماند ، و مادر عبد الله بن عباس ليانه دختر حارث بن حزن از فرزندان عامر بن صعصعه بود، و نیز کنیت ابن عباس

أبو العباس بود .

در کتاب غرر الخصايص الواضحه از شعبی روایت کرده اند که وقتی زید بن ثابت سوار شد ، عبدالله بن عباس بدو نزديک آمد و ركابش بگرفت ، زید گفت ای پسر م رسول خدای اینکار مکن گفت ما را فرمان کرده اند تا با علمای خویش این گونه رفتار کنیم ، زید دست او را بگرفت و ببوسید و گفت ما را امر کرده اند تا با اهل بیت پیغمبر خود چنین رفتار نمائیم .

و نیز در کتاب مسطور مذکور است که ابن عباس میگفت « مُجَامَعَةَ الْعَاقِلِ فِي الْغِلَّ وَ الْوَثاقَ خَيْرُ مِنْ مُجَامَعَةَ الْجَاهِلِ عَلَى السُّنْدُسُ والاستبرق » فراهم شدن با مرد

عاقل در غل و بند بهتر است از مجامعت با جاهل برفراز سندس واستبرق

و هم در آنکتاب مسطور است که وقتی عباس با پسرش عبدالله بگفت اینمرد یعنی عمر بن الخطاب با تو خلوت میکند و مشورت مینماید و ترا بر اكابر صحابه تقدم میدهد ترا به پنج خصلت وصیت می کنم :

نخست آنکه سر او را فاش مکن ، دیگر اینکه از هیچکس در خدمتش

غیبت مران . سیم آنکه بروی دروغ نه بند. چهارم آنکه

در هیچ کار با وی عصیان مسیار . پنجم هرگز با وی چنان خیانت مورز که بر خیانت تو مطلع

گیرید .

ص: 154

و نیز در آنکتاب مسطور است که ابن عباس گفت « لَا يُزَهِّدَنَّكَ فِي الْمَعْرُوفِ كُفْرُ مَنْ كَفَرَهُ فانه يَشْكُرُكَ عَلَيْهِ مَنْ لَمْ تصطنعه اليه» ، هرگز بسبب کفران ورزیدن کسی احسان ترا ، از احسان ورزیدن روی متاب چه آنکس که با وی احسان نمی ورزی ترا بر کردار تو شکر مینماید یعنی اگر بنده قدر احسانت را نداند

خدایت شکر احسان گذارد .

وقتی مردی اعرابی با ابن عباس گفت آیا بیمناک هستی که اگر با مردمی بمن ظلم کردند ظلم کنی گناهی بر تو باشد گفت « الْعَفْوِ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى » اعرابی گفت « وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سبيل » کنایت از اینکه اگر خدای میفرماید گذشت نمودن بتقوی نزدیکتر است همچنین میفرماید که بر آنان که ظلمی برایشان رفته و در مقام داد خواهی برآیند راهی نیست یعنی مورد بحث

و عقاب نیایند .

وقتی مردی در آن اندیشه رفت که زیانی بر ابن عباس فرود آورد جماعتی از قریش که در پیشگاه کعبه معظمه نشسته بودند بیامد و گفت عبدالله بن عباس میگوید امروز نزد من تغذی جوئید ، ایشان هنگام شکستن ناهار روی به سرای عبدالله، نهادند و سرای او از میهمان آکنده شد .

عبدالله از ورود ایشان سبب پرسید داستان براندند ، عبدالله بفرمود تا جماعتی بخریداری فواکه و گروهی بخریدن نان و جماعتی بطبخ برفتند و از نخست فواکه پیش نهادند و هنوز فراغت نیافته بودند که خوانهای طعام بیاوردند و بخوردند و برفتند آنگاه ابن عباس با وکیل خویش گفت آیا آنچه امروز آماده شد همه روز میشود؟ گفت آری گفت پس بهتر این است که همه روز نزد ما ناهار بشکنند و ابن عباس میگفت : « اطْلُبُوا الْغِنَى باصلاح مافي أَيْدِيَكُمْ فَانِ الْفَقْرَ مَجْمَعِ العيوب » ، توانگری را در اصلاح و ترتیب آنمال که در دست دارید باز جوئید چه نیازمندی جامع تمام

عیوب است .

و نیز در کتاب غرر الخصایص و بعضی کتب دیگر مسطور است که بعضی گفته اند

ص: 155

که هر کس در طلب جمال وفقه وسخا باشد بسرای عباس در آید چه فضل بن عباس جمالي بكمال وعبدالله بن عباس فقہی بجمال و عبیدالله بن عباس سخائی افزون از حد وهم و خیال داشتند و او را از فرط جود معلم الجود میخواندند . واول کسی است که خوانهای طعام در طرق و شوارع مینهاد و دیگر باز نمیگشت، و اگر کسی نبودی سباع میخوردند؛ و با مردمان در اموال خویش مساوات میجست ، و بهرروز پانصد. دینار نفقه میکرد و هرگز در کار خویش تغییر نداد. و نیز بعضی نسبت وضع مواعد را در طرق وشوارع بخود عبدالله داده اند و نوشته اند از جمله اجواد عرب در اسلام عبدالله بن عباس و برادرش عبیدالله باشند و این مقدار نفقه را از او نوشته اند بالجمله اخبار ابن عباس رضی الله عنه بسیار است و خود درخور مجلّدی مخصوص باشد و از این پس نیز انشاء الله تعالی بعضی در جای خود مذکور میشود اصلاح

ذكر كلمات وأحادیث و روایاتی که از امام زين العابدين علیه السلام در توحید و معرفت حضرت بدن شما احدیت جل جلاله وعم نواله رسیده است

در کتاب اصول کافی و دیگر کتب احادیث مسطور است که وقتی از حضرت

امام زین العابدین علیه السلام از معنی توحید پرسش کردند :

فَقالَ : إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمانِ أَقوام

مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللهُ قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ وَ الْآيَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِيدِ إِلَى قوْلِهِ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ، فَمَنْ رام وراء ذلكَ فَقَدْ هَلَكَ .

فرمود همانا خدای عز وجل در علم مخصوص خویش دانسته بود که در پایان

روزگار گروهی از بندگان او بیایند که در مراتب دين ومقام توحيد بتعمق وتفكر

ص: 156

روند ، از اینروی سوره مبارکه قل هو الله احد را که سوره اخلاص وجامع مراتب توحید است با آیات مبارکات سوره مبارکه حدید را تاکلمه مبارکه « عَلِيمُ بِذاتِ الصُّدُورِ » که بجمله حاوی مقامات و مراتب عظمت و کبریای حضرت الوهیت و یگانگی و بقا و قہاریت و قدرت آنذات مقدس متعال است فروفرستاد، و اگر کسی بعد از این شواهد بینات و آیات مبارکات با ندیشه دیگر وجاده دیگر شود یا در حالت

شک وريب رود در عرصه ضلالت بهلاکت رسد.

مقصود آنستکه بر حسب اقتضای هر زمان و درجه افہام و مدرکات هر طبقه از

اطباق خلایق و تقاضای تکلیف مكلفين خدای عالم قدير بصير رسولی بر ایشان مالی برانگیخت و کتابی از آسمان برایشان بفرستاد و در زمان بهجت قرآن حضرت خاتم الأنبياءصلى الله علیه و آله و عليهم أجمعين که نوبت اعلی درجه تکمیل و اتمام بر تر مراتب تکلیف است نیز آنچه بایستی از آیات باهرات وعلامات قاطعات نمودار فرمود، پس اگر مكلفين بآنجمله نگروند و هدایت نگیر ندهلاکت گيرند زیرا که در آنجمله قصوری نرفته بلکه نفوس ایشان پای بند وساوس و تقصیر است چنانچه اگر امم سابقه نیز به پیغمبر و کتاب زمان خود هدایت و کفایت نمیجستند در معرض همین حکم بودند .

و در اصول کافی از أبوحمزه ثمالی مرویستکه حضرت سید العابدين علیه السلام

بامن فرمود :

يَا بَا حَمْزَةَ إِنَّ اللَّهَ لَا يُوصَفُ بِمَحْدُودِيَّةٍ عَظُمَ رَبُّنَا عَنِ الصِّفَةِ وَ كَيْفَ يُوصَفُ بِمَحْدُودِيَّةٍ مَنْ لَا يُحَدُّ وَ لَا يُدْرِكُهُ الْأَبْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ .

یعنی ای أبوحمزه همانا خدای را « تَعالى عَمَّا يصفون » نمیتوان بمحدوديت توصیف کرد چه محدودیت برای کسی استکه بیرون از حدود وجهات نباشد و بزرگتر است خدای تعالی از اینکه موصوف باشد بصفتی که بندگان نمایند چه صفت کردن مخلوق بر حسب استعداد مخلوقیت است نه مقام خالقیت، و چگونه

ص: 157

میتوان او را بمحدودیت صفت کرد با اینکه از حیز حد و حصر خارج است و اورا

هیچ بینشی در نمی یابد ، و دیداری ادراک نمی تواند و اوست لطيف ودانا .

نگارند؛ حروف گوید دركلام. معجز ارتسام دقایق و نکات لطیفه است

که بردانشمندان دقیقه یاب آشکار تواند بود و بتعمق و تدقق از پاره لطایف آن اطلاع ممکن خواهد شد همانا محدودیت برای کسی استکه صاحب جسم باشد یا مرکب ود ردایره زمان و مکان که مستعد مراتب محدودیت و محصوریت است جلوه گر باشد و خدای تعالی از جمله این اوصاف و احوال بیرونست هر چه گوئیم آن نیست و هر چه تصور نمائیم جز آن است نه با نظر بینش بدیدار آید نه با بصردانش بفهم گنجد به تقریبی از امام علیه السلام مرویست که هر که خدای را بصفتی بیرون از آنچه خدای جل شانه خود را وصف کرده موصوف دارد ، دروغی عظیم بر خدای وارد نموده است در اینصورت چگونه میتوان برای آنذات بیرون از همال حد وحصر مقرر داشت و برای آنکس که شريک ندارد و انباز نتواند داشت، چه انباز باید همال انباز باشد و هیچ چیز هم جنس و همر از آنذات بی نیاز نیست از چون و چند وزمان و مکان و آغاز و انجام و متی و حتی و غایت و نهایت و چگونگی ازلیت و

ابدیت سخن راند .

حضرت امير المومنين علیه السلام میفرمود:

« لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدُّ مَحْدُودُ وَ لَا نَعْتُ مَوْجُودُ وَ لَا وَقْتُ مَعْدُودُ وَ لَا أَجَلُ مَمْدُودُ .»

اینجا مقصود از صفت حقیقت و کنه اور تعالى « عَمَّا یصفون » است چه هر محدودی

باید مرکب باشد و آیه مبارکه « لَا تُدْرِكُهُ الأبصار »، آنهم دلیل بر آنمطلب تواند بود چه اگر محدود بودی از ادراک ابصار بیرون نبودی .

و معنی اینست که در نمی یابد او را دیدها زیرا چیزی که مرئی تواند بود باید یا در مقابل باشد یا در حکم ،مقابل چنانکه در آینه و این صورت از صفات

است که اجسام است و خدای تعالی از این صفت میری است و ابصار جمع بصر

ص: 158

حاسه نظر است و بر عین نیز اطلاق میشود از آنکه محل حاسه است « وَ هُوَ يُدْرِكُ الابصار » لكن خدای دیده ها و آنچه را که دیده ها توانند دریافت از جواهر لطیفه یا . خداوندان ابصار را در می یابد . « وَ هُوَ اللطيف الخَبير » و با بندگان از جائی که خود ندانند بلطف و نیکی رود و بدقایق اشیاء آگاه باشد يا باريک بين و دانا است بحقیقت هر چیز یا اینکه ابصار از جهه لطافت او را در نمی یابند و باین تقدیر لطیف مستعار خواهد بود از تقابل كثيف بآنچه به حاسه بصر مدرک نشود و در آن انطباع نگیرد و بعضی از محققین گفته اند در لطیف چند وجه است نخست آنکه ملاطف است یعنی لطف کننده است بر بندگان بسبوغ نعمتها و از فاعل بفعیل برای مبالغه عدول شده است دوم بمعنى لطيف التدبير است و حذف مضاف اليه بجهت دلالت سیاق کلام است بر آن سیم لطیف است که استقلال کثیر میفرماید از نعم خود و استكثار قلیل مینماید از طاعت بندگان خویش چهارم لطیف است که چون او را بخواني لبيک گويد و بلبيک جواب دهد و اگر بآهنگ حضرتش گرائی در پیشگاه خود جای دهد و اگر فرمان او را اجابت کنی تو را در درگاه خود نزديك گرداند و اگر اور او فرمان اورا اطاعت کنی تورا کفایت نماید و اگر عصیان ورزی بتوبت و عافیت رساند و اگر از حضرتش روی بر تابی با پیشگاه عظمت خود باز خواند و اگر بآستاش روی آوری تورا راهنمائی کند

پنجم لطیف است که باوافی بمکافات رود و از جانی بنظر لطف در گذرد.

ششملطیف است از آنکه هر کس بعظمت و کبریا و رحمت و نعمت او نازش گیرد او را عزیز گرداند و هر کس بدو افتقار جوید او را گرامی و بی نیاز

فرماید .

هفتم لطیف است از آنکه بخشش خود را از بهر تو آماده داشته یا لطیف بمعنی بی و نيکی است بعباد خود چه از آنجا که ایشان خود نمیدانند ، با ایشان

ص: 159

برونیکی و رفق مینماید یا اینکه لطیف است باعتبار اینکه خالق خلق لطیف است چنانکه

تسميه او تعالى شأنه بعظيم یعنی خالق خلق عظیم است .

و خبیر بمعنى عالم بدقایق اشیاء و غوامض آنست و از این آیت وافی هدایت

معلوم میشود که خدای تعالی مدرك بعيون نمیشود روایت کرده اند که فضل بن سهل از حضرت امام رضا سلام الله علیه سوال کرد خبر گوی مرا از رویت و دیدن حق تعالی که مردمان در آن باختلاف سخن کرده اند و عقیدت ورزیده اند فرمود : « مَنْ وَصَفَ اللَّهَ تَعَالَى بِخِلَافِ مَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ فَقَدْ أَعْظَمَ الْفِرْيَةَ عَلَى الله » چنانکه باین معنی اشارت شده آنگاه فرمود خداوند میفرماید « لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ » گویند مراد بابصار نه اعین است بلکه بصایر قلوب است یعنی دلها اورا

در نمی یابد و نیز در حدیثی میفرماید اوهام قلوب برتر است از ابصار عیون و خدای

را اوهام نمیتواند دریافت لکن خدای اوهام را در می یابد .

و بهمین مضمون است این کلام معجز بیان حضرت اميرالمومنين على بن

ابی طالب علیهما السلام که در ذیل یکی از خطب میفرماید :

« لَا تُقَدِّرُهُ الْأَوْهَامُ بِالْحُدُودِ وَ يکي الْحَرَكَاتِ وَ لَا بِالْجَوَارِحِ وَ الْأَدَوَاتِ عَالِيَةٍ عَلَامَةُ تَبْلُغَ الاية »

بالجمله احادیث و اخبار و آیات و آثار در این مسئله عمیق بسیار است و از آغاز آفرینش تا انجام بر انگیزش تمامت ابصار و افهام و اوهام در ادراک این مقام آشفته و نگونسار و هر چه بیشتر بتعمق و تفکر رویم بیشتر در عرصه بهت و حیرت یاوه شویم چه این پهنه پهناور را آغازی نیست و این بحر بی پایان و دریای

محیط را کرانی نباشد .

مائیم و ندامت و تفکر *** افتاده بوادي تحير

دردا که بآب پی نبردیم *** که لب تشنه در این سراب مردیم

در اصول کافی از ابو حمزه ثمالي از امام زین العابدین علیه السلام منقولست :

ص: 160

« لَوِ اجْتَمَعَ أَهْلُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ انَّ يَصِفُوا اللَّهَ بِعَظَمَتِهِ لَمْ يَقْدِرُوا » اگر تمامتاهل آسمان و زمین انجمن کنند تا خدای را بعظمت و جلال توصیف نمایند قدرت نیابند چه عظمت خدای از آن برتر است که ما سوای او توانند او را توصیف نمایند در جامع الاخبار (1) صدوق عليه الرحمه مروی است که روزی حضرت امام زین العابدین در مسجد در آمد و جماعتی را بمخاصمت نگران شد با ایشان فرمود در چه بخصومت روید؟ عرض کردند در مسئله توحید فرمود از این سخن که بدان اندرید کناری جوئید بعضی از آنجماعت عرض کردند :

« إِنَّ اللَّهَ يَعْرِفُ بِخَلْقِ سمواته وَ أَرْضِهِ وَ هُوَ فِي كُلِّ مَكَانٍ قَالَ عَلِىُّ بْنِ الْحُسَيْنِ الَّا قُولُوا نُورٍ وَ حیات لَا مَوْتٍ فِيهِ وَ صَمَدُ لَا مَدْخَلَ فِيهِ ثُمَّ قَالَ مِنْ

كَانَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ كَانَ نَعْتَهُ لَا يُشْبِهُ نَعَتَ شَيْ ءُ فهوذاك »

یعنی خداوند تعالی و تبارك را بآفریدن آسمان و زمین میتوان شناخت یعنی همان خلقت آسمان و زمین بروجود صانع دلیل است و او در هر مکانی هست على بن الحسين علام فرمود بگوئید خدا نوری و حیاتیست که هیچ موتی در آن نباشد و صمدیست که هیچ مدخلی در آن نیست آنگاه فرمود آنکسی که مانند چیزی نیست و سمیع و بصیر است و صفت و نعت او با نعت وصفت هیچ مخلوقی

مشابه نمی باشد خداوند تعالی است

در اصول کافی از داود جعفری مسطور است که گفت در حضرت ابی جعفر ثانى امام محمد تقی سلام الله علیه عرض کردم فدای تو شوم معنی صمد چیست فرمود آن سیدی است که در قلیل و کثیر و کم و زیاد حاجت و آهنگ بدو برند و هم در آنکتاب مسطور است که جابر بن یزید جعفی گفت از حضرت ابی جعفر از پاره مراتب توحید سئوال کردم فرمود:

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ أَسْمَاؤُهُ الَّتِي يُدْعَى بِهَا وَ تَعَالَى فِي عُلُوِّ كُنْهِهِ وَاحِدُ تَوَحَّدَ بِالتَّوْحِيدِ

ص: 161


1- کتاب جامع الاخبار از تألیفات مرحوم شیخ صدوق رضوان الله علیه نیست . بمقدمه حجه الاسلام آقا شيخ حسن مصطفوی بر چاپ جدید جامع الاخبار مراجعه شود

فِي تَوَحُّدِهِ ثُمَّ أَجْرَاهُ عَلَى خَلْقِهِ فَهُوَ وَاحِدُ صَمَدُ قُدُّوسُ " يَعْبُدُهُ كُلُّ شَيْ ءٍ وَ يَصْمُدُ إِلَيْهِ كُلُّ شَيْ ءٍ وَسِعَ كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً

بالجمله محمد بن يعقوب کلینی رحمه الله تعالی میگوید این است معنی صمد که صحیح است در تاویل آن نه آنچه جماعت مشبهه معنی مینمایند و بآن عقیدت میروند و میگویند که صمد بمعنی آن مسمی است که جوفی برای آن نیست چه نسبت تجويف جز برای آنچه جسم باشد درست نیست و خدایتعالی از این اوهام و این مقامات اجل واعظم است و باین صفات موصوف نشود بلکه صفت اجسامی است که دارای اجواف نباشد مثل سنگ و آهن و امثال آنها واصل صمد بمعنى

قصد است

و اینکه امام محمد تقی سلام الله عليه فرمود « ِإِنَّ الصَّمَدَ هُوَ السَّيِّدُ المصموداليه» یعنی مقصود همه کس در همه حال او باشد حضرت ابی طالب در بعضی اشعار خود که در مدح حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله عرض کرده است گفته است :

وَ بِالْجَمْرَةِ الْقُصْوَى اذا صَمَدُوا لَهَا * * * يَؤُمُّونَ رضخاً راسها بِالْجَنَادِلِ

يعني قَصَدُوا نَحْوَهَا يَرْمُونَهَا بِالْجَنَادِلِ یعنی آن سنگ ریزها که جمار نامیده

میشود و جاهلیین گفته اند :

ما كنت احسب ان بيتاً ظاهراً *** الله في اكناف مكة يصمد

یعنی «یقصد» و ابن زبرقان میگوید « وَ لَا رَهِيبَةَ إِلَّا سَيِّدُ صَمَدُ » و از این قبیل در السنه شعرای عرب بسیار است و خدای تعالی همان سید صمدی است که جمیع خلق از جن و انس در تمامت حوائج بدو آهنك جويند و در شداید بدو پناه برند و آسایش و آرامش و دوام نعمت وسعت عیش از او طلبند

و دیگر در جامع الاخبار و دیگر کتب مسطور است که حضرت امام

زین العابدین علیه السلام میفرمود « عَجِبْتُ لِلْمُتَكَبِّرِ الْفَخُورِ الَّذِى كَانَ بِالْأَمْسِ وَ هُوَ غَداً جِيفَةُ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ شَكَّ فِي اللَّهِ وَ هُوَ يَرَى عجايب مَخْلُوقَاتِهِ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ يُشَكُّ فِى النشاة الاخرى وَ هُوَ يَرَى النشاة الْأُولَى وَ عَجِبْتُ لِمَنْ عَمِلَ لِدَارِ الْفَنَاءَ

ص: 162

وَ تَرَكَ دارالبقاء »

لخت اول این کلام در مقام خود مذکور است و چون در کتب اخبار متصلا نقل شده در اینجا متابعت شد بالجمله میفرماید مرا شگفت همی آید از آن متکبر خود نگر که دیروز آبی چکیده و فردا مرداری گندیده است یعنی بعد از آنکه آغاز شخص چنین و انجام چنان خواهد بود پس این خود بینی و خویشتن ستائی از چیست و عجب دارم از کسیکه در وجود صانع بشک وريب رود با اینکه مصنوعات و مخلوقات جليله او را که جمله آفریدگان از نمایش بال ذبابی عاجزند مینگرد یعنی همان عجائب مخلوقات و بدایع موجودات ولطائف مصنوعات خالق ارضين

و سموات بر اثبات وجود و حقیقت بود او حجتی روشن و برهانی قاطع است وعجب دارم از آنکه در آفریدن و پدیداری سرای آخرت وعوالم آن جهانی دستخوش شک وريب و سرکوب ظن و گمان باشد و حال اینکه نشأه اولی را نگران است یعنی نشأه اولی که از عدم بوجود آمد شگفتیش از نشأه آخری که از ممات بحیات می پیوندد افزون تر است و اگر ببایست بشگفتی اندر و از عظمت و قدرت آفریدگار با خبر شد ، در آنجاسزاوارتر است. و عجب دارم از آنکه برای چند روزه زندگانی اینجهان فانی رنج میبرد و کاررامش و آسایش بساز میکند و برای دار بقاء و خانه آخرت که سرای جاوید است عملی نمی آراید وزاد و توشه وتدارک و تهیه آراسته نمیکند . در کتاب کشف الغمه مسطور است که حضرت امام زین العابدین روزی

صل الله در مسجد رسول خدای شنید که بعضی خدایر اتعالى عما يصفون بخلق او همانند شمارند آنحضرت از این کلام سخيف وسخن ناهموار سخت در غضب شد و بسیار بروع و خوف اندر آمد و از جای خویش برخاست وروان شد تا بقبر مطهر حضرت رسول حاضر گردید و بر یکسوی قبر بایستاد و صدای خود را بمناجات حضرت پروردگار بر کشید و این کلمات در طی" مناجات عرض همی داد : إِلَهِي بَدَتْ قُدْرَتِكَ وَ لَمْ تبدهيئة وجهلوك وَ قَدَّرُوكَ بِالتَّقْدِيرِ عَلَى غَيْرِ مَا أَنْتَ بِهِ

ص: 163

شَبَّهُوكَ وَ أَنَا بَرِي ءُ يَا إلهى مِنَ الَّذِينَ بِالتَّشْبِيهِ طلبوك لَيْسَ مِثْلُكَ شَيْ ءُ أَلْهَى وَ لَمْ يدركوك وَ ظَاهِرِ مَا بِهِمْ مِنْ نِعْمَةٍ دَلِيلُهُمْ عَلَيْكَ لَوْ عَرَفُوكَ فِي خَلْقِكَ يَا أَلْهَى مَنْدُوحَةً أَنْ يتاو لوك بَلْ سووك بِخَلْقِكَ فَمِنْ ثَمَّ لَمْ يَعْرِفُوكَ وَ اتَّخِذُوا بَعْضِ آيَاتِكَ ربأ فَبِذَلِكَ وَصَفُوكَ فتعاليت يَا إلهى عَمَّا بِهِ الْمُشَبِّهُونَ نعتوك .

یعنی ای پرستیده شده من همانا قدرت تو آشکار گشت یعنی آثار قدرت تو در خلقت ظاهر گردید لکن هیئتی و چهرۀ پدید نگشت زیرا که تو منزه از آنی از اینروی در معرفت تو جاهل ماندند و مقدار و اندازه ترا با وهام ناقصه خود در الواح ضمایر ظلمت سرایر خودشان بر خلاف آنجبروت و مقام که بر آن باشی مقرر خواستند همانا ترا تشبیه کردند و بغیر تو همانند خواندند و من بیزارم ایخدای من از آنکه بحسب تشبیه ترا مطلوب شمارند نیست مانند تو چیزی ایخداوند جهانیان ادراک حضرت ترا هرگز نتوانند و حال اینکه آن نعمتهایی که از رحمت واسعه تو در حق ایشان آشکار است دلیل و برهانی است ایشانرا بر اثبات وجود تو اگر ایشانرا آن قابلیت و استعداد بوده باشد که مخلوق ترا دلیل براثبات تو که خالقی بدانند و جز باین طور بطور دیگر ترانمی توان شناخت ایخدای چون افهام نارسای جهانیان از شناسائی آنذات مقدس متعال بالمره قاصر است و بهیچ چیزی دست آویز برای معرفت تو یعنی معرفت ذات تو نیست این است که میدان و جولانگاهی برای مرتع خیال و چراگاه اندیشه میطلبند و در تو بتاویل میروند یا تورا با مخلوق خودت مساوی و مشابه میشمارند و از اینروی ترا نمیشناسند و پارۀ آیات و علاماتیکه از تو پدیدار است پروردگار شمارند یعنی بهرسوی بشتابند و بهرچه توسل نمایند بیرون از تو و مخلوق تو چیزی نتواند بود و ترا بهمان توصیف مینمایند پس برتر و بزرگتری ایخدای من از آنچیزی که گروه مشبهه ترابآن موصوف و منعوت بدارند .

در کتاب خصال از ابو حمزه ثمالی مرویست که بحضرت امام زین العابدین علیه السلام عرض کردم اینکه فرموی « مَجِّدِ وَا اللَّهَ فِي خَمْسِ كلمات » یعنی خدای را در پنج

ص: 164

کلمه تمجید نمائید این پنج کلمه چیست؟ فرمود هرقت بگوئی « سُبْحَانَ اللَّهِ وبحمده » همانا رفیع داشته خدای تبارک و تعالی را از آنچه عادلون گویند و چون گوئی « لا إله إلا الله وحده لاشريك له »،همانا این کلمه اخلاصی است که هیچ بنده نمیگوید آنکه خدای او را از آتش آزاد کند مگر آنکه در جمله مستكبرين وجبارين

جز باشند و هر کس بگوید « لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ له » تفويض نموده است امر خودرا بخدای عز وجل و هر کس گويد « أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ »، چنین کسی مستکبر وجبار نیست زیرا که مستکبر آن کسی است که بر آن گناهی که نفس وهوای اوویرا در آن غالب گردانیده مصر گردد و دنیای خود را بر آخرت اختیار کرده باشد و هر کس گوید الحمدلله چنین کسی ادای شکر تمامت نعمتهای خدايرا عز وجل نموده باشد که بروی ثابت است یعنی چون مخصوص میگرداند حقیقت حمد و سپاس را برای خداوند تعالی پس ادای شکر تمامت نعمات منعم حقیقی را بجا آورده است

در کتاب امالی صدوق عليه الرحمه مسطور است که وقتی ثابت بن دينار از حضرت امام زین العابدین سلام الله علیه سئوال کرد آیا خدای عزوجل رامیتوان بمكان توصیف کرد؟ فرمود خدای برتر است از این مقام عرض کرد پس چگونه پیغمبر محمد صلی الله علیه و آله را بآسمان سیر داد؟ فرمود برای اینکه او را بملكوت آسمان

و آنچه در آنست از عجایب مصنوعات و بدایع مخلوقات خود خبر دهد و دانا گرداند

ابو حمزه عرض کرد پس معنی این کلام خدای عز وجل « ثُمَّ دنی فندلی فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى » چیست ؟ فرمود همانا رسول خدای است صلی الله علیه و آله که « دُنَيٍّ مَنْ حُجُبِ النُّورِ فَرَأَى مَلَكُوتِ السَّمَوَاتِ ثُمَّ تَدَلَّى صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ فَنَظَرَ مِنْ تَحْتِهِ إِلَى مَلَكُوتِ الارض حَتَّى ظَنَّ أَنَّهُ فِي الْقُرْبِ مِنَ الارض كَقَابِ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى »، یعنی رسول خدای صلى الله عليه وآله با پرده های نور نزديک شدو ملکوت آسمانها بدید از آن نزدیکتر شد و از نشیب خود نگران ملکوت زمین گردید چندانکه

ص: 165

چنان گمان نمود که در قرب و نزدیکی بزمین بمقدار و اندازه دو کمان یا

نزدیکتر است .

در تفسیر صافی بعد از ذکر این حدیث مسطور است که از امام زین العابدین

مرويست « فَلَمَّا أَسْرَى بالنبی صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ كَانَ مِنْ رَبِّهِ كِتَابِ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى رُفِعَ لَهُ حِجَابُ مِنْ حُجُبِهِ » علمای تفسیر و احادیث و اخبار و تواریخ و عرفای محقق و حکمای متأله را در معنی و تفسیر و تعبیر و بیان این آیه شريفه « عَلَى حَسَبِ السِّلْقِ المختلفه والاراء المتشتة » بيانات عديده و مقالات کثیره است که میتوان گفت کل حزب بمالديهم فرحون و از معادن علم اخبار متکاثره متباینه وارد شده است لکن چنانکه صاحب تفسیر صافی میفرماید هیچ منافاتی در این روایات نیست و بجمله از صدور معادن علم بر حسب مقدار افهام مخاطبین ظهور یافته است اکنون بخلاصه از آن اشارت میرود میرود تا اندک معرفتی پدید آرد :

در کتاب امالی از حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله رویست « ماعرج بی الی السَّمَاءِ وَ دَنَوْتَ مِنْ رَبِّي عَزَّ وَجَلٍ حَتَّى كَانَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ قابَ قوسین أَوْ ادنی فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ مَنْ تُحِبُّ مِنِ الْخَلْقِ قُلْتُ يارب عَلِيّاً قَالَ فَالْتَفَتَ يَا مُحَمَّدُ فَالْتَفَتَ عَنْ يَسَارِي فاذاً عَلَى ابْنِ أَبِيطَالِبٍ » .

در صافی از حضرت کاظم علیه السلام مسطور است که در جواب آنکسکه از آن حضرت از قول خدای تعالی دنافندگی سئوال کرد فرمود این لغت در قریش معمول است که وقتی که مردی از آنجماعت خواهد گوید قد سمعت میگوید قد تدلیت وتدلّى بمعنى فهم است است است.

و هم در تفسیر صافی از حضرت امیر المومنين علیه السلام مرقوم است دانه اسری به من المسجد الحرام « الَىَّ الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى مَسِيرَةَ شَهْرٍ وَ عُرِجَ بِهِ فِي مَلَكُوتِ السَّمَوَاتِ مَسِيرَةِ خَمْسِينَ أَلْفَ عَامٍ فِي أَقَلَّ مِنْ ثُلُثَ لَيْلَةً حَتَّى انْتَهَى الَىَّ سَاقِ الْعَرْشِ فَدَنَا بِالْعِلْمِ فَتَدَلَّى فدلى لَهُ مِنَ الْجَنَّةِ رَفْرَفَ اخْضَرَّ وَ غَشَّى النُّورِ بَصَرِهِ فَرَأَى عَظَمَةِ رَبِّهِ عَزَّ وَجَلٍ بفؤاده فَكَانَ مِنْ رَبِّهِ قابَ قوسین أَوْ ادنی ».

ص: 166

و هم از حضرت باقر سلام الله علیه مرویست که فتدلّی مگوی و چنین قرائت كن « ثُمَّ دَنَا فتدانا فَكانَ قابَ قوسین قدرهما » و در فاعل دنا مفسرین را اختلاف است پاره گویند ثم دنی یعنی جبرئيل من رسول الله صلی الله علیه و آله عماله و پاره گویند یعنی رسول الله من ربه فتدلّی یعنی فزادمنه دنواً و این است تاویل آن اما اصل تدلى بمعنى استرسال مع تعلق میباشد و بعضی چنین معنی کرده اند که رسول خدای صلی الله علیه و آله « رَبِّهِ كَمَا بَيْنَ مَقْبِضِ الْقَوْسِ إِلَى رَأْسِ السية » و« أَوْ أَدْنَى » يعنى

« بَلْ كَانَ مِنْ رَبِّهِ أَدْنى مِنْ ذَلِكَ »

از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مرويست « أَوَّلَ مَنْ سَبَقَ إِلَى بِلًى رَسُولَ اللَّهِ اللَّهُ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ أَقْرَبُ الْخَلْقِ إِلَى اللَّهِ وَ كَانَ بِالْمَكَانِ الَّذِى قَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ الالام لَمَّا أَسْرَى بِهِ إِلَى السَّمَاءِ تَقَدَّمْ يَا مُحَمَّدُ فَقَدْ وطات موطاً لَمْ يَطَأْهُ مَلَكُ مُقَرَّبُ وَ لَا نَبِيُّ مُرْسَلُ » .

و اگر نه آن بودی که روح و نفس آنحضرت از آن مکان بودی او را آن نیرو نبودی که بآن مقام رسد وكان من الله عز وجل كما قال قاب قوسين أو أدنى أي بل أدنى » .

و هم در تفسیر صافی از صادق آل محمد صلی الله علیه و آله مرویست که از آنحضرت سوال کردند

« کم عُرِجَ بِرَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ مَرَّتَيْنِ فأوقفه جَبْرَئِيلُ مَوْقِفاً فَقَالَ لَهُ مَكَانَكَ يَا مُحَمَّدٍ فَلَقَدْ وَقَفْتَ مَوْقِفاً مَا وَقْفُهُ مِلْكٍ وَ لَا نَبِيٍّ انَّ رَبِّكَ يُصَلَّى فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ وَ كَيْفَ يُصَلَّى قَالَ يَقُولُ سُبُّوحُ قُدُّوسُ أنارب الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ سَبَقَتْ رحمتى غَضَبِي فَقَالَ اللَّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ قَالَ وَ كَانَ كَمَا قَالَ اللَّهُ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى قِيلَ مَا قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى قَالَ مَا بَيْنَ سيتها إِلَى رَأْسِهَا

قَالَ : فَكَانَ بَيْنَهُما حِجابُ يتلا لَوْ بِخَفْقِ وَ لَا أَعْلَمُهُ إِلَّا وَقَدْ قَالَ زَبَرْجَدٍ فَنَظَرَ فِي مِثْلِ سَمِّ الابرة إِلَى ماشاء اللَّهُ مِنْ نُورِ الْعَظَمَةِ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى يَا مُحَمَّدُ قَالَ لَبَّيْكَ رَبِّى قَالَ مَنْ لِأُمَّتِكَ مِنْ بَعْدِكَ قَالَ اللَّهُ أَعْلَمُ قَالَ عَلِىُّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ وَ قَائِدِ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ ثُمَّ قَالَ الصَّادِقُ وَ اللَّهِ ماجاءت وِلَايَةَ عَلَى مَنْ الارض

ص: 167

وَ لَكِنْ جَاءَتْ مِنَ السَّمَاءِ مشافهة »

یعنی رسول خدای صلی الله علیه و آله چند کرت ادراک معراج نمود فرمود دو مرتبه و جبرئیل علیه السلام آنحضرت را بمرتبه باز رسانید و عرض کرد یا محمد در اینمکان بایست همانا این مکانی است که نه هیچ پیغمبر و نه هیچ فریشته دریافته و پروردگار تو بر تو درود میفرستد و میفرماید منم بسیار مقدس و منزه و منم پروردگار ملائکه و روح و رحمت من برخشم من پیشی جسته است رسول خدا عرض کرد بارخدایا عفو و بخشش و آمرزش ترا از در خواهندگی هستم و چنانکه خدای فرماید بمقام قاب قوسین بلکه نزدیکتر رسید عرض کردند قاب قوسین چیست حضرت صادق فرمود ما بین دو سر برگشته کمان تاسر کمان است که متصل بخواهند نمود .

بالجمله ميفرمايد نزديک بحجابی درخشان از نور رسید و از زبرجد سبز بود این وقت آنحضرت را نور عظمت و جلال پروردگار باندازه سوراخ سوزنی جلوه گر گردید و آنحضرت بآنچه که خدای میخواست نظاره فرمود باکمال اضطراب و انقلاب که خواست بالمره و بالكليه از خويش فانی شود

این هنگام از مصدر جلال ایزد ذوالجمال ندای خدای باورسید یا محمد عرض کرد لبيک ای پروردگار من خدای تعالی فرمود از بهر امت خویشتن کدام کس را اختیار نمودی بعد از خود عرض کرد خدای بهتر داند ایزد تعالی فرمود علی بن ابی طالب امیر مومنان و بزرگ مسلمانان و پیشوای عبادت کنندگان و شب زنده

داران است

بالجمله امام جعفر صادق علیه السلام از پس این کلمات فرمود سوگند با خدای ولایت یافتن علی علیه السلام نه در زمین و دست یاری و انتخاب مردم زمین بود بلکه در آسمان روی داد و خدای تعالی بدون هیچ واسطه با پیغمبر خود بالمشافهه مقرر

گردانید

معلوم باد که در شماره معراج پیغمبر از یکصد دفعه بیشتر روایت رسیده است پس ممکن است که مقصود از دو مرتبه وقوع معراج در مکه باشد و بقیه یکصد

ص: 168

و بیست مرتبه در مدینه روی داده باشد یا معراج بعرش دو مرتبه اتفاق افتاده و باقی ب آسمان روی نموده یا دو مرتبه جسمانی و باقی روحانی باشد و الله تعالی اعلم در جلد دوم از کتاب اول ناسخ التواریخ تالیف پدر نامورم میرزا محمد تقی لسان الملك طاب ثراه در ذیل بیان معراج حضرت خاتم الانبیاء مسطور است که رسول خدای را چون آن مقام و منزلت پیش آمد که جبرئیل را با بال و پر جبرئیلی نیروی مرافقت و قدرت متابعت نماند آن پیغمبر یگانه تقرب پیشگاه احدیت را تنها روانه گشت و حجابها از نور و ظلمت قطع همیفرمود تا از هفتاد حجاب كه تخن هر يک پانصد

ساله راه بود بر گذشت .

اینوقت براق از رفتار بایستاد و رفرفی سبز که نورش بر نور آفتاب فزونی میجست حاضر شد و پیغمبر خدای را مرکوب گشت و چنانکه خود فرماید همی برفتم تا بپای عرش عظیم خداوند کریم رسیدم مرا نزديک بمسند عرش برد ، و بروایتی خدای در آنشب هزار کرت خطاب فرمود ای محمد با من نزديک شو و در هر كرت رسول خدا را قربی حاصل میشد تا بمرتبه دنی رسیده و از آنجا بمقام فتدلی

عروج داده و از آنجا بخلوت خانه قاب قوسین او ادنی در آمد چنانکه خدای

تعالی فرماید .

« ثُمَّ دنى أَىُّ دنى عَمَدَ إِلَى رَبِّهِ تَعَالَى أَىُّ قُرْبِ بِالْمَنْزِلَةِ وَ الْمُرَتَّبَةِ لَا بِالْمَكَانِ فانه تَعَالَى مُنَزَّهُ عَنْهُ وَ إِنَّمَا هُوَ قُرْبِ الْمَنْزِلَةِ وَ الدَّرَجَةَ وَ الْكَرَامَةِ وَ الرَّأْفَةِ »

چنانکه چون گویند کسی با کسی نزدیکی یافت مقصود قرب و منزلت او باشد فندلی ای سجد الله تعالی چه آن مرتبت بخدمت یافت پس در خدمت افزود و در سجده قرب است چه نیز رسول خداى صلی الله علیه و آله فرمايد :

« أَقْرَبُ مَا يَكُونُ الْعَبْدُ مِنْ رَبِّهِ أَنْ يَكُونَ سَاجِداً » پس آنحضرت را قرب بر قرب همی افزود : « وَ فَانْتَهَى إِلَى مَقَامِ لَمْ يَدْرِ الْكَوْنِ أَيْنَ قَدَمِهِ وَ لَمْ يَدْرِ قَدَمِهِ أَيْنَ نَفْسِهِ وَ لَمْ تَدْرِ نَفْسِهِ أَيْنَ قَلْبِهِ وَ لَمْ يَدْرِ قَلْبِهِ این رُوحَهُ » یعنی در طی درجات عالیه و صعود مدارج متعالیه و ارتقای از معارج مکان و زمان و تقرب بحضرت یزدان چندان رفعت گرفت و از مرکز عناصر چنان بیرون تاخت

ص: 169

و در عوالم لاهوت چنان آشیان جست که کون و مکانرا از گرد نعلش خبری و زمین و زمانرا از کالبد بشریتش اثری نماند و در مقام قرب چنان از خویشتن بیرون رفت و چنان بمحبوب حقیقی اتصال خواست که قدمش از نفسش بیخبر ماند و نفسش از قلبش آگاهی نداشت و قلبش که جولانگاه روح است ندانست روحش

در کجاست . بعضی از دانایان بر آن رفته اند که « ثم دنی» اشارت بمقام نفس آنحضرت است فتدلی اشارت بمقام دل او است فکان قاب قوسین اشارت بمقام روح او است و او ادنی اشارت بمقام سر اوست ، نفس او در خدمت و دل او در محبت و روح اودر قربت و سر او در مشاهدت بود پس نفس او را حیات بخدمت بودی و دل اور اصفا بمحبت و روح اورا بقا بقربت حاصل شدی و سر او را غذا از مشاهده بودی اگر نفس او بهستی خویش نگریستی بیخدمت ماندی و اگر دل او نگرنده نفس شدی بی محبت ماندی و اگر روح را نظر بر دل افتادی بی قربت بماندی و اگر سر او نظر بروح برگماشتی بیمشاهده بماندی

هنگامی از ابوالحسین نوری از معنی این آیت پرسش رفت گفت :

« لَمْ يَسْمَعْ فِيهِ جَبْرَئِيلُ فَمَنْ النورى ؟ »

از جائیکه عقاب پر بریزد *** از پشه لاغری چه خیزد

جائیکه جبرئیل را دور باش آن قال و قیل صد هزاران هزار سالها وقرنها آن سوی تر افکند و از درخش انوار سرادق جمال و جلال پرو بال بسوزد از ابوالحسین نوری و امثال اوچه نورو فروزی و چه دانش و بینش را متوقع بباید بود بالجمله پس این کلام گفت لفظ دنی را در افهام قاصره ما گاهی گویند که شخص را از چیزی بعد و دوری پدید شود و لا بعد ثمة و هم چنین لفظ فندلی وقتی گفته شود که مکانی باشد و لامكان ثمة آنجا بیرون از مکان است یعنی از عالم مکان خارج است و نیز فكان عبارت از زمان است و لازمان ثمة زمانرا در آنجا چه زمان است و همچنان قاب قوسین اشارت بمقدار باشد ولامقدار ثمة هیچ قدر و مقداری را

ص: 170

در آنجا مقدار و قدری نیست و لفظ «او» کلمه ایست که افاده شک نمايد ولاشک ثمه در آنجا همه علم و یقین است شک و زیب را چه راه باشد و لفظ ادنی از بهر مبالغه باشد در اینکه مثلا شخصی نزدیکتر است از نزدیکی دیگر ولادان معه ثمة چه وقتی نزدیکی و نزدیکتریر اصورت خارجی تواند بود که در عالم مکان و زمان باشد و آنکسکه بدو تقرب صوری جویند جسم و مرکب باشد و مرئی و محل شود « تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً » همانا از ادراک و بيان زبانها المكن وخردها قاصر است خدا میداند و آنکسکه رفته است جز اینکه برای تسکین قلب و انبساط خاطر و خوشنودی دل خویش گوئیم :

« دنى عَبْداً فندلي فَرْداً دنى مَكِّيّاً فَتَدَلَّى ملكياً دُنَيٍّ قرشياً فتدلي عرشيا دُنَيٍّ مُجَاهِداً فَتَدَلَّى مشاهداً دنى طَالِباً فَتَدَلَّى وَاصِلًا دنی وَ مَعَهُ الرَّحْمَةِ فَتَدَلَّى وَ مَعَهُ الرَّحْمَةِ دنى افتقار أَ فَتَدَلَّى افتخارا دنى مُنَادِياً فَتَدَلَّى مناجياً دنى مَادِحاً فَتَدَلَّى مَمْدُوحاً دنی شاکر افتدلى مَشْكُوراً وَ قِيلَ أَحَدِهِمَا صِفَةِ اللَّهِ وَ الاخر صِفَةَ مُحَمَّدٍ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ .»

یعنی از این صفت های متعدده که شمرده شد یکی مخصوص بخدای و آنيک

از رسول خدایست و معنی آن چنین است : « هُوَ يَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ يُقِرُّ بِهِ وَ كَانَ هُوَ يَتَكَلَّمُ وَ اللَّهِ يَسْمَعُهُ وَ كَانَ هُوَ يُسْئَلُ وَ اللَّهِ يُعْطِيهِ وَ كَانَ هُوَ يشقع وَ اللَّهِ يُشَفِّعَهُ وَ كَانَ هُوَ يَنْظُرُ فِي آياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَنْظُرُ فِي آدَابِ رسوله » :

بالجمله « فکان قابَ قوسین اوادنی » کنایت از تأکید قربت و تشیید محبت

است پس از برای اینکه با افهام نزديک افتد در صورت تمثیل ادا شده همانا مردم عرب را قانون آن بود که چون خواستند عهدی محکم و استوار بنمایند آن دوکس که با هم همدست و همداستان میشدند کمانهای خود را آورده با یکدیگر میچسبانیدند و هر دو بیکبار آنرا میکشیدند و هر دو بیکبار تیر از آن میافکندند و این کار نشان آن بود که از این پس زشت و زیبا و خشم و رضای این دو تن یکی است و هرگز در میان ایشان جدائی نباشد پس میتواند بود که میان خدای

ص: 171

ورسول کار بدین گونه رفته باشد پذیرفته رسول پذیرفته خدای و نا پذیرفته رسول نا پذیرفته خدای باشد چنانکه در کتاب خدای تعالی باین معنی در چند جای اشارت رفته است. « وَ اللَّهُ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رسوله »

بالجمله از اینگونه آیات در قرآن فراوان است بعضی بر آنند که مقصود از فتدلی آن است که « أَرْسَلَ نَفْسَهُ فِي ذَلِكَ المقام » یعنی گذاشت نفس خود را در آنمقام و بزبان حال عرض کرد رجوع از این مقام نخواهم چه بی آن شکیبائی نتوانم گفتند آنکسکه ترا باینجا آورد تواند دیگر باره ات پیش خواند اگرچه در دنیا باشی ای محمد ترا باید باز شدن و گریختگان در گاه را بسوی ما باز خواندن و چون از کار مردمان بملالت شوی و آرزوی این مقام کنی بنماز ایستاده باش که بدانت بمقام مطلوب آورم که « الصَّلَاةِ مِعْرَاجُ الْمُؤْمِنِ ».

و در احادیث قدسیه وارد است : « کار لَا يَزَالُ عَبْدِي يَتَقَرَّبُ إِلَى بِالنَّوَافِلِ حَتَّى أَحْبَبْتُهُ فاذا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِى يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِى يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِي يَمْشِي بِهَا »

و چون رحمت خدای با دیگر مخلوق خود از بندگان عبادت کار مطیع باین درجه شمول گیرد معلوم است مقام عقل کل وصادر اول و نور اول و آنکسکه تمامت مخلوقات

بطفیل خلقت او مخلوقند چه خواهد بود .

در جلد دوم حيوه القلوب مسطور است که حبیب سجستانی از حضرت امام محمد باقر سلام الله علیه از معنی آیه شریفه ثم دنى الى آخرها سوال کرد فرمود ای حبيب نزديك شد بجناب حق تعالى يقرب معنوی پس بسیار نزديک شد بقدر دو نيم كمان یار نزدیکتر پس خدای تعالی در آن مکان رفیع هر چه خواست برسول خود وحی فرستاد إلى آخر الحديث ...

.....؟؟؟..... در تفسیر نیشابوری مسطور است :

.....؟؟؟؟؟....جبرئيل من الرسول صلی الله علیه وآله عَلَى الصُّورَةِ الْمُعْتَادَةِ فتدلی بعضی گفته اند

ص: 172

در اینجا تقدیم و تاخیر است ای تَدَلَّى يُعْنَى تَعَلَّقَ عَلَيْهِ فِي الْهَوَاءِ ثُمَّ دَنَا منه و بعضى گفته اند « دنی قَصَدَ الْقُرْبِ مِنْ مُحَمَّدٍ یا اینکه تَحَرَّكَ مِنَ الْمَكَانِ الَّذِي كَانَ فِيهِ فَنَزَلَ الَىَّ النبيل » گفته میشود : « تَدَلَّتِ الثَّمَرَةِ وَ دَلَّ رِجْلَيْهِ مِنَ السَّرِيرِ » از درخت و پای از تخت و بعضی بر آنند

یعنی آویخته و سرازیر شد میوه که دنو و تدلّی بمعنی واحد هستند و جز افادت تأکید نکنند و کان قاب قوسین زیادت بر تأکید است و أهل عربیت گویند این کلام از باب حذف مضاف است ای فكان مقدار مسافه قرب جبرئيل مثل قاب قوسین و این مضافات در اینجا محذوف شده است و قاب و قیب و قاد وقيد وقاس وقيس بجمله بمعنی مقدار است و معنی این است که فکان مقدار مسافة قريبة مثل قاب قوسین و این مضافات حذف شده است چنانکه در قول شاعر « وَقَدْ جعلتنى مِنْ خُزَيْمَةَ اصبعا » ای علی مقدار مسافة اصبع و هر قوسی را دو قاب است و قاب قوسین یعنی قابی قوس وعرب را قانون است که اشیاء را بقوس و رمح وسوط وذراع میزان و اندازه گیرند رسول خدای صلى الله علیه و آله میفرماید :

« لقاب قَوْسٍ أَحَدُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ مَوْضِعِ قَدِّهِ خَيْرُ مِنَ الدُّنْيَا ومافيها »، يعنى بقدر يک كمان شماها و تازیانه شما از بهشت بهتر شما از دنیا و هر چه در آنست و قد بمعنی تازیانه است و قول خدای اوادنی بحسب تقدیر ماهاست چنانکه در جائی دیگر میفرماید « مأة أَلْفٍ أَوْ يزيدون » كه بزبان و تقدیر و اصطلاح ما فرموده است و هم معنی کرده اند که دَنَا مِنَ الُامَّةِ فَتَدَلَّى أَىُّ لَانَ لَهُمْ وَ رَفَقَ بهم

و أصحاب تفاسیر را تحقیقات لطیفه است که بیان آن جمله در اینجا در خور مقام نیست و در هر صورت مقصود دنو معنوی و روحانی است ودنو الفه است نه دنو زلفه ودنو انس است نه دنو نفس و قوسان یکی صفت حدوث است و آن دیگر صفت قدم و چون هر قوسیرا دوقاب میباشد اصلش قابی قوس است و از اینجمله بتمامت بر میآید که سیر آن حضرت من اللَّهِ وَالَى اللَّهَ وَفِيُّ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ مَعَ اللَّهُ تَبَارَكَ اللَّهُ عزوجل بوده و آن حجاب که در ما بین بوده حجاب بشریه است و بجهت انغماس

ص: 173

در نور پروردگار متلالا گردیده و وصف حجاب بزبرجد کنایت از حضرت و

سبزی آنست .

در مجمع البيان بانس بن مالک سند ميرسد « قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى قَالَ قَدْرِ ذِرَاعَيْنِ أَوْ أَدْنَى مِنْ ذِرَاعَيْنِ »، وبراين تقدیر معنی قوس در این آيه شريفه ما يقاس به شیء است ابن سکیت میگوید قاس الشيء يقوسه قوساً لغتى است در قاسه یقیسه هنگامیکه چیزیرا باندازه آورند

بالجمله این کلمات و بیانات همه برای اظهار تقرب معنوی آنحضرت بحضرت احدیت و اخبار و تذکره برؤیت است و گرنه چون بنهج دیگر شویم و بحقیقت بنگریم با تمامت اشیاء نزديک است لكن نه بطريق مقاربت و از همه اشیاء بیگانه و بعید است اما نه بطریق مباینت و هر چه هست بالطبع در طلب اویند و از طلب خویش و مطلوب خویش بیخبرند و همه براه توحید اویند لکن نه از روی معرفت تامه وان من

شَيْ ءُ الايسبح بِحَمْدِهِ .

کفر و دین هر دو در رهش پویان *** وحده لا شريك له گويان

چنانکه در کتاب کافی از ابو حمزه ثمالی ماثور است « قَالَ علی بْنِ الحسین عَلَيْهِمَا السَّلَامُ مَا بَهَتَ البهايم فَلَمْ تُبْهَمْ عَنْ أَرْبَعَةٍ مَعْرِفَتِهَا بِالرَّبِّ وَ مَعْرِفَتِهَا بِالْمَوْتِ وَ مَعْرِفَتِهَا بالانثى وَ مَعْرِفَتِهَا بِالْمَرْعَى الْخِصْبِ ».

یعنی هر چند بهایم یعنی جنبندگان صحرا و دریا بی شعور و تمیز باشند از معرفت و شناسائی چهار چیز محروم نیستند نخست شناختن پروردگار و دیگر شناختن مرگ تن اوبار یعنی از آنچه اسباب هلاکت و تباهی میشود و دیگر شناختن ماده را از نر و دیگر آگاهی از چراگاه و مرعای وافر و پرگیاه

و مقصود از این کلام معجز نشان آنست که اگر چند حیوان صامت در دیدار حیوان ناطق بچیزی شمرده نیست لکن هرگز نشاید بنظر تحقیر در آن ها نگران شد و با دیگر جمادات بيک ميزان گرفت چه بهایم را نیز معرفت آنچه در خور استعداد این نوع است. موجود است ، مثلاً بمعرفت خالق و رازق بآن

ص: 174

طور که مقدار و بضاعت آنها را شایسته است آگاهند و بزبان خود به تسبیح و تهلیل خالق خود جل ذكره مشغولند و در حقیقت از مرتبه توحید بی نصیب نیستند و باین نصیبه بسیار شریف نایل هستند

و دیگر بآنچه ما یه تباهی و هلاکت آنها است آگاهند، چنانکه طبعاً از سباع گریزانند و با اینکه هرگز با شیر و پلنگ آهنگ نجسته اند یا اینکه در دریا با نهنگ هم سنگ نشده اند یا هرگز موش را خروش گربه بگوش نرسیده و تیهو را چنگال باز همر از نگشته یا هرگز فلان حیوان از فلان گیاه نچریده و ندیده معذلک بمحض دیدار یا استشمام چنان گریزنده و پرنده ودونده میشوند که

هیچ آدمیزاد را اینگونه اجتناب ممکن نیست .

و هم چنین فلان چهار پای نر را که هرگز ماده نصیب نگشته بمحض دیدار میشناسد و بدستیاری نیروی شهوت بسوی او جنبش و کوشش میگیرد و نیز ماده بهوای نر در طلب بتعب میرود تارشته نسل منقطع نگردد و هم چنین اگر دريک فرسنگی چراگاهی خرم و آبی گذارا و چشمه دلارا باشد بقوت شامه و جنبش طبیعت وحدت نظر فرصت از دست ندهد و کار رامش و آسایش خود را

بیاراید .

و در حقیقت چون خداوند بیچون و حکیم علی الاطلاق در این صنف مخلوق و نوع آفرینش از این برافزون اراده نفرموده ، بقا و حفظ این نوع را برتر از این شناسائی حاجت نباشد و در مقام و اندازه خود حد تکمیل را در یافته اند و نمیشاید این نوع را حقیر شمرد و چنانکه بر پایه و جدار بر آنها حمل بارگران نمود

و خوار ساخت چنانکه از رسول خدای صلی الله علیه و آله مرویست

« لانتور کوا عَلَى الدَّوَابِّ وَ لَا تَتَّخِذُوا ظُهُورَهَا مَجَالِسَ ».

یعنی چون بر پشت مرکب بر نشینید دو پای خویش را در خانه زین خمیده نگردانید و بريكورک جلوس مكنيد و محض راحت خویش پشت مرکب را مجلس آسایش

ص: 175

مشمارید چه این كردار يک نوع تحقیر و تخفیفی برای مرکب است و چنان همی نماید که این مرکب راهوار در دیدار شما با سنگ و خاک بیکسان پدیدار است یا احساس هیچگونه ثقل و صدمت و مشقت را نمی نماید و در تفسیر صافی از محمد بن بشیر از حضرت علی بن الحسين وابي عبد الله صلوات الله

عليهم مرویست که فرمودند:

مَنِ اسْتَمَعَ حَرْفاً مِنْ كِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى مِنْ غَيْرِ قِرَاءَةٍ كَتَبَ اللَّهُ تَعَالَى لَهُ بِهِ حَسَنَةً عَنْهُ سَيِّئَةً وَ رَفَعَ لَهُ دَرَجَةً وَ مَنْ قرا نَظَراً مِنْ غَيْرِ صَوْتَ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِكُلِّ ومحى حَرْفٍ حَسَنَةً وَ محى عَنْهُ سَيِّئَةً وَ رَفَعَ لَهُ دَرَجَةً وَ مَنْ تَعَلَّمَ مِنْهُ حَرْفاً ظَاهِراً كَتَبَ اللَّهُ لَهُ عَشْرَ حَسَنَاتٍ ومحى عَنْهُ عَشْرَ سَيِّئَاتٍ وَ رَفَعَ لَهُ عَشْرَ دَرَجَاتٍ .

قَالَ لَا أَقُولُ بِكُلِّ آيَةٍ وَ لَكِنْ بِكُلِّ حَرْفِ بَاءٍ أوتاء أوشبههما قَالَ وَ مَنْ قرا جَرْفاً وَ هُوَ جَالِسُ فِي صلوته كَتَبَ اللَّهُ لَهُ خَمْسِينَ حَسَنَةً ومحى عَنْهُ خَمْسِينَ سَيِّئَةً وَ رَفَعَ لَهُ خَمْسِينَ دَرَجَةً وَ مَنْ قَرَأَ حَرْفاً وَ هُوَ قَائِمُ فِي صلوته كَتَبَ اللَّهُ لَهُ مِائَةَ حَسَنَةٍ وَ محى عَنْهُ مِائَةَ سَيِّئَةٍ وَ رَفَعَ لَهُ مِائَةَ دَرَجَةٍ وَ مَنْ خَتَمَهُ كَانَتْ لَهُ دَعْوَةُ مُسْتَجَابَةُ مُؤَخَّرَةً أَوْ مُعَجَّلَةً قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ خَتَمَهُ كُلَّهُ قَالَ خَتَمَهُ كُلَّهُ . .

یعنی هر کس بشنود حرفی از کتاب خدایرا بدون قرائت نمودن خدای برای او يك حسنه بنویسد و يك سيئه محو نمايد و يكدرجه بر کشد و هر کس بنظر کردن قرائت کند بدون اینکه صدایش بقرائت برشود خدای از بهر او بپاداش هر حرفی حسنه بنویسد و سینه محو کند و درجه بر کشد و هر کس ظاهراً کلمتی از آن بیاموزد خدای از برای او ده حسنه بنویسد و ده سینه محو نماید وده درجه بلند گرداند .

اینوقت میفرماید نمیگویم در ازای هر آیتی این پاداش و کرامت بیند بلکه در عوض هر حرف باء و تاء و اشباه این دو حرف این منفعت یا بد بالجمله فرمود هر کس حرفی را قرائت نماید گاهیکه در نماز خود جالس باشد خدای تعالی برای او پنجاه حسنه بنویسد و پنجاه سیئه از نامه عملش محو فرماید و پنجاه درجه

ص: 176

برای او برکشد و هر کس قرائت کند حرفی را در حالتیکه در نماز خود قیام داشته باشد خدای تعالی از بهر او صد حسنه بنویسد وصد سیئه محو کند وصد درجه بر کشد و هر کس ختم کند قرآنرا از بهر او دعوتی مستجابه است خواه ثمرش را بتأخير يابد یا زودبیند راوی میگوید عرض کردم فدای تو شوم قرآن را بتمامت ختم کند فرمود بتمامت ختم نماید یعنی این مزد برای کسی است که قرآنرا از ابتدا تا نهایت قرائت کند و بخاتمت آورد .

ذکر پاره آیات مبار که توحید و غیره که امام زین العابدین علیه السلام را در معنی و تفسیر آن روایتی رسیده و تحقیقی شده است

در کتاب توحید صدوق اعلی الله مقامه مسطور است که مردی در حضرت علی

بن الحسين سلام الله علیه بیای خواست و عرض کرد مرا از معنی بسم الله الرحمن

الرحيم خبر گوی فرمود :

حَدَّثني أبي ، عَن أَخِيهِ الْحَسَنِ ، عَنْ أَبِيهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ أَنَّ رَجُلًا قامَ إِلَيْهِ فَقَالَ : يا أبيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنِي عَنْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ما مَعْناهُ ؟ فَقالَ : إِنَّ قَوْلَكَ اللَّهُ أَعْظَمُ اسْمِ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فَهُوَ الْاسْمُ الَّذي لا يَنْبَغِي أَنْ يُسَمَّى بِهِ غَيْرُ اللَّهِ وَلَمْ يَتَسَمَّ بِهِ مخلوق.

یعنی حدیث کرد مرا پدرم حسین از برادرش حسن از پدرش أمير المومنين عليهم السلام که مردی در خدمت آنحضرت بر پای ایستاد و عرض کرد : يا أمير المومنين از معني بسم الله الرحمن الرحيم مرا آگاهی بخش فرمود همانا قول

ص: 177

تو الله یعنی کلمه الله بزرگترین اسم از اسامی خدای عزوجل است و این اسمی است که شایسته نیست نامیده بشود باین اسم مبارک مگر خدای تعالی و هیچ آفریده باین نام مبارک نامیده نشده و نمیشود ، آنمرد عرض کرد معنی کلمه الله

چیست فرمود :

الَّذِي يتاله إِلَيْهِ عِنْدَ الْحَوَائِجِ وَ الشَّدَائِدُ كُلِّ مَخْلُوقٍ عِنْدَ انْقِطَاعِ الرَّجَاءِ مِنْ جَمِيعِ مَنْ هُوَ دُونَهُ وَ تُقْطَعُ الْأَسْبَابِ مِنْ كُلِّ مَنْ سِوَاهُ وَ ذَلِكَ أَنَّ كُلَّ مترائس فِي هَذِهِ الدُّنْيَا وَ متعظم فِيهَا وَ إِنْ عَظْمُ غَنَاؤُهُ وَ طُغْيَانِهِ وَ كَثُرَتْ حَوَائِجُ مِنْ دُونِهِ إِلَيْهِ فانهم سيحتاجون حَوَائِجِ لَا يَقْدِرْ عَلَيْهَا هَذَا المتعاظم .

وَ كَذَلِكَ هَذَا المتعاظم يَحْتَاجُ إِلَى حَوَائِجِ لَا يَقْدِرْ عَلَيْهَا فينقطع إِلَى اللَّهِ عِنْدَ ضَرُورَتِهِ وَ فَاقَتُهُ حَتَّى إِذَا كَفَى هَمَّهُ عَادَ إِلَى شَرِكَهُ أَمَّا تَسْمَعُ اللَّهَ عَزَّ وَجَلٍ يَقُولُ قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أتيكم عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغْيَرُ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ بَلْ اياه تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْشَاءً وَ تَنْسَوْنَ ماتشركون .

فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلٍ لِعِبَادِهِ أَيُّهَا الْفُقَرَاءُ إِلَى رَحْمَتِي إِنِّي قَدْ أَلْزَمْتُكُمُ الْحَاجَةَ إِلَى فِي كُلِّ حَالٍ وَ ذِلَّةَ الْعُبُودِيَّةِ فِي كُلِّ وَقْتٍ فالى فَافْزَعُوا فِي كُلِّ أَمْرٍ تَأْخُذُونَ فِيهِ وَ تَرْجُونَ تَمَامَهُ وَ بُلُوغَ غَايَتِهِ فاني إِنْ أَرَدْتَ أَنْ أُعْطِيَكُمْ لَمْ يَقْدِرْ غَيْرِى عَلَى منعكم وَ إِنْ أَرَدْتَ أَنْ أمنعكم لَمْ يَقْدِرْ غَيْرِى عَلَى إعطائكم .

فَأَنَا أَحَقُّ مَنْ سُئِلَ وَ أَوْلَى مَنْ تُضُرِّعَ إِلَيْهِ فَقُولُوا عِنْدَ افْتِتَاحِ كُلِّ أَمْرٍ صَغِيرٍ أَوْ عَظِيمٍ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَىُّ لنستعين عَلَى هَذَا الْأَمْرِ بِاللَّهِ الَّذِي لَا يَحِقُّ الْعِبَادَةُ لِغَيْرِهِ الْمُغِيثِ إِذَا اسْتُغِيثَ الْمُجِيبُ إِذَا دُعِىَ الرَّحْمَنِ الَّذِي يَرْحَمُ بِبَسْطِ الرِّزْقَ عَلَيْنَا الرَّحِيمِ بِنَا فِي أدياننا وَ دُنْيَانَا وَ آخِرَتِنَا خَفَّفَ عَلَيْنَا الدِّينِ وَ جَعَلَهُ سَهْلًا خَفِيفاً وَ هُوَ يَرْحَمُنَا بتمييز نا مِنْ أَعْدَائِهِ .

ثُمَّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ مَنْ حَزَنَهُ أَمْرُ تعاطاه فَقَالَ اللَّهِ الرَّحْمنِ بِسْمِ الرَّحِيمِ وَ هُوَ مُخْلِصُ اللَّهَ يُقْبِلُ بِقَلْبِهِ إِلَيْهِ لَمْ يَنْفَكَّ مِنْ إِحْدَى اثْنَتَيْنِ إِمَّا بُلُوغِ حَاجَتِهِ فِي الدُّنْيَا وَ أَمَّا يُعَدُّ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ يُدَّخَرُ لَدَيْهِ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرُ وَ أَبْقَى لِلْمُؤْمِنِينَ .

ص: 178

یعنی الله همان معبودیست که هر آفرید؛ چون از همه جا و همه کس مأیوس

و در شداید امور و حوایج نزديک و دور يكباره بیچاره و متحیر و مبهوت وبالمره مقطوع الامل و نومید و از تمامت ماسوی رشته آرزو را بریده دید طبعاً و فطرة بآنذات مقدس متعال پناهنده و درمان درد را از آن کار ساز بنده نواز خواهنده میگردد چه هر کس در این جهان دارای امر و فرمان و ریاست و امارت و بزرگی و حکومت گردید اگر چند توانگر باشد و طغیان و سر افرازی و سرکشی او عظیم و لطف او باحوال عموم ناس عمیم و نیازمندی همکنان در حضرتش فراوان گردد امازود باشد که اینمردم را حاجاتی پدیدار آید که این مرد که این چند خود را غنی و بزرگ و بر آورندۀ حوائج و مآرب و مالك الرقاب میشمارد بر قضاء حوائج وارده قادر نباشد

و نیز خود این شخص را که خویشتن را بزرگ میشمارد ، حاجاتی پدید آید که خود بر قضای آن نیرومند نباشد ولابد و ناچار در اینحالت حاجت و فاقتی که اوراست بخداوند قاضی الحاجات انقطاع جوید و چون خدای محض عنایت و رحمت و نراندن هیچ خواهنده را از درگاه کبریای خود بدون مقصود و حاجت بر بیچارگی و درماندگیش بخشایش و حاجت او را بجای آورد و او را از آن زحمت و فرسایش بی نیازی و آسایش فرا رسد همچنان بشرک و طغيان خويش

اعادت جوید

آیا نشنیده باشی که خدای عزوجل میفرماید بگو ای محمد ایشان را چه میبینید اگر فرا رسد شما را عذاب خدای یا فرا رسد شما را هول و هیبت عذاب و عقاب قیامت آیا در هنگام مشاهدت عذاب بیرون از خدای را میخوانید تا این عذاب از شما بر گیرد ؟ بخوانید غیر از خدای را یعنی بتان را اگر براستی

پس سخن میرانید یعنی اگر در قول خودتان که بتان را خدای میدانید راستگو هستید پس در این احوال و أهوال آنانرا بخوانید تا عذاب را از شما بر گیرند لکن نه

چنان است که در آنهنگام بتان را بخوانید.

ص: 179

یعنی میدانید و برشما معلوم میشود که از خواندن آنان و دیگر آفریدگان هیچ سودی شما را نرسد و بناچار جز به پروردگار قهار زاری و تضرع نبرید و جز او را عزوجل نخوانید و خدای کشف مینماید و رفع میفرماید در اینجهان آنچه را از وی بکشف و دفع آن خواهان میشوید در صورتیکه بخواهد و حکمتش اقتضا نماید و فراموش کنید در وقت دعا یعنی ترک فرمائید و دست باز دارید آنچه را با او شريک نمودید چون میبینید که از بتان کاری ساخته نیست آنها را فراموش میکنید و جز بخدای دست ضراعت بر نمیکشید پس از چه روی بهنگام راحت و آسایش جز او را میخوانید و این قول از روی تبکیت یعنی سرزنش از راه است تا ایشان بدانند که در کردار خود و عبادت اصنام بخطا رفته اند بالجمله آنحضرت در مفاد این آیت مبارک چنین بیان میکند که خداوند عز وجل با نهایت استغنا و بینیازی با بندگان فقیر و نیازمند و حقیر ودرد مند خود میفرماید یکسانیکه برحمت من نیاز و افتقار دارید همانا من شما را بحاجتمندی در حضرت من بهر حال و ذلّت عبودیت و خواری بندگی بهروقت ملازمت دادم و بناچاری دچار ساختم و چهره شما را بغبار حاجت و عبودیت آلایش دادم یعنی آفرینش شما بر افتقار و انکسار و ناتوانی و بیچارگی توامان است پس بحضرت من فزع و پناه آورید در هر امریکه بدان روی آورید و اتمام

و اکمال و بلوغ بنهایت و انجامش را امیدوار باشید یعنی چون من این اوصاف در خلقت شما نهادم پس بکدام کس جز من چاره جوئید و درمان بخواهید چه اگر من بخواهم شما را بعطیتی برخوردار فرمایم هیچکس جز من نتواند شما را از آن بهره باز دارد و اگر بخواهم شما را محروم دارم هیچکس جز من نتواند شما را برخوردار نماید، پس من از هر کس سزاوارتر هستم که کس سزاوارتر هستم که بدو خواهش برید و

تضرع نمائید بالجمله میفرماید پس در افتتاح هر امری خواه صغیر خواه کبیر بگویید

بسم الله الرحمن الرحيم يعنى استعانت میجویم در این امر و قضای این حاجت

ص: 180

و اصلاح این کار بآن خداوندی که جز او سزاوار پرستش نیست آن خداوندی که دریابنده و فریاد رسنده است گاهیکه فریاد رس طلبند و اجابت کننده است چون او را بخوانند و رحمانیست که رزق و روزیرا بر ما گشاده و منبسط فرموده و رحیم است ما بر در دین و دنیا و آخرت ما مسائل و احکام و شرایع دین را برما سهل و

سبک فرمود و بر ما رحمت فرمود باینکه ما را از دشمنان ما جدا ساخت یعنی بنعمت تدین از کافران و مشرکان ممتاز و سرافراز ساخت و اگر نه رحمت او بودی و ما را این نعمت قسمت افتادی این امتیاز و مباهات و عواقب حسنه و فرجام نيكو وانجام خجسته را کجا بهره ور میشدیم .

از این پس فرمود که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود هر کس را امری بحزن

و اندوه افکند و ازروی خلوص نیت و صفای قلب و خیال خالص بگوید بسم الله الرحمن الرحيم از يک حال از دو حال بیرون نباشد یا آنست که در دنیا بحاجت خود بالغ گردد و بآرزوی خود باز رسد یا در حضرت خدای آماده و ذخیره میماند و البته آنچه در حضرت خدای بذخیره برای کسی بماند بهتر و پاینده تر است مؤمنانرا و گروندگان را .

یعنی اگر شخص مؤمن در دنیا بحاجت خویش نایل نشود نبایست خود را مأيوس و مهجور شمارد بلکه باید بداند که خدای بسبب حکمتی قضای حاجت اورا در دار دنیا برای او مصلحت ندانسته و برای او در حضرت خود بذخیره بر نهاده تا در سرای آخرت با سود و منفعت بدوعاید فرماید .

و دیگر در کتاب عیون اخبار از حضرت علی بن الحسين علیه السلام مرويست که آنحضرت در معنی این قول خداى تعالى لولا أن رأی برهان ربه یعنی اگر نه بود که حضرت یوسف علیه السلام برهان پروردگارش را در یافت هر آینه آهنگ

زلیخا مینمود میفرمود :

قَامَتْ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ إِلَى الصَّنَمِ فَأَلْقَتْ عَلَيْهِ ثَوْباً فَقَالَ لَهَا يُوسُفُ مَا هَذَا فَقَالَتْ أستحيى مِنِ الصَّنَمِ أَنْ يَرَانَا فَقَالَ لَهَا يُوسُفَ أتستحيى مِمَّنْ لَا يَسْمَعُ وَ لَا يَبْصُرُ وَ لَا

ص: 181

يَفْقَهُ وَ لَا يَأْكُلَ وَ لَا يَشْرَبُ وَ لَا استحيى أَنَا مِمَّنْ خَلَقَ الانسان وَ عَلَّمَهُ فَذَلِكَ قَوْلُهُ لَولَا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ ».

یعنی در آنهنگام که زلیخا زن عزیز یوسف علیه السلام را بدست آورده همی خواست در آن خلوت کار بکام آورد بپای خواست و جامه بر روی آن بت که در آنجا بود بیفکند یوسف علیه اسلام از کردار آن صنم با آن صنم پرسش گرفت گفت چون شرمگین شدم که نامستورم بیند مستورش داشتم یوسف فرمود تو از چیزی که جامد است و نمیشنود و نمیبیند و نمیداند و نمیخورد و نمی آشامد آزرم داری؟ کنایت از انیکه نه دارای صفتی است که در خالق ممکن است و نه اوصافی که حیوان

را میشاید نه آنست پس و نه این بشرم و آزرم شوی اما من از آنکه انسانرا بیافرید و او را تعلیم فرمود یعنی از نيک و بد ومضار ومنافع به نیروی دانش آگاه

ساخت شرم نگیرم یعنی همین کردار تو با این بت ناچیز برای من در پاس داشتن یزدان عزیز کافی است و این است قول خدای تعالی اگر یوسف برهان پروردگار را نمیدید. یعنی همین کردار زلیخا یوسف را از جانب خدای برهان افتاد تا بعصمت خود

كافي باقی بماند .

راقم حروف گوید عصمت انبیاء با خلقت توام است و این مطالب بحسب ظاهر است و در حقیقت این برهان برای ایمان زلیخا ،بود، کار پاکان را قیاس

از خود مگیر

و دیگر در کتاب عیون اخبار الرضا سلام الله علیه از امام حسن عسکری از آباء عظامش از حضرت علی بن الحسين صلوات الله وسلامه عليهم أجمعين مسطور است که آنحضرت در این قول خدای عز وجل

الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً ميفرمود جَعَلَهَا مُلَائِمَةً لطبايعكم مُوَافِقَةُ لِأَجْسَادِكُمْ وَ لَمْ يَجْعَلْهَا شَدِيدَةُ الحما وَ الْحَرَارَةِ فتحرقكم وَ لَا شَدِيدَةُ الْبُرُودَةِ فَتَجْمُدُ كَمٍّ وَ لَا شَدِيدَةُ طَيِّبَ الرِّيحِ فتصدع هاماتكم وَ لَا شَدِيدَةُ النَّتْنُ فتعطيكم وَ لَا شَدِيدَةُ پ

ص: 182

اللِّينِ كَالْمَاءِ فتغرقكم وَ لَا شَدِيدَةُ الصَّلَابَةِ فَتَمْتَنِعَ عَلَيْكُمْ فِي دُورِ كَمٍّ وَ ابنيتكم وَ قُبُورِ موتاکم .

وَ لَكِنَّهُ عَزَّ وَجِلَ " جَعَلَ فِيهَا مِنْ المتانة مَا تَنْتَفِعُونَ بِهِ وَ تتماسكون وَ تتماسك عَلَيْهَا أَبْدَانُكُمْ وَ بنيانكم وَ جَعَلَ فِيهَا مَا تَنْقَادُ بِهِ لِدُورِ کم وَ قُبُورِ كَمٍّ وَ كَثِيرُ مِنَ مَنَافِعَكُمْ فَلِذَلِكَ جُعِلَ الارض فِرَاشاً لَكُمْ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَجِلَ « وَ السَّماءِ بِناءً » سُقُفاً مِنْ فَوْقِكُمْ مَحْفُوظاً يُدِيرُ فِيهَا شَمْسَهَا وَ قَمَرَهَا وَ نُجُومِها لمنافعكم . ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَجِلَ « وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ مآء » يَعْنِي الْمَطَرَ يَنْزِلَهُ مِنْ علاليبلغ

ر قَلِّلْ جبالكم وَ تلالكم وَ هضابكم وَ اوهادكم ثُمَّ فَرَّقَهُ رذاذاً وَ وَابِلًا وَ هطلا لتنشفه أرضو كَمٍّ وَ لَمْ يُجْعَلْ ذَلِكَ الْمَطَرِ نَازِلًا عَلَيْكُمْ قُطِعَتْ وَاحِدَةً فَيُفْسِدُ أُرْضِيَكُمْ وَ أَشْجَارُ كَمٍّ وَ زروعكم وَ ثِمَارِ كَمْ .

ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَجِلَ « فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ ، يُعْنَى مِمَّا يُخْرِجَهُ مِنْ الارض رِزْقاً وَ لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً » أَيْ أَشْبَاحاً وَ أَمْثَالًا مِنْ الاصنام الَّتِي لَا تَعْقِلُ وَ لَا تَسْمَعُ وَ لَا تُبْصِرُ وَ لَا تَقْدِرُ عَلَى شَيْ ءٍ هُوَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ، أَنَّهَا لَا تَقْدِرُ عَلَى شَيْ ءٍ مِنْ هَذِهِ النِّعَمِ الْجَلِيلَةِ الَّتِي أَنْعَمَهَا عَلَيْكُمْ رَبِّكُمْ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى . »

مجموع آیه شریفه این است :

الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تعلمون

ظاهر معنی است که خداوند آنکسی است که بحكمت بالغه وقدرت كامله مقرر فرمود برای فایده و سودشمازمین را بساطی گسترده تا آرام گيريد وباقتضای حاجت بر آن حرکت کنید و آسمان را سقفی بر افراشته گردانید و فرو فرستاد از آسمان آبی مبارک و كثير المنفعه، ومراد باران است و چون آن آب باخاک گشت بیرون آورد بآن سبب از انواع میوه ها و اصناف حبوبات و سایر نباتات روزی و رزق ساخته و آماده از بهر شما پس فرا مگیرید مرخدای را انبازان

ص: 183

و شریکان در عبادت و حال اینکه میدانید که آن اصنام که بپرستش آنها روز

میسپارید بر هیچ کار قادر نیستند

بالجمله امام زین العابدين سلام الله علیه در تفسير اين آيت وافی هدايت میفرماید خدای تعالی زمین را از بهر شما فراش و بساط گردانید یعنی زمین را ملایم طبیعت های شما و موافق با اجساد و اندام شما نمود و آن چندش گرم نداشت تا از حرارتش بسوزید و نه آنچندش سرد ساخت که از برودتش فسرده شوید و نه چندانش خوشبوی داشت که شما را بصداع در افکند و نه آنچندش بد بوی که موجب هلاکت شود و نه چون آبش ملایم و این ساخت که شما بجمله غرق شوید و نه چندانش سخت فرمود که از بنیان ابنیه و حفر قبور اموات خویش بیچاره گردید بلکه متانت و لینت آن را آنگونه فرمود که بتوانید استخراج منافع فرمائید و خویشتنرا برفراز آن بآسایش نگاهدارید و ابنیه و ابدان شما را برروی آنتوانائی محافظت و نگاهبانی باشد

و زمین را از بهر شما بدانگونه رام و منقاد فرمود تا بنیان عمارات و حفر قبور توانید کرد و منافع و سود شما فراوان گردد و بسبب این حکمتها زمین را بساط و فراش شما فرمود پس از این خدای عزوجل میفرماید « وَ السَّمَاءِ بناء » یعنی خدای تعالی آسمانرا بر فر از شما سقفی محفوظ گردانید که آفتاب و

ماه و نجوم آن در آن گردش گیرند تا اسباب سود و منفعت شما گردد . و بعد از این میفرماید و انزل من السماء مآء وباران را از بلندی و مکان و محلی که بر زمین برتری و سرافرازی دارد فرو فرستاد تا شخه ای کوه ها و توده های خاک و جبال گسترده شده بر روی زمین را و زمین های پست شما را فرا گیرد پس از آن یزدان دانا این باران رحمت را بحکمت بالغه خود برسه گونه مقرر فرمود و پست و بلند وصعب و سهل زمین را بهره یاب گردانید يک قسم را بقطرات ريزه و ضعیف فرو فرستاد و قسمی را درشت و شدید و قسم سیتم را گاهی ریزه و دائم و متتابع و وقتی متفرق و عظيم القطر ببارید و باران را باین اقسام نازل فرمود تا

ص: 184

زمین های شما را سیراب و مشروب دارد و چنان مقدر نفرمود که این باران قطعه واحده بر شما فرود آید چه اگر چنین فرود گشتی زمینهای شما و اشجار شما

و کشت زار شما و زراعتهای شما و میوه های شما بجمله فاسد و تباه شدی از اینجمله خدای عز وجل میفرماید « فأخرج بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لكم »

یعنی بسبب این حکمت و این کردار و انزال این باران و نمایش آب از زمین و آن میوه ها که از زمین بر میآید و نباتات وزراعات که بر میروید رزق وروزی و مایه مدار

عیش و زند کانی از بهر شما مقدر و آماده فرمود .« فَلَا تَجْعَلُوا اللَّهِ أَنْداداً » پس با این تفاصیل و مشاهدت این قدرت و عطیت که جز ذات ذوالجلال را بر اتیان ان توانائی نیست برای خداوند یکتا أصنام و و بتهائیرا که دارای عقل و پندار و نیوشیدن (1) و دیدار و توانائی بر هیچکار و و کردار نیستند اشباه و امثال نیاورید با اینکه شما میدانید که اینجمله بر هيچيک از نعمت های جلیل که پروردگار جمیل شما تبارک و تعالى شما را بر آن توانا و برخوردار داشته قادر نیستند یعنی خلق نمیتوانند نمود .

در منهج الصادقین و بعضی دیگر کتب تفاسیر مسطور است که معنی گردانیدن زمینرا فراش آن است که بعضی از جوانب و اطراف زمین را خدایتعالی بقدرت کامله از آب بیرون و ظاهر فرمود با اینکه آب بحسب طبیعت محیط جمله زمین بود و زمین را بحالت صلابت و لطافت تعادل داد تا مستعد نشستن و خفتن بندگان گردد مانند فراش مبسوط و از این عنوان لازم نمیافتد که زمین بهیئت تسطیح بباید بود چه اگر چه كرويه الشكل باشد اما با عظم حجم و اتساع جرم آن از افتراش بر ر آن ابا و امتناعی نیست و سماء عبارت است از قبه بر افراخته و این اسم جنس و است بر واحد متعدد صادق میآید و بعقیدت پاره از مفسرین سماء بمعنی ابر است

چه ابر بر زمین سمو و علو دارد و آب از آن فرود میگردد .

و بعضی بر آن رفته اند که آب دریا را ابر بر میچیند و بهوا بر میشود و در

ص: 185


1- بكسر اول بروزن نکوهیدن بمعنی شنیدن و گوش کردن باشد

هوا متراکم گردیده بدستیاری باد منتشر و افشرده میشود و بعقیدت بعضی دیگر باران از دریائیکه در زیر آسمان است فرود میشود و چون بسبب طول مسافت ورود مهیب و با صدمه است خدای تعالی ابر را بر طریق غربال آفریده تا صدمت باران از نخست بر آن فرود آید و بتدریج برزمین برسد واگرنه ابر حایل شدی از کثرت وصدمت باران تمامت زمین ویران گشتی .

بالجمله در بان ابر و باران هر طبقه از طبیعیتین و جز ایشان بقدرت فهم خود تحقیقات و بیانات دارند که در اینجا نه در خود بیان است و چون کار بر آن افتد که بعقاید و اقوالی که نه بسندی محسوس و حجتی مبرهن و آیتی روشن اتصال دارد گوش بسپاریم و خاطر برگماریم هیچ نشاید که از اخبار پیغمبران و اولیاء و أوصياء و ائمه اطهار سلام الله علیهم که دانای بربواطن وظواهر و آشکار و خفایای امورند بآراء مختلفه و سلق متشتته و عقاید متباینه دیگران اتکال خواهیم که بعلت جهل و عدم اطلاع از کنه مطالب بهر ساعت اندیشه را پیشه خویش سازند و بدیگر ساعت خیالی دیگر را دنبال کنند و رأی نخست را ناتندرست شمارند « تَعَالَى وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ عالمون بحقايق الامور ودقايق المسائل » . در جلد ششم بحار الانوار مسطور است که امام زین العابدین در این

آیه شریفه :

وَ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ يَمَا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَداءَ كُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ

تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ ميفرمود : وَ إِنْ كُنتُمْ أَيُّهَا الْمُشْرِكُونَ وَالْيَهُودُ وَ النَّصارى و ساير النَّواصِبِ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ مُحَمَّداً فِي الْقُرْآنِ في تفضيله عَلِيّاً أَخَاهُ الْمُبَرَّزَ

ص: 186

عَلَى الْفَاضِلِينَ الْفَاضِلَ عَلَى الْمُجَاهِدِينَ الَّذِي لا نَظِيرَ لَهُ فِي نُصْرَةِ الْمُتَّقِينَ وَقَمْع الْفَاسِقِينَ وَإهْلاكِ الْكَافِرِينَ وَ بَثَّ دِينِ اللهِ فِي الْعَالَمِينَ إِنْ كُنتُمْ في رَيْبٍ مِما نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِ نَا فِي إِبْطَالِ عِبادَةِ الْأَوْتَانِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ فِي النَّهْي عَنْ مُوالاةِ أَعداء اللَّهِ و مُعاداتِ أَوْلِيَاء اللَّهِ و فِي الْحُبِّ عَلَى الْإِنْقِيادِ لأخِي رَسُولِ اللهِ وَ اتِّخاذه إماماً و اعتقاداً فاضلا راجحاً لا يَقْبَلُ الله عَزَّ وَجَلَّ إيمانا ولا طاعَةٌ إلَّا بمُوالاتِه وتَظُنُّونَ أَنَّ مُحَمَّداً يَقُولُهُ مِنْ

عِندِهِ وَ نَسَبَهُ إِلى رَبِّهِ .

ای جماعت مشرکون ویهود و نصاری و ناصبیان که تکذیب نمایندگان (1) محمد صلی الله علیه و آله هستید در آیات قرآنی که دلالت بر تفضیل دادن آنحضرت برادرش علی علیه السلام را که بر تمامت فضلای روزگار برتري دارد مینماید آن علی علیه السلام که تمامت مجاهدان فزونتر و دریاری پرهیزکاران و قلع و قمع بدکاران نظیری

از بهرش نیست کافرانرا هلاک کند و دین خدایرا در جهانیان انتشار دهد اگر در شک وريب هستید در آنچه بربنده خودمان یعنی پیغمبر فروفرستادیم

در ابطال پرستش بتان و نهی از موالات بادشمنان یزدان و معادات با اولیای ایزد سبحان و درحث و انگیزش با طاعت برادر رسول خدای و قبول امامت او همانا خدای عزوجل هیچ طاعت و ایمانی را جز بدوستی و طاعت او پذیرفتار نمیشود و شما گمان میبرید که محمد صلی الله علیه و آله این جمله را از خویش گوید و بپروردگار خویش

نسبت کند.

« فاتوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ مِنْ مِثْلَ مُحَمَّدٍ أُمِّى لَمْ يَخْتَلِفْ قَطُّ إِلَى أَصْحَابِ كُتِبَ وَ عِلْمٍ وَ لَا تلمذ لِأَحَدٍ وَ لَا تَعْلَمُ مِنْهُ وَ هُوَ مَنْ قَدْ عَرَفْتُمُوهُ فِي حَضَرَهُ وَ سَفَرِهِ لَمْ يفارقكم قَطُّ

ص: 187


1- تکذیب کنندگان .

إِلَى بَلَدٍ لَيْسَ مَعَهُ مِنْكُمْ جَمَاعَةُ يُرَاعُونَ أَحْوَالِهِ وَ يَعْرِفُونَ أَخْبَارِهِ ثُمَّ جاءَكُمْ بَعْدَ بِهَذَا

الْكِتَابُ الْمُشْتَمِلِ عَلَى هَذِهِ العجايب . .

پس يک سوره بیاورید چنانکه مدامی که هرگز با اصحاب کسب مخالطه نداشته و نزد هیچکس بشاگردی جلوس نفرموده و نیاموخته آورده و حال اینکه محمد را در سفر و حضرش شناخته اید و بهر سفری رفته جماعتی با وی همسفر بوده و احوالش را میدانسته اید و اخبارش را بشناخته اید که بدون تعلم و تلمذ (1) چنین کتابی مشتمل بر چنین عجایب بنمود .

و اگر چنانکه گمان میبرید قرآنرا منقول میدانید همانا شما مردی فصیح و بلیغ و شاعر و ادیب هستند و در سایر ملل و امم نظیری ندارید پس اگر کاذب باشد همانا لغت لغت شما و جنس او جنس شما و طبعش طبع شماست زود باشد که شما جماعت را چنان اتفاق دست دهد که در این کلام او با فضل آن یا مانند آن معارضت کنید چه آن کلام که از جانب بشر باشد نه از حضرت یزدان هیچ جایز نیست که در بشر هیچکس نباشد که بمانند آن متمکن نباشد پس شما نیز چنین کلامی بیاورید تا بروی و دیگران معلوم شود که محمد بر خدای دروغ بندد و

مبطل است

وَ ادْعُوا شُهَدَاءَ كَمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ بِزَعْمِكُمْ أَنَّكُمْ محقون وَأَنْ مَا تجيئون بِهِ نَظِيرُ لماجاء بِهِ مُحَمَّدُ

و بخوانید آنگواهان خود را که جز خدای هستند و بگمان شما شهادت میدهند که شما بحق هستید و آنچه بیاورید نظیر است بآنچه محمد آورده و آنگواهان خود را که گمان میبرید ایشان در حضرت پروردگار عالمیان بر عبادت شما شاهدند و « تَشْفَعْ إِلَيْهِ إنكنتم صادِقِينَ » و شفاعت میکنند در حضرت او اگر راستگویان هستید

در قول خودتان که محمد اینکتاب را گفته

ص: 188


1- تتلمذ بروزن تدحرج مصدر آن تلمذه بروزن دحرجه صحیح است ، تلمذ بروزن تفعل از اغلاط مشهوره است

پس از این خدای عزوجل میفرماید

« فَانٍ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ »

یعنی و اگر این کار را نمیکنید و هرگز نکنید و بر آن قادر نشوید لاجرم بدانید که مبطل شمائید و محمد صادق امین مخصوص برسالت رب العالمين مويد بروح الامين و برادرش امير المومنين و سيد الوصيين است پس تصدیق کنید او را در آنچه از پروردگار خود خبر میدهد از اوامر و نواهی پروردگار و در آنچه مذکور میدارد از فضل علی وصی او و برادر او و بترسید در این انکار و عصیان عذاب آتشی را که هیزمش مردمان و سنگ یعنی سنگ کبریت هستند که از تمامت اشیاء حرارتش سخت تر است و آماده شده است این چنین آتش برای آنانکه بمحمد کافرند و در نبوتش شک دارند و حق برادرش علی را دافع اند و امامتش را جاحدند.

معلوم باد که این خبر بر آن دلالت کند که ارجاع ضمیر در کلمه مثله بسوی پیغمبر صلی الله علیه و آله و بسوی قرآن هر دو مراد خدای تعالی است بحسب بطون آیه

كريمه .

در جلد هشتم بحار الانوار از ثمالی از حضرت علی بن الحسين علیهما السلام مر ويست

که فرمود .

« إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيمَةِ أَخْرَجْتُ اريكنان مِنَ الْجَنَّةِ فبسطتا عَلَى شَفِيرِ جَهَنَّمَ ثُمَّ يَجِي ءُ علىه السَّلَامُ حَتَّى يَقْعُدَ عَلَيْهَا فاذا قَعَدَ ضَحِكَ وَ إِذَا ضَحِكَ انْقَلَبَتْ جَهَنَّمَ فَصَارَ عالِيَها سافِلَها ثُمَّ يَخْرُجَانِ فيوقفان بَيْنَ يَدَيْهِ فَيَقُولَانِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ يَا وَصَّى رَسُولُ اللَّهِ الاترحمنا أَلَا تَشْفَعْ لَنَا عِنْدَ رَبِّكَ ؟ قَالَ فَيَضْحَكُ مِنْهُمَا ثُمَّ يَقُومُ فَيَدْخُلُ الأريكنان ويعادان إِلَى مَوْضِعِهَا »

چون روز قیامت شود دواریکه از بهشت در آورند و بر شفیر جهنم بگسترانند آنگاه علی علیه السلام بیاید و بر آنها بنشیند و چون بنشیند بخندد و چون بخندد جهنم زیر و روی شود و دو تن بیرون آیند و در حضور مبارکش بایستند و عرض کنند ای أمير المومنين اى وصی رسول خدای آیا برما رحم نکنی آیا در حق ما در حضرت

ص: 189

پروردگار شفاعت نفرمائی؟ آنحضرت از سخن ایشان بخندد و بپای شود و اریکه ها در بهشت و آندو تن بجای خود بازشوند و اینست که خدای تعالی میفرماید :

فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكَفَارِ يَضْحَكُونَ عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ هَلْ ثُوبَ الْكُفَّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ .

در اصول کافی از حضرت ابو عبدالله مرویست که حضرت علی بن الحسین سلام الله عليهما در سوره مبارکه قدر ميفرمودند « ِانَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ القدر » « صَدَقَ اللَّهُ عزوجل أَنْزَلَ اللَّهُ الْقُرْآنَ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ « وَ مَا أدريك ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ »» ميفرمود بعد از آنکه خدای بحضرت رسول الخطاب فرمود چه چیز ترا دانا کرد تا بدانی چیست شب قدر؟ عرض کرد نمیدانم خدای عزوجل فرمود « لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرُ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ لَيْسَ فِيهَا لَيْلَةُ القدر » یعنی شب قدر را آن شرف و رتبت است که از هزار ماه که در آن شب قدر نباشد بهتر است

آنگاه خدای با رسول خود فرمود هیچ میدانی که از چه روی لیلة القدر از هزار ماه بهتر است؟ عرض کرد ندانم :فرمود بسبب آنکه « تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها باذن رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ »« یعنی فرود آیند فرشتگان » بزمین و فرود آید جبرئیل با ایشان در شب قدر بفرمان آفریدگار یا بعلم آفریدگار خود از جهت هر کاری بزرگ که خدای تعالی در اینسال تا سال دیگر قضا فرموده و تقدیر نموده است و چون خدای بچیزی دستوری عنایت فرماید آنچیز مرضی خدای است سلام« هِىَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ » ميفرمود

« تُسَلِّمُ عليک يَا مُحَمَّدُ ملائكتی وَ روحی بسلامی مِنْ أَوَّلِ مَا يَهْبِطُونَ إِلَى مَطْلَعِ الفجر »

و در این آیت مبارك « وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لاتصيين الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً » يعنى و پرهیز گیرید از آن گناه که چون عقوبتش فرا رسد نه تنها ستم کارانرا بهره آید بلکه عام باشد و ظالم و غیر ظالم و تروخشک را فرو گیرد، میفرمود در شان

« إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ » است . و در این آیه شریفه

:

ص: 190

وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولُ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ

نقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِى

الله الشاكرين .

یعنی و نیست بنده ستوده مگر رسولی از حضرت من که گذشته اند پیش از وی فرستادگان ،من پس مرگ و مردن محال نیست و زود باشد که او را نیز چون پیشینیان فرا رسد و او در گذرد چون دیگر پیغمبران در گذشته خواه بمرگ خواه بقتل آیا پس از آنکه از جام مرگ بنوشد یا کشته گردد چنانکه دیگر پیغمبران مردند و کشته شدند شما بکفر خویش باز میشوید و مرتد میگردید یا جهاد را ترک میکنید و هر کس مرتد شود و بحالت نخست خویش بازگردد بهیچوجه زیانی بکارگاه یزدان نرسد بلکه این زیان بخودشما بازگشت نماید و زود باشد که خدای پاداش نيک دهد سپاس دارندگانرا بر نعمت اسلام به ثبات ورزیدن بر آن .

بالجمله امام زین العابدین علیه السلام در آیه اولی میفرمود که محمد صلی الله علیه و آله آن هنگام که وفات فرمود آنانکه بامر خدای عزوجل مخالف بودند میگفتند که شب قدر با رسول خدای برفت پس این است فتنه که رسید ایشانرا خاصه و بسبب آن بر اعقاب خود باز شدند و ارتداد جستند چه ایشان اگر میگفتند نرفته است لابد و ناچار ببایست خدایر اتعالی شانه در آن امری باشد و اگر اقرار بامر مینمودند برای آن از وجود صاحبی چاره نبود .

در تفسیر صافی مسطور است که امام زین العابدین علیه السلام در آیه شریفه و علم آدم الاسماء كلها ، ميفرمود « علمه أسماء كل شيء ، و در اين آيتوافی هدايت « مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاخر »، میفرمود که خدای تعالی در این آیت مبارک ما را و اولیای ابراهیم و شیعیان وصیش را قصد فرموده است و در « وَ مَنْ كَفَرَ فا مَتِّعْهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ » میفرمود مقصود باین آیه آنکسان باشند که وصی او را منکر شده باشند و از میان امت او بمتابعت وصیش

ص: 191

نرفته باشند سوگند با خدای که این امت نیز در کفران نعمت و انکار وصایت در

حکم امت آنحضرت باشند

و در آیت شريفه « وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ الَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ » یعنی کیست که از ملت ابراهیم علیه السلام روی بر تابد مگر آنکسکه نفس خود را خوار و ذلیل و خفیف نماید میفرمود هیچکس جزما و شیعیان ما بر ملت ابراهیم سلام الله علیه نیست و سایر مردمان از ملت او بری هستند

و در آیه شریفه « لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ » یعنی نیست فعلی بر و نیکو که بگردانید رویهای خود را بسوی مشرق چون نصاری و بجانب مغرب مانند جماعت یهودچه این قانون منسوخ است بلکه باید بکعبه توجه نمود یا اینکه معنی اینست که نکوئی منحصر و مقصود بامر قبله و بر عظیم منحصر بتوجه بمشرق و مغرب نیست که بسبب اشتغال بآن از عبادت غیر از آن ذاهل شوید لكن نیکوئی که سزاوار است بآن اهتمام نمائید نکوئی آنکس است که بجمیع آنچه پیغمبر آورده بخدای ایمان آورد .

بالجمله حضرت سید سجاد سلام الله علیه در این آیه شریفه میفرمود :

« قالَتِ الْيَهُودِ قَدْ صَلَّيْنَا إِلَى قِبْلَتِنَا هَذِهِ الصلوة الْكَثِيرَةِ وَفَيْنَا مِنْ يَحْيَى اللَّيْلِ صلوة إِلَيْهَا وَ هِيَ قِبْلَةً مُوسَى الَّتِى أَمَرَنا بِهَا وَ قالَتِ النَّصارى قَدْ صَلَّيْنَا إِلَى قِبْلَتِنَا هَذِهِ الصلوة الْكَثِيرَةِ وَفَيْنَا مِنْ يَحْيَى اللَّيْلِ صلوة إِلَيْهَا وَ هِيَ قِبْلَةً عِيسَى الَّتِي أَمَرَنا بِهَا وَ قَالَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنَ الْفَرِيقَيْنِ أَ تَرَى رَبَّنَا يَبْطُلُ أَعْمَالِنَا هَذِهِ الْكَثِيرَةِ وصلوتنا إِلَى قِبْلَتِنَا لانا لَا نَتَّبِعُ مُحَمَّداً عَلَى هَوَاهُ فِي نَفْسِهِ وَ أَخِيهِ .

فَأَنْزَلَ اللَّهُ يَا مُحَمَّدُ قُلْ لَيْسَ الْبِرُّ الطَّاعَةِ الَّتِى تَنَالُونَ بِهِ الْجِنَانِ وَ تَسْتَحِقُّونَ بِهَا الْغُفْرَانِ وَ الرِّضْوَانِ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ بصلوتكم قِبَلِ الْمَشْرِقِ يا أَيُّهَا النَّصَارَى وَ قَبْلَ الْمَغْرِبِ يا أَيُّهَا الْيَهُودِ وَ أَنْتُمْ لِأَمْرِ اللَّهِ مُخَالِفُونَ وَ علی ولی اللَّهِ مغتاظون » .

جماعت یهود گفتند همانا ما با این قبله که بسویش نماز میگذاریم

نماز برده ایم و چه کسان که در شبان گرم و سرد رنج بیداری بر خویش نهاده

ص: 192

شب زنده داری نموده بجانب این قبله خدایرا بپرستش گرفته نمازها بگذاشته و نیازها بردهاند و این قبله همان قبله است که حضرت موسی ما را فرمان کرد تا بجانبش نماز سپاریم و خدایرا بعبادت گیریم و مردم نصاری گفتند همانا باین قبله خود که بدان روی داریم بسی نمازها و یزدان بنده نواز را بسا نیازها برده ایم و چه کسان که از میان ما رنج بیداری و شکنج شب زنده داری برخویش بر نهاده و در حضرت باری بسوی این قبله سر بنماز و خاکساری بسپرده و این قبله همان است که عیسی علیه السلام ما را بنماز سپردن بسوی آن امر نموده است بالجمله هر يک از این دو جماعت همی با هم گفتند آیا چنان مینگری که خدای تعالی این اعمال کثیره و نمازهای بسیار ما را که بسوی قبله خویش نهاده ایم باطل و ناچیز فرماید تا چرا ما متابعت محمد و برادرش علی را بر هوای نفس

او ننموده ایم .

این وقت خدای تعالی این آیت مبارک فرو فرستاد که بگوای حد بجماعت یهود و نصاری که نیست مرضی و پسندیده طاعتی که بسبب آن به بهشت جاویدان نایل و بغفران و رضوان یزدان "مستحق و واصل گردید اینکه در نماز خودتان روی بجانب مشرق آورید ایجماعت نصاری و بسوی مغرب توجه کنید ایمردم یهود و حال آنکه شما در فرمان خدای بمخالفت روید و برولی یزدان بكين و غيظ باشید و او را از کار و کردار خود غضبان و خشمناک سازيد .

و دیگر در تفسیر صافی مسطور است که در آیه شریفه

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وصابروا ورابطوا وَاتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ

تُفْلِحُونَ .

ای گروه مومنان شکیبائی فرمائید بر مشاق طاعات و شداید بلیات واداء فرایض و جهاد و صبوری در شداید حرب بردشمنان مغالبه و در مخالفت هوا و نفس نا پروا پیروزی گیرید و ساخته مقاتله اعدای خدای تعالی شوید و در پرهیز از معاصی

ص: 193

بالجمله امام زین العابدین در تفسیر این آیت مبارک میفرمود این آیت در حق عباس و در باره ما فرود گشته و اینرباط یعنی ساختگی برای قتال وحفظ ثغور اسلام که بدان مأمور ،شدیم اکنون نیست یعنی حالا زمان مقتضی نیست و زود است که نسل ما مرابط و از نسل عباس مرابط بیاید .

در منهج الصادقین مسطور است که معنی مرابطه آن است که لشکر مسلمانان در ثغور اسلام اسب و اسلحه و آلات نبرد آماده و خویشتن و خیول خود را در حدود و ثغور برای رفع آزار کفار از مومنان مرابط سازند

و در آیه مبارکه :

مَنْ يَشفَع شَفاعَةَ حَسَنَةً يَكن لَهُ نَصِيبُ مِنْها

مَنْ يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةَ يَكُنْ لَهُ كِفْلُ مِنْها وَ كان اللهُ عَلَى كُلِّ وَ شيء مقيتاً .

هر کس درخواست نماید در خواستنی نیکو تا حقی بدان ثابت و سودی یکسی واصل و زیانی از کسی مندفع و برضای الهی و تقرب برحمت نا متناهی مقرون باشد اور است بهره از صواب آن شفاعت که از آنجمله دعای خوب است

در حق مؤمن »

« لِقَوْلِهِ لَهُ علیه السَّلَامُ مَنْ دَعَا لِأَخِيهِ الْمُسْلِمِ بِظَهْرِ الْغَيْبِ اسْتُجِيبَ لَهُ وَ قَالَ الْمَلَكُ وَ لَكَ مِثْلَاهُ » و هر که در خواهد در خواستنی ناخوب که بدان سبب حقی از حقوق باطل و زیانی بر کسی واصل و سودی از کسی بازداشته آید مر او راست نصیبی از وبال آنشفاعت و از جمله آن دعای بد کردن در بارۀ مومن است چه نتیجه آن باوراجع میشود و خدای بر همه چیز دانا و حافظ و نگاهبان است

بالجمله امام زین العابدين علیه السلام در اینجا میفرمود

« إِنَّ الْمَلَائِكَةَ إِذَا سَمِعُوا الْمُؤْمِنَ يَدْعُو لِأَخِيهِ بِظَهْرِ الْغَيْبِ وَ يَذْكُرُهُ بِخَيْرٍ قَالُوا نِعْمَ الْأَخُ أَنْتَ لِأَخِيكَ تدعوله

ص: 194

بِالْخَبْرِ وَ هُوَ غايب عَنْكَ وَ تَذْكُرُهُ بِخَيْرٍ قَدْ أَعْطَاكَ اللَّهُ تَعَالَى مثلی ماسئلت لَهُ واثنى عَلَيْكَ مِثْلِى مَا أَثْنَيْتَ عَلَيْهِ وَ ذَلِكَ الْفَضْلِ عَلَيْهِ وَ إِذَا سَمِعُوهُ يَذْكُرُ أَخَاهُ بِسُوءٍ ويدعوعليه قَالُوا بِئْسَ الاخ أَنْتَ لاخيك كَفَّ " أَيُّهَا الْمُسَتَّرُ عَلَى ذُنُوبِهِ وَ عَوْرَتِهِ وَ ارْبَعْ عَلَى نَفْسِكَ وَ احْمَدِ اللَّهَ الَّذِى سَتَرَ عَلَيْكَ وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ أَعْلَمُ بِعَبْدِهِ مِنْكَ »

یعنی فریشتگان آسمان چون نگران شوند و بشنوند که بنده مؤمنی برای برادر مومن خود در غیاب او دعا میکند و او را بخوبی بیاد میآورد گویند نیکو برادری هستی برای برادر خودت که با اینکه از تو غایب است از بهر او دعا میکنی و اورا بخیر و خوبی یاد مینمائی و خداوند تعالی آنچه از بهر او خواستی دو برابرت عطا فرماید و آن ثنا و ستایش که او را آوردی دو برابر تورا گذارد و این فضل و فضیلتی است که برای این شخص است یعنی اینکه این خیر و ثنا او را مضاعف میشود برای او فضل و فزونیست که در عوض این عمل شایسته او بدو باز میرسد

و چون ملائکه از وی بشنوند که در حق برادر دینی خود ببدی سخن کند و برزیان او دعا نماید گویند ناخوب برادری باشی برای برادرت ایکسیکه ذنوب و معاصی او را مستور داشته اند زبان از وی برگیر و پرده از وی بازمدار و خویشتن را از گزند او نگاهدار و خداوندی را که بر معایب توستاری فرموده سپاس گذار و دانسته باش که خدای بضمایر و سرایر و آشکارا و پوشیده بندگان خود از تو داناتر است ، بالجمله اخت اخیر این حدیث بحسب مناسبت در این کتاب مذکور است . و دیگر در تفسیر صافی از حضرت امام زین العابدین علیه السلام در آیه شریفه؛ « وَ ماقتلوه يَقِيناً بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إليه » یعنی چنانکه آنجماعت گمان همیبردند که عیسی علیه السلام را کشته اند نه چنان است که گمان کرده اند ویقیناً او را نکشته اند بلکه خدای تعالی او را بحضرت خویش بلند کرد .

مسطور است که میفرمود « إِنَّ اللَّهَ بِقَاعاً فِي سَمَاوَاتِهِ فَمَنْ عُرِجَ بِهِ إِلَى بُقْعَةٍ

ص: 195

مِنْهَا فَقَدْ عُرِجَ بِهِ إِلَيْهِ « أَلَا تَسْمَعُ اللَّهَ يَقُولُ فِي قِصَّةِ عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ » بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ » .

یعنی خدای تعالی را در آسمانهای خود بقعه های چند است پس هر کس را بسوی بقعه از آن بقاع برآورد و عروج دهد همانا اورا بحضرت خویش عروج داده آیا نشنیده باشی که خدایتعالی در قصه حضرت عیسی بن مریم میفرماید بلکه او را خدای بسوی خویش بلند ساخت

و در آیه شریفه « وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ماظهر مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ » میفرمود « ماظهر نِكَاحِ امراة الْأَبِ وَ مَا بَطَنَ الزِّنَا » یعنی اجتناب از فواحش ظاهرش نکاح زن پدر و باطنش زنا است و در قرائت آيه شريفه « وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خلفوا » از امام زين العابدین و حضرت صادق و باقر سلام الله عليهم خالفوا روایت شده است و در آیه شریفه « وَ لَا يَنْفَعُكُمْ نصحى انَّ أَرَدْتَ انَّ انْصَحْ لَكُمْ » از حضرت سجاد علیه السلام مرویست که این آیت در حق عباس نازل شده است

و در آیه شریفه « ولایزالون مُخْتَلِفَيْنِ الْأَمْنِ رَحِمَ رَبُّكَ » یعنی همیشه باختلاف میروند بعضی حق را اختیار و بعضی باطل را اختیار میکنند چندانکه دو نفر را نمی بینی که متفق باشند مطلقا مگر کسانیکه خدای برایشان رحم کند و بر این حق متفق شوند میفرمود « عَنَى بِذَلِكَ مَنْ خَالَفَنَا مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةُ وَ كُلْ هُمْ مُخَالِفُ كُلِّهِمْ مُخَالِفُ بَعْضِهِمْ بَعْضاً فِي دِينِهِمْ واما قَوْلِهِ الَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ ، فَأُولئِكَ أَوْلِيَاؤُنَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ كَذَلِكَ خَلَقَهُمْ مِنَ الطِّينَةِ طيبأ الْحَدِيثَ · »

یعنی مقصود از آنجماعت کسانی هستند که با ما مخالفت میورزند از مردم این امت و بجمله پاره با پاره در دین خود مخالف باشند و اما قول خدای مگر آنانکه خدای برایشان رحم کند و برای رحمت مخلو قشده باشند اینجماعت دوستان از جماعت مؤمنان هستند و بهمین دلیل ایشانرا از گل پاک و طيب خلق فرموده و در آیه شریفه « وَ تکونوامن بَعْدِهِ قَوْماً صالحين » یعنی بعداز یوسف یاقتل او جماعتی صالح و بازگشت کنندگان بخدای باشید میفرمود ای تتوبون یعنی

ص: 196

معنی صالحین این است که برادران یوسف با هم گفتند بعد از کشتن یوسف توبه میکنیم

از جمله صالحان میشویم : و در آیه شریفه « انَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ » يعنى بدرستیکه خدای تعالی دیگرگون نمیسازد روزگار جماعتیرا مگر وقتیکه ایشان در شیم و اخلاق خود تغییر بدهند میفرمود « الذُّنُوبُ الَّتِي تُغَيِّرُ النِّعَمَ الْبَغْىِ عَلَى النَّاسِ وَ الزَّوَالُ عَنِ الْعَادَةِ فِي الْخَيْرِ وَ اصْطِنَاعِ الْمَعْرُوفِ وَ كُفْرَانُ النِّعَمِ وَ تَرْكُ الشكر ».

یعنی گناهانی که نعمت های خدایرا دیگرگون میگرداند بغی نمودن و ستمکردن بر مردمان و روی برتافتن از داب و دیدن و عادتیکه در اعمال خیریه و کارهای خوب و بخشش و ثواب و نیکی داشته اند و کفران نعمت یزدان و ترک شكر گذاری و سپاس حضرت باریست بالجمله بعد از این کلمات آیه مذکوره را تلاوت

میفرمود .

و در آیه شریفه « أَ فَلَمْ يياس الَّذِينَ آمنوا » که اکثر مفسران بر آن هستند که افلم پیاس بمعنی افلا يعلم است چه یاس سبب است از علم بآنکه مایوس علیه نمی باشد مگر معلوم، امیر المومنين و حضرت امام زین العابدين و جعفر بن محمد صلوات الله عليهم اجمعين افلم يتبين قرائت میفرمودند گفته اند این قرائت منسوب است بسوی جماعتی از صحابه و تابعین و این معنی تفسیر آنست .

و در آیه شریفه « قالَ هذا صِراطُ عَلَى مُسْتَقِيمٍ »، میفرمود هو امير المؤمنين علیه السلام و در آیت مباركه « وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمُ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مسئولاً » یعنی و از پیمرو و مگوی آنچه را که بآن دانائی نداری یعنی بتقلید و گمان از پی چیزی مرو و تبعیت مکن و مگو که شنیدم یا دیدم یا دانستم در صورتیکه ندیده و نشنیده و ندانسته باشی بدرستیکه گوش و چشم و دل هريک از این اعضا پرسیده میشود از آن یعنی از مسموعات و مبصرات و معقودات گوش و چشم و دل در قیامت پرسش بخواهند فرمود

ص: 197

حضرت سید سجاد علیه السلام میفرمود :

لَيْسَ لَكَ أَنْ تَتَكَلَّمَ بِمَا شِئْتَ لِأَنَّ اللَّهَ يَقُولُ وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمُ وَ لِأَنَّ رَسُولَ اللہ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ : رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً قَالَ خَيْراً فَعَلِمَ أَوْ صُمْتَ فَسَلَّمَ وَ لَيْسَ لَكَ أَنْ تَسْمَعَ مَا شِئْتَ لِأَنَّ اللَّهَ يَقُولُ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ - الْآيَةَ . .

یعنی جایز نیست که تو بهر چه خواهی سخن رانی یعنی بهوای نفس خویش هر چه بر دلت گنجد بر زبان آوری زیرا که خدای تعالی میفرماید مگوی و از پی مرو چیزیرا که علم و یقین بآن نداری و بعلت آنکه رسول خدای صلى الله عليه وآله میفرماید خداوند بیامرزد بنده را که سخن بخیر و خوبی کسان گوید و از نیکی غنیمت و نکوئی یابد و گرنه بسكوت و خموشی رود یعنی اگر نیروی آن نداشته باشد که برخیر مردمان سخن راند باری سکوت نماید تا سالم بماند و سزاوار نیست بهر چه نفس تو مایل باشد گوش فرا دهی چه خدای تعالی میفرماید از گوش

که و بصر سئوال میشود پس بباید پرهیز نمود تا بسبب دیدن و شنیدن مسئول و ماخوذ نگشت . ودر آیه شریفه :

إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لتبلو هُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعِيداً جُرُزاً

یعنی بدرستیکه ما گردانیدیم چیزیرا که برزمین است از معادن و نباتات و حیوانات را زینت و آرایش برای اهل آن تا بیازمائیم ایشانرا تا كدام يک از ایشان نیکوتر باشند از روی کردار و بدرستیکه ما گرداننده ایم آنچیزیرا که برروی زمین است از کوه و درخت وابنیه و جز آن زمين هامون و بیگیاه یعنی

ص: 198

بیکدفعه این عمارات را ویران و این علامات را پریشان میداریم پس بر آن دل مبندید

و بزینت ناپایدارش فریفته مشوید

امام زین العابدین علیه السلام میفرمود :

اِنَّ اللَّهَ لَمْ يُحِبُّ زَهْرَةَ الدُّنيا وَعاجِلَها لِأَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِه وَ لَمْ

يُرغبهم فيها و في عاجِلِ زَهْرَتِها و ظاهِرِ بَهْجَتِها وَإِنَّمَا خَلَقَ الدُّنيا

وَ خَلَقَ أَهْلَهَا لِيَبْلُوَ هُمْ فِيها أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا لِآخِرَتِهِ

یعنی بدرستیکه خدایتعالی دوست نمیدارد زیب و زینت نا پایدار جهان را برای هیچکس از اولیای خودش و ایشانرا در دنیا و حطام بیدوام و بهجت ظاهرش مایل نمیفرماید بلکه دنیا و دنیویا نرا بیافرید تا بیازماید ایشانرا در دارد نیا تا کدام يك كردارش برای مثوبات اخرویه نیکوتر میباشد و در آیه شریفه « وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجتبینا » یعنی و از آنانکه برای نبوت و کرامت هدایت و برگزیده فرمودیم میفرمود مقصود از این مردم ما میباشیم و در آیه شریفه « وَ أَنِّي لَغَفَّارُ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهتدى » یعنى بدرستيكه من آمرزنده ام کسیرا که از شرک توبت کند و بلوازم ایمان اطاعت و ایمان آوردوکار شایسته جوید آنوقت در طلب هدایت برآید میفرمود

« ثُمَّ اهْتَدى قَالَ الينا أَهْلِ البيت »

یعنی بسوى ما اهل البیت در طلب هدایت و خواستن راه راست شود و در آیه شریفه « وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخُ الَىَّ يَوْمِ يُبْعَثُونَ » یعنی واز پس آنمشرکان

یا در امام (1) ایشان مانعی است میان ایشان و رجعت تا روزیکه برانگیخته شوند .

حضرت امام زین العابدین علیه السلام این آیه را تلاوت میکرد و میفرمود « القبر لروضة من رياض الجنة او حفرة من حفر النار » یعنی برزخ همان قبر است و ایشانرا در قبر معیشتی ناخوش و دشوار است سوگند باخدای که قبر باغی است از باغهای بهشت یا گودالی است از گودالهای

ص: 199


1- امام بفتح همزه یعنی پیش روی

دوزخ یعنی از این دو حال بیرون نیست برای نیکوان چون بوستان بهشت و برای بدکاران مانند آتش دوزخ است و باین کلام بلاغت نظام اشارت رفت و در آیه شریفه « فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً » یعنی پس چون آمد فرعون وقوم او را دلایل قدرت و آیات و براهین رسالت موسی علیه السلام در حالتیکه روشن و هویدا

الا الله و مشاهد و مرئی بود و بر همه کس واضح بود که از نیروی بشر بیرون است از حضرت سید سجاد سلام الله عليه مسطور است که « مُبْصِرَةً بِفَتْحِ مِيمُ وَ صادقرائت میفرمودای مَكَاناً يَكْثُرُ فِيهِ التبصر ».

و در آیه شریفه « وَ انَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ أَرَادَكَ الَىَّ مُعَادٍ » ، یعنی بدرستیکه آنکسکه فرض کرده بر تو تبلیغ و تلاوت قرآن و عمل باوامر و نواهی آنرا هر آینه بازگرداننده است ترابجای بازگشت میفرمود

« يَرْجِعُ اليكم نَبِيِّكُمْ »

و امير المومنين والائمة علیهم السلام

و در آیه شریفه :

وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكَ عَلَيْكَ

زَوْجَكَ وَأَنقِ اللَّهَ وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ

یعنی یاد کن ای محمد آن هنگامی را که میگفتی بآنکسکه انعام کرد خدای تعالی بروی بتوفیق دادن او را با سلام و هدایت بایمان و انعام کردی تو بروی بآزاد کردن او را و فرزند خواندن تو او را که زید بن حارثه باشد: نگاه دار برخود زن خود زینب را و بترس از خدای تعالی در امر زینب و طلاق دادن او و یادکن آنرا که پنهان میکردی در نفس خود چیزیرا که خدای تعالی آشکار کننده آنست که طلاق دادن زید زینب را و اندراج یافتن زینب درسلک ازواج تو باشد

امام زین العابدین علیه السلام میفرمود :

الَّذي أَخْفاهُ في نَفْسِهِ هُوَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحانَهُ أَعْلَمَهُ أَنها سَتَكُونُ مِنْ

ص: 200

أزْواجِهِ وَإِنَّ زَيْداً سَيْطَلْقَها فَلَمَّا جاء زَيْدُ وَقَالَ لَهُ أُريدُ أَنْ أُطلق أُطَلَّقَ

زيْنَبَ قَالَ لَهُ أَمْسِكَ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَقَدْ أَعْلَمْتُكَ أَنهَا سَتَكُونُ

مِنْ أَزْواجِكَ .

یعنی آنچیزیرا که پیغمبر صلی الله علیه و آله در نفس مبارک خویش پوشیده میداشت و از کثرت حیا آشکارا نمیفرمود این بود که خدای تعالی او را آگاه فرموده بود که زود است که زینب در شمار ازواج آنحضرت خواهد بود وزید او را بزودی طلاق بخواهد گفت و چون زید که پسر خوانده آنحضرت بود بخدمتش بیامد و عرض کرد بآن اراده هستم که زینب را طلاق گویم -

حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود زن خویش را از بهر خود بدار این است که خدای میفرماید پوشیدی در نفس خود چیزیرا که خدای آشکار میدارد و حال آنکه من تورا عالم گردانیده ام که بزودی زینب در جمله ازواج تو خواهد بود و تو بسبب نکوهش مردمان که گویند زن پسر خوانده خود را در حباله نکاح در آورد، این راز را پوشیده داشتی و بسبب شرم و آزرم مکتوم ساختی و حال آنکه خدای سزاوارتر است که از وی در ترس باشی و اینکردار برای این بود که بر مومنان کار دشوار نشود و درخواستن زن های پسرخواندگان خود بعد از طلاق دادن ایشان زنان خود را و بپای آمدن زمان عده در حرج و عسرت نباشند

و در آیه شریفه « هُوَ الْقَبْرِ وَانٍ لَهُمْ فِيها مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ اللَّهِ انَّ الْقَبْرِ لَرَوْضَةُ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةُ مِنْ حُفَرِ النار » یعنی نفرستادیم ترا ایمحمد مگر فرستادنی عام و شامل مرتمامت مردمانرا از احمر و اسود و مژده رساننده مطیعانرا بروضات جنان و بیم کننده مشرکان و سرکشانرا از درکات نیران و لكن بیشتر مردمان فضایل و کمالات ترا نمیدانند و چون در مخالفت تو بسبب جهل مرکب میایستند دلالات واضحه

ومعجزات بینه را نمی بینند

ص: 201

از حضرت سجاد علیه السلام مرویست :

إن أبا طالب علیه السلام سئل النبي صلى الله عليه وآله يَابْنَ أَحْ إِلَى النَّاسِ كَافَّةً أَرْسَلْتَ

عليه واله أَمْ إِلى قَوْمِكَ خاصَّةً ؟ قالَ : لا بَلْ إِلَى النّاس أُرْسِلْتُ كافَةَ الْأَبْيَض وَالْأَسْوَدِ وَالْعَرَبِي وَ الْعَجَمِيٌّ ، وَالَّذِي نَفْسي بِيَدِهِ لَأَدْعُوَنَّ إلى هذا الْأَمْرِ الْأَبْيَضَ وَالْأَسْوَدَ وَ مَنْ عَلى رُوسِ الْجِبَالِ وَمَنْ فِي لُجَجِ الْبِحارِ

و لَأَدْعُوَنَّ أَلْسِنَةَ فَارِسِ وَ الرُّومَ .

یعنی بدرستیکه ابو طالب در حضرت رسول خدایا بعرض رسانید ایبرادر زاده بسوی تمامت مردمان فرستاده شدی یا بسوی قوم خودت به تنهائی؟ فرمود بقوم خود خاصة فرستاده نشده ام بلکه بتمامت مردمان از سفید و سیاه و عربی و عجمی رسول هستم و سوگند بآنکسکه جان من در دست اقتدار اوست البته بخواهم خواند باین امر یعنی بدین مبین اسلام سفید و سیاه و آنانرا که در سرهای کوه و آنانکه در دریاهای گران هستند و هر آینه آنانرا که در فارس و روم لب بسخن

میگشایند .

و در آیه شریفه

ويَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكان بَعِيدٍ وَ جِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ ما يَشتَهُون

كما فعل بأشياعِهِمْ مِنْ قَبْلُ كانوا في شَكٍّ مُريب .

یعنی و میافکندند بسخنان بیهوده پوشیده از جائی دور از علم ایشان وجدا کرده شد میان ایشان و میان آنچه آرزو بردند از قبول ایمان و رجعت بدنیا چنانکه همین معاملت باشباه واشیاع ایشان از کافران بر گذشته شد پیش از این، بدرستی

که ایشان بودند در گمان تهمت و زیبت افکننده یعنی در امر محمد و در کار آخرت

بسیار بشک و ريب بودند

ص: 202

از حضرت سجاد وحسن بن علی علیهما السلام در این آيت وافي هدايت مرويست

« هُوَ جَيْشُ الْبَيْدَاءِ يُؤْخَذُونَ مِنْ تَحْتِ اقدامهم » و مقصود از این جیش آن جيش سفیانی لعنه الله تعالی است که در آخر الزمان فتنه میافکنند و در بيداء بدمار وهلاک میروند و در زمین فرو میروند و در آیه شریفه « يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ » يعنى اى تأسف و ندامت در روزگار قیامت بر بندگان که تمامت اوقات خویش را در کفر و معصیت بپای بردند میفرمود

« یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ عَلَى الاضافة إِلَيْهِمْ لاختصاصها بِهِمْ مِنْ حَيْثُ أَنَّهَا موجهة إِلَيْهِمْ » مضاف بر عباد است بدون فاصله بعلی (1) بجهت اختصاص حسرت بعباد و یعنی حسرت توجه حسرت بسوی ایشان .

و در آیه شریفه « ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلاَّ »

هو آنکه فاعل این اشیاء خدائی است که آفریدگار شماست پس بزر رگوار و برتر است خدائی که پروردگار عالمیان است از جن و انس و فریشتگان و جز

ایشان اوست زنده یعنی منفرد بحياة ذاتيه نه غیر از او نیست هیچ معبودیکه سزاوار پرستش باشد جز او حضرت سجاد سلام الله علیه میفرمود هر وقت يكتن از شما بگويد لا إله الا

پس بگوید الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العالمین چه خدای میفرماید هُوَ الْحَىِّ الاية .

و در آیه شریفه :

شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَى بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَي إِلَيْهِ مَنْ يَشَاءُ وَ يَهْدِي

إِلَيْهِ مَنْ يُنيب .

ص: 203


1- یعنی معنی عبارت اينست « يا حَسْرَةً الْعِبادِ »، نه « يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ »

یعنی بیان کرد و روشن ساخت خدای تعالی برای شما از دینی که بآن شوید آنچه را که فرموده بود بآن نوح پیغمبر صلی الله علیه و آله را و آنچیزی را که وحی فرستادیم بنو و آنچه امر فرمودیم بآن ابراهیم و موسی و عیسی علیه السلام را از اصول دین که مشترک است میان دین نوح و محمد و آنانکه در میان ایشان واقع شده اند از ارباب شرایع اینکه بپای دارید دین را که ایمان بآنچه تصدیق آنواجب است باشد و در اصول آن اختلاف مجوئید بزرگ و دشوار است بر مشرکان آنچه میخوانی ایشان را بر آن از توحید و اخلاص ونفى شرک ، خدای میکشد بسوی آنچه تو میخوانی هر کرا خواهد و راهنمائی فرماید بتوفیق و ارشاد آنکس را که بحق باز گردد

از حضرت امام رضا و بهمان طور از حضرت علی بن الحسين سلام الله عليهم

در تفسیر این آیت شرافت علامت مسطور است

نَحْنُ الذِينَ شَرَعَ اللهُ لَنا دِينَهُ ، فَقالَ فِي كِتابه : شَرَعَ لَكُمْ يا آلَ مُحَمَّدٍ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَى بِهِ نُوحاً قَدْ وَصَّيْنَا بِما وَصَى بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ يا مُحَمَّدُ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسَى فَقَدْ علَّمنا وبَلَّغْنَا عِلْمَ ما علمنا وَ اسْتَوْدَعْنا أَعْلَمَهُمْ ، نَحْنُ وَرَتَهُ أُولِي الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ يَا آلَ مُحَمَّدٍ ، وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ و كُونُوا عَلَى جَمَاعَةٍ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَنْ أَشْرَكَ بِوَلايَةِ عَلى ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ مِنْ وَلايَةِ عَلَى إِنَّ اللَّهَ يَا مُحَمَّدُ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنيبُ مَنْ

يُجيبُكَ إلى ولاية علي.

یعنی ما هستیم آنکسان که خدای دین خود را از بهر ما روشن و مبرهن

ص: 204

داشت و در کتاب خود فرمود روشن ساخت برای شما ای آل محمد صلی الله علیه و آله از دین آنچه را که وصیت فرمود بآن نوح پیغمبر راهمانا مارا وصیت فرمود بآنچه وصیت کرده است بآن نوح را و آنچه وحی نمودیم بسوی تو ای محمد و آنچه وصیت فرمودیم بآن ابراهیم و موسی و عیسی را همانا دانستیم و علم آنچه را میدانستیم ابلاغ کردیم و به اعلم ایشان بودیعت سپردیم همانا مائیم ورثه پیغمبران اولی العزم اینکه بپای دارید دین را ای آل محمد و در آن اختلاف مکنید و بجمله یکجماعت و یکدسته باشید بزرگ است بر مشرکین آنکسکه بر ولايت على مشرک شد آنچیزی را که میخوانی ایشان را بسوی آن از ولایت علی علیه السلام

و در آیه شریفه :

وَ لَوْلاً أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِم سُقْفاً مِن فِضَّةٍ ومَعارِج عَلَيْها يَظْهَرُونَ ولِبُيُوتِهِمْ أَبواباً وَسُرُراً

عَلَيْها يَتَّكِتُونَ وزُخْرُفَاً .

و اگر نه کراهت آن بودی که آدمیان بجمله يک گروه میشدند و کفر را بر ایمان و دنیا را بر آنجهان بر میگزیدند هر آینه میگردانیدیم برای کسیکه بخدای کافر میشود خانه ای مسقف از نقره و نردبانها که بآنها بخانها برشوند وخود نمائی کنند و برای خانه ای ایشان درها و تختها که بر آن تکیه نمایند از نقره و طلا یعنی دنیا چندان در حضرت ما بیقدر است که اگر نه آن بود که اسباب میل مومنان یا اندوه ایشان و اشتغال ایشان از عبادت بودی سقف خانها و نردبانها و درهای خانها و تختهای کافرانرا بجمله از نقره و طلا میفر مودم .

از حضرت سید سجاد علیه السلام سوال کردند از این آیه

أُمَّةَ مَّةَ فقال : عَنى بذلك أُمة محمد صلى الله عليه وآله أَنْ يَكُونُوا عَلَى دِينِ وَاحِدٍ

ص: 205

كُفَّاراً كُلُّهُمْ وَلَوْ فَعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ بِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ لَحَزَنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ عَمَّهُمْ ذَلِكَ

وَلَمْ يُناكِحُوهُمْ وَلَمْ يُوارِثُوهُم .

فرمود مقصود باین امت امت محمد صلی الله علیه و آله است که بردین واحد بروند و بجمله کافر شوند و اگر خدای تعالی این کار را با امت محمد صلی الله علیه و آله بگذاشتی مومنان

اندوهگین شدندی و مغموم گشتند و اگر این امت بجمله توانگر و باموال دنیویه برخوردار بودند با جماعت مومنان که بمال و منال دنیا پشت پای زده اند و بزیب و زیور روزگار اعتنا نجسته اند بمناکحت و موارثت نمیرفتند و ایشان را بی بهره

مینمودند

چنانکه از صادق آل محمد صلی الله علیه و آله اخبار متعدده در اینباب وارد است از جمله

و میفرماید اگر خدای باینگونه با ایشان معاملت فرمودی هیچکس مومن نبودی لكن خدای تعالی مقرر گردانید در میان مومنان توانگران را و در میان کافران در یوزگان را (1) و همچنین در میان مومنان فقیران و در میان کافران توانگران را

آنوقت این جماعت و این بندگانرا بامر و نهی و صبر ورضا امتحان فرمود . و دیگر در تفسیر صافی در ذکر آیه شریفه « وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلِينَ » یعنی رام و مسخر فرمودیم با داود کوه ها و مرغان را که با او موافقت کرده بمجاوبه داود تسبیح و تقدیس خدای را مینمودندوما این کارها را میکنیم و در جنب قدرت ما بعید نیست مسطور است که حضرت سیدسجاد سلام الله علیه دورکعت نماز بپای میبرد و در حالت سجده خدايرا تسبيح وتقديس میفرمود و باقی نمیماند هیچ درخت و سنگریزه و سنگ و کلوخی جز اینکه با

آنحضرت خدای تعالی را تسبیح می نمودند

و در آیه شریفه « ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ

ص: 206


1- یعنی فقیری که برای گدایی در خانه این و آن رود .

وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السبیل »، یعنی آنچه باز میگرداند خدای بر پیغمبر خود از اموال و املاک قرای بنی نضیر بحرب گرفته نشده اند.

مخصوص خدای و رسول خدای و آنانکه بحضرت رسالت مرتبت صلی الله علیه و آله خویشی

و قرابت دارند از اهل بیت او و بی پدران محتاج را از آل محمد صلی الله علیه و آله و مردمان درویش را که از ایشان باشند و برقوت سال قادر نباشند و مردم راه گذر ایشانرا که استطاعت نداشته باشند که بشهر خود بازرسند

از حضرت سید سجاد سلام الله عليه منهال بن عمرو سوال کرد مراد بدی القربى ويتامى و مساكين وابن السبیل که در این آیه شریفه واقع شده اند چه کسانند فرمود « هُمْ قُرْبَاناً وَ مَسَاكِينُنَا وَ أَبْنَاءُ سَبِيلِنَا »، یعنى ایشان خویشاوندان ما و مساكين ما و راهگذریان ما باشند .

و در آیه شریفه « يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لعدتهن » یعنی ای گرامی چون تو و امت تو بخواهید زن مدخوله خود را که صغیره و آیسه

پیغمبر و حامله نباشد طلاق گوئید پس طلاق گوئید ایشانرا در وقت عده ایشان که آن طهریست که با ایشان آمیزش نکرده باشید

از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و حضرت سید الساجدین و امام جعفر صادق علیه السلام

مسطور است که میفرمود : « فَطَلِّقُوهُنَّ مِنْ قِبَلِ عِدَّتَهُنَّ » معلوم باد که عده در لسان اهل تفسیر بر دو معنی اطلاق میشود یکی طهر که ایام پاکی ما بین دو حیض است و دیگر ایام حیض (1) ودر اینجاه فَطَلِّقُوهُنَّ لعدتهن ، اگر مراد از عده طهر باشد یعنی طلاق بدهید در زمان طهر و اگر مراد از عده زمان حیض را خواهند معنی این است که طلاق بدهید قبل

از حیض .

و در آیه شریفه « وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقُّ مَعْلُومُ لِلسَّائِلِ وَ المحروم » بروایت

ص: 207


1- این تردید در معنی «قرء» است آنجا که میفرماید : « وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بَا نفسهن ثَلَاثَةُ قُرُوءٍ » نه اینکه در معنی عده باشد

صاحب تفسیر برهان از قاسم بن عبدالرحمن انصاری مرویست که گفت شنیدم که حضرت ابی جعفر علیه السلام فرمود مردی در خدمت پدرم علی بن الحسين سلام الله عليهما آمد و عرض کرد مرا از معنی این قول خدای عزوجل خبر گوی یعنی و آنانکه در مالهای ایشان حقی است معین و معلوم چون زکوه مقرره و تصدقات موظفه برای درویش خواهنده و نیازمند ناخواهنده که بسبب عدم خواهش مردمانش توانگر دانند و او را از عطای اموال محروم گذارند .

حضرت سید سجاد سلام الله علیه میفرمود.

الْحَقُّ الْمَعْلُومُ شَيْءٌ يُخْرِجُهُ الرَّجُلُ مِنْ مالِهِ لَيْسَ مِنَ الزَّكَوةِ وَلاَ مِنَ الصَّدَقَةِ الْمَفْرُوضَتَيْنِ قَالَ فَإِذا لَمْ يَكُنْ مِنَ الزَّكوة ولا مِنَ الصَّدَقَةِ فما هو ؟ قالَ : هُوَ الشَّيْءُ يُخْرِجُهُ الرَّجُلُ مِنْ مالِه إِن شاءَ أَكثَرَ وإِنْ شاءَ أَقَلَّ عَلَى قَدْرِ ما يَمْلِكُ يَصلُ بِهِ رَحِماً و يُقوّي بِهِ ضعيفاً وَ يَحْمِلُ به كلاً وَ يَصلُ بِه أَخاً لَهُ فِي اللَّهِ لِنايبَةٍ تَنُوبُهُ .

یعنی مقصود از حق معلوم چیزیست که شخص از مال خودش خارج و جدا میگرداند که از بابت زکوة و صدقه که مفروض هستند نباشد سائل عرض کرد اگر حق معلوم نه از مال زکوه و صدقه باشد پس چیست فرمود آنچیزیست که صاحب مال از مال خودش بیرون میکند اگر خواهد بسیار خارج میکند و اگر خواهد کم جدا میکند بقدر استطاعت و بحسب اقتضای مايملک تا بسبب آن ضله رحم بجای آورد یا ناتوانی و بیچیزیرا تقویت و همراهی کند یا زحمت و کلفتی وستم و مشقتی و حاجتی را از کسی بردارد و برادر دینی خود را عطیتی برساند و هنگامی که نایبۀ بر وی فرود گردد بسبب آن عطا و بخشش چاره دردش بنماید

و بر این مضمون در منهج الصادقین از حضرت امام جعفر صادق صلوات الله

علیه مسطور است

ص: 208

أَلْحَقُّ الْمَعْلُومُ لَيْسَ مِنَ الزَّكَوةِ وَ هُوَ الشَّيْءُ الَّذِي تُخْرِجُهُ مِنْ

مالِكَ وإِنْ شِئْتَ كُلَّ جُمعَةٍ وَ إِنْ شِئْتَ كُلَّ يَوْمٍ لِكُلِّ ذِي فَضْلٍ فَضْلُهُ.

یعنی حق معلوم از زکوه نیست بلکه آن چیزیست که تو از خواسته خویشتن بیرون کنی و از آن پس بمشیت و اراده خویش اگر خواسته باشی در هر روز جمعه و اگر خواسته باشی در همه روز بطریق تبرع با اهلش برسانی .

و هم از آنحضرت سلام الله علیه مسطور است که حق معلوم آنست که خویشان و محارم خویشتن را صله و عطیتی بدهی و دشمنان خود را تصدق کنی این هنگام شخص سائل عرض کرد « اللَّهُ يُعَلَّمُ حَيْثُ يَجْعَلُ » رسالته خدای بهتر داند که رسالت خود را در کدام خانواده فرود آورد

و در آیه شریفه « قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي القربى » يعنى بكو ای محمد مراهل ایمانرا که ایمان آوردند نمیخواهم از شما بر تبلیغ احکام الهی مزدی و از برای امر بمعروف و نهی از منکر متوقع أجرى از شما نیستم چنانکه هیچ پیغمبری نیز از امت خود در طلب اجرت دعوت نبوده لیکن طلب میکنم از شما دوستی که ثابت و متمکن باشد در اهل قرابت یعنی همین قدر از شما خواستارم که خویشاوندان نزديک مرا دوست بدارید و ایشانرا بزرگ شمارید و تعظیم ایشانرا از جمله واجبات شمارید و بدست و زبان ایشانرا مرنجانید .

از حضرت سجاد و باقر و صادق صلوات الله عليهم مسطور است که رسول خدای صلی الله علیه و آله از حجه الوداع بازگشت و بمدینه طیبه اندرشد جماعت انصار در حضرتش حاضر شدند و عرض کردند یا رسول الله همانا خدای تعالی با مااحسان فرمود و بسبب وجود تو ما را شرافت بخشید و پشت ما را استوار ساخت و دوستان مارا فرج بخشید و دشمنان ما را کائب (1) و زیانکار ساخت هم اکنون جمعی در خدمت تو وفود نمودند و تو چیزی نیافتی که بایشان عنایت فرمائی و باین

ص: 209


1- كائب يعنی محزون و غمنده .

دشمنان بر تو بملامت روند آیا دوست میداری ثلث اموال ما را مأخوذ فرمائی تا چون جماعتی در مکه بخدمت تو وفود و ورود دهند مالی داشته باشی که بایشان

پس رسول خدای صلی الله علیه و آله در پاسخ چیزی نراند و با نتظار بماند تا از پروردگارش

چه وحی با او برسد پس جبرئیل بر آن حضرت نازلشد و عرض کرد بگوی خواهش نمیکنم از شما بر تبلیغ رسالت مزدی و اجری مگر دوستی با خویشاوندان نزديک من و آنحضرت از اموال آنجماعت چیزی قبول نفرمود .

ما این وقت جماعت منافقان گفتند خدای این آیت را بر محمد نازل نفرمود و از این آیت هیچ اراده نداشت مگر اینکه بلند گرداند و برتری و فزونی دهد بر پسر عمش را و حمل نماید برما أهلش را دیروز میگفت هر کس را من مولای او هستم علی مولای اوست و امروز میگوید بگو من هیچ اجری و مزدی در تبلیغ نبوت و رسالت نمیخواهم مگر دوستی با خويشاوندان نزديک من

و نیز در تفسیر از آنحضرت و آباء عظامش صلوات الله عليهم مرویست چون این آیت وافی دلالت بر حضرت رسالت آیت نازل گشت رسول خدای له بر پای شد و فرمود ایها الناس خدای تبارك و تعالى فرض و واجب گردانیده است از برای شما فرض و واجبی را آیا شما اداء آنرا مینمائید پس هیچکس پاسخ آن حضرت را نگذاشت و آنحضرت منصرف گشت و بامداد دیگر بایستادو همانگونه سخن بگذاشت و در روز کار بر آنگونه کرد و هیچکس از لا و نعم

تکلم نکرد .

اینوقت فرمود ايها الناس آنچه گفتم که شما ادا کنید نه طلا و نه نقره ونه مطعم و نه مشرب است عرض کردند باز نمای فرمود همانا خدای تعالی برمن آیتی فرو فرستاد که بگوی ای محمد از شما خواهش اجر و مزدی بر تبلیغ رسالت ندارم مگر دوستی با خویشاوندان نزديک من عرض كردند اگر این است آری

ادا میکنیم

ص: 210

حضرت صادق سلام الله علیه فرماید سوگند با خدای جز هفت تن باین کار وفا نکرد که سلمان و ابوذر و مقداد بن الاسود الكندى وجابر بن عبدالله انصاری و غلامی از رسول خدای صلی الله علیه و آله وزید بن ارقم باشند

در منهج الصادقين مسطور است که در تفسیر کشاف مذکور است که چون این آیه ناز لشد أصحاب عرض کردند اقارب تو که خدای تعالی دوستی ایشانرا بر ما فرض کرده چه کسانند؟ فرمود علی بن ابی طالب و فاطمه و حسن

وحسين علیه السلام

احمد بن حنبل که رئيس أهل سنت است نقل کرده است که هنگام نزول این آیه از رسول خدای پرسیدند ما را خبر فرمای که اقربای تو چه کسانند که محبت ایشان بر ما واجب است فرمود علی بن ابی طالب و فاطمه و حسن و حسين علیهم السلام .

ثعلبی که نیز از مشاهیر اهل سنت است در تفسیر خود تصریح نموده که مراد از خویشاوندان خاتم پیغمبران که مردمان بمحبت ایشان مأمورند علی بن أبي طالب و فاطمه و حسن و حسین سلام الله علیهم است و همچنین در روایتی که شهر بن حوشب ازام سلمه در حکایت رسول خدای با حضرت فاطمه که « ائْتِنِي بِزَوْجِكِ وابنيك » إلى آخر الحديث و در روایتی که کواشی در تفسیر خود موسوم به تبصره مذکور نموده تصریح مینماید که اقارب آنحضرت بغیر از علی و فاطمه و حسن

و حسین علیهم السلام نبوده

در جلد چهاردهم بحار الانوار از جناب زید بن علی از پدرش علی بن الحسين سلام الله عليهما مرویست که در این قول خدای تعالی « وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بنی آدم » میفرمود « فَضَّلَنَا بنی آدَمَ » علی سایر الخلق یعنی فزونی دادیم بنی آدم را

بر سایر آفریدگان « وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ » ميفرمود « عَلَى الرُّطَبِ وَ الْيَابِسِ » یعنی در کشتیها بر دریاها و بر مرکبها در صحراها حمل فرمودیم ایشان را و رزقناهم من الطیبات ، میفرمود « مِنْ طَيِّباتِ الثِّمَارِ كلها » یعنی بنی آدم را از تمامت اثمار و میوهای خوب و مطلوب و طیب روزی ساختیم چنانکه سایر آفریدگان را این

ص: 211

بهره ها و اختصاص نیست .

« و فضلناهم » ميفرمود « لَيْسَ مِنْ دابَّةٍ وَ لا طائِرٍ إلاوهى تَأْكُلَ وَ تَشْرَبَ بِفِيهَا لَا تَرْفَعْ بِيَدِهَا إِلَى فِيهَا طَعَاماً وَ لَا شَرَاباً غَيْرَ ابْنَ آدَمَ فانه يُرْفَعَ إِلَى فِيهِ بِيَدِهِ طَعَامِهِ فَهَذَا مِنْ التفضيل »

یعنی هیچ جنبنده و هیچ پرنده نیست جز آنکه بدستیاری دهان و ذلت فرود آوردن میخورد و میآشامد و بدست خود خوردنی و آشامیدنی نمیتواند بدهان خود باز رساند مگر آدمیزاد که به نیرو و دست یاری دست خود خوردنی بدهان میبرد پس بسبب این رتبت بر سایر آفریدگان فضل و فزونیها دارد .

علامه مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید شاید مراد آنحضرت از رطب حیوانات متحرک نامیه و از یابس چوبهای خشک باشد که سفینه و کشتی از آنها ساخته آید وهم بآن معنی که در ذیل ترجمه مسطور گردید اشارت فرموده است و مجموع آیه

شریفه این است :

وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْناهُمْ مِنَ

الطَّيِّبَاتِ وفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا

معلوم باد که علما را در تکریم انسان سخن بسیار و تحقیقات کثیره است و

در پاره تفاسیر مذکور نموده اند لكن در اینجا چون حاجت نبود اشارت نرفت .

در کتاب امالی از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مرویست که علی بن الحسین عليهما السلام در معنی این قول خداى تعالى « فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ » یعنی پس در گذر در گذشتنی ،نیکو با من فرمود مقصود از صفح جمیل عفو و گذشتی است که بدون عتاب باشد یعنی اگر عتاب باشد جمیل نباشد

در کتاب معالم العبر از حضرت ابی جعفر علیه السلام مسطور است

قالَ : وَجَدْنا في كتاب على بن الْحُسَيْن علیهما السلام : أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ

لا خَوْفُ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ، إِذا أَدُّوا فَرائِضَ اللَّهَ وَ أَخَذُوا سُنَنَ

ص: 212

رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله و تَوَرَّعُوا عَنْ مَحارِمِ اللهِ وَ زَهِدُوا في عاجِلِ زَهْرَةِ الدُّنيا ورَغِبُوا فيها عِنْدَ اللهِ وَاكْتَسَبُوا الطَّيِّبَ مِنْ رِزْقِ اللهِ لا يُرِيدُونَ

د بِهِ التَّفاخُرَ وَ التَّكَاثُرَ ثُمَّ أَنفَقُوا فِيما يَلْزَمُهُمْ مِنْ حُقوقِ واجِبَةٍ فَأُولئِكَ

الَّذِينَ بارَكَ اللهُ لَهُمْ فِياَ اكْتَسَبُوا وَ يُثابُونَ عَلَى مَا قَدَّمُوا لِآخِرَتِهِمْ.

فرمود در کتاب علی بن الحسین علیهما السلام یافتیم که در معنی این آیت شرافت علامت که خدای تعالی میفرماید بدانید که اولیای یزدان را خوفی و بیمی برایشان نیست و هرگز آسیب و غم و اندوه نیابند ، میفرمود وقتی که فرایض خدای را ادا نمایند و بسنن رسول خدای صلی الله علیه و آله کار کنند و از محارم خدای بترس و پرهیز روند و در زیب و فریب این جهان اریب گرفتار نشوند و بآن مئوبات و درجات که در پیشگاه الله است رغبت جویند، و روزی حلال و طیب کسب نمایند و بآن تفاخر و تکاثر نجویند و در آنچه واجب است برایشان از حقوق لازمه انفاق نمایند ، پس چنین کسان هستند که خدای تعالی در کار ایشان برکت عنایت فرماید و بر آنچه برای سرای اخروی خویشتن مقدم داشته اند مثاب و ماجور گردند یعنی این صفات شرط ثواب و رستگاری و برخورداری و نجات است .

در کتاب روضه کافی مسطور است که هر وقت علی بن الحسین امام این آیت وافى هدايت تلاوت كردى « وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها » یعنی واگر بشماره در آورید نعمت های خدایرا احصای آن نتوانید میفرمود .

سُبْحانَ مَنْ لَمْ يَجْعَلْ في واحِدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ نِعْمَةٍ إِلَّا الْمَعْرِفَةَ بِالتَّقْصِيرِ

عَنْ مَعْرِفَتِها كَما لَمْ يَجْعَلْ فِي أَحَدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ إِدْراكِهِ أَكْثَرَ مِنَ الْعِلْمِ أَنَّه لا يُدْرِكُهُ فَشَكَرَ جَلَّ و عَنْ مَعْرِفَةَ الْعارِفينَ بِالتَّقْصِيرِ عَنْ مَعْرِفَةِ شُكْرِهِ

ص: 213

فَجَعَلَ مَعْرِفَتَهُمْ بِالتَّقْصِيرِ شُكراً كما عَلَمَ عِلْمَ الْعالِمِينَ أَنهُمْ لا يُدْرِكُونَهُ فَجَعَلَهُ إيماناً عِلْماً مِنْهُ أَنَّهُ قَدْرُ وُسع الْعِبادِ فَلا يَتَجاوَزُ ذَلِكَ فَإِنَّ شَيْئاً مِنْ خَلْقِهِ لا يَبْلُغَ مَدَى عِبادَتِهِ وَكَيْفَ يَبْلُعُ مَدَى عِبادَةِ مَنْ لا مَدى لَهُ وَلا كَيْفَ تَعالَى اللهُ عَنْ ذلكَ عُلُوّاً كبيراً

یعنی پاک و منزه است آن خداوندی که هیچکس را بمعرفت نعمتی از نعمتهای خود نایل نگردانید جز آنکه آنکس بدانست که از معرفت آن بعجز و تقصیر دچار است ، یعنی چون در کسی اندک معرفتی پدید آید نعمتهای خدا چندان بزرگ است که ناچار بتقصیر در معرفت آن نعمت عارف میشوند و این از نهایت عظمت پروردگار تعالی جلت نعمته است که هر قدر شاکرین جهان بشکر و سپاس بروند هنوز حق نعمت را ادا نکرده باشند و هر يكر انعمت اندک معرفتی حاصل شود فوراً بتقصیر خود در شناسائی و سپاس نعمت قائل وعارف میشود ، چنانکه در هیچکس معرفت ادراک خود را مقرر نداشته جز آنکه از برکت آن معرفت بدانسته است که هرگز او را ادراک نخواهد کرد.

پس کمال شکر و سپاس خدای عز وجل همان معرفت عارفین است بتقصیر از معرفت شکر او یعنی بدانند که در ادای شکر و شناس سپاس او جل ذكره مقصر هستند و همان اقرار بتقصیر از معرفت شکر عین شکر است چنانکه چون میدانست که دانش دانایان ادراک او را نتواند همان را برای ایشان ایمان گردانید ، چه بندگان را از اینمقام برتر استطاعت نیست و تجاوز نشاید پس باندازه فهم ایشان بر ایشان تکلیف آورد و از ایشان پذیرفتار شد چه هیچ چیز و هيچيک از آفریدگان او مدت و پایان عبادت و سپاس او را نتوانند دریابند و چگونه مراتب و مدت عبادت او را توان دریافت و بالغ گردید با اینکه او را مدتی و کیفیتی نیست پس اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً .

ص: 214

ذکر کلمات و روایاتی که در باب خلقت انوار طیبه مقدسه از حضرت امام زین العابدین على بن الحسين عليهما السلام رسیده است

در جلد نهم بحار الانوار از ابو حمزه ثمالی مرویست که گفت از حضرت علی

بن الحسين علیهما السلام شنيدم :

إِنَّ فاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدِ رَضِيَ اللهُ عَنْهَا ضَرَبَهَا الطَّلْقَقُ وَ هِيَ فِي الطَّوافِ

فَدَخَلَتِ الْكَعْبَةَ فَوَلَدَتْ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام

یعنی فاطمه بنت اسد رضی الله عنها را در آنحال که بطواف اشتغال داشت درد زادن دریافت و بکعبه اندر شد و قبله حاجات أهل ارضين وسموات على بن أبيطالب صلوات الله علیه را محض افتخار خانه پروردگار فرو بگذاشت عمرو بن عثمان گوید این حدیث مبارک را با سلمه بن فضیل در میان نهادم گفت محمد بن اسحاق از عمش موسى بن بشار مرا حدیث راند که علی بن ابیطالب علیه السلام در کعبه معظمه

متولد شد

و هم در آن کتاب از مالک از انس از ابن شهاب وابو يوسف يعقوب بن سفيان در تفسیر خود ، و از مسند احمد بن حنبل وابو يعلى روايت شده است که ابن شهاب گفت علی بن الحسين مرا خبر داد که پدرش حسین بن علی علیه السلام البدو خبر داد. که علی بن ابیطالب علیه السلام با وی فرمود که رسول خدای صلی الله علیه و آله شبی بدیدار او و فاطمه دختر رسول خدای صلی الله علیه و آله بیامد « فَقَالَ الَّا تُصَلُّونَ ؟ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَّما أَنْفُسِنَا بِيَدِ اللَّهِ فاذا شَاءَ انَّ يبعثنا يبعثنا »، فرمود آيا كار بوصلت (1) نمیسپارید عرض

ص: 215


1- مولف جمله الاتصلون ، را ازوصل ( ثلاثی مجرد ) دانسته و بدینگونه ترجمه کرده است ، دیگران از ( صلوه ) ثلاثی مزید دانسته و چنین ترجمه کرده اند : آیا برای نافله شب بیای نمیخیزید؟

کردم ای رسولخدای همانا نفوس ما بدست پروردگار قدوس است هر وقت خواهد بر انگیز دما را بر می انگیزد یعنی لطفش باما بسیار است چون این سخن بگذاشتم رسول خدای باز شد و بسوی من بازنگشت آنگاه شنیدم همي فرمود در آنحال که روی برتافته و هر دو ران مبارک برهم ميزد « وَ كَانَ الانسان يَعْنِي عَلِىُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ أَكْثَرَ شَيْ ءٍ جَدَلاً يُعْنَى مُتَكَلِّماً بِالْحَقِّ والصدق » .

معلوم باد که این خبر را مجلسی اعلی الله مقامه در ضمن اخباریکه بر علوم امير المومنين علیه السلام و محدث بودن آن حضرت مسطور داشته مذکور میدارد و از این معلوم میشود که رسول خدای صلی الله علیه و آله همیخواسته است مراتب آنحضرت ومقام قرب او را بحضرت احدیت و اطلاع او را بر اخبار و اسرار آسمانی و افاضات یزدانی باز نمايد والله أعلم .

و هم در کتاب مسطور از علی بن الحسین علیه السلام از حضرت امام حسین مرقوم

است که علی علیه السلام بفرمود تا مردمانرا ندا کردند که هر کس از رسول خدای عدتی (1) یا وامی بخواهد نزد من بیاید، پس هر کس در خدمتش بیامدی و مطالبه دین و عدتی کردی آنحضرت مصلای خویش برکشیدی و آنمبلغ را در زیرش دریافتی و بآنکس بدادي « فَقَالَ الثَّانِي للاول ذَهَبَ هَذَا بشرف الدُّنْيَا فِي هَذَا دُونَنَا فَمَا الحيلة » چون این امر مکشوف گردید شخص دوم با شخص اول گفت همانا علی بن أبيطالب علیه السلام در این کردار شرف دنیا را حایز گشت و ما را بهره نیست تدبیر ؟ گفت شاید اگر تو نیز ندا کنی چنانکه علی علیه السلام ندا کرد همان چیز که علی علیه السلام در زیر مصلای خویش دریافت دریابی ودین رسول خدای بگذاری پس وی ندا بر آورد و چون امیرالمومنین اینحال بدانست فرمود زود است که بر کردار خود پشیمانی گیرد .

چیست

و چون با مداد شد مردی اعرابی بنزد وی شد گاهیکه در میان جماعتی از مهاجرين وأنصار جلوس کرده بود با ایشان گفت كدام يک از شما وصی رسول

ص: 216


1- يعنى وعده بخشش و عطا

خدا صلی الله علیه و آله هستید آنجماعت بدو اشارت کردند ، اعرابی با او گفت توئی وصی رسول الله وخلیفه او ؟ گفت آری چه میخواهی گفت آن هشتاد شتر را که رسول خدا برای من ضمانت کرد زود بیاور گفت این شتران چیست ؟ گفت رسولخدای صلی الله علیه و آله

بهرم ضمانت فرمود دیگر باره پرسید چیست ؟ گفت رسول خدایا ناقه سرخ موی سیاه چشم برای من ضمانت فرمود .

پس شخص اول با شخص دوم گفت اکنون چه میسازی گفت اعراب مردمی نادان هستند از وی باز پرس که بر اینجمله که میگوئی گواهان داری ؟ پس از اعرابی در طلب شهود بر آمد اعرابی گفت از چون منی در آنچه رسول خدای ضمانت کرده مطالبه شهود مینمائید ، سوگند با خدای تو وصی رسول الله و خلیفه او

نیستی .

اینوقت سلمان بدو برخواست و گفت ای اعرابی با من راه برگیر تا تو را بروصي رسول خدای دلالت کنم پس اعرابی در خدمت سلمان برفت تا بحضرت علی علیه السلام پیوست و عرضکرد توئی وصی رسول خداى فرمود آرى فما تشاء میخواهی ؟ عرضکرد رسولخدای هشتاد ناقه سرخ موی سیاه چشم از بهر من ضمانت فرمود زود بیاور، فرمود « أَسْلَمَتْ أَنْتَ وَ أَهْلُ بَيْتِكَ ؟ » تو و خانواده ات اسلام

آوردید؟ اعرابی خود را بر هر دو دست مبارکش بیفکند و ببوسید و گفت شهادت به وحدت خدای و وصایت وخلافت تو میدهم هما نا در میان من ورسول خدای همین شرط برفت و ما بتمامت اسلام آوردیم ، على علیه السلام فرمود ای حسن تووسلمان با این اعرابی بفلان بیابان بروید آنگاه ندا کن یا صالح یا صالح چون ترا پاسخ داد بگو امیر المومنين علیه السلام ترا سلام میرساند و میفرماید آن هشتاد ناقه را که رسولخدای صلى الله علیه و آله برای این اعرابی بضمانت گرفت بیاور .

سلمان میفرماید بآن وادی رفتیم و حسن علیه السلام ندا برکشید وجواب بشنید

لبيك يا بن رسول الله، پس آنحضرت رسالت امیر المومنين پس آنحضرت رسالت امیر المومنین علیه السلام را بدو بگذاشت گفت

ص: 217

سمعاً وطاعه و درنگی نرفت که از زمین زمام ناقه را بما در آورد و حسن علیه السلام زمام را بگرفت و بدست اعرابی داد و فرمود بگیر و شترها همی بیرون آمدند تا هشتاد شتر بآن صفت با تمام پیوست .

و دیگر در کتاب مذکور از حضرت علی بن الحسین علیهما السلام امام مسطور است که فرمودجد بن قیس تالی عبدالله بود در نفاق چنانکه علی علیه السلام رسول خدای صلى الله عليه و آله بود در کمال و جلال و جمال « وَ تَفَرَّدَ جَدٍّ " مَعَ عبدالله بْنِ أَبِي بَعْدَ مَا سَمِّ الرَّسُولِ اللَّهِ وَ لَمْ يُؤْثِرْ فِيهِ فَقَالَ لَهُ انَّ مُحَمَّداً مَاهِرٍ فِي السحر » جد بن قیس از آن پس که رسول خدای را مسموم ساختند و زهر در آن حضرت مؤثر نیفتاد با عبدالله بن ابی در خلوت گفت محمد در کار سحر ماهر است لکن علی نه چون اوست اکنون زیر دیوار بوستان خود را بر کن و از آن پس علی را دعوت کن و جماعتی را با چوبها از پشت دیوار باز دار تا آن دیوار را بر علی و آنانکه با وی هستند فرود آورند و جملگی در زیر دیوار تباه شوند .

فَجَلَسَ عَلى تَحْتَ الْحايط فَتَلَقَّاهُ بِيَسَارِهِ و أَوْفَقَهُ وكانَ الطَّعامُ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ فَقالَ : كُلُوا بِسْمِ اللهِ وَ جَعَلَ يَأْكُلُ مَعَهُمْ حَتَّى أَكلُوا وفَرَعُوا وَهُوَ يُمْسِكُ الْحابِطِ بِشِمَالِه وَالْحابِطُ ثَلاثُونَ ذِراعاً طُولُهُ في

خمْسَةٌ عَشَرَ سَمْكة في ذِراعَيْنِ غِلْظَةٌ .

علی علیه السلام زیر دیوار بنشست و چون دیوار را بآن حال مشاهده نمود يسار مبارک را بدیوار بگذاشت و بپایش بداشت و این وقت طعام در حضور مبارکش و :

همراهانش بود و با ایشان فرمود بنام خدای بخورید و خود نیز با ایشان تناول میفرمود تا بجمله بخوردند و فراغت یافتند و آن حضرت همچنان دیوار را با طرف چپ نگاهبان بود و آن دیوار سی ذراع طول و پانزده ذراع ارتفاع و دو ذراع غلظت داشت و اصحاب آن حضرت در اکل طعام

ص: 218

عرض کردند ای برادر رسول خدای آیا این دیوار را اینگونه نگاهبانی فرمائی با اینکه مشغول خوردن طعامی همانا در باز داشتن این دیوارگران را که بر ما فرود نیاید به تعب اندر شدی فرمود « أَنَّى لَسْتُ أجدله مِنَ الْمَسِّ بِيَسَارِي الااقل مِمَّا أَحَدُ مِنْ ثِقْلِ هَذِهِ اللُّقْمَةِ » نقل و سنگینی این دیوار بریسار من کمتر

است از حمل این لقمه بريمين من .

و از آنسوی جد بن قیس چون آن ترتیب بداد فرار کرد و همی بیمناک بود

که علی و همراهانش تباه شده باشند و رسول خدای صلی الله علیه و آله از انتقام در طلب او

پی بر آید، پس برفت و نزد عبدالله بن ابی مخفی گشت آنگاه بایشان که على علیه السلام بايسار مبارک دیوار را نگاه داشت و با دست راست به تناول طعام پرداخت و اصحابش نیز بخوردند و هيچيک نمردند ابوالشرور و ابوالد واهی که ریشه این تدبیر و فساد بودند گفتند همانا علی بسحر محمد ماهر است و ما را بروی

راهی نباشد

بالجمله چون آنجماعت از خوردن طعام فراغت یافتند، علی علیه السلام بايسار مبارک آن دیوار را راست بر پای بداشت و رخنه و شکافش را اصلاح فرمود و با آنجماعت آمدند چون رسول خدای صلی الله علیه و آله آنحضرت را بدید فرمود

« یا أَبَا الْحَسَنِ ضاهیت الْيَوْمَ أَخِى الْخَضِرِ لَمَّا أَقَامَ الْجِدَارِ وَ مَا سَهَّلَ اللَّهُ ذَلِكَ لَهُ الَّا بِدُعَائِهِ بِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ . . »

ای ابوالحسن همانا امروز با برادرم خضر مضاهی و همانند آمدی گاهیکه آندیوار را بپای داشت و خداوند این کار را برای خضر آسان نفرمود مگر بسبب دعای او در حضرت پروردگار بوسیله ما اهل بیت یعنی ما اهلبیت را برای استجابت دعایش در حضرت خدای وسیله ساخت نا و نیز در آن کتاب از حضرت امام رضا از جناب امام زین العابدين سلام الله

عليهما مرویست « لماضرب ابْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِىُّ بْنُ أَبِيطالب علیه السَّلَامُ كَانَ مَعَهُ آخَرُ فَوَقَعَتْ ضَرَبْتَهُ عَلَى الحايط وَ أَمَّا ابْنُ مُلْجَمٍ فَضَرَبَهُ وَ هُوَ سَاجِدُ عَلَى راسه عَلَى الضَّرْبَةِ الَّتِي كَانَتْ فَخَرَجَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ علیهما السَّلَامُ واخذا ابْنُ مُلْجَمٍ وَاوِ ثقاه

ص: 219

وَ احْتَمَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السَّلَامَ وَ أَدْخَلَ دَارَهُ . .

فَقَعَدْتُ لُبَابَةَ عندراسه وَ جَلَسْتُ أُمَّ كُلْثُومٍ عِنْدَ رِجْلَيْهِ فَفَتَحَ عَيْنَيْهِ فَنَظَرَ اليهما فَقَالَ : الرَّفِيقُ الْأَعْلَى خَيْرُ مُسْتَقَرًّا واحسن مَقِيلًا ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ اوالعفوان كَانَ ذَلِكَ ثُمَّ عَرِقَ ثُمَّ أَفَاقَ فَقَالَ رَايَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ يَا مُرْنِي بالرواح اليه عِشَاءِ ثُلُثُ مَرَّاتٍ ».

یعنی چون ابن ملجم ملعون علی بن ابی طالب را ضربت بزد دیگری نیز با آنملعون بود و ضربت آنمرد برحایط بنشست و اما ابن ملجم پلید گاهیکه آنحضرت در سجده بود ضربتی بر آنموضع که از پیش ضربت یافته بود بر سر مبارکش فرود آورد و حسن و حسین علیهما السلام بیرون آمدند و ابن ملجم ملعون را بگرفتند و سخت بر بستند و امیر المومنین را حمل کرده بسرایش در آوردند

به برفراز سر مبارک و ام کلثوم در کنار هر دو پای همایونش بنشستند.

امیر المومنين علیه السلام چشم مبارک برگشود و بآن دو تن نظر کرده فرمود رفیق اعلی بهترین مستقر و نیکوترین آرامگاه است اگر من وفات کردم در ازای این ضربت ضربتی بدو فرود آرید و اگر در گذرید اندیشه شما راست آنگاه از ضعف و سستی بیخویش شد و دیگر باره افاقت یافت و فرمود: رسول خدای صلی الله علیه و آله را

بدیدم که سه کرت با من امر فرمود که در اینشب بخدمتش روی نهم. معلوم بادشاید لفظ عرق در اینخبر کنایت از فتور و ضعف و غشی باشد و در بعضی نسخ به غین معجمه است و مراد اغماء یا نوم است مجازاً

در اصول کافی از ابو حمزه ثمالی مرویست که از حضرت علی بن الحسین

سلام الله عليهما شنیدم میفرمود

إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ مُحَمَّدًا صلی الله علیه و آله وَ عَلِيّاً وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ وَلْدِهِ مِنْ نُورِ

عظَمَتِهِ فَأَقامَهُمْ أَشباحاً في ضِياء نُورِهِ قَبْلَ خَلْقِ الْخَلْقِ يُسَبِّحُونَ اللهَ

وَ يُقَدِّسُونَهُ وَهُمُ الْأَئِمَّةُ مِنْ وَلْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله .

یعنی خدای تعالی بیافرید محمد صلی الله علیه و آله و علی و یازده تن فرزندان او سلام الله

ص: 220

علیهم را از نور عظمت و فروغ بزرگی خود و بپای داشت ایشانرا در حالتی که بودند کالبدها در درخش و فروز نور و فروغ خود و ایشان خدایرا قبل از آفرینش آفریدگان تسبیح و تقدیس مینمودند و ایشان هستند امامان برحق از ذریه و فرزندان

رسول مطلق صلی الله علیه و آله

و دیگر در جلد چهاردهم بحارالانوار از ابو حمزه ثمالی از حضرت علی بن

الحسين صلواة الله عليهما ما ثور است :

إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ الطَّيِّبِينَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِمَا مِنْ نُورٍ عَظَمَتِهِ و أَقامَهُمْ أَشباحاً قَبْلَ الْمَخْلُوقاتِ ، ثُمَّ قال : أَتَظُنُّ أَنَّ اللهَ لَمْ يَخلُق خَلْقاً سوا؟ كُمْ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ أَلْفَ أَلْفَآدَمَ وَأَلْفَ أَلْفَ عالَم و أَنتَ

وَاللهِ فِي آخِرِ تِلْكَ الْعَوالِم

یعنی خداوند تبارک و تعالی بیافرید محمد و علی و ذریه طیب و طاهر ایشانرا صلی الله علیهم اجمعین از نور عظمت و فروز بزرگی خود و ایشانرا اشباحاً واشخاصاً بیای داشت پیش از تمامت آفریدگان پس از این کلام با ابوحمزه میفرماید آیا گمان همی بری که خدایرا بیرون از شما و طبقه شما مخلوقی نبوده است بلکه نه چنان است همانا خدای تعالی هزار بار هزار آدم یعنی ابوالبشر بیافرید و هزار بارهزار عالم و روزگار پدیدار فرمود و توسوگند با خدای در آخر این عوالم هستی، و از این کلام چنین بر میآید که در این عالم اخیر که عالم تکمیل است و ما بروز و ظهور نموده ایم تو پدیدار شده

در جلد اول کتاب مستطاب حيوة القلوب از حضرت امام زین العابدین علیه السلام

مسطور است که خبر داد مرا پدرم از پدرش که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمودای بندگان خدای چون حضرت آدم در آن هنگام که خدای تعالی اشباح مارا از فراز عرش پشت آنحضرت نقل فرمود نگران شد که نوری عظیم و درخشی بزرگ از پشت

ص: 221

او ساطع و نور ما را میدید و اشباح را نمیدید عرض کرد پروردگارا این نورها چیست فرمود این نورها شبحی چند است که از بهترین جایهای عرشم به پشت تو نقل کرده ام

و باین سبب با ملائکه فرمان دادم تو را سجده برند چه تو ظرف شبحها گردیدی .

آدم عرض کرد پروردگارا کاش این اشباح را برای من آشکار میفرمودی خدای تعالی فرمود بر فراز عرش بنگر چون آدم نظر کرد اشباح ما از پشت آدم بر بالای عرش بر تابید وصورت های نورهای اشباح ما چنانکه روی آدم در آینه صافی در عرش منطبع گشت چون آدم اشباح ما را در عرش بدید عرض کرد پروردگارا این اشباح چیست ؟ فرمود ای آدم این اشباح بهترین مخلوقات و آفریده ها من باشند ای آدم این محمد است و منم محمود اشتقاق فرمودم نامی از نامهای خود را برای او این علی است و منم علی عظیم اشتقاق نمودم برای او نامی از نامهای خود را این فاطمه است و منم فاطر و از نو پدید آورنده آسمان و زمین و فاطمه جدا کننده دشمنان است از رحمت من در روز قیامت و فاطمه قطع نماینده دوستان من است از چه موجب عیب و بدی ایشان است پس از بهر او نامی از نامهای خود اشتقاق کردم .

و این حسن و حسین است و منم محسن و مجمل برای ایشان نامها از نام خود اشتقاق کردم اینها برگزیدگان خلایق منند و گرامیترین بندگان منند بایشان قبول طاعت میکنم و بایشان ثواب میدهم و بایشان می بخشم و بسبب اینجماعت عقاب نمیکنم پس بایشان متوسل شو بسوی من ای آدم و اگر گناهی تو را عارض شود ایشانرا شفیع گردان در درگاه من چه من سوگند خورده ام برخود بسوگند حق که هیچ امیدواریرا بایشان نومید نگردانم و هیچ سائلی که بشفاعت ایشان سئوال کند رد نکنم و از این روی بود که چون خطا از وی صادر شد خدارا بتوسل بایشان بخواند تا تو بهاش مقبول گردید .

در کتاب مجمع البحرین در معنی اشباح مرویست که مراد باشباح ظل نور و ابدان نورانیه بلکه ارواح است و اشباح جمع شبح بتحريك و گاهی ساکن میشود

ص: 222

بمعنی شخص است

و از شیخ جلیل محمد بن محمد بن النعمان پرسیدند معنی اشباح چیست؟ گفت حدیث صحیح اشباح آنست که از ثقات روایتی روایت شده است که حضرت آدم عليه السلام اشباحی را بر عرش نگران شد که نور آنها در لمعان بود در حضرت پروردگار از آن اشباح سؤال کرد خدای تعالی بآنحضرت وحی فرستاد که اینها اشباح رسول الله و امیر المؤمنين و حسن و حسین و فاطمه صلوات الله وسلامه عليهم است و خدای آنحضرت را بیا گاهانید که اگر نه آن بودی که آن اشباح که آدم بدید بباید پدیدارشدی خدای آدم را خلق نمیفرمود و آسمان و زمین نمی آفرید .

پس از آن میگوید جهت اینکه خدای تعالی این انوار مقدسه و اشباح مبارکه و صور معظمه را بحضرت آدم علیه السلام ظاهر نمود برای اینست که آدم را بر تعظیم

تلينه و تبجیل ایشان دلالت فرماید و نیز این کردار را محض اجلال ایشان و مقدمه برای آنچه از طاعت ایشان فرض کرده و دلیل بر اینکه مصالح دین و دنیا جز بایشان درجه اتمام و اکمال نمی پذیرد قرار داد و ایشان در آنحال صور مجسمه وارواح ناطقه نبودند لکن این اشباح بر نوع صور ایشان در حالت بشریت بودند که دلالت مینمود که ایشان در زمان مستقبل برچه صورت هستند و نمایش گیرند .

ذکر کلمات و روایاتی که از حضرت امام زين العابدین در فضایل و مناقب جناب امیر المومنين و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین رسیده است

بباید دانست که هر چه فضائل و مناقب و مفاخر و محامد و محاسن خلق شده است بجمله خاص محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله است بلکه اینجمله طفیل وجود ایشان و از گذارش و نمایش ایشان است اقوال ایشان بجمله حسن و اطوار ایشان بجمله مستحسن و افعال ایشان بجمله مسعود و اخلاق ایشان بجمله محمود است گاهی

ص: 223

محمود را محمود گویند که بمحمد محمود منسوب دارند و گاهی حسن خوانند که بحضرت بو الحسن موصوف شمارند و بجمله اخلاق و شیم گاهیکه خوانده

ایشان است محمود است و چون راننده ایشان شد مطرود و مردود

حَسَنَةً جَمِيعِ خِصَالِهِ * * * صَلُّوا عَلَيْهِ وَ آلِهِ

و این انوار مقدمه طاهره دارای تمامت فضایل و مناقباند هر يک را هرچه هست آن دیگر د است و هر چه هر یان دا نیست آندیگر را نیست معایب را بجمله عبری و محاسن را بجمله دارا هستند و دیگر انرا نیز هر چه بقسمت و نسبت رودهم بحقیقت از ایشان است و پاره روایات و اخبار که از یکی در حق آنيک وارد است اقتضای وقت و استعداد افهام مخاطبين و معاصرين وقت است و گرنه کدام صفت ممدوح و فضیلت محمود است که جمله ندارند و کدام خصلت مذموم است که جملگی را از آن آلایش آسایش نباشد

در کتاب تفسیر صافی در تفسیر آیه شریفه و من مستقیم از حضرت امام زین العابدین ان روایت مینماید

قال : الإمام منا لا يكون إلا معصوماً وليس العصمة في طاهر الْخِلْقَةِ فَيُعْرَفُ بها لذلك لا يَكُون إلا منصوصاً ، فقيل له : يابن رَسُولِ اللهِ فَما مَعْنَى الْمَعْصُوم ؟ فَقَالَ : هُوَ الْمُعتصم بحبل الله وحبل الوهُوَ الْقُرْآنُ وَالْقُرْآنَ يَهْدي إلى الإمام وذلك قول الله عز وجل

إنَّ َهذَا القُرْآنَ يَهْدي التي هي أقوم .

یعنی هر کس که از ما اهلبيت بمنصب امامت و ولایت اختصاص یابد جز معصوم و آسوده از آلایش معاسی کبيره وصغيره و ترک اولی نباشد و مراد از عصمت چیزی

که در ظاهر خلفت علامتی باشد و امام بآن شناخته شود و باین حتماً

از جانب خدای منصوص است پس بآن حضرت عرض کردند. پاین رسول الله پس

ص: 224

معنی معصوم چیست؟ فرمود آنکسی است که بحبل الله تعالى اعتصام جويد وحبل الله قرآن است و قرآن امام را راه مینماید و از اینست که خدای تعالی میفرماید که این قرآن راه مینماید بآن طریقی که اقوم طرق است و از حیثیت استقامت سخت تر میباشد.

معلوم باد که در باب عصمت ائمه هدى سلام الله عليهم موافقين ومخالفين را سخن فراوان است و بدلیل عقل بلکه بحسب برهان حس روشن است که آنکسکه از جانب خدای و رسول خدای مامور بابلاغ اوامر و نواهی و حفظ احکام و حدود و دقایق مسائل و مطالب شرعیه و انتظام امور عباد و بلاد و رفع مهالک دنيويه و مخاطر اخرویه است جز کسیکه دارای هوش نامدار و خرد استوار و دانش و بینش خاص که هرگز دست خوش حوادث غفلت و جهالت وضلالت نباشد نتواند بود چه حکومت عقل رزین جز بر این نیست

و اگر عقل امام بآن درجه استوار و هوش او بآن حد بیدار نباشد که صواب را از ناصواب تمیز نیاورد و گاهی بصواب و گاهی بخطا گاهی باطاعت و گاهی بعبادت (1) و گاهی بهدایت و گاهی بضلالت رو دچگونه حافظ ودایع ایزدی تواند بود و چگونه اطاعتش بر خلایق واجب خواهد شد و از کجا معلوم شود در آنحکومت که میراند آیا بصواب رفته و یا بخطا و باچه اطمینان با قوال و افعال

او متابعت و اتکال بباید ورزید.

پس بناچار باید کسی باشد که بر تمامت مفاسد و مصالح آگاه باشد و این کس را جز خداوند مهروماه که عالم بر سر ایر و واقف برضمایر و خبیر از حقایق و دقیق بر بصایر است چگونه منصوب و منصوص بخواهد داشت و از مخلوق که آلوده بآلایش معاصی و شک و ريب و بیخبری هستند چگونه ساخته

همه خواهد بود .

در کتاب تفسیر صافي در ابتدای سوره مبارکه قصص مسطور است که حضرت

ص: 225


1- بعصپان ظ

امام زین العابدین علیه السلام میفرمود .

وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً إِنَّ الْأَبْرَارَ مِنَا أَهْلَ

الْبَيْتِ وَشِيعَتَهُمْ بِمَنْزِلَةِ مُوسى وَشِيعَتِهِ وَإِنَّ عَدُونَا وَ أَشْيَاءَهُمْ بِمَنْزِلَةِ

فِرْعَوْنَ وَ أَشْياعِه .

یعنی سوگند بآن کس که محمد صلی الله علیه و آله را بشیر و نذیر یعنی مبشر ومنذر برانگیخت که خوبان و نیکویان ما أهل بيت و اشياع و متابعان ایشان بمنزله موسی و

شیعۀ او و دشمنان ما و متابعان دشمنان ما بمنزله فرعون و تابعان اوست .

در کتاب مدینه المعاجیز از ابو حمزه ثمالی در ضمن سؤالی که ابو حمزه از حضرت علی بن الحسین علیهما السلام مینماید و در اینجا حاجت بنگارش نیست مسطور است که ابو حمزه میگوید « ثم قلتُ الائمة يحيون الموتى و يبرؤن الاكمه و الابرص و يمشون على الماء » ؟ عرض کردم ائمه و پیشوایان ما را آنمقام و رتبت است که مردگانرا زنده و نابینایانرا بینا ومبروص راشفا دهند و بدون اسباب و آلات برروی آب روان شوند

فَقالَ : ما أَعْطَى اللهُ نَبِيّاً شَيْئاً إلا أَعْطَاهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله وَ أَعْطَاهُ ما لَمْ

يَكُنْ عِنْدَهُمْ فَكُلُّ ما كانَ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَقَدْ أَعْطَاهُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ثُمَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ كُلَّ إِمَامٍ إِلَى الْآخِرِ إِلَى يَوْمِ الْقِيمَةِ مَعَ الزيادَةِ الَّتي تُحْدَثُ فِي كُلِّ سَنَةِ وَ فِي كُلِّ شَهْرٍ وَ فِي كُلِّ ساعَةٍ

امام زین العابدين علیه السلام فرمود خداوند تعالی هیچ چیز بادیگر پیغمبران عطا نفرمود مگر اینکه با محمد صلی الله علیه و آله عطا فرمود و هم بر زيادت با محمد صلی الله علیه و اله عطا فرمود

آنچه را که انبیارا عطا نفرمود و هر چه خداوند به پیغمبر عطا فرموده بامير المومنین علیه السلام عطا فرمود و همچنین با حسن و حسین و دیگر ائمه هدى سلام الله

ص: 226

علیهم را تا روز قیامت و براینجمله برافزون عطا میشود بایشان آنچه در هر ماهی و هر ساعتی از نو پدید میشود و پیش از آن نبوده است

در کتاب اصول کافی از عبدالله بن الجارود مرویست که حضرت علی بن الحسين علیه السلام فرمود« ثُمَّ قُلْتُ الائمة يُحْيُونَ الْمَوْتَى وَ يبرؤن الاكمه وَ الابرص وَ يَمْشُونَ عَلَى الماءعلام العلم و مختلف الملئكة » یعنی مردمانرا چه ستیز و عتاب و معارضت و خصومتی است باما و افعال ما؟ سوگند با خدای مائیم شجره نبوت و خاندان رحمت و معدن علم وكان دانش و محل آمد و شد فریشتگان .

در کتاب کلمات مكنونه مرحوم فیض کاشانی قدس سره العزيز مسطور است

که در کتاب علی بن الحسين عالم است :

إِعْلَمُوا مَنْ خَالَفَ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ وَدانَ بِغَيْرِ دِينِ اللهِ وَاسْتَبَدَّ بِأَمْرِهِ. دُونَ أَمْرِ وَلِي الله كان في نار تَلْتَهِبُ تَأْكُلُ أَبْدانًا قَدْ غابَتْ عَنْها أَرْواحُها وَ غَلَبَتْ عَلَيْهَا شِقْوَتُها فَهُمْ مَوْتَى لا يَجِدُونَ حَرَّ النَّارِ وَلَوْ كَانُوا أَحياء لَوَجَدُوا مَضَضَ حَرِّ النَّارِ، فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ، وَاحْمَدُوا الله

ما هَدَيكُمْ .

یعنی بدانید که هر کس با اولیای خدا بمخالفت رود و بیرون از دین خدای

آئین : و بیرون از امر ولی یزدان بکار خویش استبداد گیرد در آتشی افروخته جای کند که آن آتش میخورد بدنهائیرا که روحها از آن دورمانده و شقاوت بر آنها چنگ در انداخته و ایشان مردگان و بیخبران بودند و اگر در جمله زندگان و باخبران بودند نفیر آتش سوزنده را در یافتند. پس عبرت گیرید ای صاحبان بصیرت و خدایرا سپاس گذارید که شما را هدایت فرمود .

و دیگر در کتاب مدينة المعاجيز درذيل معجزه يکصد و بیست وسیم حضرت

امیر الم,منین از حضرت علی بن الحسين صلوات الله عليهم مرویست که روزی

ص: 227

امير المومنين نشسته بود پس مردی از اهل یونان که خود را در شمار اطبا و فلسفیان میدانست بیامد و عرض کرد یا ابا الحسن همانا خبر صاحب تو یعنی رسول خدای و جنون او بمن رسیده بود برای معالجه او بیامده بودم اکنون که باز رسیدم بدیگر سرای رحل اقامت کشیده و آنچه اندیشه داشتم از دست بشد و همیگویند تو پسر عم و وصی او هستی و اینک نگران هستم که صفرتی تورا فرو گرفته و دو ساق تو چنان نزار و باريک است كه تو را نگاهداری نتواند کرد

اما چاره زردی چهره ات را دوا دارم لكن باریکی ساق تورا تدبیری نتوانم همین قدر میدانم که باید چیزی سنگین حمل ندهی و در راه سپردن فراوان رنجه نداری چه از شدت نزاری بیم آن میرود که شکسته شود پس دوائی در آورد و گفت اگر چهل صباح مداومت فرمائی این صفرت از چهره ات بر گیرد، امیرالمومنین فرمود همانا آندوا که زردیرا از چهره بردارد باز نمودی بازگوی دوائی میشناسی که صفرت بیفزاید و گزند رساند

یونانی عرض کرد بلی ازین دوا که با خود داشت اگر يک حبه انسان بخورد و دروی صفار باشد در ساعت بمیرد و اگر صفار نداشته باشد بعد از خوردن صفرت پدید شود و در همان روز هلاک شود امیر المومنین علیه السلام فرمود این دوا که زیان میرساند بامن بنمای یونانی آندوا را بآ نحضرت داد فرمود چه مقدار است عرض کرد دو مثقال است از سم ناقع (1) و هر حبه از آنمر ديرا هلاک نماید پس امیر المومنين علیه السلام آنجمله را تناول فرمود و کمی خوی (2) براندام شریفش نمایش گرفت.

طبیب یونانی از اینحالت شگفت لرزیدن گرفت و با خویش همیگفت هم اکنون بخون علی بن ابیطالب گرفتار گردم و هر چند گویم او خود خویشتن بخون خویشتن دست یازید از من نپذیرند علی علیه السلام تبسم نمود و فرمود ای بنده خدای همانا اندام من از همه وقت صحیح تر و آنچه تو زهر میدانستی مرازیان نرسانید چشمهایت فروخوابان، و او دیده بر بست آنگاه فرمود چشم رگشای چون چشم

ص: 228


1- یعنی زهر کشنده.
2- یعنی عرق

بر چهره مبارکش برگشود صورت همایونش را گلگون دید و از آنمشاهدت بر عدت (1)

در افتاد

امير المومنين علیه السلام تبسم فرمود و گفت کجاست آن زردی که در من نگران بودی؟ گفت سوگند باخدای تو آن کس نیستی که او را مصفار دیدم چه هم اکنون گلگون هستی امیرالمومنین علیه السلام فرمود بدستیاری زهری که تواش کشنده من خواندی زردی از من بزدود و اما آندو ساق پس پاهای مبارکش را در از کرد و دو ساق مبارکش را مکشوف ساخت و فرمود تو چنان همی دانستی که باید با این دوساق مدارا نمایم و حمل ثقیل نفرمایم تا شکسته نشود هم اکنون تو را برطب خدای عز وجل که بر خلاف طب" تو است رهنمائی کنم

پس دست مبارک بر اسطوانه چوبین سخت عظیم که سقف همان مجلس بر فر از آن و بر فراز آن سطح دو حجره هر يک برز بر دیگری بود برد و آن ستونر اجنبش داده با آنچه بر فراز داشت برافراشت مردیونانی از این دیدار شگفت از هوش بگشت امیر المومنین بفرمود تا آب بروی افشان کردند تا بخویشتن گرائید و همیگفت سوگند با خدای که نه چون امروز شگفت چیزی بدیدم فرمود همانا این بار گرانرا این دو ساق باريک حمل نمود و توجز این میدانستی.

عرض کرد آیا محمد صلی الله علیه و آله همانند تو بود؟ فرمود آیا دانش من جزاز دانش

وی و خرد من جز از خرد وی و نیروی من جزاز نیروی اوست همانا مرد ثقفی یعنی حارث بن که از جمله عرب پزشگتر بود کلده تقصی

بحضرتش در آمد و عرض کرد اگر تورا رنج جنون است چاره کنم فرمود دوست میداری تو را آیتی بنمایم که بدانی از طب تو بی نیازم و تو بطب من نیازمندی؟ عرض کرد آری فرمود چه نشان خواهی گفت این نخله بارده را بخوان و بدرخت خرمائی بزرگ و طویل اشارت کرد؛ پس آندرخت را بخواند درخت از ریش و بن در آمد و زمینرا تا در حضور همایونش بایستاد باوی فرمود آیا ترا

ص: 229


1- لرزه .

کافی هست؟ عرض کرد کفایت نکرد، فرمود پس اندیشه ات بر چیست؟ عرض کرد بفرمای تا بازگردد و در همان مکان که بود مستقر گردد پیغمبر بفرمود تا بازگشت

و در مستقر خود باز نشست

یونانی با امیرالمومنین عرض کرد اینکه تو از پیغمبر داستان کنی در غیاب من بود و من از تو بکمتر از این مقدار قانع باشم همیخواهم از تو دور باشم و تو مرا بخوانی و من همی خواهم که ترا اجابت نکنم پس اگر تو مرا بدون میلمن بیاوری آیتی باشد فرمود اینکه تو گوئی این خود تو را به تنهائی آیت و نشانی است چه تو از خویشتن بخواهی دانست که آنچه که خواستم و نخواستی همان شد که من خواستم و از تو سلب اختیار نمودم بدون اینکه از خارج اسبابی فراهم شده یا کسی را مباشر این کار نموده باشم یا کسی آهنگ این کار نموده باشد و بدانی که آنچه کردم بقدرت خداوند قاهر بود و بر تو معلوم میشود که ممکن است ترا بیاورند.

لكن ممکن است که تو گوئی یا غیر از تو گوید من در این کردار با تو بسازش بوده ام پس بلارویت هرچه خواهی بخواه و از آنچه مرعالمیانرا آیتی باشد سؤال کن، یونانی عرض کرد اینخواهش را با من گذاشتی همانا آن خواهم خواهم که

اجزاء این نخله را از هم منفصل ساخته متفرق سازی و جز و بجزو را از گردانی، آنگاه فراهم کرده بحالت نخست بازگردانی .

فرمود همانا این آیتی است تو از جانب من بسوی نخله رسول باش و بگوی محمد صلی الله علیه و آله امر کرده است که اجزاء تو از هم پراکندگی و دوری گیر دیونانی بسوی درخت شد و رسالت بگذاشت در ساعت اجزایش منفصل گردیده فروریخته پراکنده شده و چندان خوردی و صغارت گرفت که نشان از وی نماند چنانکه گوئی هرگز در آنمکان نخله نبوده .

مرد یونانی از مشاهدت این معجزه باهره فرائصش بر عده (1) اندر شد و عرض

کرد ایوصی محمد صلی الله علیه و آله از نخست تو خود این اقتراح و خواستاری بامن گذاشتی

ص: 230


1- یعنی گرده اش بلرزه افتاد .

اکنون نیز خواهش من با من گذار و فرمان کن تا اجزای درخت فراهم گردیده نمایش نخست ،گیرد فرمودهم اینر سالت با تو حوالت کردم با درخت بگو ای اجزاء نخله وصی رسول خدای تو را فرمان میکند که فراهم گشته اول

بصورت اول بازگردی .

یونانی ندا بلند کرد و اینسخن بگفت پس اجزاء آندرخت مانند هباء منثوراً بر هوا بلند گشت و همی جزء بجزء باهم پیوسته شد و جمعیت واستطالت وعرض گرفت و ریشهایش در مستقر خود جای نمود و ساقه ها بر ریشه و شاخها برساقها وورقها بر شاخها و خوشه ها بر اماکن خود قرار بپذیرفت و حال اینکه در ابتدا چون مدتی بزمان رطب و بسرو غوره خرما مانده بود شکوفه و بار نداشت ..

یونانی عرض کرد همچنان دوست دارم که شکوفهای آن غوره خرما بیرون کند و زرد و سرخ و تر و تازه گردد چندانکه بتوان خورد و من و آنانکه حاضریم ماكول داريم علی علیه السلام فرمود تو از جانب من بسوی درخت رسول باش و بگو این کار بپای گذارد چون فرمان أمير المومنین را ابلاغ نمود آندرخت خود غوره خرما پدید کرد و زردی و سرخی وتری و تازگی گرفت بآندرجه که خوشه ها

و از بارها سنگین شد یونانی عرض کرد همچنان دوست میدارم که شکوفه ها با من نزديک شود يا دستم چندان در از گردد که هر چه خواهم بدست آرم أمير المومنين علیه السلام فرمود هر یک از دو دستت را که خواهی بسویش برکش و بگو یا مقرب البعيد قرب يدى .

منها و آندیگر را که خواهی بتو فرود شود بگیر و بگو یا مسهل العسير سهل لي تناول ما يبعد عنى منها پس یونانی چنین کرد و آن کلام بگفت و دست راستش چندان درازی گرفت که بخوشه رسید و خوشه های دیگر با کمال بلندی شاخ و تنه چندان فرود شد که بر زمین افتاد و شاخهایش دراز گردید .

اينوقت أمير المؤمنين علیه السلام فرمود اگر تو چیزی از این خرما بخوری و باین عجایب که ترا آشکارا گشت ایمان نیاوری خدای عزوجل ترا بعقوبتی مبتلا گرداند

ص: 231

یونانی عرض کرد اگر من بعد از آنکه این معجزات باهرات را مشاهدت

کردم کافر گردم همانا در شقاق و عناد مبالغت نموده و خویشتن را در معرض تباهی و هلاک در افکنده ام هم اکنون شهادت میدهم که تو از خاصه إله و بندگان خاص خدائی و بآنچه از خدای عز وجل "گوئی صادق و راستگوئی پس فرمان کن بهرچه خواهی بجای آورم.

فرمود امر مینمایم تو را که بوحدت خدای و وجود و حکمت و تنزیه اواز عبث و فساد و ظلم بر اماء و عباد گواهی دهی و نیز شهادت دهی که عمدی که من وصی اویم سید انام و برترین رتبت او دار السلام است و شهادت بدهی که آن علی که نمود ترا آنچه که دیدی و باین نعمتها متنعم گردانید ، بعد از محمد رسول الله صلی الله علیه و آله بهترین آفریدگان و سزاوارترین مردمان است که بعد از آن حضرت در مقام او باشد و بشرایع و احکام او قیام ورزد و گواهی دهی که دوستان او دوستان خدای و دشمنان او دشمنان خدایند و اینکه آن مومنین که در آنچه ترا مکلف ساختم مشارکك و در آنجد که ترا مأمور نمودم مساعد تو هستند بهترین

امت محمد صلی الله علیه و آله میباشند و صفوه شيعه على هستند.

و ترا امر میفرمائیم که با آن برادران دینی خودت که بر تصدیق محمد و تصدیق من و اطاعت او و اطاعت من با تو موافق هستند در آنچه خداوندت روزی و فزونی داده مساوات نمائی و چاره فقر وفاقت و جبران کسر و پریشانی ایشان را بکنی و هر کس از ایشان در ایمان با تو بیکدرجه است در آنچه داری با ایشان مواسات و اتحاد جوئی و هر کس از ایشان که ایمانش از تو برتر است بر خویشتن فزونی بخشی تا اینکه خدای تعالی بداند که دین او نزد تو از مال تو گرامی تر است و دوستان او نزد تو از اهل و عیال تو اکرم هستند.

و ترا امر میکنم که دین خود را نگاه داری کنی و آن علمیکه از ما نزد تو بودیعت و آن سری که بر تو حمل کرده ایم محفوظ بداری و نزد آنکسان که

ص: 232

بدشمنی و عناد با تو تقابل نمایند و ترا مورد شتم و لعن گردانند ظاهر نسازی و اسرار ما را با آنانکه باحوال ما جاهل هستند و شناعت میورزند و از روی جهالت با دوستان ما متعرض میشوند آشکار نداری و هم ترا امر میکنم که در دین خود از تقیه برکنار نمانی چه خدای تعالی میفرماید :

لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِنْ دُه نِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ

ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاة

و نیز ترا اجازت میدهم که در مقام خوف و بیم اعداء مارا برما تفضیل دهی و اگر تو را ناچار گردانند از تبری جستن از ما مضایقت نکنی و اگر بر جان خویش ترسان شوی از صلوات مکتوبه نیز کار به تقیه نمائی چه تفضیل تو دشمنان مارا بر ما گاهی که بیمناک باشی نه ایشانر اسودونه ما را زیان میرساند و برائت جستن تو از ما گاهیکه بر جان خود بیمناک باشی برما نقصان نرساند .

و تو در آنساعت که بزبان خود تبری جسته باشی و در دل دوست ما باشی از ما برائت نجسته باشی تا جان خود را که مایۀ قوام نفس و مال خود را که اسباب قیام آن و جاه آنرا كه تماسك آن بآن است حفظ نمائی و باین یکساعت خودترا یا هر کس از اولیاء ما باشد بسالها و ماهها از شر اشرار مصون ساخته باشی تا خداوند آنکریت را از تو برگیرد و آن اندوه را زایل گرداند؛ چه کار افضل از آنست که خویشتن را در معرض هلاک در اندازی و کار دین را ناقص و صلاح حال اخوانرا باطل کنی .

و سخت بپرهیز از اینکه باین تقیه که تو را امر کردم کار نکنی چه اگر جز این کنی خون و مال تو و اخوان تو در معرض تباهی در آید و بچنگ دشمنان ما افتد چه خدای نیز چنین فرمان رانده و اگر تو وصیت مرا از در مخالفت روی زیان تو بر نفس تو و اخوان تو شدیدتر است از زیان آنانکه ناصب ما و کافر

بما هستند

ص: 233

در کتاب روضه كافي و مطلوب شافي از سعید بن مسیب مرویست که از حضرت

علی بن الحسین علیه السلام پرسش کردم که علی بن أبی طالب علیه السلام روزی که اسلام آورد در

کجا بود؟

« فَقَالَ أَوْ كَانَ كَافِراً قَطُّ إِنَّمَا كَانَ لَعَلَى علیه السَّلَامُ الَّا اللَّهُ حَيْثُ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلٍ رَسُولُهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَشْرُ سِنِينَ وَ لَمْ يَكُنْ يَوْمَئِذٍ كَافِراً وَ لَقَدْ آمَنَ بِاللَّهِ تَعَالَى وَ بِرَسُولِهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ سَبَقَ النَّاسَ كُلَّهُمْ إِلَى الايمان بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَالَى الصلوة بِثَلَاثِ سِنِينَ .

. وَ كَانَتْ أَوَّلَ صلوة صَلَّاهَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ الظُّهْرِ رَكْعَتَيْنِ وَ كَانَ رَكْعَتَيْنِ وَ كَذَلِكَ فَرَضَهَا اللَّهُ تَعَالَى عَلَى مَنْ أَسْلَمَ بِمَكَّةَ رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ يُصَلِّيهَا بِمَكَّةَ رَكْعَتَيْنِ وَ يُصَلِّيهَا عَلَى علیه السَّلَامَ مَعَهُ بِمَكَّةَ رَكْعَتَيْنِ مُدَّةَ عَشَرَةِ سِنِينَ حَتَّى هَاجَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ وَ خَلَّفَ عَلِيّاً علیه السَّلَامَ فِي أُمُورِكُمْ لَمْ يَكُنْ يَقُومُ بِهَا أَحَدُ غَيْرُهُ

وَ كَانَ خُرُوجُ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ مِنْ مَكَّةَ فِي أَوَّلِ يَوْمٍ مِنْ رَبِيعٍ الاول وَ ذَلِكَ يَوْمُ الْخَمِيسِ مِنْ سَنَةِ ثَلَاثَ عَشْرَةَ مِنَ الْمَبْعَثِ وَ قَدِمَ الْمَدِينَةَ لاثنتى عَشْرَةَ لَيْلَةً خَلَتْ مِنْ شَهْرِ رَبِيعٍ الاول مَعَ زَوَالِ الشَّمْسِ فَنَزَلَ بِقُبَا فَصَلَّى الظُّهْرَ رَكْعَتَيْنِ وَ الْعَصْرَ رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ لَمْ يَزَلْ مُقِيماً يَنْتَظِرُ عَلِيّاً علیه السَّلَامُ يُصَلَّى الْخُمُسِ صلوة رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ وَ كَانَ نَازِلًا عَلَى عَمْرِو بْنِ عَوْفٍ .

فَأَقَامَ عِنْدَهُمْ بِضْعَةَ عَشْرَةَ يَوْماً يَقُولُونَ لَهُ أَ تَقُومُ عِنْدَنَا فنت خَذَلَكَ مَنْزِلًا فَيَقُولُ لَا إِنِّى انْتَظَرَ عَلِىُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ وَقَدْ أَمَرْتُهُ أَنْ يلحقنى وَ لَسْتُ مُسْتَوْطِناً مَنْزِلًا حَتَّى يَقْدَمَ عَلَى علیه السَّلَامِ وَ مَا أَسْرَعَهُ انشاء اللَّهُ ، فَقَدِمَ عَلَى علیه السَّلَامَ وَ النَّبِيُّ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ فِي بَيْتِ عَمْرِو بْنِ عَوْفٍ فَنَزَلَ مَعَهُ

ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ لَمَّا قَدِمَ عَلَى تَحَوَّلَ مِنْ قُبَا إِلَى بَنِي سَالِمِ بْنِ عَوْفٍ وَ عَلَى علیه السَّلَامَ مَعَهُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ مَعَ طُلُوعِ الشَّمْسِ فَخَطَّ لَهُمْ مَسْجِداً وَ نَصَبَ قِبْلَةً اللَّهِ فَصَلَّى بِهِمْ فِيهِ الْجُمُعَةَ رَكْعَتَيْنِ وَ خَطَبَ خُطْبَتَيْنِ ثُمَّ رَاحَ مِنْ يَوْمِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ عَلَى علیه السَّلَامُ

ص: 234

نَاقَتِهِ الَّتِي كَانَ قَدِمَ عَلَيْهَا وَ عَلَى علیه السَّلَامَ مَعَهُ لَا يُفَارِقُهُ يُمْشَى بِمَشْيِهِ.

وَ لَيْسَ يَمُرُّ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ بِبَطْنٍ مِنْ بُطُونِ الْأَنْصَارِ الاقاموا اليه يسئلونه

أَنْ يَنْزِلَ عَلَيْهِمْ فَيَقُولُ خَلُّوا سَبِيلَ النَّاقَةِ فانها مامورة فَانْطَلَقَتْ بِهِ وَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَاضِعُ لَهَا زِمَامَهَا حَتَّى انْتَهَتِ الَىَّ الْمَوْضِعِ الَّذِي تَرَى - وَ أَشَارَ بِيَدِهِ الَىَّ بَابِ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ الَّذِى يُصَلَّى بالجنايز - فَوَقَفَتْ عِنْدَهُ وَ برکت وَ وَضَعَتْ جِرَانَهَا عَلَى الارض

فَنَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ أَقْبَلَ أَبُو أَيُّوبَ مُبَادِراً حَتَّى احْتَمَلَ رَحْلَهُ فَادْخُلْهُ مَنْزِلَهُ وَ نَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ وَ عَلَى علیه السَّلَامَ مَعَهُ حَتَّى بَنَى حَتَّى بَنَى لَهُ مَسْجِدِهِ وَ بُنِيَتْ لَهُ مَسَاكِنُهُ مُنْزَلٍ عَلَى علیه السَّلَامُ فَتَحَوَّلَا الَىَّ مَنَازِلِهِمَا ».

امام زین العابدین علیه السلام در پاسخ سعید بن مسیب از روی استعجاب فرمود مگر هنگامی بر آمد که علی با خدای و رسول خدای صلی الله علیه و آله مومن نباشد یعنی چگونه گوئی روزیکه علی اسلام آورد در کجا بود؟ همانا علی علیه السلام را در آنزمان

که یزدان تعالی رسول خدا را بر سالت برانگیخت ده سال از روزگار مبارک بپای بال

شده بود و در آنروز ایمان داشت وعلى التحقيق باخداى ورسول بگرویده بود و

بر تمامت جهانیان در ایمان بخدای و رسول خدای و بپای داشتن نماز سه سال سبقت داشت یعنی سه سال از آن پیش که حدیث از اسلام و مسلمانی بر آید آن حضرت در ظاهر و باطن اسلام داشت: واول نمازی که با رسول خدای صلی الله علیه و آله بپای داشت نماز ظهر بود که بدو رکعت بگذاشت و آنوقت خدای تعالی بر آنانکه در مکه بمسلمانی روز مینهادند نماز را بدو رکعت دو رکعت فرض نهاده بود یعنی چهار رکعت وسه رکعت نبود و رسول خدای صلی الله علیه و آله در مکه نماز را بدو رکعت بپای میبرد و هم علی در مکه تا مدت ده سال با آن حضرت بدورکعت میسپرد تا گاهیکه رسول خدایا از مکه بمدينه هجرت گرفت و علی علیه السلام را از جانب خویشتن بکفالت امور شماها خلیفتی داد و جز او هیچکس بر آن امر اقامت نداشت.

ص: 235

وخروج رسول خدا صلی الله علیه و آله از مکه معظمه در نخست روز از ماه ربیع نخست ر

بود و این بروز پنجشنبه بسال سیزدهم از مبعث اتفاق افتاد و دوازده شب از ماه الاول بجای مانده در هنگام زوال آفتاب بمدینه ،اندر ،آمد و در منزل قبا فرود شد و نماز ظهر را بدو رکعت و نماز عصر را بدورکعت باز سپرد و از آن پس بمدینه اندر اقامت ورزیده بدیدار علی علیه السلام انتظار همی برد و صلوات پنجگانه را همچنان بدو رکعت فرو همی گذاشت .

و نزول آن حضرت بر عمرو بن عوف افتاد و ده واند روز نزد ایشان بیائید و آنجماعت در آن حضرت همی بعرض رسانیدند آیا نزد ما بیائی تا از بهرت منزل و مسجدی بر پای داریم؟ میفرمود من بانتظار على بن أبيطالب روز میسپارم و او را بفرموده ام تا با من پیوسته گردد و تا علی بخواست خدای باز نشود شتاب نجویم ومكانيرا بوطن اختیار نکنم پس علی بیامد و این وقت پیغمبر خدای در سرای عمرو بن عوف جای داشت علی علیه السلام نیز با آن حضرت نزول فرمود .

و از آن که علی علیه السلام باز آمد رسول خدایا از قبا بجانب بنی سالم بن عوف تحويل نمود و علی باوی بود و این حدیث هنگام چهره گشودن آفتاب روز جمعه بود پس برای ایشان مسجدیر اخط بر نهاد وقبله مشخص ومنصوب ساخت و با ایشان در آنمسجد نماز آدینه را بدو رکعت بسپرد و دو خطبه براند و بهمان ناقه که ورود داده بود بسوی مدینه کوچ داد و علی علیه السلام با او راه سپرد و از ملازمت رکاب مفارقت نگرفت ، و بهر راه و بهر قدم بمتابعت آن حضرت

هیچ میگذرانید.

ورسول خدای صلی الله علیه و آله بهیچ بطنی از بطون انصار بر نگذشتی جز آنکه در

حضرتش بپای میشدند و تشریف ورودش را بر جان و تن و انجمن خویشتن خواستارمی گشتند ، ورسول خدای ایشانرا همی بفرمود که اشتر را براه خویش بگذارید چه مامور است یعنی ببایست بمکانی مشخص فرود آید . بالجمله ناقه آن حضر ترا همچنان میبردو رسول خدای زمامش را فرو نهاده بود.

ص: 236

تا باختیار خود راه سپرد و بآن موضع که مینگری بازرسید - و با دست خود بباب مسجد رسول خدای صلی الله علیه و آله همان در که بآنجا بر جنازه ها نماز مینهادند اشارت فرمود پس شتر در آنجا بایستاد و بخفت و حلقوم خود را بر زمین افکند

صل

رسول خدای صلی الله علیه و آله از فراز ناقه فرود شد و ابو ایوب انصاری خدمت رسول حضرت باریرا مبادرت ورزیده بار و رحل مبارک را بر گرفته بمنزل خویشتن در آورد و پیغمبر خدای صلی الله علیه و آله ماه نزول فرمود و علی علیه السلام نیز بملازمت آن حضرت بود تا گاهی که مسجد و مساکن آنحضرت و منزل على علیه السلام را بنیان بر نهادند و رسولخدای و على سلام الله عليهما بمنازل خویش تحویل دادند

بالجمله چون کلام امام باینجا پیوست سعید بن مسیب بحضرت امام زین العابدين عرضکرد فدای تو شوم همانا ابوبکر در آن هنگام که رسول خدای به مدینه رو آورد خدمتش را ملازمت داشت بکدام مکان از حضرتش مفارقت

پس جست « فَقَالَ انَّ أَبَا بَكْرٍ لَمَّا قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ الَىَّ قُبَا فَنَزَلَ بِهِمْ يَنْتَظِرُ قُدُومَ عَلَى قَالَ أَبُو بَكْرٍ لَهُ : انْهَضْ بِنَا الَىَّ الْمَدِينَةِ فَانِ الْقَوْمَ قَدْ فَرِحُوا بِقُدُومِكَ وَ هُمْ يستريتون اقبالك اليهم فَانْطَلِقْ بِنَا وَ لَا تَقُمْ هيهنا تَنْتَظِرُ عَلِيّاً فَمَا أَظُنُّهُ يَقْدَمُ عَلَيْكَ الَىَّ شَهْرٍ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ كَلَّا مَا أَسْرَعَهُ أَرِيمُ حَتَّى يَقْدَمَ ابْنُ عَمًى وَ أَخِي فِي اللَّهِ

تَعَالَى وَ أَحَبُّ أَهْلِ بَيْتِى الَىَّ فَقَدْ وَقَانِي بِنَفْسِهِ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَالَ فَغَضِبَ عِنْدَ ذَلِكَ أَبُو بَكْرٍ واشماز وَ دَاخَلَهُ مِنْ ذَلِكَ حَسَدُ لَعَلَى علیه السَّلَامَ وَ كَانَ ذَلِكَ أَوَّلَ عَدَاوَةٍ بَدَتْ مِنْهُ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ فِي عَلَى علیه السَّلَامُ واول خِلَافٍ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ فَانْطَلَقَ حَتَّى دَخَلَ الْمَدِينَةَ وَ تَخَلَّفَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ بقا يَنْتَظِرُ علی علیه السَّلَامُ

امام زین العابدين علیه السلام فرمود چون رسول خدای علیه السلام بسوی قبا شد و در آنجا نزول فرمود بانتظار قدوم علی أبو بكر عرضكرد ما را

همی بود ، بجانب مدینه بر ! چه مردم مدینه بقدوم تو شادان گردند و اقبال تو را بخود در طلب در نک باشند و سخت عظیم و با بها شمارند ، پس باما بدانسوی روی کن و در اینجا بانتظار علی اقامت مفرمای چه من گمان نبرم که علی تا یکماه دیگر حاضر حضرت شود

ص: 237

رسول خدای صلی الله علیه و آله بابوبکر فرمود چنین نیست که میدانی زود است که فرا میرسد ومن بدیگر جای نشوم تا پسر عم" من و برادر در دین و آئین من و محبوب ترین أهلبيت من بسوی من بیاید ، چه او جان خود را در راه من بگذاشت و خویشتن را از گزند .

مشرکان برخی من گردانید میفرماید: این وقت بوبكر خشمگین و کوفته خاطر ودرونش از حسد علی علیه السلام آکنده گردید و این نخست دشمنی و عداوت بود که از وی در حضرت رسول خدای صلى الله عليه و آله

بعلی علیه السلام آشکار گشت و نخست مخالفتی از وی با رسول خدا بود و از قبا رخت

بر بست و بمدينه پیوست ورسول خدای در قبا بانتظار على بنشست .

سعید بن مسیب میگوید بحضرت علی بن الحسين علیهما السلام عرض کردم در چه زمان رسول خدای فاطمه علیها السلام را با علی تزویج فرمود

«« فَقَالَ بِالْمَدِينَةِ بَعْدَ الْهِجْرَةِ بِسَنَةٍ وَ كَانَ لَهَا يَوْمَئِذٍ تِسْعُ سِنِينَ قَالَ عَلِىُّ بْنِ الْحُسَيْنِ علیهما السَّلَامُ : وَ لَمْ يُولَدْ لِرَسُولِ اللہ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ خَدِيجَةَ عَلَى فِطْرَةِ الاسلام الَّا فَاطِمَةَ علیها السَّلَامُ وَقَدْ كَانَتْ خَدِيجَةُ مَاتَتْ قَبْلَ الْهِجْرَةِ بِسَنَةٍ وَ مَاتَ ابوطالب بَعْدَ مَوْتِ خديجه بِسَنَةٍ .

فَلَمَّا فَقَدَهُمَا رَسُولُ اللہ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ سَئِمَ الْمُقَامَ بِمَكَّةَ وَ دَخَلَهُ حُزْنُ شَدِيدُ وَ أَشْفَقَ عَلَى نَفْسِهِ مِنْ كُفَّارِ قُرَيْشٍ فشكى الَىَّ جَبْرَئِيلُ ذَلِكَ فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى اليه اخْرُجْ مِنَ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَ هَاجِرْ الَىَّ الْمَدِينَةِ فَلَيْسَ لَكَ الْيَوْمَ بِمَكَّةَ نَاصِرُ وَ انْصِبْ لِلْمُشْرِكِينَ حَرْباً فَعِنْدَ ذَلِكَ تَوَجَّهَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ الَىَّ الْمَدِينَةِ »

حضرت سیدالساجدين سلام الله علیه فرمود تزويج فاطمه وعلى علیهما السلام یکسال بعداز هجرت روی داد و در اینوقت نه سال از روزگار صديقه طاهره سلام الله علیها بر گذشته بود ، امام زین العابدین علیه السلام میفرماید رسول خدای صلى الله عليه وآله را از خدیجه کبری علیها السلام جز حضرت فاطمه بر فطرت اسلام فرزندی پدید نگشت و چنان بود که خدیجه کبری علیها السلام یک سال قبل از هجرت بدیگر سرای خرامید و ابوطالب بيک سال پس از وفات خدیجه رخت بدیگر جهان کشید

وچون رسول خداى بمرگ این دو تن مصیبت یافت از مقام در مکه معظمه

ص: 238

ملول گردید و آنحضرت را اندوهی بزرگ چیره افتاد و از کفار قریش برخویشتن بترسید و این شکایت با جبرئیل گذاشت و خداوند جلیل بآنحضرت وحی فرستاد که از اینقریه که مردمش ستم کارند بیرون شو و بمدینه اندر مهاجرت جوی چه امروزت در مکه یار و یاوری نیست و مشرکانرا کار نبرد بساز آور این هنگام رسول

خدای صلی الله علیه و آله جانب مدینه سپرد

سعید میگوید عرض کردم کدام وقت بر مسلمانان بدانحالت که امروز بدان

اندرند نماز فرض افتاد :

فَقالَ : بِالْمَدِينَةِ حِينَ ظَهَرَتِ الدَّعْوَةُ وَ قَوِي الْإِسْلامُ وَكَتَبَ الله تَعَالَى عَلَى الْمُسْلِمِينَ الْجِهَادَ وَادَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه و آله فِي الصَّلوةِ سَبْعَ رَكَعَاتِ في الظهرِ وَ لَعَتَيْنِ وَ فِي الْعَصْرِ رَكْعَتَيْنِ وَ الْمَغْرِبِ رَكْعَةً وَ فِي الْعِشاء الآخِرَةِ رَكَعَتَيْنِ وَ أَقَرَّ الْفَجْرَ عَلى ما فُرِضَتْ بِمَكَّةَ لِتَعْجِيلِ نُزُولِ مَلَائِكَةِ النَّهَارِ مِنَ السَّمَاء إِلَى الْأَرْضِ وَ تَعْجِيلِ عُرُوجٍ مَلَائِكَةِ اللَّيْلِ إلَى السَّمَاءِ فَكانَتْ مَلَائِكَةُ اللَّيْلِ وَمَلَائِكَةُ النَّهَارِ تَشْهَدُونَ مَعَ رَسُولِ الله الله صلوة الْفَجْرِ فَلِذلِكَ قالَ اللهُ تَعَالَى : وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً يَشْهَدُهُ الْمُسْيَامُون وَتَشْهَدُهُ مَلائِكَةُ النَّهارِ

وَ مَلائِكَةُ اللَّيْلِ .

امام زین العابدین سلام الله علیه فرمود نماز در مدینه فرض گشت گاهیکه دعوت آشکار و اسلام قوی گردید و خدای تعالی بر مسلمانان بجهاد حکم فرمود رسول خدای صلی الله علیه و آله هفت رکعت بر نماز بر افزود دورکعت بر دور کعت ظهر و دورکعت بر دو رکعت عصر و یکرکعت بر دو رکعت مغرب و دورکعت بر دو رکعت خفتن لكن

ص: 239

بر دو رکعت نماز بامداد چنانکه در مکه مقرر بود نیفزود بسبب تعجیل نزول فرشتگان روز از آسمان بزمین یعنی فرشتگان که مخصوص روز فرود میشدند و شتاب عروج ملائکه شب بسوی آسمان ، یعنی آنملائکه و فرشتگانیکه مخصوص شب بودند و از آسمان فرود میشدند و چون فروز روز نمودار میشد ببایستی بآسمان برشوند چه فرشتگان روز و ملائکه شب در نماز بامداد با حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله حاضر میشدند و از این است که خدای تعالی میفرماید و بپای دار نماز صبح را (1) تسميه صلوه بقرآن بسبب وجوب قرائت قرآنست در آن و از قبیله تسمیه شیء

است باسم جزو .

بالجمله میفرماید بپایدار نماز با مداد را بدرستیکه نماز بامداد مشهودو دیده شده باشد چه مسلمانان و فرشتگان شب آن نماز را در آخر دیوان اعمال لیل ثبت مینمایند و فرشتگان روز در افتتاح دیوان عمل روز مینویسند .

معلوم باد که اگر در اینحدیث مبارك اختلافی با تواریخ باشد و در نقل خبر و تقدم و تاخر پارۀ اخبار باکتب تواریخ و سیر مطابقت نجوید زیانی ندارد چه احادیث مختلفه بسیار و از ائمه هدی سلام الله عليهم اخبار متباينه فراوان

نمایان میشود که بر در کتاب کشف الغمه از مناقب ابن المغازلی فقیه مالکی سند بحضرت علی بن الحسین منتهی مینماید که فرمودها بزیارت امام حسین رفتیم وزوار آنحضرت بودیم و در آنجماعتی بسیار از زنان بودند در این هنگام یکی از ایشان روی کرد گفتم رحمت مینماید ترا خدای تو کیستی گفت من زبده دختران عجلان از بنی

بر حسب مناسبت وقت تکلمی فرموده و بداستانی سخن رانده اند.

ساعده هستم .

با او گفتم « هَلْ عِنْدَكَ شَيْ ءُ تُحِدُّ ثینا » به آیا خبری داری که ما را بآن حدیث گذاری؟ گفت آری سوگند با خدای حدیث کرد مرا ام عماره دختر عباده بن

ص: 240


1- آیه اینست : أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ الَىَّ غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ ، انَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً .

فضله بن مالک بن عجلان ساعدی که یکی روز در جمله زنان عرب جای داشت بناگاه ابوطالب اندوهناک ومحزون نمودار شد گفتمشان وحال توچون است گفت فاطمه بنت اسد در نهایت سختی بدرد زادن دچار است و دست او را بگرفت و بجانب کعبه بیاورد و گفت بنام خدای بنشین ، پس فاطمه را يک حالت طلقه و اضطراب

پدید گشته بریده و نظيف و پاک و پاکیزه که هرگز به نیکوئی دیدار

و پسری ناف صل الله و حسن و جهش هیچکس را ندیده بودم بزاد و او را علی نام نهاد ، و پیغمبر صلی الله علیه و آله او را حمل فرمود تا بمنزل فاطمه در آورد.

على بن الحسين علیهما السلام میفرماید « فَوَاللَّهِ مَا سَمِعْتَ بِشَيْ ءٍ قَطُّ إِلَّا وَ هَذَا أَحْسَنُ منه » سوگند با خدای هرگز چیزی بگوش من در نیامده بود مگر اینکه این حدیث از آن نیکوتر بود .

در کتاب مدينه المعاجز از حضرت امام زین العابدين علیه السلام مرویست فرمود « قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السَّلَامُ مَنْ لَمْ يَقُلْ أَنِّي رَابِعُ الْخُلَفَاءَ الْأَرْبَعَةَ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ » یعنی هر کس نگوید من چهارم خلفای چهار گانه هستم، پس بر او باد لعنت

حسن بن زید گفت بحضرت جعفر بن محمد صلی الله علیه و آله عرض کردم شما جز این روایت همی کنید یعنی علی را خلیفه بلافصل دانید و شما دروغ گوی نیستید فرمود

خدایتعالی در محکم کتاب خود ميفرمايد « إِنِّي جاعِلُ فِي الارض خَلِيفَةَ ». حضرت آدم علیه السلام خلیفه خدای است و یا داود « أَنَا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الارض وَ دَاوُدَ » خلیفه دوم است و هارون خلیفه موسی است و علی خلیفه محمد است نباید بگوید من چهارم خلفای اربعه هستم.

و نیز در آن کتاب از امام زین العابدین علیه السلام مرویست که چون امیر المومنین عليه السلام روی بنهروان نهاد اهل کوفه را مستقر داشته ، فرمود در مداین لشکرگاه کنند ، شبث بن ربعی وعمرو بن حريث واشعث بن قيس وجرير بن عبدالله از رکاب آن حضرت تخلف ورزیده عرض کردند ما را روزی چند مهلت بده تا

ص: 241

کارهای خود ساخته ملحق شویم، فرمود بد مشایخی هستید سوگند با خدای شما را حاجتی نیست که برای آن تخلف جوئید و من آنچه در دل دارید میدانم و برای شما روشن کنم همی خواهید مردم را از من باز دارید و گویا من در خور نق باشما هستم که سفره از بهر طعام گسترده سوسماری برشما بگذرد کودکان خود را امر کنید تا گرفته بیاورند و مرا خلع کرده با وی بیعت کنید آن حضرت بمداین شد و مردمان بخورنق رفتند و طعامی فراهم ساخته

پس در آن حال که سفره پهن کرده بودند ناگاه سوسماری نمودار شد، کودکان را بفرمودند تا آنرا گرفته بیاوردند و بند کردند و آنجماعت دست بر دستش سودند چنانکه آن حضرت خبر داده بود و روی بمداین نهادند امیر المومنین علیه السلام فرمود « بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً » همانا خداوند شما را در روز قیامت با این امام شما سوسمار

که بدو بیعت کردید مبعوث نماید، گویا روز قیامت من نگران شما هستم که او شما را بسوی آتش میبرد، آنگاه فرمود اگر بارسول خدای جماعتی منافق بودند با من نیز منافقین هستند بدانید سوگند با خدای ای شبث وای ابن حريث که شما با فرزندم حسین قتال خواهید داد. رسول خدای صلی الله علیه و آله مرا چنین

خبر داد .

در جلد نهم بحار الانوار از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مرویست « قَالَ انَّ فِى اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ تَحْتَ الْعَرْشِ عَلِىُّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ أَمِيرِ المؤمنين » یعنی اسم و القب ومنصب آنحضرت در اوح محفوظ در زیر عرش ثبت است .

در کتب اخبار از حضرت امام زین العابدین مرویست که فرمود جدم علی بن ابیطالب علیه السلام را در قرآن کریم اسامی بسیار است که شماها بر آن دانا نیستید، عرضکردند چیست فرمود آیا این قول خدایرا نشنیده باشی

« وَ أَذانُ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ الَىَّ النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الاكبر » سوگند با خدای امیرالمومنین علیه اسلام

اذان میباشد

در کتاب اصول کافی از حکم بن عتیبه مرویست که روزی در حضرت علی بن

ص: 242

الحسين علیهما السلام شدم فرمود ای حکم آیا میدانی آن آیت و نشان و دلیلی را که علی بن أبيطالب علیه السلام بسبب آن از کشنده خویش آگاه آن از کشنده خویش آگاه بود وهم بآن واسطه بر امور

عظامیکه مردمانرا بدان حدیث میراند میدانست .

حکم میگوید با خویش گفتم هماناعلمی از علوم علی بن الحسین علیه السلام را در مییابم و بدستیاری آن بر چنین امور عظام دانا ،میشوم پس عرض کردم سوگند با خدای نمیدانم آنگاه گفتم یا بن رسول الله مرا از آن آیت و علامت خبر گوی « قَالَ هُوَ وَ اللَّهِ قَوْلُ اللَّهِ عَنْ ذِكْرُهُ وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِىٍّ وَ لَا مُحَدَّثٍ ، وَ عَلَى بْنُ أَبِيطَالِبٍ » محدث بود يعني او را از اخبار و امور حدیث میراندند یعنی ملکی او را حدیث میگذاشت

بالجمله این هنگام مردیکه او را عبدالله مینامیدند و از طرف مادر با علی بن الحسين علیهما السلام برادر بود و پدرش زید نام داشت گفت سبحان الله محدثاً؟ گویا از از روی انکار گفت علی محدث بود؟ امام ابو جعفر محمد باقر علیه السلام که حاضر بود

پس روی با ما کرد و فرمود « أَمَا وَ اللَّهِ انَّ ابْنَ أُمِّكَ بَعْدُ قَدْ كَانَ يَعْرِفُ ذلك » يعنى

سوگند با خدای مادر تو ای عبدالله بعد از آن این مطلب را بخواهد شناخت

پسر یعنی در این جهان با آن جهان صدق این حدیث بر تو معلوم میشود ، چون آن حضرت این سخن بشنید خاموش شد پس از آن فرمود بواسطه همین انکار و عدم معرفت بآن ابو الخطاب در این امر بهلاکت رفت، و تأویل محدث و نبی را

ندانست

در جلد دوم كتاب حياه القلوب از حضرت امام زین العابدين و امام محمد باقر علیهما السلام و ابن عباس و دیگران مرویست که در شب بدر آب کمیاب بود رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کیست بشود و مشگی آب باز آورد هیچکس اجابت ننمودچه شبی ظلمانی و هوائی بس سرد و بادی وزنده و بیم دشمن در قلبها گذرنده پس حضرت امیر المؤمنین مشگی بر گرفت و بر سرچاه رفت و چون دلو

نیافت خویشتن بچاه ان در شد و آب بر گرفت و راه در سپرد در اثنای راه صرصری

ص: 243

عاصف از پیش رویش وزیدن گرفت بآنطور که نتوانست راه بیابد پس بنشست تا

باد بگذشت چون بیای خاست و روانه شد بادی دیگر بهمان شدت حضرتش را

در سپرد و آنحضرت فرو نشست و تا سه کرت کار بر این نسق بر گذشت و بروایتی هفت نوبت آب ریخته میشد و آنحضرت باز میگشت، و مشگ را آب کرده

بر میگشت

بالجمله چون بحضرت رسول خدای پیوست فرمود یا ابا الحسن از چه دیر آمدی؟ عرض کرد یا رسول الله سه مره بادی تند بر من وزید که بدنم از هول و هيبتش بلرزید رسول خدای له صلی الله علیه و آله فرمود میدانی آنها چه بودند عرض کرد ندانم فرمود باد اول جبرئیل بود با هزار فریشته و هريک بر تو سلام کردند و بگذشتند باد دوم میکائیل بود با هزار نفر ملک و هر يک تو را سلام فرستادند و با دسیم اسرافیل بود با هزار ملک و هر يک بر تو سلام کردند و ایشان بمدد ما آمده اند

در رساله مناقب شاذان بن جبرئیل رضی الله عنه از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مسطور است که روزی حضرت حسین علیه السلام در حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله حاضر بود

و آن حضرت در مسجد در میان أصحاب خویش جلوس فرموده بود پس فرمود ايها الناس همانا نمودار میشود از این باب مردی از اهل بهشت تا از آنچه قصد کرده

پرسش نماید .

میفرماید مردمان بر در مسجد نگران شدند پس مردی بلند قامت که بمردم مصر همانند بود در آمد و نزديک شد و سلام داد بررسول خدای و بنشست آنگاه عرض کرد یا رسول الله از خدای عز وجل شنیدم میفرماید « وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لَا تَفَرَّقُوا » يعنى بتمامت بحبل خدای اعتصام ورزید و پراکندگی مجوئید

پس کیست آن حبل خدای که ما را فرمان داده است که بآن اعتصام جوئیم ؟

عال رسول خدای صلی الله علیه و آله چندی سر مبارک بزیر افکند و بتامل بود پس سر مبارك بلند کرد و بدست مبارک بعلى بن ابى طالب أمير المومنين سلام الله عليه اشارت فرمود و گفت اینست آن حبل خدای که هر کس بآن تمسک و اعتصام جوید

ص: 244

بعصمت او در دنیا نجات یابد و در آخرت خویش بضلالت نیفتد پس آن مرد بجانب امير المومنين علیه السلام برجست و آنحضرت را از وراء آنحضرت در آغوش گرفت و همیگفت بحبل خدای و حبل رسول خدای اعتصام جستم و این است امير المومنين آنگاه برخاست و برفت.

بلال بپای شد و عرض کرد یا رسول الله باین شخص ملحق میشوم و از او خواهش میکنم که برای من استغفار نماید فرمود اگر او را دریابی بلال میگوید من بآن شخص ملحق شدم و در طلب استغفار بر آمدم گفت آیا فهمیدی آنچه رسول خدای فرمود و آنچه من گفتم؟ بلال گفت آری آن شخص گفت اگر باین حبل تمسك جوئى خداوند ترا بیامرزد و گرنه آمرزیده نشوی بلال میگوید مراجعت کردم و از آنحضرت از این شخص پرسش ،نمودم فرمود وی ابو العباس خضر

علیه السلام بود .

در کتاب خصال صدوق علیه الرحمه از حضرت علی بن الحسين علیهما السلام مرويست

که فرمود :

عَلَّمَ رَسُولُ اللهِ عليا ألْفَ كَلِمَةٍ يُفْتَحُ مِنْها أَلْفُ كَلِمَةٍ

الله الا الله وَالْألْفُ الْكَلِمَةِ يَفْتَحُ كُلُّ كَلِمَةٍ أَلْفَ كَلِمَة

یعنی رسول خدای صلی الله علیه و آله هزار کلمه بعلى صلی الله علیه و آله تعلیم فرمود که از آن هزار کلمه دیگر افتتاح پذیرفت، یعنی فتح الباب هزار کلمه نمود و آن هزار کلمه از هر يک هزار کلمه مفتوح گردید و از اینگونه روایات در اینباب بسیار

وارد است

در کتاب امالی از حضرت امام زین العابدین از جدش امير المومنين سلام الله علیهم مرویست که مردی در آنحضرت حضور یافت و عرض کرد یا اباالحسن همانا تو را امیرالمومنین میخوانند کدام کس شما را بر ایشان امارت داد؟ فرمود

خداوند جل جلاله مرا بر ایشان ،امیر ساخت پس آنمرد بحضرت رسول صلی الله علیه و آله شد

ص: 245

و عرض کرد یا رسول الله آیا علی در اینسخن که فرماید خدای او را برمومنان امیر فرمود براستی رود؟ پیغمبر از این سخن در غضب شد و از آن پس فرمود:

إنَّ عَلِيّاً أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ بولاية مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ عَقَدَها لَهُ فَوْقَ عَرْشِهِ ، وَ أَشْهَدَ عَلى ذلكَ مَلائِكَتَهُ إِنَّ عَلِيّاً خَليفَةُ اللهِ وَحُجَّةَ اللهِ وَإِنَّهُ

لإمامُ الْمُسْلِمِينَ طَاعَتُهُ مَقْرُونَةٌ بِطَاعَةِ اللَّهِ وَ مَعْصِيَتُهُ مَقْرُونَةٌ بِمَعْصِيَةِ اللهِ مَنْ أَنْكَرَ إِمَامَتَهُ فَقَدْ

فَمَنْ جَهِلَهُ جَهلَهُ فَقَدْ جَهِلَني و مَنْ عَرَفَهُ فَقَدْ عَرَفني و و أَنكَرَ نُبُوَّتِي وَ مَنْ جَعَدَ إِمْرَتَهُ فَقَدْ جَحَدَ رِسالَتِي وَ مَنْ دَفَعَ فَضْلَهُ فَقَدْ تَنقصني وَ مَنْ قاتَلَهُ فَقَدْ قَاتَلَني و مَنْ سَبَّهُ فَقَدْ سَبَّنِي لِأَنَّهُ مِنِّي خُلِقَ مِنْ طِينَتِي وَ هُوَ زَوْجُ فَاطِمَةَ ابْنَي وَ أَبُو وَلَدَيَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ، ثُمَّ قال : أَنَا وَ عَلى وَ فاطِمَهُ وَ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ وَيَسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ أَعْداؤُ نا أَعداء الله وأَوْلِيَاؤُنَا أَوْلِيَاء الله .

یعنی علی علیه السلام بر حسب ولایتی که او را از جانب يزدان است امير مومنان است و خدای در فراز عرش این ولایت را از بهر او عقد بست و تمامت فرشتگان خود را بر این امر گواه گرفت، همانا علی خلیفه خدای و حجت خدای و پیشوای مسلمانان و طاعت او بطاعت خدای مقرون و معصیت او با معصیت خدای معقود است یعنی هر کس با طاعت اورود باطاعت خدای رفته باشد و هر کس با وی معصیت ورزد خدای را معصیت کرده باشد، و هر کس امر و مقام و شان او را نشناسد مرا نشناخته است و هر کس بمقام او عارف باشد مرا شناخته است و هر کس منکر امامت او شود نبوت مرا انکار کرده و هر کس امارت او را منکر شود رسالت مرا پذیرفتار نشده و هر کس فضل و فزونی اور ادفع دهد از من بکاسته و هر کس با

ص: 246

اوقتال دهد با من مقاتلت ورزیده و هر کس او را ناسزا گوید مرا ناروا گفته است

چه علی از من است و از گل من خلق شده .

و او شوهر فاطمه دختر من و پدر دو فرزندم حسن و حسین است و از پس این کلمات فرمود من و علی و فاطمه و حسن و حسین و نه تن از فرزندان حسین حجتهای خدائیم بر خلق خدای دشمنان ما دشمنان خدا باشند و دوستان ما دوست

خدای هستند.

و هم در کتاب امالی از ثابت بن دینار ثمالی از حضرت سید العابدین علی بن الحسين سلام الله عليهما مرویست که رسول خدای صلی الله علیه و آله بعلی علیه السلام نظر افکند و اینوقت آنحضرت از طرفی فرا میرسید و در پیرامون رسولخدا صلی الله علیه و آله جمعی از

اصحاب انجمن داشتند پس فرمود:

مَنْ أَرادَ أَنْ يَنْظُرَ إلى يُوسُفَ في جماله و إلى إبراهيم في سَخانه

و إلى سليمانَ في يَهْجَتِه وَ إلى داود في حكمتِه فَلْيَنْظُرْ إلى هذا .

یعنی هر کس بخواهد یوسف را در جمال او وابراهیم را در عطاودهش

او و سلیمان را در بهجت و صفای او و داود را در حکمت و دانش او بنگرد بعلى عليه الصلوه والسلام نظر بیفکند یعنی آنچه خوبان همه دارند در او تنها هست بلکه هر که را هر چه راست از طفیل وجود شرافت نمود اوست و دیگر در کتاب امالی از ابو اسحق مرویست که از حضرت امام زین العابدین علیه السلام پرسیدم معنی این کلام رسول خدای صلی الله علیه و آله چیست « مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا علی مولاه» فرمود پیغمبر مردمانرا خبر داد که بعد ازوی علی علیه السلام پیشوای

ایشان است

و دیگر در جلد پانزدهم بحار الانوار از ابو حمزه ثمالی از حضرت سیدالساجدین علیه السلام و در کتاب خصال از جابر بن عبدالله انصاری مسطور است که حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرمودند سلمان فارسی رضی الله عنه گفت روزی در خدمت رسول

ص: 247

خدای صلی الله علیه و آله بودم علی علیه السلام حاضر حضرت شد و بروایتی رسول خدای روی

بعلی علیه السلام کرد.

فقالَ : أَلا أُبَشِّرُكَ يا أَبَا الْحَسَنِ ؟ قال : بَلَى يَا رَسُولَ اللهِ ! قال : هذا جَبْرَئِيلُ يُخبِرُنِي عَنِ اللَّهِ جَلَّ جَلالُهُ أَنَّهُ قَدْ أَعْطى شِيعَتِكَ وَيُحِميكَ سَبْعَ خِصال : الرِّفْقَ عِنْدَ الْمَوْتِ ، وَالْأُنسَ عِنْدَ الْوَحْشَةِ ، وَالنُّورَ عِنْدَ الظُّلْمَةِ ، وَالْأَمْنَ عِنْدَ الْفَزَعِ ، وَ الْقِسْطَ عِنْدَ الْمِيزَانِ ، وَالْجَوازَ عَلَى الصِّراطِ ، وَ دُخُولَ الْجَنَّةِ قَبْلَ النَّاسِ نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ .

پیغمبر خدای با امير المومنين علیه السلام فرمود آیا ترا بشارتی ندهم ای ابوالحسن؟ عرض کرد یا رسول الله بشارت بده فرمود اینست جبرئیل که مرا از خداوند جلیل خبر میدهد که خدای بشیعیان تو هفت خصلت عطا فرموده است.

نخست اینکه در هنگام قبض روح بایشان ملایمت کنند دیگر اینکه در تنگنای

قبر و وحشت گور با ایشان بموانست روند سیم اینکه تاریکی قبر ایشانرا بنور و فروز رستگاری روشنی بخشد چهارم اینکه هنگام فزع و جزع روزگار قیامت ایمنی یابند پنجم اینکه تفریغ حساب و عرض بر میزان اعمال صالحه ایشان بسبب دوستی تو سنگینی و بر گناهان فزونی گیرد ششم آن است که بسبب دوستی تو ایشانرا از پل صراط بآسانی و آسایش میگذرانند هفتم اینکه بیشتر از تمامت مخلوق درون بهشت میشوند در حالتی که بهدایت نور معرفت و محبت خود شتابان هستند و بروایتی هشتاد سال پیش از دیگران وارد بهشت میشوند

سید جلیل صدر الدین سید علیخان در کتاب روضه السالکین میفرماید که

حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرمود : .. لَمَّا نَزَلَتِ الْآيَاتِ الْخُمُسِ فِي طس أَمْ مَنْ جَعَلَ الارض قَرَاراً انْتَقَضَ عَلَى

ص: 248

انْتِقَاضَ الْعُصْفُورِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ مَا بَالُكَ يَا عَلِىُّ قَالَ عَجِبْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ كُفْرُهُمْ وَ حِلْمُ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُمْ الحدیث » یعنی آیات پنجگانه « أَمْ مَنْ جَعَلَ الارض قَرَاراً » الى آخره چون در سوره مبارکه طس وارد و نازل گشت علی علیه السلام مانند گنجشگ بانگ برآورد و در هم لرزید رسول خداى فرمود یا علی ترا چه میشود؟ عرض کرد یا رسول الله از کفر آنجماعت و کفران اینگروه با این نعمتهای خداوندی و حلم خدای از ایشان در عجب هستم بالجمله خدای بمقاصد انبیای خود اعلم است

در كتاب مدينه المعاجز مسطور است که امام ابومحمد عسکری سلام الله عليه فرمود که علی بن الحسين زين العابدین در بیان مسائل عبدالله سلام از رسول

بن خدای عال و جواب آنحضرت از آن مسائل میفرماید عبدالله بن سلام عرض کردیا حمد يک مسئله باقی ماند و آن مسئله کبری و غرض اقصی است و آن این است که خلیفه تو بعد از تو کیست که دیون ترا برساند و وعده ترا و فاکند و امانت ترا ادا نماید و آیات و بینات تو را روشن گرداند .

رسول خدا فرمود اينک اينجماعت أصحاب من هستند که نشسته اند بایشان شو تا آن نور ساطع که ولی عهد من است در آندایره فروزان ترا دلالت نماید و صفحه چهره اش راہ نمائی کند و طومار و جوارح تو شهادت دهد که او وصی پس عبدالله بن سلام بسوی آنجماعت شد و علی را نگران گردید که

است نور چهره مبارکش از آفتاب پیشی گرفته .

پس طومار وجوارح عبد الله بن سلام بجمله بزبان آمدند و همي گفتند يا بن سلام این است علی بن ابی طالب که بهشت خدا برای دوستان او و آتش خدای برای دشمنان اوست و اودین خدای را در اقطار و آفاق زمین منتشر کرد ، و ریشه کفر را

از زمین برافکند پس بولايت اوتمسك جوى تا سعادتمند باشی و در حضرتش سر بتسلیم سیار تا رشادت یابی

عبدالله بن سلام گفت « أَشْهَدُ أَنْ لَا اله إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً

ص: 249

عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ المصطفی وَ امینه الْمُرْتَضَى وَ أَمِيرِهِ عَلَى جَمِيعِ الْوَرَى وَ أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً أَخُوهُ وَ صَفِيُّهُ وَ وَصِيُّهُ الْقَائِمَ بِأَمْرِهِ والمنجز لعدته الْمُؤَدَّى لامانته الْمُوضِحِ لاياته وَ بَيِّنَاتِهِ الدَّافِعِ للاباطيل بدلائله ومعجزاته »

شهادت میدهم که شما دو تن هستید که موسی و انبیائی که پیش از وی بودند بظهور شما بشارت دادند و اصفیای مختار بشما دلالت کردند، آنگاه برسول خدای عرض کرد همانا حجت ها با تمام رسید و علتها دور شد و رشته معاذیر پاره گشت هیچ عذری برای تاخیر در حضرت تو نیست و اگر ترک تعصب ترا گویم هیچ خیر ونیکی در من نخواهد بود .

و دیگر در کتاب حیات القلوب از شیخ طوسی علیه الرحمه از حضرت علی بن الحسين علیهما السلام مرویست که روزی رسول خدای صلی الله علیه و آله ما انگشتری با امير المومنين عليه السلام بداد و فرمود یا علی این انگشتریرا بده تا محمد بن عبدالله بر آن نقش کنند آنحضرت بحکاکی بداد و چنانکه آنحضرت فرمان کرده بود امر نمود چون روز دیگر نگران شد «محمد رسول الله» نقش کرده بود باحكاك فرمود تراچنین نفر مودم عرض کرد براستی فرمائى يا امير المومنين من خطا کردم و از دستم چنین جاری گردید . .

چون نزد حضرت رسول آورد و داستان را بعرض آستان رسانید رسول خدای انگشتریرا بگرفت و در انگشت مبارک كرده و فرمود منم محمد بن عبدالله و منم محمد رسول الله چون بامداد دیگر بآن نگین نظر نمود در زیر نگین علیاً ولی الله نقش شده بود.

آنحضرت بشگفتی اندر شد و بساعت اندر جبرئیل نازل شد و عرض کرد خدای تعالی میفرماید تو آنچه خواستی نقش کردی و ما آنچه خواستیم

نقش فرمودیم

و دیگر از سید فاضل جلیل صدر الدین سید علیخان در کتاب روضه السالکین باسناد خویش از جناب زید شهید از پدرش امام زین العابدین از پدرش حضرت سید الشهداء علیه السلام از پدرش امیر المومنين على بن ابی طالب علیهم السلام روایت میکند که

ص: 250

فرمود از رسول خدای صلی الله علیه و آله بشنیدم گاهی که از آنحضرت پرسش کردند که

پروردگار تو در شب معراج با چه لغت خطاب نمود؟ رسول خدای فرمود :

خاطَبَنِي بِلِسَانِ عَلَى فَأَلْهَمَني أَنْ قُلْتُ يَارَبِّ خاطَبْتَني أَمْ عَلَى ؟ فقالَ : يا أَحْمَدُ أَنَا شَيْءٌ لَيْسَ كَالأَشياء لا أُقاسُ بِالنّاسِ وَلا أُوصَفُ بالشُّبُهَاتِ ، خَلَقْتُكَ مِنْ نُوري وَ خَلَقْتُ عَليا مِنْ ذُرِكَ إِطَلَعْتُ عَلَى سَرائِرِ قَلْبِكَ فَلَمْ أَجِدُ في قَلْبِكَ أَحَبَّ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أبطالِب فَخاطَبْتُكَ بِلِسانه كَيْ مَا يَطْمَئِنَّ قَلْبُكَ

یعنی خدای تعالی مرا بزبان علی خطاب کرد و از آن پس ملهم شدم باینکه گفتم تو با من خطاب فرمودی یا علی خطاب نمود؟ فرمود ای احمد من چیزی که همانند دیگر اشیاء نمی باشد و من بمردمان قیاس کرده و بشبهات و امثال

هستم موصوف نشوم تو را از نور خود و علی را از نور تو بیافریدم و بر سرائر دل و قلب تو مطلع شدم و در دل تو هیچکس را از علی بن ابی طالب علیه السلام محبوبتر نیافتم و از اینروی بلسان على تورا مخاطب فرمودم ، تا قلب تو مطمئن گردد و دلت آرام

پذیرد .

وابو المويد موفق بن احمد خوارزمی معروف با خطب خوارزم در کتاب مناقب امیرالمومنین در باب ششم این حدیث را از عبدالله روایت میکند و در آن

عمر روایت میگوید رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود پروردگارم بلغت علی با من تكلم فرمود یعنی بلغت عرب چه لغت علی علیه السلام لغت عرب است

و نیز در کتاب مزبور بهمان اسناد مذکور است که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود

« وَانٍ عَلِيّاً لأخيشن فِي ذَاتِ اللَّهِ » یعنی علی علیه السلام در اجرای اوامر و احکام الهی وامور خداوندی در کمال تشدد و تصلب است و در امر دین هیچ چیز مانع و دافع او نیست . اخیشن تصغير اخشن است و در اینجا تصغیر برای تعظیم است

ص: 251

و دیگر در کتاب کشف الغمه از ابو حمزه ثمالی از حضرت امام زین العابدین عليه السلام مسطور است؟ که از ابو حمزه پرسش فرمود که : کدام بقعه از نقاط زمین بهتر است؟ عرض کرد رسول و فرزند رسول بهتر میدانند ، فرمود بهترین بقاع روی زمین میانه رکن حجر و مقام ابراهیم علیه السلام است ، و اگر کسی بآن قدر که نوح درمیان قوم خود هزار و پنجاه سال کم عمر کند و در آن موضع در عبادت روزها بروزه و شبها را زنده دارد و خداوند را بدون ولایت ما ملاقات نماید آن عبادت او را سود مند نگردد .

ودیگر در اصول کافی و دیگر کتب مسطور است که ابو حمزه ثمالی گفت: روزی بزیارت حضرت علی بن الحسين علیهما السلام مشرف شدم و ساعتی بر در سرای بماندم آنگاه بمنزل آن حضرت شدم و نگران گردیدم که آن حضرت چیزیرا برچیدی و دست مبارك را از آن پرده که آویخته بود بیرون همی کرد و آن کس که در پس پرده جای داشت ماخوذ مینمود عرض کردم فدای تو شوم این چیست که مینگرم همی بر چینی

« فَقَالَ فَضَلَتْ زَغَبُ الْمَلَائِكَةُ نجمعه اذا خَلَوْنَا نجعله سخباً مِنْ لاولادنا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وانهم لَيًّا تونكم ؟ فَقَالَ يَا باحمزة أَنَّهُمْ ليزاحمونا عَلَى متكائنا » »

فرمود از پرهای لطیف و نازک فرشتگان که در اینجا فرو میریزد و چون خلوت شد و برفتند ما جمع میکنیم و برای اولاد خودمان گردن بند و تعویذ میکنیم عرضکردم فدای تو شوم ملائکه در حضرت شما حاضر میشوند فرمود یا ابا حمزه

که

ملائکه چندان فراهم میشوند که ما را در متکای ما زحمت و ازدحام میرسانند در کتاب روضه کافی از حکم بن عتیبه مسطور است که در آن هنگام که در حضرت امام محمد باقر علیه السلام بودیم و سرای مغصوص ! و آکنده باهل بود بناگاه شیخی که بر عنزه تکیه داشت وعنزه بتحريک از عصا بلندتر و از نیزه کوتاه تر است. بالجمله میگوید آن شیخ بیامد تا بباب بیت رسید و گفت « السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرِ کاته » آنگاه خاموش شد امام علیه اسللام فرمود « وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ » آنگاه آن شیخ روی بدیگران کرد و گفت السلام عليكم وسکوت

ص: 252

نمود تا آن مردم او را بسلام پاسخ دادند آنگاه روی با حضرت ابی جعفر علیه اسللام کرد و عرض نمود : « ادننى مِنْكَ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ فَوَاللَّهِ أَنَّى لَأُحِبُّكُمْ وَ أُحِبُّ مَنْ يُحِبُّكُمْ ووالله مَا أُحِبُّكُمْ واحب مَنْ يُحِبُّكُمْ الطَّمَعِ فِي دُنْيَا واني لَا بُغْضِ عَدُوِّكُمْ وَ ابْرَأْ مِنْهُ وَ وَ اللَّهِ مَا أُبْغِضُهُ وَ ابْرَأْ مِنْهُ لِوَتْرٍ كَانَ بَيْنِى وَ بَيْنَهُ وَ اللَّهِ أَنَّى لَأُحِلُّ حَلَالَكُمْ واحرم حَرَامَكُمْ وَ انْتَظَرَ أَمْرَكُمْ فَهَلْ تَرْجُوا لِي جَعَلَنِيَ اللَّهُ فداك »

یعنی مرا بخویش تقرب ده خدای مرا فدای تو کند، همانا سوگند با خدای که من دوست شما و دوستدار دوست شما باشم ، و با خدای سوگند که من بسبب طمع و طلب امور دنیویه با شما و دوستان شما دوستی نورزم ، یعنی برای غرض دنیوی نیست بلکه از روی عقیدت پاک و صمیم قلب و بیرون از شوائب غرض است و من مبغوض و دشمن دارم دشمن شما را و از او بیزاری میجویم .

و سوگند با خدای بغض و عداوت و تبری من از اعدای شما نه از آن است که از من خونی برگردن ایشان باشد و خونجوئی نکرده باشم ، و این کین از دیرین در دل نهفته باشم ، بلکه بالطبع با دشمن شما دشمن و کینه ور هستم با خدای آنچه را حلال شمارید حلال میشمارم و آنچه را حرام بدانید حرام میدانم ، آیا با این عقیدت و رویت به اذیال رستگاری و کامکاری و سعادت انجام و

جلالت فرجام اعتصام توانم جست؟ خدای تعالی مرا فدای تو کند .

فَقالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرِ علیه السلام إِلَيَّ إِلَيَّ حَتَّى أَقْعَدَهُ إِلى جَنْبِهِ ثُمَّ قَالَ :

أَيُّهَا الشَّيْخُ إِنَّ أَبي عَلَى بْنِ الْحُسَيْنِ ِ علیهما السلام إأَتَاهُ رَجُلُ فَسَأَلَهُ عَنْ مِثْلِ الَّذِي

سَأَلْتَني عَنْهُ ، فَقالَ لَهُ أَبي ِ علیه السلام إإن تمت تَردْ عَلَى رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و عَلَى

عَلى وَ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ وَ عَلَى بْنِ الْحُسَيْنِ ِ علیهم السلام إوَيَعْلَجُ قَلْبُكَ ويَبْرُدُ

فؤادُكَ وَ تَقَرُّ عَينُكَ وَتُسْتَقْبَلُ بِالرَّوْحِ وَ الرَّيْحَانِ مَعَ الْكِرَامِ الْكَاتِبِينَ

ص: 253

لَوْ بَلَغَتْ نَفْسُكَ هِيهُنا وَ أَهْوَى بيده إلى حَلْقِهِ وَ إِنْ تَعْشِ تَرى ما يُقر

اللهُ بِهِ عَيْنَكَ وَ تَكُونُ مَعَنَا فِي السَّنامِ الْأَعْلَى .

چون آن شیخ آن کلمات بپای برد و از عقیدت خویش باز نمود ، حضرت

امام محمد باقر صلوات الله عليه او را نزدیک همی طلبید تا در کنار خویشش بنشاند

آنگاه فرمود ایشیخ همانا مردی در خدمت پدرم علی بن الحسين ِ علیهما السلام إآمد چنانکه تو با من گفتی با حضرتش عرضه داشت و همان سئوال که تو از من کردی از حضرتش بنمود، پدرم سلام الله علیه با او فرمود اگر بر این عقیدت بمیری بر رسول خداى صلی الله علیه و آله وعلى وحسن وحسين وعلى بن الحسین ِ علیهم السلام إورود گیری و قلب تو مطمئن ودلت سرد و خنک و چشمت روشن گردد و استقبال نمایند ترا با روح و ریحان با کتبۂ کرام اگر جانت برسد در اینجا و با دست مبارکش بحلقش رسانید واگر زنده بمانی میبینی آنچه را که چشمت بدان روشن گردد و در خدمت ما در درجه رفیعه عاليه باشی .

شیخ از کمال حیرت و سرور عرضکرد یا ابا جعفر چه فرمودی ؟ و آنحضرت دیگر باره آن حدیث بروی اعادت داد ، شیخ از کمال استعجاب گفت الله اکبر اى ابو جعفر اگر من بمیرم بررسول خدا صلی الله علیه و آله و على وحسن وحسين و على بن الحسينِ علیهم السلام إ فرود و ورود گیرم و چشمم روشن ، و قلبم مطمئن و دلم گلشن گردد روح وريحانرا با کرام الکاتبین دریابم ، اگر جان من بگلویم رسد ؟ و اگر زنده بیایم در یابم چیزیرا که چشمم بدان فروغ گیرد و در سنام اعلی ودرجه رفیعه والا با شما بخواهم بود ؟

از پس این کلمه شیخ را گریه در گلو افتاد و همیناله برآورد وزار بگریست واشک شوق از دیده ببارید چندانکه خود را بر زمین افکند و حاضران نیز برناله زاری شیخ زاری و ناله بر آوردند و حضرت امام ابو جعفر علیه السلام با دست عنایت و

عطوفت اشک از مژگان شیخ برسترد و غبار از چهره اش بر گرفت .

ص: 254

از آن شیخ سرخویش برداشت و بامام ِ علیه السلام إ عرض کرد و یا بن رسول الله

« نَاوِلْنِي يَدَكَ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ فَنَاوَلَهُ يَدَهُ فَقَبَّلَهَا وَ وَضَعَهَا عَلَى عَيْنِهِ وَ خَدِّهِ ثُمَّ حَسَرَ عَنْ بَطْنِهِ وَ صَدْرِهِ فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَى بَطْنِهِ وَ صَدْرِهِ » » .

ایفرزند رسول خدای فدای تو شوم دست خود بمنده و آنحضرت دست مبارک بگذاشت و آن شیخ ببوسید و بر دو چشم و گونه خویش بر گذاشت آنگاه شکم وصدر مبارکش را برهنه ساخت و دست خود را برشکم و سینه اش بگذاشت آنگاه بپای شد و عرضکرد السلام علیکم وروان گشت .

ابو جعفر علیه السلام از دنبال او نظر بیفکند ، آنگاه روی بآن جماعت کرده

فرمود « مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ الَىَّ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَلْيَنْظُرِ الَىَّ هَذَا » هر مشتاق باشد که بمردی از مردم بهشت بنگرد باین شیخ نظاره کند بالجمله راوی حدیث حکم بن عتیبه گوید هرگز مجلس ماتمی را بمانند این مجلس ندیده بودم یعنی باین سوز و شور و گداز .

شیخ اجل قطب الدين ابو الحسين سعيد بن هبه الله راوندی در کتاب خرایج و

جرایح از جعفر بن جعفی از حضرت امام زین العابدین علیه السلام روایت میکند

« أَقْبَلَ أَعْرَابِيُّ الَىَّ الْمَدِينَةِ لِيَخْتَبِرَ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ اللَّهَ لَمَّا ذُكِرَ لَهُ مِنْ دَلَائِلُهُ فَلَمَّا ضَارٍ بِقُرْبِ الْمَدِينَةِ خَضْخَضَ وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ فَدَخَلَ عَلَى الْحُسَيْنِ فَقَالَ لَهُ أَبُو عبدالله الْحُسَيْنُ : أَمَّا تستحيى يَا أَعْرَابِيُّ أَنْ تَدْخُلَ الَىَّ أَمَامَكَ وَ أَنْتَ جُنُبُ وَ قَالَ أَنْتُمْ مَعَاشِرَ الْعَرَبِ اذا دَخَلْتُمْ خَضْخَضْتُمْ ، فَقَالَ الاعرابي قَدْ بَلَغَتْ حاجتى فِيمَا جِئْتُ فِيهِ فَخَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ وَ اغْتَسِلْ وَ رَجَعَ اليه فَسْئَلْهُ عَمَّا كَانَ فِي قَلْبِهِ »

یعنی مردی اعرابی برای اختبار از دلائل امامت امام حسین علیه السلام بمدینه آمد چه از دلائل آنحضرت او را گوشزد شده بود و خود خواست علمی حاصل نماید بالجمله چون بمدینه شد بفاحشه و استمناء باليد خویش را پلید گردانیده بمدینه اندر شد و در حضرت امام حسین علیه اسلام شد آنحضرت بد و فرمود ای اعرابی آیا شرم نیاوری که در خدمت امام فراز آئی گاهیکه آلوده جنابت باشی، همانا شما

ص: 255

معاشر عربرا آیا سود و فایدتی باز میرسد که چون در آئید زشت کاری نمائید چون اعرابی این معجزه و این علم آن حضر ترا باسرار خود بدانستعرض

کرد بآنچه حاجت داشتم باز رسیدم، یعنی معجزه تراکه بر امامت تو دلالت دارد در یافتم ، آنگاه از خدمت آنحضرت بدر شد و خویشتن را از آن آلایش پالایش داده و بخدمتش بازشد و از آنچه در دل داشت ، از جنابش پرسش نمود و بکار

خویش شد .

و دیگر در کتاب مدينه المعاجز از كتاب ثاقب المناقب سند بعلى بن الحسين عليهما السلام میرساند که حسن بن على بن ابی طالب علیه السلام بمسجد در آمد و خود را در سینه پیغمبر در افکند آن حضرت او را در بر کشید و فرمود جدت فدای تو باد چه میخواهی؟ عرضکر د خربزه میخواهم پیغمبر دست مبارک درز بر کش (1) فرا برده آنگاه بجانب آسمان جنبش داد اینوقت مردی پدید آمد که دامن برزده بود و در خدمت پیغمبر دامن برگشود و دو بطیخ و دو نار و دو بهی و دو سیب فرو -

گذاشت »

رسول خدا صلی الله علیه و آله تبسمی فرمود « وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَكُمْ مِثْلَ خِيَارَ بَنِي إسرائيل » فرمود خداوندی را سپاس که شما را همانند اخیار بنی اسرائیل گردانید « يَنْزِلُ اليكم رَزَقَكُمْ مِنْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ » روزی شما را از جنات نعیم فرو فرستاد آنگاه با حسن علیه السلام فرمود جدت فدایت این اشیاء را بر گیر و با برادرت و پدرت و مادرت تناول کنید و بهره از بهر جدت برگیر.

پس امام حسن علیه السلام برفت و اهل بیت همیشه از آن فواکه و اثمار میخوردند و بجای خود باز میگشت تا رسول خدای صلی الله علیه و آله بدیگر سرای خرامید این وقت رنگ خربزه تغییر یافت و چون از آن بخوردند دیگر عود نکرد و چون حضرت فاطمه علیها السلام بدرودجهان گفت انار رنگش بگشت آنرا بخوردند دیگر عود نکرد .

و چون امیر المومنين علیه السلام رخت .بدیگر جهان کشید رنگ سفرجل بگشت

ص: 256


1- یعنی روی سینه

و چون آنرا بخوردند دیگر برنگشت امام حسین علیه السلام میفرماید آن سیبها با من

و برادرم بود ، چون امام حسن علیه السلام ابدیگر سرای تحویل داد آن سیب که در فراز سر او بود دیگرسان بدیدم بخوردم و دیگر باز نشد و يک سيب دیگر بجای

مانده بود .

ابو محيصن گوید که در کربلا ملازم جیش عمر بن سعد بودم و بآن .

دانا بودم، چون عطش بر حضرت امام حسین علیه السلام چیره شد آن آن سیب را از آستین در آورد و ببوئید و باز گردانید و بعد از شهادتش هر چند تفحص کردم نیافتم و از جماعتی بانکی بشنیدم لكن ايشانرا ندیدم و نتوانستم بایشان رسید که فرشتگان در بامدادان و چاشت گاهان از بوی آن بهره مند میشوند ، بالجمله این حدیث بروایات مختلف رسیده رسیده است والله است والله أعلم .

در جلد نهم بحار الانوار از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مرویست که پدرم حسین علیه السلام فرمود که بر رسول خدای صلی الله علیه و آله در آمدم و آنحضرت متفکر

گفت ومغموم بود، عرض کردم یا رسول الله چیست مرا که ترا مغموم می نگرم ؟ فرمود آمد و گفت یا رسول الله خداوند على اعلى

اى پسرک من همانا روح روح الامين بمن تر اسلام میفرستد و ترا می فرماید که امر نبوت را بگذاشتی و ایام خویش را به كمال آوردی اکنون اسم اكبر وميراث علم و آثار علم نبوترا با على بن ابيطالب بگذار ، چه من زمین را خالی نمیگذارم مگر اینکه در آن عالمی باشد که بسبب وجود او طاعت مرا بشناسند و ولایت مرا شناسا شوند ، همانا من قطع نمی فرمایم علم نبوترا از نجیب از ذریت تو چنانکه قطع نفر مودم از ذریات آن پیغمبران که ما بین تو و پدرت آدم علیه السلام بودند

عرض کردم یا رسول الله بعد از تو مالک این امر کیست فرمود پدرت علی بن ابی طالب علیه السلام برادر من و خليفه من است و بعد از علی حسن مالک اين امر است و بعد از حسن علیه السلام مالک میشوی و نه تن از صلب تو همانا دوازده تن امام مالک. این امر میشوند آنگاه قائم ما علیه السلام بپای میشود و جهان را از عدل و داد آکنده

ص: 257

میدارد چنانکه از ستم و بیداد آکنده بود و سینه های جماعت مؤمنان را که از شیعیان او هستند شفا می بخشد

و دیگر در جلد نهم بحار الانوار مسطور است که حضرت علی بن الحسين

صلى الله روایت کند که رسول خدای صلی الله علیه و آله و فرمود خدای تعالی فرض کرد بر شما طاعت مرا و نهی کرد شما را از نافرمانی من و واجب نمود بر شما متابعت امر مرا و فرض کرد بر شما که بعد از من علی را طاعت ورزید به همانگونه که طاعت مرا بر شما فرض نمود و نهی کرد شما را از اینکه با او معصیت ورزید چنانکه از معصیت ورزیدن با من نهی کرد و علی را برادر من و وزیر من و وصی من و وارث من گردانید و علی از من است و من از اویم حب او ایمان و بغض او کفر و دوست او دوست من و دشمن او دشمن من ، و او مولای آنکس باشد که منم مولای او و من مولای هر مسلم و مسلمه هستم ، ومن وعلی ابوین این امت هستیم

وهم در آن کتاب از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مرویست

که امیر المومنين علیه السلام فرمود رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود یا علی توئی امیر مومنان و امام متقين يا على توئی سید وصيين ، و وارث علم پیغمبران و بهترین صدیقان وافضل پیشینیان، یا علی توئی شوهر سیده زنان جهانیان، و خلیفه بهترین فرستادگان یا علی توئی مولای مومنان و بعد از من حجت بر تمامت مردمان هر کس تو را دوست بدارد بهشت بروی واجب است هر کس با تو دشمن باشد جهنم بروی واجب است ياعلي سوگند بآنکس که مرا به نبوت برانگیخت و بر تمامت آفریدگان برگزید اگر بنده هزار سال خدا را عبادت کند جز بولایت تو و ولایت ائمه که از فرزندان تو هستند از وی پذیرفته نمیشود جبرئیل باین امر مرا خبر داد « فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فليكفر »

و هم در آنکتاب مسطور است که حضرت علی بن الحسين علیهما السلام فرموده چون مسلمانان در روز بدر تشنه شدند علی علیه السلام مشگی بر گرفت و از چاهی آبدار آب همیکشید ناگاه بادی سخت بوزید آنگاه بگذشت و آنحضرت در نگ ورزید

ص: 258

و بادی دیگر بوزید و بگذشت و دیگر باره بوزید چنانکه نزديک بود آنحضرت را مشغول دارد و آنحضرت بر سرچاه بود چندی بنشست تا بگذشت .

و چون بخدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله مراجعت کرد آن خبر بگذاشت فرمود اما باد اول همانا جبرئیل با هزار ملائکه در آن بودند و در باد دوم میکائیل با هزار فرشته بودند و در سیم اسرافیل و هزار فرشته بودند و بتحقیق که برتو سلام فرستادند و ایشان مدد ما هستند و ایشان هستند که شیطان ایشانرا بدید و روی بگردانید و بطریق قهقهری برفت گاهیکه میگفت من میبینم آنچه را شما نمي بينيد من میترسم از پروردگار عالمیان و این حدیث شریف از این پیش نیز باندک تفاوتی مسطور افتاد

ذکر پاره روایات که از حضرت امام زین العابدین علیه السلام از حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله و بعضی ائمه سلام الله علیهم در پاره امور ماثور است

در کتاب عين الحيوه از حضرت امام زین العابدین از حضرت صدیقه طاهره از حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله مرویست که در روز جمعه ساعتی هست که هر مسلمانی در آنساعت از خدای چیزی مسئلت نماید البته خدای چیزی با و عطا فرماید ، عرض کردم یا رسول الله آنساعت کدام است؟ فرمود وقتی که نصف قرص آفتاب فرود ،شود امام زین العابدین علیه السلام میفرمود که حضرت فاطمه علیها السلام فرمود که بر بلندی برشو وچون بينی يک نيمه از گرده آفتاب غروب کرده مرا اعلام کن

تا دعا کنم . در کتاب عیون اخبار از علی بن الحسین ماثور است که حضرت ابی عبدالله

الحسين بن على صلوات الله عليهم فرمود :

إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْعَباسِ كَانَ يَقُولُ : إِنَّ رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه وآله كَانَ إذا

ص: 259

أَكْلِ الرُّمَّانِ لَمْ يُشْرِكْ أَحَداً فِيهِ ، وَ يَقُولُ : فِي كُلِّ رُمَّانَةٍ حَبَّةُ مِنْ حَبَّاتِ الْجَنَّةِ

یعنی عبدالله عباس میگفت رسول خدای صلی الله علیه و آله هر وقت انار تناول میفرمود هیچکس را در خوردن آن شريک نمیساخت ، وميفرمود در هر اناری یکدانه از دانهای انار بهشتی است ، یعنی چون باید بآندانه نایل شد دیگریرا شرکت نباید داد.

ودیگر در جلد سمآء وعالم از مجلدات بحار الانوار از جناب زید بن علی از پدرش علی بن الحسين از حضرت امير المومنين علیهم السلام ازرسولخدای صلی الله علیه و آله عبدالله مرویست

« تِسْعَةً أعشارالرزق فِي التِّجَارَةِ وَ الْجُزْءُ الْبَاقِي فِي السَّابِيَاءِ » پیغمبر صلى الله عليه وآله فرمود نه قسمت از ده بخش روزی در تجارت و سوداگرى ويک جزء باقی در گوسفند است ، یعنی در گوسفند داشتن است

و هم در آنکتاب از ثابت بن دینار از حضرت امام زین العابدین از پدرش امام عالی مقام حضرت ابی عبدالله الحسین از جناب امير المومنین از رسول خدای صلوات الله عليهم أجمعين مرویست : « قَالَ رَسُولُ اللہ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ خَيْرُ الْمَالِ سَكَتَ مابورة وَ مَهَرَةٍ مَأْمُورَةُ » رسول خدای صلى الله عليه وآله فرمود بهترین اموال زرع و نتاج است ،راقم حروف گوید . مهره بضم اول کره اسب یا اول کره ایست که از اسب ياحيوان دیگر نمودار گردد ، و ماموره كثير النسل و النتاج ، و آمرته بمد بمعنى كثرته

است گفته میشود « أَمَرَهُمُ اللَّهُ فآمروا أَىُّ كَثُرُوا » و در این دو لغت است « أَمْرَهَا فهی مامورة وآمرها فَهِيَ مؤمرة » و سکه بمعنی راهی است که از درخت خرما

آراسته باشد .

از رسول خدای صلى الله عليه وآله مروی است « لَا تشتموا الطَّرِيقَ السِّكَّةَ فانه لَا سِكَّةَ الاسكك الجنة»

ومابوره بمعنى ملقحه بمعنی درخت خرمای آبستن شده، وإبار بكسر

اول بمعنی گشن (1) دادن خرما باشد گفته میشود « أَبَرَّتْ النَّخْلَةُ وَ آبرتها فهیما بورة

ص: 260


1- کشن بضم اول یعنی بارورساختن .

ومؤبرة » و بعضی گفته اند سکه در اینجا بمعنى سكّة الحرث و مراد این است که

« خَيْرُ الْمَالِ نِتَاجِ اوزرع » بهترین مالها کره گرفتن وزراعت کردن است و دیگر در کتاب کافی از حضرت ابی عبدالله از علی بن الحسين علیهم السلام

ماثور است :

إِنَّ رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه وآله سلم أَجْرَى الْخَيْلَ وَجَعَلَ سَبَقَها أَواقِيَ مِنْ فِضَّةٍ.

یعنی رسول خدای صلى الله عليه وآله اسبها وخیل را در میدان سباق میراند ، و هراسبی پیش افتادی صاحبش را چند اوقیه نقره مقرر فرموده بود ، یعنی در میدان مسابقت اسب هر کس پیش آمدی او را مقداری سیم بهره افتادی ، چنانکه این قانون هم اکنون در سلطنت اسلام و پاره ممالک ديگر معمول است

در کتاب خصال از امام زین العابدین از امير المومنين علیهما السلام مرویست :

« لِلْمُسْرِفِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ ، يَأْكُلُ ماليس لَهُ وَ يَلْبَسُ مَا لَيْسَ لَهُ وَ يُشْتَرَى ماليس لَهُ » شخص مسرف و زیاده روراسه علامت است ، نخست اینکه میخورد چیزیرا که مخصوص او نیست ، یعنی حق او و درخور او نیست ، و میپوشد چیزیرا که خاص از بهر او نیست ، و خریداری مینماید چیزیرا که برای او نمیباشد ، یعنی حاصل کردار مسرف خوردن و پوشیدن و خریدن و فروختن چیزیست که او را حق و حلال نباشد ، چه هر کس مسرف باشد لابد از ادای حقوق و قروض مردم بر نیاید وسر انجام که بدیگر جهان رخت بربندد و ذمۀ اواز اشتغال آسوده نماند ، پس چنان است که هر چه خورده و پوشیده و اشتراء و خرید و فروخت نموده حق او نبوده است (1)

و نیز در کتاب خصال از حضرت امام جعفر صادق از پدر خجسته گوهرش امام

ص: 261


1- بلکه معنی اینست که مسرف در همه حال از حد و حدود خود تجاوز میکند خوراکی تهیه میکند که از شأن او بالاتر است لباسی میپوشد که مخصوص بزرگتران است و اثاث منزل و یا چیزهای دیگری مانند اسب سواری اتومبیل خریداری میکند که مافوق شان اوست .

محمد باقر از حضرت امام زین العابدین علی بن الحسین صلوات الله علیهم اجمعین مرویست:

قالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله : سِتَّةُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَكُلُّ نَي مُجاب : الرّائِدُ

الله في كِتابِ اللهِ ، وَالْمُكَذِّبُ بِقَدَرِ اللهِ ، وَ النّارِكُ لِسُنّتي ، وَ الْمُسْتَحِلُ مِنْ عِتْرَتي ما حَرَّمَ اللهُ ، وَ الْمُتَسَلَّطُ بِالْجَبَرُوتِ ، لِيُذِلُّ مَنْ أَعَزَّهُ اللهُ

وَ يُعِزُّ مَنْ أَذَلَّهُ اللهُ، وَالْمُسْتَأْثِرُ بِفَيْ الْمُسَامِينَ الْمُسْتَحِلُّ لَهُ

یعنی رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود شش تن هستند که لعنت فرموده است ایشان را خدای تعالی و هر پیغمبر مستجاب الدعوهة ، نخست کسیکه در کتاب خدای تعالی چیزی بیفزاید، دوم کسیکه تکذیب نماید قدر خدای تعالی را یعنی منکر گردد و سر بقدر در نیاورد سیم سیم آنكس كه تارک سنت من باشد ، چهارم کسیکه آنچه

خدای تعالی در باره عترت من و حشمت ذریت من و خون و مال و مقام ایشان حرام فرموده روا بشمارد ، پنجم آنکسکه بخواهد باجبروت پنجه بیفکند ، و آنکس را که خدای عزیز خواسته ذلیل خواهد یا آنکه را که خدای ذلیل خواسته عزیز بخواهد، چه این حال یا از بابت عدم اعتقاد است یا از در کبر و خود بینی و خود را قادر و توانا شمردن و خواست خدايرا سبک داشتن پدیدار گردد ، ششم آنکسکه فیی مسلمانان و آنمال که مخصوص ایشان و بهره ایشان است از بهر خود

شمارد و بر مال خود بیفزاید و برای خویشتن روا داند

در کتاب کشف الغمه از حضرت علی بن الحسین از علی بن ابی طالب علیهم السلام مرویست که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرموده است « من العمل » یعنی چشم داشت بفرج و گشایش عبادت و پرستش است ، یعنی در شداید مهمات و جلایل حوادث هر کس صبوری نماید و منتظر وصول رحمت خدای و گشایش باشد عین عبادت است ، چه باین صفت اولاً از رحمت خدای مایوس نخواهد بود تا اسباب ناسپاسی و ترک

ص: 262

آداب او بوده باشد ، ثانیاً دليل برحسن اعتقاد و استحکام نیت اوست و دلیل بر کمال معرفت او بقدرت خدای ، و نیز علامت رضای او بقضای خدای و تکمیل مدارج توحید حضرت احدیت است ، و هر کس برزق اندک و روزی قلیل خوشنود باشد خدای تعالی از عمل اندک اوراضی بخواهد بود .

در كتاب من لا يحضره الفقیه از ابو حمزه ثمالی از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مسطور است که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود : « لَا يَغُرَّنَّكُمْ رَحْبُ الذِّرَاعَيْنِ بِالدَّمِ فَانٍ عِنْدَ اللَّهِ قَاتِلًا لَا يَمُوتُ قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا قَاتِلُ لَا يَمُوتُ فَقَالَ النَّارُ »

در مجمع البحرین میگوید رحب الذراعین یعنی کسیکه در شداید امور واسع القدره باشد ، بالجمله میفرماید شما را مغرور نکنند آنانکه در ریختن خون کسان بی محابا هستند و در خونریزی دلیری کنند، چه برای او در حضرت باری کشنده ایست که هرگز نمیرد ، عرضکردند یا رسول الله کشنده که نمیرد کیست فرمود آتش جهنم .

در کتاب منهج الصادقین از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مرویست که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود هر که ده روز ، عشر آخر رمضان معتکف گردد یعنی برای

عبادت در مسجد اعتكاف جوید چنان است که حج وعمره بجای گذاشته باشد .

ص: 263

ذکر احادیث که از حضرت امام زین العابدین علیه السلام در پاره آداب و افعال رسول خدای وپاره از ائمه صلوات الله علیهم اجمعین در بعضی موارد مذکور است

در عیون اخبار از حضرت علی بن الحسين علیهما السلام مرويست

« قَالَ إِنَّ النَّبِيَّ صلی ذالله علیه وَ آلِهِ أَذَّنَ فِي أُذُنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ علیهما السَّلَامُ بِالصَّلَاةِ يَوْمَ وُلِدَ »

یعنی امام زین العابدین علیه السلام فرمود رسول خدای صلی الله علیه و آله در آنروز که حسنین علیهما السلام متولد شدند در گوش مبارکشان اذان بنماز فرمود و در بعضی از نسخ امام حسین علیه السلام به تنهائی

مذکور است

شیخ صدوق در کتاب امالی از امام زین العابدین علیه السلام روایت کرده است

که چون حضرت فاطمه علیها السلام را امام حسن علیه السلام پدید شد بعلی عرضکرد

نام او را بگذار ، امیر المومنين الله فرمود « مَا كُنْتَ لَا سَبَقَ رَسُولُ الله » در

این امر بررسول خدای پیشی نگیرم

پس رسول خدای صلى الله عليه وآله تشریف قدوم داد ، و حسن علیه السلام را ملفوف بپارچه زرد در حضرتش حاضر کردند ، رسول خدای فرمود مگر نه آن است که من شما را نهی نمودم که او را در خرقه صفرا او را در خرقه صفرا نگذارید ، پس آن پاره را بدور افکنده پارۀ سفید بیاوردند و امام حسن علیه السلام را در میان آن باز پیچیدند ، آنگاه پیغمبر با امیر المومنین فرمود آیا ویرا نامی بر نهاده باشی ، عرض کرد من در نام او بر تو سبقت نگیرم .

« فَقَالَ وَ مَا كُنْتُ لَا سَبَقَ باسمة رَبِّي عزوجل » رسول خدای فرمود من در

نامیدن بر پروردگار خویش سبقت نجویم

ص: 264

فَأَوْحَى اللهُ تَبارَكَ وتَعالى إلى جَبْرَئِيلَ : أَنهُ قَدْ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ ابْنُ

فَاهْبِطُ فَأَقْرِتْهُ السَّلامَ وهَنتُهُ ، وقُلْ لَهُ إِنَّ عَلِيّاً مِنْكَ بِمَنْزِلَةِ هَرُونَ مِنْ مُوسى فَسَمِّهِ بِاسْم ابْنِ هَرُونَ ، فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ علیه السلام فَبَنَّاهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، هُمْ قالَ : إِنَّ اللهَ تبارك وتعالى يَأْمُرُكَ أَنْ تُسَمِّيَهُ بِاسْمِ ابْنِ

هرُونَ ، قال : وما كان إِسْمُهُ ؟ قالَ : شَبَّر ، قالَ : لِسانِي عَرَبيٌّ :

قالَ : سَمِّهِ الْحَسَنَ ، فَسَاهُ الْحَسَنَ .

یعنی خدای تبارک و تعالی به جبرئیل علیه السلام وحی فرستاد که محمد صلی الله علیه و آله را

اکنون بزمین هبوط گیر و او را از جانب ماسلام فرست

گشته فرزندی پدید ، هم و تهنیت گوی ، و با او بگو که علی با تو بمنزله هارون است با موسی پس نام این هارون بگذار ، پس جبرئیل فرود شد و سلام بگذاشت و تهنیت

مولود را بنام پسر باز گفت ، وعرضکرد خدای میفرماید این مولود را بنام پسر هرون اسم بگذار پیغمبر فرمود پسر هارون را نام چه بود؟ عرضکرد شبر نام داشت ، رسول خدای فرمود زبان من عربی است یعنی این نام بزبان عبری است ، جبرئیل عرضکرد او را حسن نام کن ، پس پیغمبر اورا حسن نامید .

و چون حضرت امام حسین علیه السلام متولد گردید خدای عزوجل جبرئیل را

وحی فرستاد که محمد صلی الله علیه و آله را پسری پدید گشته ، بسوی او فرود شو و او را تهنیت فرست و بگوی که علی با تو بمنزله هارون است با موسی ، پس این مولود را بنام هارون بخوان ، جبرئیل فرود گردید و پیغمبر را از جانب خدای تهنیت گفت

و عرض کرد علی با تو در مقام هارون است با موسی ، پس فرزند او را بنام پسر هارون

بخوان، پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود نام پسر هارون چه بود؟ جبرئیل عرضکر دشبیر ، رسول خدای

فرمود زبان من عربی است یعنی نام فرزندان من نیز باید بزبان عرب باشد

ص: 265

جبرئیل عرضکرد حسین نام بگذار ، و پیغمبر آنحضرت را حسین نام کرد . راقم حروف گوید : پس باین تقریر حسن و حسين عليهما السلام معرب شبر

و شبیر است

و دیگر در کتاب عیون اخبار الرضا علیه السلام از حضرت امام زین العابدين علیه السلام مرويست « انَّ فَاطِمَةَ علیها السَّلَامُ الَّا عَنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ علیهما السَّلَامَ وَ أَعْطَتِ الْقَابِلَةَ رِجْلَ شَاةٍ وَ دِينَاراً » یعنی حضرت فاطمه برای حسنین علیهما السلام گوسفندی عقیقه فرمود ويک پای گوسفند را با یکدنیار بقابله داد .

راقم حروف گوید ، ممکن است حضرت فاطمه بامر پیغمبر صلی الله علیه و آله عقیقه فرموده باشد ، یا مقصود همان عقیقه است که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود و با اینصورت

با آن حدیث که پیغمبر از بهر ایشان عقیقه گرفت منافات نخواهد داشت در کتاب کافی از ابوحمزه ثمالی مرویستکه گفت به حضرت علی بن الحسین عليهما السلام عرض کردم حضرت امیر المومنین علیه السلام در حق اهل قبله برخلاف سیره رسول خدای صلی الله علیه و آله که درباره اهل شرک مقرر بود حكومت و رفتار نمود ؛ ابوحمزه

میگوید امام زین العابدین علیه السلام بر آشفت و راست بنشست و فرمود :

سارَ وَاللهِ فِيهِمْ بِسِيرَةِ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله يَوْمَ الْفَتح ، إِنَّ عَلِيًّا علیه السلام كَتَبَ إلى مالك وَ هُوَ عَلَى مُقَدِّمَتِهِ في يَوْمِ الْبَصْرَةِ بِأَنْ لا يَطْعَنَ فِي غَيْرِ مُقْبِلِ ، وَلا يَقتلَ مُدْبِراً ، ولا يجينَ عَلَى جَريحٍ ، و مَنْ أَغْلَقَ بابَهُ آمِنْ ، فَأَخَذَ الْكِتابَ فَوَضَعَهُ بَيْنَ يَدَيْهِ عَلَى الْقَرْبُوسِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَقْرَهُ ، ثُمَّ قَالَ : اقْتُلُوا فَقَتَلَهُمْ حَتَّى أَدْخَلَهُمْ سِكَكَ الْبَصْرَةِ ، ثُمَّ فَتَحَ

الْكِتابَ فَقَرَأَهُ ، ثُمَّ أَمَرَ مُنادِياً فَنَادَى بِما فِي الْكِتَابِ

سوگند با خدای علی علیه السلام در میان ایشان بهمان سیره وطریقت رسول

یعنی سو

ص: 266

خدای صلی الله علیه و آله در یوم الفتح کار می کرد ، همانا امير المومنین علیه السلام با مالک اشتر كه در جنگ بصره بر مقدمه الجيش آن حضرت روان بود مکتوب فرمود که جز با آنان

که روی بجنگ و جدال بیاورند نیزه نزنید و با هر کس فرار کند و پشت با کارزار نماید مقاتلت نجوئید ، وزخم داران را منعرض نگردید ، و هر کس که از جماعت مخالفان بسرای خویش اندر شود و در برخویش فراز کند ایمن باشد ، ومالک آن نامه بگرفت و برقرپوس زین بگذاشت پیش از آنکه قرائت نموده باشد بقتل آنجماعت فرمانداد با آنجماعت قتال داده تا ایشانرا در کوی و برزن مدینه

بصره بتاختند

اینوقت مالک نامه مبارك را برگشود و قرائت نمود ، و تنی را فرمان داد

تا در میان سپاهیان بهمان دستور که در آن نامه گذارش رفته بود ندا در داد ، یعنی حكم امير المومنين صلوات الله علیه با آنمردم بیرون از سیره رسول خدا نبود ومالک نیز اگر بکاری اقدام کرد از عدم آگاهی بود ، و اگر او نیز آگاه بودی بیرون از فرمان کاری بپای نبردی ، و چون آگاه شد بموجب فرمان رفتار نمود

ذكر بعضی حکایات که از حضرت امام زین العابدین علیه السلام از رسول خدای و ائمه هدی صلوات الله وسلامه عليهم اجمعین مسطور است

در کتب اخبار از ابراهیم بن محمد نوفلی از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مرویست

« قَالَ مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ بِرَاعِي إِبِلٍ يَسْتَسْقِيهِ ، فَقَالَ أَمَّا مَا فِي ضُرُوعِهَا فَصَبُوحُ الْحَىِّ وَ أَمَّا مَا فِي آنِيَتِنَا فَغَبُوقُهُمْ ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اللَّهُمَّ أَكْثِرْ مَالَهُ وَ وُلْدَهُ ، ثُمَّ مَرَّ

براعى غَنَمٍ فَبَعَثَ اليه يَسْتَسْقِيهِ فَحَلَبَ مَا فِي ضُرُوعِهَا واكفأ مَا فِي انائه فِي اناء رَسُولَ اللَّهِ وَ بَعَثَ اليه بِشَاةٍ وَ قَالَ هَذَا ماعندنا وَانٍ أَحْبَبْتَ أَنْ نَزِيدَكَ زِدْنَاكَ ، قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ اللَّهُمَّ ارْزُقْهُ الْكَفَافِ .

ص: 267

فَقالَ لَهُ بَعْضُ أَصحابِه : يا رَسُولَ اللَّهِ دَعَوْتَ لِلَّذِي رَدَّكَ بِدُعَاءِ

عامتُنا نُحِبُّهُ ودَعَوْتَ لِلَّذِي أَسْعَفَكَ بِحاجَتِكَ بِدُعَاء كُلْنا تَكْرَهُهُ

فقالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله : إِنَّ ما قل وكَفَى خَيْرٌ مِما كَثُرَ وَ أَلهى ، اللهم

ارْزُق مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدِ الْكَفَافَ

میفرماید پیغمبر خدای صلی الله علیه و آله برشتر چرانی برگذشت و کسی بدو برانگیخت

صل الله تا از شیر شتر آنحضرت را بیاشاماند ، مرد شتر چران گفت : آن شیر که در پستان شتر بر جای است مخصوص بصبوحی و با مدادی مردم قبیله است ، و آنچه در ظروف

است خاص از بهر آشامیدن صدرا آشامیدن شامگاه ایشان است ، پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت : بارخدایا

مال و فرزندان او را فزونی ده . از آن پس رسول خدای بر مردی گوسفند چران برگذشت و بدو فرستاد و خواستار شیر شد ، شبان بهنگام هر چه شیر در پستان گوسفندان بجای بود بدوشید و هم آنچه بظرفهای خوداندر داشت بظرف رسول خدای فروریخت و بر این جمله افزون گوسفندی بحضرت پیغمبر تقدیم کرد و پیام داد این است آنچه ما را بجای اگر فرمان شود هم بر افزون پیش گذرانم اطاعت نمایم ، رسول خدای عرض

کرد ایخدای روزی او را باندازه روز او بازرسان .

این هنگام یکتن از اصحاب آنحضرت عرض کرد یا رسول الله در حق آنکسکه فرمان تورا بجای نیاورد و خواهش تو را اجابت ننمود آندعا گفتی که مارا بجمله مطلوب و خوش آیند است یعنی از فزونی مال و فرزند ما بجمله خرسندیم و شبان را که اطاعت فرمان و اجابت مسئول نمود دعائی در حقش مبذول داشتی که ما را یکسره ناگوار است یعنی بر ما گوارا نباشد که بیش از روزی یکروزه نیا بیم و بهر روز باندازه همان روز بیشتر نجوئیم، رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود همانا آن مقدار رزقی که اندک باشد و برای معیشت کفایت نماید از آن نيک تر است که فراوان باشد و اسباب آن گردد که

ص: 268

آدمیرا از یاد خدای و تدارک آنسرای باز دارد ، ایخدای روزی فرمای محمد و آل محمد را بآن اندازه که روز ایشانرا کافی باشد . راقم حروف گوید: چون دانایان خورده بین بر چنین احادیث و اخبار بگذرند و بدیدۀ دانش و بینش بنگرند ای بسا دقایق و لطایف بازیابند و از جلالت

مقام و بزرگی محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله و آن نظرهای غیب بین و بینشهای پوشیده شناس و بصیرتهای خاص بازیابند که گفتار و کردار ایشان نه مثابه و همانند اقوال وافعال بشر است ، و نظرهای ایشان نه بآن مناظری است که دیگر کسانرا سزاوار و درخور باشد ، می بینند نه آنچه ما میبینیم و میشنوند نه آنچه ما میشنویم و میگویند نه

آنچه ما میگوئیم ، و میدانند نه آنچه ما میدانیم ، و میروند نه بآنجا که ماه برویم و میجویند نه آنچه ما میجوئیم، هر چند در قالب بشریت با دیگر کسان بریکسان نمایان هستند ، اما نه ایشان آنان هستند و نه آنان ایشان باشند ، صلوات الله

وسلامه عليهم اجمعين

كتاب اصول كافي مسطور است که حضرت امام زین العابدین سلام الله علیه

اتدرون مَا الْعَجْزُ قَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ اعْلَمْ ، قَالَ الْعَجْزِ ثَلَّثْتَ أَنْ يَبْدُرَ أَحَدُكُمْ بِطَعَامٍ لِصَاحِبِهِ فَيُخْلِفَهُ ولاياتيه ، وَ الثَّانِيَةُ انَّ يَصْحَبَ الرَّجُلُ مِنْكُمُ الرَّجُلَ أَوْ يُجَالِسَهُ يُحِبُّ انَّ يَعْلَمَ مَنْ هُوَ وَ مِنْ أَيْنَ هُوَ فَيُفَارِقَهُ قَبْلَ انَّ يَعْلَمُ ذَلِكَ ، وَ الثَّالِثَةُ أَمْرُ النِّسَاءِ يَدْنُو أَحَدُكُمْ مِنْ أَهْلِهِ فَيُقْضَى حَاجَتَهُ وَ هِيَ لَمْ تَقْضِ حَاجَتَهَا يَصْنَعْهُ

فَقَالَ عبدالله بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ كَيْفَ ذَلِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ ، قَالَ يتحوس وَ يَمْكُثُ حَتَّى ياتى ذَلِكَ مِنْهُمَا جَمِيعاً »

و در حدیث دیگر است که آنحضرت فرمود :

« انَّ " مِنْ أَعْجَزِ الْعَجْزِ رَجُلُ لقى رَجُلًا فاعجبه نَحْوُهُ فَلَمْ يَسْئَلُهُ عَنِ اسْمِهِ وَ نَسَبِهِ وَ مَوْضِعِهِ » یعنی هیچ میدانید که عجز و بیچارگی چیست ؟ عرض کردند خدای و فرستاده خدای داناتر است، فرمود عجز را سه علامت باشد ، نخست اینکه یکتن از شما زحمتی برخود نهد و طعامی از بهر دوست و رفیق خویش ساخته و سماطی

ص: 269

گسترده و بساطی آراسته دارد و میهمان بدون عذری مانع تخلف ورزد و بدان مجلس و بر آن خوان حاضر نشود یعنی محض عدم مبالات و بیحالی جایرا خالی بگذارد .

دوم اینکه مردی از شما با مردی دیگر مصاحبت و مرافقت یا مجالست نماید دوستدار آن باشد که بداند این رفیق کیست و از کجا است معذلك چون ازهم

مفارقت گیرند مطلب و مطلوب خویشرا در نیافته باشد

عجز سیم راجع با مرزنان و مباشرت و مقاربت با ایشان است که یکتن از شما بازن خویش نزدیکی گیرد و خود کامکار گردد و آن زن کامیاب نشود، عبدالله بن عمر و بن العاص عرض کرد اینحالت چگونه باشد ، فرمود ببایست در حالت مقاربت چندان در نگ و مخالطت گیرد تا اینکه حاجت هر دوتن بر آورده وشهوت از دو سوی رانده و فرونشانده گردد و بروایت دیگر فرمود که نهایت عجز آن است که مردی ملاقات کند مردی را و از کردار و گفتار او نيک بشگفتی اندر آید و با اینجمله او را نپرسد و نداند که نام و نشان و نسب و مکان او چیست در کتاب امالی از حضرت امام محمد باقر از حضرت امام زین العابدین سلام الله عليهما مرویست که رسول خدایرا مرضی که از آن بهبودی یافت فرو گرفت ، فاطمه زهراء سيده نساء سلام الله عليها بعیادت آنحضرت بیامد و حسنین علیهما السلام باوی بودند و امام حسن دست راست آنحضرت و امام حسین دست چپ صدیقه طاهره سلام الله عليهم را در دست داشته و هر دو تن راه میسپردند، و حضرت فاطمه علیها السلام در میان ایشان بود و همچنان بیامدند تا بمنزل عایشه وارد شدند

پس حضرت امام حسن از طرف راست و امام حسین از جانب یسار پیغمبر بنشستند و بهر کجای بدن مبارك آنحضرت که دست ایشان رسائی داشت میفشردند و مشغول میداشتند ، و پیغمبر همچنان از خواب بیدار نشد ، حضرت فاطمه باحسنین فرمود : ای دو محبوب من همانا جد شما بخواب اندر است شما در اینساعت بازشوید و درنگ نمائید تا بیدار شود، آنگاه دیگر باره مراجعت گیرید، گفتند : ما هرگز از این مکان بر نخیزیم و چنین وقت از دست ندیم ، پس امام حسن بر بازوي

ص: 270

راست و امام حسین بر بازوی دیگر پیغمبر صلى الله عليه و آله بخفتند و در خواب شدند .

و از آن پیش که رسول خدای از خواب بر گیرد حسنين سلام الله علیهما بیدار شدند . و از آنسوی چون فاطمه نگران شد که حسنین خوابیده اند بمنزل خود ، و حسنین در آنحالت که شبی بس تاريک و بارعدو برق و آسمان پرده ظلمت بیاویخته بیرون شد ، پس نوری برای ایشان فروغان گردید و آندوریحانه رسول خدای صلى الله عليه وآله با آن فروغ همی راه سپردند و امام حسن بادست راست دست چپ حسین سلام الله عليهما را در دست داشت و بدانگونه راه مینوشتند و باهم داستان میکردند تا بحديقه بنى النجار رسیدند .

و چون بآن بوستان فراز آمدند بناگاه حیرت بایشان راه یافت و ندانستند بکدام راه در افتاده اند و چه جای پیش گرفته اند ، امام حسن علیه السلام با امام حسین سلام الله علیه فرمود : همانا سر گردان شدیم و بر اینحالت باقی ماندیم و ندانیم بکجا میشویم ، آیا ، آیا نمی خواهی این هنگام سر بخواب نهیم تا بامدادان چهره برگشاید ، حسین علیه السلام عرض کرد بهرطور بصواب میشماری چنان کنیم،

« فاضطجعا جَمِيعاً ، واعتنق كُلْ " وَاحِدُ مِنْهُمَا صَاحِبَهُ وَ ناما ، وَ انْتَبِهْ النبی صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ نومته الَّتِي نامها فطلبهما فِي مَنْزِلِ فَاطِمَةَ فَلَمْ يكونافيه ، وَ افْتُقِدَ هَمّاً ، فَقَامَ علیه السَّلَامُ قَائِماً عَلَى رِجْلَيْهِ وَ هُوَ يَقُولُ الهی وَ سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ ، هذانِ شبلاى خَرَجَا مِنِ الْمَخْمَصَةُ وَ الْمَجَاعَةِ اللَّهُمَّ " أَنْتَ وکیلی علیهما فَسَطَعَ لِلنَّبِيِّ .

نُورُ فَلَمْ يَزَلْ يُمْضَى فِي ذَلِكَ النُّورِ حَتَّى أَتَى حَدِيقَةً بَنَى النَّجَّارِ ، فاذاهما نَائِمَانِ قداعتنق كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا صَاحِبَهُ وَ تَقَشَّعَتْ السماءفوقهما كطبق فہی تَمْطُرُ کاشد مَطَرٍ مَارُّ آهِ النَّاسِ قَطُّ " ، وَ قدمنع اللَّهِ عَزَّ وَجِلَ " الْمَطَرُ مِنْهُمَا فِي الْبُقْعَةِ الَّتِي همافيها نَائِمَانِ لَا يَمْطُرُ عَلَيْهِمَا قَطْرَةً ، وقداكتنفتهماحية لَهَا شَعَرَاتٍ كاجام الْقَصَبِ وَلَهٍ جَنَاحَانِ جَنَاحُ قدغطت بِهِ الْحَسَنِ وَ جَنَاحُ قدغطت بِهِ الْحُسَيْنُ

پس حسنین هر دو تن دست در گردن سر بخواب نهادند و از آن سوی پیغمبر

از آنخواب که بدان اندر بود بیدار گشت و ایشانرا از منزل فاطمه طلب کرد و در

ص: 271

آنجا نیافت و هر دو تن را مفقود نگریست، پس بپای مبارک برخواست و همی عرض کرد ای خداوند من ای سید من اينک دو فرزند من و دو شبل من باشند که بسبب مخمصه و گرسنگی بیرون شده اند، ای خدای من تو از من بر ایشان

وکیل هستی .

اینوقت نور و درخشی در حضور پیغمبر فروزان گشت ، و آنحضرت با آن نور همی راه سپرد تا بحدیقه بنی النجار در آمد ، و حسنین سلام الله علیهما را دست بگردن در خواب یافت ، و آسمان ابری مانند طبق برفراز سرایشان بداشته و در هر کرانه و گوشه بارانی سخت که مانندش کسی ندیده همی فرو بارید، مگر در آن بقعه که ایشان در آنجا بخواب بودند قطره باران در آنجای نباریدی ، و هم ماری سخت عظیم که از کثرت موهای درشت چون نیستانی همی نمود بادو بال که یکی حسن و بآن دیگر حسین را فرو گرفته محارست و محافظت همیکرد بالجمله چون پیغمبر را برایشان نظر افتاد تنحنح فرمود و آن مار روی برتافت و همیگفت:

اللهمَّ إنِّي أَشْهِدُكَ وأَشْهِدُ مَلائِكَتَكَ إِنَّ هَذَيْنِ ابْنِي نَبِيِّكَ ، قَدْ حَفِظْتُها عَلَيْهِ ودَفَعْتُها إِلَيْهِ سالِمِيْنِ صَحِيحَيْنِ ، فَقَالَ لَهَا النَّبِيُّ : مَنْ أَنْتَ ؟ قالَ : رَسُولُ الْجِنِّ إِلَيْكَ ، قَالَ : وَ أَيُّ الْجِنِّ ؟ قَالَتْ : جن نَصِيبَيْنِ نَفَرَ مِنْ بَنِي مُلَيح ، نسينا آيَةً مِنْ كِتابِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ، فَبَعَدُّوني إلَيْكَ لِتُعَلَّمَنَا ما نسينا مِنْ كِتابِ اللهِ ، فَلَمّا بَلَغْتُ هَذَا الْمَوْضِعَ سَمِعْتُ مُنادِياً يُنادي : أَيَّتُهَا الْحَيَّةُ ، هذان شِبْلاً رَسُولِ اللهِ فَاحْفَظيهما مِنَ الْآفات و العاهات وَ مِنْ طَوارِقِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ ، فَقَدْ حَفِظْتُها وَسَلَّمْتُها إِلَيْكَ سالمين صَحِيحَيْنِ ، وَ أَخَذَتِ الْحَيَّةُ الْآيَةَ وَانْصَرَفَتْ

ص: 272

خداوندا من بگواهی میگیرم ترا و فرشتگان تو را که فرزندان پیغمبر را محافظت کردم و صحیح و سالم هر دو تن را با و باز گذاشتم ، پیغمبر بآن مارخطاب فرمود ای مار از کدام گروهی عرض کرد من از جانب جنیان بحضرت تو فرستاده شدم، فرمود از کدام طبقه جن؟ عرض کرد از جن نصیبین از جماعت بنی ملیح هما نا آینی از کلام خدای را فراموش کرده بودیم و ایشان مرا بخدمت تو برانگیختند تا آنچه از کتاب خدای فراموش کرده ایم ما را بیاموزی

و چون باین مکان رسیدم شنیدم منادی نداهمی کردای مار اينک دو شبل رسول خدای هستند تو ایشانرا از آفات و عاهات و طوارق لیل و نهار دیدبانی کن ، و من هر دو تن را پرستاری و محافظت نمودم و اکنون سالم و صحیح با تو تسلیم مینمایم، آنگاه آن آیت مبارک را از پیغمبر خدای فرا گرفته براه خود

باز شد

پس از آن رسول خدای صلى الله عليه و آله حسن علیه السلام را بر كتف راست وحسين سلام الله

الله علیه را بر کتف حمل نموده روان شد ، در عرض راه یکتن از اصحاب خدمت آنحضرت را دریافت ، عرض کرد پدر و مادرم فدای تو باد یکی از دو شبل خود را با من گذار تا حمل این بار بر تو هموار گردد ، « فَقَالَ امْضِ فَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ كَلَامَكَ وَ عَرَفَ مَقَامِكَ ، وَ تَلَقَّاهُ آخَرَ فَقَالَ بابی أَنْتَ وَ امی ادْفَعِ الَىَّ أَحَدُ شبليك أُخَفِّفُ عَنْكَ ، فَقَالَ امْضِ فَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ كَلَامَكَ وَ عَرَفَ مَقَامِكَ

رسول خدای صلى الله عليه و آله فرمود : براه خویش بازرو ، همانا خدای کلام تو بشنید و مقام تو بشناخت ، یعنی این مقام و این کلام در حضرت ملك علام برای تو محفوظ بماند ، پس یکتن دیگر از اصحاب بآنحضرت دچار شد و عرض کرد پدر و مادرم فدای تو شود از دو شبل خود حمل یکتن را با من بگذار تاکار برتو آسان شود ، فرمود براه خویش باش ، همانا خدای سخن تو بشنید و مقام تو بدانست،

فقال على علیه السلام : بأبي أنتَ وَ أُمِّي يا رَسُولَ اللَّهِ إِدْفَعْ إِلَيَّ

ص: 273

أَحَدَ شِبَلَي وَشِبْلَيْكَ حَتَّى أَخَفِّفَ عَنكَ ، فَالْتَفَتَ النَّبِيُّ إِلَى الْحَسَنِ فَقَالَ : يا حَسَنُ هَلْ تَمْضى إلى كِتفِ أَبيكَ ؟ فَقَالَ : يا جَدَاهُ إِنَّ كِتْفَكَ لَأَحَبُّ

غني إلَيَّ مِنْ كِتَفِ أَبي ، ثُمَّ التَفَتَ إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام فَقَالَ : يَا حُسَيْنُ هَلْ تَمْضي إلى كتفِ أَبيكَ ؟ فَقَالَ لَهُ : وَاللَّهِ يا جَدَاهُ إِنِّي لَأَقُولُ لَكَ كما قال أخي الْحَسَنُ إِنَّ كِثْفَكَ لَأَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ كِلْفِ أَبي ، فَأَقْبَلَ بِهِما إلى مَنْزِلِ فاطمة علیها السلام و قَدْ إِدَّخَرَتْ لَهُما تميرات ، فَوَضَعَها بَيْنَ أَيْدِيهِما فَأَكَلا وَشَبِعا وَ فَرِحا .

پس علی علیه السلام خدمت رسول خدای صلى الله عليه و آله را دریافت و عرض کرد یا رسول الله برخی تو باد پدر و مادرم ، یکی از دو شبل من و دو شبل خودت را با من گذار تاکار بر تو آسان باشد ، رسول خدای صلى الله عليه و آله روی با امام حسن کرد و فرمود : آیا بدوش پدرت میروی ؟ عرض کرد سوگند با خدایای جد گرامی کنف تو را از کنف پدرم بیشتر دوست دارم دارم ، پس پس از آن با امام حسین سلام الله علیه روی کرد و فرمود ای حسین آیا بکشف پدرت میروی عرض کرد سوگند با خدای ایجد من امن بتو همان عرض میکنم که برادرم امام حسن با تو عرض کردهما نا کتف تو مرا از کتف پدرم محبوب تر است .

رسول خدای صلى الله عليه و آله ایشانرا بمنزل حضرت فاطمه سلام الله عليها بياورد و آنحضرت چند دانه خرما برای کودکان خویش ذخیره نهاده بود برای ایشان بیاورد و هر دو بخوردند و سیر و شادان گردیدند

« فَقَالَ لَهُمَا النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَوْماً أَلَانَ فاصطرعا فَقَامَا لِيَصْطَرِعَا وَقَدْ خَرَجَتْ فَاطِمَةُ فِي بَعْضِ حَاجَتَهَا ، فَدَخَلْتُ فَسَمِعَتِ النَّبِيِّ وَ هُوَ يَقُولُ أَيُّهُنَّ يَا حَسَنُ شُدَّ علی الحسین فَاصْرَعْهُ فَقَالَتْ لَهُ يَا أَبَهْ واعجباه أَ تُشَجِّعُ هَذَا عَلَى هَذَا ، أَ تُشَجِّعُ الْكَبِيرَ عَلَى الصَّغِيرِ

ص: 274

فَقَالَ لَهَا يَا بُنَيَّةِ أَمَّا تَرْضَيْنَ انَّ أَقُولُ ياحسن شُدَّ عَلَى الْحُسَيْنِ فَاصْرَعْهُ ، وَ هَذَا حبيبى

جَبْرَئِيلُ يَقُولُ يَا حُسَيْنُ شُدَّ علی الْحَسَنِ فَاصْرَعْهُ

پیغمبر خدای صلی الله علیه و آله با حسنین علیهما السلام فرمود : بیای شوید و باهم بکشتی در آئید و حسنین برخواستند و بکشتی در آمدند ، و اینوقت فاطمه سلام الله عليها بکاری بیرون شده بود چون باز شد نگریست که رسول خدای صلی الله علیه و آله میفرماید : ای حسن سخت بگیر حسین را و برزمین آور ، عرض کرد ای پدر سخت عجیب است که بزرگتر را بر کوچکتر دلیر میفرمائی ؟ فرمود ایدخترك من آیا خوشنود نباشی که من بگویم ای حسن برحسین سخت بگیر و او را بر زمین آور و اينک جبرئيل دوست من میگوید : ای حسین بر حسن سخت بگیر و او را بر زمین فرود آور صلوات الله

و سلامه علیهم اجمعین در جلد چهارم از کتاب دوم ناسخ التواریخ تالیف پدرم لسان الملك ميرزا محمد تقى اعلی الله مقامه از صحیفه حضرت امام رضا سند بامام زین العابدین علی بن الحسین سلام الله عليهم پیوسته میشود میفرماید : پیوسته میشود میفرماید:

« أَسْمَاءَ بِنْتَ عمیس مُرّاً حدیث کرد قَالَتْ كُنْتُ عِنْدَ فَاطِمَةَ جَدَّتِكَ ، اذ دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ وَفِيُّ عُنُقِهَا قِلَادَةُ مِنْ ذَهَبٍ كَانَ عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِبِ اشْتَرَاهَا لَهَا مِنْ فييء لَهُ ، فَقَالَ النَّبِىِّ لَا يَغُرَّنَّكَ النَّاسُ انَّ يَقُولُوا بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَيْكَ لِبَاسِ الْجَبَابِرَةِ ، فقطعتها وَ باعتها وَ اشْتَرَتْ بِهَا رَقَبَةٍ فَأَعْتَقَتْهَا ، فَسَّرَ رَسُولُ اللَّهِ بِذَلِكَ »

یعنی در حضرت فاطمه جده تو سلام الله عليها حضور داشتم ، بناگاه رسول خدای صلی الله علیه و آله ما در آمد و قلاده از زرناب در گردن فاطمه بدید و آن قلاده را

على علیه السلام از سهم فی خود از غنیمت دار الحرب خریده بود ، پیغمبر فرمود فاطمه فریفته نشوی که مردمانت دختر محمد میخوانند و تو جامۀ جبابره در برداشته باشی حضرت فاطمه آن گردن بند باز کرد و بفروخت و بنده بخرید ، و آزاد ساخت

و رسول خدایر اخر می و مسرت پدید شد ...

در جلد دوم حیوه القلوب از حضرت امام زین العابدين علیه السلام المسطور است

ص: 275

که روزی رسول خدای صلی الله علیه و آله جلوس نموده ، فرمود چند روز برگذشته است که

من گوشت تناول نکرده ام مردی از انصار چون این فرمایش بشنید برخاست و بسرای خویش در آمد و بازن خود گفت : بیا که ما را غنیمتی روزی شده است چه از رسول خدای بشنیدم که چنین بفرمود ، و ما را این بزغاله بسرای اندر است و جز آن حیوانی نداشتند، زن گفت این بزغاله را بگیر و بکش ، و چون بریان کردند و در خدمت رسول خدای آوردند ، فرمود بخورید و استخوانش را مشکنید ، بالجمله چون انصاری بسرای خویش باز شد همان بزغاله را بسرای

خود در بازی دید

در جلد اوّل كتاب حيوه القلوب از حضرت امام زین العابدین الله از رسول خدای ماثور است که چون زمان رحلت حضرت یوسف از این سرای بدیگر سرای باز رسید اهلبیت و شیعیان خود را انجمن کرد و سپاس خدایرا بگذاشت آنگاه ایشان را از آن زحمت و شدتی که بایشان باز خواهد رسید و مردان ایشانرا بخواهند کشت و شکم زنان آبستن را بخواهند درید و اطفال را سر بخواهند برید خبر باز داد ، تا گاهی که خدای ظاهر سازد حق را در قائم از فرزندان لاوی پسر یعقوب ، و او مردی خواهد بود گندمگون و بلند بالا و صفات او را برای ایشان باز شمرد. بنی اسرائیل باین وصیت متمسک شدند ، و از آن پس بشداید روزگار دچار گردیدند، و انبیاء و اوصیاء از میان ایشان ناپدید گشتند ، و چهار صد سال بر اینگونه ماه بسال سپردند ، و بانتظار قائم روز نهادند ، تا گاهی که بشارت ولادت حضرت موسی علیه السلام را دریافتند ، وعلامات ظهورش را بدیدند ، و بلیه و رنج ایشان

شدید گردید، چندانکه چوب و سنگ برایشان بار همی کردند دوستان .

پس در طلب عالمی که با حادیث او اطمینان و به اخبار او راحت داشتند و او از ایشان پنهان شده بود بر آمدند ، و مراسله ها بحضرتش روان داشتند که با این گونه زحمت و شدت از حدیث تو آسایش گرفتیم، و او با ایشان وعده نهاد و آن

ص: 276

جماعت بجانب بیابانی روان شدند ، و آنعالم با ایشان بنشست و از حدیث قائم و صفات او با ایشان بشارت مینهاد که زمان خروج او نزديک است ، و اینواقعه در شبی بود که ماهتاب دامن بگسترده بود ، در این سخن بودند که بناگاه حضرت موسی مانند آفتابی درخشان برایشان درفشان شد و این هنگام آنحضرت در بدایت روزگار جوانی بود و از سرای فرعون ، به بهانه سیر کردن و تازه بیرون و از لشکر و حشم خود جدا و تنها بایشان آمد و بر استری سوار و طیلسانی از خز بر تن داشت ، چون آنمرد عالم دیده اش بر دیدار مبارکش افتاد نظر بعلمی که بصفات ومخائل آنحضرت داشت ویرا بشناخت و بپای جست و بپایش افتاد و بوسه نهاد و گفت : خداوندیرا سپاس که مرا نمیراند تاتو را

بمن بنمود .

چون آنجماعت شیعیان که حاضر بودند اینحال مشاهدت کردند بدانستند که قائم موعود ایشان اوست ، پس سر بسر بر زمین سر نهادند و شکر خدای را باز گذاشتند و آنحضرت از این برافزون با ایشان چیزی نفرمود که امیدوارم خداوند گشایش شما را نزديك گرداند و از ایشان غایب شد و بشهر مدین شد و نزد شعیب بماند آنچند که بماند غیبت دوم شدید تر بود برایشان از غیبت اولی و پنجاه سال مقدر شده بود و بلا برایشان سخت تر گردید و عالم از میان ایشان پنهان شد و ایشان بدو پیام کردند که ما را بر پوشیدگی تو صبوری نیست ، و آنعالم در بیابانی بیرونشد و ایشانرا طلب کرد و تسلّی داد و خرم ساخت ، و با ایشان اعلام کرد که خدای تعالی بدو وحی فرستاده است که بعد از چهل سال فرج میبخشد ایشانرا ، پس بجمله گفتند الحمد لله

خدای تعالی بدو وحی فرستاد که با ایشان بگوی : برای این سپاسی

پس که ایشان سپردند اینمدت را سی سال گردانیدم .

و آنجمله گفتند : هر نعمتی از خداست ، پس خداوند بده وحی نمود که با ایشان بگو مدت را بیست سال نمودم ایشان گفتند: نمیآورد خیر را بغیر از خدا خدای بدو وحی فرستاد که با

ص: 277

ایشان بگو مدت را ده سال گردانیدم، آنجماعت گفتند : بدیرا دور نمیگرداند بغیر از خدای ، پس خدای وحی نمود که با ایشان بگو از جای خود حرکت نکنند که در گشایش ایشان رخصت دادم .

و ایشان در اینسخن بودند که ناگاه خورشید جمال موسی علیه السلام از افق غیب

برایشان طالع گردید و آنحضرت بر دراز گوشی سوار بود ، آنعالم خواست که با

ایشان باز شناسد امری چند را که بآن سبب در امر آنحضرت بصیرت یابند

پس موسى بنزد ایشان آمد و بایستاد و بر ایشان سلام کرد ، آنعالم پرسید چه نام داری

گفت موسی ، پرسید پسر کیستی ؟ گفت : پسر عمران ، گفت وی پسر کیست ؟

گفت ، پسر قاهت پسرلاوی پسر یعقوب گفت برای چه چیز آمده؟ گفت: برای پیغمبری از جانب خدای پس

عالم برخواست و دستش را ببوسید موسی پیاده شد و در میان ایشان جلوس فرمود

والا و ایشانرا تسلیت داد و بامری چند ایشانرا از جانب خدای مأمور نمود و فرمود : متفرق شوید، و از آنزمان تا فرج یافتن ایشان به غرق شدن فرعون چهل

سال بود.

و در کتاب امالی صدوق عليه الرحمه از حضرت جعفر بن محمد صلی الله علیه و آله از پدرش از علی بن الحسين علیهم السلام مرويستكه دو تن از مردم قریش بخدمت آنحضرت در آمدند امام زین العابدین علیه السلام فرمود آیا شما را از رسول خدای صلی الله علیه و آله داستان نگذارم

عرض کردند ما را از ابوالقاسم حدیث سپار

قال سمعت أبي يقول لما كان قبل وفات رسول الله صلی الله علیه و آله بثلاثة أيام هبط عليه جبرئيل فقال يا أحمد إنَّ الله أرسلنى إليك اكراماً وتفضيلاً لك وخاصة يسئلك عما هو أعلم به منك ، يقول كيف تجدك يا محمد قال النبي صلی الله علیه و آله أجدني يا جبرئيل مغموماً و أجدني يا جبرئيل مكروباً - فلما كان اليوم الثالث هبط جبريل وملك الموت ومعهما ملك يقال له إسمعيل في الهواء على سبعين الف ملك ، فسبقهم جبرئيل فقال : يا أحمد إن الله

ص: 278

عَزَّ وَجَلٍ أَرْسَلَنِى إِلَيْكَ اكراما وَ تَفْضِيلًا لَكَ وَ خَاصَّةً يَسْئَلُكَ عَمَّا هُوَ أَعْلَمُ بِهِ فَقَالَ كَيْفَ تَجِدُكَ يَا مُحَمَّدُ قَالَ أَجِدُنِي يَا جبرئیل مَغْمُوماً وَ أَجِدُنِي يَا جَبْرَئِيلُ مَكْرُوباً .

فَاسْتَأْذَنَ مَلَكُ الْمَوْتِ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ : يَا أَحْمَدُ هذاملك الْمَوْتِ يَسْتَأْذِنُ عَلَيْكَ لَمْ يَسْتَأْذِنُ عَلَى أَحَدُ قَبْلَكَ وَ لَا يستاذن عَلَى أَحَدُ بَعْدَكَ ، قَالَ إنذن لَهُ فاذن لَهُ جَبْرَئِيلُ فَاقْبَلْ حَتَّى وَقَفَ بَيْنَ يَدَيْهِ ، فَقَالَ يَا أَحْمَدُ إِنَّ اللَّهَ أَرْسَلَنِي إِلَيْكَ وَ أَمَرَنِي أَنْ أُطِيعَكَ فِيمَا تأمرنى . إِنَّ أمرتنى بِقَبْضِ نَفْسِكَ قَبَضْتُهَا ، وَ إِنْ كَرِهْتَ تَرَكْتُهَا

فَقَالَ النَّبِيُّ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ اتفعل ذَلِكَ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ قَالَ نَعَمْ بِذَلِكَ أُمِرْتُ أَنْ أُطِيعَكَ فِيمَا تأمرنى ، فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ يَا أَحْمَدُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ اشتقاق إِلَى لِقَائِكَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ إمض لِمَا أُمِرْتَ بِهِ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ هَذَا اخروطئى

الارض ، إِنَّمَا كُنْتُ حَاجَتِي مِنَ الدُّنْيَا فَلَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رُوحِهِ الطِّيبِ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ جَاءَتِ التَّعْزِيَةُ جاءَهُمْ آتٍ يَسْمَعُونَ حسته وَ لَا يَرَوْنَ شَخْصَهُ ، فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ

وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ ، إِنَّ فِي اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ عَزَاءً مِنْ كُلِّ مُصِيبَةٍ وَ خَلَفاً مِنْ كُلِّ هَالِكٍ وَ دُرٍّ كاً مِنْ كُلِّ مافات ، فَبِاللَّهِ فتقوا وَ اياه فَارْجُوا . فَانِ الْمُصَابُ مَنْ حُرِمَ الثَّوَابَ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ ، قَالَ عَلِىُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ علیه السَّلَامِ هَلْ تَدْرُونَ مَنْ هَذَا هَذَا هوا الْخَضِرِ علیه السَّلَامُ

فرمود از پدرم شنیدم فرمود سه روز از آن پیش که رسول خدا بدیگر سرای تحویل دهد ، جبرئیل بروی هبوط نمود و عرض كرد يا أحمد همانا. خدای برای اکرام و تفضیل تو مرا بحضرت تو بفرستاد و از آنچه بآن از تو اعلم است از تو سؤال میکند و میفرماید چگونه مییابی خود را ای محمد؟ رسول خدای له فرمود ایجبرئیل مییابم خود را اندوهناک ومكروب

چون روز سیم فرا رسید جبرئيل و ملک الموت بزمین آمدند و فرشته که در هوا اسمعیل نام داشت با هفتاد هزار فرشته که با ایشان بودند، پس جبرئیل بر

ص: 279

ایشان سبقت گرفت و عرض کرد یا احمدخدای تعالی مرا بتو فرستاد برای اکرام و تفضیل تو و خاصه از تو سوال میفرماید از آنچه از تو بآن اعلم است ، پس از آن گفت چگونه می یابی خودرا ای محمد ، فرمود ایجبرئیل مییابم خودرامغموم و می بینم خود را مکروب .

الایش این وَقْتُ مَلَكُ الْمَوْتِ استيذان همی جست ، جبرئیل عَرَضَ کرد یا احمداينك مَلَكُ الْمَوْتِ

است که از تو رخصت میطلبد و پیش از تو از هیچکس رخصت نجسته و بعد از تو از هیچکس رخصت نخواهدخواست، پیغمبر با جبرئیل فرموداورادستوری ده جبرئیل اورا اذن داد وملک الموت بیامد تا در حضور مبارکش بایستاد وعرض کرد ای احمد خدای تعالی مرا بتو فرستاد ، و بامن فرمان داد که ترا در آنچه فرمائی اطاعت کنم ، اگر فرمان دهی ترا قبض روح نمایم ، اگر مائل نباشی بحال خود گذارم

رسول خدای صلى الله عليه وآله فرمود اي ملک الموت آيا چنین کنی که گوئی ، عرض کرد آری باطاعت فرمان تو مأمورم ، جبرئیل عرض کرد یا احمد خدای تعالی بملاقات تو مشتاق است ، این وقت پیغمبر فرمود ای ملک الموت بآنچه مأموری بپای بر اینوقت جبرئیل عرض کرد این واپسين نزول من بزمين بود ، چه حاجت من

ازدنیا تو بودی .

و چون رسول خدای صلى الله على روحه الطيب و آله الطاهرين وفات کرد و مردمان بتعزیت بپرداختند ، آینده را نگران شدند که باحساس كلمات اور ابگوش میکردند ، لكن اورا بچشم نمیدیدند ، پس گفت السلام علیکم گفت السلام عليكم ورحمه الله وبركاته بر هر جنبنده مرگ نوشته شده ، وشربت مرگ بخواهدچشید و شماها بروز گار قیامت مزد و اجر خویش را بکمال در خواهید یافت . رعات

همانا خدای عز وجل" را عزایی و تسلیتی است در هر مصیبتی و خلفی است

از پی هر هالکی ، و ادراك و دریافتی است برای هر مافاتی ، پس بخدای وثوق

ص: 280

گیرید و بفضل و کرم او امیدوار باشید ، چه مصاب (1) کسی است که محروم از ثواب باشد یعنی اندوه در آنوقت و ناله و افسوس در چنان وقت بايد والسلام عليكم ورحمهة الله و بركاته ، حضرت امير المومنین میفرماید هیچ دانستید این شخص کیست

همانا حضرت خضر علیه السلام بود

راقم حروف گوید : چنان مینماید که از اوایل این حدیث مبارک در آنجا که حضرت رسول فرمود

« اجدنی یا جبرئیل مَغْمُوماً » چیزی ساقط شده باشد ، مثل آنکه آنحضرت در اندوه امت باشد و از آن پس جبرئیل بروز نیز آن پرسش

سیم کرده و آن پاسخ یافته ، و بعد از آن بشارت رحمت خدای را درباره عاصیان بعرض رسانیده باشد ، و آنوقت آنحضرت ملک الموت را بقبض روح مبارك طيب خود فرمان داده باشد یا اینکه رسول خدای از اقامت در این سرای ملول شده باشد و دفعه نخست با جبرئیل اظهار اندوه فرموده باشد و در روز سیم دیگر باره اظهار غم و اندوه فرموده و جبرئیل بشارت لقای پروردگار را بعرض رسانیده ، وازورود ملك الموت و قبض روح مبارك مژده آورده و آنحضرت ملک الموت را رخصت داده باشد چنانکه از دیگر احادیث و اخبار که در اینخبر وارد است بهمین تقریب باز مینماید والعلم عند الله .

در کتاب احتجاج شیخ طبرسی علیه الرحمه از حضرت ابی محمد امام حسن عسکری مسطور است که علی بن الحسين زين العابدين سلام الله علیهم اجمعین روزی در مجلس خود فرمود

إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صلى الله عليه وآله لَمَّا أُمِرَ بِالْمَسِيرِ إِلَى تَبُوكَ أُمِرَ بِأَنْ يُخَلِّفَ عَلِيّاً بِالْمَدِينَةِ فَقَالَ عَلى عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ مَا كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ أَتَخَلَّفَ عَنْكَ فِي شَيْءٍ مِن اُمورِكَ وَ أَنْ أَغِيبَ عَن مُشَاهَدَتِك والنَّظَرَ إِلَى هَديِكَ وسَمتِكَ فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا عَلَى أَمَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ منى بِمَنْزِلَةِ هَرُونَ مِنْ مُوسَى إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نبى بِعْدَى اَلْبَالِ يَا عَلَى وَ إِنَّ لَكَ فِي مَقَامِكَ مِنَ الاجرِ مِثلَ الَّذِى يَكُونُ لَكَ لَوْ خَرَجْتَ مَعَ

ص: 281


1- یعنی مصیبت زده

رَسُولِ اَللَّهِ وَلِكَ مِثْلُ اُجُورِ كُلِّ مَنْ خَرَجَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلهِ مُوقِناً طَائِعاً وَإِنَّ لَكَ على اللَّهِ يا عَلَى لِمَحَبَّتِكَ أَنْ تُشاهِدَ مِنْ مُحَمَّدٍ سَمْتَهُ فِي سَايِرِ أَحْوَالِهِ بان يَا مُر جَبْرَئِيلُ فِي جَمِيعِ مَسِيرِنَا هَذَا أَنْ يَرْفَعَ اَلاَرْضُ اَلَّتِي نَسِيرُ عَلَيْهَا وَ الاَرْضِ الَّتِي أَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهَا ويَقْوَى بَصَرُك حَتَّى تُشاهِدَ عَمْداً وَ أَصْحَابَهُ فِي سَايِرِ أَحْوَالِكَ و أَحْوَالِهِمْ فَلا يَفُوتُكَ الانسُ مِن رُؤيَتِهِ ورُؤيَةِ أصحابِهِ وَ يُغنيكَ ذلِكَ عَنِ المُكاتَبَةِ

وَ المراسلة

یعنی چون رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمان داده شد که بجانب تبوك ره سپارند کوچ بر نهند آنحضرت را فرمان شد که علی علیه السلام را از جانب خود در مدینه بخلیفتی باز گذارد ، علی عرض کرد یا رسول الله من دوست نمیدارم که در هیچ امری از امور از تو تخلف و کناری گیرم و از مشاهدت جمال عدیم المثال و نظاره

الله هدى ورشاد و سمت وطریقت و سکینت و وقار تو برخوردار نمانم ، رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود یا علی آیا خوشنود نباشی که تو با من بمنزلت هارون با موسی باشی جز آنکه پیغمبری بعد از من نیست، یعنی در تمامت صفات و درجات بیرون از نبوت با من اخوت داری

یا علی در مدینه اقامت فرمای در آنحالت و جلالتی که ترا با مقیم بودن در اینجا اجر وفضل آنگونه باشد که با رسول خدای صلی الله علیه و آله بیرون شده باشی . ونیز ترا مثل تمامت اجور آنکسان که با رسول خدای صلی الله علیه و آله ما در کمال ایقان و اطاعت بیرو نشده اند باشد ، و هم برخدای واجب است که بجهت محبت تو یا علی که در این مغايبت بمشاهدت محمد و سمت او در احوال و سایر حالات او برخوردار باشی ، باین

که جبرئیل را فرمان کند تا در تمامت . ما آنزمین را که ما بر آن میگذریم و آنزمین را که تو بر آن هستی بلند گرداند ، و آنچند دیدارت نیرو یابد که محمد و اصحاب او را در تمامت احوال خود و حالات ایشان باز نگری ، و آن انس و شوقی که تو را پدیدار او و دیدار اصحاب اوست از توفوت نشود، و باین سبب بمکاتبت و

مراسلت حاجت نیابی

ص: 282

بالجمله چون امام زین العابدین علیه السلام این حدیث بیای برد یکتن از اهل مجلس بپای شد و عرضکرد یا بن رسول الله این حالت و مشاهدت چگونه علی را تواند بود، بلکه اینحالت ورتبت أنبیاء را تواند دست داد و جز ایشانرا نشاید امام علیه السلام فرمود

« هَذَا هُوَ مُعْجِزَةُ لِمُحَمَّدِ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ لَا لِغَيْرِهِ ، لِأَنَّ اللَّهَ أَنَّما رَفَعَهُ بِدُعَاءِ مُحَمَّدٍ وَ زَادَ فِي نَوَّرَ بَصَرَهُ أَيْضاً بِدُعَاءِ مُحَمَّدُ حَتَّى شَاهِدُ ماشاهد وادرك مَا أَدْرَكَ »

یعنی این حالت معجزه بود مرحمّد رسول خدای را نه غیر او را ، چه خدای

صلى الله علیه و آله زمین را بدعای محمد صلی الله علیه و آله برافراخت و هم بدعای محمد برروشنی و نیروی دیدار

الله علی برافروزد تا دید آنچه دید و ادراک نمود آنچه ادراک فرمود.

اینوقت حضرت امام محمد باقر علیه السلام بآن شخص فرمود :

« يَا عبْداللَّهُ مَا أَكْثَرَ ظُلْمَ كَثِيرٍ مِنْ هَذِهِ الأُمَّةِ لِعَلِى بنِ أبي طالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وأَقَلَّ انْصَافَهُمْ لَهُ يَمْنَعُونَ عَلِيّاً ما يُعْطُونَهُ سَائِرَ الصَّحابَةِ وعَلى أَفْضَلِهِمْ فَكَيْفَ يَمْنَعُ مَنْزِلَةً يُعْطُونَهَا غَيْرَهُ قِيلَ وكيفَ ذَاكَ يَا بْنَ رَسُولِ اَللَّهِ قَالَ لانكُم تَتَوَلَّوْنَ مُحِبِّي أبِي بَكْرِ بنِ أبي قُحَافَةَ وتَتَبَّرَ ؤونُ مِن أعدائِهِ كائِناً مَن كانَ وَكذلِكَ تَتَوَلَّوْنَ عُثْمانَ بنَ عَفَّانَ وتُتَبَّرُونَ مِنْ أَعْدَائِهِ كَائْنَامَنْ كَانَ حَتَّى اذا صارَ الى عَلَى بْنِ أَبِي طالِبٍ عليهِ السَّلامُ قالوا نَتَوَلَّى مُحِبّيهِ وَلا نَتَبَرَّءُ مِن أعدائِهِ بَل نُحِبُّهُم فَكَيْفَ يَجُوزُ هَذَا لَهُمْ وَرَسُولُ اللَّهِ يَقُولُ فِي عَلِيٍ اَللّهُمَّ والِ

مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ واخذل مَنْ خَذَلَهُ .

افترونه لَا يعادى مَنْ عَادَاهُ وَ لَا يُخْذَلُ مَنْ خَذَلَهُ ، لَيْسَ هَذَا بانصاف ، ثُمَّ أُخْرَى أَنَّهُمْ اذا ذَكَرَ لَهُمْ مَا اخْتُصَّ اللَّهُ بِهِ عَلِيّاً علیه السَّلَامُ بِدُعَاءِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ كَرَامَتِهِ عَلَى

الاله رَبَّهُ جَحَدوهُ وَهُم يَقْبَلونَ مَا يُذْكَرُ لَهُمْ في غَيْرِهِ مِنَ اَلصَّحَابَةِ فَمَا اَلَّذِي مَنَعَ عَلِيّاً مَا جعله لساير أَصْحَابِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّيَّ اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هَذَا عُمَرُ بْنُ اَلْخَطَّابِ اذا قِيلَ لَهُمْ أَنَّهُ كَانَ عَلَى اَلْمِنْبَرِ بِالْمَدِينَةِ يَخْطُبُ اذ نادى فى خِلاَلِ خُطْبَتِهِ يَا سَارِيَةُ اَلْجَبَلَ فَعَجِبَتِ اَلصَّحَابَةُ وَقَالُوا مَا هَذَا اَلْكَلاَمُ اَلَّذِي فِي هَذِهِ اَلْخُطْبَةِ فَلَمَّا قَضَى اَلْخُطْبَةَ ؟

والصَّلَوةِ قَالُوا مَا قَوْلُكَ فِى خُطْبَتِك يَا سَارِيَةُ الْجَبَلَ فَقَالَ اعْلَمُوا انَّى وأَنَا أَخْطُبُ اذْ رَمَيتُ بِبُصْرِى نَحْوَ النَّاحِيَةِ الَّتي خَرَجَ فِيهَا إِخْوَانُكُمْ فِي

ص: 283

غَزْوِ الْكَافِرِينَ بِنَهَاوَنْدَ وعَلَيْهِم سَعْدُ بنُ أبي وَقَّاصٍ فَفَتَحَ اللَّهُ لِى اَلاِسْتَارِ وَالْحُجُبِ وقَوَّى بُصِرَى حَتَّى رَأَيْتُهُم وقَدِ اصْطَفُّوا بَينَ يدى جَبَلٍ هُناكَ وقَدْ جَاءَ بَعْضُ الْكُفَّارِ لِيَدُورَ خَلْفَ سَارِيَةَ وسَائِرِ مَن مَعَهُ مِنَ المُسْلِمِينَ فَيُحِيطُوا بِهِمْ فَيَقْتُلُوهُمْ فَقُلْتُ ياسارِيَّةُ الجَبَلِ لَيْلْتَجِيءُ اليهُ فَيَمْنَعُهُمْ ذَلِكَ ان يُحِيطوا بِهِ ثُمَّ يُقاتِلُوا ومَنَحَ اللَّهُ إخْوانَكُم

مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَكْتَافِ الْكافِرِينَ ، وَ فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ بِلَادَهُمْ ، فَاحْفَظُوا هَذَا الْوَقْتِ فسيرد عَلَيْكُمْ الْخَبَرِ بِذَلِكَ ، وَ كَانَ بَيْنَ الْمَدِينَةِ ونهاوند أَكْثَرَ مِنْ مَسِيرَةِ خَمْسِينَ يَوْماً . قَالَ الْبَاقِرُ علیه السَّلَامُ فاذا كَانَ مِثْلُ هَذَا لَعَمْرُ فَكَيْفَ لَا يَكُونُ مِثْلَ هَذَا لَعَلَى بْنُ أَبِيطَالِبٍ علیه السَّلَامُ ، وَ لَكِنَّكُمْ قَوْمٍ لَا تنصفون بَلْ تكابرون » .

قال الباقر علیه السلام فاذا كان مثل هذا لعمر فكيف لا يكون مثل هذا لعلى بن

أبيطالب علیه السلام ، ولكنكم قوم لا تنصفون بل تكابرون »

امام محمد باقر علیه السلام از روی تنبیه و شگفتی میفرماید ای بنده خدا چه بسیار است ظلم وستم بیشتر مردم این امت درباره علی بن ابیطالب و کم است انصاف ایشان در حق آنحضرت، همانا منکر میشوند و ممنوع میشمارند حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام را از پاره مراتب و فضایل و مقاماتی که در باره سایر صحابه تصدیق و اقرار مینمایند با اینکه علی علیه السلام افضل ایشان است یعنی بزعم خود آن جماعت که بآن چندتن نیز معتقد هستند، آن حضرت از ایشان افضل است ، پس چگونه

آنمقام و منزلتی که در حق دیگران روا میشمارند از آنحضرت منع میکنند.

بالجمله به حضرت امام محمد باقر علیه السلام عرض کردند یا بن رسول الله این مسئله چگونه باشد؟ فرمود از آنکه شما دوستان ابو بكر بن ابي قحافه را دوست بدارید و از دشمنان او هر که خواهی گوباش بیزاری میجوئید ، و همچنین عمر بن الخطاب را دوست میدارید و از دشمن او هر کس خواهد باشد تبری میخواهید ، و عثمان پسر عفانرا دوست میدارید و از اعدای او هر که خواهد بودن بیزاری میطلبید و حالت شما بر این نسق مستقیم است، و چون بعلی بن ابی طالب علیه السلام میرسند آن

وقت میگویند دوستان او را دوست دار هستیم ، لکن از دشمنانش بیزاری نمیجوئیم بلکه با دشمنان او دوست هستیم ای عجب که این کردار چگونه مرایشانرا سزاوار خواهد بود ، با اینکه

ص: 284

رسول خداى صلی الله علیه و آله در حق علی بن ابيطالب علیه السلام میفرماید بار خدایا دوست بدار كسيرا که علی را دوست بدارد و نصرت کن هر کس را که یاور او باشد ، ومخذول بدار آنکس را که فرو گذارد او را ، آیا چنان میدانید که خدای تبارك وتعالى دشمن نمیدارد کسی را که دشمن او باشد و مخذول نمیفرماید کسی را که او را

مخذول نماید ، این اندیشه و این گمان هرگز با انصاف توامان نمیرود .

دیگر اینکه هر وقت مذکور میدارند برای آن جماعت آنمراتب و مقاماتی

را که خدای تعالی علی علیه السلام را بدعای پیغمبر صلی الله علیه و آله بآن اختصاص داده و آن کرامتی را که خدای تعالی علی را بآن مخصوص داشته منکر میگردند با اینکه آنچه در حق دیگری از صحابه بيرون از علی بن ابيطالب علیه السلام میشنوند قبول می۔ پس چه چیز است که علی را از آنچه برای سایر اصحاب مقرر میشمارند

باز میدارند.

مگر نه این عمر بن الخطاب است که بر فراز منبر خطبه میراند ناگاه در اثنای خطبه آواز برکشید ای ساریه از جانب کوه برحذر باش ، و آنانکه از اصحاب بخطبه او گوش داشتند از آن سخن در شگفت رفتند و از هر سوی همی هر سوی همی با خود گفتند

اینسخن چه بود که پسر خطاب در خطبه افکند .

و چون خطبه و نماز بیای رفت گفتند اینسخن تو یا « سارية الجبل» در میان خطبه راندن چه بود؟ عمر گفت : نيک بدانید که در آنحال که من بخطبه اشتغال داشتم چشم خویشرا بدان ناحیت که برادران دینی شما در سر زمین نهاوند بسرداری

سعد بن أبي وقاص با کفار بکارزار بودند در افکندم ، و خدای تعالی استار و حجب پیش چشمم بر گرفت یعنی پست و بلند کوه و دریا را هموار ساخت و بر بینش دیدارم نیرو و فزایش داد چندانکه ایشانرا نگران شدم که بدامنه کوهی که بدان زمین است فراهم شده اند ، و از آنسوی جماعتی از کفار انجمن ساخته تا از دنبال ساریه و دیگر مسلمانان که با او رزم میدادند بقتال اندر آیند و ایشانرا در پره گرفته از

تیغ بگذرانند

ص: 285

من که نگران این كيد وكين بودم ، سارية بن عامر را از آن اندیشه ایشان آگاهی دادم تا بیکسوی کوه پناهنده گردد و آنجماعت را مقام گزند نماند پس از آن قتال دادند و خداوند جهان اکناف و اطراف کفار را با برادران مومن شما بگذاشت و شهرهای ایشانرا بدست ایشان بر گشود ، هم اکنون اینوقت و این ساعت بتاريخ گیرید ، چه زود باشد که این داستان بجمله باشما گذاشته آید .

وعمر این حکایت بتمامت بگذاشت با اینکه از مدینه تا نهاوند افزون از پنجاه روز بعد مسافت بود .

بالجمله امام محمد باقر علیه السلام میفرماید گاهیکه چنین رتبت ومقام را در حق عمر جایز شمارند چگونه امثال اینخبر را در حق على بن ابيطالب علیه السلام مقر نبایست بود ، لكن شما مردمی بیرون از انصاف باشید و كار بمكابرت و

همی مناقضت افکنید .

در جلد اول از کتاب دوم ناسخ التواريخ مسطور است چون در سفر تبوك پاره از منافقین از رسول خدای رخصت اقامت یافتند اندیشه بر آن نهادند هر گاه سفر رسول خدای بطول انجامد یا در تبوک شكسته شود سرای آنحضرت را بغارت گيرند وعشيرت وعیال پیغمبر ایزد ذوالجلال را از مدینه بیرون تازند ، جبرئیل به حضرت رسول فرمان آورد که در اینسفر کار بمقاتلت نمیرود ، علی علیه السلام را در مدینه بخلیفتی باز گذار تا منافقان از اندیشه خویش باز نشینند و مردمان بدانند که خلافت و نیابت تو بعد از تو نیز اور است لاجرم پیغمبر علی را حاضر ساخت و منبر ومحراب بدو گذاشت و حمایت عشيرت وحراست بلد را از او خواست ، امير المومنين علیه السلام عرضکرد من در هیچ جنگ از تو دور نبوده ام ، چون است که در این محاربت مرا با قامت فرمان میدهی رسول خدای صلى الله عليه وآله حکم خدای را با او باز نمود و با زنان خویش فرمود علی را برشما خليفه ساختم بفرمان او اطاعت گیرید ، و چون این سخن بگذاشت کار بکوچ بساخت .

ص: 286

و دیگر در کتاب امالی از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام مرویست که جدش

امام زین العابدین علیه السلام فرمود که در آنحال که امیر المومنين على بن ابيطالب علیه السلام یکی روز با أصحاب خویش نشسته و ایشانرا برای جنگ تعبیه و آراسته میفرمود

إِذ اتاه شَيْخٌ عَلَيْهِ شَحْبَةُ اَلسَّفَرِ فَقَالَ اِبْنُ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ فَقِيلَ هوذا فَسَلَّمَ عَلَيْهِ ثُمَّ قالَ يا اَميرَ الْمُؤْمِنِينَ اِنَّى اتَيْتُكَ مِن نَاحِيَةِ الشَّامِ وأنَا شَيْخٌ كَبِيرٌ قَدْ سَمِعْتُ فِيكَ مِنَ اَلْفَضْلِ مَا لاَ أَحْصَى وَانِي اَظُنِكَ ستُغتَالُ فعَلِّمْنِى مِمَّا عَلَّمَكَ اَللَّهُ قَالَ نَعَمْ يَا شَيْخُ مَنِ اِعْتَدَلَ يَوْمَاهُ فهومغبونَ وَ مَنْ كَانَتِ الدُّنيا هِمَّتَهُ اشْتَدَّتْ حَسْرَتُهُ

عِندَ فِراقِها ومَنْ كَانَ غَدُهُ شَرَّ يَوْمَيْهِ فَمَحْرُومٌ ومَنْ لَمْ يُبَالِ بِمَا زَوَى مِن آخِرَتِهِ اِذا سَلِمَتْ لَهُ دُنْيَاهُ فَهُوَ هَالِكٌ ومَنْ لَمْ يَتَعَاهَدِ النَّقْصَ مِنْ نَفْسِهِ غَلَبَ عَلَيْهِ الْهَوَى وَمَن كَانَ في نَقْصٍ فَالْمَوْتُ خَيْرٌ لَهُ ياشيخ ان اَلدُّنْيَا خَضِرَةٌ حُلْوَةٌ وَلَهَا أَهْلُ وان الاخرة لَهَا أهل ظَلَفَتْ أَنْفُسَهُمْ عَنْ مُفَاخَرَةِ اَهْلِ اَلدُّنْيَا لا يَتَنافَسُونَ فِي الدُّنيا وَلا يَفْرَحُونَ بِغَضَارَتِهَا ولا يَحْزَنُونَ لِبُؤْسِهَا يَاشيخُ مَن خَافَ الْبَياتَ قَلَّ نَومُهُ مَا اسْرَعَ اللَّيَالِي والْأَيَّامُ في عُمُرِ الْعَبْدِ فَاخْزُنْ لِسَانَكَ وَعْدَ كَلاَمِكَ يَقِلَّ كَلاَمُكَ إِلاَّ بِخَيْرٍ ياشِيخٍ اِرْضَ لِلنَّاسِ مَا تَرْضَى لِنَفْسِكَ وَ آتِ إِلَى اَلنَّاسِ مَا تُحِبُّ اَنْ يُؤْتَى اِلَيْكَ

بناگاه پیری که زحمت سفر و رنج راه از چهره اش پدیدار بود در خدمتش حضور یافت ، و گفت امیر المومنین در کجاست؟ گفتند اينك امير المؤمنين است پس بر آن حضرت سلام فرستاد وعرضكرد يا امير المومنین همانا از ناحیه شام باین حضرت شتافته ام، و شیخی کبیر و پیری کهنسال هستم ، و از فضایل و مناقب تو آنچند شنیده ام که بحد و حصر نمیگنجد ، و گمان چنان همی برم که بزودی بدست حیلت و مکیدت بزحمت و هلاکت دچار شوی ، هم اکنون بامن تعلیم فرمای از آن چیزها که خدایت تعلیم فرموده است .

امیر المومنین علیه السلام فرمود یا شیخ چنین است ، و ترا بیاره مطالب آگاهی

الله دهم ، ای شیخ همانا هر کس هر دو روزش یکسان باشد زیان یافته و زیان کار است

ص: 287

یعنی لابد بباید هر روز که بر شخص میگذرد آگاهی و بصیرت او بیشتر و از روز بر سپرده اش پسندیده تر باشد ، و گرنه ناچار سالک مسالک گمراهی و جهالت و عابر معابر تباهی و هلاکت خواهد بود ، و هر کس باین جهنده جهان و گذرنده کیهان خاطر بر نهد و جز به حطام بیدوام و زیور اینسرای برگذر همت نجوید و از گذر روزگار واثر دهر تناو بار (1) عبرت نگیرد چون از دنیا مفارقت و بآخرت مسافرت نماید به حسرت و اندوه بزرگ دچار و گرفتار گردد .

وسبب اینکلام معجز نظام یکی آنکه آنمردم که یکسره دل بدنیا بندند و بزیب وزینت روز سپارند لابد باین سرای منحوس بسیار مانوس شوند ، و در حال فراق در بوته احتراق گداخته گردند ، و دیگر اینکه بناچار اینچنین مردم از تهیه زاد و توشه آن سرای محروم شوند ، چون دم بگسلند و با دست تهی چنین سفری دور وهولناک بسپارند دچار غم و اندوه و حسرت و ضجرتی بزرگ شوند که خود و خدای میزانش را باز دانند

و هر کس روز آینده اش ناستوده تر از روز گذشته و آنروز که بدان اندر است باشد چنین کس محروم است. یعنی به نصیبه فوز و فلاح و رستگاری و نجاج بر خوردار نشود، و هر کس چون بر دنیا فایز و نایل گشت نایل گشت بر مصیبات و بر مصیبات و خسارات آخرت باك نداشته باشد بهلاکت و خسارت معنوی و ابدی گرفتار خواهد بود و هرکس بر نقصان نفس خویش بضمانت نباشد یعنی از پی اکمال نفس نرود و در حالت نقصان بپاید مردن از بهر او بهتر از زیستن است. چه هر چه زودتر روح گرامی را از این کالبد آسایش رسد از آنگونه ضرر و زیان بهتر آرامش گیرد. ایشیخ همانا دنیا بحلاوت و خضارت و گذارشی ناخجسته بجلوه و نمایش است و مر آنرا اهلی و مردمی است، یعنی ابناء زمان جماعتی خاص و انجمنی مخصوص باشند که از ملکات ملکی عاری و بصفات نکوهیده و مخائل ناشایسته نفسانی دچارند و سرای اخروی را اهلی و مردمی است که نفوس خویش را از مفاخرت اهل جهان

ص: 288


1- اوبار بروزن افسار ، يعني هلاک كننده

برکنار میدارند ، و هرگز بدنیا میل نمیکنند و بغضارت و تازگی آن خرسند نمیشوند ، و بر سختی و ناخوشی آن اندوه نیابند .

ای شیخ هر کس از طوارق لیل که بگونه گونه حوادث و بلیات آبستن است بيمناك باشد خواب او اندک میشود ، یعنی بخوردن و خفتن فراوان که خواهش نفس حیوانی است کمتر بغفلت وقت میگذراند بلکه بعبادت و تذکر که اسباب تکمیل نفس انسانی است شب بیای میرساند همانا گذر روزگار و گردش لیل و نهار طومار زندگانی بندگانر اهر چه زودتر در هم مینوردد، پس بر زبان خویش ازهر گونه سخن نگاهبان شو و سخن خویش و کلام خود را جز در مقام خیر و خوبی مسیار وجز برای خیر کسان فراوان سخن مگن .

ای شیخ خوشنود باش برای دیگر کسان آنچه را که از بهر خویش ستوده میشماری و رضا میدهی ، و برای دیگران آن بیار که آنت محبوب و پسندیده است و همی دوست بداری که ترا بیاورند، آنگاه حضرت امیر المومنين علیه السلام روی با اصحاب خویش کرد .

فَقالَ : أَيُّهَا النَّاسُ ، أَما تَرَوْنَ إلى أَهْلِ الدُّنْيا يُمْسُونَ ويُصْبِحُونَ

على أحوال شَتَّى ، فَبَيْنَ صَريحٍ يَلْتَوِي ، و بَيْنَ عَائِدِ ومَعُودٍ ، و آخَرَ

بنَفْسِهِ يَجُودُ ، وآخَرَ لَا يُرْجى ، وآخرَ مُسَجى، وطالب الدنيا

وَ الْمَوْتُ بِطَلَبِهِ ، وَعَافِلِ لَيْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ ، وَ عَلَى أَثَرِ الماضي

يَصيرُ الباقي .

فرمود ای مردمان آیا نگران اهل جهان نیستید که چگونه بحالتهای گوناگون شب بصبح میرسانند و صبح بشام میگذرانند، و اینجماعت از چند حال بیرون نباشند گروهی از کمال اضطراب و پریشانی بحالت صرع و افتادن و اعراض و در هم پیچیدن و از اینروی بدان روی منقلب گردیدن هستند ، و برخی در صحبت بدن

ص: 289

بعبادت شوند ، و انبوهی در بستر ناتوانی عیادت کرده آیند ، وجماعتی با جان خویش بازی کنند ، یعنی در حالت جان کندن باشند ، و گروهی در محل امیدواری نباشند و از ایشان امید سودی نرود، و گروهی از جهان بیرون شده و بمرگ در افتاده و در جامه کفن پیچیده شده اند ، و آن يک در طلب دنیاست و مرگ در طلب او شتابان است ، و جمعی دیگر هستند که روزگار بغفلت سپارند با اینکه فریشتگان حساب و کتاب و دیدبانان قضایا و بلایا از ایشان غافل نیستند ، و بناچار بازماندگان بر اثر برگذشتگان روان باشند.

اینوقت زید بن صوحان عبدى عرض كرد يا أمير المومنین کدام سلطان است که بر انسان از هر چیزی مستولی تر و نیرومندتر است

« «قَالَ الهوي قَالَ فَأَى ذُلٍ أَذَلُّ قَالَ الحِرْصُ على اَلدُّنْيَا قال فَأَى فَقْرٌ أَشَدُّ قال الكفرُ بعد اَلاِيمَانِ قَالَ فَأى دَعْوَةٍ أَضَلُّ قَالَ اَلدَّاعى بِمَالا يَكُونُ قَالَ فَأَىُّ عَمَلٍ أَفْضَلُ قَالَ اَلتَّقْوَى قَالَ فَأَى عَمَلٍ أَنْجَحَ قَالَ طَلَبُ مَا عِنْدَ اَللَّهِ قال فأى صَاحِب أَشَرُّ قَالَ اَلْمُزَيِّنُ لَكَ مَعْصِيَةَ اَللَّهِ قَالَ فَأَىُّ اَلْخَلْقِ أَشْقَى قَالَ مَنْ بَاعَ دِينَهُ بِدُنْيَا غَيْرِهِ قَالَ فَأَىُّ اَلْخَلْقِ أَقْوَى قَالَ اَلْحَلِيم

قالَ فَأَىُّ الخَلقِ أَشَحُّ قالَ مَن أَخَذَ المالَ مِن غَيرِ حِلِّهِ فَجَعَلَهُ فِي غَيْرِ حَقِّهِ قَالَ فَأَيُّ اَلنَّاسِ أكيَسُ قَالَ مَنْ أَبْصَرَ رُشْدَهُ مِنْ غَيِّهِ فَمَالَ إِلَى رُشْدِهِ قَالَ فَمَنْ أَعْلَمُ اَلنَّاسِ قَالَ الَّذِى لاَ يَغْضَبُ قَالَ فَاى اَلنَّاسُ أَثْبَتُ رَأْياً قَالَ مَنْ لَمْ يَغُرَّهُ اَلنَّاسُ مِن

نَفْسِهِ وَ لَمْ تَغُرَّهُ الدُّنْيَا بنشوفها قَالَ فَأَىُّ النَّاسِ أَحْمَقُ قَالَ الْمُغْتَرُّ بِالدُّنْيَا وَ هويرى مَا فِيهَا مِنْ تَقَلُّبِ أَحْوَالِهَا قَالَ فَأَىُّ النَّاسِ أَشَدُّ حَسْرَةً قَالَ الَّذِى حُرِمَ الدُّنْيَا والاخرة ذَلِكَ الاخرة ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ

قَالَ فَأَى اَلْخَلْقِ أَعْمَى قَالَ اَلَّذِى عَمِلَ لِغَيْرِ اَللَّهِ يَطلُبُ بِعَمَلِهِ الثَّوَابَ مِنْ عِنْدِ اَللَّهِ عَزَّ وَجَلٌ قَالَ فَأَىُّ اَلْقُنُوعِ أَفْضَلُ قَالَ اَلْقَانِعُ بِمَا أَعْطَاهُ اَللَّهُ قَالَ فَأَى اَلْمَصَائِبِ أَشَدُّ قالَ الْمُصِيبَةُ بِالدِّينِ قَالَ فَأَيُّ اَلْأَعْمَالِ أَحَبُّ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَجَلٌ قَالَ اِنْتِظَار

ص: 290

الْفَرْجِ .

قَالَ فَأَىُّ النَّاسِ خَيْرُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ قَالَ أَخْوَفُهُمْ اللَّهِ وَ أَعْمَلُهُمْ بِالتَّقْوَى وَ أَزْهَدُهُمْ فِي الدُّنْيَا ، قَالَ فَأَىُّ الْكَلَامِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ قَالَ كَثْرَةُ ذِكْرِهِ وَ التَّضَرُّعُ إِلَيْهِ وَ دُعَاؤُهُ ، قَالَ فَأَىُّ الْقَوْلِ أَصْدَقُ قَالَ شَهَادَةُ أَنْ لَا اله إِلَّا اللَّهُ ، قَالَ فَأَىُّ الاعمال أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ قَالَ التَّسْلِيمُ وَ الْوَرَعَ ، قَالَ فَأَىُّ النَّاسِ اكْرِمْ قَالَ مَنْ صَدَقَ فِي الْمَوَاطِنِ » . » .

فرمود : هوا و خواهش نفس نا پروا از همه چیز سلطنتش بر آدمی قویتر است ، عرض کرد کدام ذلت است که از هر ذلتی بیشتر خوار میگرداند فرمود حرص و آز بر دنیای نابساز ، عرض کرد کدام فقر و در یوزگی شدیدتر است فرمود کافر شدن بعد از ایمان داشتن چه ایمان بخدای اسباب توکل و استغناء از جهانیان است و کفر بر خلاف آن ، عرض کرد کدام دعوت و خواندن و خواستن است که بیشتر بضلالت و گمراهی در افکند فرمود آنکسکه دعوت نماید چیزیرا که نیست گمراه تر است یعنی در طلب مجهول مطلق گام زدن جز ضلالت و گمراهی حاصلی نیاورد ، و چنین کس از همه کس گمراه تر باشد حال آنچیز هر

چه خواهی گوباش .

عرض کرد کدام عمل أفضل است فرمود تقوی و پرهیزکاری ، عرض کرد كدام كردار نيک تر اسباب فلاح و نجاح و رستگاریست فرمود طلب آنچه در حضرت خدای تعالی است، عرض کرد کدام صاحب و یار و رفیق شریرتر باشد فرمود آنکسکه معصیت و گناه ورزیدن در پیشگاه خدای عزوجل را برای تو بجلوه وزنیت آورد .

عرض کرد کدام کس شقی تر و بدبختر مردمان است؟ فرمود هر کس دین خود را برای دنیای دیگری بفروشد یعنی محض اینکه برای دیگری دنیا را آراسته کند دین خویش ببها آورد، عرض کرد کدام جماعت با نیروتر و قوت تر باشند

ص: 291

فرمود آنکسکه حلیم و بردبار است ، چه تا در آدمی صفات و قوای ملکی و مایه و خرد استوار نباشد باین صفت ستوده سر افراز نمیگردد ، عرض کرد کدام جماعت شحیح تروضنین تر (1) باشند فرمود آنکس که اموال را از موارد ناروا فراهم و در ناسزا بکار آورد .

عرض کرد کدام مردم بجلیه زیرکی و کیاست آراسته تر باشند فرمود آنکسکه رشادت خویش را از غوایت بازبیند و تمیز گذارد و بآنچه اسباب رشد اوست گرایان شود ، عرض کرد برد بارترین مردم کیست فرمود آنکسکه بخشم و غضب نرود ، یعنی در امور دنیوی و کارهای بیدوام نکوهیده فرجام مقهور خشم و مامور غضب نگردد و گرنه پیغمبران و اولیای یزدان نیز در مقامات و موارد لازمه غضبان میگردیده اند عرض کرد کدام طبقه از مردمان در رای و رویت ثابت قدم تر باشند فرمود آنکسکه از سخنان تملق و فریب آمیز مردمان و نمایش گوناگون زیب و زیور جهان مغرور و دیگرگون نگردد، عرض کرد کدام کس گولتر و نادان تر باشد فرمود آنکسکه باقبال و آرایش سریع الزوال دنیای سراسر وبال مغرور شود و حال آنکه بر تقلب احوال و گردشهای گوناگون این چرخ باژگون بینا

و دانا باشد

عرض کرد کدام کس حسرت و اندوهش افزونست؟ فرمود آنکسکه از دنیا و آخرت بی نصیب باشد ، یعنی اعمال او نه سود دنیا آورد و نه سود آخرت و این همان زیان است که خدای در کتاب خویش میفرماید خسران مبین و زیان آشکار است، یعنی هیچ حاجت بشهادت و حجت ندارد و بر جمله دانایان و بینایان محسوس و روشن است

عرضکرد کدام کس مردم بیشتر دچار رنج و تعب هستند فرمود آنکسکه

اعمال و افعالی را که نه در راه رضای خدا باشد مرتکب شود و برخود زحمت نهد

ص: 292


1- یعنی بخیل تر

از خدای عزوجل در ازای آن در طلب اجر و ثواب باشد ، عرض کرد کدام قنوع و قناعتی افضل است فرمود آنکسکه بآنچه خدای بدو عطا کرده و از بهراو مقرر داشته قانع باشد عرض کرد کدام مصیبت سخت تر است فرمود مصیبت بردین یعنی سوگواری بر ضعف و ذهاب دین و مذهب سخت ترین مصائب است ، عرض کرد کدام کردار در پیشگاه ایزد دادار گرامیتر است؟ فرمود انتظار گشایش و فیروزی و رستگاری. و از این که آنانکه دستخوش نوائب

كلام معجز ارتسام باز نموده . و بلیات و مصائب و آفات و فریب اینسرای اریب و آسیب این گردون پر نہیب و ظلم ظالمان وجود جائران و فقر وفاقت و سختی روز و تنگی معیشت هستند چون از پیشگاه قاضی حاجات و سامع دعوات نومید نباشند و همه گاه بانتظار گشایش و نمایش آسایش و پیرایش آرامش روز سپارند بثوابی عظیم و مزدی بزرگ و مقامی کریم ماجورند ، چه با مقاسات آندواهی (1) و ملاقات آن مصائب هرگز بناسپاسی زبان نگشایند و ملول و رنجور نگردند و در ارکان دین و شالیده آئین ثلمه (2) نیفکنند ، لکن اگر نومید باشند و از درگاه ملک قدوس مایوس بنشینند ناچار ببلیت ناسپاسی و نکبت کفران همچنان گردند و بهر دو سرای زیان کار باشند و نیز از این کلام شایبه معجزه استشمام میشود چه میتواند که بزمان فرج و آسایش حقیقی هنگام ظهور عدالت دستور حجت الهی- عجل الله فرجه و نحن في عافية اشارت باشد چنانکه از زبان دیگر احادیث نيز بالصراحه والكنايه

بگوش میرسد

بالجمله زيد بن صوحان عرضکرد کدام گروه نزد خدای عزوجل بهتر باشند فرمود آنانکه از خدای بیشتر بيمناك و بآداب تقوی و پرهیزکاری نیکتر کار کنند و در دنیا و حطام آن بیشتر بزهد وورع روز سپارند عرضکرد کدام کلام در حضرت ملک علام افضل است فرمود بسیاری ذکر او و ضراعت بردن به پیشگاه او و خواندن او را ، عرض کرد کدام سخن براستی و درستی مقرون تر است فرمود

ص: 293


1- یعنی تحمل رنجها و آزارها
2- یعنی رخنه ای

گواهی بر یکتائی حضرت الهی .

عرضکرد کدام عمل در حضرت خدای عزوجل عظیم تر است؟ فرمود تسلیم

بقضا و قدر الهی و حذر از معاصی و نواهی ، همانا تسلیم برتر از رضا و بهترین درجه ثنا و مدح عبد است ، عرضکرد کدام کس نزد خدای مکرم تر باشد فرمود

هر کس که در مواقع و مواطن بصدق و راستی باشد .

بالجمله چون این کلمات بیای رفت أمير المؤمنين عليه الصلوه والسلام با آن

شیخ روی آورد و فرمود :

يا شَيْخُ إِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ خَلَقَ خَلْقاً ضَيَّقَ الدُّنْيا عَلَيْهِمْ نَظَر لَهُمْ فَزَهَّدَ هُمْ فِيها وَ في حُطامها ، فَرَغِبُوا في دارِ السَّلامِ الَّذِي دَعاهُمْ إِلَيْهِ و صَبَرُوا عَلَى ضِيقِ الْمَعِيشَةِ ، وَ صَبَرُوا عَلَى الْمَكْرُوهِ ، وَ اشْتَاقُوا إِلَى ما عِنْدَ اللهِ مِنَ الْكَرامَةِ ، وبَذَلُوا أَنْفُسَهُمُ ابْتِغَاءَ رِضوانِ اللهِ، وَكَانَتْ خاتِمَةَ أَعْمالِهِمُ الشَّهادَةُ ، فَلَقُوا الله و هُوَ عَنْهُمْ . اض وعَلِمُوا أَنَّ الْمَوْتَ سَبِيلُ مَنْ مَضَى و مَنْ بَقِيَ فَتَزَوَّدُوا لِأَخِرَتِهِمْ غَيْرَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ ، لَبِسُوا الْخَشِينَ ، وصَبَرُوا عَلَى الْقُوتِ ، وقَدَّمُوا الْفَضْلَ ، وأَحَبُّوا فِي اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، وأَبْغَضُوا فِي اللهِ ، أُولئِكَ الْمَصابيح وأهْلُ النَّعيم

وَ السَّلام .

ای شیخ همانا خدای عز وجل" بیافرید آفریدگانی را ومحض نظر رحمت و عنایت دنیا را برایشان تنگ ساخت، و ایشانرا در دنیا و حطام زشت فرجامش زاهد گردانید، و روی رغبت برتافت ، پس این جماعت بسرای سلام و سلامت وسور

ص: 294

وسلوت (1) که خدای ایشانرا دعوت فرموده رغبت گرفتند ، و در شدت معیشت و عسرت عشرت این سرای سراسر مصیبت و بلیت بدامان صبر و شکیبائی چنگ در زدند، و بر مکاره و ناملایمات صبوری ورزیدند، و بآن کرامت و عطیت که در حضرت احدیت موجود و آماده است مشتاق و مایل گردیدند، و برای دریافت رضوان یزدان جانهای خویشرا بذل فرمودند ، وخاتمه اعمال و انجام حال ایشان نوشیدن شربت گوارای شهادت است، پس خدای عزوجل را ملاقات کنند در آن حالت که از ایشان خوشنود است .

و این گروه بدانستند که مرگ راه مردمان بر گذشته و جهان در نوشتگان بجای مانده است ، و چون بر این امر بیقین آگاه شدند و جز پیمودن پیمانه مرگ راهی نیافتند برای سپردن راه سرای آخرت و منزلگاه جاوید خویش بیرون اززر وسیم زاد و توشه بر بستند ، یعنی از گنجینه تقوی و اعمال صالحه ذخیره خویش بر گرفتند ، و کار سفر و فرودگاه پرهول و خطر را بساز آوردند ، و در این دیر کهن و خفتنگاه پر زلزله و بومهن (2) بر شداید و محن روز نهادند، و جامه های زبر و خشن برتن بیار استند و بر گرسنگی و دروائی (3) شکیبائی ،نمودند، وفضل وفزونی از پیش روان داشتند و در راه خدای آنچه محبوب خدای بود محبوب شمردند ، و آنچه در حضرت خدای مبغوض بود مبغوض شمردند، و هر بلیت و مصیبتی را سهل ومطلوب گرفتند ، و این جماعت مصابيح شبستان رحمت ومشاعل (4) دبستان مكرمت واهل

نعیم و نعمت و دارایان سلام و سلامت باشند

ص: 295


1- سور یعنی مهمانی و ضیافت که بخاطر جشن و سرور و شادمانی برپا شود و مهمانان برای عرض تبريک فراهم آيند، و سلوت یعنی مایه دلخوشی و تسلیت بر گذشته ها
2- بومهن - بروزن کوه کن - بمعنی زمین لرزه است ، بجهت رعایت سجع تکرار شده
3- یعنی سرگشتگی و تحیر در طلب روزی و مایحتاج ضروری
4- مصابیح جمع مصباح یعنی چراغدان ، ومشاعل جمع مشعل است

چون شیخ آن امام عالیمقام و آن کلمات معجزارتسام و آن اصحاب گرام

بدید عرضکرد از این پس از این حضرت بکجا شوم و بهشت را چگونه از دست بگذارم ، با اینکه بهشت را یا امیر المومنين در حضرت تو مینگرم ، هم اکنون مرا بقوت و نیرویی تجهیز و ساختگی فرمای تا بر دشمنان تو نیرومند شوم ، امير المومنين سلام الله علیه اورا سلاح جنگ بداد و بر مر کو بی بر نشاند و او در حضور مبارکش کرد ورزم همیداد و پیش تازی همی نمود و امير المومنين از آنگونه رفتار

حرب همی و کردارش در عجب همی بود ، وچون جنگ سخت گردید و بازار پیکار گردش و نمایش حرب فزایش گرفت ، پس اسب برجهاند و همی تیغ براند و قتال داد تا بعز" شہادت سعادت گرفت یکتن از اصحاب امير المومنين از پی او بشتافت و اورا از اسب نگونسار دید پس مرکبش را بدست آورد و شمشير شرا در ذراع او بدید . و چون پیکار پایان گرفت دا به وجامه جنگ اورا بحضرت امير المؤمنين علیه السلام بیاوردند و آنحضرت بروی نماز گذاشت و فرمود « هَذَا وَ اللَّهِ السَّعِيدُ حَقّاً فَتَرَحَّمُوا عَلَى أَخِيكُمْ » یعنی سوگند با خدای چنین کس بنعمت سعادت بحقیقت نایل است پس از بهر برادر دینی خود در طلب رحمت بر آیید .

در کتاب عیون اخبار ازحضرت امام زین العابدین علیه السلام مرویست که فرمود:

إختصم إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السَّلَامُ رَجُلَانِ ، أَحَدُهُمَا بَاعَ الْآخَرَ بَعِيراً وَ اسْتَثْنَى الرَّأْسَ وَ الْجِلْدَ ثُمَّ بَدَا لَهُ أَنْ يَنْحَرَهُ ، فَقَالَ علیه اسلام : هُوَ شَرِيكُهُ فِي الْبَعِيرِ عَلَى قَدْرِ الرَّأْسِ وَ الْجِلْدِ

در این حديث مبارک كلمه من محذوف است چنانکه قیاس و قانون است که پیش از أن وأن محذوف گردد:

« ای بداله مِنْ أَنْ يَنْحَرُهُ » ومعنى ظاهر حدیث آن است که دو تن در خدمت حضرت امير المومنين علیه السلام بمخاصمت ومرافعه حاضر شدند ، یکی شتری بآن يک فروخته وسر و پوستش را مستثنی داشته بود آنوقت مشتریرا در نحر اشتر

ص: 296

بدائی (1) روی داد امیر المومنین فرمود آنمرد فروشنده در آن شتر باندازه سر و پوست شتر با مشترى شريک است .

حاصل معنی این است که چون مشتری در چون مشتری در هنگام خریدن شتر آهنگ نحر نمودن شتر را داشت و بآنچه فروشنده در حالت فروش مستثنی داشته بود راضی بود و از آن پس برای او در نحر شتر بدا پدید گشته و مانعی افتاد که آن از نحرش

بسبب ممنوع بماند پس فروشنده بعلت آن شرط و استثنا که از نخست بر نهاده بود بقدر سروپوست شتر شراکت دارد ، وطریق معلوم کردن و دانستن آنمقدار که وی در آن شريك است آنست که آن سر را منحور فرض نمایند آنگاه گوشت و سر و پوستش را بها بر بندند وجدا جدا قیمت هر يكرا معین نمایند و نسبت میان هر کدام را از روی قیمت باز شناسنداین وقت حق شراکت بایع معلوم میشود ، و در بعضی از نسخ عيون الاخبار این هر دو حدیث که مذکور گردید بامام حسین علیه السلام منسوب است

والله تعالى اعلم .

در جلد پانزدهم کتاب بحار الانوار مرویست که حضرت امام زین العابدین عليه السلام فرمود که امیر المومنین علیه السلام روزی نماز بامداد بگذاشت و همچنان در مصلای خود ببود تا آفتاب باندازه يک نيزه سر بر كشيد ، آنگاه با چهری محمود و دیداری مسعود روی با مردمان آورد و بایشان فرمود :

وَ اللَّهِ لَقَدْ أَدْرَكْتُ أقواماً كانوا يَبيتُون لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً يُراوِحُونَ بَيْنَ جِباهِهِمْ وَ رُكَبِيهِمْ ، كَأَنَّ زَفِيرَ النَّارِ فِي آذَانِهِمْ ، إذا ذُكِرَ اللهُ عِنْدَهُمْ مادُوا كَما يَميدُ الشَّجَرُ ، كَأَن الْقَوْمَ باتُوا غَافِلِينَ ، قَالَ

ثُمَّ قامَ فَما رني ضاحِكًا حَتَّى قُبِضَ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ

یعنی سوگند با خدای جما عتیر ا دریافته ام که شبها را بر کوع وسجود حضرت ودود

بروز میآوردند و در عبادت یزدان گاهی پیشانی را از حمت سجده میدادند و گاهی پارارنج

ص: 297


1- یعنی انصرافی حاصل شد .

قیام مینهادند ، و چنان با ترس و بیم بودند که گوئی زفیر نار و فریاد آتش همواره در گوش ایشان آسایش باز ربوده ، هر وقت نزد ایشان خدای را نام میبردند چنان بر هم میلرزیدند و حرکت میکردند که درخت از باد جنبش گیرد ، و چنان در انظار مردم مینمودند که بغفلت شب بروز آورده اند ، یعنی کار و کردار ایشان از روی سمعه و ریاء و نمایش بخلق خدا نبود ، میفرماید از آن پس آن حضرت بپای شد و تا گاهیکه برضوان خدای پیوست آنحضرت را بحالت ضحک نديدند .

در کتاب مجموعه ورام از زید بن علی از پدرش علیه السلام مرویست که حسین بن على علیهما السلام نزد عمر بن الخطاب که عمر بروز جمعه بر منبر جای داشت

« فَقَالَ لَهُ انْزِلْ عَنْ مِنْبَرُ أَبِي ، فيكي قَالَ صَدَقْتَ يَا بُنَيَّ مِنْبَرُ أَبِيكَ لَا مِنْبَرُ أَبِي ، وَ قَامَ عَلَى علیه السَّلَامَ وَ قَالَ مَا هُوَ وَ اللَّهِ عَنْ رَأْيِي ، قَالَ صَدَقْتَ وَ اللَّهِ مَا اتهمتك يَا أَبَا الْحَسَنِ ، ثُمَّ نَزَلَ عَنِ الْمِنْبَرِ فاخذه فاجلسه عَلَى جَانِبِهِ عَلَى الْمِنْبَرِ ، ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ سَمِعْتُ نَبِيَّكُمْ صلی اللَّهِ علیه وَ آلِهِ يَقُولُ احْفَظُونِي فِي عترتى وَ ذُرِّيَّتِي فَمَنْ حفظني فِيهِمْ حَفِظَهُ اللَّهُ ، أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى مَنْ آذَانِي فِيهِمْ ثَلَاثاً

حسین علیه السلام با عمر فرمود از منبر پدرم بزیر آی ، پس عمر بگریست آنگاه گفت : ای فرزند براستی سخن کردی ، این منبر مخصوص بیدر تست نه پدر من این هنگام امیر المومنین علیه السلام برخواست و فرمود سوگند با خدای این سخن که بگذاشت نه برأی و اشارت من بود ، عمر گفت راست گفتی سوگند با خدای

ای ابوالحسن ترا در این کار متهم نمیدانم یعنی این گمان با تو نمیبرم ·

و امیرالمومنین از آنروی آن سخن بگذاشت که در آن ایام امام حسین علیه السلام کودکی خورد سال بود و اینسخن از آنانکه باین سن نایل بودند باور نمی افتاد و شاید گمان میرفت که دیگری با و بیاموخته اما عمر بن الخطاب که از حد نصاب جوجگان آشیان محمد صلی الله علیه و آله باخبر بود بمحض آنفرمایش عرض کرد میدانم این

گمان بتو نمیرود یعنی خود این کودک از این مقامات برتر و بالاتر است .

بالجمله از پس اینسخن عمر از منبر فرود آمد و امام حسین سلام الله علیه را

ص: 298

بر گرفت و در کنار خود بنشاند ، آنگاه گفت ایها الناس از پیغمبر شما صلی الله علیه و آله شنیدم میفرمود مرا در ذریه من نگاهبان باشید و ایشانرا در تمامت مراتب حفظ نمائيد

و هر کس مرا در عترت و ذریت من محفوظ دارد خدایرا حفظ کرده است یعنی فرمان خدایرا در باره ایشان نگاهبان گشته است، آنگاه سه کرت فرمود لعنت خدای بر آنکس باد که مرا در امر ایشان باذیت و آزار آورد ، در احتجاج طبرسی باین تقریب حدیثی مبسوط و مفصل و جامع الاطراف مذکور است چون مناسب این مقام نبود مذکور نشد در کتاب کشف الغمه از حضرت امام زین العابدین علیه السلام از آباء عظامش مرویست : که چون امیر المومنین علیه السلام از وقعه جمل فارغ شد و بقولی از وقعه خوارج مراجعت نمود از زوراء یعنی بغداد عبور داد ، پس با مردمان فرمود همانا این مکان زوراء است راه برگیرید و از اینجا دوری جوئید ، چه خسف و فرورفتن اسرع است آن از فرو رفتن میخ در نخاله ، و چون بموضعی از زمین آن رسید فرمود

بسوى این زمین چیست عرض کردند ارض بحرا باشد فرمود زمین سباخ یعنی شوره زار است از این زمین دوری گیرید ، پس از طرف یمین برفتند تا بجانب راست سواد

رسیدند

ناگاه آنحضرت براهبی که در صومعه خویش جای داشت بازخورد فرمود ای راهب در اینجا فرود شوم عرض کرد در اینجا منزل مکن و لشکر خود را در اینزمین فرود میاور ، فرمود از چه روی عرض کرد از اینکه جز پیغمبری یا وصی پیغمبری که در راه خدای عز وجل قتال دهد لشکر شرا در این مکان فرود نیاورد چه مادر کتابهای خود باینگونه یافته ایم، امیر المومنین فرمود من وصى سيدانبياء وسید اوصیاء هستم، راهب عرض کرد پس توئی اصلع قريش وصي عمد ؟ ، امير المومنين علیه السلام فرمود من همانم .

اینوقت راهب از جای خود فرود شد و عرض کرد شرایع اسلام را بمن باز

فرمای چه نعت ترا در انجیل بدیده ام ، همانا تو در زمین براثا که خانه مریم و زمین

ص: 299

عيسى علیهما السلام است در آمدی ، فرمود در اینجا بایست و از هیچ چیز ما را خبر مگوی آنگاه آنحضرت بموضعی در آمد و پای مبارک را بر آنزمین بکوفت

« فَانْبَجَسَتْ عَيْنُ خَرَّارَةُ چشمۀ » آبی جوشنده و خروشنده نماینده گشت ، آنحضرت فرمودهمانا است که از بهرش بجوشید ، آنگاه فرمود هفده ذرع دور از

این همان چشمه مریم اینجا زمین را بشکافید، چون بشکافتند سنگی سفید بدیدند، فرمود مریم عاتق خویش بر این صخره نهاد و در اینجا نماز کرد

آنگاه امیر المومنين صلواه الله علیه آن صخره را نصب کرده و بر روی آن نماز بگذاشت ، و چهار روز در آنجا اقامت فرمود و نماز را بتمامت ادا فرمود و حرم محترم را در خیمه از آنموضع جایداد ، بعد از آن فرمود ارض براثاهمین است که مریم علیها السلام بیامد و انبیاء در این موضع مقدس نماز بگذاشتند ، حضرت

ابی جعفر محمد بن على علیهما السلام میفرماید که بتحقیق که ما دریافته ایم که در این زمین حضرت ابراهیم قبل از عیسی علیهما السلام نماز بگذاشته است

محمد بن عيسى اربلی صاحب كشف الغمه عليه الرحمه میفرماید زمین براثادر یکمیلی بغداد واقع است و جامع براثا در آنجا ویران شده و جز دیوارهای آن

واندک نشانی باقی نیست .

من در آنجا در آمدم و نماز بگذاشتم و تبر ك جستم . در کتاب روضه کافی از سعيد بن المسيب مسطور است که علی بن الحسین عليهما السلام فرمود مردی در حضرت امیر المومنين صلوات الله علیه معروض داشت که اگر تو عالم و دانا هستی مرا از ناس و از اشباه ناس و نسناس خبر گوی ، آنحضرت بامام حسين صلوات الله عليهما فرمود یا حسین تو پاسخ بگوی فرمود ؛

أَما قَوْلُكَ أَخْبِرْ فِي عَنِ النَّاسِ فَنَحْنُ النَّاسُ ، وَ لِذلكَ قَالَ اللهُ تعالى

في كتابه : ثُمَّ أَفيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ ، فَرَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وآله الَّذِي أفاضَ بِالنّاسِ ، وأَما قَوْلُكَ أَشباهُ النَّاسِ فَهُمْ شِيعَتُنا وَهُمْ مَوالينا وَهُمْ مِنًا وَ لِذلِكَ قَالَ إِبْرَاهِيمُ صلی الله علیه و آله فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي ، وَأَما قَوْلُكَ النَّسْناسُ

ص: 300

فَهُمُ السَّوادُ الْأَعْظَمُ وَ أَشارَ بِيَدِهِ إِلى جَمَاعَةِ النَّاسِ ، ثُمَّ قَالَ إِنْ هُمْ إِلا

كالأنعام بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلا .

امام حسین علیه السلام میفرماید اما سخن تو که میگوئی مرا از ناس خبرده همانا مراد از ناس ما هستیم، یعنی اطلاق مطلق منصرف بفرد کامل است و فرد کامل مخلوق انسان حقیقی ما هستیم و از اینست که خدای در قرآن مجید خطاب میکند و میفرماید باز شوید از آنجا که مردمان باز میشوند، پس از این میرسد که ناس حقیقی دیگران میباشند و جهانیان بر روش ایشان مامورند چنانکه میفرماید رسول خدای آنکس باشد که بمردمان افاضت میفرماید

و اما قول تو اشباه ناس همانا اشباه ناس شیعیان ما باشند و ایشان دوستان ما و از خودما شمرده میشوند و از اینست که حضرت ابراهیم صلّی الله عليه و على نبينا و آلهما میفرماید هر کس مرا متابعت نماید از من باشد .

و اما قول تو نسناس همانا مراد از نسناس سواد اعظم است و با دست مبارك بجماعت مردمان اشارت فرمود و از آن پس بمعنی آیه شریفه استدلال فرمود که اينجماعت نباشند مگر مانند چار پایان بلکه گمراه تر از آنان در مجمع البحرین مرقوم است که نسناس و بکسر هم میآید در حدیث مذكور بمعنى سواد اعظم و جنسی است از مخلوق که یکی از ایشان بر مردی بر میجهد و در حدیث رسیده است

« ان حياً من عاد عصوا رسولهم فمسخهم الله نسناساً لكل انسان منهم يد و رجل من شق واحد ينقرون كما ينقر الطائر ويرعون كما ترعى انَّ حَيّاً مَنْ عَادَ عَصَوْا رَسُولُهُمْ فَمَسَخَهُمُ اللَّهُ نسناساً لِكُلِّ انسان مِنْهُمْ يَدٍ وَ رَجُلُ مِنْ شِقٍّ وَاحِدٍ ينقرون كَمَا يَنْقُرُ الطَّائِرِ وَ يَرْعَوْنَ كَمَا تَرْعَى البهائم» يعنى يك طایفه از مردم عاد با پیغمبر خویش عصیان و عناد ورزیدند و ایشانرا پروردگار ناس بصورت نسناس مسخ فرمود برای هر انسانی از اینجماعت یکدست و یکپاى از يک شق واحد بود و مانند پرندگان دانه انه برمیچیدند و آهنگ

داشتند و چون چار پایان چریدن گرفتند وإلى تقل

و بعضی گفته اند نسناس همان یاجوج و ماجوج است ، و بعضی را عقیدت

ص: 301

چنان است که نسناس بصورت انسان است جز اینکه در چیزی با ایشان یکسان و در دیگر چیز دیگرسان هستند و از بنی آدم نیستند ، و با این صور مذکوره میتواند بود که مراد از حدیث مسطور آن باشد که میفرماید سایر خلق که سواد اعظم هستند نسناس میباشند یعنی عامۀ مردمان بآن شیمت و حالتند و اگر چند انسان میباشند لکن در معنی نسناس هستند چنانکه در بعضی خطب امیر المومنين

سلام الله علیه رسیده است « فالصورة صُورَةِ انسان وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حيوان » .

و امام حسین علیه السلام در این بیان معجزارکان آدمیزاد را بر سه قسم منقسم

میفرماید ، چنانکه در حدیث دیگر بزبان دیگر وارد است که مردمان برسه برسه قسم باشند یا عالم اند یا متعلّم و بیرون از این دو همج رعاع بتحريك كه جمع همجه است باشند که مگسهای کوچک مانند پشه است که بر صورت گوسفند و الاغ و چشمهای آنها فرو میافتد ، و مردمان پست فرومایه جاهل را بر سبيل استعاره همج مینامند، و رعاء باراء مهمله و هر دو عین مهمله و فتح اول بمعنی عوام

سفله باشد .

همانا در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله وارد :

إِنَّ اللهَ تَعَالَى خَلَقَ الْمَلَائِكَةَ وَرَكَّبَ فِيهِمُ الْعَقْلَ ، وخَلَقَ الْبَهايم رَكَّبَ فِيهِمُ الشَّهْوَةَ ، وخَلَقَ بَنِي آدَمَ و رَكَّبَ فِيهِمُ الْعَقْلَ وَ الشَّهْوَة فَمَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ عَلَى شَهْوَتِهِ فَهُوَ أَعْلَى مِنَ الْمَلَائِكَةِ ، وَ مَنْ غَلَبَتْ

شَهْوَتُهُ عَلَى عَقلِهِ فَهُوَ أَدْنى مِنَ الْبَهايم.

میفرماید مخلوق خدا برسه گونه اند: یکی زمره فریشتگان که ایشانرا بیافرید و خلقت آنها را بترکیب عقل سرافراز داشت و این مخلوق آسوده و بیمدعی و مانع یکباره بحکومت عقل متین و خرد استوار بعبادت پروردگار لیل و نهار

میسپارند

ص: 302

نوع دویم بهایم و چهار پایان و حیوانات غیر ناطقه است آنها را بیافرید و خلقت آنها را بترکیب شهوت كه من حيث المجموع هوا و هوس و خواهش نفس حیوانی و خوردن و خفتن و آشامیدن و شهوت راندن و تولید مراتب کامرانی است نمایش داد چه پاره تکالیف بر آنها مقرر نبود بلکه وجود آنها برای آسایش و آرامش نوع سیم مخلوق است که آدمیزاد باشد که خدایش بقدرت کامله بیافرید

و دارای دو جنبه گردانيد يک جنبه عقل که جنبه ملکی است و يک جنبه شهوت جنبه حیوانی است پس نهاد او را از بنیادی دیگر بر نهاد تبارک الله رب العباد ،

واز اینجا معلوم میشود که همه مراتب و مدارج و مقاصد در این نوع سیم مخلوق است که مخلوقی دیگر را برای بقای او و توانائی ادای تکالیف او ایجاد فرمود و از آن طبقه تکلیف عبادت بر گرفت یعنی آنگونه تکالیف که برای انسان است بر آنها

نگذاشت تا این طبقه سیم پس نوع سیم که بنی آدم باشند برسه قسم هستند : نوع اول آنست که بالمره به نیروی عقل بر مراتب شهوت غالب گردد و يكباره ترک شهوت بفرماید و او از فریشتگان برتر خواهد بود ، چه بامانعی سرکش و قوی چنگال مثل شهوت بطراد و جدال پیروز و دارای آن جنبه گشته و بر شهوت پشت پای زده و این گونه کسان مطلقاً مستغرق بحار محبت وعرفان وسرمست عرصه عشق حضرت یزدان باشند و بسا مراتب بر ملائکه برتر هستند مانند پیغمبران و اوصیاء واولیاء ، و اگر چند بخلق و روی چون آدمی باشند لكن بخلق وخوى ومعنى و مقام مانند ملک چون عیسی برفلک جای دارند و در پیکر آدمی و معنی جبرئیل در عرش کردگار جلیل پرواز جویند ، بلکه پای در مقامی نهند که جبرئیل را بال سوزد و بآن نور تجلّی نایل گردند که صد هزاران میکائیل وجبرائيل واسرافيل را چشم خیره وروان تیره ماند .

کار عبادت و بازار معرفت را بخوبی بیارایند.

نوع دوم آنان باشند که یکباره مغلوب دیو شهوت و پای بند اغلال خواهشهای نفس ناپروا ومحكوم هوس و هوا باشند ، و چندان جیش شهوت برایشان حاکم و

ص: 303

غالب است که بهیچوجه عقل را راه چون و چرایی نمیماند ، و چنان مغلوب میگردد که گویی در این پیکر عقل مخلوق نگشته و بالمره ميل بطرف سفلی و دستخوش دواهی دهیا است ، و این نوع از بهایم یکباره پست تر باشند چه در بهایم مخالف شهوت که عقل باشد نیست و دارای شهوت صرف هستند که مقتضی مقام بهیمیت است لکن در آدمیزاد موجود است و با وجود مخالف شهوت که عقل است بر روش بهایم رفته و ناچار بسی ازمراتب بهایم فرودتر افتاده است و جز خشم محض و شهوت مطلق بر

طبق وجود ندارد ·

و این است که در قرآن میفرماید ایشان از بهایم تر باشند چه ایشان با اینکه دل دارند هیچ در نمی یابند ، و با اینکه چشم دارند روی حق نمی بینند ،و با اینکه گوش دارند حق وسخن حق نمیشنوند ، زیرا جز بگوش هوش نمیتوان شنید ، و از آنطرف :

چون زند شهوت در اینوادی دهل *** چیست عقل تو فجل بن الفجل (1)

و بزجر زاجر چهار پایان منزجر میشوند و بارشاد مرشد در طریق راست

سلوک مي نمايند

لكن این جماعت بسبب آن پرده کفران وغشاوه ضلالت و نهایت طغیان و عصیان با اینکه خداوند ایشانرا دارای عقل وقوة صارفه از فساد گردانیده بآنچه مایه زیان و خسران و نيران جاویدان است اقدام مینمایندو درجه تکلیف را فروه بگذارند، و در حقیقت هر چند در کالبد زندگان هستند، لکن مردگان باشند وخير را از شر تمیز نگذارند بلکه در طریق شر بیشتر کوشش کنند ، وهیچ از نور هدایت فروزی بر قلوب

قاسیه نرسانند ، وظلمت صرف و تاریکی محض باشند ، و این است که امام علیه السلام فرمود نسناس همين سواد أعظم است و اشارت بمطلق جماعت فرمود و ایشانرا سواد أعظم خواند .

ص: 304


1- یعنی زردک . هويج - زاده زردک

نوع سیم آنگروه باشند که نه عقل ایشان بر شهوت و نه شهوت ایشان بر

عقل چیره است و یکسره عقل با نفس در حالت نزاع و اجتهادو کوشش است ، و آدمی در میان این دو مخالف بزرگ گرفتار و همواره در حالت جهاد و کارزار است ، از یکسوی « جان گشاید سوی بالا بالها » و از سوی دیگر « تن فکنده در زمین چنگالهای » پس ببایست با دیده دانش و چشم بینش و دل دانا و گوش شنوا بنگرند و بدانند و بشنوند که خداوند علی اعلی این نوع بشر را که دارای دو جنبه عقل و شهوت و نوع وسط انواع ثلاثه خلقت است، دارای چگونه مراتب امتیاز وعلو مقام گردانیده چه علت غائی خلقت را که معرفت باشد در سرشت این نوع بودیعت نهاده ، و این نوع را آندرجه و استعداد عطا فرموده است که باندک تامل و تفکر و رعایت تکلیف و تکمیل نفس و تهذیب خلق برتر از ملک بلكه فرمانفرماى ملک و فلک شود ، و باندک تغافلی در اسفل السافلين محكوم بئس القرين و بهلاکت ابدی

و ضلالت سرمدی دچار گردد :

آدمیزاده طرفه معجونی است *** از فرشته سرشته وز حیوان

گر کند میل این شود به از این *** ورشود سوی آن شود پس از آن

پس ببایست کار بجد و جهد گذاشت و غشاوه ضلالت و زنگ ملالت از پیش چشم و آئینه دل برداشت، و بدانست که اگر از این چشم و گوش و زبان و هوش وجنان و دست نه آنچه مقصو د است نمایش گیرد هرگز در شمار بینایان و شنوندگان و گویندگان و دانایان محسوب نیاید، بلکه ای بسا مراتب از گاو و خر فروتر و بی پایه تر است ، و در کشور خدای مانند او بسی جنبنده و جانور و بحقیقت ایشان جماعتی بی بصراند ، بلکه روزگار گاو و خر که مورد پاره تکالیف نیستند بسی از ایشان خوشتر و برتر است ، چه آنها نیز همان حواس و قوی را دارند و از جمله سودمند

میشوند و زیان نمیبرند . لکن این جماعت چون حواس را مرکوب هوس و قوی را پایکوب هوا

ص: 305

میگردانند دستخوش زیان و خسران جاویدان میگردند. همانا خدای ایشانرا از کاری بزرگ و مقصودی عظیم بیافریده که ملائکه را سزاوار و قابل آن

تكليف نداشته؟ و از ایشان بر ایشان ارسال رسل و انفاذ تكاليف و كتب نفرموده لکن این نوع و بر و بالا و قالب اینجماعت را قابل هر نوع زیور وزینت ترقی و امتحان و مورد و مخاطب بخطابهای مستطاب « یابن آدَمَ أَطِعْنِي حَتَّى أَجْعَلَكَ » مثلی فرموده ، و صادر اول و عقل نخست و واسطه وجود و نور اول و اولیاء و اوصیاء او و پیغمبران برگزیده را باین صورت و این قالب جلوه گر و دارای این دو کیب ساخته ، و اگر در کارگاه وجود و دستگاه نمود صورتی از این مطلوبتر و قالبی از این برگزیده تر بودی البته برگزیدگان که جمله آفریدگان بطفیل وجود ایشان نمایش گرفتند در آن صورت و آندیدار پدیدار شدند.

پس ببایستی قیمت خویش بشناسیم ، و معیار و عزت و احتشام خود بازدانیم و بأدناس ملاهی و ارجاس رذایل از اعلی علیین هابط و باسفل السافلین ساقط نداریم و اگر بهای صورت و قابلیت خویش را نداریم باری پاس آن صاحب صورتان ستوده سیرت را که با ایشان در ظاهر بيک پيكر و يک چهر میرویم از دست ندهیم

و بغفلت سرمست نرویم .

قالبت قبه ایست اللهی ای * * * ليك أَزُّ حُبِّهِ نه آگاهی

کتاب مبین ببین خود را خویشتن را *** به زدان از یکی تو زین صدرا

خویشتن را نمیشناسی قدر *** ور نه بس محتشم کنی ای صدر

أَ تَزْعُمُ أَنَّكَ جَرَمَ ثَقِيلُ * * * وَ فِيكَ انطوى الْعَالِمِ الاكبر

رَحِمَ اللَّهُ امرءا عَرَفَ قَدَرُهُ

ج 4

ص: 306

ذکر پاره کلمات و خطب که حضرت امام زین العابدین علیه السلام از جناب امير المومنين صلوات الله عليه روایت فرموده است

در کتاب خصال از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مرویست که فرمود پدرم

از پدرش مرا حدیث نهاد که مردی در حضرت امير المومنين علیه السلام بپای شد وعرض کرد يا امير المومنين با چه چیز خدای را شناختی ؟

قالَ بِفَسْخِ العَزمِ و نَقْضِ الْهِمَمِ لَمَّا أَنْ هَمَمْتُ فَحَالَ بَيْني وبَيْنَ هَمِّي و عَزَمْتُ فخالف اَلْقَضَاءُ عَزْمِي فَعَلِمْتُ أَنَّ اَلْمُدِيرَ غَيْرِي قَالَ فَبَا ذَا شَكَرْتَ نُعَاءَهُ قَالَ نَظَرْتُ إِلَى بَلاَءٍ قَدْ صَرَفَهُ عَنِّي وَ أَبْلَى بِهِ غَيْرِي فَعَلِمْتُ أَنَّهُ قَد من عَلَيَّ فَشَكَرْتُهُ قَالَ فِيهَا ذَا أَحْبَبْتَ لِقَاءَهُ قالَ لَمّا رَأَيتُهُ قَدِ اخْتَارَ لِي دينَ مَلائِكَتِهِ وُرُسُلِهِ وَأنبِيائِهِ عَلِمتُ أنَّ الَّذِي أكرَمَني بِهذا لَيسَ يَنساني فأحْبَبتُ لِقاءَهُ

فرمود شناختم خدای را بفسخ عزيمتها و آهنگها و شکستن قصدها واندیشه ها آهنگ بر بستم در میان من و آهنگ من حایل گردید، و چون

که چون بر چیزی بکاری عزیمت بر نهادم قضا باعزم من بمخالفت رفت ، پس بدانستم که جز من دیگری مدبر است یعنی اگر دیگری نبود و راه تدبیر با دیگری تعلق نه داشت هر چه میخواستم همان میشد ، پس معلوم میشود که تدبیر امور و احوال بدست قدرت دیگر کس است ، و نیز مشهود میافتد که شان و رتبت عزیمت آدمی بچه عد انجام چگونه امور عظام و آیات بزرگ با احتشام است که فسخ آن

مقام و مستعد مستعد

ص: 307

دلیل بر وجود ایزد علام و برهان کمال قدرت و قهاریت آفریننده انام باشد . عرض کرد با کدام دلیل بسپاس نعمت او میپردازی ، فرمود از اینکه دیدم لائی بر من فرود گشت از من بازگردانید و بر دیگری افکند ، پس بدانستم که بر من برحمت و کرم رفت پس سپاس نعمت و ستایش رحمتش را بگذاشتم عرض کرد از چه روی و بچه دلیل ملاقات او را محبوب شماری ، فرمود چون نگران شدم که خدای از بهرمن دین و آئینی اختیار کرد که فرشتگان و فرستادگان و پیامبرانش را بود بدانستم کسیکه مرا بتحصیل این مقام اکرام فرموده است هرگز مرا فراموش نمیفرماید از این روی ملاقاتش را دوستدار باشم .

یعنی چون خدای همیشه مرا در نظر رحمت میسپارد و هرگز فراموش نميفرمايد البته من نیز همیشه بیاد او و خواهندۀ لقای او هستم ، وخیر و خوبی و سعادت و فرخی دنیا و آخرت خویش را از او خواهم ، و او را از بهر خویشتن از پدر مهربان و مادر مهر کیش مهربانتر دانم .

در کتاب اصول کافی از ابو حمزه ثمالی از علی بن الحسين علیهما السلام مرويست

« قَالَ كان امير اَلْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ يَقُولُ انما اَلدَّهْرُ ثَلَثَةٌ اِيَامُ فِيمَا بَيْنَهُنَّ مَضَى امْسِ بِمَافِيهِ فَلا يَرْجِعُ ابَداً فَان كُنْتَ عَمِلْتَ فِيهِ خَيْراً لَمْ تَحْزَنْ لِذَهابِهِ وَفَرِحْتَ بِمَا اسْتَقْبَلْتَهُ مِنهُ وان كُنْتُ قَدْفَرَ طُتَّ فِيهِ فَحَسْرَتُك شَدِيدَةٌ لِذَهَابِهِ وَتَفْرِيطِكَ فيهِ وانتَ في يَومِكَ الَّذِى اصْبَحْتَ فيهِ مِن غَدٍ في غِرَّةٍ وَلاتَدْرى لَعَلَّكَ لا تَبلُغُهُ وان بَلَغْتَهُ لَعَلَّ حَظَّك فِيهِ فِي التَّفْرِيطِ مِثْلُ حَظِّكَ فِي الامسِ الْماضِي عَنْكَ فَيَوْمٌ مِنَ الثَّلثَةِ قُدَمضى انْتَ فيهِ مُفَرِّطٌ وَيَومٌ تَنْتَظِرُهُ لَستَ انْتَ فِيهِ عَلَى يَقِينٍ مِنْ تَرْكِ اَلتَّفْرِيطِ وَانِماً هُوَ يَوْمُكَ الَّذِي اَصْبَحْتَ فيهِ وَ قَدْ يَنْبَغِي لَكَ إِن عَقَلتَ وَ فَكَّرْتَ فِيمَا فَرَّطْتَ فِي الْأَمْسِ الْمَاضِي مِمَّا فَاتَكَ فِيهِ مِنْ حَسَنَاتٍ اَنْ لاتَكُونَ قَدِ اكْتَسَبْتَها وَ مِن سَيِّئَاتِ اَنْ لاتَكُونَ اقْصَرْتَ عَنْهَا وانَتْ مَعَ هَذَا مَعَ اسْتِقْبالِ غَدٍ عَلَى غَيْرِ ثِقَةٍ مِن اَنْ تَبْلُغَهُ وعَلَى غَيْرِ يَقينٍ مِن اكتِسابِ حَسَنَةٍ اومَرْتَدِعُ عَنْ سَيِّئَةٍ مُحْبِطَةٍ فَانْتَ مِن يَوْمِكَ الَّذِي تَسْتَقْبِلُ عَلَى مِثْلِ يَوْمِكَ الَّذِى اسْتَدْبَرْتَ

ص: 308

فَاعْمَلْ عَمَلَ رَجُلٍ لَيْسَ يامل مِنْ الايام الايومه الَّذِي أَصْبَحَ فِيهِ وَ لَيْلَتَهُ فَاعْمَلْ أَوْدَعَ وَ اللَّهُ الْمُعِينُ عَلَى ذلك.

امام زین العابدین علیه السلام میفرماید که امیرالمومنین علیه السلام میفرمود روزگار از سه روز بیش نباشد، یعنی زندگانی آدمی از سه حال بیرون نیست یکی روز گذشته که بآنچه در آن بود بر گذشته یعنی اگر کار بصلاح وصواب يا بفسادوخطا هريک بپای رفته از دست بیرون شده و هرگز بدست باز نیاید و جز حاصل واصل نگردد . پس اگر تو در آنروز بر رفته و زمان بر سپرده کردارى نيک نهاده و فعلى ستوده ظاهر فرموده باشی بر آن گذشتن اندوه نگیری و بحزن اندر نشوی بلکه بر آن عمل صالح که استقبال نموده و از بهر خویشتن بذخیره بر نهاده شادان باشی و اگر بمسامحت و قصور وفساد و فجور رفته باشی برگذشت آنروز و تفریط و تقصیر تو در آنزمان حسرت برحسرت و اندوه براندوهت بخواهد افزود . و اما حالت آنروز که بر تو بامداد چهر برگشوده و در آن اندری و نمایش

دیگر با مداد را امیدوار و در این امید مغروری و حال آنکه ندانی آیا آنروز بخواهی دریافت ، و اگر دریابی تواند بود حظ و بهره تو از آنروز نیز چون روز بر گذشته باشد در تفریط، پس از این سه روز یکروز سپری گردیده و تو آن بتفریط رفته باشی و یکروز را دیدارش را انتظار بری یعنی روز آینده را اما تو را نه یقین است که چونش دریا بی کار بتفریط نرانی پس تو نقداً دارای آنروزی که با مداد نموده و بدان اندری ، پس بیدار باش تا نرود عمر برفسوس و بر تو واجب و درخور است که در آنچه در روز گذشته بغفلت و قصور گذرانده باشی و در آنحسنات که از تو فوت شده نيک بتامل و تفکر روی و با نارت عقل و امارت دانش و فروز بینش خوب بنگری و بدانی چگونه از اکتساب حسنات باز مانده و در ارتکاب سیئات باره نفس برانده و در آن يک بقصور و در اين يك بفتور رفته ، با اینکه با اینحال نا خجسته مآل و اینسودای ناروا هیچ بیقین نباشی که فردا را دریابی، و نیز نمیدانی اگر دریابی باکتساب حسنه برخور دار یا بارتكاب

ص: 309

نکوهیده دچار بخواهی شد و بآشوب و اضطراب گرفتار بخواهی بود، پس تو برای

آنروز که استقبال همینمائی مانند آنروزت باشد که بر گذرانده

یعنی بسبب عدم وثوق و ایقان بدریافت روز آینده و اکتساب اعمال صالحه حالت تو با آن روز برگذشته که بگناه و تقصیر بر سپرده یکسان است و هر دو روز را ببایست در و خامت انجام و ندامت فرجام توامان بر شماری ، و چون از این دوروز نومید هستی ببایست در آنروز که بآن اندری چنان با عمال صالحه و افعال حسنه و عبادات و مبرات روز سیاری که عمل تو مانند عمل مردی باشد که از تمامت ایام جز بآنروز که با مداد کرده و جز بهمان شب که دریافته هیچ امیدوار در یافت زمانی دیگر و توفیق دیگر نباشد ، پس بکن آنچه توانی و کار خویش بپای گذار یا فروگذار و خدای تعالی تو را اعانت فرماید .

در مجموعه امیرابوالحسین و رام بن ابی فراس از زید بن علی از پدرش امام

زین العابدین علیه السلام از علی بن ابی طالب مرویست :

قالَ عَلى علیه السلام : القَلْبُ الْمُحِبُّ لِلهِ يُحِبُّ كَثيراً النَّصَبَ لِلهِ ، وَالْقَلْبُ

اللَّاهِي عَنِ اللَّهِ يُحِبُّ الرّاحَةَ ، فَلا تَظُنَّ يَابْنَ آدَمَ أَنَّكَ تُدْرِكُ رَفْعَةَ الْبِرِّ بِغَيْرِ مَشَقَةٌ ، فَإِنَّ الْحَقَّ ثَقِيل مُ ، وَالْباطِلُ خَفِيفٌ وَنِي حُلْوٌ ، أَيُّهَا النَّاسُ حَقٌّ وَبَاطِلُ وَ لِكُلِّ أَهْلُ فَاسْتَعْمِلُوا الْحَقَّ تَكُونُوا مِنْ أَهْلِهِ وَلَا تُحْفُوا فِي الْباطِلِ فَتَكُونُوا مِنْ أَهْلِهِ ، فَإِنَّ الْمَرْءِ قَدْ يُخادِنُ شَكَلَهُ وَيَعْتَبِرُ النّاسُ بِأَخْلاقِهِمْ ، الدَّهْرُ يَوْمَانِ : يَوْمَ قَدْ مَضَى فَقَدْ حَصَلَ عَلَيْكَ أَوْ لَكَ ، ويَوْمُ أَنتَ فِيهِ فَانظُرْ بِما يَرُوحُ عَنْكَ .

امير المو علیه السلام منين فرمود آندل که بدوستی خدای سرشته است دوست همیدارد.

که برای خدای حامل رنج و تعب باشد ، و آندل که از خدای غافل است دوستدار

ص: 310

راحت و خواهنده آسایش و آرامش است ، پس گمان مبر گمان مبر ایفرزند آدم که بدون

رنج و مشقت برفعت بر نایل و بخیر و خوبی واصل شوی، چه حق سنگین و تلخ ، باطل سبک و سست و شیرین است، میفرماید ایمردمان همانا امور جهان از دو حال بیرون نباشد ، یا حق است یا باطل وهريک را اهل و اشخاصی است پس تا توانید كار بحق کنید تا از اهل حق شمرده آئید ، و در امر باطل نکوشید تا از اهل باطل بشمار روید، و همانا آدمی با ابناء جنس واكفاء خویش ببایست انباز و همراز و مخالط و دمساز باشد ، لكن بدستیاری علم وذكاء ، محاسن شیم و اخلاق و قبایح اوصاف را بنگرد هر چه ستوده است بکار بندد

میفرماید روزگار دوروز است یکروز آنست که بگذشته است و برای تو یا آورده یا زیان رسانیده ، و یکروز است که در آن اندری نيک بنگر و بيدار

باش که اعمال و افعال تو برچگونه است و این عمر عزیز وروز پربهای خویش را برچه منوال بمآل ،میبری، آیا بخطا و گناه یا بصواب وثواب است و نیز در آنکتاب از حضرت علی بن الحسين علیه السلام مرويست

که حضرت امير المومنين علیه السلام این خطبه را در روز جمعه قرائت فرمود :

أَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَوَحِدِ بِالْقِدَم ، الْأَزَلِيُّ الَّذِي لَيْسَ لَهُ غايَةٌ في دَوامِه. وَلا لَهُ أَولِيَّةٌ ، أنشأ ضُرُوبَ الْبَرِيَّةِ لَا مِنْ أُصولِ كانَتْ مَعَهُ بَدِيَّةٌ . وَارْتَفَعَ عَنْ مُشارَكَةِ الْأَنْدادِ ، و تَعالى عَنِ الْخاذِ صاحِبَةٍ وَ أَوْلادِ ، وَ هُوَ الْباقِي مِنْ غَيْرِ مُدَّةِ ، وَالْمُنْشِى لا بأعوان ولأ بآلَةٍ ، تَفَرَّدَ

وَلَا بِصَنْعَةِ الْأَشياء فَأَتْقَنَها بِلَطَائِفِ التَّدْبِيرِ ، سُبْحانَهُ مِنْ لطيف خَبِيرٍ لَيْسَ كَمِثْلِه شَيءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ البَعيرُ .

یعنی سپاس و ستایش مخصوص بخداوندی است که بقدمت وقدم و پیشی بر

ص: 311

جمله موجودات متوحد ویگانه ، و چنان ازلی و قدیمی است که در دوام او غایت و و نهایتی نیست ، ومراورا اولیت و آغازی نباشد ، و اصناف بریت وانواع خلقت را بدون اینکه از نخست اصولی با وی باشد بدست قدرت و بروز مشیت بیافرید و از مشارکت انداد و امثال برتری یافت و از فرا گرفتن زن و فرزند و اهل و پیوند

، متعالی شد ، و اوست باقی بدون مدت یعنی تشخیص مدتی برای بقای او نیست و اوست آفریننده بدون اعوان و آلت ، بصنعت و ساختن اشیاء تفرد جست وبلطايف تدبیر جمله آفریدگان را متقن فرمود ، پس منزه و ممدوح است خداوند لطیف و خبیری که نیست مانندش چیزی ، و اوست شنونده بیننده یعنی بر حقایق اشیاء و دقایق موجودات و لطایف امور دانا و بیناست ، و هیچ چیز در هیچ حال و هیچ مكان بروی پوشیده و مکتوم نباشد

در نسخه بس عتیق که مشتمل بر اشعار جناب ولایتمآب سلام الله علیه است مسطور است که امام ابوعلی فضل بن الحسن بن الفضل طبرسی باسناد متصل از یحیی بن توبه از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت میکند که یحیی بن تو به گفت : امام جعفر علیه السلام با پدرش ابویحیی فرمود دلالت نکنم ترا بر ذخیره کبری و گنج فاخر ومحل اعتماد ائمه هادین ، وسپر هداه مخلصين ، وذخيره ائمه دین که در مهمات خدای را بآن میخواندند ، سو گند با خدای هیچکس بآن دعا نکرده است جز آنکه بآنچه اراده کرده نایل و بمقصود خویش واصل شده

عرض کردم ای سید من آندعا چیست؟ فرمود صحیفه ایست که ائمه متداول نموده اند و هريک بدیگری وصیت کرده ، و هر کس این دعا را بدشمنان ما بیاموزد از ما نیست ، و هر کس از دوستان ما مضایقت کند از ما نباشد ، و ایندعا و مناجات

بترتيب حروف معجم است ، هر وقت ترا مهمی پیش آید و امری باندوه افکند که توانائی آنرا نداشته باشی ، یا از چیزی بیمناک شوی که بر دفعش قادر نشوی ایندعا را قرائت کن ، چه تو بآنچه اراده کنی ظافر و بآنچه آرزو داشته باشی فایز هستی و خدای تعالی دعای آنکس را مستجاب فرماید ، و آنکس را که بر این دعا اعتماد

ص: 312

داشته باشد نومید نگرداند ؛ و على بن الحسين علیهما السلام بهر شب بخواندی ، و ائمه عليهم السلام بر آن اعتماد داشتندی ، و این دعا از امیر المومنين على بن ابيطالب عليه الصلاه والسلام است

بالجمله این دعا که مشتمل بر مناجات و تضرع و در قضای حاجات مجرب میباشد در دیوان مشهور منسوب بجناب امير المومنين علیه السلام مسطور است و دعای شریف

این است :

يا سامِعَ الدُّعاء و يا افِعَ السَّماءِ وَ يا دآئِمَ الْبَقَاءِ وَ يا واسِعَ الْعَطاءِ

لِذِي الفاقة العديم

ای شنونده دعاء ای بر کشنده سماء ، ای دائم البقاء ، ای واسع العطاء

برای درویش بی نوا

و يا عالم الْغُيُوبِ وَيَا غَافِرَ الذُّنُوبِ وَيَا سَائِرَ الْعُيُوبِ وَيَا كَاشِفَ الْكُرُوب

عَنِ الْمُرْهَقِ الْعَظِيمِ

ای دانند؛ غیوب ، ای بخشنده ذنوب ، ای پوشاننده عیوب ، ای بر گیرنده

کروب، از فرو برنده مصیبت وجفا

ويا فائِقَ الصَّفاتِ وَ يَا مُخْرِجُ النَّبَاتِ وَيَا جَامِعَ الشَّتَاتِ وَ يَا مُنْشِيءَ الرُّفاتِ

تعلق اول

مِنَ الْأَعْظُم الرَّميم

ای کسی که بر جمله صفات حمیده فایق و جمله پراکندگیها را جامع و نبات

را مخرج وجمله متفرقات از عظام پوسیده فرسوده را آفریننده هستی .

وَيَا مُنْزِلَ الْغِياثَ مِنَ الدَّاعِ الْحِتَاثِ عَلَى الْحَزْنِ وَالدِّمَاتِ إِلَى الْجُوعِ الْغِرَاث

مِنَ الْحُزْنِ وَ الرَّزُومِ الالات

ص: 313

ای فرو فرستنده باران از ابرهای شتابان بر زمینهای هموار نرم ریگزار

تشنه کام از میغهای پراکنده گرد آمده خروشان .

وَ و يا خالق البروج سماء بِالْفُرُوجِ مَعَ اللَّيْلِ ذِي الْوُلُوجِ عَلَى الضَّوْءِ ذِي الْمُلُوحِ

يغشى سَنَا النجوم

ای آفریننده بروج و نماینده آسمان بی فروج وخالق شبی که در آینده است

بر صبح های درخشنده نور نجوم را پوشنده .

و يا فالِقَ الصَّباح ويا فاتِحَ الذباح وَيَا مُرسل الرياح بكُوراً مَعَ الرَّواح

فَيَنْسَانَ بِالْغُيُومِ

ای شکافنده طلیعه بامدادان ، ای گشاینده ابواب فیروزی ای فرستنده بادها

بهر با مداد و شامگاه که بر میانگیزند میغ ها را

وَ يَا مُرسى الرواسخ أَوْتَادَهَا الشَّوامِخَ فِي أَرْضِهِ السَّوانِخِ أَطوادَهَا الْبَواذِحَ

مِن صُنعِهِ القَديم

ای برجای دارند کوه های بلند پرریشه و پیوند که میخهای زمین ثابت و

استوارند و با شاخه ای بلند و پایدار است

و يا هادِيَ الرَّشادِ وَ يَا مُلْهِمَ السَّدادِ وَ يا رازِقَ الْعِبادِ وَ يَا مُحْيِي الْبِلادِ

و يا فارج الغموم

ای نماینده راه رشد و رشادت ، والهام کننده براستی و سعادت ، و روزی دهنده

بندگان ، وزنده کننده بلدان ، و برگیرندۀ غم واندهان

ص: 314

وَ يَا مَنْ بِه أَعُوذُ وَ يَا مَنْ بِهِ أَلُوذُ وَمَنْ حُكْمُ النُّفُوذُ فَما عَنْهُ لِي شُدُودٌ

تبارَكتَ مِنْ حَليم

ای کسی که بدو پناه جویم، ای کسیکه بدو ملاذ خواهم ، ای کسی که فرمانش

نافذ و مرا از اطاعت او گریزی نیست ، زهی پروردگار بردبار

ويا مُطلق الأسير و يا جابر الكبير و يا مُغْنِي الْفَقير و يا غاذِيَ الصغير

و يا شافي السقيم الان

ای رها دهنده اسیران ؛ ای اصلاح فرماینده شکستها ، ای بی نیاز کننده

فقیران ، ای غذا دهنده صغیران، ای شفا دهنده بیماران .

ويا مَنْ بِه اعتزازي ويا من به احترازي مِنَ الذُّلِّ وَالْمَخَازِي وَالْأَفَاتِ وَالْمَرَازي

مَنْ بِهِ أَعِذْني مِنَ الْهُمُوم

ای کسیکه باوست عزت من ، و به نیروی اوست پرهیز یافتن من از خواری ها

ورسوائیها و آفات ومصيبتها ، نجات بخش مرا از غمها .

وَمِنْ جِنَّةَ وَإِنسِ لِذِكْرِ الْمَعادِ مُنْسِ وَالْقَلْبِ عَنْهُ مُفْسٍ وَمِن شَرِّ غَيٌّ نَفْسٍ

شَيْطانِهَا الرَّجيم

و از گزند پریان و آدمیان که فراموش دهنده یاد معاد ؛ و قلب را سخت کننده

و از گزند نفس سرکش و شیطان نفس که رجیم است

و يا مُنْزِلَ الْمَعَاشِ عَلَى النَّاسِ وَ الْمَواشي

وَالْأَفْرَاحَ فِي الْعِشَاشِ مِنَ الطَّعْمِ وَالرِّياشِ

تَقَدَّست مِنْ عَليم

ص: 315

ای فرو فرستنده رزق و لوازم زندگی بر آدمیان و چهار پایان و جوجگان

آشیان از مطعومات و ملبوسات مقدس هستی ای خداوند دانا

ويا مالك النواصي لِلْمُطيعات والعواصي فَاعَنْهُ مِنْ مَنَاصِ لِعَبْدِ وَلَا خَلاص

لِ اض ولا مُقيم

اى مالك مویهای پیشانی مطیعان و عاصیان چنانکه هیچ بنده را از آن پناه

و نجاتی نیست ، خواه برای گذشته خواه برای مقیمان .

وَ يَا غَيْرَ مُسْتَعَاضٍ لَمَحْضِ الْيَقِينِ راضِ بِما هُوَ عَلَيْهِ قَاضٍ مِنْ أَحْكامِهِ الْمَوَاضِ

تعالَيْتَ مِنْ حكيم

ای بهترین کسیکه از او عوض خواهند و از یقین خالص خوشنود و بر هرچه

حکمراند احکامش نافذ است ، بزرگی و بلندی ای خداوند دانا

و يامَنْ بِنا يُحِيطُ وَعَنَّا الأذى يُبط وَ مَنْ مُلكه البسيط ومَنْ عَدلُهُ القسيط

عَلَى الْبَرِّ وَالْأَثيم

ای کسیکه بر حال ما دانا و محیط ، و هرگزندی را از مادور کننده و کسیکه

ملکش بسيط وعدلش بر نیکوکار و بزه کار دامن بگسترده است

و يا رائِيَ اللحُوظِ وَيَا سامِعَ اللفُوظِ وَ يَا قَاسِمَ الْحُظُوظ بإحصائِهِ الْحَفِيظِ

بِعَدْلٍ مِنَ الْقُسُوم

ای بیننده نگریستنها ، ای شنونده گفتنها ، ای قسمت کننده قسمت کننده بهره ها بعلم

و دانش نگاهبان ،خود، و قسمت فرمودن بعدل

النارية اعمال تا وَيَا مَنْ هُوَ السَّمِيعُ ومَنْ عَرْشُهُ الرَّفِيعُ وَمَنْ خَلْقُهُ الْبَدِيعُ وَمَنْ جَارُهُ الْمَنِيعُ

مِنَ الظّالم الغَشُومِ

ص: 316

ای کسیکه عالم مسموعات وصاحب عرش رفيع وخالق خلق بدیع وزنهاری

او محفوظ است از ظالمان ستمکار

وَ يَا مَنْ حَبا فَأَسْبَغَ مَاقَدْ حَبا وسَوَّعَ وَ يَا مَنْ كَفَى وَبَلَّعَ مَا قَدْ كَفَا وَأَفْرَغَ

مِنْ مَنْهِ العَظم

ای کسیکه بخشش فرمود و در بخشش با تمام و اکمال رفت و عطای خود را گوارانید ، و آنچه باید کفایت فرمود و بپایان و پیوند آورد از عطاهای بزرگ خود

ملنا

وَ يَا مَلْجَأَ الصَّعِيفِ وَ يَا مَفْزَعَ اللَّهِيفِ تَبارَكْتَ مِنْ لَطِيفِ رَحِيم بِنَا رَقُفِ

خبير بنا گریم

ای ملجأ ضعیفان ، ای پناه اندوهگینان، بزرگی ای کردگار نیکوکار که

برما رحيم ورؤف و از ما دانا وبرما بخشایشگر و کریمی .

وَ يَا مَنْ قَضَى بِحَقِّ عَلَى نَفْسِ كُلِّ خَلْقٍ وفاتًا بِكُلِّ أُفق فَما يَنْفَعُ التَّوَكِّي

مِنَ الْمَوْتِ وَالْحُتُو

ای کسیکه از روی حق بر تمامت نفوس آفریدگان در تمامت آفاق حکم

بمرگ میراند ، و پرهیز از مرگ و قضای حتم را سودی نیست .

: اني ولا أَراكَ وَلا رَبَّ لي سواكَ فَقُدْنِي إلى هداكَ وَلَا تُغْشِينِي رَدَاكَ

بتَوْفِيقِكَ العَصُومِ

میبینی مرا و نمیبینم ترا ، و نیست بجز تو پروردگاری مرا ، پس بکشان

مرا براه هدایت خود ، و بر من پرده هلاك مپوش بتوفیق نگاهدارنده خودت

ص: 317

وَيَا مَعْدِنَ الْجَلَالِ وَذَا الْعِزَّ وَالْجَمَالِ وَذَا الْكَيْدِ وَ الْمَحالِ وَذَا الْمِجْدِ وَ الْفَعال

تَعالَيْتَ مِنْ رَحيم

ای کان بزرگی و جلال ، و خداوند عزت و جمال ، وصاحب كيد وعقوبت

و دارای مجد و بخشش ، بلند و بزرگی ای خداوند بخشاینده .

أجرني مِنَ الْجَحِيمِ وَمِنْ هُوَ لِهَا الْعَظيمِ وَمِنْ عَيْشِيهَا الذَّميم وَمِنْ حُزْيْهَا الْمُقيم.

وَ مِنْ مائِهَا الْحَميم

پناه ده مرا از دوزخ و از هول و هیبت عظیم ، وزندگانی ذمیم ، و از اندوه

پاینده مقیم ، و از آب و عذاب گرم و حمیم آن ..

و أصْحِينِيَ الْقُرْآنَ وأَسْكَنيَ الْجِنانَ وزَوِّجْنِي الْحِسَانَ وَناوِلْنِي الْأَمَانَ

إلى جَنَّةِ النعيم

مصاحب فرمای مرا با قرآن، ومنزل ساز مرا در بهشت جاویدان ، و تزویج

فرمای مرا با حور العین جنان ، و نایل گردان مرا بامان بسوی جنت و نعیم

إلى نِعْمَةٍ وهُو بِغَيْرِ استماع لَغْوِ وَلا بِإِذْكارِ شَجْرٍ وَلَا بِاعْتِدادِ شَكْرٍ

سَقيم وَلا كَليم

نایل فرمای مرا بنعمت و تماشا بدون لغو و بیهودگی و بیاد آوردن حزن و نه

بشمار آوردن شکایت و نه بیماری و جراحت

إلَى الْمَنْظَرِ النّزيهِ الَّذي لا لُغُوبَ فِيهِ هَنيئاً لساكنيه وطُوبى لعامريه

ذَوِي الْمُدْخَلِ الكَريم

بسوی منزلی بزرگ و نزیه که هیچ رنج و تعب در آن نباشد ، و برای ساکنان

ص: 318

و عامران خوب و خوش و دارای مقام دلکش باشد

إلى مَنْزِلِ تَعَالَى بِالْحُسْنِ قَدْ تَلاَلا بِالنُّورِ قَدْ تَوَالَى تَلْقَى بِهِ الْجَلالاً

قَدْ حَفَّ بالنسيم.

بسوی منزلی بزرگ که بحسن آراسته و بنور درخشنده و متوالی است ، و

عظمت و جلالت را در آنجا می بینی ، و بنسایم بهجت محفوف است

إلَى الْمَفْرَسُ الْوَطِيِّ إِلَى الْمَلْبَسِ الْبَهِي إِلَى الْمَطْعَمَ الشَّبِيِّ إِلَى الْمَشْرَبِ الْهَنِي

مِنَ السَّلْسَلِ الْخَتم

یعنی نایل و برخوردار فرمای بسوی بستر نرم و لباسهای فاخر با نمایش و مطعمی که میل و اشتها میآورد بسوی مشربی گوارا که از آب روشن و خوشگوار و

مختوم بخاتم مشک و معطرات باشد

ذکر پاره روایات و کلمات و بیاناتیکه از حضرت امام زین العابدين علیه السلام در بعضی مطالب و مسائل مأثور گردیده است

در کتاب کافی از زهری مسطور است که جماعتی از مردان قریش در خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السلام تشرف جسته عرض کردند چگونه باید و با چه کلام سزاوار است مردی را که از دین و مذهب خارج است بدین و آئین دعوت کرد؟

فرمود بگو

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَدْعُوكَ الَىَّ اللَّهُ تَعَالَى وَالَى دِينِهِ وَ جِمَاعُهُ أَمْرَانِ فَتِّ اللَّهُ تَعَالَى والاخر الْعَمَلُ بِرِضْوَانِهِ ، وَأَنْ مَعْرِفَةِ اللَّهِ تَعَالَى أَنْ يُعْرَفَ بِالْوَحْدَانِيَّةِ وَ الرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ الْعِزَّةِ وَ الْعِلْمِ وَ الْقُدْرَةِ وَ الْعُلُوِّ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ ، وَ أَنَّهُ

ص: 319

النَّافِعُ الضَّارُّ " ، الْقَاهِرُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ ، الَّذِى لَا تُدْرِكُهُ الابصار وَ هُوَ يُدْرِكُ الابصار وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ ، وَأَنْ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ، وَ أَنَّ ماجاء بِهِ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ تَعَالَى وماسواه هُوَ الْبَاطِلِ ، فاذا أَجَابُوا الَىَّ ذَلِكَ فَلَهُمْ مَا لِلْمُسْلِمِينَ وَ عَلَيْهِمْ مَا عَلَى الْمُسْلِمِينَ » .

یعنی پیش از در آمدن جنگ و قتال از نخست ایشانرا باین کلمات بخوانید

و بگوئید بنام خداوند بخشاینده مهربان ، همانا میخوانم ترا بخدای ودین وخدای فراهم داشتن دو امر که یکی معرفت خدای و آندیگر عمل نمودن برضا ورضوان خدای تعالی است، و اینکه بدانی معرفت خدای تعالی آن است که شناخته دارندش بوحدانيت ورافت ورحمت و عزت وحلم و قدرت و برتری بر هر چیز ، واینکه سود و زیان از اوست و بیم و امید بدو و بر هر چیز و هر چشم ناپدید ، و بر هر چیز دریا بنده وبينا ، و اوست لطیف خبير ، و اینکه محمد است بنده او و فرستاده او ، واینکه هرچه از جانب خدای بیاورده و بمردمان تبلیغ فرموده بتمامت بحق و راستی ، و هر چه جز آن است بجمله باطل و بیهوده است. چون این تکالیف را اجابت کردند و قبل از قتال پذیرفتار شدند با مسلمانان یکسان هستند و برادران دینی شما باشند ، و در سود وزیان با مسلمانان شريک و انباز خواهند بود و حکم واحد خواهند داشت .

در کتاب زاد المعاد از حضرت امام زین العابدين علیه السلام مرويست

جناب جعفر طيار برادر حضرت امیر المومنين علیه السلام از هجرت حبشه مراجعت فرمود گاهی بود که خیبر بدست امیر المومنین حیدر علیه السلام مفتوح شده بود بود ، حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله پذیرای آنجناب را بمسافت گذر كردن يك تير راه پیموده چون دیدار جعفر بجمال مبارك فخر كاينات بيفتاد باشتياق بسوی آنحضرت شتابان گردید ، رسول خدایش در بر گرفته بآغوش کشیده ساعتی با وی سخن رانده آنگاه برناقه عضبا بر نشست و جعفر را با خود ردیف ساخت و چون ناقه روانشد فرمود برادر میخواهی عطائی بزرگ با تو فرمایم و عطیت گران بهایت بخشم میخواهی ترا برگزیده دارم ؟ مردمانرا گمان همی رفت که از غنایم خیبرش مالی جزیل

ص: 320

ببخشاید ، جعفر عرض کرد بلی پدر و مادرم فدای تو باد ، پس آنحضرت نماز تسبیح

را باو عطا و تعلیم فرمود چنانکه تفصیلش در زاد المعاد مسطور است . در کتاب کافی از حضرت علی بن الحسين علیهما السلام مرویست که ابوسعید خدری از أصحاب رسول خدای صلی الله علیه و آله مستقیم نبوده سه روز بزحمت جان سپردن دچار بود

أهل و عیالش او را غسل و شست و شوی داده بمصلایش حمل کرده در آنجا

پس جان بسپرد و از آن رنج بیاسود، چنانکه در حدیث دیگر از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مرویست که چون بر کسی جان کندن دشوار افتد او را بآن مصلایش که در آنجا نماز میگذاشت نزديک نمايند و هم در آنکتاب از عبدالرحمن مرویست که مردی در حضرت امام زین -

العابدين سلام الله عليه معروض داشت که اگر زنیرا شوهرش قبل از آنکه آید وفات نماید تکلیف برچگونه است؟ فرمود:

« لَهَا نِصْفُ الصَّدَاقِ وَلِّهَا الْمِيرَاثِ دُرٍّ وَ عَلَيْهَا العدة » یعنی نصف مهریه او حق اوست یعنی هر چه بصداق او مقرر داشته اند يک نيمه اش حق ،او است و از میراث برخوردار است و نیز بروی لازم است که

، عده خود را نگهبان باشد یعنی محض احترام شوی مرده خود ببایست بر عده خویش بپاید .

و نیز در کتاب مذکور مسطور است که حضرت امام زین العابدین میفرمود:

« قَالَ رَجُلُ لَعَلَى بْنِ الْحُسَيْنِ علیه السَّلَامُ أَيْنَ يَتَوَضَّأُ الْغُرَبَاءُ قَالَ يَتَّقُونَ شُطُوطَ الانهار وَ الطُّرُقَ النَّافِذَةِ ، وَ تَحْتَ الاشجار الْمُثْمِرَةِ وَ مَوَاضِعَ اللَّعْنِ ، فَقِيلَ لَهُ أَيْنَ مَوَاضِعُ اللَّعْنِ ، قَالَ أَبْوَابُ الدُّورِ ؛ وَ فِي خَبَرٍ آخَرَ : لَعَنَ اللَّهُ الْمُتَغَوِّطَ فِي ظِلِّ النُّزَّالِ وَ الْمَانِعُ الْمَاءَ الْمُنْتَابَ ، وَ السَّادَّ الطَّرِيقَ الْمَسْلُوكَ ، وَ فِي خَبَرٍ آخَرَ مَنْ سَدَّ طَرِيقاً تِبْرِ اللَّهُ عُمُرَهُ

ص: 321

یعنی مردى علیهما السلام بحضرت على بن الحسين الام عرض کرد فدایت شوم مردم غریب که دارای دار و منزل نیستند در چه موضع پلیدی افکنند ؟ فرمود از کنار جویها بپرهیزند، و از طرقی که معابر مردم است و از زیر درختهای بارور و مواضع لعن برکنار شوند ، یعنی در این مواضع که محل عبور و حاجت خلق است و باید پاک و پاکیزه باشد پلیدی نرانند ، عرض کردند. مواضع لعن کدام است. فرمود درگاه خانها ، و در خبر دیگر است که خدای لعنت کند کسانیکه در فرودگاه مسافران پلیدی کند، و آنکس را که مانع آب منتاب یعنی آبی که مباحاً بنوبت میبرند و هر کسی بدنبال دیگری مره از پس مره میبرد بشود ، و آن کس را که راهیکه گذرگاه مردم است مسدود و در خبر دیگر است

که هر کس طریقی را مسدود نماید خداوند عمرش را قطع فرماید در کتاب کشف الغمه و کتب اخبار مسطور است که از حضرت امام زین العابدین سلام الله علیه پرسیدند از چه روی رسول خدای صلی الله علیه و آله در کودکی یتیم و بی پدر و مادر ماند « فَقَالَ لِئَلَّا يُوجِبُ عَلَيْهِ حَقُّ لِمَخْلُوقٍ » فرمود برای اینکه هیچ آفریده را بر آنحضرت حقی و منتی واجب نشده باشد ، و از این عبارت معلوم میگردد که حقوق بالاصاله راجع با بوین است ، و اگر دیگران راحقی وارد شود بالاصاله نیست، چنانچه رسول خدای صلی الله علیه و آله میفرماید : من و علی ابوین این امت هستیم ، پس اگر دیگران در تربیت آنحضرت کوشیده باشند مقامی دیگر

خواهد داشت

در کتاب السماء والعالم از مجلدات بحار الانوار از حضرت امام زین العابدین

و امام محمد باقر سلام الله عليهما مرویست :

خَلَقَ اللَّهُ أَرْضَ كَرْبَلاء قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ أَرْضَ الْكَعْبَةِ بِأَربَعَةِ

و عشرينَ أَلْفَ عام ، و قَدَّسَها وبارَكَ عَلَيْهَا ، فَما زالَتْ قَبْلَ خَلْقِ اللَّهِ الْخَلْقَ مُقَدَّسَةَ مُباركة ، ولا تزال كذلك حَتَّى يَجْعَلَهَا اللهُ أَفْضَلَ أَرْضِ

ص: 322

فِي الْجَنَّةِ ، وأَفْضَلَ مَنْزِلٍ ومَسْكَن يُسكنُ اللَّهُ فِيهِ أَوْلِيَاءَهُ فِي الْجَنَّةِ.

یعنی بیافرید خدای تعالی زمین کربلا را قبل از آنکه زمین کعبه را بیافریند به بیست و چهار هزار سال ، و آن زمین را مقدس گردانید و برکت و افزایش ، پس این زمین همیشه قبل از آنکه خدای تعالی آفریدگانرا خلق فرماید مقدس و مبارک و همه گاه بر اینحال و مقام بخواهد بود تا گاهیکه خدای عزوجل آنزمین را برترین اراضی بهشت و برترین منزل و مسکن گرداند که اولیای خود را در بهشت در آنجای مسکن و منزل بدهد

در کتاب کافی از حکم بن جبیر مسطور است که از سيد ما على بن الحسين

عليهما السلام شنیدم میفرمود : إِنَّ مَلَكاً يَهْبِطُ مِنَ السَّمَاءِ فِي كُلِّ لَيْلَةٍ جُمُعَةٍ مَعَهُ ثَلَّثْتَ مَثَاقِيلَ مِسْكاً مِنْ مِسْكِ الْجَنَّةِ فَيَطْرَحُهَا فِي الْفُرَاتِ ، وَ مَا مِنْ نَهَرٍ فِي شَرْقِ الارض وَ لَا فِي غَرْبِهَا أَعْظَمَ بَرَكَةً مِنْهُ

یعنی بدرستیکه در هر شب جمعه فریشته از آسمان فرود میآید و سه مثقال

پس در تمامت

مشگ از مشگ بهشت با خود میآورد و در نهر فرات میافکند نهرهای مشرق و مغرب جهان هیچ نهری نباشد که در عظمت و برکت مثابه نهر

فرات باشد

در كتاب حليه المتقين مسطور است که وقتی گنجشکها صدا میکردند امام زین العابدین علیه السلام فرمودند اینها تسبیح پروردگار خود مینمایند و از خدای طلب

روزی میکنند

کتاب فروع کافی از سعید بن المسیب مسطور است که از حضرت علی بن الحسين علیه السلام پرسیدم از مردی که با پای خویش ضربتی بر زنی حامل فرود آورد چنانکه آنچه در شکم اوست مرده فرود افتد، فرمود اگر آن نطفه باشد آنمرد باید بیست دینار بدهد، عرض کردم حد نطفه چیست؟ یعنی تا چه

ص: 323

اندازه حد نطفه است ، فرمود نطفه آنست که چون در رحم واقع شود چهل روز در

در رحم مانده باشد .

آنگاه فرمود : اگر آن سقط را بیفکند در حالتی که علقه باشد بر آنمرد چهل دینار وارد میشود ، عرض کردم حدعلقه چیست ، فرمود آن نطفه ایست که چون در رحم بیفتد هشتاد روز در رحم بپاید ، آنگاه فرمود : اگر بیفکند در حالتی که مضغه باشد بر آنمرد شصت دینار وارد است ، عرض کردم ح- حد حد مضغه چیست؟ فرمود : آن نطفه ایست که چون در رحم واقع شود یکصدو بیست روز مستقر مانده باشد آنگاه فرمود :

فَانٍ طَرَحَتْهُ وَهَى نَسَمَةُ مُخَلَّقَةُ لَهُ عَظْمُ وَ لَحْمُ مُزَمَّلِ الْجَوَارِحِ قَدْ نُفِخَ فِيهِ الْعَقْلُ فَانٍ عَلَيْهِ دِيَةً كَامِلَةُ »

پس اگر بیفکند آنچه را در شکم اوست در حالتیکه انسانی تمام خلقت و دارای استخوان و گوشت و جوارحی بهم پیوسته و روح عقلی در آندمیده شده باشد بر آنمرد دیه کامله وارد میآید سعید بن المسيب عرضكرد :

أَ رَأَيْتَ تَحَوُّلَهُ فِي بَطْنِهَا الَىَّ حَالٍ أَ بِرُوحٍ كَانَ ذَلِكَ أَوْ بِغَيْرِ رُوحٍ قَالَ بِرُوحٍ عَدَا الحيوة الْقَدِيمِ الْمَنْقُولِ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ وَ لَولَا أَنَّهُ كَانَ فِيهِ رُوحُ عَدَا الحيوة مَا تَحَوَّلَ مِنْ حَالٍ بَعْدَ حَالٍ فِي الرَّحِمِ وَ مَا كَانَ إِذاً عَلَى مَنْ يَقْتُلُهُ دِيَةُ وَ هُوَ فِي تِلْكَ الْحَالِ

یعنی در حضرت تو چنان مینماید که تحول ما في الرحم در شکم مادر بنمایشی و حالتی دیگر آیا با روح باشد یا بغیر روح ؟ فرمود این تحول با روح است یعنی با روح نامیه است که بسبب آن در اصلاب رجال و ارحام نساء نقل میشود و این روح غیر از روح قدیم است که روح عقل باشد وحیات، و اگر بیرون از روح عقل و حیات روح دیگر در وی نباشد چگونه از حالی بحالی انتقال خواهد یافت پس این تحول بواسطه روح نباتی است و با این صورت که او را روحی نباشد یعنی دارای روح عقل و حیات نباشد بر قاتل او دیتی تعلق نمیجوید پس مراد این

ص: 324

است که تحول ما في الرحم با آنروح میباشد که غیر از آن روحی است که خلق شده است این روح از برای آن قبل از خلقت اجساد، زیرا که روح حیات

تقدیم که روح عقل است هنوز بان جسم متعلق نگشته است .

علامه مجلسی در بحارالانوار در مجلد سماء و عالم میفرماید در بعضی نسخه ها

مزيل الجوارح مسطور است « ای امتازت وَ افْتَرَقَتِ جَوَارِحِهِ بَعْضِهَا عَنْ بَعْضٍ كَمَا قَالَ تَعَالَى لوتزيلو الْعَدِّ بِنَا ».

و در پاره نسخ مربل باراء مهمله و باء موحده مذکور است جوهری در صحاح اللغه میگویدتر بلت المرءة اى كثر لحمها وخود مجلسی علیه الرحمه در ذیل نگارش حدیث مرتب الجوارح ذکر فرموده است و الله اعلم و میفرماید مراد بروح غذاء الحیوه یا روح والدین است یا قوه نامیه و در بعضی نسج عدا با عين و دال مهملتین میباشد بدون مد و بنا بر هر دو نسخه منقول صفت روح است نه صفت حيوه و مراد بقدیم آن است که تقادم زمانی داشته باشد چه آن قبل از خلق اجساد خلق شده است و اطلاق قبل بر اسقاط قبل از تعلق روح بطریق مجاز است یعنی

بطریق حقیقت نیست

و در کتاب بحر المصائب مسطور است که شیخ طوسی در کتاب تهذیب از

حضرت امام زین العابدین روایت کرده است که فرمود :

« اذا أَخَذْتَ أَسِيراً فَعَجَزَ عَنِ المشى وَ لَمْ يَكُنْ مَعَكَ مَحْمِلُ فارسله وَ لَا تَقْتُلْهُ فانك لَا تَدْرِى مَا حَكَمَ الامام فيه »

ا دا یعنی اگر از مردم مشرك كس یعنی اگر از مردم مشرک کسی را اسیر ساختی و او نتواند با تو راه بسپارد

وازراه سپردن عاجز بماند و تو نیز نتوانی او را با خود حمل کنی او را براه خود بگذار و مقتول مدار چه ندانی حکم امام در حق او چیست .

در کتاب کشف الغمه و خصال از زهری مرویست که در خدمت علی بن الحسين سلام الله عليهما شدم فرمود یا زهری از کجا میآئی عرض کردم از مسجد فرمود در چه حالت بودید عرض کردم در روزه سخن داشتیم و رای من و أصحاب

ص: 325

فَقالَ : يا زُهَرِيُّ لَيْسَ كَما قُلْتُمُ الصَّوْمُ عَلَى أَرْبَعِينَ وَجْهاً مِنها عَشَرَة

واجِبَةٌ كوجُوبِ شَهْرِ رَمَضانَ و عَشَرَةُ أَوْجُهِ مِنْهَا صِيامُهُنَّ حَرام

و أَرْبَعَةَ عَشَرَ وَجْهاً مِنْها صاحِبُها فيها بِالْخِيارِ إِنْ شاءَ أَفَطَرَ وَصَوْمُ

الْإِذْنِ عَلَى ثَلاثَةِ أَوْجُهِ وصَوْمُ التَّأديب وصَوْمُ الْإِبَاحَةِ وصَوْمُ السَّفَرِ

وَ الْمَرَضِ فرمود : یا زهری امر صوم نه بر آن منوال است که شما بر آن رفته اید همانا روزه بر چهل وجه است از این جمله ده صورت آن واجب است مثل وجوب صوم شهر رمضان و ده نوع آن حرام باشد و چهارده قسم از آن صاحبش باختیار است اگر خواهد بروزه خویشتن برجای میماند و اگر خواهد افطار می کند و روزه اذن برسه وجه است و سه نوع دیگر صوم تأدیب وصوم اباحه وصوم سفر ومرض است زهری میگوید عرض کردم فدای توشوم اینجمله را برای من تفسیر فرمای :

قالَ : أَمَّا الْواجِبُ فَصِيامُ شَهْرِ رَمَضانَ وصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ لِمَنْ أَفَطَرَ يَوْماً مِنْ شَهْرِ رَمَضانَ عَمْداً مُتَعَمِّداً ، وصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ فِي قَتْلِ الْخَطَاءِ لِمَنْ لَمْ يَجِدِ الْعِتْقَ واجب ، قالَ اللهُ تعالى : ومَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ - إلى قَوْلِهِ - فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ .

وَ فِي كَفَّارَةِ الظَّهَارِ لِمَنْ لَمْ يَجِدِ الْعِتْقَ واجب ، قالَ اللهُ تَبَارَكَ

و تَعَالَى : وَالَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِنْ نِسَائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قَالُوا فَتَحْرِيرُ

ص: 326

رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا ذلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرُ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا . وَ صِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ

فِي كَفَّارَةِ الْيَمِينِ وَاجِبُ لِمَنْ لَمْ يَجِدِ الْإِطْعَامَ ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى : فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ . كُلُّ ذَلِكَ مُتَتَابِعُ وَ لَيْسَ بِمُتَفَرِّقٍ . وَ صِيَامُ أَذَى الْحَلْقِ حَلْقِ الرَّأْسِ وَاجِبُ ،

اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فيدية مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ حَالَّةً أَوْ نُسُكٍ ، وَ صَاحِبُهَا فِيهَا بِالْخِيَارِ وَ إِنْ شَاءَ صَامَ ثَلَاثاً صَوْمُ دَمِ الْمُتْعَةِ وَاجِبُ لِمَنْ لَمْ يَجِدِ الْهُدَى ، قَالَ اللَّهُ : فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهُدَى فَمَنْ لَمْ يَجِدْ قصيام

ثَلاثَةُ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةُ كامِلَةُ وَ صَوْمُ جَزَاءِ الصَّيْدِ وَاجِبُ ، قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى : وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فجز آنَ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفَّارَةُ طَعامُ مَساكِينَ أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً .

ثُمَّ قَالَ : أَوْ تَدْرِي كَيْفَ يَكُونُ عَدْلُ ذَلِكَ صِيَاماً يَا زُهْرِيُّ ؟ فَقُلْتُ لَا أذري ! قَالَ : يُقَوَّمُ الصَّيْدُ قِيمَةً ثُمَّ تُفَضُّ تِلْكَ الْقِيمَةُ عَلَى

ص: 327

الْبُرِّ ثُمَّ يُكال ذلِكَ الْبُرُ أَصْواعاً فَيَصُومُ لِكُلِّ نِصْفِ صاع يَوْماً

وَ صَوْمُ النَّدْرِ وَاجِبٌ ، وَصَوْمُ الْإِعْتِكَافِ وَاجِبٌ . وَ أَمَّا الصَّوْمُ الْحَرامُ فَصَوْمُ يَوْمِ الْفِطْرِ ويَوْمِ الْأَضْحَى وَ ثَلاثَةِ

أيام مِنَ التشريق .

وَ صَوْمُ يَوْمِ السَّكَ أُمِرْنا بِهِ وَ نُهِينَا عَنْهُ ، أَمِرْنا أَنْ تَصُومَهُ مَعَ شَعْبَانَ وَ نُهينا أَنْ يَنْفَرِدَ الرَّجُلُ بِصِيامِه فِي الْيَوْمِ الَّذي يَشُكُ فِيهِ النَّاسُ قُلْتُ : جُعِلْتُ فِداكَ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ صَامَ مِنْ شَعْبَانَ شَيْئاً كَيْفَ يَصْنَعْ؟ قالَ : يَنْوِي لَيْلَةَ الشَّكُ أَنَّهُ صائِمٌ مِن شَعْبَانَ فَإِنْ كَانَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ

و عَنْهُ وَ إِنْ كانَ مِن شعبان لم يَضُر

قُلْتُ : وَكَيْفَ يُجْزِى صَوْمُ تَطَوُّع مِنْ فَرِيضَةٍ ؟ فَقَالَ: لَوْ أَنَّ

رَجُلًا صَامَ يَوْمًا مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ تَطَوُّعاً وَ هُوَ لا يَدْري وَلا يَعْلَمُ أَنَّهُ مِنْ شَهْرِ رَمَضانَ ثُمَّ عَلَمَ بَعْدَ ذَلِكَ أُجْزِى عَنْهُ لِأَنَّ الْفَرْضَ إِنَّما وَقَعَ عَلَى الْيَوْمِ بِعَيْنِهِ ، وَصَوْمُ الْوِصالِ حَرام ، وَصَوْمُ الصَّمْتِ حَرام وصَوْمُ النَّذْرِ لِلْمَعْصِيَةِ حَرام ، وصَوْمُ الدَّهرِ حَرام .

وَ أَمَّا الصَّوْمُ الَّذي صاحِبُهُ فِيهِ بِالْخِيارِ فَصَوْمُ يَوْمِ الْجُمُعَةِ وَالْخَمِيسِ وَالْإِثْنَيْنِ وصَوْمُ أَيام البيض وصَوْمُ سِتَّةِ أَيَّامٍ مِنْ شَوَالِ بَعْدَ شَهْرٍ

ص: 328

رَمَضَانَ وَ يَوْمَ عَرَفَةَ وَ يَوْمِ عَاشُورَاءَ كُلُّ ذَلِكَ صَاحِبُهُ فِيهِ بِالْخِيَارِ إِنْ شَاءَ صَامَ وَ إِنْ شَاءَ أَفْطَرَ

وَ أَمَّا صَوْمُ الْإِذْنِ فَإِنَّ الْمَرْأَةَ لَا تَصُومُ تَطَوُّعاً إِلَّا بِإِذْنِ زَوْجِهَا وَ الْعَبْدُ لَا يَصُومُ تَطَوُّعاً إِلَّا بِإِذْنِ سَيِّدِهِ وَ الضَّيْفُ لَا يَصُومُ تَطَوُّعاً إِلَّا بِإِذْنِ صَاحِبِهِ ، قَالَ رَسُولُ اللہ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : مَنْ نَزَلَ عَلَى قَوْمٍ فَلَا يَصُومَنَّ تَطَوُّعاً إِلَّا بِإِذْنِهِمْ . وَ أَمَّا صَوْمُ التَّأْدِيبِ فَإِنَّهُ يُؤْمَرُ الصَّبِيُّ إِذَا رَاهَقَ بِالصَّوْمِ تَأْدِيباً

وَ لَيْسَ بِفَرْضٍ وَ كَذَلِكَ مَنْ أَفْطَرَ لِعِلَّةٍ مِنْ أَوَّلِ النَّهَارِ ثُمَّ قَوِيَ بَعْدَ ذَلِكَ أُمِرَ بِالْإِمْسَاكِ بَقِيَّةَ يَوْمِهِ تَأْدِيباً وَ لَيْسَ بِفَرْضٍ وَ كَذَلِكَ الْمُسَافِرُ إِذَا أَكَلَ مِنْ أَوَّلِ النَّهَارِ ثُمَّ قَدِمَ أَهْلَهُ أُمِرَ بِالْإِمْسَاكِ بَقِيَّةَ يَوْمِهِ تَأْدِيباً وَ لَيْسَ بِفَرْضٍ وَ أَمَّا صَوْمُ الْإِبَاحَةِ فَمَنْ أَكَلَ أَوْ شَرِبَ نَاسِياً أَوْ تَقِيّاً مِنْ غيَرَ تَعَمُّدٍ فَقَدْ أَبَاحَ اللَّهُ ذَلِكَ لَهُ وَ أجزىء عَنْهُ صَوْمُهُ ، وَ أَمَّا صَوْمُ السَّفَرِ

وَ الْمَرَضِ فَإِنَّ الْعَامَّةَ اخْتَلَفَتْ فِيهِ : فَقَالَ قَوْمُ يَصُومُ ، وَ قَالَ قَوْمُ لَا يَصُومُ ، وَ قَالَ قَوْمُ إِنْ شَاءَ صَامَ وَ إِنْ شَاءَ أَفْطَرَ ، وَ أَمَّا نَحْنُ فَنَقُولُ : يُفْطِرُ فِي الْحَالَتَيْنِ جَمِيعاً فَإِنْ صَامَ فِي السَّفَرِ أَوْ فِي حَالِ الْمَرَضِ فَعَلَيْهِ الْقَضَاءُ

ص: 329

في ذلِكَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ يَقُولُ : فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ

فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ .

امام زین العابدین علیه اسلام فرمود اما آنروزه که بواجبی بباید گرفت یکی روزه يک ماه رمضان المبارک است که تمامت ایامش بدون استثناء بر افراد مكلفين مسلمانان واجب و لازم است مگر اینکه بعذری شرعی معذور باشند در این وقت از تحت این حکم خارج میشوند و دیگر روزه داشتن دوماه متوالی و پی در پی است که بر آنکس که از روی خطا قتلی نموده باشد و او را ممکن نباشد که بنده را آزاد نماید واجب میشود چنانکه خدای تعالی میفرماید هر کس مومنی را بخطا بقتل برساند یعنی این قتل بخطا روی داده باشد نه بعمد که این هنگام قصاص شرعی واجب میشود بالجمله بر این شخص که قاتل بخطاست واجب می شود

که بنده گرونده یعنی محکوم بایمان را اگر چند صغیر باشد آزاد نماید و تحریر بمعنی اعتاق است وحر عتیق بمعنی کریم است چه کرم در احرار است چنانکه لوم و نکوهش در عبید بالجمله میفرماید قاتل بخطا باید بنده مومن را آزاد کند و بر اوست دیه مسلّمه یعنی تمام ادا کرده شده بورثه مقتول تا در میان خود قسمت نمایند و این آیت مبارک دنباله اش میرسد بآنجا که خدای میفرماید پس هر که یعنی آن قاتلی که نیابد یعنی قادر نباشد بر خریداری و آزاد ساختن بنده پس بر اوست روزه داشتن دو ماه از پی یکدیگر.

و در کفاره ظهار برای کسی که قادر بر آزاد کردن بنده نباشد روزه واجب می شود و مظاهره بمعنی آنست که مردی مؤمن با زوجه خویش گوید: تو بر من چون پشت مادر ،منی یعنی چنان که مادرم بر من حرام است تو بر من حرام باشی چنانکه خدای تعالی میفرماید و آن کسان یعنی مؤمنانی که مظاهره کنند از زنان خود و بعد از ظهار بازگردند بتدارک وتلافي آنچه آن قول مقتضی آن بود و بنقض

ص: 330

آن مایل گردند یعنی دیگر باره خواهند با زوجه خود رجوع نمایند بکفاره این کردار واجب میشود آزاد کردن بنده پیش از آنکه با هم مقاربت و زنا شوئی نمایند و این حکم کفاره که بآن مأمور شدید پند داده میشوید بآن تا باز ایستید از تلفظ باین لفظ ،منکر و خدای بآنچه میکنید خبیر است و هر کس نیابد بنده را یعنی قادر بر آزاد کردن بنده نباشد پس بر اوست روزه داشتن دوماه از پی یکدیگر پیش از آنکه با یکدیگر مباشرت ومقاربت نمایند و دیگر روزه داشتن سه روز واجب میشود برای کفاره قسم مر آنکس را که نیروی اطعام نباشد چنانکه خدای تبارک و تعالی می:فرماید: مؤاخذه نمی فرماید خداوند شما را بسبب بیهوده از سوگندهای شما و این آیت مبارک در حق عبدالله بن رواحه نازل شد چه عبدالله مردی ضعیف بود و زوجهاش در حاضر ساختن طعام او تأنی مینمود و بطول میافکند از این روی عبدالله سوگند یاد کرد که بطعام لب نگشاید زوجهاش نیز سوگند یاد نمود که اگر تو طعام نخوری من نیز دهان

بطعام نيالايم

خدای این آیت فرو فرستاد که خداوند شما را وگندهای بیهوده شما نگيرد لكن مؤاخذه ومعذب میفرماید بآن سوگند که دل و زبان شما با هم متفق باشد و برخلاف واقع بوده باشد یعنی در آن سوگندی که از روی فهم و شعور وقلب بدروغ بر زبان آورید معذب ومؤاخذید و کفاره آن اطعام ده تن مسکین از اطعمه متوسط یا پوشانیدن ده تن درویش یا آزاد ساختن بنده مؤمن است و آن کس را که نیروی بر آوردن یکی از کفارات ثلاثه ناشد پس کفاره آن بروزه داشتن سه روز متتابع است و این کفارۀ سوگندهای شماست چون سوگند یاد کنید و بشکنید و این روزه را بتمامت باید پی در پی گرفت نه آنکه متفرق و

بفاصله باشد . و دیگر روزه تراشیدن سر است که صاحبش مختار است اگر خواهد سه روز

بروزه میرود چنانکه خدای تعالی میفرماید: مناس; و حدودو فرايض و آداب حج وعمره

ص: 331

را بتمامت بجای آورید و از آن بعد میفرماید سرهای خود را متراشید یعنی از احرام بیرون مشوید تا وقتی که قربانی بموضع خود برسد پس هر کس از شما مریض باشد یعنی هنگام احرام بیمار گردد و بتراشیدن موی سر ناچار شود یا برسر اور نجی رسیده باشد مثل صداع یا جراحت یا غلبه شپش و باین سبب سر را از موی بسترد پس بر اوست فدا دادن و اگر بر این کار توانا نباشد ببایست سه روز روزه بدارد یا صدقه یعنی شش تن فقیر را اطعام نماید

کننده

و دیگر روزه دم متعه برای کسی که قدرت قربانی نیابد واجب میشود چنانکه خدای میفرماید هر کس برخوردار و منتفع شود بعمره در حالتی که قصد باشد یعنی هر که منتفع گردد بتقرب یافتن بحضرت خدای بوسیله عمره قبل از انتفاع بتقرب حضرت یزدان در اشهر آن یا هر که استمتاع نماید بعد از تحلل از عمره خود باستباحه محظورات احرام تا آنکه احرام گیرد بحج پس بر اوست آنچه میسر گردد از قربانی یعنی از بدنه یا گوسفند بشکرانه آنکه توفیق یافته

است در جمع نمودن میان دو عبادت

پس هر کس قادر بر قربانی نباشد بر اوست که سه روز در ایام حج روزه بدارد و روزه هفت روز دیگر چون باز گردید بوطن خود ، و این جمله ده روز

تمام است

و دیگر روزه جزاء صید یعنی کشتن صید در حالت احرام واجب است چنان که خدای تعالی میفرماید مکشید حیوان شکاری را یعنی حیوان بری را که ممتنع و متوحش باشد خواه

مَأْكُولِ اللَّحْمِ يَا غَيْرِ مَأْكُولِ اللَّحْمِ باشد الَّا مَا أَخْرَجَهُ الدَّلِيلُ در حالتی که شما احرام گیرندگان بحج یا عمره باشید و هر کس از شماها از روی تعمد یعنی بداند که محرم است و قتل صید بر او حرام است بکشد صید را پس بروی واجب است که فدا بدهد مانند آنچه را که مقتول نموده از چهار پایان یعنی شتر و گاو و گوسفند که دو تن مرد مسلمان که عارف و عادل باشند بگویند این فدا مماثل آن صید مقتول است در حالتی که آن جزاء قربانی باشد و بحرم برند و آنجا ذبح

ص: 332

یعنی واجب است بر او کفارتی که بپوشد و رفع نماید گناه او را و این کفاره طعام دادن فقرا و درویشان است و این عطف بر جزاء است یا اینکه برابر آن طعام و مساوات آن یعنی در ازای طعام دادن هر مسکینی یکروزروزه بدارد، عدل مصدر است بمعنى مفعول .

وصياما منصوب است بنا بر اینکه تمیز باشد و خالص

معنی این است که بر کشنده صید است جزاء مثل صيد يا طعام دادن یا روزه داشتن بالجمله امام زین العابدین علیه السلام با زهری میفرماید ای زهری هیچ میدانی « عَدْلُ ذلِكَ صِياماً » چگونه است؟ عرض کرد ندانم فرمود آن صید را بقیمتی مقرر میدارند و آن قیمت را در بهای گندم میدهند آنوقت آن گندم را بچندین صاع بمیزان میآورند و برای هر يک نيمه صاع یکروز روزه میدارند و دیگر روزه نذر واجب است یعنی کسی در امریکه خلاف شرع و برای معصیتی نباشد نذر کند که چون بمطلب خویش رسد یکروز یا بیشتر روزه برود چون مطلب خویش دریافت آنروزه بطوریکه در نذر خویش قصد کرده بر وی

واجب میشود

و دیگر روزه اعتکاف واجب است یعنی اعتکاف نمودن در مسجد و اما آنروزه

که حرام است یکی روزه داشتن در روز عید فطر است و دیگر روزه داشتن در عید اضحی است چه اگر روز عید فطر را روزه

بدارند و بماه رمضان المبارک اتصال دهند تمیز از میان میرود و دیگر روزه ایام تشریق حرام است و آنسه روز بعد از روز نحر است که روز یازدهم و دوازدهم و سیزدهم باشد یعنی برای کسیکه در منی باشد ناسکا اوغیر ناسك و بعضى ناسك را مقيد بحج یا عمره نموده اند لکن برای کسیکه در منی نباشد حرام نیست اجماعاً اگر چند در عبارات بعضی از فقهاء مطلقا رسیده است چه ایام تشریق جز در منی سه روز نیست و در غیر آن دو روز است و اینکه مقید بسه روز فرموده اند باز مینماید که برای کسی است که در منی باشد

ص: 333

و ديگر روزه يوم الشک است كه ما را بداشتن آن و نداشتن فرمان کرده اند اما امر کردن بنگاه داشتن آن این است که به نیت آخر شعبان روزه بداریم و نهی کرده اند باینکه مردی روزه بدارد در آنروز که مردمان در آنروز در شک هستند . مننه زهری میگوید عرض کردم فدای تو شوم اگر این شخص در ماه شعبان هیچ روزی بروزه نبوده است چگونه کار کند؟ فرمود در آنشب كه ليله الشک است . بان نیست رود که روز آخر شعبان را روزه میدارد پس اگر آنروز از شهر رمضان باشد جزای روزه واجب را ادراک کرده باشد و اگر از شعبان باشد زیان

بروی نباشد

زهری میگوید عرض کردم که چگونه کسی که از روی تطوع و رغبت و میل خویشتن روزه نهاده باشد پاداش روزه واجب را دریابد ؟ فرمود اگر مردی روزی از شهر رمضان را نداند که از شهر رمضانست و تطوعا بروزه برود و سپس بداند که اینروزه بروز رمضان المبارك بوده است البته پاداش روزه واجب بیند چه فرض و واجب بر آنروز بعینه واقع میشود

و دیگر و دیگر صوم وصال حرام است یعنی روزه بروند و آنروز را چون هنگام افطار فراز آید به نیت اتصال ووصل بروز دیگر و روزه دیگر افطار نکنند و درمیان این دو روز و روزه بافطاری انفصال ندهند یا اینکه بر روزۀ خویش بیایند چندانکه بسیاری از غروب بگذرد یا اینکه شخص صائم از روی نیت عشای خویش را بسحور آورد و غير ذلك و دیگر صوم الصمت حرام است باین معنی که در آنروز نیت نماید که آنروز را صامتاً ساکتاً بروزه بپای برد چه بر اینگونه روزه نهادن در شریعت ما حرام است نه اینکه کسی روزه بدارد و خاموش باشد بلکه اگر از روی نیست صمت را صفت صوم گردانند حرام است : و دیگر روزه که برای نذر حصول معصیتی باشد حرام است باینکه کسی

ص: 334

در عوض اینکه واجبی را ترك يا فعل حرامی را مرتکب شده باشد تشکراً

روزه بدارد

الدهر حرام است یعنی در تمامت روزگار بروزه روز نهادن

و روزگار باز سپردن حرام است و اما آنروزه که صاحبش در داشتن و نداشتنش مختار است صوم روز جمعه و پنجشنبه و دوشنبه و صوم ایام لیالی بیض و صوم شش .

روز از شهر شوال بعد از شهر رمضان و روز عرفه و روز عاشوراء است که صاحبش در اینجمله باختیار خویش میباشد ، اگر خواهد روزه میدارد و اگر نه افطار میکند . و امّا صوم اذن یعنی روزه که باید باذن دیگری بیای برد همانا زنرا بیرون از اجازت شوهر نشاید که بروزه که نه فرض و واجب است دهان بربندد و همچنین است حکم غلام و کنیز یعنی اینجماعت نیز بدون اجازت مالک خودشان نمی توانند روزه مستحب بگذارند و از این مطلب عدم تکمیل عقل اینجماعت و تكليف بنهایت انقیاد و اطاعت ایشان بمالک و شوهر باز نموده آید (1) و دیگر میهمان

جز باذن صاحب و رفیق خود نمیتواند روزه از روی تطوع و میل خویشتن بدارد بلکه باید باذن و اجازت میزبان باشد رسول خدای صلی الله علیه و آله فرموده است هر کس بر قومی

نازل بشود یعنی بمنزل جماعتی نزول نماید جز بدستوری ایشان تطوعاً نباید روزه بدارد.

واما صوم تأدیب چنان است که کودک را مادامی که مراهق نباشد محض آموزگاری و عادت دادن بروزه امر مینمایند و این روزه بروی واجب نباشد همچنین است حال آنکسی که بسبب حدوث علتی از اول روز افطار نماید و از آن پس او را نیروی روزه داشتن حاصل گردد مأمور بامساک میشود بقیه آنروز را و این محض تأدیب است یعنی امساک نمودن لکن بروی فرض نباشد و بر اینگونه است حال شخص مسافر که چون در اول روز چیزی مأکول دارد و از آن پس باهل و محل

ص: 335


1- این مسئله ربطی بنقصان عقول آنان ندارد، بلکه در حالت روزه ممکن است ضعف بر آنان مستولی شود و از خدمت لازم باز بمانند

خویش فراز آید محض تأديب بقیه آنروز را امساك مينمايد لكن اين امساک بر

وی واجب نیست .

واما صوم اباجه یعنی روزه که است و باطل نمیشود پس هر کس از روی فراموشى من غير تعمد اضطراراً قی نماید و روزه را بشکند و بمأكول ومشروب دهن بیالاید خدای بر او مباح گردانیده و پاداش روزه داریابد و آنروزه باطل نباشد و اما روزه شخص مسافر و مریض همانا عامه یعنی فقهای عامه در چنین روزه باختلاف رفته اند ، جماعتی حکم بصوم نموده اند و گروهی گفته اند نباید روزه بدارد و بعضی بر آن عقیدت رفته اند که اگر خواهد روزه بدارد و اگر خواهد افطار نماید ، اما معتقد ما آن است که در هر دو حالت بتمامت ببایست افطار نماید و اگر در حالت مرض یا مسافرت روزه بدارد قضای آنروزه بروی واجب باشد چه خدای عز وجل" در کتاب خود میفرماید هر يك از شماها که رنجور یا مسافر باشد یعنی در ایام رمضان المبارک پس بروی واجب افتد که در ایام دیگر بجز ماه رمضان روزه بدارد یعنی با نمقدار که در رمضان المبارک افطار کرده است در ایام دیگر روزه بدارد و قضای واجب بعمل آورد

از نص آیه شریفه معلوم میشود که هر کس در این دو حالت باشد روزه بروی واجب نیست و اگر بگیرد آنواجب را بجای نیاورده است بلکه قضای آن در زمانی که معذور نیست بروی فرض و واجب خواهد بود .

مع الحديث امام علیه السلام فرمود روزه بر چهل قسم است و اگر ببعضی اشارت نفرمود نه آنست که مقصود حصر و انحصار باشد بلکه محض تنبیه سائل بود که بداند بآنطور که او را گمان افتاده است نیست بلکه اقسام متود ده دارد ، و در کتب فقهاء عظام مبسوطاً و مفصلاً مضبوط است . السما و تاب در کتاب السماء والعالم از مجلدات بحار الانوار مسطور است که شخصی در حضرت امام زین العابدين معروض داشت که ابتدای این طواف در این بیت از چه زمان و چگونه بوده است :

ص: 336

فَقالَ : أَما بَدْوُ هَذَا الطَّوافِ بِهَذَا الْبَيْتِ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَالَ لِلْمَلَئِكَةِ إنِّي جَاعِلُ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ، فَقَالَتِ الْمَلَائِكَةُ : أَيْ رَبِّ أَخَليفَةً مِنْ

غَيْرِنا مَنْ يُفْسِدُ فيها ويَسْفِكُ الدِّمَاءَ و يَتَحاسَدُونَ ويَتَباغَضُون

ويَتَباغُونَ ، أَي رَبِّ اجْعَلْ ذلكَ الخَليفَةَ مِنَّا فَتَحْنُ لَا تُفْسِدُ فِيهَا وَلَا

نَسْفِكُ الدَّمَاء وَلَا تَتَباغَضُ وَلا تَتَحَاسَدُ وَلَا تَتَبَاعَى وَنَحْنُ نُسَبِّحُ

بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ وَ نُطِيعُكَ وَلا نعصيكَ ، قالَ اللهُ تعالى : إِنِّي

أعلم ما لا تَعْلَمُونَ .

قالَ : فَظَنَّتِ المَلائِكَةُ أَنَّ ما قالُوا رَدُّ عَلَى رَبِّهِمْ عَزَّ وَجَلَّ وَ أَنَّهُ قال غَضِبَ عَلَيْهِمْ مِنْ قَوْلِهِمْ فَلا ذُوا بِالْعَرْشِ ثَلاثَ ساعات فَنَظَرَ اللهُ عَلَيْهِمْ فَنَزَلَتِ الرَّحْمَةُ عَلَيْهِمْ ، فَوَضَعَ اللَّهُ سُبْحانَهُ تَحْتَ الْعَرْشِ بَيْتا عَلَى أَرْبَعِ أَساطِينَ مِنْ زَبَرْجَدٍ وَغَشَاهُنَّ بِمَا قُوتَةٍ خراءَ وَسُمي الْبَيْتُ الضُّراحُ ثُمَّ قالَ اللهُ لِلْمَلائِكَةِ : طُوفُوا بِهذَا الْبَيْتِ وَ دَعُوا الْعَرْشَ فَطَافَت الْمَلَائِكَةُ بِالْبَيْتِ وَتَرَكُوا الْعَرْشَ فَصارَ أَهْوَنَ عَلَيْهِمْ وَهُوَ الْبَيْتُ الْمَعْمُورُ الَّذِي ذَكَرَهُ اللهُ يَدْخُلُهُ كُلَّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكَ لَا

يعُودُونَ فِيهِ أَبَداً ، ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى بَعَثَ مَلائِكَةٌ فَقَالَ ابْنُوا لِي بَيْتاً

ص: 337

فِي الْأَرْضِ بِوشاله و قدرِهِ فَأَمَرَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مَنْ فِي الْأَرْضِ مِنْ خَلْقِهِ

أَنْ يَطُوفُها بهذا البَيْتِ مَا يَطُوفُ أَهْلُ السَّماءِ بِالْبَيْتِ الْمَعْمُورِ .

امام زین العابدین علیه السلام فرمود بدایت طواف این خانه چنان بود که خدای تعالی با فرشتگان فرمود همانا من در زمین خلیفه و نایب منابی مقرر میگردانم ملائکه عرض کردند آیا بیرون از جنس ما خلیفه در زمین قرار میدهی از آنان که در زمین کار بتباهی و فساد و خون ریزی و عناد وحسد و بغض و کینه وری و سرکشی بپای برند؟ ای پروردگار ما این خلیفه را از ما مقرر فرمای چه ما در زمین فساد نكنيم و بسفك دماء کار نیفکنیم و ببغض و حسد و بغی و سرکشی و نافرمانی

روز نگذرانیم و بالجمله بتسبيح وتقديس واطاعت تو باشیم و عصیان تو نورزیم. خدای تعالی در پاسخ فریشتگان فرمود همانا من میدانم چیزی را که شما نمیدانید از این خطاب مستطاب ملائکه را چنان گمان رفت که آنچه در پیشگاه خالق مهر و ماه بعرض رسانیدند نه از روی علم و ادب بود و خدای را از این کار و کردار ایشان غضب بخواهد جنبید پس از کمال هول و دهشت وزاری و ضراعت سه ساعت پناه بعرش آوردند اینوقت پروردگار قهار برایشان بنظر عنایت و نزول رحمت آمد و در زیر عرش خانه بر چهار ستون زبرجد که بیاقوت سرخ پوشش داشتند برای فریشتگان بپای داشت و بیت الضراح نام نهاد آنگاه با ملائکه فرمان کرد باین خانه طواف دهید و عرش را بگذارید

پس فریشتگان طایف بیت الضراح و تارك عرش گردیدند و این کار ایشان را سهلتر افتاد و اینخانه همان بیت المعمور است که خدای تعالی در قرآن مجید یاد فرموده و بهر روز و شب هفتاد هزار ملک بدرون این بیت میشود و دیگر باره هرگز بآن عود نمیگیرد پس از آن یزدان و دود فرشتگانیرا انگیزش فرمود و فرمان کرد که تا خانه برای من در زمین بنیان کنید باندازه و مانند این خانه پس از آن خدای فرمان داد تا آنانکه از آفریدگان خدای در زمین هستند در این

ص: 338

بیت طواف دهند چنانکه اهل آسمان در بیت المعمور طواف میدهند در مجمع البحرين مرقوم است که ضراح بضم اول از مضارحه بمعنی مقابله مضارعه میباشد و بیت الضراح در آسمان چهارم در محاذی عرش واقع است و در آسمان دنیا خانه ایست که بیت المعمور نام دارد و در محاذات ضراح است و رکس بصاد مهمله خوانده باشد مصحف است بالجمله اخبار در بیت المعمور و

ضراح متعدد است وَ اللَّهُ تَعَالَى بحقايق الاحوال أَعْلَمُ لأولة

و هم در کتاب سماء وعالم مسطور است که أبو حمزه ثمالی از حضرت امام

زين العابدين علیه السلام روایت کرده :

قالَ قُلْتُ لأبي عَبْدِ اللهِ : لَم صَارَ الطَّوافُ سَبْعَةَ أَشواط ؟ قالَ : لأَنَّ اللهَ تَبارَكَ وَتَعالى قالَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً فَرَدُّوا عَلَى اللهِ تَبارَكَ وتَعالى وَ قالُوا أَتَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها ويَسْفِكُ الدماء ، قال الله تعالى : إنّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ ، وَكَانَ لا يَحْجُبُهُمْ عَنْ نُورِهِ فَحَجَبَهُمْ عَنْ نُورِهِ سَبْعَةَ آلأفِ عامٍ فَلا ذُوا بِالْعَرْشِ سَبْعَةَ آلاف سَنَةَ فَرَجَمَهُمْ وَ تَابَ عَلَيْهِمْ وَجَعَلَ لَهُمُ الْبَيْتَ الْمَعْمُورَ الَّذي في السَّمَاءِ الرّابِعَةِ فَجَعَلَهُ مَثابَةً وَ أَمْناً وَوَضَعَ الْبَيْتَ الحَرامَ تَحْتَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ فَجَعَلَهُ مَثَابَةٌ لِلنَّاسِ وَأَمْناً فَصارَ الطَّوافُ سَبْعَةَ أَشْواطِ واجباً عَلَى الْعِبادِ

لِكُلِّ أَلْفِ سَنَةٍ شَوْطاً واحداً

میفرماید بحضرت امام حسین علیه السلام عرض کردم از چه روی طواف بیت بر هفت گردش مقرر گشت ؟ فرمود از آنکه خداوند تبارك و تعالی با فریشتگان خطاب فرمود همانا من در زمین خلیفه مقرر میفرمایم فریشتگان آن خطاب مستطاب

ص: 339

را از در پاسخ در آمدند و عرض کردند آیا در زمین کسیرا مقرر میفرمایی که در آن

کار به تباهی و فساد در افکند و خونها بریزد ، خداوند عالم قادر فرمود همانا میدانم چیزیرا که شما دانا نیستید

که خدای تعالی فرشتگانرا از نور عظمت وفروز كبرياء خود

و چنان بود محجوب و محروم نمیداشت از پس این مخاطبات هفت هزار سال یا هفتهزار ماه چه عام برسال و ماه هر دو اطلاق میشود ملائکه را از نور جمال و جلال خود بی بهره پس فریشتگان هفت هزار سال خود را بعرش بیاویختند و پناهنده شدند این وقت کردگار رحیم برایشان رحمت آورد و برایشان بخشش و آمرزش فرمود و بیت المعمور را که در آسمان چهارم است برای ایشان بیای و مقرر داشت و آنخانه

گذاشت

را مثابه و مرجع و محل امن وامان ایشان گردانید و بیت الحرام را در زمین در زیر بیت المعمور قرار داد و برای مردمان مثابه و مرجع و مقام امن و ایمنی گردانید و طواف بیت الحرام بر هفت شوط و گردش بندگانرا واجب گشت برای هر يک هزار سال که ملائکه در عرش ملاذ جسته بودند يك طواف واجب گردانید در تفسير منهج الصادقين مسطور است که چون گردانیدیم خانه کعبه را جای بازگشت بآن برای مردمان که بهر سال از اطراف و جوانب متوجه آن شوند بجهت مناسک و هر چند بآنجای آیند همچنان بآرزوی معاودت بآن باشند ، چه در روایت است که آهنگ عود کردن با نمکان مقدس موجب زیادتی عمر وقصد عدم عود موجب قرب اجل است یا اینکه مراد بمثابه موضع ثواب است که مردمان بسبب اداى مناسک حج وعمره مثاب میشوند و محل امن و ایمنی است از آنکه کسی را در آنجا نکشند و اذیت نرسانند یا اینکه موضع ایمنی حج گذاران است از عذاب

آخرت و یا جائی است که هر کس بآنجا ملتجی بشود مؤاخذه نشود و این حکم از

رسیده

زمان حضرت اسماعیل مقرر بوده است

وبيت معرف بالف ولام علم کعبه معظمه است و مثابه بمعنی مرجع است و مأخوذ از ثاب بمعنی رجع است یا بمعنی موضع ثواب است و تسمیه این بیت به

ص: 340

بيت الحرام برای آنستکه بر مشرکان حرام است که در آن در آیند و تسمیه آن بکعبه بسبب آن است که مربع است و در محاذی بیت المعمور واقع است که مربع است و بیت المعمور در محاذی عرش واقع است که مربع است و تربیع عرش برای آنست که کلماتیکه بنای اسلام بر آنست چهار است و آن کلمات این است :

« سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا اله الَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ وَ بَيْتُ المعمور » را بمعنی کعبه معظمه نوشته اند و معموریت آن گذارندگان و خدمه و مجاوران است و آن

بسبب كثرت زیارت حج اول خانه ایست که در زمین برای عبادت بندگان بناشده. یا مراد ضراح است که مقابل حقیقی سرای کعبه واقع شده در آسمان چهارم

ل یا مراد ضراح و عمارت آن کثرت طواف فرشتگان است و خازن آن فرشته ایست که زرین نام دارد و آنخانه از یاقوت سرخ است و خدای تعالی آنخانه را در عهد حضرت آدم عليه السلام بزمین فرستاد و در زمان طوفان حضرت نوح علیه السلام امر فرمود تا

بآسمان بردند.

از رسول خدای صلی الله علیه و آله مرویست که بیت المعمور در آسمان دنیاست و در آسمان چهارم نهریست که نهر حیوان مینامند بهر روز جبرئیل علیه السلام بهنگام نمایش آفتاب در آن نهر داخل میشود و چون بیرون می آید اجنحه خود را می افشاند هفتاد هزار قطره از آن می چکد و خدای تعالی از هر قطره فرشته ای می آفریند و جمله را فرمان میکند تا در بیت المعمور در آمده نماز و طواف می کنند و بروز دیگر هم چنان بفرمان یزدان هفتاد هزار فرشته بطریق مذکور خلق میشود و باین کار مامور میفرماید و هیچوقت نوبت طواف بفریشتگان اول نمیرسد

و بعضی گفته اند که مراد از بیت المعمور قلب مومن استکه عرش رحمن است

و عمارت آن بمعرفت و اخلاص است بنده نگارنده گوید: در این مطلب که ملائکه قبل از آفریده شدن آدم و آدمیان بمحض اینکه از محل وحدت و قدرت خطاب میرسد که ما خلیفه در ارض قرار میدهیم ، درجواب عرض میکنند آیا کسی را قرار میدهی که فساد و خونریزی

ص: 341

نماید خالی از لطافت و تأمل نیست

دیگر اینکه از این جمله فریشتگان نیز دا ناشده بودند و مسبوق بآن بوده اند لکن از نکات و دقایق معنویه حكميه و نتايج ومقاصد عليه مخفیه بی خبر بوده اند مگر اینکه گوئیم چون قبل از حضرت آدم علیه السلام جماعت بنی الجان در صفحه زمین سر بطغيان وعصيان وسفک دماء برآوردند و چنانکه روایت شده ابلیس با جماعتی بفرمان یزدان بتدمير و تفریق آنها مأمور شدند این وقت که خدای تعالی با ملائکه خطاب فرمود که در زمین خلیفه و نایب منابی مقرر میفرمائیم ملائکه از روی استفسار و استطلاع این طور عرض کردند یا از روى تحير وعجب، ياصدور این کلام از ملائکه بسبب تلقی از لوح محفوظ و یا استنباط از آنچه در عقول ایشان مرکوز فرموده و یا اینکه چون در آن وقت که بنی الجان در زمین فساد میکردند و خدای گروهی از فرشتگان را بدفع و تدمير آنها مأمور فرمود این وقت نیز ملائکه قیاس برغایب نمودند و گمان کردند که مخلوق ثانی هم حکم مخلوق اول را دارد و اینگونه عرضکردند. بالجمله در تفاسیر قرآن مجید نیز پاره اشارات و تاويلات مفصله مرقوم است والعلم عند الله

در کتاب کافي مسطور است که مردی در حضرت علی بن الحسين علیهما السلام شد با او فرمود از سفر حج مراجعت کرده عرضکرد آری فرمود هیچ میدانی برای مردمیکه حج نهاده اند چه مقام و فضیلت است عرض کرد ندانم .

قالَ : مَنْ قَدِمَ حاجاً وَطافَ بِالْبَيْتِ وَ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ كَتَبَ اللهُ لَهُ سَبْعِينَ أَلْفَ حَسَنَةٍ وَحَى عَنْهُ سَبْعِينَ أَلْفَ سَيِّئَةٍ وَرَفَعَ لَهُ سَبْعِينَ أَلْفَ دَرَجَةٍ وَشَفَعَهُ فِي سَبْعِينَ أَهْلِ بَيْتِ وَقَضَى لَهُ سَبْعِينَ أَلْفَ حَاجَةٍ وَكَتَبَ

لَهُ عِشقَ سَبْعِينَ أَلْفَ رَقَبَةٍ قِيمَةُ كُلِّ رَقَبَةٍ عَشَرَةُ آلَافِ دِرْهُم . فرمود هر کس اقامت حج نماید و در خانه کعبه طواف دهد و دورکعت نماز

ص: 342

بیای گذارد ایزد متعال در نامه اعمال او هفتاد هزار حسنه بنویسد و هفتاد هزارسيئه از كتاب اعمالش بسترد و هفتاد هزار درجه برای او بر کشد و او را در مردم هفتاد خانه شفاعت دهد یعنی شفاعت او را در کسان هفتاد خانه پذیرفتار شود و هفتاد هزار حاجت او را برآورد و هم او را ثواب و مزد آزاد کردن هفتاد هزار بنده بنویسد که بهای هر يک ده هزار درهم ،باشد معلوم باد که بر ناظران این حدیث شریف شگفت نباشد که هفتاد هزار حاجت کدام است زیرا که ما مقامات حاجات خود را ندانیم بلکه این علم با قاضی الحاجات است که خود میداند این آدمی ضعیف الاندام و نحیف الطاقه را چه مخاطر در پیش و بچه حاجت دچار میشود .

در كتاب من لا يحضره الفقيه مسطور است شخصی بخدمت حضرت علی بن الحسين علیهما السلام آمد و عرض كرد « قَدْ آثَرْتَ الْحَجَّ عَلَى الْجِهَادِ »؟! و در اینجا میشود آثرت بضم تا وصیغه متکلم باشد و ممکن است بفتح وخطاب بآنحضرت باشد واضح اینست چنانکه باین تقریب که مذکور میشود .

دراحتجاج شیخ طبرسی و بحار الانوار مسطور است که عباد بصری با آنحضرت

این مکالمه نمود ، بالجمله عرضكرد همانا اختیار فرمودی و برگزیدی برجهاد ؟! کنایت از اینکه حج نهادن آسانتر از جهاد نمودن و خویش را در معرض هلاک ودمار در افکندن است از این روی حج نهادنرا ترجیح دادی و بآن پرداختی و حال آنکه خدای تعالی میفرماید :

إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ إلى

آخرها ، فَقَالَ لَهُ عَلَى بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام : فَاقْرَأْ ما بَعْ-دَها ، فَقالَ التائِبُونَ الْعابِدُونَ إِلى أَنْ بَلَغَ آخرَ الْآيَةِ ، فَقَالَ : إِذا رَأَيْتُ هُؤلاء فَالْجِهادُ مَعَهُمْ أَفْضَلَ مِنَ الْحَجُ ، وَ رُوِيَ أَنَّهُ علیه السلام قَالَ القَائِبِينَ الْعابِدن

إلى آخِرِ الْآيَةِ وَ مَنْ حَجَّ يُرِيدُ بِهِ وَجْهَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَنَّ لا يُرِيدُ بِهِ

ص: 343

رياء ولا سُمْعَةً غَفَرَ اللهُ لَهُ أَلْبَتَّةَ . وتمام آيت وافي هدايت اينست : « إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أنفسهم وأموالَهُمْ بأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ في سَبيل اللهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرية

وَ الْإِنجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمْ

الذي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَه

میفرماید خدای تعالی از مؤمنان باز خرید نفوس ایشانرا که در جهاد في سبيل الله بکار بندند و اموال ایشانرا که در راه خدا انفاق کنند تا اینکه در ازای آن بهشت جاویدان از بهرایشان باشد و مقصود تحریص در جهاد است یعنی ای بنده از تو بذل جان و مال و از من بخشیدن جنان ،جاویدان نفسی که سرمایه شر و شور و مالی که موجب طغیان و غرور است بسیار و بهشتی آکنده بغلمان و حور دریاب

سنگ بينداز و گهر میستان *** خاک زمین میده وزرمیستان

در عوض فانی و خوارو حقیر *** نعمت پاکیزه و پاینده گیر

در خبر است که اعرابی از در مسجد رسول میگذشت گاهیکه آنحضرت این آیت قرائت می فرمود لمعات أنوار الهى قلب او را روشن و جان او را گلشن ساخت پرسید این سخن کیست گفتند این کلام پروردگار است گفت این بیع و شری در چه هنگام بوده گفتند بروز میثاق که ذرات ذریات را خطاب مستطاب الست بربکم بگوش هوش رسانیدند گفت سوگند با خدای این بيع بس سودمند است

ومعامله ونفوس واموال فانيرا بهشت جاودانی در عوض میدهند هرگز این بیع را اقاله

فسخ ننمایی

بالجمله این جمله همه از روی عنایت ایزدی و رحمت سرمدی است و گرنه

عالم هر چه هست از اوست و هر کرا از جان و مال و هر چه هست از بخشش اوست این نیز تفضلی است که میفرماید چیزی فانی و معیوب بدهید و در بهای آن بهشت باقی

ص: 344

ومرغوب باز ستانید و اگر میفرمود شما جان و مال بفروشید من هم بهشت را میفروشم کدام کس را یارای آن بود که گوید بهشت را میخرم یا بهای آنرا میدهم . بالجمله خدای میفرماید این مومنان که نفس ایشان خریده شده در راه

کشند

خدای وطلب رضای او قتال میدهند و در میدان مقاتلت کشته میشوند و می و خدای آن وعده که برای ایشان بر نهاده یعنی بهشت را در تورية وانجيل وقرآن

ثابت است و کیست و فاکننده تر بعهد خویش از خدای که بوعده خود و فامیفرماید پس بشارت یا بید و شادمان باشید باین خرید و فروخت خود که مبایعه

و کریم است پس کردید بآن و این بیع رستگارییست بزرگ .

از امام جعفر صادق علیه السلام مرویستکه فرمود در معنی این آیه شریفه ای مؤمنان قیمت شما نیست مگر بهشت پس خود را جز ببهشت مفروشید یعنی خود را بمتاع غرور فانی مفروشید که قیمت شما بهشت جاودانی است ، مع الحدیث چون آنشخص این آیت را در فضل جهاد بعرض حضرت سجاد علیه السلام برسانید، فرمود : ما بعد آنرا قرائت نمای و تمام آن این است : « التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الأمرون بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ .

رفع آن بر مدح است ای هم التائبون یعنی مومنان مذکور که جان ومال را در راه خداى وجهاد فی سبيل الله در عوض بهشت مبایعه می نمایند باین اوصاف حمیده متصف هستند از معاصی گردنده و بحضرت باری گرونده و از روی اخلاص پروردگار را عبادت کننده و نعمتهای الهی را ستاینده و بسبب روزه داشتن در بهشت جاویدان سیاحت کننده و در درگاه بی نیاز رکوع نماینده و سجده گذارنده و بطاعت و سنت ر حضرت رسالت مرتبت امر کننده و از کفر و معاصی نهی فرماینده و احکام شرایع یزدانرا نگاهدارنده اند و بشارت بده مومنانی را که باین صفات موصوفند به فضایل و مناقبی که افهام از ادراک آن عاجزند در بعضی از تفاسیر مسطور استکه این صفات ائمه معصومین است چه این

_346

ص: 345

صفت بحد كمال جز در این انوار مقدسه در دیگری ممکن نمیشود .

بالجمله امام زین العابدین علیه السلام بآن شخص فرمود هر وقت چنین مردمی

با چنین اوصاف دیده شود جهاد نمودن در خدمت ایشان افضل است از حج نهادن

یعنی در آن هنگام - آنانکه جهاد میکردند حرکات وسكنات وأفعال و أعم-ال ایشان بجمله برای خوشنودی خدای واطاعت رسول رهنمای و تقویت، دین مبین و دفع مشركين ومنافقين بود البته جهاد برحج" فضیلت داشت اما اکنون که خلافت به سلطنت جور تبدیل یافته وظالمان غصب خلافت نموده و تمامت جنگ و جوشها و آهنگ و خروشها از روی هوای نفس و حکومت اندیشه نا روا و تحصیل دنیاست هیچ فضیلتی در چنین جهاد برحج نیست ، بالجمله عباد بصری در شمار صوفیه آن

بوده است وروایت شده استکه آنحضرت فرمود التائبين العابدین یعنی بحالت جری که صفت مومنین باشد که مجرور بمن است ، بالجمله فرمود هر کس اقامت حج نماید وجز خدای و خوشنودی خدای را آهنگ ننموده باشد و مقصودش رياء ورزیدن و آوازه در افکندن نباشد البته خدای اورا می آمرزد .

در کتاب من لا يحضره الفقیه در باب أخباریکه برای سفر بسوی حج وغيره از طاعات و ايام و اوقات رسیده است مسطور استکه حضرت ابی جعفر علیه السلام فرموده

است که چنان بودی که چون حضرت علی بن الحسين علیهما السلام بسر کشی و خروج بسوى بعضى اموال وزراعت خویش اراده فرمودی سلامتی خویش را بآنچه آن حضر ترا مقدور بود از خدای بخواستی یعنی تصدق فرمودی و این کردار هنگامی بود که دو پای مبارک در رکاب مستقر فرمودی و چون خدایش سالم بداشت و باز گرد خدای عز وجل راسپاس وشکر بگذاشت و بهر چه برای او ممکن شدی

تصدق فرمودی ...

و دیگر در کتاب مذکور از عبد بن حمران از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام از پدرش امام محمد باقر علیه السلام مسطور است که فرمود با علی بن الحسين علیهما السلام در حرم

ص: 346

و آنحضرت مرا نگران شد که خطاطیف را آزار میرسانم

« فَقَالَ يَا بُنَيَّ لَا تَقْتُلْهُنَّ وَ لَا تُؤْذِهِنَّ فانهنَّ لَا يُؤْذِينَ شَيْئاً » امام زين العابدين علیه السلام فرمود ای پسرک من خطاطیف را مکش و آزار مرسان چه این حیوان هیچ چیز را اذیت نمیرساند در حدیث وارد است که رسول خدای صلی الله علیه و آله از کشتن خطاف نهی فرموده و خطاف بضم خاء وتشديد طاء مهمله طاير معروفی است که به عصفور الجنه مشهور است واز بلاد بعیده طی راه مینماید که با انسان مانوس باشد .

در كتاب حياة الحيوان مرقوم است که چون حضرت آدم علیه السلام از بهشت بیرون شد از وحشت شکایت فرمود و با خطاطیف انس گرفت و در خانه ها مسکن جست از اینروی این حیوان از بنی آدم جدائی نمیگیرد بسبب انسی که با ایشان گرفته و چهار آیت از کتاب خدای با این حیوان است « لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً ، الَىَّ آخِرِ السُّورَةِ وَ بِهِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ » آواز بر میکشد و در حدیث است که تسبیح خطاف قرائت حمد است

نه به واز كعب الاحبار مأثور است که خطاف میگوید « قَدِمُوا خَيْراً تَجِدُوهُ » و این مرغ را بزبان فارسی پرستوک میخوانند و همچنین پرستو و پرسنك و فرشتوک وفرستو وفرستک وفراستوک وفراشتر و فراشتروک وفراشک وفراشتوک وغير ذلک .

و دیگر در کتاب من لا يحضره الفقيه مسطور است که چون حضرت امام زين العابدین علیه السلام بسوی مکه معظمه تجهیز سفر فرمودى « ال لِأَهْلِهِ اياكم انَّ تَجْعَلُوا فِي زَادِنَا شَيْئاً مِنَ الطِّيبِ وَ لَا الزَّعْفَرَانِ نَأْكُلْهُ أَوْ نُطْعِمْهُ » يعنى با اهل خویش میفرمود بپرهیزید از اینکه در زاد و توشه ما یعنی در سفر مکه و احرام چیزی از طیب و زعفران بازگذارید که ماكول نمائيم يا اطعام كنيم .

در خبر است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام میفرمود: از برای کسی که محرم است چهار چیز از طیب مکروه است مشک و عنبر و زعفران و ورس یعنی اسپرک واسيرک باكاف فارسی گیاهی زرد است که بدان چیزها را رنگ نمایند و بعضی گویند اسپرک برگ زرد چوبه است و آنچه از صحاح و قاموس و مجمع

ص: 347

البحرين مستفاد میشود ورس غیر از اسپرک است گیاهی است که

نیست و چیزیست سرخ رنگ که بسحیق زعفران شبیه است

جز در یمن موجود و دیگر در کتاب مذکور از حضرت علی بن الحسين علیهما السلام مسطور است که می فرمود :

يَا مَعْشَرَ مَنْ لَمْ يَحُجَّ اسْتَبْشِرُوا بِالْحَاجِّ بِخَيْرٍ اذا قَدِمُوا فَصَافِحُوهُمْ وَ عَظِّمُوهُمْ فَانٍ ذَلِكَ يَجِبُ عَلَيْكُمْ أَنْ تُشَارِكُوهُمْ فِى الاجر .

ای جماعتیکه بنهادن حج بهره ور نشده اید بشارت گیرید به حاجیان بخیر و خوبی گاهیکه وارد میشوند و از سفرحج باز می آیند با ایشان مصافحه کنید و ایشانرا بسی عظمت گذارید چه این کار بر شما واجب باشد و در این کردار

در ثواب حج با ایشان شریک میشوید .

و نیز در کتاب مزبور مسطور است که حضرت امام زین العابدين علیه السلام با

خادم و کار فرمای خود میفرمود: « اذا أَرَدْتَ أَنْ تُشْتَرَى لِي مِنْ حَوَائِجِ الْحَجِّ شَيْئاً فَاشْتَرِ وَ لَا تُمَاكِسْ ». یعنی چون خواهی چیزی از آنچه در سفر حج حاجت میرود برای من خریداری کنی بهای آنرا مشکن و از قیمتش کاستن مگیر ، مماکسه در لغت بمعنی انتقاص ثمن و استحطاط آن است

در خبر است « لَا تُمَاكِسْ فِي أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ فِى الاضحية وَفِيُّ الْكَفَنِ وَفِيُّ ثَمَنِ نَسَمَةٍ وَفَى الْكِرَاءِ إِلَى مَكَّةَ » چه اینجمله شرافت دارد و باید ممتاز باشد و اگر بخواهند ارزان بخرند زیان برند و ماکس بمعنی عشار است و از این است اینخبر

« لَا يَدْخُلُ صَاحِبِ مَكْسِ الْجَنَّةِ »

در روضه الصفا وكتاب حياه الحيوان مسطور است که چون علی بن الحسین

عليه السلام حج بگذاشتی و اراده تلبیه فرمودی بلرزه و رعده در افتادی و رنک مبارکش زردی گرفتی و مدهوش بیفتادی و چون از آنحالت افاقت یافتی بآن حضرت عرض کردند که این حالت چیست؟ می فرمود « أَنِّي لَأَخْشَى أَنْ أَقُولَ لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ فَيَقُولُ لِي لَا لَبَّيْكَ وَ لَا سعديك » از آن ترسم كه چون لبيک بر زبان آدم

ص: 348

واللهم لبيک گويم در جواب من لا لبيک ولا سعديک بفرمايند . بالجمله آن مردم آنحضرت را تشجیع همی نمودند و عرض کردند از تلبیه چاره نباشد یعنی در اقامه حج تلبیه واجب است و چون آن حضرت زبان بلبيك بر می گشود هوش از وی همیرفت چنانکه از راحله خویش فرو می افتاد و چنان بود که در هر روز و شب هزار رکعت نماز بیای میبردی چنانکه از این پیش اشارت یافت

و نیز در حياه الحیوان میگوید ابن عساکر گفته است که مسجد امام زین العابدین علیه السلام در دمشق معروف می باشد سید فقیه عبدالله بن محمدرضای حسینی شوشتری در رساله خود که در پاره احکام فقهیه مسطور فرموده نوشته است که سید محقق جزایری در شرح نخبه مرسلاً از حضرت امام زین العابدین علیه السلام روایت میکند که

چون آن حضرت از سفر حج مراجعت فرمود شبلی آنحضرت را استقبال نمود

فقال له أحججت يا شبلي ؟ قال نعم يا بن رسول الله » فرمود آیا تو نیز

حج نهاده باشی یا شبلي؟ عرض کرد آری یا بن رسول الله

فَقالَ لَهُ : أَنزَلْتَ الميقات و تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخيط الرِّيابِ وَاغْتَسَلْتَ قالَ نَعَمْ ، قالَ : فَحِينَ نَزَلْتَ الْمِيقات نَوَيْتَ أَنَّكَ خَلَعْتَ ثَوْبَ الْمَعْصِيَةِ ولَبِسْت تَوْبَ الطَّاعَةِ ؟ قالَ : لا ، قَالَ : فَحِينَ تَجَرَّدْتَ مِنْ تَخيط ثِيَابِكَ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَجَرَّدْتَ مِنَ الرِّياءِ وَ النّفاقِ وَ الدُّخُول في الشبهات ؟ قال :

لا ، قال : فَجِينَ اغْتَسَلْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ اغْتَسَلْتَ مِنَ الْخَطايا وَالذَّنُوبِ؟

قالَ : لا علیه السلام قال : فَما نَزَلْتَ الميقات وَلَا تَجَرَّدْتَ عَنْ يَخِيطِ التَّابِ

وَلاَ اعْتَسَلْتَ

ثُمَّ قال علیه السلام : تنظفت وَ أَحْرَمْتَ وَ عَقَدْتَ الْحَجَّ ؟ قَالَ : نَعَمْ ، تنَضَّفْتَ

ص: 349

قال علیه السلام : فَحِينَ تَنَظَّفَتَ وَ أَحْرَمْتَ وَعَقَدْتَ الْحَجِّ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَنَظَّفْتَ

الا الله

بنُورَةِ التَّوْبَةِ الْخالِصَةِ اللهِ تعالى ؟ قالَ علیه السلام : لا ، قال : فَحِينَ أَحرمت

نَوَيْتَ أَنَّكَ حَرَّمْتَ عَلى نَفْسِكَ كُلَّ مُحَرَّم حَرَّمَهُ اللهُ تَعَالَى عَلَيْكَ ؟ قَالَ

تویت

لا ، قالَ علیه السلام : فَحِينَ عَقَدْتَ الْحَجَ نَوَيْتَ أَنَّكَ قَدْ حَلَلْتَ كُلَّ عَقْدِ

لِغَيْرِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ ؟ قال : لا ، قال علیه السلام : ما تَنَفتَ وَلَا أَحْرَمتَ

وَلَا عَقَدْتَ بِالْحَجِّ ثُمَّ قال علیه السلام لَهُ : أَدخلت الميقات وَصَلَّيْتَ رَكْعَتِي الْإِحْرامِ وَلَبيت؟

بِنِيَّةِ

قالَ : نَعَمْ ، قَالَ : فَجِينَ دَخَلْتَ الْمِيقات نَوَيْتَ أَنكَ دَخَلْتَ الزيارَةِ ؟ قال : لا ، قال علیه السلام : فَحِينَ صَلَّيْتَ رَكْعَتَيْنِ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَقَرَّبْتَ

الله إلَى اللهِ تعالى بِخَيْرِ الْأَعْمالِ مِنَ الصَّةِ وَ أَكْبَرِ حَسَنَاتِ الْعِبادِ ؟ قالَ : لا ، قال علیه السلام : فحين لَبَّيْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ نَطَقتَ لِلَّهِ تَعَالَى بِكُلِّ طَاعَةٍ وَصَمَتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَةٍ ؟ قال : لا ، قال : لَهُ علیه السلام : ما دَخَلْتَ الْمِيقات ولا صَلَّيْتَ وَلا لَبَيْتَ . علامة

ثُمَّ قَالَ لَهُ علیه السلام : أَدَخَلْتَ الْحَرَمَ وَ رَأَيْتَ الْكَعْبَةَ وصَلَّيْتَ ؟ قَالَ:

الام نعم ، قالَ علیه السلام : فَحِينَ دَخَلْتَ الْحَرَمَ نَوَيْتَ أَنَّكَ حَرَّمْتَ عَلَى نَفْسِكَ

كلَّ غَيْبَةٍ تَسْتَغِيبُهَا الْمُسْلِمِينَ مِنْ أَهْلِ مِلَّةِ الْإِسلام ؟ قال : لا ، قال علیه السلام :

ص: 350

فَجِينَ وَصَلْتَ مَكَّةَ وَ رَأَيْتَ الْكَعْبَةَ وَعَلَمْتَ أَنَّها بَيْتُ اللهِ نَوَيْتَ بِقَلْبِكَ

أَنكَ قَصَدْتَ اللهَ سُبْحانَهُ وَ قَطَعْتَ عَنْ غَيْره ؟ قالَ : لا ، قالَ علیه السلام لَهُ:

فما دَخَلْتَ الْحَرَم وَلا رَأَيْتَ الكَعْبَةَ وَلا صَلَّيْتَ . ثُمَّ قال علیه السلام : طُفت

بِالْبَيْتِ وَمَسْتَ الْأَرْكانَ وَ سَعَيْتَ ؟ قَالَ : نَعَمْ ، قَالَ : فَحِينَ سَعَيْت

نويْتَ أَنكَ هَرَبْتَ إِلَى اللَّهِ و عَرَفَ صِدْقَ ذَلِكَ مِنْكَ عَلامُ الْغُيُوبِ ؟ قال : لا ، قال علیه السلام : فما طُفْتَ بِالْبَيْتِ وَلا مَسْتَ الْأَرْكَانَ وَلَا سَعَيْت.

ثُمَّ قال علیه السلام له : صافحت الْحَجَرَ و وقفت بمقام إبراهيم

وصَلَّيْتَ بِهِ رَكْعَتَيْنِ ؟ قَالَ : نَعَمْ ، فَصاح علیه السلام صَيْحَةً كَادَ يُفارق الدُّنيا ثُمَّ قال : آه آه : ثُمَّ قَالَ : مَنْ صافَحَ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ فَقَدْ صافَحَ اللهُ سُبْحَانَهُ فَانظُرْ يا مِسْكِينُ لا تُضَيعُ أَجْرَ ما عَظْمَ اللهَ تَعَالَى حَرْمَتَهُ ولا

تَنْقُضِ الْمُصافَحَة بِالْمُخالَفَةِ وقَبْضِ الْحَرَامِ وَ نَظَرِ أَهْلِ الْآنام . ثُمَّ قال علیه السلام : فَحِينَ وَقَفْتَ عِندَ مَقامِ إِبْرَاهِيمَ علیه السلام نَوَيْتَ أَنكَ

وقَفْتَ عَلَى كُلِّ طَاعَةٍ وتَخَلَّفْتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَةٍ ؟ قالَ : لا ، قَالَ :

، قال : فحين صَلَّيْتَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ نَوَيْتَ أَنكَ صَلَّيْتَ صَلَواةَ إِبْرَاهِيمَ علیه السلام وأَرْعَمْتَ بِصَلَواتِكَ أَنفَ الشَّيْطانِ لَعَنَهُ اللهُ ؟ قَالَ : لا ، قالَ علیه السلام لَهُ : فَما صَافَحْتَ

الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ وَلا وَقَفْت عِندَ الْمَقامِ وَلا صَلَّيْتَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ

ص: 351

ثُمَّ قَالَ علیه السلام لَهُ : أَشْرَفتَ عَلى بِكْرِ زَمْزَمَ و شَرِبْتَ مِنْ مائِها ؟ قالَ

نعم ، قال علیه السلام : أَنَوَيْتَ أَنكَ أَشْرَفتَ عَلَى الطَّاعَةِ وغَضَضْتَ طَرْفَكَ

له عَنِ الْمَعْصِيَةِ ؟ قالَ : لا قالَ : فَما أَشْرَفتَ عَلَيْها وَلا شَرِبْتَ مِنْ مائها . ثُمَّ قالَ علیه السلام لَهُ : أَسعَيْت بَيْنَ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ و مَشَيْت وتَرَدَّدت

بَيْنَهُما ؟ قالَ نَعَمْ ، قالَ علیه السلام لَهُ : نَوَيْتَ أَنكَ بَيْنَ الرَّجاءِ وَالْخَوف

قالَ : لا ، قال علیه السلام : فَما سَعَنت ولا مَشَيْت ولا تَرَدَّدْت بَيْنَ الصَّفا

وَالْمَرْوَةَ .

ثُمَّ قال علیه السلام : أَخَرَجْتَ إلى مِنى ؟ قالَ : نَعَمْ ، قَالَ : نَوَيْتَ أَنَّكَ

آمنتَ النَّاسَ مِنْ لِسانِكَ وقَلْبِكَ ويَدِكَ ؟ قَالَ : لا ، قال علیه السلام : فما

خَرجت إلى منى

ثُمَّ قَالَ لَهُ علیه السلام : أَوقفت الْوَقْفَةَ بِعَرَفَةَ وطَلَعْتَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ وَعَرَفت

وادِيَ نَمِرة ودَعَوْتَ اللهَ عِندَ الْمِيلِ وَالْجَمَرَاتِ ؟ قَالَ : نَعَمْ ، قَالَ علیه السلام : هَلَ عَرَفْتَ بِمَوْقِفِكَ بِعَرَفَةَ مَعْرِفَةَ اللَّهِ سُبْحانَهُ أَمْرَ الْمَعارِفِ وَالْعُلُومِ و عَرَفْتَ قَبْضَ اللَّهِ عَلَى صَحِيفَتِكَ وَ اطلاعِهِ عَلَى سَرِيرَتِكَ وَ قَلْبِكَ ؟ قالَ : لا ، قال علیه السلام : فَنَوَيْتَ بِطُلُوعِكَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ أَنَّ اللَّهَ يَرْحَمُ كُلَّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ ويَتَوالى كُلَّ مُسْلِمٍ ومُسلِمَةٍ ؟ قال : لا ، قال علیه السلام

ص: 352

فَتَوَيْتَ عِنْدَ نَمِرَةَ أَنَّكَ لَا تَأْمُرُ حَتَّى تَأْتَمِرَ ولا تَرْجُرُ حَتَّى تَنزَجَرَ ؟ قالَ : لا ، قال علیه السلام : فَعِنْدَ ما وَقَفْتَ عِنْدَ الْعَلَمِ وَ الْفُراتِ نَوَيْتَ أَنها

شاهِدَةُ لَكَ عَلَى الطَّاعَاتِ حافِظَةٌ لَكَ مَعَ الْحَفَظَةِ بِأَمْرِ رَبِّ السَّمَواتِ ؟ قالَ : لا ، قال علیه السلام : فما وقفت بعرَفَةَ وَلَا طَلَعْتَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ وَلَا

عَرَفْتَ نَمِرَةَ وَلَا دَعَوْتَ وَلَا وَقَفْتَ نَحْوَ الْفُراتِ .

ثم قال علیه السلام : مَروتَ بَيْنَ الْعَلَمَيْنِ وصَلَّيْتَ قَبْلَ مُرُورِكَ رَكْعَتَيْنِ

ومَشَيْتَ بِمُزْدَلَفَةً و لَقَطْتَ مِنْهَا الْحَصَى و مَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرامِ ؟ قالَ : نَعَمْ ، قَالَ علیه السلام : فَحِينَ صَلَّيْتَ رَكْعَتَيْنِ نَوَيْتَ أَنها صَلوةٌ شُكْرِ

في لَيْلَةِ عَشْرِ يَنْفِي كُلَّ عُسْرِ وَ تُيَسِّرُ كُلَّ يُسْرِ ؟ قَالَ : لا ، قال علیه السلام :

فَعِنْدَ مَا مَشيتَ بَيْنَ الْعَلَمَيْنِ وَ لَمْ تَعْدِلْ عَنْهُما يَمِيناً و شِمَالًا نَوَيْتَ أَنْ لا تَعْدِلَ عَنْ دِينِى الْحَقِّ يَمِيناً وشمالا لا بِقَلْبِكَ وَلَا بِلِسانِكَ وَلا بجوارِيحِكَ ؟ قال : لا ، قال علیه السلام : فَعِنْدَ مَا مَشَيْتَ بِمُرْدَلَفَةَ وَ لَقَطْتَ مِنْهَا الْحَصَى نَوَيْتَ أَنكَ رَفَعْتَ عَنْكَ كُلَّ مَعْصِيَةٍ وجَهْل و ثَبَّتَ كُلَّ عِلْمٍ وعَمَلٍ ؟ قال : لا ، قال علیه السلام : فَعِنْدَ مَا مَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرامِ

نَوَيْتَ أَنكَ أَشْعَرَت قَلْبَكَ شِعارَ التَّقْوى وَ الْخَوْفِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ؟ قالَ : لا ، قال علیه السلام : فَما مَرَرْتَ بِالْعَلَمَيْنِ وَلَا صَلَّيْتَ رَكْعَتَيْنِ وَلا

ص: 353

مَشَيْتَ بِمُزْدَلَفَةَ وَلا رَفَعْتَ مِنْهَا الْحَصَى وَلا مَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرَامِ ؟ قال لَهُ علیه السلام : وَصَلْت مِنَى وَ رَمَيْتَ الْجَمَرَةَ وَ خَلَقْتَ رَأْسَكَ

الله و ذَبَحْتَ هَدْيَكَ وَصَلَّيْتَ في مَسْجِدِ الْخَيْفِ وَرَجَعْتَ إِلى مَكَّةَ وَطُفْتَ طواف الإفاضة ؟ قال : نعم ، قال علیه السلام : فَنَوَيْتَ عِندما وَصَلْتَ مِنى و رَمَيْتَ الْجِمَارَ أَنكَ بَلَغْتَ إِلى مَطْلَبِكَ وَ قَدْ قَضَى لَكَ رَبُّكَ كُلَّ حاجَتِكَ ؟ قال : لا ، قال علیه السلام : فعند ما رَمَيْتَ الجمار نويْتَ أَنكَ

رَمَيْت عَدُوكَ إبليس و غَضَبْتَهُ بِتمام حَجَكَ النفيس ؟ قالَ : لا ، قال علیه السلام : فعند ما خَلَقْت رَأْسَكَ نَوَيْتَ أَنكَ تَطَهَّرْتَ مِنَ الْأَدْناسِ وَ مِنْ تَبِعَةِ بَنِي آدَمَ و خَرَجْتَ مِنَ الذُّنُوب كا وَلَدَتكَ أنكَ ؟ قال : لا قالَ علیه السلام : فَعِنْدَ ما صَلَّيْتَ في مَسْجِدِ الْخَيْف نَوَيْتَ أَنكَ لا تَخافُ إِلا

اللهَ عَزَّ وَجَلَّ وَ ذَنْبَكَ ولا تَرْجُو إِلا رَحْمَةَ اللهِ تعالى ؟ قال : لا ، قال علیه السلام : فَعِند ما ذَبَحْتَ هَدْيَكَ نَوَيْتَ أَنكَ ذَبَحْتَ حَنجرة الطَّمَع بما تمسكت بِهِ مِنْ حَقيقَةِ الوَداعِ وَأَنكَ اتَّبَعْتَ سُنَّةَ إِبْرا هیم علیه السلام بذبح وَلَدِهِ و ثَمَرَةٍ فَوْادِهِ و رَيْحان قَلْبِهِ وَ حَاجَتُهُ سُنَّةٌ لِمَنْ بَعْدَهُ

- وقُرْبَةٌ إِلَى اللهِ تَعَالَى لِمَنْ خَلْفَهُ ؟ قَالَ : لا ، قَالَ علیه السلام : فَعِنْدَ مَا رَجَعْت إلى مكةَ وَطُفت طواف الإفاضةِ نَوَيْتَ أَنَّكَ أَفَضْتَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ

ص: 354

تعالى و رجعت إلى طاعَتِه وتَمَسَّكت بوده و أَدَّيْتَ فَرائِضَهُ وتَقَرَّبْتَ إلَى اللهِ تعالى ؟ قالَ : لا ، قَالَ لَهُ زَيْنُ الْعابِدِينَ علیه السلام : فَما وَصَلْتَ مِنى وَلا رَمَيْتَ الْعِمارَ ولا خَلَقْتَ رَأْسَكَ وَلا ذَبَحْتَ فِديتك ولا صَلَّيْتَ في مَسْجِدِ الْخَيْفِ وَ لا طُفْتَ طَوافِ الْإِفاضَةِ وَلَا تَقَرَّبْتَ، أَرْجَعَ فَإِنَّكَ لَم تَحِجَّ ، فَطَفِقَ السَّبْلِيُّ يَبْكِي عَلَى مَا فَرَّطَهُ فِي حَجِّه وَ ما زالَ يَتَعَلَّمُ حَتَّى

حَجَّ مِنْ قابل بِمَعْرِفَةٍ وَ يَقين

مکشوف باد که در اینحدیث شریف بی در اینحدیث شریف بی تأمل نشاید بود، چه شبلی معروف که در شمار مشایخ عرفا و صوفیه بشمار میرود و مسمی بدلف بن جحدر یا جعفر بن یونس و مکنی بابی بکر و از صلحای نامدار روزگار است ازپس هشتاد و هفت سال زندگانی در سال سیصد وسی چهارم هجری در بغداد بدیگر سرای روی نهاد اصلش از خراسان و معاصر شیخ جنید بغدادی و حسین بن منصور حلاج و بقول ابن خلکان در مذهب مالکی بود و زمان سعادت اقتران حضرت امام زین العابدین علیه السلام

را ادراک ننموده و سالهای دراز بعد از آن حضرت بجهان آمده است

و راقم حروف بفحصی مختصر در کتب رجال کسی را باین نام در رشته اصحاب آنحضرت بلکه در کتب رجال باین نام موسوم نیافت تواند بود در کتبی که از نظر این بنده حقیر نگذشته مذکور باشد یا در قلم کتاب سهو و تصحیفی رفته باشد یا مقصود از شبلی که در اینجا بدون کنیت مسطور است نه آن شبلی معروف پا یکی از روات مشهور باشد بلکه شخصی منسوب بشبل بوده و این خطاب

مستطاب با وشرف صدور یافته است

دیگر اینکه اینحدیث شریف و حدیثی دیگر که بحضرت امام جعفر صادق

سلام الله علیه در همین معنی منسوب و در اینجا نیز بعد از شرح اینحدیث محض

ص: 355

ازدیاد اطلاع ناظران انشاء الله تعالی مسطور میشود چنانکه بعضی از علما متعرض شده اند بیرون از نظر نیست و با اسالیب اخبار ائمه طاهرین سلام الله علیهم آشنائی تام ندارد بلکه در حدیث مذکور آثار وضع وضعف لائح است

اما در هر صورت مضمون اینحدیث و آن حدیث دیگر در کمال صحت و سلامت است چه با براهین عقلیه و نقلیه ثابت است که برای هر عبادت واطاعتی روحی و بدنی و سری و علنی و ظاهری و باطنی است و چنانکه آن بدن را که روحی بآن اندر نیست هیچ سودی نتواند داشت عبادت ظاهر بدون باطن و باطن بدون ظاهر فایدت ندارد چنانکه روح نیز جز بوجود بدن تصرف و تکمیل نیابد و ظاهر عنوان باطن است و خدای سبحانه فرمان داده است که باطن را نیکو گردانند و سرائر را ستوده فرمایند چنانکه بتعمیر ظواهر امر فرموده است بر تعمیر و ستودگی یکی از این دو اکتفا نماید از حالت افراط یا تفریط

پس آنکس که بیرون نخواهد بود و جمع میانه این دو که رعایت عدل است مستحسن است و این دو حدیث مبارک كه در آداب حج وارد است بجمله مشیر بررعایت باطن و ظاهر این عبادت است و در نهایت صحت است و در هر عبادت این شرط متضمن است و چنانکه در دنباله کتاب توحید مرحوم صدوق عليه الرحمه بنظر این بنده رسیده و حدیث امام علیه السلام را با شبلی ملحق بآن کرده اند در حاشیه آن اشارت کرده اند که این حدیث در رساله حج علامه مجلسی علیه الرحمه مسطور است این نیز دلیلی قوی است که محل اعضای علمای سلف بوده است و علامه مجلسی اعلی الله مقامه را محل اعتماد بوده و در رساله عملی خود مذکور فرموده است و در حاشیه نسخه مسطوره چند کلمه بفارسی نوشته شده است و نوشته اند این ترجمه از حج مرحوم مجلسی مرقوم گردید و معلوم میشود این حدیث را ترجمه

فرموده اند

و در کتاب توحید صدوق در ابتدای نقل حدیث مسطور است که حضرت سيد الساجدین سلام الله علیه از شبلی سؤال فرمود؟ حججت یا شبلی؟ ای شبلی حج

ص: 356

نهادی ؟ عرض کرد آری یا بن رسول الله و چنین مینماید که این عنوان از عنوان مسطور اصح باشد بدلیل اینکه در پایان حدیث و بیان ندامت شبلی که مذکور است : « حَتَّى حَجٍّ مِنْ قَابِلٍ » یعنی تا اینکه سال دیگر آن سال حج نهاد ، معلوم

که در سال در سال گذشته آنگونه حج نهاده و چون بعد از استماع آن فرمایش بدانست چنان است که حج بیای نبرده باشد بسال دیگر بمعرفت و یقین حج

بنای برد .

در هر صورت پاره مناسک و فقرات که در این حدیث مذکور است مخالف مناسکی است که مردم شیعی معمول میدارند بلکه بعضی را حرام میدانند و میتواند بود که این شبلی هم در شمار اهل تصوف بوده است و امام علیه السلام در اینخطاب با و رسانیده اند که در عمل خود نیز که از اهل باطن خود را میدانی ناقص

میباشی

بالجمله بترجمه این حدیث باز شویم فرمود ای شبلی آیا تو نیز حج بپای آوردی عرض کرد آری یا بن رسول الله فرمود آیا در میقات در آمدی و جامه از تن بیرون کردی و خویشتن را بشستی؟ عرض کرد آری فرمود در آن هنگام که بميقات نزول نمودی قصد نمودی که تو جامه معصیت از تن بیرون و بجامه طاعت اندر شدی ؟ عرض کرد این قصد ننمودم فرمود در آنهنگام که جامه از تن بر آوردی و خویشتن را مجرد و برهنه گردانیدی نیت بر آن نهادی که از ریا و نفاق و دخول در شبهات مجرد گشتی؟ عرض کرد این قصد نکردم فرمودچون خویشتن را غسل دادی نیت نهادی که تو خویشتر را از خطایا و ذنوب به شستی؟ عرض کرد این نیت نساختم فرمود پس نه بمیقات در آمدی و نه از جامه معاصی بیرون شدی و نه غسل کردی .

آنگاه فرمود تنظیف نمودی و احرام بستی و عقد حج کردی؟ عرض کرد آری فرمود در آنهنگام که تنظیف و احرام وعقد حج نمودی نیت بر بستی که بنوره تو به خالصه الله تعالی تنظیف کردی؟ عرض کرد این قصد ننمودم فرمود آنوقت که

ص: 357

احرام بستی آن نیت بر نهادی که تو حرام نمودی بر نفس خودت هر محر میرا که خدای عز وجل آنرا حرام فرمود؟ عرض کرد این نیت ننمودم فرمود چون حج بر بستی قصد نمودی که هر عقدی را که برای غیر از خدای عزوجل باشد برگشودی؟ عرض کرد قصد نکردم فرمود نه تنظیف و نه احرام و نه عقد حج کردی :

آنگاه با شبلی فرمود آیا در میقات در آمدی و دو رکعت احرام بیای گذاشتی و لبيک گفتی؟ عرض کرد آری فرمود در آنوقت که داخل میقات شدی قصد نمودی که به نیت زیارت در آمدی؟ عرض کرد قصد نکردم فرمود گاهی که دو رکعت نماز بپای بردی نیت نهادی که تو بحضرت خدای تقرب میجوئی به بهترین اعمال از نماز و بزرگترین حسنات بندگان؟ عرض کرد نیت نکردم فرمود پس در آن هنگام که تلبیه آوردی آهنگ نمودی که تو تنطق مینمائی برای خدای تعالی در هر طاعتی و خاموش میشوی از هر معصیتی؟ عرض کرد آن قصد نکردم، فرمود نه داخل میقات شدی ، و نه نماز گذاشتی ، و نه تلبيه برای آوردی .

آنگاه با شبلی فرمود: آیا درون حرم شدی و کعبه را بدیدی و نماز بگذاشتی؟ عرض کرد آری فرمود چون داخل حرم شدی نیت نمودی که غیبت راندن از اهل اسلام را بر خود حرام ساختی؟ عرض کرد نکردم فرمود چون بمکه واصل شدی و کعبه را بدیدی و بدانستی که خانه خدای است در قلب خویش نیت نمودی که تو قاصد خدای سبحانه هستی و بس؟ عرض کرد نیت نکردم فرمود نه داخل حرم شدی و نه کعبه را بدیدی و نه نماز بپای گذاشتی

آنگاه فرمود طواف بیت نمودی و مس ارکان کردی و سعی بجای آوردی عرض کرد آری فرمود: چون مشغول سعی بودی قصد کردی که تو بسوی خدای تعالی فرار میجوئی و پروردگار علام الغیوب صدق این نیت از تو بدانست عرض کرد نکردم فرمود نه در بیت طواف دادی و نه مس ارکان نمودی و نه آداب

ص: 358

بجای آوردی .

آنگاه با شبلی فرمود با حجر الاسود مصافحه نمودی و در مقام ابراهیم علیه السلام تا واقف شدی و در آنجا دو رکعت نماز بگذاشتی؟ عرض کرد ، آری این هنگام امام علیه السلام چنان صیحه بر کشید که نزديک بود وداع جهان فرماید پس از آن گفت آه آه و از آن پس فرمود هر کس حجر الاسود را مصافحه نماید همانا باخدای سبحانه مصافحه نموده است پس نیک بنگر ای مسکین که اجر چیزیرا که خدای حرمتش را بزرگ داشته باطل وضایع نکرده باشی و مصافحت را بمخالفت و قبض حرام و نظر اهل آثام نشکسته باشی .

پس از آن فرمود که در آن هنگام که در مقام ابراهيم علیه السلام وقوف یافتی اندیشه بر آن نهادی که تو بر هر طاعتی متوقف و از هر معصیتی متخلف هستی عرض

کرد چنین نیت ننمودم فرمود در آنزمان که دو رکعت نماز در مقام ابراهیم علیه السلام بگذاشتی قصد نمودی که تو بنماز ابراهیم علیه السلام نماز بگذاشتی و بسبب نماز خود بینی شیطان لعنه الله تعالى را بر خاک مالیدی عرض کرد نکردم فرمود پس نه با حجر الاسود مصافحه نمودی و نه در مقام ابراهیم علیه السلام وقوف یافتی و نه در آنمقام دورکعت

نماز بگذاشتی .

آنگاه با شبلی فرمود آیا بر چاه زمزم مشرف شدی و از آبش بیاشامیدی؟ عرض کرد آری فرمود آیا نیت کردی که بر طاعت مشرف شدی و از معصیت چشم بر بستی؟ عرض کرد نکردم فرمود پس نه بر زمزم مشرف شدی و نه از آبش

بیاشامیدی

آنگاه با شبلی فرمود آیا در میان صفا و مروه سعی نمودی و در میان این دو مشی و تردد بجای آوردی؟ عرض کرد آری فرمود: در آنهنگام قصد کردی که تو در میان بیم و امید و خوف و رجا هستی عرض کرد نکردم فرمود پس در میان صفا و مروه سعی و مشی و تردد ننمودی آنگاه فرمود آیا بسوی منی بیرون شدی؟ عرض کردآری فرمود اندیشه

ص: 359

بر آن نهادی که مردمان را از زیان زبان و دل و دست خود ایمن داشتی عرض کرد

قصد نکردم فرمود پس بجانب منی بیرون نشدی . آنگاه فرمود وقفه بعرفه را بجای آوردی و برجبل الرحمة طلوع دادی و وادی نمره را بشناختی و خدایرا نزد میل و جمرات بخواندی؟ عرض کرد آری فرمود آیا در موقف خودت بعرفه امر معارف و علوم را بشناختی و قبض خدایرا بر صحیفه اعمال خودت و اطلاع او را بر پوشیده تو و دل تو بدانستی؟ عرض کرد نشناختم و ندانستم فرمود چون بر جبل رحمت طلوع دادی نیت نمودی که خدای هر مومن و مومنه را میآمرزد و هر مسلم و مسلمه را دوست میدارد ؟ عرض کرد ننمودم فرمود در وادی نمره قصد نمودی که تا خود تن با طاعت و فرمان در ندهی و منزجر نگردی دیگران را نشاید امر کنی و منزجر داری عرض کرد نکردم فرمود چون نزد علم یعنی ستونی که در عرفات است و فرات یعنی آب شیرین واقف که شاهد طاعات تو و حافظ اعمال تو هست با حفظه با مر

بر پروردگار سموات عرض کرد نیت ننمودم فرمود پس نه بعرفه واقف شدی و نه بر جبل الرحمة بر آمدی و نه وادی نمره بشناختی و نه خدای را بخواندی و نه بجانب

شدی نیت نمودی

جود آنگاه فرمود آیا در میان دو ستون عرفات مرور نمودی و از آن پیش که

مرور نمائی دو رکعت نماز بپای بردی و در مزدلفه مشی کردی و از آنجا ریگ بر چیدی و در مشعر الحرام مرور دادی؟ عرض کرد آری فرمود در آنهنگام که دو رکعت نماز بگذاشتی قصد کردی که آن نماز شکر است در شب دهم هر مشکلیرا میبرد و هر نا آسانیر اسهل میآورد عرض کرد نکردم فرمود در آن حال که در میان دوستون گام میسپردی و هیچ از یمین و شمال عدول نمیدادی قصد کردی که از دین حق یمین و شمال خود را نه بقلب و نه بلسان و نه بجوارح خودت عدول نمیدهی؟ عرض کرد نیت نکردم فرمود در آنوقت که در مزدلفه مشی مینمودی و از آنجا ريک بر میگرفتی قصد نمودی که هر معصیتی و جهالتی از تو مرفوع

ص: 360

شد و هر علم و عملی ثابت گردید؟ عرض کرد نکردم فرمود در آن حالت که بمشعر الحرام مرور نمودی قصد کردی که قلب خود را بتقوی و بیم خدای عزوجل نه در علمین مرور کردی و نه نماز

شعاردادی؟ عرض کرد ننمودم فرمود پس رکعتین بگذاشتی و نه در مزدلفه مشی کردی و نه از آنجا ريك برداشتی و نه در مشعر الحرام مرور کردی . آنگاه با شبلی فرمود بمنی رسیدی و رمی جمره بجای آوردی و سر خود از موی بستردی و قربانی خود ذبح کردی و در مسجد خیف نماز بگذاشتی و بسوی مکه مراجعت کردی و طواف افاضه بجای آوردی؟ عرض کرد آری فرمود چون بمنی وصول یافتی و رمی جمار بگذاشتی نیت کردی که بمطلب خویش باز رسیدی و اینکه پروردگار تو جمله حاجات تو را برآورده ساخت؟ عرض کرد قصد نکردم جمار مینمودی قصد کردی که دشمن خویش ابلیس را

فرمود گاهی که رمی نمودی و بتمام حج نفیس خودت او را بخشم آوردی؟ عرض کرد قصد نکردم فرمود چون موی از سرت بستردی نیت نمودی که از ادناس و از گناهان بنی آدم مطهر شدی و از ذنوب و گیاهان آمدی مانند روزی که از مادرت متولد

بیرون شدی ؟ عرض کرد قصد نکردم .

فرمود در آنوقت که در مسجد خیف نماز بگذاشتی قصد کردی که تو بجز از خدای عزوجل و گناه خویش از چیزی نمیترسی و جز برحمت خدای تعالی امیدوار نیستی؟ عرض کرد نیت نکردم فرمود در آن هنگام که قربانی خود را ذبح نمودی نیت نمودی که حنجره طمع را بآنچه متمسک هستی بآن از حقیقت وداع قطع کردی و سنت ابراهیم علیه السلام را در ذبح نمودن پسرش و میوه دلش و ریحان قلبش متابعت کردی و مقصود و حاجت او سنت او بودی برای آنانکه بعد از او هستند و قربتی است بسوی خدای تعالی مر پس آیندگانش را ؟ عرض کرد

نکردم .

فرمود در آنهنگام که بسوی مکه مراجعت کردی و طواف نمودی طواف

ص: 361

افاضت را قصد نمودی که تو از رحمت خدای فیض یاب شدی و بطاعت او باز گشتی و بمودت او تمسک یافتی و فرایضش را بجای آوردی و بسوی خدای تعالی تقرب جستی عرض کرد چنین نیت بپای نگذاشتم .

اینوقت امام زین العابدین علیه السلام با وی فرمود پس نه بمنی وصول یافتی و نه رمی جمار بگذاشتی و نه سرت بتراشیدی و نه قربانی خودت را ذبح کردی و نه در مسجد حیف نماز کردی و نه طواف افاضت را طواف آوردی و نه بحضرت پروردگار تقرب گرفتی بازشو و مراجعت گیر که توحج نگذاشتی

اینوقت شبلی بر آنچه در حج خویش بتفريط رفته بود همی بگریست و یکسره همی بتعلم و تالم روزگار نهاد تا چون سال دیگر ، آن سال از روی معرفت ويقين اقامت حج نمود. بالجمله در اینحدیث پاره فقرات مثل طلوع برجبل الرحمه و وادى النمره وغيرهما مخالف طريقت شیعی است، و روش اهل سنت و جماعت

متصوفه است

ناصر خسرو علوی که در شمار اساتید شعرای نامدار و اعجوبه روزگار

و فضلای عالی تبار است این مضمون را بآن تقریب در این قصيدة مشهوره خود بنظم آورده است محض تأیید ما ذکر بمناسبت مقام مسطور میشود .

حاجیان آمدند با تعظیم *** شاکر از رحمت خدای کریم

آمده سوی مکه از عرفات *** زده لبيك عمره از تنعیم

یافته حج و عمره کرده تمام *** باز گشته بسوی خانه سلیم

من شدم ساعتی باستقبال *** پای کردم برون زحد گلیم

مرمرا در میان قافله بود *** دوستی مخلص و عزیز و کریم

گفتم او را بگوی چون رستی *** زین سفر کردن برنج و به بیم

چون همیخواستی گرفت احرام *** چه نیت کردی اندر آن تحریم

جمله بر خود حرام کرده بدی *** هر چه ما دون کردگار کریم؟

ص: 362

گفت نی گفتمش زدى لبيك *** از سر علم و از از سر تعظیم

میشنیدی ندای حق و جواب *** بازدادی چنانکه داد کلیم؟

گفت نی گفتمش چو در عرفات *** ایستادی و یافتی تقديم

عارف حق شدی و منکر خویش *** بتو از معرفت رسید نسیم؟

گفت نی گفتمش چو میرفتی *** در حرم همچو اهل کهف ورقيم

ایمن از شر نفس خود بودی *** و زغم حرقت و عذاب جحیم؟

گفت نی گفتمش چوسنك جمار *** همی انداختی بدیو رجیم

از خود انداختی برون یکسو *** همه عادات فعلهای ذمیم ؟

گفت نی گفتمش چومی کشتی *** گوسفند از پی اسیر و یتیم

قرب خود دیدی اول و کردی *** قتل و قربان نفس دون ولئیم؟

گفت نی گفتمش چو گشتی تو *** مطلع بر مقام ابراهیم

کردی از صدق و اعتقاد و یقین *** خویشی خویش را بحق تسلیم ؟

گفت نی گفتمش بوقت طواف *** که دویدی بهروله چو ظلیم

از طواف همه ملائكيان *** یاد کردی بگرد عرش عظیم؟

گفت نی گفتمش چو کردی سعی *** از صفا سوی مروه بر تقسیم

دیدی اندر صفای خود کونین *** شد دلت فارغ از جحیم و نعیم؟

گفت نی گفتمش چو گشتی باز *** مانده از هجر کعبه دل بدونیم

کردی آنجا به گور مر خود را *** همچنانی کنون که گشته رمیم؟

گفت از اینباب هر چه گفتی تو *** من ندانسته ام صحیح و سقیم

گفتم ایدوست پس نکردی حج *** نشدی در مقام محو مقيم

رفته و مکه دیده آمده باز *** محنت بادیه خریده بسیم

گر تو خواهی که حج کنی پس ازین *** همچنین کن که کردمت تعلیم

در کتاب مستطاب مصباح الشريعه كه منسوب ببحر الحقايق و كنز الدقايق

حضرت امام جعفر صادق علیه السلام میباشد و نیز در رساله مذکوره اینحدیث که

ص: 363

راجع باعمال باطنيه حج است مسطور است

قالَ الصَّادِقَ علیه السلام : إِذا أَرَدْتَ الْحَجَ فَجَرِّدْ قَلْبَكَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ قَبْلِ عَزْمِكَ مِنْ كُلِّ شاغل و حِجابِ كُلِّ حاجِبِ وفَوِّضُ أُمُورَكَ كُلَّها

إلى خالِقِكَ وتَوَكَّلْ عَلَيْهِ فِي جَميعِ ما يَظْهَرُ مِنْ حَرَكاتِكَ وسَكَنَاتِكَ وسَلَّمْ لِقَضآئِهِ و حُكْمِهِ و قَدَرِهِ و وَدَّعِ الدُّنْيا وَ الرّاحَةَ وَالْخَلْقَ وَاخْرُجْ مِنْ حُقُوقِ تَلْزَمُكَ مِنْ جَهَةِ الْمَخْلُوقِينَ وَلَا تَعْتَمِد عَلَى وَادِكَ و رَاحِلَتِكَ وأصحابِكَ وقُوَّتِكَ وشبابك ومالك مخافَةَ أَنْ يَصِيرَ ذَلِكَ عَدُوا و وبالا، فَإِنَّ مَنِ ادَّعى رضى اللهِ وَ اعْتَمَدَ عَلى ما سواهُ صَيَّرَهُ عَلَيْهِ وَبَالًا و عَدُوًّا لِيَعْلَمَ أَنَّهُ لَيْسَ لَهُ قُوَّةً وَلا جيلةً ولا لأحد إلا بعصمةِ الله تعالى وتوفيقه .

فَاسْتَعِدْ اسْتِعْدادَ مَنْ لا يَرْجُو الرَّجُوعَ وأَحْسِنِ الصُّحْبَةُ وَرَاعِأَوْقاتَ فَرائِضِ اللَّهِ تَعَالَى وسُنَن نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله وَمَا يَجِبُ عَلَيْكَ مِنَ الْأَدَبِ وَ الْاحْتِمَالِ وَالصَّبْرِ وَالشُّكْرِ وَ السَّفَقَةِ وَالسَّحَاءِ وَ إِيثَارِ الزَّادِ عَلَى دَوامِ الْأَوْقاتِ ثُمَّ اغْسِلْ بِمَاء التَّوْبَةِ الْخالِصَةِ مِنَ الذُّنُوبِ وَالْبَسُ كِسْوَةَ الصِّدْقِ وَ الصَّفَاءِ وَ الْخُضُوعِ وَأَحْرِمْ عَنْ كُلِّ شَيْءٍ يَمْنَعُكَ عَنْ

ذِكْرِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ و يَحْجُبُكَ عَنْ طَاعَتِهِ

ص: 364

وَ لَبْ بِمَعْنى إِجَابَةٍ صادِقَةٍ صافِيَةٍ خَالِصَةٍ رَاكِيَةٍ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ في دَعْوَتِكَ لَهُ مُسْتَمْسِكًا بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى ، وَطَفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلَائِكَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ كَطَوافِكَ مَعَ الْمُسْلِمِينَ بِنَفْسِكَ حَوْلَ الْبَيْتِ، وهَرْول هَرْوَلَةٌ مِنْ هَواكَ وتَبَرَّةَ مِنْ جَميع حَوْلِكَ وقُوَّتِكَ وَ اخْرُجُ مِنْ غفْلَتِكَ وزَلَّاتِكَ بِخُرُوجكَ إِلى مِنى ولا تَمَنَّ ما لا يَحِلُّ وَلا تَسْتَحِقُهُ وَاعْتَرِف بِالْخَطايا بِالْعَرَفَاتِ وجَدَّدْ عَهْدَكَ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى بوخدانِيَّتِهِ و تَقَرَّبُ إِلَيْهِ ووَثْقَهُ (1) بِمُزْدَ لَفَةَ وَاصْعَدْ بِرُوحِكَ إِلَى

الْمَلاء الأعلى بِصُعُودِكَ إِلَى الْجَبَلِ .

و اذ وَاذْبَحْ حَنْجَرَةَ الهَوَى وَالطَّمَع عِنْدَ الذَّبيحةِ وَارْمِ الشَّهَوَاتِ وَ الْخَساسَةَ وَ الدَّناءَةَ وَ الْأَفعالَ الذَّميمَةَ عِنْدَ رَبِّي الْجَمَرَاتِ وَاحْلِقِ

الْعُيُوبَ الظَّاهِرَةَ وَالْبَاطِنَةَ بِحَلْقٍ شَعْرِكَ وَادْخُلْ فِي أَمانِ اللهِ تعالى و كنفه وسَتْرِهِ و كَلاتَتِه مِنْ مُتابَعَةِ مُرادِكَ بِدُخُولِ الْحَرَمِ ودُخُولِ الْبَيْت مُتَحققاً لِتَعْظيم صاحبه ومَعْرِفَةِ جَلالِهِ وسُلْطانِهِ ، وَاسْتَلِم الْحَجَرَ

رضى بِقِسْمَتِه وخُضُوعاً لِعَظَمَتِهِ ووَدْعْ ماسواهُ بِطَوافِ الْوَداع . وَ صَفٌ رُوحَكَ وسُرَّكَ لِلقاء اللَّهِ تَعَالَى يَوْمَ تَلْقَاهُ بِوُقُوفِكَ عَلَى الصفا وَكُنْ بِمَرْنَى مِنَ اللهِ نَقِيًّا أَوْصَافُكَ عِنْدَ الْمَرْوَةِ وَاسْتَقِمْ عَلَى

ص: 365


1- در نسخه مصباح الشريعة مطبوع ص 17 « واتقه » ضبط شده

شُرُوطِ حجَّتِكَ ووَفَاء عَهْدِكَ الَّذي عاهَدْتَ رَبَّكَ وأَوْجَبْتَهُ لَهُ إِلَى

يَوْمِ الْقِيمَةِ

وَاعْلَمْ بِأَنَّ اللهَ لَم يَفْتَرِضِ الْحَجَّ وَ لَمْ يَخُصَّهُ مِنْ جَميعِ الطَّاعَاتِ بِالْإِ نافَةِ إِلى نَفْسِهِ بِقَوْلِهِ تَعَالَى : وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا، وَلَا شَرَعَ نَبِيَّهُ سُنَنَهُ فِي خِلالِ الْمَناسِكِ عَلَى تَرْتِيبِ مَاشَرَعَهُ إِلَّا لِلْإِسْتِعْدادِ وَالْإِشارَةِ إِلَى الْمَوْتِ وَ الْقَبْرِ وَ الْبَعْثِ وَالْقِيمَةِ وفَضْلِ بيانِ السَّبْقِ مِنَ الدُّخُولِ فِي الْجَنَّةِ أَهْلُها و دُخُولِ النّارِ أَهْلُها بِمُشاهَدَةِ

مَناسِكِ الْحَجِّ مِنْ أَوَّلِها إلى آخِرِهَا لِأُولِي الْأَلْبَابِ وَ أُولِي النُّهى .

در کتاب من لا یحضره الفقیه در باب نوادر عشق از حضرت جعفر بن محمد علیهما السلام مرویست که پدرش امام محمد باقر علیه السلام فرمود « قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیهما السَّلَامَ فِي مُكَاتَبَةٍ يَطَأَهَا مَوْلَاهَا فَتَحْبَلُ قَالَ يَرُدُّ عَلَيْهَا مَهْرَ مِثْلِهَا وَ تَسْعَى فِي قِيمَتِهَا فَانٍ عَجَزَتْ فَهِيَ مِنْ أُمَّهَاتِ الاولاد » علی بن الحسین علیهما السلام فرمود در باب جاريه مکاتبه يعني آنجازيه که

اعلام با مولای خویش قرار نهاده که در زمان معینی مبلغي معين بمولای خود داده از بند رقیت آزاد باشد بالجمله میفرماید اگر با چنین جاریه مولای او مقاربت ورزد و آن جاریه بارور گردد بر مولای اوست رد مهرالمثل او و بر جاویه است کوشش نمودن در ادای مالالمکاتبه و اگر از ادای مال الكتابه عاجز شد داخل در امهات اولاد است و در حکم ایشان است

و نیز در آن کتاب مسطور مذکور است که از حضرت علي بن الحسين صلوات الله عليهما از خريداري كنيزك با آواز پرسش کردند یعنی جایز است یا نیست « فَقَالَ مَا عَلَيْكَ لَوِ اشْتَرَيْتَهَا فَذَكَّرَتْكَ الجنة » يعنى باكی بر تو نیست که چنین کنیز کی را

ص: 366

خریداری نمائی تا بهشت را بیاد تو آورد یعنی بقرائت قرآن و زهد و فضائل که سرود و غناء نیست و اسباب یاد آوردن اعمال و افعالی است که موجب دخول بهشت میشود لکن اگر غناء باشد محظور است .

وهم در کتاب مسطور در باب لقطه و ضاله یعنی گمشده مذکور است که علی بن جعفر علیهم السلام از برادرش موسی بن جعفر و از لقطه سئوال کرد یعنی از چیزی که در جائی افتاده و صاحبش معلوم نباشد و کسی پیدا کند بالجمله پرسید اگر آنکسکه پیدا کرده فقیر باشد بمنزلت غنی است یعنی همین حکم که برغنی در اینباب میرود بر فقیر بلا تفاوت میرود؟ فرمود آری یکسان باشند میگوید که علی بن الحسين علیهم السلام میفرمود « هِيَ لِأَهْلِهَا لَا تَمَسُّوهَا » این لقطه از صاحبان خودش میباشد آنرا مس

مکند و دست مزنید

میگوید از آنحضرت سئوال کردم اگر مردی در همی یا جامه یا دا به پیدا کند چکند قال : « يُعَرِّفُهَا سَنَةً فَانٍ لَمْ يَعْرِفْ جَعَلَهَا فِي عَرْضِ مَالِهِ حَتَّى يَجِي ءَ طَالِبُهَا فَيُعْطِيَهَا إِيَّاهُ وَ إِنْ مَاتَ أَوْصَى بِهَا وَ هَوْلِهَا ضَامِنٌ » یعنی یکسال بمردم سراغ بدهد و اگر کسی و صاحبی پیدا نکرد در جمله وعرض مال خود بدارد تا طالبش بیاید پس باز دهد و اگر این کس را که پیدا کرده مرك فرا رسد بآن لقطه وصیت نماید يعني وصیت کند که هر وقت طالبش فرا رسید با و بدهند و این شخص که پیدا کرده است ضامن آنست .

و هم در آن کتاب مسطور است که علی بن الحسین ابر قصار وصواغ یعنی گازروزن گر تفضل میفرمود یعنی چون ایشان بر آنمتاعی که بآنها می سپارند ضامن هستند و باید از عهده برآیند آنحضرت برایشان تفصل مینمود و اگر چیزیرا فاسد میکردند بطریق ضمانت با ایشان کار نمیکرد .

وهم در آن کتاب در باب رجوع از وصیت مسطور است که یونس بن عبدالرحمن

باسناد خود از علی بن الحسین عليهم السلام روایت کرده است که فرمود « الرَّجُلِ انَّ يُغَيِّرَ مِنْ وَصِيَّتِهِ فَيُعْتِقَ مَنْ كَانَ أَمَرَ بِتَمْلِيكِهِ وَ يُمَلِّكَ مَنْ كَانَ أَمَرَ بِعِتْقِهِ وَ يُعْطِى مَنْ كَانَ

ص: 367

حرمه وَ يَحْرِمَ مَنْ كَانَ أَعْطَاهُ مالم يَكُنْ رَجَعَ عَنْهُ » میفرماید برای مرد است یعنی مختار است که وصیت خود را تغییر بدهد پس آزاد کند هر بنده که بتمليك آن فرمان كرده و تمليک نمايد هر بنده را که بآزادی آن امر نموده و عطا نماید آنکس را که محروم داشته ، و محروم نماید آنکس را که عطا کرده تا هنگامیکه نتوان

رجوع نمود یعنی بانحالت برود که مشاعرش بر تغییر وصیت حاکم نباشد.

و هم در آن کتاب از ابان بن تغلب مروی است که از علي بن الحسين علیهما السلام سئوال کردند از مردیکه بچیزی برای کسی از اموال خودش وصيت نمايد « فَقَالَ الشَّيْ ءُ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ علیهمالسلام وَاحِدٍ مِنْ سنة » فرمود شیء در کتاب امير المومنين علیه السلام یکی از شش است یعنی يک قسمت از شش قسمت اموال او باید بموصی له داده شود.

مصنف کتاب مذکور ابن بابویه علیه الرحمه میفرماید: هر وقت وصیت شود از سهام زکوة این سهم یکقسمت از هشت قسمت است و هر وقت وصیت شود از سهام مواریث یکقسمت از شش قسمت است و آنچه مقصود موصی است و از

بسهمی مراد او ظاهر میشود ممضی میگردد .

و هم در آن کتاب از حضرت أبي عبدالله مرویست که فرمود « مَرِضَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیهما السَّلَامُ مثلث مَرْضَاةُ وَفِيُّ كُلِّ مَرْضَةٍ يُوصَى بِوَصِيَّةٍ فاذا أَفَاقَ أَمْضَى وَصِيَّتَهُ» يعنی علی بن الحسين سه دفعه مریض و بیمار گردید و در هر مرضی بوصيتی وصيت نهاد و چون افاقت یافت و از آنمرض برست وصیت خود را امضا ،فرمود و از این کلام مستفاد میشود که اموال خود را بهمان طور که بعد از خودش وصیت و منقسم فرموده بود بعد از بهبودی ممضی داشت و از آن خبر که ابن جوزی و دیگران درباره

آنحضرت مسطور داشته اند که دو دفعه اموال خود را در راه حق قسمت فرموده شایبه این مطلب میرسد.

در کتاب حليه المتقين مسطور است که امام زین العابدین علیه السلام میفرمودچون مرده را بگور نهند ببایست آنانکه اولای مردم هستند باوی نزديک سرش باشد و نام خدای بر زبان آورد و بر محمد و آل محمد صلوات بفرستد و از شر شیطان بخدا پناه برد

ص: 368

وسوره حمد و قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ برب الفلق وقل هو الله احد وآيه الکرسی بخواند و اگر تواند رویش را برهنه کند و برخاک گذارد و در آنجا اورا بشهادتین و اقرار بائمه معصومین علیهم السلام و وسایر اعتقادات حق تلقین نماید و در حدیث دیگر فرمود چون خاک بر مرده بریزی بگو « أَيْمَاناً بِكَ وَ تَصْدِيقاً ببعنك هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ » تا آنکه بعدد هر ذره از آن خاک در نامه ات نوشته شود و چون قبر را پر کنند و مردم برگردند نزدیکترین مردم با و نزديک سر قبر بنشیند تا بآواز بلند اورا تلقین نماید که این تلقین باعث آن میشود که منکر و نکیر از اوسئوال نکنند وسنت موکد است که بعد از دفن میت اهل او را نزد قبر تعزیت بگویند و قبل از دفن نیز مستحب است و هم در آنکتاب مسطور است که حضرت امام زین العابدين رامشگدانی از قلع بود و هر وقت قصد رخت پوشیدن نمودی آنمشكدان را طلب كرده از مشک برخویش بمالیدی و از این پیش مذکور شد که در حال نماز استعمال مشک ميفرمود.

و هم در آنکتاب مسطور است که حضرت امام زین العابدین علیه السلام انگشتری پدر خود امام حسین علیه السلام را در انگشت مبارک میکرد .

و نیز در آنکتاب مسطور است که ربیعه الرای انگشتری عقیق در دست مبارک امام زین العابدین علیه السلام بدید عرض کرد این چه نگین است فرمود این عقیق رومی است.

آنکتاب منقولست که در خانه حضرت امام زین العابدين علیه السلام بالشها

ونمدها بود که در آنها صورتها و شکلها کشیده بودند و بر روی آن می نشستند .

وهم مسطور است که جمعی بسرای آنحضرت آمدند و بالشها و فرشهای نفیس دیدند عرض کردند ما در منزل شما چیزی چند مینگریم که ما را خوش نمیافتد فرمودمازنان را خواستار میشویم و مهر ایشانرا میدهیم ایشان آنچه میخواهنداز بهر خود خریداری مینمایند اینها از برای ما نیست و از این حدیث لختی از این پیش

مذکور شد در كتاب حياة الحيوان مسطور است که چون حضرت امام زین العابدین علیه السلام

ص: 369

از سرای بیرون میشد عرض میکرد « اللَّهُمَّ أَنَّى أَتَصَدَّقُ الْيَوْمَ اواهب عِرْضِي الْيَوْمَ لِمَنْ يغتابني » (1) بار خدایا امروز را آیا کار بتصدق بسپارم یا عرض خویش را برای آنکس که بغیبت من میگذراند موهوب دارم مقصود آن است آیا تصدق دادن برای حفظ از بلیات و ادراک حسنات و مثوبات برتر است یا اینکه از آنانکه غیبت می نمایند و سخنان نابهنجار درباره آدمی بزبان میآورند چشم بپوشند و بکظم غیظ روند و این کردار و این حلم و بردباری را در حضرت خدای ذخیره گذارند تا در دنیا و آخرت مثاب باشند بالجمله از این پیش نیز باین تقریب حدیثی مذکور شد .

در تذکره سبط ابن جوزی مسطور است که علی بن الحسین داخل کنیف (2) شد و در آنجا مگس های كوچک نگریست که برجامه مینشستد در اندیشه آن شد که جامه علیحده از بهر « آنمکان مقرر فرماید آنگاه فرمود « كَيْفَ اصْنَعْ شَيْئاً لَمْ يَصْنَعْهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی اللَّهِ عیله وَ آلِهِ وَ النَّاسِ بَعْدَهُ » فرمود چگونه مقرر دارم کاریرا که رسول خدا صلى الله عليه و آله و دیگران بعد از آنحضرت معمول نداشته اند یعنی این كار يک نوع بدعتی است و جایز نیست

ص: 370


1- صحيح عبارت اینست : « اللهم انى اتصدق اليوم وأهب عرضى اليوم لمن يغتابنی ، یعنی بار خدایا من امروز صدقه میپردازم باینکه عرض خود را برای آنانکه غیبت نموده و از من بدگوئی میکنند حلال و مباح میگردانم تا در عقوبت آنان تخفیفی حاصل شود، گویند در زمان پیغمبر اکرم ( صلی الله علیه و آله ) يكنفر از صحابه بنام ابی ضمضم هر روز که از خانه خود بیرون میشد میگفت: اللَّهُمَّ أَنَّى تَصَدَّقْتَ بعرضى عَلَى النَّاسِ » و پيغمبر اکرم فرمود آیا نمیتوانید مانند ابی ضمضم باشيد بكتاب بحار الانوار ج 75 ص 244 طبع جدید مراجعه فرمائید
2- یعنی مستراح - مبال

ذکر پاره حکایات که از جناب سید الساجدین على بن الحسين سلام الله عليهما در کتب احادیث و اخبار ماثور است

در کتاب احتجاج شیخ طبرسی علیه الرحمه از ابو حمزه ثمالی مرویست که

از علي بن الحسين علیهما السلام شنیدم با مردی از قریش حدیث میفرمود:

لا تابَ اللهُ عَلَى آدَمَ واقعَ حَوْا وَلَمْ يَكُنْ غَشِيَها مُنْذُ خُلِقَ وَ خُلِقَتْ إِلَّا فِي الْأَرْضِ وذلكَ بَعْدَ ما تابَ اللَّهُ عَلَيْهِ ، قَالَ : وَكَانَ آدَمُ يُعَلِّمُ الْبَيْتَ وَ ما حَوْلَهُ مِنْ حُرمَةِ الْبَيْتِ فَكَانَ إِذا أَرادَ أَنْ يَغْشَى حَوْا خَرَجَ مِنَ الْحَرَمِ وأَخْرَجَهَا مَعَهُ فَإِذَا جَازَ الْحَرَمَ غَشِيَها فِي الْحِلِّ ثُمَّ

يَغْتَسِلان إعظاماً مِنْهُ لِلْحَرَمِ ثُمَّ يَرْجِعُ إِلى فِناءِ الْبَيْتِ قالَ : فَوُلِدَ لِآدَمَ مِنْ حَوْا عِشْرُونَ ذَكَرا وَعِشْرُونَ أُنثَىٰ فَوُلِدَتْ لَهُ في كُلِّ بَطْنِ ذَكَراً و أُنثى ، فَأَوَّلُ بَطْنٍ وَلَدَتْ حَوا ها بيلَ و مَعَها

جارِيَةٌ يُقالُ لَها إقليما ، قالَ : فَوَلَدَتْ فِي الْبَطْنِ الثَّانِي قَابِيلَ و مَعَهُ جَارِيَةٌ يُقالُ لَها لَوْزا ، وَكَانَتْ لَوْرًا أَجْمَلَ بَناتِ آدَمَ ، قَالَ : فَلَمّا أَدْرَكُوا خافَ عَلَيْهِمْ آدَمَ الْفِتْنَةَ فَدَعاهُمْ إِلَيْهِ ، فَقالَ أُريدُ أَنْ أَنْكِحَكَ يا هابيل لَوْزا ، و أنكِحَكَ يا قابيل إقليما ، قالَ قابيل : ما أَرْضى بهذا أَتُنْكِحُني أختها بيل القبيحة و تُنكِحُ ما بيلَ أُختي الْجَمِيلَة .

ص: 371

قَالَ : فَأَنَا أَقْرَعَ بينكها فَإِنْ خَرَجَ سَهْمُكَ يَا قَابِيلُ عَلَى لَوْزاً أَوْ خَرَجَ سَهْمُكَ يَا هَا بيل عَلَى إقليها زَوْجَةُ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْكُمَا الَّتِي يُخْرَجَ سَهْمُهُ عَلَيْهَا ، قَالَ : فَرَضِيَا بِذَلِكَ فأقرعا ، قَالَ : فَخَرَجَ سَهْمُ هَا بِيلِ عَلَى لَوْزاً أُخْتٍ قَابِيلُ وَ خَرَجَ سَهْمُ قَابِيلُ عَلَى إقليا أُخْتٍ هَا بيل ، قَالَ : فَزَوَّجَهَا عَلَى ماخرج لَهُمَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ، قَالَ : ثُمَّ حَرَّمَ اللَّهُ نِكَاحِ الْأَخَوَاتِ بَعْدَ ذلک

یعنی چون توبت حضرت آدم علیه السلام در پیشگاه حضرت احدیت در مورد قبول نزول یافت با حضرت حوا سلام الله علیها بآمیزش رفت چنان بود که از آنهنگام که آدم وحوا بكسوت نمود در آموده (1) بودند جز در زمین کار آمیزش و آمیختن بپای نبرده بودند و در آمیختگی ایشان با يک ديگر از آن پس بود که تو بت آدم در پیشگاه خالق مهر و ماه پذیرفته شده بود بالجمله میفرماید چنان بودی که حضرت آدم پاس عظمت وحشمت خانه كعبه واطراف بیت را هر وقت خواستی باحوا طريق مضاجعت سپارد از حرم بیرون شدی وحوارا با خویش بیرون بردی وچون از حرم میگذشت و بحل میرسید در حل باحوا بهم در آمیختندی آنگاه محض تعظيم وتفخيم حرم هر دو تن غسل میکردند و از آن آلایش شست وشوی میدادند آنگاه در پیشگاه بیت حاضر میشدند میفرماید حضرت آدم را از حضرت حوا سلام الله عليهما بیست تن پسران و بیست تن دختران پدید آمد و حضرت حوا بهر شکم که فرو نهادی يک پسر و يک دختر توام بیاوردی و نخست شکم ها بيل وجاريه بنام اقلیما بود و در بطن ثانی قابیل و خواهرش لوزا را توامان فرو نهاد، ولوزا بملاحت دیدار وصباحت رخسار از تمامت

ص: 372


1- آسوده بروزن آسوده بمعنی آراسته و پیراسته است و ترجمه لفظ مندرج است بعربی

دوشیزگان حضرت آدم علیه السلام سر افراز تر بود چون فرزندان آدم جانب رشد و بلوغ گرفتند آدم علیه السلام بيمناک شد تا مبادا فتنه و کاری نکوهیده در میانه پدیدار گردد لاجرم ایشانرا در حضرت خود بخواند و با هابیل فرمود یا هابیل میخواهم لوزا را در حباله نکاح تو باز کشم و با قابیل فرمود اقلیما را با تو نکاح بندم قابیل در پاسخ گفت من هرگز باین کار سازگار نباشم.

آیا همیخواهی خواهرها بیل را که سرشتی زشت و دیداری نکوهیده دارد با من به پیوندی و خواهرم را که به تناسب اجزاء ولطافت اعضا و چهره دلا را ممتاز است در بند نکاح ها بیل در آوری

حضرت آدم علیه السلام فرمود من این حکومت بقرعه بیفکنم و در میان شما قرعه بیندازم اگر سهم تو ای قابیل بنام لوزا در آمد و سهم تو ای هابیل بر اقلیما افتاد هر يک از شما را بآن کسکه قرعه بنام او در آمد نکاح میبندم ایشان باجر قرعه راضی هابیل بر لوزا خواهر قابیل و سهم قابیل بنام

شدند و چون قرعه در انداختند اقلیما خواهرها بیل در آمد و حضرت آدم سلام الله علیه بهمان طور که از جانب خدای اشارت شد ایشانرا بایکدیگر نکاح بست امام زین العابدین میفرماید علیه السلام از آن

روز و از آن پس خدای تعالی نکاح خواهرانرا با برادران حرام فرمود : قرشی عرض کرد آیا ایشان فرزند آوردند؟ فرمود آری قرشی گفت این کردار و اینگونه مزاوجت امروز در جماعت مجوس معمول است « فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ مَ مِنَ اللَّهِ الْحُسَيْنِ أَنَّما فَعَلُوا ذَلِكَ بَعْدَ التحريم » فرمود یعنی حکم امروز با آنروز یکسان

نیست چه آنهنگام که حضرت آدم این معاملت فرمود چاره نبود و بفرمان خدای بود لکن امروز که مردم مجوس این کار روا میدارند بعد از آنست که خدای تعالی حرام گردانیده و مخالفت حکم خدایرا مینمایند چنانکه میفرماید:

لَا تُنْكِرْ هَذَا أَنَّما هِيَ شَرَائِعِ جَرَتْ أَلَيْسَ اللَّهَ قَدْ خَلُقَ زَوْجَةُ آدَمَ مِنْهُ ثُمَّ أَحَلَّهَا لَهُ فَكَانَ ذَلِكَ شَرِيعَةً مِنْ شَرَائِعِهِمْ ثُمَّ انْزِلْ اللَّهُ بَعْدَ ذَلِكَ التَّحْرِيمِ .

امام زین العابدین علیه السلام میفرماید در اینحدیث بحالت تردید و انکار مباش و باندیشه و شبهه مرو چه اینجمله شریعتهای جاریه است که بحسب اقتضای زمان

ص: 373

معمول بود، مگر نه آنست که خدای تعالی حضرت حوا را از گل حضرت آدم و استخوان او بيافريد معذلک حوا را بآدم حلال فرمود یعنی با اینکه جزو بدنش بود باوی حلال ساخت در اینصورت معامله آدم بافرزندان سهلتر است چه ایشان جزء همدیگر نبودند، پس این شریعتی است از جمله شرایع معموله ایشان و از آن پس خدای تعالی آیت تحریم بفرستاد و این شریعت را حرام ساخت، مقصود آنست که ایزد منان بحسب اقتضای هر وقت وتكليف هر جماعت شریعتی را مقرر میدارد کسی را نیفتد از چون و چرا سخن کند یا کار بقياس افکند معلوم باد که نقله اخبار ومحدثین آثار را در اینباب سخن باختلاف است و تواند بود که اینحدیث از طریق عامه روایت شده باشد یا اینکه در حالت تقیه رسیده باشد و نیز موافق مسطورات تواريخ وكتب اخبار و احادیث اقليما بصباحت دیدار وملاحت رخسار وحلاوت گفتار وموى مشک بيز وروی دلاویز مشهوره آفاق

ومحبوبه انفس بود وليودا را از حسن وجمال بهره درست بدست نیفتاده .

ومفسرین شیعی و علمای اخبار را در تزویج خواهر با برادر سخن ميرود و گویند هیچوقت این کار صورت نداشته بلکه چون حضرت آدم وصیت و امانات خود را بامر پروردگار جلیل بهابیل تفویض فرمود قابیل را نایره غضب مشتعل گردیده همت بر قتلش گماشت و حضرت شیث و يافث فريداً وحيداً بوجود آمدند و بعد از عصر روز پنجشنبه حورایی برای شیث آفریده و نامزد، وروزدیگر حورایی برای یافث موجود گشت پس از شیث پسری و از یافث دختری پدید آمده این دوعم

زاده را با یکدیگر ضجیع گردانیده ذریت بنی آدم از ایشان موجود شد پاره از مفسرین بر آن رفته اند و از روایت عامه بر آن عقیدت هستند که مقصود از این دوفرزند آدم نه فرزند صلبی حضرت آدم باشند بلکه دو تن از مردم بنی اسرائیل بودند و استدلال بكلام ايزد ذوالجمال مينمايند « مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِى اسرائيل انْهَ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ » و گویند صدور ذنب از یکی از دوفرزند آدم بصلاح نمیآید که سبب ایجاب قصاص بر بنی اسرائیل باشد و نیز در این آیت از قربانی ذکر

ص: 374

میشود و در حدیث مذکور از قرعه سخن میرود اما مفسرین شیعی همان قول اول را که مراد از این دو تن همان دو فرزند صلبی آدم قابيل وهابيل است صحيح وبحق

میدانند

در تفسیر صافی در ابتداء سوره مبارکه نساء در تفسیر آیه مبارکه « اتَّقُوا ربکم الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ » که آیۀ اولی سوره مبارکه است بعد از پاره تحقیقات حدیثی از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در باب بدو نسل از ذریه آدم که از آنحضرت سئوال کرده اند مذکور میدارد که سائل بآ نحضرت عرض میکند پاره مردمان هستند که بر آن عقیدت رفته اند که خداوند بحضرت آدم وحی فرستاد که دخترانش را با پسرانش تزویج فرماید و این آفریدگان بتمامت اصلشان از برادران و خواهرانست آنحضرت میفرماید خدای تعالی بزرگتر و برتر ومنزه تر از این است همانا این سخن نکوهیده را کسی میگوید که بر آن عقیدت باشد که خدای تعالی اصل صفوت خلق و دوستان و پیمبران و فرستادگان و مومنين و مومنات و مسلمين و مسلمات را از حرام گردانیده باشد و او را آن قدرت نباشد که از حلال بیافریند و حال آنکه عهد و میثاق ایشانرا بر حلال وطهر طيب طاهر ماخوذ داشته سوگند

با خدای که خبر یافته ام که پاره از بهایم خواهر خود را نشناخته باوی در آویخته و بروی سوار شده و چون بروى مكشوف ومعلوم افتاده است که آنحیوان خواهر اوست از آن کار باز نشسته و با دندانش چندانش آسیب رسانیده که مرده بیفتاده است.

بالجمله صاحب تفسیر بعد از این نیز بیانات و ذکر اخبار متعدده که موكد این خبر است میفرماید و بعد از آن آنحدیث حضرت سجاد علیه السلام را که مذکور نمودیم از کتاب احتجاج نقل میکند و در پایان آن میفرماید : اگر گفته شود که

چگونه میتوان در میان این خبر و باین تقریب از حضرت صادق ماثور است بآن اخباریکه مخالف اینخبرهاست توافق داد جواب گوئیم که اولاً اخبار پیش که مخالف اینخبرهاست همانا صحيح ومحل اعتماد است و این خبرهای بعد خبری است که بطرق عامه و مطابق عقیدت ایشان وارد شده و بر آنها اعتمادی

ص: 375

نشاید با اینکه جایز است که این خبرها را نیز بطوری تاویل نمایند که باخبار نخست

توافق داشته باشد .

ونيز صاحب تفسير صافي در سوره مائده در تفسير آيه شريفه « وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ ادقر بَا قُرْبَاناً » میفرماید بعضی قابیل راقا بین با نون گویند و حديثي از حضرت امام محمد باقر مويد حدیث مذکور مسطور میدارد آنگاه چنانکه دربارۀ کتب تواریخ

ان آن اشارت رفته از حضرت صادق آل محمد صلی الله علیه و آله روایت میکند که بآنحضرت عرض کردند جهت چه باشد که ایشان چنان گمان میکنند که قابيل بسبب غيرت وحسد برخواهرشها بیل را بکشت و ایشان هر دوتن برخواهران خود که در ازدواج آن يک باشد غیرت میورزیدند « فَقَالَ تَقُولُ هَذَا أَمَّا تَسْتَحِي انَّ تَزْرِيَ هَذَا عَلَى نَبِىٍّ الله » آدم فرمود چنین میگوئی آیا شرم نمیکنی که چنین ناشایستگیرا با پیغمبر خدای آدم باز رانی .

عرض کردند پس بکدام علت ها بیل را قابیل بکشت فرمود بسبب وصیت آدم با هابیل آنگاه فرمود خدای تعالی بحضرت آدم وحی فرستاد که وصیت واسم الله الأعظم را باها بیل گذارد و چون قابیل در سن مهین تراز هابیل بود و اینداستان بدو پیوست خشمناک گردید و گفت من بکرامت و وصیت اولی هستم پس حضرت آدم از روی آنوحی که خدا بدو فرستاد ایشانرا بقربانی فرمان کرد و ایشان بفرمان پدر قربانی پیش آوردند و خدای تعالی قربانی هابیل را قبول فرمود از اینروی قابیل بروی حسد برد و او را بکشت

و در تفسير منهج الصادقین از معويه بن عمار از حضرت صادق صلوات الله علیه مسطور است که در منشأ قتل قابیل هابیل را خلاف اینست که مردمان یعنی عامه میگویند که قابیل همیخواست اقلیما را که توام او بود بخواهد حضرت آدم او را بها بیل گذاشت و با و نداد چه اگر تزویج خواهر با برادر جایز بودی در شرع مانیز جایز بودى لكن حوا نخست دختر یکه بگذاشت او را عناق نام کرد و نخست کسیکه در زمین بغی کرد وی بود خدای تعالی درنده را بروی دلیر ساخت تا او را بکشت

ص: 376

واز پس اوقابیل متولد گردید و بعد از قابیل هابیل تولد یافت چون قابیل بالغ شد

خدای تعالی برای اوزنی جنیه که بصورت آدمی و بنام جمانه بود از بهر او بفرستاد و آدم را فرمان کرد تا اورا بقابیل داد و چون هابیل بلوغ یافت خدای سبحانه از بهر او حوریه که بنام نزله بود بفرستاد و وحی نمود که آدم علیه السلام او را بهابیل

عقد بست

چون قابیل ویرا بدید گفت ای پدر من برادر مهترم و باين کرامت اولی هستم فرمود من این کار بفرمان کردگار کردم نه بهوای نفس خویشتن قابیل گفت نه چنان است که گوئی بلکه بهوای نفس خویشتن او را بهابیل دادی فرمود دروغ میگوئی من با مر خدا ویرا بهابیل دادم نه بسبب متابعت نفس اگر خواهی صدق این سخن بر تو آشکار گردد هر يک قربانی پیش گذرانید از آن هر يک پذیرفته شود وی باین زن سزاوارتر است چون قربانی کردند قربانی قابیل مقبول نگشت لاجرم بقتل برادر آهنگ نمود و او را بکشت.

راقم حروف گوید در آنعبارت که صاحب منهج الصادقین روایت کرد که اگر چنین بودی در شرع ما نیز تزویج برادر با خواهر روا بودی بیرون از نظر نیست چه دادن خواهر قابیل را بهابیل و خواهرها بیل را بقابیل دلیل این مطلب نمیشود مگر اینکه از روایت چیزی ساقط شده باشد یا تحریف و تصحیفی داشته باشد

والعلم عند الله .

در تفسیر صافی از قمی منطور است که از حضرت سجاد سلام الله علیه بعد از ذکر قربانی قابيل وهابيل مسطور است و از این میرسد که در حدیث امام زین العابدین علیه السلام بقربانی اشارت رفته است بالجمله نوشته است که فرمود:

فَلَمْ يَدْرِ كَيْفَ يَقْتُلُهُ حَتَّى جَاءَ إِبْلِيسُ فَعَلَّمَهُ فَقَالَ : صَعْ رَأْسَهُ بَيْنَحَجَرَيْنِ ثُمَّ اشْدَحُهُ ، فَلَمَّا قَتَلَهُ فَلَمْ يَدْرِ مَا يَصْنَعُ بِهِ ، فَجَاءَ غرابان فَاقْتَتَلا حَتَّى قَتَلَ أَحَدُهُما صاحِبَهُ ، ثُمَّ حَفَرَ الَّذِي بَقِيَ الْأَرْضَ بِمَخَالِيهِ

ص: 377

و ذَفَنَ فِيهِ صَاحِبَهُ ، قال قابيلُ : يَا وَيْلَتى - الآية ، فَحَفَرَ لَهُ حَفِيرَةً فَدَفَنَهُ

فيها ، فَصارَت سُنَّةً يَدْفِنُونَ الْمَوْتَى .

فَرَجَعَ قابيل إلى أبيهِ فَلَمْ يَرَ مَعَهُ ها بيلَ فَقالَ لَهُ آدَمُ : أَيْنَ تَرَكْتَ . إبني ؟ قالَ لَهُ قابيلُ : أَرْسَلْتَني عَلَيْهِ راعِياً ، فَقالَ آدَمُ : انْطَلِقُ مَعي إلى مكان الْقُرْبانِ ، وأَوْجَسَ قَلْبُ آدَمَ بِالَّذي فَعَلَ قابيلُ ، فَلَما بَلَغَ مَكانَ الْقُرْبانِ اسْتَبَانَ قَتْلَهُ ، فَلَعَنَ آدَمُ الْأَرْضَ الَّتي قَبِلَتْ دَمَ ها بيلَ وَ أُمِرَ آدم أَنْ يَلْعَنَ قابيل ، و نُودِيَ قابيلُ منَ السَّماءِ لُعِنْتَ كَما قَتَلْتَ أَخَاكَ وَ لِذلكَ لا تَشْرَبُ الْأَرْضُ الدَّمَ .

فَانْصَرَفَ آدَمُ فَبَكَى عَلى هابيلَ أَرْبَعِينَ يَوْماً وَ لَيْلَةٌ فَلَمَا جَزَعَ عَلَيْهِ شَكى ذلكَ إِلى اللهِ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ إِنِّي واهِبُ لَكَ ذَكَراً يَكُونُ خَلَفاً مِنْ هابيلَ فَوَلَدَتْ حَوا غُلاماً زَكيًّا مُبارَكاً فَلَمّا كانَ الْيَوْمُ السَّابع أَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ يا آدَمُ إِنَّ هَذَا الْغُلامَ هِبَةٌ مِني لَكَ فَسَمِّه هِبَةَ اللهِ، فَسَمَاهُ

یعنی چون خشم و حسد قابیل بجنبید و بر قتل برادر جمیل یکجهت گشت ندانست او را چگونه کشد یعنی تا آنزمان رسم کشتن معمول نبود پس شیطان بیامد و او را تعلیم نمود و گفت سر قابیل را در میان دو سنگ بگذار و در هم فرو کوب چون قابیل او را بکشت ندانست با جسدش چه سازد پس دو کلاغ بیامدند و با هم قتال نمودند چندانکه یکی از دو کلاغ آندیگر را بکشت و آن يك غراب که باقی مانده

ص: 378

نه

بود با چنگال خود زمینرا بکند و آن کلاغ کشته را در آن گودال نهفته ساخت اینوقت قابیل چنانکه در کلام جلیل مذکور است گفت وای بر من آیا عاجز باشم که چون این کلاغ اینکار بپای برم و تن برادر خود را پوشیده دارم گودالی

پس بکند و جسد برادر را در آن پوشیده ساخت و از آنوقت دفن کردن مردگان سنت گشت .

چون قابیل بخدمت پدرش حضرت آدم شد فرمود پسرم را چکردی عرض کرد مرا نفرستاده بودی که او را نگاهبانی کنم حضرت آدم علیه السلام فرمود با من بآن مکان که قربانی شد راه سپاز و در قلب مبارك آدم هم کشته شدن ها بیل در افتاد چون بانمکان رسید قتل هابیل بآن حضرت روشن قتل هابیل آن حضرت روشن گشت پس حضرت آدم لعن فرمود آنزمینی را که قبول خون هابیل نمود و قابیل را لعن فرمود و از آسمان قابیل را ندا کردند که ملعون گردیدی چنانکه برادرت را مقتول ساختی و از این روی که آدم آن زمین را لعن نمود زمین خون را نمی آشامد

بالجمله حضرت آدم از آنجا گریان باز گشت و چهل روز وشب بر هابیل بزارید و چون بر مصیبت او سخت دردناک شد از این حال بحضرت ذوالجلال عرض شکایت و ملال نمود پس خدای بدو وحی فرستاد که من فرزندی نرینه با تو عطا فرمایم که از هابیل خلف باشد پس از حضرت حوا پسری پاكيزه ومبارک وفرخنده متولد گشت و چون روز هفتم تولد او باز رسید خدای بآدم وحی فرستاد که این پسر از جانب من همه و بخششی است از بهر تو پس او را هبة الله نام کن و حضرت آدم او را هبه الله نامید چنانکه از کتب تاریخ وسیر مستفاد میشود هية الله نام حضرت شيث است که پنجسال از پس قتلها بیل بحضرت آدم عنایت شد نیز او را بربان سریانی اور پای ثانی گویند یعنی معلم و آنحضرت از بطن حوا بيهمال بزاد.

در تفاسیر مسطور است که اجمل اولاد حضرت آدم وی بود و اول وصی از

انبیاء اوست و هم اول کسی است از فرزندان آدم علیه السلام که عذارش بمحاسن مشکین

مشک آگین گشت راقم حروف میگوید از این خبر معلوم میشود که این نسبت بدو

ص: 379

تن از مردم بنی اسرائیل درست نمیآید چه در عهد بنی اسرائیل بسی خونها در عالم ریخته شده بود و قاتل در کار دفن مقتول متحیر و مبهوت نمیگشت

در کتاب حیوه القلوب مسطور است که طاووس در مسجد الحرام جلوس کرده گفت اول خونی که در زمین ریخت خونها بیل بوده و در آن روز ربع مردم

بود کشته شد حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرمود چنین نیست که وی گفته اول خونی که در زمین ریخت خون جوابوده گاهیکه حایض گردید و در آنروز شش يک مردم بمرد زیرا که آنروز آدم و حوا وقابيل وهابيل و دو خواهرش بودند بعد از آن فرمود که خداوند دو فرشته را بر قابیل موکل فرموده که چون آفتاب طالع میشود او را با آفتاب بیرون میآورندوچون آفتاب فرو میرود با آفتابش فرو میبرند و آب گرم با گرمی آفتاب بروی می افشانند تا روز قیامت .

در کتاب اصول کافی از ابو حمزه ثمالی علیه الرحمه از حضرت علی بن الحسين

سلام الله عليهما منقولست که فرمود :

إِنَّ رَجُلًا رَكِبَ الْبَحْرَ بِأَهْلِهِ فَكَسَرَ بِهِمْ فَلَمْ يَنْجُ عَنْ كَانَ فِي السَّفِينَةِ إلَّا امْرَأَةُ الرَّجُلِ فَإِنَّهَا نَجَتْ عَلَى لَوْحٍ مِنْ أَلْواحِ السَّفِينَةِ حَتَّى الْجَنَّتْ إِلى جَزِيرَةِ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ وَكَانَ فِي تِلْكَ الْجَزِيرَةِ رَجُلٌ يَقْطَعُ الطَّرِيقَ ولَمْ يَدَعْ لِلَّهِ حرمَةً إِلَّا انْتَهَكَهَا فَلَمْ يَعْلَمْ إِلا وَالْمَرْعَةُ قَآئِمَةٌ على رأسه فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَيْهَا فَقَالَ : إِنسِيَّةُ أَمْ جنيَّةُ ؟ فَقَالَتْ : إنسية فلم يكلمها حَتَّى جَلَسَ مِنْها مَجْلِسَ الرَّجُلِ مِنْ أَهْلِهِ ، فَلَمّا أَنْ همَّ بِها إِضْطَرَبَتْ فَقالَ تھا : ما لَكَ تَضْطَرِ بينَ؟ فَقَالَتْ : أَفَرَقُ مِنْ هذا وأَوْمَأْتُ بِيَدِها إلَى السَّماءِ ، قال : فَصَنَعْت مِنْ هَذا شَيْئاً ، قالَتْ : لا وَعِزَّتِه ، قالَ : فَأَنت

ص: 380

تفرَ قِينَ هَذَا الْفَرَقَ وَ لَمْ تَصْنَعِي مِنْ ! تَصْنَعِي مِنْ هذا شَيْئاً وَإِنَّمَا اسْتَكْرَهْتُك اسْتِكْراهَا وَأَنَا وَاللَّهِ أَولى بهذَا الْفَرَقِ وَ الْخَوْفِ وَ أَحَقُّ مِنْكِ . قالَ فَقامَ وَلَمْ يُحْدِتْ شَيْئاً و رَجَعَ إِلَى أَهْلِهِ وَ لَيْسَتْ لَهُ مِمَّةٌ إِلَّا التّوْبَةُ وَالْمُراجَعَةٌ فَبَيْنا هُوَ يَمْشِي إِذْ صَامَّهُ راهِبُ يَمْشِي فِي الطَّرِيقِ فَحَمِيَتْ عَلَيْهِمَا الشَّمْسُ ، فَقَالَ الرَّاهِبُ لِلسَّابَ : أَدْعُ اللَّهَ يُظِلُّنا بِغَمَامَةِ فَقَدْ حَمِيَتْ عَلَيْنَا الشَّمْسُ ، فَقَالَ السّاب : ما أَعْلَمُ لِي عِنْدَ رَبِّي حَسَنَةً فَأَتَجاسَرُ عَلَى أَنْ أَسْأَلَهُ شَيْئاً ، قَالَ : فَأَدْعُو أَنَا وَ تُؤْمِنْ أَنتَ ، قَالَ : نَعَمْ ، فَأَقْبَلَ الرَّاهِبُ يَدْعُو وَ الشَّابُ يُؤَمِّنُ فَما كَانَ بِأَسْرَعَ مِنْ أَنْ أَظلَّتْها غَامَةٌ فَمَشَيَا تَحْتَها مَلِيًّا مِنَ النَّهارِ .

ثُمَّ تَفَرَّقَتِ الْجَادَّةُ جَادَّتَيْنِ فَأَخَذَ الشَّاب في واحِدَةٍ وَأَخَذَ الرَّاهِبُ في واحِدَةٍ فَإِذَا السَّحابَةُ مَعَ الصَّاب ، فَقالَ الرَّاهِبُ : أَنتَ خَيْرٌ مِني لَكَ اسْتُجيب وَ لَمْ يُسْتَجَبْ لِي فَخَبرني ما قِصَّتُكَ ، فَأَخْبَرَهُ بِخَبَرِ الْمَرْعَةِ ، فقالَ : غَفَرَ اللهُ لَكَ ما مَضَى حَيْثُ دَخَلَكَ الْخَوْفُ فَانظُرْ كَيْفَ تَكُونُ

فيما يستقبل ؟

میفرماید مردی با اهل و عیال خویشتن بر کشتی در دریا بر نشست و در یا کشتی را در هم شکست و از آنانکه بکشتی اندر جز زوجه آنمرد که بتخته پاره از چوبهای کشتی توسل و از آن گرداب تباهی بجزیره از جزایر بحر رهائی جست هیچکس

ص: 381

نرست و چنان بود که در آنجزیره و آواک مردی راهزن و بيباک وهناک بود كه هیچش از ایزد پاک باک نبود و در ارتکاب محرمات الهی بهیچگونه کوتاهی نداشت آسوده و بیخبر ناگاه خورشیدی ماه پیکر و ماهی سیمبر در فراز خویش بدید وسر بسویش بر کشید و گفت آیا از آدمیزاد باشی یا از پریان گفت آدمیزاده ام پس زبان لا و نعم بربست و چون مردی بازن خویش با وی بنشست و بآمیزش و کامرانی دل بربست و از پی کامیابی برخواست .

آنزن از این روز و از این حال سخت مضطرب و پریشان گشت آنمرد چون نگران این قلق و اضطراب شد گفت این پریشانی و انقلاب از چیست و این دهشت واضطراب از کیست؟ آنزن اشاره بآسمان کرد و باز نمود که بيم من از یزدان بصیر است گفت تاکنون گرد این اعمال شنیعه هیچ بر آمده باشی؟ یعنی با این اعمال اشتغال داشته و از مآل زیان یافته که اینک این دهشت و وحشت داری؟ گفت ه گند بعزت خدای پیرامون این گونه اعمال نگشته ام اینوقت آنمرد بهوش افتاد و گفت آیا ببایستی تو اینگونه قلق و اضطراب گیری و از خدای اینچند بیمناک باشی با اینکه گز گرد این امور نگردیده و من تا باین چند ترا بر قبول این امر بیچاره نموده باشم همانا سوگند با خدای من باین بیم و اضطراب و وحشت و انقلاب از تو

سزاوار ترم .

پس دل از مطلوب و خاطر از مقصود برگرفت و بدون اینکه کامی رانده و تمتعی برگرفته باشد برخواست و بسرای واهل خویش مراجعت گرفت در حالتی که جز بتوبت و بازگشت بدرگاه حضرت احدیت هیچ اندیشه نداشت و در آنحال که

راه میسپرد ناگاه با راهبی سینه بسینه بازخورد و یا یکدیگر راهسیار شدند.

و این هنگام از سورت حرارت آفتاب بمرارت و بملالت افتادند راهب با او گفت ایجوان یزدان را بخوان تا ابری بر کشد و ما را بسایه آن براحت افکند آفتاب نيک تافته و ما را بتعب وتاب انداخته آنجوان گفت من در خویشتن کرداری خوب و عملی صالح سراغ ندارم تا بچنین جسارتی بحضرت احدیت مبادرت

چه

ص: 382

گیرم و از کرد گار قهار چیزیرا خواستار شوم راهب گفت من زبان بدعا و تو لب بآمین برگشای گفت چنین کنم پس راهب دعاکنان و جوان آمین گویان گشت و بساعت غمامه پدیدار و ایشانرا بسایه بر گرفت و هر دوان مدتی از روز را در سایه

روان بودند .

چون جاده از جدا وراه دو تا شد آنجوان از راهی و راهب از دیگر راه روانه شدند این هنگام آن ابر با آنجوان روان گشت راهب باوی گفت تو از من بهتر باشی چه دعای تو مستجاب شد و دعای من مقبول نگشت اکنون مرا از مجاری حال وسرگذشت خویش خبر گوی پس آنجوان داستان خویش را با آنزن باوی بگذاشت .

راهب گفت همانا خدای تعالی از اعمال گذشته تو بگذشت گاهیکه خوف وخشیت خویش در دل تو بگذاشت هم اکنون بر خویشتن از آینده نگرنده باش راقم حروف گوید از فحوای کلام و ظاهر داستان چنان نمایان است که مرد راهب از اولیای یزدان بوده و از این کردار همیخواست آنجوانرا از ثمر نکوئی کردار و بازگشت بخداوند قهار باز نماید والله اعلم .

در کتاب تجارب الانسان از ابن بابویه از حضرت علی بن الحسين سلام الله عليهما مرویست که در بنی اسرائیل مردی بکفن دزدی روز مینهاد یکسره گور مردمان بشکافتی و از تن ایشان جامه برداشتی تا هنگامی تنی از همسایگانش تن به بستر ناتوانی در افکنده به بیم اندر شد كه با پيك مرگ دچار شود و کفن دزد از وی کفن باز رباید پس ویرا بخواند و گفت بازگوی من در همسایگی تو با تو چون بودم؟ گفت همسایه بس نیکو و مجاورتی بس نيک داشتی گفت اکنون با توام حاجتی است گفت بفرمای که بر آورده است مرد بیمار دو کفن نزد وی بگذاشت و گفت هريك راخواهی و بهتر دانی برگیر و آن يک برای من بگذار تا مرا بدان بپوشند و چون بگورم اندر نهند باری گود من مشکاف و کفنم بر مگیر! مرد کفن دزد از در امتناع و بیمار از در اصرار در آمد تا از آندو بهترش را برگرفت .

بالجمله از آن پس که بیمار جامه بگور کشید نباش با خویش همی گفت

ص: 383

اینمرد از پس مردگی چه داند از برش کفن بر گرفته ام یا بجای گذاشته ام پس برفت و گورش بر شکافت ناگاه آواز کسی بشنید که بروی بانگ برزد که مکن و او بترسید و کفنرا بگذاشت و بگذشت

و با فرزندان خویش گفت من شما را چگونه پدری بودم؟ گفتند پدری نيكو گفت با شما حاجتی دارم و همیخواهم بر آورده دارید گفتند بگوی تا آن کنیم که آن خواهی گفت همیخواهم چون بمیرم تنم را بسوزید و چون بسوختم استخوانهایم را بکوبید و بهنگامیکه بادی تند وزان باشد يک نیمه آنخا کستر را در بیابان بیاد و نیمی دیگر را در دریا بآب دهید گفتند چنین کنیم .

بالجمله از آن پس که بمرد و بوصیتش کار کردند ایزد بیچون با هامون فرمان داد که آنچه از این خاکستر در توپراکنده است گرد و با دریا امر فرمود که آنچه در تو باشد فراهم ساز پس آن شخص را زنده ساخت و فرمود ترا چه باعث گشت که وصیت بر این شیمت گذاشتی عرض کرد بعزت و جلال تو از بیم تو چنین کردم فرمود چون از خوف من اینکار بپای آوردی خصمان تورا از تو راضی وخوف تو را بایمنی مبدل و گناهان تو را آمرزیده گردانم .

در کتاب اول حيوه القلوب بسند صحیح از ابو حمزه ثمالی مرویست که روز جمعه در مسجد مدینه نماز صبح را با حضرت امام زین العابدین علیه السلام بپای بردم و چون آنحضرت از نماز و تعقیب فراغت یافت و جانب سرای گرفت در حضرتش برفتم آنحضرت كنيزک خود سکینه نام را طلب کرد و فرمود هر سائلی باین در بیاید البته او را طعام بدهید که امروز یوم جمعه است .

عرض کردم چنین نیست که هر خواهنده که سئوال مینماید مستحق باشد فرمود ای ثابت بیم دارم که پاره از آنانکه سئوال میکنند مستحق باشند و ما او را اطعام نکنیم پس نازلشود آنچه بیعقوب و آل یعقوب نازل گردید البته طعام بدهید همانا یعقوب بهر روز گوسفندی میکشت و بتصدق میداد پاره از آنرا و پاره را

خویشتن و عیال خود تناول مینمودند

ص: 384

ج 4

پس در شب جمعه بهنگام افطار سائل مومنی روزه داری مسافر و غریب که در حضرت خدای منزلتی عظیم داشت بر در سرای یعقوب علیه السلام بگذشت و ندا کر د طعام بدهید سائل غریب و مسافر را از زیادتی طعام ،خود و چند نوبت این صدا برکشید و ایشان میشنیدند و حق او را نمیشناختند و سخنش را باور نمی داشتند و چون نومید شد و ظلمت شب او را در سپرد گفت « أَنَا لِلَّهِ وَ أَنَا الیه راجعون » پس بگریست و از گرسنگی خود بخدای شکایت برد و همچنان با شکم گرسنه بخفت و روز دیگر بروزه بود و شکیبائی مینمود و سپاس خدای را میگذاشت و یعقوب و آل یعقوب

بخفتند و چون بامداد چهره بر گشاد زیادتی طعام نزد ایشان بمانده بود پس خدای تعالی در صبح آنشب با یعقوب وحی فرستاده ای یعقوب همانا خوار ساختی بنده مرا بمذلّتی که بآن سبب خشم مرا بسوی خود برکشیدی و مستوجب تأديب من شدى و عقوبت و ابتلای من بر تو و بر فرزندان تو فرود بخواهد گردید ای یعقوب بدرستیکه محبوب ترین پیغمبران من در پیشگاه من و گرامی ترین ایشان در حضرت من کسی است که بر مساکین و بیچارگان بندگان من رحم کند و ایشانرا بخود نزديک و اطعام نماید و پناه و امیدگاه ایشان باشد .

ای یعقوب آیا رحم نیاوردی بر زمیال (1) بنده من که در عبادت من کوشش نماینده و باندکی از حلال دنیا قناعت کننده است در شب گذشته در هنگامیکه بر در خانه تو بهنگام افطارش بگذشت و بر در سرای تو فریاد برکشید که اطعام کنید سائل غریب راه گذری قانع را وشما او را هیچ طعام ندادید و او انا الیه راجعون گفت. وحال خود را با ما شکایت کرد و گرسنه بخوابید و مرا سیاس گذاشت و صبحش روزه بداشت و تو و فرزندانت سیر بخوابیدید و بامداد فضول طعام شما نزد شما بمانده بود مگر نمیدانی ای یعقوب که عقوبت و بلا بدوستان زودتر میرسد از دشمنان من لطف واحسان من است نسبت با دوستان خود و استدراج وامتحان من

و این بسبب

ص: 385


1- ظاهراً نام شخص سائل بوده است و در نسخه علل الشرائع صدوق بنقل بحار الانوار ج 12 ص 272 طبع جديد دميال باذال ضبط شده

است بدشمنان خود، بعزت خود سوگند میخورم که بلای خود را بر تو فرود میکنم و تو را و فرزندان تو را نشانه سهام مصیبات خود میفرمایم و تو را در معرض مصیبت و آزار خود در میافکنم پس ببلای من مهیا و بقضای من راضی شوید ابو حمزه عرض کرد فدای تو شوم یوسف در چه هنگام آنخواب بدید فرمود در همان شب که یعقوب و آل یعقوب سیر و زمبال گرسنه بخفتند و چون حضرت یوسف آنخواب بدید و بامداد چهره بگشود و در حضرت پدر از آنخواب داستان کرد و گفت ای پدر بخواب اندر چنان بدیدم که یازده ستاره و آفتاب و ماه مراسجده کردند چون یعقوب اینخواب از یوسف بشنید از آن وحی که بدو رسیده بود که مستعد بلا باش با يوسف فرمود از اینخواب با برادران داستان مکن که مرابیم همی آید از پی هلاک تو كيدوكين ورزند اما یوسف باین وصیت کار نکرد و خواب خویشرا با برادران در میان

نهاد .

بالجمله امام زین العابدین علیه السلام میفرماید نخست بلائی که بر آل یعقوب فرود گردید حسد برادران یوسف با یوسف بسبب آنخواب یوسف بود پس رغبت یعقوب با یوسف برافزون گشت چه در بیم شده بود که آنوحی که بیم شده بود که آنوحی که بدو رسیده بود که مستعد بلاباش درباره یوسف باشد از اینروی رغبت آنحضرت بایوسف افزون از دیگر برادران بود چون برادران یوسف نگریستند که یعقوب بیوسف مهربان تر و در حضرت پدر از ایشان گرامیتر است ایشانرا دشوار افتاد و در میانه بمشورت سخن کردند و گفتند یوسف و برادرش با اینکه هر دو طفل هستند و بکار نمیآیند از ما که تنومند و بکاریم در حضرت پدر محبوب تراند همانا پدر ما در این امر در ضلالتی روشن و گمراهی آشکار است بکشید یوسف را یا بیندازید او را در زمینی دور از آبادانی تا توجه و مهر و شفقت پدر بشما اختصاص یابد و با دیگرش روی نباشد و از پس این کار بتوبت و انابت روید وصالح شوید را پس در حضرت پدر انجمن کردند و گفتند ای پدر از چه روی مارا بریوسف امین نفرمائی و او را با ما نفرستی با اینکه ما بتمامت ناصح وخیرخواه او هستیم بامدادان

ص: 386

او را با ماروان کن تا از میوه ها بخورد و بازی کند همانا ما او را از اینکه مکروهی بدو رسد حفظ کننده ایم یعقوب گفت نادیدن و مفارقت یوسف مرا باندوه میافکند

دارم گرگ او را بخورد و شما از وی غافل باشید .

و بيم همی بالجمله آنحضرت مضایقت داشت که مبادا آن بلا از جانب خدا در باب یوسف باشد و چون یوسف را از جمله فرزندان بیشتر دوست میداشت فرمان خدا و قدرت وقضای او غالب شد و یعقوب نتوانست حکم جاری خدای را درباره او و یوسف و برادران از خود و یوسف دفع کند لاجرم با اینکه او را مکروه بود و درباره یوسف از جانب خدای منتظر بلا بود یوسف را با ایشان باز گذاشت .

چون ایشان از خانه بیرون شدند یعقوب بیتاب شد و بسرعت از پی ایشان شتاب گرفت چون بایشان رسید یوسف را بستد و دست در گردنش در افکنده بگریست و دیگرباره بایشان بداد و بازگشت ایشان روان شدند و یوسف را بسرعت بردند

پس تا مبادا یعقوب دیگر باره باز آید و یوسف را از ایشان بازگیرد و دیگر بایشان

باز ندهد .

بالجمله ایشان چون یوسف را نيک دور بردند در میان بیشۀ داخل کردند گفتند یوسف را میکشیم و در زیر این درخت میافکنیم و در شب اور اگرگ میخورد بزرگ ایشان گفت مکشید یوسف را لکن اگر خواهید از پدرش جدا سازید در بن چاهش بیفکنید تا پارۀ از مردم قافله او را بازرهاننداگر بر سخن من پذیرفتار میشوید او را بر سر چاه برده در چاه در افکندند بدان گمان که در چاه غرق میشود چون سف در بن چاه رسید ایشانراندا کرد ایفرزندان یعقوب سلام مرا با پدر من باز رسانید چون صدای او را بشنیدند با یکدیگر گفتند از این مکان بجای دیگر مشوید تا بدانید که یوسف بمرده است .

تا شامگاه در آنجا بماندند و بهنگام خفتن بازگشتند و گریه کنان با پدر عرض کردند ما برفتیم تا بگرو تیر بیفکنیم و یوسف را نزد مناع خود باز گذاشتیم گرگ او را بخورد چون یعقوب سخن ایشان را بشنید گفت انا لله وانا اليه

ص: 387

راجعون و بگریست که آنوحی خدایرا که باو فرموده بودند که مستعد بلاباش بخاطر افکند پس بشکیبائی و صبوری کار کرد و بیلا تن در افکند و با ایشان فرمود بلکه نفوس شما امریرا برای شما زینت داده است و هرگز خدای تعالی از آن پیش که من تأویل خواب راستی را که یوسف دیده بود مشاهدت نمایم گوشت او را بخورد

گرگ نمیدهد .

بالجمله چون صبح چهره نمود برادران با یکدیگر گفتند بیائید تا برویم و به بینیم که حال یوسف چون است بمرده است یا زنده است چون بر سر چاه رسیدند از مردم راه گذر را بر لب چاه فراهم دیدند و آن جماعت از نخست کسی

را فرستاده بودند تا از بهر ایشان آب بکشد چون دلو را ایشان آب بکشد چون دلو را بچاه افکنده بود یوسف بدلو بچسبیده چون دلورا بیرون کشیده در ازای آب پسری چون آفتاب عالمتاب با نهایت حسن و جمال باز نگریست و اصحاب خویش را با آن ماه جهان آرا بشارت داد همانا این پسری است از چاه بیرون آمد .

چون یوسف را بیرون آوردند برادران یوسف رسیدند و گفتند این غلام از آن ما هست دیروز با بن چاه افتاده امروز برای بیرون آوردن او آمدیم و یوسف را از او گرفتند و بکناری بردند و گفتند اگر ببندگی ما اقرار نکنی تا تو را بمردم این قافله بفروشیم ترا میکشیم فرمود مرا نکشید و هرچه خواهید چنان کنید پس او را بمردم قافله بردند و گفتند خریدار این غلام کیست؟ پس شخصی از مردم قافله یوسف را به بیست در هم باز خرید و چون برادران یوسف باو اعتنائی نداشتند او را بقیمتی نازل بفروختند و آن شخص که یوسف را خرید بمصر ببرد و بپادشاه مصر بفروخت چنانکه خدای تعالی میفرماید گفت آن کسی که یوسف را خریده بود از مصر بازن خود گفت گرامی دار یوسف را شاید در کارهای اوما راسودی بازرسد یا او را بفرزندی برگیریم.

ابو حمزه میگوید از امام زین العابدین علیه السلام پرسیدیم در آنروز که یوسف

را بچاه افکندند چند ساله بود فرمود نه سال روزگار سپرده بود و در بعضی از

ص: 388

نسخ هفت سال نوشته اندو این اصح است بالجمله از امام علیه السلام پرسید در میان منزل یعقوب بود فرمود دوازده روز فاصله بود و فرمود که یوسف در

تا مصر چه قدر مسافت حسن و جمال نظیر خود را نداشت و چون نزديك بلوغ رسید زن پادشاه بدو عاشق گردید و همی سعی مینمود تامگر یوسف را راضی دارد تا با اوزنا کند یوسف فرمود معاذ الله همانا ما از خانه آباده ایم (1) که ایشان زنا نمی کنند.

آنزن روزی درها را بر روی خود و یوسف بربست و با یوسف گفت بیممکن وخود را بر روی یوسف انداخت یوسف خود را بازرهانید و بجانب درگاه گریخت و زلیخا از عقب او بشتافت و پیراهنش را از دنبال برکشید چندانکه گریبانش را بردرید همچنان یوسف خود را برهانید و با پیراهن دریده بیرون دوید در اینجال پادشاه از پیش روی ایشان فرا رسید و چون ایشان را بآنحال بدید زن برای رفع تهمت خود آنگناه را بیوسف بست و گفت چیست جزای کسیکه باهل تو اراده فعلی زشت نماید جز اینکه او را بزندانی در یا بعذابی اندر آورید پادشاه قصد نمود یوسف را

عذاب کند .

یوسف فرمود بحق خداوند یعقوب سوگند است که باهل تو باراده بد وسوء نبوده ام بلکه وی در من آویخت و مرا بمعصیت تکلیف همیکرد و من از او میگریختم از این طفل که حاضر است باز پرس تا كدام يک از ما اراده دیگری کرده بودیم و نزد آنزن از اهل آنزن طفلی بود و بدیده وی آمده ده بود .

خدای تعالی آن طفل را گویا گردانید و گفت ای پادشاه با پیراهن پس یوسف بنگر اگر از پیش دریده شده یوسف قصد او کرده و اگر از پس پشت در هم شکافته او آهنگ یوسف کرده است چون پادشاه این سخن غریب را از آن طفل برخلاف عادت بشنید سخت بترسید و چون پیراهن را بیاوردند و در آن نظر کردند از عقب دریده شده بود بازن خویش گفت همانا این از مکرهای شماست و مکرهای شما بزرگ است

ص: 389


1- آباده بروزن آماده یعنی ستوده و نیکو کردار.

در تفسیر صافی از حضرت سجاد روایت میکند که خدای عزوجل حضرت يوسف را علیه السلام فرمود که با ملک بفرمود از این طفل که بگهواره اندر است پرسش گیر چه او گواهی میدهد که زلیخا از پی کامرانی خویش بامن بمراودت رفت، پس عزیز از کودک پرسش فرمود و خدای آن كودك را در گاهواره بر

كودک برائت یوسف بسخن آورد آنگاه با یوسف گفت از این سخن در گذر و باکسی در میان مگذار و مخفی بدار و یوسف مخفی نداشت و منتشر ساخت چندانکه در گفتند زن عزیز مصر باجوان خود بعشق و عاشقی

آنشهر زنی چند از اهل شهر همی کار میکند و او را بسوی خویشتن مایل میگرداند

چون این داستان گوشزد زوجه عزیز گردید آنز نانرا طلب کرد و مجلسی

بیار است و طعامی از بهر ایشان مهیا ساخت و هر يک را ترنجی و کاردی در دست با یوسف امر کرد بمجلس ایشان در آی! چون نظر ایشان بر آن

بگذاشت پس جمال بیفتاد از زیبائی و حسن آنحضرت مدهوش شدند و دستهای خویش را در عوض ترنج پاره پاره کردند و گفتند این صورت بشر نباشد نیست مگر فرشته گرامی، پس زن عزیز با ایشان گفت : و همانست که مرا در محبتش ملامت

میکردید.

چون آنزنان از مجلس بیرون شدند هر يک از ایشان در پنهانی رسولی بحضرت یوسف فرستادند و التماس مینمودند که بدیدار ایشان برود و آنحضرت ابا و امتناع میفرمود پس بمناجات لب گشود که پروردگارا زندانرا از آنچه ایشان مرا بآن میخوانند بهتر میدانم و اگر مکر ایشانرا از من برنتابی هر آینه بسوی

ایشان مایل میشوم و از جمله بیخردان خواهم بود .

پس خدای تعالی مکر آنجماعت را از آنحضرت دور گردانید و چون امر یوسف و زن عزیز شیوع یافت و در آنزمان که پادشاه اراده آنحضرت را

حبس کرده بود و از آن طفل بشنید و بدانست که یوسف را تقصیری نیست که او را بزندان کند اینوقت بزندان فرستاد یعنی محض سکوت مردم و عدم شیوع این امر ودر

ص: 390

زندان گذشت آنچه خدای از آنحضرت در قرآن یاد فرموده است .

در تفسیر منهج الصادقین در ذکر برهانی که حضرت یوسف را از جانب پروردگار موجود شد چند فقره مسطور است از جمله از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مسطور نموده است که در آنخانه بتی بود و زلیخا در حین مراودت چیزی بر سر آن بت بیفکند یوسف فرمود این کار از چه کردی؟ عرض کرد تا این صنم بر حال ما واقف نشود و ازوی شرمنده نمانیم یوسف علیه السلام فرمود « فَأَنَا أَحَقُّ انَّ استحبى مِنَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ » همانا من سزاوارترم باینکه از خداوند یکتای قهار

شرم بدارم

یعنی بعد از آنکه باید از ثالثی بیمشاعر و بینش و دانش که نه با کسش سودی و نه زیانی است شرمنده و خوفناک گشت پس از خداوندی که عالم بر سرائر و واقف بر ضمایر و قهار و غالب است بطریق اولی ببایست شرمناک وخائف بود و در باب تفسیر آیات حديثى نزديک باين مضمون مذکور گشت

در جلد اول حيوه القلوب از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مسطور است چون حضرت ابراهیم علیه السلام را در آتش افکندند جبرئیل علیه السلام پیراهنی از بهشت از برای او بیاورد و بروی در پوشانید پس آتش از آنحضرت بگریخت و در پیرامونش رگس بروئید و این همان پیراهن بود که چون یوسف اورا در مصر بیرون آورد

يعقوب در اردن بویش را بشنید و فرمود من بوی یوسف را میشنوم و دیگر در آن کتاب از حضرت امام زین العابدین سلام الله علیه مسطور است که چون حضرت امیر المومنين صلوات الله علیه از جنگ خوارج نهروان مراجعت نمود و بمسجد براثا كه نزديک بغداد است نزول ،نمود و در آنمکان دیری و بدیز اندر راهبی جای داشت چون آثار جلالت و عظمت و اوصافی که در کتب متقدمه از آنحضرت یافته بود مشاهدت کرد فرود آمد و ایمان آورد و عرض کرد در انجيل نعت ترا خوانده ام و در انجیل مذکور است که تو در مسجد براثا فرود بخواهی شد که خانه مریم و زمین عیسی است.

ص: 391

پس امير المومنين علیه السلام بآن موضع كه نزديک دير بود بیامد و پای مبارک بر زمین زد ناگاه چشمه صافی پر آب آشکار شد فرمود این آن چشمه است که برای آنگاه بفرمود هفده ذراع ازین چشمه باز پیمائید و زمین را

مریم از زمین بجوشید بازکاوید چون چنان کردند سنگ سفیدی نمودار گشت امير المومنين سلام الله عليه فرمود که مریم برروی این سنگ عیسی علیه السلام را از دوش خود برزمین گذاشت اینجا نماز کرد و فرمود که این زمین براثا خانه مریم است

علامه مجلسی در دنباله اینحدیث میفرماید ممکن است این چشمه جز آن چشمه باشد که بهنگام ولادت ظاهر گشت یعنی در هنگام ولادت حضرت عيسى علیه السلام .

راقم حروف گوید چون مریم علیها السلام را هنگام وضع حمل برسید از بیت المقدس بيرون شد تا مردمان بر حال او واقف نشوند و دو فرسنگ طی مسافت کرده در بیت لحم در آمده در کنار آنقريه درختی خشک یافت از درد زادن بدون اختیار بجانب آندرخت بدوید چنانکه خدای تعالی بآن اشارت فرموده و از آن پس که عیسی علیه السلام را فرو گذاشت در همانحال نهری خوشگوار از زیر پای مریم سلام الله علیها بجوشید و آندرخت خشک خرمای تازه ببار آورد و اینداستان مبسوطاًدر كتب تواریخ مسطور است و از این مینماید که آنچشمه كه امير المومنين سلام الله

که عیسی عليه فرموده جز اینست

در جلد اول حيوه القلوب بسند معتبر از حضرت علی بن الحسين علیهما السلام منقول

است که اول کسیکه کیل و ترازو بساخت شعیب پیغمبر علیه السلام خویش بساخت و قوم آنحضرت کیل مینمودند و حق مردم را بتمامت ادا میکردند و از آن پس بکم کردن کیل پرداختند و از میزان سرقت نمودند لاجرم بالای

زلزله دچار گشتند تا بهلاکت پیوستند .

ص: 392

فهرست

جلد چهارم ناسخ التواریخ حضرت سجاد ( علیه السلام )

ذكر مقتل عمر بن سعد بن ابی وقاص و پسرش حفص ... 2

شمه از شرح حال عمر سعد و فرزندش حفص ... 3

أمان نامۀ مختار برای عمر سعد ، و تصمیم مختار بنقض آن ... 5

کشته شدن عمر سعد و پسرش حفص بدستور مختار ... 9

بیان قتل جماعتی دیگر از قتله حضرت امام حسین علیه السلام ... 13

جریان قتل ابو خلیق شاعر وحفص بن قيس ... 15

بیعت کردن مثنی عبدی با مختار در بصره و علت آن ... 18

منكر و خدیعت مختار بن ابی عبید ثقفی با عبدالله بن زبیر ... 19

گسیل ساختن مختار لشکری بجانب مدینه و نامۀ او بابن حنفیه ... 21

مجارى حال محمد بن الحنفیه با ابن زبیر و لشکر فرستادن مختار از کوفه

برای نجات ... 24

او حکم کردن ابن زبير باحضار محمد حنفيه واعتراض واهانت باو ... 25

محصور شدن ابن حنفیه و جماعتی از یارانش بفرمان ابن زبیر ... 27

تصمیم ابن زبیر بسوزانیدن ابن حنفیه و یارانش در صورتیکه بیعت نکنند ... 29

رسيدن كمك مختار و آزاد شدن محمد بن حنفیه از دست دژخیمان ابن زبیر ... 31

مصالحه و توافق ابن حنفیه با ابن زبیر و حرکت ابن حنفیه بجانب طائف ... 33

نامه اعتراض آمیز ابن زبیر به ابن عباس و پاسخ آن از جانب ابن عباس ... 39

ذکر آشوب و فتنه مردم خراسان در سال 66 هجری و زمان ابن خازم ... 41

دنباله شرح فتنه بنی تمیم در خراسان و پایان آن بپیروزی ابن خازم ... 43

مسير ابراهيم بن مالك اشتر بعزم قتال با ابن زیاد ... 45

بیان کیفیت آن کرسی که مختار بن ابی عبید بسبب آن طلب نصرت میکرد ... 47

پاره از حوادث و سوانح سال 66 هجری نبوی صلی الله علیه و آله ... 46

عبد الله وقایع سال شصت و هفتم هجری و کشته شدن ابن زیاد ... 52

ص: 393

حرکت ابراهيم بن مالك اشتر بجانب ابن زیاد و حکایت عجوزه موصلی

و یافتن گنج ... 55

تلاقی لشکر ابن زیاد با لشکر ابراهیم بن اشتر در کنار نهر خازر ... 57

جریان مقاتله طرفین وحیله ابراهیم در تحریص کوفیان بجنگ ... 61

پیروز شدن لشکر کوفه بر لشکر شام و کشته شدن ابن زیاد ... 63

اطلاع یافتن عبدالملك بن مروان از قتل ابن زیاد ... 71

فرستادن ابراهیم بن اشتر سرهای سرداران لشکر را بخدمت مختار ... 79

مراجعت ابراهيم بن مالك اشتر بجانب كوفه و کناره گیری از جنگ ... 75

فرستادن مختار سرابن زیاد و دیگر سرهنگان سپاه شام را بخدمت ابن حنفیه ... 76

معزول شدن حارث بن ابی ربیعه از ولایت بصره و منصوب شدن مصعب بن زبیر ... 81

آمدن عمر بن على بمحضر مختار ، وعلت توقف نکردن او در حجاز ... 83

جریان رفتن حسن بن الحسن بن على الا الله بشام نزد عبد الملک ... 85

كت مصعب بن زبیر از بصره برای محاربت با مختار و همراهی مهلب بن

أبي صفره با او ... 89

تلاقى لشکر کوفه و بصره و کشته شدن ابن شمیط و هزیمت سپاه کوفه ... 93

حرکت مختار از کوفه و مقاتله لشکر او با لشکر مصعب وقتل محمد بن اشعث ... 95

متحصن شدن مختار در قصر کوفه و کشته شدن او و یارانش ... 99

وارد شدن مصعب بقصر دارالاماره وملحق شدن ابراهیم اشتر باو ... 83

زجر و شکنجه دادن مصعب زوجات مختار را و کشته شدن یکی از آنان ... 105

جریان قتل مختار بروایت دیگر و مدت حکومت او و تاریخ زندگی او ... 109

عزل مصعب بن زبیر از عراق و حکومت حمزة بن عبدالله بن زبير ... 110

پاره از سوانح سال 67 هجرى و شرح حال احنف بنی تمیم ... 113

وشرح حال عدی بن حاتم طائی ... 117

وقایع سال 68 هجری و عزل حمزة بن عبد الله بن زبیر از بصره و نصب مصعب ... 121

جنگها و غارتهای مردم خوارج در حدود فارس و عراق وری ... 123

جنگ مردم عتاب با خوارج وقتل ابن ماحوز وسرداری قطری بن فجاه ... 129

ص: 394

مامور شدن عتاب بن ورقاء ریاحی بمحاصره مردم ری ... 130

شرح حال عبیدالله بن حر جعفی ، وحسرت او بر شهدای کربلا ... 131

طغیان ابن حر جعفی بر مصعب بن زبیر و رفتن او بحضور عبدالملك بن مروان ... 139

پایان کار عبدالله بن حر جعفی و کشته شدن او ... 141

برخی از سوانح و حوادث سال 68 هجری نبوی ... 143

شرح حال عبدالله بن عباس و مقام علم و دانش او ... 145

شرحی از محاوره ابن عباس با معویه ... 149

ذکر کلمات و احادیث و روایاتیکه از امام زین العابدین علیه السلام در توحید و معرفت حضرت احدیت رسیده است ... 156

سخنان آنحضرت در معراج پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و کیفیت آن ... 167

شرحی از اسرار معراج بنقل از دانشمندان ... 169

ذکر پاره آیات مبار که توحید و غیره که امام زین العابدین علیه السلام را در معنی و تفسیر آن روایتی رسیده و تحقیقی شده است ... 177

کلمات و روایاتیکه در باب خلقت أنوار طیبه مقدسه از حضرت امام آبان زین العابدین رسیده است ... 215

کلمات و روایاتیکه از حضرت امام زین العابدین در فضائل و مناقب جناب امير المومنين و ائمه طاهرين سلام الله عليهم أجمعين رسیده است ... 223

آمدن طبیب یوناني بحضور امير المومنين علیه السلام و ایمان آوردن او ... 228

شرح اسلام على بن أبيطالب وهجرت پيغمبر اکرم بروایت حضرت سجاد وسائر مناقب آنحضرت ... 334

سخنانیکه از حضرت رسول و بعضی ائمه اطهار سلام الله عليهم بوسیله حضرت سجاد روایت شده ... 256

ذکر احادیثی که از حضرت سجاد علیه السلام در پاره آداب و افعال رسول خدا صلی الله عیله و آله و پاره از ائمه اطهار در بعضی از موارد مذکور است ... 264

ذکر بعضی حکایات که از حضرت امام زین العابدین علیه السلام از حالات رسولخدا علیه السلام و ائمه هدی علیهم السلام مسطور است ... 267

ص: 395

ذکر پاره کلمات و خطب که حضرت امام زین العابدین علیه السلام از جناب امير المومنين صلوات الله علیه روایت فرموده ... 307

دعاى تضرع ومناجات بر طبق حروف معجم ... 313

کفار بجانب دین اسلام قبل از شروع جنگ ... 320

کیفیت دعوت میراث زوجه غیر مدخوله از شوهرش و برخی دیگر از مسائل فقهی ... 321

ترتیب پرداختن دیه در سقط جنین و انواع آن ... 323

سخنان آنحضرت در اقسام روزه و اینکه روزه بر چهل نوع است ... 326

بیانات آنحضرت در علت طواف کعبه و ساختمان آن ... 337

علت طواف کعبه و سراینکه طواف بر هفت شوط مقرر شده ... 341

پاسخ آنحضرت که چرا حج را بر جهاد اختیار کرده ام و شرائط جهاد ... 343

سخنان آنحضرت درباره خطاطیف و اینکه آزار آنها در حرم روا نیست ... 347

سخنان آنحضرت بايك نفر شبلی نام راجع بشرائط روحي ومعنوى مناسك حج ... 349

حدیثی از حضرت صادق علیه السلام در همین معنی بروايت مصباح الشريعه ... 364

سخنان آنحضرت در آداب دفن و تلقین ... 369

داستان حضرت آدم و حوا بروایت حضرت سجاد علیه السلام ... 371

سخنان آنحضرت در کیفیت انتشار نسل بشر از آدم وحوا علیهما السلام ... 373

احادیث دیگری در کیفیت انتشار نسل بشر از حضرت صادق علیه السلام ... 375

علت قتل قابیلها بیل را و چگونگی انتشار نسل بشر ... 379

حکایت جوان تائب با راهب وسایه افکندن ابر برسر آنها ... 381

حکایت نباش کفن دزد با همسایه او و جریان تو به اش ... 383

حکایت حضرت یعقوب و محروم شدن فقیر از آستانه او ... 385

مبتلا شدن حضرت یعقوب بفراق يوسف ... 387

داستان حضرت یوسف بازلیخا در مصر و گواهی طفل ببراعت او ... 389

آمدن حضرت أمير المؤمنين بمسجد براثا و برخی از معجزات آنحضرت ... 391

ص: 396

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109