ناسخ التواریخ در احوالات حضرت علی بن الحسين السجاد علیه السلام جلد 2

مشخصات کتاب

جزء دوم ناسخ التواریخ حضرت سجّاد علیه السلام

يا مشكوة الادب ناصری

چاپ دوم

تألیف

موّرخ شهیره دانشمند محترم عبّاسقلیخان سپهر

طاب ثراه

بتصحيح وحواشی دانشمند محترم

آقای محمد باقر بهبودی

*(حق چاپ محفوظ )*

از انتشارات :

مطبوعات دينی

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم مرضیه محمدی

ص: 1

اشاره

بسم الرحمن الرحيم

پاره نصایح حضرت سید الساجدین باولاد

خود سلام الله علیهم اجمعین

ازاین پیش از نصایح آنحضرت بفرزندان خود چندی نگارش یافت ؛ و از این پس نیز بحسب اقتضای مقام گذارش خواهد گرفت ؛ هم اکنون در این مورد نیز بحسب مناسبت مرقوم میافتد ( بعونه و تاییده ).

نصیحت حضرت در بحار الانوار و فصول المهمه وكشف الغمه واغلب كتب بامام محمد باقراخبار از ابن ابی الدنيا مسطور است؛ که حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود؛ پدرم زین العابدین سلام الله علیه این کلمات را از در پند و اندرز با من بگذاشت ؛ «يا بني لا تصحب خمسة ولا تحادثهم ولا ترافقهم في طريق فقلت فداك من هؤلاء الخمسة؟ قال لا تصحبن فاسقاً فانه يبيعك باكلة فما دونها فقلت ياابة وما دونها قال يطمع فيها ثم لا ينالها قال قلت يا ابة ومن الثاني؟ قال لا تصحبن البخيل فانه يقطع بك في ماله احوج ما كنت اليه قال فقلت ومن الثالث قال لا تصحبن كذاباً فانه بمنزلة السراب يبعد منك القريب ويقرب اليك البعيد قال فقلت ومن الرابع قال الاحمق فانه يريدان ينفعك قال قلت يا ابة من الخامس قال لا تصحبن قاطع الرحم فاني وجدته ملعوناًفی کتاب الله في ثلاثة مواضع ».

ص: 2

ای پسرك من با پنج طبقه مصاحبت(1)مجوى ؛وحديث مگوی ؛ و در هیچ راه بمرافقت میوی ؛ عرض کردم فدای تو شوم؛ کدام جماعت باشند این پنجطبقه ؛ فرمود با هیچ مردی زشت کار یار مشو ؛ چه او ترا بيك لقمه بلکه فرودتر از آن میفروشد ؛ عرض کردم ای پدر كمتر از يك لقمه چیست فرمود طمع در آن يك لقمه ای میافکند لکن بآن نمیرسد عرض کردم ای پدر؛ دویم کیست؟ فرمود با هیچ مردی زفت (2) و بخیل انیس وجليس مباش ؛ چه اوترا از اموال خود بهرچه بآن سخت محتاج باشی ؛ جدا میدارد ؛ و محروم مینماید عرض کردم سیم کیست ؟ فرمود باهیچ در وغزن گام مزن زیرا که دروغگویان چون نمایش سراب اندر بیابان باشند؛ که راه نزديك را بتو دور ؛ و دور را برای تو نزديك مينمايد عرض کردم؛ چهارم کیست؟ فرمود با هیچ مردی احمق و كول مصاحب ومشغول مشو چه این مردم در آنحال که در اندیشه سود تو باشند ؛ زیانت میرسانند ؛ عرض کردم ؛ ای پدر گرامی پنجم کدام است ؟ فرمود با آنانکه قاطع رحم و برنده رشته خویشاوندی هستند انباز مگرد ؛ چه من درسه موضع و بروایتی در چند موضع از کتاب خدای اینجماعت را ملعون یافته ام.

درکتاب معالم العبر در متمم جلد هفدهم بحار الانوار مسطور است ؛ که حضرت

على بن الحسين با پسرش امام محمد باقر عليهم السلام فرمود كف الأذى وفض الندى واستعن على اللسان بالسكوت فان للقول حالات تضره و احذر الاحمق وان كان صديقاً كما تحذو العاقل واذا كان عدواً و اياك و معاداة الرجال فانك لن تعدم مكر حليم او مفاجاة لئیم (3) لخت اخیر این حدیث علیحده باندك تفاوتی مرقوم است؛ بالجمله امام با مام عليهما السلام میفرماید چند که توانی رنج و آزار کسان برگیر ؛ و ایشانرا بریزش عطایا نوازش فرمای؛ و آنچند که ممکن است کار بسکوت بسپار ؛ چه سخن کردنرا حالتی است که اسباب زیان او میشود ؛ یعنی همه وقت سخن سود نمیرساند ؛ گاهی زبان هم وارد مینماید؛ پس بقدر مقدور خاموش باش ؛ که خاموشی سود میرساند ؛ لکن سخن کردنرا سود و زیان هر دو متضمن است؛ و از مردم کول و نابخرد اگر چند دوست تو باشد؛ چنان

ص: 3


1- مصاحبت : هم نشینی کردن ، رفاقت نمودن
2- زفت بخیل
3- لثيم ، ترش روی .

بهراس ؛ که از دشمن دانا پرهیز میکنی؛ چه احمق در دوستی تو زیانها میرساند که از گزند هزاران دشمن سخت تر است ؛ و بپرهیز از معادات (1)و از خصومت مردمان ؛ چه این کار از دو حال بیرون نیست ؛ یا گرفتار مکروکید مردم بردبار میشوی ؛ یادچار ملاقات و مفاجات (2)مردم لئیم میگردی و دیگر در فصول المهمة از محمدبن جرب مرویست که حضرت علی بن الحسین با فرزندش امام محمد باقر علیهم السلام وصیت کرد ؛ و فرمود: «يابنى اصبر للنوائب ولا تتعرض للحتوف ولا تعط نفسك ما ضره عليك اكثر من نفعه عليك »فرمود ایفرزند من بر نوائب (3)روزگار و مصائب ليل و نهار کار بشکیبائی سپار و خویشتنرا در معرض هلاکت و پهنه تباهی مگذار ؛ وعطا مکن نفس خود را بآنچه زیانش برتو افزون از سود آن است ؛ یعنی پیرامون کاریکه زبانش از سودش بیشتر است مگرد دیگر در کتاب کشف الغمه مسطور است که حضرت علی بن الحسین با فرزند خود امام محمد باقر علیهم السلام فرمود «يا بني اياك ومعادات الرجال فانه لن يعدمك مكر حليم او مفاجاة لئيم » ای پسرك من پرهیز کن؛ و کناری جوی؛ از عداوت و رزیدن و دشمنی کردن با مردمان چه دشمنی ایشان از دو حال بیرون نیست ؛ و از بروز دواثر خارج نتواند بود؛ یا گرفتار مکر و حیلت مردی حلیم بایست شد ؛ یادچار ملاقات شخصی لئیم باید گشت ؛ و در هر دو زیان بزرگ است.»

نصیحت با فرزندان و دیگر در اصول کافی از حضرت امام محمد باقر سلام الله علیه مرویست ؛ که حضرت علی بن الحسين صلوات الله علیهما با فرزندان خود ميفرمود: «اتقوا الكذب الصغير منه والكبير في كل جدوهزل فان الرجل اذا كذب في الصغير اجترى على الكبير اما علمتم ان رسول الله صلى الله عليه و آله قال ما يزال العبد يصدق حتى يكتبه الله عز وجل صديقاً وما يزال العبد يكذب حتى يكتبه الله كذّاباً، يعنى پرهیز کنید؛ از راندن دروغ خواه خورد باشد یا بزرگ خواه از روی جدباشد و درستی یا از در هزل (4) و ناراستی؛ زیرا که مرد چون در کردار و گفتارصغیر بدروغ رود ؛ بر

ص: 4


1- معادات : خصومت و دشمنی کردن با یکدیگر
2- مفاجات: ناگاه گرفتن، حمله ناگهانی کردن
3- نوائب : جمع نائبه : رنج و بلا، مصیبت
4- هزل شوخی و مزاح

كبيرنیز جری وجسور گردد ؛ آیا ندانسته اید که رسول خداصلی الله علیه و آله فرموده است چون بنده همیشه از در راستی بگفتار و کردار اندر آید؛ خداوند عزوجل او را در زمره صديقان مکتوب فرماید؛ و چون بجمله کار بدروغ افکند ؛ خدایش در شمار بسیار در و غزنان مینگارد.

در کتاب تحف العقول مسطور است که آنحضرت با بعضی از فرزندان خود فرمود

يا بُنَيَّ إِنَّ اللَّهَ رَضِيَنِي لَكَ وَ لَمْ يَرْضَكَ لِي فاوصاك بِي وَ لَمْ يُوصِنِي بِكَ عَلَيْكَ بِالْبِرِّ تُحْفَةِ يَسِيرَةُ

یعنی ای پسرك من همانا خدای تعالی بر تو فرض کرده است ؛ که رضای خاطر مرا بدست بیاوری؛ و بر من این فرمان ترانده ؛ و ترا در برو نیکی با والدین امر فرموده وبر من در تو این حکم نفرموده ؛ بر تو باد به نیکوئی ورزیدن ؛ و این نصیحت را تحفه يسيره (1)شمردن.

نصیحت آنحضرت از حضرت امام ابو جعفر باقر سلام الله علیه مرویست که فرمود با ما م محمد باقر چون على بن الحسين عليهما السلام را هنگام وفات فرا رسید مرا بر سینه مبارك برچسبانید ؛ و فرمود : ای پسرك من همانا ترا آنگونه وصیت ت گذارم که پدرم گاه وفات مراوصیت گذاشت و ف

ص: 5


1- يسيره : چيزكم .

صدرخویش بر گرفت ، وفرمود : ای پسرك من ترا همان وصیت کنم که پدرم هنگام جان سپردن بامن فرمود ، و آن اینست:

«یا بنی اصْبِرْ عَلَى الْحَقِّ وَانٍ كَانَ مُرّاً

یعنی ایفرزند بر کارو کرداریکه از روی درستی و حق باشد ، شکیبایی جوی اگر چند تلخ باشد ، یعنی اگر فی الحال تلخ نماید صبوری پیشه کن ، چه بالمال(1) میوه شیرین دهد پر عافیت .در من لا يحضره الفقيه مسطور است ، که فرمود :

اصْبِرْعَلَى الْحَقِّ وَ انَّ كَانَ مرايوف اليك أَجْرُكَ بِغَيْرِ حِسابٍ

یعنی چون بر صبوری و تلخی امر حق و کار حق بشکیبایی باشی ، مأجور و مثاب باشی ، وبیرون ازشماره حساب پاداش یابی ، مکشوف باد که ایراد نباید کرد ، که حضرت امام زین العابدین علیه السلام هنگام جان سپردن حضرت سیدالشہداء علیہ السلام بربالین مبارکش حاضر نبود ، پس این روایت از چه راه است ، زیرا که واجب نیفتاده ، که این سخن را در نفس آخر از آنحضرت شنیده باشد ، تواندبود که همان وقت که حضرت سیدالشہداء برای وداع بربالین فرزندش امام زین العابدین پرتو ورود ارزانی فرمودبوصیت فرموده باشد جز اینهم که باشد اگر چه در حالت تحویل حضرت سیدالشہدا سلام اللہ علیہ بدیگر جهان امام زین العابدین در صورت ظاهر حاضر نبود ، لكن هیچ آنی از هم جداو غافل نبودند.

در کتاب حلية المتقين مسطور است ، که حضرت امام زین العابدین سلام الله علیه بافرزندان خود میفرمود : با اهل دین و معرفت مجالست کنید ، و اگر شما را بدست نیفتد ، تنہائی مونستر وسالم تر است ، از مصاحبت غیر ایشان واگر از مصاحبت با مصاحبی ناچار باشید ، باری با صاحبان مروت مصاحبت ورزید ، که ایشان در مجالس خود فحش نمیگویند . و نیز در کتاب بحارو كتب اخبار قریب بمضمون حديث مذکور است ، که عتبی میگوید علی بن الحسین باپسرش علیہم السلام فرمود : «یابنی اصبر علی النوائب ولا تتعرض للحقوق ولا تجب اخاك الى الامر الذي مضرته عليك اكثر من منفعته

ص: 6


1- مآل آینده . عاقبت .

له »ای پسرك من بر نوائب و مصائب زمان کار بصبوری و شکیبائی بیفکن و بحقوق کسان چشم میفکن ، و برادر خود را در کاریکه زبان آن برای تو بیشتر است ، از سود و منفعت آن برای او اجابت مکن.

پاره کلمات متفرقه و نصایح حسنه حضرت امام زین العابدين عليه السلام

در کتاب کافی از حضرت علی بن الحسين عليهما السلام مسطور است «ان من سعادة المرء ان يكون متجره في بلده و يكون خلطاؤه صالحين ويكون له ولد يستعين بهم » یعنی نشانه سعادت ونيك بختی مرد اینست که سوداگری و تجارتگاه او در شهر او باشدو با آنان که مخالطت و معاشرت دارد ،صالح و نیکو کار باشند ، و هم او را فرزندان باشد که با ایشان یاری و استعانت جوید. در حدیثی دیگر این لخت را مذکور داشته ومن شقاوة المرءان يكون عندا مرأة يعجب بها و هي تحزنه »نشانه بدبختی مرد اینست ، که در کنار نگاری روز گار برد ، که بحسن و جمال و مال او بشگفتی و محبت اندر باشد لكن آنزن با وی سازگار نباشد ، و او را باندوه آورد .

و دیگر ابوحمزه ثمالی از حضرت سیدالساجدین سلام الله علیه روایت میکند ، که فرمود «لو يعلم الناس مافى طلب العلم لطلبوه ولو بسفك المهج وخوض اللجج ان الله تبارك و تعالى اوحى الى دانيال ان امقت عبيدى الى الجاهل المستخف بحق اهل العلم التارك بهم و ان احب عبيدى الى التقى الطالب للثواب الجزيل اللازم للعلماء التابع للحلماء للاقتداء القايل عن الحكماء ) میفرماید: اگر مردمان بدانندی که چه اجر و مزد و چه مقام و درجه و منافع دنیوی و اخرویه در طلب نمودن علم مندرج است ، هر آینه در طلب علم کوشش مینمایند و در تحصیلش سعی مینمایند ، اگر چند بریختن خون و باختن جان و تاختن در بحار و فرو رفتن بدریاهای بی پایان باشد ، همانا خدای تعالی بحضرت دانیال پیغمبر علیه السلام وحی فرستاد که مبغوض ترین و دشمن ترین بندگان من در حضرت من آن بنده ایست که جاهل و نادان و بجهالت اهل دانش را خار نماینده باشد ، و ایشانرا باسنگینی و ثقل علم سبك شمارد ، و از اقتداء و پیروی ایشان کناری جوید ، و محبوب ترین بندگان من

ص: 7

درپیشگاه عظمت و کبریای من آن بنده ایست که پرهیز کار خواهنده جزای جزیل(1) و جوینده ثواب جمیل ،باشد همواره در خدمت علما ملازمت جوید و از افاضات ایشان بدان بهره یاب گردد ، و با مردمان حلیم و بردبار روز گار سپارد ، وهماره از سخنان حکما و رفتار دانشمندان و خردمندان تذکره فرماید .

و دیگر حبیب بن ابی ثابت از علی بن الحسين عليهما السلام روایت کرده است لم يدخل الجنة حمية غير حمية حمزة بن عبدالمطلب وذلك حين اسلم غضباً للنبي صلى الله عليه وآله في حديث السلا الذي القى على النبي صلى الله عليه وآله »یعنی هیچ حمیت و تعصب ورزیدنی مگر حمیت حمزة بن عبدالمطلب درون بهشت نمیرود ، گاهی که محن تعصب وغضب وخشمی که از مشرکان بروی دست داد ، و مسلمانی گرفت ، و این هنگام بود که جماعت مشرکان محض جسارت و تخفیف بحضرت رسالت آیت شکمبه شتر را بر آن حضرت بیفکندند ، و از کلمات آنحضرت است که میفرماید وددت والله انی افتدیت خصلتين فى الشيعة لنا ببعض لحم ساعدى النزق، وقلة الكتمان » یعنی سوگند با خدای دوست همی دارم ، که برخی گردانم برای دوخوی و خصلت که در پیروان و شیعیان ماست بپاره از گوشت بازوی خود را ، نخست سبکی و بیهوده گی و قلت درنگ و مناعت و متانت ایشان گاهیکه خشم بر ایشان مستولی میشود ، و دیگر قلت کتمان(2) و پوشیدن اسرار و معایب برادران دینی خودشانرا ، یعنی این دو کار چندان نکوهیده و ناهنجار است ، که من راضی هستم پاره از بدن خویش را ایثار(3) کنم تا ایشان از آن کار برکنار باشند و دیگر از کلمات آنحضرت است ، که صاحب کشف الغمه مينويسد «هلك من ليس له حكيم يرشده وذل من ليس له سفيه يعضده »يعنى هلاك ميشود آنکسکه حکیم دانشمند او را ارشاد ننماید، و خوار میشود ، آنکسکه جاهلی او راهم بازو نشود ، چه بسا میشود که از نادان کارها ساخته میشود ، که از دانایان نشود ، و میشود که فقیه بعضده باشد ( یعنی خوار است کسیکه فقیهی او را معاضدت (4)ننماید، و این معنی بهتر است

ص: 8


1- جزيل : بزرك ؛ استوار
2- کمّمان : پوشیدن
3- ایثار برگزیدن غیر را بر وجود؛ ترجیح دادن.
4- معاضدت : یاری و دستگیری کردن.

والله اعلم .

و دیگر در کتاب کشف الغمه مسطور است ، که آنحضرت فرموده اند

«أَنَّما التَّوْبَةِ الْعَمَلِ وَ الرُّجُوعِ عَنِ الامر وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ بِالْكَلَامِ»

یعنی حقیقت تو بت و بازگشت بحضرت احدیت آنست که بشرایط آن کار نمایند ، و از آنچه بدان اندر بودند بازشوند، نه آنکه بهمان لفظ قناعت ورزند، و قول را با فعل مطابق نیاورند. وصاحب کشف الغمه از کتاب تذکرۂ محمد بن حسن حمدون از آنحضرت نقل کرده است«قال (ع) لا يهلك مؤمن بين ثلاث خصال شهادة ان لا اله الا الله وحده لاشريك له و شفاعة رسول الله صلى الله عليه و آله وسعة رحمت الله عزوجل » فرمود مردیکه مؤمن باشد در تیه ضلالت و بحر غوايت بهلاکت نمیرسد، گاهیکه دارای سه خصلت باشد ، نخست شهادت بتوحيد رب مجید ، و دیگر و دیگر حصول شفاعت رسول کریم سعید ، سیم وسعت رحمت پروردگار رؤف حميد .

و از کلمات حکمت آیات حضرت امام زین العابدین علیه السلام است ( من كنتم علماً احداً اواخذ عليه صفداً فلا نفعه ابداً ، یعنی هر کس علم خود را از کسی پوشیده دارد یعنی از آموختن مضایقت نماید، یا در ازای آموزگاری چیزی بخواهد ، هیچوقت آن علم او را سود نرساند . ولطف این بیان این است، که آنکسکه بحقیقت عالم باشد ، و از عالمیت دارای مقام و رتبت شود ، هرگز صاحب صفتی ناستوده نگردد ، و اگر باشد عالم نباشد ، و از اینکه خویشتنرا عالم بخواند ، سود نیابد ، و از مظروف شريف بظرف كثيف شرافت عاید نشود .

و نیز در کتاب کشف الغمه از عماره انصاری از عبدالله بن علی بن الحسين مرويست که از پدرش علی بن الحسین از جدش حسین بن على صلوات الله علیهم شنید ، که رسول خدای صلى الله علیه و آله فرمود «ان البخيل من ذكرت عنده و لم يصل على صلى الله عليه و آله وسلم »یعنی بخیل آنکسی است ، که نام من نزد او مذکور شود ، و بر من درود نفرستند ، صلی الله علیه و آله . و دیگر در کتاب کشف الغمه مسطور است «التارك الامر بالمعروف والنهي عن المنكر كتابذ كتاب الله وراء ظهره الا ان يتقى تفاة قلت وماتقاته؟

ص: 9

قال يخاف جبارا عنيداً ان يفرط عليه او ان يطغى »

یعنی آنکسکه امر بمعروف و نهی از منکر را ترک نماینده و فرو گذارنده باشد و

برحسب مقام و قدرت معمول ندارد ، مانند کسی است که قرآن مجیدرا از پس پشت بیفکند یعنی قرآن در حقیقت بر همین نازل شده است، و اگر آنرا ترك گویند ، چنان است که قرآنرا بیکسوی افکنند و اعتنا ننمایند مگر اینکه ترس و تقیه مانع گردد ، وسائل

، عرض کرد ، تقاة در این مقام چیست؟ فرمود: اینست که از ستمکاری ظالم پیشه و کینه بيمناك باشند ، که اگر در مقام امر بمعروف و نهی از منکر برآیند ، از وی زیان بیند یا اسباب افزایش گناه و کوشش در معاصی او گردد ، اینوقت تقیه شرط است.

و نیز در کتاب مذکور از حضرت ماثور است «من تمنع بما قسم الله له فهو من اغنى الناس»هر کس بآنچه خدای از بهرا و مقسم و مقدر فرموده قناعت جوید چنین کس از توانگرترین مردمان است و این نکته لطیف دارد ، چه خدای هر کس را هر چه مقدر فرموده بيكم و كاست میرسد ، در این صورت اگر بقناعت رود ، بدیگران نیاز نبرد ، از همه کس مستغنی تر است، چه عدم استغنا (1) از حاجت بردن باهل دنیا است ، و آنچه خدای بهره او ساخته او را افزون نمیرسد ، و از توسل بخلق حاصلی نمیرسد ، وحاصل توسل اوجز زحمت بیهوده بردن و رنج بیفایده برخویشتن بر نهادن و در انظار کسان خوار افتادن و پریشان و سر و سرگشته گردیدن سودی نخواهد بخشید. در كتاب من لا يحضره الفقيه مسطور است:

(قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ انَّ الرَّجُلَ لَيُنْفِقُ مَالَهُ فِي حَقٍّ وَ انْهَ لَمُسْرِفُ )

یعنی علی بن الحسين عليهما السلام فرمود ، بسا می شود مردی مال و خواسته خود را در کار حق و راه حق انفاق مینماید ، مع ذلك مسرف است، یعنی در هر کاری ببایست از در میانه روی (2)و اقتصاد بود ، اگر چه انفاق در راه حق باشد ، چه اگر مردی اموال خویش را در این کار بمصرف برساند ، و خود و اهل خود را مثلا محتاج گرداند ، یا مثلادر آنجا که باید یکدرهم بکاربرد هزار درهم برد ، اگر چند در راه حق هم باشد باسراف

ص: 10


1- استغناء : طلب بینیازی کردن
2- اقتصاد میانه روی.

رفته ، و حکم مسرف بروی جاریست، چه در راه حق انفاق نمودن نیز ببایست بر وفق حق وحكم حق و قانون حق رفت .

در کتاب مجمع المعارف از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مسطور است ، که فرمود هیچکس بر مسکینی ضعیف تصدق نکند که آنمسکین در آنساعت او را دعا کند جز آنکه دعایش مستجاب شود و هم در آنکتاب از آنحضرت مسطور است که اول چیزیکه در روز قیامت بان ابتدا میشود صدقه است و فرمود. واسطه خیر مثل خیر کننده است اگر بهفتاد دست جاری بشود اجرا دارند ،بدون اینکه بر صاحبش نقصانی وارد شود . و هم در آنکتاب از حضرت امام زین العابدین سلام الله علیه مسطور است ، که هر که خویش را از بد شمردن عرض مسلمانان نگاه دارد ، خداوند تعالی در روز قیامت گناهانش را بیامرزد.

ابن جوزی در کتاب تذکره خواص الامة و محمد بن طلحه در کتاب مطالب السئوال مسطور نموده اند ، که روزی نافع بن جبیر بحضرت امام زین العابدین علیه السلام عرض کرد ، تو آقای مردم و افضل ایشان هستی ، و نزد این عبد یعنی زید بن اسلم میشوی و با او جلوس میفرمائی ، فرمود «العلم يتبع حيث كان ، یعنی در هر کجا سراغ علم و دانش بشود ، ببایست از دنبالش بشتافت ، یعنی اگر چند زید بنده بیش نیست ، اما چون علم از او بهره مند است، از مجالست او نباید بمباینت (1)و متارکت زیست ، و محض اینکه کسی آقائی و دیگری بندگی دارد نبایست او را خوار شمارد ، و از مصاحبتش عار داشته باشد . و هم از کلمات معجز آیات حضرت امام زین العابدین سلام الله عليه ابد الابدين است ، که در کشف الغمه مسطور است من ضحك ضحكة مج فى عقله مجة»يعنى هر کس بخندد خندیدنی ، کاسته میشود از خرد او کاستنی . و این فرمایش از آنست ، که در هر صورت خندیدن از خویشتن کاستن است ، اگر بموقع باشد تبسمی باید ، وگرنه ناچار از وقع ووقر آدمی در انظار ،بکاهد و عقل و دانش او را در چشم مردم ضعیف مینماید .درکتاب خصال صدوق عليه الرحمه از زهری از حضرت على بن الحسين عليهما السلام مسطور است .«الا

ص: 11


1- مباينت : دوری جستن ، جدا شدن از هم

ان العبد اربع اعين عينان يبصر بهما امردينه ودنياه وعينان يبصر بهما امراخر ته فاذا اراد الله بعبد خيراً فتح له العينين اللتين فى قلبه فابصر الغيب وامر آخرته واذا اراد به غير ذلك ترك القلب بمافيه ، یعنی آگاه باشید ، که هر بنده را چهار چشم ظاهر و باطن است ، که با دو چشم نگران امر دین و دنیای خوداست ، و بادو چشم دیگر امر آخرت خود را مینگرد ، و چون مشیت خدای برخیر و خوبی بنده تعلق گیرد ، دو چشم دل اور امیگشاید و بآن دو چشم هر پوشیده را از خفایای (1)مطالب و مهمات امر آخرت خویش میبیندو اگر اراده خدا بنوعی دیگر باشد ، دل او را بهمان حال که هست بجای میگذارد و نیز در کتاب خصال از حضرت والامنقبت امام محمد با تر از علی بن الحسین علیهم السلام مرويست اربع من كن فيه كمل اسلامه و تحصنت عنه ذنوبه ولقى ربه عز وجل و هو عنه راض من وفي الله عز وجل بما يجعل على نفسه للناس وصدق لسانه مع الناس و استحيا من كل قبيح عند الله وعند الناس و حسن خلقه مع اهله » یعنی چهار صفت است که هر کس بآن خصال آراسته باشد ، اسلامش کامل و از گناه محفوظ میگردد ، و خدای عزوجل را ملاقات میکند، در حالتیکه خدای از وی خوشنود باشد ، نخست آن کس که بآن حقوقی که از خدا برای مردمان بر نفس او مقرر است و فانماید ، دویم کسیکه با مردمان بصدق لسان و راستی گام سپارد ، دیگر آنکسکه از هر کرداری نا شایسته و فعلی قبیح در حضرت خدای و حضور مردمان آزرم گیرد ، چهارم کسیکه با اهل و عیال خویشتن بحسن خلق و خوی ستوده رفتار نماید. و دیگر در کتاب فصول المهمه مسطو راست ، که امام زین العابدین علیه السلام میفرمود

«ارْبِعْ لَهُنَّ ذَلَّ الْبِنْتِ وَ لَوْ مریم والدین وَ لَوْ دِرْهَمٍ وَ الْغُرْبَةِ وَ لوليلة وَ السوال وَ لَوْ كَيْفَ الطَّرِيقِ

یعنی در چهار چیز خواری و ذلت است ، و آدمیرا ذلیل میگرداند یکی دختر است یعنی دختر داشتن اگرچه مریم باشد ، یعنی در صفات و آثار مریم روزگار باشد ، دویم قرض است اگرچه یکدر هم باشد ، که دیدار طلبکار البته اسباب ذلت و خواری است

ص: 12


1- خفايا جمع خفيه ، پنهان

سيم غربت وبغربت روز بردنست اگرچه افزون از یکشب نباشد ، و دیگر سئوال کردن از کسان است ، اگر چند افزون از پرسیدن اینراه چگونه و چیست نباشد .

در کتب احادیث و اخبار مسطور است، وقتی از حضرت امام زین العابدین سلام الله علیه سئوال کردند، سخن کردن بهتر است یا خاموش بودن ، فرمود : هر يك را آفتها است اگر هر دو از آفت سالم باشند ، سخن گفتن از خاموشی بهتر است ، زیرا که خداوند عالمیان پیغمبران و اوصیای ایشانرا بخاموشی نفرستاده ، بلکه بسخن فرموده و بخاموشی مستحق بهشت نمیتوان شد ، و بسکوت مستوجب مجلت الهی نمی توان فراهم کرد، بلکه جمله اینمراتب بسخن کردن حاصل میشود ، هرگز بدل و برابر نمی نمایم ماه را بآفتاب همانا تو از فضیلت خاموشی سخن میکنی ، وفضل سخن را بخاموشی نمی توان باز آورده و دیگر در رساله تجارب الانسان مذکور است که حضرت امام زین العابدین سلام الله علیه میفرمود : چهار چیز آدمیرا بمقام انسانیت میرساند کم خوردن، و کم گفتن و کم خفتن و کم آزردن و دیگر در کتاب عین الحیوة از حضرت علی بن الحسين صلوات الله عليهما مسطور است که خدای تعالی با موسی علیه السلام وحی فرمود، ایموسی مردمانرا با من دوست بگردان ، و مرا با ایشان دوست نمای عرض کرد ، ایخدای چه کار بکار بندم که ایشان چنین شوند، فرمود ایشانرا از نعمتهای من بیاد آور ، تادوست بدارند مرا،همانا اگر یکتن از درگاه من گریخته و از ساحت عزت من گم شده باشد، و تو بسوی من بازگردانی بهتر است از عبادت صدساله که روزها بروزه و شبها بر پای ایستاده بنماز و نیاز ، موسی عرض کرد آن بنده گریخته کدام است ، فرمود: گناهکاران ، و آنانکه فرمان من نبرده باشند ، عرض کرد و گم شده کیست، فرمود: آنجاهلی که شریعت را نداند ، وطریق بندگی و راه عبودیت مراشناسا نباشد . و دیگر در کتاب روضه کافی از معروف بن خربود مسطور است ، که امام زین العابدین علیه السلام میفرمود: «ويل امه فاسقاً من لا يزال ممارياً ويل امه فاجراً من لا يزال مخاصماً وبل امنه اثماً من كثر كلامه في غير ذات الله عز وجل(1)

ص: 13


1- مادر آن گناهکاری که همیشه در مقام تكلم و بحث بجدال و لجاجت و منازعة انس دارد بعزا و ماتم او بنشیند !، ما در آن گناهکاری که سخن و صحبت بسیار او در اطراف غیرخداونددور بزند.

همانا کلمه ویل را هنگام هلكة وهلاكت استعمال نمایند ، و بعضی گفته اندویل نام و ادی است در جهنم ، که تمام کوهها را در آن اگر جای دهند ، بجمله از گرمی و حرارت آن آب میگردد ، بعضی گویند ویل کلمه ایست مانند ویح ، جز آنکه کلمۀ عذاب است ، گفته میشود : ويله ويلك و ويلی و ویلاه در هنگام ندبه و میگوئی ویل لیزید و ویلا وچون منصوب باشد ، نظر باضمار فعل است، و اگر برفع استعمال شود بنابر ابتداء است و اگر در حالت اضافه باشد ، جز منصوب استعمال نمیشود چه اگر بنابر ابتداء مرفوع بیاید خبر نخواهد داشت ، و گاهی کلمه ویل برای تعجب استعمال میشود ، و از آنست حدیث ویل امه مشعر حرب ، در مقام تعجب از شجاعت و جرات و اقدام او ، و از اینباب است حدیث علی علیه السلام:

وَيْلُ أُمِّهِ كيلابغيرثمن لَوْ انَّ لَهُ وَاعِياً أَىُّ يَكِيلَ الْعُلُومِ الْخَمْسَةِ بلاعوض الاانه لَا يُصَادِفْ (1)وَ أَعْيَا »

بعضی گفته اندوی به تنهائی برای تعجب است، ولامسّه نیز مفردة وهمزه امه حذف شده است ، و حرکتش بر لام در آمده است ، و ما بعدش منصوب است، بنابر اینکه تمیز باشد ، وقول عرب و یلمه مراد ویل لامه باشد ، و چون كثير الاستعمال است الفش حذف شده است ، بالجمله تعجب میفرماید از آن فاسقی که همیشه در حالت مجادلت(2)رود، و از آن فاجری که همه گاه بخصومت کار کند ، و از بزه کاری(3) که سخن او در غیر ذات خدای عزوجل بسیار باشد ، همانا مقصود و مراد از ذات نه کنه ذات است ، بلکه بمعنی آنست که در حق خدای سخن کند ، و این کلمه مصطلح است چنانکه در ذیل خطب حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز معمول است و در شعر زید بن علی بن الحسین علیهم السلام نیز که از این پس انشاء الله تعالی مذکور میشود استعمال شده است ، یعنی چون خرد دانایان از ادراک کنه آن ذات مقدس متعال عاجز است و هرگز به نیروی عقل و و هم راهی بآن مقام نیست، اگر از کنه آن سخن کنند بتباهی دچار شوند

ص: 14


1- مادر تکذیب کننده من بماتم و عزای او بنشیند ! من علوم الهیه را بدون بهاء وعوض می پیمایم اگر حافظ و ضابطی برای آن علوم باشد لکن متاسفانه برخورد با شخصی که قابلیت حفظ و نگاهداری آنرا داشته باشد نمیکند.
2- مجادلت : ستیزه کردن ؛ مخاصمه کردن
3- بزهکار: گناهکار، مجرم .

من كلماته في علامه مجلسی علیه الرحمه در باب وصايا ومواعظ وحكم حضرت الزاهدین امام زین العابدين علیه السلام در هفدهم بحار میگوید امام علیه السلام درباره

زاهدین فرموده است :

«ان علامة الزاهدين في الدنيا الراغبين في الآخرة تركهم كل خليط و خليل و

رفضهم كل صاحب لايريد ما يريدون الأو ان العامل لثواب الآخرة هو الزاهد في عاجل زهرة الدنيا الاخذ للموت اهبته الحاث على العمل قبل فناء الاجل و نزول ما لابد من لقائه و تقديم الحذر قبل الحين فان الله عز وجل يقول حتى اذاجاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحاً فيما تركت فلينزلن احدكم اليوم نفسه في هذه الدنيا كمنزلة المكرور الى الدنيا النادم على ما فرط فيها من العمل الصالح ليوم فاقته واعلموا عبادالله انه من خاف البيات تجافى عن الوساد و امتنع من الرقاد وامسك عن بعض الطعام والشراب من خوف سلطان اهل الدنيا فكيف ويحك يا بن آدم من خوف بيات سلطان رب العزة واخذه الاليم و بياته لاهل المعاصي والذنوب مع طوارق المنايا بالليل والنهار فذلك البيات الذي ليس منه منجى و لامن دونه ملجئاً ولامنه فخافوا الله ايها المؤمنون من البيات خوف اهل اليقين و مهرب اهل التقوى فان الله يقول ذلك لمن خاف مقامی و خاف وعید فاحذروا زهرة الحيوة الدنيا وغرورها وشرورها وتذكروا ضرر عاتبة الميل اليها فان زينتها فتنة وحبها خطيئة واعلم ويحك يابن آدم ان تمسوة البطنة وفترة الميلة وسكر الشبع و عزة الملك مما يثبط ويبطئى عن العمل وينسى الذكر و يلهي عن اقتراب الاجل حتى كان المبتلى بحب الدنيا به خبل من سكر الشراب وان العاقل عن الله الخائف منه العامل له ليمرن نفسه ويعودها الجوع حتى ماتشتاق الى الشبع وكذلك تضمر الخيل لسبق الرهان فاتقوا الله عباد الله تقوی مؤمل ثوابه وخاف عقابه فقد لله انتم اعذروانذر وشوق وخوف فلا انتم الى ما شوقكم اليه من كريم ثوابه تشتاقون فتعملون ولا انتم مماخوفكم به من شدید عقابه والیم عذا به ترهبون فتنكلون وقد نبأكم الله فى كتابه انه من يعمل من الصالحات وهو مؤمن فلا كفران لسعيه واناله كاتبون ثم ضرب لكم الامثال فى كتابه وصرف الايات لتحذروا عاجل زهرة الحيوة الدنيا فقال انما اموالكم واولادكم فتنة و الله عنده اجر عظيم فاتقوا الله ما استطعتم واسمعوا واطيعوافاتقوا الله و اتعظوا بمواعظ الله وما اعلم الاكثيراً منكم قد هلكته عواقب المعاصى فما حذرها و

ص: 15

اضرت بدينه فما مقتهااماتسمعون النداء من الله بعينها و تصغيرها حيث قال اعلموا انماالحيوة الدنيا لعبو لهوو زينة و تفاخر بينكم وتكاثر فى الاموال والأولاد كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتراه مصفرا ثم يكون حطاماً و في الاخرة عذاب شديد ومغفرة من الله ورضوان وما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور سابقوا الى مغفرة من ربكم وجنة عرضها كعرض السماءو الارض اعدت للذين آمنوا بالله ورسله ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء والله ذو الفضل العظيم فقال یا ایها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبير بما تعملون ولا تكونوا كالمذين نسوا الله فانسهم انفسهم اولئك هم الفاسقون فاتقوا الله ياعبادالله وتفكروا واعلموا لما خلقتم له فان الله لم يخلقكم عبثاً ولم يترككم سدى قد عرفكم نفسه وبعث اليكم رسوله وانزل عليكم كتابه فيه حلاله و حرامه وحججه و امثاله فاتقوا الله فقد احتج عليكم ربكم فقال الم نجعل له عينين ولساناً وشفتين وهديناه النجدين فهذه حجة عليكم فاتقوا الله ما استطعتم فانه لا قوة الا بالله ولا تكلان الا عليه و صلى الله علی محمّد نبيه و آله »

میفرماید؛ نشان آنکسان که باینجهان و حطام آن دل نبسته و بآخرت و مثوبات آن رشته آرزو بهم پیوسته اند آن است که هر دوست و معاشر و رفیقی که نه بآن اراده و کردار باشند که ایشانرا آن کردار و اراده است؛ او را متروك و از خويشتن و مصاحب خویشتن دوردارند . بدانید که هر کس که کار و کرادرش برای تحصیل مثوبات اخرویه باشد ؛ لابد باین حطام بی دوام و فروزوفروغ دروغ اینجهان ناخجسته فرجام رغبت نه بندد ومرك را ساز و ساخته گردد ؛ و ساز و برگ خویش آماده نماید؛ و پیش از آنکه زمان پایان و اجل فانی و مرگ فرارسد؛ اعمال صالحه خویش را آماده دارد ؛ و انجام اجل را با تمام عمل دریابد؛ و پیش از آنکه مرگ را ملاقات نماید؛ کار خویش و چراغ عمل خویش ر اروشن بدارد ؛ و از آن پیش که روز گار بپایان و هنگام تدارك (1) از دست بشود ؛ ساز برگ پرهیزکاری و حذر و بیداری و ترسندگی و هوشیاری را مقدم بدارد

همانا خدای تعالی در کتاب کریم خود میفرماید : کفار بکار و کردار ناستوده خویش روزگار میسپارند ؛ و بغفلت و ضلالت میگذرانند ؛ تا گاهیکه زمان مرگ یکتن

ص: 16


1- تدارك : بدست آوردن ، تلافی کردن

از ایشان فراز آید ؛ و زمان عذاب را بدیر باز مشاهدت نماید؛ و بآن روزگاران که بگمراهی باز سپرده عارف شود ؛ اینوقت از روی کمال حسرت بر آنچه از طاعت ورزیدن و عبادت کردن تفریط ورزیده همیگوید؛ ایپروردگار من بازگردان مرا بدنیا ؛ ت--ا بتدارك مافات بكوشم ؛ بالجمله میفرماید: شماها گمان همیبرید ؛ که مکرر بدنیا باز شده آئید ؛ و نفس خویشرا نازل منزله (1) آنکس قرار بدهید ؛ که با کوه کوه معاصی و دریا دریای ذنوب با قلت بضاعت و تصور (2) استطاعت(3) وفتور(4)غوایت بآنجهان رفته و دیگر باره با کمال ندامتی که او را در اینجهان از فرو گذاشت عمل صالح بوده ؛ بدنیا بازشده ؛ تا تلافی مافات نماید؛ و از آنچه برای روزفانت (5) خويش بقصور رفته ؛ تدارك فرماید؛ یعنی از آن پیش که بسفر مرگ رهسپارد و برباره(6)اجل راهگذار گردی و در آستانه ندامت بافسوس و ملالت اندر شوی ؛ و هیچ چیز در دست نیابی ؛ وهمی خواهی تا مگر بجهان بازگردی؛ و باعمال صالحه و افعال حسنه کار کنی ؛ و این مجال نیابی هم اکنون که دارای فرصت و مجال هستی؛ از اینحال برکنار مباش؛ و این کار را دنبال کن ؛ ای بندگان خدای دانسته باشید؛ که هر کس را اندک بیمی از سلطان اهل دنیابر ضمیر باشد ؛ و از گزند او باندیشه رود؛ البته بر بالش راحت تن نیفکند ؛ و بچشم خواب نیاورد؛ و از خوردن و آشامیدن برکنار بماند؛ پس ایفرزند آدم چگونه نباید باشی از اخذ اليم و عذاب عظيم (7) سلطان قهار و پروردگارلیل و نهار؛ که اهل معاصیر ابناگاه فرو میگیرد ؛ و بخواب غفلت بهزاران اندوه و حسرت میسپارد ؛ و بطوارق (8) منایاو بلایای روزان و شبان در میافکند ؛ و حال اینکه این بلیت و بیات(9) را هیچ پناه و نجات

ص: 17


1- نازل منزله بجای چیزی قرار گرفتن .
2- قصوو : کوتاهی .
3- استطاعت قوه و نیرو .
4- فتور ؛ سستی.
5- فاقت:بیچارگی ، فقر.
6- باره : حصار
7- اخذاليم: گرفتن دردناك ومنظور عذاب شدید است.
8- طوارق- جمع طارقه : مصیبت بلا
9- بیات : هجوم و یورش بردشمن در هب

نیست ؛ و هیچکس راراه التجاو تمرار نباشد ؛ پس در خوف و بیم باشید از خدای ؛ ای مؤمنان از اینگونه بیات و بلیت آنگونه خوف و بیم که اهل تقوی ویقین را سزد ؛ یعنی نه اینکه محض لفظ باشد؛ و بهر ساعت تغییر حالت رود؛ بلکه باید از روی تقوی و یقین باشد ؛ تا همه گاه بآنحالت همراه باشید؛ چه خدای تعالی میفرماید: این امر مقررو وعده راست برای آنکسی است ؛ که بترسد از ایستادن در موقف حکم من ؛ یعنی از آن موقفیکه (1) در روز قیامت او را باز میدارند ؛ تا درباره او حکم شود ؛ یا از قیام من بر حفظ اعمال او و برای کسی که ترسان گردد ؛ از عذاب من که موعود است برای کفار ؛ پس دوری گیرید از تازگی وخوبی وفروز وغرور وشرور دنيا و ضرر و زیان پایان میل ورزیدن بجهان را متذکر و نگران شوید ؛ چه زینت جهان همه فتنه و فساد ؛ و دوستی دنیا بجمله : خطيئت (2) وعناد است ؛ و بعد از این از روی ترحم میفرماید : بدان وای بر تو ایفرزند آدم ؛ که آن قسوتو قساوت (3) که نتیجه شکم خوارگی و سیری و پریشکم و آن سکر و مستی که از آکندگی(4) شکم فراهم میشود ؛ و آن غرور یکه از ملك و مال حاصل میگردد ؛ و آدمیرا از مراقبت و مراعات اعمال صالحه باز میدارد ؛ و گران و سنگین میگرداند ؛ و از یاد خدای فراموش میسازد ؛ و چنان از نزدیك یافتن اجل مشغول میدارد ؛ و ببازی و دغل باز میسپارد ؛ که آنکسکه مبتلای بمحبت دنیا است؛ چنانست که از سکر (5) شراب عشق جهان با رنج جنون و آسيب خبل(6)گرفتار است.

همانا آنکسکه از کتاب خدای موجبات عقاب و ثواب را بفهم در آورد ؛ و از اوامر و نواهی الهی و سنن (7)حضرت رسالت پناهی آگاهی یافته ؛ و خویشتنرا از محارم(8)و منهيات خالق ارض و سموات بخواهد بازداشتن ؛ وعمل خویش را برای خوشنودی

ص: 18


1- موقف : ایستگاه
2- خطيئه : جرم . لغزش.
3- قسوت و قساوت : سخت دل شدن . سنگدلی
4- آکندگی : پری.
5- سكر : مستى
6- خبل
7- سنن - جمع سنة : روش ، طريقه، ادب
8- محارم جمع محرم : کسیکه ممنوع و حرام است ازدواج با و

حضرت احدیت بکار بستن ؛ ببایست نفس خویش را از هوا وهوس نفسانی و وساوس شیطانی باعمال صالحه و افعال خیریه و آداب حسنه و شیم (1) ستوده آزمودن وعادت فرمودن و آنچند برنج جوع وزحمت گرسنگی بازداشتن ؛ و باینحالت دوام جستن وعادت دادن تا آنکه هرگز مشتاق سیر شدن نباشد؛ یعنی چون در عادت دادن بانحال بعضی فوائد وملكات و مشاهدات بدست میافتد؛ البته چنین کس بعد از حصول چنان نتایج و فواید جمیله که در حال ریاضت دریافته ؛ هرگز طالب سیری و شکم آراستن و جنبه حیوانیت پروریدن نیست ؛ پس از آن بعد هرگز مشتاق سیری و آکندن اشکم نشود تا در میدان هدایت کوی سباق(2)و سبقت برباید؛ چنانکه اسبها را از رنج بیخوابی و باسیری نزار گردانند تا از میدان مسارعت قصب السباق (3)مراهنت(4) بربایند و اگر آکنده شکم و فربه بدن باشد ؛ در مره(5) نخستین سنگ و سنگلاخ زمین خواهد بود؛ پس بترسید ؛ ای بندگان خدا مانند ترسیدن کسیکه ثواب خدارا مؤمل (6)وعذاب خدایرا خائف باشد سوگند با خدای که خداوند متعال بارسال رسل و ايفاد (7) کتب حجت برشما تمام همانا وراه عذر بر شما مسدود فرمود: از هرچه باید بمعذرت و انابت رفت ؛ و بهرچه در بیم و خوف بود ؛ و از هر چه باید ترسان و بهرچه باید شایق و گرایان(8)گشت ؛ باخبر گردانید معذلك شمانه بآنچه در ثواب کریمش باید شوقمند هستید؛ و نه از آنچه بیم داده است شما را از عذاب الیم و عقاب شدیدا و بیم گرفتید؛ تاتر سنده و ضعیف دل باشید ؛ وحال اینکه خدای تعالی خبر کرده است شما را در کتاب کریم خود که میفرماید؛ هرکس کارهای شایسته و کردارهای بایسته بنماید؛ و بخدای و رسول ایمان داشته باشد ؛ کردار

ص: 19


1- شیم-شیمه - صفت ، روش ، عادت
2- سباق : پیشی گرفتن .
3- قصب السباق : نی که در مسابقه نصب میشده و هر کس پیشی می گرفته آن را از کنده است جای می
4- مراهنت : گرو گذاشتن ، شرط بندی
5- مره : دفعه بار
6- مؤمل : آرزو دارنده ، مشتاق
7- ایفاد : فرستادن ، گسیل داشتن
8- گرایان : مایل وراغب .

اوضايع وعمل او باطل نمیشود؛ بلکه مشکور گردد ؛ و بموقع قبول افتد ؛ و ما سعى او را مینگاریم ؛ یعنی در صحایف اعمالش ثابت میگردانیم وصاحبش را مثاب و مشکور

میگردانیم امثال فرمود؛ و آیات گوناگون باز نمود؛ تا بحطام بیدوام و نمایشهای رنگارنگ جهان دورنگ فریفته نشوید ؛ و از آنجمله پرهیز گیرید .

پس فرمود؛ همانا اموال شما و اولاد شما بلائیست ؛ واجر بزرگ نزد خدای تعالی است ؛ یعنی جمله حاصل اینجهان از این دو بیرون نیست ؛ و این فتنه است ؛ پس در این جهان بیرون از فتنه چیزی نیست ؛ ولا بداجر بزرگ و مزد عظیم که همه کس خواهان آن است؛ از اینجهان بدست نیاید؛ و در حضرت یزدان است ؛ پس بترسید از خدای آنچند استطاعت داشته باشید؛ یعنی در خشیت(1)از حضرت عزت بذل جهد وطاقت کنید و بشنوید مواعظ خدايرا ؛ وفرما نبرید اوامر او را ؛ و در حضرت خدای پرهیزکاری و بمواعظ خدای متعظ (2) باشید ؛ چه من بیشتر از شماها را نگران شده ام ؛ که از عواقب معاصی بہلاکت و تباهی در افتاده اند؛ معذلک از معاصی و ملاهی پرهیزکاری نجسته اند ؛ و بدین ایشان ضرر در افکنده ؛ معذلك مبغوض نداشته ؛ آیا نمی شنوید ؛ ندای از طرف خدای را که در عیب و نکوهش و تصغیر و تحقیر این دنیای ناچیز میفرماید: در این آیت که فرموده است : بدانید ایخواهند كان جهان که زندگی این سرای مست بنیان بازیچه است ؛ و در طلب آن کوشیدن بیفایده است ؛ ومشغولیست که بسبب اشتغال شما آن باز مینمایند از مراتب بزرگ اخروی ؛ و آرایشی است در مطاعم(3) خوشگوار وملابس(4)نيكو و منازل دلکش و مراکب راهوار و دلربایان ماه دیدار و جز آن و مفاخرت کردنی است در میان یکدیگر ؛ و مباهات نمودنی است در کثرت اموال

ص: 20


1- خشیت : ترسیدن
2- متعظ : پندپذیر
3- مطاعم جمع مطعم : خوردنی
4- ملابس جمع ملبس : جامه پوشیدنی

و بسیاری فرزندان ؛ که به این سبب بر اولیای خدا تطاول(1)و تکاثر (2)ورزند و از اینجمله نیست مگر مانند لعب كودكان ولہو جوانان و زینت نسوان و تفاخر اتران و تكاثر دهقان ؛ که بتمامه هیچ نپاید و بهیچ نیرزد ؛ پس بر دانایان خردمند و خردمندان دانش پسند پوشیده نباشد ؛ که این بازی ناگہانی باندک زمانی فانی شود ؛ و این لہو وفرح باندوه وترح(3) مبدل گردد ؛ و این غفلت و غرور را تنگنای گوردور گرداند ؛ و این تكاثر وتفاخر را ادراك (4) مقابر با خاك و خاشاك بتطاير(5)آورد.

امير المؤمنين صلوات الله علیه با عمار یاسر فرمود : ای عمار از بهر این جهان بغمو اندهان مباش ؛ که جمله لذ اتش برشش است : مطعوم ؛ ومشروب ؛ ومنكوح ؛ ومركوب وملبوس ؛ ومشموم ؛ وشريفترين مطعوماتش عسل است ؛ که لعاب مگس است ؛ و بهترین مشروبات آب است ؛ وجمله جنبد گان در آنمساوی است و نیکوترین مشمومات مشك است ؛ و آنخون«آهواست ، وزیباترین مركوبات اسب است ؛ وسوار آن در مظنه هلاکت است ؛ و نفیس ترین ملبوساتش دیباست ؛ و آن تنیده کرم است؛ و بزرگترین فوائد منکوحات مواقعه است و آن ادخال مجری بول است در مجری بول دیگر ؛ و از اینجمله معلوم میشود که دنیای دنیه(6) تا چندبیقدر و قیمت است .

وهم آنحضرت در توصیف اینسرای سراسر اندوه ومصيبت وفنا ورزيت (7)فرمود «الدنيا اوله بكاء واوسطه عناء ، وآخره فناء»اولش گریه و زاری ؛ وميانش غم واندوه آخرش فنا و تباهی است ؛ و خدای تعالی در بقیه این آیت وافی هدایت فرماید و سرعت زوال وفنای آنراباین مثل تمثيل فرموده که دنیا مانند باران است که بر زمین کشته ببارد و آن تخمها که در آن اندر است بزودی برو باندو راست بایستدو از طراوت

ص: 21


1- تطاول : گردنکشی کردن گستاخی نمودن
2- تکاثر افزون شدن ؛
3- ترح:غصه ،حزن
4- مقابر- جمع مقبره جای دفن کردن .العالمي السارية
5- تطاير: جداشدن.
6- پست .بیمقدار
7- رزیت . ، بلا ، مصیبت ،رنج

و نضارتش (1) ناگرویدگان را که اعجاب ایشان بزینت جهان بیشتر است بشگفتی و عجب در افکند و بيك ناگاه از آفات آسمان یا زمینی خشگ گردد و پس از آن خرمی و سبزی زرد و خشگ بازنگری و بعد از آن زردی در هم شکسته و کوفته و ریزه ریزه گشته بینی و مال دنیا نیز بر این گونه باشد که روزی چند سبز و خرمتر و تازه است و از آن پس بحرارت آفتاب با دیگر آفات ببلاو فنادچار گردد و از باد مرك ودخان (2)دواهی(3)نابود و ناچیز شود و با اینجمله مورث عذاب عظیم و شدید است ؛ برای دشمنان خدای و آمرزش و رضوان خدایست برای دوستان ایزد دوسرای و نیست زندگانی دنیا مگر متاع فریفتن برای فریب یافتگان و حصول مراضی (4)ربانی برای سعادت مندان و چون چنین است پیشی گیرید و مسارعت ورزید برای دریافت آمرزش پروردگار شما و بهشتی که پهنای آن مانند پهنای آسمان و زمین است؛ یعنی صفحات زمین و آسمان راصحايف نازك و دقیق گردانیده بهم متصل گردانند و این بهشت با این عرض و صفت آماده شده است برای مومنان بخدا و رسولان و فرستادگان خدای و اینجمله یعنی بهشت و مغفرت فضل و کرم خداست که بهر کس از مومنان بخواهد عنایت میفرماید؛ و خدای خداوندفضل بزرك است بر مؤمنان؛ و نیز خدای فرموده است. ایکسانیکه ایمان آورده اید؛بترسید از عذاب خدای و باید که نظر نماید هر نفسی و از روی تفکر و دانش باز ببیند آنچیزیرا که برای فردای قیامت پیش فرستاده ؛ آیا عمل صالح است ؛ یا کرداری نکوهیده وبترسید ،و بپرهیزید از عقوبت الهی؛ همانا خدای تعالی بهرچه کنید دانا و خبیر ،است و نباشید مانند آنانکه فراموش کردند و فرو گذاشتند احکام خدایرا پس خدای فراموش گردانید برایشان نفوس ایشانرا و اينجماعت فاسق هستند؛ و از دایره فرمان بیرون شده اند.

بالجمله امام علیه السلام بعد از ذکر این آیات مواعظ علامات میفرماید، پس ای بندگان خداى بتقوی و پرهیز کاری باشید و تفکر نمائید . و برای آنچه مخلوق شده اید عمل کنید چه خدای تعالی شما را بعبث نیافرید . و مهمل نگذاشت . بلکه خویشتن و جلال و کبریای خود

ص: 22


1- نظارت : خرمی، تازگی
2- دخان:دود.
3- دواهی جمع داهيه : مصيبت : بلا
4- مراضی - جمع مرضیه پسندیده ، محبوب

و خلاقیت و رزاقیت و قهاریت و دیمومیت(1) خویشتن را بشما بازشناخت ؛ و فرستاده خود را بشما بر انگیخت ؛ وكتات خود را که حاوی حلال و حرام وحجج(2)و امثال بودبر شما نازل گردانید پس از خدای بترسید چه خدای حجت بر شما تمام کرد و با شما از در احتجاج فرمود آیا نیافریدم برای انسان دو چشم را ؟ که بر آثار حکمت و قدرت مانگران شود ، و نیافریدیم برای او زبان را که بآن سخن میکند؟ و از ما فی الضمیر خبر میدهد ، و دولب را که دهن او را میپوشاند ؟ و بر ؟ وبرنطق واكل وشرب ونفخ (3) وغير ذلك معاونت مینماید؟ وراه نمودیم او را از خیر وشر یعنی بانزال کتب و ارسال رسل او را از خیر وشر آگاهی سپردیم ، یا نمودیم با و در هنگام ولادت دو پستانرا که از او شیر بیاشامد.

ابوحازم از رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم روایت کند، که فرمود : «ان الله تعالى يقول واله ومة یا بن آدم ان نازك لسانك فيما حرمت عليك فقد اعنتك عليه بطبقين فاطبق وان نازعك بصرك الى بعض ما حرمت عليك فقد اعنتك بطبقين فاطبق ، وان نازعك فرجك الي بعض ماحرمت عليك فقد اعنتك بطبقين فاطبق » یزدان تعالی میفرماید: ای فرزند آدم اگر در آنچه بر تو حرام گردانیده ام زبانت با تو از در منازعت شود ، همانا اعانت فرموده ام ترا بدو طبقه از لب پس بر هم گذار، یعنی دولب را برای آن بتو دادم ، که اگر زبانت از فرمانت بیرون شود ، و بر آنچه حرام است جاری گردد ، بدستیاری دولب بروی نیرو گیری ،و لب فرو گذاری ، تازبان خاموش شود ، و اگر در چیزیکه بر تو حرام فرموده ام، چشمت با تو بمنازعت رود ، یعنی چشمت خواهد بآنچه حلال نیست نگران شود ، و تو از باز داشتن بیچاره شوی ، پس با دو طبقه از پلك چشم که ترا اعانت کرده ام چاره جوی ، و بر هم گذار ، و خاطر آسوده دار ، و اگر فرج تو درآنچه بر تو حرام است با تو منازعت جويد ، و عنان اختیار از تو باز گیرد و همانا اعانت فرموده ام ترابدو طبقه ازران تو ، پس گذار ، و از طغیانش آسایش جوی .

بالجمله امام علیه السلام میفرماید ، آنچند که ممکنست در راه پرهیز کاری و تقوی

ص: 23


1- دیمومیت: استقرار و دوام داشتن.
2- حجج - جمع حجة : برهان ، دلیل
3- نفخ : دمیدن .

بکوشید ، که هیچ نیروئی جز با خدای ؛هیچ تکلانی جز به یزدان نیست ، و صلى الله على نبيه محمد و آل محمد .

کتاب موعظه و دیگر در کتاب هفدهم بحار الانوار از کتاب تحف العقول آنحضرت بزهری منقولست ، که حضرت امام زین العابدین علیه السلام این کتاب را

بمحمد بن مسلم زهری مکتوب و او را موعظت فرموده است.

«كفانا الله واياك من الفتن ورحمك من النار فقد اصبحت بحال ينبغي لمن عرفك

بها ان يرحمك فقد أثقلتك نعم الله بما اصبح من بدنك و اطال من عمرك وقامت عليك حجج الله بما حملك من كتابه وفقهك فيه من دينه و عرفك من سنة نبيه محمّد صلى الله عليه و آله فرض لك فى كل نعمة انعمها عليك و في كل حجة احتج بها عليك الفرض فما قضى الا ابتلى شكرك في ذلك وابدى فيه فضله عليك فقال لئن شكرتم لأزيدنكم ولئن كفرتم ان عذابی شدید فانظر اى رجل تكون غداً اذا وقفت بين يدى الله فسئلك عن نعمه عليك كيف وعيتها وعن حججه عليك كيف قضيتها ولا تحسبن الله قابلا منك بالتعذير ولا راضياً منك بالتقصير هيهات هيهات ليس كذلك اخذ على العلماء في كتابه اذقالت لتبيننه للناس ولا تكتمونه واعلم ان ادنى ما كتمت واخف ما احتملت ان انست وحشة الظالم و سهلت له طريق الغي بدنوك منه حين دنوت و اجابتك له حين دعيت فما اخوفنى ان تبوء اثمك غداً الخونة وان تسئل عما اخذت باعانتك على ظلم الظلمة انك اخذت ما ليس لك ممن اعطاك ودنوت ممن لم ترد با طلاحين ادناك و احببت من حاد الله اوليس بدعائه اياك حين دعاك جعلوك قطباً ادار وابك رحامظالمهم وجسراً يعبرون عليك الى بلاياهم، وسلماً الى ضلالتهم داعيا الى غيهم سالكاً سبيلهم يدخلون بك الشك على العلماء ويقتادون بك قلوب الجهال اليهم فلم يبلغ اخص وزرائهم ولا اقوى اعوانهم الادون ما بلغت من اصلاح فسادهم و اختلاف الخاصة والعامة اليهم فما اقل ما اعطوك فى قدر ما اخذوامنك وما ايسر ماعمروالك فكيف ما خربوا فانظر لنفسك فانه لا ينظر لها غيرك وحاسبها حساب رجل مسؤل و انظر كيف شكرك لمن غذاك بنعمه صغيراً وكبيراً فما أخوفنى أن تكون كما قال الله في كتابه فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب يأخذون عرض هذا الادنى ويقولون سيغفر لنا انك لست في

ص: 24

دار مقام انت فى دار قداذنت بالرحيل فما بقاء المرء بعد قرنائه طوبى لمن كان في الدنيا على وجل يابؤساً لمن يموت وتبقى ذنوبه من بعده احذر فقد أنبئت وبادر فقد أجلت انك تعامل من لا يعجل وان الذى يحفظ عليك لا يغفل تجهر فقددنا منك سفر بعيد ودار ذنبك فقد دخله سقم شديد ولا تحسب اني اردت توبيخك و تسنيفك وتعييرك لكني أردت أن ينعش الله مافات من رايك ويرد اليك ماعزب من دينك وذكرت قول الله في كتابه وذكر فان الذكرى تنفع المؤمنين اغفلت ذكر من مضى من أسنانك و أقرانك وبقيت بعد هم كفرن الاغضب أنظر هل ابتلوا بمثل ما ابتليت امهل وقعوافى مثل ما وقعت فيه أم هل تراهم ذكرت خير أعملوه وعملت شيئاً جهلوه بل خطيب مماحك من حالك في صدور العامة و كلفهم بك انصار وايقتدرون برايك ويعملون بأمرك ان أحللت أحلوا وان حرمت حرموا وليس ذلك عندك ولكن أظهرهم عليك رغبتهم فيما لديك ذهاب علمائهم وغلبته الجهل عليك وعليهم وحب الرئاسة وطلب الدنيا منك ومنهم أما ترى ما أنت فيه من الجهل والعزة وما الناس فيه من البلاء والفتنة قد ابتليتهم وفتنتهم بالشغل عن مكاسبهم مما رأو فتاقت نفوسهم الى أن يبلغوا من العلم ما بلغت أو يدركوا به مثل الذي أدركت فوقعوامنك في بحر لا يدرك عمقه وفي بلاء لا يقدر قدره فالله لناولك و هو المستعان أما بعد فأعرض عن كلما أنت فيه حتى تلحق بالصالحين الذين دفنوا فى أسمالهم لاصقة بطونهم بظهور هم ليس بينهم وبين الله حجاب ولا تفتنهم الدنيا ولا يفتنون فيما رغبوا فطلبوا فما لبثوا أن لحقوا فاذا كانت الدنيا تبلغ من مثلك هذا المبلغ مع كبر سنك ورسوخ علمك وحضور أجلك فكيف يسلم الحدث في سنه الجاهل في علمه المأفون فى رأيه المدخول في عقله انالله وانا اليه راجعون على من المعول وعند من المستعتب ونشكوا الى الله بثنا و ما نرى فيك و نحتسب عند الله مصيبتنا بك فانظر كيف شكرك لمن غذاك بنعمه صغيراً وكبيراً وكيف اعظامك لمن جعلك بدينه في الناس جميلاً وكيف صيانتك لكسوة من جعلك بكسوته في الناس ستيراً وكيف قربك أو بعدك ممن امرك أن تكون منه قريباً ذليلا مالك لا تنتبه من نفسك وتستقيل من عثرتك فتقول والله ما قمت الله مقاماً واحداً أحييت به له ديناً أو أمت له باطلا فهذا شكرك من استحملك ما أخو فنى أن تكون كمن قال الله فى كتابه أضاعوا

ص: 25

الصلوة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غياً استحملك كتابه و استودعك علمه

فا منعتها فحمد الله الذي عافانا مما ابتلاك به والسلام »

میفرماید : خدای ما را و تو را کفایت کناد از فتن (1) روز گار و محن(2)ليل ونهار و ترا از آتش سوزان مرحوم بدارد ؛ و همانا بامداد نموده تو بحالتی که شایسته است آن کس را بر اینحالت تو عارف و واقف است بر تو ترحمی نماید؛ چه نعمتهای خدای همانا از صحت بدن و طول عمر که بدان متنعم هستی بر تو سنگین گردیده ؛ و ترا گرانبار ساخته ؛ یعنی تو مرهون این نعمتها هستی؛ و چون تلافی نتوانی ؛ وتدارك ندانى الاجرم در زیر این حمل گران فرومانده ، و از طرف دیگر حجتهای خدا بر توراست بایستاده چه از کتاب خویش ترا بیا گاهانید ، و آنچه بباید بر تو باز نموده ؛ و از معالم دین خودش بفهمانیده ؛ و از سنت پیغمبرش محمد صلی الله علیه واله وسلم عارف گردانیده ، و برای هر نعمتی که بتو ارزانی فرموده فرضی را مفروض ساخت.

مثلاً چشم با دست و پا بتو داده تا بدستیاری آنها از صنایع خدا عارف گردی، و بطاعت او مشغول و از معصیت او برحذر باشی ، و هم چنین در هر حجتی که برای تو باز نمود ، چیزی فرض کرد و در آنجمله هیچ چیز در عوض نخواست مگر اینکه در هر نعمتی سپاس آن نعمت را بر تولازم گردانيد مع ذلك در این حیثیت نیز ترا بی اجر نگذاشت و در هر شکری مزید نعمت و عنایتی مقرر گردانید ، پس فرمود: اگر بر نعمت های من سپاس و شکر آورید نعمت شما را میافزائیم و اگر بکفران روید همانا عذاب من در باره کافران شدید است پس نيك بنگر تو در بامداد، قیامت چگونه مردی هستی ، یعنی شاکری یا کافر گاهیکه در پیشگاه حق تعالی بایستی ، و از تو پرسش نماید ، از آن نعمتها که با تو عطا فرمود ، چگونه رعایت نمودی ، و از آن حجتها که او را برتست ، چگونه بیای آوردی ، و تو گمان مبر ، که خدا معاذیر(3) ناموجه ترا قبول فرماید، و در تقصیر تو و کوتاهی ورزیدن تو از توخوشنود باشد ، یعنی دل باین خوش مدار ، که روز قیامت هر عذری اقامت کنی مقبول میشود ، یا هر تقصیری در اطاعت و عبادت نموده باشی ، پسندیده میافتد؛ هیهات هیهات ، چنین نیست ، چه خدای

ص: 26


1- فتن جمع فتنه : آزمایش ابتلاء.
2- محن جمع محنت : غم ؛ رنج.
3- معاذير - جمع معذار : آنچه وسیله عذر خواهی قرار داده بود

برعلمای کتاب حجت خویشرا فرو گرفته، گاهیکه در قرآن کریم میفرماید : باید برای مردمان بیان کنید ، و بر ایشان نپوشید ، و دانسته باش که پست ترین چیزی که پوشیده بداری ؛ و خفیف تر چیزی که احتمال نمائی ؛ آنست که وحشت ظالم را مؤانست شوی ؛ وراه سرکشی و غوایت را برای او بسهولت گردانی ، بسبب نزدیکی گرفتن تو با او گاهیگه باوی نزديك شوى ، و اجابت کردن تو او را گاهیکه خوانده شوی ؛ و من چه بسیار بیمناکم ، که تو در بامداد رستاخیز بگناه خویش بازشوی باخیانت کاران ، یعنی بعات گناه ورزیدن تو در این سرای در آنجهان با خائنان محشور شوی ، و از آنچه مأخوذ داشته بسبب بسبب اعانت نمودن تو برظلم ظلمه یعنی با ظالمان شريك باشی ، چه تو باين سبب آنچه نه ترا بکار بود اخذ نموده؛ از آنکس که ترا عطا کرده است.

یعنی آن اموال را که بسبب اعانت نمودن بظلمه از ظالمان اخذ کرده ، ترا هیچ حقی در آنجمله نبود و جز زیانت نرساند و بآن کس که حق هیچکس را باز نمیگرداند نزديك شعری و چون ترا بخندد نزديك مساحت ساخت هیچ باطلی را برنتافتی ، یعنی اقلا این کار راهم بیای نبردی ، و دوستی ورزیدی با کسیکه با خدای مخالفت رفت، و حال آنکه دعوت ایشان ترا در آن هنگام که ترا بخوانند جز این نبود که ترا اسباب ظهور خیالات فاسدة ناروای خود نمایند و تراقطبی (1) بگردانند که بسبب وجود تو اسباب مظالم خویشرا بگردش آورند؛ و ترا جسری و پلی قرار بدهند؛ که بر فراز تو بسوی بلایای خویش ر گیرندو ترابانی نمایند که بسوی ضلالت خویش بر شوند و بغوايت خويش وسبیل ضلالت راه سپارند و بسبب تو بر علمآ زمان شك و كمان اندر آورند؛ و قلوب جهال را بسبب تو بسوی خویش باز کشانند ؛ و از وزرای خاص و اعوان قوی و مخصوص ایشان آنکار که از تو از بهرایشان ساخته است ، و آن اصلاح مفاسد که بسبب تو در امور ایشان بدست میآید ؛ و خاص وعام را بسوی ایشان راه آمد و شد باز گردد ؛ ساخته نشود.

پس چه قدر اندك است آنچه بتوعطا کردند عوض آنچه از تو ماخوذ داشته اند یعنی دین ترا که قیمتی بس عظیم دارد ؛ بردند و بهائی بس اندك آوردند ؛ و چه آسان بود

ص: 27


1- قطب ، مهتر قوم ، ملاك و مدار چيزى .

آنچه برای تو آباد کردند؛ اما چگونه بود آنچه ویران ساختند ؛ پس بدیده عبرت و نظر بینش بر خویشتن نگران باش ؛ چه بر تو و نفس تو جز تو نگرنده نیست ، و نفس خویشرا در معرض حساب در آور ، مانند حساب کردن مردیکه خود را مسئول بيند ، ونيك بنگر چگونه است شکر و سپاس تو برای آنکسکه ترا در حالت صغارت و بزرگی بنعمت های خویش غذا آورد ؛ و من تاچند به م اندرم که تو چنان باشی ؛ که خدای در کتاب کریم خود میفرماید: پس از پس اوایل یهود در آمدند؛ پس آیندگان در حالتیکه میراث گرفتند کتاب را فرامیگیرند خواسته و متاع این چیز زبون تررا .

یعنی دنیار او میگویند زود است که بیامرزند مارا ؛ یعنی این خیال فاسدی است بالجمله میفرمایند ، تو در سرای زیستن و مقام گرفتن نیستی ؛ یعنی دنیا دار اقامت و سرای زیست نیست ، بلکه تو در سرائی هستی ، که ببایست بارسفر بربندیم، و بدیگر سرای راه سپاریم ، چنانکه دیگران کوس کوچ بکوفتند ، وبرفتند ، و چگونه مردی بعد از امثال و اقران(1)خویش باقی بخواهد ماند ، یعنی بعد از آنکه امثال و ایران شربت مرگ بنوشیدند ، وبجمله دستخوش قوارع فنا و بلا آمدند ، چگونه دیگری تمنای بقا نماید ، و درجهان بپاید ، خوشا و خنکا بر حال آنکس که در اینسرای وبال بر ترس و پرهیز باشد ، و بدا بر آنکسکه بمیرد ، وذنوب و معاصی او بعد از وی بماند.

یعنی بكردارى نيك و عمل حسن تدارك رفع معاصی ننموده باشد ؛ بيمناك باش ، و پرهیز گیر ؛ چه ترا بر هر چه بباید مخبر ساخته اند؛ و در تحصیل مثوبات وحسنات بكوش چه ترامدت و مهلت داده اند ، چه معامله تو با کسی است ، که هیچ چیز را مجهول نمیدارد و آنکسیکه هر چیزیرا بر تو محفوظ میدارد و ، هیچ بغفلت نمیرود ، واسباب سفر خویش را تجهیز کن ، چه سفری دور و دراز از برای تو نزديك افتاده ، و معاصی خویش را دارو بساز ، چه مرضی سخت و رنجی دشوار بروی در افتاده و نه گمان همی بر که من از این سخنان آهنگ توبیخ و نکوهش و تعنيف (2) و سرزنش و تعییر(3) ترانمودم ، بلکه بآن اراده هستم ، که خدای تعالی آنچه فوت شده است ، از رای و رویت تو برافرازد ، و آنچه از دین تو يعنى تكالیف دینیه تو فرومانده ، بازگرداند ، و بیاد آوردم کلام خدایرا که در کتاب

ص: 28


1- اقران جمع قرن : همدوش ومثل .
2- تعنيف: بدرفتار کردن - عتاب
3- تغییر : سرزنش کردن با شماتت .

خود میفرماید : که یاد آوری کن ، و بمواعظ و نصایح بهره ور گردان ، چه موعظت و تذکر برای مومنان سودمند است.

آیا غافل هستی از یاد کردن آنانکه بر گذشته اند ، و برفته اند ، از اقران و امثال و هممانندان و هم سالان تو ، و تو اکنون مثل شاخ آهو و گوسفنديكه يك شاخش شکسته باشد ، بی یار و تنها بماندي ، نيك بنگر ، آیا مبتلا شدند بمانند آنچه تو بآن مبتلا شدی یا در افتادند در آنچه تو در آن افتادی ؟

آیا هیچ بخاطر میآوری کار خوبی را که ایشان بجای آوردند یعنی تو نیز آن عمل نيك بجای گذاشتی ، یا هیچ میدانی کاری نیکو از تو صادر شده باشد ؟ که ایشان مجهول داشته باشند، یعنی بعد از آنکه ترا در اتیان اعمال صالحه بر گذشتگان اقتفا (1) و مواخات نیست ، و هیچ کاری نیکونیز تو خود بجای نیاوردی ، که برایشان مجهول مانده باشد ، پس ترا برایشان چه مزیت بلکه چه مشابهت و مواجهت، و با این حکومت و عدم بضاعت وقلت استطاعت چگونه بر معاصی خدای جرأت و جسارت ، و با اهل دنیا و مردم ستمکاره روزگار چه مرافقت و معاضدت است، اما چنان در ورطه خطرناك جهل و غفلت دچار شدی ، که از اینحالت و این قبول عامه و این رتبت که در نظر مردم جاهل کور دل برای تو حاصل گشته ، سخت شاد و محظوظ (2)باشی و با ایشان بعقل و تدبیر ناصواب خویش مصاحبت ورزی ، و ازینروی ایشان را در کار تو و رویت توکار بتكليف افتاد ، وبرحمت دچار شدند چه ایشان برأی و تصویب تو اقتدا نمودند ، وبامر تو عمل کردند ، اگر چیزیرا حلال شمردی، حلال خواندند ، و اگر حرام خواندی ، حرام شمردند، و اینکار نه ترا بود ، ونه در خورتو بود ، و نه ترا متاعی در بازار است، لکن ذهاب علمای ایشان و غلبه جهل بر تو و ایشان و حب ریاست و طلب دنیا که در تو و ایشان است، ایشانرا در آنچه ترا رغبت افتاد ، یعنی چون پای بست هواجس(3) نفسانی و وساوس شیطانی وزخازف اینجهان فانی بودند ؛ و علمای دین و ائمه (4) ناس از میان برفته اند؛ محض دریافت مقاصد خویشتن

ص: 29


1- اقتفا ، پیروی ، متابعت کردن
2- محظوظ : بهره مند .
3- هواجس - جمع هاجس : آرزوی نفسانی
4- ائمه - جمع امام : پیشوا ، رهبر

باین علوم ظاهریه وسلوك آداب مجازیه تو چنگ در انداختند ؛ و ترا وسیله انجاح مقاصد خویش ساختند ؛ آیا نگران نیستی آنچه در آن هستی از جهالت و غرور و آنچه مردمان در آن افتاده از بلا و فتنه همانا توایشانرا مبتلا داشتی؛ و بفتنه در افکندی ؛ و بکار و کردار و عمل و رفتار خودت آزمند ساختی ؛ و بآنچه در تو دیدند دیگدان نفوس ایشان بجوش آمد ؛ و از کسب خویش وراه وروش خویش باز شدند ؛ که بعلم بتو باز رسند ؛ و آنچه تو دریافته دریابند وبسبب توغرقه بحری شدند که پایانیش نیست؟ وسیلابی دچار شدند؛ که میرانیش نه پس خدای ما را و تو را خیر رساند؛ و اوست مستعان (1)

اما بعد از هر چه بآن اندری اعراض جوی ؛ تابان بندگان صالح بحق گردی در کهنه جامهای خویش مدفون شدند؛ یعنی همیشه در جامهای کهنه فرسوده پوسیده بودند ؛ و چندان از زحمت گرسنگی ریاضت میدیدند ؛ و شکم از فضول طعام تهی میداشتند که شکمهای ایشان برپشت ایشان چسبیده بود ، و در میان ایشان و یزدان حجابی نبود و هرگز بفریب وفتن دنیا گرفتار نمیشدند ؛ ودنيا بمكرو خدیعت خود بر ایشان چنگ نمی افکند ، و بحضرت خدای رغبت گرفتند.

لاجرم خدای ایشانرا بحضرت خویش و کرامت و رضوان خود طلب فرمود ؛ پس چندی درنگ نکردند؛ تا بابرارو اخیار(2) ملحق شدند ؛ پس وقتیکه دنیارا در مراتب مكر وخدیمت آندست تموی و بازوی پهلویست، که امثال ترابا کبر سن و شمردگی روز کار و تجربه ليل و نهار بحبال (3) نیرنگ مکر و فریب در افکند با اینکه علم تو درکار دنیار اسخ است ؛ و بمركت حاضر ، پس چگونه جوانان نوخواسته سست رای کم دانش کم عقل کم تجربه سالم بخواهند زیست «ان الله و انا الیه راجعون (4) آیا بر کدام کس باید پناه برد و از کدام کس درمان در دو تعب جست همانا از حزن و اندوه خود و این حالت که در تو مشاهدت میکنم بخدای

ص: 30


1- مستعان : آنکس که از ویاری طلبند
2- اخبار - جمع خير : خوب ، نيكو .
3- حبال جمع حبل : ریسمان
4- ما مملوك خداوند و بسوی او باز گشت کنندگانیم البقره

شکایت میبریم و آنمصیبت که مارا بسبب تو است در حضرت او محسوب ميداريم هم اكنون نيك بنگر و خوب بیندیش چگونه باشد که اقامت شکر و سپاس تو در پیشگاه آنکه ترا در کودکی و پیری از نعمتهای خود غذا ساخت و چگونه است اعظام و بزرگ داشتن تو آنکس را که ترا بسبب تدین بدین خود در میان مردمان جمیل گردانید و چگونه است صیانت و حفاظت تو در کسوت آن کسکه ترا بسبب کسوت و پوشش خود در میان مردم مستور فرمود ، و چگونه است قرب و بعد تو از حضرت آن کس که ترا فرمان کرد؛ در حضرت او نزديك وفروتن باشی؛ یعنی آیا قریب هستی و یا بسبب معاصی بعید چیست ترا که از این خواب غفلت سر بر نمی گیری؛ و از لغزش خویش بجا نمی ایستی و کند باخدای که تو در تمامت عمر هرگز در يك مقام نه ایستادی . که برای خدای دینی را زنده داری یا در آن مقام باطلیرا محض خدای بمیرانی . پس اینست شکر تو برای آن کسکه ترا کفالت فرمود . بسیار بیمناك هستم که بوده باشی . مانند آن کسکه خدای تعالی میفرماید : ترک کردند نماز را . و پیروی کردند آرزوهای نفسانی را . در انواع معاصی پس زود است که بکیفر گمراهی و تباهی برسند .

بالجمله امام علیه السلام میفرماید . پس سپاس میگذاریم خداوندیرا که ما را از آن چه تو بآن مبتلا هستی ، یعنی بدوستی و مخاطر(1) دنیا معاف و مصون داشت، والسلام این کلمات حکمت آیات را در کتاب تحف العقول وجلد هفدهم بحار الانوار از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مسطور داشته اند ؛ «تمال صلوات الله عليه: الرضا بمكروه القضا أرفع درجات اليقين خوشنودی بقضائی که بظاهر مکروه مینماید ؛ برترین درجات یقین است ، یعنی بعد از آنکه یقین بخدای و بزرگی و حکمت او استوار شد ، و دانستی که خدای جز خیر ترا نخواهد ، آنچه بر تو فرودشود خوشنود باشی ، اگر خنجر بینی بر حنجر نهی ، و اگر سنان بینی برجان گیری، و اگر تیربینی بر دیده خریدار گردی فقر را فخر خوانی ، و بقارا در عین فناشماری و شهادت را اصل سعادت دانی .

«قال من كرمت عليه نفسه هانت عليه الدنيا ، یعنی هر کس نفس خویشرا گرامی

ص: 31


1- مخاطر - جمع بدون مفرد ، خطرها و آفات .

شمارد ؛ دنیارا خوار میداند ، چه تکریم نفس با تعظیم . دنیا جمع نمیشود

وقتی مردی در حضرت علی بن الحسین عرض کرد «اللهم اغننى من خلقك،خداوندا بینیاز گردان مرا از آفریدگان خودت فقال ليس هكذا انما الناس بالناس ولكن قل اللهم أغننى عن أشرار خلقك »فرمود این طور نیست که تو گوئی ، مردم با مردم هستندو طرف حاجت یکدیگر و اعضای یکدیگر را ، و محال است که بالمره کسی از خلق بینیاز باشد، مگر خالق ایشان لکن بگوی خداوندا مرا از اشرار آفریدگان خودبینیازی بده

«وقال علیه السلام طلب الحوائج الى الناس مذلة للحيوة و مذهبة للحياء و استخفاف بالوقار والفقر الحاضر وقلة طلب الحوائج من الناس هو الغنى الحاضر، یعنی حاجت بخلق بردن مذلت حيوة و ذهاب شرمندگی و حیا و استخفاف وقرو وقار است ، و همین کردار فقری حاضر و بالفعل است وقلت طلب کردن حاجت از مردمان توانگری موجود است چه رفع حوائج بسوی مردمان برای چاره حاجتمندیست .

پس خود این کردار بالفعل عين فقر وحاجت است ؛ و نتیجه توانگری قلت اظهار

حاجت است ، پس همینکار توانگری حاضر است «و قال علیه السلام الخمس لو رحلتم فيهن لانضيتموهن و ما قدرتم على مثلهن لا يخاف عبد الا ذنبه و لا يرجو الاربه و لا يستحيى الجاهل اذا سئل عمالا يعلم أن يتعلم و الصبر من الايمان بمنزلة الرأس من الجسد ولا ايمان لمن لاصبر له»در این حدیث شریف چنان مینماید که لفظ مطی افتاده باشد لورحلتم فيهن المطی»باشد زیرا که بعیر نضو و دا به نضو آن شتر و دا به است که زحمت اسفار اور الاغر کرده و گوشتش را برده باشد ، چنانچه در حدیث نبوی صلی الله علیه واله وسلم رسیده است الا اخبر كم بخمس لور كبتم فيهن المطى حتى تنضوها لم تأتوا بمثلهن »

یعنی آیا خبر نگویم شما را از پنج چیز که اگر در طلب آنها طی مراحل و حث (1)رواحل (2) بنمایند چندانکه شترها را از کثرت اسفار لاغر و نزار گردانید مانند آنها نیابید ، و در کتاب بحار الانوار این حدیث شریف باینطور نوشته شده «خمس لو دخلتم

ص: 32


1- حت برغبت انداختن ، تشویق کردن
2- رواحل - جمع راحله : حیوان بارکشی یا سواری .

فيهن لا بعتموهن وما قدر تم على مثلهن ، الى آخر الحديث یعنی پنج چیز است که اگر در آن در آئید بمفت از دست میدهید و حال آنکه بمثل آن قدرت نمیگیرید

بالجمله میفرماید آن پنج چیزیکی آنست که نباید بنده بترسد مگر از گناهش دوم اینکه نباید امیدوار باشد مگر بپروردگارش ، سیم اینکه هیچ نادانی نباید آزرم گیرد از آنچه نمیداند اینکه بپرسد و عالم شود؛ چهارم اینکه صبر کردن برای مؤمن است در بدن ، پنجم اینکه مؤمن نیست کسیکه برای او صبر نیست ، و این دو لخت از این حدیت در جای خود مذکور شد .

و قال علیه السلام يقول الله يا بن آدم ارض بما اتيتك تكن من أزهد الناس ابن آدم اعمل بما افترضت عليك تكن من أعبد الناس ابن آدم اجتنب مما حرمت عليك تكن من أورع الناس »یعنی خداوند تعالی میفرماید: ایفرزند آدم خوشنود باش بهر چه بتو عنایت فرموده ام ، تازاهدترین مردمان باشی ، ایفرزند آدم عمل کن بآنچه بر تو واجب گردانیده ام تا عابد ترین کسان باشی، ایفرزند آدم دوری کن از آنچه بر تو حرام ساخته ام ، تا اورع(1) مردمان باشی.

وقال علیه السلام كم من مفتون بحسن القول فيه و كم من مغرور بحسن الستر عليه وكم من مستدرج بالاحسان اليه »

یعنی چه بسیار کسان که بسبب قول نيك وسخن نیکوی دیگران در حق ایشان فریب میخورند ؛ وسر انجام خائب (2) وخاسر میشوند ؛ و چه کسان که بسبب حسن ستر وستاری که برایشان میشود مغرور میگردند ؛ و بر اعمالنا شایسته که بآن اندرند باقی میمانند ؛ و سرانجام زبان میبرند ؛ و مکشوف میشود که در این مدت مغرور و فریفته شده اند ؛ و چه کسان که مستدر جند یعنی متدرجا گرفتار میشوند بسبب احسانیکه بآنها میشود ؛ یعنی چون گرفتار نقمت نمیشوند روز گار بغفلت میبرند ؛ و از اقبال روزگار مغرور وجاهل میمانند تا گرفتار میگردند .

یعنی هر وقت خطیئه از ایشان نمودار میشود نعمتی دیگر پدیدار می بینند ؛ و خدای

ص: 33


1- اورع: پارساتر ، پرهیز کار تر
2- خالب : زیانکار

را فراموش و استغفار را منسی میدارند ؛ تا بعرصۀ ندامت دچار میگردند ؛ و در حقیقت همین تجدید نعمت بلیت و نقمتی است برای ایشان؛ چنانکه در حدیث وارد است و کم من مستدرج يستر الله عليه »و در دعاوارد است لا تستدر جنا بحملنا و قال علیه السلام له يا سوأتاه لمن غلبت أحداته عشراته ، وای برحال آنکه یکیهای او برده تاهای اوغلبه و فزونی نماید ؛ مقصود این است که بمفاد آیه شریفه هر کس سیئه نماید ؛ برای هر سیئه يك مكافات است؛ و هر کس حسنه نماید برای آن يك حسنه ده جزای نيك است ؛ پس باید آدمی بسی شقی باشد که آنچند معصیت نماید؛ که در هنگام عرض حساب سيئات او كه هر يك رايك عوض است ؛ برحسنات او كه هر يك را ده پاداش است غلبه نماید؛ مثلا ده سیئه که نموده باشد با يك حسنه برابر ، یاصد سیئه که نموده باشد با ده حسنه مساوی است؛ پس سیئات او چه قدر بسیار باشد که بر حسنات او غالب شود نعوذ بالله من شرور انفسنا (1)و این حدیث باین طریق نیز رسیده است؛ ویح من غلبت واحدته عشرته »و قال اهل العلم ان الله ليبغض البخيل السائل الملحف »

یعنی خداوند دشمن میدارد ؛ کسیکه بخیل وسائل در سئوال نمودن بسیار الحاح(2) و ابرام نماید ( وقال علیه السلام رب مغرور مفتون يصبح لاهياً ضاحكاً يأكل ويشرب و هو لا يدرى لعله تدسبقت له من الله سخط یصلی بهافي نار جهنم فرمود : بساكسا بحطام بيدوام جهان فریفته ومغرور بالهو ولعب وعيش وطرب وشادی و خنده با کل و شرب مشغول و از همه چیز بیخبر است؛ و هیچ نمیداند؛ شاید که از جانب خدای سخط و عذابی از او سبقت یافته است ؛ که بآن سبب در آتش جهنم فرو میافتد«و قال علیه السلام ثلث منجيات للمؤمن كف لسانه عن الناس واغتيابهم و اشغاله نفسه بما ينفعه لاخرته ودنياه وطول البكاء على خطيئته ، یعنی سه چیز است که موجب نجات و رستگاری مومن است ، اول باز داشتن زبان خویش را از گزند مردمان و غیبت نمودن ایشان ؛ دیگر مشغول داشتن نفس خویش را بچیزی که برای آخرت و دنیای او سودمند باشند ؛ سیم بسیاری و مدت طول گریستن برخطیئه خود وقال علیه السلام النظر المؤمن فى وجه أخيه المؤمن للمودة المحبة له عبادة »

ص: 34


1- از ناپاکی و بدیهای خودمان بخدا پناه میبریم.
2- الحاح : اصرار ، پافشاری

دیدار مؤمن بردیدار وصورت برادر مؤمن خودش که محض مودت و محبت با او باشد عبادت است.

«و قال علیه السلام ثلث من كن فيه من المؤمنين كان في كنف الله وأظله الله يوم القيمة في ظل عرشه و آمنه من فزع اليوم الأكبر من اعطى الناس من نفسه ماهو سائلهم لنفسه ورجل لم يقدم يداً ورجلاحتى يعلم أنه في طاعة الله قدمها او في معصيته ورجل لم يعب أخاه حتى يترك ذلك العيب من نفسه وكفى بالمرء شغلا بعيبه لنفسه عن عيوب الناس یعنی سه خصلت است که در هر کس از مؤمنان جمع باشد؛ آنمؤمن در کنف (1)حفظ و حمایت خداوند است ، و خداوند او را در روز قیامت از سایه عرش خود بسایه میدارد و از فزع (2) روز حساب و عقاب ایمن میگرداند ، یکی کسی است که آنچه خودش برای نفس خودش از مردمان خواهان است بایشان عطا نماید.

یعنی هر چه در حق خود دوست میدارند و از کسان خواهان هستند، و در حق

دیگران نیز بباید همان خواهند که در حق خویش خواهند ، دوم مردیست که دست به هیچ کار نیف کند؛ و از دنبال هیچ کار بر پای خویش زحمت نیاورد، تا از نخست بداند که این جنبش درراه طاعت یا معصیت خدای است ، سیم مردی است که برادران و همگنانرا بنکوهش و بيغاره (3) زحمت ملامت و سرزنش ندهد ، مگر وقتی که خودش از آن مبری و تارك باشد ، و برای مرد کفایت میکند که بعیب خویشتن مشغول باشد از عیوب دیگران یعنی اشتغال بعیوب خود از مشغول شدن بعیب جوئی دیگران کافی است.

«وقال: ما من شيء أحب إلى الله بعد معرفته عن عفة بطن و فرج و ماشيء أحب الى الله من أن يسئل»

یعنی بعد از معرفت خدای هیچ چیز در حضرت خدای از عفیف بودن در بطن و فرج پسندیده تر نیست، و هیچ چیزی در پیشگاه خدای محبوبتر بسئوال کردن از ایزدذوالجلال نباشد؛ و از این حدیث لختی در این کتاب مسطور است

ص: 35


1- كنف : سایه ، جانب .
2- فزع خوف ، ترس ، بهم پیچیدن.
3- بیغاره سرزنش

«و قال علیه السلام سبحان من جعل الاعتراف بالعجز عن الشكر شكراً ، يعنى منزه و بزرگ است آنخداوندی که اعتراف و اقرار نمودن بعاجز بودن از ادای شکر ر اشکر گردانید، یعنی همان اقرار کردن بنده باینکه از شکر گذاری و سپاس نعمتهای حضرت باری عاجز است عین شکر است «و قال علیه السلام الله سبحان من جعل الاعتراف بالنعمة له حمداً» منزه است خداوندیکه گردانید اعتراف نمودن و اقرار کردن باینکه نعمت مر اور است حمد ، وستایش ، یعنی حمد نمودن و ستایش گذاشتن برای نعمت صاحب نعمت ، پس هنگامیکه کسی بداند جمله نعمت ها از خداوند است و بر این امر اعتراف نماید این اعتراف عین حمدو ثنا است .

«وقال علیه السلام لا تعادين أحداً وان ظننت أنه لا يضرك ولا تزهدن في صداقة أحداً

و ان ظننت أنه لا ينفعك فانك لاتدرى متى تخاف عدوك و متى ترجو صديقك و لا يعتذر اليك أحد الاقبلت عذره و ان علمت أنه كاذب وليقل عيب الناس على لسانك واذا صليت فصل صلوة»هیچکس را از درستیز و عداوت مباش، اگرچه چنان گمان بری که ترا از وی زیانی نمیرسد ، و از دوستی و صداقت هیچکس روی بر متاب و بیزاری مجوی ، اگر چند گمان کنی که سودی از وی بتونمیرسد ؛ چه تو نمیدانی چه وقت از زیان دشمن ترسناک بخواهی شد ؛ یا از دوستی دوستان سودمند بخواهی گردید، یعنی ممکن است که اگر امروز در دشمنی و دوستی ایشان سود و زیانی در نظر نیاید، فردا پدیدار شود ؛ و هنکس در حضرت تو بمعذرت آمد و از کرده خود اعتذار جست البته عذرش بپذیر ؛ اگر چند بدانی این معذرت بدروغ آورد ؛ یعنی بهر صورت قبول نمودن بهتر است ؛ چه اگر نیروی بر تلافی داری بخشش آوردی ؛ و ثمره عفو میبری ، واکر محض اندیشه دیگر این معذرت میجوید همچنان پذیرفتن بهتر است، چه اگر پذیرفتار نشوی در تو بدگمان میشود ، و بر عداوت وعدوان میافزاید، و تو بیشتر خسته و پریشان میشوی ؛ و هر وقت نماز میگذاری چنان نماز بپای بر که در این نماز بوداع هستی ؛ یعنی گمان مکن که از این پس توفیق ادای فريضه وادراك حضور حضرت باری بخواهی یافت ، پس با تمام حضور قلب و اشتیاق بپای آورو از این حدیث شریف لخت اخیر مذکور گردیده و قال علیه السلام ما استغنى أحد بالله الا افتقر

ص: 36

الناس اليه و من اتكل على احسن اختيار الله عز وجل لم يتمن أنه في حال غير الحال التي اختارها الله تعالی له و در این کلام امام علیه السلام الله دقایق و لطائف است؛ یعنی هیچکس بحضرت خدای توانگری نجست جز اینکه مردمان با و نیازمند شدند؛ و هرکس برحسن اختیار خدای تعالی برای او اتکال جست ؛ هرگز تمنی نمیکند که حالی در غیر آن حال که خدای برای او اختیار فرموده باشد؛ یعنی چنان فواید جمیله از این کار میبرد که جز آن آرزوئی نميكنده و قال علیه السلام الكريم يبتهج بفضله واللئيم يفتخر بملكه ، يعني مردم كريم ووالا گوهر بفضل وفزونی خویش و تفوق نفس خود(1)ابتهاج میورزند ؛ و اشخاص لئيم بملك و مال خود مینازند؛ چه کریمان روزگار از فوائد درهم و دینارهمان محاسن خود و بخشش در دست میماند که شرف و شرافتی بزرگ است؛ ولئیمانرا که زروسیم از جان و ایمان عزیز تر است جز در هم و دینار در دست نیست ؛ و جز بآن بچیز دیگر افتخار نتوانند نمود .

وَ قَالٍ ( ع ) وَانِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَكُونَ الْيَوْمَ خَيْراً مِنْكَ أَمْسِ وَ غَداً خَيْراً مِنْكَ الْيَوْمَ فَافْعَلْ

اگر آن استطاعت و همت داری که امروزت بهتر باشد از روز گذشته ات و فردایت از امروز برای تو بهتر باشد؛ البته چنان کن ؛ یعنی سعادت شخص در آنست که در تقدم اعمال صالحه و ارتکاب افعال خیریه هر روزش بهتر از روز گذشته باشد؛ تا بسعادت انجام و عافیت عاقبت نایل گردد و قال علیه السلام من عتب على الزمان طالت معتبته » یعنی هر کس در امور روزگار و گذرد هر بار کون کار همواره بعتاب رود ؛ و امور را سخت گیرد و در هر کار بمعاتبت و سختی و سخت روی باشد؛ رنج و زحمت و مشقات و مکاره (2) او بطول انجامد یعنی در امور دنیا تا ممکن است بسهولت رفت و کار را بر خویش دشوار نداشت؛ چه هر چه بیشتر سخت گیری کنند بیشتر سختی و درشتی بینند و قال علیه السلام الخير كله صيانة الانسان نفسه تمامت خیر و خوبی در آنست که انسان نفس خویش را نگاهبان باشد؛ یعنی اختیار نفس را بدست عقل بازدهد؛ و براه صواب بازدارد؛ تا از مخاطر دنیا و عقبی رستگار بماند . وقال علیه السلام

ص: 37


1- ابتهاج : سرور و خرسند بودن
2- مكاره جمع مكروه و مكروه: آنچه که انسان از او کراهت دارد .

لايقل عمل مع تقوى وكيف يقل ما یتقبل یعنی هیچ عمل را که از روی تقوی و پرهیزکاری باشد خوار مایه وسبك پایه نمی توان شمرد؛ عملیرا که آنر تبت یابد که در حضرت خدای مقبول واقع شود ؛ چنانکه میفرماید «انما يتقبل الله من المتقين (1) «وقال علیه السلام »و بروایتی حضرت باقر علیه السلام فرمود «ويل لقوم لا يدينون الله بالامر بالمعروف والنهي عن المنكر در حدیث وارد است «العلم دین یدان الله به یعنی علم طاعتی است که اطاعت کرده میشود خدای آن بالجمله میفرماید : وای بر آن قوم که عبادت و اطاعت نکند خدایرا در امر کردن بمعروف و نهی فرمودن ،از منکر مقصود آنست که برای هر کس ممکن باشد و وقتهم مقتضی باشد که امر بمعروف و نهی از منکر بکند ؛ و نکند اطاعت خدایرا نکرده خواهد بود، چه خدای باینکار در صورتیکه مانعی نباشد فرمان کرده است؛ و نیز ممکن است که شخص همه وقت آمر بمعروف و ناهی از منکر باشد؛ باینکه بقدر استطاعت و تقاضای زمان اینکار بپایان و این مصداق نمایان سازد، اگر چه باهل بیت و عیال بلکه نفس خود باشد.

وَ قَالٍ ( ع ) مَنْ قَالَ لَا اله الَّا اللَّهُ فَلَنْ يَلِجُ مَلَكُوتِ السَّمَاءِ حَتَّى يُتِمَّ قَوْلِهِ بِعَمَلٍ صَالِحٍ وَ لَا دِينَ لِمَنْ دَانَ اللَّهَ بِطَاعَةِ الظَّالِمِ ثُمَّ قَالَ وَكَّلَ الْقَوْمِ أَلْهَاهُمُ التَّكاثُرُ حَتَّى زَارُوا المقاير »

یعنی هر کس بگوید لا اله الا الله در ملکوت سما (2)ولوج نکند، این کلمه یعنی بملکوت آسمان اندر نشود مگر وقتیکه این قولرا بعملی صالح متمم آورد ، مقصود آنست که شرط قول فعل هم هست و نیست طاعتی برای کسیکه بطاعت و عبادت خدای باشد، و ظالميرا اطاعت نماید؛ یعنی کسیکه با طاعت ستمکاران روز گار سپارد طاعت او را در حضرت دگار بچیزی شمرده نیست؛ پس از آن فرمود : جمله این جماعت را تکاثر اموال و اولاد بتفاخر و غفلت مشغول ساخته است؛ تا گاهیکه بگور اندر شوند و سر از خواب غفلت بر گیرند .

ص: 38


1- همانا خداوند فقط از پرهیزکاران قبول می فرماید المائدة
2- و اوج داخل شدن وارد شدن .

وقتی در حضرت امام زین العابدین علیه السلام عرض کردند که حسن (1) بصری گفته است ليس العجب ممن هلك كيف هلك وانما العجب ممن نجى كيف نجی »یعنی شگفتی و عجب نباشد از آنکسکه بهلاکت و تباهی دچار شد؛ چگونه هلاک شد ؟ بلکه عجب از کسی است که نجات یافت چگونه نجات یافت؟ کنایت از اینکه جهان دار تهلکه است؛ و جهانیان بجهان مشغول هستند؛ و این اشتغالرا هلاکت در مآل است ، پس هر کس هلاك شود جای شگفتگی نیست چه حق او اینست ، اما کسیکه کف نفس نماید و خودرا از میانه نجات بدهد و از خطرات و از مکاید روز گار رستگار گرددسخت عجب است «فقال علیه السلام انا اقول ليس الله العجب . من نجي كيف نجى والعجب ممن هلك كيف هلك من سعة رحمة الله امام علیه السلام فرمود: من همیگویم عجب نباشد از آنکسکه رستگار شد چگونه رستگار گشت؛ لکن شگفتی از آنکس باشد كه هلاک شد چگونه هلاك شد با وسعت رحمت الهی؛ یعنی خدای بندگانرا بیافرید؛ و بارسال رسل و انزال کتب از همه راه بیا گاهانید؛ و مشاعر (2) وحواس ایشانرا نام و کامل گردانید و از فنای این سرای ایرمان (3) و بقای سرای جاویدان مستحضر و از بحار رحمت و وكسب مثوبات و تدارك مافات مستخبر ساخت؛ و از خلقت این مخلوق جز تفضل و مرحمت مقصودی نبود؛ در این صورت و با این تدارک اگر کسی رستگار شود چه جای شگفتی است چه بنای ایجادبر تفضل وفوزو فیروزی است؛ لکن شگفتی از آنکس است که با این اسباب و با اینکه رحمت خدای بر غضبش سبقت دارد و با اینکه ابواب آمرزش گناهان باز است ؛ وحسنات راده برابر سیئات مکافات بطوری مستغرق بحار كفر وعصيان کشی و طغیان وضلالت و غوایت گردد؛ که هلاکت گیرد؛ و فرمایش صحیح همین است چه از کلام غیر حسن حسن استشمام روایح (4) جبر و یاس میشود .

ص: 39


1- حسن بصری : ابوسعید بن یسار یکی از زهاد هشتگانه شمرده شده و بر طبق نقلهای مختلفه از مبغضين مقام ولایت بوده و روش مستقیمی در آراء و عقاید نداشته اعتراضات و سخنان او با امیر المؤمنين مشهور است ، عامله الله بعدله .
2- مشاعر- جمع مشعر : حاسه و قوه ادراک
3- ایرمان: حسرت و آرزو ، ناخوانده مهمان .
4- روايح - جمع رائحه : بو

وقتی مردى بحضرت علی بن الحسین علیه السلام از روز گار خود شکایت برد «فقال مسکین بن آدم له في كل يوم ثلث مصائب لا يعتبر بواحدة منهن ولو اعتبر لهانت عليه المصائب و أمر الدنيا فأما المصيبة الأولى فاليوم الذي ينقص من عمره قالوان ناله نقصان في ماله اغتم به والدرهم يخلف عنه والعمر لا يرده شيء والثانية انه يستوفى رزقه فان كان حلالا حوسب عليه وان كان حراماً عوقب قال والثالثة أعظم من ذلك قيل وماهي؟ قال وما من يوم يمسى الا وقددنى من الآخرة مرحلة لا يدرى على الجنة أم على النار» فرمود: مسکین است فرزند آدم برای او در هر روزی سه مصیبت است که هيچيك اعتبار نمیجوید ؛ و چشم عبرت ودیده تجربت گشاید ؛ و حال اینکه اگر از پی اعتبار و عبرت شود مصیبت بروی آسان گرددو امر دنیاسهل شود، اما مصیبت نخست آنروز است که از روز انسان کاسته میشود، همانا اگر از اموال انسان چیزی کاستن گیرد با اینکه دینار و در هم را عوض هست و بجای در هم در میآید و عمر را هیچ چیز بر نمیگرداند مصیبت دوم آنست که برای استیفای (1) رزق و روزی شب و روز بزحمت است و حال اینکه اگر آنروزیرا بحلال بدست آورد بباید در روز بازپرس حساب باز دهد، و اگر حرام باشد گرفتار عقاب میشود؛ مصیبت سیم از این عظیمتر است ، عرض کردند آن مصیبت کدام است؟ فرمود : هیچ روزی بر آدمیزاد شامگاه نمیرسد؛ جز آنکه بمنزلگاه آخرت يك منزل نزدیکتر میشود، و حال آنکه هیچ نمیداند، آیا انجامش ببهشت میکشد یا بدوزخ می پیوندد.

«وقال علیه السلام اكبر ما يكون ابن آدم اليوم الذي يلدفى امه بزرگتر وقتیکه ابن آدم در او هست ؛ روزیست که از مادرش متولد میشود ، یعنی وقتی است که بدار تکلیف وارد میشود آن عواقب و محن وفتن روزگار و مراتب تنزل و ترقی و مدارجی(2) که برای او مقرر است باید ادراک نماید ، بالجمله پاره از حکمای دانا که بر این کلام معجز نظام وقوف یافته ،اند گفته اندهیچکس بر این مضمون و براین نسق بر آنحضرت سبقت نجسته است، یعنی سخنی است که از چشمه سار امامت و ولایت نمایش گرفته است وقال علیهما السلام لكل شيء

ص: 40


1- استيفاء تحصیل و بدست آوردن
2- مدارج - جمع مدرجه : راه و وسیله که برای ارتفاع بمقام بالاتر بکار آید

فاكهة وفاكهة السمع الكلام الحسن، یعنی برای هر چیزی میوه و تنعم (1) و تمتعی است ؛ و تفکه و تنعم(2) و تنعم سمع بسخن نیکوست «و قال علیه السلام من رمى الناس بما فيهم رموه بماليس فيه ومن لم يعرف دائه افسده دوائه، یعنی هر کس که از معایب مردم سخن کند ؛ و مردم را با نصفات نکوهیده که در ایشان است غیبت راند ، مردمان بآنچه در وی نیست بروی دست افکنند و نسبت دهند.

وقال علیه السلام لا تمتنع من ترك القبيح وان كنت قد عرفت به ولا تزهد فى مراجعة الجهل وان كنت قد شهرت بخلافه واياك والرضى بالذنب فانه أعظة من ركوبه والشرف في التواضع والغنافى القناعة ، ميفرمايد: از ترك كردار نکوهیده امتناع مجوی؛ اگر چند معروف بآن کارشده باشی؛ یعنی کار قبیح همه وقت قبیح است و ترك آن همیشه حسن ، پس اگر مدتی بر کاری نکوهیده روز گار سپرده و بترك آن عمل شناخته شده باشی ؛ از ترك آن امتناع مجوى و شرمگین مباش؛ و هرگز بکاری که از روی جهل و جهالت از توروی نموده راغب مشوواز پی مراجعت مباش؛ اگر چه بخلاف آن مشهور شده باشی؛ و هرگز بگناه خویش خوشنود مباش؛ چه خوشنودی بگناه از ارتکاب بگناه بزرگتر است، وشرف وشرافت در تواضع و فروتنی و توانگری در قناعت است و از این حدیث لختی مذکور شده است «وقال علیه السلام خیر مفاتيح الامور الصدق؛ وخير خواتيمها الوفاء»بهترین مفاتیح (3) برای مطالب و امور صداقت و راستی و بهترین خاتمه اموروفاء بوعده است. سخنان آنحضرت روایت کرده اند که وقتی حضری امام زین العابدين سلام الله در مسائل فقهیه علیه را با بعضی از کسان در بعضی مسائل فقهیه کاربمشاجرت(4)افتاد، «فقال علیه السلام يا هذا انك لوصرت الى منازلنا لاريناك آثار جبرئيل فى رحالنا افيكون احد اعلم بالسنة مناء امام علیه السلام فرمود : ایمرداگر تو بمنازل ماروی آوری آثار جبرئیل را در مساکن و خانهای خودمان بتو مینمائیم آیا با اینحالت هیچکس در سنت حضرت رسول پایه از مادانا تر است؟ یعنی ماها محل نزول وحی و علوم ایزدی هستیم؛ و علوم را گنجینه و مخزن

ص: 41


1- تمتع : بهره بردن
2- تفكه : لذت بردن، مزاح کردن مرده .
3- مفاتيح - جمع مفتاح كليد .
4- مشاجرة : منازعه و گفتگوی شدید

ما میباشیم چگونه کسی را در حضرت ما قدرت اظهار علم تواند بود .

درکتاب معالم العبر دراستدراك جلد سابع عشر بحار الانوار مسطور است؛ که علی ابن الحسين علیه السلام فرمود : «الحسود لا ينال شرفاً والحقوديموت كمداً واللئيم يأكل ماله الاعداء والذى خبث لا يخرج الإنكداً»یعنی کسیکه حسودوبدخواه و در طلب زوال نعمت صاحب نعمت است؛ بهیچ شرفی برخوردار نمی شود، و آنکسکه حقود و در دل کینه مردم جای میکند؛ از غم و اندوه نهانی تباه میشود چه این کینه اسباب زحمت وهلاکت خود اوست،و آنکس که بخیل و ناکس میباشد و اموال خویش را از قنطار(1)تا قطمیر (2)از مردمان دریغ میدارد ، آخر الامر اموال او بهره دشمنان او میشود ؛ و او را از آنمال جز حساب و وبال ذخیره نمی شود ، و از زمین شوره ناك جز گیاه اندك و بی نفع بیرون نمیآید ، یعنی در دل کافر تخم نصیحت بکار نرود و از وصفتی ممدوح مشهود نشود.

وَ قَالٍ ( ع ) يُكْتَفَى اللَّبِيبِ بِوَحْيِ الْحَدِيثِ وَ يَنْبُو الْبَيَانِ عَنْ قَلْبِ الْجَاهِلِ وَ لَا يُنْتَفَعُ بِالْقَوْلِ وَانٍ كَانَ بَلِيغاً مَعَ سُوءَ الاسماع وَ حُسْنِ الْمَنْطِقِ ».

یعنی شخص عاقل خردمند را بيك اشارت کفایت میشود، یعنی آنچه باید بفهم میگیرد؛ اگرچه بحدیث خفی و کلام سر بسته باشد ؛ لکن تیغ بیان بآنحدت(3)و تندی از قلب آهنین جاهل نادان کند می گردد ؛ وهزار سخن رايك تاثیر نیفتد ، و چون سوء استماع باشد هر چند کلام بلیغ و منطق نیکو باشد مستمع را فایدت نرسد ، زیرا نرود میخ آهنین برسنگ و قال: أسعد الناس من جمع الى حزمه عزماً في طاعة الله »سعادتمندترین وخوش بخت ترین مردمان کسی است ؛ که عزم و حزم خویش را با هم یار و معین ساخته در طاعت خدای بگذارند . و هم در کتاب مسطور از حضرت علی بن الحسين صلوات الله عليهما مذكور است «قال قال لقمان يابني ان أشد العدم عدم القلب و ان اعظم المصائب مصيبة الدين و أسنى المرزئة مرزئته و انفع الغنى غنى القلب فتلبث فى كل ذلك وألزم القناعة و الرضا بما اقسم الله وان السارق اذا سرق حبسه الله من رزقه وكان عليه اتمه ولو صبر لنا ذلك وجائه من وجهه يا بني أخلص طاعة الله حتى لا تخالطها بشيء من المعاصي ثم زين الطاعة باتباع أهل

ص: 42


1- قنطار : مال بسیار وزنی در حدود صدر طل .
2- قطیر پوست نازکی که بین خرما و هسته آن قرار دارد
3- تندی ،تیزی.

الحق فان طاعتهم متصلة بطاعة الله تعالى و زيّن ذلك بالعلم وحصن علمك بحلم لا يخالطه وأحزنه بلين لا يخالطه جهل وشد ده بجزم لا يخالطه الضياع وامزج حزمك برفق لا يخالطه العنف »فرمود : لقمان حکیم گفت ای پسرك من سخت ترین افتقار ها و دریوزه(1)بودنها ناچیزی و فقر قلب است چه گنجینه مطالب عالیه و جواهر روحانیه عقل و دانش و محل وصول موكب معشوق حقیقی و منزلگاه مطلوب خاص قلب است پس وقتی که از اینجمله تهی گردید و بناچیز شد بدترین فقرها و بیچیزیهاست و بزرگترین مصیبتها مصیبت ویرانی ارکان دین و فقدان آئین و ضعف کیش است چه سر افرازی دنیا و آخرت و رستگاری و برخورداری و چراغ بیزوال وفوز لایزال هر دو سرای دین و آئین ایزدذوالجمال است؛ و چون نباشد هیچ نیست و بر اینگونه ایست چه فراوان ببایست گریست ، و براین رزیت چه بسیار ببایست نالیدوزیست و سودمند ترین توانگریها توانگری قلب است، چه مخزن دل چون از آنچه بایست آکنده و بمخزونات نفیسه شریفه باقیه پاینده آراسته شد، بدیگر اشیاء بیدوام بیهوده چه نیاز و افتقار است پس در تمام این جمله و حفظ این مسائل بتلبث و درنگ و قصد و آهنگ بکوش و پایدار باش ، و بقناعت و خوشنودی بآنچه خدای ساخته ملازمت گیر ؛ و آنکسکه سارق و دزد باشد چون بسرقت رود خداوند رزق او را از وی محبوس دارد و گناهش بروی بماند، لکن اگر بصبوری کار کند و بسرقت مبادرت نگیرد قسمت خود دریابد ، و از آنجا که راه و روی آنست بدو میرسد، ای پسرك من خالص گردان طاعت خدای را و بهیچ چیز از معاصی مخلوط مدار ؛ وطاعت را بمتابعت اهل حق زینت بخش چه طاعت اهل حق متصل است بطاعت حق ، و این جمله را بحليه علم وزیور دانش زینت ده؛ وعلم خودرا بحلمیکه با حمق خلط نداشته باشد استوار دار، و به نرمی و لینت(2) که بجهل و جهالت مخلوط نباشد مستحکم فرمای، و حزم (3) خویش را بارفق و م دارائیکه باعنف و سختی و تکلف مخلوط نباشد ممزوج گردان. و نیز در کتاب مسطور از علی بن الحسين سلام الله عليهما مروست ؛ «قال قال موسى

ص: 43


1- دربوزه : گدائی در خانه ها .
2- لینت نرمی .
3- حزم: دور اندیشی احتیاط

ابن عمر علیه السلام يارب من اهلك الذين تظلّهم في ظل عرشك يوم لاظل الا ظلك تمال فأرحى الله اليه الظاهرة قلوبهم التربة ايديهم الذين يذكرون جلالي اذاذكروا ربهم الذين يكتفون بطاعتي كما يكتفى الصبي الصغير باللبن الذين يأوون الى مساجدى كما تاوى النسور الى اوكارها و الذين يغضبون لمحار مى اذا استحلت مثل النمر اذا حرد فرمود:موسی بن عمران عرض کردا یپروردگار من کدام طبقه اندازبندگان تو که ایشان را در سایه خویش بسایه میگیری؟ در آنروز که نیست ظلی جز ظل تو ؛ میفرماید: خدای تعالی بموسى علیه السلام وحی فرستاد ، آنانکه دلهای ایشان از آلایش شك وريب و غبار خبث و شبهت پاكيزه و پاك، و از اموال دنیابی نصیب و فقر و خاك نشين و خاکسارند؛ و آنانکه چون از پروردگار ایشان یاد شود جلال مرا بیاد آورند ، و آنان که چنان بطاعت من از دیگر امور اکتفا جویند كه كودك باشير مادر ، و آنانکه چنان بمساجد من ماوی جویند که نسر(1) و کرکس بآشیان خود ؛ و آنانکه چون نگران شوند که محارم مرا میخواهند حلال گردانند؛ چنان غضبان شوند و آن حالت در انسان پدیدار شود؛ که پلنگ شیر چنگ را هنگام خشم و ستیز نمودار آید. در جلداول حيوة القلوب ازحضرت امام زین العابدین علیه السلام منقول است ؛ آخر وصیتی که حضرت خضر با موسی علیه السلام فرمود این بود ، که نکوهش و سرزنش مکن کسی را بگناهی ، بدرستیکه سه چیز است که در حضرت یزدان از همه چیز محبوب تر است ؛ از میانه روی کردن در وقت توانگری ، و عفو در هنگام توانائی برانتقام ، ونرمی با بندگان خدای.

همانا هیچکس با هیچکس بمدارا و احسان نرود جز آنکه خدای تعالی در قیامت

با او مدارا و احسان میفرماید ، وراس حکمتهاترس خداوند عالمیان است.

ابو البقاء (2)دمیری در کتاب حیوة الحيوان نوشته است ، که امام زین العابدین با مردیکه پسرش بمرده بود و چون آن پسر در معاصی خدای باسراف رفته بود بسیار

ص: 44


1- نسر : کرکس
2- ابو البقاء د میری : محمد بن موسی مصری شافعی مردی دانشمند و متتبع بوده و صاحب تالیفاتی است از جمله آنها کتاب حيوة الحيوان است وفات وی در سال 808 بوده است.

بروی جزع میکرد ؛ فرمود :

انَّ مِنْ وَرَاءِ وُلْدِكَ خِلَالِ ثَلَاثَةٍ : شَهَادَةُ انَّ لَا اله الَّا اللَّهِ وَ شَفَاعَةَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ

یعنی باین شدت جزع بروی مکن ؛ چه پسر تراسه حالت همراه است ؛ یکی توحید اور دیگر شفاعت محمد صلی الله علیه وآله وسلم و دیگر رحمت خدای تعالی . ودیگر در کتاب معالم العبر از حضرت علی بن الحسين علیهما السلام مسطور است:

«قال يوماً أصحابي اخواني أوصيكم بدار الآخرة ولا أوصيكم بدار الدنيا فانكم عليها حريصون و بها متمسكون اما بلغكم ماقال عيسى بن مريم للحواريين قال لهم الدنيا قنطرة فاعبروها ولاتعمروها وقال أيكم يبنى علي موج البحر داراً تلكم الدار الدنيا ولا تتخذوها قراراً ، از این کلمات پاره مرقوم گردیده است ، بالجمله آنحضرت روزی با جماعت اصحاب خود فرمود : اصحاب من ؛ برادران همانا وصیت و موعظت میکنم شمارا بتدارك سرای آخرت و تهیه آن منزلگاه جاوید ، و برای سرای دنیا شما را وصیت نمیکنم ، چه شما بر دنیا حریص هستید و متمسك بآن باشید.

آیا با شما نرسیده است آنچه عیسی بن مریم علیهما السلام با جماعت حواریین گفت ؛ با ایشان فرمود : نیا مانند پلی است، از این پل عبور کنید؛ و بعمارتش مكوشید یعنی از پل بیاید گذشت نه بآرزوی اقامت نشست ، و باقامتگاه آنسوی پل که از مخاطر و مهالك آسوده است بباید پیوست ، و هم عیسی علیه السلام فرمود : كدام يك از شما بر موج دریا عمارت میکنید؟ یعنی هر گز این کار نمیکنید چه زحمتی بیفایده و بنیان بیدو امی و خطرناکی است ، اينك دنیای شما و این سپنجی سرای راهمین حالت است ، و بنای بر آن چون بر موج بحر است، پس چنین مکانی سست بنیان و مقامی متزلزل و خطرناك راخانه آرام و قرار وزیستن و استقرار ندانید.

درره عقبی است دنیا چون پلی ***بی بقا جائی و یران منزلی

فوج مخلوقند همچون موج بحر*** مالك اندر قعر يادر اوج بحر

دیگر در کتاب مذکور از جابر مذکور است که گفت از حضرت ابی جعفر شنیدم

که فرمود: علی بن الحسین علیهما السلام فرموده است:

ص: 45

«ان الرجل من الشيعة يكون فى القبيلة فلا يكون عندهم أدنى منه و كانت يكون وصاياهم وودائعهم عنده و كان زيناً في تلك القبيلة ثم قال علیه السلام الاعتدوا بنا تهتدوا » يعنى بدرستیکه مردی از شیعه در قبیله مسکن دارد ، و در میان ایشان هیچکس از او بیقدر تر نیست و حال آنکه وصايا (1) و ودایع(2)و امانات ایشان نزد اوست ، و اوزينت و شرف این قبیله است ، یعنی کس نمیداند مرد خدا کیست ، و کسی را خوار نباید گرفت ؛ تواند بود این شخص بهترین ایشان و بنده خاص بزدان و حافظ ودائع ووصايا وامانات وعهود ايشان باشد ؛ وزینت و برکت آن تمبیله او باشد ، آنگاه بفرمود :بما و آداب ما اقتدا جوئید باین طريق راست هدایت یابید .

و نیز در آن کتاب از جابر مسطور است، که از حضرت ابی جعفر شنیدم ، که میگفت علی بن الحسين صلوات الله عليهما فرموده ان أحق الناس بالاجتهاد والورع والعمل بما عند الله ورضاه الأنبياء وأتباعهم ، بدرستیکه سزاوارترین مردمان باجتهاد ورزیدن و ورع داشتن و عمل نمودن بآنچه در حضرت پروردگار ، و موجب خوشنودی اوست پیغمبران و متابعان ایشانند، یعنی همان طور که مقام و مرتبت و تقرب و جلالت ایشان و وقوف ایشان برباطن امور و معالی(3)مطالب و جلایل(4) مسائل از دیگران بیشتر است تکلیف ایشان در آن مراتب نیز از همه برتر و افزونتر است.

و هم در کتاب مسطور مرقوم است که سفیان بن عیینه میگوید زهری روایت کرده است که از مولای ما علی بن الحسین علیهمااسلام شنیدم که نفس خویش را بحساب گرفته با پروردگار خود مناجات میکرد و این کلمات را بعرض میرسانید معلوم باد که از این ندبه يك لخت نخست از این پیش مذکور افتاد چون اگر در اینجا ترک میشد در نقل خبر نقصان میرسید لاجرم از اعادت مضایقت نرفت

«يا نفس حتى مالى الحيوة سكونك والى الدنيا وعمارتها ركونك أما اعتبرت ممن

مضى من أسلافك ومن وارته الأرض من ألا فك و من فجعت به من اخوانك ونقلت الى دار البلد

ص: 46


1- وصايا جمع وصیت: سفارش
2- ودایع جمع ودیعه : امانت.
3- معالي - جمع معلاة : شرف و بزرگی
4- جلائل جمع جلیل ؛ مهم ، با ارزش

من أقرانك »

فهم في بطون الارض بعد ظهورها*** محاسنهم فيها بوال دوائر

خلت دورهم منهم وأقوت عراصهم *** و ساقتهم نحو المنايا المقادر

و خلوا عن الدنيا وما جمعوا لها*** وضمتهم تحت التراب الحفائر

یعنی ای نفس تاچند و تاکی باین سرای اریب (1) نصیب جوئی و بزندگانی ناپایدارش قرار خواهی ، و باین منزلگاه پر آشوب و سیلان رکون(2) و میلان گیری و بعمارت کردن آن دستخوش رنج و آندهان(3)شوی چه از پدران بر گذشته و نیاکان جهان در نوشته که همه در شکم خاك و پهلو در پهلوی گورداده و بامار ومور بخفته عبرت نگیری و از خانهای خالی و عرصهای تنها و آن مصیبات و آلام که برادران و همگنانت را بهره افتاده موعظت نیابی همانا از آن پس که مدتها در روی زمین بشادیها و عشرتها روزگار نهادند بقوامع بلایا و قوارع منا یادچار و در زير خاك گورنگون سارشد وبحكم قضا قدر و حوادث این چرخ بازیگر دنیا و آنچه را در دنیا داشتند بگذاشتند ودر زیر خاک گور پنهان شدند .

«كم اخترمت أيدى المنون من قرون بعد قرون و كم غيرت الأرض ببلاها و غيبت

في ثراها ممن عاشرت من صنوف الناس وشيعتهم الى الأرماس »

وأنت على الدنيا مكب منافس*** لخطابها فيها حريص مكاثر

على خطر تمسی و تصبح لاهیاً***أتدرى بماذ الو عقلت مخاطر

و ان امرءاً يسعى لدنياه جاهداً ***و يزهل عن أخراه لاشك خاسر

چه بسیار دست و چنگال مرگ تن آغال (4) قرنها از پس قرنها قطع کرده گروه از پی گروه تباه ساخته و چه بسیار زمین گردشهای گوناگون نموده و زندگان را در خاک خودسر بگوش داشته از آنانکه با ایشان روزها وشبها بمعاشرت و مصاحبت بگذرانیدی ، و سرانجام بمشایعت ایشان تا گورستان راه سپردی و با این که

ص: 47


1- اریب : كج و منحرف
2- ركون : سكون ، آرامش، اطمینان ، میل
3- آندهان : جمع اندوه و بر خلاف قیاس است .
4- آغالشی و آغالیدن : شورش بر انگیختن ، بد آموزی کردن

این جمله را در چنگال بلایا گروگان و در خاک گور نگران شدی هیچ از دنیا پند نگرفتی و بدیده عبرت نرفتی؛ همچنان بر دنیا و کارد نیا مایل و راغب ؛ و باین عروس نازیبا که هزاران هزار داماد را در هر گوشه بخاك وخون ناشاد ساخته بحرص و آز کار کنی ؛ و بتكاثر تفاخر خواهی؛ و با اینکه در معرض هزاران بلیت و خطر هستی بلهو و لعب و غفلت و غرورروز بشب همی رسانی آیا هیچ میدانی که بچه خطرها اگر تعقل کنی دچاری ؛ و بدرستیکه هر مردی از پی دنیا سعی و کوشش و جهد و جنبش نماید؛ و از تدارك سرای جاوید غافل بماند بدون شك وشبهت گرفتار بسی زیان و خسارت است «فحتى م على الدنيا اقبالك و لشهوتها اشتغالك وقد وخطك القتير ووافاك النذير وانت عما يراد بك ساه، وبلذة يومك لاه .

وفي ذكر هول الموت والقبر والبلى ***عن اللهو واللذات للمرء زاجر

ابعد اقتراب اربعین تربص*** و شيب القذال منذ ذلك زاعر

كانك معنى بما هو ضائر ***لنفسك عمداً او عن الرشد جائر

پس تابکی و تاب چند بر دنیاست اقبال تو و بشهوات دنیویه است اشتغال تو؛ و حال آنکه جیش هرم (1)که اسباب طيش(2)و نقم (3) است در توجنگ در انداخته ؛ و نشان پیری در تو نمایان شده ؛ و پيك مرگ و قاصدموت بسوی تو راه میسپارد ؛ و از انجام تو بتوانذار مینماید و تو با این جمله از آنچه تو را میرسد ناسی و ساهی (4) باشی ؛ و بلذت همانروز که بدان اندری قانع ولاهي ؛ واكر نيك بتامل روی همان یاد کردن مرگ و هیبت موت و قبر و پوشیدن این اندام زیبا و ابدان رعنا هر کسی را از لهو و لعب ولذات و مسرات زاجر و مانعی کافیست ؛ آیا از پس آنکه سالیان زندگانی بچهل سال مدار گرفت، همچنان ببایست متربص(5)و مترصد(6)ارتکاب ملاهی و دوام و قوام سور و سرور اینجهان گردید ، با اینکه در این سن و سالخوردگی مویهای سفید که سرور ویرافر و گرفته ؟ انسانرا بترس وجزع و بيم وفزع میافکند و از این کردار نابهنجار و اینگونه غفلت و خواب چنان مینماید ، که تو بآنچه

ص: 48


1- هرم: پیری
2- طیش :
3- نقم - جمع نقمت : عذاب ، عقوبت ، سختی ، رنج
4- سامی : غافل . اشتباه کننده
5- متربص : منتظر
6- مترصد : چشم براه ، منتظر

موجب زبان و ضرر است سخت اهتمام کنی و از دنبال آن سعی و کوشش نمائی، و بعما نفس خود را در زیان و خسران آوری یا اینکه از راه رشد و رشادت انحراف و بطریق غوایت وضلالت انعطاف جوئی .

انْظُرِي الَىَّ الامم الْمَاضِيَةَ وَ الْقُرُونَ الْفَانِيَةِ وَ الْمُلُوكِ الْعَالِيَةِ كَيْفَ انتسفتهم الايام فافناهم الْحَمَّامِ فامتحت مِنَ الدُّنْيَا اثارهم وَ بَقِيَتْ فِيهَا أَخْبَارِهِمْ .

وأضحوار ميما فى التراب واغفرت*** مجالس منهم عطلت ومقاصر

و حلوا بدار لا تزاور بينهم ***وانى اسكان القبور التزاور

فما ان ترى الاجتى قد تووابها ***حسنمة تسفى عليه الا عاصر

ازروى تعقل و تفكر نيك بنگر بامتهای گذشته و مردم قرنهای فانی گشته و سلاطین سر کش و کینه کش که چگونه توامع حوادث روز گار و قوارع دواهی لیل و نہار ریشد وجود ایشانرا از بیخ و بن برکندو درون ایشانرا با خاك فنابيا كند ، و پيك مرك بجمله را دستخوش دشنه بلاو خنجر فناساخت، و آثار و علامات ایشانرا از جهان برافکند؛ و جز خبری از ایشان بجای نماند و جز از فناوزوال ایشان در السنه (1)وافواه (2) باقی نگذاشت و بتمامت در زیر خاك استخوانهای پوسیده گشته مجالس از ایشان خالی و مقاصر(3) از ایشان عاطل ماند ؛ وجملگی بارسفر بر بسته بخانه وارد شدند که بهیچوجه یکدیگر را زیارت نکنند ، و چگونه و کجا برای سکان قبور و خفتگان کورتز اور(4)و زیارت است و بجز مشتی خاک هیچ از ایشان دیده نمی شود؛ و جز گورهای ایشان که برافر وخته وغبار شرا باد بآسمان میرساند ؛ هیچ اثری بر جای نیست «کم عاينت من ذى عز وسلطان وجنود وأعوان تمكن من دنياه ونال منها مناه وبني الحصون و والدساكرو جمع الاعلاق والذخاير

فما صرفت كف المنية اذاتت ***مبادرة تهوى اليه الذخاير

ولادفع ما عنه الحصون التي بني ***وحف بها أنهارها و الدساكر

ص: 49


1- السنه - جمع لسان : زبان
2- افواه جمع فوه : دهن
3- مقاصر : جمع مقصورة : سرای حصار دار، خلوتخانه
4- تزاور : یکدیگر را دیدن و زیارت کردن

ولا غارعت عنه المنية خيله ولا طمعت في الذب عنه العساكر * چه بسیار معاینت و دیدار نمودی صاحبان عز وسلطنت و لشكرها واعوانرا که از دنیای خویش تمکن یافتند، و آرزوی خود را در جهان دریافتند؛ حصنهای حصین و قلعهای زمین(1) دنبالهای استوار و سراهای پایدار و نفایس(2) اموال و ذخایر فراوان فراهم کردند لکن از این ذخایر و اموال و قصور عالیه استوار و آثار پایدار لشکر مرگ را چاره نتوانستند و از این دساکر (3) عساکر موت را دافع و مانع نیامدند، نه از جنودنا معدود و نه از ذخایر نامحدود حاصلی دریافتند ، و نه از مردان کینه کش و نه از گردان گردن کش شاطر(4) اجل و قاصد مرگ را پاسخ بیار استند «أتاه من أمر الله مالا يرده و نزل به من قضائه ما لا يصده فتعالى الملك الجبار المتكبر القهار قاصم الجبارين ومبير المتكبرين

عليك عزيز لايرد قضائه ***عليم حكيم نافذ الامر قاهر

عنى كل ذى عز لعزة وجهه*** فكل عزيز المهيمن صاغر

لقد خشعت و استسلمت و تضائلت،*** العزة ذى العرش الملوك الجبابر

رسید باین مردم سرکش و سلاطین گردنکش بفرمان خدای آنچه نتوانستند باز گردانند ، یعنی با مرخدای مرگ ایشان چون در ایشان روی کرد نتوانستند او را باز گردانند؛ و از قضای خدای با ایشان آنچه نازل نتوان شد منع نمایند، و منصرف دارندپس بلند و متعالی است پادشاه جبار متکبر قهار که در هم شکننده ستمكاران وهلاك نماينده متکبران است ، پادشاهی عزیز که قضای او را بر تافتن نتوان دانائی حکیم و نافذ الامری است قاهر که هر صاحب عزتی در پیشگاه عظمت و کبریایش خاضع و خاشع، و مهیمنی است(5) که هر بزرگی در حضرتش كوچك وذليل است ، و جمله سلاطین جبابره وخواقین(6) واکاسره (7)

ص: 50


1- رصين : محكم ، ثابت
2- نفائس - جمع نفیس : گرانبها ، مرغوب
3- دساکر - جمع دسكرة : ساختمان شبيه قصر که در اطراف او خانه هایی باشد و بر خانه هائی که در او شراب و ملاهی باشد نیز اطلاق شده است
4- شاطر : زيرك ، چالاك
5- مهمين : ذات اقدس حق که رزق و عمر مخلوق بدست اوست
6- خواتین – جمع خاقان : پادشاه ، در قدیم لقب پادشاهان چین و ترکستان بوده
7- اكاسره - جمع کسری ، لقبی است که اولا بانو شیروان عادل گفته میشده و معنی آن شاهنشاه و ملك الملوك است پس بتمامی سلاطین ساسانی اطلاق شده است ص

درحضرت عزت و جلال خداوند عرش خاشع وفروتن و نحیف و نزار با کمال استسلام (1) وانقیاد .باشند. فالبدار البدار والحذار الحذار من الدنيا ومكائدها و ما نصبت لك من مصايدها و تجلى لك من زينتها واستشرف لك من فتنتها وفى دون ما عاينت من فجعاتها الى رفضها داع و بالزهد آمر

فجد و لا تغفل فعيشك زائل*** و أنت الى دار المنية ضائر

فلا تطلب الدنيا فان طلابها ***فان نلت منها غيها لك ضائر

پس سرعت گیرید و با سرعت و شتاب از دنیا و کیدها و نیرنگها و آنچیزها که برای شما بدام گسترده تا شما را در دام قریب و مکراسیر گرداند؛ و بآن زینتها که برای فریفتن شما نمایش گرفته و بان فتنها که بر شما مشرف شده حذرو ، پرهیز کنید ؛ و بیرون از آنجمله که ترا از مکاید (2) و مخاطر و مصايد (3)و مهالكش معاينت شده بسی چیز هاست که ترا بترك آن خواننده ؛ و بعدم رغبت و میل نمودن بآن امر نماینده است ؛ پس بجد وجهد مکوش و بغفلت مباش؛ چه زندگی توزائل و تو بسرای مرگ شتابنده و صائری؛ و هیچ در طلب دنیا مباش و اینرنج برخویش مسپار؛ چه در طلب خویش اگر چند بمقصودهم نائل گردیدی هم از زیان گمراهی آن ضرر بینی.

«فهل يحرص عليها لبيب أو يسر بلذتها أديب وهو على ثقة من فنائها وغير طامع في بقائها أم كيف تنام عين من يخشى البيات أو تسكن نفس من يتوقع الممات*ألا؛لاولكناتعزنفوسنا وتشغلنا اللذات عما نحاذر ؛ وكيف يلذ العيش من هو موقن بموقف عدل حين تبلى السرائر

كانانرى أن لا نشور واننا*** سدى ما لنا بعد الفناء مصائر

آیا شخص عاقل و دانا وزيرك وبينا بر اینجهان ناپایدار حریص و مسرور میشود با اینکه تعین دارد که این سرای آمال و آمانی فانی میشود ، و در بقای آن بهیچوجه

و راه طمع و طلب نیست ؛ آیا چگونه بخواب میشود آن چشمی که از بیات آفات شبیخون دواهی گوناگون در بیم و خوف است ؛ یا چگونه قرار وسکون و آرام ورکون میجوید آن نفسی که همیشه مترصد مرگ و منتظر ممات است ؛ آری نمیخواهیم و

ص: 51


1- استسلام رام شدن
2- مكائد - جمع مكيدة : مكر ، فریب ، بدسگالی
3- جمع مصيد ومصيدة : دام مصائد

سكون نمی جوئیم ؛ یعنی نبایست سکون و خواب نمود ؛ و جز این سزاوار نیست و نباید باشد ؛ لكن ما نفوس خود را بخدیعت و مکیدت مغروز میداریم ؛ ولذات آفات این سراچه بلیات ما را از آنچه ببایست برحذر باشیم مشغول میدارد ، و چگونه لذت زندگی و سرور زندگانی را دریابد کسیکه یقین دارد که در آنروز که هر پوشیده پدیدار و هر کاری نمودار است در پیشگاه عدل و داد ببایست قیام نماید گویا ماچنان میدانیم که نشر و نشوری نیست ؛ ومارا مهمل نخواهند گذاشت، و پس از مردن ما را مصیری نیست یعنی با اینحالت غفلت که در ما پدیدار است.

كويا بمعاد ونشور واهوال (1) قیامت وحساب و عذاب معتقد نباشیم با اینکه در هيچيك بشك وربب نبایست بود و ما عسى ان لاينال طالب الدنيا من لذتها ويتمتع به من بهجتها مع فنون مصائبها وأصناف عجائبها وكثرة تعبه فى طلابها وتكادحه في اكتسابها

و تكابده من أسقامها وأوصابها

و ما اربتى فى كل يوم و ليلة*** علينا صرفها و يباكر

تعاوره آفاتها و همومها ***وكم ما عسى يبقى لها المتعاور

فلا هو مغبوط بدنیاه آمن ***ولاهو عن تطلابها النفس قاصر

و هرگزنمیشاید که آن کس که در طلب اینجهان در تعب است ؛ از لذت بهجت آن بافنون مصائب و اصناف عجایب متمتع و متلذذ گردد؛ با این که در طلب کردن بسی تعبها برخویش نهد ؛ و در اکتساب آن بسی سعی و کوشش و زحمت برخود فرود آورد و از شدتها و سختیها و مرضها و رنجوریهای آن بسی صدمتها و شکنجها دریابد؛ یعنی با این حال و احوال ومقاسات (2) شداید و ملاقات مکاید و دیداررنجها وزحمتها و وصبها (3) و تعبها که در طلب این جهان و زایش فرسایهایش باشد؛ چگونه امید تمتع و دریافت لذت بهجت آن است چه خود این حالات مانع این طمعها و خیالات است ؛ و چیست حاجت من در هر روز و شبی که با آن حالات گوناگون و اوضاع مختلفه برشامگاه بامداد مینماید

ص: 52


1- اهوال - جمع هول : خوف ، وحشت
2- مقاسات : رنج کشیدن
3- وصب : مرض ، درددائم

یعنی با این حوادث لیل و نهارو این اختلافات روز گار که آدمیرا در هر بامدادو شامگاه نمودار است ؛ چگونه بباید در طلب حاجت و طمع مقصود بود ؛ با این که آفات وهمومش متداول و نوبت بنوبت مشهود است ؛ و هیچ نشاید که آنان که باین آفات دچارند برجای بمانند؛ بلکه هم و مهموم وغم و مغموم بجمله معدوم میشوند ؛ و آنان که محل غبطه رشک دیگران هستند ایمن نیستند ؛ و نه از طلب و طمع آن جمله در هوای نفس قاصر است كم غرت من مخلد اليها وصرعت من مكب عليها فلم تنعشه من صرعته و لم تقله من عثرته و لم تداوه من تقمه و لم تشفه من ألمه

بلى أوردته بعد عز ومنعة ***موارد سوء مالهن مصادر

فلما رأى أن لا نجاة وانه ***هو الموت لا ينجيه منه الموازر

تندم لايغنيه طول ندامة ***عليه وأبكته الذنوب الكبائر

چه بسیار کسان که بسبب میل و رغبت باین سرای سراسر آفت مغرور و فریفته

شدند ؛ و چه بسیار مردمان که بسبب روی افکندن بر آن بیفتادند؛ و هیچ بر نخواستند ؛ از آن لغزیدن استقامت نیافتند ؛ و از آن مرض دوا ندیدند و از آن در دو الم شفا نجستند، بلکه این دنیای غدار فجاعه (1)از در مکر و نیرنگ و شقاق و نفاق در آمد ؛ و ایشان را از آن که عزیز بودند بکثرت قوم و عشیرت وطائفه و قبیله نیرومند شدند بموارد سوء وآبگاهی ناخوش در آورد.

درحالتیکه هیچ مقام باز گشتی برای ایشان نبود ، و چون دید که برای خود رستگاری و نجات نیست ؛ و مرگ او را دریافته و از هیچ موازر(2)ومعاونی راه نجات بدست نشود ، در پهنه غم و اندوه و حسرت در افتاد؛ لیکن چه سود که از آن طول حسرت و ندامت فایدت نیافت ؛ و جز آنکه معاصی کبیره اش بگریه و زاری در آورد حاصلی نماند یکی على ما سلف من خطاياه و تحسر على ماخلف من دنياه حيث لا ينفعه الاستعبارولا ينجيه الاعتذار من هول المنية ونزول البلية أحاطت به آفاته و همومه و أبلس مما أعجزته المعاذر فليس له من كربة الموت* فارج و ليس له مما يحاذر ناصر.

ص: 53


1- نجاعة : بسيار رنج و بلا دارنده
2- موازر - ياور و كمك كار .

قد جشائت خوف المنية نفسه*** يرددها دون اللهاة الحناجر

میگرید بر آنچه از خطاها و گناهان از عقب نهاده، وحسرت و اندوه میخوردبر

آنچه ازدنیای خویش مختلف داشت؛ درآنوقت که نه گریه و استعبار(1) و نه بهانه و اعتذار بسبب هول و بلیت مرگ و نزول بلیت او را فایدت میرساند؛ یعنی این استعباد و اعتذار بسبب هول و بليت مرگ و نزول بلیت او را فایدت میرساند ؛ یعنی این استعباد و اعتذار قبل از وصول بالا و هیبت و نزول مرگ و منیت سود میرساند ؛ احاطه کرده است بروی آفات و غم و اندوه وهموم او و از اینکه هیچ معذرتی او را بکار نیاید درباس و اندوه وفزع است ، و او را از کربت و اندوه مرگ هیچ چیز فرج نرساند ؛ و از آنچه در بیم و حذر است ناصری نباشد همانا خوف مرگ و وحشت منيت نفس او را مضطرب و جان او را از حزن و فزع همی از حلقوم بکام و از کام بحلقوم میآورد .

«هنالك خف عنه عو اده وأسلمه اهله و أولاده و ارتفعت الزنّة والعويل ويئسوا من

برالعليل عضوا بایدیهم عینیه و مدواعند خروج نفسه یدیه و رجليه

فكم موجع يبكى عليه تفجعاً ***و مستنجد صبراً وماهو صابر

و مسترجع داع له الله مخلص*** يعدد منه خير ما هو ذاكر

وكم شامت مستبشر بوفاته ***و عما قليل كالذي صار صائر

در اینجا و در این هنگام یعنی وقتیکه آثار مرگ نمودار و پيكاجل پدیدار گشت آنان که از روی مهر و شفقت بعیادتش انجمن کرده بودند او را تنها میگذارند و میروند واهل و اولادش که روزگاران در ازش همسر و همراز و مصاحب و انباز و یار و دمساز بودند ، و اگر او را خاری بر پای می نشست ایشان را نیشها برجگر جای میکرد ؛ و اگر صداعی (2)بروی عارض میگشت خارها بر دل میخلید؛ چون حالت سکرات موت و غمرات (3)مرگ را در وی نگران شدند ، اور اخوار و زار در دهان مرگ تن اوبار(4)میافکنند و تنها و بیکس میگذارند و میروند ؛ گوئی هرگز باوی سرببالین نداشته و درهیچ مکان

ص: 54


1- استعبار : اشك ريختن
2- صداع : دردسر
3- غمرات - جمع غمرة : شدت ، سختی
4- تن اوبار ، بلع کننده تن ، فرو برنده و منظور هلاك كردن است.

مکین نبوده اند؛ و هیچ وقت در دارفنا باوی آشنا نبوده اند ؛ پس صداها بناله و عويل بر میکشند ؛ و از بهبودی علیل مایوس میگردند ؛ و آن چشم او را که بدیدارش بس شاد خوار بودند با دست خود می بندند ؛ و آن دو دست و دو پایش را که عزیز میداشتند بجانب قبله کشیده میدارند ؛ و چه بسیار کسان که بدهن صبر و شکیبائی چنگ میاندازند لان رشته شکیبائی ایشان پاره میشود؛ و نیروی صبوری از ایشان میرود ، و چه بسیار کسان که استرجاع مینمایند ) و انا لله واناالیه راجعون»(1)بر زبان میآورند ؛ و از روی خلوص نیت و مهر وحفاوت خدایرا برترحم بروی میخوانند؛ و نیکوئیهای او را یاد میکنند و برای اودعای خیر وطلب خیر مینمایند ، و چه بسیار کسان که بر مرگ او شادان و بوفات او مستبشر و خرسند هستند، با اینکه خود نیز بزودی از دنبال او شتابان وروان باشند «شق جيوبها نساؤه ولطم خدودها اماؤه و أعول لفقده جيرانه وتوجع لرزيته اخوانه ثم أقبلوا على جهازه وتشمر والابرازه فظل أحب القوم كان لقربه يحث على تجهيزه ويبادر * و شمر من قد احضر وه لغسلهو وجه لما فاظ للقبر حافر و كفن فى ثوبين فاجتمعت له مشيعة اخوانه والعشاير »

زنهای او در مصیبتش گریبان چاک کنند و کنیزکانش بر چهره لطمه همیزنند و

همسایگان او بسبب فقدان او بانگ ناله وعویل در افکنند ، و برادران او در مصیبتش

بدرد و الم و اندوه و غم اندرشوند .

آنگاه برای تجهیز و تکفین او ساخته و برای در آوردن و شستن و بیرون بردن بسوی گورمشمر(2)گردند ؛ و برای قبرکنده بعد از موتش آماده دارند ،و با دو کفن بدنش را پوشش کنند و عشایر(3) و برادران او برای تشییع جنازه اش فراهم شوند

فلو رايت الأصغر من أولاده وقد غلب الحزن على فؤاده فغشي من الجزع عليه و

قد خضبت الدموع خديه ثم أفاق و هو يندب أباه و يقول بشجو وا ويلاه

ص: 55


1- البقره (152)
2- مشعر : شتاب کننده، دامن بالا زننده ؛ آماده برای کار.
3- عشاير - جمع عشيرة : قبيله . طايفه

لا بصرت من قبح المنية منظراً ***يهال لمرآه و يرتاع ناظر

أكابر أولاد يهيج اكتيا بهم***اذا ماتناساه البنون الأصاغر

و رنة نسوان عليه جوازع ***مدامعها فوق الخدود غزائر

اگر بنگری کوچکترین فرزندان این مرده را که آتش اندوه بر دلش چیره و

روز گارش بر سر خیره گشته ، و از کثرت جزع و ناله و اندوه وزاری بر پدرش بیهوش گردیده و از اشك خونین و خراش چهره دو گونه اش رنگین شده و از آن پس بهوش گرائیده و همی بر پدر خود میبالد و فریاد واویلا بر میکشد.

هر آینه نگران میشوی که آسیب سیب مرگ و لطمه موت آن چهره نازنین را چنان زشت و نکوهیده و آندو گونه گلرخ را چنان از باد سموم ،اجل ،زرد و نهال حیاتشر اصرصر(1) خزان چنان بیشاخ و برگ گردانیده؛ و آن دو نرگس شهلا را چنان نا زیبا ساخته که هر کس نگرانش شود بهول و هیبت میافتد ، و فرزندان کبارش بعد از آنکه اولاد صغارش او را فراموش کردند، همچنان بر وی بند به وزاری روز میسپارند ، وزنهای اوبر وى مويه وناله مینمایند ، و بسی سرشك ديده بر چهره روان میدارند «ثم اخرج من سعة قصره الى ضيق قبره فحثوا بأيديهم التراب وأكثروا التلددو الانتخاب ووقفوا ساعة عليه وقد يئسوا من النظر اليه فولوا عليه معولين وكلهم لمثل الذي لاقى أخوه محاذر* كشاة رتاع آمنات بدالها بمدية باد للذراعين حاسر فزاعت ولم ترتع قليلا و اجفلت فلما انتحى منها الذى هو حاذر ، و چونش غسل و کفن کردند از آن قصر که بسی رنج در نبایش میکشید، و خود را صاحبش میدید او را بیرون میبرند و در تنگنای گور بامار و مور میافکنند، و بر عذاریکه غباری نمینشست ،خاکها ، و بر آن بدن که از گلش پیراهن میساختند با خود از گل و خشت میپوشانند ، و همی از روی حیرت و حسرت از چپ و راست نگران میشوند و ناله و نفیر بر می آورند و آن سالهای مصاحبت را که بر یکساعت مهاجرت جایز نمی شمردند ساعتی بر قبرش ایستاده از دیدارش مأیوس و از نظر کردن باو نومید میشوند پس بتمامت نالان و گریان و فریاد کنان باز میشوند در حالتیکه جملگی ایشان از آنچه

ص: 56


1- صرصر : باد شدید و سرد .

بهره مند برادرشان افتاده خوفناک هستند ، اما هیچ متنبه نشوند ، و دیگر باره بآسایش و آرامش خویش بغفلت وجهالت بازشوند ، و گذشته را فراموش کنند ، چون گوسفندان که آسوده و ایمن بچریدن باشند و بناگاه در بیابان دشنه تیز را نگران کردند ، که قصابی دستهاتا بمرفق(1)برزده پس گوسفندها بترسندواندکی از چریدن دوری گیرند وفرار کنند ، وچون آنکس که از او در بیم شدند کناری جوید .

«عادت الى مرعاها ولسيت مافى اختهادهاها أفبافعال البهايماقتدينا وعلى عادتها

جزينا عدالی ذكر المنقول الى الثرى والمدفوع الى هول ماتری

هوى مصر عافى لحده و توزعت*** ، مواريثه أرحامه والأواصر

وأنجوا على أمواله بخصومة ***فما حامد منهم عليها وشاكر

فياعامرالدنيا و ياساعياً لها ***و یا آمنا من أن تدور الدوائر

آنجمله را ناپدید انگاشته ایمن و آسوده بچراگاه خودباز شده ، آنچه بخواهر خود یعنی آن گوسفنددیگر وارد آمد فراموش مینمایند ، «گوسفندی برداین گرگ مزورهمه روز، «گوسفندان دگر خیره درود رنگرند، آیا بایست که مابر افعال بہایم و رفتار چهارپایان اقتدا نمائیم و بر عادت آنها عادت جوئیم ؟

بخويش بازشو وبتفكر وتعقل بآنان که در خاك تيره شدند و از تصور بگور انتقال

یافتند ، و در آن هول و بیم که میبینی در افتادند بنگر ، وبخاطر می بینی در افتادند بنگر ، وبخاطر بسپر که چگونه در لحدخویش بیفتاده و در زیر خاکجای کرد و میراث اورا ارحام و اقارب وخویشاوندان واقوامش قسمت کردند ، وبرای مرده يك وارث وقسمت اموال بخصومتها وجدالهاشتاب نمودند ، وبر آنجمله هيچيك حامدو شاکر نشدند

پس آیکسیکه بغفلت و جہالت بعمارت دنیا میکوشی ، و ایکسیکه جاهلانه در

پس طلب آنکوشش مینمائی ، وایکسیکه از گردش گردون وجنبش حوادث این آسمان بازگون ایمن و آسوده هستی یعنی از مهالك و مخاطر خود را آسوده می پنداری ، و حال اینکه اینحالت چ-ار پایان و گوسفندان بیابانست که با اینکه هر روزاز آنها کشته میشود ان-دك مدتى ترسناك كرديد ه فوراً فراموش کرده آسوده بچرا میشود

ص: 57


1- بندبین بازو وذراع ، آرنج

وغافل میخورد و غافل میخسبد ، آیا انسان که دارای عقل و شعور و تعقل و تفکر است چگونه است که باید از درجه خویش اینگونه تنزل گیرد و بعادت بهایم رود و هر روز تنی از یاران خویش را دچار حوادث روزگار و گرفتار در گ تن او بار بيند ، معذلك آن حالت فراموش کرده آنحساب باريك و حاى تاريك ننگرد ، و بر مرده ريك او جنگ آورد و حال آنکه اگر او نمیمرد وی نمیبرد و اگروی نمیبرد دیگر جای او نگیرد و چگونه نمیرد با اینکه دیگران در شکم مادر و پشت پدرند.

بالجمله میفرماید : ایکسیکه از دور ودائر(1) ایمنى «كيف أمنت هذه الحالة وأنت صائر اليهالا محالة أم كيف تتهنأ بحيوتك وهي مطيتك الى مماتك أم كيف تسيغ طعامك وأنت منتظر حمامك

و لم تتزود الرحيل و عددنا ***وأنت على حال وشيكاً مسافر

فياويح نفسي كم أسوف توبتي ***و عمری فان والردى لى ناظر

وكل الذي أسلفت في الصحف مثبت ***يجارى عليه عادل الحكم قاهر

چگونه بر اینحال و بر این گردون نا خجسته مآل ایمن گردیدی ؛ با اینکه بمرکز حوادث و دواهی بخواهی گردید ، ولامحاله شربت مرگ بخواهی نوشید ؛ و از پشت زمین در شکم زمین بخواهی جای گزید و چگونه این زندگانیرا اسباب عیش و کامرانی میشماری ، و بر تو گرا می افتد با اینکه این زندگی و زندگانی بنفسه راحله بسوی مر است ، یعنی هر روز که بگذرد یا هر شبی بپایان رسد ، راهی بمرگ بر سپرده شده است آیا چگونه این شراب و طعام بآسایش و آسانی از گلو باندرون میرسانی با اینکه منتظر مرگ ناگهانی و باکمال سرعت بر باره مسافرت بر نشسته ، وسفری دورو در از بباید در پیمائی هیچ در اندیشهزاد و توشه کوچیدن نیستی.

وای بر نفس من تا چندد. توبت و امانت بتاخير وتسويف (2) میروم ، با اینکه عمرم فانی و آثار مرگ نمودار ، وزحمت کوفتگی و شکستگی بر شمردن روزگار پدیدار ، و اعمال گذشته من بتمامت در نامه اعمال ثابت و محفوظ است ، وخداوند عادل حكيم قاهر

ص: 58


1- دوائر - جمع دائره : گردش زمانه
2- تسويف : بعقب انداختن

جزای هر عملیرا باز میرساند ، یعنی با این احوال این غفلت از او چیست ؟

«فكم ترقع بدينك دنياك و تركب في ذلك هواك اني لأراك ضعيف اليقين يا رائع

الدنيا بالدين أبهذا أمرك الرحمن أم على هذادلك القرآن

تخرب ما يبقى و تعمرفانياً*** ولا ذاك موفور ولا ذاك عامر

وهل لك أن وافاك حتفك بغتة ***ولم تكتسب خير الدى الله عاذر

اترضی بان تفنى الحيوة و تنقضى*** ودينك منقوص ومالك وافر»

تا چند دین خود را بدنیای خودت رفعه و وصله می آوری و برهوای نفس خویش بر می نشینی ، بدرستیکه من تو را سست یقین میبینم ، ای بهم پیوند نماینده دنیارا با دین آیا با این کردار تو را فرمان کرده است ایزد رحمن یا بر اینگونه اعمال دلالت نموده است تراقر آن ویران میگردانی آنچه را که دستخوش فنا نمی شود ، و عمارت میکنی آنچه را که امیدبقا در آن نمیرود ، نه آن يك موفور و تمام و نه اين يك عامر و باندام است آیا برای تو اگر بيك ناگاه مرگ تو فرارسد با اینکه اکتساب عمل نیکی ننموده باشی در حضرت خدای عذری که محل قبول بیاید هست آیا خوشنودی باینکه زندگانیرا فانی ووقت را منقضی بینی و حال آنکه دین تو ناقص و مال تو فراوان و وافر باشد یعنی در این زندگانی اینجهان یکسره در تحصیل اموال بکوشی ، و دین خویش را سخت و ناقص گردانی ، و چون مرکت فرا رسد و مدتت بآخر پیوندد و دین از دست داده و وبال مال با خود برده باشی.

«فبك الهنا نستدير يا عليم يا خبير من نؤمل لفكاك رقابنا غيرك ومن نرجو لغفران

ذنوبنا سواك و أنت المفضل المنان القائم الديان العائد علينا بالاحسان بعد الاساءة منا العصيان ياذا العزة والسلطان والقوة والبرهان أجرنا من عذابك الاليم و اجعلنا من سكان دار النعيم يا أرحم الراحمين »

بعد از آن ندبه و استغاثه و مناجات و استعانت عرض میکند پس بتوایمعبود ما پناه بجوئیم ای آنکه خبیر و دانائی ، کیست که امیدوار باشیم برای اینکه گردنهای ما را از بند عذاب و عقاب أنفكاك دهد جز تو وکیست که برای آمرزش گناهان ما با و آرزومند باشیم بجز تو ؟

ص: 59

همانا توئى متفضل منان وتمائم دیان(1)و آنکسکه عودمیگیردبرما باحسان بعداز بدیهای ما و عصیان ما ای صاحب عزت وسلطنت وقوت و برهان مارا از عذاب الیم و شكنج دردناک خود پناه بده ، و از ساکنین جنات نعیم بگردان ای رحمت آورنده ترین رحمت آورندگان؛ وصلى الله علیه و آله الطاهرين.

و نیز در کتاب مزبور از شاکر بن غنيمة ابن ابي الفضل از عبدالجبار هاشمی مسطور است که از شیخ ابو بشر بن ابی طالب کندی این ندبه را شنیدم که از ابو عیینه زهری روایت میکرد زهری میگوید از علی بن الحسين عليهما السلام شنیدم با پروردگار خود مناجات میکرد و میفرمود: «قل لمن قل عزائه وطال بكائه ودام عناؤه وبان صبره وتقسم فكره والتبس عليه امره من فقد الاولاد ومفارقة الاباء والاجداد والامتعاض بشماتة الحساد ألم تركيف فعل ربك بعادارم ذات العماد .

تعزف كل للمنية دائق ***وكل ابن أنثى الحيو ة مفارق

فعمر الفتى للحادثات دريئة ***تناهيه ساعاتها والدقائق

كذا انتفاني واحداً بعد واحد ***و تطرقنا بالحادقات الطوارق

باز گوی بآنکس که صبرش اندك، و گريستنش بسیار و رنجش دراز و شکیبائیش بر کنار ، واندیشه و تفکرش متفرق و پراکنده و کارش پریشیده و دشوار شده است، سبب فقد اولاد و جدائی آباء و اجداد و خشمناکی از سرزنش حسودان و نکوهش دشمنان آیا ندیدی و ندانستی چه کرد پروردگار تو با ولاد عاد بن عوص بن ارم که قوم هود علیه السلام بودند؟ و سبط ارم که عاد اولی هستند که خداوندان قامتهای بزرگ بودند، و استخوانهای تن هر يك چون ستونی بود و در ازای بالای هر کدام از هزار ذرع در پانصدگر و چهارصد گز کمتر نبود ، با اینکه صاحب شهر ارم بودند که دارای ستونهای عالی ، و شهر شداد بود بآن اوصاف که در کتب سیر و اخبار مذکور است، مفاد کلام امام علیه السلام این است ، که بر ظلم ظالمان و شماتت حسودان و فقدان فرزندان و جدائی از پدران و نیاکان و حوادث جهان و طوارق حدثان در آشوب واندهان مباشید و برحال گذشتگان بنگرید که با آن نیروها وحشتمها و ثروتها

ص: 60


1- دیان : جزار هند.

وعمارات عاليه وتصور متعالیه و بوستانها و نگارستانها ودلدارها و دبستانها دانشسراها شارستانها(1)و تناوریها و گردنکشیها چگونه از صر صرد واهی ولشکر حوادث آن بنیانها، ویرانها و آن عمارات عالیه مزارات خالیه؛ و آنمردم عنيف تنومند حفیف(2)و دردمند شدند و اکنون همه بگذاشتند و همه بگذشتند، و از ایشان جز خبری اثری نیست، این جهان سست نهاد هزاران شدید و شداد بر باد داده و این چرخ کبود هزاران عاد و ثمودرادود از نهاد بر آورده این همان چشمه خورشید جهان افروز است که همی تافت بر آرامگه عاد و ثمود پس نه بر شماتت حساد در عناء وعناد بباید بود، و نه از طغیان عدوان در غم واندهان بباید زیست، زیرا ای برادر که نه محسود بماندنه حسود .

بالجمله میفرماید از گردش ایام و حوادث شهور و اعوام(3)غمگین مباش و رشته صبوری از کف نگذار چه جمله جهانیان از شربت مرگ بخواهند نوشید، و هر مولودی ازین سرای آمال و آمانی از دولت حیات جدا بخواهد شد ، چه زندگی و عمر جوان مردان شکار چنگ و دندان پلنگ حوادث و گرگ اجل است ، وساعات و دقایقش دستخوش فنا وزوال ور بوده حادثات اینجهان زشت خصال است و بر اینگونه تن بتن دور ماندند، وطوارق حادثات ما را از قوامع دواهي وقوازع بلاياديهم بكوفت.

«فحسّن الاعمال وجمل الافعال وتصر الامال الطوال فما عن سبيل المنية مذهب ولاعن سيف الحمام مهرب ولا الى قصد النجاة مطلب فيا أيها الانسان المتسخط على الزمان والدهر الخوان مالك والخلود الى دار الاحزان والسكون الى دار الهوان وقد نطق القرآن بالبيان الواضح في سورة الرحمان كل من علیها فان ويبقى وجه ربك ذوالجلال والاكرام .

وفيم و حتام الشكاية و الردى ***جموح لا جال البرية لا حق

فكل بن أنثى هالك و ابن هالك***لمن ضمنته غربها و المشارق

فلا بد من ادراك ماهو كائن ***ولا بد من اتيان ما هو سابق

پس اعمال خویش را نیکو و افعال خود را جمیل و ستوده گردان و آرزوهای دور و دراز

ص: 61


1- شارستان : شهرستان
2- حفيف:لاغر، پژمرده .
3- اعوام - جمع : سال

را ازین جهان ناساز کوتاه بساز ، چه از سپردن راه مرگ و سبیل منیت گزیر و گریزی واز ضربت شمشیر هر گ گریزگاهی ، و برای دریافت نجات محل طلب و طمعی نیست پس ای کسیکه بر روزگار غدار ودهر خیانت کار و تحصیل حطام بی دواهش را همواره دیگدان حرص و آز در جوش و سینه در خشم و خروش داری چیست ترا؛ که همی آرزو بری که در این دار احزان و سراچه اندهان مخلد و جاویدان بیائی و باین منزلهون وهوان(1)هماره سکون جوئی ، با اینکه قرآن کریم با بیان واضح و روشن در سوره رحمن تنطق مینماید ، که هر چه بر روی زمین است دستخوش فنا و زوال و پایکوب هلاکت و تباهی است ، مگر ذات پروردگار ذوالجلال و الاکرام که همیشه پاینده و باقی است .

ایکه در نعمت و نازی بجهان غره مشو ***که محالست در این مرحله امکان خلود

و درچه و تابکجاروز بشکایت بری او بهر کس اظهار اندوه و ملالت کنی! و حال آنکه مرگ و تباهی بربارۀ خود بهوای خویش سوار و آفریدگان را در می یابد و رشته حیات و پیوندمدت ایشانرا قطع مینماید و بهیچ تدبیری از کار خویش و راه خویش باز نمیگردد ، و هر فرزندیکه از شکم بیرون آمده هالك و پسر هالکی است ، یعنی رشته تباهی و هلاکت بریت (2) اتصال دارد ، و هرگز قطع شدن نیابد ، و در شرق و غرب عالم هر جنبده راه عدم گیرد و از آنچه کائن است لابد ادراک نماید و آنچه سابق است لابد بخواهد آمد.

«فالشاب للهرم والصحة للسقم والوجود العدم وكل حى لاشك محترم وبذلك جرى القلم على صفحة اللوح في القدم فما هذا التلهف و الندم وقدخلت من قبلكم الامم أترج--و نجاة من حيوة سقيمة وسهم المنايا للخليقة راشق * سرورك موصول بفقدان لذة و من دون ما تهواه تاتى العوائق وحبك للدنيا غرور وباطل وفى ضمنها للراغبين البوائق همانا جوانی برای پیری است و صحت برای رنجوری و وجود برای عدم و هر زنده بدون شك وريبهالك و تباه است و از روز ازل مشیت خداوندلم يزل بر اینحالت تعلق یافته وقلم قضا و قدر بر اين نسق بر صفحه تقدیر تحریر نموده است ، پس چیست اینهمه اندوه و افسوس ندامت؟! با

ص: 62


1- هون وهوان : سست : بمقدار
2- بریت : مخلوق و آفریده

اینکه پیش از شماها براهم ماضیه و اقوام سابقه بر اینگونه بگذاشت، و ازین شربت که شما بخواهید نوشید بنوشیدند، آیا با این زندگانی سقم وحیات رنجور بامید نجات هستی؛وحال آنکه تیر بلایا وسهم (1) منایا برفنای خلیقت و هلاك بريت آماده است و کارگر است،همانا سرور تو بفقدان لذتی موصول؛ و هر چه دل بآن بندی و دوست بداری مان می برای آن موجود میشود؛ و دوستی تو دنیا را همه محض غرور و باطل است و اینجها نرا برای آنانکه بآن میل و رغبت هستند بسی سختیها و شرور در اندرون است؛ از خوندل طفلان سرخاب رخ امیز و اینزال سفیدا برودین مام سیه پستان .

«أفى الحيوة طمع أم الى الخلود نزع أم لما فات مرتجع ؟ ورحى المنون دائرة و أفراسها غائرة وسطواتهاغاهرة فقرب الزاد ليوم المعاد ولا تتوطأ على غير مهادوتعمد الصواب وحقق الجواب فلكل أجل كتاب يمحو الله ما يشاء ويبثت وعنده ام الكتاب فسوف تلاقى حاكماً ليس عنده سوى العدل لا يخفى عليه المنافق يميز افعال العباد بلطفه و يظهر منه عند ذاك الحقايق فمن حسنت أفعاله فهو فائز ومن تبحت أعماله فهو زاهق »آیا در حیات دنیا طمع میتوان داشت با اینکه دل بدنیا در نبندد هوشیار، یا بمخلد بودن در این سرای ایرمان آرزومند توان بود ؟ با اینکه از پس خلقی است دنیا یاد گار، یا بر آنچه فوت شد بمراجعتش بیاید دل بر نهاد ؟ با اینکه هر چه دیدی برقرار خودنماند، و آنچه می بینی نماند برقرار ، همانا آسیاب تباهی در گردش و آفتاب دواهی در تابش و مراكب بلاغارتگر ومواكب فنا جهان سپر وسطوات منایا قاهر و ضربات رزا یا نمایشگر است ، پس زاد و توشه روز معادر ابکار آور و بدون بستر و مهاد اینراه خطرناک را بر این باره هرون(2)در نور دیدن مگیر ، و کار و آهنگ بصواب بیارای و جواب بدرستی بساز.

همانا برای هر مدت و مقدار هر زمان حکمی است نوشته شده بر عباد محو میں میکند

خدای آنچه را بصواب میداند و اثبات میفرماید آنچه مقتضى حكمت اوست ، ونزديك

ص: 63


1- هم : تیر.
2- هرون چموش ، سرکش

اوست ، اصل کتاب یعنی لوح محفوظ پس زود است که ملاقات کنی حاکمی را که جز بعدل در حضرتش کار نشود ، و هیچ ناراستی بروی پوشیده نباشد ، و بلطف خود افعال بندگانرا امتیازدهد ، ، و حقایق امور و مسائل در آنحالت در حضرتش آشکار شود و این هنگام هر کس صاحب افعال حسنه باشد رستگار می شود ، و هر کس دارای اعمال قبیحه است تباه میگردد.

«أين السلف الماضون والأهلون والافربون و الا ولون و الاخرون و الانبياء و المرسلون طحنتهم والله المنون وتوالت عليهم السنون وفقدتهم العيون وانا اليهم صائرون فانا لله وانا اليه راجعون اذا كان هذا نهج من كان قبلنا فانا على آثارهم نتلاحق

فكن آلما أن سوف تدرك ما مضى*** ولو عصمتك الراسيات الشواهق

فما هذه دار المقامة فاعلمن*** و لو عمر الانسان ما ذر شارق »

این لخت از این ندبه ازین پیش مذکور شد ، میفرماید : کجا شدند پیشینیان بر گذشته و خویشاوران و یاران و نخستینان و واپسینان جهان در نوشته و پیمبران فرستاده گشته سوگند با خدای آسیاب دواهی بر ایشان بگشت و سالیان جهان بخوشی و ناخوشی برایشان بر گذشت و از آن پس که مدتهای دیر باز چشمهای کسان بایشان روشن و نگران و دلهای مردمان بایشان پیوسته و گرایان بودند ناپدید شدند ، وهم اکنون نه مطمح (1) انظار و نه مطرح ابصار هستند بلکه زیشان شکم خاک است آبستن جاویدان ، و چیزی برنیاید که ما نیز بارسفر بربندیم و بسوی ایشان رهسپر گردیم ؟ و بحضرت خدای باز گشت جوئیم ؛ و چون طریقت آنانکه برما سبقت داشتند بر این نهج بود ؛ البته ما نیز براثر ایشان رهسپر بخواهیم شد ، و نيك بدان که اگر چند در کوههای بلند پناهنده گردی با گذشتگان انباز و با خفتگان زمین همراز گردی ، و این سرای زیستن و اقامت و رزیدن نیست اگر چند انسان آنچند که آفتاب تابش افکند در روی زمین نمایش گیرد دیر و زود این شخص وشكل نازنين خاك خواهد گشتن و خاکش غبار.

ص: 64


1- مطمح : نظرگاه ، مورد توجه جانی با چیزی که زیر نظر قرار داده شده.

«أين منشق الأنهارو غرس الاشجار وعمرا لديار ألم تمح منهم الآثار و تحل بهم

دار البوار فاخش الجوار فلك اليوم بالقوم اعتبار فانما الدنيا متاع والاخرة هى دار القرار

تحزمهم ريب المنون فلم يكن*** لتنفعهم جناتهم و الحدائق

و لاحملتهم حين ولوا بجمعهم*** نجانبهم والصافنات السوابق

وزا حوا عن الاموال صفرا وخلفوا***ذخائرهم بالزعم منهم وفارقوا

کجا شدند آنها که نهر ها بشکافتند ؛ و آبها جاری ساختند درختها بنشاندند !

و خانها بنیان کردند آیا آثار ایشان ناپدید نگشت؟

یعنی آندارها مزازها و آن بارها مارها و آن اتحارب عقارب (1)و آن مناظر مخاطر و آن مسالك مهالك ، و آن قصور قبور و آن بوستانها گورستانها نگشت ؟ وروز گارغدار ایشانرا در دار بواروخانه هلاکت ودمار دچار نساخت ؟ و نهال وجود ایشان را از زهر آب جوی فناناچیز نگردانید؟ و آن ارض و بوم جای ارضه(2) وبوم و آن باغها ويرانه زاغها نگردید ؟ پس ازین گونه مجاورت وجوار بترس و براین مردم که باین احوال در افتاده اند بدیدۀ عبرت و اعتبار بنگرچه دنیارا دوامی نیست و محنی عیش و لذت چند روزی بر گذر است و سرای آخرت محل قرار و استقرار است .

همانا حوادث جهان جهنده و کیهان (3) گذرنده ایشان را بهلاکت و دمار در افکند و از آن باغها و بوستان و اعوان و دوستان سودی ندیدند ، و آن هنگام که بدیگر سرای بارسفر بربستند آن اسبهای تیزتك و مرکبهای تیز رو برای حمل و احتمال ایشان حاصلی نبخشیدند ؛ و ایشان باکمال اندوه و غم از اموال نفیسه و ذخایر بدیعه (4)خویش دور افتاده با دست خالی برفتند؛ و آن اموال که برحمتهای فراوان فراهم کردند بگذاشتند و با تمام غم و اندوه از جمله جدا گشته بگذشتند ؛ و دماغهای پرباد ایشان برخاک گور مالیده و کله های پرهوا که بر پرتونیا سودی فرسوده و پوشیده شده «این من بنى القصور والدساكر وهزم الجيوش والعساكر و جمع الأموال والذخائر وخاز الايام و الجرائر

ص: 65


1- عقارب - جمع عقرب : گزنده معروف
2- ارضه : موریانه
3- کیهان : جهان روزگار
4- بدیعه : تازه تر شگفت

أين الملوك والفراعنة والاكاسرة و السياسنة أين العمال والدهاقنة أين ذو و النواحى و

الرساتيق والاعلام والمناجيق والعهود والمواثيق

كأن لم يكونوا أهل عزو منعة ***ولا رفعت أعلامهم و المناجق

ولا سكنوا تلك القصور التي بنوا ***ولا أخذت منهم بعهد مواثق

وصاروا قبور أدارسات وأصبحت ***منازلهم تسفى عليها الخوافق

کجایند آنانکه بنیان قصور ودساکر نهادند وجيوش و عساکر را منهزم ساختند و اموال و ذخایر فراهم آوردند و حامل آنام (1)و حائز جرایر(2)شدند : کجایند پادشاهان جهان و فراعنه زمان واکاسره روزگار و سلاطین بنی ساسان والاتبار ! کجایند دها تمین (3) و عمال و دارایان نواحی و رساتیق (4) و اعلام ومناجيق (5)وعهود و مواثيق (6) استوار؟ گویا هر گزاهل عزت و سلطنت نبودند؛ و دور باش عظمت و سطوت نداشتند در هیچ میدانی اعلام کارزار نیافراشتند، وسنگهای منچنيك نیداختند و در این قصور که با اینهمه غروروسرور برپای کردند سکون نگرفتند و باهیچ عہدو پیمانی اطمینان نجستند و همه در گورهای فرسوده کهنه منزل گزیدند ؛ و با خاک گور یکسان شدند ؛ و منازل ایشان را صر صر دواهی از خاک حوادث انباشته ساخت .

خاك شد آنکس که در اینخاك زيست*** خاك چه داند که در این خاک چیست

هر ورقی چهره آزاده ایست *** هر قدمی فرق ملك زاده ایست

خاک تو آمیخته رنجها ست *** در دل این خاک بسی گنجهاست

گنج امان نیست در این خاکدان*** مغز وفا نیست در این استخوان

چونکه سوی او بودت بازگشت ***و بر سر این خاک چه باید نشست

ص: 66


1- آنام - جمع اتم : جرم گناه
2- جرائر - جمع جريره : گناه ،جنایت
3- دهاقين - جمع دهقان: رئیس و خانده و این کلمه معرب است
4- رساتيق - جمع رستاق : روستا ، قریه
5- مناجيق جمع منجنيق منجنيك : آلتی که در جنگهای قدیم برای راندن سنك يا گلوله های آتش بکار میرفته
6- مواثيق - جمع میثاق : عهد ، پیمان

«ما هذه الحيوة والسبيل واضح والمشير ناصح، والصواب لايح عقلت فأغفلت وعرفت فأنكرت وعلمت فأهملت هذاهو الداء الذي عز دوائه والمرض الذي لا يرجى شفاؤه والأمل الذى لا يدرك انتهاؤه أفامنت الايام وطول الاسقام ونزول الحمام والله يدعوا الى دار السلام

لقد شقيت نفس تتابع غيتها ***و تصدف عن ارشادها و تفارق

و تأمل ما لا يستطاع بحيلة ***و تعصيك ان خالفتها و تشافق

و تصغى الى قول الغوى وتنثنى ***و تعرض عن تصديق من هو صادق

چیست این حیرت و سرگشتگی ؟! با اینکه راه هدایت واضح و آشكار ومشير

اشارت ناصح و پند گذار ؛ و طریق صواب لایح(1) و پدیدار است یعنی خدایت بیافرید وبقوه عاقله ممیز گردانیدوبارسال رسل و ایفاد کتب راه هدایت بتو باز نمود پس این سرگشتگی و گمشدگی و پریشیدگی و درماندگی از چیست؟ همانا تکالیف خویش و مسائل لازمه را بفهمیدی پس بغفلت رفتی و آنچه بباید بشناختی و بر جادۀ انکار بتاختی ، و آنچه میشایست بدانستی و در چنبر همال بگذاشتی ، این است آن دردی که دوایش کمیاب است؛ و آن رنجی که امید بهبودیش نیست و آرزوئی که پایانیش نه آیا از صروف(2)روز گارودیربازی مرضهای جانگداز و نزول مرگ ناساز ایمن و آسوده هستی؟ با اینکه خداوند بدار سلام(3)میخواند یعنی با اینکه خدای بانسرای دعوت میفرماید و تهیه آنسفر جز با مراش گوناگون و در یافت مرگ تن میسر نیست چگونه کسی از مرض و مرگ ایمن تواند بود،هما ناشقی و بدبخت و ناستوده است آن نفس که گمراهی و نافرمانیش دوام و تتابع (4)جوید ؛ و از ارشاد و رشادت خود مفارفت و روی بر تافتن گیرد ؛ و آنچیزیرا که حیلتی را در آن راه نیست آرزو مند شود؛ یعنی بقای در این سرای فنا و دوام در اینجهان نکوهیده فرجام را خواهنده شود ، و اگر بخواهی بر خلاف خواهش اوشوی با تو عصیان میورزد ؛ و از تو بوحشت

ص: 67


1- لائح: روشن ، واضح
2- صروف - جمع صرف : بلا ؛ انقلاب
3- دار السلام : جای سلامتی و آرامش ، بهشت
4- تتابع : پی در پی آمدن ؛ پیاپی شدن

میرود و بسخن اهل وایت روی می آورد و از توروی بر میتابد؛ و از تصدیق آنکس که سخن بصدق میاورد اعراض میجوید ؛ فریاد زدست نفس فریاد .

«فيا عاقلا را حلالبيباً جاهلا ومتقيطاً غافلا أتفرح بنعيم زائل و سرور حائل ورفيق خازل فيا أيها المفتون بعمله الغافل عن حلول اجله والخايض في بحار ذلله ما هذا التقصير وقد وحظك الفتير وأفاك النذير والى الله المصير.

طلا بك امر لا يتم سروره ***وجهدك باستصحاب من لا يوافق

وأنت كمن يبني بناء وغيره*** يعاجله في هدمه و يسابق

و ينسج آمالا طوالا بعيدة ***و تعلم أن الدهر للنسج خارق

ممکن است این کلام تصحیف (1)فیا عاقلاذاهلا (2) باشد.

بالجمله میفرماید ای عاقلی که رحل و کوچ کننده و دانائی که گرفتار جهالت

و بیداری که بغفلت روز میسپاری آیا خرسند باشی بنعمتی که زائل است؟ و سروریکه رگز جانباکمال و اتمام و دوام نجوید و رفیقی که فرو میگذرد پس ای کسیکه بعمل خویش هرمغرور و از حلول اجلش غافل و در بحارزلت (3) و دریاهای لغزش خویش فرورونده و خائض (4)است چیست این تقصیر!؟ با اینکه پیری تو را چنگ در انداخته و موی تو را سفید گردانیده و پيك مرگ برای انذار و تهویل(5) تو بسوی تو راه بر گرفته ؛ و بحضرت خدای بباید گشود؛ همانا آنچه در طلب آن میکوشی چیزی است که سرورش اتمام نمیجوید ، و آنکس که بمصاحبتش جنبش و کوشش کنی با تو موافقت نمیکند ؛ و تو چنان باشی که عمارتی بنیان همی کنی و کسی دیگر در ویرانیش شتاب کند ؛ وسبقت گرفته باشد ، یا جامه حیات و پیراهن آمال و آرزوهای در از ببافد با اینکه میدانی خیاط فنا با مغراض بلا هر پیراهنی را آخر فنا گرداند و هر بافته را بر هم میدرد ، خیاط روزگار ببالای هیچکس پیراهنی ندوخت که آخر قبا نکرد.

ص: 68


1- تصحیف : خطا کردن در نوشتن
2- کاهل : غافل
3- زلت : لغزش
4- خائض : فرورونده
5- تهویل: ترساندن ، بوحشت انداختن

«ليست الطريقة لمن ليس له الحقيقة ولا يرجع الى خليقة الى كم تكدح ولا تقنع و

تجمع ولا تشبع وتوفر لما تجمع وهو لغيرك مودع ماذا الرأى العازب والرشد الغائب و الامل الكاذب ستنقل عن القصور وربات الخدور والجذل و السرور الى ضيق القبور و من دار الفناء الى دار الحبور كل نفس ذائقة الموت وما الحيوة الدنيا إلا متاع الغرور .

فعالك هذا غرة و جهالة*** وتحسب ياذا الجهل أنك حاذق

تظن بجهل منك أنك راتق*** وجهلك با لعقبى لد ينك فاتق

توخيك من هذا أدل دلالة ***و أوضح برهان بأنك ما ثق

برای کسیکه اوراحقیقتی نیست و بخلیقت و خوی و خصلتی ستوده نرودراه راست

و طریق هدایتی نباشد؛ تا چند بگرد آوردن اموال ووزرو و بالحصول آمال کوشش همی کنی همی خواهی ؛ و قناعت نمیگیری؛ و اندوخته نمائی و سیر نشوی؛ و آنچه را فراهم کرده افزون همی و حال آنکه این جمله را بدیگران بگذاری و بگذری و این امانت بحسرت بسپری وراه مرگ بسیاری چیست این رای دور و دراز و اندیشه و آرزوی نابساز؟ و این رشد غایب و امل کاذب؟ زود است که از قصور استوار و پرده نشینان گلعذار و شادیها و شادیانهای ناپایدار بگور تاريك و تار انتقال جوئی؛ و از سراچه فنا و گنجینه محنت و بلا بدار حبور(1)و سرای سرور رخت بربندی؛ هر نفسی ذائق موت و هر جانداری چشنده آب مرگ است ؛ و این زندگانی نابکار جز متاع غرور و کالای فریب نیست و این کردارهای ناهنجار تو بجمله از روی غرور و جهالت و نادانی وضلالت است و با اینکه دست پخت جهل و جهالتی خودر اسر رشته زیرکی و حذاقت (2) دانی و از روی جهل و ندانستن چنان گمان بری که را تق امور و دانای بمفاسد و مصالح نزديك و دوری ؛ با اینکه جهالت و بیخبری تو از عقبای خود و روزگار و اپسین خودت در حصن حصین دین و قلعه رصین آئین تو چه شکافها و شکستگیها در افکنده است؛ یعنی رغبت توبجهان ناپایدار و حطام بی دوام آن و غفلت از سرای جاویدان و تهیه زاد و توشه آن در دین تو بسی تلمها (3) و ثقبها در افکنده است؛ و با این حالت خود را زيرك و با حذاقت میشماری

ص: 69


1- حبور - جمع خبر : شادمانی ، نعمت
2- حذاقت : مهارت و دانائی ، زیرکی
3- تلمه و ثقبه : سوراخ، رخنه

هماناروی بر تافتن ازین و آهنگ ورزیدن آن دلیلی روشن و برهانی مبرهن است ؛ که تو سیار از هوش و خرد بیگانه و از راه هدایت و رشادت بی خبر و نادان باشی .

مباش غره و غافل چو میش سر در پیش که*** در طبیعت این گرگ گله باقی نیست «عجبا لغافل عن صلاحه مبادر الى لذاته وأفراحه والموت طريدة لمسائه وصباحه فيا قليل التحصيل وياكثير التعطيل و ياذا الامل الطويل ألم تر كيف فعل ربك بأصحاب الفيل

بناؤك للخراب ومالك للذهاب وأجلك الى اقتراب.

وأنت على الدنيا حريص مكاثر***كانك منها بالسلامة واثق

تحدثك الاطماع أنك للبقا***خلقت و أن الدهر خل موافق

كانك لم تبصر انا سأترا دفت*** عليهم بأسباب المنون اللواحق

ای عجب از آنکس که از صلاح وصواب خود غافل و بلذات نفسانیه و شادمانی در این سرای فانی مبادرو مایل است! با اینکه مرگ روز او را بپایان و رشته حیاتش را پاره میگرداند پس ای کسیکه در تحصیل مثوبات اخرویه بقلت میروی و عمر را ببطالت و تعطیل میبری ؛ و آرزوهای درازداری آیا نشنیدی و ندانستی که چکرد پروردگار جمیل با اصحاب فیل؟ یعنی با ابرهة بن صباح اشرم و آن فیلهای کوه پیکر و لشکرهای شیر شکر که بعزم ویرانی کعبه بادیها پیمودند، و سلاطین سرکش را مخذول و منکوب ساخته باد کبر و غرور در دماغ راه کرده بتخریب (1)خانه خدای راه پیماشده از حکم قضا و قدر بی خبر، که بناگاه بسنگ گلی با منقارا با بیل(2)که ضعیف ترین پرندگان است پیلها و خداوندان پیلها تباه و ذلیل شدند؛ بالجمله میفر ما بد بنیان تو دستخوش ویرانی و خراب و اموال تو در معرض تلف و ذهاب؛ و اجل تو در حالت نزدیکی و اقتراب (3) است و با این جمله تو بزندگانی این سرای فانی و گرد آوردن اموال پروبال آن حریص هستی و همی در اندیشه فزونی باشی ، واز کردار و غفلت تو چنان نمودار باشد که بر سلامت و صحت و دوام و قوام خویش وثوق داری

ص: 70


1- تخريب : ویران ساختن
2- ابابیل - کلمه جمع بدون مفرد : پرنده کوچکی که فارسی آن پرستو است
3- اقتراب : نزديك شدن.

وآن طمع و طلب که ترا در نهاد است ترا چنان مینماید که همیشه در اینجهان باقی و پاینده هستی و برای دوام و بقا آفریده شدی و روز گار غدار با تو دوستی صداقت شعار است گویا هیچ ندیدی و شنیدی که پیش از توچه مردمان بودند که مرگ و منیت بر ایشان مترادف (1)گشت ، و سرانجام روززندگانی ایشانرا در هم نوشت؛ پس اندیشه بقای در این دیر نکوهیده فرجام جزیر طمع خام منسوب نتوان داشت ؛

چه حاجت است عیان را باستماع و بیان *** که بیوفائی دور فلك نهانی نیست

«هذه حالة من لا يدوم سروره ولا تتم أموره ولا يفك أسيره اتفرح بمالك و نفسك و

ولدك و عرسك و عن قليل تصير الى زمسك وانت بين طى و نشر و غنى وفقر و وفاء وغدر فيا من القليل لا يرضيه والكثير لا يغنيه اعمل ما شئت انك ملاقيه

يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ لِكُلِّ امرء مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَانَ يُغْنِيهِ

سيقفر بيت كنت فرحة اهله*** ويهجر مثواك الصديق المصاديق

و ينساك من صافيته و الفيته*** ويجفوك ذو الود الصحيح الموافق

على ذا مضى الناس اجتماع وفرقة ***و میت و مولود وقال و وامق

میفرماید : این است حال کسیکه سرورش دوام نگیرد؛ و امورش انجام نپذیرد واسیرش از بند غم آزاد نشود آیا باموال خود و نفس خود و فرزندان وعروس خودفرحناك و شاد کام هستی ، وحال اینکه بزودی بگور خویش راه میسپاری ؛ وحالت تو در میانه پیچیدگی و بستگی و گشودن و گشایش و توانگری و نیازمندی ووفاء و مکیدت فر و مانده بودن است ، یعنی در اینحال که تر احالت بريك منوال نبوده و بريك جاده مستقيم نبوده ؛ و بآسودگی روزی بیای نبرده بچنگ مرگ درافتی ؛ وبخاک سیاه جای گیری پس ای آنکس که از اندك خوشنود و از بسیار مستغنی نمیگردد هر چه خواهی بکن بدرستیکه مرگ را و روز رستاخیز را که هر مردی از برادرش و مادرش و پدرش و زنش و فرزندانش از هیبت و حشمت آنروز فرار میکند بخواهی دریافت ، و آنروزی است که

ص: 71


1- مترادف : پیابی شونده ، ردیف هم قرار گیرنده

از کثرت هیبت و بیم عذاب پروردگار هر مردی را شغل و شأن و کاری است که اورا از توجه بحال دیگران باز میدارد ، زود است که آنخانه که تو مایه شادی و شادمانی اهلش بودی خالی و تهی شود ، و از خوابگاه موافق توحبیب مصادق تو هجرت گیرد و آنکس که سالهای در از با او از در مصافات (1)ومؤالفت (2) میرفتی و یکساعت از وی مفارقت نمیخواستی تر افراموش کند ؛ و سالیان مصاحبت را از پس گوش افکند ، و آنکس که با تو دوست صحیح موافق بود ترا بگذارد و بمتارکت (3) تو با توجفاورزد.

همانا روزگار جمله مردمان همیشه بر این منوال بوده وخواهد بود ، گاهی با هم بوده اند و گاهی از هم جداشده اند ، گاهی جمعی بمیرند و گاهی گروهی متولد شوند گاهی باهم بدوستی روند گاهی با پرخاش و دشمنی باشند ، یعنی یکسره بر پریشیدگی و پریشانی است ، رحال و هر صورت ومقال «مجموع تر از ملك رضا مملكتي نيست»

«أف لدنيا لا يرقى سليمها ولا يصح سقيمها و لا يندمل كلومها وعودها كاذبة وسهامها

صائبة وآمالها خائبة لا تقيم على حال و لاتمتع بوصال و لا تسر بنوال»

و تلك لمن يهوى هواها مليكة ***تعبده أفعالها و الطرائق

يسربها من ليس يعرف غدرها*** و يسعى الى تطلابها ويسائق

اذا عدلت جارت علی اثر عدلها ***فمكروهة أفعالها و الخلائق »

امام علیه السلام ميفرمايد : أف باد بر این روزگار غدار که مار گزیدگان و رنج

الله یافتگانش راهیچ افسونی و رنجورانش راهیچ بهبودی و خستگیهایش را هیچ صحت ، و نیکو شدن زخم و جراحتی نیست ، مواعيد او بتمامت ناراست وسهام وبليات ودواهيش بر صدور ابناءزمان رسیده ؛ و راست هر چه آرزو شود همه بخیبت و خسران توامان است نه بر هیچ حالی مقیم باشد و بد بو صالی متمتع گرداند ، و نه بنوالی (4) مسرور دارد و این

ص: 72


1- مصافات : باهم باصفا بودن. با محبت بودن
2- مؤالفت : با یکدیگر انس و الفت
3- متاركت . ترك يكديگر کردن
4- نوال : عطا ،بهره و نصيب

حالتها برای کسی است که دوستی و هوای دنیارا ملکه و روش خویش سازد ، و متعبد افعال و طریقش (1) گردد

همانا آنکس که برغدر و فریب جهان عارف نباشد بدنیا مسرور میشود ، ، و بطلب نمودن آن کوشش و سبقت میگیرد، همانا اگر با کسی بعدل و دهش و شایستگی روزی چند بگذراند بیگمان بر اثر عدل جور آورد ، پس جمله افعالش مکروه و خلائق وصفاتش نکوهیده و نا محمود است ، هر نوشش را نیشی در کار و هر گلش راخاری بربار ، وهرعيشش راطیشی در کنار است، کدام بادبهاری وزید در آفاق که باز در عقبش آفت خزانی نیست و دام پرورش اندر کنار مادر دهر طمع مکن که در اوبوی مهربانی نیست.

«فياذا السطوة والقدرة والمعجب بالكثرة ما هذه الحيرة و الفترة لك فيمن مضى عبرة و ليؤذن الغافلون عما اليه يصيرون اذا تحققت الظنون و ظهر السر المكنون و

تندمون حين لا تقاتلون ثم انكم بعد ذلك لميتون»

سیندم فعّال على سوء فعله*** ويزداد منه عند ذاك التشاهق

اذا عاينوا من ذي الجلال اقتداره ***وذوقوة من كان قدماً يدافق

هنا لك تتلو كل نفس كتابها***فيطو ذو عدل و يرسب فاسق »

پس ای صاحب سطوت و قدرت و معجب (2) بفراوانی و کثرت چیست این سستی و حیرت ! یعنی از چه غافلی و در کردار سست و متحیری؛ همانا ترا بر آنان که بر گذشته اند ببایست عبرت گرفت ، هماناچون آنچه بگمان میرفت بیقین پیوست ، و آن سری که پوشیده بود بظهور انجامید آنانکه بغفلت میگذشتند بآنچه صائر میشوند بیگمان آگاهانیده گردند و پشیمان میشوند گاهی که ایشانرا بحال خود و خیال خود باز نمیگذارند ، و از پس اینجمله شماها مردگان باشید و زود است که بر کردارهای خویش و سوء افعال خود پشیمانی گیرد و در آنحالت نفیر و نعره و فریادوی فزونی گیرد ، وناله واندوه او در ملاقات آن احوال بسیار گردد و شهقه (3) و نفیر او در معاینت اقتدار خداوند ذوالجلال

ص: 73


1- طرائق - جمع طريقه . روش ، راه ورسم
2- معجب : خوش و مغرور
3- شهقه و نغير : ناله وزاری و فریاد

که جزئیات و کلیات امورو دقایق اعمال و حقایق افعال در پیشگاهش پوشیده نیست ریاد شود و این هنگام هر نفسی نامۀ اعمال خویشرا تلاوت بخواهد کرد ، آنکسیکه بعدل و راستی رفته باشد سهل و آسان بخواهد گذشت ، و آنکسیکه بفسق و فجور روز گار سپرده باشد سنگین و گران فرو میماند .

«الى كم ذا التشاغل بالتجار والأرباح الى كم ذا التهور بالسرور والأفراح وحتىم التغرير بالسلامة فى مراكب النياح من ذى الذى سالمه الدهر فسلم و من ذا الذي تاجره الزمان فغنم و من ذا الذي استرحم الأيام فرحم اعتمادك على الصحة والسلامة خرق و سكونك الى المال والولد حمق، والاغترار بعواقب الامور خلق فدونك وخرم الامورو التيقظ ليوم النشور و طول اللبث في صفحات القبور فلا تغرنكم الحيوة الدنيا ولا يغرنكم بالله الغرور»

فمن صاحب الايام سبعين حجة***فلذاتها لا شك منه طوالق

فعقبی حلاوات الزمان مريرة ***وان عذبت حيناً فحيناً خرابق

ومن طرقته الحادثات بويلها***فلابد أن تأتيه فيها الصواعق

تا چند و تا بکجاست این مشغله وانغمار در بحار سودا گری و سودمندی و بی باکانه تاختن در مسالك سرور و شادی ؟ و تا چند در مراکب نیاح و سوگواری بسلامتی و آسایش مغرور بباید نشست و خویشتن را بمهالك و مخاطر بيايد افكند کدام کس بوده است که روزگار باوی بصلح و سلامت رفته باشد و اوسر بسلامت برده باشد و کیست آنکس که در تجارت بازمانه برگشوده باشد و غنیمت یافته باشد ، و کیست که از روز گار جفاکار خواهنده مهر و مهربانی شده باشد و روزگار بروی رحم نموده باشد؟،همانا اعتماد ورزیدن تو بصحت مندی و سلامت آرزوی کولی (1)و ندانستگی ؛ وسکون و آرام تو بسوی مال و فرزند از در حمق و شیفتگی و بغفلت افتادن و اغترار بعواقب امور ورزیدن ، بسبب خوى وهواجس نفسانی و فروغ دروغ است ، پس در امور کار بحزم كن ، و برای تدارك زاد روز معاد بیدار شو و بر طول درنگ در صفحات قبر هشیار باش ، و بیدار باش که زندگانی و زندگی جهان فانی شما را بفریب نیفکند یعنی بمتاعهای دلفریب وزینت ها و زیب این سرای

ص: 74


1- کول : آدم پوچ اسب کندرو ، احمق

فریب نخورید ، و شکیب از دست ندهید و بطول سلامت و کثرت نعمت که همه در معرض فنا وزوال است از خویش نشوید؛ و بمهلت دادن حضرت احدیت مغرور نگردید ، و شیطان فریبنده شمارا از راه نبرد و از توبت وانابت مشغول ندارد و بر معاصی دلیر نگرداند.

بالجمله میفرماید هر کس هفتاد سال در این سرای و بال با ایام ولیالی مصاحبت جست بدون شك و شبهت لذات روز گار را طلاق میگوید ، یعنی قوای حیوانیه و شهوانیه او چنان از بیات بلیات و شب تاخت آفات و وصول جیش هرم در عدم میشود که بهیچوجه نیروی دریافت لذات جهان نمیماند ، و از آنجمله برکنار می شود وسر انجام حلا و تهای روزگار بتلخی نهایت جوید، و اگر گاهی گوارا باشد هنگامی دیگر زهری جانگداز و سمی گدازاد ناخوش گردد و آنکس را که حادثات زمان بویل و وای خود بروی شبیخون و تاختن جوید بناچارازصواعق(1) روز گار و سهام آتش بار فرار نتواند و گرفتار آید، وخواهی نخواهی

این سیل متفق بکند روزی این درخت***وین باد مختلف بکشد روزی این چراغ

«فما هذه الطمأنينة و أنت مزعج وما هذه الولوج و أنت مخرج جمعك الى تفريق و

رفو ك الى تمزيق وسعتك الى ضيق فيا أيها المفتون والطامع بما لا يكون أفحسبتم أنما خلقناكم عبثاً و أنكم الينا لا ترجعون »

ستندم عند الموت شر ندامة***اذاضم اعضاك الثرى والمطابق

و عاينت اعلام المنية والردى***و و افاك ماتبيض منه المفارق

وصرت رهين فى ضريحك مفرداً ***و باعدك الجار القريب الملاصق

پس چیست این آرمیدن ؟ و بآسایشن سکون جستن؟ با اینکه ریشه وجود توازین بوستان فناکنده بخواهد شد و چیست این در آمدن و داخل شدن ؟ با اینکه ترابناچار بیرون بخواهند کرد، همانا جمعیت تو سر انجام بتفرقه و پراکندگی است ،و دوختن ورفو نمودن تو جز جام ناچیز تمزيق (2) و پارکی است وسعت عیش تو به تنگی و سختی پایان

ص: 75


1- صواعق - جمع صاعقه : آتشی که از رعد و برق شدید تولید شود ، رعد و برق که سوختن شود .
2- تمزيق : پاره کردن

گیرد، پس ای کسیکه فریفته و طمع کننده بآنچه نیست میباشی ، یعنی طمع بدوام و بقاء عیش و شادمانی در این سرای زوال وفناداری ، که چنین چیزی برای هیچ آفریده مقدر و مقرر نشده و این خیالی بس خام است خدایتعالی میفرماید آیا شما از کمال غفلت چنان همی پنداشتید که شمار اما بیافریدیم در حالتی که بازی کنندگانیم، مصدر بمعنی فاعل است یعنی عابثين، هما ناچنان نیست که شما را بگمان رفت بلکه برای غرض و حکمتی است و گمان بردید که شما بسوی ما گردیده نشوید برای مجازات اعمال این استفهام برای انکار است یعنی شما را برای عبادت آفریدم و در دار قرار مکافات کردار ،دریابید نه آنکه بعبث آفریده شده باشید و هر چه خواهید بر وفق مراد بپای گذارید و مجازات نیابید.

بالجمله میفرماید : زود است که هنگام در آمدن مرگ بر اینگونه غفلتها ببدترین و صعب ترین ندامتها و پشیمانیها دچار شوی؛ گاهی که اعضای تو در خاک قبر مستور و در طبقات لحدو خشتهای کورپوشیده شوی؛ و اثار مرگ و منیت و سوء حال و سختی مآل را معاینت کنی ، و برسد ترا آنچه از هیبتش روی سیاه سفید و روز سفید سیاه میشود ؛ و در قبر و ضریح خود فرید و وحید تنهاوبی مونس و ندیم جای گیری و آندوستان موافق و همسایگان ملاصق(1)ازتو دوری و مهجوری گیرند و بیکس بگذارند:

آرند نعش تابلب گوروهر که هست***بعد از نماز باز سرخانمان شود

هر کس رود بمصلحت خویش و جسم ما *** محبوس و مستمند در آنخاکدان نشود

«فيا من عدم رشده و جار قصده و نسی ورده الى متى تواصل بالذنوب و أوقاتك مجدودة وأفعالك مشهودة أفتعول على الاعتذار وتهمل الاعذار والانذار وانت مقيم على الاصرار .

وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الابصار »

اذا نصب الميزان للفصل والقضا ***وأبلس محجاج و أخرس ناطق

و أججت النيران واشتد غيظها ***اذا فتحت ابوابها و المغا لق

و قطعت الاسباب من كل ظالم ***يقيم على اصراره و ينافق

ص: 76


1- ملاصق : چسپیده صمیمی

پس ای کسی که از رشد و رشادت دور و مهجور و از مقصد خود محروم گشت؛ و ورود گاه خویشرا فراموش ساخت ؛ یعنی یکسره روزگار خود را بجهالت وغفلت و معاصی و ضلالت و بیخبری و بطالت بپای برد؛ تا چند بازیال معاصی و ذنوب چنگ بباید در افکند؛ و باین رشته نا خجسته اتصال بیاید جست ؛ با اینکه اوقات تو محدودو افعال تو مشهود است؛ یعنی عمر تو و گذر روز گار تو و اعمال و افعال تو بجمله در حیز حد و حصر و حساب و شمار است ؛ و هیچ چیز مجهول نخواهد ماند؛ آیا اتکال (1)و اتکار تو بر اعتذار است، یعنی براینکه بر اعمال ناشایسته و روز گار بیهوده سپرده خویش عذر بخواهی تراشید؛ و معذرت بخواهی جست و اعذار(2) و انذار(3)را مهمل و بازی بخواهی شمرد، یعنی ترا از همه چیز آگاه ساختند واز وعدو وعیدو بیم و امید چیزی فروگذارنکردند و برای تو راه تفنن (4)وعذر و بهانه باقی نگذاشتند ؛ معذلك تو برکار و کردار نکوهیده آثار خویش با برام و اصرار میروی؛ و بر این مهلت که بروزی معدود است دلیر میشوی ؛ خدای عزوجل میفرماید و چنان پندارید ای بندگان که خدای سبحان بیخبر است از آنچه میکنند ستمکاران ، یعنی هرگز باینگونه گمان همعنان نروید؛ و بر عقیدت خویش ثابت بمانید که عذاب خدای ستمکاران را فرو میگیرد و این مهلت و تاخیر عذاب برای آنست که خدای در عذاب ایشان تاخیر میفرماید ؛ برای آنروز که چشمها در آن خیره میشود ؛ یعنی از مشاهدت هول و هیبت آن روز چشمها خیره میگردد .

بالجمله میفرماید: چون ترازوی فصل یعنی امتیازات سیئات و حسنات و میزان حكم وقضا منصوب گردد ؛ و آنکس که در احکام و اوامر وقبول فرمان ایزدی از در لجاج و جدل بوده از رحمت خدای مایوس ؛ و آنکس که بازبان گویا و بیان شیو است لال و گنگ شود؛ یعنی زبان عاصیان از گفتار فروماند و آتش جهنم زبانه زدن گیرد؛ و خشم و ستیزش

ص: 77


1- اتکال : واگذار کردن ، اعتماد کردن
2- اعذار : عذر و بهانه آوردن ، عذر خواستن
3- انذار : ترساندن
4- تفنن . گونه گونه شدن حال بحال شدن ، تفرج گردش

سخت شود و ابواب جهنم گشوده ؛ و درهای بسته مقفل باز گردد ؛ و هر ظالمی بهر اسیابی که برای خود مهیا میدانست آن اسباب قطع شود، و ان ستمکاری که بر اصرار و ابرام خود در ظلم و تعدی و معاصی و نفاق اقامت و دوام گیرد مقطوعالامل(1) والاسباب آمد، یعنی از چنین روز و چنین حال ببایست بیم گرفت ؛ و برای رستگاری خویش مهیا گردید.

«فقدم التوبة واغسل الحوبة فلابد أن تبلغ اليك التوبة وحسن العمل قبل حلول الاجل و انقطاع الامل فكل غائب قادم وكل غريب غارم وكل مفرط نادم فا عمل للخلاص قبل القصاص والاخذ بالنواص .

فا نك مأخوذ بما قد جنيته***و انك مطلوب بما أنت سارق

و ذنبك ان ابغضته فمعانق*** و مالك ان أحببته فمفارق

فقارب وسددواتق الله وحدة***ولا تستقل الزاد فالموت طارق

پس از گناهان و معاصی یزدان بتوبت و انابت و بازگشت بحضرت احدیت تقدم جوی و پیش از پشیمانی مقدم دار ؛ وخبث (2) و چرکینی معاصی را بآب توبت وزلال حسنات بشوی، چه آن توبت که دیگران را افتاد با تو نیز انباز شود؛ و پیش از وصول مرگ و حلول اجل عمل خویش را نیکو گردان ؛ و از آن پیش که رشته آرزو و سلسله امل پاره شود کارهای خود مستحسن کن؛ چه هر غایبی فرا میرسد و آنکس که غریب و بعید بماند دچار غرامت شود؛ و هر کس که در امور بافراط رود پشیمان شود؛ و از بهر خلاص و نجات خود قبل از آنکه امر بقصاص کشد تدبیر کن، و از آن پیش که بآن آرز و گرفتار شوی که برای عرض حساب مویهای پیشانی عاصیان را بگیرند و کشان کشان بموقف در آورندچاره کار خویش بساز و نيك بدان که ترا بجنایت و جریرت تو ماخوذ بخواهند داشت و بآنچه سرقت کرده مطالبه خواهند نمود ، یعنی هیچکاری پوشیده نمیماند ، و اگر از حق الناس وحق الله چیزی با تو باشد بیگمان مطالبه میشود ، و ثقل گناهان تو بر گردن تو حمل میشود و با تو بمعانقت(3)

ص: 78


1- مقطوع اللامل واللاسباب : کسیکه دستش از آرزوها و اسباب بریده شده است .
2- خبت : آلودگی ، کثافت
3- معانقت : دست پر کردن یکدیگر کردن، در آغوش کشیدن یکدیگر ينة

میرودهر چند بسیار مبغوض داشته باشی پس براه راست و طریق سداد نزديك شو واستوار ، و بمان؛ و از خدای یگانه در بیم و پرهیز باش، وزاد و توشه آخرت را اندی و خفيف مشمار در پس گوش مسپارچه مرگ بر تو تازان و روزوشب از دنبال تو گریان و شتابان است ، و از پس این مواعظ وافیه و نصایح شافیه ختام این کلام نصایح نظام را باین آیت وافی دلالت باختتام میآورد .

وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ الَىَّ اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ

یعنی بترسید از عذاب آنروز که شماها بتم مت در آنروز بازگردانیده شوید بحساب خدای یا بآنچه مقرر فرمود از ثواب و عقاب و در نفسی بتمام حراى خود از نيك وبدو خيرو شر بهر چه عمل کرده بازرسد و هیچکس ستم نمیبیند یعنی بر هیچکس ستم نمیرود، و نه از ثواب کسی کاسته و نه از عقابش بنقص و نقصان میروند.

علمای تفسیر نوشته اند این آیت مبارک واپسین آیتی است که بر پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم فرود شده است و عباد را بر معاد تصریحی روشن و اشکار است و بر دریافت مکافات حجتی پدیدار.

معلوم باد که صاحب معالم العبر در ذکر ندبه نخستین که از کتاب بلد الامین مذکور مینماید :میگوید که ایه الله (1)علامه حلی اعلی الله مقامه و قدس رمسه (2)در آن اجازه که برای بنی زهره(3) عنایت فرموده میفرماید از آنجمله است این ندبه که از مولای

ص: 79


1- آية الله علامه حلی : از بزرگترین زعما و شخصیتهای علمی عالم تشیع و در اثر نبوغ و استعداد خداداد در تمامی علوم اسلامی مهارت و استادی کامل یافته مخصوصاً در رشته فقه آفتاب درخشانی گشت که تاکنون رجال فقه و فضیلت از انوارش استفاضه می کنند و اواخر قرن هفتم مقام زعامت و مرجعیت شیعه را داشته و در احیاء مذهب رنجهای فراوان برده و دائما مانند شهاب ثاقب در حفظ و صیانت مذهب بتکاپو بوده است وفات او در ربع اول قرن هشتم بوده است.
2- خداوند او را در درجات عالیه قرار دهد و قبر او را پاکیزه و پرنور فرماید
3- بنی زهره : منظور حمزة بن على بن زهرة الحسينى صاحب كتاب غنیه و پدر و برادرش عبدالله بن على وبسر برادرش محمد بن عبدالله که همه از رجال عالیمقام و فقهای امامیه هستند .

ما حضرت امام زین العابدین علی بن الحسين علیهما السلام است ، وروایت کرده است این ندبه راحسن ابن الدربی از نجم الدین عبدالله بن جعفر بن جعفر الدوریستی از ضیاء الدین ابی الرضا فضل الله علی الحسنی در کاشان از ابو القاسم عبدالله الحکانی از ابو القاسم علی بن محمد العمرى از ابو جعفر محمد بن با بویه از ابو محمد تماسم بن محمد استرآبادی از عبدالملك بن ابراهيم و علی بن محمد بن سنان از ابویحیی بن عبد الله بن یزید المقری از سفیان بن عیینه از زهری که گفت: زهری از مولای ما امام زین العابدین علی بن الحسین علیهما السلام شنیدم که حساب نفس خویش فرمودی ؛ و در حضرت پروردگار مناجات کردی ؛ وهمی گفت :

«يا نفس حتام الى الدنيار كونك تا آخر ندبه مذكوره ، و در آخر ند به دویم میگوید ابن شهر آشوب در کتاب مناقب باین دوندبه و ندبه دیگر در بحار الانوارد باب مواعظ حضرت سجاد سلام الله علیه از کتاب کشف الغمه منقول است ، اشارت فرموده و میفرماید کافی است ترا در زهد و زهادت حضرت امام زین العابدین سلام الله علیه حیفه (1)کامله و ندب (2) مرویه از آنحضرت پس از آنجمله است آنچه زهری روایت کرده است یا نفس حتام الى الحيوة سكونك ، و اين حدیث را تا بقول آنحضرت وضمنهم تحت التراب الحفائر»باز نموده ؛ و از آنجمله است آنچه حضرت صادق علیه السلامروایت فرموده و ازوسط آن را مذکور داشته حتی تعدنی الدنیا» تا باین شعر

«فقد أذ نتنى بانقطاع وفرقة*** و أومض لى من كل أفق بروتها»

ص: 80


1- صحيفه كامله : باز بور آل محمد دعاهایی است که از امام زین العابدين نقلو در مجموعه فراهم شده و شماره آنها به 54 دعا ميرسد كه هر يك از آنها در موضوع خود بی نظیر و دارای معاكي ولطائفی است که از روح ملکوتی چون او باید تراوش کند و جهت اتصاف او بکامله این است که مجموعه ای که در نزد زیدیه است دعاهای او باین اندازه نیست و بملاحظه نقصان او این را کامله گفته اند
2- ندب جمع ندبه : ناله وزاری کردن و منظور در اینجا همین بیانات سابقه است که بمنظور تربیت بشرورهایی او از آلودگیها و پرواز عالم قدس و ملکوت اعلی از آن روح ملکوتی صادر شده است و یا

و ازآنجمله است آنچه سفیان بن عيينه مسطور داشته و از وسط آن «این السلف

الماضون الى قوله علیه السلام«ولوعمر الانسان ماذر شارق»مذکور نموده است، بالجمله باينجمله محض آن اشارت رفت ، تا مطالعه کننده گان عنایت علمای بزرگ

را بصحت روایت راویان این ندب مبارکه بدانند.

در تعریف مرك در كتاب اعتقادات صدوق عليه الرحمه مروی است که از حضرت امام زین العابدين سلام الله عليه پرسیدندمر گ چیست؟ فرمودنده للمؤمن كنزع ثياب و سخط عملة أوفك تيودوأغلال ثقيلة والاستبدال بأفخر الثياب وأطيبهاروايح وأوطىء المراكب و آنس المنازل وللكافر كخلع ثياب فاخرة والنقل عن منازل أنيسة والاستبدال بأوسخ الثياب و أخشنها و أوحش المنازل و أعظم العذاب ، یعنی مردن برای مردمان مؤمن بأن سہولت باشد که شخص جامه از تن بیرون کند؛ یا زحمتی از گزند شپش و کنه دریابد، یا چنان است که آدمی از اغلال (1) ثقيله وقيود(2) ضخیمه خویشتن را برهاند ،وفك(3) نميد وبند نماید ؛ یعنی از علایق که هر يك قيدی سخت و پای بستی استوار است رستگار شود؟ و آنوقت بفاخر ترین جامهها و خوشبوی ترین لباسها تن بیاراید ، وبرراهوار ترین مرکوبها در مأنوس ترین منازل جای گیرد ، لكن حالت مرگ وصدمت موت برای مردم کافر مانند خلع کردن لباس فاخر ، وانتقال از منازل مأنوسه ؛ ودر آمدن بر چرکین ترین جامه و خشن ترین لباس و بموحش ترین منازل و بزرگترین عذاب است در کتاب عیون(4)اخبار از حضرت علی بن الحسين علیهما السلام مأثور است؛ که بهر هنگام رنجوری را نگران شدی که بهبودی یافته بود، میفرمود.«يهنئك الطهور من الذنوب ، یعنی گوارآباد تراپاکی از گناهان رنجوری و مرض که بر تو چنگ در انداخته بوداسباب پاك

ص: 81


1- اغلال - جمع غل : کند
2- قيود - جمع قيد : بند
3- فك - باز کردن
4- عيون اخبار الرضا : کتابی است مشتمل بر اخبار وروايات كثيره که مشتمل بر معانی و مطالب عالیه است ومرحوم صدوق(ره) آنرا بمنظور قدردانی از اخلاص وارادت صاحب بن عباد بدوران نبوت جمع آوری کرده و بوی تقدیم کرده است .

شدن تو از چرکینی گناهان آید.

درجلد هفدهم بحار الانوار این حدیث باین طریق مسطور است يهنئك الطهور من الذنوب ان الله قد ذكرك فاذكره و أقالك فاشكره »یعنی خدا ترا بسبب رنجوری و رنج دادن بتو بیاد آورد ، پس تو خدایر ابیاد بیار و از آن پس از بند مرض واگذار فرمود ، پس سپاس او را بر صحت بگذار .

در کتاب حلية المتقين از حضرت امام زین العابدين علیه السلام المأثور است؛ که با ابوحمزه ثمالی فرمور پیش از طلوع آفتاب سر بخواب مدار؛ چه من برای تو دوست نمیدارم زیرا که خدایتعالی روزی بندگانرا در آنوقت قسمت میفرماید ، و هر کس در این هنگام در خواب است از روزی محروم میشود.

و نیز در آن کتاب از آنحضرت ماثور است، که بهترین اعمال زراعت است که نیکو کاروبد کردار از آن میخورد، اما نیکوکار آنچه میخورد برای تو استغفار میکند؛ اما بدکردار از آنچه میخورد اورالعنت میکند؛ و حیوانات و مرغان نیز آنرا میخورند . دیگر در کتاب عیون از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مرویست: أَخَذَ النَّاسُ ثَلَاثَةٍ عَنْ ثَلَاثِ أَخَذُوا الصَّبْرِ عَنْ أَيُّوبَ وَ الشُّكْرِ عَنْ نُوحٍ وَ الْحَسَدُ عَنْ بَنِي يَعْقُوبَ .

یعنی مردمان سه چیز را از سه کس در یافتند شکیبائی را از ایوب و سپاس را از نوح و رشک و حسد را از فرزندان یعقوب على نبينا و آله وعليهم الصلوة والسلام .»در کتاب ارشاد القلوب دیلمی مسطور است که حضرت امام زین العابدین سلام الله علیه فرمودند «العقل دليل الخير والهوى مركب المعاصى، والفقه وعاء العمل ، والدنيا سوق الآخرة، والنفس تاجره، والليل والنهار راس المال والمكتسب الجنة ، والخسران النار هذا والله التجارة التى لا تبور و البضاعة التي لا تخسر »

یعنی خرد راه نماینده نیکیهاست ،وهوا وخواهش نفسنا پروا مرکب گناهان است، وفقه ودانائی ظرف عمل واوند کردارها و جهان بازار آخرت و نفس سوداگران

ص: 82

است ، وروز وشب راس المال و کسب شده و مکتسب آن بهشت جاویدان و خسران آن آتش سوزان است ، سوگند با خدای این است آن تجارت و سوداگری بی زوال و بطالت و بضاعت و سرمایه بیزیان و خسارت.

در مجموعه امیرزاهد ابوالحسین و رام مسطور است که زید بن علی از پدرش علیه السلام روایت کرده است که فرمود:

«الورع نظام العبادة فاذا انقطع ذهبت الديانة كما اذا انقطع السلك اتبعه النظام »

یعنی نظام عبادت بورع است ، و هر وقت رشته ورع منقطع گردد دیانت از میان برخیزد چنانچه چون رشته جواهر گسیخته گردد آنچه بآن کشیده اند از هم فرو ریزد در کتاب مطالب السؤال محمد بن طلحہ شافعی مسطور است، که سفیان گفت علی بن الحسین علیهما السلام با من فرمود: «ما أحب لى بنصيبي من الذل حمر النعم » و ازین پیش این حدیث ياندك تفاوتی در این کتاب مسطور گشت، و این کلمه چنانکه معلوم میشود مصطلح است و آنشیخ مکفوف البصر(1) که از اهل کوفه و در شمار لشگر ابن زیاد لعنه الله تعالی بودو در عالم خواب باشاره انگشت مبارك پيغمبر صلى الله عليه وسلم کور گردید وحدیث خویشرا چنان که در منتخب شیخ طریحی مسطور است برای مردم بیان میکرد گفت:

«فأصبحت أعمى فوالله ما يسرني أن يكون لي حمر النعم وددت أن أكون شهيداً بين يدى الحسين علیه السلام ، و میتواند بود که معنی این کلام امام زین العابدین علیه السلام این باشد كه يك ذلت كه بر نفس خویش فرود آورده باشم و او را از هوا و هوس باز دارم و خوار گردانم مرا از چنین نعمتهای بزرگ محبوب تر و لذیذتر است. در کتاب مستطرف مسطور است که مردی در خدمت امام زین العابدین عرض کرد که در خواب چنان دیدم که گویا در دست خود بول نمودم ، فرمود : «تحتك محرم »يعنى زوجه که داری بر تو حرام است ، چون آنمرد تحقیق نمود معلوم گردید که آن زن همشیره رضاعی اوست و نیز در آن کتاب مسطور است که علی بن الحسين سلام الله عليهما ميفرمود «من تمام المروة خدمة الرجل ضيفه كما خدمهم أبونا ابراهيم الخليل صلوات الله

ص: 83


1- مكفوف البصر.نابينا

و سلامه عليه بنفسه وأهله أما سمعت قول الله عز وجل و امرأته قائمة »يعنى كمال مروت خدمتگذاری مرد است مهمان خود را ، چنانکه پدر ما ابراهيم خليل صلوات الله وسلامه عليه بنفس خویش خدمت ضیف را متحمل میشد؛ آیا نشنیده باشی که خدای میفرماید زن آنحضرت ایستاده بود و بخدمت میهمان قیام داشت .

در کتاب غرر الخصايص الواضحه مسطور است که علی بن الحسین علیه السلام میفرمود الفكر مرآة ترى المؤمن سيئاته فيقلع عنها وحسناته فيكثر منها فلاتقع مقرعة التقريع عليه ولا تنظر عين العواقب شرزاً اليه اندیشه چون آئینه ایست که مؤمن را سیئات بنماید او بر کنار شود، و چون حسنات را بنماید برافزاید.

لاجرم هیچوقت سرکوب قوارع ملامت و دستخوش چشم زخم ملالت عاقبت نگردد در کشف الغمه مسطور است که امام زین العابدین علیه السلام فرمودند«فقد الاحبةغربة» يعنى برترین مراتب غربت مفقود ماندن احباء و دوستان است ؛ تا دوست که باشد و غربت چه باشد . از حضرت امام محمد باتر سلام الله علیه مروی است که از پدرم شنیدم فرمود «اللهم اني أعوذ بك ان تحسن في لوامع العيون علانيتي تقبح سريرتي اللهم كما است و احسنت الى فاذا عدت فعد على».

عرض میکند بارخدایا پناه میجویم از اینکه ظاهر مرا در چشم مردمان مستحسن و ستوده بداری؛ و پوشیدهای من قبیح باشد ؛ خداوندا چنانکه من بد کردم و تو با من نکوئی فرمودی ؛ اگر من بیدی خود معاودت کردم تو نیز باحسان خود باز شو ؛ و به

نیکی کارفرمای؛ یعنی بنده هر چند ببدی رود خداوند کارش نیکی است .

ذکر مختصری از وقایع مصیبت و گذارش شهادت حضرت ابی عبدالله الحسين كه از جناب امام زین العابدين علي بن الحسين بن على بن ابيطالب «ع»ماثور است

اگرچندیکه تاز این میدان پر سوز و گداز و عنوان نگار این دفتر پرشوروشرز و

گوارنده این جام بلا و سپارند؛ این پهنه تباهی و فنا حضرت خامس آل عبا جناب سیدالشهدا

ص: 84

روحنا و مهجناله(1)الفدا است ؛ و مناسب چنان همی نماید که گذارش این دفتر و نمایش این خون جگر و جمله مصائب اهل بیت اطهر در دامنه نگارش احوال مصايب منوالش صورت بدايت ومآل گیردو در ایام اندوه ار تسامش سمت آغاز و انجام پذیرد لكن از آنروزی که حضرت سیدالساجدين والعابدين وشفيع یوم الدین از آن هنگام که پدر گرامی گوهرش برای ادراك عز شہادت سفر عراق را برباره عزیمت بر نشست ؛ بلکه از آن زمان که مشیت یزدان پاك برشهادت آن اختران تابناك علاقه گرفت ، در ملازمت ركاب سعادت نصاب و مقاسات آندواهی دهیا (2)و ملاقات آن نوایب عميا(3) واحتمال آن شداید بزرگ و استقبال آن حوادث عظیم که اگر بر افلاك عاليات بر نهادند ؛ باخاك پست همعنان و اگر برجبال راسيات(4)فرود آوردند باباد وزان یکزبان ؛ واگر بر بحار بیکران نمایان ساختندشراره نفیر از فلك اثير بر گذرانیدند ، با آن بدن نحیف و جثه ضعيف شريك وسهيم ؛ بلکه از آنجمله بر افزون بعداز شهادت پدر بزرگوارو برادران واعمام واقربا و اصحاب والاتبار و آن زحمت و اسیری و صدمت رنجوری وسفرهای دشوار و دیدارهای شقاوت آثار هزار گونه مصیبت و ماتم وبليت ونقم ورزيت والم را که جز مقام امامت وعنصر ولایت تمامت آفرینش را نیروی برتافت (5) جزئی از اجزاء واندکی از بسیارش نبود ، برخویش حمل فرمود.

هیچ بعید نمی نمود که لختی بزرگ از آن مصائب سترك در اين نامه که مخصوص بآنحضرت است نگارش وبآن هنگامه گذارش رود ، لكن بدليل معروض ازشرح آن جمله اعراض رفت ، وبرشيمت محدثین اخبارو مورخین آثار استطلاع آن بیان را بمقام خود حوالت داد ، و چون ذمت نگارنده حروف برحسب مأمول مشغول است ، که در این کتاب میامن (6) ابواب آنچندم که نیروی بضاعت و توانایی استطاعت است ؛ مجاری حالات و نگارش آثار مکارم آیات آن حضرت را بمراعات جہت جامعیت مراقبت جوید

ص: 85


1- مهج –جمع مهجه :روح، روان
2- دهیا ، شدید ، سخت
3- عمياء مونت اعمى : كور ، نادان
4- راسيات جمع راسيه : ثابت ، پابرجا
5- بر تافتن : بر گرداندن
6- ميامن - جمع ميمنت : برکت

لهذا بنگارش اخباریکه از آنحضرت در این مصیبت ماثور است ، ومختصرى رعاية للتأييد و التبيين(1) مبادرت میرود تا نگرندگان بر اینکتاب و گذرندگان براین ابواب مأجور و مثاب و نگارنده و خواننده و شنونده و اندوه گیرنده و اندوه پذیرنده را ذخیره بزرگ ودفینه عالی برای یوم الحساب باشد ، و در نگارش اخباریکه از آنحضرت ماثور است بقصور نرفته باشد.

وصایای معوية بن ابی سفیان هنگام سفر کردن دیگر جهان با پسر نکوهیده سیرش یزید پلید عليه اللعنة والعذاب الشديد

در کتاب امالی شیخ صدوق عليه الرحمة والرضوان از حضرت امام جعفر

صادق از جناب امام محمد باقر از حضرت امام زین العابدين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين ماثور است لما حضرت المعوية الوفاة دعا ابنه يزيد لعنه الله فأجلسه بين يديه فقال له يا بنى انى قد ذللت لك الرقاب الصعاب ووطدت لك البلاد وجعلت الملك و مافيه لك طعمة وانى أخشى عليك من ثلاثة نفس يخالفون عليك بجهدهم و هم عبدالله بن عمر بن الخطاب وعبدالله بن الزبير والحسين بن على علیه السلام فأما عبد الله بن عمر فهو معك فألزمه و لا تدعه وأما عبد الله بن الزبير فقطعه ان ظفرت به ارباً ارباً فانه يجثولك كما يجثو الاسد لفريسته ويواريك موارية الثعلب للكلب وأما الحسين فقد عرفت حظه من رسول الله صلی الله علیه واله وسلم وهو من لحم رسول الله ودمه وقد علمت لا محالة أن اهل العراق سيخرجونه اليهم ثم يخذلونه ويضيعونه فان ظفرت به فاعرف حقه ومنزلته من رسول الله صلی الله علیه واله وسلم ولا تؤاخذه بفعله ذلك فان النابه خلطة و رحماً واياك ان تناله بسوء و يرى منك مكروهاً»

يعني چون معويه را هنگام مرگ فرارسید؛ پسرش یزید را بخواند و فرازخویش بنشاند، و با سوز دل و اندوه خاطر گفت : ای پسرك من همانا تدبیرها بفرمودم و روزگارها به پیمودم ، و گرد نکشهای زمان را برای تو رام و عباد را مطیع و منقادو بلادرا بجمله آراسته و بکام و ذخایر گیتی و نفایس کیهان را بجمله طعمه تو آوردم ، و من از اینجمله از فتنه سه کس بر تو بیمناکم ؛ که با مناعت محل و رفعت مقام وقبول خاص وعامى

ص: 86


1- تأیید : تقویت ، دستگیری کردن تبیین : واضح و روشن ساختن

که مرایشان راست با تو بکمال کوشش مخالفت کنند؛ و آنچند که در نیرو دارند توان(1)تورا درصدد هون وهوان شوند؛ و ایشان عبدالله بن عمر بن الخطاب و دیگر عبدالله پسرز بیرسیم حسین بن علی باشند ، اما عبدالله بن عمر بهرحال با تو باشد ؛ یعنی اگر چنددارای مقام و منزلتى عالى و محل سودوزیان تواند بود؛ اما چون روز گار بعبادت پروردگار گذارد و از خلافت و خلیفتی نام نسپارد و بدل اندر دل با ما دارد ، باوی بملازمت باش و او را بخویش بگذار و جانب او را باصناف احسان و عطایا بسیار ؛ و از اندیشه اش خاطر آسوده دار ؛ واما پسر زبیر را چونش دریابی؛ بنداز بندش برگشای و بیرون از این با وی راز مگشای چه او گاهی چون شیریکه بر فریسه (2)خویشش جستن گیرد برتوبر جهد، و گاهی مانند روباهی که سگ را بیندترا دستخوش چنگال مکر و فریب گرداند ؛ و اما حسین علیه السلام همانا مقام و بهره او را در حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم نيك بدانسته و او سرشته از خون و گوشت رسول خداست ، و من نيك ميدانم که زود باشد که مردم عراقش بخویشتن بخوانند، و بسوی خود بیرون آورندوهم بزودی پیمانش بشکنند و عهدش نابسته انگارند ؛ وباوی بنفاق وشقاق کار کنند و تنها و ضایع بگذارند ، پس اگر توبروی نصرت یافتی حق او را شناخته دار، و منزلت او را با رسول خدای نادیده مینگار ، و او را بر کردارش مگیر و بر افزون مقامات خلطه و خویشاوندیش را با ما نا خوانده مسپار ؛ و سخت بپرهیز که از تو گزندی بیند و مکروهی از تو باوی برسد.

مکشوف باد که در کتب اخبار که وصیت معویه را مسطور داشته اند مسطور است

که معویه بایزید گفت که از چهار کس بر تو بیم دارم و از آن چهار تن یکی (3)عبدالرحمن بن ابی بکر است، و در اینحدیث مذکور نیست تواند بود چون در خلافت یزید عبدالرحمن

ص: 87


1- توان : نیرو ، قوه
2- فریسه: کشته شده و از هم دریده شده
3- عبد الرحمن بن ابی بکر : فرزند خلیفه اول و با عایشه از يك مادر بوده و در جنگهای اسلامی شرکت میکرده و با امیرالمؤمنين (ع) قلبی صاف نداشته و با مخالفین آن حضرت یا رو مددگار بوده و برای معاویه خدمتها کرده است

مرده بودند مذکور نشده باشد، بلکه بروایت ابن اثیر عبدالرحمن بن ابی بکر قبل از مرگ معويه بمرده است

حکومت عتبه در مدینه و قال فلما هلك معوية وتولى الأمر بعده الى يزيد بعث عامله على پیغام او بحضرت و پاسخ آن مدينة رسول الله وهو عمه عتبة بن أبي سفيان فقدم المدينة وعليها مروان بن الحكم وكان عامل معوية فأقامه عتبة من مكانه وجلس فيه لينفذ أمر يزيد فهرب مروان فلم يقدر عليه وبعث عتبة الى الحسين بن على فقال ان امير المؤمنين أمرك أن تبايع له فقال الحسين علیه السلام : يا عتبة قد علمت انا أهل بيت الكرامة و معدن الرسالة وأعلام الحق الذين أودعه الله عز وجل قلوبنا وأنطق به ألسنتنا فنطقت باذن الله عز وجل و لقد سمعت جدى رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم يقول: ان الخلافة محرمة على ولد أبي سفيان وكيف أبايع اهلبيت قد قال فيهم رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم هذا».

میفرماید چون معویه بدیگر سرای رهسپار شد و پسرش يزيد پليد بر كرسى ملك استقرار گرفت ؛ عتبة بن ابی سفیان را که عم او بود بر مدینه رسول عامل ساخت ؛ چون عتبه بمدینه اندر ،شد و این وقت مروان بن الحکم از طرف معویه در مدینه عامل بود، عتبه اورا در مکانی بازداشت تا بانچه یزید در حقش فرمان کرده بپای گذارد ، و مروان فرار کرده کسی را بروی دست نیفتاد؛ و از آن سوی عتبه بحسین بن علی علیهماالسلام پیام کرد ، که امير المؤمنين بفرموده تا با وی بیعت کنی، حسین علیه السلام در جواب فرمود: ای عتبه همانا تو خوب بدانسته که ماخانواده کرامت و معدن رسالت و آیت دین و رایتهای حق مبین هستیم که ایز د تعالی این جمله را در قلوب ما بود یعت نهاده و زبانهای ما را بر حق گویا فرموده، و زبان ما باجازت خدای عزوجل بآن گویا باشد؛ و من از جد خویش رسول خدای بشنیدم که میفرمود: خلافت برای فرزندان بو سفیان حرام است من چگونه بآنخاندان که رسول یزدان على التحقیق این کلام در حقشان بفرموده بیعت کنم .

معلوم باد که در کتب تواریخ و اخبار مرقوم داشته اند؛ که یزید بن معاویه پسر عمش ولید بن عتبة بن ابی سفیان را بحکومت مدینه بفرستاد ، بلکه بروایت شیخ مفید ولید بن عتبه از جانب معویه عامل مدینه بوده است، و این روایت بر خلاف دیگر روایات مورخین عظام

ص: 88

است، چه ایشان بر حکومت ولید و استشارات با مروان بن الحكم باشارت يزيد تصريح نموده اند؛ و بزرگان نویسندگان از فرار مروان داستان نوانده اند بلکه از خباثت و شقاوت و راهنمائی او با ولید در قتل امام حسين علیه السلام شروح مفصله بیان کرده اند؛ و صحیح نیز چنین است زیرا عتبة بن ابی سفیان بعد از مرگ عمرو بن العاص از طرف معويه حکومت مصریافت ؛ و در سال چهل و چهارم بدیگر جهان راه برداشت ، وحکومت یزیدواینداستان در سال شصتم هجری است که سالها بعد از مرگی عتبه باشد ؛ تواند بود که لفظ ولید ، از قلم کتاب ساقط شده باشد.

و نیز مروان بعد از آنکه ولید را بر قتل حسین علیه السلام تحریص نموده ، یا پیش از آن در ابتدای ورود ولید بواسطۀ بعضی جهات که در عمال معزول باحکام منصوب روی میدهد روزی چند فراری و متواری بوده، مجدداً اصلاح عمل خویش را کرده، آشکار 1 از خبائث (1)باطن وشقاوت فطری نمایش داده باشد؛ و اینوقت این خبر با دیگر اخبار مخالف نخواهد بود! و الله اعلم .

بالجمله بر سرحکایت شویم

نامه عتبه به یزید علیه العنه

چون عتبه آنجواب از حضرت امام حسین سلام الله علیه بشنید ، نویسنده بخواند و بر این مضمون نامه بیزید براند «بسم الله الرحمن الرحيم الى عبدالله يزيد أمير المؤمنين من عتبة بن أبي سفيان أما بعد فان الحسين بن على ليس يرى لك خلافة ولا بيعة فرأيك فى أمره و السلام یزید را آگهی میرساند که امام حسین علیه السلام نه تر اخلیفه و نه شایسته خلافت و بیعت ،میداند، اکنون رأی و امر تر است چون این مکتوب را يزيد لعنة الله عليه بدید و بدینگونه عتبه را پاسخ نگاشت داما فاذا اتاك كتابي هذا فعجل على بجوابه و بين لي في كتابك كل من في طاعتي اوخرج عنها وليكن مع الجواب راس الحسین بن علی یعنی چون این نوشته بخوانی ؛ در نگارش پاسخ تانی و توانی مجوی؛ و از آنانکه با طاعت من درون یا بیرون هستند ؛ آگاهی سپار ، و بباید که سر حسین بن علی را با مکتوب خودروانه داری .

ص: 89


1- خیانت - جمع خبيته ؛ پلیدی . پلید

«فبلغ ذلك الحسين فهم بالخروج من ارض الحجاز الى ارض العراق فلما اقبل الليل راح الى مسجد النبي صلی الله علیه وآله وسلم ليودع القبر فلما وصل الى القبر سطع له نور من القبر فعاد الى موضعه فلما كانت الليلة الثانية راح ليودع القبر فقام ويصلى فأطال فنعس وهو ساجد »چون این داستان با مام حسین علیه السلام پیوست ، عزیمت بر بست تا از زمین حجاز بارض عراق بیرون شود و چون پرده ظلام و ظلمت شب جهان در سپرد ؛ روی بمسجد پیغمبرصلی الله علیه وآله وسلم نهاد، تا با

صل الله عليه قبر منور جد بزرگوار وداع گوید، و چون بقبر مبارک رسید نوری از قبر مبارک درخشیدن گرفت و آن حضرت بمكان خویش معاودت فرمود چون شب دیگر در آمد همچنان بوداع قبر بیامد و بنماز در ایستاد و مدتی در از بیائید تا در حالت سجود دیدگان مبارکش را خواب در ربود ؛ «فجائه النبي وهو فى منامه فأخذ الحسين علیه السلام الوضمه الى صدره وجعل يقبل عينه ويقول بأبى أنت كأني اراك مرملا بدمك بين عصابة من هذه الامة يرجون شفاعتي مالهم عند الله من خلاق يا بنى انك قادم على ابيك وامك وأخيك و هم مشتاقون اليك وان لك في الجنة درجات لا تنالها الاب الشهادة »

معنی این عبارت آنست ، که در آنحالت پیغمبرصلی الله علیه وآله وسلم نزد امام حسین بیامد ؛ و امام حسین در عالم خواب بود پس حسین سلام الله علیه را برگرفت وبرسينه مبارك مضموم(1) ساخت ؛ و همی بر چشمش بوسه نهاد و فرمود پدرم فدای تو باد؛ گویا مینگرم که بخون خویشتن آلوده هستی در میان جماعتی ازین است که امیدوار شفاعت من هستند هما نا این مردم را در حضرت خدای بهره و نصیبه نباشد، ای پسرك من همانا توبر پدرت و مادرت و برادرت قدوم (2) بخواهی نمود ، و ایشان بدید ارتو مشتاق هستند و بدرستیکه ترا در بهشت درجات و مراتبی است که نایل نمیشوی بآن مگر بسبب شهادت .

بیرون شدن امام حسین (ع) از مدینه

پس امام حسین گریان از آنخواب بیدار شد و با اهل بیت خویش بیامد و ایشان را از آنخواب داستان کرد با ایشان وداع فرمود ، و خواهران خود و فرزندان خود و برادر زاده اش قاسم بن حسن بن علی علیهم السلام را بر محامل بر نشاند، آنگاه با بیست و یکتن مرد از اهل بیت

ص: 90


1- مضموم - بهم بسته و چسبیده شده
2- قدوم : وارد شدن

و اصحاب خویش روی براه نهاد ، و از جمله ایشان ابوبکر بن على ومحمّد بن على و عثمان بن على وعباس بن علی و عبدالله بن مسلم بن عقيل وعلى بن الحسين الاكبر و على بن الحسين الاصغر علیهم السلام بودند و چون عبدالله بن عمر از بیرون شدن آنحضرت مستحضر گردید راحله خویش را بر نشست ، و بسرعت و شتاب از پی آن جناب بتاخت : تا در منزلی از منازل خدمتش را دریافت ، و عرض کرد یا بن رسول الله کدام سوی آهنگ فرموده باشی ؛ فرمود بجانب عراق ؛ عرض کرد بدرنگ باش ، و بحرم جدت مراجعت فرمای، امام حسین علیه السلام از قبول آن امر امتناع ورزید ، چون ابن عمر آن اباو امتناع بدید عرض کرد یا اباعبدالله آن موضعی را که رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم از تو همیشه ببوسیدی برگشای امام حسین ناف مبارك نمودار کرد ، و ابن عمر سه دفعه بر آن بوسه نهاد، و بگریست و عرض کرد تو را بخدای میسپارم ای ابو عبدالله چه تو در این سفر که پیشنهاد خاطر مبارك فرمودۀ کشته بخواهی شد، بالجمله امام حسین سلام الله علیه با اصحاب و یاران خویش طی طریق همی فرمود .

ابن ابی الحدید (1) در شرح نهج البلاغه در ذیل احوال آنجماعت که اباة ضيم (2)هستند و هر گز قبول ظلم وذلت نمی کرده اند؛ می نویسد که از جمله کلمات حضرت امام حسین که پسرش علی بن الحسین از وی نقل کرده اینکلمات میباشد ؛ که در يوم الطف میفرماید :

الاوان الدعي ابن الدعى قد خيرنا بين اثنين السلة أو الذلة يأبى الله ذلك لنا ورسوله والمؤمنون وحجور طابت و حجر طهرت و أنوف حمية و نفوس ابية

حوادث منزلهائی که درو چون به ثعلبیه رسیدند و نزول نمودند ؛ مردی که اورا شیرین طی طریق فرود میآمد غالب میگفتند؛ بر آنحضرت وارد گردید و عرض کرد، یا بن رسول الله

ص: 91


1- ابن ابى الحديد : عزالدین عبدالحمید از دانشمندان بنام عامه و شرح نهج البلاغه او مورد توجه علماء اعلام و در اصول معتزلی مذهب بوده و علامه حلی بواسطه پدرش از او روایت می کند ،
2- اباة ضيم - جمع ابا : امتناع کننده یعنی زیر بار ظلم نمیروند.

حوادثی که در طی منزلها برآن حضرت (ع) رخ داد

مرا خبر گوی از قول خدایتعالی*** يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُناسٍ بامامهم

یعنی روزیکه میخوانیم هر مرد میرا با امام ایشان ؛ «قال امام دعا الى هدى فأجابوه اليه وامام دعا الى ضلالة فأجابوه اليها هؤلاء في الجنة وهؤلاء فى النار وهو قوله عز وجل فريق فى الجنة وفريق فى السعير» فرمود: امامی است که میخواند مردمان را براه راست و آنجماعت او را اجابت می نمایند؛ و این مردم جای در بهشت دارند و امامی است که مردمان را بگمراهی و ضلالت دعوت میکند ؛ و مردمان دعوتش را اجابت می کنند و این گروه را مسکن در جهنم است ، و این است معنی قول خدای که میفرماید گروهی در جنت وفرقه در سعیر باشند ، بالجمله امام حسين علیه السلام همچنان راه سپرد تا بعذیب(1) رسید ، و در آنجا در گرمگاه روز بخواب قیلوله شد و گریان از خواب بیدار شد ، و پسرش عرض کرد ای پدرچه چیز تراگریان ساخته؟

فَقَالَ يَا بُنَىَّ أَنَّهَا سَاعَةُ لَا تُكْذَبُ الرُّؤْيَا فيهاوانه عَرَضَ لِي فِي منامی عَارِضُ فَقَالَ تسرعون السَّيْرِ وَ الْمَنَايَا تَسِيرُ بِكُمْ الَىَّ الْجَنَّةِ .

فرمود: ای پسرك من همانا این ساعت ساعتی است که رؤیای در اینوقت را دروغ نتوان ،شمرد، بدرستیکه در این خواب گوینده با من گفت؛ هما نادر سیر و سپردن طریق شتاب میکنید و حال اینکه مرگ و منیت شما را بسوی بهشت رهسپار است. معلوم باد که ورود امام حسین در منزل ثعلبیه در خروج از مکه بسوی کوفه است و هم مورخین عظام داستان رؤیای آنحضرت ومكالمة على بن الحسین را با آنحضرت بعلاوه پاره مطالب در منزل ثعلبیه نوشته اند ؛ و آنحضرت از منزل ذات عرق (2)بانجا ورود نمود و معلوم میشود که امام علیه السلام در ذیل این حدیث بذكر خلاصه مطالب وحاق مسائل نظر دارد نه آنکه ترتیب منظور باشد ؛ مع الحدیث امام علیه السلام راه در سپرد تا بمنزل رهیمه فرود گردید؛ و رهیمه بلفظ تصغیر ضیعتی(3) است نزديك كوفه که آنحضرت از منزل ذوخشب (4) و ملاقات حربن یزید بدانجا

ص: 92


1- عذیب : منزلی است در سه فرسنگی مکه
2- ذات عرق : منطقه بين تهامه و تجدر اگویند
3- خیمه : زمین زراعتی
4- ذوخشب نام محلی است در نزدیکی کربلا

نزول فرمود ، اینوقت مردی از اهل کوفه مکنی با بی هرم بحضرتش در آمد ؛ و عرض کرد ای پسر پیغمبر چه چیز تو را از مدینه بیرون آورد.

«تقال يا أبا هرم شتموا عرضی فصبرت وطلبوا مالی فصبرت و طلبواد می فهربت وأيم الله ليقتلنى ثم ليلبسنهم الله ذلا شاملا وسيفاً قاطعاً وليسلطن عليهم من يذلهم، فرمود ويحك ای ابو هرم این جماعت مرادشنام گفتند ؛ و من بصبوری رفتم و مال مرا طلب کردند و من کار ب شکیبائی گذاشتم؛ تا گاهی که همی خواستند خون من بریزند بناچار فرار گرفتم ، و سوگند با خدای که این مردم مرا بخواهند کشت ؛ و خونم بناحق بخواهند ریخت ، و و ندمنتقم ایشانرا از جامه ذلت و خواری پوشش و با شمشیری بران کیفر بخواهد داد و کسی را برایشان مسلط فر ماید که ایشانرا خوار و ذلیل گرداند.

معلوم باد که در کتب تواریخ و اخبار این داستان را در ورود بمنزل ثعلبی با ابوهره اسدی منسوب داشته و مرقوم است که فرموده ایم الله لتقتلنى الفئة الباغية ودرآخر خبر»نوشته اند فرموده حتى يكونوا أذل من سبأ اذ ملكتهم امرأة منهم فحكمت في أموالهم ودمائهم یعنی خداوند مردم بنی امیه را چنان ذلیل و زبون گرداند که از مردم شهر سبا (1) ذلیل تر شوند؛ که زنی از ایشان یعنی بلقیس بر آنجماعت سلطنت داشت ؛ وبرجان و مال ایشان حکم میراند .

آمدن حر بن یزید بجنك امام حسین

و در کتاب لهوف ابو هره ازدی مسطور است ، بالجمله میفرماید این داستان و نزول حضرت امام حسین در رهیمه بعبیدالله بن زیاد لعنة الله علیهما پیوست ، و آن ملعون حربن برید را با هزار تن سوار بجنگ آنحضرت وان داشت حر میگوید چون از منزل خویش بیرون شدم و بجانب امام علیه السلام راه بر گرفتم سه

ص: 93


1- شهرسبا : در قسمت شرقی صنعاء پایتخت کنونی کشور یمن بفاصله (20) كيلو متر سر زمینی بنام مآرب هست که پایتخت ملوك سبا ) که از طبقات بزرك سلاطين يمن بوده و 735 سال ادامه پیدا کرده ) بوده اهالی آنجا مردمانی زبون و احمق و در تحت تاثیر 13 پیغمبر که بر آنها مبعوث شده بود واقع نشده ، در زمان سلیمان پیغمبر فرمانر وای بر آنها زنی بنام بلقیس بوده و در برابر امراء در کمال ذات و اطاعت بودند برخوردحسین(ع) باحر بن یزید ج 2 دفعه مرا ندا کردند ، که ای خربشارت باد ترابهشت ، و چون نگران شدم هیچکس را نیافتم با خود گفتم مادر بمرك حربنشیند که فتال پسر پیغمبر مان بیرون میشود،و ک بجنت بشارت مییابد

دفعه مرا ندا کردند ، که ای خربشارت باد ترابهشت ، و چون نگران شدم هیچکس را نیافتم با خود گفتم مادر بمرك حربنشیند که فتال پسر پیغمبر مان بیرون میشود،و ک بجنت بشارت مییابد.

معلوم باد چنانکه اشارت رفت ملاقات امام حسین علیه السلام بنده با حربن یزید ریاحی در منزل دو خشب بود ، و در این حدیث در رهیمیه مذکور است ، و نیز در پاره کتب اسامی دیگر نیز مذكور است : بالجمله ميفرمايد: حر هنگام فریضه ظهر بآنحضرت نزديك شد ، وامام حسین سلام الله علیه فرمان کرد تا پسرش علی اذان واقامه گذاشت و امام حسین برای شد وفريقين را بتمامت با مامت نماز بگذاشت و چون سلام بگفت حربن یزید بر جست و عرض کردالسلام عليك يابن رسول الله ورحمة الله وبركاته ،امام حسين علیه السلام فرمود وعليك السلام کیستی؟ تو ای بنده خدای عرض کرد حربن یزید هستم فرمود ای در آیا برما یا برای ما هستی ؟ یعنی بجنگ ما اراده داری یا بنصرت ؟ عرض کرد ای فرزند رسول خدای

کند با خدای مرا بمقاتلت تو برانگیخته اند.

وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أُحْشَرُ مِنْ قبری وَ نَاصِيَتِي مَشْدُودَةُ الَىَّ رجلى وَ يَدِى مَغْلُولَةً الَىَّ عُنُقِي واكب عَلَى حُرٍّ وَجْهِي فِي النَّارِ يَا بْنَ رَسوُلِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ علیه واله این ارْجِعْ الی حَرَمِ جَدِّكَ فانك مَقْتُولُ ».

ومن پناه میبرم بخدای از اینکه انگیخته شوم از قبر خود، و موی پیشانی مرا بابایم بهم بر بسته و دستم بگردنم مغلول، و با اینحال بر روی در آتش در افتم، ای فرزندرسول خدای کدام سوی میشوی بازگرد حرم جد خویش چه تو کشته میشوی یعنی اگر باز نشوی بدست این مردم منافق ناکس بیکس وشهید میشوی ، حضرت امام حسین علیه السلام این شعر بخواند .

سأمضى وما بالموت عار على الفتى*** اذا ما نوى حقاً و جاهد مسلماً

وواسى الرجال الصالحين بنفسه ***وخارق مشوراً وخالف مجرماً

فان مت لم الدم و ان مشتلم الم ***كفى بك ولا أن تموت و تزعماً

معلوم باد که در کتب اخبار وتواريخ تمثل فرمودن آن حضرت باین شعر که از

ص: 94

شخصی از بنی الاوس است ، در آن هنگام مذکور داشته اند ، که امام حسین علیه السلام از طریق عذيب وقادسیه راه بگردانید ، و از طرف چپ روان گشت وحر بن يزيد نزديك بآنحضرت راه می پیمود ، و آنحضرت را از آنجماعت شقاوت اثر پرهیز میداد . بالجمله امام حسین سلام الله علیه در قرائت این اشعار باز نمود ، که من از این عزیمت روی بر نتابم ، زیرا که گ بر جوانمردان روز گارعار نباشد ، گاهی که حق و طریق حق وسخن حق را پیشنهاد خاطر نمایند ؛ و در راه حق با مردم ناحق برای حفظ مردمان مسلم برحق جهاد کنند صالحان را بتن وجان خودنگاهبان شوند ؛ و از مردم ناكس ومجرمان نابهجنار برکنار روند ؛ و با اینصورت و این سیرت اگر دستخوش هلاکت شوند ندامت نگیرند ، و اگر زنده بمانند سرافراز زنده باشند ، بلکه ذات مر آن کسانی است که بخواری و ذلت و بیہودگی بر بستر هلاکت در افکنند و بمیرند ، گاهی که دماغ ایشان بر خاكهون وهوان مالیده شود.

بالجمله بعداز آن حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه همچنان راه نوشت ؛ نادر قطقطانه نزول فرمود وخیمه را نگران شد که بر پای داشته اند، فرمود این فسطاط(1)از کیست عرض کردند ازعبدالله بن (2)حر جعفی است، امام حسین یکی را بدو فرستاد که ایمرد اگر در این ساعت بخدای بازگشت و بنصرت من باز نشوی ، تابشفاعت جدم نایل شوی مذنب و خاطی باشی (3)عبدالله بن حرعرض کردیا بن رسول الله سوگند با خدای اگر تورا نصرت کنم، اول کسیکه در نصرت تو مقتول شودمن باشم ، لیکن این اسب مرا بپذیر قسم باخدای هیچوقت بر آن بر ننشسته ام که آهنگ چیزی را کرده باشم ؛ جز آنکه بآن دست یافته ام ؛ و هیچکس بآهنگ من بر ننشسته مگر اینکه بدستیاری این اسب

ص: 95


1- فسطاط : سراپرده : پرچم
2- عبدالله بن حر جعفی : یکی از دلاوران و جنگجویان عرب بوده و از مطالعه حالانش بدست میآید که تا اواخر عمر مختارزندگی داشته و خودرا بمصعب بن زبير ملحق ساخت و از اشعارش بر میآید که از نصرت نکردن سیدالشهداء وهمچنين مختار بسیار پشیمان بوده است ،
3- خاطی : مجرم ، گناهکار

نجات یافته ام ؛ پس این اسب را بازگیر ؛ امام حسین علیه السلام روى مبارك از وی برتافت ؛ و فرمود ما را بتو و اسب تو حاجتی نیست.

وما كنت متخذ المضلين عضداً و من گمراهان را باز و و نیروی خود نمیخواهم

وَ لَكِنَّ فَرَفَلالَنَا وَ لَا عَلَيْنَا فانه مَنْ سَمِعَ واعيتنا أَهْلِ الْبَيْتِ ثُمَّ لَمْ يجبناكبه اللَّهُ عَلَى وَجْهِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ ».

محض عنایت و شفقت فرمود : کنون که بنصرت ما نمیروی ؛ باری در اینجانپای نه ما را یاری کن و نه جنگ و ستیز جوی؛ چه هر کس صدای ناله و استغاثه و دادخواهی ما اهل بیت را بشنود ، و ما را نصرت نکند و اجابت ننماید؛ خداوندش در روی در آتش جهنم در افکند.

معلوم باد که ملاقات امام حسین را با عبدالله بن حر جعفی در منزل قصر (1) مقاتل نوشته اند؛ از آن پیش که حربن یزید ریاحی فرارسد ، و آنحضرت را با عبدالله بن حر مکالمات است که در این حدیث لختی مذکور است ، و تطقطانه موضعی است در حوالی که خانه و زندان خانه نعمان در آنجا بود بالجمله بعد از آن امام حسین علیه السلام همچنین راه بنوشت ، تا بزمین محنت تمرین کربلا باز رسید و فرمود : اینجا چه مکانیست عرض کردند یا بن رسول الله کربلا باشد.

«فقال هذا يوم كرب و بلاء و هذا الموضع الذي يهراق فيه دمائنا ويباح فيه حريمنا فرمود همانا این است روز اندوه و بلا ، و همان زمین است که خونهای ما در اینجا میریزد و پرده حرمت ما در اینجا چاک میگردد ، پس از آن عبیدالله بن زیاد سپاه خود را جنبش داد، و نخیله(2)رالشگرگاه ساخت و مردی را که بنام عمر بن سعد لعنة الله علیه بود با چهار هزاربه پیکار آنحضرت رهسپار ساخت و عبدالله بن الحصين التمیمی را با هزار سوار و از پی او شبث بن ربعی

ص: 96


1- قصر مقاتل : قصرى بين شام وعين التمر منسوب بمقاتل بن حيان و نزديك قطقطانه در حوالی کوفه بوده است در کتب دیگر قصر بنی مقاتل نوشته شده
2- نخیله : نام موضعی در عراق بوده است.

را با هزار سوار و محمد بن اشعث ابن قیس کندی را نیز با هزار سوار بحمایت و متابعت همدیگر بفرستاد و امارت عمر بن سعد را بر ایشان بر نگاشت ؛ وایشانرا فرمان کرد تا بفرمان او گوش و باطاعتش هوش گذارند ؛ و از آن پس با پسر زیاد خبر دادند که پس سعد با حسین بمسامره(1)ومحادثه (2)روز گذارد و قتال آن حضرت را مکروه شمارد ، پس شمر بن ذی الجوشن لعنه الله تعالی را با چهار هزار سوار پرخاشگر (3) بحرب پسر پیغمبر راه سپر داشت ، و به پسر سعد بر نگاشت که چون این نامه من برخوانی ؛ حسین بن علی را زمان مگذار و نفس بروی قطع کن ؛ و در میان او و آب حایل شوچنانکه در یوم الدار (4)در میان عثمان و آب حایل شدند.

چون این نامه بعمر بن سعد پیوست ؛ بفرمود تا منادی ندا کرد ؛ حسین و اصحاب او را يك امروز و يك امشب مهلت بر نهادیم ؛ یعنی ازین افزون ایشانرا مهلت نیست ، و این کردار برحسین و اصحاب حسین دشوار افتاد ، و آنحضرت در میان اصحاب خویش بخطبه بپای خاست «فقال اللهم انى لا اعرف اهل بيت أبر ولا أزكى ولا أطهر من أهل بيتي و لا أصحاباً هم خير من اصحابي وقد نزل بي ما قدترون و انتم في حل من بيعتي ليست لي في اعناقكم بيعة ولالى عليكم ذمة و هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملاو تفرقوا في سواده فان القوم انما يطلبوني ولو ظفروابي الذهلوا عن طلب غيرى»

عرض کرد ، بارخدایا بدرستیکه هیچ اهل بیتی را از اهل بیت خود مهربان تر و نیکوترو پاكتر و طاهرتر وزکی تر ؛ و نه اصحابی را از اصحاب خود بهتر نشناخته ام.

همانا حوادث و بلایا آنچه را نگران هستید بر من فرود گشته است و شماها از

ص: 97


1- مسامره : شب را با صحبت و افسانه باهم گذرانیدن
2- محادثه ، باهم سخن گفتن
3- پرخاشگر : جنگجو ، دلاورالدار : روزی است که عده ای از مسلمین با چند نفر از سران ورجال برجسته خود از طغیان جنايات عمال عثمان و خودش بستوه آمده و دور کاخ خلافت را محاصره و تمامی اطرافیان
4- يوم و درباریان او را باستثنای مروان بن الحكم وزیر او که زخمی شد و در اثر معالجه بهبودی یافت) بقتل رسانند

عقد بيعت من بیرون باشید ، و مرا در گردن شماها بیعت و ذمتی نیست ؛ و این تاریکی شب است که جهان را در سپرده و شمارا در پرده گرفته ؛ و این شب را از بهر خود جمل فرا گیرید؛ و این عبارت مثلی است که در مقام وصیت به بیداری و جمله شب راه سپاری گویند یعنی در این شب خواب بچشم نیارید؛ و تا با مدادراه سپارید؛ و ازین بلیت که من بدان اندرم آسایش گیرید ، چه این جمله تدارك و تهیه این جماعت بتمامت در طلب من باشد ؛ و چون بر من استیلا جویند با دیگران طلب وطمع نه بندند.

معلوم باد که در این فرمایش امام که بیعت خویشرا از شما برگرفتم ، مقصود بیعت ظاهرو تعصب عربی و جانبازی در رکاب است؛ و گرنه بیعت امام شکستن ندارد ؛ یعنی این بیعت را بفرمان من از خود برداشته شمارید، و چون بامر من میباشید ؛ نه آن است که شما بیعت مرا شکسته باشید فقام اليه عبدالله بن مسلم بن عقيل بن أبي طالب فقال يا بن رسول الله ماذا يقول لنا الناس ان نحن خذلنا شيخنا و كبيرنا وسيدنا و ابن سید الاعمام و ابن نبيناسیدالانبياء لم نضرب معه بسيف ولم نقاتل معه برمح لا والله أو نرد موردك ونجعل انفسنا دون نفسك ودمائنا دون دمك فاذا نحن فعلنا ذلك فقد تمضينا ما علينا و خرجنا ممالزمنا »

این هنگام عبدالله بن مسلم بن عقیل ابن ابیطالب رضی الله عنه بپای خاست ، و در

آنحضرت معروض داشت ای پسر رسول خدای اگر ما چنین کنیم و تو را بگذاریم و بگذریم مردمان در حق ما چگویند که بزرگ و آقا و پسر سید اعمام و پسر پیغمبر خود سید پیغمبران راتنهاوبی یار و غمگسار بگذاشتیم ، و در حضرتش استعمال سیف و سنان ودفع دشمنان ناکرده روی بر کاشتیم؛ سوگند با خدای چنین نکنیم و چنین نرویم ،وبهر کجا تو باشی باشیم؛ و بجز در رکاب تو ذهاب و ایابی ندانیم؛ ودرحضور تو بادشمن تو جنگ در افکنیم ، و خویشتن را برخی(1)توسازیم و در حضور تو در خون خویش بغلطیم و چون آنجمله بپای بردیم؛ همانا آنچه بر ما واجب است بجای نهاده باشیم و آنچه بر گردن مالازم است آسوده بیرون شده باشیم.

ص: 98


1- برخی : فدائی

كلمات زهير بن قين وَ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلُ يُقَالُ لَهُ ظَهِيرُ بْنُ الْقَيْنِ الْبَجَلِيِّ فَقَالَ یا بْنُ رَسُولِ اللَّهِ وَدِدْتُ أَنِّى قَتَلْتُ ثُمَّ نُشْرَةُ ثُمَّ قَتَلَتْ ثُمَّ نُشْرَةُ ثُمَّ قَتَلَتْ ثُمَّ نُشْرَةُ فِيكَ وَفَى الَّذِينَ مَعَكَ مَاتَ قَتَلَتْ وَانِ اللَّهَ دَفَعَ بِى عَنْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ .

چون کلمات عبد الله بن مسلم بپای رفت ظهیر بن القین در حضرت حسین بپای خاست و عرض کرد ای فرزند رسول خدای همانا دوست میدارم؛ در راه تو و آنانکه با تو هستند کشته شوم و هم زنده کردم؛ و دیگزره کشته گردم و دیگر باره زنده شوم و اینکار بیکصد بار پیوسته گردد ؛ ومن همی در طردو دفع اعدای تو کشته و زنده شوم ، وخدای بسبب این کردار من وفدا شدن من این بلیت را از شما اهل بیت بگرداند فقال له ولا صحابه جزيتم خيراً»

امام حسین در پاسخ ظهیر و دیگر یارانش عليهم الرحمة والرضوان فرمود :خدای شما را پاداش نيك فرماید؛ آنگاه بفرمود حفیره (1) و کنده کوچکی در پیرامن لشگر خود همانند خندق بکندند ، و هم بفرمود از چوب و هیزم انباشته نمودند آنگاه فرزندش على سلام الله علیهمارا فرمان کرد ، تا باسبی سوار و بیست تن پیادگان برای آوردن آب روان شدند و در این هنگام ایشان سخت مضطرب و ترسان بودند ؛ و امام حسین علیه السلام این شعر قرانت همیفرمود :

يا دهر اف لك من خليل ***كم لك بالاشران و الاصيل

من طالب و صاحب قتيل ***والدهر لا يقنع بالبديل

و انما الأمر الى الجليل ***وكل حى سالك سبيل (2)

معلوم باد که پاره از مورخین این اشعار را بعلاوه يك شعر و اندك اختلافی مرقوم

داشته اند که بعد از آنکه حضرت امام حسین علیه السلام در روز پنجشنبه دوم شهر محرم الحرام

ص: 99


1- حقيره : گودال ، کنده ، قبر
2- ای روزگار اف بر تو باد که بددوستی ، چه بسیار در بامداد و شام ياروه واخواه خودو طرفدار حق رجوینده آنرا کشته ای، روزگار بدل قبول نمی کند کار فقط واگذارده بخداوند بزرك است و هر فرد زنده ای راهی را که من رفته ام طی خواهد کرد.

گاهی که اصلاح سلاح خویش همی فرمودند تذکره نمود ، واز حضرت سید العابدین نیز حکایتی در این مقام مسطور داشته اند. و در ارشاد مفید علیه الرحمه در همین مقام که در اینجا در این حدیث شریف مسطور است مذکور داشته ؛ و میگوید امام زین العابدین علیه السلام فرمود در آن شبی که پدر بزرگوارم در صبح آنروز شهید میشد نشسته بودم ؛ وعمه ام زینب سلام الله علیها نزد من بود ؛ و مرا پرستاری میفرمود؛ ناگاه پدرم بآن خیمه که او را کناری گرفت ؛ وجون مولای ابوذر غفاری در خدمتش شمشیر خویش همی اصلاح بود میکرد ؛ و پدرم این اشعار قرائت مینمود ، و دوبار یا سه بار اعاده فرمود؛ تا من بفهم گرفتم و اراده او را بدانستم و گریه در گلوگاه من پیچیدن گرفت ؛ وبزحمت تمام اندوه بدل فرو بردم و شکیبا گشتم و بدانستم بلا نازل شده است ؛ و عمه ام نیز آنچه من بشنیدم شنیده بود ، لکن چون زنان دستخوش رفت و جزع میباشند خودداری نتوانست و از جای برجسته جامه کشان و سروروی گشاده روان شد ، تا بخدمت پدرم رسید .

فَقَالَتْ والكلاه لَيْتَ الْمَوْتِ أَعِدْ مِنًى الحيوة الْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ وابى عَلَى وَاخَى الْحَسَنِ ياخليفة الْمَاضِينَ وَ ثِمَالَ الْباقِينَ

فرمود : داد از این بلیت و فریاد از این مصیبت کاش بساط زندگی و زندگانی مرا

موکب مرگ و فنادر میسپرد ؛ و جیش اجل بنیاد حیاتم در هم مینوشت

همانا امروز مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن بمردند ، یعنی چون توراه هلاك و شهادت به پیمائی و از گذشتگان جز توام بیاد گار نیست؛ چنان است که جمله آنان امروز مرا از دست شده باشند؛ ای خلیفه برگذشتگان و پناه بازماندگان فنظر اليه الحسين علیه السلام وقال يا اخية لا يذهبن حلمك الشيطان»

امام حسین سلام الله علیه از روی عنایت حضرت زینب نظر افکنده فرمود: ایخواهرك من برعلم و بردباری توشیطان چنگ نیفکند آنگاه آب در دو چشم مبارکش بگشت دو قال لو ترك القطالنام اگر قطارا بحال خود آسوده گذارند البته بآسایش بخوابد، قطا نام مرغی است و در امثله عرب و اشعار عرب مذکور است.

و لولا المزعجات من الليالي *** لما ترك القطاطيب المنام

ص: 100

اگر دواهی و مهلكات و بلیات و حوادث و آفات شبها نبودی قطاخواب خوش از دست ندادی ؛ کنایت از اینکه اگر من بحال خویش و اختیار خویش بودم ؛ از خواب خوش و خوابگاه خوش و مسکن مألوف دوری نمیگرفتم ، و در این زمین بلادچار رنج و عناو محنت و دغا (1) نمیشدم اما مخالفان دین و معاندان سید المرسلين مرابحال خود و اختیار خود نمیگذارند ؛ و جز صبوری و شکیبائی و رضای بقضا چاره نیست.

«فقالت يا ويلتاه أفتغتصب نفسك اغتصا بأفذلك أقرح لقلبي وأشد على نفسى ثم لطمت وجهها و أهوت الى جيبها و شقه وخرت مغشياً عليها زينب سلام الله عليها عرض کرد : وای بر این روز دلسوزو اندوه بر این روز گار محنت آثار؛ آیا جان مقدس و روان مطهر تو بظلم وستم مغصوب میشود، و تو مظلوم شهید میشوی؛ و این حالت پریش بیشتر قلب مرا ریش مینماید ، و مجروح میسازد و بر نفس من شدید تر و سخت تر میافتد آنگاه از کمال اندوه و افسوس برصورت مبارك لطمه بزد، و گریبان چاک زدو بیهوش بیفتاد.

«فقام اليها الحسين فصب على وجهها الماء وقال لها يا أختاه اتق الله وتعزى بعزاء الله و اعلمی ان اهل الارضيه وتون واهل السماء لا يبقون وان كل شي هالك الاوجه الله تعالى الذي خلق الخلق بقدرته و يبعث الخلق ويعودون وهو فرد وحده جدی خیرمنی وابی خیر منی و امی خیر منی، واخی خیر منی، ولیى ولكل مسلم برسول الله اسوة فعزاها بهذا ونحوه؛ وقال لها يا اختاه اني اقسمت عليك فأبرى قسمى لا تشقى على جيباً ولا تخمشي على وجهاً ولا تدعى على بالويل والثبور اذا انا هلكت ثم جاء بها حتى اجلسها عندى»

سفارش آنحضرت (ع) اینوقت امام حسین بطرف خواهر بر خاست، و برچهره مبارکش را زینب سلام الله علیها آب بیفشاند و با او فرمود ای خواهر نا شکیب مباش ، و از ناشکیبائی از خدای بترس و در وفود مراكب بلاو ورود مواكب عنا(2)و وصول مصائب روزگار و نزول نوایب لیل و نهار صابر و بردبارشو چنانکه خدایتعالی فرموده به تسلی و تعزیت خدای و کلمۀ «انالله و انا الیه راجعون (3)که وظیفه صابران و دوای اندوه مندان است

ص: 101


1- دغا : نار است. مكر، قريب
2- عنا : رنج : بلا ، مصیبت
3- البقره (152)

تسلی گير ونيك دانسته باش که مردم زمین دستخوش فنا و زوال هستند ، واهل آسمان بچنگ تباهی و فنا گروگان باشند، و جمله اشیاء پای کوب دواهی و بلا گردند ،جزذات ذو الجلال والجمال ایز دمتعال که آفریدگانرا به نیروی خود بیافرید ، وخلق را از پس مردن بر انگیزد؛ و بمعاد گاه رستاخیز در آورد و خداوند مجید فرد و وحید بماند،همانا جدم رسول خدا از من بهتر بود پدرم علی مرتضی از من بهتر بود ؛ مادرم بتول عذرا از من بهتر بود و برادرم حسن مجتبی از من بهتر بود ، یعنی این جمله همگان ازین جهان رخت بر بستند، و بدیگر سرای برضوان یزدان پیوستند، پس در حیات و دوام من در این سرای ایرمان جای چه طلب و طمع است هما نامراد هر مسلمانیرا برسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم تا سی و در تمام مراتب پیروی بباید بود .

بالجمله آن حضرت خواهرش را باینکلمات و امثال آن تسلیت و تسکین همی فرمود و با او گفت ایخواهر من سوگندمیدهم تراو تو قسم مرار است گردان؛ و دیگرگون میآور یعنی هر چه گویم جز آن مکن و بآن رفتار فرمای در مرگ من گریبان چاک مکن ، و چهره مخراش و ناله برای وثبور(1) بلند مگردان؛ و از پس این کلمات زینب سلام الله علیها را بیاورد تا نزد من جلوس داده ثم خرج الى اصحابه فامرهم ان يقرب بعضهم من بعض وان يدخلوا الا طناب بعضها في بعض وان يكونوا بين البيوت فيقبلوا القوم في وجه واحد والبيوت من ورائهم وعن ايمانهم وعن شمائلهم قد حفت بهم الا الوجه الذي يأتيه منه عدوهم »پس آنحضرت بجانب یاران خویش روان گشت، و ایشانرا فرمان داد که باهم نزديك باشند ، وخيام را با هم پیوسته و نزديك و طنابها را در هم افکنند ؛ و بجمله جای در بیوت و خیام داشته، دشمن را از يك روی پذیرا گردند؛ و بیوت از دنبال ایشان و از سوی راست و چپ ایشان بر ایشان محیط باشد؛ مگر همانطرف که دشمن ایشان بر ایشان تاخت و تاز میآورد و رجع علیه السلام الى مكانه فقام ليلته كلها يصلى و يستغفر ويدعو ويتضرع وقام أصحابه كذلك يصلون ويدعون ويستغفرون چون آنحضرت آن کارها را بپای و نظام آورد ؛ بمكان خویش مراجعت فرمود و آنشب را بتمامت بنماز و استغفار و دعا و تضرع بپای برد ؛ و اصحاب آنحضرت نيز بر

ص: 102


1- تبور : هلاکت

اینگونه بنماز و دعا و استغفار بپای بردند .

در بحار الانوار از حضرت امام زین العابد ین علیه السلام مرویست ، که در آن شب که بروزش پدرم شهید میشد؛ در خدمتش حاضر بودم با اصحاب خویش فرمود : اينك شب است و اور اجمله بگیرید، یعنی چون تاریکی بر جهان پرده برافکنده ، و کسی را بر کسی دست نرسد، این تاریکی را برای دفع شر اعادی و گزند عدوان چون سپرشماريد، و هر يك بهرسوى خواهید راه بسپارید؛ راقم حروف گوید ممکن است این همان عبارت مذکور باشد «فاتخذوه جملا وكاتب حروف جنة نوشته باشد،

بالجمله فرمود اینقوم بقصد و آهنگ من هستند ؛ و مقصود ایشان من باشم ، واگر

مرا بکشند با شما التفاتی نیارند و شما در حل وسعت بیعت هستید، عرض کردند سو خدای هرگز اینکار نشود ، و از تو بر کنار نمانیم و حل بیعت نخواهيم ، ووقت نخواهیم و وقت نجوئیم تا از تو روی بر تابیم «فقال انكم تقتلون غداً كلكم ولا يقلت منكم رجل» فرمود: بامدادان جمله شما دستخوش شمشیر آبدار و تیر شرر بار میشوید ، و هیچکس از شما از مرگ نرهد ويك مرد بسلامت بیرون نشود؛ عرض کردند سپاس مر آن خداوندیرا که مارا شرف و شرافت بخشید ، که در حضرت تو شهیدشویم ، وبعز شهادت که فخر دنیا و آخرت است فایز گردیم، آنگاه آنحضرت لب بدعا بر گشود ، پس از آن فرمود سرهای خود بر کشید و بنظاره شوید .

فجعلو اينظرون الَىَّ مَوَاضِعِهِمْ وَ مَنَازِلَهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ هُوَ يَقُولُ لَهُمْ هَذَا مَنْزِلُكَ يَا فُلَانٍ فَكَانَ الرَّجُلُ يَسْتَقْبِلُ الرِّمَاحَ وَ السُّيُوفَ بِصَدْرِهِ وَ وَجْهُهُ لِيَصِلَ إِلَى مَنْزِلَهُ مِنَ الْجَنَّةِ .

چون اصحاب آنحضرت در مودت آن حضرت و ابقای رضوان (1)حضرت احدیت از جان و مال و اهل و عیال و تمامت علایق این سرای پرو بال چشم فروبستند ، و یکباره بمثوبات آنسرای و مرضات خداوند ذوالجلال پیوستند ؛ وبجمله يك رنگ و بتمامت هم آهنگ گشتند زروجود را در تابش بوته آزمایش خالص و دهدهی (2)نمایش دادند، بهر کرم و کرامت ولی

ص: 103


1- رضوان ، خشنودی و رضا ، خشنود شدن
2- دهدهی: بمعنی ده ده باشد زیرا که طلای خالص بی عیب و تمام عیار است

یزدان و کار فرمای عرصۀ کون و مکان موج زدن و شاهین همت و شاهباز عنایتش بر آسمان مکرمت و موهبت اوج زدن گرفت ، وأبواب بهشت بر ایشان گشاده ، ومنازل و قصور ایشان را در جنات نعیم با ایشان نمودار فرمود ، پس آنجماعت بمواضع و منازلی که در باغ جنان و ماوای حور العین و غلمان مر ایشان را مقرر بود نگران شدند ، و امام علیه السلام که قاسم نارو جهیم و صاحب خلد و نعیم است؛ بهريك ميفرمود ای فلان اینست منزل و مکان تو در بهشت جاویدان ؛ و چون آنمردم پاك زاد پاک نیت آنمقام و مرتبت و آن برخورداری و نعمت را نگران شدند ؛ جهان را از بهر خویشتن تنگ و گلشن را تاريك گلخن (1)و بدن را قالب اندوه و سجن و اهل و عیال را اسباب هزاران رنج و و بال دیده ، مردن را عین رستن و ترك جان گفتن را دولت جاویدان شمردند ، زخمه تیر و شمشیر بر جان و روان خریدار شدند ؛ و مردمك ديده را هدف تیر شرو بار مردم کارزار ساختند ؛ وسینه راسپر رماح (2)وسیوف و چهره های آزاده را نشان سهام بلا واسنه (3) آهار داده (4)نمودند تا مگر زودتر از این مرکز آفات و بلیات رستگار ؛ و بنعیم دیگر سرای برخوردار شوند ؛ و از این مسکن نا محمود بمحل موعود زودتر منزل گزینند . و نیز در بحار الانوار از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مروی است؛ که فرمود : در خدمت امام حسین علیه السلام بیرون شدیم و آنحضرت در هیچ منزل از منازل نازل نمی شد ، و از آنجا کوچ نمیفرمود ؛ جز اینکه از حضرت یحیی بن ذكريا وقتل او تذکره همی فرمود.

«وقال يوماً ومن هوان الدنيا على الله عز وجل أن رأس يحيى بن زكريا أهدى الى بغى من بغايا بني اسرائيل»

یعنی یکی روز امام حسین علیه السلام الله فرمود: از جمله پستی و خواری و ذلت روزگار در حضرت یزدان آفریدگار این است ؛ که سر مانندیحیی بن زکریا پیغمبر پسر پیغمبری را برای زانیه و سرکشی از سر کشهای بنی اسرائیل بهدیه بردند

ص: 104


1- گلخن : تون ، آتشخانه حمام
2- رماح - جمع رمح : نيزه
3- اسنه - جمع سنان : بیکان نیزه
4- آهار: پالوده ای که بر کاغذ و شور باشی که بر جامه مالند

راقم حروف گوید این خبر حضرت نشان از خبر غیب کند ؛ چه در این خبر از شهادت خود بعلاوه از بردن سر مطهرش در مجلس ابن زیاد و هدیه به یزید خباثت نهاد داستان میفرماید . در مجموعه ورام ابن ابی فراس از علی بن الحسين علیه السلام مسطور است

«من هو ان الدنيا على الله تعالى أن يحيى بن زكريا اهدى رأسه الى بغي في طست من ذهب فيه تسلية لحرفاضل يرى الناقص الدنى يظفر من الدنيا بالحظ السني كما اصابت تلك الفاجرة تلك الهدية العظيمة»

یعنی درخواری و ذلت و هوان جهان در حضرت یزدان همین بس ؛ که راس شریف

یحیی بن زکریا سلام الله عليهما را در طشتی از طلا بسوی زانیه و کشی طاعی بهدیه میبرند ، و این کردارها و اتفاقات برای مردم آزاده فاضل در ملاقات مصائب و امور ناخجسته اسباب تسلیه است، که مردمان ناقص پست فطرت بی قدر بی رتبت به نصیبه های بزرگ روزگار برخوردار میشوند چنانکه آن فاحرۀ زانیه زنا کار بچنین هدیه بزرگ کامکار شد و باین معصیت عظیم شادخوار گردید .

ودیگر در بحار الانوار از حدیث مقاتل از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مرویست که همخوابه پادشاه بنی اسرائیل سالخورده و سالدار گردید ؛ لاجرم اندیشه بر آن بر نهاد که دختر خود را که از ملك داشت با پادشاه تزویج نماید؛ پادشاه از یحیی بن ذکریا مشورت نموده یحیی او را از آن کردار منع فرمود؛ و آن زن این داستان بدانست ؛ و دختر خود را بزینت و آرایش در آستان پادشاه نمایش داد ؛ و آن دختر در حضرت پادشاه چندی بلعب و بازی دلربائی نمود ، پادشاه گفت حاجت تو چیست عرض کرد :سریحیی بن ذکریا گفت ؛ جز این اراده نکرده ام ؛ وقانون چنان بود که اگر پادشاه در میان آن جماعت سخن بدروغ افکندی از سلطنت معزول ماندی پس او را در میان عزل شدن از سلطنت و کشتن یحیی مخیر ساختند و او یحیی را بکشت ؛ و از آن پس سر مبارکش را در میان طشتی از طلا بسوی آن دختر بفرستاد راقم حروف کوید چنان می نماید که چون پادشاه با دختر فرمود : حاجت تو

ص: 105

چیست مفهوم آن بوده است ، که هر چه بخواهی پذیرفته و من در قضای (1)آن آماده ام بالجمله زمین را فرمان رفت تا وی را فرو گرفت ، و خدایتعالی بخت نصر(2)را برایشان . مستولی گردانید ، و بخت نصر منجنیق ها برایشان برکشید ، وسنگ بر آنها بیفکندو جز اینکاری دیگر نمی نمود ، پس عجوزی از آن شهر بدرگاه بخت نصر بیامد ، و گفت همانا این شهر پیغمبران است ، و گشوده نمیگردد مگر بچیزی که ترا بر آن دلالت نمایم گفت : هر چه بخواهی تر است ؛ گفت چندی پلیدی و خبث در آن بیفکن ، چون بخت النصر آنکار بپای آورد شهر گشوده گشت ؛ و بشهر اندر شدو عجوز را حاضر ساخت ، و فرمود : تراچه حاجت است ؟ عرض کرد: در این شهر خونی جوشان است چندان بر آن کشتار کن تا فرو کشیدن گیرد پس بخت نصر هفتاد هزار تن در آن مکان بکشت تا آن خون فرو ایستاد.

«ياولدی یا على والله لا يسكن دمى حتى يبعث الله المهدى فيقتل على دمى من المنافقين الكفرة الفجرة سبعين ألفا »

امام حسین فرمود : ای فرزند من ای علی سوگند با خدای خون من ساکن نمیگردد تا گاهی که خدای تعالی حضرت مهدی صاحب الامر را برانگیزد ، و در ازای خون من ازین جماعت کافر فاجر هفتاد هزار تن را خون بریزد بالجمله بترجمه حدیث شریف بازشویم

کلمات آنحضرت درباره غسل و وضو با اصحاب

چون امام حسین علیه السلام اشعار مسطور را در مذمت جهان و عدم وفای این عجوز خشك پستان و انقلابات گوناگون روزگار و تصاريف (3) لیل و نهار و کشتگان آغشته بخون این چرخ بازگون و تباه شدگان این گردون سرنگون برزبان مبارک براند ، و باز نمود که همه کس باینراه که اندریم روان ، و از این شربت که میچشیم بخواهد چشید ، و پایان هر امر و نهایت هر کار بحضرت کردگار پیوسته است، با اصحاب و یاران خویش فرمود

ص: 106


1- قضاء : حكم ، جریان امر
2- بخت النصر : پس از طغیان و فساد بنی اسرائیل در زمان دانیال پیغمبر بر قوم اسرائیل مسلط شده و قتل عام عجیبی کرد و شهر آنان را خراب ساخت ، بنا بر نقل بعضی از تواریخ از عمال شاهان عجم بوده و این واقعه بعد از شهادت یحیی بن زکریای پیغمبر بوقوع پیوسته »
3- تصاريف - جمع تصريف : گردش ، انقلاب

«قوموا فاشربوا من الماء يكن آخر زاد کم و توضوا واغتسلواو اغسلوا ثيابكم

لتكون أكفائكم »

یعنی بپای شوید ، و از این آب بنوشید که آخر توشه شماست ؛ ووضو وغسل کنید و جامه های خویشتن را شستن دهید تا شما را کفن گردد پس از آن ایشانرا نماز فجر بگذاشت و بهیئت و تعبیه(1)حرب و کارزار آراسته ساخت ، و بفرمود تا در آن حفره که بگرد سپاه خویش بکنده بودند آتش در افکندند ، و بر افروختند تا آنجماعت مردود از یکسوی جنگ در افکنند این هنگام پلیدی از مردم ابن سعد که او را ابن جویریه مزنی میگفتند سواره بآنسوی گذاره نمود ؛ و چون آتش افروخته را نظاره کرد دست بر دست بزد ؛ و آواز برکشید ایحسین و ای یاران حسین بشارت بادشمارا بآتش چه در داردنیا بآن شتابان ،شدید امام حسین علیه السلام فرمود : این مرد کیست؟ عرض کردند ابن جویریه مزنی است.

«فقال الحسين علیه السلام : أللهم أذقه عذاب النار فى الدنيا، امام حسین علیه السلام عرض کرد :

ایخدای بچشان او را عذاب آتش دردار دنیا، در اینوقت اسب کشی نمود، و عنان از دستش باز کشید ، و او را در همان آتش افروخته در افکند و پاك بسوخت ؛ پس از وی از لشکر پسر سعد مردی دیگر که او را تمیم بن حصین فراری میخواندند بیرون تاخت ؛ و ندا کردای حسین وای اصحاب حسین آیا نگران آب فرات نیستید ؟ که مانند شکم ماهیان موج بر روی موج می افکند ، سوگند با خدای قطره ازین آب نخواهید چشید؛ تا گاهی که با تمام جزع شربت مرگ بنوشید ؛ امام حسین علیه السلام فرمود : این مرد کیست ؟عرض کردند تميم بن حصين.

فَقَالَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلَامُ هَذَا وَ أَبُوهُ مِنْ أَهْلِ النَّارِ اللَّهُمَّ اقْتُلْ هَذَا عَطَشاً فِي هَذَا الْيَوْمِ

فرمود این مرد و پدر او از اهل دوزخ اند ، بارخدایا اور اتشنه و جگر تفته هلاك فرمایا

در همین روزراوی میگوید آن ملعونرا تشنگی فرو گرفت ، وهمي بروی چیره گشت و نتوانست تا از اسب خویش بزیر افتاد، و بدنش پایمال سم اسبها گردید؛ اینوقت مردی دیگر

ص: 107


1- تعبيه : ساختن ، آماده کردن

از لشکر پسر سعد که اور احمد بن اشعث بن قیس کندی میگفتند بیرون تاخت ؛ و گفت ای فاطمه ترا در حضرت رسول خدای چه حرمتی است؟ که بیرون از تو کسی را

حسین بن نیست، امام حسین سلام الله علیه این آیت مبارك تلاوت فرمود:«ان الله اصطفى آدم ونوحاً و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ذرية الاية»(1)

آنگاه فرمود: سوگند با خدای محمد صلی الله علیه وآله وسلم از آل ابراهیم هست و ذریه هادیه از آل محمد هستند کیست این مرد عرض کردند محمد بن اشعث بن قیس کندی؛ پس آنحضرت سر مبارك باسمان برکشید، و عرض کرد «اللهم أر محمد بن الاشعث ذلا فى هذا اليوم لا تعزه بعد هذا اليوم أبداً » بار خدایا بنمای محمد بن اشعث را ذلت و خواری در این روز که بعد ازین روز ابدا برای او عزتی نباشد، پس آن ملعونرا حالتی دریافت ، و برای پلید یکردن از لشکرگاه بیرون شد، و خداوند کژدمی را بروی مسلط ساخت و او را در آن حالت که مکشوف العوره بود بگزید؛ و بآن ذلت وهوان بجانب دوزخ روان گشت.

بعضی مکالمات آن و دیگر در دنباله آنحدیث که از ابو حمزه از سید سجاد سلام الله علیه حضرت در شب عاشورا در مکالمات امام حسین علیه السلام با اصحاب کبار و رخصت دادن ایشانرا که هر کس خواهد در تاریکی شب ازین میدان هلاك ودمار بدیگر جای رهسپار شود و من عهد و بیعت خود را از گردن شما فرو گذاشتم ؛ و آنجواب که ایشان بعرض رسانیدند همچنان از ابو حمزه از امام زین العابدین مرویست ، که آنحضرت اصحاب را دعای خیر بفرمود؛ و با مدادهمان روز بتمامت شهید شدند.

بالجمله میفرماید: چون در آنشب این کلمات میگذاشت ؛ قاسم بن حسن عرض کرد: من نیز در شمار شهدایم ؟ آنحضرت را بروی حالت شفقت پدید گشت ؛ و فرمود ای پسرك من مرگ در پیش تو چگونه است مرگ را تلخ یا شیرین شماری عرض کرد اینم بزرگوار مرا از عسل شیرین تر و گواراتر است، فرمود آری؛ و الله عم تو فدای تو شود تو نیز بعز شهادت فایز شوی ، بعد از ابتلای عظیم کشته گردی و فرزند من عبدالله نیز مقتول شود؟ عرض کرد

ص: 108


1- خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و عمرانرا بر جهانیان بر تری و مزیت داد آل عمران (33)

ای عم این سپاه را کار بدانجا ،رود که تا بنز دزنان بتازند؛ و عبدالله شیر خوار را مقتول دارند فرمود:عم توفدای تو باد،عبدالله را بآنحال که از شدت تشنگی حالت مرگ پدید گردد ؛ بخواهند کشت ، و هر چند من در خیمه ها در طلب آب و شیر شوم هیچ نیابم ، و گویم پسر مرا بمن آورید تا از دهان خود کامش را کامیاب گردانم؛ چون او را نزد من بیاورند و بردست من گذارند او را بر گیرم ، تا بدهان نزديك سازم، در اینوقت فاسقی تیری بدو بیفکندو اور انحر نماید، در حالتی که آن كودك بشیرین زبانی کودکان باشد ، پس خون گلویش بدست من فرو ریزد، و همی بجانب آسمان افشان کنم ، و عرض کنم بار خدایا بر بلای تو صابر و شکیبا هستم و در حضرت تو احتساب جویم، این هنگام آن لشکر شقاوت بنیان با تیروسنان بسوی من شتابان گردند ؛ و از آن خندق که در اطراف خیام است آتش زبانه همی زند، و من در تلختر زمانی از از منه روزگار و ناگوار اتر هنگامی از اوقات لیلو نهار بر آن جماعت نا بکار حمله کنم؛ و آنچه خدای خواسته چنان میشود .

سید سجاد میفرماید چون آن حضرت این کلمات را بپایان برد بگریست ، و بجمله ،بگریستیم و از درارای رسول خدا بانگ گریه و زاری بالا گرفت این وقت زهیر بن الفينو حبيب بن مظاهر خواستند بازدانند؛ که آیا حضرت امام زین العابدين علیه السلام نیز مقتول بخواهد شد؟ پس عرض کردند ایسیدها آیا روزگار سید ماعلی برچگونه است امام حسین با چشم اشک بار فرمود: خدایتعالی رشته نسل و پیوند مرا در دنیا قطع نخواهد فرمود ، در اینصورت باینکار چگونه نیرو یابند، با اینکه وی پدر هشت امام هست ، یعنی ائمه طاهرین که مدار جهان تا اخر زمان بایشان است، از نسل طیب مبارك او هستند چگونه او را میکشند.

بالجمله بترجمه حديث مبارك اشارت کنیم ؛ این وقت حسین علیه السلام و اصحابش را عطش فرو گرفت؛ پس مردی از شیعیان آنحضرت که او را یزید الحصین الهمدانی میگفتند معلوم باد که در این اسم چندین صورت بنظر رسیده ، يزيد الحصين بدون اضافه بذير بن الحصين باذال معجمه و اضافه بریرین الحصين باد وراء مهمله و اضافه بر ابنوبریر بن حصیر با صاد و راء مهملعتين وبرير بن حضير باضاد معجمه و بریر بن خضير باخاء وضاد معجمتين

ص: 109

واصح همین صورت اخیر است.

بالجمله ابراهيم بن عبدالله را راوی حدیث میگوید :وی خالوی ابواسحق همدانی

بود، پس عرض کرد یا بن رسول الله ایا مرا رخصت میدهی تا باین گروه بیرون شوم ، وبا ایشان مکالمت نمایم امام ها او را اذن داد و بریر بسوی ایشان شد .

فَقَالَ يَا مَعْشَرَ النَّاسِ انَّ اللَّهِ عَزَّ وَجَلٍ بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ بَشِيرٍ وَ نَذِيراً وَ دَاعِياً الَىَّ اللَّهِ باذنه وَ سِرَاجاً مُنِيراً وَ هَذَا مَاءُ الْفُرَاتِ تَقَعُ فِيهِ خَنَازِيرَ السَّوَادِ وَ كِلَابُهَا وَقَدْ حِيلَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ ابْنِهِ

با آنجماعت خطاب کرده گفت : ای مردمان همانا خدایتعالى محمدرا بحق وراستی بشیر و نذیر وداعى الى الله(1)باذن الله وسراج(2) منير و آفتاب عالمگیر مبعوث ساخت؛ یعنی او را دارای این مراتب و مفاخر گرداند؛ اینك آب فرات است که خوکها و سگهای این شهر و بیابان از آن می آشامند ؛ لکن شما در میان این آب و پسر اینچنین پیغمبر حایل و مانع شده اید؛ در جواب گفتند یا بریر سخن بدر از آوردی کوتاه کن؛ سوگندباخدای حسین تشنه بخواهد بود چنانکه تشنه بود، آنکس که پیش از وی بود یعنی عثمان بن عفان

مناشده آنحضرت با کوفیان

اشاره

«فقال الحسين(ع) أتعديا برير»امام حسین (ع)فرمود: ای بریر بجای خویش باش؛ و از آن پس خویشتن بیای جست ، و در حالتیکه بر شمشير مبارك تكيه نهاده بود بآوازی بلند این کلمات ادا فرمود «قال أنشدكم الله هل تعرفونى قالوا نعم أنت ابن رسول الله وسبطه قال أنشدكم الله هل تعلمون أن جدى رسول الله؟ قالوا أللهم نعم قال أنشدكم هل تعلمون ان امي فاطمة بنت محمد قالوا: اللهم نعم قال أنشدكم الله هل تعلمون أن أبى على بن ابيطالب قالوا اللهم نعم قال أنشدكم الله هل تعلمون ان جدتي خديجة بنت خويلد؟ أول نساء هذه الامة اسلاماً قالوا اللهم نعم قال أنشدكم الله هل تعلمون أن سيد الشهداء حمزة عم أبى ؟ قالوا اللهم نعم قال فأنشدكم الله هل تعلمون أن جعفر الطيار في الجنة عمى قالوا اللهم نعم قال فأنشدكم الله هل تعلمون أن هذاسيف رسول الله وأنا متقلده

ص: 110


1- داعى الى الله باذنه: خواننده بسوی خدا باذن او
2- سراج منير : چراغ نور بخش

قالوا اللهم نعم قال فأنشدكم الله هل تعلمون أن هذه عمامة رسول الله أنا لابسها قالوا اللهم نعم قال فأنشدكم الله هل تعلمون ان علياً كان أولهم اسلاماً وأعلمهم وأعظمهم حلماً وأنه ولى كل مؤمن ومؤمنة قالوا اللهم نعم قال فيم تستحلون دمى و أبي الذائد عن الحوض غداً و يذود عنه رجالا كما يذاد البعير الصادر عن الماء ولواء الحمد فى يدى جدى يوم القيمة قالوا قد علمنا ذلك كله ونحن غير تاركيك حتى تذوق الموت عطشا»ً

یعنی میپرسم و گواهی میگیرم خدایرا بر شما آیا مرا میشناسید ؟ گفتند آری میشناسیم همانا تو فرزند رسول و جگر گوشه بتول و خدای بر این سخن گواه است؛ فرمود: آیا میدانید که پدرم علی بن ابیطالب است؟ گفتند بارخدایا ،میداینم فرمود : سوگند میدهم شما را با خدای آیا میدانید که خدیجه دختر خویلد که اول زنیست که در این امت مسلمان شد جده من است ؛ گفتند خدایا چنین است؛ فرمود شمارا بخدا ی میپرسم و بر این سؤال گواه میگیرم؛ آیا میدانید که حمزه سید الشهداءعم پدر من میباشد؟ عرض کردند خداوندا گواه باش که چنین است؛ فرمودسو گندمیدهم شمارا با خداوند آ یا میدانید که جناب جعفر که در بهشت پرواز همی کندعم من است عرض کردند میدانیم چنین است ؛ فرمود سوگند میدهم شما را آیا میدانید اينك شمشير رسول خدا است که از میان آویخته ام؛ گفتند میدانیم و خدایر ابر سخن خود گواه میگیریم؛ فرمود: شمارا باخدای سو همی دهم میدانید که این عمامه رسول خدای است که من بر سر دارم گفتند همان است که میفرمائی؛ فرمود سوگند میدهم شمارا با خدای آیا میدانید که علی علیه السلام در اسلام بر همه مسلمانان سبقت و در علم و حلم بر همه کس فزونی و عظمت دارد؟ و او مولای هر مؤمن ومؤمنه است؛ عرض کردند خدا برایگواه گیریم که چنان است که گوئی چون این مناشده (1)با این مقام پیوست؛ فرمود؛ پس از چه روی یعنی با این علم و دانش و این بصیرت و بینش که در مفاخر و مناقب من دارید؛ از چه روی بدون ج تقصیر و گناهی خون مرا حلال میشمارید با اینکه بامداد رستا خیز پدر من صاحب کوثر است ؛ دشمنان و ظالمان

ص: 111


1- مناشده : سوگند دادن . پرسش کردن

و بدکاران را اینگونه تشنه و دل کنده (1) از حوض کوثر میراند چنانکه شتر را از آبگاه و لواء(2) حمد در دستجد من و بروایتی پدر من بروزگار قیامت ؛ گفتند ؛ بر این جمله بتمامت دانا و گواهيم و معذلك دست از تو بر نداریم تا گاهی که لب تشنه شربت مرگ بنوشى فأخذ الحسين عليه السلام بطرف لحيته و هو يومئذابن سبع و خمسين سنة ثم قال اشتد غضب الله على اليهود حين قالوا عزير ابن الله واشتد غضب الله على النصارى حين قالوا المسيح ابن الله واشتد غضب الله على المجوس حين عبدوا النار من دون الله واشتد غضب الله على قوم قتلوا نبيهم واشتد غضب الله على هذه العصابة الذين يريدون قتل ابن نبيهم »

چون امام حسین علیه السلام آنحالت شقاوت وقساوت وسوء عاقبت و تاری بصر و کوری دل وخباثت فطرت در آنجماعت مشاهدت فرمود؛ محاسن مبارك را در مشت پیچید، و در اینوقت پنجاه و هفت سال از عمر مبارکش بیای رفته بود پس از آن فرمودهمانا سخت و شدید گردید خشم خدای بر مردم یهود؛ در آنهنگام که عزیر را فرزند خدای خواندند ، وشدت گرفت خشم خدای برجماعت نصاری گاهی که عیسی را پسر خدای خواندند، وسخت شد غضب خداوند بر قومیکه مجوس و آتش پرست بودند؛ گاهیکه بیرون از پروردگار بعبادت نار پرداختند ؛ و شدید شد غضب خداوند بر گروهی که پیغمبر خود را بکشتند؛ و سخت و شدید میگردد خشم خدای بر این جماعت که در اندیشه کشتن پسر پیغمبر خودهستند .

کلمات و دعای از شیخ مفید علیه الرحمه از امام زین العابدین علیه السلام مرویست که چون آنشب بپای رفت ؛ و با مداد روز عاشورا چهره باز نمود و آنحضرت

لشكريان بجانب حضرت ابی عبدالله روی آوردند؛ آنحضرت هر دو دست مبارک بلند کرد

ص: 112


1- کفیده : شکافته ؛ ترکیده
2- لواء حمد : برطبق اخبار وروايات متعدده که از بیت و حی رسیده پرچمی است که در قیامت خداوند مختض پیغمبر اکرم (ص) قرار داده و پرچمدار ذات اقدس امیر المؤمنين (ع) است و بر آن نام خداوند ورسول او و بعضی از آیات قرآن نوشته شده و خصوصیات آن از حیطه فکر بشر بیرون است و الله يختص برحمته من يشاء.

«وقال أللهم أنت ثقتى فى كل كرب و أنت رجائى فى كل شدة وأنت لي في كل أمر نزل بي تقد وعدة كم من كرب يضعف فيه الفؤادو تقل عنه الخيلة و يخذل فيه الصديق و يشمت فيه العدو أنزلته بك وشكوته اليك رغبة منى اليك عمن سواك ففرجته و كشفته فأنت ولى كل نعمة وصاحب كل حسنة و منتهى كل رغبة.

یعنی بارخدایا در هر کرب و اندوهی وثوق من بر تو در هر سختی و شدتی امید من

بتو ؛ و در هر امری و نازله (1) که بر من فرود گشته ساز و بر وعدت وعدت و پناه و ملجأ من توئی ؛ ای بسا اندوه که دل را بسستی و ستوه در افکنده ؛ و دست تدبیر را در چاره و اصلاح آن بیچاره ساخته ؛ و در تدارک آن حیلت را قلت افتاده ، و در وصول آن دوستان را مخذول(2) و خوار و دشمنان را بشماتت و ملامت دچار داشته ، و من آنشکایت وشكوى و مصیبت و بلا را بحضرت تو عرض داده ام، چه بیرون از تو با دیگری روی نیاورده ام و دوای درد نجسته ام ؛ و تو آن جمله را برگرفته و مرا از آن اندیشه آسایش بخشیده و گشایش آورده پس توئی ولی هر نعمت وصاحب هر حسنه و نیکی و پایان هر گونه رغبت يعني سرانجام همه رغبتها بحضرت تو همه رغبتها بحضرت تو است ؛ چه جز تو بر قضای حوایج قادر نیست

آمدن حربن یزید بخدمت بالجمله در حدیث معهود مذکور است از آن پس که سیدالشهداء منا شده آنحضرت و شهادت او و آن کلمات بپای برد و باز نمود که خدای را بر اینجماعت که پسر پیغمبر خود را میکشند؛ با اینکه بر مراتب او آگاهند خشم و غضب شدید گشته ؛ حربن یزید اسب بزد و از لشگر پسر سعد بیرون تاخت و بجانب سپاه امام حسین بشتافت ؛ در آنحال که دست خود بر سر نهاده همی عرض کرد : ای خدای بحضرت تو باز گشت و انابت جویم پس بپذیر توبت مرا چه من قلوب اولیای تو وجگر گوشگان پیغمبر ترا در رعب و بیم افکندم؛ آنگاه بحضرت امام حسین عرض کرد ایفرزند رسولخدای آیا تو بت من پذیرفته است ؛ فرمود آری خداوند توبت ترا پذیرفتار گردید

ص: 113


1- نازله : بليه ، محنت ، مصبیت
2- مخذول : خوار ، بخود واگذار شده

عرض کرد یا بن رسول الله آیا مرا رخصت عنایت فرمائی تا از طرف تو بمقاتلت شتابم پس آن حضرت او را اجازت داد این هنگام حربن یزید بسوی آنگروه شقاوت پژوه بیرون تاخت، رجز قرائت فرمود؛

أضرب في أعناقكم بالسيف ***عن خير من حل بلاد الخيف»(1)

و این شعر ازین بر افزون و دیگرگون در کتب مقاتل مذکور است، بالجمله چون شیر در آهنگ جنگ در انداخت ؛ و هیجده تن از آن معشر(2)شقاوت مخبر بخاك هلاك نگون ساخت ؛ و از آن پس خویشتن رضوان الله عليه بعز شهادت بر خوردار و امام حسین ه گاهی که خون از وی روان بود او را حاضر گشت .

فقال بخ بخ أنت حر كما سميت فى الدنياوا لاخرة فرمود خهخه(3) توحرو آزاد هستی چنانکه نامیده شده در دنیا و آخرت نیز حری؛ و از آتش نیران آزادی ، آنگاه این شعر قرائت همی فرمود .

لنعم الحر حر بنى رياح ***صبور عند مختلف الرماح

ونعم الحر اذ نادى حسيناً ***فجاد بنفسه عند الصياح

وازین پیش باین دو شعر اشارت رفت ، و نیز در کتب رواه معتبر این شعر بعلاوه این بيت بعلى بن الحسين علیه السلام منسوب است؛ که در رثای حربن یزید فرموده:

«فیار بی أضفه فى جنان ***و زوجه مع الدور الملاح(4)

شهادت اصحاب بالجمله بعد از شهادت حررضوان الله علیه زهير بن القين بجلی و

بعضی ظهیر بن القین گفته اند جانب میدان و نبرد گردان گرفت، و مخاطباً للحسين علیه السلام

ص: 114


1- برای دفاع و طرفداری از بهترین کسیکه در بلاد خیف (مکه) زندگی میکرده با شمشیر بگردنهای شماها میزنیم
2- معشر : گروه ، دسته
3- خهخه : کلمه تحسین در فارسی یعنی به به - خوشا خوشا
4- پس ای پروردگار من در بهشت ازحر پذیرایی کن و او را با زیبا چشمان تمكين نيك منظر همسر فرما.

این شعر تذکره نمود :

اليوم نلقى جدك النبيا***و حسناً و المرتضى علياً (1)شہادت حبیب بن مظہر الاسدي

پس جنگ در افکند ، و نوزده تن از آنجماعت شقاوت آیت بدوزخ بفرستاد ، وبر

زمین بیفتاد گاهیکه این شعر را قرائت همینمود.

أنا ظهير و أنا بن القين*** أذيكم بالسيف عن حسين (2)

از پس او رضوان الله عليه حبيب بن مظاهر الاسدى عليه الرضوان چون شیر

شرزه بیرون تاخت و این شعر بخواند:

انا حبیب وابی مظهر ***لنحن از کی منکم و اطهر

تنصر خير الناس حين يذكر(3)

پس بزد و بکشت تا از آن گروه بیباک سی ویکتن بخاك هلاک در انداخت ؛ و

خویشتن رحمة الله عليه بحضرت ذى المنن شتافت .

معلوم باد که علما را در نام پدر حبیب سخن باختلاف است ؛ علامه مجلسی اعلی الله مقامه در خلاصه مظهر بفتح ظاء معجمه و تشدید هاء تصحيح کرده ؛ چنانکه در این ارجوزه نیز ظاهر همین است و مظاهر با سایر مصرعها قافیه نخواهد داشت ؛ چه عرب بر در رعایت الف تاسیس رعایت دارد، و از شرایط صحت قافیه میشمارد اما مشهور در السنهو افواه مظاهر است بالجمله پس از وی غفران الله عليه عبدالله بن ابی عروه غفاری علیه الغفران جانب میدان و پهنۀ مردان سپرد؛ و این شعر بر زبان همی راند اني اذب فى طلاب الثار

قد علمت حقاً بنو غفار***اني اذب فى طلاب الثار

بالمشرفي والقنا الخطار(4)

ص: 115


1- در امروز پيغ جدت و علی مرتضی و حسن را در بهشت دیدار خواهیم کرد
2- من زهير بسرقين هستم و با شمشیر در مقابل شماها از حسین (ع) حمایت میکنم
3- من حبيب و پدرم مظهر است مسلماً ماها ازشما پاکتر و ارزشتیها و ناپاکیها دورتریم ما آنکس را که در هنگام یادآوری از همه مردم بر تر و بهتر است یاری می کنیم
4- قبیله غفار یقین دارند که من در خونخواهی بشمشیر بران و نیزه جانگزا دشمنانرا منع و طرد می کنم

پس بیست تن از آنگروه مردود بآتش دوزخ ورود داد ، وخويشتن عليه المغفرة والرضوان بجنان جاویدان شتابان گشت ، بعد از شهادت عبدالله بن ابی عروة رحمه الله تعالی بریر بن خضیر همدانی که رحمت ایزدسبحانی بروی باد بجنگه مردان و آهنگ میدان میان تنگ ساخت و این مرد جلیل از تمامت مردم روز کار خویش قرائت قرآن مجید نیکتر فرمودی پس این ارجوزه تذکره فرمود .

انا بربر و ابی خضیر*** لا خير فيمن ليس فيه خير(1)

پس در جنگ بکوشید تاسی تن از آن مردم نبهزه (2) آب را شربت مرگ بنوشید ؛ آنگاه فیض شهادت دریافت و برضوان خدای رضوان الله علیه جای ساخت و بعد از شهادت اومالك ابن انس کاهلی جانب میدان و آهنگ مردان را گرفت و جنگ را کمر تنگ بست ؛ و بارحوزه همی قرائت کرد .

قد علمت كاهلها و دودان*** والخندفيون وقيس غيلان

بأن قومى قصم الاقران*** يا تقوم كونوا كاسود الجان

آل على شيعة الرحمن ***و آل حرب شيعة الشيطان (3)

پس بمقاتلت و مبارزت پرداخت ، و هیجده تن از آنجماعت شقاوت بنیان به نیران

فرستاد آنگاه برضوان خدای بشتافت ، از پس او رحمة الله علیه زیاد بن مهاجر الكندى روی بمیدان کرد بر آنگروه حمله گران بیفکند و این ارجوزه بخواند

انا زیاد و آبی مهاجر*** اشجع من ليث العرين الخادر

ص: 116


1- من برير پسر خضیرم کسیکه منشاء آثار نيك وصفات عالى نباشد از خیر و خوبی بهره نبرده است.
2- نبهزه : دون ، خسیس ، زر قلب ناخالص
3- قبیله کاهل و ،دودان و اولاد خندف و طایفه قیس و غیلان دانسته اند که قوم شکننده هم آوران و حریفان خود هستند ای قوم من مانند شیر خفان باشید خفان ناحیه ای نزديك كوفه بوده که شیر فراوان داشته خاندان علی پیروان خداوند و خاندان ابوسفیان پیروان اهریمن هستند.

يارب اني للحسين ناصر*** ولابن سعدتارك مهاجر(1)

پس از آن گروه نابکار نه تن به بئس القرار(2)رهسپار ساخت ، وخود علیه الرحمه از شربت شهادت كامكار ؛ و در جنان جاوید برخوردار کشت، و پس از وی رضوان الله عليه وهب بن وهب عليه الغفران بميدان حرب بتاخت ؛ و این و هب از نخست بدین نصرانی بود ، و بدست حسین سلام الله علیه او و مادرش مسلمانی گرفتند و در رکابش بطرف کربلا و پهنه مصیبت وبلا متابعت جستند .

بالجمله وحب بر اسبی بر نشست و عمود خیمه بر گرفت ، و کار قتال بیار است و از آنجماعت هفت تن یا هشت تن بکشت ، آنگاه بدست آنمردم شریر اسیر کشت ؛ و اورا نزد پسر سعد عليه اللعنة والنحوسه بیاوردند، و بفرمان آن تیره بخت سرش از تن بر گرفتند و بلشكر امام حسين ال بیفکندند ، مادرش چون شیر مردان شمشیر او بر گرفت و روی بمیدان و نبرد گردان نمود حسین سلام الله علیه با و فرمود:

یا أُمٍّ وَ هَبْ اجْلِسِي فَقَدْ وَضَعَ اللَّهُ الْجِهَادَ عَنِ النِّسَاءِ أَنَّكَ وَ ابْنُكِ مَعَ جدى مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي الْجَنَّةِ

ای مادر وهب بجای خویش باش و از آهنگ مردان و جنگ میدان برکنار شو چه خدایتعالی جهاد را از زنان بر گرفته ، بدرستیکه تو و پسرت با جدم محمد مصطفی در بهشت باشید. معلوم باد که در کتب اخبار در شهادت وهب و حکایات مادر وزوجه او شرحی مبسوط مذکور است و او را وهب بن عبدالله نوشته اند و هم بروایت شیخ طریح در منتخب وهب ابن وهب دیگری است؛ بالجمله چون وهب بدرجه شهادت مرتنی (3)و حدايق(4) جنان و ملاقات حور العین و غلمان را در این کرد ار و آنگرم بازار

ص: 117


1- من زیاد بر مهاجرم از شیر بیشه بر دل تر و نیرومند ترم پروردگارا من یار و یاور حسین (ع) و از عمر سعدرور بریده و بیزارم
2- بئس القرار و جایگاه بد و مراد جهنم است
3- مرتقى : بالا ،رفته نایل شده
4- حدائق جمع حديقه : بستانی که دیوار دارد

خویش بموهوب گرفت هلال بن حجاج «رفع الله درجته ، آهنگ نبرد و اندیشه هم آورد کرد و این شعر بخواند ،

ارمی بها معلمة افواقها ***والنفس لا ينفعها اشفاقها (1)

پس از آنجماعت نکوهیده آیت سیزده تن در آتش نیران گردگان ساخت ،وخویشتن علیه الرحمة والغفران در فراديس جنان مسکن جست

شهادت بنی هاشم

بعد از وی عبدالله بن مسلم بن عقیل بن ابی طالب رضى الله عنهم روی بمیدان آورد گاه و محاربت آن سیاه گمراه آورد ؛ و باین ارجوزه شروع فرمود

أقسمت لا اقتل الاحراً***وقد وجدت الموت شيئا مرا

أكره ان ادعى جباناًفراً*** ان الجبان من عصى وفرا (2)

پس از آن سپاه شقاوت نشان سه تن بدوزخ همعنان ساخت ، وخویشتن سلام الله علیه بریاض رضوان شتافت ، پس از وی علیه الرحمه حضرت علی بن الحسين عليهما السلام آهنك پهنه نبرد و عرصه دار و برد فرمود ، و چون بمیدان روان گشت ؛ امام حسین سلام الله علیه رادیده مبارک پر آب شد

«فقال أللهم كن انت الشهيد عليهم فقد برزاليهم ابن رسولك وأشبه الناس وجه أوسمتاً عرض کرد: بارخدایا بر شقاوت و قساوت این جماعت بشهادت باش ، هماناپسر پیغمبر تو بمبارزت و مقاتلت این گروه روان گشت ، که از جمله آفریدگان در خوی و روی و خصال و شیمت بارسول تو همانند تر است ، بالجمله علی بن الحسین چون شیر شکار دیده و پلنگ غضبان بمیدان تاخت، و این ارجوزه فروخواند .(3)

أنا على بن الحسين بن على*** نحن وبيت الله اولی بالنبی

ص: 118


1- باتیر هائیکه سوفارهای آن نشانه دار است میزنم ترسیدن برای جان سودی ندارد
2- فرادیس، جمع فردوس : باغ
3- سوگند یاد کرده ام که جز جوانمردانه کشته نشوم با اینکه مرك را چیزی تلخ یافته ام زشت دارم که ترسو و فرار کننده خوانده شوم تر سو کسی است که از جهاد فرار اختیار کند

اما ترون كيف احمى عنابی

* اما ترون كيف احمى عنابی (1)

پس حرب در افکنده جنگ در انداخت ؛ و ده تن از آن مردم پرخاشگر را از سفر مقر ساخت ، و بحضرت پدر باز شد و از تشنگی خود باز گفت «فقال له الحسين صبراً يابني يسقيك جدك بالكاس الاوفی ، امام حسین علیه السلام فرمود : ای پسرك من بر تشنگی و تشنه لعل الله کامی در این روز و این روزگار شکیبا باش، چه ترا جدت با کاسه لبریز که هرگز از آن پس تشنه نشوی سیر آب میکند ، و آن حضرت دیگر باره بمیدان تاخت و چندان نبرد آزمود؛ که چهل و چهار تن از آن مردم خبیث را بدر كات جحيم مقيم آنگاه خویشتن سلام الله علیه گلگون کفن بجوار رحمت و رضوان حضرت ذى المنن و کن(2)جست وپس از وی سلام الله علیه قاسم بن الحسن بن علی عليهم السلام و الصلوة جانب میدان کار زار و عرصه پیکار سپرد ، و همی بارجوزه قرائت نمود .

لا تجزعى نفسى فكل فان*** أليوم تلقين ذوى الجنان (3)

آنگاه سه تن از انگروه ملعون بخاك هلاك در افكند ؛ و از اسب بیفتادسلام الله ورضوانه علیه اینوقت امام حسین علیه السلام از راست و چپ نگران گشت؛ و هیچکس را ندید،پس سر مبارك بجانب آسمان بلند کرد «فقال أللهم انك ترى ما يصنع بولد نبيك ، ایخدای نگران هستی که ازین گروه با پسر پیغمبر توچه میرسد

در بحار الانوار از على بن الحسین علیهمااسلام مرویست که در آن هنگام که بر حسین بن علی بن ابیطالب کار دشوار افتاد ، از مکانی با نحضرت نگران شدند ؛ و آن حضرت را بر خلاف آن جماعت بدیدند ؛ چه آن جماعت را هر وقت کار سخت شدی چهرها دیگرگون و شانه ها لرزان و قلوب در طیران و دل در طپش افتادی لکن از خصایص امام حسین و پاره آنان که در خدمتش حضور داشتند آن بود که چون انزمان پدید آمدی رنگهای

ص: 119


1- من على بن الحسين هستم سوگند بخانه خداوند ما به پیغمبر از دیگران نزدیکتر و سزاوار تریم نمیبینید که چگونه از پدرم طرفداری میکنم؟
2- وكن : قرار گرفتن ، نشستن
3- ای نفس بیتابی نکن که همه از بین میروند امروز بهشتیان را دیدار خواهی کرد .

ایشان فروزنده و جوارح (1) ایشان استوار و نفوس ایشان ساکن و بعضی از انجماعت با گفتند نگران شوید که هیچ از مرگ باک ندارد «فقال لهم الحسين صبراً بنى الكرام فما الموت الاغنطرة تعبر بكم عن البؤس والضر الى الجنان الواسعة و النعم الدائمة فانكم يكره ان ينتقل من سجن الى قصر وما هو لاعدائكم الاكمن ينقل من قصر الى سجن وعذاب ان أبي حدثني عن رسول الله ان الدنيا سجن المومن وجنة الكافر والموت جسر هؤلاء الى جناتهم وجسر هؤلاء الى جحيمهم ما كذبت ولا كذبت»

امام حسین سلام الله علیه فرمود : ای فرزندان کرام(2) و زادگان بزرگان فخام(3)صبر و شکیبائی پیشه سازید و از مرگ بیم نگیرید ؛ چه مرگ بمنزله تنطره و پلی است که شما را از بدیها و زیان و ناخجستگی ها و ناملایمات این سراچه آفات و بلیات بجنان جاویدان و بساتین با فضا وصفا و نعمتهای جانفزای با دوام عبور همیدهد ؛ پس كداميك از شماها مکروه و ناستوده میشمارد، که از زندانی پر غم بقصری با ناز و نعم انتقال دهدلکن حالت گ و سختی مردن و ازین جهان بیرون شدن برای دشمنان شما چنان است که شخصی

را از قصری دل آرام برزندانی بارنج و شکنج باز گردانند ، همانا پدرم از رسول خدای حدیث کرده است که دنیا زندان مؤمن و بهشت و بوستان کافر است؛ و مرگ جسر و پل اینجماعت یعنی مؤمنان است بسوی جنان و بوستانهای ایشان و جسروپل آنجماعت یعنی کافران است بسوی آتش جحیم و تابش نیران همانا دروغ نمیگویم و نگفته ام و دروغ گفته نشده ام؛ یعنی آنچه خود گویم بدروغ نباشد و آنچه مخبران صادق مرا خبر داده اند با من دروغ نفرموده اند .

در جلد عاشر بحار مسطور است؛ که چون پسر پیغمبر بطرف یمین نظر کرد و هیچ

از رجال را نیافت ، وبجانب يسار التفات فرمود همچنان کسی را برجای ندید، علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام که در این هنگام از شدت رنجوری نیروی حمل سيف نداشت الله بیرون شتافت ، و جناب ام کلثوم از دنبال آنحضرت صدابر میکشید یا بنی ارجع »ای فرزند

ص: 120


1- جوارح ، جمع جارحه : عضو . اندام.
2- کرام، جمع کریم : بزرگوار
3- فخام جمع فخيم : بزرك ، عاليقدر

من باز کرد ، فرمود: ایعمه من مرا بخود گذار تا در حضور فرزند رسولخدای قتال دهم فقال الحسين علیه السلام يا أم كلثوم خذيه لئلا تبقى الارض خالية من نسل آل محمد، امام حسين فرمود : ای ام کلثوم او را ازین کار بازدار ؛ و بمیدان کارزار راه مگذار تا زمین از نسل الله عليه آل محمد خالی نماند .

شهادت حضرت سید الشهداء (ع)

در کتاب اسرار الشهاده مسطور است ؛ چون جناب سید الشهدا حالت وحدت خود وقتل جمله یاوران را نگران گشت ، با اطفال صغار (1)خود وداع و بميدان خروج و متحیر بر نیزه خود تکیه فرموده ، گاهی بشهدا نظاره و گاهی بر وحدت و انفراد خودنگران و گاهي برزنها وغربت و بیکسی و تشنگی و مصیباتیکه برایشان وارد گشته و خواهد گشت ؛ و گاهی بشماتت دشمنان و تصمیم ایشان بقتل خود مینگریست ، پس بآوازی بلند و حزین ندا کرد ؛ «أما من ناصر ينصرنا أما من مغيث يغيثنا ؟ هل من موحد يخاف الله فينا ؟(2) أما من ذاب يذب عن حرم رسول الله (ص) از این ندا عرش بلرزید و آسمانها بگریست ، و ملائکه ناله بر آوردند و زمین مضطرب شد وبجمله گفتند : پروردگارا این حبیب تو و روشنی چشم حبيب تست ما را بنصرت او اجازت فرمای

مع الحديث بعد از ذکر پاره مطالب که در این مقام نه در خور اشارت و حکایت است مرقوم است ، چنانکه در روایت رسیده است، این هنگام که امام زین العابدین ندای آنحضرت و بیکسی آن مظلوم را نگران شد نیزه خویش بر گرفت و افتان و خیزان از شدت مرض بیرون آمد؛ امام حسین او را بدید و چون شاهین بلند پرواز بتاخت ، و اورابر گرفت و بخیمه در آورد؛ و فرمود ایفرزند چه اراده داری ؟ عرض کرد: ای پدر ندای تو رگ قلب مرا پاره کرد ، و حالت مرادیگرگون ساخت همیخواهم جان خود را فدای تو سازم :فرمود ایفرزند تو مریضی و بر توجهاد نیست و توحجت و امامی بر شیعیان من و توئی

ص: 121


1- صفار، جمع صغير : خرد . كوچك
2- آیا کسیکه یاری ما کند و بفریاد مارسد یافت میشود. آیا خداشناسی هست که در حق ما از خدا بترسد، آیا کسیکه از حرم پیغمبر دفاع و طرفداری کند هست :

پدرائمه (1)وكافل(2)ايتام ومتكفل (3) ارامل(4) وتوحريم مرا بمدینه باز میبری ؛ و حاشالله(5) که زمین را بدون حجت از نسل من باقی بدارد ، ایفرزند من گویا نگران تو هستم که تو را اسیر و ذلیل با دو دست مغلول و هر دوپای موثوق (6) نمایند، علی بن الحسين عرض کرد : آیا تو کشته شوی؟ و من بتو نگران باشم ؟ کاش مرگ بر من میتاخت و زندگی مرا ناچیز میساخت ، وروح من فدای روح تو و نفس من فدای نفس تو میگشت، فرمود: یا علی تو خلیفه من باشی بعد از من ووالی بر شیعیان من و تمائم با وامردین و هادی بصراط مستقیم و حافظ علوم پدرم وجدم ،هستی آنگاه باوی معانقه (7) فرموده و سخت بگریست. علی بن حسین مسعودی در کتاب اثبات الوصیه مینویسد که امام حسین در آنهنگام که در کربلا عازم تمتال گشت ، علی بن الحسین را که علیل بود حاضر ساخت ، پس باسم اعظم و مواریث (8)انبیا بآ نحضرت وصیت نهاد ؛ و او را آگاهی داد که علوم و صحف و مصاحف و سلاح را بام سلمه(9) سپرده است و بام سلمه فرمان کرده است که اینجمله را بعلی بن الحسین باز گذارد ؛ و ازین پیش باین خبر و دیگر اخبار که در این باب رسیده است؟ در حجت امامت و ولایت علی بن الحسين السلام اشارت رفت . بالجمله بترجمه حدیث باز شویم میفرماید: جماعت بنو کلاب در میان آنحضرت و آب حایل شدند و تیری بجانب آنحضرت بیفکندند و آن تیر بر نحر مبارك و قربان جای شریفش بنشست، امام حسین از اسب بیفتاد، و آن تیر را بر کشید و بیفکند و کف مبارك بزير خون میگرفت ؛ و چون از خون آکنده میگشت ، برسر و ریش مبارك ميماليد ؛ و میفرمود «ألقى الله عز وجل وأنا

ص: 122


1- ائمه جمع امام : رهبر ، بيشوا
2- کافل : پرستار
3- متكفل : عهده دار پرستاری .
4- ارامل، جمع : ارمل فقیر بیوه زن
5- حاشا الله : از خداوند دور است
6- موثوق : بسته شده
7- معانقه : دست بگردن یکدیگر
8- مواریت ، جمع میراث: آنچه مال از مرده باقی ماند
9- ام سلمه : یکی از زنان پیغمبر صلى الله علیه و آله بوده و فوق العاده زنی بارسا و با ایمان و نسبت بامير المؤمنين (ع) و فرزندان او عقیدت و اخلاصی تمام داشته است،

مظلوم متلطخ بدمی خدایرا ملاقات میکنم گاهی که ستمدیده وبخون خود آلوده باشم آنگاه صريعاً (1) برگونه ایسر (2) بیفتاد ؛ و دشمن خدای سنان ايادى و شمر بن ذی الجوشن عامرى »لعنة الله عليهما ، با جمعی از رجال شام ( عليهم اللعنة والعذاب روی بدانسوی کرده تا بر فراز سر آن سرور بایستادند بعضی با بعضی همی گفتند چه انتظار دارید ؟ او با چه نگران هستید این مرد را راحت و آسایش دهید ؛ پس سنان ! ابن انس ایادی لعنه الله تعالى فرود شد؛ و محاسن مبارك امام را بدست گرفت و با تیغ بر گلوی مبارکش ضربت میرساند ، وهمی گفت سوگند باخدای سر از بدنت جدا میکنم؛ گاهی که میدانم تو پسر رسول خدای و بهترین مردمان از جهت و مادر و پدر باشی؛ پس اسب آنحضرت بیامد و یال و پیشانیش را با خون مبارکش بیالو دوهمی برجست واگد افکند و خروش برآورد ؛ پس دختران پیغمبر چون صهیل آن اسب را بشنیدند و بیرون دویدند و اسب را بی سوار بدیدند و بدانستند که حسین صلى الله علیه مقتول شده است وام كلثوم دختر امام حسین در آنحالت که دست خود را برسر خویش بر نهاده و ند به وزاری همی مینمود بیرون آمدو میفرمود :

هَذَا الْحُسَيْنُ بِالْعَراءِ مَسْلُوبُ الْعِمَامَةَ وَ الرِّدَاءُ

یعنی در یاب و بفریاد برسای محمد ، ای محمد ، اينك حسين است که در این بیابان

بی پایان مسلوب العمامه (3) و الرداء بیفتاده است

اراده شمر ملعون قتل سید سجاد علیه السلام

در کتاب کشف الغمه مرویست که علی ابن الحسين عليهما السلام را در کربلا در خدمت پدر گرامی گوهرش بود و این هنگام بیست بود ، و در فراش بیماری جایداشت، چون امام حسین شهید گشت شمر بن ذی الجوشن عليه اللعنه گفت «أقتلوا هذا »وى را بكشيد

«فقال رجل من أصحابه يا سبحان الله أتقتل فتى مريضاً حد ثالم يقاتل؟» یکی از اصحابش از روی کمال شگفتی بر آنحال و آن روز گار و آن شفاوت و سختی قلب ان ملعون گفت: بزرگ و

ص: 123


1- صریح بر روی زمین افتاده شده
2- پیسر چپ
3- صهيل آواز است

منزه است خدا آیا میخواهی اینجوان را بکشی با اینکه رنجورو کم سال است ؛ و قتال وجدال ننموده است ؛ و بروایت صاحب نورالعين جناب ام كلثوم خود را بر آنحضرت بیا ویخت ؛ و نجات یافت ؛ و پارۀ گفتند اینطفل صغیر است تمتلش روانیست .

در بحار الانوار وارشاد شیخ مفید مسطور است، که حمید بن مسلم میگوید : در روز عاشورا بخيمه علی بن الحسين عليهما السلام رسیدیم؛ و اینونت آنحضرت با شدت مرض برفراش بیماری بیفتاده بود ؛ و جماعتی از رجاله باشمر بن ذي الجوشن عليه اللعنة والعذاب بودند ؛ باوی :گفتند: آیا این بیمار را دستخوش شمشیر نمیگردانی من گفتم سبحان اللہ آیا کودکان را باید کشت این بیمار كودك است و رنجور است و همچنان این سخن بگفتم و ایشان را از آن اندیشه فرود آوردم تا از وی باز شدند. در کتاب حیات الحيوان تاليف ابي البقاء کمال الدین دمیری در باء مع الغین مسطور است که امام زین العابدین علیه السلام در زمین کربلا در خدمت پدر بزرگوارش جناب سید الشهداء سلام الله علیها بود ، و چون در صغرسن وخورد سال بود او را بکشتند ؛ «لانهم قتلوا كل ما أنبت كما يفعل بالكفار قاتل الله فاعل ذلك واخزاه ولعنه»

یعنی قانون آن جماعت ملعنت (1) آیت در قتل رجال ذریه آل رسول آن بود، که هر کس بسن بلوغ رسیده و زهارش(2)سبز گشته بود میکشتند؛ چنانکه این معاملت را با کفار جنگجوی معمول میدارند، خداوند بکشد آنکس را که اینکار را نمود او رارسواو ملعون گرداند؛ و از این خبر میرسد که امام زین العابدین علیه السلام در آنوقت بسن بلوغ نبوده ، چنانکه از لسان دیگر کتب اخبار در هنگام اراده شمر لعین قتل آنحضرت را نیز مستفاد میشود، ولکن که در بودن حضرت محمد بن على الباقر سلام الله علیهما در زمین کربلا باخبر صريح وصحيح از ثقات (3) روات و معتمدین مورخین رسیده است ، درست نمی آید. و نیز در حیات الحيوان :میگوید ابن زیاد بآهنگ قتل آنحضرت برخواست و خدای او را از آن اندیشه باز داشت و بعضی از فجره (4) یزید را بقتل آنحضرت اشارت کردند و خدای اور احفظ فرمود

ص: 124


1- امنت : دور بودن از رحمت خدا
2- هار: حدود فرج وذكر را گویند
3- ثقاة جمع ثقه : شخص مورد اطمینان
4- فجره جمع فاجر : جنايتكار

و نیزمی گوید که زین العابدین را برادری بود که از وی بسن مهین(1) تر بود؛ وی نیز علی نام داشت و در کربلا شهید گردید و نیز در همین کتاب در ذیل احوال جناب سید الشهداء مسطور است که امام حسین در روز عاشورا بسال شصتم هجری چنانکه ابو حنیفه در اخبار طوال مذکور داشته شهید گردید ؛ و مباشر قتل آن حضرت شمر بن ذی الجوشن بود ؛ و گفته اند؛ شمر ملعون ضربتی بر صورت مبارکش فرود آورد ، سنان بن انس نیز فرا رسید و با سنان طعنی بر آنحضرت وارد کرد چنانکه آنحصرت را از فراز اسب بیفکند و خولی بن یزید اصبحى عليه اللعنه از مرکب خود فرود آمد؛ تا سر از بدنش جدا کند دستهای او بلرزه درآمد و برادر خبیثش شبل بن یزید از باره بزیر آمد ، سر آن سرور را از تن باز کرده با برادرش خولى لعنة الله عليهم بگذاشت.

بالجمله ازین بعد انشاء الله تعالی در ذیل معجزات امام زین العابدين علیه السلام بدفن

شهداء دشت کربلا صلوات الله علیهم اشارت خواهد شد.

در کتاب اسرار الشهاده مسطور است؛ که چون نظر مبارك امام زین العابدين

برجسد شریف حضرت سیدالشهدا علیهما السلام نام بیفتاد که بر آنحالت و هیئت در زمین کربلا افتاده بود ، خویشتن را از فراز شتر بر زمین بیفکند ، با اینکه بغل جامعه (2) مغلول بود

بالجمله در حدیث شریف مسطور است که سنان ملعون راه بسپرد ؛ تا سر مبارک حسین بن علی سلام الله عليهما را بعبيد الله بن زياد لعنهما الله تعالی در آورد ؛ و این بیت را قرائت همی نمود.

املاء ركابي فضة وذهباً***قتلت خير الناس أما وأبا

أنا قتلت الملك المحجبا***وخيرهم اذ ينسبون نسباً (3)

ص: 125


1- مهین : بزرگتر
2- غل جامعه : طوق آهنین که دست را بگردن می پیوندد و مؤلف در چند قطعه بعد معنای او را در متن توضیح میدهد
3- شتر مرا از طلا و نقره گرانبار کن چون بهترین مردم را از جهت پدر و مادر کشتم من آن پادشاه را کشتم که از حيث شرافت نسب ازهمه برتر بود

دراین تقاضای زرو سیم باز مینماید که من بهترین جهانیان را از حیثیت علم و شرف و مادر و پدر و نسب وحسب و خلق وشیم بکشتم «فقال له عبيدالله بن زياد ويحك فأن علمت أنه خير الناس أبا و أماً لم قتلته اذا ابن زياد در خشم شد؟ و بآن ملعون گفت : وای بر تو اگر میدانستی که حسین بهترین مردمان میباشد : از حیثیت پدر و مادر از چه روی او را بکشتی آنگاه بفرمود تا آن خبیث راسر از تن بر گرفتند خدایتعالی روحش را بدوزخ بفرستاد آنگاه ابن زیاد بسوی ام کلثوم دختر حسین علیهما السلام فرستاد، فقال الحمد لله الذي قتل رجالكم فكيف ترون ما فعل بكم «گفت :سپاس خداوندی را که مردان شما را بکشت پس چگونه می نگرید آنچه با شمابپای آورد، فقالت یابن زیادلئن قرت عينك بقتل (ع) الحسین فطال ما قرت عين جده به وكان يقبله ويلثم شفتيه ويضعه على عاتقه يابن زیاد اعد لجده جواب فانه خصمك غداً »

فرمود: ای پسر زیاد اگر چشم تو بکشتن حسین علیه السلام روشن گردید : باری ای بساروزگاران که دیدار جدش رسول خدای بدیدارش روشن بود ، و او را می بوسید وبردو لب مبارکش بوسه مینهاد، و او را بر دوش مبارك خود حمل میفرمود : وای پسر زیاد برای جدا و آماده پاسخ شو ؛ چه در بامداد قیامت با تو بخصومت باشد یعنی بنگر گاهی که مانند حضرت پیغمبر با چون توئی بمعارضت و مخاصمت رود و چون و چرا فرماید جواب تو وروزگار تو برچگونه خواهد بود.

«وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ ».(1)

معلوم باد که در این خبر مصیبت اثر چنانکه در بدایت ترجمه اشارت رفت با اغلب اخبار متعارفه تفاوتها کلی است ، و در ترتیب وقایع و تعداد مقتولین و شهدا و برخی مطالب دیگر اختلاف بسیار است؛ چنانکه بر دانایان اخبار و نگرندگان آثار پوشیده نیست ، لیکن چنان مینماید، که مقصود امام تقریر مطلبی و تبیین عنوان و حکایتی میباشد که بمقتضای حال و مقام فرموده؛ نه توضیح و تشریح کماهی (2)قصص و دقایق خبرو حقایق تمام

ص: 126


1- بزودی متکاران خواهندد انست که بکدام جای رجوع باز کشت می کنند سورة الشعراء آیه 228
2- کماهی : آنچنان که هست

وقایع ، چنانکه مثلا در این خبر وذكر شهدا از حضرت ابي الفضل العباس سلام الله عليه که رکن رکین آن قضیه ها یله و بنیان رصین آن میدان ابتلا و امتحان اشارتی نرفته است پس معلوم میشود که مراد آن حضرت در بیان این حدیث شریف بث (1)خبر وبسط اثر نبوده ، بلکه خلاصه و نمونه از آن حادثه عظمی را بیان فرموده است

در کتاب امالی از ثابت ابن ابی صفیه مرویست ، که حضرت سيدالعابدین علی بن الحسين لام بعبد الله بن عباس بن علی بن ابیطالب صلوات الله علیهم نظر کرد و بگریست و فرمود

فضائل حضرت ابی الفضل علیه السلام

مَا مِنْ يَوْمٍ أَشَدَّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ يَوْمَ أُحُدٍ قُتِلَ فِيهِ عَمِّهِ حَمْزَةَ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ اسدالله واسد رَسُولَهُ

یعنی هیچ روزی بر رسولخدای صلی الله علیه وآله وسلم سخت تر نبود از روز جنگ احد که در آن روز عمش حمزة بن عبدالمطلب شير خدا و شیر رسول خدا کشته؛ و بعد از آنروز روزی از روز موته بر آن حضرت سخت تر نگذشت که آنروز پسر عمش جعفر بن ابیطالب در آنجا کشته شد ، پس مود که هیچ روز مثل آنروز حسین علیه السلام نباشد ؛ گاهی که سی هزار تن لشگر بروی روی کردند ، و گمان همی بردند که ایشان در شمار این امت می باشند و هريك بريختن خون پسر پیغمبر در پیشگاه حضرت داور تقرب میجستند با اینکه آنحضرت ایشانرا بخدای میخواند و آنجماعت هیچ پند و موعظت نیافتند تا گاهیکه آنحضرت را بظلم و عدوان بعز شهادت نایل گردانیدند؛ پس از آن حضرت سجاد سلام الله علیه فرمود :

«رحم الله العباس فلقد آثر و ابلی و فدی اخاه بنفسه حتى قطعت يداه فأبدله الله عز وجل بهما جناحين يطير بهما مع الملائكة فى الجنة كما جعل الجعفر بن ابيطالب وان للعباس عند الله تبارك وتعالى منزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيمة ».

یعنی خدای رحمت کند عباس سلام الله علیه را که خویشتن را فدای برادرش ، و برادرش را بر خویشتن تابمثابه (2)برگزیده داشت که در راه او هر دو دست مبارکش از تن جدا گشت ؛ و خدایش بعوض آن دو دست دو بال عطافرمود ؛ تا با فرشتگان در جنان جاویدان پرواز نماید؛ چنانکه با جعفر طیارعلیه السلام نیز همین معاملت فرمود

ص: 127


1- بت پراکنده کردن بخش
2- مثابه : مثل ، مانند

همانا جناب ابی الفضل العباس را در پیشگاه خداوند تبارك و تعالى آن مقام و منزلت

است ، که تمامت شهیدان روزگار در روز رستاخیز بر وى رشك و غبطه میبرند

داستان جون مولی ابی ذر غفاری

در بحار الانوار از حضرت امام محمد باقر از امام زین العابدين عليهما السلام مرویست که چنان افتاد که چون مردمان برای دفن کشتگان حاضر میدان شدند ، جون را بعد از ده روز در میان کشتگان بیافتند ، که از وی رایحه مشك بر ميدميد رضوان الله تعالى عليه .

راقم حروف گوید مقصود از جون غلام ابی ذر غفاری است ؛ و او بنده سیاه بودلکن ابو علی در کتاب منتهى المقال في احوال الرجال میگوید : جون مولایابی نصر است و

از شهدای کربلا بوده ، بالجمله چون آهنگ قتال نمود؛ و در حضرت ابی عبدالله شهادت فايز و امام حسین بروی واقف گردید ، وعرضکرد «اللهم بيض وجهه و طيب

ريحه و احشره مع الابرار وعرف بينه و بين محمد و آل محمد »بارخدایا رویش را سفید ؛ و بویش راخوش و با نیکوانش محشور فرمای؛ و با محمد و آل محمد صلی الله علیه وآله وسلم معروف دار ، یعنی او را با ایشان محشور گردان، چنانکه او ایشانرا و ایشان او را شناسد، و از ینعبارت چنان مفهوم میشود که او را آن استعداد و قابلیت عطا فرمای ، که دارای اینگونه مقام بشود ، و مورد آنگردد که ایشان با و نظر عنایت بر گشایند ؛ و در شناختگان حضرت خویش مندرج فرمایند ، و گرنه هیچکس در حضرت ایشان از هیچ طبقه مجهول نخواهد بود ؛ و پاداش هر کس بر ذهت همت ایشان حوالت است.

بالجمله شیخ صدوق در کتاب امالی در مجلس سی و یکم میفرماید : این مجلس در ذکر بقیه مقتل است، و چون متمم وقایع مصیبت و اغلب متعلق باحوال حضرت امام زين العابدين علیه السلام است ، مزيدا (1)للاطلاع اشارت رفت

عدد جراحات ابو الجارو دو ابن بکیر برید بن معوبه العجلی از حضرت بدن مبارك ابی جعفرامام محمد باقر روایت کرده اند ،فرمود:«اصیب الحسين بن على عليهما السلام ووجدبه ثلثمأة و بضعة و عشرون طعنة برمح اوضربة بسيف

ص: 128


1- مزيد اللاطلاع : برای زیاد شدن اطلاع

اورمية بسهم فروى أنها كانت كلها في مقدمه لانه علیه السلام كان لا يولى »

یعنی چون جناب سیدالشهدا سلام الله علیه بشرف شهادت نایل گشت سیصدو بیست و چند طعن نیزه وزخم شمشیرو تیردربدن مبارکش رسیده بود ؛ و بعضی روایت کرده اند که جمله این جراحات بر پیش روی داشت، چه آن حضرت هرگز درجنگ روی بر نگاشت و درپشت سر زخمی نداشت .

معلوم باد که در عدد جراحاتی که برآن پیکر مبارك رسيده اختلاف بسیار است در شرح شافیه باین روایت مذکور اشارت کرده و نیز می نویسد بروایتی جراحات آن بدن شریف بیکهزارو نهصد پیوسته ؛ ابن جوزی در تذکره خود نوشته است ، عدد جراحات بدن مبارك آنحضرت را بشماره آوردند ، سی و سه طعن نیزه و سی و چهار ضربت شمشیر و درجامه های آنحضرت نشانه یکصد و بیست تیریافتند ، و مسعودی در مروج الذهب می گوید : در آن روز که آنحضرت شهادت یافت ، دربدن شریفش سی وسه طعن نیزه و سی و چهار ضربت یافتند ، و در این روایت با ابو مخنف موافق است؛ و این روایتی است که ابن شهر آشوب ازابو مخنف از حضرت امام جعفرصادق علیه السلام باز مینماید؛ و صاحب مناقب وسید هفتاد و دو جراحت مینویسد ،و هم در بحار الانوار بسیصد و شصت جراحت روایت شده ؛ و نیز سوای زخم تیرسی و سه ضربت مروی است ؛ و نوشته اند که از کثرت تیری که بر بدنش بر نشسته بود مانند خارپشت می نمود.

بالجمله در این روایات مختلفه معلوم است ،هريك سندش بامام علیه السلام اصح وابين است محل اعتنا و تصدیق است. درکتاب اسرار الشهاده فاضل در بندی (1)اعلی الله مقامه ازحضرت امام زین العابدین علیه السلام المسطور است ؛ که فرمود :درآنحال که از غلبه مرض بیهوش بیفتاده بودم بناگاه بر فراز سرخود جثه مانند مرغ سفید بدیدم ؛ و چون نيك

ص: 129


1- فاضل در بندی: ازمشاهیرعلماء و دانشمندان نامی و از/شاگردان شريف العلماء استاد شیخ اعظم علامه انصاری (ره) بوده و صاحب تا زیناتی است از جمله آنها همین کتاب اسرار الشهاده است که درتالیف آن انصافاً رنج برده گرچه مطالب و جهاتی که غریب و غیر قابل قبول است در آن ذکرکرده است.

نظر کردم پدرم بود، که از کثرت جراحات نبال (1)وسهام (2)و تیرهای پر دار که بر بدن مبارکش برنشسته بود و چون مرغ همی نمود.

بالجمله فاضل دربندی میفرماید: ظاهر چنان است که بلع فرمودن سیدالساجدین

لعاب دهان سیدالشهدا و آنچیزی که از حلق شریفش شبیه بعصفوری(3)خارج گشت همین حال بوده است ؛ و هم در اینکتاب مسطور است؛ که علی بن الحسين علیهما السلام فرمود پیش از آنکه حالت غشی بر من مستولی گردد و گرد و غبار عرصۀ كارزار جهان را تاريك و تار گرداند ؛ نظر بجنگ کردن و مقاتلت پدرم داشتم؛ در آنحال شخصی از کفار را نگران شدم که نیزه بر خاصره (4)ابی عبدالله فرود آورد.

اما پدرم او را نکشت ؛ چون امامت با من انتقال یافت دانستم، یعنی به نیروی امامت دریافتم؛ که از صلب این کافر کسی بیاید که بولایت قائل باشد و این هنگام عارف گردیدم که سبب و حکمت نکشتن پدرم او را با اینکه بر قتل آنکافر متمکن بود چه بوده است

راقم حروف گوید در اینباب و این ملاحظات از حضرت امیر المؤمنين علیه السلام

نیز در زمان مقاتلات آنحضرت اخبار متعدده ماثور است و در پاره مطالب این روایت

بی تأمل نباید بود .

مع الحديث صدوق عليه الرحمه میفرماید که از حضرت امام جعفر صادق مرؤیست لما ضرب الحسين بن على عليهما السلام بالسيف ثم ابتدر ليقطع رأسه نادى مناد من قبل رب العزة تبارك وتعالى من بطنان العرش فقال ؛ أيتها الامة المتجبرة الظالمة بعد نبيها لا وفقكم الله لا ضحى ولا فطر ثم قال أبو ولا فطر ثم قال أبو عبد الله لا جرم والله ما و فقو و لا يوفقون أبداً حتى يقوم ثائر الحسين علیه السلام »چون امام حسین علیه السلام با شمشیر مضروب و قطع سر مطهرش پرداختند؛ منادی از جانب پروردگار تبارك و تعالی از وسط غرش ندا کرد و گفت ای امتی که بعد از پیغمبر خود با فرزندانش خبر و ستم

ص: 130


1- نبال جمع نبل : تیر
2- سهام جمع سهم : تير
3- عصفور : گنجشك
4- خاصره : تهیگاه

کردید؛ موفق نگرداند خدایتعالی شما را برای اضحی و فطر آنگاه ابو عبد الله علیه السلام فرمود لاجرم سوگند با خدای توفیق نیافتند، و توفیق نخواهند یافت تا گاهی که خونخواه حسین علیه السلام بپای شود .

علامه مجلسی میفرماید عدم توفیق ایشان برای فطر واضحی یا از جهت اشتباهی است ، که در بیشتر اوقات در رؤیت هلال این دوماه حاصل میشود ؛ چنانکه اکثری اینگونه معنی کرده اند؛ یا برای این است که ایشان بسبب عدم ظهور ائمه حق و عدم استیلای ایشان موفق بتکمیل نماز این دوعید نمیشوند یا مطلقا موفق نمیشوند بنا بر اینکه نماز این دو عید مشروط بظهور امام باشد ؛ یا این حکم مخصوص . بعامه اهل سنت است؛ چنانکه نزد من چنین مینماید و نیز از حضرت ابی جعفر (1)ثانی مرویست؛ که فرمود مردم عامه بسبب کشتن ایشان حسین علیه السلام را بصوم و فطر موفق نمیشوند بعض علما نوشته اند؛ عدم توفیق ایشان بدلیل آنست که سنیها اغلب اوقات هشتم ذالحج را عرفه محسوب میدارند ؛ و روز نهم را روز عید قربان میشمارند و گویندماه ذیحجه را ما یکروز بیشتر ،میدانیم باین جهت از برکت عید اضحی محروم میمانند؛ و نیز این جماعت روز بیست و نهم ماه رمضان را روزه نمیگیرند ؛ و آنروز راعید میشمارند؛ وروزعید را استحباباً برای مشایعت رمضان روزه میدارند؛ پس از فضیلت عید فطر هم محروم هستند.

ذکر ظهور امامت و ولایت حضرت سید الساجدين امام زین العابدين عليه السلام

بنده فروزنده ماه و مهرعباسقلی سپهر گوید : که در ذیل ابواب این کتاب مستطاب اخباریکه بر امامت و وصایت حضرت علی بن الحسین زین العابدين و الساجدين صلوات الله وسلامه عليهما منصوص و مخصوص است؛ برخی مسطور و پاره نیز ازین بعد مذکور میشود؛ و نیز با آن فضایل و مراتب و علوم و حكم و جلالت قدر ورفعت مقام وعبادت وتقوى وقدس و تفوق وزهد و تفاخر که در وجود مقدس این امام و الامقام علیه السلام موجود بود ، بر تمامت بنی هاشم و بنی اعمام و فرزندان حضرت امیر المؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله

ص: 131


1- ابی جعفر ثانی: مقصود امام محمد تقی الجواد است صلوات اله عليه

پس معلوم و آشکار میشود؛ که بعد از شهادت حضرت سید الشهدا صلوات الله عليه در جمله آفریدگان یزدان در خوراین مقام و منصب هیچکس جز آن حضرت نبوده و بقایش برای همین بود؛ بلکه بقای آنحضرت در چنان مخاطر و مهالك (1)كثيره برای اثبات مقصود کافی است ، پس بدلیل نقلیه و فضایل و مناقب و مفاخر شخصیه و نصوص (2)مشخصه معينه مبرهن و معلوم گردید ؛ که منصب رفیع امامت و ولایت بعد از حسین بن علی بن ابیطالب مخصوص بوجود مقدس حضرت والا منقبت جناب سید الساجدين والعابدين زين الراكعين والزاهدين على بن الحسین صلوات الله عليه و على آبائه وابنائه الطاهرين است ؛ و بعد از این بیان میگوئیم ، موافق خبر اصح روز دهم محرم الحرام سال شصتم هجری چون حضرت ابی عبدالله الحسين سلام الله عليه بعز شهادت نایل گردید ، پسرش علی بن الحسين علیهما السلام بمقام امامت و اصل آمد ؛ و متابعت اوامر و نواهیش برانس و جن و احب كشت ، و خداوند منان گردش سپهر و تابش مهر و زمام كون ومكان و جنبش زمین و آسمان را بوجود مبارکش که قلب عالم امکان و ودیعه حضرت سبحان است مقرر داشت، و این جمله همه بصورت ظاهر است و گرنه این انوار مقدسة مطهره قبل از خلقت سایر آفرینش دارای این رتبت ومنزلت بوده اند؛ اما ظاهر ، برای هر يك صورتی و مقامی و ظهوری است که بایست برعايت تكليف وملاحظة اقتصادی وقت نمایش و گذارش گیرند مثل آنکه چنانکه اشارت رفت خود میفرماید چون امامت با من انتقال یافت بدانستم که از صلب (3)فلان کافر کسی بیاید که بولایت تمائل باشد ؛ و این هنگام بدانستم که سبب و حکمت نکشتن پدرم او را با اینکه بر قتلش متمکن

بودچه بود.

ص: 132


1- مهالك جمع مهلکه : جای تباهی و هلاکت
2- نصوص جمع نص : ظاهر و روشن و منظور در اینجا خبری که دلالت آن بر معنای بسیار روشن و احتمال خلاف در آن داده نشود
3- صلب : پشت

بالجمله افعال واعمال واقوال ائمه هدى صلوات الله عليهم را ماچه دانیم ؟ و باچه قیاس توانیم؟ کارپا کانرا قیاس از خود مگیر ، صلوات الله وسلامه على نبينا و آله اجمعین

پاره حالات آن حضرت و سایر اهل البيت طهارت و قسمت بعد از شهادت حضرت سیدالشهداء سلام الله عليهم اجمعين

غارت و نهب در امالی صدوق مرویست که چون حسین علبه السلام شهید گردید، هیچ خیام مبارکه سنگی را در بیت المقدس از زمین بر نگرفتند؛ جز آنکه خون تازه در زیرش نگران شدند؛ و مردمان آفتاب را بر در و دیوار سرخ میدیدند، که گوئی ملاحف(1) معصفره (2) بر دیوار بر کشیده اند ؛ و اینحالت بر این منوال ببود ؛ تا علی بن الحسین علیه السلام بانسوان بیرون شدند ؛ و سرامام حسین (علیه السلام)را بكربلا باز آوردند ، و بروایت ابن جوزی در تذکره در تمامت دنیا هر سنگی را بر گرفتند ، اینگونه دیدند ؛ و چنانکه در امالی صدوق مسطور است ، عبدالله بن الحسین از مادرش فاطمه دختر امام حسین سلام الله عليهما روایت میکند که چون آنگروه ملعون برای نهب (3)وغارت بخيام ما بتاختند و من این هنگام جاریه خوردسال بودم و دو خلخال از طلا بپای داشتم، مردی از آنجماعت آن خلخالها از پای من همی در آورد ؛ و همی بگریست گفتم ایدشمن خدای این گریستن از چیست ؟ اگفت چگونه نگریم ، با اینکه دختر رسول خدای را مسلوب مینمایم گفتم خلخال از پای مگیر ، گفت از آن ترسم که دیگری جز من بیاید و بازگیرد ، و هرچه در منازل و ابنیه ما بود بتمامت بغارت بردند ، حتی لحافها را از پشت ما می بردند.

در کتاب ارشاد شیخ مفید مسطور است که زنهای خاندان عصمت از پسر سعد خواهش کردند ؛ که جامه های ایشانرا آنچند که برایشان ساتر باشد واپس دهند عمر بن

ص: 133


1- ملاحف: جمع ملحفه روپوش
2- معصفره : برنك زرد و نگین شده
3- نهب : ربودن، چپاول

سعد ملعون گفت : هر کس چیزی از متاع ایشان برده باز پس دهد و بخدای سوگند هیچکس چیزی را باز پس نداد ، در مناقب ابن شهر آشوب از شعیب بن عبدالرحمن خزاعی مرویست ؛ که در یوم الطف که در یوم الطف برپشت مبارک حسین بن علی علیه السلام اثر و نشانه نگران شدیم؛ از حضرت امام زین العابدین سلام الله علیه از آن نشانه پرسش کردیم :فرمود این نشان آن انبانهائی ،میباشد که آن حضرت بر پشت خویش حمل میفرمود ؛ و بمنازلار امل ویتامی (1)و مساکین میبرد.

در بحار الأنوار از علی بن الحسين علیهماالسلام مرویست ؛ که فرمود:«ان السماء لم تبك منذ وضعت الاعلى يحيى بن زكريا و الحسین بن علی از آن هنگام که آسمان بر پای شده نگریسته است مگر بریحی بن زکريا وحسين بن علیهما السلام راوی عرض کرد گریستن آسمان یعنی علامتش چه بود؟ «قال كانت اذا استقبلت بالثوب وقع على الثوب شبه اثر البراغيث من الدم فرمود : حالت آسمان در آن اوقات چنان بود که چون جامه را روی بر آن داشتی بر آن جامه مانند اثر كيك از خون علامت میگشت ؛ یعنی چنان مینمود که از خون كيك نشان یافته .

ذکر حرکت دادن حضرت سید سجادی سایر اهل بيت عليهم السلام را بكوفه

اشاره

در کتاب بحارو دیگر کتب اخبار مسطور است؛ که چون بعد از شهادت سید الشهداء و شهدای دشت کربلا و نهب خیام مبارکه و آتش زدن خیمه ها و آن مصائب بزرگ و رزیت عظیم که برعترت نبی کریم فرود آوردند ، و بفرمان پسر سعد عليه النحوسة و اللعنذریه رسول و جگر پارههای بتول و اولاد سیف مسلول (2)و برادر رسول را بر آنحال که قلمرا نیروی رقم و زبان را قدرت بیان و گوشهار اطاقت شنیدن نیست، برشترهاسوارو بطرف کوفه رهسپار نمودند؛ سیدسجاد راغل جامه بر گردن بر نهادند و بسبب اینکه آنحضرت را از شدت تاب مرض تاب و توان اندک بود، هر دو پای مبارکش را از زیر شکم شتر از هم آویختند، تا مبادا از بالای شتر در افتد؛ و بانوان سرادق عصمت و خاندان طهارت را باین هیئت روان داشتند.

ص: 134


1- يتامى جمع يتيم پدر مرده
2- سيف مسلول شمشیر کشیده

و چون ابن زیاد از وصول اهل بیت پیغمبر مستحضر گشت ؛ باشحنه (1)شهر کوفه فرمان کرد ، که مردم شهر را آگاه نماید؛ که در روز ورود اهل بیت هیچکس را رخصت ،نباشد که با اسلحه نبرد و آلات جنگ از سرای بیرون شود و گروهی انبوه از شجعان سپاه و دلیران لشکر را بر شوارع (2)و طرق باز داشت تا مبادا در هنگام عبور اهل بیت اطهار از شیعیان حیدر کرار انگیزش فتنه بشود؛ و نیز بفرمود تارؤس (3)مطهر شهدارا که ابن سعد برای او بفرستاده بود بر سر نیزه ها نصب کرده بازگردانند ؛ و در پیش روی اهل بیت حرکت دهند ، و با ایشان بشهر باز آورند؛ مردم کوفه بدیدار اهل بیت مختار از شهر بیرون شدند، و چون ایشان را بر آن روز و روزگار نگران شدندزار بگریستند ، واغلب سپاهیان از کردار خویش پشیمان شده، اشک از چهره روان داشتند ، امام زین العابدین علیه السلام با صوتی ضعیف و آوازی باريك فرمود :

«أتنوحون وتبكون لاجلنا فمن قتلناه چون شما خود بر ما نوحه وزاری می کنید ، پس ما را کدام کس بکشت؟ یعنی شما خود ما را کشتید و باینحالت اسیر ساختید و باین هیئت در این شهردر آوردید ؛ و خود نیز بر ما نوحه می کنید و میگرئید و دیگر در امالی از ابو نعیم از حاجب ابن زیاد لعنة الله علیه مرویست ؛ که چون سر مطهر حضرت امام سلام الله علیه را نزد آن ملعون بیاوردند ؛ بفرمود در طشتی از ذهب گذاشته در حضورش بنهادند و آن خبیث با چوبی که در دست داشت بر ثنایای مبارکش جسارت میکرد ، و میگفت: «لقد أسرع اليك الشيب يا أبا عبدالله «همانا زود پیری در تو چنگ در انداخت ؛ ای ابو عبدالله «فقال رجل من القوم مه فانى رأيت رسول الله يلثم حيث تضع قضيبك»مردی از آنجماعت عبد الله گفت دست بدار و ساکن باش ؛ چه من رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم را نگران شدم که بر این لب و دندان که تو چوب میگذاری بوسه میگذاشت آن ملعون گفت این روز در عوض روز بدر است ، یعنی بتلافی آن کارهاست که بفرمان پیغمبر در آنروز روی داد.

ابن جوزی میگوید چون سر مبارك را در حضور ابن زیاد بگذاشتند ؛ کاهن او یمنی

ص: 135


1- شحنه پاسبان
2- شوارع جمع شارع جاده عمومی خیابان
3- روس جمع راس

آنکس که در امور دخیل بود با وی گفت : برخیز و قدم خویش بردهان دشمنت بگذار آن ملعون بآن جسارت اقدام کرد ؛ و بازید بن ارقم گفت : چگونه می بینی گفت : سوگند با خدای دیدم رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم را که دهان مبارك را در آائیکه تو پای نهادی میگذاشت و بقولی این واقعه از یزید بن معویه با زید بن ارقم روی داد.

در بحار الانوار از حسن بصری و ام سلمه مسطور است؛ که حسن وحسین در حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم در آمدند؛ و جبرئیل در حضور آنحضرت بود؛ و حسین در اطرافش جنبش داشتند؛ و دحیه کلبیش می انگاشتند، جبرئیل در ابنوقت چون کسیکه چیزی بگیرد ؛ بدست خود اشارت همی نمود، پس بناگاه سیب و آبی و اناری در دست آورد ، وحسنین آنرا تناول فرمودند ؛ و چهره برافروختند و بسوی جد خویش بشتافتند ؛ پیغمبر از ایشان بگرفت وببوئید.

«ثم قال صيرا الى أمكما بما معكما و بدوكما بأبيكما أعجب فصارا كما أمرهما»فرمود : بسوی مادر خود شوید ، با آنچه با شماست و اگر از نخست بخدمت پدرخویش شوید خوشتر است، پس حسنين علیه السلام بفرمان پیغمبر برفتند؛ و چیزی نخوردند تا پیغمبر بسوی ایشان شد؛ آنوقت ایشان بتمامت ماکول داشتند؛ و از آن پس هر چه از آن فواکه (1)تناول میفرمودند ؛ دیگر باره بحالت نخستین باز میگشت؛ تاسول خدای بدیگر سرای ،خرامید حسین علیه السلام میفرماید: هیچ تغییری در آن راه نیافت ، و در ایام فاطمه دختر ا نقصانی نپذیرفت تا فاطمه علیها سلام وفات فرمود؛ و چون فاطمه بدرودجهان گفت ؛ رمان را مفقود یافتیم؛ وسیب و آبی در ایام پدرم باقی بود ، و چون امیرالمؤمنین صلواة الله علیه شهید گشت ، سفرجل (2)مفقود گشت ؛ وسیب بر آن هیئت که داشت ، در حضرت حسن علیه السلام ببود؛ تا گاهی که حسن الله بزهر شهید شد و این سیب تا وقتی که آب را بر من بربستند باقی ماند ، و چون تشنگی بر من چیره میگشت سیب را ببوئیدم ،و آتش عطش را تسکین دادم ؛ و چون تشنگی و عطش من شدت یافت.

«غضضتها وأيقنت بالفناء آن سیب را بدندان بگزیدم ؛ و بر مرگ یقین دارم .

ص: 136


1- فواكه جمع فاكهه : میوه
2- سفر جل : به

«قال على بن الحسين علیهما السلام سمعته يقول ذلك قبل مقتله بساعة فلما قضى نحبه وجدريحها في مصرعه فالتمست فلم يبق لها أثر فبقى ريحها بعد الحسين علیه السلام الليل ولقد زرت قبره فوجدت ريحها بفوح من قبره فمن أراد ذلك من شيعتنا الزائرين للقبر فيلتمس ذلك في اوقات السحر فانه يجده اذا كان مخلصاً على بن الحسین میفرماید : این سخن را يك ساعت از آن پیش که امام حسین شهید گردد ، از آن حضرت بشنیدم ، و چون آنحضرت شهید گشت بوی آن سیب در مصرع آنحضرت استشمام شدی ؛ و من هر چه از آن سیب نشان جستم اثری نیافتم ، و آن بوی خوش بعد از حسین علیه السلام برجای بماند و من قبرش را زیارت کردم و بوی آن سیب از قبر مطهرش دمیدن داشت؛ پس هر کس از شیعیان ما که بزیارت آن قبر شریف میشود و بخواهد این راز بازداند در اوقات سحرگاهان طلب کند ، اگر آن شخص زایر شیعه مخلص باشد البته آنرایحه (1)طیبه را بخواهد دریافت.

حبس کردن ابن زیاد بالجمله در امالی مسطور است که حاجب ابن زیاد گفت : بعد از سید سجاد و اهل بیت را آن جسارت ابن زیاد بارأس مطهر، و سخن آنمرد که بروایت شیخ مفید زید بن ارقم بود؛ و آن پاسخ ناستوده ابن زیاد فریاد کرد، تا علی بن الحسین علیهما السلام راغل بر نهادند و بازنان و اسیران بسوی زندان روان داشتند، و من با ایشان بودم و از هیچ کوچه عبور نمیدادم جز اینکه از مردوزن آکنده همی ،دیدم که همی بر صورتهای خود لطمه زدند و بگریستند پس ایشانرا در زندانی محبوس ساختند «و طبق عليهم وابواب را برایشان بستند؛ پس از آن ابن زیاد لعنه الله تعالى على بن الحسين و زنان خاندان پیغمبر یزدان را بخواند؛ وسر مطهر حضرت ابی عبدالله علیه السلام را حاضر ساخت ، و حضرت زینب خاتون دختر فرخنده على علیهما السلام در میان ایشان بود ، پس آن ملعون شقاوت بنیاد از زبان کفر نهاد قفل بر گشاد و گفت : «الحمد لله الذى فضحكم وقتلكم وأكذب أحاديثكم سپاس خداوندیرا که رسوا و مقتول داشت شمارا ؛ واحادیث شما را بكذب و دروغ باز نمود ، حضرت زینب صلواة الله عليها فرمود : «الحمد لله الذي أكرمنا بمحمد وطهرنا تطهيراً انما يفضح الله الفاسق و يكذب الفاجر سپاس خداوندیرا که ما را بوجود مسعود محمد صلی الله علیه و آله گرامی و مفتخر و از جمله

ص: 137


1- رابحه طیبه بوی پاکیزه و خوش

ارجاس(1)وادناس (2)و آلایش هر ناپاک و ناسپاس طاهر و مطهر فرمود، آنگاه میفرماید : خداوندار سو او مفتضح میفرماید فاسقان و ناستوده کاران را ؛ وتکذیب مینماید فاجران و دروغگویان و نکوهیده رفتاران را یعنی خدای ترا رسوا مینماید که فاسق و فاجری تمال كيف رأيت صنع الله بكم أهل البيت آن پلید چون آن پاسخ بشنید گفت کردار وصنع خدای با شما اهل البیت چگونه دیدی ؟ و ازین سخن همی خواست آنحضرت را دستخوش ملامت و اندوه گرداند

قالَتْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقَتْلِ فبرزوا الَىَّ مَضاجِعِهِمْ وَ سَيَجْمَعُ اللَّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ فيتحاكمون عِنْدَهُ

حضرت عصمت آیت زینب خاتون سلام الله علیها فرمود از نخست بحسب حکمتهای الهی در لوح تقدیر قتل ایشان نگارش رفته بود لاجرم با تمام رغبت و رضای بقضای خدا بعز شهادت مايل وسعيداً وحميداً بمضاجع (3)و خوابگاههای؛ خود واصل شدند، و زودباشد که خداوند ترا و ایشانرا با هم فراهم کند و پیشگاه خدای محاکمت رود، این وقت ابن زیاد سخت بر آشفت و بآن اندیشه شد تا مگر آسیبی بر آنحضرت فرود آورد ، عمرو بن حریث آن خبیث را ساکن ساخت ؛ جناب زینب خاتون سلام الله علیها فرمود :

«يابن زياد حسبك ما ارتكبت منا فلقد قتلت رجالنا وقطعت أصلنا و أبحت حريمنا نسائنا و ذرارينا فلو كان ذالك للاشتفاء فقد اشتفيت »ای پسر زیادکافی است ترا

وسبيت همان چیزها که در ما مرتکب شدی ، و بر گردن گرفتی ، زیرا که مردان ما را کشتی و اصل و بیخ ما را بریدی ، وستر حشمت ما را چاک زدى ؛ وزنان و فرزندان ما را اسیر داشتی ؛ همانا اگر این کارها برای خمود آتش بغض و کینی است؛ که در دل تو از خصومت آل محمد افروخته است باری شفا یافتی ، و بمقصود و مطلوب دست در آوردی ، معلوم باد چنانکه اشارت میرود این مکالمه را در کتب اخبار در آنوقت که ابن زیاد آهنگ قتل سیدسجاد را نمود، جناب زینب خاتون فرمود

ص: 138


1- ارجاس جمع رجس. پلیدی
2- ادناس جمع دنس آلودگی کثافت
3- مضاجع جمع مضجع خوابگاه

حکایت مسلم جصاص در کتاب نورالعین تالیف ابی اسحق اسفراینی و بحار الانوار در جلد از ورود اهل بیت بکوفه عاشر مسطور است ، که مسلم جصاص (1)میگوید:

در آنروز که اهل بیت رسول خدای صلى الله علیه و آله را وارد کوفه میکردند مرا بسرای ابن زیاد بگچ کاری و پاره تعمیرات دارالاماره در آوردند در آنحال که بکار خویش اشتغال داشتم ، ناگاه در اطراف محلات کوفه بانگهایهوئی بزرگ بلند گشت ؛ از آن خادم که بکار ما بینا بود پرسیدم، این صدا و غوغا چیست؟ گفت در این ساعت سر شخص خارجی را وارد میکنند ، گفتم صاحب این سر چه نام است ؟ گفت حسین ابن علی است ؛ چون بشنیدم تامل کردم تا آنخادم برفت ، آنگاه بر سر و صورت بزدم؛ و دست و پای خود راشسته عمامه و جامه بر تن بیاراستم ، و از قصر بیرون شدم در حالتی که از شدت لطمه و گریه بر چشم خویش بیمناک بودم ، که از نیروی بینش بشود (2)، و همچنان گریان بکناسه (3)کوفه در آمدم و مردم کوفه را نظاره همیکردم که لباسهای فاخرترین بیاراسته ؛ بر آن سر مقدس چشم بر دوخته بودند ، و چیزی بر نگذشت که شترهای چندپدیدار شدند ، که وطاء (4)و پوشش نداشتند ؛ وحریم حسین علیه السلام و دیگر شهدا بر آن اشترها سوار بودند ، و امام زین العابدین را با حالتی ضعیف و نحیف برشتری سوار ، و از زحمت سواری برانگونه شتران از رانهای آنجماعت خون همیچکید و چون امام زین العابدین مردمان کوفه را نگران ورود ایشان و سر پسر پیغمبر نگریست ، عظیم بگریست ، آنگاه این اشعار را در آنحالت انشاء فرمود :

يا أمة السوء لا سقياً لربعكم (5)***يا أمة لم تراع جدنا فينا

لو أننا و رسول الله يجمعنا *** يوم القيمة ماكنتم تقولونا

ص: 139


1- جصاص گچکار
2- از نیروی بینش بشود بینائی را از دست بدهد
3- کناسه جائی که زباله را در آن
4- وطا ،جامه ای که بر هودج پوشند
5- ربع محله ، جائیکه بهار را در آنجا بسر برند

تسيروننا على الاقتاب عارية(1) *** كأننا لم نشيد فيكم دينا

بني امية ما هذا الوقوف على*** تلك المصائب لا تلبون داعينا

تصفقون (2)على أيديكم فرحاً *** وانتم في فجاج (3)الارض تسبونا

أليس جدى رسول الله ويلكم *** أهدى البرية عن سبيل المضيلنا

يا وقعة الطف قد أورثتنى حزناً*** والله يهتك أستار المسيئينا

بالجمله بعد از كلمات ام كلثوم وخطبۀ جناب زینب خاتون علیهما السلام وفریاد وزاری و ضجيج (4) مردم کوفه بگریه امام زین العابدین (علیه السلام) پیش آمد ؛ و مردمان را اشارت فرمود تا سکوت نمودند.

فقال الحمد لله والصلوة والسلام على رسول الله ايها الناس من عرفني فقد عرفنی و من لم يعرفني اعرفه بنفسى أنا على ابن حسين بن على علیه السلام أنا ابن المذبوح بشط الفرات أنا ابن من هتكت حريمه و انتهب ماله وسلب نعيمه فبأية عين تنظرون بها رسول الله صلى الله علیه و آله اذا قال لكم قتلتم عترتى وهتكتم حريمى فلستم من أمتى يعنی سپاس خدای راودر و دپیغمبر رهنمای را ای مردمان، هر کس مرا میشناسد میشناسد ، و هر کس مرا نمیشناسد او را بخویشتن شناسا میدارم، همانا منم على ابن الحسين بن على الام ؛ منم پسر آنکس که بالب تشنه در کنار فرات سر از تنش جدا کردند ، و چون گوسفندش ذبح نمودند ؛ منم پسر آنکس که بعد از قتلش پرده حرمت حریمش را چاک زدند، و اموالش بنهب وغارت بردند ؛ و نعیم اور امسلوب داشتند: پس شما با کدام چشم ر رسول خدای نگران میشوید گاهی که با شما گوید کشتيد عثرت مر او چاك زدید پرده حرمت مرا پس شما از رمر: امت من بیرون هستید، این وقت صدا بگریه برخاست و غم و اندوه در دلها بنشست و بانگ ناله وزاری بآسمان بر شد و همی بعضی گفتند هلاک شدید، پس از آن حضرت امام زین العابدين علیه السلام بگریست ، و این شعر را قرائت نمود :

ص: 140


1- اقتاب جمع قتب : پالان شتر و غیر آن
2- تصفقون دستها را بیکدیگر میزنند
3- نجاج جاره وسیع راه بازو کشاده
4- ضجيج ناله ندبه

قُتِلْتُمْ عَلِيّاً الظُّهْرِ حَيْدَرَةَ الرِّضَا * * * لَقَدْ كانَ خَيْراً مِنْ حُسَيْنِ بكربلا

فَلَا تَفْرَحُوا يَا أَهْلَ كُوفَةُ بِالَّذِى * * * أَصَابَ حُسَيْناً انَّ ذالك أَ عِظَماً

(1)

بالجمله در اینحال که ایشان بآنحال و مقال بودند ، فریادی سخت برخاست ؛ و سرهای شهدا بر سرهای نیزها نمودار گشت ؛ و سر مقدس و مطهر سید الشهدا در پیش روی رؤس شهدا نمایش گرفت ؛ و آن سر مبارک از تمامت مردمان برسولخدای صلی الله علیه وآله وسلم اشبه بود ، چون امام زین العابدین عروس مطهره را نگران گردید از قرائت شعر خود خاموش گشت و بگریست ، آنگاه روس شریفه را بمجلس ابن زیاد در آوردند و سر مبارك ابی عبدالله الحسین را از فراز نیزه بزیر آورده ؛ و در حضور ابن زیاد بگذاشتند و آن ملعون باثنایای (2)مبارکش مشغول؛ و بکلامی که خشم خدایرا انگیزش دادی بود؛ آنگاه اسرارا (3)در محضر در آوردند ، و در حضورش بازداشتند ، علی بن الحسين سلام الله عليهما فرمود:

«سوف نقف وتقفون ونسأل وتسألون فأى جواب تردون و بخصام جدنا الى النار تقادون »زودباشد که در عرصه سئوال وجواب ماوشما بایستیم و پرسیده شویم ، پس بنگر تاچه پاسخ باز گذارید؛ همانا بسبب خصومت جد ما بآتش جهنم کشیده شوید ؛ ابن زیاد زشت نهاد خواموش گردید ؛ وجوابی بازنگفت.

در کشف الغمه مسطور است ، و هم در ارشاد مفیدو دیگر کتب مذکور است ، که چون اهل بیت را بر ابن زیاد در آوردند؛ حضرت زینب با جامۀ کهنه و فرسوده دريك گوشه قصر بنشست ، و کنیزانش اطرافش را فرو گرفتند ؛ ابن زیاد پرسید کیست اینکه گذشت و در آن ناحیه بنشست آنحضرت پاسخ او را نداد تا چند بازپرسش گرفت ؛ بعضی از کنیزان گفتند زینب دختر فاطمه بنت رسول الله است ؛ و ابن زیاد را با آنحضرت آن مکالمه که مذکور افتاد بگذاشت آن ملعون گفت خدایتعالی نفس مرا از طرف جماعت طاغيه (4)وعاصيه از اهل بيت تو شفا بخشید؛ و مسرور داشت؛ این هنگام حضرت زینب

ص: 141


1- شماها علی آنمرد پاك و پسندیده الهی را کشتید پس بر مصیبتی که برحسین وارد شد شادمان نباشید زیرا در این کار بزرگترین جنایت را مرتکب شده اید
2- ثنايا جمع ثنيه دندان پیشین که دو عدد در فک بالا و دو عدد در فك پائین است
3- اسرا جمع اسیر گرفتار چنگال دیگر
4- طاغیه سرکش

را رقت فرو گرفت و بگریست ؛ و فر مرد ؛ بعمر خودم سوگند که تو بقتل رساندی شیخ و بزرگ مرا ؛ و بی پرده ساختی اهل مرا وقطع نمودى فرع مرا و بریده ساختی اصل مرا اگر این کردار ترا شفا می بخشد همانا شفا یافتی ؛ و مراد خویش حاصل ساختی ابن زیاد گفت : این زن طرفه شجاعه و بروایتی سجاعه (1)باسین مهمله و باجرأت است ؛ قسم بجان خودم پدرش شجاع و بروايتي سجماع وشاعر بود .

زینب فرمود : زن کجا و شجاعت همانا مرا با شجاعت کاری نباشد ؛ لکن آنچه گفتم از سینه من تراوش کرده ، بعد از آن علی بن الحسين را بر وی در آوردند ابن زیاد گفت تو کیستی فرمود علی بن الحسین گفت مگرنه آن بود که خدای علی بن الحسین را بکشت فرمود: مرا برداری بود که علی نام داشت او را مردم بقتل رسانیدند ؛ ابن زیاد گفت بلکه خدایتعالی او را بکشت آنحضرت در پاسخ این آیت قرائت فرموده الله يتوفى الانفس حين موتها (2)یعنی خدایتعالی قبض می کند نفوس را هنگام موت ایشان باینکه قطع تعلق وتصرف نفوس را از ابدان میفرماید.

«فغضب ابن زياد لعنه الله فقال له وبك جرأة على جوابي و بك بقية للرد على اذهبوا به واضربوا عنقه ابن زیاد در غضب شد؛ و بآنحضرت گفت: آیا در تو آن جرات باقی است که مرا اینگونه رد جواب کنی ؟ و هنوز در تو آن نیرو و توان که برمن بر ستیزی بجای است ؟ آنگاه گفت : ویرا بیرون برید و گردن بزنید، فتعلقت به زینب عمته وقالت له يا بن زياد حسبك من دمائنا واعتنقته وقالت والله لا أفارقه فان قتله فاقتلني معه و بروایتی بعد از آنکه امام زین العابدین علیه السلام آن پاسخ بداد ؛ و آن ملعون خاموش گردید ، و بعد از آن با حضرت زینب سلام الله علیها آغاز سخن کرد، و چندی از دو طرف مکالمت برفت چندانکه حضرت زینب بگریست ، و امام زین العابدین بپای خاست ؛ و با ابن زیاد نظر دروی کرد و فرمود:

«الی كم تهتك عمتي بين العرب تا چند عمه مرا در میان مردم عرب از حشمت و

ص: 142


1- سجاعه زن بسیار توانا بر ایراد کلامی که مسجع و مقفا باشد
2- خداوند هنگام مرك جانها را قبض میفرماید سورة الزمر آيه 34

وحرمتش میکاهی و ابن زیاد پرسید این پسر کیست ؟ گفتند وي على بن الحسین است و آن مکالمه که مسطور افتاد در میان سید سجاد و آن شقاوت بنیاد بگذشت ، وبقتل امام علیه السلام حکم فرمود این وقت عمه اش زینب بر آنحضرت بر آویخت ، وفرمود : ای پسر زیاد آنچه از خونهای ما بریختی از بهر تو کافی است و امام زین العابدین را در آغوش کشیده :فرمود: سوگند با خدای از این پسر جدا نمیشوم ، واگر ویرا بقتل بخواهی رسانید مرا نیز با وی مقتول دار ابن زیاد ساعتی در ایشان در نگریست و گفت:شگفتا برخویشاوندی ورحم؛ سوگند با خدای که مرا گمان می رود که این زن آرزوی آن دارد که من او را با این پسر بکشم بگذارید این پسر را بحال خود باشد ؛ که آن بلیت که دروی هست از بهر اوکافیست ، و بروایتی چون ابن زیاد بقتل آنحضرت فرمان داد ، حاجب آنحضر ترا بگرفت بسوی خویش کشید : حضرت زینب بر آنحضرت در آویخت؛ و فرمود: «یابن زیاد نذرت على نفسك أنك لا تبقى من نسل محمد صغير أولا كبير أفسألتك بالله لا تقتله حتى تقتلني ای پسر زیاد بر خویش نذر نهادی که هیچ بزرگ و کوچکی از نسل محمدصلی الله علیه وآله وسلم باقی نگذاری، ترا بخدای مسئلت مینمایم که تا مرا نکشی او را مکش آنگاه آنحضرت را بسوی خود بکشید؛ و ناله بر آورد ابن زیاد بد و نگران شد؛ فرمود: او را برای او بجای گذارید اینوقت امام زین العابدین علیه السلام با عمه خویش فرمود: ای عمه تو خواموش تا من باوی سخن کنم آنگاه روی بابن زیاد کرد و فرمود:

«أنت تهددنى بالقتل أما علمت أن القتل لنا عادة وكرامة للشهادة تو مرا بكشتن بيم همیدهی ؛ مگر ندانسته که کشته شدن عادت ما، وشهادت ما برای ماکرامت است بروایت صاحب روضة الصفا بعد از آنکه پسر زیاد با حضرت زینب مکالمت بپای برد ؛ روی بامام زين العابدین آورده گفت : مگر خدایتعالی علی بن الحسین را نکشته است که او را زنده مینگرم و بروایتی دیگر پرسید کیستی؟ فرمود: علی بن الحسین؛ گفت: چگونه خدایتعالی ترا نکشت ، فرمود: برادری از خود بزرگتر داشتم که بدست شما مقتول گشت ، ومن با مداد قیامت خونش را از شما میجویم عبیدالله زیاد گفت اور اخدا بکشت نه ما فرمود:

ص: 143

«اللَّهُ يَتَوَفَّى الانفس حِينَ مَوْتِها وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ الَّا باذن اللَّهُ »

عبیدالله گفت : تونیز سوگند با خدای از آنان باشی ، پس از آن گفت : احتیاط نمائید که این پسر بسن بالغ است یا نیست؟ از اهل مجلس مروان ابن معاذ الاحمری احتیاط کرده گفت : ادراك زمان بلوغ فرموده است؛ عبیدالله بقتل آنحضرت فرمان کرد ؛ پس زینب دختر امیرالمؤمنین علیه السلام بروی در آویخت و این کلمات که مذکور گشت بگفت و عبیدالله از خون آنحضرت در گذشت .

درامالی مسطور است که بعد از این مکالمات ابن زیاد فرمان کرد ، تادیگر باره ایشانرا بزندان بازگردانید ، و جمعی را برای رساندن این بشارت باطراف و اکناف روان داشت ، آنگاه حکم داد که اسر او سر مطهر امام حسین را بجانب شام حمل نمایند . کیفیت غراب خونین در کتاب بحار الانوار از علی بن الحسین علیهما السلام مسطور است ، که بال در مدینه چون جناب ابی عبدالله سلام الله علیه را شهید ساختند غرابی بیامد پروبال خود در خون آنحضرت (آهار(1)داد خود را بمدینه طیبه رسانید ؛ بر لب بام دیوار سرای فاطمه صغری نشست ؛ فاطمه سلام الله علیها چون نگران آن مرغ خون آلوده گردید بفال خوش نگرفت و زار بگریست ؛ و این شعر را آنهنگام تذکره همی فرمود:

نعب الغراب فقلت من*** تنعاه و يلك يا غراب

قال الامام فقلت من***قال الموفق للصواب

ان الحسين بكربلا ***بين الاسنة (2)والضراب

فا بكى الحسين بعبرة ***ترجى الاله مع الصواب

قلت الحسين فقال لى ***حقاً لقد سكن التراب

ثم استقل به الجناح (3)***فلم يطق رد الجواب

فبكيت مما حل بی ***بعد الدعاء المستجاب

ص: 144


1- آهار آشیکه برجامه و کاغذ مالند تا مایه تقویت آن گردد
2- الاسنه جمع سنان پیکان نیزه
3- جناح گناه میل

چون فاطمه صغرا این سؤال وجواب با آن مرغ بفرمود ، از شهادت پدر خبر یافت و بسوگواری بنشست ؛ و این خبر را با اهل مدینه بگذاشت ؛ پارۀ مردم مدینه گفتند همانا فاطمه ما را جادوی عبدالمطلب آورده است؛ کنایت از اینکه این مطلب مقرون بصدق نیست ، لکن اندکی بر نیامد که سریعاً از کشته شدن حسین (علیه السلام) بایشان خبر رسید نیز در روایت است که خبر قتل حسین را پیش از آن غراب کسی دیگر نیاورده بود ، معلوم باد که در عدد دختران امام حسین علیه السلام و نام فاطمه صغری سخن باختلاف است ، که در اینجانه مقام توضیح است ، و از این اشعار چنین بفهم میرسد که مرثیه گذاران بقانون مراثی انشاد شعری کرده اند و چون غراب را در میان طیور بشآمت (1)تجریت کردند ، بنام او عنوان نموده اند چه اگر محض این باشد که کسیرا چیزی بفال خوش نیاید ؛ باین تصریح و توضیح بیان مطلبی را نمی نماید؛ و دیگر علم صحیح باخداوند تعالى والراسخون في العلم (2)است.

خطبه سید سجاد در کوفه

در کتاب احتجاج مسطور است که امام زین العابدین علیه السلام گاهیکه از فسطاط و خیمه خویش بیرون شد ؛ این خطبه را در احتجاج با مردم و توبیخ و نکوهش ایشان بر عذار ونكث (3)عهد ایشان قرائت فرمود خذام ابن ستیر گوید: امام زین العابدین علی بن الحسين بیرون آمد ؛ بسوی مردمان

و بایشان اشارت کرد خاموش شدند ؛ و آن حضرت ایستاده بود ؛ پس شکر خدای بگذاشت وثنا وستایش بنمود ؛ ورسول خدارا درود بفرستاد ؛ آنگاه فرمود:

«أيها الناس من عرفني فقد عرفنى ومن لم يعرفني فأنا على بن الحسين المذبوح بشط الفرات من غير ذحل ولاتراث أنا ابن من انتهك حريمه وسلب نعيمه وانتهب ماله

ص: 145


1- شامت : به میمنت بودن
2- الراسخون فی العلم آنانکه در دانش مقام شامخ و عالی احراز کرده و اشاره بآیه شریفه وما يعلم تأويله الا الله والراسخون فی العلم در سوره آل عمران که منطبق باذوات مقدسه ائمه اطهار عليهم السلام است
3- نبكت شکستن

وسبى عياله أنا ابن من قتل صبراً فكفى بذالك فخراً أيها الناس ناشدتكم بالله همل تعلمون انكم كتبتم الى ابى وخدعتموه اعطيتموه من نفسكم العهد والميثاق و البيعة وقاتلتموه وخذلتموه فتباً لكم ما قدمتم لانفسكم وسوئذ لرايكم باية عين تنظرون الى رسول الله صلى الله عليه وآله اذا يقول لكم قتلتم عترتي وانتهكتم حرمتى فلستم من امتى قال فارتفعت اصوات الناس بالبكاء ويدعوا بعضهم بعضاً هلكتم وما تعلمون فقال علی ابن الحسين رحم الله امرءاً قبل نصيحتى وحفظ وصيتى فى الله وفي رسول الله سامعون مطيعون حافظون غير زاهدین فيك ولا راغبين عنك بامرك رحمك الله تعالى فانا حرب لحربك سلم السلمك لنا خذن ترنك ممن ظلمك وظلمنا فقال على بن الحسين البقاء هيهات هيهات أيها الغدرة المكرة حيل بينكم وبين شهوات أنفسكم أتريدون ان تاتوالي كما أتيتم الى ابائى من قبل كلاورب الراقصات الى منى فان الجرح لما يندمل من قتل أبي بالامس واهل بيته معه فلم ينس تكل رسول الله صلى الله عليه شكل أبي وبني ابي ووجده بين لهاتي ومرارته بين حناجرى وحلقي وغصصه تجرى في فراش صدری و مسئلتى ألا تكونوالنا و لا علينا ثم قال عليه السلم:

لاغروان قتل الحسين (ع) وشيخه*** قد كان خير أمن حسين باكرما

فلا تفرحوايا اهل كوفة بالذي ***اصيب حسين كان ذالك اعظماً

قتيل بشط النهر نفسى فداؤه*** جزاء الذي أراداه نار جهنما

در کتاب اسرار الشهاده این خطبه را که از کتب معتبره باندك اختلافی مذكور فرموده

بعد از ذکر اشعار اینکلمات نیز از آن حضرت مسطور است.

ثم قال رضينا منكم راساً براس*** فلا يوم لنا ولا يوم علينا

و بروایتی قبل از ذکر اشعار اینکلمات فرمود :

و مسئلتى ان لاتكونوالالنا ولاعلينا»و در بعضی نسیخ و شکل آبی و بنی ابی و جدی شق لهازمی و مرارته بين لازمی مسطور است، ولهازم جمع لهزمه است و لهزمتان بکسرتین دو تندی زیر نرمه گوش است ؛ ولیز مدیکی است و در کتاب اسرار الشهاده در ذکر این خطبه شريفه بعد از (فانا حرب لحربك وسلم لسلمك ) نوشته اند ( لناخذن يزيد و نتبر، ممن

ص: 146

ظلمک وظلمها)

بالجمله از صدر این خطبه لختی باندك اختلافی مذکور افتاد، میفرمایدای مردمان

هر کس مرا میشناسد همانا شناخته است ، و هر کس بر من شناسا نباشد او را بگویم تا بشناسد ؛ همانا منم علی بن الحسين بن على بن ابيطالب ؛ منم فرزند که در کنار نهر فرات ذبح کردند، بیرون از آنکه از وی خونی خواهند ؛ یا او خواهان خونی باشد . منم پسر آنکس که پرده حشمتش را چاك نمودند ؛ و نعیم اور امسلوب داشتند ؛ ومالش را بغارت بردند، و عیالش را اسیر کردند، منم پسر آنکس که او را بزجر و رنج و تیغ و تیر و سنگ وسنان شهید کردند .

و اینجمله ما را برای فخر کافی است؛ یعنی مظلوم بودن و بستم شهید شدن و در راه خدای و اثبات حقانیت و استحکام شریعت ما را مفاخرتی شامل و کافی است؛ سوگند میدهم شما را بخدای ایمردمان آیا میدانید که با پدرم نامه ها مکتوب کردید ؟ و اورا بخویش بخواندین و چون مسئلت شما را اجابت کرد؛ عهد و پیمان بشکستید ؛ و کار بخدیت و مکیدت گذاشتید ، وعهود و بیعت خود را نادیده انگاشتید ، با این جمله اکتفا نجستید ،سهل است باوی قتال دادید و او را بکشتید ؛ و مخذول بگذاشتید ؛ پس هلاك ودمار بادشمارا ، و این کردار که برای نفوس خویش مقدم داشتید ، از بهر سرای آخرت بودیعت فرستادید ، پست و نکوهیده و ذلیل و ناخجسته باد این رای که شما بدان اندرید با کدام دیده بر دیدار رسول خداوند قهار بنظاره شوید ، گاهیکه با شما گوید؛ و بعتاب خطاب فرماید عترت مرا بکشتید ، و پرده حرمت مراچاک زدید پس شما در شمار امت من نیستید .

بالجمله جذام بن ستير اسدی و بروايتي خذلم بن شتر که راوی است ؛ میگوید چون مردمان این کلمات بشنیدند آوازها بگریه برخاست ، و همی با یکدیگر گفتند تباه

وهلاك شدید و ندانستید ، علی بن الحسین فرمود خداوند بیامرزد مردیرا که پند مرا پذیرفتار ؛ ووصیت مرا در امر خدای و رسول خدا و اهل بیت پیغمبر مختار نگاهدار

ص: 147

باشد ؛ چه مار بارسول خدای متابعتی شایسته و پیروی با بسته است؛ آنجمله يك سخن ويك صوت گفتند: یابن رسول الله بجمله گوشها بفرمان تو و حفظ و نام گروگان نموده ایم؛ وباکمال میل و رغبت حاضر حضرت و ناظر امر وحکومت توئیم؛ بهر چه خواهی فرمان کن و بفرمان خویش مارا ماموردار؛ باهر کس بجنگ شوی جنگ جوئيم؛ و باهر كس بطريق صلح روی در طریق صلح پوئیم ؛ و بریزید پلید چنگ در افکنیم ؛ و با دشمن عنيد جنگ در اندازیم ، و از آنان که با تو و با ما بظلم وعدوان رفته اندخون خواهی وداد جوئی نمائیم چون علی بن الحسین از آنجماعت بیرون از حقوق و حقیقت این کلمات بشنید ، فرمود : هيهات هيهات ایجماعت غدار مکار که نفوس خویش را پای بند شہوات داشته اید ؛ وشهوات نفسانی و هواجس (1)شیطانی بر شما دست یافته ؛ و ازراه حق وطريق صواب بازداشته است آیا بآن اندیشه و اراده باشید که از آن در با من در آئید که با پدرم در آمدید،با من آن معاملت ورزید که با پدرم ورزیدید؛ ازین خیال خام بر کنار شوید؛ که هر گز چنین نخواهدشد ؛سو گند اخدا و پروردگار شترهایی که بسوی منی شتابان هستند، یعنی آن شتران حج گذاران که در حالت رفتن چنان بنشاط و تبختر(2) میروند؛ که گویا رقص کنان هستند؛ همانا آن زخمها و جراحات که از مصیبت پدرم و کشته شدن او در دل و سینه ما جای کرده بهبودی نیافته، و اندوه او واهل بیت او که با او شهید شدند بر جای است ، ومصيبت رسول خدای و پدرم و فرزندان پدرم وجدم درکام ودهان من باقي ؛ و تلخی آن در نای و حلق من برجای و آن اندوه وغصه در پهنه سینه من جاری است،همینقدر مسئلت من از شما آنست که نه باما باشید و نه برما،و ازشما خوشنودهستم که با ماسر بسر روید نه زبانها جونیدو نه سودها خواهید، آنگاه فرمود : شگفت نیست که با حسین بغدرو مکیدت رفتيد ؛ واورا بکشتید چه با پدر او اميرالمؤمنین که از وی بهتر و برتر بود بهمین معاملت مبادرت ورزیدید یعنی از نخست باین نفاق و شقاق وغدرو مگر بودید ،اکنون نه از شما بعیدو شگفت می نماید

ص: 148


1- هواجس جمع هاجس آنچه بقلب خطور کند آرزوی نفسانی
2- تبختر کبر و ناز کردن دین ماه ما ولو

پس ایمردم کوفه بکشته شدن حسین شاد نشوید چه این ؛ کاری بس بزرگ بس عظیم است که بجهل و غفلت و شقاق و شقاوت مرتکب شدید، و آن مظلوم شهید که با

لب تشنه در کنار نهر فرات شهید شد؛ جزای کشندگانش آتش دوزخ خواهد بود.

در کتاب احتجاج مسطور است؛ که چون حضرت امام زین العابدين علیه السلام باجماعت نسوان از کربلا باز گردید؛ و آن حضرت مریض بود؛ و زنان کوفه با جامهای چاک و چشمهای نمناک و فریاد و عویل با ایشان گریان و نالان و چنانکه مذکور گشت امام زین العابدین که سخت رنجور و نزار بود ؛ بآوازی سخت باريك فرمود : همانا اینجماعت گریان کدام کس غیر از ایشان ما را بکشت و حضرت زینب سلام الله علیها در خطاب با اهل کوفه خطبه بس فصیح و بلیغ قرائت فرمود، و در ارکان سموات و ارضين غلغله وولوله(1)در افکند؛ امام زین العابدین فرمود :

( ياعمَة اسكتى فَفِى الْبَاقِي عَنِ الْمَاضِي اعْتِبَارِ وَ أَنْتَ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةً غَيْرِ وادة مُعَلَّمَةُ فَهِمْتُ غَيْرِ مفهمة انَّ الْبُكَاءِ وَ الْحَنِينَ لَا يُرَدَّانِ مَنْ قَدْ أماده الدَّهْنِ »

یعنی ای عمه خاموشی گزین چه باز ماندگان را از بر گذشتگان بعبرت و اختبار

بایست بود ؛ و تو بحمد الله تعالی بیزحمت تعلم وذلت دبستان دانا ؛ وبی کلفت تفهیم بدولت فهم وصول یافته؛ یعنی علم وفهم تو موهوبی و ذاتی است؛ هما ناگریستن و باندوه زیستن و ناله بر آوردن باز نمی گرداند آنکس را که روز گارش بهلاکت و تباهی و دوری بسپرد.

معلوم باد که صاحب احتجاج بعد از ذکر اینکلام میگوید: آنگاه علی بن الحسین علیهماالسلام نازل گردید ؛ وبفرمود تاخیمه اش را بپای کردند و نسوان را در خیمه جای کرد؛ و چون از فسطاط بیرون آمد، خطبه مسطوره را بتفصیلی که مذکورشد ؛ در نکوهش اهل کوفه بر آمد، و ایشان آنگونه پاسخ که مذکور گشت بعرض رسانیدند ؛ لکن ازین خبر در ذکر اینگونه خطبه و پاسخ مردم کوفه بآن گونه بی تامل نشاید گذشت، و چند فقره 1 در نظر میگنجد که بیرون از تحقیق نبایست بود. یکی آنکه صاحب احتجاج در ذکر

ص: 149


1- واوله ناله و فریاد کردن

خطبه زینب میگوید : «لما أتى على بن الحسين علیهما السلام بالنسوة من كربلا

چون على بن الحسين زنان را از کربلا بیاورد و این خبر باز می نماید که

آن حضرت باختيار خود و اراده و مشيت خود از کربلا بكوفه شدند نه از روی اجبار و ،اضطرار، چنانکه در هنگام شهادت و حرکت دادن علی بن الحسين واهل بیت را بحالت اسيرى قهراً وقسرا (1) در حالتی که جمله را با بندوقید بسته. وعلى بن الحسين راغل جامعه بر نهاده و جماعتی از آن ملاعین بر ایشان موکل و حارس بودند؛ و مردمان کوفه را از تقرب با ایشان و مکالمه با ایشان جهرا (2)و سراً ممنوع میداشته اند ، و اهل بیت بیحجاب بر اشتران بیجهاز وارد آن شهر کردند : پس چگونه امام زین العابدین را تمکن این کردار پدیدار میشود چه عادت بر خیر این جاری است ، و کدام بساط و فسطاط ایشانرا بود و در کجا امکان افراختن خیمه و باختیار فرود کشتن و باختیار منزل گزیدن و باختیار نشستن و باختیار بیرون شدن و باختیار سخن راندن و باختیار از مناقب خویش و مثالب دشمن بر زبان راندن بود؛ و کجا اهل کوفه را با دیده آن شمشیرها و سنانهای آهار دیده بخون و آن لشکر پرخاشگر(3)و آن ابن زیاد ستمگر و آن سلطنت نیرومندیزید پلیدو عظمت مصیبت اهل بیت و آن تمکن و اقتدار؛ آن چنان روز گار آن نیرو بود؛ که انجمن کنند و گوش باز دهند؛ تا آن کلمات بشنوند و خودشان بآن اقتدار و اختیار پاسخ گویند ؛ و از مخالفت يزيد ومقاتلت با وی داستان نمایند؛ و با مشاهدت سرهای مطهر خاندان پیغمبر برجان خویش بیمناک نباشد دیگر اینکه بعد از ورود اهل بیت بهمان حالت و آن مصیبت مگرنه آنبود که جمله را از راه بزندان حمل کردند .

پس ازین جمله باز نموده آید که آنحضرت گاهی که بسوی مدینه منصرف گردید و معزز و محترم و باختیار حرکت میفرمود و آن سرهنگی که از طرف یزید با جماعتی که از دور و کنار در حضرتش راه میسپرد ؛ و برعایت عزت و شأن و جلالت در خدمتش مامور بود، و انحضرت باراده و مشیت خود در کوفه ورود و بمراسم تعزيت و نوحه وبكاء اقامت

ص: 150


1- قسرا : قهرابی دخالت اراده و از روی جبر
2- جهر او را آشکارا و پنهان
3- پرخاشگر جنگجو

فرمود و خیمه بر افراشت و مردمان در انجمنش فراهم و در ماتمش بمانم بودند ؛ اینکلمات فرموده و آنهم چنانکه در اغلب نسخ مذکور است اسمی از یزید مذکور نیست ؛ و مردمان بالصراحة از مخالطت او داستان نرانده اند، یا اینکه چنانکه از پیش مذکور گشت ؛ از صدر این خطبه در ورود اول کوفه بر زبان مبارک گذشته باشد اما تمام خطبه در ورود دفعه دویم باشد ؛ وگرنه با آن احتیاط عبیدالله زیاد و گماشتن ده هزار تن لشكر، و نهي از خروج مردم کوفه با اسلحه بهیچوجه قرائت خطبه در انروز و آنحال درست نمی آید؛ چنانکه صاحب ریاض الاحزان و حدايق الاشجان جناب فاضل محقق و عالم مدقق ملاحمد حسن قزويني عليه الغفران در این صحبت عنوانی نموده ، و با ادله بهمین تقریب بیانی فرموده است، و در ورودثانی اهل بیت بکوفه پسر زیاد با مامت در بصره مامور بوده ؛ یا باحضار دمشق و حضور محضر یزید اشتغال داشته ازین روی آنحضرت را در این کوفه خطبه امکان داشته و چون مردمان نیز در باطن بآن حضرت مایل و در ظاهر بسبب احتشام آنحضرت ساکن بوده اند ؛ و در استماع آن خطبه و موعظت مبادرت ورزیدند ، و در اینکه این خطبه مبارکه جز از لسان امامت تراوش و جز از زبان ولایت نمایش و جز از چشمه سارینابیع(1) رسالت گذارش نمیجوید ؛ و شبهت و تردیدی نمیرود لکن ممکن است در هر مقامی لختی از آن بر زبان مبارکش رفته ؛ چنانکه در کتب اخبار نیز بتفاريق (2) مسطور نموده اند و نیز بتمامها در وروددوم بكوفه قرائت شده والله اعلم.

در کتب معتبره مقاتل و اخبار مثل شرح شافیه ابی فراس و غیر از آن حتی متعصبین از مخالفین مثل دمیری در حیات الحیوان از تکلم رأس شریف حضرت امام حسین در مجلس ابن زیاد ويزيده عليهما اللعنة(3) والبؤس الشديد و درطى منازل حدیث رانده اندو جای شک و تردید نگذاشته اند و حکمت اینکار برای این بود که مردم عوام که بر آن عقیدت بودند؛ که حسین بن علی بر خلیفه زمان خروج کرده و چون خارجی است ببایست مقتول شود چنانکه شد در شبهه خویش برجای نمانند و نگویند قتل ذریه رسول خدای بحق و

ص: 151


1- ينابيع جمع ينبوع چشمه
2- تفاریق آنچه متفرق و پراکنده است
3- دوری از رحمت خدا و عذاب شدید بر آندو باد

صواب و یزید پلید وپسر زیاد نکوهش نهاد بصواب و مثاب هستند و همین معجزه ایشانرا از عقاید خویش روی برتافت و آن اثر بخشید که در عهد یزید و پس از وی مردمان بر آشفتند؛ و بخونخواهی برخاستند و از جان و مال خویش چشم بر داشتند و کردند آنچه کردند؛ و ریشه بنی امیه را از جهان برکندند ؛ حتی با قبور و اجساد ایشان آن کردند که کردند و از اثر خاکسترو عظام (1)سوخته ایشان آند یدند که در گورهای ایشان و آن حکایات و اخبار از کتب امامیه و مخالفین معتبرین اهل سنت و جماعت مثل مسعودی و غیره از قبور آنان بخواندیم که خواندیم و بشنیدیم که شنیدیم و از معجزات و کرامات قبور مطهر شهداء ارض کربلاچه بسیار اخبار صحیحه از مخالف و مؤالف شنیدیم که شنیدیم و از معاصرین روز گار دیدیم که دیدیدیم؛ و تا دامان قیامت به بینند و بشنوند ؛ و مشاهدت نمایند؛ و اگر بخواهند این آثار که از مراقد ائمه اطهار و ذریه(2)ابرار ایشان در صفحه روزگار نمودار ، و چون آفتاب روشن بر مرد وزن مبرهن است، مسطورو مرقوم دارندنه هیچ کتابی گنجایش و نه هیچ بیان و بنانی نیروی نگارش دارد.

در کتاب روضة الشهداء بعد از ذکر مناظره ابن زیاد ملعون با حضرت زینب و امام زين العابدین علیهمااسلام مسطور است، که آنملعون با دربانان و عوانان (3)گفت : مرا از مکالمه این جماعت و مبالغت ایشان در مکالمت نجات بخشید ، و در آن زندان که در آنخانه پهلوی مسجد جامع است محبوس دارید ، تا بر آنچه رای من تعلق یافت در حق ایشان جاری نمایم و در کتاب لهوف مسطور است که پس از آن ابن زیاد فرمان کرد؛ تا علی بن الحسین واهل او را بخانه که پهلوی مسجد جامع اعظم بود حمل کردند ، حضرت زینب سلام الله علیها میفرماید : که جزام ولد (4)یا مملو کی عربیه بر مادر نمی آید، چه ایشان اسیری و ما نیز اسیری بودیم و ازین خبر معلوم می شود که حالت اهل بیت در این زندانخانه اوسع از مجلس نخست بوده؛ چه ابواب دخول و خروج بر ایشان مسدود نبوده است بالجمله سید در لهوف میفرماید : از آن پس ابن زیاد فرمان کرد تا سر مطهر حضرت سید الشهداء

ص: 152


1- عظام جمع عظم استخوان
2- ذريه : نسل
3- عوانان یاران خدمتکاران
4- ام ولد كنیزی که از آقای خود صاحب فرزند شود.

سلام الله علیه را در کوی و برزنهای کوفه بگردانند و بروایت ابی مخنف آن سر مبارك را بعمر بن جابر مخزومی دادند و بدو فرمان کرد تا در کوچه های کوفه بگرداند .

در ارشاد مفیده سطور است که این کردار نابهنجار در بامداد روزی بود ، که بروز پیشش اهل بیت را در مجلس ابن زیاد در آوردند ، میفرماید : چون با مداد چهره بر گشود عبیدالله عنود (1)بفرمود ؛ تا آن سر شریف را در تمام کوچه های کوفه و قبایل کوفه بگردانیدند؛ و در کتاب کامل مسطور است که در خلال اینحال از خانها و بازارهای کوفه وقبایل کوفه صدهزار تن مرد وزن بیرون شدند ، بعضی محض شادی و سرورو بعضی باويل وثبور (2).

قرائت راس شریف در کتاب ارشادمفید و دیگر کتب اخبار مسطور است که زیدبن آیه مبارکه رقیم را و ارقم گفت من در غرفه خویش جای داشتم که سرمبارك را برسنان داستان اصحاب کهف بر من نمایان داشتند ، چون سر بر من نمایان داشتند چون سر مبارک با من برابر گشت این آیه مبارکه را تلاوت همی فرمود :

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ اياتنا عَجَباً (3)

محض آگاه نمودن از غرابت و شگفتی آیات و حالات خود، بالجمله زید بن ارقم میگوید: چون اینحالت مشاهدت کردم؛ سوگند با خدای از شدت فزع موی بر اندامم راست بایستاد، و بیرون از اختیار صدابر کشیدم؛ سوگند بخداوند سرتو و امر تو از اصحاب کهف ورقيم عجب تر و شگفت تر است ؛ و معنی آیه شریفه این است ؛ که آیا گمان که حکایت صدق آیت اصحاب کهف و رقیم از آیات قدرت ومشيت ما شگفت میکنی و عجب بود ؟

در کتب تواریخ و تفاسیر مسطور است که رقیم نام آن کوهی است یا اسم بیابانی است که غار اصحاب کهف در آنجا بود؛ یا نام قریه یا نام کلب ایشان است که قطمیرش ،مینامند و بعضی از روات خبر گفته اند که اصحاب رقیم سه تن بودند ، و برای تحصیل قوت و روزی اهل و عیال خویشتن در بیابان شدند این هنگام سحابی(4)برخاست و بارانی

ص: 153


1- عنود کسیکه بر خلاف رویه کار کند
2- نبود هلاکت
3- الكهف (9)
4- سحاب ابر

سخت فرود گشت؛ و ایشان بناچار بغاری پناه گشتند؛ و بمحض در آمدن در آن غار از آن کوه گران سنگی کلان (1)جنبش کرده بردهنه غار بایستاد و راه بیرون شدن برایشان بر بست ، و آنها هر چند کوشش کردند ، آن سنگ عظیم را جنبش نتوانستند و بیچاره بماندند پس بایکدیگر گفتند: نیکو آن است اعمال حسنه خویش را (2)تذکره نمائیم شاید خدایتعالی بر ما بترحم رود؛ و ازین بلیت نجات بخشد.

یکی گفت یکی روز تنی چند را از پیکاری بمزدوری گرفتم و از ایشان یکتن در میان روز از کار بماند و با اینجمله چون مزد آنجمله اجرا و رانیز بتمام و کمال بپرداختم يك تن از آن کارکنان ازین کردار غضبان (3)گردیده مزد خویش را نا گرفته برفت من مزد او را دربهای ماده گاوی ،داده گله از نتایج ماد گاو فراهم گشت ، و چون زمانی در از بر گذشت؛ آن شخص در حالتی فرتوت (4)وضعیف نزد من آمد و گفت : مرا نزد تو حقی است ، چونش بشناختم آن گاوها بجمله بد و باز گذاشتم ، بارخدایا اگر من اینکار بخوشنودی تو کردم ما را نجاتی بخش؛ پس آن سنگ اندکی بر کنار شد.

شخص دویم گفت من دارای جمعیت و مکنتی فراوان بودم؛ وقتی بلای غلا (5) برمردم چیره و روز گار قحطی روز مردوزن را تیره ساخت ؛ یکی از روزهازنی شوی دار از من چیزی خواستار شد ؛ گفتم تا مرا بکام خود نرسانی کام خویش از من نستانی: آن زن از قبول آنکار انکار نموده؛ براه خویش رهسپار گشت ؛ و تاسه کرت (6)از کمال اضطراب وفاقت (7)بمن آمد و مسئلت بنمود همان سخن بشنود و با کمال حاجتمندی و نیازیدن بدان امرتن در نداد ، تا اینداستان با شوهر خویش در میان نهاد ؛ شوهرش چون نگران شد که عیال واطفالش از زحمت جوع وصدمت گرسنگی تلف میشوند ، گفت بازشور او را بر نفس خویش اجابت کن ، و آن زن بیامد و مرا بر نفس خود تمکن داد ، چون عریانش کردم و خواستم باوی بمباشرت روم لرزیدن فرو گرفت ؛ گفتم اینحال چیست؟ گفت از خدای ذوالجلال

ص: 154


1- كلان بزرك
2- تذکره یاد آوری کردن
3- غضبان: خشمكين
4- فرتوت پیر ضعيف
5- غلا قحطی
6- کرت مرتبه
7- فاقت فقر بیچارگی

بیم دارم گفتم تو با اینحالت فقر و شدت از خدای ترسنده و لرزنده باشی ؟ و با این نعمت و وسعت من بيمناك نباشم ؟ پس از وی چشم پوشیده از حاجتم دل بر گرفتم ؛ و حاجتش بگذاشتم بار خداوندا اگر اینکار بر این منوال بر نهاده ام؛ مارا گشایش بخش ؛ پس آن سنگ مقداری دیگر کناری گرفت .

مردسیم حکایت چنان نهاد که مرا پدر و مادری پیر و کهن روز گار بود ؛ و گوسفندان داشتم و عادت چنان بود که از نخست ایشانرا آب و نان بگذاشتم سپس گوسفندان خویش را بصحرا بچرا بر داشتم؛ یکی روز باران فرو گرفت ؛ و بسبب باران جانب بیابان نسپارم تا شامگاهان گوسفندان اشیر از پستان دوشیده کاسه از شیر بر گرفته بسوی پدر و مادر شدم؛ هر دو تن را بخواب اندر نگران شدم؛ مرا گران افتاد که ترک ادب گویم و ایشانرا از خواب بر انگیزم؛ و آنکاسه شیر را همچنان تا صبحگاهان بردست بداشتم؛ تا ایشان بیدار گشتند؛ بار خدایا اگر این کار را براه تو بگذاشتم؛ ما را نجاتی رسان پس آنسنگ گران یکبار از دهنه غار برکنار شد و ایشان با صحت و سلامت براه خویش رهگذارشد.

بردن اهل بیت را بشام بالجمله در ذکر روایات صدوق علیه الرحمه در کتاب امالی مسطور افتاد که پسر زیاد بعد از آن تفاصیل بفرمود تا اهل بیت رسول خدایرا بطرف شام رهسپار دارند ؛ حاجب ابن زیاد میگوید: جماعتی از آنان که در صحبت ایشان روان بودند ، با من حدیث کردند که ایشان در آن شبها که میرفتند؛ نوحه جماعت جن را از شب تا بصبح برحسین علیه السلام می شنیدند .

سید در کتاب اقبال سند بامام جعفر صادق منتهی مینماید که پدرم محمد بن علی با من گفت که از پدرم علی بن الحسین علیه السلام از حمل نمودن آنحضرت را بسوی یزید پرسش کردم ، فقال حملني على بعير يطلع بغير وطاير رأس الحسين عليه السلام على علم ونسوتناخلفى على بغال مؤكفة والفارطة خلفنا وحولنا بالرماح وان دمعت من أحد عين قرع راسه بالرمح حتى اذا دخلنا الى دمشق صاح صائح يا اهل الشام هولاء سبايا اهل البيت الملعون فرمود مرا بر شتری که در راه سپردن خمیدن گرفتی ، بدون وطاء

ص: 155

برنشاندند ، و سر مبارك سيد الشهداء بر فراز علمی نصب بود ؛ و جماعت زنان ما ازازدنبال من بر استرها وبغال (1)پالان دار سوار بودند ؛ وجماعت فارطه یعنی آنانکه در عمل و رفتار شدید و سخت و بعجله و شتاب بودند؛ و در سختی و شقاوت مفرط بودند ، در پیرامون ما حرکت میکردند ؛ و با نیزه ورماح (2)جنبش مینمودند، اگر از تنی اشکی در دیده نگران میشدند ؛ سرش را با نیزه میکوبیدند تا گاهیکه باینحال ما را بدمشق در آوردند؛ این وقت صیحه زننده صیحه برکشید ایمردم شام اینجماعت اسیران اهل بیت هستند در تذکره سبط ابن جوزی مسطور است که وافدی میگوید از این روی علی بن الحسین علیه السلام را با نمی گذاشتند؛ که چون پدرش را شهید کردند وی رنجور بود ، شمر لعنه الله بر آن حضرت بگذشت، و گفت او را بکشند آنگاه عمر بن سعد بیامد ، و چون آنحضرت را بدید گفت باین غلام متعرض نشوید و باشمر گفت ويحك (3)برای حرم کدام کس بخواهد بود ؟ علی بن الحسین میفرماید : پس مردی از اهل کوفه بگرفت ، و با من اکرام نمود و مرا در منزل خود بگذاشت ؛ و هر وقت نزد من میشد یا از نزد من بیرون میشد میگریست و من همی گفتم اگر مردی از اهل کوفه را خیر خوبی باشد نزد همین مرد است ؛ پس در همین حال که نزد او بودم روزی منادی (4)؛ ابن زیاد ندا کرد که هر کس علی بن الحسین نزدش باشد؛ ببایست او را بیاورد ، و سیصد درهم اور است ؛ میفرماید : پس آنمرد در آمد و همیگریست ، و با من گفت من از اينجماعت ترسناک هستم ؛ پس دست مرا بگردنم بر بست ؛ و بآنجماعت تسلیم نمود ، ودراهم (5)مأخوذ داشت

در کتب مقاتل و اخبار مسطور است که چون پسر زیاد بعد از وقایع قتل پسر پیغمبر و اصحاب اور دیگر حالات ایشان به یزید بن معويه عليه اللعنه مكتوب کرد ، یزید سخت شادمان گشت ؛

ص: 156


1- بغال جمع بغل استر
2- رماح جمع رمح نیزه.
3- ويحك كلمه ايست که در حال ترحم و دلسوزی گفته میشود.
4- منادی جارچی
5- دراهم جمع در هم پول نقره مسكوك.

و درجواب نوشت که سر مبارک ابی عبدالله ورؤس دیگر شهدا را بدو حمل نماید ؛ واثقال(1)

ونساء وعيال آنحضرت را بشام بفرستد؛ و ازین کردار یزید معلوم میشود ، که اورا سوء تدبیری بزرگ بود ؛ چه گاهیکه پسر زیاد با و پیوست ؛ از کمال شادمانی چندی در نامه متوقف بود و آنوقت که بدانست مردمان بشماتت وی لب بر می گشایند ، و او را از دین بیگانه میخوانند؛ و در دلها کینه اش میسپارند و بهر روز که خواهی باش بر مخالفتش قدم میگذارند ؛ باجماعت حضار گفت : مرانه آن مقصود بود که مرجانه حسین را دستر شهید گرداند ، بلکه همیخواستم از حدود اسلام دور بدارد ، تا حسین نیز در شمار یکتن از مسلمانان باشد و همان حکم که بردیگر مسلمانان و ارداست بروی وارد باشد ؛ و این کارها را که پسر مرجانه نموده همه از سوء سریرت (2) ،وضعف رای او بود ؛ خدای او را و کردار او را قبیح بدارد، و در حقیقت آن کردار پسر زیاد و آن سخن یزید همانست که

درقرآن یاد میفرماید :

كَمَثَلِ الشَّيْطانِ اذ قالَ لِلْإِنْسانِ أَكْثَرَ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ أَنَّى بَرِى ءٍ مِنْكَ أَنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِى النَّارِ خالِدَيْنِ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ (3)

در این حیلت یزید را مشابهتی نام است با شیطان چه شیطان نیز بدروغ می گوید : من از پرودگار عالمیان میترسم ؛ چه اگر بترسیدی باغوای دیگر نپرداختی ؛ و یزید اگر از کردار پسر زیاد خرسند و شاد نبود ، و دیگر باره بدو نامه نمیکرد که عیال ورؤس مطهره را با زحمت و خواری در هر شهر و دیار گردانیده وارد دمشق نمایند؛ و از آن پس همه گاه یزید عبیدالله بن زیادر العن میفرستاد و عبید الله بن زیاد یزیدز العن میفرستاد؛ و میگفت هر چه من کردم با مر او کردم؛ و حاکم و آمر او بود و بر نفاذ امرش اصرار او

ص: 157


1- اثقال جمع ثقل بارگران سنگین
2- سرپرت: باطن ، درون
3- مانند شیطان در آن هنگام که با انسان فرمان ناسپاس داد و چون انسان راه کفران پوئید با و گفت من از تو بیزارم من از پروردگار جهانیان بیم دارم پس عاقبت هر دو ورود در آتش همیشگی گردید بدیهی است جزای ستمکاران چنین است الممتحنه(18:17)

او داشت پس از چه روی بآن شیمت که پدرش معویه با حسین علیه السلام معمول داشتی ، وی مسلوك نداشت ؛ با اینکه معویه عاقل و مدبر و در ظاهر نگاهبان دین ودنیای خویش بود ، و هیچ متعرض امام حسین نمی گشت ، و با او مدارا می نمود ، و اینسخن که پس مرجانه میگفت ذیحق بود ، چه معویه در امر حسین علیه السلام و دفع آنحضرت از پسرش یزید نیرومندتر بود ، و با اینکه بسی مناظرت وخطوب (1)در میان آنحضرت ومعویه بگذشت نظر بمصلحت روز گار خویش برخودهموار ساخت ؛ و تا آنچند که قدرت بردباری داشت نادیده انگاشت ؛ و چون در کار خویش متحیر و مبهوت گشت ، با مروان الحکم سخن بمشورت به پیوست ، مروان گفت مرا رأی چنان است که حسین را با خود بسوی شام کوچ دهی ، ورشته مؤالفت و موافقت (2)اهل عراق از وی و او را از ایشان بریده داری ،چه اینوقت معویه در حجاز روز میسپرد ، معویه گفت :

سوگند با خدای من در آن اندیشه بودم که در مشورت تو از وی مرا آسایش افتد؛

سوگند وتو همی خواهی مرا بد و مبتلا سازی، واگر بخواهم بر او و افعال او صبوری پیشه ، چنان است که شربت ناگوار مکروهات شکیبائی جویم ، واگر بخواهم باوی

کنم با ساءت و بدی کار کنم ؛ قطع رحم نموده باشم؛ و اینسخن معويه نيز بكذب بود ، چه میدانست وی برادرش حسن علیه السلام را بمکر و خدیت بشهادت آور دو برای تمهید اساس ولایت یزید آن گوهر درج امامت را شهید ساخت و مردمان کینه او در دلها آکنده و عیون (3)اعیان را مردمك ديده در عيون (4)بغض و عدوان و کفر و طغیان او گردنده گشت ، و صریح بدانست که اگر خود در تباهی حسین علیه السلام اقدام نماید، و آن کند که با برادرش حسن سلام الله علیه نمود ؛ يكباره قلوب رجال را در معادات خویش منبت (5)نصال وصدور (6)ابطال را در مرامات (7)خویش منشأ نبال (8)سازد ؛ چندانکه بروی بر آشوبند ؛ و

ص: 158


1- خطوب ، جمع خطب حال: كار بزرك، شان
2- موالفت : با یکدیگر الفت و انس گرفتن
3- عيون : جمع عین چشم
4- عيون جمع عين چشمه
5- منبت محل روئیدن
6- نصال جمع نصل سر نیزه
7- مرامات با یکدیگر تیراندازی کردن
8- نبال جمع نبل تیر

سلطنت را از خاندانش باز گردانند این بود که برپارۀ نا ملایمات بحلم و بردباری رفت ، و حفظ ظاهر را با حسين علیه السلام برفق و ملایمت پرداخت و خاطر خویش را همواره از آتش کین و حسد آنحضرت کانونی مشتعل داشت ، و چون دل بولایت عهد یزید بست ، او را از حفظ آداب ظاهر شرع بیگانه مینگریست؛ اندوهگین میزیست تا اگر راه هلاك وبوار(1) سپارد یزید را باوجود مانند امام حسین فرزند پیغمبر و آن معالی (2)و مراتب چگونه بر وفق مراد بخواهد گذشت و اگر چند امام حسن را برای تمهید همین اساس بشهادت رسانید ، امام حسین خاطر آسوده نداشت ؛ نه خویشتن مناسب میدانست که اور آتباه کند نه یزید را با آنحالت خمر و خمار و قمر و قمار و بیگانگی از شریعت پیغمبر مختار مستعد آن امر میدانست، این بود که حالت صبر و سکون از وی میرفت ؛ و درکار آنحضرت با محارم خویش بمشورت مینشست ؛ و آنچند که می توانست بني اميه را استیلا میداد ؛ و ذریات رسول را ملول میساخت، و چون در مشورت مردان خاطرش از غم اندوهان نرست و بدانست دفع این غائله بنگاهداری حسین علیه السلام در شام بانجام نمیرسد ، و نیز تواند بود که در مملکت شام نیز جمعی با آنحضرت دل سپارند و آنحضر ترا صيت(3) فضل ومناقب عمیمتر و فتنه عظیمتر گردد ، و اگر نه این اندیشه در دیگدان خاطرش آتش در افکندی ؛ هزاران هزار سال برعتاب و خطاب آنحضرت شکیبا شدی ، و از شهدو شکور گواراتر خواندی ؛ مگر معوبه نه آنکس بود که در تمامت عمر محض صب خلافت سينه خویشرا هدف سهام ملامت ساختی؛ و از هر عربی بیابانی هزاران ناملایم بشنیدی ؛ بحلم بردباری بگذرانیدی و پرسشهای ایشانرا اگر چند از ناموس او بودی؛ برجان خریدار شدی، و بهر ساعت جانبدادی ؛ و آتش خشم را از دل بر زبان نگذرانیدی و این حلم و بردباری نه از آن نگذرانیدی و این علم و بردباری نه از آن بود که او را حلیم و خوئی کریم بودی ؛ بلکه چون از تمام فضایل نفسانی و مخائل (4)انسانی بی بهره بود؛ و از آنطرف همی خواست بر آن حکومت

ص: 159


1- بوار : هلاکت
2- معالی جمع معلاه: شرف بزرگی
3- صيت : آوازه
4- مخاتل: جمع مخیله ، نشان نیکی ، کمال صفت

که دیگران باغراض خویشتن از بهر او بنیان نهادند، زیان نرسد و حقوق خاندان نبوت و امامت را غصب ،نمایند، جز اینکه مرکب آرزو را بزمام حلم و بخشش رام ، نماید ، چاره نبود ؛ و ناملایمات روز گار را تا آخر روزگار خوفش بخشید ؛ و برجان و دل بکشید، وسهام نکوهش را بر صدر و دیده بخرید، خون جگر بخورد و تیرهای بلایانه سپرد؛ و از سوزدل با کسی نگفت و بمرد ؛ چندانکه از حدیث سعید بن العاص اینجمله مکشوف میافتد چه آنهنگام که از مشورت مروان حکم از اندوه و غم نرست ؛ اورانزد خویش اقامت داد و کسی بسوی سعید بر انگیخت ، و گفت یا اباعثمان مرا در امر؛ حسین راهی بنمای ، و مشورتی بسازده پسر سعد با و گفت : سوگند باخدای تو از حسین علیه السلام نه در امر خویش بيمناك هستی ، بلکه این بیم که تر است برای آن است ، که بعداز تو بایزید چه خواهد گذشت؛ اما بدانکه این کس را که از بهر او قرین ساختی ؛ یعنی پسرت یزید را که خلیفه و بمخالفت او نامزد ساختی ؛ اگر حسین له باوی مصارعت (1)جوید خود بر زمین افتد ، و اگر بخواهد بروی پیشی جوید یزید از وی سبقت گیرد ، چه حالت حسین در این ماده چه حالت منبت نخله است که آبی بیاشامد ، و سری بهوا برافرازد، لیکن بآسمان نمیرسد یعنی امام حسین علیه السلام با این تمهید قواعد که از بهریزید ممهد داشتی ؛ ووساد مسلطنت که از بهر او معین ساختی ، نمیتواند با او ستیز و آویز شود ، و بر مکان رفیع خلافت و سماء(2) منبع سلطنت جای کند ؛ چون مویه این سخن بشنید ، سعید را تحسین کرد ؛ و از معاويه حسین روی بر تافت ؟ چه معویه خود نیز میدانست ، که چه تدبیری بکار برده، و از فرزندان خود چگونه خبیثی بیباک را ولیهد ساخته ؛ واگرچند بخوی وخصال خلفا نیست .

اما چون مغویه در زمان خلافت خود وضع خلافت را بسلطنت جور تغییر و تبدیل داده بود ، ازین حیث چندان بریزید بیمناک نبود ؛ و هيچ باك نداشت که

ص: 160


1- مصارعت :کشتی گرفتن با هم، با یکدیگر در آویختن
2- سیاه آسمان مرتفع، بالا

یزید راسلطنتی چون اکاسره و فراعنه (1)وجبابره (2)پیشین روزگار بدست ذریه پیغمبر را از جهان برافکند ؛ تا اعقاب او بتوانند بر مسند سلطنت و و ساده پادشاهی تمکن جویند ؛ چه اگر بقانون اسلام و خلافت شرع خیر الانام (3)میگشت ، در گزدر اولاد او نمی پائید؛ و در اینجمله همیخواست بداند که این تدبیر که بکار برده مقرون بصواب است ؛ و هوشمندان را محل تصویب و اعتماد بخواهد گردید ؛ یا زحمتی بیهوده ورنجي لغو بر خویش بر نهاده؛ این بود که چون سعید بن العاص که بعقل و تدبیر نا مبردار بود ؛ از اندیشه او خبر گفت ، و نتیجه آنتدبیر را بر وفق آرزوی باز نمود، بدانست تدبیرش کافی و برای ادراک مقصود وافی است؛ اینوقت خرم و مسرور او را بستود و راه خویش باز پیمود ، و در فراش آرامش و سرور بر آسود .

در فصول المهمه مسطور است؛ که ابن زیاد زنان و کودکانرا سوار بر پالان روان داشت ؛ و علی بن الحسين علیه السلام در حالتی که در هر دست مبارکش و گردن شریفش غل داشت با ایشان بود و آنجماعت ایشانرا همچنان بر اینحالت میبردند تا بسوی شام وصول یافتند و بروایت سید علیه الرحمة ابن زیاد مخفر بن ثعلبة العاندی را بخواند ؛ و رؤس شریفه و اسیران و زنان را بد و سپرد ، و چنانکه اسیران کفار را بگردانند آنملعون ایشانرا بشام برد، و از پاره روایات معلوم میشود؛ که رؤس شهداء را زجر بن قیس و باجماعتی از رؤسا واصحاب او حامل بودند ، و بعد از فرستادن سرها تجهیز اطفال و نسوان پرداختند وعلى بن الحسين راغل بر گردن بر نهادند، و از دنبال سرهای شهدا با مخفر بن ثعلبه و شمر بن ذالجوشن ایشانرا روا نداشتند ، و آنجماعت ایشانرا ببردند ، و با آنجماعت که سرها با ایشان بود ملحق گشتند؛ و علی بن الحسین علیه السلام در طی طریق با هیچکس یک کلمه سخن نفرمود تا بدمشق رسیدند.

دمیری در حیات الحیوان میگوید : امیر جماعتی که اسراء ورؤس شهدا را بشام

ص: 161


1- فراعنه جمع فرعون لقب سلاطين مصر در قدیم بوده است
2- جبابره جمع جبار مسلط بر مردم ستمگر ، متکبر
3- خیر الانام بهترین مردمان

حرکت میدادند؛ شمر بن ذی الجوشن لعنة الله علیه بود؛ ويزيد بغیض در اینوقت در دمشق جای داشت ، و شمر ملعون داستان غم انگیز اهل بیت را برای او بگذاشت ، نه زجر بن قیس و شیخ مفید چنانکه ازین پس اشارت میرود ، زجر بن قیس را مخبر و متکلم می داند ، وهم معتبرین روات روایت کرده اند که ابن زیا دملعون و شمر و خولی و شبث بن ربعی و عمرو بن الحجاج را با هزار سوار ساختگی نمود ، ورؤس شهدا وسبايا (1)را با ایشان بسپرد و فرمان کرد بسوی دمشق راه برگیرند و بهر شهر و دیار که رسیدند ،سرها و اسیران را بگردش و نمایش در آوردند؛ و از آنجمله چهل تن یا پنجاه تن موکل آن صندوق بودند ، که مخزن رأس شریف امام حسین علیه السلام بود ؛ و سایر سرها را نیز در صندوقها الله جای دادند ؛ لكن سر مبارک امام حسین علیه السلام در صندوق واحد بود ، وهیچ سری انبار نداشت ، و پسر زیاد فرمان کرده بود؛ که آن سر مبارك را هیچگاه از صندوق بیرون نیاورند، مگر در هنگام دخول در قریه یا شهر که در آنوقت بیرون آورده بر سرسنان با دیگر سبایا نمایان کنند ، و علی بن الحسين علیه السلام را در حالتی که مقید بقیود (2)ومقدم برسبابا بود بر شتری بدون و طاء و پوشش سوار کرده و از رانهای مبارکش خون همی چکید، و هم از ثقات روات مروی است؛ که امام زین العابدين وعورات اهل بیت علیهم السلام بر دواب وشتران خویش روان شدند؛ چه اموال ایشانرا بغارت بردند؛ نه دواب و نه شترهای ایشان را، و آنجمله را برای ایشان برجای گذاشتند ، و دواب (3)ورواحل (4)از خاصه خود ایشان بود ، و از پاره روایات معلوم میشود ، که پیش از آنکه امام زین العابدین را ساخته سفر شام نماید مغلول نبوده لکن نه چنان است بلکه در ورود بکوفه غل و جامعه بگردن آنحضرت

الفرات حلب را با سایر اهل بیت بزندان بردند؛ و در برایشان بر بستند ؛ آنهنگام غل از وی برداشتند، و گاهی که بسوی شام حرکت دادند غل بر نهادند .

در صحاح اللغه جوهوی مرقوم است جامعه غل است ، وجوامع بمعنی اغلال است ،

ص: 162


1- سبايا جمع سبی اسیر آواره شهر و دیار
2- قيود جمع قید ریسمان و مانند آن که حیوان و غیر آن را بندند
3- دواب جمع دا به جنبنده اسب
4- روا حل جمع راحله شتری که قابل بار بردن و سواری باشد

وصاحب مجمع البحرین میگوید غل آنحدیده است که جمع می نماید دست اسیر را بگردن او ؛ وجامعه بمعنی غل است : چه جمع می نماید هر دو دست در گردن ، و ممکن است که از آنروی جامعه میگفتند که بطوری ثقیل و سنگین بوده که بمحض آنکه بر گردن کسی می نهادند لابد گردن از سنگینی بار بزیر می آید ؛ و دستها را نگاهبان نقل و یا در گردن مینمودند ، تازحمت فراوان بر گردن نباشد یا زنجيرى يك وصل بوده است که بر گردن و دستها و پایها جای می کرده است .

بالجمله چون اهل بیت اطهار در خدت علی بن الحسين علیه السلام بشرحيكه مسطور گشت ، بجانب شام راهسپار شدند ، و منزل بمنزل راه نوشتند این شعر را حضرت امام زین العابدین گاهیکه از منزل دعوات بکوچیدند قرائت فرمود و زار بگریست ، و بروایت ابی مخنف لوط بن یحیی ازدی رحمه الله تعالی چون اهل بیت اطهار و رؤس شهدای ابرار در طی راه از دعوات عبور کردند گاهی که از باب الاربعین در آمدند، و سر مبارک ابی عبدالله سلام الله علیه را در رحبه (1)نصب کردند ، امام زین العابدین از مشاهدت این حال بگریست ؛ و این شعر را بخواند ليت شعرى أعاقل في الدياجي بات من فجعة الزمان يناجي (2)

لیت شعری اعاقل فیالدیاجی***بات من فجعه الزمان یناجی(3)

أنا نجل الا مام ما بال حقى*** ضائع بين عصبة الا علاج

و چون لشگر ابن زیاد با اهل بیت سیدالعباد و حضرت سیدالسجاد بقلعه كفر طاب رسیدند؛ و اهل آن قلعه در بر روی ایشان بر بستند ؛ و آب و نان ندادند و آن لشکر از آنجای کوچ داده در اراضی سیبور فرود شدند؛این هنگام امام زین العابدین علیه السلام این اشعاررا قرائت فرمود .

ص: 163


1- رحبه زمین و جای وسیع را گویند، میدانی در کوفه بوده
2- کاش میدانستم آیا عاقلی که در ظلمات و تاریکیها بیتوته کند و از ناملایمات و مصیبتهای زمانه بآهستگی سخن گوید وجود دارد من فرزند آن پیشوای بزرگم چگونه حق من در میان گروه بیدینان دون فطرتان از بین رفت
3- کاش میدانستم آیا عاقلی که در ظلمات وتاریکیها بیتوته کند واز ناملایمات ومصیبتهای زمانه بآهستگی سخن گوید وجود دارد ومن فرزند آن پیشوای بزرگم چگونه حق من در میان گروه بیدینان دون فطرتان از بین رفت.

ساد العلوج فما ترضى بذا العرب***و صار يقدم رأس الامة الذنب

ياللرجال لما يأتى الزمان به*** من العجيب الذي ما مثله عجب

آل الرسول على الاقتاب عارية***و آل مروان بسرى تحتهم نجب (1)

چون لشگریان از منزل بعلبك بكوچيدند ؛ و چندی راه نوشته بدیر راهبی رسیده

در کنار آبی گوارا فرود شدند و اهل بیت را در طرفی باز داشتند؛ امام زین العابدین علیه السلاماین شعر انشاء فرمود .

هذا الزمان فما تفنى عجا ئبه***عن الكرام ولا تفنى مصائبه

فليت شعرى الى كم ذايحا ربنا ؟ ***بصرفه و الى كم ذانحا ربه ؟

يسرى بنافوق أعياس بلا وطأ*** وسائق العيس يحمى عنه عازبه

كأننا من بنات الروم بينهم ***أوكل ما قاله المختار كاذبة (2)

كفرتم برسول الله دویحکم ***يا أمة السوء : أخلفتم مذاهبه

بحار الانوار مسطور است که چون اهل بیت را در طی راه از بعليك (3)بفرمان ابن زیاد جماعتی از قلعه بیرون شدند؛ و از پی نظاره اهل بیت بآنحال و آنروز گارشش میل راه سپردند ؛ وحضرت ام كلثوم سلام الله علیها بر ایشان نفرین نمود؛ اینوقت علی بن الحسين

ص: 164


1- مرد كافر بزرك شد و عرب بدین امر خرسند نیست سر پیشوای امت را مردم پست و فرومایه وارد کردند از این امر که از همه چیز شگفت انگیزتر است و زمانه آنرا پیش آورد، ای مردم بفریاد برسید و توجهی کنید که خاندان پیغمبر (ص) برجهازهای عریان سوار و خاندان بنی امیه شترهای تنومند باساز وبرك) در زیر پای آنها است
2- امورشگفت انگیز زمانه از مردان بزرگ دست بردار نیست و مصیبتهای آن پایان نمیپذیرد ایکاش میدانستم تا چه وقت زمانه با ما دست بگریبان و این کشمکش ادامه دارد ما را بر شتران بیجهاز حرکت می دهند ساربان شترها که غالب باشد از او حمایت کرده میشود گویا ما در بین این مردم دختران رومی هستیم که با آنها معامله اسارت میکنند با آنچه پیغمبر برگزیده در حق ما گفته است بر خلاف واقع است ای امت بدوای بر شماها بپیغمر خدا کافر شدید و بر خلاف طریقه و روشهای او عمل کردید
3- بعلبك یکی از بلاد شام و دارای آثار قدیمه و ابنیه عتیقه غریبه است

بگریست و شعرهای مذکور را قرائت فرمود.

معلوم باد که صاحب روضة الصفا از جمله منازل اهل بیت در طی راه دمشق مدینه عقلانر امینگارد ؛ و از ضریر خزائی در هنگام ورود اهل بیت داستانی میسپارد، و هم او را با امام زین العابدين لال حديثي مذکور مینماید، اگرچه مدینه عقلان و کیفیت مشهد الراس حسين مشهور و معروف است ، لكن چون از طريق شام نيك بعيد است ؛ وعبور اهل بیت از آنجا سخت غریب ، لهذا نقل آنخبر بر اقم اين خبر حوالت و از نگارش آن اعراض نمود.

کلمات امام زین العابدین با براهيم بن طلحه

در بحار الانوار از حضرت امام جعفر صادق مروی است ، که چون علی بن الحسین از کوفه بدمشق آمد و امام حسین شهید گشته بود؛ ابراهیم بن طلحة بن عبيد الله باستقبال ایشان برفت و گفت یا علی بن الحسین کدام کس غالب گردید ؛ و در اینوقت امام زین العابدین در محملی جایداشت ؛ و سر مبارکش را پوشیده بود ، در پاسخ ابراهيم بن طلحه فرمود : اذا أردت أن تعلم من غلب ودخل وقت الصلوة فأذن ثم أقم ، يعنى اگر میخواهی بدانی کدام کس غالب گردیده است؛ چون هنگام نماز فرا رسد؛ پس اذان بگوی واقامت بپای بر؛ یعنی آنکس که تا پایان زمان نامش در هر اذان و اقامت مذکور است؛ او و فرزندان او غالب هستند؛ و در جلاء العیون که بترجمه فارسی است؛ در ترجمه این عبارت میفرماید از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که اهل بیت عصمت و جلال را چون بدمشق در آوردند ؛ ابراهیم بن طلحه روی بحضرت امام زین العابدین علیه السلام آورد و آن حضرت نزديك شد و آن جراحتها که از کین و کینه شمشیرهای جنگ جمل در سینه ذخیره کرده بود، ظاهر ساخت؛ پس بآن حضرت گفت در برادری کدام يك غالب شدند؟ علی بن الحسين علیهماالسلام : فرمود اگر میخواهی بدانی غالب کیست ؟ توقف کن تا هنگام نماز و آواز اذان و اقامت را بگوش گیر؛ و خوب بنگر آنوقت میدانی صیت و آوازه کدام کس بر اینحال تاروز قیامت بلند ترو پاینده تر است؛ و این ترجمه با آن عبارات بیرون از مخالفت نیست ؛ و در اینجا اشارت بمحمل نرفته است و

ص: 165

آن حالت ورود ایشان بدمشق با محمل درست ،نمیاید مگر اینکه ملاقات ابراهیم بن طلحه

بآ نحضرت و این مکالمه در هنگام مراجعت علی بن الحسین از شام روی داده باشد . بالجمله چون اسر او رؤس شهداء و فرزند ارجمند جناب سیدالشهدا سلام الله عليهم را با نصورت و حالت که در کتب اخبار مسطور است؛ وارد شهر دمشق کردند؛ بروایت صدوق در امالی زنان و سبایای اهل بیت را در روز روشن مکشفات (1)الوجوه بشهر در آوردند جافیان(2) اهل شام گفتند : ما هرگز اسیران و سبایائی نیکوترازین جماعت ندیده ایم ، آیا شما چه کسان هستید؟ سکینه دختر امام حسین علیه السلام فرمود : «نحن سبايا آل محمد » اسیران آل محمدصلی الله علیه وآله وسلم باشیم؛ پس ایشانرا در پیشگاه مسجد در آنجا که سبا یارا باز میداشتند و علی بن الحسين ام درمیان ایشان بود ؛ و آنحضرت در آنروز جوانی بسن شباب بود ، پس شیخی از اشیاخ اهل شام نزد ایشان شد؛ و با ایشان گفت : «الحمد لله الذي قتلكم وأهلككم وقطع قرن الفتنة »یعنی سپاس خداوندیرا که بکشت و هلاك ساخت شما را و بیخ فتنه را از بن بر آورد؛ پس از آن آنچند که توانست در حضرت ایشان سخنان ناهموار بگذاشت ، چون خاموش گردید ، علی بن الحسين با وى فرمود : «أما قرأت كتاب الله عز وجل قال نعم قال أما قرأت هذه الآية فرمود : كتاب خدا را قرائت کرده باشی ؟ عرض کرد آری فرمود : آیا این آیه را خوانده باشی ؟

«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اجزا الَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى »

بگو ایمحمد (3)بر تبلیغ رسالت هیچ اجری از شما نمی طلبم جز آنکه با اقربای من مودت و دوستی ورزید؛ عرض کرد قرائت کرده ام فرمود : مائیم این جماعت فرمود آیا قرائت کرده باشی؟ این آیه شریفه رادوات ذا القربى حقه» (4)قال بلى قال فنحن هم »که حقوق ذوی القربی را بگذارید عرض کرد قرائت کردم فرمود: همان اقربا و نزدیکان که بدوستی و مودت ایشان فرمان شده است ماها باشیم، آنگاه فرمود : آیا این آیت مبارك را

ص: 166


1- مكشفات الوجوه زنانی که روی آنها پوشیده نباشد
2- جانيان ستمگران
3- الشورى آیه (23)
4- الاسراء آیه (29)

خوانده باشی ؟

«أَنَّما یرید اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً »(1)

یعنی همانا خداوند میخواهد از شما اهل بیت رجس (2)را بردارد و مظهر دارد شمارا مطهر داشتنی ؛ عرض کرد خوانده ام ، فرمود : آن اهل بیت که خدای رجس را از ایشان برده است، و ایشانرا طاهر و مطهر داشته است ما باشیم ، چون شیخ شامی اینکلمات بشنید دست بآسمان بر افراخت ثم قال أللهم انى أتوب اليك ثلث مرات أللهم اني أبرء اليك من عدو آل محمد ومن قتلة أهل بيت محمد صلی الله علیه وآله وسلم لقد قرات القرآن فما شعرت بهذا قبل اليوم عرض کرد : بار خدایا بتوبت و بازگشت میشوم؛ بحضرت تو از این گناه خویش و این کلمه سه مره بگذاشت ، آنگاه گفت : ای خدای من بیزاری میجویم بدرگاه تو از دشمنان آل محمد و از کشندگان اهل بیت محمد همانا من قرآن را قرائت کرده بودم، لکن پیش از این روز بر این مسئله شاعر نشده بودم و در کتاب احتجاج در نقل این خبر مسطور است؛ که از دیلم بن عمر مرویست ، که گفت : من در شام بودم تا هنگامیکه سبایای آل محمد صلی الله علیه وآله وسلمرا بیاوردند و ایشانرا بر باب مسجد در آن مکان که سبا یارا اقامت میدادند بازداشتند و على بن الحسين عليهما السلام در میان ایشان بود؛ اینوقت شیخی از اشیاخ نزدایشان آمد و آنکلمات را که مذکور گشت بگفت چون سخنان او بپایان پیوست علی بن الحسين با او فرمود انى قدا نصت لك حتى فرغت منطقك واظهرت ما في نفسك من العداوة والبغضاء فانصت لى كما انصت لك فقال له هات یعنی من خاموش شدم وبكلمات تو گوش فرادادم تا آنچه خواستی برزبان راندی وعداوت و بغض و کینه نهفته درون خود را آشکار ساختی ، پس اکنون تو نیز زبان بربند و بر سخن من هوش بپیوند چنانکه من برای شنیدن سخنان تو خاموش شدم و گوش فراداشتم آن شیخ گفت سپارتا چه کند «قال علی علیه السلام اما قرأت كتاب الله عز وجل قال نعم فقال له اما قرات هذه الاية » « قل لا اسئلكم عليه اجراً الا المودة فى القربى عرض كرد خوانده ام فرمود ما همین کسانیم «فهل تجد لنافی

ص: 167


1- الاحزاب آیه (34)
2- رجس پلیدی آلودگی

سورة بنى اسرائيل حقا خاصة دون المسلمين فقال لافقال اما قرأت هذه الاية )) وات ذا القربى حقه) قال نعم قال على فنحن أولئك الذين امر الله نبيه ان يؤتيهم حقهم فقال الشامي انكم لا نتم هم فقال على علیه السلام ونعم فهل قرأت هذه الاية واعلموا انما غنمتم من شيء فان لله خمسه وللرسول ولذى القربي ) فقال له الشامي بلى فقال على علیهما السلام فنحن ذوی القربى فهل تجد لنافی سورة الاحزاب حقا خاصة دون المسلمين ؟ فقال لا قال على بن الحسين علیهما السلام أما قرئت هذه الاية «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيراً، فرفع الشامي يده الى السماء ثم قال اللهم انى أتوب اليك ثلاث مرات أللهم انى أتوب اليك من عداوة محمد أبرء ممن قتل أهل بيت محمد صلی الله علیه واله وسلم ولقد مرئت القرآن منذ دهر فما شعرت بها قبل اليوم »

فرمود: آیا خوانده باشی کتاب خدای را عرض کرد خوانده ام ، فرمود: این آیت راخوانده باشی که متضمن مودت ذوی القربی است؟ عرض کرد آری، فرمود : ماهمان ذوی القربی هستیم فرمود در سوره بنی اسرائیل بر آیتی واقف شده باشی؛ که مخصوص برعایت حق ما از بیرون از دیگر مسلمانان وارد شده باشد؟ عرض کرد ندیده ام ؛فرمود: آیا نخوانده باشی این آیت شریفه را که حق ذی القربی را باز گذارید : عرض کرد خوانده ام ، فرمود: ماهمان کسان هستیم که خدایتعالی با پیغمبر خویش فرمان کرده است ، که حق ایشانرا بگذارید ؛ شامی عرض کرد؛ آیاشما خودایشان باشید؟ علی بن الحسین فرمود : آری فرمود : این آیت مبارك را قرائت کرده باشی؟ که بدانید که هر چه در غنیمت بازیابید خمس آن بخدای و رسول خدای و ذوالقربی اختصاص دارد؛ شامی عرض کرد خوانده ام علی بن الحسين علیهما السلام فرمود مائيم ذوی القربی ، آیا در سوره احزاب بر آیتی بر گذشته باشی ؟ برای حق ما و ادای حق ما بیرون از دیگر مسلمانان فرود گشته باشد ؟ عرض کرد : نخوانده ام علی بن الحسین فرمود آیا این آیت مبارك را قرائت کرده باشی ؟ که خدای میفرماید: رجس را از شما اهل بیت برگرفت، و شما را پاک و مطهر فرموده طهر فرمودنی این وقت مردشامی چنانکه مذکور شد دست بآسمان برافراخت و بتوبت و انابت و تبری از دشمنان و ما انا قاتلان محمد سخن کرد و گفت : ای سی روزگاران که قرائت قرآن کرده ام؛ و دوستان جز امروز بر این آیات و قوف نیافته ام و در روایتی عرض کرد : یابن رسول الله آیا توبت

ص: 168

من پذیرفته است ؟ فرمود:

«ان تبت تاب الله عليك و أنت معنا اگر بتوبت وانابت روی خدای تو به تو را قبول میفرماید؛ و تو با ما باشی عرض کرد : من تائب هستم؛ چون این داستان بایزید پلید مکشوف افتاد، بفرمود تا آن شیخ را مقتول ساختند و بروایت صاحب بحار الانوار چون حضرت علی بن الحسین آیه تطهیر را قرائت کرد ، با آن شیح فرمود : یاشیخ مائیم اهل بیتی که خدایتعالی اختصاص داده است ما را بآیت طهارت این هنگام شیخ از کمال حیرت و ندامت چندی خاموش گشت ؛ و بر آنگونه مکالمت خویش ،با ندوه شد، آنگاه گفت سوگند میدهم شما را با خدای که شماها همین مردم هستید !؟

علی بن الحسين علیهما السلام :فرمود: سوگند با خدای که بدون شك اهل بيت طهارت ما باشیم و جدما رسول خدای ،است و ما اولاد اوئیم و آن کسان هستیم که این آیات و مناقب درشان ما وارد است؛ این هنگام آن شیخ گریان و نالان گشت ، و آن کلمات را که مذکور شد در تبری دشمنان آل رسول بر زبان راند؛ و بفرمان یزید پلید مقتول گردید و بروایت صاحب روضة الشهدا چون علی بن الحسین علیهما السلام را بشناخت با دیده اشکبار و خاطر اندوه دار عرض کرد: یابن رسول الله من در تو و یاران تو عارف نبودم ، آنگاه روی بسوی قبله آورد و دست خویش بدعا بر افراخت ، و عرض کرد خداوند از دشمنی اینجماعت بحضرت توبتوبت و انابت هستم و از دشمنان ایشان بحضرت تو برائت آورم و بدوستی ایشان دل باز سپردم ، آنگاه خویش را با اندوه وزاری بر دست و پای بغله امام علیه السلام بیفکند، و در خاك راهش خود را بمالید و همیگفت : «التوبة التوبة الهى ثم التوبة بارخدا یا اگر توبت و باز گشت من در حضرت تو مقبول و تو از من خوشنود هستیجان من قبض ،فرمای، پس دعای او در حضرت کبریا پذیرفته گشت ؛ وشهقه (1)برآورد و جانش از تن بیرون شد ؛ واهل بیت اطہار بروی خروش بر آوردند ؛ و امام زین العابدین علیه السلام بگریست.

ورودز جربن قیس بریزید در کتاب ارشاد مفید و نیز از ابن نما مسطور است ؛ که عبدالله بن

ص: 169


1- شهقه : ناله

ربیع حمیری روایت نموده است که من در دمشق در مجلس یزید بن معويه عليه اللعنه حضور داشتم ، بناگاه زجر بن قیس نزد وی حاضر شد؛ یزید با او گفت : «ويلك ماوراءك وما عندك ، وای بر تو در پیش و دنبال چه داری؟ گفت بشارت باد تراای امیرالمؤمنین بفتح و فیروزی خداوندی .

«ورد علينا الحسين بن علي في ثمانية من أهل بيته وستين من شيعته فسرنا اليهم فسئلناهم أن يستسلموا و ينزلوا على حكم الامير عبيدالله أو القتال فاختارو القتال على الاستسلام فغدونا عليهم مع شروق الشمس فأحطنا بهم من كل ناحية حتى اذا اخذت السيوف مأخذها من هام القوم جعلوا يهربون الى غيروزر ويلوذون منابالاكام والحفر لوا ذاً كما لاذ الحمام من الصقر، همانا حسين بن على با هجده تن از اهل بیت خود و شصت تن از شیعیانش بر مادر آمدند؛ ما بسوی ایشان رهسپار شدیم؛ و ایشانرا باطاعت و انقیاد قبول فرمان پسر زیاد بخواندیم؛ یا اینکه بقتال اقبال جویند و ایشانرا جنگ وقتال بر اطاعت (1)و استسلام مختار افتاد ، بامدادان هنگام روشنائی آفتاب بر ایشان بشتافتیم ؛ واطراف ايشانرا ازهر طرف فرو گرفتیم و با تیغهای (2)آخته آنجما عترا در پره انداختیم؛ تا گاهیکه آسیاب مرگرا گردان و غلبه ما را بر خویشتن نمایان و شمشیرهای ما را در کاسه های سرهای خود جایگیر دیدند؛ این هنگام بهر سوی فرار گرفتند گاهیکه گریزگاه نداشتند و پناه میجستند به نیستانها و گودالها، چنانکه کبوتر از بیم باز صیدانداز ، ای امیر المؤمنين سوگند با خداوند مدتی بر نگذشت ، مگر باندازه کشتن شتری یا وسن(3) اندر دیده سخن کننده که از اول تا آخر آنجماعت را دستخوش تیغ آبدار و تیر شرربار و نیزهای بخون آهار ساختیم ؛ هم اکنون بدنهای ایشان است که برهنه و عریان در بیابان بیفتاده ؛ تیاب (4)ایشان خون آلود و ر خسارهای ایشان آلوده بخاک آفتاب تابنده بر ابدان ایشان تابان

و باد و زنده بر ایشان وزان است ؛ و زایرین آن کسان کرکسانند ،

ص: 170


1- استسلام آرام شدن اطاعت کردن
2- آخته بیرون کشیده
3- وسن چرت خواب سبك
4- ثياب جمع ثوب جامه لباس

چون یزید پلید این کلمات بشنید : لمحهٔ (1)سربزیر برافکنده آنگاه سر بر آورد و گفت : من بدون کشتن شما حسین را از شما خوشنود میشدم؛ و اگر در معر که قتال وجدال من با او مقابل میشدم ، و او را طرف بودم البته او را معفو میداشتم ، طبری میگوید زجر بن قیس از فصحاء عصر بود ، وسر مبارک امام حسین علیه السلام با او بود؛ چون بریزید در آمد آن سر علی مبار ایرا نزد او بگذاشت و گفت آنچه مذکور شد .

بالجمله میگوید در مفاصل یزید از هیبت این کلمات لرزه و رعده در افتاد ؛ اما اینسخن با روایت اغلب روات یکسان نیست ؛ چه روایت ایشان چنان می آید که امراء عراق بریزید در آمدند و یزید از ایشان از کیفیت کشتن ایشان حسین را پرسش نمود زجر بن قیس بپاسخ مبادرت گرفت ؛ وكلمات مسطوره را باز گفت ؛ و هم در روایت دیگر است ، که متكلم باين کلام شمر بن ذی الجوشن بود اما روایت مفید و آنانکه با وی موافقت کرده بصواب مقرون است .

کلمات آنحضرت و در خبری طویل و مختلف (2)الروایه از سهل بن سعید مرویست با سهل بن عبید که چون رؤس شهدا و اسرارا بدمشق وارد کردند من نیز حضور داشتم و با آنجماعت در آمدم و بعد از در آوردن سرهای شهدا : سبايا ظاهر شدند ؛ و علی بن الحسین علیه السلام در مقدم ایشان بود و جاریه که بر ناقه سوار و برقعی از خزاد کن (3)داشت پدید گردید ؛ و ندا همیکرد :

«وا ابتاه وا محمداه و اعلياه و احسناه واحسيناه و اعباساه و احمزتاه واجعفراه سهل میگوید: من دروی بنظاره بودم چنان صیحه بر من بزد که بهیوش بیفتادم ؛ و چون از حالت غشوت افاقت (4)يافتم بدو نزديك شدم ، و گفتم از چه بر من صیحه برزدی؟ فرمود آیا از خدای شرم و آزرم نداری؟ که بحرم رسول خدای نظر گماشتی ، گفتم ای مولاة من اين نظارة من بسوی تو بریب وریبت گذارده نداشت ؛فرمود

ص: 171


1- لمحه در خشیدن برق ،یکبار اندك چیزی را دیدن
2- مختلف الروايه خبری که در نقل آن اختلاف حاصل شده باشد
3- ادکن چیزی که رنگ آن بسیاهی مایل باشد
4- افاقت به بهبودی برگشتن

فرمود: تو کیستی ، عرض کردم من سهل بن سعيد شهرزوري و از موالی و دوستان و محبان شما هستم ، آنگاه روی بحضرت امام زین العابدین علیه السلام کردم و عرض کردم ای از شیعیان شما و موالی شما هستم ، ای کاش باشما میبودم و اول کسیکه مولى من همانا من در حضرت شما بفینی شهادت میرسید من بودم؛ آنگاه عرض کردم ای مولای من اگر حاجتي باشد بفرمای فرمود آری «هل معك شيء من الدراهم ؟ »

عرض کردم هزار دینار وهزار در هم با من است،

آیا ترا از در هم چیزی موجود است ؟ ذالك وارفعه الى الذي يحمل رأس أبى وقل له أن يتبعد عن النساء فقال خذشيئاً من ليشتغل الناس بالنظر اليه عن حرم رسول الله صلی الله علیه واله وسلم ازین در هم و دینار چیزی بر گیر »وباينكس كه حامل رأس مبارك پدرم هست بده ؛ و با او گوی اینسر را از زنها دور بگرداند تا مردان بنظاره بآنسر مبارک از حرم رسول خدای صلى الله علیه و آله مشغول شوند ،

سهل میگوید: اینکار چنان کردم و بحضرتش مراجعت نمودم ؛ و تفصیل را بعرض رسانیدم «فقال لي جزاك الله خيراً و حشرك الله معنا يوما لقيمة في زمرتنا » فرمود خدایت پاداش نيك و در قیامت با ما و در زمره ما محشور فرماید، و از آن پس علی بن الحسین علیهما السلام این شعر انشاء فرمود :

أفاد ذليلا في دمشق كانني*** من الزنج عبدغاب عنه نصير

وجدى رسول الله في كل مشهد*** و شیخی امیرالمؤمنين أمير

فياليت أمى لم تلدنى ولم أكن*** یرانی يزيد في البلاد أسير(1)

و در بعضی کتب در جای امیره وزیره و بدل فیالیت امي لم تلدنى ( فيالت لم انظر دمشق ولم اكن مسطور و مرقوم است، چنانکه در منتخب نیز باین صورت مسطور و مرقوم و در بعضی نسخ نصير و امير واسير بدونهاء در آخر مرقوم است - و در مقتل منسوب بابی

ص: 172


1- در دمشق بحال خواری وذلت کشیده میشوم گویا من بنده زنگیاری هستم که یا ورو ناصر از او غایب شده باشد که مورد تعرض و اهانت همه واقع میشود ( با اینکه جدمن پیغمر است و آقایم امير المومنين على کاش مادر مرا نزاییده بود و یزید مرا در بلاد اسیر ندیده بود

مخنف مذکور است ، که از آن پس اهل بیت را بباب الساعات (1)آوردند ؛ و در آنجا سه ساعت بازداشتند تا از یزید چه فرمان رسد .

سهل میگوید در آن هنگام که سر مبارک امام حسین علیه السلام را در شهر دمشق

حمل میدادند، پنج تن زن بر دریچه کوشکی بلند که از یزید لعنه الله تعالى بود بتماشا نگران دیدم و در میان ایشان زنى فرتوت که محدوبة (2)محدوبة الظهر زنیکه پشت او خمیده باشد (3)الظهر بود ؛ و هشتاد سال روز گار سپرده جای داشت ، چون سر مبارک از برابر آن دریچه بگذشت آن فرتوت برجست وسنگی برگرفت و بر آن سر مبارک افکند ، سهل می گوید : چون علی بن الحسین علیه السلام آنکردار عجوز را نگران گشت قال اللهم عجل بهلاكها وهلاك من معها ، عرض كرد بار خدایا این عجوز را و آنکسان که با وی هستند بزودی هلاك فرمای ؛ هنوز دعای آنحضرت بپایان نرسیده بود که آندریچه و روشن فرود آمد؛ و آنجماعت بزیر افتادند و بجمله هلاك شدند و در زیر آن نیز جمعی کثیر تباه شدند ؛ و در پاره نسخ مقتل مزبور از سهل مذکور است؛ که آن عجوزه ملعونه سنگی بر گرفت؛ و بر ثنایاى مبارك حسين علیه السلام بیفکند؛ و چون من نگران کردار آنمل ونه شدم؛ گفتم خدایا هلاك فرمای اورا ؛ و آنانکه با او هستند بحق محمد و آله ؛ وهنوز كلام من اختتام نیافته بود که روشن بیفتادا، و آن ملعونه و آنانکه با او بودند بهلاکت رسیدند ، و این روایت بعید است ؛ و هم چنین نفرین نمودن علی ابن الحسين بجهر و آشكارا بطوریکه گوشزد سهل گردد نیز بعید است ؛ چه در موارد این سفر اینگونه افعال از آنحضرت معهود نیست؛ چنانکه از این پیش نیز اشارت شد که علی ابن الحسين علیهما السلام در طی طریق شام با احدى بيك كلمه متكلم نگشت تا بدمشق رسید و روایت ابی اسحق الاسفراینی در کتاب نورالعین غریب تر می نماید بلکه میگوید : در میان سبایا با من همان طفل فرمود: کیستی؟ عرض کردم سهل شهرزوری؛ فرمود: بکجا میشوی عرض کردم با قامت حج میروم ؛ وزیارت رسول خدا یرا آهنگ دارم ، فرمود : چون بقبر جدما رسول خدای وصول یافتی از ماسلام برسان، و از حالت معروض؛ دار عرض کردم.

ص: 173


1- باب الساعات یکی از دروازههای دمشق بوده و بر آن ساعتی نصب شده بود و باین مناسبت با این عنوان نامیده شده بود
2- محدوبة الظهر
3- زنیکه پشت او خمیده باشد

منت پذیرم، وعرض کردم حاجتی دیگر باشد؟

فرمود : اگر از درهم چیزی داری بحامل این رأس شریف بده ؛ وباو بگوی این

سر را در پیش روی ما بازدارد؛ تا مردمان بسبب دیدار آن از نظاره بما مشغول شوند؛ و آن فقره عجوز و پنج تن زن در فر از روشن را و نفرین نمودن را بحضرت ام کلثوم نسبت میدهند

بالجمله در خبر مسطور مذکور است؛ که چون بباب یزید ملعون رسیدند ؛ ،مخفر بن ثعلبه و بروایتی مخجر باجيم و نيز محقر ومحضر باضاد مجمعه نیز بنظر رسیده است ؛ وابن اثير بضم ميم وفتح حاء مهمله و تشدید فاء مكسوره و درآخر راء مهمله تصریح مینماید و این ملعون مأمور بکوچ دادن اهل بیت بود .

آوردن اهل بیت را بالجمله چون بباب الاماره رسیدند ؛ مخفر بانگ بر کشید ، و گفت همانا مخفر بن ثعلبه است که فجره لئام را بدرگاه امیر المؤمنین بباب الاماره یزید در آورده ؛ و این وقت علی بن الحسین زبان مبارک بر گشود و فرمود : ما ولدت أم مخفر أشر وألام و در روایتی بعد از این کلام فرمود : (ولكن قبح الله ابن مرجانة ) يعنى آنچه مادر مخفر بزاد شر يرتر ولئیمتر بود ؛ لكن خدایتعالی قبیح و ملعون گرداند ابن مرجانه را در بحار الانوار در ذکر این خبر و اینکه در مناقب اینکلام را اضافه کرده ؛ میگوید: من نزد یزید بودم بناگاه صوت مخفر را شنیدم که آن کلمات مسطوره را ،بگفت ویزید در جواب او گفت ) ماولدت ام مخفر اشر و الام )

در کامل مسطور است ، که شمر ملعون چون خبیثی محتال (1)و ملعونی خداع (2)بود ، و ازرای و مزاج یزید در دست آگاهی نداشت بلکه در بارۀ آنکس که را نزد او بیارد؛ با دعوی یزید در قرابت خودش با آنحضرت چگونه معاملت ورزد ؛ حیلتی بساخت ، و آن سر مطهر را با بشر بن مالك سپرد گفت این سر را تو بسوی او بر؛ وابياتي بمفاخرت و طلب جایزه از امیر المؤمنين قرائت كن ؛ و فرصت غنیمت دان پس بشر بن مالك آن سر كريم را بسوی آن لئیم حمل نمود؛ و بخواندن این شعر شروع کرد

ص: 174


1- محتال حیله
2- خداع پر مکر و فریب

املاركابي فضة و ذهباً***اني قتلت الملك المحجبا

قتلت خير الناس أما و أبا

یزید با خشم و ستیز در وی باز ،نگریست و گفت : چون دانستی وی از تمامت خلق جهان اباً و اما بهتر است از چه روی او را بکشتی املاء الله ركابك نار وحطباً، خداوندركاب ترا از نار و حطب آکنده دارد و گفت : در این عمل در طلب جایزه بودم که از تو بمن عطا بشود؛ گفت : تراهیچ جایزه نزد من نباشد ، آنگاه فرمان کرد تا سر از تنش بر گرفتند ؛ و این خبیث از آن ده تن بود که در قتل سیدالشهدا سلام الله عليه شريك شدند، و صاحب این روایت میگوید که در بعضی کتب مسطور است؛ که این واقعه در کوفه در مجلس ابن زیاد بود، چنانکه ازین پیش مذکور گردید ؛ و در مقتل منسوب بابی مخنف مذکور است ؛ که حامل رأس مطهر شمر بود و آن ملعون نزدیزید بیاورد و بعلاوه سه مصراع مذکور این اشعار نیز مسطور است که آنملعون بخواند .

و أكرم الناس جميعاً حسباً***سيد أهل الحرمين و الورى

و من على الخلق معا منتصاً*** طعنته با لرمح حتى انقلبا

ضربته بالسيف حتى نحبا»(1)

باشد آنگاه از آن مکالمه یزید با شمر داستان ،میکند و میگوید شمر گفت : او را در

طمع وطلب جایزه تو بکشتم؛ پس یزید با دنباله شمشیر چوبش بروی بنواخت؛ و گفت؛ ترا نزد من جایزه نباشد ، و آن خبیث چون آنخشم و ستیز نگریست ، سخت بترسید ، و ترسنده زیانکار و بيمناك و تبه روزگاز روی بر تافت و خود را از دیدار یزید بر کنار کشید.

معلوم باد که بنده نگارنده را این خبر بعید مینماید چه شمر با آن قساوت و شقاوت ارکز اینگونه کلمات برزبان نمیگذراند ؛ و بآن حیلت و مکیدت اینگونه تمجید در حضور یزید نمیسپارد ؛ و نیز ثقات روات حامل رأس شريف را دیگری شمرده اند ؛ چنانکه

ص: 175


1- کشتم کسی را که حسبش از همه گرامی تر و بالاتر و آقا و پیشوای مکه و مدینه و تمامی مردمان بود کسی که بر همگی افراد با مامت منسوب شده بود او را با نیزه زدم تا بر و در افتاد و با شمشیر زدم تا اینکه کشته گردید

بدان اشارت رفت؛ ابن جوزی از و اندی روایت میکند که سنان بن انس و بقولى شمر عليهما اللعنه چون آن سر منور را از بدن مطهر جدا کردند بباب خیمه پسر سعد آورد و این دو شعر مذکور را بخواند ، عمر بن سعد بروی بانگ زد آیا تو دیوانه هستی ؟! یعنی مناقب صاحب این سر را باینطور مذکور میداری؟ اگر اینکلام تراپسر زیاد بشنود ترامقتول میدارد و بروایت صاحب روضة الصفايس سعد اینشعر بشنید سنانرا بضرب چوب تادیب کرد و گفت : اگر پسر زیاد از تو این سخن بشنود گردن تو را میزند ، آنگاه آنسر مبارك را در صحابت بشر بن مالك و خولی بن يزيد بكوفه فرستاد ؛ وبشر بن مالك سر مبارك را نزد عبیدالله نهاد ؛ و این شعر را باندك اختلافی قرائت کرد ابن زیاد درخشم شد و او را بکشت ؛ و هم در روایت سهل بن سعد از کیفیت ورود اهل بیت بشام و ترتیب در آوردن رؤس شهداء و حمل نمودن خولی رأس مطهر امام شهید را ، و کلام آنملعون .«أنا صاحب الرمح الطويل الى اخره مسطور است؛ که شمر بن ذی الجوشن حامل رأس حربن يزيد عليه الرحمه بود ، ورقعه در گوش آنسر ور بود ؛ و در آنرقعه قصیده را که حربن یزید در آنهنگام که بنصرت امام حسین علیه السلام روی نهاد ، و از مثالب (1)بنی امیه وذمایم (2)ابن زیاد و از آنانکه از اصحاب امام حسیین علیه السلام مذکور کرده بود مسطور و اینرقعه را از اینروی در گوش او بیاویخته بودند تا یزید قرائت نماید؛ وکین و بغض و خشمش افزون گردد.

در کتب اخبار مسطور است که چون اهل بیت اطهار را وارد شهر کردند، در تمام ر وز در گذرها بداشتند و در بازارها بگردانیدند ، تا ببارگاه یزید رسانیدند ؛ و این هنگام مروان الحکم پهلوی یزیدجا داشت، یزید پرسید که باحسین بن علی چه کردید ؟ و مهم او را برچه صفت بیای بردید؟ گفتند با هیجده تن از عشیرت خود و پنجاه و چندتن از قبایل عرب بعراق رسید؛ و ما بحكم عبیدالله بجانب او روی نهادیم ؛ و نخست طاعت امیر المؤمنین را بروی

ص: 176


1- مثالب جمع مثليه عيب نقص .
2- ذمائم جمع ذمیمه صفت زشت و پست

عرض دادیم از در آباو امتناع در آمد ، پس بروی جنگی در انداختیم، وسپاهیان اورا با جمله یاران دستخوش تیغ و سنان داشتیم، وسرهای ایشانرا برفراز نیزه بر افراختیم، و اسبها بر بدنهای ایشان بتاختيم ؛ وباسنابك (1)ستور (2)استخوانهای صدور سینه ایشانرا در هم شکستیم، وزنان وپردگیان ایشانرا بر این صفت که امیر المؤمنین نگران میباشد اسیر ساختيم ؛ واموال واثاث اور اچندی بغارت و بسیاری بسوختن در آوردیم ؛ واينك بدنهای ایشان برهنه در خاك وخون آغشته در برابر آفتاب بر آن ابدان تابنده و بادوزنده و وحش وطير را از گوشت و پوست ایشان بهره کامل و نصیبه تمام است ، و ازین پیش در مكالمة مخفر بن ثعلبه این مضمون باندك اختلافی مسطور گشت ؛ ونيك هويد است که رؤسای لشگریزید بر مکنون خاطرش دانش داشتند ، که هر چنددر استحقار(3)وشماتت و استهزاء اهل بیت و اطلاع اورا از شجاعت ایشان و کشتن جماعتی از لشگر یزیدرا میدانستند که یزید از اطلاع مردم شام بر این وقایع باخبر و سخت خونین جگر است ؛ و ازین روی با وی بدینگونه سخن کردند ، و از استیلای خویش و ترس و بیم شجعان بنی هاشم که هر ذیقعلی (4) بر خلافش حکم مینماید همی باز میگفتند، و باین میدانستند ،وهم بر شما كلمات وترهات (5)او رامسرور میداشتند ،و درمیان جماعت سر افراز میساختند .

همانادر خبر است که در آن هنگام که لشکر یزید پلید اهل بیت ورؤس شہدارا نزديك بدمشق رسانیدند ، سواری بر اسبی بر ایشان دچار گشت؛ و با ایشان گفت: ای وای کشتید پسر دختر پیغمبر خودرا باوی گفتند : ساکت باش ،سوگند باخدای اگر نو نیز با ما بودی شمشیر خود را از نیام بیرون کشیدی ،پیش از آنکه ما شمشیرها ازغلاف بیرون آوریم ، آنسوار گفت اینسخن از چه گوئید گفتند از اینکه ما برجوانمر دانی چون شیران درنده درآمدیم ، در حالتی که دستها بر قبضهای شمشیرها داشتند«لا يرغبون

ص: 177


1- سنابك جمع سنبك :طرف سم.
2- ستور : هر چار پا خصوصا اسب، قاطر،الاغ.
3- استحقار : خوار شمردن
4- ذيعقل: دارنده خرد.
5- تر هات: جمع تره کلمات انوو بیهوده.

في مال ولا يرهبون من قتال يحطمون الفرسان حطباً ، نه در اموال آهنگ داشتند ؛ نه از جنگ و جدال ترس و بیم یافتند؛ و فرسان سپاه و شجعان کینه خواه را میشکستند ؛ و چون برمانگران شدند مانند شیری که برشکار تاختن ب-رد برما برجستند ، سوگند با خدای ما را هیچ آهنگ مقاتات و نیروی نبرد ایشان نبود ؛ و در مرتع آرزوجز خلاص شدن از چنگ آن شیران شکاری چریدن نداشتیم، و جز بنمایش حدودسیف و سنان کاری از پیش نمیبردیم و ایشان با غلت عدد و کثرت عدوچون مردم کران و بشيمت و روش آزادگان دل بر مرگ نهادند، و بربلایای روزگار و مهالك عرصۀ كار زار بصبر و شکیبائی بگذرانیدند ، ولله درهم من(1)نصرة و ذمام.

بالجمله راوی روایت معهوده میگوید: چون مروان الحکم این سخنان بشنید ، از کمال خرسندی بحالت جنبش و اهتزاز (2)آمد؛ و سر مبارک امام حسین علیه السلام را بر گرفت

و اينشعر را قرائت نمود:

يا حبذا بردك في اليدين*** و لونك الا حمر في الخدين

شفيت نفسى من دم الحسين *** أخذت ثاری و قضیت دینی (3)

معلوم باد که قرائت این شعر و حضور مروان بن الحكم را در مجلس یزید در مقتلی که بابی مخنف منسوب است مذکور داشته اند، و بعضی از متاخرین نیز باین روایت عنایت دارند ، لكن اجله (4)روات از بودن مروان در آنزمان در دمشق اشارت نکرده اند بلکه از روایت بعضی خلاف آنمشهود میشود و نسبت ایند و شعر بمروان بیرون از ضعف نیست؛ چنانکه ابن جوزی از ابن سعد روایت میکند که چون آنسر مبارك بمدينه آوردند و نزد سعيد بن العاص و الى مدينه نهادند، موافق روایت شعبی مروان الحکم در مدینه

ص: 178


1- آفرین به یاری و پرستاری کردن آنها باد
2- اهتزاز جنبش کردن
3- نقل داستان اصحاب رقیم باین کیفیتکه در متن ذکر شده تا حدی مخالف به آنچه صدوق قدس سره در کتاب خصال نقل کرده طالبین خود بدانجا مراجعه کنند
4- اجله جمع جليل بزرك مهم

دراشعارو گفتاریکه منسوب بعبد الرحن بن حکم است

آن سر را بر گرفت و پیش روی خود بگذاشت ، و گوشه بینی مبارکش را بگرفت و گفت يا حبذا بردك في اليدين ولونك الاحمر في الخدين سوگند با خدای گویا نگران

روز گار عثمان شدم و هم اکنون بچشم مینگرم ؛ ونیز میگوید حسن بصری سرحسین و مکانیکه رسولخدای میبوسید میزد؛ پس اینشعر بخواند که مذکور شد بلکه قرائت ایندو بیت بعلاوه بیت دیگر بخودیزید منسوب است ، واماعبدالرحمن بن الحکم که برادر مروان بن الحکم که اینونت در حضور یزید پلید جایداشت، چنانکه در ارشاد مفید و دیگر کتب مناقب و اخبار مذکور است ؛ این شعر قرائت کرد:

لهام بجنب الطف ادنى قرابة*** من ابن زياد العبدى ذى النسب الوغل

امية امسى نسلها عدد الحصى*** و بنت رسول الله ليس لها نسل (1)

في نسخة «وليس لال المصطفى اليوم من نسل»

بروایت مفید یزید بر سینه یحیی بن حکم که اینشعر بخواند بزد، و گفت. بس کن و بروایت دیگر روات که قائل این شعر را عبدالرحمن بن حکم نوشته اند ، چون عبد الرحمن اینشعر بخواند و باز نمود که ابن زیاد زشت نهاد با آنحسب نا ستوده و نسب نا خجسته و اخلاق نا محمود و اوصاف نامبارك نسل آل رسول را برافکند و اکنون نسل نکوهیده بنی اميه بعد در يك بيابان و دختر رسول بی نسل است ، یزید ملعون گفت چنین است که گوئی لعنت کند خدای پسر مرجانه را؛ همانا اگر مانند حسین پسر فاطمه بر من در آمده و من با او مصاحب و مقابل بودم ؛ هیچ چیز از من خواستار نشدی جز اینکه با او عطا میکردم و بلاو بلیت از وی دور میکردم ؛ بهرچه بر آن استطاعت میداشتم اگر چند در انکار از فرزندان خویش بهلاکت میافکندم ؛ یعنی فرزند خود را بهلاکت میسپردم تابلیت و خطر ازوی بگردانم لکن خدایتعالی در امری قضارانده بود و قضای خداراهیچ چیز بازنمی گرداند و در روایتی دیگر رسیده است که چون عبدالرحمن این شعر را بخواند یزید بطور پوشیده با وی گفت : سبحان الله آیا در چنین مجلس و چنین مقام نتوانی خاموش باشی، یعنی

ص: 179


1- آن لشکر که در کنار فرات کشته شوند در خویشی و قرابت بما نزدیکتر از ابن زیاد بنده بست نژاد بودند نسل و اولاد سمیعه ( ما در ابن زیاد بشماره ریگها گردیده و برای دختر پیغمبر نسلی نمانده است

دراینحال نمیتوانی خاموش بنشینی و از مثالب : بنی امیه بر زبان نیفکنی ، و از آن پس فرمان کرد تا سرها را در آوردند و ورود اهل بیت بمجلس یزید بروایات اختلاف است ، بعضی بر آنند که در همان روز ورود بشهر قبل از ظهر یا بعد از ظهر و عصر يا نزديك بغروب آفتاب بوده و از بعضی دیگر که روایات و حکایات مطوله از ایشان در مجلس یزید بازمی نماید معلوم میشود که بروز دوم بوده چه کیفیت آن مجلس و آن حکایات در دو ساعت بیشتر یا کمتر ممکن نیست ، چنانکه علامه مجلسی در بحار الانوار از کتاب بصائر الدرجات روایت می نماید؛ که حلبی گفت: از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام شنیدم فرمود چون علی بن الحسين علیه السلام را با اهل بيت بفرمان يزيد بن معويد لعنة الله علیه در آوردند ،ایشانرا در بیتی جای کردند پس بعضی ایشان با بعضی گفتند همانامارا در این بیت در آوردند تا بر سر ما فرود گردد و تباه گرداند این هنگام آنانکه بحراست و پاسبانی مأمور بودند چون این سخن شنیدند بر زبانرو می گفتند نظر باین جماعت بیفکنید که بیم همی دارند که اینخانه برایشان فرود آید ؛ و حال اینکه بامدادان ایشانرا بیرون میبرند و می کشند على ابن الحسين علیهما السلام میفرماید : در میان ما هیچکس نبود که رطانه را نيك بداند مگر من ورطانه نزد اهل مدینه بمعنی زبان رو می است و از این حدیث باز نموده آید که ایشان مجلس دیگر بایزید ملاقات کرده باشند چه ایشان گاهیکه بایزید در آمدند بجمله مفید و مغلول بودند ؛ و چون بیرون آمدند غل و قید از ایشان برداشته بودند و از بند و قیدرها بودند و در حق این نوع مردم گمان قتل نمیرود تا حارسان بدانگونه تکلم کنند؛ وبقتل ایشان یقین داشته باشند ؛ بلکه این وقت ظن غالب و گمان روشن بر سلامتی و خلاص ایشان میرفت ؛ و از یکسوی دیگر چون قائل باین مطلب و ناقل اينحديث شريك و موافق ندارم ، وهم در بصائر الدرجات چنانکه در ریاض الاحزان متعرض اين حديث و این تحقیق است، حدیثی بر خلاف اين يك وارد است دلالت مینماید که برخلاف مدلول باشد چنانکه در کتاب اسرار الشهاده از بصائر الدرجات سند بحضرت علی بن الحسين علیهماالسلام میرسد که فرمود :

ص: 180

«لما حملنا الى الشام فدفعنا الى السجن (1)فقال اصحابي ما احسن بنیان هذا الجدارفتراطن اهل الروم والعراق بينهم فقالوا ما فى هولاء صاحب دم ان كان الا ذالك يعنوني»و بروایت صاحب بحار الانوار از داود بن نوفل وقتی در خدمت امام جعفر صادق سخن از قتل امام حسین و حمل پسرش علی بن الحسين سلام الله عليهما شد؛ فرمود: چون آن حضرت وارد سجن و زندان شد ؛ پاره از آن کسان با بعضی دیگر چه نیکوست ، بنیان این دیوار و بر آن دیوار کتابتی بخط رومی بود ؛ و علی بن الحسین علیهما السلام آن خط را قرائت فرمود پس آنجماعت در میان خود بزبان رومی گفتند : «ما فی هولاء من هوأ ولى بدم المقتول من هذا يعنون على بن الحسين علیهما السلام، یعنی در این جماعت هیچکس نیست که بخونخواهی این مقتول یعنی بوراثت او از این شخص سزاوارتر باشد و مقصود ایشان علی بن الحسین بود.

فمكتنا يومين ثم دعانا و أطلق عنا الحديث یعنی چون ما را بسوی شام حمل کردند پس از آن بزندان بردند ؛ اصحاب من گفتند بنیان این دیوار بسیار نیک وحسن است پس اهل روم و عراق بزبان رومی گفتند در میان ایشان صاحب دم یعنی طالب دم مقتول نیست ؛ مگر آنکسی که یزید در اراده قتلش باشد؛ و ایشان مرا قصد کرده بودند وما دوروز در زندان ببودیم آنگاه رها شدیم، و نیز بروایت راوندی از حضرت صادق علیه السلام مرویست ، که فرمود : چون علی بن الحسین علیهما السلام را با آنکه با آنحضرت بودند ، بسوی یزید بن معویه بیاوردند ، ایشانرا در خانه خراب که دیوارهایش بی استحکام شده جایکردند ، پس بعضی از ایشان گفتند همانا ما را در این مکان در آوردند تا سقف برمافرود آید ؛ پس از آنکسان که از پاسبانان برایشان موکل بودند بزبان قبطی گفتند: باین جماعت بنگرید که بیم دارند که اینخانه برایشان فرود آید ؛ وحال اینکه اینحالت برایشان اصلح از آنست که بامدادان ایشانرا از زندان بیرون برند، و يك بيكر ابارنج وزحمت و مشقت گردن بزنند .

«فقال على بن الحسين علیهما السلام بالقبطية لا يكونان جميعاً الاباذن الله ، على بن الحسين

ص: 181


1- سجن زندان

بزبان قبطی فرمود : هيچيك نخواهد شد باذن خدای یعنی باذن خدای نه سقف برما فرود میگردد نه ما را گردن خواهند زد معلوم باد که اگر چند اینحدیث مخالف آن حدیث نخست مینماید معذلك در باطن بينونت ندارد چه از این حدیث نيز بالصراخه مستفاد نمیشود که بعد از در آمدن بمجلس یزید ایشانرا بزندان برده اند، ممکن است که قبل از ظهر بمجلس یزید در آمده باشند ؛ و آن کلماترا مجال باشد؛ و میشود روز دوم ورود از بامدادان بمجلس بزید در آمده باشند ؛ و نیز ممکن است مجالس متعدده با یزید گذرانده ، باشند ؛ تا گاهيكه فك اغلال (1)وقيود از ایشان شده باشد .

بالجمله سهل میگوید : من در جمله آنانکه بریزید وارد شدند در آمدم تا بنگرم باسر مطهر سیدالشهداء چه خواهد کرد؛ پس یزید فرمان کرد تا آنسر مبارکرا از نیزه فرود آوردند؛ و در طشتی از طلا بگذاشتند، و مندیلی(2) و دیبقی (3)بر آنپوشش ساختند، و بروایتی با دستارچه از حریر بپیچیدند ، و نیز بروایتی در طبقی و بروایت دیگر آنسر مطهر را در در حقه بیاوردند ؛ و در مجلس او در آوردند و بروایت پار ثروات معتبره آنسر مبارك را بشستند محاسن مبارك راشبانه بیار استند و بروایت دمیری در حیات الحيوان امراء عراق بر یزید بن معویه در آمدند و سر مبارک امام حسین علیه السلام با ایشان بود ، و آن سر مطهر را در حضور آن ملعون بیفکندند ؛ وبروايت مفيد آن سر مبارك را در پیش روی یزید بگذاشتند؛ اما صاحب روضة الشهداء میگوید: آنجماعت سرهای مبارکرا بریزید در آوردند؛ و در برابر تختش باز نمودند و آن ملعون از صاحبان سرها يك بيك پرسش میکرد؛ آنوقت فرمان کرد تا سر مبارک امام حسین را نزديك او بگذارند ، بروایت شیخ مفیدچون آنسر مبار کرادر حضور آنخبیث بگذاشتند این شعر بخواند.

نفلق هاماً من رجال اعزة ***علينا وهم كانوا اعق واظلما (4)

ص: 182


1- اغلال جمع غل طوقی که بگردن می بسته و گاهی هم دستها را با او جمع میکرده است
2- مندیل دستمال دستار
3- ديبق يك نوع پارچه ابریشمی گرانبها
4- سرهای عزیزان خود را می شکافتیم و آنها آزار کننده تر و ستمکار تر بودند

این هنگام چنانکه اشارت رفتِ یحیی بن حکم آن دوشعر مذکور را بخواند ؛ و بروایتی خود یزید آن شعر را بخواند چنانکه بآن نیز اشارت شد ، آنگاه روی باهل مجلس کرد و گفت همانا صاحب اینشعر بردن مفاخرت میورزید ، و میگفت : پدر من از پدر یزید بهتر است.

همانا پدر من معویه با پدر او احتجاج ورزیدند، و خدای در حق معویه بر پدر او یعنی علی علیه السلام حکم راند و او را بکشتند ؛ و اماسخن وی که مادر من از مادر یزید بهتر است قسم بجان من این سخن براستی گوید، چه فاطمه دختر رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بهتر از مادر من است ، و اما سخن اوجد من از جد یزید بهتر است همانا برای هیچکس که بخدا و روز جزا ایمان داشته باشد ، سزاوار نیست که بگویدوی از محمدصلی الله علیه وآله وسلم بهتر است ؛ و اما سخن حسین علیه السلام که او از من بهتر است؛ شاید این آیت شریفه را قرائت نکرده باشد «تمل اللهم مالك الملك» يعنی آیت را که خداى مالك ملك است و بهركس خواهد ملك ميدهد و از هر كس خواهد انتزاع و هر کسرا خواهد عزیز و هر کس را خواهد ذلیل مینماید و استدلال آنملعون برای این بود که خدای ملک را بما داده است و ایشان را مقهور گردانیده است؛ و این خلافت من از جانب خدای استو این استدلال از کمال جهل است ، چه اگر چنین باشد هر کس از روی کفر و طغیان و ظلم وعدوان مثل فراعنه و نمارده (1)و امثال آنان سلطنت یافته اند ؛ باید برین حکم تاویل شود ، و غاصبین خلافت همه بر صواب و صحت باشند ، و در کافی از عبدالاعلی مرویست که در حضرت امام جعفر صادق علیه السلام عرض کردم :

قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ

(2) بار خدايا مالك ملك توئى، بهر کس خواهى ملك ميدهي و از هر کس خواهی باز میگیری آیا خدای بنی امیه را ملك نداده، امام علیه السلام فرمود: چنان نیست که تو با آن اندیشه رفته باشی همانا خداوند ملك را بما داده است و گرفتن بنی امیه ملك را بمنزله آنست که

ص: 183


1- نمارده جمع نمرود جبار مدعی ربوبیت در زمان ابراهیم خلیل (ع) و منظور ستمگران و نمرود منشان است
2- سوره آل عمران (26)

مردی دارای جامه ایست و دیگری از وی بستاند ، پس اینجامه از آن اینمرد که ماخوذ داشته نخواهد بود یعنی غاصب هرگز صاحب ومالك چیزی نمیشود

بالجمله ممکن است که یزید این آیت را موافق مذاق و مزاج آنانکه مانند خودش از دین و خدای بیگانه بوده اند و بعمل او خوشنود بوده اند قرائت کرده باشد چه خود آنان نیز بر اینصورت و سیرت روزمینهاده اند و بر اهل حق تفوق میجسته اندچنان که محقق قزوینی در ریاض الاحزان میفرماید: عین القضاة در تاریخ خود نوشته است چون سر مبارک حسین علیه السلام را در پیش روی یزید علیه اللعنه بگذاشتند و آنملعون را قضیبی (1)در دست بود پس با آن قضیب لبهای آن حضرت را بر گشود و بالب و دندان مبارك جسارت ورزيد وبابيات ابن زبعری (لیت اشیاخی بید رشهدوا)(2) تمثل جست این هنگام نگران مردم شام گردید که آثار تغیر در چهره های ایشان از آن کرد از قبیح او پدیدار گشت و از آنچه بر اهل بیت روی داده بودسخت بر ایشان گران افتاد لاجرم از مشاهدات اینحالت در بیم شد

پس با ایشان گفت : هیچ دانستید ابو عبدالله از چه روی مفهور وسست گشت گفتند

ندانیم گفت از آنکه من دروی نگران هستم که همی گفت :

من از یزید بهترم و پدرم از پدر یزید بهتر است و ما درم از مادرش بهتر است و جدم از جدش بہتر است وعم من از عم او وخال من از خال او بهتر و من آنکس هستم که رسول خدای

ص: 184


1- قضيب شاخه جدا شده، چوب دست
2- ابن زبعری از شعراء قریش بلکه به مذاق علماء شعر و ادب از همه قریشیها نیکوتر شعر می میسروده و این اشعار او که یزید با بعضی از اشعار خود تلفیق کرده درزم مسلمین و تحريك جبهه: كفار علیه پیغمبر (ص) بعد از واقعه احد گفته لکن پس از فتح مکه و شکست قطعی وابدی قریش مسلمان گردید و برای جبران جسارتهای خود اشعاری در مدح پیغمبر سرود و از گمراهیهای خوداظهار ندامت کرده و ایمان کامل خود را به بانی دین و ایمان ابراز نموده است. این اشعار که بعض از آنها در صفحات بعد ذکر میشود در آنجاها معانی آنها ذکر می گردد

قال الله تعال

تاویل کردن یزید آیه قل اللهم را

صلی الله علیه وآله وسلم علیه و آله مرا در دامان خویش جای میداد و بر پشت مبارکش حمل میفرمود وریحانه خویش بخواند در من گواهی داد که من سید جوانان اهل بهشت هستم از بهر من و در نسل من دعای برکت فرمود پس من از هر جهت در امر خلافت از یزید سزاوارتر باشم لکن این قول خدای را ملاحظه نکرده بود (قل اللهم مالك الملك) الى اخرها و مقصود آن ملعون این بود که خلافت از جانب خدای باشد و من نیز از جانب خدای خلیفه هستم این هنگام حالت اهل شام از آن خشم و ستیز بگشت و گمان کردند که این امر چنان است که یزید میگوید و حال اینکه تاویل آیه نه آنطور است که آن ملعون گفت و اراده خدای چنین نیست که آن جاهل بر آن رفت بلکه اراده خداى بملك ملك بحق و استحقاق و عدل است و خدای هر کس را بعبادت واطاعت برود در دنیا و آخرت عزیز میفرماید و مطلاع میگرداند و ذلیل میفرماید هر کس را بسبب معصیت باینکه دردنیا باید بروی اقامه حدشود و در آخرت بعذاب نار دچار گرداندا ما سلطنتی که از روی تغلب(1)و بیرون از استحقاق باشد داخل در آیه شریفه نیست و دلیل بر این همان انتقامی است که خدایتعالی دردار دنیا از قتله حسین علیه السلام بکشید و مختار بن ابی عبیده را برایشان تسلط داد تاهر کس که در قتال حسین علیه السلام حضور یافت با قبح و جهی بکشت ؛ ومثله (2)وعذاب نمود.

بالجمله در باب قضیب و چوب خیزران و کیفیت حسادت آنملعون در اغلب کتب اخبار مختلفه روایت شده است؛ اما صاحب ارشاد این مطلب را مخصوص بمجلس ابن زیاد لعنه الله داشته است، چنانکه مذکور گردید و نیز در باب در آوردن سرها را با اسراء یا اینکه از نخست سرها را در آوردند یا بعد از اسراسر را داخل نموده اختلاف است و نیز در باب مکالمه زید بن ارقم در حالت جسارت کردن آنملعون بلب و دندان مبارك نيز اختلاف است ، چه زید بن ارقم در مجلس ابن زیاد آن مکالمت بپای برد ؛ و این کردار در هر دو مجلس بعيد است

ص: 185


1- تغلب قهر او اجبارا مسلط شدن
2- مثله عقوبت گوش و بینی بریدن

بالجمله میفرماید : چون یزید با چوب خیزران با دندان مبارك جسارت آغازید ،

بریده اسلمی و بروایتی که اصح است ابو برده و بحدیثی ابو برزه بازاء معجمه روی بدو كرد ، و گفت : ويحك يا يزید آیا قضیب خود با دندان حسین بن فاطمه جسارت میورزی گواه میباشم که پیغمبر صلی الله علیه و آله نگران شدم که بر ثنایای حسین و برادرش حسن علیهماالسلام لب مینهاد ؛ و میفرمود: شما دو سید جوانان اهل بهشت باشید ، پس خدای بکشد کشنده شمار او او را لعن نماید؛ و جهنم را برای او آماده دارد که مصیر (1)ناخوشی است این وقت یزید خشمگین گردید ، و گفت : او را بر روی کشان از مجلس بیرون کردند ، و بروایت صاحب کتاب اخبار دول و آثار الاول ابو برده بسیار کلمات ، ناهنجار بان ملیون گفت ، و آنملعون فرمانکرد گردن او را بزنند.

بالجمله یزید ملعون در چنان مجلسی که موافق حدیث حضرت امام رضا علیه السلام از لعب شطرنج و شرب فقاع (2)و پاره ای جسارتهای او که قلم را نیروی تحریر نیست ؛ بیاراسته بود اهل بیت رسول صلى الله علیه و آله را بروی در آوردند، و سید سجاد سلام الله علیه درغل جامعه بود؛ از ابن نما از علی بن الحسين علیهماالسلام مر ويست« وَ عَلَى رَأْسِهِ تَاجُ مُكَلَّلٍ بِالدُّرِّ وَ الْيَاقُوتِ وَ حَوْلَهُ كَثِيراً مِنْ مَشَايِخِ قُرَيْشٍ » یعنی بر سریزید تاجی مکللل (3)بدر و یاقوت ؛ و در اطرافش بسیاری از مشایخ قریش بودند ، و شیخ طریح در منتخب گوید ، و نیز در مقتل ابی مخنف مسطور است که چون اهل بیت اطہار وارد دمشق شدند بريد بمحلت یزید شد تا او را خبر کند، و این وقت آن ملعون دچار مرضی سخت بود؛ وعصابه برسر پیچیده و طشتی از آب گرم نهاده ؛ و پایهای منحوس در آن طشت نهاده و طبيبي در حضورش حاضر و بمعالجه مشغول بود ، و جماعتی از بنی امیه در حضورش بمحادثه (4)اشتغال داشتند و باوی صحبت و حدیث میراندند چون برید را بر دیدار یزید نظر

ص: 186


1- مصير منتهی چیز عاقبت امر
2- فقاع شرابی مخصوص که از جو میسازند و در شرع مقدس حرام است
3- مكلل بجواهر آراسته و زینت شده اکلیل شده
4- محادثه با يكديگر گفتگو کردن

بروی نظر

افتاد، گفت خدای چشم ترا بورود سر حسین روشن گرداند ؛ يزيد خشمناك کرد؛ و گفت: خدای چشم تر اروشن نگرداند ، آنگاه با طبیب گفت هر چه زودتر کار

خود بپای بر و طبیب هر چه باید بجای آورد و بیرون شد.

آنگاه یزید نامه ابن زیاد را که بدو کرده بود قرائت نمود؛ و چون بخاتمت آورد انگشتهای خود را چندان بدندان بگزید که نزديك بود قطع نماید ، و گفت «انالله و وانا الیه راجعون (1)و آن کاغذ را با آنانکه در حضورش بودند بیفکند ؛ چون از مضمونش آگاه شدند پاره با پارۀ همی گفتند «هذا ما کسبت ایدیکم، کنایت از اینکه هر چه بهر میرسد بسبب اعمال اوست؛ و بروایتی چون از آن پس که آن ملعون انگشتهای خویشتن را بگزید گفت مصيبة عظيمة ورب الكعبة سوگند با پروردگار کعبه مصیبتی بس بزرگ روی نموده و موافق پاره روایات حضار مجلس همه بهمان مضمون که یزیدسخن کردسخن راندند؛ لكن مروان الحكم سخت شادمان گردید و نيك خندان گشت و گفت هذا ما كسبت ايديكم و ازین پیش اشارت رفت که بودن مروان در آن ایام در مجلس یزید صحت ندارد.

بالجمله چون ایشانرا باروس شهدا بدمشق درآوردند ، بروایت طریح مروان بن حکم بیرون شد؛ و چون بر سر مبارک پسر پیغمبر نگران شد ؛ از کمال طرب شادمانی در اعطاف (2)خویشتن نگران همی گشت؛ آنگاه برادرش عبدالرحمن بیرون شد ؛ و چون سر مبارك را بدید سخت بگریست ، و با آنجماعت گفت: نيك بدانيد كه شما ها از جدش رسول خدای محجوب و محروم بماندید : سوگند با خدای در هیچ امری هیچوقت با شما متفق و متحد نمی شوم، آنگاه :گفت یا اباعبدالله ازین بلیت که بر تو فرود آمد بر من سخت دشوار افتاد ، آنگاه این شعر انشاء نمود « سَمَّيْتَ أَمْسَى نَسْلِهَا عَدَدُ الْحَصَى ، الى آخره چنانکه ازین پیش اشارت رفت.

معلوم باد که اظهار ندامت یا اندوه یزید از مصیبت آنحضرت نه از روی حقیقت بود

چه اندوه یا بسبب اعتقاد بآخرت ومكافات است؛ یا بسبب ملامت و نکوهش مردمان جهان؛

ص: 187


1- سورة البقره (152 )
2- اعطاف جمع عطف : جانب، طرف.

ویزید ملعون بر هيچيك بيمناك نبودنه بآخرت و خدای و رسول معتقد بود؟ نه حسبی ارجمند و نه نسبی بلند داشت ؛ که از انتشار عیب و عوار (1)خویش ملول گردد ، و نه بصلاح وصواب و سداد و رشادکار میکرد که از مذاکره فسق و فجورش پریشان گردد ؛ همیشه با خمر وخمار وقمر و قمارويوز و شکار روز گار میبرد ؛ چنانکه در تاریخ محمد نحوی مسطور است؛ که عبدالرحمن بن برش را از عبیدالله بن زیاد ظلمی و ستمی رسیده ؛ برای عرض تظلم بسوی یزید راه سپرد؛ و یکسال بدرگاه یزید روز نهاد ، و با و دست نیافت، ناچار عزیمت بر مراجعت نهاد؛ میگوید : چون آهنگ مراجعت نمودم خیمه خویش را در بعضی بیابانهای شام بر پای کردم .

ناگاه کلبی را با طوق زرین نگران شدم؛ که بدرون خیمه اندر شد، و در همان حال مردیرا بردا به شتابان دیدم ، چون با من بازخورد ، گفت: آیا احساس این را نموده باشی؟ گفتم آری درون خیام است ؛ پس بخیمه اندرشد و سگ را بگرفت ، پس از آن با من گفت آیا آب داری من ظرفی پر آب بدو حاضر ساختم و آنشخص سگ را آب داد و آن ظرف را هفت مرتبه غسل داد ، و خود نیز آب بیاشامید، از آن پس با من گفت: در اینجا چه میکنی؟ گفتم این فاجر عبیدالله بن زیاد با من ظلم نموده بود ، و من برای دادخواهی بسوی این فاسق یزید روی آوردم ؛ و یکسال بر باب او اقامت کردم و بدو دست نیافتم ؛ و اینک با اینحالت مراجعت همیکنم؛ با من گفت آیا هیچ روا میداری ؟ در سفارش ت--و مکتوبی بابن زیاد کنم؛ چه او با من دوست و صدیق است ، پس مکتوبی از بهر من بنگاشت و من راه بر گرفتم و نزد ابن زیاد شدم؛ و آن مکتوب را بد و دادم ؛ ابن زیاد آنمکتوب قرائت همی نمود؛ گاهی تبسم میکرد گاهی چهره در هم میکنید ؟ آنگاه با من گفت : میدانی این کتاب را کدام کس از بهر تو نگاشت ، همانا کاتب این کتاب امیر المؤمنيين يزيد بن معویه است ، و دانسته باش که یزید مرا آگاهی داده است که تو ا و و مر اسب و شتم نمودی؛ و هم با من فرمان کرده است که ظلم و ستمی را که بر تو فرود گردیده چاره کنم و من چنان کردم؛

ص: 188


1- عوار: عیب و نقص

بالجمله اندوه یزید برای این بود، که مبادا در قضیه شهادت امام حسین علیه السلام و مصيبات اهل بیت سلام الله علیهم یکباره قلوب مردم شام دیگر گون؛ و تخت و تاج اقبالش سر نگون گردد ، بلکه بعلاوه او و کسانش دستخوش شمشیر آبدارو تیر شرر بار گردند ، ازین بود که گاهی پاره حرکات که بر افسوس و پشیمانی اودلالت داشت اظہار میکرد،و چون حالت مردم را نه بآن درجه آشفته و متغیر میدید دیگرباره بغض و کین دیرین نمودار میساخت ، تا آنچند که اشعار کفر آمیز برزبان میراند گاهی فرزندان حیدر کرار میکشت ؛ و گاهی

خَيْرُالْبَرِيَّةِ بَعْدَ احمدحیدر * * * وَ النَّاسُ ارْضَ وَ الوصى سَمَاءً (1)

میگفت ؛ و گاهی از خوف کرد گارجلیل سقیم و علیل میگشت ؛ گاهی منکر وحی و تنزیل میگردید ، اینجمله راهمه نظر باقتضای وقت و زمان بپایان میبرد ،اگر این اندوه بحقیقت بود، پس از چه روی اهل بیت عصمت و طهارت را بآن خفت وذلت از کوفه تا بدمشق در آورد، وأن مجالس در منازل ومساجد با ایشان بگذرانید ؛ و در پاسخ عبدالله عمران مکتوب نمود ، که در متون تواریخ و سیر مسطور است ، هیچ ندانم آیت ندامت و پشیمانی او را آثارو علامت چیست؟

آیا حرکت دادن اهل بیت پیغمبر و علی بن الحسین را با آنحالت و هیئت از کوفه بشام است ؟ یادر آوردن ذراری سیدالانامرا بآن وضع و ذلت بشهر دمشق است ؟ یا آوردن ایشان و سرهای شهیدان را در مجلس اوست ؟ یا نهادن سر پسر فاطمه در طشت زرو اشاره بچوب خیزران بالبو دندان جگر گوشه ختم رسولانست یادر آوردن سرمبارك پسر بو تراب در محل قمارو شرب است؟ یا آن مکالمات ومخاطبات باسيد الساجدين واهل بیت طاهرین است یا منزل ساختن ایشان را در زندان و خرابه ؟ ياسب آل رسول در مسجد دمشق است ؟ یا آن مجاوبات حضرت زينب و ام كلثوم وسكينه است ؟ پاویرانی کعبه و قتل مردم مدینه است؟و شيوع غناو ملاهي و فسق وفجوروسازو طنبورو تجاهر (2)

ص: 189


1- علی(ع) بعداز پیغمبر بهترین مردمان است مردم نیز بمنزله زمین و وصى بمنزله آسمان است امیری
2- تجاهر : آشکار و ظاهر کردن

عموم ناس در زمان او بمعاصی و ملاهی در مکه و مدینه و دیگر بلاد است؟ یا آهنگ کشتن سید سجادیا انکار وحی و نبوت رسول پروردگار عباد است ؟ که آشکارا

و واضح گفت:

لُعْبَةُ هَاشِمٍ بِالْمِلْكِ فَلَا * * * خَبَرُ جَاءَ وَ لَا وَ حَيُّ نَزَلَ

یا اظہار کیدوکین (1)با پیغمبرصلی الله علیه وآله وسلم مختار است؟ که همی گفت: «صاح الغراب فقلت

صح اولا تصح فلقد قضيت من النبي دیونی»(2)یا اینکه بعد از آن خطبه دختر امیرالمؤمنین که سنگ را آب کردی و زمین و آسمان را بیتاب ساختی گفت :؟

يا صَيْحَةً تَحْمَدُ مِنْ صَوَائِحُ * * * مَا أَهْوَنَ الْمَوْتِ عَلَى النَّوَائِحَ

(3)یا در آن غزلیات کفر آیات اوست؟ که بردین عیسی بن مریم مریم رطاح (4)مادم طلبد؛ یا از آن است که پس ازین اعمال نکوهیده در کفر و نفاق و معصیتی و گناه بخوف وخشیت یا پشیمانی و ندامت رفت مگر نه آنست که مانند این جوزی متورخی از اهل سنت و جماعت مینویسد؛ که واقدی و ابن الحق و هشام بن محمد روایت کرده اند که جماعتی از اهل مدینه در سال شصت و دوم هجری پس از شهادت امام حسین بریزید پلید وفود (5)نمودند ، و او را نگران شدند که شرب خمر و طنبور و کلاب (6) مینماید؛ لهذا چون بمدینه مراجعت کردند به سب وشتم او لب گشادند؛ و او را از امارت خلع نمودند؛ وعامل او عثمان بن محمّد بن ابی سفیان را بیرون کردند ؛ و گفتند: ما از نزد مردی آمدیم

ص: 190


1- یکی از اشعار لامیه این زیمری است که قبلا حال او اجمالا دانسته شد در این شعر میگوید بنی هاشم منظورش پیغمبر است ملك و پادشاهی را مورد نظر و ملعبه خود قرار داده اند نه از آن عالم خبری و نه از وحی اثری است
2- و خود واردشدن
3- چون کلاغ صیحه بر کشید من گفتم خواهی ناله زن و خواهی ساکت باش که من از پیغمبر و امهای خود را استیفا کردم (منظورش تلاقی کشتگان بدر است)
4- صیحه و ناله از زنان مصیبت زده پسندیده و رو است چه اندازه مرك ديگران برزنان نوحه گر آسان است
5- و خود واردشدن
6- كلاب جمع كلب : مسك

که او رادین و آئین نیست؛ و هماره مست طافح (1)است و نماز نمیگذارد ؛ پس با عبدالله بن حنظلة الغسيل(2) بیعت کردند؛ وحنظله هم گفت: یا قوم سوگند باخدای ما بریزیدخروج نکردیم مگروقتیکه بیمناک شدیم که بسبب معاصی او از آسمان بر ماسنگ فرود آید: چه یزید در ارتکاب محرمات بآنطور بیباک است که مادران و دختران و خواهران را تزویج مینماید و شرب خمر میکند و نماز بپای نمیگذارد؛ و اولاد پیغمبران را می کشد، چون این اخبار گوشزد آن ظالم جبار شد بقتل و سبی مردم مدینه و نهب اموال ایشان فرمان داد ، ب--ا اینکه از رسول خدای احادیث و اخبار در نکوهش آنکس که مردم مدینه را بیازارد رسیده است ؛ مگرنه آن است که یزید همان کس باشد که علمای بزرگ ورؤسای ملت اهل سنت وجماعت بر امن و کفر او متفق هستند؛ پس نشاید برپارهٔ اعمال او یارقت و بکای او و لعن کردن او ابن زیاد را یا اینکه بآهنگ قتل پسر زیاد است ؛ او را در باطن نادم و پشیمان دانست و این نكراء و شیطنت و حیلتی است که در پدرش معويه بطور اکمل موجود بود ، و با پسر نکوه ، و با پسر نکوهیده سیر موروث گشت ، مگرنه آن بود که معویه با اینکه از اخلاق پسرش یزید کاملا مطلع بود ، و برای تقریر ولایت چه تدابیر بکار برد ؛ واز مردم رزوگار و رؤسای قبایل وهانی بن عروه با چه و عدها ووعيدها وبخشش اموال از بهر او بیعت بگرفت ؛ وهمی گفت: من بدوستی و محنت يزيد بدوزخ میشوم و امام حسن را برای انجام این مهم مسموم و شهید ساخت ؛ آنوقت در کار امام حسین آنگونه وصیت نهاد ؛ چنانکه تحقیقی کافی در این ماده تقریر یافت ؛ و تمام اندیشه او و پسرش این بود که برخلاف رأی پیغمبر کار کنند؛ و دین حنیف را برافکنند ؛ واگرنه بس ضعیف

ص: 191


1- طافح بسیار مست
2- حنظلة الغسيل حنظلة نابي عامر از اصحاب پیغمبر اکرم و در شبی که صبح آن مبارزه وزد و خورد در احد پیش آمد عروسی کرده بود اکن اخلاص و ایمان پاکش او را بجبهه جنك كشانید و در همان روز شهید و جسد اور املائکه غسل داده بدین جهت بغسیل الملائکه مشهور گردید عبدالله که در واقعه حره امیری انقلابیون مدینه را علیه یزید بعهده داشت فرزند این حنظله است

گردانند ؛ و ذریه رسول را براندازند و دعای پیغمبر را در برکت نسل حسين عليه السلام دیگرگون نمایند ، اما کجا هستند؟ تاهم اکنون بنگرند که از نسل خبیث بنی امیه در جمله روزگار اثر و آثار نیست ، و ذریه رسول مختار در تمامت روی زمین بشماره بیرون از حد حصر و شمار؛ وبرمراتب عزت و افتخار وحشمت و اعتبار پایدارند

وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ أَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ

(1)

بالجمله برشته آنخبر که اندریم بازشویم شیخ طریح میگوید در آن هنگام رایات

نمودار و بانگ تکبیر صغیر و کبیر بلند گردید ؛ و ناگاه صدای ها تفی را شنیدند ،

و شخصش را ندیدند که می گفت :

جائوا بر اسك يا بن بنت محمد*** متر ملا بدمائه ترمیلا

لا يوم أعظم حسرة من يومه***وأراه رهينا للمنون قتيلا

فكأنما بك يابن بنت محمّد ***قتلوا جهارا عامدين رسولا

ويكبرون اذا قتلت وانما ***قتلوا بك التكبير والتهليلا (2)

و معلوم باد که این اشعار بدیک الجن عبد السلام شاعر نسبت داده اند و در سال یکصد و شصت و یکم متولد گردید ؛ و در زمان متوکل وفات کرده است ، و در بعضی کتب اخبار این اشعار را بخالدبن سعدان منسوب داشته اند که در مرثیه امام حسین علیه السلام گفته است و هم مواقع قرائت این اشعار را مختلف نوشته اند؛ گاهی بروایت صاحب عوالم در نیم شبی در بصره از هاتفی مرقوم داشته و در نگارش اشعار باختلاف رفته گاهی در ورود اهل بیت از هاتفی مسطور داشته اند، چنانکه مسطور شد ؛ و گاهی بیش و کم در دیگر

ص: 192


1- خداوند گرچه کافران را ناخوش باشد نور خود را تمام میکند و ناقص نمیگذارد- الصف (9)
2- ای پسر دختر پیغمبر سر مقدس تو را در حالیکه بخون آغشته بود آوردند هیچ روزی از حيث حسرت و ندامت بزرگتر از روز کشتن او نیست و کشته او را گروگان مرگها و کشتهای دیگران میبینیم ای پسر پیغمبر گویا بکشتن تو آشکارا قصد کشتن پیغمبر داشتند بهنگام کشتن تو لب بتکبیر میگشایند با اینکه با قتل تو اساس تكبير وذكر خدارا ریشه کن و نابود کردند

مقامات برای استشهاد باعمال قبیحه مردم کوفه و شام از دیک الجن یاد کرده اند، و نیز نسبت قرائت این ابیات را چنانکه از این پس اشارت رود؛ بغیر از هاتف نیز داده اند ، وسید علیه الرحمه مرقوم نموده است ، که یکی از فضلای تابعین چون در شام مشاهده راس شریف امام حسین علیه السلام را نمود یکماه خویشتن را از تمامت اصحاب خود مخفی داشت ؛ چون از آنمدت اورا باز دیدند از سبب آنکار پرسش نمودند ؛ گفت : مگر ندیدید چه بلیتی و مصیبتی برپا کردید؟! آنوقت اشعار مذکور را فروخواند؛ ای عجب که بر این اختلاف رفته اند و اشارت نکرده اند.

«اللهم الا ان يقال ديك الجن یا خالد بن معدان این شعر را تضمین نموده باشند یا اینکه مقصود علمای خبر واحادیث از نسبت دادن این اشعار را بقرائت آنروزگاران زبان حال ایشان باشد؛ و گرنه خود چگونه در يك جای از زبان هاتف در هیجان آن مصیبات مسطور و بدیگری جاى استشهاداً كسائر الابيات بديك الجن ودیگر شعراء منسوب میدارند ؛والله تعالی اعلم.

بالجمله شیخ طریح میگوید؛ بعد از آن سبايا ورؤس را وارد دمشق نمودند؛ و على بن الحسین علیهما اسلام با ایشان بود ؛ برشتری بدون وطاء و این شعر فرمود: «اقادذلیلافي دمشق کاننی »

الی آخره بعد از آن یزید پلید سر مباک را فرمان کرد تا در مجلس حاضر کردنه و در طشتی از طلا بگذاشت ، و با قضیبی که با او بود با ثنایای مبارکش جسارت ورزید ، و همی گفت : یاحسین خدای تو را رحمت کند ، همانا حسن المضحك (1)هستی ؛ از آن پس آن شعر مذکور راه نفلق هاماً » الى آخره بخواند؛ آنگاه نظر بعلی بن الحسين علیهماالسلام افکند ، و گفت : پدر تورحم مرا قطع نمود و حق مرا مجهول داشت ؛ و در با من منازعت ورزید ؛ پس خدای آنکرد که دیدی ، علی بن الحسین علیهما السلام در پاسخ این آیت قرائت فرمود :

ص: 193


1- حسن المضحك كسيكه محل خندیدن او نیکو باشد

ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لَا فِي الْقَسْمِ الأفي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نبرءها انَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ اللَّهِ يَسِيرُ (1)

یعنی هیچ مصیبتی در زمین و نه در نفوس شما فرود نمی آید ، جز آنکه از آن پیش که نمایش گیرد مکتوب و در مقدر است ؛ و این کار با قدرت خدای سخت آسان است ؛ کنایت از اینکه آنچه بر ما وارد شد بمشیت خدای و حکمتهای الهی است ؛ نه بسبب منازعه با تو و ملك تو اين هنگام یزید با پسرش خالدروی کرد ؛ و گفت علی بن الحسین را بر این جواب که از بهر من ساخت پاسخ گوی و خالد را اینکار ساخته نگشت ، پدرش یزید در جواب این آیت قرائت نمود ؛ و با خالد گفت با علی بن الحسین بگوی:

ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ

(2)

یعنی هر مصیبت و بلیتی برشما چنگ در میافکند ، بسب ، بسبب اعمال و افعال شماهاست ومعذالك از بیشتر معاصی و خطاهای شما بگذشت و عفو کار میرود ، کنایت از اینکه من نیز از بیشتر جرایم شماها بعفو و گذشت رفتم ، علی بن الحسين السلام فرمود : اللَّهُ يَتَوَفَّى الانفس حِينَ مَوْتَهَا (3)يزيد خاموش گردید ؛ و بروایت علی بن ابراهیم در تفسیر از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام چون سر مبارک امام علیه السلام را بریزید پلید در آوردند و على بن الحسین و دخترهای امیر المؤمنین سلام الله علیهم را بر آن ملعون داخل نمودند و على بن الحسین مغلول بود ؛ يزيد ملعون گفت : یا علی بن الحسین سپاس خداوندیرا که پدرت را بکشت آن حضرت فرمود خدای لعنت کند کسی را که پدرم را بکشت ؛ یزید خشمناک گردید و فرمان داد تا گردن آنحضرت را بزنند ؛ علی بن الحسين فرمود : چون مرا بکشی ؛ پس دختران رسول خدای صلی الله علیه و آله را کدام کس بمنازل خودشان برساند؛ با اینکه ایشانرا جز من محرمی نیست ، اینهنگام آن ملعون گفت تو خود ایشانرا باز میگردان ؛ بمنازل خودشان : پس از آن سوهانی بخواست و با دست خویشتن

ص: 194


1- الحديد آيه 22
2- الشورى آیه 29
3- خداوند در هنگام رسیدن اجل جانها را قبض ميفرمايد الزمر آیه (43)

غل جامعه را از گردن آنحضرت همی بسوهان گرفت آنگاه گفت : یا علی بن الحسین آیا دانستی من در این کردار چه اندیشه کردم ؟ فرمود: آری خواستی بیرون از تو کسی را بر من منت نرود ؛ یزید گفت ؛ سوگند باخدای مرا اراده همین بود آنگاه گفت یا على ابن الحسين (ما أصاب من مصيبة فبما كسبت أيديكم ) و ازین آیت مبارك بازرسانيد هر مصیبهی برشما فرود آمد؛ بسبب کردار خودتان بود؛ آنحضرت فرمود هرگز این آیت درشان ما نازل نشده است؛ بلکه درباره ما نازل شده :

ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الارض وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ الأفي كِتَابِ فَنَحْنُ الَّذِى لَا نأسى عَلَى مَا فاتنا وَ لَا نَفْرَحُ بِمَا اتينامنها کنایت از آنکه رضا بقضا داده ایم و از آرامش و فرسایش و اقبال و ادبار روزگار نه بشادی اندریم ؛ و نه باندوه و رنج باشیم، چنانکه متمم آیه شریفه «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما اتیکم (1)متضمن این معنی است و بروایت دیگر آن حضرت این آیت مبارك رابپایان قرائت فرمود .

مکالمه یزید با امام (ع)

و بروایت صاحب کتاب احتجاج چون علی بن الحسن سلام الله علیهما را در جمله آنانکه از سبایای اولادحسین و اهالی آنحضرت بسوی شام حمل میکردند، بریزید در آوردند ، یزید با آنحضرت گفت: سپاس خداوندیرا پدرت را بکشت ؛ و مرا از اندیشه او کفایت فرمود ؛ قال علیه السلام على من قتل أبى لعنة الله أفترانى لعنت الله عز وجل فرمود: بر کسیکه پدرم را کشت دوری باداز رحمت خدای ؛ آنگاه فرمود: آیا چنان میدانی مرا که خدای را از رحمت دور ور دارم ؟ يعني خدای پدرم را نکشت و من بر آنکه پدرم را بکشت لعنت میفرستم ؛ و بقول صاحب مناقب بعد از پاره مکالمات يزيد وعلى بن الحسين علیهماالسلام آنگاه آنحضرت فرمود :

يابن معوية و هندو صخر لم تزل النبوة والامرة لابائى وأجدادى من قبل أن تولد ولقد كان جدى على بن أبيطالب في يوم بدرو أحدو الاحزاب في يده رآية رسول الله صلی الله علیه واله وسلم

ص: 195


1- برای اینکه آنچه از چنگال شما بدر رفته اندوهگین نباشید و بآنچه بشماروی آورد شارمان نگردید (43)

وأبوك وجدك في أيديهما رايات الكفار ای پسر معویه و ای پسرهند وای پسر صخر همیشه نبوت و امارت و ولایت و امامت مخصوص بآباء و اجداد من بود ؛ پیش از آنکه تو بجهان اندرو از شکم مادر فرود آئی و جدمن علی بن ابیطالب علیه السلام در جنگ بدر واحد و احزاب دارای رایت رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم بود و پدرتو وجدتو علم کفار در جنگ داشتند آنگاه علی بن الحسين علیهما السلام اينشعر را همی قرائت فرمود:

«ماذا تقولون اذقال النبي لكم ***ماذا فعلتم وأنتم آخر الامم

بعترتی و بأهلى عند مفتقدی*** متهم أسارى و منهم ضر جو بدم (1)

بعد از آن با يزيد فرمود : ويلك يا يزيد انك لو تدرى ما ذا صنعت وما الذي ارتكبت من أبى و أهل بيتي وأخى وعمومتي اذا لهربت في الجبال و افترشت الرمادو دعوت بالويل و الثبور أن يكون رأس أبي الحسين بن فاطمة وعلى منصوباً على باب مدينتكم وهو وديعة رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم فيكم فأبشر بالخزى والندامة غداً اذا اجتمع الناس ليوم القيمة» وای وویل بر تو بادای یزید؛ اگر بدانی چه کردار و کار بپای بردی ؛ و چه عمل مرتکب شدی؛ و در باره پدرم و اهل بیتم و برادران پدرم چه معصیت و بلیت بر گردن نهادی هر آینه سر بکوهساری بر نهی و از خاکستر بسترسازی ، و از بهر خویشتن خواستار مرگ و خریدار تباهی و فناو هلاك و بوارشوی که ترا آن روزگار پدیدار آید ؛ و آن شقاوت وقساوت و غباوت (2)و غوایت دچار گردد که سر مبارک پدرم جگر گوشه بتول وسيف الله (3)المسلول على بر در وازه شهر شما منصوب شود؛ با اینکه حسین در میان شما ودیعه رسول خدا و امانت محمد مصطفى و وا باشد ؛ پس بشارت باد ترابخزی و

ص: 196


1- شماها در آنوقت که پیغمبر پرسش کند با اینکه امت من (هستید بیاز ماندگان و دودمان من بعد از مرك من چه معامله کردید بعض آنها را اسیر و بعضی را بخون آغشته ساختید چه پاسخی تهیه کرده اید
2- غباوت نادان و کم فهم بودن
3- سيف الله المسلول شمشیر کشیده الهی

خواری و هلاکت و رسوائی و ندامت و پشیمانی در بامداد رستاخیز(1)گاهی که مردمان را بپاداش اعمال و كفر افعال بحضرت ذوالجلال عرضه دهند، و در روایت شیعی مذکور است ؛ که از آن پس یزید فرمان کرد، تا علی بن الحسین را بروی در آورند ، پس آنحضرت را در آوردند؛ و جماعت نسوان از دنبال آنحضرت بودند ؛ یزید گفت : ای پسرتو کیستی ؟ علی بن الحسين فرمود : «أنت أعرف الناس لي أنا على بن الحسين بن على بن ابيطالب »

تو از جمله مردمان مرا نیکتر میشناسي من على بن الحسين بن على بن ابيطالب هستم یزید گفت : مگر نه آن بود که علی بن الحسین کشته شده قال ذاك على الاوسط» فرمود آنکه شهید شد علی اوسط بود، یزید گفت: یا علی ترا نیز برای قتل در اینجا آورده اند ، آنگاه بقتل آنحضرت فرمان کرد؛ و آن حضرت را بیرون بردند تا بقتل رسانند ، زینب صیحه برکشید ترا بکجا میبرند، فرمود: برای مقتول ساختن اینوقت ام كلثوم وحضرت زينب صيحه برآوردند ، ای یزید آنخونها که از ما بریختی تراکافی

ص: 197


1- روز رستاخیز روز قیامت و این از امورمهمه است که هر فرد مسلمان باید اعتقاد ثابت جازم نسبت بآن داشته باشد امر مهم دیگر در این موضوع التزام و اعتقاد بمعاد جسمانی است که بمجرد کوچکترین مراجعه بقرآن مقدس و ملاحظه ابرام و با فشار بهای آن چنان روشن و هویدا می گردد که ذره ای ابهام و تردید برای احدی باقی نمی ماند البته منظور از معاد جسمانی این است که انسان با بدنی مربوط بهمین بدن عنصری مادی دنیوی در صحنه قیامت حضور پیدا کرده تا پس از بررسی کامل باعمال آنان از طرف ذات اقدس ربوبی پاداش خود را در آن عالم در یابد بهمین ملاحظه قاطبه علماء اسلام وحاملين شرع مقدس منكر جسمانیت معاد را از دیانت اسلام خارج شمرده اند بنا بر این مقالات برخی از منکرین شایسته توجه و اعتنا نیست زیرا یافته های قشری و بیهوده گوئیهای آنان که مورد فرار از بعض شبهات واهیه است با منطق صریح ومحکم الهی (ام يحسب الانسان ان ان يجمع عظامه) آيا انسان گمان می کند که استخوانهای پوسیده اورا کرد نخواهیم آورد پهلونتوان زد (و ان او هن البيوت لبيت العنكبوت لو كانو يعلمون)

است ؛ ترا با خدای سوگند میدهیم اگر او را میکشی مارا نیز بکش ؛ يزيدفرم-ان کرد تا آنحضرت راباز آوردند ، آنگاه گفت : یاعلی پدرت آن اراده داشت که اورا امير المؤمنين بخوانند ، پس خدای اورا از پای در افکند : و از بیخ برانداخت و مرا مالك الرقاب (1)شما گردانید، پس اموال شمارا ماخوذورجال شمارا مقتول وزنان شمارا اسیر واحدوثه(2)شمارا باطل ساختم؛ علی بن الحسین علیه السلام در پاسخ فرمود:«بسم الله الرحمن الرحيم ها ما أصاب من مصيبة»الى آخرها يزيد سر خویش بلند کرد و فرمان کرد تا آنحضر ترا گردن بزنند ؛ و آنحضرت را از پیش روی یزید بیرون بردند ؛ ام کلثوم سلام الله علیها صیحه بر آورد؛ ای حبیب من بكجا میشوی؛ فرموديا عمه بسوی شمشیر.

«فصاحت واغوثاه بالله عز وجل وابقية من لا يبقى ياسلالة نبی الہدی یابقية ابن على

پس المرتضى »(3)چون مردمان اینحالت بدیدند صداها بناله و صیحه بلند کردند ، پ از میانه مردی با یزید گفت : این پسر را باز گردان ، وگرنه ترا مردمان میکشند ؛ یزید فرمان کرد تا او را باز گردانیدند ، و در حضورش باز داشتند ، علی بن الحسين علیهماالسلام فرمود : « ويلك يا يزيد ان كان لابد فاحضر لي ثقة حتى أوصيه وصية، وای بر توای یزید اگر بناچار من بباید کشته شوم ؛ پس کسی را که موثوق بتوان داشت نزد من حاضر کن ؛ تا اورا بوصیتی وصیت گذارم ؛ یزید گفت : چه چیز است که میخواهی باوی وصیت گذاری ؟ فرمود : او را وصیت گذارم ، که حرم را بمدينة رسول بازگرداند یزید گفت : جز تو کسی ایشانرا باز نمیگرداند ؛ و ازین سخن همی خواست مردمان را خاموش بگرداند .

در بحار الانوار ازشیخ بن نما مروی است، که علی بن الحسین علیه السلام فرمود: «أدخلنا

ص: 198


1- مالك الرقاب: مسلط و چیره بر مردم
2- احدونه: پیش آمد
3- پس ناله بر کشید که شمار اسوگند با خداى بزرك بفرياد برسید بازمانده آنکس که او را کشتید بازمانده پیغمبری که رهبر امت بوده بازمانده حسین بن علی.

على يزيد ونحن اثنى عشر رجلا مغلّلون فلما وقفنا بين يدى يزيد قلت أنشدك الله یا یزید ماظنك برسول الله صلى الله عليه وآله وسلم اور آنا على هذه الحالة ، يعنی ما را بریزید در آوردند در حالتی که ما دوازده تن مرد بودیم که بر ما غل بر نهاده بودند ، چون در حضور یزید واقف شدیم گفتم : سو گند میدهم ترا بخدای ، چیستای یزید گمان تو بررسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم ؟ اگر ما را بر اینحالت نگران شدی ، فاطمه دختر حسین سلام الله عليها فرمود: ای یزید دختران رسول خدای اسیر میشوند ؛ پس مردمان بگریستند ؛ واهل سرای یزید گریان شدند، چندانکه صداها بگریه بلند گشت؛ از آن پس اثقال ومتاع حسین الله را و زنان و آنانکه از اهل آن حضرت بجای مانده بود ، بریزید در آوردند ، در حالتیکه ایشانرا در ریسمان بهم بسته بودند ، چون ایشانرا در اینحال در حضور یزید باز داشتند ؛ علی بن الحسین فرمود : ای یزید سوگندمیدهم ترابخدای چیست گمان تو بررسول خدای؟ اگر ما را بر اینحال بدیدی ، یزید فرمان کرد تا ریسمانها را قطع کردند ، آنگاه سر امام حسین علیه السلام را در پیش روی خود بگذاشت و زنان را از عقب خویش جای ساخت تا بدانسر مبارك بنظاره بشوند ؛ وعلى بن الحسين آنس را بدید و از آن پس در تمامت مدت زندگانی اکل رؤس(1) نفرمود؛ ابن نما گوید:

. على بن الحسین فرمود : «فقلت و انا مغلول أتاذن لي بالكلام؟ فقال قل و لا تقل هجراً »با یزید گفتم در حالتی که مغلول بودم آیا مرا بسخن کردن رخصت میدهی ؟ گفت : بگوی لکن بیهوده مگوی.

«فقال لقد وقفت موقفاً لا ينبغى لمثلى أن يقول الهجر ما ظنك برسول الله لور آنی في الغل»فرمود همانا من در موقفی ایستادم که سزاوار نیست که مانند من کسی سخن بهجر (2)نماید؛ یعنی در اینحالت اسیری و مغلول بودن و در حضور ظالمی پلید و ستمکاری عنید و خونخواری شدید ایستادن چگونه شخصی بدرشتی و سختی و پر خاش و بیهوده سخن میراند ؛ و معنی باطنی این است که خدای تعالی مرا مقام و منزلت و رتبت و درجتی عنایت فرموده که هرگز دارای این مقام را سخن هجر و بیهوده بر زبان نیاید بلکه هر چه بر زبان او بگذرد همه بصدق

ص: 199


1- اكل رئوس خوردن سرهای گوسفند و امثال آن
2- هجر بیهوده گفتن

وصواب و خوشنودی خدای و شریعت رسول راهنما است .

بالجمله فرمود : چیست گمان تو بر رسول خدای ؟ اگر مرا در غل بنگرد یزید

با آنکه در اطرافش بودند گفت : او را بحال خود گذارید ؛ و بروایت صاحب منتخب از على بن الحسين علیهماالسلام این است ؛ که آنحضرت فرمود :

«لما وفدنا على يزيد بن معوية أتونا بحال وربق و نا مثل الاغنام وكان الحبل بعنقى وعنق أم كلثوم، وبكتف زينب وسكينة والبنات ويساتونا وكلما قصر ناعن المشى ضربو ناحتی أوقفو نابين بني يزيد فتقدمت اليه وهو على سرير ملکه چون ما را بریزید بن معويه آوردند ما را بریسمان که بر گردن ما انداخته ، مانند گوسفندان در آوردند ؛ و

ریسمان در گردن من و گردن ام كلثوم وبركتف زينب (ع) وسكينه وسایر دختران بود ، و ما راهمی میکشیدند؛ و اگر در سپردن راه قصور نمودیم ما را مضروب میداشتند؛ تا گاهیکه در حضور یزید بازداشتند ؛ و من نزدیک او شدم گاهیکه بر تخت ملك و مملكت خويش جای داشت معلوم بوده باد که در چند روایت بی عنایت نشاید بود ، اولا در دوازده مرد مغلول که مذکور گشت، جز امام زین العابدين و برادر او عمر بن الحسين بروایت بعضی و حسن بن حسن وزيد بن حسن وعمر بن الحسن علیهم السلام تاکنون شناخته نقله آثارو كتبه (1)اخبار نیستند ؛ و دیگر با آن روایات مذکوره و حالت قساوت و شدت یزید ملعون در آن روایت که از علی بن الحسین مینمایند که فرمود : گفتم چیست ظن تو برسول خدا ؟ اگر ما را بر این صفت به بیند ؛ پس یزید بگریست و فرمان کرد تاریسمان ها را از اعناق (2)واكتاف (3)ما بریدند ، با مغلول بودن رجال واينكه يزيد بفك اغلال ایشان امر نمود؛ یا بدست خودش غل از گردن علی بن الحسین باز کرد ؛ در مجلس اول منافی است ؛ و با آن حرکات نابهنجار که از آن پس از وی مشاهدت رفت سازگار نیست با اینکه چنانکه نوشته اند گاهی که علی ابن الحسین علیهما السلام را بر وی در آوردند ؛ و آنملعون

ص: 200


1- کتبه جمع كاتب نویسنده
2- اعناق جمع عنق کردن
3- اكتاف جمع كتف شانه

چون گرک گزنده و ذئب (1)گیرنده چشم بدو همی دوخت ؛ و از آنکه از چه روی آنحضرت بجای مانده ؛ و مدتی در وی نگران گشت آنوقت گفت این شخص کیست ؟ وى على بن الحسين است و از آن پیش آنملعون را بقتل علی بن الحسین خبر گفته بودند ؛ از این روی در عجب رفت و گفت میگویند علی بن الحسین محققاً کشته شد ؛ پس آنحضرت فرمود آری علی بن الحسین برادر من بود و مردمان او را بکشتند و ابن شهر آشوب روایت میکند که آنملعون با امام زین العابدین گفت : «و اعجباً لا بيك سمى علياً وعلياً، يعنى عجبست که پدر تو پسران خود را علی همی نام گذارد؛ فرمود ان أبي يحب أباه قسمى باسمه مراراً »پدرم دوست میداشت پدرش را ؛ از این روی فرزندان خود را مرارا (2)بنام مبارکش نام مینهاد، یزید گفت : توئی آنکس که پدرت همیخواست خلیفه باشد ؟!

«الحمد لله الذي أمكنى منه وجعلكم أسرى بين يدى يريكم القريب والبعيد و الحر والعبد مالكم من ناصر ولا كفيل »شکر و سپاس مخصوص خداوند است ، که بر شما مرا نيرومند ساخت و شما را در حضور من باسیری در آورد و نزديك و دور و آزاد و بنده درشما نگران هستند ؛ و شما را ناصری و کفیلی نیست ، علی ابن الحسين علیهماالسلام در جواب فرمود :

مَنْ كانَ أَحَقُّ مَنْ أَبَى بِالْخِلَافَةِ وَ هُوَ ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ

کدام کس از پدرم بخلافت سزوار تر است؟ و حال آنکه وی پسر دختر پیغمبر (ص) شما است ؛ و از این جمله معلوم میشود که این رقت و مهر ورزی اگر چه نه از باطن هم در مجلس اول از وی مشهود نگشته ؛ و در مجالس دیگر و ایام دیگر بحسب تقاضاى ملك داری و تسکین قلوب مردم روی داده است .

درریاض الاحزان از دعوات راوندی منقول است که چون علی بن الحسین علیهما السلام ، را بسوی یزید حمل کردند ، آنملعون اندیشه بر آن بر بست ، که آن حضر ترا مقتول نماید پس آنحضرت در برابرش وقوف یافت ؛ و یزید با وی مکالمت نمود، تا مگر آنحضرت

ص: 201


1- ذهب كوك
2- مرا را جمع مره دفعه مرتبه

بکلمتی سخن فرماید که موجب قتل گردد ؛ و آنحضرت بر طبق تکلم یزید سخن میراند و در دست مبارکش سبحه (1)كوچك بود که با انگشتهای مبارک میگردانید؛ و بایزید تكلم ، میفرمود ؛ آنملعون گفت : من با تو سخن میکنم و تو مرا پاسخ میسازی، وباسبحه که در دست داری مشغولی ؟ چگونه این کار سزاوار است ، یعنی این کردار تو بیرون از رعایت حشمت منست علی بن الحسين علیهما السلام فرمود :

«حدثني أبي عن جدى انه كان اذا صلى الغداة وانفتل لا يتكلم حتى ياخذسجة بين يديه فيقول أللهم انى أسبحك وأمجدك واحمدك واهللك بعدد ما أدير به سبحتى يأخذ السبحة ويديرها وهو يتكلم بما يزيد من غير ان يتكلم بالتسبيح وذكر أن ذالك محتسب له وهو حرز الى أن يأوى الى فراشه فاذا اوى الى فراشه قال مثل ذالك القول ووضع سبحته تحت راسه فهى محسوبة له من الوقت ففعلت هذا اقتداء بجدى »حديث ، کرد مرا پدرم از جدم که چون نماز بامدادان بپایان بردو از آنکارا نصراف جست هیچ تکلم نمیفرمود تا آن سبحه را که در پیش روی مبارکش بود بر میگرفت و عرض میکرد بار خدایا همانا من با مداد کردم و ترا تسبیح و تمجید و تحمید و تهلیل(2) مینمایم؛ بعدد آنچه این سبحه را بگردانم و آن سبحه را میگرفت و همی میگردانیدو بهر چه اراده داشت سخن میفرمود ؛ بدون اینکه در گردانیدن سبحه به تسبیح و تمجيد تكلم ،فرماید ، و میفرمود : همین گردش دادن سبحه بجای تسبیح از بهر او محسوب است ، و او را حرز(3)است و بهمین حال ببود تا آهنگ جامه خواب میفرمود ، و چون در فراش آسایش میغنود (4)؛ آنکلمات را در تسبیح بر زبان میراند ، وسبحه را در زیر سر مبارک مینهاد ؛ و این کردار بجای تسبیح راندن ازین وقت بآنوقت محسوب بود ، من نیز اقتدا بجدم مینمایم؛ و این کار بیای میگذارم یزید ملعون بآنحضرت گفت : « لا اكلم احداً منكم الا و يجيبني بما يعوذ به یعنی باهيچيك از شماها سخنی و احتجاج نمیورزم ؛ مگر اینکه بدانگونه با من پاسخ میآرید که موجب حفظ و نجات او میشود ؛ پس از آنحضرت در گذشت ؛ و باوی باحسان و اکرام رفت ؛ و فرمان داد تا آنحضرت رارها نمودند .

ص: 202


1- سبحه تسبيح
2- تهلیل ذکر خدا گفتن لا اله الا الله گفتن
3- حرز نوشته ای که برای حفظ و نگهداری همراه باشد
4- غنودن آرمیدن .

بالجمله از نگارش اینجمله معلوم میشود؛ که این اخبار همه بصدق و صحت مقرون است ؛ لكن نه بتمامت در یک مجلس روی داده ؛ و این تشتت (1)اخبار برای آن است که ناقلین آثار بحسب مناسبت مقام گاهی لختی را نگاشته و لخت دیگر فرو گذاشته و گاهی در یکجای مسطور داشته اند.

و نیز باز نموده اند که هر يك در چه وقت و چه حالت و کدام روز و کدام مجلس روی داده است ؛ و در رعایت ترتیب ابواب و عناوین کتب از مراعات صدر وذيل اخبار بتسامح رفته اند ازینروی مطالعه کنندگان را در نظر عجب میآیدو پاره اخبار را در بعضی مجالس و تقاضای آن مجلس از قانون و قاعده خارج می نگرند ، وبتامل و تفکر میروند اما اگر نقله آثار در ترتیب این مراتب مسامحه نمیکردند اینگونه تا ملات و تشکیکات (2)برای ناظرین بر جای نمیماند، چنانکه در کتب اخبار مسطور است که بعد از آن مكالمات على بن الحسين الا بر زبان رومی با حارسان و حافظان روز دیگریزید پلید اهل بیت رسول مجید را همچنان احضار نمود؛ چون حضور یافتند و جلوس فرمودند روی بزينب عليها السلام کرد ؛ و گفت ای دختر علی با من تكلم نماى فرمود علی بن الحسين متکلم است امام زین العابدین سلام الله علیه در جواب آن خبیث این اشعار قرائت فرمود

لا تطمعوا أن تهينونا فنكرمكم*** وأن نكف الأذى عنكم وتؤذونا

الله يعلم أنا لا نحبكم*** ولا تلومكم أن لا تحبونا (3)

یزید گفت : ای پسر براستی سخن کنی ؛ لکن پدر تو حسین و جد تو علی بن ابیطالب خواستند بخلافت و سلطنت بنشینند سپاس خدایرا که ایشان را بکشت و خون

ایشانرا بریخت ؛ علی بن الحسین آنکلمات را که از این پیش مسطور گشت «یابن معوية

ص: 203


1- تشتت : اختلاف پراکنده بودن
2- تشكيك : بشبهه انداختن ايجادشك كردن
3- امید نداشته باشید که در برابر امانتهای شما در مقام احترام شما بر آنیم و با اینکه ماهارا آزار داده اید دست از اذیت شماها برداریم خداوند دانا است که شماها را دوست نمیداریم و از اینکه ماها را دوست نمیدارید شمارا مورد سرزنش قرار نخواهیم داد .

وهند وصخر»الى آخرها بفرمود ، یزید را آتش خشم برافروخت ؛ و با یکی از مردم کشان که از تمامت دژخیمان (1)بشر است (2)خوی و تندی خلق معروف بود ؛ و فرمان کرد که این پسر را بگیر و در این باغچه سرای سر بردار ، وهم در آنجا بخاکش سیار ، آن شرطی (3)آنحضرت را در باغچه سرای درآورد و بکندن قبر پرداخت و امام زین العابدین ما این اشعار را در این هنگام قرائت نمود :

أناديك يا جداه يا خير مرسل*** حبيبك مقتول و نسلك ضايع

وآلك أمسوا كالاماء بذلة ***تشاع لهم بين الأنام فجايع

يروعهم بالسب من لا يروعه*** سباب و لا راع النبيين رائع

ودائع أملاك و أفلاك أصبحوا*** لجور يزيد ابن الدعي ودائع

فليتك يا جداه تنظر حالنا*** نسام و نشری کالاماء نبایع (4)

پس از آن بنماز بایستاد و چون شرطی کار حفیره بپای برد و آهنگ آنحضرت نمود چنان دستی از غیب بر پس گردنش زدند ، که بر روی بیفتاد و ناله سخت و آوازی مهیب در افکند ؛ و جان از تنش بیرون شد.

این وقت خالد پسر یزید که بر این حال نگران بودچون اینقضیه بدید بجانب

یزید شتافت و این داستان هولناك بعرض رسانید یزید نیز در بیم وخوف شد و بفرمود : تا

ص: 204


1- دژخیم بدخوی خون ریز
2- شر است تند خوبی کج خلق
3- شرطي باسبان
4- اى جد بزرگوار وای بهترین پیغمبران آنکه مورد علاقه و محبت شدید تو بود نسل تو از بین رفت کشته و خاندان تو مانند کنیزان ذلیل و خوار گردیدند ناگواریها و مصیبت ها برای آنها در بین مردم شایع گردید کسیکه بدگوئی تاثیری در آنها نمیکند آنها را بید گوئی و فحش میترساند با اینکه هیچ کس پیغمبران را نترسانیده است امانتهای ملائکه و آسمانها از ستم یزید حرامزاده مورد دستبرد و گرفتار گردیده اند ای جد کاش بسوی ما نظری می افکندید که مانند کنیزان در معرض داد وستد و خریدو فروش واقع شده ایم

آن مرد آن شرطی را در آن گودال بخاك نمودند ؛ وامام زین العابدين سلام الله علیه را باز آوردند ، و در پاره روایات صورت این مجلس و ذکر این اشعار را واراده یزید در قتل آن حضرت و آشفته شدن اهل بیت و مكالمة ايشان بايزيد ملعون که سیراب کردی زمین را از خون اهل بیت و ازین طفل صغیر چه خواهی و آویختن تمام زنان بآنحضرت و ناله و زاری ایشان و شفاعت و شفقت مردمان بعضی مطالب مسطور است و مقتل ابی مخنف منسوب و در ریاض الاحزان مسطور است که یزید بعد از احتجاج امام زین العابدین خشمگین گردید ؛ و گفت : ای پسر باما متعرض ميشوى ، وبقتل آنحضرت فرمان داد اینوقت امام زین العابدین بگریست و این شعر را بخواند :

«أَنَا دِيكُ ياجداه ياخير مُرْسَلٍ * * * حَبِيبِكَ مَقْتُولُ وَ نَسْلِكَ ضائع

أُقَادُ ذَلِيلًا فِي دِمَشْقَ مكبلا * * * وَ مَالِي مَنْ بَيْنِ الخلايق شَافِعُ

لَقَدْ حَكَمُوا فِينَا عُلُوجُ أُمَيَّةَ * * * فَقَدْ ظَهَرُوا فِينَا عَظِيمُ البدايع (1)

این وقت اهل بیت بگریستند؛ و جناب ام کلثوم پاره کلمات به یزید بفرمود ؛ واهل مجلس بگریستند و بان ملعون گفتند: این كودك را بحال خویش بگذارچه قتل او جایز نباشد؛ و آن ملعون از قتل آنحضرت بگذشت ، و بروایتی چون عمات واخوات امام زین العابدين علیه السلام بگریه و نحیب (2)در آمدند ، آنحضرت بایزید فرمود: ان كان بينك و بين هؤلاء النساء قرابة فابعث معهن من تثق به حتى يبلغهن المدينة اگر در میان تو و این زنان قرابتی است؛ هر کس را که با او وثوق داری بر انگیز تا ایشانرا بمدینه برساند؛ یعنی پس از آنکه من کشته شوم ایشانرا محرمی نخواهد بود، این، هنگام مردمان بانگ ناله وزاری در افکندند ، ويزيد بيمناك شد تافتنه حادث

ص: 205


1- در دمشق با حال خواری و دست بگردن بسته کشیده میشوم و در بین مردم کسیکه شفاعت مرا کند یافت نمیشود بیدینان بنی امیه در حق ما فرمان میدهند و کارهای بیسابقه بزرگی در باره ما آشکار ساختند
2- نجیب صدارا بگریه بلند کردن

نشود؛ و گفت : جز تو کسی ایشانرا بمدینه نمیرساند.

بالجمله در حدیث مسطور وحفيره وبستان مرقوم است ؛ که از آن روی بااهل بیت کرد و گفت : خداوند زشت و قبیح گرداند پسر مرجانه عبیدالله بن زیاد راهمانا اگر در میان شما داد خویشاوندی میبود ؛ هرگز با شما باین معاملت مبادرت نمی ورزید؛ با اینحالت شما را رهسپار نمیداشت ؛ و از پس این کلمات اهل بیت را رخصت بداد تا مراجعت کردند و در این مره ایشانرا در مسجدی ویرانه منزل دادند ؛ و بروز دیگر حکم داد تا سر مبارك حسين عليه السلام را بر باب سرای او بیا ویختند و اهل بیت را بانجای دعوت کردند.

چون زنان و پرد گیان یزید آگاهی یافتند، هر حلی و زیور که در برداشتند از خویش فرو نهادند ، و جامه سوگواری برتن بیاراستند و ایشانرا استقبال کرده بآواز بلند بگريستند : و بانك ناله و نوحه بر کشیدند ، و تا سه روز با ایشان بمانم گساری و سوگواری برای بردند ؛ و بروایت ابن جوزی چون یزید پلید باسر مبارك ابي عبد الله علیهما السلام با قضيب جسارت ورزید ، و شعرهای حصین بن الحمام المری را «صبرنا و كان الصبر مناسجية »(1)تا بآخر برخواند، و در تمامت مردمان هیچکس بجای نماند ، جز آنکه اور اسب وشتم و نکوهش کرد ؛ و او را متروك نمود ؛ وابو برزه اسلمی آن مکالمت با وی یپای برد ، و بروایت هشام چون یزید آنشعرها را بخواند علی بن الحسين فرمود بلکه آنچه خدای میفرماید :

«ما اصاب من مصيبته الایه سزاوار تراست ، یزید در جواب گفت : «وما اصابكم الى آخرها بالجمله میگوید: علی بن الحسین وزنهارا در ریسمانها بسته بودند،علی بن الحسین یزید راندا کرد و فرمود يا يزيد ماظنك برسول الله لور آنا موثقين في الحبال عرايا على

ص: 206


1- بقیه این مصرع واسيا فنا يفرين هاما و معصما ) یعنی ما شکیبایی ورزیدیم و تحمل و شکیبایی با سرشت ما آمیخته شده و شمشیرهای ما سر و دست را میبرد.

انتاب الجمال»(1)

دراینوقت هیچکس در آنقوم بر جای نماندجز آنکه سرشك ازدیده براند ، در فصول المهمه مسطور است ، که از آن پس که یزیدچندی با اهل بیت بمهر ورأفت کار کرد ، بفرمود : تاعلی بن الحسين رابر وی در آوردند ، و آنحضرت را مغلولاحاضر کردند

با یزید فرمود :«لور آنا رسول الله مغلولين لفكه عنا»اگر رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم مارادر غل میدیداز ماباز میگشود یزید گفت : براستی سخن کنی وفرمان داد تا غل را از آن حضرت باز داشتند«فقال و لورآنا رسول صلی الله علیه وآله وسلم على بعدلاحب ان يقربنا »:فرمود اگر رسول خدای صلى الله علیه و آله مارا ازدور نگران میشد دوست میداشت که بدو نزديك باشيم يزيد فرمان کردتا آنحضرت را بدو نزديك نمودند آنگاه آن حضرت گفت دأ به یا علی بن الحسین »دیگر بگوی و حدیث بیارای علی بن الحسین پدر تو آنکس بود که رشته خویشاوندی مرا ببرید؛ وحق مرا مجهول داشت و مرا در سلطنت من بمنازعت آمد ؛ پس بروی فرودگشت آنچه بدیدی ؛ پس آنحضرت آیه شریفه «ما أصاب من مصيبةرا تادکل مختار فخور»قرائت فرمود ؛ و نیز آیه شریفه «وما أصابكم »را بخواند ، علی بن الحسين فرمود : «هذا في حق من ظلم لافي من ظلم »این آیت در حق ظالم وارد شده نه در باره مظلوم .

بالجمله در نقل این اخبار مختلفه كثيره بدو مقصود نظر بود ؛ یکی اینکه بنای این کتاب بر آن است که مجاری حالات وكلمات ومكالمات حضرت زين العابد ن سلام الله علیه را هر قدر ممکن باشد مستقصی (2)باشد ؛ دیگر اینکه معلوم میشود، که آنحضرت را مجالس عدیده با یزید بپای رفته ، و آن ملعون هر چه در نیروی بازو داشته خاطر آنحضرت را بیازرده ، ودرهتك سترحشمت اهل بيت فرو نگذاشته ؛ واکر یکروز بناچار بیاسوده بدیگر روز آسوده ننشسته ، تا گاهی که شعله نارکین و بغضش

ص: 207


1- ای یزید گمان تو برسول خدا اگر ما را بر بسمان بسته و بر جهاز های شتران بیند چگونه است.
2- مستقصی با ندازه کافی بررسی شده

چندی فرو کشیدن گرفته ، و نیز از پاره مشاهدات که از سر مطهر نموده ، و آنخوابها که از پرد گیان خویش بشنید ، و آنمکالمات جاثلیق بارسول ملك روم و دیگران که پیاپی روی داد ؛ و آن حالت طغیان که در مردمان مشاهدت نمود، سخت انديشناك و خائف گردید ، وخود بدانست که بچه مهمی خطیر دچار گشته ، و چگونه خدای قهار و رسول مختار را بر خویشتن خشمناک گردانیده؛ ازین روی در اسلوب ارکان کفر و طغیانش تزلزل در افتاد ، و بنیان ظلم و عدوانش را سهام حوادث وقوامع دواهی ثلمه (1)در افکند ؛ و آنچه در دل داشت بنهفت و بدیگر گون سخن گفت .

در اسرار الشهاده مسطور است، که از آن پس که زنان امام حسین علیه السلام را بریزید در آوردند ، زنان آل یزید و دختران معويه واهل او صیحه برکشیدندو ولوله در انداختند ؛ وسوگواری و ماتم بپای داشتند ؛ و سر امام حسین علیه السلام در پیش روی او بود ؛ حضرت سکینه سلام الله عليها ميفرمايد : «والله ما رأيت أنسى قلباً من يزيد ولا كافراً ولا مشركاً شراً منه ولا أجفى منه يعنى سوگند باخدای هیچکس را بسختی دل و قساوت قلب یزید ندیده ام ، و هیچ کافری و هیچ مشرکی را بشرارت او نشناخته و هیچ کس را بجفا و ظلم او نیافته ام ؛ که همی بان سر مبارك نظر میکرد ؛

ام ، و هیچ و این شعر را :

«لَيْتَ أشياخي بِبَدْرٍ شَهِدُوا * * * جَزِعَ الْخَزْرَجِ مَنْ وَقَعَ الْعَسَلَ »(2)

قرائت مینمود ؛ پس از آن فرمان كرد تاسر مبارک امام حسین را بر باب مسجد دمشق نصب کردند ؛ و بروایت صاحب فصول المهمه چون زنهای امام حسین را درآوردند ، وسر آنحضرت در پیش روی یزید ،بود فاطمه و سکینه سلام الله عليهما بانسر

شریف نظر همی گماشتند و آن ملعون از ایشان مستور همی داشت ، چون زنها آن

ص: 208


1- تلمه:سوراخ،رخنه
2- یکی از اشعار ابن زبعری است که چند شعر آن سابقا ذکر شد یعنی ای کاش پیران ورؤسای قبیله من که در بدر کشته شدند زاری و بیتابی قبیله خزرج را از درون نیزه ) در واقعه احد میدیدند.

سر را بدیدند صیحه بر کشیدند و صدا ها بناله بلند ساختند ، و زنان و دختران معویه از ناله ایشان بناله شدند ، وولوله وزلزله در افکندند ، اینوقت فاطمه فرمود ای یزید دختران رسول خدای اسیر میشوند آیا ترا این کار مسرور میدارد ؟! گفت :

«والله ما يسرنى وانى لهذاكاره وما أتي عليكن أعظم مما أخذ منكن سوگند با خدای اینحالت مرا بمسرت نیفکنده ، بلکه بکراهت هستم و آنچه برشما فرود آمده است ، بزرگتر است از آنچه از شما برده اند، و از این کلام چنان میرسد که یا در مقامی بوده است که این حالت اسیری و ذلت و سوگواری که در شما چنگ در انداخته از اموال شما پاکستان شما که شهید شده اندبزرگتر است.

در کتاب امالی از فاطمه دختر على عليهما السلام مروی است ، که میفرماید : چون در پیش یزید بن معویه جلوس نمودیم؛ در اول امربر ما رقت کرد و باما ملاطفت ورزید ، پس از آن مردی سرخ روی از مردم شام بسوی یزید برخاست، و گفت : یا امیر المؤمنین این كنيزك را با من بخش، و ازین سخن مرا اراده داشت . و من در اینوقت جاریه رخشنده روی بودم ؛ سخت بترسیدم و گمان همی بردم که یزید اینکار میتواند وأو را ممکن است ؛ پس بجامههای خواهرم که از من بزرگتر و اعقل بود چنگ در انداختم و بر وی در آویختم و بروایتی جامه عمه ام زینب دست درافکندم، وعمه ام میدانست که این کار برای یزید ممکن نیست پس گفتم بتیم شدم و خدمتکار شوم عمه ام باشامی فرمودسوگند باخدا دروغ گفتی ولئیم شدی و این کار نه برای تو و نه برای یزید ممکن است يزيد خشمناك شد و گفت : سوگند با خدای تو دروغ گفتی اگر بخواهم اینکار میکنم ؛ فرمود : گند با خدای این نمیشود و خدای اینکار را برای تو قرار نفرموده مگر اینکه از ملت ما بیرون شوی ، و بدینی جز دین ما متدین گردی؛ یزید خشمگین شد و گفت : آیا با من بچنین مخاطبات مبادرت میجوئی؟ همانا پدرت و برا درت از دین خارج شدند.

«فقالت بدین الله و دين ابي و أخى وجدى اهتديت أنت وجدك وأبوك»فرمود:

خدای و دین پدرم و برادرم وجدم در طلب هدایت شدید تو وجدت و پدرت ؛ آن

ملعون گفت : دروغ میگوئی ای دشمن خدای ، فرمود : امیری بظلم وستم زشت میگوید

ص: 209

و بسلطنت خویش قاهر میشود؛ فاطمه میفرماید: گویایزید ملعون از این سخن شرمگین گشت و خاموش گردید ؛ و دیگرباره آنمردشامی اعادت کرد و گفت : یا امیرالمؤمنین این جاریه را با من بخش ، فقال له أعزب وهب الله لك حتفاً قاضياً»در پاسخ آن نکوهیده با خشم و ستیز گفت : دورشو که خدایت مرگی کارگر بخشد؛ و بروایتی که در منتخب و بعضی کتب اخبار وارد است ؛ جناب ام کلثوم بآن مرد شامی فرمود :«أسكت بالكع الرجال قطع الله لسانك وأعمى عينيك وأيبس يديك وجعل النار مثويك ان أولاد الانبياء لا يكونون خدمة لاولاد الادعياء »خاموش باش و زبان فروکش ای فرومایه و پست پایه که زبانت را خدای قطع کند؛ و دو چشمت را از فروغ بینش بی بهره گرداند ؛ و هر دو دستت را از کار بیفکند؛ و از آتش دوزخت مسکن و مثوى (1)بیاراید؛ همانا فرزندان پیغمبران هرگز کارکن زنا زادگان نخواهند گشت ،سوگند با خداوند هنوز کلام ام کلثوم بپایان نرفته بود که حضرت احدیت دعایش را مستجاب فرمود؛ آنمرد بآن صورت تباه شد.

«فقالت: الحمد لله الذي عجل لك العقوبة فى الدنيا قبل الاخرة هذا جزاء من يتعرض

صل الشعله لحرم رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: سپاس خداوند براکه عذاب ترا پیش از آنکه بعقوبت آخرت دچار شوی هر چه زودتر نمودار فرمود؛ این است کیفر آنکس که متعرض حرم رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم میشود.

و در بعضی از کتب این قضیه را نسبت بفاطمه دختر امیر المؤمنين علیه السلام داده اند که با مرد شامی روی داد نه فاطمه دختر امام حسین ؛ و نیز در بعضی کتب در پایان این حدیث بیاره مکالمات دیگر وقتل مرد شامی اشارت نموده اند ؛ وهم بعضی از روات نسبت استدعای شامی را بحضرت سکینه دختر امام حسین علیهما السلام داده اند ؛ و در اینجمله بی تفطن و تامل نشاید بود؛ وترتيب خبر و نقل اخبار را در ذکر حدیث وصدر و ذیل آن ببایست بتعقل استدراك نمود ، از حسن بن علی بن محمد طبری در کامل است ؛ که زهیر سخره عراقی مجلس یزید در آمد و چون سبایارا نگران شد؛ و

ص: 210


1- اعقل خردمند تر

بام کلثوم روی آورد؛ و با یزید گفت یا امیرالمؤمنین این جاریه را بمن بخش؛ و اشارت بام كلثوم سلام الله عليها نمود ؛ و خواست هرت آن حضرت را بگیرد ؛ و آن کسائی است از صوف (1)یا خز(2)ام كلثوم فرمود : «اقصر يدك عنا قطها الله »دست خویش از ما بدار که خدایش قطع نماید . شامی چون کلام عربی را بشنید سخت متحیر و متعجب شد و گفت ایشان از کدام طایفه هستند؟ همانا بزبان عرب تكلم مینمایند و ایشانرا از سبایای کفار گمان میکرد ، پس امام زین العابدین مبادرت کرد و فرمود : هذه من بنات رسول الله صلى الله عليه وآله محمد خاتم النبيين وانا سبط محمد وهولاء بنات فاطمة بنت متحمل سبايا أمير كم این زن از دختران رسول خدای محمد خاتم پیغمبران، و من فرزندزاده محمد و ایشان دختر محمد صلی الله علیه و آله باشند ، که اسیر کرده است ما را امیر شما ؛ چون زهیر عرانی اینحال بدانست ؛ نالان و نوحه کنان از مجلس بیرون تاخت و دشنه بیرون کشید و دست راست خویش که بسوی ام کلثوم در از کرده بود قطع نمود و آندست بریده را که خون چکان بود با دست چپ برگرفت ، وبمجلس یزید در آمد ؛

چب و بحضرت علی بن الحسین روی کرد ؛ و عرض کرد : یابن رسول الله مرا معذور دار که شما را نمیشناختم ؛ و از جور و خطيئت من در گذر همانا خداوند دعای عمه ترا مستجاب کرد یعنی دست من قطع شد آنگاه گریان و تو به کنان از مجلس بیرون شده و از آن پس او را هیچکس ندید، و ازین خبر چنان مستفاد میشود ؛ که بعد از آنکه یزید این قضیه عت اجابت دعای جناب ام کلثوم را نگران گردید او را دهشت و وحشتی فرو گرفت ، که از آن پس آنقدرت ،نداشت که کلام زینب صدیقه واحتجاجات آنحضرت را قطع نماید و این قضیه یکی از اسباب این مطلب گردید ؛ لکن اسباب عمده که محل هیچ شك وريب نتوان بود همان اسرار خاصه نبوت و امامت است که بهر وقت بهرچه مقتضی دانند ، وحکمت و وقت و مصلحت روزگار تقاضا نماید وفعلا وقولا هرچه خواهند

ص: 211


1- صوف : پشم.
2- خز جانوری است معروف که دارای پوست قیمتی و اشراف از آن لباس تهیه می کردند؛ پارچه حریر.

گویند ؛ و بپای برند و هیچ شیئی از اشیاء مانع و حاجز (1)ودافع ایشان و اراده ایشان نتواند گردید .

در کتاب نورالعین مسطور است ، که از آن پس خولی ملعون سبایای آل پیغمبر و حضرت امام زین العابدین را از باب ساعات در آوردند ؛ و زنان مکشفات الوجوه و امام زین العابدين را باریسمانی پست بسته بودند و مردمان بآنحضرت چشم گشاده داشتند ، و بعبرت و ، ضجرت مینگریدند ؛ خولی ایشانرا بر باب یزید بازداشت ، و بایزید گفت ای مولای من سرها و اسیرها بر درسرای تو واقف هستند ؛ گفت ایشانرا در آور تا بنگرم اینوقت خولی سر مبارك حسينرا بشست و پاکیزه ساخت و بریزید در آورد و اینشعر بخواند

لَيْتَ أشياخي بِبَدْرٍ شَهِدُوا * * * جَزِعَ الْخَزْرَجِ مَنْ وَقَعَ الْعَسَلَ

طَعَنَتْ بِهِ فِي آلَ بَيْتِ مُحَمَّدٍ * * * لَا رَضِيَ مَوْلَانَا يَزِيدَ المويد

(2)

آنگاه آنسر مبارکرا در پیش روی آن ملعون بگذاشت ، و اهل بیترا در حضورش باز داشت، و ایشان بر آنحال گریان بودند، زین العابدین علیه السلام با یزید فرمود : لور آنا جدنا في هذه الحالة وسألك فما تقول ؟»اگر به بیند ما راجد ما در اینحالت و از تو بازپرسد ، که از چه ما را باینحال در آوردی؟ چه میگوئی؟ در این وقت یزیدفرمان داد تا و ثاق را از آنحضرت باز گشودند ، و سبایا را جلوس دادند ، آنگاه حکم نمود تا طشتی از زر بیاوردند؛ و آن سر مبارکرا در میان طشت بگذاشتند ، و در پیش رویخویش جایداد ، و چون حضرت زینب سر مبارکرا نگریست بگریست ، و بآوازی اندوهناك ندابر کشید « ياحسيناه يا حبيب رسول الله (ص) يعز علينا ذالك يا ابا عبدالله يعز عليك لور أيتنا في هذه الحالة»(3)اینوقت هر کس در مجلس بودبگریست و یزید خاموش بود

ص: 212


1- حاجز مانع
2- من دارنده نیزه بلندی هستم که در هر صحنه بر دشمنان وارد میسازم من برای جلب رضای آقای خود یزید تایید شده در آل محمد نیزه خود را فرو بردم .
3- ای حسین ای محبوب پیغمبر خدا مشاهده این جریان : ما سخت و گران است و اگر توهم ما ها را بر این حالت دیدار میکردی بر تو هم گران و مشکل بود .

پس دست دراز کرد و مندیلی که بر روی سرمبارك بود بر گرفت ؛ پس نوری از آن سر مطهر برعنان آسمان لمعان (1)گرفت، و حاضرین را بدهشت در افکند ، و از آن پس شرح جسارت آن ملعون را باثنایای مبارک ؛ و کلمات ابو برزہ اسلمی و اخراج او را از مجلس مینویسد و بعد از آن میگوید: این هنگام صدای نعیق (2)و بانگ زاغی در کنکرهای قصرش برخاست، چون یزید بشنید سخت بیندیشید ؛ و درهم بلرزید و حالتش دیگرگون گردید و از آن پس داستان راس الجالوت را مینگارد ، که آنکلمات بگذاشت ؛ و بفرمان آن ملعون شهید گردید، بعد از آن میگوید : که سهل شهرزوری گفت : در آن اثنا که ما بیگی روز از روزها در حضور یزید وقوف داشتیم ناگاه زنی پدیدار گشت؛ که در پوششهای خویش خرامان و دامان کشان باچهری دلاویز و موئی مشك بيز که هرگز بآن حسن و جمال وروی و موی هیچکس را ندیده بودم ، روی آورده تا بریزید در آمد و گفت ؛ این سر از آن کیست؟ گفت سر حسین است ، گفت : سوگند با خدای که بر جدش و پدرش و مادرش و اهلش سخت دشوار است ، که او را بر اینحال نگران شوند ، سو گند بخدای در این ساعت که بخواب اندر بودم؛ دیدم در های آسمان بر گشوده شد ؛ و پنج ملك با کلالیب (3)وارههای آهنین آتشین هبوط (4)نمودند ؛ و گفتند : مارا خداوند جبار فرمان کرده است ، که این سرای را بسوزانیم؛ یزید بآن زن روی کرد و گفت : وای بر توهما نادر ملك و نعمت من پرورش جوئی ، واکنون چنین کلمات کوئی ؟ سوگند باخدای ترا بسخت تر کشتنی میکشم ؛ آنزن گفت ؛ چکار مرا از این بلیت نجات میدهد ، گفت : بر منبر شوی و علی و اولادش را سب نمائی گفت: چنین کنم؛ پس یزیدفرمان کرد تا مردمان حاضر شدند، و بآنزن گفت بر منبر شو و بآنچه ترا امر کردم بپای بر؛ پس از جای برخاست و بر منبر شد و گفت: ای مردمان همانا یزید مرا فرمان کرده است ؛ که علی و اولادش راسب نمایم؛ با اینکه علی ساقی کوثر و حامل لواء

ص: 213


1- ایمان درخشندگی ، روشنی
2- نعيق بانك كلاغ
3- كلا ليب جمع کلاب: انبر آهنگران
4- هبوط فرود آمدن

حمد و فرزندانش سید جوانان اهل بهشت هستند ، بشنوید تا چگویم دانسته باشید ، که لعنت جملة لعنت کنندگان بریزید و آنانکه در قتل حسین بیعت کردند ؛ و مشایعت نمودند باو ، وصلوات خدای برعلی و اولاد على وشیعیان ایشان باد ؛ از آنروز که خدای جهانرا بیا فرید ، تا روز گار رستاخيز ؛ ومن بر این عقیدت زنده ام و بر این بمیرم وبراین مبعوث شوم ، پس یزید سخت بر آشفت ؛ و گفت کیست ؟ که شر او را از من کفایت کند مردی نا خجسته وشر بر گفت من اینکار میکنم ؛ پس برخاست و اورا باشمشیر بزد ؛ و آن زن بمرد رحمها الله تعالی ، پس از آن یزید روی بامام زین العابدین کرد و گفت : سپاس خدایرا که پدرت و برادرت را بکشت ؛ فرمود پدرم را تو و مردمان بکشتید ؛ گفت : سپاس خدایرا که او را بکشتم و از اندیشه او بر ستم ؛ فرمود : هر کس پدرم را بکشت خدایش لعنت کند ، پس بزيد بقتل آنحضرت فرمان کرد ؛فرمود ندارم ؛ بلکه اینکار برای من تأسی (1)بآن کسی است که پیش از کشته شدن بیم از من کشته شد ، اینوقت ناله و نهیب زنان بلندشد ، وام كلثوم قدم پیش نهاد ؛ و فرمود ای یزید تا چه هنگام در اهل بیت قتل میکنی ؟ آیا اراده داری که جهان را از نسل شد رسول خدای خالی گردانی ؟ اینوقت مردمان سخت گریان شدند ، و آواز بناله در افکندند ، يزيد فر مان داد تا آنحضرت را بخویش گذاشتند و همچنین کیفیت رویای هندزوجه يزيد و خوابدیدن جاریه دیگر است از یزید ، که در مقتل ابی مخنف مذکور است.

معلوم باد که در اغلب کتب اخبار از قصه مجلس يزيد وشرب خمرا و اهالی مجلس وسر مبارك حضرت در طشت : وحضور سیدالساجدين وورود رسول پادشاه روم واحتجاج او بایزید ، وداستان او از کنیسه(2)حافر و اسلام رسول ملك روم و شهادت او داستانی مفصل مرقوم داشته اند ،و در کتاب نور العین نوشته است ، «وروى عن زين العابدین »و این داستان را بدون اینکه راوی را بدست بدهد، بحضرت امام زین العابدين منسوب میدارد

ص: 214


1- تاسی : پیروی کردن
2- کنیسه : معبد نصاری

و حق این کتاب که مستقصی حالات آنحضرت است ضبط این خبر بود؛ لکن چون در صحت این خبر باینصورت که مسطور است ؛ پارۀ موانع و اشکالات را تولید میکند که بسیار از عقل دور نماید ، و نیز نسبت این روایت بعلي بن الحسين بسند معتبر وصحيح وحسن وموثق هيچ يك متصل نمیشود ؛ از نگارش آن بهمین اشارت کفایت جست ، و استطلاعش (1)را بمتون کتب اخبار حوالت داد.

همانا در جمله معاصی هیچ معصیتی از کشتن انبیاء و اوصیاء و اولاد ایشان برتر نیست و چون کسی مرتکب این امر عظیم گردد ؛ وجميع ذنوب و آثام (2)برای او صغیر است لکن بعد از آنکه مردمی منافق و گمراه وبيباك حفظ ظاهر نمودند؛ و بنکر شیطانی مردم را بضلالت جاودانی خواندند ؛ و خود را حافظ شریعت وسالك طريقت شمردند و باین تلبيس (3)و تمویه (4)جهانیان در امر خویش در تشكيك افکندند ، و اگر فعلی ناستوده از ایشان نیز بر مردمان روشن گشت ؛ بتدابیر دنیویه ایشان را بر اغماض ناچار ساختند تا اندك اندك كار بكام وباره مرام رام ، بر مردمان عمارت تکیه آوردند ؛ و اعقاب ایشان و خلفای ایشان نیز جای ایشانرا بگرفتند ، و آنوقت با اولاد صاحب حقیقی مسند مخالفت ورزیدند ؛ و مردم را در کار ایشان بشبهه افکندند و ایشان را خارجی خواندند ، و ازدین بیرون شمردند و باین دست آویز با ایشان در آویختند و خون ایشان بریختند ؛ عذر خویش را باین تمويهات توسل دادند، و نامش را حفظ دین و آئین و انتظام امور سرحدات وثغور مسلمانان گذاشتند، لکن ارتکاب بعضی محرمات را مثل خمر خوردن واضح و آشکار در مجلس رسول ملك روم که بر دعوی اسلام بودند ، مرتكب محرمات الهی گشتن و خود را امیر مسلمانان خواندن عذر و بهانه چیست و آن لعنتهای بر پسر مرجانه از چه حیثیت است ؟ و اظهار آنگونه اندوه و ندامت از چه؟ فرمایش دختر امیر المؤمنين

ص: 215


1- استطلاع پرسش از حقیقت چیزی کردن
2- آنام جمع اتم : گناه.
3- تلبيس مشتبه ،ساختن امر را بر خلاف واقع جلوه دادن
4- تمويه: برخلاف واقع و آنچه هست جلوه دادن

در قصه مرد شامی و خواهش او از آن ملعون که اینجاریه را با من بخش ؛ در این کار برای توو یزید ممکن نیست و آشفته شدن آن ملعون که اگر خواهم چنان میکنم ؛ وجواب آنحضرت که نمیتوانی مگر گاهی که از دین و ملت ما بیرون شوی ، و بدیگر ملت اندر آئی یا بقبلهٔ دیگر نماز گذاری و بمسجد رفتن آنملعون و نماز گذاشتن با مامت جماعت و بپای داشتن اذان و اقامت و توحید و شهادت وصلوات بر حضرت رسالت است چگونه است اگر این افعال باین وضوح از وی مشهود بود ، دیگر او را از علامات مسلمانی چه چیز برجای مانده بود و او چه برجای گذاشته بود که هنوز از ملت خارج نباشد پس از پنجمله معلوم میشود ، که از رعایت ظاهر اوامر و نواهی یکباره منصرف نبوده اند هم حفظ ظاهر را مینموده اند و هم کفر باطن را از دست نمیداده اند ؛ لعب شطرنج را از سیره سلاطین و آداب سلطنت میشمردند و شرب فقاع را از موضوع شرب مسکر(1)خارج میخوانده اند چنانکه در آنحدیث که از حضرت امام رضا علیه السلام در کیفیت مجلس أنملعون ماثور است بفقاع و لعب شطرنج اشارت رفته است.

پس معلوم میشود که شرب خمر و خمارو قمر و قمار ويوز وشکار را در هر مقامی بآشكارا مرتکب نمیشدند ؛ هم خدای میجستند ؛ و هم خدای میکشتند ؛ با هم مسجد محراب میسوختند ؛ هم زایر کعبه میشدند و هم کعبه را ویران میساختندوهم حجر را تلثيم (2)مینمودند و هم بیهوده میشمردند ، هم بقبله نماز میگذاشتند و دم قبله حقیقی را ناچیز میکردند ، و هم پرستش بت را از دست نمیدادند هم از مناهی ناهی بودند بجمله را بمناسبت وقت مرتکب میشدند ، هم برعایت دین روز مینهادند ، و هم در تخریب آئین روزگار میسپردند هم خود را امت پیغمبر میشمردند ؛ و هم پسر پیغمبر میکشتند ؛ و گمان همی بردند که گوی مرا در ا بچوگان مرام در آوردند اما غافل از اینکه اللَّهُ يستهزىء بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فې طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ أُولَئِكَ (3) أُولئِكَ الَّذِينَ

ص: 216


1- مسکر چیزیکه مست کننده باشد
2- تلنیم بوسه زدن
3- خداوند آنها را مورد مسخره و ریشخند قرار میدهد و آنها را پس از بریدن از حق در سر کشی کورکورانه خود بد و ميدهد البقره (14)

اشترو االضلالة بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مهتدین (1) وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ بَا وَ ابغضب مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بانهم كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ (2)وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَىُّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ

درذکر این قضیه و کیفیت رسول قیصر (3)اسلم روایات (4)روایتی است که این جوزی در تذکره نموده و میگوید هشام بن محمد روایت نموده است که رسول قیصر نزدیزید حضور داشت و پرسید این سر کیست گفت سر حسین پسر فاطمه ، گفت : فاطمه کیست؟ گفت دختر محمد ، گفت پیغمبر شما گفت آری گفت : پدرش کیست؟ گفت علی بن ابیطالب گفت : علی کیست؟ گفت پسر عم پیغمبر ما گفت تباهی باد شمارا بایندین و آئین که بآن اندرید ؛ بحق مسیح که شما بر هیچ چیز نیستید

همانا در بعضی جزایر که مار است دیریست(5)و در آندیر سم حمار بست ، که عیسی سید مسیح بر آنسوار میشده ، و مادر سال از اقطار و اکناف بدان سوی راه سپار میشویم ، و نذرها بپای میگذاریم ، و آنجا را چنانکه شماها کعبه را عظمت وحرمت منظور میداریم ؛ و من گواهی میدهم که شماها باطل هستید ؛ پس برخاست و دیگر باره بسوی یزید معاودت نجست

در کتب اخبار مسطور است، که چون سر مبارک امام را در دشتی اززر در حضور یزید بگذاشتند ، ویزید باشعار لامیه (6)ابن زبعرى تمثل جست ؛ هند زوجه یزید دختر عبدالله بن عامر بن کر بز که حسن و جمالی بیرون از حد وصف ومقال داشت

ص: 217


1- آنها گروهی هستند که در برابر هدایت و طریق روشن الهی خریدار گمراهی گشتند پس در این معامله سودی نبرده و پذیرای را محق نگردیدند البقره (15)
2- خواری و بیچارگی بر ایشان زده شد و غضب خدارا بر خود هموار کردند و این در اثر کفران آنها بنشانه های الهیه و کشتن پیغمبران بناروا بوده است البقره 58
3- بزودی ستمکاران بدانند که کدام بازداشتنگاه بر میگردند
4- اسلم صحیح تر روشن تر.
5- دار : معبد رهبانان نصاری
6- اشعار لاميه ابن زبعری اشعاری است از این زبیری که شرح حالش سابقا ذکر گردید .«و چند شعر از آنها که در کتاب ذکر شده بود بجای خود مفاد آن نیز بیان شد

ویزید ملعون را چشم بچهره اش روشن و جان بدیدارش گلشن بود ؛ از پس پرده چون آنکلمات بشنید ، ردائی بخواست و برسر برکشید ، و بیرون دوید و آنس مبارك را نگریست و گفت ، برفاطمه دختر رسول خدای بسیار گران بود که سر حسین فرزند دلبندش بر این صفت در پیش روی تو باشد.

همانا کاری کردیکه بنفرین خدای سزاوار آمدی ؛ پس ترابر من حقى نیست ، و من با تو روزگار هیچ نمی سپارم وای برتو با چه روی در رسول خدای نگران شوی که پسر و پارۀ جگرش را بر اینحال مقتول نموده باشی یزید گفت ای هند این سخن بگذار که نه من اینکار کرده ام و بدان رضادادم این امری است که از پسر زیاد بپای رفت و مرا در آفاق (1)و انفس (2) آن ریشه عیب و عوار(3)بکار آورد ، که تا سالها باقی بخواهد بود ، و هم در کتب سیر مسطور است که چون چنانکه بدان اشارت رفت ، اهل بیت را بحکم یزیدبسرای یزید دعوت کردند ؛ وسر مبارك امام علیه السلام را از دروازه سرای آنملعون بیاویختند و بانگ ناله و نحیب از سرای یزید بلند گشت ضجيع ،(4)یزیدهند دختر عبدالله بن عامر که از آن پیش روزگاری در سرای امام حسین علیه السلام بپای برده بود؛ چون آنسر مبارك را بدید و حالت اهل بیت بر آنحالت مشاهدت فرمود ، خرد از سرش بیرون و حالتش دیگر گون شد به و بیهوشانه از سرای خود بیرون دوید و بی پرده بمجلس یزید که بجماعتی محفوف (5)بود در آمد و گفت ای یزید آیا این سر پسر فاطمه دختر رسولخدای است که در آستانه سرای من آویخته اند چون یزید ملعون آن آفتاب تابان را بیحجاب نگریست ناپروا بسوی او شتافت و از جامه زبرین خود او را پوشش ساخت و گفت ای هند آنچند که خواهی بر پسر پیغمبر که خاص و خالص قریش است ؛ گریستن گیرو بانگ ناله و زاری بلند ساز که این زیاد

ص: 218


1- آفاق جمع :افق کناره آسمان کناره جهان
2- انفس جمع نفس، روح
3- عوار: عیب
4- ضجيع: همخوابه
5- محفوف: پر

ملعون برقتل او عجلت کرد، و او را بکشت که خدایش بکشد.

یعنی این تقصیر برابن زیاد وارد است؛ و من بکشتن آنحضرت راضی نبودم و هم مکالمه هند ویزید را بصور مختلفه مسطور داشته اند و نیز در بحارالانوار ودیگر کتب

از کیفیت خواب هندزوجه یزید و حالات پیغمبرصلی الله علیه وآله وسلم را با دیگران باسر مطهر مذکور داشته اند ، و بعد از آن نوشته اند که هند گفت از خواب بیدار شدم و با کمال ترس ورعب برخاستم ، و نگران شدم که نوری آنسر مطهر را فرو گرفته ؛ پس بجستجوی یزید در آمدم و او را در منزلی تارو تاريك دریافتم ، که سر بر دیواری نهاده و همی :گوید مالی و لقتل الحسين ، مرا با قتل حسین چه کار ؟ و او را غم و همی بزرگ و اندوهی فراوان در یافته بود؛ پس آن قصه از بهر او بگذاشتم و یزید سربزیر داشت ؛ راوی گوید : که چون آن شب چهره بر گشود آنملعون حرم رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم را بخواند ، و با ایشان در اقامت بدمشق با مراجعت بمدینه سخن کرد: چنانکه انشاء الله تعالی اشارت رود .

اکنون بنگارش خطبه و کلمات واحتجاجات حضرت امام زین العابدین سلام الله علیه اشارت میرود.

خطبه سید سجاد (ع) در مسجد شام در حضور یزید

در مناقب از اوزاعی مروی است؛ که چون علی بن الحسین و سر مبارک امام حسین علیه السلام را در شهر شام نزد یزید بیاوردند ؛ با خطیبی بلیغ فرمان کرد که دست این پسر را بگیرد ؛ برجانب منبر برده از سوءرای پدرش و جدش و جدائی ایشان از حق و بغی ایشان بازگوی پس آنخطیب بفرمان یزید کار کرد و آنچه نشاید نوشت و نباید شنید باز گفت ؛ و چون از منبر فرود گشت علی بن الحسين علیه السلام بر منبر شد و خدایرا بمحامد شریفه و رسول خدایر ابصلوة بلیغه موجزه (1)یاد کرد، آنگاه فرمود:

«معاشر الناس من عرفنى فقد عرفني و من لم يعرفني فأنا أعرفه نفسى أنا بن مكة و منی انا ابن المروة والصفا انا بن محمد المصطفى أنا ابن من لا يخفى انابن من علا فاستعلى فجاز سدرة المنتهى وكان من ربه كقاب قوسین او ادنی انا ابن من صلى بملائكة السماء مثنى مثنى

ص: 219


1- موجز: مختصر

انابن من اسرى به من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى انابن علي المرتضى انا ابن خديجة الكبرى انا بن المقتول ظلماً أنا مجزوز الرأس من القفا انا ابن العطشان

بن حتى مضى انا بن طريح كربلا انا بن مسلوب العمامة و الرداء انا ابن من بكت عليه ملائكة السماءانا بن من ناحت عليه الجن في الارض والطير في الهواء انا ابن من رأسه على السنان یهدی انا ابن من حرمه من العراق الى الشام يسبى ايها الناس ان الله تعالى وله الحمد ابتلانا اهل البيت ببلاء حسن حيث جعل راية الهدى والعدل والتقى فينا وجعل راية الضلالة و الردى في غيرنا فضلنا اهل البيت بست خصال فضلنا بالعلم و الحلم و الشجاعة و السماحة و المحبة و المحلة في قلوب المؤمنين واتانا مالم يؤت احداً من العالمين من قبلنا فينا مختلف الملائكة وتنزيل الكتاب قال فلم يفرغ حتى قال المؤذن الله اكبر»

میفرماید : ایگروه مردمان هر کس مرا میشناسد پس شناخته است مرا و هرکس مرا نمیشناسد من خویشتن را بر او بشناسانم ؛ همانا منم پسر مکه و منی ؛ و پسر زمزم و صفا و پسر محمد مصطفی ، و پسر آنکس که بر هیچکس پوشیده نیست ؛ و پسر آنکس که بلند شد و بر همه چیز بلندی گرفت؛ چندانکه از سدرة المنتهی (1)برتری جست و فاصله میانه او و پروردگارش بمقدار قاب قوسین (2)یا نزدیکتر بود و کسیکه بر ملائکه آسمان نماز گذاشت؛ دوبدو و پسر آنکس که ویرا از مسجد الحرام بمسجد اقصى سير علی مرتضی و پسر فاطمه زهرا و پسر خدیجه کبری ، و پسر آنکس که تشنه سرش را بریدند و در زمین کربلا مطر وحش (3)بیفکندند و عمامه ورداء او را مسلوب ساختند ؛ و پسر

ص: 220


1- سدرة المنتهى برحسب اخباریکه از مقام عصمت وارد شده مقامی است که در یمین عرش واقع شده که دانش و علوم بشری تا آنجا پایان می یابد و احاطه علم بعد از آن اختصاص بذات اقدس ربوبیت دارد
2- قاب قوسین اشاره بآیه شریفه ) ثم دنا فتدلى فكان قاب قوسین او ادنی ) در سوره نجم است که قضیه معراج پیغمبر اکرم را بیان میسازد البته بحث در اطراف آیه نیاز به تفصیلی دارد که درخور این پاورقی نیست
3- مطروح بر زمین افکنده شده

آنکس که فریشتگان آسمان بروی گریان شدند و جنیان در زمین و مرغان در هوا بروی نوحه گر کشتند، و پسر آنکس که او را بر سرنیزه بگردانیدند ؛ و پسر آنکس که حریم محترمش را از عراق بطرف شام باسیری بردند.

همانا ایمردمان خداوند تعالی که حمد و ستایش در خور اوست و خاص از بهر او ، مبتلا و متمحن داشت ما اهل بیت را ببلائی حسن و امتحانی ستوده و مستحسن گاهیکه رایت عدالت و هدایت و تقوی و پرهیزکاری را مخصوص از بهر ما افراخته فرمود ورایت ضلالت و لوای هلاکت را در میان آنانکه بیرون از ما هستند افراخته داشت ، و ما اهل بیت را بشش خصلت بر جمله آفریدگان فضیلت نهاد؛ فضیلت داد مارا بحلم وعلم و شجاعت وجود وسماحت (1)و دوستی و محبت ومكانت ومحلت در قلوب مؤمنان و مارا آن عطاها فرمود و آن مراتب و مقامات بهره ساخت ؛ که هیچکس از مردم جهانیان را پیش از ما عنایت نفرموده بود و آمد و شد و فریشتگان و نزول قرآن را در ما مقرر داشت بالجمله راوی میگوید : آنحضرت خاموش نگشت ، تا وقتی که مؤذن بانگ تكبير بر کشید فرمود: شهادت میدهم بآنچه تو شهادت بآن میدهی ؛ چون مؤذن گفت : أشهد أن محمداً رسول الله امام زین العابدین فرمود: ای یزید آیا این محمدجد من است؟ یاجد توست؟ اگر کوئی جدتو میباشد بدروغ سخن رانده باشی، و اگر کوئی جد من است پس از چه روی پدر مرا بکشتی و حریمش را اسیر کردی و مرا اسیر ساختی ؛ آنگاه فرمود: «معاشر الناس هل فيكم من أبوه وجده رسول الله با ایجماعت مردمان آیادر میان شما کسی هست که پدرش و جدش رسول خدای و فرستاده ایزددو سرای باشد ؟ این هنگام صداها بگریه بلند گشت ؛ اینوقت مردی از شیعیان آنحضرت که او را منهال بن عمر والطائى و بروایتی دیگر او را مکحول صاحب رسول خدای دانسته اند ؛ بسوی آنحضرت بر خاست ؛ و عرض کرد : چگونه بشامگاه آوردی یا بن رسول الله.

«فقال ويحك كيف أمسيت أمسينا فيكم كهيئة بنى اسرائيل في آل فرعون يذبحون

ص: 221


1- سماحت وجود : بخشش

أبنائهم ويستجيون نسائهم وأمست العرب تفتخر على العجم بأن عمداً منها و أمست قريش تفتخر على العرب بأن محمداً منها و أمسى آل محمّد مقهورين مخذولين فالى الله نشكو كثرة عدونا وتفرق ذات بيننا و تظاهر الاعداء علينا»

فرمود ويحك چگونه در میان شما بشام آوردم ؟ یعنی از اینحال از من پرسش میکنی همانا در میان شما شامگاه آوردیم بهیئت و حالت بنی اسرائیل در میان اصحاب فرعون ، که پسران بنی اسرائیل را میکشتند وزنهای ایشانرا زنده میگذاشتند ، همانا مردم عرب روزگار سپردند و بشامگاه رسانیدند ؛ در حالتیکه افتخار میجستند بعلت

برعجم اینکه محمد رسول خدای از عرب است و قریش بر تمامت طبقات عرب افتخار میجستند که محمدصلی الله علیه وآله وسلم از تمریش است لکن اهل بیت محمد شامگاه نمودند گاهی که مقهور و مخذول بودند؛ پس بحضرت خدای شکایت میبریم از کثرت دشمنان خودمان ؛ و پراکندگی اصحاب و یاران و جمعیت خودمان و از ظلم و ستم و غلبه دشمنان ما بر ما .

معلوم باد که سید در لهوف از خطب واحتجاجات مفصله آنحضرت چیزی بنگارش در نیاورده ؛ مگر اینکه مگوید : یزید خطیب را بخواند و با او فرمان کرد تا بر منبر صعود نماید؛ و حسین و پدرش را ناسزا گوید و آنخطیب بر منبر شد؛ و دردم امیرالمؤمنین علیه السلام و جناب سیدالشهدا و مدح معویه و یزید آنچند که توانائی داشت مبالغت ورزید

پس على بن الحسين صلوات الله علیهما بر آنخطیب بانگ زد و فرمود : «ويلك أيها

المخاطب اشتريت مرضاة الخالق بسخط المخلوق فتبوء مقعدك من النار ، وای برتو

»ايخطيب همانا رضای خالق را در بهای سخط (1)مخلوق بدادی ، و نشیمنگاه خویش را از آتش دوزخ بینباشتی ، و دیگر صاحب مناقب و دیگران نوشته اند ، که یزید فرمان کرد تا منبری بر نهادند و خطیبی حاضر ساختند ؛ تا مردمان را بمساوی (2)حسین و امير المؤمنين صلوات الله عليهما خبر گوید، پس خطیب برافراز منبر شد و خدایرا

ص: 222


1- سخط: خشم، غضب.
2- مساوی جمع مساو : کارزشت عيب

سپاس و ستایش بگذاشت و از سخن ناصواب درباره حضرت بو تراب (1)و پسر بوتراب فرو نگذاشت ؛ و در مدح و تمجید معویه ویزید جای مزید نماند :علی بن الحسين صلوات الله علیهما بر آنخطیب بانگ زد ، و آنکلمات مذکوره بعينها بازراند ؛ با یزید پلید فرمود :

«يا يزيد ائذن لي حتى أصعد هذه الاعواد فأتكلم بكلمات الله فيها رضى و لهؤلاء الجلساء فيها اجرو ثواب ، مرار خصت کن بر این چوبهای منبر صعود جویم ؛ و بکلماتی که متضمن رضای خدا و اجر و ثواب اينجماعت جلساء (2)است سخن گویم؛ یزید پذیرفتار نگردید ، مردمان بایزید پلیدهم آهنگ گفتند : رخصت بده تا بر منبر برآید شاید چیزی مفید از او بشنویم یزید گفت : اگر بر منبر شود فرود نشود جز بفضيحت من و فضیحت آل ابی سفیان یکی با وی گفت ، یا امیرالمؤمنین نمیبینم که چنین کار از وی بپای رود ، یزید گفت همانا از اهل بیتی است که جوجگان ایشان را از علم و دانش طعام و پرورش باشد.

بالجمله آنجماعت چندان اصرار و ابرام نمودند تا یزید خواهی نخواهی آن حضرت را دستوری داد، پس امام زین العابدین علیه السلام بر منبر صعود داد و خدای را سپاس و ستایش بگذاشت ؛ وخطبهٔ قرائت فرمود که عیون را گریان و قلو برا لرزان گردانید ثم قال ايها الناس اعطينا ستا وفضلنا بسبع اعطينا العلم و الحلم والسماحة والفصاحة والشجاعة والمحبة في قلوب المؤمنين وفضلنا بأن منا النبي صلی الله علیه وآله وسلم ومنا الصديق و منا الطيار ومنا اسدالله واسد رسوله صلی الله علیه وآله وسلمو منا سبطا هذه الامة من عرفنى فقد عرفني ومن لم يعرفنی انبأته بحسبی و نسبی ايها الناس انا ابن مكة و منى انا ابن زمزم و الصفا انابن من حمل الزكوة باطراف الرداء انا بن خير من أئتزروار تدى انابن خير من انتعل واحتفي انا بن خير من طاف و سعى انا ابن خير من حج ولبى انا ابن من حمل على البراق في الهواء انابن من اسرى به من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى انا ابن من بلغ به جبرئيل الى

ص: 223


1- بوتراب : یکی از کنیه های امیر المؤمنين عليه السلام است.
2- جلساء جمع جليس : همدم همنشین

سدرة المنتهى انا بن من دنى فتدلى فکان قاب قوسین او ادنی انا ابن من صلى بملائكة السماء انابن من اوحى اليه الجليل ما اوحى انا بن محمد المصطفى انا بن على المرتضى انا ابن من ضرب خراطيم الخلق حتى قالوا لا اله الا الله انا بن من ضرب بين يدى رسول الله بسيفين و طعن برمحين وهاجر الهجرتين وبايع البيعتين وقاتل ببدر وحنين ولم يكفر بالله طرفة عين انا بن صالح المؤمنين و وارث النبيين وقامع الملحدين و يعسوب المسلمين و نور المجاهدين و زين المانين وتاج البكائين واصبر الصابرين وافضل القائمين من آل يس رسول رب العالمين انا ابن المؤيد بجبرئيل المنصور بميكائيل انا ابن المحامى عن حرم المسلمين وتماتل المارقين والناكثين والقاسطين والمجاهد اعدائه الناصبين وافخر من مشى قريش اجمعین و اول من اجاب و استجاب الله و لرسوله من المؤمنين و اول السابقين و قاصم المعتدين ومبيد المشركين و سهم من مرامى الله على المنافقين و لسان حكمة العابدين و ناصر دین الله و ولی امر الله و بستان حكمة الله وغيبة علمه بهلولز کی، ابطحی ،رضی، مقدام همام صا بر صو ام مهذب قوام تقاطع الاصلاب، ومفرق الاحزاب اربطهم عناناً و اثبتهم جناناً، وامضاهم عزيمة و اشد هم شكيمة اسد باسل، يطحنهم في الحروب اذاز دلفت الاسنة، وقرب الاعنة طحن الرحى ويذرؤهم ذرو الربح الهيثم ليث الحجاز ؛ و كبش العراق مکی، مدنی، حنفی، عقبی، بدری، احدی، شجری، مهاجری، من العرب سيدها و من الوغا ليثها وارث المشعرين وابو السبطين الحسن والحسين ذلك جدى على بن ابيطالب علیه السلام ثم قال : انا ابن فاطمة الزهراء انا ابن سيدة النساء »

صاحب مناقب چون اینخطبه را باین مقام میرساند میگوید : آنحضرت همچنان أنا أنا فرمود ، تاناله وزاری مردمان بلند گشت ؛ و در بعضي كتب باين اضافت اشارت شده است . «أنا ابن خديجة الكبرى أنا ابن المقتول ظلماً أنا ابن مجزوز الرأس من القفا أنا ابن العطشان حتى قضى أنا ابن طريح كربلاء انا ابن مسلوب العمامة والرداء أنا بن من بكت عليه ملائكة السماء انا ابن من ناحت عليه الجن فى الارض والطير في الهواء انا ابن من راسه على السنان يهدى انا ابن من حرمه من العراق الى الشام تسبى ايها الناس ان الله تعالى وله الحمد ابتلانا اهل البيت ببلاء حسن حيث جعل راية الهدى والعدل والتقى فينا

ص: 224

وجعل رايه الضلالة والردى فى غيرنا »

در بعضی نسخ بجای من حمل الزكوة باطراف الردا نوشته اند. «من حمل الركن و این لخت اخیر که در اینجا مذکور شد ؛ در روایات دیگر بوضع دیگر مسطور است چنانکه ازین پیش نگارش یافت ، ممکن است بجمله يك خطبه بوده ، و نگارندگان بحسب مقام حاجت لختی را مسطور داشته باشند؛ و ممکن است كه هريك منفرد (1)باشد؛ و نیز ممکن است خود آنحضرت بحسب مقام وقت گاهی بتمامت بیان فرموده باشد ؛ و گاهی بعضی دون بعضى والعلم عند الله تعالى »بالجمله میفرماید : ای مردمان همانا خداوند جهان ما اهل بیت رسالت را باعطای شش خصلت سرافراز ، و بهفت فضیلت بر تمامت بریت (2)امتیاز داد ، و عطا فرمودها را علم و بردباری و جوانمردی و فصاحت وشجاعت و محبت در قلوب مومنان و فضیلت نهاد ما را بآنکه از ماست پیغمبر مختار محمد صلی الله علیه وآله وسلم و صدیق اعظم على مرتضى ؛ و از ماست جعفر طیار که با دو بال خود در بهشت پرواز نماید ، و از ماست حمزه شیر خدا و شیر رسولخدا ؛ و از ماست دو سبط این امت حسن و که دوسید جوانان بهشت میباشند

معلوم باد که چنان مینماید که ازین حدیث مبارك لفظ حضرت فاطمه مهدی این امت صلوات الله علیهما ساقط شده باشد ، چنانکه در بعضی کتب دیگر مسطور است ، هر کس مرا میشناسد شناسنده است ، و هر کس مرا نمیشناسد اورا بحسب ونسب خویش خبر گویم تا بشناسد

«ايها الناس »، منم فرزند زمزم و صفامنم فرزند آنکه رکن را بردای خود برداشت یا اینکه زکوة را بردای خویش حمل و با فقرا بذل فرمود ، منم فرزند بهترین کسیکه بحليه وجود وشرافت وخلقه (3)نمود و کرامت جلوه ظهور و نمایش و رتبت شهود و گذارش گرفت منم فرزند بهترین طوف دهندگان و سعی نمایندگان ؛ منم فرزند بهترین گذارندگان و لبيك سپارندگان ، منم فرزند آنکس که بر براق برنشست و آسمان

ص: 225


1- منفردا جداگانه مستقلا
2- بریت خلق مردم
3- خلقه : هيئة قطرت

درنوشت ، منم فرزند آن کس که بيك شب او را در مسجد الحرام بمسجد بردند ، وجبرئيلش بسدرة المنتهی باز رسانید ؛ منم پسر آنکه در تقریب بحضرت یزدان بمقام قاب قوسین او ادنی نایل گشت منم فرزند آنکس که فریشتگان آسمان را بنماز امامت فرمود ؛ منم فرزند آنکس که خداوندجليل بدو وحی فرستاد آنچه فرستاد ، منم فرزند محمد ستوده بر گزیده وعلی عالی پسندیده ؛ منم فرزند کسی که کفار را با شمشیر آتش باربدین احمدمختار در آورد ؛ وبنیروی تیغ و سنان آئین خدایا استوار ساخت منم فرزند ضارب (1)بسيفين وطاعن (2)بر محین و هاجر هجرتين (3)و بايع بيعتين (4)و قاتل ببدرو حنين ، و آنکس که با خدای کافر نبود دريك طرفة العين(5) منم فرزند صالح مومنين ؛ ووارث نبيين ، وقامع ملحدين(6) و سید مسلمین و نور جہاد کنندگان وزينت عبادت گذارندگان ، وافسر سرشگی بارندگان وشکیباترین صابران و برترین بپای ایستادگان و افضل قائمین از آل یسین منم فرزند آنکس که خداوندش بجبرئيل مؤيد(7)و به میکائیل منصور داشت. منم فرزندحامی حرم مسلمين وقاتل مارقين(8)و ناكثين وقاسطين(9)و آنکس که با

ص: 226


1- ضارب بسيفين بدو شمشیر زننده
2- طاعن بر محین بدو نیزه زننده
3- هاجر هجرتین دوبار هجرت کننده و منظور یکی هجرت بشعب ابی طالب با پیغمبر دراوائل اسلام و دیگری هجرت بسوی مدینه که مبدء تاریخ رسمی مسلمین جهان است
4- بايع بيعتين دو بار بیعت کننده که منظور یکی بیعت عقبه و دیگر بیعت رضوان است
5- طرفة العين يكبار برهم چشم زدن و کنایه از شدت سرعت در عمل است
6- قامع ملحدين خردکننده بدينان
7- مؤيد تقویم و یاری شده
8- مارقين خارج شوند گان ازدین و مقصود خوارج نهروان است
9- قاسطين ستمگران و منظور معاويه واتباع اوست

ناصبین(1) جهاد ورزید، و در مراتب فخر و فخار برقریش افزون بود ، و نخست کسی بود که از جمله مؤمنان اجابت دعوت رسول خدای فرمود منم فرزندآنکس که بر تمامتسابقان سرعت گرفت ، یعنی برجمله جهانیان بشرف اسلام مقدم گشت ، وظالمان و کافران را در هم شکست ، و بر منافقان تیر زهر آلود خدای گردید ، ولسان حکمت عرفا(2)و ناصردین خدای وولی امر خدای وصندوق علم خدای بود جوانمردی باسماحت و جود وشجاعی زکی (3) وستوده ابطحی(4) و مقدامی همام (5) وصابری صوام (6) و مهذبي قوام (7)وقاطع اصلاب و مفرق (8) لشكرها واحزاب (9) بود ، در جنگ وجهاد از جمله عباد ثابت تر ؛ و در میدان مجاهدت و عرصه قتال از همه کس تفوق جستی ، وهمه گاه در کارزارعنان را سبك وركا برا گران ساختی و چون آسیاب قتال گردش و آفتاب جدال تابش و سموم محاربت نمایش گرفتی خر من عمر اعادی (10)را در آسیاب تباهی بیاد فنا وعرصۀ بلاباز دادی ، و از روزگار کفار دمار برآوردی ، شیر بیشه شجاعت و ضرغام (11) آجام (12) جلادت بود و در عرصه جنگ

ص: 227


1- ناصبین عداوت و بغض دارندگان
2- عرفا جمع عارف با معرفت شناسای راه حق
3- زکی : پاکیزه
4- ابطحی منسوب با بطح رفتن گاه آب محل جریان سیل وسیعی که سنگ ریز داشته باشد و مسیل مکه را باینجهت ابطح و شخص منصوب بآن محل را ابطحی گویند
5- همام بزرك عاليقدر
6- صوام بسیار روزه دارنده
7- قوام بسیار قیام کننده برای عبادت در شب
8- مفرق پراکنده کننده
9- احزاب جمع حزب دسته جمعیت منظور جمعیت مشرکین است
10- اعادی جمع اعدا جمع عدد دشمن.
11- ضرغام شتر
12- آجام جمع اجمه بیشه

شیری درآهنگ(1) و در پهنه نبرد ضرغامی خون آشام نبود ؛ وارث مشعرين ووالد سبطين يعني جدم علی بن ابیطالب آنگاه فرمود منم فرزند فاطمه زهرا ، منم فرزند سیده (2) نساء منم فرزند خدیجه کبری ، منم فرزند آن امامیکه باتیغ جفا مقتول وبالب تشنه شهید و اموالش غارت گردید و از عمامه وردا مسلوب گشت ، وملائكه وجن ووحوش و طیور بروی بگریستند .

با لجمله آ نحضرت چندان از مفاخر خود و آباء و اجداد خود بفرمود ، که مردمان ناله و نجیب بر آوردند وزار بگریستند ؛ ويزيد بيمناك شد که فتنه انگیخته شود ، و مؤذن را فرمان کرد تا کلام آنحضرت را قطع نمود ؛ و باذان لب گشود، و چون گفت «الله اکبر امام زین العابدین فرمود : «لاشي اكبر من الله »(3)و چون گفت «اشهد ان لا اله الا الله علی بن الحسین فرمود : گوشت و خون و پوست و تمامت مویهای من بر ، یگانگی خداوند یگانه گواهی میدهد ، و چون مؤذن گفت اشهد ان محمدا رسول الله آنحضرت از بالای منبر بجانب يزيد نگریست و فرمود:

این محمد جدمن است ؟ ياجد تو ای یزید پس اگر کوئی جد تو میباشد، کاذب و کافری و اگر میگوئی جدمن میباشد پس از چه روی عترت او را مقتول ساختی ، راوی میگوید مؤذن از اذان و اقامه فارغ گشت ، ویزید نماز ظهر را بگذاشت.

در جلاء العيون علامه مجلسى و بعضی کتب اخبار مسطور است ، که در مجلس یزید مردی از علماء یهود حاضر بود، راقم حروف گوید: از این حکایت میرسد که یزید در مسجد نبوده چه حضور جهود در مسجد درست نمی آید.

بالجمله از یزید پرسید این جوان کیست، گفت علی بن الحسين پرسيد حسين پسر کیست؟ گفت : پسر علی بن ابیطالب گفت: مادرش کیست ؟ گفت فاطمه دختر محمد . یهودی گفت: سبحان الله حسین فرزند پیغمبر ،شما میباشد که باین زودی او را مقتول داشتید و رعایت حشمت پیغمبر خدا را در ذریت او بجای نیاوردید، سوگند باخداوندا گر فرزند

ص: 228


1- در آهنك : خشمناك بدخوی
2- سیده نساء بی بی و بزرك بانوان
3- همه چیز در برابر عظمت خداوند خرد و ناچیز است

زاده موسی در میان ما بود گمان داشتیم که او را بپرستیم؛ و پیغمبر شما دیروز از میان شما برفت و امروز فرزندش را بکشتید؛ همانا ناستوده امتی هستید، یزید فرمان کرد تا آن یهودیر ابقتل رسانند ؛ یهودی برخاست و گفت بآهنگ قتل من هستی ؟ همانا در توریة خواندم، هر کس ذریه پیغمبر خویش را مقتول نماید ؛ بلعنت خدای دچار و بدیگر جهان دستخوش شراره نار است ؛ و بروایت ابی مخنف بعداز ذکر رؤیای حضرت سكينه سلام الله عليها يزيد فرمان کرد، تا مردی بر منبر شد.

و بروایت صاحب ریاض الاحزان از ابو مخنف یزید در مجلس اول بعد از رؤیای حضرت سكينه با مردی زبان آور وقوى القلب فرمان کرد ، تا بر منبر برآید و آنچند که تواند درباره حسین ناستوده بگوید آنمرد بفرمان او کار کرد؛ علی بن الحسين علیهما السلام با نمرد گفت

ترا بخداوند مسئلت مینمایم که مرا اذن بدهی بر منبر آیم ، و بسخنانی که رضای خدا و صلاح امت در آن است تکلم مینمایم، آنمرد گفت همانا من درآنچه گفتم بخطا رفتم و من میدانم که خدای شما افتتاح نمود و بشما اختتام فرماید؛ ویزید مرا فرمان کرد تا بر اینگونه سخنان لب گشایم پس از آن حضرت سجاد مردمانرا با عذوبت(1) بیان و طلاقت(2)لسان وفصاحت(3) نطق سرشار که از چشمه سارنبوت و دلائل امامت بود سخن گذاشت و مردمان با خطیب گفتند: ترا چه زیان میرساند؟ که این پسر باز گذاری بمنبر شود چه اوچون بمنبر برآید ، و کثرت جمعیت و مردمان را نظاره کندبهیچ چیز سخن نکند پس خطیب فرود گردید ؛ و بآنحضرت گفت : بر منبر صعود (4) جوی ، و آنحضرت بر منبر بر آمد و بآن فصاحت لسان و عذوبت بیان که مخصوص پیغمبران است بکلام انبیا متکلم شد، مردمان چون آنعذوبت منطق و فصاحت بیانرا نگرانشدند. از گوشه و کنار روی بآ نحضرت آورند و آنحضرت در حمد و ستایش خدای بمحامدی لب گشود که هیچکس بمانندش نشنیده بود بر جدش درود وصلواة فراوان بفرستاد و آنگاه فرمود :

ص: 229


1- عذوبت شیرین بودن گوارا بودن
2- طلاقت روان بودن
3- فصاحت : خوش بیان بودن خالص بودن کلام از تعقید و گرفتگی
4- صعود بالارفتن

معاشرالناس من عرفنى فقد عرفنى ومن لم يعرفني فأنا أعرفه بنفسى أنا على بن الحسين بن على بن ابي طالب أنا ابن من حج ولبى انا ابن من طاف وسعى انا ابن زمزم وصفا انا بن مكة ومنى أنا بن البشير النذير انا بن السراج المنير انا ابن الداعي الى الله باذنه انا ابن من دني فتدلى فكان من ربه کقاب قوسین او ادنی متحدالمصطفى انا ابن على المرتضى انا ابن فاطمة الزهراء انا بن خديجة الكبرا انا ابن طريح كربلا انا ابن مجزوز الراس من القفاءانا ابن العشطان حتى قضى انا ابن الذى افترض الله ولايته فقال عز من قائل قل لا اسئلكم عليه اجراً الا المودة في القربى ومن يقترف نزدله فيها حسناً الا ان اعتراف الحسنة مودتنااهل البيت ثم قال ايها الناس ان الله فضلنا بخمس خصال فينا مختلف الملائكة و فينا انزلت الايات ونحن قادة العالمين وبنا فتح الله و بنا ختم الله واعطانا الله خمس خصال فينا الشجاعة والسماحة والهداية والحكم بين الناس بالسوية و المحبة في قلوب المؤمنين»

چون آنحضرت از مفاخر خویش و پدر و جد خویش چندی باز نمود ؛ و از مصائب خود برخی را تذکره فرمرد؛ و از اینکه خدایتعالی و رسول خدای برجهانیان بمودت و مهر و عطوفت باهل بیت امر فرموده و اقتراف (1)حسنه و اکتساب مثوبات منوط بمودت اهل بیت باز نمود ؛ و فرمودای مردمان خدا یتعالی ما را به پنج خصلت فضیلت نهاده است فرشتگان بحضرت مافرود آیند و بازشوند ، و آیات در شأن ما ومنزل مانزول يافته ،و بر تمامت جهانیان برتری و سرافرازی داریم و براه نجات و طریق هدایت دلالت فرمائیم و خداوند بما ابتدا فرمود و بما ختم میفرماید و مارا خداوند پنج خصلت عطيت فرمود در ماست شجاعت و سماحت و هدایت و حکومت در میان بریت بسویت (2)و مخصوص در دلهای مؤمنان اینوقت موذن کلام آنحضر ترا قطع نمود و گفت ماست محبت «الله اکبر امام زین العابدین علیه السلام فرمود : «اشهد بها مع كل شاهد و احتملها عن كل جاهد، چون گفت ؛ اشهد ان محمّد رسول الله (ص)

ص: 230


1- اقتراف بدست آوردن ذخیره کردن.
2- سویت مساوی برابر بودن انصاف

فرمود : صلواة الله على محمد و آل محمد »آنگاه بگریست و عمامه از سر مبارك بر گرفت و بوی مشک برخاست و با مؤذن فرمود : سوگند میدهم ترا بخدای که مرا اندك مهلتی بگذار ؛ و فرمود : ای یزید محمد صلی الله علیه وآله وسلم جد تو است یاجد من اگر ادعا مینمائی جد بودنش را برای خودت پس دروغ گفته باشی ؛ و همه کس مرا تصدیق و ترا تکذیب نماید یزید گفت : جد تو است فرمود پس از چه روی فرزندش را بکشتی و بچه جهت این مصیبت بر اولادش رواداشتي ؟ یزید جوابی باز نداد؛ آنگاه گفت : مرا بنماز حاجتی نیست و بیرون شد ؛ و در آن روز نماز نگذاشت ؛ و علی بن الحسين علیهما السلام برخاست ، ومنهال بن عمرو با آنحضرت ملاقات نمود ، و آن سخنان که مذکور گردید بپای برد و بروایت شیخ در منتخب با منهال فرمود : . كيف يصبح من قتل بالامس أبوه واهله وهو يتوقع الموت بعدهم ، چگونه با مداد مینماید کسیکه پدرش و اهلش را دیروز کشته اند ، و او خود نیز بعد از ایشان مترصد (1)موت است الی آخر الحدیث و در این خبر مصرح (2)میشود ؛ که اینواقعه در مسجدی روی داده و یزید در اینروز نماز نگذاشته ؛ و بروایت صاحب بحار الانوار از مناقب چنان معلوم میشود که چون مؤذن از اذان و اقامت فراغت یافت ، یزید مردمانرا نماز ظهر بگذاشت ؛ و این روایت که امام علیه السلام عمامه از سر بر گرفت یا بسوی مؤذن افکند بسیار سخیف (3)است ، چه مقام ائمه هدى وجلالت شأن امامت و کبریای ولایت هرگز باین افعال راه نمیگذارد.

ونيز ابو مخنف بعد از ذکر قضیه احتجاجات امام علیه السلام بعد از ذکر رویای حضرت سكينه سلام الله عليها ؛ و امر یزید به خطیب و مکالمه امام زین العابدين علیه السلام باخطيب و معذرت خطيب وصعود فرمودن آنحضرت بر منبر و تکلم آنحضرت بعذوبت منطق و فصاحت لسان وتكلم خاص بانبیاء علیهم السلام میگوید، فرمود:

دايها الناس من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني فأنا اعرفه بنفسى فأنا على بن

ص: 231


1- مترصد منتظر
2- مصرح واضح ،روشن شده
3- سخیف: ضعیف پست

الحسين بن على المرتضى صلوات الله وسلامه عليهم انابن من حج ولبى انا بن من طاف انا ابن زمزم و الصفا انا ابن فاطمة الزهراء انا ابن المذبوح من القفا انا ابن

وسعي العطشان حتى قضى انا ابن من منعوه من الماء واحلوه على سائر الورى انا ابن محمد المصطفى صلى الله عليه و آله انا ابن صريع كربلا انا ابن من راحت انصاره تحت الثرى انا ابن من حریمه اسرى انا ابن من ذبحت غدت اطفاله من غير سواء انا ابن من اضرم الاعداء في خيمته لظى انا ابن من اضحى صريعاً بالنقى وبروايتي الثرى انا ابن من لاله غسل و لا كفن يرى انا ابن من انا ابن من لايرى حوله غير الاعداء انا ابن من حريمه الى الشام تهدى انا بن من لا ناصر له هتك حريمه بارض كربلاء انا ابن من جسمه بأرض وراسه باخری ولاحمى .

آنگاه ناله وزاری برآورد و بگریست و فرمود :

«ايها الناس قد فضلنا الله بخمس خصال: فينا والله مختلف الملائكة ومعدن الرسالة وفينا نزلت الايات و نحن قدنا العالمين للهدى وفينا الشجاعة فلم نخف باساً وفينا البراعة والفصاحة إذا افتخر الفصحاء وفينا الهدى الى سواء السبيل والعلم لمن ارادان يستفيد و المحبة فى قلوب المؤمنين من الورى ولنا الشأن الاعلى في الارض والسماء ولولانا ماخلق الله الدنيا وكل فخر دون فخرنا يهوى ومحبنا يسقى وبافضنا يوم القيمة يشقى».

چون امام زین العابدین علیه السلام این کلمات بلاغت آیات بخاتمت برد ، و از مصائب (1)خويش و شهادت پدر و اصحابش بالب تشنه و تن عریان ، و جگر تفته بيغسل و کفن و آتش زدن خیام ونهب اموال وهتك حجابت حرمت ایشان در ارض کربلا ؛ وجداماندن آنسر مبارک از بدن شریف و اسیری اهل و عیالش از کوفه بشام چندی برشمرد؛ و بگریست وبناليد و فرمود : ای مردمان خدایتعالی ما را به پنج خصلت برجمله بریت فضیلت نهاده مائیم محل فرود فرشتگان ؛ و در ما باشد معدن رسالت و درما میباشد نزول آیات حضرت احدیت، و ما جهانیان را براه راست و سبیل هدایت باز کشیدیم ؛ و در ماست شجاعت ازین روی از هیچ بأس و شدت بیم نگیرم ؛ و در ماست براعت (2)و فصاحت گاهی که فصحای

ص: 232


1- مصاب آنکه بر او مصیبت و بلا وارد آمده باشد
2- براع تفوق برتری داشتن

روزگار مفاخرت جویند ، ودر ماست هدايت بسوی راه راست و علم و دانش، برای آنانکه استفادت علم نمایند ؛ و مخصوص بماست محبت در قلوب مؤمنین از تمامت آفریدگان و ماراست نشان ومقام بلند در زمین و آسمان ؛ ومائیم که اگر نه ما بودیم خداوند تعالی دنیا را خلق نمیفرمود .

وهر فخر وفخاری که بیرون از مفاخرت ما باشد ساقط و تباه است هر کس دوست ما باشد سیراب میگردد ؛ هر کس مبغض ما باشد بروز قیامت دستخوش شقاوت گردد چون یزید پلید این کلمات و اینگونه بیانات بشنید سخت در بیم شد ، که یکباره دلهای مردمان آن حضرت گرایان(1)گردد؛ پس با مؤذن فرمان کرد تا خطبه آنحضرتر اقطع نماید ومؤذن برمنبر صعودداد ؛ و گفت «الله اکبر،امام زین العابدين صلوات الله علیه فرمود : كبرت تكبيراً و عظمت تعظيما وقلت حقاً(2) مؤذن گفت :«اشهد أن لا اله الا الله فرمود : «أشهد بها مع كل شاهد و أقربها مع كل جاهد »(3)

مؤذن گفت : «أشهد أن محمداً رسول الله صلى الله علیه و آله»پس علی بن الحسين

علیهما السلام بگریست ؛ و ناله آنحضرت بلند گشت ، وفرمودای یزید از تو پرسش میکنم بخدای آیا این محمد جدمن است ؟ ياجد تویزید گفت جدتو است ؛ فرمود . پس از چه روی اهل بیت اورابکشتی و پدر مرا بکشتی ،«وأيتمتني على صغر سني ، ومرادر این خوردسالی یتیم ساختی ؛ پس یزید جواب آنحضر ترا باز نداد ، وبسرای خویش بازرفت ، و گفت مرا بنماز حاجت نباشد ؛ این وقت منہال بسوی آنحضرت برخاست ؛ و عرض کرد : كيف أصبحت يابن بنت رسول الله (ص)»ای فرزندرسول خدای چگونه بامداد فرمودی امام زین العابدین سلام الله علیه فرمود :

ص: 233


1- گرايان : مابل
2- اورابه بزرگی یاد کردم چنانکه شایسته او است و او را بعظمت ستودم آنسان که لایق اوست و حق و واقع را ادا کردم.
3- و حدانیت او باهر شهادت دهنده گواهی میدهم و به یکتایی او در برابر هر کس که منکر باشد اقرار میکنم .

«كيف حال من أصبح الستر والغطا وقد اعدموا الكافل والحمى فما ترانى الااسيراً ذليلا قد عدمت الناصر والكفيل قد كسيت انا واهل بيتى ثياب الاسى و قد حرمت علينا جديد العرى فان تسئل فها انا كماترى قد شتمت فينا الاعداء ونترقب الموت صباحاً ومساء ثم قال قد اصبحت وقد قتل ابوه وقل ناصره وينظر الى حرم من حوله اسارى قد فقدوا العرب تفتخر على العجم لان محمد أصلى الله عليه و آله منهم ونحن اهل بيته اصبحنامقتولين مظلومين قدخلت بنا الرزايا نساق سبايا ويخلب هدايا كأن حسبنا من اسقط الحسب و نسبنا من ارذل النسب كأن لم نكن على هام المجدر فينا و على بساط جليل الملك ليزيد لعنه الله و جنوده و اصبحت بنوا المصطفى صلى الله عليه و آله من ادنى عبده فرمود چگونه خواهد بود حال آن کس که با مداد نماید؟ گاهیکه پدرش شهید و خودش بي ناصر ومعين وحرمش اسیر و بی پوشش و حجاب و کافل و حامی است ، دشمنان بر وی شماتت کنند و در بامدادو شامگاه مترصد بيك اجل باشیم آنگاه فرمود عرب بر عجم مفاجرت که محمد از ما میباشد؛ و قریش با مداد نمود گاهی که بر تمامت مردم افتخار میجست که محمد صلی الله علیه واله از ایشان است ما که اهل او هستیم با مداد نمودیم که مقتول و مظلوم شدیم رزايا و مصيبات بر ما چنگ در انداخت ، و مارا اسیر ساختند و شهر بشهر بتاختند ، گوئی در حسب و نسب از تمامت مردمان فرود تریم ، وهرگز بر مدارج ومجد و جلالت ارتقا نجسته ایم ،وبر بساط عزت قدم نگذاشته ایم؛ و ملك مملكت با مداد نمود هنگامی در چنگ یزید و جنود عنودش در افتاده، و فرزندان مصطفی چاشتگاه نمود گاهی که در نزد ایشان چون بندگان مینمودند چون مردمان این کلمات بشنیدند و از هر سوی و کنار شدندو زار بگریستند، و ناله و نهیب بر آوردند، و از آنگونه کلمات و آن حالات سخت باندوه یزید شدند بسی بیمناک شد تافتنه انگیزش نیابد، چه میدید که تمامت مردمان گوش و هوش بدوسپرده اند و دل و روان در حضرتش گروگان ساخته اند؛ و تخم محبت و مودتش را در مزرع قلوب

ص: 234

بیفشانده اند ، پس با آنکس که آنحضرت را بر فراز منبر صعوددادی ؟ همانا میخواستی ملك و پادشاهی مرا زایل گردانی ؟ مؤذن گفت سوگند بخداوند هرگز نمیدانستم این غلام بمانند اینکلام متکلم شود ، یزید گفت : مگر ندانسته بودی که وی از اهل بیت نبوت و معدن رسالت است، مؤذن گفت : پس از چه روی پدرش را بکشتی و او را در خورد سالی یتیم ساختی ؛ یزید برآشفت وبقتل مؤذن فرمان داد.

در ریاض الاحزان از کامل نقل مینماید که چنان میگویند که امام زین العابدین علیه السلام يزيد عليه اللعنه را فرمود : ايها الا میں مرا رخصت ؛ کن تا روز جمعه در مسجد خطبه برانم ؛ یزید گفت باسی (1)در این کار نمیرود؛ و چون روز جمعه در آمد؛ یزید خطیبی فصیح و بلیغ بیاورد ، و با او گفت : بر منبر برشو و خطبه بران، و آنچند که نیرومند هستی و استطاعت داری حسین و پدرش را بنا سزایاد کن ، وشیخین (2)را تمجید گوی ؛ و پایانش را بمدح آل ابی سفیان مذیل (3)دار ، خطیب بفرمان يزيد کار کرد و چون از منبر فرود شد، علی بن الحسين الام روى بجانب یزید آورد و فرمود : مرا نیز رخصت کن تا چنانکه با من وعده بر نهادی بر منبر شوم وخطبه برانم .

یزید بر وعده خود پشیمانی گرفت ؛ و آنحضر ترا ماذون(4) نداشت؛ و مردمان در این امر بشفاعت زبان بر گشادند؛ و یزید همچنان انکار نمود ؛ پس پسرش معوية ابن یزید گفت: ای پدر از چه روی علی بن الحسین را در این امر اجابت نمیکنی ؟ با اینکه کودکی بیش نیست ؛ و او چه داند خطبه چیست ؟ و کلام چه ؟ و گمان همیبرد که اگر بکلامی شروع نماید با تمامش قدرت نیابد یزید گفت : شما از اهل این بیت بیخبر هستید ، همانا علم وحکمت و فصاحت و بلاغت موروث ایشان است، و من در بیم همی

ص: 235


1- باسی در این کار نمیرو : عیبی ندارد
2- شیخین تننمه شیخ : بزرگ زعيم منظور از ابوبکر و عمر است
3- مذيل : در پائین و دنباله چیزی قرار دادن
4- ماذون اذن داده شده.

باشم که ازینکار احداث فتنه بشود ، ومارا مورث احداث فتنه بشود ، ومارامورث و بال (1)و نکال (2)گردد، آنجماعت

بسى الحاح (3)نمودند ؛ و در قبول آن مسئلت مبالغت ورزیدند . 14 آنحضرت را دستوری داد بمنبر برشود؛ چنانکه مسطور گشت.

در کتاب احتجاج طبرسی مسطور است؛ که چون علی بن الحسين علیه السلام را در جمله آنانکه از اولاد حسین بن علی و اهالی آنحضرت باسیری بسوی شام حمل میکردند، بر یزید بن معویه در آوردند گفت : یا علی سپاس خداوندیرا که پدرت را بکشت ، فرمود: پدرم را مردمان بکشتند؛ گفت : سپاس خداوندرا که او را بکشت، و مرا از اندیشه او آسایش داد ، فرمود بر هر کس که پدر مرا بکشت لعنت خدای باشد ؛ آیا چنان بینی که من خدای عز وجل را دور بدارم؟ یزید گفت: یا علی بر منبر بر دو و مردمان را از این فتنه و نصرت و فیروزی که خدای تعالی امیرالمؤمنین را بهره ور فرمود ، آگاهی بخش على بن الحسين فرمود ما أعرفنى بما تريد آنچه میخواهی من نيك ميدانم ،پس آنحضرت بر منبر صعود داد ؛ و خدای را سپاس گذاشت و ثنا گفت ، و بر محمد صلى الله عليه و آله درود فرستاد ؛ آنگاه فرمود :

«یا ایها الناس من عرفني فقد عرفنى ومن لم يعرفنى فأنا أعرفه بنفسى أنا ابن مكة ومنى أنا بن المروة والصفاأنا ابن حمد المصطفى أنا ابن من لا يخفى أنا ابن من علافاستعلى فجاز سدرة المنتهى فكان من ربه قاب قوسين أوادنى ».

اینوقت ضجيج مردمان شام بناله وزاری بلند گردید ؛ و یزید بیمناک شد که او را از نشستنگاه خلافت و و ساده سلطنت خلع نمایند با مؤذن گفت اذان بگوی ، چون مؤذن گفت«الله اكبر ، علی بن الحسین بر منبر جلوس فرمود ؛ و چون مؤذن گفت اشهدان لا اله الا الله اشهدان محمدا رسول الله ، آنحضرت بگریست ؛ آنگاه روی بیزید کرد و فرمود: ای یزید این محمد پدر تو است ؟ یا پدر من است

ص: 236


1- و بال ،عذاب اشکنجه
2- کال : عقوبت اشکنجه
3- الحاح : اصرار ، پافشاری کردن

قالَ بَلْ أَبُوكَ فَانْزِلْ فَنَزَلَ

یرید :گفت محمد صلی الله علیه و آله پدر تو بود؛ فرود آی ، و آنحضرت فرود آمد

و در گوشه در مسجد کمحول حاجب وبروا يتى مولى رسول خدای آنحضر ترا بدید و گفت : چگونه روز بشب آوردی؟ یا بن رسول الله فرمود :

أَمْسَيْنَا بَيْنَكُمْ مَثَلُ بَنِي اسرائيل فِي آلِ فِرْعَوْنَ يَذْبَحُونَ أَبْنَائِهِمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسائِهِمْ وَفِيُّ ذالكم بَلاءُ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمُ

چون یزید بمنزل خود بازگشت ، علی بن الحسین را بخواند و گفت : آیا با پسرم خالد مصارعت میجوئی؟ چنانکه در جای خود مذکور شود، چنان معلوم میشود که این خطبه در مجلس اول قرائت شده و از اواخر کلام چنان مکشوف میگردد که در

مسجد روی داده است .

در کتاب نورالعین تالیف ابی اسحق اسفراینی بعد از شرح رؤیای حضرت سکینه سلام الله علیها مسطور است که پس از آن یزید ملعون با خطیبی فصیح اللسان و خدای نشناس فرمان کرد که مردمان را در مسجد جامع فراهم ساز و بر منبر برآی و بسب(1) على وأولادش لب گشای ، خطیب بفرمان یزید کار کرد، و آنچند که توانست در سب شیر خدای و اولاداو ومدح آل ابو سفیان سخن راند ، چون علی بن الحسین و برادران و و خواهرانش بشنیدند ، آنحضرت بروی بانگ زد؛ و فرمود :

«ویلک خطيب لقد أسخطت الرب وأرضيت العبد فعليك لعنة الله ، وای برتو ای خطیب،همانا ازین خطبه راندن و ازین گفتار و کردار پروردگار را بخشم آوری ، وبنده را خوشنود خواستی ، آنگاه بسوی یزید شد و بآن مردود(2)فرمود:«ائذن لي ان أرقى المنبر وأتكلم بما يرضى الله وينفع الناس ، مرا اجازت ده تا براین منبر برآیم و بسخنی که خدایرا خوشنود و مردمانرا سود آورد تکلم نمایم؛ یزید پزیرفتار نشد آنانکه حاضر بودند بایزید گفتند: از چه روی اور ارخصت ندهی؟ گفت : ایجماعت من باحوال این غلام و برادرانش عارف هستم ای قوم ایشان خانواده هستند که بزرگ و كوچك ايشان بحكمت اختصاص یافته اند .

ص: 237


1- سب : فحش ناسزا گفتن
2- مردود . رانده شده

وایشان نسل ابی تراب باشند . و مار نمیزاید مگر بچه مار آنمردم با یزید گفتند ترا بحق خدای سوگند همی دهیم، مگر او را مأذون داری ، و آنملعون ناچار گشت ، و گفت : یاعلی بر منبر برآی و بآنچه خواهی لب گشای ؛ علی بن الحسین بر فراز منبر جایگرفت ،و خدایرا سپاس و ستایش و رسول را بصلواة و درود بستود ؛

و فرمود :

«أيها الناس أحذركم الدنيا وما فيها فانها دار زوال وهى قد أفنت القرون الماضية وهم كانوا أكثر منكم مالاواطول أعماراً وقد أكل التراب جسومهم وغير احوالهم اقتطعون بعدهم هيهات هيهات فلابد باللحوق و الملتقى فتد بروا ما مضى من عمركم وما بقى فافعلو فيه ما سوف يلتقى عليكم بالاعمال الصالحة قبل انقضاء الاجل و فروغ الامل فعن قريب يؤ خذون من القصور الى الصور وب--ا فعا لكم تحاسبون فكم والله فاجر قد استمكلت عليه الحسرات وكم من عزيز قد وقع في مسالك الهلكات حيث لا ينفع الندم ولا يغاث من ظلم و وجدوا ما عملوا حاضراً ولا يظلم ربك أحداً أيها الناس من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني أعرفه بنفسي أنا على بن الحسين بن على أنا ابن فاطمة الزهراء أنا ابن خديجة الكبرى أنا ابن المروة والصفا أنا ابن من صلى بملائكة السماء أنا بن من دنى فتدلى فكان قاب قوسين أو أدنى أنا ابن صاحب الشفاعة الكبرى انا ابن صاحب الحوض واللواء انا ابن صاحب الدلائل و المعجزات انا ابن صاحب القرآن و الكرامات انا ابن السيد المحمود انا ابن من له الكرم و الجود انا بن المتوج بالاشراق انا ابن من ركب البراق انا ابن حكمة صفوة اسمعيل انا ابن صاحب التاويل انابن الصادر والوارد انا ابن الزاهد العابد انا ابن الوافي بالعهود أنا ابن رسل الملك المعبود أنا ابن سيد البررة انا ابن المنزلة عليه سورة البقرة انا ابن من تفتح له ابواب الجنان انا ابن المخصوص بالرضوان انا ابن المقتول ظلماً انا ابن مجزوز الراس من القفا انا ابن العطشان حتى قضى انا ابن طريح كربلاء انا ابن مسلوب العمامة والرداء انا ابن من بكت عليه ملائكة السماء ايها الناس ان الله ابتلانا ببلاء حسن حيث جعل فينا راية الهدي و جعل فى غيرنا راية الردى و فضلنا

ص: 238

على جميع العالمين واتانا مالم يؤت احداً من العالمين و خصنا بخمسة اشياء لم توجد فى الخلق اجمعين العلم و الشجاعة والسماحة وحب الله ورسوله واعطانا مالم يعط احداً من العالمين .

ایمردمان همانا شما را از جهان و خواسته این سرای ایرمان بیم و پرهیز همی دهم با چه جمله، دستخوش فناوزوال و پای کوب بلاو وبال است؛ و این همان سراچه(1)پر مکر و فریب و سرای آفات و آسیب است؛ که قرنهای بر گذشته و مردمان کیهان در نوشته را بزیر پی آفات وفنا ومهالك و بلا در سپرده است و با اینکه پیشینیان گروه وبر گذشتگان انبوه از خواسته این جهان ناپایدار و لذایذ این روزگار غدار از شماها خوردار تر، و بزندگانی این سرای آمال و امانی و شماره روزگار کامکار تر بوده اند ، و با همه این جمله سرانجام آن ابدان متنعمه راخاک گور فرو خورد ؛ و آن اجسام با نعمت و ناز را مار و مورا نباز گشت ؛ و انقلاب اینچرخ بازگون حالات ایشانرادیگر کون ساخت آیا شماها بعد از فناوز وال چنان گروهان گرده و انبوهان انبوه در زندگی و پایندگی دست طمع و طلب دراز و چشم امید و آز فر از گردانید؟ یعنی از آن پس نگران همی هستید که انبوه برگذشتگان و گروه جهان در نوشتگان با آن نیرومندیها وطول اعمار و فراوانی روزگار اینگونه بمکر و فریب این زمانه نابکار گرفتار ، وبآسیب این دنیای ختار (2)دچار و از فراز عمارات و قصور در دخمه گور منزل گزیدند، و از نزهتگاه (3)عيش وسرور بامور ومارانیس گردیدند ؛ چگونه شماها که با آنان یکسان و يك سنگ نیستید بدوام و قوام آهنگ جوئید.

وبلذت وسرور غرور ورزید هیهات هیهات ؛ هرگز این اندیشه نباید و این طمع نشاید؛ بلکه باید در همین راه گام نهاد ، و از همین پیمانه جام گرفت ؛ با پيك مرك انباز شد و با مردگان دمساز گشت ؛ پس نيك بينديشيد و از آنچه از عمر عزیز وروز گاز گرامی بر گذشته و در آنچه بجای مانده بتعقل و تفکر رويد ؛ و در اعمال خویشتن بدیده دانش

ص: 239


1- سراچه: سراى كوچك . قفسی که ته ندارد
2- ختار : پر مکرو فریب
3- نزهتگاه : جای خوش هوا که برای تفرج مناسب باشد

بنگریدن شوید ، و در ایام زندگانی و نوردیدن این پهنه امانی کردار بپای گذارید ؛ و اعمالی ظاهر سازید که چون عوضش دریابید زیانکار نگردید و در عوض سود و منفعت زیان و زحمت نبرید .

و شمارا بجمله واجب ولازم است که از آن پیش که مدت زندگانی سپری ، و طومار عمر نوردیده و زمان پیمودن پیمانه امل منقضی ، و هنگام نوشیدن جام مرك واجل پدید گردد ، اعمال صالحه و افعال حسنه بجای آورید، همانا عنقريب بينك و چنگال حوادث گرفتار ، و از قصور عاليه بقبور بالیه (1)رهسپار شوید ، و با اعمال و افعال خویشتن در معرض حساب حاضر گردید ، سوگند با خدای چه بسیار مردمان باشند ، که در این جهان بنفسق و فجور روز سپرده اند.

و آن هنگام آیات (2)اندوه و آثار حسرات برایشان استکمال می پذیرد ، و چه بسیار عزیزان هستند که در مسالك (3)هلكات (4)ومخاطر بليات بخواهند افتاد ؛ و در آن هنگام که پشیمانی را سودی نیفتد ، و هر کس ظلمی کرده و ستمی رانده باشد پناه نیابد و هر کس هر کاری کرده و ذخیره بر نهاده حاضر بیند؛ و پروردگار قهار در جزئی و کلی ب عدالت حکومت فرماید؛ و بقیۀ این خطبه مباركه باندك بينونت مكرر مذكور و ترجمه شده است.

بالجمله امام جعفر صادق علیه السلام میفرماید این هنگام فریادو ضجيج بگریه و ناله بلند گردید ویزیداندیشه بر آن بر بست که فرمان باذان دهد تا آنحضر ترا خاموش گرداند و سخنش را قطع نماید، با مؤذن باذان اشارت نمود ، چون گفت : الله اکبر امام فرمود « الله أكبر فوق کل کبیر، و چون گفت : «أشهد أن لا اله الا الله ، آنحضرت فرموده اشهدان لا الله الا الله و چون گفت : «اشهد ان محمدا رسول الله »با مؤذن فرمود: بحق خدای بر تو ساکت باش ؛ مؤذن خاموش گشت آنگاه فرمود: ای زيد محمد جد من است يا جد تو است ؟ اگر کوئی جدمن است راست گفته باشی

ص: 240


1- بالیه : فرسوده کهنه
2- آیات ، جمع آیه : نشانه ، علامت
3- مسالك ، جمع مسلك ، طريق ، روش
4- هلكات . جمع هلكه. هلاکت

و اگر کوئی جدتو میباشد دروغ گفته باشی ، یزید گفت : جد تو است ؛ فرمود : پس از

چه روی ذریه او را بکشتی و حریمش را اسیر ساختی .

یزید ملعون خاموش گردید و مردمان سخت بگریستند، و ناله و فریاد برآوردند و گفتند همانا مصیبتی عظیم و بلیتی بزرگ در اسلام روی کرده است ، چون یزید نگران اینحال و این آشفتگی و حزن و اندوه و خروش و ناله مردمان گردید سخت بیندیشید؛ تا مبادا بخاك هلاك و دمارش در افکنند ؛ پس با مردمان گفت :

أَيُّهَا النَّاسُ أَ تَظُنُّونَ أَنِّى قَتَلَةِ الْحُسَيْنِ فَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَهُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ عَامِلِى بِالْبَصْرَةِ

چنان گمان میبرید که قاتل حسین منم ؛ خدای لعنت کند قاتل حسین را همانا عبیدالله بن زیاد که بر بصره عامل من است او را بکشت آنگاه فرمان کرد تا آنکس را که حامل سر مبارک بود با آنکه باوی همراه بودند حاضر گردانند ؛ تا از چگونگی قتل آنحضرت از ایشان پرسان گردد ، چون حضور یافتند از میانه با شبث بن ربعی روی کرد ؛ و گفت وای برتو من ترا بقتل حسین فرمان کردم ؟ گفت ني لعنت خدا بر قاتل حسین باد ، پس با خولی بن یزید اشارت نمود و گفت : من ترا بکشتن حسین مامور ساختم ؟ گفت نی لعنت خدای بر کشنده حسین باشد.

بالجمله با آنانکه حاضر بودند باهر يك اينگونه جواب وسؤال بپای رفت ، و نوبت بحصين بن نمير رسيد و او نیز چون دیگران سخن راند ، آنگاه بایزید گفت آیا خواستاری که ترا از قاتل حسین علیه السلام خبر گویم ؟ گفت آری گفت مرا زینهار بخش گفت در امان هستی .

«فقال أيها الامير ان الذي عقد الرايات ووضع الاموال وجيش الجيوش وارسل الكتب واوعد الوعائد هو الذي قتله»گفت ای امیر آنکس که رایات بر بست و اعلام برافراشت بپرداخت و لشگر ،بساخت و نامه ها از پی نامه بنگاشت و مردمان را در

اطاعت خویش بخواند ، و در عصیان قرین تهدید داشت چنین کس حسین علیه السلام

را بکشت ؟ یزید گفت اینکار از که نمودار شد ؟ حصین بن نمیر گفت :

ص: 241

تو بپای آوردی ؛ یزید از سخن او بسیار خشمگین گردید و منزل خویش باز گشت و آن طشت را كه سر مبارك حسين علیه السلام در آن بود در حضور خویش بگذاشت ، وهمی بر آن نگریست و بگریست و بر چهره خویش طپانچه زدو همی گفت مرا با حسین چه بود و چکار بود مرا با او؟.

در کتاب انوار نعمانیه و دیگر کتب اخبار از منهال بن عمر و مرویست ؛ که یکی

روز در بازارهای دمشق راه میسپردم؛ بناگاه علی بن الحسین علیه السلام را بدیدم که بر عصای خویش تکیه فرموده دوپای مبارکش مانند دو چوبه نی ، و خون از هر دو ساق مبارك سیلان (1)داشت و چهره مبارکش زرد شده بود از این حال گریه در گلویم گره گشت و عرض کردم یا بن رسول الله چگونه با مداد فرمودی.

«فبكى وقال كيف حال من اصبح اسير اليزيد بن معوية ونسائى الى الان ما اشبعن بطونهن ولاكسون رؤسهن نائحات الليل والنهار ونحن يامنهال كمثل بني اسرائيل في آل فرعون يذبحون ابنائهم و يستحيون نسائهم أمست العرب و تفتخر على العجم بان محمد عربی وامست قریش تفتخر على العرب بأن محمداً منهم و امسينا معشر اهل البيت مغصو بين مقتولين مشردين ما يدعونا يزيد اليه الا نظن القتل انا لله وانا اليه راجعون على بن الحسین بگریست و فرمود چگونه است حال آنکس که بامداد نماید در حالتی که اسیر یزیدبن معویه باشد واهل بيت من تا كنون باشکم گرسنه وسر بی پوشش روزان و شبان گریان و نالان باشند ، و همه مقتول و مغصوب و پراکنده باشیم؛ و هر وقت

یزید مارا طلب نماید گمان قتل برخود بریم انالله وَ أَنَا الیه راجِعُونَ (2)منهال گوید گفتم ایسید من اکنون بکجا میشوی و اراده داری؟

«قال المحبس الذي نحن فيه ليس له سقف والشمس تصهر نابه ولاترى الهواء فأفر

منه لضعف بدنى سويعة وارجع خشية على النساء فبينما هو يخاطبني واخاطبه واذا بأمرءة تنادیه فتركنى ورجع اليها فحققت النظر اليها واذا بها زينب بنت على تدعوه الى این تمضى يا عيني.

ص: 242


1- سیلان : جاری شدن ، روان بودن
2- البقره (156)

فرمود بمحبسى که در آن هستیم میشویم که سقف ندارد و از تابش آفتاب میگدازیم و هیچ مکانی و مغاکی(1)نیست که با این ضعف بدن و سستی تن اندك مدتی راحت گیرم و بسبب خشیت (2) برنسوان مراجعت مینمایم ؛ پس در همان حال که با آنحضرت مکالمت داشتیم زنیرا بدیدم که آنحضرت راندا همی کرد پس مرا بگذاشت و بدا نسوی روی گذاشت؛ چون نيك بديدم زینب دختر امیرالمومنین علیه السلام بود که آنحضرت را میخواند

و میفرمود ای روشنی دیده من بکجا میشوی و آنحضرت مراجعت فرمود و من باز شدم و همه گاه بیاد آنحضرت و آنحالت گریان بودم ، و در کتاب لهوف درباره کتب سیر مذکور است که امام زین العابدین علیه السلام روزی در بازارهای دمشق راه میسپرد منهال بن عمرو آنحضرت را استقبال نمود و عرض کرد چگونه شامگاه فرمودی یا بن رسول الله قال امسيت كمثل بنى اسرائيل فى آل فرعون يذبحون ابنائهم و يستحيون نسائهم يا منهال امست العرب تفتخر على العجم بأن محمدا عربي وامست قریش تفتخر على سائره بأن تحدا منها وامسينا معاشر اهل بيته مقتولین مغصوبين مشردين فانا لله و اناالیه راجعون مما امسينا فيه يامنهال »

در تفسیر منهج الصادقین در سوره بنی اسرائیل از منهال بن عمرو مرؤیست که روزی در خدمت علی بن الحسين علیه السلام شدم ، و عرض کردم یابن رسول الله چگونه فرمودی ؛ فرمود:

اصبحت والله بمنزلة بنى اسرائيل من آل فرعون يذبحون ابنائهم و يستحيون نسائهم و

اصبح خير البرية بعد رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم يلعن على المنابر واصبح الحسين مقتولا مظلوما آنگاه آنحضرت چندان بگریست که قطرات اشك از دیده شریفش بر دو گونه مبارکش جاری گشت پس از آن فرموده واذلا لامة قتلت ابن بنت نبيها ذلت وخواری باد قومیرا که پسر پیغمبر خود را کشتند.

معلوم باد که در نگارش این خطب مبارکه علی اختلاف الروايات وتطويل (3)کلام بدو عذر معتذريم ؛ وقبول اعتذار را از کرام قوم و فخام جماعت خواهش کرد؛

ص: 243


1- مغاك : گودال
2- خشيت : خوف : وحشت
3- تطويل کلام کش دادن سخن

نخست استيعاب (1)کلمات و خطب آنحضرت على حسب المقدور (2)دوم وضوح مطلبی مبهم ، چه از کلیه این اخبار مطالب مخفیه آشکار میشود ؛ اولا باز می نماید که طول مكث اهل البيت صلوات الله عليهم در دمشق بچه مقدار است؛ دیگر اینکه باز می نماید که اینخطب مبارك وكلمات شریفه بعضی در اوایل ورود و برخی در مجلس اول ملاقات با یزید، و بعضی در مجلس و بعضی در مسجد و پاره با حضور یزید و پازه بی حضور آن پلید و برخی بلابد از خود آنحضرت ،و بعضی قبل از ظهر بدلیل پرسیدن مكحول يا منهال كيف اصبحت یا بن رسول الله و برخی بعد از ظهر بدلیل سئوال ایشان کیف امسيت يا بن رسول الله »و بعضی دور نباشد از سایر اهل بیت باشد بدلیل ايتمنى على صغرسني، وقول مؤذن . «فلم قتلت اباه وايتمته على صغر سنه، واينكلمات یزید که گاهی با مؤذن گوید : دست اینغلام را بگیر و بر منبر برشو ؛ و گاهی تکلم خطیب که من نمیدانستم این کودک چنین تکلم نماید و گاهی سخنان اهل شام که این کودک برفراز منبرچه میتواند بگوید ، و اگر نظرش باین جماعت بیفتد نیروی سخن کردن نیابد؛ و گاهی که مکالمه آن ملعون بآ نحضرت که بر منبر برآی و از نصرت و فیروزی ما باز نمای لابد این سخن با کودکان نشاید ؛ و كودك را چون امام محمد باقر سلام الله عليه که بتصريح علمای خبر و عموم محدثین در کربلا حضور داشته فرزند نشاید؛ و بجز كودك نيز یتیم خوانده نشود ، و امتیاز در میانه این اخبار با محققین کامل راجع است ؛ و دیگر از اختلاف احوال یزید و مجالس متعدده او در احضار اهل بیت خبر میدهد ، وطول مدت مکث حضرات را میرساند ، چه گاهی چنانکه اشارت شد بخشم و کین و ستیز میرود ، و گاهی اظهار مهر و حفادت مینماید.

گاهی در حق آن ملعون چنانکه مذکور شد فرموده اند : کافری بقساوت وشقاوت او ندیدیم؛ و گاهی موافق خبر فصول المهمه از حضرت سکینه سلام الله عليها چنانکه مذکور آید میفرماید : سوگند با خدای کافرمی بهتر از یزید ندیدم ،ونیز

ص: 244


1- استيعاب : فراگرفتن شامل شدن
2- على حسب المقدور باندازه ای که توانایی هست

میرساند که آن ملعون چندین مره آهنگ قتل علی بن الحسین علیهما السلام را نموده است، و بسی مجالس و محافل دل خویش را از کین و بغض خود بپرداخته ،و بعد از آنکه آتش کین و خشم او خمود (1)یافته و بعضی مشاهدات نیز روی داده: از قبیل معجزات سر مبارك و حضرت علی بن الحسین و خوابهای زنها وحضرت سکینه و مکالمات رسول ملك روم و جائليق و عالم يهود وراس الجالوت خواه با او يابا ابو الاسود محمد ابن عبد الرحمن چنانکه درجلاء العیون اشارت شده و نیز بسبب هيجان قلوب اهل شام بلابد و ناچار از در مهر و حفادت بیرون شده و بمراجعت اهل بيت تمکین نهاده و گرنه ایشان را هرگز از دمشق رها نمیساخت ، بلکه رجال ونساء و کبیر و صغیر را چندان باز میداشت ، تا تلف شوند یا خودش بجمله را تباه گرداند و چون خدای نخواست ممکن نشد و این حسرت را با عقوبت جهنم تو ام ساخت ، و نیز میرساند که اهل البيت مدتها در مجلس بوده اند و راه بیرون شدن نداشته اند و از آن پس مدتی در خرابه بوده اندو راه بیرون شدن نداشته اند ؛ و از آن پس مدتی در حرو با اختیار خود در اسواق(2)دمشق حرکت میفرموده اند، چنانکه از حدیث منهال بن عمرو مكشوف افتاد ،و نیز میرساند که مدتها بحرمت و عزت گذرانده اند؛ چنانکه از منزل دادن ايشانرا در سرای یزید و رفتار زنهای آل ابی سفیان بایشان و ماتم داری ایشان در حضور امام علیه السلام(3)در تغذی و تعشی (4)بایزید از این مسائل پرده بر میدارد میدارد .ودر .و درمنتخب شیخ طریح مسطور است؛ که در اوقاتیکه علی بن الحسین علیه السلام در اسر بنیامیه بود ، اینکلمات فرمود :

أيها الناس ان كل صمت ليس فيه فكر فهوغى وكل كلام ليس فيه ذكر فهو هباء ألا وان الله تعالى أكرم اقواماً با بائهم فحفظ الابناء بالاباء قوله تعالى وكان أبواهما صالح فاكرمهما ونحن والله عترة رسول الله فاكر مونا لاجل رسول الله لان جدى رسول الله صلى الله عليه وآله كان يقول فوق منبره احفظوني في عترتي واهل بيتي فمن حفظني

ص: 245


1- خمود خاموش ، آرام و ساکن بودن
2- اسواق جمع سوق بازار
3- تغذى صبحانه خوردن
4- تعشى شام خوردن

حفظه الله و من اذانى فعليه لعنة الله الالعنة الله على من اذاني فيهم حتى قالها ثلث

مرات ونحن والله اهل بيت اذهب الله عنا الرجس والفواحش ما ظهر منها و مابطن و نحن والله اهل اختار الله لنا الآخرة ويروى عنا الدنيا ولذاتها ولم يمتعنا بلذّ اتهاء »

میفرماید ای مردمان همانا آن سکوت و خموشی که از روی تفکر در صنایع قدرت و تعقل و دایع (1)فطرت و سپاس ودایع نعمت ، نعمت ، وعلائم و علائم قدرت وشمائم (2)رحمت و نسائم (3)مغفرت و آیات عذاب و عقوبت و جلایل (4)خلقت حضرت احدیت و غیرها نباشد؛ همانا گمراهی و غوایت است؛ و آن کلامی که در ذکری نباشد غباری بی اختیار است؛ دانسته باشید که خدای تعالی اقوامی را بسبب پدران ایشان و جلالت آباء ایشان گرامی و مکرم داشت ، و حفظ ابناء بآباء فرمود؛ چنانکه در بارهٔ آندو غلام یتیم در قرآن کریم میفرماید که چون پدر ایشان صالح بود خداوند دوپسر گند باخدای ما عترت رسول خدای هستیم؛ پس شما با ما اکرام او را مکرم داشت سو نمائید بسبب رسول خدای زیرا که جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله گاهی که در فراز منبر خویش بود فرمود : مرادر عترت و اهل بیت من محفوظ بدارید ؛ و در كس مرا و مقام مرا محفوظ بدارد خداوندش حفظ فرماید، و هر کس مرا رنج و گزند رساند لعنت خدای بر او باد دانسته باشید که لعنت خدای بر آنکس باشد که مرا درباره ایشان آزار و اذیت رساند و این فرمایش را سه مره با خدای مائیم ؛ اهل بیتی که خدای تعالی رجس و فواحش را خواه در ظاهر و خواه در باطن از ما برداشت ، و سوگند با خداوند مائیم اهل بیتی که خدای تعالی آخرت را از ما اختيار فرمود؛ و دنیا را از ما باز داشت و بلذات آن متمع و بهره ور

نخواست

ص: 246


1- ودائع جمع ودیعه چیزیکه امانت گذارده میشود:
2- شمائم جمع شمیم بوی خوش
3- نسائم جمع نسیم باد ملائم
4- جلائل جمع جليله بزرك مهم

معلوم باد که از بعضی روایات چنان مستفاد میشود ؛ که مجلس اهل بیت در مسجد خرابه بوده ؛ از پاره روایات مکشوف میافتد که در بیتی خراب بوده ؛ و از روایت صدوق عليه الرحمة در کتاب امالی معلوم میشود که زنان امام حسین علیه السلام را با علی بن الحسین در مجلسی جای داده اند که حافظ سرما و گرما نبوده است؛ چندانکه از سورت (1)سرما و گرما چهرهای مبارکشان پوست نهاده است و از پاره اخبار معلوم میشود که ایشان در اوایل ورود که در مجلس بوده اند بمیل و اراده خویشتن حرکت نداشته اند ، چنانکه در خبر مجلس یزید وصدور آنمكالمات مسطور است که فرمان کرد ؛ ایشانرا بمحل خود باز گردانند ؛ و از پاره اخبار آشکار میشود که ایشان مدتي نيز در محل ومنزلى که داشته اند ؛ و بسیار برایشان سخت میگذشته باختیار خود بیرون میشده اند ؛ منتهای امر بی دیده بان نبوده اند چنانکه در حدیث آنحضرت در اسواق با منهال معلوم گردید؛ و از اینکه فرموده اند ما را در مجلسی جا ساختند که نه از گرمی روز نه از سرمای شد. آسایش داشتیم ؛ با اینکه ما را از حروقریعنی گرما و سرمانگاهبان نبود نیز امتداد مدت در محبس نموده میشود ؛ چه قر بضم و تشدید بمعنی برد (2)است یا اینکه مخصوص بسرمای زمستان است.

پس از این خبر معلوم میگردد چندان در زندان بوده اند ، که در هواها تبدیل و تغییر پدید کرده است ، چه آنروزیکه گرم باشد و اسباب زحمت شود شبش آنگونه سرد نمیشود که مایه صدمت شود ، و آن شب که برودتش بآنمقام برسد که موجب زحمت گردد؛ روزش بآندرجه گرم نمیشود که اسباب شکایت وطلب حفظ و صیانت آید؛ و همچنین اگر مدت متمادی (3)نباشد از گرمی و شکایت از حرارت به برودت زمستان کجا اتصال میجوید؟ پس بناچار بایست مدت حبس بآنمقدار باشد که تفاوت اهويه (4)ایام و لیالی را بنماید؛ و از سرما بگرما و از گرما بسر ما رجوع

ص: 247


1- سورت : تندی
2- برد : سرما.
3- متمادی: طولانی با دوام.
4- اهويه جمع هوا : جسم لطیف مخصوص که مورد استنشاق موجودات زنده است

نماید ؛ چنانکه در خبری که رأس مبارك چهل روز علاقه بود (1)؛ وعلى بن الحسين زیارت میفرمود و زنان و مردان حریم زیارت میکردند ، ومردمان بزیارت میشدند، بر طول مدت دلالت دارد ، وهمچنین رؤیای حضرت سکینه سلام الله علیها که میفرماید : بعداز آنکه چهار روز اززمان حبس بگذشت ؛ این خواب را بدیدم بگذشت ؛ این خواب را بدیدم و دیگر آن روایت صدوق در امالی که علی بن الحسین علیهما السلام ابتلا وزنان را در مجلسی که ایشان را از حروقر نگاهبان کردند ؛ چندانکه پوست از چهره بگذاشتند ؛ وهیچ سنگی از بیت المقدس نبود حبس برنگرفتند جز اینکه خون تازه درزیرش بدیدند ؛ و مردمان آفتاب را بر دیوارها سرخ نگریستند ،چون ملاحف (2)و معصفره (3)تا گاهی که علی بن الحسين علیهما السلام زنانرا بیرون برد ، وراس شریف را بكربلا باز گردانید ؛ دلالتی بزرگ بر طول مدت اقامت در دمشق دارد ، چه این خبر دلالت میکند بر اینکه حمرت (4)شمس بر دیوارها برحسب استمرار بوده است : تا گاهی که علی بن الحسسین زنان را از دمشق بیرون برده وسرمبارك رابكربلا بازگردانید و موافق اخبار متعدده این علامت حمرت ششماه بطول انجامیده ، بلکه در بعضی روایات یکسال بوده است ؛ و اینکه از پاره روایات مستفاد میشود حبس ومكث درزندان دوروز بوده است ، وامام علیه السلام بآن اشارت فرموده است ؛ بعد از آنکه با حارسان و رومیان بزبان خود آنسخنان که مذکور گشت گفتند بوده است.

و اینسخن در اوایل حبس نبوده بلکه بعد از گذشتن مدتی دیر باز بوده ؛ یا اینکه مقصود از اطلاق (5)این بوده است که از آن حبس و قید سختی که در آن اندر بودیم رها کردند ، نه از مطلق حبس یا از آن محبسی که گمان میرفت برایشان فرود آید رها نموده ؛ وبجای دیگر جای ساختند گاهی باغل وزنجیر و نہایت سختی بوده اند.

ص: 248


1- علاقه : آویزان
2- ملاحف جمع ملحفه لباس رو پوش
3- معصفره.رنگین شده بر نك زرد
4- حمره قرمزی
5- اطلاق رها کردن

گاهی در خرابه گاهی در مسجد خرابه گاهی در سرای یزید گاهی در سرای مخصوص منفرد بخود بوده اند؛ و گاهی بمیل خود در اسواق دمشق حرکت داشته اند ، و از خبر ابن جوزی که یزید ملعون گفت :

لعنت خدای بر پسر مرجانه باد که حسین را بمقاتلت و قتل ناچار و مضطر ساخت ، وحسین از وی خواهش کرد که در بعضی بلاد و ثغور ملحق شود. و ابن مرجانه او را مانع شد و این خبیث در دل نيكوكار وفجار(1)وصالح وطالح تخم عداوت مرا بكاشت ونیز خبر یکه در پایان مقتل ابی مخنف مسطور است؛ که مردمان گویا در خواب بودند و از خواب انگیخته شدند ، و بازارها را بستند و تجدید عزا نمودند ؛ و برای آل عبا مصیبت بپای کردند ؛ و گفتند سوگند باخدای ما نمیدانستیم این سر از آن حسین است و می گفتند سر خارجی است که در زمین عراق خروج کرده است ، و چون یزید این آشوب و آشفتگی مردمان را بازشنید ، جزاء قر آن از بهر مردمان ترتیب کردو در مسجد متفرق ساخت، و چون مردمان از نماز فراغت یافتندی در حضور ایشان بگذاشتندی تا بان اشتغال یابند، و از یاد حسین علیه السلام که همه بیاد اوست بپردازند ؛ لکن در این حاصلی نبخشید و مردم از یادش بیرون نشدند ؛ و از ذکرش بیکسوی نرفتند ویزید ناچار باحضار مردم شام فرمان کرد و گفت: ای مردم شام شما را گمان چنان میرود و چنان همی گوئید که حسین را من کشته ام یا من بقتل او فرمان دادم بلکه ابن مرجانه او را بکشت؛ آنگاه آنان را که در قتل حسین علیه السلام حاضر بودند بخواند و با ایشان آن مکالمات که مذکور افتاد براند ؛ معلوم میشود که مدت طول اقامت طویل بوده چندانکه ابواب مراسلات نکوهش ومكالمات سرزنش آمیز مردمان بروی بازشده ؛ و مردمان اندك اندك از قبايح اعمال او مخبر شده .

و آنانکه از قاتل و مقتول بیخبر بوده اند بازدانسته اند و آشفته شده اند ؛ و یزید بزبان خود خلع سلطنت از دودمانش اندیشه مند گشته ، ولابد طرحی بنو بیفکنده و با

ص: 249


1- فجار ظاهرا صیغه مبالغه بمعنی بدکردار و لفظ جمع نیست

خاندان رسالت اظہار مہر وحفادت را آشکار ساخت ؛ تاباین تمويهات (1)و تمهیدات آتش قلوب را تسکین دهد .

فاضل دربندی در کتاب اسرار الشهاده میفرماید : جہاتی که اسباب اطلاق یزید عليه اللعنه آل رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم را اززندان گشت ، پاره خوارق (2)عادات ومعجزات و کراماتی بود که از رأس شریف و از آل رسول وبعضی خوابها که اززنان خویش شنید و اسباب ندامت واندوه او گردید ، ورؤیای حضرت سکینه سلام الله علیها بود ، اگرچه در ظاهر محض اینکه بر مردمان اعتنا نماند گفت: شماها بخوابهای خود تسلی میجوئید دهشت و وحشت بروی چنگ درافکند ، و نیز بعضی از امراء بنی امیه در رهایی ایشان نزد او اصرار وابرام مینمودند ؛ و نیز تنفر اهل شام را احساس نمود و بزوال ملك خویش بیندیشید ؛ و یقین بدانست که اگر مدتی نیز بر امتداد مدت حبس اهل بیت پیغمبر بیفزاید مردمان هجوم نمایند و او را بکشند ؛ وسلطنت از خاندانش خلع شود ؛ و مردمان را جز حدیث امام حسین علیه السلام سخنی بر زبان نمیرفت ، وهمی هر کس بادیگری گفت : آیا ندیدی باپسر پیغمبر ما چه کردند ؟.

از این روی باطلاق ایشان ناچارشد ، و گفت : سوگند باخدای هر که قاتل حسین است او را میکشم ؛ و این سوگند نیز بدروغ راند چه هیچ اثری در این کار مشهود نگشت بلکه روزتاروز با نجماعت باظہار مہر و حفادت رفت، چنانکه مسعودی در مروج الذهب مينويسد که یزید صاحب طرد (3)و کلاب و جوارح (4)وقرود (5)و فهود(6) ومداومت بر شراب بود و یکی روز بشرب شراب بنشست ؛ ودرجانبر است آن ملعون ابن زیادلعین جای داشت ؛ و این داستان بعداز قتل حضرت امام حسین علیه السلام بود پس روی با ساقی دلارام کرد این شعر بخواند.

ص: 250


1- تمويهات جمع تهویه : بر خلاف واقع جلوه دادن، بدروغ سخن آراستن
2- خوارق جمع خارقه :امری که بر خلاف موازين وعلل طبيعيه وجود یابد
3- طرد: آشکار کردن
4- جوارح جمع جارحه : جانور شکاری
5- قرود جمع قرد بوزینه
6- فهود جمع فهد

اسقنى شَرْبَةً تَرْوَى فوادى * * * ثُمَّ ملفاسق مِثْلُهَا ابْنِ زیاد

صَاحِبُ السرو ألامانة عِنْدِى * * * ولتسديد مغنمی وَ جهادی(1)

آنگاه با خوانندگان و نوازندگان حکم داد تا بتغنی (2)پرداختند .

بالجمله در فصول المهمه بعد از مکالمه فاطمه بایزید میگوید : یزیدفرمان کرد

تا ایشان را در حریم آن ملعون جای ساختند ؛ چون آل رسول صلی الله علیه وآله وسلم درون حریم شدند و هیچ زنی از آل یزید نماند جز اینکه در خدمت ایشان بسوگواری با ایشان انباز گشت و آنچه از حلی و زیور و البسه ایشان را برده بودند ، چندین برابر باز دادند ، ازین روی سكينه سلام الله علیها میفرمود : سوگند باخدای کافری بهتر از یزید ندیدم از این پس یزیدفرمان کرد ؛ تا علی بن الحسین علیهما السلام و حرم آنحضرت را درسرائی مخصوص از بهر ایشان در آوردند و آنچه ایشانرالازم بود از بهرایشان مقرر داشت و تاعلى بن الحسين علیهما السلامحاضر نمیشد روز و شب دست بطعام نمیبرد و درروایتی آنچه زنهای آنملعون در خدمت اهل بیت تقدیم کردند پزیرفته نشد ، و نیز از مکالمات ایشان در ایام توقف در دمشق باهند دختر معويه وعاتکه دختر یزید بفاصل مذکور داشته اند که در این مقام نه در خور نگارش است. و بروایت شیخ مفید ایشانرا در سرائی متصل بسرای یزید جای دادند. گاهیکه علی بن الحسین در دمشق جای داشت ، آنحضرت را با برادرش عمر بن الحسین و از بنی اعمامش مانند عمرو بن الحسن وغيره دعوت میکرد ، و برخوان مائده (3)جای میداد واظهار رأفت میکرد، جز ایشان هیچکس را در مائده او رخصت جلوس نبود، و از این کار میخواست آنحضترا در آنحضور رنجور دارد؛ و نیز از جاه وحشمت خویش باز نماید و از اقتدار خود مکشوف سازد، و بروایت سید علیه الرحمه در لهوف یزید ملعون یکی روز على بن الحسين وعمر و بن الحسن علیهم السلام را بخواند ، و در این هنگام عمرو بن الحسن

ص: 251


1- شرابی که دل مرا خنك و سيراب كند من بیاشامم پس بر گرد و شرابی مانند آن بابن زیاد بده او محرم راز و نگهدار امانت من و اساس برای محکم کردن بهره و منافع ومبارزات بادشمنان من می باشد
2- تغنی آوازه خواندن
3- ماعنده : طعام سفره طعام

مبارکش برگذشته ؛وبروایت صاحبروضه الصفا این

صغير بود و یازده سال از داستان با برادرش عمر بن الحسین روی داد ، در آنوقت چهارساله بود پس یزید باعمرو گفت : آیا با پسرم خالد بکشتی و مصارعت میشوی ؟ عمر و فرمود دشنه با من بده با او مقاتلت كنم ، يزيد گفت :

«شنشنة أعرفها من أخزم هل تلد الحية الا الحية ، (1)کنایت از اینکه این خوی و رشادت از پدر وجد بودیعت ، و از مارجز بچه مار پدید نیاید؛ و ابن اثیر در تاریخ الكامل گويد : يك روز يزيد حضرت امام زین العابدین را بخواند؛ و برادر آنحضرت عمرو بن الحسين عليهم السلام نیز در خدمت آنحضرت بود؛ و اشارت باینداستان مینماید، و در کتاب احتجاج بعد از بیان خطبه سیدالساجدین چنانکه مسطور شد، میگوید چون يزيد بمنزل خود باز گردید، علی بن الحسین علیهما السلام را بخواند و گفت : با پسرم خالد مصارعت میجوئی ؟ .

«قال علیه السلام وما تصنع بمصا رعتى اياه أعطنى سكيناً و اعطه سكينا فليقتل اخوانا أضعفنا »فرمود با مصارعت (2)و کشتی گرفتن من با او ترا چکار است؟ دشنه با من سیار و دشنه با و گذار تا هريك نيرومند تر باشد آندیگر را بکشد، چون یزید این سخن بشنید آنحضر ترا بر سینه خود بچسبانید ، آنگاه گفت : از مارجز بچه مار نزاید شهادت میدهم که توئی پسر علی بن ابیطالب ، آنگاه علی بن الحسین با آن ملعون فرمود بمن رسیده است که در اراده قتل من هستی ؛ و اگر بناچار مرا بخواهی کشت پس کسی را با این زنان همراه کن تا ایشانرا بحرم رسول بازرساند؛ یزید گفت : سوگند باخدای جز تو کسی ایشانرا بازنگرداند، لعنت کند خدای پسر مرجانه را ؛ سوگند باخداوند من او را بقتل پدرت امر نکردم ؛ و اگر من متولی قتال او بودم او را نمیکشتم ؛ آنگاه در آنحضرت جوایز نیکو تقدیم کرد و او را با زنان بمدینه روانه داشت .

ص: 252


1- مولف مفاد مصرع اول که از اشعار عرب است با مورد آن را رو چند سطر بعد در متن کتاب ذکر می کند مفاد صرع نیز در خود کتاب ذکر شده
2- مصارعت کشتی گرفتن

و در فصول المهمه نسبت این مصارعت و این کلمات را با عمر بن الحسین میدهد ؛

و میگوید؟ وی صغیر بود و خالد بن یزید نیز در سال با وی همال میرفت ؛ و در بحارالانوار مسطور است که بعد از آن مکالمه یزید با علی بن الحسین در باب مصارعت با خالد پسر یزید و آنجواب آنحضرت یزید گفت :

«شنشنة أعرفها من أخزم هذا من العصاعصية هل تلد الحية الا الحية، واصح روایات این است که این مکالمه را یزید با عمر بن الحسن بپای برد ؛ و در اینهگام یازده ساله بود ، ویزید یکی روز حضرت علی بن الحسین را باوی بخواند ، و آنسخن براند و آن پاسخ بشنید و باو بحیرت در نگریست و گفت : شنشنة أعرفها من أخزم ما تلد الحية الاالحية ، و آن ملعون از ينكلمات با مثله عرب متمثل گشت، چه ابوخزم کنیه جد حاتم طائی اواخرم بخشونت خوی و شراست طبع معروف بود ، و در جوانی جان بداد وازوی فرزندی چند بجای بماند؛ روزی پسران اخزم برجد خود ابواخزم بتاختندو سرورویش را خون آلود ساختند؛ چون ابواخزم این حالت از یشان نگران گشت این شعر بزبان براند .

ان بنى زملوني بالدم*** شنشنة اعرفها من اخزم

کنایت از اینکه اگر فرزند زادگان من بخوی درشت و طبع نا تندرست بامن کاری کردند ، و خون آلود ساختند ؛ بعید نیست، چه این خوی ناهموار وطبیعت نا استوار را از اخزم بمیراث دارند ، و از پس آن مثل گفت از مار جز مار بچه چه زاید؟ آنگاه گفت : او را نگران شوند که بحد رشد و بلوغ رسیده است ؛ چون تفحص کردند و دانستند بالغ نیست ؛ یزید از اندیشه قتل او فرو نشست ؛ چنانکه در جلد پنجم از کتاب دوم ناسخ التواريخ تاليف پدرم لسان الملك اعلى الله مقامه در شرح جال فرزندان امام حسن مجتبی سلام الله علیه مسطور است ؛ و جز این نتواند بود و از فحوای کلام نیز جز این معلوم نمیشود ؛ چه علی بن الحسين سلام الله علیه در آن هنگام در شمار کودکان نبود ؛ و از بیست و سه سال کمتر نداشت ؛ و نیز در خبر دیگر که ازین پیش مشهود و مذکور گشت؛ گاهی که یزید از مکالمات علی بن الحسين

ص: 253

علیهما السلام بخشم رفت ؛ و از حال آنحضرت تفحص کردند بالغ بود ؛ منتهای امر بسبب كثرت مصائب و زحمت سفر و رنجور یهای سخت و نزاریهای بدن و ضعف بنیه با آنجوانان که با وی با آنمقدار روزگار همال (1)بودند ؛در نظر مردمان بيك ميزان نمایان نبود ، وهم آنروایت که صاحب روضة الشہداء مینویسد ؛ که در آن مجلس یزید و آن احتجاج با حضرت امام زین العابدین ناگاه صدای نقاره و نوبتی یزید برخاست خالد بن يزيد بعلي بن الحسين علیهماالسلام عرض کرد : این نوبت پدرم میباشد ؛ نوبتی پدر تو کجاست ؟ آنحضرت فرمود : اندکی تامل کن ؛ بالجمله چون صوت مؤذن بلند گشت پس علی بن الحسین فرمود: اینست نوبتی پدرم و جدم، پس باین نوبتی پدرت مغرور نباش و بدانکه بزودی زوال می پذیرد، و یزیدازین کلام در عجب رفت. بالجمله این روایت نیز راجع بعمرو بن الحسن است و در مجلس دیگر رویداده است ؛مع الحدیث در کتب اخبار على اختلاف على النهج الروايات مسطور است، که یزید ملعون حرم رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم: را بخواند ،و بایشان گفت : كدام يك نزدشما خوشتر است ؟ میخواهید نزدمن باشیديا بمدينه بازشوید وجوایز سنیه باز یابید؛ گفتند نخست خواهانیم که بر حسین علیه السلام نوحه و زاری کنیم ، گفت: هرچه خواهیدبپای برید؛ آنگاه در دمشق حجرات وبيوتات از بهر ایشان خالی کردند ، وهیچ هاشمیه و قرشیه نماند جز آنکه جامه سیاه در مصیبت حسین علیه السلام بر تن بیاراست ؛ و چنانکه مذکور داشته اند هفت روز بر آنحضرت ندبه و زاری و ناله و سوگواری نمودند، وبروایتی از آن پس که آن ملعون چندان زحمات و مشقات برایشان فرود آورد ، که آتش درونش خمود گرفت و قلبش آرام یافت ؛ آنگاه بعطوفت و شفقت رفت و ایشان را از زندان بیرون آورد ؛ و در سرای مخصوص خویش جایداد ؛ وفرمان کرد تا با ایشان بحسن سلوك رفتار نمایند و از آن پس با مردم شام در امر ایشان مشورت نمود، و آن مردم خبیث اورا به تباهی آل رسول الله اشارت نمودند ؛ و از این عبارت معلوم میشود که این مشورت با اقربای خویش گذاشته ؛ چه اهل شام بر این قضیه باندوه بودند.

ص: 254


1- همال:همتا، قرين

بالجمله با نعمان بن بشیر مشورت کرد ، گفت : همان کار که رسول خدای با ایشان

بپای برد تو بپای گذار ؛ یزید رای او را باز پسندید و با امام زین العابدين علیه السلام اظهار تلطف (1)ورزيد ؛ وبآنحضرت وعده نهاد که سه حاجتش را باجابت مقرون دارد، و بروایتی چون هفت روز از ایام سوگواری بپای رفت ، بروز هشتم ایشانرا طلب کرد و نوازش و عذر خواهی نمود و خواستار گردید در شام توقف نمائید؛ ایشان قبول نکردند و گفتند: ما را بمدینه باز گردان که محل حجرت ،جدما ،باشد، پس آنملعون بانعمان ابن بشیر صاحب رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم فرمان کرد؛ که آنچه برای این زنان لازم است فراهم کن ؛ و مردی صالح و امین از مردم شام را با ایشان روانه دار، واعوان (2)و خیل(3) با آنها بفرست.

و بروایت ابی مخنف حامل (4)از بهر ایشان بر بستند و بفرشهای ویبقی و ابریشم بر آراستند ؛ و بروایت شیخ مفید در کتاب ارشاد یزید ملعون با نعمان بن بشیر گفت : کار سفر بساز و تهیه خویشتن بگذار ؛ که ببایست این زنا نرا بمدینه کوچ دهی ؛ وخود آن بتجهيز اهل بیت نیت بست ، پس علی بن الحسین را بمکانی خلوت طلب کرده؛ گفت لعنت خدای بر پسر مرجانه باد؛ دانسته باش سوگند باخدای اگر من باپدرت برابر بودم هر چیزی از من خواستار میشد قبول کردمی و تا نیرو داشتم روی هلاکت و تباهی از وی برتافتم ؛ و بروایت صاحب مناقب گفت : هلاکت را از وی دفع میدادم ؛ اگرچه فرزند خویش را بر سر اینکار مینهادم ، لکن خدای آنچه دیدی تقدیر فرموده بود، پس از مدینه بمن کتابت کن و بهر حاجت که پدید آید مستحضر گردان ، و بروایت محدثین آثاریکی روز با حضرت علی بن الحسین گفت : سه حاجت خویش را که بقبولی آن حضرت را وعده نهاده بودم بازگوی ؛ فرمود :

«الاولى أن ترينى وجه سيدى وأبى ومولاى الحسين علیه السلام فأتزود منه و أودعه

ص: 255


1- تلطف مهر ورزیدن
2- اعوان جمع عون: يار خدمتکار.
3- خیل: اسب
4- محامل جمع محمل : کجاوه که بر شتر بندند.

والثانية أن ترد علينا ما أخذت منا، والثالثة ان كنت عزمت على قتلى فوجده مع هؤلاء

«النسوة من بردهن الى حرم جدهن اول آنست که روی سیدمن و پدر من و مولای مرا حسین علیه السلام با من بازنمائی تا بهره خویشتن و زاد و توشۀ خویشرا از دیدار مبارکش باز شي ندانم و باوی وداع گویم ، دوم آنست که از اموال ماهر چه مأخوذ داشته اندبما باز گردانی ، سیم این است که اگر بآهنگ قتل من هستی ، کسی را با این زنان همراه کن تا ایشانرا بحرم جدشان برساند؛ یزید در پاسخ گفت : اما دیدار روی پدرت هرگز برای توروی نخواهد داد؛ و اما از قتل تو بعفو و گذشت رفتم و از این خبر میرسد که آن ملعون همیشه بقصد قتل آنحضرت بوده و اما زنان را جز تو بمدينه باز نمیگرداند ؛ واما آنچه ازشما مأخوذ شده من عوض آنرا بشما میدهم ؛

و بروایتی گفت باضعاف (1)قیمتش بشماعوض میدهم .

«فقال علیه السلام الليل أما مالك فما نريده وهو موفر عليك وانما طلبت ما أخذلان فيه مغزل فاطمة بنت محمد صلوات الله عليه واله وتملادتها و قميصها فرمود ما را بمال تو اراده و نظری نیست ، مال تو بر تومو فریاد (2)و اینکه طلب کردم آنچه را که از ما برده اندبرای این است که در جمله آن وال بافتهای فاطمه دختر رسول خدای و قلاده (3)و پیراهان آنحضرت است؛ پس یزید فرمان کرد تا آنجمله ارد نمایند و نیز از خوددویست دینار بر آن جمله بیفزود، وامام زین العابدين علیه السلام آنزر بگرفت ؛ و در میان فقرا متفرق گردانید ؛ و از این خبر معلوم میشود ، که چون اموال منهوبه (4)اهل بیت در میان جمعی از لشکریان در هر گوشه و کنار پراکنده بود؛ یزید دارد آن مشکل میگشت این بود که گفت : من باضعاف کثیره عوض میدهم، و چون آنحضرت فرمود مغزل(5) و قلاده و قيمص (6)حضرت فاطمه بتول سلام الله علیها در آنجمله است؛ آن ملعون ناچار باسترداد آنجمله

ص: 256


1- اضعاف : جمع ضعف زیادت دوبل
2- موفر : فراوان
3- قلاده گردن بند
4- منهو به ربوده و چپاول شده
5- منزل چرخ ریسندگی
6- قميص: پیراهن

اموال حکم داد ؛ و این معنی مبرهن است که استراد آن اموال از آن جمع کثیر که متفرق بودند ؛ مدتی بطول می انجامد، چه آنجماعت مغزل و قمیص و قلاده آنحضرت را شناخته نداشتند ؛ پس بیایست بجمله را مسترد دارند تا این اشیاء از آن جمله بدست آید و اینکه گفت روی پدرت را نمی بینی ، با اخباریکه در بردن امام زین العابدین علیه السلام آنسر مبارك را بكربلا والحاق بجسد شریف درست نمی آید ، مگر اینکه این سخن را از آن پیش که باهل بیت از در عطوفت در آمده باشد بپای برده باشد.

وداع على بن الحسين با سر مبارك ابی عبدالله

اشاره

لكن چنانکه در شرح شافیه و بعضی کتب اخبار مسطور است که علی بن الحسین بایزید فرمود اراده نموده ام ؛ که روی پدرم را با من باز ،نمائی یزید گفت : هرگز نمی بینی و آن سر مبارک در طشتی اززر بودو بمندیلی(1)ویبقی پیچیده بودند، پس بناگاه آن منديل مرتفع گرديد ، و آن سر مبارك امام زین العابدین را ندا کرد .

«السلام عليك يا ولداه السلام عليك يا علی پس علی بن الحسين صيحه بر کشید ، و گفت«وعليك السلام و رحمة الله وبركاته أيتمتني وذهبت يا أبتاه عنى و فرق بيني وبينك فها أنا راجع الى حرم جدى أو دعك الله تعالى و أستر عيك و اقر أعليك السلام ، چنان میرسد که هما نوقت روی داده و آن سر مبارک از آن مکان که بوده بافرزند خویش مکالمت فرموده .

بالجمله بروایت شیخ مفید در ارشاد آنحضرت و اهل بیت عصمت را جامه بداد

و بانعمان بن بشیر روانه مدینه طیبه نمود و باوی سفارش بلیغ نمود که ایشانرا در

،شبها حرکت بدهد؛ و براه سپردن شود و در همه جا ایشان از پیش باشند ، آنچند که از دیده او ناپدید نباشند ؛ و بهر کجا که خواهند فرود آیند وی با اصحابش از ایشان از دورتر فرود آید ، و بحر است مراقبت نماید و آنچند از ایشان دورتر فرود آید که گاه یکی ایشان را کار وضو و طهارتی پدید آید از نظر بیگانه محفوظ باشند و شرمگین

ص: 257


1- منديل .دستمال

نشوند ، ونعمان بن بشیر بدستور العمل يزيد کار کرد ؛ و همه جا در کمال رفق و ملایمت سلوك نمود ، و در ملازمت ایشان ببود تا بمدینه مشرفه در آمدند.

معلوم باد که در حالت حرکت حضرات اهل بیت از دمشق بمدينه دو مطلب مختلف فيه (1)است ، یکی اینکه پاره از مورخین نوشته اند که یزید مال و خواسته بسیار بر نطعها (2)بگذاشت ؛ و در حضور حضرات مقدم داشت ، و دیگر در باب آن سرهنگی که در خدمت ایشان بملازمت مقرر گردید؛ و با ایشان بسفر مدینه رهسپار گشت ، اما در فقره اولی اغلب محدثین اشارت نکرده اند؛ و در هر صورت چنانکه ازین پیش اشارت رفت ، اموال یزید در خدمت حضرات پذیرفته نیامد، چنانکه امام زین العابدین علیه السلام نیز فرمود مال تو برتو موفر باد ، و نیز از مکالمه ام کلثوم يا حضرت زینب علیهما السلام امام با آن خبیث که بیشرم و قسی القلب هستی ؛ برادر مرا میکشی و در عوض مال عطا میکنی الى آخره معلوم میشود که از وی نپذیرفته اند، و دلیل قوی آنست که حضرت فاطمه در طی راه یا وصول بمدینه میفرماید ، با خواهرم زینب گفتم : این مرد را بر ما حقی است ؛ چه در این راه با ما نیکو مصاحبت نمود آیا ترا چیزی باشد که با وعطا کنیم فرمود سو سوگند با خدای مارا چیزی نیست که بصله او گذاریم ؛ مگر اینکه از حلی و زیور خویش باو عطا کنیم ، پس معلوم میشود اگر هدایای یزید در حضرت ایشان مقبول آمدی این سخن نفرمودند ، فقره دویم در تشخیص آن مأموریست که از جانب یزید با ایشان همراه گشت بعضی نعمان بن بشیر را دانسته اند که باسی سوار با ایشان رهسپار شد و بعضى عمر بن خالد قرشی را دانسته اند، و بعضی نعمان بن بشیر را با سیصد سوار بملازمت مأمور ساخت ، و با او گفت این پسر را با این عورات بمدینه بازرسان ، و ایشانرا در شب براه ببر و بهر کجا نزول نمودید ، تو و آنانکه با ایشان هستید دور فرود آئید ، تا دیده

ص: 258


1- مختلف فيه : چیزیکه در او اختلاف واقع شده.
2- نطع بساطی است که از چرم ساخته میشود و در زیر شخص محکوم بشکنجه انداخته می شود .

برایشان نیفتد ، و همه جا از رعایت حرمت وجانب ايشان بتقصير مباش، و هر چه خواهند چنان کن ؛ و در همین روایت مذکور است؛ که پس از آن عمر بن خالد ایشانرا بمدينه رسانید و بروایتی دیگر چنانکه بآن اشارت رفت ؛ یزید با نعمان بن بشیر صاحب رسول صلی الله علیه واله وسلمخدای گفت : این جماعت زنانرا بهر طور بصلاح و صواب مقرون باشد تجهیز نمای ، و یکی از مردم شام را که بصلاح و سداد (1)امانت موصوف باشد ، باخيل و اعوان با ایشان همراه کن؛ و از آن پس ایشانرا جامه و لباس بداد و بخشش و عطيت بنمود ورزق وروزی و نزل (2)و طعام از بهر آنها مقرر نمود ؛ و بعد از مکالمات باعلى بن الحسين ا چنانکه مسطور گردید ، بآن رسول که ؛ با ایشان بود درباره ایشان لوازم وصیت بجای نهاد ، ورسول با ایشان با کمال احترام و رفق تا بمدینه راه سپرد ، و بروایتی دیگر بشير بن جذلم از جانب نعمان بن بشیر قائد (3)ورائد (4)آنجماعت بود ، و نیز چنانکه از ظاهر آثار و اخبار نموده میشود دلیل ایشان در این سیر و انصراف خزیم بن شتر یا شتیر بصيغه تصغیر یا حذلم باحاء مهمله وذال معجمه بوده است ؛ و ممکن است نعمان بن بشیر يا عمر بن خالد سرکرده و رئیس بوده اند ، و از روایتی که سید بحرانی در کتاب مدينة المعاجز در ضمن معجزات على بن الحسین مینماید ابو نمیر علی بن یزید با ایشان بوده است و آنجماعتی که مذکور داشته از سیصد نفر یا پانصدهزار یا افزون از هزار با ایشان که معتمد یزید بوده اند؛ راه میسپرده اند و آنقائد که از جانب ایشان مراقب اهل بیت بوده است باسی سوار بوده ؛ و نیز در پاره روایات است که یزید در سفارشی که بآن قاید یارسول مینمود؛ گفت ، با ایشان همراه باش تا بمدینه یا هر مکان که خود خواهند فرود آیند ؛ و

ص: 259


1- سداد محکم بودن.
2- نزل: آنچه برای مهمان تهیه میشود.
3- قائد: پیشوا
4- رائد کسیکه از طرف جمعیتی فرستاده میشود بمنظور اینکه جای مناسبی جهت فرود آمدن آنها پیدا کند.

ازین میرسد که آنخبر که ایشان خواستار شدند در عرض راه بكر بلا عود دهند ؛ و آن سرهنگ قبول نمود باصولت وسطوت يزيد منافی نیست و مخالف امر او نبوده است . بالجمله «علی ای نحوكان »(1) اهل بیت طہارت و سرادقات عصمت را در خدمت علی ابن الحسين علیهما السلام باکمال حشمت و احترام روان داشت ؛ وبروایت ابواسحق اسفرائنی در کتاب نورالعین چون حضرت زینب از قبول مال امتناع ورزیدویزید یکی از قواد(2)سپاه را بخواند، وهزارسوار با او بسپرد واورا فرمان کرد تا ایشانرا بسوی مدینه باهر مکانیکه ایشان اختیار نمایند سفر دهد ، و تمامت ما يلزم(3)ایشانرا بجای گذارد؛ آنگاه سر مبارك را در مشك وكافور بيندودوبايشان تسلیم کردند؛ پس بگرفتند وبكربلا شدند ، وباجسد شریف مدفون ساختند ، وبروایتی آنسر همایون در خزانه يزيد بماند تا یزید بدوزخ راه گرفت؛ و بعدازمرك يزيد سليمان بن عبدالملك آنسر مبار کرا که این وقت استخوانی ابيض بود کفن نمود؛ و در مقابر مسلمین دفن کرد؛ و در باب سر مطہر روایات مختلفه كثيره است : و آنچه صاصب بحار الانوار اعلی الله مقامه اختیار میفرمایند ؛ چنانکه صدوق نیز در امالی اشارت فرموده ،و در اینجا نیز مذکور افتاد اینست ، که آنسر مبارك را بكربلا بردند وبابدن شریف دفن نمودند ، چنانکه مختار ابن جوزی نیز بهمین تقریب است چه نوشته است که آنسر را با سبايا بمدينه بازگردانیدند ؛ آنگاه بکربلا بازگردانیده باجسد شریف دفن نموده ،و از این خبر سفر کردن اهل بیت در حالت مسافرت بمدينه در کربلا بعید می نماید ؛ چه اگر رأس شریف را در اینسفر باجسد مبارك دفن کردند ؛ حمل بمدينه چه صورت دارد ؛ والبته اگر بکربلارفته اندو آنسر با ایشان بوده است دفن مینمودند وابدأ بمدينه حمل نمیکردند تا دیگر باره باز گردانند مگر اینکه خبر سابق که آنسر رابمدينه فرستادند ؛ و آن شعر مروان بن الحكم استوار باشد ، و نیز این خبر که یزید گفت : هرگز سرپدرت را نمی بینی صحیح باشد ، بعداز مراجعت بمدينه آنسر رابکربلا فرستاده باشند ، وبابدن مبارك مدفون نموده باشند : وباسفر کردن بكربلا منافات

نداشته باشد

ص: 260


1- علی ای نحو كان هر جور که هست
2- قواد جمع قائد: پیشوا رهبر
3- ما يلزم: آنچه لازم باشد

بالجمله سیدبن طاوس عليه الرحمه در لہوف میفرماید :چون زنان وعيال حضرت امام حسین علیه السلام از شام بازشدند و بعراق رسیدند : با آنمرد که دلیل ایشان بود ، گفتند مارا از طریق کربلا عبورده پس ایشانرا رهسپر ساخت وچون بكربلا وقتلگاه رسیدند ومصرع شهداء را دریافتند جابر بن عبدالله انصاری و جماعتی از بنی هاشم ومردانی از آل رسول صلی الله علیه وآله وسلم را در آنجا یافتند که برای زیارت قبر منور پسر پیغمبر ورود نموده بودند پس اهل بیت و آنجماعت یکدفعه باهم باز خوردندو بناله وزاری واندوه و مصیبت پرداختند وماتمی بزرگ بپای داشتند ؛ که دلہارا کباب وروان را بیتاب میساخت و جمعی کثیر اززنان اهل قرى و نواحی فراهم شدند ؛ وبمراسم تعزيت وسوگواری قیام ورزیدند ؛ و روزی چند بهمین حال بپای بردند آنگاه بجانب مدینه رهسپار شدند ؛ وابو مخنف نیز بهمین تقریب مذکور داشته ؛ و نیز در اسرار الشهاده از ابو مخنف روایتی میکند که سه روز در قبر حسین علیه السلام ماتم بپایداشتند، ودرروزچهارم وداع با قبر اشعاری از رقیه بنت الحسين علیهما السلام مسطور داشته ، وابو اسحق نیز میگوید بکربلا رفتند و در بیستم شهر صفر داخل کربلاشدند وجابر بن عبدالله انصاری و جماعتی از اهل کوفه با ایشان باز خوردند، و اقامت ماتم و سوگواری نمودند آنگاه آهنگ مدينه فرمودند ؛ واعصم کوفی نیز در کتاب الفتوح میگوید : ایشان بکربلارفتند ، و در بیستم شهر صفر مبارك را بابدن شریف دفن کرده بمدينه وجوار قبر جد خودراه سپردند ؛ و نیز در کتب پارۀ مورخين ومحدثين باين مطلب اشارت رفته ، ودر اکثر کتب معتبره اشارت نرفته تحقیق در تعیین مكشوف باد که برای پاره فقرات و وجود بعضی اشکالات زیارت اربعین و بیان بعضی عناوین و توضیح پاره مطالب گزیری نباشد ، یکی اینست که در ورود اهل بیت و امام زین العابدين علیهما السلام درزمین کربلا و ملاقات ایشان باجابر انصاری جای هیچگونه تامل وسخن نیست ، وزیارت اربعینی که وارداست محل هیچگونه تردید نباشد.

اماخبر صریح دادن که در همانروز که اهل بيت بمصرع وصول یافتند ، با جابر ملاقات فرمودند روزاربعین بوده باشد در دست نیست ؛ و نیز ورود ایشان در روز اربعین

ص: 261

سال اول شهادت محال است و همچنین آمدن جابر انصاری با حماعتی از بنی هاشم و آل رسول صلی الله علیه واله وسلم در اربعین اول بر زیارت قبر مطهر بی اشکال نیست ، چه تا منهیان (1)عبیدالله صلى الله عليه

زیاد بمدینه از شهادت شهداء علیهم السلام اخبار نکردند، مردم آگاه نشدند؛ و اینو اقعه شیوع نیافت ، والبته اگر بعد از رسیدن اینخبر بخواهند بزیارت آن قبر مطهر شوند ؛ گذشته از اینکه به بینیم از خشم وسطوت یزید بیاید اندیشید ؛ و تقیه ورزید یا نور زید زمان و مدت آن استعداد نیست؛ که ایشان بآنجا وصول یابند دیگر آنکه جابر بعلمی که خود در اینقضیه داشت کار کرده باشد ، و بهنگام و وقت بر نشسته و در بيستم صفر ادراك قبر مطهر را نموده باشد؛ و چنانکه در پاره اخبار رسیده است که جابر رضی الله عنه بعد از زیارت قبر مطهر در کوفه بماند ، و گاه بگاه بزیارت قبر مبارك مشرف میشد ؛ و آنوقت که على بن الحسين واهل بیت از دمشق بکر بلا شدند؛ در یکی از ایام زیارات جابر بود ؛ و باوی ملاقات فرمودند ، مطلب دیگر آنست که از دمشق بمدینه شدن طرق متعدده دارد که از اینکه بعراق شوند و از آنجا بمدینه روند اسهل است.

پس چه سبب خواهد داشت که آن قائدی که از طرف یزید با ایشان بودبی اجازت یزید ایشانرا بكر بلا عبور دهد ، و البته یزید با آنحالت انقلابی که در قلوب مردم پدید گشته بود هرگز جرئت نمیکرداهل بیت را بعراق و کربلا که مجمع ایشان و دوستاران اهل بیت بود عبور افتد ، وفتنه عظیم پدید گردد ؛ و دیگر اینکه وصول ایشان را در کربلا بعد از شهادت سیدالشهدا جای سخن ندارد .

اما آنان که در اربعین اول دانسته اند به بینیم چگونه درست می آید اولا محقق است که در همان روز که سیدالشهدا شهید گشت اهل بیت آنحضرت را فردای آنروز بلکه دوروز بعد یا بیشتر بطرف کوفه رهسپار داشتند؛ و بعد از آنکه بآن تفصیل وارد کوفه و ابن زیاد ایشان را در مکانی بداشت و این قضیه به یزید بر نگاشت و منتظر امر یزید گشت و جمعی ازین بشارت بیزید بردند ؛ ویزید بدو نوشت که اهل بیت و انقال و احمال ورؤس شهدا را بشام بفرست ، با اینکه بعد از آنکه یزید از شهادت آنحضرت خبر

ص: 262


1- منهى : ابلاغ کنند. جارچی

یافت متحیر و مبهوت ماند، و بعد از مشورت با خاصان خویش ایشان را احضار نمود حکم داد در هر شهر و بلده که در عرض راه عبور دهنده سرها را بر سر نیزه ها نصب کنند و مردم را باستقبال دعوت نمایند و از آن پس که حکم یزید بعبید الله ملعون پیوست چندروز بتجهیز و تهیه ایشان پرداخت و از آن گذشته مجالس و مکالمات او با امام زین العابدین و اهل بیت عصمت نیز مشهود است و با آنخبر ابن جوزی و رفتن امام زین العابدین در منزل مرد کوفی چنانکه اشارت یافت معلوم است مدت مکث ایشان در کوفه مختصر نبوده است و از آن پس که ایشان را بشام حمل کردند، اغلب منازل ایشان و ملاقات ایشان با اهالی امصار (1)وبلدان (2)وقرى و توقف ده روزه ایشان در کنار شهر میافارقین و سه روز در نصیبین و سه روز در خارج شهر دمشق ، چنانکه شیخ عماد الدين حسن بن علی طبرسى معاصر خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب کامل بهائی یاد کرده است ؛ و ورود اهل بیت را در شانزدهم ربیع الاول يدمشق و الحاق سرمبارك را در بیستم شهر صفر ببدن مطهر که روز اربعین سال دوم باشد ومكالمات ایشان مضبوط و وقایع عرض راه مبسوط است نمیتوان گفت ایشان را از راهی غیر معتاد (3)که آنهم موهوم است عبور دادند ؛ و آنگهی ایشان اغلب زن و اطفال مصیبت زده ورنجور بودند چگونه ممکن بود بسرعت و شتاب روانه دارند؛ پس میتوان گفت که آنخبریرا حسن بن علی بن محمد طبرسی در کتاب کامل تصریح کرده ، وورود آل رسول الله صلی الله علیه واله وسلم را بدمشق در روز چهار شنبه شانزدهم ربیع الاول مرقوم داشته بصواب مقرون است میتوان خبر آنکس را که ورود اهل بیت را در اربعین اول بکربلا در هنگام سفر کردن از کوفه بشام منتخب دانسته انتخابی درست و صحیح شمرد ، اما به بینیم در این ورود بکربلا ملاقات جابر چگونه بوده است آیا بتصریح میتوان قائل شد یا نشد بر اهل خبرت و تتبع پوشیده نخواهد ماند و اما مراجعت اهل بیت ازشام از کلیه اخبار چنان معلوم میشود ، که مدت مکث اهل بیت در دمشق متمادی بوده است.

ص: 263


1- امصار جمع مصر : شهر
2- بلدان جمع بلده شهر آبادی هر جای از زمین اگرچه آبادهم نباشد
3- غير معتاد : غیر معمولی بر خلاف عادت

یکی اینکه چنانکه پاره نقله اخبار اشارت کرده اندزمان مکث (1)ایشان در مجلس کمتر از یکماه نبوده است؛ بلکه چنانکه ازین پیش اشارت رفت بیشتر بوده و دیگر آنکه آنمجالس و خطب و مکالمات بایزید و دیگران و مدتها دچار سختیها بودن و بعد اظهار مهر و دوستی یزید با ایشان و حضور ایشان در مجلس او برخوان مائده او و آمدن اهل بیت در سرای خاصه او و گاهی در سرای خاصه او و گاهی در سرای منفرد بخودشان و سوگواری داشتن و اندك اندك همهمه در مردم افتادن ؛ و از خواب غفلت بیدار شدن و زبان بشتم و طعن ولعن یزید گشودن ، و نیز رسیدن نامهای نکوهش آمیز از ابن عباس و ابن عمر وغیر ایشان و ملامت کردن مردم خارج از مذهب یزید را وفتنه ابن زبیر و آشوفتن مردم اغلب بلادو طغیان و سرکشی ایشان محل تردید و سخن نیست ، به بینیم بزید با اینگونه نكراء و حیله خودش و دوستخواهانش چگونه با شرایط سلطنت و مملکت داری جایز میشمرد که يک جماعتی از اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله وسلم را که همه پدر و برادر و عم زاده کشته و بآن زحمتهای اسیری مبتلا گردیده در چنین آشوبی که در خلق جهانی افتاده ، و تمامت قلوب بروی بدگشته و جمله مردمان بخونش عطشان گردیده، و در هر کجا سریسر بطغیان برآورده؛ و باسرهای بریده و کفنهای خشک نشده بمدینه مراجعت دهد ، و از خلق روزگار آشوب برانگیزاند ، با اینکه مخایل (2)خودش در انواع فسق و فجور بر او مستور نبود و میدانست همۀ مردم میدانند و از پی دست آویز هستند ، مگر بمحض خبر قتل سیدالشهداء بمدینه آن آشو بها از مردم عراق برنخاست و بلعن وخلع اومنبرها گذاشته نشد و بهزار گونه دهشت و وحشت مبتلا نشد و جایش از اندیشه چون یکی نگشت و بدیده اش ستاره خیره نشد و هر روز بر پسر مرجانه لعن نمیفرستاد پس چگونه بچنین جرئت جسارت میکرد و شعله فتنه را بلند میساخت

بلکه در چنین وقت و چنین حال نگاهداری اهل بیت در دمشق اسباب وقایه (3)

ص: 264


1- مکت توقف ، بر یکجای ماندن.
2- مخائل جمع مخیله : نشانه نیکی؛ نشانه اندیشه
3- وقایه: چیزیکه وسیله برای حفظ و نگهداری باشد

و حفظ و صیانتی عظیم از بهر او بود ، بلکه گردگانی از بهر هجوم نیاوردن مردمان میگشت و باین وسیله از بلاهای بزرگ آسوده بود؛ چنانکه بعد از مراجعت اهل بیت بمدینه با اینکه مدتها بر آمده بود آنگونه غوغا در مردم در آمد ؛ که اولا از اینکه از جنبش ایشان از یزید با اهل بیت گزندی برسد آسوده بودند؛ و چنان مینمود که اگر در آن مدت کمتر جوشش میکردند از آن بیم بود که مبادا یزید را خشم و کین فرو گیرد و آسیبی بایشان برساند ، ثانیا چنان بی اختیار شدند که آن آشوبها برانگیختند که آن قتلها در مدینه و ویرانیها در مکه در افتاد ، و نیز آخر الامر با بنی امیه آن معاملتها ورزیدند و آن آتشها در جان آنها افکندند که اسباب خمود نیران (1)قلوب دوستداران خاندان رسالت گشت ؛ دیگر آنکه موافق خبر صدوق عليه الرحمه و علامه مجلسی اعلی الله مقامه بعد از کشته شدن سید الشهداء ؛ هر سنگی را که از بیت المقدس بر گرفتند در زیرش خون تازه یافتند و آفتاب چون طلوع نمودی مانند ملاحف معصفره بر حیطان (2)بنمودی تا گاهی که علی بن الحسین با زنان بازگشت ، و سر مطهر را بکربلا باز گردانید؛ و مدت اینحالت خون و آفتاب را تا یکسال نوشته اند ، پس چگونه نخواهد بود که یزید خبیث محض دور اندیشی مدتی اهل بیت را در دمشق اقامت داده باشد تا هیجان قلوب چندی تسکین یافته .

و نیز مردمان از آنحالت طغیان فرو نشسته ،باشند و چندان اظهار ندامت از حصول این قضیه نموده و با اهل بیت نیز اظهار مهر و عطوفت فراوان بجای آورده باشد تا مردمان را خاموش ساخته باشد؛ و از آن پس که مدت اقامت اهل بیت بطول انجامیده باشد و اظهار ملالت نموده باشد و مردم نیز او را در این امر نکوهش نمایند؛ و ازطول اقامت ایشان سرزنش کنند، آنوقت ایشانرا روانه کرده باشد و ایشان باختیار خود حرکت نمایند؛ و رفتن ایشان بکربلا منافی خیال او نبوده باشد؛ و در اینوقت نیز جابر را ملاقات کرده باشند و زیارت جابر در اربعین ثانی باشد ؛ و اگر از آن پیش هم آمده

ص: 265


1- نیران جمع نار آتش
2- حيطان جمع حائط ديوار.

باشد ملاقات او با ایشان از آن بعد ،باشد چه هیچکس متعرض نیست که بالسراحه ملاقات جابر و علی بن الحسین در اربعین اول بوده است ، و آنکس که زیارت اربعین را از جابر بآنشرح و بسط مینویسد هیچ نمیگوید: در آن هنگام باعلى بن الحسين ملاقات نمود ؛ پس تواند بود که جابر از منزل خود که در کوفه داشت ؛ و گاه بگاه بزیارت قبر مبارک میشد ؛ ورود علی بن الحسین با زیارت او موافق افتاده ، و در آنجا متفقاً بسوگواری پرداخته اند؛ و نیز آنخطبه امام زین العابدين بآنجا معیت و آنجواب مردم در این ورود بکوفه بوده چنانکه از این پیش مبسوطاً مذکور گشت.

مطلب دیگر که نیز تقویت این بیانرا مینماید؛ اینست که راوی اخبار کوفه که حذلم بنشتر اسدی است ، موافق پارۀ اخبار همان کس میباشد که اهل بیت را از دمشق بمدینه کوچ میداد ، پس معلوم میشود که این خطبه در این ورود بکوفه روی داده است ، و نیز خبری دیگر که مؤید این مسئله است این میباشد که علامه مجلسی اعلی الله مقامه در زاد المعاد در آداب روز اربعین میفرماید : اینکه بعضی میگویند ورود اهل بیت بمدینه در روز اربعین بوده بسیار بعید است ؛ و نیز اینکه پاره میگویند ورود اهل بیت بکربلا در همین اربعین اول بوده بسیار از اخبار خلاف آن میرسد ؛ و نیز مؤید این مطلب است که مورخین معتبر مثل مسعودی در مروج الذهب ودميري در حيواة الحيوان چنانکه مذکور گشت ، و بعضی از مدققین مورخین متاخرین سال شهادت را در عاشوراء سال شصتم مینویسند ، چنانکه از آنخبر نیز که مینویسند آنحضرت پنجاه و پنجساله شهید گشت. و از خبر ابن خلکان که مینویسد حضرت باقر سلام الله علیه روز سه شنبه شهر صفر المظفر سال پنجاه و هفتم متولد گردید ؛ و در روز قتل جدش امام حسین علیه السلام بود ، براین خبر تصریح مینماید : چه معین کرده اند که جمعه عاشوراء در سال ساله شصتم هجری بوده ؛ و نیز فتنه ابن زبیر را در آنسال نوشته اند ، ازین خبر نیز معلوم میشود که اینکه پارۀ از نقله آثار (1)و مورخین اخبار شهادت آنحضر ترا در سال شصتم

ص: 266


1- آثار : جمع اثر خبر.

و برخی در سال شصت و یکم نوشته اند ، بسبب همین شبهه است ، که در اربعین اول رفته و اگر شهادت در سال شصتم وفقرة اربعین یعنی ورود اهل بیت در سال دیگر باشد ممکن است درست بیاید و جابر در اربعین دوم آمده باشد و زیارت نموده باشد ، و چون پاره اشارات که از ابتدای ورود بکوفه تا بحال مسطور شده باهم سنجیده آید ، دور نیست این تحقیق را پر ناستوده نه شمارند ، ومعذلك كله تصريح بر این مراتب هیچ جایز نیست ؛ علم با خداوند علام الغیوب (1)است؛ از آن زمان سالهای بیشمار بر گذشته و خبرهای بسیار باقی مانده؛ در هيچيك تردید نباید داشت ؛ منتهای امر مواقع وصول بصراحت معلوم نیست ، شاید اگر محققین اخبار و علمای آثار بسنجیدند ، واخباررا از روی بصیرت صدر و ذیل باز دانند و خوب بشکافند ، رفع بعضی اشکالات را بفرمایند ، و اخبار را که در انظار مختلف مینماید با اینکه اگر تدقیق نما ید مخالف نیست توافق دهند .

«أللهم احفظنا من هفوات اللسان (2)بالجمله اهل بیت اطهار را با کمال عطوفت و حشمت آن سرهنگ راهسپر داشت ؛ و در هر منزل و مقام از حال ایشان بپرسیدی ،و شرایط مهربانی و لوازم احترام بجای گذاشتی ، و حشمت ایشان را فرو نگذاشتی ، و بروایت سید در لهوف و دیگران در دیگر کتب از بشیر بن جذلم که در رفاقت ایشان بود ، میگوید : چون نزديك و مشرف (3)بمدينة رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم شدیم؛ حضرت سيد الساجدین خیمه حرم را نصب نمودند ، و برای آنحضرت سرا پرده بپای داشتند ، آنگاه فرمودند: یا بشير رحم الله أباك لقد كان شاعراً فهل تقدر على شيء منه ؟ ای بشیر خدای پدرت را رحمت کند ، همانا شاعر بود آیا ترا نیز از شعر و شاعری (4)نصیبه باشد ؟ عرض کرد بلی یا بن رسول الله

ص: 267


1- علام الغيوب: داننده پنهانیها
2- بارالها ما را از پرتگاهی زبان نگهدار
3- مشرف بر بالای چیزی واقع شونده نگران و متوجه بچیزی از جای مرتفع
4- نصيبه: بهره

من مردى شاعر و سخن سنج باشم.

«فقال علیه السلام أدخل المدينة و انع أبا عبد الله علیه السلام»فرمود بمدينه اندرشو ، وابو عبدالله علیه السلام را مرثیه گوی و مردمان را از ورود ما خبرده ، بشیر میگوید : براسب خویش بر نشستم و همی بشتافتم ، تا بمدینه اندر شدم و چون بمسجد رسول خدای رسیدم ، صدای خویش بگریه بر کشیدم و به انشاء این شعر پرداختم ، و این شعر اخیر دراغلب کتب مذکور نیست ؛ و از این حدیث مکشوف میشود.

یا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ * * * قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدِّ معی مِدْرَارٍ

الْجِسْمِ مِنْهُ بَكْرٍ بَلَاءٍ مضرج * * * وَ الرَّأْسَ مِنْهُ عَلَى الْقَنَاةَ يُدَارُ

يا أَهْلَ يَشْرَبُ شيخكم وَ أَمَامَكُمْ * * * هَلْ فِيكُمْ أَحَدُ عَلَيْهِ يَغَارُ (1)

که بشیربن جذلم در مصاحبت سید الساجدین بوده ؛ نه اینکه از طرف یزید

مأمور شده است، چه اگر چنان بودی این اعمال از وی ظهور نیافتی ، و نیز معلوم

بر میشود که در سفر کربلا بدمشق نیز مصاحبت داشته است ؛ میگوید : آنگاه فریاد بن الحسین با عمه ها و خواهران و بقیه اهل بيت رسالت نزديك کشیدم ؛ که علی شما فرا رسیده اند، و من رسول او بشما هستم؛ و در پاره نسخ منسوب بابي مخنف نوشته اند که بشیر بن جذلم بعد از قرائت آن دو شعر یا اهل يشرب الى آخر هما این شعر خواند.

«جاؤا برأسك يابن بنت محمد»(2)الى آخرها و در بعضی نسخ مسطور است؛ که ابو مخنف میگوید چون مشرف بر مدینه شدند ، در روز جمعه بشیر گفت : بر اسب

ص: 268


1- ای اهل مدینه جای ماندن برای شما در اینجا نیست حسین کشته شد پس اشکهای من ریزان است جسم او در کربلا بخون آغشته شده و سر او روی نیزه ها در بلاد میگردد ای اهل مدینه بآقا و پیشوای خود عنایت و توجه کامل پیدا کنید آیا در بین شما مردم غیرتمندی یافت میشود :
2- ای پسر دختر پیغمبر (ص) سر مقدس تو را آوردند و معنای این مصرع و بقایای این اشعار در صفحات سابقه ذکر گردید

خود برآمدم و براندم تا بمدینه رسیدم ؛ و چون بمسجد رسول خدایی فرارسیدم

و فریاد بگریه بر کشیدم وباين اشعار شروع نمودم .

«جاؤا برأسك يا بن بنت محمد الى آخرها و از این خبر ممکن است بعضی از این اشعار را در ورود بمدینه و پاره را در بلوغ بمسجد خوانده باشد، اما در اغلب کتب معتبره بذكر اشعار اخیره اشارت نرفته ؛ و از کلمات بشیر با مردم مدینه چنان معلوم میشود که سر مبارک با ایشان همراه نبوده است ، و اگر بود برای مذاکره از همه چیز در اینحالت مناسب تر بود بالجمله چون این آوازه در مدینه بلند گشت و این خبر دهشت اثر گوشزد مردان و زنان گردید جمله مخدرات (1)بنی هاشم و زنان مهاجران و انصار باسرهای برهنه و چهرهای خراشیده و گیسوان ،پریشان ، با ویله (2)و ولوله وزاری و ندبه صدای و اویلاه و و امصیبتاه بلند کردند؛ و هرگز مدینه را کسی بانحال و آن اندوه و ماتم ندیده بود ؛ از در و دیوار و سنگ و کلوخ و آسمان و زمین ناله سوگواری پدید بود ، و هیچ روزی بروز ما تم رسول خدای از این روز شبیه تر نبود ، و هیچ ماتمی را بآن عظمت هیچکس نشنیده بود .

بشیر میگوید : آنجماعت بجملگی نزد من آمدند ، و گفتند ای ناعی (3)اندوه برسید شهداء تازه کردی و جراحتهای ما را از ناله جان سوز خویشتن خراشیدن مارا دادی ؛ تو کیستی ؟ و از کجائی ؟ و از این خبر که در جلاء العیون و دیگر کتب مسطور است معلوم میشود که از زمان شهادت آنحضرت تا آنوقت مدتی بر آمده و خلق مدينه بعد از زاریها و سوگواری ها خاموش شده اند؛ تا دیگر باره در ورود اهل بیت و نعی (4)بشير بن حذلم عهد مصیبت و سوگواری تازه و نو شده است .

بالجمله بشيرگفت : منم بشير بن حذلم و مولای من على بن الحسين مرابسوى

ص: 269


1- مخدرات جمع مخدره بانوی پرده نشین.
2- واوله ناله و فریاد
3- ناعی : خبر مرك هنده
4- نمی : خبر مرك دادن.

شما فرستاده است ، و آن حضرت و اهل بیت امام شهید در فلان مکان فرود آمده اند ، چون این خبر بدانستند زن و مرد با سر و پای برهنه گریان و نالان بآنسوی شتابان شدند ، و من هر چند میتاختم بایشان نمیرسیدم تمامت طرق و شوارع (1)چنان از مرد وزن آکنده بود ، که راه عبور مسدود بود و من از اسب خویش بزیر آمدم و بر دوش و گردن مردمان گام سپ- سپردم ، تا بسراپرده امام زین العابدين علیه السلام نزديك شدم ، وعلى بن الحسين درون خیمه جای داشت ؛ پس از خیمه بیرون آمد و چنین میگریست و از دیدگان مبارکش ، اشك میبارید که با مندیلی سرشک دیده میسترد ؛ و از شدت گریه بر تمالك (2)خويش قادر نبود و بروایت شیخ طریح در منتخب این وقت یازده سال از عمر مبارك آنحضرت برفته بود .

راقم حروف گوید ازین پیش بر اشارت رفت که این سخن با عموم روایات و وجود امام محمد باقر درست نیاید؛ ممکن است احد و عشرین بوده ؛ ومقصود بیست و یکسال بوده و یا و نون از قلم کتاب ساقط شده باشد و نیز ممکن است باعمرو بن الحسن که سن او یازده سال نوشته اند مشتبه شده باشد .

بالجمله میگوید : آنحضرت بر فراز کرسی که از برایش بر نهاده بودند بر نشست و مردمان اگر چند بتعزیت آنحضرت سخن می راندند ، لکن خویشتن را از گریستن و نالیدن بازداشتن نتوانستند، و در آن بقعه ضجه بزرگ در انداختند ، و آسمان حال

وزمین و ملائکه مقربین و کوه و دریا را بناله در افکندند.

خطبه آنحضرت در پس علی بن الحسین با دست مبارك اشارت فرمود تا خاموش خارج از مدینه شوند، و آنجماعت چندی تسکین یافته و از آن طغیان گریه و ندیه آرام یافتند ، آنحضرت برخاست و فرمود :

الحمد لله رب العالمين مالك يوم الدين الدين بارى الخلايق أجمعين ألذي بعد فارتفع على السموات العلى وقرب فشهد النجوى نحمده على عظائم الامور وفجائع الدهور والم

ص: 270


1- شوارع جمع شارع: جاده وسیع، خیابان.
2- تمالك : ضبط و نگهداری کردن

الفجائع ومضاضة اللواذع وجليل الرزء وعظيم المصائب الفاظعة الكاظة الفادحة الجائحة أيها الناس .

وبروايتي فرمود أيها القوم ان الله له الحمد وله الشكر ابتلانا بمصائب جليلة

وثلمة فى الاسلام عظيمة قتل أبو عبدالله الحسين علیه السلام وعترته.

وبروايتي فرمود قتل أبو عبدالله وسبيت نسائه وصبيته وداروا برأسه في البلدان من فوق عالي السنان فهذه الرزية التي ما مثلها رزية فانالله وانا اليه راجعون أيها الناس فأى رجالات منكم يسرون بعد قتله أم أية عين منكم تحبس دمعها؟ وتضن عن انهمالها فلقد بکت السبع الشداد لقتله و بكت البحار بامواجها و السموات بارکانها و الأرضون بارجائها والاشجار باغصانها والظيور بأوكارها والحيتان فى لجج البحار والوحوش في البراري و القفار و الملائكة المقربون و أهل السموات أجمعون أيها الناس أي قلب لا يتصدع لقتله ؟ ولا يحزن لاجله ؟ أم أى فؤاد لا يحن اليه ؟ أم أى سمع يسمع هذه الثلمة التي ثلمت في الاسلام افلاير تاع لها.

أيها الناس أصبحنا مطر و دین مشردين مذودين شاسعين عن الامصار كأنا أولاد ترك و كابل من غير جرم اجتر مناه ولا مكروه ارتكبنا ولا ثلمة في الاسلام ثلمناها ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولين ان هذا الا اختلاق والله لو أن النبيي تقدم اليهم في قتالنا كما قدم اليهم في الوصاية بنالمازاد واعلى ما فعلوا بنا فانا لله وانا اليه راجعون من مصيبة ما أعظمها وأوجعها وأفجعها وأكظها وأقطعها و امرها و اقد حها فعند الله تحتسب فيما اصابنا وما بلغ بنا فانه عزيز ذو انتقام .

یعنی سپاس مخصوص بپروردگار عالمیان و پادشاه روز جزا و پدید آورنده جمله

آفریدگان است آنخداوند یکه از ادراك عقول دور ، و اسرار پوشیده در حضرتش ن-ا مسطور است ، سپاس میگذارم او را بر عظایم (1)امور و مصیبتهای دهور ؛ و محنتهای رنج آورنده و ماتمهای صبر برگیرنده و از آتش غمهای سوزنده و سموم دواهی اندوه فزاینده ، وقوامع و مصيبات و بلیات در هم کوبنده ای مردم همانا خداوند تبارك و

ص: 271


1- عظائم جمع عظيمه : امر بزرك مهم.

تعالى مارا بمصيبتهاى بزرك و رخنه عظیم که در اسلام در افتاد مبتلا گردانید ؛ سید رانان بهشت را بکشتند و عترتش را از تیغ بگذرانیدند ، و فرزندانش را اسیر ساختند

و سر مبارکش را بر فراز نیزه در شهرها بگردانیدند .

همانا این مصیبتی است که مانندی ندارد ؛ پس کدامین دل پس از مشاهدت این مصیبت دل دوز شاد تواند بود کدام دیده بعد از شنیدن این رزیت غم اندوز اشك ریز نخواهد بود ، همانا آسمانهای هفت گانه بر این قضیه هایله(1)وبراینحادثه نالان شدند و دریاها بخروش در افتادند و آسمانها باركان وجوانب وزمینها باطراف و اکناف خود بلرزیدند ، و درختها با شاخها و اغصان (2)بزاریدند؛ و ماهیان دریا در آتش مصیبت بتفتند(3) و مرغها در آشیانها و چرندگان در صحراها و بیابانها بگریستند ، و قدسیان عالم بالا و حاملان عرش اعلی در مصیبت سید الشهداء خون از دیده بباریدند؛ ای مردمان کدام دل از این محنت شکافته نگشت ؛ و کدام سینه بر این رزیت جراحت ندید و کدام گوش از استماع این ثلمه (4)که در سد اسلام بیفتاد بیتاب نشد؟ ای مردمان با مداد نمودیم گاهیکه بجمله مطرود و رانده و پراکنده و از امصار و دیار دور بودیم؛ گویا اولاد مردم ترك وكابل بوديم بدون جرم وجرير تي وارتكاب مكروهی و ثلمه در اسلام که از ما یا از پدران ما دیده و شنیده باشند و این جمله همه بسبب خوی ناستوده و کید و کین بودند که ورزیدند و بهره بود که با ما رسید سوگند با خداوند اگر پیغمبر ایشان را بقتل وقتال ما وصیت میکرد؛ چنانکه بنیکی و اعزاز و اکرام ما وصیت فرموده ؛ بیش از آنکه با ما بپای بردند نمیتوانستند بجای بیاورند.

«فانالله وانا اليه راجعون (5)از مصیبتی که جان میگدازد و آسایش بر میاندازد و دل را بآتش اندوه میگدازد و جان را از تاب و توان میافکند ، و کام را تلخ میگرداند

ص: 272


1- هایله: خوفناك تاثر آور .
2- اغصان جمع غصن : شاخه
3- تفتيدن داغ شدن.
4- ثلمه : شکاف رخنه
5- البقره آیه 152

پس در حضرت احدیت ثواب میطلبیم و این مصیبات و نقماترا بشمار می آوریم ، چه اوست انتقام کشنده مظلومان و اجر دهندۀ شکیبایان این هنگام بروایت طریح آنحضرت برخاست و بسرای رسول صلی الله علیه وآله وسلم راه گرفت تا بآنجا در آید و بدیگر روایات چون خطبه آن حضرت بپایان رسید، صوحان بن صعصعه برخاست و به معذرت زبان بر گشود، که من زمین گیر شده ام و ازینروی که دو پای من از کار بیفتاده و از ملازمت حضرت و جانفشانی مهجور مانده ام امام علیه السلام عذر او را بپذیرفت ؛ و اظهار حسن ظن درحقش بفرمود و بر پدرش طلب رحمت نمود آنگاه بمدينه آهنگ فرمود .

معلوم باد که در کیفیت ملاقات محمد بن حنيفه با حضرات اهل بیت باختلاف سخن کرده اند ،و در پاره نسخ بعد از ذکر عنایت اهل بیت با نعمان بن بشیر و عطيت فرمودن از حلی وزیور خود باو تا آخر خبر از مفتاح البكاروایت میکند که چون متحدین حنفیه خبر وصول اهل البیت را بدانست سوار گردیده ؛ باشتاب بیرون رفت و چون چشمش بر علمهای سیاه افتاد، از اسب فروافتاد و از هوش بگشت.

با امام زین العابدین سلام الله علیه عرض کردند عمر خویش را دریاب که بهلاکت دچار است ، امام علیه السلام شتابان بیامد و سر محمد را در کنار گرفت ، چون محمد بهوش گرائید وسید سجاد را نگران شد ، آهی سوزناک برآورد گفت : ای پسر برادر برادر من کجاست روشنی دیده من کجاست میوه دل من کجاست خلیفه پدر من پدر من کجاست حسین برادر من سيد الساجدين علیه السلام فرمودای عم من بی پدر ویتیم آمدم مردان مارا بکشتند وزنان ما را اسیر ساختند کاش میبودی و بر برادرت نگران میشدی که چگونه استغاثت(1)فرمود ، و هیچکس دادش را نداد و یاوری میخواست ، و هیچکس او را اعانت نکرد همانا او را عطشان بکشتند ، با اینکه تمامت حیوانات سیر آب بودند اینوقت محمد ناله سخت گفت : ایفرزند برادر برشما چه بگذشت کشید و بیهوش بیفتاد ؛ و چون بخویش پیوست آنحضرت همی حدیث براندو محمدهمی بگریست.

اما ابو اسحق اسفرائینی در کتاب نورالعین باین ترتیب بیان میکند که چون

ص: 273


1- استغاثت: فریادرسی کردن

اهل البیت از کربلا بکوچیدند و بمدينه رسيدند ، وام كلثوم سلام الله علیها همی بگریست و آن اشعار که در کتب مسطور است بخواند، هنوز کلمات آنحضرت و اشعارش بپایان نرفته بود ، که اهل مدینه صیحه کنان و نالان و گریان مرد و زن بیرون تاختند تا با ایشان ملاقات کردند و سلام فرستادند و بگریه و نحیب بودند و محمد بن الحنفیه از آن روز که ایشان از مدینه بیرون میشدند رنجور بود ، و همه گاه از دیده اشگ همیبارید چون این گریستن و آشوب مردمان را نگران گشت از مجاری حال بپرسید و او را از قدوم اهل او خبرگفتند.

پس حیرت زده و مبهوت بیرون شد گاهی بایستادی و گاهی فرونشستی تا بایشان پیوست و ناله همی بر کشید و صدای وااخاه واحسيناه بلند ساخت ، اینوقت در حضور او ماتم و سوگواری برپای کردند و ناله و نجیب در افکندند و محمد بیهوش بیفتادوچون بهوش آمد بپای شد و پسر برادرش را در آغوش آورد و جبینش ببوسید و همی گفت : ای برادر بر من دشوار افتاد و سخت ناهموار گشت ، که تو کشته شوی و من باتو نباشم و جان خویش را فدای تو نکنم و از پس این مکالمات اهل البيت بتمامت روى بقبر جد بزرگوار نهادند و همی خویشتن را بر آن قبر بیفکندند و بگریستند و بنالیدند و شکایت فرمودند ، و از قتل حسین له و آن مصائب اسیری و دیدار یزید و سواری برشتران بدون وطاء وغطا (1)بنالیدند ؛ و آنگاه امام زین العابدین پیش آمد و شعری چندان شاد فرمود که از آن جمله است .

فخذ حقنا ياجدّ نا منه فى غد*** وفى يوم حشر يوم فصل قضاء (2)

و چون آنحضرت از قرائت اشعار خویش فراغت یافت ، بجمله بیرون شدند و بمنازل خویش روی نهاده و آنسرهنگ با آنانکه با او بودند بعد از اکرام و دعای خیر اهل بیت در حق او با ایشان وداع کرد و در گریه ایشان بگریست و علی بن الحسین صلوات الله علیه چون

ص: 274


1- غطا: پرده، پوشش
2- ای جد بزرك در روز رستاخيز حق مارا از او بگیر و در روزیکه فرمان حق صادرمیشود

بمنازل خودشان در آمد و بمنازل قوم در حال خود نگران شد معلوم است حالت آن حضرت چه بود و زبانحال منازل چگونه بود چنانکه در کتب مصیبت باز نموده اند و تلفیق (1)عبارت و اشعار و اشارات داده اند.

بالجمله ابواسحق بعد از ذکر اشعاری که در زبان حال منازل آل محمد صلوات عليه و آله وآنحالت كربت (2)و ندبت و وحشت و پراکندگی جمعیت و ذهاب طراوت (3)و بهجت وهجوم هموم وغموم ورزیت انشاد شده نوشته است ، که راوی میگوید پس از آن على بن الحسین بیرون آمد ؛ و خادمی با آنحضرت بود و کرسی از آن حضرت با خود داشت ؛ پس آنکرسی را بر باب سرای بگذاشت ، و امام علیه السلام بر آن جلوس فرمود و همی میگریست ، و با مندیلی اشگ دیدگان پاک میکرد ؛ وقلیلی بر نیامد که عمش محمد بن الحنفیه بیامد و از یکسوی آنحضرت بنشست آنگاه اهل مدینه بیامدند ؛ و صدا بگریه و نحیب بلند کردند، و زمین را از بانگ ناله وزاری بجنبش در افکندند ؛ پس علی بن الحسین بایشان اشارت فرمود تا خواموش شدند آنگاه آنخطبۀ مسطوره را که پیش از دخول بمدينه مسطور گردید ؛ مذکور میدارد و از اینخبر معلوم میشود ، که قرائت خطبه آن حضرت وحضور جماعت اهل مدینه بعد از بازگشتن سرهنگ یزید و زیارت کردن حضرت قبر پیغمبر و ورود بمنازل بوده است و الله اعلم.

حکایت محمد بن ابو مخنف مینویسد چون علی بن الحسین از زیارت قبر مطهر

حنفيه پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم و باز آمد ؛ بسرای عم خود محمد بن الحنفیه شدو او را از شهادت پدرش خبر فرمود ، محمد بن حنفیه از استماع این قضیه ها یله چندان بگریست که از هوش بیگانه شد ؛ و بیفتاد و چون بخود پیوست برخاست ؛ و زره بر تن بیار است و شمشیر از گردن بیاویخت و بر اسب خود بر نشست و بر کوه برآمد و مردمان همچنان نگران او بودند که از دیدها ناپدید شد؛ و تا زمان مختار ظاهر نگشت اما

ص: 275


1- تلفیق بهم آوردن مطابقه کردن دروغ و باطل گفتن.
2- کویت مصیبت اندوه
3- طراوت : خرمی تازگی

اما بر این خبر اعتماد نشاید ؛

چه این عقیدت و اقاویل جماعت کیسانیه است که او را مهدی میدانند و میگویند در کوه رضوی (1)غایب گردید، لکن آنچه معتقد جماعت امامیه است اینکه محمد حنفیه از مدینه مکه شد و در آنجا اقامت نموده تافتنه ابن زبیر طغیان کرد ؛ بآن تفصیل که در این کتاب و دیگر تواریخ مسطور است؛ که چون امام زین العابدین با اهل بيت بزیارت قبر منور آمدند ، و ناله و ندبه کردند و از قبر رسول خدا صدای ناله دردناك برخاست ؛ و از مردمان آواز گریه و نحیب بلند گردید . پس على بن الحسين روى بقبر مبارك آورد ، و هر دو گونه مبارك را بقبر منور بمالید و بگریست و این شعر انشاد فرمود.

أَنَا جيك ياجد أَ ه ياخير مُرْسَلٍ * * * حسينك مَقْتُولُ وَ نَسْلِكَ ضائع

أَنَا حيك مَحْزُوناً عَلِيلًا مُؤَجَّلًا * * * اسیر أَوْ مالی حامیا وَ مَدَافِعَ

سَبَيْنَا كَمَا تُسْبَى الْإِمَاءِ وَ مَسَّنا * * * مِنَ الضُّرِّ مَا لَا تَحْتَمِلُهُ الاضایع

أيا جَدْياً جداه بَعْدَكَ أَظْهَرْتُ * * * أُمَيَّةَ فِينَا مُكْرِهاً وَ الشنائع (2)

و از این پیش در کیفیت مجلس یزید و حکم کردن آن ملعون بقتل امام زین العابدين اشعاری باین تقریب از آنحضرت مسطور گشت ؛ تواند بود پاره را در آنمقام و برخی را در این مقام انشادفر موده باشد. بالجمله نوشته اند مردمان چون ابر آزار (3)زاربنالیدند و اشگ بباریدند و ناله وا

محمد اه و واعلياه و واحسناه وواحسيناه بر آوردند ، و تا پانزده روز در ماتم سیدالشهدا بسوگواری و ناله و زاری زمین و زمان را گریان و نالان ساختند ؛ وزنان بنی هاشم لباس سیاه بر تن بیار استند و از سرما و گرما بپرهیزیدند و امام زین العابدین علیه السلام از بهرایشان

ص: 276


1- رضوی کوهی است در حجاز نزديك مدينه
2- ای جد، ای بهترین پیغمبران بادای غمگین وتنى بيمار واسير و بدون حامی و طرفدار بآهستگی میگویم حسین تو کشته و نسلت تباه گردید مانند کنیزان اسیر شدیم و رنج و مصیبت طاقت فرساما را گرفت ای جد پس از تو نيرنك و جنایت بنی امیه نسبت بما هویدا گردیده
3- ابر آزار : ابری که در فروردین ماه در آسمان پیدا شود:

طعام سوگواری ترتیب داده و برای ایشان وان داشتی

در گریستن تمام اشیاء بر سيد الشهدا

معلوم باد که در قتل جناب سیدالشهداء سلام الله علیه که بدن آفرینش وولی آفریدگار آب و آتش و روان عرصه کون و مكان وقلب عوالم امکان است ؛ تمامت ذرات و موجودات از دیده حقیقت و نظر عبرت و چشم حیرت خون بباریدند ، چه آنحضرت در عوالم وجود و هیاکل(1)نمود حکم قلب دارد والبته اگر گزندی بر قلب فرود آید تمامت اعضار نجور و مهموم گردد ، اینست که در اخبار و آثار وارد است که در آن مصیبت آسمان خون بارید ؛ و آفتاب چون ملاحف معصفره تابید، و در و در بعضی روایات متجاوز از دو ماه و سه ماه چون پاره خون نمود و از زمین هر سنگی در بیت المقدس یا تمام دنیا بر گرفتند ، خون تازه جوشید و چون آنحضرت شهید گشت جمله اشیاء را انقلاب و اضطراب پدیدار گشت پس معلوم میشود ثواب گریستن بر آنحضرت را مقدار چیست ؛ چه این گریستن را اندوه خاطر ورنج دل مایه و منشاء است ، و از آنکه در تمامت اشیاء اینحالت پد ید گشت همه بچشم باطن و ظاهر اشك ببار يدند ، حتى يزيد پلید و ابن زیاد شقاوت نهاد و شمر لعین و پسر سعد عنيد و جمله لشگر حتی مرکوبهای ایشان را بالطبیعه گریستن افتاد.

گرچشم روز کاربر اوفاش میگریست ***خون میگذشت از سر ایوان کربلا

هست از ملال گرچه بری ذات ذو الجلال*** او در دلست و هیچ دلی نیست بیملال پس بلابد و ناچار آشوب در تمامت ذرات عالم است ؛ ازین است که خدایتعالی ثواب گریستن بر این مصیبت را با ثواب توحید بيك ميزان و مزد هر دو را بهشت جاویدان نهاده است ؛ و اگر مردی ازین برتر بودی و از بهشت چیزی گرامی تر بودی البته برای موحدین مقرر فرمودی ؛ و اخباریکه در اینباب شده است اگر بجمله گذارش رود ، خود يك كتابی بزرگ را مجلد گرداند ؛ و راقم حروف برحسب رعایت تکلیف و

ص: 277


1- هياكل جمع هيکل: صورت، پیکر هر جای رفیع

مناسبات اینکتاب باخباریکه از امام زین العابدین علیه السلام در این ماده رسیده است ؛ قناعت میورزد و از این پیش نیز خبری چند مسطور افتاد.

ثواب گریستن بر سيد الشهداء (ع)

در بحار الانوار از ربیع بن منذر از پدرش منذر روایت شده است که از علی بن الحسين صلوات الله عليهما شنیدم میفرمود: من قطرت عيناه فينا قطرة و دمعت عيناه فينا دمعة بو أه الله بها في الجنة حقباء يعنى

کس در مصیبت ما يكفطره اشك از دیده فرو بارد ؛ یا آبی در مصیبت اش بگردد ، خداوند او را بسی سالها در بهشت منزل و مسکن دهد؛ و جاودان در جنت بپاید ؛ در پاره کتب اخبار این حدیث را بحضرت سید الشهدا نسبت داده اند، و در تفسير على بن ابراهيم باندك بينونتی (1)سند با مام محمد افرسلام الله علیه میرساند ؛ که فرمود: چنان بود که علی بن الحسین همی فرمود : «أيما مؤمن دمعت عيناه لقتل الحسين بن على دمعة حتى تسيل على خده بوأه الله بها في الجنة غرفاً يسكنها أحقاباً»هر بنده مؤمنی در قتل حسین دیدگانش اشك بيفشاند ، تا برچهره اش بازرسد خداوندش در عرفات جنان جادوان مسکن دهد ، ودیگر در لهوف سید بن طاوس از حضرت امام محمد باقر مرویست ؛ که علی بن الحسين علیهما السلام فرمود:

«أيما مؤمن ذرفت عيناه لقتل الحسين علیه السلام خده بوأه الله بها غر فأفى الجنة يسكنها أحقاباً و أيما مؤمن دمعت عيناه حتى تسيل على خده فيما مسنا من الأذى من عدونا بوأه الله منزل صدق فى الجنة وأيما مؤمن مسه أذى فينا صرف الله عن وجهه الاذى و آمنه يوم القيمة من سخط النار»بعد از ثواب گریستن بر قتل حسین علیه السلام میفرماید : هر مؤمنی که در اندوه ظلم و آزاری که از دشمنان ما بما رسیده ، اشکش بر چهره روان شود خداوند تعالی او را در جنت مقام و منزلت (2)صديقين عنایت فرماید ، وهر مؤمنیکه در راه مودت و محبت ما رنج و آزار بیند ،خدا وند اذیت و آزار از او بر گیرد و در روز قیامت ازآتش سخط ایمن بدارد .

ص: 278


1- بينونة : جدائی، اختلاف.
2- صديقين جمع صديق: بسیار راستگو، کامل در ایمان.

ذکر بکا و گریه حضرت علی بن الحسين عليهما السلام والصلاة

دربحار الانوار ودیگر کتب آثار مسطور است که آنحضرت بعد از پدر بزرگوار بآندرجه بگریستی که ناودانها از سرشک دیده مبارکش روان شدی ؛ و از این خبر چنان میرسد که آنحضرت غالباً برفراز بامها بكربت وزاری بگریستی ، و کار بعبادت بیاراستی و سرشك ديده مبارکش با آب وضو مخلوط شدی ، و از ناودان فرود گشتی ؛ بالجمله هر طعام وشراب که در حضرتش حاضر ساختند از آب دیده تر ساختی. گریه کنندگان از حضرت امام جعفر صادق (ع) در کتاب بحار وخصال مرویست ؛ پنج آن بودند گریه کنندگان پنجتن هستند ، یعنی آنانکه در گریه مبالغت ورزیدند و از دیگران برافزون آمدند پنجتن هستند؛ و گرنه هر چشمی برای گریه است و هیچکس بی اندوه و گریه بپای نبرد ، و این جمله حضرت آدم و یعقوب و یوسف و حضرت فاطمه دختر رسول خدای صلوات الله علیهم اجمعين وعلى بن الحسين سلام الله عليهما باشند ، اما حضرت آدم علیه السلام چندان در مفارقت جنت بگریست؛ که اشك ديدگانش بر دو گونه مبارکش چون رودی روان بود ؛ و حضرت یعقوب چندان بر حضرت یوسف و هجران (1)او گریان گردید ، تا دیدگان مبارکش از بینش بیفتاد تا گاهی که بآنحضرت عرض کردند، سوگند بخداوند آنچند بیاد یوسف، گریه و مویه(2)کنی که بیمار شوی یا بهلاکت دچار گردی؛ و اما حضرت یوسف آنچندبر حضرت یعقوب بزارید؛ که اهل زندان از آن زاری و گریستن بملال و آزار آمدند ، و عرض کردند: یاروز گریستن گیر و شب بر آسای؛ یا شب زاری کن و بروز خاموش باش و آنحضرت با آنجماعت بیکی از این دو امر مصالحت فرمود.

واما حضرت فاطمه دختر رسولخدای چندان بررسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بگریست که مردم مدینه بستوه آمدند؛ و عرض کردند از کثرت کریستن مارا برنجه و آزارهمی داری ؛ ازین روی آنحضرت روی بگورستانها مینهاد و بمقابر شهداء میشد ؛ و آنچند

ص: 279


1- هجران دور بودن
2- مویه گریه با توجه ناله وزاری

میگریست که آبی بر آتش دل تافته میرسید؛ آنگاه انصراف میجست ؛ و اما علی بن الحسين عليهما السلام بیست سال و اگر نه چهل سال بر امام حسین بگریست ؛ و هیچ وقت طعامی در حضور مبارکش نیاوردند جز اینکه میگریست چند انکه یکتن از غلامانش عرض کرد : بیم همی دارم که ازین گریستن زیستن بگذاری «قال انما أشكو بثي وحزني الى الله وأعلم من الله مالا تعلمون انى لم أذكر مصرع بنى فاطمة الا خنقتني لذلك عبرة»فرمود : از حزن و اندوه خویش بخدا شکایت میبرم ؛ و میدانم آنچه را که شما نمیدانید ؛ همانا من مصرع و فرود افتاد نگاه بنی فاطمه را بیاد نیاورم ؛ جز اینکه بعلت آن حزن و اندوه گلوی مرا گریه فرو میگیرد ، شیخ طریح در منتخب باین ترتیب اشارت کرده است ؛ لکن در روایت او عشرين سنة مسطور نیست ، و همان اربعین سنه مذکور است ، وصحیح همین است چه مدت مکت امام زین العابدین بعد از شهادت حضرت امام حسین بهمین تقریب است؛ چنانکه انشاء الله تعالی در ذکر وفات آن حضرت مسطور ،گردد، علی التحقیق سی و پنجسال و سی و چهار سال مدت امامت آنحضرت کمتر نبوده است، و این دو شعر را در منتخب در پایان روایت مسطور داشته.

«تعوّدت مسّ الضرّ لما ألقته ***وأسلمنى حسن الغراء الى الصبر

وصیر نى يا سي من الناس واثقا ***ًبحسن صنيع الله من حيث لا أدر(1)

سید بن طاوس و طریح در منتخب نوشته اند؛ که امام زین العابدین را با که در وصف هیچ واصفی (2)نمیگنجد؛ در این مصیبت بزرگ شکایت

ص: 280


1- چون بارنج و مصیبت انس گرفتم برخورد با آنرا برای خود عادت و شان قرار دادم و مرا خوبی عزا و مصیبت بسوی بردباری و تحمل رام و هموار کرد. بدون توجه و التفات یاس و نومیدی از مردم مرا بلطف و عنایت خاص الهی مطمئن و دلگرم گردانید.
2- واصف بیان کننده وصف و خصوصیت.

و جزعی شدید بود؛ و از امام جعفر صادق علیه السلام مرویست که فرمود: «ان زین العابدین علیه السلام بكى على أبيه أربعين سنة بدمع مسفوح و قلب مقروح صائماً نهاره قائماً ليله فاذا حضر الافطار جاء غلامه بطعامه وشرابه فيضعه بين يديه فيقول كل يا مولاى فيقول وا اباه أ آكل؟ وقتل بن رسول الله جائعاً أشرب؟ وقتل ابن رسول الله عطشاناً فلا يزال يكرر ذلك و يبكى حتى يبل طعامه من دموعه و يمزج شرابه بدموعه حتى يغشى عليه فاذا افاق اكل قليلا و حمد الله كثيراً وقام الى عبادة ربه واصبح صائماً ولم يزل هكذا حتى لحق بالله عز و جل »یعنی امام زین العابدين سلام الله عليه چهل سال با اشك خونین و دل زخمین بر پدر نازنین بگریست ؛ و در این مدت روزها بروزه و شبها بعبادت بیای بود؛ چون غلام آنحضرت بهنگام افطار آب و طعام حاضر میساخت ؛ و عرض میکرد: ای مولای من بخور و بیا شام . میفرمود وا اباه آیا من طعام بخورم؟ با اینکه پسر پیغمبر با شکم گرسنه شهید شد آیا آب بیاشامم؟ با اینکه پسر پیغمبر ،بالی تشنه کشته گردید ؛ و اینکلمه مکرر بر زبان مبارک بگذرانید ، وهمى سرشك از دیده مبارك جاری گردانید ؛ چندانکه آنطعام را از آب دیده تر و آن شراب را با سرشک چشم ممزوج میساخت ، و مدهوش میافتاد و چون بهوش میگرائید ؛ اندکی تناول میفرمود ، و بسیاری خدایرا سپاس میگذاشت و بعبادت پروردگار بر میخواست ؛ و بامداد بروزه بپای میشد، و بر این نسق بگذرانید تا بخداوند عز وجل به پیوست ، و در منتخب طریح در پایان کتاب این روایت را باندك اختلافی از حضرت امام محمد باقر سلام الله عليه مسطور داشته ، که آنحضرت فرمود ، امام زین العابدین با آنعلم وصبرش بر این مصیبت وبلوى (1)شديد الجزع و الشكوى بود الى آخر الحديث.

درلهوف و کتب اخبار مسطور است که یکی از غلامان حضرت علی بن الحسين علیهما السلام حدیث نمود؛ که یکی روز آنحضرت جانب صحرا گرفت ؛ و من بمتابعت آنحضرت

ص: 281


1- بلوی آزمایش سختی، در یافت و کشف چیزی.

برفتم و نگران شدم که برسنگی درشت سر بسجده نهاد ؛ و من در عقب آنحضرت بایستادم و آنحضرت همچنان سر بسجده داشت و من مدتی ناله و گریه آنحضر ترا همی بشنیدم وهمی بشمار در آوردم که هزار دفعه اینکلمه را برزبان راند .

لا الا الله : الله لَهَ إِلَّا الله حقاً حقاً لا إِلهَ إِلَّا اللهُ تعبداً وَ رِقَا لَا إِلَهَ وَتَصْدِيقاً

چون سر مبارک برگرفت روی و موى شريفش در سرشك ديده غرق شده بود پس عرض کردم؛ ای سید من آیا اندوه ترا پایانی نباشد و این گریستن بسیار اندک

: نشود « فقال لي و يحك ان يعقوب بن اسحق بن ابراهيم كان نبياً وابن نبي و له اثنا عشر ابنا فغيب الله واحداً منهم فشاب رأسه من الحزن واحد ودب ظهره من الغم وذهب بصره من البكاء وابنه حى في دار الدنيا وانا رأيت أبي وأخى وسبعة عشر من أهل بيتى صرعی مقتولین فكيف ينقضى و حزني ويقل بکائی . از این خبر يك لخت بیش از ین مسطور گشت.

بالجمله غلام میگوید: آنحضرت در پاسخ فرمود : همانا يعقوب بن ابراهيم علیه السلام پیغمبر و پیغمبر زاده بود ؛ و او را دوازده پسر بود ؛ و خداوند یکی ازین پسران را از وی پوشیده ساخت ، پس از شدت اندوه موی سرش سفید و پشتش بخمید و نورزیده اش برفت ، با اینکه پسرش در دارد نیازنده بود ؛ و از این خبر میرسد که یعقوب علیه السلام لا يعلم نبوت از حیات یوسف باخبر بود؛ چنانکه اخبار متعدده در اینباب رسیده است.

بالجمله فرمود: واما من پدرم و برادرم و هفده نفر از اهل بیت خود را کشته ؛ و در خون خویش افتاده دیدم ، پس چگونه اندوه من پایان گیرد و گریستن من قلت پذیرد؟! و در کتاب کامل الزیاره این حدیث مسطور است؛ باندك تفاوتی و در آنجا نوشته شده است.

لَقَدْ شكى يَعْقُوبَ الَىَّ رَبِّهِ فِي أَقَلَّ مِمَّا رَأَيْتَ حِينَ قَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَ إِنَّهُ فَقَدَ أَ بِنَا وَاحِداً وَ أَنَا رَأَيْتُ ابی وَ جَمَاعَةُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِى يُذْبَحُونَ حَوْلِي

ص: 282

همانا يعقوب شکایت برد بپروردگارش از مصیبت و بلیتی که از آنچه که من دیده ام کمتر بود گاهی که گفت ، یا اسفی علی یوسف»(1)با اینکه بیش از يك پسرش مفقود نشده بود، و من پدرم و جماعتی از اهل بیتم را نگران شدم که در پیرامونم چون گوسفندان سر بریده بودند ، وابو اسحق اسفرائینی و پاره نقله آثار قصهٔ سجده آنحضر ترا در بیابان بر روی سنگ و تبعیت غلام آنحضرت و مکالمه غلام را با آن حضرت بهمین صورت که از لهوف مسطور گردید مذ کورداشته اند ، و نوشته که از آن پس آنحضرت سخت بگریست و این اشعار همی بخواند .

ان الزمان الذي قدكان يضحكنا***بقربهم صاربهم بالتفريق يبكينا

حالت لفقد هم أيامنا فغدت (2)***سوداً (3)وكانت بهم بيضاً ليالينا

فهل ترى الدار بعد البعد آنسة؟***أم هل يعود؟ كما قد كان نادينا (4)

يا ظاعنين (5)بقلبي اينما ظعنوا***و بالفؤاد مع الا حشاء داعينا

ترفقوا بفؤادي في هوادجكم (6)***فقدته راحت من اراضينا

فوا لذى حجت الركبان كعبته*** ومن اليه مطايا الكل ساعينا

لقد جرى حبكم مجری دمی بدمی***من الفراق حرى سؤلا لبارينا

و در پاره کتب این شعر را در صدر مسطور داشته اند

مَنْ يَخْرُجُ الملبسينا بانتزاعهم * * * ثَوْباً مِنَ الْحُزْنَ لَا يَبْلَى ويبلينا

و در روایت شیخ طریح بعد از تبعیت غلام بآ نحضرت در سجده چنانکه مسطور گشت وكلمات غلام بآنحضرت فرمود:

«ياهذا اما تعلم ان يعقوب بن اسحق كان نبياً ابن نبي ؟ وكان له اثناعشر ابنا فغيب الله

ص: 283


1- ای افسوس و حسرت بر یوسف . يوسف آيه: 84
2- غدت گردید
3- سود جمع اسود اسياء.
4- نادی: مجلس
5- ظاعنين جمع ظاعن: کور کننده
6- هوادج جمع هودج کجاوه که در آن زنان سوار شوند.

له ولداً واحداً منهم فشاب رأسه من الحزن وذهب بصره من البكاء هذا وابنه حي في الدنيا وانا قد رايت اخوتي وابي و سبعة عشر صالحاً من اهل بيتي مقتولين مطروحين

حولى صرعى فى الفلاة مجدلين قد غيرت الشموس محاسنهم و الرمال تسفى عليهم .

فرمود ای شخص آیا نمیدانی که یعقوب بن اسحق پیغمبر و پیغمبر زاده و او را دوازده پسر بود ، و خدای یکی از ایشانرا از وی ناپدید ساخت ، و یعقوب را از حزن و اندوه موی سر سفید شد، و دیدگانش از کثرت گریه از بینش بیفتاد، و این چنداندوه و مصیبت اظہار میکرد، با اینکه پسرش در جهان زنده بود؛ و من بردران و پدرم و هفده تن از صلحای (1)اهل بیت خود را بجمله کشته وبخاك وخون آغشته و در بیابان افتاده نگریستم ، که آفتاب رنك ايشانرا بگردانیده و زمین جسم ایشان را ناچیز ساخته ؛ وبادها ریگها رابر بدان ایشان فرو ریخته بود .

و نیز در منتخب طریح مسطور است؛ که از آن هنگام که امام حسین سلام الله علیه شهید گشت ، علی بن الحسین هیچگاه تا آخر روزگار مبارک از کمال حزن و اندوهی که بر راس پدر بزرگوار داشت از لحوم (2)رؤس گوسفند و میش تناول نفرمودی ، ودر آن روز که پدرش مقتول گشت یازده ساله بود ، و همه وقت بر مصیبت پدرش میگریست ، تا چهل سال بر این پای برد و همه گاه صائم النهار و قائم اللیل بود ؛ و چون طعام افطار آن حضر ترا حاضر میساختند میفرمود : «واكر باه لكريك يا ابا وا اسفاه » و فراوان میگریست و میفرمود «قتل ابن بنت رسول الله جائعا قتل ابن بنت رسول الله عطشانا وانا آكل الزادو اشرب الماء لاهنائي الأكل والشرب يغرون عليك يا ابى ليتنى لم ار مصرعك ، و همچنان آنحضرت میگریست ، اشك دیدگان مبارك موی و رویش را تر می ساخت ؛ و چون آسوده میشد اندکی تناول فرموده خدایرا فراوان سپاس میگذاشت ؛ و کار عبادت خدای می آراست و باحالت صوم بامداد میفرمود ، و بر اینحال ببود تاوفات فرمود صلوات الله و

ص: 284


1- صلحا جمع صالح : نيك كردار شایسته.
2- لحوم جمع احم: گوشت.

سلامه عليه، و نیز شیخ طریح نوشته است که بعلی بن الحسین عرض کردند : ای مولای ما این گریستن تابکی و چندفرمود یا قوم ان يعقوب النبي فقد سبطاً من اولاده الاثناعشر فيكي عليه حتى ابيضت عيناه من الحزن وابنه حي في دار الدنيا ولم يعلم انه مات و اناقد نظرت بعيني الى ابي وسبعة عشر من اهل بيتي قتلوا في ساعة واحدة فترون حزنهم يذهب من قلبي وذكر هم يخلو من لساني وشخصهم يغيب عن عيني لا والله لا انساهم»

ایقوم یعقوب پیغمبر را فرزندی از فرزندان دوازده گانه اش ناپدید گشت ؛ چندان بر مفارقت و مصیبت او بگریست؛ که دو چشمش از حزن و اندوه سفید گشت با اینکه پسرش زنده بود و یعقوب بر مرگ او یقین نداشت ؛ و من با دو چشم خویش بپدرم و هفده تن از اهل بیت خویش نگران شدم که در یکساعت کشته شدند آیاچنان میدانید که حزن و اندوه ایشان از دل من بیرون شود و زبان من از ذکر ایشان خالی بماند و شخص ایشان از چشم من ،پوشید گردد سو گند با خدای چنین نیست و من ایشانرا فراموش نمی کنم تا از جهان بیرون شوم

و نیزدرمنتخب طریح علیه الرحمه مسطور است : که حضرت سید العابدین از آن هنگام که پدرش حسین علیهما السلام نام شهید شد ، هرگز کله گوسفند تناول نفرمودند و تا پایان عمر شریف بهمین حال بگذرانیدند ، چه بر سر پدر گرامی اخترش محزون بود ؛ وغمر مبارك آنحضرت در آنروز که پدرش شهید شد یازده سال بود ، و همه گاه بر مصیبت پدرش گریان و چهل سال بر آنحضرت بگریست و صائم النهار(1)و قائم اللیل (2)بگذرانید

الى آخر الخبر

معلوم باد که در این مقدار سن آنحضرت که در آنجا اشارت رفت بی تامل نباید تا انشاالله تعالی در مقام خود تحقیق شود؛ ممکن است احدی و عشیرین (3)یاونون جمع از قلم کاتب ساقط شده باشد و گرنه یازده سال بودن آنحضرت در زمان شهادت امام

ص: 285


1- صائم النهار آنکه روز روزه دار باشد.
2- قائم اللیل آنکه شبها را بعبادت و تهجد بسر برد.
3- احدى وعشرين بيست و يك.

حسین علیه السلام بهیچوجه صحیح نمی افتد

دركتاب بحار وكتب اخبار ماثور است که آنحضرت چندان بگریست که کردند دیدگان مبارکش بیش بگذارد و چنان بود که هر وقت ظرفی آب بدست مبارکش میدادند؛ تا آب بیاشامد آنچند بگریستی که از خون آکنده داشتی ، یعنی از خون دیده اش رنگین می گشت ، عرض کردند این گریستن از چیست فرمود چگونه نگریم با اینکه پدرم را از آب ممنوع داشتند ؛ در حالتی که وحوش وسباع (1)ممنوع نبودندو نیز در بحار الانوار مسطور است، که امام زین العابدین علیه السلام را با فرزندان عقیل میل لله و توجهی مخصوص بود ؛ عرض کردند از چیست که با این جماعت بنی عم آنچند مایل باشی و با فرزندان جعفر چنان نباشی فرمود : از اینکه بیاد می آورم روز گار ایشانرا با ابوعبدالله الحسين بن على علیه السلام و برحالت ایشان رقت میگیرم . در بحار الانوار مسطور است که بآ نحضرت عرض کردند تو در تمام روزگار بگریستن باشی اگر نفس تو مقتول گردیده بود ؛ و در معرض تباهی در افتاده بود بر این گریستن افزون نتوانستی

فَقَالَ نَفْسِي قَتَلْتُهَا وَ عَلَيْهَا أَبْكِي

کنایت از اینکه برجان و جانان خود که مقتول شدند می گریم یا اینکه نفس خویشرا کشته ام و بر آن می گریم یعنی بر نفس خود میگریم که مبادا بسرکشی و طغیان برآید ؛ و نیز در بحار الانوار مسطور است که یکی از موالی علی بن الحسين علیهما السلام بر آن حضرت مشرف گردیده؛ گاهیکه آنجناب در سقیفه یعنی در صفه سر پوشیده که بآن حضرت مخصوص بود سربسجده داشت ، و میگریست عرض کردند یا علی بن الحسین آیا برای گریستن تو پایانی نیست فرمود وای بر تو و بروایتی فرمود مادرت بعزایت بنشیند

أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ شكى يَعْقُوبُ إِلَى رَبِّهِ فِي أَقَلَّ مِمَّا رَايَةً قَالَ يَا حِينَ أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَ إِنَّهُ فَقَدَ ابْناً وَاحِداً وَ أَنَا رَأَيْتُ أَبِي وَ جَمَاعَةُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِى يُذْبَحُونَ حَوْلِي

يك پسر گم كرد يعقوب از فراقش کورشد ***چون ننالم منكه يك عالم پدر گم کرده ام

ص: 286


1- سباع جمع سبع درنده.

تحقیق در گریه انبیا راقم حروف گوید: «کار»پاکانرا قیاس از خودمگیر، افعال

و اوصیاء اقوال و اطوار(1)رسول مختار و اولیای کبار و پیغمبران بزرگوار صلوات الله وسلامه علیهم اجمعین را با دیگر کسان قیاس نتوان کرد گریستن ایشان نه از آن در است که ما میگرئیم و سرور ایشان نه از آنروی است که ما مسرور گردیم وحزن ایشان نه از آنراه است که ما محزون میشویم چه این صفت در ماجماعت یا از روی بیچیزیست ، یا مشتهيات نفس بشری و ایشان از هر دومبری باشند چه آنچه ایشان بینند مانه بینیم و آنچه ایشان دانند ما ندانیم و آنچه ایشا نگویند ما نگوئیم و آنچه ایشان توانند مانتوانیم .

درمیان دل و دلدار نشانی است نهان*** که نهانست زاندیشه خلق دو جهان

همانا گریستن تمام انبیاء و اوصیاء(2)و اصفیاء (3)بجمله از روی شوق و هیبت حضرت احدیت است مگرنه آنست که حضرت یعقوب در همانروز که یوسف مفقود شد ؛ از ملك الموت از قبض روح یوسف سئوال کرد و بحیات یوسف مطمئن گشت ؛ با يوسف بسبب يك خطاب که در زندان با وی شد؛ آنچند بگریست که پایانیش نیست و همچنین گریستن حضرت آدم و نیز گریه حضرت فاطمه همه از شوق لقای پروردگار و محبوب حقیقی است مگرنه آن بود که چون پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم فاطمه را از مرگ خویش خبر فرمودند اندوه یافت ، و چون مژده داد که اول کس که با من پیوسته شود توئی مسرور گشت.

علامه مجلسی در جلاء العیون میفرماید که می تواند بود ؛ که گریستن امام زین العابدین برای محبت وخوف از حضرت احدیت باشد، چنانکه از مناجاتهای آن حضرت باز نموده آید ، و چون آنمصائب نیز دخیل بود باینطور اظهار میفرمودند محض مصلحتی ، تاشناعت (4)آنواقعه عظمی و داهیه کبری بر مردم روشن گردد ؛ و گریستن

ص: 287


1- اطوار جمع طور:حالت ، هیئت، کردار.
2- اوصياء جمع ،وصی جانشین کسیکه مورد سفارش ميت واقع شود
3- اصفياء جمع صفى باك برگزيده.
4- شناعت از شت بودن

دوستان خدا و مقربان پیشگاه حقتعالی برای یکدیگر بمنوال گریستن دیگر انست که از روی محبت بشری باشد ، و ازین روی در مصیبت فرزندان خویش چندان گریان گشتند؛ واکر یعقوب بریوسف میگریست نه بسبب حب فرزندی بود ؛ چه اگر چنین بود با اولاد دیگر نیز لازم بود

بلکه چون او را صاحب رتبت نبوت و مدارج و مراتب عالیه میدانست ، بر وی میگریست و چون امام زین العابدین مراتب و درجات پدر بزرگوارش و فواید وجود مسعودش را و مفاسد فقدانش را از همه کس داناتر بود و میدانست که آنحضرت در زمان خود از تمامت آفریدگان در حضرت یزدان محبوبتر بود ؛ و بسبب شهادت آنحضرت عالمیان گمراه شدند؛ و دین خدای ضایع و سنن پیغمبر بر طرف ؛ و بدعتهای بنی امیه آشکار گردید باین جهات بگریستی و اینجمله چون تامل شود بگریۀ محبت خداوند راجع است ؛ لکن این گریستن را دیگران که بیخبران هستند منبع و منشأش را ندانند و نشناسند ليك داند هر كه او را منظر است * کاین فغان اینسری هم ز آن سر است»هدیه های «دوستان با یکدیگر نیست اندر دوستی الاصور تا گواهی داده شده باشد هدیه ها بر محبتهای مضمر(1)در خفا. بالجمله در حيوة القلوب و عین الحیات و دیگران در دیگر کتب در این مراتب تحقیقات دارند ، و در باب گریه حضرات بیانات نموده اند که آخر الامر همه منجر بشوق لقای پروردگار و آنمقامات و مراتب و مدارجی است ، که مخصوص بايشان و خودشان میدانند در کجا هستند ، و بکجا باید بروند و چه بنگرند وچه بشنوند ، و از ملاقات معشوق بالاصاله ومحبوب حقیقی چه فواید دریابند ؛ و در مفارقت او اگر دیده را دریا و آتش دل بصحرا در افکند کم باشد*** ای چه خوش گرچشم مادر با بدی * تا نثار دلبر و در این مقام شرح پاره مراتب در خور نیست.

ص: 288


1- مضر پنهان در دل گرفته شده

ذکر ثواب زیارت قبر مبارک امام حسين (ع) وحديث امام زین العابدين سلام الله علیه در ثواب زیارت برای قدامة بن زيد

زیارت قبر مطهر سیدالشهدا که ثاراللهو ابن ثاره است(1)وخداوند در عرش زیارت فرمود ، و پيغمبران واولياء ملائکه آسمانها بزیارت آنحضرت فايز وبهره یاب میگردند معلوم است چه اجر و ثواب و چه مقدار و چه تیمت دارد چه شهادت آنحضرت محض حفظ دین و اثبات حقانیت خود و بطلان بنی امیه و شفاعت گناهان امت جدبزرگوار بوداز خویش و پیوندو برادر وفرزند واهل و عیال بگذشت ، و آنرنج و مصیبت که اگر جمله بریت قسمت شود طاقت نیاورند ،در میدان بلا جانفشانی فرمود ،پس واضح است که زیارت آن بزگوار از دور و نزديك تا چه حد واجب ولازم است ، و در هر کس اندك غيرتی باشد معلوم است ، در اینباب چه سعی و کوشش مینماید ، و از ائمه اطهار و پیغمبرد او ر آنچند احادیث و اخبار در این باب وارد است ؛ که از حدو حصر بیرون است ؛ تا بآنجا که خود میفرمایند از اندازه وهم وخيال بيرون و از گنجایش در خواطر افزون است ، متون کتب (2)و بطون صحف باين اخبار آراسته ومزين است، و در اینجا حاجت بنگارش نیست ، مگر آنچه از سید الساجدين سلام الله علیه وارد شده باشد بالله تحفة الزاير مجلسی اعلی الله مقامه مسطور است ، که از حضرت امام زین العابدين منقول است ، که جبرئیل بحضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم آمد؛ و بحضرت امام

ص: 289


1- ثارالله وابن ثاره برای کارمانی متعدده ذکر شده لكن مناسب با مقام همان خون بناحق ریخته شده است منظور از این اضافه تعظیم و تشريف وزیادتی اختصاص او بحق تعالی میباشد مانند ذات اقدس اميرالمومنين که اطلاق عين الله وبدالله ووجه الله و و باو گردیده البته این تعظيم وتشريف که ه بحسب لفظ است متفرع بر تنزیلی است که وابسته ومربوط بتعظيم و تشریف و زیادتی اختصاص بحسب معنی میباشد بهمین منظور ذات اقدس احدیت خود را خونخواه او خوانده وولی دم او قرارداده است
2- بطون جمع بطن:درون، نا پیدا.

حسین اشارت کرد و عرض کرد: این فرزند زاده تو با جماعتی از فرزندان و اهل بیت تو و نیکان است تو در کنار فرات در زمینی که نامش کربلاست ؛ و سبب این نام آنست که کرب وبلا بر دشمنان تو و بر دشمنان فرزندان تو در آنروز که اندوهش را کرانه(1)نباشد و حیواتش دائم است یعنی روز قیامت بسیار خواهد شد . و آنزمین پاکترین بقعهای زمین است و از تمامت ارض حرمتش بر افزون و از زمینهای بهشت است ؛ ونیز در آنکتاب از آنحضرت مرویست ، که فرمود : گویا نگران هستم که قصرها و بناهای استوار در پیرامون قبر امام حسین ساخته اند و گویا می بینم که بازارها بر دور قبر،آنحضرت پدید شده است و از اطراف زمین بزیارت قبر آنحضرت خواهند آمد .و در بحار الانوار و دیگر کتب اخبار مسطور است ؛ که قدامة بن زائده از پدرش زائده روایت نموده است .

قَالَ عَلِىُّ بْنِ الْحُسَيْنِ بَلَغَنِى يَا زَائِدَةَ أَنَّكَ تَزُورُ قَبْرَ أبی عبدالله سَلَامُ اللَّهُ

«امام علیه السلام فرمود: ایزائده بمن رسیده است که تو قبرابي عبدالله علیه السلام را گاه بگاه زیارت میکنی «فقلت ان ذلك فكما بلغك ، زائده میگوید : عرض کردم داستان چنان است که بعرض آستان رسیده است.

«فَقَالَ لِى فَلِمَا ذَا تَفْعَلُ ذَلِكَ وَ لَكَ مَكَانَ عِنْدَ سُلْطَانِكَ الَّذِي لَا يَحْتَمِلُ أَحَداً عَلَى مَحَبَّتِنَا وَ تَفْضِيلِنَا وَ ذَكَرَ فضائلنا وَ الْوَاجِبُ عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ حَقُّنَا »

با من فرمود : چگونه اینکار کنی؟ با اینکه ترا در خدمت سلطان خودت که قبول نمیکند احدیرا بر محبت و تفضیل و ذکر فضایل و ادای حقوق واجبه مارا بر این امت مکانت و منزلتی است ؛ عرض کردم: سوگند با خدای در اینکار جز خدای ورسول خدای را نگران نیستم و از سخط هیچکس میندیشم و هر مکروهی در اینراه

ص: 290


1- کرانه کنار

حدیث قدامه بن زایده

بر من فرود آید سخت حقیرشمارم ، فرمود : «والله ان ذلك لكذلك »سوگند با خدای آنچه گوئی چنان است که گوئی یعنی این سخن بعقیدت گذاری ؛ عرض کردم با است که گویم؛ پس آنحضرت سه دفعه این کلمه بگذاشت ، و من نیز سه دفعه آن کلمه بگذاشتم ، آنحضرت فرمود : «أبشر ثم أبشر ثم أبشر »بشارت بادتراپس بشارت باد ترا تاسه دفعه فلا خبرنك بخبر كان عندى فى النخب المخزونة انه لما أصابناما أصابنا بالطف وقتل أبى وقتل من كان معه من ولده واخوته وسائر أهله وحملت حرمه ونسائه على الافتاب يراد بنا الكوفة فجعلت أنظر اليهم صرعى ولم يوار وافيعظم ذلك في صدري و يشتد لما أرى قلقى فكادت نفسي تخرج وتبينت ذلك منى عمتي زينب بنت على الكبرى فقالت مالي أراك تجود بنفسك يا بقية جدى وأبى واخوتى فقلت و كيف لا أجزع ولا أبكى ولقد أرى سيدى واخوتی و عمومتي وولد عمى وأهلى مصرعين بدمائهم مرملين بالعراء مسلبين لا يكفنون ولايوارون ولا يعرج عليهم أحد ولا يقربهم بشر كأنهم بيت من الديلم والخزر»

فرمود ترا خبر دهم بخیری که نزد من میباشد در نخب (1)مخزونه ، که چون أهل در واقعه کربلا رسید بما آنچه رسید ؛ و پدرم و آنانکه در خدمتش بودند از فرزندان و برادران و سایرکسان آنحضرت کشته شدند ، و حرم و نسوان او را بر اقتاب بر همی خواستند ما را بسوی کوفه کوچ دهند ؛ من بایشان در نظاره بودم

نشاندند، و همی که بجمله در خاک و خون افتاده و پوشیده نیستند. پس اینحالت در سینه من باری گران افکنده قلق (2)و اضطراب من شدت گرفت ، چندانکه همي خواست جان از تنم بیرون شود ؛ وعمه ام زینب کبری دختر علی علیه السلام اینحالت در من مشاهدت نمود و گفت : ای یادگار جد و پدر و برادرانم چیست مرا که ترا بجان خود ببازی مینگرم؟ گفتم : چگونه زاری و جزع نکنم ؟ با اینکه پدر بزرگوار و سید و الاتبار خویش

ص: 291


1- نخب جمع نخبه برگزیده و انتخاب شده از هر چیز و منظور در اینجا اخبار و روایاتی است که از حین دارا بودن مطالب عاليه ومضامين فائقه امتیاز و برتری کامل بسایر اخبار دارد
2- قلق: اضطراب

برادران و عموها و عم زادگان و کسان خود را در میان خاك وخون برهنه مینگرم که در بیابان ایشانرا افکنده اند و جامه از تن ایشان بیرون کرده اند؛ و هیچکس در صدد كفن و دفن ایشان نیست ، و اجساد ایشان را در خاک نپوشیده اند ؛ نه کسیرا با ایشان نظاره و نه کسی را بجانب ایشان گذاره ایست ؛ گویا ایشانرا از كفار ترك و دیلم میشمارند و در جمله مسلمانان نمیدانند .

«فقالت لا يجز عنك ما ترى فوالله ان ذلك لعهد من رسول الله الى جدك و أبيك وعمك ولقد أخذ الله ميثاق أناس من هذه الامة لاتعرفهم فراعنة هذه الارض وهم معروفون في أهل السموات أنهم يجمعون هذه الاعضاء المتفرقة فيوارونها وهذه الجسوم المضرجة وينصبون لهذا الطف علماً لقبر أبيك سيد الشهداء علیه السلام لا يدرس أثره ولا يعفورسمه على كرور الليالي والايام و ليجتهدن أئمة الكفر وأشياع الضلالة في محوه و تطميسه ف--لا يزداد أثره الاظهوراً وأمره الاعلواً »

زینب سلام الله علیها گفت: آنچه مینگری ترا بجزع و ناله در نیفکند ؛ سوگند

الله على با خدای این عهد و خبری است که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم با جد و پدر وعم تو نهاده ؛ که خداوند مأخوذ داشته گروهی از این مردمان را که فراعنه این زمین ایشانرا نمیشناسند؛ و اهل آسمان بحال ایشان عارف هستند ؛ و دست ایشان بخون این شهدا ،آلایش نیافته است تا این اعضای پراکنده و بدنهای پاره پاره را فراهم نموده مدفون گردانند، و برای ضریح مقدس سید الشهداء علیه السلام نشانی و گنبدی برخواهند کشید ، که از مرور ایام و لیالی فرسوده نگردد و روزگاران دراز و زمانهای دیر باز هرچند بر آن برگذرد آثارش محو نگردد ، و هرگز نشانش از میان نرود ؛ و هر چند پیشوایان کفر و اعوان ضلالت در محو آن کوشش نمایند ، ظهورش بیشتر و نمایشش فزونتر ورفعتش برتر گردد ؛ و از این خبر در حقیقت از دو خبر آینده حدیث میفرماید یکی اینکه از ین بعد نیز ائمه کفر و پیشوایان ضلالت حکمران بریت خواهند بود دیگر اینکه در محو این اثرها کوششها بخواهند نمود، لكن والله متم نوره و لوکره

ص: 292

الكافرون»(1)چنانکه آنچند که توانستند کردند و کاری نساختند ، و همه بمردند و اثری از خودشان و خاکشان بر جای نماند؛ لکن رسوم این مقابر مطهره و مراقد هر روزی از روز پیش نماینده تر ؛ و خوارق آیات و معجزات و کرامات را سپارنده تر است ؛ کاش بودند و میدیدند که چگونه سلاطین کامکار و خواقین نامدار در این میادین(2) عرش قرین خاکسار میشوند؛ و تاج و کلاه از سر میسپارند و چه پیشانیها بر خاک این آستانها میسایند ؛ و چه آرزوها میطلبند و بچه امیدها نایل میشوند ،چه دیدهای تار بزیارت این مراقد شریفه روشن ، چه جانهای فکار بمشا هدت این مشاهد جلیله گلشن ، چه رنجوران زار و نزار از تلثیم(3)آن عتبات (4)عالیات سالم و شاد خوار چه مردم عقیم(5) از توسل باین حضرات عالی درجات دارای ابنای کریم شدند ؛ هیچ روزی بر نیاید که دهل شادمانی شفای کوران و کران بآسمان بر نیاید، و هیچ شبی نگذرد که آوای کرنای فرح انگیز قضای حوائج حاجتمندان و بروز معجزات و کرامات این قبورمطهره از فرش عرش نرسد، از تمامت سکان (6)روی زمین و ملل عالم حمل نذورات کنند؛ و مشاهدت معجزات و کرامات نمایند؛ حتی آنانکه با مام و امامت معتقد نیستند در عرض حوائج مسامحت نورزند، و این مراقد مطهره که فیض عام و نعمت مطلق است در حق دوست و دشمن و بیگانه و آشنا مضایقت نفرمایند سلاطين بزرك جهان مفاخرتها میکنند که در شمار ادنی خدام بلکه سگهای این آستان عرش نشان باشند و نشان جاروب کشی این آستانهای مبارک را از تاج کیانی و کرزن (7)خسروانی گرامی تر میشمارند، جانی دادند

ص: 293


1- خداوند نور خود را تمام و کامل خواهد کرد اگرچه کفار را خوش نیاید. الصف آیه (8)
2- ميادين جمع: میدان محل وسیع برای تجمع و انجام مسابقات.
3- تلثيم: بوسیدن.
4- عتبات جمع عتبه : آستانه (ه) عقیم نازا.
5- عقیم نازا.
6- سكان جمع ساكن: سکونت کننده.
7- کرزن نیم تاج مرصعی که ملوك پيشين بالای سر خود می آویخته اند و بعربی سرو فرق سر را گویند

وجان جهانی خریدند و روانی سپردند و چه دوزخیانرا بجنان جاویدان روان داشتند بابى أَنْتُمْ وَ أُمِّى وَ طَابَتِ الْأَرْضِ الَّتِي فِيهَا دَفَنْتُمْ فعاليتنا كُنَّا مَعَكُمْ فنفوز فَوْزاً عَظِيماً

نقل کردن زینب بالجمله امام زین العابدين علیه السلام میفرماید: گفتم این عهد و این

حديث ام ایمن را خبر چیست ؟

برای امام فقالت حدثتني ام ایمن ان رسول صلی الله علیه وآله وسلم زار منزل فاطمة في يوم من الايام فعملت له حريرة واتاه على عليه السلام بطبق فيه تمرثم قالت ام ايمن بعس فيه لبن وزبد فأكل رسول الله صلى الله عليه وآله وشربوا من ذالك اللبن

فأتيتهم ثم اكل واكلوا من ذالك التمر والزبد ثم غسل رسول الله يده وعلى يصب عليها الماء فلما فرغ من غسل يده مسح وجهه ثم نظر الى على وفاطمة والحسن والحسين نظراً عرفنا منه السرور في وجهه ثم رمق بطرفه نحو السماء مليانم وج-ه وجهه نحو القبلة و بسط يديه يدعو ثم خر ساجدا و هو ينشج فا طال النشوج وعار نحیبه و جرت دموعه ثم رفع راسه واطرق الى الارض ودموعه تقطر كأنها صبوب المطر فحزنت فاطمة و على والحسن والحسين وحزنت معهم لما راينا من رسول الله ل وهبناه ان نسئله حتى اذا الدو طال ذالك قال له على علیه السلام وقالت له فاطمة ما يبكيك يارسول الله لا ابكى الله عينيك فقد اقرح قلوبنا مانرى من حالك؟ فقال يا اخى وقال المزاحم وابن عبد الوارث في حديثه هيهنا فقال يا حبيبى انى سررت بكم سروراً ما سررت مثله قط واني لا نظر اليكم و احمد الله على نعمته على فيكم اذ هبط على جبرئيل فقال يا محمد ان الله تبارك وتعالى اطلع على مافى نفسك وعرف سرورك باخيك وابنتك وسبطيك فاكمل لك النعمة وهناك العطية بان جعلهم وذرياتهم ومحيبهم وشيعتهم معك في الجنة لا يفرق بينك وبينهم يحيون كما تحيى ويعطون كما تعطى حتى ترضى وفوق الرضى على بلوى كثيرة تنالهم في الدنيا ومكاره تصيبهم بايدى الناس ينتحلون ملتك ويزعمون أنهم من امتك براء من الله ومنك خبطاً خبطاً وقتلا قتلا شتى مصار عهم ناعية قبور هم خيرة من الله لهم ولك فيهم فاحمد الله عز وجل على خيرته وارض بقضائه فحمدت الله ورضيت بقضائه بما اختاره لكم»

ص: 294

جناب زینب خاتون سلام الله عليها فرمود : حديث راند مرا ام ایمن ، که رسول خدای یکی روز از ایام بدیدار فاطمه علیهما السلام بیامد ؛ فاطمه از بهر آنحضرت حریره ترتیب داد و علی سلام الله علیه طبقی از خرما در حضرتش باز نهاد ؛ ومن قدحى شير ومسكه (1)حاضر ساختم ؛ و آنحضرت وامير المؤمنين وفاطمه وحسنين سلام الله علیهم اجمعین از آن حریره بخوردند وازشیر وخرما وسرشیر تناول فرمود ، آنگاه علی علیه السلام آب بردست مبارك پیغمبر بریخت و بنشست ، و چون پیغمبر فراغت یافت چهره مبارکرا با دست خود مسح فرموده ، از روی سرور و شادی نظری برایشان بیفکند، چنانکه آثار سرور از دیدار مبارکش مشاهدت میرفت آنگاه متوجه آسمان گردید و بآسمان نگران شد ، پس روی بقبله آورد و هر دو دست مبارك بدعا بر گشود و پس از دعا سر بسجده نهاد و گریه اورا فرو گرفت ، و آواز گریه اش بلند گشت و اشك دیدگانش جاری گردید ، و چون از سجده برداشت مانند باران از دیدگان مبارکش آب روان بود ، از این حال اهل البیت و من در اندوه و ملال شدیم، و از هیبت و حشمت آنحضرت نیروی پرسش نداشتیم؛ و چون مدتی بر اینحال بطول انجامید، حضرت امير المؤمنين وفاطمه علیهما السلامعرض کردند، این گریستن از چیست؟ که خدای چشمت را گریان ندارد . فرمود ای برادر من و بروايتي اى حبيب من همانا من بحضور و اجتماع شما شادمان شدم ، و چنان مسرور گردیدم که هیچوقت آن سرور نیافتم؛ در اینحال که بر شما نگران و خدایرا بر این نعمت سپاس گویا بودم ؛ بناگاه جبرئیل بر من فرود گردید و گفت خداوند تبارك وتعالى بر سرور و شادمانی تو مطلع گردید؛ و نعمت را بر تو تمام گردانید و این عطیت بزرگرا بر تو گوارا فرمود ؛ و مقرر نمود که ایشان و ذریات و دوستان و شیعیان و پیروان ایشان با تو در بهشت جاوید باشند ، و در میان تو و ایشان جدائی ، نيفکند ، همان تحیت یابند که تو بینی چندانکه مایه خوشنودی تو گردد لکن بليات و مصائب کثیره برایشان فرود آید؛ و در دار دنیا بمکار هی عظیم از مردمی که دین ترا از روی باطل بخویش نسبت دهند دچار شوند؛ و این مردم گمان همی برند

ص: 295


1- مسكه : غذائی که سدر مق کند و قوتی نداشته باشد

که در شمار امت تو هستند؛ با اینکه از خدای و تو بری و بیزار میباشند و ایشان اهل بیت ترا هر يك را در مکانی بضرب شدید و قتل در آورند ؛ و مصارع و قبور ایشان از هم جدا و دور باشد؛ و خدایتعالی این مصیبت را از بهر ایشان اختیار فرموده است تا موجب ارتفاع درجات ایشان گردد پس خدا برا بر آنچه برای ایشان اختیار فرموده سپاس گذار و بقضای او خوشنود باش ، پس من خدایرا سپاس گذاشتم و در آنچه از بهرشما اختیار نموده خوشنود شدم .

«قال جبرئيل يا محمد ان أخاك مضطهد بعدك مغلوب على أمتك متعوب من اعدائك ثم مقتول بعدك يقتله اشر الخلق والخليقة واشقى البريه نظير عاقر الناقة ببلد تكون هجرته اليه وهو مغرس شيعته وشيعة ولده وفيه على كل حال يكثر بلويهم و يعظم مصابهم وان سبطك هذا وما بعده الى الحسين مقتول فى عصابة من ذريتك واهل بيتك واخيار من امتك بضفة الفرات بارض تدعى كربلاء من اجلها يكثر الكرب والبلاء على اعدائك و اعداء ذريتك في اليوم الذي لا ينقضى كربه ولا تفنى حسرته وهى اطهر بقاع الارض وأعظمها حرمة وانها لمن بطحاء الجنة فاذا كان ذالك اليوم الذي يقتل فيه سبطك و اهله واحاطت بهم كتائب اهل الكفر واللعنة تزعزعت الأرض من اقطارها وما دامت الجبال وكثر اضطرابها و اصطففت البحار با مواجها و ماجت السموات با هلها غضباً لك ياحمد ولذريتك واستعظا ماً لما ينهتك من حرمتك ولشر ما يكافى به ذريتك وعترتك و لا يبقى شيء من ذالك الايستاذن الله عز وجل فى نصرة اهلك المستضعفين والمظلومين الذين هم حجة الله على خلقه بعدك فيوحى الله الى السموات والارض والجبال والبحار ومن فيهن انى انا الله الملك القادر الذى لا يفوته هارب ولا يعجزه ممتنع و اقدر فيه على الانتصار والانتقام وعزتي وجلالي لاعذبن من وتررسولى وصفيى و انتهك حرمته وقتل عترته ونبذ عهده وظلم اهله عذاباً لا اعذبه احداً من العالمين فعند ذالك يضج كل شيء في السموات والارضين يلعن من ظلم عترتك واستحل حرمتك »

آنگاه جبرئیل عرض کرد یا محمد همانا برادرت على علیه السلام بعد از تو

ص: 296

تو بسبب تقویت دین و حفظ آئین تو بدست اشرواشقی (1)امت تو مقهور و مغلوب و مقتول خواهد گردید ، و او را نکوهیده ترین مردمان و شقی ترین آفریدگان که نظیر پی کننده تاقه صالح است در آن شهر که هجرت گاه اوست یعنی شهر کوفه شهید خواهد کرد ، و آنشهر مغرس (2)شیعیان او و شیعیان فرزندان اوست ؛ ومصیبت و بليت او عظیم خواهد بود ،

اما این سبط تو حسین با جماعتی از فرزندان و اهل بیت و نیکان از امت تو در کنار نهر فرات در زمین کربلا شهید میشود ، وبسبب کشتن او كرب و بلا واندوه و حزن دشمنان تو و دشمنان ذریه تو در آنروز که اندوهش را تمامی و حسرتش را انجامی نباشد بسیار میگردد ؛ و این زمین کربلا اطهر تمام بقاع (3)زمین و در حرمت بزرگتر از تمامت آنها و از زمین مستوی بهشت است؛ و چون آنروز که فرزندزاده تو واهل توشهید میشوند فرا رسد ، و لشگر کفر و ملعنت بروی احاطت نمایند زمینها بجمله جنبان و کوهها بتمامت لرزان و با انقلاب و اضطراب فراوان گردد

و دریاها با تمام اضطراب موج از موج در افکنند؛ و آسمانها اهل خویش را با اضطراب و پریشانی در اندازند بسبب خشم و غضبی که برای تو و ذریه تو وعظيم شمردن هتك حرمت تو و جزای ناخوبی که از امت تو بذریت تو میرسد ، آنها را فرو گرفته خواهد بود و هیچ آفریده نماند جز اینکه از خدای قاهر قادر دستوری طلبد ، که اهل بیت مظلوم ترا که بعد از تو حجت خداوند میباشند ، بر آفریدگان یاری نماید ، پس خداوند تعالی وحی نماید بآسمانها وزمینها و کوهها و دریاها و هر چه در آنهاست ؛ که منم پادشاه قاهری که هیچ گزنده از حیطه اقتدار من بیرون نشود ؛ و امتناع هیچکس مرا عاجز نگرداند از هر که خواهم در هر وقت که خواهم انتقام میتوانم کشید ، بعزت و جلال خودسو کند یاد میکنم؛ که عذاب مینمایم آنکس را که فرزند پیغمبر و برگزیده مرا و آنکس را

ص: 297


1- اشقی : بدبخت تر.
2- مغرس : جای روئیدن و رشد و نمو .
3- بقاع : جمع بقعه ، قطعه از زمین ائل

که هیچ خونی باخون او برابر نباشد بکشته و پرده حشمت و حرمت او را چاك زده وعترت او را مقتول ساخته ، و پیمان او را بشکسته و بر اهل بیت ستم رانده ، آنگونه عذابی که هیچ کس از عالمیان را چنان عذابی نکرده باشم پس این هنگام هر که و هر چه در آسمانها و زمینها هستند بآواز بلند بر آنکس که بر عترت توستم رانده و هتك حرمت تراواورا شمرده لعنت نمایند.

«فاذا برزت تلك العصابة الى مضاجعها تولى الله عز وجل قبض ارواحها بيده و هبط

الى الأرض ملائكة من السماء السابعة معهم آنيته من الياقوت والزمر دمملوة من ماء الحيات وحلل من حلل الجنة و طيب من طيب الجنة فغسلوا جثتهم بذلك الماء و البسوها الحللو مولية حنّطوها بذلك الطيب وصلى الملائكة صفاًصفا عليهم ثم يبعث الله قوماً من امتك لا يعرفهم الكفار ولم يشركوا في تلك الدماء بقول ولا فعل ولا نية فيوارون اجسامهم ويقيمون رسما لقبر سیدالشهداء بتلك البطحاء يكون علما لاهل الحق وسببا للمؤمنين الى الفوز وتحفه ملائكة من كل سماء مأة الف ملك في كل يوم وليلة ويصلون عليه و يسبحون الله عنده و يستغفرون الله لزواره ويكتبون اسماء من ياتيه زائرا من امتك متقربا الى الله واليك بذلك واسماء آبائهم و عشایر هم و بلدانهم ويوسمون بميسم نور عرش الله هذازائر قبر خير الشهداء وابن خير الانبياء فاذا كان يوم القيمة سطع في وجوههم من اثر ذلك الميسم نور تغشى منه الابصار يدل عليهم ويعرفون به و كاني بك يا محمد بيني وبين ميكائيل وعلى امامنا ومعنا من ملائكة الله ما لا يحصى عدده و نحن نلتقط من ذلك الميسم فى وجهه من بين الخلائق حتى ينجيهم الله من هول ذلك اليوم وشدائده وذلك حكم الله وعطائه لمن زار قبرك يا محمد او قبر اخيك او قبر سبطيك لا يريد به غير الله عز وجل وسيجداناس حقت عليهم من الله اللعنة والسخط ان يعفوا رسم ذلك القبر و يمحوا اثره فلا يجعل الله تبارك و تعالى لهم الى ذلك سبيلا ثم قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم فهذا ابكاني واحزننى »

و چون این زمره از آفریدگان را زمان شهادت فرا رسد ، و در مضاجع خویش فرو افتند خدایتعالی با دست قدرت خویش ایشانراقبض فرماید و از هفتمین آسمان فرشتگان

ص: 298

با ظرفهای از یاقوت و زمرد سرشار از آب حیات با طيب وحلل (1)بهشتی فرود آیند و آن ابدان مظهره راغسل و کفن و حنوط (2)نمایند؛ و فرشتگان برایشان نماز گذارند آنگاه خدای تعالی مردمی را که کافران ایشانرا نشناسند و در آن خونها که ریخته در گفتار و کردار و اندیشه خاطر شريك نشده باشند، برانگیزاند تا آن بدنهای محترم را دفن نمایند؛ و علامت و رسمی برای قبر سیدالشهدا در آن صحرا بر کشند ؛ که برای اهل حق نشان و علامتى ، ومؤمنانرا برای فوزو رستگاری سببی باشد ، و بهر روز و شب صد هزار فرشته از هر آسمان فرود آیند و آن مکان مقدس را احاطه نمایند و زیارت کنند و در آنجا خداوند را تسبیح نمایند و برای زوار آن مرقد مطهر از خدایتعالی در طلب ، و اسامی آنانکه از امتان تو محض تقرب بحضرت پروردگار و حضرت تو بآن مكان شریف تشرف میجوید و اسامی پدران و عشایر(3)و شهرهای ایشانرا بنویسند و از نورعرش خدای بر جبین ایشان بگذارند که این شخصی است که زیارت کننده قبر بهترین شهیدان و پسر بهترین پیغمبران است.

و چون روز قیامت پدید گردد از چهرهای ایشان از اثر این نشان نوری رخشنده و نماینده و فرازنده گردد؛ که دیدها را خیره گرداند و ایشان را ذلیل شود ، جبرئیل عرض میکند گویا من نگران تو در حضرت تو هستم ، ای محمد که در میان من و میکائیل باشی ، و علی علیه السلام در پیش روی ماست و آنچند از فرشتگان با ما خواهد بود که شماره اش را جز خدای احصا نکند ؛ و ما بدستیاری این نور که در جبین زوار است و ایشان را از جمله آفریدگان ممتاز داشته زائرین را بر میگیریم و خداوند بانعلت ایشان را از شدائد و هیبت روز قیامت نجات می بخشد.

و این جمله عطایا و حکومتی است که خدای را در حق زائرین قبر تو و قبر برادرت علی و قبر دوسبط و دو فرزند زاده تو حسن و حسین مرعی و مبذول میگردد که بیرون

ص: 299


1- حلل : جمع حله : لباسی که تمام بدن را می پوشاند
2- حنوط : مالیدن کافور بر مواضع هفتگانه ميت .
3- عشاير، جمع عشيره : قبيله ؛ قوم .

ازریا زیارت نموده باشند زود باشد که جماعتی که لعنت و سخط خدای بر ایشان واجب و لازم افتاده سعیها و کوششها نمایند تا مگر نشان آن قبر مطهر را بر طرف گردانند و علامت ضریح را براندازند لکن خدای ایشان را برباره امید خود سوار نمیگرداند ، و بر مرکب آرزو نمی نشاند و روز تاروز آثار و علامات آنقبر مطهر بزرگتر و بلندتر و نماینده تر خواهد گردید بالجمله پیغمبر فرمود گریستن من بسبب اینواقعه بود .

«قالت زينب فلما ضرب بن ملجم لعنه الله ابی صلوات الله عليه ورايت اثر الموت منه قلت ياابة حدّثتني ام ايمن بكذا وكذا وقد احببت ان اسمعه منك فقال يابنية الحديث كما حدثتك ام ايمن و كاني بك و بنساء اهلك لسبايا بهذا البلد اذلاء خاشعين تخافون ان يتخطفكم الناس فصبرا صبرا فوالذي فلق الحبة وبرء النسمة ما لله على ظهر الارض ولى غير كم وغير محبيكم وشيعتكم ولقد قال لنارسول الله حين اخبرنا بهذا الخبران ابليس في ذلك اليوم يطير فرحاً فيجول الأرض كلها في شياطينه وعفاريته فيقول يا معشر الشياطين قد ادركنا من ذرية آدم الطلبة وبلغنا في هلاكهم الغاية واورثناهم النار الا من اعتصم بهذه العصابة فاجعلوا شغلكم بتشكيك الناس فيهم وحملهم على عداوتهم واغرائهم بهم واوليائهم حتى تستحكم ضلالة الخلق و كفرهم ولا ينجو منهم ناج ولقدصدق عليهم ابليس وهو كذوب بليا انه لا ينفع مع عداوتكم عمل صالح ولا يضر مع محبتكم ومو الاتكم غير الكبائر»

یعنی زینب خاتون سلام الله علیها فرمود : چون پدرم امیرالمومنین را از دست ابن ملجم ملعون ضربت رسید ، وحالت وفات در آنحضرت مشاهدت رفت ، این حدیث را در حضرتش بعرض رسانیدم ، وعرض کردم همی دوست دارم صحتش را از تو بشنوم فرمود ام ایمن راست گفته است گویا نظاره همی کنم ، که ترا و سایر زنان اهل بیت مرادر این شهر بخواری و مذلت اسیر کنند ، و شما چندان ترسناک باشید که مردمان شمار امیر بایند پس برشما بادصبوری وشکیبائی.

همانا سوگند یاد میکنم با نخداوندی که دانه را بشکافت ؛ و آفریدگانرا بیافرید که در آنهنگام جز شما و دوستان و شیعیان شما خدا یر ا دوستی نخواهد بود ؛ و در آنوقت که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم و این خبر با ما میگذاشت ؛ فرمود : شیطان در آن روز از کمال

ص: 300

سرور و شادی پریدن گیرد و با شیاطین و اعوان خود در روی زمین جولان بخواهد داد و با ایشان خواهد گفت : ای گروه شیاطین آنچه در ضلالت و هلاکت بنی آدم آرزومند ادراك نمودیم؛ و ایشانرا بآتش نار دچار ساختیم و هیچکس را نجات نباشد مگر آن کسیکه بحبل ولایت اهل بیت رسالت چنگ در اندازد.

پس کوشش ورزید تا مردم را در حق ایشان بشك و ريب در افکنید و بعداوت ایشان و دوستان ایشان بازدارید تارشته کفر وضلالت مردمان استوار گردد ، و هیچکس از ایشان رستگار نگردد آنگاه میفرماید: اگر چند شیطان کار بوسوسه ودروغ میافکند لکن در این سخن که با شیاطین و اعوان خویش گفت هر کس باينجماعت توسل جوید رستگار میشود ، براستی سخن کرد چه با عداوت شما با هیچ کرداری شایسته بسود نرسند و با محبت و موالات (1) شما بیرون از معاصی کبیره هیچ گناهی زبان نرساند

زائده میگوید از آن پس که علی بن الحسین این حدیث با من بگذاشت

قَالَ خُذْهُ اليك أَمَا لَوْ ضَرْبَةً فِي طَلَبِهِ آبَاطَ الابل حَوْلًا لَكَانَ قَلِيلًا

فرمود : این حدیث را يك محفوظ بدارو دانسته باش که اگر یکسال در طلب آن شتر بر آئی و پای بر پهلوی شتر بزنی و برشتاب و عجلت بیفزائی برای دریافت چنین گوهر بی بها زحمتی نبرده و عجلتی ننموده باشی؛ و در این حدیث مبارك از غرايب معانی و عجایب مبانی که بر مراتب حضرت زینب واهل بیت حاکی است بسیار است، و پاره محققین را درپاره مطالب و موارد اين حديث مبارك و قبض ارواح شهدا بدست رحمت خداوند بیانات است ؛ که بر آنانکه در اخبار و آثار بیرون از تتبع نباشد پوشیده نیست ؛ و این بنده قلیل البضاعه(2) میگوید :

مسائل اهل بیت اطهار و مقامات ذریه رسول مختار و احادیث و اخبار ایشان را هیچکس بحقیقت دریافت نتواند کرد، و از لطائف و دقایقش دانانتواند گردید ، محققا

ص: 301


1- موالات دوست داشتن.
2- قليل البضاعه : كم مايه

درآن آنی که سید الشهداء از ترتیب و تربیت عالم امکان و جنبه يلى الخلقی (1) منصرف گردید، و یکباره بحق پیوست ، فورا پسرش علی بن الحسین دارای رتبت امامت وولایت است ؛ و در این هنگام که مقاسات (2) آن بلیات فرمود ؛ و پدر و برادر و اقربای خویشتن را دستخوش شمشیر عادی در افکنده در بوادی (3) مینگریست ، امام مفترض الطاعه(4) وجمله جهانيان وعوالم ومعالم(5)امکان را خلیفه یزدان ؛ وبدن آفرینش را روح آرامش بود . گردش گردون و جنبش جيحون وموج بحارو اوج جبال و تابش آفتاب و بارش سحاب نمایش لیالی و گذارش ایام و انقلاب شهور و اختلاف فصول و مدارعوالم بحكومت و تصرف واختيار او می گذاشت ؛ و از جانب خداوند قادر بر این مراتب مايل بود معذلك در دیدار این قضیه ناگوار اگر حضرت زینب خاتون سلام الله علیها در تسلیت آنحضرت اينحدیث میراند ؛ و اینكلمات بعرض میرساندند جای عجب و شگفتی و چون و چراست چه اول مطلب این است که ما چه دانیم منشاء حزن و اندوه ائمه هدى سلام الله عليهم از چیست مگرنه باین تقریب روایت است که در آنحالت شدت شقاوت اشقیاء که حضرت سید الشہداء سلام الله علیه را حالت اندوه و تباکی(6) در انظار نمایش داشت فرمود : از آن بگریم که اینجماعت را بسوی بهشت خوانم و ایشان باصرار جانب نارسپارند ؛ مگر

ص: 302


1- بلى الخلقي - بندگان خاص وسالكين راه حق دو جنبه وحيثيت دارند از يك حيثيت متوجه ذات اقدس ربوبی بوده و غرق و محو در دریای عظمت و جبروت او شده بنحویکه از ما سوی خبری ندارند و در آن هنگام بتربیت حق پرورش می یابند ، و از حیثیت دیگر بسوی عالم خلق روی آورده و نظری در عالم وجود و مجالی حق نموده بتربیت و پرورش ارواح بشری و آنانکه قابلیت بمقامات عالیه دارند اهتمام میورزند.
2- مقاساتت:تحمل رنج ودردکردن.
3- بوادی جمع بادیه بیابان .
4- مفترض الطاعه : آنکه انجام فرمان اولازم باشد.
5- معالم و جمع معلم : نشانه
6- تباکی : خود را بگریه زدن.

امير المومنین علیه السلام اعمال شب همه شب خدای را مناجات نکردی و مستدعی نشدی که شقاوت پسر ملجم فزون گردد ، و در شهادت آنحضرت شتاب گیرد ؛ و آنحضرت بفوز كامل کامیاب گردد.

مگرنه آنست که پیغمبر بدون گناه صغیره در هر روز هفتادبار استغفار فرمودی و در جمله عمر در عبادت خدای و اندوه امت بگریستی ؛ مگر گریستن حضرت صدیقه طاهره جز بهمین جهات می پیوست ؛ و حسن جز برای عبادت و خوف خدای میگریست و اینخوف که در ائمه بود نه از آن بود که در خویشتن در تردید باشند.

قاسم نارو بهشت ایشانند ، بلکه بر آن گریستند که اگر نه بفضل خدای مصون ماندندی ، و چون دیگران بمعاصی گرائیدندی بعقوبت خدای دچار شدندی ، یا بر آن حالت و همینه (1)و عظمت کبریائی خداوندی که برایشان آنگونه نمایش و گذارش گرفته بود که هیچ آفریده را نمودار نگشته و آن رعب و هیبت در افکنده بود ؛ که هیچ آفریده را قابلیت و لیاقت آن دریافت نبود ، میگریستند یا در شوق لقاى حق و آن مراتب معينه خویش گریستندی یا بجهات دیگر که جز خود و خداوندشان کس نداند بوده است گریستن و اندوه سیدسجاد نیز بیرون از این مقامات نیست چه دانیم که این گریستن از آن بود که از چه روی جماعتی از امت باینطور در ضلالت و غوایت کوشش ورزیدند و بآتش مخلد و عذاب مؤبد دچار شدند.

یا ازبهر آن است که چون میدانست چگونه قضیه بزرگ و داهيه عظیم روی نموده و چه آسیبی عظیم در ارکان اسلام پدیدار گردیده، این حالت در وی مشاهدت میرود تا بدانند ، در عنصر مبارکش که کوه گران را در حلم وسکون بابرگ و کاه یکسان میشمارد ؛ نیز اثر بخشیده و ازین حالت عظمت این معصیت را باز میرساند ، یا چون در قتل امام در تمام اجزاء آفرینش انقلاب و اضطراب حاصل میگردد ، در بدن عنصری وروح انسانی مبارکش اثر رسیده اما یقین است در بدن و روح قدسی و امامت اضطراب نمیرسد ، چه اضطراب این روح تمامت عوالم را منقلب میگرداند ، و نیز نموده میشود که مقام و منزلت حضرت زینب خاتون و مراتب حلم و وقار و سكون وشكيبائى

ص: 303


1- همینه: بزرگی ، سنگینی و وقار جلادت

و دانش و بینش و جلالت شأن دختر امیرالمؤمنین سلام الله علیه بچه اندازه است و بر چه علم واقف و بر چه امتیازات برگزیده است؛ که در مقام و موقعی امام را تسلیت فرماید و از اسرار مخزونه (1) وكنوز(2) مخفیه بعرض رساند، و نیز در ضمن این حدیث راندن نیروی قلب وقوت ایمان آنحضرت مشهود شود ، که در آنحالت اسیری و آنگونه سواری و دیدار آن کشتگان بیسر و بيكفن و مقاسات آن اندوه و محن و روانه شدن مجلس دشمن بچنین حدیث طولانی سخن میراند ؛ و از اینجمله رتبه آنحضرت باز نموده میشود چنان که در هنگامیکه در حبس یزید بودند حارسان بزبان رو می گفتند آنچه گفتند امام میفرماید در میان ماهیچکس چون من باین زبان و مانند من رطانت رانیکو نمیدانست ، نمیفرماید ، دیگران نمی دانستند ؛ تا باز نموده آید که در این قوم که دخترهای امیر المؤمنین و اهل بیت رسول خدای جای دادند نیز بر زبان و می بلکه تمامت السنه آگاه باشند ، اما با نطور که امام آگاه است آگاه نباشند که این جمله را اظهار میفرماید تا باز نماید که منکه دختر امیر المؤمنین هستم و مقام امامت ندارم ؛ بر چنین مراتب باز رسیده ام، پس رتبت امام معلوم است چیست؟ چنانکه خود آنحضرت وقتیکه در مجلس یزید ملعون از وی سؤال میشود، میفرماید: جواب با علی بن الحسین است وبس ، یعنی پیشوا و امام او ست ؛ و نیز گاهی که حالت انقلاب و اضطرابی برای آنحضرت پدید میشود ، امام زین العابدین میفرماید : تو عالمه(3)غير معلمه وفهمه غير مفهمه باشی و آنحضرت بصبر و سکون امر میفرماید . سلام الله عليهم و على ارواحهم واجسادهم واجسامهم اجمعين.

معلوم باد که صاحب غرر الخصايص الواضحه در ضمن مختصر اشارتی که بوقایع الطف میکند؛ میگوید حربن یزید یربوعی بر آنحضرت راه بگرفت ، و آنحضرت

ص: 304


1- مخزونه : پنهان ، پوشیده شده
2- کنوز، جمع کنز : گنج .
3- عالمه غير معلمه و فهمه غير مفهمه : دانائی هستی که رنج تعلیم ندیده ای و فهمیده ای هستی که نیاز بفهماندن نداشته ای یعنی علوم تولدنی و از افاضات الهيه است .

راه بسپرد تا بقریه رسید و فرمود چه نام دارد؟ عرض کردند (1)عقر فرمود : نعوذ بالله منه یعنی از عقر ، و کربلا همان بود و شهادت آنحضرت را روز جمعه و بقولی شنبه عاشورا در سال شصت و یکم مینویسند ، و میگوید : اصحاب آنحضر ترا لشگرابن سعد جملة واحدة (2) بكشتند و اول قتیل از آل ابیطالب على بن الحسين الاكبر لام بود؛ و امام الله شمشير زرعة بن شريك و نيزه سنان عليه اللعنه بر زمین افتاد وسنان سر مبارکش را از بدن تفابرید؛ و نزد عبیدالله برد و از آن پس آن سر مطهر را بتوسط محفيد بن ثعلبة العايدى نزد يزيد عليه اللعنه ، ویزید در جواب کلمات محفید

بردند گفت : «ما ولدت ام مخفرة الام (3) واوضع و میگوید حضرت علی بن الحسین و حسن بن الحسن سلام الله عليهم را بریزید در آورده ، و بجای عمر بن سعد عمرو بن سعد باو او مینگارد ، و باسب تاختن بر بدن مبارکش نیز اشارت مینماید ؛ والله اعلم .

برخی از سوانح و وقایع سال شصتم هجری و خروج عبدالله زبیر در مکه معظمه

بروایت د میری در حیات الحیوان و مسعودی در مروج الذهب و آنانکه شهادت حضرت سید الشهداء صلوات الله و سلامه علیه را در روز عاشوراء سال شصتم هجری رهم کرده اند ، در این سال عبدالله بن زبیر بن العوام در مکه معظمه خروج نمود ، و این داستان چنان است که چون خبر شهادت حضرت امام حسین سلام الله علیه و آن حوادث جان گداز بحجاز پیوست ؛ عبدالله بن زبیر با حضار صنا دید(4) عرب و زعمای (5)

ص: 305


1- عقر : پی کردن ، دست و پا بریدن.
2- جملة واحدة : دست جمعي ، با هم.
3- او را که مادر مخفر زائیده است نکوهیده تر و پست تر است در بعضی از کتب محفن و را که ما در بعضی دیگر مخفر ضبط شده است
4- صناديد ، جمع صنديد : بزرك ، نيرومند
5- زعماء ، جمع زعيم : پیشوا ، بزرك

طاهرین رسول مختار بعذاب و نکال ایزد قهار گرفتار آیند. فرستادن یزید ابوالفرج اصفهانی در اول اغانی میگوید :چون اخبار مخالفت باحضار ابن زبیر ابن زبیر بیزید پیوست ، تا یکسال او را بخویش بگذاشت ، آنگاه از عقلای(1) شام ده تن بدو بفرستاد ؛ و نعمان بن بشیر را

بر آنجمله ریاست داد و مردم شام این ده نفر را نفر الركب (2) نامیدند ؛ و ایشان عبد الله عضاة اشعری و روح بن زنباع خرامی و سعد بن حمزة الهمدانی

بن و مالك بن هبير سلولي و ابو كبشة السكسكي وزمل بن عمر و عذرى وعبدالله بن مسعود وبقولى مسعدة القراری و برادرش عبد الرحمن و دیگر شريك بن عبد الله كناني و عبدالله بن عامر همدانی بودند ، پس ایشان نزد ابن زبیر شدند و نعمان بسیار وقت با ابن زبیر در حجر خلوت میکردند ، روزی عبدالله بن عضاة اشعری با ابن زبیر گفت یابن زبیر سوگند با خدای این انصاری یعنی نعمان بن بشیر بچیزی امر نمیکند ، جز اینکه نیز ما بدانگونه امر کردیم، و تفاوتی او را با ما نیست جز اینکه او را برما امارت است ؛ ابن زبیر گفت ای پسر عضاة مرابا تو چکار است ؟ چه من بمنزله کبوتری از کبوتران حرم هستم آیا کبوتر حرم را میکشی عبدالله بن عضاة گفت آری میکشم؛ مگر حمامه مکه چیست ؟ آنگاه گفت: ای غلام کمان مرا بیاور پس تیری بر رکمان بگذاشت ، و بسوی یکی از کبوتران مسجد بکشید ؛ و گفت ای حمامة آیا یزیدبن معاویه خمر میآشامید بگو می آشامد ؛ سوگند باخدای اگر بگوئی میآشامد ترا میکشم آیا یزید بن معویه را خلع مینمائی وامت محمد صلی الله علیه وآله وسلم را متفرق میگردانی ؛ و در مسجد الحرام ازدحام و اقتحام (3)میجوئی یا اینکه خون تو ریخته شود؛ سوگند باخدای اگر چنین کنی ترا باتیر میکشم ؛ ابن زبیر گفت و يحك آيا پر نده سخن ميکند گفت : سخن نمیکند لکن تو ای ابن زبیر سخن میرانی ؛ سوگند باخدای طوعاً او

ص: 308


1- عقلا جمع عاقل : خردمند .
2- نفر الرکب : هیئتی که از ده نفرتجاوز نکرده و سوار شتر یا اسب بجایی حرکت کنند.
3- اقتحام : بی اندیشه در کاری در آمدن ؛ بسختی در افتادن.

کرهاً باید بیعت کنی و اگر نه درفش جماعت اشعریین و رآیات ایشانرا در این زمین بطحی نگران خواهی شد ؛ و از حرمت حرم و حرمت و مکانت خود خواهی کاست ابن زبیر گفت در حرم خدای تبارك و تعالی خونریزی خواهند کرد گفت ای ابن زبیر این کار را آنکس میکند که در این مکان جانب الحاد میسپارد ؛ کنایت از اینکه اینکار از وخامت انجام تو بر میخیزد ، پس ابن زبیر یکماه ایشانرا بدا نحال نگاه داشت آنگاه بجانب یزید باز گردانید و او را پاسخی نفرستاده ابو العباس اعمی که نامش سايب بن فروخ است در صفت اظهار زهد و ریاضت و عبادت ابن زبیر این شعر را می گوید. مازال في سورة الاعراف يدرسها * * * حَتَّى فؤادى مِثْلَ الْخَزِّ فؤادى مِثْلَ الخزفي اللِّينِ

لَوْ كَانَ بَطْنَكَ شِبْراً قَدْ شَبِعْتُ وَقَدْ * * * أَ فَضَلَتْ فَضْلًا كَثِيراً للمسا کین (1)

ابوالفرج گوید: ابن زبیر نزد صفیه دختر ابو عبدالله زوجه عبدالله بن عمر

شد و گفت این خروج من در راه خدای و رسول خدای و مهاجرین و انصار است که معويه ويزيد در حقوق ایشان دست در آوردند و مال مسلمانان را ببردند و از صفیه خواستار شد که ابن عمر با وی بیعت کند چون طعام شامگاه را بیاورند صفیه از اوصاف و دین داری و اجتهاد ابن زبیر بسیاری با ابن عمر به گفت: ابن عمر گفت این جمله همه در هوای قاطرها و بارهای نفایس معو یه است ، و ابن زبیر جز بآهنگ آنها بچیز دیگر اندیشه ندارد :

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه مینویسد ؛ عبدالله بن الزبير در ايام يزيد بن

معويه مردمان را خطبه راند و در خطبه خویش گفت :

وَ يَزِيدُ القرود يَزِيدَ الفهوديزيد الْخُمُورِ يَزِيدَ الْفُجُورِ أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ بَلَغَنِى أَنَّهُ لَا يَزَالُ مخمور ا يَخْطُبُ النَّاسَ وَ هُوَ طامح فِى سکره

ص: 309


1- همیشه بسوره اعراف توجه و اقبال داشت و بقرائت و درس او مشغول بود تادل من ماند حرير نرم و رقیق گردید اگر شکم تو باندازه وجبی بود سیر شده بود اما تو انعام و احسان بسیاری درباره فقر او بیچارگان انجام میدادی .

یعنی یزید بن معویه که با بوزینه ویوز روز میگذارد و بفسق وفجور وخمار وخمور ايام و شهور(1) میسپارد ؛ بر مسند خلافت جای کرده و مست طافح (2) صالح طالح را بيك چشم مینگرد ؛ و بر فراز منبر شریعت خطبه میراند.

بالجمله چون برخطبه خویش بپرداخت ، وحالات يزيد وصفات ناستوده وكفر

وشقاق او را گوشزد مردمان نمود، واطوار اورا باذریۂ اطہار روشن ساخت ؛ وحاضران را با طناً وسراً بمتابعت ومبايعت خویش خواندن گرفت ؛ وچنان ظاهر ساخت که او عائد(3) و پناهنده بیت الله است چنانکه این لقب بروی بماند اصحابش بجوشیدند ، و گفتند : وقتی است که بیعت خویشتن آشکار کنی ؛ چه بعداز حضرت حسین بن علی هیچکس در امر خلافت با تو بمخالفت نرود ؛ ابن زبیر در آن هنگام صلاح خویشتن را در قبول و اظهار آن امر ندانست ؛ چه عمر وبن سعيد در آنروز گار عامل مکه بودو سخت بر ابن زبیر گران و دشوار بود و ابن زبير باوى برفق و ملایمت معاملت مینمود، لاجرم با اصحاب خویش فرمود: این عجله و شتاب فرو گذارید، و از آن طرف چون حدیث اجتماع مردم مکه و خطبه ابن زبیر گو شزد یزید گردید ، باخدای پیمان نهاد که البته ابن زبیر را بزنجیر دستگیر کند ، پس سلسله از نقره با ابن عطاء اشعری و سعد و اصحاب ایشان بدوروان داشت ، تاپسر زبیر را در تحت آن سلسله بدو آوردند و نیز برنسی (4)از خز بایشان بداد تابروی بپوشانند ، و مردمانش بدانحالت ننگرند و گفت: اگر بملایمت تن به بیعت در داد خوب ، وگرنه غل بر گردنش نهاده بنزد من بیاورید پس ابن عطاء جانب راه گرفت و از مدینه طیبه عبور داد ؛ ودر اینوقت مروان بن الحكم جای در مدینه داشت این خبر بمیان بگذاشت ؛ مروان دو پسر خویش را یکتن از ایشان عبدالعزیز نام داشت باوی همراه کرد ، و گفت : چون فرستاد كان يزيد باابن زبیر پیوستند بدوگرائید و این شعر بروی بخوانید .

ص: 310


1- شهور ،جمع شهر : ماه
2- طافح : بسیار مست
3- عائد : پناه برنده.
4- برنس - کلاه در از.

طغیان وسرکشی عبدالله بن زبیر از امریزید

وَ خُذْهَا فَلَيْسَتْ الْعَزِيزِ بخطة * * * وَ فِيهَا فَعَّالُ لامرء مُتَذَلِّلٍ

اعا مران الْقَوْمِ ساموك خُطَّةٍ * * * وَ ذَا لَكَ فِي الْجِيرَانِ غَزْلًا بمغزل

أَرَاكَ اذا مَا كُنْتَ الْقَوْمِ نَاصِحاً * * * دَانَ يُقَالُ لَهُ بِالدَّلْوِ أَدْبَرَ وَ اقْبَلْ

بالجمله چون رسول یزید بمکه رسید و تبلیغ رسالت نمود عبدالعزيز بن مروان این ابیات مذکوره را بدو برخواند ؛ ابن زبیر گفت : ای پسران مروان آنچه گفتید شنیدم؛ پدر خویشتن را خبر دهید و ازاین اشعار

أَنِّي لِمَنْ بِيعَتْ صُمْ مكاسرها مکاسرها * * * اذاتنا وَ حَتَّ النكاء وَ العشر

فلا أَلْيَنُ لِغَيْرِ الْحَقِّ اسئله * * * حَتَّى يَلِينَ لضرس الماضع الْحَجَرُ

باز نمود . که من با بیعت یزید تز در ندهم و جز در کار حق و راه حق نرم گردن نشومو با فرستاده یزید گفت : بسوی دمشق بازشو که من نه بيعت يزيد كنم ،ونه ذلتغل

بر گردن نهم گفت مگر داعیه مخالفت داری گفت مطيع ومنقادم لكن نفس من در بيعت يزيد و پذیرفتن غل مسامحت دارد ، پس آن سرهنك مأيوساً بدمشق بازشد و آنچه شنید بایزید باز گفت .

آغاز طغیان ابن زبیر این هنگام بروایت صاحب روضة الصفا يزيد نعمان بن بشير

ص: 311

انصاری و عبدالله بن عصاة الاشعرى و مسلم بن عقبة المری را با هفت نفر دیگر از زعمای شام بجانب ابن زبیر روان داشت؛ تا مگر او را به بیعت یز بد مستمال (1)نمایند و آنجماعت بعد از طی مسافت بحرم محترم رسیده ابن زبیر را در مسجد در یافته به بیعت و طاعت یزیدش دعوت کردند و چندانکه توانستند از قانون مبالغت مسامحت نورزیدند ؛ ابن زبیر خلوتی بیار است و بانعمان بن بشیر سخن بمشورت انداخت ، و گفت من بهترم یا یزید ؟ و پدر و مادر وعمه وخاله من برترند یا پدر و مادر و عمه و خاله یزید؟ در پاسخ گفت ترا و دودمان ترا هیچ نسبتی به یزید و خاندان او نباشد ، چه پدرت زبیر و مادرت اسماء دختر ابو بکر و خاله ات؛ عایشه وعمه ات خدیجه است ابن زبیر گفت با این صورت در بیعت من بایز بدچه اندیشی؟ گفت هیچ نمی پسندم که با او بیعت کنی چون ابن زبیر این کلمات بشنید ؛ یکباره باظهار مخالفت مبادرت کرد ؛ و فرستادگان یزید نومید باز شدند ؛ ویزید را از کماهی آگاهی دادند؛ اینوفت بروایت ابن اثير وليد بن عتبة و جماعتی از بنی امیه که در پیشگاه یزید حضور داشتند ، گفتند: اگر عمرو بن سعید بخواستی، ابن زبیر را مأخوذ داشتی ، و بدرگاه تو روان نمودی ؛ لاجرم یزید پسر سعید را از امارت مدینه معزول ساخت و ولید بن عتبة را با مارات حجاز بر کشید چون ولید بدانجا پیوست ، غلمان و موالی عمرو را بزندان در افکند ؛ و هر چند عمرو ابن سعید در رهائی ایشان سخن کرد بجائی نرسید ؛ پس از مدینه بشمار غلمان خویش العالت. اشتران بفرستاد ؛ و غلامان زندان را بشکسته و بسوی او شتاب گرفتند؛ و چون بشام واصل شدند؛ و بپیوستند عمرو بن سعید بریزید پلید در آمد و از مکر و خدیعت ابن زبیر بگفت ، یزید تصدیق کرد، و او را معذور داشت ، و بدانست که آنچه گوید براستی است ، و این هنگام یکباره دل در قلع و قمع ابن زبیر واهل حجاز بربست ، و در تهیه و تدارك لشگر برآمد ؛ وسرداران و سرهنگان معین داشت، تا بخواست خدای مذکور شود .

ص: 312


1- مستمال ، رام ، دلجویی کرده شده .

ثثذكر مقتل مرداس بن جدير الحنظلی در سال شصت و یکم هجری نبوی صلی الله علیه وآله وسلم

ابوبلال مرداس بن جدیر حنظلی چنانکه ابن اثیر در تاریخ خود مذکور نموده در میان خوارج بعبادت وجلالت واجتهاد نامدار بود ،ودر واقعه صفين ملازمت ركاب حضرت امیر المؤمنين علیه السلام را داشت ؛ چون داستان حکمین پیش آمد انکار ورزید ، و در واقعۂ نهروان با جماعت خوارج همعنان گردید ، و از آن پس همچنان با مردم خوارج میزیست ،و خوارج بآداب وعقاید اواعتنا داشتند ، وبتولای او روزمی نهادند، تا چنان افتاد که زنی از بنی یربوع که در شمار مجتهدات خوارج ميرفت ، و مردم بر ابن زیاد بر آغا لیدی ؛ و از سوء سیرت ابن زیاد سخن میکرد ، و داستان او بابن زیاد پیوسته ؛ ابن زیاد از کردار او در خشم ؛ و گاه بگاه او را متذکر بود ، پس ابو بلال او را بدید ، و گفت از تقیه بر کناره نشاید بود ،همانا ابن زیاد نام تراب-ر زبان می آورد ؛ بهتر آنست پنهان شوی ،و از زیانش در امان باشی ؛ گفت مکروه میدارم که پوشیده شوم ،شاید دیگری به سبب من دچار صدمت و بلیتی گردد.وابن زیاد اورا بگرفت ، و دو دست و پایش را از تن جدا ساخته ؛ اتفاقاً ابو بلال بروی بگذشت و اورا بدانحال در میان باز اربدید و باخويش خطاب کرد : که آیا این زن از تو سزاوارتر است

ما بمرگ برای من هیچ مرگی از این مرگ خوشتر نباشد ، و از آنطرف ابن زیاد در طلب خوارج کوشش همی نمود ، چندانکه زندانرا از آنجماعت آکنده ساخت ، و ابو بلال را نیز در زندان بیفکند ،و این داستان پیش از آن بود، که برادرش عروة بن جدیر را که ایشان را بنام مادر شان مرداس بن ادّبه وعروة بن ادّيه ميخوا ندند بقتل آورد .

بالجمله چون زندان بان ازحالت عبادت مرداس باخبر شد،ا ورارخصت همیداد که شبها نزد اهل وعیال خویش شود ؛و بامداد بزندان باز گردد ،ومرداس را صدیقی بود، که با ابن زیاد ندیم بود ؛در آن شب که ابن زیاد برقتل خوارج مصمم گردید ،مرداس را آگاه ساخت ، وزندان بان سخت ترسان بود، که مبادا مرداس این خبربداند ؛ و

ص: 313

با مداد جانب زندان نسپارد، لکن مرداس بهنگام بیامد ، زندان بان با وی گفت مگر از عزیمت امیر با خبر نیستی ، گفت هستم ، لکن جزای احسان تو آن نبود ، که بعقوبت دچار شوی چون ابن زیاد مردم خوارج را بکشت ، زندان بان داستان مرداس را گفت ابن زیاد او را رها کرد، تا چنان افتاد که ابو بلال از ابن زیاد بیم ناك شده ؛ با چهل مرد با هو از خروج کرده ، هر وقت از اموال بیت المال را نگران شد ، باندازه بهره خود و اصحابش از آن بر میگرفت ؛ و بقیه را رد میکرد ،چون در مجلس پسر زیاد مكشوف افتاد ؛ که ابو بلال خروج کرده است ؛ عبیدالله بن زیاد دو هزار تن مردسیاهی بدفع او مامور نمود ؛ و این سپاه در آسك با ابوبلال و اعوان (1)اوروی در روی شده؛ ازابو بلال شکسته و منهزم آمدند تا در این سال ابن زیاد عباد بن علقمة بن عباد التميمي را که هم بسبب اینکه شوهر مادرش اخضر نام داشت او را عباد بن الاخضر گفتند باسه هزار تن بدفاع وقتال او مأمور ساخت ؛ و آنمردم از دنبال آبی بلال بتاختند ، تا اررادر ( تبوح ) در یافتند وصف جنگ بر کشیدند ، ابو بلال چون شیر تیز چنگال آماده قتال گردیده ؛ با مردم خویش بر آنان ،بتاخت، وجنگی سخت بپای رفت.

قتل ابی چون هنگام عصر چهره گشود ، ابوبلال گفت : همانا روز جمعه

هلال مرداس و روزی عظیم و هنگام عصر است ؛ ما را بخود گذارید تا نماز

الون بسپاریم ؛ ابن اخضر نذیر فتار گردیده؛ هر دو جماعت بنماز حضرت احدیت پرداختند. ابن اخضر بعجله نماز بگذاشت ، و بروایتی ناقص بگذاشت ؛ و در آنحال که خوارج در قیام و رکوع وسجود وقعود بودند ؛ بر آنجماعت بتاختند ؛ و آنجماعت باقدم استوار بعبادت حضرت آفریدگار مشغول بودند ، و در ارکان ثبات ایشان بهیچوجه تزلزلی نیفتاد ؛ و ابن اخضر و مردم و ایشان را از اول تا بآخر از تیغ بگذرا نیده ؛ از تن سر ابو بلال بر گرفتند ؛ و ببصره مراجعت نمودند ، طفل صغیر ابن اخضر نیز با وی ردیف بود؛ و عبيدة بن هلال خارجی باسه تن در کمین او بنشستند ، چون عباد بن اخضر روی بقصر الاماره نهاد، با وی گفتند ما چهارتن برادر ،انیم که برادری از مارا بکشتند ، باز گوی

ص: 314


1- اعوان - جمع عون: یار و دوست

گفت : از امیر حکومت خواهند گفتند این داوری بدو بردیم لكن حکومت نراند

گفت او را بکشید ؛ که خدایش بکشد.

پس آنجماعت یکباره بروی بتاختند پسرش خود را از مرکب بزبر افکنده از آن بليت بعافیت رفت ؛ لكن ابن اخضر مقتول شد مردمان چون این آشوب بدیدندانجمن شده و بیرون ازعبيدة بن هلال آن سه تن خارجی را بکشتند و این هنگام ابن زیاد در کوفه بود وعبيدالله بن ابی بکره از جانب او نایب بصره بود ؛ ابن زیاد بدو نوشت که از پی خوارج بتازد ، وبنيان ایشان را براندازد ؛ ابن ابی بکره او رابر وی ضامن می گرفت تا ابن زیاد قدوم نماید ، والا در حبس می افکند

و چون عروة بن باديه خارجی را بیاوردند او را رها ساخت و گفت من خود کفیل تو هستم ، چون ابن زیاد ببصره در آمد ، آن خارجیان را از زندان بیرون آورده از تیغ بگذرانید ، آنگاه در طلب آنان که ضامن و کفیل کسی از خوارج شده بودند فرمان داد پس هر کفیلی که آن شخص خارجی را بیاورد کفیل را رها کرده خارجی را بکشت و گرنه خود کفیل را از تیغ بر آن مکافات نمود آنگاه ازعبیدالله بن ابی بکر عروة بناديه را طلب کرد گفت : اورا نتوانم بدست آورد ؛ ابن زیاد گفت : اگر او ران اوردی تر ادر ازای او می کشم .

پس ابن ابى بكرة بناديه چندان کوشش نمود تا او را بدست آورده ، نزدابن زیاد حاضر ساخت ، ابن زیاد با او گفت : ترامثله(1) کنم ؛ گفت هر طوریکه برای نفس خود اختیار قصاص کنی با من چنان کن ابن زیادبفرمود تادست و پای اورا از تن جدا کرده بد نشرا از دار بیاو پختند و بعضی از مورخین آثار اینداستان را بسال پنجاه و هشتم هجری منسوب داشته اند والعلم عندالله.

ذكر ولایت سلم بن زیاد در خراسان و سجستان در سال شصت و یکم هجری

ص: 315


1- مثله : آفت و شکنجه ، بریدن گوش یا بینی وغیره موقع شکنجه کردن .

گذاشت؛ودر این سال یزید بن معويه سلم بن زیاد را با مارت خراسان فرمانداد ؛ وسبب این بود ؛ که چون سلام بر یزید در آمد و گفت : یا ابا حرب همانا عمل برادرت عبد الرحمن و عباد را با تو گذاشتم؛ گفت آنچه امیرالمومنین پسندد چنانکند ، پس حکومت خراسان و سجستان را بدو سلم بن زیاد حارث بن معوية الحارثي جد عیسی بن شبیب را بجانب خراسان فرستاد ، و خویشتن ببصره شد ، و از آنجا بتهيه و تجهیز پرداخت ، و برادرش یزیدبن زیاد مکتوبی با برادرش عباد کرد ، و او را از ولایت سلم خبر داد ، چون عباد این خبر بشنید ؛ آنچه در بيت المال موجود بود برعبید و غلمان خویش قسمت کرده؛ مردمانرا ندا کردهر کس مواجب و مرسوم پیش از وقت خواهد بیاید.

پس هر کس نزد او بیامد مبلغی بدو بازداد و از آن پس از سجستان خیمه بیرون زد و چون وارد جیرفت گردید مکان و منزل سلم را بد و باز گفتند و در میان ایشانکوهی حایل بود لاجرم از آنجا عدول نمود؛ و در این شب هزار تن از غلمان عباد برفتند ، که كمتر ذخيره يك تن از ایشان ده هزار بود. بالجمله عباد به پیشگاه یزید پیوست ؛ یزید از آن اموال بیت المال پرسش گرفت گفت : من صاحب وحارس سرحدی بودم ، آنچه یافتم در میان : کسان قسمت کردم و در آنحال که سلم جانب خراسان میسپرد ؛ یزید نامه بعبیدالله بن زیاد نوشت ؛ وباسلم بدو فرستاد که ششهزار سوارجرار(1)انتخاب کرده ؛ وبقولی دو هزار سوار در رکاب سلم ملتزم نماید وسلم از قواد (2) سپاه و بزرگان لشگر انتخاب نموده عمر بن الفضيل الرجمی مهلب بن ابی صفره ازدی ، و عبدالله بن حازم السلمى ؛ وطلحة بن عبدالله بن خلف الخزاعي وحنظلة بن اعراقه ويحيى بن العمر العدواني ، و سلة بن الشيم العدوى ؛ و جز ايشان باتفاق سلم راه بر گرفتند ؛ وسلم بسوی خراسان راه سپرد ، و آغاز نهر جیحون را در نوشت و از آن پیش قانون چنان بود که عمال و حکام خراسان بغزو پرداختند و چون

ص: 316


1- جرار : بسیار کشنده ، انبوه و بسیار.
2- قرار - قائد : پیشوا و بزرك.

و چون زمستان نمایان میگشت بمرو شاهجان روان میشدند ، و چون ملوك خراسان از مراجعت مسلمانان باخبر میشدند ؛ در شهری که پهلوی خوارزم بود انجمن میساختند وعقود و عهود خویش را استوار میداشتند که بعضی با بعضی جنگ نیارایند ، و در امور خویشتن بمشورت سخن میرانند ؛ و مسلمانان از امراء ایشان در طلب غزوه و جنگ آن بر میآمدند و ایشان اباو امتناع میورزیدند ، و چون سلم بیامد ؛ و چندی نبرد بنمود سورت(1) زمستان صورت بگشود؛ مهلب بن ابی صفره الحاح و اصرار فراوانکرد تا درهمان هنگام بسوی آنشهر مذکور روی نهد.

لاجرم مهلب را با شش هزار و بروایتی چهار هزار مرد سپاهی . بآن مدینه رهسپار داشت مهلب آنشهر را بحصار در افکند مردم شهر از وی خواستار مصالحه شدند بدان شرط که نفوس خویشتن رافدیه و عوض دهند مهلب مسئول ایشانرا مقبول داشته و با ایشان با بیست و چند هزار بار در هم مصالحت نمود ، و هم در جمله مصالحه شرط نهاده بود که اشیاء وامتعه آنشهر را بدیشان عرض دهند؛ تا هر چه خواهند ابتیاع نمایند.

پس دواب وخیل و متاع آنشهر را بایشان معروض داشته ، و جمله را به نیمه قیمت ببردند چندانکه بهای آنچه از ایشان برده بودند به پنجاه هزار بار هزار پیوست از این روی مهلب را در خدمت سلم مقام و منزلتی بزرگ روی داد ، و آنچه از نفایس آن اشیاء را پسند خاطرش افتاد ما خوذ داشته ؛ بدرگاه یزید کسیل داشت و با سمر قند جنك در انداخت و از نهر جيحون بگذشت ؛ وام محمد دختر عبدالله بن عثمان بن ابی العاس اشعفیه زوجه اسلم نیز با مسلم بود و ابن ام محمد اول زنی است از عرب که رود جیحون را در سپرد و از آن پس فرزندی فرو نهاد که آن پسر را صغاری نام نهاد، وزن مسلم از زوجه صاحب صفد حلی و زینتش را بعاریت گرفت ، و باز پس نداده ، باخود ببرد آنگاه لشگری بجانب خجنده مامور کرد و اعشی (2) همدانی در میان ایشان بود

ص: 317


1- سورت : تندی.
2- اعشى : نام شاعری بلیغ است

و آن لشکر شکسته شدند.

ذكر ولايت يزيد بن زياد و طلحة الطاحات درمملکت سجستان در سال شصت و یکم هجرى

ابن اثیر گوید چون یزید بن معويه لعنة الله عليه سلم بن زیاد را با مارت خراسان بر کشید ، سلم برادرش یزید را چنانکه بدان اشارت رفت عامل سجستان ساخت ؛ در اینحال مردم کابلستان از در غدر و مكيدت برآمده بیعت بشكستند ، وابو عبيدة بن زیاد را اسیر بگردانیدند ؛ از این روی یزید بن زیاد بالشگری بدیشان روی نهاد ؛ و در میانه جنگی برفت و مسلمانان فرار کرده و جمعی کثیر از ایشان بکشتند و از جمله آنانکه کشته شدند؛ یزید بن عبدالله بن أبي مليكه وصلة بن اشيم ابو الصهباء العدوى زوجه معاذة العدویه بودند چون این داستان بسلم بن زیاد پیوست ، طلحة بن عبدالله بن خلف بن خزاعی را که همان طلحة الطلحات است بدانسوی روانه ساخت ، و ابو عبيدة بن زیاد را بپانصد هزار در هم از قید اسیری و هلاکت بازخریدند و طلحه از کابل بسوی سجستان روی نهاده ، بولایت آنسامان استقرار یافته ؛ و خراج اموال مأخوذ داشته هر کس بزیارت وی آمدید و ببخشید ، و در سجستان بمرد ؛ و مردی از بنی کثیر را خلیفه خویش گردانید، جماعت مضريه او را بیرون کردند از این روی ربتیل در آن جماعت طمع بست .

ذكر حوادث سال شست و بگم هجری نبوی صلی الله علیه وآله وسلم

چون مورخین اخبار را در سال شهادت حضرت ابی عبدالله الحسین شصتم یا شصت و یکم بوده است اختلاف است را قم حروف را سال شصتم اصح مینماید لہذا پاره حوادث این دو سال را در يك عنوان مذکور میدارد ؛ و تصویب نمیکند تا موافق سليقه وعقيدت فریقین باشد .

بالجمله در این سال شصتم عمر بن سعيد العاص الاشدق که عامل مکه و مدینه بود ، مردمان را حج الاسلام بگذاشت و هم در این سال جرهد اسلمی که ادراك سختی

ص: 318

کرده بود وفات نمود؛ و هم در ایام یزید بن معويه و بروایتی در روز گار معویه معقل بن یسار مزنی که نهر معقل که در بصره معقل که در بصره است بدو منسوب است وفات نمود در این سال ناجية بن جندب بن عمير بديگر جهان رخت کشید و نیز نعمان بن عمرو بن رفاعة الانصاری که مردی شوخ و بادعابت (1)و در جنگ بدر حاضر بود جانب دیگر سرای سپرد و بعضی گفته اند پسرش در این سال بمرد و هم در این سال عبدالله بن مغفل بضم ميم و فتح عين معجمه و تشدید فاء و هوا بن عبد غنم المزني در بصره رخت بدیگر سرای بر بست و هم در سال شصتم هجری هجری حکیم بن حزام بدیگر جهان خرام گرفت ، یکصدو بیست سال روزگار نهاد ، وشصت سال در جاهليت و شصت سال در اسلام بیائید و نیز در اینسال ابواسید ساعدی که نام او مالك بن ربيعه و بدری است بدرود جهان گفت ؛ و بعضی وفات او را در سال شصت و پنجم هجری رقم کرده اند و او آخر کسی است. که از بدریین وفات نمود؛ و بعضی بر آن عقیده رفته اند که وفات او در سال ثلثين هجری بود و این روایت بصحت مقرون نیست و هم در هجرى صفوان بن العطل السلمی در سیاط بدیگر جهان بساط کشید ، و بعضی گفته اند پیش ازین سال شهيداً مقتول گردید.

و هم در اینسال کلابیه که از حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم گاهی که آنحضرت او را را تزویج کرده بود استعاذه (2)جست و رسول خدای از وی جدائی گرفت وفات کرد و او را مرض جنون دریافته بود و هم ابو عبدالرحمن هلال بن حارث مزنی جامه هستی فرونهاد و أما در سال شصت و یکم بروایت ابن اثیر ولید بن عتبه مردمانرا حج نهاد. و نیز در اینسال علقمة بن قيس نخعی که صاحب ابن مسعود بود وفات نمود ، و بعضی وفات او را در سال شصت و دوم و برخی در شصت و پنجم رقم کرده اند؛ و از عمرش نود سال بپایان رفته بود یافعی در تاریخ مرآت الجنان میگوید علقمة بن قيس نخعی كوفي فقيه در سال شصت و دوم وفات کرد ؛ و او مصاحب ابن مسعود بود ، و در اطوار و رفتار با وی شباهت داشت و جمعی

ص: 319


1- دعابت : مزاح و خوشمزگی نمودن
2- استعاده : پناه بردن.

کثیر از صحابه از وی استفتا نمودند ، و هم در اینسال منذر بن جارو دعبدى وجابر بن عتيك انصاری که نود و یکسال روز گار سپرده و در جنگ بدرحاضر شده بود وفات نمودندوهم در اینسال حمزة بن عمر واسلمی رخت بدیگر سرای نهاد هفتاد و یکسال و بقولی هشتاد سال خالد بن عرفقة المثيلي و قيس العدوى حلیف بنی زهره وفات کرد ، و بعضی گفته اند وفاتش در سال شصتم و هم او را بصحبتی مفاخرت بود ، و هم در اینسال بروایت یافعی در مرآت الجنان هند بنت ابي امية بن المغيرة المخزوميه معروفه بام سلمه (1)سلام الله عليها

زوجه رسول خدای بفراديس (2)جنان خرامان گردید ؛ وی آخر زنی است که از زنان آنحضرت وفات کرد؛ مناقب و مفاخر این بزرگوار بیرون از شمار است ؛ از آنجمله این است که جبرئیل را در صورت دحیہ کلبی ملاقات میکرد ؛ و معلوم است ببایست چه حالت قدسی و قدوسی و ملکوتی در نفس پدید گردد ، که بتواند ملك را بنگرد یافعی میگوید آنچه مذکور داشته اند این است که در این تاریخ هفت تن از ازواج پیغمبر وفات کرده اند؛ اما ندیده ام که مورخین جز دو تن از ایشانرا که ام حبیبه و سوده باشند مذکور داشته باشند و نیز در این سال میمونه زوجه رسول خدای دیگر جهان خرامید: راقم حروف گوید چون پدرم جنت مکان مرحوم لسان الملك اعلى الله مقامه در جلد اول از کتاب دوم ناسخ التواریخ در شرح حال ازواج رسول خدای این بیانات را كاملا بحيز تحریر و تقریر در آوردند در این مقام نیز تبین پارۀ مطالب را بآنجا حوالت مینماید و هم در سال شصتم بروایت پاره از مورخین خبادة بجزیره ردوس در آمد و شهرش را ویرانكرد ومالك بن عبدالله در سوریه جنگ در انداخت .

و دیگر طایفه بلغار که یکی از طوایف ترکستان هستند ساحل رود دانوب را که طونه باشد متصرف شده ، همه ساله از سلاطین قسطنطنیه در طلب خراج و باج بر آمده و ایشان را دروحشت و دهشت در افکند.

ص: 320


1- ام سلمه . یکی از بهترین زنان پیغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و بسى نيكو منظر وزیبا روی بود که گویا بشر جسمانی نبوده
2- فرادیس - جمع فردوس . بستان .

و هم در این سال شصت و یکم بروایت ابن اثیر و دیگر عبیدالله بن زیاد که نیز او را سبط عبيد غلام حارث بن کلده گفتند در بصره و کوفه و مضافات که اینجمله را عراقین گویند امیر بود ، و استخراج باج و خراج را با وی حوالت کرده بودند ، و سلم بن زیاد در خراسان امارت داشت؛ و در کوفه شریح و در بصره هشام بن هبیره قضاوت میراند و یزید ابن زیاد از جانب برادرش سلم در سیستان حکومت میراند و نیز در این سال بروایت صاحب تاریخ سیستان چون خبر شهادت حضرت سیدالشهدا صلوات الله علیه بسیستان پیوست مردم آنجا :گفتند همانا یزید کاری ناستوده و کرداری نکوهیده پیش گرفت ؛ که با اولاد رسول خدای بدینگونه معاملت ورزید ؛ و پارۀ سر بشورش بر آوردند ، و در این سال بحير بن ریسان حمیری از جانب یزید بن معويه عليه اللعنه در یمن حکومت داشت و در این سال ولید بن عتبه چنانکه بدان اشارت رفت و در حجاز ويثرب حکمرانی میکرد و این ولید پسر عم یزید پلید است .

حدود ممالك در اینسال حدود ممالك اسلاميه چنانکه علمای اخبار و اسلاميه نگارندگان آثار تحدید کرده اند از جانب شمال رود جیحون بوده و جبال طبرستان و گیلان و باب الابواب و برخی از جبال چرکس و تمامت مملکت ارمنستان و گرجستان را احاطه کرده شط فرات را تا از زنجان بمنزله خط سر حدی مقرر داشته ، از جبال فارقه آسیای صغیر بدریای سفید منتهی می گردید ؛ودر غرب جزیره قبرس را مسلمانان متصرف بودند و از حیثیت بحراین ممالك و اراضی متصرفه و دریای وروس بزرگ بساحل مملکت فارس میرسید و بصحرای کبیر معروف آفریقا پیوسته میشدو از طرف جنوب شرقی بساحل بحر احمر اتصال میگرفت ؛ وبا اينصورت تمام ممالك فارس و تونس و طرابلس غرب و فزان و سودان و نوبه و مصر از اقلیم آفریقا تمام در تحت حکومت و سلطنت دولت اسلام بود؛ و همچنین خط سر حدی از بحر احمر بطرف باب المندب ممتد گردیده ، مملکت سومال را که هم از اقلیم آفریقا شمرده میشود در حیز این سلطنت بلند آیت آورده ، از سمت جنوب وساحل جزيرة العرب آنخط بدریای فارس کشیده شده ؛ و از جزیره بحرین را بمتصرفات مسلمانان ضمیمه ساخته ، از دریای فارس

ص: 321

وعمان وهند بمصب رودخانه سند اتصال میگرفت ، و مملکت مکران و سیستان و کابل و برخی از لاهورهندوستانرا محیط می گردید؛ و از جبال پارو پامیز که عبارت از هندوکش باشد بمنبع رود جیحون میرسید ؛ و نیز در اینهنگام جزو ممالك سلطنتى قسطنطنیه با بسیج مملکتی از ممالک مجاوره دولت اسلام از نهیب عساکر نصرت مآثر اسلام و فتوحات ایشان روی آسایش و بوی امنیت نیافتند و در این سال حکومت مملکت ری و دشتپی با عمر بن سعد بن ابی وقاص اختصاص یافت ؛ هماناچون عبیدالله بن زیاد بکوفه در آمدو خبر دادند که مردم دیلم بر دشتی بتاختند و براهالی آن ملك مستولی گردیده و در آنزمان بلوك دشتی بر دو بهر بود یکبهر بر دو قریه اشتمال داشت ؛ و این بهره از اعمال مملکت ری بشمار میرفت ، و آن قسمت دیگر که اندک تر بود ؛ از توابع همدان شمرده میشد ، وقسمت نخست را دشتپی الری ،میگفتند و آن دیگر را دشتپی همدان و پس از روزگاری در از بقزوین منظم گردیده .

حكومت عمر بن سعد چون عبیدالله از طغیان دیلمان مستحضر گردید ، عمر بن سعد در مملکت ری را حکمران مملکت ری کرده ، با چهار هزار سوار بدانسوی

رهسپار نمود؛ تا مخالفان و طاغیان راسزائی بسزا در کنار نهاده از آنحدود بیرون کند

لاجرم عمر بن سعد با منشور امارت بعزیمت ری و در حمام اعین که بنام اعین غلام سعد است خیمه برافراشت؟ اینوقت از ورود حضرت امام حسین در عراق بعبیدالله خبر دادند؛ عبیدالله پسر سعد را احضار کرده گفت :

هم اکنون باید بمقاتلت حسین بن علی مبادرت گیری ، و چون آنمهم بپای رفت جانب

ری و دشتپی بسیاری .

چون پسر سعد این سخن را بشنید از آن استعطاف (1)استنکاف (2)جست و استعفا نمود عبیدالله گفت با نشر ط معاف باشی که حکومت ری و فرمان حکومت افرو گذاری، ابن سعد گفت: مرا يك امروز مهلت ده، تا اندیشه بسرا کنم ، و پشت و روی اینکار را نیکو بنگرم،

ص: 322


1- استعطاف طلب چیزی نمودن.
2- استنکاف . امتناع نمودن .

آنگاه با کسان و یاران خود در مقام مشاورت برآمد ؛ باوی گفتند چشم از حکومت بپوش و بمقاتلت و مقابلت فرزند پیغمبر مکوش ، و دنیا و آخرت خویش را ناچیز ، و دین و آئین را در هوای آن سرزمین مبازپس سعد كه اندك غبار شقاوتش نیز سعادت را تیره میساخت ، در آن شب تا بامدادان بیندیشید ؛ آخر الامر شقاوت برسعادت چیره و در هوای ملك و در هوای ملك رى بمقاتلت ریحانه رسول ، و جگر گوشه بتول مبادرت گرفته ؛ آن اشعار که در متون کتب مصائب و آثار مندرج است ، بگفت ، و آب شرم و آرزو از دیده برفت ؛ ای عجب که هم در سرانجام کار از حاصل ری بی بهره و بنفرین امام علیه السلام ناکام گردید وبلعنت مدام و وخامت انجام دچار گشت ؛ و هم در اینسال شصت و یکم هجری گیل بن گیلان شاه که در مملکت مازندران و طبرستان و دیلم بسلطنت روزگار میسپرد وفات یافت .

و چنانکه در ناسخ التواریخ مسطور است او را گاوباره میخواندند ، و در زمان یزید بن معويه محمد بن اشعث بن قيس مامور گردید که بامر زبانان کار بمصالحت افکند لکن بعد از مراجعت محمد بن اشعث سر از صلح برتافتند و پسرش را بکشتند ، تا آخر الامر بتدبير يزيد بن مهلب در میانه کار بمصالحت رفت ؛ و از آن پس گاهی خراج میدادند و گاهی سرباز میکشیدند ؛ تا زمان معتصم عباسی یکباره مفتوح شد چنانکه انشاء الله تعالی در جای خود مذکورشود .

فتح گرجستان و در اینسال مملکت گرجستان بدست لشگر اسلام مفتوح گردید

و تاریخ نگاران گرجستان فتح آنمملکت را از سال شصت و یکم تا سال شصت و پنجم گفته اند که بسردارى مسلمة بن عبد الملك تمام آن مملکت بدست مینگارند؛ وهم لشکر اسلام گشوده شد

هم دراینسال عبدالرحمن باهيجده هزار تن لشكر عرب بمملکت ارمنستان تاخته مفتوح وجزو ممالك اسلاميه ساختند و هم در اینسال مقدمه سپاه اسلام که از پی افاغنه میتاختند ؛ از کابل بلتان شتابان شدند و با اسیر بیشمار و غنایم بسیار بکابل مراجعت

ص: 323

کردند و هم در این سال سرداری سرحد سند وحکومت محاربت آن ثنر(1)با منذر بن جارودبن بشیر عبدی بود. که بوفاتش اشارت رفت و دختر او در تحت نکاح عبیدالله بن زیاد بود عبیدالله آن کنیت بدو گذاشت و منذر را ابو الاشعث کنیت بود، و چون بدانسر زمین درآمد در سرحد هند آغاز محاربت نهاد ؛ و از بوفان وقیقان غنایم فراوان بهره مسلمانان گشت و قصد ار را نیز که مردمش سر از فرمان برتافته و مرتد شده بودند ؛ و مجدداً مفتوح ساخت و این قصدار همان قندهار است.

بالجمله منذر در همان مکان رخت بدیگر جهان کشیده ؛ پسرش حکم بن منذر را که در کرمان بود عبیدالله بن زیاد بخواند؛ و او را ببذل دینار و درهم شاد خوار و بجای پدرش و آن مشاغل که باوی بود رهسپار داشت و هم در اینسال فرمانفرمائی ایالت افریقیه در عهده كفايت مسلمة بن مخلد انصاری مفوض بود ؛ و این ایالت را از نخست معاوية بن ابو اسفيان باوى گذاشته ، وهم كار جنك و وصول وايصال مال ومنال دیوانی در تحت اختیار او باز نهاده بود و مسلمه غلام خودا بوالمها جر را از جانب خویش نیابت و خراج نیز بدو راجع بود معلوم باد که در سال پنجا هم هجرى معاوية بن نا ابی سفیان فرمان کرد؛ تا عقبة بن نافع فهرى بفتح مملكت افریقیه رهسپار گردد و چون طی صحاری و عقبات نمود؛ و بدان حدود در آمد، نیراس را که تونس حالیه باشد بحیطه تصرف در آورده ، جمعی کثیر از مردم عیسوی را مقتول ، و گروهی را اسیر ساخته ؛ هشتاد هزار تن اسیر بجانب مصر گسیل ساخت، و هم در آنسال شهر قیروان را بنیان کرد، و در مدت پنجسال این شهر با نجام رسید و این شهر محل اقامتگاه ومعسكر لشگر اسلام گردید، وعقبة بن نافع تا سال پنجاه و پنجم در آنحدود با مارت بزیست ، آنگاه ، آنگاه معویه او را عزل کرده ؛ مسلمة بن مخلد را منسوب ساخته و مسلمة ابی المهاجر را از جانب خود در افریقیه باز داشت ؛ و تا سال شصت ويكم بحكومت بزیست سال شصت و دوم مجدداً عقبة بن نافع را يزيد بن معويه بحکومت آنسامان روان و در داشت ، لکن این بیانات از اهل مغرب است ؛ و با مورخین مشرق زمین مخالف است ؛

ص: 324


1- نفر . درحد

و بہر صورت هر دو فرقه متفق هستند که در شصت و یکم هجری ابوالمها جربه نیابت مسلمه انصاری بحکومت و امارت افریقیه روز میبرد.

بالجمله تمامت مملكت افریقیه در تحت حکومت اسلام در آمد ، وعقبة بن نافع در آن سال شصتم که از جانب يزيد بن معوية مجدداً بحکومت افریقیه نایل شد ؛ ابوالمهاجر مذکور را در حبس و بند در افکند ، و بعدازین فتوحات دیگر داره بقیروان بازشد ؛ و گروهی بزرگ از جماعت نصاری را بدین اسلام باز آورد ، لکن پاره قلاع(1)و بلاد هنوز در تحت سلطنت قسطنطنیه برجای بود ؛ و معذلك از عقبه و سپاه اسلام سخت هر اسان بودند و عقبه در این وقت که بقیروان اندر آمد سپاه خود را با طراف و اکناف پراکنده ساخته ، افزون از پنجهزار تن در قیروان با خود نداشت؛ در اینحال یکتن از رؤسای نصاری صد هزار نفر از مردم یونان و روم و بربر انجمن ساخته ، بجانب قیروان شتابان شد ، عقبة بن نافع راه چاره مسدود یافته ، ابوالمهاجر را از زندان بیرون آورده بمشاورت سخن کرد ؛ و گفت اگر توانی به بلدان مسلمان شده مگر یار و یاوری برای اهل قیروان باز آوری ؛ گفت : من با خدای خویش عهد نهاده بودم؛ که در آنجا که تو باشی نپایم لکن پیمان نبسته ام که با تو در میدان جان ندهم، همانا امروز حضور یکتن شمشیر زن از صدهزار نفر برای تو نیکو تراست که دیگر روز تو باشند ، چگونه در چنین روزت تنها گذارم ، البته با تو بمانم تا متفقاً ادراك شهادت نمائیم . پس عقبه و ابو المهاجر نیام حسام خود را در هم شکسته و دیگر مسلمانان بر روش ایشان برفتند ؛ و با سپاه مخالف صف محاربت بر بستند، و چندان بکوشیدند تا بجملگی یا عقبه و ابوالمهاجر در عرصه قتال بقتل رسیدند؛ و مردم نصرانی برقیروان مستولی شدند و بتصرف در آوردند؛ و مدتی بر آنحال روزگار بردند ، تا دیگر باره مسلمانان مملکت افریقیه را تلافی گذشته را بجای آوردند ، چنانکه انشاء الله تعالی در جای خود مذکور شود و هم در اینسال بروایت پاره مورخین کشتیهای جنگی اعراب بسواحل اسپانیا جنبش کرده لکن با شکست فاحش باز شتافتند.

و هم در اینسال شصت و یکم هجری امارت مصر درعهد نظارت مسلمة مخلد

ص: 325


1- قلاع - جمع قلعه : معروف است

بود مسلمه ایالت مغرب را نیز در دست داشت چنان که مسطور گردید و مسلمه اول کسی است که در میان سرای مسلمانان بحکومت بلاد مغرب ومصر نامبر دار شد، و از نخست محمد ابن ابی بکر از جانب شرافت جوانب حضرت امير المؤمنين و يعسوب الدین علی بن ابیطالب صلوات الله عليه والى مصر بود ، و معوية بن مخلد و معاوية بن خدیج او را مقهور ومقتول ساخته آن ایالت را بعمرو بن العاص باز گذاشت ، و در سال پنجاهم هجری امارت بمسلمه بهره افتاد ، تا سال شصت و دوم با مارت بزیست؛ آنگاه بدیگر جهان رخت بر کشید چنانکه انشاء الله تعالی از این پس در مقام خود مشروح ومسطور شود.

ذکر وقایع سال شصت و دوم هجری و وفد مردم مدینه بطرف شام

چون ولید بن عتبة والى حجاز شدیکباره برای فرید دادن ابن زبیر پای بیفشرد و هر چند تدبیر کرد، او را از اندیشۀ خویش و عدم قبول بیعت یزید فرود نیاورد؛ وهم ارجانب دیگر خبر شهادت ریحانه رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بیمامه پیوست نجبدة بن عامر نخعی در یمامه بجوش و خروش در آمد و ابن زبیر با یاران خود و نجدة بن عامر با اعوان خویش هر يك در جنبش و کوشش در آمدند ؛ ونجدة بن عامر با ابن زبیر ملاقات کرد چندان ابواب مصادقت و مراودت برگشودند که بیشتر مردمان چنان دانستند.

و كه نجده با ابن زبیر بیعت خواهد کرد ، و از آن پس ابن زبیر در عزل وتجمع وليد بمکیدت و حیلت کار همی کرد ؛ و مکتوب بیزید بر نگاشت ؛ که تو مردی کول و کم رشد و رشادت را بما برگماشته ، که نه در یافت رشد کند ؛ و نه گوش به پند دانشمند دهد؛ اگر مردى نيك خلق و میانه رو بما فرستی؛ امید وارم که این امور پریشان بسامان گردد؛ و این جماعت پراکنده فراهم شوند ؛ چون یزید این نامه بدید فریب خورده وليد را معزول ، و عثمان بن محمد بن ابی سفیان را که جوانی مغرور و تجربه نایافته و نور سیده بود بجای ولید منصوب نمود، چون بمقر حکومت درآمد؛ جماعتی از اشراف مدینه را بدرگاه یزید روانه کرد، از جمله ایشان عبدالله (1)بن حنظلة امانات

ص: 326


1- عبدالله بن حنظله غسيل المليئكة . حنظله پسر ابی عامر راهب است ، درجنك احد «شهید »و نامیده شد بغسیل الملئکه ، برای آنکه پیغمبر اکرم صلی الله عليه و آله مشاهده فرمودند .

غسیل الملائکه و عبدالله بن ابی عمر و بن حفص بن المغيرة المخزومی و منذر بن زبیر بودند؛ آنجماعت طی مسافت کرده به پیشگاه یزید در آمدند ؛ یزید تکریم و تفخيم جانب پس ایشان پرداخته، ، در حق ایشان احسان فراوان نمود و جایزه بزرگ بداد . وعبدالله بن حنظله را که مردی شریف وفاضل وعابد و بزرگوار بود یکصد هزار درهم ببخشید ، و نیز پسران او را که با وی بودند و هشتن بشمار میرفتند هر يك را ده هزار درهم بداد چون اشراف مدینه از پیشگاه یزید رخصت انصراف یافتند ؛ بجمله روی بمدینه آوردند لكن منذر بن الزبير كه بيکصد هزار در هم جایزه یزید بهره ورشده بود بجانب عراق روی نهاده بابن زیاد پیوست.

کلمات اشراف و از آنطرف چون آن بزرگان بمدینه بمقام خود پیوستند ؛ درمدینه در فجور یزید میان مردم مدینه بمثالب(1) یزید لب گشودند ؛ و او را بد شمردند و خلع نمودن او را و ناسزا گفتند ؛ و با آنجماعت باز نمودند که از نزد مردی میائیم ، که اورا از دین و آئین بهره نیست ، وروز گار خود را یکسره بشرب خمر میگذارند وروز و شب سکران و مخمور گوش بنوای طنبور میسپارد ، و بدون پرده و حجاب ساقیان سیمین تن وزنان سیمین ذقن در مجلس او پای کوبان و دست افشان هستند ؛ و از این جمله اگر فراغت مییافت کار بشکار میگذارد؛ و بسگ تازی و یوز بازی ومعاشرت صعاليك(2)و له ص (3) واوباش و ار اذل مخصوص میگردید . و بالجمله شمارا گواه میگیریم که از بیعت اوسر برتافتیم و او را از امارت مسلمانان خلع کردیم ، آنگاه عبدالله بن حنظلة الغسیل زبان برگشود ، و با مردم مدینه گفت؛ از نزد مردی ناستوده آمده ام که اگر جز این پسران خویش یارو یاوری میداشتم ، باوی جهاد میورزیدم ، همانا یزید

ص: 327


1- مثالب - جمع مثليه : عیب و نقص.
2- صعاليك -صعلوك : فقير و درويش .
3- لصوص - جمع لص : دزد.

مرا اکرام نمود و عطای بزرگ مبذول فرمود ، لكن من از وی پذیرفتار نشدم مگر با ندیشه اینکه بآن عطا نیروی جهاد گیرم ، و با وی بستیز و آویز در آیم چون مردمان این سخن بشنیدند ؛ و این مخائل نکوهیده یزید ملعون را بدانستند، یکباره روی دل از وی برتافتند ، ويكدل ويكجهة بخلع او سخن ساختند ، و با عبدالله بن حنظله برخلع یزید سخن راندند ؛ و عبدالله را بر خودوالی ساختند .

و از آنسوی چون منذر بن زبیر بر ابن زیاد در آمد؛ ابن زیاد او را اسبی اکرام

مردم مدینه و احسان کرد ، چه منذر با ابن زیاد صدیق بود ؛ و چون حکایت مخالفت گوشزد یزید گردید؛ نامه بعبیدالله بن زیاد نوشت که، منذر بن زبیر را بزندان در

، افکند ؛ ابن زیاد معاملت را با مهمان شایسته ندیدپس منذر را طلب کرد و او را از نامه يزيد باخبر ساخت ؛ و گفت چون مردمان نزد من انجمن شدند بیای شو و با من بگو مرا رخصت بده تا بجانب بلاد خویش رهسپار شوم؛ و اگر من با تو بگویم نزد من بپای ؛ که ترا بکرامت و مواسات بر خوردار نمایم ، در جواب بگو مرا صنعتی وشغلی است ؛ و هیچ چاره ندارم جز اینکه بدیار خود رهسپار شوم؛ این هنگام بتو اجازت مراجعت دهیم؛ و تو باهل خويش ملحق شو؛ پس منذر بآنطور که دستور العمل یافته بود کار کرد ؛ و ابن زیاد او را رخصت انصراف داد ، و او بمدينه بیامد ؛ و مردمانوا بر یزید بر آشوبید و بر آغالید (1)و گفت اگر چه یزید صد هزار درهم بمن عنایت کرد لکن این عطيت او مرا از ذکر مثالب او باز نمی دارد ؛ و از توضیح اخبار و اطوار او ممنوع نمیگرداند؛ سوگند باخدای شرب خمر می نماید ؛ سوگند باخدای سکران روزگار میسپارد چندانکه نماز یزدان را ناشمرده می آنگارد.

بالجمله از معایب او چون دیگران فراوان بر زبان راند چون یزید اینحال بدانست ، نعمان بن بشیر انصاری را فرمان کرد که بمدینه رهسپار شود ؛ و با او گفت همانا شماره آشوب کنان مدینه بیشتر از قوم و عشیرت تو است ؛ چه ایشان بهرچه اندیشه نهند هیچکس مانع و حاجز ایشان نتواند شد؛ و اگر ایشان کوس مخالفت را

ص: 328


1- بر آغالید: برانگیخت .

بلند آوازه نمیساختند مردمان بر مخالفت من جرى و جسور نمیتاختند ، پس نعمان

الق- روی بمدينه نهاد و باقوم و عشیرت خویش زبان بنصیحت برگشود ، و باطاعت یزید و عدم مخالفت او سخن کرد ، و از وخامت انجام و ندامت فرجام تخويف و تهویل داد ، و گفت همانا شما را آن نیرو نیست که با سپاه شام در آویزید ، و میدان قتال بسازید؛ از میانه عبدالله بن مطیع عدوی گفت ای نعمان این چه احدوثه ایست که بپای میکنی ، و آنچه خدای برای ما بصلاح آورده فاسد میگردانی ؛ و انجمن مارا پراکنده میسازی نعمان گفت سوگند با خدای گویا در تو نگرانم؛ که در آن هنگام که لشگر یزید باین سامان روی کند؛ و تیغ و شمشیر بر کشند؛ و مردمان را در خاک و خون آغشته سازند و آسیای مرک گردش و اصحاب اجل نمایش گیرد ، و تو بر قاطر خویش سوار ؛ و بجانب مکه رهسپاری ، و اینجماعت مساکین یعنی انصار را بی یار و معین میگذاری ؛ تا در کوی و برزن و مساجد خویش و خانه های خویش مقتول افتاده باشند ؛ چون نعمان این کلمات بگفت؛ در گوش مردم مدینه اثر نکرد؛ و او باز گردید و مسئله چنان بود که نعمان بپایان آورده بود معلوم باد که صاحب حبيب السير حكايت اشراط مدینه و بیعت با عبدالله بن حنظله را در سال شصت و دویم می نویسند .

ذكر ولایت وقبة بن نافع در مرۀ دوم در مملکت افریقیه و بیان فتوحات و گشته شدنش

از این پیش در سوانح(1) سال شصت و یکم چندی از مجاری حالات عقبة بن نافع و امارت او در مملکت افریقیه مسطور گشت

بالجمله چون در زمان معويه از امارت آن ایالت معزول و بشام بازشد معويه او را میعاد نهاد که دیگر باره اش بآن ایالت معاودت دهد ؛ لكن معویه را اجل مهلت نگذاشت ورخت بدیگر سرای برداشت و این هنگام عقبه در شام جای داشت و چون یزید برو ساده سلطنت متمكن گرديده عقبة بن نافع را در این سال شصت و دوم امیری افریقیه داده بدان

ص: 329


1- سوانح - جمع سانحه : اتفاق و پیش آمد

سویش رهسپار نمود عقبة بن نافع باكمال جد و جهد جانب راه سپرده بقیروان درآمد ابوالمهاجر را چنانکه بدان اشارت رفت در بند آهن در افکند و گروهی از سپاهیان را در قیروان باذراری و اموال بازداشت و زهیر بن قیس بلوی را از جانب خویش خلیفه کردانید آنگاه بازهیر گفت : من از خدایتعالی جان خویش رابیع کرده ام که همه ساله با آنان که در حضرت یزدان بكفر و طغیان میروند .جهاد نمایم.

پپس از اینکلام زهیر را بآن کردار و اطوار که باید بعد از رفتن عقبه بپای گذارد

و وصیت نهادو بالشکری عظیم و سپاهی گران بیرون شدو همی کوه و دشت در نوشت و ازسهلو گذشت تا بشهر باغایه درآمد و این هنگام جمعی کثیر از مردم روم در آن مرز صعب در و بوم انجمن داشتند ، و با کمال جلادت و شجاعت صف مقاتلت بر آراسته و با عقبة بن نافع نبردی عظیم بپای برده لکن سرانجام از پسر نافع سود نیافتند ، و از وی شکسته و منهزم گردیدند و مرنافع گروهی بیشمار از ایشان را در معرض هلاك و دمار در آورده غنیمتی سترك از اموال ایشان بدست آورد و آنانکه از وی انهزام یافتند بشهر باغایه در آمدند؛ و عقبه ایشان را بمحاصره در افکند و چون چندی بگذرانید آنحال راستوده نشمرد ، و از کنار آن مدینه برخاست، و ببلاد ر آب که دارای وسعت و مدینههای عدیده و قرای (1)کثيره و از آنجا آهنگ شهرار به را که اعظم مدائن (2)آن سامان بود نمود ؛ و در آنوقت در آن شهر انجمنی بزرگ از مردم روم و نصاری بودند؛ و پاره از ایشان بکوهستانها فرار کردند و مسلمانان دفعات عدیده با ایشان و شهریان مقاتلت کرده و سرانجام مردم نصاری منهزم شدند ، جمعی کثیر از فرسان ایشان دستخوش شمشیر بران شدند آنگاه عقبه بطرف تاهرت روی نهاد ، و چون رومیان داستان او را بدانستند از مردم بر بر استعانت جسته و با ایشان در جماعتی بزرگ آماده قتال شدند و چون هر دو گروه در روی آمدند نبردی سخت و جنگی بزرگ در میانه برفت و مسلمانان را کار دشوار گشت چه آنجماعت گروهی بیشمار و لشگری پایدار بودند. این لوله

ص: 330


1- قرای : جمع قريه : ده .
2- مدائن - جمع مدينه : شهر.

لكن ايزددادار مردم اسلام را نصرت داد ؛ ومردم روم وبربر جانب فرار گرفتند و مسلمانان ایشانرا بشمشیر فرو گرفته ؛ گروهی بسیار را به بئس القرار رهسپارساختند واموال و اسلحه آنجماعت را بغنیمت بردند ، و از پس این فتح نمایان بجانب طنجه روان شدند و در آنجا یکی از بطارقه(1) روم که یلیان نام داشت باعقبة بن نافع ملاقات کرده هديه نيكو بدوفرستادوسر بحكومتش در آورده ، پسر نافع از مملکت اندلس از وی بپرسید

لكن آنکار رابر ويعظيم ودشوار شمرد.

پس از آن از مردم بر بر پرسیدن گرفت بطریق گفت شمار ایشانرا جز پروردگار نداند ، و ایشان در سوس ادنی جای دارند ، وهمه کافر هستند و بدین نصرانی اندر نباشندو بأس وشدتی عظیم دارند ، پس عقبه بجانب سوس ادنی راه گرفت که در غربی طنجه

است وچون باوائل بربر رسید جمعی کثیر با وی دچار شدند وعقبة بن نافع ایشانرا بقتلی ذریع (2)و کشتاری سخت فروسپرد ، وبهر کجا که فرار کردند مردم خویش را از دنبال رهسپار داشت؛ و خویشتن همچنان زمین در نوشت تابسوس اقصی پیوست ،آنجا چندان از مردم بربرجای داشتند که از حدشمار بیرون بودند عقبة بن نافع چون شیر شمیده ويلنك شكارديده با ایشان دچارشد ، وجنگی مردانه بپای برد وجمله را منهزم و گروهی بزرگرا بکشت ، چندانکه آنجماعت خسته و مانده شدند و اموال ایشان بغارت وغنيمت رفت ، وجمعی کثیر اسیر گشت .

آنگاه پسر نافع جانب راه گرفت ؛ وهمي برفت تا بمالیان پیوست ؛ وبحر محيط را بدید ، وعرض کرد پروردگارا اگر این دریای بیکران حایل و این بحر محیط حایر

وحاجز نبود هیچ از پای ننشستم وبلاد وامصار را در سپردم و درراه تو جهادورزیدم وصیت(3) اسلام را بهمه جا پیوستم.

آنگاه کوس مراجعت بكوفت ، ومردم روم و بربر از بیم او جای بگذاشتند و از

ص: 331


1- بطارته - جمع بطريق :مرد جنگجوی، مطلع از خصوصیات جنك
2- ذريع : سريع
3- صبت بكسر صاد : آوازه و شهره.

طریق اوروی برتافتند و عقبه بمکانی بگذشت که امروز بماء الفرس معروف است آنجا فرود گشت و در آنجا آب نایاب بود.

لاجرم مردمان عطشان ماندند چندانکه مشرف بر هلاک شدند پس عقبه دورکعت نماز گذاشته و در حضرت خداوند بی نیاز بدعا و استغاثه پرداخت این هنگام اسبش زمین را بر هر دو دست کاویدن گرفت ، و آبی جوشیدن نمود خرم و شادان مردمانرا بخواندند و ایشان آبگیرها حفر کرده و بیاشامیدند از این روی آن مکانر اماءالفرس نامیدند بالجمله چون عقبه از آنجا بمدینه طیبه که در میان آن و قیروان هشت روز مسافت است فرا رسید لشکریانرا فرمانکرد که فوج پیشی گیرند و بمحل خویششوند چه او را یقین میرفت که دیگر دشمنانرا از پس فوج نیروی جنبش و کوشش نیست و قدرت مخالفت ندارند و خود بطرف تهود برفت تا بنگرد و با وی معدودی قلیل بیش نبود چون مردم روم او را در آن قلت بدیدند در وی طمع بستند ؛ و در قلعه را بروی بربستند و او را بدشنام فرو گرفته باوی مقاتلت کردند عقبة بن نافع هر چند ایشانرا با سلام بخواند از وی نپذیرفتند و چنان بود که در آنهنگام ابوالمهاجر والى افريقيه بود كسيلة بن کرم بربری که از بزرگان ورؤسا وزعمای مردم بربر بود اسلام آورده، با اسلام ودین و عقیدتی نیکو روزگار میبرد چون عقبه والی افریقیه شدا بوالمهاجر جزاز مقام و منزلت کسیله باوی باز گفت و بحفظ مقام و منزلت او سخن کرد لكن عقبة بن نافع نپذیرفت و کسیله راو نعی نگذاشت ؛ تا چنان افتاد که یکی روز گوسفندی برای عقبه تقدیم کردند کسیله و حشمتی را فرمانکرد که بکشد و با دیگر سلاخین پوست کشد کسیله سخت آزرده شد و گفت اينك جوانان و غلامان من حاضرند ؛ و این خدمت بپای میبرند عقبه اور ادشنام داد و گفت البته تو خود این کار بپای گذار ، کسیله ناچار آنخدمت بخاتمت رسانید چون ابوالمهاجر این حال را بدانست تقبیح کرد، و عقبه را ملامت نمود لکن اینجمله در خدمت عقبه مقبول نگشت ، و از آهنك خويش روى برنتافت.

ابوالمهاجر گفت: حال که کار بر این منوال است باری او را در بند بکش چه من از زیان وی برتو بيمناكم عقبه بتهاون او تسامح بگذرانید و کسیله کین وی در دل سپرد

ص: 332

وآغاز مکر و خديعت نهاد و چون این روزگار پدید گشت و آنضعف وذلت را بدید و رومیان از ضعف حال عقبه نگران شدند کسیله را که در این هنگام در لشگرگاه

عقبه جای داشت و در این مدت رومیان را در وی بطمع و طلب می افکند پیام فرستادند چونحال رومیانرا بدانست مقام انتقام را دریافت و اهل وبني عم خويش را انجمن کرده بآهنك عقبه بیرون تاخت ابوالمهاجر با عقبه گفت پیش از آنکه جمعیت کسیله قوی گردد بروی شتاب گیر؛ و این هنگام ابوالمهاجر همچنان در بند آهن با عقبه درسير وسلوك بود پس عقبه بجانب کسیله بتاخت و کسیله از طریق اوروی برتافت تا مردمش بسیار شوند چون ابوالمهاجر این حال بدید باین شعر ابی محجن ثقفی تمثل جست

كَفَى حُزْناً انَّ ترتدى الْخَيْلِ بالقنا * * * وَ اتْرُكِ مَشْدُوداً عَلَى وثاقيا

اذا قُمْتَ عناني الْحَدِيدِ وَ أَغْلَقْتَ * * * مَصَارِعَ مِنْ دُونِي تَصُمْ مُنَادِياً

کنایت از اینکه این نه آن وقت است که من دچار بندگران باشم و دست از پای خطا نتوانم چون این شعر غیرت آمیز گوشزد عقبه شد ابوالمهاجر را از بند در آورد و گفت اکنون کار از کاربر گذشت و نیز قضابر هدف بنشست تو بمسلمانان ملحق شوو با مارت و ایالت ایشان قیام جوی؛ چه من شهادت را غنیمت شمارم.

ابوالمهاجر این سخن را نپذیرفت و در هوای شهادت از امارت و ایالت چشم بر گرفت ودل بآخرت بر بست پس عقبه و مسلمانان چنانکه ازین پیش اشارت شد غلاف تیغها را در هم شکسته و روی بمردم بر بر نهاده و با ایشان قتال دادند و در این جنك تمامت مسلمانان شهید شدند و محمد بن اوس انصاری با نفری معدود اسیر گردیدند؛ و صاحب قفصیه ایشانرا رها ساخته بجانب قیروان روان داشت، چون زهیر بن قیس بلوی که از جانب عقبه در قیروان بود این خبر بدانست عزیمت بر مقاتلت نهاد ، لكن لشگر صنعانی با وی موافقت نکردند ، و بمصر روی نهادند، و بیشتر مردمان بمتابعت آنجماعت مبادرت گرفتند و زهیر ناچار شد که با ایشان معاودت جوید.

پس بجانب برقه روی نهاد ؛ و در آنجا اقامت ورزیدند ، و از آنطرف مردم افریقیه نزد کسیله انجمن شدند، و کسیله بآهنگ افریقیه روی نهادو این وقت اصحاب اثقال

ص: 333

و ذراری مسلمان در آنجا بودند و از کسیله در طلب امان برآمدند ، کسیکه ایشانرا

امان داد و بقیروان اندر شد، و بر مملکت افریقیه مستولی گردید، و در آنجا اقامت نمود ، تا گاهی که روزگار عبدالملك بن مروان پیش آمد ، وسلطنت او نیرو گرفت وزهیر بن قیس بلوی را بامارت افریقیه برکشید ؛ و در آن هنگام زهیر در برقه جای داشت ؛ و بسرداری روز میگذاشت ؛ و زهیر بن قیس بدانسوی رونهاد و با لشگر گران که عبدالملک مروان از بهرش ساخته بود کوه و دشت در نوشت ، و با کسیکه جنگ بپیوست و لشگرش را در هم شکست و خودش را بکشت تا بخواست خدای مذکور شود .

ذکر پاره از سوانح و حوادث سال شصت و دوم مجری نبوی صلى الله عليه وآله وسلم

دراینسال ولید بن عتبة مردمان را حج .نهاد و نیز در اینسال محمد بن عبدالله بن عباس که پدر سفاح و منصور است بروایت ابن اثیر متولد گردید و در این سال عبد المطلب بن هاشم الهاشمی که او را ادراك صحبتی نیز شده بود وفات نمود وهم در اينسال مسلمة بن مخلد انصاری بدرود زندگانی گفت ، و در آن هنگام رسول خدای وفات فرموده ده سال از عمر مسلمه بر گذشته بود و هم در اینسال بروایت یافعي بريدة بن الخطيب أسلمى بروایت اصح بدرود جهان نمود .

در حبیب السیر مسطور است که بریده در اینسال در بلده مرو وفات یافت ، و او

در زمان هجرت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم در بین راه مکه و مدینه بملازمت آنحضرت افتخاریافته بسعادت ایمان فایز گردید ، و در تمامت ایام زندگانی سالك ومالك مودت ومحبت رسول حضرت احدیت بود و مرقد شریفش در بلده مذکور مشهور ، و زیارتگاه طوایف خلایق نزديك و دور است و نیز در اینسال مسروق بن الاجدع در مرو وفات کرد ؛ و بعضی گفته اند وفاتش در سال شصت و سیم بود و نیز در اینسال بروایت یافعی ابو مسلم عبدالله الخولاني التابعی که از سادات تابعین است رخت بدیگر جهان کشید ؛ یافعی وصاحب از اجله عباد و اصحاب حضرت امیر المؤمنين صلوات الله علیه بود ، وازوی خوارق عادات و کرامات روی نمود، از آنجمله چون اسود عیسی

ص: 334

بداعية نبوت برخاست او را طلب کرد و گفت بایست بنبوت من شهادت دهی ابو مسلم انکار نمود ، اسود گفت گواهی میدهی که محمد رسول خداوند است ؟ ابو مسلم گفت آری اینوقت اسود آتشی عظیم برافروخت و او را بآتش در افکنده صیانت (1) خداوندش از زیان نار رستگار ساخت: چون اسود اینحال بديد بيمناك شد و او را شبانه اخراج نمود ، تا اسباب ارتياب واضطراب اصحابش نشود ، و از متابعت اوروی بر نتابند .

زمان خلافت ابوبکر ابو مسلم بروی و فور(2) نمود ابوبکر گفت سپاس خداوندی را که مرا نکشت تا در میان امت محمد صلی الله علیه وآله وسلم کسی را بدیدم که با وی همان معاملت نمود که با ابراهیم خلیل سلام الله علیه فرمود؛ و نیز چنان شد که وقتی در بعضی غزوات از سریه بعید ماند ؛ و در آن حال که نیزه خویش را بر زمین کوفته و مشغول نماز بود مرغی بیامد ، و بر فراز نیزه بنشست و باوی خطاب کرد و بشارت داد که آن سریه خاتمة سالمة در فلان هنگام میرسند و چنان بود که باز نموده بود

ذكر وقایع سال شصت و سیم هجری و داستان ابن عباس و محمد حنفیه وعبد الله بن عمر با يزيد عنيد پلید

معلوم باد که عبدالله بن زبیر را آغاز کارخیلای خلافت و باد امارت در دماغ بود لکن وجود موانع از حصول مقاصد ممنوعش میداشت ، و تا آن هنگام که وجود مسعود مبارك حضرت امام حسین سلام الله علیه زینت کارگاه آفرینش و روشنی بخش مردمکهای بینش بود میدانست او را بچیزی نشمرند ؛ و دعوتش را وقعی نگذارند لاجرم سری بزیر ودلی پر تزویر داشت ؛ ودل بحصول وقت میگماشت ، و آنانکه از فطانت و کیاست بهره داشتند از باطن او با خبر بودند؛ چنانکه اینحال بر معویه نیز پوشیده نبود و با یزید پلید باز نمود

مکالمه این عبا س و ابن زبیر ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گوید: چون حضرت امام

ص: 335


1- صیانت : نگهداری و حفاظت
2- و فود: وارد شدن .

مکالمه ابن عباس وابن زبیر

حسین علیه السلام از مکه معظمه روی بعراق نهاده ، عبدالله بن عباس دست بر شانه ابن زبیر زد و اینشعر قرائت کرد.

يا لَكَ مِنْ قَبْرِهِ بمعمر * * * خلالك الْجَوِّ فبیضی وَ اصفری (1)

وَ نقری ماشنت انَّ تنقری * * * هَذَا الْحُسَيْنُ سائرافا بُشْرى

خَلَا الْجَوَّ وَ اللَّهِ لَكَ يَا بْنَ ا أَزُّ بیر وَ سارالحسین الی وَ سَارَ الْحُسَيْنُ إِلَى الْعِرَاقِ

و این اشعار را باز نمود که اينك حسين بن علی علیهما السلام که آفتاب حشمتش این مکانرا درسپرده ، و ترا و امثال ترا در تحت شعاع جلالت در افکنده ، و از پاره خیالات و مقامات ممنوع داشته ، روی بجانب عراق نهاد اکنون صد اندر صد ایندشت جای تو است : بلند آسمانش هوای تو است بال و پر برگشای ، و بچشم خدیعت وطغيان برافشان ؛ و بدعوى خلافت برخيز ، وباره ،مخالف برانگیز ، ابن زبیر گفت یا بن عباس سو خدای شماها منصب خلافت را جز از بهر خویش سزاوار نشمارید ، و خود را از تمامت مردمان مستحق تر میپندارید ؛ ابن عباس گفت کسی که در اینکار دارای گمان و پندار میشود که در حال خویش و استحقاق خود در شك وريب باشد ؛ لكن مارا در مراتب لیاقت و استحقاق خود مرتبۀ یقین حاصل است اما تو مرا از خویشتن خبر گوی که آرزوی این رتبت کنی گفت بعلت شرف و شرافتی که مرا باشد

بچه سبب گفت اینشرف از کجا آوری همانا اگر دارای شرف و رتبتی هستی بسبب ما باشد ، چه از تو اشرف هستیم چه شرف تو از ماست .

بالجمله صدای ایشان بلند گشت ؛ و کار بخشونت پیوست ، در اینحال غلامی

از این زبیر لب بسخن بر گشود لب بسخن بر گشود و گفت: ای پسر عباس سوگند با خدای ما هرگز دوست دار شما جماعت بنی هاشم نشویم، و شما نیز هرگز محبت مارا در دل نسپارید الله وقدم بمحبت ما بر ندارید ابن زبیر بر آشفت و با دست خود بلطمه بدو بزد و گفت : آیا با حضور من جسور باشی ولب برگشائی ؛ ابن عباس گفت از چه روی غلام را مضروب میداری ؛ سوگند با خدای سزاوار تر از غلام بضرب آنکسی است که عهد بشکند ؛

ص: 336


1- شاعر صیاد خطاب بقبره که پرنده کوچکی شبیه گنجشك است نموده و میگوید ای حیوانی که در مرغزار پرآب و گیاه سکنی داری، آسوده خاطر باش که هوا برای پرواز و آسودگی تو فراهم است، اكنون تخم بگذار ، ولانه خویش را بنا كن، و هر جای از زمین را که دوست داری صاف و مسطح کن برای تخم گذاشتن ، گویا ابن عباس ابن زبیر را باین مرغ تشبیه نموده سپس میگوید: این حسین است که در حال حرکت است ، پس بشارت باد ترا. پاورقی شماره (1) مربوط با شعار صفحه سیصد و سی و شش است

وازدین بیرون شود ابن زبیر گفت تو باشی ، پس در میانه ایشان سخن بلند شده کار بخشونت رفت ، تا جماعتی از مردم قریش فراهم شده ایشانرا ساکن ساختند ، در کتاب ناسخ التواریخ دو شعر دیگر بعلاوه آن دو شعر مسطور است و نیز اختلافی در اشعار بآنچه مرقوم افتاده باشد .

وَ نقری انَّ شِئْتَ انَّ تنقری * * * قَدَّرَ حَلَّ الصَّيَّادِ عَنْكَ فابشري

(1)

وَ رُفِعَ الفخ فماذا تحذرى * * * لَا بُدَّ مِنْ صَيْدُكَ يَوْماً فاصبري

هَذَا الْحُسَيْنُ خَارَ جَافّاً نتَشرى * * * الَىَّ الْعِرَاقِ رَاجِياً للظفر

و آن سه شعر از طرفة بن عبيد بشکری است؛ که در هنگام کودکی در صید قبره انشاد نموده است تواند بود که شعر اخیر که بامام حسین علیه السلام اشارت کرده از ابن عباس باشد؛ و خدایتعالی بحقایق امور اعلم است.

حکایت متمنیان کعبه از عامر شعبی حکایت کرده اند که گفت : در پیشگاه کعبه حالی عجيب نگریستم همانا من و عبدالله بن عمر بن الخطاب وعبدالله بن زبير و عبدالملك ابن مروان و مصعب بن الزبير در کعبه معظمه بودیم؛ چون آنجماعت از حدیث خویش

ص: 337


1- شاعر که طرفة بن عبيد يشكرى است، در سن کودکی در حال صید آن مرغ خطاب مینماید و میگوید : ای مرغ اگر میل داری که تخم بگذاری زمین را صاف کن و تخم بگذار بجهت آنکه صیاد کوچ نمود و از کمین تو رفت، و دام برداشته شد، پس از چه میترسی ، اما عاقبت روزی صید خواهی شد پس صبر کن ، «گویا شعر آخر را ابن عباس انشاد میکند و بابن زبیر خطاب مینماید این حسین است که از حجاز بطرف عراق بیرون میرود، پس بامید پیروزی بال و پر باز کن.

حکایت متمنیان کعبه

ج

بپرداختند و از جای برخاستند گفتند: ببایست هر کس از شما برپای شوید و برکن یمانی توسل جوئید ، آنگاه، هر کس حاجت خویش را از قاضی الحاجات بخواهد عبدالله بن زبیر بیای شد و بارکن یمانی ملتزم گردید و گفت : «اللهم انك عظيم ؛ ترجى لكل بحرمة وجهك ؛ وحرمة عرشك ، وحرمة بيتك هذا ؛ أن لا تخرجني من

الدنيا حتى الى الحجاز ؛ ويسلم على بالخلافة»بار خدایا تو بزرگی ؛ و از تو کار های بزرگ طلبند از تو خواستار میشوم بحرمت وجه کریم؛ وحرمت عرش عظيم؛ وحرمت ، این بیت فخیم تو که مرا از جهان بیرون نبری ؛ تا گاهی که والی حجاز شوم؛ وبخلافت بر من سلام دهند؛ چون این دعا بپای برد بیامد ، و برادرش مصعب بپای شد و رکن را بگرفت و گفت :

«اللَّهُمَّ رَبَّ كُلِّ شَيْ ءٍ ؛ والیک مَصِيرُ كُلِّ شَيْ ءٍ أَسْئَلَكَ بِقُدْرَتِكَ عَلَى شَيْ ءٍ أَنْ لَا تميتنى حَتَّى الَىَّ الْعِرَاقِ وَ أَتَزَوَّجُ السَّكِينَةَ بِنْتِ الْحُسَيْنُ

ای پروردگار همه اشیاء که همه چیز بتو بازگشت کند ، از تو مسئلت مینمایم بآن قدرت و نیروئی که تر است بر هر چیز که مرا نمیرانی تا گاهی که والی عراق شوم

وجناب سكينه خاتون دختر حسین بن علی را تزویج نمایم پس مصعب بازشد و بنشست وعبدالملك برخاست وبرکن یمانی پیوست : «وقال : اللهم رب السموات السبع، والأرض ذات النبت والقفر؛ أسئلك بماسئلك المطيعون لامرك ؛ وأسئلك بحق وجهك؛ و بحقك خلقك ان لا تميتنى حتى الى شرق الأرض وغربها لا ينازعنى احد الا ظهرت على جميع علیه» عرض کرد ایخداوند هفت آسمان وزمین با گیاه و خالی از گیاه سؤال میکنم از تو بآن گونه سؤالی که بندگان مطیع مینمایند ، وسؤال مینمایم از تو بحق وجه کریم و لطف عمیم تو که مرا نمیرانی تا گاهیکه سلطنت شرق و غرب زمین را با من عطافرمائي وهر کس با من منازعت جوید و در سلطنت مشارکت خواهد مرابر وی مظاهرت دهی پس عبدالملك باز آمد و در مکان خود بنشست ؛ و عبدالله بن عمر بر بر خاست ورکن را بگرفت.

«وَ قَالَ يارحمن يارحيم أَسْئَلَكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي سَبَقَتْ غَضَبَكَ وَ بِقُدْرَتِكَ عَلَى

ص: 338

جَمِيعُ خَلْقِهِ أَنْ لَا تميتني حَتَّى تُوجِبَ لِى الرَّحْمَةُ »

عرض کرد ای بخشنده و آمرزنده ؛ مسئلت مینمایم از حضرت تو بآن رحمت تو که جمله مخلوق ترافر و گرفته است که مرا از جهان بیرون نبری تاگاهی که رحمت خود را بر من واجب بگردانی ، شعبی که راوی این حکایت است میگوید : سوگند باخدای

که عبدالله بن زبیر و مصعب بن زبير وعبدالملك بن مروان را بآنچه مسئلت کردند

نایل دیدم . و گمان دارم که عبدالله بن عمر از اهل رحمت باشد.

راقم حروف گوید در ذیل مجلدات مشکوة الادب باین داستان اشارت رفته لکن در آنجانه این نسبت اخیر را که در اینجا بعبد الله بن عمر مذكور شد بعروة بن زبیر مسطور داشته ؛ و ابن خلکان این خبر را از عیسی مرقوم نمودند ؛ هر کس خواهد ر ترجمه احوال عروة بن زبیر جويد مع الحكاية ، چون ابن زبیر چنانکه بدان

اشارت رفت ؛ از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام للاستحضار یافت طمع در خلاف بست ، ویزید را زبان بمذمت برگشود و مردمان نیز بمثالب (1)یزید و ابن زیاد زبان بگردش در آوردند و همی نثراً ونظماً قبایح اعمال و افعال ایشانرا تذکره نمودند ؛ چنانکه ابوالاسود (2)دئلی در ضمن قصیده خویش گوید :

«أَقُولُ وَ ذَاكَ مَنْ جَزِعَ وَ وَجَدَ * * * أَذَلَّ اللَّهُ مُلْكِ بَنِي زياده (3)»

مکالمه این زیرو مسعودی در مروج الذهب :گوید: چون جور يزيد وعمال او ابن عباس شمول گرفت ، وظلمش عموم یافت ، و افعالش نسبت بخاندان رسالت نمایش پذیرفت ؛ و در شرب خمر و ارتکاب معاصی الهی و فرعونیت و تنمر گذارش

بیٹا

ص: 339


1- مثالب - جمع مثليه : عیب و نقص.
2- ابو الاسود دللى : نام شاعری است معروف .
3- میگویم و این گفتارم از روی جزع و غم و اندوه است ، که خدا تخت و تاج بنی زیاد را بخاك مذلت برساند ، و آنها را از رحمت خویش دور گرداند ، برای آن مکرها و خیانتهایی که انجام دارند؛ همچنانچه قوم عاد و ثمود دور شدند.

مکالمه ابن زبیروابن عباس

ج

گرفت ؛ بلکه فرعون نسبت برعیت از وی اعدل وبخاصه و عامه ناس از وی اعطف بود. ابن زبیر که در اینحال در اعلی مرتبه زهد و تنسك قدم مینهاد مردمانرا بخویشتن دعوت کرد و مردم مکه و مدینه چنانکه مذکور شد بدو گرویدند.

و بروایت ابن ابی الحدید ابن عباس با وی بمخالفت برآمد ؛ و این هنگام ابن

عباس با مردمان در تحت منبر نشسته بودند ابن زبیر در ذیل خطبه گفت :

انَّ هيهنا رجلاقد أَعْمَى اللَّهُ بَصَرَهُ يَزْعُمُ أَنَّ مُتْعَةِ النِّسَاءِ حَلَالُ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ، ويفتى فِى الْقَمْلَةَ وَ النَّمْلَةُ ؛ وَقَدْ احْتَمَلَ بَيْتِ مَالِ الْبَصْرَةِ بالامس وَتْرَكَ الْمُسْلِمِينَ بِهَا يَرَ تضحون النَّوَى ؛ وَ كَيْفَ أَ لَوْمِهِ فِي ذَلِكَ وَقَدْ قَتَلَ أُمَّ الْمُؤْمِنِينَ وَ حَوَارِيَّ رَسُولِ اللَّهِ ( ص ) وَ مَنْ وَفَّاهُ بِيَدِهِ »

در اینجا مرویست که خدایتعالی چشم دلش را چون چشم سرش گور ساخته ؛ و چنان میداند که متعه کردن زنان از جانب شرع خدای و رسول خدای حلال است ، و در باب مورچه و قمل فتوی میراند ؛ لكن بيت المال بصره را دیروز بود که احتمال نمود و مسلمانان را در آنجا بیخوردنی و آشامیدنی بگذاشت ، چنانکه از سختی حال وصدمت جوع به ختوی تباه روز بشب میآوردند؛ و من چگونه او را در اینکار بسرزنش و ملامت نکوهش کنم ، با اینکه با ام المؤمنين عايشه وحوارى (1)رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم جنگ ورزید و با اینکه او را نگاهداری نمود پیکار جست؛ چون ابن عباس اینکلمات نا بهنجار را بشنید ؛ با قاید خود سعد بن جبیر بن هشام مولای بنی اسد بن خزيمة گفت : مرا بلند کن و با ابن زبیر روی در روی آور؛ چون باوی مواجه شد آستین برکشید آنگاه گفت یا بن الزبير:

«قَدْ أَنْصَفَ الفارة مِنْ را ماها * * * أَنَا اذا مَا فِئَةُ تَلَقَّاهَا هَا )

( تَرِدُ أُولَاهَا عَلَى اخراها * * * ى تَصِيرُ حَرَضاً دَعْوَاهَا )

يابن الزبير أما العمى ، فان الله تعالى يقول فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التي فى الصدور، واما فتياى فى القملة والنملة فان فيها حكمين لا تعلمها أنت

ص: 340


1- حواری: باور: خیرخواه .

مکالمه ابن زبیروابن عباس

ولا اصحابك ؛ واما حملى المال فانه كان مالا جبيناه فاعطينا كل ذي حق حقه وبقيت بقية هي دون حقنا في كتاب الله فأخذنا ها بحقنا ؛ و اما المتعة فسئل امك اسم-اء اذا نزلت مجمرها لمجمر سطع عن بردى عوسجة»، و بروایت مسعودی گفت: «فسئل أمك تجزك، فان أول متعة سطع بين امك وأبيك»، و مسعودی گوید مقصود از این متعه چنا نکه بعضی گفته اند متعۂ حج است،و اماقتالنا ام المؤمنين فبنا سميت ام المؤمنين لابك لا با بيك ؛ فانطلق ابو ك و خا لك الى حجاب مدّه الله

علیہا فہتکاه عينها ثم اتخذا ها فتنة يقاتلان دونها وصانا حلائلهما في بيوتهما فما أنصفا الله ولا محمداً من انفسهما ان برزا زوجة نبيه وصانا حلائلهما واما قتالنااياكم فانا لقيناكم زحفاً فان كنا كفارا فقد كفرتم بفرار كم مناوان كنا مؤمنين فقد كفرتم بقتالكم ایانا وايم الله لولا مكان صفية فيكم ومكان خديجة فينالما تركت لبنی اسدعظاما الاكسرته، میگوید ما آن مردم نیستیم که سخن کسی را پاسخ نیاوریم ، و برخویش خریدار نشویم وسهام ملامت را بر خود هموارشماریم بلکه آنچه ببینیم از آن برتر تلافی کنیم و آغاز را بانجام بر تابیم و سزای اورا در کنار نهیم.

ای پسر زبیر اما اینکه مرا بکوری نکوهش کردی همانا خدای تعالی فرماید

که چشم ظاهر این مردم نادان کور نیست چه آنچه را که در ظاهر میتوان دید می بینند لکن چشم دل ایشان که مدرك معقولات واعتبارات است نابیناست کنایت از اینکه چشم تو روشن است دیده باطنیت کور است و اما اینکه گفتی من در باب قمله و نمله فتوى میرانم همانا در این مسئله دوحکم است که نه تو میدانی و نه اصحاب تو میدانند و اما آنچه گفتی که بیت المال بصره را ماخوذ داشتم همانا این اموالی بود که ازروی حق و حساب وخراج استخراج نموده بودیم و بهر کس هرچه حق او بود عطا کردیم و در پایان اند کی بجای ماند که از آنچه خدای تعالی در کتاب خود حق ما را باز نموده و کمتر وفرود تربود و آن را در ازای حق خودمان ماخوذ داشتیم و اما اینکه گفتی من متعهرا حلال میشمارم و بر اینکار مرا از قانون شرع خارج میخوانی از مادرت اسماء بازپرس تا با تو خبر دهد چه نخست مجمره که خوشبوی و ساطع گردید آن، مجمره بود که مابین

ص: 341

مکالمه ابن زبیروابن عباس

ج

مادر تو و پدر تو افروخته شد و بدو بر دعوی سجه متعه گشت و اما اینکه مرا بقتال با ام المومنین ملامت نمودی همانا عایشه بسبب انتساب بما باین کنیه خوانده شد. نه بسبب تو و پدرتو ؛ لکن پدر تو زبير وخالوی تو طلحه در هوای نفس و امید امارت و حکومت تدبیر کردند ، و ام المؤمنین را از حجابی که خدای بروی کشیده بود ، و فرمان کرده بود زنان پیغمبر بعد از پیغمبر در حجاب عزلت بمانند و از سرای بیرون نشوند سربیرون آوردند و او را وسوسه کردند ، و اسباب حصول امارت و وصول خلافت خویش شمرده ؛ و مایه فتنه نمودند ، و در پیش روی او قتال دادند؛ لکن زنهای خود را در سرای خود صیانت (1)کردند ، و باخدای و رسول خدای بصدق و انصاف نرفتند که زوجه رسول او را از سرای بیرون آوردند و زنهای خود را نگاهبان شدند ؛ و اما قتال ما باشما همانا ما با شما با جماعتی ساخته ملاقات کردیم پس اینحالت از دو حال بیرون نبود ، اگر کافر بودیم همانا شما کافر شدید که از ما فرار جستید و اگر مؤمن بودیم همانا کافر شدید که با ما قتال دادید سوگند باخدای که اگر نه بسبب مكانت صفیه در میان شما و مكانت و حشمت خدیجه علیهما السلام در میان ما بود؛ هر آینه برای بنی اسد هیچ عظامی و عظمتی باقی نمیگذاشتم جز آنکه در هم میشکستم یعنی آنچند از مثالب ایشان بشمار میآوردم که دارای هیچ رتبت و منزلتی نباشد .

بالجمله چون این مجلس بپای رفت و ابن زبیر نزد مادرش اسماء بازگشت از مادرش که مقصود از بردن عوسجه چیست ، اسماء گفت آیا ترانهی نکردم که بابنی هاشم وابن عباس بمكالمه و احتجاج سخن مكن فانهم كعم (2)الجواب اذايذهبوا » چه هر کس با ایشان آغاز سخن طرازی کند و بمکالمت مقابلت نماید بدانگونه اش پاسخ دهندو شرمنده و شرمگینش نمایند که گوئی دهانش را چون دهانشتر لگام زنند ؛ و زبانش را از آرایش

ص: 342


1- صیانت : محافظت و نگهداری .
2- كعم : بستن دهان شتر تا گاز نگیرد و با نخورد.

مکالمه ابن زبیروابن عباس

کلام و گذارش حدیث بر بندند ؛ ابن زبیر گفت ای مادر تو مرا نهى فرمودى لكن من عصيان ورزیدم و برخلاف فرمان تو کار کردم مادرش گفت ای پسرك من از این کور پرهیز کن که جن و انس را باوی طاقت برابری و مکالمت نیست و نیز دانسته باش که تمامت فضایح و مخازی قریش در سینه او ضبط و موجود است و تازنده هستی از محاورت و مجالست(1)اوبر کنار باش ، این وقت ایمن ابن خزیم بن فاتك اسدی این اشعار را در خطاب بابن زبیر قرائت نمود:

يابن الزبير لقد لافيت بائفة (2)***من البوائق فالطف لطف

لاقيت هاشميا طاب منته***في مغرسيه مغر سينه : تثيه مغرس : محل کشتن درخت«کنایه»از اینکه نسبت او از طرف پدرو مادر پاک و پاکیزه است»كريم العم والخال

مازال يقرع (3)منك العظم مقتدرا ***على الجواب بصوت مسمع عال

حتى رايتك مثل الكلب منحجزا (4)*** خلف (5) الغبيط وكنت الباذخ(6) العالى

في مغرسيه مغر سينه : تثيه مغرس : محل کشتن درخت«کنایه»از اینکه نسبت او از طرف پدرو مادر پاک و پاکیزه است»كريم العم والخال

ان ابن عباس المعروف حكمته***خیرالانام له حال(7)من الحال

عيرته (8)المتعة المتبوع سنتها*** و بالقتال و قد غيرت بالمال

لما اراك على رسل (9)با سهمه ***جرت عليك كسوف الحال و البال

ص: 343


1- محاورت: گفت و شنود
2- بائقه : شر. امر سخت
3- يقرع : ميزند »اشاره باین است که با تازیانه گفتار بر استخوان تو میزند »
4- منحجزا : منع
5- خلف الغبيط : پست خیمه
6- الباذخ : متكبر
7- حال : صفت وهيئة یعنی از براى او صفتى بزرك ورتبتي بس عظيم است
8- عيرته : او را سرزنش نمودی
9- رسل : هیبت

«فاحتر(1)مقولك الاعلى بشفرته***حزّاوجیّا (2)بلاقیل ولا قال

و اعلم بانك ان عاودت غيبته*** عادت عليك مخاز ذات اذ يال

بالجمله چون مردمان با ابن زبیر بیعت کردند ، و از جمله اشراف بنی هاشم ابن عباس رتافت ، و او را بچیزی نشمرد و نیز محمد بن الحنفیه رضوان الله علیه با وی بیعت ننمود و داستان ایشان بیزید بن معویه پیوست ، یزید را گمان چنان میرفت که امتناع ابن عباس از بیعت ابن زبیر برای آن است که میخواهد بایزید بیعت نماید ؛ پس باین طمع وطلب چنانکه علامه مجلسی در جلد عاشر بحار از کتب مناقب قديمه استخراج فرموده این مکتوب را بابن عباس مسطور نمود.

«أما بعد فقد بلغني أن الملحدا بن الزبير دعاك الى بيعته والدخول في طاعته لتكون له على الباطل ظهيرا وفي المائم شريكا وأنك اعتصمت ببيعتنا وفاء منك لنا و طاعة الله

المال لما عرفك من حقنا فجزاك الله عن ذى رحم ما يجزى الواصلين بارحامهم المؤمنين بعهودهم فما انسى من الاشياء فلست بناس برك و تعجيل صلتك بالذى أنت له أهل من القرابة من الرسول فانظر من طلع عليك من الافاق ممن سحرهم ابن الزبير وبلسانه و زخرف قوله فاعلمهم برايك فانهم منك اسمع ولك اطوع من المحل للحرم».

یزید میگوید: همانا مراخبر رسید که ابن زبیر ملحد گاهیکه سر بطغیان و مخالفت برکشید؛ و مدعی امر خلافت گردید ترانیز به بیعت وطاعت خویشتن و یاری و یاوری او در کار باطل و دعوی بیحاصل ، و مشارکت در مآثم و گناهان خود بخواند، و تو محض وفاداری و رعایت جانب خویشاوندی به بیعت ما اعتصام جستی و از وی سر برتافتی خداوند پاداش و اصلین بارحام مؤمنين بتوعطا فرماید:

همانا اگر همه چیز را از خواطر بسپارم و هر نيك و بد را فراموش نمایم این نیکی ترا فراموش نکنم و بزودی صله و جایزه ترابان مقدار که چون توئی را که در حضرت

رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم شرف قرابت داری سزاوار هستی بفرستم هم اکنون بیدار و نگران باش

ص: 344


1- فاحتز : بريد
2- وجيا . سريع و تند

جواب ابن عباس از یزید

ج2

که آن کسانیرا که بفریب و ساحری پسر ز بیر از آفاق و اطراف بانجاروی می آورند وبقول مزخرف او فریفته میشوند از رأی و رویت خویش و مکر و خدیعت او باخبر فرمائی چه این جماعت بسخن تو گوش دهند و اطاعت ترا از ابن زبیر که از دین بیرون شده و در حرم خدای بفتنه انگیزی و خونریزی و زحمت مسلمانان آغاز نهاده و اجب تر شمارند؛ چون ابن عباس مکتوب یزید را قرائت نمود ؛ در پاسخ او بدینگونه بر نگاشت .

جواب ابن عباس اما بعد فقد جائنى كتابك تذكر دعاء ابن الزبير اياى الى بيعته والدخول

از یزید پلید في طاعته فان يكن ذلك فاني و الله ما ارجو بذلك برك ولا حمدك ولكن الله بالذى انوى به عليم وزعمت انك غير ناس برى و تعجيل صلتي فاحبس ايها الانسان برك وتعجيل صلتك فاني حابس عنك ودى فلعمرى ما تؤتينا مما لنا قبلك من حقنا الا اليسير و انك لتحبس عنامنه العريض الطويل وسئلت ان احث الناس اليك وان اخذلهم من ابن زبير فلاولاء أولاسروراً ولاحباء انك تسئلني نصرتك وتحثنى على ودك وقد قتلت حسين وفتيان عبدالمطلب مصابیح الهدی و نجوم الاعلا غادر تهم خيولك بامرك في صعيد واحد مرملين بالدماء مسلوبين بالعراء لا مكفنين ولا موسدين ، تسفى عليهم الرياح و تنتابهم عرج الضياع حتى اتاح الله بقوم لم يشركون في دمائهم كفنو هم و اخبوهم وجلست مجلسك الذي جلست فما انسى من الاشياء فلست بناس اطرادك حسيناً علیه السلام علیه السلام من حرم رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم الى حرم الله وتسييرك اليه الرجال لتقتله في الحرم فمازلت بذلك واله وسلم وعلى ذالك حتى اشخصته من مكة الى العراق فخرج خائفاً يترقب فزلزلت به خيلك عداوة منك الله ولرسوله ولاهل بيته الذين اذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهيراً اولئك لاكابائك الجلاف الجفاة اكباد الحمير فطلب اليكم الموادعة ، وسئلكم الرجعة فاغنمتم قلة انصاره و استیصال اهل بيته، تعاونتم عليه كانهم قتلتم اهل بيت من الترك فلاشيء اعجب عندى من طلبتك ودى ، وقد قتلت و لدابي وسيفك يقطر من دمى وأنت احدثارى فانشاء الله لا يبطل لديك دمى ولا تسبقنى بثارى و ان سبقتنى فى الدنيا فقبل ذلك ماقتل البنون وآل النبيين ؛ فيطلب الله بدمائهم فكفى بالله للمظلومين ناصراً ومن الظالمين منتقماً فلا يعجبك ان ظفرت بنا اليوم فلنظفرن بك يوماً ، وذكرت وفائى وماعرفتني

ص: 345

جواب ابن عباس ازیزید

ج2

من حقك فان يك ذالك كذلك فقد والله بايعتك ومن قبلك وانك لتعلم انى وولدابي احق بهذا الأمر منك ولكنكم معشر قريش كابر تمو ناحتى رفعتمونا عن حقنا ووليتم الامردوننا فبعداً لمن تحرى ظلمنا واستغوى السفهاء علينا كما بعدت ثمود وقوم لوط واصحاب مدين الاوان من اعجب الاعاجيب وماعسى ان اعجب حملك بنات عبدالمطلب اطفا لا صغارا من ولده اليك بالشام كالسبى المجلوبين ترى الناس أنك قهر تن-ا وانت تمن علينا وبنا من الله عليك ولعمر الله فلئن كنت تصبح آمنا من جراحة يدى انى لار جوان يعظم الله جرحك من لساني ونقضى وابرامى والله ما أنا بأيس من بعد قتلك ولدرسول الله ان ياخذك اخذا اليماً ؛ ويخرجك من الدنيا مذ موماً مدحوراً فعش لا ابالك ما استطعت فقد و الله ازددت عندالله ضغاناً واقترفت مآثماً و السلام على من اتبع الهدى.

شان او عليان لنا انا میگوید مکتوب ترا که دعوت ابن زبیر مرا به بیعت وطاعت خویش وسر بر تافتن از مقصود اویاد میکرد قرائت کردم اگر این مطلب چنین هم باشد که تو داستان کرده سوگند با خدای در این کار و کردار از نیکی و ستایش ترا امید وار نبودم ؛ وخدای بآنچه آهنگ و اندیشه کرده ام داناست ؛ و گمان چنان بردی که تو نیکی مرا فراموش نمیکنی و در اعطای صله شتاب میجوئی ای انسان نیکی و تعجیل و صلۀ خویشرا من از من بازدارچه من دوستی و مودت خویش را از تو باز داشتم ، قسم بجان خودم آنچه پدرت از مال ما وحق ما بما میداد و هم چنین پیشینیان او که بدون حق بر مسند خلافت جای کردند میدادند جز اندکی از حقوق ما نبود ، و تو بجمله را بازگیر و هیچ از حقوق ما بما بازنده ، و دیگر خواستاری شده بودی که مردمانرا بسوی تو بر انگیزم وباطاعت تو بخوانم و از کنار ابن زبیر پراکنده دارم ، پس ترا بزرگی و کرامت و دوستى وعطا وفزایش و خرمى و داد و دهش مباد که تو مرا بیاری خویش میخوانی و بدوستی خود انگیزش میدهی با اینکه ریحانه رسول و نو باوه بتول و گوشوار عرش خدا حسين علیه السلام و جوانان عبدا لمطلب را که چراغ شبستان دین وطريقت سيد المرسلين و استار کان آسمان هدایت و آئین بودند از تیغ بگذرانیدی و لشگر تو ایشانرا در

ص: 346

ج

ترجمه جواب ابن عباس ازیزید

يك سرزمين بخون در کشیدند و برهنه و عریان و بی کفن در تابش آفتاب بیفکندند و پنهان نساختند آفتاب برایشان بتابید و باد بر اجسادشان بوزید وسباع و کفتار با آنان ندیم و یار گردید ، و هیچکس بیاری ایشان باز نرسید؛ تا گاهی که خداوند گروهی را که بخون ایشان شريك نبودند مقدر فرمود تا بیامدند و آن ابدان شریفه و اجساد کریمه را از آن خاک بر گرفتند و در آن خاك بنهفتند ، و تو همچنان در مجلس سرور وغرور وخمور وطنبور وفسق و فجور خویش چنانکه دیگر روزان جلوس میکردی بنشستی و اینجمله نشمردی، همانا اگر جمله اشیاء و احوال عالم را از خاطر بسپارم وحوادث جهان و مجاری اوقات عمر را نادیده انگارم هرگز بیرون کردن تو حسین

علیه السلام را از حرم رسول صلی الله علیه واله وسلم بحرم خدای و فرستادن جمعی از مردمان را برای بقتل رسانیدن آنحضرت را در آنحرم محترم فراموش نخواهم کرد و از آن پس همچنان بر آی کین ، وكمین بگذرانیدی تا چارۀ دل خویش را در آن دیدی که بدست حیلت ومكيدت وغدر و خدیعت آنحضرت را اعوان و انصاری ظاهر و باطن تو از مکه بعراق درآورند ، و امام حسين علیه السلام در حالتیکه بيمناك و از گزند خویش در اندیشه بود از مکه بیرون شد ؛ اینوقت لشگر تو محض عداوت تو باخدای ورسول خدای و اهل بیت رسول که خدای ایشانرا از تمامت ارجاس و مثالب دور و مطهر داشته برایشان بتاختند و متزلزل ساختند و حال اینکه این اوصاف آن اهل بیت است نه پدران اجلاف و آباء جانی تو که اکباد حمیر خوردند ؛ و از آب و خاک شقاوت وضلالت خمیر بودند ، چون امام حسین علیه السلام اینحال بدید خواستار شد که او را بخویش گذارید تا بجای خویش باز شود ؛ اینهنگام قلت یاران و انصار او را غنیمت شمردید و استيصال اهل بيت اورا فوزوفلاح دانستید و با ایشان کار جنگ وقتال بیار استید گویا با اهل بیت ترک درستیز و آویز بودید ؛ و با اینحال و این نکوهیده افعال که از توظهور یافته هیچ چیز نزد من شگفت تر از آن نباشد که تو در طلب دوستی و مودت من باشی با اینکه اولاد پدر مرا بكشتى واينك خون من از شمشیر تو میچکد و تو یکی از آنان هستی که من باید خون خود از تو بخواهم ؛ انشاء الله تعالى خون من نزد توباطل وحق من

ص: 347

ترجمه جواب ابن عباس ازیزید

ج2

نزد تو عاطل نمی ماند و چنانکه در دنیا بخون من سبقت جستی در آخرت نمیجوئی و اگر در دنیا پیشی گرفتی همانا پیش از این پیغمبران و اولاد پیغمبران صلی الله علیه وآله وسلم را بکشتند و خدای خون ایشانرا بجست و خدای برای نصرت مظلومین و انتقام ستمکاران کافی است ، بهیچوجه در شگفتی و فرعنت وتكبر ومناعت مباش که امروز بما مظفر گردیدی چه نیز روزی بر تو پیروز خواهیم شد.

وهم در مکتوب خویش از وفای من و حقوق خودت باز نمودی ؛اگر این سخن همان است که گوئی و من با تو بیعت کرده ام و با تو بوفا رفته ام سوگند با خدای با تو و آنکس که پیش از تو بود بیعت نمودم لکن تو میدانی که من و فرزندان پدرم از تو بامر خلافت سزا وار تر هستیم ، لكن شما ای معشر قريش چندان با ما بمکابرت و مشاجرت بگذرانیدید تا ما را از مسند امارت و خلافت و حقوق خود برداشتید ؛ و خویشتن بیرون از ما در این امر چنگ در افکندید ، و منصب و مقام مارا غصب کردید پس دور باد آنکس که طالب ظلم و عدوان بود و دیوانگان را بر ما بگستاخی در افکند چنانکه ثمود و قوم لوط و اصحاب مدین از رحمت حضرت ذى المنن دور ماندند ، دانسته باش که اعجب اعاجیب که هیچ چیز بآن درجه شگفتی اندر نیست حمل نمودن تو است دختران عبد المطلب و اطفال صغار از فرزندان او را بسوی خودت در شام در حالت اسیری و گرفتاری تا مگر مردمان را باز نمائی که تو بر ما قاهر وفيروز شدی و اکنون برما منت میخواهی گذاشت ، وحال اینکه خدا یتعالی بوجود ما بر تو منت نهاده است کند با خدای اگر تو بامداد نمودی در حالتیکه خویشتن را از زخم و جراحت دست من ایمن دانستی؛ من امید وارم که خدایتعالی جراحت زبان مرا بر تو بزرگ فرماید و نقض و ابرام و پیچ و تاب مرا بر تو دشوار نماید؛ سوگند باخدای که من مأیوس نیستم که بعد از قتل نمودن تو فرزندان رسول خدای را از اینکه مأخوذ دارد باخذی الیم وشديد، وبیرونت برداز این سرای در آنحال که دستخوش ندامت و از آمرزش حضرت احدیت نومید باشی؛ که آنچند که توانی روز گار بتعيش بگذرانی؛ چه هر چند دیر تر بیائی عذاب و عقاب تو در حضرت خدای افزون شود ، چه بهر ساعت بر مصیبت خویش بیفزائی و در خور عذابی دیگرو

ص: 348

و نکالی برتر وعظیمتر گردی؛ والسلام على من اتبع الهدى.

معلوم باد که در آن هنگام که حضرت امام حسین علیه السلام از مدینه بیرون شدو راه

حجاز در سپرد این آیه مبارکه را تلاوت فرمود.

فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ

و اینکه ابن عباس در ضمن این مکتوب میگوید «فخرج خائفاً يترقب»اشارت باین مطلب است. و چون باین مکتوب بدقت بنگرید مراتب جلالت وشرافت وقوت قلب وحكمت ابن عباس معلوم شود .

مكتوب يزيد و دیگر در بحار الانوار مسطور است؛ که یزید بن معويه عليه بمحمد بن حنيفة اللعنه بمحمد بن الحنفیه که در این هنگام در مدینه طیبه جای داشت مکتوب نمود ؛ «أما بعد فانى اسئل الله لنا ولك عملا صالحاً يرضى به عنا فاني ما اعرف اليوم في بني هاشم رجلا هو ارجح منك حلماً و علماً ؛ ولا احضر فهماً وحكماً ، ولا أبعد من كل سفه ولا دنس وطيش ؛ و ليس من يتخلق بالخير تخلقاً ، و ينتحل بالفضل تنحلا ، كمن جبله الله على الخير جبلاً ، وقد عرفنا ذلك قديماً وحديثاً شاهداً و غائباً، غيراني قداحيت زيارتك ، والاخذ بالحظ من رؤيتك : فاذا نظرت في كتابي هذا فاقبل الى آمناً مطمئناً ، أرشدك الله أمرك ، وغفر لك ذنبك والسلام عليك ورحمة الله مات وبركاته »میگوید از حضرت احدیت عملی صالح و کرداری ستوده از بهر خویش و تو مسئلت می نمایم که موجب خوشنودی او گردد، همانا امروز در جماعت بنی هاشم هيچيك رادر حلم و علم و حضور مسائل و احکام شرعیه و دوری و بعد از هر گونه سفاهتو دناست(1)و تهورو طيش (2) با توبيك میزان ندیدم و از تو ارجح نیافتم ، چه این صفات پسندیده که در تو و دوری از اخلاق رذیله که خاص تو میباشد بجمله جبلی و طبیعی تو می باشد و دیگران بر خود بسته اند؛ و با تو همانند نتوانند بود، و ما این مخائل (3) حسنه وشيم ستوده از قدیم وجدید و در شهود و غیاب در تو شناخته ایم، اينك سخت بزيارت تو و

ص: 349


1- دناست : بلیدی در نسبت و فامیل .
2- طيش سبکی
3- مخائل - جمع مخیله : شيمه : خوى وجبلت

کامکاری از دیدارت مشتاقیم ، چون این مکتوب را از نظر بسپردى آمنا مطمئناً بجانب

ما را هسپار ، سلام و رحمت و برکات خدای بر تو باد.

چون این نامه بمحمد بن حنفیه رسید روی با فرزندان خود عبدالله و جعفر کرده در مسیر بجانب یزید مشورت کرد ، پسرش، عبدالله گفت ای پدر از خدای بپرهیز که جان خویشتن را در معرض هلاك درآوری چه من بیمناکم که ترا آن رسد که برادرت حسین علیه السلام را، و یزید را هیچ باکی نخواهد بود ، محمد بن حنفیه گفت ای پسرك من لاكن من از وی در خوف و بیم نیستم؛ جعفر گفت ای پدرهمانا یزید بسی ملاطفت با تو نموده، کمان ندارم كه با هيچيك از مردم قریش بنویسد «ارشدك الله امرك وغفر لك ذنبك ومن اميد که خدای قادر شراو را از توبر تا بد؛ محمد بن حنفیه گفت ای پسرك من توكل میبرم خداوندی جویم که آسمان باین عظمت را نگاه داشته است که بی حایل وستون برزمین فرود آید و کفی بالله و کیلا.

آمدن محمد بن آنگاه تجهیز سفر بدید و از مدینه بیرون شد و کوه و دشت نوشت تا در شام بمجلس یزید در آمد ؛ یزید برعایت اعزاز و اعظام حنیفه نزدیزید آنجناب بكوشيد ؛ و نزديك بخود بر تخت خود بنشانید ، و باروی گشاده و خوی آزاده از رنج راه زحمت سفر و مجاری حالات آنحضرت بپرسید ؛ و در شهادت حضرت سید الشهداء تسليت گفت و گفت خدای تعالی ما و تورا درمصیبت ابی عبدالله الحسین بن علی ماجور دارد ؛ سوگند با خدای اگر در این قضیه بر تو نقصی رسید مرا نیز منقصت افتاد و اگر ترا بدرد افکند مرا نیز دردناک ساخت واگر من خود باوی محاربت میورزیدم او را مقتول نمیکردم ، بلکه این قضیه و بلیت را از آن حضرت روی بر میتافتم ، اگر چند انگشتان و دیدگان خود را در این امر تباه میساختم ، و تمامت اينملك خويش را آنحضرت میداشتم و او را از این حادثه نجات میدادم، و اگر چه آنحضرت با برخی من ستم راند وقطع رحم من نمود و در حق من با من منازعت ورزيد ، لكن عبيدالله بن زیاد از رأی و اندیشه من در بارۀ آنحضرت عالم نگشت ؛ و در مقاتلت عجلت گرفت و او را شهید ساخت، اکنون استدراك مافات ممکن نیست و آنچه از دست رفته بدست

ص: 350

نه

مکالمه یزید ومحمدبن حنفیه

نیاید؛ و از این جمله گذشته ما را نیفتاده بود که در حفظ حقوق خویش بدنائت (1)و مماطلت(2) رویم؛ و هم برادرت را واجب نبود که در آن امریکه خدای ما را بدان اختصاص داده منازعت جويد ، و اکنون سخت بر من دشوار افتاده از آنچه بدورسید هم اید ون آنچه داری باز گوی ای ابو القاسم ، اینونت محمد بن علی آغاز سخن کرد و خدایرا حمد و ثنا گفت.

پس از آن فرمود سخنان ترا بشنیدم خداوند رحم تو و رحم حسین را وصل نماید و او را بثواب جمیل و بهشت دائم طویل برکت دهد ؛ و در جوار ملك جليل و پروردگار جمیل بر خور دار فرمايد ، و ما نيك بدانسته ایم که نقص ما نقص تو است و غم و شادی ما شادی و غم تو است، و گمان من چنان است که اگر تو خود با حسین مقابلت میجستی هر چه پسند یده تر و افضل بود اختیار میکردی ، و از کاریکه بسیار بدو نکوهیده بود اجتناب میورزیدی ، و هم اکنون خواهش من از تو این است که در بارۀ حسین علیه السلام چیزیکه مرا مکروه بیاید نگوئی چه او برادر من وشفيق من و پسر و پدر من است ؛ اگر چه تو گمان کنی که با توستم کرد و چنانکه میگوئی با تو دشمن بود یزید گفت از من جز سخن نيك و ياد نيكو نخواهی شنید لكن هم اکنون با من بیعت بایدت کرد؛ و آنچه وام برگردن داری بایدت باز نمود تا ادا نمایم؛ محمد حنفیه فرمود اما بیعت هما نا بیعت کردم اما آنچه از دیون من مذکور داشتی مرا دینی بر گردن نباشد؛ و خدایرا حمد و سپاس گذارم که چندان نعمتهای جزیل وبيكران او مرا فرو گرفته که از اقامت شکرش بر نتوانم آمد؛ این هنگام یزید روی با پسرش خالد کرد و گفت ای پسرك من همانا پسرعم تو ازلامت و فریبندگی وخديعت ونكوهش ودنائت و کذب دور است، و اگر جز او کسی دیگر از آنانکه میشناسی اینسخن میشنید میگفت فلان وفلان مبلغ قرض بر گردن دارم ، چه گرفتن اموال ما را غنیمت می دانند .

آنگاه روى بمحمد بن حنفیه کرد و گفت یا ابا القاسم با من بیعت کردی ،

ص: 351


1- دناء ت: بستی
2- مماطلت : کار را عقب انداختن

اعزازواحترام یزید محمد بن حنفیه را

ج2

فرمود آری یا امیرالمؤمنین؛ گفت همانا سیصد هزار در هم در حق تو فرمان کردم کسی را بفر تا مأخوذ دارد ، و نیز هر وقت از نزد ما اراده انصراف نمائی انشاء الله تعالی ترا صله دهیم، فرمود مرا حاجتی در اینمال نیست ، و بسبب آن نیامدم ؛ یزید گفت هیچ زیانی ندارد که مأخوذ داری و بهر کس که بخواهی از اهل بیت خود بازرسانی ؛ گفت یا امیرالمؤمنین قبول کردم راقم حروف میگوید از اینخبر معلوم گردید که جناب محمّد حنفیه بایزید بیعت نفرمود و بحرف بگذشت .

بالجمله زید پلید آن جناب را در یکی از منازل خاصه خود منزل داد و محمد بن حنفیه بهر بامداد و شامگاه بروی در آمدی تا چنان افتاد که در آن اوقات جماعتی از اهالی مدینه بریزید ملعون وفود نمودند و منذر بن زبیر و عبدالله بن عمر بن حفص بن مغيرة مخزومي وعبدالله بن حنظلة بن ابي عامر انصاری نیز با آنجماعت وافدین بودند، چنانکه از اینپیش اشارت رفت، و روزی چند نزد يزيد لعنة الله عليه بماندند ، و یزید هر یکی را پنجاه هزار درهم و منذر بن زبیر را صدهزار در هم جایزه داد ؛ و چون اشراف مدینه آهنگ مراجعت بمدینه کردند با محمد بن حنفیه نیز رخصت طلبید تا آنجماعت مراجعت نماید یزید رخصت داد و نیزدویست هزاردرهم بدو صله داد و هم از امتعه نفیسه (1)و بدیعه (2)آنچند بآن جناب تقدیم نمود که بهایش بیکصد هزار درهم به پیوست ، آنگاه با محمد بن حنفیه روی نمود و گفت: یا ابو القاسم همانا امروز در میان اهل بیت تو هیچ مردی را نمیشناسم که در مسائل حلال و حرام از تو دانا تر باشد ؛ سخت دوست میدارم که از من جدائی نجوئی و مرا بآنچه حظ من ورشد من در آنست امر بفرمائی ، کند با خدای دوست نمیدارم که از من مفارقت گیری گاهی که نکوهیدهاخلاق و افعال من باشی ، محمّد بن على علیه السلام فرمود اما آن کار و کردار که با حسین علیه السلام بجا آوردی همانا چیزی است که هرگز چارۀ آن در حیز امکان نیاید و تدارک آن در اینجهان و آنجهان صورت پذیر نباشد؛ کنایت از اینکه اگر اینسخنان از آن میرانی و این تدابیر و تزویر برای آن بکار می بندی ، که مگر در ازای خون پسر پیغمبر چاره

ص: 352


1- نفیس : خوب و مرغوب
2- بديع : بی نظیر و بی سابقه

ج2

مراجعت محمد بن حنیف بمدینه

بدست کنی ؛ که از عذاب اکبر و عقوبت حضرت داو رو خصومت پیغمبر و مذمت جاوید و ندامت ابد الآباد و شقاوت پیوسته بنیاد خاطر بآسایش و تن برامش سپاری؛ هر گز با ينطمع روز ،بشر ،میاور و در اینطلب شب بروز مسپار ، و تن به بلیات ابدی وعقوبات سرمدی و عذاب شدید و عقاب جاوید بسیار ؛ و اما اکنون همانا از آن زمان که من با تو ملاقات کرده ام تاکنون جز نیکی از تو ندیده ام و اگر خصلتی مکروه و صفتی مذموم نگران می شدم نیر وی سکوت نمی یافتم ؛ و ترا اگر چند نهی کردن نمی توانستم لكن بآنچه امر خدای و حق اوست بر تو آگاه میساختم چه خدا تعالى دانایانرا فرمانکرده؛ و با ایشان پیمان نهاده که علم خود را با مردمان روشن کند ، و ایشان را مکتوم ندارند ، و از مسائل و احکام شرعیه باز نمایند و مرا از تو جز خیر نرسیده است ، مگر اینکه نهی میکنم ترا از شرب این مسکر رجس و پلید و عمل شیطان مرید است ؛ و آنکس که والی امور عامه است و بر روی منا بر بررأس اشهاد او را خلیفه بخوانند چون دیگر کسان نیست یعنی ؛ بروی واجب تر است که ارتکاب او امر و اجتناب ازنواهی نمایند پس از خدای در خویشتن پرهیزو گناهان گذشته را تدارك كن .

چون یزید این سخنان بشنید بسیار مسرور گردید ؛ و گفت هر چه گفتی از تو پذیرنده ام و دوست همی دارم که از این پس در هر حاجت که تو را روی دهد با من مکتوب کنی و بقصور نروی ، محمّد بن على علیه السلام فرمود انشاء الله تعالی چنین کنم ، و بدان رویت باشم که نیکو باشد.

مراجعت ابن حنیفه بمدینه آنگاه بایزید و داع کرده بمدینه بازگردید و آن اموال را بتمامت در میان اهل بیت خویش و جماعت بنی هاشم و قریش از رجال ونساء و ذراری و موالی پراکنده ساخت . و از آنجماعت هیچکس بجای نماند جز اینکه از اینمال بهره بدو باز رسید ؛ و چون محمّد حنفیه اینکار بپای برد از مدینه طیبه بمکه معظمه شد و در بيت الحرام مجاورت جسته جز روزه و نماز و عبادت حضرت بی نیاز از وی مشاهدت نرفت راقم حروف گوید از این خبر معلوم شد که آمدن محمّد بن حنفیه نزد یزید قبل از وقعه

ص: 353

حره بوده است ؛ ونیز معلوم گردید که نصایح و مواعظ آنجناب در گوش یزید هیچ اثر نکرد ؛ چه اگر کرده بود وترك معاصى كبيره ومناهی کثیره گفته بود اشراف مدینه بعد از مراجعت بمدینه از مراتب فسق وفجور وكفر وشقاق او آن کلمات را بر زبان نمیراندند و او را معزول نمیساختند و اینکه محمد بن حنفیه با او فرمود : که در تو عیبی جز شرب وخمر نمی بینم برای این بود که این معصیت از سایر معاصی او برتر بود ؛ و محض اینکه در خلافت نقصانی وارد میکرد ممکن بود که در گوش او اثر کند و برای پیشرفت امور دنیویه متروك دارد و اثبات شییء نفى ما عدارا نکند . نکوهش عبدالله و دیگر علامه مجلسی علیه الرحمه در فتن و محن بحارالانوار عمر یزیدر او نمودن از کتاب دلائل الامة سند بسعيد بن المسیب میرساند که چون حسين بن على صلوات الله وسلامه عليهما بشرف شهادت فایز گردید او صحیفه را و از شهادت آنحضرت و بردنسر مبارك آنحضر ترانزد يزيد بشام وقتل هیجده تن از اهل بیت آنحضرت و پنجاه سه تن از شیعیان آنحضرت وقتل علی و پسرش را که طفل بود باتیر و اسیر کردن ذراری آنحضرت بمدینه پیوست زنهای پیغمبرصلی الله علیه واله وسلم در منزل ام سلمه رضی الله عنها بسوگواری بنشستند ، و در خانه های مهاجرین و انصار مجالس ماتم وسوگواری بر پای شده ، و ناله اهل مدینه از زمین بآسمان برخاست ، و شورش محشر نمایش گرفت ، عبدالله بن عمر بن الخطاب ناله کنان و فریاد زنان از سرای خویش بیرون شده لطمه بر چهره همیزد و گریبان چاک نمود و همی گفت ای معشر قريش وجماعت بنی هاشم و مهاجرین و انصار آیا سزاوار باشد که شمازنده باشید و بخورید و بیاشامید و بارسولخدای و ذریه واهل او اینگونه معاملت رود اکنون تا نبرد یزید جای قرار و آرامیدن نیست پس در همان شب از مدینه بیرو نشد و این اخبار وحشت آثار را بسوی یزید مینگاشتند ؛ و عبدالله بهر دسته از مردمان بر گذشتی زبان بلعن یزید بر گشودی و مردمان از جان و دل بسخنان او گوش نهادند و همیگفتند اينك عبدالله بن عمر خليفه رسولخدایی صلی الله علیه وآله وسلم است که منکر افعال یزید پلید و اطوار اهل بیت رسول مختار است و هر کس با وی

ص: 354

متابعت نکند از دین و اسلام بیرون است؛ و مردمان از یزید نفرت همی گرفتند ، و در

ممالك شام نیز آشوب برخاست ، و عبدالله با اینحال راه بسپرد تا با جماعتی بدر گاه

یزید ملعون فرا رسید؛ ویزید را از ورود عبدالله بدان هیئت و حالت خبر دادند ، یزید گفت جوش و خروشی است از جوش و خروشهای ابوعد یعنی عبدالله بن عمرو بزودی افاقه میجوید .

پس بفرمود تا او را بتنهائی بمجلس او در آوردند ؛ عبدالله باناله و فریاد وارد شد

الله و الدرسة و همی گفت یا امیر المؤمنن من بمجلس تو اندر نمیشوم و حال اینکه تو با اهل بیت محمّد صلی الله علیه وآله وسلم آن معاملت بپای بردی که اگر مردم ترك وروم قدرت یافتندی آنچه توروا شمردی نشمردندی ، و آنچه تو بجای آوردی نیاوردندی اکنون از این بساط بر خیز تا مسلمانان آنکس را که از تو سزاوار ترشمارند بنشانند .

چون عبدالله این سخنان بگفت یزید که چکیده مکر و نفاق وكفر وشقاق بود باوی آغاز مهر و عطوفت و دست اندازی و استهزا کرده ، او را در برکشید ، آنگاه گفت : ای ابو محمد چندی از این خشم و ستیز فرو کشیدن گیر ؛ و با سخنان من گوش دار و با آنچه از مکنون اسرار باتو راز گشایم هوش سیار ؛ وبادیده عقل بنگر و با گوش استماع بشنو، باز گو در بارۀ پدرت عمر بن الخطاب چگوئی و عقیدت چه داری ، آیا هادى و مهدی و خلیفه رسول الله و ناصر ومصاهر آنحضرت بودو خواهرت حفضه را بزنی بآ نحضرت داده بود؛ و آنکس بود که گفت خدایرا پوشیده عبادت نباید کرد ؛ یعنی باید اسلام آشکار و دین مبین روشن و استوار شود تا مردمان پروردگار قهار را آشکا را پرستش نمایند ؛ عبدالله عمر گفت : چنان بود که صفت کردی تو در باره او چگوئی»

یزید گفت آیا پدرت عمر امارت شام را با پدرم معویه باز گذاشت یا پدرم معويه پدرت را بخلافت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بر کشید ، عبدالله گفت پدرم حکومت شام را با پدرت تفویض نمود ؛ یزید گفت یا ابا محمد آیا بکار و کردار پدرت خوشنودی یا نباشی و بهر چه عهد و پیمان نهاده تمکین داری یا نداری ، گفت راضی هستم ؛ دیگر باره گفت آیا بپدرت رضا میدهی گفت آری اینوقت یزید ملعون دستی بدست عبدالله زدو گفت:

ص: 355

نامه عمر بن خطاب بمعویه

یا ابا محمّد بهای شو تا آن عهدنامه را قرائت نمائی .

پس عبدالله بایزید راه گرفت تا بیکی از خزاین یزید در آمدند یزید بفرمود تا صندوقی را بیاوردند و آن صندوق را بر گشودند در آنجا تابوتی مقفل ومختوم بدیدند و از آنجا طوماری لطیف در پارچه سیاه بیرون آورده ؛ یزید بر نشود و بعبدالله بنمود و گفت : یا ابا محمّد آیا این خط پدر تو نباشد گفت : آری سوگند باخدای و از دست یزید بگرفت و ببوسید ، یزید گفت این مکتوب را قرائت کن ؛ پس عبدالله آن عهدنامه طویل را که در این مقام حاجت بنگارش تمامت آن نیست قرائت نمود ، و این عهدنامه بتمامت از بدایت تا نهایت در آن کتاب مشروح است و این بعد از کلماتی چند است که با معویه باز مینماید که رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم را در حق تو و برادرت عتبه چنین و چنان بر زبان راند و فرمود لعن الله الراكب والقايد والسايق پدرت راكب و برادرت عتبة قايدو توسايق هستی که هر سه را ملعون فرموده و مادرت هندرا آكلة الأكباد لقب نهاد، و من بعد از آنحضرت کار را دیگرگون ساختم و خلافت را از خاندانش برتافتم و خرگاه مخالفت برافراشتم ، و همی امید وارم که شما معاشر بنی امیه میخهای طنابهایش باشید؛ و از این روی شمارا بر خلاف حکم آنحضرت امارت و حکومت دادم ؛ با اینکه میفرمود شجره ملعونه که در قرآن بروی نازل گشته شما جماعت بنی امیه هستید ؛ و از اینجا عداوت آنحضرت باشما معین گردید ، چنانکه این خصومت همیشه در میان بنی هاشم و بنی عبد شمس ثابت وكامن بود.

«انامع تذكيرى اياك يامعوية وشرحي لك ماقد شرحته، ناصح لك ، ومشفق عليك صدرك ؛ وقلة حلمك أن تعجل فيماو صيتك به ؛ ومكنتك منه؛ و عطنك وجرح

من شريعة محمّد صلی الله علیه وآله وسلم وامته ان تبدى . لهم مطالبة بطعن او شماتة بموت ، اورداً عليه فيما اتى به ، او استصغاراً لمااتی به فتكون من الهالكين ؛ فتخفض ما رفعت ؛ ولهدم ما بنيت ، واحذر كل الحذر حيث دخلت على محمد مسجده ومنبره ؛ وصدق محمدافى كل مااتي به و اورده ظاهراً ، واظهر التحرز والواقعة فى رعيت-ك واوسعهم حلم واعممهم بروائح العطايا وعليك باقامة الحدود فيهم وتضعيف الجناية منهم السمبا عمداً من مالك ورزقك ولا ترهم

ص: 356

ج2

غیظک

اعف

و

متن نامه عمر بن الخطاب بمعویه

انك تدع لله حقاً ولا تنقص فرضاً ولا تغير لمحمد سنة فتفسد علينا الامة بل خذهم من ما منهم واقتلهم بايديهم ؛ وأبدهم بسيوفهم وتطاولهم ولا تناجزهم ولن لهم ولا تبخل عليهم وافسح لهم فى مجلسك وشرفهم فى مقعدك ؛ وتوصل برئيسهم و اظهر البشر و البشاشة بل اكظم عنهم يحبوك ويطيعوك فما آمن علينا وعليك ثورة على و شبليه الحسن و الحسين فان امكنك فى عدة من الامة فبادر ،ولا تقنع بصغار الامور واقصد بعظيمها و احفظ وصيتى اليك و عهدى ؛ واخفه ولا تبده ؛ وامتثل امرى ونهيى ، وانهض بطاعتى ، واياك والخلاف على واسئلك طريق اسلافك ؛ واطلب بثارك ، واقتص آثارهم فقد اخرجت اليك بسري وجهري وشفعت هذا بقولى»

میگوید : ای معوبه همانا بآنچه ترا بخاطر آوردم و ترا از مجاری سلف تذکره نمودم همچنان ترا پند و اندرزگويم ، و سخت بیمناکم بر تو از اینکه میدان حلم و سکونت وسعت نیابد ؛ وسینه ات در تحمل شداید امور مجروح گردد ؛ و بردباریت در احتمال صوا در قلت پذیرد ، و در آنجمله که ترا نمودم و وصیت میکنم شتاب گیری ، و در آنچه ترا در امت محمد مکانت و حکومت دادم و در شریعت او حکمران ساختم نا پخته و خام روی ؛ یا در احکام شریعت سخنی از روی طعن زنی ، یا در موت آنحضرت شمانت کنی ، یا در احکام و قوانین او سخن کنی ورد نمائی ؛ یا از آنجمله چیزی را كوچك شمارى وبورطه هلاك و تباهی دچار شوی؛ و آنچه را من بتدبیر خود بر کشیده ام فرو نشانی ؛ و آنچه را بنیان نهاده ام ویران گردانی ؛ وسخت بپرهیز که در منبر و مسجد آنحضرت سخنی ناصواب و کرداری ناخجسته از تو جانب ظهور سپارد.

و نیز هر چه را که آنحضرت آورده ظاهراً تصدیق کن ، و نیز در ظاهر چنان بنمای که خود داری میکنی از اینکه در رعیت خویش چیزی بتازه عنوان کنی ؛ و دامنه حلم و برد باری را در میان ایشان وسیع و بر گشاده؛ وعموم برایا(1) را بروایح(2) عطايا خرسند گردان، و در اقامت حدود و پاداش جنایت مسامحت مکن تا در مال و رزق خویش آسوده مانی ؛ و چنان باش که کمان نبرند که در اجرای حدود الهی

ص: 357


1- برایا- جمع بریه خلق
2- روايح راحتيها

اطلاع عبدالله عمرازنامه پدرش بمعویه

ج

چیزی را فرو گذار مینمائی ؛ و با ایشان در خوی و خصال ملایم باش ، و در مجلس خویش با عراز و تکریم ایشان بکوش ؛ و آنچند که توانی رؤسای ایشان را بدست خود شان تباه کن ، و در روی ایشان با بشاشت و بشارت روزگار بسپار ، واگر خشمی از ایشان داری فرو خورو بعفو و اغماض بگذران تا ترا دوست باشند و مطیع گردند ؛ و از ثواب و جنبش علی و دو فرزندش حسن وحسین برخود و بر توایمن نیستم ، پس اگر جماعتی از امت با تو معاضدت کردند در کار ایشان غافل مباش ، و هرگز با مورصغیره و کارهای كوچك و مختصر قناعت مورز و آنچند که توانی آهنگ کارهای بزرگ نمای و این وصيت وعهد مراکه با تو نهادم محفوظ بدار و پوشیده گردان و آشکار مکن ، و در امتثال امر و نهی مسامحت مجوى ؛ وبطاعت من روزگار سپار، و از مخالفت من بپرهیز و بر طریقت اسلاف خويش سالك شو ، وخون خود بجوی و بآثار ایشان بیوی چه من پنهان و آشکار خویش را با تو در میان نهادم ؛ و نیز آنجمله را باین قول خود تائید نمودم و این شعر بخواند.

معاوى انَّ الْقَوْمِ جُلَّةً أُمُورَهُمْ * * * بِدَعْوَةٍ مِنْ عَمِّ البريه بِالْوَتْرِ

(1)

و این اشعار ده بیت است که در بحار الانوارمسطور است ؛ و در اینجا مقام نگارش نداشت چون عبدالله بن عمر این مکتوب قرائت کرد و از مضامینش مستحضر گردید بسوی یزید برخاست و گفت : یا امیرالمومنین سپاس میگذارم خدایرا که تو حسین و اولاد واتباع او را بکشتی و خون خویش بجستی سوگند باخدای آنچه پدرم با پدرت بنمود با من بنمود؛ و از این پس هر کس از امت محمدصلی الله علیه وآله وسلم از روی صدق و راستی رفتار کرد او را جایزه نیکو بده ؛ و با وی نیکی کن و او را مکرم باز گردان آنگاه عبدالله بن خندان از نزدیزید بیرون شد ، مردمان با وی گفتند یزید با تو چه گفت عبدالله گفت عمر چنان قولی صادق و سخنی راست باز گفت که من دوست میدارم که در این افعال که از وی ظاهر گردید با او شريك باشم ، و چون بمدینه مراجعت گرفت هر کس با او ملاقات

ص: 358


1- اى معوية مسلمانان کارشان بالا گرفته بدعوت و راهنمائی آنکه به تنهایی تمام مردم را در زیر لوای خویش در آورد

ج

اظهارعقیده عبدالله عمربعد از اطلاع نامه پدرش بمعویه

کرد همین جواب از وی بشنید و بروایتی یزیدیلید عهد نامه از عثمان بن عفان نیز بعبد الله بن عمر بنمود که از عهدنامه عمر غلیظ تر و افزونتر و بزرگتر بود ، وعبدالله چون بخواند برسر یزید بوسه نهاد و بر کردار او سپاس فرستاد و گفت: دانسته باش ای یزید که پدرم عمر این عهد و سرخویش را با من نمود چنانکه بایدرت معويه بنمود و مرا یقین باشد که بعد از این روز در امت محمد امید خیر نخواهد بود.

راقم حروف کوید در نقل این خبر برای ارتباط مطلب ناگزیر بودم ، و علامه مجلسی علیه الرحمه میفرماید: این روایت را بغیر از این سند نیافتم و راقم حروف را عقیدت بر آن میرود که این خبر از درجه اعتبار و صحت بیرون است ؛ اگرچه از دلایل حمیری نیز مفصلا منقول است چه اولا اینگونه مطالب که در حقیقت از همه چیز خارج است با کلمه بسمله در ابتدای صحیفه نمی سازد

و آنگهی عمر بن الخطاب با آن درجه احتیاط وحزم و رعایت مراتب شرعیه و

ها اللعبه اظهار تقوى واسلام والتزام خدمت حضرت رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم و دنیا داری و ریاست واله مطلقه که بعلت متابعت باحکام شریعت برای او موجود شد ، چگونه چنین مکاتبت از وی بروز مینماید که هر سطرش بر شطری از معالم (1)کفر و شقاق برهانی کافی است و نیز اگر عبدالله پسرش دارای این عهد بود. آن بترك دنیا گفتن و آن سینه یزید را بسهام (2)ملامت سفتن از چه بود لکن چنان مینماید که این خبر که درجلد بحارالانوار است بیرون از صحت نباشدچه یزید از راه برهان سخن گفته و ابن عمر را پاسخ رانده چنانکه از این پیش در ذیل وقایع عاشورا در همین کتاب مختصر اشارتي رفت در جلدعاش بحار مسطور است؛ که علامه میفرماید که بلادری روایت نموده است که چون حضرت امام حسین شهید گردید عبدالله بن عمر به یزید ملعون نامه کرد .

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتْ الْمُصِيبَةِ وَ حَدَثَ فِي الْإِسْلَامِ حَدَثَ عَظِيمُ وَ لَا يَوْمَ كَيَوْمِ الْحُسَيْنُ

ص: 359


1- معالم - جمع معلم : نشانه وعلامت
2- سهام - جمع سهم : تير

بس غریب در همانا رزیتی بزرگ روی داد ، و مصیبت عظیم گردید ، وواقعه اسلام روی نمود ، و نیست روزی مانند روز حسین یعنی همچنین روز تاکنون نیامده و تا

قیامت نمی آید ؛ یزید در پاسخ او نوشت

يَا أَحْمَقُ فانا جِئْنَا الَىَّ بُيُوتِ مِنْجَدَةِ وَ فُرُشٍ ممهدة وَ وسايد منضدة فقاتلنا عَنْهَا فَانٍ يَكُنِ الْحَقُّ لَنَا فَمَنْ حَقَّنَا قاتلنا وَ انَّ يَكُنِ الْحَقُّ لِغَيْرِ نانا بوك أَوَّلُ مَنْ سَنَّ هَذَا وابتزوا ستأثر بِالْحَقِّ عَلَى أَهْلِهِ

ای احمق نادان همانا ما وارد شدیم بخانهای آراسته و فرشهای گسترده و بالشهای برفراز يك ديگر بر نهاده و عمارات سلطنتی و زینتهای خسروانه چون خواستند در این جمله باما منازعت نمایند ما از در مقاتلت در آمدیم هم اکنون اگر حق باما بودو این قتال را از روی حق کرده ایم

پس این مقاتلت برای حفظ حقوق و آرزومندی حق بوده است و تورا و دیگران راحق ملامت و نکوهشی ،بما نرسد ، و اگر این جمله از دیگران بوده و مارا حقی نیست وحق با غیر ماست پس پدر تو اول کسی است که این سنت و این بنیان را اساس گذاشت وبجفا وغلبه استیلا یافت و خود را ذیحق شمرد و بر اهل حق فزونی و برتری جست و ساخت.

بالجمله از این خبر معلوم میشود که اینگونه محاورات و مکالمات از مانند یزید ممکن الوقوع است ؛ وگرنه چگونه تواند بود که عبدالله عمر بشام شود و یزید خون آشام را با آن نیروی سلطنت وقوت بشقاوت گوید: از این بساط برخیز تاهر کس را مسلمانان خواهند بنشانند ؛ و هم در این کلمات یزید طعنی بزرگ و کنایتی روشن تر تصریح با پیشینیان است و بآنچه گفته اند و باز نموده اند که ما قتل الحسين علیه السلام الا في يوم السقفيه ، تائید و تصریحی استوار نمودار آید.

ذكر وقعه حره(1) و قتل مردم مدینه طیبه بدست مسلم بن عقبه در سال شصت و سهم هجری

ص: 360


1- حره : موضعی است نزديك مدينه.

ج

وصیت معویه به پسرش یزید

چنانکه عبدالحمید بن عز الدین بن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه وابوالحسن

علی بن ابی الكرم معروف بعز الدین بن اثیر جزری در تاریخ الکامل ومسعودی در مروج الذهب و ابو محمد عبدالله بن اسعد یافعی در مرآة الجنان و ابولقاء كمال الدين محمد بن موسى دمیری در حیات الحيوان وتحرير و فاضل ملا محمد حسن قزوینی در ریاض الاحزان وابو العباس احمد بن یوسف دمشقی مشهور بقربانی در تاریخ موسوم باخبار الدول و آثار الاول و ابوالولید محمد بن الشحنه در تاریخ موسوم بروضة المناظر و محمد بن خاوندشاه در روضةالصفا وغياث الدين مدعو بخوانده امیر در حبیب السیر و همچنین دیگر مورخین آثار و ناقلین اخبار در کتب و تواریخ خود باین وقعه ها يله هر يك بنهج مخصوص و طریقتی خاص اشارت کرده حاصل مقصود و بیان مقصد چنین مینماید که معوية بن ابی سفیان چنانکه از این پیش نیز بدان اشارت شد، و نیز ابن ابی الحدید مسطور داشته.

آنهنگام که برای پسرش یزید ملعون روابط امر خلافت را استوار و شرایط کار سلطنت را برقرار نمود و از مردمان از بهرش بهر تدبیر که خود و اعوانش توانستند بیعت بگرفتند ؛ روزی با پسرش یزید زبان بوصیت برگشود و او را از هر کار و هر راه آگاه می نمود و از جمله گفت .

«انی لا اخاف عليك الاممن اوصيك بحفظ قرابته ورعاية حق رحمه من القلوب اليه والاهواء نحوه جانحة و الاعين اليه طامحة وهو الحسين بن على فاقسم له نصيباً من حلمك و اخصصه بقسط وافر من مالك و متعه بروح الحيوة وأبلغ له كلما احب في أيامك فاما من عداه فثلاثة وهم عبدالله عمر رجل قد وقذته العبادة فليس يريد الدنيا الا ان تجيئه طائعة لا يراق فيها مجحمة دم؛ وعبدالرحمن بن ابي بكر رجل هقل لا يحمل ثقلا لا يستطيع نهوضاً و ليس بذى همة ولاشرف ولا اعوان وعبدالله بن الزبير هو الذئب الماكر والثعلب الخائر فوجه اليك جدك وعزمك وفكرك ومكرك واصراف اليه سطوتك ، ولا تثق اليه في حال فانه كالثعلب راغ بالختل عند الارهاق والليث صال بالجرأة عند الاطلاق و اما ما بعد هولاء فانى قدوطات لك الامم وذللت لك اعناق المنابر ؛ وكفيتك من قرب منك ومن بعد عنك فكن للناس كما كان أبوك لهم ، يكونوا لك كما كانوا لابيك ».

ص: 361

وصایای معویه به پسرش یزید

ج2

معلوم باد که وصایای معویه باپسرش یزید مختلفة در کتب تواريخ و اخبار مسطور شده؛ چنانکه در همین کتاب مستطاب نیز بنهجی دیگر سمت نگارش یافت ، وهم باز نموده اند که نام بردن عبدالرحمن بن ابی بکر در اینوصیت بیرون از صحت است چه او پیش از موت معويه بمرد و ابن اثیر گوید که یزید در زمان مرگ پدرش معوية بمرد الا بعقیدت بعضی حاضر نبود؛ و معويه ضحاك بن قيس و مسلم بن عقبة المرى را احضار کرده ایشانرا بفرمود که اینر سالت را بیزید بگذارند ، و ممکن است که پاره از اینوصایا را بایزید نهاده باشند ، و بعضی را از جانب او بدو تبلیغ کرده باشند ؛ و این اختلاف که در نگارش وصیت معویه نموده اند ازینروی باشد .

بالجمله معویه با پسرش یزید وصیت میکند و میگوید : من بر توبيمناك نیستم ، و از کسی بر تو خاطر بوحشت و دهشت ندارم، مگر از آنکس که ترا وصیت و اندرزی نمایم بحفظ قرابت و رعایت حق رحم و او کسی است که دلها بحضرتش گرایان وهواها بسویش یازان ؛ و چشمها بدیدارش نگران است؛ و او حسین بن علی است ، و تو بایست باوی بحلم و بردباری باشی ؛ و از حلم خویش بهره بکار او بندی ، و از اموال خویش حظی وافرو بهره وافی بدو مخصوص گردانی ؛ و در صدد زبان جان نباشی و هر چه در ایام کامکاری خویش نیکوخوانی بدو باز ،رسانی و بیرون از حسین سه تن دیگر هستند، و ایشان عبدالله پسر عمر است و او مردی است که عبادت و مراقبت به پرستش حضرت احدیت او را از کارهای دنیا و کوشش امور دنیویه نزار و سست ساخته ، و چنان خواهد که دنیا بی زحمت و کلفت و ریختن خونی اگر چند بمقدار محجمه باشد بدو نصیب گردد ؛ ودیگر عبدالرحمن بن ابی بکر میباشد و او مردی است تنبل و بی هنر مانند شتر مرغ است؛ که حمل انقال نتواند و استطاعت کشش و کوشش و نهوض و جنبش ندارد ؛ و هم دارای همت رفیع و شرف منيع ، واعوان و انصار روز میدان و جنگ عدوان و حصول مقصود ووصول بمطلب نیست.

اما عبدالله بن زبیر که از اینجمله است؛ همانا چون كرك مكار درنده و روباه فریبنده است، هرچه توانی عقل و تدبیر و فکر و مکر خویش را در دفع او بکار بر و بجد و جهد بقلع و قمعش عزیمت بربند ؛ و او را از سطوت وصولت خویش آسوده مگذار ، و بعهد و

ص: 362

ج2

وصایای معویه به پسرش یزید

پیمان او وثوق ؛ مجوى و براه صدق وصفا باوی میوی ، چه او مانند روباهی حیلت باز است گاهی که بر وی دشوار و بدام تباهی گرفتار شود بمکرو فریب خویشتن را رها کندوچون رها گردید مانند شیری پر آهنك وضرغام تيز چنك حمله آورد و دمار از روز گار برآورد و بعد از این جماعت دیگر در کار سلطنت تو دربیم و وحشت نیستم ، چه مردان روز گار را باطاعت تو در آوردم ، وبساط امارت را برای تو بگستردم؛ و در اعناق منابر آفاق نام ترا بلند ساختم و نزديك ودور را با تويك دل ويكزبان و مطیع فرمان آوردم پس تو با مردمان آنرفتار کن که پدرت با ایشان بکار بست ، تا ایشان با تو چنان باشند که با پدرت بودند بالجمله چون بنظر دانش در این وصیت و دیگر وصایای معویه بنگرند بدانند که معویه خود پسرش یزید را از چگونگی حال ایشان داناو بر تباهی ایشان مستبدو توانا ساخت ؛ چه با یزید باز نمود که مدعی امر سلطنت از تمامت مردم جز ایشان نیستند وهم باز نمود که از میانه ایشان حضرت امام حسین علیه السلام را مطاعيتي خاص و مطبوعيتي بزرك و خاطر بهوایش گلشن و چشمها بجمالش روشن است؛ و تو با این خصال نکوهیده مقامات فسق و فجور معلوم است با وجود او دارای هیچ بهره و نصیبۀ نخواهی بود ، چه منکه پدر تو هستم چون مانند تو باین امور نا شایسته شناخته نشده ام ، و نیز بمکر و خديعت و نمایش حلم وجود معروف شده ام ؛و روز کار در از بپای برده ام ؛ و مردمانرا از دیر باز حکومت رانده ام .

باری با وجود مانند حسین علیه السلام بنهجی غیر مستقیم روزگار میسپارم لکن تو با این اوصاف نا خجسته هرگز نتوانی با وجود او یکساعت بامارت و سلطنت بگذرانی ؛ چنانکه معویه نیز در آغاز کار با حضرت حسن مجتبی صلوات الله علیه همین معاملت بپای برد ، و آنحضرت را بهر تدبیر که توانست شهید ساخت ، چه هنوز خود را مستغنی از شهادت آنحضرت نمیدانست ؛ و هنوز دارای آنگونه مطاعیّت نمی شمرد چنانکه از اینشعر یزید که در هنگام آوردن سر مبارک امام حسین علیه السلام را در مجلس در ضمن دیگر اشعار تمثل جسته بصراحت وصیت معویه را در قتل آنحضرت باز می نماید

ص: 363

ج2

سر ثافتن عبدالله بن حنظله از بیعت با یزید

وَ كَذَاكَ الشِّيحَ اوصانى بِهِ * * * فَاتَّبَعْتَ الشَّيْخُ فِيمَا قَدْ شُغْلُ

(1)

واگر معويه بسبب آن نكراء ونفاق گاهی حفظ ظاهر می نموده و در احتراز از

یزید از مبادرت در خون آنحضرت سخنی میرانده، محض انجام مقصود خود بوده است و البته در باطن برخلاف آن توصیه می نهاده است .

لا جرم یزید چون برسریر وهمی کوشش نمود تا از آن مهم فراغت یافت ، و چون ابن زبیر نیز از باطن او با خبر بود ، و میدانست که بعد از شهادت آنحضرت نوبت تباهی اوست ، ازین روی علاج واقعه را قبل از وقوع واجب دانست ؛ و بدست آویز شهادت حضرت امام حسین علیه السلام بمخالفت یزید زبان بر گشود و مثالب (2)او را باز نمود ؛ و اگر برجان خویش ایمن بود و میدانست که او نیز دچار این بلیت نخواهد گردید چگونه با آنحالت استیلا و تجبر وتنمر(3)و سفاکی و بی باکی یزید عنید باب مخالفت میکوبید ؛ یا بآرزوی خلافت میخوابیدهمه از روی بیم جان و ویرانی خاندان خودش بود.

بالجمله بمقصود خویش بازشویم چون عبدالله بن حنظله سر از بیعت یزید بر تافت و چنانکه اشارت شد مردمان در خلع یزید با او بیعت کردند ابن زبیر در خلال آن حال بیعت یزید را از گردن بیفکند و مردمان را به بیعت خویش بخواند.

و بروایت ابن ابی الحدید این اخبار به یزید پیوست و مخالفت آنجماعت را بدانست آن شب را بپای نبرد تا گاهی که جیش الحره که بیست هزار تن بشمار میرفتند تجهیز نمود ، و آن شب را تا پایان جلوس کرد و چراغها در حضورش بر افروختند ، و جامه های زرد بر تن داشت ، و لشگریان را در همان دل شب بروی عرض همی دادند و چون شب بکران پیوست از سرای خویش بیرون آمد و آن لشگر را آراسته و آن تعبیه را نگران شد این شعر بخواند.

ص: 364


1- این طور بزرك سفارش نموده پس در آنچه که از من سوال و خواهش نموده بود متابعت کردم
2- مثالب - جمع مثبله : عیب و نقص
3- تنمر : يلنك طبيعي

ابْلُغْ ابابكر إِذَا الْجَيْشِ انبزی * * * وَ أَخَذَ الْقَوْمُ عَلَى وادى الْقُرَى

عشرين أَلْفاً بَيْنَ كَهْلُ وَ فَتَى * * * أَجْمَعَ سَكْرَانَ مِنَ الْقَوْمِ تَرَى

أَمْ جَمَعَ لَيْثٍ دُونَهُ لیث الثَّرَى

معلوم باد که ابن زبیر را ابوبکر و بروایتی ابوبکیر کنیت است ؛ و هم او را ابوخبیب کنیت بوده ؛ و خبیب از سایر فرزندان او سالخورده تر و مهین تر بود ، ویزید را چنانکه در مروج الذهب مسطور است سكران الخمیر میخواندند از پنروی یزید پلید در این اوزا بکنیت مخاطب داشته و باز نموده است که من بیست هزار تن لشکر در حالت سکر برای جنك تو فراهم کردم؛ بلکه چون شیر بیشه شجاعت ونهنك درياى جلادت هستم و از این شعر معلوم میشود که آن سپاه بیست هزار تن بوده اند لکن در بعضی تواریخ ده هزار نفر و در بعضی دیگر دوازده هزار نفر شمرده اند و این شعر را بصورتی دیگر مسطور داشتهاند چنانکه بعون الله تعالى مذكور آید .

درحیات الحیوان واخبار الدول و روضة الناظر ؛ وبعضى کتب دیگر مذکور داشت که چون اهل تهامه و حجاز با ابن زبیر بیعت کردند و یزید آگاه شد ده هزار تن مردم سپاهی فراهم کرده ، حصین بن نمیر سکونی وروح بن زنباع جذامی را بسرداری سپاه مقرر نمود ، وامیر الامرائى و سپهداری این جمله را با مسلم بن عقبة المری گذاشت

مسعودی گوید در سال شصت و سیم هجری و بروایت صاحب حبیب السیر در روز اول محرم اینسال مردم مدینه عامل خود عثمان بن محمد بن ابی سفیانرا که از جانب یزید در مدینه حکمران بود با مروان بن الحكم وسایر بنی امیه از شهر بیرون کردند و اینحال در آنحال بود که ابن زبیر به تنسك (1)وتاله ميرفت ؛ و مردمانرا بخویش مشغول میداشت و چون بنی امیه را از شهر اخراج کردند مروان نيك شادان شد ؛ چه بیم همی داشت که او را مقبوض دارند و با بن زبیر روانه کنند.

لاجرم گروه بنی امیه یکپاره جانب شام و پیشگاه یزید سپرده او را از مخالفت

ص: 365


1- تنك وقاله : خودرا بصورت عبادت کنندگان و خدا پرستان در آوردن

بیرون کردن اهل مدینه عامل خود را

ج2

مردم مدینه و خصومت ابن زبیر بازهمی نمودند . مسعودی میگوید : بعضی گفته اند که چون آن لشگر پرخاشکر را یزید ملعون انجمن ساخت و بر او عرض کردند آن چند شعر مذکور را چنانکه اشارت رفت جزيك مصراع که دلالت بر بیست هزار تن داشت بخواند و بابن زبیر مکتوب نمود .

ادْعُ الهك فِي السَّمَاءِ فَانَّنِي * * * أَدْعُو عَلَيْكَ رِجَالٍ عك واشعر

كَيْفَ النَّجَاةِ الَىَّ حَبِيبٍ مِنْهُمْ * * * فَاخْتَرْ لِنَفْسِكَ قَتَلَ أَىُّ الْعَسْكَرُ (1)

و در این شعر از کفر باطن و شقاق کامن خویش پرده بر گرفت، و خویشتن را از حضرت ذى المنن مستغنی شمرد ، بلکه با خداوند قاهر بطغیان و سرکشی سخن کرد ؛ لعنة الله عليه ابد الابدين ودهر الداهرين.

بالجمله چون اهل مدینه عامل خود را از مدینه اخراج کردند بنی امیه را که جمعی کثیر بودند از بیم آنکه مبادا فتنه از ایشان نمایان شود در سرای مروان بن الحكم ساختند و چون خبر جنبش سپاه شام گوش زد عبدالله بن حنظله و مردم مدینه شد در باب قتلو ابقاء بنی امیه که در سرای مروان بزندان بودند سخن راندند و گفتند: چون این لشکر از شام برسد البته اینجماعت نیز بایشان همچنان گردند و ایشان را از راه و چاه و اسرار و اخبار ما با خبر گردانند ؛ و کار بر ما دشوار و بلیت استوار گردد، بهتر این است که ایشان را از تیغ بگذرانیم و از گزند ایشان آسوده مانیم بعضی دیگر گفتند کار این و کردار از شریعت عقل دور و از راه دانش مهجور چه این جماعت از زعمای (2) بنی امیه و اقربای (3)یزید هستند و اگر بقتل رسند فتنه عظیم برپای شود ؛ ويزيد بنفس منحوس خويش و ابن زیاد بالشگری وسپاهی بی

ص: 366


1- بخوان خدایت را در آسمان، من هم برای تو میفرستم مردانی را که از طایفه عكاز طايبه اشعر هستند، و چگونه ممکن است نجات یافتن و پناه بردن از دست آنها بسوی دوست ورفيق ، پس برای خویش کشتن هر يك از آن دو لشگر را انتخاب کن
2- زعماء - جمع زعيم : آقا و بزرك
3- اقربا ۔ جمع قريب : نزديك

ج2

قسم دادن اهل مدینه بنی امیه را که در زندانمروان بودند

پایان باین سامان شتاب گیرد و ما را نیروی مقاومت نماند و جملگی در ورطه هلاك و دمار دچار شویم عاقبت آراء بر آن اتفاق گرفت که بنی امیه را سوگند دهند و پیمانی

استواربپای آورند که با مردم مدینه نایره قتال اشتعال ندهند ،و شامیان را بشمشیر

وتدبير معاونت نکنند؛ نه یار اهل مدینه باشند نه انصار مردم شامپس ایشان را بتمامت سوگند داده ازشهر بیرون کردند ، و از میانه عبدالملك بن مروان که جوانی نورسید بود از خوردن سوگند معاف افتاد؛ و گروه بنی امیه درآن هنگام که بزندان بودنده یکسره بسوی یزید استغاثت میبردند و از روزگار خویش زبان بشکایت میگشودند

ابن اثیر میگوید در ابتدای سال شصت و سیم وقعه حره روی داد و جماعت بنی امیه که هزارتن بشمار میرفتند بعد از بیعت مردم مدینه با عبدالله بن حنظله در سرای مروان بدر بندان در افتادند و مکتوبی از در بیچارگی و آوارگی و استغاثت واستعانت بسوی یزید برنگاشتند ، فرستاده ایشان مکتوب آنجماعت را نزد یزید بیاورد و این هنگام یزید بر فراز تخت بنشسته و هر دو پایش را در طشتی که آب در آن بود در آورده تا ازالم نفرس (1)که او را بود افاقه گیرد؛ چون آن نامه پر هنگامه را قرائت نمود باین شعر تمثل جست

لَقَدْ بَدَّلُوا الْحُلُمَ الَّذِي فِي سجيني * * * فبدلت قومى غاظة بليان

(2)آنگاه بارسول گفت آیا بنی امیه هزار تن نبودند گفت : سوگند باخدای هزار تن بلکه بیشتر بودند ، یزید گفت : اینجماعت با این عدت (3)وعدت (4)آن استطاعت و قدرت نداشتند که یکسانت از روز را با اهل مدینه بمدافعت و مقاتلات روند ؛ و اين ذات و ننگ را برخود هموار نکنند

ص: 367


1- نقرس ورم و دردی است که در مفاصل قدمها و انگشتان پاها پیدا میشود .
2- بطور حتم و مسلم این مردم حلم و بردباری که در خوی و طبیعت من بود دگرگون نمودند پس من هم ملایمت قوم و طایفه خویش را تبدیل بغلظت و خشونت نمودم.
3- عدت : جمعیت و نفرات.
4- عدت : اسباب و وسائل جنك .

پیام یزید بعبیدالله زیاد برای سرکوبی اهل مدینه

ج

پس بعمرو بن سعید اشدق اموی پیام کرد که این نامه را بخوان و با جماعتی از ابطال (1)رجال بقتال مردم مدینه راه بسپار عمر و گفت من کار بلادو امور عباد را برای تو مضبوط و منظم ساختم و آنخدمت که در استطاعت داشتم بجای آوردم لکن در این محاربت ناچار خون اشراف قریش ریخته میشود و من دوست نمیدارم که متولی این مهم خطیر گردم، ملتمس و مسئول این است که استعفای مرا مقبول داری ؛ چون یزید این حال بدید کسی را بعبیدالله بن زیاد فرستاد که بدفع اهل مدینه و محاصره ابن زبیر در مکه روی نهد ؛ ابن زیاد گفت؟ سوگند با خدای من بخوشنودی این فاسق قتل پسر پیغمبر وجنك كعبه را توامان نكنم و ببهانه رنجوری از قبول آنخدمت معذرت جست چون یزید ملعون از ابن زیاد نیز مایوس گردید بسوی مسلم بن عقبة المری که مردمان مدینه بسبب اسراف آن ملعون در خونریزی مسرف و مجرمش خواندند فرستاد ؛ و او را از آن داستان خبر داد ، و آن ملعون در اینحال فرتوتی کهنسال و زالی زشت خصال ورنجور بود با فرستاده یزید گفت: آیا بنوامیه هزار تن نبودند گفت بودند گفت آیا آن توانائی نداشتند که ساعتی از نهار با مردم مدینه پیکار کنند و این ننگ و عار را تا پایان روزگار برخود خریدار نگردند همانا این مردم بی غیرت و کفایت و حمیت و استطاعت در خور یاری و نصرت نیستند و همه خوار و خفيف وزاروضعیف باشند .

آنگاه نزد یزید شد و گفت : ای امیرالمؤمنین ایشانرا بخویش گذار تا خویشتن در مجادلت دشمنان خویش بکوشند و ترا پدید آید که مطیع و منقاد اوامر و نواهی تو کیست ؛ يزيد گفت : ويحك بعد از ایشان خیر و خوشی در زندگانی نیست ؛ با مردم

جنگجوی و کند آوران کینه پوی بآنجماعت بیوی ؛ و براین افزون سخن مگوی :

بعضی گفته اند : که معاوية بن ابی سفیان روزی با پسرش یزید گفت : ای فرزند

بعضی تورا با اهل مدینه روزی و روزگاری خواهد افتاد؛ اگر با تو بمخالفت و مجادلت رفتند مسلم بن عقبه را بهدم و قتل آنجماعت مامور گردان چه حالت متابعت ودولتخواهی او را ازین پیش دانسته بالجمله چون مخالفت اهل مدینه بظهور پیوست یزید ملعون

ص: 368


1- ابطال - جمع بطل : مرد شجاع و دلیر.

یزید ملعون بأن خبيث مطرود فرمان کرد تا ساخته حرب مردم مدینه آید؛ مسلم لشگریان را منادی کرد تا ساخته سفر حجاز شوند ، وهريك يكصد دينار معونه و عطایای خویش را ماخوذ دارند؛ و دوازده هزار تن مهیای سفر شدند ، ویزید از برای عرض (1)سپاه بیرونشد ؛ و اینهنگام شمشیری حمایل کرده کمان عربی بردوش

داشت و اینشعر بخواند .

ابْلُغْ أَبَا بَكْرٍ اذا اليل سَرَّى * * * وَهَبَتْ الْقَوْمُ عَلَى وَادِي الْقُرَى

اجْمَعْ سَكْرَانَ مِنَ الْقَوْمِ تَرَى * * * أَمْ جَمَعَ يَقْظَانَ نَفَى عَنْهُ الْكِرَى

يَا عَجَباً مِنْ مُلْحِدُ يَا عَجَباً * * * مُخادِع بِالدَّيْنِ يَعْفُو بَا لمرى

و این اشعار ازین پیش بوجهی دیگر مسطور شد مع الحديث سپاه بسرداری مسلم حرکت سپاه شام و کتنه خواه جانب راه گرفتند و یزید روی بمسلم کرد و گفت مسلم بجانب مدینه تو رنجور و کهن روزگاری ، اگر رنجوری بر تو استیلا یافت ونیروی قتال وجدال از تو برفت یا حادثه برای تو روی داد حصين بن نمیر سکونی را که با توراه سپارا ست نایب مناب خود بگردان و پیکار عدوان را بد و گذار ؛ و از جانب حرة بمدينه شوو؛ چون بآنجا پیوستی تاسه روز یاسه مره مردم مدینه باطاعت و تسلیم گرفتند از گزند و حرب ایشان برکنار شو ؛ و اگر نه بازار پیکار را گرم ساز ، و چون بر آنجماعت مستولی شدی تا سه روز ایشان را نهب (2)وقتل فرو گیر، و جمله آنچه در مدینه است از مال یا دابة يا سلاح باطعام از آن اشگریان باشد ، و در مراتب قتل و غارت چندانکه استطاعت داری اسراف (3)کن و هیچ دقیقه از دایق خونریزی و آشوب انگیزی را فرو گذار مکن .

درحیات الحيوان مسطور است که یزید در باب مدینه و اهل اینگونه وصیت کرد

با اینکه از رسو لخدای صلی اللهد علیه وآله وسلم مرویست که فرمود :

ص: 369


1- عرض سیاه : سان اشكر
2- نهب : غارت کردن
3- اسراف : زیاده روی و تجاوز از حد

سفارش یزید بمسلم درحق علی بن الحسین (ع)

ج2

مِنْ أَبَاحَ حرمى فَقَدْ حَلَّ عَلَيْهِ غضبی (1)

آنگاه یزید بمسلم گفت: که چون سه روز در مدینه بقتل و غارت بگذرانیدی دست زایشان بازدار و در کار علی بن الحسین علیه السلام نگران باش ، واز وی دست بازگیرو در کار او به نیکی و خوبی وصیت کن و در تبجیل(2) و تکریم و تعظیم او چنانکه درخور شان و مقام اوست قصور مکن چه آنحضرت در اینقضیه با مردان موافقت نکرد، چه مرا رسید که مردم مدینه در مبدع طغیان خود آغاز مخالفت با من بد و روی آوردند ، و آنحضرت را بخلافت دعوت کردند تا باوی بیعت نمایند از ایشان نپذیرفت ؛ و چون اصرار و ابرام خلق زیاد شد از مدینه بیکی از ضیاع (3)خود برفت و در آنجا بسلامت وعافیت مشغول عبادت گشت ؛ و کاری بس نیکو کرد ، زیرا که .

الْمُؤْمِنَ لَا يُلْسَعُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَيْنِ

(4)

دراینمدت مکتوب وی بمن میرسید ، و نیز چنان بود که در آن هنگام که مدینه آشفته شد وعامل يزيد وجماعت بنی امیه را از مدینه اخراج کردند مروان بن الحکم از عبدالله بن عمر خواستار شد که اهل و عیال خویش را در سرای او و پناه او پنهان کند ابن عمر نپذیرفت ، پس در خدمت على بن الحسين التماس نمود که مرا حرمی است همیخواهم در پناه کرم و صیانت حرم تو محفوظ مانند فرمود: چنانکن ؛ آنگاه مروان زوجه خویش را که عایشه دختر عثمان بن عفان بود با دیگر اهل و عیال خویشرا بسرای آنحضرت فرستاد، و امام علیه السلام حرم خود و حرم مروانرا بضيعه خود که ينبع نامداشت در اهل آورد و بعضی گفته اند که حرم مروان را باتفاق پسر خود عبدالله بن على بسوى طایف روان فرمود و چون عبدالملك بن مروان بشنید که یزید ملعون جمعی بزرگ از

ص: 370


1- هر کس احترام حرم مرا که مدینه طیبه باشد از بین ببرد مورد غضب من واقع خواهد شد
2- تبجيل : بزرك شمردن .
3- ضياع - جمع ضيعه : زراعت و باغ
4- مؤمن از يك سوراخ جانور دو بار گزیده نمیشود کنایت از اینکه پس از کشته شدن پدرو برادرانش دیگر با من مبارزه نمیکند).

ج

ورودمسلم بن عقبه با لشکرشام بمدینه طیبه

سپاهیان را بمدینه فرستاد گفت :

لَيْتَ السَّمَاءِ وَقَعْتُ عَلَى الارض

کاش آسمان زمین را در نوشتی و اینسخن را بسبب اعظام اینو اقعه و خطر این داهیه (1)گفت اما پسر مروان ندانست که آنملعون مطرود بهمین کار وقتل پسر رسول مختار اکتفا نکند ؛ و کارهای دیگر نیز از وی صادر شود ؛ و نیز نمیدانست که خودش نیز روزی بر مسند خلافت جای خواهد کرد و بسبب حب دنیا و سلطنت حجاج خبیث را بدفع ابن زبیر میفرستد تا مکه معظمه را حصار دهد ، وحرم پروردگار قهار را بسنگباران در سپارد، و ابن زبیر را در همان حرم محترم خون بریزد ؛ و هیچ از هتاكى وفتاکی فروگذار نکند.

بالجمله برشته داستان مسلم بن عقبه و روایت ابن اثیر بازشویم ، چون خبر جنبش مسلم و سپاه شام بمردم مدینه پیوست آشوب برخاست و فتنه عظیم گشت و غوغا بلندشد ، و در محاصره مردم بنی امیه که در سرای مروان محصور بودند بکوشیدند ، و گفتند : سو کند با خدای از شمادست نکشیم تا جمله را از این حصار فرو بکشیم و همه را بکشیم یا آنکه با ما پیمان مؤکد را بایمان (2)مغلظ استوار دارید که برای ما اسباب حدوث حادثه یا نزول غايله نشوید ؛ و با سپاه شام یارو معین نگردید ؛ و ایشان را بر اسرار و اخبار و ناموس وعورت ماخبر ندهید ، و بهیچ چیز مدد نکنید تا از شما دست باز داریم و از این شهر بیرون کنیم ، پس بنی امیه بآنمردم بدینگونه عهد و میثاق بربستند و از شهر مدینه طیبه بیرونشدند و از جمله تدابیر اهل مدینه این بود که در هر آبگاهی که در میان ایشان و اهل شام بود مشگی از قطران بکار برده بودند ، لیکن چنان اتفاق افتاد که لشکر شام را قطرات سحاب ورشحات غمام (3)حاجتمند نداشت كه يك دلو آب بر گیرند تا گاهی که وارد مدینه شدند و از آنطرف چون بنی امیه را مردم مدینه از

ص: 371


1- داهيه : مصيبت بزرك .
2- ایمان - جمع يمين : قسم .
3- غمام : ابر سفید.

شهر بیرون کردند و همچنان راه بسپردند ؛ و با ثقال و احمال خویش برفتند تا دروادی القرى با مسلم وسپاه شام ملاقات کردند ، و اینخبر مخالف آنخبری است که مروان بن الحكم و جماعت بنی امیه در آشوب مدینه نزد یزید شدند و او را از کماهی ام---ور مدینه آگاهی دادند، مگر اینکه یزید را بمر اسلات و مکاتیب خویش مستحضر میساخته اند.

مشاورت بالجمله عقبة چون آنجماعت را بدید از نخست عمرو بن عثمان مسلم بن عقبة بن عفان را بخواند ؛ و گفت مرا بازگوی از عقب چه داری با عبد الملك بن و بآنچه دانی و علم داری با من اشارت کن، گفت من راه سخن کردن مروان ندارم ، چه اهل مدینه باما عهد و پیمان محکم ساختند که در هیچ کار و کردار شما را دلیل ومعين وناصر ويار نشویم ؛ مسلم او را از پیش براند ، و گفت : سوکند باخدای اگر نه آن بود که پدرت عثمان است سر از تنت بر گرفته ؛ کند. با خدای بجز تو هيچيك از مردم قریش را معذور ندارم، پس عمرو بن عثمان سو باصحاب خویش بازشد و آن خبر بازراند ، و مروان با پسرش عبدالملك گفت : تو پیش از من نزد مسلم شو شاید بسخن تو از من مستغنی شود.

و از این خبر میرسد که عبدالملک نیز با پدرش بوده است، لکن بعضی دیگر نوشته اند که بنی امیه بمسلم گفتند که مردم مدینه ما را سوگند داده اند و نتوانیم مخالفت كند كنيم ؛ لكن عبدالملك بن مروان را از این عهد و پیمان معاف داشته اند ، و هم اکنون در مدینه است ؛ او را بخوان و باوی مشورت کن تا در آنچه رشد و صلاح تو در آنست با تو سخن مسلم گفت عبدالملك بن مروان جوانی نورسید و بی تجربه و سرد و گرم جهان نچشیده و از کید و فریب کیهان خبر نایافته و شداید حوادث را بردوش نکشیده و از جنگ گردان و نبرد مردان بی دانش است چگونه در چنین مهمی خطير برأى وتدبير او اتكال جویم ؛ و باندیشه و خیال او دنبال روم ، آنجماعت گفتند اگر چه عبد الملك بر حسب سن جوانی از جوانان و نو نهالی از نو نهالان است، لکن در روز گار جوانان دانش پیران و خردمندان و

ص: 372

گفتن عبدالملک دستورات ورموزات جنگی را بمسلم

پس استعدادی در نهایت کمال و سداد دارد، و از امور با خبر است ، مسلم جاسوسی بفرستاد و عبدالملك را حاضر ساخت و با او خلوت کرد ؛ و در آن امر سخن بمشورت راند ؛ عبدالملك گفت : چون در حوالی مدینه رسیدی سپاه خویش را در نخیله فرود آر تا در سایه اشجار آسایش گیرند و از خرما رامش جویند ؛ وهم آن درختان برای ایشان مانند حصاری (1)باشد ، و از فلان موضع علوفه وما يحتاج خود را فراهم کن ، و راه خویش را جانب حره که نام موضعی است در مدینه بیفکن ؛ واهل مدینه را از جانب يسار انداز ، و چون لشگریانت را از تعب سفر و رنج راه آسایش پدید گردید و آغاز مقاتلت نمودید از جهة حره و شرقی مدینه روی بقتال گذار و چنان کن که این محاربت بوقت با مداد تا چاشتگاه باشد ؛ چه چون چنین کنی آفتاب از پس سر تو و سپاه افتد و از تابش آفتاب بتابش و تاب نیفتند ، لكن اهل مدینه را آفتاب برروی بتابد ؛ ورنجه دارد ؛ و نیز برق ولمعان کلاه خود و سنانهای نیزه و زره و شمشیر شما آنچه ایشانرا در نظر جای گیر شود شمارا از ایشان نشود ، لاجرم دیده ایشانرا البغل خیره و قلوب ایشانرا در فزع و بیم اندازد ؛ و از پس اینجمله از خدای استعانت جوى وبقتال وجدال بیوی.

بالجمله عبدالملک چندان با وی راه و چاه بنمود و از رموز محاربت خبر داد که مسلم در دانش و عقل اوخيره بماند ؛ و گفت : «لله ابوك (2)که چون تو فرزندی پدید آورد؛ آنگاه مروان بر مسلم در آمد ،مسلم گفت : آنچه دانی بگوی گفت : آیا پسرم الملك نزد تو نیامد؟ گفت : آری بیامد ؛ و سخت مردی فرزانه است ؛ و با کمتر کسی از رجال و دانایان قریش سخن رانده ام که همانند او باشد، مروان گفت : چون الملك را دیدار نمودی مرا دیده باشی؛ مع الحكايه مسلم بدستور العمل عبدالملك راه نوشت و از طرف شرقی مدینه منزل گرفت ؛ و اهل مدینه از جانب غربی مستعد رب و جنگ شده بودند ؛ و این کار بر ایشان دشوار گشت ؛ چه مهیای طرف شرقی نبودند ، و مسلم و سپاه شام در موضع معروف بحره جای کردند ، و این هنگام عبدالله

ص: 373


1- حصار : قلعه
2- احسنت به پدرت.

مکالمات اهل مدینه با مسلمبن عقبه

بن مطیع عدوی و عبدالله بن حنظله انصاری غسیل الملائکه بحكومت و ریاست و سرداری مردم مدینه روز میگذاشتند، لکن آنچه تدبیر کرده بودند و استعداد خویشرا

از جانب غربی استوار داشته بودند از نزول لشگر شام در طرف شرقی ناچیز شد مکالمات اهل و از آنسوی مسلم با ایشان پیام کرد که امیرالمؤمنین را گمان مدینه با مسلم چنان میرود که شما اصل و ریشه کار هستید ، و من مكروه میدارم که خون شمارا بریزم ؛ وسه روز شما را مهات و مدت میگذارم؛ تا نيك بينديشيد ،و اگر از این کار باز ایستید و بحق رجوع کنید عذر شما پذیرفته و جرم شما معفو خواهد بود ، و من از کنار مدینه بر خیزم و باین محلی که در مکه است روی آورم ؛ و اگر از اطاعت امتناع جوئید راه عذر بر شما بسته ایم و شرط نصیحت بجای آورده ایم چون آن مدت سپری گردید گفت : ایمردم مدینه بازگوئید اندیشه شما بر چه مقرر گشت؛ آیا طریق مسالمت در عافیت میسپارید؟ یا جاده هلاکت و محاربت میگیرید گفتند : در میدان کارزار جانب جنگ و پیکار بسپاریم و تن ننك وعار نسپاريم ديگر، باره مسلم کافر کیش گفت: این طغیان و مخالفت فرو گذارید وسر بفرمان در آورید و با ما یار و مدد کار شوید ؛ تا این جدو شوکت و کوشش وعدت خویش را یکباره در قلع و قمع(1) این ملحدی که مردمان را از این سر بر تافته و بفسق و فجور روزگار و دهور در سپرده از نزديك و دور بروی انجمن شده اند یعنی ابن زبیر متفق سازیم ، و ریشه او را از بیخ و بن بر اندازیم؛ اهل مدینه در پاسخ مردم شام گفتند : ای دشمنان خداوند دیان اگر بآن قصد و آهنگ هستید که روی بمکه معظمه بنهیدو با ابن زبیر جنگ در افکنید هرگز شما را بخویش نگذرایم؛ ما از پیش دانسته ایم که شما به بيت الحرام میخواهید بشوید؛ و اهل آنمکان را که خدای و رسول ایمن خواسته بخوف و هراس در اندازید، و در آن مکان مقدس بكفر و الحاد کار کنید ؛ وحرمت وحشمت آن مکان را از دست بگذارید ؛ لا والله ما هرگز اینکار نکنیم و شما را باین اندیشه باز نگذاریم .

ص: 374


1- قلع قمع : ریشه کن نمودن دهمن و ذلیل نمودن .

سپردن مروان اهل وعیال خود را بعلی بن الحسین (ع)

ج

ابو الفرج اصفهانی در جلد اول اغانی در ذیل اخبار ابی قطیفه عمرو بن الوليد بن عقبة بن ابی معیط میگوید : چون حسین بن علی بن ابیطالب صلوات الله وسلامه علیهم روی بعراق نهاد ، ابن زبیر از پی آن امر که آهنگ داشت ؛ و سالها باین اندیشه میزیست مشمر (1)و مصمم گردید ، و معافری که منسوب بمعافز و یکنوع مخصوصی است از جامه بر تن بیار است، و میان را بربست و شکمش بر پشت پیوست ؛ و اظهار زهد وورع بنمود و بمعایب بنی امیه زبان برگشاد؛ و مردمان را بمخالفت ایشان خواندن گرفت و در خلع او مقاومت جست، مردمان با وی موافقت جستند ، وعبدالله بن مطیع و حنظله واهل مدینه بمسجد در آمدند و بر منبر شدند و یزید را از خلافت قطع کردند، وعبدالله بن ابی عمر و بن حفص بن مغیره مخذو می گفت : یزید را چنانکه این عمامه را از سرم بر گرفته خلع کردم و عمامه را از سر فرو نهاد و گفت مواصله داد و جایزه نیکو بخشيد لكن دشمن لكن دشمن خدای و خمار وسكران است ؛ دیگری گفت دیگری گفت : یزید را از : یزید را از خلافت خلع کردم چنانکه این نعل خود را ، و دیگری گفت : او را خلع نمودم چنانکه ابن جامه خود را از تن بیرون کردم و دیگری گفت یزید را خلع نمودم چنانکه این موزه خود را از پای بیرون کردم؛ و هر يك بدينگونه سخن راندند چندانکه بسی عمامه ها و نعل و موزه فرو نهادند و از یزید برائت جستند ؛ و بر این پیمان یکجهت شدند ؛ و از میانه عبدالله بن عمرو محمد بن على بن ابيطالب علیه السلام از قبول این امر امتناع ورزیدند ، و در ميان محمد و اصحاب ابن زبیر در این کار سخن بسیار شد ، و بدانجا رسید که خواستند محمد حنفیه را طوعاً ام کرها با خویش متفق سازند ؛ ومحمد ناچار بمکه معمظمه شد، و بهمین سبب در میان ابن زبیر و محمد حنفيه غبار فساد و عناد بلند گردید ، و مردم مدینه اجتماع ورزیدند که بنی امیه را از مدینه بیرون کنند؛ پس با ایشان عهد و پیمان استوار کردند که لشگر شام را اگر توانند باز گردانند و از هیچ راه اعانت نکنند ؛ و اگر این کار نکنند و نتوانند باری خودشان با لشگر یزید بمدینه مراجعت ننمایند ، عثمان بن محمّد

ص: 375


1- مشهر : کسیکه دامن همت بر کمر زده

سپردن مروان اهل وعیال خود را بعلی بن الحسین (ع)

ج

ابن ابی سفیان با مردم مدینه گفت : شما را بخدای سوگند میدهم که خون خویش را

بهدر ندهید، و باطاعت يزيد اندر شوید .

چه اينک سپاه شام میرسند ، و شما را در زیرپی میسپارند، و اگر مراکه امیر

شما هستم بیرون نکنید عذری از بهرشما بجای خواهد بود ، و من این سخن نه از آن که خواستار امارت شما باشم بلکه برای حفظ خون شما گویم ، مردم مدینه بر این کلمات وقعی ننهاده و او را ویزید را دشنام گفتند؛ و گفتند : نخست بتوابتدا کنیم و تو را بیرون کنیم و از آن پس سایر بنی امیه را چون مروان الحکم این روزگار نا هموار را نگران شد نزد عبدالله بن عمر آمد و گفت یا ابا عبد الرحمن رفتار این مردم را با ما مینگری ؛ اکنون عيال ما را با حرم خود محفوظ بدار ؛ گفت من در کار شماها و این جماعت بچیزی شمرده نیستم و مداخلت نمی نمایم ؛ مروان از منزل او برخاست گفت : خدای قبیح گرداند این مردی و دین داری را ، آنگاه بحضرت علی بن

و همی الحسين علیهما السلام شد و مستدعی شد که اهل و عیال و اثقال او را در سایه عطوفت خویش صیانت (1)فرماید؛ آنحضرت قبول فرمود؛ و آنجماعت را با زوجه او ام آبان دختر عثمان بطرف طایف روان کرده و دو پسر گرامی گوهر خود عبدالله و عدرا با ایشان همراه فرمود، و در طی راه حریث رقاصه که مولای بنی از طایفه سلیم بود و یکی از عمال مدینه پای او را قطع کرده بود ، و ازین روی هر وقت راهیسپرد چنان می نمود که رقص ،مینماید و او را رقاصه نامیدند ؛ باحمال واثقال مروان متعرض گردید و اما عاصم دختر عاصم بن عمر بن الخطاب نیز با عیال مروان راه می سپرد.

پس چنان عصای خویش را بر حریث بزد كه نزديك بود گردنش را فرو کوبد حریث روی برتافت و برفت ، و آنان جانب طایف گرفتند ؛ و مردم مدینه بنی امیه را از شهر بیرون کردند ؛ وسلیمان بن ابی الجهم مخزومی و حريث رقاصة احساس خروج ایشان را بکردند؛ و در اینحال مروان آهنگ نماز جماعت نهاد او را منع کردند و گفتند : سوگند باخدای هرگز مروان مردمان را نماز نخواهد گذاشت لکن اگر

ص: 376


1- صیانت : محافظت

ج2

اخراج بنی امیه از مدینه طیبه

خواهد با اهل خود نماز بسپارد چنان کند ، پس مروان اهل خویش را نماز بگذاشت و

لمان روی براه نهاد و بعبد الرحمن بن از هر الزهری بگذشت عبد الرحمن گفت یا ابا عبد الملك نزديك من بشتاب و با من باش ، چه تا یکنفر از بنی زهره بجای مانده باشد بتو مکروهی نمیرسد مروان :گفت: مکروه میدارم که قضیه روی دهد و ناچار تیرا ناگواری رسد ؛ و از آنسوی چون بنی امیه از مدینه بیرون شدند ابن عمر را از آن سخنان که با مروان بگذاشت پشیمانی افتاد ؛ و گفت : اگر مراراهی برای نصرت بنی امیه بدست آمدی فرو گذاشت نمیکردم؛ چه ایشان مظلوم شدند ؛ پسرش سالم بن عبدالله گفت: اگر بصواب میشمری با مردم مدینه در این امر سخن بازران گفت : ای پسرك من اينجماعت از اندیشه خویش باز نشوند و این کار بسته باراده پروردگار است اگر خواهد دیگر کون کند میکند ، و از آنطرف بنی امیه تاذی خشب برفتند وعثمان بن محمد بن ابی سفیان وولید بن عتبة بن ابی سفیان نیز با ایشان بودند ، و کودکان وعبيدو فرو مایگان مدینه تا آنجا از دنبال ایشان برفتند و سنگ برایشان پران همی ساختند و از آنجا حریث رقاصه و اصحابش بمدینه بازشدند ؛ و بنی امیه تا ده روز در ذی خشب بماندند و حبیب بن کرته در ابجانب یزید فرستاده از کماهی آگاهی دادند و فریاد رسی کردند؛ و این خبر باهل مدینه پیوست که بنی امیه کسی را بجانب یزید بفرستاده اند پس محمد بن عمروبن حزم و مردی از بنی سلیم بن بهز و حریث رقاصه با پنجاه سوار بیرون شدند و بنی امیه را از ذی خشب براندند ؛ و حریث چنان با چوب خویش بر مروان بکوفت که نمی خواست از شترش بزیر افتد ؛ و همچنان مروان را آزار کرده از وی دوری جست و چون بنی امیه در سوید نزول کردند ؛ یکی از موالی مروان با او گفت : فدای توشوم چه میشد اگر فرود می آمدی و چندی آسایش و به تغذی آرامش گرفتی ؛ چه خورش و خوردنی بامدادان حاضر است

مروان گفت چه سود كه رقاصة واشباه وامثال او مرا بخویش نمیگذراند که

بآسایش تن برامش دهم، شاید خداوند ممکن فرماید که دستش قطع شود آنگاه

ص: 377

نقل کردن مسلم خواب خود رابرای یزید

ج

مروان بآنچه او را درزی (1)خشب بود نظر افتاد و از روی افسوس گفت لا مال الاما احرزته العياب»(2)بالجمله از آنجا نیز برفتند تا به حقیلاء وبقولى بوادی القری رسیدند چنانکه احوص شاعر باینحال اشارت کند و گوید (شعر)

لا ترتين الخرمي رَايَةً بِهِ * * * ضَرّاً ولوسط الخرمي فِي النَّارِ

الناخسين لِمَرْوَانَ لِذِى خَشَبٍ * * * وَالْمُتحمين عَلَى عُثْمَانَ فِي الدَّارِ (3)

بالجمله حبيب بن كرته بریزید در آمد، و مکتوب را بدوداد و داستان را بگفت

یزید برآشفت و گفت : آیا بنی امیه و موالی ایشان هزار نفر نبودند گفت : بلکه سه هزار نفر هستند گفت چگونه طاقت نیاوردند که ساعتی با مردم مدینه قتال دهند گفت مردم مدینه انبوهی بزرگ بودند از این روی نیروی روی در روی شدن نداشتند یزید بفرمود تا لشگریان انجمن شدند ؛ وصخر بن ابى الجهم القینی را برایشان امارت داد ، وصخر از آن پیش که لشگر بیرون شود جان از کالبدش بیرون شد

پس مسلم بن عقبه را با مارت سپاه و محاربت اهل مدینه مامور ساخت مسلم روی بایزید آورد و گفت هر کس را بجای من بمدینه مامور ساختی در انجام این خدمت بقصور ميرفت ، ورفیق اینکار ویار این کارزار جز من کسی نیست ؛ چه من در عالم خواب درخت غرقدیرا نگران شدم که از آن درخت صیحه در آمد و مرا بخواند بسوی صوت برفتم و شنیدم گوینده گفت خون خود را از اهل مدینه که کشندگان عثمان هستند بخواه مع الحکایت برشته حکایت بازشویم؛ چون چنانکه مسطور گردید مسلم بن عقبه از اطاعت و انقیاد مردم مدینه مایوس گردید و بحرب وقتال آنجماعت یکجهت گشت ؛ و با این که چنانکه مسلم روایت کند و در صحاح خویش مسطور داشته است که رسول خدای صلی الله عليهوآله وسلم فرمود.

ص: 378


1- ذی خشب : محلی است در بین راه مدینه و شام.
2- مال نیست مگر آنچه را که زشتیها اور امحافظت نماید
3- شخص بی دین اگر با وضرری برسد گرچه در جهنم بیفتد برای او نوحه سرائی مکن ؛ آن چنان اشخاصی که بمروان درزی خشب با چوب میزدند و بر عثمان در خانه اش حمله ور شدند.

ج2

حثک سپاه مسلم بن عقبه با مردم شام

من أخاف أهل المدينة اخَافَهُ اللهُ وَ كَانَتْ عَلَيه لَعْنَةُ الله وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ (1)

و صاحب اخبار الدول این خبر را مرقوم نموده و مسعودی در مروج الذهب ياد کرده؛ و از این پیش در این کتاب نیز مسطور شد که مسلم بن عقبه مدینه را که رسول خدای طیبه نامید نتنه(2)خواند، و ایمن خواست خائف گردانید ؛ و در عشر اخیر و بقولی در بیست و هفتم ذى الحجه صفوف جنگ بیار است و بقتل و نهب مردم مدینه آماده گشت ، و مردم مدینه برای حفظ و حراست خویش خندقی بکنده و جمعی را بر آن باز داشته بودند ؛ وعبدالله بن زهير بن عبد عوف که پسر عم عبدالرحمن بن عوف بود بر موكلين خندق امارت داشت ، وعبدالله بن مطيع بريك ربع ديگر غازیان (3)مدینه که مردم قریش بودند و از یکسوی مدینه نگران شدند امیر بود ، و معقل بن سنان اشعسی که از جمله صحابه بود بر ربع دیگر که جماعت مهاجر بودند حکمران شد، وعبدالله بن حنظله غسیل انصاری که امیر تمامت مردم مدینه بود در ربع اعظم این رباع که مردم انصار بودند رایت پیکار برافراشت و از آنطرف مسلم بن عقبه با سپاه شام از ناحیه حره روی بمیدان کارزار نهاد وخیمه خویش را بر طریق کوفه برافراشت و چون رنجور بود فرمان داد تا تختی ما بین الصفوف از بهرش بر نهادند و بر آن جای کرد و رایت عظمی و درفش بزرگ را بغلامی از غلامان خود که از مردم روم بود بداد تا در پیش روی خیمه او بلند کرد آنگاه با سپاه شام گفت: کار جنك بسازيد و بار ننك برداريد

پس بازار پیکار گردش و آسیاب تباهی چرخیدن گرفت و مردم شام حمله آوردند و بهر بخشی از مردم مدینه روی کردند منهزم ساختند و از آنسوی عبدالله بن حنظله

ص: 379


1- هر کس اهل مدینه را بترساند خداوند او را می ترساند و لعنت خدا و ملائكه و جميع مردم براوست.
2- نتنه : ضد طیبه یعنی بدبو.
3- غازیان : جنگجویان.

کشتن فضل بن عباس علمدارلشگر شام را

ج

أميرمردم مدينه فضل بن عباس بن ربیعه را که از کند اوران جهان یادگار و در میدان جنك هژبرى تيز چنك و پلنگی پر آهنگ بود در مقدمه سپاه خویش بداشت و رایت خودبدو گذاشت و از آنسوی مردم شام بطرف عبدالله با یاران خویش بآنجماعت حمله آوردند و چنان آثار مردی و مردانگی و جنك آورى ظاهر ساختند که آنمردم را بخیمه گاه مسلم بتاختند ؛ مسلم با مردم خویش از جای بجنبیدند و قتال وحربی سخت بپای بردند اینوقت فضل بن عباس بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب نزد ابن غسیل شد و با بیست سوار بمعاونت او نبردی دلیرانه بپای برد؛ آنگاه با این غسیل گفت: هر کس از سواران جنك آور در خدمت تو حاضر است با من بیائید تا چون من بهر سوی حمله کنم حمله نمائید سوگند باخدای از پای ننشینم تا خود را بخیمه مسلم رسانم، یا اور ابکشم یا خود کشته شوم پس با سواران جرار بر مردم شام حمله کردند و ایشان را عقب تاختند فضل بن عباس با مردم خود گفت : فدای شماها بشوم دیگر باره حمله سخت تر آورید سو بخداوند اگر امیر ایشانرا بنگرم یا او را بکشم یا خود کشته شوم چه بعد از شکیبائی ظفرمندی و نصر حاصل شود؛ پس دیگر باره با اصحاب خویش حمله کردند و چون شیران شکاری و پلنك كوهساری از یسار بیمین و یمین به یسار بتاختند ؛ و لشگر خون آشام شام را پراکنده ساختند.

و این هنگام پانصد تن مرد سپاهی با تیغ و سنان پاسبان مسلم بودند ، و بدفع فضل بتاختند ، فضل مانند نهنك دريا بار ويلنك كوهسارهمی بزد و بکشت و بتاخت تا برایت مسلم رسید و چنان شمشیری بر سر رایت دار بنواخت که تا ابرویش شکافته مرده بیفتاد، فضل بن عباس گفت این ضربت را از من داشته باش که منم پسر عبدالمطلب وفضل چنان میدانست که مسلم بن عقبه صاحب رایت بوده و کشته شده؛ پس از هر سوی بتاخت وبانك در انداخت كه سوگند با پروردگار کعبه طاغيه قوم و امیر جماعت یعنی مسلم را بکشتم چون مسلم این حال بديد و اين بانك بشنید صدا بر کشید که بخطارفتی و مسلم را نکشتی و مردم شام را بجنگ و قتال تحریص نمود و گفت : دانسته باشید که اگر از این جنگ روی بر تابید بدست یزیدنا بود میشوید، هم اکنون با این رایت

ص: 380

ج2

سخت باشید و پای بیفشرید ؛ پس رایت خویش را بجنبش آورده آن مردم نیز در اطرافش بایستادند وسخت بکوشیدند ؛ ومسلم زره خویش را بخواست و بر تن بیاراست و براسب خویش بر نشست ، وجولانی درشت بداده بانگی سخت بر کشید که ای کسی که میگوئی مسلم را بکشتم اينك من مسلم وزنده وبقتل توشتابنده ام ، اگر تو مرا نکشتی من ترا میکشم ، آنگاه باخشم و ستیز بر تکاور مہمیز زدو مردم شام را نکوهش و دشنام گرفت و گفت آیا در آغاز پیکار فرار میجوئید ، سوگندباخدای هر کس از شما فرار کند بدست امیر المؤمنين بهلاك ودمار آید،و تاپایان روز گاربهننك وعاردچار باشد.اگر ازروی جد وجہد و مردی و مردانگی مقاتلت نمی کنید باری بامن انجمن شوید و از من جدائی مجوئید ؛ تاهر كجا بمقاتلت پردازم متابعت کنید.

شهادت فضل بن چون ارای سخنان فراغت یافت بجانب فضل بتاخت ؛ و با نیزه

عباس خویش چنان بر پهلوی او بنواخت که از باره اش نگون ساخت؛ شهادت یزید بن وچون از اینکار بپرداخت بجای خویش بتاخت ؛ در اینحال يزيد عبدالرحمن پسر عبدالرحمن بن عوف راه بروی تك كرد ، مسلم نیز بدو حمله آورد و غبار پیکار برخاست و اورا نیز بضرب نیزه شهید گردانید ؛ وازقتل این دو تن آثار انکسار در دیدار مردم مدینه نمودار شد ، ومردم شام نیرو گرفتند یکباره بجانب عبدالله بن حنظله هجوم آور دند ، عبدالله مردم خویش را بجنگ جدال تحریص همی نمود و اهل مدینه را مذمت و نکوهش فرمود ؛ مسلم سپاه خویش را بجانب ابن غسيل همی بتاخت لكن بسبب رماح وسيوف که در دست داشتند امکان نیافتند و متفرق شدند ؛ مسلم بن عقبه حصين بن نمير وعبدالله بن غضاة اشعری را بخواند ؛ و گفت بالشكريان خویش فراز آیند وبجانب ابن غسيل بتازند ابن غسیل با اصحاب خویش گفت اينك دشمنان شما در معر در معر که قتال از آن سوی که شاید میتازند ، و من يقين دارم که افزون از یکساعت نخواهد گذشت ، وخدای درمیان شما و ایشان جدائی خواهد افکند ، باشما پیروز میگردید یا ایشان ؛ همانا شما اهل نصرة و دار هجرت هستید ، هیچگمان ندارم پرور کار شما از مردم هیچ شهری مانند شما خوشنودباشد ؛و

ص: 381

نیز بر مردم هیچ بلدی مانند این جماعت که با شما مقاتلت میور زند خشمناك باشد ؛ بدرستیکه برای هر مردی از شما يك مردنی و برای ایشان نیز چنین با شد ، سو باخدای هیچ مردنی از مردن بطریق شهادت بهتر نیست ، و این فضل را خدای برای

پس غنیمت شمارید .

بالجمله پس از آنگروهی با گروهی روی باروی شدند و بجنگ در آمدند، آتش حرب زبانه زدن گرفت و غبار پیکار بر گنبد دوار شد ؛ عرصه هامون از خون سواران گلگون گشت و همهمه کند آوران از گردنده گردون گذشت ، مردم شام سخت بکوشیدند و از اهل مدینه جمعی بزرگ را شهید ساختند و ایشانرا تا دروازه مدینه بتاختند ، عبدالله بن حنظله چون نگران این روزگار ناهموار و پیکار استوار گردید با متابعان و یاران خویش دیگر باره چون شیر شمیده و اژدهای دمیده بیرون تاخت ؛ وراه را بر لشگر شام تنگ ساخت ، مسلم بن عقبه سپاه شام را فرمان داد تا آن پیادگان را به تیر باران گرفتند ؛ و پس از آن خود پیاده شد و سپاه را نیز بفرمود تا پیاده شدند و با مردم مدینه بجنگ و جدل در آمدند .

شهادت جماعتی عبدالله با اصحاب خویش گفت : هر کس طالب بهشت ورضوان از مردم مدینه خدای است این رایت را ملازمت کند ، پس جمعی بمحا فظت رایت پرداختند و دیگر باره جنگ بزرگ شد، و چنانکه در خور کند آوران روزگار و جنگجویان نیزه گذار بود جنگی سخت و حربی درشت بپای بردند؛ و همی بملازمت آن رایت بیامدند و کشته شدند.

شهادت پسران و سه تن از پسران عبدالله در حضورش شربت شهادت نوشیدند

عبد الله بن حنظله و او نگران بود و همچنان میزد و میخواند .

بَعْدَ آلمن دَامَ الْفَسَادِ وَ بَغَى * * * وَ جَانَبَ الْحَقْوِ آيَاتِ الْهُدى

لَا يَبْعُدُ الرَّحْمَنِ الَّا مَنْ عَصَى

(1)

ص: 382


1- دوری باد برای آن اشخاصیکه که فساد و خرابی و بنی وظلم را ادامه دادند ، و ازحق و آیات هدایت رو گردان شدند، و خداوند دور نمیکند مگر نافرمانان را.

مباح ساختن مسلم بن عقبه خون ومال مردم مدینه را

آنگاه گفت : بعد از فرزندانم از زندگانی بهره نیست ؛ پس با برادر مادری خود محمد بن ثابت بن قيس بن شماس انصاری بجنگ در آمد؛ و گفت : سعادت شهادت بدست این جماعت از شهید شدن بدست کفار دیلم افضل است.

بالجمله جنگ بکردند تا برادرش و عبد الله بن زید بن عاصم و محمد بن عمر و بن حزم الانصاری شهید شدند و مروان بن حکم بر او بگذشت و گفت رحمك الله رب الساريه همانا تو را میدیدم که قیام بنماز را بسی بطول میآوردی؛ و چون عبدالله و دیگران به تیرشا میان شهید شدند و بشهر در آمدند، و از جمله منهزمان محمدبن ابی وقاص بود که کارزار بسی نموده بود ، پس از آن مسلم بالشگریان خود از دنبال ایشان بشهر مدینه طیبه در آمد و تیغ بخون مسلمانان و مؤمنان آن محتد شریف بر کشیدند ، ومسلم فرمان داد تا منادی ندا بر کشیدند و لشگر شام را بقتل مردم مدینه و نهب وغارت اموال ایشان امر کرد مردم خون آشام شام بقتل و غارت پرداختند؛ وصغير وكبير وبرنا و پیر ورجال و نساء را از تیغ بگذراندند ؛ چندانکه شوارع (1)و کوی و برزن مدینه از کشته مردوزن آکنده مالی شد و خون چونجوی روانگردید ، چندانکه پاره جویها بپاره جویها پیوسته گشت و سولخدای صلی الله علیه وآله وسلم بگذشت ؛ و مدینه را زیر وزبر کرد ، در خلال این حال منادی مسلم بر کشید و لشگریان را گفت که امیر شما بحکم امیر المؤمنين يزيد خون و مال مردم مدینه را برشما مباح نمود؛ هر کس هر چه خواهد چنان کند و از هیچ چیز میندیشید و روزگار اهل مدینه تا سه روز بر این منوال ناخجسته مآل بگذاشت ؛ و هر کس توانست بجانبی گریخت و در کهف (2)جبال پنهانشد ، ؛ و از جمله ایشان ابوسعید خدری در غاری از کوه پنهانشد ؛ مردی از اهل شام از پی او بتاخت و بغار اندر شد؛ ابوسعید شمشیر خویش را از نیام در آورد تا مگر شامی را بترساند و گزندش را از خویش بگرداند ، شامی دلیری نمود و ازوی روی بر تافت ؛ ابوسعید چون این جرئت و جسارت بدید بازشد و منال تیغ خویش را در غلاف کرد و این آیت مبارك را تلاوت کرد .

ص: 383


1- شوارع -جمع شارع:راه
2- غارهای کوه ها وراها

لَئِنْ بَسَطْتَ يَدَكَ إِلَى لتقتلنى ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِى اليك لَا قَتَلَكَ (1)

اگر تو دست بخون من در آوری من بخون تو دست بیرون نکنم شامی چون این آیت بشنید و آن بدید گفت : بازگوی تو کیستی ؟ گفت : ابوسعید خدری هستم ؛ گفت صاحب رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم باشی؟ گفت آری ؛ پس او را بگذاشت و بگذشت

ابن اثیر میگوید : بعضی گفته اند : چون مسلم ابن عقبه در کنار مدینه طیبه فرود شد مردم با جماعتی کثيره هيئتي ستوده و نمایشی پسندیده بسوی او بیرون شدند مردم شام امهابت آنجماعت فرو گرفت و پیکار ایشانرا ناگوار شمردند ، چون مسلم اینحال را در مردم شام بدید و در این هنگام بدردی سخت گرفتار بود ایشانرا بدشنام و نکوهش فرو گرفت ؛ و بجنگ وقتال تحریص نمود؛ و با ایشان مقاتلت ورزیدند ؛ و در آنحال که مردمان بقتال اشتغال داشتند ناگاه از درون مدینه بانگ تکبیر شنیدند ، و سبب این بود که بنی حارثه جمعی از مردم شام را بمدینه در آورده بودند، از این روی مردمان منهزم شدند و آنچه در خندق تباه گردید افزون از آن بود که بقتل رسید.

امان دادن مسلم بالجمله مدینه را چون سه روز متوالی بقتل وغارت بسپردند بن عقبه مردم مدینه را مسلم ملعون در مسجد مدینه شد و بفرمود تاندا برکشیدند و لشگریان را از قتل و غارت باز خواندند ؛ و گفتند: هر کس سر به بیعت و اطاعت یزید در آورد در امان باشد؛ و این هنگام هر کس از مردم مدینه از قتل نجات یافته بود در شعاب (2)جبال وخلال تلال و چاهها و سردابها پنهان بود و روز و شب چهره نمی نمود چون ندای امان بشنیدند و از وحشت و دهشت آسوده شدند باماكن ومساكن خويش در آمدند ، و از پی یکدیگر بملاقات مسلم شدند؛ و مسلم ندا کره بود که هر کس به بیعت یزید در آمد و تن بحکومت او بآنچه او خواهد درداد و خود را بنده و برده او دانست در امان و گرنه با دیگر کشتگان همچنان خواهد شد ؛

قتل جمعی و اول کسیکه از اشراف مدینه بر مسلم در آمد عبدالله بن ربیعه از اهل مدینه سبط ام سلمه زوجه رسول خدای صلی الله علیه وآله وسلم بود ، پس مسلم بدو

ص: 384


1- المائده (31)
2- شعاب-جمع شعب:راهی که داخل کوه میشود.

ج

کشتن مسلم عمروبن عثمان را

گفت :با امیرالمؤمنین یزید بیعت کن : عبدالله گفت : برکتاب خدای وسنت رسول خدای باوی بیعت کنم ؟ مسلم باین سخنان اعتنا نکرد و گفت : ناچار بایست باوی بآن پیمان بیعت کنید که بهر طور که خود خواهد در اموال و اولاد شما حکم براند، عبدالله از این دعوت چین برچین افکند و اظهار تردید نمود؛ مسلم فورا فرمان کرد تاسر از تنش بر گرفتند و تنش را در خارج باب بیفکندند ، پس از آن ابوالجهم بن حذيفة العدوی را بروی در آوردند ، مسلم ملعون روی با او کرد و گفت : تو همان کسی که بشام رفتی و از جوایز سنيه وصلات جلیله یزید برخور دار شدی ؛ وترا در منزل نيك و مقام نيکو فرود آورد ؛ و چون باز شدی زبان بمثالب او باز کردی و گفتی یزید خمر خوار و زشت کار و تنبور نواز و بملاهی و مناهی پروردگار و صید و شکار وسگ ویوز مشغول است؛ آنگاه بفرمود تا گردن او را نیز بزدند و جسدش را از بیرون در بیفکندند .

بعد از او معقل بن سنان اشجعی حلیف بنی هاشم را بقتل رسانیدند ، پس از وی عمرو بن عثمان را نزد او حاضر ساختند، چون مسلم او را بدید با اینکه خود را از شیعیان بنی امیه میشمرد ، گفت : تو خبیث پسر طیب و آنکس هستی که چون مردم شام را بد بینی گوئی من با شما هستم من عمرو بن عثمان بن عفانم، و چون با مردم حجاز خلوت کردی میگوئی من با شما و يك تن از شما هستم ؛ پس بفرمود موی سروروی وريش او را يك يك بر كندند ، و آنچند وقاحت و شناعت و رسوائی که در حیز تصور در آمدی بروی فرود آوردند ؛ تا بشفاعت عبدالملك بن مروان از خون او در گذشت و او را معنو داشت. اما ابن اثیر میگوید که از بهر یزید بن عبد الله بن ربيعة الاسود و محمد بن ابى الجحم ابن حذيفه و معقل بن سنان اشجعی امان طلبیدند و مسلم ایشانرا امان داد، و بعد از آنکه یکروز از وقعه مدینه بگذشت ایشانرا بحضور مسلم ملعون حاضر ساختند ، مسلم گفت : آن شرط معین با یزید بیعت کنید : عبدالله بن ربيعه وحمد بن ابى الجهم که هر دو تن قرشی بودند گفتند: با تو بیعت میکنیم بان شرا که باما بكتاب خدایی و سنت رسول خدای کار کنی . مسلم بفرمود تا هر دو را گردن زدند ، مروان که حاضر

ص: 385

مذاکرات مسلم با معقل بن سنان

ج

و ناظر بود گفت سبحان الله آیا مردمی از قریش را که با اطمینان امان نزد تو آمدند بقتل میرسانی ، مسلم با چوب خود بر تهیگاه مروان بکوفت ؛ و گفت :سوگند با خدای اگر تو نیز بمانند ایشان سخن کنی بقتل میرسی ؛

پس از آن معقل بن سنان را حاضر کردند و با دیگر حاضران بنشست و آبی بخواست تا بیاشامد ، مسلم گفت: از جمله مشروبات كدام يك تورا مطلوب تر است گفت : شربت عسل مسلم گفت از عسل بدو بیاشامانید؛ پس معقل چندان بخورد تا سیراب شد ، مسلم گفت: آیا سیراب شدی گفت : آری؛ گفت : سوگند با خدای از این پس یکجرعه نیاشامی مگر در آتش دوزخ ؛ چون معقل این سخن دهشت انگیز بشنید بترسید و گفت ترا بخدا سوگند میدهم که رعایت رحم را از دست مده ، مسلم گفت: تو همان کس هستی که مرا در طبرید در همان شب که از نزدیزید بیرون آمدی بدیدی و گفتی « سرنا شهراً و رجعنا شهراً و أصبحت صفراً فنرجع الى المدينة فنخلع هذا الفاسق ابن الفاسق و نبايع لرجل من المهاجرين او الانصار فيم غطفان و أشجع من الخلق والخلافة .

یعنی یکماه بدمشق راه نوشتیم و یکماه رنج مراجعت بر خویشتن نهادیم ،واز بزيد بهره نيافتيم وصفر الكف و خالی الکیس سر از خواب بر گرفتیم ؛ زود است که بمدينه باز شویم و این فاسق پسر فاسق یعنی یزید را از خلافت باز کنیم ؛ و با یکی از مردم مهاجر و انصار بیعت کنیم آل غطفان و طایفه اشجع را با مهام (1)انام وامر خلافت چه کار و مناسبت است ، از آن روز که این سخن از تو شنیدم سوگند خوردم که در هر کجا بر تو نیرو یابم سر از تنت بر گیرم ، و فرمان کرد تا او را بقتل رسانیدند . آنگاه یزیدبن و هب را حاضر کردند ؛ مسلم گفت بکتاب خدای و سنت رسول رهنمای بیعت کنم ؛ مسلم گفت : او را بکشید ؛ چون یزید اینحال بدید گفت : با تو بیعت میکنم گفت : لاوالله ، چون یزید را با طایفه مروان مصاهرتی بود در حق اولب بشفاعت مسلم بگشود ؛ مسلم ملعون فرمان کرد تا چنان بر چهره مروان بکوفتند که بینی او را

ص: 386


1- مهام انام : کارهای مهم مردم

ج

دردناک ساختند ویزیدرانیز بکشتند.

مکالمات مسلم ابن اثیر گوید: بعد ازآن مروان على بن الحسين علیهما السلام را با حضرت سجاد بان مجلس بیاورد؛ و آنحضرت ما بین عبدالملك ومروان بیامد و با ایشان جلوس فرمود ، آنگاه مروان برای کسب احترام آب طلبید و چندی بیاشامید وبعلى بن الحسين سلام الله عليهما بداد ؛ چون آنحضرت ظرف آب را بگرفت مسلم از آب ما نیاشام ، آنحضرت از این سخن دست مبارکش بلرزید و بر خویشتن بترسید و قدح را نگاه داشت ، مسلم گفت آیا در میان این جماعت بنشستی تا نزد من ایمن باشی ؛ سوگند با خدای اگر بسبب ایشان و شفاعت مروان و پسرش بودی ترا میکشتم ؛ لکن امیر المؤمنین در کار تو با من وصیت کرد ؛ و با من گفت : تو با او مکاتبت میکردی ، هم اکنون اگر مایل باشی از این آب بیاشام ، پس آنحضرت آب بنوشید و مسلم او را بر روی تخت خویش جای داد، بعد از آن گفت تواند بود اهل تو در فزع، بیم باشند فرمود آری؛ مسلم گفت : اسبی زین بر نهادند و آنحضرت را معزز مراجعت داد ؛ و در بیعت یزید بدان شرط که با اهل مدینه نهاده بود آنحضرت را ملزم نداشت.

مسعودی گوید که مردمان در آن قضیه هایله (1)علی بن الحسين علیهما السلام را نگران شدند که بقبر مبارك رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم پناه آورده و دعا میفرمود ، پس آنحضرت را نزد مسلم آوردند و آن ملعون مردود بر آنحضرت خشم آلود بود و از آن امام عالی مقام و آباء عظام و اجداد گرامش علیه السلام بیزاری میجست؛ چون آنحضرت را نگران شد که بروی مشرف است او را لرزیدن و رعدتی سخت فرو گرفت و بپاس حشمت و عظمت آنحضرت برپای جست و از یکطرف خویش بنشاند ، وعرض کرد حوایج خویش را بفرمای و آنحضرت در حق هر کس که میخواست عرضه شمشیر دارد شفاعت فرمود اطاعت و اجابت نمود آنگاه امام علیه السلام باز کردید؛ عرض کردند نگران شدیم که هر دولب

ص: 387


1- هایله : امرو حشتناك

پاره اخبار در ملاقات حضرت سجادبا مسلم

مبارك را حرکت میدادی آن چه که میفرمودی بود فرمود : عرض میکردم .

اللهم رب السموات السبع وما اظللن ورب الأرضين السبع وما اتمللن رب العرش العظيم ؛ رب محمّد وآله الطاهرين اعوذ بك من شره وادراك في نحره اسئلك ان توفق لى خیره و تكفني شره ونیز از مسلم خبیث پرسیدند که ما همیشه ترا میدیدیم که این جوان اسلاف(1) او دشنام میراندی؛ و اکنون او را نزد تو حاضر ساختند با تفاع حشمت و منزلتش كوشش ورزیدی ، گفت این کردارنه از روی میل باطن و اندیشه من بود ؛ بلکه دل من از رعب و هیبت او آکنده گشت.

راقم حروف گوید شقاوت وقساوت مسلم مطرود از شمر و امثال او کمتر نبود بلکه برتر بود ؛ و در چنین موقعی که اینگونه قتل و غارت در مدینه روی نمود و آنحضرت را آسیب نرسید معلوم میشود که ببایست این وجود مبارك ونسل جليل كه حكمران و مدیر کارخانه کن فکان است در جهان باقی بماند ؛ و گرنه حضرت عوالم امکان سیدالشهداء از آنحضرت برتر و داهیهٔ مدینه از آشوبهای بزرگ و مهیب روزگار و دشمنی وخصومت و بغض مسلم مردود با خاندان رسول خداوند ودود مشهود .

بالجمله پارۀ اخبار دیگر نیز در ملاقات امام زین العابدين علیه السلام با مسلم مطرود ومراتب تبجیل و احترام آنحضرت وقضیه مدینه طیبه در ذیل مجاری حالات آنحضرت با معاصرین عهد همایونش مذکور خواهد گشت ، و چون حضرت مراجعت فرمود علی بن عبد الله بن عباس را نزد مسلم حاضر کردند ؛ مسلم گفت باید بآن شرط که با اهل مدینه رفت بیعت کنی ؛ و خود را بنده یزید بدانی و حکم او را بهرطور که خواهش نفس اوست در خون و مال و اهل و عیال و فرزندان خود جاری بدانی ، چون اخوال علی بن عبدالله از جماعت کنده بودند او را از قبول این تکلیف باز داشتند ، و نیز گروهی از مردم ربیعه که در لشگر مسلم بودند مانع شدند ؛ وحصین بن نمیر سکونی گفت . خواهر زادۀ ما نباید بیعت بنماید مگر بهمان طریق که علی بن الحسین علیهما السلام ام بجای آورد ؛ و مادر علی بن عبدالله از قبیله کنده بود و طایفه کنده نیز در حمایت علی بن عبدالله باحصين بن نمير

ص: 388


1- اسلاف جمع سلف : آن کسی که در گذشته از پدران ایشان

ج2

مکالمات مسلم با عمروبن عثمان

برخواستند ، مسلم ناچار لب فروبست و از آنحال بگذشت و علی اینشعر بخواند.

ابی الْعَبَّاسِ قَوْمٍ بنی لوی * * * واخوالى الْمُلُوكِ بَنُو أَوْ ليعة

هُمْ منعو اذماري يَوْمَ جانَتْ * * * كتائب مُسْرِفٍ وَ بَنُو اللكيعة

ارا دبي الَّذِي لَا عَزَّ فِيهَا * * * فَحَالَتْ د وَ نه أَيْدٍ سَرِيعَةُ

و مقصودش از مسرف مسلم خبیث است که او را بعد از وقعه حره واسراف درخون ریزی مسرف نامیدند؛ و مراد از بنی ولیعه بطنی از کنده است که از جمله ایشان مادر علی بن عبدالله میباشد ؛ ولكيعة مادر و والده اوست و در این شعر باز می نماید که مسلم همی خواست مرا در این بیعت که سلب عزت و حشمت من است ناچار سازد ؛ اخوال و اقوام من که همه بزرك وجليل بودند مرا از احتمال بار این عار آسوده ساختند.

ابن اثیر مینویسد که بعضی از مورخین گفته اند که عمر بن عثمان بن عفان در جمله

آنجماعت که بنی امیه بیرون رفتند نبود و در مدینه بود؛ و او را در این روز نزد مسلم حاضر ساختند؛ مسلم گفت : ایمردم شام آیا ویرا میشناسید گفتند نمیشناسیم؛ گفت: این خبیث ابن طیب است این عمر و بن عثمان است ای عمر و توهمانی که چون اهل مدینه را نیر و مندی افتادی گفتی من یکتن از شمایم ؛ و اگر مردم شام را نصرت نمودار شدی گفتی من پسر امیر المومنين عثمان میباشم ، آنگاه فرمانکرد تا ریش وسبلت او را بر کندند ؛ و بعد از آن گفت ای مردم شام همانا در عمر وراعادت چنان بود که جعل در دهان میگرفت ؛ آنگاه با عثمان میگفت: یا امیرالمؤمنین آنچه مرا در دهان است حاجب من و تو شده است و بآنچه در دهان داشت مفاخرت و مباهات میجست بعد از این سخنان عمر و بن عثما نر ابراه خویش گذاشت و این زن از قبیله دوس بود، و وقعة الحره دو شب از شهر ذی الحجه بجای مانده سال شصت و سیم هجری روی نمود محمد بن عماره روایت کند که برای تجارت بشام شدم، مردی با من گفت از کجا میرسی و از کدام شهری گفتم مدینه گفت از مدینه خبیثه گفتم رسولخدای صلی الله علیه وآله وسلم ما مدینه طیبه نامیده و تو خبیثه مینامی گفت : مرا و این مدینه را شأنی و مقامی است

ص: 389

همانا گاهی که مردم شام بجنك اهل مدينه ووقعة الحره وانه شدند در خواب چنان دیدم که مردی را که محمد نامش بود بکشتم و بسبب قتل او بآتش دوزخ در آمدم ، از بن کوشش نمودم که در جمله لشگر شام بمدينه نروم ؛ لکن از من نپذیرفتند و با ایشان برفتم ؛ تا گاهی که آنقضیه بپای رفت و من در میان کشتگان کردم مردی را دیدم که هنوز حشاشه از جان در تن داشت، با من گفت ای سك دور شو از سخنش کوفته خاطر شدم و او را بکشتم ؛ و در ساعت آنخواب بخاطر آوردم ، پس یکی از اهل مدینه را که در تفحص و تجسس کشتگان بود بدیدم چون آنکشته مرا بدید گفت از الله همانا کشنده این مرد از بهشت بی نصیب است گفتم مگر این مرد کیست گفت محمد بن عمر و بن حزم است که در عهد رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم متولد گشت و آنحضرت نام او را متحمل نهاد چون من اینحال و این و خامت منو ال بدیدم نزد اهل او شدم و خویشتن را بدیشان عرضه داشتم تا مراقصاص و مقتول نمایند پذیرفتار نشدند خواستم دیه مقتول را ادا کنم ماخوذ نداشتند.

عدد مقتولين مع الحديث در شمار مقتولین مدینه طیبه با ختلاف رفته اند مدينه بعضی از مورخین میگویند شش هزار تن بلکه بیشتر بقتل رسیدند ؛ و نیز مسلم حکم داد که هر کس با هر زنی خواهد در آمیزد و لشگر شام از این کردار شنیع و مخالفت شریعت پرهیز نکردند؛ و چندان بی تحاشی بفاحشه پرداختند که بروایت صاحب اخبار الدول، هزار تن دوشیزه ام هر دوشیزه گی بر گرفتند؛ و بروایتی در آن ایام ولیالی هفتصد تن از آب زنا حمل بر گرفت ؛ پارۀ از مورخین و یافعی این قضیه راسه روز از شهر ذيحجة الحرام سال مذكور نوشته اند گفته اند افزون از سیصد تن از اولاد مهاجرین و انصار در این وقعه شهید شدند مسعودی میگوید که جمعی کثیر از بنی هاشم و سایر قريش و انصار کشته شدند ، و از جمله آنانکه از آل ابی طالب شهید گشتند دو پسران عبدالله بن جعفر بن ابیطالب ؛ و دیگر جعفر بن محمّد بن محمّد بن علی بن ابیطالب علیه السلام؛ و از بنی هاشم بیرون از آل ابی طالب فضل بن عباس بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب وحمزة بن عبدالله بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب وعباس بن عتبه بن ابی لہب بن عبدالمطلب و هفتاد و چندتن مرد از سایر قریش؛ و بهمین شماره از انصار و چهار هزار تن از سایر مردمان از آنکه در اخیز فحص و احصاء در آمدند سوای آنانکه شناخته نبود شهید شدند .

ص: 390

ابن اثیر گوید از آنانکه در وقعه حره شهید شدند عبدالله بن عاصم انصاری است؛

واو صاحب اذان نیست بلکه وی ابن زید بن ثعلبه است ؛ و نیز عبيدالله بن عبدالله بن موهد، ووهب بن عبدالله بن زمعة بن الاسود وعبدالله بن عبدالرحمن بن خاطب و زبیر بن عبدالرحمن بن عوف وعبدالله بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب بود ، و یافعی جمعی از صحابه را که در اینواقعه شهید شدند نام میبرد و میگوید: از جمله ایشان محمد بن ابی بن کعب ومعاذ بن الحارث وابو خشيمه انصاری بود؛ که عمر بن خطاب او را فرمان کرد تا مردمان را نماز تراویح گذاشت و دیگر از جمله مقتولین بعقوب بود که از نسل طلحة بن عبدالله الیتمی است و دیگر کثیر بن افلح یکی از کتاب مصاحفی است که آن ارسال داشت و پدرش افلح مولای ابی ایوب است و محمد بن اسلم در وقعه حره این شعر را گفته است .

فَانٍ تقتلونا يَوْمَ حُرَّةُ وَاقِمٍ * * * فَنَحْنُ عَلَى الْإِسْلَامِ أَوَّلُ مَنْ قُتِلَ

وَ نَحْنُ تَرَكْنَا كَمْ بَدْرٍ أَذِلَّةً * * * وَ أَنَّا باسياف لَنَا مِنْكُمْ نَقْلِ

معلوم باد که مقتولین مدینه از صحابه و بنی هاشم در ذیل اینحکایت بعضی مکرر مذکور شد و این تکرر برای اثبات مطلب و خبر است که مورخین معتبره در تواریخ خود مرقوم و مسطور داشته اندوهريك برحسب علم خویش بیانی کرده اند که آن دیگر نکرده است امیداست این معذرت مقبول گردد

ص: 391

فهرست مطالب

1 - نصایح سیدالساجدین با ولاد خود

5 - نصیحت آنحضرت بامام محمّد باقرعلیهما السلام

7- پاره کلمات متفرقه و نصایح حسنه حضرت امام زین العابدين علیه السلام

15- من كلماته في الزاهدين

24- کتاب موعظه آنحضرت بزهری

39- کلمات حضرت در مقابل گفته های حسن بصری

41- سخنان آنحضرت در مسائل فقهیه

45-کلمات آنحضرت در حق پسری که در معاصی با سراف رفته بود

49۔ کلمات آنحضرت در عبرت گرفتن از اهم ماضیه

52۔ کلمات آنحضرت در مذمت دنیا

56- سخنان آنحضرت در حفادت دنیا

64- در عبرت گرفتن از گذشته گان

67- سخنان آنحضرت در مذمت دنیا طلبی

68-سخنان آنحضرت در بیوفائی دنیا

75- شخص هفتاد ساله لذات روز گار را طلاق میگوید

78-سخنان آنحضرت در توبه

81-سخنان آنحضرت در تعریف مرك

ص: 392

84- ذکر مختصری از و تمایع مصیبت و گذارش شهادت حضرت ابی عبدالله

الحسين علیه السلام

88- وصایای معوية بن ابی سفیان هنگام سفر کردن بدیگر جهان با پسرش یزید

88-حکومت عتبه در مدینه و پیغام او بحضرت و پاسخ آن

89- نامه عتبه به يزيد عليه اللعنه

90-بیرون شدن امام حسین (ع) از مدینه

93-آمدن حربن یزید بجنك امام حسين علیه السلام

96-برخورد حسین علیه السلام اباعبدالله حر جعفی

97- خطبه خواندن ابی عبدالله علیه السلام

98-رخصت آنحضرت بتفرق اصحاب

99-كلمات زهیر بن قین بجلی

101-سفارش آنحضرت (ع) با زینب سلام الله عليها

103-اظهار وفاداری اصحاب سیدالشهداء علىه السلام

105-قصه يحيى بن زكريا (ع)

106-كلمات حضرت اباعبدالله درباره وضو و غسل با اصحاب

110-مناشده حضرت اباعبدالله با کوفیان

112- کلمات و دعای آنحضرت

113-آمدن حربن یزید بخدمت آنحضرت و شهادت او

114-شهادت اصحاب ابا عبد الله

118-شهادت بنی هاشم

121-شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام

123-اراده شمر ملعون قتل سيد سجاد علیه السلام

125- طلب جایزه نمودن حامل رأس سيد الشهداء علیه السلام

126- مکالمات عبیدالله بن زیاد با ام كلثوم وجواب آنحضرت

ص: 393

127-در فضائل جناب ابي الفضل سلام الله عليه

128-داستان جون مولی ابی ذر غفاری

131-ذکر ظہور امامت و ولایت حضرت سید الساجدین علیه السلام

133-پاره حالات آن حضرت و ساير اهل البيت و غارت خیام بعد از شهادت حضرت سيد الشهداء علیه السلام

134- ذکر حرکت دادن حضرت و سایر اهل بیت را بکوفه

137-حبس کردن ابن زیاد سید سجاد و اهل بیت را

139-حکایت مسلم جصاص از ورود اهل بيت بكوفه

144-کیفیت غراب خونین بال در مدینه

145-خطبه سید سجاد در کوفه

153- قرائت راس شریف آیه مبارکه رقیم را و داستان اصحاب کهف

155-بردن اهل بیت را بشام

165-كلمات امام زین العابدين بابراهيم بن طلحه

171-کلمات آنحضرت باسهل بن عبيد

174-آوردن اهل بیت را بدار الاماره

183-سؤال عبدالاعلی از امام صادق علیه السلام

190- مفاخرت يزيد عليه اللعنه

195- مکالمه یزید با امام علیه السلام

198-عزم يزيد بر کشتن علی بن الحسين علیه السلام

206- كلمات حضرت سجاد بایزید

209-حالات اهل بیت اطهار در منزل یزید

212-تعدى وعصيان يزيد لعنة الله عليه

217-داستان هند زوجه يزيد

219-خطبه سید سجاد علیه السلام در مسجد شام در حضور یزید

المال

ص: 394

252- ترجمه خطبه حضرت علی بن الحسين علیه السلام

254- كلمات آنحضرت با منهال

259-سبب آزاد ساختن یزید زندانیان را

261-در تعیین زیارت اربعین

267-ورود اهل بیت بمدينه طيبه

270- خطبه آنحضرت در خارج از مدینه

275-حکایت محمّد بن حنفیه

277-در گریستن تمام اشیاء برسيدالشهداء

278-ثواب گریستن برسید الشهداء

279-گریه حضرت علی بن الحسین علیهما اسلام و اینکه گریه کنندگان نامی پنج تن بودند

287-تحقیق در گریه انبیاء و اوصیاء

289-ثواب زیارت قبر مبارک امام حسين علیه السلام وحديث حضرت سجاد برای قدامه بن زید

294-نقل کردن زینب حدیث ام ایمن را برای امام

300-تحقیق در پاره از مطالب

305-برخی از وقایع سال شصتم هجری و خروج عبدالله زبیر در مکه

307-فرستادن یزید باحضار ابن زبیر

313-ذكر مقتل مرداس بن جدیر در سال شصت و یکم هجرى

314- قتل ابی هلال مرداس

315-ذکر ولایت مسلم بن زیاد در خراسان در سال شصت و یکم هجری

318-ذکر ولایت یزید بن زیاد و طلحة الطلحات در مملکت سجستان و حوادث

سال شصت و يك هجرى

321- حدود ممالك اسلاميه

ص: 395

322- حکومت عمر بن سعد در مملکت ری

323- فتح گرجستان

326- وقایع سال شصت و دوم هجری و وفد مردم مدینه بطرف شام

327- کلمات اشراف مدینه در فجور یزید و خلع او 329

329-ذکر ولايت عقبة بن نافع در مرد دوم در مملکت افریقیه و فتوحات و کشته شدنش

334- ذکر پاره از سوانح و حوادث سال شصت و دوم هجری

335- و وقایع سال شصت هجری و داستان ابن عباس و محمد حنفيه وعبدالله بن عمر با یزید

237- حکایت متمنیان کعبه

339- مکالمه ابن زبیر و ابن عباس

344- مكتوب يزيد بابن عباس وجواب آن

349- مكتوب يزيد بمحمد بن حنفیه

350- آمدن محمد بن حنفیه نزد يزيد

353- مراجعت محمد بن حنفیه بمدينه طيبه

354 - نکوهش عبدالله عمر یزید را و نمودن او صحیفه را

360- ذكر وقعه حره وقتل مردم مدینه بدست مسلم بن عقبه در سال شصت وسیم هجری

365-بیعت کردن مردم با ابن زبیر

369- حرکت سپاه شام و مسلم بجانب مدينه طيبه

372-مشاورت مسلم بن عقبه با عبدالملك بن مروان

381-شهادت فضل بن عباس ويزيد بن عبدالرحمن

382-شهادت جمعی از مردم مدينه وعبدالله بن حنظله

384-امان دادن مسلم بن عقبه مردم مدینه را

390-عدد مقتولین مدینه

ص: 396

ص: 397

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109