تفسیر نسیم رحمت جلد 14

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 14

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

سوره مزّمّل

آیه 1-14

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ (1) قُمِ اللَّيْلَ إِلاّ قَليلاً (2) نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلاً (3) أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً (4) إِنّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً (5) إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئًا وَ أَقْوَمُ قيلاً (6) إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحًا طَويلاً (7) وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتيلاً (8) رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكيلاً (9) وَ اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَميلاً (10) وَ ذَرْني وَ الْمُكَذِّبينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَليلاً (11) إِنَّ لَدَيْنا أَنْكالاً وَ جَحيمًا (12) وَ طَعامًا ذا غُصَّةٍ وَ عَذابًا أَليمًا (13) يَوْمَ تَرْجُفُ اْلأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثيبًا مَهيلاً (14)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

اى جامه به خود پيچيده! * شب را، جز كمى، به پاخيز. * نيمى از شب را، يا كمى از آن كم كن، * يا بر نصف آن بيفزا، وقرآن را با دقّت وتأمّل بخوان؛ * چرا كه ما به زودى سخنى سنگين به تو القا خواهيم كرد. * مسلّما نماز وعبادت شبانه پابرجاتر وبااستقامت تر است. * وتو در روز تلاش مستمر وطولانى خواهى داشت. * ونام پروردگارت را ياد كن وتنها به او دل ببند. * همان پروردگار شرق وغرب كه معبودى جز او نيست، او را نگاهبان ووكيل خود انتخاب كن، * ودر برابر آنچه (دشمنان) مى گويند شكيبا باش وبه طرزى شايسته از آنان دورى گزين. * ومرا با تكذيب كنندگان صاحب نعمت واگذار، وآن ها را كمى مهلت ده، * كه نزد ما غل وزنجيرها و (آتش) دوزخ است، * وغذايى گلوگير، وعذابى دردناك، * در آن روز كه زمين وكوه ها سخت به لرزه در مى آيد، وكوه ها (چنان درهم كوبيده مى شود كه) به شكل توده هايى از شنِ نرم در مى آيد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دستور به قيام براى نماز شب وتلاوت قرآن، فلسفه ى قيام شبانه وبيان مسئوليت سنگين

ص: 5

پيامبر، بهتر بودن شب براى عبادت، پنج دستور به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ ياد خداوند - انقطاع از ماسوى الله - خدا را وكيل گرفتن - صبر در برابر دشمنان ودورى شايسته از آنان، تهديد كفار به عذاب وبيان ويژگى هاى عذاب قيامت واز بين رفتن نظام مادى.

ب. اين سوره به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) امر مى كند نماز شب بخواند تا به اين وسيله براى گرفتن مسئوليتى كه به زودى به او محوّل مى شود مستعد گردد وآن قرآنى است كه به او وحى خواهد شد، به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد در برابر حرف هاى ناروايى كه دشمنان به او مى زنند واو را شاعر وكاهن وساحر ومجنون مى خوانند صبور باشد وبه نحو پسنديده اى از آنان كناره گيرى كند.(1)

ج. كلمه «مزّمّل» در اصل متزمّل بوده ومقصود از آن كسى است كه لفافه به خود پيچيده است تا بخوابد يا دفع سرما كند. از ظاهر اين جمله استفاده مى شود كه هنگام نزول اين سوره رسول مكرم اسلام (صلی الله علیه و آله) جامه اى را به خود پيچيده بود، از اين جهت با تعبير «مزمل» مورد خطاب قرار گرفت.(2)

د. قيام در جمله قم اليل به معناى برخاستن در مقابل خوابيدن است نه فقط روى پا ايستادن، ومنظور از قيام ليل قيام براى نماز است.(3)

ه -. از ظاهر سياق استفاده مى شود كه جمله نصفه أو انْقص منه... بدل از جمله قم اليل إلا قليلاً است ودو ضمير «منه» و «عليه» به كلمه «نصفه» وضمير در «نصفه» به ليل برمى گردد.

معناى آيه اين است كه نيمى از شب را به پا خيز ويا كمى از نصف كم كن يا اندكى بر نصف بيفزا واين ترديد بين سه امر در حقيقت به معناى تخيير است؛ مى خواهد بفرمايد مخيرى بين اين كه نصف از شب را يا كمى كمتر از نصف يا كمى بيشتر از آن را بيدار باشى.(4)

و. ظاهرا مقصود از ترتيل قرآن، ترتيل آن در نماز است يا اين كه اصلاً منظور از قرآن خود نماز است وخداوند نظير اين تعبير را از نماز كرده است وفرموده: أقم الصلوة لدلوك

ص: 6


1- الميزان، ج 20، ص 60.
2- همان.
3- الميزان، ج 20، ص 60؛ نمونه، ج 25، ص 167.
4- الميزان، ج 20، ص 61؛ كشّاف، ج 4، ص 636.

الشّمس إلى غسق الّيل وقرءانَ الفجر إنّ قرءانَ الفجر كان مشهودا.(1)

ز. حضرت على (علیه السلام) در معناى ترتيل مى فرمايد:

«بينْه بيانا ولا تَهذّه هَذّ الشعر ولا تَنثره نثْر الرمْل ولكن اقرع به القلوب القاسية ولا يكوننّ همّ أحدكم آخر السورة»؛ ترتيل يعنى آن را به طور روشن بيان كن نه اين كه مانند اشعار سريع وپشت سر هم بخوانى ونه مانند دانه هاى شن آن را پراكنده ساز، ليكن چنان بخوان كه دل هاى سنگين را با آن بكوبى وبيدار كنى، هرگز هدفتان اين نباشد كه به آخر سوره برسيد.(2)

ح. امام صادق (علیه السلام) در تفسير «ترتيل» مى فرمايد:

«إذا مررت بآيةٍ فيها ذكر الجنة فاسأل الله الجنة وإذا مررت بآيةٍ فيها ذكر النار فتعوّذ بالله من النار»؛ هنگامى كه از كنار آيه اى مى گذرى كه در آن مسئله ى بهشت مطرح شده توقف كن واز خداوند بهشت را درخواست نما وهر گاه به آيه اى رسيدى كه مسئله ى دوزخ را بيان كرده از آن به خدا پناه ببر. ونيز مى فرمايد:

«هو أن تتمكث فيه وتحسن به صوتك»؛ ترتيل آن است كه در آيات مكث كنى وبا صداى خوب آن را بخوانى.

در حالات پيامبر (صلی الله علیه و آله) نقل شده كه آن حضرت آيات را از يكديگر جدا مى كرد وصداى خود را مى كشيد.(3)

ط. در اين كه منظور از ناشئة اليل چيست، وجوهى بيان شده است:

1. ساعات شب؛ زيرا هر ساعتى بعد از ساعت ديگر به وجود مى آيد.

2. تمام شب؛ زيرا شب بعد از روز به وجود مى آيد.

3. ساعت هاى آخر شب چنان كه در روايتى از امام باقر (علیه السلام) وامام صادق (علیه السلام) نقل شده است.(4)

ى. «وطأ» در اصل به معناى گام نهادن است. مرحوم طبرسى گويد: «وطأ» به معناى مواطاة يعنى توافق نمودن است ومعناى جمله إن ناشئة اليل أشد وطأً اين است: در عبادت شبانه در ميان قلب وچشم وگوش توافق بيشترى وجود دارد تا اين كه عبادت در روز انجام شود. مرحوم علامه طباطبايى گويد: أشدّ وطأً كنايه است از اين كه اين عمل از هر عمل ديگر در

ص: 7


1- الميزان، ج 20، ص 61.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 378.
3- همان.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 570.

صفاى نفس، انسان را ثابت قدم تر مى سازد وپابرجاترين برنامه از حيث سخن گفتن است؛ وأقوم قيلاً.(1)

ك. «تبتّل» از ماده ى «بتل» بر وزن «حتم» در اصل به معناى انقطاع است، از اين رو به مريم (عليها السلام) «بتول» گفته شده؛ زيرا هيچ همسرى براى خود انتخاب نكرده بود واگر به بانوى اسلام فاطمه ى زهرا (عليها السلام) نيز بتول گفته شده است به علت آن است كه او از زنان عصر خود از نظر اعمال ورفتار ومعرفت جدا وبرتر بود وبه حالت انقطاع الى الله رسيده بود. به هر حال «تبتّل» آن است كه انسان با همه دلش متوجه خداوند گردد واز ما سوى الله منقطع شود واعمالش را فقط براى او به جا آورد.(2)

نكته ها

1. از سياق آيات استفاده مى شود كه گويا آن جناب در برابر دعوتش مورد استهزا قرار گرفته وبراى خدا اندوهناك شده وبراى دفع غم واندوه خود جامه اى به خود پيچيده بود تا لحظه اى استراحت كند، در اين هنگام خطاب شده كه اى جامه به خود پيچيده برخيز نماز شب بخوان ودر برابر آنچه به تو مى گويند صبر كن همان گونه كه به عموم مسلمانان سفارش كرده براى مقاوم شدن در برابر ناملايمات از صبر ونماز كمك بگيرند؛ واستعينوا بالصّبر والصّلوة. بنا بر اين، با اين دستور به پيامبر (صلی الله علیه و آله) فهمانده كه بايد خود را در برابر ناملايمات به وسيله ى نماز وصبر مقاوم سازد نه با پيچيدن جامه بر بدن.(3)

2. انتخاب شب براى اين كار به جهت آن است كه چشم وگوش دشمنان در خواب است وكارهاى زندگى تعطيل؛ وبه همين دليل انسان آمادگى بيشترى براى تفكر وتربيت نفس دارد. همچنين انتخاب قرآن به عنوان بهترين متن اصلى اين برنامه از آن رو است كه تمام درس هاى لازم را در اين زمينه در بر دارد وبهترين وسيله تقويت ايمان وتربيت نفوس است.(4)

ص: 8


1- مجمع البيان، ج 10، ص 570؛ الميزان، ج 20، ص 64.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 568؛ تفسير كبير، ج 3، ص 30، ص 178؛ نمونه، ج 25، ص 178.
3- الميزان، ج 20، ص 60.
4- نمونه، ج 25، ص 47.

3. منظور از

«قول ثقيل» قرآن كريم است، وجهت اين كه اين كتاب به ثقل وسنگينى وصف شده امور ذيل است:

الف. منظور از ثقيل بودن، وزين بودن است؛ يعنى منزه از خفت وسبكى است. زيرا سخن خداى متعال است.

ب. سنگين به لحاظ نزول است؛ زيرا پيامبر به هنگام نزول آيات رنگ مباركش تغيير مى يافت.

ج. از حيث فهم ودرك سنگين است كه مفاهيم بلند آن را تنها افرادى كه داراى طهارت قلب هستند متوجه مى شوند.

د. عمل كردن به دستورات اعتقادى وعملى واخلاقى آن سنگين است.

ه -. اجراى احكام آن ودعوت مردم به اين كتاب سنگين است. شاهد بر اين، مصائب وناملايماتى است كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در اين راه تحمّل كرد.(1)

4. جهت اين كه خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور به نماز شب مى دهد اين است كه وظيفه ى سنگينى بر عهده ى او گذاشته شده است، براى انجام اين رسالت سنگين لازم است با خداوند متعال در نيمه شب سخن بگويد واز او كمك ونيرو بگيرد؛ به بيان ديگر جمله قم اليل... علّت براى جمله انا سنلقى عليك قولاً ثقيلاً است.(2)

5. قيام شبانه براى تلاوت قرآن ونيايش: گرچه مخاطب در اين آيات پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است، ولى ذيل سوره نشان مى دهد كه مؤمنان نيز در اين برنامه با شخص پيامبر همگام بودند. حال آيا اين قيام شب در اوايل دعوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) بر همگان واجب بوده است يانه ؟

بعضى از مفسران معتقدند اين امر واجب بوده، بعدا آيه آخر سوره اين حكم را نسخ كرده وفاصله ى آن حدود يك سال بوده است، ولى همان گونه كه مرحوم طبرسى مى فرمايد در ظاهر آيات اين سوره چيزى كه دليل بر نسخ باشد به چشم نمى خورد وبهتر آن است كه گفته شود اين قيام وعبادت مستحب وسنّت مؤكد بوده وهرگز جنبه ى وجوب نداشته جز در مورد شخص پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) كه طبق بعضى از آيات مانند فتهجّد نافلة لك نماز شب بر او واجب بوده است.

ص: 9


1- مجمع البيان، ج 10، ص 570؛ الميزان، ج 20، ص 62.
2- الميزان، ج 20، ص 62.

از اين گذشته آنچه در آيات فوق آمده منحصر به نماز شب نيست؛ زيرا نماز شب نيمى از شب يا دو ثلث از آن وحتى يك ثلث از شب را اشغال نمى كند. آنچه در آيه مطرح است، قيام براى ترتيل قرآن است.(1)

6. آيه إن لك فى النهار سبْحا طويلاً مى فهماند كه براى هيچ كارى اگر چه تحصيل علم باشد نمى شود نماز شب را ترك كرد؛ چون به پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفته شده تو در روز كار زياد دارى پس در شب براى نماز برخيز وبا اين كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) كارهاى زياد وبسيار باارزش داشت، باز هم به او گفته اند شب براى نماز برخيز، پس انسان ها هر چه كار مهمّ در روز داشته باشند، نبايد مانع نماز شبشان شود.(2)

7. جهت اين كه برنامه ى مناجات وتهجّد را خداوند در شب قرار داد، آن است كه فرصت عبادت در روز كم است وعبادت در روز خالى از ريا نيست، به علاوه عبادت در حال پنهانى بهتر از عبادت آشكار است.(3)

8. مراتب ذكر وياد خداوند:

الف. ذكر نعمت خداوند؛ يا أيها الّذين ءامنوا اذكروا نعمة الله عليكم. (احزاب، 5)

ب. ذكر اسم خداوند؛ واذكر اسم ربّك. (مزمّل، 8)

ج. ذكر خود خداوند؛ يا أيها الّذين ءامنوا إذا لقيتم فئةً فاثبتوا واذكروا الله كثيرا. (انفال، 45)

تذكر: منظور از ذكر خدا، ياد خداوند است كه اين حقيقت مربوط به قلب است نه زبان واثر اين ياد خدا، در اعمال ظهور پيدا مى كند به اين كه انسان واجبات را ترك نكند واز محرمات اجتناب نمايد، وياد نعمت خدا وياد اسم خدا هم در واقع به ياد خود خداوند بر مى گردد.

9. كلمه «تبتيلاً» ظاهرا مفعول مطلق است ومقتضاى ظاهر اين بود كه بفرمايد

«و تبتّل اليه تبتّلاً»، اگر به جاى آن كلمه «تبتيل» را آورد، به قول بعضى براى اين است كه باب تفعل متضمن معناى باب تفعيل نيز هست ومعنايش اين است كه ارتباط نفس خود را از هر چيز

ص: 10


1- مجمع البيان، ج 10، ص 569؛ نمونه، ج 25، ص 170.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 571.
3- اطيب البيان، ج 13، ص 250.

ديگر قطع كن وتنها به خدا دل ببند. از اهل بيت (عليهم السلام) روايت شده كه «تبتّل» به اين معناست كه دست التماس به درگاه خدا برآرى وخضوع وزارى كنى.(1)

10. سرّ اين كه كلمه «ربّ» را تكرار كرد؛ واذكر اسم ربّك و ربّ المشرق والمغرب براى آن است كه خواست تا از زبان رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) فهمانده باشد خداوند هم ربّ اوست وهم ربّ همه عالم نه اين كه فقط رب او باشد. چنان كه بعضى از مشركان براى خود بتى انتخاب مى كردند غير از آن بتى كه ديگران دارند.(2)

11. منظور از وكيل گرفتن اين است كه انسان غير خودش را از جهت اراده وعمل در جاى خود بنشاند، بنا بر اين، وكيل گرفتن خدا يعنى انسان تمام امور را به او واگذار كند ودر امور خارجى وحوادث عالم نه براى خود ونه براى چيز ديگر سببيت وتأثير قائل نباشد ودر امور عبادى اراده ى خود را تابع اراده ى تشريعى خداوند قرار دهد در نتيجه هر حادثه ى تلخ وشيرينى براى او پيش مى آيد چون خدا را وكيل گرفته براى رضاى او صبر مى كند. از اينجا ارتباط ميان جمله فاتّخذه وكيلاً با جمله واذكر اسم ربّك وجمله واصبر على ما يقولون روشن مى شود.(3)

12. جمله واصبر على ما يقولون دلالت دارد كه مبلغان اسلام بايد در برابر ناملايمات شكيبا باشند وبا حسن خلق ومدارا با مردم معاشرت كنند تا سخنان آنان زودتر پذيرفته شود چنان كه در سيره پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى بينيم هنگامى كه نسبت هاى ناروا مانند مجنون، كذاب، ساحر و... به او دادند در مقام انتقام بر نيامد وحتى در فتح مكه همه مشركان را بخشيد.(4)

13. اگر بين دو وصف مكذّبين و اولى النعمة جمع كرد براى اين بود كه اشاره كند به علت آن تهديد كه نسبت به ايشان فرمود؛ چون تكذيب دعوت الهى از ناحيه ى افراد متنعم، كفران نعمت اوست وجزاى كفران گرى سلب نعمت وتبديل آن به نقمت است.(5)

14. تعبير به اولى النعمة (صاحبان نعمت) اشاره به غرور وغفلت ناشى از فزونى مال

ص: 11


1- مجمع البيان، ج 10، ص 571؛ الميزان، ج 20، ص 65.
2- الميزان، ج 20، ص 65.
3- الميزان، ج 20، ص 66.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 571.
5- الميزان، ج 20، ص 67.

وثروت دارد كه غالبا دامنگير صاحبان آن ها مى شود وبه همين دليل در طول تاريخ اين گروه در صف اول مخالفان قرار داشتند. در حقيقت اين آيه شبيه آيه 34 سبأ است كه مى فرمايد: وما أرسلنا فى قريةٍ من نذيرٍ إلاّ قال مترفوها إنّا بما أُرسلتم به كافرون.(1)

15. «نكال» جمع «نِكل» (به كسر) به معناى زنجيرهاى سنگين است ودر اصل از ماده «نكول» به معناى ضعف وناتوانى گرفته شده واز آنجا كه زنجيرهايى كه بر دست وپا وگردن مى نهند انسان را از حركت باز مى دارد وناتوان مى سازد اين واژه در معناى زنجير به كار رفته است. آرى! در برابر آزادى بى قيد وشرط كه در دنيا داشتند بهره آن ها در آنجا اسارت است وآتش.(2)

16. نكره بودن «نكال»، «جحيم»، «طعام ذا غصّة» و «عذاب اليم» دلالت بر بزرگى وعظمت عذاب دارد.(3)

17. با اين كه غذاى خشن وگلوگير، خود عذاب اليم است، بعد از آن عذاب اليم را ذكر كرد واين نشان دهنده ى ابعاد عذاب اليم در عالم آخرت است كه از نظر شدت وعظمت بر هيچ كس جز خدا معلوم نيست، از اين رو در حديثى مى خوانيم كه روزى يكى از مسلمانان اين آيه را تلاوت مى كرد وپيامبر (صلی الله علیه و آله) استماع مى فرمود، ناگهان شخص مزبور صيحه اى زد ومدهوش شد.

در حديث ديگرى است كه خود پيامبر (صلی الله علیه و آله) اين آيه را تلاوت مى فرمود وچنين حالى به او دست مى داد.(4)

18. نظير آيه 13 مزمل: وطَعَاما ذَا غُصَّةٍ وَعَذَابا أَلِيما

آيات ذيل است:

إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ * طَعَامُ الْأَثِيمِ * كالْمُهْلِ يغْلِى فِى الْبُطُونِ * كغَلْى الْحَمِيمِ (الدخان، 43 تا 46)

لَيسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلاَّ مِنْ ضَرِيعٍ * لاَ يسْمِنُ وَلاَ يغْنِى مِنْ جُوعٍ (الغاشية، 6 و 7)

ص: 12


1- نمونه، ج 25، ص 184.
2- نمونه، ج 25، ص 184.
3- التحرير والتنوير، ج 29، ص 271.
4- نمونه، ج 25، ص 185؛ روح المعانى، ج 29، ص 107.

آیه 15-20

اشاره

إِنّا أَرْسَلْنا إِلَيْكُمْ رَسُولاً شاهِدًا عَلَيْكُمْ كَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولاً (15) فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْناهُ أَخْذًا وَبيلاً (16) فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْمًا يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شيبًا (17) السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً (18) إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبيلاً (19) إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذينَ مَعَكَ وَ اللّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي اْلأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللّهِ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَقْرِضُوا اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا وَ ما تُقَدِّمُوا ِلأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرًا وَ أَعْظَمَ أَجْرًا وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (20)

ترجمه

ما پيامبرى به سوى شما فرستاديم كه گواه بر شماست، همان گونه كه به سوى فرعون رسولى فرستاديم. * (ولى) فرعون به مخالفت ونافرمانى آن رسول برخاست، وما او را سخت مجازات كرديم. * شما (نيز) اگر كافر شويد، چگونه خود را (از عذاب الهى) بر كنار مى داريد؟! در آن روز كه كودكان را پير مى كند، * وآسمان از هم شكافته مى شود، ووعده ى او شدنى وحتمى است. * اين هشدار وتذكرى است، پس هر كس بخواهد راهى به سوى پروردگارش بر مى گزيند. * پروردگارت مى داند كه تو وگروهى از آن ها كه با تو هستند نزديك دو سوم از شب يا نصف يا ثلث آن را به پا مى خيزند؛ خداوند شب وروز را اندازه گيرى مى كند؛ او مى داند كه شما نمى توانيد مقدار آن را (به دقت) اندازه گيرى كنيد (براى عبادت كردن)، پس شما را بخشيد؛ اكنون آنچه براى شما ميسّر است قرآن بخوانيد. او مى داند به زودى گروهى از شما بيمار مى شوند، وگروهى ديگر براى به دست آوردن فضل الهى (وكسب روزى) به سفر مى روند، وگروهى ديگر در راه خدا جهاد مى كنند (و از تلاوت قرآن باز مى مانند)، پس به اندازه اى كه براى شما ممكن است از آن تلاوت كنيد ونماز را بر پا داريد وزكات بپردازيد وبه خدا «قرض الحسنه» دهيد [= در راه او انفاق نماييد] و (بدانيد) آنچه را از كارهاى نيك براى خود از پيش مى فرستيد نزد خدا به بهترين وجه وبزرگ ترين پاداش خواهيد يافت؛ واز خدا آمرزش بطلبيد كه خداوند آمرزنده ومهربان است.

ص: 13

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مقايسه كردن ميان مخالفان پيامبر ودشمنان حضرت موسى (علیه السلام) ومجازات آنان، تذكر بودن قرآن وآزادى مردم در انتخاب راه حق، آگاهى خداوند از قيام شبانه ى پيامبر وهمراهان او، تلاوت قرآن به اندازه ى ممكن، تخفيف در برنامه هاى عبادى به خاطر بيمارى ومسافرت براى كسب معاش وجهاد در راه خدا، دستور به مسلمانان به چهار امر: (اقامه ى نماز، پرداخت زكات، قرض الحسنه، استغفار)، بيان تجسم اعمال.

ب. إنّ هذه تذكرة؛ در اين كه اين جمله اشاره به چيست، تفاسير مختلفى شده است از جمله: 1. اشاره به مواعظى كه در آيات قبل آمده. 2. اشاره به همه سوره. 3. اشاره به همه قرآن. 4. اشاره به دستور نماز شب كه در اين سوره آمده بود. بنا بر اين، منظور از سبيل (راه) در جمله بعد نيز نماز شب است كه از جمله راه هاى مهم به سوى اوست، همان گونه كه در آيه 26 سوره دهر بعد از دستور عبادت شبانه: ومن اليل فاسجد له وسبّحْه ليلاً طويلاً با فاصله ى مختصرى مى فرمايد: إن هذه تذكرة فمن شاء اتّخذ إلى ربّه سبيلاً كه عينا همين آيه مورد بحث است.(1)

ج. مقصود از معيت در جمله وطائفة من الّذين معك معيت در ايمان است وحرف «من» مفيد تبعيض است. بنا بر اين، آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه بعضى از مؤمنان، نماز شب مى خواندند همان گونه كه رسول خدا به اين عبادت مى پرداخت.(2)

د. در اين كه آيا تلاوت قرآن به قدر امكان كه دو مرتبه در آيه شريفه ذكر شده واجب است يا مستحب، دو قول بيان شده است، ولى حق اين است كه ظاهر «امر» در جمله فاقرؤا وجوب است ونتيجه اين مى شود كه در آغاز اسلام به دليل وجود شرايطى اين تلاوت وعبادت شبانه واجب بوده وبعد هم از نظر مقدار وحكم، تخفيف داده شده وبه صورت حكمى استحبابى در آمده است، ولى به هر حال وجوب آن بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ثابت باقى ماند.(3)

ص: 14


1- الميزان، ج 20، ص 69؛ نمونه، ج 25، ص 189.
2- الميزان، ج 20، ص 75.
3- نمونه، ج 25، ص 195.

ه -. منظور از نماز، نمازهاى واجب پنج گانه ومنظور از زكات، زكات واجب ومنظور از قرض الحسنه به خداوند، همان انفاق هاى مستحبى است.(1)

و. كلمه «من خيرٍ» بيان «ما» است ومقصود از خير مطلق اطاعت است، چه واجب وچه مستحب ومعناى آيه اين است كه هر اطاعتى كه به نفع خود از پيش بفرستيد براى اين كه زندگى آخرتى خود را تأمين كنيد، نزد خدا آن را خواهيد ديد وبه بيان ديگر، اين آيه دلالت بر تجسم عمل دارد.(2)

نكته ها

1. شاهدا عليكم؛ در موضوع شهادت، معتبر است شهادت حسى باشد كه به چشم ببيند وبه گوش بشنود وبه حواس ظاهرى درك كند وشهادت حدسى كافى نيست. از اين كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را به «شاهد» وصف كرد معلوم مى شود حضرت در همه جاها حاضر وناظر است وهمه افعال واعمال ما را مشاهده مى كند، حتى خيالات قلبى وامور باطنى را خبر دارد چنان كه اوصياى طيبين او هم

«شهداء يوم القيامة» هستند.(3)

2. وقتى آسمان ها وكرات آسمانى با آن همه عظمت نتوانند در برابر حوادث عظيم آن روز مقاومت كنند؛ السماء منفطر (و آسمان ها شكافته شود) از اين انسان ضعيف وناتوان وآسيب پذير چه كارى ساخته است ؟(4)

3. اگر از موسى (علیه السلام) به رسول تعبير كرده براى اشاره به اين است كه سبب گرفتارى فرعون مخالفتش با شخص موسى (علیه السلام) بدان جهت كه موسى است نبود، بلكه بدان جهت بود كه فرستاده ى خدا است، پس اين كفار هم بايد از مخالفت محمد (صلی الله علیه و آله) برحذر باشند؛ چون او نيز رسول خدا است.(5)

4. به كار بردن اسم ظاهر (فرعون) به جاى ضمير با اين كه مى توانست بگويد: كما أرسلنا إلى فرعون رسولاً «فعصاه» به دليل اين است كه بفهماند اولاً، منشأ تكذيب ومخالفت

ص: 15


1- الميزان، ج 20، ص 76؛ نمونه، ج 25، ص 197.
2- الميزان، ج 20، ص 77.
3- اطيب البيان، ج 13، ص 254.
4- تفسير كبير، ج 30، ص 84؛ نمونه، ج 25، ص 187.
5- الميزان، ج 20، ص 68.

فرعون همان تفرعن او بود. ثانيا، عزّت وعلوّ او در زمين ونفوذ مشيت او حتّى به اندازه يك خردل در دفع عذاب الهى از او اثر نكرد تا چه رسد به كفار تكذيب گر كه مردمى ناتوان وگرسنه اند.(1)

5. تعبير به «ربّك» اشاره است به اين كه رحمت وعنايت الهى شامل پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است.(2)

6. از تعبير به يعلم أنّك تقوم استفاده مى شود كه خداوند مى خواهد از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) تشكر كند.(3)

7. تخفيف خداوند در شب زنده دارى پاسى از شب به منظور توسعه يافتن تكليف براى عموم مكلّفان وبرخوردارى همه افراد از نعمت مناجات شبانه است.(4)

8. خداوند در آيه 20 بين درجه ى مجاهدان وتلاش كنندگان براى كسب مال تسويه قائل شده وبه تعبير ديگر موضوع كسب وتلاش در تحصيل مال براى تأمين زندگى در رديف

«جهاد فى سبيل الله» آمده واين دليل بر اهميت موضوع كار وكسب براى تأمين زندگى است.(5)

9. قابل توجه است كه در آيه مورد بحث سه نوع عذر ذكر شده كه يكى جنبه ى جسمانى دارد (بيمارى) وديگرى جنبه ى مالى دارد (مسافرت براى كسب وكار) وسوم جنبه ى دينى دارد (جهاد فى سبيل الله)، از اين رو بعضى گفته اند از اين آيه استفاده مى شود كه تلاش براى معاش در رديف جهاد فى سبيل الله است.(6)

10. اين پنج دستور نماز، زكات، انفاق هاى مستحب واستغفار به ضميمه ى دستور تلاوت وتدبر در قرآن كه در جمله هاى قبل آمده بود، مجموعا يك برنامه ى كامل خودسازى را تشكيل مى دهد كه در هر عصر وزمان به خصوص آغاز اسلام تأثير انكارناپذيرى دارد.

11. تعبير به قرض الحسنه، بزرگوارانه ترين تعبيرى است كه در اين زمينه تصور مى شود چرا كه مالك همه ملك ها از كسى كه مطلقا از خود چيزى ندارد قرض مى طلبد تا از اين

ص: 16


1- همان.
2- همان، ص 74.
3- همان.
4- همان، ص 75.
5- المعين، ج 29، ص 212؛ نمونه، ج 25، ص 200.
6- نمونه، ج 25، ص 6؛ مراغى، ج 30، ص 121.

طريق او را تشويق به انفاق وايثار وكار خير كند.(1)

12. حضرت رضا (علیه السلام) در ذيل آيه فاقرؤا ما تيسر منه از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل مى فرمايد:

«ماتيسّر منه لكم فيه خشوع القلب وصفاء السرّ»؛ آن مقدار بخوانيد كه در آن خشوع قلب وصفاى باطن داريد.(2)

13. ذكر استغفار در پايان اين دستورات ممكن است اشاره به اين باشد كه مبادا با انجام اين طاعات خود را طلبكار تصور كنيد، بلكه همواره بايد خود را مقصّر بشماريد وعذر به درگاه او بياوريد.(3)

14. وظايف انسان در برابر قرآن كريم:

1. به اندازه اى كه ممكن است قرآن را بخوانيد؛ فاقرؤا ما تيسّر من القرءان.

2. به هنگامى كه قرآن خوانده مى شود ادب وسكوت را رعايت كنيد؛ وإذا قرئ القرءان فاستمعوا له وأنصتوا لعلّكم ترحمون. (اعراف، 204)

3. در مفاهيم ومعارف عالى آن بينديشيد؛ أفلا يتدبّرون القرءان أم على قلوب أقفالها. (محمد، 24)

4. قرآن كريم را برنامه ى درسى در زندگى خود قرار دهيد وبه ديگران بياموزيد؛ كونوا ربانيين بما كنتم تعلّمون الكتاب وبما كنتم تدرسون. (آل عمران، 79)

5. از دستورات حيات بخش آن پيروى كنيد؛ وهذا كتاب أنزلناه مبارك فاتّبعوه. (انعام، 155)

6. قرآن كريم را تنها نسخه ى شفابخش امراض روحى خود بدانيد؛ وننزّل من القرءان ما هو شفاء ورحمة للمؤمنين. (اسراء، 82)

7. براى تكريم از خداوند، براى قرآن كريم احترام قائل شويد؛ قال رسول اللّه (صلی الله علیه و آله):

«القرآن أفضلُ شىءٍ دون اللّه، فمن وقّر القرآن فقد وقّر الله».(4)

8. قرآن كريم را پيشوا ورهبر زندگى خود قرار دهيد؛

قال رسول اللّه (صلی الله علیه و آله): «عليكم بالقرآن فاتّخذوه اماما وقائدا».(5)

ص: 17


1- الميزان، ج 20، ص 76؛ نمونه، ج 25، ص 197.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 382.
3- نمونه، ج 25، ص 197؛ المعين، ج 29، ص 214.
4- جامع الاخبار، ج 1، ص 420.
5- كنز العمال، ص 4029.

ص: 18

سوره مدثر

آیه 1-10

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ (1) قُمْ فَأَنْذِرْ (2) وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ (3) وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ (4) وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ (5) وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ (6) وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ (7) فَإِذا نُقِرَ فِي النّاقُورِ (8) فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسيرٌ (9) عَلَى الْكافِرينَ غَيْرُ يَسيرٍ (10)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

اى جامه ى خواب به خود پيچيده (و در بستر آرميده)! * برخيز وانذار كن (و عالميان را بيم ده)، * وپروردگارت را بزرگ شمار، * ولباست را پاك كن، * واز پليدى دورى كن، * ومنّت مگذار وفزونى مطلب، * وبه خاطر پروردگارت شكيبايى كن. * هنگامى كه در «صور» دميده شود، * آن روز، روز سختى است، * وبراى كافران آسان نيست!

شأن نزول

مشركان عرب در آستانه ى موسم حج جمع شدند وسران آن ها مانند ابوجهل وابوسفيان و... به مشورت پرداختند كه در برابر سؤالات كسانى كه از خارج، به مكه مى آيند واز پيامبر مى پرسند چه بگويند. اگر هر كدام جواب جداگانه بدهد؛ يكى او را ساحر، ديگرى كاهن وسومى شاعر بخواند، اين تشتّت آراء اثر منفى خواهد گذاشت. به اين نتيجه رسيدند كه بگويند او ساحر است؛ زيرا يكى از آثار سحر جدايى افكندن ميان زن وشوهر وفرزند وپدر است وپيامبر با عرضه ى آيين اسلام بين اين ها جدايى افكنده است.

اين سخن به گوش پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيد، حضرت سخت ناراحت شد وبيمارگونه به منزل آمد ودر بستر آرميد كه آيات فوق نازل شد ودستور مبارزه وقيام به او داد.(1)

ص: 19


1- تفسير كبير، ج 30، ص 139.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دستور به قيام وانذار به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، بيان داشتن چند دستور به پيامبر تا سرمشقى براى امت اسلامى باشد، بزرگ شمردن خدا، پاك كردن لباس، دورى از پليدى، منت نگذاشتن، صبر براى خداوند.

ب. مقصود از جمله (فكبّر) تنها گفتن

«الله اكبر» نيست هر چند، اين ذكر از نمونه هاى بارز آن است، چنان كه در روايات به آن اشاره شده است، بلكه منظور بزرگ داشتن خداوند است. از نظر اعتقادى وعملى حتّى او را از اين كه در وصف بگنجد برتر دانستن، چنان كه در حديث آمده:

«اللّه اكبر من ان يوصف».(1)

ج. در اين كه منظور از جمله و ثيابك فطهّر چيست ؟ وجوهى بيان شده از جمله:

1. اين تعبير، كنايه از اصلاح عمل است؛ زيرا عمل انسان به منزله ى جامه اى براى روح اوست.

2. برخى آن را به همان لباس ظاهر تفسير كرده اند؛ زيرا پاكيزگى لباس از مهم ترين نشانه هاى شخصيت انسان است واين كه در برخى روايات آمده

«و ثيابك فقصّر»؛ لباس خود را كوتاه كن، ناظر به همين معناست.

3. منظور از لباس، قلب وروح است؛ يعنى قلب خود را از هر گونه آلودگى پاك نما. جايى كه لباس بايد تطهير شود، صاحب لباس اولويت دارد.

4. برخى آن را به همسران تفسير كردند؛ زيرا قرآن همسر را لباس معرفى كرده؛ هنّ لباس لكم... (بقره، 187) وتطهير آن ها به معناى تأديب وتربيت آن هاست؛ قوا أنفسكم وأهليكم نارا. (تحريم، 6)

5. منظور از تطهير لباس، تخلق به اخلاق حميده وملكات فاضله است. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: از اين وجوه ياد شده بهتر از همه وجه اول وپنجم است.(2)

د. «رجز» در اصل به معناى اضطراب وتزلزل است، سپس به هر گونه گناه، شرك،

ص: 20


1- الميزان، ج 20، ص 80.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 581؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 60؛ الميزان، ج 20، ص 81.

بت پرستى، اخلاق زشت وعذاب الهى كه عامل اضطراب انسان مى گردد، اطلاق شده است.(1)

ه -. در اين كه مقصود از نهى از منت وافزون طلبى چيست ؟ مفهوم آيه گسترده است وهر گونه منت گذارى بر خالق وخلق را شامل مى شود؛ بنا بر اين، به وسيله ى عبادت بر خدا منت مگذار؛ زيرا اوست كه توفيق عبادت به انسان داده وعبادت را زياد مشمار؛ زيرا انسان نبايد خود را از حدّ تقصير خارج نمايد وبه ديگران نيز منت مگذار؛ زيرا موجب تباهى عمل است؛ لا تُبطلوا صدقاتِكم بالمنِّ والأذى.(2)

و. اين كه در برخى روايات آمده:

«لا تعط تلتمس أكثر منها»؛ چيزى را به ديگران عطا مكن كه انتظار بيشترى داشته باشى، ونيز امام (علیه السلام) مى فرمايد:

«لا تستكثر ما عملت من خير لله»؛ كار نيكى را كه براى خدا انجام مى دهى زياد مشمار، هر يك مصاديق كلى مفهوم آيه شريفه است.(3)

ز.

«لا تمنن» از ماده ى «منت» در اين گونه موارد به معناى سخن وگفتارى است كه بيانگر اهميت نعمتى باشد وانسان به ديگرى داده است، از اينجا رابطه ى آن با «استكثار» (طلب فزونى) روشن مى شود؛ زيرا اگر انسان خدمت خود را كم شمرد، انتظار پاداش ندارد تا چه رسد به اين كه فزونى بطلبد.(4)

ح. «ناقور» در اصل از «نقر» به معناى كوبيدنى است كه منجر به سوراخ كردن شود ومنقار پرندگان كه وسيله ى كوبيدن وسوراخ كردن اشيا است نيز از همين ريشه گرفته شده ونيز به همين جهت به شيپورى كه با صداى خود گويا گوش انسان را سوراخ مى كند «ناقور» گفته مى شود.(5)

ط. در پايان دنيا وآغاز قيامت دو بار با صدايى بسيار وحشت انگيز در صور دميده مى شود؛ اولى صداى مرگ ودومى صداى بيدارى است، به اين دو، نفخه ى صور اول ونفخه ى صور دوم گفته مى شود. آيه محل بحث اشاره به نفخه ى صور دوم وكنايه از زنده كردن مردگان است.(6)

ص: 21


1- تفسير كبير، ج 30، ص 193؛ نمونه، ج 25، ص 213.
2- بقره، 264؛ تفسير كبير، ج 30، ص 194؛ نمونه، ج 25، ص 215؛ الميزان، ج 20، ص 82.
3- نور الثقلين، ج 5، ص 454؛ برهان، ج 4، ص 400؛ نمونه، ج 25، ص 216.
4- نمونه، ج 25، ص 215.
5- مفردات راغب؛ نمونه، ج 25، ص 218.
6- الميزان، ج 20، ص 85؛ فتح القدير، ج 5، ص 324.

ى

. مقصود از كلمه «يومئذ»، روزى است كه خلايق براى حساب وجزا به سوى خدا بر مى گردند ومنظور از «يوم»، روزى است كه در ناقور دميده مى شود، بنا بر اين، «روز» ظرف شده براى روز. اين ظرف شدن زمان براى قطعه اى از زمان ديگر به دليل اعتبار بعضى از اوصاف ظرف مى شود براى صفات ديگرش؛ همچنان كه سال را ظرف براى ماه وماه را ظرف براى روز مى گيريم.(1)

نكته ها

1. در جمله فانذر؛ انذار كن، موضوع انذار بيان نشده كه در باره چه چيزى انذار مى شود وبه اصطلاح، حذف متعلق مفيد عموم است كه شامل عذاب دنيا وآخرت مى شود.(2)

2. با اين كه تماميت دعوت به هر يك از تبشير وانذار صورت مى گيرد، سرّ اين كه تنها انذار را بيان كرد آن است كه اين سوره در آغاز بعثت نازل شده وتأثير انذار بيشتر از تبشير بوده است.(3)

3. جمله و ربّك فكبّر گرچه بعد از قم فانذر آمده، لكن در معنا وحقيقت مقدم است، يعنى هدف از قيام وانذار تكبير وتعظيم خداوند است.(4)

4. خداوند را بزرگ بشماريد تا در برابر عظمت او ديگران در نزد شما كوچك آيند؛ چنان كه اميرالمؤمنين (علیه السلام) در وصف پرهيزكاران مى فرمايد: آنان كسانى هستند كه خداوند در جان آن ها بزرگ جلوه نموده از اين رو غير خدا در نظرشان كوچك است؛

«عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعينهم».(5)

5. در حقيقت آيه و ثيابك فطهّر اشاره به اين مطلب دارد كه رهبران الهى هنگامى مى توانند نفوذ كلمه داشته باشند كه دامن آن ها از هر گونه آلودگى پاك باشد وتقوا وپرهيزكارى آنان از هر نظر مسلم گردد.(6)

ص: 22


1- الميزان، ج 20، ص 85.
2- الميزان، ج 20، ص 80.
3- همان؛ روح المعانى، ج 29، ص 116.
4- همان.
5- نهج البلاغه، خطبه ى 193.
6- نمونه، ج 25، ص 212؛ روح المعانى، ج 29، ص 77؛ روح البيان، ج 10، ص 7؛ تفسير كبير، ج 30، ص 192؛ فتح القدير، ج 5، ص 324.

6. كلمه «صبر» مطلق است وشامل اقسام سه گانه ى صبر بر طاعت، صبر بر مصيبت وصبر از معصيت مى گردد.(1)

7. ضامن اجراى قيام به انذار وتبليغ وهدايت مردم صبر وشكيبايى است كه در قرآن بر موضوع صبر بسيار تأكيد شده وامير المؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:

«الصبر من الايمان كالرأس من الجسد».(2)

8. جمله غير يسير صفت ديگرى براى «يوم» است وعسر ودشوارى در آن روز را تأكيد كرده ومى فهماند سختى آن روز از يك جهت ودو جهت نيست، بلكه از هر جهت است.(3)

ص: 23


1- الميزان، ج 20، ص 82.
2- نمونه، ج 25، ص 216.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 582؛ الميزان، ج 20، ص 85.

آیه 11-30

اشاره

ذَرْني وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحيدًا (11) وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُودًا (12) وَ بَنينَ شُهُودًا (13) وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهيدًا (14) ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزيدَ (15) كَلاّ إِنَّهُ كانَ ِلآياتِنا عَنيدًا (16) سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا (17) إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ (18) فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (19) ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ (20) ثُمَّ نَظَرَ (21) ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ (22) ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ (23) فَقالَ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ (24) إِنْ هذا إِلاّ قَوْلُ الْبَشَرِ (25) سَأُصْليهِ سَقَرَ (26) وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ (27) لا تُبْقي وَ لا تَذَرُ (28) لَوّاحَةٌ لِلْبَشَرِ (29) عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ (30)

ترجمه

مرا با كسى كه او را خود به تنهايى آفريده ام واگذار! * همان كس كه براى او مال گسترده اى قرار دادم، * وفرزندانى كه همواره نزد او (و در خدمت او) هستند، * ووسايل زندگى را از هر نظر براى وى فراهم ساختم. * باز هم طمع دارد كه بر او بيفزايم. * هرگز چنين نخواهد شد؛ چرا كه او نسبت به آيات ما دشمنى مى ورزد. * وبه زودى او را مجبور مى كنم كه از قلّه ى زندگى بالا رود (سپس او را به زير مى افكنم)! * او (براى مبارزه با قرآن) انديشه كرد ومطلب را آماده ساخت. * مرگ بر او باد! چگونه (براى مبارزه با حق) مطلب را آماده كرد؟! * باز هم مرگ بر او، چگونه مطلب (و نقشه شيطانى خود را) آماده نمود؟! * سپس نگاهى افكند، * بعد چهره در هم كشيد وعجولانه دست به كار شد؛ * سپس پشت (به حق) كرد وتكبر ورزيد؛ * وسرانجام گفت: «اين (قرآن) چيزى جز افسون وسحرى همچون سحرهاى پيشينيان نيست. * اين فقط سخن انسان است (نه گفتار خدا).» * (امّا) به زودى او را وارد سقر [- دوزخ] مى كنم! * وتو چه مى دانى «سقر» چيست ؟! * (آتشى است كه) نه چيزى را باقى مى گذارد ونه چيزى را رها مى سازد. * پوست تن را به كلّى دگرگون مى كند. * نوزده نفر (از فرشتگان عذاب) بر آن گمارده شده اند.

شأن نزول

براى اين آيات دو شأن نزول بيان شده: يكى در آغاز سوره بيان شد، دوم اين كه برخى گفته اند: وقتى آيات سوره غافر نازل شد، پيامبر (صلی الله علیه و آله) در مسجدالحرام مشغول نماز بود. (وليد بن مغيره) نزديك حضرت بود وصداى او را مى شنيد. چون پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) متوجه شد تلاوت اين آيات را تكرار كرد. وليد به سوى قوم خود طايفه ى بنى مخزوم آمد وگفت: الان

ص: 24

از محمد كلامى شنيدم كه نه شبيه سخن انسان هاست نه سخن جن.

«و أنّ له لَحلاوة وإنّ عليه لطلاوة وإنّ أعلاه مثمر وإن أسفله لمغْدِق وإنه ليعلوا وما يعلى»؛ سخنان او شيرينى ويژه دارد وزيبايى مخصوصى، شاخه هايش پر ميوه وريشه هايش قوى، سخنى است كه از هر سخن برترى دارد وهيچ سخنى به پايه ى او نمى رسد. اين را گفت وبه منزلش برگشت.

قريش به يكديگر گفتند: او دلباخته ى محمد شده وهمه ما را منحرف مى كند. ابوجهل گفت: من چاره ى اين كار را مى كنم. آمد با حالت غمگين كنار او نشست، وليد گفت: چرا غمگينى ؟ گفت: قريش به تو عيب مى گيرند كه تو دلباخته ى محمد شده اى. او همراه ابوجهل برخاست وبه مجلس قوم خود آمد وگفت: شما گمان مى كنيد محمد ديوانه است ؟ گفتند: نه. گفت: فكر مى كنيد او كاهن است ؟ گفتند: نه. گفت: تصور مى كنيد او شاعر است ؟ گفتند: نه. آن ها گفتند: به عقيده ى تو در باره او چه بگوييم ؟ گفت: مگر نديديد ميان زن ومرد جدايى مى افكند وميان دوستان تفرقه مى اندازد (برخى به او ايمان مى آورند وبعضى ايمان نمى آورند)، بنا بر اين او ساحر است وآنچه مى گويد سحرى است جالب. آنگاه اين آيات نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى كند:

معرفى نمودن فردى به نام «وليد بن مغيره» كه خداوند به او نعمت هاى فراوانى داد، كفر ورزى او به جاى شكر نعمت ومبارزه ى او با قرآن كريم ونسبت سحر دادن به قرآن كريم وبيان نفرين خداوند بر او، ورود او به دوزخ وبيان ويژگى هاى دوزخ.

ب. جمله ذرنى ومن خلقت وحيدا، چهار گونه تفسير شده است:

1. تعبير به «وحيدا» وصف خالق است وبه منظور تهديد آمده است؛ يعنى مرا با او تنها بگذار كه خودم او را كيفر مى دهم.

2. «وحيدا» حال از فاعل «خلقت» است؛ يعنى من تنها او را آفريدم.

3. او در شكم مادر وهنگام تولد تنها بود.

ص: 25


1- مجمع البيان، ج 10، ص 584؛ نمونه، ج 25، ص 221.

4. او خود را وحيد وبى نظير مى دانست ومشهود است كه مى گفت:

«أنا الوحيد بن الوحيد ليس لى فى العرب نظير ولا لابى نظير».

ولى تفسير اول مناسب تر است.(1)

ج. «ممدود» به معناى كشيده ناظر به وسعت وگستردگى اموال او از نظر زمان يا مكان است. برخى گفته اند: ثروت انبوهى داشت، در فاصله ى مكه وطائف شتران واسب هاى فراوان ومستغلات زيادى فراهم كرده بود. برخى گفته اند: داراى صد هزار دينار طلا بود. برخى گفته اند: باغ ها ومزارعى داشت كه غلات يكى تمام نشده بود، ديگرى مى رسيد. همه اين وجوه در معناى «ممدود» جمع است.(2)

د. «سأُرهقه» از «ارهاق» به معناى پوشاندن چيزى از روى تحميل است. «صعود» (به فتح) مكانى است كه از آن بالا مى روند و (به ضمّ) به معناى بالا رفتن است. از آنجا كه بالا رفتن از قلّه هاى مرتفع، دشوار است، اين تعبير در باره هر كار مشكل به كار مى رود، از اين رو برخى آن را به عذاب الهى تفسير كرده اند، آيه اشاره به عذاب دنيوى وليد دارد كه بعد از آن همه نعمت، سقوط كرد وبيچاره شد. در برخى از روايات صعود نام كوهى در جهنم است.(3)

ه -. در باره معناى «سقر» وجوهى بيان شده است: 1. يكى از نام هاى جهنم است. 2. يكى از دركات جهنم است. 3. يكى از ابواب جهنم است، كه مى فرمايد: لها سبعة ابواب.(4)

و. «لوّاحه» از ماده ى «لوح» گاه به معناى ظاهر وآشكار شدن آمده وگاه به معناى دگرگون ساختن وتغيير دادن. بنا بر معناى اول تفسير آيه چنين مى شود: دوزخ از فاصله اى دور براى انسان ها نمايان مى شود؛ چنان كه مى فرمايد: و بُرّزت الجحيمُ لمن يرى (نازعات، 36). بنا بر معناى دوم، تفسير آيه چنين است: دوزخ رنگ پوست وتن را به كلى دگرگون مى سازد.(5)

ص: 26


1- منهج الصادقين، ج 10، ص 64؛ نمونه، ج 25، ص 223؛ تفسير كبير، ج 30، ص 198؛ مجمع البيان، ج 10، ص 584.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 585؛ نمونه، ج 25، ص 224؛ تفسير كبير، ج 30، ص 198.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 585؛ مراغى، ج 29، ص 131؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 66؛ نمونه، ج 25، ص 226.
4- حجر، 44؛ مجمع البيان، ج 10، ص 586؛ اطيب البيان، ج 13، ص 277؛ التحرير والتنوير، ج 29، ص 311.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 586؛ نمونه، ج 25، ص 234؛ تفسير كبير، ج 30، ص 202؛ فتح القدير، ج 5، ص 327.

نكته ها

1. وليد بن مغيره نه تنها غرق در مال وفرزندان بود، بلكه در جهات اجتماعى وجنبه هاى جسمانى نيز غرق در نعمت بود. «تمهيد» از ماده ى «مهد» به معناى گهواره است وبه هر گونه وسايل استراحت وپيشرفت وموقعيت اجتماعى اطلاق شده است.(1)

2. وليد بن مغيره با اين همه نعمت وثروتى كه خداوند به او داده بود، به جاى شكر، افزون طلب بود واين وصف منحصر به او نبود، بلكه همه دنياپرستان چنين هستند وهرگز عطش آن ها فرو نمى نشيند.(2)

3. «عنيد» از ماده ى «عناد» به معناى مخالفت ودشمنى آگاهانه است؛ يعنى انسان حقانيت چيزى را درك مى كند وبا آن به مخالفت بر مى خيزد. تعبير به «كان» نشان مى دهد كه عناد ولجاجت او دائمى بوده است.(3)

4. در آيه 31 مدثر مى فرمايد خداوند هركه را بخواهد گمراه مى كند وهر كه را بخواهد هدايت مى كند: كذلِك يضِلُّ اللَّهُ مَنْ يشَاءُ وَيهْدِى مَنْ يشَاءُ

نمونه گمراه ساختن وهدايت كردن را در آيات ذيل مشاهده مى كنيد:

كذلِك يضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ (غافر، 34)

وَيهْدِى إِلَيهِ مَنْ أَنَابَ (الرعد، 27)

وَيهْدِى إِلَيهِ مَنْ ينِيبُ (الشورى، 13)

5. وصف «عنيدا» مشعر به عليت است؛ يعنى هر كس عناد به آيات الهى بورزد، اين عذاب براى او هست ومورد، مخصّص نخواهد بود.(4)

6. عناد با آيات الهى انواعى دارد: گاهى معجزه را سحر مى خواند، گاهى نسبت كذب وجنون به پيامبر مى دهد وگاهى قدرت الهى را به طبيعت نسبت مى دهد.(5)

7. تقديم (ءاياتنا) بر (عنيدا) مشعر به اين معناست كه او فقط نسبت به آيات الهى عناد

ص: 27


1- نمونه، ج 25، ص 225.
2- همان.
3- همان.
4- كاشف، ج 7، ص 459.
5- اطيب البيان، ج 13، ص 273.

داشته واحتمالاً نسبت به ساير امور زندگى عناد نداشته، بلكه عناد او نسبت به توحيد ونبوت وقيامت بوده است.(1)

8. جمله فقتل كيف قدّر نفرين است! مانند لعن ورجم كه خداوند در باره شيطان گويد: فاخْرج فإنّك رجيم * وإنّ عليك اللّعنة إلى يوم الدين (حجر، 34-35). در باره يهود مى فرمايد: أُولئك يلعنهم الله ويلعنهم اللاعنون.(2)

9. يكى از زمينه هاى طغيان، وجود امكانات مادى وثروت زياد است كه انسان از آن سوء استفاده كند؛ إن الانسان ليطغى * أن رأه استغنى (علق، 6-7) و أنا اكثر منك مالا (كهف، 34) و ذرنى والمكذبين أُولى النَعْمة.(3)

10. جمله ما أدريك ما سَقر دلالت بر عظمت وبزرگى عذاب الهى دارد به حدّى كه قابل درك نيست.(4)

11. جمله لا تُبقى ولا تَذر يا اشاره به پيوستگى مرگ وحيات دارد؛ دوزخيان نه مى ميرند، نه زنده مى مانند، يا اين كه ممكن است اشاره به آن باشد كه آتش قيامت آتشى است فراگير كه تمامى وجود انسان را در بر مى گيرد ومانند آتش دنيا نيست كه گاهى در نقطه خاصى اثر مى كند ونقطه ى ديگر سالم مى ماند.(5)

12. نظير آيه 26 تا 28 مدثر: سَأُصْلِيهِ سَقَرَ * وَمَا أَدْرَاك مَا سَقَرُ * لاَ تُبْقِى وَلاَ تَذَرُ

آيات ذيل است:

إِنَّهُ مَنْ يأْتِ رَبَّهُ مُجْرِما فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لاَ يمُوتُ فِيهَا وَلاَ يحْيى (طه، 74)

وَيتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى * الَّذِى يصْلَى النَّارَ الْكبْرَى * ثُمَّ لاَ يمُوتُ فِيهَا وَلاَ يحْيى (الأعلى، 11 تا 13)

ص: 28


1- تفسير كبير، ج 30، ص 200.
2- بقره، 159؛ اطيب البيان، ج 13، ص 274.
3- مزمل، 11؛ كاشف، ج 7، ص 46.
4- فتح القدير، ج 5، ص 327؛ روح البيان، ج 10، ص 231.
5- نمونه، ج 25، ص 233؛ الميزان، ج 20، ص 88.

آیه 31-37

اشاره

وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النّارِ إِلاّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاّ فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذينَ آمَنُوا إيمانًا وَ لا يَرْتابَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مَثَلاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ وَ ما هِيَ إِلاّ ذِكْرى لِلْبَشَرِ (31) كَلاّ وَ الْقَمَرِ (32) وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ (33) وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ (34) إِنَّها َلإِحْدَى الْكُبَرِ (35) نَذيرًا لِلْبَشَرِ (36) لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ (37)

ترجمه

مأموران دوزخ را فقط فرشتگان (عذاب) قرار داديم، وتعداد آن ها را جز براى آزمايش كافران معين نكرديم تا اهل كتاب [- يهود ونصارى] يقين پيدا كنند وبر ايمان مؤمنان بيفزايد، واهل كتاب ومؤمنان (در حقّانيت اين كتاب آسمانى) ترديد به خود راه ندهند، وبيماردلان وكافران بگويند: «خدا از اين توصيف چه منظورى دارد؟!» (آرى) اين گونه خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد وهر كس را بخواهد هدايت مى كند. ولشكريان پروردگارت را جز او كسى نمى داند، واين جز هشدار وتذكرى براى انسان ها نيست. * اين چنين نيست (كه آن ها تصور مى كنند.) سوگند به ماه، * وبه شب، هنگامى كه (دامن برچيند و) پشت كند، * وبه صبح هنگامى كه چهره بگشايد، * كه آن (حوادث هولناك قيامت) از مسائل مهم است. * هشدار وانذارى است براى همه انسان ها، * براى كسانى از شما كه مى خواهند پيش افتند يا عقب بمانند [- به سوى هدايت ونيكى پيش روند يا نروند].

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

قرار دادن 19 مأمور براى دوزخ به منظور آزمايش كفار ويقين اهل كتاب وافزايش ايمان مؤمنان اعتراض كفار ومنافقان در باره سخن خداوند، بيان چند سوگند بر مهم بودن حوادث قيامت.

ب. كلاّ والقمر...؛ در ادامه ى بحث با منكران معاد در اين آيات سوگندهاى مختلفى بر مسئله ى قيامت وعذاب در آن روز، ياد كرده ومى فرمايد: نه چنين است كه كفار مى پندارند،

ص: 29

سوگند به ماه وشب هنگامى كه پشت كند وسوگند به صبح هنگامى كه نقاب از چهره برگيرد كه حوادث هولناك قيامت از مسائل بسيار مهم وبزرگ است وهدف از آفرينش جهنم انتقام جويى نيست، بلكه وسيله ى انذار براى انسان هاست.

ج. امام كاظم (علیه السلام) در ذيل آيه شريفه لمن شاء منكم أنْ يتقدم... مى فرمايد:

«كل من تقدّم إلى وِلايتنا تأخر عن سقر وكل من تأخر عن ولايتنا تقدّم إلى سقر»(1)؛ هر كسى كه به ولايت ما پيشى بگيرد، از آتش جهنم دور شده است وهر كسى كه از ولايت ما دور شود به آتش جهنم نزديك شده است.

نكته ها

1. مرجع ضمير «إنّها» در آيه إنّها لإحْدى الكبر، عذاب هايى است كه در آيات قبل آمده بود؛ از اين تعبير روشن مى شود كه عذاب جهنم منحصر به اين ها نيست، اين يكى از عذاب هاى بزرگ الهى است. عذاب هاى ديگر مانند: حميم، غساق، زقوم وجز اين ها از عذاب هاى جسمانى است وعذاب روحانى شديدتر نيز وجود دارد.(2)

برخى گفته اند: دركات آتش هفت تاست؛ جهنم، لظى، سَقَر، سَعير، جَحيم، حُطَمه، هاويه و «سقر» يكى از آن هفت تاست.(3)

2. هدف از اين كه خداوند تعداد مأموران دوزخ را نوزده نفر يا نوزده گروه قرار داده سه جهت مى تواند باشد: آزمايش كفار، افزايش ايمان مؤمنان ويقين پيدا كردن اهل كتاب. فخر رازى گويد: از سه طريق، عدد نوزده موجب يقين براى اهل كتاب است:

الف. اين عدد موافق است با آنچه در تورات وانجيل آمده است.

ب. چون در اين دو كتاب تحريف صورت گرفته، پيروان آن ها شك داشتند كه اين عدد درست است يا نه؛ بعد از خبر دادن قرآن يقين به صحت پيدا كردند.

ج. پيامبر (صلی الله علیه و آله) وقتى اين آيه را مى خواند او را استهزا مى كردند، معلوم مى شود هدف پيامبر (صلی الله علیه و آله) تبليغ رسالت است وگرنه چيزى مى گفت كه آن ها بپسندند. بنا بر اين، يقين كردند

ص: 30


1- نور الثقلين، ج 5، ص 458.
2- اطيب البيان، ج 13، ص 282.
3- تفسير كبير، ج 30، ص 209.

كه او حق مى گويد واز آزار آن ها باكى ندارد.(1)

3. منظور از اصحاب النار همان خازنان موكل بر دوزخ هستند كه شكنجه ى مجرمان را به عهده دارند. اين معنا هم از جمله عَليها تسعةَ عشر استفاده مى شود وهم جمله ما جعلنا عِدَّتهم إلاّ فتنةً به آن شهادت مى دهد چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: عليها ملائكة غلاظ شداد لا يعصون الله ما أمرهم ويفعلون ما يؤمرون.(2)

4. سوگند به «ماه» براى آن است كه ماه يكى از آيات بزرگ الهى است؛ هم از نظر خلقت وهم گردش منظم وهم نور وزيبايى وهم تغييرات تدريجى كه خود تقويم زنده اى براى مشخص ساختن روزهاست.(3)

5. اين سه سوگند در حقيقت به يكديگر مربوط ومكمل يكديگرند؛ زيرا مى دانيم جلوه گرى ماه در شب هاست ونور ماه به هنگام روز تحت الشعاع نور خورشيد است ومطلقا جلوه اى ندارد، در ضمن اين سه سوگند تناسبى با نور هدايت قرآن وپشت كردن ظلمات شرك وبت پرستى ودميدن سپيده ى صبحگاهان (توحيد) دارد.(4)

6. انذار قرآن براى همه بشريت است چه كسانى كه به وسيله ى كارهاى خير تقدم جويند، چه آن ها كه مايلند از اين قافله عقب بمانند. بعضى گفته اند: منظور تقدم نفس انسانى وتكامل او يا انحطاط وتأخر اوست، وجهت اين كه از ايمان واطاعت به تقدم تعبير كرد، اين است كه صاحب آن در فهم يا درجه مقدم است واز كفر ومعصيت تعبير به تأخر نمود؛ چون كافر در عقل ودرك ودرجه متأخر از مؤمن است.(5)

ص: 31


1- تفسير كبير، ج 30، ص 181.
2- تحريم، 6؛ الميزان، ج 20، ص 89.
3- نمونه، ج 25، ص 244.
4- نمونه، ج 25، ص 246.
5- نمونه، ج 25، ص 248؛ مجمع البيان، ج 10، ص 591.

آیه 38-56

اشاره

كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ (38) إِلاّ أَصْحابَ الْيَمينِ (39) في جَنّاتٍ يَتَساءَلُونَ (40) عَنِ الْمُجْرِمينَ (41) ما سَلَكَكُمْ في سَقَرَ (42) قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ (43) وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ (44) وَ كُنّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ (45) وَ كُنّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ (46) حَتّى أَتانَا الْيَقينُ (47) فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعينَ (48) فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضينَ (49) كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ (50) فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (51) بَلْ يُريدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفًا مُنَشَّرَةً (52) كَلاّ بَلْ لا يَخافُونَ اْلآخِرَةَ (53) كَلاّ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ (54) فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ (55) وَ ما يَذْكُرُونَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (56)

ترجمه

(آرى) هر كس در گرو اعمال خويش است، * مگر «اصحاب يمين» (كه نامه ى اعمالشان را به نشانه ى ايمان وتقوايشان به دست راستشان مى دهند). * آن ها در باغ هاى بهشتند، وسؤال مى كنند، * از مجرمان: * چه چيز شما را به دوزخ وارد ساخت ؟! * مى گويند: «ما از نمازگزاران نبوديم، * واطعام مستمند نمى كرديم، * وپيوسته با اهل باطل همنشين وهمصدا بوديم، * وهمواره روز جزا را انكار مى كرديم، * تا زمانى كه مرگ ما فرا رسيد.» * از اين رو شفاعت شفاعت كنندگان به حال آن ها سودى نمى بخشد. * چرا آن ها از تذكر روى گردانند؟! * گويى گورخرانى رميده اند، * كه از (مقابل) شيرى فرار كرده اند! * بلكه هر كدام از آن ها انتظار دارد نامه ى جداگانه اى (از سوى خدا) براى او فرستاده شود. * چنين نيست (كه آنان مى گويند،) بلكه آن ها از آخرت نمى ترسند. * چنين نيست (كه آن ها مى گويند،) آن (قرآن) يك تذكر ويادآورى است. * هر كس بخواهد از آن پند مى گيرد؛ * وهيچ كس پند نمى گيرد مگر اين كه خدا بخواهد؛ او اهل تقوا واهل آمرزش است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى كند:

در گرو بودن مردم نسبت به اعمال خويش جز اصحاب يمين، سؤال بهشتيان از مجرمان در ارتباط علت ورود آن ها به دوزخ كه چهار عامل را بيان مى كند؛ عدم منفعت شفاعت نسبت به مجرمان واعراض آنان از قرآن كريم وعدم اعتقاد آنان به قيامت، تذكر

ص: 32

بودن قرآن كريم واختيار مردم در پذيرش وعدم پذيرش آن.

ب. از تعبير لم نك من المصلّين روشن مى شود كه كفار همان گونه كه مكلّف به اصول دين اند، مكلف به فروع دين نيز هستند.(1)

ج. منظور از «يقين» مرگ است؛ زيرا مرگ امرى يقينى براى مؤمن وكافر است وانسان در هر چيزى شك كند، در مرگ نمى تواند شك كند، چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: و اعبد ربّك حتى يأتيك اليقين.(2)

د. جمله فمالهم عن التذكرة دلالت بر تعجب دارد؛ يعنى جاى تعجب دارد كه چرا آن ها از اين همه تذكر روى گردانند وبه اعتقاد برخى تقدم عن التذكرة بر معرضين دلالت بر حصر دارد؛ يعنى آن ها تنها از تذكره ى سودمند روى گردانند.(3)

ه -. «كلاّ» ردع كفار است؛ يعنى نيازى به آمدن كتاب ونامه براى هر شخص نيست؛ زيرا حجت خدا براى همه به طور مساوى آمده، افزون بر اين، دريافت كتاب نياز به طهارت روحى دارد چنان كه در پاسخ به كلام كفار كه گفتند: لن نؤمن حتى نؤتى مثل ما أُوتى رسل الله، خداوند مى فرمايد: الله أعلم حيث يجعل رسالته.(4)

و. در تفسير جمله و ما يذكرون إلاّ أن يشاء الله چند وجه بيان شده است:

1. پند گرفتن از قرآن جز به مشيت وتوفيق الهى ممكن نيست.

2. جمله فمن شاء ذكره كه در آيه قبل آمده اين توهم را ايجاد مى كند كه همه چيز به اراده ى انسان بستگى دارد. اين آيه توهم را برطرف مى كند كه اراده ى انسان در عين آزادى وابسته به مشيت الهى است.

3. آن ها اصلاً ايمان نمى آورند مگر اين كه خدا آن ها را مجبور كند ومى دانيم كه خدا كسى را مجبور نمى كند.(5)

ز. خداوند شايسته ى اين حقيقت است كه از او بترسند. امام صادق (علیه السلام) در تفسير جمله

ص: 33


1- مجمع البيان، ج 10، ص 591؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 75؛ تفسير كبير، ج 30، ص 313.
2- حجر، 99؛ الميزان، ج 20، ص 97؛ نمونه، ج 25، ص 255.
3- الميزان، ج 20، ص 99؛ نمونه، ج 25، ص 262.
4- انعام، 124؛ الميزان، ج 20، ص 100.
5- نمونه، ج 25، ص 266.

هو أهل التقوى... مى فرمايد: خداوند فرمود:

«انا اهل أن اتقى ولا يشرك بى عبدى شيئا وأنا أهل أن لم يشرك بى شيئا أن أدخله الجنة»؛ من شايسته ى اين هستم كه از من پروا شود، چيزى را شريك من قرار ندهند ومن شايسته ام كه اگر بنده ام چيزى را شريك من قرار ندهد او را وارد بهشت نمايم.(1)

ح. گرچه تمام مفسران تقوا را به معناى مفعولى گرفته اند؛ يعنى خدا شايسته اين است كه از شرك به او ومعصيت او پرهيز شود، ولى محتمل است به معناى فاعلى نيز تفسير شود؛ يعنى خدا اهل تقواست. از هر گونه ظلم وستم پرهيز مى كند، پس در حقيقت بالاترين مقام تقوا از اوست وتقواى بندگان شعاع ضعيفى از تقواى اوست.(2)

نكته ها

1. خداوند اين حق را به عهده ى خلق دارد كه با ايمان وعمل صالح او را بندگى كنند، پس هر انسانى نزد خدا محفوظ ومحبوس است تا اين حق را بپردازد، حال اگر ايمان آورد وعمل صالح كرد از گرو در آمده وآزاد مى شود، واگر كفر ورزيد ومرتكب جرم شد وبا اين حال از دنيا رفت، براى ابد محبوس است واين يك نوع رهين بودن انسان است.

2. نفوسى كه داراى عمل هستند بر دو قسم اند: برخى از نفوس در گرو اعمال خويش اند، مانند مجرمان؛ وبعضى آزاد شده از رهن هستند مانند اصحاب يمين، واما السابقون السابقون * أولئك المقرّبون كه در سوره واقعه آمده، داخل در تقسيم نيستند. «مقربون» آن چنان در عبوديت استقرار پيدا كرده اند كه خود را هرگز صاحب نفس نمى دانند تا چه رسد به اين كه صاحب عمل بدانند. هم نفس خود را ملك خدا مى دانند وهم اعمال خويش را، از اين رو در قيامت آن ها براى محاسبه احضار نمى شوند چنان كه مى فرمايد: فإنّهم لمحضرون إلاّ عباد الله المخلصين.(3)

3. سرّ اين كه «جنات» به صورت نكره بيان شده براى آن است كه عظمت آن را برساند وبفهماند كه عظمت آن قابل درك ووصف نيست.(4)

ص: 34


1- برهان، ج 4، ص 405؛ نمونه، ج 25، ص 267.
2- نمونه، ج 25، ص 267.
3- صافات، 128؛ الميزان، ج 20، ص 96.
4- منهج الصادقين، ج 10، ص 74؛ الميزان، ج 20، ص 97.

4. علت به جهنم رفتن مجرمان چهار خصلت است كه يا هر چهار خصلت را دارند، يا يكى از آن ها را: نماز نخواندن، اطعام نكردن به مسكين، فرو رفتن در باطل وتكذيب قيامت.(1)

5. اطعام به مسكين گرچه به معناى غذا دادن به بينوايان است، ولى ظاهرا منظور از آن هر گونه كمك به نيازمندى هاى ضرورى مستمندان، اعم از خوراك، پوشاك ومسكن است، چنان كه منظور از زكات وانفاق، زكات واجب است؛ زيرا ترك انفاق مستحب سبب ورود در دوزخ نمى شود.(2)

6. مجالسى كه در آن دين خدا تضعيف مى شود ومقدسات دين مورد استهزاء قرار مى گيرد يا در آن مجالس گناهانى مانند غيبت، تهمت، لهو ولعب انجام مى شود، شركت در آن خوض در باطل است.(3)

7. نظير آيات 46 تا 48 مدثر: وَكنَّا نُكذِّبُ بِيوْمِ الدِّينِ * حَتَّى أَتَانَا الْيقِينُ * فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ

آيه 18 غافر است: وَأَنْذِرْهُمْ يوْمَ الاْزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ كاظِمِينَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَلاَ شَفِيعٍ يطَاعُ

8. مشركان افرادى مغرور ومتكبراند؛ زيرا انتظار بى جا دارند كه نامه هاى جداگانه اى از سوى خدا به آن ها داده شود؛ يريد كل امرى ءٍ منهم...، چنان كه اين انتظار بى جا در آيات ديگر نيز منعكس شده است؛ و لن نؤمن لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقرؤه (اسراء، 93) و قالوا لنْ نؤمن حتى نؤتى مِثل ما أُوتى رسل الله.(4)

9. در برخى از روايات آمده است كه ابوجهل وجماعتى از قريش به پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفتند: اى محمد! ما به تو ايمان نمى آوريم تا زمانى كه نامه اى از آسمان بياورى كه عنوانش اين باشد: از خداوند رب العالمين به فلان بن فلان ودر آن رسما دستور داده شود تا ما به تو ايمان بياوريم.(5)

ص: 35


1- الميزان، ج 20، ص 97.
2- نمونه، ج 25، ص 253؛ فتح القدير، ج 5، ص 333.
3- نمونه، ج 25، ص 254.
4- انعام، 124؛ الميزان، ج 20، ص 99؛ اطيب البيان، ج 13، ص 282.
5- صافى، ج 5، ص 252؛ نمونه، ج 25، ص 264.

10. انتظار بى جاى كفار

نظير آيه 52 مدثر: بَلْ يرِيدُ كلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يؤْتَى صُحُفا مُنَشَّرَةً

آيات ذيل است:

وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيك حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَينَا كتَابا نَقْرَؤُهُ (الإسراء، 93)

وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آيةٌ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِى رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيثُ يجْعَلُ رِسَالَتَهُ (الأنعام، 124)

پاسخ اين انتظارات بيجا در جمله اللَّهُ أَعْلَمُ حَيثُ يجْعَلُ رِسَالَتَهُ بيان شده است.

ص: 36

سوره قيامت

آیه 1-19

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ (1) وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ (2) أَ يَحْسَبُ اْلإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ (3) بَلى قادِرينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ (4) بَلْ يُريدُ اْلإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ (5) يَسْئَلُ أَيّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ (6) فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (7) وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (8) وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (9) يَقُولُ اْلإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ (10) كَلاّ لا وَزَرَ (11) إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (12) يُنَبَّؤُا اْلإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (13) بَلِ اْلإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ (14) وَ لَوْ أَلْقى مَعاذيرَهُ (15) لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ (16) إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (17) فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (18) ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ (19)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

سوگند به روز قيامت، * وسوگند به (نفس لوّامه) وجدان بيدار وملامتگر (كه رستاخيز حق است)! * آيا انسان مى پندارد كه هرگز استخوان هاى او را جمع نخواهيم كرد؟! * آرى قادريم كه (حتى خطوط سر) انگشتان او را موزون ومرتب كنيم. * (انسان شك در معاد ندارد) بلكه او مى خواهد (آزاد باشد وبدون ترس از دادگاه قيامت) در تمام عمر گناه كند. * (از اين رو) مى پرسد: «قيامت كى خواهد بود»؟! * (بگو:) در آن هنگام كه چشم ها از شدّت وحشت به گردش درآيد، * وماه بى نور گردد، * وخورشيد وماه يك جا جمع شوند، * آن روز انسان مى گويد: «راه فرار كجاست ؟!» * هرگز چنين نيست، راه فرار وپناهگاهى وجود ندارد! * آن روز قرارگاه نهايى تنها به سوى پروردگار تو است؛ * ودر آن روز انسان را از تمام كارهايى كه از پيش يا پس فرستاده آگاه مى كنند. * بلكه انسان خودش از وضع خود آگاه است، * هر چند (در ظاهر) براى خود عذرهايى بتراشد. * زبانت را به خاطر عجله براى خواندن آن [- قرآن] حركت مده، * چرا كه جمع كردن وخواندن آن بر عهده ى ماست. * پس هر گاه آن را خوانديم، از خواندن آن پيروى كن. * سپس بيان (و توضيح) آن (نيز) بر عهده ى ماست.

ص: 37

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگند به قيامت ووجدان ملامتگر بشر بر قدرت پروردگار در ارتباط با زنده ساختن انسان ها در قيامت، علت انكار قيامت گناه ومعصيت، ويژگى هاى قيامت مانند به گردش در آمدن چشم ها از وحشت، بى نور شدن ماه وبرچيده شدن ماه وخورشيد، ترس انسان در قيامت، آگاه شدن انسان از اعمال خويش، دستور به صبر به پيامبر در باره تلاوت قرآن.

ب. اين سوره پيرامون قيامت سخن مى گويد. نخست از وقوع آن روز ودر مرحله ى دوم چند نشانه براى آن روز بيان مى دارد وسپس اجمالى از سرگذشت انسان در آن روز را ذكر مى كند ودر نهايت استدلال مى كند كه خداوند قدرت بر اعاده ى جهان وانسان هاى مرده را دارد.(1)

ج. در اين كه «لا» در دو آيه زائده وبه منظور تأكيد است يا نافيه، دو وجه ذكر شده است: اكثر مفسران مى گويند «لا» زائده وبراى تأكيد قسم است وجواب قسم كلمه «لَتُبعثنَّ» است كه حذف شده است.(2)

د. در اين كه منظور از «نفس لوّامة» چيست، وجوهى بيان شده است:

1. وجدان اخلاقى كه به هنگام ارتكاب عمل زشت در دنيا انسان را سرزنش مى كند.

2. سرزنش كردن همه انسان ها نسبت به خويشتن؛ كفار از اين جهت كه چرا مسير انحرافى را طى كرده اند ومؤمنان از آن رو كه چرا كمتر كار خير انجام داده اند.

3. مقصود تنها نفس كفار است كه خود را ملامت مى كنند، چنان كه مى فرمايد: و أسرّوا الندامة لمّا رأوا العذاب.(3)

ه -. «برق» در اصل به معناى روشنايى ونور خيره كننده اى است كه در ميان ابرها ظاهر مى شود، سپس به هر روشنايى ديگر نيز اطلاق شده است. برق زدن چشم ها در اين آيه به معناى حركت شديد واضطراب آن از شدت ترس قيامت است. برخى نيز آن را به معناى

ص: 38


1- الميزان، ج 20، ص 103.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 597؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 79.
3- يونس، 54؛ مجمع البيان، ج 10، ص 597.

ساكن شدن حدقه ى چشم وخيره شدن به يك نقطه كه آن هم غالبا نشانه ى وحشت است تفسير كرده اند.(1)

و. در اين كه منظور از جمع شدن شمس وقمر چيست، وجوهى بيان شده از جمله:

1. هر دو در كنار يكديگر قرار مى گيرند ويا هر دو از شرق طلوع ودر مغرب غروب مى كنند.

2. هر دو در اين صفت كه نور خود را از دست مى دهند جمع مى شوند.

3. ماه تدريجا تحت تأثير جاذبه ى خورشيد وسرانجام به آن جذب وجمع مى شود وهر دو بى فروغ مى گردند.(2)

ز. در تفسير آيه إلى ربّك يومئذٍ المستقرّ وجوهى بيان شده از جمله:

1. در آن روز حكم نهايى به دست خداست.

2. قرارگاه نهايى از بهشت ودوزخ به فرمان اوست.

3. استقرار براى محاكمه وحساب در پيشگاه اوست.

4. قرارگاه نهايى همگان به سوى اوست وجز او پناهگاهى وجود ندارد. اين تفسير مناسب تر است.(3)

ح. در تفسير آيه و ينبّؤا الإنسان بما قدّم وأخّر وجوهى بيان شده است از جمله: 1. منظور اعمالى است كه در حيات خود از پيش فرستاده يا آثارى كه بعد از مرگ از او باقى مانده چه خير وچه شر، كه امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: اگر اعمال او شر باشد وزر ووبال آن به عهده ى اوست واگر خير باشد ثواب او افزون مى گردد؛

«ينبؤا بما قدّم منْ خيرٍ أو شرٍّ وما أخّر من سنّةٍ ليس بها من بعد فإن كان شرا كان عليه مِثلُ وِزْرهم ولا ينقص من وِزْرهم شيئا وإن كان خيرا كان له مثل أُجورهم ولا ينقص من أُجورهم شيئا».

2. اولين اعمالى كه انجام داده وآخرين اعمالى كه انجام داده است.

3. اموالى را كه از پيش فرستاده واموالى را كه براى وارثان گذاشته است.

در بين اين سه وجه، وجه اول از همه بهتر است.(4)

ص: 39


1- روح المعانى، ج 29، ص 139؛ نمونه، ج 25، ص 287.
2- نمونه، ج 25، ص 288.
3- نمونه، ج 25، ص 290.
4- نمونه، ج 25، ص 291؛ نورالثقلين، ج 5، ص 461؛ مجمع البيان، ج 5، ص 598.

ط. از آيه 16 تا 19 در حقيقت به منزله ى جمله معترضه اى است كه گاه گوينده در لا به لاى سخن خويش مى آورد، مثل اين كه شخصى مشغول خطابه است ومى بيند آخر مجلس مملو از جمعيت شده در حالى كه جلوى مجلس خالى است موقّتا سخن خود را قطع كرده وحاضران را به جلوى مجلس فرا مى خواند وسپس به سخنان خود ادامه مى دهد.

حال خداوند موقّتا سخنان خود را در باره قيامت رها كرده وتذكر مختصرى به پيامبر در باره قرآن مى دهد.(1)

ى. در تفسير آيه لا تحرّك به لسانك وجوهى ذكر شده از جمله:

1. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) چون عشق وعلاقه شديدى كه به دريافت وحفظ قرآن داشت، هنگامى كه جبرئيل بر او آيات را مى خواند، همراه او زبان خود را حركت مى داد وعجله مى كرد. اين آيه نازل شد ووى را از اين كار برحذر داشت.

2. قرآن داراى دو نزول است: دفعى در شب قدر وتدريجى در مدت 23 سال. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به موجب عجله اى كه داشت گاه قبل از نزول تدريجى يا همراه آن آيات را تلاوت مى كرد، از ناحيه ى خدا دستور آمد كه اين كار را نكن. بنا بر اين، آيه هماهنگ با آيه 114 طه است؛ و لا تعجل بالقران من قبل أن يقضى إليك وحيه.

3. مخاطب، گنه كاران در قيامت هستند كه به آن ها دستور داده مى شود نامه ى عمل خود را با عجله نخوانند. مطابق اين تفسير جمله معترضه نيست، لكن اين تفسير بعيد به نظر مى رسد.(2)

ك. كلمه «قرآن» در آيه شريفه إن علينا جمعه وقرءانه نام كتاب آسمانى اسلام نيست، بلكه مانند فرقان ورجحان مصدر است وبه معناى خواندن است.(3)

نكته ها

1. ارتباط اين دو سوگند آن است كه يكى از دلايل وجود معاد وعالم قيامت وجود محكمه ى وجدان در درون انسان است كه به هنگام انجام كار نيك روح انسان مسرور وبه هنگام ارتكاب عمل زشت روح انسان در فشار وعذاب قرار مى گيرد. وقتى عالم صغير يعنى

ص: 40


1- مجمع البيان، ج 10، ص 600؛ نمونه، ج 25، ص 295.
2- همان.
3- الميزان، ج 20، ص 109.

وجود انسان در دل خود دادگاه كوچك دارد چگونه عالم هستى با آن همه عظمت دادگاه عدل عظيمى نخواهد داشت.(1)

2. «عظام» كنايه از مجموع بدن است وجهت اين كه آن را به طور ويژه مطرح كرد، آن است كه دوام استخوان ها بيش از ساير اعضا است، از اين رو هنگامى كه بپوسد وذرات آن پخش گردد اميدى به بازگشت آن نيست، بنا بر اين گوشت بدن انسان كه پوسيده، به طريق اولى اميد به زنده شدن آن نيست وتعجب كفار نيز از زنده شدن استخوان هاى پوسيده است، چنان كه مى گفتند: من يحيى العِظام وهى رميم (يس، 78) و ءإذا كنّا عظاما نخرة.(2)

3. نظير آيه 3 قيامت: أَ يحْسَبُ الاْءِنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ آيه 78 يس است: وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِى خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يحْيى الْعِظَامَ وَهِى رَمِيمٌ

4. منكران معاد يا شبهه علمى دارند يا شهوت عملى؛ شبهه علمى اين است كه چگونه خداوند اين ذرات پراكنده را جمع مى كند؛ أيحسب الانسان ان لن نجمع عظامه؟ پاسخ آن اين است كه بلى قادرين على أن نُسوى بَنانه؛ يعنى همان خداوندى كه در آغاز انسان ها را آفريد، قدرت بر اعاده دارد.

شهوت عملى منكران معاد را در اين آيه بيان كرد: بل يريد الإنسان ليفْجر أمامه؛ يعنى جهت انكار معاد آن است كه مى خواهد تن به گناه دهد وبا پذيرش قيامت نمى تواند به خود اجازه گناه كردن بدهد، از اين رو قيامت را منكر مى شود. اين چنين فردى بايد جلوى شهوات خود را بگيرد.(3)

5. «بنان» هم به معناى انگشتان وهم به معناى سر انگشتان است. اين تعبير مى تواند اشاره به خطوط سر انگشتان انسان باشد كه مى گويند كمتر انسانى است كه در خطوط سر انگشت ها شبيه ديگرى باشد، از اين رو در زمان ما موضوع انگشت نگارى به صورت علمى در آمده كه به وسيله ى آن بسيارى از مجرمان را شناسايى مى كنند.(4)

6. در بين اعضاى بدن خصوص انگشتان را بيان كرد، شايد از آن رو كه به آفرينش عجيب

ص: 41


1- نمونه، ج 25، ص 275.
2- نازعات، 11؛ التحرير والتنوير، ج 29، ص 345.
3- تفسير كبير، ج 30، ص 218.
4- نمونه، ج 25، ص 278.

ومنافع آن اشاره كند. قبض وبسط وبسيارى از حركات لطيف واعمال دقيق با سر انگشتان انجام مى شود.(1)

7. در جمله بل يريد الإنسان ليفجر أمامه، كلمه «بل» به منظور اعراض از پندار برانگيخته نشدن است. تكذيب قيامت به منظور آن است كه جلوى او براى گناه كردن باز باشد؛ زيرا وقتى قيامتى نباشد انگيزه اى براى تقوا وجود ندارد.(2)

8. يسئل أيان يوم القيامة؛ اين سؤال، سؤال تكذيب است؛ يعنى منكر معاد با اين سؤال مى خواهد بگويد اصلاً قيامتى نيست نه اين كه به قيامت اعتقاد دارد ومى خواهد از تاريخ وقوع آن باخبر شود واگر منظور تكذيب نبود وقتى ادله بر وجود قيامت اقامه شد بايد براى آن روز به تقوا مجهز گردد.(3)

9. نظير آيه 7 قيامت: فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ

دو آيه ذيل است:

وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِى شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كفَرُوا... (الأنبياء، 97)

... يخَافُونَ يوْما تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ (النور، 37)

10. جمع شدن «شمس وقمر» واز بين رفتن اين دو از باب مثال ونمونه است ودر حقيقت مجموعه ى نظام طبيعت از بين مى رود ونظامى ديگر پديد مى آيد.(4)

11. با اين كه هر انسانى مى داند در قيامت راه گريزى نيست چرا مى پرسد أين المفرّ؟ پاسخ اين است كه اين گونه سخنان، ظهور ملكات است؛ كسى كه در دنيا به هنگام سختى ها به دنبال گريز وفرار بود، در آن روز نيز ناخودآگاه مى پرسد: أين المفرّ چنان كه ملكه دروغ گفتن كفار آنان را وا مى دارد كه به دروغ بگويند: و الله ربّنا ما كنّا مشركين.(5)

12. نظير آيه 12 قيامت: إِلَى رَبِّك يوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ

آيات ذيل است:

ص: 42


1- الميزان، ج 20، ص 104.
2- همان.
3- همان، ص 105.
4- اطيب البيان، ج 13، ص 294.
5- انعام، 23؛ الميزان، ج 20، ص 105.

يا أَيهَا الاْءِنْسَانُ إِنَّك كادِحٌ إِلَى رَبِّك كدْحا فَمُلاَقِيهِ (الانشقاق، 6)

إِنَّ إِلَى رَبِّك الرُّجْعَى (العلق، 8)

وَأَنَّ إِلَى رَبِّك الْمُنْتَهَى (النجم، 42)

13. نظير آيه 13 و 14 قيامت: ينَبَّأُ الاْءِنْسَانُ يوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ بَلِ الاْءِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ آيات ذيل است:

اقْرَأْ كتَابَك كفَى بِنَفْسِك الْيوْمَ عَلَيك حَسِيبا (الإسراء، 14)

عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ (الانفطار، 5)

عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ (التكوير، 14)

يوْمَ يتَذَكرُ الاْءِنْسَانُ مَا سَعَى (النازعات، 35)

14. در آيه 14 و 15 قيامت مى فرمايد انسان به وضع خويش آگاه است گرچه عذر خود را در ميان آورد: بَلِ الاْءِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ * وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِيرَهُ

در آيات ديگر نپذيرفتن عذر ستمگران را بيان مى كند: فَيوْمَئِذٍ لاَ ينْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَلاَ هُمْ يسْتَعْتَبُونَ (الروم، 57)

يوْمَ لاَ ينْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (غافر، 52)

15. انسان اگر در قيامت عذرخواهى كند، عذرش پذيرفته نمى شود چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: يوم لا ينفع الظالمين معذرتهم (غافر، 52) و يومئذ لا ينفع الذين ظلموا معذرتهم (روم، 57).(1)

16. در قيامت انسان عليه خود گواهى مى دهد؛ زيرا در بازجويى وسؤال از چشم وگوش ودل، همان ها به سخن مى آيند وعليه او شهادت مى دهند؛ إنّ السمع والبصر والفؤاد كل أُولئك كان عنه مسئولاً (اسراء، 36). بنا بر اين، بهترين گواه بر انسان خود انسان است چرا كه او از همه خود را بهتر مى شناسد.(2)

17. واژه «معاذير» جمع معذرت؛ ذكر كردن موانعى است كه نگذارد فلان كار صورت پذيرد؛ يعنى انسان خود را بهتر از همه مى شناسد واگر با ذكر عذرها از خود دفاع مى كند،

ص: 43


1- المعين، ج 29، ص 260.
2- الميزان، ج 20، ص 106.

صرفا براى اين است كه عذاب را از خود برگرداند.(1)

18. بهانه ها وعذرهايى كه ممكن است انسان بدان متوسل شود كه هيچ يك فايده ندارد عبارت است از:

الف. غفلت؛ إنا كنّا عن هذا غافلين. (اعراف، 171)

ب. افكندن گناه به عهده ى شيطان؛ شيطان نيز به آن ها پاسخ مى دهد: فلا تلومونى ولُوموا أنفسكم. (ابراهيم، 27)

ج. افكندن گناه به عهده ى بزرگان خود؛ ربّنا هؤلاء أضلّونا فَتِهم عذابا ضعفا من النار. (اعراف، 38)

د. افكندن گناه به عهده ى ديگر افراد كه مى گويند: لولا انتم لكنّا مؤمنين.(2)

19. سرّ اين كه «بصيرة» را مؤنث آورده با اين كه واژه «انسان» مذكر است، يا به اعتبار جوارح است، يا به اعتبار معناى انسان كه نفس است؛ چنان كه در آيه كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا (اسراء، 14)، كلمه «حسيبا» را به اعتبار انسان كه مذكر است، مذكر آورده(3) ، لكن برخى گفته اند: تاء «بصيرة» براى مبالغه است مانند علامه ومقصود اين است كه انسان زياد از خودش آگاهى دارد.(4)

20. جمله ثم إن علينا بيانَه دلالت دارد كه مردم حق ندارند قرآن كريم را به رأى ونظر خود تفسير وبيان كنند. در حديث است:

«من فسّر القرآن برأيه فليتبوّأ مقعده من النار»؛ زيرا در قرآن كريم آياتى متشابه وجود دارد كه نيازمند به تأويل است وراسخون در علم مى توانند آن را تأويل كنند.(5)

ص: 44


1- الميزان، ج 20، ص 107.
2- سبأ، 35؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 82؛ اطيب البيان، ج 13، ص 295.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 598.
4- التحرير والتنوير، ج 29، ص 347؛ فتح القدير، ج 5، ص 338.
5- اطيب البيان، ج 13، ص 19.

آیه 20-40

اشاره

كَلاّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ (20) وَ تَذَرُونَ اْلآخِرَةَ (21) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ (22) إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ (23) وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ (24) تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ (25) كَلاّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ (26) وَ قيلَ مَنْ راقٍ (27) وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ (28) وَ الْتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاقِ (29) إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ (30) فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلّى (31) وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى (32) ثُمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطّى (33) أَوْلى لَكَ فَأَوْلى (34) ثُمَّ أَوْلى لَكَ فَأَوْلى (35) أَ يَحْسَبُ اْلإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى (36) أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى (37) ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّى (38) فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ اْلأُنْثى (39) أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى (40)

ترجمه

چنين نيست (كه شما مى پنداريد ودلايل معاد را كافى نمى دانيد!) شما دنياى زودگذر را دوست مى داريد، * وآخرت را رها مى كنيد. * (آرى) در آن روز صورت هايى شاداب ومسرور است، * وبه پروردگارش مى نگرد. * ودر آن روز صورت هايى عبوس ودر هم كشيده است، * زيرا مى داند عذابى در پيش دارد كه پشت را در هم مى شكند! * چنين نيست (كه انسان مى پندارد! او ايمان نمى آورد) تا موقعى كه جان به گلوگاهش رسد، * وگفته شود: «آيا كسى هست كه (اين بيمار را از مرگ) نجات دهد؟!» * وبه جدايى از دنيا يقين پيدا كند، * وساق پاها (از سختى جان دادن) به هم بپيچد! * (آرى) در آن روز مسير همه به سوى (دادگاه) پروردگارت خواهد بود. * (در آن روز گفته مى شود:) او هرگز ايمان نياورد ونماز نخواند، * بلكه تكذيب كرد وروى گردان شد، * سپس به سوى خانواده ى خود بازگشت در حالى كه متكبرانه قدم بر مى داشت. * (با اين اعمال) عذاب الهى براى تو شايسته تر است، شايسته تر! * سپس عذاب الهى براى تو شايسته تر است، شايسته تر! * آيا انسان گمان مى كند بى هدف رها مى شود؟! * آيا او نطفه اى از منى كه در رحم ريخته مى شود نبود؟! * سپس به صورت خون بسته درآمد، وخداوند او را آفريد وموزون ساخت، * واز او دو زوج مرد وزن آفريد. * آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند؟!

ص: 45

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

علاقه كفار به دنياى زودگذر ورها كردن آخرت، وضع نيكوكاران وبدكاران در قيامت، بيان سختى لحظات مرگ، تهديد فراوان نسبت به تكذيب كننده ى قيامت، هدفمند بودن خلقت انسان، آفرينش انسان از موجود بى ارزش، قدرت خداوند بر زنده كردن مردگان در قيامت.

ب. در باره معناى التفّت الساق بالساق وجوهى بيان شده است:

1. ساق پاها از شدت ناراحتى جان دادن به هم پيچيده مى شود.

2. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«التفت الدنيا بالاخرة»؛ دنيا به آخرت پيچيده مى شود.

3. منظور پيچيده شدن شدايد مرگ با شدايد قيامت است.(1)

ج. در باره معناى ثم أولى لك فَاوْلى وجوهى بيان شده است:

1. تهديدى است به كفار كه عذاب بر تو باد باز هم عذاب بر تو باد.

2. اين حالتى كه دارى براى تو سزاوارتر است، سزاوارتر.

3. سرزنش براى تو بهتر است باز هم بهتر.

4. واى بر تو باد باز هم واى بر تو.

جامع اين معانى تهديد به عذاب است اعم از عذاب دنيا يا برزخ.(2)

د. جمله أوْلى لك فأوْلى تهديد به عذاب است. نظير آن در آيات ديگر نيز آمده است: ذق إنّك أنت العزيز الكريم (دخان، 49) و فاعْبدوا ما شئتم من دونه (زمر، 15) و اعملوا ما شئتم (فصّلت، 40) و كلوا وتمتعوا قليلاً إنكم مجرمون.(3)

ه -. از آيه 36 تا پايان، دو استدلال در باره قيامت شده است: يكى از طريق بيان هدف خلقت، ديگرى از طريق بيان قدرت خداى تعالى به استناد تحول وتكامل نطفه ى انسان در مراحل مختلف.

ص: 46


1- مجمع البيان، ج 10، ص 606؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 89.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 606؛ نمونه، ج 25، ص 317؛ تفسير كبير، ج 30، ص 233.
3- مرسلات، 46؛ المعين، ج 29، ص 275.

و. نظير آيه أيحسب الانسان أن يترك سدى دو آيه ديگر است:

أفحسبتم أنّما خلقناكم عَبَثا وأنّكم إلينا لا ترجعون (مؤمنون، 115)

و ما خلقنا السماء والأرض وما بينهما لاعبين.(1)

ز. در روايات آمده است كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دست ابوجهل را گرفت وفرمود؛ أوْلى لك فأوْلى * ثم أوْلى لك فأوْلى. ابوجهل گفت: مرا به چه چيز تهديد مى كنى ؟ نه تو مى توانى ونه پروردگارت مى تواند به من زيانى برساند، من قدرتمندترين افراد اين سرزمين هستم. اينجا بود كه آيات شريفه نازل شد واو را تهديد به عذاب كرد.(2)

نكته ها

1. دليل اصلى انكار معاد شك در قدرت خداوند نيست، بلكه علاقه شديد به دنيا وشهوات، عامل انكار قيامت است؛ كلاّ بل تحبّون العاجلة.(3)

2. نظير آيه 21 قيامت: كلاَّ بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ * وَتَذَرُونَ الاْخِرَةَ

دو آيه ذيل است:

إِنَّ هؤُلاَءِ يحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَيذَرُونَ وَرَاءَهُمْ يوْما ثَقِيلاً (الإنسان، 27)

مَنْ كانَ يرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يصْلاَهَا مَذْمُوما مَدْحُورا (الإسراء، 18)

3. «ناضرة» از ماده ى «نضرة» به معناى شادابى خاصى است كه بر اثر وفور نعمت ورفاه به انسان دست مى دهد وهمراه با سرور وزيبايى است؛ يعنى رنگ رخساره آن ها از حالشان خبر مى دهد. نظير آيه شريفه إلى ربّها ناظرة، آيات ديگر است: تعرف فى وجوههم نضْرة النعيم(4) و و لقّاهم نضرةً وسرورا.(5)

4. إلى ربّها ناظرة تقديم مفعول مفيد حصر است؛ يعنى تنها به پروردگار خود توجه

ص: 47


1- انبياء، 16؛ المعين، ج 29، ص 275.
2- منهج الصادقين، ج 10، ص 91؛ مجمع البيان، ج 10، ص 606.
3- نمونه، ج 25، ص 301.
4- مطففين، 24.
5- دهر، 11؛ الميزان، ج 20، ص 111.

مى كنند چنان كه در دنيا ترس واميدى جز به خداوند نداشتند.(1)

5. منظور از نظر به خداوند، ديدن حسى نيست. چون برهان قائم است بر محال بودن رؤيت حسى، بلكه مقصود نظر قلبى وباطنى است وبهشتيان به هر نعمتى كه بنگرند آيت خدا را مى بينند وروشن است كه نظر به آيت حق مانند نظر كردن به صاحب آيت يعنى خداوند متعال است.(2)

6. نظير آيات 22 و 23 قيامت: وُجُوهٌ يوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ

آيات ذيل است:

إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِى نَعِيمٍ * عَلَى الْأَرَائِك ينْظُرُونَ * تَعْرِفُ فِى وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ (المطففين، 22 تا 24)

در قيامت فاصلة ة ة مردم فراوان است. بعضى با چهرة ة ة خود به روى زمين محشور مى شوند، كه يك نوع عذاب الهى بر آنان است، الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلَى وُجُوهِهِمْ إِلَى جَهَنَّمَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضَلُّ سَبِيلاً و بعضى هم با وجوه خود به پروردگار خويش مى نگرند وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ.

7. «فاقرة» از ماده ى «فقرة» جمع آن «فقار» به معناى ستون فقرات ومهره هاى پشت است. بنا بر اين، «فاقرة» به حادثه ى سنگينى مى گويند كه ستون فقرات را در هم مى شكند، وفقير را از اين رو فقير نامند كه گويى ستون فقرات او از فقر شكسته است.(3)

8. اگر از بازگشت به «مساق» تعبير آورد، براى اشاره به اين است كه انسان در بازگشت اختيارى از خود ندارد، ديگرى او را به طرف عالم آخرت مى راند و «المساق» مصدر ميمى است به معناى سوق (راندن) والف ولام عوض از مضاف اليه است؛

«أى إلى ربّك يومئذ سوق الانسان».(4)

9. گوينده ى جمله مَنْ راق اولاد وسرپرستان او هستند كه گمان مى كنند اين مرضى است كه قابل معالجه است. امام هادى (علیه السلام) مى فرمايد:

«أُذْكر مَصْرعك بين يدى أهلك

ص: 48


1- منهج الصادقين، ج 10، ص 85.
2- الميزان، ج 20، ص 112؛ مجمع البيان، ج 10، ص 601.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 603.
4- الميزان، ج 20، ص 113؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 89.

ولاطبيب يمنعك ولا حبيب ينفعك»(1)؛ بستر مرگ خودت را در ميان خانواده ات به ياد آور، نه طبيبى مانع مرگ تو خواهد شد ونه دوستى به تو سود مى رساند.

10. انسان با اين كه يقين به مرگ دارد، اما تعبير به «ظن» گمان كرده براى آن كه تا موقعى كه روح در بدن او وجود دارد طمع دارد زنده بماند؛ زيرا شديدا علاقه به دنيا وزندگى در دنيا دارد.(2)

11. خداوند در آيات أوْلى لك فأوْلى * ثم أولى لك فأولى چهار نوع عذاب را براى چهار امر بيان كرده است: الف. ترك ايمان؛

«فلا صَدّق». ب. ترك نماز؛

«و لا صلّى». ج. تكذيب خدا وپيامبر وقرآن؛

«كذّب». د. غرور در راه رفتن؛

«يتمطّى». هر يك از جملات

«اولى» و

«فاولى» متوجه يكى از اين امور است.(3)

12. جهت اين كه از ميان عبادات فقط ترك نماز را مطرح كرد، آن است كه نماز اولين عبادتى است كه خداوند آن را واجب كرده است ومهم ترين فريضه ى الهى است.(4)

13. ممكن است كسى تصديق نكند، تكذيب هم نكند بگويد من شاك هستم. چنان كه به حضرت صالح گفتند: انّنا لفى شك مما تدعونا إليه مريب (هود، 62). وتولّى بدتر از تكذيب است. زيرا توهين را در بر دارد، از اين رو به ترتيب فرمود: فلا صدّق؛ ايمان نياورد، و لا صلّى؛ اطاعت نكرد، ولكن كذّب؛ تكذيب كرد، و تولّى؛ بى اعتنايى هم كرد.(5)

14. مرحوم طبرسى گويد: برخى گفته اند: آيه ثم ذهب إلى أهله يتمطّى درباره ابوجهل است. اين آيه بعد از جمله فلا صدّق ولا صلّى ولكن كذّب وتولّى آمده است كه اين اوصاف نيز در باره ابوجهل صادق است كه نه قيامت را تصديق كرد نه نماز خواند، تكذيب واعراض از قيامت هم كرد. اين آيات را مى توان با آيات سوره علق آيه 9 تا 13 مقايسه كرد؛ أرأيت الّذى ينهى عبدا اذا صلّى... أرأيت إن كذّب وتولّى، كه اين آيات نيز در باره ابوجهل نقل شده است. وى پيامبر را از نماز خواندن نهى مى كرد.

ص: 49


1- بحار الانوار، ج 78، ص 370.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 231؛ روح المعانى، ج 29، ص 147.
3- المعين، ج 29، ص 277.
4- اطيب البيان، ج 13، ص 306.
5- اطيب البيان، ج 13، ص 306.

15. نظير آيه 36 قيامت: أَ يحْسَبُ الاْءِنْسَانُ أَنْ يتْرَك سُدًى آيه 115 مومنون است: أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكمْ عَبَثا وَأَنَّكمْ إِلَينَا لاَ تُرْجَعُونَ

از مجموع اين آيات استفاده مى شود انسانى كه در برابر خدا مغرور ومتكبّر است نه خود نماز مى خواند، نه اجازه مى دهد ديگران نماز بخوانند. قابل توجه اين كه قرآن در هر دو سوره، منشأ اين رذيله ى اخلاقى غرور وتكبر را عدم اعتقاد به قيامت بر شمرده است.

ص: 50

سوره دهر

آیه 1-4

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

هَلْ أَتى عَلَى اْلإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا (1) إِنّا خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ فَجَعَلْناهُ سَميعًا بَصيرًا (2) إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمّا شاكِرًا وَ إِمّا كَفُورًا (3) إِنّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعيرًا (4)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آيا زمانى طولانى بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود؟! * ما انسان را از نطفه ى مختلطى آفريديم، واو را مى آزماييم؛ (بدين جهت) او را شنوا وبينا قرار داديم. * ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس. * ما براى كافران، زنجيرها وغل ها وشعله هاى سوزان آتش آماده كرده ايم!

شأن نزول

ابن عباس گويد: امام حسن وامام حسين مريض شدند. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) با جمعى به عيادت آن ها آمد وبه على (علیه السلام) فرمود: خوب بود براى شفاى آن ها نذر مى كردى. آن حضرت وفاطمه (عليها السلام) وحسن وحسين وفضه نذر كردند بعد از شفا يافتن، سه روز روزه بگيرند. على (علیه السلام) سه من جو از شمعون يهودى قرض گرفت وحضرت فاطمه (عليها السلام) با آن نان پختند. هنگام افطار در سه روز متوالى مسكين ويتيم واسير آمد به آن ها بخشيدند وبا آب افطار كردند. به جهت اين فداكارى وايثار سوره مباركه دهر نازل شد. 36 نفر از دانشمندان اهل سنت اين حديث را نقل كرده اند.(1)

ص: 51


1- مجمع البيان، ج 10، ص 611؛ نورالثقلين، ج 5، ص 469؛ صافى، ج 5، ص 261؛ برهان، ج 5، ص 549؛ تبيان، ج 10، ص 211؛ الميزان، ج 20، ص 132؛ الغدير، ج 3، ص 107؛ كشاف، ج 4، ص 670؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 412.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

آفرينش انسان از نطفه، آزمايش بشر هدف از آفرينش او، اعطاى ابزار شناخت به انسان (سمع وبصر)، هدايت انسان به راه حق، شكرگزارى گروهى از انسان ها وكفرورزى گروه ديگر، آماده شدن عذاب براى كفار.

ب. در اين كه «هل» به معناى قد ومفيد تحقيق است يا اين كه استفهام انكارى يا استفهام تقريرى است وجوهى بيان شده است، ليكن ظاهرا وجه سوم درست است.(1)

ج. تفاوت دهر با وقت اين است كه وقت، نياز به جعل جاعل دارد چنان كه خداوند براى نماز، وقت مخصوص قرار داد، همان گونه كه براى روزه وحج نيز وقت مخصوص قرار داده، بر خلاف دهر.(2)

د. منظور از انسان، جنس بشر است نه حضرت آدم. زيرا با آيه إنا خلقنا الإنسان من نطفةٍ سازش ندارد چون آدم (علیه السلام) از نطفه خلق نشده است.(3)

ه -. منظور از جمله لم يكن شيئا مذكورا اين است كه نامى از انسان در رديف ساير موجودات نبود؛ چون انسان خلق نشده بود. مرحوم طبرسى مى فرمايد: زيرا انسان خاك بوده ودر آن موقع قابل ذكر نبود تا اين كه در او روح دميده شد، وبه تعبير ديگر انسان شىء مذكور نبود، نه اين كه شىء نبود. قرآن كريم نمى فرمايد

«لم يكن شيئا»، بلكه مى فرمايد: لم يكن شيئا مذكورا.(4)

و. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: انسان در علم خدا مذكور بود، ولى در عالم خلق مذكور نبود؛

«كان شيئا ولم يكن مذكورا».

«كان مذكورا فى العلم ولم يكن مذكورا فى الخلق».(5)

ز. در باره اين كه «نبتليه» از «ابتلاء» به معناى آزمايش است يا به معناى انتقال چيزى از حالى به حالى واز وضعى به وضع ديگر است دو وجه بيان شده است:

ص: 52


1- نمونه، ج 25، ص 333؛ كشاف، ج 4، ص 665.
2- تبيان، ج 10، ص 206.
3- كشاف، ج 4، ص 665.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 614؛ الميزان، ج 20، ص 121.
5- نور الثقلين، ج 5، ص 469.

برخى مانند مرحوم علامه طباطبايى مى گويند: معناى دوم در اين آيه صحيح است. زيرا خداوند انسان را از نطفه خلق كرد بعد آن را به صورت مضغه در آورد ومراحل ديگرى را طى كرد تا انسان كامل شد. چنان كه در سوره مؤمنون آيه 12 به اين تحوّلات اشاره شده است. شاهد ديگر اين كه اگر «نبتليه» به معناى آزمايش باشد بايد «سميع» و «بصير» قبل از آن ذكر شود نه بعد از آن. زيرا خداوند در آغاز بايد انسان را سميع وبصير قرار دهد، بعد او را آزمايش كند نه اين كه اول آزمايش كند بعد سميع وبصير قرار دهد كه چنين سخنى بى معناست، بنا بر اين «نبتليه» به معناى آزمايش نيست.

برخى ديگر گفته اند: اصلاً در لغت «نبتليه» به معناى تحوّل از حالى به حالى نيامده، بلكه به معناى آزمايش است واز اين كه به صورت فعل مضارع تعبير شده معلوم مى شود آزمايش او امرى مستمر ودائمى است چنان كه هدف خلقت انسان در برخى از آيات نيز آزمايش معرفى شده است؛ الّذى خلق الموت والحيوة ليبلوكم إيكم إحسن عملاً.(1)

ح. منظور از كافرين همه كفار هستند؛ مانند منكر ضرورى دين، بدعت گزار در دين، ناصبى ها و.... جمع آوردن «سلاسل» و «اغلال» يا به لحاظ افراد كفار است كه هر يك سلسله وغل دارند، چنان كه مى فرمايد: خذوه فغلّوه * ثم الجحيم صلّوه (حاقه، 30-31) يا به لحاظ افراد سلاسل واغلال است كه هر فردى سلاسل واغلالى دارد.(2)

نكته ها

1. روايات فريقين، متفقا بر نزول اين سوره در مدينه نظر مى دهد ومى دانيم كه امام حسن وامام حسين در مدينه متولد شدند واين سوره در عظمت آن دو است، اما برخى از اهل سنت كه منكر فضيلت اهل بيت (عليهم السلام) هستنند مى گويند اين سوره در مكه نازل شده است.(3)

2. نزول سوره در مدينه به قدرى مشهور است كه محمد بن ادريس شافعى گويد:

الى م الى م وحتى متى *** أُعاتب فى حبّ هذا الفتى

و هل زُوجت فاطمُ غيره *** وفى غيره هل أتى هل أتى

ص: 53


1- ملك، 2؛ تجلى انسان در قرآن، ص 40؛ الميزان، ج 20، ص 121؛ كشاف، ج 4، ص 666؛ تفسير كبير، ج 30، ص 236.
2- اطيب البيان، ج 13، ص 313.
3- منهج الصادقين، ج 10، ص 100؛ الميزان، ج 20، ص 120؛ نمونه، ج 25، ص 328.

تا كى وتا چه زمانى مرا در محبت اين جوانمرد سرزنش مى كنيد مگر فاطمه به غير او تزويج شد ومگر سوره هل اتى در باره غير او نازل شده است.(1)

3. براى شفا يافتن امام حسن وامام حسين، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نذر نكردند روزه بگيرند؛ زيرا اگر پيامبر نيز روزه مى گرفت واين سوره نازل مى شد. مخالفان مى گفتند: اين سوره در باره عظمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است. بنا بر اين، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) روزه نگرفتند تا برگ زرين وسند مستقلى بر عظمت اهل بيت افزون بر فضايل ديگر باشد، البته ثبوتا نمى توان گفت كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) روزه نگرفتند.

4. اين سوره در بيست وپنجم ذى الحجه نازل شده وشايسته است كه شيعيان اهل بيت (عليهم السلام) در اين ايام به خصوص در شب بيست وپنجم تأسى به موالى خود نمايند در اين كه به مساكين وايتام واسيران صدقه بدهند واين روز را روزه بگيرند.(2)

5. در اين سوره نوع نعمت هاى بهشتى مطرح شده ولى از نعمت حور العين كه غالبا در قرآن در عداد نعمت هاى بهشتى آمده مطلقا سخنى ذكر نشده است. ممكن است اين امر به دليل نزول اين سوره در باره فاطمه ى زهرا (عليها السلام) وهمسر وفرزندانش باشد كه به احترام بانوى اسلام ذكرى از حورالعين به ميان نيامده است.

آلوسى مفسّر اهل سنت گويد:

«و لم يذكرها (حورالعين) لحرمة البتول وقرّة عين الرسول»، ودر حديثى وارد شده كه از امام كاظم (علیه السلام) پرسيدند: چرا نام حور العين در اين سوره نيامده فرمود: به موجب جلالت وعظمت حضرت فاطمه (عليها السلام).(3)

برخى هم گفته اند: اين نعمت ها مشترك بين مرد وزن است وچون حورالعين اختصاص به مردان دارد از اين رو قرآن آن را بيان نكرده است.(4)

6. اهل بيت (عليهم السلام) با دادن نان خود به اسير، درس رأفت ومهربانى را به همه انسان ها آموختند وعملاً توجه دادند كه ما به اسيرى كه كافر ودشمن ما است ترحم مى كنيم وغذاى

ص: 54


1- احقاق الحق، ج 3، ص 158؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 97.
2- مفاتيح الجنان.
3- مناقب، ج 3، ص 325؛ تجلى انسان در قرآن، ص 198.
4- روح المعانى، ج 29، ص 158.

خود را به او مى دهيم، دوستان كه جاى خود دارند.(1)

7. قبل از خلقت آسمان وزمين دهرى نبود، بعد از خلقت آسمان وزمين، شب وروز وماه وروز وسال تشكيل شد، اين قسمت را دهر مى گويند، وبعد از خلقت ملائكه وجن وحيوان و... انسان خلق شد كه خداوند خطاب به فرشتگان مى فرمايد: إنّى جاعل فى الارض خليفةً قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها ويسْفك الدماء.(2)

8. از آزمايش انسان به صورت فعل مضارع «نبتليه» تعبير فرمود، براى اين كه بفهماند اين آزمايش در طول تاريخ بشر امرى دائمى است.

9. هر موجودى داراى چهار نوع علت است: علت مادى، علت صورى، علت فاعلى وعلت غايى. در باره انسان نيز اين چهار علت وجود دارد: علت مادى (نطفه)، علت صورى (انسان) علت فاعلى (خداوند) وعلت غايى (آزمايش).(3)

10. نطفه امشاج ومخلوط يا اشاره است به اختلاط نطفه مرد وزن، يا اشاره به استعدادهاى مختلف نطفه يا اشاره به مواد مختلفى است كه نطفه را تشكيل مى دهد.(4)

11. قرآن كريم در 12 مورد مى فرمايد: خلقت انسان از نطفه است واين مطلب به دو جهت بيان شده است: الف) توجه انسان به عظمت قدرت خداوند كه از نطفه بى ارزش انسان را خلق كرد. ب) توجه انسان به مبدأ خلقت خود تا غرور وكبر او شكسته شود.

12. ممكن است سؤال شود: چرا نطفه به صورت مفرد با واژه جمع «امشاج» وصف شده است ؟

پاسخ: زمخشرى مى گويد: امشاج لفظى مفرد است كه جمع ندارد وبرخى گفته اند: موصوف اجزا وابعاض نطفه هست كه با امشاج كه وصف جمع است هماهنگ مى شود.(5)

13. جمله نبتليه اشاره به رسيدن انسان به مقام تكليف وتعهد ومسئوليت است واز آنجا كه تكليف بدون آگاهى ممكن نيست، از اين رو به انسان ابزار آگاهى عنايت كرده

ص: 55


1- تجلى انسان در قرآن.
2- اطيب البيان، ج 13، ص 310.
3- تجلى انسان در قرآن، ص 53.
4- نمونه، ج 25، ص 335.
5- كشاف، ج 4، ص 666.

است، واز آنجا كه تكليف وآزمايش بشر نياز به دو عامل ديگر، يعنى هدايت واختيار دارد، در آيه إنا هديناه السّبيل... به آن نيز اشاره نموده است.(1)

14. جمله فجعلناه سميعا بصيرا اشاره به ابزار شناخت مى كند كه ريشه ى همه ادراكات حسى چشم وگوش انسان است وخداوند اين دو را جداگانه ذكر كرد؛ چون مهم ترين قسمت حواس انسان است.(2)

15. شايد جهت مقدم شدن «سميع» بر «بصير»، آن باشد كه كسب معلومات انسان از راه شنيدن، بيشتر از معلوماتى است كه از راه ديدن به دست مى آورد.(3)

16. هدايت بر دو قسم است:

الف) هدايت فطرى كه با خلقت انسان همراه است چنانچه مى فرمايد: و نفس وما سوّيها

ب) هدايت زبانى وكلامى كه از طريق دعوت انبيا صورت مى گيرد. «هدايت فطرى» عمومى است وبه همه مى رسد، البته گاهى موانعى باعث مى شود كه مؤثر نباشد مانند ملكه عناد ولجاجت. «هدايت كلامى» چيزى نيست كه به همه برسد شايد سخن انبيا به سمع همه نرسد؛ اگر سخنان انبيا به كسى نرسيد، انسان مستضعف محسوب مى شود؛ إلاّ المستضعفين من الرجال.(4)

17. در مورد شكر تعبير به اسم فاعل ودر مورد كفران نعمت به صورت صيغه ى مبالغه تعبير كرد؛ زيرا كسى كه راه هدايت ونعمت بزرگ هدايت را انتخاب نكند بالاترين كفر را مرتكب شده است.(5)

18. جهت اين كه در برابر «كفور» «شكور» تعبير نكرد، آن است كه «شكور» صيغه ى مبالغه است وبندگان شكور اندك هستند؛ و قليل من عبادى الشكور.(6)

19. بعد از جمله إنا هديناه السبيل جمله إما شاكرا واما كفورا آمده با اين كه ظاهر سياق اقتضا مى كرد بفرمايد:

«إما مهتديا وإما ضالاّ» تعبير إما شاكرا واما كفورا براى آن

ص: 56


1- نمونه، ج 25، ص 335.
2- نمونه 25، 335؛ تفسير كبير، ج 30، ص 237.
3- تفسير سوره هل اتى، ص 38.
4- نساء، 98؛ تفسير كبير، ج 30، ص 238؛ الميزان، ج 20، ص 123.
5- نمونه، ج 25، ص 337.
6- سبأ، 13؛ بصائر، ج 51، ص 50؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 6.

است كه بفهماند هدايت نعمت بزرگى است كه شكر لازم دارد وكسى كه بعد از هدايت راه انحرافى را طى كند، كفران نعمت كرده است.(1)

20. منظور از هدايت به سبيل، اقامه ى ادله عقلى ونقلى است بر حقانيت دين، منتهى انسان در پذيرفتن ونپذيرفتن آن آزاد است، چنان كه آيات ديگر بر مختار وآزاد بودن انسان وارد شده است؛ إنا هديناه النجدين (بلد، 10) و و قل الحق من ربّكم فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر (كهف، 29)

21. دلايل مختلفى بر آزاد بودن انسان وجود دارد از جمله: تربيت، ترديد، پشيمانى، پاداش وكيفر.

22. شكر بر سه قسم است: قلبى، عملى، لسانى. قلبى: نعمت ها را از خداوند دانستن. عملى: به مورد نعمت ها را مصرف نمودن. لسانى: الحمد لله گفتن به زبان. طبعا كفر هم بر سه قسم است: قلبى، عملى، لسانى.(2)

23. جمله إنّا أعتدنا دلالت بر آفريده شدن جهنم دارد. نظير آيه أُعدّت للكافرين (آل عمران، 131) و أُعدّت للمتّقين.(3)

24. جهت اين كه عذاب كفار را قبل از پاداش ابرار بيان كرد، آن است كه انذار در تربيت بشر اهميت بيشترى دارد.(4)

ص: 57


1- تفسير سوره هل اتى، ص 43.
2- اطيب البيان، ج 13، ص 312.
3- آل عمران، 133؛ تفسير كبير، ج 30، ص 239؛ اطيب البيان، ج 13، ص 313؛ المعين، ج 29، ص 291.
4- روح المعانى، ج 29، ص 153؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 96.

آیه 5-22

اشاره

إِنَّ اْلأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُورًا (5) عَيْنًا يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجيرًا (6) يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْمًا كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيرًا (7) وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكينًا وَ يَتيمًا وَ أَسيرًا (8) إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُورًا (9) إِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَريرًا (10) فَوَقاهُمُ اللّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُورًا (11) وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَريرًا (12) مُتَّكِئينَ فيها عَلَى اْلأَرائِكِ لا يَرَوْنَ فيها شَمْسًا وَ لا زَمْهَريرًا (13) وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْليلاً (14) وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَكْوابٍ كانَتْ قَواريرَا (15) قَواريرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْديرًا (16) وَ يُسْقَوْنَ فيها كَأْسًا كانَ مِزاجُها زَنْجَبيلاً (17) عَيْنًا فيها تُسَمّى سَلْسَبيلاً (18) وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤًا مَنْثُورًا (19) وَ إِذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعيمًا وَ مُلْكًا كَبيرًا (20) عالِيَهُمْ ثِيابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَرابًا طَهُورًا (21) إِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُورًا (22)

ترجمه

به يقين ابرار و (نيكان) از جامى مى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است، * از چشمه اى كه بندگان خاصّ خدا از آن مى نوشند، واز هر جا بخواهند آن را جارى مى سازند. * آن ها به نذر خود وفا مى كنند، واز روزى كه شرّ وعذابش گسترده است مى ترسند، * وغذاى (خود) را با اين كه به آن علاقه (و نياز) دارند، به «مسكين» و «يتيم» و «اسير» مى دهند. * (ومى گويند:) ما شما را به خاطر خدا اطعام مى كنيم، وهيچ پاداش وسپاسى از شما نمى خواهيم. * ما از پروردگارمان خائفيم در آن روزى كه عبوس وسخت است. * (به خاطر اين عقيده وعمل) خداوند آنان را از شرّ آن روز نگه مى دارد وآن ها را مى پذيرد در حالى كه غرق شادى وسرورند. * ودر برابر صبرشان، بهشت ولباس هاى حرير بهشتى را به آن ها پاداش مى دهد. * اين در حالى است كه در بهشت بر تخت هاى زيبا تكيه كرده اند، نه آفتاب را در آنجا مى بينند ونه سرما را. * ودر حالى است كه سايه هاى درختان بهشتى بر آن ها فرو افتاده وچيدن ميوه هايش بسيار آسان است. * ودر گرداگرد آن ها ظرف هايى سيمين وقدح هايى بلورين مى گردانند (پر از بهترين غذاها ونوشيدنى ها)، * ظرف هاى بلورينى از

ص: 58

نقره، كه آن ها را به اندازه ى مناسب آماده كرده اند. * ودر آنجا از جام هايى سيراب مى شوند كه لبريز از شراب طهورى آميخته با زنجبيل است، * از چشمه اى در بهشت كه نامش سلسبيل است. * وبر گردشان (براى پذيرايى) نوجوانانى جاودانى مى گردند كه هر گاه آن ها را ببينى گمان مى كنى مرواريد پراكنده اند. * وهنگامى كه آنجا را ببينى نعمت ها وملك عظيمى را مى بينى! * بر اندام آن ها [- بهشتيان] لباس هايى است از حرير نازك سبز رنگ، واز ديباى ضخيم، وبا دستبندهايى از نقره آراسته اند، وپروردگارشان شراب طهور به آنان مى نوشاند. * اين پاداش شماست، وسعى وتلاش شما مورد قدردانى است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سيره عملى ابرار، وفاى به نذر، ترس از قيامت، اطعام طعام براى خداوند به مسكين ويتيم واسير، عدم انتظار پاداش وقدردانى از مردم، پاداش ابرار در بهشت به خاطر صبر ومقاومت، عنايت ويژه ى خداوند به ابرار ومتنعم شدن ابرار به 14 نعمت در بهشت، از آيه 12 تا 20 به 14 نعمت بهشتى اشاره شده است؛ 1. لباس حرير 2. تخت هاى زيبا 3. سايه هاى بهشتى 4. آسان بودن چيدن ميوه 5. ظرف هاى نقره 6. قدح هاى بلورين 7. شراب طهور 8. ظرف هاى بلورين از نقره 9. چشمه اى به نام سلسبيل 10. خدمتگزاران نوجوان 11. حرير نازك 12. حرير ضخيم 13. دستبندهايى از نقره 14. ديدن ملك بزرگ.(1)

ب. «ابرار» جمع «برّ» به فتح، مانند ارباب جمع «ربّ» يا جمع «بارّ» مانند اشهاد جمع شاهد به معناى گستردگى است وبه همين جهت صحراهاى وسيع را برّ گويند؛ هو الذى يسيركم فى البرّ والبحر (يونس، 22) واز آنجا كه افراد نيكوكار اعمالشان نتايج وسيعى دارد، اين واژه بر آنان اطلاق شده است.(2)

ج. قرآن كريم در آيه 5 مى فرمايد: شراب اهل بهشت مخلوط به كافور است. در آيه 17 مى فرمايد: مخلوط به زنجبيل است. در اين كه منظور از كافور وزنجبيل چيست وجوهى بيان شده است از جمله:

ص: 59


1- نمونه، ج 25، ص 361.
2- مفردات راغب؛ نمونه، ج 25، ص 349.

1. رسم عرب بر اين بوده كه شراب را گاهى به كافور وگاهى به زنجبيل مخلوط مى كردند كه از آن لذت بيشترى ببرند، از اين رو آيه مطابق با فرهنگ آن زمان سخن گفته است.

2. كافور وزنجبيل نام دو چشمه در بهشت است.

د. «يفجّرون» از ريشه ى «فجر» به معناى شكافتن وسيع است. از آنجا كه نور صبح پرده ى ظلمت شب را مى شكافد، بر آن فجر اطلاق شده وبه شخص گنهكار چون پرده ى حيا وپاكى را مى شكافد، «فاجر» اطلاق شده است ودر آيه شريفه به معناى شكافتن زمين است.(1)

ه -. منظور از «وجه الله» اوصاف فعلى خداوند وصفات كريمه اى است كه موجب فيض ورحمت بر بندگان است ومقصود از عمل لوجه الله اين است كه انسان با عمل خود رحمت الهى را جلب كند. در آيات ديگر مى فرمايد: و ما تنفقون إلاّ ابتغاءَ وجهِ الله (بقره، 272) و يريدون وجهه.(2)

و. در معناى جمله و لقّاهم نضرةً وسرورا دو وجه بيان شده است:

1. زمخشرى گويد: «لقّا» به معناى اعطاء است؛ يعنى خداوند شادابى در صورت وخوشحالى در قلب را به آنان عطا مى كند.

2. مرحوم طبرسى گويد: «لقّا» به معناى استقبال است؛ يعنى خداوند در حالى كه ابرار شادمان ومسرور هستند از آن ها استقبال مى كند.(3)

ز. منظور از صبر، مطلق صبر است (صبر در برابر معصيت، صبر بر طاعت وصبر بر مصيبت)؛ زيرا اين گروه اراده ى خداوند را بر اراده وخواست خود مقدم داشتند ودر برابر آنچه خداوند بر ايشان مقدر كرده وهر رنج ومصيبتى كه براى آن ها خواسته بود صبر كردند، از اين رو خداوند اين رنج ومشقت آنان را كه در دنيا تحمل كردند، در قيامت مبدل به راحت ونعمت مى سازد.(4)

ح. در اين كه ضمير فاعلى در جمله و قدّروها تقديرا به چه افرادى بر مى گردد، مرحوم

ص: 60


1- نمونه، ج 25، ص 351.
2- كهف، 28؛ الميزان، ج 20، ص 127.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 621؛ كشّاف، ج 4، ص 670.
4- الميزان، ج 20، ص 129.

علامه طباطبايى مى گويد: مرجع ضمير همان ابرار هستند ومعناى جمله اين است كه ابرار ظرف هاى غذا وشراب را بر طبق ميل خود اندازه گيرى مى كنند وبه تعبير ديگر چيزى از غذا وشراب در ظرفشان كم يا زياد نمى آيد وآيه شريفه لهم ما يشاؤن فيها (ق، 35) نيز اشاره اى به اين معنا دارد ونيز احتمال دارد ضمير به خدمتگزاران وطائفين برگردد.(1)

ط. درباره معناى «سلسبيل» وجوهى بيان شده است: 1. نام چشمه اى در بهشت است. 2. نوشيدنى بسيار لذيذى را مى گويند كه به راحتى در دهان وگلو جارى مى شود وكاملاً گوارا است. كلمه سلسبيل از ماده ى «سلاسه» به معناى روانى گرفته شده همان گونه كه به عبارت روان نيز «سليس» گفته مى شود و «باء» و «لام» براى بيان مبالغه افزوده شده است.(2)

بعضى گفته اند: (سلسبيل) نام چشمه ى مخصوص امير المؤمنين (علیه السلام) است واين كلمه مركب از «سل» و «سبيل» است كه در روايت آمده است:

«سلْ سبيلاً إليها»؛ راهى به سوى آن چشمه بجوى، وروشن است كه راه يافتن به سوى آن چشمه بدون پيروى از آن حضرت ممكن نخواهد بود.

ى. مخاطب «رأيت» يا پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله) است يا هر انسان مؤمن. ظاهرا احتمال دوم بهتر است. اين آيه شريفه عظمت بهشتيان را بيان مى كند ومى فرمايد: اگر نگاه كنى مى بينى كه خداوند چه نعمت هايى وچه ملك بزرگى به آنان عطا كرده است؛ منظور از اين ملك بزرگ را حضرت صادق (علیه السلام) بيان مى فرمايد كه: «ملك كبير» ملكى است كه هرگز زائل نمى شود وفنا نمى پذيرد؛

«لا يزول ولا يفنى»(3) ونيز مى فرمايد: هنگامى كه خداوند اهل بهشت را داخل بهشت كرد، رسولى را به سوى دوستى از دوستانش مى فرستد، او مى آيد ومى بيند كه نگهبانان بر در خانه وقصر او ايستاده اند، آنان به رسول وحامل پيغام مى گويند: همين جا بايست تا براى تو اجازه بگيريم؛ اين است معناى «ملك كبير».(4)

ك. در برخى از روايات آمده كه «ربّ» در آيه و سقاهم ربُّهم به معناى «سيد» است مانند أُذكرنى عند ربّك (يوسف، 42) ومنظور از آن اميرالمؤمنين (علیه السلام) است؛ يعنى به

ص: 61


1- الميزان، ج 20، ص 129.
2- منهج الصادقين، ج 10، ص 108؛ نمونه، ج 25، ص 365.
3- نور الثقلين، ج 5، ص 484.
4- نور الثقلين، ج 5، ص 481.

اهل بهشت سيد آن ها آب مى دهد كه ساقى اهل بهشت است وروايات زيادى دلالت دارد كه ساقى كوثر على ابن ابى طالب (علیه السلام) خواهد بود.(1)

نكته ها

1. خداوند متعال افزون بر نشانه هاى ابرار در اين سوره، نشانه هاى آنان را نيز در سوره مباركه بقره، آيه 177 بيان نموده است كه در اين آيه شريفه به 15 نشانه ى آنان از جهت اعتقادى وعملى واخلاقى اشاره شده است.

2. «كافور» معانى مختلفى دارد: بوى خوش، گياه خوشبو، كافور معمولى كه داراى بوى تند است وبراى مصارف طبى از جمله ضد عفونى كردن به كار مى رود. به هر حال شراب طهور بهشتى بسيار معطر وخوشبو است كه ذائقه وشامه ى انسان از آن لذت مى برد.(2)

3. «ابرار» به كسانى اطلاق مى شود كه عمل خود را شايسته سازند وهدف آن ها از نيكو وشايسته ساختن اين نباشد كه منفعتى نصيب آنان گردد، از اين رو انتظار پاداش وتشكر از عمل خود ندارند وخلاصه عمل را از آن جهت كه خير است انجام مى دهند گرچه براى آن ها زحمت داشته باشد.(3)

4. بعيد نيست جمله إن الأبرار يشربون و عينا يشرب بها عباد الله در مقام بيان تجسم اعمال باشد كه وفا به نذر واطعام طعام به مسكين و... ظاهرش وفا به نذر واطعام است، اما باطنش نوشيدن شراب وچشمه ى بهشتى است، از اين رو فرمود: همين الان مشغول نوشيدن هستند؛ «يشربون».(4)

5. قرآن كريم در آيه 92 آل عمران مى فرمايد به مقام ابرار نميرسيد مگر آنچه را دوست داريد انفاق كنيد: لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ

در آيه 177 بقره نيز نظير همين معنا بيان شده وعلاوه موارد انفاق نيز مطرح شده: وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبَى وَالْيتَامَى وَالْمَسَاكينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِى الرِّقَابِ (البقرة، 177)

ص: 62


1- منهج الصادقين، ج 10، ص 111.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 407؛ نمونه ج 25، ص 349.
3- الميزان، ج 20، ص 124.
4- الميزان، ج 20، ص 125.

در آيه ديگر اهلبيت را مصداق ونمونه عملى ابرار معرفى مى كند: إِنَّ الْأَبْرَارَ يشْرَبُونَ مِنْ كأْسٍ كانَ مِزَاجُهَا كافُورا... وَ يطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكينا وَيتِيما وَأَسِيرا (الإنسان، 8)

6. جهت اين كه از نوشندگان شراب طهور تعبير به عبادالله شده آن است كه بفهماند اين پاداش بهشتى در ازاى بندگى وعبوديت آن هاست.(1)

7. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«هى عين فى دار النبى (صلی الله علیه و آله) تفجر إلى دور الأنبياء والمؤمنين»؛ چشمه ى بهشتى در خانه ى پيامبر است كه به خانه ى انبيا ومؤمنان نيز جريان پيدا مى كند. البته روشن است كه راه يافتن به اين مقام مستلزم آن است كه انسان در دنيا ارتباط با بيت رسالت داشته باشد.(2)

8. تفجير عين وچشمه ى بهشتى به اراده وخواست ابرار صورت مى گيرد چنان كه مى فرمايد: لهم ما يشاؤون فيها ولدينا مزيد (ق، 35) ونيازى به ابزارى مانند بيل وكلنگ نخواهد بود.(3)

9. جمله يوفون، يخافون و يطعمون به صورت فعل مضارع دلالت دارد كه اين برنامه ى هميشگى ومستمر آن ها بوده است وابرار داراى پنج وصف ممتاز هستند: وفا به نذر، ترس از روز قيامت، اطعام به مسكين ويتيم واسير، اطعام لوجه الله وخوف از خداوند به لحاظ قيامت.(4)

10. از آيه يوفون بالنذر استفاده مى شود كه وفا به نذر واجب است؛ زيرا اگر واجب نباشد ترس از قيامت معنا ندارد.(5)

11. با اين كه پاداش ابرار در قيامت است، جهت اين كه به صورت فعل ماضى تعبير كرد؛ «جزاهم» ونفرمود «يجزيهم» اين است كه مستقبل محقق الوقوع به منزله ى ماضى است.

12. در سوره دهر مى فرمايد: خالص چشمه كافور بهره «عبادالله» است كه چاشنى ومقدارى از آن را به ابرار مى دهند؛ إنّ الابرار يشربون من كأسٍ كان مِزاجها كافورا * عينا

ص: 63


1- همان.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 477.
3- الميزان، ج 20، ص 125.
4- نمونه، ج 25، ص 352.
5- تفسير كبير، ج 30، ص 242.

ى

شرب بها عباد الله. در سوره مطففين مى فرمايد: چشمه تسنيم خالص آن بهره مقربين است كه چاشنى ومقدارى از آن را به ابرار مى دهند؛ إن الابرار لفى نعيمٍ يسقون من رحيقٍ مختوم... ومزاجه من تسنيمٍ عينا يشرب بها المقربون. از مقايسه ى اين تعبيرات روشن مى شود كه مقربان همان «

عبادالله» هستند وبالعكس كه مقام آن ها برتر از ابرار است.(1)

13. سه گروه اصحاب الميمنة و اصحاب المشئمة و المقربون در سوره واقعه، همان سه گروه «ابرار»، «فجار» و «المقربون» سوره مطففين هستند كه در سوره انسان با عناوين «ابرار»، «كافران» و «عبادالله» معرفى شده اند.(2)

14. ضمير در على حبّه به طعام بر مى گردد؛ يعنى آن ها با علاقه شديدى كه به غذا داشتند به علت گرسنگى زياد، طعام خود را به مسكين ويتيم واسير دادند ومؤيد اين معنا آيه لن تنالوا البرّ حتّى تنفقوا مما تحبّون (آل عمران، 92) است نه اين كه ضمير به «الله» برگردد. زيرا اخلاص آنان را جمله إنما نُطعمكم لوجه الله بيان مى كند واگر ضمير به «الله» راجع بود، نيازى به جمله إنما نُطعمكم لوجه الله نبود، بنا بر اين ضمير «على حبه» به طعام بر مى گردد تا هم تكرار حاصل نشود وهم در كنار اخلاص، ايثار معناى مستقلى پيدا كند.(3)

15. منظور از «اسير» اسيرانى است كه از مشركان مى گرفتند واين خود شاهد بر آن است كه آيات در مدينه نازل شده است وبه هنگام غلبه ى مسلمانان بر كفار بوده است.

16. سؤال: مگر در آن زمان اسيران در زندان نبودند چطور به خانه ى حضرت على (علیه السلام) آمدند؟ پاسخ: طبق نقل تواريخ در زمان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بازداشتگاهى وجود نداشت. هنگامى كه اسير مى گرفتند، به مسلمانان مى سپردند تا آن ها را نگهدارى كنند وگاهى در مضيقه واقع مى شدند از ديگر مسلمانان براى تأمين اسيران كمك مى گرفتند. بعدها كه تعداد اسيران بالا گرفت وحكومت اسلامى تشكيل شد، آن ها را به بازداشتگاه بردند.(4)

17. ابرار به اشخاصى كه اطعام كردند خطاب نكردند كه ما براى رضاى خدا اطعام مى كنيم، بلكه خداوند از ضمير وباطن آن ها خبر مى دهد كه نيت وحديث نفس آنان

ص: 64


1- بررسى شخصيت اهل بيت در قرآن، ص 317.
2- بررسى شخصيت اهل بيت در قرآن، ص 318.
3- الميزان، ج 20، ص 126؛ كشاف، ج 4، ص 668؛ بحر المحيط، ج 8، ص 388.
4- نمونه، ج 25، ص 353.

إنما نُطعمكم لوجه الله بوده است.(1)

18. احسان به غير گاهى براى خداوند است، گاهى براى غير خدا؛ براى غير خدا نيز گاهى براى طلب پاداش است گاهى براى تمجيد وستايش مردم، گاهى براى هر دو. ابرار كسانى هستند كه از سه قسم اخير منزه هستند وفقط براى خدا احسان مى كنند.(2)

19. نكره بودن «سرور» دلالت بر عظمت وبزرگى شادمانى ابرار در قيامت دارد.(3)

20. نكره بودن «نضرةً»، «جنةً»، «حرير»، «نعيما» و «مُلكا كبيرا» نيز دلالت بر عظمت اين امور دارد.

21. ابرار نگفتند ما از قيامت مى ترسيم، بلكه گفتند ما از پروردگار خود از جهت شرّ قيامت هراس داريم واين امر از توحيد ناب آن ها نشأت مى گيرد وبه تعبير ديگر جمله إنا نخاف من ربنا يوما علّت براى جمله إنما نُطعمكم لوجه الله است. همان طورى كه اميدى جز به خدا ندارند واز غير خدا هم ترس ندارند.(4)

22. تمام اعمال ابرار

«لوجه الله» بود وجمله إنما نُطعمكم لوجه الله براى نمونه است نه اين كه فقط اطعام آن ها براى خدا باشد، به طور كلى ارزش عمل در پرتو اخلاص است. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«لا عمل إلا بالنّية وإنما الأعمال بالنيات».(5)

23. ابرار كسانى هستند كه نه تنها پاداش طلب نمى كنند واز مردم انتظار تشكر وقدردانى ندارند، بلكه اصولاً در اين فكر هم نيستند واراده ى آن را نيز نمى كنند؛ لا نُريد.

24. ابرار از كسانى كه به آن ها انفاق كردند پاداش وتشكر نمى طلبند، بنا بر اين از ديگران به طريق اولى پاداش طلب نمى كنند وقدردانى را انتظار ندارند.

ص: 65


1- الميزان، ج 20، ص 137؛ كشاف، ج 4، ص 668.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 246.
3- تفسير كبير، ج 30، ص 247.
4- الميزان، ج 20، ص 128.
5- نمونه، ج 25، ص 354.

بزرگى داد يك درهم گدا را *** كه هنگام دعا ياد آر ما را

يكى خنديد وگفت اين درهم خرد نمى ارزيد اين بيع وشرا را

مكن هرگز به طاعت خودنمايى حجاب دل مكن روى وريا را

تو نيكى كن به مسكين وتهى دست كه نيكى خود سبب گردد دعا را

به وقت بخشش وانفاق، پروين نبايد داشت در دل جز خدا را

ضض

25. توصيف قيامت به شرّ براى آن است كه مجرم كيفر عمل زشت خود را مى بيند وبراى مجرم شرّ است وگرنه اصل كيفر دادن خير است چنان كه قيامت براى مؤمن نيز خير است.(1)

26. إنا نخاف من ربّنا كسى كه از پرودگار خائف باشد براى او دو بهشت وجود دارد. زيرا در آيه ديگر مى فرمايد: و لمنْ خاف مقام ربّه جنّتان.(2)

27. پاداش هاى قيامت در برابر صبر وشكيبايى است؛ و جزاهم بما صبروا چنان كه در آيات ديگر بدان اشاره شده است؛ سلام عليكم بما صبرتم (رعد، 24) و إنى جزيتهم اليوم بما صبروا.(3)

28. درختان بهشتى افزون بر اين كه داراى سايه وميوه هستند، مسخر بهشتيان است وآنان نيز در هر حالى كه باشند مى توانند از آن ها بهره ببرند؛ ايستاده، نشسته وخوابيده. ميوه ها نيز در نقطه ى دوردستى نيست كه بعضى محروم باشند؛ وخارى آن را فرا نگرفته كه از چيدن آن رنجى ببرند؛ ذلّلت تذليلاً.

29. خادمان بهشتى بهشتيان را طواف مى كنند! شايد از آن رو كه مؤمن پاك ساكن بهشت همچون كعبه مورد عزّت واجلال است وگروهى از نيروهاى رحمت در خدمتش حاضرند كه از هر طرف نظر كند وچيزى بخواهد، برايش آماده باشد.

30. ظرف هاى بهشتى اندازه گيرى شده وظرفيت آن به مقدارى است كه آنان را سير كند، زياد وكم نيست(4) ؛ و قدّروها تقديرا اين جمله حاكى از نظم وانضباط كامل حاكم بر

ص: 66


1- منهج الصادقين، ج 10، ص 102.
2- الرحمن، 46؛ تفسير كبير، ج 30، ص 248.
3- مؤمنون، 111؛ نمونه، ج 25، ص 362.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 622.

بهشت است كه حتى ظرف هاى آن نيز اندازه دارد.

31. خداوند متعال امتيازاتى به ابرار عنايت كرده كه به هيچ فردى عنايت نكرده است:

الف. قدرت بر احداث چشمه ى بهشتى دارند؛ يفجّرونها تفجيرا.

ب. از ملك كبير برخوردارند.

ج. از شراب طهور كه ساقى آن خداوند متعال است بهره مند؛ و سقاهم ربّهم شراباطهورا.

32. تفاوت بين آنيه وكوب آن است كه كوب ظرف بدون دسته وآنيه ظرف دسته دار است.(1)

33. از آيه و يطاف عليهم بآنية من فضة استفاده مى شود كه ظرف غذاى بهشتيان از نقره است واز آيه و يطاف عليهم بصحاف من ذهب واكواب (زخرف، 71) استفاده مى شود كه ظرف غذاى آن ها از طلاست، از جمع بين اين دو آيه مى توان گفت كه گاهى از ظرف نقره وگاهى از ظرف طلا استفاده مى كنند.(2)

34. «قوارير» جمع «قارورة» به معناى ظرف هاى بلورين شيشه اى است. عجيب اين كه مى فرمايد اين ظرف ها از نقره ساخته شده در حالى كه در دنيا چنين ظرفى مطلقا وجود ندارد وظرف هاى بلورين را از سنگ هاى مخصوصى كه ذوب مى كنند، مى سازند، ولى همان خدايى كه قدرت دارد ظرف بلورين را از سنگ تيره پديد آورد، قدرت دارد از نقره بسازد وبيافريند.(3)

ظرف نقره اى در دنيا هر اندازه صيقل داده شود، باز آب از پشت آن ديده نمى شود، ليكن ظرف هاى بهشتى كه از نقره ساخته شده، آب از پشت آن نمايان است.(4)

35. در باره پذيرايى كنندگان بهشت تعبيرات مختلفى آمده است. در اين سوره مى فرمايد: و يطوف عليهم ولدان مخلّدون ودر جاى ديگر مى فرمايد: و يطوف عليهم غلمان كانهم لؤلؤ مكنون (طور، 24) و و حور عين كامثال اللؤلؤ المكنون.(5)

ص: 67


1- تفسير كبير، ج 30، ص 249.
2- همان.
3- همان؛ نمونه، ج 25، ص 365.
4- مسائل الرازى من غرائب القرآن، ص 361.
5- واقعه، 22؛ اطيب البيان، ج 13، ص 323.

36. شايد سرّ تشبيه غلامان بهشتى به مرواريد افشان، امور ذيل باشد:

الف. اصولاً مرواريد افشان، زيبايى وطراوت بيشترى دارد.

ب. مرواريدى كه منظوم است وبه نخ در آمده به ميزان دست خوردگى از صفا وطراوات آن كاسته مى شود.

ج. اين تشبيه كنايه از كثرت آنان است كه به هر طرف بنگرى دو سه تا يا بيشتر مى بينى؛

«شبّههم بالمنثُور لانتثارِهم فى الخدمة».(1)

37. هواى بهشت معتدل است. زيرا در آنجا نه آفتاب سوزان است نه سرماى شديد؛ لا يرون فيها شمسا ولا زمهريرا چنان كه در حديث است:

«هواء الجنة سجسج لا حرّ ولا قرّ». برخى گفته اند: ممكن است نبودن شمس ناظر به جنبه ى نور باشد وآيه شريفه از جهت هوا ساكت است، وزمهرير به معناى قمر است، بنا بر اين معناى آيه اين است كه نور بهشت مولود شمس وقمر نيست، بلكه به اراده ى الهى است.(2)

38. رنگ لباس بهشتيان سبز است؛ ثِياب سندسٍ خضر چنان كه در جاى ديگر نيز مى فرمايد: يلبسون ثيابا خضرا من سندسٍ وإسْتبرق. (كهف، 31)

از جمله مطالبى كه در باب رنگ ها وتأثير آن ها مسلم شده اين است كه رنگ سبز در انسان ايجاد بهجت وسرور مى كند.

39. شراب طهور چيزى است كه هم پاك است، هم پاك كننده. به اين ترتيب شراب بهشتى جسم وروح را از هر نوع آلودگى پاك مى كند.(3)

40. از حضرت صادق (علیه السلام) روايت شده وقتى مؤمن شراب طهور مى نوشد، قلب او از ماسواى حق پاك مى شود ومتوجه خداوند متعال مى گردد؛

«يطهّرهم من كلّ شىءٍ سوى الله» ودر اين آيه شريفه «سقى» به «رب» اسناد داده شده است كه بر نعمت هاى ديگر برترى دارد.(4)

41. در اين سوره مى فرمايد: دستبند مأموران پذيرايى، از نقره است؛ و حلّوا أساور من فضّةٍ در سوره كهف مى فرمايد: دستبند آن ها از طلا است؛ يحلّون فيها من أساور من ذهب

ص: 68


1- مجمع البيان، ج 10، ص 623.
2- منهج الصادقين، ج 10، ص 105؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 414؛ البحر المحيط، ج 8، ص 388.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 411.
4- منهج الصادقين، ج 10، ص 110.

از اين دو تعبير روشن مى شود كه بهشتيان به هر دو مزين مى شوند.(1)

42. در دنيا دستبند طلا ونقره براى زن ها زينت وبراى مردان استفاده از طلا حرام است، اما در بهشت دستبند طلا ونقره براى مردان بى اشكال ومايه ى زينت آن هاست.(2)

43. سؤال: چرا در آيات ديگر سخن از دستبند طلا است، واين سوره كه مربوط به اهل بيت (عليهم السلام) است سخن از دستبند نقره است ؟

پاسخ: چه بسا در اين دستبند نقره در بهشت خصوصيتى باشد كه در دستبند طلا نباشد يا دستبند نقره اختصاص به بندگان صالح دارد وديگران از آن بهره اى ندارند.

44. جمله سقاهم ربّهم؛ سيراب كردن خداوند، نوشاندن آن ها از چيزى غير از چشمه كافور وزنجبيل وسلسبيل است كه ظاهرا نوع ديگر از نوشيدنى است. زيرا اولاً: اگر همان امور ياد شده باشد، تكرار لازم مى آيد. ثانيا: خداوند اين شراب را به خود اسناد داده است؛ سقاهم ربهم.(3)

45. جمله ان هذا كان لكم جزاء... دلالت بر زيادى سرور وخوشحالى بهشتيان دارد. زيرا هنگامى كه به آن ها گفته مى شود اين نعمت ها پاداش عمل شماست، يك نوع تهنيت به آن هاست وخوشحالى براى آن ها حاصل مى گردد.(4)

46. كسى كه از مردم انتظار پاداش وتشكر را نداشته باشد؛ لا نريد منكم جزاءً ولاشكورا، خداوند هم به او پاداش مى دهد وهم از او تشكر مى كند؛ إنّ هذا كان لكم جزاء وكان سعيكم مشكورا.

47. آيه إنّ هذا كان لكم جزاء وكان سعيكم مشكورا از جهت روانى نقش مهمّى دارد، به اين بيان كه خداوند در آيات گذشته از نعمت هاى فراوان سخن گفت، از اين رو ممكن است اهل بهشت در نهاد خود احساس شرمندگى كنند، چنان كه در دنيا چنين است؛ وقتى كسى زياد به ما انعام وبخشش مى كند در خود احساس شرمندگى مى كنيم. خداوند براى جلوگيرى از اين شرمندگى وخجالت، مى فرمايد: اين پاداش اعمال شماست وجالب اين كه

ص: 69


1- كشاف، ج 4، ص 673؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 109؛ تفسير كبير، ج 30، ص 253.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 254.
3- همان.
4- تفسير كبير، ج 30، ص 255.

با تأكيد «إنّ»، «لام» و «كان» اين معنا را بيان فرمود.(1)

48. همان گونه كه خداوند از سعى وتلاش بندگان خود تشكر مى كند، ما هم موظفيم از سعى وتلاش مردم نسبت به كارهايمان قدردانى كنيم.(2)

49. از اين كار ابرار كه نان جو انفاق كردند وخداوند چنين پاداشى را براى آنان منظور داشته، روشن مى شود كه ملاك در عمل كيفيت است نه كميت.

قال على (علیه السلام): «لا يقلُّ عمل مع التقوى وكيف يقلّ ما يتقبّل»(3)؛ عمل توأم با پرهيزكارى كم شمرده نمى شود وچگونه كم شمرده مى شود چيزى كه پذيرفته مى گردد.

ص: 70


1- تجلى انسان در قرآن.
2- همان.
3- نهج البلاغه، حكمت 95.

آیه 23-31

اشاره

إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزيلاً (23) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِمًا أَوْ كَفُورًا (24) وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصيلاً (25) وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَويلاً (26) إِنَّ هؤُلاءِ يُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَراءَهُمْ يَوْمًا ثَقيلاً (27) نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْديلاً (28) إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبيلاً (29) وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ إِنَّ اللّهَ كانَ عَليمًا حَكيمًا (30) يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ في رَحْمَتِهِ وَ الظّالِمينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذابًا أَليمًا (31)

ترجمه

مسلّما ما قرآن را بر تو نازل كرديم. * پس در (تبليغ واجراى) حكم پروردگارت شكيبا (و با استقامت) باش، واز هيچ گنهكار يا كافرى از آنان اطاعت مكن. * ونام پروردگارت را هر صبح وشام به ياد آور. * ودر شبانگاه براى او سجده كن، ومقدارى طولانى از شب، او را تسبيح گوى. * آن ها زندگى زودگذر دنيا را دوست دارند، در حالى كه روز سختى را پشت سر خود رها مى كنند. * ما آن ها را آفريديم وپيوندهاى وجودشان را محكم كرديم، وهر زمان بخواهيم جاى آنان را به گروه ديگرى مى دهيم. * اين يك تذكر ويادآورى است، وهر كس بخواهد (با استفاده از آن) راهى به سوى پروردگارش بر مى گزيند. * وشما هيچ چيز را نمى خواهيد مگر اين كه خدا بخواهد، خداوند دانا وحكيم بوده وهست. * هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) در رحمت (وسيع) خود وارد مى كند، وبراى ظالمان عذاب دردناكى آماده ساخته است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزول قرآن كريم، پنج دستور به انسان كه عبارت است از صبر در برابر حكم خداوند وعدم اطاعت از گنهكار وكافر وياد الهى در صبح وشام وسجده وتسبيح خداوند، علاقه كافران به دنياى زودگذر ورها كردن جهان آخرت، تهديد كافران به نابودى آن ها، تذكر بودن قرآن واختيار انسان در انتخاب راه خداوند، وابستگى مشيت انسان به مشيت الهى، ورود مؤمنان به رحمت وبهشت الهى، آمادگى عذاب براى ستمگران.

ص: 71

ب. وصف ليل به طويل، توضيحى است نه احترازى. نمى خواهد بگويد در شب هاى كوتاه خدا را تسبيح نكن ومنظور از تسبيح همان نماز شب است، احتمال مى رود طويل صفت براى مفعول مطلق محذوف باشد يعنى سبّحه فى الليل تسبيحا طويلاً.(1)

ج. منظور از «سجود» نماز خواندن براى خداوند است ومضمون دو آيه شريفه كه همان ذكر نام خدا در صبح وشام وپاسى از شب است با نماز صبح وعصر ومغرب وعشا تطبيق مى شود، وهمين مؤيد آن احتمال است كه اين آيات در مكه قبل از وجوب نمازهاى پنج گانه نازل شده وآيه اى كه مشتمل بر نمازهاى پنج گانه است آيه 78 اسراء است؛ إقم الصلوة لدُلوك الشمس إلى غسق اليل وقرءان الفجر.(2)

د. از آيه 25 و 26 استفاده مى شود كه انسان در همه حالات بايد به ياد خداوند باشد وتفسير آن به نمازهاى پنج گانه به عنوان ذكر مصداقى از ياد الهى است.(3)

ه -. «اسر» به معناى بستن چيزى با زنجير است واسيران را از آن جهت كه آن ها را مى بندند اسير گويند و «اسر» در اينجا اشاره به استحكام پيوندهاى وجودى انسان است كه قدرت حركت وتوانايى فعاليت هاى مهم را به او مى دهد.(4)

و. جمله اذا شئنا... در مقام ردّ توهم است. ممكن است كسى توهم كند كه اثم وكفور، دنياپرستى واعراض از قيامت مى توانند خداوند را به عجز وستوه در آورند ونگذارند اراده ى او بر جهان حاكم شود، از اين رو مى فرمايد: اين ها بالاخره مخلوق خداوند هستند وهرگاه او بخواهد اين پيوند را مى گسلد وآن ها را نابود مى كند. نظير اين معنا در آيات ديگر نيز آمده است؛ إن يشأُ يذهبكم ويأت بخلقٍ جديدٍ (ابراهيم، 19؛ فاطر، 16) و إن يشأ يذهبكم ويستخلف من بعدكم ما يشاء.(5)

ص: 72


1- الميزان، ج 20، ص 141.
2- الميزان، ج 20، ص 141.
3- نمونه، ج 25، ص 379.
4- نمونه، ج 25، ص 383؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 419؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 12.
5- انعام، 133؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 419؛ الميزان، ج 20، ص 142.

نكته ها

1. آيه إنّا نحن نزّلنا عليك القرءان تنزيلاً بى ارتباط با آيات قبل نيست، بلكه اوج عظمت انسان را بيان مى كند. انسانى كه در ابتداى سوره مى فرمايد: ما او را از نطفه آفريديم، به وسيله ى ايمان وعمل صالح به مقامى مى رسد كه خداوند كتاب آسمانى خود را بر او نازل مى كند.(1)

2. «اثم» مفهوم عامى دارد كه «كفور» را نيز شامل مى شود بنابراين ذكر «كفور» از قبيل ذكر خاص بعد از عام وبراى تأكيد است.(2)

3. لا تطع ءاثما أوْ كفورا تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است. در اين آيه حرمت اطاعت مترتب بر اثم وكفور شده از اينجا روشن مى شود آنچه كه گفتار انسان را فاقد ارزش مى كند، كفر ومعصيت خداوند است.(3)

4. منشأ كفر وعصيان علاقه به دنياى زودگذر است؛ لا تطع منهم... إنّ هولاء يحبّون العاجلة.

5. خداوند در آيه لا تطع... نهى از اطاعت را به طور عموم بيان كرده است؛ يعنى چه موردى كه طرف «اثم» است «كفور» نيست يا «كفور» است «اثم» نيست يا اين كه هم «اثم» است هم «كفور». در هر سه صورت اطاعت نهى شده واز هيچ كافر ومعصيت كارى نبايد پيروى كرد؛ نكره در سياق نفى مفيد عموم است.(4)

نقد: ميان «اثم» و «كفور» عام وخاص مطلق است نه عام وخاص من وجه؛ زيرا نمى توان پذيرفت فردى كفور باشد، ليكن «اثم» نباشد به دليل اين كه نفس كفر ورزيدن گناه است.

6. در برابر اذيت وآزار كفار وعدم اطاعت آن ها انسان بايد از نماز وياد خدا كمك بگيرد؛ لا تطع منهم... واذكر اسم ربّك چنان كه در آيات ديگر اين معنا آمده است؛ واستعينوا بالصبر والصلوة (بقره، 45) و فاصبر على ما يقولون وسبّح بحمد ربّك قبل

ص: 73


1- تجلى انسان در قرآن.
2- نمونه ج 25، ص 377.
3- تجلى انسان در قرآن.
4- الميزان، ج 20، ص 141.

طلوع الشمس وقبل الغروب....(1)

7. نظير آيه 26 انسان: وَمِنَ اللَّيلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَيلاً طَوِيلاً

آيات ذيل است:

قُمِ اللَّيلَ إِلاَّ قَلِيلاً * نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً * أَوْ زِدْ عَلَيهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً (المزمل، 2 تا 4)

8. ممكن است برخى كوته فكران از جمله فمن شاء اتّخذ... مسئله ى تفويض را استفاده كنند، براى نفى توهم تفويض مى فرمايد: و ما تشاؤن إلاّ أن يشاء الله كه در حقيقت اصل امر بين الامرين استفاده مى شود نه جبر ونه تفويض، بلكه در ميان اين دو حقيقتى دقيق وظريف است، وبه تعبير ديگر آزادى انسان وابسته به مشيت الهى است.(2)

9. انّ هذه تذكرة از آغاز سوره تا به اينجا در تمام شئون انسانى بحث كرد؛ مراحل خلقت او از نطفه، سپس اعطاى نعمت درك وفهم وهدايت، بعد مختار وآزاد بودن انسان، سپس نمونه هاى افراد صالح ونمونه هاى افراد منحرف وپاداش وكيفر هر گروه. بنا بر اين، براى توجه يافتن بشر به خدا هيچ نقصانى وجود ندارد. اين سوره تذكرى سودمند براى كسى است كه بخواهد به سوى حق راه يابد.(3)

10. علاقه كفار به دنيا واعراض آن ها از قيامت امرى دائمى وپيوسته است. «يحبون» و «يذرون» فعل مضارع است ودلالت بر استمرار دارد.(4)

11. تعبير به «وراء»؛ پشت سر در باره قيامت نسبت به كفار يا براى آن است كه وراء معناى احاطه را مى رساند كه شامل همه جهات مى شود يا به اين جهت كه گرچه قيامت در پيش روى آنان است، ليكن آن ها قيامت را پشت سر مى اندازند.(5)

ص: 74


1- طه، 130؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 12.
2- نمونه، ج 25، ص 385.
3- تجلى انسان در قرآن.
4- التحرير والتنوير، ج 29، ص 457.
5- الميزان، ج 20، ص 142.

سوره مرسلات

آیه 1-19

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفًا (1) فَالْعاصِفاتِ عَصْفًا (2) وَ النّاشِراتِ نَشْرًا (3) فَالْفارِقاتِ فَرْقًا (4) فَالْمُلْقِياتِ ذِكْرًا (5) عُذْرًا أَوْ نُذْرًا (6) إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ (7) فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ (8) وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ (9) وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ (10) وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ (11) ِلأَيِّ يَوْمٍ أُجِّلَتْ (12) لِيَوْمِ الْفَصْلِ (13) وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الْفَصْلِ (14) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (15) أَ لَمْ نُهْلِكِ اْلأَوَّلينَ (16) ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ اْلآخِرينَ (17) كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ (18) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (19)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

سوگند به فرشتگانى كه پى در پى فرستاده مى شوند، * وآن ها كه همچون تندباد حركت مى كنند، * وسوگند به آن ها كه (ابرها را) مى گسترانند، * وآن ها كه جدا مى كنند، * وسوگند به آن ها كه آيات بيدارگر (الهى) را (به انبيا) القا مى نمايند، * براى اتمام حجت يا براى انذار، * كه آنچه به شما (در باره قيامت) وعده داده مى شود، يقينا واقع شدنى است! * در آن هنگام كه ستارگان محو وتاريك شوند، * و (كرات) آسمان از هم بشكافند، * ودر آن زمان كه كوه ها از جا كنده شوند، * ودر آن هنگام كه براى پيامبران (به منظور اداى شهادت) تعيين وقت شود. * (اين امر) براى چه روزى به تأخير افتاده ؟! * براى روز جدايى (حق از باطل). * تو چه مى دانى روز جدايى چيست ؟! * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! * آيا ما اقوام (مجرم) نخستين را هلاك نكرديم! * سپس ديگر (مجرمان) را به دنبال آن ها مى فرستيم. * (آرى) اين گونه با مجرمان رفتار مى كنيم. * واى در آنروز بر تكذيب كنندگان!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ياد كردن پنج سوگند بر وقوع قطعى قيامت، بيان نابودى نظام مادّى وتاريك شدن

ص: 75

ستارگان وشكافته شدن آسمان ها از يكديگر، از جا كنده شدن كوه ها، تعيين وقت براى پيامبران به منظور اداى شهادت وبيان ويژگى قيامت وجدايى حق از باطل، تهديد نسبت به تكذيب كنندگان قيامت.

ب. در آغاز اين سوره پنج سوگند ياد شده كه در باره مقصود از آن ها وجوهى ذكر شده است:

1. همه اين سوگندهاى پنج گانه اشاره به بادها وطوفان ها است كه نقش مؤثرى در بسيارى از مسائل جهان طبيعت دارند. سوگند به بادهايى كه پشت سر هم مى وزند وسوگند به طوفان هايى كه شديدا حركت مى كنند وقسم به آن هايى كه ابرها را مى گسترانند وسوگند به آن ها كه ابرها را بعد از ريزش باران پراكنده مى سازند، وقسم به اين بادها كه با اين عمل انسان ها را به ياد خداوند مى اندازند.

2. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: تمام اين سوگندها به فرشتگان آسمان است كه پى در پى به سوى انبيا فرستاده مى شوند وهمچون طوفان با سرعت به دنبال مأموريت خود مى روند وآيات كتب آسمانى را در برابر پيامبران مى گسترانند ونشر مى دهند وسوگند به آن ها كه با اين عمل، حق را از باطل جدا مى سازند وسوگند به آن ها كه ذكر حق را به انبيا القا مى كنند.

3. سوگند اول ودوم ناظر به بادها است وسوگند سوم وچهارم وپنجم به فرشتگان است. همه اين سوگندها براى مطلبى است كه در آيه هفتم آمده كه حقانيت قيامت است وروشن است كه در آستانه ى قيامت، تحول عظيمى در جهان رخ مى دهد؛ طوفان هاى شديد وزلزله هاى تكان دهنده از يك سو وسپس تشكيل دادگاه عدل الهى از سوى ديگر كه در آنجا فرشتگان، نامه هاى اعمال را نشر مى دهند وميان مؤمنان وكافران جدايى مى اندازند وحكم الهى را در اين زمينه القا مى كنند. اگر سوگندهاى پنج گانه طبق اين تفسير بيان شود، تناسب با جواب سوگند كه قيامت است دارد.(1)

ج. كلمه «عرف» به معنايى مويى است كه بر گردن اسب مى رويد (يال اسب) وهر امرى كه به طور پشت سر هم واقع شود آن را «عرف» نامند وگاهى هم عرف به معناى معروف

ص: 76


1- مراغى، ج 28، ص 182؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 16؛ نمونه، ج 25، ص 397.

مى آيد. بنا بر معناى اول «عرفا» منصوب بر حاليت است وبنا بر معناى دوم مفعول لاجله است؛ يعنى سوگند به فرشتگانى كه پشت سر هم روانه مى گردند يا سوگند به فرشتگانى كه براى كار معروف وخير روانه مى گردند.(1)

د. كلمه «عصف» داراى سه معنى است: 1. برگ؛ و الحب ذو العصف والريحان (الرحمن، 12).2. علف؛ فجعلهم كعصفٍ مأكول (فيل، 5).3. باد تند يا شدت وسختى؛ جاءتها ريح عاصف (يونس، 22) «عصف» در آيه شريفه به همين معناى سوم است.

ه -. منظور از «ذكر» يا علومى است كه بر انبيا القا شده يا آياتى كه بر آن ها نازل گرديده است. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: مقصود از «ذكر» قرآن كريم است. زيرا خداوند قرآن را ذكر ناميده است؛ إنّا نحن نزّلنا الذِّكر وإنّا له لحافظون.(2)

و. يوم الفصل دو معنا دارد:

1) جدايى بين مؤمن وكافر وجدايى اهل حق از اهل باطل چنان كه مى فرمايد: و امتازوا اليوم أيها المجرمون (يس، 59).

2) خداوند در قيامت قضا وحكم مى كند وحق هر ذى حقى را ادا مى كند؛ إنّ الّذين ءامنوا والّذين هادوا والصابئين والنصارى والمجوس والّذين اشركوا إنّ الله يفصل بينهم يوم القيامة إن الله على كل شىء شهيد (حج، 17). بنا بر اين، هر كس هر چه را سزاوارتر است به او مى دهند؛ فريق فى الجنة وفريق فى السعير.(3)

ز. استفهام در ألَم نُهلك الأولين انكارى است. مقصود از اولين امثال قوم نوح وعاد وثمود است ومنظور از آخرين مانند قوم لوط وابراهيم است كه بعدا به اين ها پيوستند. جمله كذلك نفعل بالمجرمين به منزله ى دليل وعلت براى مطالب قبل است گويا كسى مى پرسد چرا اقوام قبلى هلاك شدند مى فرمايد: چون سنت ما بر اين است كه مجرمان را نابود كنيم واين دليل بر ربوبيت خداوند است؛ چون جز او كسى هلاك كننده نسبت به مجرمان وجود ندارد.(4)

ص: 77


1- مجمع البيان، ج 10، ص 629.
2- حجر، 9؛ الميزان، ج 20، ص 146.
3- شورى، 5؛ اطيب البيان، ج 13، ص 344.
4- الميزان، ج 20، ص 152؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 19.

نكته ها

1. تعبير به «الملقيات» به صورت جمع، با اين كه فرشته ى وحى يك نفر بيشتر نبوده به دليل اين است كه از برخى روايات استفاده مى شود كه گاهى براى نزول آيات، گروهى از ملائكه آن را همراهى مى كردند وقرآن نيز مى فرمايد: بأيدى سفرةٍ * كرامٍ بررة. (عبس، 15-16)

2. سر اين كه فرمود؛ إنّ ما توعدون لواقع ونفرمود «لكائن»، اين است كه كلمه «واقع» بليغ تر ورساتر از «كائن» است؛ چون در آن شائبه اى از استقرار نيز هست؛ يعنى مسئله ى «عقاب» و «ثواب» خواه ناخواه واقع خواهد شد.(1)

3. نظير آيه 10 مرسلات: وَإِذَا الْجِبَالُ نُسِفَتْ آيات ذيل با توضيح بيشترى است:

وَيسْأَلُونَك عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ ينْسِفُهَا رَبِّى نَسْفا * فَيذَرُهَا قَاعا صَفْصَفا * لاَ تَرَى فِيهَا عِوَجا وَلاَ أَمْتا (طه، 107)

4. در قيامت براى انبيا تعيين وقت مى شود كه بيايند در باره امت خود شهادت وگواهى بدهند؛ وإذا الرُسل أُقّتت چنان كه مى فرمايد: يوم يجمع الله الرسل فيقول ماذا أُجبتم (مائده، 108) يا اين كه مى فرمايد: فكيف إذا جئنا من كل أُمّةٍ بشهيدٍ وجئنا بك على هولاء شهيدا.(2)

5. جمله ما أدريك ما يوم الفصل حكايت از بزرگى وعظمت آن روز مى كند جايى كه پيامبر نداند، حساب ساير مردم روشن است.(3)

6. آيات أَلم نُهلك الأولين... يوم الفصل را نيز اثبات مى كند؛ زيرا وقتى مى توان هلاك كردن قوم مجرم را تصور كرد كه آن ها مكلف باشند وتكليف نيز وقتى متوجه قومى است كه مجازات در كار باشد ومطيع وعاصى به جزاى اعمالشان برسند وچون كيفر وپاداش دنيوى نمى تواند همه پاداش وكيفر باشد، پس بايد يوم الفصل وجود داشته باشد.

ص: 78


1- الميزان، ج 20، ص 147.
2- نساء، 41؛ اطيب البيان، ج 13، ص 338.
3- نمونه، ج 25، ص 402.

آیه 20-34

اشاره

أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهينٍ (20) فَجَعَلْناهُ في قَرارٍ مَكينٍ (21) إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ (22) فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ (23) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (24) أَ لَمْ نَجْعَلِ اْلأَرْضَ كِفاتًا (25) أَحْياءً وَ أَمْواتًا (26) وَ جَعَلْنا فيها رَواسِيَ شامِخاتٍ وَ أَسْقَيْناكُمْ ماءً فُراتًا (27) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (28) انْطَلِقُوا إِلى ما كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (29) انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذي ثَلاثِ شُعَبٍ (30) لا ظَليلٍ وَ لا يُغْني مِنَ اللَّهَبِ (31) إِنَّها تَرْمي بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ (32) كَأَنَّهُ جِمالَتٌ صُفْرٌ (33) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (34)

ترجمه

آيا شما را از آبى پست وناچيز نيافريديم، * سپس آن را در قرارگاهى محفوظ وآماده قرار داديم، * تا مدتى معين ؟! * ما قدرت بر اين كار داشتيم، پس ما قدرتمند خوبى هستيم (و امر معاد براى ما آسان است). * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! * آيا زمين را مركز اجتماع انسان ها قرار نداديم، * هم در حال حياتشان وهم مرگشان ؟! * ودر آن كوه هاى استوار وبلندى قرار داديم، وآبى گوارا به شما نوشانديم. * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! * (در آن روز به آن ها گفته مى شود:) بى درنگ، به سوى همان چيزى كه پيوسته آن را تكذيب مى كرديد برويد. * برويد به سوى سايه ى سه شاخه (دودهاى خفقان بار وآتش زا)! * سايه اى كه نه آرام بخش است ونه از شعله هاى آتش جلوگيرى مى كند! * شراره هايى از خود پرتاب مى كند مانند يك كاخ! * گويى (در سرعت وكثرت) همچون شتران زردرنگى هستند (كه به هر سو پراكنده مى شوند)! * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

آفرينش انسان از آب پست، قرار دادن انسان در قرارگاه محفوظ، قدرت خداوند بر موضوع معاد، قرار دادن زمين به عنوان مركز اجتماع مردم، قرار دادن كوه هاى استوار بر روى زمين وسيراب كردن مردم، تهديد تكذيب كنندگان قيامت.

ب. خداوند زمين را مركز اجتماع افراد زنده ومرده قرار داده است. «كفات» يا جمع «كفت» به معناى ظرف است؛ يعنى آيا زمين را ظرف هايى براى جمع كردن زنده ها ومرده ها قرار نداديم. بعضى گفته اند «كفات» مصدر است مانند «قتال». بعضى گفته اند اسم جنس است.

ص: 79

تنوين «احياءً» و «امواتا» به منظور تفخيم است.(1)

ج. منظور از سايه اى كه داراى سه شعبه است آتش جهنم است كه از هر جهت به كفار احاطه دارد. در سوره زمر آيه 16 مى فرمايد: لهم من فوقهم ظلل من النار ومن تحتهم ظلل. (2) ناميدن آتش به سايه نوعى تعبير مجازى است. بعضى هم گفته اند مقصود از سايه ى داراى سه شعبه، دود آتش جهنم است چنان كه مى فرمايد: إنا أعتدنا للظالمين نارا أحاط بهم سُرادقها.(3)

نكته ها

1. اوصاف واحوالى كه در دنيا براى بشر به وجود مى آيد، همه را خداوند تقدير وتعيين مى كند؛ يك نفر عمرش طولانى وديگرى كوتاه، يكى زيبا ديگرى زشت، يكى ثروتمند ديگرى فقير، يكى سالم وديگرى مريض. وخداوند خوب مقدّرى است؛ فنعم القادرون.(4)

2. كلمه «شامخات» به صورت نكره بيان شده كه دلالت بر عظمت وبزرگى كوه هاى بلند مى كند.(5)

3. مرحوم فيض كاشانى مى فرمايد: در قرآن بيش از 100 نام براى قيامت بيان شده ودر هر يك از اين نام ها سرّى نهفته است كه اشاره به ابعاد آن روز بزرگ دارد. از جمله يوم الحسرة، يوم الندامة، يوم المحاسبة، يوم المسألة، يوم الواقعة، يوم القارعة، يوم الراجفة، يوم الطلاق، يوم الفراق، يوم التناد، يوم الدين، يوم عظيم، يوم التغابن، يوم تبلى السرائر. ولى معروف ترين آن يوم القيامة است كه 70 مرتبه در قرآن آمده است.(6)

4. جمله ألم نَخلقكم من ماءٍ مهين اشاره به آيات انفسى است. جمله ألم نجعل الارضَ كفاتا اشاره به آيات آفاقى است وجهت اين كه آيات انفسى مقدم شده اين است كه اصل در نعمت، نعمت آيات انفسى است، وهمه اين آيات دلالت بر قدرت خداوند بر معاد دارد.

ص: 80


1- منهج الصادقين، ج 10، ص 119؛ روح المعانى، ج 29، ص 174؛ مراغى، ج 28، ص 184؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 20.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 275.
3- كهف، 29؛ مجمع البيان، ج 10، ص 623؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 424.
4- الميزان، ج 20، ص 153.
5- روح المعانى، ج 29، ص 175.
6- محجة البيضاء، ج 8، ص 331.

چگونه است كه تكذيب كنندگان قيامت اين همه آثار ربوبى را مى بينند وباز هم معاد را منكر مى شوند؟(1)

5. انشعاب سايه ى جهنم به سه شعبه اشاره به عظمت دود آتش جهنم است. چون وقتى دود بسيار متراكم شد شاخه شاخه مى شود.(2)

6. ممكن است تعبير به سايه (ظل) اين توهّم را ايجاد كند كه از آتش جهنم كاسته مى شود، ولى آيه شريفه مى فرمايد: اين سايه همانند سايه هاى متعارف نيست، بلكه سايه اى است سوزان كه حرارت از اطراف آن بر مى خيزد. در آيه ديگر مى فرمايد: و ظلٍّ من يحمومٍ * لا بارد ولا كريم.(3)

7. شايد جهت تشبيه آتش جهنم به قصر وكاخ اين است كه اين آتش جهنم ثمره ى ستم هايى است كه در آن كاخ ها كفار وپادشاهان ظالم مرتكب شدند، وممكن است جهت تشبيه شرر وجرقه ى آتش به قصر، عظمت وبزرگى جرقّه هاى آتش جهنم باشد.(4)

8. شايد تصور شود مناسب تر اين بود كه گفته شود جرقه هايى همچون كوه، ولى نبايد فراموش كرد كه كوه ها منبع بركات است. اين قصرها وكاخ هاى ستمگران است كه منشأ شعله هاى سوزان وآتش هاى شرربارند.(5)

9. خداوند در برابر عذاب كفار كه سايه ى عذاب سه شعبه وجهت دارد، متقابلاً براى متقين سه دسته از نعمت ها را بيان مى كند: فى ظلال وعيون و فواكه مما يشتهون و كلوا واشربوا.(6)

10. آيه 30 و 31 مرسلات درباره كفار: انْطَلِقُوا إِلَى ظِلٍّ ذِى ثَلاَثِ شُعَبٍ * لاَ ظَلِيلٍ وَلاَ يغْنِى مِنَ اللَّهَبِ

نقطه مقابل آيات ذيل درباره متقين است:

مُتَّكئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِك لاَ يرَوْنَ فِيهَا شَمْسا وَلاَ زَمْهَرِيرا * وَدَانِيةً عَلَيهِمْ ظِلاَلُهَا وَذُلِّلَتْ

ص: 81


1- غرائب القرآن، ج 6، ص 424؛ تفسير كبير، ج 30، ص 273 با اضافات.
2- الميزان، ج 20، ص 154.
3- نمونه، ج 25، ص 418.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 634؛ نمونه، ج 25، ص 419.
5- نمونه، ج 25، ص 499.
6- تفسير كبير، ج 30، ص 282.

قُطُوفُهَا تَذْلِيلاً (الإنسان، 13 و 14)

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى ظِلاَلٍ وَعُيونٍ * وَفَوَاكهَ مِمَّا يشْتَهُونَ (المرسلات، 42)

آیه 35-50

اشاره

هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ (35) وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ (36) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (37) هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ اْلأَوَّلينَ (38) فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكيدُونِ (39) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (40) إِنَّ الْمُتَّقينَ في ظِلالٍ وَ عُيُونٍ (41) وَ فَواكِهَ مِمّا يَشْتَهُونَ (42) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنيئًا بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (43) إِنّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (44) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (45) كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَليلاً إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ (46) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (47) وَ إِذا قيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ (48) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (49) فَبِأَيِّ حَديثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (50)

ترجمه

امروز روزى است كه سخن نمى گويند (و قادر بر دفاع از خويش نيستند)، * وبه آن ها اجازه داده نمى شود كه عذرخواهى كنند. * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! * (و به آن ها گفته مى شود:) امروز همان روز جدايى (حق از باطل) است كه شما وپيشينيان را در آن جمع كرده ايم. * اگر چاره اى در برابر من (براى فرار از چنگال مجازات) داريد انجام دهيد! * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! * (در آن روز) پرهيزگاران در سايه هاى (درختان بهشتى) ودر ميان چشمه ها قرار دارند، * وميوه هايى از آنچه مايل باشند. * بخوريد وبنوشيد گواراتان باد، اين ها در برابر اعمالى است كه انجام مى داديد. * ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم. * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! * (و به مجرمان بگو:) بخوريد وبهره گيريد در اين مدّت كم (از زندگى دنيا، ولى بدانيد عذاب الهى در انتظار شماست) چرا كه شما مجرميد. * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! * وهنگامى كه به آن ها گفته شود ركوع كنيد ركوع نمى كنند. * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! * (و اگر آن ها به اين قرآن ايمان نمى آورند) پس به كدام سخن بعد از آن ايمان مى آورند؟!

ص: 82

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ويژگى روز قيامت (عدم اجازه بر سخن گفتن كفار وعذرخواهى آنان)، تهديد نسبت به تكذيب كنندگان قيامت، عاجز بودن كفار در قيامت، جدايى حق از باطل در قيامت، متنعم شدن اهل تقوا در بهشت وتهديد خداوند نسبت به تبه كاران.

ب. كلمه «ويل» دو معنا دارد: 1) معناى اسمى كه اسم است براى وادى در جهنم (چاهى است در قعر جهنم). 2) دوم به معناى وصفى؛ يعنى هلاكت باد براى تكذيب كنندگان، وجهت اين كه به صورت جمله اسميه تعبير شده آن است كه دلالت بر دوام وثبات هلاكت كند.(1)

ج. در اين كه منظور از ركوع در جمله إذا قيل لهم ارْكعوا لا يركعون چيست، وجوهى بيان شده است؛ مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: مقصود، نماز است وراز تعبير از نماز به ركوع آن است كه نماز مشتمل بر ركوع است. بعضى گفته اند: مقصود از ركوع در آيه شريفه، سجود در قيامت است، چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: و يدْعون إلى السُجود فلا يستطيعون (قلم، 42). مرحوم طيب مى فرمايد: منظور از ركوع، خضوع وخشوع در برابر حق است كه مكذبين مبدأ ومعاد اصلاً در برابر حق خضوع نمى كنند.(2)

د. بسيارى از مفسران گفته اند آيه إذا قيل لهم اركعوا در باره طايفه ى ثقيف نازل شد كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به آن ها فرمود: نماز بخوانيد، آن ها گفتند: ما هرگز در برابر كسى خم نمى شويم واين براى ما عيب است. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: دينى كه در آن ركوع وسجود نباشد، ارزشى ندارد؛

«لا خير فى دينٍ ليس فيه ركوع ولا سجود».(3)

ه -. «اُقّتت» در اصل از «وُقتت» از ماده «وقت» بوده كه واو مضموم در آن تبديل به همزه شده وبه معناى توقيت وقت براى رسولان پروردگار است وروشن است كه وقت براى خود آن ها تعيين نمى شود، بلكه براى عمل آن ها يعنى شهادتشان تعيين مى گردد.(4)

ص: 83


1- روح المعانى، ج 29، ص 173؛ اطيب البيان، ج 13، ص 340؛ فتح القدير، ج 5، ص 357.
2- الميزان، ج 20، ص 156؛ مجمع البيان، ج 10، ص 636؛ تفسير كبير، ج 30، ص 284؛ اطيب البيان، ج 13، ص 347.
3- الميزان، ج 20، ص 157؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 123؛ كشاف، ج 4، ص 383.
4- نمونه، ج 25، ص 401؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 18.

نكته ها

1. نظير آيه 35 مرسلات: هذَا يوْمُ لاَ ينْطِقُونَ آيه 85 نمل است: وَوَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ بِمَا ظَلَمُوا فَهُمْ لاَ ينْطِقُونَ

2. نظير آيه 36 مرسلات: وَلاَ يؤْذَنُ لَهُمْ فَيعْتَذِرُونَ آيه 84 نحل است: وَيوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كلِّ أُمَّةٍ شَهِيدا ثُمَّ لاَ يؤْذَنُ لِلَّذِينَ كفَرُوا وَلاَ هُمْ يسْتَعْتَبُونَ

3. سؤال: آيا آيه هذا يوم لا ينطقون كه مى گويد: كفار در قيامت سخن نمى گويند، با آياتى كه مى گويد: كفار در قيامت سخن مى گويند، مانند: ثم إنكم يوم القيامة عند ربكم تختصمون (زمر، 32) ومانند قالوا ربنا غلبتْ علينا شقوتُنا وكنا قوما ضالين (مؤمنون، 106) منافات دارد؟

پاسخ: قيامت پنجاه موقف دارد. در برخى از مواقف اجازه ى سخن گفتن نيست، در برخى از مواقف كه سخن گفتن به زيان آن ها تمام مى شود اجازه ى سخن هست. يا اين كه در پاسخ گفته شود نطق آن ها مانند عدم نطق است، چون سودى به حال آن ها ندارد.(1)

4. مقصود از اين سوره، تهديد وهشدار نسبت به كفار است كه آن ها را از كفر برحذر دارد، از اين رو با انواع بيانات وتهديدات با آن ها سخن مى گويد:

1. لأى يومٍ أُجلت * ليوم الفصل. 2. ألمْ نخلقكم من ماءٍ مَهينٍ. 3. ألمْ نجعل الأرض كفاتا. 4. ألم نُهلِك الأولين. 5. اِنْطلقوا إلى ما كنتم به تُكذّبون. 6. هذا يوم لا ينطقون. 7. فإن كان لكم كيد فكيدون. 8. كلوا وتمتّعوا قليلاً.(2)

5. ويل يومئذ للمكذّبين؛ از نظر ادبى ابتدا به نكره جايز نيست چرا اينجا جمله با كلمه «ويل» آغاز شده است ؟ پاسخ اين كه در مواردى ابتدا به نكره جايز است از جمله جايى كه در مقام دعا يا نفرين باشد، مانند: سلام عليكم.

6. از جمله إذا قيل لهم اركعوا... استفاده مى شود كه كفار همان گونه كه مكلف به اصول هستند، مكلف به فروع نيز هستند.

7. جمله إن كان لكم كيد فكيدون اصطلاحا امر تعجيزى است؛ يعنى اگر شما دوزخيان

ص: 84


1- محاسن التأويل، ج 17، ص 23؛ اطيب البيان، ج 13، ص 343.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 271.

حيله اى داريد به كار ببنديد، اما بدانيد كه نمى توانيد، مانند: فأتوا بسورةٍ من مثله (بقره، 23) كه امر تعجيزى است.

8. جمله كلوا وتمتّعوا مانند اِعملوا ما شئتم خطاب تهديد آميز است كه در مقام يأس از هدايت آن ها گفته مى شود واگر در اين زمينه خصوص خوردن وتمتع را بيان كرد چون كفار تمام سعادت خود را در خوردن وشهوات نفسانى مى دانند، از اين رو در جاى ديگر آنان را به حيوانات تشبيه كرده است؛ و الّذين كفروا يتمتعون ويأكلون كما تأكل الانعام.(1)

9. در اين سوره 10 مرتبه جمله ويل يومئذٍ للمكذّبين تكرار شده واين براى آن است كه خداوند مى خواهد در برابر تمام نعمت هايى كه به انسان ها ارزانى داشته، اقرار بگيرد كه چرا انسان با اين همه نعمت تكذيب مى كند. نظير اين معنا در سوره الرحمن، جمله فبأى الاء ربّكما تكذّبان 31 مرتبه تكرار شده است؛ مانند پدرى كه به فرزند فراموش كار خود گويد: آيا من تو را در كودكى تغذيه نكردم، وقتى بيمار شدى به دكتر نبردم، در دوران تحصيلات به تو كمك نكردم، هرگاه نيازى داشتى برطرف ننمودم، پس چرا اين همه نعمت را كفران مى كنى.(2)

10. جمله بما كنتم تعملون اشاره به اين است كه اين نعمت ها بدون حساب وكتاب نيست، بلكه در قبال اعمال صالح شما است، جالب اين كه اول روى تقوا تكيه مى كند بعد عمل صالح را وسپس احسان بندگان را؛ إنا كذلك نجزى المحسنين.(3)

11. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد: اى مخلوقى كه با اندام متناسب ودر محيطى محفوظ آفريده شده اى، در تاريكى هاى رحم وپرده هاى مضاعف خلقت تو از عصاره گل آغاز شده ودر قرارگاه محفوظى تا زمان معينى بودى آن روز كه چنين بودى نه قدرت حركت داشتى نه قدرت پاسخ گويى در تو بود، نه توانايى شنيدن سخن كسى را داشتى، پس از اين قرارگاه به جايى آمدى كه هرگز آن را نديده بودى وراه منافع آن را نمى شناختى بگو چه كسى در مكيدن شير از مادر، تو را هدايت كرده وچه كسى راه هاى وصول به نيازها را به تو نشان داده است ؟(4)

ص: 85


1- محمد، 12؛ الميزان، ج 20، ص 155.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 310.
3- نمونه، ج 25، ص 426.
4- نور الثقلين، ج 5، ص 488.

12. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: خداوند برتر وعادل تر وبزرگ تر از آن است كه بنده اش عذر موجهى داشته باشد وبه او اجازه عذرخواهى ندهد، بلكه آن ها در حقيقت عذر موجهى ندارند كه بيان كنند (اگر آن ها عذر داشته باشند وخداوند اجازه ندهد عذرخواهى كنند، خلاف حكمت است)؛

«الله أجلّ وأعْدل وأعْظم من أن يكون لعبده عذر ولا يدَعُه يعتذر بِه ولكنّه فلج ولم يكن له عذر».(1)

13. يكى از روش هاى تربيتى قرآن كريم آميختن انذار به بشارت وتهديد به تشويق است، از اين رو سرنوشت پرهيزكاران را بعد از سرنوشت مجرمان بيان مى كند تا با مقايسه ى اين دو گروه مسائل بهتر درك شود.(2)

14. مواهب بهشتى، بدون حساب به كسى داده نمى شود وبا ادعا وخيال وپندار به دست نمى آيد، بلكه تنها به وسيله ى اعمال صالح فراهم مى شوند. جالب اين كه در آيه 41 روى تقوا تكيه شده ودر آيه 43 و 44 روى عمل، تا بفهماند بهشت از آن مدعيان دورغين نيست وبراى افرادى است كه تقواى آن ها در عمل مشهود است.(3)

15. نظير آيه 46 مرسلات: كلُوا وَتَمَتَّعُوا قَلِيلاً إِنَّكمْ مُجْرِمُونَ آيه 12 محمد است: وَالَّذِينَ كفَرُوا يتَمَتَّعُونَ وَيأْكلُونَ كمَا تَأْكلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَهُمْ

16. نظير آيه 50 مرسلات: فَبِأَى حَدِيثٍ بَعْدَهُ يؤْمِنُونَ آيه 6 جاثيه است: تِلْك آياتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيك بِالْحَقِّ فَبِأَى حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَآياتِهِ يؤْمِنُونَ

ص: 86


1- نور الثقلين، ج 5، ص 490.
2- نمونه، ج 25، ص 425.
3- نمونه، ج 25، ص 427.

سوره نبأ

آیه 1-20

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

عَمَّ يَتَساءَلُونَ (1) عَنِ النَّبَإِ الْعَظيمِ (2) الَّذي هُمْ فيهِ مُخْتَلِفُونَ (3) كَلاّ سَيَعْلَمُونَ (4) ثُمَّ كَلاّ سَيَعْلَمُونَ (5) أَ لَمْ نَجْعَلِ اْلأَرْضَ مِهادًا (6) وَ الْجِبالَ أَوْتادًا (7) وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجًا (8) وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتًا (9) وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباسًا (10) وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشًا (11) وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعًا شِدادًا (12) وَ جَعَلْنا سِراجًا وَهّاجًا (13) وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجّاجًا (14) لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتًا (15) وَ جَنّاتٍ أَلْفافًا (16) إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ ميقاتًا (17) يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجًا (18) وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْوابًا (19) وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَرابًا (20)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آن ها از چه چيز از يكديگر سؤال مى كنند؟! * از خبر بزرگ وپراهميت (رستاخيز)! * همان خبرى كه پيوسته در آن اختلاف دارند! * چنين نيست كه آن ها فكر مى كنند، وبه زودى مى فهمند! * باز هم چنين نيست كه آن ها مى پندارند، وبه زودى مى فهمند (كه قيامت حق است)! * آيا زمين را محل آرامش (شما) قرار نداديم ؟! * وكوه ها را ميخ هاى زمين ؟! * وشما را به صورت زوج ها آفريديم ؟! * وخواب شما را مايه ى آرامشتان قرار داديم * وشب را پوششى (براى شما) * وروز را وسيله اى براى زندگى ومعاش! * وبر فراز شما هفت (آسمان) محكم بنا كرديم! * وچراغى روشن وحرارت بخش آفريديم! * واز ابرهاى باران زا آبى فراوان نازل كرديم * تا به وسيله آن دانه وگياه بسيار برويانيم * وباغ هايى پردرخت! * (آرى) روز جدايى، ميعاد همگان است! * روزى كه در «صور» دميده مى شود وشما فوج فوج (به محشر) مى آييد! * وآسمان گشوده مى شود وبه صورت درهاى متعددى در مى آيد! * وكوه ها به حركت در مى آيد وبه صورت سرابى مى شود!

شأن نزول

مفسران گفته اند: وقتى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به رسالت مبعوث شد ومردم را به توحيد ومعاد

ص: 87

فرا خواند وقرآن را بر آنان تلاوت كرد، مشركان در ميان خود شروع به سؤال وجواب كردند وبه طريق انكار وتعجب مى پرسيدند كه محمد چه چيز آورده است ؟ خداوند اين سوره را در پاسخ آنان نازل كرد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

انكار قيامت از ناحيه ى كافران، قطعى بودن قيامت، اقامه ى 9 دليل بر قدرت خداوند بر ايجاد قيامت، قيامت، روز جدايى ميان مؤمنان وكافران واز بين رفتن نظام كيهانى در آستانه ى قيامت.

ب. نبأ عظيم به چند معنا تفسير شده است: قيامت، قرآن كريم، اصول عقايد، ولى قرائن در آيات نشان مى دهد تفسير آن به قيامت از همه برترى دارد.(2)

ج. در برخى از روايات نبأ عظيم به ولايت حضرت على (علیه السلام) تفسير شده؛ در روايت است كه مردى در جنگ صفين سوره «نبأ» را تلاوت كرد، حضرت على (علیه السلام) به او فرمود:

«أتعرف النبأ العظيم الّذى هم فيه مختلفون ؟ قال لا. فقال (علیه السلام) «أنا واللّه النبأ العظيم الّذى فيه اختلفتم وعلى ولايته تنازعتم وعن ولايتى رجعتم بعد ما قبلتم...»(3)؛ آيا مى دانى نبأ عظيمى كه در آن اختلاف داريد چيست ؟ گفت: نه. امام (علیه السلام) فرمود: نبأ عظيم من هستم كه در باره آن اختلاف داريد ودر ولايت او به نزاع برخاستيد واز ولايت من بعد از آن كه پذيرفتيد، برگشتيد.

نيز مى فرمايد:

«ما للّه عزّ وجلّ آية هى أكبر منّى ولا للّه من نبأ أعظم منّى»(4)؛ براى خداوند نشانه وخبرى بزرگ تر از من نيست.

د. از آيه 6 تا آيه 16 پاسخ به منكران معاد است؛ در اين آيات از طريق برهان قدرت وحكمت، بر وقوع معاد استدلال شده است؛ يعنى خداوندى كه با قدرت خود اين همه

ص: 88


1- مجمع البيان، ج 10، ص 639.
2- نمونه، ج 26، ص 9.
3- برهان، ج 4، ص 420.
4- نور الثقلين، ج 5، ص 491.

نعمت آفريده قادر بر معاد است، افزون بر اين، نظام دنيا بيهوده خلق نشده، بلكه به منظور رسيدن انسان به زندگى ابدى آفريده شده است.(1)

ه -. «ازواج» جمع «زوج» به معناى جفت وجنس مذكر ومؤنث است وآفرينش انسان از اين دو جنس علاوه بر اين كه ضامن بقاى نسل اوست، سبب آرامش جسم وجان اوست؛ و من ءاياته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجا لتسكنوا إليها وجعل بينكم مودّةٍ ورحمةٍ (روم، 21)، وبه تعبير ديگر زن ومرد مكمّل يكديگرند.(2)

و. «سبات» از ماده «سبت» به معناى قطع نمودن است وسپس به معناى تعطيل كار به منظور استراحت آمده وجهت اين كه روز شنبه را «سبت» ناميدند، متأثر از برنامه هاى يهود بوده كه روز شنبه را تعطيل مى كردند. تعبير به «سبات» براى خواب اشاره لطيفى به تعطيل شدن قسمت قابل توجهى از فعاليت هاى جسمى وروحى انسان در خواب است.(3)

ز. عدد هفت در سبعا شدادا ممكن است عدد تكثير واشاره به كرات متعدد آسمان ومجموعه ى منظومه ها وكهكشان ها باشد كه داراى خلقتى محكم وساختمانى عظيم هستند ويا عدد (تعداد)، به اين ترتيب كه آنچه ما از ستارگان مى بينيم، مربوط به آسمان اول است؛ إنّا زينا السماء الدنيا بِزينةٍ الكواكب (صافات، 6) وماوراى آن شش آسمان ديگر وجود دارد كه از دسترس علم بشر بيرون است، جز آن كه به تعبير آيه 15 نوح، اين آسمان ها به صورت طبقاتى پشت سر هم قرار دارند؛ ألم تروا كيف خلق اللّه سبع سمواتٍ طباقا واكثر مفسران معتقدند كه عدد هفت حقيقى است؛ يعنى مخلوقات، جسمانى وهفت طبقه روى يكديگر هستند.(4)

ح. «وهّاج» از ماده «وهج» به معناى نور وحرارتى است كه از آتش صادر مى شود. ذكر اين دو وصف براى خورشيد اشاره به دو نعمت بزرگ است كه خمير مايه ى مواهب مادى اين جهان است (نور وحرارت).(5)

ص: 89


1- نمونه، ج 26، ص 15؛ صفوة التفاسير، ج 3، ص 797؛ جامع الاحكام، ج 19، ص 171.
2- نمونه، ج 26، ص 18.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 638؛ نمونه، ج 26، ص 19؛ روح المعانى، ج 30، ص 7؛ تبيان، ج 10، ص 240.
4- تفسير كبير، ج 2، ص 153؛ نمونه، ج 26، ص 24.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 640؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 430؛ نمونه، ج 26، ص 24.

ط. «معصرات» جمع «معصر» به معناى فشار دهنده است كه اشاره به ابرهاى باران زاست؛ گويى خودش را مى فشارد تا آب از درونش فرو ريزد. بعضى نيز آن را به معناى ابرهايى كه آماده ريزش باران است تفسير كرده اند. برخى گفته اند به معناى بادهايى است كه ابرها را مى فشارد.(1)

ى. مقصود از گشوده شدن درهاى آسمان به نظر مرحوم علامه طباطبايى اين است كه درهاى عالم غيب به عالم شهود گشوده مى شود، حجاب ها كنار مى رود وعالم فرشتگان به عالم انسان راه مى يابد.(2)

لكن گروهى گويند: مقصود، شكافته شدن آسمان در آستانه ى قيامت است چنان كه مى فرمايد: واذا السماء انشقّت (انشقاق، 1) و اذا السماء انفطرت.(3)

ك. «سراب» به معناى آب موهوم است كه از دور در بيابان برق مى زند وانسان گمان مى كند آنجا درياى آب است واصولاً هر امر غير واقعى كه به نظر حقيقت برسد نيز به عنوان استعاره سراب گويند.

از اين رو، قرآن كريم اعمال كفار را به سراب تشبيه كرده است: و الّذين كفروا أعمالهم كسرابٍ بِقيعةٍ يحسبه الظمأن ماءً حتى إذا جاءه لم يجده شيئا (نور، 39) ومعناى آيه و سيرت الجبال فكانت سرابا اين است كه كوه ها در قيامت به راه مى افتند ومعلوم مى شود كه سراب بوده است.(4)

نكته ها

1. «نبأ» به معناى خبرى است كه مهم وداراى فايده باشد وانسان نسبت به آن علم وظن غالب داشته باشد واين امور سه گانه در معناى نبأ شرط است واز آنجا كه موضوع قيامت خبرى است كه داراى اين سه ويژگى است از آن به «نبأ» تعبير شده است.

2. سؤال: اگر منظور از نبأ عظيم قيامت است، اين امر ظاهرا مورد انكار همه كفار بوده

ص: 90


1- مجمع البيان، ج 10، ص 640؛ الميزان، ج 20، ص 163؛ نمونه، ج 26، ص 24.
2- الميزان، ج 20، ص 166.
3- انفطار، 1؛ نمونه، ج 26، ص 33.
4- الميزان، ج 20، ج 166، ص 166؛ روح المعانى، ج 30، ص 13؛ نوين، ص 21.

پس چرا مى گويد آن ها در باره قيامت اختلاف دارند؟

پاسخ: انكار معاد به صورت مطلق، حتى در ميان مشركان قطعى نيست. زيرا بعضى از آن ها اجمالاً معاد روحانى را قبول داشتند، برخى آن را بعيد مى شمردند؛ هيهات هيهات لما توعدون (مؤمنون، 36) وبعضى در شك بودند؛ بل هم فى شك منها.(1)

3. ميان اين دو نبأ عظيم (امر قيامت وشخصيت حضرت على (علیه السلام) شباهت هاى مختلفى وجود دارد: الف. هر دو جدا كننده ى حق از باطل هستند. ب. هر دو مظهر مهر بر مؤمنان وقهر بر كفار ومجرمان هستند. ج. هر دو آيت بزرگ خداوند متعال هستند. د. هر دو مورد اختلاف ميان مؤمنان وكفار هستند. ه -. ايمان به هر دو شرط ديانت وكفر به آن دو موجب هلاكت است.(2)

4. سؤال بر دو قسم است: گاهى براى درك حقيقت است چنان كه از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از حقيقت روح يا از حكم انفال وحكم خمر وميسر سؤال كردند؛ يسئلونك عن الروح قُل الروح من أمرِ ربّى (اسراء، 85) و يسئلونك عن الأَنفال قل الأَنفالُ للّه وللرسول (انفال، 1) و يسئلونك عن الخمر والميسِر قل فيهما إثم كبير (بقره، 219)، كه در تمام اين موارد نظاير آن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به مردم پاسخ مى دهد، وگاهى سؤال از روى عناد ولجاجت است كه در اين صورت خداوند آن ها را تهديد به عذاب مى كند، از اين رو در اين سوره مى فرمايد: كسانى كه از نبأ عظيم سؤال مى كنند به زودى مى فهمند روز قيامت حق است.

در سوره ذاريات آيه 8 تا 12 خطاب به كفار مى فرمايد: شما در باره قيامت در گفتار مختلفى هستيد، وجهت اين كه كفار به قيامت ايمان ندارند واز آن سؤال مى كنند، آن است كه در جهل وغفلت فرو رفته اند؛ إنّكم لفى قولٍ مختلِف * يؤفك عنه من أُفك * قتل الخرّاصون * الّذين هم فى غمرةٍ ساهون * يسئلون أيان يوم الدين. (ذاريات، 7-11)

5. تعبير به «سيعلمون» دلالت بر نزديكى قيامت مى كند وجهت تكرار آن يا تأكيد است، يا جمله اول اشاره به عذاب دنيا وجمله بعدى اشاره به عذاب قيامت دارد، ليكن تفسير اول مناسب تر است.(3)

ص: 91


1- نمل، 66؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 429؛ روح المعانى، ج 30، ص 4؛ نمونه، ج 26، ص 7.
2- بررسى شخصيت اهل بيت عليهم السلام، ص 332.
3- نمونه، ج 26، ص 9.

6. «مهاد» به معناى مكان آماده وصاف ومرتّب است ودر اصل از «مَهْد»، مكانى كه براى استراحت كودك آماده مى كنند، گرفته شده است. انتخاب اين تعبير براى زمين به جهات ذيل است:

الف. قسمت هاى زيادى از زمين نرم وصاف ومرتب است كه انسان مى تواند در آن خانه سازى كند.

ب. نيازهاى بشر به وسيله زمين تأمين مى شود.

ج. مواد زائد را به خود جذب مى كند ومركز دفن اموات است.

د. با حركت خود به دور خورشيد شب وروز وفصول چهارگانه را تشكيل مى دهد و...(1)

7. ممكن است جهت اين كه از زمين به عنوان گهواره ياد شده اين باشد كه زندگى دنيا موقت ومقدمه اى براى زندگى جاويد آخرت است ومى دانيم كه گهواره براى كودك ساخته مى شود تا چند ماهى در آن پرورش يافته براى زندگى در سال هاى بعد آماده شود، نه آن كه تمام عمرش را در گهواره سپرى كند، بنا بر اين زمين وزندگى در دنيا گهواره اى است تا انسان با راهنمايى شريعت براى زندگى ابدى آماده گردد.(2)

8. اگر حواس ما طورى ساخته مى شد كه جهان را چنان كه هست احساس مى كرد چه مى شد؟ در آن صورت خودمان را روى كره اى مى ديديم كه با سرعت عجيبى ضمن چرخيدن بر گِرد خود در مدار معين بر گِرد خورشيد نيز مى گردد وهمچنين است كرات ديگر مانند ماه وستارگان؛ در اين صورت بشر آسايش نداشت وزندگى ممكن نبود.(3)

9. كوه ها افزون بر اين كه ريشه هاى عظيمى در زمين دارند، پناهگاه مطمئنى براى انسان ها هستند كه اگر نبودند دائما زندگى بشر زير ضربات كوبنده ى طوفان ها دستخوش ناآرامى بود، علاوه بر آن كانونى براى ذخيره ى آب ها وانواع معادن گرانبها هستند.(4)

10. از جمع بندى آيات در باره سرنوشت كوه ها در قيامت، به دست مى آيد كه كوه ها مراحلى را طى مى كنند:

ص: 92


1- نمونه، ج 26، ص 16.
2- نسيم حيات، ص 10.
3- نوين، ص 37.
4- نمونه، ج 26، ص 16.

الف. كوه ها به حركت در مى آيند؛ و تسير الجبال سيرا. (طور، 10)

ب. از جا كنده مى شود وسخت در هم كوبيده خواهد شد؛ و حُملت الأرض والجبال فدُكتا دكةً واحدةً. (حاقه، 14)

ج. به صورت توده اى از شن هاى متراكم در مى آيد؛ و كانت الجبال كثيبا مهيلاً. (مزمل، 14)

د. به شكل پشم زده شده در مى آيد؛ و تكون الجبال كالعِهْن المنفوش. (قارعه، 5)

ه -. به گرد وغبار تبديل مى شود؛ و بسّت الجبال بسّا * فكانت هباءً منبثّا. (واقعه، 5-6)

و. سرانجام كوه ها از صفحه ى زمين برچيده مى شود؛ فَيذرها قاعا صفصفا.(1)

11. سرّ اين كه كوه ها را همانند ميخ براى زمين قرار داد، آن است كه اگر كوه ها نبودند، زمين قرار نداشت وهمواره در حال لرزش واضطراب بود.(2)

12. همان طور كه مادر دلسوز وپدر مهربان براى خواباندن كودك بازيگوش خود وحفظ سلامت وى، او را با پتو ولحافى مى پوشانند، پروردگار مهربان تر از مادر نيز، انسان ها را به وسيله شب مى پوشاند تا از تلاش بيش از حدّ آنان در زندگى جلوگيرى كند. اگر شب او را مجبور به خواب نمى كرد اين موجود حريص به زودى از بين مى رفت.(3)

13. شب وروز دو نعمت مهم خداوند متعال است. در قرآن كريم هفت مرتبه به شب سوگند ياد شده واين نشانه اهميت آن است. در سوره قصص مى فرمايد: و من رحمته جعل لكم اليل لتسكنوا فيه ولتبتغوا من فضله.(4)

14. آنچه از زمين مى رويد يا تنه دارد يا نه وآنچه تنه ندارد يا دانه اش قابل استفاده است يا خودش. اولى اشجار، دومى حبوبات وسومى سبزيجات است. جمع همه اين ها در اين دو آيه كوتاه آمده است؛ لنخرج به حبّا ونباتا * وجنّات ألفافا.(5)

15. از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) روايت شده كه امّت من به اقتضاى نوع ملكات وصفاتى كه كسب كرده اند در ده صورت محشور مى شوند: در قيافه هاى بوزينه، خوك و... اين مسخ شدن

ص: 93


1- طه، 105-106؛ نمونه، ج 26، ص 34.
2- صفوة التفاسير، ج 3، ص 795.
3- نوين، 13.
4- قصص، 73؛ نمونه، ج 26، ص 22.
5- نوين، ص 18.

تلخ ترين نوع جدايى انسان ها از يكديگر است كه مى فرمايد: انّ يوم الفصل كان ميقاتا.(1)

16. تعبير به لفظ «كان» در كان ميقاتا، براى اين است كه بفهماند يوم الفصل از سابق در علم خداوند معين شده بود. به عبارت ديگر در روزى كه عالم آفريده مى شد، موضوع معاد، طرح اصلى وقطعى آفرينش بوده است.(2)

17. قيامت روز جدايى وميعادگاه همگان است؛ إنّ يوْم الفصل كان ميقاتا در آيات ديگر اين دو خصوصيت قيامت به طور جداگانه بيان شده است:

الف. قل إن الاولين والاخِرين لمجموعون إلى ميقات يومٍ معلومٍ. (واقعه، 49-50)

ب. هذا يوْم الفصل الذى كنتم به تكذّبون. (صافات، 21)

ج. لن تنفعكم أرحامكم ولا أولادكم يوْم القيمة يفصل بينكم. (ممتحنة، 3)

18. در آيه 17 نبا مى فرمايد روز جدايى روز وعده همگان است: إِنَّ يوْمَ الْفَصْلِ كانَمِيقَاتا

در آيات ديگر اين روز جدايى را بيشتر توضيح مى دهد: إِنَّ يوْمَ الْفَصْلِ مِيقَاتُهُمْ أَجْمَعِينَ * يوْمَ لاَ يغْنِى مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيئا وَلاَ هُمْ ينْصَرُونَ * إِلاَّ مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (الدخان، 40 تا 42)

19. در آيه شريفه فتأتون أفواجا مى فرمايد: مردم گروه گروه وارد محشر مى شوند. در آيه ديگر مى فرمايد: و كلّهم اتيه يوم القيمة فردا (مريم، 95)؛ مردم فرد فرد محشور مى شوند. همچنين در جاى ديگر مى فرمايد: يوم ندعوا كل أُناسٍ بإمامهم (اسراء، 71). جمع ميان آيات اين است كه هر گروهى با رهبرش محشور مى شود، اما فرد بودن آنان به دليل اين است كه قيامت مواقف متعددى دارد. ممكن است در مواقف نخستين گروه گروه محشور شوند، ودر مواقف بعدى هر فردى در محكمه عدل الهى قرار گيرد.(3)

20. در آيه 68 زمر سخن از دو نفخه مطرح شده: وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِى الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيامٌ ينْظُرُونَ

كه در نفخه نخست همه از بين مى روند مگر كسى كه خدا بخواهد. ودر نفخه دوم مردم

ص: 94


1- نسيم حيات، ص 11؛ صافى، ج 5، ص 275؛ جامع الاحكام، ج 19، ص 175؛ نور الثقلين، ج 5، ص 493.
2- الميزان، ج 20، ص 165؛ روح المعانى، ج 30، ص 12.
3- نمونه، ج 26، ص 32.

زنده ميشوند. نظير جمله ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيامٌ ينْظُرُونَ آيات ذيل است: يوْمَ ينْفَخُ فِى الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجا (النبإ، 18)

وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ ينْسِلُونَ (يس، 51)

نقد: ممكن است گفته شود، محشور شدن مردم به طور جداگانه از اين جهت است كه هر كسى جداى از همسر وفرزند واقوام وخويشان محشور مى شود ودر گرو اعمال خويش است وبا حشر جمعى منافاتى ندارد. بنا بر اين، ميان آيات تعارضى وجود ندارد تا نيازى به جمع بين مدلول آيات باشد.

ص: 95

آیه 21-40

اشاره

إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصادًا (21) لِلطّاغينَ مَآبًا (22) لابِثينَ فيها أَحْقابًا (23) لا يَذُوقُونَ فيها بَرْدًا وَ لا شَرابًا (24) إِلاّ حَميمًا وَ غَسّاقًا (25) جَزاءً وِفاقًا (26) إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِسابًا (27) وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذّابًا (28) وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ كِتابًا (29) فَذُوقُوا فَلَنْ نَزيدَكُمْ إِلاّ عَذابًا (30) إِنَّ لِلْمُتَّقينَ مَفازًا (31) حَدائِقَ وَ أَعْنابًا (32) وَ كَواعِبَ أَتْرابًا (33) وَ كَأْسًا دِهاقًا (34) لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْوًا وَ لا كِذّابًا (35) جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِسابًا (36) رَبِّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطابًا (37) يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَوابًا (38) ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآبًا (39) إِنّا أَنْذَرْناكُمْ عَذابًا قَريبًا يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَني كُنْتُ تُرابًا (40)

ترجمه

مسلما (در آن روز) جهنم كمين گاهى است بزرگ * محل بازگشتى براى طغيان گران! * مدت هاى طولانى در آن مى مانند! * در آنجا نه چيز خنكى مى چشند ونه نوشيدنى گوارايى * جز آبى سوزان ومايعى از چرك وخون! * اين مجازاتى است موافق ومناسب (اعمالشان)! * چرا كه آن ها هيچ اميدى به حساب نداشتند * وآيات ما را به كلى تكذيب كردند! * وما همه چيز را شمارش وثبت كرده ايم! * پس بچشيد كه چيزى جز عذاب بر شما نمى افزاييم! * مسلما براى پرهيزگاران نجات وپيروزى بزرگى است: * باغ هايى سرسبز، وانواع انگورها * وحوريانى بسيار جوان وكم سنّ وسال * وجام هايى لبريز وپياپى (از شراب طهور)! * در آنجا نه سخن لغو وبيهوده اى مى شنوند ونه دروغى! * اين كيفرى است از سوى پروردگارت وعطيه اى است كافى! * همان پروردگار آسمان ها وزمين وآنچه در ميان آن دو است، پروردگار رحمان! و (در آن روز) هيچ كس حق ندارد بى اجازه ى او سخن بگويد (يا شفاعتى كند)! * روزى كه «روح» و «ملائكه» در يك صف مى ايستند وهيچ يك جز به اذن خداوند رحمان سخن نمى گويد، و (آنگاه كه مى گويند) درست مى گويند! * آن روز حق است؛ هر كس بخواهد راهى به سوى پروردگارش بر مى گزيند! * وما شما را از عذاب نزديكى بيم داديم! اين عذاب در روزى خواهد بود كه انسان آنچه را از قبل با دست هاى خود فرستاده مى بيند، وكافر مى گويد: «اى كاش خاك بودم (و گرفتار عذاب نمى شدم)!»

ص: 96

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عذاب سخت براى طغيان گران، انكار قيامت علت براى عذاب، رستگارى پرهيزكاران وبهره ورى آنان از نعمت هاى بهشت، عدم توانايى كفار بر سخن گفتن در قيامت، مشاهده ى جزاى اعمال در قيامت وپشيمانى كافران در آن روز.

ب. از آيه 21 تا 30، سرنوشت طغيان گران، واز آيه 31 تا 36 سرنوشت پرهيزكاران را بيان مى كند. سيره ى قرآن كريم بر اين است كه اضداد را در مقابل هم ذكر كند تا انسان بر انتخاب تقوا يا طغيان تصميم بگيرد ونتيجه آن را ببيند.(1)

ج. مرصاد اسم مكان است به معناى جايگاهى كه در آن كمين مى كنند. راغب گويد: «مرصاد» و «مرصد» هر دو يك معنا دارند با اين تفاوت كه «مرصاد» به مكانى گفته مى شود كه مخصوص كمين است. بعضى نيز گفته اند: صيغه ى مبالغه است به معناى كسى كه بسيار كمين مى كند.(2)

د. در اين كه چه كسى در كمين طغيان گران است، بعضى گفته اند فرشتگان عذاب وبعضى گفته اند خود دوزخ در كمين آن هاست، چنان كه مى فرمايد: انّ جهنّم كانت مرصادا.(3)

ه -. «احقاب» جمع «حقب» به معناى مدت نامعلومى از زمان است. بعضى آن را 80 سال بعضى 70 سال وبعضى 40 سال تفسير كرده اند. از اين تعبير استفاده مى شود كه دوزخيان بعد از مدت طولانى نجات پيدا مى كنند واين معنا با آيات خلود در عذاب منافات دارد. در پاسخ، بعضى از مفسران گفته اند: مقصود از احقاب اين است كه مدت هاى طولانى مى مانند بى آن كه پايان پذيرد. در برخى از روايات آمده كه اين آيه در باره گنهكارانى است كه سرانجام پاك مى شوند واز دوزخ آزاد مى گردند نه كفارى كه مخلّد در آتش هستند.(4)

و. «حميم» به معناى آب بسيار داغ و «غساق» به معناى چرك وخونى است كه از زخم جارى مى شود. اين در حالى است كه بهشتيان از چشمه هاى گواراى شراب طهور به وسيله

ص: 97


1- نمونه، ج 26، ص 47.
2- روح المعانى، ج 30، ص 14؛ نمونه، ج 26، ص 38.
3- مفردات راغب.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 643؛ نور الثقلين، ج 5، ص 494؛ نمونه، ج 26، ص 39؛ الميزان، ج 20، ص 167.

پروردگارشان سيراب مى شوند؛ و سقاهم ربهم شرابا طهورا.(1)

ز. كلمه «وفاقا» مصدرى است به معناى اسم فاعل؛ يعنى

«جزاء موافقا»، يا اين كه مضاف در تقدير است؛

«جزاء ذا وفاق»، يا اين كه اطلاق وفاق بر جزا از باب مبالغه است، مانند «زيد عدل». از آن جا كه هيچ گناهى بزرگ تر از شرك نيست، هيچ عذابى هم بزرگ تر از آتش جهنم نيست؛ بنا بر اين، ميان گناه وعذاب موافقت وجود دارد.(2)

ح. مرحوم طبرسى مى فرمايد: مقصود از آيه و كلّ شىء أحصيناه كتابا آن است كه هر چيزى از اعمال را در لوح محفوظ ثبت كرديم ونظير اين آيه است آيه شريفه و كل شىء أحصيناه فى امام مبين.(3)

ط. جمله ربّ السموات والارض تفسير وبيان «ربّك» است ومى خواهد بفهماند ربوبيت خداوند عمومى است وهمه چيز را شامل مى شود وآن ربّى كه پيامبر اتخاذ نموده اختصاصى نيست، بلكه ربّ هر موجودى است. بنا بر اين، سخن مشركان كه گويند براى هر طايفه اى از موجودات، ربّ جداگانه اى است، مردود است.(4)

ى. در اين كه مقصود از «روح» چيست، وجوهى ذكر شده از جمله:

الف. مخلوقى است غير از فرشتگان وبرتر از همه آن ها. ب. جبرئيل. ج. ارواح انسان ها. د. فرشته اى است بالاتر از همه فرشتگان وبرتر از جبرئيل. چنان كه امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«هو ملك اعظم من جبرائيل وميكائيل وكان مع رسول الله وهو مع الائمة (عليهم السلام)».(5)

نكته ها

1. تعبير «مرصاد» حاكى از آن است كه مجرم وگنهكار را از اين گذرگاه امان وگريزى نيست. خداوند مى فرمايد: همه افراد بايد از اينجا عبور كنند؛ و ان منكم الا واردها (مريم، 71) فقط صالحان هستند كه سالم مى گذرند.(6)

ص: 98


1- دهر، 21؛ نمونه، ج 26، ص 40.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 643؛ الميزان، ج 20، ص 168.
3- يس، 12؛ مجمع البيان، ج 10، ص 644.
4- الميزان، ج 20، ص 170.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 646؛ نمونه، ج 26، ص 56.
6- نسيم حيات، ص 12.

2. خداوند در آيه للطاغين مأبا، كيفر طغيان گران را بيان نموده است. در آيه اى ديگر نمونه اى از طغيان گران را كه قوم صالح (علیه السلام) بودند معرفى كرده است؛ الّذين طغوا فى البلاد.(1)

3. از تقابل ميان بَرْد وشراب معلوم مى شود كه مقصود از برد، مطلق هر چيز غير نوشيدنى است كه انسان با آن خنك مى شود؛ مثل سايه اى كه در آن استراحت كنند. دوزخيان از تماس با هر گونه خنكى محروم هستند.(2)

4. جمله جزاء وفاقا دلالت بر مطابقت كامل بين جزا وعمل دارد. بنا بر اين، رسيدن انسان به جزا در حقيقت رسيدن به عمل است همچنان كه مى فرمايد: لا تعتذروا اليوم إنما تُجزون ما كنتم تعملون.(3)

5. طغيان گران هيچ گونه اعتقادى به قيامت نداشتند ودر انكار خود اصرار مى ورزيدند. تعبير به «انّ» كه مفيد تأكيد است و «كانوا» كه استمرار در ماضى را مى رساند و «حسابا» به صورت نكره و «كذّابا» كه به معناى افراط در تكذيب است، بيانگر اين واقعيت است.(4)

6. التفات از غيبت «انّهم» به خطاب فلن نزيدكم، اين نكته را مى رساند كه خداوند متعال آن ها را حاضر فرض كرده تا توبيخ وسركوبشان بى واسطه انجام شود.(5)

7. كسى كه وقتى او را به حق دعوت مى كردند چيزى جز بر نفرتش افزوده نمى شد؛ و ما يزيدهم إلا نُفورا در قيامت نيز هر چه فرياد بزند، بر عذابش افزوده خواهد شد؛ فذوقوا فلن نزيدكم إلاّ عذابا.(6)

8. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: آيه شريفه فذوقوا فلن نزيدكم إلاّ عذابا شديدترين آيه اى است كه در قرآن كريم در باره دوزخيان آمده است؛

«هذه الاية أشدُّ ما فى القرآن على أهْل النّار».(7)

9. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد: در قيامت خداوند حسنات مؤمنان را حساب مى كند وهر حسنه را ده برابر تا هفتصد برابر پاداش مى دهد همان طور كه خداوند در قرآن فرموده:

ص: 99


1- فجر، 11؛ اطيب البيان، ج 14، ص 358.
2- الميزان، ج 20، ص 168.
3- تحريم، 7؛ الميزان، ج 20، ص 168.
4- روح المعانى، ج 30، ص 16؛ نمونه، ج 26، ص 42.
5- الميزان، ج 20، ص 169؛ صفوة التفاسير، ج 3، ص 511.
6- نمونه، ج 26، ص 42.
7- روح البيان، ج 10، ص 307؛ كشاف، ج 4، ص 69.

جزاء من ربّك عطاء حسابا(1). از اين حديث استفاده مى شود كه عطاياى الهى با آن كه جنبه ى تفضل دارد، در عين حال روى حساب اعمال است وتناسب با اعمال شايسته ى انسان ها دارد.(2)

10. پاداش پرهيزكاران وكيفر طغيان گران در آيات شريفه با مقابله ى جالبى بيان شده است:

«مفازا - مرصادا»،

«حدائق واعنابا - احقابا»،

«شرابا طهورا - حميما وغساقا»،

«عطاء حسابا - جزاء وفاقا».(3)

11. جهت اين كه كلمه «حسابا» را بعد از جزاى طاغيان نياورده، بلكه بعد از جزاى طاغيان وپرهيزكاران هر دو آورده، اين است كه مفاد آيه إنّ يوْم الفصل كان ميقاتا را كه در اول گفتار بود تثبيت نموده وبفهماند فصل در آن روز خرافى نيست، بلكه با حساب است.(4)

12. سؤال: چرا خداوند پاداش پرهيزكاران را هم جزا وهم عطا نام نهاد، با اين كه جزا استحقاق را مى رساند وعطا وبخشش عدم استحقاق را افاده مى كند؛ جزاء من ربّك عطاء حسابا؟

پاسخ: چون خداوند به پرهيزكاران وعده ى مزد داده، آن را جزا ناميده واز آنجا كه بندگان از خداوند طلبى ندارند تا او مسئول باشد، از اين رو بخشش ولطف خود را عطا ناميد.(5)

13. با اين كه ملائكه شامل «روح» هم مى شود، باز آن را جداگانه بيان كرد تا جلالت مقام او را بيان كند.(6)

14. در حديثى آمده است: از امام سؤال كردند از آيه من أذن له الرحمن. حضرت فرمود:

«نحن والله المأذون لهم يوم القيمة والقائلون»؛ به خدا سوگند در قيامت به ما اجازه داده مى شود وما سخن مى گوييم. راوى سؤال كرد: شما چه مى گوييد؟ فرمود:

«نمجّد ربّنا ونصلّى على نبينا ونشفع لشيعتنا فلا يردّنا ربّنا»(7)؛ پروردگارمان را ستايش مى كنيم وبر پيامبرمان درود

ص: 100


1- نور الثقلين، ج 5، ص 495.
2- نمونه، ج 26، ص 52.
3- نمونه، ج 26، ص 53.
4- الميزان، ج 20، ص 170.
5- تفسير كبير، ج 31، ص 22.
6- مجمع البيان، ج 10، ص 646؛ صفوة التفاسير، ج 3، ص 511؛ نمونه، ج 26، ص 56.
7- مجمع البيان، ج 10، ص 647؛ نور الثقلين، ج 5، ص 496.

مى فرستيم وبراى شيعيان خود شفاعت مى كنيم كه خداوند شفاعت ما را ردّ نمى كند.

15. تعبير «صوابا» دليل بر اين است كه اگر ملائكه وروح يا انبيا واوليا براى كسانى شفاعت كنند، آن هم روى حساب است وبى دليل نيست.(1)

16. «حق» به معناى چيزى است كه ثابت است، واقعيت دارد وتحقق مى يابد واين معنا در باره قيامت كاملاً صادق است.(2)

17. انسان در انتخاب راه حق، آزاد است؛ فمن شاء چنان كه فرمود: فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر (كهف، 29).

18. از جمله لا يتكلّمون... استفاده مى شود كه در قيامت عظمت وكبريايى حق در حدّى است كه حاضران در آن صحنه، از فرشتگان وروح وانس وجن كه به صف ايستاده اند قدرت سخن گفتن نخواهند داشت مگر اين كه خداوند به آنان اذن دهد وبر طبق حق سخن بگويند.(3)

19. انذار داراى چهار ركن است: انذار كننده، انذار شونده، وسيله انذار ومتعلق انذار.

الف. انذار كنندة ة ة حقيقى خداوند متعال است ومظهر انذار او پيامبران وعلماى راستين اند:

خداوند؛ إنا أنذرناكم عذابا قريبا (نبأ، 40). پيامبران؛ رسلاً مبشّرين ومنذرين (نساء، 165). علماى راستين؛ فلولا نفر من كلّ فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا فى الدّين ولينذروا قومهم واذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون. (توبه، 122)

ب. انذار شونده مردم هستند؛ لينذروا قومهم.

ج. وسيله انذار قرآن كريم است؛ و أُوحى إلى هذا القرءانُ لأنذركم به ومن بلغ. (انعام، 19)

د. متعلق انذار عذاب الهى است؛ خواه عذاب دنيوى باشد، مانند: إنّا أرسلنا نوحا إلى قومه أن أنذر قومك من قبل أن يأتيهم عذاب أليم (نوح، 1) وخواه عذاب اخروى، مانند: فأنذرتكم نارا تلظّى (ليل، 14) و و أنذِرْهم يوْم الحسرة (مريم، 39) و أنذرهم يوم الأزفة. (غافر، 18)

ص: 101


1- نمونه، ج 26، ص 59.
2- نمونه، ج 26، ص 60.
3- نسيم حيات، ص 17.

20. تعبير به قدّمت يداه به دليل آن است كه انسان غالب كارها را با دست انجام مى دهد، ولى منحصر به اعمال دست نيست، بلكه شامل ساير اعضا نيز مى شود.(1)

ص: 102


1- نمونه، ج 26، ص 60.

سوره نازعات

آیه 1-26

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ النّازِعاتِ غَرْقًا (1) وَ النّاشِطاتِ نَشْطًا (2) وَ السّابِحاتِ سَبْحًا (3) فَالسّابِقاتِ سَبْقًا (4) فَالْمُدَبِّراتِ أَمْرًا (5) يَوْمَ تَرْجُفُ الرّاجِفَةُ (6) تَتْبَعُهَا الرّادِفَةُ (7) قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ (8) أَبْصارُها خاشِعَةٌ (9) يَقُولُونَ أَ إِنّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ (10) أَ إِذا كُنّا عِظامًا نَخِرَةً (11) قالُوا تِلْكَ إِذًا كَرَّةٌ خاسِرَةٌ (12) فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ (13) فَإِذا هُمْ بِالسّاهِرَةِ (14) هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسى (15) إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى (16) اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (17) فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكّى (18) وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ فَتَخْشى (19) فَأَراهُ اْلآيَةَ الْكُبْرى (20) فَكَذَّبَ وَ عَصى (21) ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعى (22) فَحَشَرَ فَنادى (23) فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ اْلأَعْلى (24) فَأَخَذَهُ اللّهُ نَكالَ اْلآخِرَةِ وَ اْلأُولى (25) إِنَّ في ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى (26)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

سوگند به فرشتگانى كه (جان مجرمان را به شدّت از بدن هايشان) جدا مى كنند * وفرشتگانى كه (روح مؤمنان را) با مدارا ونشاط جدا مى سازند * وسوگند به فرشتگانى كه (در اجراى فرمان الهى) با سرعت حركت مى كنند * وسپس بر يكديگر سبقت مى گيرند * وآن ها كه امور را تدبير مى كنند! * آن روز كه زلزله هاى وحشتناك همه چيز را به لرزه در مى آورد * وبه دنبال آن، حادثه ى دومين [= صيحه ى عظيم محشر] رخ مى دهد * دل هايى در آن روز سخت مضطرب است * وچشم هاى آنان از شدّت ترس فرو افتاده است! * (ولى امروز) مى گويند: «آيا ما به زندگى مجدد باز مى گرديم ؟! * آيا هنگامى كه استخوان هاى پوسيده اى شديم (ممكن است زنده شويم)؟!» * مى گويند: «اگر قيامتى در كار باشد، بازگشتى است زيانبار!» * ولى (بدانيد) اين بازگشت تنها با يك صيحه ى عظيم است! * ناگهان همگى بر عرصه ى زمين ظاهر مى گردند! * آيا داستان موسى به تو رسيده است ؟! * در آن هنگام كه پروردگارش او را در سرزمينِ «طوى» ندا داد (و گفت): * به سوى فرعون برو كه طغيان كرده است! * وبه او بگو: «آيا مى خواهى پاكيزه شوى ؟! * ومن تو را به سوى پروردگارت

ص: 103

هدايت كنم تا از او بترسى (و گناه نكنى)؟!» * سپس موسى بزرگ ترين معجزه را به او نشان داد! * امّا او تكذيب وعصيان كرد! * سپس پشت كرد وپيوسته (براى محو آيين حق) تلاش نمود! * وساحران را جمع كرد ومردم را دعوت نمود، * وگفت: «من پروردگار برتر شما هستم!» * از اين رو خداوند او را به عذاب آخرت ودنيا گرفتار ساخت! * در اين عبرتى است براى كسى كه (از خدا) بترسد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگندهاى مختلف در باره قطعى بودن قيامت، ويژگى هاى روز قيامت، استهزاى كافران نسبت به قيامت، حاضر شدن مردم در قيامت براى محاسبه، هدايت گرى حضرت موسى (علیه السلام)، ادّعاى ربوبيت از ناحيه ى فرعون وسرنوشت دردناك فرعون مايه ى عبرت انسان ها.

ب. در باره پنج سوگندى كه در اين آيات بيان شده عمدتا سه نظر وجود دارد:

1. منظور فرشتگانى است كه مأمور قبض ارواح كفارند كه آن ها را به شدت از بدن هايشان بر مى كشند وفرشتگانى كه مأمور قبض ارواح مؤمنانند كه با مدارا ونشاط ونرمى آن ها را جدا مى سازند وفرشتگانى كه در اجراى فرمان الهى به سرعت حركت مى كنند وبر يكديگر سبقت مى گيرند وسرانجام امور جهان را به فرمان او تدبير مى كنند.

2. اين سوگندها اشاره به ستارگان آسمان است كه برخى آن ها از افقى كنده شده وبه افق ديگر رهسپار مى شوند، وبعضى به آرامى وگروهى به سرعت در حركت هستند وبر يكديگر پيشى مى گيرند وبا تأثيراتى كه اين ستارگان دارند امور جهان را به فرمان خدا تدبير مى كنند.

3. منظور، جنگ جويان يا اسب هاى آن هاست كه از خانه هاى خود به شدت كنده مى شوند، سپس با نشاط ونرمى راه ميدان نبرد را پيش مى گيرند وبر يكديگر سبقت مى گيرند وامور جنگ را تدبير واداره مى كنند. البته تفسير اول از همه مناسب تر است.

جواب سوگندها محذوف است؛ يعنى من به اين امور سوگند ياد مى كنم كه شما به طور يقين مبعوث خواهيد شد.(1)

ص: 104


1- تبيان، ج 10، ص 251؛ مجمع البيان، ج 10، ص 651؛ نمونه، ج 26، ص 77؛ تفسير كبير، ج 31، ص 34.

د. سابحات از واژه «سبح» به معناى حركت سريع در آب يا در هواست. اين واژه در مورد شنا كردن در آب يا حركت سريع اسب به كار مى رود. تسبيح كه به معناى تنزيه خداوند از عيب ونقص است از همين ريشه است؛ گويى شخصى كه تسبيح مى گويد با سرعت در عبادت خداوند پيش مى رود(1) ، ومنظور از «سابحات» در آيه شريفه فرشتگانى است كه به سرعت فرمان خداوند را اجرا مى كنند.

ه -. مقصود از «راجفة» همان صيحه ى نخستين يا نفخ صور اول است و «رادفة» اشاره به صيحه ى دوم يا نفخ صور ثانى است كه مردم به وسيله آن زنده مى شوند. بنا بر اين، آيه شريفه، نظير آيه 68 زمر است كه مى فرمايد: و نفخ فى الصور فصعق من فى السّموات ومن فى الارض إلاّ من شاء الله ثم نفخ فيه أُخرى فإذا هم قيام ينظرون.(2)

و. «حافرة» از ماده «حفر» در اصل به معناى كندن زمين است واثرى كه از آن باقى مى ماند، «حفره» ناميده مى شود. سمّ اسب را «حافر» مى گويند. چون زمين را حفر مى كند، پس حافره به عنوان كنايه در زندگى مجدد استعمال شده است.(3)

ز. «نخرة» صفت مشبهه است از ماده «نخر» در اصل به معناى درخت پوسيده وتوخالى است كه وقتى باد بر آن مى وزد، صدا مى كند. از اين رو به صدايى كه در بينى مى پيچد «نخير» مى گويند، پس اين كلمه در باره هر موجود پوسيده ومتلاشى شده اى به كار رفته است.(4)

ح. سؤال: با اين كه فرشتگان امور مختلفى را تدبير مى كنند، چرا فرمود آن ها مدبرات امر هستند؟

پاسخ: واژه «امر» جنس است، در اين صورت امر معناى امور را دارد.(5)

ط. نسبت خسران وزيان به رجعت وبازگشت از باب مجاز گويى است؛ كرّة خاسرة وخاسر حقيقى صاحب برگشت است يا اين كه كلمه «خاسرة» به معناى صاحب خسران است.(6)

ص: 105


1- مجمع البيان، ج 10، ص 652؛ نمونه، ج 26، ص 75.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 653؛ روح المعانى، ج 30، ص 26.
3- مفردات راغب، ص 123.
4- نمونه، ج 26، ص 83؛ تفسير كبير، ج 31، ص 37؛ روح المعانى، ج 30، ص 28.
5- تفسير كبير، ج 31، ص 29.
6- الميزان، ج 20، ص 186.

ى. كلمه «زجرة» به معناى فريادى است كه براى راندن گفته مى شود. در اينجا به معناى نفخه ى دوم است واگر نفخه ى دوم را «زجر» خوانده از اين جهت بوده كه انسان با اين نهيب از نشئه ى مرگ به نشئه ى حيات منتقل مى شود وكلمه «اذا» براى مفاجاة است ونشان مى دهد كه مسئله ى قيامت ناگهان وبه سرعت بر پا مى گردد.(1)

ك. «طوى» يا معناى وصفى دارد از ماده «طى» به معناى پيچيدن، گويى آن سرزمين در قداست وبركت پيچيده شده؛ يا اين كه حضرت موسى (علیه السلام) مى بايست راهى طولانى بپيمايد تا آماده وحى گردد، ولى خداوند اين راه را براى او در هم پيچيد واو را به هدف نزديك ساخت.(2)

ل. «قول» هم به معناى سخن مى آيد، هم به معناى عقيده؛ يقولون ءإنّا لمردودون فى الحافرة در اين آيه خداوند عقيده وسخن آنان را بيان مى كند كه به طور مستمر مى گفتند: آيا ما به زندگى مجدد باز مى گرديم. فعل مضارع «يقولون» دليل بر استمرار است.(3)

م. مشركان، موضوع قيامت وزنده شدن در آن روز را مورد استهزا قرار مى دادند ومى گفتند: اگر ما برگرديم خسارت كرده ايم. پاسخ اين استهزا را در آيه بعد بيان مى كند كه زنده شدن مردم به يك فرمان بستگى دارد؛ فإنّما هى زَجْرة واحدة.(4)

ن. اگر مقصود از تزكى وپاك شدن از طغيان از راه توبه وبازگشت به خداوند باشد، آن وقت اثر مترتب بر آن خشيت است ومنظور از خَشيت همان ترسى است كه هميشه ملازم با ايمان به خداوند است وانسان مؤمن را وادار به اطاعت وترك معصيت مى كند؛ واگر مراد پاك شدن به وسيله طاعت وترك معصيت باشد، جمله و أهديك... عطف تفسيرى خواهد بود.(5)

ص. خوف وخشيت هر دو به معناى ترس است، راغب گويد: خشيت ترس آميخته با تعظيم است ودر بيشتر موارد از روى علم ومعرفت است؛ زيرا قرآن مى فرمايد: انما يخشى

ص: 106


1- الميزان، ج 20، ص 186.
2- مفردات راغب؛ نمونه، ج 26، ص 89.
3- نوين، ص 35؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 43.
4- مراغى، ج 30، ص 25.
5- الميزان، ج 20، ص 187.

الله من عباده العلمؤا (فاطر، 28)، ليكن برخى گفته اند: اين مطلب كليت ندارد؛ زيرا قرآن مى گويد: و تجارة تخشون كسادها (توبه، 24) و اذا لَأمسكتم خشية الانفاق (اسراء، 100). بنا بر اين، تعظيم به جهت مضاف اليه است.(1)

نكته ها

1. سوگند خداوند يا به منظور اهميت دادن به چيزى است كه به آن قسم ياد مى شود ومتوجه ساختن بشر به منافع آن ها، مانند: سوگند به خورشيد، ستاره، شب وسحر، يا براى تعظيم مورد قسم است تا مردم بر اثر بزرگداشت آن به عبادت وجهاد وديگر اعمال خير تشويق شوند، مانند سوگند به اسبان مجاهدان يا اوقات فريضه ى حج؛ و العاديات ضبحا و و الفجر وليال عشر.(2)

2. با اين كه فرشتگان مؤنث نيستند، جهت اين كه اوصاف آن ها را به صورت جمع مؤنث آورده؛ «نازعات، ناشطات، سابقات و...»، به اعتبار جماعات آن هاست.(3)

3. فرشتگان الهى هر كدام كار مخصوصى را به عهده دارند؛ گروهى مأمور قبض روح مؤمنان وبرخى مأمور قبض روح كافران هستند وبه طور كلى هر يك از فرشتگان در تدبير امور دنيا وآخرت سهمى ويژه دارند، وبا اين كه خداوند امور را تدبير مى كند؛ ثم استوى على العرش يدبّر الأمر (يونس، 3)، اين تدبير را به فرشتگان از آن جهت نسبت مى دهد كه مظهر فيض او هستند.

4. «رجف» به معناى لرزيدن است واز آنجا كه اخبار فتنه انگيز، مايه ى اضطراب جامعه مى شود، به آن «اراجيف» مى گويند، از اين رو به منافقان كه شايعه افكنى مى كنند ودر مردم ايجاد اضطراب مى كنند، «مرجفون» گفته مى شود؛ و المرجفون فى المدينة.(4)

5. نكره بودن كلمات

«غرقا، نشطا، سبحا، سبقا، امرا» دلالت بر عظمت كار هر يك از فرشتگان مى كند.

ص: 107


1- قاموس، ج 2، ص 250.
2- نوين، ص 35.
3- تفسير كبير، ج 31، ص 32.
4- احزاب، 60؛ مفردات راغب.

6. فرشتگان روح كفار را به شدّت قبض مى كنند وروح مؤمنان را به آرامى؛ زيرا نزع به معناى گرفتن شديد است و «غرقا» تأكيد آن است و «نشط» خارج ساختن روح به نرمى و «نشطا» تأكيد آن است.(1)

حضرت على (علیه السلام) در تفسير جمله و النازعات غرقا فرموده اند: منظور فرشتگانى است كه ارواح كفار را از بدنشان به شدت بيرون مى كشند آن چنان كه تيرانداز كمان را تا آخرين مرحله مى كشد.(2)

7. فرشتگان سبب هاى ملكوتى حوادث عالم هستند. ما در حادثه ى مرگ فقط سبب هاى ظاهرى را مى بينيم، ولى بايد دانست كه بالاتر از آن، سبب هاى ملكوتى كار مى كنند. فرشتگان عهده دار قبض روح انسان ها، فشار وسؤال قبر، اجراى ثواب، ثبت اعمال وراهنمايى صالحان به بهشت وبدكيشان به جهنم، وآوردن وحى براى رسولان هستند، البته وساطت فرشتگان تنها منحصر به عالم ملكوت نيست، بلكه در حوادث مادى ومشهود اين عالم نيز دخيل هستند. مثلاً در موضوع مرگ قرآن كريم گاهى مرگ را به خدا وگاهى به فرشتگان نسبت مى دهد چنان كه ما موضوع نوشتن را گاهى به قلم، گاهى به دست وگاهى به انسان اسناد مى دهيم.(3)

8. دل هاى كفار كه در دنيا لرزان نيست، در قيامت لرزان است؛ قلوب يومئذ واجفة، اما دل هاى مؤمنان كه در دنيا لرزان است؛ وجلت قلوبهم (انفال، 2)، در قيامت آرام است؛ لا خوف عليهم ولا هم يحزنون. (بقره، 262)

9. «ساهره» از واژه «سهر» به معناى شب بيدارى است واز آنجا كه حوادث وحشتناك، خواب شبانه را از چشم مى برد وزمين قيامت نيز بسيار هول انگيز است، كلمه «ساهره» به عرصه محشر اطلاق شده است.(4)

10. در اين آيات (15-26) به داستان يكى از طاغيان بزرگ اشاره كرده تا هم مشركان بدانند كه افراد نيرومندتر از آن ها نتوانستند در برابر خشم الهى مقاومت كنند وهم مؤمنان را

ص: 108


1- روح المعانى، ج 30، ص 23؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 41.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 497.
3- الميزان، ج 20، ص 183.
4- تفسير كبير، ج 31، ص 39؛ مجمع البيان، ج 10، ص 654.

دلگرم كند كه از برترى نيروى ظاهرى دشمن نهراسند؛ زيرا در هم كوبيدن آن ها براى خداوند سهل وآسان است.(1)

11. اين داستان، استدلال بر وقوع قيامت نيز هست؛ چون هلاكت فرعون دليل بر حقانيت رسالت موسى (علیه السلام) از جانب خداوند است واين رسالت تمام نمى شود مگر با ربوبيت خداوند (و ربوبيت خداوند تمام نمى گردد مگر اين كه قيامتى باشد وطغيان گران را كيفر دهد.)(2)

12. نداى پروردگار به حضرت موسى (علیه السلام) بعد از مراجعت از مدين بود كه در شب تاريك راه را گم كرد، آتشى ديد، به طور سينا رفت تا آتش بياورد گرم شوند وراه را پيدا كنند، خطاب الهى رسيد: إنّى أنا ربّك فاخلع نعليك إنّك بالواد المقدّس طوى.(3)

13. قرآن كريم علت رفتن به سوى فرعون را طغيان ذكر مى كند واين نشان مى دهد كه يكى از اهداف بزرگ پيامبران الهى هدايت طغيان گران يا مبارزه ى قاطع با آن هاست.(4)

14. دعوت فرعون را با ملايم ترين تعبير دستور مى دهد ومى فرمايد: به او بگو: آيا ميل دارى پاك وپاكيزه شوى ؟ شبيه تعبيرى كه در آيه 44 سوره طه آمده است؛ فقولا له قولالينا.(5)

15. اثر طغيان انتخاب حيات دنيا است واثر خوف مقابل طغيان است، پرهيز از دنيا پرستى است.(6)

16. خشيت، زمينه ترس است؛ زيرا افرادى هستند كه از شنيدن خبر قيامت هيچ متأثر نمى شوند وبعضى اين زمينه را دارند كه اگر بشنوند دچار ترس مى شوند، همين زمينه عبارت است از خشيت نه ترس فعلى، چون ترس قبل از انذار معنا ندارد.(7)

17. تعبير هل لك إلى أن تزكى اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه رسالت انبيا براى پاك سازى انسان ها وباز گرداندن طهارت فطرى نخستين به آن هاست. در ضمن نمى گويد

ص: 109


1- نمونه، ج 26، ص 88.
2- الميزان، ج 20، ص 187.
3- طه، 12؛ اطيب البيان، ج 14، ص 376.
4- نمونه، ج 26، ص 90.
5- روح المعانى، ج 30، ص 29؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 45؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 441.
6- الميزان، ج 20، ص 192.
7- الميزان، ج 20، ص 197.

من تو را پاك مى كنم، بلكه مى فرمايد: مايلى پاكى را پذيرا شوى ؟ اين نشان مى دهد كه پاك شدن بايد به صورت خودجوش باشد نه تحميل از بيرون، وتا خود شخص تصميم بر تطهير نفس نداشته باشد، عوامل بيرونى مؤثر نخواهند بود.(1)

18. ذكر هدايت بعد از پاك شدن دليل بر اين است كه بايد در آغاز شستشويى كرد، سپس به كوى دوست قدم نهاد.(2)

19. تعبير به «ربّك» براى اين است كه بفهماند تو را به سوى كسى هدايت مى كنم كه مربّى وپرورش دهنده ى تو است، چرا از مسير سعادت مى گريزى.(3)

20. خشيت وخداترسى نتيجه ى هدايت به سوى خداست. زيرا هرگز خشيت بدون معرفت حاصل نمى شود، از اين رو مى فرمايد: إنّما يخشى اللّه من عباده العلمؤا.(4)

21. حضرت موسى (علیه السلام) نخست سراغ هدايت عاطفى فرعون مى رود بعد هدايت عقلى ومنطقى از طريق نشان دادن معجزه بزرگ، واين مؤثرترين راه تبليغ است.(5)

22. نمونه نشانه بزرگ كه حضرت موسى به فرعون نشان داد: فأَرَاهُ الاْيةَ الْكبْرَى

در آيات ذيل بيان شده است:

فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِى ثُعْبَانٌ مُبِينٌ * وَنَزَعَ يدَهُ فَإِذَا هِى بَيضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ (الشعراء، 32 و 33)

23. نمونه اى از تكذيب وعصيان فرعون: فَكذَّبَ وَعَصَى

در آيات ذيل بيان شده است:

قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلها غَيرِى لَأَجْعَلَنَّك مِنَ الْمَسْجُونِينَ (الشعراء، 29)

فَلَمَّا جَاءَهُمْ مُوسَى بِآياتِنَا بَينَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهذَا فِى آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ (القصص، 36)

24. به راستى عجيب است كه طاغيان خيره سر هنگامى كه بر مركب غرور سوار مى شوند، هيچ حد ومرزى را نمى شناسند حتى به ادعاى خدايى نيز قانع نيستند، بلكه مى خواهند

ص: 110


1- نمونه، ج 26، ص 91.
2- همان.
3- همان.
4- فاطر، 28؛ تفسير كبير، ج 31، ص 41؛ كشاف، ج 4، ص 695.
5- نمونه، ج 26، ص 91.

(خداى خدايان) باشند؛ انا ربّكم الاعلى.(1)

25. با اين كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) همه مردم را انذار مى كند، اما تنها اهل خشيت از انذار او بهره مند مى شوند.(2)

26. حوادثى كه در دنيا رخ مى دهد مايه ى عبرت براى انسان است. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد: از جمله عبرت هاى دنيا اين است كه انسان در حالى كه نزديك است آرزويش را دريابد، اجلش فرا مى رسد!؛

«و من عِبَرِها أنّ المرء يشرف على أمله فيقتطعه حضور أجله»(3)، در بيان ديگر مى فرمايد: از جمله عبرت هاى دنيا آن است كه شخصى كه (ديروز) مورد ترحم بود (امروز) مورد غبطه است وشخصى كه (ديروز) مورد غبطه بود، (امروز) مورد ترحم است؛

«و من عِبَرها أنّك ترى المرحوم مغبوطا والمغبوط مرحوما».(4)

27. در نادانى فرعون همين بس كه سلطنت زودگذر، باعث غرور او مى شود ومى گويد: بر فرض اين كه موسى خدايى داشته باشد در جنب خدايى من كوچك است ومن ربّ اعلاى شما هستم.(5)

28. امام باقر (علیه السلام) فرمود: فاصله ى دعاى موسى (علیه السلام) بر هلاكت فرعون با زمانى كه دعا به اجابت رسيد، چهل سال بود.(6)

29. از آيه فاخذه الله نكال الاخرة والاولى استفاده مى شود كه خداوند نسبت به طغيان گران امهال دارد، اما اهمال ندارد، از اين رو فرعون وقومش را هم در دنيا گرفتار غرق نمود كه نكال اولى است؛ فاغرقناهم فى اليمّ (اعراف، 130) هم در آخرت گرفتار عذاب مى كند كه نكال آخرت است؛ ويوم تقوم الساعة أدخلوا ءال فرعون أشدّ العذاب.(7)

30. عقوبت فرعون در دنيا وآخرت: فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الاْخِرَةِ وَالْأُولَى

در آيات ذيل بيان شده است:

ص: 111


1- همان، ص 93.
2- جامع الاحكام، ج 5، ص 210؛ فتح القدير، ج 1، ص 379.
3- نهج البلاغه، خطبه ى 114.
4- همان.
5- مؤمن، 37؛ اطيب البيان، ج 14، ص 378.
6- نور الثقلين، ج 5، ص 500.
7- مؤمن، 45؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 441؛ اطيب البيان، ج 14، ص 378.

كدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَكلٌّ كانُوا ظَالِمِينَ (الأنفال، 54)

النَّارُ يعْرَضُونَ عَلَيهَا غُدُوّا وَعَشِيا وَيوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ (غافر، 46)

ص: 112

آیه 27-46

اشاره

ءَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّماءُ بَناها (27) رَفَعَ سَمْكَها فَسَوّاها (28) وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها (29) وَ اْلأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها (30) أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها (31) وَ الْجِبالَ أَرْساها (32) مَتاعًا لَكُمْ وَ ِلأَنْعامِكُمْ (33) فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى (34) يَوْمَ يَتَذَكَّرُ اْلإِنْسانُ ما سَعى (35) وَ بُرِّزَتِ الْجَحيمُ لِمَنْ يَرى (36) فَأَمّا مَنْ طَغى (37) وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا (38) فَإِنَّ الْجَحيمَ هِيَ الْمَأْوى (39) وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى (40) فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى (41) يَسْئَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ أَيّانَ مُرْساها (42) فيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها (43) إِلى رَبِّكَ مُنْتَهاها (44) إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها (45) كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ عَشِيَّةً أَوْ ضُحاها (46)

ترجمه

آيا آفرينش شما (بعد از مرگ) مشكل تر است يا آفرينش آسمان كه خداوند آن را بنا نهاد؟! * سقف آن را برافراشت وآن را منظم ساخت * وشبش را تاريك وروزش را آشكار نمود! * وزمين را بعد از آن گسترش داد * واز آن آب وچراگاهش را بيرون آورد * وكوه ها را ثابت ومحكم نمود! * همه اين ها براى بهره گيرى شما وچهارپايانتان است! * هنگامى كه آن حادثه ى بزرگ رخ دهد * در آن روز انسان به ياد كوشش هايش مى افتد * وجهنم براى هر بيننده اى آشكار مى گردد! * امّا آن كسى كه طغيان كرده * وزندگى دنيا را مقدّم داشته * مسلّما دوزخ جايگاه اوست! * وآن كس كه از مقام پروردگارش ترسان باشد ونفس را از هوى باز دارد * قطعا بهشت جايگاه اوست! * واز تو درباره قيامت مى پرسند كه در چه زمانى واقع مى شود؟ * تو را با يادآورى اين سخن چه كار؟! * نهايت آن به سوى پروردگار تو است (و هيچ كس جز خدا از زمانش آگاه نيست)؟! * كار تو فقط بيم دادن كسانى است كه از آن مى ترسند! * آن ها در آن روز كه قيام قيامت را مى بينند چنين احساس مى كنند كه گويى توقفشان (دردنيا وبرزخ) جز شامگاهى يا صبح آن بيشتر نبوده است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

خلقت آسمان بهترين دليل بر قدرت خداوند بر خلقت بشر در قيامت، ايجاد شب وروز وزمين ودرختان وكوه ها براى استفاده ى انسان، متذكر شدن انسان در قيامت وسرنوشت

ص: 113

طغيان گران وخدا ترسان در قيامت.

ب. ءأنتم اشد خلقا ام السماء؛ خلقت آسمان يقينا مهم تر از خلقت انسان است؛ وقتى خداوند قادر باشد آسمان ها را خلق كند، بر خلقت مجدد شما قطعا قدرت دارد. قرآن مى فرمايد: لخلق السموات والارض اكبر من خلق الناس (غافر، 57) چنان كه مى فرمايد: أوليس الّذى خلق السموات والارض بقادرٍ على أن يخلق مثلهم (يس، 81). بنا بر اين، نبايد در موضوع قيامت ترديد كرد.(1)

ج. منظور از من يرى در آيه 36 نازعات: وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يرَى گمراهان هستند: وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ (الشعراء، 91)

د. در اين كه مقصود از «مقام رب» چيست، سه نوع تفسير بيان شده است:

1. مواقف قيامت.

2. علم خداوند ومقام مراقبت او، كه امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«مَن علم أن الله يراه ويسمع ما يقول ويعلم ما يعمله من خيرٍ أو شرٍّ فيحجزه ذلك عن القبيح من الأعمال، فذلك الّذى خاف مقام ربّه ونهى النفس عن الهوى».(2)

3. مقام عدالت او.(3)

نكته ها

1. گسترش دادن زمين بعد از خلقت آسمان بوده، با اين كه خلقت زمين قبل از آسمان است چنان كه از آيه 9 سوره «سجده» استفاده مى شود: خلق الارض فى يومين... ثم استوى الى السماء؛ از مجموع آيه دحوالارض؛ و الارض بعد ذلك دحيها وآيه سوره «سجده» استفاده مى شود كه خداوند ابتدا زمين را آفريد، سپس آسمان را وبعد از آن زمين را گسترش داد.(4)

2. جهت اين كه شب وروز را به آسمان نسبت داد اين است كه سبب اصلى پيدايش

ص: 114


1- محاسن التأويل، ج 17، ص 48؛ مراغى، ج 30، ص 31.
2- صافى، ج 5، ص 283؛ نور الثقلين، ج 5، ص 507.
3- نمونه، ج 26، ص 108.
4- مراغى، ج 30، ص 32.

شب وروز به نور خورشيد وغروب آن وابسته است كه امر آسمانى است.(1)

3. «طامّة» به معناى عاليه وغالبه است وهر داهيه وبلايى كه انسان ها از دفع آن عاجز باشند آن را «طامّه» گويند، واز آنجا كه قيامت داهيه اى است كه از هر داهيه ى ديگر عالى تر است وبه هر داهيه اى غالب است آن را طامّه گويند.(2)

4. جهت اين كه فرمود كسى كه از خداوند بترسد ونفس را از هوا نهى كند، ونفرمود پيروى نفس را ترك مى كند، اين است كه بفهماند انسان ضعيف است وچه بسا نادانى او را به معصيت وادار كند بدون اين كه نسبت به خداوند استكبار داشته باشد، پس او نمى تواند به طور كلى هواى نفس را ترك كند، همين كه در مقام نهى خود از معصيت باشد، خداوند هم واسع المغفرة است.(3)

5. در آيات 37 تا 39 قرآن كريم مى فرمايد: كسى كه طغيان كند وزندگى دنيا را ترجيح دهد، جايگاه او دوزخ است؛ فاما من طغى * وءاثر الحيوة الدنيا * فإنّ الجحيم هى المأوى ودر آيه 17 فرعون را به عنوان نمونه ى شخص طغيان گر معرفى كرد: اذهب إلى فرعون إنّه طغى. بنا بر اين، از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه جايگاه فرعون دوزخ است.

6. در اين سوره خداوند به كسى كه از مقام او بترسد بهشت را وعده داد؛ و أما من خاف مقام ربه... فإن الجنة هى المأوى ودر سوره الرحمن آيه 46 به كسى كه از مقام او بترسد دو بهشت را وعده داده است؛ و لمن خاف مقام ربّه جنّتان.

7. ترس از مقام خداوند ترس از عمل خود انسان است؛ زيرا سه نوع ترس وجود دارد:

1. ترس طبيعى؛ مثل اين كه گاهى انسان در برابر فردى مسلح قرار مى گيرد ومى ترسد كه به او حمله كند.

2. گاهى انسان در برابر قاضى نشسته وقاضى چند سؤال از او مى كند، ترس از قاضى ناشى از عمل خود انسان است.

ص: 115


1- مجمع البيان، ج 10، ص 659؛ تفسير كبير، ج 31، ص 48.
2- جامع الاحكام، ج 19، ص 206؛ كشاف، ج 4، ص 697؛ مجمع البيان، ج 10، ص 659.
3- الميزان، ج 20، ص 193.

3. گاهى ترس مانند ترس شاگرد از استاد است كه شاگرد در برابر عظمت استاد حرف نمى زند، اين ترس به جهت عظمت است. بنا بر اين، ترس از مقام خداوند ناشى از عمل خود انسان است ودر باره نوع انسان ها اين چنين است، ليكن ترس اولياى الهى از خداوند به جهت عمل نيست؛ زيرا آنان عمل غير شايسته اى ندارند تا از آن بترسند، بلكه ترس آنان ناشى از عظمت پروردگار است.

8. جهت اين كه فرمود از قيامت از تو مى پرسند؛ يسألونك ونفرمود پرسيدند، بدين منظور است كه اين سؤالى است كه هميشه مى پرسند. چون مشركان بعد از شنيدن داستان قيامت، هميشه از پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى خواستند تاريخ دقيق قيامت را بيان كند.(1)

9. نظير آيات 42 تا 44 نازعات: يسْأَلُونَك عَنِ السَّاعَةِ أَيانَ مُرْسَاهَا * فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكرَاهَا * إِلَى رَبِّك مُنْتَهَاهَا

آيه 187 اعراف است: يسْأَلُونَك عَنِ السَّاعَةِ أَيانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّى

ص: 116


1- الميزان، ج 20، ص 195.

سوره عبس

آیه 1-42

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

عَبَسَ وَ تَوَلّى (1) أَنْ جاءَهُ اْلأَعْمى (2) وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّهُ يَزَّكّى (3) أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى (4) أَمّا مَنِ اسْتَغْنى (5) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّى (6) وَ ما عَلَيْكَ أَلاّ يَزَّكّى (7) وَ أَمّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى (8) وَ هُوَ يَخْشى (9) فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّى (10) كَلاّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ (11) فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ (12) في صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ (13) مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ (14) بِأَيْدي سَفَرَةٍ (15) كِرامٍ بَرَرَةٍ (16) قُتِلَ اْلإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ (17) مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ (18) مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (19) ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ (20) ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ (21) ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ (22) كَلاّ لَمّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ (23) فَلْيَنْظُرِ اْلإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ (24) أَنّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا (25) ثُمَّ شَقَقْنَا اْلأَرْضَ شَقًّا (26) فَأَنْبَتْنا فيها حَبًّا (27) وَ عِنَبًا وَ قَضْبًا (28) وَ زَيْتُونًا وَ نَخْلاً (29) وَ حَدائِقَ غُلْبًا (30) وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا (31) مَتاعًا لَكُمْ وَ ِلأَنْعامِكُمْ (32) فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ (33) يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ (34) وَ أُمِّهِ وَ أَبيهِ (35) وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنيهِ (36) لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنيهِ (37) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (38) ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (39) وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ (40) تَرْهَقُها قَتَرَةٌ (41) أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (42)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

چهره در هم كشيد وروى برتافت * از اين كه نابينايى به سراغ او آمده بود! * تو چه مى دانى شايد او پاكى وتقوا پيشه كند، * يا متذكر گردد واين تذكر به حال او مفيد باشد! * امّا آن كس كه توانگر است، * تو به او روى مى آورى، * در حالى كه اگر او خود را پاك نسازد، چيزى بر تو نيست! * امّا كسى كه به سراغ تو مى آيد وكوشش مى كند، * واز خدا ترسان است، * تو از او غافل مى شوى! * هرگز چنين نيست كه آن ها مى پندارند؛ اين (قرآن) تذكر ويادآورى است، * وهر كس بخواهد از آن پند مى گيرد! * در الواح پرارزشى ثبت است، * الواحى والا قدر وپاكيزه، * به دست سفيرانى است * والا مقام وفرمانبردار ونيكوكار! * مرگ بر اين انسان، چقدر كافر وناسپاس است! * (خداوند) او را از چه چيز آفريده است ؟! * او را از نطفه ى ناچيزى آفريد، سپس اندازه گيرى كرد وموزون ساخت، *

ص: 117

سپس راه را براى او آسان كرد، * بعد او را ميراند ودر قبر پنهان نمود، * سپس هرگاه بخواهد او را زنده مى كند! * چنين نيست كه او مى پندارد؛ او هنوز آنچه را (خدا) فرمان داده، اطاعت نكرده است! * انسان بايد به غذاى خويش (و آفرينش آن) بنگرد! * ما آب فراوان از آسمان فرور ريختيم، * سپس زمين را از هم شكافتيم، * ودر آن دانه هاى فراوانى رويانديم، * وانگور وسبزى بسيار، * وزيتون ونخل فراوان، * وباغ هاى پردرخت، * وميوه وچراگاه، * تا وسيله اى براى بهره گيرى شما وچهارپايانتان باشد! * هنگامى كه آن صداى مهيب [= صيحه ى رستاخيز] بيايد، (كافران در اندوه عميقى فرو مى روند)! * در آن روز كه انسان از برادر خود مى گريزد، * واز مادر وپدرش، * وزن وفرزندانش؛ * در آن روز هر كدام از آن ها وضعى دارد كه او را كاملاً به خود مشغول مى سازد! * چهره هايى در آن روز گشاده ونورانى است، * خندان ومسرور است؛ * وصورت هايى در آن روز غبارآلود است، * ودود تاريكى آن ها را پوشانده است، * آنان همان كافران فاجرند!

شأن نزول

امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: اين آيات در مورد مردى از بنى اميه نازل شده كه نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) نشسته بود، در همان حال «عبدالله بن ام مكتوم» وارد شد. هنگامى كه چشمش به عبدالله كه نابينا بود افتاد، خود را جمع كرد وقيافه درهم كشيد وصورت خود را بر گردانيد. خداوند اين آيات را نازل كرد وعمل او را مورد ملامت قرار داد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

عتاب شديد خداوند نسبت به مردى از بنى اميه براى چهره در هم كشيدن وى در برابر نابينا، تمجيد از نابينا به جهت ترس از خدا، ارزش واهميت قرآن كريم، ناسپاسى انسان در برابر نعمت هاى الهى، بيان قسمتى از نعمت هابه منظور تحريك بشر بر شكرگذارى، بيان قسمتى از حوادث قيامت وسرنوشت مؤمنان وكفار.

ص: 118


1- مجمع البيان، ج 10، ص 663؛ صافى، ج 5، ص 284.

ب. جمله اما من استغنى دو گونه تفسير شده است:

1. آيا كسى كه خود را بى نياز از ايمان وعلوم ومعارف قرآنى تو مى داند به او روى مى آورى ؟

2. آيا كسى كه خود را صاحب ثروت مى داند به او توجه مى كنى ؟(1)

ج. «سفرة» جمع «سافر» از ماده «سَفَر» به معناى پرده بردارى از چيزى است، از اين رو به كسى كه ميان اقوام رفت وآمد دارد تا مشكلات آن ها را حل كند واز مبهمات، پرده بردارد، «سفير» گويند ومقصود از سفره، فرشتگان الهى است كه سفيران الهى يا كاتبان وحى او هستند.(2)

د. «بررة» جمع «بارّ» از واژه «برّ» در اصل به معناى وسعت وگستردگى است، از اين رو به صحراهاى وسيع «برّ» به فتح باء گفته مى شود واز آنجا كه افراد نيكوكار وجودى گسترده دارند وبركات آن ها به ديگران مى رسد، به آن ها «بارّ» گفته شده است، البته منظور از نيكوكارى در آيه، اطاعت فرمان الهى وپاكى از گناه است.(3)

ه -. جمله قتل الانسان ما أكفره از بدترين انواع نفرين ودر اصطلاح عرب از هر نفرين ديگر شنيع تر است.(4)

و. «حدائق» جمع «حديقة» به معناى باغى است كه اطراف آن ديوار ومحفوظ باشد ودر اصل به معناى قطعه زمينى است كه داراى آب است. اين واژه از «حدقة» گرفته شده كه دائما آب در آن جارى است.(5)

ز. «غُلب» جمع «اغلب» و «غُلباء» به معناى گردن كلفت است ودر اصل از ماده «غلبه» گرفته شده است، در اين آيه به معناى درختان بلند وتنومند آمده است.(6)

ص: 119


1- روح المعانى، ج 30، ص 40.
2- نمونه، ج 26، ص 135؛ تبيان، ج 10، ص 272؛ تفسير كبير، ج 31، ص 59؛ روح المعانى، ج 30، ص 42.
3- نمونه، ج 26، ص 136؛ تبيان، ج 10، ص 272.
4- كشاف، ج 4، ص 702؛ روح المعانى، ج 30، ص 43.
5- تبيان، ج 10، ص 276.
6- نمونه، ج 26، ص 151؛ فتح القدير، ج 5، ص 385.

نكته ها

1. نمونه بهره گيرى از تذكر به جهت خشيت از پروردگار: فَذَكرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكرَى * سَيذَّكرُ مَنْ يخْشَى (الأعلى، 10) در آيات ذيل بيان شده است:

عَبَسَ وَتَوَلَّى * أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَى... وَأَمَّا مَنْ جَاءَك يسْعَى * وَهُوَ يخْشَى * فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى

2. طبرسى (رحمه الله) وعلامه طباطبايى (رحمه الله) از سيد مرتضى (رحمه الله) نقل مى كنند كه برخى گفته اند اين آيات در باره پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نازل شد، ليكن در آيات شريفه، دلالت روشنى نيست كه مراد به شخص مورد عتاب، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) باشد، افزون بر اين كه شواهدى هست كه مقصود غير پيامبر است؛ زيرا پيامبر با كفّار هم عبوس نمى كرد، چه برسد به مؤمنان، واصولاً اين رفتار از اخلاق پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به دور است؛ زيرا قرآن در باره وى مى گويد: إنّك لعلى خلقٍ عظيمٍ.(1)

3. از اين كه از آن شخص تعبير به «اعمى» كرد، توبيخ بيشتر استفاده مى شود؛ زيرا وقتى نيازمند به انسان مراجعه مى كند در صورتى كه نابينا باشد، بايد ترحم بيشترى به او كرد، نه اين كه چهره درهم كشيد؛ واصولاً نقص در عضو نشانه نقص در شخصيت نيست.(2)

4. ارزش اخلاق ورفتار شايسته به جهت كمال ذاتى آن است، نه اين كه چون خوشايند مردم است ارزش داشته باشد؛ زيرا براى نابينا تفاوتى ميان خوش رويى وچهره در هم كشيدن نيست، اما به هنگام برخورد با نابينا نيز نبايد عبوس كرد.

5. اين آيات درس است براى جامعه كه نبايد نظر به مال وجاه ورياست واسم وعنوان داشت وآن ها را محترم شمرد، بلكه ملاك، ايمان وعمل صالح است گرچه شخصى فقير ومستمند باشد خداوند از او تجليل كرده، اما از آن ثروتمند نكوهش نموده است.(3)

6. جهت اين كه تزكيه بر تذكر مقدم شده آن است كه پاك شدن از رذايل مقدم بر مزين شدن به فضايل است وبه تعبير ديگر تخليه بر تحليه مقدم است.(4)

7. آيات مذكور بيانگر اين واقعيت مهم است كه اسلام احترام خاصى براى طالبان راه حق

ص: 120


1- تبيان، ج 10، ص 268؛ اطيب البيان، ج 13، ص 388؛ صافى، ج 5، ص 284؛ الميزان، ج 20، ص 203؛ مجمع البيان، ج 10، ص 664.
2- الميزان، ج 20، ص 199؛ كشاف، ج 4، ص 701.
3- اطيب البيان، ج 13، ص 389.
4- روح المعانى، ج 29، ص 40.

قائل است. هنگامى كه در سرزمينى براى تبليغ اسلام پذيرش بيشترى وجود دارد، نبايد نيروى خود را در جاهايى كه تبليغ پذيرى ضعيف است مصروف بداريم.(1)

8. تنها اهل ايمان از تذكر بودن قرآن بهره مند مى شوند؛ فتنفعه الذّكرى نه كسى كه كافر ومعاند است، از اين رو مى فرمايد: و ننزّل من القرءان ما هو شفاء ورحمة للمؤمنين ولا يزيد الظالمين الاّ خسارا.(2)

9. تعبير فمن شاء ذكره اشاره است به اين كه اكراه واجبارى در كار نيست ودليلى است بر آزادى انسان كه تا نخواهد هدايت شود نمى تواند از قرآن بهره ببرد.(3)

10. ذكر به معناى يادآورى چيزى است كه فراموش شده؛ بنا بر اين، قرآن كريم وانبياى الهى امور فطرى را به بشر يادآور مى شوند نه اين كه به بشر تعليم دهند خداوند وجود دارد.(4)

11. كار قرآن كريم نوسازى انسان است. اين نوسازى به وسيله تذكر وتزكيه صورت مى گيرد. تذكر عقل ووجدان را بيدار مى كند، وتزكيه انسان را از رذائل وآلودگى ها پاك مى كند.(5)

12. تعبير فى صحف مكرّمة نشان مى دهد كه آيات قرآنى قبل از نزول بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در الواحى نوشته شده بود وفرشتگان آن را با خود مى آوردند.

13. قرآن كريم منزه از تحريف وبالاتر از آن است كه دست ناپاكان به آن برسد؛ مرفوعةٍ مطهّرةٍ.(6)

14. از جمله بأيدى سَفَرة... استفاده مى شود كه براى وحى فرشتگان مخصوصى است كه متصدّى حمل صحف ونيز رساندن آن به پيامبرند، پس مى توان گفت: اين فرشتگان، ياران جبرئيل هستند وتحت امر او كار مى كنند، از اين رو اين مطلب مؤيد جمله مطاعٍ ثَم أمينٍ (تكوير، 21) است.(7)

ص: 121


1- نسيم حيات، ص 31؛ نمونه، ج 26، ص 130.
2- اطيب البيان، ج 13، ص 388.
3- نمونه، ج 26، ص 133.
4- پرتوى از قرآن، ص 130.
5- پرتوى از قرآن، ص 130.
6- نمونه، ج 26، ص 134.
7- الميزان، ج 20، ص 202.

15. بزرگ ترين نعمت خداوند بر بشر، قرآن كريم ورهبران معصوم است كه براى هدايت بشر آمدند، اما برخى از انسان ها قرآن را افترا ودروغ خواندند وبه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نسبت سحر وجنون دادند وامامان معصوم را كشتند واين بزرگ ترين كفران نعمت است؛ قُتل الانسانُ ما أكفره.(1)

16. نكره آمدن كلمه «نطفة» به منظور تحقير آن است؛ يعنى انسان از نطفه اى خوار وبى مقدار آفريده شده وكسى كه اصل او از نطفه ى بى ارزش است حق ندارد با كفر خود طغيان كند واز اطاعت، استكبار بورزد.(2)

17. آيات من أى شىءٍ خَلَقه... برنامه ى جامعى براى خودسازى است؛ زيرا مانع خودسازى كبر وغرور است وبا توجه به اين كه انسان به اصل خلقت خود اگر دقت كند، غرور وكبر او از بين مى رود. علاوه بر آن دقت در طعام ظاهرى وبه طريق اولى دقت در طعام روحى نيز راهى براى خودسازى است.

امام مجتبى (علیه السلام) مى فرمايد:

«عجبتُ لمن يتفكر فى مأكوله كيف لا يتفكر فى معقوله فيجنّب بطنه ما يؤذيه ويودع صدره ما يرديه»؛ عجب دارم از كسى كه به غذاى جسم خود مى انديشد اما در غذاى روح خويش دقت نمى كند، از خوراك زيانبار پرهيز مى كند، ليكن قلب خود را با مطالب مهلك آكنده مى سازد.(3)

18. ممكن است به ذهن بيايد كه وقتى خلقت وتقدير از هر جهت به انسان احاطه دارد، ديگر انسان در افعالش اختيارى ندارد؛ زيرا از پيش تقدير وتعيين شده است. جمله ثم السبيل يسّره، اين شبهه را برطرف مى كند كه گرچه خلقت وتقدير به دست خداوند است، ولى منافات ندارد كه خود انسان هم اختيار داشته باشد وراه را خداوند آسان نموده باشد.(4)

19. از اين كه مى فرمايد: راه را براى انسان آسان ساخت ونمى فرمايد او را مجبور بر پيمودن اين راه كرد، تأكيد ديگرى بر مسأله ى آزادى اراده واختيار انسان به دست مى آيد.(5)

ص: 122


1- اطيب البيان، ج 13، ص 392.
2- روح المعانى، ج 29، ص 44؛ تفسير كبير، ج 31، ص 61؛ الميزان، ج 20، ص 206.
3- نمونه، ج 26، ص 163؛ سفينة البحار، ج 2، ص 84.
4- الميزان، ج 20، ص 207.
5- نمونه، ج 26، ص 139.

20. اماته (ميراندن) به طور حتم كار خداست، ولى مسأله پنهان ساختن در قبر، به ظاهر كار انسان است، اما از آنجا كه عقل وهوش لازم براى اين كار وهمچنين وسائل ديگر را خداوند فراهم ساخته، اين كار به او نسبت داده شده است؛ فأقبره.(1)

21. حضرت رضا (علیه السلام) مى فرمايد: علت دفن مرده آن است كه بوى جسد مرده زنده ها را آزار ندهد؛ علاوه بر اين، هنگامى كه بدن مستور باشد، ديگر دوستان ناراحت ودشمنان خوشحال نمى گردند.(2)

22. مرگ در شمار نعمت هاى الهى است از اين رو مى فرمايد: خداوند انسان را از نطفه خلق كرد، وراه را براى او آسان ساخت، سپس او را ميراند. چنان كه به مسأله ى نعمت بودن مرگ در آيه كل من عليها فان * ويبقى وجه ربّك ذوالجلال والاكرام * فباى الاء ربّكما تكذبان اشاره شده است.(3)

23. از اين كه فرمود هر زمانى كه خداوند بخواهد انسان ها را در قيامت زنده ومحشور مى سازد، معلوم مى شود كه تاريخ قيامت را هيچ كسى جز خداوند نمى داند؛ إذا شاء أنْشره.(4)

24. پس از اين كه خداوند نعمت هاى خود را بيان مى كند كه او مردم را آفريد وراه را براى آنان آسان ساخت و... گويا كسى مى پرسد: حال كه بدين قرار است، آيا انسان در برابر اين همه نعمت ها سپاس گزارد؟ پاسخ مى دهد: (كلاّ)؛ نه، انسان هرگز آنچه را خداوند دستور داده انجام نداد.(5)

25. مقصود از نگاه كردن به طعام، تماشاى ظاهرى آن نيست، بلكه نگاه واقعى مقصود است كه انسان دقت كند وببيند خالق اين نعمت ها كيست ؟ يا دقت كند كه اين طعام حلال است يا حرام ؟ و...(6)

26. مقصود از طعام همان غذاى جسمانى است، ولى غذاى روح را نيز از طريق قياس اولويت مى توان استفاده كرد؛ زيرا انسان تركيبى از روح وجسم است همان گونه كه جسم

ص: 123


1- الميزان، ج 20، ص 207؛ نمونه، ج 26، ص 139.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 511.
3- نمونه، ج 26، ص 139.
4- نمونه، ج 26، ص 141؛ فتح القدير، ج 5، ص 384.
5- الميزان، ج 20، ص 208.
6- نمونه، ج 26، ص 141.

نيازمند به غذاست، روح نيز محتاج به تغذيه است. چنان كه در برخى از روايات علم ودانش غذاى روح انسان معرفى شده كه وى بايد بنگرد از چه كسى استفاده كرده است؛ امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«علمه الذى يأخذه عمن يأخذه».(1)

27. با اين كه نعمت طعام يكى از نعمت هاى غير قابل شمارش است كه خداوند براى رفع نياز انسان فراهم كرده، دستور مى دهد اگر در همين يك نعمت مطالعه كند، وسعت تدبير ربوبى را مشاهده مى كند؛ تدبيرى كه عقل بشر را متحير مى سازد.(2)

28. تعبير به «حبّا» به صورت نكره، دليل بر بيان عظمت ويا تنوع انواع اين دانه هاست. دانه هايى كه اگر يك سال بر اثر خشكسالى قطع شود، قحطى وگرسنگى تمام جهان را فرا مى گيرد وانسان ها در زحمت فرو مى روند.(3)

29. واژه «ابّ» به معناى گياهان خودرو وچراگاه است. هنگامى كه از خليفه ى دوم معناى اين كلمه را پرسيدند، اظهار بى اطلاعى كرد. جاى اين سؤال هست كه چگونه كسى كه به عنوان خليفه وپيشواى مسلمين مى خواهد حكومت كند، معناى كلمه اى را از قرآن كريم نداند؟ اين خود دليل است كه رهبر بايد در هر زمانى، الهى ومعصوم ومنزّه از گناه وجهل باشد.(4)

30. وقتى قرآن كريم نعمت مادى را بيان مى كند انسان را در رديف حيوان معرفى مى كند: متاعا لكم ولانعامكم، اما وقتى كه نعمت علم ودانش را بيان مى كند، انسان را در رديف فرشتگان مى آورد: شهد الله أنّه لا إله إلاّ هو والملئكةُ وأُولوا العلم قائما بالقسط.

31. هول ووحشت قيامت به اندازه اى است كه انسان از نزديك ترين افراد فرار مى كند. بعضى هم گفته اند انسان از پدر ومادر يا برادرى فرار مى كند كه اهل ايمان نيست. بعضى نيز گفته اند: فرار به دليل ترس از آن است كه مبادا حقوقى به گردن او داشته باشند وبخواهند از او مطالبه كنند. وجه اول از وجوه سه گانه مناسب تر است.(5)

ص: 124


1- برهان، ج 4، ص 429؛ صافى، ج 5، ص 287؛ نمونه، ج 26، ص 145.
2- الميزان، ج 20، ص 208.
3- نمونه، ج 26، ص 149.
4- نمونه، ج 26، ص 152.
5- نمونه، ج 26، 152.

32. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: در سه موطن هيچ كس از ديگرى ياد نمى كند: نزد ميزان سنجش اعمال، تا ببيند آيا ميزانش سنگين است يا سبك؛ سپس بر صراط، تا ببيند از آن مى گذرد يا نه؛ وبعد به هنگامى كه نامه ى عمل را به دست او مى دهند، تا ببيند به دست راست او مى دهند يا دست چپ؛

«عند الميزان حتى ينظر أيثقل ميزانه أم يخف وعند الصراط حتى ينظر أيجوزه أم لا، وعند الصحف حتى ينظر بيمينه يأخذ الصحف أم بشماله...». زيرا قرآن مى فرمايد: لكلّ امرىءٍ منهم يومئذٍ شأن يغنيه.(1)

33. قيافه وچهره ى انسان در قيامت آينه ى دل اوست؛ هم مسرت درونى در او جلوه مى كند، وهم اندوه وگرفتارى؛ وجوه يومئذٍ مُسْفِرة و وجوه يومئذٍ عليها غَبَرة.(2)

34. آيه 41 عبس درباره كفار: وَوُجُوهٌ يوْمَئِذٍ عَلَيهَا غَبَرَةٌ * تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ نقطه مقابل آيه 26 يونس درباره مومنان است:

لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَزِيادَةٌ وَلاَ يرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ أُولئِك أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

35. از كسانى كه صورت هاى آن ها در قيامت سياه است به اسم اشاره دور «أُولئك» تعبير نمود، براى آن كه به دورى آن ها از رحمت الهى اشاره كند؛ اولئك هم الكفرة الفجرة.(3)

36. تمام كسانى كه صورت هاى آن ها در قيامت سياه مى شود، كافر وفاجر هستند. جمع محلى به الف ولام دلالت بر عموم دارد؛ الكفرة.(4)

ص: 125


1- برهان، ج 4، ص 429.
2- الميزان، ج 20، ص 210.
3- روح المعانى، ج 30، ص 49.
4- اطيب البيان، ج 13، ص 400.

ص: 126

سوره تكوير

آیه 1-29

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ (1) وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ (2) وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ (3) وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ (4) وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ (5) وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ (6) وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ (7) وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ (8) بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (9) وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ (10) وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ (11) وَ إِذَا الْجَحيمُ سُعِّرَتْ (12) وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ (13) عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ (14) فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ (15) الْجَوارِ الْكُنَّسِ (16) وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ (17) وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ (18) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ (19) ذي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكينٍ (20) مُطاعٍ ثَمَّ أَمينٍ (21) وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ (22) وَ لَقَدْ رَآهُ بِاْلأُفُقِ الْمُبينِ (23) وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنينٍ (24) وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجيمٍ (25) فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ (26) إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ (27) لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقيمَ (28) وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ (29)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

در آن هنگام كه خورشيد در هم پيچيده شود، * ودر آن هنگام كه ستارگان بى فروغ شوند، * ودر آن هنگام كه كوه ها به حركت در آيند، * ودر آن هنگام كه باارزش ترين اموال به دست فراموشى سپرده شود، * ودر آن هنگام كه وحوش جمع شوند، * ودر آن هنگام كه درياها برافروخته شوند، * ودر آن هنگام كه هر كس با همسان خود قرين گردد، * ودر آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال شود: * به كدامين گناه كشته شدند؟! * ودر آن هنگام كه نامه هاى اعمال گشوده شود، * ودر آن هنگام كه پرده از روى آسمان برگرفته شود، * ودر آن هنگام كه دوزخ شعله ور گردد، * ودر آن هنگام كه بهشت نزديك شود، * (آرى در آن هنگام) هر كس مى داند چه چيزى را آماده كرده است! * سوگند به ستارگانى كه باز مى گردند، * حركت مى كنند واز ديده ها پنهان مى شوند، * وقسم به شب، هنگامى كه پشت كند وبه آخر رسد، * وبه صبح، هنگامى كه تنفس كند، * كه اين (قرآن) كلام فرستاده ى بزرگوارى است [- جبرئيل امين] * كه صاحب قدرت است ونزد (خداوند)

ص: 127

صاحب عرش، مقام والايى دارد! * در آسمان ها مورد اطاعت (فرشتگان) وامين است! * ومصاحب شما [- پيامبر] ديوانه نيست! * او (جبرئيل) را در افق روشن ديده است! * واو نسبت به آنچه از طريق وحى دريافت داشته بخل ندارد! * اين (قرآن) گفته ى شيطان رجيم نيست! * پس به كجا مى رويد؟! * اين قرآن چيزى جز تذكرى براى جهانيان نيست، * براى كسى از شما كه بخواهد راه مستقيم در پيش گيرد! * وشما اراده نمى كنيد مگر اين كه خداوند - پروردگار جهانيان - اراده كند وبخواهد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

بيان نشانه هايى از قيامت وتحوّل عظيم در پايان دنيا، سؤال در قيامت، از كسانى كه دختران خود را بى جهت كشته اند، گشوده شدن نامه ى اعمال در قيامت، برافروخته شدن جهنم ونزديك شدن بهشت به بهشتيان، آگاه شدن انسان از اعمال خويش، سوگندهاى مختلف بر عظمت قرآن كريم، رفع اتهام از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، اوصاف برجسته جبرئيل وآزاد بودن انسان در انتخاب راه.

ب. در آستانه قيامت شش حادثه رخ مى دهد؛ تاريكى خورشيد، بى فروغى ستارگان، حركت كوه ها، آتش گرفتن درياها، فراموش شدن ثروت ها، متوحش شدن حيوانات. هنگامى كه قيامت برپا شد وانسان ها محشور شدند شش حادثه ديگر نيز رخ مى دهد؛ سؤال از دختران بى گناه كه زنده به گور شدند. گشوده شدن نامه اعمال، كنار رفتن حجاب ها از صفحه آسمان، برافروخته شدن آتش دوزخ، نزديك شدن بهشت، آگاهى كامل انسان از اعمال خويش.(1)

ج. «انكدار» به معناى سقوط كردن وپراكنده شدن است واز ريشه كدورت وتيرگى است، ستارگان در آستانه ى قيامت هم نور خود را از دست مى دهند، وهم پراكنده شده سقوط مى كنند، چنان كه مى فرمايد: و إذا الكواكب انْتثرت (انفطار، 2) و و إذا النجوم طمست (مرسلات، 8)، آيه اول اشاره به پراكنده شدن وآيه دوم اشاره به تاريكى ونابود شدن است.(2)

ص: 128


1- نمونه، ج 26، ص 184.
2- الميزان، ج 20، ص 213؛ نمونه، 26، ص 172.

د. در اين كه آيا در قيامت، حيوانات محشور مى شوند يا خير، دو نظريه است:

1. بعضى گفته اند: در قيامت حيوانات وحشى نيز مانند انسان ها محشور مى شوند، آن ها نيز در عالم خود ودر حدود آگاهى خويش مسئوليت هايى دارند واگر ظلم وستمى به يكديگر كرده باشند، قصاص مى شوند، آيه و ما من دابّةٍ فى الأرض ولا طائرٍ يطير بجناحيه إلاّ أُمم أمثالكم (انعام، 38) نيز اين احتمال را تأييد مى كند، اما اين كه حيوانات بعد از محشور شدن چه وضعى دارند، در قرآن كريم وروايات معتبر چيزى كه از اين حقيقت پرده بردارد نيامده است.(1)

2. بعضى ديگر گفته اند: اين كه بعضى از مفسران گفته اند: حشر حيوانات به منظور قصاص وتلافى رنج هاست، با اصول عقلى ودينى موافق نيست؛ زيرا حشر در قيامت وحساب وپاداش از نتايج اختيار وتكليف است وحيوانات هم كه مكلف نيستند، از اين رو بعضى گفته اند: محشور شدن حيوانات مربوط به قيامت نيست، بلكه از نشانه هاى قبل از قيامت است كه بر اثر زلزله هاى پى در پى حيوانات وحشى از لانه ى خود بيرون مى آيند.(2)

ه -. آيه شريفه إذا المؤدة سئلت به سه صورت تفسير شده است:

1. اشاره دارد به عمل جاهليت كه دختران خود را زنده به گور مى كردند كه مى فرمايد: و إذا بُشّر أحدهم بالأُنثى ظلّ وجهه مسوّدا وهو كظيم... أم يدسّه فى التراب. (نحل، 58-59)

2. در برخى از روايات در تفسير اين آيه توسعه داده شده تا آنجا كه شامل هر گونه قطع رحم، يا قطع مودت اهل بيت (عليهم السلام) مى شود.

3. منظور قرابت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است كه در قيامت سؤال مى شود با ذوى القربى پيامبر (صلی الله علیه و آله) چه كرديد؟ وبه چه جرمى آن ها را كشتيد؟(3)

البته ظاهر آيه همان تفسير اول است.

و. جمله علمتْ نفس ما أحْضرت جواب جمله هاى شرطيه ى قبل است. مانند: إذاالشّمس كوّرت وآيات بعد؛ چنان كه جمله إنّه لقوْل رسولٍ كريم جواب سوگندهاى

ص: 129


1- تبيان، ج 10، ص 281؛ مجمع البيان، ج 10، ص 673؛ الميزان، ج 20، ص 214؛ نمونه، ج 26، ص 174.
2- پرتوى از قرآن، ص 174؛ الميزان، ج 20، ص 214.
3- اطيب البيان، ج 14، ص 5؛ نمونه، ج 26، ص 176.

گذشته است، مانند: فلا أقسم بالخُنّس....(1)

ز. در اين كه منظور از سوگند به شب هنگامى كه پشت كند وبه ستارگانى كه باز مى گردند وبه صبح هنگامى كه نقاب از چهره بر مى دارد چيست ؟ بسيارى از مفسران معتقدند كه اشاره به پنج ستاره ى منظومه ى شمسى است كه با چشم غير مسلح ديده مى شود (عطارد، زهره، مريخ، مشترى وزحل) چنان كه در حديثى از حضرت على (علیه السلام) نقل شده است.(2)

ح. اين كه قول را به جبرئيل به عنوان رسول نسبت داده مى فهماند كه در حقيقت قول از آن خود خداوند است.(3)

ط. منظور از رسول كريم در آيه 20 تكوير: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كرِيمٍ * ذِى قُوَّةٍ عِنْدَ ذِى الْعَرْشِ مَكينٍ

جبرئيل است به دليل آيه 97 بقره كه مى فرمايد: قُلْ مَنْ كانَ عَدُوّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِك بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقا لِمَا بَينَ يدَيهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ

ى. در آيه 19 تا 21 جبرئيل را به شش صفت توصيف كرده است:

1. «رسول»؛ كه مى فهماند او قرآن را به پيامبر وحى مى كند. 2. «كريم»؛ يعنى او داراى كرامت است. 3. «ذى قوة»؛ يعنى او داراى قوت وقدرت است. 4. «مكين»؛ يعنى داراى منزلت ومكانت است. 5. «مطاع»؛ يعنى زير دستانش از او اطاعت مى كنند. 6. «امين»؛ يعنى در وحى خيانت نمى كند.(4)

ك. در معناى جمله و ما تشاؤن إلاّ أن يشاء الله وجوهى بيان شده از جمله:

1. نمى خواهيد استقامت بر حق را مگر آن كه پيش از آن خداوند خواسته باشد؛ زيرا او شما را خلق كرده وشما را به راه حق مكلّف ساخته است؛ بنا بر اين، مشيت شما در پرتو مشيت اوست وشما استقلالى نداريد..

2. بعضى گفته اند: آيه شريفه خطاب به كفار است؛ يعنى شما اسلام را نمى خواهيد مگر آن

ص: 130


1- تبيان، ج 10، ص 284.
2- روح المعانى، ج 30، ص 58؛ مجمع البيان، ج 10، ص 677.
3- الميزان، ج 20، ص 218.
4- تفسير كبير، ج 31، ص 74؛ مجمع البيان، ج 10، ص 677؛ الميزان، ج 20، ص 218.

كه خداوند شما را به پذيرفتن آن مجبور كند وخداوند هرگز مجبور نمى كند؛ زيرا پذيرفتن اسلام به اختيار خود انسان هاست.(1)

نكته ها

1. در قيامت انسان بهترين اموال خويش را رها مى كند. «عشار» جمع «عشراء» در اصل به معناى شتر ماده باردارى است كه ده ماه از حملش گذشته باشد وچون چنين شترى از نفيس ترين اموال عرب به شمار مى رود. معناى تعطيل شدن عشراء اين است كه در آن روز عرب چنين مالى را رها مى كند. گويا در اين جمله مى خواهد بگويد همين اموال نفيس را كه مردم در دنيا بر سر آن نزاع مى كنند وبا يكديگر به ستيز بر مى خيزند، در آن روز رها مى كنند.(2)

2. جمله و إذا العِشار عُطّلت به عنوان مَثَل است. چون در قيامت چنين شترى نيست، بلكه شدت قيامت را مى رساند كه اگر همچون مالى در اختيار بشر بود رها مى كرد.(3)

3. مفسران گفته اند: در جاهليت عرب، وقتى وضع حمل همسر كسى فرا مى رسيد، حفره اى در زمين ايجاد مى كرد وكنار آن مى نشست تا اگر نوزاد دختر بود آن را در آن حفره دفن كند واگر پسر بود، نگه دارد! امروزه نيز شايد بتوان سقط جنين را كه در پاره اى از كشورها رواج يافته از نوع زنده به گور كردن انسان محسوب كرد؛ اگر جاهليت عرب بعد از تولدش مى كشت، جاهليت امروز در شكم مادر مى كشد.(4)

4. علت رها شدن اموال نفيس در قيامت: وَإِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ (التكوير، 4)

در آيه 37 عبس بيان شده است: لِكلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يوْمَئِذٍ شَأْنٌ يغْنِيهِ (عبس، 37)

تذكر: گرچه در قيامت اموالى وجود ندارد تا انسان بخواهد به آن توجه كند يا آنرا رها كند. آيه شريفه در مقام فرض است، يعنى اگر اموال نفيسى وجود داشته باشد به خاطر سختى قيامت انسان آنرا رها مى كند.

5. سرّ اين كه نفرمود از قاتلان سؤال مى كنند، بلكه فرمود: از اين كودكان زنده به گور شده

ص: 131


1- مجمع البيان، ج 10، ص 678.
2- جامع الاحكام، ج 19، ص 228؛ روح المعانى، ج 30، ص 51؛ الميزان، ج 20، ص 213؛ مجمع البيان، ج 10، ص 673؛ تبيان، ج 10، ص 281.
3- فتح القدير، ج 5، ص 388.
4- نمونه، ج 26، ص 177.

سؤال مى كنند، ممكن است به دليل يكى از چند امر باشد:

الف. گويى قاتلان ارزش بازپرسى را ندارند.

ب. گواهى اين مقتولان به تنهايى كافى است.

ج. اين كه از مقتولان سؤال مى شود نه از قاتلان، يك نوع سرزنش وتوبيخى نسبت به قاتلان است.(1)

د. ممكن است گفته شود كه از قاتلان در باره مقتولان سؤال مى شود؛ يعنى از قاتلان سؤال مى شود كه به چه دليل اين افراد را كشتيد؟ نظير اين معناست آيه شريفه إن العهد كان مسئولاً كه در حقيقت عهد مسئول عنه وانسان مسئول است.

6. آيه شريفه علمت نفس ما أحضرت اشاره به تجسم عمل دارد چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا (آل عمران، 30)؛ و وجدوا ما عملوا حاضرا (كهف، 49) و فمن يعمل مثقال ذرّة خيرا يره.(2)

7. نظير آيه 10 تكوير: وَإِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ دو آيه ذيل است:

وَكلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِى عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يوْمَ الْقِيامَةِ كتَابا يلْقَاهُ مَنْشُورا * اقْرَأْ كتَابَك كفَى بِنَفْسِك الْيوْمَ عَلَيك حَسِيبا (الإسراء، 13 و 14)

8. در آيه 13 تكوير مى فرمايد در قيامت بهشت نزديك ميشود: وَإِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ

در اينكه براى چه كسانى نزديك ميشود در آيات ديگر مى فرمايد براى پرهيزكاران نزديك مى شود: وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ (الشعراء، 90)

وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيرَ بَعِيدٍ (ق، 31)

9. اگر جبرئيل را به اوصاف شش گانه ستايش كرد وچنين مدحى را در باره پيامبر نياورد، دليل بر اين نيست كه جبرئيل از پيامبر (صلی الله علیه و آله) مقامى برتر دارد؛ زيرا زمينه گفتار اين است كه بفهماند اين قرآن اوهام ديوانگان والقائات شيطانى نيست، بلكه از طريق وحى وبه وسيله چنين فرشته اى نازل شده است.(3)

ص: 132


1- فتح القدير، ج 5، ص 389؛ روح المعانى، ج 30، ص 53؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 66؛ مجمع البيان، ج 10، ص 674؛ نمونه، ج 26، ص 179.
2- الميزان، ج 20، ص 215.
3- الميزان، ج 20، ص 218.

10. تعبير به «صاحب» كه به معناى ملازم ورفيق وهمنشين است، علاوه بر اين كه از مقام تواضع پيامبر (صلی الله علیه و آله) حكايت مى كند، اشاره به اين است كه او ساليان درازى در ميان شما زندگى كرده واو را به عقل ودرايت شناخته ايد، چگونه نسبت جنون به او مى دهيد؟(1)

11. يكى از تهمت هاى كافران به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نسبت جنون بوده است؛ قرآن كريم در آيات 6 حجر، 36 صافات، 14 دخان، 51 قلم، 70 مؤمنون و 8 سبأ اين نسبت را نقل كرده وسپس آن را نفى مى كند؛ علاوه بر آن در آيات 46 سبأ، 184 اعراف، 29 طور، 2 قلم و 22 تكوير نيز اين نسبت را نفى كرده واز مجموع اين آيات استفاده مى شود كه علت اين تهمت استكبار آنان بوده است كه از پذيرفتن حق كراهت داشتند، از اين رو با تهمت جنون، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را مورد استهزا قرار مى دادند. از اين رو در آيه 35 و 36 صافات، به استكبار آنان اشاره كرده است؛ إنّهم كانوا إذا قيل لهم لا إله إلاّ الله يستكبرون * ويقولون ائنا لتاركوا ءالهتنا لشاعر مجنون ودر آيه 70 مؤمنون به كراهت آنان از پذيرفتن حق اشاره شده است؛ أم يقولون به جنّة بل جاءهم بالحقّ وأكثرهم للحق كارهون ودر آيه 6 و 11 حجر به كار زشت آنان كه استهزا است اشاره شده است: و قالوا يا أيها الذّى نزّل عليه الذكر انك لمجنون... وما يأتيهم من رسول الاّ كانوا به يستهزءون.

12. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) جبرئيل را در شب معراج مشاهده كرد، وآيه و لقد رأه بالأُفق المبين اشاره به آيه و هو بالأُفق الأعلى (نجم، 7) دارد.

«افق مبين» به معناى ناحيه ى ظاهر است. بعضى گفته اند پيامبر (صلی الله علیه و آله) جبرئيل را در آنجا كه خورشيد طلوع مى كند كه همان افق اعلى از ناحيه ى مشرق است ديده بود، ليكن اين حرف فاقد دليل است.(2)

13. پيامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت به آنچه از عالم غيب دريافت مى دارد، بخيل نيست وآن را در اختيار مردم قرار مى دهد. او مانند بسيارى از مردم نيست كه وقتى به حقيقت مهمى دست مى يابند، اصرار در كتمان آن دارند وغالبا از بيان آن بخل مى ورزند.(3)

14. كسى كه راه مستقيم را رها مى كند به كجا مى رود؟ راه هايى كه بشر متحرك ومتكامل

ص: 133


1- الميزان، ج 20، ص 218؛ نمونه، ج 26، ص 195؛ مراغى، ج 30، ص 60؛ روح المعانى، ج 30، ص 60.
2- الميزان، ج 20، ص 219.
3- نمونه، ج 26، ص 197.

براى حل مشكلات عقلى وحياتى خود ورسيدن به سعادت فردى واجتماعى تاكنون گشوده است، پس از زمان هاى زياد سرگردانى به جايى نرسيده تا امروز كه پيشرفت هاى فكرى واجتماعى بر تحيرشان افزوده است؛ فأين تذهبون.(1)

15. آيه شريفه إن هو إلاّ ذكر للعالمين، دلالت بر خاتميت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دارد واين كه او مبعوث به همه انس وجن شده است؛ زيرا كلمه

«العالمين» جمع محلّى به الف ولام است وشامل تمام افراد در تمام زمان ها مى شود.(2)

16. آيه 28 و 29، مسأله ى دقيق وظريف

«امر بين الامرين» را بيان مى كند؛ از يك سو مى گويد: تصميم گيرى به دست شما است، از سوى ديگر مى فرمايد: تا خداوند نخواهد شما نمى توانيد تصميم بگيريد؛ يعنى اگر شما مختار وآزاديد، اين اختيار وآزادى نيز از ناحيه ى خداوند است، او خواسته است كه شما چنين باشيد. انسان در اعمال خود نه مجبور است ونه صد در صد آزاد.(3)

17. تعبير به

«يستقيم» تعبير جالبى است كه نشان مى دهد راه اصلى كه در پيش روى انسان قرار دارد، راه مستقيم هدايت وسعادت است وبقيه ى راه ها انحرافى است.(4)

ص: 134


1- پرتوى از قرآن، ص 209.
2- اطيب البيان، ج 14، ص 18.
3- نمونه، ج 26، ص 202.
4- نمونه، ج 26، ص 102.

سوره انفطار

آیه 1-19

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ (1) وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ (2) وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ (3) وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ (4) عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ (5) يا أَيُّهَا اْلإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَريمِ (6) الَّذي خَلَقَكَ فَسَوّاكَ فَعَدَلَكَ (7) في أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ (8) كَلاّ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ (9) وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ (10) كِرامًا كاتِبينَ (11) يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ (12) إِنَّ اْلأَبْرارَ لَفي نَعيمٍ (13) وَ إِنَّ الْفُجّارَ لَفي جَحيمٍ (14) يَصْلَوْنَها يَوْمَ الدِّينِ (15) وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبينَ (16) وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ (17) ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ (18) يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئًا وَ اْلأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلّهِ (19)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آن زمان كه آسمان [- كرات آسمانى] از هم شكافته شود، * وآن زمان كه ستارگان پراكنده شوند وفرو ريزند، * وآن زمان كه درياها به هم پيوسته شود، * وآن زمان كه قبرها زير ورو گردد (و مردگان خارج شوند)، * (در آن زمان) هر كس مى داند آنچه را از پيش فرستاده وآنچه را براى بعد گذاشته است، * اى انسان! چه چيز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور ساخته است ؟! * همان خدايى كه تو را آفريد وسامان داد ومنظم ساخت، * ودر هر صورتى كه خواست تو را تركيب نمود. * (آرى) آن گونه كه شما مى پنداريد نيست؛ بلكه شما روز جزا را منكريد! * وبى شك نگاهبانانى بر شما گمارده شده... * والا مقام ونويسنده ى (اعمال نيك وبد شما)، * كه مى دانند شما چه مى كنيد! * به يقين نيكان در نعمتى فراوانند. * وبدكاران در دوزخند، * روز جزا وارد آن مى شوند ومى سوزند، * وآنان هرگز از آن غايب ودور نيستند! * تو چه مى دانى روز جزا چيست! * باز چه مى دانى روز جزا چيست ؟! * روزى است كه هيچ كس قادر بر انجام كارى به سود ديگرى نيست، وهمه امور در آن روز از آنِ خداست!

ص: 135

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

پديد آمدن حوادث عظيمى در آستانه ى قيامت، آگاهى انسان از اعمال خويش، اشاره به فرشتگان مأمور ثبت اعمال، سرنوشت ابرار وفجار در قيامت، بيان سختى حوادث قيامت وظهور حاكميت مطلق خداوند در قيامت.

ب. جمله ما قدّمت وأخّرت دو گونه تفسير شده است:

1. از آنجا كه روز قيامت

«يوم البروز» است وهمه چيز ظاهر مى شود، در آن روز انسان از همه اعمال نيك وبد خويش باخبر مى گردد؛ خواه اعمالى كه از قبل فرستاده، يا كارهايى كه آثارش پس از او در دنيا باقى مانده، مانند خيرات وصدقات جاريه، وبناها وآثارى كه براى مقاصد رحمانى يا شيطانى ساخته است.

2. انسان در قيامت مى فهمد كه چه كارهايى را به تأخير انداخته؛ آيا او در زندگى خود امور آخرت را مقدم مى داشته يا اصل در زندگى او دنيا بوده ومسائل آخرتى را پشت سر مى انداخته است.(1)

ج. منظور از «انسان» در يا أيها الانسان ما غَرَّك منكران روز قيامت هستند؛ زيرا به دنبال اين آيات فرمود: كلاّ بل تكذّبون بيوْم الدين وروشن است كه تكذيب قيامت مستلزم تكذيب دين الهى وآن مستلزم تكذيب ربوبيت خداوند است كه هيچ فطرت سالمى آن را نمى پذيرد.(2)

د. منظور از «حافظين» در اينجا فرشتگان مأمور نگهدارى اعمال انسان ها، اعم از نيك وبد هستند كه در آيه ديگر از آن ها به رقيب وعتيد تعبير شده است؛ ما يلفظ من قولٍ إلاّ لديه رقيب عتيد(3) ودر همان سوره در آيه قبل مى فرمايد: به خاطر بياوريد هنگامى را كه دو فرشته راست وچپ كه ملازم شما هستند اعمال شما را تلقّى وثبت مى كنند.(4)

ص: 136


1- نمونه، ج 26، ص 212؛ نسيم حيات، ص 48.
2- الميزان، ج 20، ص 224.
3- ق 17.
4- نمونه، ج 26، ص 224.

نكته ها

1. هر انفطارى انشقاق است، ولى هر انشقاقى انفطار نيست؛ مثلاً اگر ديوار يا سقف شكافته شود، انشقاق هست، ولى انفطار به آن اطلاق نمى شود؛ زيرا انفطار به شكافتنى اطلاق مى شود كه از درون آن يك شىء ديگرى خارج شود مثل اين كه تخم مرغى را كه زير مرغ مى گذارند شكافته شدن آن، مقدمه اى است براى بيرون آمدن چيزى ديگر از درون تخم مرغ وآن جوجه است. از اين رو، وقتى عرب چاه را حفر مى كند وبه آب مى رسد گويد:

«أنا فطرتها» كه اين شكافتن زمين مقدمه براى رسيدن به آب است، حال در قيامت كه آسمان انفطار پيدا مى كند، اين شكافته شدن وانفطار مقدمه است وحقيقت ديگرى از گريبان آسمان سر بيرون مى آورد.(1)

2. در آستانه ى قيامت تمام نظام كيهانى به هم مى ريزد وتمام آسمان وزمين وماه وخورشيد وستارگان از بين مى رود:

آسمان: السماء منفطر به. (مزمل، 18)

زمين: إذا زُلزلت الأرض زِلزالها * وأخرجت الأرض أثقالها. (زلزال، 1-2)

درياها: و إذا البحار سجّرت. (تكوير، 6)

كوه ها: و سيرت الجبال. (نبأ، 21)

ستارگان: و إذا النّجوم انكدرت. (تكوير، 2)

خورشيد: إذا الشمس كوّرت. (تكوير، 1)

3. آيه اول سوره انفطار با آيه اول سوره انشقاق وآيه 18 سوره مزمل شبيه به هم هستند، چنان كه آيه 4 سوره انفطار با آيه 2 سوره زلزال وآيه 13 و 14 سوره نازعات شبيه يكديگرند.

4. حوادث قيامت در سه مرحله صورت مى گيرد: الف. انقراض نظام مادى. ب. حيات جديد انسان ها. ج. سرنوشت نهايى بشر. در قرآن از دو مرحله ى اول تعبير به نفخ صور شده است؛ و نُفخ فى الصور فصعق من فى السموات ومن فى الأرض إلاّ من شاء الله ثم نفخ فيه أُخرى فإذا هم قيام ينظرون.(2)

ص: 137


1- تفسير قرآن شهيد مطهرى، ص 160.
2- زمر، 68؛ قاموس قرآن.

5. آثار اعمال انسان چه خوب وچه بد به خود وى مى رسد. مرحوم طبرسى در ذيل آيه علمتْ نفس ما قدّمت وأخّرت مى فرمايد: شخصى خدمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) رسيد وتقاضاى كمك كرد. يك نفر به او كمك نمود، ديگران نيز تبعيت كردند. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«من استنّ سنةً فاستنّ به فله أجره ومثل أُجور من اتّبعه غير منتقصٍ من أُجورهم ومن استنّ شرا فاستنّ به فعليه وِزره ومثل أوزار من اتّبعه غير منتقصٍ من أوزارهم»؛ كسى كه سنت نيكى بگذارد وديگران به او اقتدا كنند، پاداش خود را دارد وهمانند پاداش كسانى كه از او پيروى كرده اند نيز به او مى دهند بدون آن كه از اجر آن ها كم شود، وكسى كه سنت بدى بگذارد واز آن پيروى كنند، گناه خود را دارد وهمانند گناهان كسانى كه از او پيروى كرده اند بى آن كه چيزى از گناهان آن ها كاسته شود.(1)

6. نظير آيه 5 انفطار: عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ

آيات ذيل است: يوْمَ تَجِدُ كلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيرٍ مُحْضَرا... (آل عمران، 30)

يوْمَ يتَذَكرُ الاْءِنْسَانُ مَا سَعَى (النازعات، 35)

بَلِ الاْءِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ (القيامة، 14)

7. مرحوم طيب در پاسخ به اين سؤال كه چه عاملى باعث غرور بشر مى شود، مى گويد: بعيد نيست انسان بگويد خداوندا كرم تو مرا مغرور ساخت، از اين رو قرآن نفرمود

«يا ايها الانسان ماغرّك بربّك الجبار المنتقم القهار»، بلكه فرمود بربّك الكريم.(2)

8. نقد: مرحوم علامه طباطبايى مى گويد: انسان در برابر اين سؤال هيچ پاسخى ندارد ونمى تواند بگويد كرم تو مرا مغرور كرد؛ زيرا خداوند قبلاً به واسطه ى انبيا اين پيام را رسانده كه لئن شكرتم لأزيدنّكم ولئن كفرتم إنّ عذابى لَشديد (ابراهيم، 7)، يا اين كه فرموده: فأمّا من طغى وءاثر الحيوة الدنيا فإن الجحيم هى المأوى.(3)

9. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وقتى اين آيه شريفه را تلاوت مى كردند، مى فرمودند:

«غرّه جهله»؛ جهالت انسان، او را مغرور ساخته است.(4)

ص: 138


1- مجمع البيان، ج 10، ص 682.
2- اطيب البيان، ج 14، ص 24.
3- نازعات، 19؛ الميزان، ج 20، ص 224.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 682؛ صافى، ج 5، ص 295.

10. انسان نمى تواند بگويد خدايا كرم تو مرا مغرور كرده؛ چون اگر ستمگرى به مظلومى ظلم وستم كند وخداوند در قيامت از اين مظلوم دفاع نكند واز ظالم انتقام نگيرد، اين برخلاف كرم الهى است.(1)

11. امير المؤمنين (علیه السلام) در تفسير آيه شريفه ما غرّك بربّك الكريم مى فرمايد:

«يا أيها النّاس ما جرّأك على ذنبك وما غرّك بربّك وما آنَسك بهَلَكة نفسك... ما الدنيا غرّتك ولكن بها اغتررت ولقد كاشفتك العظات وآذنتك على سواء ولهى بما تعدك من نزول البلاء بجسمك والنقص فى قوتك أصدق وأوفى من أن تكذبك أو تغرّك»(2)؛ اى انسان چه چيز، تو را بر گناهت جرأت داده وچه چيز تو را در برابر پروردگارت مغرور ساخته وچه چيز تو را به هلاكت خويش علاقه مند ساخته است، آيا اين بيمارى تو بهبودى ندارد؟ آيا اين خوابت به بيدارى نمى انجامد؟ چرا آن اندازه كه به ديگران رحم مى كنى به خودت رحم نمى كنى ؟... دنيا تو را مغرور نساخته، ليكن تو به وسيله دنيا فريب خوردى ودنيا موعظه هاى خود را مانند نزول بلا ورنج وناتوانى در جسم براى تو بيان كرد.

12. در آيات قبلى، 6 مرتبه خداوند انسان را مخاطب قرار داده كه چه عاملى باعث غرور او شده است: ماغرّك بربّك الكريمِ الّذى خلقك فسوّيك فَعَدلك فى أى صورةٍ ما شاء ركبك؛ 1. غرّك، 2. بربّك، 3. خلقك، 4. فسويك، 5. عدلك، 6. ركبك.

13. از آيه شريفه الّذى خلقك فسويك فعدلك به بعد، قسمتى از كرم ولطف الهى را بيان نموده است: خلقت از نطفه بعد تسويه وتنظيم جسم وروح انسان وسپس تعادل ميان اعضا وجوارح ودر نهايت تصوير بشر از مهم ترين نعمت هاى الهى است. اگر خلقت اعضاى بشر تعادل نداشت، يك دست انسان بلند ويكى كوتاه يا يك پا بلند ويك پا كوتاه بود راه رفتن ممكن نبود. اگر همه انسان ها مثل هم بودند مردم يكديگر را نمى شناختند وزندگى ممكن نبود.(3)

14. شخصى از حضرت صادق (علیه السلام) پرسيد: با اين كه خداوند آگاه به همه چيز است، علت

ص: 139


1- تفسير كبير، ج 31، ص 79.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 521؛ نهج البلاغه، خطبه 223.
3- اطيب البيان، ج 14، ص 25.

وجود فرشتگان مأمور ثبت اعمال چيست ؟ حضرت فرمودند: خداوند اين فرشتگان را به عبادت خود دعوت كرد وآن ها را شهود بر بندگان قرار داد، تا بندگان به دليل مراقبت آنان بيشتر مراقب اطاعت الهى باشند واز عصيان او بيشتر ناراحت شوند، چه بسيار بنده اى كه وقتى به ياد اين فرشته مى افتد، از گناه اجتناب مى كند.(1)

15. از اين كه مى فرمايد: فرشتگانى هستند كه مأمور ثبت اعمال هستند دلالت بر آزادى اراده واختيار انسان دارد چرا كه اگر انسان اختيارى از خود نداشت، گماردن اين همه مأموران ثبت وضبط اعمال واين همه هشدار، مفهوم صحيحى نخواهد داشت.(2)

16. از امام كاظم (علیه السلام) سؤال شد: آيا فرشتگان از اراده ونيت انسان آگاهند؟ حضرت فرمود: آيا بوى چاه فاضلاب ونسيم عطر يكى است ؟ البته بايد دانست كه منظور از بوى بد وخوب، بوى ملكوتى است چنان كه انسان در خواب بوهايى را استشمام مى كند در حالى كه افراد بيدارى كه در كنار انسان نشسته اند، هيچ بويى را استشمام نمى كنند.(3)

17. كلمه «نعيم» به صورت نكره ذكر شده تا عظمت نعمت الهى را برساند، وبه صورت صفت مشبهه بيان شده تا دوام واستمرار را افاده كند.(4)

18. تعبير به ما أدريك ما يوْم الدين بيانگر اين حقيقت است كه ابعاد حوادث هولناك قيامت به اندازه اى گسترده است كه با هيچ بيانى قابل توصيف نيست وعظمت آن روز را مى رساند.(5)

19. مسئله ى قيامت آن قدر مهم است كه حتى به پيامبر (صلی الله علیه و آله) گويد: تو هم نمى دانى كه روز قيامت چيست، تعبير ما أدريك 10 مرتبه در باره قيامت در قرآن آمده است. از جمله: الحاقة ما الحاقة وما أدريك ما الحاقة و سأُصليه سقر وما أدريك ما سقر و و ما أدريك ما يوْم الفصل و...

20. در روز قيامت هيچ انسانى نمى تواند شرى را از انسان ديگرى دفع كند؛ يوم لا تملك

ص: 140


1- نور الثقلين، ج 5، ص 522.
2- نمونه، ج 27، ص 227.
3- نمونه، ج 26، ص 228؛ نسيم حيات، ص 51.
4- الميزان، ج 20، ص 225.
5- صافى، ج 5، ص 297؛ روح المعانى، ج 30، ص 66.

نفس لنفسٍ شيئا، اين آيه با آيات شفاعت منافات ندارد؛ زيرا شفاعت به اذن خداست وشفيعان روز قيامت جز به رضاى او براى كسى شفاعت نمى كنند؛ و لا يشفعون إلاّ لمن ارْتضى (انبياء، 28) ودر نتيجه باز خداوند مالك است؛ و الامر يومئذ للّه.(1)

21. مالكيت وحاكميت مطلق از آن خداوند است. در دنيا مالكان وحاكمان صورى وجود دارند كه گاهى افراد ناآگاه آن ها را مبدأ قدرت مستقلى مى پندارند، ولى در قيامت اين مالكيت وحاكميت صورى ومجازى نيز برچيده مى شود. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: در قيامت تمام حاكمان نابود مى شوند وحاكمى جز خداوند باقى نمى ماند؛

«إذا كان يوم القيمة بادتِ الحُكام فلم يبق حاكم إلاّ اللّه».(2)

22. نظير آيه 19 انفطار: يوْمَ لاَ تَمْلِك نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيئا وَالْأَمْرُ يوْمَئِذٍ لِلَّهِ آيه 16 غافر است:

يوْمَ هُمْ بَارِزُونَ لاَ يخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَىءٌ لِمَنِ الْمُلْك الْيوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ

ص: 141


1- نمونه، ج 27، ص 236.
2- صافى، ج 5، ص 297.

ص: 142

سوره مطفّفين

آیه 1-36

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ (1) الَّذينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النّاسِ يَسْتَوْفُونَ (2) وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ (3) أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (4) لِيَوْمٍ عَظيمٍ (5) يَوْمَ يَقُومُ النّاسُ لِرَبِّ الْعالَمينَ (6) كَلاّ إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفي سِجِّينٍ (7) وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ (8) كِتابٌ مَرْقُومٌ (9) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ (10) الَّذينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (11) وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثيمٍ (12) إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ (13) كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (14) كَلاّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (15) ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحيمِ (16) ثُمَّ يُقالُ هذَا الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (17) كَلاّ إِنَّ كِتابَ اْلأَبْرارِ لَفي عِلِّيِّينَ (18) وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ (19) كِتابٌ مَرْقُومٌ (20) يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ (21) إِنَّ اْلأَبْرارَ لَفي نَعيمٍ (22) عَلَى اْلأَرائِكِ يَنْظُرُونَ (23) تَعْرِفُ في وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيمِ (24) يُسْقَوْنَ مِنْ رَحيقٍ مَخْتُومٍ (25) خِتامُهُ مِسْكٌ وَ في ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ (26) وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنيمٍ (27) عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ (28) إِنَّ الَّذينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ (29) وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغامَزُونَ (30) وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهينَ (31) وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ (32) وَ ما أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حافِظينَ (33) فَالْيَوْمَ الَّذينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفّارِ يَضْحَكُونَ (34) عَلَى اْلأَرائِكِ يَنْظُرُونَ (35) هَلْ ثُوِّبَ الْكُفّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ (36)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

واى بر كم فروشان! * آنان كه وقتى براى خود پيمانه مى كنند، حق خود را به طور كامل مى گيرند؛ * امّا هنگامى كه مى خواهند براى ديگران پيمانه يا وزن كنند، كم مى گذارند! * آيا آن ها گمان نمى كنند كه برانگيخته مى شوند، * در روزى بزرگ؛ * روزى كه مردم در پيشگاه پروردگار جهانيان مى ايستند. * چنين نيست كه آن ها (در باره قيامت) مى پندارند، به يقين نامه ى اعمال بدكاران در «سجّين» است! * تو چه مى دانى «سجين» چيست ؟ * نامه اى است رقم زده شده وسرنوشتى است حتمى! * واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! * همان ها كه

ص: 143

روز جزا را انكار مى كنند. * تنها كسى آن را انكار مى كند كه متجاوز وگنهكار است! * (همان كس كه) وقتى آيات ما بر او خوانده مى شود مى گويد: «اين افسانه هاى پيشينيان است»! * چنين نيست كه آن ها مى پندارند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دل هايشان نشسته است! * چنين نيست كه مى پندارند، بلكه آن ها در آن روز از پروردگارشان محجوبند! * سپس آن ها به يقين وارد دوزخ مى شوند! * بعد به آن ها گفته مى شود: «اين همان چيزى است كه آن را انكار مى كرديد!» * چنان نيست كه آن ها (در باره معاد) مى پندارند، بلكه نامه ى اعمال نيكان در «علّيين» است! * وتو چه مى دانى «عليين» چيست ؟ * نامه اى است رقم خورده وسرنوشتى است قطعى، * كه مقرّبان شاهد آنند! * مسلّما نيكان در انواع نعمت اند: * بر تخت هاى زيباى بهشتى تكيه كرده و (به زيبايى هاى بهشت) مى نگرند! * در چهره هايشان طراوت ونشاط نعمت را مى بينى ومى شناسى! * آن ها از شراب (طهور) زلال دست نخورده وسربسته اى سيراب مى شوند! * مُهرى كه بر آن نهاده شده از مشك است؛ ودر اين نعمت هاى بهشتى راغبان بايد بر يكديگر پيشى گيرند! * اين شراب (طهور) آميخته با «تسنيم» است، * همان چشمه اى كه مقرّبان از آن مى نوشند. * بدكاران (در دنيا) پيوسته به مؤمنان مى خنديدند، * وهنگامى كه از كنارشان مى گذشتند آنان را با اشاره تمسخر مى كردند، * وچون به سوى خانواده ى خود باز مى گشتند مسرور وخندان بودند، * وهنگامى كه آن ها را مى ديدند مى گفتند: «اين ها گمراهانند!» * در حالى كه هرگز مأمور مراقبت ومتكفل آنان [- مؤمنان] نبودند! * ولى امروز مؤمنان به كفّار مى خندند، * در حالى كه بر تخت هاى آراسته ى بهشتى نشسته و (به سرنوشت شوم آن ها) مى نگرند! * آيا (با اين حال) كافران پاداش اعمال خود را گرفتند؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

تهديد نسبت به كم فروشان، عدم گمان به قيامت منشأ گناهان بزرگ، سرنوشت فجّار در آن روز بزرگ، گناه وتجاوز عامل انكار قيامت، اعمال زشت مايه ى زنگار قلب، سرنوشت ابرار در قيامت، شاهد بودن مقرّبان نسبت به نامه ى اعمال ابرار، بيان قسمتى از نعمت هاى الهى

ص: 144

در قيامت واشاره به استهزاى جاهلانه ى كفار نسبت به مؤمنان در دنيا ومعكوس شدن اين كار در قيامت وكيفر ديدن كفار.

ب. «ويل» به معناى شر يا غم واندوه يا هلاكت يا عذاب دردناك يا وادى سخت وسوزان در دوزخ است.

ج. «ويل» بر دو قسم است: 1. اسمى، كه چاه ويل است در قعر جهنم. 2. وصفى؛ يعنى بدا به حال آن ها، مانند «طوبى» كه بر دو قسم است: طوباى اسمى كه شجره ى طوبا در بهشت است ووصفى يعنى، خوشا به حال آن ها.(1)

د. «ويل» مربوط به جمله ثانيه است كه وقتى جنس مى فروشند، كم مى دهند، نه اين كه مربوط به جمله اول باشد كه وقتى مى گيرند تمام مى گيرند. كم فروختن جنس حرام است؛ زيرا حق الناس وغصب است وبدتر از اين آن است كه اگر ثمن آن مخلوط به بقيه ى اموالش شد، تصرّف در جميع آن ها حرام مى شود تا پاك گرداند.(2)

ه -. «رين» به معناى غبار وزنگ يا تيرگى است كه روى چيز گرانبهايى بنشيند. معناى آيه اين است كه گناهان مانند زنگ وغبارى شده كه جلاى دل هاى آنان را گرفته است وآن دل ها را از تشخيص خير وشر، كور كرده است.(3)

و. در اين كه مقصود از كتاب چيست ؟ دو قول نقل شده است: الف. نامه ى اعمال. ب. قضاى حتمى خداوند. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: «كتاب» به معناى مكتوب است، اما نه از كتابت به معناى قلم به دست گرفتن، بلكه به معناى قضاى حتمى خداوند ومقصود از «كتاب فجار» سرنوشتى است كه خداوند براى آنان مقدر كرده است.(4)

ز. در اين كه منظور از «سجّين» چيست ؟ چند وجه بيان شده، از جمله: الف. طبقه ى هفتم زمين، چنان كه در حديثى از امام باقر (علیه السلام) رسيده است:

«السجّين، الأرض السابعة وعليون، السماء السابعة». ب. طبقه ى هفتم جهنم. ج. نام كتاب جامع ديوان شرّ است كه در آن اعمال ثبت مى شود. سجين از سجن به معناى زندان است واين وزن دلالت بر مبالغه دارد؛ يعنى

ص: 145


1- اطيب البيان، ج 14، ص 32.
2- اطيب البيان، ج 14، ص 34.
3- مفردات راغب.
4- روح المعانى، ج 30، ص 71؛ الميزان، ج 20، ص 232.

زندانى بسيار سخت وتنگ. جمع بين اين دو تفسير اخير مانعى ندارد؛ زيرا اين ها علت ومعلول يكديگرند؛ يعنى هنگامى كه نامه ى عمل بد انسان در ديوان كل اعمال بدكاران قرار گرفت، همان سبب مى شود كه او را به پست ترين مقام وبه قعر دوزخ ببرد.(1)

ح. حضرت رضا (علیه السلام) مى فرمايد: منظور از محجوب بودن تكذيب كنندگان قيامت، محجوب بودن از ثواب وپاداش است؛

«انّهم عن ثواب ربّهم محجوبون».(2)

ط. منظور از محجوب بودن، محروميت از كرامت قرب ومنزلت است ومقصود اين نيست كه از معرفت خدا محجوب باشند؛ چون در قيامت همه حجاب ها برطرف مى شود؛ يعنى تمام اسباب هاى ظاهرى كه ميان خلق وخدا بودند از كار مى افتد ودر نتيجه مردم معرفتى تمام وكامل به خدا پيدا مى كنند، چنان كه مى فرمايد: لِمن الملك اليوم لله الواحد القهار.(3)

ى. ابرار جمع «برّ»، كسانى هستند كه روحى وسيع وهمتى بلند واعتقاد وعملى شايسته دارند ومقرّبان، داراى قرب مقامى در درگاه الهى هستند وظاهرا ميان اين دو عام وخاص مطلق است؛ همه مقربان از ابرارند، ولى همه ابرار جزء مقربان نيستند.(4)

ك. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: «تسنيم» برترين شراب طهور بهشتى است كه مقربان آن را به طور خالص مى نوشند، ولى براى ابرار مقدارى از آن را با

«رحيق مختوم» كه نوع ديگرى از شراب طهور بهشتى است مى آميزند.(5)

ل. «فكهين» جمع «فكه» صفت مشبهه بر وزن خشن از «فكاهه» به معناى مزاح كردن وخنديدن است واز «فاكهه» به معناى ميوه گرفته شده؛ گويا اين گفت وگوها وشوخى ها همچون ميوه هايى است كه از آن لذت مى برند.(6)

ص: 146


1- تبيان، ج 10، ص 298؛ مجمع البيان، ج 10، ص 688؛ جامع الاحكام، ج 19، ص 257؛ نمونه، ج 26، ص 257؛ پرتوى از قرآن، 241؛ نوين، 102.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 532.
3- مؤمن، 16؛ الميزان، ج 20، ص 234.
4- نمونه، ج 26، ص 279.
5- بحار الانوار، ج 24، ص 266.
6- نمونه، ج 26، 286.

نكته ها

1. آيه شريفه گرچه از كم فروشى در مورد كيل ووزن، سخن مى گويد، ولى بدون شك مفهوم آيه وسيع است وهر گونه كم فروشى را هر چند معدودات، يعنى چيزهايى را كه با عدد مى فروشند نيز شامل است، بلكه با الغاى خصوصيت كم گزارى در خدمات را نيز شامل مى شود. مثلاً اگر كارمند يا كارگر از وقت خود بدزدد شامل او هم مى گردد.(1)

2. قرآن كريم در بعضى از آيات دستور مى دهد وزن وپيمانه را كامل بدهيد: أَلاَّ تَطْغَوْا فِى الْمِيزَانِ * وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ (الرحمن، 9)

وَأَوْفُوا الْكيلَ إِذَا كلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِك خَيرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً (الإسراء، 35)

3. در سوره مطففين كيفر متخلفان از اين دستور را بيان مى كند: وَيلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ * الَّذِينَ إِذَا اكتَالُوا عَلَى النَّاسِ يسْتَوْفُونَ * وَإِذَا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يخْسِرُونَ (المطففين، 3)

قرآن كريم كلمه «ويل» را در برخى از موارد براى افراد وطبقاتى آورده است كه به صورت هاى مختلف حق مردم را از ميان مى برند؛ ويل للمطفّفين، ويل لكل همزةٍ لُمزة * الّذى جمع مالاً وعدّده، فويل للمصلّين... ويمنعون الماعون و ويل للمشركين... الّذين لا يؤتون الزّكوة.(2)

4. در مورد گرفتن حق، فقط سخن از كيل است، ولى در مورد پرداختن حق سخن از كيل ووزن هر دو آمده است، شايد بدين جهت كه مطففين معامله گرانى بودند كه اغلب حبوبات وسبزى ها ومتاع هاى ديگر را، كلى مى خريدند وبه تدريج مى فروختند ودر زمان هاى سابق بيشتر از كيل استفاده مى كردند.(3)

5. كم فروشى از عوامل فساد در زمين است. چنان كه حضرت شعيب گويد: أوْفوا الكيل ولا تكونوا من المخسرين * وزِنوا بالقِسطاس المستقيم * ولا تبخسوا الناس أشيائهم ولا تعثوْا فى الأرض مفسِدين.(4)

6. كم فروشى خود نوعى فجور وگناه است وفجور، عامل رفتن به دوزخ است.

ص: 147


1- نمونه، ج 26، 247.
2- فصلت، 7؛ پرتوى از قرآن، ص 233.
3- الميزان، ج 20، ص 230.
4- شعراء، 183؛ نمونه، ج 27، ص 249.

7. در اين سوره چند تهديد نسبت به كم فروش بيان شده است: الف. ويل. ب. استفهام انكارى؛ ألايظنّ. ج. ليوْمٍ عظيمٍ. د. روزى كه مردم در برابر خداوند به پا مى خيزند، واين همه تهديد نسبت به كم فروش به جهت ظلمى است كه نسبت به مظلوم شده است.(1)

8. از آنجا كه موضوع قيامت داراى اهميت است، احتمال ضرر آخرتى هم كافى است. زيرا اگر كسى يقين هم نداشته باشد، گمان نيز بايد او را از كم فروشى باز دارد.(2)

9. روز قيامت، روز بسيار بزرگى است كه بايد به آن توجه داشت؛ قرآن كريم بيش از بيست بار قيامت وعذاب آن روز را به عظمت وصف كرده است؛ يومٍ عظيمٍ و عذاب يومٍ عظيمٍ.

10. جمله ما ادريك ما سجّين مى خواهد مردم را بترساند كه اين زندان خداوند براى دوزخيان آن قدر سخت است كه با زبان بشرى قابل وصف نيست.(3)

11. انتخاب دو نام «سجين» و «عليين» براى ارواح بدان ونيكان، متضمن نكته ى اخلاقى لطيفى است كه زندان تنگ وسجن دشوار، سزاوار مردمى تنگ نظر وسخت گير وبى گذشت است، مانند كم فروشان ومتقلّبان وكسركنندگان از مال، متاع ويا از وقت؛ وبرعكس مردان بلندهمت در عليين خواهند بود.(4)

12. چگونه در اين آيات، كتاب ظرف براى كتاب شده؛ زيرا فرموده: كتاب فجار در سجين است وآن نيز كتابى است مرقوم واين معقول نيست كه چيزى ظرف براى خودش شود؟ پاسخ اين كه ظرف شدن كل براى جزء است؛ چون سجين كتابى است جامع كه در آن خيلى سرنوشت ها نوشته شده واز آن جمله كتاب وسرنوشت فجار است.(5)

13. تكذيب كنندگان قيامت، داراى پنج وصف هستند:

الف. تجاوزگر از مرتبه ى عبوديت.

ب. بسيار گناهكار «اثيم» صفت مشبهه دلالت بر استمرار دارد.

ص: 148


1- تفسير كبير، ج 31، ص 92.
2- الميزان، ج 20، ص 231؛ تفسير كبير، ج 31، ص 91.
3- الميزان، ج 20، ص 232؛ جامع الاحكام، ج 19، ص 258.
4- نوين، ص 104.
5- الميزان، ج 20، ص 232.

ج. نسبت دادن افسانه به آيات قرآن.

د. زنگار داشتن دل. ه -. محجوب بودن از خداوند.

14. تنها عاملى كه انسان را از گناه باز مى دارد، ايمان به قيامت است وتنها عاملى كه مايه ى تكذيب قيامت است، گناه زياد است؛ و ما يكذّب به إلاّ كلّ معتدٍ أثيم نظير اين آيه است آيه ثمّ كان عاقبة الّذين أساؤا السّو أن كذّبوا بايات الله.(1)

15. از آيه كلا بل ران على قلوبهم... سه نكته استفاده مى شود:

الف. اعمال زشت نقشى وصورتى به نفس مى دهد ونفس آدمى را به آن شكل در مى آورد.

ب. اين نقوش وصورت ها مانع آن است كه نفس آدمى حق وحقيقت را درك كند.

ج. نفس انسان به حسب طبع اولى خود صفا وجلايى داشته كه با داشتن آن، حق را آن گونه كه هست درك مى كند وحق را از باطل وتقوا را از فجور تميز مى دهد، چنان كه مى فرمايد: و نفسٍ وما سوّيها * فألهمها فُجورها وتقويها.(2)

16. تكرار گناه مايه ى زنگار قلب، وتوبه از گناه، مايه ى صفاى آن است. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«إن العبد إذا أذنب ذنبا نكتتْ فى قلبه نكتةٌ سوداء فإن تاب ونزع واستغفر، صقل قلبه وإن عاد زادت حتى تعلو قلبه فذلك الرين الذى ذكر الله فى القرآن كلاّ بل ران...»؛ هنگامى كه بنده گناه كند نكته ى سياهى در قلب او پيدا مى شود، اگر توبه كند ودست از گناه بردارد قلب او صيقل مى يابد، واگر به گناه باز گردد سياهى افزون مى شود تا همه قلبش را فرا مى گيرد اين همان زنگارى است كه در آيه كلا بل ران... ذكر فرموده است.

17. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«إن القلوب لترين كما ترين السيف وجلائه الحديث»؛ به درستى كه دل ها همانند شمشير زنگار مى گيرد براى زدودن اين سياهى دل، سخنان معصومين را شنيدن وعمل كردن مفيد وسودمند است.(3)

18. آيه 15 مطففين درباره كفار: كلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ نقطه مقابل آيه 23 قيامت درباره مومنان است: وُجُوهٌ يوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ

ص: 149


1- روم، 10؛ الميزان، ج 20، ص 233.
2- الميزان، ج 20، ص 234.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 689؛ الدر المنثور، ج 6، ص 325؛ نور الثقلين، ج 5، ص 530.

19. در حديثى امام مجتبى (علیه السلام) مى فرمايد:

«كلّما فى كتاب الله عزّ وجلّ من قوله إنّ الابرار، فوالله ما أراد به إلاّ على ابن أبى طالب وفاطمة وأنا والحسين». بدون شك خمسه طيبه از بهترين مصاديق ابرارند چنان كه در سوره «دهر» هم به آن اشاره شده، ليكن اين معنا مانع از عموميت آيات نيست.(1)

20. نظير آيات 22 تا 28 مطففين درباره ابرار، آيات 40 تا 49 صافات درباره مخلصان وهمچنين 10 تا 24 واقعه درباره مقربان است.

21. مقربين، گروهى از پيشروان ابرارند كه به مقام قرب مى رسند؛ السّابقون السّابقون * أُولئك المقرّبون (واقعه، 10-11). قرآن كريم حضرت عيسى (علیه السلام) را به عنوان يكى از مقربين معرفى مى كند؛ اسمه المسيح عيسى بن مريم وجيها فى الدنيا والاخرة ومن المقرّبين.(2)

22. جمله و ما أدريك ما عليون دلالت بر عظمت وبزرگى مقام ومنزلت ابرار دارد.(3)

23. كلمه «نعيم» به معناى نعمت بسيار است واگر اين كلمه را نكره آورد خواست بفهماند كه عظمت آن شناختنى نيست.(4)

24. «أرائك» جمع «أريكه» يعنى جايگاهى است در حجله واطاق مخصوصى است كه براى عروس درست مى كنند ومطلق آوردن وبدون قيد بودن كلمه «ينظرون» مؤيد آن است كه مقصود نظر كردنشان به منظر زيبا ونعمت هاى بهشتى است.(5)

25. «رحيق» به معناى شراب خالص، ومختوم به معناى دربسته ومهر شده، تأكيدى بر خلوص وپاكى ودست نخوردگى آن شراب است ودر قيامت نصيب كسانى مى شود كه از نوشيدن خمر دورى كنند يا مؤمنى را سيراب كنند يا در تابستان روزه بگيرند.

الف. قال رسول الله (صلی الله علیه و آله):

«يا على من ترك الخمر لله، سقاه الله من الرحيق المختوم».(6)

ب. قال زين العابدين (علیه السلام):

«من سقى مؤمنا من ظمأٍ، سقاه الله من الرحيق المختوم».(7)

ص: 150


1- نورالثقلين، ج 5، ص 533؛ نمونه، ج 26، ص 279.
2- آل عمران، 45؛ پرتوى از قرآن، ص 254.
3- صفوة التفاسير، ج 3، ص 535.
4- الميزان، ج 20، ص 237.
5- الميزان، ج 20، ص 237؛ تبيان، ج 10، ص 302.
6- نور الثقلين، ج 5، ص 534.
7- نمونه، ج 26، ص 278.

ج.

«من صام لله فى يوم صائف، سقاه الله من الظمأ من الرحيق المختوم».(1)

26. تنافس ومسابقه در آخرت چون در ميدان بى نهايت وبرتر از محيط محدود دنيا است، تزاحم ومغلوبيت ومحروميت ندارد وهر كس به قدر همت وكوشش خويش به هدف نفيسى كه حق خودش است مى رسد واز حق ديگرى چيزى نمى برد.(2)

27. «تنافس» به معناى مسابقه براى به دست آوردن چيز نفيس است. در آيات ديگرى از قرآن، مسابقه وسرعت در كسب مقامات معنوى به كار رفته است، مانند: فاستبقوا الخيرات. ضرورت مسابقه ودويدن به سوى مقصدى، نشان مى دهد كه راه مقصد دور است وفرصت ما اندك، واگر قرار باشد انسان با حالت عادى به سوى مقصد حركت كند، به دليل كمى زمان، به آن نخواهد رسيد، پس ناگزير بايد به سوى مقصد خيز بردارد وتا مى تواند با سرعت بدود، از اين رو بايد فهميد كه عمر ما براى كسب كمالات اخروى خيلى كوتاه واز آن طرف راه بسيار طولانى است وتنها راه حل آن است كه بر سرعت بيافزاييم، روى اين اصل است كه حضرت على (علیه السلام) مى فرمود:

«آه من قلّة الزاد وبعد السفر».(3)

28. در اين كه چرا اين شراب يا اين چشمه، تسنيم ناميده شده با اين كه «تسنيم» از نظر لغت، چشمه اى است كه از بالا به پايين فرو مى ريزد، بعضى گفته اند: زيرا اين چشمه ى مخصوص، در طبقات بالاى بهشت قرار دارد.(4)

29. تعبير «أجرموا» به جاى «كفروا» نشان مى دهد كه افراد كافر را مى توان از اعمال گناه آلود وزشت آنان شناخت؛ زيرا هميشه كفر سرچشمه جرم وعصيان است.(5)

30. مقصود از «ءامنوا» همان ابرار هستند واين تعبير براى آن است كه بفهماند علت خنديدن كفار به ابرار واستهزا كردن آن ها، تنها ايمان آنان بود.(6)

31. به نظر مى رسد خنده ى آشكار مشركان در زمانى بوده كه مؤمنان از كنار آنان مى گذشتند، واشارات سخريه آميز آن ها زمانى بوده كه آن ها از كنار جمع مؤمنان مى گذشتند

ص: 151


1- مجمع البيان، ج 10، ص 456.
2- پرتوى از قرآن، ص 259.
3- نسيم حيات، ص 60.
4- بحار الانوار، ج 24، ص 266؛ نمونه، ج 26، ص 278؛ جامع الاحكام، ج 19، ص 266؛ روح المعانى، ج 30، ص 76.
5- نمونه، ج 27، ص 284.
6- الميزان، ج 20، ص 239.

وچون در ميان آن جمع نمى توانستند به آسانى مسخره كنند با اشارات چشم وابرو به يكديگر مطالب را مى فهماندند.(1)

32. استهزا وخنده ى مسخره آميز وعيب جويى به وسيله چشم وابرو وفكاهى گفتن در خلوت، ونسبت ناروا دادن، از برنامه هاى دائمى ونشانه هاى هميشگى كفار است؛ جملات «يضحكون» و «يتغامزون» فعل مضارع ودال بر استمرار است.

33. «ثوبّ» از ماده «ثوب» در اصل به معناى بازگشتن چيزى به حالت نخستين است وثواب به پاداشى گفته مى شود كه به انسان در مقابل اعمالش عطا مى كنند نتيجه ى اعمالش به او بر مى گردد. اين واژه هم در جزاى نيك وهم در جزاى بد به كار مى رود هر چند غالبا در مورد خير استعمال مى شود، از اين رو آيه دلالت بر نوعى طعن نسبت به كفار دارد؛ زيرا همواره آن ها مؤمنان را به استهزا مى گرفتند وبه آن ها مى خنديدند؛ در آن روز نتيجه ى استهزاى خود را مى بينند ومؤمنان به آن ها مى خندند.(2)

ص: 152


1- نمونه، ج 26، ص 285.
2- تبيان، ج 10، ص 306؛ تفسير كبير، ج 31، ص 103؛ جامع الاحكام، ج 19، ص 265؛ مفردات راغب؛ نمونه، ج 26، ص 289؛ مجمع البيان، ج 10، ص 694.

سوره انشقاق

آیه 1-25

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ (1) وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ (2) وَ إِذَا اْلأَرْضُ مُدَّتْ (3) وَ أَلْقَتْ ما فيها وَ تَخَلَّتْ (4) وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ (5) يا أَيُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقيهِ (6) فَأَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ (7) فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِسابًا يَسيرًا (8) وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُورًا (9) وَ أَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ (10) فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُورًا (11) وَ يَصْلى سَعيرًا (12) إِنَّهُ كانَ في أَهْلِهِ مَسْرُورًا (13) إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ (14) بَلى إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصيرًا (15) فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ (16) وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ (17) وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ (18) لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَنْ طَبَقٍ (19) فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (20) وَ إِذا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لا يَسْجُدُونَ (21) بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ (22) وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما يُوعُونَ (23) فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ (24) إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (25)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

در آن هنگام كه آسمان [- كرات آسمان] شكافته شود، * وتسليم فرمان پروردگارش شود - وسزاوار است چنين باشد -* ودر آن هنگام كه زمين گسترده شود، * وآنچه در درون دارد بيرون افكنده وخالى شود، * وتسليم فرمان پروردگارش گردد - وشايسته است كه چنين باشد -* اى انسان! تو با تلاش ورنج به سوى پروردگارت مى روى واو را ملاقات خواهى كرد! * پس كسى كه نامه ى اعمالش به دست راستش داده شود، * به زودى حساب آسانى براى او مى شود، * وخوشحال به اهل وخانواده اش باز مى گردد. * وامّا كسى كه نامه ى اعمالش به پشت سرش داده شود، * به زودى فرياد مى زند واى بر من كه هلاك شدم! * ودر شعله هاى سوزان آتش مى سوزد. * چرا كه او در ميان خانواده اش پيوسته (از كفر وگناه خود) مسرور بود! * او گمان مى كرد هرگز بازگشت نمى كند! * آرى، پروردگارش نسبت به او بينا بود (و اعمالش را براى حساب ثبت كرد)! * سوگند به شفق، * وسوگند به شب وآنچه را جمع آورى مى كند، * وسوگند به ماه آن گاه كه بدر كامل مى شود، * كه همه شما

ص: 153

پيوسته از حالى به حال ديگر منتقل مى شويد (تا به كمال برسيد). * پس چرا آنان ايمان نمى آورند؟! * وهنگامى كه قرآن بر آن ها خوانده مى شود سجده نمى كنند! * بلكه كافران پيوسته آيات الهى را انكار مى كنند! * وخداوند آنچه را در دل پنهان مى دارند به خوبى مى داند! * پس آن ها را به عذابى دردناك بشارت ده! * مگر كسانى كهايمان آورده واعمال صالح انجام داده اند، كه براى آنان پاداشى است قطع نشدنى!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

از بين رفتن نظام مادّى در آستانه قيامت، تلاش انسان وحركت او به سوى خداوند، توزيع نامه ى اعمال در قيامت، شادمانى مؤمنان وناراحتى مجرمان، سوگندهايى به مراحل سير انسان در مسير زندگى دنيا وآخرت وسخن از اعتقاد واعمال نيك وبد وكيفر وپاداش آن ها.

ب. واژه «أذِن» در لغت به معناى اجازه دادن نيست، بلكه به معناى گوش دادن است وگوش را هم كه أُذُن گويند تعبيرى است مجازى از انقياد واطاعت. بنا بر اين، اگر سؤال شود اذن دادن خداوند به آسمان به چه معناست، پاسخ آن است كه آسمان منقاد ومطيع خداوند وسزاوار اين انقياد است.(1)

ج. در اين كه جزاى جمله شرطيه ى إذا السماء انْشقّت چيست، وجوهى ذكر شده است:

1. جواب محذوف است تا ذهن انسان به هر چيزى توجه پيدا كند وترس ايجاد شود.

2. جمله فملاقيه جواب شرط است.

3. در آيه شريفه تقديم وتأخير وجود دارد، گويا گفته شده:

«يا أيها الانسان إنّك كادح إلى ربّك فملاقيه إذا السماء انشقت». بعضى هم گفته اند «اذا» مفيد شرط نيست، بلكه منصوب به «اذكر» مقدر است.(2)

د. در اين كه منظور از امتداد ارض چيست ؟ وجوهى بيان شده است: 1. افزودن وبسط

ص: 154


1- الميزان، ج 20، ص 242؛ كشاف، ج 4، ص 525؛ روح المعانى، ج 30، ص 79.
2- فتح القدير، ج 5، ص 406؛ تفسير كبير، ج 31، ص 105.

دادن؛ زيرا سطح زمين در قيامت، گنجايش همه خلايق را ندارد. 2. صاف وهموار نمودن كه پستى ها وبلندى ها از بين مى رود وخلايق مى توانند يكديگر را ببينند.(1) 3. زمين از مدار ووضع ثابت خود بيرون مى رود وغير از كشيده شدن در آغاز تكوين است كه مى فرمايد: وهو الّذى مدّ الارض وجعل فيها رواسى (رعد، 3)، بلكه مقصود از بين رفتن زمين است، چنان كه مى فرمايد: يوم تبدّل الارض غير الارض (ابراهيم، 48) يا مى فرمايد: و الارض جميعا قبضة يوم القيمة.(2)

ه -. «حور» به معناى تردد ورفت وآمد است خواه اين رفت وآمد در عمل باشد يا تفكر وانديشه. «محور» به ميله اى مى گويند كه چرخ بر دور آن گردش مى كند وگفت وگو را از اين جهت محاوره گويند كه مطلبى ميان اشخاص مورد بحث قرار مى گيرد ومعناى جمله لن يحور در آيه اين است كه مجرم گمان مى كرد هرگز به خداوند بر نمى گردد.(3)

و. براى جمله لتركبنّ طبقا عن طبق تفاسير مختلفى بيان شده است:

1. حالات گوناگون انسان در طريق پررنج خود به سوى خدا از عالم دنيا وعالم برزخ وسپس قيامت.

2. حالات انسان از نطفه تا مرگ.

3. حالات مختلف انسان از سلامت، مرض، اندوه، شادى، سختى، رفاه، صلح وجنگ.

4. حالات وشدايد مختلف در قيامت تا از حساب فراغت پيدا كند.(4)

ز. مقصود از اينكه كفار در برابر قرآن سجده نمى كردند آن است كه معارف آن را نمى پذيرفتند.

نكته ها

1. آسمان وزمين با همه استحكامى كه دارند در مقابل فرمان تخريب الهى كوچكترين مقاومتى نخواهند داشت. ساختمانى را كه مى خواهند با وسايل فنى تخريب كنند، در مواردى

ص: 155


1- نوين، ص 13.
2- زمر، 67؛ پرتوى از قرآن، 280.
3- نمونه، ج 26، ص 39؛ پرتوى از قرآن، ص 295.
4- تفسير كبير، ج 31، ص 111؛ مجمع البيان، ج 10، ص 701؛ نمونه، ج 26، ص 316؛ جامع الاحكام، ج 19، ص 278؛ روح المعانى، ج 30، ص 82؛ مراغى، ج 30، ص 95.

دستگاه تخريب، به قطعه سنگ بزرگ ويا بتون محكمى برخورد مى كند وكار تخريب پيش نمى رود؛ يعنى در واقع اين ساختمان گوش به فرمان نيست وتخريب را نمى پذيرد، از اين رو در آيه و اذنت لربّها وحقّت مى فرمايد: وقتى ما قصد تخريب جهان را كرديم، همه چيز به نرمى سر فرود مى آورند.(1)

2. تعبير به «كادح» در آيه شريفه كه اشاره به تلاش آميخته به رنج وزحمت است، اين واقعيت را بيان مى كند كه دنيا دار رنج ومصيبت است وطبيعت دنيا در هيچ مرحله اى خالى از مشكلات نيست، حتى كسانى كه در نهايت رفاه زندگى مى كنند نيز از درد ورنج بركنار نيستند، از اين رو امام سجاد (علیه السلام) مى فرمايد:

«الراحة لم تُخْلق فى الدنيا ولا لأهل الدنيا، إنما خلقت الراحة فى الجنة ولأهل الجنة والتّعب والنَصَب خُلقا فى الدنيا ولأهل الدنيا وما أُعطى أحد منها جفنةٌ إلا أعطى من الحرص مثليها ومن أصاب من الدنيا أكثر كان فيها أشد فقرا لأنه يفتقر إلى الناس فى حفظ أمواله...»؛ راحتى وآسايش در دنيا براى اهل دنيا وجود ندارد. راحتى وآسايش تنها در بهشت است وبراى اهل بهشت. رنج وتعب در دنيا آفريده شده وبراى اهل دنيا وبه همين دليل هر كس پيمانه اى از آن به دست مى آورد، دو برابر آن حرص نصيب او مى شود وكسانى كه از دنيا بيشتر دارند فقيرترند؛ زيرا نيازمند ديگران در حفظ اموال خود هستند.(2)

3. هدف نهايى سير وسعى وتلاش انسان، ملاقات با پروردگار است وراحتى مطلق وبى رنج وزحمت تنها در قيامت حاصل مى شود؛ إنّك كادح إلى ربّك فملاقيه.(3)

4. سير انسان به سوى خداوند جبرى است واز اختيار آدمى خارج است، تنها چيزى كه در اختيار انسان است، عمل صالح يا فسق وفجور است وچنين نيست كه انسان بگويد من نمى خواهم به قيامت وارد شوم وخود را گرفتار حساب وكتاب كنم، بلكه او را به زور مى برند وحساب هم مى كشند. در آيه يا أيها الإنسان إنّك كادح... به اين موضوع اشاره شده كه انسان در دنيا جاويد نيست، او مثل آب نهرى كه دائما در جريان است به سوى خدا در حركت تكوينى است.(4)

ص: 156


1- نسيم حيات، ص 64.
2- نمونه، ج 26، ص 304.
3- نمونه، ج 26، ص 300.
4- نسيم حيات، ص 66.

5. منظور از حساب يسير آن است كه سخت گيرى در آن نباشد. از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از معناى حساب يسير سؤال شد، فرمود: به نامه ى عمل او نگاه مى كنند واز گناهان او صرف نظر مى كنند.(1)

6. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«ثلاث من كنّ فيه حاسبه الله حِسابا يسيرا وأدخله الجنة برحمته - قالوا وما هى يا رسول الله قال: - تعطى من حَرمك وتَصل من قطعك وتعفو عن ظلمك»(2)؛ سه چيز در هر انسانى وجود داشته باشد خداوند از او به آسانى حساب مى كشد وبه رحمت خويش او را وارد بهشت مى سازد. از پيامبر (صلی الله علیه و آله) پرسيدند: آن سه چيز چيست ؟ فرمود: به كسى كه تو را محروم كرده بخشش كنى وبا خويشاوندى كه قطع رابطه كرده، ارتباط داشته باشى وكسى كه به تو ستم كرده او را مورد عفو قرار دهى.

7. دادن نامه از پشت سر ويژه ى كفار است، دادن نامه به دست راست هم ويژه ى اصحاب يمين است كه حساب آسان دارند؛ بنا بر اين، بحث در باره گنهكاران از مؤمنان است كه نامه ى اعمالشان چگونه به آن ها داده مى شود؛ زيرا از هيچ يك از دو طايفه ى مذكور نيستند؟ پاسخ اين است كه آيه شريفه در مقام بيان حال همه افراد اهل محشر نيست تا لازم باشد گنهكاران به يكى از دو طايفه ملحق شوند.

چنان كه در قرآن مى فرمايد: و كنتم ازواجا ثلاثة (واقعه، 11) مقربان نيز از دو طايفه ى اصحاب يمين واصحاب شمال خارج هستند؛ بنا بر اين، گنهكاران از مؤمنان نه مانند كفار در عذاب مخلدند ونه مانند اصحاب يمين حساب آسان دارند، بلكه شايد مقدارى عذاب ببيند بعد به وسيله شفاعت نجات يابند.(3)

8. خوشحالى مذموم كفار

نظير آيات 10 تا 13 انشقاق: وَأَمَّا مَنْ أُوتِى كتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ * فَسَوْفَ يدْعُو ثُبُورا * وَيصْلَى سَعِيرا * إِنَّهُ كانَ فِى أَهْلِهِ مَسْرُورا

آيات 74 و 75 غافر است: كذلِك يضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ * ذلِكمْ بِمَا كنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيرِ الْحَقِّ وَبِمَا كنْتُمْ تَمْرَحُونَ

ص: 157


1- روح المعانى، ج 30، ص 80.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 537؛ مجمع البيان، ج 10، ص 699.
3- الميزان، ج 20، ص 243.

9. جمع بين اين كه نامه ى عمل را به دست چپ مى دهند چنان كه مى فرمايد: و أما من أُوتى كتابه بشماله، ويا اين كه نامه ى عمل را از پشت سر مى دهند؛ وراء ظهره چگونه است ؟

پاسخ: بعضى گفته اند: دست آن ها را مانند اسيران از پشت سر مى بندند ونامه را از پشت سر به دست چپ آنان مى دهند، بعضى گفته اند: با توجه به آيه من قبل أن نطْمس وجوها فنردّها على أدبارها (نساء، 47)؛ پيش از آن كه صورت هايى را محو كنيم، صورت هاى اين گروه مجرمان را به عقب برمى گردانيم، نامه از پشت سر به آنان داده مى شود. البته اين آيه در باره محو فكرى وروحى وانحراف از صراط مستقيم وعقب گرد معنوى است.(1)

10. در اين كه مقصود از اهل؛ و ينقلب إلى أهله، چه كسانى هستند، دو وجه بيان شده است:

الف. انيس هايى از غلمان وحور ومانند آن است كه خداوند براى او در بهشت آماده كرده است.(2)

ب. كسانى هستند كه نجات پيدا كرده وباايمان از دنيا رفته اند، گرچه از ارحام وازواج نباشند واگر بدون ايمان باشند، از اهليت بيرون هستند گرچه فرزند صلبى باشند، چنان كه خداوند به حضرت نوح (علیه السلام) در باره فرزندش فرمود: إنه ليس من أهلك إنه عملٌ غير صالحٍ.(3)

11. دادن نامه ى اعمال ونشر آن در قيامت قبل از حساب انجام مى شود. اين مطلب از آيات ذيل نيز استفاده مى شود: و كل إنسانٍ ألزمناه طائرَه فى عُنقه ونُخرج له يوم القيامةِ كتابا يلقاه منشورا * إقرأ كتابك كفى بِنفسك اليومَ عليك حَسيبا.(4)

12. در اين آيات مسرور بودن در ميان خانواده در باره هر دو گروه مؤمن وكافر آمده است؛ در مورد مؤمن مى فرمايد: او مسرور مى شود؛ و ينقلب إلى أهله مسرورا ودر باره

ص: 158


1- أضواء البيان، ج 6، ص 367؛ مجمع البيان، ج 10، ص 700؛ نمونه، ج 26، ص 307؛ اطيب البيان، ج 14، ص 52؛ تفسير كبير، ج 31، ص 107.
2- الميزان، ج 20، ص 243؛ تبيان، ج 10، ص 310؛ كشاف، ج 4، ص 722؛ روح المعانى، ج 30، ص 80.
3- هود، 46؛ اطيب البيان، ج 14، ص 52؛ روح المعانى، ج 30، ص 80.
4- اسراء، 24؛ الميزان، ج 20، ص 243.

كافر فرمود: او مسرور بود؛ إنه كان فى أهله مسرورا. در مورد كافر لفظ «كان» آمده؛ يعنى كافر در دنيا مسرور بود.(1)

13. علت ترك ايمان كفار اين نبوده كه دعوت كننده در دعوت كوتاهى داشته يا بيان او كند بوده، بلكه براى اين بوده كه كفار پاى بند به سنت گذشتگان بودند وهمين باعث شده كه كفر در دل هاى آنان رسوخ پيدا كند؛ و الله أعلم بما يوعون.(2)

14. جمله فمالهم لا يؤمنون وإذا قُرىء...، دلالت بر اختيار وآزادى اراده مى كند؛ زيرا سرزنش بر ترك سجده وترك ايمان در مورد افراد مجبور، از خداوند حكيم قبيح است.(3)

15. «يكذبون» فعل مضارع ومفيد استمرار است واگر از آن ها تعبير به الّذين كفروا نمود، براى اين بود كه بر علت تكذيب دلالت كند.(4)

16. تعبير به «بشارت» كه معمولاً در خبرهاى خوش به كار مى رود، در اينجا نوعى طعن وسرزنش است؛ فبشّرهم بعذابٍ اليمٍ.(5)

17. آيه 4 اين سوره شبيه آيه 2 سوره «زلزال» ونيز آيه 6 اين سوره نظير آيه 42 سوره «نجم» وآيه 18 سوره «فاطر» است. چنان كه آيه 13 اين سوره مانند آيه 31 «مطففين» وآيه 76 سوره «قصص» است.

18. در قرآن كريم در باره اجر مؤمنان صالح چند نوع تعبير آمده، مانند:

«أجر كريم»،

«أجر عظيم»،

«أجر كبير»،

«أجر غير ممنون» وگاهى

«أجر» به طور مطلق بيان شده است. از مجموعه ى اين اوصاف در باره اجر وپاداش مؤمنان، اين نكته استفاده مى شود كه پاداش خداوند داراى كرامت وارزش وعظمت وپاداشى هميشگى ودايمى است:

الف. اجر كريم؛ من ذا الّذى يقرض اللّه قرضا حسنا فيضاعفه وله أجر كريم. (حديد، 11)

ب. اجر عظيم؛ و من يقاتل فى سبيل الله فيقتل أو يغلب فسوف نؤتيه أجرا عظيما. (نساء، 74)

ج. اجر كبير؛... إلاّ الّذين صبروا وعملوا الصالحات أولئك لهم مغفرة وأجر كبير. (هود، 11)

ص: 159


1- نسيم حيات، ص 68.
2- الميزان، ج 20، ص 246.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 702.
4- الميزان، ج 20، ص 246.
5- نمونه، ج 26، ص 319؛ فتح القدير، ج 5، ص 409.

د. اجر غير ممنون؛ إلاّ الّذين ءامنوا وعملوا الصالحات لهم أجر غير ممنون (انشقاق، 25؛ تين، 6) و انّ الّذين ءامنوا وعملوا الصالحات لهم أجر غير ممنون. (فصلت، 8)

ه -. اجر، به طور مطلق؛ بلى من أسلم وجهه لله وهو محسن فله أجره عند ربّه. (بقره، 112)

19. مؤمنان در برابر تلاوت قرآن خضوع مى كنند؛ إذا تتلى عليهم ءايات الّرحمن خرّوا سجّدا وبُكيا (مريم، 58) وبر ايمان آن ها افزوده مى شود؛ و اذا تليت عليهم ءاياته زادتهم ايمانا (انفال، 2)، اما كافران در برابر قرائت قرآن خضوع نمى كنند؛ و إذا قرىء عليهم القرءان لا يسجدون (انشقاق، 21) ودر برابر تلاوت قرآن استكبار مى ورزند؛ أفلم تكن ءاياتى تُتلى عليكم فاستكبرتم وكنتم قوما مجرمين (جاثيه، 31) ونسبت سحر وافسانه به قرآن مى دهند؛ و إذا تتلى عليهم ءاياتنا بينات قال الّذين كفروا للحقّ لمّا جاءهم هذا سحر مبين (احقاف، 7) و إذا تتلى عليه ءاياتنا قال أساطير الأولين. (قلم، 15)

ص: 160

سوره بروج

آیه 1-22

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ (1) وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ (2) وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ (3) قُتِلَ أَصْحابُ اْلأُخْدُودِ (4) النّارِ ذاتِ الْوَقُودِ (5) إِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ (6) وَ هُمْ عَلى ما يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنينَ شُهُودٌ (7) وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللّهِ الْعَزيزِ الْحَميدِ (8) الَّذي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ (9) إِنَّ الَّذينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَريقِ (10) إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْكَبيرُ (11) إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ (12) إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعيدُ (13) وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ (14) ذُو الْعَرْشِ الْمَجيدُ (15) فَعّالٌ لِما يُريدُ (16) هَلْ أَتاكَ حَديثُ الْجُنُودِ (17) فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ (18) بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا في تَكْذيبٍ (19) وَ اللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحيطٌ (20) بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجيدٌ (21) في لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (22)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

سوگند به آسمان كه داراى برج هاى بسيار است، * وسوگند به آن روز موعود، * وسوگند به «شاهد» و «مشهود»! [«شاهد»: پيامبر وگواهان اعمال، و «مشهود»: اعمال امّت است] * مرگ بر شكنجه گران صاحب گودال (آتش) * آتشى عظيم وشعله ور! * هنگامى كه در كنار آن نشسته بودند، * وآنچه را با مؤمنان انجام مى دادند (با خونسردى وقساوت) تماشا مى كردند! * آن ها هيچ ايرادى بر مؤمنان نداشتند جز اين كه به خداوند عزيز وحميد ايمان آورده بودند! * همان كسى كه حكومت آسمان ها وزمين از آنِ اوست وخداوند بر همه چيز گواه است! * كسانى كه مردان وزنان با ايمان را شكنجه دادند سپس توبه نكردند، براى آن ها عذاب دوزخ وعذاب آتش سوزان است! * وبراى كسانى كه ايمان آوردند واعمال شايسته انجام دادند، باغ هايى از بهشت است كه نهرها زير درختانش جارى است؛ واين نجات وپيروزى بزرگ است! * گرفتن قهرآميز ومجازات پروردگارت به يقين بسيار شديد است! * اوست كه آفرينش را آغاز مى كند وباز مى گرداند، * واو آمرزنده ودوستدار

ص: 161

(مؤمنان) است، * صاحب عرش وداراى مجد وعظمت است، * وآنچه را مى خواهد انجام مى دهد! * آيا داستان لشكرها به تو رسيده است، * لشكريان فرعون وثمود؟! * ولى كافران پيوسته در تكذيب حقّند، * وخداوند به همه آن ها احاطه دارد! * (اين آيات، سحر ودروغ نيست،) بلكه قرآنِ با عظمت است * كه در لوح محفوظ جاى دارد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

سوگندهاى مختلف بر مجازات شدن شكنجه كنندگان مؤمنان، تشويق مؤمنان به پايدارى واستقامت، تهديد كفار به عذاب سوزان جهنم وبشارت مؤمنان به نعمت هاى بهشتى، داستان فرعون وثمود واقوام گردنكش كه چگونه هلاك شدند واشاره به عظمت قرآن كريم واهميت فوق العاده ى اين وحى الهى.

ب. در اين سوره با چهار سوگند گفته شده كه شكنجه كنندگان مؤمنان در قيامت مورد عقوبت الهى واقع مى شوند؛ سوگند به آسمان هاى داراى برج وستاره وسوگند به روز موعود وسوگند به كسى كه اعمال كفار را مشاهده مى كند وسوگند به آينده ى مشهودى كه همه آن را خواهند ديد كه اذيت كنندگان مؤمنان مجازات مى شوند.(1)

ج. «بروج» جمع «برج» وبه معناى هر چيز ظاهر وآشكار است واگر بيشتر در كاخ هاى عالى استعمال مى شود براى اين است كه كاخ ها در نظر تماشا كنندگان ظاهر وآشكار است، به همين جهت قسمت مخصوصى از ديوار اطراف شهر يا محل اجتماع لشگر كه ظهور خاصى دارد برج ناميده مى شود وهنگامى كه زن زينت خود را آشكار مى سازد؛

«تبرجّت المرئة» گفته مى شود(2) ومنظور از «بروج» همه ستارگان در آسمان است، مؤيد اين معنا آياتى است كه در آن ها «بروجا» به صورت نكره وبا تنوين آمده است كه اشعار به تخصيص وتعظيم دارد؛ تبارك الذى جعل فى السماء بروجا وجعل فيها سراجا وقمرا منيرا.(3)

ص: 162


1- الميزان، ج 20، ص 249.
2- روح المعانى، ج 30، ص 85؛ نمونه، ج 26، ص 328.
3- فرقان، 61؛ پرتوى از قرآن، ص 303.

د. در تفسير شاهد ومشهود مفسران تا 30 وجه را بيان كرده اند. از جمله: شاهد، ملائكه؛ مشهود، قرآن؛ شاهد، حجرالاسود؛ مشهود: حجاج خانه ى خدا كه آن را لمس مى كنند؛ شاهد خلق، مشهود حق؛ شاهد، امت اسلامى؛ مشهود امت هاى ديگر؛ شاهد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ مشهود، ساير انبيا؛ شاهد پيامبر، مشهود امير المؤمنين (علیه السلام). اكثر اين اقوال مبنى بر اين است كه شهادت را به معناى اداى شهادت بگيريم وبعضى مبنى بر اين است كه براى شاهد ومشهود دو معنا قائل شويم وهر دو مبنا ضعيف است.(1)

ه -. شهادت در دو كلمه شاهد ومشهود به يك معناست وآن عبارت است از حاضر بودن وبه چشم خود ديدن، نه به معناى اقامه ى شهادت؛ زيرا اگر به اين معنا بود، جا داشت بفرمايد:

«و مشهود عليه» چون شهادت به اين معنا حتما با حرف «على» متعدّى مى شود. بنا بر اين، كلمه شاهد قابل انطباق بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است؛ زيرا او شاهد اعمال امت است؛ يا أيها النبى إنّا أرسلناك شاهدا ومبشّرا ونذيرا ودر قيامت شهادت مى دهد وكلمه مشهود هم قابل انطباق است با مجازات شدن كفار كه در قيامت مورد مشاهده ى مؤمنان است. اين معنا در حديثى از امام مجتبى (علیه السلام) نقل شده است.(2)

و. «اخدود» به معناى شكاف وسيع وعميق در زمين است وبه بيان ديگر، گودال ها وخندق هاى بزرگ را گويند ودر اصل از «خد» انسان گرفته شده كه به معناى فرو رفتگى است كه در دو طرف بينى انسان در سمت راست وچپ قرار دارد (و به هنگام گريه اشك بر آن جارى مى شود) وسپس با كنايه بر گودالى كه بر صورت زمين ظاهر مى شود اطلاق شده است.(3)

ز. قُتل أصحاب الأُخدود را دو گونه معنا كرده اند:

1. به صورت انشاء كه نفرين باشد بر قاتلان مانند: قُتل الانسان ما أكفره يا مانند قتل الخرّاصون.

2. به صورت اخبار كه قرآن كريم خبر مى دهد كه مؤمنان در گودال ها به وسيله آتش

ص: 163


1- تفسير كبير، ج 31، ص 115؛ روح المعانى، ج 30، ص 86؛ جامع الاحكام، ج 19، ص 285؛ مجمع البيان، ج 10، ص 708؛ الميزان، ج 20، ص 250.
2- الميزان، ج 20، ص 249؛ صافى، ج 5، ص 308.
3- مفردات راغب؛ نمونه، ج 26، ص 334؛ فتح القدير، ج 5، ص 412.

كشته شدند، البته اين جمله ظهور در انشاء دارد چنان كه بعضى محققين گفته اند.(1)

ح. در اين كه اصحاب اخدود چه كسانى بودند واين جريان چه زمانى اتفاق افتاد، در ميان مفسران گفت وگو است. معروف تر از همه اين است كه مربوط به ذو نواس آخرين پادشاه حِمير در سرزمين يمن است، كه او به آيين يهود درآمد وگروه حِمير از او پيروى كردند، بعد از مدتى به او خبر دادند كه در سرزمين نجران در شمال يمن هنوز گروهى بر آيين نصرانيت هستند.

هم مسلكان ذونواس او را مجبور كردند كه اهل نجران را مجبور به پذيرش آيين يهود كند. هنگامى كه پيشنهاد كرد، آن ها امتناع ورزيدند، از اين رو آن ها را در گودال هاى آتش ريختند وسوزاندند.(2)

ط. إنّ الّذين فتنوا المؤمنين؛ اكثر مفسرين اين آيه شريفه وآيه بعد را راجع به همان اصحاب اخدود دانسته اند، ليكن آيه شريفه، مطلق است وشامل همه فتنه انگيزان نسبت به مؤمنان مى شود، وفتنه هم منحصر به هلاكت وسوزانيدن نيست، بلكه شامل كسانى كه نقشه ها مى كشند وحيله ها به كار مى برند نيز مى شود. قرآن مى فرمايد: و الفتنة أشدُّ من القتل.(3)

نكته ها

1. نكره آمدن شاهد ومشهود به منظور تعظيم است؛ يعنى شاهد ومشهودى كه از حيطه تعريف بيرون است.(4)

2. اگر «نار» را به وصف «وقود» وصف كرد، براى اشاره به عظمت آن آتش است؛ يعنى آتش بزرگى را براى مؤمنان فراهم كردند.(5)

3. «وقود» در اصل به معناى ماده اى است كه به آن آتش مى افروزند، مانند هيزم، وتعبير به ذات الوقود با اين كه همه آتش ها احتياج به هيزم ومانند آن دارد، اشاره به كثرت مواد آتش زايى است كه آن ها به كار مى گرفتند.(6)

ص: 164


1- تبيان، ج 10، ص 316؛ مجمع البيان، ج 10، ص 709؛ تفسير كبير، ج 31، ص 119؛ روح المعانى، ج 30، ص 87.
2- صافى، ج 5، ص 309؛ نمونه، ج 26، ص 337؛ مراغى، ج 30، 100.
3- بقره، 191؛ تفسير كبير، ج 31، ص 122؛ اطيب البيان، ج 14، ص 62.
4- الميزان، ج 20، ص 250؛ كشاف، ج 4، ص 729.
5- الميزان، ج 20، ص 251؛ كشاف، ج 4، ص 731.
6- مجمع البيان، ج 10، ص 709؛ صافى، ج 5، ص 309؛ نمونه، ج 26، ص 337؛ مراغى، ج 30، 100.

4. «يفعلون» به صورت فعل مضارع دليل بر اين است كه اين شكنجه ى مؤمنان مدتى استمرار داشت وحادثه ى زودگذرى نبود.(1)

5. ضماير «هم» و «يفعلون» كه مقصود سوزندگان ستمكار است، مرجع ظاهرى ندارد، گويا تصريح نشدن به نام يا عنوان آن ها نشانه خشم وقهر خداوند است كه به وسيله ضمير اشاره كرده واز آن ها روى گردانده است.(2)

6. آوردن فعل مضارع «يؤمنوا» كه دلالت بر استمرار دارد، مى فهماند كه مقاومت وثبات آن ها بر ايمان موجب، خشم شديد ستمگران شده بود.(3)

7. جمله و هم على ما يفعلون بالمؤمنين شهود به قساوت قلب اين كفار اشاره دارد كه تعذيب مؤمنان در حضور آن ها صورت پذيرفت.(4)

8. گاهى بعضى از افراد به اندازه اى انحطاط فرهنگى وفكرى پيدا مى كنند كه بزرگ ترين افتخارات نزد آن ها بزرگ ترين جرم وگناه محسوب مى شود وبه جرم ايمان، افرادى را شكنجه مى كنند. نظير اين معنا را قوم موسى (علیه السلام) به فرعون گفتند؛ و ما تنقم منا إلاّ أن امنّا بايات ربّنا. (مائده، 59)

9. اوصافى كه براى خداوند در آيه 9 و 10 بيان شده؛ العزيز الحميد له ملك السموات...، اشاره به حقانيت مؤمنان ومظلوميت آنان وبر باطل بودن جباران دارد كه به خود جرأت دادند دست به چنين جنايتى بزنند كه به زودى خداوند پاداش مؤمنان وجزاى اين مجرمان را مى دهد. چون او عزيز حميد است، غالبى است شكست ناپذير، وچون ملك آسمان ها وزمين از اوست، پس مليك على الاطلاق است، افزون بر اين، او بر همه كارها حاضر وناظر است وبه زودى هر فردى را به آنچه عمل كرده جزا مى دهد.(5)

10. از جمله ثم لم يتوبوا استفاده مى شود كه راه توبه حتّى براى چنين شكنجه گران ستمگر باز است، واين نهايت لطف پروردگار را نسبت به گنهكاران نشان مى دهد.(6)

ص: 165


1- صافى، ج 5، ص 309؛ نمونه، ج 26، ص 337؛ مراغى، ج 30، 100.
2- پرتوى از قرآن، ص 308.
3- نوين، ص 122.
4- مراغى، ج 30، ص 101؛ روح المعانى، ج 30، ص 90.
5- الميزان، ج 20، ص 251.
6- نمونه، ج 26، ص 345؛ نوين، ص 125.

11. تعبير به عملوا الصالحات بيان مى كند كه تنها يك يا چند عمل صالح كافى نيست، بلكه بايد در همه جا برنامه بر محور عمل صالح دور بزند.(1)

12. ذكر عذاب حريق بعد از عذاب جهنم، ذكر خاص بعد از عام ومفيد تأكيد است. بعضى گفته اند عذاب جهنم نتيجه ى كفر آن ها وعذاب حريق به سبب شكنجه ى مؤمنان است.(2)

13. تعبير به «ذلك» كه براى اشاره به دور است، در اين گونه مقامات بيانگر اهميت وعلوّ مقام است؛ يعنى پيروزى ونجات وافتخارات آن ها به قدرى است كه از دسترس فكر ما بيرون است.(3)

14. آيه شريفه إنّ بطْش ربّك لشديد تهديدى نسبت به كفار است كه همراه با چندين تأكيد آمده است؛ از يك سو واژه «بطش» خود به معناى گرفتن قهرآميز است وشدت در آن نهفته شده واز سوى ديگر، با جمله اسميه، تعبير به شديد، كلمه «إنّ»، و «لام» مؤكد شده است.(4)

15. تعبير «ربّك» در جمله إنّ بطش ربّك لشديد به منظور تسلى خاطر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وتأكيدى بر حمايت خداوند از اوست.(5)

16. «غفور» و «ودود» هر دو صيغه ى مبالغه واشاره به نهايت بخشندگى ومحبت خداوند نسبت به گنهكاران است.(6)

17. در اين سوره هشت مورد از اسماى حسناى خداوند واوصاف الهى بيان شده است: «عزيز»، «حميد»، «فعال لما يريد»، «شهيد»، «غفور»، «ودود»، «ذوالعرش المجيد» و «محيط».

18. اين اوصاف

(غفور، ودود، ذوالعرش المجيد، فعّال لما يريد) براى خداوند انسجام روشنى دارد؛ زيرا «غفور» و «ودود» بودن آنگاه مفيد است كه شخص داراى قدرت باشد ولطف وكرمش وسيع ونعمتش بى پايان وهرچه را اراده كند انجام دهد.(7)

ص: 166


1- نمونه، ج 27، ص 346.
2- روح المعانى، ج 30، ص 91؛ جامع الاحكام، ج 19، ص 295؛ اطيب البيان، ج 14، ص 62؛ تفسير كبير، ج 31، ص 122.
3- روح المعانى، ج 30، ص 91؛ نمونه، ج 27، ص 346.
4- فتح القدير، ج 5، ص 413؛ نمونه، ج 26، ص 347.
5- نمونه، ج 27، ص 346.
6- فتح القدير، ج 5، ص 413؛ نمونه، ج 26، ص 347.
7- نمونه، ج 26، ص 348.

19. مطرح ساختن قوم فرعون وثمود از ميان اقوام مختلف، به دليل آن است كه هر دو در نهايت قدرت بودند. هنگامى كه خداوند آن ها را نابود كند، نابود كردن افراد ضعيف تر براى او سهل است، وتعبير من ورائهم اشاره به اين است كه آن ها از هر جهت در قبضه ى قدرت خداوند هستند.(1)

20. مقصود از بيان جريان اصحاب اخدود كه مؤمنان را شكنجه كردند، وبيان سرنوشت قوم فرعون وثمود آن است كه خداوند مى خواهد پيامبر وياران او را تسلّى خاطر دهد كه به حساب وجزاى تمام كافران خواهد رسيد.(2)

21. به هدايت كسانى كه در تكذيب آيات الهى اصرار مى ورزند، اميدى نيست. اصرار ورزيدن در تكذيب از جمله «فى تكذيب» كه مفيد ظرفيت است استفاده مى شود.(3)

22. «مجيد» عبارت است از كريمى كه خير را عطا مى كند، از آنجا كه قرآن كريم معارف حق را به انسان مى بخشد، به مجيد بودن توصيف شده است.(4)

23. «لوح» به معناى صفحه ى عريضى است كه چيزى بر آن مى نويسند ومنظور صفحه اى است كه قرآن كريم بر آن ثبت شده است، و «لوح محفوظ» همان صفحه ى علم خداوند است كه شرق وغرب عالم را فرا گرفته واز هر دگرگونى وتحريف محفوظ است. احتمالاً «لوح محفوظ» همان «امّ الكتاب» باشد كه مى فرمايد: و عنده امّ الكتاب (رعد، 39). نكره آمدن «لوح» دلالت بر تعظيم دارد.(5)

24. بهترين معرّف قرآن كريم خود اين كتاب آسمانى است، اين كتاب الهى داراى ويژگى هاى فراوانى است، ليكن اكثر ما انسان ها به اين كتاب خداوند بى اعتنا هستيم:

1. قرآن، كتاب مجيد است، ليكن ما انسان ها از آن تمجيد نكرديم؛ بل هو قرءان مجيد. (بروج، 21)

2. قرآن كتاب كريم است، ليكن ما انسان ها از آن تكريم نكرديم؛ إنّه لقرءان كريم. (واقعه، 77)

ص: 167


1- نمونه، ج 26، ص 352.
2- مراغى، ج 30، ص 106.
3- الميزان، ج 20، ص 254.
4- تبيان، ج 10، ص 321.
5- پرتوى از قرآن، ص 319؛ نمونه، ج 26، ص 354.

3. قرآن كتاب عظيم است، ليكن ما انسان ها آن را تعظيم نكرديم؛ و لقد ءاتيناك سبعا من المثانى والقرءان العظيم. (حجر، 87)

4. قرآن كتاب نور است، ليكن قلب ما انسان ها از آن نورانى نشد؛ قد جاءكم من الله نور وكتاب مبين. (مائده، 15)

5. قرآن كتاب موعظه است، ليكن ما از مواعظ آن بهره مند نشديم؛ يا أيها الناس قد جاءتكم موعظة من ربّكم. (يونس، 57)

6. قرآن كتاب مبارك است، ليكن ما انسان ها از بركات آن استفاده نكرديم؛ و هذا كتاب أنزلناه مبارك. (انعام، 92)

7. قرآن كتاب شفا است، ليكن ما انسان ها امراض روحى خود را با آن معالجه نكرديم؛ وشفاء لما فى الصدور. (يونس، 57)

8. قرآن بهترين سخن خداوند است، ليكن ما انسان ها به سخنان ديگران توجه كرديم؛ اللّه نزّل أحسن الحديث. (زمر، 23)

9. قرآن كتاب عزيز است، ليكن ما انسان ها به ديده ى عزت به آن نگاه نكرديم؛ و إنّه لكتاب عزيز لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه. (فصلت، 41)

10. قرآن كتاب بصائر است، ليكن ما انسان ها بصيرت پيدا نكرديم؛ قد جاءكم بصائر من ربّكم. (انعام، 104)

11. قرآن كتاب حكيم است، ليكن ما انسان ها از حكمت آن بهره مند نشديم؛ تلك ءايات الكتاب الحكيم. (لقمان، 2)

12. قرآن كتاب فرقان است، ليكن ما انسان ها در مشكلات از راهگشايى او استفاده نكرديم؛ تبارك الّذى نزّل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا. (فرقان، 1)

13. قرآن كتاب ذكر است، ليكن ما انسان ها از پند واندرز آن متذكر نشديم؛ انا نحن نزّلنا الذّكر وإنّا له لحافظون. (حجر، 9)

14. قرآن كتاب هدايت است، ليكن ما انسان ها از هدايت آن بهره مند نشديم؛ هدى للناس. (بقره، 185)

ص: 168

سوره طارق

آیه 1-17

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ السَّماءِ وَ الطّارِقِ (1) وَ ما أَدْراكَ مَا الطّارِقُ (2) النَّجْمُ الثّاقِبُ (3) إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمّا عَلَيْها حافِظٌ (4) فَلْيَنْظُرِ اْلإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ (5) خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ (6) يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ (7) إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ (8) يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ (9) فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ (10) وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ (11) وَ اْلأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ (12) إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (13) وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ (14) إِنَّهُمْ يَكيدُونَ كَيْدًا (15) وَ أَكيدُ كَيْدًا (16) فَمَهِّلِ الْكافِرينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدًا (17)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

سوگند به آسمان وكوبنده ى در شب! * وتو نمى دانى كوبنده ى شب چيست! * همان ستاره ى درخشان وشكافنده ى تاريكى هاست! * (به اين آيت بزرگ الهى سوگند) كه هر كس مراقب ومحافظى دارد! * انسان بايد بنگرد كه از چه چيز آفريده شده است، * از يك آب جهنده آفريده شده است، * آبى كه از ميان پشت وسينه ها خارج مى شود! * مسلّما او [= خدايى كه انسان را از چنين چيز پستى آفريد] مى تواند او را باز گرداند! * در آن روز كه اسرار نهان (انسان) آشكار مى شود، * وبراى او هيچ نيرو وياورى نيست! * سوگند به آسمان پرباران، * وسوگند به زمين پرشكاف (كه گياهان از آن سر بر مى آورند)، * كه اين (قرآن) سخنى است كه حق را از باطل جدا مى كند، * وهرگز شوخى نيست! * آن ها پيوسته حيله مى كنند، * ومن هم در برابر آن ها چاره مى كنم! * حال كه چنين است كافران را (فقط) اندكى مهلت ده (تا سزاى اعمالشان را ببينند)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

سوگند بر وجود مراقبانى براى انسان، اثبات امكان معاد از طريق خلقت نخستين، ويژگى هاى روز قيامت، سوگندهاى متعدد بر اهميت قرآن كريم وتهديد كفار به مجازات الهى.

ص: 169

ب. «طارق» از واژه «طرق» به معناى كوبيدن است وراه را از اين جهت طريق گويند كه با پاى رهروان كوبيده مى شود و «مطرقه» به معناى چكش كه وسيله كوبيدن است، از آنجا كه درهاى خانه ها را شب مى بندند وكسى كه در شب وارد مى شود ناچار است در را بكوبد، به اشخاصى كه در شب وارد مى شوند «طارق» مى گويند.

اميرالمؤمنين (علیه السلام) در باره اشعث بن قيس كه حلواى شيرينى با خود آورده بود تا قلب حضرت را متوجه خود كند ودر ماجرايى به نفع او حكم كند فرمود:

«و أعجب من ذلك طارق طرقنا بملفُوفَةٍ فى وعائها»؛ واز اين شگفت انگيزتر داستان كسى است كه در شب در خانه را كوبيد وبر ما وارد شد در حالى كه ظرف سر پوشيده اى پر از حلواى لذيذ با خود آورده بود.(1)

ج. «طارق» در آيه بعدى تفسير شده به ستاره ى درخشانى كه بر آسمان ظاهر مى شود وبه اندازه اى بلند است كه گويى مى خواهد سقف آسمان را سوراخ كند ونورش به قدرى خيره كننده است كه تاريكى ها را مى شكافد؛ جمله و ما أدريك دلالت بر عظمت وبزرگى اين ستاره مى كند.(2)

د. جمله إن كلّ نفسٍ لمّا عليها حافظ جواب سوگندهاست. در اين آيه بيان نشده كه حافظ كيست وچه امورى را حفظ مى كند. در اينجا وجوهى بيان شده است:

1. آيات 10 و 11 و 12 انفطار مى گويد كه حافظ، فرشتگان هستند واعمال انسان ها را حفظ مى كنند؛ و انّ عليكم لحافظين * كراما كاتبين * يعلمون ما تفعلون. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: ممكن است منظور از حفظ ملائكه اين باشد كه مبادا تصور كنيد بعد از مرگ، ساختار وشاكله نفس شما تغيير مى كند، بلكه نفوس شما در آخرت همان نفوس دنيايى است كه از دنيا به برزخ وبعد به آخرت منتقل مى شويد.

2. منظور حفظ انسان از وسوسه هاى شيطانى است.

3. مقصود حفظ انسان از حوادث ومهالك است؛ به راستى كه اگر حفظ خداوند نباشد،

ص: 170


1- جامع الاحكام، ج 20، ص 2؛ تبيان، ج 10، ص 323؛ مجمع البيان، ج 10، ص 713؛ روح المعانى، ج 30، ص 94؛ الميزان، ج 20، ص 258؛ نمونه، ج 26، ص 360؛ نهج البلاغه، خطبه 224.
2- صفوة التفاسير، ج 3، ص 546؛ الميزان، ج 20، ص 258؛ روح المعانى، ج 30، ص 94.

كمتر انسانى مى تواند عمر طبيعى كند وهر انسانى مى داند چه اندازه خداوند خطرها را از او دور كرده است، بنا بر اين، احتمال آيه شريفه با مضمون آيه له معقبات من بين يديه ومن خلْفه يحفظونه من أمر الله هماهنگ است، البته با توجه به اين كه آيات بعد سخن از معاد است تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.(1)

ه -. «دافق» از «دفق» (ريختن) به معناى ريزنده است؛ وريزنده خود مرد است وآب، ريخته شده. بعضى گفته اند: فعل «دفق» لازم ومتعدى هر دو استعمال مى شود؛ بنا بر اين، دافق به معناى ريخته شده هم درست است. بعضى گفته اند: اسم فاعل به معناى مفعول است مانند: عيشة راضية بعضى ديگر گفته اند: «دافق» صيغه ى نسبت است به معناى «ذو دفق» يعنى با ريزش وداراى جهش.

و. «صلب» به معناى پشت و «ترائب» جمع «تريبه» استخوان هاى بالاى سينه است. اين آب جهنده كه از ميان پشت واستخوان هاى بالاى سينه از انسان خارج مى شود، در باره نطفه ى مرد صادق است وضمير «يخرج» اشاره به همين دارد. بنا بر اين، شركت دادن زن در اين جهت مناسب نيست.(2)

نقد: از برخى از روايات استفاده مى شود كه ضمير «يخرج» به ماء بر مى گردد؛ يعنى «ماء دافق» تنها از مرد نيست، مرد وزن هر دو شريك در آن هستند؛ «صلب» كنايه اى از مرد و «ترائب» كنايه اى از زن است؛ زيرا صلب به معناى استخوان هاى محكم است ومرد مظهر سختى وصلابت است وترائب، يعنى استخوان هاى نرم روى سينه. از اين جهت به زن ترائب گفته مى شود؛ چون زن مظهر نرمى ولطافت است واين معنا با نظريات علماى جديد سازگار است.(3)

ز. كلمه «تبلى» از ماده «بلوى» به معناى آزمايش است واز آنجا كه به هنگام آزمايش حقيقت اشيا ظاهر وآشكار مى شود، اين ماده در اينجا به معناى ظهور وبروز آمده است وگويا در قيامت زرگر اعمال وعقايد، آن ها را در بوته ى زرگرى خود مى آزمايد تا خالص را

ص: 171


1- تبيان، ج 10، ص 324؛ روح المعانى، ج 30، ص 95؛ نمونه، ج 26، ص 364؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 4؛ نوين، ص 131.
2- نمونه، ج 26، ص 367؛ الميزان، ج 20، ص 259.
3- تفسير قرآن شهيد مطهرى، ص 201.

از ناخالص جدا كند وصاحبش را بر طبق آن جزا دهد.(1)

ح. «رجع» از ريشه «رجوع» به معناى بازگشت است وعرب به باران، رجع مى گويد به دليل اين كه آبى كه از زمين ودرياها برخاسته از طريق ابرها وباران به سوى زمين بر مى گردد يا اين كه در فواصل مختلف، بارش باران تكرار مى شود.(2)

ط. «كيد» به معناى نوعى چاره جويى است كه بر دو قسم است: نكوهيده وپسنديده؛ هر چند استعمال آن در امر مذموم بيشتر است، ولى در ممدوح نيز به كار مى رود. مانند: كذلك كدْنا ليوسف (يوسف، 76)؛ ما اين گونه براى يوسف چاره جويى كرديم. مقصود از «كيد» در آيه شريفه همان الطافى است كه شامل حال پيامبران مى شد ودشمنان اسلام را غافلگير مى ساخت كه نمونه هاى آن در تاريخ اسلام فراوان است.(3)

نكته ها

1. وقتى روشن شد هر انسانى ذات واعمالش نزد خداوند محفوظ است، پس بايد بپذيرد كه به زودى به سوى پروردگارش بر مى گردد وجزا داده مى شود واگر مى خواهد قيامت را احراز كند، به خلقت نخستين خود دقت كند؛ تا بداند كه همان كسى كه انسان را از آب جهنده خلق كرد، قدرت دارد بعد از مردن دو باره او را زنده كند، چنان كه در دو آيه بعد مى فرمايد: إنّه على رجْعه لقادر.(4)

2. نظير آيه 4 طارق: إِنْ كلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيهَا حَافِظٌ دو آيه ذيل است:

أَمْ يحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَيهِمْ يكتُبُونَ (الزخرف، 80)

وَإِنَّ عَلَيكمْ لَحَافِظِينَ * كرَاما كاتِبِينَ * يعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ (الانفطار، 10 تا 12)

3. در دو آيه فلينظر الانسان ممّ خلق * خلق من ماء دافق كلمه «خلق» مجهول ذكر شده ونام فاعل كه خداوند سبحان است ذكر نشده، اشاره به اين كه از شدت ظهور لازم نبوده كه بيان شود؛ زيرا همه مى دانند كه خالق انسان از نطفه، خداوند است.(5)

ص: 172


1- نمونه، ج 26، ص 369؛ الميزان، ج 20، ص 260.
2- تفسير كبير، ج 31، ص 132؛ مفردات راغب، ماده «رجع»؛ الميزان، ج 20، ص 260.
3- نمونه، ج 26، ص 376؛ مفردات راغب.
4- تبيان، ج 10، ص 325؛ الميزان، ج 20، ص 259.
5- الميزان، ج 20، ص 260.

4. إنّه على رجْعه لقادر؛ خداوندى كه آتش نمرود را سرد وسلامت كرد وفرمود: يا ناركونى بردا وسلاما على إبراهيم وعصاى حضرت موسى (علیه السلام) را به مار تبديل ساخت وآهن را در دست حضرت داود (علیه السلام) نرم كرد و... قدرت دارد انسان را دو مرتبه زنده كند.(1)

5. خداوند فقط در قيامت سرائر وضماير را آشكار مى كند، اما در دنيا عيوب بندگان را از يكديگر پنهان مى دارد؛ هيچ انسانى خبر از باطن ديگرى ندارد. چون اگر باطن افراد بر يكديگر مكشوف مى شد، زندگى در دنيا ممكن نبود.(2)

6. نظير آيه 9 طارق: يوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ دو آيه ذيل است:

أَ فَلاَ يعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ مَا فِى الْقُبُورِ * وَحُصِّلَ مَا فِى الصُّدُورِ (العاديات، 9 و 10)

7. انسان در قيامت نه خود قدرت دفع عذاب را دارد؛ چون ملائكه او را به زنجيرها مى كشند؛ خذوه فاعتلوه الى سواء الجحيم (دخان، 47) يا مى فرمايد: خذوه فغلوه * ثم الجحيم صلّوه (حاقه، 30-31) ونه ديگران براى يارى او مى آيند؛ چون ديگران از انسان فرار مى كنند؛ يوم يفر المرء من أخيه * وأمّه وأبيه * وصاحبته وبنيه * وفصيلته التى تؤيه.(3)

8. قرآن كريم جدا كننده بين حق وباطل است، جدا كننده ايمان از شرك، هدايت از ضلالت وخير از شر واين معنا با سه تأكيد بيان شده است: «انّ» «لام» «جمله اسميه» واگر آن را قول فصل ناميده از باب زيد عدل است كه دلالت بر مبالغه دارد.(4)

9. ممكن است انسان مثل خودش را فريب دهد، اما هرگز نمى تواند قانون خلقت را فريب دهد. مثلاً مريضى كه تب دارد وطبيب براى او نسخه اى مى نويسد، بعد از چند روز از روى دروغ مى گويد من فلان دارو را خوردم، طبيب بر اساس گفتار او نسخه ى ديگرى مى نويسد. در اينجا اين مريض، طبيب را فريب داده، اما نمى تواند طب را فريب دهد؛ زيرا طب قانون است واين قانون مى گويد: اگر كسى فلان دارو را بخورد، فلان نتيجه را دارد واگر نخورد، نتيجه ى ديگرى دارد. حال دين خدا قانون است واگر كسى به دستورات الهى عمل نكرد، در حقيقت خود را فريب داده گرچه، ممكن است مسلمانى را ظاهرا فريب دهد، اما دين خدا را

ص: 173


1- اطيب البيان، ج 14، ص 77.
2- اطيب البيان، ج 14، ص 78.
3- عبس، 33-37؛ اطيب البيان، ج 14، ص 79.
4- الميزان، ج 20، ص 261؛ اطيب البيان، ج 14، ص 80.

نمى تواند فريب دهد؛ زيرا قانون الهى است ونمى توان آن را فريب داد.(1)

10. در جمله فمهّل الكافرين... سه مرتبه خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور مدارا ومهلت مى دهد واين سرمشقى است براى همه مسلمانان كه در كارهاى خود مخصوصا هنگامى كه در برابر دشمنان قرار مى گيرند با صبر وحوصله برخورد كنند وشتابزده عمل نكنند.(2)

11. طنطاوى گويد: و

هذه السورة نفسها كافلة بحياة الأُمم إذا عملوا بها، فهى مع قلّة عدد آياتها اشارت الى السماء وبهجتها والنجوم...؛ اين سوره به تنهايى مى تواند حيات حقيقى امت هايى را كه به آن عمل مى كنند تضمين وتأمين نمايد؛ زيرا با كمى آياتش حقايق بسيارى را متضمن است. بشر را توجه مى دهد به آسمان كه چه جالب وبا صفاست، وبه ستارگان وگردش آن ها، وبه آب ها وسود وحكمتشان، وبه ابرها وهواهاى گوناگون (در فصول ومناطق مختلف) ونعمت وجودشان، وبه نباتات وگياهان وكيفر آن ها، وبه ملائكه وتسلط وقدرتشان.(3)

ص: 174


1- تفسير قرآن شهيد مطهرى، ص 209.
2- نمونه، ج 26، ص 372 وص 377.
3- نوين، ص 137.

سوره اعلى

آیه 1-19

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ اْلأَعْلَى (1) الَّذي خَلَقَ فَسَوّى (2) وَ الَّذي قَدَّرَ فَهَدى (3) وَ الَّذي أَخْرَجَ الْمَرْعى (4) فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى (5) سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى (6) إِلاّ ما شاءَ اللّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى (7) وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى (8) فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى (9) سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى (10) وَ يَتَجَنَّبُهَا اْلأَشْقَى (11) الَّذي يَصْلَى النّارَ الْكُبْرى (12) ثُمَّ لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى (13) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّى (14) وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّى (15) بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا (16) وَ اْلآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى (17) إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ اْلأُولى (18) صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى (19)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

منزه شمار نام پروردگار بلند مرتبه ات را! * همان خداوندى كه آفريد ومنظم كرد، * وهمان كه اندازه گيرى كرد وهدايت نمود، * وآن كس كه چراگاه را به وجود آورد، * سپس آن را خشك وتيره قرار داد! * ما به زودى (قرآن را) بر تو مى خوانيم وهرگز فراموش نخواهى كرد، * مگر آنچه را خدا بخواهد، كه او آشكار ونهان را مى داند! * وما تو را براى انجام هر كار خير آماده مى كنيم! * پس تذكر ده اگر تذكر مفيد باشد! * وبه زودى كسى كه از خدا مى ترسد متذكر مى شود. * امّا بدبخت ترين افراد از آن دورى مى گزيند، * همان كسى كه در آتش بزرگ وارد مى شود، * سپس در آن آتش نه مى ميرد ونه زنده مى شود! * به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد)، رستگار شد، * و (آن كه) نام پروردگارش را ياد كرد سپس نماز خواند! * ولى شما زندگى دنيا را مقدم مى داريد، * در حالى كه آخرت بهتر وپايدارتر است! * اين دستورها در كتب آسمانى پيشين (نيز) آمده است، * در كتب ابراهيم وموسى.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

دستور تسبيح پروردگار به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، بيان اوصاف خداوند متعال، مژده به پيامبر (صلی الله علیه و آله)

ص: 175

بر آسان نمودن كار، برخورد مختلف مردم در برابر تذكرات پيامبر (صلی الله علیه و آله) وسرنوشت آنان، تبيين حقايق در همه كتب آسمانى.

ب. در قرآن، گاهى تسبيح به پروردگار وگاهى به اسم او اسناد داده مى شود، مانند: سبّح لله و سبّح اسم ربّك وهمچنين لفظ تبارك تبارك الله و تبارك اسم ربّك هر دو آمده ونيز لفظ ذكر هم در اذكروا الله ذكرا كثيرا و واذكر اسم ربّك به هر دو صورت بيان شده است.

برخى از مفسران «اسم» را در اين گونه موارد، زائد دانسته اند. برخى اسم را عين مسمى مى دانند وبعضى گفته اند: ذكر وتسبيح وتقديس پروردگار يا به قلب است، يا به زبان وما موظفيم كه معتقد باشيم خداوند منزه از عيب است ودر دل به ياد او باشيم. در اين مرحله، ذكر وتسبيح به خود خدا اسناد داده مى شود؛ ونيز وظيفه داريم كه اين عقيده را بر زبان جارى سازيم.(1)

ج. تعبير به «اعلى» بيانگر اين حقيقت است كه او از هر كس وهر چيز كه تصور كنى وهر خيال وقياس وگمان ووهم وهرگونه شرك جلى وخفى برتر وبالاتر است.(2)

د. «سوّى» از ماده تسويه، به معناى نظام بخشيدن ومرتب نمودن است كه شامل نظام همه موجودات مى شود؛ اعم از نظامى كه بر منظومه ها وكواكب آسمانى حاكم است يا آنچه بر مخلوقات زمينى بالاخص انسان، وحتى نسبت به خطوط سر انگشت هاى انسان اشاره دارد؛ بلى قادرين على ان نسوّى بنانه.(3)

ه -. معناى جمله إلا ما شاء الله اين است كه تو فراموش نمى كنى مگر اين كه خداوند بخواهد وخداوند نمى خواهد كه تو فراموش كنى. نظير آن در آيه خالدين فيها ما دامت السموات والأرض إلا ما شاء ربّك (هود، 107) بيان شده است وجمله إلاّ ما شاء الله استثنايى است كه تنها به منظور بقاى قدرت مطلق خداوند بيان شده ومى خواهد بفهماند چنين نيست كه خداوند بعد از دادن چنين عطيه اى، ديگر قادر نباشد تو را گرفتار فراموشى

ص: 176


1- نوين، ص 141.
2- نمونه، ج 26، ص 384.
3- قيامت، 4؛ پرتوى از قرآن، ص 2؛ نمونه، ج 26، ص 385.

كند، بلكه بعد از اعطا هم باز به قدرت مطلقه ى خود باقى است. نظير اين آيه، آيه ولئن شئنا لنذهبنّ بالّذى أوحينا إليك (اسراء، 86) است.(1)

و. جمله انه يعلم الجهر وما يخفى بيان علت جمله (سنقرئك فلا تنسى) است، اشاره به اين كه خداوندى كه از همه حقايق آشكار وپنهان باخبر است، آنچه مورد نياز بشر بوده وهست از طريق وحى به تو القا مى كند وچيزى را در اين زمينه فرو گذار نخواهد كرد.(2)

ز. بعضى گفته اند: جمله شرطيه ى فذكر إن نفعت الذّكرى مفهوم دارد؛ يعنى اگر تذكر مفيد است، تذكر بده واگر مفيد نيست تذكر نده. اين شرط بر اساس حقيقت است؛ چون وقتى تشخيص دهد كه تذكر سودى ندارد، كار لغوى است وخداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور نمى دهد كه كار لغو كند، پس تذكر بايد در موردى باشد كه در شخص زمينه پذيرش باشد، از اين رو فرمود: سيذّكر من يخشى ودر موردى كه شخص هيچ زمينه اى براى نرم شدن دل ندارد، نوبت اول حجت را بر او تمام مى كند واين سودمند است؛ زيرا باعث مى شود شخص از حق دورى كند، از اين رو فرمود: و يتجنّبها الأشقى.(3)

برخى ديگر گفته اند: جمله شرطيه مفهوم ندارد؛ يعنى در هر حال تذكر بده كه تذكر مفيد است؛ نظير آيه شريفه واشكروا الله ان كنتم اياه تعبدون كه مفهوم ندارد.(4)

ح. در اين كه منظور از «نار كبرى» چيست، دو قول است:

1. پايين ترين طبقه ى جهنم، چون آن ها شقى ترين مردم بودند، پس عذاب آن ها بايد سخت ترين عذاب باشد.

2. توصيف آتش به كبرى در مقابل وصف آن به صغرى؛ يعنى آتش هاى دنيا است چنان كه در حديثى، امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: آتش دنيا يك هفتادم آتش آخرت است.(5)

ط. سؤال: با اين كه هر موجودى يا متصف به حيات است يا مرگ، پس معناى آيه لايموت فيها ولا يحيى چيست ؟

ص: 177


1- روح المعانى، ج 30، ص 106؛ الميزان، ج 20، ص 266؛ تفسير كبير، ج 31، ص 143؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 18.
2- نمونه، ج 26، ص 395؛ مجمع البيان، ج 10، ص 720؛ تفسير كبير، ج 31، ص 142؛ روح المعانى، ج 30، ص 107.
3- الميزان، ج 20، ص 268.
4- فتح القدير، ج 5، ص 424.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 721؛ نمونه، ج 26، ص 400؛ بحار، ج 8، ص 288؛ روح المعانى، ج 30، ص 108؛ تفسير كبير، ج 31، ص 146.

پاسخ: يعنى نمى ميرد كه با آن مرگ راحت شود، وزنده نيست تا از آن بهره بگيرد.(1)

ى. منظور از «تزكى» پاك شدن از لوث تعلقات مادى دنيا است كه انسان را از آخرت منصرف مى كند، به دليل اين كه بعد از آن مى فرمايد: بل تؤثرون الحياة الدّنيا ومقصود از ذكر نام خدا، ذكر زبانى ومراد از «صلوة» همان نمازى است كه در اسلام تشريع شده ودر روايات وارد شده است كه منظور از «تزكى» زكات فطره ومقصود از «صلّى» نماز عيد است.(2)

نكته ها

1. تسبيح خداوند به اين است كه او را از هر گونه عيب ونقص وصفات مخلوق وعوارض جسم وهر محدوديتى منزه بشماريم وتعبير به «ربّك» اشاره به اين است كه پروردگارى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مردم را به سوى او مى خواند از پروردگار بت پرستان جداست.(3)

2. تسبيح وتنزيه خداوند در قرآن به صورت هاى مختلفى آمده است: «يسبّح»، «تسبّح»، «سبحان» وفاعل آن انسان، فرشته ها، كوه، رعد وطير ذكر شده است. از مجموع اين ها روشن مى شود كه همه موجودات، داراى تسبيح حق هستند، اختلاف در نسبت ها ومتعلقات راجع به تسبيح است. تسبيح، مصدر از باب تفعيل ودلالت بر كثرت دارد.(4)

3. تعبير به «اعلى» دلالت ندارد كه غير خداوند از علوّ وبرترى برخوردار است، اما خداوند اعلى است، بلكه براى رفع توهم وتخيل بعضى افراد است كه خود را عالى مى دانند، مانند: فرعون كه مى گفت:

«أنا ربّكم الاعلى».(5)

4. اقسام پنج گانه ى هدايت:

هدايت طبيعى؛ عبارت از جذب ودفع وتغذيه وتوليد در محيط مناسب است كه در گياه وحيوان وجود دارد.

هدايت غريزى؛ مخصوص حيوانات، بر حسب مراتب رشد غريزى است واندك اراده وشعورى در آن ها مشهود است.

ص: 178


1- مسائل الرازى، ص 370.
2- همان، ص 269.
3- نسيم حيات، ص 90.
4- پرتوى از قرآن، ص 2.
5- اطيب البيان، ج 14، ص 83.

هدايت فطرى؛ صورت كامله ى هدايت غريزى واولين دريچه ى عقل واختيار در زندگى است كه به روى انسان باز مى شود.

هدايت عقلى؛ عبارت از ترتيب دريافت هاى فطرى ومحسوس وبديهى براى رسيدن به مسائل نظرى است.

هدايت وحى ونبوت؛ اين هدايت تكميل هدايت هاى سابق وعالى ترين مراتب هدايت است.(1)

5. «غُثاء» در اصل به معناى گياهان خشكى است كه روى سيلاب قرار مى گيرد، همچنين به كف هايى كه روى ديگ در حال جوشيدن، پيدا مى شود «غثاء» مى گويند. «اَحْوى» به معناى سياه است؛ انتخاب اين تعبير با اين كه در مقام بيان نعمت هاى الهى است شايد به اين جهت باشد كه اين وضع گياهان، بازگوكننده ى فناى دنياست وهميشه درس عبرتى براى انسان ها محسوب مى شود، همان گياهى كه در فصل بهار خرم وسرسبز است بعد از مدتى خشك وبى فروغ مى گردد.(2)

6. علت اين كه فرمود: و نُيسّرك لليسرى ونفرمود

«و نيسّر لك اليسرى» آن است كه خواسته اين حقيقت را براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بيان كند كه آن چنان تو را راهنمايى مى كنيم كه وظيفه ى رسالت خود را به آسانى وبه بهترين طريق انجام دهى، واگر تعبير دوم انتخاب مى شد، نفس پيامبر را هيچ كاره معرفى كرده بود.(3)

7. جمله و نيسّرك لليسرى دلالت بر عظمت اين موهبت الهى دارد، چون با تعبير «متكلم مع الغير» اين معنا را بيان كرده است، مانند: إنّا أنزلناه و إنّا نحن نزّلنا الذّكر وچه عظمتى از اين بالاتر كه خداوند پيامبر را در ميان قومى جاهل مبعوث كرد واو را مقتداى بر جهانيان قرار داد؟(4)

8. در آيه وَنُيسّرك لليسرى تذكر توحيدى عميقى داده شده كه خيال نكنيد به هنگام رسيدن به مقصود آسان به كمكى احتياج نداريد، بلكه حتى در آسان ترين كارها نيز به كمك

ص: 179


1- پرتوى از قرآن، ص 2.
2- نمونه، ج 26، ص 388.
3- الميزان، ج 20، ص 267.
4- تفسير كبير، ج 31، ص 144.

خدا نياز داريد ودر همه چيز اعتراف إياك نستعين صادق است. در زندگى خود بسيار ديده ايم كه گاه در كارهاى بسيار ساده وا مانده ايم، از اين رو آسان وقتى آسان مى شود كه خدا پشتوانه ى آن باشد.(1)

9. از اين تعبير كه فرمود ما تو را آسان قرار مى دهيم براى آسان ترى، چنين فهميده مى شود كه در حقيقت سختى ها ودشوارى ها وجود خارجى ندارد. ومنشأ مشكلات، نفسانيات انسان است؛ اگر عقل انسان باز شد وذهنش در پرتو هدايت همه چيز را آن چنان كه هست مشاهده كرد، ديگر مشكلى را نمى بيند. مثلاً اگر فهميد دنيا دار بقا نيست، ديگر از مرگ ناراحت نمى شود و...(2)

10. در دو آيه شريفه سيذّكر من يخشى * ويتجنّبها الاشقى «شقاوت» نقطه ى مقابل «خشيت» قرار داده شده در حالى كه قاعدتا بايد در مقابل سعادت قرار گيرد به اين دليل كه ريشه اصلى سعادت وخوشبختى انسان همان احساس مسئوليت وخشيت است.(3)

11. به هنگام تذكر دادن وپند ونصيحت، نبايد از مردم انتظار داشت كه همه اصلاح شوند؛ زيرا انسان ها بر دو قسم اند: گروهى عقل را بر نفس حاكم مى كنند ومتذكر مى شوند وگروهى نفس را بر عقل مقدم مى دارند واز حق دورى مى كنند؛ سيذّكر من يخشى * ويتجنّبها الأشقى.

12. نقطه ى مقابل «اشقى» را انسانى معرفى كرد كه داراى ترس است؛ بنا بر اين، «اشقى» كسى است كه در دلش خشيت خدا نباشد، از اين رو آنچه درجه ى شقاوت انسان را به نقطه نهايى مى رساند، خالى بودن كامل دل از خوف خداست. در مقابل اگر در قلب كسى خوفى باشد، پس او درجه وسهمى از تقوا دارد، اگر اين خشيت به حد نهايى رسيد، او نه تنها متقى است، بلكه «اتقى» است. در سوره «ليل» براى مقام «اتقى» انفاق خالصانه اى كه مشكل نيازمند را حل كند بيان كرده است.(4)

13. نظير آيه 13 اعلى: ثُمَّ لاَ يمُوتُ فِيهَا وَلاَ يحْيى دو آيه ذيل است:

ص: 180


1- نسيم حيات، ص 90.
2- پرتوى از قرآن، ص 16.
3- نمونه، ج 26، ص 399.
4- الميزان، ج 20، ص 269؛ نسيم حيات، ص 90.

وَالَّذِينَ كفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لاَ يقْضَى عَلَيهِمْ فَيمُوتُوا وَلاَ يخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذَابِهَا كذلِك نَجْزِى كلَّ كفُورٍ (فاطر، 36)

يتَجَرَّعُهُ وَلاَ يكادُ يسِيغُهُ وَيأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كلِّ مَكانٍ وَمَا هُوَ بِمَيتٍ وَمِنْ وَرَائِهِ عَذَابٌ غَلِيظٌ (إبراهيم، 17)

14. تزكيه ى نفس، نماز خواندن، مقدم نشمردن حيات دنيا بر آخرت، از اساسى ترين تعليمات همه انبيا است ودر همه كتب آسمانى به آن ها سفارش شده است.(1)

15. در آيه شريفه و ذكر اسم ربّه فصلّى نماز را فرع بر ذكر پروردگار مى شمرد؛ به جهت اين كه تا انسان به ياد خدا نباشد، به نماز نمى ايستد علاوه بر آن نمازى ارزشمند است كه توأم با ذكر او وناشى از ياد او باشد.(2)

براى نيل به فلاح وسعادت، سه امر لازم است:

الف. پاك شدن از شرك واخلاق رذيله؛ تزكى.

ب. ياد قلبى وتفكر در قدرت وحكمت الهى؛ و ذكر اسم ربّه.

ج. اظهار شكستگى وفروتنى در محضر پروردگار؛ فصلّى.(3)

16. استفاده از نعمت هاى دنيا وكار براى آخرت مذموم نيست وخداوند نعمت هاى دنيا را براى بهره ورى بندگانش آفريده است؛ قل من حرّم زينة الله الّتى اخرج لعباده (اعراف، 32)، آنچه مذموم است، ترجيح دنيا بر آخرت است؛ بل تؤثرون....

17. در آيه و الاخرة خير وأبقى به طور كلى مى فرمايد: جهان آخرت برتر وبا دوام خواهد بود، اما بيان نكرده كه براى چه افرادى برتر خواهد بود. در آيات ديگر خير بودن آخرت را ويژه ى پرهيزكاران معرفى كرد: و لَدار الاخرة خير للذين اتقوا أفلا تعقلون (يوسف، 109) و تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون عُلوّا فى الأرض ولا فسادا والعاقبة للمتّقين. (قصص، 83)

18. نعمت هاى اخروى هرگز قابل مقايسه با نعمت هاى دنيوى نيست ومافوق تصور

ص: 181


1- الميزان، ج 20، ص 269؛ نمونه، ج 27، ص 405.
2- نمونه، ج 26، ص 404.
3- نوين، ص 157؛ تفسير كبير، ج 31، ص 148.

ودرك انسان است واصولاً آخرت فى حد نفسه خير است. چون نعمت هاى آن ابدى است وكلمه «ابقى» دلالت بر دوام وخلود دارد.(1)

19. تعبير به الصحف الاولى در مورد كتاب هاى ابراهيم (علیه السلام) وموسى (علیه السلام) در برابر صحف اخير است كه بر حضرت عيسى (علیه السلام) وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نازل شده است.(2)

20. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: هيچ چيز را خداوند به پيامبران مرحمت نكرده مگر آن كه به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) عنايت كرده است وآنچه را كه در كتب انبياى الهى است، نزد ما امامان است؛

«إنّ الله عزّ وجلّ لم يعط الأنبياء شيئا إلاّ وقد أعطاه محمدا وقد أعطى محمّدا ما أعطى الأنبياء، وعندنا الصحف التى قال الله عزّ وجلّ صُحُفِ إبراهيم ومُوسى».(3)

ص: 182


1- اطيب البيان، ج 14، ص 90؛ روح المعانى، ج 30، ص 111.
2- نمونه، ج 27، ص 406.
3- صافى، ج 5، ص 319؛ نور الثقلين، ج 5، ص 557.

سوره غاشيه

آیه 1-26

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

هَلْ أَتاكَ حَديثُ الْغاشِيَةِ (1) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ (2) عامِلَةٌ ناصِبَةٌ (3) تَصْلى نارًا حامِيَةً (4) تُسْقى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ (5) لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاّ مِنْ ضَريعٍ (6) لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْني مِنْ جُوعٍ (7) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ (8) لِسَعْيِها راضِيَةٌ (9) في جَنَّةٍ عالِيَةٍ (10) لا تَسْمَعُ فيها لاغِيَةً (11) فيها عَيْنٌ جارِيَةٌ (12) فيها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ (13) وَ أَكْوابٌ مَوْضُوعَةٌ (14) وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ (15) وَ زَرابِيُّ مَبْثُوثَةٌ (16) أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى اْلإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ (17) وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ (18) وَ إِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ (19) وَ إِلَى اْلأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ (20) فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ (21) لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ (22) إِلاّ مَنْ تَوَلّى وَ كَفَرَ (23) فَيُعَذِّبُهُ اللّهُ الْعَذابَ اْلأَكْبَرَ (24) إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ (25) ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ (26)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آيا داستان غاشيه [- روز قيامت كه حوادث وحشتناكش همه را مى پوشاند] به تو رسيده است ؟! * چهره هايى در آن روز خاشع وذلّت بارند، * آن ها كه پيوسته عمل كرده وخسته شده اند (و نتيجه اى عايدشان نشده است)، * ودر آتش سوزان وارد مى گردند؛ * از چشمه اى بسيار داغ به آنان مى نوشانند؛ * غذايى جز از ضريع [- خار خشك تلخ وبدبو] ندارند؛ * غذايى كه نه آن ها را فربه مى كند ونه از گرسنگى مى رهاند! * چهره هايى در آن روز شاداب وباطراوتند، * واز سعى وتلاش خود خشنودند، * در بهشتى عالى جاى دارند، * كه در آن هيچ سخن لغو وبيهوده اى نمى شنوند! * در آن چشمه اى جارى است، * در آن تخت هاى زيباى بلندى است، * وقدح هايى (كه در كنار اين چشمه) نهاده، * وبالش ها وپشتى هاى صف داده شده، * وفرش هاى فاخر گسترده! * آيا آنان به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده است ؟! * وبه آسمان نگاه نمى كنند كه چگونه برافراشته شده ؟! * وبه كوه ها كه چگونه در جاى خود نصب گرديده ؟! * وبه زمين كه چگونه گسترده وهموار گشته است ؟! * پس تذكر ده كه تو فقط تذكر دهنده اى! * تو سلطه گر بر آنان نيستى كه (بر ايمان) مجبورشان

ص: 183

كنى، * مگر كسى كه پشت كند وكافر شود، * كه خداوند او را به عذاب بزرگ مجازات مى كند! * به يقين بازگشت (همه) آنان به سوى ماست، * ومسلّماحسابشان (نيز) با ماست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

عذاب قيامت براى مجرمان ونعمت هاى بهشتى براى مؤمنان، بيان توحيد با اشاره به آفرينش شتر وآسمان وكوه ها وزمين، بيان وظايف پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وعدم اجبار مردم بر ايمان وتهديد تبهكاران به عذاب بزرگ.

ب. منظور از غاشيه روز قيامت است وسرّ نامگذارى يا براى اين است كه انسان ها را از هر جهت فرا مى گيرد وهمه در آن روز جمع مى شوند چنان كه مى فرمايد: و حشرناهم فلم نغادر منهم أحدا (كهف، 47) يا به جهت اين كه مناظر ومواقف هولناكش مردم را فرا مى گيرد، يا بدين جهت كه روز قيامت وجوه كفار را به عذاب خود فرا مى گيرد؛ يوم يغشاهم العذاب من فوقهم ومن تحت أرجلهم.(1)

ج. هل أتيك حديث الغاشية استفهام تقريرى است كه مقصود تثبيت مطلب است؛ يعنى قطعا اين داستان را شنيده اى ؟ اين تعبير به منظور تعظيم مورد سؤال است. در فارسى نيز معمول است كه وقتى شخصى عظمت مطلبى را كه همه مى دانند بيان كند، به صورت پرسش به مخاطب مى گويد آن داستان را شنيده اى.(2)

د. مقصود از عاملة ناصبة اين است كه دوزخيان خستگى تلاشى كه در دنيا كرده اند از تنشان بيرون نمى آيد، بر خلاف اهل بهشت كه وقتى تلاش خود را سودمند مى بينند خستگى از تنشان بيرون مى رود؛ چون انسان هر تلاشى كه در دنيا مى كند، به منظور تأمين سعادت خود مى كند ودوزخيان در قيامت مى بينند كه تلاش آن ها در قيامت بى نتيجه مانده است، چنان كه مى فرمايد: و قدمنا إلى ما عملوا من عملٍ فجعلناه هَباءٍ منثورا.(3)

ه -. نوشيدنى هاى اهل دوزخ آب سوزان است. «آنية» از واژه «اِنى» به معناى تأخير افكندن

ص: 184


1- عنكبوت، 55؛ الميزان، ج 20، ص 273؛ مجمع البيان، ج 10، ص 725.
2- نوين، ص 161.
3- فرقان، 23؛ الميزان، ج 20، ص 273.

است وبراى بيان فرا رسيدن وقت چيزى گفته مى شود. در اينجا به معناى آب سوزانى است كه حرارتش به منتها درجه رسيده باشد، چنان كه مى فرمايد: اگر تقاضاى آب كنند، آبى مانند فلز گداخته براى آن ها مى آورند كه صورت هايشان را بريان مى كند وچه بد محل اجتماعى است؛ و إن يستغيثوا يغاثوا بماءٍ كالمُهل يشوى الوجوه بئس الشراب وساءت مُرتفقا.(1)

و. مقصود از كلمه «عين» جنس چشمه است، نه يك چشمه؛ زيرا در آيات ديگر صريحا فرموده در بهشت چشمه هايى وجود دارد، مانند: چشمه ى سلسبيل، چشمه ى شراب، چشمه ى طهور؛ إنّ المتّقين فى جنّات وعيون.(2)

ز. در اين كه مقصود از ضريع كه طعام اهل جهنم است چيست، وجوهى بيان شده است:

1. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: ضريع چيزى است در دوزخ شبيه خار تلخ تر از گياه صبر ومتعفن تر از مردار وسوزنده تر از آتش.

2. گياهى است سمّى كه هيچ حيوانى به آن نزديك نمى شود.

3. درختى است از آتش كه اگر در دنيا باشد، زمين وهر چه را بر آن است مى سوزاند.

ح. «سُرر» جمع «سرير» از ماده «سرور» وبه معناى تخت هايى است كه در مجالس انس وسرور بر آن مى نشينند ومنظور از مرفوع بودن تخت، رفعت مقام ومنزلت كسى است كه بر آن تكيه مى زند. ابن عباس گويد: تخت هاى بلند بهشتى چنان هستند كه صاحبان آن ها اراده ى جلوس بر آن كنند، تواضع مى كنند وفرو مى نشينند وبعد از جلوس به حال اول بر مى گردند.(3)

ط. «نمارق» جمع «نمرقة» به معناى پشتى كوچك است كه بر آن تكيه مى كنند ومعمولاً به هنگام استراحت كامل از آن ها استفاده مى شود، وتعبير به «مصفوفة» اشاره به تعدد ونظم خاصى است كه بر آن ها حاكم است. اين تعبير نشان مى دهد كه آن ها جلسات انس دسته جمعى تشكيل مى دهند.(4)

ى. جمله لست عليهم بمصيطر بيان وتفسير براى فذكر إنّما أنت مذكر است واصولاً

ص: 185


1- كهف، 29؛ نمونه، ج 26، ص 416.
2- ذاريات، 15؛ الميزان، ج 20، ص 274؛ نمونه، ج 26، ص 422.
3- مفردات راغب؛ الميزان، ج 20، ص 274.
4- نمونه، ج 26، ص 424.

كمال انسان در صورتى است كه با اراده واختيار راه الهى را بپذيرد، وگرنه تكامل اجبارى فايده اى ندارد. قرآن مى فرمايد: أفأنت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين ونيز مى فرمايد: و ما أنت عليهم بجبّارٍ.(1)

ك. «مصيطر» از ماده «سطر» وبه معناى همان سطور كتاب است و «مسيطر» كسى است كه سطربندى كند وسطور كتاب را تنظيم نمايد، سپس به هر شخصى كه بر چيزى مسلّط باشد وخطوط آن را تنظيم كند يا به اجبار كسى را وادار به كارى كند، اطلاق شده است.(2)

ل. در اين كه جمله إلاّ من تولّى وكفر استثنا از چيست ؟ دو نظريه وجود دارد:

1. استثنا از پند دادن است كه در آيه قبل فرمود: فذكر إنّما أنت مذكر؛ يعنى تو اندرز خود را برسان، مگر كسى كه رو گردانيد در اين صورت لازم نيست او را پند دهى؛ زيرا پند دادن افراد معاند، كار بى حاصلى است.

2. استثنا متصل است ومربوط به جمله لستَ عليهم بمُصيطرٍ؛ يعنى تو آن ها را پند بده وآن ها كه ايمان نمى آورند تو مأمور نيستى كه اجبارشان كنى مگر اين كه كسى در اين ميان بخواهد علاوه بر انكار حق، توطئه وكارشكنى كند؛ إلاّ من تولّى وكفر، در اين صورت تو بر آن ها مسلط وحاكم هستى وبايد آنان را سر جايشان بنشانى كه به اصل اسلام وقرآن ضربه نزنند.(3)

م. منظور از عذاب اكبر، عذاب آخرت است. در برابر عذاب دنيا كه نسبت به آن عذاب كوچك وكم اهميت است، چنان كه مى فرمايد: فأذاقهم الله الخِزْى فى الحيوة الدنيا ولعذاب الاخرة أكبر.(4)

نكته ها

1. نسبت دادن خشوع به وجوه بدين جهت است كه چهره ى انسان از هر عضو ديگرى حالت خشوع درونى او را نشان مى دهد ومجرمان در قيامت چهره هايى ذلت بار دارند.(5)

ص: 186


1- مراغى، ج 30، ص 139؛ الميزان، ج 20، ص 275؛ نمونه، ج 26، ص 433.
2- نمونه، ج 26، ص 433؛ روح المعانى، ج 30، ص 117.
3- نمونه، ج 26، ص 434؛ نسيم حيات، ص 99.
4- زمر، 26؛ نمونه، ج 26، ص 435.
5- الميزان، ج 20، ص 273؛ تفسير كبير، ج 31، ص 151؛ تبيان، ج 10، ص 334.

2. نظير آيه 3 غاشيه: عَامِلَةٌ نَاصِبَةٌ با توضيح بيشترى در آيه 23 فرقان آمده است: وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورا

3. جمع بين آيه ليس لهم طعام إلاّ من ضريعٍ وآيات فليس له اليوم ههنا حميم ولا طعامٍ إلا من غسلين (حاقه، 36) و إن شجرة الزقوم طعام الاثيم (دخان، 44)، اين است كه خداوند «غسلين» را به شكل ضريع قرار مى دهد وضريع درختى در آتش جهنم است، يا اين كه دركات اهل جهنم مختلف است ودر هر دركه وطبقه اى گروه مخصوصى هستند كه بعضى از آن ها طعامشان ضريع است وبعضى زقوم وبرخى غسلين؛ لكل بابٍ مِنهم جزء مقسوم.(1)

4. شادمانى وسرور باطنى اهل بهشت، در ظاهر وچهره ى آن ها سرايت مى كند وهر بيننده از سرور باطنى آن ها باخبر مى شود، چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: تعرف فى وجوههم نضْرة النعيم.(2)

5. فى جنّة عالية؛ منظور از عالى بودن بهشت، درجات برتر آن است كه داراى شرافت است. زيرا در بهشت حياتى است كه ممات ندارد، لذت آن منزه از درد وسرور آن خالى از غم واندوه است واهل بهشت نه تنها هر چه دوست دارند در اختيارشان هست، بلكه لذائذى وجود دارد كه مافوق خواست آن هاست.(3)

6. اهل بهشت هيچ سخن لغو وبيهوده اى نمى شنوند. نكره در سياق نفى مفيد عموم است؛ لاتسمع فيها لاغية.(4)

7. علت اين كه اهل بهشت لغو وبيهودگى نمى شنوند، آن است كه بهشت منزل دوستان خداست كه در دنيا با جدّيت وعمل شايسته به اين مقام رسيدند ودر دنيا منزه از لغو وكذب بودند؛ بنا بر اين، چگونه مى شود كه در جوار رب العالمين لغو بشنوند؟(5)

8. علت اين كه از بين تمام نعمت ها توجه كردن به شتر را دستور داده، چون روى سخن

ص: 187


1- محاسن التأويل، ج 17، ص 134؛ روح المعانى، ج 30، ص 113؛ فتح القدير، ج 5، ص 427.
2- مطففين، 24؛ مراغى، ج 30، ص 134؛ الميزان، ج 20، ص 274.
3- الميزان، ج 20، ص 274.
4- فتح القدير، ج 5، ص 430.
5- مراغى، ج 30، ص 134.

در مرحله ى اول به اعراب مكه بود كه شتر از اركان زندگى آن ها محسوب مى شد وشب وروز با آن سر وكار داشتند، از اين گذشته اين حيوان ويژگى هاى عجيبى دارد كه او را از ساير حيوانات ممتاز مى كند. مثلاً: 1. برخى حيوانات از گوشتشان استفاده مى شود، مانند گوسفند؛ برخى از شيرشان مانند گاو؛ برخى از پشت آن ها براى باربرى، مانند حمار، ليكن شتر هر سه منفعت را دارد. 2. تحمل زيادى در برابر گرسنگى وتشنگى دارد. 3. از نظر تغذيه بسيار كم خرج است وهر گونه خار وخاشاكى را مى خورد. 4. در شرايط نامساعد جوّى كه طوفان مى وزد، مى تواند حركت كند. 5. در شب تاريك وبرف وباران مى تواند راه برود وبه مقصد برسد. 6. رام ترين حيوان است به گونه اى كه يك كودك مى تواند مهار يك قطار شتر را به دست بگيرد وبه هر جا ببرد.(1)

9. در اين كه چه ارتباط وپيوندى ميان اين امور چهارگانه وجود دارد؛ شتر، آسمان، كوه ها وزمين؛ فخر رازى مى گويد: به دليل آن است كه قرآن به زبان عرب نازل شده وآن ها غالبا مسافرت مى كردند چون شهرهاى آن ها خالى از زراعت وكشاورزى بود. از طرفى بيشتر سفرهاى آن ها با شتر بود. هنگامى كه دربيابان هاى هولناك ودور از اجتماع سفر مى كردند، كسى نبود با آن ها سخن بگويد، انديشه وفكر در آن ها زنده مى شد.

از اين رو قبل از هر چيز نگاهشان به شتر مى افتاد به بالا نگاه مى كردند، آسمان را مى نگريستند وبه زير پا، زمين را مى ديدند ودر راست وچپ خود كوه ها را مشاهده مى كردند؛ گويى خداوند مى خواهد به آن ها دستور تفكر دهد؛ تفكر وانديشه اى كه به هنگام تنهايى طبعا بر محور اين چهار امر دور مى زند.(2)

10. اگر بخواهيم نظر را از محيط زندگى محدود عرب بر داريم ودر جوّى وسيع تر به انديشه بپردازيم، مى توان گفت: امور چهارگانه اى كه در آيات شريف آمده، زيربناى زندگى انسان را تشكيل مى دهد.

آسمان، كانون نور است وباران وهوا وزمين عامل پرورش انواع مواد غذايى، كوه ها رمز

ص: 188


1- نوين، ص 164؛ نمونه، ج 26، ص 428؛ مجمع البيان، ج 10، ص 727؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 35؛ تفسير كبير، ج 31، ص 158؛ روح المعانى، ج 30، ص 116.
2- نمونه، ج 26، ص 431؛ تفسير كبير، ج 31، ص 158.

آرامش وذخيره ى آب ومواد معدنى وشتر نمونه ى روشنى از چهارپايان اهلى كه در اختيار بشر قرار دارد.(1)

11. خلقت موجودات نشانه علم وقدرت وحكمت الهى است. در اين سوره چهار بار كلمه «كيف» تكرار شده ودر هر يك از نعمت ها جهت خاصّى ملاحظه شده است. در شتر كيفيت خلقت؛ در آسمان كيفيت برافراشته شدن؛ در كوه ها كيفيت منصوب شدن بر روى زمين؛ ودر زمين كيفيت گستردگى.

12. قرآن كريم تعبيرات مختلفى را در باره عذاب قيامت بيان كرده از جمله: عذاب شديد، عذاب اليم، عذاب مهين، عذاب مقيم، عذاب السعير، عذاب عظيم، عذاب حريق، عذاب الخلد، عذاب غليظ، عذاب جهنم، عذاب أشدّ وأبقى و عذاب اكبر كه اين تعبير چهار بار در قرآن بيان شده؛ 21 سجده، 26 زمر، 33 قلم، 24 غاشيه. كه از مجموع اين اوصاف وتعبيرات استفاده مى شود عذاب قيامت بسيار بزرگ وغير قابل توصيف است.

13. نظير آيات 23 و 24 غاشيه: إِلاَّ مَنْ تَوَلَّى وَكفَرَ * فَيعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذَابَ الْأَكبَرَ

آيه 11 و 12 اعلى است: وَيتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى * الَّذِى يصْلَى النَّارَ الْكبْرَى

14. در دو آيه إنّ إلينا إيابهم * ثمّ إنّ علينا حسابهم با تأكيدى شديد كافران را تهديد فرموده است. هر دو آيه با حرف تأكيد «إنّ» آغاز گشته ودر هر دو خبر بر اسم مقدم شده ودر هر دو ضمير جمع متكلم مع الغير آمده كه بر عظمت خداوند متعال دلالت مى نمايد ومى فهماند كه سر وكار انسان كافر با حاكمى بزرگ است.(2)

15. جمله إنّ إلينا إيابهم علّت عذاب بزرگ الهى است؛ يعنى هيچ شخصى نگفته كه مردم بعد از مرگشان به غير خدا بر مى گردند تا آيه شريفه بفرمايد تنها برگشتشان به سوى ما است، بلكه مى خواهد بفرمايد: علت اين كه عذاب الهى بزرگ است، آن است كه بازگشت آن ها به سوى خداوند است.(3)

ص: 189


1- نمونه، ج 26، ص 432.
2- نوين، ص 166.
3- الميزان، ج 20، ص 276.

16. شخصى از امير المؤمنين (علیه السلام) پرسيد: چگونه خداوند حساب خلق را مى رسد با اين كه زياد هستند؟ فرمود: همان گونه كه رزق آن ها را مى دهد با اين كه زياد هستند. آن شخص پرسيد: چطور به حساب آن ها مى رسد با اين كه او را نمى بينند؟ فرمود همان گونه كه رزق آن ها را مى دهد با اين كه او را نمى بينند.(1)

17. حسابرسى شيعيان در قيامت با امامان معصوم (عليهم السلام) است، از اين رو در زيارت جامعه مى خوانيم:

«و إياب الخلق إليكم وحسابهم عليكم». امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: روز قيامت كه مى شود، خداوند حساب شيعيان را به ما واگذار مى نمايد، پس آنچه را كه براى خداست ما از او مى خواهيم به ما ببخشد وما هم به شيعيان خود مى بخشيم؛

«إذا كان يوم القيمة وكلنا الله بحساب شيعتنا فما كان للّه سألنا الله أن يهبه لنا فهو لهم وما كان لنا فهو لهم».(2)

ص: 190


1- الميزان، ج 20، ص 277؛ نورالثقلين، ج 5، ص 569.
2- صافى، ج 5، ص 323؛ نور الثقلين، ج 5، ص 568.

سوره فجر

آیه 1-14

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ الْفَجْرِ (1) وَ لَيالٍ عَشْرٍ (2) وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ (3) وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ (4) هَلْ في ذلِكَ قَسَمٌ لِذي حِجْرٍ (5) أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ (6) إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ (7) الَّتي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ (8) وَ ثَمُودَ الَّذينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ (9) وَ فِرْعَوْنَ ذِي اْلأَوْتادِ (10) الَّذينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ (11) فَأَكْثَرُوا فيهَا الْفَسادَ (12) فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ (13) إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ (14)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

سوگند به سپيده دم، * وبه شب هاى ده گانه، * وبه زوج وفرد، * وبه شب، هنگامى كه (به سوى روشنايى روز) حركت مى كند سوگند (كه پروردگارت در كمين ظالمان است)! * آيا در آنچه گفته شد، سوگند مهمّى براى صاحب خِرد نيست ؟! * آيا نديدى پروردگارت با قوم «عاد» چه كرد؟! * وبا آن شهر «اِرَم» با عظمت، * همان شهرى كه مانندش در شهرها آفريده نشده بود! * وقوم «ثمود» كه صخره هاى عظيم را از (كنار) دره مى بريدند (و از آن خانه وكاخ مى ساختند). * وفرعونى كه قدرتمند وشكنجه گر بود، * همان اقوامى كه در شهرها طغيان كردند، * وفساد فراوان در آن ها به بار آورند؛ * به همين سبب خداوند تازيانه عذاب را بر آنان فرو ريخت! * به يقين پروردگار تو در كمين گاه (ستمگران) است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگندهاى مختلف به عنوان مقدمه براى تهديد جباران به عذاب الهى، اشاره اى به سرنوشت اقوام طغيانگر مانند قوم ثمود وعاد وفرعون به عنوان درس عبرت براى قدرت هاى ستمگر ودر كمين بودن خداوند نسبت به طغيان گران.

ب. در آغاز سوره چهار سوگند ياد شده، بيشتر مفسران اين سوگندها را با روزها وشب هاى خاصى تفسير كرده اند، ليكن بيش از همه با روزهاى حج ومناسك آن انطباق

ص: 191

دارد وجواب اين سوگندها جمله إنّ ربّك لبالمرصاد است.(1)

ج. در اين كه منظور از «فجر» چيست، وجوهى ذكر شده از جمله: فجر آغاز محرم، فجر روز عيد قربان، هر روشنايى كه در دل تاريكى مى درخشد، درخشيدن نور اسلام در عصر جاهليت، سپيده ى صبح قيام حضرت مهدى (علیه السلام)، ليكن بعضى فجر را به معناى مطلق آن تفسير كرده اند كه مسلما سپيده ى صبح يكى از نشانه هاى عظمت الهى است.(2)

نقد: آلوسى (از اهل سنّت) از اميرالمؤمنين (علیه السلام) نقل مى كند كه منظور از فجر همان فجر معروف صبح است ومرحوم طيب گويد: مقصود از «فجر» همان صبح است. ساير اقوال تفسير به رأى است وهيچ اعتبار ندارد.(3)

د. سوگندهاى نامبرده به منظور تشويق وتحريض به انجام فريضه ى حج وبلكه به مطلق عبادات به خصوص نماز است كه ستون دين معرفى شده است.(4)

ه -. در اين كه منظور از

«ليال عشر» چيست، وجوهى بيان شده است: ده شب آخر ماه رمضان، ده شب اول محرم، ليكن مشهور دهه ى ذى الحجه است وسرّ اين كه كلمه «ليال» به صورت نكره ذكر شده براى بيان عظمت آن شب هاست.(5)

و. در اين كه مقصود از «شفع» و «وتر» چيست، اقوال مختلفى ذكر شده است. فخر رازى بيست قول نقل كرده ومرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: بالغ بر سى وشش قول نقل شده است، از جمله:

1. عدد زوج وفرد؛ اعدادى كه همه محاسبات ونظام ها بر محور آن دور مى زند؛ گويى خداوند سوگند به نظام وحساب ياد كرده است.

2. دو ركعت نماز شفع ووتر كه در آخر شب خوانده مى شود.

3. شفع يعنى مخلوقات؛ چون همه آن ها داراى زوج هستند ووتر، يعنى خداوند متعال.

4. شفع با روز ترويه هشتم ذى الحجه ووتر با روز عرفه قابل انطباق است؛ زيرا

ص: 192


1- تبيان، ج 10، ص 341.
2- جامع الاحكام، ج 20، ص 39؛ مجمع البيان، ج 10، ص 736؛ نمونه، ج 26، ص 441.
3- اطيب البيان، ج 14، ص 101؛ روح المعانى، ج 30، ص 119.
4- نوين، ص 172.
5- الميزان، ج، ص 279؛ تفسير كبير، ج 31، ص 163؛ روح المعانى، ج 30، ص 120.

تناسب بيشترى با دهه ى ذى الحجه دارد.(1)

ز. در برخى از احاديث كه اشاره به بطون قرآن دارد، فجر به وجود حضرت مهدى (علیه السلام) وليال عشر به ده امام قبل وشفع به حضرت على (علیه السلام) وفاطمه (عليها السلام) تفسير شده است.(2)

ح. «حجر» در اينجا به معناى عقل ودر اصل به معناى منع است وجهت اين كه به اطاق «حجره» مى گويند؛ چون محلّى است محفوظ وممنوع از اين كه ديگران وارد شوند؛ وبه دامان «حِجر» گفته مى شود، چون محلى است محفوظ وممنوع واز آنجا كه فكر وعقل، انسان را از كار زشت منع مى كند به آن «حِجر» اطلاق شده است، ومحجور كسى است كه قاضى وى را از تصرف در مالش ممنوع مى سازد.(3)

ط. قوم عاد چه كسانى بودند؟ بعضى از مورخان معتقدند عاد بر دو قبيله اطلاق مى شود؛ قبيله اى كه در گذشته ى بسيار دور زندگى مى كردند كه مى فرمايد: إنّه أهلك عادا الأُولى (نجم، 50)، آن ها احتمالاً قبل از تاريخ مى زيستند. قبيله ى دوم عاد مشهور هستند كه 700 سال قبل از ميلاد مسيح (علیه السلام) در سرزمين يمن يا احقاف زندگى مى كردند، وداراى كاخ هاى باعظمت وشهرهايى آباد بودند كه پيامبرشان حضرت هود (علیه السلام) بوده است وموضوع آيه شريفه است.(4)

ى. اكثر مفسران گفته اند: دو عاد وجود داشته كه بعد از انقراض عاد اولى، عاد اخرى پديد آمده واحتمال داده اند كه عاد ارم كه در اين سوره ذكر شده، همان عاد اولى باشد. اين احتمال بنا بر اين است كه وصف أُولى مقابل أُخْرى باشد با اين كه ممكن است اولى توصيف قديم بودن وگذشت زمان آن ها باشد وبيشتر آيات راجع به عاد همين را مى رساند. در آيه 70 سوره توبه، نام عاد بعد از قوم نوح وقبل از ثمود وقوم ابراهيم آمده است.(5)

ك. در اين كه «ارم» نام شخص يا قبيله است يا نام مكان خاصى است، سه وجه ذكر شده است: مرحوم طبرسى مى گويد: الّتى لم يخلق... وصف آن قبيله است كه افراد بسيار قوى ونيرومندى بودند. قرطبى نيز گويد: اكثر اهل سنت همين قول را پذيرفته اند.

ص: 193


1- مجمع البيان، ج 10، ص 736؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 41؛ تفسير كبير، ج 31، ص 163؛ الميزان، ج 20، ص 279؛ نمونه، ج 26، ص 444.
2- نمونه، ج 26، ص 446.
3- جامع الاحكام، ج 20، ص 43؛ تفسير كبير، ج 31، ص 165؛ نوين، ص 176.
4- نمونه، ج 26، ص 451.
5- پرتوى از قرآن، ص 50.

مرحوم علامه طباطبايى گويد: از آيه الّتى لم يخلق مثلها فى البلاد مى توان استفاده كرد كه «ارم» نام مكان وشهر خاصى است ودر زمان نزول اين آيات اثرى از آن ها باقى نمانده بود.(1)

ل. منظور از رؤيت (ديدن) در اينجا علم وآگاهى است منتها از آنجا كه اين داستان به قدرى معروف ومشهور بوده كه مردم زمان هاى بعد نيز آن را با چشم خود مى ديدند، تعبير به رؤيت شده است.(2)

م. قوم ثمود از قديمى ترين اقوامند وپيامبرشان حضرت صالح (علیه السلام) است ودر سرزمين

«وادى القرى» ميان مدينه وشام زندگى مى كردند. نام ثمود 25 بار در قرآن آمده است، قوم ثمود افرادى بت پرست وكافر وداراى تمدنى پيشرفته بودند ومعجزه حضرت صالح (علیه السلام) را كه شترى بود از دل كوه خارج شده كشتند وعذاب الهى بر آن ها نازل شد؛ فأمّا ثمود فأُهلكوا بالطاغية.(3)

ن. «جابوا» در اصل «جوبة» به معناى زمين پست گرفته شده، سپس به معناى قطع وبريدن هر قطعه زمينى آمده وپاسخ كلام را از آن جهت جواب گويند كه سؤال را قطع كرده وبه آن پايان مى دهد.(4)

ص. در اين كه چرا فرعون ذى الاوتاد ناميده شده، وجوهى بيان شده است:

1. او داراى لشكرى فراوان بود كه بسيارى از آن ها در خيمه ها زندگى مى كردند وخيمه ها را با ميخ محكم مى كردند.

2. بنا بر آنچه در روايات آمده، فرعون هر گاه مى خواست كسى را شكنجه كند، او را به چهار ميخ مى كشيد ودست وپاى او را به زمين ميخكوب مى كرد، چنان كه با همسرش (آسيه) چنين كرد.

3. ذى الاوتاد كنايه از قدرت واستقرار حكومت است. البته اين سه تفسير منافاتى با هم ندارد.(5)

ص: 194


1- الميزان، ج 20، ص 280؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 49؛ روح المعانى، ج 30، ص 123؛ مجمع البيان، ج 10، ص 737.
2- نمونه، ج 26، ص 450.
3- حاقّة، 5؛ پرتوى از قرآن، ص 58.
4- نمونه، ج 26، ص 453.
5- الميزان، ج 20، ص 281؛ نمونه، ج 26، ص 455؛ نورالثقلين، ج 5، ص 572؛ تفسير كبير، ج 31، ص 169؛ مجمع البيان، ج 10، ص 739.

ع. كلمه «صبّ» در مورد آب به معناى ريختن آن است، اما در مورد تازيانه ى عذاب كنايه از عذاب شديد ومتوالى است ونكره بودن عذاب به منظور بزرگ جلوه دادن آن است.(1)

ف. «سوط» به معناى تازيانه ودر اصل به معناى مخلوط كردن چيزى به چيزى است، سپس به تازيانه كه از رشته هاى مختلف چرم ومانند آن بافته شده، اطلاق شده وبعضى آن را كنايه از عذاب مى دانند؛ عذابى كه با گوشت وخون انسان آميخته مى شود واو را سخت ناراحت مى كند.(2)

س. «مرصاد» از ريشه «رصد» به معناى آمادگى براى مراقبت از چيزى است ودر فارسى به معناى كمين گاه است؛ يعنى محلى كه انسان منتظر رسيدن شكار يا دشمن باشد، واطلاق آن بر خداوند با اين كه او منزه از مكان است كنايه از مراقبت او نسبت به اعمال بندگان است.(3)

ق. در كمين بودن خدا نسبت به بندگان، كنايه از احاطه ى قدرت او بر همه طغيان گران است. حضرت على (علیه السلام) در تفسير اين آيه مى فرمايد:

«ان ربّك قادر على أن يجزى أهل المعاصى جزائهم»؛ پروردگارت توانايى دارد كه كيفر گنه كاران را بدهد.

ر. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«المرصاد قنطره على الصراط لا يجُوزها عبد بِمظْلمة عبد»؛ مرصاد پلى است بر طريقى كه از روى جهنم مى گذرد، كسى كه حق مظلومى بر عهده ى او باشد از آنجا نخواهد گذشت.(4)

نكته ها

1. معرفى اين سوره به عنوان سوره امام حسين (علیه السلام) ممكن است به دليل اين باشد كه آن حضرت مصداق روشن نفس مطمئنّه است.(5)

2. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: سوره فجر را در هر نماز واجب ومستحب بخوانيد كه سوره حسين (علیه السلام) است، هر كس آن را بخواند، با حسين بن على (علیه السلام) در قيامت، در درجه او در بهشت خواهد بود.(6)

ص: 195


1- الميزان، ج 20، ص 281؛ روح المعانى، ج 30، ص 125.
2- نمونه، ج 26، ص 456؛ مجمع البيان، ج 10، ص 734.
3- محاسن التأويل، ج 17، ص 147؛ الميزان، ج 20، ص 281.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 739؛ نور الثقلين، ج 5، ص 573.
5- تفسير نمونه، ج 26، ص 439.
6- مجمع البيان، ج 10، ص 730.

3. در آيه شريفه و اليل إذا يسر راه رفتن را به خود شب نسبت داده گويى شب، موجود زنده اى است وداراى حس وحركت كه در تاريكى قدم بر مى دارد وبه سوى روشنايى مى رود.(1)

4. عذاب الهى درباره قوم عاد: أَ لَمْ تَرَ كيفَ فَعَلَ رَبُّك بِعَادٍ (الفجر، 6) در آيه 6 حاقه بيان شده است: وَأَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيةٍ

5. قوم ثمود كوه ها وسنگ ها را مى بريدند وخانه هاى محكم مى ساختند چنان كه در باره آنان مى فرمايد: و كانوا ينحتون من الجبال بيوتا ءامنين.(2)

6. عذاب قوم ثمود: وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ (الفجر، 9)

در آيه 5 حاقه بيان شده است: فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكوا بِالطَّاغِيةِ (الحاقة، 5)

7. از تفريع فأكثروا بر جمله الّذين طغوا روشن مى شود كه اصل فساد وگناه گرچه ناشى از غرايز بشرى يا انحرافات تربيتى انسان است، ولى تكثير واشاعه آن از طغيان وسركشى نشأت مى گيرد. زيرا طبيعتِ قدرتى كه مانعى از شرع وقانون در برابر خود ندارد وخود را بى نياز از اين ها مى پندارد، طغيان است؛ إنّ الإنسان ليطْغى * أن رأه استغنى.(3)

8. تعبير به «ربّك» اشاره به اين است كه سنّت پروردگار در مورد اقوام طاغى وظالم در امّت تو نيز جارى است وتسلّى خاطرى است براى پيامبر ومؤمنان كه بدانند دشمنان لجوج قدرت فرار از عقوبت خدا را ندارند.(4)

9. علت اين كه انواع عذاب را خداوند به «سوط» (تازيانه) تشبيه كرد آن است كه تازيانه در مورد عقوبت زده مى شود وخداوند به دليل عقوبت مجرمان را عذاب مى كند.(5)

10. خداوند نسبت به مفسدان وطغيان گران امهال دارد، اما اهمال ندارد. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«و لئن أمهل الله الظالم فلن يفوت أخْذه وهو بالمرصاد على مجاز طريقه وبموضع الشجى من مساغ ريقه»؛ خداوند اگر ظالم را مهلت دهد، هرگز مجازات او از بين نمى رود او بر سر راه در كمين ستمگران است وگلوى آن ها را در دست گرفته تا از فرو رفتن آب دريغ دارد.(6)

ص: 196


1- نمونه، ج 26، ص 446.
2- حجر، 82؛ روح المعانى، ج 30، ص 124؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 146؛ نمونه، ج 26، ص 453؛ فتح القدير، ج 5، ص 435.
3- پرتوى از قرآن، ص 62.
4- مراغى، ج 30، ص 145؛ نمونه، ج 26، ص 458؛ الميزان، ج 20، ص 281.
5- مراغى، ج 30، ص 144.
6- نهج البلاغه، خطبه 97؛ نور الثقلين، ج 5، ص 572.

آیه 15-30

اشاره

فَأَمَّا اْلإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبّي أَكْرَمَنِ (15) وَ أَمّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبّي أَهانَنِ (16) كَلاّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ (17) وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكينِ (18) وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا (19) وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا (20) كَلاّ إِذا دُكَّتِ اْلأَرْضُ دَكًّا دَكًّا (21) وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا (22) وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ اْلإِنْسانُ وَ أَنّى لَهُ الذِّكْرى (23) يَقُولُ يا لَيْتَني قَدَّمْتُ لِحَياتي (24) فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ (25) وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ (26) يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (27) ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً (28) فَادْخُلي في عِبادي (29) وَ ادْخُلي جَنَّتي (30)

ترجمه

امّا انسان هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش، اكرام مى كند ونعمت مى بخشد (مغرور مى شودو) مى گويد: «پروردگارم مرا گرامى داشته است»! * وامّا هنگامى كه براى امتحان، روزيش را بر او تنگ مى گيرد (مأيوس مى شود و) مى گويد: «پروردگارم مرا خوار كرده است!» * چنان نيست (كه شما مى پنداريد)؛ شما يتيمان را گرامى نمى داريد، * ويكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمى كنيد، * وميراث را (از راه مشروع ونامشروع) جمع كرده مى خوريد، * ومال وثروت را بسيار دوست داريد (وبه خاطر آن گناهان زيادى مرتكب مى شويد). * چنان نيست (كه آن ها مى پندارند!) در آن هنگام كه زمين سخت در هم كوبيده شود، * وفرمان پروردگارت فرا رسد وفرشتگان صف در صف حاضر شوند، * ودر آن روز جهنم را حاضر مى كنند؛ (آرى) در آن روز انسان متذكر مى شود؛ امّا اين تذكر چه سودى براى او دارد؟! * مى گويد: «اى كاش براى (اين) زندگيم چيزى از پيش فرستاده بودم!» * در آن روز هيچ كس همانند او [- خدا] عذاب نمى كند، * وهيچ كس همچون او كسى را به بند نمى كشد. * تو اى روح آرام يافته! * به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى وهم او از تو خشنود است، * پس در سلك بندگانم درآى، * ودر بهشتم وارد شو!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نعمت ونقمت، دو ابزار آزمايش، باطل ساختن پندار انسان نسبت به نعمت ها ونقمت ها،

ص: 197

استفاده ى درست از نعمت ها ورسيدگى به يتيمان ومساكين وپرهيز از حرام محور كرامت نزد خداوند، سرنوشت مجرمان ومؤمنان وپاداش بزرگ صاحب نفس مطمئنه.

ب. جمله تأكلون التّراث أكلاً لمّا آيه لا تكرمون اليتيم را تفسير مى كند؛ زيرا «اكل لمّ» به معناى اين است كه انسان سهم خود وديگران را بخورد، هر چه بيابد تصرف كند، بدون اين كه بين پاك وخبيث امتياز بدهد واگر به مال يتيم هم از طريق حرام برسد استفاده كند.(1)

ج. جمله و تحبّون المال حبّا جمّا آيه و لا تحاضّون على طعام المسكين را تفسير مى كند؛ يعنى علت اين كه نسبت به اطعام مسكين بى توجه هستيد وترغيب نمى كنيد، آن است كه مال را به مقدار زياد دوست داريد.(2)

د. «دك» در اصل به معناى زمين نرم وصاف است وسپس به درهم كوبيدن ارتفاعات وساختمان ها وصاف كردن آن اطلاق شده است. «دكان» به محلى گفته مى شود كه صاف وبدون پستى وبلندى است و «دكه» به سكويى مى گويند كه آن را صاف وآماده نشستن كرده اند. تكرار «دك» براى تأكيد است.(3)

ه -. تعبير إذا دُكت الأرض دكا اشاره به زلزله در قيامت دارد كه كوه ها از بين مى رود چنان كه مى فرمايد: و يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا فيذرها قاعا صفصفا لا ترى فيها عوجا ولا أمتا (طه، 105)؛ واز تو در باره كوه ها مى پرسند، بگو: پروردگارم آن ها را در قيامت ريز ريز خواهد ساخت ومتلاشى مى كند، سپس آن ها را پهن وهموار خواهد كرد؛ نه در آن كژى مى بينى ونه ناهموارى.(4)

و. در آيه شريفه و جاء ربّك نسبت آمدن به خداوند داده شده واين تعبير از متشابهات است. منظور از آمدن خدا اين است كه در آن روز با از كار افتادن اسباب همه كاره خدا است وخلاصه مقصود از آمدن خدا، فرمان خداست چنان كه مى فرمايد: هل ينظرون إلاّ أن تأتيهم الملائكة أو يأتى أمر ربّك.(5)

ص: 198


1- الميزان، ج 20، ص 283.
2- همان.
3- نمونه، ج 26، ص 469؛ تفسير كبير، ج 31، ص 174؛ تبيان، ج 10، ص 346.
4- نمونه، ج 26، ص 469.
5- نحل، 33؛ الميزان، ج 20، ص 284.

نكته ها

1. نعمت دادن را، بدان جهت كه نعمت وفضل ورحمت اوست، اكرام خدا نسبت به انسان شمرده است؛ چون به وسيله نعمت دنيا، آخرت تحصيل مى شود وروشن است كه اين نعمت تا زمانى از ناحيه ى خدا مايه ى كرامت است كه انسان آن را وسيله عذاب قرار ندهد.(1)

2. نعمت هاى الهى وبلاهاى او هيچ يك نشانه تكريم يا توهين به انسان نيست، بلكه هر دو ابزار آزمايش است چنان كه مى فرمايد: و نبلُوكم بالخير والشر فتنة (انبياء، 35) و أيحسبون أنّما نُمدّهم به من مالٍ وبنينٍ * نُسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون (مؤمنون، 55-56) واين آزمايش الهى از انسان ها به وسيله نعمت ونقمت، براى تربيت ورشد انسان است؛ ابتلاه ربّه.(2)

نه اقبال نعمت هاى خداوند نشانه تقرب به خداست ونه ادبار نعمت دليل دورى از حق است. افراد كم ظرفيت گاهى مغرور وگاهى مأيوس مى شوند. قرآن مى فرمايد: و إذا أنعمنا على الانسان أعرض ونَأَى بِجَانِبِهِ و إذا مسّه الشرُّ فذو دعاءٍ عريضٍ (فصّلت، 51)؛ هنگامى كه نعمتى به انسان مى دهيم، روى مى گرداند وبا تكبر از حق دور مى شود، اما وقتى شرّ به او مى رسد، پيوسته دعا مى كند وبى تابى مى نمايد.(3)

3. تكرار ضمير متكلم «ربّى» و «اكرمن»، انديشه ى محدود وخودبين انسان را مى رساند.(4)

4. اكرام در پرتو وسعت رزق واهانت در پرتو تنگى رزق نيست، بلكه اكرام الهى در پرتو اطاعت او واهانت در پرتو معصيت اوست، از اين رو نمونه اى از عواملى كه باعث اهانت خدا به انسان مى شود در آيات بعدى ذكر كرد مانند: عدم اكرام يتيم، عدم تشويق به اطعام مسكين، خوردن مال حرام، علاقه ى شديد به دنيا و...(5)

5. دنياطلبان معيار ارزش وكرامت را فراوانى نعمت هاى مادى مى پندارند؛ فأكرمه ونعّمه فيقول ربّى أكرمنِ، ليكن قرآن كريم معيار ارزش وكرامت را تقوا مى داند؛

ص: 199


1- الميزان، ج 20، ص 282.
2- محاسن التأويل، ج 17، ص 148؛ الميزان، ج 20، ص 281.
3- نمونه، ج 26، ص 462.
4- پرتوى از قرآن، ص 68.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 740.

انّأكرمكم عند الله أتقيكم.

6. انسان اگر ايمان واقعى داشته باشد، بايد در برابر نعمت الهى شاكر ودر برابر بلاها ومصائب صابر باشد؛ زيرا در حديث است كه:

«الإيمان نصفان؛ نصف فى الصبر ونصف فى الشكر» بنا بر اين، كسى كه تفكر او اين است كه به هنگام نعمت، خدا او را تكريم نموده وبه هنگام مصيبت يا تنگى رزق به او اهانت كرده، ايمان او ضعيف است وبه مقتضاى ايمان عمل نكرده است.(1)

7. «كلاّ» براى مردود ساختن پندار انسان است كه ثروت را نشانه تكريم وفقر را دليل توهين خدا مى داند؛ زيرا وقتى قيامت بر پا مى شود، متوجه مى شوند كه زندگى دنيا وفقر وثروت آن مقصود بالذات نبوده وچون دنيا را هدف پنداشت، چيزى براى آخرتش نفرستاده است، آن وقت آرزو مى كند: يا لَيتَنى قدّمت لحياتى.(2)

8. در باره يتيمان از اطعام سخن نمى گويد، بلكه از اكرام سخن مى گويد؛ زيرا در مورد يتيم تنها گرسنگى مطرح نيست، بلكه مهم تر از آن جبران كمبودهاى عاطفى اوست؛ يتيم نبايد احساس كند كه چون پدرش را از دست داده، خوار وذليل گشته است.(3)

9. التفات به ضمير خطاب لا تكرمون براى سرزنش افرادى است كه به يتيمان بى اعتنا هستند.(4)

10. قرآن كريم در باره يتيمان توصيه هاى ويژه اى دارد كه از اهميت آن حكايت مى كند:

الف. با آنان به قسط وعدالت رفتار كنيد؛ و أن تقوموا لليتامى بالقِسط. (نساء، 127)

ب. به هنگام تقسيم ارث اگر آن ها حضور يافتند آن ها را محروم نكنيد وبا آن ها پسنديده سخن بگوييد؛ و إذا حضر القسمة أُولوا القربى واليتامى والمساكين فارزقوهم منه وقولوا لهم قولاً معروفا. (نساء، 8)

ج. انفاق همه جانبه نسبت به آن ها داشته باشيد؛ قل ما أنفقتم من خير فللوالدين والأقربين واليتامى والمساكين. (بقره، 215)

ص: 200


1- محاسن التأويل، ج 17، ص 149 با اضافات.
2- الميزان، ج 20، ص 284.
3- نمونه، ج 26، ص 464؛ مراغى، ج 30، ص 150.
4- روح المعانى، ج 30، ص 127.

د. تصرف كردن در اموال آنان از روى ظلم، گناهى بس بزرگ است؛ و لا تأكلوا أموالهم إلى أموالكم إنه كان حوبا كبيرا. (نساء، 2)

ه -. كسانى كه اموال آن ها را از روى ستم تصرف كنند، همانا آتش خورده اند؛ إنّ الّذين يأكلون أموال اليتامى ظلما إنما يأكلون فى بطونهم نارا. (نساء، 13)

11. كسى كه ثروت را ملاك ارزش وعدم آن را نشانه اهانت خدا به خودش پندارد ويتيم را اكرام نكند ونسبت به تهيدستان بى تفاوت باشد وحلال وحرام را رعايت نكند وعلاقه ى شديد به مال داشته باشد، در امتحان وآزمايش خداوند مردود مى شود.

12. «تحاضّون» از ماده «حضّ» به معناى ترغيب وتحريص است؛ اشاره به اين كه تنها اطعام به مسكين كافى نيست، بلكه مردم بايد يكديگر را بر اين كار خير تشويق كنند تا اين سنت در فضاى جامعه گسترش يابد، وعجيب اين كه اين موضوع در رديف عدم ايمان به خدا ذكر شده است: إنه كان لا يؤمن بالله العظيم * ولا يحضّ على طعام المسكين.(1)

13. زمخشرى در كشاف گويد: آيه و تأكلون التّراث در مقام نكوهش وارثانى است كه ثروت سرشارى را بدون رنج به ارث برده اند، آنگاه اين اموال را در طريق هوا وهوس صرف مى كنند. اين تعبير، عشق شديد مخاطبان به دنيا وحرص بر جمع مال وبخل مفرط آن ها را تقبيح مى كند؛ زيرا كسى كه مال ميراث را به تمام وكمال مى خورد وانفاق نمى كند با اين كه زحمتى نكشيده، پيداست كه اموالى كه زحمت براى به دست آوردن آن كشيده، چه اندازه در نظر او عزيز ومحبوب است. (نوين، 181)

14. از تعبير و جىء يومئذٍ بجهنّم استفاده مى شود كه جهنم قابل حركت دادن است وآن را به مجرمان نزديك مى كنند، چنان كه در مورد بهشت مى فرمايد: و أُزلفت الجنة للمتّقين (شعراء، 90). گرچه بعضى ميل دارند بر معناى مجازى حمل كنند وبگويند منظور ظهور جهنم يا ظهور بهشت است، ولى دليلى بر اين خلاف ظاهر در دست نيست.(2)

15. هنگامى كه آيه شريفه و جىء يومئذ بجهنّم نازل شد، چهره ى مبارك پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دگرگون شد. اين حالت بر اصحاب گران آمد، بعضى به سراغ حضرت على (علیه السلام) رفتند

ص: 201


1- حاقّة، 34-35؛ نمونه، ج 26، ص 464؛ مراغى، ج 30، ص 150.
2- نمونه، ج 26، ص 471.

وجريان را بيان كردند، آن حضرت آمد وميان دو شانه ى پيامبر را بوسيد وگفت: اى رسول خدا! پدر ومادرم فداى تو باد! چه حادثه اى رخ داده است ؟ فرمود: جبرئيل اين آيه را بر من نازل نمود. حضرت على (علیه السلام) پرسيد: جهنّم را چگونه مى آورند؟ فرمود: هفتاد هزار فرشته آن را با هفتاد هزار مهار مى كشند ومى آورند واو در حال سركشى است، اگر او را رها كنند، همه را آتش مى زند. سپس جهنم مى گويد: مرا با تو اى محمد كارى نيست وخداوند گوشت تو را بر من حرام كرده است، آن روز هر كس در فكر خويش است، ولى پيامبر (صلی الله علیه و آله) گويد:

«ربّ امّتى امتى»؛ پرودگارا امّتم امّتم.(1)

16. در آيه شريفه قدّمت لحياتى نمى گويد براى زندگى آخرتم، بلكه مى گويد براى زندگى ام. گويى واژه حيات شايسته غير زندگى آخرت نيست وزندگى زودگذر دنيا كه آميخته با انواع مصائب است در حقيقت زندگى محسوب نمى شود. چنان كه مى فرمايد: و ما هذه الحياة الدنيا إلاّ لهو ولعب وأنّ الدار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون.(2)

17. جهت اين كه نفس مطمئنّه را به راضيه ومرضيه توصيف كرد آن است كه آرامش دل به ياد خداوند مستلزم آن است كه انسان در برابر همه قضا وقدر الهى راضى باشد وهيچ گونه اعتراضى نداشته باشد، وهنگامى كه انسان از خداوند راضى بود، خداوند هم از بنده اش به دليل عبوديت او رضايت دارد.(3)

18. اضافه ى عباد وجنّت به ياء متكلّم (عبادى، جنّتى) اختصاص ووابستگى كامل را مى رساند واين اضافه دلالت بر تشريف خاص دارد، خداوند در هيچ مورد جز اينجا، جنت را به خود اختصاص نداده است.(4)

19. آيه فادْخلى فى عبادى دلالت بر اين حقيقت دارد كه صاحب نفس مطمئنّه در زمره بندگان خدا وحائز مقام عبوديت است وبايد چنين باشد؛ چون وقتى كسى مطمئن به خداوند شد وادعاى استقلال نداشت وراضى به مقدرات بود، قهرا از خود در برابر فرامين او خواسته اى نشان نمى دهد، مگر آنچه را خداوند بخواهد واين همان ظهور عبوديت واقعى در انسان است.(5)

ص: 202


1- مجمع البيان، ج 10، ص 741؛ نور الثقلين، ج 5، ص 575.
2- عنكبوت، 64؛ الميزان، ج 20، ص 284؛ نمونه، ج 26، ص 473.
3- الميزان، ج 20، ص 285.
4- الميزان، ج 20، ص 285؛ پرتوى از قرآن، ص 80.
5- الميزان، ج 20، ص 286.

20. عبد مطلق كه از عبوديت حق يك لحظه بيرون نرفته حتى ترك اولى هم از او صادر نشده، تنها محمد وآل محمد (صلی الله علیه و آله) اند كه خداوند آنان را به عبوديت پذيرفته است؛

«أشهد أنّ محمّدا عبده ورسوله» ومعناى دخول در عباد، حشر با اين خاندان است. حضرت صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«فادْخلى فى عبادى؛ يعنى محمّدا وأهل بيته».(1)

21. سدير صيرفى از امام صادق (علیه السلام) پرسيد: آيا مؤمن از قبض روح خود كراهت دارد؟ فرمود: نه، به خدا سوگند وقتى عزرائيل مى خواهد او را قبض روح مى كند مؤمن جزع مى كند، ملك الموت مى گويد: اى ولى خدا! جزع نكن كه من مهربان تر از پدر نسبت به تو هستم! در آن هنگام چشم خود را باز وانوار خمسه ى طيبه را مشاهده مى كند، سپس ندا كننده اى از طرف خدا مى گويد: يا أيتها النفس المطمئنّة؛ اى نفس كه با ديدن محمد وآل محمد اطمينان يافتى، به سوى خدا برگرد.(2)

22. آيه شريفه 27 فجر: يا أَيتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ نقطه مقابل آيه 8 و 9 نازعات است: قُلُوبٌ يوْمَئِذٍ وَاجِفَةٌ * أَبْصَارُهَا خَاشِعَةٌ

23. چيزى كه بخواهد تكيه گاه واقع شود اساسى ترين شرط آن اين است كه خود متزلزل نباشد؛ چيز لرزان چگونه مى تواند تكيه گاه باشد يا آرامش ببخشد، بلكه وقتى تكيه گاه لرزان بود، اضطراب بيشترى پديد مى آورد، دنيا وقدرت هاى آن، اعم از مُلك ومِلك، هميشه لرزان است وكسانى را كه به آن تكيه مى كنند، مضطرب مى سازد، واز آنجا كه خداوند سكون واطمينان مطلق است، بايد تنها به او تكيه كرد؛ ألا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب.(3)

24. انسان براى رسيدن به مقام نفس مطمئنّه بايد دو عمل را انجام دهد؛ اول اين كه نمازش را با حضور قلب بخواند، دوم اين كه به دستورات قرآن كريم عمل كند؛ زيرا خداوند نماز را مايه ى ذكر ويادآورى قرار داده؛ أقم الصلوة لذكرى (طه، 14) وبه قرآن اطلاق ذكر نموده: إنا نحن نزّلنا الذّكر وإنّا له لحافظون (حجر، 9) ودر پرتو ذكر الهى طمأنينه روحى حاصل مى شود؛ ألا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب. وقتى قلب به وسيله ذكر الهى مطمئن گشت،

ص: 203


1- اطيب البيان، ج 14، ص 115.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 577؛ الميزان، ج 20، ص 287؛ صافى، ج 5، ص 328.
3- رعد، 28؛ نسيم حيات، ص 109.

انسان صاحب نفس مطمئنه مى گردد، از اين رو امام سجاد (علیه السلام) مى فرمايد: اگر همه اهل مشرق ومغرب از دنيا بروند در صورتى كه قرآن با من باشد هيچ ترس ووحشتى ندارم؛

«لوْ مات مَن بين المشرق والمغرب لَما استوحشتُ لو كان القران معى».(1)

25. تنها راه ورود به بهشت خداوند، آن است كه انسان بنده ى واقعى خدا گردد واز بندگى هوا وهوس بپرهيزد؛ فادْخلى فى عبادى * وادْخلى جنّتى، در آيه ديگر مى فرمايد: و أما من خاف مقام ربّه ونهى النفس عن الهوى * فإنّ الجنّة هى المأوى. گرچه علل وعوامل مختلفى در قرآن كريم براى ورود به بهشت بيان شده، مانند: ايمان، عمل صالح، تقوا، جهاد در راه خدا و... ليكن همه اين فضايل در بندگى وعبوديت تجسّم مى يابد.

تفاوت درجات در قيامت - كسانى كه پرهيزكار هستند در قيامت فرشتگان به آنها مى گويند وارد بهشت شويد ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِينَ واما كسانى كه صاحب نفس مطمئنه هستند، خداوند به آنها مى گويد وارد در زمره بندگان من شويد فادْخلى فى عبادى * وادْخلى جنّتى.

ص: 204


1- كافى، ج 2، ص 602.

سوره بلد

آیه 1-10

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ (1) وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ (2) وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ (3) لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ في كَبَدٍ (4) أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ (5) يَقُولُ أَهْلَكْتُ مالاً لُبَدًا (6) أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ (7) أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ (8) وَ لِسانًا وَ شَفَتَيْنِ (9) وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ (10)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

قسم به اين شهر مقدس [- مكه]، * شهرى كه تو در آن ساكنى، * وقسم به پدر وفرزندش [= ابراهيم خليل وفرزندش اسماعيل ذبيح]، * كه ما انسان را در رنج آفريديم (وزندگى او پر از رنج هاست) * آيا او گمان مى كند كه هيچ كس نمى تواند بر او دست يابد؟! * مى گويد: «مال زيادى را (در كارهاى خير) نابود كرده ام.» * آيا (انسان) گمان مى كند هيچ كس او را نديده (كه عمل خيرى انجام نداده) است ؟! * آيا براى او دو چشم قرار نداديم، * ويك زبان ودو لب ؟! * واو را به راه خير وشر هدايت كرديم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگندهاى مختلف بر همراه بودن زندگى انسان با رنج ومشكلات، پندار باطل انسان در باره عدم قدرت خداوند وعدم مشاهده ى اعمال او وبيان قسمتى از نعمت هاى الهى مانند دو چشم وزبان ودو لب وهدايت انسان به خير وشرّ.

ب. در اين كه منظور از والدٍ وما ولد چيست، وجوهى ذكر شده است: 1. ابراهيم (علیه السلام) واسماعيل (علیه السلام). 2. آدم وفرزندانش. 3. آدم وپيامبرانى كه از دودمان او برخاسته اند. 4. هر پدر وفرزندى، زيرا مسأله ى تولد وبقاى نسل انسان در طول تاريخ از شگفت انگيزترين بدايع خلقت است. جمع ميان اين چهار تفسير نيز بعيد نيست، گرچه تفسير اول از همه مناسب تر است.(1)

ص: 205


1- نمونه، ج 27، ص 9؛ تبيان، ج 10، ص 350.

ج. مرحوم علامه طباطبايى مى گويد: از آنجا كه از نظر ادبى رعايت تناسب بين سوگند وچيزى كه مى خواهيم با سوگند اثبات كنيم لازم است، بايد بگوييم مقصود از و والد وما ولد كسى است كه بين او وشهرى كه مورد سوگند واقع شده نسبت روشنى دارد واين معنا با ابراهيم وفرزندش اسماعيل انطباق دارد؛ چون آنان بانيان اين شهر وبيت الله الحرام بودند؛ و إذ يرفع إبراهيمُ القواعد من البيت وإسماعيلُ.(1)

د. «كبد» داراى دو معناست: 1. رنج 2. شدت ونيرومندى. بنا بر احتمال دوم معناى آيه اين است: يقينا ما آدمى را در نيرومندى آفريديم با آن كه انسان از جنبه ى جسمى ضعيف است وبسيارى از جانوران حتى مورچه، نسبت به جثه اش به مراتب از او نيرومندترند، با اين حال قواى فكرى وكيفيت ساختمان اعضايش طورى است كه بر همه حيوانات غالب ومسلط است وآسمان وزمين ودريا وخشكى را زير نفوذ وحكومت دارد.(2)

ه -. آيه أيحسب أن لن يقدر عليه أحد به منزله ى دليل بر آيه شريفه لقد خلقنا الانسان فى كبد است؛ يعنى وقتى انسان طورى آفريده شده كه هميشه در رنج وگرفتارى است وبه خواسته هاى خود نمى رسد واراده اش مغلوب مى شود، آيا گمان مى كند كه خداوند بر او قدرت ندارد.

و. أيحسب أن لن يقدر عليه أحد استفهام انكارى است، وتعبير به حسبان به معناى گمان وانديشه پيش خود وغير مطابق با واقع است.(3)

ز. جمله يقول أهلكت مالاً لبدا سه گونه تفسير شده است:

1. وقتى پيشنهاد كار خير به آن ها مى شود، از روى غرور ونخوت مى گويند: ما اموال زيادى صرف كرديم در حالى كه چيزى انفاق نكرده اند واگر انفاق نموده باشند از روى ريا وتظاهر بوده است.

2. اشاره به كسانى است كه اموال زيادى در دشمنى با اسلام وپيامبر (صلی الله علیه و آله) هزينه كردند.

3. اشاره به بعضى از سران قريش است، مانند حارث بن عامر كه مرتكب گناهى شد، راه

ص: 206


1- بقره، 127؛ الميزان، ج 20، ص 290.
2- نوين، ص 191.
3- پرتوى از قرآن، ج 2، ص 89.

نجات را از پيامبر سؤال كرد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور كفاره به او داد. او گفت: از روزى كه مسلمان شدم اموال من در كفارات وانفاق ها نابود شد.

جمع بين هر سه تفسير ممكن است، گرچه تفسير اول تناسب بيشترى با آيه بعد دارد.(1)

ح. جمله أيحسب أن لم يره أحد دليل بر جمله ألم نجعل له عينين است؛ آيا خداوند كارهاى او را نمى بيند با اين كه دو چشم كه وسيله ديدن است به او عطا كرده است! چطور تصور مى شود كه خداوند وسيله بينايى به انسان بدهد، اما خودش كارهاى انسان را نبيند.(2)

نكته ها

1. اين سوره بيانگر اين حقيقت است كه خلقت انسان بر اساس رنج ومشقت است؛ از آن روزى كه روح در شكم مادر، به كالبدش دميده مى شود، تا روزى كه از دنيا مى رود، هيچ زندگى راحت وآسايشى وخالى از تعب ورنج به خود نمى بيند، تنها خانه ى آخرت است كه راحتى آن آميخته با تعب ورنج نيست.(3)

2. سوگند به شهر مكه به دليل شرافتى است كه اين شهر دارد. از جمله: حرم امن خداوند است؛ ومن دخله كان امنا ومسجدالحرام كه در مكه است، قبله ى مسلمين جهان است ومردم مأمور شدند حج خود را در اين مكان به جا آورند وبه سوى اين خانه قصد كنند؛ لله على الناس حجّ البيت، علاوه بر آن صيد در اين شهر حرام شده وبيت المعمور در برابر كعبه است وتمام سطح زمين از سرزمين مكه گسترش يافته است.(4)

3. عظمت مكه به علت آن است كه پيامبر در آن زندگى كرده است؛ و أنت حلّ بهذا البلد، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) پنجاه سال در آنجا زندگى كرده ومحل تولد پيامبر (صلی الله علیه و آله) واميرالمؤمنين (علیه السلام) وفاطمه ى زهرا (عليها السلام) بوده، علاوه بر اين نزول قرآن كريم در اين شهر صورت گرفته وظهور امام زمان (علیه السلام) از آن شهر است.(5)

4. امام صادق (علیه السلام) فرمود: قريش حرمت كعبه را حفظ مى كردند، ليكن حرمتى براى پيامبر

ص: 207


1- مجمع البيان، ج 10، ص 748؛ نمونه، ج 27، ص 12.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 751؛ الميزان، ج 20، ص 291.
3- الميزان، ج 20، ص 289.
4- تفسير كبير، ج 31، ص 180.
5- اطيب البيان، ج 14، ص 117.

اكرم (صلی الله علیه و آله) قائل نبودند ونسبت به آن حضرت اهانت مى كردند وآنچه را كه در باره كعبه حلال نمى دانستند، در باره پيامبر (صلی الله علیه و آله) حلال مى دانستند، از اين رو خداوند آن ها را سرزنش كرد.(1)

5. با آوردن نام بلد وتجليل از آن با قسم، مى فهماند كه انسان موجودى اجتماعى ومدنى است ولازمه ى هر موجود مدنى واجتماعى، تحمل رنج ومشكلات است وبا سوگند به والد وما ولد وظيفه ى اجتماعى فرد را كه تشكيل عائله وازدواج وپدر ومادر شدن است مى رساند.(2)

6. نكره آوردن «والد» به منظور بزرگداشت آن پدر بوده واگر نفرمود

«و والد وولده» براى اين بود كه خواست آن فرزند را نيز ستايش كند، بنا بر اين،

«ما ولد» عظمت واهميت آن فرزند را نيز مى رساند.(3)

7. ظرف فى كبد اين حقيقت را بيان مى كند كه انسان در ظرف ومتن درد ورنج آفريده شده، نه آن كه دردها ورنج ها فقط از عوارض وجود انسان باشد؛ زيرا ساختمان بدنى ومعنوى انسان از تركيب وتضادها وكشمكش ها به وجود آمده است.(4)

8. جهت اين كه انسان در رنج وتعب آفريده شده آن است كه گمان مى كند در اين دنيا از خوراك وپوشاك ومانند آن لذت مى برد با اين كه در حقيقت لذتى وجود ندارد. لذتى كه انسان به هنگام خوردن احساس مى كند رهايى از درد گرسنگى است ولذتى كه به هنگام پوشيدن لباس احساس مى كند، خلاصى از درد سرما وگرما است.(5)

9. خداوند از طرفى دنيا را دار رنج وتعب قرار داده واز سوى ديگر، انسان را آفريده است؛ از رحمت او به دور است كه بخواهد وى را در زحمت ورنج قرار دهد؛ بنا بر اين، معلوم مى شود كه دار آخرتى وجود دارد كه دار لذت وآسايش است وبشر بايد از اين دار رنج به آنجا برسد.(6)

10. انسان از آغاز زندگى تا پايان عمر مراحل زيادى از مشكلات را طى مى كند واين

ص: 208


1- مجمع البيان، ج 10، ص 747؛ صافى، ج 5، ص 329؛ نور الثقلين، ج 5، ص 579.
2- نوين، ص 199.
3- روح المعانى، ج 30، ص 135؛ الميزان، ج 20، ص 290؛ تفسير كبير، ج 31، ص 181؛ كشاف، ج 4، ص 754.
4- تفسير كبير، ج 31، ص 183؛ پرتوى از قرآن، ج 2، ص 89.
5- تفسير كبير، ج 31، ص 182.
6- تفسير كبير، ج 31، ص 182.

طبيعت زندگى دنياست وانتظار غير آن داشتن، اشتباه است. هنگامى كه زندگى براى رهبران الهى با انواع ناملايمات همراه باشد، وضع براى ديگران نيز روشن است.(1)

11. جمله أيحسب أن لم يره أحد مى فهماند كه گناه كاران از هيچ عمل زشتى باك ندارند گويا احدى آن ها را نمى بيند. اساسا چنين تعبيرى جز در مورد كارهاى بسيار زشت گفته نمى شود؛ زيرا اگر كسى كار نيك وعمل صالح انجام دهد، يا حتى كارهاى معمول ومتعارف را انجام دهد هيچ وقت در باره اش نمى گويند گويا احدى او را نمى بيند كه دست به چنين كارى زده است. زيرا كارهاى معمولى در برابر چشم سايرين هم انجام مى شود.(2)

12. چشم، يكى از نعمت هاى بزرگ الهى است. كه آن را به دوربين عكاسى تشبيه مى كنند؛ اين دستگاه فوق العاده ظريف ودقيق، در شبانه روز عكس هاى فراوانى برمى دارد وداراى امتيازاتى است. از جمله اين كه در چهار جهت مختلف حركت مى كند وبه طور خودكار عكس بر مى دارد. عكس سياه وسفيد ورنگى بر مى دارد وفيلم آن را نبايد عوض كرد ونيازى به تنظيم نور ندارد، ليكن دوربين عكاسى فاقد امور ياد شده است.(3)

13. زبان نيز از نعمت هاى بزرگ الهى است ووظايف سنگينى بر عهده دارد. از جمله اين كه كمك زيادى در جويدن غذا به انسان مى كند، به طور مرتب لقمه ى غذا را به زير دندان ها راهنمايى مى كند، بدون اين كه ضربه اى بر آن وارد شود. گاه به ندرت هنگام جويدن غذا زبان خود را نيز جويده ايم وفرياد ما بلند شده، از اين مهم تر مسأله ى سخن گفتن است كه انسان به وسيله آن مقصود خود را بيان مى كند.(4)

14. «نجد» به معناى سرزمين بلند يا طريق مرتفع است. قسمتى از بلاد عرب را هم كه «نجد» ناميده اند به اعتبار ارتفاع آن است. جهت اين كه خداوند از راه خير وشرّ وكفر وايمان به «نجد» تعبير كرده، براى اين است كه بفهماند هر دو راه روشن ومعلوم وشناخته شده است. بنا بر اين، حقيقت بر كسى پوشيده نيست وهمه انسان ها آزادند كه كدام يك از كار نيك يا بد را انتخاب كنند. گروهى آن، گروهى اين پسندند. يا اين كه پيمودن هر دو راه

ص: 209


1- نمونه، ج 27، ص 10.
2- نوين، ص 192.
3- نمونه، ج 27، ص 19.
4- نمونه، ج 27، ص 23.

مستلزم سختى ودشوارى است؛ زيرا «نجد» به معناى سختى نيز آمده است.(1)

15. جمله و هديناه النّجدين دلالت بر اختيار وآزادى انسان دارد، از اين رو در حديثى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وارد شده كه خداوند به فرزندان آدم مى گويد: اگر زبانت خواست تو را وادار به حرام كند، من به تو دو لب دادم، پس لب فرو بند واگر چشمت خواست تو را به حرام بكشاند، دو پلك به تو دادم آن ها را فرو گذار.(2)

16. توصيف راه خير به رفعت ونجد، امرى روشن است، اما توصيف راه شرّ به نجد با اين كه انحطاط از مقام انسانيت است از آن رو است كه در نظر اهل شرّ ارتفاع دارد، مانند رياست، دولت، بزرگى؛ ويا از باب تغليب است، مانند شمسين كه مقصود شمس وقمراست.(3)

ص: 210


1- نوين، ص 193؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 159.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 748؛ نمونه، ج 27، ص 17.
3- روح المعانى، ج 30، ص 136؛ اطيب البيان، ج 14، ص 122.

آیه 11-20

اشاره

فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (11) وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ (12) فَكُّ رَقَبَةٍ (13) أَوْ إِطْعامٌ في يَوْمٍ ذي مَسْغَبَةٍ (14) يَتيمًا ذا مَقْرَبَةٍ (15) أَوْ مِسْكينًا ذا مَتْرَبَةٍ (16) ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ (17) أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ (18) وَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ (19) عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ (20)

ترجمه

ولى او از آن گردنه ى مهم نگذشت. * وتو چه مى دانى آن گردنه چيست ؟! * آزاد كردن برده اى، * يا غذا دادن در روز گرسنگى، * يتيمى از خويشاوندان، * يا مستمندى خاك نشين را، * سپس از كسانى باشد كه ايمان آورده ويكديگر را به شكيبايى ورحمت توصيه مى كنند. * آن ها «اصحاب يمين» اند (كه نامه ى اعمالشان را به دست راستشان مى دهند). * وكسانى كه آيات ما را انكار كرده اند افرادى شومند (كه نامه ى اعمالشان به دست چپشان داده مى شود). * بر آن ها آتشى است فرو بسته (كه راه فرارى از آن نيست)!

تفسير

قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

توبيخ انسان كه چرا با همه وسائل هدايت، راه نجات را طى نكرد ونسبت به يتيمان ومستمندان بى تفاوت است، تقسيم شدن مردم به دو گروه «اصحاب ميمنه» و «اصحاب مشئمه» وذكر اوصاف وسرنوشت آنان.

نكته ها

1. كسى مى تواند از گردنه هاى صعب العبور، نجات پيدا كند كه ايمان به خداوند، وسفارش به صبر ورحمت داشته باشد واگر ايمان به خدا نباشد، انسان از طاعت خويش بهره مند نمى گردد.(1)

2. اسلام وايمان با ادّعا وگفتار حاصل نمى شود، بلكه در برابر هر فرد مسلمان ومؤمن، گردنه هاى صعب العبورى است كه بايد به قدرت الهى از آن ها، يكى بعد از ديگرى عبور كند.(2)

ص: 211


1- تفسير كبير، ج 31، ص 187.
2- نمونه، ج 27، ص 27.

3. جمله و ما أدريك ما العقبة بر واقعيتى دلالت دارد كه برتر از انديشه ودرك مخاطب است تا شخص مخاطب در آن بينديشد وبفهمد كه مورد استفهام را چنان كه هست در نمى يابد.(1)

4. تفسير «عقبة» به آزاد كردن بنده واطعام در روز گرسنگى جنبه ى مثال دارد، نه اين كه عقبة تنها از اين دو باشد، بلكه اين دو به دليل اهميتى كه دارد، اختصاص به ذكر يافته است.(2)

5. فك رقبة مجاز در كلمه واز قبيل بيان جزء واراده ى كل ومقصود انسان است. بنده را از اين جهت «رقبة» گويند كه بند بندگى را به گردن نهاده ومانند حيوان اختيارى از خود ندارد.(3)

6. كسى كه با گذشت از گردنه ى صعب العبور، از بند شهوات خود رهايى پيدا كرد، مى تواند قيد وبند را از ديگران آزاد كند، بلكه وجود وگفتار ورفتار او روح آزادى خواهى وآزادمنشى را در ديگران بر مى انگيزد.(4)

7. جمله فلا اقتحم العقبة كه بعد از نعمت هاى الهى، مانند چشم وزبان ودو لب ونشان دادن دو راه خير وشر آمده براى مذمت وسرزنش انسان است كه وى با اين همه نعمت شكر نگزارد واز هواى نفس پيروى كرد واين گردنه صعب العبور را طى ننمود، به اين كه بنده اى آزاد كند يا گرسنه اى را سير نمايد.(5)

8. جمله يتيما ذا مقربة أو مسكينا ذا متربة بعد از أو إطعام فى يومٍ ذِى مسغبة به عنوان ذكر خاص بعد از عام، مفيد اهميت است.(6)

9. امام صادق (علیه السلام) به ابان بن تغلب فرمود: منظور از عقبه وگردنه ى صعب العبور، ما هستيم؛ هر انسانى را كه خداوند به ولايت ما تكريم كند، اهل نجات است؛

«نحن تلك العقبة التى من اقتحمها نجى، من اكرمه الله بولايتنا فقد جاز العقبة».(7)

ص: 212


1- پرتوى از قرآن، ج 2، ص 98.
2- الميزان، ج 20، ص 293.
3- پرتوى از قرآن، ج 2، ص 98.
4- پرتوى از قرآن، ج 2، ص 99.
5- روح المعانى، ج 31، ص 137؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 159.
6- پرتوى از قرآن، ج 2، ص 100.
7- نور الثقلين، ج 5، ص 582.

10. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: از جمله عوامل آمرزش الهى، طعام دادن به مسلمان گرسنه است؛

«من موجبات المغفرة إطعام المسلم السغبان»، ونيز فرمودند: هر كس گرسنه اى را در روز قحطى سير كند، خداوند او را از هر درى از درهاى بهشت وارد مى سازد كه هيچ شخص ديگرى وارد نمى شود مگر عملى همانند او انجام داده باشد.(1)

11. جمله يتيما ذا مقربة كه بر جمله مسكينا ذا متربة مقدم شده دلالت دارد كه در انفاق نمودن، يتيم خويشاوند بر بيگانه مقدم است.(2)

12. سؤال: آيا آيه شريفه أو مسكينا ذا متربة با آيه أما السفينة فكانت لمساكين تنافى دارد؟

پاسخ: برخى گفته اند: «سفينه» ملك آنان نبوده، بلكه استيجارى بوده است. ممكن است گفته شود مسكين داراى مراتبى است وافراد آن تفاوت دارد.(3)

13. حضرت رضا (علیه السلام) وقتى غذا تناول مى فرمودند، ظرفى در كنار سفره مى گذاشتند. نخست از بهترين طعامى كه برايش آورده بودند بر مى داشتند ودر آن ظرف قرار داده دستور مى دادند به مساكين بدهند، بعد آيات فلا اقتحم العقبة... را تلاوت مى كردند ومى فرمودند: خداوند مى دانست كه همه مردم قادر به آزاد كردن بنده نيستند، از اين رو راه ديگرى براى رفتن به بهشت قرار داد وآن اطعام مساكين است.(4)

14. تعبير به «ثم» (بعد) هميشه به معناى تأخير زمانى نيست تا لازمه ى اين سخن آن باشد كه اول انفاق واطعام مى كنند، بعد ايمان مى آورند، بلكه براى بيان برترى مقامى است؛ زيرا مسلما رتبه ى ايمان وتوصيه به صبر ورحمت بالاتر از كمك به مستمندان است، بلكه اعمال صالح از آن ايمان واخلاق سرچشمه مى گيرد. به بيان ديگر، در آيه شريفه موضوع اطعام گرسنه در بيان، تقدم بر ايمان دارد، نه اين كه در وجود تقدم داشته باشد.(5)

15. و الّذين كفروا باياتنا؛ كفر به آيات الهى اين نيست كه انسان به تمام آيات كافر

ص: 213


1- مجمع البيان، ج 10، ص 750؛ نور الثقلين، ج 5، ص 584.
2- محاسن التأويل، ج 17، ص 159.
3- اضواء البيان، ج 1، ص 448.
4- نور الثقلين، ج 5، ص 582.
5- نمونه، ج 27، ص 32؛ تفسير كبير، ج 31، ص 187.

باشد، بلكه اگر يك آيه از آيات الهى را انكار كند نيز كافر مى شود، چه آيات راجع به ولايت باشد چه راجع به احكام، چه راجع به ضروريات دين.(1)

16. در جمله عليهم نار مؤصدة كلمه «عليهم» دلالت بر تسلط واحاطه دارد و «نار» نكره دلالت بر نوعى از آتش وجمله اسميه دلالت بر ثبات ودوام دارد.(2)

17. «مؤصدة» از ماده «ايصاد» به معناى بستن در ومحكم كردن آن است. اگر انسان در اتاقى كه هواى آن گرم است در را باز كند، گاهى هوا تعديل مى شود، حال اگر در كوره ى سوزان باشد به صورتى كه تمام درها بسته باشد چه حالى پيدا خواهد كرد؟(3)

ص: 214


1- اطيب البيان، ج 13، ص 126.
2- پرتوى از قرآن، ج 2، ص 102.
3- نمونه، ج 27، ص 34.

سوره شمس

آیه 1-15

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها (1) وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (2) وَ النَّهارِ إِذا جَلاّها (3) وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها (4) وَ السَّماءِ وَ ما بَناها (5) وَ اْلأَرْضِ وَ ما طَحاها (6) وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها (7) فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (8) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها (9) وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها (10) كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها (11) إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها (12) فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللّهِ ناقَةَ اللّهِ وَ سُقْياها (13) فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّاها (14) وَ لا يَخافُ عُقْباها (15)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

به خورشيد وگسترش نور آن سوگند، * وبه ماه هنگامى كه بعد از آن درآيد، * وبه روز هنگامى كه صفحه ى زمين را روشن سازد، * وبه شب آن هنگام كه زمين را بپوشاند، * وقسم به آسمان وكسى كه آسمان را بنا كرده، * وبه زمين وكسى كه آن را گسترانيده، * وقسم به جان آدمى وآن كس كه آن را (آفريده و) منظم ساخته، * سپس فجور وتقوا (شرّ وخيرش) را به او الهام كرده است، * كه هر كس نفس خود را پاك وتزكيه كرده، رستگار شده؛ * وآن كس كه نفس خويش را با معصيت وگناه آلوده ساخته، نوميد ومحروم گشته است! * قوم «ثمود» بر اثر طغيان، (پيامبرشان را) تكذيب كردند، * آنگاه كه شقى ترين آن ها به پا خاست؛ * وفرستاده ى الهى [- صالح] به آنان گفت: «ناقه ى خدا [- همان شترى كه معجزه الهى بود] را با آبشخورش واگذاريد (و مزاحم آن نشويد).» * ولى آن ها او را تكذيب وناقه را پى كردند (و به هلاكت رساندند)؛ از اين رو پروردگارشان آن ها (و سرزمينشان) را به خاطر گناهشان در هم كوبيد وبا خاك يكسان وصاف كرد. * واو هرگز از فرجام اين كار [= مجازات ستمگران] بيم ندارد.

ص: 215

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

ياد كردن يازده سوگند بر اهميت تهذيب نفس، آگاهى انسان بر الهام الهى به خوبى ها وبدى ها وبيان نمونه اى از اقوام متمرد وگردنكش (قوم ثمود) كه به دليل ترك تهذيب نفس در شقاوت ابدى فرو رفتند.

ب. كلمه «نفس» در قرآن هم بر روح اطلاق شده است؛ اللّه يتوفّى الأنفس حين موتها (زمر، 42) وهم بر جسم؛ إنّى قتلت منهم نفسا فأخاف أن يقتلون (قصص، 33). منظور از نفس در اين آيه شريفه شايد جسم وروح هر دو باشد. زيرا قدرت خداوند در هر دو تجلى كرده است.(1)

ج. «زكيها» از ماده «تزكيه» به معناى نمو ورشد دادن است، از اين رو در روايتى حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«المال تنقصه النفقة والعلم يزكوا على الانفاق»؛ مال با انفاق نقصان مى يابد، ولى علم با انفاق نموّ مى كند. سپس اين واژه به معناى تطهير وپاك كردن آمده وشايد به همين مناسبت پاك سازى از آلودگى، سبب رشد ونمو مى شود.(2)

د. «دسّ» به معناى وارد كردن چيزى همراه با كراهت است چنان كه قرآن در باره عمل جاهليت وزنده به گور كردن دختران گويد: أم يدسّه فى التراب (نحل، 59) ومقصود از من خاب دسّيها اين است كه برخى نفس خود را در زير هواهاى نفسانى دفن وپنهان كرده اند.

«دسيسه» نيز به معناى كارهاى مخفيانه زيانبار است واصل «دسّى» «دسّس» بوده، «س» تبديل به «يا» شده است. «دسّس» مبالغه «دس» است.(3)

ه -. كلمه

«ناقة الله» منصوب به فعل مقدر است؛ يعنى

«ذروا ناقة اللّه» واين اضافه تشريفيه است؛ زيرا خروج ناقه از دل كوه معجزه الهى بود كه به دست حضرت صالح (علیه السلام) صورت گرفت.(4)

ص: 216


1- نمونه، ج 27، ص 44.
2- نمونه، ج 27، ص 47؛ مفردات راغب.
3- روح المعانى، ج 30، ص 143؛ مفردات راغب.
4- صفوة التفاسير، ج 3، ص 567.

نكته ها

1. در قرآن كريم سوگندهاى فراوانى در باره موضوعات مختلف مطرح شده از جمله: سوگند به شهر مكه؛ لا أُقسم بهذا البلد * وأنت حِلّ بهذا البلد يا سوگند به شب وروز؛ واليل إذا يغشى * والنّهار إذا تجلّى، يا سوگند به عصر؛ والعصر، يا سوگند به جان پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛ لعمرك إنّهم لفى سكرتهم يعمهون (حجر، 72)، در هيچ سوره اى به اندازه ى اين سوره، سوگند ياد نشده، در اين سوره به علت اهميت موضوع تهذيب نفس يازده سوگند ياد كرده است؛ قد أفلح من زكيها. پيامبر اكرم وقتى آيه شريفه را مى خواند، مى فرمود:

«اللهم آت نفسى تقويها وأنت وليها ومولاها وزكها أنت خير من زكيها».(1)

2. سوگندهاى قرآن عموما دو مقصد را دنبال مى كند:

الف. نشان دادن اهميت مطلبى كه سوگند براى آن ياد شده است.

ب. نشان دادن اهميت چيزهايى كه سوگند به آن ها خورده شده است؛ يعنى سوگند به خورشيد وماه وآسمان وزمين براى آن است كه نعمت هاى بزرگ خود را براى انسان بيان كند.(2)

3. سؤال: چه ارتباطى ميان اين سوگندها وموضوع تزكيه ى نفس است ؟

پاسخ: گويا خداوند مى خواهد بگويد تمام ابزار مادى ومعنوى را براى سعادت انسان آفريده ام. خورشيد، ماه، شب، روز و... از طرفى هم به انسان استعداد لازم ونيروى درك خير وشرّ را عنايت كرده ام؛ بنا بر اين، هيچ كمبودى در طريق كسب سعادت وجود ندارد.(3)

4. جلوه دادن خورشيد را به روز اسناد داده با آن كه روز را خورشيد به وجود مى آورد؛ اين اسناد مجازى است، در حقيقت خورشيد روز را تجلى مى دهد وروشن مى كند، اما مجازا فرموده روز خورشيد را تجلى مى دهد.(4)

5. كلمه «ما» در لغت عرب معمولاً براى غير ذوى العقول وكلمه «من» براى ذوى العقول استعمال مى شود. جهت اين كه كلمه «ما» در باره خداوند استعمال شده، آن است كه خواسته

ص: 217


1- مجمع البيان، ج 10، ص 755؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 76؛ نور الثقلين، ج 5، ص 586.
2- مراغى، ج 30، ص 167؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 163؛ نمونه، ج 27، ص 39.
3- نمونه، ج 27، ص 50.
4- نوين، ص 206.

عظمت خداوند را بيان كند. سوگند به آسمان وآن موجود باعظمتى كه آسمان را بنا كرده وزمين را وسعت بخشيده است.(1)

6. به خورشيد وماه وشب وروز كه سوگند ياد كرده همه را به صورت معرفه بيان نمود؛ «والشمس»، «والقمر»، «والنهار»، اما نفس را به صورت نكره بيان كرد كه دلالت بر عظمت آن دارد:

أتزعم أنّك جرم صغير... وفيك انطوى العالم الأكبر.(2)

7. انسان از نظر قرآن ملهم به فجور وتقواست؛ يعنى تمام خوبى ها وزشتى ها را مى فهمد، هيچ كس مانند انسان خودش را نمى شناسد؛ بل الانسان على نفسه بصيرة. «تاء» بصيرة دلالت بر مبالغه دارد مانند «تاء» علامة.(3)

8. انبياى الهى گرچه مربّى انسان هستند وتمام عواملى كه دخالت در سعادت بشر دارد بيان نموده اند، ليكن مسئوليت اصلى اصلاح نفس بر عهده خود انسان است.

قال الصادق (علیه السلام): «إنّك قد جُعلتَ طبيب نفسك وبُين لك الدّاء، وعُرّفت آية الصحة، ودُللتَ على الدّواء، فانظر كيف قيامك على نفسك».(4)

9. تزكيه، گاهى به انسان نسبت داده شده: قد أفلح من زكيها، گاهى به خداوند اسناد داد شده: و لولا فضل الله عليكم ورحمته ما زكى منكم من أحدٍ (نور، 21). جمع آن به اين است كه تا فضل الهى نباشد، انسان قادر بر تزكيه ى نفس نيست؛ چون در برابر دشمن قوى به نام نفس واز طرفى شيطان واقع شده است، از اين رو است كه امام سجاد (علیه السلام) مى فرمايد:

«إلهى إليك أشكوا نفسا بالسّوء أمّارة». پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«إلهى لا تكلنى إلى نفسى طرفةَ عينٍ أبدا»، بنا بر اين، با فضل الهى مى توان تزكيه ى نفس نمود.

10. برخى از مردم سعادت خود را در امكانات مادى مى دانند، مانند افرادى كه به حضرت موسى (علیه السلام) گفتند: يا ليت لنا مثل ما أُوتى قارون إنّه لذو حظٍّ عظيمٍ (قصص، 79)، برخى از مردم سعادت خود را در محور دانش مادى مى دانند وبدان خوشحال اند: فرحوا بما عندهم من العلم (غافر، 83). گروهى سعادت خود را در جمعيت فراوان وثروت زياد مى دانند:

ص: 218


1- الميزان، ج 20، ص 297؛ روح المعانى، ج 30، ص 142.
2- روح المعانى، ج 30، ص 142؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 165.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 596.
4- بحار، ج 78، ص 283.

أنا أكثر منك مالاً وأعزّ نفرا (كهف، 34)، گروهى مانند فرعون سعادت خود را در زورگويى وبرترى جويى مى دانند؛ قد أفلح اليوم من استعلى (طه، 64)، اما قرآن كريم سعادت بشر را در پرتو تهذيب نفس مى داند؛ قد أفلح من زكيها.

11. افعالى كه در اين سوره به كار رفته منسلخ از زمان است وشامل هر سه زمان ماضى مضارع حال مى شود؛ يعنى خداوند هم قبلاً خورشيد را با نور قرار داد، هم اكنون وهم در آينده. همان گونه كه نفس انسان را هم در گذشته ملهم به فجور وتقوا قرار داد؛ هم الان، هم در آينده. اگر مخصوص به گذشته باشد وخداوند در زمان گذشته نفس را ملهم به فجور وتقوا قرار داده باشد الان چه فايده اى براى ما دارد؟

12. در جريان كشتن ناقه حضرت صالح (علیه السلام) يك نفر مرتكب اين عمل زشت شد وناقه را از بين برد، اما كلمه «عقر» كه به معناى پى كردن وكشتن است به همه افراد نسبت داده شده، به دليل آن است كه ديگران به اين گناه راضى بودند. امير المؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:

«فعمّهم الله بالعذاب لما عمّوه بالرِضى».(1)

13. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به حضرت على (علیه السلام) فرمود: اى على شقى ترين پيشينيان همان كسى بود كه ناقه ى صالح را كشت وشقى ترين فرد از آخرين، قاتل تو است؛

«يا على أشقى الاولين عاقر الناقة وأشقى الاخرين قاتلك».(2)

14. ميان قدّار بن سالف، پى كننده ى ناقه ى صالح (علیه السلام) وابن ملجم قاتل امام على (علیه السلام) دو شباهت وجود داشت:

الف. هيچ كدام از اين دو نفر دشمنى شخصى نداشتند، بلكه مى خواستند نور خداوند را خاموش كنند وآيتى از آيات الهى را از ميان بردارند.

ب. بعد از ماجراى ناقه ى صالح (علیه السلام) عذاب الهى، آن قوم سركش را فرا گرفت وبعد از شهادت حضرت على (علیه السلام) مسلمين در زير سلطه ى حكومت جبّار بنى اميه شاهد دردناك ترين عذاب ها شدند.(3)

ص: 219


1- نهج البلاغه، خطبه 201.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 587.
3- نمونه، ج 27، ص 62.

15. علت عذاب وهلاكت قوم حضرت صالح، گناه ومعصيت آنان بود؛ فدمدم عليهم ربّهم بذنبهم فسوّيها، چنان كه علت هلاكت اقوام ديگر نيز گناه بوده است. در باره قوم لوط وشعيب وقارون وفرعون مى فرمايد: فكلاًّ أخذنا بذنبه (عنكبوت، 40) و فأهلكناهم بذنوبهم (انعام، 6) و كدأب ءال فرعون والّذين من قبلهم كفروا بايات اللّه فأخذهم اللّه بذنوبهم... (انفال، 52) ازمجموع آيات استفاده مى شود كه گناهى كه باعث نزول عذاب مى شود كفر به آيات الهى است.

16. حاكمان دنيا از عاقبت كار خود هراسناك هستند، از اين رو گاهى از مجازات كردن افراد خوددارى مى كنند، اما خداوند متعال به دليل علم وقدرت بى نهايت، ترسى از عقوبت ستمگران ندارد؛ و لا يخاف عقبيها.(1)

ص: 220


1- نمونه، ج 27، ص 59؛ روح المعانى، ج 30، ص 147.

سوره ليل

آیه 1-21

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى (1) وَ النَّهارِ إِذا تَجَلّى (2) وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ اْلأُنْثى (3) إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتّى (4) فَأَمّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى (5) وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى (6) فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى (7) وَ أَمّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى (8) وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى (9) فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى (10) وَ ما يُغْني عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدّى (11) إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى (12) وَ إِنَّ لَنا لَْلآخِرَةَ وَ اْلأُولى (13) فَأَنْذَرْتُكُمْ نارًا تَلَظّى (14) لا يَصْلاها إِلاَّ اْلأَشْقَى (15) الَّذي كَذَّبَ وَ تَوَلّى (16) وَ سَيُجَنَّبُهَا اْلأَتْقَى (17) الَّذي يُؤْتي مالَهُ يَتَزَكّى (18) وَ ما ِلأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى (19) إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ اْلأَعْلى (20) وَ لَسَوْفَ يَرْضى (21)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

قسم به شب در آن هنگام كه (جهان را) بپوشاند، * وقسم به روز هنگامى كه تجلى كند، * وقسم به آن كس كه جنس مذكر ومؤنث را آفريد، * كه سعى وتلاش شما مختلف است: * امّا آن كس كه (در راه خدا) انفاق كند وپرهيزكارى پيش گيرد، * وجزاى نيك (الهى) را تصديق كند، * ما او را در مسير آسانى قرار مى دهيم. * امّا كسى كه بخل ورزد و (از اين راه) بى نيازى طلبد، * وپاداش نيك (الهى) را انكار كند، * به زودى او را در مسير دشوارى قرار مى دهيم؛ * ودر آن هنگام كه (در جهنم) سقوط مى كند، اموالش به حال او سودى نخواهد داشت. * به يقين هدايت كردن بر ماست، * وآخرت ودنيا از آنِ ماست، * ومن شما را از آتشى كه زبانه مى كشد بيم مى دهم، * كسى جز بدبخت ترين مردم وارد آن نمى شود، * همان كس كه (آيات خدا را) تكذيب كرد وبه آن پشت نمود. * وبه زودى با تقواترين مردم از آن دور داشته مى شود، * همان كس كه مال خود را (در راه خدا) مى بخشد تا پاك شود. * وهيچ كس را نزد او حق نعمتى نيست تا بخواهد (به اين وسيله) او را جزا دهد، * بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ اوست؛ * وبه زودى راضى وخشنود مى شود.

ص: 221

شأن نزول

مردى از مسلمانان درخت خرمايى داشت كه بر فراز منزل همسايه فقيرش بود، گاهى كه مى رفت خرما بچيند قسمتى از خرما به منزل فقير مى افتاد وكودكانش تصرف مى كردند او خرماها را از دست آن ها مى گرفت حتى گاهى از دهان آن ها بيرون مى آورد. فقير به پيامبر (صلی الله علیه و آله) شكايت كرد. حضرت به آن شخص فرمود: نخل خود را به من بده تا در بهشت نخلى به تو بدهم، نپذيرفت يكى از ياران پرسيد، همين كار را براى من انجام مى دهيد تا درخت خرماى او را بخرم ؟ فرمود: آرى.

بالاخره اين مرد رفت ودرخت خرماى او را با چهل درخت خرماى خود معاوضه نمود، خريدار ابوالدحداح نام دارد. آنگاه آيات شريفه فأما من أعطى واتّقى... نازل شد.(1)

نقد بر شأن نزول: مرحوم طيب گويد: اولاً مدرك معتبرى بر اين قضيه وجود ندارد. ثانيا: اگر اين قضيه درست باشد در مدينه بوده واين سوره مكى است.(2)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

بعد از ذكر سه سوگند مردم را به دو گروه تقسيم مى كند، انفاق كنندگان با تقوا وبخيلانى كه منكر قيامت هستند پاداش وكيفر هر يك را بيان مى كند، هدايت بندگان بر خداوند است وانذار مردم از آتش فروزان وورود شقاوتمندان در آتش ونجات اهل تقوا.

ب. غرض اين سوره تهديد وانذار است ومى خواهد به انسان ها بفهماند سعى وتلاش مردم يكسان نيست؛ بعضى انفاق مى كنند وداراى تقوا هستند ووعده ى حسناى خدا را تصديق مى كنند، خداوند حيات جاودانه در اختيارشان قرار مى دهد وبعضى در نقطه مقابل، بخل مى ورزند ووعده ى الهى را تكذيب مى كنند، خداوند آن ها را به عاقبت شر روانه مى كند.(3)

ص: 222


1- نور الثقلين، ج 5، ص 589؛ مجمع البيان، ج 10، ص 759؛ صافى، ج 5، ص 337.
2- اطيب البيان، ج 14، ص 139.
3- الميزان، ج 20، ص 302.

نكته ها

1. در قرآن كريم بر مسأله ى نور وظلمت وتأثير آن ها در زندگى بشر توجه داده شده؛ زيرا دو نعمت بزرگ الهى بر انسان ها است وبه علت اهميت اين دو نعمت به آن سوگند ياد شده است.(1)

2. در باره تاريكى شب به فعل مضارع «يغشى» تعبير شد به دليل اين كه ظلمت عارض بر نور مى شود، اما در باره روز تعبير به فعل ماضى «تجلى» نمود؛ به دليل اين كه نور لازمه ى روز است.(2)

3. منظور از كلمه «ما» در ما خلق الذكر والأُنثى خداوند متعال است وابهام آن گويى اشعار به عظمت الهى دارد.(3)

4. نظير آيه 3 ليل: وَمَا خَلَقَ الذَّكرَ وَالْأُنْثَى آيه 36 يس است: سُبْحَانَ الَّذِى خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنْفُسِهِمْ وَمِمَّا لاَ يعْلَمُونَ

5. در اين سوره، خداوند به سه مورد سوگند ياد كرده است كه در حقيقت دو سوگند اول ودوم اشاره به آيات آفاقى است وسوگند سوم اشاره به آيات انفسى است.(4)

6. نظير آيه شريفه إنّ سعيكم لشتّى آيات ذيل است: لا يستوى أصحاب النّار وأصحاب الجنّة (حشر، 20) وآيه أفمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لا يستوون (سجده، 18) و أم حسب الّذين اجترحوا السيئات أن نجعلهم كالّذين ءامنوا وعملوا الصالحات سواء محياهم ومماتهم ساء ما يحكمون.(5)

7. با اين كه همه انسان ها مى دانند اعمال مردم وسعى وتلاش آن ها مختلف است چرا سه سوگند براى اين امر بديهى ياد كرد؟ پاسخ آن كه آنچه مورد توجه است اين است كه برخى از كارها گمراهى وبرخى نور ودر نتيجه دسته اى از اعمال موجب بهشتى شدن وبرخى موجب جهنمى شدن است، پس پراكندگى اعمال به لحاظ اوصاف ونتايج اعمال است.(6)

ص: 223


1- نمونه، ج 27، ص 71؛ مجمع البيان، ج 10، ص 759.
2- محاسن التأويل، ج 17، ص 170.
3- الميزان، ج 20، ص 302.
4- نمونه، ج 27، ص 72.
5- جاثيه، 12؛ تفسير كبير، ج 31، ص 199.
6- نوين، ص 213.

8. جمله إنّ سعيكم لشتّى اشاره به اين است كه شما در زندگى آرام نخواهيد گرفت وحتما دست به سعى وتلاش مى زنيد. ببينيد سعى وتلاش خود را در كدام مسير مصرف مى كنيد، مبادا تمام سرمايه ها واستعدادهاى خود را به بهاى اندكى بفروشيد.(1)

9. امداد الهى بر انسان در پرتو سه امر حاصل مى شود. انفاق، تقوا وتصديق قيامت؛ وهر يك از اين سه امر نباشد امداد ولطف خاص الهى از انسان سلب مى شود.(2)

10. خداوند در آيه فأما من أعطى... از عطا وبخشش نام برده بدون آن كه چيزى را كه بخشيده مى شود معين كند؛ زيرا اصل بخشندگى وبخشش هر چه مى خواهد باشد مورد توجه وستايش است؛ خواه مالى باشد يا آبرويى و.... حضرت باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«أعطى مما اتاه الله».(3)

11. هر انسانى مشكلات مردم را از طريق انفاق آسان كند، خداوند نيز مشكلات او را آسان مى كند؛ فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى * وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى * فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى وهر انسانى به مردم كمك نكند وراه خير را به روى او ببندد درب رحمت الهى به روى او بسته مى شود، ودر آتش عذاب دربسته ى الهى قرار مى گيرد. در سوره بلد آيه 13 به بعد مى فرمايد: أو إطعام فى يومٍ ذى مسغبة * يتيما ذا مقربة * أو مسكينا ذا متربة *... عليهم نار مؤصدة.

12. كلمه «تيسير» به معناى تهيه كردن وآماده نمودن است و «يسرى» به معناى خصلتى است كه در آن آسانى باشد؛ مقصود اين است كه توفيق اعمال صالح را به او مى دهد وانجام اين گونه اعمال را برايش آسان مى سازد، يا مقصود اين است كه او را آماده حياتى سعادتمند مى كند، كه توفيق اعمال شايسته را به او مى دهد، اين وجه دوم به ذهن نزديك تر است. مقصود از

«تيسير للعسرى» ندادن توفيق اعمال صالحه است يا اين كه او را آماده عذاب مى كند.(4)

13. تعبير آوردن از كار غير شايسته به «عسرى» واز عمل صالح به «يسرى» براى اين است كه خيرات وحسنات بايد در نظر مسلمان آسان ترين كارها وشرور ومعاصى، دشوارترين

ص: 224


1- نمونه، ج 27، ص 72.
2- نمونه، ج 27، ص 71.
3- نوين، ص 215.
4- الميزان، ج 20، ص 304؛ تبيان، ج 10، ص 363؛ روح المعانى، ج 30، ص 149.

وسخت ترين اعمال باشد واز آن ها چنين توقع مى رود.(1)

14. قرآن كريم عمل صالح را آسان مى داند؛ زيرا مطابق با فطرت است، ليكن گناه را سخت مى شمرد؛ زيرا با فطرت مخالف است وموجب مشكلات دنيوى واخروى مى شود.(2)

15. يكى از نمونه ها ومصاديق آيات 6 تا 8 سوره ليل فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى * وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى * فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است كه خداوند درباره او مى فرمايد: وَنُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَى

16. سؤال: اگر هدايت كار خداوند است؛ إن علينا للهدى، بنابراين پيامبران چه رسالتى دارند؟

پاسخ: پيامبران نيز جنبه ى هدايت مردم را به عهده دارند، منتها به اذن الهى هدايت مى كنند واستقلالى از خود ندارند، علاوه بر آن هدايت به معناى ارائه ى طريق به عهده ى پيامبران است، اما به معناى ايصال الى المطلوب ورساندن به هدف وجزا دادن در بهشت كار خداوند است؛ إنّك لا تهدى من أحببت ولكن الله يهدى من يشاء.(3)

17. دنيا گرچه از نظر زمان مقدم بر آخرت است، ليكن هدف نهايى ومقصود اصلى آخرت است وبه همين دليل مقدم شده است؛ انّ لنا للاخرة والأُولى.(4)

18. از آيه شريفه لا يصليها إلاّ الاشقى استفاده مى شود كه آتش دوزخ مخصوص كفار است. با اين كه از آيات ديگر استفاده مى شود كه مؤمنان معصيت كار نيز سهمى از آتش دارند، از اين رو بعضى، مانند مرجئه گفته اند با وجود ايمان، هيچ گناهى ضرر نمى زند وبه آيه لا يصليها إلاّ الأشقى استدلال كرده اند.

پاسخ اين است كه: منظور از ورود در آتش در اينجا همان خلود است وخلود مخصوص كفار است، قرينه ى اين سخن آياتى است كه گويد: غير كفار نيز داخل آتش جهنم مى شوند، افزون بر اين، آيات فقط حال دو گروه را بيان مى كند؛ گروه بى ايمان بخيل كه به جهنم مى روند وگروه مؤمن سخاوتمند كه وارد بهشت مى شوند واز گروه سوم، مؤمنان

ص: 225


1- نوين، ص 215.
2- نسيم حيات، ص 128.
3- شورى، 52؛ الميزان، ج 20، ص 304.
4- نمونه، ج 27، ص 80.

معصيت كار سخنى به ميان نيامده وبه تعبير ديگر حصر در آيات شريفه اضافى است.(1)

19. مقصود از «اتقى» هر كسى است كه از شخص ديگر با تقواتر باشد؛ زيرا برخى تنها از كشتن مردم پرهيز مى كند، بعضى از فساد مالى مى گريزند وبعضى چون از فقر مى ترسند، از انفاق خوددارى مى كنند، ليكن برخى از خداوند پروا دارند ومال خود را در راه رضاى او انفاق مى كنند اين گروه از همه با تقواتر هستند.(2)

20. نظير آيه 15 و 16 ليل: لاَ يصْلاَهَا إِلاَّ الْأَشْقَى * الَّذِى كذَّبَ وَتَوَلَّى آيه 48 طه است: إِنَّا قَدْ أُوحِى إِلَينَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ كذَّبَ وَتَوَلَّى

21. فخر رازى مى گويد: منظور از «اتقى» به عقيده ى عموم مفسران اهل سنت، ابوبكر است نه حضرت على (علیه السلام) چنان كه شيعه معتقد است.

نقد: اين آيه زمانى نازل شده كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در قيد حيات بود، آيا مى توان ابوبكر را بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) مقدّم داشت ؟ افزون بر اين، اگر آيه بر ابوبكر تطبيق شود، مشكل «اشقى» باقى مى ماند كه منظور از آن چه كسى است ؟ ليكن اگر بر حضرت على (علیه السلام) تطبيق شود مشكل «اشقى» در آن حل است؛ زيرا در روايات زيادى در ذيل آيه اذا انبعث أشقيها وارد شده كه منظور از «اشقى» قاتل على ابن ابى طالب است.(3)

22. تعبير به «يتزكى» در حقيقت اشاره به قصد قربت ونيت خالص است؛ خواه اين جمله به معناى كسب نموّ معنوى وروحانى باشد يا به دست آوردن پاكى اموال. چون تزكيه هم به معناى نمو دادن آمده وهم پاك كردن؛ خداوند مى فرمايد: خذ من أموالهم صدقةٍ تُطهّرهم وتُزكيهم بها (توبه، 103)؛ ازاموال آن ها زكاتى بگير تا بدان وسيله آنان را پاك سازى وپرورش دهى.(4)

23. بسيارى از انفاق ها در ميان مردم پاسخى است به انفاق مشابهى كه از ناحيه ى طرف مقابل قبلاً انجام شده است، البته حق شناسى وپاسخ احسان به احسان، كار خوبى است، ولى حسابش از انفاق هاى خالصانه پرهيزكاران جداست. آيه شريفه إلاّ ابتغاء وجه ربّه الأعلى

ص: 226


1- نمونه، ج 27، ص 81؛ مجمع البيان، ج 10، ص 761.
2- الميزان، ج 20، ص 306.
3- نمونه، ج 27، ص 87.
4- نمونه، ج 27، ص 80.

گويد: انفاق پرهيزكاران به ديگران نه از روى ريا است، نه به جهت پاسخ گويى به احسان، بلكه فقط براى جلب رضايت الهى است.(1)

24. توصيف خداوند به «ربّ» و «أعلى» اشاره به اين است كه آنچه به عنوان پاداش به او مى دهند، متناسب با ربوبيت ومقام بزرگ الهى است.(2)

ص: 227


1- نمونه، ج 27، ص 83.
2- الميزان، ج 20، ص 306.

ص: 228

سوره ضحى

آیه 1-11

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ الضُّحى (1) وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى (2) ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى (3) وَ لَْلآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ اْلأُولى (4) وَ لَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى (5) أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيمًا فَآوى (6) وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى (7) وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى (8) فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ (9) وَ أَمَّا السّائِلَ فَلا تَنْهَرْ (10) وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ (11)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآيد (و همه جا را فرا گيرد)، * وسوگند به شب در آن هنگام كه آرام گيرد، * كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ومورد خشم قرار نداده است! * ومسلّما آخرت براى تو از دنيا بهتر است. * وبه زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا خواهد كرد كه خشنود شوى. * آيا او تو را يتيم نيافت وپناه داد؟! * وتو را گمشده يافت وهدايت كرد، * وتو را فقير يافت وبى نياز نمود، * حال كه چنين است يتيم را تحقير مكن، * وسؤال كننده را از خود مران، * ونعمت هاى پروردگارت را بازگو كن.

شأن نزول

ابن عباس مى گويد: پانزده روز بر پيامبر وحى نشد. مشركان گفتند: خداوند پيامبر را رها نموده ودشمن داشته است. خداوند در پاسخ آن ها اين سوره را نازل كرد وبه اين وسيله پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را شادمان ساخت.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

سوگند بر رها نكردن خداوند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را وقطع شدن زبان بدگويان، بشارت به

ص: 229


1- تبيان، ج 10، ص 368؛ صافى، ج 5، ص 340؛ نمونه، ج 27، ص 95.

عطاياى الهى به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وخشنود ساختن او، يادآورى از گذشته ى زندگانى پيامبر كه چگونه مشمول الطاف الهى بوده است ودستور به مهربانى با يتيمان ومستمندان وبازگو كردن نعمت الهى.

ب. «ضحى» به معناى گسترده شدن نور خورشيد است، ولى بعدها آن زمانى را كه نور خورشيد گسترده مى شود نيز ضحى ناميدند. «سجى» از ماده «سجو» به معناى سكون وآرامش است وبه معناى پوشاندن نيز آمده است، از اين رو هنگامى كه ميت را دركفن مى پيچند به او «مسجّى» گويند، ولى در اينجا به معناى آرامش است. در هر حال آنچه در شب مهم است، آرامشى است كه براى انسان حاصل مى شود، چنان كه در آيه 96 انعام به آرامش شب نيز اشاره شده است؛ و جعل الّيل سكنا.(1)

ج. ميان دو سوگند ومحتواى آيه شريفه ما ودّعك ربّك وما قلى رابطه ى نزديكى وجود دارد؛ روز همچون نزول نور وحى بر قلب پاك پيامبر است وشب همچون انقطاع موقّت وحى كه در بعضى مقاطع لازم است. به دنبال اين دو سوگند به جواب آن پرداخته كه خداوند هرگز تو را رها نكرده ودشمن نداشته است.(2)

د. آيه ألم يجدك يتيما فأوى وآيه بعد، دو نعمت را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) بازگو مى كند. پيامبر (صلی الله علیه و آله) هنوز به دنيا نيامده بود كه پدرش از دنيا رفت، دو ساله بود مادرش را از دست داد وهشت ساله بود كه سرپرست او عبدالمطلب رحلت كرد.(3)

بعضى گفته اند: منظور از «يتيم» بى نظير بودن است، چنان كه «درّ» بى نظير را هم «درّ يتيم» گويند؛ يعنى خداوند تو را فردى بى نظير از بين مردم دانست ومردم را گرد تو جمع كرد.(4)

ه -. حضرت رضا (علیه السلام) در تفسير آيات ألم يجدك يتيما فأوى... و و وجدك عائلاً فأغنى ومى فرمايد:

«ألم يجدك يتيما فأوى، قال فردا لا مثل لك فى المخلوقين فأوى الناس إليك، ووجدك ضالاً فهدى ضالّة فى قوم لا يعرفون فضلك فهداهم إليك ووجدك عائلاً،

ص: 230


1- الميزان، ج 20، ص 310؛ نمونه، ج 27، ص 97.
2- نمونه، ج 27، ص 97.
3- محاسن التأويل، ج 17، ص 180؛ كشاف، ج 4، ص 767.
4- مفردات راغب؛ الميزان، ج 20، ص 310؛ تفسير كبير، ج 31، ص 213؛ نور الثقلين، ج 5، ص 596.

تعول أقواما بالعلم فأغناهم لك»(1)؛ آيا تو را يتيم؛ يعنى فردى بى نظير در ميان مخلوقات خود نيافت وسپس مردم را در پناه تو قرار داد وتو را ناشناخته در ميان قومى يافت كه فضل تو را نمى دانستند وخداوند آن ها را به سوى تو هدايت كرد وتو را سرپرست اقوامى (در علم ودانش) قرار داد وآن ها را به وسيله تو بى نياز ساخت.

و. ضلال در لغت گرچه به معناى عدول از راه مستقيم است، ليكن در آيه شريفه مقصود از ضلال گمراهى نيست، بلكه عدم هدايت است؛ يعنى با صرف نظر از هدايت الهى پيامبر (صلی الله علیه و آله) هم هدايت نشده بود. گرچه هيچ زمانى هدايت از پيامبر (صلی الله علیه و آله) قطع نشد ودر نتيجه آيه شريفه هم مضمون با اين آيه است؛ ما كنت تدرى ماالكتاب ولا الايمان ولكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا.(2)

ز. ضالاً در آيه شريفه و وجدك ضالاً فهدى به معناى گمراهى نيست، زيرا به تصريح قرآن كريم پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) هرگز گمراه نشد مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى.

ح. منظور از «سائل» ممكن است اعم از سائل مسائل مادى وعلمى باشد، يعنى مسائل علمى نيازمندان را افزون بر نياز مادى آن ها تأمين كن؛ اين معنا هم با هدايت الهى نسبت به پيامبر تناسب دارد وهم با سرپرستى از او زمانى كه يتيم بود.(3)

نكته ها

1. گاهى خداوند شب را مقدم بر روز ذكر مى كند، مانند: و اليل إذا يغشى * والنّهار إذا تجلّى، گاهى روز را بر شب مقدم مى دارد، مانند: و الضحى * واليل إذا سجى؛ چنان كه در مسائل عبادى، نيز گاهى ركوع بر سجده مقدم ذكر شده وگاهى سجده بر ركوع؛

«و اسجدى واركعى» و

«اركعوا واسجدوا».(4)

2. فلسفه ى انقطاع وحى شايد به اين جهت باشد كه كسانى كه از پيامبر تقاضاى معجزات اقتراحى وبر طبق ميل خود داشتند يا به او پيشنهاد مى كردند كه فلان حكم يا فلان آيه را

ص: 231


1- مجمع البيان، ج 10، ص 767.
2- شورى، 52؛ الميزان، ج 20، ص 310؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 180؛ صفوة التفاسير، ج 3، ص 573.
3- محاسن التأويل، ج 17، ص 181؛ نمونه، ج 27، ص 107.
4- تفسير كبير، ج 31، ص 209.

تغيير بده، بفهمند كه پيامبر از ناحيه ى خود در مورد نزول وحى هيچ اختيارى ندارد.(1)

3. هر خير ومنفعتى به هر انسانى برسد، چه مادى يا معنوى، بايد آن را از خداوند بداند، از اين رو خداوند پناه دادن پيامبر را به خود نسبت داده در صورتى كه ابوطالب او را در پناه گرفته است. همچنين توانگرى آن حضرت را كه به وسيله ثروت خديجه بوده مربوط به پروردگار مى داند.(2)

4. دليل بر اين كه خداوند متعال عنايت خاصى به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دارد واو را رها نكرده نزول همين سوره بر آن بزرگوار است كه در آن 16 بار پيامبر را مورد خطاب قرار داده والطاف خاص خود را در دنيا وآخرت براى او يادآور شده است.

5. سرّ اين كه آخرت براى پيامبر اكرم بهتر از دنيا است چون نعمت هاى دنيوى در معرض زوال ومشوب به نقص ورنج است، اما در آخرت نعمت دائمى وخالص از رنج ودرد است، افزون بر اين، دنيا گنجايش پاداش پيامبر (صلی الله علیه و آله) را ندارد.(3)

6. در آيه شريفه و لسوف يعطيك ربّك فترضى خداوند هم عطا را به طور مطلق ذكر كرده وهم رضايت پيامبر را كه مضمون آيه قبل را تثبيت مى كند؛ و الاخرة خير لك من الأُولى، ولى برخى گفته اند: آيه شريفه و لسوْف... ناظر به دنيا وآخرت است.(4)

7. عطاى الهى نسبت به پيامبر از بالاترين اكرام واحترام خداوند نسبت به بنده ى خويش است. بدون شك پيامبر (صلی الله علیه و آله) خشنودى اش تنها در نجات خودش نيست، بلكه آن زمانى راضى مى شود كه شفاعتش در باره امّت موحّد پذيرفته شود. چنان كه امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«رضى جدى أن لا يبقى فى النار موحِّد».(5)

8. پناه دهندگى به يتيم وراهنمايى فردى كه راه را نمى داند وبى نياز ساختن فرد عائله مند، از اوصاف الهى است كه مسلمانان در انجام اين گونه افعال وصفات بايد اهتمام بورزند.(6)

9. خداوند در آيه أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوَى به پيامبر گويد ما به تو پناه وجايگاه داديم، اين

ص: 232


1- نمونه، ج 27، ص 100.
2- نوين، ص 226.
3- روح المعانى، ج 30، ص 159؛ تفسير كبير، ج 31، ص 212.
4- الميزان، ج 20، ص 310.
5- نمونه، ج 27، ص 99؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 179؛ تفسير كبير، ج 31، ص 213؛ صافى، ج 5، ص 341.
6- نوين، ص 226.

مطلب روشن است كه برخى در منزل خود جايگاهى ندارند، يعنى كسى به حرف آنها توجه نمى كند وموقعيتى در خانواده خويش ندارند. بعضى از افراد در اجتماع جايگاهى ندارند، يعنى كسى براى حرف آنها ترتيب اثر نمى دهد. در عظمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) همين بس كه هم در خانواده خود وهم در اجتماع از جايگاه وموقعيت ويژه اى برخوردار بود واين عنايت الهى نسبت به حضرت بود.

10. يكى از شرايط رهبر دينى آن است كه از ميان رنج ودرد برخاسته باشد وتلخى هاى زندگى را از نزديك لمس كرده باشد تا بتواند به درد ورنج مردم رسيدگى كند. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«ما بعث الله نبيا قطّ حتى يسترعيه الغنم، يعلّمه بذلك رعية الناس»؛ خداوند هرگز پيامبرى را مبعوث نكرد مگر اين كه او را به چوپانى گماشت تا از اين طريق، تربيت انسان را به او بياموزد.(1)

11. حضرت على (علیه السلام) به گروهى از اهل كوفه فرمود: شما معتقديد آيه قل يا عبادى الّذين أسرفوا على أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله... (زمر، 53)، اميدوارترين آيه قرآن كريم است ؟ گفتند: آرى. فرمود: ما اهل بيت مى گوييم اميدبخش ترين آيه قرآن آيه و لسوف يعطيك ربّك فترضى است.(2)

12. پيامبر (صلی الله علیه و آله) بر فاطمه (عليها السلام) وارد شد، ديد با يك دست دستاس مى كند وبا يك دست بچه اش را شير مى دهد. فرمود: دخترم تلخى دنيا را در برابر شيرينى آخرت تحمل كن؛ زيرا خداوند اين آيه را بر من نازل نموده است: و لسوف يعطيك ربّك فترضى.(3)

13. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به دليل محبوبيت وعظمتى كه نزد خداوند متعال دارد، خداوند رضايت او را در دنيا وآخرت مى طلبد، وروشن است كه رضايت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در محور رضايت خداوند متعال است؛

الف. رضايت پيامبر در دنيا: فلنولينك قبلةٍ ترضها. (بقره، 144)

ب. رضايت پيامبر در آخرت: و لسوف يعطيك ربّك فترضى.(4)

ص: 233


1- بحار، ج 11، ص 64؛ نمونه، ج 27، ص 111.
2- روح المعانى، ج 30، ص 160؛ ابوالفتوح رازى، ج 12، ص 110.
3- روح المعانى، ج 30، ص 160؛ مجمع البيان، ج 10، ص 505؛ نور الثقلين، ج 5، ص 594.
4- كشف الاسرار.

14. «تقهر» از ماده «قهر» به معناى غلبه توأم با تحقير است؛ اين تعبير نشان مى دهد كه در مورد يتيمان مسأله ى انفاق اگر چه مهم است، ولى مهم تر از آن دلجويى ونوازش ورفع كمبودهاى عاطفى است.(1)

15. «فاء» در فأمّا اليتيم «فاء» نتيجه است، گويا مى فرمايد: تو درد يتيمى را چشيده اى؛ بنا بر اين، هيچ يتيمى را از خود مران. رهبر الهى وانسانى بايد سختى ها وناراحتى هاى زندگى را، مانند گرسنگى، فقر ويتيمى تحمل كند تا بتواند ارزيابى صحيحى را از قشرهاى محروم جامعه داشته باشد واز حال مردمى كه در درد ورنج هستند باخبر باشد.(2)

16. انسان در برابر نعمت هاى الهى مسئوليت دارد، خداوند در برابر سه نعمت به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) سه مسئوليت به او مى دهد. از اينرو در اين سوره به او مى فرمايد: تو يتيم بودى، ما به تو پناه داديم، پس يتيم را از خود مران. تو از هدايت برخوردار نبودى، ما تو را هدايت كرديم، بنا بر اين سائل مادى وعلمى را از خود دور مكن. تو نيازمند بودى، ما به تو ثروت داديم، پس نعمت الهى را بيان كن، وخلاصه از اخلاق الهى پيروى كن.(3) چنانكه در سورة ة ة كوثر نيز به آن حضرت مى فرمايد: ما به تو كوثر عنايت كرديم دربرابر اين نعمت نماز بخوان وقربانى كن.

17. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: سخن گفتن از نعمت، شكر است؛

«التحدّث بالنعم شكر»، افسوس كه اين دستورات امروز در ميان مسلمانان فراموش شده است؛ اگر هر انسانى در مقابل احسانى كه به او مى شود شكر كند وآن را بازگو نمايد چه اندازه مردم به كار خير تشويق مى شوند. يك جهت از بين رفتن نيكى ها، ناسپاسى است وشكر نكردن كسانى است كه مورد محبت قرار مى گيرند.(4)

18. بازگو كردن نعمت گاهى زبانى است كه هدف از آن شكر خداوند باشد، نه غرور وبرترى جويى. گاهى عملى است كه انسان به مستمندان انفاق كند. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«إنّ الله تعالى إذا أنعم على عبدٍ نعمةً يحبّ أن يرى أثر النعمة عليه»؛ خداوند هنگامى كه نعمتى

ص: 234


1- روح المعانى، ج 30، ص 164؛ نمونه، ج 27، ص 106؛ مفردات راغب.
2- روح المعانى، ج 30، ص 164؛ الميزان، ج 20، ص 311؛ نمونه، ج 27، ص 110.
3- كشاف، ج 4، ص 769.
4- تفسير نوين، 225.

به بنده اى عطا مى كند، دوست دارد آثار آن را در او ببيند.(1)

19. يادآورى نعمت خدا سبب مى شود كه انسان كمبودها را كمتر احساس كند واز بيمارى ها شكوه نكند؛ وبر سلامت اعضاى ديگر خود شكرگزار باشد وبه جهت از دست دادن چيزى، جزع وفزع نكند.(2)

20. پناه دادن خداوند به يتيم وهدايت يابى او به حق وتمكن از تأمين زندگى خانواده، از جمله نعمت هاى الهى است كه انسان بايد آن را بازگو كند وخدا را بر آن سپاس گزارد؛... وأما بنعمة ربّك فحدّث.(3)

ص: 235


1- نهج الفصاحة، ص 683؛ نمونه، ج 26، ص 108.
2- نمونه، ج 27، ص 115.
3- روح المعانى، ج 30، ص 164.

ص: 236

سوره انشراح

آیه 1-8

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ (1) وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ (2) الَّذي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ (3) وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ (4) فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا (5) إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا (6) فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (7) وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ (8)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آيا ما سينه ى تو را گشاده نساختيم، * وبار سنگين تو را از تو بر نداشتيم ؟! * همان بارى كه سخت بر پشت تو سنگينى مى كرد. * وآوازه ى تو را بلند ساختيم. * به يقين با (هر) سختى آسانى است. * (آرى) مسلّما با (هر) سختى آسانى است، * پس هنگامى كه از كار مهمى فارغ مى شوى به مهمّ ديگرى پرداز، * وبه سوى پروردگارت توجّه كن.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

بيان مواهب الهى به پيامبر، مانند شرح صدر وبرداشتن بار سنگين رسالت ورفعت مقام، بشارت به پيامبر نسبت به برطرف شدن مشكلات او در آينده وتوجه به خداوند يگانه وترغيب به عبادت ونيايش.

ب. «نشرح» از ماده «شرح» به معناى گسترش دادن قطعات گوشت ودر اين آيه كنايه از توسعه ى روحى وفكرى براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است كه هم وسعت علمى پيامبر را از طريق وحى ورسالت، وهم گسترش تحمل واستقامت او در برابر لجاجت وكارشكنى هاى دشمن را شامل مى گردد.(1)

«همزه» ألم نشرح براى انكار نفى، وكلمه «لم» نيز براى نفى است ونفى در نفى مفيد

ص: 237


1- مفرادت راغب؛ نمونه، ج 27، ص 122؛ تبيان، ج 10، ص 371.

اثبات است، از اين رو جمله اى مثبت به آن عطف شده است: و وضعنا عنك وزرك.(1)

ج. «وزر» به معناى سنگينى است واطلاق «وزير» بر شخصى كه متصدى حكومت است از آن رو است كه بارهاى سنگين مسائل حكومتى را بر دوش مى كشد، وبه گناهان از اين جهت «وزر» گويند كه بار سنگينى بر دوش گنه كار است.(2)

منظور از بار سنگين، امر رسالت پيامبر (صلی الله علیه و آله) ودعوت مردم به توحيد ومبارزه با فساد وبت پرستى و... است، آن حضرت با مخالفت هاى فراوانى مواجه شد وبه او ناسزا گفتند واو را تكذيب كردند.(3)

نكته ها

1. هيچ رهبرى بدون شرح صدر نمى تواند با مشكلات به مبارزه برخيزد وكسى كه رسالتش مهم تر از همه است، شرح صدر او بايد بيش از همه باشد. شرح صدر در برابر ضيق صدر است؛ و لقد نعلم أنّك يضيق صدرك بما يقولون.(4)

2. از آيه شريفه استفاده مى شود تحمل سنگينى رسالت بدون امداد الهى براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) سخت وكمرشكن بود الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ.

3. خداوند متعال به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: ما براى اينكه تو را از ام الكتاب (قرآن كريم) بهره مند سازيم ظرف دل تو را باز كرديم تا گنجايش اين علوم را داشته باشى واز سويى بار سنگين را از دوش تو برداشتيم يعنى مانعى از درون وفشارى از بيرون ندارى، تو مى توانى اسرار را بنگرى وسختى ها را تحمل كنى.

4. هر اندازه آگاهى انسان بيشتر باشد، غم ودرد او بيشتر است؛ گاهى انسان تنها به فكر تأمين زندگى خويش است، گاهى به فكر تأمين زندگى خانواده اش، گاهى باخبر مى شود افراد ديگرى گرسنه اند، آن ها را نيز بايد سير كند. گاهى نه تنها بايد مسائل مادى را حل كند، بلكه بايد براى مردمى كه تشنه ى سخن حق هستند، آرام بخش باشد. بنا بر اين، آگاهى بيشتر غم

ص: 238


1- محاسن التأويل، ج 17، ص 184.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 769؛ تبيان، ج 10، ص 373.
3- الميزان، ج 20، ص 315.
4- حجر، 97؛ نمونه، ج 27، ص 122.

ورنج ومسئوليت بيشترى مى آورد.

ما انسانها براى كاهش دادن رنج ها جملاتى را مى گوييم؛ دنيا زودگذر است، اين رنج عمومى است. واز آنجا كه نمى توان غم وغصه ها را كم كرد، بايد ظرفيت را گسترده تر ساخت. از اين رو خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) شرح صدر مى دهد تا بتواند تحمل كند.(1)

5. شرح صدر نشانه آن است كه انسان مشمول هدايت خداوند است؛ فمن يرد الله إن يهديه يشرح صدره للاسلام (انعام، 125) وكسى كه شرح صدر پيدا كرد از نور الهى بهره مند مى شود؛ أفمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نورٍ من ربّه (زمر، 22) وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از آنجا كه داراى شرح صدر ومشمول هدايت الهى ونور خداوندى است، مى تواند مردم را از ظلمات شرك وجهل رهايى بخشد؛ كتاب أنزلناه إليك لتخرج الناس من الظلمات إلى النور. (ابراهيم، 1)

6. آنچه را كه حضرت موسى (علیه السلام) با تقاضا از خداوند دريافت نمود؛ ربّ اشرح لى صدرى، خداوند بدون تقاضا به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) عنايت كرد؛ ألم نشرح لك صدرك.

7. سرّ اين كه در آيه شريفه ألم نشرح لك صدرك كلمه «لك» ذكر شده آن است كه چون تمام كارهاى پيامبر (صلی الله علیه و آله) براى خداوند بوده، پس شرح صدر از ناحيه ى خدا براى پيامبر (صلی الله علیه و آله) است، افزون بر آن، منافع شرح صدر عائد به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى شود، نه خداوند.(2)

8. جهت اين كه مسئله ى شرح صدر را به صورت مفرد بيان نكرد ونفرمود

«الم اشرح» بلكه به صورت جمع ألم نشرح مطرح نمود، آن است كه شرح صدر نعمت بزرگى است كه عقول مردم به كنه وذات آن نمى رسد وعظمت منعم دلالت بر عظمت نعمت نيز دارد.(3)

9. رفعت ذكر يعنى رفعت مقام پيامبر كه در همه جا نام او به عظمت ياد مى شود؛ در شهادتين، تشهد نماز، كتب آسمانى انبيا، خطبه ها، مواعظ، اذان واقامه ودر ابتداى رساله ها وكتاب ها. خداوند هنگام خطاب به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) با

«رسول ونبى» ياد مى كند در صورتى كه از انبياى ديگر، آنان را با نام ذكر مى كند ومى فرمايد: يا عيسى، يا يحيى.(4)

ص: 239


1- تطهير با جارى قرآن، ص 81.
2- تفسير كبير، ج 32، ص 3.
3- همان.
4- همان، ص 5.

10. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: جبرئيل نزد من آمد وگفت: پروردگارت مى فرمايد آيا مى دانى چگونه به تو رفعت مقام دادم وتو را بلند آوازه ساختم، حضرت فرمود: خير خداوند آگاه تر است. جبرئيل گفت خداوند مى فرمايد: هنگامى كه من ياد مى شوم تو نيز ياد مى شوى (مانند ياد خدا در اذان واقامه وتشهد).

قال رسول الله أتانى جبرئيل فقال: ان ربك يقول تدرى كيف رفعت ذكرك ؟ قلت: الله اعلم، قال: اذا ذكرت ذكرت معى.(1)

11. در برابر هر سختى دو آسانى وجود دارد. «عسر» با الف ولام وبه صورت معرفه بيان شده، ليكن «يسر» به صورت نكره ذكر شده است. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«لن يغلب عسر يسرين»؛ هرگز يك سختى بر دو آسانى غلبه پيدا نمى كند.(2)

12. آسانى همراه وتوأم با سختى هاست نه بعد از آن؛ چون نمى فرمايد

«بعد العسر»، بلكه مى فرمايد: مع العسر. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«و اعلم أنّ مع العسر يسرا وأنّ مع الصبر نصرا وأن الفرج مع الكرب».(3)

13. آيه فإنّ مع العسر يسرا در مقام بيان علت مطالب پيشين است؛ يعنى شرح صدر ورفعت مقام دادن به پيامبر از روى تصادف نبوده، بلكه به علت اين است كه سنت الهى بر اين معنا جارى شده كه با هر سختى آسانى وجود دارد.(4)

14. خداوند پيامبر را به تداوم همراه بودن سختى ها با آسانى ها مطمئن ساخت فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً آيه شريفه با بيان قانون كلى همراه بودن سختى ها با آسانى ها پس از ذكر نمونه هايى از آن در زندگى پيامبر (صلی الله علیه و آله) آن حضرت را به كلى بودن واستمرار اين وضعيت بشارت مى دهد.(5)

15. نكره بودن «يسر» دلالت بر عظمت مى كند؛ يعنى آسانى بزرگى را در كنار هر دشوارى قرار داديم.(6)

16. در روايات فراوانى كه حاكم حسكانى نقل كرده از امام صادق (علیه السلام) چنين آمده است؛

ص: 240


1- الدر المنثور، ج 8، ص 549.
2- روح المعانى، ج 30، ص 171؛ تفسير كبير، ج 32، ص 6؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 108؛ مجمع البيان، ج 10، ص 771.
3- نمونه، ج 27، ص 127؛ نور الثقلين، ج 5، ص 604؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 188.
4- نوين، ص 235.
5- راهنما، ج 20، ص 574.
6- روح المعانى، ج 30، ص 171؛ تفسير كبير، ج 32، ص 6؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 188.

يعنى هنگامى كه فراغت يافتى، على (علیه السلام) را به ولايت نصب كن.(1)

17. زمخشرى گويد اگر براى شيعه اين تفسير درست باشد كه مقصود از «فانصب» يعنى اميرالمؤمنين (علیه السلام) را براى خلافت نصب كن، ناصبى ها كه دشمن على (علیه السلام) هستند نيز مى توانند آن را به عنوان دستور به «نصب» به معناى بغض على ابن ابى طالب (علیه السلام) تفسير كنند.(2)

نقد: اهل سنت، گمان كرده اند كه شيعه قرائت آيه را تغيير مى دهد تا براى مسأله ى ولايت به آن استدلال كند با اين كه همين قرائت معروف براى اين تفسير كافى است؛ يعنى هر گاه از امر مهم رسالت فراغت پيدا كردى براى امر مهم ديگر كه آن هم جزئى از رسالت است، يعنى مسئله ى تبليغ ولايت اميرالمؤمنين (علیه السلام) كوشش كن، تا آنجا كه خداوند مى فرمايد: يا أيها الرسول بلّغ ما أُنزل إليك من ربّك وإن لم تفعل فما بلغت رسالته. به بيان ديگر، بعضى تصور كرده اند اگر «فانصب» به معناى رنج وتعب گرفته شود، در اين صورت آيه به انتصاب حضرت على (علیه السلام) ارتباطى نخواهد داشت، ولى اين اشتباه است. اتفاقا اگر به اين معنا باشد، دلالت آن بر موضوع مذكور بيشتر خواهد بود. زيرا وظيفه ى انتصاب امام به اندازه ى وظيفه ى رسالت دشوار است.(3)

18. مرحوم فيض كاشانى گويد: نصب امام بعد از تبليغ رسالت يا فراغت از عبادت، امرى معقول، بلكه واجب است تا مردم پس از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در گمراهى واقع نشوند، پس صحيح است كه نصب امام مترتب بر رسالت باشد، اما عداوت نسبت به على (علیه السلام) هيچ نوع ترتبى بر رسالت ندارد وهيچ معقول نيست، افزون بر اين، كتاب هاى اهل سنت مملوّ از احاديثى است كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به على (علیه السلام) محبت داشت ودر مدت زندگى فضايل او را بيان مى كرد، مانند:

«حبّ على ايمان وبغضه كفر».(4)

19. تلاش وكوشش انسان بايد فقط براى خداوند باشد، نه رسيدن به ثواب يا اغراض ديگر، از اين رو فرمود: إلى ربّك فارغب.(5)

ص: 241


1- شواهد التنزيل، ج 2، ص 349.
2- كشاف، ج 4، ص 772.
3- نسيم حيات، ص 137.
4- صافى، ج 5، ص 345.
5- محاسن التأويل، ج 17، ص 188.

20. فرزند مغيرة بن شعبه گويد: پدرم از معاويه زياد تعريف مى كرد. شبى از نزد او آمد، ليكن بسيار ناراحت بود؛ علت را جويا شدم گفت: به معاويه گفتم: تو به مقاصد خود رسيدى، نسبت به بنى هاشم نيكى كن. او گفت: هيهات چه نامى از من باقى مى ماند، خليفه ى اول ودوم از دنيا رفتند، چه نامى از آن ها باقى مانده است، اما روزى پنج مرتبه نام پيامبر در مأذنه ها بلند است.

«لا واللّه إلاّ دفنا دفنا»؛ نه به خدا سوگند مگر اين كه وضع دگرگون شود ونام پيامبر مدفون گردد!(1)

21. چهار آيه اول مشتمل بر سنت بزرگ الهى است كه خدا به پيامبر (صلی الله علیه و آله) عنايت كرده وهر يك به منزله ى مقدمه واساس وسبب حصول براى ديگرى است. آيه پنجم وششم علت نيل به نعمت ها را بيان مى دارد ودو آيه آخر شرط رهايى از سختى ها ورسيدن به آسانى ها را بيان مى كند كه شرط اول اجتناب از تن آسايى وبيكارى وشرط دوم روى دل با خدا داشتن واز غير او قطع اميد كردن است.(2)

22. در حديثى از پيامبر (صلی الله علیه و آله) در باره نشانه شرح صدر، نقل شده كه فرمودند: نشانه آن توجه به سراى جاويدان وجدا شدن از دنياى فريب دهنده وآمادگى براى مرگ است؛

«الإنابة إلى دار الخلود والتجافى عن دار الغرور والاستعداد للموت قبل نزوله».(3)

ص: 242


1- شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 129؛ نمونه، ج 27، ص 132.
2- نوين، ص 238.
3- جامع الاحكام، ج 8، ص 5691.

سوره تين

آیه 1-8

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ (1) وَ طُورِ سينينَ (2) وَ هذَا الْبَلَدِ اْلأَمينِ (3) لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ (4) ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ (5) إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (6) فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ (7) أَ لَيْسَ اللّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمينَ (8)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

قسم به انجير وزيتون [يا: قسم به سرزمين شام وبيت المقدس]، * وسوگند به «طور سينين»، * وقسم به اين شهر امن [- مكه]، * كه ما انسان را در بهترين صورت ونظام آفريديم، * سپس او را به پايين ترين مرحله باز گردانديم، * مگر كسانى كه ايمان آورده واعمال صالح انجام داده اند كه براى آن ها پاداشى تمام نشدنى است! * پس چه چيز سبب مى شود كه بعد از اين همه (دلايل روشن) روز جزا را انكار كنى ؟! * آيا خداوند بهترين حكم كنندگان نيست ؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

چهار سوگند در ارتباط با آفرينش زيباى انسان ومراحل تكامل وانحطاط او، ايمان واعمال شايسته عامل سعادت انسان، تأكيد بر مسأله ى قيامت، حاكميت مطلقه ى خداوند.

ب. در آغاز اين سوره چهار سوگند (دو سوگند به امور مادى ودو سوگند به امور معنوى) بر مطلبى با اهميت ياد شده وآن اين كه، ما انسان را در بهترين صورت ونظام احسن تقويم آفريديم؛ به بيان ديگر: انسان را از لحاظ جسمى وروحى شايسته خلق كرديم.(1)

ج. در باره معناى تين وزيتون وجوهى ذكر شده است از جمله:

1. تين، يعنى انجير وزيتون، همان ميوه ى معروفى است كه ماده روغنى مفيدى از آن مى گيرند.

ص: 243


1- نمونه، ج 27، ص 144.

2. دو كوهى است كه شهر دمشق وبيت المقدس بر آن ها قرار گرفته زيرا اين دو محل سرزمين پيامبرخيزى بوده وبسيارى از انبيا از آنجا برانگيخته شده اند. اين معنا با سوگندهاى سوم وچهارم كه از سرزمين هاى مقدس ياد مى كند هماهنگ است.(1)

3. برخى گفته اند: وجه نامگذارى اين دو كوه به نام تين وزيتون آن است كه تين وزيتون در آن منطقه مى رويد واز باب تسميه ى محل به اسم حال است.(2)

د. سوگند ياد كردن به اين چهار مكان مقدس براى آن است كه شرافت اين چهار محل را بر ساير اماكن برساند كه از اين چهار محل خير وبركت نصيب مردم شده ومحل سكونت پيامبران بوده است.

دمشق وبيت المقدس محل هجرت حضرت ابراهيم (علیه السلام) وتولد حضرت عيسى (علیه السلام) وكوه طور، محل مناجات موسى (علیه السلام) وشهر مكه، زادگاه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بوده است.(3)

ه -. منظور از «طور سينين» ظاهرا همان طور سينا است (كوه طور معروف)، «سينين» را برخى جمع «سينه» به معناى درخت دانسته اند و «طور» به معناى كوه مفهوم آن كوه پر درخت مى شود. بعضى گفته اند: «سينين» نام زمينى است كه كوه بر آن قرار دارد، همان كوهى كه موسى به هنگام مناجات به آنجا مى رفت.(4)

و. بعضى گفته اند: مقصود از

«احسن تقويم» رسيدن انسان به حد كمال انسانى است از نظر جسم وروح ومنظور از ردّ به اسفل سافلين، برگرداندن انسان به دوران پيرى ومسلط شدن ضعف وناتوانى است كه قرآن مى فرمايد: و من نُعمّره نُنكسه فى الخلق (يس، 68)، ليكن اين معنا با آيه إلاّ الّذين ءامنوا وعملوا الصالحات نمى سازد. چون به طور مسلّم اين استثنا متصل است وبرگشتن انسان به دوران پيرى ومسلط شدن ضعف وناتوانى بر او، استثناپذير نيست؛ چون حكم خلقت عمومى است وتفاوتى بين مؤمن وكافر نيست.

اين گونه نيست كه همه مردم به سن پيرى برسند جز افراد مؤمن، وچنين ادعايى باطل است ومنظور از ردّ به اسفل سافلين، برگشت انسان به شقاوت وعذاب است بنا بر اين،

ص: 244


1- الميزان، ج 20، ص 319؛ تفسير كبير، ج 32، ص 9؛ نمونه، ج 27، ص 144.
2- روح المعانى، ج 30، ص 173.
3- صفوة التفاسير، ج 3، ص 578؛ كشاف، ج 4، ص 774.
4- روح المعانى، ج 30، ص 173؛ فتح القدير، ج 5، ص 465.

منظور از احسن تقويم اين است كه ما انسان را در بهترين ونيكوترين وضع از لحاظ جسم وروح قرار داديم؛ يعنى اجزاى بدن او را از چشم وگوش وزبان و... نيكو قرار داديم ونيز عقل وشعور وادراك وفهم به او عنايت كرديم.(1)

ز. آيه فما يكذّبك بعد بالدّين به دو صورت تفسير شده است:

1. خطاب به پيامبر (صلی الله علیه و آله) باشد كه با اين همه دلايل معاد، چه كسى يا چه چيزى مى تواند تو را درباره قيامت تكذيب كند.

2. خطاب به انسان باشد؛ يعنى اى انسان آن انگيزه اى كه باعث شده روز قيامت را انكار كنى چيست ؟(2)

قرآن مى فرمايد: كما بدأنا أول خلقٍ نُعيده (انبياء، 104) و قُل يحييها الّذى أنشأها أوّل مرّة.(3)

ح. «ممنون» از ماده «منّ» به معناى قطع يا نقص است، بنا بر اين «غير ممنون» اشاره به پاداش دائمى وخالى از هر گونه نقص است.(4)

ط. احكم الحاكمين بودن خدا به اين معناست كه او فوق هر حاكم است وحكم او هيچ گاه دچار وهن واضطراب نمى گردد. از سوى ديگر، حكمت او ايجاب مى كند كه بين مؤمن وكافر از نظر جزا تفاوت قائل شود. آيه شريفه أليس الله بأحكم الحاكمين نظير اين آيات است: أم نجعل الّذين ءامنوا وعملوا الصالحات كالمفسدين فى الأرض (ص، 28) و أم حسب الّذين اجْترحوا السيئات أن نجعلهم كالذين امنوا وعملوا الصالحات سواء محياهم ومماتهم ساء ما يحكمون.(5)

نكته ها

1. هذا البلد الامين اشاره به سرزمين مكه است كه حتى در زمان جاهليت به عنوان حرم امن شمرده مى شد وكسى در آنجا حق تعرض به كسى را نداشت حتى

ص: 245


1- الميزان، ج 20، ص 320؛ اطيب البيان، ج 14، ص 159.
2- الميزان، ج 20، ص 742.
3- يس، 79؛ تفسير كبير، ج 32، ص 13؛ اضواء البيان، ج 6، ص 380.
4- تبيان، ج 10، ص 376؛ نمونه، ج 27، ص 145.
5- جاثيه، 21؛ الميزان، ج 20، ص 321.

مجرمان وقاتلان وقتى به آنجا مى رسيدند، در امنيت بودند.(1)

2. امنيت شهر مكه بر اثر استجابت دعاى ابراهيم (علیه السلام) است كه عرض كرد: پروردگارا اين شهر را شهرى امن قرار بده؛ ربّ اجعل هذا البلد ءامنا (ابراهيم، 35) وخداوند به امنيت آن در آيه ديگر اشاره فرموده است؛ أو لم يروا أنّا جعلنا حرما امنا.(2)

3. هر كدام از جسم وروح بشر نيازمند به غذاست. تين وزيتون خوراك جسم وعلم وعقيده كه مبدأ ومنشأ آن دو، وحى است غذاى روان است. طور سينا، مبدأ وحى موسى وبلد امين، مبدأ وحى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است.(3)

4. انسان در قوس صعودى تكامل، گاهى به نقطه اى مى رسد كه خداوند به او خطاب مى كند:

«لولاك لما خلقت الافلاك» ودر قوس نزولى مراحل وحشتناكى ديده مى شود كه گاهى انسان، قاتل چندين ميليون انسان مى گردد، چنان كه در جنگ جهانى اتفاق افتاد.(4)

5. انسان به حسب خلقت طورى آفريده شده كه صلاحيت دارد با ابزار واستعدادى كه خداوند در اختيارش قرار داده ترقى وتكامل پيدا كند وعامل صعود بشر علم وايمان وعمل صالح است؛ يرفع الله الّذين ءامنوا منكم والّذين اوتوا العلم درجات (حج، 37) و إليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه.(5)

ص: 246


1- مجمع البيان، ج 10، ص 775؛ نمونه، ج 27، ص 141.
2- الميزان، ج 20، ص 318.
3- نوين، ص 242.
4- نسيم حيات، ص 141.
5- فاطر، 10؛ الميزان، ج 20، ص 319.

سوره علق

آیه 1-19

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ (1) خَلَقَ اْلإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اقْرَأْ وَ رَبُّكَ اْلأَكْرَمُ (3) الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4) عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ (5) كَلاّ إِنَّ اْلإِنْسانَ لَيَطْغى (6) أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى (7) إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى (8) أَ رَأَيْتَ الَّذي يَنْهى (9) عَبْدًا إِذا صَلّى (10) أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى (11) أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى (12) أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّى (13) أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ يَرى (14) كَلاّ لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنّاصِيَةِ (15) ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ (16) فَلْيَدْعُ نادِيَهُ (17) سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ (18) كَلاّ لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (19)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

بخوان به نام پروردگارت كه (جهان را) آفريد، * (همان كس كه) انسان را از خون بسته اى خلق كرد. * بخوان كه پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است، * همان كسى كه به وسيله قلم تعليم نمود، * وبه انسان آنچه را نمى دانست ياد داد. * چنين نيست (كه شما مى پنداريد) به يقين انسان طغيان مى كند، * از اين كه خود را بى نياز ببيند. * وبه يقين بازگشت (همه) به سوى پروردگار توست. * به من خبر ده آيا كسى كه نهى مى كند، * بنده اى را به هنگامى كه نماز مى خواند (آيا مستحق عذاب الهى نيست)؟! * به من خبر ده اگر اين بنده به راه هدايت باشد، * يا مردم را به تقوا فرمان دهد (آيا نهى كردن او سزاوار است)؟! * به من خبر ده اگر (اين طغيانگر) حق را انكار كند وبه آن پشت نمايد (آيا مستحق مجازات الهى نيست)؟! * آيا او ندانست كه خداوند (همه اعمالش را) مى بيند؟! * چنان نيست (كه او خيال مى كند)، اگر دست از كار خود برندارد، ناصيه اش [- موى پيش سرش] را گرفته (و به سوى عذاب مى كشانيم)، * همان ناصيه ى دروغ گوى خطاكار را! * سپس هر كه را مى خواهد صدا بزند (تا ياريش كند)! * ما هم به زودى مأموران دوزخ را صدا مى زنيم (تا او را به دوزخ افكنند)! * چنان نيست (كه آن طغيانگر مى پندارد)؛ هرگز او را اطاعت مكن، وسجده نما و (به خدا) تقرّب جوى.

ص: 247

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

دستور قرائت به نام خداوند به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، خلقت انسان از خون بسته شده وبى ارزش، تكامل انسان در پرتو لطف وكرم پروردگار، طغيانگرى بشر در صورت بى نياز ديدن خويش، اشاره به عذاب دردناك نهى كننده ى از عبادت ودستور به سجده وتقرب به پروردگار.

ب. اين پنج آيه نخستين آياتى است كه بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نازل شده واين كه بسيارى سوره مباركه ى حمد وبرخى هم سوره مباركه ى مدثر را نخستين سوره نازله دانسته اند، ممكن است همگى درست باشد؛ به اين طريق كه بگوييم اولين سوره اى كه تمام وبه طور كامل نازل شده، سوره حمد است وپس از اين كه وحى در مدت كوتاهى منقطع گرديد، يا أيها المدثر نازل شده، ولى آيات سوره «اقرأ» تا ما لم يعلم به اتفاق، پيش از همه ودر آغاز وحى نازل شده است.(1)

د. عموم سيره نويسان كيفيت شروع وحى را از گفته ى خود پيامبر (صلی الله علیه و آله) چنين نقل كرده اند كه فرمود: جبرئيل بر من ظاهر شد وگفت: بخوان. گفتم: امّى هستم وقرائت نمى دانم واين امر سه مرتبه انجام گرفت كه در بار سوم مرا سخت بفشرد كه ديدم مى توانم بخوانم.(2)

ه -. لفظ «رب» به معناى صاحب ومالك است وبا تربيت از لحاظ اشتقاق ارتباطى ندارد؛ زيرا اولى مضاعف (ربب) ودومى از باب تفعيل (تفعلة) از ربوة ومعتل اللام است وربوة به معناى نمو ورشد كردن وزياد شدن است كه «ربا» هم از همين ماده است، ولى در معناى ربّ تربيت هم ملحوظ است.(3)

و. «علق» در اصل به معناى چسبيدن به چيزى است، از اين رو به خون بسته وهمچنين به زالو كه براى مكيدن خون به بدن مى چسبد، «علق» گفته اند واز آنجا كه نطفه بعد از مدتى در رحم زن به شكل قطعه خون بسته چسبنده اى در مى آيد، به آن «علقه» گفته مى شود.(4)

ص: 248


1- نوين، ص 251.
2- نوين، ص 251؛ نمونه، ج 27، ص 153؛ ابوالفتوح، ج 12، ص 96.
3- نوين، ص 252.
4- الميزان، ج 20، ص 323؛ نمونه، ج 27، ص 156.

ز. در اين كه «اقرأ» دوم به منظور تأكيد بر «اقرأ» اول است يا تفاوت دارد، دو نظريه هست: مرحوم علامه طباطبايى آن را تأكيد ومرحوم طيب معتقد است كه «اقرأ» اول براى توجه به خدا ومعرفت به او وآثار قدرت اوست و «اقرأ» دوم براى تلاوت قرآن وبيان احكام ووظايف دينى است.(1)

ح. از آيه أرأيت الذى ينهى تا ألم يعلم بأن الله يرى قرآن كريم مى خواهد نمونه ى انسان طاغى را بيان كند. در حديث آمده است كه ابوجهل، هنگامى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مشغول نماز بود، به طرف پيامبر (صلی الله علیه و آله) حركت كرد تا جسارت كند وپاى خود را روى گردن مبارك پيامبر بگذارد، اما وقتى رفت فورا عقب نشينى كرد. از او پرسيدند چرا برگشتى ؟ گفت: ناگهان ميان خود وپيامبر خندقى از آتش ديدم. پيامبر فرمود: قسم به پروردگار اگر به من نزديك شده بود ملائكه بدن او را قطعه قطعه مى كردند اينجا بود كه آيات أرأيت الّذى ينهى... نازل شد.(2)

ط. دو وصف خطاكارى وكذب

«ناصية كاذبة خاطئه» متعلق به صاحب موى است، نه خود موى وجهت اين كه وصف براى مو بيان كرد، اين است كه پيشانى كه محل ناصيه ويكى از دو معناى ناصيه هست، مظهر غرور وتكبر وخودخواهى نيز هست، وهمان گونه كه اگر متكبرى از خويشتن خودستايى كند، البته زبانش كاذب وخطاكار است، اگر با قيافه گرفتن وپيشانى در هم كشيدن، خود را بزرگ وباشخصيت جلوه دهد، در اين مورد چهره ورخساره ونگاه ها وپيشانى كاذب وبر خطايند.

ى. اسناد كذب به «ناصيه» از باب اطلاق بعض واراده ى كلّ است كه مقصود صاحب ناصيه است مانند تبّت يدا أبى لهبٍ وتبّ كه مقصود هلاكت صاحب يداست.(3)

ك. در روايتى از ابن عباس نقل شده كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) مشغول نماز بود، ابوجهل به پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفت: مگر من تو را نهى نكردم! حضرت بر او بانگ زد واو را از خود راند؛ ابوجهل گفت: بر من بانگ مى زنى واز خود مى رانى، تو نمى دانى قوم وعشيره من در اين سرزمين از همه

ص: 249


1- مجمع البيان، ج 10، ص 781؛ الميزان، ج 20، ص 324؛ اطيب البيان، ج 14، ص 164.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 782؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 349؛ نمونه، ج 27، ص 165؛ الميزان، ج 20، ص 325.
3- نوين، ص 271.

بيشتر است، در اينجا اين آيه نازل شد كه اين جاهل مغرور، عشيره ى خود را صدا مى زند واز آن ها يارى مى طلبد؛ فليدع ناديه ما هم مأموران دوزخ را صدا مى زنيم؛ سندع الزّبانية.

«نادى» به معناى جماعتى است كه در يك مجلس جمع مى شوند وبه تعبير ديگر، دوستانى است كه امثال ابوجهل در كارهاى خود بر نيروى آن ها تكيه مى كردند. «زبانيه» جمع «زبنيه» به معناى مأموران انتظامى. از ماده «زبن» به معناى دفع كردن ودر اينجا به معناى مأمورين دوزخ است.(1)

نكته ها

1. آغاز هر كارى بايد با نام خداوند متعال باشد، از اين رو آغاز دعوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) با نام الهى وياد او شروع شد؛ اقرأ باسم ربّك، قابل توجه اين كه تمام زندگانى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) آميخته با ياد خداوند بوده است.(2)

2. بعثت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در محور قيام فرهنگى بوده است؛ زيرا در آغاز وحى پيامبر (صلی الله علیه و آله) مأمور به قرائت به نام خداوند شد؛ إقرأ باسْم ربّك الّذى خلق واز سويى به او فرمان داده شد كه قيام كند ومردم را از عذاب الهى بترساند؛ يا أيها المدّثّر * قم فانذر.

3. شروع هر كارى به نام خداوند رمز توجه به خدا وتوكل به اوست ونيز رمز خروج از تكبر واظهار عجز به درگاه الهى است ونيز نشانه بندگى وعبوديت انسان وعامل قداست يافتن كارها ومايه ى فرار شيطان از انسان است.

4. قرائت، غير از سخن گفتن است، به بيان ديگر، قرائت به نوشته تعلق مى گيرد، نه به سخن؛ بنا بر اين، قرائت در جايى اطلاق مى شود كه متنى از پيش تهيه وتنظيم وبه صورت مكتوب تدوين شده باشد. از اينجا روشن مى شود كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) بايد آن چيزى را بخواند كه از پيش تنظيم شده ودر لوح محفوظ است وبر قلب مبارك او نازل شده وآن قرآن كريم است.(3)

5. تكرار فعل «خلق» براى بيان عظمت انسان واهميت مقام وى از ميان همه مخلوقات

ص: 250


1- فى ظلال القرآن، ج 10، ص 624؛ نمونه، ج 27، ص 172.
2- نمونه، ج 27، ص 160؛ اطيب البيان، ج 14، ص 163.
3- تفسير قرآن نوشته شهيد مطهرى، ص 216.

است؛ آفرينش اين موجود گويا عملى جداگانه ودر برابر آفرينش مطلق خلق است.(1)

6. ربّ را به صورت صفت وخلق را به صورت فعل ماضى آوردن، مشعر بر اين است كه آفرينش در گذشته انجام يافته، ولى تربيت موجودات مقيد به زمان نيست وهمواره در جريان است.

7. جمله ربّك الذى خلق پندار مشركان را ردّ مى كند كه معتقدند خداوند سبحان تنها خالقيت را بر عهده دارد، اما ربوبيت وتدبير موجودات را به ديگران مانند فرشتگان واگذار كرده است. بنا بر اين، همان طورى كه خداوند خالق انسان است، مدبّر او نيز هست ودر اين آيه بر توحيد ربوبى احتجاج شده است.(2)

8. بعضى تصور مى كنند خداوند تنها جهان را خلق كرد واز آن پس، جهان خود به خود اداره مى شود، ولى قرآن كريم خداوند را هم علت محدثه مى داند هم علت مبقيه: «ربّك».(3)

9. خداوند متعال مبدأ آفرينش انسان را از نطفه وشئ بى ارزش قرار داده تا قدرت وعظمت خود را آشكار سازد.(4)

10. آيات اوليه سوره علق از تكامل جسمى وروحى انسان خبر مى دهد؛ تكامل جسم انسان از يك موجود بى ارزش، مانند علقه وتكامل روح به وسيله تعليم وتعلم، مخصوصا كه از طريق قلم سخن مى گويد واين تربيت وتكامل انسان در پرتو ربوبيت خداوند صورت مى گيرد.(5)

11. تكرار «ربّك» براى اين است كه دلالت بر دو نوع تربيت كند: اول تربيت تكوينى، از اين جهت به الّذى خلق توصيف شده است. دوم تربيت تشريعى وبه همين جهت الّذى علّم را صفت آن قرار داد.

12. معلّم واقعى بشر خداوند متعال است؛ علّم الانسان ما لم يعلم، معلم بودن خداوند در آيات ديگرى نيز بيان شده از جمله: الرّحمن * علّم القرءان * خلق الانسان * علّمه البيان

ص: 251


1- نوين، ص 252.
2- الميزان، ج 20، ص 461.
3- نوين، ص 252؛ نسيم حيات، ص 144.
4- نمونه، ج 27، ص 156؛ مجمع البيان، ج 10، ص 781.
5- محاسن التأويل، ج 17، ص 202؛ نمونه، ج 27، ص 159.

(الرحمن، 1-4) و و علّم ءادم الأسماء كلّها (بقره، 31) و و اذ علمتك الكتاب والحكمة والتوراة والانجيل (مائده، 110) و و انّه لذو علم لما علّمناه (يوسف، 68) و إن هو إلاّ وحى يوحى * علّمه شديد القوى. (نجم، 4-5)

و اگر وصف معلّم در باره پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وساير پيامبران بيان شده از آن جهت است كه پيامبران مظهر علم خداوند هستند وبه واسطه ى تعليم الهى معلّم جوامع بشرى مى باشند؛ هو الّذى بعث فى الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم ءاياته ويزكيهم ويعلّمهم الكتاب والحكمة وإن كانوا من قبل لفى ضلالٍ مبينٍ. (جمعه، 2)

13. براى اين كه برترى دانش بر آفرينش بهتر اثبات ومعلوم گردد، آيه ما غرّك بربّك الكريم الّذين خلقك فسوّيك فعدلك از سوره انفطار را با آيه اقرأ وربّك الاكرم مقايسه كنيد كه در آنجا خداوند براى نعمت خلق وتسويه وتعديل وتصوير وتركيب به «كريم»؛ يعنى بخشنده متصف شده واينجا براى تعليم به «اكرم» يعنى بخشنده تر، موصوف گرديده است.(1)

14. تكرار فعل «علّم» شايد ناظر به دو نوع علم باشد: اكتسابى والهامى، فعل «علّم» در اولين بار چون مقيد به قلم شده ظاهر در دانشى است كه افراد بشر از يكديگر مى آموزند وچون استعداد فرا گرفتن علوم را خداوند عنايت فرموده اين تعليم را به خود نسبت داده است.

15. آن روزى كه اين آيات نازل شد، كسى براى قلم ارزشى قائل نبود، اما امروز مى دانيم كه تمام تمدن ها ودانش بشر وپيشرفت هايى كه در هر زمينه نصيب انسان شده بر محور قلم دور مى زند، بى جهت نيست كه قرآن كريم به قلم سوگند ياد مى كند؛ ن * والقلم وما يسطرون وبه تعبير ديگر تمام منافع دينى ودنيوى به وسيله قلم به انسان رسيده است.(2)

16. كرم به معناى اعطاى بلاعوض است، بنا بر اين خلقت انسان وتعليم علم به او از كرم ولطف الهى نشأت گرفته است، نه اين كه خلقت وتكامل بشر به دليل نياز خداوند باشد يا انتظار عوض را از بشر داشته باشد.(3)

ص: 252


1- نوين، ص 252.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 781؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 120؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 205؛ نمونه، ج 27، ص 159.
3- محاسن التأويل، ج 17، ص 206؛ تفسير كبير، ج 32، ص 16.

17. سرچشمه ى طغيان بشر آن است كه خود را بى نياز مى بيند؛ أن رأه استغنى جالب اين كه نمى فرمايد بى نياز مى شود، بلكه مى فرمايد: پندار خام انسان اين است كه خود را بى نياز مى بيند.(1)

18. غالب مفاسد دنيا از قشرهاى مرفّه ومستكبر سرچشمه مى گيرد كه گاهى قرآن از آن ها به «ملأ» تعبير كرده (اعراف، 60) وگاه به «مترفين» (سبأ، 34). گاه به «مستكبرين» (مؤمنون، 67)؛ وسرچشمه همه اين ها احساس بى نيازى است واين از ويژگى هاى افراد كم ظرفيت است كه وقتى به نعمت ومال ومقامى مى رسند، چنان مست مى شوند كه خدا را هم به دست فراموشى مى سپارند.(2)

19. قارون، فرعون وبلعم باعورا برجسته ترين نمونه ى انحراف وطغيان بشر به سبب استغناى مالى ومقامى وعلمى به شمار مى روند وبراى افرادى كه به وسيله يكى از اين سه نعمت در خطر طغيان مى باشند، درس عبرتى هستند، ولى يوسف (علیه السلام) واجد همه اين نيروها بوده از هر سه جهت (مال، مقام وعلم) مستغنى بود وبه جاى سركشى وغرور چنين گفت:

«ربّ قد ءاتيتنى من المُلك وعلمتنى من تأويل الأحاديث...» يا حضرت سليمان (علیه السلام) گويد:

«هذا من فضل ربّى ليبلونى ءأشكر أم أكفر».(3)

20. توجه به اين حقيقت كه عالم محضر خداوند است، مى تواند روى برنامه زندگى انسان اثر زياد بگذارد واو را از خلاف كارى ها باز دارد: ألم يعلم بأن الله يرى. در حديثى مى خوانيم:

«أعبدالله كأنّك تراه، فإن لم تكن تراه فإنه يراك».(4)

21. «ناصية» به معناى موى جلوى سر است وگرفتن ناصيه در جايى گفته مى شود كه بخواهند كسى را با ذلّت وخوارى به سوى كارى ببرند؛ زيرا هنگامى كه موى جلوى سر كسى را مى گيرند قدرت هر گونه حركت از او سلب مى شود وچاره اى جز تسليم ندارد.(5)

22. از جمله كلاّ لئن لم ينته استفاده مى شود كه اگر انسان طغيانگر از كار زشت منتهى

ص: 253


1- نمونه، ج 27، ص 164؛ مجمع البيان، ح 10، ص 782.
2- نمونه، ج 27، ص 175.
3- نوين، ص 262.
4- نمونه، ج 27، ص 168.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 783؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 125.

شد وتوبه كرد. توبه ى او پذيرفته مى شود.(1)

23. ساختمان وجود انسان از يك سو وساختمان جهان پهناور از سوى ديگر نشان مى دهد كه زندگى دنيا نمى تواند هدف نهايى خلقت باشد، به تعبير قرآن كريم نشأة اولى خود خبر از نشأة اخرى مى دهد پس چرا انسان متذكر نمى شود؛ و لقد علمتم النشأة الاولى فلولا تذكرون.(2)

24. سرّ اين كه فرمود: ينهى عبدا ونفرمود «ينهاك» به جاى ضمير اسم ظاهر نكره آورد تا دلالت كند بر اين كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در عبوديت خداوند كامل بود.(3)

25. «ينهى»؛ باز مى دارد، آوردن فعل مضارع براى فهماندن استمرار است؛ يعنى نوع اعمال زشت هنگامى سزاوار نكوهش وسرزنش است كه به طور مستمر انجام شود.(4)

26. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نزد خداوند داراى عظمت خاصى است كه گاهى خداوند نام خود را به او اضافه مى كند، مانند: «ربّك» وگاهى پيامبر (صلی الله علیه و آله) را به خود اضافه مى كند مانند: «بعبده» در آيه سبحان الذى أسرى بعبده.(5)

27. در آيه شريفه، گرچه طرف خطاب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است، نفرموده تو را از عبادت باز دارد، بلكه فرمود: «بنده اى را»، براى اين كه عام باشد وبفهماند كه هر بنده اى را كه از عمل صالح وعبادت باز دارند، زشت وگناه است، واگر مى گفت تو را از عبادت باز دارند، توهّم مى شد كه چون طرف پيامبر است، اين نهى قبيح است ومنع ديگران عيبى ندارد.(6)

28. آوردن وصف «عبد» به منظور اين است كه انجام وظيفه بندگى منشأ نهى آن ها بوده است، آنان بنده اى را از وظيفه ى بندگى اش باز مى داشته اند واين مخالف با حكم شرعى است.(7)

29. لفظ «عبدا» گرچه نكره ومطلق است، ولى قرائن گواهى مى دهد كه مقصود، پيامبر

ص: 254


1- اطيب البيان، ج 14، ص 170.
2- واقعه، 62؛ نمونه، ج 27، ص 146.
3- تفسير كبير، ج 32، ص 20؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 209.
4- نوين، ج 266.
5- تفسير كبير، ج 32، ص 14.
6- نوين، ص 266.
7- همان.

اكرم (صلی الله علیه و آله) است ونكره آمدن آن به منظور تعظيم آن سرور است.(1)

30. در آغاز اين سوره، ستايش از علم ومعرفت ودر پايان، نكوهش از مال وثروت شده است.(2)

31. گرفتن موى پيشانى گرچه در قيامت در باره ابى جهل بيان شده، ليكن موعظه براى همه مردم است در صورتى كه فردى را از عبادت باز دارند اين تهديد متوجه آن ها نيز خواهد بود.(3)

32. بهترين راه براى تقرب به سوى خداوند، سجده نمودن است؛ و اسجدواقترب. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: نزديك ترين حالات بنده به سوى خدا در حال سجده بودن است؛

«أقرب ما يكون العبد من اللّه اذا كان ساجدا».(4)

ص: 255


1- همان.
2- تفسير كبير، ج 32، ص 19.
3- جامع الاحكام، ج 20، ص 125.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 784.

ص: 256

سوره قدر

آیه 1-5

إِنّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ (1) وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ (2) لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (3) تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ (4) سَلامٌ هِيَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ (5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

ما آن [- قرآن] را در شب قدر نازل كرديم. * وتو چه مى دانى شب قدر چيست ؟! * شب قدر بهتر از هزار ماه است. * فرشتگان و «روح» در آن شب به اذن پروردگارشان براى (تقدير) هر كارى نازل مى شوند. * شبى است سرشار از سلامت (و بركت ورحمت) تا طلوع سپيده.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

بيان نزول قرآن كريم در شب قدر وبيان اهميت شب قدر وبركات وآثار آن.

ب. اين سوره نزول قرآن را در شب قدر بيان مى كند؛ زيرا ضمير در إنّا انزلناه به قرآن بر مى گردد وظهور در اين دارد كه همه قرآن يك دفعه در شب قدر نازل شد: و الكتاب المبين * إنا أنزلناه فى ليلةٍ مباركةٍ (دخان، 2-3) ونزول تدريجى آن در ظرف بيست وسه سال انجام گرف، هر چند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در نزول دفعى مأمور به تبليغ نبود.(1)

ج. در اين كه چرا شب قدر را شب قدر ناميده اند، اقوال مختلفى بيان شده از جمله:

1. جميع مقدرات بندگان در دوران سال در آن شب اندازه گيرى مى شود، چنان كه آيه شريفه فيها يفرق كل أمر حكيم * أمرا من عندنا... (دخان، 4-5) بر اين معنا دلالت دارد.

2. آن شب، داراى قدر ومنزلت است؛ زيرا قدر به معناى ارزش است، در تعبيرات فارسى نيز مى گوييم قدر جوانى وسلامتى را بدان.

ص: 257


1- الميزان، ج 20، ص 330.

3. چون قرآن با تمام قدر وعظمتش نازل مى شود.

4. شبى است كه مقدر شده قرآن نازل شود.

5. كسى كه در آن شب احيا بدارد وبه عبادت بپردازد، صاحب قدر ومنزلت مى گردد.

6. در آن شب آن قدر فرشته بر زمين نازل مى شود كه عرصه ى زمين بر آن ها تنگ مى شود؛ چون تقدير به معناى تنگ گرفتن آمده است؛ و من قدر عليه رزقه (طلاق، 7). جمع بين همه اين معانى ممكن است، هر چند تفسير اول مشهورتر ومناسب تر است.(1)

د. در اين كه شب قدر چه شبى از شب هاى ماه رمضان است، اقوال مختلفى بيان شده از جمله: شب اول، هفدهم، نوزدهم، بيست ويكم، بيست وسوم، بيست وهفتم وبيست ونهم، ولى مشهور در روايات اين است كه در دهه ى آخر ماه رمضان وشب بيست ويكم يا بيست وسوم است. روايت امام صادق (علیه السلام) شاهد جمع بين روايات ديگر است كه فرمود:

«التقدير فى ليلة تسعة عشر والأبرام فى ليلة إحدى وعشرين والإمضاء فى ليلة ثلاث وعشرين»؛ در شب نوزدهم تعيين ودر شب بيست ويكم تحكيم ودر شب بيست وسوم امضا وقطعى مى شود(2) در روايت است پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دهه ى آخر ماه رمضان را، احيا مى داشت ومشغول عبادت بود.(3)

ه -. شواهدى در روايات وجود دارد كه شب قدر در شب بيست وسوم ماه رمضان است:

1. سفيان بن سمط به امام صادق (علیه السلام) عرض كرد: شب هايى كه احتمال مى رود شب قدر باشند كدام اند؟ حضرت شب 19 و 21 و 23 را فرمودند. عرض كرد: اگر كسى معذور بود به كدام شب بيشتر اهميت بدهد؟ فرمود: شب بيست وسوم.(4)

2. عبدالله انيس انصارى خدمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) رسيد وگفت: من شتران وگوسفندان وكارگرانى دارم ومنزلم از مدينه دور است، ولى دوست دارم يكى از شب هاى ماه رمضان را معين كنيد تا در نماز حاضر شوم حضرت در گوش وى مطلبى سرّى فرمودند، سپس آن مرد در شب بيست وسوم وارد مدينه شد.(5)

ص: 258


1- نمونه، ج 27، ص 188؛ اطيب البيان، ج 14، ص 177؛ تفسير كبير، ج 32، ص 28؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 130.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 626.
3- جامع الاحكام، ج 20، ص 135؛ نمونه، ج 27، ص 188.
4- وسائل الشيعه، ج 7، ص 261.
5- بحار، ج 94، ص 9.

3. بنى سلمه عده اى را به مدينه فرستادند خدمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) تا از شب قدر سؤال كنند. حضرت از آنان پرسيد: امشب شب چندم است ؟ گفتند: شب 22 رمضان. حضرت فرمود: فردا شب.(1)

4. حضرت صادق (علیه السلام) در ماه رمضان مريض بود در شب 23 دستور داد او را به مسجد بردند وتا به صبح مشغول عبادت بود.(2)

5. حضرت فاطمه (عليها السلام) براى درك ليلة القدر غذاى سبك به فرزندانش داده واجازه نمى داد آن ها در اين شب بخوابند واگر خواب بر آنان غلبه مى كرد، مقدارى آب به صورت آنان مى پاشيد.(3)

6. شيخ صدوق مى فرمايد:

«اتّفق مشايخنا رضى الله عنهم فى ليلة القدر على أنها ليلة ثلاث وعشرين من شهر رمضان»؛ بزرگان اماميه اتفاق دارند كه شب قدر شب بيست وسوم رمضان است.(4)

و. منظور از من كلّ امر اين است كه فرشتگان براى تقدير وتعيين سرنوشت ها وآوردن هر خير وبركتى در آن شب نازل مى شوند وهدف از نزول آن ها انجام اين امور است، بنا بر اين «من» به معناى «لام» است، وتعبير به «ربّهم» كه تكيه بر ربوبيت خداوند شده، تناسب نزديكى با كار اين فرشتگان دارد كه براى تدبير وتقدير امور نازل مى شوند وكار آن ها نيز گوشه اى از ربوبيت خداوند است.(5)

ز. مرحوم طبرسى گويد: منظور از روح جبرئيل است وآن فرشته اى است بزرگ تر از ملائكه چون كه جداگانه ذكر شده است وهمين معنا در حديثى از امام صادق (علیه السلام) بيان شده است:

«الروح أعظم من الملئكة أليس أن الله عزّوجلّ يقول تنزّل الملئكة». كلمه «سلام» به معناى مجرّد بودن از آفات ظاهرى وباطنى است؛ بنا بر اين، جمله سلام هى حتى مطلع الفجر اشاره به اين معناست كه عنايت خداوند تعلق گرفته است به اين كه در شب قدر رحمت خود را شامل كسانى نمايد كه به او روى مى آورند.(6)

ص: 259


1- تفسير ابوالفتح رازى، ج 5، ص 510.
2- بحار، ج 47، ص 53.
3- بحار، ج 94، ص 10.
4- خصال، ج 2، ص 102.
5- نمونه، ج 27، ص 185.
6- برهان، ج 4، ص 481؛ مجمع البيان، ج 10، ص 790.

نكته ها

1. از انضمام آيه شريفه إنا أنزلناه فى ليلة القدر با آيه شهر رمضان الّذى أُنزل فيه القران (بقره، 185) وآيه إنا أنزلناه فى ليلةٍ مبارَكةٍ (دخان، 3) معلوم مى شود كه شب قدر يكى از شب هاى ماه رمضان است وشب بسيار پربركتى است.(1)

2. آيه إنّا أنزلناه فى ليلة القدر، از چند وجه دلالت بر اهميت وعظمت قرآن كريم دارد:

الف. جمله با حرف تحقيق وتأكيد شروع شده واز آغاز اهميت مطلب را مى رساند.

ب. نازل كردن را خداوند به خود اختصاص داده تا اختصاص اين كتاب را به ذات مقدسش بفهماند.

ج. ضمير جمع به كار برده با آن كه او يكتا ويگانه است تا بر عظمت نازل كننده دلالت كند.

د. با اين كه قبلاً اسمى از قرآن برده نشده وآوردن ضمير به جاى اسم ظاهر، مى فهماند كه اين كتاب چنان مشهور است كه همگان او را مى شناسند.(2)

3. شب قدر منحصر در شب نزول قرآن نيست، بلكه با تكرار سال ها آن شب تكرار مى گردد؛ زيرا كلمه «تنزّل» و «يفرق» در سوره دخان فعل مضارع است كه دلالت بر استمرار دارد وروايات اين معنا را نيز تأييد مى كند.(3)

4. «أدرى» فعل ماضى از باب افعال، از ماده «درى» به معناى درايت، معرفتى است كه با نوعى تدبر به دست مى آيد. «درى» ومشتقات آن 29 بار در قرآن به كار رفته كه نوعا در باره قيامت وامور غيبى است كه شناخت ودرك آن در گرو رفتن به عالم غيب وشهود است، از اين رو هر جا قرآن فرمود: و ما أدريك بيان آن را خودش ارائه نموده است.(4)

5. شب قدر همانند عيد غدير نيست، بلكه مانند عيد قربان است؛ توضيح اين كه عيد غدير يك روز خاصى بوده كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) حضرت على (علیه السلام) را به مردم معرفى كرد، در سال هاى بعد آن روز را مسلمانان تكريم مى كنند، اما عيد قربان در هر سال تكرار مى شود وحاجيان در مكه (منى) موظفند قربانى را انجام دهند. شب قدر نيز مانند عيد قربان تكرار مى شود. به بيان

ص: 260


1- الميزان، ج 20، ص 331؛ مراغى، ج 30، ص 207.
2- نوين، ص 274.
3- الميزان، ج 20، ص 331.
4- بر كرانه ى قدر، ص 192.

ديگر قرآن كريم در شب قدر نازل شد، اما فرشتگان هر سال در هر شب قدر نازل مى شوند. «أنزلنا»، «تنزّل».

6. يكى از وظايف انسان در شب قدر احيا داشتن وبيدار بودن ظاهرى است كه در پرتو قرآن به سر گرفتن، قلب وفكر انسان بيدار شوند وبدين وسيله انسان در

(شهر الله) ماه مبارك رمضان

(كتاب الله) قرآن كريم را بر سر مى گيرد تا به واسطه ى نزول

(ملائكه الله) فرشتگان بر

(حجة الله) امام زمان (علیه السلام) سرنوشت

(عباد الله) بندگان خدا به بهترين وجه تعيين شود.

7. چند مطلب در باره نزول قرآن كريم است كه برخى از آن به طور اجمال در آيه شريفه انا انزلناه فى ليلة القدر اشاره شده است: 1. نازل كننده (خداوند) 2. آنچه نازل شده است (قرآن) 3. كسى كه بر او نازل مى شود (پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) 4. واسطه نزول (جبرئيل) 5. كسانى كه براى آن ها نازل مى گردد (مردم) 6. مكان نزول (مكه) 7. زمان نزول (شب قدر).(1)

8. با اين كه ممكن بود از شب قدر در آيه دوم وسوم به صورت ضمير «هى» ياد كند، اما اين كه به صورت اسم ظاهر ليلة القدر دو مرتبه تكرار كرد، براى آن است كه عظمت آن شب را تفهيم نمايد.(2)

9. مخفى بودن شب قدر براى آن است كه مردم به عبادت در هر سه شب اهميت بدهند، همان گونه كه خداوند رضاى خود را در ميان طاعات مختلف قرار داده تا همه طاعات را به جا آورند وغضبش را در ميان معاصى پنهان كرده تا از همه گناهان دورى كنند وزمان مرگ را مخفى نموده تا در همه حال انسان آماده باشد.(3)

10. بهتر بودن شب قدر از هزار شب، از جهت فضيلت عبادت است. چون مناسب با غرض قرآن است وآن اين كه مردم به سوى عبادت وبندگى خدا روى بياورند.(4)

11. بر اساس كفر وشكر در شب قدر، براى تو اندازه اى مى گيرند وبه تو نعمت وامكاناتى مى دهند. بر اساس كارى كه تو در گذشته كرده اى سرمايه ى آينده ات را تقدير مى كنند، هنگامى كه تو براى برنامه ريزى آماده مى شوى، آن گاه احتياج به راهنمايى دارى كه

ص: 261


1- نوين، ص 278.
2- الميزان، ج 20، ص 332.
3- محاسن التأويل، ج 17، ص 219؛ تفسير كبير، ج 32، ص 29؛ نمونه، ج 27، ص 190.
4- الميزان، ج 20، ص 332.

تو را در اين مهم كمك كند وآن راهنما قرآن كريم وامامان معصوم (عليهم السلام) است.(1)

12. سؤال: با اين كه رنج وزحمت هزار ماه عبادت بيشتر از عبادت يك شب است، چرا فضيلت عبادت در شب قدر بيشتر است ؟

پاسخ: گاهى فعل واحد به دليل اختلاف وجوهى كه به آن ضميمه مى شود از نظر حسن وقبح مراتب آن تفاوت پيدا مى كند، مانند: نماز فردى كه اگر به جماعت خوانده شود، ثواب آن بيشتر است، همان طورى كه اعمال انسان در شب وروز جمعه فضيلت بيشترى دارد.(2)

13. همان گونه كه قرآن كريم بر ساير كتاب ها وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بر ساير پيامبران ودين اسلام بر ساير اديان ومؤمن بر ساير انسان ها شرافت دارد، شب قدر نيز شرافتش از ساير شب ها بيشتر است.(3)

14. آيا شب قدر در مناطق مختلف يكى است ؟ پاسخ اين كه شب، همان سايه ى نيم كره ى زمين است كه بر نيم كره ى ديگر مى افتد ومى دانيم كه اين سايه همراه گردش زمين در حركت است ويك دوره ى كامل آن در بيست وچهار ساعت انجام مى شود، بنا بر اين ممكن است يك دوره ى كامل شب به دور زمين باشد؛ يعنى مدت بيست وچهار ساعت تاريكى كه تمام نقاط زمين را زير پوشش خود قرار مى دهد، شب قدر است.(4)

15. نزول فرشتگان در شب قدر براى دو جهت است: 1. آنچه در اين سال تقدير شده به نظر مبارك امام زمان (علیه السلام) برسانند. 2. در مجالس ومحافل مؤمنين شركت كنند وبر آن ها تا به هنگام طلوع فجر سلام كنند وبراى آنان دعا كنند؛ سلام هى حتى مطلع الفجر.(5)

16. در جمله تنزّل الملائكة... مى فرمايد: فرشتگان وروح در شب قدر نازل مى شوند، در اين كه بر چه كسانى نازل مى شوند، در اين سوره بيان نشده است، اما در سوره نحل آيه 2 مى فرمايد: بر بندگانى كه مورد عنايت خداوند هستند نازل مى شوند؛ ينزّل الملائكةَ بالروح من أمره على من يشاء من عباده أن أنذروا أنّه لا إله إلاّ أنا فاتّقون بنا بر اين، فرشتگان بر

ص: 262


1- تطهير با جارى قرآن، ص 129.
2- تفسير كبير، ج 32، ص 233.
3- اطيب البيان، ج 14، ص 179.
4- نمونه، ج 27، ص 192.
5- اطيب البيان، ج 14، ص 181.

بندگان انذاركننده الهى نازل مى شوند كه رسالت انذار جامعه ى اسلامى را بر عهده دارند.(1)

17. در شب قدر كه فرشتگان نازل مى شوند، بر قلب انسان كامل (پيامبر يا امام معصوم) نازل مى شوند. شب قدر شبى است كه ميان زمين وآسمان وملك وملكوت ارتباط برقرار مى شود وطبيعت وماوراء طبيعت از راه وجود امام معصوم يكى مى شود.(2)

18. در شب قدر مسلمانان لازم است خداوند را شكر كنند؛ به علت اين كه بزرگ ترين نعمت (قرآن كريم) بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شده است.(3)

19. حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند: هر بنده اى كه قبر برادر مؤمن خود را زيارت كند وهفت مرتبه سوره قدر را بخواهد، خداوند او وصاحب قبر را مورد آمرزش قرار مى دهد؛

«ما من عبد زار قبر مؤمن فقرأ عنده إنا أنزلناه فى ليلة القدر

سبع مرّات إلاّ غفر الله له ولصاحب القبر».(4)

20. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: در شب قدر خداوند همه گنه كاران را مورد عفو وبخشش قرار مى دهد، مگر كسى كه به شرب خمر ادامه دهد وعاق والدين باشد وقطع رحم كند.(5)

21. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: كسى كه سوره قدر را در نماز واجب بخواند، مشمول آمرزش خداوند قرار مى گيرد.(6)

22. تعيين مقدرات الهى در شب قدر به وسيله فرشتگان به شايستگى وميزان ايمان وعمل انسان بستگى داشته وقابل تغيير است. با اين كه در شب قدر سرنوشت يك ساله تعيين مى شود، از اين بابت بايد آن را شب دلهره دانست، ليكن قرآن آن را سراسر سلامت معرفى كرده؛ زيرا تعيين مقدرات براى انسان وقتى خطرناك است كه در تغيير سرنوشت خويش نقشى نداشته باشد، ولى در اين سوره نگرانى فوق كاملاً برطرف شده است؛ زيرا انسان مى تواند به وسيله توبه، اطاعت وعبادت، در سرنوشت خود اثر مستقيم بگذارد.(7)

ص: 263


1- بررسى شخصيت اهل بيت، ص 348.
2- تفسير قرآن شهيد مطهرى، ص 256.
3- مراغى، ج 30، ص 210.
4- نور الثقلين، ج 5، ص 614.
5- نور الثقلين، ج 5، ص 626.
6- نور الثقلين، ج 5، ص 612.
7- نسيم حيات، ص 151.

23. از جمله بإذن ربّهم عصمت ملائكه فهميده مى شود؛ زيرا با اذن الهى كار مى كنند وبدون اذن خداوند هيچ عملى انجام نمى دهند.(1)

24. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) چهار نفر از بنى اسرائيل را نام برد كه هشتاد سال خداوند را عبادت كردند ويك لحظه مرتكب گناه نشدند. اصحاب پيامبر (صلی الله علیه و آله) تعجب كردند. جبرئيل نازل شد وبه پيامبر عرضه داشت: خداوند بهتر از آن را به تو عنايت كرده وسوره قدر نازل شد.(2)

25. هزار ماه بيانگر كثرت ومبين يك عمر ودوره ى زندگى است، وهر دورانى كه شب قدر (زمان تحوّل) نداشته باشد فاقد ارزش است. خير بودن شب قدر وبرترى آن بر تمامى دوره ى عمر، از اين جهت است كه نقطه ى عطف حيات انسان است. شب قدر در زندگى حرّ بن يزيد رياحى همان لحظه ى بيدارى اوست، از اين رو براى هميشه در سلامتى كامل قرار گرفت.(3)

26. در برخى از روايات شب قدر به حضرت فاطمه تنظير شده است. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«الليلة: فاطمة والقدر: الله، فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد أدرك ليلة القدر».(4)

تشبيه حضرت فاطمه به شب قدر به دليل امور مختلفى است از جمله:

الف. شب قدر از درك مردم پوشيده است؛ شناخت واقعى حضرت فاطمه (عليها السلام) نيز اين چنين است. حضرت صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«من عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرك ليلة القدر وانما سميت فاطمه لان الخلق فُطموا عن معرفتها». (5) چنانكه زمان شهادت ومحل دفن آن حضرت نيز بر مردم پوشيده است.

ب. شب قدر داراى سلامتى است؛ حضرت فاطمه سالم ومنزه از گناه است؛

«فُطمت من الشرّ».(6)

ج. شب قدر شب پربركت است؛ انا انزلناه فى ليلة مباركة (دخان، 3)، حضرت فاطمه ى زهرا (علیه السلام) نيز وجود پربركت است. همانطورى كه يكى از القاب ايشان مباركه است.

ص: 264


1- تفسير كبير، ج 32، ص 35.
2- جامع الاحكام، ج 20، ص 132.
3- بر كرانه ى قدر، ص 125.
4- بحار، ج 43، ص 58.
5- بحار، ج 43، ص 65.
6- علل الشرايع، ج 1، ص 212.

د. در شب قدر اعمال عبادى ارزش بيشترى پيدا مى كند. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: تسبيحات حضرت زهرا (عليها السلام) نزد من محبوب تر است از هزار ركعت نماز در هر روز.

«تسبيح الزهرا فاطمه فى دبر كل صلاة احب الى من صلاة الف ركعة فى كل يوم»(1)

27. شب قدر اول سال اولياى خداست، چنان كه حضرت صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«ليلة القدر هى اول السنة وهى آخرها».(2)

28. روز قدر نيز همانند شب قدر داراى ارزش وعظمت است؛

«ليلة القدر فى كل سنة ويومها مثل ليلتها».(3)

29. قال ابو جعفر (علیه السلام):

«يا ابا هذيل! إنّا لا تخفى علينا ليلة القدر إنّ الملائكة يطوفون بنا فيها»(4)؛ امام باقر (علیه السلام) فرمود: اين ابا هذيل! شب قدر براى ما پوشيده نيست وفرشتگان در آن شب بر گرد ما مى گردند.

30. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از ابوبكر وعمر پرسيد: آيا مى دانى فرشتگان در شب قدر بر چه كسى نازل مى شوند؟ گفتند: آرى، بر شما. حضرت پرسيد: بعد از من بر چه كسى نازل مى شوند؟ گفتند: نمى دانيم. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: فرشتگان بعد از من بر امير المؤمنين على (علیه السلام) نازل مى شوند.(5)

31. قال الباقر (علیه السلام):

«يا معشر الشيعة خاصموا بسورة (إنا أنزلناه فى ليلة القدر) تفلحوا فواللّه إنّها لحجّة الله تبارك وتعالى على الخلق بعد رسول الله وإنّها لسيدة دينكم وإنّها لغاية علمنا»(6)؛ امام باقر (علیه السلام) به شيعيان خود فرمودند: به وسيله سوره قدر با مخالفان خود احتجاج كنيد تا پيروز شويد، سپس فرمودند: به خدا سوگند اين سوره حجت الهى است بعد از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) بر مردم، بلكه آقا وسيد دين شما ونهايت علم ماست.

32.

قال موسى (علیه السلام): إلهى! أُريد قربك. قال: «قُربى لِمن استيقظ ليلة القدر». قال: إلهى! أُريد رحمتك. قال: «رحمتى لمن رحم المساكين ليلة القدر». قال: إلهى! أُريد الجواز على الصراط.

ص: 265


1- سفينة البحار، ج 4، ص 46.
2- كافى، ج 4، ص 160.
3- تهذيب، ج 4، ص 309.
4- نور الثقلين، ج 5، ص 633.
5- كافى، ج 1، ص 249؛ نور الثقلين، ج 5، ص 633.
6- كافى، ج 1، ص 249.

قال: «ذلك لمن تصدّق بصدقةٍ فى ليلة القدر». قال: إلهى! أُريد من أشجار الجنة وثمارها. قال: «ذلك لمن يسبّح تسبيحة فى ليلة القدر». قال: إلهى! أُريد النجاة من النار. قال: «ذلك لمن استغفر فى ليلة القدر». قال: إلهى! أُريد رضاك. قال: «رضاى لمن صلّى ركعتين فى ليلة القدر»(1)؛

حضرت موسى (علیه السلام) قرب به خدا ورحمت او وعبور بر صراط ودرختان بهشت وميوه هاى آن ونجات از آتش ورضايت الهى را درخواست نمود. خداوند فرمود: قرب به من براى كسى است كه در شب قدر بيدار بماند، ورحمت من براى كسى است كه در شب قدر به مساكين ترحم كند، وعبور از صراط براى كسى است كه در شب قدر صدقه بدهد، ودرختان وميوه هاى بهشت براى كسى است كه در شب قدر يك سبحان الله بگويد، ونجات از آتش براى كسى است كه در شب قدر استغفار كند، ورضايت من براى كسى است كه در شب قدر دو ركعت نماز بخواند.

ص: 266


1- مستدرك الوسائل، ج 7، ص 456.

سوره بينه

آیه 1-8

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ مُنْفَكِّينَ حَتّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ (1) رَسُولٌ مِنَ اللّهِ يَتْلُوا صُحُفًا مُطَهَّرَةً (2) فيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ (3) وَ ما تَفَرَّقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ (4) وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دينُ الْقَيِّمَةِ (5) إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ في نارِ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ (6) إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ (7) جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَدًا رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ (8)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

كافران از اهل كتاب ومشركان (مى گفتند:) دست از آيين خود بر نمى دارند تا دليل روشنى براى آن ها بيايد، * پيامبرى از سوى خدا (بيايد) كه صحيفه هاى پاكى را (بر آن ها) بخواند، * ودر آن نوشته هاى صحيح وپرارزشى باشد. (ولى هنگامى كه آمد ايمان نياوردند، مانند اهل كتاب). * اهل كتاب (نيز در دين خدا) اختلاف نكردند مگر بعد از آن كه دليل روشن براى آنان آمد. * وبه آن ها دستورى داده نشده بود جز اين كه خدا را بپرستند در حالى كه دين خود را براى او خالص كنند واز شرك به توحيد بازگردند، نماز را بر پا دارند وزكات را بپردازند؛ واين است آيين مستقيم وپايدار. * كافران از اهل كتاب ومشركان در آتش دوزخند، جاودانه در آن مى مانند؛ آن ها بدترين مخلوقاتند. * (امّا) كسانى كه ايمان آوردند واعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات (خدا) يند. * پاداش آن ها نزد پروردگارشان باغ هاى بهشت جاويدان است كه نهرها از زير درختانش جارى است؛ هميشه در آن مى مانند؛ (هم) خدا از آن ها خشنود است و (هم) آن ها از خدا خشنودند؛ واين (مقام والا) براى كسى است كه از پروردگارش بترسد.

ص: 267

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

اشاره به رسالت جهانى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وهمراه بودن آن با دلايل روشن، اختلاف اهل كتاب در دين خداوند بعد از آمدن بينه، ثابت بودن اصول دعوت انبيا وبيان عذاب براى كفار ونعمت هاى بهشتى براى مؤمنان خداترس.

ب. كلمه «من» در من أهل الكتاب مفيد تبعيض است نه تبيين؛ زيرا همه اهل كتاب بعد از آمدن پيامبر كافر باقى نماندند وبعضى از آن ها ايمان آوردند.(1)

ج. منظور از آمدن بينه براى كفار، همان بيانات كتب انبياى گذشته است يا كلام انبياى آنان در تفسير وتبيين سخن الهى است چنان كه اين دو قسم بيان در جاى ديگرى ذكر شده است: و لمّا جاء عيسى بالبينات قال قد جئتكم بالحكمة ولأُبين لكم بعض الّذى تختلفون فيه فاتقوا الله وأطيعون....(2)

د. بينه مطرح شده در آيه 1 سوره بينه: لَمْ يكنِ الَّذِينَ كفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكتَابِ وَالْمُشْرِكينَ مُنْفَكينَ حَتَّى تَأْتِيهُمُ الْبَينَةُ

در آيه ذيل بيان شده است:

وَلَمَّا جَاءَهُمْ كتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَكانُوا مِنْ قَبْلُ يسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ

كفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرِينَ (البقرة، 89)

ه -. در اين كه منظور از ما أُمروا... چيست، گروهى معتقدند كه اهل كتاب در آيين خودشان مسأله ى توحيد ونماز وزكات وجود داشته واين ها مسائلى است ثابت، ولى آن ها به اين دستورات نيز وفادار نمانده اند. ديگر اين كه در آيين اسلام دستورى جز توحيد خالص ونماز وزكات ومانند آن نيامده واين ها امورى است شناخته شده، چرا از قبول آن سر باز مى زنند، معنى دوم نزديك تر به ذهن مى رسد.(3)

ص: 268


1- روح المعانى، ج 30، ص 200.
2- زخرف، 65؛ الميزان، ج 20، ص 338.
3- نمونه، ج 27، ص 204.

نكته ها

1. سنت خداوند بر اين حقيقت قائم است كه براى هدايت بشر پيامبرى را به سوى آن ها بفرستد، وبه تعبير ديگر خداوند تا اتمام حجت نكند، بشر را عذاب نخواهد كرد؛ ما كنّا معذّبين حتى نبعث رسولاً.(1)

2. مشركان واهل كتاب داراى تعصّب خاصى نسبت به عقايد باطل خود بودند وحاضر نبودند از عقايد باطلى كه در روح آن ها رسوخ پيدا كرده، به سادگى دست بردارند، تا آن كه دليل روشنى براى آن ها بيايد: لم يكن الّذين كفروا.

3. مشركان وكفار دروغگو هستند؛ زيرا قبل از آمدن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى گفتند: اگر پيامبرى با دلايل روشن به سوى ما بيايد، ما پذيرا مى شويم، ولى بعد از آمدن پيامبر از سخن خود برگشتند وبا او به مقابله برخاستند. بنا بر اين، آيه شريفه نظير آيه فلمّا جائهم ما عرفوا كفروا به (بقره، 89) است.(2)

4. چرا در آيه اول، اهل كتاب مقدم بر مشركان ذكر شدند ودر آيه چهارم تنها سخن از اهل كتاب است وموضوع تفرقه به آن ها نسبت داده شده واز مشركان سخنى به ميان نيامده است، در حالى كه آيه شريفه ناظر به هر دو طايفه است ؟

پاسخ اين كه اين تعبيرات ظاهرا به دليل آن است كه اهل كتاب در اين برنامه ها اصل واساس، ومشركان تابع آن ها بودند ومخالفت آن ها زشت تر محسوب مى شود.(3)

5. خداوند در آيه شريفه لم يكن الذين كفروا، بيان ننموده كه كفار از چه چيزى منفك وجدا نمى شوند، ليكن اين مطلب روشن است كه آن ها از كفر وشرك دست بر نخواهند داشت تا اين كه بينه ورسول الهى به سوى آن ها بيايد، اما وقتى كه رسول الهى آمد، آن ها دو گروه گرديدند: عده اى از روى تعصب باز دست از كفر خود بر نداشتند وگروه اندكى مؤمن شدند.(4)

6. قرآن كريم به جاى تعبير به يهود ونصارى مى گويد: كسانى كه كتاب آسمانى به آن ها

ص: 269


1- الميزان، ج 20، ص 337.
2- نمونه، ج 27، ص 200.
3- تفسير كبير، ج 32، ص 40؛ نمونه، ج 27، ص 203.
4- تفسير كبير، ج 32، ص 38.

داده شده بود؛ الّذين أُوتوا الكتاب. سرّش اين است كه با اين وصف آنان را بيشتر سزاوار ملامت ومذمت مى شناساند، آنان هيچ شكى در حقانيت اسلام نداشتند واز روى جاه طلبى ومنفعت طلبى در مقام انكار آن بر آمدند؛ و جحدوا بها واستيقنتها أنفسهم ظلما وعلوّا.(1)

7. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) كه بينه ى الهى است داراى عظمت وبزرگى است، تنوين «رسول» مفيد تفخيم وتعظيم است.(2)

8. بدون دليل روشن نبايد توقع داشت مردم دست از افكار وعقايد خود بر دارند: حتّى تأتيهم البينة.

9. قرآن كريم از لوث باطل، پاك است وشيطان به آن راه ندارد: صحفا مطهّرة چنان كه مصونيت قرآن از مداخله ى شيطان در آيه لا يمسّه إلاّ المطهّرون (واقعه، 79) و لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه (فصلت، 42) نيز بيان شده است.(3)

10. كلمه «ذلك» كه براى اشاره به دور است، اشعار به عظمت ومنزلت خاص عبادت خالص براى خداوند دارد.(4)

11. تعبير به «كتب» با اين كه قرآن كريم يك كتاب است، براى اين است كه قرآن به تدريج نازل شده ودر آن انواع علوم ومعارف وجود دارد كه هر كدامش يك كتاب است.(5)

12. بعضى از علما به آيه و ما أُمروا الاّ ليعبدُوا اللهَ مخلصين له الدين براى لزوم قصد قربت در عبادات تمسك كرده اند وبر اساس اين آيه گفته اند كه اصل در اوامر، تعبدى است نه توصلى(6) ؛ اين منوط به آن است كه دين در اينجا به معناى عبادت وامر در آيه، مطلق باشد با اين كه آيه مربوط به اثبات توحيد ونفى شرك است وربطى به احكام فرعى ندارد.(7)

13. جمله يقيموا الصلوة ويؤتوا الزكوة از باب ذكر خاص بعد از عام يا ذكر جزء بعد از

ص: 270


1- نمل، 14؛ نوين، ص 288.
2- روح المعانى، ج 30، ص 201.
3- تفسير كبير، ج 32، ص 44؛ الميزان، ج 30، ص 337.
4- روح المعانى، ج 30، ص 204.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 794.
6- تعبدى عبارت از فعلى كه نياز به قصد قربت دارد مانند نماز، روزه، حج. توصلى كارى است كه نياز به قصد قربت ندارد مانند تطهير لباس.
7- نمونه، ج 27، ص 214.

كلّ است كه گوينده به آن فرد خاص عنايت بيشترى دارد. خداوند در اينجا بعد از ذكر عبادت تنها نماز وزكات را مطرح مى كند چون اين دو از اركان اسلام هستند.(1)

14. «حنفا» جمع «حنيف» به معناى متمايل شدن ودورى از افراط وتفريط ورو آوردن به حال اعتدال است وخداوند بدين جهت اسلام را دين حنيف قرار داده كه به مردم دستور مى دهد در همه امور زندگى، حدّ اعتدال را رعايت كنند.(2)

15. دين و «قيمة» صفت وموصوف است و «تاء» قيمة علامت تأنيث نيست، بلكه مانند «تاء» علامه وراويه براى دلالت بر مبالغه است. عرب بسيارى از اوقات موصوف را به صفتش اضافه مى كند، مانند: مسجد الحرام وجنة الفردوس. در قرآن نيز آمده است: و لدار الاخرة، پس اين كه در بعضى از كتب ادبى آمده كه صفت به موصوف يا موصوف به صفت اضافه نمى شود چندان صحّت واعتبارى ندارد.(3)

16. جمله و ذلك دين القيمة اشاره به اين است كه توحيد خالص ونماز وزكات از اصول ثابت وپا بر جاى همه اديان است ودين قيم شامل بخش اعتقادى وعملى است.(4)

17. انسان در صورت ايمان وعمل صالح از همه موجودات حتى فرشتگان برتر است. زيرا جمله أُولئك هم خير البرية مطلق است، از اين رو در روايت داريم؛

«إنّ الملئكة خدّام شيعتنا»؛ فرشتگان خادمان شيعيان ما هستند.(5)

18. از ضميمه شدن آيه و ما أُمروا إلاّ ليعبدوا الله مخلصين له الدين... ذلك دين القيمة با آيه فأقم وجْهك للدين حنيفا فطرة الله الّتى فطر الناس عليها ذلك الدين القيم (روم، 30) روشن مى شود كه عبادت خالص براى خداوند واقامه ى نماز وپرداخت زكات از امور فطرى هر انسانى است.

19. آنچه كه انسان را به مقام رضوان الهى مى رساند، تنها ايمان وعمل صالح نيست، بلكه خشيت از خداوند نيز لازم است؛ رضى الله عنهم ورضوا عنه ذلك لمن خشى ربّه.(6)

ص: 271


1- الميزان، ج 20، ص 339.
2- الميزان، ج 20، ص 339.
3- نوين، ص 289.
4- نمونه، ج 27، ص 205؛ تفسير كبير، ج 32، ص 48.
5- نمونه، ج 27، ص 214؛ اطيب البيان، ج 14، ص 192.
6- روح المعانى، ج 30، ص 206.

20. ابن عباس گويد: هنگامى كه آيه إن الّذين ءامنوا... نازل شد، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به على (علیه السلام) فرمود:

«هو أنت وشيعتك، تأتى أنت وشيعتُك يوم القيمة را ضيين مرضيين وعدُوك غضبانا مُقمحين». حاكم حسكانى نيشابورى بيش از بيست روايت در اين زمينه نقل كرده است.(1)

21. در اين آيه خيريت را منحصر در مؤمنانى فرمود كه داراى اعمال صالح باشند، چنان كه در آيه قبل شرّ بودن را منحصر در كفار نمود. انحصار از ضمير فصل «هم» استفاده مى شود.(2)

22. انسانى كه معتقد به خداوند يگانه نيست وبراى خداوند شريك قائل است (مشرك) با انسانى كه معتقد به خداوند است، ليكن معتقد به نبوت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيست (اهل كتاب) هر دو از نظر قرآن كريم كافر هستند وسرنوشت هر دو جهنم است.

23. نشانه بهترين انسان آن است كه از خداوند خشيت وترسى داشته باشد؛ ذلك لمن خشى ربّه وآنچه كه مايه ى خشيت از خداوند مى شود، علم ومعرفت است چنان كه مى فرمايد: إنّما يخشى الله من عباده العلمؤا. بنا بر اين، علم به خدا مايه ى خشيت از اوست وكسى كه از او مى ترسد در باطن خود ملتزم به ربوبيت اوست؛ «ربّه» ودر ظاهر ملازم با اعمال صالح است.(3)

24. تعبير أُولئك هم شرّ البرية؛ آن ها بدترين مخلوقاتند، تعبير تكان دهنده اى است كه نشان مى دهد در ميان تمام مخلوقات موجودى مطرودتر از كسانى كه بعد از وضوح حق واتمام حجت راه راست را رها كرده ودر ضلالت گام بر مى نهند، يافت نمى شود واين آيه شبيه آيه إنّ شرّ الدوابّ عند الله الصُمّ البُكم الذين لا يعقلون (انفال، 22) ونظير آيه أُولئك كالأنعام بل هم أضلّ أُولئك هم الغافلون (اعراف، 179) است.(4)

ص: 272


1- شواهد التنزيل، ج 2، ص 357؛ نمونه، ج 27، ص 210.
2- الميزان، ج 20، ص 340.
3- الميزان، ج 20، ص 340.
4- نمونه، ج 27، ص 207.

سوره زلزال

آیه 1-8

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

إِذا زُلْزِلَتِ اْلأَرْضُ زِلْزالَها (1) وَ أَخْرَجَتِ اْلأَرْضُ أَثْقالَها (2) وَ قالَ اْلإِنْسانُ ما لَها (3) يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها (4) بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها (5) يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النّاسُ أَشْتاتًا لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ (6) فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ (7) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (8)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

هنگامى كه زمين شديدا به لرزه در آيد، * وزمين بارهاى سنگينش را خارج سازد. * وانسان مى گويد: «زمين را چه مى شود (كه اين گونه مى لرزد)؟! * در آن روز زمين تمام خبرهايش را بازگو مى كند؛ * چرا كه پروردگارت به او وحى كرده است. * در آن روز مردم به صورت گروه هاى پراكنده (ازقبرها) خارج مى شوند تا اعمالشان به آن ها نشان داده شود. * پس هر كس هم وزن ذرّه اى كار خير انجام دهد آن را مى بيند. * وهر كس هم وزن ذره اى كار بد كرده آن را مى بيند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

نشانه هاى وقوع قيامت، مانند لرزش زمين، شهادت زمين به اعمال انسان وتقسيم مردم به دو گروه نيكوكار وبدكار ورسيدن هر انسانى به اعمال خويش.

ب. زلزله اى كه در قيامت رخ مى دهد همه كره ى زمين را فرا مى گيرد، نه منطقه ى خاصى از آن را. آمدن مصدر بعد از فعل براى تأكيد يا بيان عدد يا كيفيت ونوع است وافزودن ضمير تأكيد را به نهايت مى رساند.(1)

ج. آيه و قال الانسان مالها نهايت پريشانى وتعجب انسان را از حادثه ى سخت قيامت بيان مى كند ومعمول است كه وقتى مردم با حادثه ى سختى مواجه مى شوند، از روى تعجب

ص: 273


1- نوين، ص 291؛ نسيم حيات، ص 160.

وترس مى پرسند اين چه طوفانى است، اين باران چه مى خواهد بكند.(1)

د. در معناى خبر دادن زمين وجوهى بيان شده است:

1. خداوند زمين مرده را زنده مى كند وبه آن شعور مى دهد تا از حوادث خبر دهد.

2. در زمين صوتى ايجاد مى كند تا آن صوت خبر دهد.

3. زمين به زبان حال حكايت از حوادث مى كند.

شهادت زمين با هيچ يك از اين وجوه ياد شده تمام نمى گردد؛ زيرا در وجه اول گويند: زمين در دنيا شعور نداشت ودر وجه دوم گويند: ما صاحب صوت را نمى شناسيم، وجه سوم هيچ دليلى ندارد؛ مگر اين كه گفته شود حكايت زمين در قيامت وبيان حوادث دلالت مى كند بر اين كه زمين در دنيا نيز صاحب درك وشعور بوده تا حجت تمام شود.(2)

ه -. در مورد اين كه زمين چگونه اخبار خود را حديث مى كند، گفته شده، كه امروز نوار نازكى با فشار يك دكمه مسائل بسيارى را بازگو مى كند، ليكن بايد دانست كه مسائل قيامت فوق اين گونه توجيهات است. وقتى خداوند با يك اشاره به خاك مرده حيات مى دهد در روز قيامت نيز به اراده ى الهى زمين اخبار را بيان مى كند.(3)

و. در باره خبر دادن زمين نسبت به اعمال بشر رواياتى وارد شده از جمله: پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«أتدرون ما إخبارها»؛ آيا مى دانيد منظور از خبر دادن زمين چيست ؟ گفتند: خدا وپيامبرش آگاه تر است؛

«الله ورسوله أعلم». حضرت فرمود:

«إخبارها أن تشهد على كل عبدٍ وأمَة بما عملوا على ظهرها، تقول عمل كذا وكذا يوم كذا فهذا إخبارها»؛ زمين اعمال هر مرد وزنى را اطلاع مى دهد ومى گويد فلان شخص در فلان روز فلان كار را انجام داد، اين است خبر دادن زمين.(4)

ز. «اشتات» جمع «شتّ» به معناى متفرق وپراكنده است. اين پراكندگى ممكن است به علت اين باشد كه اهل هر مذهبى جداگانه وارد عرصه محشر مى شوند يا اهل هر نقطه اى از مناطق زمين جدا وارد مى شوند، يا گروهى با صورت هاى زيبا وشاد وخندان، گروهى با

ص: 274


1- نوين، ص 291.
2- الميزان، ج 20، ص 343.
3- نسيم حيات، ص 160.
4- نورالثقلين، ج 5، ص 649.

چهره ى عبوس وتاريك وارد محشر مى شوند، يا هر امتى با امام وپيشواى خود وارد محشر مى گردد چنان كه مى فرمايد: يوم ندعوا كلَ أُناسٍ بإمامهم (اسراء، 71) يا اين كه مؤمنان با مؤمنان وكفار با كافران. جمع ميان اين تفاسير نيز ممكن است.(1)

ح. براى كلمه «ذرّة» معانى مختلفى شده از جمله: الف. مورچه ى كوچك. ب. گرد وغبارى كه وقتى دست را بر زمين بگذاريم وبرداريم به آن مى چسبد. ج. ذرات بسيار كوچك غبار كه در فضا معلق است وهنگامى كه آفتاب از روزنه اى به اطاق تاريك مى تابد، آشكار مى گردد ومنظور از «ذرّه» در آيه شريفه كوچك ترين وزن است.(2)

ط. بعضى از مفسران گفته اند: اين آيات زمانى نازل شد كه بعضى از ياران پيامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت به انفاق اموال كم، بى اعتنا بودند ومى گفتند: پاداش بر چيزهايى داده مى شود كه ما آن را دوست داريم وهمچنين نسبت به گناهان كوچك بى اعتنا بودند، آيات فوق نازل شد وآن ها را به خيرات كوچك ترغيب كرد واز گناهان كوچك برحذر داشت.(3)

نكته ها

1. جمله إذا زُلزلت الأرض زِلزالها دلالت بر عظمت زلزله ى قيامت دارد چنان كه در آغاز سوره حج نيز زلزله ى قيامت را به عظمت توصيف كرده است؛ إنّ زَلزلة السّاعة شىء عظيم.(4)

2. اميرالمؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد: بندگان خدا از روزى كه اعمال مورد بازرسى قرار مى گيرد وزلزله در آن روز فراوان مى گردد وكودكان از شدت در آن روز پير مى شوند برحذر باشيد؛

«عبادَ الله إحذروا يوما تَفحص فيه الأعمال ويكثر فيه الزلزال وتشيب فيه الاطفال».(5)

3. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد: در قسمت هاى مختلف مسجد نماز بخوانيد؛ زيرا هر قطعه زمينى شهادت مى دهد كه فلانى نماز خوانده است؛

«صلّوا المساجد فى بقاعٍ مختلفه فإنّ كل

ص: 275


1- نمونه، ج 27، ص 227.
2- جامع الاحكام، ج 20، ص 151؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 229؛ تفسير كبير، ج 32، ص 61؛ نمونه، ج 27، ص 228.
3- نمونه، ج 27، ص 229.
4- محاسن التأويل، ج 17، ص 228؛ تفسير كبير، ج 32، ص 454؛ الميزان، ج 20، ص 342.
5- نهج البلاغه، خطبه 157.

بقعةٍ تشهد للمصلّى عليها يوم القيمة».(1)

4. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: بر وضو مواظبت كنيد وبهترين اعمال شما نماز است ومراقب زمين باشيد كه مادر شماست؛ هيچ انسانى كار خير يا شرى بجا نمى آورد مگر آن كه زمين از آن خبر مى دهد.(2)

5. از ابوسعيد خدرى نقل شده كه مى گفت: هر گاه در بيابان هستى، صدايت را به اذان بلند كن؛ زيرا از پيامبر (صلی الله علیه و آله) شنيدم كه مى فرمود: هيچ جن وانس وقطعه سنگى آن را نمى شنود مگر اين كه براى او در قيامت گواهى مى دهد.(3)

6. حضرت على (علیه السلام) پس از تقسيم بيت المال، دو ركعت نماز مى خواند ومى فرمود: براى من در قيامت شهادت بده كه تو را به حق پر كردم (و با پرداخت اموال به مستحقين) تو را خالى كردم؛

«اشهدى انّى ملئتك بحقٍ وفرغتك بحقّ».(4)

7. تعبير به «أُوحى» در اينجا به دليل آن است كه چنين سخن گفتن اسرارآميز بر خلاف طبيعت زمين است واين جز از طريق يك وحى الهى ممكن نيست.(5)

8. جمله ليروْا أعمالهم دلالت بر تجسم اعمال در قيامت دارد.(6)

9. از آيه فمن يعمل... استفاده مى شود كه مسلمانان هيچ شرى را هر چند كوچك باشد نبايد مرتكب شوند؛ زيرا همان گستاخى وتجرّى در برابر خداوند، عظيم ومهم است؛ ونيز كار خير را بى اهميت نشمرند هر چند كم باشد چنان كه حضرت على (علیه السلام) در نهج البلاغه مى فرمايد: هيچ عملى با تقوا اندك نيست وچگونه اندك است عملى كه قبول مى شود.(7)

10. سؤال: مطابق آيه فمن يعمل مثقال ذرّةٍ خيرا يره انسان همه اعمال خوب وبد خود را مى بيند، آيا اين آيات منافات با آيات احباط وتكفير وعفو وتوبه ندارد؟

پاسخ: اين كه انسان همه اعمال خوب وبد خود را مجسم مى بيند، ضابطه ى كلى است

ص: 276


1- لئالى الاخبار، ج 5، ص 79؛ نمونه، ج 27، ص 225.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 799.
3- همان.
4- لئالى الاخبار، ج 5، ص 59.
5- نمونه، ج 27، ص 226؛ مراغى، ج 30، ص 219.
6- نمونه، ج 27، ص 227.
7- نوين، ص 291.

وهر قانون كلى، استثناپذير است. بنا بر اين، آيات احباط وتكفير وعفو وتوبه به منزله ى استثنا است، يا اين كه در قيامت در مورد اعمال، موازنه وكسر وانكسار صورت مى گيرد.(1)

11. در جواب كسى كه مى گويد: اگر خداوند كريم است چرا اين قدر در محاسبه دقيق است، بايد گفت: اين دقت در محاسبه عين لطف وكرم است تا اولاً: بگويد هر كار خير گرچه اندك باشد نزد من ضايع نمى شود. ثانيا: انسان ها را از ارتكاب معصيت پرهيز دهد.

12. مردى خدمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) آمد وعرض كرد: علّمنى ممّا علّمك الله؛ از آنچه خداوند به تو آموخته به من بياموز. پيامبر او را به يكى از يارانش سپرد تا قرآن را به او تعليم دهد واو سوره زلزال را تعليم داد. آن مرد از جا برخاست وگفت: همين آيه مرا كفايت مى كند؛

«تكفينى هذه الآية». پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: اين مرد فقيه برگشت:

«رجع فقيها».(2)

ص: 277


1- تفسير كبير، ج 32، ص 61؛ نمونه، ج 27، ص 230؛ اضواء البيان، ج 6، ص 382.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 650؛ نمونه، ج 27، ص 231؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 153.

ص: 278

سوره عاديات

آیه 1-11

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ الْعادِياتِ ضَبْحًا (1) فَالْمُورِياتِ قَدْحًا (2) فَالْمُغيراتِ صُبْحًا (3) فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا (4) فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا (5) إِنَّ اْلإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ (6) وَ إِنَّهُ عَلى ذلِكَ لَشَهيدٌ (7) وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَديدٌ (8) أَ فَلا يَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ (9) وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ (10) إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبيرٌ (11)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالى كه نفس زنان به پيش مى رفتند، * وسوگند به افروزندگان جرقه ى آتش (در برخورد سم هايشان با سنگ ها بيابان)، * وسوگند به هجوم آوران سپيده دم، * كه گرد وغبار به هر سو پراكندند، * و (ناگهان) در ميان دشمن ظاهر شدند، * كه انسان در برابر نعمت هاى پروردگارش بسيار ناسپاس وبخيل است؛ * واو خود (نيز) بر اين معنى گواه است؛ * واو علاقه ى شديد به مال دارد. * آيا نمى داند در آن روز كه تمام كسانى كه در قبرها هستند برانگيخته مى شوند، * وآنچه در درون سينه هاست آشكار مى گردد، * در آن روز پروردگارشان از آن ها كاملاً باخبر است ؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

ياد كردن سوگندهاى مختلف بر جهادگران بيدار، بيان برخى از نقاط ضعف انسان مانند: كفران نعمت وبخل ودنياپرستى واشاره كوتاه به موضوع معاد واحاطه علمى خداوند به بندگان.

ب. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دو نفر را جداگانه به جنگ فرستاد، نتوانستند موفقيتى كسب كنند، بعد از آن حضرت على (علیه السلام) را به جنگ ذات السلاسل فرستاد. به هنگام صبح حضرت با يارانش حمله كردند وبر دشمن پيروز گشتند. حضرت اسيران را آن چنان به طناب بست كه گويى

ص: 279

در زنجير هستند، از اين رو به اين جنگ ذات السلاسل گويند.(1)

ج. اين سوره به شهادت سوگندهايى كه در آغاز آن آمده در مدينه نازل شده است؛ چون سوگند به اسب هايى است كه به طرف ميدان جهاد حركت كردند وروشن است كه جنگ وجهاد در مدينه واقع شده نه در مكه واصولاً حكم جهاد در مدينه تشريع شد. روايات اهل بيت (عليهم السلام) نيز مؤيد اين معنا است.(2)

د. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: تفسير والعاديات به شتران حاجيان با اوصافى كه در آيات بعد براى «عاديات» ذكر كرده سازگار نيست؛ زيرا جرقه هاى آتش كه بر اثر برخورد سُمّ حيوان به سنگ ها پديد مى آيد مربوط به اسبان است نه شتران.(3)

ه -. «قدح» به معناى زدن چيزى بر چيزى است كه آتش از آن بجهد، مانند زدن چخماق بر سنگ و «قدح» به معناى بدگويى وعيب جويى نيز از همين معنا گرفته شده است، همچنان كه لفظ «طعن» را كه به معناى نيزه زدن است در نكوهش وسرزنش وبدگويى استعمال مى كنند وهمچنين لفظ «همز» و «لمز» كه در اصل به معناى شكستن وكوبيدن است به معناى بدگويى استعمال شده است.(4)

و. «كنود» به معناى زمينى است كه چيزى از آن نمى رويد وبه انسان ناسپاس وبخيلى كه خيرى از او صادر نمى شود، نيز گفته مى شود. مفسران تا حدود 15 معنا براى «كنود» گفته اند از جمله:

1. حديثى است كه از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده كه فرموده:

«الّذى يأكل وحده ويمنع رفده ويضرب عبده»؛ كنود كسى است كه تنها غذا مى خورد واز بخشش خوددارى مى كند وبنده زير دست خود را مى زند.

2. «كنود» كسى است كه وقتى مصيبتى به او برسد فريادش بلند مى شود، اما هنگامى كه نعمت به او برسد نعمت الهى را فراموش مى كند.

3. كسى كه نعمت هاى الهى را در گناه مصرف مى كند.

ص: 280


1- صافى، ج 5، ص 363؛ نمونه، ج 27، ص 240؛ نور الثقلين، ج 5، ص 653.
2- الميزان، ج 20، ص 345.
3- الميزان، ج 20، ص 345.
4- نوين، ص 300.

4. كسى كه در مشكلات با دوستان خود همدردى نمى كند.(1)

ز. شهادت وگواهى انسان بر ناسپاسى خود به يكى از دو معناست:

1. اعمال ورفتار آدمى بهترين گواه ناسپاسى اوست. زيرا نعمت هاى خدا را در مصارف نامشروع خرج مى كند، بنا بر اين شهادت، عملى است نه قولى.

2. آدمى به حكم وجدان والهام فطرى مى داند كه بد مى كند، هر چند به زبان خويش اقرار نمى كند، وخداوند نيروى تشخيص خوب وبد را به او داده است، پس هر چند عذرها مى تراشد ومعاذيرى به ديگران القا مى كند تا در نظر خلق خود را تبرئه كند، ليكن در نزد خود معترف ودر نزد علام الغيوب شرمسار است.(2)

ح. مرجع ضمير «إنّه» در آيه إنّه على ذلك لشهيد، يا خداوند است يا خود انسان. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: ظاهر سياق اين است كه ضمير به انسان بر مى گردد؛ يعنى انسان گواه بر كفران گرى خود است ومى داند كه كفران صفت نكوهيده اى است.

از برخى از آيات نيز استفاده مى شود كه در قيامت انسان بر ضرر خود شهادت مى دهد؛ حتى إذا ما جاؤها شهد عليهم سمعُهم وأبصارُهم وجلودُهم ما كانوا يعلمون (فصلت، 20) و فاعترفوا بذنوبهم.(3)

ط. كلمه «خير» به معناى مال وثروت است، مانند: إن ترك خيرا الوصية فللوالدين (بقره، 180) انسان علاقه ى شديدى به مال دارد چنان كه مى فرمايد: و تحبّون المال حبّا جمّا. در مورد حبّ شديد دو تفسير شده است: 1. علاقه ى شديد به مال باعث مى شود حقوق واجب الهى را ادا نكند. 2. علاقه ى شديد به مال باعث مى شود كه انسان مقيد به حلال وحرام در به دست آوردن مال نباشد.(4)

نكته ها

1. از اين آيات، مقدس بودن مسئله ى جهاد ومجاهدان دانسته مى شود؛ زيرا آنقدر مجاهدان در راه خدا باارزش وباعظمت هستند كه خداوند به نفس مركب سوارى آن ها

ص: 281


1- جامع الاحكام، ج 20، ص 161؛ نمونه، ج 27، ص 248؛ صافى، ج 5، ص 361.
2- نوين، ص 307.
3- ملك، 11؛ بيضاوى، ج 3، ص 561؛ تفسير كبير، ج 32، ص 66؛ الميزان، ج 20، ص 346.
4- اطيب البيان، ج 14، ص 205.

وجرقه هايى كه در زير سم اسب ها با برخورد به سنگ ايجاد مى شود، سوگند ياد مى كند.(1)

2. به هنگام حمله به دشمن بايد سرعت ورزيد واز بى خبرى وغفلت او بايد استفاده كرد؛ فالمغيرات صبحا.

3. سؤال: چه ارتباطى ميان سوگندها وجمله إنّ الإنسان لربّه لكنود وجود دارد؟

پاسخ: ممكن است رابطه چنين باشد كه انسان هايى يافت مى شوند ايثارگر كه در مسير جهاد بى پروا پيش مى روند واز هيچ گونه فداكارى مضايقه ندارند، با اين حال چگونه بعضى بخيل وناسپاس هستند. درست است كه سوگند به اسبان مجاهدان ياد شده، ولى منظور، سوگند به جهاد مجاهدان است، بعضى گفته اند: ارتباط از اين جهت است كه اين حيوانات در طريق رضاى حق به سرعت پيش مى روند، پس تو اى انسان چرا تسليم نيستى ؟(2)

4. نظير آيه 7 عاديات: إِنَّ الاْءِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكنُودٌ * وَإِنَّهُ عَلَى ذلِك لَشَهِيدٌ

آيه 14 قيامت است: بَلِ الاْءِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ

5. از يك سو انسان علاقه بسيار فراوانى به مال دارد واز سوى ديگر بسيار زياد نسبت به خداوند ناسپاس است؛ إنّ الانسان لربّه لكنود * وإنّه لحُبّ الخير لشديد، تأكيد به (إنّ ولام) اشعار به اين حقيقت دارد.(3)

6. سؤال: آيا طبيعت انسان، ناسپاسى وبخل است ؟ برخى از آيات قرآن از انسان نكوهش كرده واز او به ظلوم ستمگر جهول (نادان)، هلوع (حريص)، يؤوس (نااميد)، كفور وكنود (ناسپاس) ياد كرده، مانند احزاب آيه 72، معارج آيه 19، هود آيه 9، علق آيه 6. با اين كه قرآن تصريح مى كند خداوند انسان ها را تكريم كرده است؛ و لقد كرّمنا بنى ءادم. (اسراء، 70)

پاسخ: انسان داراى دو بعد وجودى است؛ از يك سو مى تواند به اعلى عليين برسد واز يك سو مى تواند به اسفل سافلين تنزل يابد؛ اگر تحت تربيت مربيان الهى قرار بگيرد واز پيام عقل الهام پذيرد، شايسته ى تكريم است واگر از هواى نفس پيروى كند، شايسته ى نكوهش است واز او به عنوان ظلوم جهول وكنود ياد مى شود.(4)

ص: 282


1- نمونه، ج 27، ص 254.
2- نمونه، ج 27، ص 253.
3- صفوة التفاسير، ج 3، ص 594.
4- نمونه، ج 27، ص 254.

7. با اين كه آيه إنّه لِحب الخير لشديد در مقام مذمت دوستى مال است، باز هم آن را «خير» مى نامد وبا اين نام به مسلمين توانگر مى فهماند كه ثروت بايد منشأ خير باشد نه مايه ى شرّ.(1)

8. در آيه أفلا يعلم إذا بُعثر ما فى القبور تعبير به «ما» شده ودر آيه إنّ اللّه يبعث من فى القبور (حج، 7) تعبير به «من» فرموده، تفاوت اين دو تعبير در چيست ؟ پاسخ اين كه در سوره حج خداوند در مقام اثبات معاد است كه همه انسان ها در قيامت زنده مى شوند؛ يا أيها الناس إن كنتم فى ريبٍ من البعث فإنا خلقناكم من ترابٍ... تا اين كه مى گويد و إن الله يبعث من فى القبور، اما در سوره عاديات ما فى القبور مربوط به اموال اندوخته شده در زير زمين است كه در راه خداوند صرف نكردند.(2)

نقد: پاسخ مرحوم طيب در تفسير اطيب البيان قابل پذيرش نيست؛ زيرا آيه بعدى مى گويد: و حُصّل ما فى الصّدور؛ يعنى آنچه در سينه هاست فاش مى شود واين دليل بر آن است كه منظور از ما فى القبور، انسان ها هستند نه اموال اندوخته شده اى كه در راه خدا صرف نكردند. علاوه خداوند اموال را به چه منظورى از زمين بيرون مى آورد با اينكه نظام مادى زمين وآسمان تغيير پيدا كرده است.

9. جهت اين كه در اين آيه اعمال قلب را بيان كرد نه اعمال جوارح را وبه تعبير ديگر نفرمود

«و حصّل ما فى الجوارح»، بلكه فرمود: و حصّل ما فى الصدور، آن است كه اعمال اعضا وجوارح نيز تابع اعمال قلب است، از اين رو ستايش ونكوهش قرآن در باره قلب است؛ وجلت قُلوبهم و ءاثم قلبُه.(3)

ص: 283


1- نوين، ص 215.
2- اطيب البيان، ج 14، ص 206.
3- تفسير كبير، ج 32، ص 69؛ روح المعانى، ج 30، ص 220.

ص: 284

سوره قارعه

آیه 1-11

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الْقارِعَةُ (1) مَا الْقارِعَةُ (2) وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ (3) يَوْمَ يَكُونُ النّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ (4) وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (5) فَأَمّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ (6) فَهُوَ في عيشَةٍ راضِيَةٍ (7) وَ أَمّا مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ (8) فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ (9) وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ (10) نارٌ حامِيَةٌ (11)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آن حادثه ى كوبنده، * وچه حادثه ى كوبنده اى، * وتو چه مى دانى كه حادثه ى كوبنده چيست ؟! (آن حادثه همان روز قيامت است!) * روزى كه مردم مانند پروانه هاى پراكنده خواهند بود، * وكوه ها مانند پشم رنگين حلاجى شده مى گردد! * امّا كسى كه (در آن روز) ترازوهاى اعمالش سنگين است، * در يك زندگى خشنود كننده خواهد بود. * وامّا كسى كه ترازوهايش سبك است، * پناهگاهش «هاويه» [- دوزخ] است. * وتو چه مى دانى «هاويه» چيست ؟! * آتشى است سوزان!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

اشاره به حوادث كوبنده ى قيامت، عدم درك انسان از عظمت حوادث قيامت وتقسيم مردم به دو گروه در ميزان الهى وسرنوشت مؤمنان وتبه كاران.

ب. «قارعه» از ماده «قرع» به معناى كوبيدن چيزى بر چيزى است، به گونه اى كه صداى شديد از آن برخيزد، تازيانه وچكش را نيز به همين مناسبت مقرعه گويند.(1)

ج. «قارعه» يكى از اسامى قيامت است، آيا اشاره به مقدمات قيامت است كه عالم دنيا در هم كوبيده مى شود وخورشيد وماه تاريك مى گردد، يا اين كه منظور مرحله ى دوم يعنى

ص: 285


1- نمونه، ج 27، ص 261.

مرحله ى زنده شدن مردگان است وتعبير كوبنده به علت آن است كه وحشت وترس آن روز، دل ها را مى كوبد؟ هر دو وجه محتمل است.(1)

د. نامگذارى جهنم به «هاويه» از اين جهت است كه اين كلمه از ماده «هوى» گرفته شده كه به معناى سقوط است، كسى كه ميزانش سبك است سرانجام او، سقوط به اسفل سافلين است چنان كه مى فرمايد: ثم رددناه أسفل سافلين (تين، 6) وصف آتش به هاويه با اين كه آتش سقوط نمى كند، آتشيان سقوط مى كنند، از باب مجاز عقلى است.(2)

نكته ها

1. با تعبيراتى كه در آيه دوم وسوم آمده كه حتى به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) گويد تو چه مى دانى آن حادثه ى كوبنده چيست ؟ روشن مى شود كه اين حادثه ى كوبنده به قدرى عظيم است كه ابعادش به فكر هيچ كس نمى رسد.(3)

2. تشبيه اوضاع واحوال مردم به پروانه هاى منتشر شده آن است كه پروانه وقتى جست وخيز مى كند، نقطه ى معلومى را در نظر نمى گيرد، بلكه بدون جهت پرواز مى كند. مردم در قيامت چنين حالتى دارند، وقتى از قبر بر مى خيزند آن چنان ترس وفزع از همه جهات آن ها را احاطه مى كند كه بى اختيار وبى هدف به راه مى افتند.(4)

3. ميزان، تنها به معناى ترازوى ظاهرى كه كفّه هاى مخصوص دارد نيست، بلكه بر هر گونه وسيله سنجشى اطلاق مى شود. ميزان عمل در قيامت تطابق عمل با عمل واقعى وحقيقى است. قرآن كريم مى فرمايد: و الوزن يومئذ الحق. (اعراف، 8)

4. سنگينى وسبكى ميزان تنها مربوط به اشياى داراى جرم نيست، بلكه امور مجرّد مانند توحيد وكفر ونفاق نيز به سنگينى وسبكى وصف مى گردند؛ ايمان وتوحيد سنگين است، كفر ونفاق سبك است. چنان كه وقتى كسى حرف خوبى مى زند، مى گوييد فلانى سخن سنگين ووزينى را بيان كرد، يا اگر سخن زشتى بگويد، مى گوييد حرف سبكى زد يا خود را

ص: 286


1- تفسير كبير، ج 32، ص 70؛ اطيب البيان، ج 14، ص 209؛ نمونه، ج 27، ص 261.
2- الميزان، ج 20، ص 349.
3- نمونه، ج 27، ص 261؛ مجمع البيان، ج 10، ص 809؛ تبيان، ج 10، ص 399.
4- الميزان، ج 20، ص 349؛ تفسير كبير، ج 32، ص 72.

سبك كرد يا گفته مى شود فلانى در اجتماع وزنى دارد؛ يعنى باارزش وبااهميت است.(1)

5. تعبير به «موازين» به صورت جمع براى آن است كه اولياى حق وقوانين الهى هر كدام يكى از ميزان هاى سنجش هستند واز اين گذشته تنوع صفات واعمال آدمى ايجاب مى كند كه هر كدام را با ميزانى بسنجند. در روايتى امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«إنّ اميرالمؤمنين والائمّة من ذريته هم الموازين».(2)

6. زندگى پرنعمت بهشت آن قدر باارزش ورضايت بخش است كه گويى خودش راضى است؛ يعنى به جاى اين كه «مرضيه» گفته شود تعبير به «راضيه» به كار رفته است.(3)

7. نظير آيه 6 و 7 قارعه: فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ * فَهُوَ فِى عِيشَةٍ رَاضِيةٍ

آيات ذيل است:

فَأَمَّا مَنْ أُوتِى كتَابَهُ بِيمِينِهِ فَيقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا كتَابِيهْ * إِنِّى ظَنَنْتُ أَنِّى مُلاَقٍ حِسَابِيهْ * فَهُوَ فِى عِيشَةٍ رَاضِيةٍ (الحاقة، 19 تا 21)

8. عامل سنگينى ميزان در قيامت اعتقاد به توحيد وصلوات بر پيامبر وآل او است. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«ما فى الميزان شىء أثقل من الصلوات على محمدٍ وآل محمد»(4)، وعامل سبكى ميزان برترى ظاهر بر باطن انسان است. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«من كان ظاهرُه أرجح من باطنه خفّ ميزانه».(5)

9. تعبير به «أمّ» در جمله فأُمّه هاوية به دليل اين است كه مادر، مأوى ومرجع فرزند است، فرزند به هر سو كه برود دو باره به دامن مادر بر مى گردد. جهنم هم براى دوزخيان چنين مرجع وسرانجامى است يا اين كه تعبير، از باب استهزا است.(6)

10. «هاويه» يكى از نام هاى جهنم است. در حقيقت انسانى كه به دوزخ مى رود «هاويه» بايد بر او اطلاق شود؛ زيرا انسان منحرف سقوط پيدا كرده است وجهنم «مهويه» است نه «هاويه». بنا بر اين، اطلاق «هاويه» بر جهنم از آن رو است كه شخص با محل خودش متحد است.(7)

ص: 287


1- اطيب البيان، ج 14، ص 211؛ نوين، ص 311.
2- نمونه، ج 27، ص 265؛ بحار الانوار، ج 7، ص 251.
3- الميزان، ج 20، ص 349.
4- نورالثقلين، ج 5، ص 659.
5- نور الثقلين، ج 5، ص 660.
6- مجمع البيان، ج 10، ص 108؛ مراغى، ج 30، ص 227؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 167؛ روح المعانى، ج 30، ص 222.
7- تفسير قرآن شهيد مطهرى، ص 301.

11. حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: شخصى از سلمان از روى تحقير سؤال كرد: تو كيستى وچيستى ؟ سلمان پاسخ داد: اول من وتو نطفه بوده وپايان من وتو مردارى بيش نخواهد بود، ليكن هنگامى كه قيامت مى شود كسى كه ترازوى عمل او سنگين باشد از كرامت برخوردار خواهد بود واگر ترازوى عمل سبك باشد پست ولئيم خواهد بود؛

«فأما من ثقلت موازينه فهو الكريم، وأما من خفّت موازينه فهو اللئيم».(1)

12. نظير آيات شريفه فأما من ثقلت موازينه فهو فى عيشة راضيه * وأما من خفّت موازينه فإمّه هاويه آيات ذيل است: فمن ثقلت موازينه فأُولئك هُم المفلحون * ومن خفّت موازينه فأُولئك الّذين خسروا أنفسهم فى جهنم خالدون (مؤمنون، 102-103) و و الوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه فأُولئك هم المفلحون * ومن خفت موازينه فأولئك الذين خسروا أنفسهم بما كانوا باياتنا يظلمون. (اعراف، 8-9)

ص: 288


1- نور الثقلين، ج 5، ص 660.

سوره تكاثر

آیه 1-8

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ (1) حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ (2) كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (3) ثُمَّ كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (4) كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ (5) لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ (6) ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ (7) ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ (8)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

افزون طلبى (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (و از خدا غافل نموده) است. * تا آنجا كه به ديدار قبرها رفتيد (و قبور مردگان خود را بر شمرديد وبه آن افتخار كرديد). * چنين نيست (كه مى پنداريد، آرى) به زودى خواهيد دانست! * باز چنان نيست (كه شما مى پنداريد)؛ به زودى خواهيد دانست! * چنان نيست (كه شما خيال مى كنيد)؛ اگر شما علم اليقين (به آخرت) داشتيد (افزون طلبى شما را از خدا غافل نمى كرد). * قطعا شما جهنم را خواهيد ديد. * سپس (با ورود در آن) آن را به عين اليقين خواهيد ديد. * سپس در آن روز (همه شما) از نعمت هايى كه داشته ايد بازپرسى خواهيد شد.

شأن نزول

اين سوره در باره قبائلى نازل شد كه بر يكديگر تفاخر مى كردند وبا كثرت جمعيت يا ثروت خود بر آن ها مباهات مى ورزيدند تا آنجا كه براى بالا بردن آمار نفرات خود به قبرستان مى رفتند وقبور مردگان هر قبيله را مى شمردند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

سرزنش افرادى كه به زيادى جمعيت يا اموال مباهات مى كردند، هشدار دادن نسبت به مسأله ى معاد وآتش دوزخ وحتمى بودن سؤال از نعمت ها.

ص: 289

ب. در اين سوره خداوند مردم را به شدت از تفاخر ومباهات بر يكديگر توبيخ مى كند كه با سرگرم شدن به اين كارها از سعادت واقعى محروم مى مانند. كلمه «الهاكم» از «لهو» به معناى هر كار بيهوده است كه انسان را از كار باارزش باز دارد.(1)

ج. معناى تكاثر:

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«التكاثر فى الأموال جمعها من غير حقها ومنعها من حقها وشدّها فى الأوعية»؛ جمع آورى اموال از طرق نامشروع وخوددارى از اداى حق آن وبستن آن در خزينه ها وصندوق ها تكاثر است؛ نيز آن حضرت در تفسير تكاثر مى فرمايند:

«يقول ابن آدم مالى مالى ومالك من مالك إلاّ ما أكلت فأفنيت أو لبست فأبليت أو تصدقت فأمضيت»؛ انسان گويد مال من مال من در حالى كه مال تو همان غذايى است كه مى خورى ولباسى كه كهنه مى كنى وصدقاتى كه در راه خداوند انفاق مى كنى.(2)

د. «مقابر» جمع «مقبره» به معناى محل قبر ميت است، زيارت كردن مقابر يا كنايه از مرگ است يا به معناى رفتن به سراغ قبرها براى شمردن وتفاخر كردن است واين معناى دوم صحيح تر است. شاهد آن، سخن اميرالمؤمنين (علیه السلام) است كه فرمود:

«أفبمصارع ابائهم يفخرون، أم بعديد الهَلْكى يتكاثرون... ولان يكونوا عِبَرا أحقّ من أن يكونوا مفتخرا»(3)؛ آيا به محل نابودى پدران خويش افتخار مى كنند ويا با شمردن تعداد مردگان، خود را بسيار مى شمرند... اين اجساد پوسيده اگر مايه ى عبرت باشند، سزاوارتر است تا موجب افتخار گردند.

ه -. جمله لترونّ الجحيم دو تفسير دارد:

1. همه مردم در قيامت جهنم را مى بينند؛ زيرا حتى اهل بهشت هم عبورشان از جهنم است.

2. انسان اگر به مقام يقين برسد، در همين دنيا چشم برزخى او باز مى شود وبا مكاشفه جهنم را مشاهده مى كند. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: از ظاهر كلام استفاده مى شود كه مقصود، ديدن جهنم در همين دنياست.(4)

و. حضرت رضا (علیه السلام) از تفسير آيه شريفه لَتُسئلنّ يومئذٍ عن النعيم سؤال كرد. هر يك از

ص: 290


1- الميزان، ج 20، ص 353.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 534.
3- نهج البلاغه، خطبه 221؛ نورالثقلين، ج 5، ص 661.
4- الميزان، ج 20، ص 352.

دانشمندان چيزى گفتند: مانند آب سرد، طعام طيب، خواب خوب و... حضرت فرمودند: منت نهادن به نعمت هاى مادى از انسان امر قبيحى است چگونه خداوند از نعمت هاى مادى سؤال مى كند، بلكه منظور از نعمت ها محبت به ما اهل بيت است؛

«ولكن النعيم حُبّنا أهل البيت».(1)

مرحوم بحرانى در تفسير برهان 17 روايت در اين زمينه نقل كرده است كه منظور از نعيم اهل بيت معصوم پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) هستند.(2)

نكته ها

1. خطر تكاثر وتفاخر: پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«ما أخشى عليكم الفقر ولكن أخشى عليكم التكاثر»؛ من از فقر شما نمى ترسم، ليكن از تكاثر بيم دارم. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«أهلك الناس اثنان؛ خوف الفقر وطلب الفخر»؛ دو چيز مردم را هلاك كرده: ترس از تهيدستى وفخرفروشى.

2. سرچشمه ى تفاخر وتكاثر افزون بر جهل ونادانى نسبت به كيفر وپاداش الهى، احساس ضعف وحقارت ناشى از شكست ها است كه افراد براى پوشاندن شكست هاى خود به فخرفروشى پناه مى برند. حضرت صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«ما من رجلٍ تكبّر أو تجبّر إلاّ لذلّة وجدها فى نفسه»(3)؛ هيچ فردى تكبر يا فخرفروشى نمى كند، مگر به جهت ذلّتى كه در نفس خود مى يابد.

3. تكاثر وفزون طلبى كه در اين سوره مورد نكوهش قرار گرفته گرچه بر حسب شأن نزول، تكاثر در جمعيت وافراد است، ليكن در سوره حديد آيه 20 «تكاثر» در اموال واولاد نيز به كار رفته است؛ وتكاثر فى الأموال والأولاد واز آنجا كه نوعا تكاثر در اموال وفرزندان باعث غفلت از ياد خداوند مى شود، قرآن كريم هشدار مى دهد كه مبادا فرزندان وثروت، شما را از ياد خدا باز دارد؛ لا تُلهكم أموالكم ولا أولادكم عن ذكر الله. (منافقون، 9)

4. كلمه «لو» حرف شرط ومفيد امتناع است، از آنجا كه تحقق مشروط آن كه حصول علم

ص: 291


1- نور الثقلين، ج 5، ص 664؛ صافى، ج 5، ص 370.
2- برهان، ج 10، ص 227.
3- كافى، ج 2، ص 236.

اليقين است امتناع عادى وعمومى دارد طبعا ديدن جهنم مقدور همگان نخواهد بود.(1)

5. در آيه كلاّ سوف تعلمون تعيين نفرموده است كه چه چيزى را خواهيد دانست تا ذهن مخاطب به همه جا برود وتهديد مؤثرتر شود، خواهيد دانست كه چه غفلتى كرده ايد يا خواهيد دانست كه با تفاخر به ثروت ومقام و... چه سرمايه ى گرانبهايى را از دست داده ايد وباز در آيه تعيين نفرموده كه در چه زمانى خواهيد دانست به هنگام لحظه ى مرگ يا در برزخ يا در قيامت ؟(2)

6. مرحله ى عالى ايمان، يقين است كه داراى سه مرحله است:

الف. «علم اليقين» كه انسان از نشانه هاى مختلف به چيزى ايمان بياورد مثل كسى كه با مشاهده ى دود به وجود آتش ايمان پيدا كند.

ب. «عين اليقين» كه انسان با چشم خود آتش را ببيند.

ج. «حق اليقين» مانند كسى كه سوزش آتش را لمس كند.

برخى مثالى ديگر بيان كرده اند: علم ما به مرگ، علم اليقين است، ديدن فرشته ى مرگ عين اليقين است، چشيدن مرگ، حق اليقين است.(3)

7. بعضى از افراد به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) عرض كردند: شنيديم بعضى از ياران عيسى (علیه السلام) روى آب راه مى رفتند. فرمود:

«لو كان يقينه أشدّ من ذلك لمشى على الهواء»؛ اگر يقينش از آن محكم تر بود، بر هوا راه مى رفت. مرحوم علامه طباطبايى بعد از نقل حديث مى افزايد همه چيز بر محور يقين به خداوند ومحو كردن اسباب جهان تكوين از استقلال در تأثير دور مى زند؛ بنا بر اين، هر قدر ايمان انسان به قدرت مطلقه الهيه بيشتر گردد، اشياى جهان به همان نسبت در برابر او مطيع ومنقاد خواهند شد.(4)

8. ابن ابى الحديد گويد: من به كسى كه همه امت ها به او سوگند ياد مى كنند قسم مى خورم كه از پنجاه سال پيش تاكنون بيش از هزار مرتبه اين خطبه ى اميرالمؤمنين (علیه السلام) در باره سوره تكاثر را خوانده ام، اما تأثير فراوانى در قلب وروح من داشته است؛ من سخنان فراوانى را

ص: 292


1- پرتوى از قرآن، ج 6، ص 242.
2- نوين، ص 317؛ پرتوى از قرآن، ص 242.
3- نمونه، ج 27، ص 285؛ روح المعانى، ج 30، ص 225.
4- الميزان، ج 6، ص 200.

شنيده ام، اما هيچ كدام همانند كلام على (علیه السلام) در من تأثير نداشته است. بعد مى گويد: سزاوار است اگر فصحاء عرب همگى در مجلسى جمع شوند واين خطبه بر آن ها تلاوت شود، در برابر آن سجده كنند؛

«ينبغى لواجتمع فصحاءُ العرب قاطبةً فى مجلس وتلى عليهم أن يسجدوا له».(1)

9. سؤال از نعيم الهى در واقع سؤال از چگونگى استعمال نعمت هاى الهى است وبه بيان ديگر، سؤال از عمل بنده ورسيدگى به اعمال او است؛ زيرا دروغ، تهمت، غيبت و... چيزى جز استعمال غلط زبان - كه نعمت الهى است - نبوده است، يا دزدى وقتل نفس چيزى جز استعمال غلط ساير جوارح نخواهد بود.(2)

10. اصولاً نون تأكيد ثقليه وحرف «لام» در جايى آورده مى شود كه مخاطب نسبت به آن ترديد داشته باشد، از اين رو براى رفع ترديد از اين دو حرف تأكيد استفاده مى شود. موضوعات مختلفى در قرآن كريم به صورت تأكيد بيان شده از جمله:

1. سؤال از نعمت ها در قيامت؛ ثم لتسئلنّ يومئذ عن النعيم. (تكاثر، 8)

2. محشور شدن در قيامت؛ فو ربّك لنحشرنّهم. (مريم، 68)

3. آگاهى از اعمال در قيامت؛ لتبعثنّ ثم لتنبؤنّ بما عملتم. (تغابن، 7)

4. نصرت خداوند نسبت به مؤمنان؛ و ان قوتلتم لننصرنّكم. (حشر، 11)

5. آزمايش خداوند از انسان ها؛ لنبلونّكم بشىء من الخوف والجوع ونقص من الاموال والانفس والثمرات وبشّر الصابرين. (بقره، 155)

6. آمرزش گناهان كوچك در صورت پرهيز از گناهان بزرگ؛ إن تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفّر عنكم سيئاتكم. (نساء، 31)

7. گمراه كردن شيطان؛ و لاغوينّهم اجمعين * الاّ عبادك منهم المخلصين (حجر، 39-40) و قال فبما أغويتنى لأقعدنّ لهم صراطك المستقيم. (اعراف، 16)

8. ورود مؤمنان به بهشت؛ لأُدخلنّكم جنات تجرى من تحتها الانهار. (مائده، 12)

9. ورود مجرمان به جهنم؛ قال اخرج منها مذءوما مدحورا لمن تبعك منهم لأملأنّ جهنم منكم أجمعين. (اعراف، 18)

ص: 293


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 253.
2- الميزان، ج 20، ص 352.

ص: 294

سوره عصر

آیه 1-3

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَ الْعَصْرِ (1) إِنَّ اْلإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ (2) إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ (3)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

به عصر سوگند، * كه انسان ها همه در زيانند، * مگر كسانى كه ايمان آورده واعمال صالح انجام داده اند، ويكديگر را به حق سفارش كرده ويكديگر را به شكيبايى واستقامت توصيه نموده اند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

سوگند ياد كردن به عصر بر زيان كار بودن انسان وجدا نمودن انسان از زيان كار بودن در صورتى كه داراى ايمان وعمل صالح باشد، علاوه بر آن انسان ها يكديگر را به حق وصبر سفارش كنند.

ب. در اين كه مقصود از عصر چيست، وجوهى بيان شده است: 1. عصر ظهور پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) 2. وقت عصر. 3. سراسر تاريخ بشريت. 4. نماز عصر. 5. زمان حضرت مهدى (علیه السلام). 6. انسان كامل كه عصاره ى عالم خلقت است.(1)

ج. با توجه به مضمون دو آيه بعد، مناسب تر آن است كه منظور از عصر، عصر ظهور پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وطلوع اسلام بر اجتماع انسانى باشد كه ظهور غلبه ى حق بر باطل است؛ چون مضمون دو آيه بعد اين است كه خسران، عالم انسانى را فراگير است مگر كسانى كه داراى صبر باشند واز حق پيروى كنند وداراى ايمان وعمل صالح باشند.(2)

ص: 295


1- مجمع البيان، ج 10، ص 815؛ نمونه، ج 27، ص 293.
2- الميزان، ج 20، ص 355.

د. خسران كه به معناى كم شدن سرمايه است، گاهى به انسان نسبت داده مى شود، مانند: إن الخاسرين الّذين خسروا أنفسهم (زمر، 15)، گاهى به عمل نسبت داده مى شود، مانند: قل هل ننبئكم بالأخسرين أعمالاً الّذين ضلّ سعيهم فى الحياة الدنيا وهم يحسبون أنّهم يحسنون صنعا.(1)

نكته ها

1. كلمه «خسر» به صورت نكره بيان شد، براى اين كه عظمت خسارت را در باره انسان مطرح كند.(2)

2. سرّ اين كه خسارت انسان را با كلمه «فى» ذكر كرد، لفى خُسرٍ اين است كه بفهماند انسان در خسارت وزيان غوطه ور است وخسارت از هر جهت وهر ناحيه به او احاطه دارد.(3)

3. در اينكه خسارت در آيه شريفه 2 عصر: وَالْعَصْرِ * إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفِى خُسْرٍ

درباره چه كسانى است در آيات ذيل بيان شده است: قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا يا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِيهَا (الأنعام، 31)

وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِك الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِمَا كانُوا بِآياتِنَا يظْلِمُونَ (الأعراف، 9)

4. جمله عملوا الصالحات در انجام دادن همه اعمال شايسته ظهور دارد؛ زيرا جمع محلّى با الف ولام الصالحات مفيد عموم است. از سويى انجام دادن همه اعمال شايسته براى كمتر انسانى مقدور است؛ بنا بر اين، منظور از اين جمله چيست ؟

پاسخ اين است كه انسان در صورتى اهل نجات خواهد بود كه واجبات الهى را ترك نكند وبه اندازه ى ميسور مستحبات را نيز انجام دهد، ليكن كسانى كه به يك يا چند عمل شايسته اكتفا مى كنند ونسبت به ساير واجبات بى اعتنا هستند، در خسارت به سر مى برند، افزون بر اين، آيه شريفه عملوا الصالحات عام مجموعى وبه اعتبار همه انسان ها است؛ يعنى همه انسان ها بايد داراى عمل صالح وشايسته باشند تا از خسارت مصون بمانند، نه اين كه به

ص: 296


1- كهف، 104؛ الميزان، ج 20، ص 356.
2- تفسير كبير، ج 32، ص 87؛ روح المعانى، ج 30، ص 228؛ صفوة التفاسير، ج 3، ص 601.
3- تفسير كبير، ج 32، ص 87.

اعتبار افراد انسان ها باشد؛ زيرا برخى از اعمال صالح به جهت فقدان شرايط، مانند پرداخت زكات يا حج يا جهاد، مورد ابتلاى بعضى از افراد نيست.(1)

5. فخر رازى گويد: يكى از بزرگان مى گفت: معناى اين سوره را من از مرد يخ فروشى آموختم؛ فرياد مى زد ومى گفت:

«ارحم من يذوب رأس ماله»؛ يعنى رحم كنيد به كسى كه سرمايه اش از بين مى رود. آنجا گفتم اين است معناى إن الانسان لفى خسرٍ كه انسان در هر لحظه سرمايه ى عمر را از كف مى دهد.(2)

6. اين آيه هشدار به همه انسان هاست كه همه مردم در زيان به سر مى برند مگر اين كه داراى چهار وصف باشند: ايمان، عمل صالح وتوصيه به حق وسفارش به صبر. بنابراين، نجات بشر مشروط به مجموع اين چهار امر است.(3)

7. سرمايه ى انسان در دنيا عمر گرانبهاى اوست ودنيا محل تجارت وبازار است:

«الدنيا متجر اولياء الله والدنيا سوق، ربح فيها قوم وخسر آخرون». اگر انسان ايمان به خدا وپيامبر آورد ودر راه خدا جهاد كرد، از اين تجارت سود برده است: هل أدلّكم على تجارةٍ تُنجيكم من عذابٍ أليم * تؤمنون بالله ورسوله (صف، 10) واگر ايمان نياورد ودين اسلام را نپذيرفت، خسارت كرده است: ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه وهو فى الاخرة من الخاسرين (آل عمران، 85). در دعاى ماه رجب مى خوانيم:

«خاب الوافدون على غيرك وخسر المتعرضون إلاّ لك و...».

8. سرّ اين كه تواصى به حق وتواصى به صبر را بعد از عمل صالح بيان كرد با اين كه اين ها از مصاديق اعمال صالحه هستند، دليل آن اهميت اين دو موضوع است؛ اصولاً ذكر خاص بعد از عام مفيد اهميت است.(4)

9. «تواصوا» از جهت وزن تفاعل، به تكثير وابعاد مختلف توصيه دلالت دارد. تكرار فعل «تواصوا» براى توجه خاص وجداگانه به هر يك از حق وصبر است. تعبير به ماضى اين افعال امنوا، عملوا، تواصوا ذهن را متوجه نمونه ى محقق اين افعال مى نمايد.(5)

ص: 297


1- الميزان، ج 20، ص 357؛ اطيب البيان، ج 14، ص 222.
2- تفسير كبير، ج 32، ص 85.
3- تفسير كبير، ج 32، ص 87.
4- الميزان، ج 20، ص 357؛ التحرير والتنوير، ج 30، ص 532.
5- پرتوى از قرآن، ج 6، ص 247.

10. گرچه برخى موضوع توصيه به حق وصبر را همان امر به معروف ونهى از منكر دانسته اند، ليكن مى توان گفت مخاطب در امر به معروف ونهى از منكر، هم مؤمنان هستند هم غير مؤمنان، در حالى كه اين دو آيه مى فرمايد: مؤمنان مراقب مؤمنان ديگر هستند، از اينجا روشن مى شود كه مؤمنان به عنوان يك نهاد وگروه اسلامى، اول بايد خود را اصلاح وعقايد خود را با برهان تقويت كنند بعد به اصلاح حال جامعه بپردازند واصلاح مردم، آنان را از اصلاح حال خويش غافل نسازد.(1)

11. در قرآن مكرّر ازانسان مذمت شده وصفاتى همانند حريص، بخيل، بسيار ستمگر براى او اثبات گرديده است؛ خلاصه اين كه تا انسان مشمول تربيت انبيا نشود از همه حيوانات بدتر مى باشد.(2)

12. توصيه به حق شامل توصيه به صبر نيز مى شود وجهت اين كه آن را جداگانه بيان كرد آن است كه ذكر خاص بعد از عام مفيد اهميت است.(3)

13. قرآن كريم در بيش از 50 مورد ايمان وعمل صالح را در كنار يكديگر آورده، به نحوى كه گويا اين دو امر در رشد وتعالى انسان جدايى ناپذير هستند وراستى نيز چنين است؛ زيرا ايمان وعمل صالح مكمّل يكديگرند وتأثير متقابل دارند. ايمان اگر در روح بشر نفوذ كند، آثار آن در اعمال انسان منعكس خواهد شد وانجام عمل صالح در تقويت ايمان نيز مؤثر است.

امير المؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:

«فبالايمان يستدلّ على الصالحات وبالصالحات يستدل على الايمان».(4)

14. آثار ايمان وعمل صالح:

الف. رسيدن به زندگى پاكيزه؛ من عمل صالحا من ذكرٍ أو أُنثى وهو مؤمن فلنُحيينّه حيوةً طيبةً. (نحل، 97)

ب. محبوبيت در جان مردم؛ فأمّا الّذين ءامنوا وعملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمنُ ودّا. (مريم، 96)

ص: 298


1- نسيم حيات، ص 179.
2- نوين، ص 322.
3- روح المعانى، ج 30، ص 229؛ صفوة التفاسير، ج 3، ص 601.
4- نهج البلاغه، خطبه 154.

ج. مشمول رحمت خداوند شدن؛ فأمّا الذين ءامنوا وعملوا الصالحات فيدخلهم ربّهم فى رحمته. (جاثية، 2)

د. نجات از خسران؛ إنّ الانسان لفى خسرٍ * إلاّ الّذين ءامنوا وعملوا الصالحات. (عصر، 1-2)

ه -. تشكر خداوند؛ فمن يعمل من الصالحات وهو مؤمن فلا كفران لسعيه. (انبياء، 94)

براى نجات از خسران، ايمان وعمل صالح لازم است، وبراى بهره مندى از اين دو حقيقت، بايد فضل ورحمت الهى شامل حال انسان شود؛ زيرا اگر فضل ورحمت خداوند نباشد انسان از شيطان پيروى مى كند: و لولا فضل الله عليكم ورحمته لاتّبعتم الشيطان إلاّ قليلاً (نساء، 83). وقتى كه از شيطان پيروى كرد، قادر بر تزكيه ى نفس نيست: و لولا فضل الله عليكم ورحمته ما زكى منكم من أحدٍ أبدا (نور، 21) وهنگامى كه انسان تزكيه ى نفس نكرد، از خاسرين وزيان كاران خواهد بود: و لولا فضل الله عليكم ورحمته لكنتم من الخاسرين. (بقره، 64)

ص: 299

ص: 300

سوره همزه

آیه 1-9

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (1) الَّذي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ (2) يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ (3) كَلاّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ (4) وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ (5) نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ (6) الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى اْلأَفْئِدَةِ (7) إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ (8) في عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (9)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

واى بر هر عيب جوى مسخره كننده اى! * همان كس كه مال فراوانى جمع آورى وشماره كرده (بى آن كه مشروع ونامشروع آن را حساب كند). * او گمان مى كند كه اموالش او را جاودانه مى سازد. * چنين نيست (كه مى پندارد)؛ به زودى در «حطمه» [- آتشى خرد كننده] پرتاب مى شود. * وتو چه مى دانى «حطمه» چيست ؟! * آتش برافروخته ى الهى است، * آتشى كه از دل ها سر مى زند. * اين آتش بر آن ها فرو بسته شده، * در ستون هاى كشيده وطولانى.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

تهديد ثروتمندان مغرور كه تهيدستان را به خاطر فقر مورد تمسخر قرار مى دهند، سرنوشت دردناك تبه كاران ثروت اندوز وعدم امكان گريز از عذاب الهى.

ب. «همزة ولمزة وحطمة» هر سه صيغه ى مبالغه هستند. «هُمَزة» به معناى كسى است كه بدون جهت به ديگران طعنه مى زند. «لُمَزة» به معناى عيبجو است و «حُطَمة» به معناى شكستن ويكى از نام هاى جهنم است.

ج. از آنجا كه افراد غيبت كننده وعيبجو شخصيت ديگران را در هم مى شكنند، واژه لمزة بر آن ها اطلاق شده است. معانى ديگر آن عبارت است از: الف. هُمَزه عيبجويى با اشاره به دست، لُمَزه با زبان. ب. همزه بدگويى در حضور، لُمَزة در غياب. ج. هُمَزه به صورت علنى، لُمَزه در پنهان.(1)

ص: 301


1- مجمع البيان، ج 10، ص 817؛ نوين، ص 327.

نكته ها

1. ابتدا به نكره در نزد نحويين جايز نيست(1) مگر اين كه فايده اى داشته باشد. ابن مالك مى گويد:

ولا يجوز الابتداء بالنكره.

ما لم يفد كعند زيد نمره.

در آيه ويل لكل همزة كلمه «ويل» نكره است، اما چون در مقام نفرين آمده، ابتدا به نكره مانعى ندارد.(2)

2. در اين سوره كسانى را كه بر مردم عيب مى گيرند، تهديد نموده، در سوره توبه اين صفت رذيله را براى منافقان بيان كرد كه گاهى به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در تقسيم صدقات عيب مى گرفتند وگاهى بر مؤمنانى كه بيش از صدقات واجب، صدقات مستحب را پرداخت مى كردند:

الف. و منهم من يلمزك فى الصدقات فان أُعطوا منها رضوا وإن لم يعطوا منها إذا هم يسخطون. (توبه، 58)

ب. الّذين يلمزون المطوّعين من المؤمنين فى الصدقات. (توبه، 79)

البته عيب گرفتن در صدقات كه وصف منافقان است براى نمونه است، نه انحصار وعيب گرفتن معناى عامى دارد كه غير اين مورد را نيز شامل مى شود.

3. عيب جويى ومسخره كردن گناه كبيره است، زيرا خداوند نسبت به آن وعده عذاب داده است كَلاَّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ.

4. سرچشمه عيبجويى وغيبت، ثروت هاى مادى است: ويل لكلّ همزة لمزة * الّذى جمع مالاً وعدّدة واصولاً انسان هرچه ثروتش زياد مى شود، خود را بى نياز مى پندارد وشروع به طغيان مى كند: إن الانسان ليطغى * أن رأه استغنى.(3)

5. سرّ اين كه كلمه «مالاً» را به صورت نكره بيان كرد آن است كه ثروت دنيا را تحقير كند واصولاً ثروت مادى هر اندازه زياد باشد دردى را از صاحبش دوا نمى كند مگر مقدارى كه نياز طبيعى او را تأمين كند.(4)

ص: 302


1- دانشمندان علم نحو گويند: شروع سخن با كلمه اى كه ابهام دارد وغير معروف است، جز در موارد خاص روا نيست.
2- فتح القدير، ج 5، ص 492.
3- مراغى، ج 30، ص 238؛ الميزان، ج 20، ص 359.
4- الميزان، ج 20، ص 359.

6. خطاى عملى انسان كه گرفتار جمع كردن مال است مستند به خطاى فكرى اوست كه گمان مى كند ثروت مادى به او جاودانگى مى بخشد.(1)

7. جالب اين كه «أخلد» در اينجا به صورت فعل ماضى آمده است؛ يعنى گمان مى كند اموالش او را به صورت موجودى جاودانه در آورده ومرگ به سراغش نمى آيد، چه پندار غلط وخيال خامى!

اگر مال زمينه خلود را فراهم مى كرد، قارون نمى بايست با اموالش در زمين فرو مى رفت: فخسفنا به وبداره الأرض (قصص، 81). اگر داشتن ثروت خلودآور بود، فرعونيان نجات مى يافتند: كم تركوا من جناتٍ وعيونٍ * وزروعٍ ومقامٍ كريمٍ....(2)

8. يكى از اشتباهات بشر آن است كه گمان مى كند ثروت وساختن خانه هاى محكم او را در دنيا جاويد قرار مى دهد. الف) ثروت يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ، ب) ساختن خانه هاى محكم وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ (شعراء، 129) با اينكه خداوند هيچ انسانى را در دنيا جاويد قرار نداده است ودنيا جاى ماندن نيست وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ (انبيا، 34).

9. ثروت در حد معقول واز طريق مشروع، نه تنها مذموم نيست بلكه از آن به فضل الهى تعبير شده است: و ابتغوا من فضل الله (جمعه، 10) وبا عنوان «خير» ياد شده است: كتب عليكم إذا حضر أحدكم الموت إن ترك خيرا الوصية، ليكن ثروتى كه هدف نهايى انسان است وصاحبان آن همچون قارون دعوت به طغيان مى كنند مذموم است.(3)

10. جمع كردن مال نوعا جز با آلودگى هاى فراوان ممكن نمى شود، از اين رو حضرت رضا (علیه السلام) مى فرمايد:

«لا يجتمع المال إلاّ بخمس خصالٍ: بخلٍ شديدٍ وأملٍ طويل وحِرصٍ غالبٍ وقَطيعة رَحِمٍ وإيثار الدنيا على الاخرة»؛ ثروت جز با پنج خصلت در يك جا جمع نمى شود: بخل شديد، آرزوهاى دور ودراز، حرص غالب، قطع رحم، مقدم داشتن دنيا بر آخرت(4). حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«ما رأيت ثروتا موفورا إلاّ وفى جانبها حق مُضَيع»؛ ثروت فراوانى

ص: 303


1- الميزان، ج 20، ص 359.
2- دخان، 27؛ نمونه، ج 27، ص 314.
3- نمونه، ج 27، ص 312.
4- نورالثقلين، ج 5، ص 668.

را نديدم مگر آن كه در كنارش حقّى ضايع شده بود.(1)

11. چنان كه تبه كاران سخنان بى جايى را به مؤمنان پرتاب مى كردند، در قيامت در آتش پرتاب مى شوند: لينبذنّ واين پرتاب شدن به منظور تحقير آن هاست.(2)

12. آتش قيامت از بس بزرگ وسنگين است، حتى براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) قابل درك نيست: و ما ادريك در آيات بعد چهار وصف براى آن بيان مى كند تا اندازه اى درك شود؛ (آتشى افروخته كه بر قلب ها مسلط مى شود وبر مجرمان به صورت در بسته ودر ستون هاى كشيده شده خواهد بود.)(3)

13. عذاب گناهان قلبى، مانند شرك وكفر نيز به قلب سرايت مى كند وآتش بر قلب مسلّط مى گردد: الّتى تطلع على الأفئدة.(4)

14. چيزى در بدن لطيف تر از قلب نيست وچيزى همانند قلب تألم آن بيشتر نخواهد بود چه برسد به اين كه آتش الهى بر آن مسلّط شود.(5)

15. از آنجا كه مجرمان شخصيت مؤمنان را مى شكستند: (لمز \شكستن) خداوند به وسيله عذابش آن ها را در هم مى شكند: (حطم \شكستن) وعمل متناسب با جزا خواهد بود.

16. اين سه آيه به ترتيب عكس پيوستگى سبب ومسببى دارند؛ چون انسان گمان مى كند مال او را جاويدان مى سازد آن را جمع مى كند ومى شمارد وذخيره مى كند. وقتى مال وثروت او زياد وجمع شد، خود را برتر از ديگران مى بيند شروع به مسخره كردن وطعنه زدن مى كند.(6)

17. اضافه ى «نار» به «الله» براى عظمت آتش الهى است؛ يعنى عذاب الهى همانند ساير عذاب ها نخواهد بود.(7)

18. كسانى كه در دنيا درهاى معرفت حق ورحمت وخير به خلق را به روى خود بستند، بايد در آخرت روزنه ى نجات ودريچه رحمت به روى آن ها بسته باشد.(8)

ص: 304


1- نهج البلاغه.
2- محاسن التأويل، ج 17، ص 251.
3- روح المعانى، ج 30، ص 231؛ اطيب البيان، ج 14، ص 226.
4- اطيب البيان، ج 14، ص 226؛ تفسير كبير، ج 32، ص 94؛ روح المعانى، ج 30، ص 231.
5- تفسير كبير، ج 32، ص 94؛ روح المعانى، ج 30، ص 31.
6- پرتوى از قرآن، ج 6، ص 252.
7- فتح القدير، ج 5، ص 494؛ تفسير كبير، ج 32، ص 94.
8- پرتوى از قرآن، ج 6، ص 254.

سوره فيل

آیه 1-5

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفيلِ (1) أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ في تَضْليلٍ (2) وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبابيلَ (3) تَرْميهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ (4) فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ (5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آيا نديدى پروردگارت با فيل سواران [- لشكر ابرهه كه براى نابودى كعبه آمده بودند] چه كرد؟! * آيا نقشه ى آن ها را در ضلالت وتباهى قرار نداد؟! * وبر سر آن ها پرندگانى را گروه گروه فرستاد، * كه با سنگ هاى كوچكى آنان را هدف قرار مى دادند؛ * سرانجام آن ها را همچون كاه خورده شده (ومتلاشى) قرار داد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

اشاره به داستان معروف اصحاب فيل كه قصد تخريب خانه ى خدا را داشتند وبيان خنثى شدن نقشه ى شوم آنان وهشدار نسبت به كفار لجوج كه در برابر قدرت الهى كمترين قدرتى ندارند.

ب. تعبير به الم تَر؛ آيا نديده اى، به جاى

«ألم تَعلم»؛ آيا نمى دانى، با اين كه حادثه زمانى رخ داد كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) هنوز ديده به جهان نگشوده يا مقارن تولد آن حضرت بود، به دليل آن است كه حادثه ى اصحاب فيل بسيار نزديك به زمان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) رخ داد؛ افزون بر آن به قدرى مشهور ومتواتر بود كه گويى پيامبر (صلی الله علیه و آله) با چشم خود آن را مشاهده كرده بود.(1)

ج. «ابابيل» برخلاف آنچه در زبان ها مشهور است نام آن پرنده نيست، بلكه معناى وصفى دارد به معناى دسته دسته ولفظى است كه مفرد ندارد بعضى هم مانند راغب در مفردات گفته اند: ابابيل جمع است ومفرد آن ابيل است.(2)

ص: 305


1- تفسير كبير، ج 32، ص 97؛ نمونه، ج 27، ص 338؛ مراغى، ص 30، ص 243.
2- مراغى، ج 30، ص 241؛ مفردات راغب.

نكته ها

1. نابودى لشكر ابرهه نشان مى دهد كه معجزات وامور خارق العادة لازم نيست كه به دست پيامبر (صلی الله علیه و آله) وامام (علیه السلام) ظاهر شود، بلكه در هر شرايطى كه خداوند بخواهد ولازم بداند انجام مى گيرد. هدف آن است كه مردم به عظمت خداوند وحقانيت آيين او آشنا شوند.(1)

2. خداوند متعال در رخ داد اصحاب فيل سخت ترين مجازات را با كمترين وسيله انجام داد. به وسيله سنگريزه آن ها را مانند كاه خورده شده قرار داد.(2)

3. اضافه ى «رب» به ضمير خطاب «ربّك» دلالت بر شرافت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دارد.(3)

4. هنگامى كه عبدالمطلب نزد ابرهه آمد ابرهه پادشاه يمن به او گفت: چه حاجتى دارى ؟ گفت: دستور بده دويست شتر را كه از من به غارت برده اند برگردانند. ابرهه گفت: چرا از ويرانى كعبه سخن نمى گويى ؟ عبدالمطلب گفت:

«أنا ربّ الإبل وإنّ للبيت رب سيمنعه»؛ من صاحب شترانم واين خانه صاحبى دارد كه از آن دفاع مى كند.(4)

5. ممكن است گفته شود جهت اين كه از لشكر ابرهه به اصحاب فيل، ونه ارباب الفيل ياد شده آن است كه بفهماند اين گروه در حيوانيت وعدم فهم وتعقل مانند فيل هستند وحتى در عدم تعقل كمتر از فيل بودند.(5)

6. فعل ربّك نسبت فعل به خداوند براى آن است كه پرندگان، مأمور به امر الهى بودند واز اينجا روشن مى شود كه حيوانات در حدّ خود فهم وشعور دارند كه وقتى خداوند به آن ها مأموريتى بدهد وظيفه ى خويش را درست انجام مى دهند.

جمله ذرات زمين وآسمان *** با تو مى گويند روزان وشبان

ما سميعيم وبصيريم وهشيم *** با شما نامحرمان ما خامشيم.(6)

نطق آب ونطق خاك ونطق گل *** هست محسوس حواس اهل دل

7. نقشه ى شوم كفار هرگز به هدف نخواهد رسيد، ومنظور از به هدف نرسيدن نقشه ى

ص: 306


1- نمونه، ج 27، ص 338.
2- نمونه، ج 27، ص 338.
3- صفوة التفاسير، ج 3، ص 605.
4- بحار، ج 15، ص 130؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 190.
5- تفسير كبير، ج 31، ص 290.
6- اطيب البيان، ج 14، ص 233.

كفار اين نيست كه در ظاهر نتوانند آسيب مالى يا بدنى به مسلمانان برسانند؛ زيرا در برخى از جنگ ها موفقيت هاى ظاهرى كسب كرده اند، بلكه منظور آن است كه آنان نمى توانند نور الهى را خاموش كنند واسلام را از بين ببرند. اين حقيقت افزون بر اين كه در آيه ألم يجعل كيدهم فى تضليلٍ آمده، در آيات ديگر نيز مطرح شده از جمله: و ما كيد الكافرين إلا فى ضلال (غافر، 25) و إن الله لا يهدى كيد الخائنين (يوسف، 52) و إنّ الله موهن كيد الكافرين (انفال، 18) و و أرادوا به كيدا فجعلناهم الأخسرين (انبياء، 70) و و ما كيد فرعون إلاّ فى تباب. (غافر، 37)

8. كسانى كه قصد سوء نسبت به حرم امن الهى داشته باشند، سزاوار كيفر سخت هستند. از اين رو، خداوند لشكر ابرهه را نابود كرد، نظير اين معنا در سوره حج آيه 25 بيان شده است: و من يرد فيه بإلحاد بظلمٍ نُذقه من عذابٍ أليم.

9. كلمه «كيدهم» با اضافه به ضمير جمع اشعار به اين دارد كه نقشه تخريب خانه ى الهى به صورت دسته جمعى وپنهان از ديگران بوده است.(1)

10. فخر رازى گويد: كفار هر نوع عذابى را كه بر اقوام گذشته نازل شده بود، توجيه مى كردند. مثلاً مى گفتند: طوفان نوح (علیه السلام) سيلى عظيم وبارانى فراوان بوده يا عذاب قوم لوط زلزله ى شديدى بوده واين حوادث طبيعى است وغالبا اتفاق مى افتد، از اين رو خداوند لشكر حبشه را به كيفيتى هلاك ساخت كه به حوادث طبيعى واتفاقات معمولى شباهت نداشت.(2)

ص: 307


1- پرتوى از قرآن، ج 6، ص 261.
2- نوين، ص 337.

ص: 308

سوره قريش

آیه 1-4

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

ِلإيلافِ قُرَيْشٍ (1) إيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ (2) فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ (3) الَّذي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ (4)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

(كيفر لشكر فيل سواران) به خاطر اين بود كه قريش (به اين سرزمين مقدس) الفت گيرند (و زمينه ظهور پيامبر فراهم شود). * الفت آن ها در سفرهاى زمستانه وتابستانه (و به خاطر اين الفت به آن بازگردند). * پس (به شكرانه ى اين نعمت بزرگ) بايد پروردگار اين خانه را عبادت كنند، * همان كس كه آن ها را از گرسنگى نجات داد واز ترس وناامنى ايمن ساخت.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

بيان نعمت خداوند بر قريش ومحبت هاى الهى نسبت به آنان ودستور به عبادت خداوند كه آن ها را مورد لطف خويش قرار داد.

ب. اين سوره در حقيقت مكمّل سوره فيل است وآيات آن دليل بر اين مدّعا است. در سوره فيل حادثه ى نابودى لشكر ابرهه واصحاب فيل بيان شد، در اين سوره هدف از آن نابودى را بيان مى كند وآن اين كه ما لشكر ابرهه را نابود ساختيم تا قريش به اين سرزمين مكه انس والفت بگيرند: لإيلاف قريش بنا بر اين، دو سوره به يكديگر ارتباط دارد، از اين رو بسيارى از فقها گويند اگر كسى در نماز به يكى از آن ها اكتفا كند، نمازش درست نيست.(1)

ج. از آنجا كه شهر مكه شهرى خشك وبى آب وعلف بود، قريش براى تأمين زندگى خود كارهاى تجارى انجام مى دادند وسالى دو نوبت از مكه خارج مى شدند؛ در زمستان به طرف يمن ودر تابستان به سوى شام مى رفتند. خداوند لشكر فيل را نابود كرد وامنيت شهر

ص: 309


1- مجمع البيان، ج 10، ص 829؛ نمونه، ج 27، ص 346؛ الميزان، ج 20، ص 364.

مكه را حفظ نمود تا قريش تحت تأثير جاذبه هاى مادى آن شهرها واقع نشوند وعلاقه به مكه كه شهر امن است در آن ها باقى بماند.(1)

نكته ها

1. نعمت الهى بر دو قسم است: الف. دفع ضرر. ب. جلب منفعت. در سوره فيل فرمود: ما شرّ لشكر فيل را دفع نموديم، جلب منفعت را نيز در سوره قريش بيان كرد كه خداوند به شما اطعام كرد وامنيت داد واز آنجا كه دفع ضرر مهم تر از جلب منفعت است، سوره فيل كه محتواى آن دفع ضرر است مقدم شده است.(2)

2. خانه ى الهى به موجب عظمت وارزشى كه دارد، گاهى خداوند آن را به خود اضافه مى كند: أن طهِّرا بيتى للطائفين، گاهى خود را به خانه اضافه مى كند: ربّ هذا البيت چنان كه گاهى بندگان را به خود اضافه مى كند: يا عبادى، گاهى خود را به بندگان اضافه مى نمايد: إنّما الهُكم اله واحد.(3)

3. جهت اين كه كلمه «ربّ» را به بيت وخانه ى كعبه اضافه نمود؛ ربّ هذا البيت ونفرمود «ربهم» آن است كه اساسى ترين نعمتى كه باعث الفت مردم مكه گرديد، خانه ى كعبه بود كه مركز امنى براى آن ها شد.(4)

4. اطعام وامنيت خداوند براى مردم مكه نتيجه ى اجابت دعاى حضرت ابراهيم (علیه السلام) است كه از خداوند اين دو موضوع را براى مردم مكه تقاضا كرد: ربّ اجْعل هذا بلدا ءامنا وارزق أهله من الثمرات.(5)

5. جوع وخوف از جمله ابزارهاى آزمايش پروردگار است: و لنبلونكم بشئٍ من الخوف والجوع (بقره، 155). گاهى خداوند جوع وخوف را بر كسانى كه كفران نعمت كرده اند به عنوان كيفر عمل براى آن ها قرار مى دهد: فكفرت بأنْعُم اللّه فأذاقها الله لباس الجوع والخوف (نحل، 112) وگاهى از روى لطف وعنايتى كه به گروهى دارد آنان را از جوع وخوف

ص: 310


1- نمونه، ج 27، ص 352؛ صافى، ج 5، ص 379.
2- صفوة التفاسير، ج 3، ص 607.
3- تفسير كبير، ج 32، ص 108.
4- التحرير والتنوير، ج 30، ص 565.
5- بقره، 126؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 209؛ تفسير كبير، ج 32، ص.

نجات مى دهد: أطعمهم من جوعٍ * وءامنهم من خوف.

6. جوع وخوف به صورت نكره بيان شده واين نكره بودن، اشعار به گرسنگى سخت وجانفرسا وهراس عمومى وپايدارى دارد كه همواره ملازم آن ها بوده است.(1)

7. امنيت، يكى از نعمت هاى باارزش الهى است كه خداوند در دنيا وآخرت به اهل ايمان وعمل صالح وعده داده است.

الف. در دنيا؛ وعد الله الّذين ءامنوا منكم وعملوا الصالحات ليستخلفنّهم فى الأرض... وليبدلنّهم من بعد خوفهم أمنا. (نور، 55)

ب. در آخرت؛ الّذين ءامنوا ولم يلبسوا إيمانهم بظُلمٍ أُولئك لهم الأمن وهم مهتدون. (انعام، 82)

ص: 311


1- صفوة التفاسير، ج 3، ص 607؛ پرتوى از قرآن، ج 6، ص 269.

ص: 312

سوره ماعون

آیه 1-7

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

أَ رَأَيْتَ الَّذي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ (1) فَذلِكَ الَّذي يَدُعُّ الْيَتيمَ (2) وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكينِ (3) فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ (4) الَّذينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ (5) الَّذينَ هُمْ يُراؤُنَ (6) وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ (7)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آيا كسى كه روز جزا را پيوسته انكار مى كند ديدى ؟! * او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مى راند، * و (ديگران را) به اطعام مسكين تشويق نمى كند. * پس واى بر نمازگزارانى كه... * در نماز خود سهل انگارى مى كنند! * همان كسانى كه ريا مى كنند، * وديگران را از وسايل ضرورى زندگى منع مى نمايند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

اوصاف پنج گانه منكران قيامت. 1. راندن يتيمان. 2. كمك نكردن به مستمندان. 3. مسامحه در نماز. 4. ريا كردن. 5. روى گردانى از كمك به نيازمندان.

ب. اين سوره تهديد به كسانى است كه خود را مسلمان معرفى مى كنند، ولى متخلق به اخلاق منافقان هستند؛ از قبيل سهو از نماز، ريا كردن در اعمال ومضايقه در كارهاى خير كه هيچ يك از اين ها با ايمان به قيامت سازگار نيست.(1)

ج. همزه ى «أرأيت» استفهام تعجبى است؛ يعنى بسيار جاى تعجب است از كسى كه نسبت به مجموعه ى دين كه عبارت از «اعتقاد، عمل واخلاق» است بى اعتنا وبى توجه است؛ در اعتقاد معاد را تكذيب كردند، در عمل نماز نخواندند ودر اخلاق، بى توجهى به يتيم ومسكين داشتند.(2)

ص: 313


1- الميزان، ج 20، ص 367.
2- التحرير والتنوير، ج 30، ص 567 با اضافات.

د. در اين كه مقصود از سهو كردن از نماز چيست، وجوهى بيان شده است:

الف. نماز را به دست فراموشى مى سپارند وارزشى براى آن قائل نيستند.

ب. اشاره به منافقانى است كه نه براى نماز ثوابى ونه براى ترك آن عقابى معتقدند.

ج. كسانى كه در نماز ريا مى كنند.

وجه اول مناسب تر از وجوه ديگر است.(1)

ه -. «ماعون» از ماده «معن» به معناى شىء كم است. قرطبى در معناى ماعون دوازده قول نقل كرده، ليكن بسيارى از مفسران معتقدند كه منظور از ماعون، اشياى جزئى است كه مردم، مخصوصا همسايه ها از يكديگر به عنوان عاريه يا تملك مى گيرند، مانند مقدارى نمك، آب، آتش (كبريت)، ظروف ومانند آن. حضرت صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«هو القرض يقرضه، والمتاع يعيره، والمعروف يصنعه».(2)

نكته ها

1. آوردن اسم اشاره «ذلك» به جاى ضمير، دلالت بر تحقير تكذيب كننده ى قيامت دارد.(3)

2. «يدّع» از «دعّ» به معناى دفع شديد وراندن با خشونت است. «يحضّ» از «حضّ» به معناى تشويق ديگران بر امرى است. از آنجا كه يحضّ ويدعّ به صورت فعل مضارع آمده، نشان مى دهد كه اين برخورد ناپسند آن ها نسبت به يتيم ومسكين برنامه ى هميشگى آن هاست، چنان كه ريا در عبادت وروى گردانى از كمك به نيازمندان نيز سيره ى مستمره ى آن هاست.(4)

3. بعضى گفته اند: اگر تعبير به طعام كرد، نه اطعام براى اشاره به آن است كه مسكين گويا مالك زكات وصدقات است ونيازى ندارد كسى به او اطعام كند، بلكه بايد حقش را به او داد چنان كه مى فرمايد: و فى أموالهم حق للسائل والمحروم. بعضى ديگر گفته اند طعام در آيه به معناى اطعام است.(5)

ص: 314


1- نمونه، ج 27، ص 360.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 679؛ نمونه، ج 27، ص 361؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 213.
3- روح المعانى، ج 30، ص 242.
4- نمونه، ج 27، ص 359 با اضافات.
5- ذاريات، 19؛ الميزان، ج 20، ص 368.

4. كسى كه به ترغيب مردم از اطعام به مسكين مضايقه مى كند نسبت به اطعام مسكين قطعا دريغ مى ورزد وبخل بيشترى دارد.(1)

5. يكى از تفاوت هاى مؤمن با منافق آن است كه مؤمن ممكن است در نماز سهو كند، ليكن منافق از نماز سهو مى كند؛ يعنى منافق نسبت به نماز بى توجه است واگر نماز او فوت شود براى او اهميتى ندارد.(2)

6. يكى از عوامل تكذيب قيامت، عدم تشويق در باره كمك به مستمندان است: أرأيت الذى يكذّب بالدين... ولا يحضّ على طعام المسكين، در سوره حاقه آيه 30-34 مى فرمايد: عامل ورود به جهنم، عدم ايمان به خداوند وعدم تشويق در باره كمك به مستمندان است؛ خُذوه فغلّوه * ثم الجحيم صلّوه * ثم فى سلسلةٍ ذرْعها سبعون ذراعا فاسلكوه * إنه كان لايؤمن باللّه العظيم * ولا يحض على طعام المسكين.

7. انكار قيامت عامل بى توجهى به مساكين ومستمندان جامعه است: أرأيت الّذى يكذّب بالدين... ولا يحضّ على طعام المسكين چنان كه متقابلاً، ايمان به قيامت عامل توجه به مساكين است؛ و يطعمون الطعام على حبّه مسكينا ويتيما وأسيرا... إنا نخاف من ربّنا يوما عبوسا قمطريرا. (انسان، 8-10)

8. ريا كردن ومنع ماعون در كنار هم بيان شده است، اين امر شايد به دليل اين باشد كه آنچه براى خداوند است، براى خلق انجام مى دهند وآنچه براى مردم است از آن ها دريغ مى كنند.(3)

9. گاهى اشياى كوچك نيازهاى بزرگى را برطرف مى كند ومنع آن مشكلات بزرگى را در زندگى مردم فراهم مى آورد، مانند كبريتى كه در پختن غذا سهم زيادى دارد، ليكن فردى از دادن آن دريغ مى ورزد وباعث مى شود غذا آماده نشود.

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«من منع الماعون جاره، منعه الله خيره يوم القيمة ووكله إلى نفسه، ومن وكله إلى نفسه فما أسوءَ حاله».(4)

ص: 315


1- التحرير والتنوير، ج 30، ص 566.
2- صفوة التفاسير، ج 3، ص 609؛ الميزان، ج 20، ص 368؛ تفسير كبير، ج 32، ص 304؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 212.
3- نمونه، ج 27، ص 362.
4- نور الثقلين، ج 5، ص 679.

10. در اين سوره اوصاف تكذيب كنندگان قيامت بيان شده ودر آيات ديگر سرنوشت آن ها در قيامت مطرح گرديده است از جمله اين كه اعمال آن ها حبط ونابود خواهد شد؛ و الّذين كذّبوا باياتنا ولقاء الاخرة حبطت أعمالهم (اعراف، 147) در سوره مرسلات ده مرتبه آن ها را تهديد فرمود كه: آن روز واى بر تكذيب كنندگان؛ ويل يومئذ للمكذّبين. در آيه ديگر مى فرمايد: ما عذاب را براى آنان آماده كرديم؛ و أعتدنا لمن كذّب بالساعة سعيرا. (فرقان، 11)

ص: 316

سوره كوثر

آیه 1-3

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

إِنّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ (1) فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ (2) إِنَّ شانِئَكَ هُوَ اْلأَبْتَرُ (3)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

ما به تو كوثر [- خير وبركت فراوان] عطا كرديم. * پس براى پروردگارت نماز بخوان وقربانى كن. * (و بدان) دشمن تو قطعا بريده نسل وبى عقب است.

شأن نزول

عاص بن وائل كه از سران شرك بود پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را به هنگام خروج از مسجد الحرام ملاقات ومدتى با حضرت گفت وگو كرد. گروهى كه در مسجد نشسته بودند واين منظره را ديدند به عاص بن وائل گفتند: با چه كسى سخن مى گفتى ؟ گفت: با اين مرد ابتر. اين تعبير را به اين جهت انتخاب كرد كه فرزندان پيامبر به نام قاسم وعبدالله از دنيا رفته بودند وعرب كسى را كه پسر نداشت، ابتر وبلاعقب مى ناميد. اين سوره در پاسخ به آن فرد نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

بيان نعمت كوثر به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، دستور به نماز خواندن وقربانى كردن براى خداوند به شكرانه ى نعمت بزرگ وابتر بودن دشمن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله).

ب. اين سوره در پى سوره ها وآيات قبل، به منظور تعظيم وتكريم از مقام پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است، مانند: لا أُقسم بهذا البلد * وأنت حلّ بهذا البلد و رفعنا لك ذكرك و لسوف يعطيك ربّك فتَرضى.(2)

ج. با اين كه سخن از گوينده صادقى چون پروردگار است نيازى به تأكيد ندارد در عين

ص: 317


1- مجمع البيان، ج 10، ص 836؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 222.
2- تفسير كبير، ج 32، ص 118.

حال جمله را با حرف تأكيد «انّ» وبا ضمير متكلم آغاز كرده تا مضمون آن را استوارتر سازد.(1)

د. كوثر به معناى خير كثير است ودر باره تفسير آن اقوال زيادى نقل شده است: 1. نهرى است در بهشت. 2. حوض خاص پيامبر (صلی الله علیه و آله) در بهشت يا در محشر. 3. اولاد پيامبر (صلی الله علیه و آله). 4. اصحاب پيامبر (صلی الله علیه و آله). 5. علماى امت. 6. قرآن كريم. 7. مقام نبوت. 8. تفسير قرآن. 9. توحيد. 10. شفاعت وتا 26 قول نقل كرده اند.(2)

ه -. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: صاحبان دو قول اول به برخى از احاديث تمسك كرده اند، اما ساير اقوال هيچ دليلى ندارد، ليكن با در نظر گرفتن جمله إنّ شانئك هو الأبتر استفاده مى شود كه مقصود از كوثر تنها كثرت ذريه اى است كه خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) عنايت فرموده يا منظور، هم خير كثير است وهم كثرت ذريه.(3)

و. مرحوم طبرسى گويد: كثرت نسل وذريه پيامبر از فرزندان حضرت فاطمه (عليها السلام) است كه عدد آن قابل شمارش نيست وتا دامنه قيامت ادامه دارد.(4)

ز. فخر رازى از دانشمندان اهل سنت گويد: قول سوم اين است كه اين سوره بر رد كسانى نازل شده كه عدم وجود فرزند را بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) عيب مى گرفتند؛ بنا بر اين، معناى سوره اين است كه خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) نسلى عطا مى كند كه در طول زمان باقى مى ماند، خود بنگر چه اندازه از اهل بيت (عليهم السلام) را شهيد كردند، در عين حال جهان از آن ها مملو است اين در حالى است كه از بنى اميه شخص قابل ذكرى در دنيا باقى نمانده، سپس بنگر وببين چقدر علماى بزرگ در ميان ذريه پيامبر (صلی الله علیه و آله) اند، مانند باقر وصادق ورضا (عليهم السلام) ونفس زكيه.(5)

ح. در اين كه منظور از «نحر» چيست، وجوهى ذكر شده است: قربانى كردن، نماز روز عيد قربان وقربانى در همان روز، رو به قبله ايستادن به هنگام نماز وبلند كردن دست ها به هنگام تكبير در نماز كه اين معنا در روايتى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است.(6)

ط. تعبير به «وانْحر» از ماده «نحْر» كه مخصوص كشتن شتر است، شايد براى آن باشد كه

ص: 318


1- نوين، ص 355.
2- الميزان، ج 20، ص 370.
3- الميزان، ج 20، ص 370.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 460.
5- تفسير كبير، ج 32، ص 124.
6- مجمع البيان، ج 10، ص 550.

در ميان قربانى ها شتر از اهميت بيشترى برخوردار است ومسلمانان نخستين، علاقه ى بسيارى به آن داشتند وقربانى كردن شتر بدون ايثار وگذشت ممكن نبود.(1)

ى. «ابتر» در اصل به معناى حيوان دم بريده است وانتخاب اين تعبير از سوى دشمنان اسلام به منظور هتك وتوهين بود و «شانىء» از ماده «شنأن» به معناى عداوت وكينه است واين تعبير بيانگر آن است كه عداوتشان همراه با قساوت ورذالت بود ودر دشمنى خود كمترين ادب را نيز رعايت نمى كردند.(2)

نكته ها

1. جهت اين كه تعبير به «انّا» به صورت جمع نمود آن است كه دلالت بر عظمت هديه نمايد. هديه اگر چه اندك باشد زمانى كه از شخص بزرگ (خداوند متعال) به انسان برسد بسيار باارزش است چه برسد به اين كه هديه خودش «كوثر» باشد كه داراى ارزش وعظمت خاصى است.(3)

2. در آيه شريفه متعلق بيان نشده وبه صورت مطلق آمده است؛ بنا بر اين، كوثر شامل همه مصاديق خير كثير در دنيا وآخرت مى شود كه مخصوص پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است.(4)

3. از اين كه خطاب را به صورت مفرد آورد؛ أعطيناك وضمير جمع «كم» نفرمود، براى آن است كه خطاب كاملاً صميمانه ودوستانه باشد.

4. در اين سوره از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به نحو خاصى تجليل شده وآن اين كه خداوند متعال پنج بار او را مخاطب قرار داده است.

5. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از تكاثر گذشت وخداوند به او كوثر (فاطمه زهرا (عليها السلام) عنايت كرد. پيامبر وقتى با حضرت خديجه ازدواج كرد داراى ثروت فراوانى شد وتمام ثروت را در راه خدا بخشيد از اين رو خداوند به او دخترى مرحمت كرد كه همسر امام معصوم ومادر 11 امام معصوم گشت.

ص: 319


1- نمونه، ج 27، ص 373.
2- نمونه، ج 27، ص 375؛ مجمع البيان، ج 10، ص 836.
3- صفوة التفاسير، ج 6، ص 612؛ تفسير كبير، ج 32، ص 310.
4- اطيب البيان، ج 14، ص 243.

6. خداوند متعال اصل علم ودانش را بدون درخواست به پيامبر عنايت كرد... وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً ولكن افزايش علم را با درخواست با آن حضرت عنايت كرد... وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً ولكن كوثر را به پيامبر اكرم بدون درخواست مرحمت كرد إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ

7. در اين سوره دو خبر غيبى بيان شده است: الف. خير كثير را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) مژده مى دهد كه پيامبر بدون نسل نخواهد ماند. ب. دشمنان او ابتر خواهند بود.(1)

8. اين سوره كوچك ترين سوره قرآن كريم است وهمه فصحاى عرب وعجم از آوردن همانند اين سوره نيز ناتوان مانده اند واين دلالت بر اعجاز قرآن كريم دارد؛ زيرا على رغم تلاش فراوان آنان از مقابله با چنين سوره اى نيز اظهار عجز كردند.(2)

9. واژه هايى كه در اين سوره به كار رفته تنها يك مرتبه در قرآن بيان شده است؛ چون پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله) در عالم امكان بى نظير است سوره اى كه در عظمت او نازل شده نيز بى نظير است.

10. بزرگ ترين عطيه ونعمت خداوند كه كوثر است در كوچك ترين سوره بيان شده است.

11. در اين سوره ارتباط با مردم در رديف ارتباط با خداوند مطرح شده است، از اين رو بعد از دستور به نماز دستور به قربانى وكمك به مستمندان بيان شده است.

12. خداوند در فتح مكه به پيامبر دستور به تسبيح واستغفار مى دهد فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّاباً ولى در عطا كردن كوثر به آن حضرت دستور نماز وقربانى مى دهد فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ گويا اهميت كوثر از اسلام آوردن مشركان بيشتر است.(3)

13. قرآن كريم بعد از اعطاى كوثر نمى فرمايد «فاشكر»، بلكه فرمود: فصلّ جهتش آن است كه شكر بر سه قسم است: لسانى، قلبى وعملى، وموضوع نماز مشتمل بر هر سه قسم شكر است.(4)

14. در عبادت قصد قربت واخلاص لازم است، در فصلّ لربّك، «لام» مفيد اختصاص است.

ص: 320


1- مجمع البيان، ج 10، ص 838.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 838.
3- نور، ج 12، ص 615.
4- روح المعانى، ج 30، ص 246؛ تفسير كبير، ج 32، ص 129.

15. هرگاه دشمنان اسلام به پيامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت ناروا دادند، خداوند از پيامبر دفاع كرد وپاسخ آن ها را داد:

الف. به پيامبر ابتر گفتند، خداوند فرمود: دشمن تو ابتر است؛ إنّ شانئك هو الأبتر.

ب. به پيامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت جنون دادند، خداوند فرمود: ما أنت بنعمة ربّك بمجنون. (قلم، 2)

ج. به پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفتند: اصلاً تو رسول نيستى؛ و يقول الذين كفروا لست مرسلاً (رعد، 43)، خداوند فرمود: يس * والقرءان الحكيم * إنّك لمن المرسلين. (يس، 1-3)

د. به پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفتند: تو شاعر هستى؛ ءانا لتاركوا ءالهتنا لشاعرٍ مَجنون (صافات، 36) خداوند فرمود: و ما علّمناه الشعر. (يس، 69)

ه -. به پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفتند: چرا مثل مردم در بازار راه مى رود وغذا مى خورد؟ و قالوا ما لهذا الرسول يأكل الطعام ويمشى فى الاسواق (فرقان، 7) خداوند پاسخ داد: و ما أرسلنا قبلك من المرسلين إلا إنّهم ليأكلون الطعام ويمشون فى الأسواق.(1)

16. راغب در مفردات گويد: ابتر به كسى گويند كه ياد او از خير منقطع شده باشد. بنا بر اين كسى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را سرزنش كند، قطعا از هر خيرى محروم است. جمله إنّ شانئك هو الأبتر مفيد حصر است.(2)

17. ميان آغاز وپايان سوره، تطابق وجود دارد. «كوثر» يعنى خير كثير كه به پيامبر عنايت شده است. «ابتر» يعنى محروم از هر خير كه مربوط به دشمن پيامبر است.(3)

ص: 321


1- فرقان، 20؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 579؛ تفسير كبير، ج 32، ص 321.
2- صفوة التفاسير، ج 3، ص 612.
3- همان.

ص: 322

سوره كافرون

آیه 1-6

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ (1) لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ (2) وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (3) وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ (4) وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (5) لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ (6)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

بگو: اى كافران! * آنچه را شما مى پرستيد من نمى پرستم. * ونه شما آنچه را من مى پرستم مى پرستيد، * ونه من هرگز آنچه را شما پرستش كرده ايد مى پرستم، * ونه شما آنچه را كه من مى پرستم پرستش مى كنيد؛ * (حال كه چنين است) آيين شما براى خودتان، وآيين من براى خودم!

شأن نزول

در روايت آمده كه گروهى از سران شرك، مانند وليد بن مغيره وعاص بن وائل به پيامبر (صلی الله علیه و آله) پيشنهاد كردند يك سال تو از آيين ما پيروى كن، يك سال ما از دين تو تبعيت مى كنيم، آنگاه هر كدام از آيين ها كه بهتر بود تابع همان مى شويم؛ اين سوره در ردّ چنين سخنى نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

عدم سازش پيامبر با كفار ومأيوس شدن كفار از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در عبادت غير خداوند.

ب. منظور از كفار در آيه شريفه، طبقه ى خاصى از كفار است كه به پيامبر (صلی الله علیه و آله) گرايش پيدا نكرده اند، نه همه آنان؛ زيرا بسيارى از كفار در طول چهارده قرن به دين اسلام گرايش پيدا كرده اند.(2)

ص: 323


1- مجمع البيان، ج 10، ص 840؛ صافى، ج 5، ص 385؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 225؛ روح المعانى، ج 30، ص 250.
2- الميزان، ج 20، ص 373.

ج. سؤال: با اين كه كلمه «ما» براى غير ذوى العقول است، چرا پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: و لا أنتم عابدون ما أعبد ونفرمود «من اعبد»؟

پاسخ: 1. كلمه «ما» به معناى طريقه وروش است؛ يعنى شما كفار طريقه وروش مرا قبول نخواهيد كرد.(1)

2. كلمه «ما» مصدريه است، نه موصوله؛ يعنى

«لا أعبد عبادتكم ولا تعبدون عبادتى». 3. بعضى گفته اند صفت مشاكله به كار برده شده؛ چون از معبود آن ها به «ما» تعبير شده از معبود پيامبر (صلی الله علیه و آله) هم با «ما» تعبير شده است.(2)

نكته ها

1. جهت اين كه سوره با كلمه «قل» آغاز شده آن است كه اگر قرآن كريم مى فرمود

«يا ايها الكافرون» وكلمه «قل» در آن نبود، سخن، سخن خداوند مى باشد، در اين صورت جمله لا أعبد ما تعبدون وامثال آن مفهومى نداشت.(3)

2. سرّ اين كه فرمود شما معبود مرا نمى پرستيد ونفرمود كه خالق مرا نمى پرستيد، اين است كه مشركان، خداوند را خالق جهان مى دانستند، اما معتقد بودند كه بت ها را بايد عبادت كرد تا واسطه در درگاه خدا شوند؛ يعنى توحيد در عبادت را قبول نداشتند، از اين رو اين آيات گوشزد مى كند كه عبادت فقط براى خدا باشد ونه براى بت ها ونه براى هر دوى آن ها.

3. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: جهت اين كه عدم پرستش پيامبر در باره معبودان آن ها تكرار شده، آن است كه آن ها در اين پيشنهاد اصرار مى ورزيدند وحرف خود را تكرار مى كردند. پاسخ پيامبر (صلی الله علیه و آله) نيز در برابر تقاضاى آن ها بايد تكرار گردد تا مأيوس شوند وطمع باطل خود را قطع كنند.(4)

4. نظير آيه 3 كافرون: وَلاَ أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ

آيه 6 بقره است: إِنَّ الَّذِينَ كفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يؤْمِنُونَ (البقرة، 6)

ص: 324


1- اطيب البيان، ج 14، ص 247.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 465؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 228؛ فتح القدير، ج 5، ص 507.
3- نمونه، ج 27، ص 386.
4- فتح القدير، ج 5، ص 507؛ تفسير على ابن ابراهيم، ج 2، ص 445؛ نمونه، ج 27، ص 388؛ نور الثقلين، ج 5، ص 688.

5. مفاد دو جمله اول اختلاف در معبود را بيان مى كند ومفاد دو جمله بعدى اختلاف در عبادت را؛ بنا بر اين، نه معبود ما يكى است نه عبادت ما؛ چون معبود پيامبر (صلی الله علیه و آله) خداوند يگانه است ومعبود كفار بت هاى متعدد، وعبادت پيامبر (صلی الله علیه و آله) خالص وفقط براى خداست، اما عبادت آن ها مشوب به شرك است وچنين عبادتى در حقيقت عبادت ناميده نمى شود.(1)

6. در دو جمله لكم دينكم ولى دين مسند (خبر) بر مسند اليه (مبتدا) مقدم شده تا بفهماند مسند اليه منحصر در مسند است؛ يعنى دين شما مخصوص خودتان باد ودين من ويژه من است.(2)

7. آيا جمله لكم دينكم بت پرستى را تجويز نمى كند؟ لحن آيات به خوبى نشان مى دهد كه اين تعبير نوعى تحقير وتهديد است؛ يعنى آيين شما به خودتان ارزانى باد كه به زودى عواقب آن را خواهيد ديد، نظير آيه لنا أعمالنا ولكم أعمالكم و اعْملوا ما شئتم كه براى تهديد است. شاهد گوياى اين مطلب صدها آيه قرآن كريم است كه شرك را در تمام اشكال آن مى كوبد.(3)

8. تكليف انسان مسلمان در برابر بى خبرى ها هدايت وروشنگرى است؛

الف. در برابر مؤمن غافل، تكليف تذكر ويادآورى است؛ فذكر إن الذكرى تنفع المؤمنين. (ذاريات، 55)

ب. در برابر مؤمن فاسق، تكليف امر به معروف ونهى از منكر است؛ ولتكن منكم أُمّة يدعون إلى الخير ويأمرون بالمعروف. (آل عمران، 104)

ج. در برابر مؤمن ستمگر، وظيفه قتال است؛ و إن طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فأصلحوا بينهما فإن بغتْ إحديهما على الأُخرى فقاتلوا التى تبغى. (حجرات، 9)

د. وظيفه در برابر كافر مهاجم، دفاع وقتال است؛ و قاتلوا فى سبيل الله الّذين يقاتلونكم. (بقره، 190)

ه -. در برابر كافر غير مهاجم وظيفه، عدم سازش با آن هاست؛ قل يا أيها الكافرون * لا أعبد ما تعبدون.

ص: 325


1- محاسن التأويل، ج 17، ص 279.
2- التحرير والتنوير، ج 30، ص 584.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 842؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 229؛ تفسير كبير، ج 32، ص 332؛ نمونه، ج 27، ص 390.

و. در برابر افرادى كه با مسلمانان سر جنگ ندارند، وظيفه نيكى ورفتار عادلانه است؛ لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين ولم يخرجوكم من دياركم أن تبرّوهم وتقسطوا إليهم.(1)

ص: 326


1- ممتحنه، 8؛ تطهير با جارى قرآن، ص 209 با اضافات.

سوره نصر

آیه 1-3

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ (1) وَ رَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا (2) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوّابًا (3)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

هنگامى كه يارى خدا وپيروزى فرا رسد، * وببينى مردم گروه گروه وارد دين خدا مى شوند، * پروردگارت را تسبيح وحمد كن واز او آمرزش بخواه كه او بسيار توبه پذير است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

بشارت به پيامبر (صلی الله علیه و آله) در ارتباط با فتح مكه وپيروزى بر مشركان، روى آوردن مردم به دين خداوند، دستور به تسبيح وحمد واستغفار به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به شكرانه ى نصرت الهى وتوبه پذير بودن خداوند متعال.

ب. كلمه «اذا» ظهور در آينده دارد؛ خداوند در اين سوره به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مژده اى مى دهد كه هنوز واقع نشده ودر آينده رخ مى دهد وآن فتح مكه وپيروزى مسلمانان است واين سوره از معجزات قرآن است؛ چون متضمن خبر غيبى است.(1)

ج. مقصود از نصر وفتح، جنس نصرت وفتح نيست چنان كه برخى از مفسران گمان كرده اند تا با همه مواردى كه خدا پيامبرش را يارى كرده، منطبق شود؛ نيز منظور صلح حديبيه نيست كه آن را در سوره فتح بيان كرده است: إنا فتحنا لك فتحا مبينا چون در صلح حديبيه مردم دسته دسته داخل اسلام نشدند؛ بنا بر اين، منظور از فتح، فتح مكه است كه بنيان شرك را در جزيرة العرب ريشه كن ساخت.(2)

ص: 327


1- الميزان، ج 20، ص 376.
2- الميزان، ج 20، ص 376.

د. كلمه «فوج» به معناى جماعتى است كه به سرعت عبور كنند ومعناى دخول مردم در دين خدا به صورت فوج فوج اين است كه جماعتى بعد از جماعت ديگر به اسلام گرايش پيدا كردند ومنظور از دين الله اسلام است چون خداوند به حكم آيه ان الدّين عند الله الأسلام (آل عمران، 19) غيراسلام را دين نمى داند.(1)

نكته ها

1. نظير آيه 1 نصر: إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ

آيه 85 قصص است: إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَيك الْقُرْآنَ لَرَادُّك إِلَى مَعَادٍ

2. سؤال: نصرت خداوند چه زمانى به سراغ انسان مى آيد؟

پاسخ: از آيه إن تنصروا الله ينصركم (محمد، 7) استفاده مى شود زمانى كه انسان دين خدا را يارى كند ومشكلات ورنج هايى كه در راه خدا بر انسان وارد مى شود تحمل كند، چنان كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مصائب فراوانى را تحمّل كرد، نصرت خداوند به سراغ انسان مى آيد.

3. با اين كه نصرت الهى شامل فتح وپيروزى هم مى شود، سرّ اين كه فتح بعد از نصر بيان شده آن است كه ذكر خاص بعد از عام مفيد اهميت است وعظمت فتح مكه را مى رساند.(2)

4. در اين سوره، نخست از نصرت الهى، سپس فتح وپيروزى وبعد، ورود مردم در دين خدا سخن به ميان آمده است واين هر سه علت ومعلول يكديگرند، تا يارى خدا نباشد پيروزى نيست وتا پيروزى نباشد مردم گروه گروه مسلمان نمى شوند وبه دنبال اين سه مرحله كه هر كدام نعمتى بزرگ است، مرحله ى چهارم فرا مى رسد كه شكر وحمد الهى است.(3)

5. جهت اين كه فرمان به حمد وتسبيح مقدم بر استغفار ودعا آمده آن است كه خداوند مى خواهد ادب در دعا كردن را تعليم دهد كه ابتدا بايد خداوند را ستايش نمود بعد از او طلب مغفرت كرد.(4)

ص: 328


1- مفردات راغب؛ الميزان، ج 20، ص 377.
2- صفوة التفاسير، ج 3، ص 616.
3- نمونه، ج 27، ص 399.
4- روح المعانى، ج 30، ص 259؛ روح البيان، ج 10، ص 531.

6. سؤال: در چه زمانى انسان خداوند را تسبيح مى گويد؟

پاسخ: هرگاه انسان اين حقيقت را درك كند كه همه آنچه را در نظام هستى است خداوند متعال، بيهوده نيافريده واگر عيب ونقصى در كارها وجود دارد از هواى نفس بشر است، نه از آفرينش خداوند. تسبيح در زمينه چنين شعورى وهمراه چنين اعتقادى مطرح است: ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النار (آل عمران، 191) واگر بشر در زندگى با مشكلاتى مانند فقر وتهيدستى يا بيمارى رو به رو مى شود، معناى تسبيح اين است كه خدايا تو عامل اين امور نيستى، بلكه نقص وعيب مربوط به ما انسان ها است.(1)

7. در ارزش تسبيح همين بس كه زمينه معرفت بيشتر براى فرشتگان شد؛ سبحانك لاعلم لنا إلاّ ما علّمتنا إنّك أنت العليم الحكيم * قال يا ءادم أنبئهم بأسمائهم (بقره، 32-33) چنان كه تسبيح عامل نجات انسان از گرفتارى ها مى شود. قرآن كريم در باره حضرت يونس (علیه السلام) مى فرمايد: اگر تسبيح او نبود تا قيامت در شكم ماهى مى ماند؛ فلولا أنّه كان من المسبحين * للبث فى بطنه إلى يوم يبعثون (صافات، 143-144)،

در آيه ديگر مى فرمايد: حضرت يونس به جهت اقرار به وحدانيت خداوند وتسبيح واعتراف به تقصير خويش نجات يافت، فنادى فى الظلمات أن لا إله إلاّ أنت سبحانك إنّى كنت من الظالمين فاسْتجَبنا له ونجّيناه من الغمّ وكذلك ننجى المؤمنين.(2)

8. استغفار پيامبر (صلی الله علیه و آله) مستلزم اين نيست كه پيامبر گناهى مرتكب شده باشد، حتى پيامبر (صلی الله علیه و آله) ترك اولى نيز مرتكب نشده است، بلكه استغفار آن حضرت به دليل يكى از امور ذيل است:

الف. طلب مغفرت براى امّت است، پيامبر گناه مردم را نيز گناه خود مى داند.

ب. بنده هر اندازه معرفت وشناختش نسبت به خدا زياد شود، خود را در برابر عظمت الهى كوچك تر ومقصرتر مى داند.(3)

9. «توّاب» صيغه ى مبالغه است ويازده مرتبه در قرآن كريم به صورت معرفه ونكره آمده

ص: 329


1- تطهير با جارى قرآن، ص 151.
2- انبياء، 88؛ تطهير با جارى قرآن، ص 156 با اضافات.
3- اطيب البيان، ج 14، ص 254.

كه در نُه مورد به رحمت ودر يك مورد به حكمت ودر يك مورد مانند همين سوره، مطلق بيان شده وجهت اين كه خداوند به تواب توصيف شده آن است كه او زياد توبه پذير است، وجالب اين كه پذيرش توبه در قرآن فقط به خداوند اسناد داده شده نه به ديگرى؛ هو يقبل التوبة عن عباده ويعفوا عن السيئات. (شورى، 25)

10. پيامبر (صلی الله علیه و آله) بعد از فتح مكه به دليل بزرگوارى ولطف وكرمى كه داشت، همه كسانى كه او را اذيت كرده بودند بخشيد وفرمود: همان سخن يوسف (علیه السلام) را بيان مى كنم كه:

«لاتثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم».(1)

11. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) هنگامى كه شنيد سعد بن عباده پرچمدار لشكر، شعار انتقام را سر داده ومى گويد:

«اليوم يوم الملحمة»؛ امروز روز انتقام است، به على (علیه السلام) فرمود: بشتاب وپرچم را از او بگير وتو پرچمدار باش واين طور شعار دهيد:

«اليوم يوم المرحمة»؛ امروز روز عفو ورحمت است! به اين ترتيب مكه بدون خونريزى فتح شد.(2)

12. يكى از دوستان اميرالمؤمنين (علیه السلام) نزد معاويه رفت. معاويه گفت: از قرآن چيزى مى دانى ؟ گفت: آرى وهمين سوره را خواند تا اين كه گفت:

«و رأيت الناس يخرجون من دين الله أفواجا»، معاويه گفت: «يدخلون»، آن شخص گفت: قرائت «يدخلون» مربوط به زمان پيامبر (صلی الله علیه و آله) بود، اما از زمانى كه تو به رياست رسيده اى مردم از دين الهى خارج مى شوند.(3)

ص: 330


1- يوسف، 92؛ مجمع البيان، ج 10، ص 845.
2- نمونه، ج 27، ص 409.
3- منهج الصادقين، ج 10، ص 384.

سوره مسد

آیه 1-5

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَبَّ (1) ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ (2) سَيَصْلى نارًا ذاتَ لَهَبٍ (3) وَ امْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبِ (4) في جيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

بريده باد هر دو دست ابولهب (و مرگ بر او باد)! * هرگز مال وثروتش وآنچه را به دست آورد به حالش سودى نبخشيد. * وبه زودى وارد آتشى شعله ور وپرلهيب مى شود؛ * و (نيز) همسرش، در حالى كه هيزم كش (دوزخ) است، * ودر گردنش طنابى است از ليف خرما.

شأن نزول

هنگامى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مأموريت يافت با نزول اين آيه نزديكان خود را انذار كند؛ وأنذر عشيرتك الاقربين (شعراء، 124) روى كوه صفا آمده فرمود:

«يا صباحاه»؛ اين جمله را عرب زمانى استعمال مى كند كه مورد هجوم غافلگيرانه ى دشمن واقع شود. پيامبر به اقوامش فرمود:

«ءانّى نذير لكم بين يدى عذابٍ شديد»، وقتى ابى لهب اين سخن را شنيد گفت:

«تبا لك اماجمعتنا إلاّ لهذا»؛ زيان وهلاكت بر تو باد! به خاطر همين سخن ما را جمع كردى ؟ در اين هنگام اين سوره نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

نفرين به دشمن خداوند (ابولهب)، سود نبخشيدن ثروت براى او، سرنوشت ابولهب كه به دوزخ مى افتد وسخن چينى واذيت وآزار همسر ابولهب نسبت به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله).

ب. «تب» و «تباب» هر دو به معناى هلاكت است، مانند و ما كيد فرعون إلاّ فى تباب

ص: 331


1- مجمع البيان، ج 10، ص 851؛ جامع الاحكام، ج 20، ص 234؛ نور الثقلين، ج 5، ص 697؛ صافى، ج 5، ص 389؛ مراغى، ج 30، ص 260؛ روح المعانى، ج 30، ص 260.

(غافر، 37)؛ نيرنگ فرعون جز به هلاكت نيانجاميد. با اين كه هلاكت مربوط به شخص است، نسبت آن به دست به يكى از چند جهت است:

1. ابى لهب به وسيله دست هاى خود به پيامبر سنگ مى زد.

2. كلمه «يدا» اشاره به خود ابى لهب است، نظير آيه ذلك بما قدمت يداك. (حج، 10)

3. كلمه «يد» به معناى لغوى خود نيست، بلكه كنايه از قدرت انسان است وهلاكت دست به معناى بى نتيجه شدن اعمال آدمى يا باطل شدن اعمال اوست ونسبت دادن تباب به خود انسان عبارت از خسران انسان وهلاكت دائمى اوست.(1)

ج. نسبت فعل تبت به دو دست يدا اشاره به نابودى تمام تلاش هاى ابى لهب دارد.(2)

د. در اين كه چرا كلمه «تب» تكرار شده، بعضى گفته اند: هر دو فعل اخبار وبه منظور تأكيد است. بعضى گفته اند: اولى انشاء است ودومى اخبار؛ فاعل «تبّت» دو دست ابى لهب است وفاعل «تبّ» خود ابى لهب، از اين رو اولى را به صورت مؤنث ودومى را مذكر تعبير نمود.(3)

ه -. تفاوت ميان «مال» و «ماكسب» اين است كه اولى موروثى ودومى اكتسابى است يا اولى سرمايه ودومى سود ومنافع، يا اولى چهارپايان، مانند گوسفند وشتر، دومى نتاج واولاد آن ها. يا اين كه اولى اشاره به ثروت ودومى اشاره به فرزندان اوست. شايد بتوان گفت بهتر اين است كه «مال» را مطلق ثروت از موروث ومكتسب وسرمايه وسود بگيريم و «ماكسب» را هم هر نوع كسب وتجارت بدانيم.(4)

و. جهت اين كه همسر ابى لهب به حمّالة الحطب وصف شده يكى از سه امر زير است:

1. بوته هاى خار را بر دوش مى كشيد وبر سر راه پيامبر مى ريخت تا پيامبر را آزار دهد.

2. كنايه از سخن چينى اوست. 3. كنايه از شدت بخل اوست.(5)

نكته ها

1. سؤال: چرا در سوره كافرون «قل» آمده ودر سوره مسد نيامده است ؟

ص: 332


1- الميزان، ج 20، ص 384.
2- تبيان، ج 10، ص 427؛ پرتوى از قرآن، ج 6، ص 294.
3- روح المعانى، ج 30، ص 260؛ اطيب البيان، ج 14، ص 256.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 852؛ نوين، ص 396.
5- تفسير كبير، ج 32، ص 353؛ تبيان، ج 10، ص 427؛ مجمع البيان، ج 10، ص 852.

پاسخ: در موردى كه مخالفت با خداوند است، پيامبر (صلی الله علیه و آله) جواب مى دهد ودر موردى كه مخالفت با پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است خداوند بدون واسطه پاسخ مى دهد، از اين رو در سوره توحيد وكافرون، مشركان مخالفت با خداوند يگانه داشتند، پيامبر به وسيله كلمه «قل» پاسخ مى دهد، اما در سوره كوثر ومسد مخالفت با خود پيامبر است، خداوند پاسخ مى دهد.(1)

2. از جمله تبّت يدا أبى لهبٍ وتبّ استفاده مى شود كه مى توان كفار را نفرين كرد چنان كه قرآن مى فرمايد: قاتلهم الله أنّى يؤفكون(2)، چنان كه حضرت على (علیه السلام) به افرادى كه او را در راه اسلام يارى ننمودند نفرين كرد وفرمود: زشت باد روى شما واز اندوه رهايى نيابيد... اى مرد نمايان نامرد؛

«قاتلكم الله قُبحا لكم وترحا... يا أشباه الرجال ولا رجال».

3. از جمله ما أغنى عنه ماله استفاده مى شود كه ابولهب مرد ثروتمند مغرورى بوده كه در كوشش هاى ضد اسلامى بر ثروت خود تكيه مى كرد.(3)

4. آنچه را كه انسان منحرف در دنيا از آن بهره مى برد در قيامت راهگشا نخواهد بود؛

الف. مال وفرزند: لن تغنى أموالهم ولا أولادهم من الله شيئا. (آل عمران، 10)

ب. دوستى ورفاقت: يوم لايغنى مولًى عن مولًى شيئا. (دخان، 41)

ج. مكر وفريب: يوم لا يغنى عنهم كيدُهم شيئا. (طور، 46)

د. جمعيت وقدرت: ما أغنى عنكم جمعكم وما كنتم تستكبرون. (اعراف، 48)

ه -. شفاعت: لا تغنى عنهم شفاعتهم شيئا. (يس، 23)

5. جمله و ما كسب كه بعد از جمله ما اغنى عنه ماله آمده ذكر خاص بعد از عام ومفيد اهميت است؛ يعنى نه ثروت موجود او ونه آنچه را بعدا به دست آورد وى را بى نياز نمى سازد. تعبير فعل ماضى ما أغنى با اين كه مربوط به آينده است براى مسلّم بودن امر است كه يقينا ثروت او براى او سودمند نخواهد بود.(4)

6. منظور از آتش زبانه دار ذات لَهبٍ آتش دوزخ است كه جاودانى است. اگر كلمه «نار» را به صورت نكره بيان كرد براى آن است كه عظمت آتش قيامت را بفهماند.(5)

ص: 333


1- نوين، ص 398.
2- توبه، 30؛ تبيان، ج 10، ص 427.
3- نمونه، ج 27، ص 419.
4- التحرير والتنوير، ج 30، ص 604.
5- الميزان، ج 20، ص 385.

7. همسر ابى لهب شاخه هاى خار را با طناب مى پيچيد وشبانه بر سر راه پيامبر مى ريخت، در قيامت او با همين حال يعنى طناب به گردن وهيزم به پشت ممثّل گشته وعذاب مى شود. (تجسم عمل)(1)

8. گرچه آيات اين سوره مربوط به ابى لهب وهمسر اوست، ليكن منحصر به آن ها نيست. هر زن ومردى كه بخواهند كار وبرنامه ى آن ها را انجام دهند، اين عاقبت شوم در انتظار آن ها نيز هست.(2)

9. اگر نام او ابولهب است، آتش او نيز ابولهب است كه شعله هاى بزرگ دارد.(3)

10. از اين سوره استفاده مى شود كه خويشاوندى در صورتى كه با پيوند مكتبى همراه نباشد، كمترين ارزشى ندارد وانسان را نجات نمى دهد.(4)

11. اگر سرنوشت ابى لهب جهنم است واو هرگز ايمان نمى آورد، پس عذاب او چه وجهى دارد؟ پاسخ اين كه علت ايمان نياوردن او علم الهى نيست، بلكه علت آن تعصب وعناد وسوء اختيار خود اوست وبه تعبير ديگر چون او ايمان نمى آورد، خداوند مى داند، نه اين كه چون خداوند علم دارد او ايمان نمى آورد.(5)

12. گاهى زن وشوهر هر دو اهل بهشت اند، مانند حضرت على (علیه السلام) وفاطمه (عليها السلام)؛ إنّالابرار يشربون من كأسٍ كان مزاجها كافورا (انسان، 5)،

گاهى هر دو اهل جهنم اند، مانند ابى لهب وهمسرش؛ سيصلى نارا ذات لهب * وامرأته حمّالة الحطب،

گاهى زن اهل بهشت ومرد اهل جهنم است، مانند فرعون وهمسرش؛ ربّ ابنِ لى عندك بيتا فى الجنّة (تحريم، 11)،

گاهى زن اهل جهنم ومرد اهل بهشت است، مانند حضرت نوح ولوط وهمسران آنان؛ ضرب اللّه مثلاً للّذين كفروا امرأت نوح وامرأت لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من اللّه شيئا وقيل ادخلا النّار مع الدّاخلين. (تحريم، 10)

ص: 334


1- الميزان، ج 20، ص 385.
2- پرتوى از قرآن، ج 6، ص 298.
3- نمونه، ج 27، ص 419.
4- نمونه، ج 27، ص 424.
5- اطيب البيان، ج 14، ص 258.

سوره اخلاص

آیه 1-4

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ (1) اللّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (3) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ (4)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

بگو: «خداوند، يكتا ويگانه است؛ * خداوندى است كه همه نيازمندان قصد او مى كنند؛ * (هرگز) نزاد، وزاده نشد؛ * وبراى او هيچ گاه شبيه ومانندى نبوده است.»

شأن نزول

امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: مشركان با اسم به بت هاى خود اشاره كرده مى گفتند: اين خدايان ما است اى محمد! تو نيز خدايت را وصف كن تا او را ببينيم ودرك كنيم؛ خداوند اين آيات را نازل كرد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

بيان توحيد ويگانگى خداوند، مقصد بودن خداوند براى همه نيازمندان، عدم مجانست براى خداوند وعدم نظير وشبيه براى خداوند.

ب. وصف خداوند به احديت به اين معناست كه او داراى يك سلسله اوصافى است مخصوص كه هيچ كس در آن شريك نخواهد بود، مانند ازلى وابدى بودن قدرت وعلم وحيات ذاتى داشتن واين كه غير او سزاوار پرستش نيست.(2)

ج. وصف خداوند به احد، نه واحد به اين جهت است كه احد در جايى اطلاق مى شود كه چيزى اصلاً قابل كثرت وتعدد نباشد، چه در خارج يا در ذهن واصولاً داخل اعداد نمى شود، بر خلاف واحد. مثلاً وقتى گفته مى شود احدى از قوم نزد من نيامد، در حقيقت هم

ص: 335


1- صافى، ج 5، ص 390.
2- تبيان، ج 10، ص 430.

آمدن يك نفر را نفى كرده وهم دو نفر به بالا را، اما اگر گفته شود واحدى از قوم نزد من نيامد، تنها آمدن يك نفر را نفى كرده ومنافات ندارد كه چند نفرشان آمده باشند.(1)

د. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«لم يلد، فيكون مولودا ولم يولد، فيصير محدودا... ولا كف له فيكا فئه ولا نظير له فيساويه»؛ او كسى را نزاد كه خود نيز مولود باشد واز كسى زاده نشده تا محدود گردد، مانندى ندارد تا با او همتا شود وشبيهى براى او نيست تا با او مساوى باشد.(2)

نكته ها

1. اين سوره مانند آية الكرسى، شناسنامه ى خداوند متعال است وتنها سوره اى است كه در نماز بعد از قرائت آن مى توان جمله

«كذلك الله ربّى» را گفت.

2. نظير اين آيه شريفه: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ (الإخلاص، 1 و 2)

به بيان ديگر در آيه 29 الرحمن آمده است: يسْأَلُهُ مَنْ فِى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كلَّ يوْمٍ هُوَ فِى شَأْنٍ

3. آغاز جمله با ضمير «هو» كه ضمير مفرد غائب است واز مفهوم مبهمى حكايت مى كند، اشاره به اين واقعيت است كه ذات مقدس او در نهايت اختفا واز دسترس افكار انسان ها بيرون است، هر چند آثار او در جهان آشكار باشد، چنان كه مى فرمايد: سنريهم ءاياتنا فى الافاق وفى أنفسهم حتى يتبين لهم أنه الحقّ.(3)

4. «اللّه» اسم خاص براى خداوند است وجز بر او اطلاق نمى گردد چون مستجمع جميع صفات جلال وجمال اوست، اما نام هاى ديگر خداوند معمولاً اشاره به يكى از اوصاف اوست مانند عالم، رازق، خالق وغالبا به غير او نيز اطلاق مى شود مانند رحيم، كريم، عالم و...(4)

5. نام مقدس «الله» قريب هزار مرتبه در قرآن آمده وجالب اين كه هر حرفى از آن كم شود، معناى خود را از دست نمى دهد چرا كه «للّه» و «له» و «هو» نيز به معناى «اللّه» است.

6. «الله» در اصل مشتقّ از «وله» به معناى تحير است؛ زيرا كه عقل ها در باره ذات مقدس او

ص: 336


1- منهج الصادقين، ج 10، ص 395؛ الميزان، ج 20، ص 387.
2- نهج البلاغه، خطبه 186.
3- فصلت، 53؛ روح المعانى، ج 30، ص 269؛ نمونه، ج 27، ص 432.
4- نمونه، ج 27، ص 432.

حيران است چنان كه امير المؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:

«اللّه معناه المعبود الذى يأله فيه الخلق واللّه هو المستور عن درك الأبصار، المحجوب عن الأوهام والخطرات»(1)؛ مفهوم «اللّه» معبودى است كه خلق در او حيرانند وبه او علاقه مى ورزند؛ او همان كسى است كه از درك چشم ها پنهان واز افكار وعقول مردم محجوب است.

7. در اين سوره چهار امر از خداوند نفى شده است: 1. شرك، به دليل اللّه أحد. 2. احتياج، به دليل الله الصمد. 3. حدوث، به دليل لم يلد ولم يولد. 4. نظير ومانند، به دليل و لم يكن له كفوا احد، بنا بر اين خداوند متعال يگانه است.(2)

8. شخصى خدمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از فقر شكايت كرد. حضرت فرمود: هر گاه وارد منزل خود شدى اگر كسى در منزل بود به او سلام كن واگر كسى نبود بر من سلام كن وسوره اخلاص را قرائت كن. آن شخص به اين دستور عمل كرد واز فقر نجات يافت.(3)

9. حضرت على (علیه السلام) فرمودند: هر كس سوره اخلاص را يك مرتبه بخواند، يك سوم قرآن وهر كس دو مرتبه بخواند دو سوم قرآن وهر كس سه مرتبه آن را تلاوت كند تمام قرآن را تلاوت كرده است.(4)

10. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: «قل هو الله أحد

ثلث القرآن»؛ سوره اخلاص يك سوم قرآن است(5). در اين كه چگونه اين سوره معادل يك سوم قرآن است، برخى گفته اند قرآن مشتمل بر احكام وعقايد وتاريخ است واين سوره بخش اعتقادى را بيان كرده است. برخى ديگر گفته اند: اصول دين سه تا است مبدا، معاد وآنچه ميان اين دوتاست واين سوره ناظر به مبدأ است.(6)

11. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمودند: مثل تو مانند قل هو الله احد است، هر شخصى به تو محبت بورزد گويا ثلث قرآن را قرائت كرده، هر شخصى افزون بر محبت، به وسيله زبانش به تو كمك كند، گويا دو سوم قرآن را تلاوت نموده وهر شخصى علاوه بر

ص: 337


1- مجمع البيان، ج 10، ص 860.
2- مراغى، ج 30، ص 266.
3- جامع الاحكام، ج 20، ص 250.
4- صافى، ج 5، ص 394.
5- صافى، ج 5، ص 394.
6- نمونه، ج 27، ص 430؛ صفوة التفاسير، ج 3، ص 622.

اين، به وسيله دستش به تو كمك كند، گويا همه قرآن را تلاوت كرده است.(1)

12. از امام سجاد (علیه السلام) در باره توحيد سؤال كردند، فرمود: خداوند متعال مى دانست كه در آخر الزمان اقوامى مى آيند كه در مسائل تعمّق ودقت مى كنند، از اين رو سوره قل هو الله احد وآيات آغاز سوره حديد تا عليم بذات الصدور را نازل كرد وهر كس بيش از آن را طلب كند هلاك مى شود؛

«ان الله عزّ وجلّ علم أنه يكون فى آخر الزمان اقوام متعمقون فأنزل الله تعالى قل هو الله احد و

الايات من سورة الحديد إلى قوله وهو عليم بذات الصدور

فمن رام وراء ذلك فقد هلك».

13. براى خداوند همتا ونظيرى وجود ندارد نه در ذات، نه در فعل. نسبت به ذات كه هيچ فردى قائل به همتا بودن وتعدد واجب الوجود نشده، ليكن نسبت به فعل برخى مانند وثنيين قائل به تدبير والوهيتِ كسانى چون فرعون ونمرود شده اند. آيه شريفه و لم يكن له كفوا احد، بى همتايى او را در ذات وفعل، هر دو اثبات مى كند.(2)

14. فرض احديت خداوند كافى است كه سه صفت همتا نداشتن، زاده نشدن ونزاييدن اثبات گردد، همان گونه كه فرض صمديت خدا نيز اين سه صفت را اثبات مى كند چون هر كه مى زايد بايد خود داراى اجزايى باشد وچيزى كه جزء دارد، محتاج به جزء خودش است وخداوند چون صمد وبى نياز است، نمى زايد وهمتايى ندارد.(3)

15. در آيه شريفه لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ بايد لم يولد مقدم بر لم يلد باشد زيرا فرزند كسى نبودن لم يولد از جهت زمان مقدم بر فرزند نياوردن است لم يلد. لكن از آنجا كه مشركان واهل كتاب براى خداوند فرزند قائل بودند نخست اين معنا را نفى كرده است.

بنابراين جمله لم يلد ولم يولد اشاره به ردّ عقايد نصارا ويهود ومشركان عرب است كه براى خداوند فرزند يا پدرى قائل بودند؛ مى فرمايد: نزاده وزاده نشده است.(4)

ص: 338


1- نور الثقلين، ج 5، ص 701.
2- الميزان، ج 20، ص 389.
3- الميزان، ج 20، ص 389.
4- روح المعانى، ج 30، ص 273؛ مفردات راغب؛ نمونه، ج 27، ص 437؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 292.

سوره فلق

آیه 1-5

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (1) مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ (2) وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ (3) وَ مِنْ شَرِّ النَّفّاثاتِ فِي الْعُقَدِ (4) وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ (5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

بگو: «پناه مى برم به پروردگار سپيده ى صبح، * از شرّ تمام آنچه آفريده است؛ * واز شرّ هر موجود شرور هنگامى كه شبانه وارد مى شود؛ * واز شرّ آن ها كه با افسون در گره ها مى دمند (و هر تصميمى را سست مى كنند)؛ * واز شرّ هر حسودى هنگامى كه حسد مى ورزد.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

محتواى اين سوره تعليماتى است كه خداوند به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ومردم در زمينه پناه بردن به خداوند از شر همه اشرار مى دهد تا خود را به او بسپارند واز شرّ هر موجود صاحب شرّى در امان بمانند.

ب. «فلق» به معناى شكافتن چيزى وجدا كردن بعضى از بعض ديگر است واز آنجا كه به هنگام دميدن سپيده ى صبح، پرده ى سياه شب مى شكافد اين كلمه به معناى طلوع صبح به كار رفته چنان كه كلمه «فجر» به همين تناسب بر طلوع صبح اطلاق مى شود.(1)

ج. مفهوم جمله من شرّ ما خلق اين نيست كه در آفرينش شرى وجود دارد؛ زيرا آفرينش همان ايجاد است وايجاد ووجود خير محض است. قرآن مى فرمايد: الّذى أحسن كل شىء خَلَقه (سجده، 7) بلكه شرّ، زمانى به وجود مى آيد كه مخلوقات از قوانين آفرينش منحرف مى شوند همانند سلاح كه بايد وسيله اى دفاعى در برابر دشمن به كار گرفته شود، اما

ص: 339


1- مجمع البيان، ج 10، ص 865؛ تفسير كبير، ج 32، ص 372.

اگر نابجا به كار رود، شرّ است، افزون بر اين، ما بسيارى از امور را شرّ حساب مى كنيم ودر حقيقت خير است: عسى أن تكرهوا شيئا وهو خير لكم(1) و فعسى أن تكرهوا شيئا ويجعل الله فيه خيرا كثيرا. (نساء، 19)

د. «غاسق» به معناى شدت تاريكى شب است ولازمه ى تاريكى، هجوم آوردن است؛ بنابراين، غاسق يا فرد مهاجم است يا هر موجود شرور كه از تاريكى شب براى هجوم آوردن سود مى برد. زيرا نه فقط حيوانات درنده وگزنده به هنگام شب از لانه ها بيرون مى آيند، بلكه افراد دزد غالبا از تاريكى شب سوء استفاده مى كنند، نكره بودن «غاسق» دلالت بر عموم دارد كه از تمام شرورى كه در شب حاصل مى شود بايد به خدا پناه برد.(2)

ه -. «نفاثات» از ماده «نفث» به معناى ريختن مقدار كمى از آب دهان است واز آنجا كه اين كار با دميدن انجام مى گيرد «نفث» به معناى نفخ (دميدن) آمده است. بسيارى از مفسران «نفاثات» را به معناى زنان ساحره تفسير كرده اند. زيرا آن ها اورادى را مى خواندند ودر گره هايى مى دميدند وبه اين وسيله سحر مى كردند، ولى برخى آن را به زنانى كه در مردان به خصوص در شوهران خود وسوسه مى كردند، تفسير كرده اند.(3)

و. ممكن است منظور از شرّ زنان مكر وحيله ى آن ها باشد كه قرآن كريم مى فرمايد: إنّ كيدكنّ عظيم (يوسف، 28) مكر وحيله ى آن ها در اينجا به سحر تشبيه شده است.(4)

نكته ها

1. در سوره فلق خداوند يك مرتبه ودر سوره ناس خداوند سه مرتبه مطرح شده واين به جهت آن است كه در سوره فلق شرور، خارج از روح انسان است، اما در سوره ناس شيطان در روح انسان وسوسه مى كند. بنا بر اين، آنجا كه سلامت دين وايمان وروح انسان مطرح باشد، بايد بيشتر به خدا پناه برد تا جايى كه بدن انسان مواجه با خطرات است.(5)

2. جمله قل أعوذ بربّ الفلق اشعار دارد به اين كه خداوندى كه قدرت دارد ظلمت

ص: 340


1- بقره، 216؛ نمونه، ج 27، ص 459.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 866؛ نمونه، ج 27، ص 460؛ تبيان، ج 10، ص 433؛ روح المعانى، ج 30، ص 281.
3- نمونه، ج 27، ص 461؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 406.
4- كشاف، ج 4، ص 422؛ بحر المحيط، ج 8، ص 533.
5- بحر المحيط، ج 8، ص 535.

شب را از بين ببرد، قدرت دارد آنچه را كه انسان از آن مى ترسد از نفس او زايل كند.(1)

3. خطرات وبلاها آن قدر زياد است كه حتّى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز بايد به خداوند متعال پناه ببرد: قل أعوذ. وقتى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) با آن همه عظمت علمى واخلاقى به خداوند پناه مى برد ما انسان ها بيشتر بايد به خدا پناه ببريم.

4. پناه بردن به خدا به معناى ذكر زبانى نيست كه اين جمله ها را بگويد، بلكه مراد آن است كه انسان فكر وعقيده وعمل خود را از مسير غرّش طوفان هاى شيطانى ونفسانى وافكار باطل به دور نگه دارد واز مجالسى كه بدآموزى دارد، دورى كند وگرنه تكرار اين جمله ها بدون اين قصد واقدام عملى، مانند تكرار اسم داروهاى درمانى به جاى مصرف آن است.(2)

5. در ابتدا مطلق شرّ بيان شده بعد از آن خصوص سه شرّ مطرح گرديده است. شرّ تاريكى شب، شرّ ساحران، شرّ حسود وعلت بيان اين سه نوع شرّ، آن است كه انسان از اين شرور غافل است، وذكر خاص بعد از عام مشعر بر اين حقيقت است كه بايد توجه به اين سه نوع شرّ داشت وبه خدا پناه برد.(3)

6. استناد شرور به مخلوقات است نه به خالق مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ اضافه شر به «ما» كه عنوان مخلوقات است بيانگر استناد شرور به آنهاست.(4)

7. انسان در همه حالات زندگى بايد به خداوند پناه ببرد؛ هم به هنگام مواجه شدن با كار زشت وناپسند چنان كه زليخا حضرت يوسف (علیه السلام) را دعوت به عمل ناشايست كرد ويوسف (علیه السلام) به خدا پناهنده شد: و قالت هيت لك قال معاذ اللّه (يوسف، 23)، هم به هنگام انجام دادن كار خوب وپسنديده، مانند قرائت قرآن؛ زيرا در آن هنگام نيز شيطان انسان را وسوسه مى كند: فإذا قرأت القرءان فاستعذ بالله من الشيطان الرّجيم. (نحل، 98)

8. جهت اين كه «نفاثات» به صورت معرفه وغاسق وحاسد به صورت نكره بيان شده آن است كه هر زن ساحرى داراى شرّى مخصوص به خود است، الف ولام «النفاثات» مفيد استغراق وعموم است اما از هر تاريكى واز هر حسودى انسان آسيب نمى بيند.(5)

ص: 341


1- بيضاوى، ج 3، ص 585.
2- نسيم حيات، ص 222.
3- الميزان، ج 20، ص 393؛ كشاف، ج 4، ص 822؛ صفوة التفاسير، ج 3، ص 624.
4- راهنما، ج 20، ص 829.
5- غرائب القرآن، ج 6، ص 602؛ كشاف، ج 4، ص 822؛ بحر المحيط، ج 8، ص 534؛ مسائل الرازى، ص 389.

9. زشت ترين صفت رذيله «حسد» است؛ زيرا قرآن آن را در كنار شر شياطين وسوسه گر ومهاجمان شرور در شب بيان كرده است. شخص حسود معترض به حكمت خداوند است كه چرا خداوند بنده اى را مورد لطف قرار داده است.(1)

10. بعضى گفته اند جهت اين كه از ميان رذايل اخلاقى، صفت حسد را ذكر كرد كه بايد به خدا پناه برد، آن است كه عمده آسيبى كه به انسان متوجه مى شود از حسد حسودان است.(2)

11. نفس وصف حسد مورد پناهندگى واقع نشده، بلكه از زمانى كه حسود اين صفت رذيله ى خود را به كار ببندد بايد احساس خطر كرد وبه خدا پناه برد: إذا حسد.

12. تفاوت حسد با غبطه در اين است كه حسد آروزى زوال نعمت از ديگرى است، اما غبطه آرزوى نعمت براى خويشتن است (كه اولى رذيله ى اخلاقى ودومى مايه ى تكامل انسان مؤمن است). امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«إن المؤمن يغبط ولا يحسد والمنافق يحسد ولا يغبط».(3)

13. نخستين گناهى كه در آسمان واقع شد، حسادت ابليس بر حضرت آدم بود، ونخستين گناهى كه در زمين واقع شد، حسادت قابيل بر هابيل بود كه باعث قتل وى گشت.(4)

14. در بحارالانوار بيش از 190 بار واژه «

اعوذ» بيان شده كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وائمه معصومين (عليهم السلام) از شرور وآفات مختلفى به خداوند پناه برده اند كه به نمونه هايى از آن اشاره مى شود:

شك، شرك، تعصب، غضب، تجاوز، حسادت، علم بدون بهره، قلب بدون خشوع، دعايى كه به اجابت نرسد، نفسى كه سير نشود، فقر وتهى دستى، ذلت، ستم كردن يا مورد ستم واقع شدن، كسالت، بخل، ترس، بدهكارى، غلبه برخى از افراد بر انسان وهلاكت از بى همسر بودن، غفلت، لغزش، قساوت، از همسرى كه انسان را قبل از پير شدن طبيعى پير كند، از فرزندى كه انسان به او محتاج باشد (يا فرزند بر انسان حكومت كند)، از ثروتى كه مايه عذاب باشد واز كسى كه فريب كار است اگر خوبى را ببيند پنهان مى كند واگر بدى را ببيند آشكار مى كند. از جهل، فتنه ها، گمراهى، گرسنگى، همسايه بد، خيانت، جزع كردن وهواى نفس و...

ص: 342


1- نمونه، ج 27، ص 464؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 406.
2- صافى، ج 5، ص 395.
3- جامع الاحكام، ج 20، ص 259؛ تبيان، ج 10، ص 434؛ مجمع البيان، ج 10، ص 865.
4- منهج الصادقين، ج 10، ص 406

الف.

كان رسول الله يتعوّذ فى كل يومٍ من ستّ؛ من الشك والشرك والحمية والغضب والبغى والحسد.(1)

ب.

كان رسول الله يتعوّذ من أربع؛ من علمٍ لا ينفع ومن قلبٍ لا يخشع ودعاءٍ لا يسمع ونفسٍ لا تشبع.

ج.

اللهم إنى أعوذ بك من الفقر وأعوذ بك من القلّة والذلّة واعوذ بك أن اظلم أو أُظلم.

د.

اللهم انى اعوذ بك من الهم والحزن وا لعجز والكسل والبخل والجبن وضلع الدين وغلبة الرجال وبوار الايم والغفلة والزلة والقسوة والعيلة والمسكنة واعوذبك من نفس لا تشبع ومن قلب لا يخشع ومن عين لا تدمع ومن دعاء لا يمع ومن صلاة لا تنفع واعوذبك من امرأة يشيبنى قبل اوان مشيبى واعوذبك من ولد يكون علىّ ربّا واعوذبك من مال يكون علىّ عذابا واعوذبك من صاحب خديعة ان رأى حسنة دفنها وان رأى سيئة افشاها اللهم لا تجعل لفاجر علىّ يدا ولا منة.(2)

15. مشكلات وخطراتى كه انسان با آن مواجه است يا از درون انسان است، مانند جهل، غرور، بخل، حرص و... يا از ديگران، مانند ظلم، حيله، حسادت وگرفتارى هاى مختلف.

براى محفوظ ماندن از اين دو مشكل وخطر شايسته است انسان هر روز اين دو سوره را بخواند واز مشكلات درونى وبيرونى به خداوند متعال پناهنده شود.

16. براى درمان حسادت به چند امر بايد توجه داشت: دنيا كم وكوچك است وغصه براى آن ارزشى ندارد؛ نعمت ها وسيله آزمايش هستند؛ كسى كه نعمت بيشترى دارد، مسئوليت او زيادتر خواهد بود؛ ما نيز نعمت هايى داريم كه افراد ديگر ندارند، بدانيم كه حسادت ما بى نتيجه وبى اثر است وتنها خود را رنج مى دهيم.

ص: 343


1- بحار، ج 73، ص 289.
2- بحارالانوار، ج 86، ص 187.

ص: 344

سوره ناس

آیه 1-6

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ (1) مَلِكِ النّاسِ (2) إِلهِ النّاسِ (3) مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ (4) الَّذي يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ (5) مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ (6)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

بگو: «پناه مى برم به پروردگار مردم، * به مالك وحاكم مردم، * به (خدا و) معبود مردم، * از شرّ وسوسه گر پنهان كار، * كه در درون سينه انسان ها وسوسه مى كند، * خواه از جن باشد يا از انسان.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

محتواى اين سوره از جهتى شبيه سوره فلق است؛ هر دو سوره به پناه بردن به خداوند بزرگ از شرور وآفات ناظر است، با اين تفاوت كه در سوره فلق انواع مختلف شرور مطرح شده، ولى در اين سوره فقط روى شرّ وسوسه گران ناپيدا «وسواس خناس» تكيه شده است.

ب. «وسواس» اسم است وبه معناى وسوسه ومصدر آن به كسر «واو» ومقصود از آن شيطان است. وجه تسميه آن است كه گويا شغل وحرفه او وسوسه كردن است.(1)

ج. «خناس» صيغه ى مبالغه به معناى عقب رفتن؛ وجه نامگذارى آن است كه شياطين هنگامى كه نام خدا برده مى شود، عقب نشينى مى كنند وباز همين كه انسان از ياد خدا غافل شد، شروع به وسوسه مى كنند.(2)

ص: 345


1- جامع الاحكام، ج 20، ص 261؛ تفسير كبير، ج 32، ص 197؛ مجمع البيان، ج 10، ص 869.
2- منهج الصادقين، ج 10، ص 409؛ تبيان، ج 10، ص 436؛ روح المعانى، ج 30، ص 286؛ الميزان، ج 20، ص 397؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 307.

نكته ها

1. چرا بايد به خداوند پناه بريم ؟ به دليل اين كه در هر لحظه امكان انحراف براى انسان وجود دارد.(1)

2. از دستور به پناهندگى به خدا به هنگام وسوسه ى شيطان لطف وكرم الهى روشن مى شود؛ زيرا او راه نجات را براى انسان بيان كرده است.(2)

3. از آنجا كه وسوسه شيطان امرى دائمى ومستمر است، پناهندگى انسان به خداوند نيز بايد امرى دائم ومستمر باشد. «يوسوس» و «أعوذ» هر دو فعل مضارع هستند ودلالت بر استمرار دارند.

4. چه زمانى انسان به خداوند پناهنده مى شود؟ در پناهندگى دو موضوع نهفته است:

الف. درك ضعف. ب. آگاهى از قدرت. هنگامى كه انسان مواجه با شرور مى شود، بايد به يكى از امور پناه ببرد: پدر يا مادر يا خانواده يا ثروت يا جمعيت، اما وقتى كه از اين امور ياد شده كارى ساخته نبود يا انسان از اين ها صدمه اى ديد، احساس ضعف مى كند وبه خداوند پناه مى برد.(3)

5. طبع انسانى چنين است كه وقتى شرّى به او متوجه شد وجانش را تهديد كرد واو نمى تواند آن را دفع كند، به كسى پناهنده مى شود كه توان دفع آن را داشته باشد ودر اين موارد به فردى پناهنده مى شود كه يا مربّى اوست كه تمام نيازهاى او را مى داند، يا به كسى كه داراى سلطنت وقدرت است كه توان دفع آن شرّ را دارد، يا به معبود خود متوسل مى شود؛ زيرا معبود وقتى معبود است كه بنده، فقط او را اراده كند ودر رفع حوايجش جز به او مراجعه نكند وچون رب وحاكم ومعبود واقعى خداوند متعال است، از اين رو پناهگاه حقيقى انسان ها فقط اوست.(4)

6. آوردن سه وصف كنار يكديگر؛ ربوبيت، مالكيت، الوهيت، به جهت آن است كه بعضى رب هستند، مالك نيستند وبعضى مالك چيزى هستند، اما معبود نيستند. بنا بر اين، بايد به

ص: 346


1- نمونه، ج 27، ص 474.
2- روح المعانى، ج 30، ص 285.
3- تطهير با جارى قرآن، ص 27.
4- الميزان، ج 20، ص 395.

كسى پناه برد كه جامع هر سه وصف باشد.(1)

7. تفاوت ملك با مالك در اين است كه مالك در غير ذوى العقول نيز استعمال مى شود؛ مثلاً گفته مى شود مالك ثوب، اما ملك ثوب گفته نمى شود.(2)

8. جهت اين كه «ناس» سه بار تكرار شده اين است كه هر يك از سه وصف به تنهايى ممكن است پناه پناهنده قرار گيرد بدون اين كه پناهنده نيازى داشته باشد تا دو وصف ديگر را بر زبان جارى سازد، چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: خداوند تعالى اسماء حسنى دارد به هر يك بخواهيد مى توانيد او را بخوانيد؛ أيا ما تدعوا فَله الأسماء الحسنى.(3)

9. تكرار كلمه ناس در سه آيه شريفه قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلهِ النَّاسِ اشاره به آن است كه ربوبيت خداوند ومالكيت والوهيت او عام وفراگير است واختصاص به گروه يا نژاد خاصى از انسان ها ندارد.

10. به جاى تعبير به

«ملك العالمين» فرمود: ملك الناس؛ زيرا غير انسان، جميع مخلوقات از جن وملك وحيوان هيچ كدام داعيه ى سلطنت ندارند.(4)

11. «خناس» دو معنا دارد: 1. بسيار بازپس رونده وباز گردنده، 2. بسيار پنهان شونده. از اين معنا استفاده مى شود كه شيطان نيات سوء وانديشه هاى زشت وبد را به نحوى ماهرانه ودر استتار قلب ما مى افكند كه مى پنداريم آن افكار ونيات از خود ماست نه آن كه كسى القا كرده باشد.(5)

12. شياطين هم خودشان مخفى هستند هم برنامه هايشان پنهان است واين هشدارى است به همه رهروان راه حق كه منتظر نباشند شياطين را در چهره ى اصلى ببينيد. به گفته ى حضرت على (علیه السلام) اگر باطل با حق مخلوط نمى شد، بر طالبان حق پوشيده نمى ماند، ليكن آن ها قسمتى از حق وقسمتى از باطل را به هم مى آميزند، آنجاست كه شيطان بر دوستان خود چيره مى شود:

«فلو أنّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم يخف على المرتادين... ولكن يؤخذ من هذا ضِغْث ومن هذا

ص: 347


1- غرائب القرآن، ج 6، ص 603؛ مجمع البيان، ج 10، ص 869؛ تفسير كبير، ج 32، ص 196.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 868؛ تبيان، ج 10، ص 436.
3- اسراء، 110؛ الميزان، ج 20، ص 396.
4- اطيب البيان، ج 14، ص 275.
5- نوين، ص 431.

ضِغْث فهنالك الشيطان يستولى على أوليائه».(1)

13. از ديدگاه قرآن كريم شيطان بر همه انسان ها مسلّط نيست، بلكه وسوسه او وتسلط او نسبت به افراد مختلف است:

الف. نسبت به عموم مردم وسوسه دارد: الّذى يوسوس فى صدور الناس.

ب. نسبت به كسى كه به وسوسه ى او ترتيب اثر دهد فرمان به گناه مى دهد: و من يتّبع خطوات الشيطان فإنه يأمر بالفحشاء والمنكر. (نور، 21)

ج. نسبت به پيروان خود ولايت دارد: انا جعلنا الشياطين أولياء للذين لا يؤمنون. (اعراف، 27)

د. نسبت به بندگان صالح خدا هيچ گونه تسلطى ندارد: انّ عبادى ليس لك عليهم سلطان. (حجر، 42)

14. جمله من الجِنّة والناس هشدار مى دهد كه وسواس خناس تنها در ميان يك گروه ويك جماعت ظاهر نمى شوند، بلكه در ميان جن وانس پراكنده اند؛ شياطين الجن والانس (انعام، 112) ودر هر لباس وجماعتى يافت مى شوند.(2)

15. وسوسه ى شيطان در آيه 97 مؤمنون نيز بيان شده است: قل رب أعوذ بك من همزات الشياطين، «همزات» به معناى وسوسه هاست، جهت اين كه به صورت جمع تعبير شده يا آن است كه شيطان مكررا انسان را وسوسه مى كند يا اين كه وساوس او متنوع است يا اين كه شياطينى كه انسان را وسوسه مى كنند متعدد هستند.(3)

16. ترتيبى كه در اوصاف الهى به كار رفته، ناظر به مراتب معرفت انسان است؛ زيرا انسان در ابتدا مى فهمد كه براى او ربّى وجود دارد كه او را تربيت كند، بعد متوجه مى شود كه اين رب مالك انسان نيز هست، سپس درك مى كند كه چنين ربّى كه مالك انسان است سزاوار پرستش است.(4)

17. تكرار كلمه «ناس» جهت تعظيم وتكريم انسان است چنان كه خداوند متعال، ربّ

ص: 348


1- نهج البلاغه، خطبه 50.
2- نمونه، ج 27، ص 474؛ محاسن التأويل، ج 17، ص 308.
3- روح المعانى، ج 18، ص 62.
4- بيضاوى، ج 3، ص 588؛ التحرير والتنوير، ج 30، ص 633.

همه مخلوقات است، اضافه آن به ناس: ربّ الناس نيز به همين منظور است.(1)

18. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«ما من مؤمنٍ إلاّ ولقلبه فى صدره أذنان؛ أذن ينفث فيها الملك وأُذن ينفث فيها الوسواس الخنّاس، فيؤيد الله المؤمن بالملك»؛ هر مؤمنى قلبش دو گوش دارد، گوشى كه فرشته در آن مى دمد وگوشى كه وسواس خناس در آن مى دمد، خداوند مؤمن را به وسيله فرشته تأييد مى كند واين است معناى آيه و أيده بروحٍ منه.(2)

19. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: شيطان در كنار قلب انسان قرار گرفته است. هرگاه انسان خداوند را ياد كند شيطان پنهان مى شود وهرگاه انسان غافل شود شيطان او را وسوسه مى كند

«ان الشيطان ليجثم على قلب بنى آدم... اذا ذكر العبد (الله عز وجل) خنس واذا غفل عن ذكر الله وسوس»(3)

20. انسان براى ارتكاب گناه هيچ عذرى در قيامت ندارد؛ اگر هواى نفس از درون وشيطان از بيرون؛ او را وسوسه ودعوت به گناه مى كردند. چنان كه قرآن كريم وسوسه را به هر دو نسبت داده است: و لقد خلقنا الإنسان ونعلم ما توسوس به نفسه (ق، 16) و من شرّ الوسواس الخنّاس * الّذى يوسوس فى صدور الناس، ليكن خداوند دو نيروى باز دارنده از گناه هم براى انسان قرار داده است كه در روايات به حجت ظاهرى وباطنى تعبير شده است؛

«إنّ للّه على الناس حجّتين؛ حجّة ظاهرة وحجّة باطنة، وأما الظاهرة فالرّسل والأنبياء والأئمة وأما الباطنة فالعقول»(4) وجهاد اكبر ومبارزه با نفس در اين صورت معنا پيدا مى كند.

ص: 349


1- غرائب القرآن، ج 6، ص 603؛ مجمع البيان، ج 10، ص 869؛ تفسير كبير، ج 32، ص 197.
2- صافى، ج 5، ص 398؛ نور الثقلين، ج 5، ص 725؛ منهج الصادقين، ج 10، ص 411.
3- بحار الانوار، ج 70، ص 49.
4- كافى، ج 1، ص 19.

منابع ومصادر تفسير

دانشمندان شيعه --- دانشمندان اهل تسنن

1) تبيان --- 14) كشاف

2) مجمع البيان --- 15) مفاتيح الغيب

3) نورالثقلين --- 16) روح المعانى

4) صافى --- 17) روح البيان

5) منهج الصادقين --- 18) مراغى

6) اطيب البيان --- 19) فتح القدير

7) پرتويى از قرآن --- 20) بحر المحيط

8) نوين --- 21) صفوة التفاسير

9) الميزان --- 22) التحرير و التنوير

10) تسنيم --- 23) جامع الاحكام

11) نمونه

12) راهنما

ص: 350

آثار نويسنده

1-14) نسيم رحمت (14 جلد)

15-19) هزار ويك نكته (4 جلد)

20-22) صد وپنجاه موضوع (3 جلد)

23-24) صد وچهارده نكته از قرآن (2 جلد)

25) صد وچهارده نكته از قرآن پيرامون مسجد

26) صد وچهارده نكته از قرآن پيرامون نماز

27) صد وچهارده نكته از قرآن پيرامون زكات

28) صد وچهارده نكته پيرامون اعتدال

29) صد وچهارده نكته پيرامون تربيت فرزند

30) سيصد وسيزده نكته از قرآن پيرامون حج

31) دويست وپنجاه سخن از قرآن ويژه مبلغان

32) با قرآن در مكه ومدينه

33) 25 سخن پيرامون شخصيت حضرت زهرا (عليها السلام)

34) امام حسين (علیه السلام) وارث پيامبران

35) امام رضا (علیه السلام) مظهر رأفت الهى

36) 25 سخن پيرامون شخصيت حضر مهدى (علیه السلام)

37-38) آئينه كمال (2 جلد)

39) لطايفى از قرآن كريم

40) شباهت ها وتفاوت ها

41) زكات در اسلام

42) نخبة التفاسير

43) واژه هاى نور

44) راه زندگى

45) راه رشد

46) راه رستگارى

47) اسوة تهذيب نفس

48) جهاد فرهنگى ونظامى

49) راهى به سوى معرفت

50) تفسير قرآن به قرآن

ص: 351

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109