تفسیر نسیم رحمت جلد 13

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 13

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

سوره قمر

آیه 1-22

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ (1) وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (2) وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ (3) وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ اْلأَنْباءِ ما فيهِ مُزْدَجَرٌ (4) حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ (5) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدّاعِ إِلى شَيْءٍ نُكُرٍ (6) خُشَّعًا أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ اْلأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ (7) مُهْطِعينَ إِلَى الدّاعِ يَقُولُ الْكافِرُونَ هذا يَوْمٌ عَسِرٌ (8) كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ (9) فَدَعا رَبَّهُ أَنّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (10) فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ (11) وَ فَجَّرْنَا اْلأَرْضَ عُيُونًا فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (12) وَ حَمَلْناهُ عَلى ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ (13) تَجْري بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ (14) وَ لَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (15) فَكَيْفَ كانَ عَذابي وَ نُذُرِ (16) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (17) كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابي وَ نُذُرِ (18) إِنّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحًا صَرْصَرًا في يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ (19) تَنْزِعُ النّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (20) فَكَيْفَ كانَ عَذابي وَ نُذُرِ (21) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (22)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

قيامت نزديك شد وماه از هم شكافت! * وهر گاه نشانه ومعجزه اى را ببينند روى گردانده، مى گويند: «اين سحرى مستمر است». * آنها (آيات خدا را) تكذيب كردند واز هواى نفسشان پيروى نمودند؛ وهر امرى قرارگاهى دارد. * به اندازه كافى براى باز داشتن از بديها اخبار (انبيا وامتهاى پيشين) به آنان رسيده است. * (اين آيات،) حكمت بالغه الهى است؛ اما انذارها (براى افراد لجوج) فايده نمى دهد. * بنابراين از آنها روى بگردان، وروزى را به يادآور كه دعوت كننده الهى مردم را به امر وحشتناكى دعوت مى كند (دعوت به حساب اعمال)! * آنان در حالى كه چشمهايشان از شدّت وحشت به زير افتاده، همچون ملخهاى پراكنده از قبرها خارج مى شوند، * در حالى كه (بر اثر وحشت واضطراب) به سوى اين دعوت كننده گردن مى كشند؛ كافران مى گويند: «امروز روز سخت ودردناكى است!» * پيش

ص: 5

از آنها قوم نوح تكذيب كردند، (آرى) بنده ما (نوح) را تكذيب كرده وگفتند: «او ديوانه است.» و (با انواع آزارها از ادامه رسالتش) بازداشته شد. * او به درگاه پروردگار عرضه داشت: «من مغلوب (اين قوم طغيانگر» شده ام، انتقام مرا از آنها بگير!» * در اين هنگام درهاى آسمان را با آبى فراوان وپى در پى گشوديم؛ * وزمين را شكافتيم وچشمه هاى زيادى بيرون فرستاديم؛ واين دو آب به اندازه مقدر با هم در آميختند (و درياى وحشتناكى شد)! * واو را بر مركبى از الواح وميخهايى ساخته شده سوار كرديم؛ * (مركبى) كه زير نظر ما حركت مى كرد. اين كيفرى بود براى كسانى كه (به او) كافر شده بودند. * ما اين ماجرا را به عنوان نشانه اى در ميان امتها باقى گذارديم؛ آيا كسى هست كه پند گيرد؟! * (اكنون بنگريد) عذاب وانذارهاى من چگونه بود! * ما قرآن را براى تذكر آسان ساختيم؛ آيا كسى هست كه متذكّر شود؟! * قوم عاد (نيز پيامبر خود را) تكذيب كردند؛ پس (ببينيد) عذاب وانذارهاى من چگونه بود! * ما تندباد وحشتناك وسردى را در يك روز شوم مستمر بر آنان فرستاديم، * كه مردم را همچون تنه هاى نخل ريشه كن شده از جا بر مى كَند! * پس (ببينيد) عذاب وانذارهاى من چگونه بود! * ما قرآن را براى تذكّر آسان ساختيم؛ آيا كسى هست كه متذكّر شود؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزديك بودن قيامت، معجزه شق القمر، اعراض كفار از نشانه حق وپيروى آنان از هواى نفس، عدم تأثير انذار در كفار لجوج، قسمتى از ويژگيهاى قيامت، تهمت جنون به حضرت نوح، عذاب الهى براى قوم نوح وقوم عاد وآسان شدن قرآن به منظور تذكر.

ب. منظور از جمله وكل امرٍ مستقر (هر چيزى قرارگاهى دارد) اين است كه هر كس به سزاى عمل خويش مى رسد؛ قرارگاه نيكى نيكانند وقرارگاه شرّ بدانند. اين تعبير احتمالاً اشاره به اين حقيقت است كه هيچ چيز در اين عالم از ميان نمى رود وهر كار نيك وبدى ثابت وباقى مى ماند تا انسان جزاى آن را ببيند.(1)

ج. منظور از «انباء»؛ (اخبار) همان خبرهاى امتهاى پيشين واقوامى است كه به عذابهاى

ص: 6


1- مجمع البيان، ج 9، ص 283؛ نمونه، ج 23، ص 11؛ مراغى، ج 27، ص 79.

گوناگون هلاك شدند ويا اخبار قيامت ومجازات ظالمان وكافران كه در قرآن از روى آنها پرده برداشته شده است.(1)

د. در اينكه منظور از دعوت كننده در آيه يوم يدع الداع خداوند است يا فرشتگان يا اسرافيل كه با نفخ صور مردم را به رستاخيز دعوت مى كند ويا همه اينهاست، مفسران احتمالات مختلفى داده اند؛ ولى با توجه به آيه 52 سوره اسراء كه مى فرمايد: يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده معناى اول مناسب تر است.(2)

ه -. منظور از شىء نكر؛ (مطلب ناشناخته) يا حسابرسى دقيق الهى است كه تا آن روز براى آنها ناشناخته بوده ويا عذابهايى است ناشناخته كه هرگز باور نمى كردند ويا همه اينها مقصود است، زيرا قيامت در همه معيارهايش براى انسانها ناشناخته است.(3)

و. منظور از تكذيب اول، تكذيب مطلق پيامبران ومنظور از تكذيب دوم تكذيب خصوصى نوح (علیه السلام) است، زيرا از آيه كذبت قوم نوح المرسلين (شعراء، 105) استفاده مى شود كه قوم نوح مطلق پيامبران را تكذيب كردند.(4)

ز. منظور از «ازدجار» اين است كه جن او را آزار رسانده ودر او اثرى از جنون است ومعناى جمله وقالوا مجنون وازدجر اين است كه قوم نوح تنها به تكذيب او اكتفا نكردند، بلكه نسبت جنون هم به او دادند وگفتند: او جن زده اى است كه اثرى از آزار جن در او هست در نتيجه هيچ سخنى نمى گويد مگر آنكه از آن حالت در سخنش هست تا چه رسد به اينكه سخنش وحى آسمانها باشد.(5)

ح. «انتصار» به معناى انتقام است ومنظور نوح از جمله انّى مغلوب؛ من شكست خورده شدم، اين است كه از ظلم وستم وزورگويى به تنگ آمده ام؛ نه اينكه از نظر حجت ودليل محكوم شده ام.(6)

ص: 7


1- مجمع البيان، ج 9، ص 283؛ الميزان، ج 19، ص 58؛ روح المعانى، ج 27، ص 78؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 264؛ مراغى، ج 27، ص 75.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 283؛ الميزان، ج 19، ص 60؛ نمونه، ج 23، ص 22؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 265.
3- همان؛ روح المعانى، ج 27، ص 79؛ مراغى، ج 27، ص 80.
4- محاسن التأويل، ج 15، ص 265؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 131.
5- الميزان، ج 19، ص 69؛ تفسير كبير، ج 29، ص 36؛ روح المعانى، ج 27، ص 81.
6- محاسن التأويل، ج 15، ص 266.

ط. بماءٍ منهمر «انهمار» به معناى روان شدن از «همر» كه به معناى ريختن اشك وباران به شدت است وفتح آسمان به آب منهمر تمثيلى است از شدت ريختن آب وجريان متوالى باران گويى باران پشت سر آسمان انبار شده ونمى توانسته پايين بريزد، همين كه درِ آسمان باز شده به شدت هر چه تمام تر فرو ريخته است.(1)

ى. منظور از آسان ساختن قرآن براى ذكر اين است كه آن را طورى به شنونده القا كند كه فهم مقاصد قرآن براى عامه وخاصه مردم آسان باشد وهر يك به اندازه فهم خود از آن چيزى بفهمد.

و شايد منظور اين باشد كه حقايق ومقاصد بلند وعالى آن را كه از افق فهمهاى عادى برتر است در مرحله القا در قالب عباراتى عربى در آورديم تا فهم عامه مردم آن را درك كند، چنان كه مى فرمايد: انّاجعلناه قرءانا عربيّا لعلّكم تعقلون وانّه فى ام الكتاب لدينا لعلّى حكيم.(2)

ك. ريحا صرصرا «صرصر» به معناى باد سخت وتند است وتكرار آن به منظور تأكيد است و «مستمرّ» صفتى است براى نحس ومعناى فرستادن باد در روزهاى نحس مستمر به معناى اين است كه خداوند آن باد را در روزى فرستاد كه نسبت به ايشان نحس بود ونحوست آن استمرار داشت، زيرا اميد به نجات آنها نبود.(3)

ل. منظور از كلمه «يوم» قطعه اى از زمان است؛ نه روز لُغَوى كه يك هفتم هفته است، زيرا در آيه ديگر مى فرمايد: فأرسلنا عليهم ريحا صرصرا فى أيام نحسات (سجده، 16) ونيز مى فرمايد: سخّرها عليهم سبع ليال وثمانية أيام حسوما.(4)

نكته ها

1. نظير آيه 1 قمر اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ آيات ذيل است:

اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَهُمْ فى غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ (انبيا، 1)

... وَما يُدْريكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَريبٌ (شورى، 17)

ص: 8


1- محاسن التأويل، ج 15، ص 266؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 132؛ مراغى، ج 27، ص 83؛ الميزان، ج 19، ص 70.
2- زخرف، 4؛ الميزان، ج 19، ص 71؛ روح المعانى، ج 27، ص 84؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 267؛ مراغى، ج 27، ص 85.
3- الميزان، ج 19، ص 72؛ روح المعانى، ج 27، ص 84؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 268.
4- الحاقّة، 7؛ تفسير كبير، ج 29، ص 47؛ الميزان، ج 19، ص 72؛ مجمع البيان، ج 9، ص 287؛ مراغى، ج 27، ص 87.

أَزِفَتِ الاْزِفَةُ (نجم، 57)

2. نظير آيه 7 قمر

خُشَّعا أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ

آيات ذيل است:

يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعا كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ * خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذى كانُوا يُوعَدُونَ (معارج، 43 و 44)

3. در آيه شريفه اقتربت الساعة... دو احتمال است: يكى نزديك شدن قيامت كه بزرگ ترين دگرگونى را در عالم آفرينش به همراه دارد وسرآغازى براى زندگى نوين در جهان ديگر است وحادثه ديگر معجزه شقّ القمر است كه به پيشنهاد مشركان مكه وقبل از هجرت به وقوع پيوست كه هم دليلى بر قدرت خداوند است وهم نشانه اى از صدق دعوت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ذكر توأم اين دو حادثه به جهت آن است كه اصولاً ظهور پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) خود نشانه اى از نزديكى قيامت است، از اين رو در حديثى مى فرمايد:

«بعثت انا والساعة كهاتين»؛ مبعوث شدن من وقيامت همچون اين دو است (اشاره به دو انگشت خود نمود كه در كنار يكديگر قرار گرفته است) افزون بر اين، شكافتن ماه دليلى است بر امكان به هم ريختن نظام كواكب ونمونه كوچكى است از حوادث عظيمى كه در آستانه قيامت در اين جهان رخ مى دهد.(1)

4. يكى از معجزات بزرگ پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) موضوع شقّ القمر است گرچه برخى از كوته نظران اصرار دارند كه اين معجزه را توجيه كنند، چنان كه گفته اند آيه شريفه از آينده خبر مى دهد ومربوط به حوادث قبل از قيامت است، ليكن شواهدى در آيه وجود دارد كه تأكيد بر وقوع اعجاز مى كند:

الف. اين موضوع به صورت فعل ماضى بيان شده كه نشان مى دهد «شق القمر» واقع شده است.

ب. اگر سخن از معجزه نباشد هيچ تناسبى با نسبت سحر به پيامبر كه در آيه بعد آمده

ص: 9


1- مجمع البيان، ج 9، ص 282؛ تفسير كبير، ج 29، ص 30؛ نمونه، ج 23، ص 7؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 260؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 125؛ مراغى، ج 27، ص 77.

است ندارد وهمچنين با جمله وكذّبوا واتبعوا اهوائهم كه خبر از تكذيب آنها مى دهد هماهنگ نيست.

ج. روايات فراوانى وجود دارد در زمينه وقوع اين اعجاز كه در حد شهرت يا تواتر است كه مشركان نزد پيامبر آمدند وگفتند: اگر راست مى گويى تو پيامبر خدايى، ماه را براى ما دو نيم كن. فرمود: اگر اين كار را انجام دهم ايمان مى آوريد؟ عرض كردند: آرى وآن شب چهاردهم ماه بود. پيامبر (صلی الله علیه و آله) از خداوند تقاضا كرد آنچه را خواسته اند انجام شود؛ ناگهان ماه دو پاره شد، ليكن آنها تكذيب كردند.(1)

5. كلمه «آية» نكره مفيد عظمت است واز آنجا كه در سياق شرط واقع شده عموميت را مى رساند؛ يعنى مشركان هر معجزه بزرگى را ببينند نسبت سحر به آن مى دهند.(2)

6. تعبير به «مستمر» اشاره به اين است كه كفار معجزات مكرّرى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ديده بودند كه «شق القمر» ادامه آن بود، آنها همه را بر تداوم سحر حمل مى كردند وآن را سحرى مستمرّ مى پنداشتند.(3)

7. سرچشمه مخالفت آنها وتكذيب پيامبر اكرم يا تكذيب معجزات او يا تكذيب قيامت پيروى از هواى نفس بود. تعصّبها ولجاجتها به آنها اجازه نمى داد كه در برابر حق تسليم شوند.(4)

8. در تبليغ پيامبران الهى هيچ كمبودى وجود نداشته وسرگذشت امتهاى گذشته ونحوه هلاك شدن ايشان واخبار روز قيامت به خوبى بيان شده وهر كدام حكمتى بالغ ورساست كه مى تواند در روح انسانها اثر بگذارد؛ اما مشركان قابليت لازم را ندارند وچون پيروى از هواى نفس مى كردند در نتيجه حكمتهاى بالغه سودى براى آنها ندارد.(5)

9. هنگامى كه افرادى سخن حق را نپذيرند وانذار در آنها اثر نداشته باشد، انسان نبايد در دعوت آنها اصرار بورزد.(6)

ص: 10


1- تبيان، ج 9، ص 443؛ الميزان، ج 19، ص 57؛ مجمع البيان، ج 9، ص 282؛ نمونه، ج 23، ص 9-12؛ فتح القدير، ج 5، ص 130؛ روح المعانى، ج 27، ص 75؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 260؛ جامع الاحكام، ج 15، ص 127؛ مراغى، ج 27، ص 76.
2- الميزان، ج 19، ص 58؛ اطيب البيان، ج 12، ص 347؛ تفسير كبير، ج 29، ص 31؛ روح المعانى، ج 27، ص 77.
3- نمونه، ج 23، ص 10؛ مراغى، ج 27، ص 78؛ روح المعانى، ج 27، ص 77؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 128.
4- همان.
5- نمونه، ج 23، ص 22.
6- الميزان، ج 19، ص 59؛ مراغى، ج 27، ص 80.

10. اگر از ميان همه اخبار مربوط به قيامت مسئله دعوت براى خروج از قبرها را براى حكم وداورى ذكر كرد، براى اين بود كه اين دعوت مقابل آن دعوت آنان در دنيا قرار گيرد با اين تفاوت كه از دعوت دنيا مى توانستند سرپيچى كنند؛ اما در آخرت از دعوت آنان براى كيفر قدرت مخالفت وسرپيچى را ندارند.(1)

11. تشبيه به ملخهاى پراكنده به دليل آن است كه نشان دهد مردم در آن روز بدون هدف ونظم وترتيب به هر سو روانه مى شوند، زيرا ويژگى حركت ملخها اين گونه است، به علاوه بفهماند كه آنها همچون ملخها در آن روز ضعيف وناتوانند. آرى! اين كوردلان بى خبر در آن روز چنان وحشت زده مى شوند كه مانند مستها بى توجه به هر طرف روى مى آورند وبه يكديگر مى خورند، چنان كه در آياتى مى فرمايد: وترى الناس سكارى وما هم بسكارى (حج، 2) و يوم يكون الناس كالفراش المبثوث (قارعه، 4) و يخرجون من الاجداث سراعا كانّهم الى نصب يوفضون خاشعة أبصارهم.(2)

12. كلمه «خشّع» جمع «خاشع» ومصدر آن خشوع به معناى نوعى ذلت است وجهت اينكه خشوع را به ديدگان نسبت داده آن است كه حالت خشوع وذلت بيش از هر چيز در ديدگان ظهور مى كند.(3)

13. روز قيامت تنها براى كافران سخت ودشوار است: يقول الكافرون هذا يوم عسر ودر جاى ديگر مى فرمايد: فذلك يوم عسير على الكافرين غير يسير.(4)

14. در اين سوره خداوند به داستانهايى از قوم نوح وعاد وثمود وقوم لوط وآل فرعون وعذابهاى دردناكى كه به موجب تكذيبشان نسبت به پيامبران بر سر آنان آمد، پرداخته مى فرمايد: قوم پيامبر اسلام نزد خدا از آنان عزيزتر نيستند وايشان هم مانند آنها نمى توانند خداوند را عاجز سازند.

و از آنجا كه خداوند مى خواهد نتيجه اين داستانها را تأكيد كرده باشد وشنوندگان بيشتر

ص: 11


1- الميزان، ج 19، ص 60.
2- معارج، 44؛ الميزان، ج 19، ص 60؛ نمونه، ج 23، ص 24؛ مجمع البيان، ج 9، ص 283؛ روح المعانى، ج 27، ص 80؛ مراغى، ج 27، ص 80.
3- الميزان، ج 19، ص 60؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 129.
4- تفسير كبير، ج 29، ص 35؛ مراغى، ج 27، ص 80؛ فتح القدير، ج 5، ص 132؛ روح المعانى، ج 27، ص 81.

تحت تأثير قرار بگيرند، به دنبال هر يك از داستانها اين جمله را تكرار كرد كه فكيف كان عذابى ونذر وهمين تأكيد را با جمله ولقد يسّرنا القرءان للذكر فهل من مدّكر دو برابر نمود.(1)

15. حضرت نوح (علیه السلام) تا زمانى كه اميد به هدايت مردم داشت، از خدا مى خواست آنها را ببخشد؛ اما هنگامى كه به كلّى مأيوس شد، در باره آنان نفرين كرد وبه خداوند عرضه داشت: ربّ لا تذر على الارض من الكافرين ديّارا * انّك ان تذرهم يضلّوا عبادك ولا يلدوا الاّ فاجرا كفّارا (نوح، 27-28) وعذاب الهى بر آنها نازل شد به اين كيفيت كه آب فراوانى از آسمان فرو ريخت واز زمين نيز جوشيدن گرفت واين دو آب به اندازه اى كه مقدّر بود با هم در آميختند وسراسر زمين را فرا گرفتند: فالتقى الماء على امر قد قدر.(2)

16. تعبير بأعيننا؛ (در برابر ديدگان ما) كنايه لطيفى است از توجه مخصوص ومراقبت كامل از چيزى واين جمله چهار بار در باره سه موضوع بيان شده است:

الف. ساختن كشتى نوح (علیه السلام): واصنع الفلك بأعيننا ووحينا (هود، 37) و فأوحينا اليه ان اصنع الفلك بأعيننا ووحينا. (مؤمنون، 27)

ب. حركت كشتى ونجات نوح ويارانش: تجرى بأعيننا. (قمر، 14)

ج. صبر وتحمّل پيامبر اكرم در برابر دشمنان: واصبر لحكم ربّك فانّك بأعيننا. (طور، 48)

17. كشتى نوح در طول تاريخ ماندنى است: تركناها ءاية، چنانكه بدن فرعون در طول تاريخ نشانه است: فاليوم ننجّيك ببدنك لتكون لمن خلفك ءاية.(3)

18. نظير آيه 15 قمر ولَقَدْ تَرَكْناها آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ آيات ذيل است:

وقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَجَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَأَعْتَدْنا لِلظَّالِمينَ عَذابا أَليما (فرقان، 37)

فَأَنْجَيْناهُ وَأَصْحابَ السَّفينَةِ وَجَعَلْناها آيَةً لِلْعالَمينَ (عنكبوت، 15)

ص: 12


1- مراغى، ج 27، ص 84؛ الميزان، ج 19، ص 69؛ روح المعانى، ج 27، ص 84.
2- اطيب البيان، ج 9، ص 351؛ نمونه، ج 23، ص 32.
3- يونس، 92؛ همان.

19. براى نجات حضرت نوح (علیه السلام)، خداوند در آسمان را باز مى كند تا باران ببارد: فتحنا وچشمه اى از آب را از زمين به وجود مى آورد: فجّرنا بعد از آن حضرت نوح را سوار كشتى مى كند: حملناه وسپس از او مراقبت مى كند: بأعيننا واين كشتى داراى ويژگيهايى است؛ حضرت نوح را نجات ومخالفانش را كيفر مى دهد: جزاء لمن كفر ومايه عبرت براى مردم در طول تاريخ است: ولقد تركناها ءاية فهل من مدّكّر.

20. جمله فكيف كان عذابى ونذر ممكن است استفهام باشد وبه منظور تذكر وپند دادن باشد وممكن است جمله خبريه باشد واز عظمت عذاب خبر دهد؛ مانند: الحاقة ما الحاقة و القارعة ما القارعة كه از عظمت قيامت حكايت مى كند.(1)

21. «منقعر» از ماده «قعر» به معناى پايين ترين نقطه چيزى است واين واژه در معناى ريشه كن ساختن به كار رفته است. قدرت تندباد به گونه اى بود كه مردم عاد را كه بسيار قوى هيكل بودند همانند تنه هاى درخت خرما كه از ريشه كنده شده باشند از جا بر مى كَند وبه هر سو پرتاب مى كرد. تشبيه آنها به قسمت پايين نخلها: (اعجاز نخل) به علت آن است كه به گفته بعضى باد به قدرى شديد بود كه نخست دست وسرهاى آنان را كند وبا خود برد وبعد بقيه بدنهايشان همچون نخل بى شاخ وبرگ از زمين كنده شده وبه هر گوشه پرتاب مى گشت يا به جهت آنكه باد آنها را با سر به زمين مى كوبيد وگردنها مى شكست وسرها جدا مى شد.(2)

22. خداوند در برخى از آيات مى فرمايد: ما قرآن را براى ذكر ويادآورى آسان ساختيم: ولقد يسّرنا القرءان للذّكر فهل من مدّكر (قمر، 17)، در برخى از آيات خطاب به پيامبر مى فرمايد: تذكر بده، زيرا تذكر مايه بهره مندى مؤمنان است: وذكّر فانّ الذّكرى تنفع المؤمنين (ذاريات، 55). در برخى از آيات مى فرمايد: خردمندان از تذكر قرآن بهره مند مى شوند: كتاب أنزلناه اليك مبارك ليدبّروا ءاياته وليتذكر أولوا الالباب. (ص، 29)

از جمع آيات فوق استفاده مى شود كه تذكر پيامبر به وسيله كلام وحى (قرآن كريم) تنها

ص: 13


1- تفسير كبير، ج 29، ص 42.
2- تبيان، ج 9، ص 450؛ تفسير كبير، ج 29، ص 48؛ نمونه، ج 23، ص 40؛ اطيب البيان، ج 9، ص 355؛ مجمع البيان، ج 9، ص 287؛ روح المعانى، ج 27، ص 87؛ مراغى، ج 27، ص 86.

براى مؤمنان خردمند سودمند است. نكته ديگرى كه از اين آيات استفاده مى شود آن است كه تنها مؤمنان خردمند هستند: انّ الذّكرى تنفع المؤمنين و وليتذكر اولوا الالباب ومتقابلاً افرادى كه فاقد ايمان باشند فاقد خرد وعقل هستند، از اين رو خداوند رجس وشك وريب را براى چنين افرادى قرار داده است: ويجعل الله الرجس على الّذين لا يؤمنون (انعام، 125) و ويجعل الرجس على الّذين لا يعقلون. (يونس، 100)

23. در قرآن كريم در دو مورد اشاره به نحوست ايام شده: فى يوم نحس مستمر (قمر، 19) و فأرسلنا عليهم ريحا صرصرا فى ايام نحسات (فصلت، 16) وگاهى بعضى از شبها به مبارك بودن وصف شده؛ مانند شب قدر: انّا انزلناه فى ليلة مباركة (دخان، 3).

ص: 14

آیه 23-55

اشاره

كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ (23) فَقالُوا أَ بَشَرًا مِنّا واحِدًا نَتَّبِعُهُ إِنّا إِذًا لَفي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (24) أَ أُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذّابٌ أَشِرٌ (25) سَيَعْلَمُونَ غَدًا مَنِ الْكَذّابُ اْلأَشِرُ (26) إِنّا مُرْسِلُوا النّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اصْطَبِرْ (27) وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ (28) فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ (29) فَكَيْفَ كانَ عَذابي وَ نُذُرِ (30) إِنّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشيمِ الْمُحْتَظِرِ (31) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (32) كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ (33) إِنّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِبًا إِلاّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ (34) نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنا كَذلِكَ نَجْزي مَنْ شَكَرَ (35) وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ (36) وَ لَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابي وَ نُذُرِ (37) وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذابٌ مُسْتَقِرٌّ (38) فَذُوقُوا عَذابي وَ نُذُرِ (39) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (40) وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ (41) كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزيزٍ مُقْتَدِرٍ (42) أَ كُفّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ (43) أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَميعٌ مُنْتَصِرٌ (44) سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ (45) بَلِ السّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السّاعَةُ أَدْهى وَ أَمَرُّ (46) إِنَّ الْمُجْرِمينَ في ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (47) يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (48) إِنّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (49) وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (50) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (51) وَ كُلُّ شَيْءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ (52) وَ كُلُّ صَغيرٍ وَ كَبيرٍ مُسْتَطَرٌ (53) إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ (54) في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ (55)

ترجمه

طايفه ثمود (نيز) انذارهاى الهى را تكذيب كردند، * وگفتند: «آيا ما از بشرى از جنس خود پيروى كنيم ؟! اگر چنين كنيم در گمراهى وجنون خواهيم بود. * آيا از ميان ما تنها بر او وحى نازل شده ؟! نه، او آدم بسيار دروغگوى هوسبازى است.» * ولى فردا مى فهمند چه كسى دروغگوى هوسباز است! * ما «ناقه» را براى آزمايش آنها مى فرستيم؛ در انتظار پايان كار آنان باش وصبر كن! * وبه آنها خبر ده كه آب (قريه) بايد در ميانشان تقسيم شود، (يك روز سهم ناقه، ويك روز براى آنها) وهر يك در نوبت خود بايد حاضر شوند. * آنها يكى از ياران خود را صدا زدند، او به سراغ اين كار آمد و (ناقه را) پى كرد. * پس (بنگريد) عذاب

ص: 15

وانذارهاى من چگونه بود! * ما فقط يك صيحه [- صاعقه عظيم] بر آنها فرستاديم وبه دنبال آن همگى به صورت گياه خشكى در آمدند كه صاحب چهارپايان (در آغل) جمع آورى مى كند! * ما قرآن را براى يادآورى آسان ساختيم؛ آيا كسى هست كه متذكّر شود؟! * قوم لوط انذارها (ى پى در پى پيامبرشان) را تكذيب كردند؛ * ما بر آنها تندبادى كه ريگ ها را به حركت در مى آورد فرستاديم (و همه را هلاك كرديم)، جز خاندان لوط را كه سحرگاهان نجاتشان داديم. * اين نعمتى بود از ناحيه ما؛ اين گونه هر كسى را كه شكر كند پاداش مى دهيم. * او آنها را از مجازات ما بيم داد، ولى آنها اصرار بر مجادله والقاى شك داشتند. * آنها از لوط خواستند ميهمانانش را در اختيارشان بگذارد؛ ولى ما چشمانشان را نابينا ومحو كرديم (و گفتيم:) بچشيد عذاب وانذارهاى مرا! * سرانجام صبحگاهان ودر اول روز عذابى پايدار وثابت به سراغشان آمد. * (و گفتيم:) پس بچشيد عذاب وانذارهاى مرا! * ما قرآن را براى يادآورى آسان ساختيم؛ آيا كسى هست كه متذكر شود؟! * و (همچنين) انذارها وهشدارها (يكى پس از ديگرى) به سراغ آل فرعون آمد، * اما آنها همه آيات ما را تكذيب كردند، وما آنها را گرفتيم ومجازات كرديم، گرفتن شخصى قدرتمند وتوانا! * آيا كفّار شما بهتر از آنانند يا براى شما امان نامه اى در كتب آسمانى نازل شده است ؟! * يا مى گويند: «ما جماعتى متحد ونيرومند وپيروزيم»؟! * (ولى بدانند به زودى جمعشان شكست مى خورد وپا به فرار مى گذارند! * (علاوه بر اين) رستاخيز موعد آنهاست، ومجازات قيامت هولناك تر وتلخ تر است! * مجرمان در گمراهى وشعله هاى آتشند، * در آن روز كه در آتش دوزخ به صورتشان كشيده مى شوند (و به آنها گفته مى شود:) بچشيد آتش دوزخ را! * البته ما هر چيز را به اندازه آفريديم. * وفرمان ما يك امر بيش نيست، همچون يك چشم بر هم زدن. * ما كسانى را كه در گذشته شبيه شما بودند هلاك كرديم؛ آيا كسى هست كه پند گيرد؟! * وهر كارى را انجام دادند در نامه هاى اعمالشان ثبت است، * وهر كار كوچك وبزرگى نوشته شده است. * يقينا پرهيزگاران در باغها ونهرهاى بهشتى جايدارند، * در جايگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر.

ص: 16

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تكذيب قوم ثمود نسبت به حضرت صالح، معجزه صالح وخارج شدن شتر از كوه، عذاب قوم صالح به خاطر كشتن شتر، عذاب قوم لوط، عذاب آل فرعون، نابودى كفار، تهديد به عذاب قيامت، ثبت اعمال براى حسابرسى وپاداش پرهيزكاران.

ب. در كلمه «نذر» سه وجه بيان شده است:

1 - مصدر است؛ يعنى قوم ثمود انذار پيامبرشان صالح را تكذيب كردند.

2 - «نذر» جمع «نذير» وآن به معناى منذر است؛ يعنى قوم ثمود همه منذران وانبيا را تكذيب كردند، زيرا تكذيب يك پيامبر تكذيب همه آنهاست، بنا بر اين آيه كذبت ثمود بالنذر هم معنا با آيه كذّبت ثمود المرسلين (شعراء، 141) است.

3 - نذر جمع نذير به معناى انذار است. كه برگشت آن به يكى از دو معناى قبلى خواهد بود.(1)

ج. قوم ثمود در سرزمين حِجْر كه در شمال حجاز قرار داشت زندگى مى كردند. پيامبرشان صالح (علیه السلام) بود، نهايت كوشش را در هدايت آنان كرد؛ اما به جايى نرسيد. قوم ثمود افرادى خودخواه ومتكبر بودند ومى گفتند: چرا وحى بايد بر صالح نازل شود با اينكه افراد معروف وثروتمندى در ميان ما وجود دارد. مگر ما چه تفاوتى با او داريم.(2)

د. «سُعُر» جمع «سعير» به معناى آتش شعله ور است، احتمال هم دارد به معناى جنون باشد واين احتمال با سياق آيه مناسب تر است وظاهرا مراد از كلمه «واحدا» واحد عددى باشد؛ يعنى قوم ثمود گفتند: آيا بشرى را كه از نوع خود ما يك نفر تك وتنها است، نه نيرويى دارد نه جمعيتى با اوست، پيروى كنيم ؟ در نتيجه اين سخن توجيهى است از قوم ثمود براى پيروى نكردن از صالح، زيرا آنان عادت كرده بودند از كسى پيروى كنند كه مانند ملوك داراى نيرو وجمعيت باشد.

و اگر كلمه «واحد» را به معناى واحد نوعى بگيريم معناى آيه اين است: آيا بشرى را كه

ص: 17


1- تبيان، ج 9، ص 449؛ الميزان، ج 19، ص 81؛ فتح القدير، ج 5، ص 125؛ روح المعانى، ج 27، ص 87.
2- نمونه، ج 23، ص 49.

خود يكى از ماست؛ يعنى از نوع ماست، پيروى كنيم كه در اين صورت آيه ءالقى الذكر عليه من بيننا مفسّر آن مى شود.(1)

ه -. در آيه شريفه ونبّئهم أنّ الماء قسمة بينهم ضمير جمع اولى به قوم ثمود وناقه هر دو بر مى گردد واگر نفرمود «نبّئهما»، از باب غلبه دادن جانب قوم بوده است. كلمه «قسمة» به معناى مقسوم و «شرب» به معناى سهمى از نوشيدن آب است ومنظور آيه اين است كه به قوم خود خبر ده بعد از اينكه ناقه را فرستاديم آب محل بين قوم وناقه تقسيم شده هر يك به نوبت حضور يابند وبهره بردارى كنند وهيچ يك مزاحم ديگرى نشود. در آيه ديگر مى فرمايد: قال هذه ناقة لها شرب ولكم شرب يوم معلوم.(2)

و. «محتضر» اسم مفعول از ماده «حضور» و «شرب» به معناى سهم ونوبت آب است، بنا بر اين جمله كل شرب محتضر مفهومش اين است كه هر نوبتى صاحبش نزد آن حاضر مى شود وديگرى حق حضور ومزاحمت را ندارد.(3)

ز. «هشيم» از ريشه «هشم» به معناى شكستن اشياى سست است، از اين رو به گياهان خرد شده كه صاحبان گوسفندان براى آنان آماده مى كنند «هشيم» گفته مى شود.

«محتظر» از ريشه حظر به معناى منع است، از اين رو آغل حيوانات كه مانع خروج آنها يا حمله حيوانات وحشى مى گردد «حظيره» مى نامند و «محتظر» شخصى است كه صاحب چنين مكانى است.

منظور از هشيم المحتظر آن است كه صيحه اى كه بر قوم ثمود فرستاديم آنها را مانند گياه خشك شده كوبيده اى در آورد كه صاحب چهارپايان براى حيوانات خود در آغل جمع آورى مى كنند.(4)

ح. «حاصب» به معناى تندبادى است كه «حصباء» ريگ وسنگ را به حركت در مى آورد. در آيات ديگر قرآن نيز هنگامى كه عذاب قوم لوط را مى شمرد افزون بر زلزله اى كه شهر آنها

ص: 18


1- الميزان، ج 19، ص 82؛ تبيان، ج 9، ص 452؛ تفسير كبير، ج 29، ص 72؛ روح المعانى، ج 27 ص 88؛ مراغى، ج 27، ص 90.
2- شعراء، 55؛ تبيان، ج 9، ص 454؛ الميزان، ج 19، ص 83؛ مراغى، ج 27، ص 91؛ روح المعانى، ج 27، ص 89؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 140.
3- نمونه، ج 23، ص 54؛ فتح القدير، ج 5، ص 126؛ روح المعانى، ج 27، ص 89؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 269.
4- تبيان، ج 9، ص 455؛ نمونه، ج 23، ص 56؛ فتح القدير، ج 5، ص 126؛ مجمع البيان، ج 9، ص 290؛ روح المعانى، ج 27، ص 90؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 270.

را زير ورو كرد از باران سنگ سخن مى گويد: فلما جاء امرنا جعلنا عاليها سافلها وامطرنا عليهم حجارة من سجيل منضود.(1)

ط. ولقد انذرهم بَطْشَتنا فتماروا بالنذر «بطش» به معناى گرفتن چيزى است با قدرت واز آنجا كه هنگام مجازات قبلاً مجرم را با قدرت مى گيرند اين كلمه به معناى مجازات آمده است.(2)

ى. «تماروا» از ماده «تمارى» به معناى گفت وگوى طرفينى براى ايجاد شك وشبهه ومجادله در برابر حق است.(3)

ك. نجات خاندان حضرت لوط به هنگام سحر بود به آن علت كه وعده عذاب اين قوم ستمگر نيز هنگام صبح بود، از اين رو در آخر شب به فرمان الهى اين خانواده با ايمان (جز همسرش كه راه خود را از راه لوط جدا كرده بود) از شهر بيرون رفتند. چيزى نگذشت كه عذاب الهى بر آنان نازل شد چنان كه مى فرمايد: فاسر بأهلك بقطع من اليل ولا يلتفت منكم أحد إلاّ امرأتك إنه مصيبها ما أصابهم إنّ موعدهم الصّبح أليس الصّبح بقريب.(4)

ل. ام يقولون نحن جميع منتصر «جميع» به معناى مجموع است ومنظور يكى شدن مجتمع آنان از حيث اراده وعمل است وانتصار به معناى انتقام يا يارى كردن يكديگر است. معناى آيه اين است كه آيا كفار مى گويند ما مردمى هستيم متحد كه هر كس بخواهد به ما صدمه بزند انتقام مى گيريم يا اينكه ما يكديگر را يارى مى كنيم وشكست نمى خوريم.(5)

م. آيه شريفه اكفاركم... به صورت خطاب بيان شده، اما آيه شريفه أم يقولون... به صورت غايب ذكر گرديده واين يك نوع تحقير است؛ يعنى شايسته نيستند بيش از اين مخاطب به خطاب الهى شوند.(6)

ن. «سقر» در اصل به معناى تغيير رنگ بدن ومتأذى شدن از تابش آفتاب ومانند آن است

ص: 19


1- هود، 82؛ تفسير كبير، ج 29، ص 58؛ نمونه، ج 23، ص 61؛ روح المعانى، ج 27، ص 90؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 143؛ مراغى، ج 27، ص 93.
2- تبيان، ج 9، ص 456.
3- همان.
4- هود، 81؛ نمونه، ج 23، ص 62.
5- الميزان، ج 19، ص 86؛ مراغى، ج 27، ص 98.
6- نمونه، ج 23، ص 71.

واز آنجا كه جهنم اين دگرگونى وآزار را به نحو شديد دارد، يكى از نامهاى آن سقر است ومنظور از «مس» همان تماس گرفتن ولمس كردن است، بنا بر اين به دوزخيان گفته مى شود: بچشيد حرارت سوزانى را كه از لمس آتش دوزخ حاصل مى شود.

ص. آيه شريفه انا كل شىء خلقناه بقدر به علّت عذاب مجرمين اشاره مى كند. خداوند هر چيزى را توأم با اندازه گيرى خلق كرده است؛ يعنى هر چيزى مقدار واندازه اى دارد كه از آن تجاوز نمى كند ودر همان چهارچوب حركت مى كند، زمين وآسمان وموجودات زنده وبى جان... وقتى عذابهاى دنيوى ومجازاتهاى اخروى روى حساب ونظام، اندازه گيرى شده است همان گونه كه تمام موجودات را با قدر آفريد براى انسان نيز تقدير كرد كه اگر دعوت رسولانش را نپذيرد، در روز قيامت گرفتار عذاب شود.(1)

ع. وما امرنا إلاّ واحدة كلمح بالبصر منظور از امر الهى، اراده وجود يافتن چيزى است، چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: إنّما أمره اذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون (يس، 82) ومنظور از واحد بودن امر الهى اين است كه امر او نيازى به تكرار ندارد، بلكه همين كه يك بار «كن» را القا كند متعلق آن فورا به وجود مى آيد.

جهت اينكه تحقق متعلق امر را از نظر فوريت به لمح بصر تشبيه كرد، كنايه از بى زمانى است، پس امر خداوند همان اراده ايجاد است نيازى به زمان ومكان ندارد، زيرا زمان ومكان نيز به وسيله همان امر به وجود آمده اند وآيه شريفه وما أمرنا الاّ واحده... مربوط به قيامت است؛ يعنى براى قيام قيامت يك امر او كافى است.(2)

ف. منظور از كلمه «صدق» راستى عمل وايمان متقيان است واضافه «مقعد» به «صدق» از اين جهت است كه ميان مجلس آنان وصدق عمل وايمانشان رابطه اى هست وممكن است منظور از صدق اين باشد كه مقام متقين وهر چه در آن مقام دارند، صدقى است خالص وبا كذب همراه نيست، وحضور است كه با غيبت همراه نيست وقربى است كه با بُعد همراه نيست. ممكن است منظور از صدق، صدق همين خبر باشد، زيرا جمله در مقام بشارت دادن به متقين است.(3)

ص: 20


1- الميزان، ج 19، ص 88؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 274؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 147.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 294؛ الميزان، ج 19، ص 90؛ مراغى، ج 27، ص 101.
3- الميزان، ج 19، ص 91.

نكته ها

1. نظير آيه 23 قمر: كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ آيه 141 شعراء است: كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلينَ

2. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد: پى كننده شتر حضرت صالح يك نفر بود در عين حال نسبت عقر وكشتن را قرآن كريم به همه داده است؛ اين بدان جهت است كه ديگران راضى به اين عمل بودند:

«الراضى بفعل قوم كالداخل فيهم»، از اين رو عذاب كه نازل شد كسانى را هم كه به اين كار راضى بودند فرا گرفت.(1)

3. نظير آيه 31 قمر: إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً واحِدَةً فَكانُوا كَهَشيمِ الْمُحْتَظِرِ آيه 67 هود است: وأَخَذَ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فى دِيارِهِمْ جاثِمينَ

4. قوم لوط بسيار بى حيا بودند، چون در زشت كارى وبى شرمى كار را به جايى رساندند كه وقتى فرشتگان مأمور عذاب به مهمانى لوط آمدند، قوم لوط از وى خواستند ميهمانانش را در اختيارشان بگذارد، ليكن چيزى نگذشت كه سه بلا متوجه آنان شد؛ باران سنگ بر آنان باريد، چشمهايشان نابينا گشت وشهر آنان واژگون گرديد.(2)

5. در آيه 34 قمر ميفرمايد ما آل لوط را در سحر نجات داديم

إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِبا إِلاَّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ

كيفيت آنرا در آيه 81 هود بيان ميكند

قالُوا يا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَلا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصيبُها ما أَصابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَريبٍ

6. تعبير به گرفتن شخص قدرتمند وتوانا: اخذ عزيز مقتدر تنها در باره فرعونيان بيان شده ودر باره اقوام ديگر نيامده، از آن رو كه فرعونيان بيش از همه به قدرت وعزت خود مى باليدند وهمه جا سخن از نيروى حكومت آنها بود؛ اما خداوند مى فرمايد: ما آنها را گرفتيم گرفتن عزيز مقتدر تا روشن شود اين قدرت وعزت پوشالى در مقابل قدرت وعزت خداوند هيچ وپوچ است وعجب اينكه همان رود عظيم نيل كه سرچشمه تمام ثروت وقدرت وآبادى آنان بود، مأمور نابوديشان شد.(3)

ص: 21


1- اطيب البيان، ج 9، ص 358.
2- نمونه، ج 23، ص 63؛ اطيب البيان، ج 9، ص 361.
3- نمونه، ج 23، ص 70.

7. نظير آيه 42 قمر ولَقَدْ جَاءَ آلَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ * كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها فَأَخَذْناهُمْ أَخْذَ عَزيزٍ مُقْتَدِرٍ آيات ذيل است:

وإِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَأَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (بقره، 50)

فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ (طه، 78)

فَأَخَذْناهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِى الْيَمِّ وَهُوَ مُليمٌ (ذاريات، 40)

8. كفار، همان گونه كه در دنيا با شكست مواجه هستند وجمعيت آنان از يكديگر پاشيده مى شود: سيهزم الجمع وگرفتار عذاب مى گردند، در عالم قيامت نيز عذابى سخت تر وتلخ تر به انتظار آنهاست: والساعة أدهى وأمرّ.(1)

9. زمانى كه اين آيات در مكه نازل شد، مسلمانان در اقليت شديد ودشمن در اوج قدرت بود؛ ولى مدت كوتاهى گذشت كه مسلمانان هجرت كردند وآن قدر قدرت پيدا كردند كه در نخستين برخورد مسلّحانه خود با دشمن در جنگ بدر ضربه بسيار سنگينى بر آنها وارد ساختند وچند سالى نگذشت كه نه فقط كفّار مكه، بلكه همه جزيره عربستان در مقابل مسلمانان تسليم شدند وجمله سيهزم الجمع ويولّون الدبر يكى از اخبار غيبى قرآن كريم است.(2)

10. «نهر» يا به معناى نهر آب است يا به معناى روشنايى گسترده بهشت ومفرد بودن نهر مشكلى ايجاد نمى كند، زيرا به معناى اسم جنس يا جمع است كه با جنات هماهنگ مى شود، ونكره بودن «نهر» و «جنات» دلالت بر عظمت دارد؛ يعنى متقيان در جنات ونهرهاى بزرگى به سر خواهند برد.(3)

11. پرهيزكاران براى هميشه در محضر قرب پروردگار به سر خواهند برد. واژه «مقعد» از «قعود» به معناى نشستن هميشگى است، از اين رو به كسانى كه براى هميشه زمين گير مى شوند «قواعد» گويند وبر پايه هاى منزل كه براى هميشه ثابت است، «قواعد البيت» اطلاق مى شود.(4)

ص: 22


1- الميزان، ج 19، ص 87.
2- الميزان، ج 19، ص 87؛ نمونه، ج 23، ص 73.
3- تبيان، ج 9، ص 461؛ تفسير كبير، ج 29، ص 80؛ روح المعانى، ج 27، ص 95.
4- تفسير كبير، ج 29، ص 81.

سوره الرحمن

آیه 1-78

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الرَّحْمنُ (1) عَلَّمَ الْقُرْآنَ (2) خَلَقَ اْلإِنْسانَ (3) عَلَّمَهُ الْبَيانَ (4) الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ (5) وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ (6) وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْميزانَ (7) أَلاّ تَطْغَوْا فِي الْميزانِ (8) وَ أَقيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْميزانَ (9) وَ اْلأَرْضَ وَضَعَها لِْلأَنامِ (10) فيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ اْلأَكْمامِ (11) وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ (12) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (13) خَلَقَ اْلإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخّارِ (14) وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ (15) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (16) رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ (17) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (18) مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ (19) بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ (20) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (21) يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ (22) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (23) وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَاْلأَعْلامِ (24) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (25) كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ (26) وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ اْلإِكْرامِ (27) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (28) يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ (29) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (30) سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ (31) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (32) يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ اْلإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاّ بِسُلْطانٍ (33) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (34) يُرْسَلُ عَلَيْكُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ (35) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (36) فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ (37) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (38) فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ (39) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (40) يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصي وَ اْلأَقْدامِ (41) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (42) هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ (43) يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَميمٍ آنٍ (44) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (45) وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ (46) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (47) ذَواتا أَفْنانٍ (48) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (49) فيهِما عَيْنانِ تَجْرِيانِ (50) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (51) فيهِما مِنْ كُلِّ فاكِهَةٍ زَوْجانِ (52) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (53) مُتَّكِئينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ (54) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (55) فيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ (56) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (57) كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ (58) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (59) هَلْ جَزاءُ اْلإِحْسانِ إِلاَّ اْلإِحْسانُ (60) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (61) وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ (62) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (63) مُدْهامَّتانِ (64) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (65) فيهِما عَيْنانِ نَضّاخَتانِ (66) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (67) فيهِما فاكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمّانٌ (68) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (69) فيهِنَّ خَيْراتٌ حِسانٌ (70) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (71) حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ (72) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (73) لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ (74) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (75) مُتَّكِئينَ عَلى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِيٍّ حِسانٍ (76) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (77) تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ اْلإِكْرامِ (78)

ص: 23

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

خداوند رحمان، * قرآن را تعليم فرمود، * انسان را آفريد، * وبه او «بيان» را آموخت. * خورشيد وماه با حساب منظمى مى گردند، * وگياه ودرخت براى او سجده مى كنند. * وآسمان را برافراشت، وميزان وقانون (در آن) گذاشت، * تا در ميزان طغيان نكنيد (و از مسير عدالت منحرف نشويد)، * ووزن را بر اساس عدل بر پا داريد وميزان را كم نگذاريد. * زمين را براى خلايق آفريد، * كه در آن ميوه ها ونخلهاى پر شكوفه است، * ودانه هايى كه همراه با ساقه وبرگى است كه به صورت كاه در مى آيد، وگياهان خوشبو. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد (شما اى گروه جن وانس)؟! * انسان را از گلِ خشكيده اى همچون سفال آفريد، * وجن را از شعله هاى مختلط ومتحرك آتش خلق كرد. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * او پروردگار دو مشرق وپروردگار دو مغرب است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * دو درياى مختلف (شور وشيرين، گرم وسرد) را در كنار هم قرار داد، در حالى كه با هم تماس دارند؛ * در ميان آن دو برزخى است كه يكى بر ديگرى غلبه نمى كند (و به هم نمى آميزند). * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * از آن دو، لؤلؤ ومرجان خارج مى شود. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * وبراى اوست كشتيهاى ساخته شده كه در دريا به حركت در مى آيند وهمچون كوهى هستند! * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * همه كسانى كه روى آن [- زمين] هستند فانى مى شوند، * وتنها ذات ذوالجلال وگرامى پروردگارت باقى مى ماند. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * تمام كسانى كه در آسمانها وزمين هستند از او تقاضا مى كنند، واو هر روز در شأن وكارى است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * به زودى به حساب شما مى پردازيم اى دو گروه انس وجن! * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * اى گروه جن وانس! اگر مى توانيد از مرزهاى آسمانها وزمين بگذريد، پس بگذريد؛ ولى هرگز نمى توانيد، مگر با نيرويى (فوق العاده). * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * شعله هايى از آتش بى دود، ودودهايى

ص: 24

متراكم بر شما فرستاده مى شود؛ ونمى توانيد از كسى يارى بطلبيد. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * در آن هنگام كه آسمان شكافته شود وهمچون روغن مذاب گلگون گردد (حوادث هولناكى رخ مى دهد كه تاب تحمل آن را نخواهيد داشت). * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * در آن روز هيچ كس از انس وجن از گناهش سؤال نمى شود (و همه چيز روشن است). * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * مجرمان از چهره هايشان شناخته مى شوند؛ وآنگاه آنها را از موهاى پيش سر، وپاهايشان مى گيرند (و به دوزخ مى افكنند). * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * اين همان دوزخى است كه مجرمان آن را انكار مى كردند. * امروز در ميان آن وآب سوزان در رفت وآمدند. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * وبراى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد، دو باغ بهشتى است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * (آن دو باغ بهشتى) داراى انواع نعمتها ودرختان پرطراوت است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * در آنها دو چشمه هميشه جارى است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * در آن دو، از هر ميوه اى دو نوع وجود دارد (هر يك از ديگرى بهتر). * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * اين در حالى است كه آنها بر فرشهايى تكيه كرده اند با آسترهايى از ديبا وابريشم، وميوه هاى رسيده آن دو باغ بهشتى در دسترس است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * در آن باغهاى بهشتى زنانى هستند كه جز به همسران خود عشق نمى ورزند؛ وهيچ انس وجن پيش از اينها با آنان تماس نگرفته است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * آنها همچون ياقوت ومرجانند. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * آيا جزاى نيكى جز نيكى است ؟! * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * وپايين تر از آنها، دو باغ بهشتى ديگر است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * هر دو خرّم وسرسبزند. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * در آنها دو چشمه جوشنده است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * در آنها ميوه هاى فراوان ودرخت خرما وانار است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * ودر آن باغهاى بهشتى زنانى

ص: 25

نيكو خلق وزيبايند. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * حوريانى كه در خيمه هاى بهشتى مستورند. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * هيچ انس وجن پيش از ايشان با آنها تماس نگرفته (و دوشيزه اند). * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * اين در حالى است كه بهشتيان بر تختهايى تكيه زده اند كه با بهترين وزيباترين پارچه هاى سبز رنگ پوشانده شده است. * پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟! * پر بركت وزوال ناپذير است نام پروردگار صاحب جلال وبزرگوار تو.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره قسمتى از نعمتهاى دنيوى واخروى را بيان مى كند وبعد از آن 31 بار خطاب به جن وانس مى كند ومى فرمايد: پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد: فبأى ءالاء ربّكما تكذّبان كه به وسيله اين جمله از بندگانش اقرار بر نعمتهاى خويش مى گيرد.

ب. بعضى گفته اند منظور از انسان در آيه شريفه خلق الانسان پيامبر اكرم است كه به او بيان قرآن كريم را نسبت به مردم آموخت، زيرا در آيه ديگر مى فرمايد: ما قرآن را بر تو نازل كرديم تا براى مردم بيان كنى: وانزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل اليهم.(1)

ج. بيان به معناى پرده بردارى از آنچه در نهان آدمى است وتعليم بيان از ناحيه خداوند به اين معنا نيست كه خداوند لغات را براى بشر وضع كرده وتوسط انبيا آن را به مردم تعليم داده، بلكه آنچه خدا انجام داده خلقت انسان وفطرت اوست؛ فطرتى كه او را به تشكيل اجتماع وسپس به وضع لغات وادار كرد تا الفاظ را علامت براى معانى قرار دهد به گونه اى كه وقتى فلان كلمه را بگويد، شنونده به فلان معنا منتقل شود واگر تعليم بيان نبود هيچ تمايزى بين انسان وحيوان وجود نمى داشت.(2)

د. والنجم والشجر يسجدان كلمه «نجم» به معناى هر روييدنى است كه از زمين سر بر

ص: 26


1- نحل، 44؛ روح المعانى، ج 27، ص 99؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 152.
2- الميزان، ج 19، ص 98؛ روح المعانى، ج 27، ص 99؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 152.

مى آورد وساقه ندارد وكلمه «شجر» به معناى روييدنى هايى است كه ساقه دارند، مؤيد اين معنا تقابل نجم با شجر است.(1)

ه -. مرحوم طبرسى گويد: اهل تحقيق گفته اند: معناى سجده نجم وشجر اين است كه آنها نشانه قدرت الهى هستند كه خداوند آنها را اين گونه ايجاد كرده است. مرحوم طيب گويد: بعضى گفته اند سجده نجم وشجر به اين معناست كه اين دو داراى سايه هستند، ليكن اين قول صحيح نيست، زيرا بنا بر اين بايد معتقد شد كه موجودات ديگر غير از انس وجن وملك داراى شعور نيستند با اينكه قرآن سجده وتسبيح را براى همه موجودات ثابت كرده وفرموده: شما تسبيح آنها را درك نمى كنيد: وان من شىء الا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم.(2)

و. منظور از ميزان، هر چيزى است كه به وسيله آن حق از باطل، راست از دروغ عدل از ظلم ورذيلت از فضيلت تميز داده شود، پس قوانين تكوينى وتشريعى حكم ميزان را دارند، زيرا وسيله سنجش وارزيابى هستند.(3)

ز. «سماء» يا به معناى جهت بلندى وبالاست يا به معناى اجرامى است كه در بالا هستند؛ در صورت اول معناى رفع سماء اين است كه خداوند آسمان را در اصل بالا وبلند آفريد؛ نه اينكه بعد از خلقت آن را بالا برد، ودر صورت دوم معناى رفع سماء اين است كه خداوند محل اجرام آسمانى مانند ستارگان را نسبت به زمين بلند قرار داد.

ممكن است منظور از رفع سماء منازل ملائكه ومصادر امر الهى واز آن جمله وحى باشد؛ در اين صورت مراد از رفع، رفعت معنوى خواهد بود، بنا بر اين ممكن است منظور از رفع اعم از حسى ومعنوى باشد.(4)

ح. «فخّار» از ريشه «فخر» وبه معناى كسى است كه بسيار فخر مى كند واز آنجا كه اين گونه اشخاص آدمهايى تو خالى وپر سر وصدا هستند، اين كلمه به كوزه وهر گونه سفال

ص: 27


1- الميزان، ج 19، ص 100؛ تفسير كبير، ج 29، ص 90؛ فتح القدير، ج 5، ص 131؛ روح المعانى، ج 27، ص 100؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 153؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 281؛ مراغى، ج 27، ص 105.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 300؛ اطيب البيان، ج 12، ص 371؛ روح المعانى، ج 27، ص 100؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 154.
3- الميزان، ج 19، ص 101؛ روح المعانى، ج 27، ص 101.
4- الميزان، ج 19، ص 101؛ كشاف، ج 4، ص 444؛ روح المعانى، ج 27، ص 101.

به جهت سر وصداى زيادى كه دارد، اطلاق شده است.(1)

ط. مقصود از «دو مشرق»، مشرق تابستان ومشرق زمستان است كه به جهت دو جا بودن آن چهار فصل پديد مى آيد ورزق روزى خواران تأمين مى شود. بعضى گفته اند مراد از دو مشرق، مشرق خورشيد ومشرق ماه است ومراد از دو مغرب هم مغرب آن دو است.(2)

ى. منظور از دو دريا، دو درياى معين نيست، بلكه دو نوع درياست؛ يكى شور كه قريب سه چهارم از سطح كره زمين را فرا گرفته است وديگرى دريايى است با آب شيرين كه در داخل زمين است واين دو دريا گرچه به هم متصل اند، اما به واسطه مانع كه مخازن زمين ورگه هاى آن است به يكديگر تجاوز نمى كنند وبه طور دايم اين دو دريا يكديگر را كمك مى كنند، زيرا آب درياها تبخير مى شود وبه ابر وباران تبديل مى شود بعد به زمين كه آمد خداوند آن را در زير زمين ذخيره وبه صورت چشمه ها از زمين مى جوشد، ونهرهاى بزرگ را تشكيل مى دهد ومجددا به درياها مى ريزد.

در آيه 53 سوره فرقان به اين دو دريا اشاره شده است: وهو الذى مرج البحرين هذا عذب فرات وهذا ملح أُجاج....(3)

ك. «جوار» جمع «جاريه» وصف براى كشتيهاست، زيرا آنچه بيشتر مورد توجه است همين جريان وحركت كشتيهاست، وجهت اينكه كنيز را جاريه مى گويند، به علت حركت وتلاش او در انجام خدمات است ونيز اگر به دختر جوان جاريه گفته مى شود به دليل جريان نشاط در وجود اوست.(4)

ل. وجه پرودگار؛ يعنى نمود پروردگار كه همان صفات كريمه اوست كه بين خدا وخلقش واسطه هستند وبركات وفيض او به واسطه آن صفات بر خلقش نازل مى شود. آن صفات عبارت است از صفات جمال (عزت، عظمت) وصفات جلال (قدرت، حيات) وبقاى وجه پروردگار؛ يعنى تنها ذات مقدس او باقى مى ماند.(5)

ص: 28


1- مفردات راغب؛ نمونه، ج 23، ص 118.
2- الميزان، ج 19، ص 103؛ تفسير كبير، ج 29، ص 100؛ روح المعانى، ج 27، ص 105؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 285؛ مراغى، ج 27، ص 112.
3- الميزان، ج 19، ص 104؛ مراغى، ج 27، ص 112.
4- نمونه، ج 23، ص 128.
5- الميزان، ج 19، ص 105.

م. منظور از سؤال موجودات از خداوند، تقاضاى به وسيله زبان نيست، بلكه درخواست به احتياج است وروشن است كه موجودات زمين وآسمان از تمامى جهات محتاج خداوند هستند، چنان كه مى فرمايد: أنتم الفقراء الى الله والله هو الغنى (فاطر، 15) وخداوند به تمام نيازهاى موجودات پاسخگوست، چنان كه مى فرمايد: واتاكم من كل ما سألتموه.(1)

ن. «ثقلان» از ريشه «ثقل» (بر وزن كبر) به معناى بار سنگين وثَقَل (بر وزن خبر) معمولاً به متاع وبار مسافر گفته مى شود واطلاق آن بر گروه جن وانس به جهت سنگينى معنوى آنهاست، زيرا خداوند به آنها از نظر عقل وشعور وعلم وآگاهى وزن وارزش خاصى داده است وذكر اين دو طايفه به دليل آن است كه اينها مكلف به تكاليف الهى هستند.(2)

ص. «نواصى» جمع «ناصيه» به معناى موهاى جلوى سر است وگرفتن موى جلوى سر گاهى كنايه از غلبه كامل بر چيزى است وممكن است به معناى حقيقى آن باشد كه مأموران عذاب، موهاى جلوى سر وپاهاى مجرم را مى گيرند وبه دوزخ مى افكنند. به هر حال اين گونه برخورد با مجرم به منظور اهانت وتحقير اوست.(3)

يطوفون بينها وبين حميمٍ ءان «آن» و «آنى» در آيه شريفه به معناى آبى است كه در نهايت حرارت وسوزندگى باشد ودر اصل از ماده «اِنا» به معناى وقت، گرفته شده است، زيرا آب سوزان به وقت ومرحله نهايى خود رسيده است.(4)

ع. در اينكه گوينده جمله هذه جهنم الّتى يكذّب بها المجرمون كيست دو وجه بيان شده؛ بعضى گفته اند: گوينده خداوند است كه از جهت تسلى قلب پيامبر به او خبر مى دهد؛ ولى ظاهر اين است كه اين جمله را فرشتگان عذاب به مجرمان مى گويند.(5)

ف. ولمن خاف مقام ربّه جنّتان «مقام» مصدر ميمى وبه معناى قيام است ومنظور از مقام ربّ اين است كه خداوند هنگامى كه بنده اش عملى انجام مى دهد بالاى سرش ايستاده وناظر اعمال اوست.

ص: 29


1- ابراهيم، 34؛ الميزان، ج 19، ص 106؛ روح المعانى، ج 27، ص 110؛ مراغى، ج 27، ص 116.
2- نمونه، ج 23، ص 147؛ روح المعانى، ج 27، ص 112.
3- نمونه، ج 23، ص 157؛ تفسير كبير، ج 29، ص 121؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 175.
4- نمونه، ج 23، ص 158؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 176.
5- اطيب البيان، ج 12، ص 384.

اما اينكه خوف از مقام ربّ به چه معناست بايد گفت: خوف نيز مانند عبادت مراحلى دارد، همان گونه كه برخى از روى ترس از عذاب عبادت مى كنند، بعضى به طمع بهشت؛ بعضى از عقاب او مى ترسند وبعضى ترس آن را دارند كه به نعمتهاى بهشتى دست نيابند.

اما خوف در آيه شريفه، ظهور در هيچ يك از اين دو قسم خوف ندارد، زيرا خوف از آگاهى خدا ونيز خوف از مقام پروردگار تأثّر خاصى است كه براى بنده از آن جهت كه بنده است، در برابر عظمت خداوند دست مى دهد وباعث مى شود آثارى از ذلت وبندگى در برابر عزت او ظهور كند.(1)

س. در اينكه منظور از دو چشمه در بهشت چيست ؟ بعضى گفته اند: منظور عين سلسبيل وعين تسنيم است كه در آيات ديگر بيان شده است: عينا فيها تسمى سلسبيلاً (دهر، 18) و مزاجه من تسنيم * عينا يشرب بها المقرّبون.(2)

ق. در معناى آيه شريفه هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان چند وجه بيان شده است:

الف. نيست جزاى كسى كه در دنيا احسان مى كند جز اينكه در آخرت به او احسان شود.

ب. نيست جزاى كسى كه معتقد به توحيد ورسالت پيامبر اكرم است مگر بهشت.

ج. جزاى احسانهايى كه خداوند نموده نيست مگر اطاعت وشكرگزارى.

مرحوم طبرسى وجه اول را پسنديده ودو وجه اخير را به عنوان «قيل» بيان كرده است.(3)

ر. در اينكه منظور از دو بهشت چيست ؟ وجوهى بيان شده از جمله: يكى بهشت مادّى وديگرى بهشت روحانى يا يك بهشت مربوط به اعمال صالحه وديگرى مربوط به ترك گناهان يا يك بهشت مربوط به عقايد حقه وديگرى مربوط به اعمال شايسته. يا اينكه يك بهشت منزل شخصى اوست كه دوستانش در آنجا زيارتش مى كنند ويكى هم منزل خدمتكاران. برخى هم گفته اند: يك بهشت را به جهت استحقاقى كه دارد به او مى دهند وبهشتى ديگر را به عنوان تفضل.(4)

ص: 30


1- الميزان، ج 19، ص 112؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 176.
2- مطفّفين، 27-28؛ مجمع البيان، ج 9، ص 314؛ اطيب البيان، ج 12، ص 385؛ روح المعانى، ج 27، ص 117.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 313؛ تفسير كبير، ج 29، ص 132؛ روح المعانى، ج 27، ص 120؛ فتح القدير، ج 5، ص 142؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 183؛ مراغى، ج 27، ص 126.
4- كشاف، ج 4، ص 452؛ تفسير كبير، ج 29، ص 124؛ الميزان، ج 19، ص 113؛ روح المعانى، ج 27، ص 120.

نكته ها

1. تقديم مسند اليه «رحمن» بر مسند يا به منظور تأكيد است يا به منظور حصر؛ يعنى تنها كسى كه معلّم قرآن است خداوند رحمن است.(1)

«رحمن» صيغه مبالغه است وبه بسيارى رحمت دلالت دارد واز آنجا كه اين نام دلالت بر رحمت عمومى خداوند دارد در آغاز اين سوره واقع شده كه در آن انواع نعمتها بيان شده، بنا بر اين خلقت انسان وتعليم قرآن به او وساير نعمتها كه در اختيار بشر است از رحمت الهى نشأت گرفته است.(2)

2. آيه شريفه علّم القرءان در ضمن پاسخى است به مشركان عرب كه وقتى پيامبر نام «رحمن» را بيان كرد وآنها را دعوت به سجده براى خداوند رحمان نمود، آنان به عنوان بهانه جويى گفتند: وما الرحمن رحمن چيست ؟ (فرقان، 60) قرآن مى گويد: خداوندِ رحمان كسى است كه قرآن را تعليم فرموده است.(3)

3. خداوند دو گونه رحمت دارد: رحمت عام ورحمت خاص. نام «رحمن» اشاره به رحمت عام اوست كه همگان را شامل مى شود و «رحيم» اشاره به رحمت خاص اوست كه مخصوص اهل ايمان وطاعت است. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«الرحمن اسم خاص بصفة عامة والرحيم اسم عام بصفة خاصة».(4)

4. علت تقدم نعمت قرآن بر ساير نعمتها آن است كه قرآن كريم بزرگترين نعمت پروردگار است. قرآن سخن الهى است كه صراط مستقيم را ترسيم مى كند ومتضمن راه سعادتى است كه مقصود بسيارى از جويندگان است.(5)

5. حركت خورشيد وماه بر طبق نظم وحساب است واين حركت موجب پيدايش منظم شب وروز وسال وماه وفصول چهارگانه است واين دو از نعمتهاى بزرگ الهى است، زيرا زندگى شبانه روزى بشر به وسيله نور اين دو تأمين مى شود. علاوه بر اينكه حرارت خورشيد

ص: 31


1- روح المعانى، ج 27، ص 99.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 299؛ الميزان، ج 19، ص 97؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 159.
3- جامع الاحكام، ج 17، ص 152؛ مجمع البيان، ج 9، ص 299.
4- نمونه، ج 23، ص 97.
5- فتح القدير، ج 5، ص 131؛ روح المعانى، ج 27، ص 98؛ الميزان، ج 19، ص 98.

مايه رشد گياهان وتمام مواد غذايى انسان است.(1)

6. نظير آيه 5 الرحمن: الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبانٍ

آيه 5 يونس است: هُوَ الَّذى جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالْقَمَرَ نُورا وَقَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَالْحِسابَ

7. تعبير «يسجدان» در باره نجم وشجر اشاره به اين است كه اين دو تسليم بى قيد وشرط در برابر قوانين آفرينش ودر مسير منافع انسانها هستند.(2)

8. كلمه «ميزان» در اين آيات سه بار تكرار شده، با اينكه ممكن بود در مرحله دوم وسوم از ضمير استفاده شود. «ميزان» در اين سه آيه به سه معناى متفاوت است كه استفاده از ضمير جوابگو نيست، زيرا در مرحله اول، منظور از ميزان قوانينى است كه خداوند در جهان قرار داده ودر مرحله دوم، سخن از عدم طغيان انسانها در تمام موازين زندگى ودر مرحله سوم، ترازوى معمولى است كه به هنگام معامله چيزى كم وكسر نگذارند.(3)

9. جهت اينكه از خلقت زمين تعبير به «وضع» واز خلقت آسمان تعبير به «رفع» نموده، آن است كه زمين پايين وآسمان بالاست وعرب هر افتاده را «وضيع» گويد واين خود لطافتى در تعبير است.(4)

10. در اين آيات خداوند چند نعمت را بيان كرده كه سه تاى آن چون مخصوص انسان است، فعل را مقدم داشته است؛ مانند نعمت قرآن، خلقت انسان، تعليم بيان وميزان ودر پنج تا خود آن نعمت بر فعل مقدم شده؛ مانند شمس وقمر ونجم وسماء وارض، كه استفاده از اين نعمتها مشترك بين انسان وحيوان است.(5)

11. خلقت انسان در اين سوره در آيه 3 و 14 مطرح شده كه در آيه 3 اشاره به امتياز انسان بر ساير موجودات است، زيرا بيان را به او آموخت ودر آيه 14 اشاره به ماده اوليه انسان نموده كه بسيار بى ارزش بوده است واين نشانه قدرت خداوند است كه از چنين ماده

ص: 32


1- منهج الصادقين، ج 9، ص 117؛ نمونه، ج 23، ص 101؛ مجمع البيان، ج 9، ص 299؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 153؛ كشاف، ج 4، ص 443؛ روح المعانى، ج 27، ص 99؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 281؛ مراغى، ج 27، ص 107.
2- نمونه، ج 23، ص 103؛ فتح القدير، ج 5، ص 132؛ كشاف، ج 4، ص 443؛ روح المعانى، ج 27، ص 100؛ مراغى، ج 27، ص 107.
3- نمونه، ج 23، ص 108.
4- الميزان، ج 19، ص 102.
5- تفسير كبير، ج 29، ص 93.

بى ارزشى، چنان مخلوق باارزشى ساخت كه مى تواند گل سرسبد جهان آفرينش شود، در صورتى كه داراى ايمان وعمل صالح باشد.(1)

12. كلمه «ءالاء» جمع «اِلى» به معناى نعمتهاست وخطاب در آيه شريفه متوجه عموم جن وانس است به دليل اينكه در آيات بعد مى فرمايد: سنفرغ لكم ايّها الثقلان و يا معشر الجن والانس و يرسل عليكما شواظ... صريحا خطاب را متوجه اين دو گروه نموده است.(2)

13. سؤال: «لؤلؤ» و «مرجان» فقط از درياى شور كه سطح كره زمين را فرا گرفته خارج مى شوند، نه درياى شيرين كه در داخل زمين است، بنا بر اين چرا خروج لؤلؤ ومرجان را به هر دو دريا نسبت داد؟

پاسخ: اينكه عرب گاهى دو جنس را در كنار يكديگر مى آورد وسپس از يكى از آن دو خبر مى دهد، چنان كه رسولان الهى فقط از طايفه انسانها هستند در عين حال بعثت آنان را به انس وجن نسبت داده است: يا معشر الجن والانس الم يأتكم رسل منكم.(3)

14. از سلمان روايت شده كه منظور از «بحرين» حضرت على (علیه السلام) وحضرت فاطمه ومقصود از برزخ پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ومراد از لؤلؤ ومرجان امام حسن وامام حسين هستند. (البته اين تفسير مربوط به بطن آيه است).

جاى تعجب نيست كه منظور از بحرين حضرت على وفاطمه باشند، زيرا كمالات اخلاقى وعلمى آنان مانند دريا گسترده است.(4)

15. از جمله كل من عليها فان استفاده مى شود كه اجل ومدت نشئه دنيا با فناى جن وانس به سر مى آيد وعمرش پايان مى پذيرد ونشئه آخرت طلوع مى كند وهر دو از نعمتهاى خداوند است، زيرا زندگى دنيا حياتى است مقدمى براى رسيدن به آخرت وروشن است كه انتقال از مقدمه به غرض ونتيجه نعمت است.(5)

16. علت اينكه كشتيها را ملك خداوند دانسته با اينكه كشتيها را انسانها مى سازند، آن است

ص: 33


1- نمونه، ج 23، ص 119.
2- الميزان، ج 19، ص 102؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 159.
3- جامع الاحكام، ج 17، ص 163؛ روح المعانى، ج 27، ص 106؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 287.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 305؛ روح المعانى، ج 27، ص 107.
5- الميزان، ج 19، ص 105؛ فتح القدير، ج 5، ص 136؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 165.

كه تمام ابزارى كه در ساختن كشتى دخالت دارند از چوب وآهن و... وانسانى كه اين اجزا را با يكديگر تركيب مى كند ونيز شعور اين انسان وفكر واراده اش همه مخلوق ومملوك خداوند است.(1)

17. نظير آيه 20 الرحمن

مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ * بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ

آيه 53 فرقان است

وهُوَ الَّذى مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَهذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخا وَحِجْرا مَحْجُورا

18. تعبير از «بحر» به صورت مفرد واز كشتيها به صورت جمع وتشبيه آن به كوهها نيز به صورت جمع، دلالت بر عظمت بحر دارد كه كشتيهايى مانند كوهها در اين بحر وجود دارد.(2)

19. جهت اينكه كلمه «شأن» را در آيه كل يومٍ هو فى شأن نكره آورد آن است كه اختلاف را بفهماند. در نتيجه معناى جمله چنين مى شود كه خداوند در هر روز كارى دارد غير آن كارى كه در روز قبل داشت وغير آن كارى كه روز بعدش دارد، پس هيچ يك از كارهاى او تكرارى نيست. هر چه انجام مى دهد بدون الگو ونمونه انجام مى دهد، از اين رو خود را بديع ناميده است: بديع السموات والارض.(3)

20. خلقت وآفرينش الهى دائم ومستمر است وپاسخگويى او به نياز نيازمندان نيز چنين است. تعبير به «يسأله» به صورت فعل مضارع، دليل بر اين است كه اين تقاضا دائمى است وهمگى به زبان حال از آن مبدأ فياض دائما فيض مى طلبند.

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در تفسير اين آيه مى فرمايد:

«من شأنه أنْ يغفر ذنبا ويفرّج كربا ويرفع قوما ويضع آخرين»؛ از كارهاى او اين است كه گناهى را مى بخشد وناراحتى ورنج را برطرف مى كند، گروهى را بالا مى برد وگروه ديگرى را پايين مى آورد.(4)

21. تعبير «سنفرغ» معمولاً در موردى گفته مى شود كه شخصى كارهاى خود را رها كند تا

ص: 34


1- الميزان، ج 19، ص 104؛ روح المعانى، ج 27، ص 107.
2- تفسير كبير، ج 29، ص 103.
3- بقره، 117؛ الميزان، ج 19، ص 106؛ روح المعانى، ج 27، ص 110.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 306؛ نمونه، ج 23، ص 139؛ كشاف، ج 4، ص 447؛ روح المعانى، ج 27، ص 110.

با حواس جمع به كارى بپردازد واين در مورد مخلوقات به حكم محدوديت آنها درست است؛ اما در باره خداوندى كه احاطه علمى به همه كاينات دارد وهيچ چيزى او را از چيز ديگر مشغول نمى سازد: لا يشغله شأن عن شأن چيزى جز تأكيد هر چه بيشتر بر مسئله نخواهد بود به گونه اى كه هيچ مثقال ذره اى از قلم نخواهد افتاد وبه تعبير ديگر نوعى تهديد براى مجرمان محسوب مى شود.(1)

22. امر «فانفذوا» براى تعجيز است؛ يعنى انس وجن هرگز قدرت فرار از دادگاه عدل الهى را ندارند. در اينكه عدم نفوذ جن وانس از مرزهاى آسمانها وزمين مربوط به دنيا است يا آخرت يا هر دو، سه وجه بيان شده است؛ ليكن تفسير دوم مناسب تر به نظر مى رسد.(2)

23. مقدم داشتن جن در آيه شريفه يا معشر الجن والانس ممكن است به دليل اين باشد كه طايفه جن در حركات سريع تواناتر از انسان هستند.(3)

24. جهت اينكه شعله هاى آتش بى دود ودودهاى متراكم جهنم را نعمت شمرده، آن است كه عذاب خداوند مانع ارتكاب گناه براى گروهى مى شود واين خود نعمتى از ناحيه اوست.(4)

25. آيه شريفه فيومئذٍ لايُسأل عن ذنبه انس ولا جانّ كه دلالت بر عدم سؤال در قيامت دارد، با آيه اى كه مى گويد در قيامت از مردم سؤال مى شود: وقفوهم انهم مسئولون (صافات، 24) منافات ندارد، زيرا براى قيامت مواقف مختلفى است؛ در بعضى از آنها سؤال نمى كنند، در برخى از مواقف از مردم سؤال مى كنند، در بعضى مواقف مهر بر دهان آنان مى گذارند ودر عوض اعضاى بدن سخن مى گويند ودر بعضى ديگر از سيمايشان شناخته مى شوند.(5)

26. در آيه 41 اين سوره مى فرمايد مجرمان با علامتهاى خود شناخته ميشوند

يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصى وَالْأَقْدامِ

ص: 35


1- روح المعانى، ج 27، ص 111؛ اطيب البيان، ج 12، ص 380؛ تفسير كبير، ج 29، ص 111؛ نمونه، ج 23، ص 147؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 168؛ مراغى، ج 27، ص 118.
2- اطيب البيان، ج 12، ص 381؛ روح المعانى، ج 27، ص 112؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 292.
3- الميزان، ج 19، ص 110؛ روح المعانى، ج 27، ص 112.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 311.
5- كشاف، ج 4، ص 450؛ تفسير كبير، ج 29، ص 120؛ الميزان، ج 19، ص 111؛ روح المعانى، ج 27، ص 114؛ محاسن التأويل، ج 15، ص 295.

در آيات ديگر علامتهاى آنان را بيان كرده است

ووُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ * تَرْهَقُها قَتَرَةٌ * أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (عبس، 40 تا 42)

27. آيه يعرف المجرمون بسيماهم در مقام پاسخ از سؤالى مقدّر است؛ گويا كسى مى پرسد هنگامى كه از گناهانشان سؤال نمى كنند، پس از كجا معلوم مى شود اينها گنه كارند؟ در پاسخ مى فرمايد: مجرمان از سيمايشان شناخته مى شوند.(1)

28. مجرمان مجازاتى دردناك دارند، زيرا از سويى در ميان شعله هاى سوزان جهنم مى سوزند وتشنه مى شوند وتمناى آب مى كنند واز سوى ديگر آب جوشان به آنها داده مى شود يا بر سر آنها مى ريزند. از بعضى آيات استفاده مى شود كه چشمه سوزان حميم در كنار جهنم است كه نخست دوزخيان را در آن مى برند وسپس در آتش دوزخ مى افكنند.

29. از آنجا كه انكار وتكذيب قيامت از سوى مجرمان امرى دائمى بود، عذاب آنان در قيامت وطواف آنان ميان جهنم وآب جوشان وسوزنده نيز امر دائمى است. «يكذب» و «يطوفون» فعل مضارع است ودلالت بر استمرار ودوام دارد.

30. نكره بودن «جنّتان» و «افنان» دلالت بر عظمت وكثرت نعمتهاى بهشتى دارد واز اينكه از بهشت به صورت مفرد وتثنيه وجمع جنة وجنتان وجنات در قرآن تعبير شده روشن مى شود كه بهشت ونعمتهاى آن بسيار گسترده وفراوان است كه گويا بهشتى وسيع محسوب مى شود واز سويى درختان ومساكن آن به جهت اختلاف مراتب آن متنوع است.(2)

31. چشمه هايى كه در دو بهشت وجود دارد داراى عظمت وبزرگى است. نكره بودن «عينان» دلالت بر اين معنا دارد.(3)

32. در آيه شريفه بطائنها من استبرق اينكه گران قيمت ترين پارچه اى كه در دنيا تصور مى شود آستر اين فرشها ذكر شده، اشاره به آن است كه قسمت رويين آن چيزى است كه از لطافت وزيبايى در وصف نمى گنجد، زيرا معمولاً در دنيا آستر را به دليل اينكه ظاهر نمى شود از جنس كم اهميتى تهيه مى كنند وبه اين ترتيب كم اهميت ترين جنسهاى آن جهان

ص: 36


1- الميزان، ج 19، ص 112.
2- تفسير كبير، ج 29، ص 124.
3- الميزان، ج 19، ص 114.

پرارزش ترين جنس اين جهان است، اكنون بايد فكر كرد كه متاع پرارزش آن چگونه است.(1)

33. احسان خداوند در قيامت به دليل احسان انسان در دنياست وانسان هر چند احسان زياد داشته باشد در برابر احسان خداوند كريم اندك محسوب مى شود، از اين رو قرآن مى فرمايد: للذين احسنوا الحسنى وزيادة (يونس، 26) و لهم ما يشاءون فيها ولدينا مزيد.(2)

34. در بعضى از آيات ميفرمايد اگر كسى از مقام الهى بترسد وگناه نكند جايگاه او بهشت است

وأَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوى (نازعات، 40 و 41)

در برخى از آيات ميفرمايد براى چنين كسى دو بهشت است

ولِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ (الرحمن، 46)

در آيات ديگر دو بهشت را توضيح ميدهد. يكى نعمتهاى الهى وديگرى رضوان الهى

قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَأَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصيرٌ بِالْعِبادِ (آل عمران، 15)

وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَمَساكِنَ طَيِّبَةً فى جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (توبه، 72)

35. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: آيه اى در قرآن است كه عموميت كامل دارد. راوى گويد: عرض كردم كدام آيه است ؟ فرمود: آيه هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان كه در باره كافر ومؤمن ونيكوكار وبدكار جارى مى شود كه هر كس نيكى كرد بايد پاسخ او را به نيكى داد وجبران كرد وراه جبران اين نيست كه به اندازه او نيكى كنى، بلكه بايد بيش از آن باشد، زيرا اگر همانند آن باشد نيكى او برتر است، چون او آغازگر بوده است.(3)

36. ومن دونهما جنّتان دو بهشت ديگر نيز هست؛ هر چند نعمتهايى كه در آن است شبيه دو بهشت اول است؛ ولى از نظر درجه وفضل وشرف پايين تر از آن دو است، زيرا آن

ص: 37


1- كشاف، ج 4، ص 452؛ نمونه، ج 23، ص 166؛ روح المعانى، ج 27، ص 118؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 179؛ مراغى، ج 27، ص 125.
2- ق، 35؛ تفسير كبير، ج 29، ص 134.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 316؛ نور الثقلين، ج 5، ص 199.

دو بهشت ويژه اهل اخلاص است كه عامل ترس آنها مقام رب است؛ نه طمع بهشت يا عذاب جهنم، پس اين دو بهشت مخصوص مؤمنانى است كه درجه ايمانشان پايين تر از درجه ايمان اهل اخلاص است؛ مؤمنانى كه به علت ترس از جهنم يا طمع بهشت خدا را عبادت مى كنند.(1)

37. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«لا تقولنّ الجنة واحدة ان الله يقول ومن دونهما جنتان و

لا تقولن درجة واحدة ان الله يقول درجات بعضها فوق بعض

إنّما تفاضل القوم بالأعمال»؛ نگوييد بهشت يكى است، زيرا خداوند مى فرمايد: غير از آن دو بهشت دو بهشت ديگر است ونگوييد درجه واحدى است، زيرا خداوند مى فرمايد: درجاتى است كه برخى بالاتر از بعض ديگر است واين تفاوت به جهت اعمال است.(2)

38. راز اينكه از ميان ميوه ها تنها نام خرما وانار را بيان كرد آن است كه اين دو نوع ميوه داراى اهميت ويژه اى است واصولاً عطف خاص بر عام مفيد اهميت است.(3)

39. همسران بهشتى هم از نظر صورت زيبا هستند (زيرا به ياقوت كه سنگى است معدنى ومعمولاً سرخ است ومرجان كه حيوانى است دريايى شبيه شاخه هاى درخت تشبيه شده اند) وهم از نظر سيرت زيبا هستند، زيرا اخلاقى نيكو دارند؛ فيهن خيرات حسان، افزون بر اين تنها به شوهران خود اكتفا مى كنند وچشم داشتى به ديگران ندارند: فيهن قاصرات الطرف وزنانى عفيف هستند كه خداوند آنها را نگه دارى كرده است: حور مقصورات فى الخيام.(4)

40. در جمله فيهن خيرات حسان تعبير به جمع فرموده؛ نه تثنيه كه شامل تمام جنات شود؛ يعنى در تمام چهار بهشت زنان زيبا وجود دارد.(5)

41. تمام افعال الهى از صفات او سرچشمه مى گيرد؛ يعنى اگر عالم هستى را با نظام آفريد ودر همه چيز ميزان قرار داد حكمتش ايجاب مى كرد واگر قانون عدالت را در همه چيز حكمفرما نمود بر پايه علم وعدلش بود واگر مجرمان را مجازات مى كند به دليل منتقم

ص: 38


1- الميزان، ج 19، ص 115؛ روح المعانى، ج 27، ص 121؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 183؛ مراغى، ج 27، ص 128.
2- در المنثور، ج 6، ص 146؛ اطيب البيان، ج 12، ص 389؛ مجمع البيان، ج 9، ص 318.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 319؛ روح المعانى، ج 27، ص 122؛ كشاف، ج 4، ص 435؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 186.
4- الميزان، ج 19، ص 115؛ تفسير كبير، ج 29، ص 130؛ روح المعانى، ج 27، ص 124.
5- اطيب البيان، ج 12، ص 389.

بودنش است واگر مؤمنان را پاداش مى دهد از فضل ورحمت اوست، بنا بر اين تمام نعمتهايى كه در اين سوره اشاره شد ناشى از اسما وصفات حق تعالى به خصوص صفت رحمانيت اوست.(1)

ص: 39


1- نمونه، ج 23، ص 187؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 193.

ص: 40

سوره واقعه

آیه 1-15

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ (1) لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَةٌ (2) خافِضَةٌ رافِعَةٌ (3) إِذا رُجَّتِ اْلأَرْضُ رَجًّا (4) وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا (5) فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا (6) وَ كُنْتُمْ أَزْواجًا ثَلاثَةً (7) فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ (8) وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ (9) وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ (10) أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ (11) في جَنّاتِ النَّعيمِ (12) ثُلَّةٌ مِنَ اْلأَوَّلينَ (13) وَ قَليلٌ مِنَ اْلآخِرينَ (14) عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ (15)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

هنگامى كه واقعه عظيم (قيامت) واقع شود، * هيچ كس نمى تواند آن را انكار كند. * (اين واقعه) گروهى را پايين مى آورد وگروهى را بالا مى برد. * در آن هنگام كه زمين به شدّت به لرزه در مى آيد، * وكوهها در هم كوبيده مى شود، * وبه صورت غبار پراكنده در مى آيد، * وشما سه گروه خواهيد بود. * (نخست) سعادتمندان وخجستگان (هستند)؛ چه سعادتمندان وخجستگانى! * گروه ديگر شقاوتمندان وشومانند، چه شقاوتمندان وشومانى! * و (سومين گروه) پيشگامان پيشگامند، * آنها مقربانند. * در باغهاى پر نعمت بهشت (جاى دارند). * گروه زيادى (از آنها) از امتهاى نخستين اند، * واندكى از امتهاى آخرين. * آنها [- مقرّبان] برتختهايى كه صف كشيده وبه هم پيوسته است قرار دارند،

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

وقوع قطعى قيامت، حوادث سخت وسنگين قيامت؛ مانند لرزش زمين ونابود شدن كوهها، گروه بندى انسانها در آن روز به اصحاب اليمين واصحاب الشمال ومقربان، بيان قسمتى از پاداش مقربان.

ب. «بسّ» به معناى خرد كردن است؛ يعنى جسمى را كه داراى حجم است به اندازه اى

ص: 41

بكوبى تا مانند آرد به صورت ذراتى درآيد، وبرخى گفته اند به معناى راه انداختن چيزى است كه در اين صورت جمله اذا رجت الارض رجا با آيه وسيّرت الجبال (نبأ، 20) از نظر معنا هماهنگ است.(1)

ج. «ميمنة» از ريشه «يمن» به معناى سعادت است، پس اصحاب ميمنه به معناى صاحبان سعادت است واينكه برخى از مفسران ميمنه را به يمين؛ يعنى دست راست معنا كرده اند صحيح نيست، زيرا اگر چنين بود بايد در برابر آن اصحاب ميسره را بيان مى كرد؛ نه اصحاب مشئمه را.(2)

د. سابقون كسانى هستند كه در ايمان واعمال صالحه واخلاق انسانى پيشقدم اند وتفسير آن به سبقت از نمازهاى پنج گانه يا جهاد يا هجرت يا توبه ومانند آن به عنوان بيان مصداق است، چنان كه تفسير آن در روايات به افرادى مانند هابيل ومؤمن آل فرعون وحبيب نجار وحضرت على (علیه السلام) وشيعيان او به عنوان كامل ترين مصداق ونمونه است.(3)

نكته ها

1. واقعه يكى از نامهاى قيامت است واز آنجا كه وقوع قيامت حتمى است از آن تعبير به واقعه شده است. برخى گفته اند: راز نامگذارى قيامت به «واقعه» آن است كه سختيهاى فراوانى در آن واقع مى شود، ووقوع قيامت آن چنان ظاهر وآشكار است كه جاى هيچ گونه تكذيب وگفت وگو ندارد: ليس لوقعتها كاذبة.(4)

2. در آيه 1 واقعه ميفرمايد قيامت محقق مى شود: إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ

در آيات ديگر توضيح بيشترى در اين زمينه بيان ميكند

فَإِذا نُفِخَ فِى الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ * وَحُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً * فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ * وَانْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِىَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ (حاقه، 13 تا 16)

ص: 42


1- الميزان، ج 19، ص 120؛ روح المعانى، ج 27، ص 131؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 196؛ مراغى، ج 27، ص 131.
2- الميزان، ج 19، ص 121؛ روح المعانى، ج 27، ص 131.
3- نمونه، ج 23، ص 204؛ الميزان، ج 19، ص 121؛ روح المعانى، ج 27، ص 132؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 199؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 7؛ مراغى، ج 27، ص 134.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 324؛ نمونه، ج 23، ص 199؛ تفسير كبير، ج 29، ص 141؛ روح المعانى، ج 27، ص 129؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 194.

3. در قيامت نه تنها نظام مادى دگرگون مى شود، بلكه انسانها نيز دگرگون ومتحول مى شوند؛ كسانى كه در دنيا ذليل بودند مانند مؤمنان، عزيز مى گردند وافرادى كه در دنيا عزيز بودند مانند كفار، ذليل مى شوند. امام سجاد (علیه السلام) در تفسير آيه شريفه مى فرمايد: «خافضة

خفضت والله باعداء الله فى النار رافعة

رفعت والله اولياء الله الى الجنة».(1)

4. در آيه 3 واقعه ميفرمايد روز قيامت مردم به دو دسته تقسيم ميشوند. گروهى را پايين وبه جهنم مى برد وگروهى را رفعت مقام ميدهد وبه بهشت مى برد: خافِضَةٌ رافِعَةٌ

دو آيه ذيل نمونه اى از خافضه ورافعه هستند: إِنَّ الْمُنافِقينَ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصيرا (نساء، 145)

ومَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِنا قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى (طه، 75)

5. اسناد خفض ورفع به قيامت مجازى است، زيرا خافض ورافع حقيقى خداوند متعال است.(2)

6. زلزله در قيامت بسيار شديد است، چنان كه در آيه ديگر به عظمت زلزله قيامت اشاره شده است: ان زلزلة الساعة شىء عظيم.(3)

7. نظير آيه 4 واقعه

إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا

آيات ذيل است:

يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْءٌ عَظيمٌ (حج، 1)

يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَالْجِبالُ وَكانَتِ الْجِبالُ كَثيبا مَهيلاً (مزمل، 14)

8. «ثلّة» به معناى جماعت بسيار است ومنظور از اولين امتهاى گذشته انبياى سلف است ومقصود از «ءاخرين» امت اسلام است.(4) طبق آيه 13 و 14 گروه زيادى از مقرّبان از امتهاى پيشين اند وتنها كمى از آنها از امت پيامبر اكرم است. ممكن است در اينجا اين سؤال پيش

ص: 43


1- نور الثقلين، ج 5، ص 204؛ مجمع البيان، ج 9، ص 324؛ الميزان، ج 19، ص 120؛ روح المعانى، ج 27، ص 130؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 195.
2- فتح القدير، ج 5، ص 147؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 196.
3- حج، 1؛ مراغى، ج 27، ص 132؛ الميزان، ج 19، ص 120.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 325.

بيايد كه چگونه اين مسئله، بااهميت فوق العاده امت اسلامى سازگار است با اينكه طبق آيه 110 آل عمران امت اسلام بهترين امت هستند: كنتم خير امة...؟ پاسخ اين سؤال با توجه به دو نكته روشن مى شود؛ نخست اينكه منظور از مقربان همان پيشگامان در ايمانند كه در انبياى سلف افرادى زيادى ودر امت اسلام گروه اندكى بودند؛ مانند حضرت على (علیه السلام) وحضرت خديجه.

دوم اينكه كثرت عددى دليل بر كثرت كيفى نيست وبه تعبير ديگر ممكن است تعداد سابقون اين امت كمتر باشند؛ ولى از نظر مقام بسيار برتر باشند.(1)

9. نظير آيات 7 تا 11 واقعه

وكُنْتُمْ أَزْواجا ثَلاثَةً * فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ وَأَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَأُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ آيه ذيل است:

ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ (فاطر، 32)

10. نظير آيه 8 و 9 واقعه

فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ * وَأَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ

آيات ذيل است:

فَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ (حاقه، 19)

وأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنى لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ (حاقه، 25)

11. هر يك از مقربان در يك جنت نعيم خواهند بود. در نتيجه همه آنان در جنات نعيم هستند. آوردن «جنات» به صيغه جمع بدين جهت بوده است، از اين رو در آخر همين سوره نيز مى فرمايد: هر يك از مقربان در يك جنت هستند: فاما ان كان من المقرّبين * فروح وريحان وجنّة نعيم، ومنظور از «نعيم» ولايت است.(2)

12. سابقون در حدى از مقام ومنزلت هستند كه جز به وصف سبقت نمى توان آنان را معرفى كرد، از اين رو «السابقون» تكرار شده وقرب منزلت منحصر به آنان است واصحاب

ص: 44


1- نمونه، ج 23، ص 207؛ روح المعانى، ج 27، ص 134؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 200.
2- الميزان، ج 19، ص 126.

ميمنه داراى چنين قربى نيستند.(1)

13. استفهام در آيه شريفه فاصحاب الميمنة ما اصحاب الميمنة وتكرار مبتدا به منظور عظمت وبزرگى است، چنان كه اين معنا در آيات اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة و الحاقة ما الحاقة و القارعة ما القارعة نيز بيان شده است.(2)

آیه 16-26

اشاره

مُتَّكِئينَ عَلَيْها مُتَقابِلينَ (16) يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ (17) بِأَكْوابٍ وَ أَباريقَ وَ كَأْسٍ مِنْ مَعينٍ (18) لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ (19) وَ فاكِهَةٍ مِمّا يَتَخَيَّرُونَ (20) وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمّا يَشْتَهُونَ (21) وَ حُورٌ عينٌ (22) كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ (23) جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (24) لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْوًا وَ لا تَأْثيمًا (25) إِلاّ قيلاً سَلامًا سَلامًا (26)

ترجمه

در حالى كه بر آن تكيه زده ورو به روى يكديگرند. * نوجوانانى جاودان (در شكوه وطراوت) پيوسته گرداگرد آنان مى گردند، * با قدحها وكوزه ها وجامهايى از نهرهاى جارى بهشتى (و شراب طهور). * امّا شرابى كه از آن دردسر نمى گيرند ونه مست مى شوند. * وميوه هايى از هر نوع كه انتخاب كنند، * وگوشت پرنده از هر نوع كه مايل باشند. * وهمسرانى از حور العين دارند، * همچون مرواريد در صدف پنهان. * اينها پاداشى است در برابر اعمالى كه انجام مى دادند. * در آن (باغهاى بهشتى) نه لغو وبيهوده اى مى شنوند نه سخنان گناه آلود؛ * تنها چيزى كه مى شنوند «سلام» است «سلام».

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات به نعمتهاى الهى كه نصيب مقربان مى شود اشاره مى كند؛ قرار گرفتن بر تختهاى به هم پيوسته، پذيرايى آنها از ناحيه جوانان زيباى بهشتى واستفاده آنان از شراب بهشتى وانواع ميوه وگوشت پرندگان، بهره مندى بهشتيان از همسران زيبا ونشنيدن سخنان بيهوده.

ص: 45


1- تفسير كبير، ج 29، ص 146.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 324؛ فتح القدير، ج 5، ص 148.

ب. «سرر» جمع «سرير» از ريشه «سرور» به معناى تختهايى است كه صاحبان نعمت در مجالس انس وسرور بر آن مى نشينند.(1)

ج. «موضون» از ريشه «وضن» به معناى بافتن زره است واز باب استعاره در اينجا بافتن تخت را «وضن» ناميده است تا از محكمى بافت آن خبر دهد.(2)

د. «اكواب» جمع «كوب» به معناى ظرفى است كه نه دسته داشته باشد نه لوله، به خلاف «اباريق» كه به معناى ظرف داراى دسته ولوله است.(3)

ه -. «يصدّعون» از ريشه «صُداع» به معناى سردرد است. اين واژه در اصل از «صداع» به معناى شكافتن است واز آنجا كه انسان وقتى به سردرد شديد دچار مى شود گويى مى خواهد از شدت درد، سر او بشكافد، اين كلمه در اين معنا به كار رفته است.(4)

و. «حور» جمع «حوراء» به كسى گفته مى شود كه سياهى چشمش زياد وسفيديش نيز زياد باشد. «عين» جمع «عيناء» به معناى درشت چشم است از آنجا كه بيشترين زيبايى انسان در چشمان اوست روى اين مسئله مخصوصا تكيه شده است.(5)

ز. «مكنون» به معناى پوشيده ودر اينجا منظور پوشيده بودن در صدف است، زيرا مرواريد به هنگامى كه در صدف قرار دارد وهيچ دستى به آن نرسيده از هميشه زيباتر است.(6)

ح. الاّ قيلاً سلاما سلاما تكرار سلام اشاره به سلام وجواب آن است كه به هر دو سلام اطلاق مى شود.(7)

نكته ها

1. خدمتگزاران بهشتى جوانانى هستند كه براى هميشه به صورت جوان باقى مى مانند وگذشت زمان در آنها اثر نمى گذارد. «يطوف» اشاره به خدمت دائم آنان و «مخلدون» اشاره

ص: 46


1- مفردات راغب.
2- الميزان، ج 19، ص 126؛ روح المعانى، ج 27، ص 135؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 201.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 327؛ روح المعانى، ج 27، ص 136؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 9.
4- نمونه، ج 23، ص 213؛ تفسير كبير، ج 29، ص 152؛ روح المعانى، ج 27، ص 137؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 203.
5- همان.
6- همان؛ روح المعانى، ج 27، ص 138؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 205.
7- اطيب البيان، ج 12، ص 397.

به جاودانگى نشاط جوانى در آنهاست وبه تعبير ديگر «مخلدون» وصف براى «ولدان» است؛ نه براى بهشت، زيرا هر انسان بهشتى در بهشت مخلد وجاويد است.(1)

2. تختهاى مقربان بهشتى از درّ وياقوت است. امام باقر (علیه السلام) در تفسير على سرر موضونة مى فرمايد:

«يعنى اوساط السّرر من قضبان الدرّ والياقوت»؛ تختهاى بهشتيان مقرب در ميانه آن تختها شاخه هاى درّ وياقوت است.(2)

3. مقربان در بهشت داراى مجلس انس وسرور هستند. از قيد «متقابلين» رو به روى هم انس والفت بهشتيان با يكديگر استفاده مى شود.(3)

4. شراب بهشتى نه سردرد ايجاد مى كند ونه عقل را از بين مى برد. «يصدعون» از «صداع» به معناى سردرد و «ينزفون» از «نزف» به معناى از دست دادن عقل است.(4)

5. نظير آيه 18 واقعه:

بِأَكْوابٍ وَأَباريقَ وَكَأْسٍ مِنْ مَعينٍ آيات ذيل است:

ويُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَأَكْوابٍ كانَتْ قَواريرَا * قَواريرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْديرا (انسان، 15 و 16)

6. سؤال: در برخى از روايات آمده كه اهل بهشت هر گاه ميوه اى بخواهند شاخه درخت خم مى شود وآنان ميوه را مى چينند وهر گاه غذايى بخواهند در برابر آنان آماده قرار مى گيرد، پس چگونه خادمان از آنها پذيرايى مى كنند؟ پاسخ اينكه: اهل بهشت هر چه بخواهند در اختيار دارند ويكى از چيزهايى كه انسان مى خواهد تنوع وتفنن در زندگى است؛ گاهى انسان مى خواهد خدمتگزارانش برايش آنچه مى خواهد حاضر كنند مخصوصا وقتى كه انسان در مجلسى با دوستانش نشسته است وگاهى هم انسان مى خواهد بدون وساطت خدمتكاران، خودش برخيزد واز درخت ميوه بچيند.(5)

7. نعمتهاى بهشتى در قيامت نصيب كسانى مى شود كه داراى اعمال خالص مستمرّ باشند: «يعملون».(6)

ص: 47


1- الميزان، ج 19، ص 126؛ نمونه، ج 23، ص 211؛ روح المعانى، ج 27، ص 136.
2- بحار، ج 8، ص 218.
3- راهنما، ج 18، ص 282؛ روح المعانى، ج 27، ص 136.
4- روح المعانى، ج 27، ص 137؛ الميزان، ج 19، ص 127؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 203؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 9؛ مراغى، ج 27، ص 136.
5- الميزان، ج 19، ص 127؛ روح المعانى، ج 27، ص 137.
6- الميزان، ج 19، ص 127؛ نمونه، ج 23، ص 215.

8. تقديم «فاكهه» بر «لحم» شايد اشاره به آن باشد كه خوردن ميوه قبل از گوشت از نظر تغذيه بهتر وعالى تر است وبه وسيله خوردن ميوه، انسان براى خوردن غذا اشتها پيدامى كند.(1)

9. خداوند بيش از اعمال مؤمنان به آنها عنايت مى كند، ليكن كفار بيش از كردار زشتشان چيزى به آنان نمى رسد: جزاء بما كانوا يعملون، از اين رو در باره تبه كاران مى فرمايد: ومن جاء بالسيئة فلا يجزى الاّ مثلها ودر باره مؤمنان مى فرمايد: من جاء بالحسنة فله عشر امثالها.(2)

10. مقربان در بهشت هرگز سخن بيهوده ويا نسبت ناروا نمى شنوند. «لغو» به سخنى گفته مى شود كه فايده اى بر آن مترتّب نباشد و «تأثيم» به معناى نسبت دادن گناه به كسى است.(3)

11. سبقت گيرندگان در ايمان وعمل، در بهشت سخنى جز سلام نمى شنوند: الاّ قيلاً سلاما سلاما، زيرا اگر خداوند با آنان سخن بگويد، سخن او بر محور سلام است: سلام قولاً من ربّ رحيم، اگر فرشتگان با آنان سخن بگويند نيز سخن آنان بر پايه سلام است: والملائكة يدخلون عليهم من كل باب * سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار.(4)

ص: 48


1- تفسير كبير، ج 29، ص 154؛ روح المعانى، ج 27، ص 137.
2- تفسير كبير، ج 29، ص 157.
3- الميزان، ج 19، ص 127؛ روح المعانى، ج 27، ص 139؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 206.
4- رعد، 23-24؛ تفسير كبير، ج 29، ص 162.

آیه 27-40

اشاره

وَ أَصْحابُ الْيَمينِ ما أَصْحابُ الْيَمينِ (27) في سِدْرٍ مَخْضُودٍ (28) وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ (29) وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ (30) وَ ماءٍ مَسْكُوبٍ (31) وَ فاكِهَةٍ كَثيرَةٍ (32) لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ (33) وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ (34) إِنّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً (35) فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكارًا (36) عُرُبًا أَتْرابًا (37) ِلأَصْحابِ الْيَمينِ (38) ثُلَّةٌ مِنَ اْلأَوَّلينَ (39) وَ ثُلَّةٌ مِنَ اْلآخِرينَ (40)

ترجمه

و اصحاب يمين وخجستگان، چه اصحاب يمين وخجستگانى! * آنها در سايه درختان «سدرِ» بى خار قرار دارند، * ودر سايه درخت «طلح» پربرگ [- درختى خوشرنگ وخوشبو]، * وسايه كشيده وگسترده، * ودر كنار آبشارها، * وميوه هاى فراوان، * كه هرگز قطع وممنوع نمى شود، * وهمسرانى بلند مرتبه. * ما آنها را آفرينش نوينى بخشيديم، * وهمه را دوشيزه قرار داديم، * زنانى كه تنها به همسرشان عشق مى ورزند وخوش زبان وفصيح وهمسن وسالند. * اينها همه براى اصحاب يمين است، * كه گروهى از امتهاى نخستين اند، * وگروهى از امتهاى آخرين.

تفسير

در اين آيات خداوند به شش نعمت بهشتى كه براى اصحاب يمين آماده شده اشاره مى كند:

1. آنها در سايه درخت سدر بى خار قرار خواهند گرفت: «مخضود» هر شاخه اى است كه خار آن بريده باشد.

2. آنها در سايه درختان موز هستند: «طلح» به معناى موز و «منضود» به معناى متراكم است.

3. در زير سايه گسترده: ظلّ ممدود.

4. در كنار آبهاى ريزان.

5. بهره مند شدن از ميوه هاى فراوان به طور دائم: فاكهة كثيرة.

6. بهره مند شدن از همسران گرانقدر: فرش مرفوعة. اين نعمتها براى اصحاب يمين است كه گروهى از آنها از امتهاى نخستين وگروهى از اقوام آخرين اند.

وفرش مرفوعة به دو صورت تفسير شده:

الف) فرشهاى عالى وگران بها.

ص: 49

ب) زنان ارجمند از نظر عقل وكمال، وآيه بعدى انّا أنشأناهنّ انشاء با اين وجه تناسب دارد. «عُرُب» جمع «عروب» به معناى زنى است كه به شوهرش عشق مى ورزد ويا حداقل او را دوست دارد.(1)

نكته ها

اصحاب اليمين در بهشت در ميان درختان سدر ودر ميان درختان موز در استراحت وآسايش به سر مى برند. «فى سدر» خبر براى مبتداى محذوف است؛ يعنى هم فى سدر مخضود و هم فى طلح منضود.(2)

درختان بهشتى داراى فوايد فراوانى هستند؛ مانند داشتن ميوه، سايه وبرگ. به دو قسم متقابل آن در آيات فى سدر مخضود و وطلح منضود اشاره شده است. «سدر» درختى است كه برگ آن بسيار كوچك است و «موز» درختى است كه برگ آن بسيار بزرگ است. اشاره به اين دو درخت در حقيقت اشاره به همه درختان بهشتى است كه از نظر برگ ميان اين دو قرار دارند.(3)

سايه هاى درختان بهشتى هم از نظر زمانى داراى امتداد است، هم از نظر مكانى وبه تعبير ديگر سايه هاى بهشتى هم دائم وهميشگى است، چنان كه مى فرمايد: اكلها دائم وظلّها هم از نظر مكانى وسيع تر است كه همه بهشت را فرا مى گيرد.(4)

ميوه هاى دنيوى يا در همه اوقات وفصلها وجود ندارد يا وجود دارد، ليكن انسان به جهت نداشتن قدرت خريد، نمى تواند از آن بهره ببرد؛ اما ميوه هاى بهشتى از آنجا كه در همه اوقات وجود دارد، مقطوع نيست واز آنجا كه لازم نيست عوض آن را بدهد ممنوع نيست. از اينجا روشن مى شود كه چرا كلمه «مقطوعه» بر «ممنوعه» مقدّم شده، زيرا قطع وصف براى موجود است كه نعمتهاى بهشتى براى هميشه هست، ليكن گاهى چيزى موجود هست، اما استفاده از آن ممنوع است؛ ولى در بهشت استفاده از نعمت موجود ممنوع نخواهد بود.(5)

ص: 50


1- مجمع البيان، ج 9، ص 330؛ الميزان، ج 19، ص 128؛ تفسير كبير، ج 29، ص 167؛ روح المعانى، ج 27، ص 141؛ مراغى، ج 27، ص 138.
2- روح المعانى، ج 27، ص 139.
3- تفسير كبير، ج 29، ص 164؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 208؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 11؛ مراغى، ج 27، ص 139.
4- تفسير كبير، ج 29، ص 165؛ روح المعانى، ج 27، ص 140.
5- تفسير كبير، ج 29، ص 166؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 11.

آیه 41-56

اشاره

وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ (41) في سَمُومٍ وَ حَميمٍ (42) وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ (43) لا بارِدٍ وَ لا كَريمٍ (44) إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفينَ (45) وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظيمِ (46) وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُرابًا وَ عِظامًا أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ (47) أَ وَ آباؤُنَا اْلأَوَّلُونَ (48) قُلْ إِنَّ اْلأَوَّلينَ وَ اْلآخِرينَ (49) لَمَجْمُوعُونَ إِلى ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (50) ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ (51) َلآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ (52) فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (53) فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَميمِ (54) فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهيمِ (55) هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ (56)

ترجمه

و اصحاب شمال، چه اصحاب شمالى (كه نامه اعمالشان به نشانه جرمشان به دست چپ آنها داده مى شود)! * آنها در ميان بادهاى كُشنده وآب سوزان قرار دارند، * ودر سايه دودهاى متراكم وآتش زا! * سايه اى كه نه خنك است ونه آرام بخش. * آنها پيش از اين (در عالم دنيا) مست ومغرور نعمت بودند، * وبر گناهان بزرگ اصرار مى ورزيدند، * ومى گفتند: «هنگامى كه ما مرديم وخاك واستخوان شديم، آيا برانگيخته خواهيم شد؟! * يا نياكان نخستين ما (برانگيخته مى شوند)؟! * بگو: «اولين وآخرين، * همگى در موعد روز معينى گردآورى مى شوند، * سپس شما اى گمراهان تكذيب كننده! * قطعا از درخت زقّوم مى خوريد، * وشكمها را از آن پر مى كنيد، * وروى آن از آب سوزان مى نوشيد، * وهمچون شتران مبتلا به بيمارى عطش، از آن مى آشاميد. * اين است وسيله پذيرايى از آنها در قيامت!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مجازات اصحاب شمال در قيامت، علت كيفر ومجازات آنان (مغرور شدن به نعمتها واصرار ورزيدن بر گناهان بزرگ وانكار قيامت)، اجتماع مردم در قيامت، بيان قسمتى از عذاب اصحاب شمال، خوردن از درخت زقوم ونوشيدن آب سوزان.

ب. «سموم» از ريشه «سمّ» به معناى باد سوزانى است كه در سوراخهاى ريز بدن انسان

ص: 51

داخل مى شود واو را هلاك مى كند واصولاً «سمّ» را به اين جهت سمّ مى گويند كه در تمام ذرات بدن نفوذ مى كند.(1)

ج. «حميم» به معناى شىء داغ ودر اينجا به معناى آب سوزان است، چنان كه در آيه ذيل نيز به اين معنا آمده است: يصبّ من فوق رءوسهم الحميم (حج، 19) وبه دوستان پرمحبت وگرم «ولى حميم» مى گويند. «حمّام» نيز از همين ريشه مشتق شده است.(2)

د. «مترف» به كسى مى گويند كه فزونى نعمت او را غافل ومغرور ساخته وبه طغيان واداشته است.

ه -. «حنث»؛ مرحوم طبرسى گويد: «حنث» به معناى شكستن عهد وپيمان مؤكد به سوگند است. معانى ديگرى هم براى آن بيان شده از جمله شرك، گناهان كبيره، سوگند خوردن بر دروغ بودن قيامت. مرحوم علامه طباطبايى قدس سره مى گويد: اصرار بر حنث عظيم عبارت است از استكبار از پرستش وبندگى خداوند، عبادتى كه بر حسب فطرت بر آن پيمان بسته بودند واز آنجا كه آيه شريفه مطلق است، احتمالات گذشته را شامل مى شود.(3)

و. «ميقات» از ريشه «وقت» به معناى زمانى است كه براى كار ويا وعده اى تعيين شده ودر اينجا منظور همان زمان قيامت است وگاهى به صورت كنايه براى مكانى كه براى انجام كارى مقرر شده به كار مى رود؛ مانند ميقاتهاى حج، ومقصود از «يوم معلوم» روز قيامت است، زيرا در نزد پروردگار معلوم است واضافه «ميقات» به «يوم معلوم» اضافه بيانيه است.(4)

ز. «زقوم» گياهى است تلخ وبدبو وبدطعم وشيره اى دارد كه وقتى به بدن برسد ورم مى كند وگاه به هر نوع غذاى تنفّرآميز دوزخيان گفته شده است. در آيات 64 و 65 سوره صافات «شجره زقوم» توصيف شده است: إنّها شجرة تخرج فى اصل الجحيم * طلعها كانّه رؤس الشياطين.(5)

ح. «هيم» جمع «هيماء» شترى است كه مبتلا به درد عطش شده هر چه آب مى خورد

ص: 52


1- مجمع البيان، ج 9، ص 333؛ نمونه، ج 23، ص 229؛ كشاف، ج 4، ص 463؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 213؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 13.
2- كشاف، ج 4، ص 463؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 213.
3- كشاف، ج 4، ص 463؛ مجمع البيان، ج 9، ص 334؛ روح المعانى، ج 27، ص 144؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 213.
4- كشاف، ج 4، ص 463؛ الميزان، ج 19، ص 130؛ نمونه، ج 23، ص 234؛ روح المعانى، ج 27، ص 145.
5- اطيب البيان، ج 12، ص 301.

عطش او برطرف نمى شود وهم چنان مى نوشد تا بميرد. بعضى گفته اند منظور سرزمين ريگزار است كه هيچ وقت از آب سير نمى شود ومقصود آيه آن است كه «مكذّبين» از درخت زقوم از آبى جوشان خواهند نوشيد كه هرگز عطش آنها از بين نمى رود.(1)

ط. ظاهرا دو كلمه لابارد ولاكريم دو صفت براى «ظلّ» است؛ نه براى «يحموم»، زيرا سايه است كه مردم از آن انتظار خنكى دارند وبدان جهت مردم خود را به طرف سايه مى كشانند كه خنك شوند واستراحت كنند وهرگز از دود انتظار برودت وخنكى ندارند.(2)

نكته ها

1. عذاب اصحاب شمال به وسيله باد كشنده وآب سوزان بسيار بزرگ است. تنوين در سموم وحميم مفيد عظمت وبزرگى است.(3)

2. سايبان در دنيا گاهى انسان را از آفتاب حفظ مى كند وگاه از باد وباران ويا منافع ديگرى دارد؛ ولى سايبان دوزخيان فاقد اين فوايد است: لابارد ولاكريم.(4)

3. كيفرهاى قيامت براى دوزخيان انواع واقسامى دارد؛ ولى ذكر اين سه قسمت باد كشنده، آب سوزان وسايه دود متراكم كافى است كه انسان بقيه را حدس بزند.(5)

4. سرگرمى به نعمتهاى مادى واصرار بر گناه وانكار قيامت عامل عذاب در قيامت است. ويژگى اصحاب شمال تنها انجام گناه نيست؛ بلكه اصرار بر گناه است، زيرا گناه ممكن است از اصحاب يمين هم سر بزند ولى آنان هرگز اصرار نمى ورزند، هنگامى كه متذكر شوند فورا توبه مى كنند.(6)

5. در حقيقت سه گناه اصحاب شمال اشاره به نفى اصول سه گانه دين است؛ آيه 45 ناظر به انكار نبوت وآيه 46 ناظر به انكار توحيد وآيه 47 ناظر به انكار معاد است.(7)

ص: 53


1- كشاف، ج 4، ص 463؛ مجمع البيان، ج 9، ص 334؛ نمونه، ج 23، ص 234؛ روح المعانى، ج 27، ص 146؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 214.
2- الميزان، ج 19، ص 129.
3- الميزان، ج 19، ص 129.
4- نمونه، ج 23، ص 229.
5- همان.
6- نمونه، ج 23، ص 231.
7- تفسير كبير، ج 29، ص 172.

6. نظير آيه 47 واقعه

وكانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَكُنَّا تُرابا وَعِظاما أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ

آيه 35 مومنون است: أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَكُنْتُمْ تُرابا وَعِظاما أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ

دو آيه ذيل پاسخ به گفتار جاهلانه آنان است:

وهُوَ الَّذى يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى فِى السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (روم، 27)

قُلْ يُحْييهَا الَّذى أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ (يس، 79)

7. عذاب قيامت براى اصحاب شمال به جهت استمرار آنها در سرگرمى به نعمتها واصرار بر گناه وانكار قيامت است. كلمه «كانوا» در هر سه آيه تكرار شده است كه مفيد استمرار است، علاوه بر آن فعل مضارع «يصرّون» و «يقولون» نيز اين معنا را مى رساند.(1)

8. جهت اينكه اصحاب شمال را به «ضالّون» و «مكذّبون» مخاطب ساخت، آن است كه علت هلاكت وعذاب آنها علاوه بر گمراهى، تكذيب آنان بود واگر صرفا گمراه بودند وتكذيب نمى كردند، اميدى براى نجات آنان بود، اما درد آنها تنها گمراهى نبود.(2)

9. معاد ورستاخيز همه انسانها در يك روز همراه هم انجام مى گيرد: قل انّ الأوّلين والاخرين * لمجموعون الى ميقات يوم معلوم ووقوع قيامت امرى قطعى ومسلم است. تأكيد به «انّ» و «لام» مشعر اين حقيقت است. نظير اين آيه در سوره هود آيه 102 ومريم آيه 95 نيز آمده است.(3)

10. «نزل» هر نوع خوردنى ونوشيدنى است كه ميزبان به وسيله آن از مهمانش پذيرايى مى كند. تعبير آوردن عذاب براى تبه كاران به وسيله كلمه «نزل» به منظور استهزاى آنان است؛ مانند فبشّرهم بعذاب اليم.(4)

ص: 54


1- تفسير كبير، ج 29، ص 172؛ روح المعانى، ج 27، ص 144.
2- الميزان، ج 19، ص 130.
3- تفسير كبير، ج 29، ص 173؛ نمونه، ج 23، ص 234.
4- روح المعانى، ج 27، ص 146؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 215؛ مراغى، ج 27، ص 143.

آیه 57-74

اشاره

نَحْنُ خَلَقْناكُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ (57) أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ (58) ءَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ (59) نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ (60) عَلى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ في ما لا تَعْلَمُونَ (61) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ اْلأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ (62) أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ (63) ءَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ (64) لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطامًا فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ (65) إِنّا لَمُغْرَمُونَ (66) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (67) أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذي تَشْرَبُونَ (68) ءَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ (69) لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجًا فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ (70) أَ فَرَأَيْتُمُ النّارَ الَّتي تُورُونَ (71) ءَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ (72) نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعًا لِلْمُقْوينَ (73) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظيمِ (74)

ترجمه

ما شما را آفريديم؛ پس چرا (آفرينش مجدّد را) تصديق نمى كنيد؟! * آيا از نطفه اى كه در رحم مى ريزيد آگاهيد؟! * آيا شما آن را (در دوران جنينى) آفرينش (پى در پى) مى دهيد يا ما آفريدگاريم ؟! * ما در ميان شما مرگ را مقدّر ساختيم؛ وهرگز كسى بر ما پيشى نمى گيرد. * تا گروهى را به جاى گروه ديگرى بياوريم وشما را در جهانى كه نمى دانيد آفرينش تازه اى بخشيم. * شما عالَم نخستين را دانستيد؛ چگونه متذكّر نمى شويد (كه جهانى بعد از آن است)؟! * آيا هيچ در باره آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد؟! * آيا شما آن را مى رويانيد يا ما مى رويانيم ؟! * هرگاه بخواهيم آن را مبدل به كاه در هم كوبيده مى كنيم كه تعجب كنيد! * (به گونه اى كه بگوييد:) به راستى ما زيان كرده ايم، * بلكه ما به كلى محروميم! * آيا به آبى كه مى نوشيد انديشيده ايد؟! * آيا شما آن را از ابر نازل كرده ايد يا ما نازل مى كنيم ؟! * هر گاه بخواهيم، اين آب گوارا را تلخ وشور قرار مى دهيم؛ پس چرا شكر نمى كنيد؟! * آيا در باره آتشى كه مى افروزيد فكر كرده ايد؟! * آيا شما درخت آن را آفريده ايد يا ما آفريده ايم ؟! * ما آن را وسيله يادآورى (براى همگان) ووسيله زندگى براى مسافران قرار داده ايم. * حال كه چنين است به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن (و او را پاك ومنزه بشمار).

ص: 55

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات به پنج دليل بر مسئله معاد اشاره مى كند:

1) خلقت انسان از نطفه. 2) قدرت خداوند بر تقدير مرگ. 3) قدرت خداوند بر رشد ونمو گياهان. 4) قدرت خداوند بر نازل كردن آب. 5) قدرت خداوند بر روشن ساختن آتش از درون چوب درختان.

ب. جمله على أن نبدّل يا متعلق است به «قدّرنا» يا به «مسبوقين». بنا بر احتمال اول، معناى آيه اين است كه اگر ما مرگ را مقدر كرده ايم نه از آن روست كه نمى توانيم به شما عمر جاودان بدهيم، بلكه هدف اين بوده كه گروهى از شما را ببريم وگروه ديگرى را جاى آنها بياوريم. بنا بر احتمال دوم معناى آيه اين است كه ما هرگز عاجز ومغلوب نيستيم از اينكه گروهى را ببريم وگروه ديگرى را جانشين آنان سازيم.(1)

ج. از آيه 63 تا 67 سه تا از مهم ترين نيازهاى زندگى انسان را كه عبارت از زراعت وآب وآتش است بيان مى كند تا بدين وسيله ربوبيت خدا را اثبات كند، زيرا اگر خداوند نمى خواست به انسانها روزى دهد وزندگى آنان را تأمين كند، گياهان را خشك قرار مى داد آن گاه انسانها تعجب مى كردند واز آفتى كه به زراعت آنها رسيده حسرت مى خوردند ومى گفتند: ما خسارت كرديم ومحروم گشتيم همه اينها قابل تحمل است؛ ولى چه كنيم كه ديگر چيزى نداريم بخوريم ويا بفروشيم ونيازهاى زندگى خود را فراهم سازيم.(2)

د. «تفكّهون» از ريشه «فاكهة» به معناى ميوه است، سپس «فكاهت» به مزاح وشوخى وگفتن لطيفه ها كه ميوه جلسات انس است اطلاق شده است. ولى اين ماده گاه نيز به معناى تعجب مى آيد؛ مانند فظلتم تفكّهون.(3)

ه -. «تورون» به آتش زنه تفسير شده؛ ولى هيچ مانعى ندارد كه آتش گيره (هيزم) را نيز شامل شود. خداوند مى خواهد از آتشى كه در چوب اين گونه درختان نهفته شده واز آن به

ص: 56


1- مجمع البيان، ج 9، ص 337؛ فتح القدير، ج 5، ص 157؛ نمونه، ج 23، ص 243؛ روح المعانى، ج 27، ص 147؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 216؛ مراغى، ج 27، ص 146.
2- الميزان، ج 19، ص 140.
3- روح المعانى، ج 27، ص 148؛ مجمع البيان، ج 9، ص 336؛ كشاف، ج 4، ص 466؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 219؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 16.

عنوان آتش زنه استفاده مى شود استدلال بر نهايت قدرت خود كند، شبيه همين استدلال بر معاد در سوره «يس» آيه 80 آمده است: الذى جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون؛ خداوند در شجر اخضر (درخت سبز) آتش آفريده است، در حالى كه جان درخت در آب است، آب كجا وآتش كجا؛ آن كسى كه قدرت دارد اين آب وآتش را در كنار هم بلكه در درون هم نگهدارى كند، چگونه نمى تواند مردگان را لباس حيات بپوشاند ودر قيامت زنده كند.(1)

و. نحن جعلناها تذكرةً ومتاعا للمقوين در معناى «مقوين» دو وجه بيان شده است: 1) از ريشه «قِواء» به معناى بيابان خشك وخالى است، بنا بر اين «مقوين» به كسانى مى گويند كه در بيابانها گام مى نهند واز آنجا كه افراد باديه نشين غالبا فقيرند، اين تعبير در باره فقير به كار رفته است. 2) «مقوين» از ريشه «قوّت» به معناى نيرومندان است، بنا بر اين اساس واژه مزبور از لغات اضداد است گرچه آتش ودرختان آتش زنه وآتش گيره مورد استفاده همگان است؛ اما از آنجا كه مسافران براى دفع سرما وطبخ غذا در مسافرتهاى قديم به وسيله قافله ها بيش از همه محتاج به آن بودند، روى آن تكيه شده است.(2)

نكته ها

1. ولقد علمتم النشأة الأُولى فلولا تذكرون؛ علم به خصوصيات اين جهان خود به خود انسان را به معاد معتقد مى سازد، زيرا از نظام حيرت انگيز اين عالم يقين حاصل مى شود كه لغو وباطلى در دنيا نيست وقطعا براى جهان هدفى وجود دارد. از سويى هر موجودى از جمله انسان به سوى سعادت هدايت شده وبايد از طريق بعثت انبيا واوامر ونواهى الهى به سوى سعادتش هدايت شود، واين صورت نمى گيرد جز اينكه در برابر اعمال نيك، پاداش ودر برابر اعمال زشت كيفرى مقرر شود وچون دنيا شايستگى براى اين جهت را ندارد، پس عالم آخرتى وجود دارد كه به اين هدف جامه عمل مى پوشاند.(3)

ص: 57


1- نمونه، ج 23، ص 258؛ كشاف، ج 4، ص 467.
2- نمونه، ج 23، ص 259؛ روح المعانى، ج 27، ص 150؛ مجمع البيان، ج 9، ص 338؛ فتح القدير، ج 5، ص 158؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 222؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 18.
3- الميزان، ج 19، ص 138.

2. در آيه 63 و 64 خداوند «حرث» را كه عبارت از كشت است به انسان نسبت مى دهد؛ اما زراعت را به خود نسبت مى دهد؛ زيرا كار انسان در زراعت بى شباهت به كار او در مورد تولد فرزند نيست، دانه اى را مى افشاند وكنار مى رود اين خداوند است كه با خلق عوامل طبيعى سبب مى شود تا دانه رشد ونمو پيدا كند وتبديل به يك موجود كامل شود، از اين رو پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«لا يقولنّ أحدكم زرعتُ وليقل حرثت»؛ هيچ يك از شما نگوييد من زراعت كردم، بلكه بگويد كشت كردم، زيرا زارع حقيقى خداوند است.(1)

3. اگر سؤال شود كه چگونه زرع با اينكه فعل خداوند است: ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون در آيه... يعجب الزرّاع... (فتح، 29) به انسان نسبت داده شده است ؟

در پاسخ مى گوييم: در كشاورزى حرث وزرع به يكديگر پيوند دارد؛ آغاز آن را حرث وپايان آن را زرع مى نامند وگاهى به جهت همين ارتباط واژه زرع در حرث استعمال مى شود و «زرّاع» به معناى «حرّاث» است.(2)

4. همان خدايى كه آتش را از دل درخت بيرون مى آورد، مرده ها را از دل زمين بيرون مى آورد: أفرأيتم النّار التى تورون.(3)

ص: 58


1- الميزان، ج 19، ص 140؛ مجمع البيان، ج 9، ص 337؛ نمونه، ج 23، ص 249؛ كشاف، ج 4، ص 466؛ روح المعانى، ج 27، ص 148؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 217.
2- تفسير كبير، ج 29، ص 182.
3- نور، ج 11، ص 437.

آیه 75-96

اشاره

فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ (75) وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظيمٌ (76) إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ (77) في كِتابٍ مَكْنُونٍ (78) لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ (79) تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ (80) أَ فَبِهذَا الْحَديثِ أَنْتُمْ مُدْهِنُونَ (81) وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ (82) فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ (83) وَ أَنْتُمْ حينَئِذٍ تَنْظُرُونَ (84) وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ (85) فَلَوْ لا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدينينَ (86) تَرْجِعُونَها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (87) فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ (88) فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعيمٍ (89) وَ أَمّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمينِ (90) فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمينِ (91) وَ أَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبينَ الضّالِّينَ (92) فَنُزُلٌ مِنْ حَميمٍ (93) وَ تَصْلِيَةُ جَحيمٍ (94) إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقينِ (95) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظيمِ (96)

ترجمه

سوگند به جايگاه ستارگان (و محل طلوع وغروب آنها)! * واين سوگندى است بسيار بزرگ، اگر بدانيد! * كه آن، قرآن كريمى است، * كه در كتاب محفوظى جاى دارد، * وجز پاكان نمى توانند به آن دست زنند [- دست يابند]. * آن از سوى پروردگار عالميان نازل شده؛ * آيا اين سخن را [- اين قرآن را با اوصافى كه گفته شد] سست وكوچك مى شمريد، * وبه جاى شكر روزيهايى كه به شما داده شده آن را تكذيب مى كنيد؟! * پس چرا هنگامى كه جان به گلوگاه مى رسد (توانايى باز گرداندن آن را نداريد)؟! * وشما در اين حال نظاره مى كنيد (وكارى از دستتان ساخته نيست)؛ * وما از شما به او نزديك تريم، ولى نمى بينيد. * اگر هرگز (در برابر اعمالتان) جزا داده نمى شويد، * پس آن (روح) را باز گردانيد اگر راست مى گوييد! * پس اگر او از مقرّبان باشد، * در رَوْح وريحان وبهشت پر نعمت است. * امّا اگر از اصحاب يمين باشد، * (به او گفته مى شود:) سلام بر تو از سوى دوستانت كه از اصحاب يمينند. * امّا اگر او از تكذيب كنندگان گمراه باشد، * با آب جوشان دوزخ از او پذيرايى مى شود. * وسرنوشت او ورود در آتش جهنماست؛ * اين مطلب حق ويقين است. * پس به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن (و او را منزه بشمار).

ص: 59

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگند بزرگ به جايگاه ستارگان بر كرامت قرآن، آيات قرآن در لوح محفوظ وعلم خداوند، عدم قدرت بر تماس با قرآن جز براى پاكان، نزول قرآن از ناحيه خداوند، سبك شمردن وتكذيب قرآن از ناحيه كفار، عدم قدرت بر برگرداندن محتضر به دنيا، كيفر شدن انسان در برابر اعمال زشت، سرنوشت سه گروه در لحظه احتضار وبعد از مرگ، آرامش وراحتى براى مقربان وسلامتى براى اصحاب اليمين وعذاب الهى براى تكذيب كنندگان.

ب. در اينكه منظور از مواقع النجوم چيست تفاسير مختلفى شده از جمله: 1. منظور محل طلوع وغروب ستارگان است. 2. سقوط ستارگان در آستانه قيامت. 3. غروب ستارگان. 4. نزول قسمتهاى مختلف قرآن در فواصل زمانى (بر طبق برخى از احاديث)، زيرا نجوم جمع نجم در مورد كارهاى تدريجى به كار مى رود. بهترين وجه به نظر نويسندگان تفسير نمونه، وجه اول وبه نظر مرحوم طيب، وجه چهارم است.(1)

ج. جمله لا يمسّه الاّ المطهّرون دو گونه تفسير شده وآيه شريفه به تماس ظاهرى ومعنوى هر دو اشاره دارد، از اين رو در حديثى حضرت رضا (علیه السلام) مى فرمايد: قرآن را بدون وضو مس نكن ونه در حال جنابت، ودست بر خط آن در اين حال مگذار وآن را حمايل نكن؛

«المصحف لا تمسّه على غير طهر ولا جنبا ولا تمس خطه ولا تعلقه ان الله تعالى يقول: لا يمسّه الاّ المطهّرون». وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: اين قرآن كريمى است كه در كتاب پنهان (لوح محفوظ) قرار دارد. خداى تعالى فرمود نزد خداوند در صفحات پاكيزه اى است وجز پاكان آن را مس نمى كند كه منظور مقربان اند.(2)

د. مرحوم علامه طباطباييقدس سره مى فرمايد: جمله لا يمسّه الاّ المطهّرون در مقام تجليل از قرآن كريم است. از اينجا مى فهميم كه منظور از مسّ قرآن، دست كشيدن به خطوط آن نيست؛ بلكه علم به معارف آن است كه جز پاكان خلق كسى به معارف آن عالم نمى شود،

ص: 60


1- اطيب البيان، ج 12، ص 407؛ مجمع البيان، ج 9، ص 339؛ الميزان، ج 19، ص 141؛ نمونه، ج 23، ص 265؛ كشاف، ج 4، ص 468؛ تفسير كبير، ج 29، ص 189؛ روح المعانى، ج 27، ص 152؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 223؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 19.
2- اطيب البيان، ج 12، ص 408؛ نمونه، ج 23، ص 271؛ كشاف، ج 4، ص 468؛ روح المعانى، ج 27، ص 154؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 225؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 20؛ مراغى، ج 27، ص 151.

ومنظور از «مطهّرون» كسانى هستند كه خداوند دلهاى آنان را از پليدى گناهان پاك كرده ونيز از پليدى تعلق به غير خدا پاك شده اند. خداى متعالى «مطهّرون» را در آيه 33 احزاب معرفى كرده است: انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهّركم تطهيرا، ولى برخى از مفسران(1) بدون هيچ دليلى آيه را مختص به ملائكه دانسته اند.(2)

ه -. هذا الحديث اشاره به قرآن است. «مدهنون» در اصل از ريشه «دهن» به معناى روغن است وچون براى نرم كردن پوست تن يا اشياى ديگر آن را روغن مالى مى كنند، كلمه «ادهان» به معناى ملايمت وگاهى به معناى سستى آمده وچون كفار غالبا زبانهاى نرم وملايمى دارند، اين واژه احيانا به معناى تكذيب وانكار نيز به كار رفته است.(3)

و. جمله وتجعلون رزقكم انّكم تكذّبون سه گونه تفسير شده است: 1. كلمه شكر در تقدير است: وتجعلون شكر رزقكم يعنى شما به جاى اينكه در برابر رزق الهى (قرآن كريم) شكر به جاى آوريد، آن را تكذيب مى كنيد. 2. بعضى گفته اند: منظور اين است كه بهره شما از قرآن كريم تنها تكذيب است. 3. يا شما تكذيب را وسيله رزق ومعاش خود قرار داديد؛ ولى تفسير اول بهتر از دو تفسير اخير است.(4)

ز. «مدينين» جمع «مدين» از ريشه «دين» به معناى جزاست.(5)

ح. «روح» به معناى راحت، «ريحان» به معناى رزق است. بعضى گفته اند: ريحان به معناى گياه خوشبو است، بنا بر اين روح وريحان شامل تمام وسايل راحتى وآرامش انسان وهر گونه نعمت الهى مى شود وبه تعبير ديگر مى توان گفت: «روح» اشاره به تمام امورى است كه انسان را از ناملايمات رهايى مى بخشد، واما «ريحان» اشاره به نعمتهايى است كه بعد از رفع ناملايمات عايد انسان مى شود.(6)

ص: 61


1- روح المعانى، ج 27، ص 154؛ فتح القدير، ج 5، ص 160.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 341؛ الميزان، ج 19، ص 142.
3- تفسير كبير، ج 29، ص 198؛ روح المعانى، ج 27، ص 155؛ كشاف، ج 4، ص 469؛ نمونه، ج 23، ص 269؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 227؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 25.
4- تفسير كبير، ج 29، ص 198؛ روح المعانى، ج 27، ص 156؛ الميزان، ج 19، ص 143؛ نمونه، ج 23، ص 270؛ مجمع البيان، ج 9، ص 342؛ كشاف، ج 4، ص 469؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 228؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 25؛ مراغى، ج 27، ص 152.
5- كشاف، ج 4، ص 470؛ روح المعانى، ج 27، ص 158.
6- مجمع البيان، ج 9، ص 344؛ روح المعانى، ج 27، ص 160؛ تفسير كبير، ج 29، ص 202؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 233؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 27.

نكته ها

1. قرآن كريم داراى ويژگيهاى مختلف است از جمله: كرامت، داراى معارف بلند وعميق، داراى قداست كه به جز پاكان به آن راه ندارند، تربيت كننده انسانهاست، زيرا از طرف رب العالمين نازل شده است.(1)

2. قرآن به طور مطلق، كريم ومحترم است، هم نزد خداوند كريم وعزيز است، هم از اين رو كه نافع وسودمند به حال بشر است، زيرا مشتمل بر معارفى است كه سعادت دنيا وآخرت بشر را تأمين مى كند.(2)

3. قرآن كريم از هر گونه تغيير وتبديلى محفوظ ومصون است، زيرا نسخه اصلى آن در كتاب مكنون است (لوح محفوظ) كه جز پاكان به آن دسترسى ندارند واز دسترس اغيار به دور است. جهت اينكه (كتاب) قرآن كريم را به مكنون توصيف كرد آن است كه جلالت وعظمت آن را برساند، زيرا چيزى را كه داراى ارزش است، در ستر وپوشش قرار مى دهند.(3)

4. نظير آيه 77 تا 79 واقعه:

إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فى كِتابٍ مَكْنُونٍ * لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ آيات ذيل است:

بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجيدٌ * فى لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (بروج، 21 و 22)

5. جهت اينكه از خداوند به «رب العالمين» تعبير كرده آن است كه بفهماند ربوبيت او گسترده است وچون منكران معاد نيز جزئى از اين جهان هستند، پس تحت ربوبيت خداوند قرار دارند، در نتيجه بايد به اين كتاب آسمانى ايمان بياورند؛ نه اينكه آن را تكذيب كنند.(4)

6. يكى از ويژگيهاى كتاب آسمانى خداوند اين است كه علوم ومعارف را در اختيار انسانهاى مؤمن قرار مى دهد تا به سعادت دنيا وآخرت نايل شوند. وصف قرآن به كريم از آن جهت است كه همانند شخص كريم كه داراى بخشش فراوان وهميشگى است هرگاه از او چيزى مسئلت كنى، در اختيار شما قرار مى دهد وعلوم ومعارف آن نيز براى هميشه تازه وجديد است وبه مرور زمان كهنه نمى شود، از اين رو به قرآن «حديث» (تازه) اطلاق شده است.(5)

ص: 62


1- نمونه، ج 23، ص 271.
2- الميزان، ج 19، ص 142.
3- روح المعانى، ج 27، ص 153؛ الميزان، ج 19، ص 142؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 224.
4- الميزان، ج 19، ص 143.
5- مجمع البيان، ج 9، ص 340؛ تفسير كبير، ج 29، ص 192؛ روح المعانى، ج 27، ص 153؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 224.

7. عقيده منكران معاد مطابق واقع نيست، زيرا اگر عقيده آنان درست باشد كه گفته اند: مرگ امرى تصادفى است وبه تقدير الهى نيست، پس چرا قدرت بر جلوگيرى از مرگ را ندارند وفقط تماشاگر هستند. از عدم قدرت بر جلوگيرى از مرگ روشن مى شود كه موضوع مرگ امرى حساب شده وبه تقدير خداوند است وخلاصه ناتوانى كفار به هنگام احتضار براى همه روشن مى گردد.(1)

8. از جمله فلولا اذا بلغت الحلقوم رسيدن جان به حلقوم، روشن مى شود كه جان دادن تدريجى است وشايد منشأ آن اين است كه غالب اعضاى پيكر مانند دستها وپاها به هنگام مرگ قبل از ساير اعضا از كار مى افتند وگلوگاه از آخرين اعضايى است كه از كار مى افتد. نظير اين معنا در آيه 26 قيامت آمده است: كلا اذا بلغت التراقى.(2)

9. پاداش مقربان واصحاب اليمين وكيفر سخت مكذبين واصحاب الشمال امرى قطعى ويقينى است كه جاى هيچ گونه ترديدى در آن نيست. ان هذا لهو حقّ اليقين اضافه حق به يقين بيانيه است.(3)

ص: 63


1- الميزان، ج 19، ص 144.
2- نمونه، ج 23، ص 278.
3- الميزان، ج 19، ص 145.

ص: 64

سوره حديد

آیه 1-6

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (1) لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ يُحْيي وَ يُميتُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (2) هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (3) هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي اْلأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (4) لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ (5) يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ هُوَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (6)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آنچه در آسمانها وزمين است براى خدا تسبيح مى گويند؛ واو عزيز وحكيم است. * مالكيت (و حاكميت) آسمانها وزمين از آن اوست؛ زنده مى كند ومى ميراند؛ واو بر هر چيز تواناست. * اول وآخر وپيدا وپنهان اوست؛ واو به هر چيز داناست. * او كسى است كه آسمانها وزمين را در شش روز [- شش دوران] آفريد؛ سپس بر تخت قدرت قرار گرفت (وبه تدبير جهان پرداخت)؛ آنچه را در زمين فرو مى رود مى داند، وآنچه را از آسمان نازل مى گردد وآنچه به آسمان بالا مى رود؛ وهر جا باشيد او با شماست، وخداوند نسبت به آنچه انجام مى دهيد بيناست. * مالكيت آسمانها وزمين از آنِ اوست؛ وهمه كارها به سوى او باز گردانده مى شود. * شب را در روز (داخل) مى كند وروز را در شب؛ واو به آنچه در دل سينه ها وجود دارد داناست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسبيح موجودات آسمانى وزمينى، اوصاف الهى مانند عزت، حكمت، قدرت احاطه وجودى او بر موجودات وعلم وآگاهى او در باره موجودات در همه احوال.

ص: 65

ب. تسبيح موجودات به معناى حقيقى كلمه وبه زبان قال است؛ نه به زبان حال ونفهميدن ما دليل بر عدم تسبيح آنها نيست.(1)

ج. توصيف خداوند به اول وآخر وظاهر وباطن، تعبيرى است از احاطه وجودى او به همه چيز، پس اگر فرض شود چيزى اول باشد، خدا چون محيط به آن است، او اول است وهر چه را آخر فرض كنيم چون خدا به او احاطه دارد، پس او آخر است وهر چيزى را كه ظاهر فرض كنيم چون خدا به او احاطه دارد، پس خدا ظاهر است وآنچه را باطن فرض كنيم، چون خدا به آن احاطه دارد، خدا باطن است، بنا بر اين خداوند اول وآخر وظاهر وباطن على الاطلاق است واز اين صفات آنچه در غير خداست نسبى است؛ نه على الاطلاق.(2)

د. مراد از اول وآخر بودن خداوند، ازلى وابدى بودن اوست؛ يعنى او قبل از هر چيز بوده وبعد از هر چيز خواهد بود ووجود او ظاهر وآشكارتر از هر وجودى است ودر عين حال، نهان تر از هر نهانى است. او ظاهر است، چون دلايل بسيارى بر وجودش دلالت مى كند وباطن است، چون به تمامى امور عالِم است.(3)

ه -. استواى بر عرش كنايه از تدبير خداوند است واز آنجا كه علم از لوازم تدبير است بلافاصله علم به جزئيات احوال موجودات آسمان وزمين را ذكر مى كند. خداوند از آنچه در زمين فرو مى رود؛ مانند آب باران وتخم گياهان وآنچه از زمين خارج مى شود؛ مانند گياهان وحيوانات خبر دارد واز آنچه كه به زمين نازل مى شود؛ نظير باران وانوار آفتاب وفرشتگان واز آنچه از زمين به طرف آسمان بالا مى رود؛ همچون دودها، بخارها واعمال بندگان ودعاها باخبر است.(4)

نكته ها

1. در سوره هاى «مسبحات» كه با تسبيح الهى آغاز شده در سه مورد تسبيح به صورت فعل ماضى «سبح» آمده است (حديد، صف، حشر) ودر دو مورد به صورت فعل مضارع

ص: 66


1- الميزان، ج 19، ص 164؛ روح المعانى، ج 27، ص 164؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 235.
2- الميزان، ج 19، ص 165؛ روح المعانى، ج 27، ص 165.
3- نور، ج 11، ص 451.
4- فتح القدير، ج 5، ص 166؛ الميزان، ج 19، ص 166؛ نمونه، ج 23، ص 305.

«يسبّح» (جمعه وتغابن)، اين تفاوت تعبير شايد اشاره به اين نكته باشد كه در گذشته وآينده هميشه موجودات اين جهان تسبيح ذات اقدس او را گفته ومى گويند.(1)

2. «ما» در جمله سبّح للّه ما فى السّموات معناى وسيع وگسترده اى دارد كه همه موجودات جهان را اعمّ از صاحبان عقل وذى روح وبى روح را شامل مى شود.(2)

3. نظير آيه 4 حديد

هُوَ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ فى سِتَّةِ أَيَّامٍ

آيه 38 ق است:

ولَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَيْنَهُما فى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ

4. مسئله خلقت آسمان وزمين در شش روز، هفت مرتبه در قرآن بيان شده ومنظور از يوم روز معمولى نيست؛ بلكه به معناى دوران است، خواه كوتاه باشد ويا طولانى، چنان كه در حديث مى خوانيم: الدهر لك يومان يوم لك ويوم عليك. حكمت الهى اقتضا دارد كه جهان وانسان را به تدريج ودر طول زمان بيافريند با اينكه قدرت دارد آن را يك دفعه خلق كند، چنان كه حضرت عيسى وحضرت يحيى را يك دفعه آفريد وچنان كه خرما را براى مريم يك دفعه به وجود آورد: وهزّى اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيا، ليكن خلقت آسمان وزمين در شش روز وخلقت بشر در 9 ماه وخلقت ميوه را در چند ماه معين، قرار مى دهد.(3)

5. مالكيت خداوند نسبت به عالم هستى، مالكيت اعتبارى وتشريعى نيست؛ بلكه حقيقى وتكوينى است؛ يعنى او به همه چيز احاطه دارد وهمه جهان در قبضه قدرت او وتحت اراده اوست.(4)

6. مالك آسمانها وزمين تنها خداست؛ او به تنهايى هر حكمى بخواهد انجام مى دهد، زيرا پديد آورنده همه موجودات، اوست، پس آنچه در آسمانها وزمين است، به او بستگى دارد

ص: 67


1- كشاف، ج 5، ص 472؛ فتح القدير، ج 5، ص 165؛ نمونه، ج 23، ص 295؛ تفسير كبير، ج 29، ص 207؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 251.
2- تفسير كبير، ج 29، ص 208؛ نمونه، ج 23، ص 296؛ روح المعانى، ج 27، ص 165؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 235.
3- اطيب البيان، ج 12، ص 418.
4- نمونه، ج 23، ص 297.

وتقديم «له» بر ملك السموات مفيد حصر است.(1)

7. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد: براى اوليت او آغازى نيست، براى ازليت او پايانى نخواهد بود، نخستينى است كه همواره بوده وجاويدى است كه سرآمدى ندارد، ظاهرى است كه نمى توان گفت از چه چيز پيدا شده وپنهانى است كه نتوان گفت در كجاست؛ ليس لأوليته ابتداء ولا لأزليته إنقضاء، هو الأولُ لم يزل والباقى بِلا أجل، الظاهر لا يقال مم ؟ والباطن لا يقال فيم ؟.(2)

8. تنها عاملى كه امور را به سوى خدا بر مى گرداند، اين است كه مُلك عالم مختص به اوست، پس امر وفرمان هم تنها از آن اوست.(3)

9. حضرت رضا (علیه السلام) مى فرمايد: ظاهر بودن خدا نه از آن جهت است كه بر اشيا بالا رفته وبر فراز آنها نشسته است؛ بلكه اين ظهور از جهت قدرت او بر اشيا است؛ اما خداوند باطن است نه به اين معنا كه او در درون اشيا قرار گرفته ودر بطن آنها پنهان است؛ بلكه به اين معناست كه از لحاظ آگاهى به اشيا وحفظ وتدبير آنها در درون آنهاست.(4)

10. از امام سجاد (علیه السلام) از توحيد سؤال شد، حضرت فرمودند: خداوند مى دانست كه در آخرالزمان اقوامى مى آيند كه در مسائل تعمق ودقت مى كنند، از اين رو سوره توحيد وآيات آغاز سوره حديد تا عليم بذات الصدور را نازل كرد، پس هر كس ماوراى آن را طلب كند، هلاك مى شود.(5)

ص: 68


1- الميزان، ج 19، ص 167؛ اطيب البيان، ج 12، ص 419.
2- نهج البلاغه، 163.
3- الميزان، ج 19، ص 167.
4- كافى، ج 1، ص 122.
5- نورالثقلين، ج 5، ص 231.

آیه 7-11

اشاره

آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفينَ فيهِ فَالَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبيرٌ (7) وَ ما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ ميثاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (8) هُوَ الَّذي يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ (9) وَ ما لَكُمْ أَلاّ تُنْفِقُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ لِلّهِ ميراثُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ لا يَسْتَوي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا وَ كُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنى وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ (10) مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَريمٌ (11)

ترجمه

به خدا ورسولش ايمان بياوريد واز آنچه شما را جانشين ونماينده (خود) در آن قرار داده انفاق كنيد، (زيرا) كسانى كه از شما ايمان بياورند وانفاق كنند، اجر بزرگى دارند. * چرا به خدا ايمان نمى آوريد در حالى كه رسول (او) شما را مى خواند كه به پروردگارتان ايمان بياوريد، واز شما پيمان گرفته است (پيمانى از طريق فطرت وخرد)، اگر آماده ايمان آوردن هستيد؟! * او كسى است كه آيات روشنى بر بنده اش [- محمد] نازل مى كند تا شما را از تاريكيها به سوى نور ببرد؛ وخداوند به شما مهربان ورحيم است. * چرا در راه خدا انفاق نمى كنيد در حالى كه ميراث آسمانها وزمين همه از آنِ خداست (و كسى چيزى را با خود نمى برد)؟! كسانى كه قبل از پيروزى انفاق كردند وجنگيدند (با كسانى كه پس از پيروزى انفاق كردند) يكسان نيستند؛ آنها بلند مقام تر از كسانى هستند كه بعد از فتح انفاق نمودند وجهاد كردند؛ وخداوند به هر دو وعده نيك داده؛ وخدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است. * كيست كه به خدا وام نيكو دهد (و از اموالى كه به او ارزانى داشته انفاق كند) تا خداوند آن را براى او چندين برابر كند؟ وبراى او پاداش پرارزشى است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بهره مندى مؤمنان از پاداش بزرگ در صورت انفاق در راه خدا، سرزنش برخى از افراد به دليل عدم ايمان آنان به خدا وپيامبر، هدف از نزول قرآن كريم هدايت مردم، استدلال براى

ص: 69

تشويق مردم به انفاق وعدم برابرى مجاهدان وانفاق كنندگان قبل از پيروزى وبعد از پيروزى در نزد خداوند.

ب. استفهام در آيه 7 و 10 ومالكم لا تؤمنون بالله ورسوله و ومالكم الاّ تنفقوا فى سبيل الله به منظور توبيخ وسرزنش است.(1)

ج. منظور از «ميثاق» فطرت توحيدى است(2) ومنظور از ءايات بيّنات قرآن كريم است.(3)

د. منظور از ميراث بودن آسمان وزمين براى خداوند آن است كه تمام موجودات روزى از بين مى روند وخداوند وارث آسمان وزمين مى شود، چنان كه آيه شريفه كل من عليها فان به نابودى موجودات دلالت دارد.(4)

ه -. در اينكه مقصود از فتح در جمله من قبل الفتح، فتح مكه در سال هشتم است يا فتح حديبيه، دو وجه ذكر شده است؛ ولى تعبير به «قاتَلَ» (پيكار مى كند) مناسب با فتح مكه است، زيرا در حديبيه پيكارى رخ نداد.(5)

نكته ها

1. نظير آيه 8 حديد: وما لَكُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّكُمْ وَقَدْ أَخَذَ ميثاقَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ

آيات ذيل است: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنى آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ * وَأَنِ اعْبُدُونى هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ (يس، 60 و 61)

2. دعوت پيامبر به ايمان به خدا، جهت تربيت مردم ورشد آنان است: لتؤمنوا بربكم، به علاوه اين دعوت به منظور اتمام حجت است تا در قيامت نتوانند احتجاج كنند وبگويند لولا أرسلت الينا رسولاً فنتبع ءاياتك ونكون من المؤمنين.(6)

ص: 70


1- فتح القدير، ج 5، ص 167؛ روح المعانى، ج 27، ص 169؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 238.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 439؛ روح المعانى، ج 27، ص 169؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 238.
3- الميزان، ج 19، ص 173؛ روح المعانى، ج 27، ص 171؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 239.
4- الميزان، ج 19، ص 174؛ روح المعانى، ج 27، ص 171؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 239.
5- تفسير كبير، ج 29، ص 219؛ نمونه، ج 23، ص 319؛ الميزان، ج 19، ص 175؛ روح المعانى، ج 27، ص 172؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 239؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 28.
6- قصص، 47؛ اطيب البيان، ج 12، ص 422؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 238.

3. ايمان درجاتى دارد، از اين رو مؤمنان را فرمان به ايمان مى دهد ودر حقيقت به آنان مى گويد كه ايمان هنگامى محقّق مى شود كه آثار آن ظهور پيدا كند واز جمله آثار ايمان، انفاق در راه خداوند است.(1)

4. علت نزول آيات قرآن بر پيامبر، عبوديت اوست: ينزل على عبده ءايات بينات، چنان كه نظير اين معنا در سوره فرقان آمده است: تبارك الّذى نزّل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا. (فرقان، 1)

5. هنگامى انفاق كردن بر انسان آسان مى شود كه بداند اموالى كه در اختيار اوست مالك آنها نيست، بلكه جانشين خداوند است وهر تصرفى كه انجام مى دهد بايد به اذن او باشد، يا اينكه بداند اين اموال در زمان گذشته در اختيار نسل قبلى بوده وبه او ارث رسيده وهمان طورى كه اموال دنيا به افراد قبلى وفا نكرده به او هم وفا نخواهد كرد وبه افراد ديگرى منتقل خواهد شد.(2)

6. تعبير به (مستخلفين) يا اشاره به خلافت انسان از خداوند است يا خلافت انسان از اقوام پيشين.(3)

7. كلمه «ما» در ممّا جعلكم عموميت دارد ونه تنها اموال؛ بلكه همه سرمايه ها ومواهب الهى را شامل مى شود، بنا بر اين انسان بايد از نعمتهاى مادى ومعنوى مانند علم وهدايت وآبروى اجتماعى كه دارد در راه خدا انفاق كند.(4)

8. يكى از ويژگيهاى بندگان خدا، علوّ همّت است ومهم ترين عامل تكامل انسانهاى ارزشمند، داشتن روحيه بلند همتى است. علوّ همّت نشانه هايى دارد از جمله:

1. تلاش وكوشش در راه خدا: والّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا.... (عنكبوت، 69)

2. سرعت ورزيدن در كارهاى خوب: انّهم كانوا يسارعون فى الخيرات ويدعوننا رغبا ورهبا. (انبياء، 90)

ص: 71


1- الميزان، ج 19، ص 172.
2- الميزان، ج 19، ص 173؛ فتح القدير، ج 5، ص 167؛ روح المعانى، ج 27، ص 171؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 38؛ مراغى، ج 27، ص 163.
3- منهج الصادقين، ج 9، ص 175؛ تفسير كبير، ج 29، ص 217؛ روح المعانى، ج 27، ص 169؛ كشاف، ج 5، ص 473؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 238.
4- نمونه، ج 23، ص 315.

3. سبقت ورزيدن در انفاق وجهاد پيش از پيروزى: لا يستوى منكم من انفق قبل الفتح وقاتل. (حديد، 10)

4. عفو وبخشش از خطاى ديگران: والكاظمين الغيظ والعافين عن النّاس واللّه يحب المحسنين (آل عمران، 134). حضرت يوسف (علیه السلام) از گناه برادران گذشت وفرمود: لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم وهو أرحم الرّاحمين. (يوسف، 92)

5. طلب آمرزش براى برادران دينى: ربّنا اغفر لنا ولإخواننا الّذين سبقونا بالايمان. (حشر، 10)

6. درخواست پيشوايى براى پرهيزكاران: واجعلنا للمتّقين اماما. (فرقان، 74)

7. درخواست افزون شدن علم ومعرفت: وقل ربّ زدنى علما. (طه، 114)

9. تعبير به رؤف رحيم اشاره به اين است كه اين دعوت الهى به سوى ايمان وانفاق مظهرى از مظاهر رحمت اوست. مجاهدان وانفاق كنندگان قبل از پيروزى در نزد خداوند از ثواب بيشترى برخوردارند تا كسانى كه بعد از پيروزى انفاق كرده اند وجهت اينكه به هر دو گروه وعده نيكو وثواب داده آن است كه مبادا انفاق كنندگان بعد از پيروزى از رحمت الهى نااميد باشند.(1)

10. تفاوت ميان رأفت ورحمت آن است كه رأفت در مورد دفع شرّ ورحمت در باره جلب منفعت اطلاق مى شود.(2)

11. در آيه من ذا الذى يقرض الله نسبت به انفاق در راه خدا تشويقى شده كه مافوق آن تصور ندارد، زيرا از يك سو خداوند سؤال كرده آيا كسى هست كه چنين قرضى به خدا بدهد؟ از سوى ديگر انفاق او را قرض دادن به خدا ناميده، از سوى سوم پاداش چنين كارى را چندين برابر مى دهد.(3)

12. در انفاق كردن لازم نيست تمام آنچه را كه انسان در اختيار دارد انفاق كند؛ بلكه برخى از امكانات را هم كه انفاق كند، به وظيفه عمل كرده است. «من» در «ممّا» براى تبعيض است.

ص: 72


1- الميزان، ج 19، ص 175.
2- الميزان، ج 19، ص 199.
3- الميزان، ج 19، ص 176؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 242.

13. خداوند جهت تشويق مردم به انفاق، تعبيرات مختلفى به كار برده است: امانت دار بودن انسان، پاداش بزرگ: اجر كبير، پاداش كريم: اجر كريم، مضاعف بودن پاداش، وام دادن به خداوند: من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له. نكره بودن اجرٌ كبير و اجر كريم دلالت بر عظمت اجر وپاداش الهى دارد.(1)

14. خداوند به وسيله نزول قرآن كريم بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مردم را از تاريكيهاى مختلف نجات مى دهد. «ظلمات» به صورت جمع تعبير شده است.

15. پاداش كريم ويژه كسانى است كه در وام دادن به مردم وانفاق كردن دو جهت را رعايت كنند: اولاً قرض آنها نيكو وشايسته باشد ومنزّه از ريا ومنّت باشد: حسنا. ثانيا در راه خدا باشد: يقرض الله.

16. قرض دادن نشانه كريم بودن است وبراى انسان كريم، پاداش كريم وجود دارد. اموالى كه در اختيار انسان است، قطعا روزى از دست انسان خارج مى شود؛ خواه با مرگ، خواه با انفاق، پس چه بهتر كه انسان انفاق كند كه باعث پاداش در قيامت شود.(2)

17. قرض دادن در راه خدا زمانى توصيف به نيكويى مى گردد كه واجد ويژگيهايى باشد از جمله: حلال بودن مال، نيازمند بودن قرض كننده، علاقه قرض دهنده به مال، مخفيانه وبراى رضاى خدا قرض دادن وكم شمردن آنچه را كه انسان قرض مى دهد.(3)

ص: 73


1- روح المعانى، ج 27، ص 169-172.
2- تفسير كبير، ج 29، ص 219.
3- منهج الصادقين، ج 9، ص 178؛ مجمع البيان، ج 9، ص 354؛ تفسير كبير، ج 29، ص 222.

آیه 12-15

اشاره

يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (12) يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ (13) يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قالُوا بَلى وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ اْلأَمانِيُّ حَتّى جاءَ أَمْرُ اللّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ (14) فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مَأْواكُمُ النّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ (15)

ترجمه

(اين پاداش بزرگ) در روزى است كه مردان وزنان با ايمان را مى نگرى كه نورشان پيشِ رو ودر سمت راستشان به سرعت حركت مى كند (و به آنها مى گويند:) بشارت باد بر شما امروز با باغهايى از بهشت كه نهرها زير درختان آن جارى است؛ جاودانه در آن خواهيد ماند. واين همان رستگارى بزرگ است. * روزى كه مردان وزنان منافق به مؤمنان مى گويند: «نظرى به ما بيفكنيد تا از نور شما پرتوى برگيريم.» به آنها گفته مى شود: «به پشت سرِ خود باز گرديد وكسب نور كنيد.» در اين هنگام ديوارى ميان آنها زده مى شود كه درى دارد، درونش رحمت است وبرونش عذاب. * آنها را صدا مى زنند: «مگر ما با شما نبوديم ؟!» مى گويند: چرا؛ ولى شما خود را به هلاكت افكنديد وانتظار (مرگ پيامبر را) كشيديد، و (در همه چيز) شك وترديد داشتيد، وآرزوهاى دور ودراز شما را فريب داد تا فرمان خدا فرا رسيد، وشيطان فريب كار شما را در برابر (فرمان) خداوند فريب داد. * پس امروز نه از شما فديه اى پذيرفته مى شود، ونه از كافران؛ وجايگاهتان آتش است وهمان سرپرستتان مى باشد؛ وچه بد جايگاهى است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تجسم نور ايمان در قيامت براى مؤمنان وعامل ورود به بهشت، درخواست منافقان از مؤمنان براى نجات از عذاب، عوامل گرفتارى وعذاب منافقان (فريب كارى، انتظار نابودى

ص: 74

اسلام، شك وترديد وآرزوهاى طولانى)، پذيرفته نشدن فديه وغرامت از كفار ومنافقان در قيامت.

ب. منظور از نور، تجسم نور ايمان وهدايت است كه در آيه 9 فرمود: انبيا آمدند تا مردم را به سوى نور هدايت كنند.

ج. كلمه «نظر» اگر بدون حرف «الى» مفعول بگيرد، به معناى انتظار ونيز مهلت دادن است واگر با حرف «الى» متعدى شود، به معناى نگاه كردن است واگر با حرف «فى» متعدى شود به معناى دقّت وتأمّل است.(1)

د. «سور» در لغت به معناى ديوارى است كه در گذشته براى حفاظت به دور شهرها مى كشيدند. اين ديوار درون آن رحمت وبرون آن عذاب است؛ يعنى مؤمنان همچون ساكنان شهر در درون اين باغ هستند ومنافقان همچون بيگانگان در قسمت بيابانى قرار دارند. در دنيا آنها با مؤمنان در كنار يكديگر زندگى مى كردند؛ اما ديوارى عظيم از اعتقادات واعمال مختلف آنان را از يكديگر جدا مى كرد، در قيامت نيز همين معنا مجسم مى شود.(2)

ه -. «فتنتم» از ريشه فتنه وبه معانى مختلفى آمده است: آزمايش، فريب دادن، عذاب، گمراهى، شرك وبت پرستى. در آيه شريفه دو معناى اخير بيشتر مناسب است؛ اما چون مفعول آن «انفسكم» است معناى دوم مناسبتر به نظر مى رسد.(3)

و. جمله قيل ارجعوا وراءكم به قول برخى از مفسران خطابى است طعنه آميز واين عكس العمل استهزاى منافقان است، بنا بر اين منظور از «وراء» دنياست ونور يا از ايمان است يا از عمل وشما در دنيا نه ايمان داشتيد ونه عمل وبرگشت شما چون به دنيا ممكن نيست، تحصيل نور هم ممكن نخواهد بود.(4)

نكته ها

1. تعبير به «يسعى» (از ريشه سعى به معناى حركت سريع) دليل بر اين است كه خود

ص: 75


1- الميزان، ج 19، ص 177؛ روح المعانى، ج 27، ص 176؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 245؛ مراغى، ج 27، ص 170.
2- نمونه، ج 23، ص 232.
3- مفردات راغب؛ نمونه، ج 23، ص 334.
4- الميزان، ج 19، ص 173.

مؤمنان نيز با سرعت راه محشر را به سوى بهشت مى پيمايند، زيرا حركت سريع نور آنها از حركت سريع خودشان جدا نيست.(1)

2. آيه 12 دلالت دارد بر اينكه مؤمنان در روز قيامت از هول وهراس در امان هستند، زيرا نور ايمانشان باعث نجات آنها خواهد بود.(2)

3. روز قيامت، روزى است كه تمام پيوندها قطع مى شود؛ در آن روز نه داد وستدى هست ونه رابطه دوستى: يوم لابيع فيه ولا خلّة (بقره، 254) ونه عوضى گرفته مى شود: ولا يؤخذ منها عدل (بقره، 48)، نه كسى به فرياد دوستش مى رسد: يوم لايغنى مولى عن مولى شيئا (دخان، 41)، نه نقشه ها ومكرها به جايى مى رسد: يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا (طور، 45) ونه رابطه خويشاوندى به درد مى خورد: فلا انساب بينهم يومئذ.(3)

4. منافق در دنيا، در ظاهر با مؤمنان است ودر باطن با كافران. در قيامت نيز تا پاى بهشت با مؤمنان مى آيد، اما همراه كافران به دوزخ وارد مى شود: فضرب بينهم بسور... باطنه فيه الرحمة وظاهره من قبله العذاب.(4)

5. در روز قيامت بسيارى از مجرمان بر اين باورند كه نظام دنيا در آنجا حاكم است، از اين رو به آن متوسل مى شوند؛ ولى به زودى مى فهمند چه اشتباه بزرگى مرتكب شده اند. گاهى از مؤمنان طلب نور مى كنند: انظرونا نقتبس من نوركم (حديد، 13)، گاهى مجرمان از يكديگر طلب كمك مى كنند: فهل انتم مغنون عنّا من عذاب الله من شىء (ابراهيم، 21)، گاه حتّى دست به دامن خازنان دوزخ مى زنند ومى گويند: ادعوا ربكم يخفف عنّا العذاب (مؤمن، 49) وگاهى از اين هم فراتر رفته از خداوند كمك مى طلبند: ربّنا اخرجنا منها فان عدنا فانّاظالمون.(5)

ص: 76


1- نمونه، ج 23، ص 329.
2- تفسير كبير، ج 29، ص 224.
3- مؤمنون، 101؛ نمونه، ج 23، ص 335.
4- نور، ج 11، ص 464.
5- مؤمنون، 107؛ نمونه، ج 23، ص 336.

آیه 16-19

اشاره

أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا يَكُونُوا كَالَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ اْلأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (16) اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يُحْيِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَيَّنّا لَكُمُ اْلآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (17) إِنَّ الْمُصَّدِّقينَ وَ الْمُصَّدِّقاتِ وَ أَقْرَضُوا اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَريمٌ (18) وَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحيمِ (19)

ترجمه

آيا وقت آن نرسيده است كه دلهاى مؤمنان در برابر ذكر خدا وآنچه از حق نازل شده است خاشع گردد ومانند كسانى نباشند كه در گذشته به آنها كتب آسمانى داده شد، سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت وقلبهايشان قساوت پيدا كرد؛ وبسيارى از آنها گنهكارند؟! * بدانيد خداوند زمين را بعد از مرگ آن زنده مى كند. ما آيات (خود) را براى شما بيان كرديم، شايد انديشه كنيد. * مردان وزنان انفاق كننده، وآنها كه (از اين راه) به خدا «قرض الحسنه» دهند، (اين قرض الحسنه) براى آنان مضاعف مى شود وپاداش پرارزشى دارند. * كسانى كه به خدا ورسولش ايمان آوردند، آنها صديقين وشهدا نزد پروردگارشانند؛ براى آنان است پاداش (اعمال) شان ونور (ايمان) شان؛ وكسانى كه كافر شدند وآيات ما را تكذيب كردند، آنها دوزخيانند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عتاب به مؤمنان به جهت عدم خشوع در برابر ذكر حق، وتشبيه آنان به اهل كتاب در قساوت قلب، زنده شدن زمين مرده به واسطه باران، پاداش انفاق وقرض الحسنه در راه خدا، ايمان به خدا وپيامبران نشانه صديقان وگواهان در نزد خداوند.

ب. منظور از ذكر خدا وآن حقّى كه نازل شده، قرآن كريم است وهر يك از اين دو وصف كافى است كه مؤمن را به خشوع وادار كند.

ج. ظاهرا منظور از صديقان وشهدا كسانى هستند كه در آيه 69 سوره نساء مطرح شده اند:

ص: 77

ومن يطع الله والرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهداء والصالحين وحسن اولئك رفيقا ومقصود از صديقان كسانى هستند كه ملكه صدق در گفتار وكردار آنان سرايت كرده، در نتيجه آنچه مى گويند انجام مى دهند وآنچه انجام مى دهند مى گويند وشهدا گواهان در قيامت هستند.(1)

د. بعضى احتمال داده اند منظور از «شهداء» در آيه شريفه شهيدان در راه خدا هستند؛ يعنى افراد مؤمن اجر وپاداش شهيدان را دارند، از اين رو در حديث وارد شده كه شخصى خدمت امام صادق (علیه السلام) آمد وعرض كرد:

ادع الله ان يرزقنى الشهادة؛ از خدا بخواه كه شهادت را به من روزى كند. امام فرمود:

«انّالمؤمن شهيد» بعد اين آيه را قرائت كرد.(2)

ه -. زيد بن ارقم مى گويد: امام سجاد (علیه السلام) فرمود: شيعيان ما نيستند مگر صديق يا شهيد. عرض كردم فدايت شوم نوع مردم كه در بستر از دنيا مى روند. حضرت آيه والذين ءامنوا بالله ورسله اولئك هم الصديقون والشهداء را قرائت كرد.(3)

نكته ها

1. ياد خداوند عامل خشوع قلب وآرزوهاى طولانى عامل قساوت قلب است. بسيارى از اهل كتاب فاسق وگرفتار قساوت قلب بودند. حضرت عيسى (علیه السلام) مى فرمايد:

«لا تكثروا الكلام بغير ذكر الله فتقسوا قلوبكم فان القلب القاسى بعيد من الله».(4)

2. ايمان بدون خشوع قلب قابل توبيخ است: ألم يأن للذين ءامنوا أن تخشع قلوبهم.(5)

3. اگر قلب انسان در برابر ذكر حق (قرآن) خاشع شد وبه قدرت الهى انديشه كرد كه خداوندى كه مى تواند زمين مرده را زنده كند، مى تواند به مردگان در قيامت حيات بخشد وبه آنها پاداش دهد، آنگاه انفاق كردن وقرض دادن براى او كار آسانى مى شود. ارتباط آيه هاى «16، 17 و 18».

4. در زنده شدن زمين چند نشانه بر توحيد وجود دارد: آمدن باران، نور آفتاب، وزيدن باد،

ص: 78


1- الميزان، ج 19، ص 186.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 359؛ نورالثقلين، ج 5، ص 244.
3- نورالثقلين، ج 5، ص 244.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 358.
5- نور، ج 11، ص 469.

گردش زمين به دور خودش و.... آيه 17 اشاره اى است به زنده شدن زمينهاى مرده به وسيله باران وهم زنده شدن دلهاى مرده به وسيله ذكر الله وقرآن كريم، وهر دو شايسته تدبير وتعقّل اند، از اين رو در روايات اشاره به اين معنا شده است. امام صادق (علیه السلام) در تفسير اين آيه فرمود:

«العدل بعد الجور»، در حديث ديگرى امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«يحيى الله تعالى بالقائم بعد موتها يعنى بموتها كفر اهلها والكافر ميت».(1)

5. قرآن كريم در آيه 18 و 19 اين سوره متعرض حال دو گروه شد؛ كسانى كه قطعا اهل نجات اند وكسانى كه قطعا اهل عذاب اند؛ اما كسانى كه از اين دو گروه نيستند؛ يعنى مؤمنانى كه مرتكب گناهانى شده اند با اختلافى كه در مرتبه معصيت دارند، حال اينها را روشن نساخت؛ جهتش آن است كه خواست آنها را بين خوف ورجا نگه دارد، از اين رو در آيه بعدى آنها را از دنياپرستى برحذر مى دارد.(2)

6. وام دادن به بندگان خدا به منزله وام دادن به خداوند است، از اين رو به جاى

«واقرضوا الناس» تعبير به اقرضوا الله كرد.

ص: 79


1- روح المعانى، ج 27، ص 181؛ نمونه، ج 23، ص 342؛ نمونه، ج 23، ص 342؛ نور الثقلين، ج 5، ص 242-243.
2- الميزان، ج 19، ص 187.

آیه 20-24

اشاره

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطامًا وَ فِي اْلآخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ (20) سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ (21) ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا في أَنْفُسِكُمْ إِلاّ في كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرٌ (22) لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (23) الَّذينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ (24)

ترجمه

بدانيد زندگى دنيا تنها بازى وسرگرمى وتجمل پرستى وفخرفروشى در ميان شما وافزون طلبى در اموال وفرزندان است، همانند بارانى كه محصولش كشاورزان را در شگفتى فرو مى برد، سپس خشك مى شود به گونه اى كه آن را زرد رنگ مى بينى؛ سپس تبديل به كاه مى شود. ودر آخرت، عذاب شديد است يا مغفرت ورضاى الهى؛ و (به هر حال) زندگى دنيا چيزى جز متاع فريب نيست. * به پيش تازيد براى رسيدن به مغفرت پَروردگارتان وبهشتى كه پهنه آن مانند پهنه آسمان وزمين است وبراى كسانى كه به خدا ورسولانش ايمان آورده اند؛ آماده شده است، اين فضل خداوند است كه به هر كس بخواهد مى دهد؛ وخداوند صاحب فضلِ عظيم است. * هيچ مصيبتى (ناخواسته) در زمين ونه در وجود شما روى نمى دهد مگر اينكه همه آنها قبل از آنكه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است؛ واين امر براى خدا آسان است. * اين به جهت آن است كه براى آنچه از دست داده ايد تأسف نخوريد، وبه آنچه به شما داده است دلبسته وشادمان نباشيد؛ وخداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست ندارد. * همانها كه بخل مى ورزند ومردم را به بخل دعوت مى كنند؛ وهر كس (از اين فرمان) رويگردان شود، (به خود زيان مى رساند نه به خدا، چرا كه) خداوند بى نياز وشايسته ستايش است.

ص: 80

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

توصيفى از حقيقت زندگى دنيا وناپايدارى آن وتشبيه آن به زمينى كه بر اثر بارش باران سرسبز وخرم مى شود وبعد از مدتى پژمرده ونابود مى گردد، دستور به مسابقه در كارهاى شايسته وتحصيل مغفرت الهى براى رسيدن به بهشت، رسيدن برخى از مصائب به انسان جهت عدم دلبستگى انسان به دنيا ومحبوب نبودن افراد متكبر وبخيل.

ب. منظور از «عرض» در آيه شريفه عرضها كعرض السماء والارض، عرض در مقابل طول نيست، چنان كه برخى پنداشته اند؛ بلكه مقصود وسعت بهشت است وگويا خواسته نهايت درجه وسعت را برساند.(1)

ج. مقصود از مصيبت، هر حادثه اى است كه به انسان مى رسد اعم از خير وشرّ. گرچه بيشتر در حوادث شر استعمال مى شود، چنان كه در آيه شريفه همين معنا منظور است.(2)

د. مقصود از كتاب، لوحى است كه در آن همه آنچه بوده وهست وتا قيامت خواهد بود ثبت شده است، چنان كه آيات وروايات بر آن دلالت دارد واگر از ميان مصائب تنها به آنچه از زمين ووجود خود انسانها ناشى مى شود، اكتفا كرد، براى آن است كه گفت وگو در باره آنها بود.(3)

ه -. «مختال» از ريشه «خيال» به معناى متكبر است ومتكبر را از اين جهت مختال گويند كه چيزى را كه در خود سراغ دارد، فضيلتى براى خود خيال مى كند. «فخور» صيغه مبالغه به معناى كسى است كه بسيار بر ديگران فخرفروشى مى كند.(4)

و. جمله ان ذلك على الله يسير دلالت دارد كه تقدير حوادث قبل از وقوع آن وثبت وحفظ آن در لوح محفوظ، با توجه به كثرتى كه دارد بر خداوند آسان است گرچه بر بندگان اين كار دشوار است.(5)

ص: 81


1- الميزان، ج 19، ص 190؛ روح المعانى، ج 27، ص 186؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 256.
2- الميزان، ج 19، ص 191.
3- همان؛ روح المعانى، ج 27، ص 186.
4- الميزان، ج 19، ص 192؛ روح المعانى، ج 27، ص 188؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 258.
5- الميزان، ج 19، ص 191؛ تفسير كبير، ج 29، ص 238.

نكته ها

1. از مجموعه تعبيراتى كه در باره دنيا آمده؛ مانند لهو ولعب، متاع غرور، متاع قليل استفاده مى شود كه اسلام براى دنيا ارزشى قائل نيست مگر آنكه از آن به عنوان وسيله براى تكامل استفاده شود.(1)

2. شيخ بهايى مى گويد: پنج خصلت ياد شده در آيه شريفه از نظر سنين عمر آدمى ومراحل زندگى مترتب به يكديگرند، چون تا كودك است حريص در بازى است، زمانى كه به بلوغ مى رسد به سرگرمى روى مى آورد وپس از آنكه بلوغش كامل شد به آرايش خود وزندگى اش مى پردازد وهمواره به فكر اين است كه لباس فاخرى تهيه كند ومركب نيكويى سوار شود ومنزل زيبايى بسازد. سرانجام كه ميانسال شد، بيشتر به فكر تفاخر به حسب ونسب مى افتد وچون سالخورده شد، همه تلاش وكوشش او در افزودن مال واولاد قرار مى گيرد.(2)

3. نكره بودن عذاب ومغفرت ورضوان دلالت بر عظمت عذاب ومغفرت ورضوان خداوند دارد.(3)

4. جهت اينكه مغفرت را قبل از رضوان ذكر كرد آن است كه انسان بايد به وسيله مغفرت الهى شستشو وتطهير شود تا لياقت رضوان الهى را پيدا كند، وسرّ اينكه مغفرت را از ناحيه خداوند دانست به خلاف عذاب، آن است كه مقصود اصلى خلقت، مغفرت است نه عذاب واين خود انسان است كه باعث عذاب مى شود.(4)

5. از اينكه مراحل پنج گانه زندگى را به بارش باران بر گياهان ودرختان وخرم بودن آن در مدت اندكى وسپس خشك شدن واز بين رفتن آن تشبيه كرد، اين نكته استفاده مى شود كه زندگى دنيا وزرق وبرق آن در مدت كوتاهى براى انسان جلوه دارد ودر نهايت محكوم به فنا ونابودى است، پس انسان خردمند نبايد به آن دل ببندد.(5)

ص: 82


1- نمونه، ج 23، ص 357.
2- الميزان، ج 19، ص 188.
3- غرائب القرآن، ج 6، ص 258؛ فتح القدير، ج 5، ص 175.
4- الميزان، ج 19، ص 188.
5- روح المعانى، ج 27، ص 184.

6. مسابقه در امور معنوى امتيازاتى دارد كه مسابقه مادى واجد اين امتيازات نيست، از جمله: برگزار كننده مسابقه خداوند است، شركت همگان آزاد است، شركت در آن رايگان است، جوايز از قبل آماده شده است: اعدّت. از آنجا كه شركت در اين مسابقه بزرگ رنج فراوان در پى دارد، جوايز آن نيز بسيار بزرگ است: واللّه ذوالفضل العظيم.

7. سبقت گرفتن به معناى غلبه جويى در رسيدن به هدف است، به اينكه هر يك از دو طرف مسابقه حركت خود را سريع تر از حركت حريفش قرار دهد، بنا بر اين سرعت وصف حركت است وسبقت وصف متحرك. از اينجا روشن مى شود تكليفى كه از آيه وسابقوا الى مغفرة استفاده مى شود، زايد بر تكليفى است كه آيه وسارعوا الى مغفرة من ربكم (آل عمران، 33) بيان مى كند وبه تعبير ديگر هر كسى كه سبقت مى گيرد سرعت نيز دارد؛ اما هر كسى كه سرعت دارد معلوم نيست سبقت هم گرفته باشد.(1)

8. بهشت وسيع با آن همه نعمتهاى الهى به واسطه فضل خدا به انسان داده مى شود، زيرا بندگان خدا واعمال ناچيزشان آنها را مستحق وطلبكار هيچ پاداشى آن هم به اين عظمت از جانب خدا نمى كند.(2)

9. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«انّ ادنى اهل الجنة منزلاً لو نزل به الثقلان الجن والانس لوَسَعَهم طعاما وشرابا ولا ينقص مما عنده شيئا»(3)؛ كوچكترين منزل براى شخص بهشتى به اندازه اى است كه مى تواند از تمام انسانها وافراد جن از جهت غذا ونوشيدنى پذيرايى كند به گونه اى كه چيزى از اين مواهب مادى كم نشود.

10. از ضميمه شدن آيه ما اصاب من مصيبة فى الارض ولا فى انفسكم الاّ فى كتاب وآيه وما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم ويعفوا عن كثير (شورى، 30) استفاده مى شود كه مصائب بر دو گونه است: مصائبى كه مجازات وكفاره گناهان انسان است ومصائبى كه انسان هيچ نقشى در آن ندارد وبسيارى از انبيا واوليا گرفتار اين گونه مصائب مى شوند، از اين رو در حديثى مى خوانيم: وقتى كه يزيد در برابر امام سجاد (علیه السلام) آيه 30 شورى

ص: 83


1- الميزان، ج 19، ص 189.
2- الميزان، ج 19، ص 191.
3- نور الثقلين، ج 5، ص 246.

را خواند، امام (علیه السلام) كلام او را ردّ كرد وآيه 22 حديد را تلاوت فرمود.(1)

11. يكى از فلسفه هاى مصائبى كه به انسان مى رسد وانسان هيچ گونه نقشى در آن ندارد، آن است كه انسان دلبسته واسير زرق وبرق دنيا نگردد.(2)

12. افراد باايمان هنگامى كه نعمتى به آنها مى رسد خود را امانتدار مى دانند؛ نه از رفتن آن غمگين مى شوند ونه از داشتن آن مغرور. در حقيقت آنها خود را همچون مسئول بيت المال مى شمرند كه روزى اموالى را دريافت مى كند وروز ديگر به مردم تحويل مى دهد. جالب اينكه اميرالمؤمنين «زهد» را به آيه شريفه لكى لا تأسوا على مافاتكم ولا تفرحوا بما اتاكم تفسير كرده است.(3)

13. اگر انسان يقين كند كه آنچه فوت شده ممكن نبوده كه فوت نشود وآنچه عايدش مى شود بايد عايدش مى شده، پس هنگام فوت نعمت، غمگين نمى گردد وهنگام آمدن نعمت شادمان نمى شود. قبول چنين طرز تفكرى ديگر جايى براى تكبر وتفاخر باقى نمى گذارد وافرادى كه دچار تكبر وتفاخرند معلوم است كه اعتقادى به تقدير الهى ندارند وچنين افرادى محبوب خداوند نيستند.(4)

14. والله لا يحب كل مختالٍ فخور جهت اينكه مختال فخور محبوب خداوند نيست، آن است كه چنين كسى بخيل است وبه ثروت خويش تكبر وفخرفروشى مى كند وافتخارش آن است كه ثروت را از دست ندهد، از اين رو مردم را سفارش به بخل وعدم انفاق مى كند، زيرا اگر صفت انفاق در مردم شايع شود، او رسوا مى گردد وصفت بخل او ظاهر مى شود.(5)

15. نعمتها از ناحيه خداوند است: اتاكم، ليكن سلب نعمتها به خداوند نسبت داده نشده است: فاتكم. نظير اين معنا در آيه 79 سوره نساء بيان شده كه رسيدن خوبيها به انسان به خداوند نسبت داده شده بر خلاف بديها كه به انسان اسناد داده شده است: ما اصابك من

ص: 84


1- نور الثقلين، ج 5، ص 247؛ تفسير نمونه، ج 23، ص 363.
2- الميزان، ج 19، ص 192.
3- تفسير نمونه، ج 19، ص 336.
4- الميزان، ج 19، ص 192؛ روح المعانى، ج 27، ص 187.
5- همان.

حسنة فمن الله وما اصابك من سيئة فمن نفسك.

16. مرحوم طبرسى گويد: آيه لكى لاتأسوا... اشاره دارد به اينكه كسى كه اقبال وادبار دنيا براى او تفاوتى ندارد، چنين فردى متخلق به حسن خلق است، زيرا بسيارى از رذايل اخلاقى نشانه محبت به دنياست وهنگامى كه كسى محبت دنيا نداشت، زمينه اى براى سوء خلق در او وجود ندارد.(1)

ص: 85


1- مجمع البيان، ج 9، ص 362.

آیه 25-29

اشاره

لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزيزٌ (25) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا وَ إِبْراهيمَ وَ جَعَلْنا في ذُرّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (26) ثُمَّ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِرُسُلِنا وَ قَفَّيْنا بِعيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ آتَيْناهُ اْلإِنْجيلَ وَ جَعَلْنا في قُلُوبِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَآتَيْنَا الَّذينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (27) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (28) لِئَلاّ يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتابِ أَلاّ يَقْدِرُونَ عَلى شَيْءٍ مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ (29)

ترجمه

ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، وبا آنان كتاب (آسمانى) وميزان (شناسايى حق از باطل وقوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند؛ وآهن را نازل كرديم كه در آن نيروى شديد ومنافعى براى مردم است، تا خداوند بداند چه كسى او ورسولانش را يارى مى كند بى آنكه او را ببينند؛ خداوند قوى وشكست ناپذير است. * ما نوح وابراهيم را فرستاديم، ودر دودمان آن دو نبوّت وكتاب قرار داديم؛ بعضى از آنها هدايت يافته اند وبسيارى از آنها گنهكارند. * سپس در پى آنان رسولان ديگر خود را فرستاديم، وبعد از آن عيسى بن مريم را مبعوث كرديم وبه او انجيل عطا كرديم، ودر دل كسانى كه از او پيروى كردند رأفت ورحمت قرار داديم؛ ورهبانيتى را كه ابداع كرده بودند، ما بر آنان مقرّر نداشته بوديم؛ گرچه هدفشان جلب خشنودى خدا بود؛ ولى حق آن رعايت نكردند، از اين رو ما به كسانى از آنها كه ايمان آوردند پاداششان را داديم؛ وبسيارى از آنها فاسقند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! تقواى الهى پيشه كنيد وبه رسولش ايمان بياوريد تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد وبراى شما نورى قرار دهد كه با آن (در ميان مردم ودر مسير زندگى خود) راه برويد وگناهان شما را ببخشد؛ وخداوند آمرزنده ومهربان است. * تا اهل كتاب بدانند كه قادر بر چيزى از فضل خدا نيستند، وتمام فضل (و رحمت) به دست اوست، به هر كس بخواهد آن را مى بخشد؛ وخداوند داراى فضل عظيم است.

ص: 86

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

هدف از بعثت پيامبران ونزول كتب آسمانى، تحقق عدالت اجتماعى، تثبيت نبوت وكتاب در نسل حضرت نوح وحضرت ابراهيم، فرستادن پيامبران از جمله حضرت عيسى (علیه السلام) براى هدايت مردم، قرار دادن رأفت ورحمت در قلب پيروان عيسى (علیه السلام)، بدعت گذارى برخى از پيروان عيسى (علیه السلام)، ايمان وتقوا عامل نورانيت ورحمت ومغفرت الهى، عدم توانايى بشر بر تحصيل فضل الهى، شمول فضل الهى وابسته به مشيت خداوند.

ب. منظور از كتاب، كتاب آسمانى است وچون حقيقت همه كتب آسمانى يك چيز است، كتاب را به صورت مفرد ذكر كرده است.(1)

ج. ميزان به معناى وسيله وزن كردن وسنجش است كه مصداق حسى آن ترازوهايى است كه وزن اجناس را با آن مى سنجند؛ ولى مسلّم در اينجا منظور، مصداق معنوى است؛ يعنى چيزى كه تمام اعمال انسانها را مى توان با آن سنجيد وآن احكام وقوانين الهى است كه معيار سنجش نيكى ها وبدى هاست.(2)

د. تعبير به انزلنا در باره آهن، اشاره به مواهبى است كه از مقام بالا به مقامات پايين تر داده مى شود وچون خزاين همه چيز در نزد خداست واوست كه آهن را براى منافع گوناگونش آفريده، تعبير به انزال شده است، از اين رو حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«انزاله ذلك خلقه اياه»؛ منظور از نازل كردن آهن، خلقت آن است.(3)

ه -. «بأس» به معناى تأثير شديد است، ليكن غالبا در شدت در جنگ استعمال مى شود؛ زيرا به طور كلى در جنگها نياز به آهن بوده واقسام سلاحهايى كه درست مى كرده اند از آهن بوده است. حضرت على (علیه السلام) در تفسير «بأس» مى فرمايد:

«يعنى سلاح وغير ذلك».(4)

و. منظور از ليعلم الله اين نيست كه بر خداوند معلوم شود، زيرا علم او ذاتى است؛ بلكه بر خود انسانها روشن شود كه چه كسى دين الهى را يارى مى كند ومقصود از نصرت

ص: 87


1- نمونه، ج 23، ص 371.
2- همان.
3- نور الثقلين، ج 5، ص 250.
4- الميزان، ج 19، ص 197؛ نور الثقلين، ج 5، ص 250؛ نمونه، ج 23، ص 371؛ روح المعانى، ج 27، ص 188.

خداوند، نصرت دين اوست.(1)

ز. ثم قفينا على ءاثارهم بِرُسُلِنا «قفّينا» از ريشه «قفا» به معناى پشت است وقافيه را از آن جهت قافيه گويند كه قسمتهاى آخر شعر مشابه يكديگر وپشت سر هم قرار مى گيرد. در اين آيه منظور اين است كه پيامبران با اهدافى هماهنگ، يكى بعد از ديگرى پا به عرصه وجود گذاشتند وتعليمات يكديگر را تأييد وتكميل كردند.(2)

ح. ورهبانيّة ابتدعوها «رهبانيت» از «رهبت» به معناى ترس است وعرفا بر ترك دنيا اطلاق مى شود به اين صورت كه كسى رابطه خود را از مردم قطع كند وبه عبادت بپردازد وانگيزه اش از اين كار ترس از خدا باشد. «ابتداع» به اين معناست كه انسان چيزى را جزو دين قرار دهد با اينكه از دين نيست ومقصود از آيه شريفه، اين است كه پيروان مسيح (علیه السلام) از نزد خود رهبانيتى را بدعت نهادند كه ما بر آنها واجب نكرده بوديم.

ط. إلا ابتغاء رضوان الله؛ اين استثنا به اصطلاح استثناى منقطع است ومقصود آن است كه ما آن رهبانيت را بر آنان واجب نكرده بوديم؛ ليكن خود آنان براى رضايت خدا آن را بر خود واجب كردند؛ ولى آن طور كه بايد همان رهبانيت خود ساخته را حفظ نكردند واز حدود آن تجاوز نمودند.(3)

نكته ها

1. هدف از بعثت انبيا امور مختلفى بوده از جمله: تعليم وتربيت: يزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة (جمعه، 2)، شكستن زنجيرهاى اسارت: ويضع عنهم اصرهم والأغلال التى كانت عليهم (اعراف، 157) واقامه قسط: ليقوم الناس بالقسط.(4)

2. هدف از بعثت انبيا اين بوده كه مردم به طور خودجوش قيام به قسط كنند؛ نه اينكه آنان را وادار به قسط كنند، از اين رو نمى فرمايد «ليقيم الناس» بلكه مى فرمايد: ليقوم الناس بالقسط.(5)

ص: 88


1- محمد، 8؛ اطيب البيان، ج 12، ص 441؛ مراغى، ج 27، ص 183.
2- نمونه، ج 23، ص 380؛ روح المعانى، ج 27، ص 190؛ مراغى، ج 27، ص 184.
3- الميزان، ج 19، ص 199؛ روح المعانى، ج 27، ص 191؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 263؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 57.
4- نمونه، ج 23، ص 371.
5- نمونه، ج 23، ص 372.

3. جامعه به سه قوه نياز دارد: مقنّنه: الكتاب، قضائيه: الميزان ليقوم الناس بالقسط ومجريه: أنزلنا الحديد فيه بأس شديد.(1)

4. در تربيت افراد بايد در آغاز از دلايل روشن استفاده كرد واگر اشخاصى طغيانگر پيدا شدند كه تعاليم وحى در آنها موثر واقع نشد، بايد در برابر آنان از آهن وسلاح استفاده كرد.

5. يكى از اهداف نزول آهن افزون بر منافعى كه براى انسانها دارد، آن است كه مشخص شود چه كسانى پيامبران را در غيب يارى مى كنند حال يا غيبت پيامبران از آنان يا غيبت آنان از پيامبران.(2)

6. در طول تاريخ گروهى هدايت يافته وگروهى مرتكب گناه شده اند، پس اين گونه نيست كه همه انسانها به صلاح گرايش پيدا كنند؛ بلكه بيشتر به گناه رو مى آورند: فمنهم مهتدٍ وكثير منهم فاسقون.(3)

7. در امور اعتقادى واخلاقى، اكثريت نشانه حقانيت نيست: كثير منهم فاسقون.(4)

8. جمله لقد ارسلنا رسلنا... اطلاق دارد وشامل حضرت نوح وحضرت ابراهيم (علیه السلام) مى شود، در عين حال نام اين دو پيامبر بزرگوار را از جهت امتيازى كه بر ساير انبيا به جهت پدر بودن دارند، جداگانه بيان كرد: ولقد ارسلنا نوحا وابراهيم.(5)

9. در ياد كردن از انبياى الهى، از انبياى اولوالعزم جداگانه بايد تجليل كرد، از اين رو بعد از «رسل» نام نوح وابراهيم وموسى جداگانه بيان شده است.(6)

10. در حديثى مى خوانيم كه فرزند عثمان بن مظعون از دار دنيا رفته بود، عثمان بسيار غمگين شد تا آنجا كه خانه اش را مسجد قرار داد (هر كار را جز عبادت ترك كرد) اين خبر به پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيد، حضرت فرمود: اى عثمان! خداوند رهبانيت را براى امت من مقرر نداشته، رهبانيت من جهاد در راه خداست: ان الله تبارك وتعالى لم يكتب علينا الرهبانية إنما رهبانية أُمّتى الجهاد فى سبيل الله.(7)

ص: 89


1- نور، ج 11، ص 484.
2- الميزان، ج 19، ص 198.
3- الميزان، ج 19، ص 198.
4- نور، ج 11، ص 486.
5- مجمع البيان، ج 9، ص 365؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 262.
6- مجمع البيان، ج 9، ص 365.
7- بحار، ج 70، 114؛ نمونه، ج 23، ص 386.

11. ايمان داراى مراتب مختلفى است، از اين رو به مؤمنان دستور ايمان مجدد مى دهد، بنا بر اين كسانى كه داراى ايمان برترى باشند ثوابى برتر از ثواب ديگران دارند: يا أيّها الّذين ءامنوا اتقوا الله وءامِنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته.(1)

12. كسى كه مؤمن واقعى وپرهيزكار حقيقى باشد، خداوند در دنيا وآخرت به او نور عطا مى كند كه در پرتو آن به مقاصد خود نايل مى شود؛ نورى كه در دنيا به او مى دهد آيه او من كان ميتا فاحييناه وجعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها (انعام، 122) بر آن دلالت دارد ونورى كه در آخرت به او عنايت مى كند آيه يوم ترى المؤمنين والمؤمنات يسعى نورهم بين ايديهم وبايمانهم (حديد، 12) بر آن دلالت دارد، بنا بر اين نور در آيه شريفه ويجعل لكم نورا تمشون به (حديد، 28) اطلاق دارد وشامل هر دو نور (دنيا وآخرت) مى گردد ومنحصر ساختن آن به نور روز قيامت بدون دليل است.(2)

13. ابن مسعود گويد: پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: كسانى كه قبل از شما بودند اختلاف كرده و 72 فرقه شدند؛ دو فرقه نجات يافته وبقيه نابود گرديدند. اولين فرقه كسانى بودند كه براى دين عيسى (علیه السلام) با پادشاهان جنگيدند وكشته شدند وفرقه دوم توان مقاتله با پادشاهان را نداشتند... پس در سرزمينها متفرق شدند ورهبانيت را اختيار كردند واينها همان كسانى اند كه خداوند در باره آنان مى فرمايد: رهبانية ابتدعوها....(3)

ص: 90


1- الميزان، ج 19، ص 200.
2- همان.
3- مجمع البيان، ج 9، ص 366؛ نور الثقلين، ج 5، ص 252.

سوره مجادله

آیه 1-7

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

قَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّتي تُجادِلُكَ في زَوْجِها وَ تَشْتَكي إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما إِنَّ اللّهَ سَميعٌ بَصيرٌ (1) الَّذينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلاَّ اللاّئي وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَرًا مِنَ الْقَوْلِ وَ زُورًا وَ إِنَّ اللّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (2) وَ الَّذينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْريرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسّا ذلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ (3) فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسّا فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكينًا ذلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ أَليمٌ (4) إِنَّ الَّذينَ يُحَادُّونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ كُبِتُوا كَما كُبِتَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ قَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ بَيِّناتٍ وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ مُهينٌ (5) يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَميعًا فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا أَحْصاهُ اللّهُ وَ نَسُوهُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ (6) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (7)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

خداوند سخن زنى را كه در باره شوهرش به تو مراجعه كرده بود وبه خداوند شكايت مى كرد شنيد (وتقاضاى او را اجابت كرد)؛ خداوند گفتگوى شما را با هم (و اصرار آن زن را در باره حل مشكلش) مى شنيد؛ وخداوند شنوا وبيناست. * كسانى كه از شما نسبت به همسرانشان «ظهار» مى كنند (ومى گويند: «انت على كظهر امّى \تو نسبت به من به منزله پشت مادرم هستى»)، آنان هرگز مادرانشان نيستند؛ مادرانشان تنها كسانى اند كه آنها را به دنيا آورده اند. آنها سخنى زشت وباطل مى گويند؛ وخداوند بخشنده وآمرزنده است. * كسانى كه همسران خود را «ظهار» مى كنند، سپس از گفته خود باز مى گردند، بايد پيش از آميزش جنسى با هم، برده اى را آزاد كنند؛ اين دستورى است كه به آن اندرز داده مى شويد؛ وخداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است. * وكسى كه توانايى (آزاد كردن برده اى) نداشته باشد، دو

ص: 91

ماه پياپى قبل از آميزش روزه بگيرد؛ وكسى كه اين را هم نتواند، شصت مسكين را اطعام كند؛ اين براى آن است كه به خدا ورسولش ايمان بياوريد؛ اينها مرزهاى الهى است؛ وكسانى كه با آن مخالفت كنند، عذاب دردناكى دارند! * كسانى كه با خدا ورسولش دشمنى مى كنند خوار وذليل شدند آن گونه كه پيشينيان خوار وذليل شدند؛ ما آيات روشنى نازل كرديم، وبراى كافران عذاب خواركننده اى است، * در آن روز كه خداوند همه آنها را بر مى انگيزد واز اعمالى كه انجام دادند با خبر مى سازد، اعمالى كه خداوند حساب آن را نگه داشته وآنها فراموشش كردند؛ وخداوند بر همه چيز شاهد وناظر است. * آيا نمى دانى كه خداوند آنچه را در آسمانها وآنچه را در زمين است مى داند؛ هيچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اينكه خداوند چهارمين آنهاست، وهيچ گاه پنج نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اينكه خداوند ششمين آنهاست، ونه تعدادى كمتر ونه بيشتر از آن مگر اينكه او همراه آنهاست هر جا كه باشند، سپس روز قيامت آنها را از اعمالشان آگاه مى سازد، چرا كه خداوند به هر چيزى داناست.

شأن نزول

زنى از طايفه انصار به نام «خوله» (نامهاى ديگر نيز در روايات ديگر براى او ذكر شده است) كه از طايفه «خزرج» وهمسرش «اوس بن صامت» بود، در يك ماجرا مورد خشم شوهرش قرار گرفت، واو كه مرد تندخو وسريع التأثرى بود تصميم بر جدايى گرفت وگفت: «انت على كظهر امى» (تو نسبت به من همچون پشت مادر من هستى!) گفتن اين جمله در حقيقت نوعى طلاق در زمان جاهليت بود، اما طلاقى بود كه نه قابل بازگشت بود ونه زن آزاد مى شد كه بتواند همسرى براى خود برگزيند، واين بدترين حالتى است كه براى يك زن شوهردار ممكن است رخ دهد.

چيزى نگذشت كه مرد پشيمان شد وچون «ظهار» (گفتن جمله فوق) در عصر جاهليت نوعى طلاق غير قابل بازگشت بود، به همسرش گفت: فكر مى كنم براى هميشه بر من حرام شدى! زن گفت: چنين مگو، خدمت رسول خدا برو وحكم اين مسئله را از او بپرس. مرد گفت: من خجالت مى كشم. زن گفت: پس بگذار من بروم. گفت: مانعى ندارد.

زن خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد وماجرا را چنين نقل كرد: اى رسول خدا! همسرم «اوس

ص: 92

بن صامت» زمانى مرا به زوجيت خود برگزيد كه جوان بودم وصاحب جمال ومال وثروت وفاميل، اموال من را مصرف كرد وجوانيم از بين رفت وفاميلم پراكنده شدند وسنم زياد شد، حالا «ظهار» كرده وپشيمان شده آيا راهى هست كه ما به زندگى سابق باز گرديم ؟

پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: تو بر او حرام شده اى! عرض كرد يا رسول الله! او صيغه طلاق جارى نكرده واو پدر فرزندان من است واز همه در نظر من محبوب تر. فرمود: تو بر او حرام شده اى! ومن دستور ديگرى در اين زمينه ندارم؛ در اينجا بود كه آيات آغاز اين سوره نازل شد واين مشكل برطرف شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

زشت بودن عمل ظهار، كفاره ظهار، عذاب متخلفان، ذليل شدن دشمنان خدا وپيامبر، آگاهى انسان از اعمال زشت خويش در قيامت وآگاهى خداوند از اعمال انسان.

ب. «تجادل» از مجادله از ريشه جدل گرفته شده كه در اصل به معناى تابيدن طناب است واز آنجا كه به هنگام گفت وگوهاى طرفينى واصرارآميز، هر يك از دو طرف مى خواهد ديگرى را قانع كند مجادله بر آن اطلاق شده است.(2)

ج. خداوند با جمله ما هن أُمهاتهم حكم «ظهار» كه در جاهليت بين مردم عرب بود لغو واثرش را كه حرمت ابدى بوده نفى كرده اثر ديگرش را كه مادر شدن همسر براى شوهر باشد انكار مى نمايد.(3)

د. حقيقت «ظهار» تشبيه ظهر به ظهر است؛ يعنى انسان ظهار كننده ظهر وپشت حلال را به ظهر وپشت حرام تشبيه مى كند كه براى او هميشه حرام باشد.(4)

ه -. جمله من قبل ان يتماسا را از آن جهت تكرار كرد تا كسى خيال نكند اين مربوط به خصال اول كفاره است؛ بلكه براى هر يك از خصال سه گانه كفاره است؛ يعنى انسان

ص: 93


1- نمونه، ج 23، ص 406؛ روح المعانى، ج 28، ص 3؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 269.
2- نمونه، ج 23، ص 409.
3- الميزان، ج 19، ص 368.
4- جامع الاحكام قرطبى، ج 17، ص 273.

ظهاركننده بايد يكى از اين سه كفاره را على البدل انتخاب كند بعد مقاربت كند.(1)

و. در تفسير جمله ثم يعودون لما قالوا فاضل مقداد در كنز العرفان شش تفسير براى آن ذكر كرده است؛ ولى ظاهر آن مخصوصا با توجه به جمله من قبل ان يتماسا اين است كه از گفته خود نادم وپشيمان مى شود وقصد بازگشت به زندگى خانوادگى وآميزش جنسى دارد. در روايات اهل بيت (عليهم السلام) نيز به اين معنا اشاره شده است.(2)

ز. «رقبه» در اصل به معناى گردن ودر اينجا كنايه از انسان است از آن روست كه گردن از حساس ترين اعضاى بدن محسوب مى شود همان گونه كه گاهى واژه «رأس» را به كار مى برند ومنظور انسان است؛ مثلاً به جاى پنج نفر پنج سر گفته مى شود.(3)

ح. «يحادّون» از ماده محادّه به معناى مبارزه مسلحانه واستفاده از حديد (آهن) است وبه مبارزه غيرمسلحانه نيز گفته مى شود؛ يعنى به منازعه شديد هم محادّه اطلاق مى شود. بعضى گفته اند: «محادّه» در اصل به معناى ممانعت است از ريشه «حدّ» كه به معناى مانع ميان دو شىء است، از اين رو به دربان «حداد» مى گويند.(4)

ط. الا هو معهم؛ منظور از «معيت» وهمراه بودن خدا با ايشان، يا معيت علمى است يا معيت وجودى؛ «معيت علمى» يعنى خداوند در هر حال مشارك ايشان است در آگاهى واطلاع. «معيت وجودى» يعنى هر جا قومى فرض شوند كه مشغول نجوا هستند، خداى تعالى همانجا هست وشنوا ودانا به سخنان ايشان است.

نكته ها

1. از اينكه سه مرتبه نام «الله» در اين آيه ذكر شده، با اينكه مى توانست با ضمير بيان كند، براى آن است كه عظمت خداوند را بيان نمايد.(5)

2. اين مجادله وگفت وگوى زن با پيامبر وشكايت او به سوى خداوند يك مرتبه نبوده، بلكه مدتى استمرار وتداوم داشته، زيرا فعل مضارع «تجادل» و «تشتكى» دال بر استمرار است.

ص: 94


1- الميزان، ج 19، ص 370.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 247؛ روح المعانى، ج 28، ص 6.
3- نمونه، ج 23، ص 413.
4- جامع الاحكام قرطبى، ج 17، ص 288؛ نمونه، ج 23، ص 422؛ روح البيان، ج 9، ص 396؛ روح المعانى، ج 28، ص 20.
5- التحرير والتنوير، ج 28، ص 9.

3. مادر وفرزند بودن چيزى نيست كه با سخن درست شود، يك واقعيت عينى خارجى است كه هرگز از طريق بازى با الفاظ حاصل نمى شود، بنا بر اين اگر انسان صد بار هم به همسرش بگويد تو همچون مادر من هستى، حكم مادر پيدا نمى كند واين سخنى خرافى است.(1)

4. مطابق اين آيه «ظهار» عملى است حرام ومنكر؛ ولى چون كه تكاليف الهى اعمال گذشته را شامل نمى شود واز لحظه نزول، حاكميت دارد، در پايان آيه مى فرمايد: خداوند غفور ورحيم است، بنا بر اين اگر مسلمانى قبل از نزول اين آيات مرتكب اين عمل شده، نبايد نگران باشد خداوند او را مى بخشد.(2)

5. گوينده اين سخن انت منى كظهر امى گرچه قصد انشا دارد؛ يعنى مى خواهد اين جمله را به منزله صيغه طلاق قرار دهد؛ ولى به هر حال محتواى جمله، محتوايى بى اساس وشبيه خرافه است. «پسرخواندگى» كه در زمان جاهليت بود بچه هايى را پسر خود مى خواندند واحكام پسر را در باره او اجرا مى كردند كه قرآن آن را نيز محكوم كرده ومى گويد: ذلكم قولكم بافواهكم (احزاب، 4)؛ اين سخنى است كه تنها با دهان مى گويند وهيچ واقعيتى ندارد.(3)

6. اينكه انسان همسر خودش را به منزله مادر خويش قرار دهد، عملى منكر وناپسند است. از نظر شرع وعقل وطبع، نكره بودن (منكرا) اشعار به اين مطلب دارد كه اين عمل غيرمعروف است وغيرمعروف بودن اين عمل به وسيله «انّ ولام» نيز تأكيد شده است.(4)

7. اصولاً كفّارات جنبه بازدارنده وتربيتى دارد واى بسا كفاره هايى كه جنبه مالى دارد، تأثيرش از غالب تعزيرات كه جنبه بدنى دارد بيشتر است، وچون ممكن است بعضى با بهانه هايى شانه از زير بار كفاره خالى كنند، در پايان گويد: والله بما تعملون بصير؛ هم از ظهار آگاه است وهم از ترك كفاره وهم از نيات شما.(5)

ص: 95


1- نمونه، ج 23، ص 410.
2- نمونه، ج 23، ص 411.
3- نمونه، ج 23، ص 410.
4- روح المعانى، ج 28، ص 4؛ روح البيان، ج 9، ص 391؛ التحرير والتنوير، ج 28، ص 12.
5- نمونه، ج 23، ص 413.

8. دين اسلام آيينى جاويد وماندنى است، جاودانگى آن ايجاب مى كند كه كفّارات مختلف باشد كه اگر يكى از آنها مانند برده آزاد كردن مقدور فردى نبود، يا در زمانى مانند عصر ما موضوع نداشت، كفاره ديگر جانشين آن شود.(1)

9. وجوب كفاره دوم كه 60 روز روزه است اثر عميق بازدارندگى دارد، علاوه بر اين از آنجا كه روزه در تصفيه روح وتهذيب نفس اثر عميق دارد مى تواند جلو تكرار اين گونه اعمال را در آينده بگيرد.(2)

10. ظاهر آيه دلالت دارد بر اينكه دو ماه روزه گرفتن، پى در پى باشد وفقهاى عامه بر طبق آن فتوا داده اند؛ ولى روايات اهل بيت (عليهم السلام) دلالت دارد كه اگر كمى از ماه دوم را (حتى يك روز) به دنبال ماه اول روزه بگيرد، مصداق «شهرين متتابعين» است واين تصريح، حاكم بر ظهور آيه شريفه است. اين نشان مى دهد كه منظور از تتابع در آيه فوق وآيه 92 نساء، كفاره (قتل خطاء) پى در پى بودن فى الجمله است والبته چنين تفسيرى تنها از ائمه اطهار مسموع است واين نوع روزه گرفتن تسهيلى است براى مكلّفان.(3)

11. كفاره هاى تعيين شده براى ظهار، حدود الهى بوده ورعايت آن بر همگان لازم است ورعايت نكردن حدود الهى موجب كفر، ودر پى دارنده عذاب دردناك است.(4)

12. سرنوشت ذلت بار دشمنان خدا وپيامبران در طول تاريخ، درس عبرتى براى مخالفان اسلام است: كبتوا كما كبت....(5)

13. در قيامت خداوند همه اعمال وكردار آنها را شماره مى كند، هر چند خود آنها اعمالشان را به فراموشى سپردند: احصاه الله ونسوه وبه همين دليل هنگامى كه چشم آنها به نامه اعمالشان مى افتد، فريادشان بلند مى شود كه: ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرةً ولا كبيرةً إلا أحصاها.(6)

ص: 96


1- نمونه، ج 23، ص 414.
2- همان.
3- اطيب البيان، ج 12، ص 449.
4- راهنما، ج 18، ص 534.
5- همان.
6- كهف، 49؛ نمونه، ج 23، ص 423.

14. مبناى داورى وكيفر وپاداش الهى در باره انسان، عملكرد خود آنان است: فينبّئهم بما عملوا.(1)

15. قسمتى از احكام ظهار

1) «ظهار» كه در دو آيه از قرآن مجيد (آيه مورد بحث وآيه 4 سوره احزاب)، از كارهاى زشت عصر جاهليت بود كه مرد هنگامى كه از همسرش ناراحت مى شد براى اينكه او را در مضيقه وفشار قرار دهد، مى گفت:

«انت على كظهر امى»؛ تو نسبت به من همچون پشت مادرم هستى،(2) وبه دنبال آن معتقد بودند كه آن زن براى هميشه بر همسرش حرام مى شود، وحتى نمى تواند همسر ديگرى انتخاب كند وهم چنان بلاتكليف مى ماند. اسلام اين موضوع را - چنان كه ديديم - محكوم كرده ودستور كفاره را در باره آن صادر نموده است.

بنا بر اين هر گاه كسى همسرش را ظهار كند، همسر مى تواند با مراجعه به حاكم شرع او را موظف سازد كه يا رسما از طريق طلاق از او جدا شود ويا به زندگى زناشويى باز گردد؛ اما پيش از بازگشت بايد كفاره اى را كه در آيات فوق خوانديم بدهد؛ يعنى در صورت توانايى يك برده را آزاد كند، واگر نتوانست، دو ماه پى در پى روزه بگيرد واگر آن هم مقدور نبود، شصت مسكين را اطعام كند واين كفاره جنبه ترتيبى دارد.

2) ظهار از گناهان كبيره است ولحن آيات فوق شاهد گوياى اين مطلب است، واينكه بعضى آن را از صغائر شمرده ومورد عفو مى دانند، نظر نادرستى است.

3) هر گاه كسى قادر به اداى كفاره در هيچ مرحله نباشد، آيا مى تواند تنها به توبه واستغفار قناعت كند وبه زندگى زناشويى باز گردد؟ در ميان فقها اختلاف نظر است؛ جمعى به اتكاى حديثى كه از امام صادق (علیه السلام) نقل شده(3) معتقدند در كفارات ديگر، توبه واستغفار به هنگام عدم قدرت كافى است؛ ولى در كفاره ظهار كفايت نمى كند وبايد از طريق طلاق، ميان آن دو جدايى افكند.

ص: 97


1- راهنما، ج 18، ص 537.
2- «ظهر» در عبارت فوق چنان كه بعضى از مفسران گفته اند، به معناى پشت نيست، بلكه كنايه از رابطه اى است كه از ناحيه زوجيت حاصل مى شود، بنا بر اين معناى جمله چنين مى شود: «همسرى با تو همچون همسرى مادرم مى باشد» به لسان العرب ماده «ظهر» وتفسير كبير فخر رازى مراجعه شود.
3- وسائل الشيعه، ج 15، ص 554، حديث يك از باب 6.

در حالى كه جمعى ديگر معتقدند در اينجا نيز استغفار وتوبه، جانشين كفاره مى شود ودليل آنها روايت ديگرى است كه از امام صادق (علیه السلام) در اين زمينه نقل شده است.(1)

بعضى نيز معتقدند در صورت امكان، 18 روز روزه بگيرد كافى است.(2) جمع ميان روايات نيز بعيد نيست به اين ترتيب كه در صورت عدم توانايى به هر شكل وصورت، مى تواند استغفار كرده به زندگى زناشويى باز گردد، هر چند مستحب است كه در چنين صورتى از همسرش جدا گردد (زيرا اين گونه جمع، با توجه به معتبر بودن سند هر دو حديث، جمعى است شناخته شده ودر فقه نظاير فراوانى دارد.)

4) بسيارى از فقها معتقدند اگر چند بار ظهار كند (يعنى جمله مزبور را با قصد جدى تكرار نمايد) بايد چند كفاره بدهد، هر چند در مجلس واحدى صورت گيرد مگر اينكه منظور او از تكرار تأكيد باشد؛ نه ظهار جديد.

5) هر گاه قبل از دادن كفاره با همسرش آميزش جنسى كند، بايد دو كفاره بدهد، كفاره اى براى ظهار، كفاره اى براى آميزش جنسى قبل از دادن كفاره ظهار واين حكم در ميان فقها مورد اتفاق است، البته آيات فوق از اين مسئله ساكت است؛ ولى در روايات اهل بيت (عليهم السلام) به آن اشاره شده است.(3)

6) برخورد قاطع اسلام با مسئله ظهار بيانگر اين واقعيت است كه اسلام هرگز اجازه نمى دهد حقوق زن به وسيله مردان خودكامه با استفاده از رسوم وعادات ظالمانه مورد تجاوز قرار گيرد؛ بلكه هر سنت غلط وخرافى را در اين زمينه هر قدر در ميان مردم محكم باشد در هم مى شكند.

7) آزادى يك برده كه نخستين كفاره ظهار است، علاوه بر اينكه تناسب جالبى با مسئله مبارزه با بردگى زن در چنگال مردان خودكامه دارد، نشان مى دهد كه اسلام مى خواهد از تمام طرق ممكن به بردگى بردگان پايان دهد، از اين رو نه تنها در كفاره «ظهار» كه در كفاره «قتل خطا» وهم چنين در كفاره «افطار عمدى روزه ماه رمضان» ونيز كفاره «مخالفت با سوگند» يا

ص: 98


1- همان، ص 555، حديث 4.
2- كنز العرفان، ج 2، ص 292.
3- وسائل الشيعه، ج 15، ص 526، حديث 1، 3، 4، 5 و 6.

«شكستن نذر» اين امر وارد شده است كه اين خود وسيله مؤثرى است براى تحقق بخشيدن به برنامه آزادى نهايى بردگان.(1)

16. ما يكون من نجوى ثلثةٍ إلاّ هو رابعهم «نجوى» و «نجات» در اصل به معناى مكان بلندى است كه به جهت ارتفاعش از اطراف جدا شده است وانسان هرگاه بخواهد ديگرى بر سخنانش آگاه نشود به نقطه اى مى رود كه از ديگران جدا باشد، لذا به سخنان در گوشى «نجوى» گفته اند ويا از آن نظر كه نجواكننده مى خواهد اسرار خود را از اينكه در دسترس ديگران قرار گيرد «نجات» بخشد.(2)

17. بعضى معتقدند «نجوى» حتما بايد ميان سه نفر يا بيشتر باشد واگر دو نفر باشند به آن «سرار» (بر وزن كنار) گفته مى شود؛ ولى اين برخلاف ظاهر خود آيه است، زيرا جمله ولا ادنى من ذلك اشاره به كمتر از سه نفر؛ يعنى دو نفر دارد، البته هنگامى كه دو نفر با هم نجوا مى كنند، حتما بايد شخص ثالثى در آن نزديكى حضور داشته باشد وگرنه لزومى براى نجوا نيست.(3)

18. قابل توجه اينكه در آيه فوق، نخست از نجواى سه نفرى وبعد پنج نفرى سخن مى گويد؛ اما از نجواى چهار نفرى كه در ميان اين دو قرار دارد سخنى به ميان نيامده است، گرچه همه اينها از باب مثال است؛ ولى بعضى از مفسران وجوه مختلفى براى آن ذكر كرده اند كه از همه مناسب تر اين است كه منظور، رعايت فصاحت در كلام وعدم تكرار است، زيرا اگر مى فرمود هر سه نفرى كه به نجوا بنشينند خداوند چهارمين آنهاست وهر چهار نفرى كه به نجوا بنشينند خداوند پنجمين آنهاست، عدد چهار تكرار مى شد واين از فصاحت دور بود، بعضى نيز گفته اند كه اين آيات در باره گروهى از منافقان، نازل شده كه درست به همين عدد يعنى عدد سه وپنج نفر بودند.

منظور از اينكه خداوند چهارمين يا ششمين آنهاست، اين است كه او در همه جا حاضر وناظر واز همه چيز آگاه است، وگرنه ذات پاكش نه مكان دارد ونه هرگز توصيف به عدد

ص: 99


1- نمونه، ج 23، ص 416.
2- روح المعانى، ج 28، ص 23؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 290؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 73.
3- جامع الاحكام، ج 17، ص 290.

مى شود ويگانگى او نيز وحدت عددى نيست، بلكه به اين معناست كه شبيه ونظير ومثل ومانند ندارد.(1)

19. اين نكته نيز قابل توجه است كه در ذيل آيه سخن را از نجوا فراتر برده ومى فرمايد: خداوند همه جا با مردم است وآنها را روز قيامت از اعمالشان باخبر مى سازد، وآيه را با احاطه علمى خداوند پايان مى دهد، همان گونه كه شروع آيه نيز از احاطه علمى خداوند به همه چيز خبر مى دهد.(2)

20. نجواكنندگان در برابر نجواهايشان مسئول بوده ودر قيامت بايد در برابر خداوند پاسخگو باشند: ثم ينبّئهم بما عملوا.(3)

ص: 100


1- الميزان، ج 19، ص 381.
2- جامع الاحكام، ج 17، ص 290.
3- راهنما، ج 18، ص 539.

آیه 8-10

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ يَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ وَ يَتَناجَوْنَ بِاْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ إِذا جاؤُكَ حَيَّوْكَ بِما لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللّهُ وَ يَقُولُونَ في أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا يُعَذِّبُنَا اللّهُ بِما نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصيرُ (8) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِاْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (9) إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ لِيَحْزُنَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئًا إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (10)

ترجمه

آيا نديدى كسانى را كه از نجوا [- سخنان در گوشى] نهى شدند، سپس به كارى كه از آن نهى شده بودند باز مى گردند وبراى انجام گناه وتعدّى ونافرمانى رسول خدا به نجوا مى پردازند وهنگامى كه نزد تو مى آيند تو را تحيتى (و خوشامدى) مى گويند كه خدا به تو نگفته است، ودر دل مى گويند: «چرا خداوند ما را به موجب گفته هايمان عذاب نمى كند؟!» جهنم براى آنان كافى است، وارد آن مى شوند، وچه بد فرجامى است! * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه نجوا مى كنيد، به گناه وتعدى ونافرمانى رسول (خدا) نجوا نكنيد، وبه كارِ نيك وتقوا نجوا كنيد، واز خدايى كه همگى نزد او جمع مى شويد بپرهيزيد. * نجوا تنها از سوى شيطان است؛ مى خواهد با آن مؤمنان غمگين شوند؛ ولى نمى تواند هيچ گونه ضررى به آنهابرساند جز به فرمان خدا؛ پس مؤمنان تنها بر خدا توكّل كنند.

شأن نزول

در مورد نخستين آيه مورد بحث دو شأن نزول نقل شده كه هر يك مربوط به يك قسمت از آيه است. نخست اينكه: جمعى از يهود ومنافقان در ميان خودشان جدا از مؤمنان نجوا مى كردند وسخنان در گوشى مى گفتند وگاه با چشمهاى خود اشاره هاى ناراحت كننده اى به مؤمنان داشتند، مؤمنان هنگامى كه اين منظره را ديدند، گفتند: ما فكر مى كنيم خبر ناراحت كننده از بستگان وعزيزان ما كه به جهاد رفته اند به آنها رسيده واز آن سخن مى گويند وهمين باعث غم واندوه مؤمنان مى شد. هنگامى كه اين كار را تكرار كردند، مؤمنان شكايت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نمودند، پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داد كه هيچ كس در برابر مسلمانان با ديگرى نجوا

ص: 101

نكند، اما آنها گوش ندادند وباز هم تكرار كردند، آيه فوق نازل شد وآنها را تهديد كرد.

در «صحيح بخارى» و «مسلم» وبسيارى از كتب تفسير نقل شده كه گروهى از يهود خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمدند وبه جاى «السلام عليك» گفتند: «السام عليك» يا اباالقاسم (كه مفهومش مرگ بر تو يا ملامت وخستگى برتو) باد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) در جواب آنها فرمود: «وعليكم!»؛ همين بر شما باد! عايشه مى گويد: من متوجه اين مطلب شدم وگفتم:

عليكم السام ولعنكم الله وغضب عليكم؛ مرگ بر شما، خدا لعنت كند بر شما وخشم گيرد.

پيامبر به من فرمود: مدارا كن واز خشونت وبدگويى بپرهيز. گفتم: مگر نمى شنوى مى گويند: «مرگ بر تو». فرمود: مگر تو هم نشنيدى كه من در جواب «عليكم» گفتم. در اينجا خداوند آيه فوق را نازل كرد كه هنگامى كه اين گروه نزد شما مى آيند تحيتى مى گويند كه خدا چنان تحيتى به شما نگفته است.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اصرار ورزيدن برخى از مردم بر سخنان درگوشى، عذاب الهى براى آنان، نهى از نجوا به گناه وفرمان به نجوا در كار نيك وتقوا، هدف شيطان از نجوا غمناك ساختن مؤمنان ولزوم توكل بر خداوند.

سياق آيه دلالت دارد كه در ميان جمعى از منافقان ومؤمنان مريض دل، نجوا كردن ضد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ومؤمنان حقيقى، شايع شده بود تا به اين وسيله مؤمنان را آزار دهند ودلواپس كنند وگويا بر اين عمل اصرار هم مى ورزيدند حتى از نهى خدا هم منتهى نشدند، از اين رو اين آيات نازل شد كه: هيچ خبردارى كه گروهى با اينكه از نجوا نهى شده اند باز هم اين عمل ناپسند را ادامه مى دهند.(2)

ب. «حيوك» از ريشه تحيت در اصل از حيات گرفته شده وبه معناى دعا كردن براى سلامت وحيات ديگرى است. منظور از تحيت الهى در اين آيه همان جمله

«السلام عليك»

ص: 102


1- جامع الاحكام، ج 17، ص 291.
2- الميزان، ج 19، ص 382.

يا

«سلام الله عليك» است كه شبيه آن در آيات قرآن در مورد پيامبران وبهشتيان وغير آنها كرارا آمده است، از جمله: وسلام على المرسلين (صافات، 181) و سلام على عباده الذين اصطفى.(1)

ج. اما تحيتى كه خداوند نگفته بود ومجاز نبود جمله «السام عليك»؛ مرگ بر تو يا ملامت وخستگى بر تو، بوده است، اين احتمال نيز وجود دارد كه اشاره به تحيت عصر جاهليت باشد كه مى گفتند: «اَنْعِم صباحا؛ صبحت توأم با راحتى باد» بى آنكه در كلام خود توجهى به خداوند بكنند. اين امر گرچه در جاهليت معمول بود؛ اما تحريم آن ثابت نيست وتفسير آيه شريفه به آن بعيد است.(2)

نكته ها

1. آيه شريفه مذمت وتوبيخ از اهل نجوا مى كند ودر آن، سخن را متوجه رسول اكرم نمود ومستقيما با خود آنان سخن نگفت تا بيشتر تحقيرشان كرده باشد وبفهماند اهل نجوا لياقت آن را ندارند كه خداوند با آنان سخن بگويد.

2. از ظاهر جمله يقولون فى انفسهم لولا يعذبنا الله استفاده مى شود كه اين گفتار زبانى آنها نبوده؛ بلكه حديث نفس بوده كه در دل با خود مى گفتند واين جمله طعنه اى است به زبان تحريك.(3)

3. تفاوت ميان «اثم» و «عدوان» و «معصيت الرسول» از اين نظر است كه «اثم» شامل گناهانى مى شود كه جنبه فردى دارد (مانند شرب خمر) و «عدوان» ناظر به امورى است كه موجب تعدى بر حقوق ديگران است، اما «معصيت الرسول» مربوط به فرمانهايى است كه شخص پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به عنوان رئيس حكومت اسلامى در زمينه مصالح جامعه مسلمين صادر مى كند. از اين آيه استفاده مى شود كه انسان به تدريج به گناهان بزرگتر آلوده مى شود؛ اول گناه فردى، بعد تجاوز به حقوق ديگر وبعد مخالفت با رهبر الهى.(4)

ص: 103


1- منهج الصادقين، ج 9، ص 208؛ نمونه، ج 23، ص 432؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 75.
2- تبيان، ج 9، ص 547؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 292؛ فتح القدير، ج 5، ص 187؛ منهج الصادقين، ج 9، ص 207؛ روح المعانى، ج 28، ص 26.
3- همان؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 294؛ محاسن التأويل، ج 16، ص 76.
4- نمونه، ج 23، ص 432؛ الميزان، ج 19، ص 383.

4. تعبير به «يعودون» و «يتناجون» كه به صورت فعل مضارع آمده، نشان مى دهد كه اين كار را پيوسته تكرار مى كردند وقصدشان ايجاد ناراحتى در قلوب مؤمنان بود.(1)

5. تحيت بايد جنبه الهى داشته باشد؛ به اين معنا كه افزون بر اكرام واحترام طرف مقابل، بايد يادى از خداوند ديده شود چنان كه در سلام سلامتى طرف را از خداوند تقاضا مى كنيم.(2)

6. از تعبير وتناجوا بالبر والتقوى به خوبى استفاده مى شود كه اصل نجوا اگر در ميان مؤمنان باشد، سوء ظنى بر نيانگيزد وتوليد نگرانى نكند ومحتواى آن توصيه به نيكيها وخوبيها باشد مجاز است؛ اما اگر هدف از نجوا آزار مؤمنان باشد، اين عمل زشت وحرام است.(3)

7. جمله ليس بضارهم شيئا براى آن است كه مؤمنان مطمئن باشند كه در حفظ وحراست الهى هستند، واين جمله نظير آيه شريفه ان عبادى ليس لك عليهم سلطان است ودر واقع نوعى تسلّى خاطر براى مؤمنان است كه در برابر اذيت منافقان صبر داشته باشند.(4)

8. از اينكه وعلى الله فليتوكل المؤمنون بعد از ليس بضارهم شيئا آمده است، شايد بتوان استفاده كرد كه عامل اساسى براى مصونيت از گزند شيطان، توكل بر خداوند است.

9. از اينكه على الله را بر فليتوكّل مقدم داشته استفاده مى شود كه توكل فقط بايد بر خدا نمود؛ نه بر غير خدا وبه طور كلى در جميع امور لازم است بر خدا توكل كرد.(5)

10. جهت اينكه نجوا از صفات شيطانى است، آن است كه باعث حزن واندوه انسان مؤمن مى شود، بنا بر اين كارهايى كه انسان انجام مى دهد ومايه حزن واندوه مردم مؤمن مى شود، شيطانى است وبايد از آنها پرهيز كرد.

11. اگر دو نفر در مجلسى در مقابل شخص سوم به لغت خاصى سخن بگويند كه آن شخص نفهمد، اين كار هم در حكم نجواست، زيرا آن شخص محزون مى شود.(6)

ص: 104


1- التحرير والتنوير، ج 28، ص 31.
2- نمونه، ج 23، ص 436.
3- نمونه، ج 23، ص 434.
4- التحرير والتنوير، ج 28، ص 34.
5- تبيان، ج 9، ص 547.
6- روح المعانى، ج 28، ص 27.

12. از اينكه مى فرمايد: مؤمنان بايد بر خدا توكل كنند، روشن مى شود توكل از لوازم ايمان است.(1)

13. مذموم نبودن نجوا به طور مطلق

در آيه 10 مجادله ميفرمايد نجوا ودر گوشى سخن گفتن از كارهاى شيطان است

إِنَّمَا النَّجْوَى مِنَ الشَّيْطَانِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَلَيْسَ بِضَارِّهِمْ شَيْئا إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

در آيه 114 نساء بسيارى از نجواها را خير نميداند ومواردى را استثنا ميكند.

لاَ خَيْرَ فِى كَثِيرٍ مِنْ نَجْوَاهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاَحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَمَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْرا عَظِيما (النساء، 114)

آیه 11

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا قيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللّهُ لَكُمْ وَ إِذا قيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا يَرْفَعِ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ (11)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه به شما گفته شود: «مجلس را وسعت بخشيد (و به تازه واردها جا دهيد)، وسعت بخشيد، خداوند (بهشت را) براى شما وسعت مى بخشد؛ وهنگامى كه گفته شود: «برخيزيد»، برخيزيد؛ اگر چنين كنيد، خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند وكسانى را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمى مى بخشد؛ وخداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

شأن نزول

طبرسى در مجمع البيان وآلوسى در روح المعانى وجمعى ديگر از مفسران نقل كرده اند كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) در يكى از روزهاى جمعه در صفه (سكوى بزرگى كه در كنار مسجد پيامبر (صلی الله علیه و آله)

ص: 105


1- الميزان، ج 19، ص 386.

قرار داشت) نشسته بود وگروهى نزد حضرت حاضر بودند وجا تنگ بود. پيامبر (صلی الله علیه و آله) عادتش اين بود كه مجاهدان بدر را اعم از مهاجر وانصار احترام فراوان مى كرد، در اين هنگام گروهى از بدريون وارد شدند، در حالى كه ديگران قبل از آنها اطراف پيامبر (صلی الله علیه و آله) را پر كرده بودند، هنگامى كه مقابل پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيدند، سلام كردند. پيامبر (صلی الله علیه و آله) پاسخ فرمود سپس به حاضران سلام كردند آنها نيز پاسخ گفتند. آنها روى پاى خود ايستاده بودند ومنتظر بودند حاضران به آنها جا بدهند؛ ولى هيچ كس تكان نخورد! اين امر بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) سخت آمد. رو به بعضى از كسانى كه اطراف او نشسته بودند كرد وفرمود: فلان وفلانى برخيزند، چند نفر را از جا بلند كرد تا واردين بنشينند (و اين در حقيقت نوعى ادب آموزى ودرس احترام گذاردن به پيش كسوتان در ايمان وجهاد بود.)

ولى اين مطلب بر آن چند نفر كه از جا برخاستند ناگوار آمد به گونه اى كه آثارش در چهره آنها نمايان شد. منافقان (كه از هر فرصتى استفاده مى كردند) گفتند: پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسم عدالت را رعايت نكرد، كسانى را كه عاشقانه نزديك او نشسته بودند به جهت افرادى كه بعدا وارد مجلس شدند از جا بلند كرد، در اينجا آيه فوق نازل شد (و قسمتى از آداب نشستن در مجالس را براى آنها شرح داد).

تفسير

الف. يكى از آداب اسلامى، احترام به ديگران است. به هنگامى كه افرادى تازه وارد مجلس مى شوند يا به آنها جا دهيد ودر صورت نبود جا برخيزيد وجاى خود را به آنها بدهيد؛ زيرا تازه واردها به جهت خستگى يا سن زياد يا فضيلت علمى براى نشستن شايسته ترند.(1)

ب. ترفيع درجات، مخصوص علماى از مؤمنين است، اما ارتقاى ساير مؤمنان به چند درجه نيست، بلكه تنها به يك درجه است، بنا بر اين تقدير آيه شريفه اين است: يرفع الله الذين ءامنوا منكم درجة والذين اوتوا العلم درجات، در اين آيه شريفه تعظيم واحترامى از علماى امت شده كه بر هيچ كس پوشيده نيست.(2)

ص: 106


1- الميزان، ج 19، ص 388.
2- همان.

نكته ها

1. عطف خاص بر عام، مفيد اهميت است با اينكه مؤمنان شامل اهل علم مى شوند در عين حال آنان را به خاطر اهميت وعظمت، جداگانه بيان كرد.(1)

2. كسى كه در مجالس براى ديگران جا باز كند، خداوند در دنيا مشكلات زندگى او را حل خواهد كرد ودر بهشت جايگاه او را وسيع قرار خواهد داد.(2)

3. از اينكه بعد از دستور به آداب مجالست مى فرمايد: يرفع الله الذين ءامنوا اشاره به اين است كه اطاعت اين دستورات دليل بر ايمان وعلم وآگاهى است ونيز اشاره به اينكه اگر پيامبر به بعضى دستور داد از جا برخيزند وبه تازه واردان جا دهند، براى احترام به اهل علم ودانش بوده است.(3)

4. تعبير به درجات (به صورت نكره وبا صيغه جمع) اشاره به درجات عظيم ووالايى است كه خداوند به اين گونه افرادى كه علم وايمان را توأما دارا هستند مى دهد.(4)

5. آيه يرفع الله... دلالت دارد كه ثواب وپاداش عمل عالم بيشتر از عمل غير عالم است.(5)

آیه 12-13

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (12) ءَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (13)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه مى خواهيد با رسول خدا نجوا كنيد (و سخنان درگوشى بگوييد)، قبل از آن صدقه اى (در راه خدا) بدهيد؛ اين براى شما بهتر وپاكيزه تر

ص: 107


1- منهج الصادقين، ج 9، ص 210؛ صفوة التفاسير، ج 3، ص 345؛ روح المعانى، ج 28، ص 29.
2- نمونه، ج 23، ص 440؛ روح المعانى، ج 28، ص 28.
3- نمونه، ج 23، ص 442.
4- همان.
5- تبيان، ج 9، ص 551.

است. واگر توانايى نداشته باشيد، خداوند آمرزنده ومهربان است. * آيا ترسيديد فقير شويد كه از دادن صدقات قبل از نجوا خوددارى كرديد؟! اكنون كه اين كار را نكرديد وخداوند توبه شما را پذيرفت، نماز را بر پا داريد وزكات را ادا كنيد وخدا وپيامبرش را اطاعت نماييد و (بدانيد) خداوند از آنچه انجام مى دهيد باخبر است.

شأن نزول

جمعى از اغنيا خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى آمدند وبا او نجوا مى كردند (اين كار علاوه بر اينكه وقت گرانبهاى پيامبر را مى گرفت، مايه نگرانى مستضعفين نيز مى شد) در اينجا خداوند نخستين آيات فوق را نازل كرد وبه آنها دستور داد كه قبل از نجوا كردن با پيامبر صدقه اى به مستمندان بپردازند. اغنيا وقتى چنين ديدند از نجوا خوددارى كردند. آيه دوم نازل شد وآنها را ملامت كرد وحكم آيه اول نسخ شد واجازه نجوا به همگان داد. (ولى نجوا در مورد كار خير واطاعت پروردگار).(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين دو آيه در چند محور سخن مى گويد:

مقدم داشتن صدقه به هنگام نجوا با پيامبر اكرم وعدم لزوم صدقه در صورت عدم توانايى، ملامت كردن ثروتمندان از عدم امتثال دستور الهى، پذيرش توبه در صورت اقامه نماز وپرداخت زكات واطاعت از خداوند وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله).

ب. خير بودن صدقه هم براى متمكنان بود، زيرا موجب ثوابى براى آنها مى شد وهم براى نيازمندان، چون وسيله كمكى به آنها محسوب مى گشت. اطهر بودنش از اين نظر بود كه قلوب اغنيا را از حب مال مى شست وقلوب فقرا را از كينه وناراحتى پاك مى كرد.(2)

ج. آيه ءأشفقتم ان تقدموا حكم صدقه در آيه قبلى را نسخ كرده ودر ضمن عتاب شديدى به اصحاب رسول خدا ومؤمنانى است كه براى ندادن صدقه، به كلى از نجوا با پيامبر صرف نظر كردند به جز على بن ابى طالب كسى صدقه نداد وبا پيامبر (صلی الله علیه و آله) ملاقات

ص: 108


1- مجمع البيان، ج 9، ص 252؛ روح المعانى، ج 28، ص 30؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 301.
2- نمونه، ج 23، ص 448؛ روح المعانى، ج 28، ص 31.

نكرد. تنها حضرت على (علیه السلام) بود كه 10 مرتبه صدقه داد ونجوا كرد، به همين جهت اين آيه نازل شد وحكم صدقه را نسخ كرد.(1)

نكته ها

1. آيه شريفه فان لم تجدوا فان الله غفور رحيم دلالت دارد بر اينكه تكليف دادن صدقه، مخصوص توانگران است وبى نوايان مكلف بدان نيستند.(2)

2. غالب مفسران شيعه واهل سنت گفته اند: تنها كسى كه به اين آيه عمل كرد، حضرت على (علیه السلام) بود، چنان كه خود آن حضرت مى فرمايد:

«آية من كتاب الله لم يعمل بها أحد قبلى ولا يعمل بها أحد بعدى كان لى دينار فصرفته بعشرة دراهم فكنت إذا جئت إلى النبى (صلی الله علیه و آله) تصدّقت بدرهم».(3)

3. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد: خداوند به وسيله من بر اين امت تخفيف قائل شد، زيرا هيچ كس به اين آيه جز من عمل نكردو اگر من نيز عمل نمى كردم بر مردم عذاب نازل مى شد، زيرا همه از عمل به آن امتناع ورزيدند.(4)

4. نزول اين آيه وسپس نسخ آن به منظور اظهار عظمت وفضيلت حضرت على (علیه السلام) است، زيرا خداوند مى دانست جز على (علیه السلام) هيچ كسى اقدام به اين عمل نمى كند، از اين رو اين مسئله را لازم وسپس نسخ كرد تا ديگران بدانند كارى كه على (علیه السلام) انجام مى دهد مقدور ديگران نيست.(5)

5. بعضى از مفسران گفته اند: اگر كلمه «صدقه» را به صورت جمع آورد وفرمود «صدقات» براى اين بود كه ترس صحابه از يك بار صدقه دادن نبود، چون يك بار صدقه دادن كسى را فقير نمى كند، ترس آنان از دادن صدقات بسيار براى نجواهاى بسيار بود.(6)

6. عبدالله فرزند عمر بن خطاب نقل مى كند:

كان لعلى بن ابى طالب (علیه السلام) ثلاث لو كانت لى

ص: 109


1- الميزان، ج 19، ص 390؛ روح المعانى، ج 28، ص 31؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 302.
2- الميزان، ج 19، ص 389.
3- تفسير كبير، ج 29، ص 271؛ فى ظلال، ج 8، ص 21؛ كشاف، ج 4، ص 494؛ طبرى، ج 28، ص 15؛ روح المعانى، ج 28، ص 31.
4- بحار الانوار، ج 35، ص 381.
5- منهج الصادقين، ج 9، ص 215.
6- الميزان، ج 19، ص 390.

واحدة منهنّ كانت أحبّ إلى من حمر النعم؛ تزويجه فاطمة واعطائه الراية يوم خيبر وآية النجوى؛ على (علیه السلام) سه فضيلت داشت كه اگر يكى از آنها براى من حاصل مى شد بهتر بود از شتران سرخ موى (اين تعبير براى اشاره به شىء گرانبها در ميان عرب مرسوم است)؛ پيامبر فاطمه را به ازدواج او در آورد، پرچم را در روز خيبر به وى سپرد وآيه نجوا در باره او نازل شد.(1)

آیه 14-22

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ تَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لا مِنْهُمْ وَ يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (14) أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ عَذابًا شَديدًا إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (15) اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ فَلَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ (16) لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئًا أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (17) يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَميعًا فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَيْءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ (18) اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ (19) إِنَّ الَّذينَ يُحَادُّونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ فِي اْلأَذَلِّينَ (20) كَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ عَزيزٌ (21) لا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ اْلإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (22)

ترجمه

آيا نديدى كسانى را كه طرح دوستى با گروهى كه مورد غضب خدا بودند ريختند؟! آنها نه از شما هستند ونه از آنان. سوگند دروغ ياد مى كنند (كه از شما هستند) در حالى كه خودشان مى دانند (دروغ مى گويند). * خداوند عذاب شديدى براى آنان فراهم ساخته، زيرا اعمال بدى انجام مى دادند. * آنها سوگندهاى خود را سپرى قرار دادند ومردم را از راه خدا باز داشتند، از اين رو براى آنان عذاب خواركننده اى است. * هرگز اموال واولادشان آنها را از

ص: 110


1- منهج الصادقين، ج 9، ص 213؛ مجمع البيان، ج 5، ص 379؛ كشاف، ج 5، ص 494؛ جامع الاحكام، ج 17، ص 302.

عذاب الهى حفظ نمى كند؛ آنها اهل آتشند وجاودانه در آن مى مانند. * (به خاطر بياوريد) روزى را كه خداوند همه آنها را بر مى انگيزد، آنها براى خدا نيز سوگند (دروغ) ياد مى كنند همان گونه كه (امروز) براى شما ياد مى كنند؛ وگمان مى كنند كارى مى توانند انجام دهند؛ بدانيد آنها دروغگويانند. * شيطان بر آنان مسلط شده وياد خدا را از خاطر آنها برده؛ آنان حزب شيطانند. بدانيد حزب شيطان زيانكارانند. * كسانى كه با خدا ورسولش دشمنى مى كنند، آنها در زمره ذليل ترين افرادند. * خداوند چنين مقرّر داشته كه من ورسولانم پيروز مى شويم، زيرا خداوند قوى وشكست ناپذير است. * هيچ قومى را كه ايمان به خدا وروز رستاخيز دارند نمى يابى كه با دشمنان خدا ورسولش دوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندانشان باشند؛ آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته وبا روحى از ناحيه خودش آنها را تقويت فرموده، وآنها را در باغهايى از بهشت وارد مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است، جاودانه در آن مى مانند؛ خدا از آنها خشنود است، وآنان نيز از خدا خشنودند؛ آنها «حزب الله» اند؛ بدانيد «حزب الله» پيروز ورستگارانند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان برخى از ويژگيهاى منافقان؛ مانند سوگند دروغ ياد كردن، آماده بودن عذاب الهى براى آنان، عدم سودبخشى اموال وفرزندان براى آنان در قيامت، تسلط شيطان بر آنان وذليل بودن وشكست ونابودى آنان وعدم سازگارى جمع ميان محبت خداوند ومحبت دشمنان او.

ب. انگيزه سوگند دروغ، علاقه به مال دنياست (ارتباط آيه 16 با 17). اتخذوا ايمانهم جنّة... لن تغنى عنهم اموالهم، سوگند دروغ وبازداشتن مردم از راه خدا مايه تسلط شيطان بر انسان وفراموشى ياد خدا ومايه خسارت اخروى است. (ارتباط آيه 17 و 18)

ج. آيه انّ الّذين يحادون الله ورسوله مضمون آيه قبلى را تعليل مى كند ومى فرمايد: منافقان به اين علت از زيانكاران هستند كه با مخالفت ولجبازى خود با خدا ورسولش دشمنى مى كنند ودشمنان خدا ورسول در زمره خوارترين خلق خدا هستند.(1)

ص: 111


1- الميزان، ج 19، ص 400.

د. منظور از روح الهى چيست كه خداوند با آن مؤمن را تأييد مى كند؟ اقوال مختلفى ذكر شده: 1. جبرئيل. 2. قرآن. 3. حجت وبرهان. 4. فرشته بزرگ خدا به نام روح. همه اين وجوه ضعيف است، زيرا از جهت لفظ هيچ شاهدى ندارد.

روح، عبارت است از مبدأ حيات كه قدرت وشعور از آن ناشى مى شود، بنا بر اين اگر عبارت وايّدهم بروح منه را بر ظاهرش باقى بگذاريم، اين معنا را افاده مى كند كه در مؤمنان به جز روح بشريت كه در مؤمن وكافر هست، روحى ديگر وجود دارد كه از آن حياتى ديگر ناشى مى شود وقدرت وشعورى جديد مى آورد. دو آيه شريفه زير به همين معنا اشاره كرده است: او من كان ميتا فاحييناه وجعلنا له نورا يمشى به فى الناس (انعام، 122) و من عمل صالحا من ذكر أو أُنثى وهو مؤمن فلنحيينّه حياة طيبة.(1)

نكته ها

1. منافقان از نظر گروه بندى نه از مسلمانان اند نه از كفار: ما هم منكم ولا منهم، بلكه به تعبير آيه 143 سوره نساء مذبذبين بين ذلك لا الى هؤلاء ولا الى هؤلاء هستند وبه حكم آيه 68 سوره توبه از نظر واقع با كفار در عذاب قيامت مشترك اند: وعد الله المنافقين والمنافقات والكفار نار جهنم.(2)

2. سوگند دروغ خوردن منافقان در روز قيامت با اينكه آن روز روز كشف حقايق است، از اين باب است كه ملكات آنان در آن روز كشف مى شود ومسئله دروغ گويى در دلهاى آنان ملكه شده، در دنيا به دروغ عادت كرده بودند؛ هميشه بنا داشتند باطل را به صورت حق جلوه دهند، بنا بر اين منافقان هم مانند هر صاحب ملكه اى ديگر آن گونه كه زندگى مى كنند مى ميرند وآن گونه كه مى ميرند زنده مى شوند.(3)

3. اين دو امر سوگند دروغ وصد عن سبيل الله كه از اوصاف منافقان است در آيات ديگر نيز آمده است: ويحلفون على الله الكذب وهم يعلمون (مجادله، 14)، ويحلفون بالله لكم ليرضوكم (توبه، 62)، سيحلفون بالله لكم إءذا انقلبتم اليهم لتعرضوا عنهم (توبه، 95)،

ص: 112


1- نحل، 97؛ الميزان، ج 19، ص 404.
2- جامع الاحكام، ج 28، ص 6474؛ احسن الحديث، ج 11، ص 75.
3- الميزان، ج 19، ص 398.

سيحلفون بالله لواستطعنا (توبه، 42) و اتخذوا ايمانهم جنّة فصدّوا عن سبيل الله.(1)

4. سوگند دروغ ياد كردن عمل هميشگى منافقان است. «يحلفون» فعل مضارع است ودلالت بر دوام دارد.(2)

5. نشانه اصلى حزب الله وحزب شيطان

در دو آيه از قرآن مجيد اشاره به «حزب الله» شده (آيه مورد بحث وآيه 56 سوره مائده) ودر يك آيه اشاره به «حزب شيطان»، در هر دو مورد كه از حزب خدا سخن مى گويد، روى مسئله حب فى الله وبغض فى الله وولايت اولياى حق تكيه كرده است. در آيه سوره مائده بعد از بيان مسئله «ولايت» وحكم به وجوب اطاعت خدا واطاعت رسول وآن كس كه در حال نماز زكات پرداخته (امير مؤمنان على (علیه السلام) مى فرمايد: ومن يتول الله ورسوله والذين ءامنوا فان حزب الله هم الغالبون.

در آيات مورد بحث نيز روى قطع رابطه دوستى از دشمنان خدا تكيه مى كند، بنا بر اين خط حزب الله همان خط ولايت وبريدن از غير خدا وپيامبر واوصياى اوست. در مقابل به هنگام توصيف «حزب شيطان» كه در آيات قبل در همين سوره به آن اشاره شده، بارزترين نشانه هاى آنها را همان نفاق ودشمنى با حق وفراموشى ياد خدا ودروغ ونيرنگ مى شمرد.

قابل توجه اين است كه در يك مورد مى گويد: فان حزب الله هم الغالبون ودر مورد ديگر مى فرمايد: ألا أن حزب الله هم المفلحون وبا توجه به اينكه «فلاح» نيز همراه با پيروزى وغلبه بر دشمن است، هر دو آيه به يك معنا باز مى گردد، با اين قيد كه «فلاح ورستگارى» مفهومى عميق تر از مفهوم «غلبه وپيروزى» دارد، زيرا وصول به هدف را نيز مشخص مى كند، وبر عكس، حزب شيطان را به زيانكارى وشكست وناكامى در برنامه ها وباز ماندن از مقصد توصيف مى نمايد.(3)

6. بعضى از مفسران گفته اند: علت اينكه تعبير به «اذلّين» آورد، اين است كه به طور كلى ذلت يكى از دو متخاصم به مقدار عزّت طرف ديگر است ووقتى يك طرف متخاصم خداى

ص: 113


1- منافقون، 2؛ اضواء البيان، ج 7، ص 555.
2- روح المعانى، ج 28، ص 32.
3- نمونه، ج 23، ص 472.

عزّ وجلّ است كه همه عزّتها از اوست، قهرا براى طرف ديگر كه دشمن اوست نمى ماند مگر ذلت وبس.(1)

7. تفاوت مؤمن با كافر در گرفتارى ذلّت آن است كه مؤمنان گاهى ذلت ظاهرى وشكست نصيبشان مى شود؛ مانند لقد نصركم الله ببدر وأنتم اذلّة (آل عمران، 123) واين ذلت با نصرت الهى برطرف مى گردد؛ اما عزّت آنها هميشه به جهت ايمان محفوظ است: وللّه العزّة ولرسوله وللمؤمنين، اما كفار ومنافقان هميشه در ذلّت وخوارى هستند: اولئك فى الاذلّين.(2)

8. پيروزى رسولان الهى بر دشمنان، امرى قطعى ومسلم است. تعبير به «كتب» وجمله «لأغلبنّ» با لام تأكيد ونون تأكيد ثقليه، نشانه مؤكد بودن اين پيروزى است وپيروزى انبيا به دو صورت تحقق پذيرفته است: الف) هلاكت اقوام متجاوز مانند قوم نوح وهود وصالح كه گرفتار طوفان وصاعقه وصيحه شدند. ب) پيروزى منطقى كه منطق ومكتب انبيا هم اكنون در جهان وجود دارد واين نور الهى خاموش نمى شود. نظير آيه كتب الله لأغلبن آيه 171 تا 173 سوره صافات است: ولقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين * انّهم لهم المنصورون * وانّ جندنا لهم الغالبون.

9. نيرومندى وشكست ناپذيرى خداوند، تضمين كننده پيروزى پيامبران بر دشمنان آنهاست: كتب الله... ان الله قوى عزيز.(3)

10. كسى كه واقعا ايمان به خدا وپيامبر وقيامت داشته باشد، ممكن نيست با دشمنان خدا دوستى كند، هر چند همه انگيزه هاى دوستى در آنان وجود داشته باشد؛ مثل اينكه پدر يا پسر يا برادرش باشد، زيرا اين چنين دوستى با ايمان به خدا منافات دارد.(4)

11. سرنوشت مخالفان خدا وپيامبر

در آيه 20 مجادله ميفرمايد كسانى كه با خداوند وپيامبر مخالفت كنند در ذلت هستند: إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ فِى الْأَذَلِّينَ (المجادلة، 20)

ص: 114


1- همان.
2- تفسير الفرقان، ج 27، ص 219.
3- راهنما، ج 18، ص 564.
4- الميزان، ج 19، ص 403.

در آيه 63 توبه ذلت آنها را بيان ميكند كه خلود در جهنم است: أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحَادِدِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدا فِيهَا ذلِكَ الْخِزْىُ الْعَظِيمُ (التوبة، 63)

12. پيروزى پيامبران وپيروان آنها

نظير آيه 21 مجادله: كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِى إِنَّ اللَّهَ قَوِىٌّ عَزِيزٌ (المجادلة، 21)

آيات ذيل است: ولَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ (الصافات، 173)

إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ (غافر، 51)

13. در آيه 23 توبه ميفرمايد پدران وبرادران خود را دوست خود نگيريد در صورتى كه كافر باشند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الاْءِيمَانِ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

14. در آيه 22 مجادله كسانى كه اين دستور را امتثال كردند بعنوان حزب الله معرفى ميكند: أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

در يك دل دو محبّت متضاد نمى گنجد وآنها كه دم از هر دو مى زنند يا ضعيف الايمان اند ويا منافق. قرآن كريم در جاى ديگر مى فرمايد: ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه.(1)

15. افراد مورد علاقه انسان تنها اين چهار گروه نيستند كه در آيه ذكر شده اند؛ ولى اين افراد نزديك ترين افراد انسان اند وبا توجه به آنها حال بقيه نيز روشن مى شود، از اين رو در آيه مورد بحث سخنى از همسران واموال وتجارت وخانه هاى مورد علاقه به ميان نيامده، در حالى كه در آيه 24 سوره توبه همه اينها مورد توجه قرار گرفته است: قل ان كان اباؤكم وابناؤكم واخوانكم وازواجكم وعشيرتكم واموال اقترفتموها وتجارة تخشون كسادها ومساكن ترضونها احب اليكم من الله ورسوله وجهاد فى سبيله فتربصوا حتى يأتى الله بامره.(2)

16. هر انسانى در برابر نعمتهاى مادى يكى از چهار حالت را دارد:

1. برخى به نعمتهاى مادى علاقه قلبى نشان نمى دهند؛ به چنين صفتى زهد وبه چنين

ص: 115


1- احزاب، 4؛ نمونه، ج 23، ص 468.
2- نمونه، ج 23، ص 469.

شخصى زاهد مى گويند: لكى لا تأسوا على مافاتكم ولا تفرحوا بما اتاكم. (حديد، 23)

2. برخى در برابر داشتن نعمتهاى مادى ونداشتن آن حال يكسان دارند؛ به چنين صفتى رضا وبه چنين شخصى راضى مى گويند. اين گونه افراد اگر در برابر تمام مقدرات الهى راضى باشند، خداوند نيز از آنها راضى است: رضى الله عنهم ورضوا عنه أولئك حزب الله. (مجادله، 22)

3. برخى اگر نعمت مادى به آنها اقبال كند، خوشحال مى شوند واگر اقبال نكند ناراحت نيستند؛ به چنين صفتى قناعت وبه چنين شخصى قانع مى گويند: وأطعِموا القانع والمعترّ. (حج، 36)

4. برخى اگر نعمتهاى مادى به آنها روى آورد، شادمان مى گردند واگر نعمتهاى مادى براى آنها حاصل نشود ناراحت مى شوند؛ به چنين صفتى حرص وبه چنين شخصى حريص مى گويند. قرآن كريم يهوديان را حريص ترين انسان به زندگى دنيا مى داند: ولتجدنّهم أحرص النّاس على حياة. (بقره، 96)

ص: 116

سوره حشر

آیه 1-5

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (1) هُوَ الَّذي أَخْرَجَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ ِلأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ فَأَتاهُمُ اللّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ في قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْديهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنينَ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي اْلأَبْصارِ (2) وَ لَوْ لا أَنْ كَتَبَ اللّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابُ النّارِ (3) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشَاقِّ اللّهَ فَإِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ (4) ما قَطَعْتُمْ مِنْ لينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللّهِ وَ لِيُخْزِيَ الْفاسِقينَ (5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آنچه در آسمانها وآنچه در زمين است، براى خدا تسبيح مى گويند؛ واو عزيز وحكيم است. * او كسى است كه كافران اهل كتاب را در نخستين برخورد (با مسلمانان) از خانه هايشان بيرون راند. گمان نمى كرديد آنان خارج شوند، وخودشان نيز گمان مى كردند كه دژهاى محكمشان آنها را از عذاب الهى مانع مى شود؛ امّا خداوند از آنجا كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد ودر دلهايشان ترس ووحشت افكند، به گونه اى كه خانه هاى خود را با دست خويش وبا دست مؤمنان ويران مى كردند؛ پس عبرت بگيريد اى صاحبان چشم! * واگر نه اين بود كه خداوند ترك وطن را بر آنان مقرر داشته بود، آنها را در همين دنيا مجازات مى كرد؛ وبراى آنان در آخرت نيز عذاب آتش است. * اين به جهت آن است كه آنها با خدا ورسولش دشمنى كردند؛ وهر كس با خدا دشمنى كند (بايد بداند كه) خدا مجازات شديدى دارد! * هر درخت با ارزش نخل را قطع كرديد يا آن را به حال خودواگذاشتيد، همه به فرمان خدا بود؛ وبراى اين بود كه فاسقان را خوار ورسوا كند.

ص: 117

شأن نزول

هنگامى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به مدينه هجرت كرد، سه گروه از يهود بنى نضير وبنى قريضه وبنى قينقاع با پيامبر تعهد بستند كه پيامبر متعرض آنها نشود مشروط بر اينكه آنان نيز با مشركان هم دست نشوند، ليكن هنگامى كه در جنگ احد برخى از مسلمانان فرار كردند، اينها جرأت پيدا كردند وبا ساير قبايل يهود متّحد شدند وبا مشركان بر قتل پيامبر عهد بستند ودو نفر از مسلمانان را كشتند. پيامبر (صلی الله علیه و آله) براى مطالبه ديه دو مقتول نزد آنان رفت، در اين هنگام آنان تصميم بر قتل پيامبر گرفتند، از اين رو شخصى را به نام عمرو بن حجاش پشت بام فرستادند تا دو سنگ بزرگ بر سر پيامبر خدا بيفكند! خداوند پيامبر را از حيله آنان آگاه ساخت، از اين رو پيامبر به مدينه تشريف آوردند وبه مسلمانان دستور جنگ با اين پيمان شكنان را صادر كردند.

هنگامى كه آنان باخبر شدند، به قلعه هاى محكم خود پناه بردند. حضرت دستور داد نخل ها ومزارع آنان را بسوزانند؛ اين عمل باعث شد كه آنان اعتراض كنند وگفتند: اى محمد! تو پيوسته از اين كار نهى مى كردى، آيه پنجم اين سوره نازل شد كه اين يك دستور خاص الهى است وسوزاندن درختان يا به اين جهت بوده كه آنها از خانه هاى خود بيرون بيايند وپيكار وجنگ رو در رو صورت بگيرد، يا اينكه نخلها مزاحم پيشرفت سريع ارتش اسلام بوده است.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسبيح موجودات، پيروزى مسلمانان بر يهوديان، تخريب منازل وقطع درختان يهوديان جهت پيشرفت در جنگ، علت شكست دشمنان اسلام، جدايى آنان از راه حق.

ب. حشر در اصل به معناى حركت دادن جمعيت وخارج ساختن آنان از قرارگاهشان به سوى ميدان جنگ است ومنظور از آن در آيه شريفه، اجتماع وبرخورد مسلمانان با يهوديان است.

ص: 118


1- اطيب البيان، ج 12، ص 467؛ فتح القدير، ج 5، ص 196؛ نمونه، ج 23، ص 484؛ مجمع البيان، ج 9، ص 386.

ج. مقصود از آيه لولا ان كتب الله عليهم الجلاء... آن است كه اگر اين آوارگى براى يهوديان مقدر نشده بود، عذاب ديگرى كه همان قتل واسارت به دست مسلمانان است بر سر آنان فرود مى آمد واى بسا اين آوارگى براى آنان دردناك تر بود، زيرا هرگاه به ياد آن خانه وباغهاى خود مى افتادند، شكنجه روحى مى شدند.

د. «شاقوا» از ريشه «شقاق» در اصل به معناى شكاف وجدايى ميان دو چيز است واز آنجا كه هميشه دشمن در طرف مقابل قرار مى گيرد وخود را جدا مى سازد، به عمل او «شقاق» مى گويند نظير آيه ومن يشاقّ الله... با تفاوت اندكى در سوره انفال بعد از داستان جنگ بدر وشكست مشركان آمده است: ذلك بانّهم شاقوا الله ورسوله ومن يشاقق الله ورسوله فانّ اللّه شديد العقاب.(1)

ه -. «لينة» از ريشه «لون» به نوعى عالى از درخت خرما مى گويند وبرخى آن را از ماده «لين» به معناى نرمى به نوعى از درخت خرما تفسير كرده اند كه شاخه هايى نرم وميوه اى نرم ولذيذ دارد.(2)

نكته ها

1. منظور از تسبيح موجودات، تسبيح آنها به زبان قال است؛ نه زبان حال به چند دليل: الف) اگر زبان حال باشد انسانها مى فهمند كه هر موجودى حكايت از آفريدگار خود مى كند با اينكه قرآن مى فرمايد شما تسبيح آنها را نمى فهميد. ب) اگر تسبيح به زبان حال باشد، خداوند براى تسبيح مخلوقات ساعاتى را قرار نمى داد با اينكه مى فرمايد: در صبحگاه وشامگاه تسبيح مى گويند. ج) استناد علم وآگاهى به موجودات نشانه آن است كه تسبيح آنها به زبان قال است: كل قد علم صلاته وتسبيحه. بنا بر اينكه تسبيح موجودات قولى باشد آنها داراى نوعى شعور هستند.

2. تسبيح حق به معناى منزه دانستن خداوند از هر گونه عيب ونقص است. تفاوت نقص وعيب آن است كه موجودى ممكن است نسبت به موجوديهاى خود سالم باشد؛ ولى نسبت

ص: 119


1- انفال، 13؛ نمونه، ج 23، ص 494.
2- همان، روح المعانى، ج 28، ص 43.

به مازاد ناقص؛ مثلاً يك فرش دوازده مترى براى اتاق پانزده مترى ناقص است، ولى عيب دار نيست، اما عيب آن است كه همان مقدارى كه دارد فاسد وپوسيده است. پس، نقص غير از عيب است، خداوند كه منزه از هر عيب ونقص است؛ يعنى هر آنچه را بايد داشته باشد دارد وهر آنچه را كه دارد بى عيب است، هيچ كمالى فرض نمى شود كه حق تعالى فاقد آن كمال باشد وهيچ عيبى هم در محدوده كمالهايى كه حضرت حق دارد وجود ندارد.

3. تقديم مفعول «للّه» بر فاعل ما فى السموات وما فى الارض مفيد اختصاص است. افزون بر اين «لام» براى حصر نيست براى اختصاص است؛ يعنى آنچه در نظام هستى است، تنها خداوند را تسبيح مى گويند وتسبيح آنان خالصانه است.

4. نظير آيه 2 حشر:... فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِى الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِى الْأَبْصَارِ

آيه 26 نحل است: قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيَانَهُمْ مِنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ

5. همان گونه كه در پرتو تقوا رزق انسان بدون گمان مى رسد: من يتق الله يجعل له مخرجا ويرزقه من حيث لا يحتسب (طلاق، 3)، در صورتى كه انسان مرتكب ظلم وستم شود، عقوبت الهى نيز بدون گمان به انسان مى رسد: فاتاهم الله من حيث لم يحتسبوا.

6. خداوند ستمگران را به انواع مختلفى عقوبت كرده وخواهد كرد:

الف) قوم عاد به وسيله باد سخت: واما عاد فاهلكوا بريحٍ صرصرٍ عاتيةٍ. (حاقّه، 6)

ب) قوم ثمود به وسيله صاعقه: فان أعرضوا فقل أنذرتكم صاعقة مثل صاعقة عادوثمود.

ج) لشكر ابرهه به وسيله پرنده: وأرسل عليم طيرا ابابيل * ترميهم بحجارة من سجّيل * فجعلهم كعصف مأكول.

د) قوم لوط به وسيله سنگهاى آسمانى: وامطرنا عليها حجارة من سجّيل منضود. (هود، 82)

ه -) فرعونيان به وسيله آب: فاغرقناهم فى اليمّ. (اعراف، 136)

و) يهوديان به وسيله ترس: وقذف فى قلوبهم الرُّعب يخربون بيوتهم بايديهم.

ص: 120

7. پيروزى مسلمانان كار خداوند است. خداوند بيرون ساختن يهوديان را از شهرشان به خود اسناد داد: هو الّذى أخرج الّذين كفروا من اهل الكتاب نظير اين آيه كه خداوند كار را به خود نسبت داد. در جاى ديگر نيز بيان شده است: فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم (انفال، 17) با اينكه در ظاهر، مجاهدان جنگيدند؛ اما در اين آيه فعل از آنان سلب شد وبه خداوند اسناد يافت.

8. همان گونه كه بيعت با پيامبر بيعت با خداوند واطاعت از پيامبر اطاعت از اوست: الّذين يبايعونك انّما يبايعون الله (فتح، 10) و من يطع الرسول فقد اطاع الله (نساء، 80)، مقابله با پيامبر نيز مقابله با خداوند است: ذلك بانّهم شاقّوا اللّه ورسوله ومن يشاق الله فانّ اللّه شديد العقاب ودر اين آيه شريفه قياس مصطلح منطقى وجود دارد: يهوديان با خداوند مقابله كردند (مقدمه اول)، هر كس با خدا مقابله كند نابود مى شود (مقدمه دوم)، يهوديان نابود مى شوند (نتيجه).

9. نظير آيات 3 و 4 حشر: ولَوْ لاَ أَنْ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاَءَ لَعَذَّبَهُمْ فِى الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِى الاْخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ * ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ يُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ

آيات ذيل است: إِذْ يُوحِى رَبُّكَ إِلَى الْمَلاَئِكَةِ أَنِّى مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ * ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ يُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ (الأنفال، 12 و 13)

10. يكى از عوامل پيروزى مسلمانان، ترس ووحشتى است كه خداوند در دل كفار مى افكند تا آنجا كه با دست خود خانه هاى خود را تخريب مى كنند: وقذف فى قلوبهم الرعب. نظير اين معنا در باره يهوديان بنى قريضه در جنگ احزاب ونيز كفار در جنگ بدر وجنگ احد بيان شده است: وقذف فى قلوبهم الرعب فريقا تقتلون وتأسرون فريقا (احزاب، 26) و سألقى فى قلوب الذين كفروا الرعب (انفال، 12) و سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب بما اشركوا بالله (آل عمران، 151). پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز مى فرمايد:

«نُصرتُ بالرُعب مسيرة شهرٍ».(1)

11. «اعتبروا» از ريشه «اعتبار» در اصل از عبور گرفته شده كه به معناى گذشتن از چيزى

ص: 121


1- فتح القدير، ج 5، ص 196؛ نمونه، ج 23، ص 497.

است به سوى چيز ديگر، از اين رو به قطرات اشك كه از چشم عبور مى كند، «عبرة» گفته مى شود، وعبارت را از اين لحاظ عبارت گويند كه مفاهيم را از فردى به فرد ديگر منتقل مى كند واطلاق تعبير خواب بر تفسير محتواى آن، بدين جهت است كه انسان از ظاهر به باطن آن منتقل مى شود وبه همين مناسبت به حوادثى كه به انسان پند مى دهد، عبرت مى گويند، زيرا انسان را به يك سلسله تعاليم كلّى راهنمايى مى كند.(1)

12. علت شكست يهوديان، اعتماد آنان به دژهاى محكم بود، بنا بر اين عبرت گرفتن از اين ماجرا به اين است كه انسان نبايد به هيچ عاملى جز فضل ورحمت الهى اعتماد كند؛ عالم به علم خود وزاهد به زهدش نبايد اعتماد كند.(2)

13. در آغاز آيه دشمنى با خدا وپيامبر مطرح مى شود ودر ذيل تنها سخن از دشمنى باخداست اشاره به اينكه دشمنى با رسول اكرم نيز با دشمنى خدا يكى است واز هم جدا نيست.(3)

14. ترس گاهى نعمت است وگاهى نقمت، خداوند اگر ترس خود را در دل كسى قرار داد، رحمت ونعمت است واگر ترس ديگرى را در قلب انسان القا كرد عذاب است، از اين رو در باره موحدان مى فرمايد: آنان تنها از خدا مى ترسند: انّما يخشى الله من عباده العلماء ودر باره يهوديان مى فرمايد: وقذف فى قلوبهم الرعب (حشر، 2) ودر باره منافقان مى فرمايد: آنان از مسلمانان بيشتر از خدا مى ترسند: لأنتم أشدّ رهبةً فى صدورهم من الله. (حشر، 13)

15. فاعتبروا يا أولى الأبصار منظور از أولى الابصار كه عبرت مى گيرند دانشمندان هستند، زيرا وقتى قرآن داستان نابودى فرعونيان را بيان مى كند مى فرمايد: فاخذه الله نكال الاخرة والاولى * انّ فى ذلك لعبرةً لمن يخشى (نازعات، 26)، كسانى كه اهل خشيت اند عبرت مى گيرند ودر آيه ديگر دانشمندان را اهل خشيت مى داند: انّما يخشى الله من عباده العلموء (فاطر، 28). از ضميمه شدن اين سه آيه به يكديگر روشن مى شود كه دانشمندان اهل

ص: 122


1- تفسير كبير، ج 29، ص 283؛ نمونه، ج 23، ص 491.
2- تفسير كبير، ج 29، ص 282.
3- نمونه، ج 23، ص 494.

خشيت از خدا، از حوادث دردناك ستمگران پند مى آموزند وعبرت مى گيرند.

16. «مشاقّه» يعنى يهوديان ميان خود ودين شكاف وشقاقى ايجاد كردند كه خودشان در يك شق ودين در شق ديگر قرار گرفت، چنان كه «محادّه» به همين معناست: انّ الّذين يحادّون الله ورسوله (مجادله، 5)، آنان كه محادّه مى كنند؛ يعنى حدّشان را از حدّ دين خدا جدا مى كنند خود را در يك حدّ واسلام را در حدّ ديگر مى بينند.

17. جمله فانّ اللّه شديد العقاب جمله انشايى است؛ نه اخبارى ودر انشا صدق وكذب معنا ندارد، از اين رو خلف وعيد مانعى ندارد؛ يعنى اگر خداوند تهديد به عقاب كرد وبعد عقوبت نكرد، كذب نيست.

18. تعبير به «شديد العقاب» هيچ منافاتى با «ارحم الراحمين» بودن خداوند ندارد، زيرا آنجا كه جاى عفو ورحمت است «ارحم الراحمين» است وآنجا كه جاى عقوبت است، «اشدّ المعاقبين» است چنان كه در دعاى افتتاح مى خوانيم:

«و أيْقنت أنّك أرحم الراحمين فى موضع العفو والرحمة وأشدّ المعاقبين فى موضع النكال والنقمة».(1)

19. آوردن اسم ظاهر «فاسقين» در جمله وليخزى الفاسقين به جاى ضمير «و ليخزيهم» دلالت بر علّت حكم دارد؛ يعنى جهت رسوايى فسق ومعصيت آنان بود.(2)

20. «خزى» به معناى رسوايى است؛ خداوند دشمنان اسلام را در دنيا وآخرت رسوا مى كند كه يكى از بدترين عذابهاى روحى است:

رسوايى در دنيا (شكست در جنگها)؛ وليخزى الفاسقين، رسوايى در آخرت (ورود در آتش جهنم): ربّنا انّك من تدخل النار فقد أخزيته. (آل عمران، 192)

ص: 123


1- همان.
2- روح المعانى، ج 28، ص 43.

آیه 6-10

اشاره

وَ ما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لكِنَّ اللّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (6) ما أَفاءَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ اْلأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ (7) لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرينَ الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانًا وَ يَنْصُرُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصّادِقُونَ (8) وَ الَّذينَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ اْلإيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ في صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (9) وَ الَّذينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ ِلإِخْوانِنَا الَّذينَ سَبَقُونا بِاْلإيمانِ وَ لا تَجْعَلْ في قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحيمٌ (10)

ترجمه

و آنچه را خدا از آنان [- يهود] به رسولش باز گردانده (و بخشيده) چيزى است كه شما براى به دست آوردن آن (زحمتى نكشيديد)؛ نه اسبى تاختيد ونه شترى؛ ولى خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلط مى سازد؛ وخدا بر هر چيز تواناست. * آنچه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش باز گرداند، از آنِ خدا ورسول وخويشاوندان او، ويتيمان ومستمندان ودر راه ماندگان است، تا (اين اموال عظيم) در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد. آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد)، واز آنچه نهى كرده خوددارى نماييد؛ واز (مخالفت) خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است! * اين اموال براى فقيران مهاجرى است كه از خانه وكاشانه واموال خود بيرون رانده شدند ودر حالى كه فضل الهى ورضاى او را مى طلبند وخدا ورسولش را يارى مى كنند؛ وآنها راستگويانند. * وبراى كسانى است كه در اين سرا [- سرزمين مدينه] ودر سراى ايمان پيش از مهاجران مسكن گزيدند وكسانى را كه به سويشان هجرت كنند دوست مى دارند، ودر دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند وآنها را بر خود مقدم مى دارند هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند؛ كسانى كه از بخل وحرص نفس خويش باز داشته

ص: 124

شده اند، رستگارانند. * (همچنين) كسانى كه بعد از آنها [- بعد از مهاجران وانصار] آمدند ومى گويند: «پروردگارا! ما وبرادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز، ودر دلهايمان حسد وكينه اى نسبت به مؤمنان قرار مده. پروردگارا، تو مهربان ورحيمى.»

شأن نزول

بعد از بيرون رفتن يهود بنى نضير از مدينه، باغها وزمينهاى كشاورزى وخانه هايى از آنان باقى ماند. جمعى از سران مسلمين خدمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) آمدند وگفتند: يك چهارم آن را برگير وبقيه را به ما واگذار كن تا در ميان خود تقسيم كنيم. آيات فوق نازل شد وبا صراحت بيان كرد: چون براى اين غنايم جنگى نشده، ومسلمانان زحمتى نكشيده اند، تمام آن به پيامبر اكرم (رئيس حكومت اسلامى) تعلق دارد واو هر گونه صلاح بداند ميان نيازمندان تقسيم مى كند.(1)

شأن نزول آيه 9: پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به هنگام پيروزى بر يهود بنى نضير، به انصار فرمود: اگر تمايل داريد، اموال وخانه هاى خود را با مهاجران تقسيم كنيد ودر اين غنايم با آنها شريك شويد واگر مى خواهيد اموال وخانه هايتان از شما باشد واز اين غنايم چيزى به شما داده نشود. انصار گفتند: اموال وخانه هاى خود را تقسيم مى كنيم وچشم داشتى به غنايم نيز نداريم ومهاجران را بر خود مقدم مى داريم، آيه شريفه... ويؤثرون على أنفسهم در اينجا نازل شد.

در حديث ديگرى آمده است: شخصى خدمت پيامبر آمد واظهار گرسنگى كرد. حضرت على (علیه السلام) او را به منزل برد وبا اينكه غذاى اندكى جز براى كودكان نداشت، غذا را جلوى مهمان آوردند وچراغ را خاموش كردند تا مهمان متوجه نشود كه غذا نمى خورند وشب گرسنه خوابيدند. صبح كه شد، پيامبر (صلی الله علیه و آله) ايثارگرى آنان را ستايش وآيه شريفه را تلاوت كرد.(2)

ص: 125


1- مجمع البيان، ج 9، ص 392.
2- مجمع البيان، ج 9، ص 391؛ صافى، ج 5، ص 157.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

آيه ششم، ضمن بيان حكم غنايم بنى نضير به عنوان قانونى كلى، حكم همه غنايمى را كه بدون دردسر وزحمت به دست مى آيد ودر فقه اسلامى به آن «فيئ» گفته شده، بيان مى كند ودر آيه هفتم مصارف ششگانه غنايم را بيان مى دارد: 1) سهم خداوند است كه زير نظر پيامبر مصرف مى شود. 2) سهم پيامبر كه طبعا نيازمنديهاى شخصى ومقامى او وانتظاراتى كه مردم از او دارند تأمين مى كند. 3) سهم ذوى القربى كه منظور خويشاوندان پيامبر وبنى هاشم است كه از گرفتن زكات محرومند. 4، 5 و 6) سهم يتيمان ومسكينان ودر راه ماندگان است. در اينكه اين سه گروه تنها بايد از بنى هاشم باشند يا عموم يتيمان ومستمندان ودر راه ماندگان را شامل است، آيات بعدى دليل بر عموميت است.

در آيات 8، 9 و 10 براى هر يك از مهاجران وانصار وتابعان، سه ويژگى بيان مى كند؛ مهاجران داراى سه ويژگى هستند: اخلاص: يبتغون فضلاً من اللّه. جهاد: ينصرون اللّه ورسوله. صداقت: واولئك هم الصادقون.

انصار داراى سه ويژگى هستند: علاقه قلبى به مهاجران: يحبون من هاجر اليهم. عدم احساس نياز به آنچه به مهاجران داده شده است: ولا يجدون.... مقدم داشتن مهاجران بر خويش: ويؤثرون على انفسهم....

تابعين نيز داراى سه ويژگى هستند: اصلاح باطن وطلب آمرزش از خداوند: ربّنا اغفر لنا. احترام به پيشگامان در ايمان وطلب آمرزش براى آنان: ولاخواننا الذين سبقونا بالايمان. پرهيز از هر گونه كينه وحسد ودشمنى: ولا تجعل فى قلوبنا غلاًّ للّذين ءامنوا.

ب. جمله والّذين تبوّؤا الدار دو گونه تفسير شده است: 1. عطف است بر جمله للفقراء المهاجرين كه پيامبر از اموال بنى نضير مقدارى به انصار داده در برابر اينكه به مهاجران منزل دادند. 2. جمله مستقل ومبتداست وخبرش جمله فأولئك هم المفلحون است. تفسير دوم مناسب تر است.(1)

ص: 126


1- اطيب البيان، ج 13، ص 474.

نكته ها

1. در نظام اسلامى، غنايم واموالى كه براى به دست آوردن آن هيچ گونه جنگى رخ نداده، بايد در اختيار رئيس مسلمانان قرار گيرد تا وى طبق اولويتها ومصارف لازم عمل كند.(1)

2. در حكومت اسلامى ثروتها نبايد در اختيار گروه مخصوصى (ثروتمندان) قرار بگيرد، بلكه بايد به گونه اى برنامه ريزى شود تا مستمندان نيز از آن ثروتها بهره مند شوند.(2)

3. ذكر يتيمان به طور جداگانه به دليل اهميت اين گروه است كه بايد به آنان رسيدگى شود.(3)

4. برخى از اهل سنت آيه شريفه وما اتاكم الرسول فخذوه را اين گونه معنا مى كنند كه هر چه پيامبر از فىء ومسائل مالى به شما داد بپذيريد واگر نداد اعتراض نكنيد، با اينكه كلمه «ما» اطلاق دارد وهم كلمه «اتا»؛ يعنى هر چيزى را كه پيامبر به شما ايتا كرد از قانون ومقررات احكام بگيريد، البته برخى مانند فخر رازى نيز كلمه «ما» و «ايتاء» را اعمّ معنا مى كنند، از اين رو كسى كه گفت حسبنا كتاب الله تنها عترت را منكر نشده، بلكه رسالت را منكر شده است، زيرا اين حرف را در برابر رسول اكرم زد وخود قرآن مى گويد: ما ينطق عن الهوى چرا بايد او اين كلام را بگويد، معلوم مى شود او قرآن را هم قبول ندارد.

5. تفاوت ميان غنيمت وفىء آن است كه در غنيمت، خمس آن مربوط به خدا ورسول است: واعلموا انما غنمتم من شىء فانّ لله خمسه وللرّسول... (انفال، 41)، اما فىء همه آن مربوط به خدا ورسول است، از اين رو قرآن كريم مى فرمايد: آنچه را خداوند با پيروزى صلح آميز به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ارجاع داده است، مربوط به خدا وپيامبر است. «افاء» به معناى «اَرجَع» است جهت اينكه به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ارجاع مى شود آن است كه با دسترنج مسلمانان حاصل نشده است.

6. از جمله كى لا دولة بين الاغنياء منكم استفاده مى شود كه ثروتها نبايد در دست ثروتمندان تداول شود ودست به دست بگردد؛ بلكه بايد طورى تقسيم شود كه تهيدستان هم

ص: 127


1- نمونه، ج 23، ص 503.
2- نمونه، ج 23، ص 509.
3- الميزان، ج 19، ص 211.

بهره اى از آن داشته باشند، وجهت اينكه دولت را دولت گويند آن است كه اين اختيارات وامكانات دست به دست مى شود وتداول مى گردد وقرآن كريم مى فرمايد: تلك الايام نداولها بين الناس (آل عمران، 140)؛ يعنى روزها (ى پيروزى وشكست) را مى گردانيم روزى به سود گروهى است وروزى به سود گروه ديگر.

7. تمام دستورات پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) (اوامر ونواهى) بايد امتثال شود. از وجوب امتثال، عصمت آن بزرگوار استفاده مى شود: ما اتاكم الرسول فخذوه...، زيرا پيامبر از خود سخن نمى گويد، چنان كه قرآن مى فرمايد: وانزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس ما نزل اليهم.(1)

8. يكى از بهترين كارها، كمك خالصانه به نيازمندان است وانصار علاوه بر كمك مالى به مهاجران، مساعدت دينى هم كردند؛ يعنى جوّى را به وجود آوردند كه آنها بتوانند عمل صالح انجام دهند، زيرا منظور از «تبوّئ ايمان» رفع نواقص ايمان از حيث عمل است؛ يعنى محيط زندگى را طورى آماده پذيرايى براى مهاجران نمودند كه بتوانند در سايه ايمان، اعمال شايسته را انجام دهند.(2)

9. كمك به فقير امرى عاطفى است، چون انسان وقتى فقير را مى بيند رنج مى برد وبراى برطرف كردن رنج درونى خود به او كمك مى كند در حالى كه فقر را از بين بردن واشتغال وكار را براى او ايجاد كردن وظيفه است. مسئولان نظام گرچه موظفند به فقرا كمك كنند؛ اما وظيفه مهم تر آن است كه فقر را از بين ببرند.

شيوه كمك به فقرا نبايد از روى ترحم باشد ونبايد جنس كم ارزش را به او داد، اصل اين است كه انسان اگر چيزى به فقير مى دهد بايد در حدّ متوسط زندگى خودش باشد. خداوند در قرآن در باره كفّاره قسم مى فرمايد: فكفارته اطعام عشرة مساكين من اوسط ما تطعمون اهليكم (مائده، 90). اين دستور منحصر به كفاره قسم نيست، چون نه مورد مخصّص است ونه شاهدى بر تخصيص هست.

10. نوع مفسران جمله للفقراء المهاجرين را بدل براى ذى القربى يا «يتامى» يا «مساكين» مى دانند؛ اما مرحوم علامه طباطبايى اين جمله را بيان مصرف «للّه» دانسته اند و «للّه»

ص: 128


1- مراغى، ج 28، ص 39.
2- الميزان، ج 19، ص 213.

را به فى سبيل الله معنا كرده اند، بنا بر اين جمله للفقراء المهاجرين بيان براى فى سبيل الله است. اثبات فرمايش مرحوم علامه از نظر فقهى كار آسانى نيست، زيرا «للّه» كه در باب انفال وخمس ذكر شده غير از فى سبيل الله است كه در باب زكات مطرح شده است. در باب زكات فى سبيل الله يكى از مصارف هشت گانه است واين جهت يكى از هشت سهم را مى برد، اما كلمه «للّه» كه در انفال وخمس ذكر شده: يسئلونك عن الانفال قل الانفال للّه والرّسول و واعلموا انما غنمتم من شىء فانّ للّه خمسه در انفال وخمس هر چه مال خداست به پيامبر مى رسد، پيامبر دو سهم مى برد. اين غير از فى سبيل الله باب زكات است كه پيامبر هيچ سهم نمى برد فقط متولّى تقسيم است.

11. عده اى از مفسران اهل سنت به آيه 9 استدلال كرده اند كه اين آيه سه گروه را بيان مى كند: 1) مهاجران. 2) انصار. 3) كسانى كه بعد از اينها آمدند وشامل ما نيز مى شود كه نه جزو انصار هستيم نه مهاجرين: والّذين جاءوا من بعدهم، تكليف ما را هم اين آيه مشخص كرد. يكى از تكاليف ما اين است كه براى خود وبراى برادران خود كه در ايمان وعمل سبقت گرفته اند، طلب مغفرت كنيم؛ يعنى لازم است براى مهاجر وانصار تنها طلب مغفرت كنيم؛ نه اينكه آنها را سبّ كنيم. پاسخ اين است كه: آيات سوره مباركه توبه مردم را به پنج گروه تقسيم مى كند:

الف. السابقون الأولون من المهاجرين. ب. والانصار. ج. والّذين اتبعوهم باحسان. د. منافقين: وممن حولكم من الاعراب منافقون ومن اهل المدينة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرّتين. ه -. وءاخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملاً صالحا وءاخر سيّئا عسى الله أن يتوب عليهم.

به تعبير ديگر اگر در قرآن فقط آيات سوره حشر بود، مردم سه گروه بودند؛ ولى از آيات سوره توبه استفاده مى شود كه كسانى كه در صدر اسلام بودند وهم چنين كسانى كه بعدها به آنان ملحق شدند پنج گروه هستند. اين چنين نيست كه همه كسانى كه جزو مهاجران يا انصار بودند خوب بودند، اگر عده اى منافق در ميان مهاجر وانصار بودند ما بايد از آنها تبرى بجوييم، بنا بر اين آيه مردوا على النفاق مخصّص آيه ويحبون من هاجر اليهم مى شود ونمى توان گفت هر كس پيامبر را زيارت كرده وجزو اصحاب بوده انسان وارسته اى است؛

ص: 129

بلكه عده اى به نفاق گرايش پيدا كردند، افزون بر اين در روايات آمده است:

«ارتد الناس بعد النبى إلا ثلاث...» كه منظور ارتداد از ولايت است.

12. قرآن كريم در برخى از آيات، خطاب به مؤمنان پس از دستور به تقوا مى فرمايد: همراه با راستگويان باشيد: يا أيّها الّذين ءامنوا اتّقوا الله وكونوا مع الصادقين (توبه، 119). در اين كه صادقان چه ويژگيهايى دارند، قرآن كريم در آيات ديگر بيان كرده است:

الف. ايمان به خدا وپيامبر، جهاد به مال وجان در راه خدا: انّما المؤمنون الّذين ءامنوا بالله ورسوله ثم لم يرتابوا وجاهدوا بأموالهم وأنفسهم فى سبيل الله أولئك هم الصادقون. (حجرات، 15)

ب. هجرت در راه خدا، يارى دين خدا وپيامبر (صلی الله علیه و آله): للفقراء المهاجرين الّذين أخرجوا من ديارهم وأموالهم يبتغون فضلاً من الله ورضوانا وينصرون الله ورسوله أولئك هم الصادقون. (حشر، 8)

ج. ايمان به خدا وقيامت وفرشتگان وكتب آسمانى وپيامبران، انفاق به مستمندان، بر پا داشتن نماز، پرداخت زكات، وفاى به عهد وصبر در شدائد: ولكن البرّ من ءامن باللّه واليوم الاخر والملائكة والكتاب والنبيين واتى المال على حبّه ذوى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل والسائلين وفى الرّقاب وأقام الصلوة واتى الزّكوة والموفون بعهدهم اذا عاهدوا والصابرين فى البأساء والضّرّاء وحين البأس أولئك الّذين صدقوا وأولئك هم المتّقون. (بقره، 177)

13. يكى از عوامل فلاح وسعادت، پرداخت زكات است، زيرا حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«من ادّى زكاة ماله فقد وقى شحّ نفسه»(1) وقرآن كريم مى فرمايد: هر كس شح خويش را نگه دارى كند، به سعادت مى رسد: ومن يوق شح نفسه فأولئك هم المفلحون، بنا بر اين پرداخت كننده زكات از سعادتمندان است.

14.

قال الصادق (علیه السلام): الشّح اشدّ من البخل؛ ان البخيل يبخل بما فى يده والشحيح يشحّ بما فى ايدى الناس وعلى ما فى يده حتى لا يرى شيئاً فى ايدى الناس...» امام صادق (علیه السلام) فرمود: شحّ شديدتر از بخل است، زيراكسى كه بخيل است به آنچه در دست خود دارد بخل مى ورزد

ص: 130


1- روح المعانى، ج 28، ص 54.

ولكن شحيح بخل مى ورزد به آنچه در دست خود دارد وآنچه در دست مردم است ومى خواهد چيزى در دست مردم نباشد.(1)

15. اخلاص وجهاد در راه خداوند به طور مستمر ودائمى نشانه صداقت انسان است. «يبتغون» و «ينصرون» فعل مضارع است ودلالت بر دوام دارد.

16. برطرف ساختن نياز افراد به وسيله مال وثروت، نشانه دوستى واقعى است وانصار واقعا به مهاجران علاقه مند بودند؛ زيرا اين ايثارگرى وفداكارى را به طور مستمر انجام مى دادند. فعل مضارع «يحبون» و «يؤثرون» دلالت بر دوام دارد.

17. جمع بين آيه شريفه ويؤثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصة با آيات ولا تجعل يدك مغلولة الى عنقك ولا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا و الّذين اذا انفقوا لم يسرفوا ولم يقتروا وكان بين ذلك قواما چگونه است ؟

اين دو آيه كه در باره اعتدال در انفاق وارد شده، مربوط به عموم مسلمانان ودر شرايط عادى است كه بايد در انفاق خود ميانه روى واعتدال را رعايت كنند؛ اما آيه ويؤثرون... مربوط به گروه خاصى از مردم مانند معصومان يا اصحاب فداكار پيامبر (صلی الله علیه و آله) وامام معصوم (عليهم السلام) است كه در شرايط خاص بايد ايثارگرى داشته باشند، چنان كه انصار به دليل شرايط خاص مهاجران، ايثارگرى وفداكارى نمودند.

18. مردم نسبت به داشتن دنيا وآخرت ونداشتن آن چهار گروهند:

الف. گروهى هم دنيا دارند وهم آخرت: ومنهم من يقول ربّنا ءاتنا فى الدّنيا حسنة وفى الاخرة حسنة وقنا عذاب النّار. (بقره، 201)

ب. گروهى نه دنيا دارند ونه آخرت: ومن النّاس من يعبد الله على حرف فإن اصابه خير اطمأنّ وان اصابته فتنة انقلب على وجهه خسر الدّنيا والاخرة ذلك هو الخسران المبين (حج، 11). قال الامام (علیه السلام):

«فإنّ فى النّاس من خسر الدّنيا والاخرة ويترك الدّنيا للدّنيا ويرى أنّ لذّة الرّياسة الباطلة أفضل من لذّة الأموال والنّعم المباحة المحلّلة فيترك ذلك أجمع طلبا للرياسة الباطلة».(2)

ص: 131


1- صافى، ج 5، ص 157.
2- نور الثقلين، ج 3، ص 474.

ج. گروهى فقط آخرت دارند: ويؤثرون على أنفسهم ولو كان بهم خصاصة. (حشر، 9)

د. گروهى فقط دنيا دارند ودر آخرت هيچ نصيب وبهره اى ندارند: فمن النّاس من يقول ربّنا ءاتنا فى الدّنيا وماله فى الاخرة من خلاق. (بقره، 200)

19. از نظر قرآن انفاق در راه خداوند آثار وبركاتى را به همراه دارد كه به نمونه اى از آن اشاره مى شود:

1. انفاق مانع هلاكت جامعه است: وانفقوا فى سبيل الله ولا تلقوا بأيديكم الى التّهلكة. (بقره، 195)

2. انفاق مايه فزونى است: ما انفقتم من شىء فهو يخلفه. (سبأ، 39)

3. انفاق موجب تثبيت موقعيت خويش مى شود: مثل الّذين ينفقون أموالهم ابتغاء مرضات الله وتثبيتا من أنفسهم. (بقره، 265)

4. انفاق راه رسيدن به رستگارى است: ومن يوق شحّ نفسه فأولئك هم المفلحون. (حشر، 9)

5. انفاق به سود انسان است: ما تنفقوا من خير فلأنفسكم. (بقره، 272)

ص: 132

آیه 11-14

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ نافَقُوا يَقُولُونَ ِلإِخْوانِهِمُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطيعُ فيكُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (11) لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا يَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ اْلأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ (12) َلأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً في صُدُورِهِمْ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (13) لا يُقاتِلُونَكُمْ جَميعًا إِلاّ في قُرًى مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَديدٌ تَحْسَبُهُمْ جَميعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ (14)

ترجمه

آيا منافقان را نديدى كه پيوسته به برادران كفّارشان از اهل كتاب مى گفتند: «هر گاه شما را (از وطن) بيرون كنند، ما هم با شما بيرون خواهيم رفت وهرگز سخن هيچ كس را در باره شما اطاعت نخواهيم كرد؛ واگر با شما پيكار شود، ياريتان خواهيم نمود»؟! خداوند شهادت مى دهد كه آنها دروغگويانند. * اگر آنها را بيرون كنند با آنان بيرون نمى روند، واگر با آنها پيكار شود ياريشان نخواهند كرد، واگر ياريشان كنند پشت به ميدان كرده فرار مى كنند. سپس كسى آنان را يارى نمى كند. * وحشت از شما در دلهاى آنها بيش از ترس از خداست؛ اين به جهت آن است كه آنها گروهى نادانند. * آنها هرگز با شما به صورت گروهى نمى جنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها. پيكارشان در ميان خودشان شديد است، (اما در برابر شما ضعيف.) آنها را متحد مى پندارى، در حالى كه دلهايشان پراكنده است؛ اين براى آن است كه آنها قومى هستند كه تعقل نمى كنند.

تفسير

قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

در آيه 11 منافقان را معرفى مى كند كه به طايفه يهود سه وعده دادند وبه وعده خود وفا نكردند:

1. اگر شما را از اين سرزمين بيرون كنند، ما هم با شما بيرون مى آييم.

2. اگر دستورى بر ضدّ شما صادر شود، ما هرگز اطاعت نمى كنيم.

3. اگر بخواهند شما را بكشند، ما شما را يارى مى كنيم. در آيه 12 دروغگويى آنان را شرح

ص: 133

مى دهد كه به وعده خود عمل نكردند. در آيه 13 به تشريح علت اين شكست اشاره مى كند كه ترس منافقان از شما مؤمنان بيش از ترس از خداوند است واين به دليل نادانى آنهاست.

در آيه 14 به بيان نشانه روشنى از اين ترس درونى منافقان پرداخته مى فرمايد: آنان هرگز با شما به صورت دسته جمعى جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها نمى جنگيدند واز رويارويى با شما وحشت دارند، البته درگيرى ميان خودشان شديد است (ليكن قدرت مبارزه با مؤمنان را ندارند). عامل ديگر شكست آنان اين است كه ظاهرا متحد ودر واقع دلهاى آنان پراكنده است واين به علت عدم تعقل آنهاست.

نكته ها

1. جمله واللّه يشهد انهم لكاذبون با انواع تأكيدها همراه است. ذكر خداوند به عنوان شاهد وآوردن جمله به صورت جمله اسميه ونيز استفاده از «انّ» و «لام» تأكيد، نشان مى دهد كه دروغ ونفاق چنان به هم آميخته است كه جدايى ميان اين دو ممكن نيست. هميشه منافقان دروغگو بوده اند وغالبا دروغگويان منافقند.(1)

2. رابطه وپيوند بسيار نزديكى ميان منافقان وكفار برقرار است؛ «اخوانهم»، تفاوت آنان با مؤمنان آن است كه مؤمنان در اخوت خود صادقند وآنها دروغگو هستند ودر لحظات حساس يكديگر را تنها مى گذارند.

3. در قلب انسان هرگز دو ترس جمع نمى شود؛ هر كس از خدا بترسد از ديگران نمى ترسد ومسلمانان واقعى كه از خدا مى ترسند، از هيچ قدرتى نمى ترسند ومنافقان كه از خدا نمى ترسند، از هر چيزى در ترس ووحشت هستند.

4. جهل عامل شرك وشرك عامل پراكندگى وآن نيز عامل شكست است وبه عكس علم عامل توحيد در عقيده وعمل وتوحيد عامل هماهنگى واتفاق وآن نيز عامل پيروزى است.

5. علت اينكه منافقان از شما مسلمانان بيشتر مى ترسند، آن است كه مردمى بى شعورند؛ يعنى آن گونه كه بايد نمى فهمند واگر واقعا درك داشتند كه زمام امر به دست خداست

ص: 134


1- نمونه، ج 23، ص 529.

ونه به دست غير خدا از شما نمى ترسيدند.(1)

6. عامل پيروزى در جنگ، وحدت وشجاعت است. كفار ومنافقان نه وحدت دارند ونه شجاعت، بنا بر اين نمى توانند بر مسلمانان پيروز شوند؛ شجاعت ندارند، زيرا خداوند ترس از مسلمانان را در دل آنان افكنده است: وقذف فى قلوبهم الرعب و لانتم اشدّ رهبة فى صدورهم، اما وحدت ندارند به دليل اينكه قلوب آنان متشتت وپراكنده است: تحسبهم جميعا وقلوبهم شتّى.(2)

ص: 135


1- الميزان، ج 19، ص 220.
2- همان.

آیه 15-24

اشاره

كَمَثَلِ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَريبًا ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (15) كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِْلإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمّا كَفَرَ قالَ إِنّي بَريءٌ مِنْكَ إِنّي أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمينَ (16) فَكانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النّارِ خالِدَيْنِ فيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الظّالِمينَ (17) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (18) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (19) لا يَسْتَوي أَصْحابُ النّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ (20) لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ تِلْكَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (21) هُوَ اللّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ (22) هُوَ اللّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يُشْرِكُونَ (23) هُوَ اللّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ اْلأَسْماءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (24)

ترجمه

(كار اين گروه از يهود) همانند كسانى است كه كمى قبل از آنان بودند، طعم تلخ كار خود را چشيدند وبراى آنها عذابى دردناك است! * كار آنها همچون شيطان است كه به انسان گفت: «كافر شو (تا مشكلات تو را حل كنم).» اما هنگامى كه كافر شد گفت: «من از تو بيزارم، من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم.» * سرانجام كارشان اين شد كه هر دو در آتش دوزخ خواهند بود، جاودانه در آن مى مانند؛ واين است كيفر ستمكاران! * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت) خدا بپرهيزيد؛ وهر كس بايد بنگرد تا براى فردايش چه چيز از پيش فرستاده؛ واز خدا بترسيد كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است. * وهمچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند وخدا نيز آنها را به «خود فراموشى» گرفتار كرد؛ آنها فاسقانند. * هرگز دوزخيان وبهشتيان يكسان نيستند؛ اصحاب بهشت رستگار وپيروزند. * اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم، مى ديدى كه در برابر آن خاشع مى شود واز خوف خدا مى شكافد! اينها مثالهايى است كه براى مردم مى زنيم، شايد در آن بينديشند. * او خدايى است كه معبودى جز او نيست، داناى آشكار ونهان است، واو رحمان و

ص: 136

رحيم است. * او خدايى است كه معبودى جز او نيست، حاكم ومالك اصلى اوست، از هر عيب منزه است، به كسى ستم نمى كند، امنيت بخش است، مراقب همه چيز است، قدرتمندى شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى كند، وشايسته عظمت است؛ خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند! * او خداوندى است خالق، آفريننده اى بى سابقه، وصورتگرى (بى نظير)؛ براى او نام هاى نيك است؛ آنچه در آسمانها وزمين است تسبيح او مى گويند؛ واو عزيز وحكيم است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

در آيه 15 يهود بنى نضير را به مشركانى كه در جنگ بدر كشته شدند يا به يهود بنى قينقاع از نظر سرنوشت تشبيه مى كند، زيرا آنان افراد ثروتمند ومغرور ودر ميان خود جنگجو بودند وپيامبر ومسلمانان را تهديد مى كردند، ليكن سرانجام گرفتار عذاب دنيا وآخرت شدند. در آيه 16 منافقان را به شيطان تشبيه مى كند كه شيطان به انسان گفت: كافر شو تا مشكلات تو را حل كنم، اما هنگامى كه كافر شد، گفت من از تو بيزارم، من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم.

در آيه 17 سرانجام كار اين دو گروه شيطان واتباعش ومنافقان ودوستانشان از اهل كفر را روشن مى سازد كه هر دو گروه در آتش دوزخ جاويد مى مانند واين است كيفر ستمكاران. در آيه 18 به مؤمنان دو بار دستور تقوا وپرهيزكارى مى دهد وبه آنها سفارش مى كند كه هر انسانى بايد بنگرد كه تا چه چيز را براى قيامت از پيش فرستاده است.

در آيه 19 به مؤمنان توصيه مى كند كه هميشه به ياد خدا باشند ومانند كسانى نباشند كه خدا را فراموش كردند كه در نتيجه خداوند آنان را گرفتار خودفراموشى كرد. در آيه 20 به عدم برابرى اصحاب بهشت با اصحاب دوزخ اشاره مى كند. در آيه 21 به سنگدلى برخى از انسانها اشاره مى كند ومى فرمايد: اگر اين قرآن را بر كوهها نازل مى ساختيم، از ترس الهى متأثر مى شدند؛ اما عجب از اين انسان سنگدل كه گاه مى شنود وتكان نمى خورد.

در آيه 22، 23 و 24 افزون بر مسئله توحيد كه دو بار تكرار شده، هفده وصف از اوصاف الهى را بيان مى كند.

ص: 137

ب. واژه «اُخوّت» به معناى مشترك بودن دو نفر در انتسابشان به يك پدر است. دو فرد از انسان كه از يك پدر به وجود آمدند برادر يكديگرند؛ اين معناى اصلى اخوت است؛ ولى در معنايش توسعه داده شده در افراد مشترك در يك عقيده ويا مشترك در صداقت نيز استعمال شده است.(1)

ج. منظور از شيطان، ابليس ومنظور از انسان آدم ابوالبشر نيست، بلكه منظور جنس شيطان وانسان است؛ يعنى شيطان هر انسانى او را به سوى كفر دعوت نموده براى اينكه دعوتش را بپذيرد، متاعهاى زندگى را در نظرش زينت داده وروگردانى از حق را با وعده هاى دورغينش در نظر وى جلوه مى دهد واو را گرفتار كفر مى سازد به گونه اى كه از كفر خود اظهار خرسندى هم مى كند تا آنكه نشانه هاى مرگ يكى پس از ديگرى فرا مى رسد آن گاه مى فهمد آرزوهايى كه شيطان در دل او افكنده سرابى بيش نبوده وفريب شيطان را خورده است آن گاه شيطان به او مى گويد من از تو بيزارم: انّى برئ منك.(2)

نكته ها

1. در مسائل تربيتى بايد از نمونه هاى عينى ونزديك به زمان استفاده كرد، زيرا مردم به آن آگاهى بيشتر دارند: قريبا.

2. تلخيهاى زندگى نتيجه عملكرد خود انسانهاست. «وبال» به معناى عاقبت شوم وتلخ است ودر اصل از «وابل» به معناى باران سنگين گرفته شده است؛ بارانهاى سنگين معمولاً خوفناك است وانسان از عاقبت تلخ آن مى هراسد، زيرا غالبا سيلهاى ويران كننده اى در پى دارد.(3)

3. ميان شيطان ومنافقان شباهتهايى هست: 1 - هر دو دشمن انسان مسلمان هستند. (يس، 60؛ منافقون، 4) 2 - هر دو به منكر دعوت مى كنند. (بقره، 268؛ توبه، 67) 3 - هر دو گناه كارند. (مريم، 44؛ توبه، 67) 4 - هر دو با شعار اغفال مى كنند. (طه، 120؛ بقره، 11) 5 - جايگاه هر دو دوزخ است. (حشر، 17؛ نساء، 145)

ص: 138


1- الميزان، ج 19، ص 219.
2- همان، ص 221.
3- نمونه، ج 23، ص 536.

4. ولتنظر نفس ما قدّمت لِغدٍ تعبير به نفس (يك نفر) ممكن است در اينجا به معناى هر يك نفر بوده باشد؛ يعنى هر انسانى بايد به فكر فرداى خويش باشد وبدون آنكه از ديگران انتظار داشته باشد براى او كارى انجام دهند خود تا در اين دنياست هر چه مى تواند تلاش كند.(1)

5. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: در راه خدا انفاق كنيد، هر چند به اندازه يك من خرما يا كمتر ويا يك مشت ويا كمتر باشد واگر كسى آن را هم نيابد با سخنان پاكيزه دلهايى را شاد كند، زيرا وقتى در قيامت انسان در محضر خدا قرار مى گيرد به وى گفته مى شود: آيا به تو گوش وچشم ندادم ؟ آيا مال وفرزند نبخشيدم ؟ عرض مى كند: آرى. در اينجا خداوند مى فرمايد: پس نگاه كن ببين چه براى خود از قبل فرستاده اى وانسان چيزى را نمى يابد كه او را از آتش باز دارد.(2)

6. دستور به نظر كردن در اعمالى كه انسان انجام مى دهد وبراى قيامت آماده مى سازد غير از دستور به تقواست. همان گونه كه صنعت گر پس از ساختن صنعت خود نظرى اصلاحى به آن مى افكند كه اگر نواقصى دارد برطرف كند. انسان مؤمن نيز بعد از انجام تكاليف الهى بايد بنگرد كه اگر اعمالش نواقصى دارد، آن را ترميم كند.(3)

7. مراقبت در اعمال وظيفه شخص خاص نيست؛ بلكه همه مردم مسلمان موظفند عمل خود را اصلاح كنند. البته در ميان مؤمنان كسانى كه اين وظيفه را انجام دهند اندك؛ بلكه ناياب اند. جمله ولتنظر نفس كه كلمه نفس را به صورت نكره ومفرد آورده به همين اندك بودن اشاره دارد.(4)

8. گام اول در انحراف از خود انسان شروع مى شود: نسوا الله واصولاً انسان از نظر فطرى خداشناس است وفراموشى خدا عارضى است، زيرا نسيان در جايى استعمال مى شود كه چيزى را انسان از پيش به ياد داشته باشد بعدا فراموش كند. جمله لا تكونوا كالّذين نسوا الله نمى فرمايد خدا را فراموش نكنيد، بلكه مى فرمايد: مانند كسانى كه خدا را فراموش كردند

ص: 139


1- همان.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 292.
3- الميزان، ج 19، ص 226.
4- همان، ص 226.

نباشيد كه در نتيجه خداوند آنان را به خودفراموشى گرفتار ساخت. اين در حقيقت مصداقى روشن وحسى را نشان مى دهد كه مى توانند عاقبت فراموش كردن خدا را در آن ببينند.

آيه شريفه ظاهرا نظر به منافقان دارد كه در آيه 67 توبه مى فرمايد: آنها خدا را فراموش كردند: المنافقون والمنافقات بعضهم من بعض يأمرون بالمنكر وينهون عن المعروف ويقبضون ايديهم نسوا الله فنسيهم انّ المنافقين هم الفاسقون.(1)

9. بهشتيان با جهنميان در هيچ جهت برابر ومساوى نيستند؛ نه در نحوه تفكر، نه در طرز زندگى، نه در دنيا، نه در آخرت، نه در پاداش وعقوبت الهى، زيرا حذف متعلق لا يستوى دليل بر عموم است.(2)

10. منظور از آيه لو انزلنا هذا القرءان... تعظيم قرآن كريم به دليل معارف حقيقى است كه در آن وجود دارد ومعناى آيه اين است كه اگر ممكن بود قرآن به كوهى نازل شود، وما قرآن را بر كوه نازل مى كرديم، قهرا كوه با آن همه صلابت متأثر ومتلاشى مى شد، وقتى كوه در برابر قرآن چنين است، انسان سزاوارتر از آن است كه وقتى قرآن بر او تلاوت شود ويا خود آن را تلاوت كند قلبش خاشع گردد، بنا بر اين جاى تعجب است كه گروهى نه تنها متأثر نمى شوند، بلكه در مقام دشمنى ومخالفت هم بر مى آيند.(3)

11. تاثير خشيت از خدا

در آيه 21 حشر ميفرمايد اگر قرآن را بر كوه نازل كنيم به جهت ترس از خداوند فروتن ومتلاشى مى شد: لَوْ أَنْزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعا مُتَصَدِّعا مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ

در آيه ديگر ميفرمايد اهل ايمان به جهت ترس از خداوند به لرزه مى افتند: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابا مُتَشَابِها مَثَانِىَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِى بِهِ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ (الزمر، 23)

12. «جبّار» از ريشه «جبر» گاهى به معناى قهر وغلبه وگاهى به معناى اصلاح است.

ص: 140


1- نمونه، ج 23، ص 541.
2- همان.
3- همان؛ فتح القدير، ج 5، ص 207.

راغب در مفردات هر دو معنا را به هم آميخته مى گويد: اصل جبر اصلاح كردن چيزى با غلبه وقدرت است، اين واژه هنگامى كه در باره خداوند به كار رود، بيانگر يكى از اوصاف بزرگ اوست كه با كمال قدرت به اصلاح هر فسادى مى پردازد وهر گاه در مورد غير او به كار رود، معناى مذمت را دارد وبه كسى گفته مى شود كه مى خواهد نقصان وكمبود خود را با ادعاى مقاماتى كه شايسته آن نيست جبران كند. اين واژه ده بار در قرآن آمده كه نهُ مرتبه در باره افراد ظالم ويك مورد در باره خداوند بيان شده است.(1)

13. فكان عاقبتهما انّهما فى النار؛ عاقبت مشركان ومنافقان آتش است. جهت اينكه «عقاب» را عقوبت گفته اند چون چيزى به جز عقبه كار نيست. كفر ونفاق اول وآخرى دارد؛ اولش شيرين است وآخرش تلخ، اين جزا وكيفر، اختصاصى به آنها ندارد؛ بلكه كيفر هر انسانى است كه ظالم باشد: وذلك جزاء الظالمين.

14. آيه شريفه يا أيّها الّذين ءامنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضلّ اذا اهتديتم الى اللّه مرجعكم جميعا (مائده، 105) به تعبير مرحوم علامه طباطبايى به منزله شرح براى آيه شريفه ولتنظر نفس ما قدمت لغد است واين آيه به منزله متن است. ضلالت وهدايت بدون راه، فرض ندارد اگر راهى نباشد سخن از هدايت وضلالت نيست. اگر راه باشد سالك يا در راه است يا بيراهه مى رود، اگر راه هست مقصد نيز وجود دارد، زيرا ممكن نيست راهى بدون مقصد وجود داشته باشد. راه عبارت است از چيزى كه اگر سالك آن را طى كند به مقصد مى رسد. مقصد لقاى خداوند سبحان است: يا أيّها الانسان انّك كادح الى ربّك كدحا فملاقيه (انشقاق، 6). اگر انسان باتقوا بود در قيامت به مليك مقتدر مى رسد: انّ المتقين فى جنات ونهر * فى مقعد صدق عند مليكٍ مقتدر (قمر، 55) و وجوه يومئذ ناظرة. اگر انسان تقوا پيشه نكرد در قيامت با خداى اشد المعاقبين ملاقات مى كند كه قرآن مى فرمايد: إنّا من المجرمين منتقمون (سجده، 22). قرآن كريم راه را در سوره شمس مشخص كرد: ونفس وما سوّيها * فألهمها فجورها وتقواها.

15. منظور از نظر در آيه شريفه ولتنظر نفس ما قدمت لغدٍ عبارت از صاحب نظر شدن ونظريه دادن است، نظير آنچه در مقبوله عمر بن حنظله آمده من نظر فى حلالنا وحرامنا؛

ص: 141


1- مفردات راغب؛ نمونه، ج 23، ص 554.

يعنى صاحب نظر بودن؛ نه نگاه كردن؛ يعنى صاحب نظر باشيد ونظريه بدهيد وببينيد براى آينده چه كرده ايد آيا كارتان قبول شده يا نه واگر ما دقت نكرديم كه براى آينده چه فرستاده ايم بالاخره نشانمان مى دهند: يوم ينظر المرء ما قدّمت يداه. (نبأ، 40)

16. قرآن كريم گاهى به صورت امر مى فرمايد: به ياد خدا باشيد: واذكر ربّك فى نفسك تضرّعا وخيفة (اعراف، 205) وگاهى به صورت نهى مى فرمايد: خدا را فراموش نكنيد: ولا تكونوا كالّتى نسوا الله فانسيهم انفسهم.

در جاى ديگر منافقان را به عنوان كسانى كه خدا را فراموش كردند معرفى مى كند: المنافقون والمنافقات بعضهم من بعض يأمرون بالمنكر وينهون عن المعروف ويقبضون أيديهم نسوا الله فنسيهم (توبه، 68). نسيان خدا به اين معنا نيست كه خداوند آنان را فراموش كرد، بلكه به اين معناست كه خداوند آنها را به حال خودشان واگذارد وفيض خاص را از آنان قطع كرد، زيرا نسيان هم به دليل عقلى بر خداوند محال است، چون او علم محض است وعلم محض با نسيان سازگار نيست، هم به دليل نقلى كه قرآن مى فرمايد: وما كان ربّك نسيّا (مريم، 64) نكره در سياق نفى مفيد عموم است، وآنچه باعث مى شود انسان به ياد حق نباشد پيروى از شيطان است كه در صورت پيروى از شيطان وغلبه او بر انسان ياد خدا فراموش مى شود: استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله.

17. آيه شريفه لو أنزلنا هذا القرءان... هم مى تواند اميدبخش ونشانه تجليل وتكريم باشد وهم نشانه توبيخ وسرزنش؛ قرآن كريم نسبت به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اميدبخش است، قرآنى كه اگر بر كوهها نازل مى شد آنها را ناآرام مى كرد، وقتى بر پيامبر نازل مى شود او را آرام مى كند: كذلك لنثبّت به فؤادك ورتّلناه ترتيلاً (فرقان، 32)، پس اين كتاب مايه تثبيت قلب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است.

جنبه توبيخى آيه آن است كه كتابى كه اگر بر كوهها نازل شود آنها را متلاشى مى كند، قلب عدّه اى در برابر آن هيچ واكنشى نشان نمى دهد، از اين رو مى فرمايد: انّ منها كالحجارة أو أشدّ قسوة (بقره، 74) از قرآن كريم دو كار متضاد ساخته است، از اين رو قرآن كريم براى گروهى شفاست وبراى گروهى مايه خسارت است: وننزّل من القرءان ما هو شفاء ورحمة للمؤمنين ولا يزيد الظالمين الاّ خسارا (اسراء، 82). قرآن كريم خود را مايه شفا معرفى

ص: 142

مى كند. نمى فرمايد قرآن دواست؛ بلكه مى فرمايد: قرآن شفاست، زيرا ممكن است دوا تأثير نكند، اما قرآن كريم اگر بر قلب مستعد وارد شود، تأثير مى كند، از اين رو فرموده شفاست وبراى كسانى كه به سوء اختيار خود مى خواهند به بيراهه روند وبا اين نور الهى مبارزه مى كنند، خسارت است. قرآن براى كسانى كه يريدون ليطفئوا نور الله بأفواههم هستند مايه خسارت است. (صفّ، 8)

له الاسماء الحسنى؛ خداوند هم سبّوح است هم قدوس، تفاوت اين دو نام چيست ؟

پاسخ: هر چيزى يا كامل است يا ناقص يا خير است يا شرّ يا نقص است يا كمال، آنچه به شر ونقص بر مى گردد خداوند منزه از آن است؛ يعنى خداوند منزه از جهل وعجز وبخل است، اين معناى سبّوح است.

تقسيم ديگر آن است كه آنچه كمال است؛ مانند علم وقدرت وشجاعت ومانند آن يا محدود است يا غيرمحدود. اگر محدود بود باز ذات اقدس الهى منزه از آن است؛ يعنى علم وقدرت يا محدود است يا غير محدود، خداوند منزه از علم محدود وقدرت محدود است، اينجا نوبت تقديس است. قدّوس يعنى خداوند منزه از كمالات محدود است.

ص: 143

ص: 144

سوره ممتحنه

آیه 1-9

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهادًا في سَبيلي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ (1) إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ (2) لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (3) قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَدًا حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ إِلاّ قَوْلَ إِبْراهيمَ ِلأَبيهِ َلأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْءٍ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ (4) رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنا رَبَّنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (5) لَقَدْ كانَ لَكُمْ فيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ اْلآخِرَ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ (6) عَسَى اللّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللّهُ قَديرٌ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (7) لا يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ (8) إِنَّما يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (9)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من ودشمن خودتان را دوست نگيريد! شما نسبت به آنان اظهار محبت مى كنيد، در حالى كه آنها به آنچه از حق براى شما آمده كافر شده اند ورسول الله وشما را به جهت ايمان به خداوندى كه پروردگار همه شماست از شهر وديارتان بيرون مى رانند؛ اگر شما براى جهاد در راه من وجلب خشنوديم هجرت كرده ايد؛ (پيوند دوستى با آنان برقرار نسازيد.) شما مخفيانه با آنها رابطه دوستى برقرار مى كنيد در حالى

ص: 145

كه من به آنچه پنهان يا آشكار مى سازيد از همه داناترم. وهر كس از شما چنين كارى كند، از راه راست گمراه شده است. * اگر آنها بر شما مسلّط شوند، دشمنانتان خواهند بود ودست وزبان خود را به بدى كردن نسبت به شما مى گشايند، ودوست دارند شما به كفر باز گرديد. * هرگز بستگان وفرزندانتان روز قيامت سودى به حالتان نخواهند داشت؛ خداوند ميان شما جدايى مى افكند؛ وخداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست. * براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم وكسانى كه با او بودند وجود داشت، در آن هنگامى كه به قوم (مشرك) خود گفتند: «ما از شما وآنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم؛ ما نسبت به شما كافريم؛ وميان ما وشما عداوت ودشمنى هميشگى آشكار شده است؛ تا آن زمان كه به خداى يگانه ايمان بياوريد. - جز آن سخن ابراهيم كه به پدرش [= عمويش آزر] گفت (و وعده داد) كه براى تو آمرزش طلب مى كنم، ودر عين حال در برابر خداوند براى تو مالك چيزى نيستم (و اختيارى ندارم). - پروردگارا! ما بر تو توكّل كرديم وبه سوى تو بازگشتيم، وهمه فرجامها به سوى توست. * پروردگارا! ما را مايه گمراهى كافران قرار مده، وما را ببخش، اى پروردگار ما كه تو عزيز وحكيمى.» * (آرى) براى شما در زندگى آنها اسوه حسنه (و سرمشق نيكويى) بود، براى كسانى كه اميد به خدا وروز قيامت دارند؛ وهر كس سرپيچى كند (به خويشتن ضرر زده است، زيرا) خداوند بى نياز وشايسته ستايش است. * اميد است خدا ميان شما وكسانى از مشركان كه با شما دشمنى كردند (از راه اسلام) پيوند محبت برقرار كند؛ خداوند تواناست وخداوند آمرزنده ومهربان است. * خدا شما را از نيكى كردن ورعايت عدالت نسبت به كسانى كه در امر دين با شما پيكار نكردند واز خانه وديارتان بيرون نراندند نهى نمى كند؛ چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد. * شما را تنها از دوستى ورابطه با كسانى نهى مى كند كه در امر دين با شما پيكار كردند وشما را از خانه هايتان بيرون راندند يا به بيرون راندن شما كمك كردند وهر كس با آنان رابطه دوستى داشته باشد ظالم وستمگر است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دوستى نكردن با دشمنان خدا ودشمنان خودتان، مبارزه دشمنان با پيامبر ومسلمانان،

ص: 146

دوستى پنهانى برخى از مسلمانان با كفار، آرزوى دشمنان به انحراف فكرى مسلمانان، عدم سوددهى خويشان وفرزندان در قيامت، الگو بودن حضرت ابراهيم (علیه السلام) وهمراهان او براى مسلمانان، ممنوع نبودن احسان به كفارى كه با مسلمانان مقاتله نمى كنند، قطع ارتباط دوستى با كفارى كه با مسلمانان به مبارزه بر مى خيزند.

ب. لا تتخذوا عدوّى وعدوكم أولياء كلمه «عدو» به معناى دشمن است كه هم بر يك نفر اطلاق مى شود وهم بر جمع ودر آيه شريفه مقصود جمع است به قرينه اينكه فرموده: «اولياى خود نگيريد».(1)

ج. منظور از تعبير والذين معه؛ آنها كه با ابراهيم بودند، مؤمنانى است كه او را در اين راه همراهى مى كردند، هر چند اندك بودند. در تاريخ نيز آمده است كه گروهى در بابل بعد از مشاهده معجزات ابراهيم (علیه السلام) به او ايمان آوردند ودر هجرت به سوى شام او را همراهى كردند واين نشان مى دهد كه او ياران وفادارى داشته است.(2)

د. اين قسمت از آيه كفرنا بكم وبدا بيننا وبينكم العداوة برائت را به آثارش معنا مى كند وآثار برائت همين است كه سه امر محقق شود: اول مخالفت عملى با شرك آنان. دوم عداوت قلبى با ايشان. سوم استمرار اين وضع مادامى كه بر شرك خود باقى اند مگر اينكه دست از شرك برداشته به خداى واحد ايمان بياورند.(3)

ه -. جمله الاّ قول ابراهيم لابيه استثناى منقطع است وآن اينكه از آيه سوره توبه استفاده مى شود كه تبرّى جازم وقاطع ابراهيم بعد از آن زمانى بوده كه به او وعده استغفار داده وبعد از آنكه فهميد پدر عموى او دشمن خداست به طور قاطع از او تبرّى جسته فلمّا تبيّن له انّه عدو لله تبرّأ منه وآيه مورد بحث هم از همين تبرى جازم خبر مى دهد.(4)

و. منظور از جمله ولا املك لك من الله شيئا اين است كه اگر از خدا جهت پدر طلب مغفرت كردم نه چون طلب طلبكار از بدهكار خويش بود؛ بلكه منشأ آن فقر عبوديت وذلت آن در برابر عزّت اوست وخداوند يا به بنده اش ترحم دارد يا اعراض از رحمت مى كند،

ص: 147


1- الميزان، ج 19، ص 463.
2- الميزان، ج 19، ص 463؛ كامل ابن اثير، ج 1، ص 100.
3- الميزان، ج 19، ص 470.
4- الميزان، ج 19، ص 472.

چون احدى از خدا طلبكار ومالك چيزى نيست واو مالك هر چيزى است، چنان كه در جاى ديگر فرمود: قل فمن يملك من اللّه شيئا.(1)

نكته ها

1. در آيه 1 ممتحنه دستور ميدهد اى اهل ايمان دشمنان من ودشمنان خودتان را بعنوان دوست انتخاب نكنيد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّى وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ

در آيه 14 مجادله منافقان را مخالف اين دستور بيان مى كند كه آنها دشمنان خداوند را بعنوان دوست انتخاب كردند: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْما غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مَا هُمْ مِنْكُمْ وَلاَ مِنْهُمْ وَيَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَهُمْ يَعْلَمُونَ

2. دليل قطع رابطه با كفّار چهار چيز است:

الف. مكتب شما را قبول ندارند: كفروا بما جاءكم من الحق.

ب. رهبر وامّت را تحمّل نمى كنند: يخرجون الرسول وايّاكم.

ج. اگر سلطه يابند، با دست وزبان، آزارتان مى دهند: يبسطوا اليكم ايديهم والسنتهم.

د. مى خواهند كه شما از دين برگشته ومرتد شويد: ودّوا لو تكفرون.(2)

3. قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: كافران را سرپرست خود قرار ندهيد: يا أيّها الّذين ءامنوا لا تتّخذوا الكافرين أولياء (نساء، 144)، در برخى از آيات مى فرمايد: يهود ونصارى را سرپرست خود قرار ندهيد: يا أيّها الّذين ءامنوا لا تتّخذوا اليهود ونصارى أولياء (مائده، 51)، در برخى از آيات خداوند مى فرمايد: دشمن من وخودتان را سرپرست خود قرار ندهيد: يا أيّها الّذين ءامنوا لا تتّخذوا عدوى وعدوّكم أولياء. (ممتحنه، 1)

از جمع آيات فوق استفاده مى شود كه كافران ويهود ونصارى دشمن خدا ومسلمانان هستند ونبايد آنها را سرپرست خود قرار داد.

4. با خداوندى كه عالم به غيب وشهود است واز اسرار بشر آگاه است، مخفى كارى

ص: 148


1- مائده، 17؛ الميزان، ج 19، ص 473.
2- نور، ج 11، ص 574.

(علاقه به دشمنان اسلام در پنهان) هيچ فايده اى ندارد: وانا اعلم بما اخفيتم، زيرا دوستى با آنان به جهت حفظ ارحام واولاد به قيمت عذاب دوزخ تمام مى شود.(1)

5. روز قيامت، روز جدايى انسانهاى مؤمن از كافر است: يفصل بينكم چنان كه در آيه ديگرى مى فرمايد: فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم وعلت سقوط اسباب از جمله خويشاوندى آن است كه آثار اسباب در دنيا مايه الفت وخدمت است؛ اما در قيامت رابطه ميان اسباب ومسببات از بين خواهد رفت: وتقطعت بهم الاسباب.(2)

6. سرّ اينكه از محبت كفّار به فعل ماضى تعبير شد ودّوا نه مضارع، آن است كه محبّت دشمنان براى كافر شدن مسلمانان امرى ثابت ومسجّل است؛ يعنى اگر چه بر شما غلبه هم پيدا نكنند؛ اما دوست دارند كافر شويد وضرر دنيا وآخرت به شما برسد وعزيزترين چيز را كه دين شماست از شما بگيرند تا كافر شويد.(3)

7. يكى از راههاى بسيار مؤثر در تربيت انسانها، وجود الگوهاى عملى است، از اين رو قرآن كريم در اين سوره دو بار از ابراهيم ويارانش سخن مى گويد وآنان را به عنوان اسوه والگوى عملى معرفى مى كند، چنان كه در سوره احزاب آيه 21 پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را اسوه معرفى كرده است: لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة وامام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: به وسيله عمل خود؛ نه به زبان، مردم را به حق دعوت كنيد:

«كونوا دعاة الناس باعمالكم ولا تكونوا دعاة بالسنتكم».(4)

8. در برابر مشركان بايد بيزارى جست ونهايت قاطعيت را در اين بيزارى نشان داد، از اين رو همراهان ابراهيم (علیه السلام) سه مرتبه در بيزارى خود تأكيد ورزيدند: 1. انا برآء منكم 2. كفرنا بكم 3. وبدا بيننا وبينكم العداوة.(5)

9. پيوند مكتبى مهم ترين پيوندى است كه انسانها را با يكديگر مربوط مى سازد كه هر پيوندى تحت الشعاع آن است، از اين رو ياران ابراهيم (علیه السلام) با ابراهيم گرچه خويشاوندى

ص: 149


1- روح المعانى، ج 28، ص 68؛ الميزان، ج 19، ص 465.
2- بقره، 166؛ الميزان، ج 19، ص 468.
3- روح المعانى، ج 28، ص 68؛ كشاف، ج 4، ص 513.
4- نمونه، ج 24، ص 24.
5- همان.

نداشتند؛ اما چون پيرو آيين او بودند، براى همه مؤمنان اسوه هستند؛ اما ابراهيم (علیه السلام) از عموى خود بيزارى جست گرچه عمويش بود وچون كافر بود هيچ ارتباطى به او نداشت.(1)

10. اگر كسانى كه مورد علاقه مسلمانان هستند از خطّ مكتبى آنان جدا شوند، نبايد از بازگشت آنان مأيوس شد، زيرا خداوند بر همه چيز قادر است واو مى تواند دلها را دگرگون سازد، چنان كه در سال هشتم كه مكه فتح شد اهل مكه مسلمان شدند واسباب دوستى فراهم گرديد.(2)

11. رابطه مسلمانان با كفار، بستگى به طرز برخورد آنان با مسلمانان دارد. كفارى كه در برابر مسلمانان ايستادگى كنند وبه مخالفت عملى برخيزند، مسلمانها را بكشند يا آواره كنند، وظيفه مسلمانان قطع ارتباط دوستى با آنهاست؛ اما كفارى كه عداوت نورزند وبا مسلمانان پيكار نكنند وآنان را از وطنشان خارج نسازند، نيكى واحسان به اين گروه از كفار مانعى ندارد.(3)

ص: 150


1- همان.
2- روح المعانى، ج 28، ص 74؛ الميزان، ج 19، ص 476؛ نمونه، ج 24، ص 28.
3- نمونه، ج 4، ص 516؛ كشاف، ج 4، ص 516.

آیه 10-13

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا جاءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللّهُ أَعْلَمُ بِإيمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ ما أَنْفَقُوا وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ وَ سْئَلُوا ما أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا ما أَنْفَقُوا ذلِكُمْ حُكْمُ اللّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (10) وَ إِنْ فاتَكُمْ شَيْءٌ مِنْ أَزْواجِكُمْ إِلَى الْكُفّارِ فَعاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذينَ ذَهَبَتْ أَزْواجُهُمْ مِثْلَ ما أَنْفَقُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (11) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللّهِ شَيْئًا وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرينَهُ بَيْنَ أَيْديهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصينَكَ في مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (12) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ اْلآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (13)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه زنان با ايمان به عنوان هجرت نزد شما آيند، آنها را آزمايش كنيد - خداوند به ايمانشان آگاه تر است - هر گاه آنان را مؤمن يافتيد، آنها را به سوى كفّار باز نگردانيد؛ نه آنها براى كفّار حلالند ونه كفّار براى آنها حلال؛ وآنچه را همسران آنها (براى ازدواج با اين زنان) پرداخته اند به آنان بپردازيد؛ وگناهى بر شما نيست كه با آنها ازدواج كنيد هر گاه مَهرشان را به آنان بدهيد. وهرگز زنان كافر را در همسرى خود نگه نداريد (و اگر كسى از زنان شما كافر شد وبه بلاد كفر فرار كرد،) حق داريد مَهرى را كه پرداخته ايد مطالبه كنيد همان گونه كه آنها حق دارند مَهر (زنانشان را كه از آنان جدا شده اند) از شما مطالبه كنند؛ اين حكم خداوند است كه در ميان شما حكم مى كند، وخداوند دانا وحكيم است. * واگر بعضى از همسران شما از دستتان بروند (و به سوى كفّار بازگردند) وشما در جنگى بر آنان پيروز شديد وغنايمى گرفتيد، به كسانى كه همسرانشان رفته اند، همانند مَهرى را كه پرداخته اند بدهيد؛ واز (مخالفت) خداوندى كه همه به او ايمان داريد بپرهيزيد. * اى پيامبر! هنگامى كه زنان مؤمن نزد تو آيند تا با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند، دزدى وزنا نكنند، فرزندان خود را نكشند، تهمت وافترايى

ص: 151

پيش دست وپاى خود نياورند ودر هيچ كار شايسته اى مخالفت فرمان تو نكنند، با آنها بيعت كن وبراى آنان از درگاه خداوند آمرزش بخواه كه خداوند آمرزنده ومهربان است. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! با قومى كه خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستى نكنيد؛ آنان از آخرت مأيوسند همان گونه كه كفّار مدفون در قبرها مأيوس مى باشند.

شأن نزول

جمعى از مفسران در شأن نزول اين آيات چنين آورده اند كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حديبيه با مشركان مكه پيمانى امضا كرد. يكى از مواد پيمان اين بود كه هر كس از اهل مكه به مسلمانان بپيوندد، او را بازگردانند؛ اما اگر كسى از مسلمانان اسلام را رها كرده به مكه بازگردد مى توانند او را برنگردانند. در اين هنگام زنى به نام سبيعه اسلام را پذيرفت ودر همان سرزمين حديبيه به مسلمانان پيوست، همسرش خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمد وگفت: اى محمد! همسرم را به من بازگردان، زيرا اين يكى از مواد پيمان ماست.

هنوز مركب آن خشك نشده بود كه آيه فوق نازل شد ودستور داد زنان مهاجر را امتحان كنند. ابن عباس مى گويد: امتحانشان به اين بود كه بايد سوگند ياد كنند كه هجرت آنان به دليل كينه يا علاقه به سرزمين جديد ويا هدف دنيوى نبوده، بلكه تنها براى اسلام بوده است. آن زن سوگند ياد كرد كه چنين است.

در اينجا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مهريه اى را كه شوهرش پرداخته بود وهزينه هايى را كه متحمل شده بود به او پرداخت وفرمود طبق اين مادّه، قرارداد تنها مردان را باز مى گردانيم نه زنان را.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

در آيه 10 هفت دستور در زمينه زنان مهاجر وقسمتى نيز در باره زنان كافر آمده است:

1. آنها آزمايش شوند تا روشن شود ظاهر وباطنشان مؤمن است يا خير وچون به طور قطع نمى شود علم پيدا كرد، فرمود: خدا آگاه تر است؛ يعنى مسلمانان بايد علم عادى پيدا كنند.

ص: 152


1- الميزان، ج 19، ص 488.

2. اگر معلوم شد آنها مؤمنند، به كفار باز نگردانيد، زيرا ايمان سبب جدايى زن مؤمن ومرد كافر است.

3. نه اين زنان بر آنها حلالند، نه آن مردان كافر بر اين زنان مؤمن.

4. شما مسلمانان مهريه اى كه مردان كافر به زنان خود داده اند به آنها بدهيد. چون رسم معمول عرب بر اين بود كه مهريه زنان خود را قبلاً مى پرداختند. گرچه شوهر كافر است، اما عدالت اسلامى ايجاب مى كند كه خسارت وى جبران شود وظاهرا بيت المال مسئول پرداخت مهريه است.

5. وقتى مهريه آنان پرداخت شد، اين زن بدون طلاق از شوهر كافر جدا مى شود، ديگر مانعى براى ازدواج با زنان وجود ندارد، علاوه بر مهرى كه به شوهر كافر از طريق بيت المال داده شده، شما نيز براى ازدواج جديد بايد مهريه اى براى اين زن در نظر بگيريد.

6. اگر قضيه به عكس شد؛ يعنى شوهر اسلام را بپذيرد وزن بر كفر باقى بماند، در اينجا نيز رابطه زوجيت به هم مى خورد. «عصم» جمع «عصمت» به معناى منع است؛ يعنى اين كفر، زن را از ازدواج با هر شخص ديگرى منع مى كند، بنا بر اين او را نگه نداريد.

7. هرگاه كسى از زنان شما از اسلام جدا شد، شما حق داريد مهرى را كه پرداخته ايد مطالبه كنيد همان گونه كه آنها حق دارند مهر زنانشان را كه از آنها جدا شده وبه اسلام پيوسته اند مطالبه كنند.

ضمير «و اسألوا» به مؤمنان وضمير «يسألوا» به كفار بر مى گردد. در پايان مى فرمايد اين دستورات بر طبق حكمت وعلم الهى است.

ب. در آيه 11 مى فرمايد: اگر بعضى از همسران شما از دست شما رفتند، اسلام را رها كرده وبه كفار پيوستند، سپس شما در جنگى بر آنها پيروز شديد وغنايمى به دست آورديد، به كسانى كه همسران خود را از دست داده اند همانند مهرى را كه پرداخته اند از غنايم بپردازيد.

ج. در آيه 12 شش شرط مهم واساسى را براى بيعت كردن زنان با پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بيان مى كند. در مورد چگونگى بيعت بعضى گفته اند: پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داد ظرف آبى آوردند ودست خود را در ظرف آب گذارد وزنان هم دست خود را در طرف ديگر ظرف گذاردند،

ص: 153

وبعضى گفته اند: پيامبر (صلی الله علیه و آله) از روى لباس با آنها بيعت كرد. در آيه 13 خداوند مؤمنان را از دوستى با يهوديان برحذر مى دارد.

نكته ها

1. «عاقبتم» از ريشه «معاقبه» در اصل از عقب به معناى پاشنه پاست وبه همين مناسبت كلمه «عقبى» به معناى جزا وعقوبت به معناى كيفر كار خلاف آمده است وروى همين جهت معاقبه به معناى كيفر دادن وقصاص كردن به كار مى رود.

گاه واژه «معاقبه» به معناى تناوب در امرى نيز استعمال شده است، زيرا افرادى كه متناوبا كارى را انجام مى دهند هر يك عقب سر ديگرى فرا مى رسند، از اين رو «عاقبتم» در آيه شريفه به معناى پيروز شدن مسلمانان بر كافران وكيفر ومجازات آنان وضمنا گرفتن غنايم تفسير شده است وهم به معناى تناوب، زيرا يك روز نوبت كفار است وروز ديگرى نوبت به مسلمانان مى رسد وبر آنها غالب مى شوند.(1)

2. منظور از بهتان وافترا اين است كه فرزندان مشكوكى را از سر راه بر مى داشتند ومدعى مى شدند كه اين فرزند از همسرشان است (اين امر در غيبتهاى طولانى شوهر بيشتر امكان پذير بود.)

بعضى نيز آن را اشاره به عمل شرم آورى دانسته اند كه باز از بقاياى عصر جاهلى بود كه يك زن، خود را در اختيار چند مرد قرار مى داد وهنگامى كه فرزندى از او متولد مى شد آن را به هر يك از آنها كه مايل بود نسبت مى داد.

3. تعبير به ايديهن وارجلهن؛ پيش دست وپايشان ممكن است اشاره به همان فرزندان سرراهى باشد كه به هنگام شير دادن در دامان آنها قرار مى گرفت وطبعا پيش پا ودست آنها بود.

4. در اينكه مقصود از كسانى كه خداوند بر آنها غضب كرده چه كسانى هستند، برخى گفته اند: به شهادت آيه 90 سوره بقره يهود هستند: فباؤا بغضب على غضب، ليكن مى توان گفت گروههاى ديگرى هم مورد غضب خداوند واقع شدند؛ مانند منافقان، بنا بر اين آيه

ص: 154


1- نمونه، ج 24، ص 42؛ روح المعانى، ج 28، ص 79؛ الميزان، ج 19، ص 491.

شريفه مفهوم گسترده اى دارد كه همه كفار ومنافقان را شامل مى شود.

5. در جمله فان علمتموهنّ مؤمنات مى توانست بفرمايد اگر ديديد راست مى گويند، فان علمتموهن صادقات؛ ولى چنين نفرمود، بلكه صفت ايمان را دو باره ذكر كرد وفرمود: اگر ديديد مؤمن هستند، واين براى آن بود كه به علت حكم اشاره كند؛ يعنى اينكه گفتيم چنين زنانى را نزد خود نگه داريد، براى ايمان آنان بود، چون ايمان باعث انقطاع علاقه زوجيت بين زن مؤمن ومرد كافر است.(1)

6. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا بيعت با زنان مشروط به اين شرايط بود، در حالى كه بيعت با مردان تنها بر اسلام وجهاد بود؟ در پاسخ مى توان گفت: آنچه براى مردان در آن محيط از همه مهم تر بود، ايمان وجهاد بود ودر مورد زنان چون جهاد مشروع نبود، شرايط ديگرى ذكر شده كه مهم تر از همه بعد از توحيد امورى بوده كه زنان در آن جامعه گرفتار انحراف از آن بودند.(2)

7. مسئله بيعت پيامبر با زنان نشان مى دهد كه بر خلاف گفته بى خبران يا مغرضانى كه مى گويند اسلام براى نيمى از جامعه انسانى؛ يعنى زنان ارزشى قائل نشده وآنها را به حساب نياورده است، دقيقا آنها را در مهم ترين مسائل به حساب آورده است. از جمله مسئله بيعت است كه يك بار در حديبيه (در سال ششم هجرت) ويك بار در فتح مكه انجام گرفت وآنها نيز دوش به دوش مردان در اين پيمان الهى وارد شدند وحتى شرايط بيشترى را نسبت به مردان پذيرا گشتند؛ شرايطى كه هويت انسانى زن را زنده مى كند واو را از اينكه به متاع بى ارزش يا وسيله اى براى كام جويى مردان بوالهوس گردد، نجات مى دهد.(3)

8. اطاعت در معروف؛ اطاعت، پيامبر را در آيه شريفه مقيد به معروف كرده، با اينكه پيامبر معصوم است وهرگز امر به منكر نمى كند؛ ولى اين تعبير ممكن است به عنوان الگويى براى همه اوامرى باشد كه از زمامداران اسلامى صادر مى شود. اين اوامر در صورتى محترم است كه با تعليمات قرآن واصول شريعت اسلام سازگار باشد.

ص: 155


1- الميزان، ج 19، ص 489.
2- همان.
3- نمونه، ج 24، ص 47.

حضرت على (علیه السلام) در باره مالك اشتر خطاب به مردم مى نويسد:

«فاسمعوا له وأطيعوا أمره فيما طابق الحق فإنّه سيف من سيوف الله».(1)

9. على ان لايشركن عدم شرك به خداوند عموميت دارد؛ يعنى با ايشان شرط كن كه هيچ چيز را شريك خدا نگيرند؛ نه بت ونه اوثان ونه ارباب اصنام را واين شرطى است كه هيچ انسانى در هيچ حالى از اين شرط بى نياز نيست.(2)

10. در جمله ولا يعصينك فى معروف فرموده تو را يعنى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را معصيت نكنيد ونفرموده خدا را معصيت نكنيد با اينكه معصيت رسول خدا ونافرمانى به آن جناب هم منتهى به نافرمانى خدا مى شود واين بدان جهت بوده كه بفهماند آنچه را رسول خدا در مجتمع اسلامى سنت مى كند، براى جامعه اسلامى عملى ومعروف وپسنديده مى شود ومخالفت با آن در حقيقت تخلف از سنت اجتماعى وبى اعتبار كردن آن است.(3)

11. عبارت «معصيت در معروف» عبارتى است كه هم شامل ترك معروف از قبيل نماز وروزه وزكات، وهم شامل ارتكاب منكر از قبيل تبرّج وعشوه گرى زنان كه از رسوم جاهليت اولى است مى شود.(4)

12. تقيد عدم معصيت به معروف لا يعصينك فى معروف با اينكه پيامبر فرمان نمى دهد مگر به معروف براى اشاره به اين معناست كه

«لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق».(5)

13. نظير آيه 12 ممتحنه: يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ... فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

آيه 64 نسا است: ولَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابا رَحِيما

14. جمله قد يئسوا من الاخرة... دليل بر اين نهى است، زيرا مردگان كفار در جهان برزخ نتايج كار خود را مى بينند وراه بازگشت براى جبران ندارند، از اين رو به كلّى

ص: 156


1- همان.
2- الميزان، ج 19، ص 492.
3- الميزان، ج 19، ص 492؛ تفسير الفرقان، ج 27، ص 293.
4- الميزان، ج 19، ص 493.
5- كشاف، ج 4، ص 520؛ روح المعانى، ج 28، ص 80.

مأيوسند. اين گروه از زندگان نيز به قدرى آلوده گناهند كه هرگز اميدى به نجات خويش ندارند، درست مثل اينكه كفار از بازگشت مردگان مأيوسند. چنين افرادى مسلّما افراد خطرناكى هستند؛ نه به قول آنها اعتمادى هست نه به صداقت آنها اعتبارى، آنها مأيوس از رحمت حق هستند، از اين رو دست به هر جنايتى مى زنند، بنا بر اين چگونه با آنها طرح دوستى مى ريزند؟(1)

15. اين سوره با مسئله قطع رابطه با دشمنان خدا آغاز شد وبا همين امر نيز پايان مى گيرد وبه تعبير ديگر پايان سوره بازگشتى است به آغاز آن.(2)

ص: 157


1- روح المعانى، ج 28، ص 82؛ نمونه، ج 24، ص 52.
2- نمونه، ج 24، ص 50؛ جامع الاحكام، ج 9، ص 6555.

سوره صف

آیه 1-14

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (1) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ (2) كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ (3) إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ (4) وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَني وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ (5) وَ إِذْ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني إِسْرائيلَ إِنّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ (6) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعى إِلَى اْلإِسْلامِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ (7) يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (8) هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (9) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ (10) تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (11) يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً في جَنّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (12) وَ أُخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللّهِ وَ فَتْحٌ قَريبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ (13) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللّهِ كَما قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَني إِسْرائيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذينَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرينَ (14)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آنچه در آسمانها وآنچه در زمين است همه تسبيح خدا مى گويند؛ واو شكست ناپذير وحكيم است. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوييد كه عمل نمى كنيد؟! * نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوييد كه عمل نمى كنيد! * خداوند كسانى را

ص: 158

دوست مى دارد كه در راه او پيكار مى كنند گويى بنايى آهنين اند. * (به ياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قومش گفت: «اى قوم من! چرا مرا آزار مى دهيد با اينكه مى دانيد من فرستاده خدا به سوى شما هستم ؟!» هنگامى كه آنها از حق منحرف شدند، خداوند قلوبشان را منحرف ساخت؛ وخدا فاسقان را هدايت نمى كند. * و (به ياد آوريد) هنگامى را كه عيسى بن مريم گفت: «اى بنى اسرائيل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم در حالى كه تصديق كننده كتابى كه قبل از من فرستاده شده [- تورات] مى باشم، وبشارت دهنده به رسولى كه بعد از من مى آيد ونام او احمد است.» هنگامى كه او [- احمد] با معجزات ودلايل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: «اين سحرى است آشكار». * چه كسى ظالم تر است از آن كس كه بر خدا دروغ بسته در حالى كه دعوت به اسلام مى شود؟! خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمى كند. * آنان مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند؛ ولى خدا نور خود را كامل مى كند هر چند كافران خوش نداشته باشند. * او كسى است كه رسول خود را با هدايت ودين حق فرستاد تا او را بر همه اديان غالب سازد، هر چند مشركان كراهت داشته باشند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه شما را از عذاب دردناك رهايى مى بخشد؟! * به خدا ورسولش ايمان بياوريد وبا اموال وجانهايتان در راه خدا جهاد كنيد؛ اين براى شما (از هر چيز) بهتر است اگر بدانيد. * (اگر چنين كنيد) گناهانتان را مى بخشد وشما را در باغهايى از بهشت داخل مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است ودر مسكنهاى پاكيزه در بهشت جاويدان جاى مى دهد؛ واين پيروزى عظيم است. * و (نعمت) ديگرى كه آن را دوست داريد (به شما مى بخشد،) وآن يارى خداوند وپيروزى نزديك است؛ ومؤمنان را بشارت ده (به اين پيروزى بزرگ)! * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ياوران خدا باشيد همان گونه كه عيسى بن مريم به حواريون گفت: «چه كسانى در راه خدا ياوران من هستند؟!» حواريون گفتند: «ما ياوران خداييم» در اين هنگام گروهى از بنى اسرائيل ايمان آوردند وگروهى كافر شدند؛ ما كسانى را كه ايمان آورده بودند در برابر دشمنانشان تأييد كرديم وسرانجام بر آنان پيروز شدند.

ص: 159

شأن نزول

گروهى از مؤمنان مى گفتند: ما هر گاه با دشمن رو به رو شويم، فرار نمى كنيم، ليكن به هنگام وقوع جنگ به اين سخن خود عمل نكردند وفرار كردند. آيه لم تقولون ما لا تفعلون در سرزنش آنها نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسبيح موجودات براى خداوند، سرزنش از عدم هماهنگى سخن وعمل، محبوب بودن مجاهدان در راه خدا، آزار ديدن پيامبران از ناحيه اقوام منحرف، بشارت تورات به بعثت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، پيروزى دين اسلام، شرايط معامله با خداوند، حواريين حضرت عيسى (علیه السلام) ياوران دين خدا.

ب. اين آيه در سوره توبه نيز آمده است در آنجا مى فرمايد: يريدون أن يطفؤا نور اللّه بافواههم؛ راغب در مفردات در باره فرقى كه اين دو آيه با يكديگر دارند گفته است: معناى آيه يريدون ان يطفؤا اين است كه قصد خاموش كردن نور خدا را دارند ودر آيه ليطفؤا... اين است كه قصد دارند كارى بكنند كه به وسيله آن، نور خدا را خاموش كنند. حاصل گفتارش اين است كه متعلق اراده در جمله ان يطفؤا نوراللّه خود اطفاء است ودر آيه ديگر يريدون ليطفؤا متعلق اراده سببى است كه نتيجه اش خاموشى نور خداست.(2)

ج. در اينكه منظور از نور الهى چيست ؟ وجوهى بيان شده است: قرآن كريم، اسلام، پيامبر، حجتها ودلايل الهى. اين يك نوع مثل است؛ يعنى همان گونه كه نور خورشيد محال است با پف كردن خاموش شود همين طور باطل ساختن دين حق نيز محال است.(3)

د. در اينكه منظور از فتح قريب چيست ؟ وجوهى ذكر شده است: فتح مكه، فتح بلاد ايران وروم وهمه فتوحات اسلامى. از آنجا كه مخاطب تنها اصحاب وياران پيامبر نيستند؛ بلكه همه مؤمنان در طول تاريخ اند. جمله نصر من الله وفتح قريب معناى وسيعى دارد كه همه را

ص: 160


1- مجمع البيان، ج 9، ص 78؛ تفسير كبير، ج 29، ص 311.
2- الميزان، ج 19، ص 516.
3- جامع الاحكام، ج 9، ص 6564.

شامل مى شود گرچه در عصر پيامبر مصداق روشن آن فتح مكه بود.(1)

ه -. در قرآن كريم پنج مرتبه از حواريون مسيح (علیه السلام) ياد شده كه دو بار در همين سوره است. اين تعبير اشاره به 12 نفر از ياران خاص حضرت مسيح (علیه السلام) است كه نام آنها در انجيلهاى كنونى؛ انجيل متّى ولوقا باب 6 ذكر شده است وبه طورى كه نقل شده اين واژه از ريشه «حور» به معناى شستن وسفيد كردن است وآنها چون قلبى پاك وروحى باصفا داشتند ودر شست وشوى روح وجان خود وديگران كوشش مى كردند اين واژه بر آنها اطلاق شده است.(2)

و. منظور از يارى خدا در حقيقت يارى پيامبر خداست، زيرا مى فرمايد: همان طورى كه عيسى بن مريم به حواريون گفت كه چه فردى ياور من به سوى خداست ؟ حواريون پاسخ دادند: ما انصار خدا هستيم؛ يعنى تو را اى عيسى يارى مى كنيم واين به معناى پيمودن راه خدا واخلاص در عبادت است.

نكته ها

1. سرّ اينكه تسبيح خدا به صورت فعل ماضى وفعل مضارع وفعل امر در قرآن بيان شده آن است كه تسبيح خداوند بايد به طور دائم (در گذشته، حال وآينده) تحقق پذيرد.(3)

2. مرحوم علامه طباطبايى گويد: فرق است بين اينكه انسان سخنى را بگويد كه انجام نخواهد داد وبين اينكه انجام ندهد كارى كه مى گويد؛ اولى دليل بر نفاق است ودومى دليل بر ضعف اراده، ظاهرا منظور اين است كه گاه انسان سخنى مى گويد كه از اول تصميم دارد انجام ندهد؛ اين يك نوع نفاق است؛ اما گاه از اول تصميم بر عمل دارد؛ ولى بعدا پشيمان مى شود اين دليل ضعف اراده است.(4)

3. هنگامى كه غارتگران لشكر شام، به مرزهاى عراق تاختند، خبر به گوش على (علیه السلام) رسيد، آن حضرت سخت ناراحت شد، خطبه اى خواند وچنين فرمود:

«ايها الناس المجتعه ابدانهم

ص: 161


1- مجمع البيان، ج 9، ص 282؛ تفسير كبير، ج 29، ص 319؛ نمونه، ج 24، ص 19.
2- جامع الاحكام، ج 9، ص 6568؛ تفسير كبير، ج 29، ص 319.
3- تفسير كبير، ج 29، ص 311.
4- الميزان، ج 19، ص 504؛ نمونه، ج 24، ص 62.

المخلتفه اهوائهم كلامكم يوهى الصّم الصلاب وفعلكم يطمع فيكم الاعداء تقولون فى المجالس كيت وكيت فاذا جاء القتال قلتم حيدى حياد»(1)؛ على (علیه السلام) در اين گفتار كه از سوز دلش حكايت مى كند به مردم عراق مى گويد كه اى مردمى كه بدنهايتان جمع ودلها وافكارتان پراكنده است، سخنان داغ شما سنگهاى سخت را در هم مى شكند، ولى اعمال سست شما دشمنانتان را به طمع وا مى دارد؛ در مجالس چنين وچنان مى گوييد، اما به هنگام پيكار فرياد مى زنيد كه اى جنگ از ما دور شو.

4. در حديثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم كه فرمود:

«يعنى بالعلماء من صدّق فعله قوله ومن لم يصدّق فعله قوله فليس بعالم»(2)؛ عالم كسى است كه عمل او گفتارش را تصديق كند وهر كس عملش گفتارش را تصديق نكند، عالم نيست.

5. آيه شريفه 2 هر گونه تخلف از عهد وپيمان ووعده وحتى به گفته بعضى نذر را نيز شامل مى شود، از اين رو در فرمان مالك اشتر مى خوانيم كه على (علیه السلام) به او فرمود:

«إيّاك... أن تَعدهم فتتبع موعدك بخلفك... والخلف يوجب المقت عندالله والناس قال الله تعالى كبر مقتا عنداللّه»(3)؛ از اينكه به مردم وعده بدهى وتخلف كنى سخت بپرهيز، زيرا موجب خشم عظيم در نزد خدا ومردم خواهد شد.

6. در حديثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم:

«عِدَة المؤمن اخاه نذر لا كفارة فيه فمن اخلف فبخلف الله بدأ ولمقته تعرّض وذلك قوله لم تقولون ما لا تفعلون»؛ وعده مؤمن به برادرش، نوعى نذر است، هر چند كفاره ندارد وهر كس خلف وعده كند، با خدا مخالفت كرده وخويش را در معرض خشم او قرار داده واين همان است كه قرآن مى گويد: يا ايها الذين ءامنوا لم تقولون ما لا تفعلون.

7. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: شديدترين مردم از نظر عذاب، دانشمندى است كه از دانش خود هيچ بهره اى نبرد:

«اشدّ الناس عذابا عالم لا ينتفع من علمه بشىء».(4)

امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: سخت ترين مردم از نظر حسرت در قيامت، كسانى هستند كه از

ص: 162


1- نهج البلاغه، خطبه 29.
2- اصول كافى، ج 1، باب صفة العلماء، حديث 2.
3- نهج البلاغه، نامه 53.
4- بحار، ج 2، ص 37.

عدالت سخن گفتند ودر عمل مخالفت ورزيدند.

8. از مهم ترين عوامل پيروزى در برابر دشمنان، انسجام وبه هم پيوستگى صفوف در ميدان نبرد است. تعبير به «بنيان مرصوص» در باره مجاهدان در راه حق، بيانگر استحكام واستوارى مجاهدان در راه خداست.(1)

9. ابن عباس گويد: حضرت على (علیه السلام) در جنگ همانند «بنيان مرصوص» بود وخداوند آيه انّ الله يحب الذين را در باره او نازل كرد، از اين رو پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در باره او فرمود:

«لأُعطّين الراية غدا رجلاً يحبّ الله ورسوله، ويحبه الله وو رسوله كرار غير فرّار».(2)

10. آيه شريفه يا قوم لم تؤذوننى به طور اشاره مى فهماند كه بنى اسرائيل با لجاجت خود پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را آزار مى دادند، چنان كه حضرت موسى (علیه السلام) مورد آزار واقع شد. آزارى كه بنى اسرائيل به موسى روا داشتند، نسبتهاى ناروايى بود كه به موسى (علیه السلام) دادند وخداوند او را از آن مبرا ساخت: يا ايّها الّذين ءامنوا لا تكونوا كالّذين ءاذوا موسى فبرّأه الله مما قالوا وكانوا عندالله وجيها (احزاب، 69)، ونيز مخالفتهايى كه در برابر دستورات او داشتند؛ مثل اينكه در برابر جنگ سستى ورزيدند وگفتند: اذهب انت وربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون يا اينكه گفتند: لن نصبر على طعام واحد.

اما آزارى كه به پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله) روا داشتند، افزون بر مخالفت دستورات او، گاهى در منزل پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) حضور مى يافتند وبه سخنان بى فايده مشغول مى شدند كه اين كار، پيامبر را آزار مى داد. قرآن كريم مى فرمايد:... فاذا طعمتم فانتشروا ولا مستأنسين لحديثٍ ان ذلك كان يؤذى النبى.(3)

11. خداوند در آغاز هيچ انسانى را گمراه نمى كند. اسناد ازاغه وگمراهى به خداوند به عنوان مجازات است وسبب آن فسق خود مردم است، به تعبير ديگر گناهى كه از مردم سر مى زند، باعث مى شود انسان از هدايت الهى محروم گردد.(4)

12. يهوديان، علم قطعى ومستمر داشتند كه حضرت موسى (علیه السلام) فرستاده خداست؛ اما در

ص: 163


1- نمونه، ج 24، ص 64.
2- منهج الصادقين، ج 9، ص 264.
3- الميزان، ج 19، ص 507.
4- الميزان، ج 19، ص 508؛ روح المعانى، ج 28، ص 84.

عين حال او را آزار مى دادند. فعل مضارع «تعلمون» دال بر استمرار است.(1)

13. بشارت عبارت است از خبرى كه شنونده از شنيدن آن خوشحال شود وچيزى عايد او گردد وخبرى كه از بعثت پيامبر ودعوت او انتظار مى رود اين است كه با بعثتش باب رحمت الهيه به روى انسانها باز شود ودر نتيجه سعادت دنيا وآخرتشان تأمين گردد.(2)

14. بشارت به آمدن پيامبرى بعد از پيامبرى ديگر با در نظر گرفتن اينكه پيامبر سابق دعوتش پذيرفته شده وجا افتاده وبا در نظر داشتن وحدت دعوت دينى در همه انبيا وقتى تصور دارد كه پيامبر دعوت كامل تر ودين جامع تر را آورده باشد وگرنه مردم از آمدن پيامبر دوم چيز زايدى عايدشان نمى شود واز بشارت آمدنش خرسند نمى گردند.(3)

15. كلمه «احمد» يا از فاعل مشتق است؛ يعنى حامدتر يا از مفعول؛ يعنى محمودتر وستوده تر.(4)

16. كلمه «احمد» معناى وصفى وافعل تفضيلى دارد؛ يعنى حمد وستايش پيامبر بيشتر است وهمه انبياى الهى خداوند را حمد مى كنند، اما پيامبر اكرم احمد آنهاست؛ يعنى حمد وستايش پيامبر نسبت به ساير انبيا بيشتر است.(5)

17. سؤال: با اينكه قرآن كريم نام پيامبر اكرم را «محمد» معرفى مى كند چرا در اين آيه به عنوان «احمد» بيان شده است ؟

پاسخ: الف) در تاريخ آمده كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از كودكى دو نام داشت وحتى مردم او را با هر دو نام خطاب مى كردند نام محمد را جدش عبدالمطلب ونام احمد را مادرش آمنه انتخاب كرده بود اين مطلب در سيره حلبى مشروحا ذكر شده است.

ب) عموى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ابوطالب در اشعار خود از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به عنوان احمد ياد كرده است.

ج) در روايات وارد شده كه در سفر معراج خداوند به پيامبر اكرم به عنوان يا احمد!

ص: 164


1- روح المعانى، ج 28، ص 85.
2- الميزان، ج 19، ص 510.
3- الميزان، ج 19، ص 510.
4- مجمع البيان، ج 9، ص 280.
5- جامع الاحكام، ج 9، ص 6562.

يااحمد!... خطاب كرده است.(1)

18. در آيه 7 صف ميفرمايد كيست ستمكار تر از آنكه به خداوند دروغ نسبت دهد: ومَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُوَ يُدْعَى إِلَى الاْءِسْلاَمِ وَاللَّهُ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ

در آيه 79 بقره مصداق ونمونه آنرا دانشمندان يهود معرفى ميكند: فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنا قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ

ودر آيه 18 هود كيفر تلخ عمل آنها رابيان مى كند: ومَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبا أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَيَقُولُ الْأَشْهَادُ هؤُلاَءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ أَلاَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ

19. در اين آيه شريفه ايمان وجهاد، تجارت به حساب آمده كه سرمايه اش جان آدمى ورنج آن نجات از عذاب دردناك است وآيه شريفه در معناى آيه إن اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم واموالهم بانّ لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون ويقتلون (توبه، 111) است.(2)

20. هل أدلّكم على تجارةٍ تنجيكم خداوند با نكره آوردن كلمه تجارت آن را بزرگ داشته وفرموده: شما را به تجارتى راه بنمايم؛ يعنى به تجارتى مهم وعظيم وجليل القدر، ودر بيان نتيجه آن هم كه نجات از عذاب است، بيان نكرد چه عذابى است، فرمود: «عذابى» تا بفهماند آن قدر بزرگ است كه در بيان نمى گنجد.(3)

21. با اينكه ايمان وجهاد از واجبات قطعيه اند؛ ولى در اينجا آن را به صورت امر ذكر نكرد؛ بلكه به صورت پيشنهاد تجارت مطرح مى كند آن هم آميخته با تعبيراتى كه از لطف بى پايان خدا حكايت دارد.(4)

22. افترا ظلمى است كه عقل هيچ ترديدى در ظلم بودن آن ندارد وشرع نيز از آن نهى

ص: 165


1- نمونه، ج 24، ص 77.
2- الميزان، ج 19، ص 522.
3- الميزان، ج 19، ص 522.
4- نمونه، ج 24، ص 87.

كرده است وظلم نسبت به اشخاصى كه به آنها ظلم مى شود از نظر اهميت مختلف مى شود؛ يك ظلم را اگر نسبت به يك فرد معمولى تصور كنيم زشتى آن به اندازه اى نيست كه همان در باره خداوند واقع شده باشد، بنا بر اين ظالم تر از كسى كه به خدا افترا ببندد نيست.(1)

23. تعبير به من اظلم؛ چه كسى ستمكارتر است، 15 بار در قرآن آمده حال اين سؤال مطرح است كه مگر ظالم ترين بيش از يك گروه مى شود، اما دقت در آيات نشان مى دهد كه همه موارد، بازگشت به تكذيب حق ومانع شدن مردم از راه خير وسعادت است ودر حقيقت ستمى بالاتر از اين نيست.(2)

24. كفار پنداشتند كه نور خدا مانند نور شمع است كه با پف خاموش شود وهمين كه آن را سحر بخوانند، نورش خاموش ورابطه اش با خدا قطع گردد؛ ولى در پندار خود خطا كردند، زيرا دين، نور خداست كه به هيچ وجه خاموشى نمى پذيرد؛ نه تنها خاموش نمى شود كه خداوند تماميت آن را اراده كرده است.(3)

چراغى را كه ايزد برفروزد *** گر ابله پف كند ريشش بسوزد

25. تاريخ اسلام سند زنده اى است بر تحقق اين پيشگويى بزرگ قرآن كه دين خدا بر تمام اديان غلبه پيدا مى كند، زيرا از نخستين روز ظهور اسلام توطئه هاى مختلفى براى نابودى آن شد؛ گاهى از طريق سخريه وآزاررسانى دشمنان، گاهى از طريق محاصره اقتصادى، گاهى از طريق تحميل جنگهاى مختلف و...؛ ولى همان گونه كه خداوند اراده كرده اين نور روز به روز رو به گسترش است، البته مرحله نهايى آن به عقيده شيعيان با ظهور حضرت مهدى (علیه السلام) تحقّق مى يابد، چنان كه امام كاظم (علیه السلام) مى فرمايد:

«يظهره على جميع الأديان عند قيام القائم». آيه شريفه ليظهره على الدين با مختصر تفاوتى در سوره توبه آيه 33 ودر سوره فتح آيه 28 نيز بيان شده است.(4)

26. از اينكه در آيه شريفه پيامبر اكرم تشبيه به نور شده، استفاده مى شود كه مقام پيامبر بسيار عالى است، زيرا هم توصيف به نور شده وهم اضافه به اسم جلاله «اللّه»، علاوه بر اين،

ص: 166


1- الميزان، ج 19، ص 515.
2- نمونه، ج 24، ص 81.
3- الميزان، ج 19، ص 516.
4- نمونه، ج 24، ص 84.

همان گونه كه نور خداوند همه عالم را روشن كرده است، پيامبر او نيز براى هدايت همه انسانها آمده است.(1)

27. براى جهاد وفداكارى در راه خدا، ايمان عميق وخالص لازم است وايمان سطحى كافى نيست، از اين رو به مؤمنان خطاب مى كند: شرط تجارت با خدا ايمان به اوست: يا ايّها الذين ءامنوا... تؤمنون بالله.(2)

28. ايمان به پيامبر از ايمان به خدا جدا نيست، همان گونه كه جهاد با جان از جهاد با مال نمى تواند جدا باشد، زيرا نبردها نياز به وسائل وامكاناتى دارند كه از طريق كمكهاى مالى بايد تأمين شوند. بعضى قادر به هر دو نوع جهادند وبعضى تنها قادر بر يكى از مال يا جان هستند؛ اما به هر صورت بايد اين دو نوع جهاد با يكديگر توأم گردد تا پيروزى فراهم شود.(3)

29. اگر مى بينيم جهاد با مال مقدم داشته شده نه براى مهم تر بودن آن از جهاد با جان است؛ بلكه به دليل اين است كه مقدمه آن محسوب مى شود، زيرا ابزار جهاد از طريق كمكهاى مالى فراهم مى گردد.(4)

30. اگر ايمان به رسول را با ايمان به خدا ذكر كرد، براى اين بود كه بفهماند اطاعت رسول در آنچه دستور مى دهد واجب است وگرنه ايمان به خدا بدون ايمان به رسول معنا ندارد، از اين رو شخص با وجود ايمان به خدا در صورت عدم ايمان به رسول كافر است، چنان كه آيه 151 نساء آن را روشن مى سازد.(5)

31. دنيا تجارت خانه اولياى الهى است:

«الدنيا متجر اولياء الله»(6) جالب آن كه حضرت على (علیه السلام) اين سخن را به كسى فرمود كه از دنيا بدگويى مى كرد.(7)

32. حضرت على (علیه السلام) در ذيل آيه هل ادلّكم على تجارة مى فرمايد: من تجارت سوددهنده هستم كه انسانها را از عذاب اليم نجات خواهم داد:

«أنا التجارة المربحة المنجية من العذاب

ص: 167


1- تفسير كبير، ج 29، ص 316.
2- نمونه، ج 24، ص 88.
3- همان.
4- همان.
5- الميزان، ج 19، ص 523؛ احسن الحديث، ج 11، ص 150.
6- نهج البلاغه، حكمت 131.
7- نور، ج 11، ص 615.

الأليم». توجيه اين تأويل آن است كه محبت به او وپذيرفتن ولايت آن امام، انسان را از عذاب نجات خواهد داد.(1)

33. جهت اينكه از ميان نعمتهاى بهشتى مخصوصا مسئله مسكن پاكيزه بيان شده، آن است كه مايه اصلى آسايش وآرامش مسئله مسكن است كه انسان با خيال راحت در آن استراحت كند، از اين رو در قرآن چهار چيز مايه آرامش شمرده شده است:

1) تاريكى شب: وجعل الليل سكنا. (انعام، 96)

2) خانه هاى مسكونى: والله جعل لكم من بيوتكم سكنا. (نحل، 80)

3) همسر: ومن ءاياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها. (روم، 21)

4) تشكر از پرداخت كنندگان زكات: خذ من أموالهم صدقة... وصلّ عليهم ان صلاتك سكن لهم. (توبه، 103)

34. براى طى كردن راه كمال هميشه الگو ونمونه لازم است. در اين آيه خداوند الگو ونمونه ياوران دين خدا را بيان كرده است: نحن انصار الله.(2)

ص: 168


1- كنز الدقائق، ج 13، ص 236.
2- نمونه، ج 24، ص 95.

سوره جمعه

آیه 1-11

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ (1) هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي اْلأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ (2) وَ آخَرينَ مِنْهُمْ لَمّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (3) ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ (4) مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ (5) قُلْ يا أَيُّهَا الَّذينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (6) وَ لا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالظّالِمينَ (7) قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (8) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (9) فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي اْلأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثيرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (10) وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِمًا قُلْ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللّهُ خَيْرُ الرّازِقينَ (11)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آنچه در آسمانها وآنچه در زمين است همواره تسبيح خدا مى گويند، خداوندى كه مالك وحاكم است واز هر عيب ونقصى مبرّا، وعزيز وحكيم است. * او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى خواند وآنها را تزكيه مى كند وبه آنان كتاب (قرآن) وحكمت مى آموزد ومسلّما پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند. * و (همچنين) رسول است بر گروه ديگرى كه هنوز به آنها ملحق نشده اند؛ واو عزيز وحكيم است. * اين فضل خداست كه به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد؛ وخداوند صاحب فضل عظيم است. * كسانى كه مكلف به تورات شدند؛ ولى حق آن را ادا نكردند، مانند درازگوشى هستند كه كتابهايى حمل مى كند، (آن را بر دوش

ص: 169

مى كشد؛ اما چيزى از آن نمى فهمد). گروهى كه آيات خدا را انكار كردند مثال بدى دارند، وخداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند. * بگو: «اى يهوديان! اگر گمان مى كنيد كه (فقط) شما دوستان خداييد نه ساير مردم، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوييد (تا به لقاى محبوبتان برسيد)! * ولى آنان هرگز تمنّاى مرگ نمى كنند به جهت اعمالى كه از پيش فرستاده اند؛ وخداوند ظالمان را به خوبى مى شناسد. * بگو: «اين مرگى كه از آن فرار مى كنيد سرانجام با شما ملاقات خواهد كرد. سپس به سوى كسى كه داناى پنهان وآشكار است باز گردانده مى شويد؛ آن گاه شما را از آنچه انجام مى داديد خبر مى دهد.» * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته شود، به سوى ذكر خدا بشتابيد وخريد وفروش را رها كنيد كه اين براى شما بهتر است اگر مى دانستيد! * وهنگامى كه نماز پايان گرفت (شما آزاديد) در زمين پراكنده شويد واز فضل خدا بطلبيد، وخدا را بسيار ياد كنيد شايد رستگار شويد. * هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى ولهوى را ببينند پراكنده مى شوند وبه سوى آن مى روند وتو را ايستاده به حال خود رها مى كنند؛ بگو: «آنچه نزد خداست بهتر از لهو وتجارت است، وخداوند بهترين روزى دهندگان است.»

شأن نزول

در شأن نزول اين آيات يا خصوص آيه واذا رأوا تجارة روايات مختلفى نقل شده به اين مضمون كه در يكى از سالها كه مردم مدينه گرفتار خشكسالى وگرسنگى وافزايش نرخ اجناس شده بودند، «دحيه» با كاروانى از شام فرا رسيد وبا خود مواد غذايى آورده بود، پيامبر (صلی الله علیه و آله) مشغول خطبه نماز جمعه بود. طبق معمول براى اعلام ورود كاروان طبل زدند وحتى بعضى ديگر آلات موسيقى را نواختند.

مردم به سرعت خود را به بازار رساندند، در اين هنگام مسلمانانى كه در مسجد براى نماز اجتماع كرده بودند خطبه را رها كرده وبراى تأمين نيازهاى خود به سوى بازار شتافتند. تنها دوازده مرد ويك زن در مسجد باقى ماندند (آيه نازل شد وآنها را سخت مذمّت كرد) پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: اگر اين گروه اندك هم مى رفتند، از آسمان سنگ بر آنها مى باريد.(1)

ص: 170


1- مجمع البيان، ج 9، ص 287؛ نمونه، ج 24، ص 125.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسبيح موجودات آسمانى وزمينى براى خداوند متعال، بعثت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از ميان بى سوادان جهت تعليم وتربيت انسانها در طول تاريخ، تمثيل دانشمندان بى عمل به حيوان، پرده برداشتن از ادعاى دروغين يهوديان، آرزو نداشتن يهوديان نسبت به مرگ به جهت تخلفات، قطعى بودن مرگ وآگاهى انسان از اعمال خويش، دستور به شركت در نماز جمعه ورها كردن كار وكسب، اشتغال به كار وكسب بعد از فراغت از نماز جمعه، ياد خداوند مايه رستگارى، رها كردن عده اى خطبه نماز جمعه پيامبر را ورازقيت خداوند متعال.

ب. اسفار: نامه ها وكتابها. مفرد آن «سفر» (به كسر) اول است و (به فتح) به معناى پرده برداشتن وآشكار كردن است. كتاب ونوشته را از آن جهت «سفر» گويند كه مطالب را آشكار مى كند.(1)

ج. منظور از اينكه تورات بر آنها تحميل شد به شهادت سياق، اين است كه تورات به آنان تعليم داده شد ومراد به اينكه فرمود: ولى آن را حمل نكردند، اين است كه به آن عمل نكردند، ومقصود از اين گروه يهوديانى هستند كه خداوند تورات را به وسيله موسى بر آنان نازل كرد وتعليم داد؛ ولى به معارف آن عمل نكردند، ومنظور از تشبيه به حيوان آن است كه براى آنها جز حمل كتاب چيزى جز خستگى نمى ماند.(2)

د. «نودى» از ريشه «نداء» به معناى بانگ برآوردن است ودر اينجا به معناى اذان است، زيرا در اسلام ندايى براى نماز جز اذان نداريم، چنان كه در قرآن مى خوانيم: واذا ناديتم إلى الصلوة اتخذوها هزوا ولعبا ذلك بانّهم قوم لايعقلون.(3)

ه -. بعضى ذكر را به معناى توجه خدا در بازارها وبه هنگام معاملات تفسير كرده اند؛ ولى روشن است كه آيه مفهوم گسترده اى دارد كه همه اينها را در بر مى گيرد واين نيز مسلّم است كه روح ذكر، فكر است وذكر بى فكر لقلقه اى زبانى بيش نيست.(4)

ص: 171


1- الميزان، ج 19، ص 537.
2- الميزان، ج 19، ص 537.
3- مائده، 58؛ الميزان، ج 19، ص 552.
4- نمونه، ج 24، ص 128.

و. امر به انتشار در زمين وطلب روزى وجوبى نيست؛ بلكه به اصطلاح امر بعد از حظر ونهى، مفيد اباحه است.(1)

نكته ها

1. آنچه در آسمانها وزمين وجود دارد هميشه تسبيح گوى خداوند هستند. «يسبّح» فعل مضارع دلالت بر استمرار دارد.(2)

2. خداوند مالك وحاكمى است كه در ملك خود منزّه از ظلم وستم است: الملك القدّوس.(3)

3. تسبيح همه موجودات در سراسر نظام هستى حكايت از مالكيت مطلقه خداوند در نظام تكوين دارد. وقتى مالكيت در نظام تكوين از آن خداوند است، حاكميت در نظام تشريع نيز خاص اوست وآنچه صلاح بداند براى بندگانش وضع مى كند واگر در نظام تشريع براى بندگانش دين تشريع كند، به دليل نياز نيست، زيرا او قدوس است وتشريع دين نيز لغو وبيهوده نيست، زيرا او حكيم است واگر بندگانش او را اطاعت نكردند گردى بر دامن كبرياييش نمى نشيند، زيرا او عزيز وشكست ناپذير است.(4)

4. بعثت پيامبر (صلی الله علیه و آله) در ميان مردم امّى وبى سواد منافات با رسالت جهانى او ندارد، زيرا مراحل اوليه دعوت مربوط به آن مردم امّى است، از اين رو در اوايل بعثت متوجه ساير ملل ومردم جهان نشد، همين كه دعوت او استقرار پيدا كرد وحكومت تشكيل داد، همه مردم جهان وسران كشورها را به اسلام فرا خواند.(5)

5. تزكيه مصدر باب تفعيل واز زكات به معناى نموّ ورشد شايسته وملازم با خير وبركت است، بنا بر اين تزكيه پيامبر نسبت به مردم به اين معناست كه آنان را به اخلاق واعمال صالح ترغيب كند تا رشد وتكامل پيدا كنند.(6)

ص: 172


1- نمونه، ج 24، ص 128؛ مجمع البيان، ج 10، ص 288؛ الميزان، ج 19، ص 128.
2- الميزان، ج 19، ص 531؛ روح المعانى، ج 28، ص 92.
3- نمونه، ج 24، ص 105.
4- الميزان، ج 19، ص 532.
5- الميزان، ج 19، ص 534.
6- الميزان، ج 19، ص 535.

6. چرا در قرآن كريم سه بار تزكيه بر تعليم ويك بار تعليم بر تزكيه مقدم شده است ؟ جهت اينكه تزكيه در آيات 151 سوره بقره و 164 سوره آل عمران و 2 سوره جمعه مقدم شده، اين است كه تزكيه هدف وعلت نهايى رسالت است وعلت نهايى در قصد وتصور مقدم است؛ ليكن چون در عمل ووجود خارجى مسئله تعليم بر تزكيه مقدم است، در درخواست حضرت ابراهيم (علیه السلام) تعليم مقدم بيان شده است.(1)

7. سرّ اينكه خداوند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را از ميان گروهى بى سواد مبعوث ساخت، براى آن است كه عظمت رسالت او را روشن سازد، از اين رو به او كتابى عنايت كرد كه خود معجزه وسند حقانيت رسالت اوست.(2)

8. در ده مورد كتاب وحكمت با هم بيان شده واين نشانه آن است كه معناى جدايى دارند. در تفاوت اين دو وجوهى بيان شده است: الف) كتاب اشاره به قرآن وحكمت اشاره به سخنان پيامبر (صلی الله علیه و آله) است. ب) كتاب اشاره به اصل دستورات اسلام وحكمت اشاره به اسرار آن باشد. ج) كتاب وحكمت اشاره به دو سرچشمه شناخت؛ يعنى وحى وعقل است.(3)

9. پرستش بت، زنده به گور كردن دختران، كف زدن وسوت كشيدن به عنوان مراسم عبادى، برهنه طواف كردن در عصر جاهليت، تفاخر به جنگ وخونريزى، قمار زدن وخرافات ديگر نمونه هايى از گمراهى آشكار در عصر جاهليت است.

10. بعثت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) جهانى است، از اين رو آيه شريفه وءاخرين منهم لما يلحقوا بهم تمام اقوامى را كه بعد از صحابه پيامبر (صلی الله علیه و آله) پديد آمدند از عرب وعجم شامل مى شود. در حديثى مى خوانيم: هنگامى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اين آيه را تلاوت فرمود، سؤال كردند: اينها كيانند؟ پيامبر (صلی الله علیه و آله) دست خود را بر شانه سلمان گذارد وفرمود:

«لو كان الايمان فى الثريا لنالته رجال من هؤلاء»؛ اگر ايمان در ثريا (ستاره دور دستى كه در اين زمينه ضرب المثل است) باشد مردانى از اين گروه (ايرانيان) به آن دست مى يابند.(4)

11. كلمه «ذلك» اشاره به بعثت است وبراى اينكه آن را امرى بزرگ وقابل احترام معرفى

ص: 173


1- روح المعانى، ج 2، ص 19؛ الميزان، ج 19، ص 535.
2- جامع الاحكام، ج 9، ص 6571؛ نمونه، ج 24، ص 106.
3- الفرقان، ج 28، ص 331.
4- روح المعانى، ج 28، ص 94؛ نمونه، ج 24، ص 109؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 93.

كند با كلمه «ذلك» كه اشاره به دور است اشاره نمود، بنا بر اين رسول خدا كسى است كه به چنين امرى بزرگ وفضلى عظيم اختصاص يافته است.(1)

12. برخى از فقرا به پيامبر (صلی الله علیه و آله) عرض كردند: ثروتمندان اموالى را براى انفاق ورفتن به حج وآزاد كردن بنده دارند وما محروميم. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر كسى صد مرتبه تكبير وتسبيح وتهليل را بگويد، همان پاداش را دارد. اين سخن به گوش اغنيا رسيد، آنها انفاق را ترك كرده ومشغول ذكر شدند. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء».(2)

13. حضرت على (علیه السلام) در باره فضل الهى مى فرمايد: خداوند به واسطه بعثت پيامبر (صلی الله علیه و آله) مردم متفرق را متحد ساخت وآنان را مشمول نعمتهاى خويش قرار داد.(3)

14. پيامبر از خود مردم بايد باشد (تا درد ورنج مردم را احساس كند): رسولاً منهم. در آيه ديگر مى فرمايد: لقد جاءكم رسول من انفسكم.(4)

15. تمام كسانى كه در طول تاريخ اسلام با معارف اسلامى آشنا مى شوند، پيامبر نسبت به آنان معلّم است، زيرا علوم دينى به واسطه او به ديگران ونسل به نسل به ما رسيده است. يعلّمهم و يزكّيهم هر دو فعل مضارع هستند ودلالت بر استمرار تعليم وتزكيه پيامبر نسبت به مردم دارد.(5)

16. همه مردم در باره علوم قرآن امّى هستند. قبل از نزول وحى خود پيامبر (صلی الله علیه و آله) نيز امّى بود كه آيات ديگر دلالت دارد؛ مانند ما كنت تعلمها أنت ولا قومك (هود، 49) و علّمك مالم تكن تعلم.(6)

17. حيوان از كتاب چيزى جز سنگينى احساس نمى كند وبرايش تفاوت ندارد كه سنگ وچوب بر پشت دارد يا كتابهايى كه دقيق ترين اسرار آفرينش ومفيدترين برنامه هاى زندگى در آن است. اين قوم از خود راضى كه تنها به نام تورات يا تلاوت آن قناعت كردند، بى آنكه

ص: 174


1- روح المعانى، ج 28، ص 94.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 284.
3- نهج البلاغه، خطبه 192.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 284.
5- منهج الصادقين، ج 9، ص 275؛ روح المعانى، ج 28، ص 94.
6- نساء، 113؛ تفسير فرقان، ج 28، ص 326؛ روح المعانى، ج 28، ص 93.

انديشه در محتواى آن داشته باشند، همانند حيوانى هستند كه در حماقت ونادانى ضرب المثل مشهور خاص وعام است.(1)

18. تمثيل عالم بى عمل به حيوان، گوياترين مثالى است كه ذكر شده، زيرا سنگينى مسئوليت علم را بر دوش دارد بى آنكه از بركات آن بهره بگيرد وافرادى كه با الفاظ قرآن سر وكار دارند؛ ولى به دستورات قرآن عمل نمى كنند (و چه بسيارند اين افراد در بين صفوف مسلمين) مشمول همين آيه اند.(2)

19. در بعضى از تعبيرات، عالم بى عمل به «شجر بلاثمر» (درخت بى ميوه) يا «سحاب بلامطر» (ابر بى باران) يا شمعى كه مى سوزد واطراف خود را روشن مى كند، ولى خودش از بين مى رود يا چهارپايى كه به طاحونه آسياب مى بندند ودور خويش مى گردد؛ ولى هرگز راهى را طى نمى كند وبه جايى نمى رسد، تشبيه شده است. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: كسى كه علم او زياد گردد وهدايت او افزايش نيابد اين علم جز دورى از خدا براى او نتيجه اى ندارد.

20. حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«أيّها النّاس إذا علمتم فاعملوا بما علمتم لعلّكم تهتدون إنّ العالم العامل بغيره كالجاهل الحائر الذى لا يستفيق عن جهله بل قد رأيت أنّ الحجّة عليه أعظم والحسرة أدوم»؛ اى مردم! هنگامى كه چيزى را دانستيد، عمل كنيد تا هدايت يابيد؛ زيرا عالمى كه بر خلاف علمش عمل كند، مانند جاهل سرگردانى است كه هرگز از جهلش هشيار نمى شود؛ بلكه من حجت را بر چنين عالمى بزرگ تر وحسرت را پايدارتر مى بينم.(3)

21. مردم از نظر دارا بودن علم وعمل بر چهار گروه هستند:

الف) گروهى اهل علم وعمل هستند: انّما يخشى الله من عباده العلماء (فاطر، 28) و أمّن هو قانت ءاناء الليل ساجدا وقائما يحذر الاخرة ويرجوا رحمة ربه قل هل يستوى الّذين يعلمون والّذين لا يعلمون. (زمر، 9)

ب) گروهى اهل علم اند؛ ولى اهل عمل نيستند؛ قرآن كريم در باره اهل كتاب مى فرمايد:

ص: 175


1- نمونه، ج 24، ص 114؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 94.
2- نمونه، ج 24، ص 114؛ كاشف، ج 7، ص 325.
3- اصول كافى، ج 1، باب استعمال العلم، حديث اول؛ نمونه، ج 24، ص 120.

مثل الّذين حمّلوا التوراة ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا. (جمعه، 5)

ج) گروهى اهل عمل هستند؛ ولى اهل علم نيستند؛ قرآن كريم به كسانى كه به جهاد مى رفتند دستور داد لازم نيست همه به طرف جبهه جنگ روانه شويد، چرا بعضى از مردم نمى روند در دين فقيه شوند تا مردم را هشدار دهند: فلولا نفر من كلّ فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا فى الدّين اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون. (توبه، 122)

د) گروهى نه اهل علم اند ونه اهل عمل؛ مانند كفّار ومشركان: انّ شرّ الدواب عند الله الّذين كفروا فهم لا يؤمنون (انفال، 55) و انّ شرّ الدواب الصمّ البكم الّذين لا يعقلون. (انفال، 22)

تذكر: منظور از اهل علم، علم دين است كه كفار ومشركان فاقد آن هستند.

22. سرّ اينكه «اولياء» را به «الله» اضافه نكرد ونفرمود «اولياء الله» بلكه فرمود: اولياء للّه، اشاره به اين است كه ادّعاى يهود خالى از حقيقت است.(1)

23. يهوديان در ادّعاى خود بر اينكه اولياى الهى هستند، علم ويقين ندارند؛ بلكه صرف گمان وخيال است: «زعمتم» وروشن است كه

«انّ الظنّ لا يغنى من الحق شيئا» واز سويى افراد دروغگويى هستند: ان كنتم صادقين.

24. آيه شريفه ولا يتمنّونه ابدا بما قدّمت ايديهم دلالت بر اعجاز پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى كند، زيرا خبر از غيب داد وفرمود: اينها هرگز تمناى مرگ نخواهند كرد. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: اگر آنها آرزوى مرگ مى كردند، هيچ يك از آنان زنده نمى ماند:

«و الّذى نفس محمد بيده لو تمنوا الموت ما بقى على ظهرها يهودى الاّ مات».(2)

25. علل ترس از مرگ

ترس از مرگ چند علت دارد:

الف) تخلّفات وگناهان، چنان كه از آيه ولا يتمنّونه أبدا بما قدّمت أيديهم وآيه ولن يتمنّوه أبدا بما قدّمت أيديهم (بقره، 95) استفاده مى شود.

ب) عدم شناخت صحيح از مرگ؛ بسيارى از مردم مرگ را به معناى فنا ونابودى مى دانند

ص: 176


1- الميزان، ج 29، ص 540؛ روح المعانى، ج 28، ص 95.
2- منهج الصادقين، ج 9، ص 278؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 96؛ مجمع البيان، ج 10، ص 287؛ روح المعانى، ج 28، ص 96.

وبديهى است كه انسان از فنا ونابودى ترس دارد. امام هادى (علیه السلام) به شخصى فرمود:

«تخاف من الموت لأنّك لا تعرفه». از امام جواد (علیه السلام) سؤال شد:

ما بال هؤلاء المسلمين يكرهون الموت ؟ قال: «لأنّهم جهلوه فكرهوه ولو عرفوه وكانوا من أولياء الله عزّ وجلّ لأحبّوه».(1)

ج) علاقه شديد به دنيا؛ امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: شخصى از ابوذر پرسيد: چرا ما از مرگ كراهت داريم ؟ ابوذر به او گفت: زيرا دنياى خود را آباد وآخرت خويش را نابود كرده ايد، وتمايل نداريد از منزل آباد به منزل ويران سفر كنيد؛

عن ابى عبداللّه (علیه السلام) قال: «جاء رجل إلى اباذر فقال: يا اباذر! ما لنا نكره الموت ؟ فقال: لأنّكم عمّرتم الدّنيا وخرّبتم الاخرة فتكرهون أن تنقلوا من عمران إلى خراب».(2)

نكته قابل توجه اينكه امامان معصوم (علیه السلام) از مرگ هيچ گونه ترسى نداشتند، از اين رو حضرت على (علیه السلام) به فرزندش امام مجتبى (علیه السلام) مى فرمايد:

«يا بنى إنّ أباك لا يبالى وقع على الموت أو وقع الموت عليه».(3)

26. در آيه 8 به چند مطلب اشاره شده است: 1) مرگ حق وحتمى است چه انسان بخواهد چه نخواهد: كلّ نفس ذائقة الموت. 2) برگشت به سوى خدا وپس دادن حساب اعمال حق است ودر آن شكّى نيست. 3) به زودى به حقيقت اعمال خويش واقف گشته تمامى اعمالشان بدون كم وكاست به ايشان بر مى گردد. 4) چيزى از اعمال آنان بر خداوند متعال پوشيده نيست.(4)

27. حوادثى كه در دنيا براى انسان رخ مى دهد چهار قسم است:

1. قابل پيش بينى؛ مانند تحصيل علم وثروت در صورت سعى وتلاش.

2. قابل پيش گيرى؛ مانند بيمارى كه مى توان با رعايت امور بهداشتى آن را پيش گيرى كرد.

ص: 177


1- معانى الاخبار، ص 290.
2- نور الثقلين، ج 1، ص 424.
3- نور الثقلين، ج 1، ص 103.
4- الميزان، ج 19، ص 541.

3. قابل پيش بينى وپيش گيرى؛ مانند برخى از تصادفات كه انسان مى تواند آن را با سرعت زياد وعدم رعايت قوانين، پيش بينى كند وبا سرعت كم ورعايت قوانين، از آن پيش گيرى كند.

4. نه قابل پيش بينى است، نه قابل پيش گيرى؛ مانند حادثه مرگ، نه انسان زمان آن را مى داند نه مى تواند جلوى آن را بگيرد: قل انّ الموت الّذى تفرّون منه فانّه ملاقيكم.

28. منظور از ذكر الله در درجه اول نماز است؛ ولى مى دانيم كه خطبه هاى نماز جمعه هم كه آميخته با ذكر خداست، در حقيقت بخشى از نماز جمعه است، بنا بر اين بايد براى شركت در آن نيز عجله كرد، همچنان كه در آيه ولذكر اللّه اكبر (عنكبوت، 45) به طورى كه گفته اند مراد نماز است.(1)

29. جمله ذروا البيع امر به ترك بيع ودر حقيقت نهى از هر عملى است كه انسان را از نماز باز دارد؛ حال چه خريد وفروش باشد وچه عملى ديگر واگر نهى را مخصوص به خريد وفروش كرد، از اين باب بوده كه خريد وفروش روشن ترين مصداق اعمالى است كه آدمى را از نماز باز مى دارد.(2)

30. از آنجا كه منظور از ترك بيع همه كارهايى است كه آدمى را از نماز باز مى دارد، بنابراين منظور از طلب فضل هم همه كارهايى است كه عطيه خداوند را در پى دارد؛ چه طلب رزق باشد يا عيادت مريض يا سعى در برآوردن حاجت مسلمان يا زيارت برادر دينى يا حضور در مجلس علم ومانند آن.(3)

31. جمله ذلكم خير لكم اشاره به اين است كه اقامه نماز جمعه وترك كسب وكار در اين موقع منافع مهمى براى مسلمانان در بر دارد، اگر درست پيرامون آن بيانديشند.(4)

32. روز جمعه را جمعه ناميده اند به دليل اجتماع مردم در اين روز براى نماز.(5)

در بعضى از روايات اسلامى در باره نمازهاى روزانه آمده است:

«اذا اقمت الصلوة فلا تأتوها وانتم تسعون وأتوها وانتم تمشون وعليكم السكينه»؛ هنگامى كه نماز (نمازهاى يوميه) بر پا شود، براى شركت در نماز ندويد وبا آرامش گام برداريد؛ ولى در مورد نماز جمعه آيه شريفه مى فرمايد: فاسعوا؛ بشتابيد واين دليل بر اهميت فوق العاده نماز جمعه است.(6)

ص: 178


1- الميزان، ج 19، ص 552؛ روح المعانى، ج 28، ص 102؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 107.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 288؛ الميزان، ج 19، ص 552؛ روح المعانى، ج 28، ص 103؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 107.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 288؛ الميزان، ج 19، ص 552.
4- نمونه، ج 24، ص 126.
5- جامع الاحكام، ج 9، ص 6575.
6- روح المعانى، ج 28، ص 102.

33. از اينكه خطاب انتشروا به غيبت واذا رأوا التفات پيدا كرد، براى تحقير وتوهين به آنهاست ومى خواهد قباحت وزشتى عمل آنها را برساند كه چرا از نزد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اعراض نمودند ورو به مسائل مادى ودنيوى كردند. همين گونه خداوند زشتى كار وقباحت عمل آنها را بيان كرد وآنها را تحقير كرد به اينكه خودش با آنها سخن نگفت وبه پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داد با آنها سخن بگويد.

افزون بر اين، به پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: بگو؛ «قل» ونفرمود به ايشان بگو، اصلاً نام آنها را ذكر نكرد، همه اين امور براى بيان حقارت آنها وعمل آنهاست.(1)

34. سرّ اينكه آنچه نزد خداست از لهو وتجارت بهتر است، اين است كه ثواب خداوند خير حقيقى ودائمى است؛ اما آنچه در لهو وتجارت است اگر خير باشد خيرى خيالى وغير دائمى وباطل است، افزون بر اين، چه بسا خشم خدا را در بر داشته باشد.(2)

35. كلمه «خير» در آيه شريفه به معناى تفضيلى نيست وگرنه لازم مى آيد لهو وتجارت خوب باشد وآنچه نزد خداست، بهتر از آن باشد با اينكه اصولاً لهو در مقايسه با آنچه نزد خداست اصلاً خوب نيست؛ مانند أرباب متفرقون خير ام الله الواحد القهّار (يوسف، 39)؛ اين چنين است، چون اربابهاى متفرق هرگز خوب نيستند تا خداوند قهّار از آنها بهتر باشد.(3)

36. تعبير «قائما» نشان مى دهد كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) ايستاده خطبه نماز جمعه مى خواند، چنان كه در حديثى از جابر بن سمرة نقل شده كه مى گويد: هر گز رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در حال خطبه نشسته نديدم وهر كس بگويد نشسته خطبه مى خواند، تكذيبش كنيد.(4)

37. روايت شده كه از عبدالله بن مسعود پرسيدند آيا پيامبر (صلی الله علیه و آله) ايستاده خطبه مى خواند؟ گفت: مگر نشنيده اى كه خداوند مى گويد: وتركوك قائما؛ تو را در حالى كه ايستاده بودى رها كردند.(5)

38. اصحاب وياران پيامبر (صلی الله علیه و آله) از نظر ايمان وعقيده بسيار با هم فاصله داشتند؛ بعضى براى

ص: 179


1- الميزان، ج 19، ص 556.
2- الميزان، ج 19، ص 555؛ روح المعانى، ج 28، ص 106.
3- الميزان، ج 19، ص 555؛ روح المعانى، ج 28، ص 106.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 286؛ روح المعانى، ج 28، ص 105؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 114.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 286؛ روح المعانى، ج 28، ص 105.

رفتن به جبهه وجهاد مى آمدند وبه دليل عدم امكانات، پيامبر (صلی الله علیه و آله) آنها را اعزام نمى كرد، آن گاه از حزن واندوه گريه مى كردند: أعينهم تفيض من الدمع حزنا الاّ يجدوا ما ينفقون (توبه، 92)، بعضى هم براى خريد كالا واجناس مادى پيامبر (صلی الله علیه و آله) را در نماز جمعه تنها مى گذاشتند.

ص: 180

سوره منافقون

آیه 1-11

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ (1) اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (2) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ (3) وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ (4) وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (5) سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ (6) هُمُ الَّذينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّى يَنْفَضُّوا وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَفْقَهُونَ (7) يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ اْلأَعَزُّ مِنْهَا اْلأَذَلَّ وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَعْلَمُونَ (8) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (9) وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَني إِلى أَجَلٍ قَريبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصّالِحينَ (10) وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْسًا إِذا جاءَ أَجَلُها وَ اللّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (11)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

هنگامى كه منافقان نزد تو آيند مى گويند: «ما شهادت مى دهيم كه يقينا تو رسول خدايى.» خداوند مى داند كه تو رسول او هستى؛ ولى خداوند شهادت مى دهد كه منافقان دروغگو هستند (و به گفته خود ايمان ندارند). * آنها سوگندهايشان را سپر ساخته اند تا مردم را از راه خدا باز دارند، وكارهاى بسيار بدى انجام مى دهند. * اين از آن جهت است كه نخست ايمان آوردند سپس كافر شدند؛ از اين رو بر دلهاى آنان مُهر نهاده شده، وحقيقت را درك

ص: 181

نمى كنند. * هنگامى كه آنها را مى بينى، جسم وقيافه آنان تو را در شگفتى فرو مى برد؛ واگر سخن بگويند، به سخنانشان گوش فرا مى دهى؛ اما گويى چوبهاى خشكى هستند كه به ديوار تكيه داده شده اند! هر فريادى از هر جا بلند شود بر ضد خود مى پندارند؛ آنها دشمنان واقعى تو هستند، پس از آنان بر حذر باش! خداوند آنها را بكشد، چگونه از حق منحرف مى شوند؟! * هنگامى كه به آنان گفته شود: «بياييد تا رسول خدا براى شما استغفار كند»، سرهاى خود را (از روى استهزا وكبر وغرور) تكان مى دهند؛ وآنها را مى بينى كه از سخنان تو اعراض كرده وتكبر مى ورزند. * براى آنها تفاوت نمى كند، خواه استغفار برايشان كنى يا نكنى، هرگز خداوند آنان را نمى بخشد، زيرا خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند. * آنها كسانى هستند كه مى گويند: «به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند.» (غافل از اينكه) خزاين آسمانها وزمين از آنِ خداست؛ ولى منافقان نمى فهمند. * آنها مى گويند: «اگر به مدينه باز گرديم، عزيزان ذليلان را بيرون مى كنند!» در حالى كه عزّت مخصوص خدا ورسول او ومؤمنان است؛ ولى منافقان نمى دانند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال وفرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند! وكسانى كه چنين كنند، زيانكارانند. * از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد، پيش از آنكه مرگ يكى از شما فرا رسد وبگويد: «پروردگارا! چرا (مرگِ) مرا مدّت كمى به تأخير نينداختى تا (در راه خدا) صدقه دهم واز صالحان باشم ؟!» * خداوند هرگز مرگ كسى را هنگامى كه اجلش فرا رسد به تأخير نمى اندازد، وخداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

از آيه 1 تا 8 خداوند ويژگيهاى منافقان را بيان مى كند: دروغگويى، سپر قرار دادن سوگندهاى خود به منظور بازداشتن مردم از راه خدا، عدم درك واقعيات، داشتن ظاهرى آراسته وتهى بودن درون آنان، عدم انعطاف در برابر حق، بدگمانى وترس از هر حادثه، غرور وتكبر، فسق وگناه، كارشكنى، خود را عزيز وديگران را ذليل پنداشن.

از آيه 9 تا پايان در چند محور سخن مى گويد: غافل نشدن از ياد خدا به بهانه داشتن

ص: 182

ثروت وفرزندان، انفاق پيش از آمدن مرگ، عدم تأخير اجل، آگاهى خداوند از اعمال مردم.

ب. مفسران جمله صدّوا عن سبيل اللّه را به دو گونه معنا كرده اند: اعراض از راه خداوند، وباز داشتن ديگران از اين راه، ليكن با توجه به سوگندهاى دروغ، معناى دوم مناسب تر است، زيرا هدف از اين سوگندها، اغفال ديگران است. در يكجا مسجد ضرار درست مى كنند وسوگند ياد مى كنند كه جز هدف خير ندارند (توبه، 107). در جاى ديگر وقتى جنگهاى مشكل زا پيش مى آيد؛ مانند جنگ تبوك، عذر وبهانه مى آورند وسوگند ياد مى كنند اگر قدرت داشتيم شركت مى كرديم.(1)

ج. منظور از اينكه فرمود: «ءامنوا»؛ ايمان آوردند، همان شهادت به يگانگى خدا ورسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است كه به زبان اقرار كردند ودر باطن به خدا كفر ورزيدند، چنان كه در جاى ديگر فرمود: واذا لقوا الذين ءامنوا قالوا ءامنّا واذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزؤن (بقره، 14). البته بعيد هم نيست كه در ميان منافقان افرادى بوده باشند كه ايمان اولى آنها حقيقى وجدّى بوده؛ ولى بعدا برگشته باشند.(2)

د. در اينكه منظور از ذكر خدا چيست ؟ وجوه مختلفى بيان شده است: 1) نمازهاى پنج گانه. 2) شكر بر نعمت. 3) صبر بر بلا. 4) رضاى به قضا. 5) حج وزكات. 6) تلاوت قرآن. 7) تمام فرايض الهى؛ ولى روشن است كه ذكر خدا معناى وسيعى دارد كه همه اينها وغير اينها را شامل مى شود وتفسير به امور فوق از قبيل ذكر مصاديق روشن است.(3)

نكته ها

1. نفاق به معناى دوگانگى ظاهر وباطن است كه منافقان با زبان مؤكّدا اظهار ايمان مى كنند؛ ولى در دل آنها مطلقا خبرى از ايمان نيست. اين دروغگويى ودوگانگى درون وبيرون محور اصلى نفاق را تشكيل مى دهد.(4)

2. صدق وكذب بر دو گونه است: صدق وكذب خبرى، صدق وكذب مخبرى. در قسم

ص: 183


1- توبه، 42؛ نمونه، ج 24، ص 151.
2- الميزان، ج 19، ص 563؛ روح المعانى، ج 28، ص 110.
3- نمونه، ج 24، ص 173.
4- نمونه، ج 24، ص 148.

اول معيار، موافق ومخالف واقع بودن است، در حالى كه در قسم دوم موافقت ومخالفت با اعتقاد مطرح مى باشد به اين معنا كه اگر انسان خبرى مى دهد كه مطابق با واقع است؛ ولى برخلاف عقيده اوست، آن را كذب مخبرى مى ناميم واگر موافق عقيده اوست، صدق مخبرى است. روى اين حساب شهادت منافقان به رسالت پيامبر (صلی الله علیه و آله) از نظر اخبار هرگز كذب نبود؛ بلكه از نظر گوينده چون برخلاف عقيده آنها بود، كذب محسوب مى شد.(1)

3. منافقان در شهادت خود انواع تأكيدها را به كار بردند. استفاده از جمله اسميه وهمچنين «انّ» و «لام تأكيد». خداوند با قاطعيت با همان لحن، آنها را تكذيب مى كند، اشاره به اينكه در برابر آن قاطعيت چنين قاطعيتى لازم است.(2)

4. حقيقت ايمان، به قلب است وهر كس چيزى بگويد كه اعتقاد خلاف به آن داشته باشد كاذب است، بنا بر اين:

1) هر كس داراى ايمان به قلب واقرار به لسان وعمل به اركان باشد «مؤمن» است.

2) هر كس فاقد اين سه امر باشد «كافر» است.

3) هر كس اقرار به زبان دارد واعتقاد به قلب ندارد «منافق» است.

4) هر كس فقط در عمل مقصّر است؛ اما اقرار به زبان واعتقاد به قلب دارد «فاسق» است.(3)

5. «منافق» در اصل از ريشه «نفق» به معناى نفوذ وپيشروى است و «نفق» بر وزن «شفق» به معناى كانالها ونقبهايى است كه زير زمين مى زنند تا براى استتار يا فرار از آن استفاده كنند. بعضى از مفسران گفته اند: بسيارى از حيوانات مانند موش صحرايى براى لانه خود دو سوراخ قرار مى دهند؛ يكى آشكار كه از آن وارد وخارج مى شوند وديگرى پنهانى كه اگر احساس خطرى كنند، از آن مى گريزند، اين سوراخ پنهانى را «نافقاء» گويند. به اين ترتيب منافق كسى است كه طريقى مرموز ومخفيانه براى خود برگزيده تا با مخفى كارى وپنهان كارى در جامعه نفوذ كند وبه هنگام خطر از طريق ديگرى فرار نمايد.(4)

6. در قرآن كريم بيش از پنجاه گفتار ورفتار زشت از منافقان بيان شده است از جمله:

ص: 184


1- الميزان، ج 19، ص 562؛ نمونه، ج 24، ص 148؛ روح المعانى، ج 28، ص 108.
2- روح المعانى، ج 28، ص 109.
3- تفسير اثنى عشريه، ج 13، ص 177.
4- روح البيان، ج 9، ص 529؛ نمونه، ج 24، ص 9.

الف. به مبدأ ومعاد بى اعتقادند: ومن النّاس من يقول ءامنّا بالله واليوم الاخر وما هم بمؤمنين. (بقره، 8)

ب. به وحى ورسالت نيز اعتقاد ندارند؛ اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انّك لرسول اللّه واللّه يعلم انّك لرسوله واللّه يشهد انّ المنافقون لكاذبون. (منافقون، 1)

ج. نسبت به نماز بى نشاطند، 4. نسبت به انفاق بى علاقه اند: ولا يأتون الصلاة الاّ وهم كسالى ولا ينفقون الاّ وهم كارهون. (توبه، 54)

د. از جهاد فرارى اند: ان يريدون الاّ فرارا. (احزاب، 13)

ه -. در باره معروف ومنكر، عكس شيوه مؤمنان عمل مى كنند: يأمرون بالمنكر وينهون عن المعروف. (توبه، 68)

و. از نظر قلبى مريض، از نظر فكرى سفيه واز نظر عملى مفسد هستند: فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا (بقره، 10) و الا انّهم هم السّفهاء (بقره، 13) و الا انّهم هم المفسدون. (بقره، 12)

7. «جُنّه» از ريشه «جن» بر وزن «فنّ» در اصل به معناى پنهان كردن چيزى از حسّ است و «جن» بر وزن «سنّ» چون موجودى ناپيداست اين واژه بر او اطلاق مى شود. از آنجا كه «سپر» انسان را از ضربات اسلحه دشمن محفوظ مى دارد، در لغت عرب به آن «جُنّه» گفته مى شود وباغهاى پردرخت را نيز به جهت مستور شدن زمينهايشان جنّت مى گويند، وقلب را «جنان» مى گويند، چون مستور از ديده است وبچه در رحم را «جنين» گويند، چون ديده نمى شود وبه ديوانه «مجنون» مى گويند به دليل اينكه عقل او پوشيده شده است.(1)

8. جمله فطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون، دلالت دارد كه طبع ومهر به دل خوردن باعث مى شود ديگر آدمى حق را نپذيرد، پس چنين دلى براى هميشه مأيوس از ايمان ومحروم از حق است.(2)

9. معناى مهر به دل خوردن، عبارت است از اينكه زمانى كه دل به حالتى درآيد كه ديگر پذيراى حقّ نباشد وحق را پيروى نكند، پس چنين دلى قهرا تابع هواى نفس مى شود، چنان

ص: 185


1- تبيان، ج 10، ص 11؛ مجمع البيان، ج 1، ص 116.
2- همان.

كه در جاى ديگر فرمود: طبع اللّه على قلوبهم واتبعوا اهوائهم (محمد، 16) نتيجه ديگرش آن است كه حق را نفهمد ونشنود وبه آن علم ويقين پيدا نكند: وطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون (توبه، 87) ونيز فرمود: وطبع على قلوبهم فهم لا يسمعون.(1)

10. در 10 آيه موضوع طبع قلب در قرآن بيان شده كه در 6 مورد در باره كفار است؛ مانند 155 نساء، 74 يونس، 59 روم، 101 اعراف، 35 غافر، 108 نحل ودر 4 مورد در باره منافقان است؛ مانند: 87 توبه، 93 توبه، 16 محمد و 3 منافقين.

11. منافقان در همه عمر با ترس ودلهره ووحشت زندگى مى كنند. «يحسبون» فعل مضارع دال بر دوام است.

12. قاتلهم الله نفرينى است بر منافقان به قتل كه شديدترين شدائد دنياست واگر نفرمود

«قتلهم الله»؛ خدا آنان را بكشد وباب مفاعله به كار برد، چه بسا براى همين افاده شدّت بوده است.(2)

13. مقصود از تشبيه منافقان به چوبهاى تكيه زده بر ديوار اين است كه آنها مانند چوبهاى خشك در برابر حوادث، كوچك ترين انعطافى ندارند. در جهان طبيعت هنگامى كه طوفان سهمگينى مى وزد گلها وگياهان در برابر طوفان مقاومت نمى كنند وبا انعطاف وخم شدن خاصى طوفان را ردّ مى كنند وپس از دقيقه اى به حالت نخستين بر مى گردند؛ اما درختان خشك در برابر طوفان سينه سپر كرده ومقاومت مى كنند وپس از لحظاتى از پاى در مى آيند. انعطاف پذيرى در برابر حوادث به طرز صحيح، يكى از نشانه هاى انسان مؤمن است. اين حقيقت اجتماعى را پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در يكى از سخنان خود مى فرمايد:

«مثل المؤمن مثل السُنبله تحركها الريح فتقوم تارةً وتقع أُخرى ومثل الكافر مثل الأزرة لاتزال قائمة حتى تنقعر».

«ازرة» درخت سختى است مانند «صنوبر»، «تنقعر» يعنى از جاى كنده مى شود. مؤمن بسان سنبلى است كه باد تند آن را حركت مى دهد؛ گاهى مى ايستد، وگاهى خم مى شود؛ ولى كافر در نداشتن انعطاف وكنار نيامدن با مردم مانند درختان سخت است كه در برابر تندباد حوادث از جاى كنده مى شود.(3)

ص: 186


1- اعراف، 100؛ الميزان، ج 19، ص 564.
2- الميزان، ج 19، ص 566.
3- تفسير سوره منافقون آيت الله سبحانى، ص 34؛ روح البيان، ج 1، ص 3.

14. منافقان زمان پيامبر (صلی الله علیه و آله) به مسجد مى آمدند ودر انتهاى جمعيت به ديوارهاى مسجد تكيه مى زدند؛ ولى كوچك ترين بهره اى از سخنان پيامبر (صلی الله علیه و آله) نمى بردند. چنين جمعيتى بسان اجسام بدون روح ويا چوبهاى خشكى بودند كه در برابر سخنان حكيمانه پيامبر كوچك ترين واكنشى از خود نشان نمى دادند تو گويى اصلاً روحى در بدن آنها وجود نداشت.(1)

15. سؤال: چگونه قرآن كريم منافقان را تنها دشمن مسلمانان مى داند: هم العدو فاحذرهم با اينكه عداوت مسيحيان ويهوديان با اسلام بر كسى پوشيده نيست ؟

پاسخ: دشمنى گروههاى ديگر عداوتى آشكار بوده ومهر مخالفت بر پيشانى آنان خورده است؛ ولى ضرر گروه منافق كه لباس دوستى بر تن نموده وبدون كوچك ترين نشانه با اسلام عداوت مى ورزند به مراتب بالاتر از دسته هاى ديگر خواهد بود. صفحات تاريخ را ورق بزنيد ضررهاى منافقان را ببينيد آن گاه در اين باره قضاوت كنيد.

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در باره خطر منافقان مى فرمايد: من هرگز از هيچ يك از ملل جهان براى اسلام ترسى ندارم فقط از منافقان بر شما مى ترسم كه در زبان خوش گفتارند ودر باطن دشمن اسلام هستند، در گفتار با شما هماهنگى دارند وعملاً يك گام با شما بر نمى دارند:

«ولكنّى أخاف عليكم كل منافق الجنان عالم اللسان يقول ما تعرفون ويفعل ما تنكرون».

حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«و أُحذّركم اهل النفاق فإنّهم الضالّون المضلّون يتلوّنون قولهم شفاء وفعلهم الداء العياء»؛ من به شما از منافقان گمراه وگمراه كننده هشدار مى دهم كه با چهره هاى مختلف در اجتماع ظاهر شده وگفتار آنها بسيار زيبا وسودمند ودرمان دردهاست؛ ولى كردارشان درد بى درمان است.(2)

16. استغفار پيامبران موجب آمرزش گناهان

از بررسى آياتى كه در باره طلب آمرزش پيامبران براى افراد مجرم وارده شده، استفاده مى شود كه مردم خدمت پيامبران مى رسيدند واز آنان مى خواستند به جهت قرب ومقامى كه در پيشگاه خداوند دارند، در باره آنها طلب مغفرت كنند، چنان كه برادران يوسف نزد يعقوب (علیه السلام) آمدند وگفتند: يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انّا كنّا خاطئين (يوسف، 97). وقتى يعقوب

ص: 187


1- روح المعانى، ج 28، ص 110.
2- تفسير سوره منافقون، آيت الله سبحانى، ص 44.

آثار ندامت را در آنها ديد، به آنان وعده داد كه اين كار را در همين نزديكى انجام دهد: سوف استغفر لكم ربى انّه هو الغفور الرّحيم (يوسف، 98).

گاهى خود پيامبران به افراد گنهكار وعده طلب آمرزش مى دادند، چنان كه ابراهيم (علیه السلام) به آزر چنين وعده داد: لاستغفرن لك وما املك لك من اللّه من شىء. (ممتحنه، 4) صريح دستور قرآن اين است كه افراد گنهكار خدمت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) برسند واز او درخواست طلب مغفرت كنند: ولو انّهم اذ ظلموا انفسهم جاؤك فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توّابا رحيما. (نساء، 64)

استغفار پيامبر در باره منافقان اثرى ندارد، وجهت عمده عدم تأثير استغفار، شرك وكفر آنهاست كه قرآن مى فرمايد: انّ اللّه لا يغفر ان يشرك به ويغفر مادون ذلك (نساء، 48)، از اين رو با صراحت مى فرمايد: چون آنها كافرند اگر هفتاد مرتبه براى آنها طلب آمرزش كنى، اثر ندارد: ان تستغفر لهم سبعين مرّة فلن يغفر اللّه لهم ذلك بانّهم كفروا باللّه ورسوله. (توبه، 80)

17. منافقان هميشه حالت اعراض از گفتار حق دارند. «يصدون» فعل مضارع دلالت بر استمرار وتداوم دارد.(1)

18. منافقان كاملاً در فسق ومعصيت هستند واز محدوده اصلاح پذيرى خارج اند وبه جهت سوء سريره واستعدادشان شايسته هدايت نيستند؛ طبعا مشمول مغفرت خداوند نيز قرار نمى گيرند، چون مغفرت فرع بر هدايت است.(2)

19. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: خداوند همه امور مؤمن را به او واگذار كرده جز اينكه حق ندارد خود را ذليل كند. شخصى از آن حضرت پرسيد: مؤمن چگونه خود را ذليل مى كند؟ فرمود: متعرض كارهايى مى شود كه در طاقت او نيست يا اينكه در بيان ديگر فرمود: وارد در كارى مى شود كه پس از آن عذرخواهى مى كند.(3)

20. خداوند در آيه 9 دستور داد كه مبادا اموال وفرزندان، شما را سرگرم كند واز ياد خدا

ص: 188


1- روح المعانى، ج 28، ص 113.
2- همان.
3- نور الثقلين، ج 5، ص 336.

باز دارد. در مقابل اين دستور الهى مردم بر دو دسته شده اند: گروهى غيرخدا؛ مانند تجارت، بيع وجز آن آنان را سرگرم نكرد: رجال لا تلهيهم تجارة ولابيع عن ذكر اللّه وگروهى كه غير خدا آنها را سرگرم كرد: الهيكم التكاثر.

21. خداوند متعال در آيه 9 مى فرمايد: اى اهل ايمان ثروتهاى شما وفرزندانتان شما را از ياد خدا باز ندارد: يا أيها الذين ءامنوا لا تلهكم أموالكم ولا أولادكم عن ذكر الله. در برخى از آيات مصاديق ذكر بيان شده است؛ مانند اقامه نماز: أقم الصلوة لذكرى ومانند نماز جمعه و...: يا أيها الذين ءامنوا اذا نودى للصلوة من يوم الجمعه فاسعوا الى ذكر الله (جمعه، 9). از اين آيات استفاده مى شود كه مبادا ثروت ها وفرزندان مانع اقامه نماز ورفتن به نماز جمعه شوند.

22. فأصدق وأكن من الصالحين از اينكه مى فرمايد: «من انفاق كنم واز صالحان شوم»، بيانگر تأثير عميق انفاق در صالح بودن انسان است.(1)

23. جمله من قبل ان يأتى احدكم الموت اشاره به قرار گرفتن انسان در آستانه مرگ وظاهر شدن علايم آن است، زيرا اين سخن را انسان بعد از مرگ نمى گويد؛ بلكه در آستانه مرگ مى گويد.(2)

24. تعبير به مما رزقناكم؛ از آنچه به شما روزى كرديم، علاوه بر اينكه منحصر به اموال نيست وتمام مواهب را در بر مى گيرد، بيانگر اين حقيقت است كه همه اينها از ناحيه ديگرى است وچند روزى اين امانت نزد توست، بنا بر اين بخل كردن چه معنايى دارد؟(3) به هر حال بسيارند افرادى كه در آستانه مرگ هنگامى كه پرده هاى غفلت كنار مى رود، مى بينند اموال وسرمايه را بايد بگذارند بى آنكه بتوانند بهره اى ببرند، از اين رو پشيمان مى شوند وآرزوى برگشت مى كنند.(4)

25. كلمه «اجل» مقيد به قيد «قريب» شد، براى اين كه بفهماند چنين كسى به مختصرى عمر قانع است به مقدارى كه بتواند مال خود را در راه خدا انفاق كند؛ تقاضاى اندكى مى كند

ص: 189


1- نمونه، ج 24، ص 174.
2- همان.
3- همان.
4- همان.

تا اجابتش آسان باشد ويا براى آن است كه اجل وعمر هر قدر هم كه باشند اندك است، چنان كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«كل ما هو آتٍ قريب»؛ هر آنچه كه آمدنى باشد نزديك است.

26. از ابن عباس نقل شده كه گفته است: كسى كه زكات مالش را پرداخت نكرده ويا استطاعت حج داشته ونرفته است، از دنيا نمى رود مگر اينكه هنگام مرگ از خدا درخواست بازگشتن به دنيا مى كند واين مطلب از امام صادق (علیه السلام) روايت شده است.(1)

27. نظير آيه شريفه لن يؤخر الله نفسا، آيه شريفه 34 اعراف است كه مى فرمايد: ولكلّ امّة اجل فاذا جاء اجلهم لا يستأخرون ساعة ولا يستقدمون. در بعضى از احاديث آمده كه مجال نمى دهند انسان چشم باز كند يا چشم روى هم گذارد.(2)

28. انفاق همه اموال لازم نيست. انفاق بعضى از اموال لازم است در راه خدا باشد. «من» در ممّا رزقناكم دلالت بر تبعيض دارد.(3)

29. در آيه 44 ابراهيم ميفرمايد ستمگران از خداوند تقاضاى تاخير اجل ميكنند: وأَنْذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَ وَلَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ مَا لَكُمْ مِنْ زَوَالٍ

در آيه 11 منافقون پاسخ آنها را بيان ميكند: ولَنْ يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ

ص: 190


1- مجمع البيان، ج 10، ص 445؛ روح المعانى، ج 28، ص 118؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 130.
2- اطيب البيان، ج 13، ص 29.
3- مراغى، ج 28، ص 116؛ فتح القدير، ج 5، ص 33.

سوره تغابن

آیه 1-18

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (1) هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (2) خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصيرُ (3) يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ وَ اللّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (4) أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (5) ذلِكَ بِأَنَّهُ كانَتْ تَأْتيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا فَكَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللّهُ وَ اللّهُ غَنِيٌّ حَميدٌ (6) زَعَمَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ وَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرٌ (7) فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذي أَنْزَلْنا وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ (8) يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحًا يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَدًا ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (9) وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ خالِدينَ فيها وَ بِئْسَ الْمَصيرُ (10) ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (11) وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبينُ (12) اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (13) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (14) إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ (15) فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْرًا لأَنْفُسِكُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (16) إِنْ تُقْرِضُوا اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ شَكُورٌ حَليمٌ (17) عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (18)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

آنچه در آسمانها وآنچه در زمين است براى خدا تسبيح مى گويند؛ مالكيت وحكومت از آن اوست وستايش از آن او؛ واو بر همه چيز تواناست. * او كسى است كه شما را آفريد

ص: 191

(و به شما آزادى واختيار داد)؛ گروهى از شما كافريد وگروهى مؤمن؛ وخداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست. * آسمانها وزمين را به حق آفريد؛ وشما را (در عالم جنين) تصوير كرد، تصويرى زيبا ودلپذير؛ وسرانجام (همه) به سوى اوست. * آنچه را در آسمانها وزمين است مى داند، واز آنچه پنهان يا آشكار مى كنيد با خبر است؛ وخداوند از آنچه در درون سينه هاست آگاه است. * آيا خبر كسانى كه پيش از اين كافر شدند به شما نرسيده است ؟! (آرى) آنها طعم كيفر گناهان بزرگ خود را چشيدند؛ وعذاب دردناك براى آنهاست! * اين به سبب آن است كه رسولان آنها (پيوسته) با دلايل روشن به سراغشان مى آمدند؛ ولى آنها (از روى كبر وغرور) گفتند: «آيا بشرهايى (مثل ما) مى خواهند ما را هدايت كنند؟!» از اين رو كافر شدند وروى برگرداندند؛ وخداوند (از ايمان وطاعتشان) بى نياز بود، وخدا غنى وشايسته ستايش است. * كافران پنداشتند كه هرگز برانگيخته نخواهند شد، بگو: «آرى به پروردگارم سوگند كه همه شما (در قيامت) برانگيخته خواهيد شد، سپس آنچه را عمل مى كرديد به شما خبر داده مى شود، واين براى خداوند آسان است.» * حال كه چنين است، به خدا ورسول او ونورى كه نازل كرده ايم ايمان بياوريد؛ وبدانيد خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است. * اين در زمانى خواهد بود كه همه شما را در روزِ اجتماع [- روز رستاخيز] گردآورى مى كند؛ آن روز روزِ تغابن است (روز احساس خسارت وپشيمانى)! وهر كس به خدا ايمان بياورد وعمل صالح انجام دهد، گناهان او را مى بخشد واو را در باغهايى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است وارد مى كند، جاودانه در آن مى مانند؛ واين پيروزى بزرگ است. * وامّا كسانى كه كافر شدند وآيات ما را تكذيب كردند اصحاب دوزخند، جاودانه در آن مى مانند، و (سرانجام آنها) سرانجامِ بدى است! * هيچ مصيبتى رخ نمى دهد مگر به اذن خدا! وهر كس به خدا ايمان آورد، خداوند قلبش را هدايت مى كند؛ وخدا به هر چيز داناست. * اطاعت كنيد خدا را، واطاعت كنيد پيامبر را؛ واگر رويگردان شويد، رسولِ ما جز ابلاغ آشكار وظيفه اى ندارد. * خداوند كسى است كه هيچ معبودى جز او نيست، ومؤمنان بايد فقط بر او توكّل كنند. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بعضى از همسران وفرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها برحذر باشيد؛ واگر عفو كنيد وچشم بپوشيد وببخشيد، (خدا شما را مى بخشد)؛ چرا كه خداوند بخشنده ومهربان است. * اموال

ص: 192

وفرزندانتان فقط وسيله آزمايش شما هستند؛ وخداست كه پاداش عظيم نزد اوست. * پس تا مى توانيد تقواى الهى پيشه كنيد وگوش دهيد واطاعت نماييد وانفاق كنيد كه براى شما بهتر است؛ وكسانى كه از بخل وحرص خويشتن مصون بمانند رستگارانند. * اگر به خدا قرض الحسنه دهيد، آن را براى شما مضاعف مى سازد وشما را مى بخشد؛ وخداوند شكر كننده وبردبار است. * او داناى پنهان وآشكار است؛ واو عزيز وحكيم است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تسبيح موجودات به دليل مالكيت وقدرت خداوند، آيات آفاقى وانفسى خداوند (خلقت آسمان وزمين وانسان)، آگاهى خداوند از امور پنهانى وآشكار، گرفتارى كفار در دنيا وآخرت، انكار نبوت ومعاد توسط كفار، قطعى بودن قيامت وآگاهى انسان از اعمال خويش، ضرورت ايمان به خدا وپيامبر وقرآن كريم، قيامت روز ظهور غبن، ايمان به خدا وعمل صالح مايه تكفير گناهان وورود به بهشت، ورود منكران قيامت به دوزخ، رسيدن هر مصيبت به اذن الهى، ضرورت اطاعت از خدا وپيامبر ولزوم توكل بر خدا، دشمن بودن برخى از همسران وفرزندان، عفو وبخشش باعث عفو وبخشش خداوند، ثروت وفرزندان براى آزمايش بشر، لزوم رعايت تقوا در حدّ توان، انفاق مايه رستگارى، قرض الحسنه باعث آمرزش وبركت وآگاهى خداوند متعال.

ب. آيه شريفه 4 شبهه منكران معاد را كه به جز استبعاد اساسى ندارد دفع مى كند؛ شبهه آنان اين است كه چطور ممكن است موجودات فانى ومتلاشى شده در عالم دو باره برگردند؟ با اينكه حوادث عالم واعمال وصفات قابل شمارش نيست؛ بعضى ظاهر وعلنى وبعضى باطن وسرّى است، بعضى به چشم ديده مى شود وبعضى جزء غيب به شمار مى رود. آيه شريفه جواب مى دهد كه خدا آنچه در آسمانها وزمين است كه آن نيز قابل شمارش نيست وآنچه را در باطن خود پنهان مى داريد وآنچه علنى مى سازيد، همه را مى داند.(1)

ص: 193


1- الميزان، ج 19، ص 308.

ج. در جمله والله عليم... با اينكه مى توانست ضمير بياورد وبگويد:

«و هو عليم»، اسم ظاهر «الله» را آورده تا به علت حكم اشاره كند؛ يعنى اگر عالم به اسرار وآشكار شماست، براى اين است كه «الله» است.(1)

د. اصل «وبال» به معناى سنگينى است، از اين رو به طعامى كه بر معده انسان سنگين بيايد، «وبيل» گويند وبه باران سنگين «وابل» گويند، بعدا در امورى كه ضرر سنگين معنوى براى انسان دارد استعمال شده است.(2)

ه -. منظور از وبال امر آثار سوء كفر وفسق آنان است. قرآن كريم سرگذشت اقوام سابق را بيان مى كند آنگاه از اين يادآورى منتقل مى شود به اينكه چرا كفر ورزيدند ومى فرمايد: سبب كفرشان تكذيب رسالت بود وسبب اين تكذيبشان هم انكار بعث ومعاد بود. نتيجه اينكه: مردم حاضر بايد ايمان به خدا وپيامبر ومعاد بياورند.(3)

نكته ها

1. همه موجودات آسمانى وزمينى همواره خدا را تسبيح مى گويند. «يسبّح» فعل مضارع است ودلالت بر استمرار دارد.(4)

2. مالكيت خداوند وقدرت او محدود به هيچ قيدى وحدّى نيست. جمله له الملك و هو على كل شىء قدير به طور مطلق بيان شده است.(5)

3. اطلاق در كلمه وله الحمد مى فهماند كه هر حمدى كه از هر حامدى سر مى زند به او بر مى گردد، براى اينكه حمد عبارت است از ثنا در برابر عمل نيكى كه به اختيار از فردى سر زده باشد. وقتى خلايق همه از خداست وتدبير خلايق هم از اوست، پس هيچ ذاتى زيبا وصفت وعملى زيبا از هيچ محمودى سر نمى زند مگر اينكه از خدا سر زده است.(6)

ص: 194


1- همان؛ روح المعانى، ج 28، ص 121.
2- روح المعانى، ج 18، ص 122؛ منهج الصادقين، ج 9، ص 303.
3- الميزان، ج 19، ص 309.
4- روح المعانى، ج 28، ص 119.
5- الميزان، ج 19، ص 307.
6- همان.

4. ملك وسلطنت وحمد وستايش مختص به ذات مقدس پروردگار است. تقديم ظرف «له» دلالت بر اختصاص دارد.(1)

5. نوع مفسران گفته اند: تسبيح ذوى العقول مانند ملك، جن وانسان، قولى است وتسبيح غير اينها تكوينى است؛ يعنى وجود اينها دلالت بر منزه بودن خدا دارد وهمه موجودات شعور ودرك دارند وبه زبان خود تسبيح مى گويند: وان من شىء الاّ يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم (اسراء، 44) واگر مراد تسبيح تكوينى بود، ديگر «لا تفقهون» معنا نداشت، زيرا هر مخلوقى دلالت بر وجود خالق دارد.(2)

6. نظير آيه 2 تغابن: هُوَ الَّذِى خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كَافِرٌ وَمِنْكُمْ مُؤْمِنٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

آيه 3 انسان است: إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرا وَإِمَّا كَفُورا

7. انسان موجودى آزاد ومختار آفريده شده است: فمنكم كافر ومنكم مؤمن.(3)

8. هدف از خلقت نظام هستى، استفاده بشر وتكامل اوست: خلق لكم ما فى الارض جميعا وهدف از خلقت بشر عبادت وبندگى است: وما خلقت الجن والانس الاّ ليعبدون (ذاريات، 56)، بنا بر اين نه خلقت نظام هستى بيهوده است ونه خلقت بشر: وما خلقنا السموات والارض وما بينهما باطلاً ذلك ظن الذين كفروا (ص، 27)؛ وما خلقنا السموات والارض وما بينهما لاعبين وما خلقناهما الاّ بالحق (دخان، 39) و أفحسبتم انّما خلقناكم عبثا وچون خلقت انسان هدفمند است، خداوند انسان را رها نخواهد كرد: أيحسب الانسان ان يترك سدى. (قيامت، 36)

9. نظير آيه 3 تغابن: وصَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ

آيه 4 تين است: لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنْسَانَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ

10. تعبير به فاحسن صوركم صورت شما را نيكو آفريد، هم صورت ظاهر را شامل مى شود وهم صورت باطن را، هم از نظر جسم وهم از نظر جان وبه راستى يك نظر اجمالى در آفرينش جسم وجان انسان نشان مى دهد كه زيباترين پديده عالم هستى اوست

ص: 195


1- كشاف، ج 4، ص 545.
2- اطيب البيان، ج 13، ص 30.
3- نمونه، ج 24، ص 185.

وخدا در آفرينش اين موجود، قدرت نمايى عجيبى كرده وسنگ تمام گذارده است.(1)

11. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«الصورة الانسانية هى اكبر حجة الله على خلقه وهى الكتاب الذى كتبه الله بيده»؛ صورت انسانى بزرگ ترين حجت الهى است بر خلقتش وانسان كتابى است كه خداوند به دست قدرت خود نگاشته است.(2)

12. يكى از مؤثرترين وسايل تربيت، توجه دادن به سرنوشت امتهاى پيشين است: ألم يأتكم نبوأ الّذين كفروا كه قوم نوح وفرعون وفرعونيان گرفتار غرق شدند قوم هود گرفتار باد تند شدند، قوم صالح وشعيب گرفتار صاعقه آسمانى وقوم لوط گرفتار سنگهاى آسمانى گشتند.(3)

13. كفار يقين به نبود قيامت ندارند؛ بلكه پندار خام آنان اين است كه مبعوث نمى شوند، از اين رو با واژه «زعم» تعبير نمود: زعم الّذين كفروا ان لن يبعثوا چنان كه در آيه ديگر با واژه «ظن» كه آن نيز به معناى گمان است، عقيده باطل آنان بيان شده است: وقالوا ما هى الاّ حياتنا الدّنيا نموت ونحيى وما يهلكنا الاّ الدهر ومالهم بذلك من علم ان هم الاّ يظنون. (سجده، 24)

14. موضوع قيامت وحساب وكتاب قطعى است، از اين رو چهار تأكيد در آيه شريفه به كار رفته بر اينكه انسانها در قيامت مبعوث مى شوند؛ كلمه «بلى» سوگند «و ربّى» لام تأكيد نون تأكيد ثقليه.(4)

15. قرآن كريم در آيات مختلفى بر وقوع قيامت سوگند ياد كرده: بلى وربّى لتبعثنّ (تغابن، 7)؛ ويستنبئونك أحقّ هو قل إى وربّى (يونس، 53) و وقال الّذين كفروا لا تأتينا الساعة قل بلى وربّى لتأتينّكم.(5)

16. دليل بر اينكه تحقّق قيامت براى خداوند دشوارى ندارد، همان اسما وصفاتى است كه در صدر آيه نام برد؛ يعنى خلق وملك وعلم ومحموديت ومنزه بودن كه جامع همه آن

ص: 196


1- نمونه، ج 24، ص 187.
2- اثنى عشريه، ص 190.
3- نمونه، ج 24، ص 188؛ اطيب البيان، ج 13، ص 35.
4- الميزان، ج 19، ص 312.
5- سبأ، 3؛ الميزان، ج 19، ص 313.

اسما وصفات، كلمه «اللّه» است كه معنايش دارنده تمامى صفات كمال است.

از اينجا روشن مى شود كه چرا نفرمود

«و ذلك عليه يسير» وچرا نام جلاله «اللّه» را آورد؛ خواست تا به علت حكم، اشاره كرده باشد؛ يعنى اگر گفتيم معاد براى خدا آسان است، زيرا او «اللّه» است.(1)

آيه شريفه كما بدأكم تعودون (اعراف، 29) نيز دلالت بر اعاده انسان در قيامت وآيه وهو الذى يبدؤا الخلق ثم يعيده وهو اهون عليه (روم، 27) نيز دلالت بر آسان بودن بعث دارد.

17. سوگند «و ربّى» خود اشاره لطيفى به دليل معاد است، زيرا ربوبيت خداوند ايجاب مى كند كه اين حركت تكاملى، انسان را در محدوده زندگى بى ارزش دنيا عقيم نگذارد، به تعبير ديگر تا مسئله معاد را نپذيريم ربوبيت خداوند در باره انسان وتربيت وتكامل او مفهوم نخواهد داشت.(2)

18. تعبير از قرآن به «نور» در آيات متعددى وارد شده ودر روايات از «نور» به امام (علیه السلام) تفسير شده است. اين تفسير ممكن است از اين نظر باشد كه وجود امام (علیه السلام) تجسم عملى كتاب الله محسوب مى شود، از اين رو گاه از پيامبر وامام به قرآن ناطق ياد مى شود. امام باقر (علیه السلام) در باره امامان (عليهم السلام) مى فرمايد:

«و هم الّذين ينوّرون قلوب المؤمنين».(3)

19. يكى از نامهاى قيامت، «يوم الجمع» است كه در آيات قرآن با تعبيرهاى مختلف كرارا به آن اشاره شده است، از جمله: قل انّ الاوّلين والاخرين * لمجموعون الى ميقات يوم معلوم (واقعه، 49-50) و ونفخ فى الصور فجمعناهم جمعا.(4)

20. منظور از «يوم التغابن» در قيامت، روز ظهور غبن است، زيرا در قيامت گمراهان دو طايفه هستند كه هر يك به دست ديگرى مغبون مى شوند؛ طايفه گمراه كننده وطايفه گمراه شونده؛ طايفه گمراه كننده غابن هستند، زيرا پيروان خود را وادار به دنياپرستى وترك آخرت كردند؛ اما از اين جهت مغبون هستند كه همان پيروان ضعيف، ايشان را با پيروى

ص: 197


1- الميزان، ج 19، ص 312.
2- نمونه، ج 24، ص 192.
3- نورالثقلين، ج 5، ص 341؛ نمونه، ج 24، ص 193.
4- كهف، 99؛ نمونه، ج 24، ص 194؛ الميزان، ج 19، ص 313.

كوركورانه خود كمك نموده، استكبارشان را بيشتر مى كنند وگمراه شوندگان نيز غابن اند، زيرا با پيروى از گمراه كنندگان آنان را فريب دادند واستكبار آنها بيشتر شد ومغبون اند، زيرا فريب آنان را خوردند، پس هر دو طايفه هم غابن هستند وهم مغبون.(1)

21. تفاوتى كه در ميان بهشتيان ودوزخيان در اين دو آيه ديده مى شود، يكى اين است كه در مورد بهشتيان عفو از گناهان قبل از هر چيز ذكر شده كه در مورد دوزخيان مطرح نيست. ديگر اينكه در آنجا خلود در بهشت با كلمه «ابدا» نيز تأكيد شده؛ ولى در مورد دوزخيان تنها به كلمه خلود اكتفا شده است. اين تفاوت تعبير ممكن است از اين جهت باشد كه در ميان دوزخيان كافرانى باشند كه مسئله كفر وايمان را به هم آميخته اند وبه موجب ايمانشان سرانجام از عذاب رهايى مى يابند، يا اشاره به غلبه رحمت او بر غضب است.(2)

22. تنها عاملى كه مى تواند انسان را از مغبون شدن در قيامت نجات دهد، ايمان وعمل صالح در دنياست؛ از اينكه ومن يؤمن باللّه ويعمل صالحا... را بعد از جمله يوم التغابن ذكر كرد، اين نكته استفاده مى شود.

23. از تعبير به يوم التغابن روشن مى شود كه انسان در دنيا تاجر است وآيه اى كه دلالت بر تجارت دارد عبارت است از: هل ادلّكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم. آن گاه انسانها در اين تجارت يا سود مى برند، در صورتى كه ايمان وعمل صالح داشته باشند: تؤمنون بالله وباليوم الاخر، يا ضرر مى كنند در صورتى كه كفر وفسق را خواستار باشند: فما ربحت تجارتهم.(3)

24. روز قيامت روز تغابن است. در اينكه انسان از چه امورى مغبون مى شود، در روايات اهل بيت (عليهم السلام) موارد مختلفى بيان شده است:

1) هر كس دو روز او مساوى باشد: من استوى يوماه فهو مغبون.(4)

2) غرور وتكبر: المغرور فى الدنيا مسكين وفى الاخرة مغبون.(5)

ص: 198


1- الميزان، ج 19، ص 314.
2- نمونه، ج 24، ص 196.
3- تفسير كبير، ج 30، ص 25.
4- بحار، ج 71، ص 173.
5- بحار، ج 72، ص 319.

3) محروميت از نماز شب: فان المغبون من حرم قيام الليل.(1)

4) ترك جهاد در راه خدا: من ترك الجهاد فى اللّه كان كالمغبون المهين.(2)

25. اصحاب النار؛ كفار مصاحب آتش هستند واز آتش جدايى ندارند. از لحظه اى كه قبض روح مى شوند، در عالم برزخ تا دامنه قيامت وبعد از آن در آتش به سر مى برند.(3)

26. منظور از اذن، اذن تكوينى است كه عبارت است از به كار انداختن اسباب، وهر سببى را كه فرض كنيد موانعى دارد كه نمى گذارد در مسبب خود اثر كند، واذن خداوند به عمل كردن آن همين است كه موانع را بردارد تا سبب بتواند در مسبب اثر كند.(4)

27. هيچ سببى از اسباب طبيعى عالم مستقل در تأثير نيست؛ چون هر سببى كه فرض كنيد جزء مقام خلقت است كه به غير از خالقش ربّى ندارد وهيچ حادثه اى رخ نمى دهد مگر به علم ومشيت او. آنچه او بخواهد برسد ممكن نيست نرسد وآنچه او نخواهد برسد ممكن نيست برسد واين حقيقتى است كه با لسان ديگرى بيان نموده است: ما أصاب من مصيبة فى الأرض ولا فى أنفسكم إلاّ فى كتابٍ من قبل أن نبرأها إنّ ذلك على الله يسير.(5)

28. منظور از مصيبت، همه حوادث خير وشر است كه به انسان اصابت مى كند وهمه به اذن واراده الهى است.(6)

29. مصائب بر دو گونه است: در قسمتى از آنها اراده انسان دخيل نيست؛ مانند مرگ ودر بعضى اراده انسان نقش دارد؛ مانند سوختن منزل بر اثر بى مبالاتى. از آيه شريفه استفاده مى شود كه هر دو قسم مصيبت به اذن خداست حتى آنجايى كه اراده انسان دخيل است، زيرا تأثير اسباب به اراده اوست.(7)

30. از اينكه امر به اطاعت پيامبر جداى از امر به اطاعت خداوند ذكر شده وبه تعبير ديگر امر به اطاعت تكرار شده، روشن مى شود كه بين دو اطاعت در كيفيت تفاوت است

ص: 199


1- بحار، ج 83، ص 127.
2- بحار، ج 33، ص 573.
3- اطيب البيان، ج 13، ص 41.
4- الميزان، ج 19، ص 317.
5- حديد، 22؛ الميزان، ج 19، ص 318.
6- روح المعانى، ج 28، ص 124.
7- نمونه، ج 24، ص 198.

(يعنى گاهى پيامبر فرمان جداگانه دارد كه در قرآن كريم سخنى از آن موضوع نيامده وبايد اطاعت شود).(1)

31. انسان در دنيا با چهار امر ارتباط دارد: خداوند، خويشتن، مردم وطبيعت؛

1. رابطه انسان با خداوند (اطاعت): وأطيعوا الله وأطيعوا الرسول. (تغابن، 12)

2. رابطه انسان با خويشتن (مراقبت): عليكم أنفسكم. (مائده، 105)

3. رابطه انسان با مردم (خدمت): انّ الله يأمر بالعدل والاحسان. (نحل، 90)

4. رابطه انسان با طبيعت (منفعت): وسخّر لكم ما فى الارض جميعا. (حج، 65)

خلاصه اين چهار ارتباط به اين شرح است كه انسان از طبيعت بايد استفاده كند وبه مردم خدمت كند واز خويشتن مراقبت كند كه به گناه آلوده نشود ودر نهايت در همه عمر از خداوند اطاعت كند.

32. از اينكه «رسول» را به ضمير متكلم مع الغير اضافه كرد: رسولنا براى آن است كه شرافت وكرامت رسالت او را برساند. افزون بر اين، بفهماند كه او تنها پيام آور است وسخن ما را بيان مى كند وحصر در كلام اضافى است.(2)

33. از اينكه كلمه «الله» را به طور ظاهر بيان كرد ونفرمود

«عليه فليتوكّل المؤمنون»، براى بيان علّت توكل است؛ يعنى مقتضاى الوهيت ومستجمع جميع كمالات بودن آن است كه مؤمنان تنها به او توكّل كنند. بعضى هم گفته اند: مقتضاى ايمان واعتقاد به خدا نيز توكل بر اوست.(3)

34. بعضى از همسران وفرزندان، دشمن انسان هستند؛ نه همه آنها. «من» دالّ بر تبعيض است ودشمنى آنها به سبب ايمان شوهران وپدران است.(4)

35. بعضى از زن وفرزندان آرزو مى كنند شوهر وپدرشان بميرد تااز او ارث ببرند وهيچ دشمنى بدتر ازآن نيست كه آرزوى مرگ انسان را داشته باشند. بعضى گفته اند: برخى از زن وفرزندان دوست دارند براى مصالح شخصى خودشان، شوهر يا پدرشان به مصيبت وضرر

ص: 200


1- روح المعانى، ج 28، ص 125.
2- همان.
3- همان.
4- الميزان، ج 19، ص 320.

دچار شود ودشمنى بدتر از اين نيست كه براى منفعت خودش به ضرر ديگرى راضى شود. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«يأتى زمان على أُمّتى يكون فيه هلاك الرجل على يد زوجه وولده يعيّرانه بالفقر فيركب مراكب السوء فيهلك».(1)

36. اين آيه سلسله مراتب بخشش گناه را بيان مى كند، زيرا عفو به معناى صرف نظر كردن از مجازات است وصفح مرتبه بالاترى است؛ يعنى ترك هر گونه سرزنش وغفران به معناى پوشاندن گناه وبه فراموشى سپردن آن است. به اين ترتيب افراد باايمان در عين قاطعيت در اصول اعتقادى خويش وتسليم نشدن در مقابل زن وفرزند، بايد تا آنجا كه مى توانند در همه مراحل از محبت وعفو وگذشت دريغ ندارند كه همه اينها وسيله اى براى تربيت وبازگرداندن آنان به خط اطاعت خداوند است.(2)

37. اگر انسان در باره زن وفرزند عفو وصفح وغفران داشته باشد، عفو وغفران الهى نيز شامل حالش مى شود: ان تعفوا... فان اللّه غفور رحيم.(3)

38. امام باقر (علیه السلام) در مورد آيه شريفه ان من ازواجكم... فرمودند: منظور اين است كه وقتى بعضى از مردان قصد هجرت كردند، پسر وهمسرش دامن او را گرفتند وگفتند: تو را به خدا سوگند هجرت نكن، زيرا ما بى سرپرست خواهيم شد. بعضى پذيرفتند وماندند. آيه فوق نازل شد وآنها را از قبول اين گونه پيشنهادها واطاعت فرزندان وزنان در اين زمينه ها برحذر داشت.(4)

39. مقدم شدن «اموالكم» بر «اولادكم» براى آن است كه خطر اموال براى انسان بيشتر است، چنان كه مى فرمايد: كلاّ انّ الانسان ليطغى * ان رأه استغنى وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«انّ لكلّ أُمّة فتنةٌ وإنّ فتنة أُمّتى المال».(5)

40. نظير آيه 14 تغابن: وإِنْ تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

آيه 22 نور است: ولْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَ لاَ تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

ص: 201


1- روح المعانى، ج 28، ص 126؛ مراغى، ج 28، ص 129؛ مجمع البيان، ج 10، ص 452.
2- نمونه، ج 24، ص 205.
3- الميزان، ج 19، ص 321.
4- نورالثقلين، ج 5، ص 342.
5- روح المعانى، ج 28، ص 127؛ مراغى، ج 28، ص 130.

41. نظر قرآن در باره فرزندان وثروت

الف. فرزندان وثروتها زينت حيات دنيا هستند: الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابا وَخَيْرٌ أَمَلاً (كهف 46)

ب. برخى از فرزندان وهمسران دشمن انسان هستند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلاَدِكُمْ عَدُوّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ (تغابن 14)

ج. برخى از فرزندان وثروتها مايه عذاب انسان هستند: فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ (التوبة، 55)

تذكر: آيه فوق مربوط به منافقان است.

د. فرزندان وثروتها وسيله آزمايش انسان هستند: إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (تغابن 15)

ه -. فرزندان وثروتها شما را از ياد خدا باز ندارد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ (المنافقون، 9)

و. فرزندان وثروتها در روز قيامت براى انسان مفيد نخواهد بود: يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ مَالٌ وَلاَبَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (الشعراء، 89)

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِىَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئا وَأُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ (آل عمران، 10)

42. جمله والله عنده اجر عظيم به اين معناست كه اجر بزرگ الهى براى كسى است كه محبت خدا را بر محبت زن وفرزند واموال مقدم بدارد.(1)

43. كلمه «فتنه» به معناى گرفتاريهايى است كه جنبه آزمايش دارد وآزمايش بودن اموال وفرزندان به دليل اين است كه اين دو نعمت دنيوى از زينتهاى جذاب زندگى دنياست. نفس انسانى به سوى آن دو چنان جذب مى شود كه از نظر اهميت همپايه آخرت واطاعت خداوند مى شود، ورسما سر دو راهى قرار مى گيرد؛ بلكه جانب آن دو را ترجيح مى دهد واز آخرت غافل مى گردد، چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: المال والبنون زينة الحياة الدنيا.(2)

ص: 202


1- روح المعانى، ج 28، ص 127.
2- كهف، 46؛ الميزان، ج 19، ص 321.

44. تعبير به «انّما» كه معمولاً براى حصر آورده مى شود، نشان مى دهد كه اين دو موضوع بيش از هر چيز وسيله امتحان است، از اين رو در حديثى از حضرت على (علیه السلام) مى خوانيم: هيچ كس از شما نگويد خداوندا به تو پناه مى برم از امتحان وآزمايش، زيرا هر كسى داراى وسيله آزمايشى است (و حداقل مال وفرزندى دارد). كسى كه مى خواهد به خدا پناه ببرد، از امتحانات گمراه كننده پناه برد، همان گونه كه خداوند مى فرمايد: «بدانيد اموال شما وسيله آزمون است».(1)

45. همه فرزندان سبب آزمايش هستند؛ اما همه آنها دشمن نيستند، از اين رو قرآن كريم در آيه 13 عداوت فرزندان را به صورت جزئى: انّ من ازواجكم واولادكم عدوا لكم (من) مفيد تبعيض است وآزمايش بودن آنان را به صورت كلى بيان كرده است: انّما اموالكم واولادكم فتنة.

46. ميان آيه فاتّقوا الله ما استطعتم وآيه اتقوا الله حق تقاته، هيچ منافاتى وجود ندارد واختلافى كه بين اين دو هست، اختلاف در كميت وكيفيت است؛ آيه اول راجع به كميت در تقواست؛ يعنى تقواى شما همه امورى را كه در وسعت شماست فرا بگيرد. آيه دوم راجع به كيفيت در تقواست؛ يعنى تقواى شما در همه موارد متّصف به حقيقت باشد.(2)

47. اگر فرمود: «لأنفسكم» ونفرمود «لكم» براى اين بود كه مؤمنان را بيشتر خوش دل سازد وبفهماند اگر انفاق كنيد خيرش مال شماست وبه جز خود شما كسى از آن بهره مند نمى شود.(3)

48. «شحّ» به معناى بخل توأم با حرص است ومى دانيم اين دو صفت رذيله از بزرگ ترين موانع رستگارى انسان وبزرگ ترين سدّ راه انفاق وكارهاى خير است.(4)

49. از امام صادق (علیه السلام) نقل است كه فرمود:

«من أدّى الزكاة فقد وقى شُحّ نفسه»، در حديث ديگر آمده كه امام صادق (علیه السلام) از شب تا صبح طواف خانه خدا بجا مى آورد وپيوسته مى فرمود:

«اللّهمّ ق شحّ نفسى».(5)

ص: 203


1- نهج البلاغه، كلمات قصار 93؛ نمونه، ج 24، ص 206.
2- الميزان، ج 19، ص 322.
3- الميزان، ج 19، ص 322.
4- نمونه، ج 24، ص 210.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 301؛ نور الثقلين، ج 5، ص 346.

50. بعد از امر به اطاعت، امر به انفاق جداگانه ذكر شد با اينكه شامل انفاق هم مى شود، زيرا اهميت موضوع انفاق را بيان كند.

51. جمله «اسمعوا» ناظر به تحصيل علم است كه سخنان انبيا واوليا ودانشمندان اسلامى را بشنويد. «اطيعوا» ناظر به عمل است همان گونه كه پرنده در پرواز نياز به دو بال دارد، انسان هم در پرواز به سوى كمال وسعادت، نياز به دو بال علم وعمل دارد.(1)

جمله ان تقرضوا الله قرضا حسنا تعبير عجيبى است كه بارها در قرآن كريم در باره انفاق فى سبيل الله تكرار شده است: خدايى كه آفريننده اصل وفرع وجود ما وبخشنده همه نعمتها ومالك اصلى همه مُلك هاست از ما وام مى طلبد ودر برابر آن وعده اجر مضاعف وآمرزش مى دهد ونيز از ما تشكر مى كند. لطف ومحبت بالاتر از اين تصوّر نمى شود وبزرگوارى ورحمت فراتر از اين ممكن نيست. ما چه هستيم وچه داريم كه به او وام دهيم وتازه چرا اين همه پاداش عظيم بگيريم ؟! اينها همه نشانه اهميت انفاق از يك سو ولطف بى پايان خداوند از سوى ديگر است.(2)

52. «قرض» در اصل به معناى قطع كردن وبريدن است وچون با واژه «حسن» همراه شود اشاره به جدا كردن مال از خويشتن ودادن آن در راه خير است.

«يضاعفه» از ماده «ضعف» تنها به معناى دو برابر نيست؛ بلكه چندين برابر را نيز شامل مى شود كه در مورد انفاق تا 700 برابر وبيش از آن در قرآن آمده است.(3)

جمله يغفر لكم دليل بر اين است كه انفاق يكى از عوامل آمرزش گناه است.(4)

53. تعبير به «شكور» كه يكى از اوصاف خداست، دليل بر اين است كه خداوند از بندگانش به وسيله پاداشهاى عظيم تشكر مى كند وحليم بودن او اشاره به مسئله آمرزش گناهان وعدم تعجيل در عقوبت بندگان است.(5)

ص: 204


1- اطيب البيان، ج 13، ص 47.
2- نمونه، ج 24، ص 211.
3- بقره، 261؛ فتح القدير، ج 5، ص 239.
4- همان.
5- فتح القدير، ج 5، ص 239.

سوره طلاق

آیه 1-5

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللّهَ رَبَّكُمْ لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ إِلاّ أَنْ يَأْتينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لا تَدْري لَعَلَّ اللّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْرًا (1) فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ وَ أَقيمُوا الشَّهادَةَ لِلّهِ ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا (2) وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا (3) وَ اللاّئي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحيضِ مِنْ نِسائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللاّئي لَمْ يَحِضْنَ وَ أُولاتُ اْلأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْرًا (4) ذلِكَ أَمْرُ اللّهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْرًا (5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

اى پيامبر! هر زمان خواستيد زنان را طلاق دهيد، در زمان عده، آنها را طلاق گوييد [= زمانى كه از عادت ماهيانه پاك شده وبا همسرشان نزديكى نكرده باشند]، وحساب عده را نگه داريد؛ واز خدايى كه پروردگار شماست بپرهيزيد؛ نه شما آنها را از خانه هايشان بيرون كنيد ونه آنها (در دوران عده) بيرون روند، مگر آنكه كار زشت آشكارى انجام دهند؛ اين حدود خداست، وهر كس از حدود الهى تجاوز كند به خويشتن ستم كرده؛ تو نمى دانى شايد خداوند بعد از اين، وضع تازه (و وسيله اصلاحى) فراهم كند. * وچون عدّه آنها سر آمد، آنها را به طرز شايسته اى نگه داريد يا به طرز شايسته اى از آنان جدا شويد؛ ودو مرد عادل از خودتان را گواه گيريد؛ وشهادت را براى خدا بر پا داريد؛ اين چيزى است كه مؤمنان به خدا وروز قيامت به آن اندرز داده مى شوند. وهر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند، * واو را از جايى كه گمان ندارد روزى مى دهد؛ وهر كس بر خدا توكّل كند، كفايت امرش را مى كند؛ خداوند فرمان خود را به انجام مى رساند؛ وخدا براى هر

ص: 205

چيزى اندازه اى قرار داده است. * واز زنانتان، آنان كه از عادت ماهانه مأيوسند، اگر در وضع آنها (از نظر باردارى) شك كنيد، عدّه آنان سه ماه است، وهمچنين آنها كه عادت ماهيانه نديده اند؛ وعدّه زنان باردار اين است كه بار خود را بر زمين بگذارند؛ وهر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند كار را بر او آسان سازد. * اين فرمان خداست كه بر شما نازل كرده؛ وهر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند گناهانش را مى بخشد وپاداش او را بزرگ مى دارد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

آيه شريفه نخست به لزوم نگه دارى عدّه بعد از اجراى صيغه طلاق اشاره دارد وپنج حكم را بيان مى كند:

1. وقتى زنان را طلاق مى دهيد، براى زمان عده طلاق دهيد؛ يعنى زمان عدّه را از روز وقوع طلاق حساب كنيد. بايد توجه داشت خطاب به پيامبر اكرم در حقيقت خطاب به امت است از آنجا كه او پيشواى امت است خطاب به او شده است.

2. حساب عدّه را نگه داريد؛ يعنى بايد سه بار زن ايام پاكى را به پايان برساند، چنان كه مى فرمايد: والمطلّقات يتربّصن بانفسهنّ ثلاثة قروء (بقره، 228)

منظور از ثلاثة قروء كه حد عدّه است، سه بار پاك شدن زن از خون حيض است واز آنجا كه طلاق بايد در حال پاكى كه با شوهر خود آميزش جنسى نكرده باشد انجام گيرد، اين پاكى يك بار حساب مى شود وهنگامى كه بعد از آن دو بار حيض شود وبعد از آن پاك گردد، به محض اينكه پاكى سوم به پايان رسيد ولحظه اى حيض شد عده تمام مى شود وازدواج با آن زن در همان حالت جايز است.(1)

3. منظور از اين دستور لا تخرجوهن آن است كه زن در خانه نگهدارى شود، چون وى در اين مدّت حق سكنى ونفقه را دارد وشوهر نمى تواند او را از منزل بيرون كند گرچه شوهر در اين مدت مى تواند به همسرش رجوع كند. بعد از آن دستور به تقوا مى دهد.

3. آنها را از خانه هايشان بيرون نكنيد.

ص: 206


1- . تفسير نمونه، ج 2، ص 154.

4. زنان نيز حق ندارند در دوران عدّه از منزل بيرون روند.

5. اگر زن مرتكب كار زشت آشكار شود مثلاً مرتكب بداخلاقى وبدزبانى وفحشا گردد، مرد مى تواند از زن نگه دارى نكند.

ب. معناى اينكه مى فرمايد: «و چون زنان را طلاق داديد با عدّه طلاق دهيد» اين است كه چون اراده كرديد زنان را طلاق دهيد، چنين كنيد، زيرا معنا ندارد كه بعد از طلاق دادن دوباره طلاق دهند؛ نظير تعبير آيه شريفه إذا قمتم إلى الصلوة فاغسلوا (مائده، 6) است؛ يعنى چون خواستيد به نماز بايستيد وضو بگيريد.(1)

ج. در آيه دوم نيز چهار حكم را بيان مى كند:

1. وقتى مدت عده به اواخر خود رسيد وهنوز تمام نشده مى توانيد رجوع كنيد وبه طور شايسته آنها را نگه داريد.

2. اگر نخواستيد رجوع كنيد، بايد به نحو شايسته از آنان جدا شويد.

3. به هنگام جدايى، دو مرد عادل از مسلمانان شاهد باشند تا اگر در آينده اختلافى روى داد هيچ كدام از طرفين نتوانند حقيقت را انكار كنند.

4. دو شاهد بايد شهادت را براى خدا بر پا دارند.

د. در آيه چهار، حكم سه گروه از زنان را بيان مى كند: 1. اگر زن يائسه اى خون نبيند وشما شك كنيد كه اين به سبب پيرى است يا عارضه مزاجى، پس وقتى طلاقش داديد بايد سه ماه عدّه نگه دارد. 2. زنانى كه در سن حيض ديدن هستند، اما حيض نمى بينند نيز بايد سه ماه تمام عدّه نگه دارند. 3. عده زنان باردار اين است كه بار خويش را به زمين بگذارد. در آيه 5 مى فرمايد: مسائل مربوط به طلاق، فرمان الهى است وهر كس در اين زمينه تقوا پيشه كند، علاوه بر بخشش گناهانش از پاداش بزرگ خدا بهره مند مى شود.

نكته ها

1. «احصوا» از ريشه «احصاء» به معناى شمارش است ودر اصل از «حصى» به معناى ريگ گرفته شده است، زيرا بسيارى از مردم در زمانهاى قديم كه به خواندن ونوشتن آشنا

ص: 207


1- تبيان، ج 10، ص 28؛ مجمع البيان، ج 10، ص 456؛ تفسير كبير، ج 30، ص 29؛ روح المعانى، ج 28، ص 128.

نبودند، حساب موضوعات مختلف خود را با ريگها نگه مى داشتند. قابل توجه اينكه مخاطب به نگه دارى حساب عدّه، مردان هستند، زيرا مسئله حق نفقه ومسكن بر عهده آنهاست، چنان كه حق رجوع نيز بر آنان است.(1)

2. زن در زمان عدّه نبايد از منزل خارج شود مگر براى ضرورت، بنا بر اين اگر به غير ضرورت بيرون رود، گناه كرده است: فلا يخرجن.(2)

3. اضافه بيوت به زنها: «بيوتهنّ» براى تأكيد نهى از اخراج است وبيان اينكه آنها قطعا سزاوار حق مسكن در زمان عدّه هستند وبه تعبير ديگر زن در زمان عدّه در منزل خودش نشسته است ومرد حق اخراج ندارد: «بيوتهنّ».(3)

4. منظور از فاحشه مبيّنة، چنان كه در روايات ائمه اطهار آمده، آن است كه زن گناهى از قبيل زنا يا ناسزا يا اذيت اهل خانه مرتكب شود.(4)

5. فلسفه نگه داشتن عدّه دو امر است: يك. مسئله حفظ نسل ومشخص شدن زن از نظر باردارى وعدم آن. دو. ايجاد زمينه اى براى بازگشت به زندگى نخست واز بين بردن عوامل جدايى، از اين رو در حديثى امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: زن مطلقه در دوران عدّه اش مى تواند آرايش كند، سرمه در چشم كند وموهاى خود را رنگين وخود را معطّر كند وهر لباسى كه مورد علاقه اوست بپوشد، زيرا خداوند مى فرمايد: شايد خداوند بعد از اين ماجرا وضع تازه اى فراهم سازد وممكن است از همين راه زن بار ديگر قلب مرد را تسخير كرده ومرد رجوع كند.(5)

6. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: هيچ حلالى نزد خداوند مبغوض تر از طلاق نيست.(6)

7. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از كنار مردى عبور كرد. از او پرسيد: همسر خود را چه كردى ؟ گفت: طلاق دادم. فرمود: بدون اينكه از او بدى مشاهده كنى طلاق دادى ؟ گفت: آرى. اين شخص سه مرتبه ديگر ازدواج كرد وزن خود را بدون اينكه از او بدى ببيند، طلاق داد. پيامبر به او

ص: 208


1- نمونه، ج 24، ص 221؛ روح المعانى، ج 28، ص 133؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 153.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 458.
3- فتح القدير، ج 5، ص 240؛ روح المعانى، ج 28، ص 133.
4- نورالثقلين، ج 5، ص 350؛ مجمع البيان، ج 10، ص 458.
5- مجمع البيان، ج 10، ص 458؛ نورالثقلين، ج 5، ص 352؛ نمونه، ج 24، ص 223.
6- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 267.

فرمود:

«إن اللّه عزّ وجلّ يُبغض ويلعن كلّ ذوّاق من الرجال وكلّ ذوّاقةٍ من النساء»؛ خداوند مبغوض دارد واز رحمت خود دور مى دارد هر مرد وزنى كه به زودى طلاق مى گيرند.(1)

8. وقتى از حضرت رضا (علیه السلام) سؤال كردند: چرا پس از سه طلاق محلّل لازم است، فرمود:

«لئلاّ يوقع الناس الاستخفاف بالطّلاق ولا تضارّ النساء»؛ براى اينكه مردم امر طلاق را سبك وناچيز نشمارند وبه همسران خود ضرر نرسانند.(2)

9. حدّ به معناى اندازه است كه نبايد از آن تجاوز كرد وزيادتى ونقصان در احكام الهى روا نيست، همان گونه كه نماز چهار ركعتى را نمى توان سه ركعت يا پنج ركعت بجا آورد وزيادى ونقصان در آن بدعت است، احكام طلاق را نيز نمى توان كم يا زياد كرد.(3)

10. مراد به «بلوغ اجل» (رسيدن به پايان مدت) اين نيست كه مدت عدّه به طور كامل پايان گيرد؛ بلكه مقصود رسيدن به اواخر مدت است وگرنه رجوع كردن بعد از پايان عدّه جايز نيست مگر اينكه نگه دارى آنها از طريق صيغه عقد جديد صورت گيرد.(4)

11. آيه 2 يكى از مهم ترين وحساب شده ترين دستورهاى مربوط به زندگى زناشويى را مطرح مى كند وآن اينكه زن ومرد يا به طور شايسته با هم زندگى كنند ويا به طور شايسته از هم جدا شوند، همان گونه كه زندگى مشترك بايد روى اصول صحيح وطرز انسانى وشايسته باشد، جدايى نيز بايد خالى از هر گونه جار وجنجال ونزاع وبدگويى وناسزا وتضييع حقوق بوده باشد، واصولاً چه خوب است كه نه فقط در زندگى زناشويى، بلكه در هر گونه دوستى وبرنامه مشترك، انسان تا آنجا كه مى تواند به همكارى شايسته ادامه دهد وهر گاه نتوانست به طرز شايسته جدا شود.(5)

12. وظيفه دو شاهد آن است كه براى خداوند شهادت وگواهى دهند. مبادا تمايل قلبى به يكى از دو طرف مانع شهادت به حق باشد: واقيموا الشهادة للّه.(6)

13.

ص: 209


1- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 267؛ كافى ج 6، ص 54.
2- . بحارالانوار، ج 104، ص 151.
3- اطيب البيان، ج 13، ص 49.
4- الميزان، ج 19، ص 327؛ نمونه، ج 24، ص 232؛ تفسير كبير، ج 30، ص 33؛ روح المعانى، ج 28، ص 134؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 157.
5- همان.
6- روح المعانى، ج 28، ص 134؛ بحر المحيط، ج 8، ص 279.

از اينكه فرمود: يوعظ به من كان يؤمن بالله به دليل آن است كه اهل ايمان از موعظه الهى بهره مى برند؛ نه غير آنها.(1)

14. شخصى كه حقيقتا داراى تقواست، اراده اش تابع اراده خداوند است. چنين كسى هيچ عملى انجام نمى دهد مگر بر طبق اراده الهى. لازمه اين معنا آن است كه خود ومتعلقات خود را ملك طِلق خداوند بداند كه خداوند هر طور مى خواهد در ملك خود تصرف مى كند. در اين صورت خداوند چنين بنده اى را به حكم ويجعل له مخرجا از زندان وهم وشرك نجات مى دهد ورزق مادى ومعنوى او را بدون آنكه انتظار داشته باشد به او مى رساند.(2)

15. علت اينكه در بيشتر موارد زندگى، كار ما انسانها به بن بست مى رسد، بر اثر بى تقوايى است. اين معنا از مفهوم شرط استفاده مى شود، زيرا مفهوم من يتق الله يجعل له مخرجا، اين جمله است: من لم يتق الله لم يجعل له مخرجا.

16. معناى تقوا اين نيست كه انسان تلاش وكوشش را رها كند وبگويد من در خانه مى نشينم وتقوا پيشه مى كنم وروزى من مى رسد، چون خداوند تضمين كرده است، از اين رو در حديثى مى خوانيم: عمر بن مسلم يكى از ياران امام صادق (علیه السلام) مدتى خدمتش نيامد. حضرت جوياى حال او شد، عرض كردند: او تجارت را ترك گفته ورو به عبادت آورده است. فرمود: واى بر او!

«أما علم أنّ تارك الطلب لا يستجاب له»؛ آيا نمى داند كسى كه تلاش وكسب روزى را رها كند، دعايش مستجاب نمى گردد.

سپس فرمود: جمعى از ياران پيامبر وقتى آيه شريفه ومن يتق الله... نازل شد درها را به روى خود بستند ورو به عبادت آوردند وگفتند: خداوند روزى ما را عهده دار شده است. اين ماجرا به گوش پيامبر رسيد، كسى را نزد آنان فرستاد كه چرا چنين كرده ايد؟ گفتند: اى رسول خدا! چون خداوند روزى ما را تكفل كرده ما مشغول عبادت شديم. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«إنه من فعل ذلك لا يستجاب له»؛ هر كس چنين كند دعايش مستجاب نمى شود.(3)

17. راز وجوب توكل بر خداوند آن است كه إنّ الله بالغ امره؛ يعنى چون امر وحكم

ص: 210


1- تبيان، ج 10، ص 33؛ فتح القدير، ج 5، ص 241.
2- الميزان، ج 19، ص 328.
3- نورالثقلين، ج 5، ص 354.

خداوند نافذ است وهر چه را اراده كند محقق مى شود وبراى هر چيزى اندازه اى ومقدار وزمانى قرار داده، بنا بر اين انسان بايد امور خويش را به او واگذار كند.(1)

18. آيه 2 گرچه در مورد طلاق است؛ ولى محتواى گسترده اى دارد كه لطف خداوند همه پرهيزكاران ومتوكّلان را شامل مى شود وآنها را از مشكلات مى رهاند.(2)

19. جمله قد جعل الله لكل شىء قدرا اشاره لطيفى است به نظامى كه حاكم بر تشريع وتكوين است؛ يعنى اين دستورهايى كه خداوند در باره طلاق وغير آن صادر فرموده، همه طبق حساب، اندازه گيرى دقيق وحكيمانه است.(3)

20. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: من آيه اى را مى شناسم كه اگر تمام انسانها دست به دامن آن زنند براى حلّ مشكلات آنها كافى است. سپس آيه ومن يتق الله... را تلاوت فرمود وبارها آن را تكرار كرد:

«إنى لأعلم آيةً لو أخذ بها الناس لكَفْتهم ومن يتق الله يجعل له مخرجا... فما زال يقولها ويعيدها».(4)

در حديث ديگرى پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: خداوند پرهيزكاران را از شبهات دنيا وحالات سخت مرگ وشدايد در روز قيامت رهايى مى بخشد.(5)

در حديث ديگرى از پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمده است:

«من أكثر الاستغفار جعله الله له من كلّ همٍّ فرجا ومن كل ضيقٍ مخرجا».(6)

ص: 211


1- مراغى، ج 28، ص 142؛ روح المعانى، ج 28، ص 136.
2- نمونه، ج 24، ص 235.
3- همان.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 306؛ كشاف، ج 4، ص 555؛ روح المعانى، ج 28، ص 135.
5- نورالثقلين، ج 5، ص 356؛ كشاف، ج 4، ص 555؛ روح المعانى، ج 28، ص 135.
6- نورالثقلين، ج 5، ص 357.

آیه 6-12

اشاره

أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ وَ إِنْ كُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُمْ بِمَعْرُوفٍ وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى (6) لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمّا آتاهُ اللّهُ لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ ما آتاها سَيَجْعَلُ اللّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا (7) وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ فَحاسَبْناها حِسابًا شَديدًا وَ عَذَّبْناها عَذابًا نُكْرًا (8) فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها وَ كانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْرًا (9) أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ عَذابًا شَديدًا فَاتَّقُوا اللّهَ يا أُولِي اْلأَلْبابِ الَّذينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا (10) رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللّهِ مُبَيِّناتٍ لِيُخْرِجَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحًا يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَدًا قَدْ أَحْسَنَ اللّهُ لَهُ رِزْقًا (11) اللّهُ الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ اْلأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ اْلأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ وَ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا (12)

ترجمه

آنها [- زنان مطلّقه] را هر جا خودتان سكونت داريد ودر توانايى شماست سكونت دهيد؛ وبه آنها زيان نرسانيد تا كار را بر آنان تنگ كنيد (و مجبور به ترك منزل شوند)؛ واگر باردار باشند، نفقه آنها را بپردازيد تا وضع حمل كنند؛ واگر براى شما (فرزند را) شير مى دهند، پاداش آنها را بپردازيد؛ و (در باره فرزندان، كار را) با مشاوره شايسته انجام دهيد؛ واگر به توافق نرسيديد، زن ديگرى شير دادن آن بچه را بر عهده مى گيرد. * آنان كه امكانات وسيعى دارند، بايد از امكانات وسيع خود انفاق كنند وآنها كه تنگدست اند، از آنچه كه خدا به آنها داده انفاق نمايند؛ خداوند هيچ كس را جز به مقدار توانايى كه به او داده تكليف نمى كند؛ خداوند به زودى بعد از سختيها آسانى قرار مى دهد. * چه بسيار شهرها وآبادى ها كه اهل آن از فرمان خدا ورسولانش سرپيچى كردند وما به شدّت به حسابشان رسيديم وبه مجازات كم نظيرى گرفتار ساختيم! * آنها آثار سوء كار خود را چشيدند؛ وعاقبت كارشان خسران بود. * خداوند عذاب سختى براى آنها فراهم ساخته؛ پس از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد اى خردمندانى كه ايمان آورده ايد! (زيرا) خداوند چيزى كه مايه تذكر است بر شما نازل كرده؛ *

ص: 212

رسولى به سوى شما فرستاده كه آيات روشن خدا را بر شما تلاوت مى كند تا كسانى را كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام داده اند، از تاريكيها به سوى نور خارج سازد. وهر كس به خدا ايمان آورده واعمال صالح انجام دهد، او را در باغهايى از بهشت وارد سازد كه از زير درختانش نهرها جارى است، جاودانه در آن مى مانند، وخداوند روزى نيكويى براى او قرار داده است. * خداوند همان كسى است كه هفت آسمان را آفريد، واز زمين نيز همانند آنها را؛ فرمان او در ميان آنها پيوسته فرود مى آيد تا بدانيد خداوند بر هر چيز تواناست واينكه علم او به همه چيز احاطه دارد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

آيه 6 و 7 در باره رعايت حقوق زن بعد از جدايى است؛ هم از نظر مسكن وهم نفقه وهم از جهات ديگر:

1) نخست در باره چگونگى مسكن زنان مطلّقه مى فرمايد: آنها را هر جا خودتان سكونت داريد وامكانات شما ايجاب مى كند سكونت دهيد: اسكنوهنّ....

2) به آنها زيان نرسانيد تا كار را بر آنها تنگ كنيد ومجبور به نقل مكان وترك نفقه شما شوند: ولا تضاروهنّ.

3) اگر باردار باشند مخارج آنها را تا زمانى كه وضع حمل كنند بدهيد: وإن كنّ أولات حملٍ فأنفقوا عليهن.

4) در باره زنان شيرده مى فرمايد: اگر حاضر شدند بعد از جدايى فرزندان را شير بدهند، مزد وپاداش آنها را بپردازيد: فان ارضعن.

5) از آنجا كه بسيار مى شود كودكان وجه المصالحه اختلافات زن وشوهر بعد از جدايى واقع مى شوند، در پنجمين حكم، دستورى قاطع در اين زمينه صادر كرده مى فرمايد: در باره سرنوشت فرزندان با مشاوره يكديگر وبه طور شايسته تصميم بگيريد.

6) اگر هر كدام بر ديگرى سخت گرفتيد وبه توافق نرسيديد، زن ديگرى مى تواند شير دادن آن بچّه را بر عهده گيرد تا كشمكشها ادامه نيابد: وان تعاسرتم فسترضع له اخرى.

ص: 213

7) آنها كه امكانات وسيع دارند، از امكانات خود انفاق كنند وآنها كه تنگدست اند، از آنچه خدا به آنها داده انفاق نمايند. خداوند هيچ كس را جز به اندازه آنچه به او داده تكليف نمى كند: لينفق ذو سعة.(1)

ب. از آيه 8 تا 12 در چند محور سخن مى گويد:

كيفر سخت وبى سابقه نسبت به متخلفان از فرمان الهى، دستور به تقوا به خردمندان، نازل شدن قرآن وفرستادن پيامبر جهت هدايت مردم، ورود به بهشت در پرتو ايمان وعمل صالح، خلقت هفت آسمان وزمين جهت معرفت نسبت به قدرت خداوند.

ج. جمله وأتمروا از ريشه ايتمار، گاهى به معناى پذيرا شدن دستور وگاهى به معناى مشاوره مى آيد ودر اينجا معناى دوم مناسب تر است وتعبير به معروف، تعبير جامعى است كه هر گونه مشاوره اى را كه خير وصلاح در آن باشد شامل مى گردد.(2)

د. آيا اين دستور؛ يعنى انفاق به اندازه توانايى، مربوط به زنانى است كه بعد از جدايى شير دادن كودكان را بر عهده مى گيرند ويا مربوط به ايام عدّه است كه در آيات قبل به طور اجمال اشاره شد يا مربوط به هر دوست ؟ معناى اخير از همه مناسب تر است.(3)

ه -. منظور از ذكر، قرآن كريم است به دليل آيه 44 نحل: وأنزلنا إليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل اليهم افزون بر اين، تعبير به نزول در باره قرآن صحيح است؛ نه در باره رسول اكرم كه از آن تعبير به ارسال مى شود.(4)

و. در اينكه منظور از هفت آسمان وزمين چيست، وجوهى بيان شده است:

1. منظور از هفت آسمان كثرت وزيادى آسمانهاست.

2. منظور از هفت آسمان عدد است؛ يعنى آسمانها هفت طبقه است كه هر يك روى ديگرى قرار گرفته ونزديك ترين آن به زمين، آسمانى است كه ستارگان در آن قرار دارند، اما قرآن كريم هيچ سخنى در باره شش آسمان ديگر نگفته جز آنكه فرموده روى هم قرار دارند.

در باره زمين نيز چند احتمال است:

ص: 214


1- نمونه، ج 24، ص 246.
2- نمونه، ج 24، ص 248.
3- نمونه، ج 24، ص 249.
4- نمونه، ج 24، ص 257؛ اطيب البيان، ج 13، ص 63؛ تبيان، ج 10، ص 39.

1. زمين نيز مانند آسمان هفت طبقه دارد كه چون طبقات پياز روى هم قرار دارند.

2. اقليمها وقسمتهاى هفت گانه روى زمين است كه دانشمندان جغرافى قديم زمين را به هفت قسمت قارّه تقسيم كرده اند، البته طرز تقسيم در گذشته وامروز متفاوت است، امروز زمين به دو منطقه منجمد شمالى وجنوبى ودو منطقه معتدله ودو منطقه حاره ويك منطقه استوايى تقسيم مى شود.(1)

ز. منظور از «امر» در اينجا همان فرمان تكوينى خداوند در مورد تدبير اين عالم بزرگ وآسمانها وزمينهاى هفت گانه است، زيرا او پيوسته با فرمان مخصوص خود آنها را در مسير منظمى هدايت ورهبرى مى كند، در حقيقت اين آيه شبيه آيه 4 سوره سجده است كه مى فرمايد: يدبّر الأمر من السماء إلى الارض به هر حال اگر تدبير او لحظه اى از اين عالم برداشته شود، نظام همگى در هم مى ريزد وراه فنا در پيش مى گيرد.(2)

نكته ها

1. دقت وظرافتى كه در بيان احكام زنان مطلّقه وحقوق آنها در آيات فوق به كار رفته وحتى بسيارى از ريزه كارى هاى اين مسئله در آيات قرآن كه در حقيقت قانون اساسى اسلام است بازگو شده، دليل روشنى است به اهميتى كه اسلام براى نظام خانواده وحفظ حقوق زنان وفرزندان قائل است.

2. تنگى معيشت سبب خارج شدن از جاده حق وعدالت نگردد. خداوند به زودى بعد از سختيها آسانى وراحتى قرار مى دهد؛ يعنى غم مخوريد، بى تابى نكنيد، دنيا به يك حال نمى ماند؛ مبادا مشكلات قطعى وزودگذر، رشته صبر شما را پاره كند. اين تعبير براى هميشه مخصوصا هنگام نزول اين آيات براى مسلمانانى كه در مضيقه زندگى بودند نويد وبشارتى است به آينده اميدبخش.

3. نه تنها حكم عقل؛ بلكه حكم شرع نيز بر اين معنا گواه است كه تكاليف انسانها بايد در حدود توانايى آنها باشد وخداوند تكليف فوق طاقت صادر نمى كند.

ص: 215


1- الميزان، ج 19، ص 340؛ نمونه، ج 24، ص 261.
2- نمونه، ج 24، ص 262.

در بعضى از روايات مى خوانيم كه منظور از «ما اتاها» «ما أعلمها» است؛ يعنى خداوند هر كس را به مقدارى تكليف مى كند كه به او اعلام كرده است، از اين رو به آيه 7 در مباحث (اصل برائت) در علم اصول استدلال كرده اند كه اگر انسان حكمى را نمى داند مسئوليتى در برابر آن ندارد.

4. طلاق رجعى آن است كه شوهر تا زمانى كه عدّه زن به سر نيامده هر گاه بخواهد مى تواند باز گردد وپيوند زناشويى را تجديد كند بى آنكه نياز به عقد تازه اى باشد وجالب اينكه بازگشت مرد با كم ترين سخن وعملى كه نشانه بازگشت باشد حاصل مى گردد. بعضى از احكامى كه در آيه فوق آمده؛ مانند نفقه ومسكن، مخصوص طلاق رجعى است وهمچنين مسئله عدم خروج زن از خانه همسرش در حال عده؛ اما در طلاق بائن؛ يعنى طلاقى كه قابل رجوع نيست (مانند سومين طلاق) احكام فوق وجود ندارد.

5. تأثير قوّه ذائقه از بين ساير قوا سريع تر است؛ به مجرد خوردن غذا انسان درك مى كند كه غذا شور يا شيرين است. حال خداوند ضررهاى كفر وشرك وعناد را به ذوق تشبيه كرده براى آنكه آثار اينها زود براى انسان نمودار مى شود: فذاقت وبال أمرها.(1)

6. نظير آيه 8 طلاق: وكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهَا وَرُسُلِهِ فَحَاسَبْنَاهَا حِسَابا شَدِيدا وَعَذَّبْنَاهَا عَذَابا نُكْرا

آيات ذيل است: وكَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَكَفَى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيرا بَصِيرا (الإسراء، 17)

وكَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْما آخَرِينَ (الأنبياء، 11)

فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِىَ ظَالِمَةٌ فَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَشِيدٍ (الحج، 45)

7. تعبير به فعل ماضى در «عذّبناها» و «حاسبناها»، براى دلالت بر تحقق عذاب وحساب است.(2)

8. هدف نهايى از ارسال رسول وانزال كتاب آسمانى، اين است كه با تلاوت آيات الهى

ص: 216


1- اطيب البيان، ج 13، ص 60.
2- روح المعانى، ج 28، ص 141.

مردم از ظلمت كفر وجهل وگناه به سوى نور ايمان وتوحيد وتقوا راهنمايى شوند.

9. ظلمات به صورت جمع ونور به صورت مفرد آمده، زيرا شرك وكفر وفساد عامل پراكندگى است، در حالى كه ايمان وتوحيد عامل وحدت ويگانگى است.

10. تعبير به «يؤمن» و «يعمل» به صورت فعل مضارع اشاره به اين است كه ايمان وعمل صالح آنها محدود به زمان خاصّى نيست؛ بلكه استمرار ودوام دارد.

11. تعبير «رزقا» به صورت نكره، اشاره به عظمت واهميت روزهاى نيكويى است كه خدا براى اين جمعيت فراهم مى سازد.

12. اهل ايمان را به طور خصوص بيان كرد، زيرا تنها مؤمنان هستند كه از قرآن كريم بهره مند مى شوند.(1)

13. همان گونه كه خداوند مردم را از ظلمت جهل به نور علم مى رساند: اللّه ولى الّذين ءامنوا يخرجهم من الظلمات الى النور (بقره، 257)، پيامبر اكرم نيز به عنوان مظهر فعل خداوند، مردم را از ظلمت جهل به نور علم ومعرفت خارج مى سازد: رسولاً يتلوا عليكم... ليخرج الّذين ءامنوا... من الظلمات الى النور. (طلاق، 11)

14. هدف نظام خلقت، آگاهى انسان از صفات خدا وقدرت اوست: «لتعلموا»، قابل توجه است كه در آيات مختلف قرآن كريم اشاراتى به هدف آفرينش انسان يا مجموع اين جهان شده است كه در بدو امر ممكن است مختلف به نظر برسد؛ ولى با دقّت مى بينيم همه به يك حقيقت باز مى گردد:

الف) هدف آفرينش انسان وجن را عبادت مى شمرد: وما خلقت الجن والانس الاّليعبدون. (ذاريات، 56)

ب) هدف آفرينش عظيم آسمانها وزمين را آزمون بشر معرفى مى كند: وهو الذى خلق السموات والارض فى ستة ايام وكان عرشه على الماء ليبلوكم أيّكم أحسن عملاً. (هود، 7)

ج) هدف خلقت را رحمت مى شمرد: الا من رحم ربّك ولذلك خلقهم. (هود، 119)

د) سرانجام در آيه مورد بحث، هدف را علم وآگاهى از صفات خدا دانسته است: لتعلموا. كمى دقت در اين آيات نشان مى دهد كه بعضى مقدمه براى بعضى ديگر است؛

ص: 217


1- تبيان، ج 10، ص 39؛ اطيب البيان، ج 13، ص 63؛ مجمع البيان، ج 10، ص 465.

آگاهى ومعرفت مقدمه اى است براى بندگى وعبادت وآن نيز مقدمه اى است براى آزمون وتربيت وآن هم مقدمه اى است براى بهره گيرى از رحمت خداوند متعال.

15. واژة ة ة معروف در حدود 30 بار در قرآن كريم بيان شده كه قسمت زيادى از آن در رابطه با برخورد شايسته با همسر مى باشد، آن هم در زمانى كه مرد مى خواهد از زن جدا شود، قرآن كريم در اينجا توصيه مؤكد مى كند كه مرد رفتارش صحيح ومنطقى ومعروف باشد. البته برخورد به معروف درباره پدر ومادر مشرك ويتيمان ونيازمندان نيز مطرح شده است. به آيات ذيل توجه كنيد:

الف) مصاحبت با پدر ومادر منحرف به طور شايسته: وصاحبهما فى الدنيا معروفا. (لقمان، 15)

ب) سخن گفتن با يتيمان به طور شايسته: وقولوا لهم قولاً معروفا. (نساء، 8)

ج) سخن گفتن با نيازمندان به طور شايسته: قول معروف ومغفرة خير من صدقة يتبعها اذى. (بقره، 263)

د) استفاده از ثروت يتيمان در صورت تهيدستى به طور شايسته: ومن كان فقيرا فليأكل بالمعروف. (نساء، 6)

ه -) معاشرت با همسران، به طور شايسته: وعاشروهنّ بالمعروف. (نساء، 19)

و) تأمين تغذيه وپوشاك همسر، به طور شايسته: وعلى المولود له رزقهنّ وكسوتهن بالمعروف. (بقره، 233)

ز) دادن مهريه همسران، به طور شايسته: واتوهنّ اجورهن بالمعروف. (نساء، 25)

ح) در صورت جدايى از همسر، مشورت در باره فرزندان به طور شايسته: وأتمروا بينكم بالمعروف. (طلاق، 6)

ط) نگهدارى همسر يا جدايى از او به طور شايسته: واذا طلّقتم النساء فبلغن اجلهن فامسكوهنّ بمعروف أو سرّحوهنّ بمعروف. (بقره، 231)

ص: 218

سوره تحريم

آیه 1-7

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَكَ تَبْتَغي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (1) قَدْ فَرَضَ اللّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ وَ اللّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَليمُ الْحَكيمُ (2) وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَديثًا فَلَمّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَليمُ الْخَبيرُ (3) إِنْ تَتُوبا إِلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ (4) عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجًا خَيْرًا مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ وَ أَبْكارًا (5) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ نارًا وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ (6) يا أَيُّهَا الَّذينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (7)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

اى پيامبر! چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده براى جلب رضايت همسرانت بر خود حرام مى كنى ؟! وخداوند آمرزنده ورحيم است. * خداوند راه گشودن سوگندهايتان را (در اين گونه موارد) روشن ساخته؛ وخداوند مولاى شماست واو دانا وحكيم است. * (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه پيامبر يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت؛ ولى هنگامى كه وى آن را افشا كرد وخداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت، قسمتى از آن را براى او بازگو كرد واز قسمت ديگر خوددارى نمود؛ هنگامى كه پيامبر همسرش را از آن خبر داد، گفت: «چه كسى تو را از اين راز آگاه ساخت ؟!» فرمود: «خداوند عالِم وآگاه مرا با خبر ساخت!» * اگر شما (همسران پيامبر) از كار خود توبه كنيد (به نفع شماست، زيرا) دلهايتان از حق منحرف گشته؛ واگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد، (كارى از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور اوست وهمچنين جبرئيل ومؤمنان صالح، وفرشتگان بعد از آنان پشتيبان اويند. * اميد است كه اگر او شما را طلاق دهد، پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر

ص: 219

براى او قرار دهد، همسرانى مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه كار، عابد، هجرت كننده، زنانى غير باكره وباكره. * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود وخانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسانها وسنگهاست نگه داريد؛ آتشى كه فرشتگانى بر آن گمارده شده كه خشن وسختگيرند وهرگز فرمان خدا را مخالفت نمى كنند وآنچه را فرمان داده شده اند (به طور كامل) اجرا مى نمايند. * اى كسانى كه كافر شده ايد! امروز عذرخواهى نكنيد، چرا كه تنها به اعمالتان جزا داده مى شويد.

شأن نزول

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) با همسران خود قرار گذاشته بود كه هر روزى به حجره يكى از آنان برود. روزى كه نوبت حفصه بود، او با اجازه پيامبر به منزل پدرش رفت، پيامبر به نزد ماريه قبطيه رفت. هنگامى كه حفصه برگشت اعتراض كرد كه چرا به نزد ماريه قبطيه رفتى ؟ حضرت فرمود: ديگر نزد او نمى روم وسوگند ياد كرد كه او را بر خود حرام كردم وبه حفصه فرمود: اين موضوع را براى كسى بيان نكن، ليكن حفصه رازدارى نكرد وبراى عايشه بيان كرد.

پيامبر (صلی الله علیه و آله) به حفصه فرمود: چرا رازدارى نكردى ؟ او گفت: چه كسى به شما گفت ؟ فرمود: خداوند به من خبر داد.(1)

تذكر: شأن نزول ديگرى نيز در اين زمينه نقل شده كه در برخى از تفاسير بيان شده است.

تفسير

الف. قرآن كريم در آيه 1 تا 4 در چند محور سخن مى گويد:

حرام نكردن حلال خدا براى كسب رضايت همسران، مجاز بودن شكستن سوگند، عدم رازدارى برخى از همسران پيامبر، حمايت خداوند از پيامبر اكرم. در آيه 5 خداوند شش وصف براى همسران خوب شمرده است كه مى تواند الگويى براى همه مسلمانان به هنگام انتخاب همسر باشد: اسلام، ايمان، تواضع، توبه، عبادت واطاعت فرمان.

در آيه 6 و 7 در چند جهت سخن مى گويد: هشدار به مسلمانان در باره نگه دارى خود

ص: 220


1- اطيب البيان، ج 13، ص 70؛ نورالثقلين، ج 5، ص 367؛ تبيان، ج 10، ص 44؛ كنزالدقائق، ج 10، ص 504.

وخانواده از آتش دوزخ، عصمت ملائكه، نپذيرفته شدن عذر در قيامت ورسيدن انسان به كيفر اعمال.

ب. از اينكه خطاب به پيامبر به صورت يا ايّها النبى است؛ نه به صورت يا ايّها الرسول، معلوم مى شود مسئله مورد عتاب، مسئله شخصى آن جناب بوده؛ نه مسئله اى كه جزو رسالتهاى او براى مردم باشد.(1)

ج. منظور از تحريم، تحريم شرعى نبوده؛ بلكه فقط سوگند خوردن بر ترك عملى بوده است، زيرا پيامبر نمى تواند حلال خدا را بر خود حرام كند وآيه بعد نيز دلالت دارد بر اينكه تحريم به وسيله سوگند بوده است: قد فرض الله لكم تحلّة ايمانكم.(2)

د. جمله ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما خطاب به دو همسر پيامبر عايشه وحفصه است كه شما دلهايتان از حق منحرف وبه گناه آلوده شده است كه بايد از گناه خود توبه كنيد واگر به اتفاق وبا همكارى هم بر عليه كسى كه خدا مولاى اوست وجبرئيل وصالح مؤمنين وملائكه پشتيبان او هستند، توطئه كنيد در اين صورت كارى از پيش نخواهيد برد، زيرا وقتى خدا متولى امور او مى شود، او را از هر تهديدى نجات مى دهد.

ه -. منظور از فرشتگان غلاظ، فرشتگانى هستند كه خشونت عمل دارند (چون آنها مانند ما آدميان قلب مادّى ندارند تا متصّف به خشونت ورقّت شوند) آيه 6 همين سوره هم خشونت در عمل را بيان مى كند.(3)

و. جمله لا يعصون الله... تفسير غلاظ شداد است؛ منظور اين است كه فرشتگان نامبرده ملازم آن مأموريتى هستند كه خداوند به آنان محول كرده وغير از خداوند واوامرش، هيچ عامل ديگرى از قبيل (رقّت وترحّم در آنها اثر نمى گذارد وخداوند را عصيان نمى كنند) وقتى عمل چنين عملى بود، مى توان صاحب عمل را غليظ وشديد خواند وگفت: ملائكه غلاظ وشداد.(4)

ص: 221


1- الميزان، ج 19، ص 344.
2- الميزان، ج 19، ص 344؛ تفسير كبير، ج 30، ص 42.
3- الميزان، ج 19، ص 349.
4- همان.

نكته ها

1. سوگند اگر در موردى باشد كه ترك كارى رجحان داشته باشد، شكستن آن گناه است وكفاره دارد. شكستن سوگند براى عمل مرجوح جايز است؛ ليكن براى حفظ احترام سوگند، بهتر است كفاره داده شود، از اين رو پيامبر (صلی الله علیه و آله) چون سوگند ياد كرده بود، نزد ماريه قبطيه نرود براى شكستن آن يك برده را آزاد كرد.

كفاره قسم بر پايه آيه 89 سوره مائده يكى از چند امر است: اطعام ده مسكين يا پوشاندن ده نفر يا آزاد كردن يك بنده واگر نتوانست سه روز روزه بگيرد.(1)

2. بعضى از همسران پيامبر (صلی الله علیه و آله) نه تنها او را با سخنان خود مى آزردند؛ بلكه مسئله رازدارى را كه از مهم ترين شرايط يك همسر باوفاست نيز رعايت نمى كردند، اما رفتار پيامبر با آنها چنان بزرگوارانه بود كه حتى حاضر نمى شد تمام رازى كه او افشا كرده بود به رخ وى بكشد، تغافل نمود وتنها به قسمتى از آن اشاره كرد، از اين رو در حديثى از حضرت على (علیه السلام) مى خوانيم:

«ما استقصى كريم قطّ لأنّ الله يقول عرّف بعضه وأعرض عن بعض»؛ افراد كريم وبزرگوار هرگز در مقام احقاق حق شخصى خويش تا آخرين مرحله پيش نمى روند، زيرا خدا در باره پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: او قسمتى را خبر داد واز قسمتى خوددارى كرد.(2)

3. رازدارى نه تنها از صفات مؤمنان حقيقى است، كه هر انسان باشخصيتى بايد رازدار باشد، اين معنا در مورد دوستان نزديك وهمسر اهميت بيشترى دارد. در آيات فوق خوانديم كه چگونه خداوند بعضى از همسران پيامبر (صلی الله علیه و آله) را به سبب ترك رازدارى شديدا ملامت وسرزنش مى كند.

على (علیه السلام) در حديثى مى فرمايد:

«جُمع خير الدنيا والاخرة فى كتمان السر ومصادقة الاخيار، وجُمع الشر فى الأذاعة ومؤاخاة الاشرار»؛ تمام خير دنيا وآخرت در اين دو چيز نهفته شده: كتمان سر ودوستى با نيكان وتمام شر در اين دو چيز نهفته شده: افشاى اسرار ودوستى با اشرار.(3)

ص: 222


1- نمونه، ج 24، ص 274.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 474؛ روح المعانى، ج 28، ص 151.
3- سفينة، ج 2، ص 469.

4. اين دو زن (حفصه وعايشه) رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) را آزردند وضد او دست به دست هم دادند: فان تظاهرا عليه وتبانى ضد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از گناهان كبيره است، به دليل اينكه فرمود: إن الّذين يؤذون الله ورسوله لعنهم الله فى الدنيا والاخرة وأعدّ لهم عذابا مهينا.(1)

5. كلمه «ملائكه» مبتدا وكلمه «ظهير» خبر آن است؛ خبر مفرد است با اينكه مبتدا جمع آمده، براى اين كه بفهماند ملائكه در پشتيبانى پيامبر متحد ومتفق هستند، واگر فرمود: ملائكه بعد از خدا وجبرئيل وصالح مؤمنين پشتيبان او هستند، براى آن بود كه پشتيبانى ملائكه را بزرگ جلوه دهد.(2)

6. از اينكه فرمود: فإنّ الله هو مولاه ضمير منفصل «هو» براى اين آورده شده كه بفهماند خدا عنايت خاصّه اى به آن حضرت دارد وبه همين جهت بدون هيچ واسطه اى از مخلوقاتش، خود او پيامبر را يارى مى كند ومتولّى امور او مى شود.(3)

7. با اينكه ملائكه شامل جبرئيل هم مى شود نام او را به جهت اهميت وعظمت جداگانه بيان كرد.(4)

8. در آيه 2 و 4 سخن از ولايت خداوند مطرح است با اين تفاوت كه در آيه 4 موضوع ولايت خداوند را به احترام پيامبر اكرم با حرف تأكيد «انّ» بيان كرد: والله موليكم، فانّ الله هو مولاه.

9. روايات زيادى دلالت دارد بر اينكه منظور از «صالح المؤمنين» حضرت على (علیه السلام) است. محدث بحرانى از محمد بن عباس نقل مى كند كه او 52 حديث در اين زمينه از فريقين جمع آورى كرده است.(5)

10. رسول خدا دو بار على (علیه السلام) را (با صراحت) به يارانش معرفى كرد؛ يك بار آنجا كه فرمود:

«من كنت مولاه فعلى مولاه»؛ هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست (درغدير خم)، وبار دوم هنگامى كه آيه ان الله هو مولاه... نازل شد، رسول خدا دست

ص: 223


1- احزاب، 57؛ الميزان، ج 19، ص 346.
2- الميزان، ج 19، ص 347؛ روح المعانى، ج 28، ص 153.
3- الميزان، ج 19، ص 346.
4- كنز الدقائق، ج 10، ص 509؛ بحرالمحيط، ج 8، ص 287؛ تفسير كبير، ج 30، ص 44؛ روح المعانى، ج 28، ص 153.
5- روح المعانى، ج 28، ص 153؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 192.

على (علیه السلام) را گرفت وفرمود: اى مردم اين

«صالح مؤمنين» است.(1)

11. اگر سؤال شود چرا در آيه شريفه اوصاف همسر بدون واو عاطفه آمده: (مسلمات مؤمنات) وفقط بين دو صفت ثيب وابكار واو عاطفه آمده است ؟ در پاسخ مى گوييم: چون صفاتى كه در اوّل آيه شمرده مانعة الجمع نيستند وممكن است همه آن در يك نفر يافت شود، واو عاطفه لازم ندارد به خلاف دو صفت ثيب وابكار كه ممكن نيست در آن واحد در يك نفر جمع شود، زيرا زنان يا باكره هستند يا ثيب وبيوه.(2)

12. سؤال: چرا جمله وقودها الناس والحجارة در سوره بقره براى كفار ودر اين سوره براى اهل ايمان بيان شده است، آيا كفار ومؤمنان هر دو گروه در اينكه آتشگيره جهنم هستند مشتركند؟

پاسخ: الف. ممكن است اين جمله هشدارى براى مؤمنان باشد كه مواظب باشيد بر اثر گناه به سرنوشت كفار گرفتار نشويد. ب. اين جمله در سوره تحريم خطاب به منافقان است كه در ظاهر مؤمن ودر باطن كافر هستند ومؤيد اين احتمال آيه بعدى است كه مى فرمايد: يا ايّها الّذين كفروا لا تعتذروا اليوم.(3)

13. نظير آيه 7 تحريم: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لاَ تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

دو آيه ذيل است:

فَيَوْمَئِذٍ لاَ يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَلاَ هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (الروم، 57)

يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (غافر، 52)

ص: 224


1- مجمع البيان، ج 10، ص 475.
2- الميزان، ج 19، ص 348؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 321؛ روح المعانى، ج 28، ص 156؛ بحرالمحيط، ج 8، ص 287.
3- غرائب القرآن، ج 6، ص 321؛ منهج الصادقين، ج 9، ص 341.

آیه 8-12

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ يَوْمَ لا يُخْزِي اللّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (8) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ (9) ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَيْئًا وَ قيلَ ادْخُلاَ النّارَ مَعَ الدّاخِلينَ (10) وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّني مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ (11) وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فيهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتينَ (12)

ترجمه

اين كسانى كه ايمان آورده ايد! به سوى خدا توبه كنيد، توبه اى خالص؛ اميد است (با اين كار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد وشما را در باغهايى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است وارد كند، در آن روزى كه خداوند پيامبر وكسانى را كه با او ايمان آوردند خوار نمى كند؛ اين در حالى است كه نورشان پيشاپيش آنان واز سوى راستشان در حركت است، ومى گويند: «پروردگارا! نورِ ما را كامل كن وما را ببخش كه تو بر هر چيز توانايى.» * اى پيامبر! با كفّار ومنافقان پيكار كن وبر آنان سخت بگير! جايگاهشان جهنم است، وبد فرجامى است! * خداوند براى كسانى كه كافر شده اند، به همسر نوح وهمسر لوط مثل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند؛ ولى به آن دو خيانت كردند وارتباط با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى) نداشت، وبه آنها گفته شد: «وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مى شوند!» * وخداوند براى مؤمنان، به همسر فرعون مثل زده است، در آن هنگام كه گفت: «پروردگارا! خانه اى براى من نزد خودت در بهشت بساز، ومرا از فرعون وكار او نجات ده ومرا از گروه ستمگران رهايى بخش!» * وهمچنين به مريم دختر عمران كه دامان خود را پاك نگه داشت، وما از روح خود در آن دميديم؛ او كلمات پروردگار وكتابهايش را تصديق كرد واز مطيعان فرمان خدا بود.

ص: 225

تفسير

الف. قرآن كريم در آيه 8 تا 12 در چند محور سخن مى گويد:

موظف بودن مؤمنان به توبه نصوح، تبيين آثار توبه نصوح، تقاضاى مؤمنان بر اتمام نور در قيامت وآمرزش گناهان، لزوم جهاد با كفار ومنافقان توسط پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، معرفى دو زن بى تقوا (همسر نوح ولوط) ومعرفى دو زن باتقوا (همسر فرعون وحضرت مريم) به عنوان الگو براى مؤمنان.

ب. در اينكه توبه نصوح چيست ؟ تفسيرهاى زيادى براى آن ذكر كرده اند تا آنجا كه بعضى شماره تفسيرهاى آن را بالغ بر بيست وسه تفسير دانسته اند، از جمله اينكه «توبه نصوح» آن است كه واجد چهار شرط باشد: پشيمانى قلبى، استغفار زبانى، ترك گناه وتصميم بر ترك در آينده.

در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) مى خوانيم: هنگامى كه معاذ بن جبل از توبه نصوح سؤال كرد، در پاسخ فرمود:

«ان يتوب التائب ثم لايرجع فى ذنب كما لا يعود اللبن الى الضرع»؛ آن است كه شخص توبه كند، به هيچ وجه بازگشت به گناه نكند آن چنان كه شير به پستان هرگز باز نمى گردد.(1)

ج. منظور از جهاد با كفار، تلاش در اصلاح آنهاست به اينكه حق را براى آنان بيان كند تا ايمان بياورند واگر ايمان نياوردند با آنان بجنگد ودر ناحيه منافقان چنان كه از روايات استفاده مى شود، دلجويى وتأليف قلوب آنهاست وپيامبر هرگز با آنان نجنگيد؛ إن رسول الله لم يقاتل منافقا إنما كان يتألّفهم، گرچه در زمان حضرت على جنگ با منافقان صورت گرفت.(2)

د. در آيات 10-12 خداوند الگوهايى از زنان كافر ومؤمن را بيان مى كند كه شقاوت انسان به سبب كفر وخيانت، وسعادت انسان در پرتو ايمان وعمل صالح واستقامت در راه خدا حاصل مى شود.

ه -. منظور از خيانت دو همسر پيامبر، اين است كه آن دو نفر اسرار خانه پيامبر را فاش

ص: 226


1- مجمع البيان، ج 10، ص 478؛ بحرالمحيط، ج 8، ص 287؛ روح المعانى، ج 28، ص 157؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 196.
2- اطيب البيان، ج 13، ص 80؛ تبيان، ج 10، ص 52.

كردند. خيانت آنها به معناى بى عفتى نيست، زيرا در حديثى از پيامبر وارد شده كه هيچ همسر پيامبرى مبتلا به گناه بى عفتى نشده است.(1)

و. منظور از كلمات، به گفته برخى، همان وحى انبياست؛ يعنى وحى انبيا را تصديق كرد ومنظور از كتب خداوند، همان كتبى است كه شرايع الهى در آن است، شرايعى كه از آسمان نازل شده است؛ مانند كتاب تورات وانجيل.(2)

ز. منظور از نفخ روح در مريم (علیه السلام): ونفخنا فيه من روحنا يك روح باعظمت ومتعالى است يا به تعبير ديگر اضافه روح به خداوند، اضافه تشريفيه است كه براى بيان عظمت چيزى مى آيد مانند اضافه

«بيت الله»،

«شهرالله» كه تشريفى است.(3)

نكته ها

1. از آيه قوا انفسكم واهليكم نارا استفاده مى شود كه انسان در مقابل همسر وفرزندان خويش مسئوليت سنگين ترى دارد وموظف است تا آنجا كه مى تواند در تعليم وتربيت آنها بكوشد، آنها را از گناه باز دارد وبه نيكيها فرا بخواند، نه اينكه تنها به تغذيه جسم آنها قناعت كند.(4)

2. هنگامى كه آيه فوق نازل شد، كسى از ياران پيامبر (صلی الله علیه و آله) سؤال كرد: چگونه خانواده خود را از آتش دوزخ حفظ كند؟ حضرت فرمود:

«تأمرهم بما أمرالله وتنهاهم عما نهاهم الله إن اطاعوك كنت قد وقيتهم وإن عصوك كنت قد قضيت ما عليك»؛ آنها را امر به معروف ونهى از منكر مى كنى، اگر از تو پذيرفتند آنان را از آتش دوزخ حفظ كرده اى، واگر نپذيرفتند، وظيفه خود را انجام داده اى.(5)

3. امر به معروف ونهى از منكر را بايد انسان از نزديكان خود آغاز كند: قوا انفسكم واهليكم. نظير اين آيه شريفه است آيه وأنذر عشيرتك الاقربين وآيه شريفه وامر اهلك بالصلوة واصطبر عليها.(6)

ص: 227


1- فتح القدير، ج 5، ص 255؛ نمونه، ج 24، ص 301؛ غرائب القرآن، ج 6، ص 322.
2- الميزان، ج 19، ص 360.
3- نمونه، ج 24، ص 306.
4- روح المعانى، ج 28، ص 157؛ نمونه، ج 24، ص 293؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 198.
5- نور الثقلين، ج 5، ص 372.
6- تبيان، ج 10، ص 50.

4. شعله گرفتن كفار در آتش دوزخ به دست خود آنان است؛ نظير اين معنا در آيه 72 سوره مؤمن بيان شده است: ثم فى النار يسجرون، بنا بر اين آيه 7 و 8 دلالت بر تجسم عمل دارد: وقودها الناس و انما تجزون ما كنتم تعملون.(1)

5. ملائكه غلاظ وشداد به تمام معنا وظيفه خود را انجام مى دهند وهيچ رأفت ورحمتى ندارند. دو جمله لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون منطوق هر يك موافق با مفهوم ديگرى است؛ يعنى معصيت نكردن امر الهى عبارت از انجام امر الهى وانجام دادن امر الهى؛ يعنى معصيت نكردن فرمان خدا، از اين رو تكرار كرد تا بفهماند ملائكه به وظيفه خود عمل كرده وهيچ رأفتى نسبت به دوزخيان ندارند.(2)

6. تكليف فرشتگان از سنخ تكليف انسانها نيست، زيرا آنان موجوداتى نورانى ومطيع محض دستورات خداوند هستند: بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول وهم بأمره يعملون (انبياء، 27)، اما تكليف در باره انسانها به سبب اختيارى كه خداوند به آنان عنايت كرده، امرى اعتبارى است كه در صورت امتثال، مستحق ثواب ودر صورت مخالفت مستحق عقاب مى شوند.

7. اعتذار كفار در قيامت در آيات مختلفى بيان شده از جمله:

الف) واللّه ربّنا ما كنّا مشركين. (انعام، 23)

ب) ربّنا هؤلاء اضلّونا. (اعراف، 36)

ج) ربّنا اخرجنا منها فان عدنا فانّا ظالمون. (مؤمنون، 107)

د) ربّنا ابصرنا وسمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون.

ه -) ربّنا اخرجنا نعمل صالحا غير الذى كنّا نعمل.(3)

8. توبه نصوح پنج اثر دارد: بخشودگى گناهان، ورود در بهشت پرنعمت الهى، رسوا نشدن در قيامت، حركت كردن نور ايمان از پيشاپيش وسمت راست مؤمنان وتوجه بيشتر به خداوند در قيامت.(4)

ص: 228


1- الميزان، ج 19، ص 349.
2- روح المعانى، ج 28، ص 157.
3- فاطر، 34؛ اطيب البيان، ج 13، ص 77.
4- نمونه، ج 24، ص 292.

9. اعتبار معيت وهمراه پيامبر بودن، براى اين است كه بفهماند صرف ايمان آوردن در دنيا كافى نيست؛ بلكه بايد لوازم ايمان را هم داشته باشند وآن اين است كه ملازم با پيامبر باشند واو را به تمام معناى كلمه اطاعت كنند ومخالفتى با او نداشته باشند.(1)

10. از جمله ربّنا أتمم لنا نورنا استفاده مى شود كه مؤمنان در روز قيامت نور خود را ناقص مى بينند وچون نور آن روز ايمان وعمل صالح امروز است، معلوم مى شود نقصى در درجات ايمان وعمل صالح خود مى بينند ويا مى بينند آثار گناهان در نامه اعمال آنها جاى عبوديت را گرفته وآمرزش گناهان كه تقاضاى دوم آنهاست، تنها باعث مى شود گناهى در نامه عمل نماند؛ ولى جاى خالى آن گناهان را چيزى پر نمى كند، از اين رو درخواست مى كنند خدا نورشان را تمام كند.(2)

11. آثار ايمان

خداوند متعالى ايمان را عامل حيات وكفر را عامل مرگ روح مى داند، چنان كه آثار ايمان را نور وآثار گناه را ظلمت معرفى كرده است: لينذر من كان حيّا ويحقّ القول على الكافرين (يس، 70)؛ از تقابل حيات با كفر روشن مى شود كه ايمان عامل حيات است. در آيه ديگر مى فرمايد: أو من كان ميتا فأحييناه وجعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى ظلمات ليس بخارج منها. (انعام، 122)

بنا بر اين كافر نه از حيات برخوردار است، نه نور دارد ومؤمنى كه موردمغفرت الهى قرار گرفته هم داراى حيات است وهم داراى نور، ومؤمن در صورتى كه گنه كار باشد، زنده اى است كه نورش تمام وكامل شده نيست وتنها با مغفرت، تمام وكامل مى شود. خداوند مى فرمايد: نورهم يسعى بين أيديهم وبأيمانهم يقولون ربّنا أتمم لنا نورنا واغفرلنا.(3)

12. اگر اين خطاب را در قالب «قيل» (گفته شد) آورد، ونيز «داخلين» را مطلق ذكر كرد، براى اين بود كه به بى مقدارى آن دو زن وهمه كفّار اشاره كند وبفهماند نزد خداوند هيچ ارزش وكرامتى ندارند.(4)

ص: 229


1- الميزان، ج 19، ص 351.
2- همان.
3- تحريم، 8؛ الميزان، ج 4، ص 94.
4- الميزان، ج 19، ص 359.

13. همسر پيامبر بودن، سودى براى انسان ندارد، زيرا كفر قاطع علاقه ميان مؤمن وكافر است، چنان كه كفر در فرزند بودن براى پيامبر هم قاطع است كه خداوند به حضرت نوح (علیه السلام) فرمود: انّه ليس من اهلك.(1)

14. اگر انسان تصميم بگيرد فرد مؤمن وصالحى باشد، محيط كفر نمى تواند در او تأثير بگذارد، چنان كه محيط كفر فرعونى در همسر او (آسيه) تأثيرى نگذاشت. متقابلاً اگر انسان بر كفر وخيانت ورزى تصميم بگيرد، محيط سالم نيز نمى تواند در او تأثير بگذارد، چنان كه محيط نبوت وعصمت در همسر نوح ولوط تأثيرى نداشت.

15. وكانت من القانتين وصف جمع مذكر براى مريم (علیه السلام) يا به علت تغليب است، يا براى اشعار بر اين معنا كه طاعت مريم كمتر از طاعت مردان كامل نبوده است وممكن است منظور از «القانتين»، اقوام وخويشان او باشند.(2)

16. همسر فرعون پنج درخواست از خداوند مى كند: 1 و 2) خانه اى درخواست كرده كه هم نزد خدا باشد وهم در بهشت، زيرا حضور در نزد خداوند متعالى وقرب به او كرامتى است معنوى واستقرار در بهشت كرامتى ديگر است، پس جا دارد بنده خدا هر دو را از خدا بخواهد. 3) نجات از فرعون. 4) نجات از عمل او. 5) نجات از قوم ستمگر.(3)

17. دعاى همسر فرعون عنوان جامعى براى عبوديت اوست، زيرا وقتى ايمان كسى كامل شد، ظاهر وباطنش هماهنگ مى شود وچنين فردى چيزى را نمى گويد مگر آنكه انجام مى دهد وانجام نمى دهد جز آنچه را كه مى گويد، از اين رو آسيه براى رسيدن به قرب جوار حق از همه لذايذ چشم پوشيد وشكنجه ها را تحمل كرد.

18. نام همسر فرعون آسيه بنت مزاحم بود. گفته اند: وقتى معجزه موسى را مشاهده كرد، از همان لحظه به موسى ايمان آورد. هنگامى كه فرعون فهميد همسرش به موسى ايمان آورده، بارها او را نهى كرد. سرانجام فرعون دستور داد دست وپاهايش را با ميخ بسته در زير آفتاب سوزان قرار دهند وسنگ بزرگى بر سينه او گذاشتند، هنگامى كه آخرين لحظه هاى عمر خود

ص: 230


1- بحرالمحيط، ج 8، ص 9.
2- منهج الصادقين، ج 9، ص 348.
3- الميزان، ج 19، ص 360.

را مى گذراند دعايش اين بود: ربّ ابن لى عندك بيتا فى الجنّة....(1)

19. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«أفضل نساء أهل الجنة خديجه بنت خويلد وفاطمه بنت محمد ومريم بنت عمران وآسيه بنت مزاحم امرأة فرعون».(2)

20. خداوند در آيه شريفه 12 نام مبارك حضرت مريم را ذكر كرده؛ ولى نام همسر فرعون را نبرده است. اصولاً در قرآن كريم جز مريم نام هيچ زنى برده نشده، تنها آن حضرت است كه در حدود بيست وچند سوره ودر سى وچند آيه نام او برده شده است، وحضرت مريم آن چنان به خداوند وكتب او ايمان داشت كه در آيه 75 سوره مائده او را صديقه ناميده است.(3)

21. ستايش خداوند از عفت وپاكدامنى مريم به سبب رفتار ناپسندى است كه يهوديان نسبت به آن حضرت روا داشته وتهمتى كه به او زدند: وقولهم على مريم بهتانا عظيما (نساء، 156)، در سوره انبيا هم نظير اين قصّه آمده است: والّتى احصنت فرجها فنفخنا فيها. (انبياء، 91)

22. ونجّنى من فرعون وعمله در اينكه عمل فرعون چه بوده است ؟ آيات قرآن كريم به گوشه اى از اعمال زشت فرعون اشاره مى كند:

1. ادعاى الوهيت: وقَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي

2. ادعاى ربوبيت: انا ربّكم الاعلى. (نازعات، 23)

3. طغيان: اذهبا الى فرعون انّه طغى (طه، 43) و اذهب الى فرعون انه طغى. (نازعات، 17)

4. تهديد نسبت به حضرت موسى (علیه السلام): لئن اتخذت الها غيرى لاجعلنّك منالمسجونين.

5. استخفاف مردم: فاستخف قومه فاطاعوه انهم كانوا قوما فاسقين. (زخرف، 54)

6. زورگويى: قال ءامنتم له قبل أن اذن لكم. (طه، 70)

7. تهديد مردم به شكنجه: فلاقطّعنّ ايديكم وارجلكم من خلاف ولاصلّبنّكم فى جزوع النّخل. (طه، 71)

ص: 231


1- مجمع البيان، ج 10، ص 479؛ نمونه، ج 24، ص 303؛ تبيان، ج 10، ص 55.
2- فتح القدير، ج 5، ص 157.
3- الميزان، ج 19، ص 360.

8. گمراه ساختن مردم: وأضلّ فرعون قومه وما هدى. (طه، 79)

9. تهمت جنون به حضرت موسى: قال انّ رسولكم الّذى ارسل اليكم لمجنون. (شعراء، 27)

10. تهمت سحر به حضرت موسى: قال للملا حوله انّ هذا ساحر عليم. (شعراء، 34)

11. تهمت دروغگويى به حضرت موسى: وانّى لاظنّه كاذبا. (غافر، 37)

12. خودبينى: أليس لى ملك مصر وهذه الأنهار تجرى من تحتى. (زخرف، 51)

13. كشتن پسران وزنده نگه داشتن دختران: إنّ فرعون علا فى الأرض وجعل أهلها شيعا يستضعف طائفةً منهم يذبِّح أبناءهم ويستحيى نساءهم إنه كان من المفسدين. (قصص، 4)

14. تصميم بر كشتن حضرت موسى: وقال فرعون ذرونى اقتل موسى وليدع ربه انّه اخاف ان يبدّل دينكم. (غافر، 26)

15. تعصّب: قال فرعون ما أراكم إلاّ ما أرى وما أهديكم إلاّ سبيل الرشاد. (غافر، 29)

16. اسراف گرى: وإنّ فرعون لعال فى الارض وإنّه لمن المسرفين. (يونس، 83)

17. پيروزى را در زورگويى دانستن: وقد أفلح اليوم من استعلى. (طه، 64)

18. فسق وگناه:... الى فرعون وملأه إنّهم كانوا قوما فاسقين. (قصص، 32)

19. استكبار: إلى فرعون وملإه فاستكبروا وكانوا قوما عالين. (مؤمنون، 46)

20. تكذيب وعصيان: فأراه الاية الكبرى * فكذّب وعصى. (نازعات، 20-21)

ص: 232

سوره ملك

آیه 1-4

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (1) الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزيزُ الْغَفُورُ (2) الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقًا ما تَرى في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ (3) ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئًا وَ هُوَ حَسيرٌ (4)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

پربركت وزوال ناپذير است كسى كه حكومت جهان هستى به دست اوست، واو بر هر چيز تواناست. * آن كس كه مرگ وحيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما بهتر عمل مى كنيد، واو شكست ناپذير وبخشاينده است. * همان كسى كه هفت آسمان را بر فراز يكديگر آفريد؛ در آفرينش خداوند رحمان هيچ تضاد وعيبى نمى بينى. بار ديگر نگاه كن، آيا هيچ شكاف وخللى مشاهده مى كنى ؟! * بار ديگر (به عالم هستى) نگاه كن، سرانجام چشمانت (در جستجوى خلل ونقصان ناكام مانده) به سوى تو باز مى گردد در حالى كه خسته وناتوان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

انحصار فرمانروايى خداوند بر نظام هستى، هدف از خلقت انسان، آفرينش هفت آسمان، ناتوانى بشر از مشاهده نقص در جهان.

ب. «تبارك» از واژه «بركت» در اصل از «برك» به معناى سينه شتر است، سپس اين واژه به معناى دوام وزوال ناپذيرى آمده ودر باره هر نعمتى كه پايدار وبادوام باشد، اطلاق شده است. در آيه شريفه، دليل مبارك بودن خداوند، مالكيت وقدرت او بر جهان هستى است.(1)

ص: 233


1- نمونه، ج 24، ص 316.

ج. جمله الّذى بيده الملك از آنجا كه مطلق است شامل همه ملك ها مى شود واين تعبير كنايه از كمال تسلط خداوند بر ملك است ومى فهماند آن چنان ملك در قدرت اوست كه به هر نحو بخواهد در آن تصرف مى كند.(1)

د. يد داراى چند معناست:

ه -. «تفاوت» به صورت نكره بيان شده ونكره در سياق نفى مفيد عموميت است ومعناى جمله ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت اين است كه در سراسر جهان هيچ گونه ناهماهنگى نمى بينى ودر تمام نظام خلقت نظم وهماهنگى برقرار است.(2)

و. مقصود از عدم تفاوت در خلقت اين است كه خداوند نظام هستى را طورى منظم آفريده كه هر موجودى بتواند به آن هدف وغرضى كه براى آن آفريده شده برسد وهيچ يك از مخلوقات از رسيدن مخلوق ديگر به هدفى كه منظور از خلقت اوست مانع نشود.(3)

ز. «كرّتين» تثنيه «كرّة» به معناى بازگشت است وتثنيه آن، براى بيان تكثير وتكرار است؛ يعنى در نظام خلقت دو بار سه بار وچند بار هم كه نگاه كنى، نظرت خسته مى شود واز كار مى افتد وهيچ تفاوتى نمى بينى.(4)

ح. «خاسئ» به معناى خستگى بر اثر تمام شدن نيرو است، به چنين كسى هم «حاسر» گويند، هم «محسور». «حاسر» به اين بيان كه خود او خودش را خسته كرده و «محسور» به اين توجيه كه تمام شدن نيرو خسته اش كرده است. «حسير» از ماده «حسر» به معناى برهنه كردن است؛ از آنجا كه انسان هنگام خستگى تاب وتوان خود را از دست مى دهد، گويا از نيروهاى خود برهنه مى شود. بنا بر اين «خاسئ» و «حسير» به يك معنا وبه منظور تأكيد در ناتوانى چشم از ديدن نقصان در نظام هستى است.(5)

ص: 234


1- الميزان، ج 20، ص 3.
2- الميزان، ج 19، ص 351.
3- همان.
4- همان؛ مجمع البيان، ج 10، ص 484.
5- نمونه، ج 24، ص 320؛ روح المعانى، ج 30، ص 7؛ فتح القدير، ج 5، ص 259.

نكته ها

1. در 9 مورد واژه «تبارك» در باره خداوند به كار رفته ودر تمام موارد در ارتباط با خلقت وتدبير وتربيت موجودات است واستعمال آن در باره غير خداوند روا نيست، وبه تعبير ديگر بركت خداوند در نظام تكوين وتشريع تجلّى پيدا كرده است. مانند: ألا له الخلق والأمر تبارك الله ربّ العالمين (اعراف، 54) و ثم انشأناه خلقا ءاخر فتبارك الله أحسن الخالقين (مؤمنون، 14) و تبارك الذى نزل الفرقان على عبده.(1)

الف. دست كه به سه صورت مفرد وتثنيه وجمع بيان شده است؛ الاّ من اغترف غرفة بيده (بقره، 249)، يوم يعضّ الظالم على يديه (فرقان، 27) و والسارق والسارقة فاقطعوا ايديهما. (مائده، 28)

ب. كنايه از فرمانروايى؛ تبارك الذى بيده الملك.

ج. كنايه از قدرت؛ والسماء بنيناها بايد وانا لموسعون. (ذاريات، 47)

د. كنايه از بذل مال؛ وقالت اليهود يدالله مغلولة غلت ايديهم ولعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء.(2)

2. قرآن كريم پنج تعبير را در باره سلطه خداوند متعال بر نظام هستى بيان كرده است: 1. مالك 2. ملِك 3. مليك. كه اين سه تعبير سه نام از نام هاى مقدس خداوند است وبه معناى فرمانرواست؛ قل اللهم مالك الملك... (آل عمران، 26)، هو الله الذى لا إله إلاّ هو الملك القدوس (حشر، 23) و فى مقعد صدق عند مليك مقتدر. (قمر، 55) 4. مُلك 5. ملكوت. كه هر دو به معناى فرمانروايى وحاكميت خداوند متعال است با اين تفاوت كه ملك فرمانروايى بر ظاهر اشياء وملكوت فرمانروايى بر باطن اشياء را مى رساند؛ ذلكم الله ربكم له الملك (فاطر، 13) و قل من بيده ملكوت كل شىء (مؤمنون، 88). قابل توجه اين كه موضوع فرمانروايى خداوند بر جهان هستى با تعبير «مُلك» حدود 30 بار در قرآن كريم بيان شده است.

3. عزيز از اوصاف خداوند متعال است كه 88 مرتبه در قرآن بيان شده است كه

ص: 235


1- فرقان، 1؛ احسن الحديث، ج 11، ص 252.
2- ص، 45؛ دانشنامه قرآن، ج 2، ص 2369.

اصل آن به معناى توانايى وقدرت بر انجام كار است:

الف. نام نيكوى خداوند؛ هو الله الّذى لا إله إلاّ هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر. (حشر، 23)

ب. قدرت وتوانايى؛ خداوند متعال قادر بر همة ة ة امور است از جمله:

قدرت بر اجابت دعا؛ ربنا وابعث فيهم رسولاً منهم يتلوا عليهم... انّك انت العزيز الحكيم. (بقره، 129)

قدرت بر نصرت مؤمنان؛ ولينصرنّ الله من ينصره انّ اللّه لقوى عزيز. (حج، 40؛ روم، 5)

قدرت بر انتقام از كفار ومنافقين؛ ويعذب المنافقين والمنافقات والمشركين والمشركات... وكان الله عزيزا حكيما. (فتح، 6-7)

ج. عزيز به معناى فرمانرواى مصر؛ قالوا يا ايها العزيز مسّنا واهلنا الضّر. (يوسف، 88)

د. سخت ناگوار؛ عزيز عليه ما عنتّم. (توبه، 128)

ه -. ممتنع، محال؛ وما ذلك على الله بعزيز.(1)

4. غفور صيغه مبالغه ودلالت بر كثرت وزيادى آمرزش خداوند دارد. اين تعبير 91 بار در قرآن كريم بيان شده است. نكته قابل توجه آن است كه انسان ها هر اندازه كه گناه ومعصيت داشته باشند، رحمت ولطف خداوند بيشتر از آن است چرا كه گناه وظلمى كه انسان انجام مى دهد، با دو تعبير «ظالم» و «ظلوم» در قرآن بيان شده ورحمت وآمرزش الهى نيز با دو تعبير «غافر» و «غفور» وافزون بر آن «غفّار» بيان شده است:

الف. ومنهم ظالم لنفسه. (فاطر، 32)

ب. ان الانسان لظلوم كفار. (ابراهيم، 34)

ج. غافر الذنب وقابل التوب شديد العقاب. (غافر، 3)

د. انّ الله غفور رحيم. (بقره، 129)

ه -. فقلت استغفروا ربكم انّه كان غفّارا. (نوح، 10)

5. سرّ اين كه در آيه شريفه الّذى خلق الموت والحيوة، «موت» بر «حيوة» مقدم شده آن است كه در نظام دنيا موت تقدم بر حيات دارد؛ كنتم امواتا فاحياكم (بقره، 28)؛ يعنى

ص: 236


1- ابراهيم، ج 20.

انسان در آغاز نطفه بوده، پس علقه شده وسپس مضغه گشته وآنگاه در او روح دميدند تا زنده گشت.(1)

6. مرگ امرى وجودى است؛ زيرا خلقت وآفرينش به امر وجودى تعلق مى گيرد نه به امر عدمى وحقيقت مرگ انتقال از جهانى به جهان ديگر است.(2)

7. «حيات» در باره چيزى به كار مى رود كه آن چيز حالتى دارد كه به موجب آن داراى شعور واراده است و «موت» به معناى نداشتن آن حالت است، البته همان موجود داراى شعور واراده از يكى از مراحل زندگى به مرحله ديگر منتقل مى شود.(3)

8. هدف از آزمايش بشر در نظام دنيا بهترين عمل معرفى شده؛ أحسن عملاً نه بيشترين عمل، واين نشانه آن است كه اسلام به كيفيت اهميت مى دهد نه به كميت ومهم آن است كه عمل خالصانه انجام شود گرچه اندك باشد. از اين رو امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«ليس يعنى أكثر عملاً ولكن أصوبكم عملاً وإنما الإصابة خشية الله والنية الصادقة...»؛ منظور بيشتر عمل كردن نيست، بلكه مقصود آن است كه كدام يك صحيح تر عمل مى كنيد وعمل درست آن است كه انسان از خداوند بترسد ونيت او پاك باشد.(4)

9. مشابه آيه شريفه ليبلوكم أيكم أحسن عملاً دو آيه ديگر است: إنا جعلنا ما على الأرض زينةً لها لنبلوهم ايهم أحسن عملاً (كهف، 7) و وهو الّذى خلق السموات والأرض فى ستة أيامٍ وكان عرشه على الماء ليبلوكم أيكم احسن عملاً (هود، 7)، بنا بر اين، اين سه آيه شريفه هدف خلقت را آزمون وبهترين عمل دانسته است؛ از طرفى قرآن كريم در جاى ديگر هدف خلقت را عبادت وبندگى خداوند معرفى كرده است؛ وما خلقت الجن والإنس إلاّ ليعبدون (ذاريات، 56)، معلوم مى شود هدف از آفرينش، عبادت خداوند است كه عبادت خداوند از آزمايش براى بهترين عمل جدا نيست وافرادى كه بهترين عمل را انجام مى دهند بندگان خدا هستند.(5)

ص: 237


1- مجمع البيان، ج 10، ص 484؛ روح المعانى، ج 29، ص 4.
2- الميزان، ج 19، ص 349؛ روح المعانى، ج 29، ص 4.
3- الميزان، ج 19، ص 349.
4- نمونه، ج 24، ص 317.
5- نمونه، ج 24، ص 318.

10. هدف از خلقت موت وحيات، امتحان است ومعلوم است كه امتحان به جهت تمايز خوب از بد براى هدفى ديگر است وآن پاداش وكيفرى است كه انسان با آن مواجه خواهد شد.(1)

11. مقصود بالذات از خلقت، رساندن جزاى خير به بندگان است، از اين رو در آيه سخن از گناه وكار زشت وكيفر نيامده، تنها عمل خوب را ذكر كرده وفرموده: خلقت حيات وموت براى آن است كه معلوم شود كدام يك عملش بهتر است. پس صاحبان عمل نيك مقصود اصلى خلقت هستند وديگران به پاس وجود آنان خلق شده اند.(2)

12. امتحان سه نوع است:

الف. امتحان براى افزايش علم آزمايش كننده نسبت به آزمايش شونده است، مانند اين كه امانتى را به كسى مى سپارى تا ميزان امانت دارى او را بسنجى.

ب. امتحانى كه براى افزايش علم امتحان شونده نسبت به وضع خودش صورت مى گيرد مانند امتحانى كه معلّم از شاگرد مى گيرد وميزان استحقاق شاگرد را براى خودش معلوم مى كند.

ج. امتحانى كه براى پرورش آزمايش شونده ها صورت مى گيرد تا استعدادهايشان بروز كند كه آزمايش خداوند اين گونه است.

13. جمله وهو العزيز الغفور دلالت بر خوف ورجا دارد. زيرا خداوند عزيز است؛ يعنى هيچ كس نمى تواند بر او غالب شود. با جمله وهو العزيز به همگان اعلام مى دارد كه به عمل شايسته روى آورند، وبا وعده آمرزش به گنه كاران، آنان را اميدوار مى سازد كه از رحمت خدا مأيوس نباشند.(3)

14. عزت وغفران خداوند در صورتى معنا پيدا مى كند كه او، قادر وعالم به همه اشياء باشد، از اين رو دليل اين قدرت كامله وعلم محيط خويش را در آيه بعد ذكر كرده است. قسمت اول آيه شريفه: الّذى خلق سبع سموات طباقا، دليل بر قدرت او وبخش پايانى آيه:

ص: 238


1- الميزان، ج 19، ص 349.
2- فتح القدير، ج 5، ص 259؛ الميزان، ج 19، ص 349.
3- همان.

ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت دليل بر علم اوست.(1)

15. اضافه «خلق» به «رحمن» براى بيان اين نكته است كه هدف از خلقت رحمت عام الهى است.(2)

16. آيه 3 اشاره به برهان نظم دارد كه مى گويد وجود نظم در هر دستگاه نشانه وجود علم وقدرتى در پشت آن دستگاه است وگرنه حوادث اتفاقى حساب نشده وتصادف هاى كور وكر هرگز نمى تواند مبدأ نظام وحساب گردد همان گونه كه در حديث معروف مفضّل از امام صادق (علیه السلام) آمده است:

«إنّ الاهمال لا يأتى بالصّواب والتّضاد لا يأتى بالنّظام».(3)

ص: 239


1- تفسير كبير، ج 30، ص 56.
2- الميزان، ج 19، ص 350.
3- نمونه، ج 24، ص 322؛ بحار، ج 3، ص 63.

آیه 5-15

اشاره

وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ وَ جَعَلْناها رُجُومًا لِلشَّياطينِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعيرِ (5) وَ لِلَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ (6) إِذا أُلْقُوا فيها سَمِعُوا لَها شَهيقًا وَ هِيَ تَفُورُ (7) تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّما أُلْقِيَ فيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَذيرٌ (8) قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذيرٌ فَكَذَّبْنا وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللّهُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ في ضَلالٍ كَبيرٍ (9) وَ قالُوا لَوْ كُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا في أَصْحابِ السَّعيرِ (10) فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقًا ِلأَصْحابِ السَّعيرِ (11) إِنَّ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبيرٌ (12) وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (13) أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ (14) هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اْلأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا في مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ (15)

ترجمه

ما آسمان پايين (نزديك) را با چراغ هاى فروزانى زينت بخشيديم، وآن ها [- شهاب ها] را تيرهايى براى شياطين قرار داديم، وبراى آنان عذاب آتش فروزان فراهم ساختيم. * وبراى كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند عذاب جهنم است، وبدفرجامى است! * هنگامى كه در آن افكنده شوند صداى وحشتناكى از آن مى شنوند، واين در حالى است كه پيوسته مى جوشد! * نزديك است (دوزخ) از شدّت غضب پاره پاره شود؛ هر زمان كه گروهى در آن افكنده مى شوند، نگهبانان دوزخ از آن ها مى پرسند: «مگر بيم دهنده الهى به سراغ شما نيامد؟!» * مى گويند: «چرا، بيم دهنده به سراغ ما آمد، ولى ما او را تكذيب كرديم وگفتيم: خداوند هرگز چيزى نازل نكرده، وشما در گمراهى بزرگى هستيد.» * ومى گويند: «اگر ما گوش شنوا داشتيم يا تعقل مى كرديم، در ميان دوزخيان نبوديم.» * اينجاست كه به گناه خود اعتراف مى كنند؛ دور باشند دوزخيان از رحمت خدا! * (امّا) كسانى كه از پروردگارشان در نهان مى ترسند، مسلّما آمرزش وپاداش بزرگى دارند. * گفتار خود را پنهان كنيد يا آشكار (تفاوتى نمى كند)، او به آنچه در سينه هاست آگاه است. * آيا آن كسى كه موجودات را آفريده از حال آن ها آگاه نيست ؟! در حالى كه او (از اسرار دقيق) باخبر وآگاه است. * او كسى است كه زمين را براى شما رام كرد، بر شانه هاى آن راه برويد واز روزى هاى خداوند بخوريد؛ وبازگشت واجتماع همه به سوى اوست.

ص: 240

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

مزين بودن آسمان به ستارگان، طرد شياطين به وسيله تيرها، ويژگى عذاب قيامت، سؤال نگهبانان دوزخ از كافران، تكذيب كافران نسبت به ره آورد انبيا، عدم استماع حق وعدم تعقل عامل ورود به دوزخ، پاداش اهل خشيت، آگاهى خداوند از آشكار ونهان، رام بودن زمين براى بهره ورى انسان.

ب. «مصباح» چراغى است كه نور مى دهد واز اين جهت اول روز را صبح گفته اند؛ چون نور خورشيد روى زمين را روشن مى كند.(1)

ج. تعبير به «رجوم» (تيرها) اشاره به شهاب هاست كه همچون تيرى از يك سوى آسمان به سوى ديگر پرتاب مى شود. نظير اين آيه در سوره حجر نيز آمده است؛ ولقد جعلنا فى السماء بروجا وزيناها للناظرين * وحفظناها من كل شيطان رجيم * الاّ من استرق السمع فاتبعه شهاب مبين. (حجر، 16-18)

د. در اين كه چگونه شياطين به وسيله شهاب از آسمان ها رانده مى شوند، ومنظور از آسمان ها چيست ؟ وجوهى بيان شده است:

1. منظور از «سماء» آسمان مادى وشهاب، سنگريزه هاى سرگردانى است كه در اين فضاى بى كران در گردش هستند وگاهى بر جاذبه غلبه كرده به زمين نفوذ مى كنند، ومقصود از شيطان، موجودات خبيثه اى هستند كه مى خواهند گوشه اى از اخبار اين عالم كه در آسمان ها منعكس است، از طريق استراق سمع وگوش دادن مخفيانه دريابند وبه دوستان خود در زمين برسانند، لكن مورد اصابت شهاب ها قرار مى گيرند وبه هدف نمى رسند.

2. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: منظور از آسمان جايگاه فرشتگان است كه عالم ملكوتى وماوراء طبيعى است وشياطين مى خواهند به جهان فرشتگان نزديك شوند تا ازاسرار خلقت وحوادث آينده باخبر شوند، ولى فرشتگان شياطين را با انوار ملكوتى خود مى رانند.(2)

ص: 241


1- اطيب البيان، ج 13، ص 91.
2- الميزان، ج 17، ص 130.

3. «سماء» كنايه از آسمان حق وايمان ومعنويت است وهمواره شياطين در تلاش اند تا به اين محدوده راه يابند واز طريق وسوسه در قلب مؤمنان نفوذ كنند، اما مردان الهى از رهبران الهى گرفته تا پيروان آنان با امواج نيرومند علم وايمان آن ها را از نزديك شدن به اين آسمان باز مى دارند.(1)

ه -. كلمه «خزنة» جمع «خازن» به معناى نگهبان چيزى است كه ذخيره اش كرده باشند ومنظور از «خزنة» ملائكه اى است كه موكل بر آتشند وانواع عذاب هاى جهنم را تدبير مى كنند. خداوند در باره آنان مى فرمايد: عليها ملائكة غلاظ شداد.(2)

و. در اين كه جمله إن أنتم إلاّ فى ضلالٍ كبير تتمّه سخن اهل آتش است كه گفتند خدا چيزى بر ما نازل نكرده وبه پيامبران نسبت گمراهى دادند يا اين كه سخن فرشتگان نسبت به كفار است دو قول است. مرحوم طبرسى معتقد است كه اين جمله سخن فرشتگان در باره كفار است، امّا برخى از اهل سنّت گويند: اين جمله تتمه سخن اهل آتش است.(3)

ز. «اعتراف» از ماده «عُرف» وبه معناى قبول معرفت است؛ يعنى اظهار كردند كه ما معرفت داريم ومى دانيم چه كرده ايم.(4)

ح. در آيه فسحقا لاصحاب السعير، «سُحق» به معناى «بُعد» است واين جمله به منزله نفرين است، مانند: فبعدا للقوم الظالمين (مؤمنون، 41) و فبعدا لقوم لا يؤمنون.(5)

ط. در تفسير جمله ألا يعلم من خلق احتمالات گوناگونى داده شده است:

1. منظور اين است كه آيا خدايى كه دل ها را آفريده از اسرار درون آن ها آگاه نيست ؟

2. يعنى خدايى كه بندگان را آفريده آيا از اسرار بندگان آگاه نيست ؟

3. آيا خداوندى كه تمام هستى را آفريده واز همه اسرار جهان باخبر است از اسرار انسان بى خبر است ؟(6)

ص: 242


1- نمونه، ج 11، ص 42.
2- تحريم، 6؛ الميزان، ج 19، ص 352.
3- مجمع البيان، ج 5، ص 486؛ تفسير كبير، ج 3، ص 64.
4- اطيب البيان، ج 13، ص 98؛ تبيان، ج 10، ص 62.
5- مؤمنون، 44؛ اطيب البيان، ج 13، ص 99.
6- مجمع البيان، ج 10، ص 490؛ نمونه، ج 24، ص 334.

نكته ها

1. ستارگان سه فايده دارند:

الف. زينت آسمان هستند؛ زينا السّماء الدّنيا بمصابيح.

ب. ابزارى براى رجم شياطين اند؛ وجعلناها رجوما للشياطين.

ج. نشانه هايى براى هدايت انسان ها در برّ وبحر است؛ وعلاماتٍ بالنجم وهم يهتدون.(1)

2. سرّ اين كه كلمه مصابيح را نكره آورد: لقد زينا السماء الدنيا بمصابيح، براى بيان عظمت مصابيح است؛ يعنى ما آسمان ها را به مصابيح بزرگى زينت داديم كه همانند مصابيح متعارف شما نخواهد بود.(2)

3. از جمله اعتدنا لهم عذاب السّعير استفاده مى شود كه شياطين نيز مانند انسان ها مكلّف اند.(3)

4. با اين كه عذاب براى كفار امرى پسنديده است، پس چرا آن را به بدى توصيف مى كند ومى گويد: وبئس المصير؟ پاسخ اين كه: توصيف به بدى كه به وسيله كلمه «بئس» آورده شده، براى آن است كه كفار ومجرمان را از كفر وتبه كارى پرهيز دهد.(4)

5. از اين كه فرمود براى شياطين عذاب آماده كرديم؛ اعتدنا لهم عذاب السعير واز اين كه فرمود براى كفار عذاب جهنم است: وللّذين كفروا بربّهم عذاب جهنم، معلوم مى شود بين شياطين وكفار علاقه وپيوند قابل ملاحظه اى است.(5)

6. كلمه «فوج» به طورى كه راغب مى گويد به معناى جماعتى است كه به سرعت از جايى عبور كنند ودر اين جمله اشاره است به اين كه كفار دسته دسته داخل دوزخ مى شوند چنان كه در جاى ديگر به آن اشاره دارد؛ وسيق الذين كفروا إلى جهنم زمرا (زمر، 71) واين براى آن است كه هر متبوعى با تابعين گمراه خود داخل دوزخ مى شود.(6)

ص: 243


1- فتح القدير، ج 5، ص 260.
2- روح المعانى، ج 30، ص 8.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 485.
4- مجمع البيان، ج 10، ص 486.
5- فى ظلال، ج 8، ص 189.
6- الميزان، ج 19، ص 352.

7. در آيه 7 و 8، سه وصف براى آتش جهنم بيان شده كه مى تواند موجب رعب ووحشت باشد:

الف. صداى منكر وزشت؛ سمعوا لها شهيقا.

ب. جوشش، مانند جوشش آب كه غليان دارد؛ وهى تفور.

ج. شدت غضب وخشم كه نزديك است تكه تكه شود؛ تكاد تميز من الغيظ.

8. خداوند در آيه 8، حال جهنّم را به انسان خشمگين تشبيه كرده است؛ تكاد تميز من الغيظ، چنان كه نظير همين معنا در آيه إذا رأتهم من مكانٍ بعيدٍ سمعوا لها تغيظا وزفيرا (فرقان، 12) نيز آمده است واز آيه شريفه استفاده مى شود كه جهنم داراى درك وشعور است كه اين حالات را از خود نشان مى دهد.(1)

9. از اين كه فرمود كفار به جهنم افكنده مى شوند؛ أُلقوا فيها ونفرمود داخل مى شوند، براى تحقير آن هاست.(2)

10. از اين كه مى فرمايد: اهل جهنم وكفار به سوى جهنم افكنده مى شوند؛ إذا أُلقوا فيها معلوم مى شود كه اهل جهنم به اختيار خود وبه پاى خود به جهنم نمى روند، بلكه ملائكه عذاب آن ها را مى گيرند ودر جهنم مى اندازند چنان چه مى فرمايد: خذوه فغلّوه ثم الجحيم صلّوه.(3)

11. از آيه ألم يأتكم نذير استفاده مى شود كه خداوند هيچ كس را عذاب نمى كند مگر آن كه براى او منذرى فرستاده باشد ونسبت به او انذار صورت گرفته باشد چنان كه اين معنا را در آيه وما كنّا معذّبين حتى نبعث رسولاً (اسراء، 15) بيان كرده است.(4)

12. در اين كه چرا «نسمع» بر «نعقل» مقدم شده وجوهى بيان شده است:

الف. مرحوم علامه طباطبايى مى گويد: سماع در ارتباط با عموم مردم است بر خلاف تعقل كه مربوط به خواص است.(5)

ص: 244


1- احسن الحديث، ج 11، ص 258.
2- روح البيان، ج 10، ص 82.
3- حاقّه، 30؛ اطيب البيان، ج 13، ص 93.
4- اضواء البيان، ج 8، ص 396.
5- الميزان، ج 19، ص 353.

ب. فخر رازى مى گويد: انسان وقتى مى خواهد پيام رسول را دريافت كند، اولين مرتبه آن است كه كلام را مى شنود، پس از آن نوبت به تفكر وتعقل مى رسد؛ يعنى تا مطلب را نشنود، نمى تواند در باره آن تعقل كند.(1)

13. سرّ اين كه خداوند ميان شنيدن وتعقل در آيه شريفه جمع كرده است وهر دو را در كنار هم آورده است، آن است كه تكليف بر محور دلايل عقلى ونقلى دور مى زند.(2)

14. از آيه لو كنّا نسمع او نعقل استفاده مى شود كه بهترين نعمت الهى نعمت عقل وخرد است كه مايه سعادت ابدى ونجات انسان از دوزخ است.(3)

15. كفار فاقد تعقّل هستند واگر عقل خود را به كار مى بستند، سرنوشت آن ها دوزخ نبود.(4)

16. سؤال: گناهان آن ها بسيار بود چرا نفرمود بذنوبهم؟

پاسخ: «ذنب» جنس گناه است وجنس، تثنيه وجمع ندارد مانند جن وانسان كه جنس است وشامل همه جن ها وانسان ها مى شود.(5)

17. در آيه إن الّذين يخشون ربّهم... مى فرمايد: كسانى كه از خداوند خشيت دارند، مشمول مغفرت واجر بزرگ الهى هستند. در دو آيه ديگر آن افراد را معرفى مى كند كه آنان دانشمندان وكسانى هستند كه قلب منيب دارند؛ إنّما يخشى الله من عباده العلماء (فاطر، 28) و من خشى الرحمن بالغيب وجاء بقلب منيب.(6)

18. از ميان اوصاف مؤمنان خصوص خشيت وترس از خدا را آورد؛ چون مقام، مقام انذار ووعيد بود واگر خشيت آنان را خشيت به غيب خواند، براى اين است كه آن عذابى كه به آن ايمان آورده اند واز آن مى ترسند، عذابى است در پرده غيب نه عذابى كه امروز با حواس خود آن را احساس كنند.(7)

ص: 245


1- تفسير كبير، ج 30، ص 65.
2- كشاف، ج 4، ص 579.
3- نمونه، ج 24، ص 328.
4- المعين، ج 29، ص 18.
5- اطيب البيان، ج 13، ص 99؛ تبيان، ج 10، ص 63.
6- اضواء البيان، ج 8، ص 399.
7- الميزان، ج 19، ص 354.

19. تعبير به «غيب» ممكن است اشاره به معرفت خداى ناديده ويا معاد ناديده ويا همه اين ها باشد.(1)

20. تعبير به «مغفرة» به صورت نكره وهمچنين (اجر كبير) اشاره به عظمت واهميت آن است؛ يعنى آن چنان اين مغفرت واجر وپاداش عظيم است كه براى همه ناشناخته خواهد بود.(2)

21. توصيف خداوند به «لطيف» از اين نظر است كه «لطيف» از ماده «لطف» به معناى هر موضوع دقيق وظريف است. بنا بر اين، لطيف بودن خداوند اشاره به علم او نسبت به اسرار دقيق وظريف آفرينش است.

بعضى از مفسران در تفسير «لطيف» گفته اند: «هو الذى يكلّف اليسير ويعطى الكثير»؛ او كسى است كه تكليف را آسان مى كند وپاداش فراوان مى دهد.(3)

22. ذلول به معناى رام، جامع ترين تعبيرى است كه در باره زمين ممكن است بشود زيرا اين مركب راهوار با حركات متعدد وبسيار سريعى كه دارد آن چنان آرام به نظر مى رسد كه گويى مطلقا ساكن است.(4)

23. زمين نه چنان سفت وخشن است كه قابل زندگى نباشد ونه چنان سست ونرم كه قرار وآرام نگيرد. مثلاً اگر غالب سطح زمين باتلاق هايى بود كه همه چيز در آن فرو مى رفت يا سنگ هاى تيز وخشنى داشت كه با مختصر راه رفتن بدن انسان مجروح مى گشت، معناى ناآرامى زمين روشن مى شد.(5)

24. اين جمله كه فرمود: زمين را براى شما رام ومنقاد قرار داد، اشاره به اين دارد كه انسان مى تواند انواع تصرفات وبهره بردارى ها را از زمين بكند ورزق وروزى خود را از آن به دست آورد.(6)

25. استعاره آوردن «منكب» براى زمين مانند استعاره آوردن «ظهر» (پشت) براى آن است.

ص: 246


1- نمونه، ج 24، ص 333.
2- همان.
3- همان، ص 334.
4- همان، ص 337.
5- همان.
6- الميزان، ج 19، ص 357.

خداوند مى فرمايد: ما ترك على ظَهْرها من دابّة (فاطر، 45) واگر زمين را چون اسبى رام خواند وقطعات آن را «منكب» (شانه) ناميد، براى آن است كه زمين براى انواع تصرفات انسان رام است نه چموشى زلزله دارد ونه از تصرّفات بشر امتناع مى ورزد.(1)

ص: 247


1- همان.

آیه 16-30

اشاره

ءَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ اْلأَرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُورُ (16) أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِبًا فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذيرِ (17) وَ لَقَدْ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَكَيْفَ كانَ نَكيرِ (18) أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ بَصيرٌ (19) أَمَّنْ هذَا الَّذي هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ يَنْصُرُكُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ إِنِ الْكافِرُونَ إِلاّ في غُرُورٍ (20) أَمَّنْ هذَا الَّذي يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا في عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ (21) أَ فَمَنْ يَمْشي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (22) قُلْ هُوَ الَّذي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ (23) قُلْ هُوَ الَّذي ذَرَأَكُمْ فِي اْلأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (24) وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (25) قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذيرٌ مُبينٌ (26) فَلَمّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سيئَتْ وُجُوهُ الَّذينَ كَفَرُوا وَ قيلَ هذَا الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ (27) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِيَ اللّهُ وَ مَنْ مَعِيَ أَوْ رَحِمَنا فَمَنْ يُجيرُ الْكافِرينَ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ (28) قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنّا بِهِ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ في ضَلالٍ مُبينٍ (29) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ (30)

ترجمه

آيا خود را از عذاب كسى كه حاكم بر آسمان است در امان مى دانيد كه دستور دهد زمين بشكافد وشما را فرو برد وبه لرزش خود ادامه دهد؟! * يا خود را از عذاب خداوند آسمان در امان مى دانيد كه تندبادى پر از سنگريزه بر شما فرستد؟! * كسانى كه پيش از آنان بودند (آيات الهى را) تكذيب كردند، امّا (ببين) مجازات من چگونه بود! * آيا به پرندگانى كه بالاى سرشان است، وگاه بال هاى خود را گسترده وگاه جمع مى كنند، نگاه نكردند؟! جز خداوند رحمان كسى آن ها را بر فراز آسمان نگه نمى دارد، چرا كه او به هر چيز بيناست. * آيا اين كسى كه لشكر شماست مى تواند شما را در برابر خداوند يارى دهد؟! ولى كافران تنها گرفتار فريبند. * يا آن كسى كه شما را روزى دهد، اگر روزيش را بازدارد (چه كسى مى تواند نياز شما را تأمين كند)؟! ولى آن ها در سركشى وفرار از حقيقت لجاجت مى ورزند. * آيا كسى كه به رو افتاده حركت مى كند به هدايت نزديك تر است يا كسى كه راست قامت در صراط مستقيم گام بر مى دارد؟! * بگو: «او كسى است كه شما را آفريد وبراى شما گوش وچشم

ص: 248

وقلب قرار داد؛ اما كمتر سپاسگزارى مى كنيد.» * بگو: «او كسى است كه شما را در زمين آفريد وبه سوى او محشور مى شويد.» * آن ها مى گويند: «اگر راست مى گوييد اين وعده قيامت چه زمانى است ؟!» * بگو: «علم آن تنها نزد خداست؛ ومن فقط بيم دهنده آشكارى هستم.» * هنگامى كه آن (وعده الهى) را از نزديك مى بينند، صورت كافران زشت وسياه مى گردد، وبه آن ها گفته مى شود: «اين همان چيزى است كه تقاضاى آن را داشتيد!» * بگو: «به من خبر دهيد اگر خداوند مرا وتمام كسانى را كه با من هستند هلاك كند، يا مورد ترحم قرار دهد، چه كسى كافران را از عذاب دردناك پناه مى دهد؟!» * بگو: «او خداوند رحمان است، ما به او ايمان آورده وبر او توكل كرده ايم؛ وبه زودى مى دانيد چه كسى در گمراهى آشكار است!» * بگو: «به من خبر دهيد اگر آب هاى (سرزمين) شما در زمين فرو رود، چه كسى مى تواند آب جارى وگوارا در دسترس شما قرار دهد؟!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم ايمنى تبه كاران از حوادث زمينى وآسمانى، عذاب سخت منكران انبيا، خداوند نگهدارنده پرندگان در فضا، غرور ولجاجت كافران در برابر حق، عدم مساوات انسان منحرف با انسان هدايت يافته، سؤال كافران از زمان قيامت وعدم نجات آن ها از عذاب، قيامت روز ظهور حق از باطل، خداوند فراهم كننده آب حيات بخش براى انسان.

ب. آيه 16 و 17 كه عذاب زمين وآسمان را بيان مى كند نوعى تسلى خاطر براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وتهديد نسبت به قوم اوست. نظير اين آيه است: قل هو القادر على أن يبعث عليكم عذابا من فوقكم أو من تحت أرجلكم او يلبسكم شيعا.(1)

ج. آيه 17 و 18 به اين معنا اشاره دارد كه عذاب آنان منحصر به عذاب قيامت نيست، بلكه در اين دنيا نيز خداوند مى تواند با مختصر تكان زمين يا حركت بادها به زندگى آن ها پايان دهد وبهترين دليل اين امكان، وقوع عذاب در امّت هاى پيشين است.(2)

ص: 249


1- تفسير كبير، ج 30، ص 69؛ روح البيان، ج 10، ص 91.
2- نمونه، ج 24، ص 340.

د. همزه استفهام انكارى است. «امّن» يعنى شما هيچ جند ولشكر وياورى نداريد. چنانچه مى فرمايد: ولم تكن له فئة ينصرونه من دون الله وما كان منتصرا (كهف، 41). «ان» نافيه واستثنا دليل بر عموم است؛ يعنى همه كفار در غرور به سر مى برند.(1)

ه -. «مكبّ» اسم فاعل از «اكباب» به معناى آن است كه كسى را به رو به زمين بيندازى(2). آيه 22 تعريض وتوبيخ نسبت به كفار است، از اين رو در آيه قبل آن ها را مخاطب ساخت. در اين آيه به علت لجاجت واصرارشان بر كفر، آنان را از خطاب محروم نمود وبراى توبيخ وتحقير، آن ها را غايب فرض كرد.(3)

و. آيه 22 مثلى است براى وضع كفار لجوج ومؤمن حق طلب. توضيح اين كه: هرگزكسى كه با صورت خويش روى زمين راه مى رود نه بلندى هاى مسير خود را مى بيند نه پستى ها را، مانند كسى نيست كه راست قامت روى زمين راه مى رود(4). حال آيا اين وضع كفار ومؤمنان در دنيا است يا در آخرت يا هر دو جهان ؟ دليلى بر منحصر بودن معناى آيه به يكى از اين دو در دست نيست، پس آن ها هم در زندگى دنيا چنين هستند وهم در آخرت.(5)

ز. در ذيل آيه رواياتى است كه جمله أفمن يمشى مكبّا على وجهه را بر منحرفان از ولايت على (علیه السلام) وپيروان ولايت او ودوستانش تطبيق مى كند كه البته جنبه تفسير ندارد، بلكه از باب تطبيق كلّى بر مصداق است.(6)

ح. «انشاء» به معناى ايجاد ابتدايى چيزى وتربيت آن است ومنظور از انشاى بشر صرف خلقت او نيست، بلكه مقصود خلقت بدون سابقه اوست؛ يعنى حتّى در مادّه هم سابقه نداشت وچيزى به نام انسان نبود. همچنان كه در آيه 12-14 سوره مؤمنون خلقت جسم بشر را سابقه دار مى داند واز پديد آوردن جسمش تعبير به خلقت مى كند، ولى وقتى به حقيقت انسان مى رسد از ايجادش تعبير به «انشاء» مى كند ومى فرمايد: ولقد خلقنا الانسان

ص: 250


1- اطيب البيان، ج 13، ص 109.
2- كشاف، ج 4، ص 82.
3- الميزان، ج 19، ص 360.
4- الميزان، ج 20، ص 360.
5- نمونه، ج 24، ص 350.
6- الميزان، ج 20، ص 361.

من سلالة من طين... ثم انشأناه خلقا ءاخر.(1)

ط. «معين» از ماده «معن» بر وزن طعن به معناى جريان آب است وگاه گفته اند از «عين» گرفته شده وميم آن زايده است، از اين رو بعضى از مفسران «معين» را به معناى آبى گرفته اند كه با چشم ديده مى شود هر چند جارى نباشد.(2)

نكته ها

1. انسان فكر مى كند كه در زندگى استقلال دارد، ولى زندگيش به اراده الهى بستگى دارد. به نظر آوريد زلزله ها را كه در عرض چند ثانيه همه را تار ومار مى كند. آيه 16 و 17 نشان مى دهد كه اگر خدا بخواهد گاهى زمين از رام بودن خارج مى شود.(3)

2. سرّ اين كه از خداوند تعبير به من فى السماء كرد، براى بيان عظمت سلطنت وقدرت اوست.(4)

3. ذكر اين دو بلا (خسف وحاصب) از باب مثال ونمونه است وگرنه انسان از هيچ بلايى در امنيت نيست مانند صيحه، صاعقه، انواع مرض ها، تصادفات، مجروح شدن ها و...

حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«ماأكثر العبر وأقلّ الاعتبار».(5)

4. در آيه 17 ملك ميفرمايد آيا از مجازات خدايى كه حاكم برآسمانهاست ايمن هستيد كه بر سر شما طوفان ريگ بار بفرستد: أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِى السَّمَاءِ أَنْ يرْسِلَ عَلَيكمْ حَاصِبا فَسَتَعْلَمُونَ كيفَ نَذِيرِ

نمونه اين نوع از عذاب درباره قوم لوط بيان شده است: إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيهِمْ حَاصِبا إِلاَّ آلَ لُوطٍ نَجَّينَاهُمْ بِسَحَرٍ (القمر، 34)

5. آيه أولم يروا إلى الطير... دلالت بر قدرت وعلم ورحمت الهى دارد؛ زيرا خداوند باز كردن وجمع كردن بال را در فضا براى پرواز كردن به پرندگان تعليم داده وخداوند به وسيله رحمت خويش آنچه را پرندگان نياز دارند به آن ها عطا كرده وبه قدرت خويش آن ها

ص: 251


1- الميزان، ج 19، ص 363.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 76؛ نمونه، ج 24، ص 360.
3- احسن الحديث، ج 11، ص 264.
4- تفسير كبير، ج 30، ص 70.
5- اطيب البيان، ج 13، ص 105.

را در فضا نگه مى دارد، وپرندگان محكوم جاذبه زمين نمى شوند.(1)

6. چرا در مقابل كلمه «صافات» نفرمود «قابضات» وبه جاى آن فعل «يقبضن» را آورد؟ علّتش اين است كه اصل در پرواز، گشودن بال هاست نه جمع كردن آن ها؛ زيرا پرندگان در فضا مانند ماهيان در دريا شناورند واصل در شناورى باز كردن بال است، اما جمع كردن آن براى اين است كه به اين وسيله جلو برود واز بالى كه زده بود نتيجه بگيرد، پس اصل در پرواز بال زدن است وبدين جهت عمل اصلى را به صيغه اسم فاعل (صافات) وعمل غير اصلى را به صيغه مضارع «يقبضن»، تعبير كرد.(2)

7. نظير آيه 19 ملك: أَ وَلَمْ يرَوْا إِلَى الطَّيرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيقْبِضْنَ مَا يمْسِكهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِكلِّ شَىءٍ بَصِيرٌ

آيه 79 نحل است: أَ لَمْ يرَوْا إِلَى الطَّيرِ مُسَخَّرَاتٍ فِى جَوِّ السَّمَاءِ مَا يمْسِكهُنَّ إِلاَّ اللَّهُ إِنَّ فِى ذلِك لاَياتٍ لِقَوْمٍ يؤْمِنُونَ

8. پندار مشركان خطاست. مشركان بت ها را نمى پرستند مگر براى اين كه آنان را در برابر شدايد يارى كنند. با اين كه مشركان ومعبودانشان هر دو ملك خدايند وبت ها نه براى خود مالك نفع وضررى هستند نه براى ديگران.(3)

9. اگر رزق انسان موجود باشد وفراوان هم باشد وبه دست آوردن آن هم كار آسانى باشد، اما بعد از همه اين مقدمات وقتى انسان لقمه را در دهان گذاشت، خداوند قوّه ونيروى ابتلاع وخوردن را از او بگيرد، اگر همه موجودات تلاش كنند كه اين يك لقمه را بخورد وخداوند امساك كند، نمى تواند آن لقمه را بخورد. اين است معناى أمّن هذا الذى يرزقكم إن أمسك رزقه.(4)

10. در آيه 19 و 20 عوامل بدبختى بشر بيان شده كه عبارت است از غرور، لجاجت، سركشى (عتوّ) وفاصله گرفتن از حق (نفور).(5)

11.

ص: 252


1- الميزان، ج 20، ص 359؛ نمونه، ج 24، ص 343.
2- الميزان، ج 19، ص 359؛ كشاف، ج 4، ص 581.
3- الميزان، ج 19، ص 360.
4- روح البيان، ج 10، ص 93.
5- نمونه، ج 24، ص 346.

از آيه 23 تا آخر سوره كه هشت آيه است، 6 آيه آن با كلمه «قل» شروع مى شود وخطاب به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است. پس از اشاره به لجاجت وعناد كفار، خطاب را از آنان برگردانيد وبه پيامبر فرمود: حالا تو با آنان سخن بگو ونشانه هاى ربوبيت مرا به يادشان بياور؛ قل هو الذى ذرأكم... و قل هو الذى أنشأكم... و قل أرأيتم....(1)

12. در آيه 23 به دو صفت سمع وبصر اكتفا كرده با اين كه بشر داراى حواس پنج گانه است سرّ اين نكته يا از اين روست كه سمع وبصر مهم تر از ساير حواس انسان است ويا احتمالاً براى اين بوده كه اصلاً منظور از آن دو همه صفات وحواس ظاهرى است ودر اين آيه شريفه اطلاق جزء بر كل شده است؛ يعنى جزء گفته شده وكلّ اراده شده است.(2)

13. در آيه 22 ملك ميفرمايد آيا كسى كه به صورت افتاده وبه روى زمين راه ميرود راه يافته تر است، يا كسى كه راست قامت به صراط مستقيم حركت ميكند: أَ فَمَنْ يمْشِى مُكبّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّنْ يمْشِى سَوِيا عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ

در آيات ديگر عامل هدايت به صراط مستقيم را بيان كرد:

الف. اعتصام به خدا: ومَنْ يعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِى إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (آل عمران، 101)

ب. عبادت خداوند: وأَنِ اعْبُدُونِى هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ (يس، 61)

إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّى وَرَبُّكمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ (الزخرف، 64)

14. خداوند هم وسيله مشاهده وتجربه را در اختيار شما قرار داد (چشم) وهم وسيله آگاهى بر نتايج افكار ديگران (گوش) وهم وسيله انديشيدن در علوم عقلى (قلب) را، پس همه ابزار لازم براى آگاهى به علوم عقلى ونقلى را در تسخير شما قرار داد، اما كمتر كسى سپاس اين نعمت هاى بزرگ را كرده است، از اين رو مى فرمايد: قليلاً ما تشكرون؛ زيرا شكر نعمت آن است كه هر نعمتى در مسير هدفى كه به آن منظور آفريده شده است به كار گرفته شود. آيا همه از چشم وگوش وعقل به درستى در اين راه استفاده مى كنند؟(3)

15. آيه 22 و 23 و 24 به يكديگر مربوط است؛ آيه أمّن يمشى سويا على صراطٍ مستقيم

ص: 253


1- الميزان، ج 19، ص 362.
2- الميزان، ج 20، ص 363.
3- تفسير كبير، ج 30، ص 73؛ نمونه، ج 24، ص 351؛ المعين، ج 30، ص 33.

مسير را مشخص مى كند وآيه هو الذى أنشأكم وجعل لكم السمع والأبصار... ابزار ووسايل كار را معلوم مى كند وآيه وإليه تحشرون هدف ومقصود را معين مى كند؛ يعنى در راه راست وصراط مستقيم اسلام گام برداريد واز همه ابزار شناخت بهره بگيريد وبه سوى زندگى جاويدان حركت كنيد.(1)

16. آيه 24 دلالت بر كمال قدرت الهى دارد. چون مى فرمايد: شما را در زمين خلق كرد وبه سوى او در قيامت محشور مى شويد؛ يعنى كسى كه مى تواند در ابتدا شما را بيافريند؛ ذرأكم فى الأرض قطعا قدرت بر اعاده شما حشر در قيامت نيز دارد؛ وإليه تحشرون.(2)

17. علم به تاريخ وزمان قيامت منحصر به خداوند است وهيچ كس از آن اطلاعى ندارد؛ إنّما العلم عندالله. نظير آيه 26 سوره ملك، آيات ديگر است: إنّ الله عنده علم السّاعة (لقمان، 34) و يسئلونك عن الساعة أيان مُرسيها قل إنّما علمها عند ربى لا يجلّيها لوقتها إلاّ هو.(3)

18. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در برابر سؤال كفار كه مى پرسيدند قيامت چه زمانى است ؟ مى فرمود: علم آن نزد خداوند است ومن تنها نذير هستم؛ يعنى پيامبر علم به اصل وقوع قيامت دارد، اما علم به زمان ووقت قيامت ندارد كه علم آن نزد خداوند است وچون پيامبر منذر وترساننده است، علم به اصل وقوع كافى است كه مردم را انذار كند وبترساند.(4)

19. بيش از ده حديث از حضرت باقر (علیه السلام) وحضرت صادق (علیه السلام) روايت شده كه مرجع ضمير فلمّارأوه امير المؤمنين (علیه السلام) است؛ يعنى كسانى كه به مقام ولايت او كفر ورزيدند صورت آن ها در قيامت سياه مى شود.(5)

20. سرّ اين كه از بين اعضا وجوارح تنها صورت را گفت سياه مى شود چون آثار سرور وغم واندوه در صورت ظاهر مى شود.(6)

21. سياهى صورت در قيامت دلالت بر كفر ونشانه عدم ايمان آن هاست چنانكه سفيدى

ص: 254


1- نمونه، ج 24، ص 351.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 74.
3- اعراف، 187؛ الميزان، ج 19، ص 364؛ نمونه، ج 24، ص 353.
4- تفسير كبير، ج 30، ص 74.
5- اطيب البيان، ج 13، ص 116.
6- روح البيان، ج 10، ص 96.

صورت نشانه ايمان انسان است همان گونه كه اين معنا را در آيه ديگر بيان كرده است؛ يوم تبيض وجوه وتسودّ وجوه.(1)

22. در بعضى از روايات آمده است كه كافران مكه به پيامبر (صلی الله علیه و آله) ومسلمانان نفرين مى كردند وتقاضاى مرگ او را داشتند به گمان اين كه اگر آن حضرت از دنيا برود دعوتش نيز برچيده مى شود. آيه قل أرأيتم إن أهلكنى الله... نازل شد وبه آن ها پاسخ داد. شبيه همين معنا در آيه 30 طور آمده است آنجا كه مى گويد: أم يقولون شاعر نتربّص به ريب المنون؛ آن ها مى گويند محمد شاعرى است كه انتظار مرگش را مى كشيم غافل از اين كه اگر پيامبر از دنيا برود آيين حق او باقى مى ماند.(2)

23. انسان مؤمن به دليل ايمانش در خوف ورجا به سر مى برد. أهلكنى الله خوف مرگ، اورحمنا رجاء تأخير مرگ.(3)

24. آمدن اسم ظاهر «كافرين» به جاى ضمير «هم» براى تثبيت كفر آن هاست وبيان اين نكته كه علت عدم نجات آن ها از عذاب الهى كفرشان است.(4)

25. مؤمنان فقط بر خدا توكل مى كنند نه بر غير خدا. تقديم كلمه «عليه» بر «توكلنا» مفيد انحصار است، اما كفار بر اموال واشياى ديگر يا اشخاص توكل مى كنند چنانكه قرآن از قول آن ها نقل مى كند: نحن أكثر أموالاً وأولادا وما نحن بمعذّبين.(5)

26. در رواياتى كه از ائمه اطهار (عليهم السلام) رسيده: آيه 30 به ظهور حضرت مهدى (علیه السلام) وعدل جهان گستر او معنا شده است. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«نزلت فى الامام القائم (علیه السلام) يقول إن أصبح إمامُكم غائبا عنكم لا تدرون أين هو؟ فمن يأتيكم بإمامٍ ظاهرٍ يأتيكم بأخبار السموات والأرض وحلال الله وحرامه ثم قال: واللّه ما جاء تأويل هذه الاية ولابدّ أن يجيئ تأويلها»(6)؛ اين آيه در باره امامى نازل شده است كه قيام به عدل مى كند (حضرت مهدى (علیه السلام) مى گويد: اگر امام شما از شما پنهان گردد ونمى دانيد كجاست چه كسى براى شما امامى مى فرستد كه اخبار

ص: 255


1- قرطبى، ج 18، ص 220.
2- الميزان، ج 19، ص 365؛ نمونه، ج 24، ص 356؛ مراغى، ج 29، ص 23.
3- فتح القدير، ج 5، ص 265.
4- همان.
5- كشاف، ج 4، ص 583؛ مراغى، ج 29، ص 24.
6- نور الثقلين، ج 5، ص 387.

آسمان ها وزمين وحلال وحرام خدا را براى شما بيان كند، سپس فرمود: به خدا سوگند تأويل اين آيه نيامده وسرانجام خواهد آمد.

اين روايت از باب تطبيق است وبه تعبير ديگر ظاهر آيه مربوط به آب جارى است كه مايه حيات موجودات زنده است وباطن آيه مربوط به وجود امام وعلم وعدالت جهان گستر اوست كه آن نيز مايه حيات جامعه انسانى است.(1)

27. جهت اين كه وجود مقدس حضرت مهدى (علیه السلام) به آب حيات بخش تشبيه شده شايد به خاطر امور ذيل باشد:

1. آب از آسمان نازل مى شود (آسمان مادى)؛ وأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً (مؤمنون، 18) امامت حضرت مهدى (علیه السلام) نيز امرى آسمانى است (آسمان معنوى)، منظور آن است كه انتخاب امام با خداوند متعال است وبه اختيار مردم نيست.

2. آب منشأ حيات موجودات است؛ وجعلنا من الماء كل شىء حى (انبياء، 30) وجود حضرت مهدى (علیه السلام) نيز مايه حيات فكرى ومعنوى مسلمانان است، در آخرالزمان عقل مردم كامل واخلاق ورفتار آن ها سالم مى گردد؛

«اذا قام قائمنا وضع يده على رؤس العباد فجمع به عقولهم وكمل به اخلاقهم».(2)

3. آب مايه پاكيزگى ورفع آلودگى هاست؛ وينزّل من السماء ماء ليطهّركم به (انفال، 8)، حكومت حضرت نيز مايه پاكيزگى وطهارت دلهاست. در آن زمان كينه ها، حسادت ها، غرورها وساير صفات رذيله اخلاقى از مسلمانان برطرف مى شود.

قال على (علیه السلام):

«لو قد قام قائمنا... لذهب الشحناء من قلوب العباد»(3)؛ به هنگامى كه مهدى (علیه السلام) قيام كند، هر آينه كينه از دل هاى مؤمنان برطرف مى شود. لازم به تذكر است كه ذكر «شحناء» (كينه) از باب نمونه است نه منحصر به آن باشد، بلكه ساير اوصاف زشت اخلاقى نيز از بين خواهد رفت.

4. همان گونه كه آب مايه بركت وخير است؛ ولو انّ اهل القرى ءامنوا واتقوا لفتحنا

ص: 256


1- نمونه، ج 24، ص 360.
2- بحار، ج 52، ص 336.
3- بحار الانوار، ج 10، ص 101.

عليهم بركات من السماء (اعراف، 96)، در عصر آن حضرت بركات وخيرات الهى بر مردم نازل مى شود كه ديگر كسى نيازمند نخواهد بود؛ زيرا آن بزرگوار ثروت عمومى را ميان مردم به طور مساوى تقسيم مى كند چنان كه حضرت باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«و يسوّى بين الناس حتى لا يرى محتاجا الى الزكاة»(1) وحضرت صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«... واستغنى الناس بما رزقهم الله من فضله».(2)

5. همان گونه كه آب رافع عطش خواهد بود وبه وسيله آب مردم تشنه سيراب مى گردند؛ لأسقيناهم ماء غدقا (جن، 16)، در آن زمان به وسيله حكومت پر از عدل آن حضرت كسانى كه تشنه عدالت او هستند بدين وسيله رفع عطش از آنان خواهد شد؛

«فيملأها عدلاً وقسطا».(3)

6. يكى از آثار وبركات آب اين است كه به وسيله آب زمين مرده زنده خواهد شد؛ والله انزل من السماء ماء فأحيى به الارض بعد موتها (نحل، 65)، به وسيله حكومت آن بزرگوار نيز دين اسلام حيات مجدّد مى يابد واختلاف ونزاع از ملل واقوام واديان از بين خواهد رفت. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«فوالله يا مفضل ليرفع عن الملل والاديان الاختلاف ويكون الدين كله واحدا»(4) چنان كه اين مطلب از آيات شريفه نيز به خوبى استفاده مى شود؛ ليظهره على الدين كلّه.

7. آب مايه آرامش ومحكم شدن دل هاست؛ وينزّل عليكم من السماء ماء... وليربط على قلوبكم (انفال، 11)، در زمان حضرت مهدى (علیه السلام) نيز قلب مؤمنان نيز از آرامش خاصى برخوردار مى شود وبه وسيله ظهور آن حضرت قلب ياران آن امام محكم وآرام مى گردد؛

«كأنّ قلوبهم زبر الحديد».

8. آب نعمت خداوند است؛ وانزلنا من السماء ماء... وان تعدّوا نعمة الله لا تحصوها (نحل، 18)، وجود مقدس حضرت مهدى وحكومت عدالت گستر او نيز از نعمت هاى بزرگ الهى است.

ص: 257


1- بحارالانوار، ج 51، ص 390.
2- بحارالانوار، ج 52، ص 337.
3- منتخب الاثر، ص 247.
4- بحارالانوار، ج 53، ص 4.

9. آب داراى طهارت وپاكى است؛ انزلنا من السماء ماء طهورا (فرقان، 48)، در عصر آن حضرت زمين نيز به وسيله حكومت آن بزرگوار از گناه وآلودگى پاك مى شود. قال على (علیه السلام):

«... وليطهّر الارض من كل غاشّ».

10. سرسبزى زمين به وسيله آب است؛ ألم تر أن الله انزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضّرة (حج، 63)، سرسبزى وطراوت وشادابى مؤمنان نيز در زمان حضرت مهدى (علیه السلام) است؛ زيرا مؤمنان از قيد بندگى وبردگى استعمارگران آزاد مى شوند:

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله): «به (بالمهدى) يخرج الذلّ من اعناقكم».

ص: 258

سوره قلم

آیه 1-16

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

نوَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ (1) ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ (2) وَ إِنَّ لَكَ َلأَجْرًا غَيْرَ مَمْنُونٍ (3) وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ (4) فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ (5) بِأَيِّكُمُ الْمَفْتُونُ (6) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ (7) فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبينَ (8) وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ (9) وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاّفٍ مَهينٍ (10) هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَميمٍ (11) مَنّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثيمٍ (12) عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنيمٍ (13) أَنْ كانَ ذا مالٍ وَ بَنينَ (14) إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ (15) سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ (16)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

ن، سوگند به قلم وآنچه مى نويسند، * كه به نعمت پروردگارت تو مجنون نيستى، * وبراى تو پاداشى عظيم وهميشگى است. * وتو اخلاق عظيم وبرجسته اى دارى. * وبه زودى تو مى بينى وآنان نيز مى بينند، * كه كدام يك از شما مجنونيد! * پروردگارت بهتر از هر كس مى داند چه كسى از راه او گمراه شده، وهدايت يافتگان را نيز بهتر مى شناسد. * حال كه چنين است از تكذيب كنندگان اطاعت مكن. * آن ها دوست دارند نرمش نشان دهى تا آن ها (هم) نرمش نشان دهند (نرمشى توأم با انحراف از مسير حق). * واز كسى كه بسيار سوگند ياد مى كند وپست است اطاعت مكن، * كسى كه بسيار عيبجوست وبه سخن چينى آمد وشد مى كند، * وبسيار مانع كار خير، ومتجاوز وگناهكار است؛ * علاوه بر اين ها كينه توز وپرخور وخشن وبدنام است. * مبادا به خاطر اين كه صاحب مال وفرزندان فراوان است (از او پيروى كنى)! * هنگامى كه آيات ما بر او خوانده مى شود مى گويد: «اين ها افسانه هاى خرافى پيشينيان است.» * (ولى) ما به زودى بر بينى او علامت داغ ننگ مى نهيم.

ص: 259

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ستايش از اخلاق برجسته پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) با سوگندهاى مؤكد، نكوهش از اخلاق زشت دشمنان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، عدم اطاعت از تكذيب كنندگان حق، علاقه دشمنان به سازش از ناحيه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) (از آيه 9 تا 13 خداوند متعال 9 صفت رذيله را براى كفارى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را دعوت به سازش مى كردند بيان مى كند.)

ب. در اينكه منظور از «خلق عظيم» چيست ؟ مرحوم طبرسى وفخر رازى وقرطبى مجموعاً 9 وجه ذكر كرده اند، 1. دين بزرگ، 2. تخلق به اخلاق اسلام، 3. تخلق به اخلاق قرآن، 4. صبر بر حق وبخشش وسيع وتدبير بر اقتضاى عقل، 5. اقتدا به اخلاق پيامبران، 6. اجتماع مكارم اخلاق در آن حضرت، 7. عمل به آيه شريفه خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ، 8. تحقق اوصاف مؤمنان در آن حضرت، 9. توجه ظاهرى به مردم وتوجه قلبى به خداوند.(1) البته روشن است كه اخلاق آن حضرت فراتر وبالاتر از اين مصاديق است.

ج. منظور از «نعمت» نبوت است. باء به معناى سبب يا مصاحبت است؛ يعنى تو به دليل نبوّت پروردگارت ديوانه نيستى. به تعبير ديگر: نبوّت تو هر گونه جنون واختلال عقل را نفى مى كند وبه بيان ديگر: ادلّه اى كه دلالت بر نبوت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دارد، هر گونه اختلال عقلى وروانى را نيز نفى مى كند واگر نفى نكند دلالت بر نبوّت هم ندارد.(2)

د. آيه 5 نتيجه گيرى آيه قبل است. مى فرمايد حالا كه معلوم شد تو ديوانه نبودى، بلكه داراى مقام نبوّت ومتخلق به خلق عظيم هستى واز ناحيه پروردگارت اجرى عظيم خواهى داشت اينك بدان كه به زودى اثر دعوتت روشن خواهد شد وبراى ديدگان ظاهرى وباطنى خلق معلوم خواهد گشت كه مبتلا ومفتون به جنون كيست ؟ آيا تويى يا تكذيب كنندگان تو؟(3)

ص: 260


1- . مجمع البيان، ج 10، ص 500؛ تفسير كبير، ج 30، ص 80؛ جامع الاحكام، ج 18، ص 227.
2- الميزان، ج 19، ص 368.
3- الميزان، ج 19، ص 370.

ه -. آيه شريفه فستبصر ويبصرون يك نوع تهديد براى كفار است چنان كه نظير آن را در آيه 26 قمر مى خوانيم: سيعلمون غدا مَن الكذّاب الأشِر.(1)

و. «مهين» از مصدر مهانت؛ يعنى حقارت ومنظور از آن حقارت رأى وكوتاهى فكر است، ولى بعضى گفته اند: به معناى كسى است كه بسيار شرارت مى كند، بعضى گفته اند به معناى كذّاب است.(2)

ز. «همّاز» صيغه مبالغه از «همز» به معناى عيب جويى وطعنه زنى است، پس همّاز يعنى بسيار عيب جو وطعنه زن. بعضى گفته اند: «همز» به معناى خصوص طعنه زدن با اشاره چشم است، بعضى گفته اند به معناى غيبت كردن است.(3)

ح. مشّاءٍ بنَميمٍ كسى است كه براى بر هم زدن وافساد در ميان مردم وايجاد خصومت ودشمنى رفت وآمد مى كند.(4)

ط. «اثيم» به معناى كسى است كه بسيار اثم وگناه مى كند به حدّى كه كار هميشگى ودائمى اش مى شود واز آن دست بر نمى دارد.(5)

ى. «عتلّ» به كسى مى گويند كه بسيار غذا مى خورد وهمه چيز را به سوى خود مى كشد وديگران را از آن باز مى دارد. بعضى ديگر «عتلّ» را به معناى انسان بدخوى، كينه توز وخشن يا انسان بى حياى بدخلق تفسير كرده اند.

ك. «زنيم» كسى است كه اصل ونسب روشنى ندارد واو را به قومى نسبت مى دهند كه از آن ها نيست. تعبير به بعد ذلك اشاره اى به اين معناست كه اين دو صفت از صفات سابق زشت تر ونكوهيده تر است.(6)

ل. أن كان ذا مالٍ وبنين تعليل آيات قبل است؛ يعنى علت آن صفات نه گانه زشت، ثروت ونفرات بسيار آن هاست به همين دليل در بسيارى از ثروتمندان اين صفات نه گانه ديده مى شود.(7)

ص: 261


1- المعين، ج 29، ص 47.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 83؛ فتح القدير، ج 5، ص 268؛ الميزان، ج 19، ص 371.
3- همان.
4- همان.
5- همان.
6- نمونه، ج 24، ص 386.
7- الميزان، ج 19، ص 372؛ نمونه، ج 24، ص 387.

نكته ها

1. خداوند به قلم وآنچه با آن مى نويسند سوگند ياد كرده زيرا قلم از بزرگ ترين نعمت هاى الهى است كه خداوند بشر را با آن هدايت كرده است. منظور از قلم، مطلق قلم ومطلق هر نوشته اى است كه با آن نوشته مى شود.(1)

2. آيه 2 قلم: مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّك بِمَجْنُونٍ

پاسخ به نسبت ناروايى است كه به پيامبر اكرم ميدادند كه در آيات ذيل مشاهده مى كنيد: وقَالُوا يا أَيهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيهِ الذِّكرُ إِنَّك لَمَجْنُونٌ (الحجر، 6)

ويقُولُونَ أَ إِنَّا لَتَارِكوا آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونٍ (الصافات، 36)

ثُمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَقَالُوا مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ (الدخان، 14)

وإِنْ يكادُ الَّذِينَ كفَرُوا لَيزْلِقُونَك بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكرَ وَيقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ (القلم، 51)

3. در نقش قلم در زندگى انسان ها همين بس كه به وسيله آن همه علوم ودانش ها وتجربيات انسان هاى گذشته به انسان هاى زمان بعد منتقل مى شود. قلم انسان هايى را كه از نظر زمان ومكان جداى از هم زندگى مى كنند پيوند مى دهد.(2)

4. در نخستين آياتى كه بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در غار حرا نازل شد نيز به مقام باارزش قلم اشاره شده است؛ إقرأ باسم ربّك الّذى خلق... الّذى علّم بالقلم وجالب اين كه اين سخنان از زبان كسى صادر مى شود كه هرگز به مكتب نرفته وخط ننوشت، واين نشانه اعجاز كتاب آسمانى است.(3)

5. تناسب سوگند با آن چيزى كه سوگند براى آن ياد شده ظاهرا آن است كه اگر مشركان قلم به دست گيرند وسخنان تو را بنويسند خواهند ديد كه از ديوانه اين سخنان ساخته نيست ديوانه كجا وسخنان اعجازآميز كجا؟ اگر يك نفر نويسنده بگويد قسم به اين كتاب كه من نويسنده ام پيداست كه دليل نويسنده بودن او همين كتاب است. اگر بنّايى بگويد قسم به اين

ص: 262


1- الميزان، ج 19، ص 367.
2- نمونه، ج 24، ص 370.
3- همان.

ساختمان كه من بنّا هستم، ارتباط روشن است چنان كه گفته شود قسم به قلم وآنچه كه مى نويسند، پيامبر ديوانه نيست؛ زيرا اين كتاب الهى سند عقل اوست.(1)

6. آيه 4 رمز اين است كه اخلاق حسنه با جنون سازگار نيست؛ زيرا هر چه انسان اخلاق او نيكوتر باشد از جنون دورتر است.(2)

7. «خلق» ملكه نفسانى است كه افعال انسان به اقتضاى آن به آسانى صورت مى گيرد، حال چه اين كه آن ملكه از فضايل باشد مانند عفّت وشجاعت ومانند آن چه از رذائل باشد مانند حرص ونظير آن، ولى اگر مطلق ذكر شود فضيلت وخلق نيكو از آن فهميده مى شود.(3)

8. كلمه «على» در لعلى خلق عظيم مفيد استعلاء است ودلالت دارد كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مسلّط بر اخلاق عظيم بودند همان گونه كه مولا نسبت به عبد وامير نسبت به مأمور مسلّط است پيامبر نيز بر اخلاق عظيم وجميل مسلّط بودند.(4)

در اين آيه شريفه انك لعلى خلق عظيم 4 تأكيد به كار رفته است، «انّ» «لام» جمله اسميه وصف اخلاق به عظمت.

9. جهت اين كه اخلاق پيامبر (صلی الله علیه و آله) به عظمت توصيف شده آن است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) داراى همه فضيلت هاى اخلاقى وانسانى بود. از عايشه در باره اخلاق پيامبر پرسيدند. گفت:

«كان خلقه القرآن»؛ اخلاق او قرآن بود. خداوند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را به كمالات انسانى مزين كرد. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«أدّبنى ربى فأحسن تأديبى» واصولاً هدف از بعثت پيامبر تكميل وتتميم مكارم اخلاق بود. پيامبر اكرم مى فرمايد:

«إنّما بعثتُ لاتمّم مكارم الاخلاق».(5)

10. هنگامى كه قريش ديدند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) على (علیه السلام) را بر ديگران مقدّم مى شمرد وبزرگ مى دارد، به مذمّت على (علیه السلام) پرداختند وگفتند: محمد مفتون او شده است، اينجا بود كه خداوند ن والقلم را فرو فرستاد وبه آن سوگند ياد كرد كه اى محمد! تو مفتون ومجنون نيستى تا آنجا كه فرمود: خداوند مى داند كسانى را كه گمراه شدند (اشاره به جماعت قريش كه اين

ص: 263


1- احسن الحديث، ج 11، ص 282.
2- مراغى، ج 29، ص 29.
3- الميزان، ج 19، ص 369.
4- تفسير كبير، ج 30، ص 81.
5- مرحوم علامه طباطبايى در جلد 6 الميزان 183 حديث در باره سيره اخلاقى پيامبر اكرم بيان كرده است. مجمع البيان، ج 10، ص 500؛ الجامع الاحكام القرآن، ج 18، ص 227.

سخنان را مى گفتند) وخداوند هدايت يافتگان را بهتر مى شناسد.(1)

11. كسى كه از راه خداوند گمراه است مجنون است طبيعتا كسى كه در مسير هدايت الهى قدم بر مى دارد عاقل است.(2)

12. سؤال: مى دانيم كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از تكذيب كنندگان اطاعت نمى كند، پس فايده نهى فلا تطع المكذبين چيست ؟

پاسخ: دو فايده در اين نهى وجود دارد:

الف. براى آن است كه طمع كفار ومشركان را قطع كند؛ زيرا آن ها از پيامبر تقاضا كردند دست از دعوت خود بردار ومتعرض معبودان ما نباش، ما تو را محترم مى شمريم. خداوند براى قطع ورفع طمع آنان مى گويد از مكذبين اطاعت مكن.

ب. فلا تطع مطلق است ودلالت دارد بر اين كه پيامبر در هيچ امرى نبايد از آنان اطاعت كند وبه دلالت التزاميه دلالت دارد كه تمام كارها واعمال كفار واخلاق وعقايد آنان باطل است؛ زيرا اگر امرى بر وفق حق داشتند پيروى از آن ها اشكال نداشت با اين كه قرآن به طور كلى مى گويد: اطاعت از آن ها نكن. (الف ولام) در

«المكذبين» مفيد عموم است.(3)

13. مفسران نقل كرده اند كه اين آيات زمانى نازل شد كه رؤساى مكه پيامبر را به پيروى از آيين نياكان مشرك خويش وبت پرستى دعوت كردند؛ خداوند او را از اطاعت آنان برحذر داشت.(4)

14. غزالى گويد: در اين آيه خداوند پيامبر را از مداهنه نهى كرده است كه مبادا سازش كنى با اين كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«اُمرت بمداراة الناس».

تفاوت بين مداهنه ومدارا در اين است كه مداهنه به جهت ارضاى خواسته هاى نفسانى است كه انسان از دين خود كوتاه بيايد وبا دشمن اسلام سازش كند، اما مدارا براى اصلاح برادر دينى است كه انسان از حق شخصى خود صرف نظر كند، مثلاً كسى به انسان اهانت

ص: 264


1- مجمع البيان، ج 5، ص 501؛ نمونه، ج 24، ص 373.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 82.
3- اطيب البيان، ج 13، ص 127.
4- مراغى، ج 29، ص 31؛ تفسير كبير، ج 30، ص 85.

مى كند انسان از او صرف نظر مى كند تا او اصلاح شود.(1)

15. «دهن» به معناى روغن و «ادهان» به معناى روغن مالى است كه كنايه است از نرمى وروى خوش نشان دادن، خلاصه اين كه دوست دارند كه تو به آن ها روى خوش نشان دهى وكمى از دينت مايه بگذارى كمى هم آنان از دين خود مايه بگذارند وهر يك در باره دين ديگرى مسامحه روا بداريد كه قرآن كريم پيامبر (صلی الله علیه و آله) را از اين عمل نهى مى كند.(2)

16. اجر ومزدى كه خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى دهد مقطوع نيست؛ زيرا اجر ومزد او را در دنيا، رفعت مقام به او داده چنان كه مى فرمايد؛ ورفعنا لك ذكرك (الشرح، 4)، ومسلمانان در هر صبح وشام بر او صلوات مى فرستند كه باعث رحمت الهى بر پيامبر است چنان كه خود خداوند وفرشتگان بر او صلوات مى فرستند؛ إنّ اللّه وملائكته يصلّون على النّبى يا أيها الّذين ءامنوا صلّوا عليه وسلّموا تسليما.(3)

17. بعضى گفته اند: خداوند اجرى وپاداشى كه به پيامبر مى دهد بر او منت نمى گذارد؛ زيرا پيامبر حبيب خداوند است وخداوند اكرم الاكرمين است وروش كريمان آن است كه براى انعام منت نمى گذارند خصوصا زمانى كه به حبيب ودوست خود انعام كنند.(4)

18. قرآن كريم پاداش دائمى وغير منقطع را هم به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وعده داد، هم به مؤمنان صالح؛ با اين تفاوت كه براى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) آن را با تأكيد بيان كرد تا از وى احترام خاصى كرده باشد؛ إنّ الّذين ءامنوا وعملوا الصالحات لهم أجر غير ممنون (فصلت، 8) و وإنّ لك لأجرا غير ممنون؛ «لام» در «لأجرا» مفيد تأكيد است.

19. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از آنجا كه در تبليغ رسالت خويش از مردم مزد طلب نكرد، خداوند در دنيا وآخرت براى او مزد دائمى قرار داد. در دنيا محبت اهل بيت را مزد رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) قرار داد كه تا دامنه قيامت ادامه دارد؛ قل لا أسئلكم عليه أجرا إلاّ المودّة فى القربى (شورى، 23)، در قيامت نيز از بهترين مواهب الهى بهره مند خواهد بود؛ إنّ لك لأجرا غير ممنون.

ص: 265


1- روح البيان، ج 10، ص 110.
2- الميزان، ج 19، ص 371.
3- اضواء البيان، ج 8، ص 418.
4- روح المعانى، ج 29، ص 25.

20. به كسى كه بسيار سوگند مى خورد، «حلاّف» مى گويند ولازمه بسيار سوگند خوردن در هر امر مهمّ وغير مهمّ وهر حق وباطل، اين است كه سوگند خورنده احترامى براى صاحب سوگند قائل نباشد وچون سوگند به نام خدا بوده، پس معلوم مى شود سوگند خورنده عظمتى براى خداوند قائل نيست.(1)

21. اطلاق خرطوم بر بينى آن شخص كافر، با اين كه خرطوم تنها بر بينى فيل وخوك اطلاق مى شود، در حقيقت نوعى تقبيح وتوبيخ وملامت است واين آيه نوعى تهديد را نسبت به آن شخص كافر دارد وظاهرا منظور از علامت گذارى در بينى او اين است كه بى نهايت او را خوار مى كنيم وذلّتى نشان دار به او مى دهيم به گونه اى كه هر كس او را ببيند با آن نشانه او را بشناسد چون بينى در قيافه وصورت انسان يكى از مظاهر عزت وذلت است؛ از اين رو گفته مى شود فلانى باد به دماغش انداخته يا گفته مى شود من دماغ فلانى را به خاك ماليدم ويا دماغش را خرد كردم وظاهرا عمل علامت گذارى در دماغ آن شخص در قيامت واقع مى شود ونه در دنيا.(2)

ص: 266


1- روح المعانى، ج 30، ص 27؛ الميزان، ج 20، ص 371؛ تفسير كبير، ج 30، ص 83.
2- روح البيان، ج 10، ص 113؛ مجمع البيان، ج 5، ص 503؛ الميزان، ج 19، ص 372.

آیه 17-33

اشاره

إِنّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحينَ (17) وَ لا يَسْتَثْنُونَ (18) فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ (19) فَأَصْبَحَتْ كَالصَّريمِ (20) فَتَنادَوْا مُصْبِحينَ (21) أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمينَ (22) فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ (23) أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكينٌ (24) وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرينَ (25) فَلَمّا رَأَوْها قالُوا إِنّا لَضَالُّونَ (26) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (27) قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (28) قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنّا كُنّا ظالِمينَ (29) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ (30) قالُوا يا وَيْلَنا إِنّا كُنّا طاغينَ (31) عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْرًا مِنْها إِنّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ (32) كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (33)

ترجمه

ما آن ها را آزموديم، همان گونه كه «صاحبان باغ» را آزمايش كرديم، هنگامى كه سوگند ياد كردند كه ميوه هاى باغ را صبحگاهان (دور از چشم مستمندان) بچينند. * وهيچ از آن استثنا نكنند؛ * اما عذابى فراگير (شب هنگام) بر (تمام) باغ آن ها فرود آمد در حالى كه همه در خواب بودند، * وآن باغ سرسبز همچون شب سياه وظلمانى شد. * صبحگاهان يكديگر را صدا زدند، * كه به سوى كشتزار وباغ خود حركت كنيد اگر قصد چيدن ميوه ها را داريد. * آن ها حركت كردند در حالى كه آهسته با هم مى گفتند: * «مواظب باشيد امروز حتى يك فقير وارد بر شما نشود. * (آرى) آن ها صبحگاهان تصميم داشتند كه با قدرت از مستمندان جلوگيرى كنند. * هنگامى كه (وارد باغ شدند) آن را ديدند وگفتند: «حقا ما گمراهيم. * (آرى، همه چيز از دست ما رفته) بلكه ما محروميم.» * يكى از آن ها كه از همه عاقل تر بود گفت: «آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمى گوييد؟!» * گفتند: «منزه است پروردگار ما، مسلّما ما ظالم بوديم.» * سپس رو به يكديگر كرده به ملامت هم پرداختند، * (و فريادشان بلند شد) گفتند: «واى بر ما كه طغيان گر بوديم! * اميدواريم پروردگارمان (ما را ببخشد و) بهتر از آن به جاى آن به ما بدهد، چرا كه ما به او علاقه منديم.» * اين گونه است عذاب (خداوند در دنيا)، وعذاب آخرت از آن هم بزرگ تر است اگر مى دانستند.

ص: 267

تفسير

الف. پيرمرد مؤمنى باغى داشت كه به اندازه نياز از آن استفاده مى كرد وبقيه را به نيازمندان مى داد. هنگامى كه از دنيا رفت فرزندانش به يكديگر گفتند: پدرمان به علت پيرى عقل خود را از دست داده بود، بياييد پيمان ببنديم كه در اين سال به فقراى مسلمان چيزى ندهيم تا ثروتمند گرديم. چهار نفر اين پيشنهاد را پذيرفتند ويك نفر مخالفت كرد كه قرآن در باره او مى گويد: قال أوْسطهم.

بالاخره تصميم گرفتند تا نيازمندان را محروم سازند. هنگامى كه دور از نظر مستمندان به طرف باغ رفتند تا محصولات را جمع آورى كنند، ناگهان متوجه شدند كه صاعقه اى آمده وباغ را نابود كرده وچنان اوضاع به هم ريخته بود كه گفتند: اين باغ ما نيست، ما راه را گم كرده ايم! يكى از آنان كه عاقل ترين آن ها بود، گفت: چرا خدا را تسبيح نمى كنيد؟ سپس آنان به گناه خود اعتراف كردند ويكديگر را ملامت نمودند.(1)

ب. ولا يستثنون؛ بعضى گفته اند: منظور از استثنا، مشيت الهى است كه نگفتند إلاّ أن يشاء الله چون بنده در هر فعلى كه اراده مى كند به جا بياورد، بايد معلّق به مشيت الهى كند وإن شاء الله بگويد؛ زيرا بنده در افعال استقلال ندارد. قرآن كريم مى فرمايد: ولا تقولنّ لشىءٍ انّى فاعل ذلك غدا إلاّ أن يشاء الله.(2)

نكته ها

1. اين آيات دلالت دارد بر اين كه خداوند گاهى انسان را به علت عزم وقصد بر گناه مؤاخذه مى كند؛ زيرا اين افراد عزم وقصد كردند كه ميوه ها را دور از چشم فقرا بچينند، نه اين كه اين كار را كردند. نظير اين آيه است آيه ومن يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم. (حج، 27)

2. از جمله إنا بلوْناهم كما بلوْنا أصحاب الجنة استفاده مى شود: مال وثروت وباغ وبوستان و... همه، وسايل آزمايش انسان است تا مشخّص شود چه كسى در برابر نعمت ها

ص: 268


1- الميزان، ج 19، ص 378؛ نمونه، ج 24، ص 394.
2- كهف، 22؛ اطيب البيان، ج 13، ص 135.

شاكر است وچه كسى شكر الهى را به جا نمى آورد وبايد به عقوبت آن گرفتار شود چنان كه اصحاب جنت مؤاخذه شدند.(1)

3. ميان گناه وقطع روزى رابطه نزديكى وجود دارد. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: به درستى كه انسان گناهى را مرتكب مى شود در نتيجه از روزى محروم مى گردد، بعد به آيه شريفه إذ أقسموا ليصرمُنّها استناد كردند؛

«إن الرجل ليذنب الذنب فيدرأ عنه الرزق وتلا هذه الاية: إذ اقسموا...».(2)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: از معصيت بپرهيزيد؛ زيرا گاهى انسان يك گناه انجام مى دهد در نتيجه گرفتار فراموشى مى شود يا از نماز شب محروم مى گردد يا رزقى نصيب او نمى شود، بعد پيامبر به آيه فأصْبحت كالصَّريم استناد كردند؛

«إياكم والمعصية فإن العبد ليذنب الذنب الواحد، فينسى به الباب من العلم؛ وإن العبد ليذنب فيحْرم به قيامُ الليل، وإن العبد ليذنب الذنب فيحرم به رزقا».(3)

ص: 269


1- قرطبى، ج 18، ص 241؛ تفسير كبير، ج 30، ص 87.
2- نور الثقلين، ج 5، ص 395.
3- فتح القدير، ج 5، ص 273؛ مراغى، ج 29، ص 36.

آیه 34-52

اشاره

إِنَّ لِلْمُتَّقينَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتِ النَّعيمِ (34) أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمينَ كَالْمُجْرِمينَ (35) ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (36) أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فيهِ تَدْرُسُونَ (37) إِنَّ لَكُمْ فيهِ لَما تَخَيَّرُونَ (38) أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ (39) سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعيمٌ (40) أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقينَ (41) يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطيعُونَ (42) خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ (43) فَذَرْني وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَديثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ (44) وَ أُمْلي لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ (45) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْرًا فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (46) أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ (47) فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى وَ هُوَ مَكْظُومٌ (48) لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ (49) فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصّالِحينَ (50) وَ إِنْ يَكادُ الَّذينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ (51) وَ ما هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ (52)

ترجمه

مسلّما براى پرهيزگاران نزد پروردگارشان باغ هاى پرنعمت بهشت است. * آيا مؤمنان را همچون مجرمان قرار مى دهيم ؟! * شما را چه مى شود؟! چگونه داورى مى كنيد؟! * آيا كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد، * كه آنچه را شما انتخاب مى كنيد از آن شماست ؟! * يا اين كه عهد وپيمان مؤكد ومستمرى تا روز قيامت بر ما داريد كه هر چه را حكم كنيد براى شما باشد؟! * از آن ها بپرس كدام يك از آنان چنين چيزى را تضمين مى كند؟! * يا اين كه معبودانى دارند كه آن ها را شريك خدا قرار داده اند (و براى آنان شفاعت مى كنند)؟! اگر راست مى گويند معبودان خود را بياورند! * (به خاطر بياوريد) روزى را كه ساق پاها (از وحشت) برهنه مى گردد ودعوت به سجود مى شوند، امّا نمى توانند (سجود كنند). * اين در حالى است كه چشم هايشان (از شدّت شرمسارى) به زير افتاده، وذلّت وخوارى وجودشان را فرا گرفته؛ آن ها پيش از اين دعوت به سجود مى شدند در حالى كه سالم بودند (ولى امروز ديگر توانايى آن را ندارند). * اكنون مرا با آن ها كه اين سخن را تكذيب مى كنند واگذار! ما آنان را از آنجا كه نمى دانند به تدريج به سوى عذاب پيش مى بريم. * وبه آن ها مهلت (بازگشت) مى دهم؛

ص: 270

چرا كه نقشه هاى من محكم ودقيق است. * يا اين كه تو از آن ها مزدى مى طلبى كه پرداختش براى آن ها سنگين است ؟! * يا اسرار غيب نزد آن هاست وآن را مى نويسند (و به يكديگر مى دهند)؟! * اكنون كه چنين است صبر كن ومنتظر فرمان پروردگارت باش، ومانند صاحب ماهى [- يونس] مباش (كه در تقاضاى مجازات قومش عجله كرد وگرفتار مجازات ترك اولى شد) در آن زمان كه با نَهايت اندوه خدا را خواند. * واگر رحمت خدا به ياريش نيامده بود، (از شكم ماهى) بيرون افكنده مى شد در حالى كه نكوهيده بود. * ولى پروردگارش او را برگزيد واز صالحان قرار داد. * نزديك است كافران هنگامى كه آيات قرآن را مى شنوند با چشم زخم خود تو را از بين ببرند، ومى گويند: «او ديوانه است.» * در حالى كه اين (قرآن) جز مايه بيدارى براى جهانيان نيست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پاداش پرهيزكاران، عدم برابرى ميان مسلمانان وگناهكاران در قيامت، مطالب مختلفى مربوط به قيامت وعذاب كافران، دستور صبر ومقاومت به پيامبر اكرم در برابر دشمنان، بيان عظمت قرآن كريم ونقشه هاى شوم دشمنان اسلام بر ضدّ پيامبر اكرم.

ب. از آنجا كه جمعى از مشركان وثروتمندان، خودخواه بودند، ادعا مى كردند همان گونه كه در دنيا وضع ما عالى است در قيامت نيز بسيار خوب است، خداوند آن ها را مؤاخذه، بلكه محاكمه مى كند ومى فرمايد: آيا ما مؤمنانى را كه در برابر حق وعدالت تسليمند همچون مشركان ومجرمان قرار مى دهيم؛ أفنجعل المسلمين كالمجرمين(1).

ج. كسانى كه گمان مى كنند بين مؤمنان ومشركان ومجرمان تساوى برقرار است بايد به يكى از چهار دليل تمسك كنند كه نمى توانند:

1. دليل از عقل بياورند با اين كه مى بينيم عقل چنين حكمى ندارد، از اين رو مى فرمايد: مالكم كيف تحكمون.

2. يا به دليل نقلى استناد كنند كه چنين دليلى نيز وجود ندارد، از اين رو مى فرمايد:

ص: 271


1- نمونه، ج 24، ص 408.

أم لكم كتاب فيه تدرسون؛ يعنى كتاب آسمانى داريد كه در آن خوانده ايد: اى مشركان! اختيار با شماست، هر چه دلتان خواست انجام دهيد!

3. يا اين كه آن دليل نه عقلى است نه نقلى، بلكه گفت وشنودى شفاهى است كه خدا با آنان كرده وآن ها از خداوند قول وپيمان گرفته اند كه در قيامت بين آنان ومجرمان تساوى برقرار كند. أم لكم ايمان علينا بالقة اين هم كه معقول نيست؛ زيرا مردم عادى مانند انبيا نيستند تا خدا با آنان شفاهى سخن بگويد.

4. يا اين كه حاكم در اين حكم وقضاوت شركا وخدايان ايشان است. از اين هم پاسخ داده كه اگر چنين است وراست مى گويند بگو تا شركاى خود را بياورند؛ أم لهم شركاء فليأتوا بشركائهم إن كانوا صادقين.(1)

د. «اَيمان» جمع «يمين» به معناى سوگند است و «بلوغ» كه كلمه «بالغه» اسم فاعل آن است، به معناى رسيدن به انتهاى كمال است، پس ايمان بالغه به معناى سوگندهايى است كه تأكيد را به نهايت رسانده باشد؛ يعنى آيا شما سوگند بر عهده ما داريد كه ما سوگند مؤكدى خورده باشيم اختيار قيامت را به شما واگذار كنيم تا هر گونه خواستيد حكم كنيد؟(2)

ه -. بعضى گفته اند:

«ساقُ الشى: أصله الذى به قِوامه»؛ يعنى ساق شئ عبارت است از اصل شئ كه قوام شئ به آن بستگى دارد مانند: ساق درخت؛ يعنى اصل وريشه درخت، ساق انسان يعنى اصل انسان ومراد در اين آيه شريفه اين است كه اصل وريشه وحقيقت انسان در قيامت ظاهر مى شود.(3)

نكته ها

1. جهت اين كه مى فرمايد: متقيان در بهشت از نعمت هاى الهى بهره مند مى شوند، آن است كه آنان در دنيا ربوبيت را منحصر در خداوند مى دانستند وعبادت را خالص براى او انجام مى دادند.(4)

ص: 272


1- الميزان، ج 19، ص 382.
2- الميزان، ج 19، ص 383.
3- جامع الاحكام، ج 18، ص 249؛ روح المعانى، ج 29، ص 35.
4- الميزان، ج 19، ص 381.

2. اضافه كلمه «جنات» به كلمه «نعيم» كه به معناى نعمت است، براى اين است كه آنچه از نعمت ها در بهشت است خالص نعمت است نه چون دنيا كه نعمتش آميخته با نقمت ولذتش همراه با رنج ودرد است.(1)

3. يكى از روش هاى تربيتى، روش مقايسه وسؤال از عقل ووجدان مخاطب است كه در قرآن به اين حقيقت اشاره شده است، از اين رو مى فرمايد: آيا ما مجرمان را همانند مسلمانان قرار مى دهيم؛ أفنجعل المسلمين كالمجرمين بنا بر اين، متقين با فجار يكسان نيستند؛ أم نجعل المتقين كالفجّار (ص، 28) ونيز صالحان با مفسدان برابر نخواهند بود؛ أم نجعل الذين ءامنوا وعملوا الصالحات كالمفسدين فى الأرض. (ص، 28)

در قرآن كريم به عدم مساوات امور ديگر نيز اشاره شده است: كور وبينا، ظلمت با نور، حسنه با سيئه، مؤمن با فاسق، خبيث با طيب، عالم با جاهل، مجاهد با بى رغبت به نبرد، در آيات 16 رعد، 34 فصلت، 18 سجده، 100 مائده، 9 زمر و 95 نساء.

4. تنها راه سعادت، سجود وخضوع براى خداوند است، اما تكذيب كنندگان چون در دنيا براى خدا خضوع وسجده نكردند، در آخرت هم نمى توانند براى او سجده كنند، وروز قيامت روز كشف باطن انسان است. انسان متكبرى كه در دنيا خاضع نشد، در قيامت نيز حاضر به خضوع نيست، در نتيجه سعادتمند نمى شوند، پس حال آنان با حال مسلمانان به هيچ وجه نمى تواند يكسان باشد، بلكه خداوند با آن ها در دنيا معامله استدراج مى كند تا شقاوتشان به نهايت برسد ومستحق عذاب اليم شوند.(2)

5. در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه روز قيامت روز تكليف نيست، پس دعوت به سجود براى چيست ؟ پاسخ اين سؤال را از تعبيرى كه در احاديث آمده مى توان به دست آورد. در حديثى مى خوانيم: در قيامت حجابى از نور الهى برداشته مى شود ومؤمنان به موجب عظمت آن به سجده مى افتند، ولى پشت منافقان آن چنان خشك مى شود كه قدرت بر سجده را ندارند.(3)

ص: 273


1- همان.
2- الميزان، ج 19، ص 385.
3- نور الثقلين، ج 5، ص 395.

6. اگر خشوع را به چشم نسبت داد؛ خاشعةً أبصارهم، براى اين است كه اولين عضوى كه خشوع قلبى را حكايت مى كند، چشم است.(1)

7. هنگامى كه انسان گناه مى كند، از سه حال خارج نيست: يا خودش متوجه مى شود وباز مى گردد، يا خداوند او را گرفتار درد ورنج مى كند تا بيدار شود ويا شايستگى هيچ يك از اين دو را ندارد، خدا به جاى بلا به او نعمت مى بخشد كه اين همان عذاب استدراج است.

8. نظير آيه سَنستدرجُهم... دو آيه ذيل است:

أيحسبون أنما نُمدّهم به من مالٍ وبنينٍ * نُسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون (مؤمنون، 55-56)

فلمّا نسُوا ما ذكروا به فتحنا عليهم أبواب كلّ شىءٍ حتى إذا فرحوا بما أُوتوا أخذناهم بغتةً فإذاهم مبلسون.(2)

9. در حديثى آمده است: شخصى خدمت امام صادق (علیه السلام) رسيد وگفت: من از خداوند فرزند طلب كردم به من مرحمت كرد، بعد مال طلب كردم عطا كرد، من از اين مى ترسم كه استدراج باشد. حضرت فرمود: اگر اين ها توأم با حمد وشكر الهى باشد استدراج نيست نعمت است.

امام صادق (علیه السلام) در بيانى ديگر فرمودند: هرگاه انسان مرتكب گناه شود وخداوند به او نعمتى دهد وانسان استغفار نكند، در اين صورت گرفتار استدراج شده است؛

«إذا أحدث العبد ذنبا جدّد له النعمة فَيدعَ الاسْتغفار فهو الاستدراج».(3)

10. در آيه 54 آل عمران ميفرمايد خداوند بهترين مكر كنندگان است يعنى پاسخ مكر كنندگان را مى دهد: ومَكرُوا وَمَكرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيرُ الْمَاكرِينَ

در آيه 44 قلم نمونه مكر خداوند را بيان ميكند: فَذَرْنِى وَمَنْ يكذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيثُ لاَ يعْلَمُونَ

11. نظير آيه 45 قلم: وأُمْلِى لَهُمْ إِنَّ كيدِى مَتِينٌ

ص: 274


1- الميزان، ج 19، ص 385.
2- انعام، 44؛ نمونه، ج 24، ص 416؛ مراغى، ج 29، ص 45.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 340.

آيه 178 آل عمران است: ولاَ يحْسَبَنَّ الَّذِينَ كفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيزْدَادُوا إِثْما وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ

12. چرا خداوند به كفار مهلت مى دهد؟ تعبير به أُملى لهم؛ آن ها را مهلت مى دهم اشاره به اين است كه خداوند در مجازات ظالمان هرگز عجله نمى كند؛ زيرا كسى عجله مى كند كه مى ترسد فرصت ها از دست برود، اما خداوند قادر متعال كه هر وقت اراده كند وهر چه را اراده كند صورت مى پذيرد از دست رفتن فرصت براى او مفهومى ندارد وبه هر حال تعبير أملى لهم هشدارى براى همه كفار ومجرمان است.(1)

13. نكره بودن «مغرم» حكايت از بزرگى دارد؛ يعنى آيا از غرامت بزرگ احساس سنگينى مى كنند.(2)

14. در مجازات كردن افراد گناهكار نبايد عجله كرد وحضرت يونس چون عجله كرد خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: در اين صفت مبادا به يونس اقتدا كنى؛ لا تكن كصاحب الحوت.

15. نداى حضرت يونس در شكم ماهى كه در آيه 48 قلم آمده: فَاصْبِرْ لِحُكمِ رَبِّك وَلاَ تَكنْ كصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَكظُومٌ

در سوره انبيا آيه 87 به طور روشن بيان شده است: وذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيهِ فَنَادَى فِى الظُّلُمَاتِ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَك إِنِّى كنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ

16. سؤال: در آيه 142 سوره صافات آمده است: فالتقمه الحوت وهم مليم؛ ماهى عظيم او را بلعيد در حالى كه در خور مذمت بود، ولى از آيه 49 استفاده مى شود كه ملامتى بر وى نبود؟

پاسخ: اين ملامت مربوط به زمانى است كه تازه در شكم ماهى قرار گرفته بود، ولى رفع مذمت مربوط به زمانى است كه توبه كرد وخدا توبه او را پذيرفت واز شكم ماهى رهايى يافت.(3)

ص: 275


1- اطيب البيان، ج 13، ص 150؛ نمونه، ج 24، ص 417.
2- احسن الحديث، ج 11، ص 299.
3- نمونه، ج 24، ص 423.

17. از آيه لولا أن تداركه نعمة استفاده مى شود كه هيچ عمل صالح وطاعتى از انسان انجام نمى گيرد مگر به توفيق وهدايت الهى.(1)

18. معناى جمله لولا أن تداركه نعمة اين است كه اگر تفضلات الهى شامل حضرت يونس (علیه السلام) نمى شد، او مورد ملامت قرار مى گرفت. تفضلات الهى در باره يونس (علیه السلام) عبارت است از:

الف. ماهى او را بلعيد تا در دريا غرق نشود.

ب. خداوند او را طعمه ماهى قرار نداد، بلكه خداوند شكم ماهى را محفظه يونس (علیه السلام) قرار داد.

ج. او را در شكم ماهى زنده نگه داشت.

د. ماهى او را سالم در كنار دريا انداخت.

ه -. توبه او را پذيرفت.

و. درخت كدو فورا روييده شد وبر او سايه انداخت.(2)

19. مرحوم علامه طباطبايى مى گويد: اين آيه به گونه اى كه همه مفسّران گفته اند در باره چشم زخم است كه خود نوعى از تأثيرات نفسانى است ودليل عقلى بر نفى آن نداريم، از اين رو علت ندارد كه ما آن را انكار كرده وبگوييم عقيده اى خرافى است.

20. در روايات تعبيراتى ديده مى شود كه اجمالاً موضوع چشم زخم را تأييد مى كند. اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمود: پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) براى امام حسن وامام حسين «رُقْيه» گرفت واين دعا را خواند:

«أُعيذ كما بِكلمات التامة وأسماء الله الحسنى كلِّها عامةً من شرّ السامة والهامة ومن شر كل عينٍ لامّه ومن شر حاسدٍ إذا حسد»، سپس پيامبر (صلی الله علیه و آله) نگاهى به ما كرد وفرمود: اين چنين حضرت ابراهيم براى اسماعيل واسحاق تعويذ نمود.(3)

در نهج البلاغه، حكمت 400 آمده است:

«العين حق والرّقى حق»؛ چشم زخم حق است وتوسل به دعا براى دفع آن نيز حق است.(4)

ص: 276


1- تفسير كبير، ج 32، ص 98.
2- اطيب البيان، ج 13، ص 154.
3- نور الثقلين، ج 5، ص 400.
4- نمونه، ج 24، ص 426؛ روح البيان، ج 10، ص 128.

سوره حاقّه

آیه 1-12

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الْحَاقَّةُ (1) مَا الْحَاقَّةُ (2) وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ (3) كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ (4) فَأَمّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطّاغِيَةِ (5) وَ أَمّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِريحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ (6) سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ حُسُومًا فَتَرَى الْقَوْمَ فيها صَرْعى كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ (7) فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِيَةٍ (8) وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكاتُ بِالْخاطِئَةِ (9) فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِيَةً (10) إِنّا لَمّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ (11) لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ (12)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

(روز رستاخيز) روزى است كه مسلما واقع مى شود. * چه روز واقع شدنى! * وتو چه مى دانى آن روز واقع شدنى چيست ؟! * قوم «ثمود» و «عاد» عذاب كوبنده الهى را انكار كردند (و نتيجه شومش را ديدند). * امّا قوم «ثمود» با عذابى سركش هلاك شدند. * وامّا قوم «عاد» با تندبادى طغيانگر وسرد وپرصدا به هلاكت رسيدند، * (خداوند) اين تندباد بنيان كن را هفت شب وهشت روز پى در پى بر آن ها مسلّط ساخت، و (اگر آنجا بودى) مى ديدى كه آن قوم همچون تنه هاى پوسيده وتوخالى درختان نخل در ميان اين تندباد روى زمين افتاده وهلاك شده اند. * آيا كسى از آن ها را باقى مى بينى ؟! * وفرعون وكسانى كه پيش از او بودند وهمچنين اهل شهرهاى زير ورو شده [- قوم لوط] مرتكب گناهان بزرگ شدند، * وبا فرستاده پروردگارشان مخالفت كردند؛ وخداوند (نيز) آن ها را به عذاب شديدى گرفتار ساخت. * وهنگامى كه آب طغيان كرد، ما شما را سوار بر كشتى كرديم، * تا آن را وسيله تذكرى براى شما قرار دهيم وگوش هاى شنوا آن را دريابد وبفهمد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

وقوع قطعى قيامت وعظمت آن روز، انكار قيامت از ناحيه قوم ثمود وعاد وهلاكت آنان

ص: 277

به واسطه زلزله وصاعقه وباد سرد، ارتكاب گناه از ناحيه فرعون وقوم لوط وقوم نوح وگرفتار شدن آنان به عذاب الهى.

ب. منظور از «الحاقّة» روز قيامت است وجهت اين نام گذارى آن است كه روزى است حق وثابت. «ما» در ما الحاقة استفهامى است كه به منظور بزرگ شمردن قيامت آمده است، يعنى چه قيامتى! در فارسى هم مى گوييم فلانى دانشمند است چه دانشمندى. از اين رو به جاى ضمير الحاقّة وما هى اسم ظاهر «الحاقّة» تكرار شده است. بنا بر اين، جمله الحاقّة ما الحاقّة چيزى جز عظمت قيامت را نمى خواهد بفهماند.(1)

ج. «قارعة» يكى از اسامى قيامت است وصداى مهيبى است كه پرده گوش را پاره مى كند. ممكن است اطلاق قارعه براى اين است كه اهل آتش از شدت عذاب فرياد مى زنند به نحوى كه گوش هاى آنان كر مى شود وممكن است مراد از قارعه كوبيدن باشد كه از شدت عذاب وسختى آن در هم كوبيده مى شوند.(2)

د. در تفسير جمله فأُهلكوا بِالطاغية چند وجه بيان شده است: 1. به واسطه ى طغيان وكفرشان نابود شدند. 2. به وسيله ى صيحه ى طغيانگر يا زلزله ى طغيانگر هلاك شدند.(3)

ه -. «مؤتفكات» جمع «مؤتفكة» از «إأتفكاك» به معناى انقلاب وزير ورو شدن است واشاره به شهرهاى قوم لوط است كه با زلزله ى شديدى زير ورو گرديد.

«خاطئة» به معناى خطاست كه معناى مصدرى دارد ومراد از آن شرك وانواع گناهان است. منظور از من قبله اقوامى است مانند قوم شعيب وگردنكشانى مانند نمرود كه قبل از فرعون بودند.

«رابية» از ربا وبه معناى افزايش است ودر آيه شريفه منظور عذابى است كه بسيار سخت وشديد بود.(4)

و. آيه شريفه إنّا لمّا طغا الماء به طوفان نوح اشاره دارد، يعنى به راستى ما شما را، يعنى نياكان واجدادتان را بر كشتى سوار كرديم تا از غرق شدن نجات يابيد وروشن است كه

ص: 278


1- روح المعانى، ج 29، ص 40؛ الميزان، ج 19، ص 392.
2- اطيب البيان، ج 13، ص 158.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 516.
4- نمونه، ج 24، ص 442.

نجات نياكان همان نجات نسل بعدى است.(1)

ز. «تعيها» از ماده ى «وعى» به معناى نگهدارى چيزى در قلب است، سپس به هر ظرفى «وعاء» گفته شده چون چيزى را در خود نگاه مى دارد ودر آيه شريفه اين صفت (وعى) براى گوش ها ذكر شده است، گوش هايى كه حقايق را مى شنوند ودر خود نگه مى دارند وبه منظور اين است كه مردم داستان كشتى نوح را در گوش خود جاى دهند واز ياد نبرند تا فايده اش كه همان تذكر است مترتب شود.(2)

نكته ها

1. وما أدريك ما الحاقّة خطاب در اين جمله به هر كسى است كه قابل خطاب باشد ودر آن دانستن حقيقت قيامت را از همه مخاطبين نفى مى كند واين تعبير كنايه از كمال اهميت قيامت وعظمت آن روز است.(3)

2. در هر زمانى گروهى طغيان كردند، خداوند آنان را با طغيان عوامل طبيعى مانند آب وباد وخاك وآتش ومانند آن به دست هلاكت سپرد. قوم ثمود را به وسيله ى صاعقه ى آسمانى؛ قوم عاد را به وسيله ى تندباد وقوم فرعون را به وسيله ى آب نابود ساخت.(4)

3. قوم ثمود در منطقه ى كوهستانى ميان حجاز وشام زندگى مى كردند وپيامبرشان حضرت صالح بود. قوم عاد در سرزمين احقاف در شبه جزيره ى عرب يا يمن زندگى مى كردند، وداراى اندام هاى قوى وشهرهاى آباد بودند وپيامبر آنان حضرت هود (علیه السلام) بود.

4. قرآن كريم عامل نابودى قوم ثمود را عذابى سركش مى شمرد؛ «الطاغية» واين عذاب سركش در سوره اعراف آيه 78 «رجفه» يعنى زلزله ودر آيه 13 سوره فصلت «صاعقه» ودر آيه 67 سوره هود «صيحه» ناميده شده است كه در حقيقت همه به يك معنا باز مى گردد؛ زيرا صاعقه هميشه با صداى عظيمى همراه است وبر نقطه اى كه فرود مى آيد لرزه وارد مى كند وعذابى است طغيان گر(5) وتعارضى بين آيات نيست؛ زيرا اسناد عذاب گاهى به سبب قريب

ص: 279


1- همان.
2- الميزان، ج 19، ص 394؛ نمونه، ج 24، ص 444.
3- روح المعانى، ج 29، ص 40؛ الميزان، ج 19، ص 392.
4- نمونه، ج 24، ص 446.
5- نمونه، ج 24، ص 437.

داده شده وگاهى به سبب بعيد داده شده است.(1)

5. قوم ثمود هم پيامبران را تكذيب كردند وهم قيامت را وعلت آن طغيان آنها بوده است وبه سبب طغيان نابود شدند. به آيات ذيل توجه كنيد:

كذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ (الشعراء، 141)

كذَّبَتْ ثَمُودُ وَعَادٌ بِالْقَارِعَةِ * فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكوا بِالطَّاغِيةِ (الحاقة، 4 و 5)

كذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَاهَا (الشمس، 11)

6. سرّ اين كه خداوند در اين سوره وآيات ديگر، ماجراى قوم ثمود وعاد وفرعون را بيان مى كند ومى فرمايد: ما عذاب خود را بر آن ها به جهت تكذيبشان نازل كرديم آن است كه مسلمانان از سرنوشت آنان عبرت بگيرند.(2)

7. تشبيه قوم عاد به تنه هاى پوسيده ى درخت خرما براى آن است كه مشخّص كند قد وقامت آنان مانند درخت خرما بزرگ بوده ونيز براى اين كه بيان كند آن ها ريشه كن شدند وعلاوه بر اين در برابر عذاب الهى تهى گشتند به گونه اى كه تندباد به آسانى ايشان را جابجا مى كرد.(3)

8. در سوره قمر آيه 19 ميفرمايد ما قوم عاد را بوسيله تندبادى سخت هلاك كرديم: كذَّبَتْ عَادٌ فَكيفَ كانَ عَذَابِى وَنُذُرِ * إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيهِمْ رِيحا صَرْصَرا فِى يوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ

مدت آنرا در آيات ذيل مشخص كرده است: وأَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيةٍ * سَخَّرَهَا عَلَيهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَثَمَانِيةَ أَيامٍ حُسُوما فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَى كأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيةٍ (الحاقة، 6 و 7)

9. اگر خداوند اين (وعى) را به خود نسبت نداد همان گونه كه «تذكرة» را به خود نسبت داد، براى اين بود كه منظور از «تذكرة» اتمام حجت است كه كار خداست، اما «وعى» وفراگرفتن، كار مستقيم او نيست، بلكه كار انسان است هر چند ممكن است به خدا نسبت داده شود.(4)

ص: 280


1- روح المعانى، ج 29، ص 40.
2- المعين، ج 29، ص 86.
3- جامع الاحكام، ج 18، ص 261؛ نمونه، ج 24، ص 439.
4- الميزان، ج 19، ص 395.

10. پيامبر گرامى (صلی الله علیه و آله) به هنگام نزول آيه وتَعِيها أُذن واعية فرمود: من از خداوند خواستم كه گوش على را از اين گوش هاى شنوا ونگه دارنده ى حقايق قرار دهد. به دنبال آن على (علیه السلام) فرمود:

«ما سمعت من رسول الله شيئا قطّ فنسيتُه إلا وحفظتُه»؛ من بعد از آن هيچ سخنى از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) نشنيدم كه آن را فراموش كنم، بلكه هميشه آن را به خاطر داشتم.(1)

در غاية المرام 16 حديث ودر تفسير برهان به نقل از ابن عباس 30 حديث در اين زمينه از فريقين نقل شده است، واين فضيلت بزرگى براى حضرت على (علیه السلام) است كه صندوقچه ى اسرار پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ووارث تمام علوم او بود، از اين رو مسلمانان در تمام مشكلات علمى به حضرت روى مى آوردند.(2)

ص: 281


1- مجمع البيان، ج 10، ص 519.
2- نمونه، ج 24، ص 445.

آیه 13-24

اشاره

فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ (13) وَ حُمِلَتِ اْلأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً (14) فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ (15) وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ (16) وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ (17) يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفى مِنْكُمْ خافِيَةٌ (18) فَأَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ (19) إِنّي ظَنَنْتُ أَنّي مُلاقٍ حِسابِيَهْ (20) فَهُوَ في عيشَةٍ راضِيَةٍ (21) في جَنَّةٍ عالِيَةٍ (22) قُطُوفُها دانِيَةٌ (23) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنيئًا بِما أَسْلَفْتُمْ فِي اْلأَيّامِ الْخالِيَةِ (24)

ترجمه

به محض اين كه يك بار در «صور» دميده شود، * وزمين وكوه ها از جا برداشته شوند ويك باره در هم كوبيده ومتلاشى گردند، * در آن روز «واقعه ى عظيم» روى مى دهد، * وآسمان از هم مى شكافد وسست مى گردد وفرو مى ريزد. * فرشتگان در اطراف آسمان قرار مى گيرند (و براى انجام مأموريت ها آماده مى شوند)؛ وآن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته بر فراز همه آن ها حمل مى كنند. * در آن روز همگى به پيشگاه خدا عرضه مى شويد وچيزى از كارهاى شما پنهان نمى ماند. * پس كسى كه نامه ى اعمالش را به دست راستش دهند (از شدت شادى ومباهات) فرياد مى زند كه: «(اى اهل محشر!) نامه ى اعمال مرا بگيريد وبخوانيد! * من يقين داشتم كه (قيامتى در كار است و) به حساب اعمالم مى رسم.» * او در يك زندگى (كاملاً) رضايتبخش قرار خواهد داشت، * در بهشتى عالى، * كه ميوه هايش در دسترس است. * (و به آنان گفته مى شود:) بخوريد وبياشاميد گوارا در برابر اعمالى كه در ايام گذشته انجام داديد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پايان نظام دنيا ونابودى زمين وآسمان وكوه ها وآغاز جهان آخرت، امتثال فرشتگان نسبت به فرمان الهى وانجام وظايف در قيامت، بيان ويژگى قيامت وپنهان نبودن اعمال انسان ها، دادن نامه ى اعمال به دست مؤمنان وخشنودى آنان وبهره مندى آنان از پاداش خداوند در بهشت.

ص: 282

ب. «دك» در اصل به معناى زمين صاف ونرم است واز آنجا كه براى صاف كردن يك زمين ناهموار بايد آن را در هم بكوبند، در بسيارى از موارد اين واژه به معناى كوبيدن شديد به كار رفته است ودر آيه شريفه در مورد كوبيدن شديد كوه ها وزمين هاى ناهموار به كار رفته است.(1)

ج. «عرض» در لغت به معناى اين است كه فروشنده جنس خود را جلوى ديد مشترى قرار داده وبه او نشان مى دهد ومعناى عرض بر خداوند اين است كه آنچه انسان از عقيده وعمل براى او هست در قيامت ظهور پيدا مى كند چنان كه وقتى گفته مى شود خداوند مالك قيامت است، معنايش اين نيست كه خداوند در دنيا مالك نيست، بلكه معنايش اين است كه خداوند مالك دنيا وآخرت است، اما در قيامت براى انسان روشن مى شود كه خداوند مالك على الاطلاق است.(2)

د. «ظن» در آيه شريفه به معناى يقين است؛ يعنى آنچه نصيب من شده به دليل ايمان به چنين روزى است وراستى هم همين است ايمان به حساب وكتاب وقيامت مهم ترين عامل تربيت وتقواى انسان است. در جاى ديگر مى فرمايد: قال الّذين يظنون أنّهم ملاقوا الله.(3)

ه -. نسبت رضا به عيش از باب مجاز عقلى است.

«عيشةٍ راضيةٍ» زندگى را گويند كه صاحبش از آن راضى است. مراد از دانى بودن ميوه ها، در دسترس بودن آن ها است كه در آيه ديگر مى فرمايد: وجنى الجنّتين دان (الرحمن، 54) ونيز مى فرمايد: ودانيةً عليهم ظِلالُها وذُلّلت قطُوفها تذليلاً.(4)

و. فى جنةٍ عاليةٍ دو معنا دارد: يكى اين كه خود بهشت در مكان مرتفع وبلندى است كه نسبت علوّ به جنت نسبت حقيقى است، ديگر اين كه ممكن است منظور اين باشد كه بهشتيان در درجات ومقامات بالايى قرار دارند؛ يعنى درجات بهشت بالاست، هر كس بر حسب منزلت عمل خود به آن راه پيدا مى كند.(5)

ص: 283


1- مفردات راغب؛ نمونه، ج 24، ص 449.
2- الميزان، ج 19، ص 398.
3- روح المعانى، ج 29، ص 49؛ نمونه، ج 24، ص 457.
4- دهر، 14؛ روح المعانى، ج 29، ص 48؛ نمونه، ج 24، ص 457.
5- روح المعانى، ج 29، ص 48.

نكته ها

1. پايان اين جهان وآغاز جهان ديگر با ناگهانى وصدايى عظيم انجام مى گيرد كه از آن تعبير به «نفخه صور»؛ دميدن در شيپور شده است، اين به دليل آن است كه در گذشته وامروز براى جمع كردن وآماده باش لشكر ويا فرستادن آنان به استراحت گاه از شيپور استفاده مى كنند كه با دو آهنگ مختلف نواخته مى شود. گويى خداوند مى خواهد بفرمايد مسأله ى پايان اين جهان وآغاز جهان ديگر در برابر قدرت من به سادگى دميدن در شيپور است؛ با يك فرمان همه اهل آسمان وزمين مى ميرند وبا فرمان ديگر زنده مى شوند.(1)

2. سرّ اين كه كلمه «نفخة» را به واحده (در آيه شريفه فإذا نُفخ فى الصور نفخة واحدة) وصف كرد، براى اشاره به اين معناست كه مسأله حتمى است وامر معلّقى نيست كه احتياج به تكرار داشته باشد. زيرا وصف كلمه

«دكة» به واحده اشاره به اين است كه خرد شدن كوه ها به سرعت انجام مى گيرد ونيازى به بار دوم نيست.(2)

3. در روز قيامت فرشتگان در جوانب واطراف آسمان قرار مى گيرند وعرش پروردگار را حمل مى كنند؛ حمل عرش كنايه از تدبير مجموعه ى جهان هستى توسط فرشتگان است كه مجرى فرمان خدايند. ضمير «فوقهم» به فرشتگان بر مى گردد، از اين جا معلوم مى شود كه حاملان عرش از نظر مقام، بالاتر از فرشتگانى هستند كه گرداگرد جهان را فرا مى گيرند.(3)

4. حضرت رضا (علیه السلام) مى فرمايد:

«العرش ليس هو الله والعرش اسم علمٍ وقُدْرةٍ»؛ عرش خدا نيست بلكه نام علم وقدرت اوست، بنا بر اين حاملان عرش الهى حاملان علم اويند وهر قدر انسان يا فرشتگان علم بيشترى داشته باشند سهم بيشترى در حمل اين عرش عظيم دارند.

5. در روايتى آمده است كه حاملان هشتگانه ى عرش خدا در قيامت چهار نفر از اولين وچهار نفر از آخرين هستند، اما چهار نفر اولين نوح وابراهيم وموسى وعيسى (عليهم السلام) وچهار نفر آخرين محمد وعلى وحسن وحسين (عليهم السلام) هستند. اين تعبير ممكن است اشاره به مقام شفاعت آن ها براى اولين وآخرين باشد.(4)

ص: 284


1- نمونه، ج 24، ص 448.
2- الميزان، ج 19، ص 397.
3- نمونه، ج 24، ص 451.
4- الميزان، ج 19، ص 401.

6. جمله لا تخفى منكم خافية ممكن است اشاره به اين باشد كه در آن روز غيب وسرِّ اشخاص تبديل به شهود وظهور مى شود چنان كه قرآن در باره قيامت مى گويد: يوم تبلى السرائر (طارق، 9)؛ آن روز روزى است كه سرّ نهانى آشكار مى گردد.

خلاصه، روز قيامت روز رسوايى بدكاران وسربلندى مؤمنان است چنان كه مى فرمايد: يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شىء. (مؤمن، 16)

7. در اينجا ممكن است سؤالى مطرح شود وآن اين كه مؤمنانى كه گويند بياييد نامه عمل مرا بخوانيد، آيا نامه عملشان از گناهانشان خالى است كه اين چنين مى گويند؟

پاسخ اين سؤال را از بعضى احاديث مى توان استفاده كرد از جمله، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: خداوند در قيامت نخست از بندگان خود اقرار به گناهانشان مى گيرد سپس مى فرمايد: من اين گناهان را در دنيا براى شما مستور ساختم وامروز هم آن را مى بخشم، پس (فقط) نامه ى حسناتشان را به دست راست آن ها مى دهند.(1)

8. «اسلاف» در لغت به اين معناست كه انسان چيزى را تقديم كند كه انتظار برگشت خير از آن دارد مانند قرض دادن، از اين آيه استفاده مى شود كه يكى از موجبات ثواب وپاداش الهى اعمال خود بشر است؛ بما أسْلفتم.(2)

9. سرّ اين كه زندگى در بهشت مورد رضايت وخشنودى است؛ فهو عيشة راضية آن است كه زندگى رضايت بخش در بهشت سه ويژگى دارد:

الف. بهره ومنفعت آن خالص وبه دور از آفات ورنج هاست.

ب. زندگى در آنجا دايمى وهميشگى وغير قابل زوال است.

ج. از شخص بهشتى تكريم وتعظيم به عمل مى آيد.(3)

ص: 285


1- فى ظلال، ج 8، ص 256؛ نمونه، ج 24، ص 460.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 113.
3- روح البيان، ج 10، ص 142.

آیه 25-52

اشاره

وَ أَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَني لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ (25) وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ (26) يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ (27) ما أَغْنى عَنّي مالِيَهْ (28) هَلَكَ عَنّي سُلْطانِيَهْ (29) خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (30) ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ (31) ثُمَّ في سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعًا فَاسْلُكُوهُ (32) إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ الْعَظيمِ (33) وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكينِ (34) فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَميمٌ (35) وَ لا طَعامٌ إِلاّ مِنْ غِسْلينٍ (36) لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ (37) فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ (38) وَ ما لا تُبْصِرُونَ (39) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَريمٍ (40) وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَليلاً ما تُؤْمِنُونَ (41) وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَليلاً ما تَذَكَّرُونَ (42) تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ (43) وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ اْلأَقاويلِ (44) لأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ (45) ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ (46) فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزينَ (47) وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقينَ (48) وَ إِنّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنْكُمْ مُكَذِّبينَ (49) وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكافِرينَ (50) وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقينِ (51) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظيمِ (52)

ترجمه

امّا كسى كه نامه ى اعمالش را به دست چپش بدهند، مى گويد: «اى كاش هرگز نامه ى اعمالم را به من نمى دادند. * ونمى دانستم حساب من چيست! * اى كاش مرگم فرا مى رسيد! * مال وثروتم هرگز مرا بى نياز نكرد، * قدرت من نيز از دست رفت!» * او را بگيريد ودر بند وزنجيرش كنيد! * سپس او را در دوزخ بيفكنيد! * بعد او را به زنجيرى كه هفتاد ذراع است ببنديد؛ * چرا كه او هرگز به خداوند بزرگ ايمان نمى آورد، * وهرگز مردم را بر اطعام مستمندان تشويق نمى نمود؛ * از اين رو امروز هم در اينجا يار مهربانى ندارد، * ونه طعامى، جز از چرك وخون. * غذايى كه جز خطاكاران آن را نمى خورند. * سوگند به آنچه مى بينيد، * وآنچه نمى بينيد، * كه اين قرآن گفتار رسول بزرگوارى است، * وگفته ى شاعرى نيست، امّا كمتر ايمان مى آوريد! * ونه گفته ى كاهنى، هر چند كمتر متذكر مى شويد. * كلامى است كه از سوى پروردگار عالميان نازل شده است. * اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست، * ما او را با قدرت مى گرفتيم، * سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم، * وهيچ كس از شما نمى توانست از (مجازات) او مانع شود. * وآن مسلّما تذكرى براى پرهيزگاران است. * وما مى دانيم كه بعضى از شما (آن را) تكذيب مى كنيد. * وآن مايه ى حسرت كافران است. * وآن يقين خالص است. * حال كه چنيناست به نام پروردگار بزرگت تسبيح گوى.

ص: 286

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دادن نامه ى اعمال به دست چپ مجرمان، تقاضاى مرگ از ناحيه ى آنان، در غل وزنجير قرار دادن مجرمان وافكندن آنان به دوزخ توسط فرشتگان، علت عذاب مجرمان عدم اعتقاد به قيامت وعدم تشويق به كمك به محرومان، ويژگى عذاب قيامت براى مجرمان، ستايش از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، نزول قرآن كريم از ناحيه ى پروردگار، تهديد به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ويژگى هاى قرآن كريم.

ب. «هاء» در آيه يا ليتها كانت القاضية كنايه است از حالى كه مجرمان در آن هستند. برخى گفته اند كنايه از مرگ اول است و «قاضيه» به معناى قطع كننده ى زندگى است؛ يعنى اى كاش وقتى كه ما از دنيا رفتيم ديگر زنده نمى شديم.(1)

ج. تعبير به هفتاد ذراع ممكن است از باب تكثير باشد؛ زيرا عدد هفتاد از اعدادى است كه غالبا براى كثرت به كار مى رود ونيز ممكن است كه منظور همان عدد هفتاد باشد، به هر حال زنجيرى را به دور مجرمان مى بندند كه سر تا پاى آن ها را فرا مى گيرد.(2)

د. در كلمه «لا» در آيه فلا اقسم بما تبصرون... چند وجه بيان شده است:

1. «لا» ردّ سخن مشركان است؛ يعنى اين چنين نيست كه مشركان مى گويند. 2. «لا» زائده وبراى تأكيد است؛ يعنى بلكه سوگند ياد مى كنم به آنچه مى بينيد وآنچه نمى بينيد. 3. «لا» براى نفى سوگند است؛ يعنى نيازى به سوگند نيست. زيرا روشن است كه قرآن سخن رسول اكرم است.(3)

ه -. در آيه إنّه لقول رسولٍ كريمٍ، ضمير «إنّه» به قرآن بر مى گردد ومنظور از رسول كريم پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است واين آيه مى خواهد در مقابل سخنان كفار كه او را شاعر ويا كاهن مى خواندند رسالت آن جناب را تصديق كند.(4)

و. آيه 41 و 42 نسبت هاى ناروايى را كه مشركان ومخالفان به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى دادند نفى

ص: 287


1- مجمع البيان، ج 10، ص 522.
2- تفسير كبير، ج 30، ص 114.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 525.
4- الميزان، ج 19، ص 404.

مى كند. گاهى مى گفتند او شاعر است، گاهى مى گفتند او كاهن است وبه واسطه ى ارتباط با شياطين اسرار غيب را بيان مى كند، چون مى ديدند قرآن كريم هم نظم مخصوص دارد وهم داراى خبرهاى غيبى است، آيه شريفه هر دو را رد مى كند وآن ها را سرزنش مى نمايد.

ز. آيه ولوْ تقوّل تهديدى است به پيامبر بر فرضى كه آن جناب سخنى را كه از خدا نيست به خداوند نسبت دهد وچگونه ممكن است اين فرض تحقق يابد با اين كه او فرستاده اى است از ناحيه ى خدا وخداوند او را به رسالت وپيامبرى اختيار كرده است. كلمه «لو» امتناعيه است؛ يعنى محال است كه پيامبر چنين نسبتى را به خداوند بدهد، بنا بر اين آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: ولوْلا أن ثبّتناك لقد كدتَ ترْكن إليهم شيئا قليلاً * إذا لأذقناك ضِعْف الحيوة وضِعْف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا.(1)

ح. منظور از جمله لاخذنا منه باليمين اين است كه ما او را با قدرت مى گرفتيم ومجازات مى كرديم. زيرا انسان كارهايى را كه با دست راست انجام مى دهد از قدرت بپيشترى برخوردار است وبه اين ترتيب «يمين» كنايه از قدرت الهى است وكلمه «من» زائده است ومفيد تأكيد است ودر تقدير چنين است: لأخذناه باليمين.(2)

ط. «وتين» به معناى رگ قلب يعنى شاهرگى است كه خون را به تمام اعضا مى رساند واگر قطع شود مرگ انسان فرا مى رسد واين سريع ترين مجازاتى است كه در مورد يك نفر ممكن است انجام گيرد، بنا بر اين از آيه شريفه استفاده مى شود كه مجازات الهى سريع است.(3)

نكته ها

1. نظير آيه 27 حاقه: يا لَيتَهَا كانَتِ الْقَاضِيةَ

آيه 40 نبا است: ويقُولُ الْكافِرُ يا لَيتَنِى كنْتُ تُرَابا

2. قيامت براى تبه كاران بسيار روز دشوار وسختى است، از اين رو آرزو مى كنند كه نامه ى اعمالشان به آن ها داده نمى شد. در قرآن آرزوهاى مختلفى براى آنان بيان شده است از جمله:

الف. آرزوى اطاعت از پيامبر وخداوند؛ يا ليتنا أطعنا الله وأطعنا الرسولا. (احزاب، 66)

ص: 288


1- اسراء، 74-75؛ اطيب البيان، ج 13، ص 180.
2- نمونه، ج 24، ص 482.
3- نمونه، ج 24، ص 482.

ب. آرزوى پيروى از پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛ يا ليتنى اتّخذت مع الرسول سبيلاً. (فرقان، 27)

ج. آرزوى كافر نبودن وتكذيب نكردن؛ يا ليتنا نردّ ولا نكذّب بايات ربّنا. (انعام، 27)

د. آرزوى خاك بودن؛ يا ليتنى كنت تُرابا. (نبأ، 40)

ه -. آرزوى تقديم اعمال صالح در دنيا؛ يقول يا ليتنى قدّمت لحَياتى. (فجر، 24)

3. در آيات 28 تا 31 حاقه ميفرمايد ثروت انسان تبهكار در قيامت كاساز نيست واو را از عذاب نجات نمى دهد: مَا أَغْنَى عَنِّى مَالِيهْ هَلَك عَنِّى سُلْطَانِيهْ * خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ

مصداق ونمونه آنرا ابولهب معرفى مى كند: تَبَّتْ يدَا أَبِى لَهَبٍ وَتَبَ * مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كسَبَ * سَيصْلَى نَارا ذَاتَ لَهَبٍ (المسد، 1 تا 3)

4. تعبير به «ثم» در آيه نشان مى دهد كه بعد از ورود به جهنم در زنجير هفتاد ذراعى گرفتار مى شوند واين مجازات جديدى است براى آن ها. اين احتمال نيز وجود دارد كه همه اين زنجيرهاى فردى وجمعى قبل از ورود در جهنم است.(1)

5. علّت اصلى عذاب مجرمان در قيامت قطع رابطه با خلق وخالق است. قطع رابطه با خلق؛ عدم تشويق بر اطعام به مستمندان. قطع رابطه با خالق؛ عدم ايمان به او.(2)

6. جالب توجه اين كه نمى گويد اطعام نمى كرد، بلكه مى گويد ديگران را وادار به اطعام نمى نمود، براى اشاره به اين معنا كه اولاً: تنها اطعام كردن يك فرد مشكل مستمندان را حل نمى كند، بايد ديگران را نيز دعوت به اين كار خير كرد تا جنبه ى عمومى پيدا كند.

ثانيا: ممكن است انسان شخصا توانايى بر اطعام نداشته باشد، اما نوع افراد توانايى بر ترغيب ديگران را دارند.

ثالثا: افراد بخيل چنانند كه نه تنها بذل وبخششى ندارند، بلكه علاقه به بذل وبخشش ديگران نيز ندارند.(3)

7. در اينجا سؤالى مطرح است وآن اين كه در آيه 6 سوره غاشيه آمده است: ليس لهم

ص: 289


1- روح البيان، ج 10، ص 145؛ نمونه، ج 24، ص 469.
2- الميزان، ج 19، ص 401؛ نمونه، ج 24، ص 469.
3- نمونه، ج 24، ص 470.

طعام إلاّ من ضَريعٍ، «ضريع» را به نوعى خار تفسير كرده اند. در آيه 43 و 44 سوره دخان مى خوانيم: إنّشجرة الزقوم * طعامُ الأثيم؛ درخت زقوم طعام گنه كاران است و «زقوم» را به گياه تلخ وبدبو وبدطعمى تفسير كرده اند وآيه مورد بحث طعام دوزخيان را «غسلين» وچرك وخون مى داند جمع بين آيات مختلف چگونه است ؟

پاسخ: هر سه كلمه يعنى «ضريع»، «زقوم» و «غسلين» اشاره به گياه خشن وناگوارى است كه غذاى اهل دوزخ است، بعضى گفته اند: دوزخيان در طبقات مختلفى هستند وهر يك از اين سه چيز غذاى گروهى از آنان است. بعضى ديگر نيز گفته اند: غذاى آنان زقّوم وضَريع است ونوشيدنى آن ها غِسْلين، وتعبير به طعام در مورد نوشيدنى بى سابقه نيست.(1)

8. سرّ اين كه «جحيم» را بر «صلّوا» و «سِلسلة» را بر «فاسْلُكوه» مقدم داشت آن است كه اهتمام واختصاص را برساند؛ يعنى اين شخص مجرم حتما بايد به جهنم وارد ودر زنجير بسته شود.(2)

9. قرآن كريم در آيه خذوه فغلّوه مى فرمايد: مجرم را در غل مى كنند، اما در سوره مؤمن آيه 71 و 72 مى فرمايد: او را در أَغلال مى كنند؛ إذ الأغلال فى أعناقهم والسلاسل يسْحبون * فى الحميم ثم فى النار يسْجرون از جمع اين دو آيه استفاده مى شود كه پس از اخذ كفار، ابتدا آن ها را به غل مى كشند، اغلالى كه به گردن آن ها مى اندازند وآن ها را مى كشند كه معناى «يسْحَبون» است وآن ها را در آب جوشان مى افكنند كه معناى «فِى الْحميم» است، پس از آن در جهنم مى اندازند كه معناى ثم الجحيم صلّوه است، سپس او را به زنجيرهايى مى بندند كه نتواند حركت كند.(3)

10. تفاوت بين خاطى ومخطى در آن است كه مخطى بسا از روى اشتباه بدون تعمّد خطايى مى كند، ولى خاطى به كسى گويند كه از روى عمد وعناد خطا مى كند وخطا بر خلاف صواب است وانسان اگر بر صراط مستقيم قدم بر دارد صواب است وگرنه خطاست.(4)

11. اگر ترك تشويق به اطعام ديگران چنين عذابى دارد خود ترك اطعام ديگران در

ص: 290


1- مجمع البيان، ج 10، ص 523؛ نمونه، ج 24، ص 471.
2- روح البيان، ج 10، ص 146.
3- اطيب البيان، ج 13، ص 172.
4- اطيب البيان، ج 13، ص 174.

صورت نياز مستمندان چه عذابى دارد؟(1)

12. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در حديثى فرمود: اگر يك ذراع از آن سلسله اى كه خدا در كتاب خود يادآور شده بر روى همه كوه ها بگذارند از شدّت حرارت آن آب مى شوند.(2)

13. سوگند خداوند به آنچه مى بينيد وآنچه نمى بينيد، در حقيقت سوگند به مجموع خلايق است به جز ذات خودش؛ زيرا از ادب قرآن كريم به دور است كه خداوند را در رديف خلايق قرار دهد وهر دو را به يك نحو تعظيم كند چون سوگند خوردن به چيزى نوعى تعظيم آن است ومخلوقات خدا با اين سوگند تعظيم مى شوند.(3)

14. آيه 41 حاقه: ومَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلاً مَا تُؤْمِنُونَ (الحاقة، 41)

پاسخ به نسبت ناروايى است كه به پيامبر ميدادند: بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيأْتِنَا بِآيةٍ كمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ (الأنبياء، 5)

15. از اين كه فرمود قسم به آنچه كه مى بينيد وآنچه كه نمى بينيد، استفاده مى شود كه آنچه را انسان با چشم نمى بيند بسيار است وعلم ودانش امروز اين حقيقت را ثابت كرده كه محسوسات دايره ى محدودى از موجودات را شامل مى شود وموجودات فراوانى در اين جهان وجود دارند كه ديده نمى شوند.(4)

16. از اين كه مى فرمايد: قرآن از ناحيه ى رب العالمين نازل شده است؛ استفاده مى شود كه قرآن كريم جلوه ى ربوبيت خداست واين كتاب براى تربيت وپرورش روحى بشر نازل شده است.(5)

17. سؤال: اگر هر كس دروغ بر خدا ببندد، خداوند او را فورا مجازات وهلاك مى كند، پس بايد مدّعيان دروغين نبوت همه هلاك گردند با اين كه اين چنين نيست ؟

پاسخ: قرآن نمى گويد هر مدّعى نبوت هلاك مى شود، بلكه مى گويد: اگر پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) چنين كارى را بكند؛ يعنى پيامبرى كه خدا به او معجزه داده اگر او از طريق حق منحرف شود، لحظه اى به او مهلت داده نخواهد شد زيرا مايه ى اضلال وگمراهى مردم مى شود.(6)

ص: 291


1- تفسير كبير، ج 30، ص 115.
2- برهان، ج 4، ص 379.
3- الميزان، ج 19، ص 403.
4- نمونه، ج 24، ص 476.
5- روح البيان، ج 10، ص 150.
6- الميزان، ج 19، ص 405.

ص: 292

سوره معارج

آیه 1-9

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ (1) لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ (2) مِنَ اللّهِ ذِي الْمَعارِجِ (3) تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ في يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ (4) فَاصْبِرْ صَبْرًا جَميلاً (5) إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعيدًا (6) وَ نَراهُ قَريبًا (7) يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ (8) وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ (9)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

تقاضاكننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد. * اين عذاب مخصوص كافران است، وهيچ كس نمى تواند آن را دفع كند، * از سوى خداوند ذى المعارج [- خداوندى كه فرشتگانش بر آسمان ها صعود وعروج مى كنند]. * فرشتگان وروح [- فرشته ى مقرب خداوند] به سوى او عروج مى كنند در آن روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است. * پس صبر جميل پيشه كن، * زيرا آن ها آن روز را دور مى بينند، * وما آن را نزديك مى بينيم * همان روز كه آسمان همچون فلز گداخته مى شود، * وكوه ها مانند پشم رنگينِ متلاشى خواهد بود،

شأن نزول

امام صادق (علیه السلام) فرمود: هنگامى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) على (علیه السلام) را در روز «غدير خم» به خلافت منصوب فرمود ودر باره او گفت:

«من كنت مولاه فعلى مولاه»؛ هر كس من ولى او هستم على ولى اوست، چيزى نگذشت كه اين مسأله در شهرها منتشر شد. نعمان بن حارث به پيامبر (صلی الله علیه و آله) عرض كرد تو به ما دستور شهادت به يگانگى خدا ورسالت خود دادى ما پذيرفتيم، سپس دستور به جهاد وحج وروزه ونماز وزكات دادى، ما همه اين ها را قبول كرديم در عين حال راضى نشدى تا اين كه اين جوان (اشاره به على (علیه السلام) را به جانشينى خود منصوب كردى، آيا اين سخن از ناحيه ى توست يا از ناحيه ى خدا؟ پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: قسم به خدايى كه معبودى جز او نيست اين از ناحيه ى خداست. نعمان روى برگرداند در حالى كه

ص: 293

مى گفت:

«اللّهم إن كان هذا هو الحق من عندك فأمْطِر علينا حجارةً من السماء»؛ خداوندا! اگر اين سخن حق است واز ناحيه ى توست سنگى از آسمان بر ما بباران. اينجا بود كه سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد واو را هلاك كرد.

مرحوم علامه امينى اين داستان را از 30 نفر از علماى معروف اهل سنت نيز نقل كرده است.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

تقاضاى عذاب از ناحيه ى منكر ولايت، عدم قدرت بر دفع عذاب الهى، صعود فرشتگان به سوى خداوند در روز بسيار طولانى، دستور به صبر جميل به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، دور بودن قيامت از ديدگاه كفار ونزديك بودن از نظر خداوند، نابودى آسمان وكوه ها در قيامت.

ب. در اين كه تقاضا كننده چه كسى بوده، سه قول است:

1. نعمان بن حارث كه موافق با شأن نزول است.

2. شخصى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) سؤال كرد كه اين عذابى كه تو مى گويى بر چه كسى واقع مى شود؟ آيه بعد جواب مى دهد براى كافران خواهد بود.

3. سؤال كننده پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است كه تقاضاى عذاب براى كفار كرد وعذاب نازل شد. احتمال اول مناسب تر از همه است وبا شأن نزول نيز موافقت دارد.(2)

ج. منظور از عروج ملائكه وروح در روز قيامت، بازگشت آن ها به خداوند متعال است؛ موقعى كه همه به خداوند بر مى گردند زيرا روز قيامت روز سقوط اسباب ومسببات است وفرشتگان كه موكل بر امور عالم بودند وحوادث نظام هستى را تنظيم مى كردند، وقتى كه مجموعه ى نظام خلقت مادى به هم مى خورد ورابطه ى بين اسباب ومسببات قطع مى شود، ديگر فرشتگان همگى به سوى خداوند بر مى گردند ودر اطراف عرش او طواف مى كنند.(3)

ص: 294


1- الغدير، ج 1، ص 239-246؛ مجمع البيان، ج 10، ص 530.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 529؛ نمونه، ج 25، ص 9.
3- الميزان، ج 20، ص 8.

نكته ها

1. تعبير به واقع و ليس له دافع دلالت بر قطعى بودن وقوع عذاب دارد؛ يعنى عذاب خداوند را چه درخواست بكنند چه درخواست نكنند قطعا كفار را فرا مى گيرد.(1)

2. خداى سبحان معارجى از ملكوت ومقاماتى از پايين به بالا دارد كه هر مقام بالاتر از مقام پايين تر خود شريف تر است وملائكه وروح هر يك بر حسب قربى كه به خدا دارند در آن مقامات بالا مى روند واين مقامات حقايقى ملكوتى هستند نه چون مقامات دنيا وهمى واعتبارى.(2)

3. «روح» يكى از ملائكه ى بزرگ الهى است كه نام آن را به صورت جداگانه بعد از ملائكه به دليل عظمت واهميت او آورده است، وخداوند گاهى نام او را بعد از ملائكه مى آورد وگاهى قبل از ملائكه ذكر مى كند. مرحوم طبرسى گويد: منظور از روح جبرئيل است. به هنگام عروج وصعود ملائكه، نام او بعد از ملائكه است؛ تعرج الملائكة والروح، هم چنين در شب قدر كه نازل مى شوند؛ تنزّل الملئِكة والرّوح، اما به هنگام قيامت ومسائل وحشتناك آن نام او قبل از ملائكه است؛ يوم يقوم الروح والملائكة صفّا.(3)

4. درباره ملائكه وروح در قيامت دو تعبير بيان شده است:

الف. قيام در برابر پروردگار: يوْمَ يقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِكةُ صَفّا لاَ يتَكلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَابا (النبا، 38)

ب. عروج: تَعْرُجُ الْمَلاَئِكةُ وَالرُّوحُ إِلَيهِ فِى يوْمٍ كانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَة (المعارج، 4)

5. تعبير به پنجاه هزار سال از اين نظر است كه آن روز بر حسب سال هاى دنيا تا اين حدّ ادامه پيدا مى كند وبا آنچه در آيه فى يومٍ كان مقدارُه ألف سنةٍ مما تعدّون (سجده، 5) آمده است كه مقدار آن را يك هزار سال تعيين مى كند منافاتى ندارد؛ زيرا همان گونه كه در روايات وارد شده در قيامت 50 موقف است وهر موقف به اندازه ى يك هزار سال طول مى كشد. برخى هم گفته اند: تعبير به پنجاه هزار سال كنايه از شدت سختى در قيامت است.(4)

ص: 295


1- همان، ص 7.
2- همان.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 530؛ تفسير كبير، ج 30، ص 123.
4- نور الثقلين، ج 5، ص 413؛ روح المعانى، ج 29، ص 57.

6. طولانى بودن قيامت (پنجاه هزار سال) در باره ى مجرمان وكافران است، از اين رو در حديثى از ابوسعيد خدرى آمده است كه بعد از نزول اين آيه كسى عرض كرد اى رسول خدا! چقدر آن روز طولانى است ؟ فرمود:

«و الّذى نفس محمدٍ بيده إنه ليخفّ على المؤمن حتى يكون أخفّ عليه من صلاةٍ مكتوبةٍ يصلّيها فى الدنيا»؛ قسم به كسى كه جان محمد به دست اوست، آن روز براى مؤمن سبك وآسان مى شود آسان تر از يك نماز واجب كه در دنيا مى خواند.(1)

7. «صبر جميل» به معناى شكيبايى زيباست وآن صبر واستقامتى است كه در آن شكايت به سوى مردم نباشد. امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد:

«ذلك صبر ليس فيه شكوى إلى الناس».(2)

8. نظير آيه 9 معارج: وتَكونُ الْجِبَالُ كالْعِهْنِ

با وصف آن در آيه 5 قارعه آمده است: وتَكونُ الْجِبَالُ كالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ

ص: 296


1- تفسير كبير، ج 30، ص 124؛ مجمع البيان، ج 10، ص 531.
2- كافى، ج 2، ص 93.

آیه 10-18

اشاره

وَ لا يَسْئَلُ حَميمٌ حَميمًا (10) يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنيهِ (11) وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخيهِ (12) وَ فَصيلَتِهِ الَّتي تُؤْويهِ (13) وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ جَميعًا ثُمَّ يُنْجيهِ (14) كَلاّ إِنَّها لَظى (15) نَزّاعَةً لِلشَّوى (16) تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلّى (17) وَ جَمَعَ فَأَوْعى (18)

ترجمه

و هيچ دوست صميمى سراغ دوستش را نمى گيرد. * آن ها را نشانشان مى دهند (ولى هر كس گرفتار كار خويشتن است)، چنان است كه گنهكار دوست مى دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند، * وهمسر وبرادرش را * وقبيله اش را كه هميشه از او حمايت مى كرد، * وهمه مردم روى زمين را تا مايه ى نجاتش گردند؛ * امّا هرگز چنين نيست (كه با اين ها بتوان نجات يافت، آرى) شعله هاى سوزان آتش است، * دست وپا وپوست سر را مى كند ومى برد. * وكسانى را كه به فرمان خدا پشت كردند صدا مى زند، * و (همچنين آن ها كه) اموال را جمع وذخيره كردند.

تفسير

الف. از آيه 10 تا 18 خداوند چهار صفت براى قيامت وسه صفت براى جهنم بيان كرده است. اوصاف قيامت عبارت است از اين كه آسمان مانند فلز گداخته مى شود وكوه ها مانند پشم زده شده مى گردند وهيچ دوست گرمى احوال دوست صميمى خود را نمى پرسد ومجرم دوست دارد همه اهل زمين را فديه وعوض بدهد.

ب. اوصاف جهنم عبارت است از اين كه آتش جهنم پيوسته زبانه مى كشد، پوست دست وپا وسر را از بين مى برد وكسانى را كه دعوت خدا را نپذيرفتند وبه فكر جمع آورى مال ونگهدارى آن بودند به سوى خدا دعوت مى كند.(1)

نكته ها

1. «حميم» در اصل به معناى آب جوشان است وحمام را بدان جهت حمام گويند كه آب داغ در آن وجود دارد وبه دوست صميمى كه در محبت كامل است حميم گفته مى شود در

ص: 297


1- المعين، ج 29، ص 116.

آيه شريفه به معناى خويشاوند نزديكى است كه انسان اهتمام به امر او داشته باشد وبرايش دلسوزى كند، واين جمله اشاره به سختى روز قيامت است به گونه اى كه هر انسانى در آن روز آن قدر مشغول به خويشتن است كه به كلى نزديكان خود را از ياد مى برد به گونه اى كه هيچ دوست گرمى، احوال دوست گرم خود را نمى پرسد! همان گونه كه در آيه 37 عبس آمده است: لكل امرئ منهم يومئذ شأن يغنيه.(1)

گاهى قرآن كريم مى فرمايد: در قيامت هيچ دوست گرم وصميمى حال دوست گرم وصميمى خود را نمى پرسد؛ ولايسئل حميم حميما، گاهى مى فرمايد: اصولاً در قيامت دوست گرم وصميمى وجود ندارد تا بخواهد حال دوست صميمى خود را بپرسد؛ فليس له اليوم هيهنا حميم. (حاقّه، 35)

ص: 298


1- الميزان، ج 20، ص 9؛ نمونه، ج 25، ص 28.

آیه 19-44

اشاره

إِنَّ اْلإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعًا (19) إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا (20) وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا (21) إِلاَّ الْمُصَلِّينَ (22) الَّذينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ (23) وَ الَّذينَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (24) لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (25) وَ الَّذينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (26) وَ الَّذينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (27) إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ (28) وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (29) إِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومينَ (30) فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ (31) وَ الَّذينَ هُمْ ِلأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (32) وَ الَّذينَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ (33) وَ الَّذينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ (34) أُولئِكَ في جَنّاتٍ مُكْرَمُونَ (35) فَما لِ الَّذينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعينَ (36) عَنِ الْيَمينِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزينَ (37) أَ يَطْمَعُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعيمٍ (38) كَلاّ إِنّا خَلَقْناهُمْ مِمّا يَعْلَمُونَ (39) فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنّا لَقادِرُونَ (40) عَلى أَنْ نُبَدِّلَ خَيْرًا مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ (41) فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذي يُوعَدُونَ (42) يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ اْلأَجْداثِ سِراعًا كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ (43) خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذي كانُوا يُوعَدُونَ (44)

ترجمه

به يقين انسان حريص وكم طاقت آفريده شده است، * هنگامى كه بدى به او رسد بى تابى مى كند، * وهنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى شود (و بخل مى ورزد)، * مگر نمازگزاران، * آن ها كه نمازها را پيوسته به جا مى آورند، * وآن ها كه در اموالشان حق معلومى است، * براى تقاضاكننده ومحروم، * وآن ها كه به روز جزا ايمان دارند، * وآن ها كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند، * چرا كه هيچ كس از عذاب پروردگارش در امان نيست، * وآن ها كه دامان خويش را (از بى عفتى) حفظ مى كنند، * جز با همسران وكنيزان (كه در حكم همسرند آميزش ندارند)، چرا كه در بهره گيرى از اين ها مورد سرزنش نخواهند بود. * وهر كس جز اين ها را طلب كند، متجاوز است. * وآن ها كه امانت ها وعهد خود را رعايت مى كنند، * وآن ها كه به اداى شهادتشان قيام مى نمايند، * وآن ها كه بر نماز مواظبت دارند، * آنان در باغ هاى بهشتى (پذيرايى و) گرامى داشته مى شوند. * اين كافران را چه مى شود كه با سرعت نزد تو مى آيند، * از راست وچپ، گروه گروه (و آرزوى بهشت

ص: 299

دارند)؟! * آيا هر يك از آن ها (با اين اعمال زشتش) طمع دارد كه او را در بهشت پرنعمت الهى وارد كنند؟! * هرگز چنين نيست؛ ما آن ها را از آنچه خودشان مى دانند آفريده ايم. * سوگند به پروردگار مشرق ها ومغرب ها كه ما قادريم، * كه جاى آنان را به كسانى بدهيم كه از آن ها بهترند؛ وما هرگز مغلوب نخواهيم شد. * آنان را به حال خود واگذار تا در باطل خود فرو روند وبازى كنند تا زمانى كه روز موعود خود را ملاقات نمايند. * همان روز كه از قبرها به سرعت خارج مى شوند، گويى به سوى بت ها مى دوند؛ * در حالى كه چشم هايشان از شرم ووحشت به زير افتاده، وپرده اى از ذلّت وخوارى آن ها را پوشانده است. اين همان روزى است كه به آن ها وعده داده مى شد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

حريص بودن انسان، بيان هشت ويژگى براى نمازگزاران وبيان پاداش آنان، انتظار بى جاى كافران در ورود به بهشت، تهديد كفار نسبت به نابودى آنان، رها كردن كفار به حال خودشان، محشور شدن كافران با وضع ذلت بار ومشاهده ى كيفر در قيامت.

ب. جمعى از مفسران «هلوع» را به معناى حريص وجمعى به معناى كم طاقت تفسير كرده اند، بنا بر تفسير اول در اينجا به سه نكته منفى اخلاقى در وجود اين گونه انسان ها اشاره شده است (حرص، جزع، بخل) وبنا بر تفسير دوم به دو نكته (جزع وبخل) اشاره شده است.(1)

ج. بعضى از مفسران معتقدند منظور از «حق معلوم» زكات واجب است كه مقدار معينى دارد واز مصارف آن سائل ومحروم است، در حالى كه مى دانيم اين سوره مكى است وحكم زكات در مكه نازل نشده بود، از اين رو بعضى معتقدند مقصود از «حق معلوم» چيزى غير از زكات واجب است كه انسان بر خود لازم مى شمرد به سائل ومحروم بدهد.

شاهد اين تفسير سخن امام صادق (علیه السلام) در تفسير اين آيه است كه مى فرمايد: اين آيه در باره كسى است كه خداوند ثروت ومالى به او مى بخشد واو به مقدار هزار يا دو هزار

ص: 300


1- نمونه، ج 25، ص 9.

يا سه هزار يا بيشتر وكمتر از آن جدا كرده وبا آن صله رحم مى كند ومشقّت را از قوم خود بر مى دارد.(1)

د. در اين كه منظور از رعايت امانت چيست، اقوالى گفته شده است:

1. امانت هاى متعارف كه مردم در باره آن به يكديگر اعتماد مى كنند، از قبيل مال وجان وعرض ومانند آن.

2. مطلق وظايف اعتقادى وعملى كه خداوند به عهده ى انسان گذاشته است؛ در نتيجه آيه شريفه شامل همه حقوق حق الله وحق الناس مى شود.

3. هر نعمتى كه خداوند در اختيار بنده اش قرار داده امانتى در دست اوست، خواه اعضاى بدنش باشد يا چيزهاى ديگر، در نتيجه اگر كسى نعمت الهى را در غير مسير خودش مصرف كند، به خدا خيانت كرده است.(2)

ه -. همزه ى أيطْمع كل امرئٍ منهم همزه ى استفهام انكارى است؛ يعنى آيا كفار طمع دارند داخل بهشت نعيم شوند؟ خير چنين نيست ونبايد كفار چنين اميد وطمعى داشته باشند.(3)

و. منظور از (ما) در آيه شريفه 39 معارج: أَ يطْمَعُ كلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ * كلاَّ إِنَّا خَلَقْنَاهُمْ مِمَّا يعْلَمُونَ

در آيه 20 مرسلات بيان شده است: أَ لَمْ نَخْلُقْكمْ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ

نكته ها

1. علت گرفتارى وعذاب كفار، حرص آنان به دنياست. حرص از لوازم حبّ ذات است وخداوند در نهاد هر انسانى قرار داده واين صفت ذاتا مذموم نيست، بلكه وسيله ى تكامل است، اگر در مسير تحصيل علم ودانش وعمل شايسته قرار گيرد مايه ى تكامل انسان است واگر در مسير انحرافى وجمع كردن ثروت قرار گيرد، مايه ى شر وفساد مى گردد.(4)

2. نماز گزاران واقعى داراى هشت ويژگى هستند: 1. مداومت بر نماز. 2. انفاق به

ص: 301


1- مجمع البيان، ج 10، ص 535؛ نمونه، ج 25، ص 31؛ نور الثقلين، ج 5، ص 417.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 535؛ الميزان، ج 20، ص 17.
3- الميزان، ج 20، ص 20.
4- نمونه، ج 25، ص 29.

محرومان. 3. تصديق قيامت. 4. ترس از عذاب پروردگار. 5. نگهدارى خويش از بى عفتى. 6. رعايت امانت وتعهدها. 7. اداى شهادت. 8. محافظت بر نماز.(1)

3. جمله إلاّ المصلّين استثنا از انسان هلوع است واگر از ميان همه امتيازات مؤمنان كه در آيات بعد ذكر مى شود تنها نماز را يادآور شده، براى آن است كه شرافت نماز را برساند وبفهماند نماز بهترين اعمال است، افزون بر اين كه نماز اثر روشنى در دفع صفت پستِ هلوع بودن انسان دارد چون در آيه شريفه إن الصلوة تنهى عن الفحشاء والمنكر (عنكبوت، 45) نماز را بازدارنده از هر فحشا ومنكر دانسته است.(2)

4. وصف نمازگزاران به مداومت در نماز براى آن است كه بفهماند اثر هر عملى با مداومت در آن كامل مى شود.(3)

5. حضرت باقر (علیه السلام) در تفاوت ميان مداومت ومحافظت بر نماز مى فرمايد: اولى مربوط به نمازهاى مستحبى ودومى ناظر به نمازهاى واجب است.(4)

6. تفاوت بين سائل ومحروم آن است كه سائل درخواست مى كند ومحروم كسى است كه حيا مانع درخواست وى مى شود، از اين رو ديگران او را ثروتمند مى پندارند وبه وى چيزى نمى دهند به همين دليل محروم ناميده شده است.(5)

7. سرّ اين كه قرآن كريم آنچه را كه مؤمنان از اموالشان به سائل ومحروم مى دهند «حقّ» ناميده است، آن است كه گويا مؤمنان سائل ومحروم را شريك در اموال خويش قرار دادند واصولاً حق آن هاست كه بايد به آن ها داده شود.(6)

8. تعبير از صله ى موصول به صورت جمله اسميه؛ والّذين فى أموالهم حق معلوم، براى افاده ثبوت اين خصلت در روح آن هاست ومشعر به اين معناست كه آن ها اصلاً بُخلى نسبت به سائل ومحروم ندارند واين صفت مؤمنان كه انفاق به محرومان است در برابر صفت كفار است كه قبلاً فرمود: وجَمَع فأوْعى.(7)

ص: 302


1- تفسير كبير، ج 30، ص 129.
2- الميزان، ج 20، ص 15.
3- الميزان، ج 20، ص 15.
4- نور الثقلين، ج 5، ص 416.
5- تفسير كبير، ج 30، ص 130.
6- التحرير والتنوير، ج 29، ص 172.
7- التحرير والتنوير، ج 19، ص 172.

9. در آيه 26 معارج ميفرمايد نمازگزاران به يوم الدين ايمان دارند: والَّذِينَ يصَدِّقُونَ بِيوْمِ الدِّينِ

در آيات ديگر يوم الدين را بيان مى كند: ثُمَّ مَا أَدْرَاك مَا يوْمُ الدِّينِ * يوْمَ لاَ تَمْلِك نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيئا وَالْأَمْرُ يوْمَئِذٍ لِلَّهِ (الانفطار، 18 و 19)

10. «يصدّقون» فعل مضارع است ودلالت بر استمرار دارد؛ يعنى نمازگزاران پيوسته توجه دارند كه حساب وكتاب وجزايى در كار است. بعضى از مفسران آن را به معناى تصديق عملى يعنى انجام وظايف وترك محرمات تفسير كرده اند، ولى ظاهر آيه مطلق است؛ هم تصديق علمى وهم عملى را شامل مى شود.(1)

11. از آنجا كه ممكن است كسى ايمان به روز جزا داشته باشد، اما خود را مشمول مجازات نشمرد، مى گويد: آن ها هرگز خود را در امان نمى بينند؛ يعنى دائما احساس مسئوليت مى كنند، حسنات خود را ناچيز وسيئات خويش را بزرگ مى شمارند، از اين رو حضرت على (علیه السلام) به فرزندش مى فرمايد: آن چنان از خداوند خائف باش كه اگر تمام حسنات مردم روى زمين را بياورى احتمال بده از تو نپذيرد وآن چنان به او اميدوار باش كه اگر تمام گناهان اهل زمين را داشته باشى احتمال بده تو را بيامرزد.(2)

12. منظور از «عهد» قراردادهاى زبانى وعملى است كه انسان با غير مى بندد كه فلان عمل را انجام ويا فلان امر را رعايت كند. بعضى از مفسران گفته اند: منظور از عهد تنها اين نيست، بلكه تمام قراردادهايى است كه انسان ملتزم به آن باشد حتى ايمان انسان به خدا هم عهدى است كه او با پروردگارش بسته وقرار گذاشته آنچه خدا تكليفش مى كند اطاعت نمايد.(3)

13. قرآن كريم در آيه 58 نساء مردم را به اداى امانت فرمان ميدهد: إِنَّ اللَّهَ يأْمُرُكمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا

و در آيه 34 اسراء: وأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْئُولاً و 1 مائده يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ دستور ميدهد كه به عهد خود وفا كنيد.

ص: 303


1- نمونه، ج 25، ص 33.
2- نمونه، ج 25، ص 33؛ جامع الاخبار، ص 113.
3- همان.

در آيه 32 معارج نمونه عملى اين دستورات را نمازگزاران معرفى ميكند: والَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ

14. در آيه 135 نساء دستور ميدهد اى اهل ايمان كاملا قيام به عدالت كنيد وبراى خدا گواهى دهيد: يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا كونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ... نمونه عملى اين دستور را نمازگزاران معرفى مى كند: والَّذِينَ هُمْ بِشَهَادَاتِهِمْ قَائِمُونَ (المعارج، 33)

15. قيام به شهادت به اين معناست كه: اولاً وقتى او را شاهد مى گيرند شهادت را تحمل كند وثانيا وقتى براى اداى شهادت دعوت مى شود استنكاف نورزد وبدون هيچ كم وزيادى آنچه ديده بگويد.(1)

16. اگر كلمه «جنّات» را بدون الف ولام وبه صورت نكره آورده، براى بزرگداشت آن جنات است.(2)

17. تعبير به «محافظت فروج» گويا اشاره به اين است كه اگر مراقبت مستمر در اين زمينه نباشد، بيم آلودگى فراوان است.(3)

18. در جمله أيطْمع كلُّ امرئٍ منهم، طمع به داخل شدن در بهشت را به يك يك كفار نسبت داده نه به جماعت آنان ونفرموده

«أيطمعون أن يدخلوا»، بدان جهت كه در سعادت ورستگارى وقتى طمع نافع است كه در دل فرد طمع كار پيدا شود واو را وادار به ايمان وعمل صالح كند، وطمع قائم به جماعت بدان جهت كه جماعت است وطمع مجموع من حيث المجموع در سعادت تك تك افراد كافى نيست.(4)

19. سرّ اين كه داخل شدن در بهشت را به صورت فعل مجهول آورد وفرمود: أن يدْخَلَ جنَّةَ نعيمٍ براى آن است كه بفهماند ورود آن ها به بهشت به اختيار خود آن ها نيست، بلكه اگر چنين فرضى وطمعى درست باشد بايد خداوند آن ها را داخل كند وخداوند هم كه مقدر كرده كفار داخل بهشت نشوند.(5)

ص: 304


1- همان.
2- همان.
3- نمونه، ج 14، ص 198.
4- الميزان، ج 20، ص 20.
5- الميزان، ج 20، ص 20.

20. با آيه كلاّ إنا خلقناهم مما يعلمون خداوند مى خواهد اولاً: غرور كفار ومنافقان را در هم بشكند؛ زيرا مى گويد خودتان بهتر مى دانيد كه ما شما را از چه چيزى آفريديم؛ از نطفه ى بى ارزش، پس اين همه غرور براى چيست ؟ ثانيا: پاسخى به استهزا كنندگان معاد مى گويد كه اگر شما در امر معاد شك داريد برويد وحال نطفه را بررسى كنيد همان گونه كه ابتدا شما را خلق كرديم نيز قدرت داريم شما را در قيامت مبعوث كنيم.(1)

21. در باره مشرق ومغرب سه گونه تعبير در قرآن شده است:

الف. به صورت مفرد؛ ولله المشرق والمغرب. (بقره، 115)

ب. به صورت تثنيه؛ ربّ المشرقين وربّ المغربين. (الرحمن، 17)

ج. به صورت جمع؛ ربّ المشارق والمغارب. (معارج، 40)

هيچ تعارضى ميان آيات فوق وجود ندارد؛ زيرا آنجا كه به صورت مفرد آمده ناظر به اصل مشرق ومغرب است وآنجا كه به صورت تثنيه آمده ناظر به فصل زمستان وتابستان است وآنجا كه به صورت جمع بيان شده ناظر به تعداد روزهاى سال است كه در هر روز خورشيد از نقطه اى طلوع ودر نقطه ى ديگر غروب مى كند.

مرحوم طيب گويد: عدم تعارض ميان آيات فوق، در حديثى از اميرالمؤمنين (علیه السلام) در پاسخ به ابن كواء كه چنين توهمى را كرده بود، بيان شده است.(2)

22. نظير آيه 41 معارج:... إِنَّا لَقَادِرُونَ * عَلَى أَنْ نُبَدِّلَ خَيرا مِنْهُمْ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ

آيه 16 فاطر است: إِنْ يشَأْ يذْهِبْكمْ وَيأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ

23. آغاز اين سوره با خاتمه ى آن هماهنگ است؛ زيرا در آغاز فرمود: سأل سائل بعذاب واقع ودر پايان مى فرمايد: حتى يلاقوا يومهم الّذى يوعدون. (3) آغاز وانجام سوره، بحث قيامت است.

ص: 305


1- تفسير كبير، ج 30، ص 132؛ نمونه، ج 25، ص 43.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 538؛ اطيب البيان، ج 13، ص 198؛ نمونه، ج 25، ص 198
3- التحرير والتنوير، ج 29، ص 180.

ص: 306

سوره نوح

آیه 1-14

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

إِنّا أَرْسَلْنا نُوحًا إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (1) قالَ يا قَوْمِ إِنّي لَكُمْ نَذيرٌ مُبينٌ (2) أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطيعُونِ (3) يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (4) قالَ رَبِّ إِنّي دَعَوْتُ قَوْمي لَيْلاً وَ نَهارًا (5) فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائي إِلاّ فِرارًا (6) وَ إِنّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبارًا (7) ثُمَّ إِنّي دَعَوْتُهُمْ جِهارًا (8) ثُمَّ إِنّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرارًا (9) فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّارًا (10) يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارًا (11) وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهارًا (12) ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلّهِ وَقارًا (13) وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوارًا (14)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

ما نوح را به سوى قومش فرستاديم وگفتيم: «قوم خود را انذار كن پيش از آن كه عذاب دردناك به سراغشان آيد.» * گفت: «اى قوم! من براى شما بيم دهنده ى آشكارى هستم، * كه خدا را پرستش كنيد واز مخالفت او بپرهيزيد ومرا اطاعت نماييد. * اگر چنين كنيد، خدا گناهانتان را مى آمرزد وتا زمان معينى شما را عمر مى دهد؛ زيرا هنگامى كه اجل الهى فرا رسد، تأخيرى نخواهد داشت اگر مى دانستيد.» * (نوح) گفت: «پروردگارا! من قوم خود را شب وروز (به سوى تو) دعوت كردم، * امّا دعوت من چيزى جز فرار از حق بر آنان نيفزود. * ومن هر زمان آن ها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آن ها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوش هايشان قرار داده ولباس هايشان را بر خود پيچيدند، ودر مخالفت اصرار ورزيدند وبه شدت استكبار كردند. * سپس من آن ها را با صداى بلند (به اطاعت فرمان تو) دعوت كردم، * سپس آشكارا ونهان (حقيقت توحيد وايمان را) براى آنان بيان داشتم. * به آن ها گفتم: «از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است، * تا باران هاى پربركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد، * وشما را با اموال وفرزندان فراوان

ص: 307

كمك كند وباغ هاى سرسبز ونهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد. * چرا شما براى خدا عظمت قائل نيستيد؟! * در حالى كه شما را در مراحل مختلف آفريد (تا از نطفه به انسان كامل رسيديد).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دعوت حضرت نوح از مردم براى عبادت خداوند واطاعت از خويش، آثار عبادت وتقوا، عدم تأخير اجل، دعوت مستمر حضرت نوح (علیه السلام) واستكبار ومخالفت قوم او، دستور نوح (علیه السلام) به استغفار وبيان بركات طلب آمرزش.

ب. اين سوره، چنان كه از نامش پيداست، سرگذشت حضرت نوح (علیه السلام) را بيان مى كند. در سوره هاى مختلفى مانند سوره شعراء، مؤمنون، اعراف، انبيا واز همه مشروح تر در سوره هود از آيه 25 تا 49 شرح حال اين پيامبر بزرگ الهى بيان شده است.(1)

ج. در جمله يغفر لكم من ذنوبكم كلمه «مِنْ» مفيد تبعيض است ومنظور از بعضى از گناهان كه مى آمرزد، گناهانى است كه قبل از ايمان آوردن ودر حال كفر مرتكب شده اند، خواه شرك يا گناهان كوچك تر؛ اما گناهانى كه پس از ايمان آوردن مرتكب مى شوند منظور نيست؛ چون معنا ندارد گناهانى كه هنوز رخ نداده آمرزيده شود ومعنا ندارد خداوند چنين وعده اى بدهد چون چنين وعده اى مستلزم آن است كه تكاليف الهى لغو شود؛ زيرا وقتى مجازات در مقابل مخالفت آن تكاليف لغو شد، خود تكاليف هم لغو مى شود.(2)

د. «مِدْرار» از ماده «دَرّ» بر وزن «جَرّ» در اصل به معناى ريزش شير از پستان مادر است وسپس به معناى ريزش باران به كار رفته ومِدْرار صيغه ى مبالغه وبه معناى باران فراوان است.(3)

ه -. «غفّار» صيغه ى مبالغه است وبه معناى كثير المغفره است ومى فهماند افزون بر اين كه خداوند كثير المغفره است، مغفرت سنّت مستمرّ اوست وغفّاريت او سابقه دارد،

ص: 308


1- نمونه، ج 25، ص 53.
2- الميزان، ج 20، ص 27؛ تبيان، ج 10، ص 133.
3- نمونه، ج 25، ص 69.

اين استمرار از كلمه «كان» استفاده مى شود.(1)

و. «امداد» به معناى رساندن مدد به دنبال مدد ديگر است ومدد به معناى هر چيزى است كه انسان را در رسيدن به حاجتش كمك مى كند؛ نزديك ترين كمك هاى ابتدايى براى رسيدن جامعه ى انسانى به هدف هاى خويش از ناحيه ى اموال وفرزندان است.(2)

ز. مالكم لا ترجون لله وَقارا * وقد خلقكم أطوارا؛ چرا براى خدا عظمت قائل نيستيد واو را پرستش نمى كنيد آيا به خاطر اين است كه او را فقط خالق مى دانيد ونه ربّ وتدبير كننده ى امور؟ با اين كه خداوند هم خالق شما وهم مربّى وتدبير كننده ى امور شماست واصولاً تدبير وتربيت خداوند به خالق بودن او بر مى گردد؛ زيرا خداوند شما انسان ها را از حالى به حالى واز مرحله اى به مرحله ى ديگر خلق كرد؛ يعنى نخست از خاك، سپس از نطفه، علقه، مضغه وجنين آفريد وبه مرحله ى كودكى، جوانى وسرانجام پيرى رساند واز جنبه ى جمعى نيز انسان ها را مختلف آفريد؛ از نظر رنگ وقيافه، نيرومندى وناتوانى، ذوق وسليقه واستعداد، مذكر ومؤنث بودن آيا اين امور چيزى به جز تدبير وتربيت الهى است، پس او سزاوار پرستش است.(3)

نكته ها

1. نام حضرت نوح (علیه السلام) 43 مرتبه در 29 سوره قرآن بيان شده ونام مبارك اصلى او عبدالغفار يا عبدالملك يا عبدالاعلى بوده واز آنجا كه زياد بر خود يا قومش نوحه گرى مى كرد «نوح» ناميده شده است ومدت عمر او را بعضى 1490 وبرخى 2500 سال گفته اند. حضرت نوح (علیه السلام) اسطوره ى شكيبايى است؛ زيرا در مدت 950 سال تبليغ تنها 80 نفر به او ايمان آورده اند.(4)

2. تكيه ى قرآن بر «انذار» با اين كه پيامبران هم منذر بودند وهم مبشّر، به علت آن است كه انذار غالبا تأثيرى قوى تر دارد، همان گونه كه براى ضمانت اجرايى قوانين در همه دنيا

ص: 309


1- الميزان، ج 20، ص 30.
2- همان.
3- الميزان، ج 20، ص 32؛ تبيان، ج 10، ص 136؛ فتح القدير، ج 5، ص 298.
4- روح المعانى، ج 29، ص 68؛ نمونه، ج 25، ص 91.

روى انذار ومجازات تكيه مى شود.(1)

3. اين كه نوح (علیه السلام) فرمود: «اى قوم من»، براى اين بود كه اظهار دلسوزى ومهربانى كند وخواست بفهماند كه شما همگى مردم من هستيد، بدى وناراحتى شما مرا هم ناراحت مى كند، من براى شما سعادت ابدى مى خواهم، از اين رو شما را از عذابى كه در پشت سر داريد بيم مى دهم.(2)

4. انذار حضرت نوح (علیه السلام) به سود ومنفعت خود مردم است. «لام» در «لكم» مفيد منفعت است.(3)

5. نوح (علیه السلام) با جمله أن اعبدوالله واتقوه وأطيعون مردم را به اصول سه گانه دين دعوت مى كند. جمله أن اعبدوالله به توحيد وجمله واتّقوه به تصديق معاد كه اساس تقواست دعوت مى كند؛ چون اگر معاد وحساب وجزاى آن نبود، تقوا معناى صحيحى نداشت، وجمله وأطيعون به تصديق اصل نبوت كه همان اطاعت بى چون وچراست فرا مى خواند.(4)

6. در جمله أن اعبدوا لله مقصود از عبادت خدا آن است كه انسان فقط خدا را بپرستد وديگران را نپرستد، وپرستش غير خدا اقسامى دارد از جمله:

الف. عبادت مشركان كه خورشيد وماه وستارگان را مى پرستند.

ب. عبادت هواى نفس؛ أفرأيت من اتخذ إلهَه هواه.

ج. عبادت شيطان؛ ألَم أعهد إليكم يا بنى ءادم أن لا تعبدوا الشيطان.(5)

د. عبادت طاغوت؛... وعَبَدَ الطّاغوت. (مائده، 60)

ه -. عبادت بت؛ واجْنُبْنى وبنى أن نَعبد الأصنام. (ابراهيم، 35)

7. از آيه إنّ أجل الله إذا جاء لا يؤخّر به خوبى استفاده مى شود كه «اجل» وپايان عمر انسان دو گونه است: اول «اجل غير مسمى ومعلق» كه قابل تغيير ودگرگونى است وبر اثر

ص: 310


1- نمونه، ج 25، ص 57.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 542؛ الميزان، ج 20، ص 26.
3- روح المعانى، ج 29، ص 71.
4- الميزان، ج 20، ص 27.
5- يس، 60؛ اطيب البيان، ج 13، ص 204.

اعمال زشت ممكن است اجل جلو بيفتد كه عذاب هاى الهى يكى از آن هاست وبه عكس بر اثر تقوا ونيكوكارى ممكن است عقب بيفتد. دوم «اجل مسمّى وحتمى» است كه عمر انسان به پايان رسيده وبه هيچ وجه قابل تغيير ودگرگونى نيست.(1)

مثال: يك انسان استعداد عمر جاويد را ندارد، اگر همه دستگاه هاى بدن خوب كار كند، سرانجام زمانى فرا مى رسد كه بر اثر فرسودگى زياد قلب او خود به خود از كار مى افتد، ولى رعايت اصول بهداشت وجلوگيرى به موقع از بيمارى ها مى تواند عمر انسان را طولانى كند در حالى كه عدم رعايت اين امور ممكن است آن را بسيار كوتاه سازد.(2)

8. اگر انسان اهل علم ودانش شود، خدا را عبادت واز او اطاعت مى كند؛ أن اعبدوا الله... لو كنتم تعلمون.(3)

9. براى هدايت وارشاد مردم بايد از هر فرصتى بهره گرفت؛ إنّى دعوت قومى ليلاً ونهارا.(4)

10. افراد لجوج ودشمن حق، هنگامى كه دعوت مردان خدا را مى شنوند در مقابل آن مقاومت به خرج مى دهند وهمين مقاومت آن ها را از خدا دورتر مى كند وكفر ونفاقشان را راسخ تر مى سازد.(5)

11. اين سخن نوح كه مى گويد شب وروز آن ها را دعوت كردم، اما آن ها فرار كردند، درست همانند چيزى است كه در آيه 80 سوره اسراء آمده است؛ وننزّل من القرءان ما هو شفاء ورحمة للمؤمنين ولا يزيد الظالمين إلاّ خسارا واين كه در قرآن مى خوانيم اين كتاب مايه ى هدايت پرهيزكاران است؛ هدى للمتّقين، به علت همين است كه بايد مرحله اى از تقوا، هر چند ضعيف، در وجود انسان باشد تا آماده ى پذيرش حق گردد. اين مرحله همان «روح حقيقت جويى» وآمادگى براى پذيرش گفتار حق است.(6)

12. انسان اگر از مسير حق سقوط كند به مرحله اى از عداوت ودشمنى مى رسد وبا حق

ص: 311


1- الميزان، ج 20، ص 28.
2- همان.
3- روح المعانى، ج 29، ص 71.
4- نمونه، ج 25، ص 62.
5- همان.
6- همان.

وحقيقت به مخالفت بر مى خيزد كه حتى اجازه ى ديدن وشنيدن وانديشيدن را به خود نمى دهد.(1)

13. همانطورى كه كفار سخنان حضرت نوح را استماع نمى كردند: وإِنِّى كلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكبَرُوا اسْتِكبَارا (نوح، 7)

كفار زمان پيامبر نيز سخنان پيامبر را استماع نمى كردند علاوه برآن مانع شنيدن ديگران ميشدند: وقَالَ الَّذِينَ كفَرُوا لاَ تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكمْ تَغْلِبُونَ (فصلت، 26)

14. در روايت است كه بعضى از آن قوم منحرف دست فرزندان خويش را گرفته ونزد نوح مى بردند وبه فرزند خود چنين مى گفتند از اين مرد بترس مبادا تو را گمراه كند اين وصيتى است كه پدرم به من كرده ومن الان همان را به تو سفارش مى كنم تا حق وصيت وخيرخواهى را ادا كرده باشم.(2)

15. يكى از عوامل بدبختى قوم نوح، استكبار وغرور بود؛ زيرا خود را بالاتر از اين مى ديدند كه در برابر انسانى مانند خود هر چند نماينده ى خدا باشد وقلبش كانون علم ودانش وتقوا، سر تسليم فرود آورند. اين كبر وغرور هميشه يكى از موانع مهم راه حق بوده وثمره ى شوم آن را در طول تاريخ بشر، در زندگى افراد بى ايمان مشاهده مى كنيم.(3)

16. حضرت نوح (علیه السلام) براى نفوذ در اين جمعيت لجوج وخودخواه از سه طريق دعوت خود را بيان كرد:

گاه تنها دعوت مخفيانه كرد كه مواجه با عكس العمل هاى چهارگانه شد: 1 - انگشت ها را در گوش مى گذاشتند. 2 - لباس ها را به خود پيچيدند. 3 - در كفر اصرار ورزيدند. 4 - استكبار كردند؛

گاه دعوت علنى وآشكار داشت؛

گاه نيز از روش آميختن دعوت آشكار ونهان استفاده مى كرد، ولى هيچ يك از اين ها مؤثر نيفتاد.(4)

ص: 312


1- نمونه، ج 25، ص 63.
2- مجمع البيان، ج 10، ص 361؛ نمونه، ج 25، ص 63؛ مراغى، ج 28، ص 90.
3- نمونه، ج 25، ص 64.
4- تفسير كبير، ج 30، ص 136؛ نمونه، ج 25، ص 65.

17. در بعضى از روايات آمده كه حضرت نوح (علیه السلام) گاه به سراغ مردم در خانه هايشان مى رفت يا در كوچه وبازار آن ها را به طور خصوصى صدا مى زد وبا حوصله ولحن محبت آميزى تبليغ مى كرد وگاه در مجالس عمومى كه به منظورهاى ديگرى از قبيل جشن وعزا تشكيل شده بود مى آمد وبا صداى بلند وآشكار فرمان خدا را بر آن ها مى خواند، اما هميشه با عكس العمل هاى نامطلوب مواجه مى شد، اما اين پيامبر بزرگ الهى دست از تبليغ وارشاد بر نداشت. شگفت انگيز اين كه در طول 950 سال دعوتش تنها حدود «80» نفر به او ايمان آوردند؛ يعنى به طور متوسط در هر 12 سال يك نفر ايمان آورد آيا اگر مبلغان دينى اين راه وروش را ادامه دهند اسلام عالم گير نخواهد شد؟(1)

18. در آيه إنى كلّما دعوتهم لتغفر لهم مغفرت را هدف دعوت قرار داده با اين كه هدف دعوت، نخست ايمان آوردن ايشان وسپس مغفرت خداست. علتش آن است كه خواسته است به خيرخواهى خود براى آنان اشاره كند وبفهماند كه اگر دعوتشان مى كند منظورش تنها وتنها تأمين خير دنيا وآخرت ايشان است.(2)

19. ثم إنى دعوْتهم جِهارا؛ چون قوم نوح انگشت هاى خود را در گوش ها مى گذاشتند وصورت هاى خود را مى پوشانيدند، حضرت فرياد مى زد كه حجت بر آن ها تمام شود وفرداى قيامت نگويند ما نشنيديم اگر شنيده بوديم اطاعت مى كرديم. حضرت نوح به هر وسيله كه مى توانست به گوش آن ها رساند وحجت را بر آنان تمام كرد تا راه عذر بسته باشد.(3)

20. فرار از حقيقت چرا؟ گاه انسان تعجب مى كند كه مگر ممكن است در زير اين آسمان كسانى پيدا شوند كه حتى حاضر به شنيدن حرف حق نباشند واز آن فرار كنند؟ سخن از پذيرش نيست سخن تنها از شنيدن است، ليكن تاريخ گويد اين گونه افراد بسيار بوده اند.

نه تنها قوم نوح اين كار را كردند، بلكه در عصر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز اين كار انجام شد. وقتى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) قرآن كريم را تلاوت مى كرد، با جار وجنجال وسوت وسفير چنان

ص: 313


1- نمونه، ج 25، ص 66.
2- الميزان، ج 20، ص 29.
3- اطيب البيان، ج 13، ص 207.

غوغايى به راه مى انداختند كه هيچ كس صداى او را نشنود: وقال الّذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرءان والْغوا فيه لعلّكم تغلبون. (فصّلت، 26)

در تاريخ كربلا نيز آمده است وقتى امام حسين (علیه السلام) مردم را ارشاد مى فرمود چنان جنجالى به راه انداختند كه صداى امام (علیه السلام) در ميان آن ها گم شد(1). امروز نيز اين برنامه ادامه دارد منتها در اشكال وچهره هاى ديگر. طرفداران باطل با انواع سرگرمى هاى ناسالم، موسيقى هاى مخرّب، مواد مخدّر ومانند آن چنان جوّى فراهم كرده اند كه مردم مخصوصا جوانان نتوانند صداى دلنواز مردان خدا را بشنوند.(2)

21. واستكبروا استكبارا؛ تفاوت بين كبر وتكبر واستكبار اين است كه كبر صفت خبيثه ورذيله اى است در قلب كه انسان خود را بزرگ مى پندارد يا از حيث رياست يا مال وحسب يا نسب و... تكبر اظهار اين صفت رذيله است واستكبار اين است كه بزرگى را براى خود طلب كند.(3)

22. وأصرّوا واسْتكبروا؛ اصرار بر گناه بدتر از گناه است چنان كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

«أربعة فى الذنب شرّ من الذنب: الاحتقار والافتخار والاستبشار والاصرار»؛ چهار چيز در گناه بدتر از گناه است: كوچك شمردن گناه، افتخار نمودن، خوشحالى كردن واصرار ورزيدن.(4)

23. يرسل السماء عليكم مدرارا؛ قابل توجه اين كه مى گويد آسمان را بر شما مى فرستد؛ يعنى آن قدر باران مى بارد كه گويى آسمان نازل مى شود، اما چون باران رحمت است نه ويرانى مى آورد ونه آسيبى مى رساند، بلكه در همه جا مايه ى خرّمى وسرسبزى مى شود.(5)

24. خداوند در آيات وقد خلقكم أطوارا * الم تروا كيف خلق الله سبع سموات... انسان ها را متوجه به آيات انفسى وآفاقى مى كند تا هم به احوال خويش بنگرند كه چه

ص: 314


1- بحار الانوار، ج 45، ص 8.
2- نمونه، ج 25، ص 66.
3- اطيب البيان، ج 13، ص 207.
4- تفسير اثنى عشرى، ج 13، ص 326.
5- نمونه، ج 25، ص 69.

تحولاتى براى تكامل آن ها رخ داده وهم به آيت آفاقى، مانند نظام آسمان وزمين توجه كنند تا بدين وسيله خداوند قادر را بشناسند ودر نتيجه براى او عظمت قائل شوند واو را عبادت كنند.

25. در آيه 14 نوح مى فرمايد خداوند شما را طى مراحل مختلفى آفريد: وقَدْ خَلَقَكمْ أَطْوَارا

اين مراحل مختلف در آيه 14 مومنون بيان شده است: ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاما فَكسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْما ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقا آخَرَ فَتَبَارَك اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ

همچنين در آيه 5 حج نيز اين معنا بيان شده است.

ص: 315

آیه 15-28

اشاره

أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقًا (15) وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فيهِنَّ نُورًا وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجًا (16) وَ اللّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ نَباتًا (17) ثُمَّ يُعيدُكُمْ فيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجًا (18) وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمُ اْلأَرْضَ بِساطًا (19) لِتَسْلُكُوا مِنْها سُبُلاً فِجاجًا (20) قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْني وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاّ خَسارًا (21) وَ مَكَرُوا مَكْرًا كُبّارًا (22) وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعًا وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْرًا (23) وَ قَدْ أَضَلُّوا كَثيرًا وَ لا تَزِدِ الظّالِمينَ إِلاّ ضَلالاً (24) مِمّا خَطيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نارًا فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْصارًا (25) وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى اْلأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّارًا (26) إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا كَفّارًا (27) رَبِّ اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِنًا وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظّالِمينَ إِلاّ تَبارًا (28)

ترجمه

آيا نمى دانيد چگونه خداوند هفت آسمان را يكى بالاى ديگرى آفريده است، * وماه را در ميان آسمان ها مايه ى روشنايى، وخورشيد را چراغ فروزانى قرار داده است ؟! * وخداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد، * سپس شما را به همان زمين باز مى گرداند، وبار ديگر شما را خارج مى سازد. * وخداوند زمين را براى شما فرش گسترده اى قرار داد، * تا از راه هاى وسيع ودره هاى آن بگذريد (و به هر جا مى خواهيد برويد).» * نوح (بعد از نوميدى از هدايت آنان) گفت: پروردگارا! آن ها نافرمانى من كردند واز كسانى پيروى نمودند كه اموال وفرزندانشان چيزى جز زيانكارى بر آن ها نيفزوده است. * و (اين رهبران گمراه) مكر عظيمى به كار بردند، * وگفتند: دست از خدايان وبت هاى خود برنداريد (به خصوص) بت هاى «وَدّ»، «سُواع»، «يغوث»، «يعوق» و «نسر» را رها نكنيد. * وآن ها گروه بسيارى را گمراه كردند. خداوندا، ظالمان را جز ضلالت ميفزا!» * (آرى، سرانجام) همگى به خاطر گناهانشان غرق شدند ودر آتش دوزخ وارد گشتند، وجز خدا ياورانى براى خود نيافتند. * نوح گفت: «پروردگارا! هيچ يك از كافران را بر روى زمين باقى مگذار! * چرا كه اگر آن ها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى كنند وجز نسلى فاجر وكافر به وجود نمى آورند. * پروردگارا! مرا، وپدر ومادرم وتمام كسانى را كه با ايمان وارد خانه ى من شدند، وجميع مردان وزنان باايمان را بيامرز؛ وظالمان را جز هلاكت ميفزا!»

ص: 316

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان مستدل حضرت نوح در ارتباط با توجه مردم به آيات آفاقى وانفسى خداوند، مطرح نمودن موضوع قيامت، عصيان وروزى قوم نوح وپيروى از رهبران گمراه وحيله گر، سفارش رهبران گمراه به قوم خود در رها نكردن بت ها، مطرح نمودن عذاب دنيوى وبرزخى قوم نوح (علیه السلام)، نفرين كردن نوح براى قوم كافر وطلب مغفرت او براى خويش ووالدين وتمام مؤمنان.

ب. «طباق» مصدر باب مفاعله به معناى مطابقه است گاهى به معناى قرار گرفتن چيزى بالاى چيزى مى آيد وگاهى به معناى هماهنگى ومطابقت دو چيز با يكديگر است ودر اينجا هر دو معنا صدق مى كند.

مطابق معناى اول آسمان هاى هفت گانه يكى بالاى ديگرى قرار دارد وبنا بر معناى دوم قرآن كريم به هماهنگى ومطابقت آسمان هاى هفت گانه در نظم وعظمت وزيبايى اشاره مى كند.(1)

ج. مقصود از اين جمله كه فرمود: قمر را در آسمان ها نور قرار داد؛ وجعل القمر فيهنّ نورا اين است كه قمر در ناحيه ى آسمان ها قرار دارد نه اين كه همه آسمان ها را نور مى دهد مثل اين كه خود ما مى گوييم در اين خانه ها يك چاه آب هست با اين كه چاه آب در يكى از آن هاست وبدين جهت مى گوييم (در اين خانه ها) كه وقتى در يكى از آن ها باشد مثل اين است كه در همه باشد.(2)

د. در اين كه اين پنج بت از كجا پيدا شدند مفسران وجوه مختلفى ذكر كرده اند:

1. بعضى گفته اند اين ها نام پنج مرد صالح است كه قبل از نوح مى زيستند، هنگامى كه از دنيا رفتند مجسمه هاى آنان را به عنوان يادگار به تحريك ابليس ساختند وگرامى داشتند وتدريجا به صورت بت در آمد.

2. بعضى گفته اند اين ها نام پنج فرزند آدم است كه هر كدام از دنيا مى رفتند مجسمه ى او

ص: 317


1- نمونه، ج 25، ص 75؛ الميزان، ج 20، ص 32.
2- الميزان، ج 20، ص 32.

را براى يادبود مى ساختند.

3. بعضى ديگر معتقدند كه اين ها نام بت هايى است كه در عصر خود نوح ساخته شد، چون نوح از طواف قبر آدم توسط مردم جلوگيرى مى كرد گروهى به تحريك ابليس به جاى آن مجسمه هايى ساختند وبه پرستش آن ها مشغول شدند.(1)

ه -. «ديار» بر وزن «سيار» از ماده ى «دار» به معناى كسى است كه در خانه اى سكنى مى گزيند اين واژه معمولاً در موارد نفى عام به كار مى رود. مثلاً گفته مى شود:

«ما فى الدار ديار»؛ در خانه احدى ساكن نيست.(2)

و. «فاجر» به معناى كسى است كه گناه زشت وشنيعى مرتكب مى شود و «كفّار» مبالغه در كفر است، بنا بر اين، تفاوت ميان اين دو واژه اين است كه يكى مربوط به جنبه هاى عملى است وديگرى اعتقادى.(3)

ز. (لمن دخل بيتى) در معناى «بيت» گفتگو است وروى هم رفته چهار معنا براى آن ذكر شده است. بعضى آن را خانه ى شخصى، بعضى مسجد، بعضى كشتى نوح وبرخى آيين وشريعت او دانسته اند. در حديثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم كه فرمود: منظور از بيت در اينجا «ولايت» است، هر كس وارد ولايت گردد در خانه ى انبيا وارد شده است؛

«من دخل الولاية دخل فى بيت الانبياء (عليهم السلام)».(4)

نكته ها

1. تعبير به «سراج» به معناى چراغ در باره خورشيد ونور در باره ماه به خاطر آن است كه نور خورشيد از درون خودش مى جوشد مانند چراغ، اما نور ماه شبيه بازتابى است كه از آيينه منعكس مى شود، از اين رو كلمه «نور» كه مفهوم عامّى دارد در مورد آن به كار رفته است.(5)

2. آيه شريفه والله أنبتكم من الأرض نباتا در مقام بيان يك حقيقت است نه اين كه بخواهد تشبيه واستعاره اى به كار ببرد؛ زيرا خلقت انسان سرانجام منتهى مى شود به عناصر

ص: 318


1- مجمع البيان، ج 10، ص 547؛ نمونه، ج 25، ص 83.
2- نمونه، ج 25، ص 88.
3- نمونه، ج 25، ص 89.
4- نمونه، ج 25، ص 94؛ نور الثقلين، ج 5، ص 429.
5- نمونه، ج 25، ص 76؛ الميزان، ج 20، ص 32.

زمينى وخلاصه همين عناصر زمين است كه به طور خاصى تركيب مى گردد وبه صورت مواد غذايى در مى آيد وپدران ومادران مى خورند ودر مزاجشان به صورت نطفه در مى آيد وسپس به شكل انسانى تكوّن مى يابد ومتولد مى شود.(1)

3. تعبير أنبتكم من الأرض نباتا نشان مى دهد كه كار خداوند در باره انسان فقط كار يك معلّم واستاد نيست، بلكه همچون كار يك باغبان بذرهاى گياهان را در محيط مساعد قرار مى دهد تا استعدادهاى نهفته ى آن ها شكوفا گردد.(2)

4. از آيات والله أنبتكم من الأرض نباتا و... يخرجكم إخراجا استفاده مى شود كسى كه ابتدا انسان را آفريد، در قيامت نيز قدرت بر اعاده دارد.(3)

5. نظير آيه 18 نوح: ثُمَّ يعِيدُكمْ فِيهَا وَيخْرِجُكمْ إِخْرَاجا

آيه 25 اعراف است: قَالَ فِيهَا تَحْيوْنَ وَفِيهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ

6. در آيه قال نوح ربّ إنهم عصوْنى واتبعوا من لم يزده ماله وولده إلاّ خسارا، حضرت نوح (علیه السلام) به شكايتى كه قبلاً از قوم خود نموده بود بازگشته است. قبلاً به طور تفصيل گفته بود كه من قوم خود را در آشكار ونهان و... دعوت كردم؛ اكنون به طور اجمال شكايت مى كند براى فهماندن اين نكته كه بزرگان قومش مردم را عليه او مى شورانند وبر مخالفت با او تحريك مى كنند.(4)

7. سرّ اين كه در اينجا حضرت نوح مال وولد را مايه ى خسران دانسته با اين كه قبلاً آن دو را از نعمت ها شمرده بود؛ يمددكم بأموالٍ وَبنين اين است كه آن مال وولدى كه از نعمت تو است وشكرش بر آنان واجب است در اين گونه افراد جز زيادتر شدن كفر ثمره اى نبخشيد وخسران از رحمت تو را براى آنان در پى داشته است.(5)

8. جمله وقالوا لا تذرنّ الهتكم سفارش همان بزرگان قوم به مردم است كه خدايان خود را از دست ندهيد وبه صرف گفته ى نوح دست از آن ها وعبادت آن ها بر نداريد. اسامى

ص: 319


1- الميزان، ج 20، ص 33؛ تفسير كبير، ج 30، ص 140.
2- نمونه، ج 25، ص 77.
3- الميزان، ج 20، ص 33.
4- همان.
5- همان.

نامبرده شده در آيه يعنى «ود، سواع، يغوث، يعوق ونسر» نام پنج بت از بت هاى آنان است كه از ساير بت ها مورد احترام بيشترى بوده وبه پرستش آن ها اهتمام بيشتر مى ورزيدند وبه همين جهت بعد از سفارش به تمسك به «الهه» نام اين پنج بت را ذكر كردند.(1)

9. جمله لا تزد الظالمين إلاّ ضلالاً نفرين نوح (علیه السلام) به آنان است كه از خداوند مى خواهد گمراهى آنان را بيشتر كند البته اين گمراهى ابتدايى نيست، بلكه مجازاتى است؛ يعنى از خدا مى خواهد به جرم كفر وفسق آن ها، گمراهى آنان بيشتر شود، البته اين نفرين افزون بر آن نفرينى است كه در آيات بعد از خداوند هلاكت آن ها را خواسته است.(2)

10. ممّا خطيئاتهم أُغرقوا فأُدخلوا نارا؛ تعبير آيه نشان مى دهد كه آن ها بعد از غرق شدن بى فاصله وارد آتش شدند واين عجيب است كه از آب فورا وارد آتش شوند. اين آتش همان آتش برزخى است زيرا طبق گواهى آيات قرآن گروهى پس از مرگ وارد در عالم برزخ شده ومجازات مى شوند.

11. اعتماد به غير خدا انسان را از عذاب الهى نمى رهاند؛ فلم يجدوا لهم من دون الله أنصارا اين آيه به مشركان گوشه مى زند كه با اعتماد كردن به بت ها گمان كردند بت ها ضررى را از آن ها دفع ومنفعتى را جلب مى كنند، در صورتى كه به هنگام نزول عذاب الهى، از بت ها هيچ سودى نبردند وبت ها نتوانستند مانع عذاب الهى شوند.(3)

12. آيه إنّك إن تذرْهم يضلوا عِبادك درخواست هلاكت تا آخرين نفر آنان را تعليل مى كند وحاصلش آن است كه اگر درخواست كردم همه آن ها را هلاك گردانى براى آن است كه هيچ فايده اى در بقاى آنان نيست نه براى مؤمنان ونه براى فرزندان خودشان، اما بقاى آنان براى مؤمنان بى فايده است براى اين كه اگر زنده بمانند آن چند نفر مؤمن را هم گمراه مى كنند واما براى فرزندان خود فايده ندارد دليلش اين است كه اين ها فرزند معتقد به دنيا نمى آورند، بلكه جز فرزند فاجر وكافر نمى زايند.

13. در اين كه حضرت نوح (علیه السلام) از كجا فهميد كه آن ها ديگر ايمان نمى آورند دو احتمال بيان شده است:

ص: 320


1- فتح القدير، ج 5، ص 300؛ الميزان، ج 20، ص 34.
2- الميزان، ج 20، ص 34.
3- المعين، ج 29، ص 153.

الف. بعضى گفته اند: از طريق آگاهى بر غيب بود كه خدا به او عنايت كرد، ونوح اين مطلب را از وحى الهى استفاده نمود آنجا كه مى فرمايد: وأوحى إلى نوحٍ أنّه لن يؤمن من قومك إلاّ من قد ءامن. (هود، 36)

ب. نوح (علیه السلام) از مجراى طبيعى وبر اساس محاسبات معمولى به اين حقيقت رسيده بود؛ زيرا قومى كه 950 سال با تبليغ وارشاد مداوم حضرت نوح (علیه السلام) ايمان نياورد، اميدى به هدايتشان نيست چون اين گروه كافر اكثريت قاطع را در اجتماع داشتند وهمه امكانات در اختيار آن ها بود طبعا براى اغواى ديگران كوشش مى كردند ونسل هاى چنين قومى قطعا فاسد بوده اند. جمع ميان اين دو نيز ممكن است.(1)

14. در جمله رب اغفرلى ولوالدى و... طلب آمرزش نوح براى آن است كه مى خواهد بگويد گرچه مدت طولانى تبليغ وارشاد نمودم وهر گونه زجر وشكنجه اى را تحمل كردم، اما چون ممكن است ترك اولايى در اين مدت از من سر زده باشد من از آن هم تقاضاى عفو دارم وهرگز خودم را تبرئه نمى كنم.

و چنين است حال اولياى الهى كه با همه زحمت ها وتلاش خود، باز خويش را در پيشگاه الهى مقصر مى دانند، وما مسلمانان نيز بايد اين چنين باشيم.(2)

15. طلب مغفرت انبيا با اين كه از مقام عصمت برخوردار بودند، به جهت امور ذيل است:

الف. آن ها عظمت الهى را كه مى نگريستند وخود را در برابر عظمت وجلال وبزرگى او مقصر مى ديدند.

ب. احيانا اگر ترك اولى از آن ها صادر مى شد در نظرشان بسيار بزرگ جلوه مى كرد، از اين رو طلب مغفرت مى كردند. ترك اولى اين گونه نيست كه فعل مكروهى را انجام داده باشند، بلكه با عبادت بزرگ هم سازش دارد مثلاً جناب عالى در يك زمان مى توانيد هم قرآن بخوانيد، هم صله رحم كنيد، هم نماز بخوانيد، هم حوايج مردم را برآورده كنيد و... و هر كدام هم ثواب مخصوصى دارد. اگر افضل اين اعمال را رها كرديد وغير افضل را انتخاب كرديد، ترك اولى را مرتكب شده ايد.(3)

ص: 321


1- نمونه، ج 25، ص 88.
2- نمونه، ج 25، ص 90.
3- اطيب البيان، ج 13، ص 220.

16. از اين كه حضرت نوح (علیه السلام) براى كسانى كه داخل دربيت او شده اند طلب مغفرت كرد در حالى كه مؤمن باشند، روشن مى شود براى همسر وفرزند خودش دعا نكرد زيرا مؤمن نبودند.(1)

17. حضرت نوح (علیه السلام) دو دعا نمود: يك دعا براى نابودى كفار كه خداوند آنان را هلاك كرد ويك دعا براى مؤمنان كه از خداوند براى آن ها مغفرت خواست وخداوند همان گونه كه دعاى اول را مستجاب كرد دعاى دوم را نيز به دليل اين كه اكرم الاكرمين است مستجاب مى كند.(2)

18. همان گونه كه حضرت نوح (علیه السلام) براى پدر ومادر خويش واهل ايمان طلب آمرزش كرد؛ ربّاغفرلى ولوالدى وللمؤمنين، حضرت ابراهيم (علیه السلام) نيز براى پدر ومادر خويش واهل ايمان آمرزش خواست وعرض كرد: ربّنا اغفرلى ولوالدى وللمؤمنين يوم يقوم الحساب (ابراهيم، 41)، واين گونه دعا نشانه ى علوّ همت است كه انسان در طلب مغفرت تنها براى خودش دعا نكند، بلكه براى ديگران نيز طلب مغفرت كند.

ص: 322


1- فتح القدير، ج 5، ص 302.
2- روح المعانى، ج 29، ص 81.

سوره جن

آیه 1-19

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنّا سَمِعْنا قُرْآنًا عَجَبًا (1) يَهْدي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَدًا (2) وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَدًا (3) وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفيهُنا عَلَى اللّهِ شَطَطًا (4) وَ أَنّا ظَنَنّا أَنْ لَنْ تَقُولَ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللّهِ كَذِبًا (5) وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ اْلإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقًا (6) وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللّهُ أَحَدًا (7) وَ أَنّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَسًا شَديدًا وَ شُهُبًا (8) وَ أَنّا كُنّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ اْلآنَ يَجِدْ لَهُ شِهابًا رَصَدًا (9) وَ أَنّا لا نَدْري أَ شَرٌّ أُريدَ بِمَنْ فِي اْلأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَدًا (10) وَ أَنّا مِنَّا الصّالِحُونَ وَ مِنّا دُونَ ذلِكَ كُنّا طَرائِقَ قِدَدًا (11) وَ أَنّا ظَنَنّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللّهَ فِي اْلأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَبًا (12) وَ أَنّا لَمّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنّا بِهِ فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْسًا وَ لا رَهَقًا (13) وَ أَنّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَدًا (14) وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا (15) وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّريقَةِ َلأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقًا (16) لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ وَ مَنْ يُعْرِضْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذابًا صَعَدًا (17) وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَدًا (18) وَ أَنَّهُ لَمّا قامَ عَبْدُ اللّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَدًا (19)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

بگو: به من وحى شده است كه جمعى از جن به سخنانم گوش فرا داده اند، سپس گفته اند: ما قرآن عجيبى شنيده ايم، * كه به راه راست هدايت مى كند، پس ما به آن ايمان آورده ايم وهرگز كسى را شريك پروردگارمان قرار نمى دهيم، * واين كه بلند است مقام باعظمت پروردگار ما، واو هرگز براى خود همسر وفرزندى انتخاب نكرده است، * واين كه سفيه ما (ابليس) در باره خداوند سخنان ناروا مى گفت، * واين كه ما گمان مى كرديم كه انس وجن هرگز بر خدا دروغ نمى بندند، * واين كه مردانى از بشر به مردانى از جن پناه مى بردند، وآن ها سبب افزايش گمراهى وطغيانشان مى شدند، * واين كه آن ها گمان كردند - همان

ص: 323

گونه كه شما گمان مى كرديد - كه خداوند هرگز كسى را (به نبوت) مبعوث نمى كند، * واين كه ما آسمان را جستجو كرديم وهمه را پر از محافظان قوى وتيرهاى شهاب يافتيم، * واين كه ما پيش از اين به استراق سمع در آسمان ها مى نشستيم؛ امّا اكنون هر كس بخواهد استراق سمع كند، شهابى را در كمين خود مى يابد، * واين كه (با اين اوضاع) ما نمى دانيم آيا اراده ى شرّى در باره اهل زمين شده يا پروردگارشان خواسته است آنان را هدايت كند؟! * واين كه در ميان ما، افرادى صالح وافرادى غير صالحند؛ وما گروه هاى متفاوتى هستيم، * واين كه ما يقين داريم هرگز نمى توانيم بر اراده ى خداوند در زمين غالب شويم ونمى توانيم از (پنجه ى قدرت) او بگريزيم، * واين كه ما هنگامى كه هدايت قرآن را شنيديم به آن ايمان آورديم؛ وهر كس به پروردگارش ايمان بياورد، نه از نقصان مى ترسد ونه از ظلم، * واين كه گروهى از ما مسلمان وگروهى ظالمند؛ هر كس اسلام را اختيار كند راه راست را برگزيده است، * وامّا ظالمان آتشگيره وهيزم دوزخند.» * واين كه اگر آن ها [= جن وانس] در راه (ايمان) استقامت ورزند، با آب فراوان سيرابشان مى كنيم. * هدف اين است كه ما آن ها را با اين نعمت فراوان بيازماييم؛ وهر كس از ياد پروردگارش روى گرداند، او را به عذاب شديد وفزاينده اى گرفتار مى سازد! * واين كه مساجد از آنِ خداست، پس هيچ كس را با خدا نخوانيد. * واين كه هنگامى كه بنده ى خدا [- محمد (صلی الله علیه و آله)] به عبادت بر مى خاست واو را مى خواند، گروهى پيرامون او به شدّت ازدحام مى كردند.»

شأن نزول

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از مكه به سوى بازار عكاظ در طائف آمد تا مردم را در آن مركز واجتماع بزرگ به سوى اسلام دعوت كند، اما كسى به دعوت او پاسخ مثبت نگفت، در بازگشت به محلى رسيد كه آن را وادى «جن» مى گفتند. شب را در آنجا ماند وتلاوت آيات قرآن مى فرمود. گروهى از جن شنيدند وايمان آوردند وبراى تبليغ به سوى قوم خود بازگشتند.(1)

ص: 324


1- نور الثقلين، ج 5، ص 19.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره سخن گروهى از مؤمنان جن را در چند محور بيان مى كند:

1. هدايت قرآن به راه راست 2. ايمان آنان به پروردگار 3. اعتراف به عظمت الهى 4. سخنان نارواى ابليس در باره خداوند 5. گمان باطل در باره انس وجن 6. پناه بردن برخى از مردان انس به مردان جن 7. گمراه شدن انسان ها به واسطه ى جن 8. كسب اطلاع از اخبار غيبى 9. ممنوع شدن از اخبار غيبى بعد از بعثت پيامبر (صلی الله علیه و آله) 10. اعتراف به وجود افراد صالح وغيرصالح در طايفه ى جن 11. يقين بر عدم غلبه بر اراده ى خداوند 12. اعتراف به بركات ايمان به خداوند 13. اقرار به وجود مسلمانان وستمگران در طايفه ى جن واين كه ستمگران هيزم دوزخ اند 14. بركات استقامت در راه خداوند 15. پيامد اعراض از ياد خداوند 16. اختصاص عبادت به خداوند متعال 17. ازدحام گروهى از جن به هنگام عبادت پيامبر (صلی الله علیه و آله).

ب. «سفيه» ممكن است معناى جنسى وجمعى داشته باشد؛ يعنى سفهاى ما براى خداوند همسر وفرزندانى قائل بودند واز راه حق منحرف شده اند ومحتمل است اشاره به ابليس باشد كه بعد از مخالفت فرمان خدا نسبت هاى ناروايى به ساحت مقدس او داد. مرحوم علامه طباطبايى مى گويد: اين احتمال از سياق آيه شريفه به دور است، اما عالم بى عمل از مصداق هاى روشن سفيه است.(1)

ج. «شَطَط» به معناى خارج شدن از حدّ اعتدال ودور افتادن است، از اين رو به سخنانى كه دور از حق باشد «شطط» گفته مى شود ونيز به همين دليل حاشيه ى نهرهاى بزرگ كه از آب، فاصله ى زيادى دارد وديواره هايش بلند است «شطّ» گفته مى شود.(2)

د. «رَهَق» در اصل به معناى پوشاندن چيزى با قهر وغلبه است واز آنجا كه گمراهى وگناه وطغيان بر روح انسان مسلط مى شود وآن را مى پوشاند به اين معنا تفسير شده است.(3)

ه -. لمس سماء به معناى نزديك شدن به آسمان به وسيله ى صعود به آن است وكنايه از طلب وجستجو است.(4)

ص: 325


1- نمونه، ج 25، ص 106؛ الميزان، ج 20، ص 41.
2- نمونه، ج 25، ص 106.
3- نمونه، ج 25، ص 107.
4- الميزان، ج 20، ص 42.

و. «حَرَس» اسم جمع «حارس» است، از اين رو با صفت مفرد وصف آورده شده است ومنظور از حرس شديد، نگهبانان قوى است كه نمى گذارند شيطان ها در آسمان ها استراق سمع كنند ومنظور از «شُهُبا» سلاح آن نگهبانان است.(1)

ز. كلمه «طرائق» جمع طريقه است كه به معناى روش هايى است كه مورد عمل واقع شده باشد وكلمه «قِدَد» جمع «قده» است كه به معناى قطعه است واگر «طرائق» را به وصف «قدد» وصف كرد به اين مناسبت بود كه هر يك از آن طريقه ها مقطوع از طريقه ى ديگر است وسالك خود را به هدفى غير هدف ديگر مى رساند.(2)

ح. «ظن» در آيه أنا ظننّا أن لن نعجز الله معناى يقين است؛ يعنى ما يقين داريم كه هرگز نمى توانيم بر اراده ى الهى غالب شويم. آن ها دو مطلب را مى گويند:

1. ما نمى توانيم از قدرت خداوند در زمين فرار كنيم واو را عاجز سازيم؛ لن نعجز الله فى الارض.

2. اصولاً فرار كردن براى ما ممكن نيست چه در زمين وچه در آسمان نمى توانيم او را عاجز سازيم؛ ولن نعجزه هَرَبا.(3)

ط. تفاوت بخس ورهق: «بَخْس» به معناى نقصان از طريق ظلم وستم است و «رَهَق» به معناى پوشاندن چيزى به زور است. بعضى فرق ميان اين دو را چنين گفته اند كه «بَخْس» اشاره به اين است كه چيزى از حسنات آن ها كاسته نمى شود و «رهق» اشاره به آن است كه چيزى بر سيئات آنان افزوده نخواهد شد. بعضى نيز «بخس» را ناظر به كمبود حسنات و «رهق» را به تكاليف شاقّ دانسته اند.

ى. از اوايل سوره يعنى از جمله انا سمعنا قرءانا عجبا تا آيه وان لو استقاموا... نقل كلام جنيان بود در نتيجه اين آيه عطف است بر جمله انه استمع ومعناى كلام چنين مى شود: بگو به من وحى شد كه جمعى از جن قرآن را شنيدند و...، وبه من وحى شد كه اگر جن وانس بر طريقه ى اسلام استقامت بورزند چنين وچنان مى شود.(4)

ص: 326


1- همان.
2- الميزان، ج 20، ص 44.
3- الميزان، ج 20، ص 45؛ نمونه، ج 25، ص 116.
4- تفسير كبير، ج 30، ص 160.

ك. بعيد نيست از سياق آيه استفاده شود كه جمله لأسْقيناهم ماءً غدقا مثلى باشد كه بخواهد توسعه در رزق را برساند. جمله لنفتنهم فيه نيز اين احتمال را تأييد مى كند چون خداوند غالبا با توسعه ى رزق، بندگان را امتحان مى كند ومعناى آيه اين مى شود كه اگر جن وانس بر طريقه ى اسلام يعنى تسليم بودن خدا استقامت ورزند، ما روزى فراوانى نصيب آن ها مى كنيم تا آنان را در رزقشان امتحان كنيم، در نتيجه اين آيه شريفه با آيه ولوْ أنّ اهل القُرى ءامنوا واتقوا لفتحْنا عليهم بركاتٍ من السماء والارض هم معنا مى گردد.(1)

ل. «صعد» به معناى صعود كردن وبالا رفتن است وگاه به معناى گردنه نيز آمده است؛ از آنجا كه بالا رفتن از گردنه ها مشقّت بار است اين واژه به معناى امور مشقّت بار به كار مى رود، از اين رو بسيارى از مفسران آيه را همين گونه معنا كرده اند كه منظور، عذاب مشقّت بار است.(2)

م. در اين كه منظور از مساجد چيست، تفسيرهاى مختلفى شده است:

1. مكان هايى كه در آنجا براى خدا سجده مى شود؛ مصداق اكمل آن مسجدالحرام ومصاديق ديگرش ساير مساجد، بلكه همه مكان هايى است كه انسان در آنجا نماز مى خواند. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«جُعلت لى الأرض مسْجدا وطهورا».

2. مقصود از مساجد، اعضاى هفت گانه سجده است. اين اعضا را تنها براى خدا بايد بر زمين گذاشت وبراى غير او جايز نيست. چنان كه امام جواد (علیه السلام) در استدلال به اين كه دست دزد را بايد از انگشتان قطع كرد وكف دست را بايد باقى گذاشت به اين آيه شريفه أن المساجد لله تمسك فرمود ونظريات دانشمندان را ردّ كرد واين سخن اعجاب معتصم عباسى را برانگيخت ودستور داد فتواى حضرت جواد (علیه السلام) را عملى سازند. مرحوم علامه طباطبايى مى گويد: اين احتمال مناسب تر به نظر مى رسد.

3. منظور از مساجد همان سجود باشد؛ يعنى سجده فقط بايد براى خدا صورت بگيرد.(3)

ن. در معناى كادوا يكونون عليه لِبَدا دو وجه بيان شده است:

ص: 327


1- تفسير كبير، ج 30، ص 161؛ الميزان، ج 20، ص 46.
2- نمونه، ج 25، ص 123.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 560؛ تفسير كبير، ج 30، ص 162؛ الميزان، ج 20، ص 50؛ نمونه، ج 25، ص 126؛ اطيب البيان، ج 13، ص 237.

1. اين تعبير بيانگر هجوم مؤمنان جن براى شنيدن قرآن در اولين برخورد با آن وهمچنين بيانگر جاذبه ى فوق العاده ى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است.

2. اين كه مؤمنان جن حال ياران پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را شرح مى دهند كه چگونه با همان تعداد كمى كه در مكه داشتند براى شنيدن سخنانش از سر ودوش هم بالا مى رفتند ومنظور اين بود كه طايفه ى جن از آن ها سرمشق گرفته وبه سوى ايمان بشتابند.(1)

نكته ها

1. سؤال: چرا پيامبر اكرم (علیه السلام) داستان مربوط به جنّ را از طريق وحى دانست آيا بهتر نبود به طور مستقيم واز طريق مكالمه ومشافهه با آنان برخورد مى كرد؟

پاسخ: از آنجا كه بعضى از افراد جن داراى انحطاط روحى ومعنوى هستند، رابطه ى مستقيم انسان ها با طايفه ى جن سبب مى شود كه روح انسان خراب گردد، از اين رو خداوند هم نخواست پيامبر (صلی الله علیه و آله) ارتباط مستقيم با آنان داشته باشد واين موضوع منافات ندارد كه برخى از انسان ها ارتباط مستقيم با جن داشته باشند.(2)

2. تعبير به أُوحى إلى (به من وحى شد) نشان مى دهد كه پيامبر در اين ماجرا شخصا افراد جنّ را مشاهده نكرده، بلكه از طريق وحى آگاه شده است كه آنان به قرآن كريم استماع مى كنند.(3)

3. طايفه ى جنّ داراى عقل وشعور وفهم ودرك وتكليف ومسئوليت هستند، همچنين خود را موظّف به تبليغ حق مى دانند ومخاطب خطاب هاى قرآن نيز هستند.(4)

4. «عَجَب» به معناى چيزى است كه به لحاظ غير عادى بودنش آدمى را به تعجب وا دارد واگر قرآن را عجب خواندند براى همين بوده كه كلامى است خارق العاده، هم در الفاظ وهم در معانى ومعارفش مخصوصا با در نظر گرفتن اين كه اين كلام از شخصى صادر شده كه امّى است، نمى تواند بخواند وبنويسد.(5)

ص: 328


1- مجمع البيان، ج 10، ص 561.
2- تفسير قرآن شهيد مطهرى، ص 22.
3- مجمع البيان، ج 10، ص 554؛ نمونه، ج 25، ص 102.
4- همان.
5- الميزان، ج 20، ص 38.

5. «رَشَد» به معناى رسيدن به واقع در هر نظريه است كه خلاف آن يعنى به خطا رفتن از واقع را «غى» مى گويند وهدايت قرآن به سوى رشد همان دعوت اوست به سوى اعتقادات حقيقى واعمالى كه عاملش را به سعادت واقعى مى رساند.(1)

6. «جدّ» در اصل به معناى قطع است اين واژه به معناى عظمت نيز آمده است وخداوند از هر جهت داراى عظمت است واز ساير موجودات جداست، مانند عظمت نام وصفات او.(2)

7. جمله أنّا ظَننّا... اعترافى است از جنيان به اين كه خيال كرده بودند انس وجن هر چه مى گويند راست است وهرگز كسى بر خدا دروغ نمى بندد، در نتيجه وقتى به مشركان برخورد كردند واز ايشان شنيدند كه به خدا نسبت زن وفرزند مى دهند، باور كردند وبه آن نسبت هاى ناروا ايمان آورده مانند خود آنان مشرك شدند وهمچنان در شرك بودند تا اين كه قرآن را شنيدند وحقيقت بر ايشان روشن گرديد.(3)

8. هر كس به قرآن ايمان بياورد در حقيقت به پروردگار خود ايمان آورده وچنين فردى نه ترس از نقصان چيزى دارد كه مثلاً خدا به ظلم، خير او را كم كند ونه ترس از اين كه مكروهى احاطه اش سازد.(4)

9. منظور از هدى در آيه 13 جن: وأَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدَى آمَنَّا بِهِ قرآن كريم است به دليل آيات 1 و 2 همين سوره: قُلْ أُوحِى إِلَى أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنا عَجَبا * يهْدِى إِلَى الرُّشْدِ

و به دليل آيه 185 بقره: شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِى أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ

10. قابل توجه است كه در اين آيات «مسلم» در مقابل «ظالم» قرار گرفته، براى اشاره به اين كه آنچه انسان را از ظلم وستم باز مى دارد همان ايمان است وگرنه فرد بى ايمان به هر حال گرفتار ظلم مى شود. در ضمن نشان مى دهد كه مؤمن واقعى كسى است كه هرگز به ظلم وستمى آلوده نشود چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانيم:

«المؤمن من آمنه الناس

ص: 329


1- همان.
2- مفردات راغب، ص 86؛ مجمع البيان، ج 10، ص 554.
3- الميزان، ج 20، ص 41.
4- الميزان، ج 20، ص 45.

على أنْفسهم وأموالهم»، چنان كه مى فرمايد:

«المسلم من سلم المسلمون من لسانه ويده».(1)

11. تعبير به تحرّوا رشدا نشان مى دهد كه مؤمنان از روى توجه وقصد وتحقيق به سراغ هدايت مى روند نه چشم بسته وكوركورانه.(2)

12. سبب اصلى دخول آتش اعراض از ياد خداوند است.(3)

13. كسانى كه منكر شفاعت وتوسل هستند مانند وهابيون براى اثبات مقصود خود دستاويزهايى پيدا كرده اند از جمله اين آيه شريفه كه مى فرمايد: أن المساجد لله فلا تدعوا مع الله أحدا. مى گويند: مطابق اين آيه قرآن دستور مى دهد نام هيچ كس را همراه نام خداوند نبريد وجز او را نخوانيد وشفاعت نطلبيد، ولى انصاف اين است كه اين آيه هيچ ارتباطى به مطلب آن ها ندارد؛ زيرا هدف آيه نفى شرك است؛ يعنى چيزى را هم رديف خدا در عبادت قرار ندهيد، ما شيعيان در توسل وشفاعت، ائمه ى اطهار (عليهم السلام) را واسطه ى فيض قرار مى دهيم، چون خداوند آنان را قرار داده وآنان با اذن الهى كار مى كنند.(4)

14. برخى از طايفه ى جن از اخبار غيبى وآسمانى مطلع بودند، ليكن با بعثت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) كه تحول عظيمى در جهان رخ داد از كسب اطلاع ممنوع شدند؛ انّا لمسنا السّماء.(5)

15. جنّيان در اين كلام خود فاعل اراده «رشد» را ذكر كردند، ولى در جانب شرّ فاعل را ذكر نكردند ونگفتند

«أشرّ أراد بمن فى الارض»، بلكه فعل اراده را برصيغه ى مجهول آوردند تا هم رعايت ادب را نسبت به خداوند تعالى كرده باشند وهم فهمانده باشند خداوند شرّ كسى را نمى خواهد مگر آن كه خود انسان كارى كرده باشد كه مستحقّ شرّ خدايى شده باشد.(6)

16. جمله وأنّا منّا الصالحون... را احتمالاً به اين منظور گفتند كه مبادا وجود ابليس در ميان طايفه ى جن اين توهّم را براى عده اى از آن ها به وجود آورد كه طبيعت جن بر شرّ وفساد وشيطنت است. مؤمنان جنّ با اين سخن روشن مى سازند كه اصل اختيار وآزادى

ص: 330


1- كشاف، ج 4، ص 628؛ نمونه، ج 25، ص 118.
2- نمونه، ج 25، ص 118؛ الميزان، ج 20، ص 45.
3- الميزان، ج 20، ص 46.
4- نمونه، ج 25، ص 128.
5- الميزان، ج 20، ص 42.
6- الميزان، ج 20، ص 43.

اراده بر آن ها نيز حاكم است وافرادى صالح وغير صالح در ميان آن ها وجود دارد.(1)

17. آيه 11 به طور ضمنى ذهنيات ما انسان ها را نيز در باره جنّ نيز اصلاح مى كند؛ زيرا در تصور بسيارى از مردم واژه «جن» با نوعى شيطنت وفساد وگمراهى همراه است اين آيه مى گويد آن ها نيز گروه هاى مختلفى دارند، صالح وغير صالح.(2)

18. فزونى جمعيت مهم نيست، ايمان جمعيت مهم است. در آيات قرآن اين مطلب زياد به چشم مى خورد كه طاغوت هاى هر زمان زيادى جمعيت خود را به رخ ديگران مى كشيدند ودر برابر انبيا مى باليدند. فرعون در تحقير هواداران موسى (علیه السلام) گويد: إنّ هولاء لشِرْذِمة قليلون (شعراء، 54)، مشركان عرب مى گفتند: نحن أكثر أموالاً وأولادا وما نحن بمعذبين (سبأ، 35)، گاه فرد بى ايمان در برابر مؤمن مى گفت: أنا أكثر منك مالاً وأعزّ نفرا (كهف، 34)، ليكن در مقابل، افراد مؤمن هرگز روى افراد تكيه نمى كردند ومنطق آن ها اين بود كه: كم من فئةٍ قليلةٍ غلبت فئةً كثيرةً (بقره، 249)، از اين رو امير المؤمنين (علیه السلام) مى فرمايد:

«ايها النّاس لا تستوحشوا فى طريق الهُدى لقلّة أهله».(3)

19. نظير آيه 16 جن: وأَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَينَاهُمْ مَاءً غَدَقا

آيات ذيل است:

ولَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلكنْ كذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كانُوا يكسِبُونَ (الأعراف، 96)

فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّارا * يرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيكمْ مِدْرَارا * وَيمْدِدْكمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيجْعَلْ لَكمْ جَنَّاتٍ وَيجْعَلْ لَكمْ أَنْهَارا (نوح، 10 تا 12)

20. پيامد اعراض از ياد خدا در دنيا وآخرت

الف. در دنيا، عذاب سخت لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَمَنْ يعْرِضْ عَنْ ذِكرِ رَبِّهِ يسْلُكهُ عَذَابا صَعَدا (الجن، 17)

ب. در دنيا زندگى سخت وكورى در آخرت ومَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكا وَنَحْشُرُهُ يوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمَى (طه، 124)

ص: 331


1- نمونه، ج 25، ص 115.
2- همان.
3- نهج البلاغه، خ 201.

آیه 20-28

اشاره

قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَدًا (20) قُلْ إِنّي لا أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَدًا (21) قُلْ إِنّي لَنْ يُجيرَني مِنَ اللّهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا (22) إِلاّ بَلاغًا مِنَ اللّهِ وَ رِسالاتِهِ وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَدًا (23) حَتّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِرًا وَ أَقَلُّ عَدَدًا (24) قُلْ إِنْ أَدْري أَ قَريبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبّي أَمَدًا (25) عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَدًا (26) إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا (27) لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْءٍ عَدَدًا (28)

ترجمه

بگو: «من تنها پروردگارم را مى خوانم وهيچ كس را شريك او قرار نمى دهم.» * بگو: «من مالك زيان وهدايتى براى شما نيستم.» * بگو: «(اگر من نيز برخلاف فرمانش رفتار كنم) هيچ كس مرا در برابر او حمايت نمى كند وپناهگاهى جز او نمى يابم؛ * تنها وظيفه ى من ابلاغ از سوى خدا ورساندن رسالات اوست؛ وهر كس نافرمانى خدا ورسولش كند، آتش دوزخ از آنِ اوست وجاودانه در آن مى ماند.» * (اين كارشكنى كفّار همچنان ادامه مى يابد) تا آنچه را به آن ها وعده داده شده ببينند؛ آنگاه مى دانند چه كسى ياورش ضعيف تر وجمعيتش كمتر است! * بگو: «من نمى دانم آنچه به شما وعده داده شده نزديك است يا پروردگارم زمانى براى آن قرار مى دهد؟! * داناى غيب اوست وهيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد، * مگر رسولانى كه آنان را برگزيده ومراقبينى از پيش رو وپشت سر براى آن ها قرار مى دهد، * تا بداند پيامبرانش رسالت هاى پروردگارشان را ابلاغ كرده اند؛ واو به آنچه نزد آن هاست احاطه دارد وهمه چيز را احصا كرده است.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سه دستور به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ عبادت پروردگار - عدم مالكيت پيامبر نسبت به سود وزيان مردم وعدم پناه دهى در صورت عصيان خداوند، مأموريت پيامبر در ارتباط با ابلاغ وحى ورسالت، اختصاص علم غيب به خداوند، در اختيار گذاشتن علم غيب در باره افراد

ص: 332

برگزيده ى الهى، محاظفت فرشتگان نسبت به پيامبران از جهت مصونيت از شر شياطين.

ب. در اين كه ميان بلاغ ورسالات چه تفاوتى است، بعضى گفته اند: بلاغ اشاره به ابلاغ اصول دين است ورسالات بيان فروع دين. بعضى بلاغ را به معناى ابلاغ دستورات الهى ورسالات را به معناى اجراى آن ها دانسته اند، ولى به نظر مى رسد كه هر دو به يك معنا باز گردد وتأكيد يكديگر باشد به قرينه ى آيات متعدّدى از قرآن كه هر دو را به يك معنا ذكر مى كند، مانند آيه أُبلغكم رسالات ربّى (اعراف، 62)؛ من رسالت هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم.(1)

ج. در اين كه منظور از جمله ما يوعدون عذاب دنيا يا آخرت يا هر دو است، تفسيرهاى مختلفى شده است، ليكن مناسب آن است كه معناى آن عام وگسترده باشد به خصوص اين كه فزونى وكمى عدد وضعف وقدرت ناصر بيشتر مربوط به دنيا است، از اين رو بعضى از مفسران آن را به مسأله ى جنگ بدر كه در آن قوت وقدرت مسلمانان آشكار گشت تفسير كرده اند ودر روايات مختلفى به ظهور حضرت مهدى (علیه السلام) تفسير شده است.

بنا بر اين، اگر آيه را به معناى وسيعش تفسير كنيم همه اين موارد را شامل مى شود، چنان كه آيه حتى إذا رأوا ما يوعدون إما العذاب وإمّا الساعة فسيعلمون من هو شرّ مكانا وأضعف جندا (مريم، 75) به اين معناى عام ووسيع اشاره دارد.(2)

د. آيه شريفه قل إن أدرى أقريب... به منزله ى پيشگيرى از توهّمى است كه حال مشركين اقتضاى آن را دارد، گويا آنان وقتى تهديد را شنيده اند پرسيده اند اين تهديد چه روزى واقع مى شود؟ در پاسخ ايشان فرمود: بگو من نمى دانم نزديك است يا دور.(3)

ه -. «ابد» به معناى زمان است وشامل ابتدا وانتها هر دو مى شود، ولى «امد» تنها به انتهاى زمان چيزى مى گويند، ونيز گفته اند «امد وابد» از نظر معنا به هم نزديك اند با اين تفاوت كه «ابد» مدت نامحدود را شامل مى شود در حالى كه «امد» مدت محدودى را، هر چند طولانى باشد.(4)

ص: 333


1- مجمع البيان، ج 10، ص 562؛ نمونه، ج 25، ص 133.
2- نمونه، ج 25، ص 134.
3- الميزان، ج 20، ص 53.
4- مفردات راغب.

نكته ها

1. در آيه 110 كهف مى فرمايد كسى كه معتقد به خداست علاوه بر عمل صالح بايد به خداوند شرك نورزد: فَمَنْ كانَ يرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيعْمَلْ عَمَلاً صَالِحا وَلاَ يشْرِك بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدا

در آيه 20 جن مصداق ونمونه آنرا پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) معرفى مى كند: قُلْ إِنَّمَا أَدْعُو رَبِّى وَلاَ أُشْرِك بِهِ أَحَدا

2. جمله إنى لا أملك لكم ضرا ولا رشدا چند مطلب را بيان مى كند:

الف. از يك سو اعتراف پيامبر (صلی الله علیه و آله) به عبوديت كامل در پيشگاه خداوند را بيان مى دارد.

ب. از سوى ديگر هر گونه غلوّ را در مورد پيامبر (صلی الله علیه و آله) نفى مى كند.

ج. نشان مى دهد كه نه تنها از بت ها كارى ساخته نيست بلكه شخص پيامبر نيز با آن همه عظمت، ملجأ وپناه مستقلّى در برابر عذاب خدا نمى تواند باشد.

د. افزون بر اين ها به بهانه جويى ها وانتظارات بى موردى كه افراد لجوج در برابر پيامبر (صلی الله علیه و آله) داشتند واز او تقاضاى كارهاى خدايى مى كردند پايان مى دهد وثابت مى كند كه توسل وشفاعت نيز به اذن خداست.(1)

3. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به دستور الهى موقعيت خود نسبت به پروردگار خويش ونسبت به مردم را بيان كرده است. در باره موقعيتى كه نسبت به خداوند دارد مى فرمايد: من او را مى خوانم وكسى را شريك او نمى دانم؛ إنّما أدعوا ربّى ولا أُشرك به أحدا ودر باره موقعيتش نسبت به مردم فرمود: من هم بشرى مانند شما هستم وچون شما مالك رشد وضرر خود نيستم.(2)

4. در اين آيه در مقابل «ضرّ» (زيان)، «رشد» (هدايت) قرار داده شده است. اشاره به اين كه سود ونفع حقيقى در هدايت است همان گونه كه در سخنان جنّ در آيات گذشته در برابر «شرّ» رشد قرار گرفته است، واين هر دو با يكديگر هماهنگ است.(3)

5. سلوك (رصد) وفرستادن نگهبانان از فرشتگان در پيش رو وپشت سر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

ص: 334


1- نمونه، ج 25، ص 131؛ المعين، ج 29، ص 179.
2- الميزان، ج 20، ص 51.
3- نمونه، ج 25، ص 132.

براى حفظ وحى از هر گونه تغيير دادن؛ يعنى كم وزياد كردن است كه ممكن است از ناحيه ى شيطان ها، با واسطه يا بى واسطه صورت گيرد.(1)

6. علم غيب مخصوص خداست وديگران مانند انبياى الهى اگر علم غيبى دارند به تعليم الهى داراى علم غيب هستند وهر جا كه قرآن از انبيا حكايت كرده كه ما علم غيب نداريم، منظور آن است كه ما مستقل نيستيم وبالاصاله وبالاستقلال علم غيب نداريم نه اين كه با وحى خدا هم داناى به غيب نمى شويم.(2)

7. اين آيه شريفه دلالت دارد كه علم غيب مختص به خداست مگر كسى كه رسول الهى باشد كه منظور انبيا هستند در صورتى كه مقصود از رسالت، پيامبران باشند، اما اگر منظور از رسول مطلق كسانى باشند كه از ناحيه ى خداوند به سوى مردم فرستاده شده اند، طبعا شامل امام معصوم (علیه السلام) نيز مى شود؛ يعنى ائمه ى اطهار (عليهم السلام) نيز داراى علم غيب هستند.(3)

8. در ذيل آيات، روايتى از حضرت رضا (علیه السلام) نقل شده كه به شخصى فرمود: اگر به تو خبر دهم كه در همين روزها يكى از ارحام تو كشته مى شود قبول مى كنى ؟ گفت: خير چون علم غيب مخصوص خداست. حضرت فرمود:

«الاّ من ارْتضى من رسولٍ» شامل ما امامان نيز مى شود. حضرت به اين آيه بر برخوردارى امام معصوم (علیه السلام) از علم غيب استدلال فرمود.(4)

9. در آيه 26 و 27 جن مى فرمايد خداوند هيچ كس را از علم غيب آگاه نمى سازد مگر پيامبرى را كه خود بپسندد: عَالِمُ الْغَيبِ فَلاَ يظْهِرُ عَلَى غَيبِهِ أَحَدا * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يسْلُك مِنْ بَينِ يدَيهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدا

در آيه ديگر بعنوان نمونه ومصداق حضرت عيسى را معرفى مى كند: وأُنَبِّئُكمْ بِمَا تَأْكلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِى بُيوتِكمْ إِنَّ فِى ذلِك لاَيةً لَكمْ إِنْ كنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (آل عمران، 49)

ص: 335


1- الميزان، ج 20، ص 54.
2- الميزان، ج 20، ص 55.
3- الميزان، ج 20، ص 56.
4- الميزان، ج 20، ص 58.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109