تفسیر نسیم رحمت جلد 9

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 9

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

سوره نور

اشاره

ص: 5

ص: 6

آیه 1-3

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فيها آياتٍ بَيِّناتٍ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (1) الزّانِيَةُ وَ الزّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (2) الزّاني لا يَنْكِحُ إِلاّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاّ زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ (3)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

(اين) سوره اى است كه آن را فرو فرستاديم و (عمل به آن را) واجب نموديم ودر آن آيات روشنى نازل كرديم، شايد شما متذكّر شويد! * هر يك از زن ومرد زناكار را صد تازيانه بزنيد؛ ونبايد رأفت (ومحبّت كاذب) نسبت به آن دو شما را از اجراى حكم الهى مانع شود، اگر به خدا وروز جزا ايمان داريد! وبايد گروهى از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده كنند! * مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشرك ازدواج نمى كند؛ وزن زناكار را، جز مرد زناكار يا مشرك، به ازدواج خود در نمى آورد؛ واين كار بر مؤمنان حرام شده است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: هدف از نزول سوره نور ونزول احكام آن متذكر شدن انسانها، لزوم اجراى حد الهى بر مردوزن تبه كار، ضرورت مشاهده برخى از مومنان به هنگام اجراى حد. حرمت ازدواج مومنان با افراد تبه كار.

ب. «سوره» از ماده «سور» به معنى ارتفاع وبلندى بنا است، سپس به ديوارهاى بلندى كه در گذشته اطراف شهرها براى حفظ از هجوم دشمنان مى كشيدند، سور اطلاق كرده اند واز آنجا كه اين ديوارها شهر را از منطقه بيرون جدا مى كرد، تدريجا اين كلمه به قطعه وبخش از چيزى - از جمله قطعه وبخشى از قرآن كه از بقيه جدا شده است - اطلاق گرديده است.(1)

تعبير سورة انزلناها، اشاره به اين حقيقت است كه تمام احكام ومطالب اين سوره اعم از عقائد وآداب ودستورات همه داراى اهميت فوق العاده اى است زيرا همه از طرف

ص: 7


1- مجمع البيان ج 7 ص 196، الميزان ج 15 ص 113.

خداوند نازل شده است.(1)

ج. تعبير به آياتٍ بَيِّناتٍ ممكن است اشاره به حقايقى از توحيد ومبدء ومعاد ونبوت باشد كه در آن مطرح شده، در برابر «فرضنا» كه اشاره به احكام ودستوراتى است كه در اين سوره، بيان گرديده وبه عبارت ديگر يكى اشاره به «عقائد» است وديگرى اشاره به «احكام». اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از «آيات بينات»، دلائلى است كه براى احكام مفروض در اين سوره آمده است.(2)

د. در واقع آيه 2 مشتمل بر سه دستور است:

1. حكم مجازات زنان ومردان آلوده به فحشاء (منظور از زنا آميزش جنسى مرد وزن غير همسر وبدون مجوز شرعى است).

2. تاكيد بر اين كه در اجراى اين حد الهى گرفتار محبتها واحساسات بى مورد نشويد.

3. دستور حضور جمعى از مؤمنان در صحنه مجازات است چرا كه هدف تنها اين نيست كه گنهكار عبرت گيرد، بلكه هدف آنست كه مجازات او سبب عبرت ديگران هم شود.(3)

ه -. از آنجا كه در آيه مورد بحث سخن از مجازات زن ومرد زناكار در ميان است، به همين مناسبت سؤالى پيش مى آيد كه ازدواج مشروع با چنين زنان چه حكمى دارد؟ آيه سوم اين سؤال را چنين پاسخ مى گويد: «مرد زناكار جز با زن آلوده دامان يا مشرك وبى ايمان ازدواج نمى كند، همان گونه كه زن آلوده دامان جز با مرد زانى يا مشرك پيمان همسرى نمى بندد» الزَّانِى لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلَّا زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ. «و اين كار بر مؤمنان تحريم شده است» وَحُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ. در اينكه اين آيه بيان يك حكم الهى است، يا خبر از يك قضيه خارجى وطبيعى ؟ در ميان مفسران گفتگو است: بعضى معتقدند آيه تنها يك واقعيت عينى را بيان مى كند كه آلودگان هميشه دنبال آلودگان مى روند وهمجنس با همجنس پرواز مى كند، اما افراد پاك وبا ايمان هرگز تن به چنين آلودگى ها وانتخاب همسران آلوده نمى دهند وآن را بر خويشتن تحريم مى كنند، شاهد اين تفسير همان ظاهر آيه است كه به صورت «جمله خبريه» بيان شده. ولى گروه ديگر مانند علامه طباطبايى

ص: 8


1- نمونه ج 14 ص 357.
2- مجمع البيان ج 7 ص 196، نمونه ج 14 ص 358.
3- نمونه ج 14 ص 359.

معتقدند كه اين جمله بيان يك حكم شرعى والهى است مخصوصاً مى خواهد مسلمانان را از ازدواج با افراد زناكار باز دارد، چرا كه بيمارى هاى اخلاقى همچون بيمارى هاى جسمى غالبا واگيردار است.(1)

شاهد ديگر روايات فراوانى است كه از پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) وساير پيشوايان معصوم عليه السلام در اين زمينه به ما رسيده وآن را به صورت يك حكم تفسير كرده اند. حتى بعضى از مفسران بزرگ در شان نزول آيه چنين نوشته اند: مردى از مسلمانان از پيامبر (صلی الله علیه و آله) اجازه خواست كه با «ام مهزول» - زنى كه در عصر جاهليت به آلودگى معروف بود وحتى پرچمى براى شناسايى بر در خانه خود نصب كرده بود! - ازدواج كند، آيه فوق نازل شد وبه آنها پاسخ گفت.(2)

و. الزَّانِيَةُ وَالزَّانِى... جَلْدَة - مراد مرد وزنى است كه اين عمل شنيع از آن دو سر زده، كه بايد به هر يك از آن دو صد تازيانه بزنند وصد تازيانه حد زنا است به نص اين آيه شريفه، چيزى كه هست در چند صورت تخصيص خورده، اول اينكه زناكاران محصن باشند، يعنى مرد زناكار داراى همسر باشد وزن زناكار هم شوهر داشته باشد، يا يكى از اين دو محصن باشد كه در اين صورت هر كس كه محصن است بايد سنگسار شود، دوم اينكه برده نباشند كه اگر برده باشند حد زناى آنان نصف حد زناى آزاد مى باشد.(3)

نكته ها

1. بعضى از مفسرين گفته اند: اگر زن زناكار را جلوتر از مرد زناكار ذكر كرده، براى اين بوده كه اين عمل از زنان شنيع تر وزشت تر است ونيز براى اين بوده كه شهوت در زنان قوى تر وبيشتر است.(4)

2. از آيه 15 و 16 سوره نساء چنين بر مى آيد كه قبل از نزول حكم سوره نور درباره زناكاران وزنان بد كار اگر محصنه بوده اند مجازات

ص: 9


1- مجمع البيان ج 7 ص 197. فتح القدير ج 4 ص 5، نمونه ج 14 ص 361، الميزان ج 15 ص 115.
2- مجمع البيان ج 7 ص 197، نمونه ج 14 ص 362.
3- مجمع البيان ج 7 ص 197، الميزان ج 15 ص 113.
4- مجمع البيان ج 7 ص 197، فتح القدير ج 4 ص 5، كشاف ج 3 ص 212، الميزان ج 15 ص 113.

آنها زندان ابد تعيين شده است؛ فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ ودر صورتى كه غير محصن بوده اند مجازات آنها ايذاء وآزار بوده است فَآذُوهُما، ولى مقدار اين آزار معين نشده است. اما آيه مورد بحث آن را در يكصد تازيانه محدود ومعين نموده، بنابراين حكم اعدام در مورد محصنه جايگزين زندان ابد وحكم يكصد تازيانه حد وحدودى براى حكم آزار است.(1)

3. در حديث معتبرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فقيه معروف «زراره» از آن حضرت پرسيد تفسير آيه الزَّانِى لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً... چيست ؟ امام فرمود: هن نساء مشهورات بالزنا ورجال مشهورون بالزنا، قد شهروا بالزنا وعرفوا به والناس اليوم بذلك المنزل، فمن اقيم عليه حد الزنا، او شهر بالزنا، لم ينبغ لا حد ان يناكحه حتى يعرف منه توبته: «اين آيه اشاره به زنان ومردانى است كه مشهور به زنا بوده وبه اين عمل زشت شناخته شده بودند وامروز نيز چنين است، كسى كه حد زنا بر او اجرا شود يا مشهور به اين عمل شنيع گردد سزاوار نيست احدى با او ازدواج كند، تا توبه او ظاهر وشناخته شود».(2)

4. معارف قرآن در فطرت انسان ريشه دارد وبا تذكّر پرده ى غفلت برداشته مى شود؛ تَذَكَّرُونَ.(3)

5. قرآن، زنا را كارى زشت مى داند واز آن نهى مى كند؛ وَلا تَقْرَبُوا الزِّنى (اسراء، 32)، ترك زنا را نشانه ى بندگان راستين خداوند مى شمرد؛ وَعِبادُ الرَّحْمنِ * ولا يَزْنُونَ (فرقان، 63-68) ودورى از اين گناه را شرط بيعت با پيامبر مى داند؛ إِذا جاءَكَ... ولايَزْنِينَ (ممتحنه، 12).(4)

6. برخى از مفاسد زنا، در يكى از سخنان حضرت رضا عليه السلام عنوان شده، از جمله: ارتكاب قتل به وسيله ى سقط جنين. بر هم خوردن نظام خانوادگى وخويشاوندى. ترك تربيت فرزندان. از بين رفتن موازين ارث.(5)

7. حدود كيفر بايد از طرف خداوند معين شود. مِائَةَ جَلْدَةٍ.

8. دين، تنها نماز وروزه نيست حدود الهى نيز از اركان دين است. فِى دِينِ اللَّهِ.

ص: 10


1- نمونه ج 14 ص 365.
2- وسائل الشيعه ج 14 ص 325، صافى 3 ص 416.
3- نور ج 8 ص 143.
4- نور ج 8 ص 143.
5- بحار الانوار ج 79 ص 24.

9. صلابت وقاطعيت در اجراى قوانين، در سايه ى ايمان به مبدأ ومعاد به دست مى آيد. إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ.(1)

زناكار، علاوه بر شلاق وشكنجه ى جسمى، از نظر روحى نيز بايد زجر ببيند؛ وَلْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ.

10. امام باقر عليه السلام فرمود: خداوند زناكار را در برابر مؤمن نام برده واين نشان مى دهد كه زناكار مؤمن نيست.(2)

ص: 11


1- راهنما 12 ص 182؛ نور ج 8 ص 145.
2- كافى ج 2 ص 32؛ راهنما 12 ص 186.

آیه 4-5

اشاره

وَ الَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانينَ جَلْدَةً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَدًا وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (4) إِلاَّ الَّذينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (5)

ترجمه

و كسانى كه زنان پاكدامن را متهمّ مى كنند، سپس چهار شاهد (بر مدّعاى خود) نمى آورند، آنها را هشتاد تازيانه بزنيد وشهادتشان را هرگز نپذيريد؛ وآنها همان فاسقانند! * مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند وجبران نمايند (كه خداوند آنها را مى بخشد) زيرا خداوند آمرزنده ومهربان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: مجازات تهمت زنندگان به افراد پاك. عدم پذيرش شهادت تهمت زنندگان مگر در صورت توبه واصلاح.

ب. از آنجا كه در آيات گذشته مجازات شديدى براى زن ومرد زناكار بيان شده بود وممكن است اين موضوع دستاويزى شود براى افراد مغرض وبى تقوا كه از اين طريق افراد پاك را مورد اتهام قرار دهند، بلافاصله مجازات شديد تهمت زنندگان را كه در صدد سوء استفاده از اين حكم هستند بيان مى كند.(1)

ج. إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِك در اينكه اين استثناء تنها از جمله أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ است ويا به جمله وَلا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً نيز باز مى گردد، در ميان مفسران ودانشمندان گفتگو است، اگر به هر دو جمله باز گردد نتيجه اش اين است كه به وسيله توبه هم شهادت آنها در آينده مقبول است وهم حكم فسق در تمام زمينه ها واحكام اسلامى از آنها بر داشته مى شود. اما اگر تنها به جمله اخير باز گردد، حكم فسق در ساير احكام از آنها برداشته خواهد شد، ولى شهادتشان تا پايان عمر بى اعتبار است.

البته طبق قواعدى كه در «اصول فقه» پذيرفته شده استثناهايى كه بعد از دو يا چند جمله مى آيند به جمله آخر مى خورد مگر اينكه قرائنى در دست باشد كه جمله هاى قبل نيز

ص: 12


1- نمونه ج 14 ص 369.

مشمول استثناء است واتفاقا در محل بحث چنين قرينه اى موجود است، زيرا هنگامى كه به وسيله توبه حكم فسق برداشته شود دليلى ندارد كه شهادت پذيرفته نشود، چرا كه عدم قبول شهادت به خاطر فسق است، كسى كه توبه كرده ومجددا تحصيل ملكه عدالت را نموده از آن بر كنار مى باشد. در روايات متعددى كه از منابع اهل بيتعليهم السلام رسيده نيز روى اين معنى تاكيد شده است.(1)

د. «رمى» در اصل به معنى انداختن تير يا سنگ ومانند آن است وطبيعى است كه در بسيارى از موارد آسيب هايى مى رساند، سپس اين كلمه به عنوان كنايه در متهم ساختن افراد ودشنام دادن ونسبتهاى ناروا به كار رفته است، چرا كه گويى اين سخنان همچون تيرى برپيكر طرف مى نشيند واو را مجروح مى سازد.(2)

نكته ها

1. براى اثبات حقوق وجرمها در اسلام دو شاهد عادل كافى است حتى در مساله قتل نفس ولى در مساله اتهام به زنا مخصوصا چهار شاهد الزامى است، ممكن است سنگينى وزنه شاهد در اينجا به خاطر آن باشد كه زبان بسيارى از مردم در زمينه اين اتهامات باز است، اسلام در اين زمينه سختگيرى كرده تا حافظ اعراض مردم باشد، از اين گذشته قتل نفس در واقع يك طرف دارد، يعنى مجرم يكى است، در حالى كه در مساله زنا براى دو نفر اثبات جرم مى شود واگر براى هر كدام دو شاهد بطلبيم چهار شاهد مى شود. اين سخن مضمون حديثى است كه از امام صادق عليه السلام نقل شده است.

2. توبه تنها استغفار يا ندامت از گذشته وحتى تصميم نسبت به ترك در آينده نيست، بلكه علاوه بر همه اينها شخص گنهكار بايد در مقام جبران بر آيد. اگر واقعا حيثيت زن يا مرد پاكدامن را لكه دار ساخته براى قبولى توبه خود بايد سخنان خويش را در برابر تمام كسانى كه اين تهمت را از او شنيده اند تكذيب كنند وبه اصطلاح اعاده حيثيت نمايند. جمله «وَأَصْلَحُوا» بعد از ذكر جمله «تابوا» اشاره به همين حقيقت است، كه بايد اين گونه اشخاص

ص: 13


1- نمونه ج 14 ص 371، مجمع البيان ج 7 ص 199، فتح القدير ج 4 ص 9، كشاف ج 3 ص 214، الميزان ج 15 ص 118، صافى ج 3، ص 419.
2- نمونه ج 14 ص 372، الميزان ج 15 ص 118.

از گناه خود توبه كنند ودر مقام اصلاح فسادى كه مرتكب شده اند بر آيند. اين صحيح نيست كه يك نفر در ملاء عام (يا از طريق مطبوعات ووسائل ارتباط جمعى) ديگرى را به دروغ متهم كند وبعد در خانه خلوت استغفار نموده از پيشگاه خدا تقاضاى عفو نمايد، هرگز خداوند چنين توبه اى را قبول نخواهد كرد.

3. در كتاب «حدود» بابى تحت عنوان «حد قذف» داريم. «قذف» (بر وزن حذف) در لغت به معنى پرتاب كردن به سوى يك نقطه دور دست است، ولى در اين گونه موارد - مانند كلمه رمى - كنايه از متهم ساختن كسى به يك اتهام ناموسى است وبه تعبير ديگر عبارت از فحش ودشنامى است كه به اين امور مربوط مى شود. هر گاه قذف با لفظ صريح انجام گيرد، به هر زبان وبه هر شكل بوده باشد حد آن هشتاد تازيانه است واگر صراحت نداشته باشد مشمول حكم «تعزير» است. تعزير مجازات گناهانى است كه حد معينى در شرع براى آن نيامده بلكه به اختيار حاكم گذارده شده كه با توجه به خصوصيات مجرم وكيفيت جرم وشرايط ديگر روى مقدار آن در محدوده خاصى تصميم مى گيرد.(1)

4. تهمت به قدرى مهم است كه در مجازات مجرم، فاصله ى تهمت زنا با خود زنا بيست ضربه شلاق است؛ مِائَةَ جَلْدَةٍ ثَمانِينَ جَلْدَةً.(2)

5. شرط گواه وشاهد بودن، عدالت است وگواهى فاسق قبول نيست؛ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً... هُمُ الْفاسِقُونَ.(3)

ص: 14


1- نمونه ج 14 ص 375-373.
2- نور ج 8 ص 147.
3- همان؛ راهنما 12 ص 188.

آیه 6-10

اشاره

وَ الَّذينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقينَ (6) وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَيْهِ إِنْ كانَ مِنَ الْكاذِبينَ (7) وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكاذِبينَ (8) وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللّهِ عَلَيْها إِنْ كانَ مِنَ الصّادِقينَ (9) وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّهَ تَوّابٌ حَكيمٌ (10)

ترجمه

و كسانى كه همسران خود را (به عمل منافى عفّت) متهمّ مى كنند وگواهانى جز خودشان ندارند، هر يك از آنها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه از راستگويان است؛ * ودر پنجمين بار بگويد كه لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد. * آن زن نيز مى تواند كيفر (زنا) را از خود دور كند، به اين طريق كه چهار بار خدا را به شهادت طلبد كه آن مرد (در اين نسبتى كه به او مى دهد) از دروغگويان است. * وبار پنجم بگويد كه غضب خدا بر او باد اگر آن مرد از راستگويان باشد. * واگر فضل ورحمت خدا شامل حال شما نبود واينكه او توبه پذير وحكيم است (بسيارى از شما گرفتار مجازات سخت الهى مى شديد)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: استثناء از حكم قذف در مورد زن وشوهر، نشان دادن راه حل براى مردى كه زن خود را متهم به تبهكارى كرده وشاهدى ندارد. موضوع لعان نمونه اى از فضل الهى.

ب. اين آيات در حكم استثناء وتبصره اى بر حكم حد قذف است، به اين معنى كه اگر شوهرى همسر خود را متهم به عمل منافى عفت كند وبگويد او را در حال انجام اين كار خلاف با مرد بيگانه اى ديدم حد قذف (هشتاد تازيانه) در مورد او اجرا نمى شود واز سوى ديگر ادعاى او بدون دليل وشاهد نيز در مورد زن پذيرفته نخواهد شد، چرا كه ممكن است راست بگويد ونيز ممكن است دروغ بگويد.

در اينجا قرآن راه حلى پيشنهاد مى كند كه مساله به بهترين صورت وعادلانه ترين طريق حل مى گردد وآن اينكه نخست بايد شوهر چهار بار شهادت دهد كه در اين ادعا راستگو است.

ص: 15

چنان كه قرآن مى فرمايد: «كسانى كه همسران خود را متهم مى كنند وگواهانى جز خودشان ندارند، هر يك از آنها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه او از راستگويان است».

وَالَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلَّا أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ «و در پنجمين بار بگويد: لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد» وَالْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كانَ مِنَ الْكاذِبِينَ. به اين ترتيب شوهر براى اثبات مدعاى خود از يك سو ودفع حد قذف از سوى ديگر، چهار بار اين جمله را تكرار مى كند: اشهد باللَّه انى لمن الصادقين فيما رميتها به من الزنا (من به خدا شهادت مى دهم كه در اين نسبت زنا كه به اين زن دادم راست مى گويم).

و در مرتبه پنجم مى گويد: لعنت اللَّه علّى ان كنت من الكاذبين (لعنت خدا بر من باد اگر دروغگو باشم). در اينجا زن بر سر دو راهى قرار دارد اگر سخنان مرد را تصديق كند ويا حاضر به نفى اين اتهام از خود به ترتيبى كه در آيات بعد مى آيد نشود، مجازات وحد زنا در مورد او ثابت مى گردد. اما «او نيز مى تواند مجازات (زنا) را از خود به اين ترتيب دفع كند كه چهار بار خدا را به شهادت طلبد كه آن مرد در اين نسبتى كه به او مى دهد از دروغگويان است» وَيَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكاذِبِينَ «و در مرتبه پنجم بگويد كه غضب خدا بر او باد اگر آن مرد در اين نسبت راستگو است» وَالْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَيْها إِنْ كانَ مِنَ الصَّادِقِينَ وبه اين ترتيب زن در برابر پنج بار گواهى مرد، دائر به آلودگى او، پنج بار گواهى بر نفى اين اتهام مى دهد چهار بار با اين عبارت: اشهد باللَّه انه لمن الكاذبين فيما رمانى به من الزنا (خدا را به شهادت مى طلبم كه او در اين نسبتى كه به من داده است دروغ مى گويد) ودر پنجمين بار مى گويد: ان غضب اللَّه على ان كان من الصادقين (غضب خدا بر من باد اگر او راست مى گويد).

انجام اين برنامه كه در فقه اسلامى به مناسبت كلمه «لعن» در عبارات فوق «لعان» ناميده شده، چهار حكم قطعى براى اين دو همسر در پى خواهد داشت: نخست اينكه بدون نياز به صيغه طلاق فورا از هم جدا مى شوند. ديگر اينكه براى هميشه اين زن ومرد بر هم حرام مى گردند، يعنى امكان بازگشتشان به ازدواج مجدد با يكديگر وجود ندارد. سوم اينكه حد قذف از مرد وحد زنا از زن برداشته مى شود (اما اگر يكى از اين دو از اجراى اين برنامه سر

ص: 16

باز زند اگر مرد باشد حد قذف واگر زن باشد حد زنا در مورد او اجرا مى گردد). چهارم اينكه فرزندى كه در اين ماجرا به وجود آمده از مرد منتفى است يعنى به او نسبتى نخواهد داشت، اما نسبتش با زن محفوظ خواهد بود.(1)

ج. وَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ جواب كلمه «لو لا» در اين آيه حذف شده وقيودى كه در فعل شرط اخذ شده آن جواب را مى فهماند تقدير آيه چنين است لو لا ما انعم اللَّه عليكم من نعمة الذين وتوبة لمذنبيكم وتشريعه الشرائع لنظم امور حياتكم، لزمتكم الشقوة واهلكتكم المعصية والخطيئة واختل نظام حياتكم بالجهالة يعنى اگر نعمت دين وتوبه بر گنهكارانتان وتشريع شرايع براى نظم امور زندگيتان را خدا بر شما ارزانى نمى داشت، هرگز از شقاوت رهايى نداشتيد وهميشه به معصيت وخطا دچار بوديد وبه خاطر جهالت، نظام امورتان مختل مى گشت.(2)

نكته ها

1. مردى كه همسرش را قذف كند (نسبت زنا) بدهد براى اثبات ادعاى خود نخست بايد چهار شاهد مرد ارائه كند، (با توجه به آيه قبل كه مربوط به قذف است وبه قرينه ذيل آيه كه در صورت عجز از ارائه شهود بايد چهار سوگند ياد كند).(3) واگر نتواند شاهد اقامه كند حد قذف بر آن مرد جارى مى شود.

2. زن متهم به زنا از سوى شوهرش در صورتى كه براى تكذيب اين اتهام چهار بار سوگند ياد كند حد زنا از وى برداشته مى شود. (الف ولام) العذاب اشاره به «مأة جلدة» صد تازيانه است.(4)

3. پزيرش توبه بندگان از سوى خداوند توأم با حكمت است.(5)

4. اسلام، حامى حقوق زن است. زن نيز با چهار سوگند مى تواند اتّهامى را كه مرد با چهار سوگند اثبات كرده، از خود دفع كند. أَرْبَعُ شَهاداتٍ... أَرْبَعُ شَهاداتٍ.(6)

ص: 17


1- نمونه ج 14 ص 380.
2- الميزان ج 15 ص 118.
3- . راهنما 12 ص 192 و 193.
4- . راهنما 12 ص 196.
5- . راهما 12 ص 198.
6- نور ج 8 ص 151.

آیه 11-16

اشاره

إِنَّ الَّذينَ جاؤُ بِاْلإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ اْلإِثْمِ وَ الَّذي تَوَلّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظيمٌ (11) لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْرًا وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبينٌ (12) لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ (13) وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فيما أَفَضْتُمْ فيهِ عَذابٌ عَظيمٌ (14) إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَ هُوَ عِنْدَ اللّهِ عَظيمٌ (15) وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظيمٌ (16)

ترجمه

مسلّماً كسانى كه آن تهمت عظيم را عنوان كردند گروهى (متشكّل وتوطئه گر) از شما بودند؛ امّا گمان نكنيد اين ماجرا براى شما بد است، بلكه خير شما در آن است؛ آنها هر كدام سهم خود را از اين گناهى كه مرتكب شدند دارند؛ واز آنان كسى كه بخش مهمّ آن را بر عهده داشت عذاب عظيمى براى اوست! * چرا هنگامى كه اين (تهمت) را شنيديد، مردان وزنان با ايمان نسبت به خود (وكسى كه همچون خود آنها بود) گمان خير نبردند ونگفتند اين دروغى بزرگ وآشكار است ؟! * چرا چهار شاهد براى آن نياوردند؟! اكنون كه اين گواهان را نياوردند، آنان در پيشگاه خدا دروغگويانند! * واگر فضل ورحمت الهى در دنيا وآخرت شامل شما نمى شد، به خاطر اين گناهى كه كرديد عذاب سختى به شما مى رسيد! * به خاطر بياوريد زمانى را كه اين شايعه را از زبان يكديگر مى گرفتيد وبا دهان خود سخنى مى گفتيد كه به آن يقين نداشتيد؛ وآن را كوچك مى پنداشتيد در حالى كه نزد خدا بزرگ است! * چرا هنگامى كه آن را شنيديد نگفتيد: «ما حق نداريم كه به اين سخن تكلّم كنيم؛ خداوندا منزّهى تو، اين بهتان بزرگى است»؟!

شان نزول

جمعى از مفسّران با استفاده از روايات متعدّد ومستند نقل مى كنند كه اين آيه درباره ى «ماريه قبطيه» است، كه خداوند به او فرزندى به نام «ابراهيم» داد ولى پس از 18 ماه از دنيا رفت. عايشه وحَفصِه گفتند: اى رسول خدا! چرا گريه مى كنى ؟ ابراهيم فرزند تو نبود، بلكه

ص: 18

شخص ديگرى غير از تو با ماريه همبستر شده وابراهيم متولد شده است. خليفه اوّل ودوّم نيز سخن دخترانشان را تأييد كردند واينجا بود كه اين آيه نازل شد. اصل ماجرا تهمتى ناروا بود واين زمانى روشن شد كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) حضرت على عليه السلام را براى تحقيق به سوى آن مرد فرستاد، او با ديدن على عليه السلام فرار كرد وبالاى درختى رفت. همين كه روى درخت، جان خود را در خطر ديد پايين آمد ودر آن حال لباسش كنار رفت وبدنش نمايان شد وروشن شد كه او آلت مردى ندارد. على عليه السلام ماجرا را به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) گفت ودر اينجا بود كه اين آيه نازل شد وعايشه، حفصه وشيخين شرمنده شدند وپاكدامنى آن بانوى محترمه ثابت شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تسلى خاطر خداوند به مومنانى كه از بروز اتهام به فرد پاكدامنى ناراحت شده بودند، مجازات تهمت زنندگان، لزوم گمان خوب به هنگام شنيدن تهمت، دروغگو بودن تهمت زنندگان بدون چهار شاهد. اعتراض به مومنان به جهت سهل انگارى در شنيدن شايعه ونشر آن بدون تحقيق.

ب. واژه «افك» (بر وزن فكر) بنا به گفته «راغب» به هر چيزى گفته مى شود كه از حالت اصلى وطبيعيش دگرگون شود، مثلا بادهاى مخالف را كه از مسير اصلى انحراف يافته «مؤتفكه» مى نامند، سپس به هرسخنى كه انحراف از حق پيدا كند ومتمايل به خلاف واقع گردد واز جمله دروغ وتهمت «افك» گفته مى شود. مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» معتقد است كه «افك» به هر دروغ ساده اى نمى گويند، بلكه دروغ بزرگى است كه مساله اى را از صورت اصليش دگرگون مى سازد وبنابراين كلمه «افك» خود بيانگر اهميت اين حادثه ودروغ وتهمتى است كه در اين زمينه مطرح بود.(2)

ج. واژه «عصبه» (بر وزن غصه) در اصل از ماده «عصب» به معنى رشته هاى مخصوصى است كه عضلات انسان را به هم پيوند داده ومجموعه آن سلسله اعصاب نام دارد، سپس به جمعيتى كه با هم متحدند وپيوند وارتباط وهمكارى وهمفكرى دارند «عصبه» گفته شده است.(3)

ص: 19


1- نمونه 14 ص 391؛ نور ج 8 ص 153.
2- نمونه ج 14 ص 394.
3- الميزان ج 15 ص 28، بيضاوى ج 4 ص 176، كشاف ج 3 ص 217، نمونه ج 14 ص 394.

د. جمله ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِم از باب به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است واصل آن ولو لا ظننتم بانفسكم بوده واگر اينطور نفرمود وآن طور فرمود براى اين بود كه بر علت حكم دلالت كند وبفهماند كه صفت ايمان طبعا مؤمن را از فحشاء ومنكرات عملى وزبانى رادع ومانع است پس كسى كه متصف به ايمان است بايد به افراد ديگرى كه چون او متصف به ايمان هستند ظن خير داشته باشد ودرباره آنان بدون علم سخنى نگويد، زيرا همه اهل ايمان همچون شخص واحدى هستند كه متصف به ايمان ولوازم وآثار آن است. بنابراين، معناى آيه چنين مى شود كه چرا وقتى افك را شنيديد به جاى اينكه نسبت به مؤمنين متهم، حسن ظن داشته باشيد، به تراشنده افك، حسن ظن پيدا كرديد وبدون علم در باره اهل ايمان سخنى گفتيد؟(1)

ه -. در آيه 12 روى سخن را به مؤمنانى كه در اين حادثه فريب خوردند وتحت تاثير واقع شدند كرده وآنها را شديداً طى چند آيه مورد سرزنش قرار داده، مى گويد:

«چرا هنگامى كه اين تهمت را شنيديد مردان وزنان با ايمان نسبت به خود گمان خير نبردند؟!» لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً.

يعنى چرا هنگامى كه سخن منافقان را درباره افراد مؤمن استماع كرديد با حسن ظن به ديگر مؤمنان كه به منزله نفس خود شما هستند بر خورد نكرديد.

«و چرا نگفتيد اين يك دروغ بزرگ وآشكار است» وَقالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ.

شما كه به توطئه هايى كه بر ضد پيامبر (صلی الله علیه و آله) از ناحيه دشمنان صورت مى گرفت واقف بوديد.

ازاين رو جاى ملامت وسرزنش است كه اين گونه شايعات دروغين را بشنويد وسكوت اختيار كنيد، تا چه رسد به اينكه خود آگاهانه يا ناآگاه عامل نشر آن شويد!.(2)

و. اينكه فرمود: قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ معنايش اين است كه شما مؤمنين ومؤمنات كه شنونده افك بوديد نگفتيد كه اين مطلب افك ودروغى است آشكار، با اينكه بر حسب قاعده دينى خبرى كه مخبر آن علمى بدان ندارد وادعايى كه مدعى آن شاهدى بر آن ندارد، محكوم به كذب است، چه اينكه در واقع هم دروغ باشد، يا آنكه در واقع راست باشد، دليل بر اين

ص: 20


1- الميزان ج 15 ص 130.
2- تفسير نمونه ج 14 ص 396.

معنا جمله فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ است.(1)

ز. كلمه «بهتان» به معناى افتراء است واگر آن را بهتان ناميده اند، چون شخص مورد افتراء را مبهوت مى كند كه يا للعجب من كى چنين حرفى را زده ويا چنين كارى را كرده ام ؟ واگر آن را بهتانى عظيم خوانده، بدين جهت بوده كه تهمت مربوط به ناموس، آن هم ناموس متعلق به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بوده وبهتان بودنش بدين سبب بوده كه اخبارى بدون علم وادعايى بدون شاهد بوده است.(2)

نكته ها

1. گاهى در پيش آمدها وتهمت هاى ناروا منافعى وجود دارد. (مانند روشن شدن چهره ى مخالفان، پيدا شدن هوشيارى، امدادهاى الهى براى مظلوم) لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ.

2. انسان زمانى مجرم ومقصّر است كه با علم وقصد گناه كند. اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ.

3. مجازات كسى كه مسئوليت ونقش اصلى را دارد بزرگ تر است. وَالَّذِى تَوَلَّى كِبْرَهُ... عَذابٌ عَظِيمٌ.(3)

4. قرآن گاهى به جاى كلمه ى «ديگران» كلمه ى «شما» را به كار برده است تا به مسلمانان بگويد همه ى شما يكى هستيد. مثلًا به جاى اين كه بگويد: به ديگران نيش وطعنه نزنيد مى فرمايد: لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ (حجرات، 11) به خودتان نيش نزنيد وبه جاى اين كه بگويد: وقتى كه وارد خانه اى شديد به ديگران سلام كنيد، مى فرمايد: فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ (نور، 61) به خودتان سلام كنيد. در اين آيه نيز به جاى اين كه بگويد: به ديگران حسن ظن داشته باشيد مى فرمايد: بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً به خودتان حسن ظن داشته باشيد.(4)

5. هيچ كس از خدا طلبى ندارد. رحمت ولطف او از فضل اوست نه از استحقاق ما. فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ.

6. همه ى اصحاب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) عادل نبودند، بلكه گروهى از آنان مرتكب گناه بزرگ

ص: 21


1- الميزان ج 15 ص 130.
2- مجمع البيان ج 7 ص 208 الميزان ج 15 ص 132.
3- راهنما 202 12؛ نور ج 8 ص 154-153.
4- مجمع البيان ج 7 ص 207، فتح القدير ج 4 ص 13، نور ج 8 ص 154.

(تهمت به همسر پيامبر) شدند. تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ * وهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ.

7. در سه آيه پى در پى كلمه ى عظيم آمده است يك بار عَذابٌ عَظِيمٌ ودو بار (با دو بيان) بُهْتانٌ عَظِيمٌ تا بگويد گناه بزرگ كيفر بزرگ دارد.(1)

آیه 17-20

اشاره

يَعِظُكُمُ اللّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَدًا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (17) وَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ اْلآياتِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (18) إِنَّ الَّذينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (19) وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللّهَ رَؤُفٌ رَحيمٌ (20)

ترجمه

خداوند شما را اندرز مى دهد كه هرگز چنين كارى را تكرار نكنيد اگر ايمان داريد! * وخداوند آيات را براى شما بيان مى كند وخدا دانا وحكيم است. * كسانى كه دوست دارند زشتيها در ميان مردم با ايمان شيوع يابد، عذاب دردناكى براى آنان در دنيا وآخرت است؛ وخداوند مى داند وشما نمى دانيد! * واگر فضل ورحمت الهى شامل حال شما نبود واينكه خدا مهربان ورحيم است (مجازات سختى دامانتان را مى گرفت)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: موعظه الهى پيرامون عدم بازگشت به گناه (اشاعه فحشا) كيفر شديد الهى در دنيا وآخرت نسبت به علاقه رواج فاحشه در مورد مومنان. فضل ورحمت الهى مانع عقوبت انسان.

ب. براى محكم كارى، سخن را از شكل يك حادثه شخصى به صورت بيان يك قانون كلى وجامع تغيير داده ومى گويد: كسانى كه دوست مى دارند زشتيها وگناهان قبيح در ميان افراد با ايمان اشاعه يابد عذاب دردناكى در دنيا وآخرت دارند إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِى الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِى الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ. قابل توجه اينكه نمى گويد كسانى كه اشاعه فحشاء دهند، بلكه مى گويد «دوست دارند كه چنين كارى را

ص: 22


1- نور ج 8 ص 158-157.

انجام دهند» واين نهايت تاكيد در اين زمينه است.(1)

ج. كلمه «فاحشه» يا «فحشاء» در قرآن مجيد غالبا در موارد انحرافات جنسى وآلودگيهاى ناموسى به كار رفته، ولى از نظر مفهوم لغوى چنان كه «راغب» در «مفردات» گويد: «فحش» و «فحشاء» و «فاحشه» به معنى هر گونه رفتار وگفتارى است كه زشتى آن بزرگ باشد ودر قرآن مجيد نيز گاهى در همين معنى وسيع استعمال شده مانند وَالَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَواحِشَ: (شورى، 37) «كسانى كه از گناهان بزرگ واز اعمال زشت وقبيح اجتناب مى كنند...» وبه اين ترتيب وسعت مفهوم آيه كاملا روشن مى شود.(2)

د. جواب (لولا) محذوف است، تقدير آيه چنين است: ولو لا فضل الله عليكم ورحمته لعاجلكم بالعقوبه ولكنه برحمته امهلكم لتتوبوا وتندموا على ما قلتم.(3)

نكته ها

1. ايمان بازدارندۀ انسان از تكرار گناه است. تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.(4)

2. گناهكاران را به توبه از گناه موعظه كنيد. يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ.

3. حضرت على عليه السلام فرمود: كسى كه آن چه را درباره ى مؤمنى ببيند يا بشنود، براى ديگران بگويد وبخواهد آبروى او را از بين ببرد، جزء مصاديق اين آيه است. «من قال فى مؤمن ما رأت عيناه وسمعت اذناه ما يشينه ويهدم مروته فهو من الذين قال الله عزوجل ان الذين يحبون...».(5)

4. در حديث است: كسى كه كار زشتى را شايع كند مانند كسى است كه آن را مرتكب شده است.(6)

5. كسانى كه دنبال بى آبرو كردن ديگران هستند، نظام اسلامى بايد آنها را تنبيه كند. عَذابٌ أَلِيمٌ فِى الدُّنْيا.(7)

ص: 23


1- نمونه ج 14 ص 403.
2- نمونه ج 14 ص 403.
3- 1. مجمع البيان ج 7 ص 208 بيضاوى ج 4 ص 176.
4- . راهنما 12 ص 211.
5- . بحارالانوار ج 72 ص 375.
6- نور ج 8 ص 160-159.
7- نور ج 8 ص 160.

آیه 21-25

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَ لكِنَّ اللّهَ يُزَكّي مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (21) وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى وَ الْمَساكينَ وَ الْمُهاجِرينَ في سَبيلِ اللّهِ وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (22) إِنَّ الَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (23) يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (24) يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللّهُ دينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبينُ (25)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از گامهاى شيطان پيروى نكنيد! هر كس پيرو شيطان شود (گمراهش مى سازد، زيرا) او به فحشا ومنكر فرمان مى دهد! واگر فضل ورحمت الهى بر شما نبود، هرگز احدى از شما پاك نمى شد؛ ولى خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند وخدا شنوا وداناست! * آنها كه از ميان شما داراى برترى (مالى) ووسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد كنند كه از انفاق نسبت به نزديكان ومستمندان ومهاجران در راه خدا دريغ نمايند؛ آنها بايد عفو كنند وچشم بپوشند؛ آيا دوست نمى داريد خداوند شما را ببخشد؟! وخداوند آمرزنده ومهربان است! * كسانى كه زنان پاكدامن وبى خبر (از هرگونه آلودگى) ومؤمن را متهم مى سازند، در دنيا وآخرت از رحمت الهى بدورند وعذاب بزرگى براى آنهاست. * در آن روز زبانها ودستها وپاهايشان بر ضدّ آنها به اعمالى كه مرتكب مى شدند گواهى مى دهد! * آن روز، خداوند جزاى واقعى آنان را بى كم وكاست مى دهد؛ ومى دانند كه خداوند حق آشكار است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم پرهيز از پيروى گامهاى شيطان وپيامد آن. تزكيه نفس در پرتو فضل ورحمت خداوند. پرهيز از سوگند ياد كردن در انفاق نكردن به خويشاوندان. بخشش مردم از گناه عامل براى عفو وبخشش الهى، دور بودن رحمت الهى از تهمت زنندگان به زنان پاكدامن بى خبر وبى اطلاع. روز قيامت روز گواهى

ص: 24

دست وپا بر كردار زشت وروز جزا بدون كم وكاست به تبه كاران.

ب. در اين آيه كه براى بار سوم امتنان به فضل ورحمت يادآورى مى شود، جواب (لولا) را آورده وفرموده اگر فضل ورحمت خدا به شما نبود هيچ يك از شما ابدا تزكيه وپاك نمى شد واين معنايى است كه عقل هم بر آن دلالت دارد، چون افاضه كننده خير وسعادت تنها خداى سبحان است وتعليم قرآنى نيز آن را افاده مى كند، هم چنان كه در جاى ديگر فرموده: «بِيَدِكَ الْخَيْرُ (عمران، 26) - خير تنها به دست تو است» ونيز فرموده: «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ (نساء، 79) - آنچه خير به تو مى رسد ازخداست» واينكه فرموده: وَلكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّى مَنْ يَشاءُ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

اعراض از مطالب قبلى است وحاصلش اين است كه خداى تعالى هر كه را بخواهد تزكيه مى كند. پس امر منوط به مشيت او است ومشيت او تنها به تزكيه كسى تعلق مى گيرد كه استعداد آن را داشته وبه زبان استعداد آن را درخواست كند، كه جمله وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ اشاره به همين درخواست به زبان استعداد است.(1)

ج. جمله مَنْ يَشاءُ به معنى اراده ومشيت بى دليل نيست، بلكه تا تلاشى از ناحيه بندگان نباشد هدايت وموهبتى از ناحيه خدا صورت نمى گيرد، آن كس كه طالب اين راه است ودر آن گام مى نهد وجهاد مى كند، دستش را مى گيرد، از وسوسه شياطين حفظش مى كند وبه سر منزل مقصود مى رساند.(2)

د. جمله لا يَأْتَلِ از ماده «الية» (بر وزن عطيه) به معنى سوگند ياد كردن ويا از ماده «الو» (بر وزن دلو) به معنى كوتاهى كردن وترك نمودن است، بنابراين آيه طبق معنى اول آيه شريفه مى گويد سوگند ياد نكنيد كه به محرومان كمك نكنيد وبنا بر معنى دوم نهى از كوتاهى وترك اين عمل مى نمايد.(3)

ه -. بار ديگر به مساله «قذف» ومتهم ساختن زنان پاكدامن با ايمان به اتهام ناموسى بازگشته وبطور مؤكد وقاطع مى گويد: «كسانى كه زنان پاكدامن وبى خبر از هرگونه آلودگى ومؤمن را به نسبتهاى ناروا متهم مى سازند در دنيا وآخرت از رحمت الهى دورند وعذاب

ص: 25


1- الميزان ج 15 ص 133.
2- نمونه ج 14 ص 413.
3- مجمع البيان ج 7 ص 210، بيضاوى ج 4 ص 179، نمونه ج 14 ص 415، الميزان ج 15 ص 136.

عظيمى در انتظار آنها است» إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِى الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ.(1)

آيه بعد چگونگى حال اين گروه تهمت زنندگان را در دادگاه بزرگ خدا مشخص كرده مى گويد: «آنها عذاب عظيمى دارند، در آن روز كه زبان هاى آنها ودستها وپاهايشان بر ضد آنان به اعمالى كه مرتكب شدند گواهى مى دهند» يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ.(2)

و. آيه 25 از آيات برجسته قرآنى است، كه معرفت خداى را تفسير مى كند، چون جمله وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ خبر مى دهد كه حق به هيچ وجه از وجوه خفاء ندارد وبديهى ترين بديهيات است كه جهل به آن تعلق نمى گيرد، ولى بسيار مى شود كه يك امر بديهى مورد غفلت قرار مى گيرد، پس علم به خداى تعالى معنايش دانستن امرى مجهول نيست، بلكه معنايش ارتفاع غفلت از درك او است، كه بسا از اين ارتفاع غفلت به علم ومعرفت تعبير مى شود ومى گويند فلانى معرفت به خدا دارد وخداشناس است كه معناى واقعى اش اين است كه فلانى از خدا غافل نيست وهمين معنايى است كه روز قيامت براى همه دست مى دهد ومى فهمند كه خدا حق مبين وآشكار است، (چون در قيامت ديگر عواملى براى غفلت نيست).

نكته ها

1. اينكه از مؤمنات سه صفت را بر شمرده، به منظور دلالت بر عظمت معصيت بوده، چون صفت شوهر داشتن وعفت وغفلت وايمان هر يك سبب تامى هستند براى اينكه نسبت زنا را ظلم ونسبت دهنده را ظالم ومتهم بى گناه را مظلوم جلوه دهند، تا چه رسد به اينكه همه آن صفات با هم جمع باشند، يعنى زن متهم به زنا، هم شوهردار باشد، هم عفيف، هم با ايمان وهم غافل از چنين نسبت كه در اين صورت نسبت زنا به او دادن ظلمى بزرگتر وگناهى عظيم تر خواهد بود وكيفرش لعنت در دنيا وآخرت وعذاب عظيم خواهد بود.(3)

ص: 26


1- نمونه ج 14 ص 417.
2- همان ص 419.
3- الميزان ج 15 ص 134-136.

2. در آيات 14، 20 و 21 سه بار سخن از فضل ورحمت خداوند آمده است تا بگويد اگر فضل او نبود، وضع شما چگونه بود!(1)

3. در قرآن چند مرتبه از خُطُواتِ الشَّيْطانِ سخن به ميان آمده است در مورد اتحاد ووحدت كلمه داشتن مى فرمايد: ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ كَافَّةً وَلا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشيطان (بقره، 208) ودر مصرف غذا مى فرمايد: كُلُوا مِمَّا فِى الْأَرْضِ حَلالًا طَيِّباً وَلا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشيطان (بقره، 168) از چيزهاى حلال ودلپسند بخوريد ومواظب گام هاى شيطان باشيد واز آن پيروى نكنيد ودر اين آيه نيز پيرامون اشاعه ى فحشا نسبت به مؤمنين مى فرمايد: از گام هاى شيطان پيروى نكنيد.

4. سياست شيطان نفوذ تدريجى وگام به گام است. خُطُواتِ (از همان گام اوّل مواظب باشيم).

5. كار شيطان، با اثر نماز در تضادّ است. شيطان به انسان دستور گناه مى دهد فانه يامر بالفحشاء والمنكر. نماز انسان را از گناه باز مى دارد؛ ان الصلوه تنهى عن الفحشاء والمنكر. (عنكبوت، 45)

6. تاثير نفوذ شيطان در انسان:

از نظر قرآن كريم شيطان بر همه ى انسان ها مسلّط نيست، بلكه نحوه ى اغوا ووسوسه وتسلّط او نسبت به افراد مختلف تفاوت دارد:

اغوا ووسوسه نسبت به عموم مردم؛ الّذى يوسوس فى صدور النّاس. (ناس، 5) و فبعزّتك لأغوينّهم أجمعين. (ص، 82)

امر به فحشا نسبت به كسى كه به وسوسه ى او ترتيب اثر دهد؛ ومن يتبع خطوات الشّيطان فانّه يأمر بالفحشاء والمنكر. (نور، 21)

عدم تسلط شيطان نسبت به بندگان صالح؛ انّ عبادى ليس لك عليهم سلطان. (حجر، 42) و فبعزّتك لأغوينّهم أجمعين الّا عبادك منهم المخلصين. (ص، 82)

ولايت شيطان نسبت به پيروانش؛ انا جعلنا الشياطين أولياء للّذين لا يؤمنون. (اعراف، 27) و انما سلطانه على الّذين يتولّونه. (نحل، 100) و الّا من اتّبعك من الغاوين. (حجر، 42)

ص: 27


1- نور ج 8 ص 161.

7. پيامدهاى عدم فضل الهى

عدم تزكيه نفس؛ ولولا فضل الله عليكم ورحمته ما زكى منكم من احد ابداً. (نور، 21)

تبعيت از شيطان؛ ولو لا فضل الله لاتّبعتم الشيطان الّا قليلًا. (نساء، 83)

خسران وزيان؛ فلولا فضل الله عليكم ورحمته لكنتم من الخاسرين. (بقره، 64)

8. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مزكى نفوس

قرآن كريم فلاح وسعادت را در پرتو تزكيه نفس مى داند قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا (الشمس، 9) از سويى تزكيه نفس را به فضل ورحمت حق استناد داده است... وَلَوْ لاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً... از سوى سوم پيامبر اكرم را مزكى نفوس معرفى كرده است... وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ... (آل عمران، 164) از جمع آيات استفاده مى شود كه فضل ورحمت خداوند در پيامبر اكرم تجلى پيدا مى كند كه بواسطه راهنمايى آن حضرت انسان قادر بر تزكيه نفس مى شود.

9. در پيمودن مراحل تكامل، بلند همّت باشيد وبه حد اقل رشد اكتفاء نكنيد. ابتدا كلمه ى «عفو» آمده، بعد مرحله ى بالاتر «صفح» آمده است. وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا.

10. كسى كه ديگران را ببخشد به بخشش الهى نزديكتر است. (عفو وگذشت وسيله ى جلب مغفرت الهى است) أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ.(1)

11. امام صادق عليه السلام آيه 23 را گواه بر آن دانستند كه نسبت ناروا به زنان پاكدامن وعفيف از گناهان كبيره است.(2)

12. مسأله ى گواهى دادن اعضاى بدن بارها در قرآن مطرح شده است. در سوره ى فصّلت مى خوانيم: حَتَّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصارُهُمْ وَجُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (فصلت، 20) هنگامى كه به دوزخ رسند، گوش وچشم وپوست بدن آنان به گناهانى كه انجام داده اند، گواهى دهند ودر سوره ى يس مى خوانيم: الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَتُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (يس، 65) در آن روز بر دهان كافران مهر خموشى زنيم ودست هايشان با ما سخن گويند وپاهايشان به آنچه كرده اند گواهى دهند.(3)

ص: 28


1- نور ج 8 ص 164-161.
2- بحار ج 76 ص 9.
3- نور ج 8 ص 166.

13. گواهى دادن، به علم وشعور وحافظه وصداقت نياز دارد بنابراين اعضاى بدن از اين مزايا برخوردارند، گرچه ما نفهميم. تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ.(1)

آيه 26

آیه 26

اشاره

الْخَبيثاتُ لِلْخَبيثينَ وَ الْخَبيثُونَ لِلْخَبيثاتِ وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ أُولئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ (26)

ترجمه

زنان ناپاك از آن مردان ناپاكند ومردان ناپاك نيز به زنان ناپاك تعلّق دارند؛ وزنان پاك از آن مردان پاك ومردان پاك از آن زنان پاكند! اينان از نسبتهاى ناروايى كه (ناپاكان) به آنان مى دهند مبرّا هستند؛ وبراى آنان آمرزش (الهى) وروزى پرارزشى است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بيان سنت طبيعى. تعلق داشتن زنان آلوده به مردان آلوده وبالعكس وتعلق داشتن زنان پاكدامن به مردان پاكدامن وبالعكس، منزه بودن افراد پاك از نسبت هاى ناروا.

ب. در اينكه منظور از «خبيثات» و «خبيثين» وهمچنين «طيبات» و «طيبين» در آيه مورد بحث كيست ؟ مفسران بيانات مختلفى دارند:

1. گاه گفته شده منظور سخنان ناپاك وتهمت وافترا ودروغ است كه تعلق به افراد آلوده دارد وبه عكس سخنان پاك از آن مردان پاك وبا تقوا است، و «از كوزه همان برون تراود كه در او است».(2)

2. گاه گفته مى شود «خبيثات» به معنى «سيئات» ومطلق اعمال بد وكارهاى ناپسند است كه برنامه مردان ناپاك است وبه عكس «حسنات» تعلق به پاكان دارد.

3. «خبيثات» و «خبيثون» اشاره به زنان ومردان آلوده دامان است، به عكس «طيبات» و «طيبون» كه به زنان ومردان پاكدامن اشاره مى كند وظاهرا منظور از آيه همين است، زيرا

ص: 29


1- همان.
2- كشاف ج 3 ص 225.

قرائنى در دست است كه معنى اخير را تاييد مى كند:

الف - اين آيات به دنبال آيات افك وهمچنين آيه الزَّانِى لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلَّا زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ آمده واين تفسير هماهنگ با مفهوم آن آيات است.

ب - جمله أُولئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا يَقُولُونَ: «آنها (زنان ومردان پاكدامن) از نسبت هاى ناروايى كه به آنان داده مى شود منزه وپاكند» قرينه ديگرى بر اين تفسير مى باشد.

ج - اصولا قرينه مقابله خود نشانه اين است كه منظور از خبيثات جمع مؤنث حقيقى است واشاره به زنان ناپاك است در مقابل «خبيثون» كه جمع مذكر حقيقى است.

د - از همه اينها گذشته در حديثى از امام باقر عليه السلام وامام صادق عليه السلام نقل شده كه اين آيه همانند الزَّانِى لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً مى باشد، زيرا گروهى بودند كه تصميم گرفتند با زنان آلوده ازدواج كنند، خداوند آنها را از اين كار نهى كرد واين عمل را ناپسند شمرد».(1)

نكته ها

1. در اينجا سؤالى مطرح است وآن اينكه در طول تاريخ يا در محيط زندگى خود گاه مواردى را مى بينيم كه با اين قانون هماهنگ نيست، به عنوان مثال در خود قرآن آمده است كه همسر نوح وهمسر لوط زنان بدى بودند وبه آنها خيانت كردند، (تحريم، 10) ودر مقابل، همسر فرعون از زنان با ايمان وپاكدامنى بود كه گرفتار چنگال آن طاغوت بى ايمان گشته بود. (تحريم، 11) در مورد پيشوايان بزرگ اسلام نيز كم وبيش نمونه هايى از اين قبيل ديده شده است كه تاريخ اسلام گواه آن مى باشد. در پاسخ علاوه بر اينكه هر قانون كلى استثناهايى دارد بايد به دو نكته توجه داشت:

الف. منظور اصلى از «خباثت» همان آلودگى به اعمال منافى عفت است و «طيب» بودن نقطه مقابل آن مى باشد، به اين ترتيب پاسخ سؤال روشن مى شود، زيرا هيچ يك از همسران پيامبران وامامان به طور قطع انحراف وآلودگى جنسى نداشتند ومنظور از خيانت در داستان نوح ولوط جاسوسى كردن به نفع كفار است نه خيانت ناموسى.

ص: 30


1- مجمع البيان ج 7 ص 212، فتح القدير ج 4 ص 18، بيضاوى ج 4 ص 181، نمونه ج 14 ص 422، صافى 3 ص 427.

ب. از اين گذشته همسران پيامبران وامامان در آغاز كار حتى كافر وبى ايمان هم نبودند وگاه بعد از نبوت به گمراهى كشيده مى شدند كه مسلماً آنها نيز روابط خود را مانند سابق با آنها ادامه نمى دادند، همانگونه كه همسر فرعون در آغاز كه با فرعون ازدواج كرد به موسى ايمان نياورده بود، اصولاً موسى هنوز متولد نشده بود، بعدا كه موسى مبعوث شد ايمان آورد وچاره اى جز ادامه زندگى توام با مبارزه نداشت مبارزه اى كه سرانجامش شهادت اين زن با ايمان بود.(1)

2. كلمه ى «طيب» به معناى دلپسند ومطلوب است ودر قرآن در توصيف مال، ذرّيه، فرزند، كلام، شهر، همسر، غذا ورزق، باد، مسكن، فرشته، درخت وتحيت آمده است ودر مقابل آن كلمه ى «خبيث» است كه آن هم براى مال، انسان، همسر، سخن، عمل وشجره به عنوان وصف مطرح شده است.

3. معنويات بر ماديات مقدّم است. (در قرآن هر جا جمله ى رِزْقٌ كَرِيمٌ آمده، قبلش جمله ى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ آمده است).(2)

ص: 31


1- نمونه ج 14 ص 424.
2- نور ج 8 ص 169.168.

آیه 27-29

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (27) فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فيها أَحَدًا فَلا تَدْخُلُوها حَتّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَ إِنْ قيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ (28) لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتًا غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فيها مَتاعٌ لَكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ (29)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در خانه هايى غير از خانه خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد وبر اهل آن خانه سلام كنيد؛ اين براى شما بهتر است؛ شايد متذكّر شويد! * واگر كسى را در آن نيافتيد، وارد نشويد تا به شما اجازه داده شود؛ واگر گفته شد: «بازگرديد!» بازگرديد؛ اين براى شما پاكيزه تر است؛ وخداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است! * (ولى) گناهى بر شما نيست كه وارد خانه هاى غير مسكونى بشويد كه در آن متاعى متعلّق به شما وجود دارد؛ وخدا آنچه را آشكار مى كنيد وآنچه را پنهان مى داريد، مى داند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آداب ورود به منزل ديگران. مانند انس واجازه گرفتن وسلام كردن. وعدم ورود مگر در صورت اذن. وپذيرفتن عذر آنان. مجاز بودن ورود به خانه هاى غير مسكونى مانند كاروانسراها ولزوم حفظ چشم از نگاه به نامحرم. ومجاز نبودن ظاهر ساختن زينت مگر براى محارم.

ب. انس به هر چيز وبه سوى هر چيز به معناى الفت گرفتن به آن وآرامش يافتن قلب به آن است وكلمه «استيناس» به معناى عملى است كه به اين منظور انجام شود، مانند: استيناس براى داخل شدن خانه به وسيله نام خدا بردن ويا، يا الله گفتن وامثال آن، تا صاحب خانه بفهمد كه شخصى مى خواهد وارد شود وخود را براى ورود او آماده كند، ابو ايوب انصارى گويد از معناى استيناس سوال كردم. فرمود: مانند سبحان الله گفتن الحمد لله گفتن الله اكبر گفتن.(1)

شخصى مى گويد از پيامبر پرسيدم آيا اگر در منزل غير از مادرم كسى نيست بايد اجازه بگيرم ؟ فرمودند: آرى.(2)

ص: 32


1- صافى 3 ص 428، مجمع البيان ج 7 ص 213.
2- مجمع البيان ج 7 ص 213، كشاف ج 3 ص 226، صافى 3 ص 428.

چه بسا مى شود كه صاحب خانه در حالى قرار دارد كه نمى خواهد كسى او را به آن حال ببيند ويا از وضعى كه دارد با خبر شود ومعلوم است كه استمرار اين شيوه پسنديده يعنى اجازه گرفتن به هنگام ورود به منزل ديگران، مايه استحكام اخوت والفت وتعاون عمومى بر اظهار جميل وستر قبيح است وجمله ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ هم اشاره به همين فوايد است.(1)

ج. در اين آيات بخشى از آداب معاشرت ودستورهاى اجتماعى اسلام كه ارتباط نزديكى با مسائل مربوط به حفظ عفت عمومى دارد بيان شده است وآن طرز ورود به خانه هاى مردم وچگونگى اجازه ورود گرفتن است. جالب اينكه در اينجا جمله «تستانسوا» به كار رفته است نه «تستاذنوا» زيرا جمله دوم فقط اجازه گرفتن را بيان مى كند، در حالى كه جمله اول كه از ماده «انس» گرفته شده اجازه اى توام با محبت ولطف وآشنايى وصداقت را مى رساند ونشان مى دهد كه حتى اجازه گرفتن بايد كاملا مؤدبانه ودوستانه وخالى از هر گونه خشونت باشد.(2)

د. فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ. ممكن است منظور از اين تعبير آن باشد كه گاه در آن خانه كسانى هستند ولى كسى كه به شما اذن دهد وصاحب اختيار وصاحب البيت باشد حضور ندارد شما در اينصورت حق ورود نخواهيد داشت ويا اينكه اصلا كسى در خانه نيست، اما ممكن است صاحب خانه در منزل همسايگان ويا نزديك آن محل باشد وبه هنگامى كه صداى در زدن ويا صداى شما را بشنود بيايد واذن ورود دهد در اين موقع حق ورود داريد، به هر حال آنچه مطرح است اين است كه بدون اذن داخل نشويد. وَإِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ. اشاره به اينكه هرگز جواب رد شما را ناراحت نكند، چه بسا صاحب خانه در حالتى است كه از ديدن شما در آن حالت ناراحت مى شود.(3)

ه -. منظور از «بيوت غير مسكونه» ساختمان هايى است كه شخص خاصى در آن ساكن نيست، بلكه جنبه عمومى وهمگانى دارد، مانند كاروانسراها، مهمانخانه ها وهمچنين حمام ها ومانند آن - اين مضمون در حديثى از امام صادق عليه السلام صريحاً آمده است.(4)

ص: 33


1- الميزان ج 15 ص 153.
2- نمونه ج 14 ص 427.
3- نمونه ج 14 ص 428.
4- مجمع البيان ج 7 ص 214، كشاف ج 3 ص 228، وسائل ج 14 ص 161، الميزان ج 15 ص 157،.

نكته ها

1. مجازات كسى كه بدون اجازه در خانه مردم نگاه مى كند در كتب فقهى وحديث آمده است كه اگر كسى عمدا به داخل خانه مردم نگاه كند وبه صورت يا تن برهنه زنان بنگرد آنها مى توانند در مرتبه اول او را نهى كنند، اگر خود دارى نكرد مى توانند با سنگ او را دور كنند، اگر باز اصرار داشته باشد با آلات قتاله مى توانند از خود ونواميس خود دفاع كنند واگر در اين درگيرى شخص مزاحم ومهاجم كشته شود خونش هدر است، البته بايد به هنگام جلوگيرى از اين كار سلسله مراتب را رعايت كنند يعنى تا آنجا كه از طريق آسانتر اين امر امكان پذير است از طريق خشن تر وارد نشوند.(1)

2. عذر صاحب خانه را بپذيريم وخود را به صاحب خانه تحميل نكنيم. فَارْجِعُوا.

3. راه خودسازى وتزكيه، عمل به آداب اسلامى ومراعات حقوق مردم است. ارْجِعُوا أَزْكى لَكُمْ.

4. در ورود به مراكز عمومى، خدا را در نظر بگيريم وبدانيم خداوند افكار ورفتار ما را زير نظر دارد. وَاللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَما تَكْتُمُونَ.

5. حفظ آبرو؛

انسان نه حق دارد آبروى خود را از بين ببرد ونه حق دارد آبروى ديگران را بريزد، اما اينكه حق ندارد آبروى خود را از بين ببرد، زيرا مجاز نيست سخنانى را بگويد كه بدينوسيله آبروى او ريخته شود، ازاين رو حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند: لا تجعل عرضك غرضاً لنبال القول؛ آبروى خود را نشانه تيرهاى گفتار قرار نده.(2)

اما اينكه حق ندارد آبروى ديگران را بريزد به خاطر اين است كه دستوراتى در قرآن كريم وجود دارد كه از آنها استفاده مى شود كه بايد آبروى مسلمان ها حفظ شود؛

سائل را محروم نكنيد؛ وامّا السائل فلا تنهر. (ضحى، 10)

به شخص نيازمند قرض الحسنه بدهيد؛ واقرضوا اللَّه قرضاً حسناً. (مزمل، 20)

به افراد تهيدست انفاق كنيد؛ للفقراء الذين احصروا فى سبيل اللَّه. (بقره، 273)

ص: 34


1- نمونه ج 14 ص 433.
2- نهج البلاغه نامه 69.

به افراد بدهكار كه در سختى به سر مى برند مهلت دهيد؛ وان كان ذو عسرة فنظرة الى ميسرة. (بقره، 280)

به هنگام ورود به منزل ديگران اجازه بگيريد؛ يا ايّها الّذين امنوا لا تدخلوا بيوتاً غير بيوتكم حتى تستأنسوا وتسلّموا على اهلها. (نور، 27)

اختلاف ميان زن وشوهر را اقوام نزديك حل كنند؛ وان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكماً من اهله وحكماً من اهلها.... (نساء، 35)

حرمت بسيارى از گناهان مانند بدگمانى، تجسّس، غيبت، تمسخر، بدزبانى، فاش كردن عيوب مردم وتهمت، بهخاطر حفظ آبروى مردم است.

6. آبرومندان در دنيا وآخرت؛

تمام پيامبران واولياء الهى نزد خداوند آبرومند هستند منتهى از آنجا كه برخى از انبيا مانند حضرت موسى وحضرت عيسى عليهماالسلام مورد تهمت واقع شدند، قرآن كريم از آنها به عنوان (وجيه) آبرومند ياد كرده است:

حضرت موسى عليه السلام؛ فبرأه اللَّه ممّا قالوا وكان عند اللَّه وجيهاً. (احزاب، 69)

حضرت عيسى عليه السلام؛ المسيح عيسى بن مريم وجيهاً فى الدنيا والاخرة. (آل عمران، 45)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ومؤمنان؛ يوم لا يخزى اللَّه النبى والذين امنوا معه. (تحريم، 6)

امامان معصومعليهم السلام؛ در دعاى توسل مى خوانيم: يا وجيهاً عند اللَّه اشفع لنا عند اللَّه.

7. عوامل از بين رفتن آبرو؛

در قرآن كريم عواملى براى از بين رفتن آبروى انسان در دنيا وآخرت بيان شده از جمله؛

استكبار؛ فأما عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحق لنذيقنهم عذاب الخزى فى الحياة الدنيا ولعذاب الآخرة اخزى. (فصلت، 15-16)

سرعت ورزيدن در كفر؛ يا ايّها الرسول لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر... لهم فى الدنيا خزى ولهم فى الآخرة عذاب عظيم. (مائده، 41)

مجادله با حق وبدون علم؛ ومن الناس من يجادل فى اللَّه بغير علم ولا هدى ولا كتاب منير - ثانى عطفه ليضل عن سبيل اللَّه له فى الدنيا خزى ونذيقه يوم القيمة عذاب الحريق. (حج، 8-9)

ص: 35

ممانعت از ذكر خدا در مساجد؛ ومن اظلم ممن منع مساجد اللَّه أن يذكر فيها اسمه وسعى فى خرابها... لهم فى الدنيا خزى ولهم فى الآخرة عذاب عظيم. (بقره، 114)

آیه 30-31

اشاره

قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ إِنَّ اللّهَ خَبيرٌ بِما يَصْنَعُونَ (30) وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَني إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَني أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ أَوِ التّابِعينَ غَيْرِ أُولِي اْلإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفينَ مِنْ زينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللّهِ جَميعًا أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (31)

ترجمه

به مؤمنان بگو چشمهاى خود را (از نگاه به نامحرمان) فروگيرند وعفاف خود را حفظ كنند؛ اين براى آنان پاكيزه تر است؛ خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است! * وبه زنان با ايمان بگو چشمهاى خود را (از نگاه هوس آلود) فروگيرند ودامان خويش را حفظ كنند وزينت خود را - جز آن مقدار كه نمايان است - آشكار ننمايند و (اطراف) روسرى هاى خود را بر سينه خود افكنند (تا گردن وسينه با آن پوشانده شود) وزينت خود را آشكار نسازند مگر براى شوهرانشان، يا پدرانشان، يا پدر شوهرانشان، يا پسرانشان، يا پسران همسرانشان، يا برادرانشان، يا پسران برادرانشان، يا پسران خواهرانشان، يا زنان هم كيششان، يا بردگانشان [= كنيزانشان]، يا افراد سفيه كه تمايلى به زن ندارند، يا كودكانى كه از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نيستند؛ وهنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود (وصداى خلخال كه برپا دارند به گوش رسد) وهمگى بسوى خدا بازگرديد اى مؤمنان، تا رستگار شويد!

ص: 36

شأن نزول

جوانى در بين راه، زنى را ديد وبه او چشم دوخت ودنبال او راه افتاد. طورى غرق نگاه بود كه صورتش به ديوار برخورد كرد ومجروح شد، نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمد وماجراى خود را نقل كرد. اين آيه نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در آيات در چند محور سخن مى گويد: نگهدارى چشم از نگاه به نامحرم، ظاهر نساختن زنان زينت خود را براى نامحرمان، لزوم حفظ حجاب مگر در موارد خاص.

ب. آيات مورد بحث احكام نگاه كردن وچشم چرانى وحجاب را بيان مى دارد نخست مى گويد: «به مؤمنان بگو چشمهاى خود را (از نگاه كردن به زنان نامحرم وآنچه نظر افكندن بر آن حرام است) فرو گيرند ودامان خود را حفظ كنند» قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ.(2)

دومين دستور در آيه فوق همان مساله حفظ «فروج» است. «فرج» در اصل به معنى «شكاف» وفاصله ميان دو چيز است، ولى در اينگونه موارد كنايه از عورت مى باشد وما براى حفظ معنى كنايى آن در فارسى كلمه «دامان» را به جاى آن مى گذاريم. منظور از «حفظ فرج» به طورى كه در روايات وارد شده است پوشانيدن آن از نگاه كردن ديگران است، در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «كل آية فى القرآن فيها ذكر الفروج فهى من الزنا الا هذه الاية فانها من النظر»: هر آيه اى كه در قرآن سخن از حفظ فروج مى گويد، منظور حفظ كردن از زنا است جز اين آيه منظور از آن حفظ كردن از نگاه ديگران است.(3) در پايان آيه مى فرمايد: «اين براى آنها بهتر وپاكيزه تر است» ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ. خداوند از آنچه انجام مى دهيد مسلماً آگاه است؛ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما يَصْنَعُونَ.

ج. در آيه بعد به شرح وظائف زنان در اين زمينه مى پردازد، نخست به وظائفى كه مشابه مردان دارند اشاره كرده مى گويد: «و به زنان با ايمان بگو چشمهاى خود را فرو گيرند (واز

ص: 37


1- نور ج 8 ص 173.171.
2- نمونه ج 14 ص 436.
3- الميزان ج 15 ص 158، صافى 3 ص 429.

نگاه كردن به مردان نامحرم خوددارى كنند) ودامان خود را حفظ نمايند» وَقُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ.

سپس به مساله حجاب كه از ويژگى زنان است ضمن سه جمله اشاره فرموده:

«آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند جز آن مقدار كه طبيعتاً ظاهر است» وَلا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها.

«آنها بايد خمارهاى خود را بر سينه هاى خود بيفكنند» وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ. «خمر» جمع «خمار» (بر وزن حجاب) در اصل به معنى پوشش است، ولى معمولا به چيزى گفته مى شود كه زنان با آن سر خود را مى پوشانند (روسرى). «جيوب» جمع «جيب» (بر وزن غيب) به معنى يقه پيراهن است كه از آن تعبير به گريبان مى شود وگاه به قسمت بالاى سينه به تناسب مجاورت با آن نيز اطلاق مى گردد.

در سومين حكم مواردى را كه زنان مى توانند در آنجا حجاب خود را برگيرند وزينت پنهان خود را آشكار سازند با اين عبارت شرح مى دهد: آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند وَلا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ مگر (در دوازده مورد):

1 - براى شوهرانشان إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ 2 - يا پدرانشان أَوْ آبائِهِنَّ 3 - يا پدران شوهرانشان أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ 4 - يا پسرانشان أَوْ أَبْنائِهِنَّ 5 - يا پسران همسرانشان أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ 6 - يا برادرانشان أَوْ إِخْوانِهِنَّ 7 - يا پسران برادرانشان أَوْ بَنِى إِخْوانِهِنَّ 8 - يا پسران خواهرانشان أَوْ بَنِى أَخَواتِهِنَّ 9 - يا زنان هم كيششان أَوْ نِسائِهِنَّ 10 - يا بردگانشان (كنيزانشان) أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ 11 - يا افراد سفيه وابلهى كه ميل جنسى در آنها وجود ندارد أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِى الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ 12 - يا كودكانى كه از عورات زنان (امور جنسى) آگاه نيستند أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ.

و بالآخره چهارمين حكم را چنين بيان مى كند: «آنها به هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود» (وصداى خلخالى كه بر پا دارند به گوش رسد) وَلا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ.(1)

د. منظور از نسائهن چيست ؟ با توجه به تعبير «نسائهم» (زنان خودشان) چنين استفاده

ص: 38


1- نمونه ج 14 ص 437.

مى شود كه زنهاى مسلمان تنها مى توانند در برابر زنان مسلمان حجاب را بر گيرند، ولى در برابر زنان غير مسلمان بايد با حجاب اسلامى باشند وفلسفه اين موضوع چنان كه در روايات آمده اين است كه ممكن است آنها بروند وآنچه را ديده اند براى همسرانشان توصيف كنند واين براى زنان مسلمانان صحيح نيست. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «لا ينبغى للمرأة ان تنكشف بين يدى اليهودية والنصرانية، فانهن يصفن ذلك لازواجهن».(1)

ه -. اطلاق جمله أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ هم شامل غلامان مى شود وهم كنيزان واز روايات نيز اين اطلاق استفاده مى شود واين جمله يكى از مواردى است كه كلمه «ما» در صاحبان عقل استعمال شده است.(2)

و. «اربة» در اصل از ماده «ارب» (بر وزن عرب) - چنان كه راغب در مفردات مى گويد - به معنى شدت احتياج است كه انسان براى بر طرف ساختن آن چاره جويى مى كند، گاهى نيز به معنى حاجت به طور مطلق استعمال مى شود ومنظور از أُولِى الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ در اينجا كسانى هستند كه ميل جنسى دارند ونياز به همسر بنابراين غَيْرِ أُولِى الْإِرْبَةِ كسانى را شامل مى شود كه اين تمايل در آنها نيست. در چند حديث معتبر از امام باقر وامام صادق عليه السلام نقل شده اين است كه منظور از اين تعبير مردان ابلهى است كه به هيچ وجه احساس جنسى ندارند ومعمولا از آنها در كارهاى ساده وخدمتكارى استفاده مى كنند.

ز. چرا عمو ودايى جزء محارم نيامده اند؟ از مطالب سؤال انگيز اينكه در آيه فوق ضمن بيان محارم به هيچوجه سخنى از عمو ودايى در ميان نيست، با اينكه به طور مسلم محرمند وحجاب در برابر آنها لازم نمى باشد. ممكن است نكته آن اين باشد كه قرآن مى خواهد نهايت فصاحت وبلاغت را در بيان مطالب به كار گيرد وحتى يك كلمه اضافى نيز نگويد، از آنجا كه استثناى «پسر برادر» و «پسر خواهر» نشان مى دهد كه «عمه» و «خاله» انسان نسبت به او محرمند روشن مى شود كه عمو ودايى يك زن نيز بر او محرم مى باشند وبه تعبير روشنتر محرميت دو جانبه است، هنگامى كه از يك سو فرزندان خواهر وبرادر انسان بر او محرم شدند، طبيعى است كه از سوى ديگر ودر طرف مقابل عمو ودايى نيز محرم باشند.(3)

ص: 39


1- من لا يحضره الفقيه ج 3 ص 593 - نمونه ج 14 ص 451.
2- الميزان ج 15 ص 156.
3- نمونه ج 14 ص 454.452.

امام صادق عليه السلام درباره ى نگاه مجاز به زن نامحرم فرمود: «الوجه والكفين والقدمين» يعنى نگاه به صورت وكف دست ها وروى پاها جايز است، (لكن بدون شهوت).(1)

نكته ها

1. گناه را از سرچشمه جلوگيرى كنيم وتقوا را از چشم شروع كنيم. مِنْ أَبْصارِهِمْ.

2. خداوند در اين آيه بيست وپنج مرتبه با آوردن ضمير مونث به زنان توجّه كرده است.

3. حفظ حجاب وترك جلوه گرى ثمرات بسيارى دارد كه برخى از آنها عبارت است از: آرامش روحى، استحكام پيوند خانواده، حفظ نسل، جلوگيرى از سوء قصد وتجاوز، پيشگيرى از امراض مقاربتى وروانى، پائين آمدن آمار طلاق، خودكشى، فرزندان نامشروع وسقط جنين، از بين رفتن رقابت هاى منفى، حفظ شخصيت وانسانيت زن ونجات او از چشم ها ودلهاى هوسبازى كه امروز دنياى غرب وشرق را در لجن فرو برده است.

4. در لزوم عفّت وپاكدامنى وترك نگاه حرام بين زن ومرد، فرقى نيست. يَغُضُّوا - يَغْضُضْنَ - يَحْفَظُوا - يَحْفَظْنَ.

5. ظاهر بودن قسمت هايى از بدن كه به طور طبيعى پيداست، (صورت، دست يا پا) مانعى ندارد. إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها.

6. در ميان انواع پوشش ها، نام مقنعه وروسرى بزرگ آمده واين دليل بر اهميت حجاب است. بِخُمُرِهِنَّ.(2)

7. چشم، نعمت الهى؛

يكى از نعمت هاى بزرگ خداوند چشم است؛ أَلَمْ نَجْعَل لَهُ عَيْنَيْنِ. (بلد، 8) اين نعمت، هم كارهاى خوب دارد وهم كارهاى ناپسند؛

كارهاى خوب چشم؛

ص: 40


1- نور ج 8 ص 174.
2- راهنما 12 ص 252؛ نور ج 8 ص 174-177.

اشك ريختن از خوف خدا؛ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً.

چشم فروبستن از نامحرم؛ وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ.

كارهاى زشت چشم؛

خيانت نگاه بد به مردم؛ يَعْلَمُ خَائِنَهَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِى الصُّدُورُ. (غافر، 19)

چشم دوختن به اموال مردم؛ لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ. (حجر، 88)

آیه 32-34

اشاره

وَ أَنْكِحُوا اْلأَيامى مِنْكُمْ وَ الصّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ (32) وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذينَ لا يَجِدُونَ نِكاحًا حَتّى يُغْنِيَهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ الَّذينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فيهِمْ خَيْرًا وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللّهِ الَّذي آتاكُمْ وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحيمٌ (33) وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ آياتٍ مُبَيِّناتٍ وَ مَثَلاً مِنَ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقينَ (34)

ترجمه

مردان وزنان بى همسر خود را همسر دهيد، همچنين غلامان وكنيزان صالح ودرستكارتان را؛ اگر فقير وتنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بى نياز مى سازد؛ خداوند گشايش دهنده وآگاه است! * وكسانى كه امكانى براى ازدواج نمى يابند، بايد پاكدامنى پيشه كنند تا خداوند از فضل خود آنان را بى نياز گرداند! وآن بردگانتان كه خواستار مكاتبه [= قرار داد مخصوص براى آزاد شدن] هستند، با آنان قرار داد ببنديد اگر رشد وصلاح در آنان احساس مى كنيد (كه بعد از آزادى، توانايى زندگى مستقل را دارند)؛ وچيزى از مال خدا را كه به شما داده است به آنان بدهيد! وكنيزان خود را براى دستيابى متاع ناپايدار زندگى دنيا مجبور به خود فروشى نكنيد اگر خودشان مى خواهند پاك بمانند! وهر كس آنها را (بر اين كار) اجبار كند، (سپس پشيمان گردد،) خداوند بعد از اين اجبار آنها غفور ورحيم است! (توبه كنيد وبازگرديد، تا خدا شما را ببخشد!) * ما بر شما آياتى فرستاديم كه حقايق بسيارى را تبيين مى كند واخبارى از كسانى كه پيش از شما بودند وموعظه واندرزى براى پرهيزگاران!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم به ازدواج درآوردن افراد بى همسر. نترسيدن از تهيدستى به هنگام ازدواج به جهت بى نياز ساختن خداوند زن وشوهر

ص: 41

را از فضل خويش. لزوم عفت ورزى براى افرادى كه وسيله ازدواج ندارند. لزوم دادن زكات براى آزاد ساختن بردگان. مجبور نساختن زنان باعفت را به گناه به جهت امور مالى.

ب. در آيات مورد بحث به يكى ديگر از مهمترين طرق مبارزه با فحشاء كه ازدواج ساده وآسان است، اشاره شده، لذا در نخستين آيه مى فرمايد: «مردان وزنان بى همسر را همسر دهيد وهمچنين غلامان وكنيزان صالح ودرستكارتان را» وَأَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَإِمائِكُمْ. «ايامى» جمع «ايم» (بر وزن قيم) در اصل به معنى زنى است كه شوهر ندارد، سپس به مردى كه همسر ندارد نيز گفته شده است وبه اين ترتيب تمام زنان ومردان مجرد در مفهوم اين آيه داخلند خواه بكر باشند يا بيوه.

تعبير «انكحوا» (آنها را همسر دهيد) با اينكه ازدواج يك امر اختيارى وبسته به ميل طرفين است، مفهومش اين است كه مقدمات ازدواج آنها را فراهم سازيد، از طريق كمك هاى مالى در صورت نياز، پيدا كردن همسر مناسب، تشويق به مساله ازدواج وبالآخره پا در ميانى براى حل مشكلاتى كه معمولا در اين موارد بدون وساطت ديگران انجام پذير نيست، خلاصه مفهوم آيه به قدرى وسيع است كه هرگونه قدمى وسخنى در اين راه را شامل مى شود.

و از آنجا كه يك عذر تقريبا عمومى براى فرار از زير بار ازدواج مساله فقر ونداشتن امكانات مالى است، قرآن به پاسخ آن پرداخته مى فرمايد: از فقر وتنگدستى آنها نگران نباشيد ودر ازدواجشان بكوشيد چرا كه «اگر فقير وتنگدست باشند خداوند آنها را از فضل خود بى نياز مى سازد» إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وخداوند قادر بر چنين كارى هست، چرا كه «خداوند واسع وعليم است» وَاللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ.(1)

ولى از آنجا كه گاه با تمام تلاش وكوشش كه خود انسان وديگران مى كنند وسيله ازدواج فراهم نمى گردد وخواه وناخواه انسان مجبور است مدتى را با محروميت بگذراند، مبادا كسانى در اين مرحله قرار دارند گمان كنند كه آلودگى جنسى براى آنها مجاز است وضرورت چنين ايجاب مى كند، لذا بلافاصله در آيه بعد دستور پارسايى را هر چند مشكل باشد به آنها داده مى گويد: «و آنها كه وسيله ازدواج ندارند بايد عفت پيشه كنند، تا خداوند آنان را به فضلش بى نياز سازد» وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ.

ص: 42


1- نمونه ج 14 ص 458-456.

ج. سپس از آنجا كه اسلام به هر مناسبت سخن از بردگان به ميان آيد عنايت وتوجه خاصى به آزادى آنها نشان مى دهد، از بحث ازدواج، به بحث آزادى بردگان از طريق «مكاتبه» (بستن قرارداد براى كار كردن غلامان وپرداختن مبلغى به اقساط به مالك خود وآزاد شدن) پرداخته مى گويد: «بردگانى كه از شما تقاضاى مكاتبه براى آزادى مى كنند با آنها قرار داد ببنديد، اگر رشد وصلاح در آنان احساس مى كنيد» وَالَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً. منظور از جمله عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً اين است كه رشد وصلاحيت كافى براى عقد اين قرار داد وسپس توانايى براى انجام آن داشته باشند وبتوانند بعد از پرداختن مال الكتابه (مبلغى را كه قرار داد بسته اند) زندگى مستقلى را شروع كنند سپس براى اينكه بردگان به هنگام اداى اين اقساط به زحمت نيفتند دستور مى دهد كه «چيزى از مال خداوند كه به شما داده است به آنها بدهيد» وَآتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِى آتاكُمْ.

در اينكه منظور از اين مال چه مالى است كه بايد به اين بردگان داد؟ در ميان مفسران گفتگو است: جمع كثيرى گفته اند: منظور اين است كه سهمى از زكات، همانگونه كه در آيه 60 سوره توبه آمده است، به آنها پرداخته شود تا بتوانند دين خود را ادا كنند وآزاد شوند.(1)

حضرت على عليه السلام فرمودند: يك چهارم قيمت قرارداد را رها كنند(2) وامام صادق عليه السلام فرمودند: چيزى از بهاى قرارداد را كم كنند.(3)

د. در دنباله آيه به يكى از اعمال بسيار زشت بعضى از دنيا پرستان در مورد بردگان اشاره كرده مى فرمايد: «كنيزان خود را به خاطر تحصيل متاع زودگذر دنيا مجبور به خودفروشى نكنيد، اگر آنها مى خواهند پاك بمانند»! وَلا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا.(4)

ه -. وَلا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً كلمه «فتيات» به معناى كنيزان وفرزندان ايشان است وكلمه «بغاء» به معناى زنا است واين كلمه مفاعله از بغى است،

ص: 43


1- مجمع البيان ج 7 ص 221، الميزان 15 ص 157، نمونه ج 14 ص 458.
2- نور ج 8 ص 182.
3- من لا يحضر ج 3 ص 78.
4- نمونه ج 14 ص 461.

و «تحصن» به معناى تعفف وازدواج كردن است، و «ابتغاء عرض حيات دنيا» به معناى طلب مالى است ومعناى آيه روشن است واگر نهى از اكراه را مشروط كرده به اينكه: (اگر خودشان خواستند تعفف كنند)، بدان جهت است كه اكراه در غير اين صورت تحقق پيدا نمى كند.(1)

نكته ها

1. بهترين واسطه گرى ها، شفاعت وواسطه گرى در امر ازدواج است. چنان كه در روايت آمده است: كسى كه ديگرى را داماد يا عروس كند، در سايه ى عرش خداست.

2. تنها سفارش به ترك نگاه حرام، كافى نيست، مسأله ى ازدواج را بايد حل كنيم. «يغُضُّوا، يغْضُضْنَ، أَنْكِحُوا».

3. ابتدا بايدبه توانمندان ومسئولان سفارش اقدام كرد، سپس به غير متأهّلين سفارش عفت وپاكدامنى. (آيه وَأَنْكِحُوا قبل از آيه وَلْيَسْتَعْفِفِ آمده است).

4. در حفظ عفّت وپاكدامنى عمومى، هم جوانان خود را حفظ كنند، وَلْيَسْتَعْفِفِ، هم حكومت قيام كند وَأَنْكِحُوا الْأَيامى وهم ثروتمندان جامعه به پاخيزند. وَآتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ.

آيه 34 نور با آيه 46 نور نظير يكديگرند با اين تفاوت كه در اين آيه 46 هدف از نزول آيات بين بيان شده وآن هدايت به صراط مستقيم است. وَاللَّهُ يَهْدِى مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيم.

فلسفه برخى از احكام؛

احكام الهى به منظور حفظ مصالح بشر تشريع شده است، يكى از مصالح آن حفظ جان وعقل ونسل ودين وآبروى انسان است كه به قسمتى از آن اشاره مى شود:

1. براى حفظ جان، دين قصاص را واجب كرد؛ ولكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب. (بقره، 279)

2. براى حفظ عقل، دين خمر وقمار را حرام كرد؛ يا ايّها الذين امنوا انّما الخمر والميسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه. (مائده، 91)

ص: 44


1- الميزان ج 15 ص 158.

3. براى حفظ نسل، ازدواج را لازم كرد وزنا را حرام نمود؛ وانكحوا الايامى منكم والصالحين من امائكم نور، 32 و ولا تقربوا الزنا انه كان فاحشة وساء سبيلًا. (اسراء، 32)

4. براى حفظ آبرو، غيبت وتهمت را حرام كرد؛ ولا يغتب بعضكم بعضاً ايحبّ احدكم ان يأكل لحم اخيه ميتاً فكرهتموه حجرات، 12 و والذين يرمون المحصنات ثمّ لم يأتوا بأربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدة. (نور، 4)

5. براى حفظ مال، دزدى را حرام كرد وقطع دست دزد را واجب نمود؛ والسّارق والسّارقة فاقطعوا ايديهما جزاءاً بما كسبا نكالًا من اللّه. (مائده، 38)

6. براى حفظ دين، جهاد ودفاع را واجب كرد؛ وقاتلوهم حتى لا تكون فتنة ويكون الدين للّه. (بقره، 193)

آیه 35-38

اشاره

اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ في زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللّهُ اْلأَمْثالَ لِلنّاسِ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (35) في بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِ (36) رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ اْلأَبْصارُ (37) لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (38)

ترجمه

خداوند نور آسمانها وزمين است؛ مثل نور خداوند همانند چراغدانى است كه در آن چراغى (پر فروغ) باشد، آن چراغ در حبابى قرار گيرد، حبابى شفاف ودرخشنده همچون يك ستاره فروزان، اين چراغ با روغنى افروخته مى شود كه از درخت پربركت زيتونى گرفته شده كه نه شرقى است ونه غربى؛ (روغنش آنچنان صاف وخالص است كه) نزديك است بدون تماس با آتش شعله ور شود؛ نورى است بر فراز نورى؛ وخدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مى كند وخداوند به هر چيزى داناست. * (اين چراغ پرفروغ) در خانه هايى قرار دارد

ص: 45

كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن را بالا برند (تا از دستبرد شياطين وهوسبازان در امان باشد)؛ خانه هايى كه نام خدا در آنها برده مى شود وصبح وشام در آنها تسبيح او مى گويند. * مردانى كه نه تجارت ونه معامله اى آنان را از ياد خدا وبرپاداشتن نماز واداى زكات غافل نمى كند؛ آنها از روزى مى ترسند كه در آن، دلها وچشمها زير ورو مى شود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: خداوند متعال نور آسمان وزمين وبيان مَثَل نور الهى، هدايت الهى مردم را به نور ايمان، استقرار نور خداوند در خانه هاى خاص، اوصاف مردان خدا وپاداش الهى نسبت به آنان.

ب. اين آيات متضمن مقايسه مؤمنين به حقيقت ايمان با كفار است، مؤمنين را به داشتن اين امتيازات معرفى مى كند كه به وسيله اعمال صالح هدايت يافته وبه نورى از ناحيه پروردگارشان راه يافته اند كه ثمره اش معرفت خداى سبحان وسلوك وراه يابى به بهترين پاداش ونيز به فضل خداى تعالى است، در روزى كه پرده از روى دلها وديده هايشان كنار مى رود.

به خلاف كفار كه اعمالشان ايشان را جز به سرايى بدون حقيقت راه نمى نمايد ودر ظلماتى چند طبقه وبعضى روى بعض قرار دارند وخدا براى آنان نورى قرار نداده، نور ديگرى هم نيست كه با آن روشن شوند. اين حقيقت را به اين بيان ارائه داده كه خداى تعالى داراى نورى است عمومى، كه با آن آسمان وزمين نورانى شده ودر نتيجه به وسيله آن نور، در عالم وجود، حقايقى ظهور نموده كه ظاهر نبود.

در اين ميان نور خاصى هست كه تنها مؤمنين با آن روشن مى شوند وبه وسيله آن به سوى اعمال صالح راه مى يابند وآن نور معرفت است كه دلها وديده هاى مؤمنين در روزى كه دلها وديده ها زير ورو مى شود، به آن روشن مى گردد ودر نتيجه به سوى سعادت جاودانه خود هدايت مى شوند وآنچه در دنيا برايشان غيب بود در آن روز برايشان عيان مى شود. خداى تعالى اين نور را به چراغى مثل زده كه در شيشه اى قرار داشته باشد وبا روغن زيتونى در غايت صفا بسوزد وچون شيشه چراغ نيز صاف است، مانند كوكب درى

ص: 46

بدرخشد وصفاى اين با صفاى آن، نور على نور تشكيل دهد واين چراغ در خانه هاى عبادت آويخته باشد، خانه هايى كه در آنها مردانى مؤمن، خداى را تسبيح كنند، مردانى كه تجارت وبيع ايشان را از ياد پروردگارشان واز عبادت خدا باز نمى دارد.

ج. «مثل نوره» - اين آيه شريفه، نور خدا را توصيف مى كند واگر كلمه «نور» را اضافه به ضمير خدا كرده وفرموده «نور او» - با در نظر گرفتن اينكه اضافه مذكور، لاميه است ومعنايش «نورى كه مال اوست» مى باشد - خود دليل بر اين است كه مراد وصف آن نور كه خود خداست نيست، بلكه مراد وصف آن نورى است كه خدا آن را افاضه مى كند، البته باز مراد از آن، نور عامى كه افاضه اش كرده وبه وسيله آن هر چيزى ظهور يافته وعبارت است از وجودى كه هر چيزى به آن وصف مى گردد نيست به دليل اينكه بعد از تتميم مثل فوق، فرموده: «خدا هر كه را بخواهد به سوى نور خود هدايت مى كند» واگر مقصود «وجود» بود كه همه موجودات به آن رسيده اند، ديگر به موجود خاصى اختصاص نداشت، بلكه مراد از آن نور، نورى است خاص كه خداى تعالى آن را تنها به مؤمنين اختصاص داده وآن به طورى كه از كلام استفاده مى شود حقيقت ايمان است.(1)

و مراد از آن قرآن نيست، هم چنان كه بعضى پنداشته اند(2) ، براى اينكه آيه، در مقام توصيف عموم مؤمنين است كه قبل از نزول قرآن چه وضعى داشتند وبعد از آن چه وضعى به خود گرفتند، علاوه بر اين در چند جاى قرآن صريحاً اين نور را وصف مؤمنين خوانده از آن جمله فرموده: لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ (حديد، 19) ونيز فرموده يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا ومعنا ندارد كه قرآن وصف مؤمنين باشد.(3)

د. در كتاب «توحيد» از «امام على بن موسى الرضا عليه السلام» چنين آمده: از آن حضرت تفسير آيه اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ را خواستند فرمود: هاد لاهل السماوات وهاد لاهل الارض: «او هدايت كننده اهل آسمانها وهدايت كننده اهل زمين است».(4)

ه -. رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ - كلمه «تجارة» وقتى در مقابل كلمه «بيع» استعمال

ص: 47


1- الميزان ج 15 ص 170-167.
2- مجمع البيان ج 7 ص 224.
3- الميزان ج 15 ص 171-170.
4- مجمع البيان ج 7 ص 224، نمونه ج 14 ص 474، صافى 3 ص 434.

شود، از نظر عرف استمرار در كسب از آن فهميده مى شود، ولى از بيع، فروختن براى يك بار فهميده مى شود. پس فرق بين اين دو كلمه فرق بين يك دفعه واستمرار است. بنابراين معناى نفى بيع بعد از نفى تجارت با اينكه با نفى تجارت بيع هم نفى مى شود اين است كه اهل اين خانه ها نه تنها تجارت استمرارى از خدا بى خبرشان نمى كند، بلكه تك تك معاملات هم ايشان را بى خبر نمى كند. پس مقابله مذكور اين معنا را مى رساند كه مراد از جمله عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقامِ الصَّلاةِ وَإِيتاءِ الزَّكاةِ اين است كه اهل اين خانه ها از ياد مستمر خدا در دلهايشان وذكر موقت به اعمالشان از نماز وزكات منصرف نشده وبه هيچ چيز ديگرى نمى پردازند، اينجا است كه خواننده درك مى كند كه تقابل بين تجارت وبيع وبين ذكر خدا واقامه نماز ودادن زكات چقدر زيبا است، چون اين تقابل اين معنا را مى رساند كه اهل اين خانه را داد وستد مستمر وموقت از ياد مستمر وموقت خداوند باز نمى دارد.

و. فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ، «اذن» در هر چيز، به معناى اعلام اين معنا است كه مانعى از انجام آن نيست ومراد از «رفع بيوت» رفع قدر ومنزلت وتعظيم آنهاست وچون عظمت وعلو خاص خداى تعالى است واحدى شريك او نيست، مگر آنكه باز منتسب به او باشد كه به مقدار انتسابش به او، از آن بهره مند مى شود، پس اذن خدا به اينكه اين بيوت رفيع المقام باشند به خاطر اين است كه اين بيوت منتسب به خود اويند. از اينجا معلوم مى گردد كه علت رفعت اين خانه ها همان يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ است، يعنى همين است كه در آن بيوت نام خدا برده مى شود وچون از سياق بر مى آيد كه اين ذكر نام خدا استمرارى است ويا حداقل آماده آن هست، لذا برگشت معنا به اين مى شود كه: اهل اين خانه ها همواره نام خدا را مى برند ودر نتيجه قدر ومنزلت آن خانه ها بزرگ ورفيع مى شود.(1)

ز. اينكه بعضى از مفسران آن را منحصرا به مساجد ويا بيوت انبياء(2) ومانند آن تفسير كرده اند دليلى بر اين انحصار نيست واگر مشاهده مى كنيم در بعضى از روايات مانند روايتى كه از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: «هى بيوت الانبياء وبيت على منها»: «اين آيه اشاره به خانه پيامبران است وخانه على نيز از اين زمره محسوب مى شود».(3)

ص: 48


1- الميزان ج 15 ص 174.176.
2- كشاف ج 3 ص 242، فتح القدير ج 4 ص 34.
3- نور الثقلين ج 3 ص 607، صافى ج 3 ص 435.

يا در حديث ديگرى از پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى خوانيم كه به هنگام تلاوت اين آيه از آن حضرت پرسيدند منظور چه بيوتى است ؟ فرمود «بيوت الانبياء» است. ابوبكر پرسيد اين خانه (اشاره به خانه فاطمه وعلى كرد) نيز از آن جمله است ؟ پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «نعم من افاضلها»: آرى اين از برترين آنها است. همه اينها اشاره به مصداق هاى روشن است، زيرا مى دانيم معمول روايات اين است كه به هنگام تفسير، مصاديق روشن را بيان مى كند.(1)

ح. در حديث ديگرى كه در «توحيد صدوق» آمده است چنين مى خوانيم: امام باقر عليه السلام فرمود: «ان المشكاة نور العلم فى صدر النبى (صلی الله علیه و آله) والزجاجة صدر على... ونُورٌ عَلى نُورٍ امام مؤيد بنور العلم والحكمة فى اثر الامام من آل محمد وذلك من لدن آدم الى ان تقوم الساعة، فهؤلاء الاوصياء الذين جعلهم اللَّه عز وجل خلفاء فى ارضه وحججه على خلقه، لا تخلو الارض فى كل عصر من واحد منهم»: «مشكات» نور علم در سينه پيامبر (صلی الله علیه و آله) است و «زجاجه» سينه على عليه السلام است، و «نور على نور» امامانى از آل محمد (صلی الله علیه و آله) هستند كه يكى بعد از ديگرى مى آيند وبا نور علم وحكمت مؤيدند واين رشته از آغاز خلقت آدم تا پايان جهان ادامه داشته ودارد، اينها همان اوصيايى هستند كه خداوند آنان را خلفاى در زمين قرار داده وحجت خويش بر بندگانش ودر هيچ عصر وزمانى صفحه روى زمين از آنها خالى نبوده است ونخواهد بود.

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام «مشكات» به فاطمه و «مصباح» به حسن عليه السلام و «زجاجه» به حسين عليه السلام تفسير شده است.(2)

نكته ها

1. كلمه فضل در جمله وَيَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ به معناى عطاء است واين نص در اين است كه خداى تعالى از فضل خودش آن قدر مى دهد كه در برابر اعمال صالح قرار نمى گيرد، بلكه بيشتر از آن است، از اين آيه روشن تر آيه ديگرى است كه در جاى ديگر آمده ومى فرمايد: لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَلَدَيْنا مَزِيدٌ (ق، 35) چون ظاهر آن اين است كه آن بيشترى امرى است ماوراى خواسته آنان وما فوق آنچه كه ايشان هوس آن كنند.

ص: 49


1- مجمع البيان ج 7 ص 227، نمونه ج 14 ص 482.
2- مجمع البيان ج 7 ص 226، نور الثقلين ج 3 ص 602، نمونه ج 14 ص 485.

2. در قرآن كريم در موارد متعددى اجر صالحان را منوط به خواسته خود آنان كرده، از آن جمله مثلا مى فرمايد: أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ، لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ (زمر، 34) ونيز فرموده: أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كانَتْ لَهُمْ جَزاءً وَمَصِيراً، لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ خالِدِينَ (فرقان، 16) ونيز فرموده: لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ كَذلِكَ يَجْزِى اللَّهُ الْمُتَّقِينَ. (نحل، 31) پس اين پاداش زيادى غير از پاداش اعمال است واز آن عالى تر وعظيم تر است، چون چيزى نيست كه خواسته انسان به آن تعلق گيرد ويا با سعى وكوشش به دستش آورد واين عجيب ترين وعده اى است كه خدا به مؤمنين داده وايشان را به آن بشارت مى دهد.

3. راهيابى به نور خدا در هر كجا نيست، بلكه در مكان ها واز راه هاى خاصّى است. اللَّهُ نُورُ... فِى بُيُوتٍ.

4. بلند ساختن مساجد وكانون هاى عبادت مانعى ندارد. أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ.

5. مكان ها يكسان نيستند وبعضى از آنها، بر بعضى ديگر برترى دارند. فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ.

6. اصل در استفاده از مساجد، ذكر خداست، نه مراسم ديگر. يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ.

7. در حديث مى خوانيم: مراد از كسانى كه در اين آيه از آنها ياد شده است، تجارى هستند كه با شنيدن صداى اذان، تجارت را رها مى كنند وبه سوى نماز مى روند.

8. مسجد مركز ياد خداوند؛

از نظر قرآن كريم ياد خداوند آثار وبركاتى به همراه دارد از جمله:

دورى از گناه إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ. (اعراف، 201)

آرامش روح... أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.

ياد خداوند از انسان فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ.... (بقره، 152)

رستگارى... فَاذْكُرُو ا آلَاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. (اعراف، 69)

از مهمترين مراكز ياد خداوند مسجد است:

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ.... (بقره، 114)

فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ.... (نور، 36)

ص: 50

9. قرآن كريم پيامبران ومؤمنان ودانشمندان را رفعت مقام بخشيده، مراكز مذهبى مانند مسجد را نيز رفعت عنايت كرده است.

رفعت پيامبران تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُم مَن كَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ.... (بقره، 256)

رفعت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ. (انشراح، 4)

رفعت مؤمن دانشمند... يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ.... (مجادله، 11)

رفعت مسجد فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ.... (نور، 36)

10. كسانى كه تجارت آنان را غافل نكند، مردان بزرگى هستند. (كلمه «رِجالٌ» با تنوين آمده كه علامت بزرگى وعظمت است).

11. از نظر اسلام، حتّى كارهاى حلال ومباح نبايد انسان را از ياد خدا غافل كند، چه رسد به كارهاى مكروه وحرام. لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ.

12. با اين كه نماز ذكر خداست، ولى به خاطر اهميت آن در كنار ذكر الله جداگانه مطرح شده است. ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقامِ الصَّلاةِ.

13. مردان خدا همواره در حال رشد مى باشند وابعاد وجودى آنان افزايش مى يابد. («يزِيدَهُمْ...» ونفرمود: «يزيد لهم...»).

14. پاداش را بيش از عمل بدهيد. وَيَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ (در اسلام سفارش شده است كه مزد را معين كنيد، ولى هنگام پرداخت بيش از آن مقدار بدهيد).

15. اگر از سود تجارت دنيا بگذريد به سود بى حساب آخرت مى رسيد. لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ بِغَيْرِ حِسابٍ (مراد از بى حساب، پاداشى فراوان وفوق انتظار است).(1)

16. در آيه 35 نور مى فرمايد: وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَال نظير اين معنا در سوره ابراهيم آيه 25 آمده است. با اين تفاوت كه هدف از بيان مثل نيز ذكر شده است؛ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.

ص: 51


1- نور ج 8 ص 186-189.

آیه 39-40

اشاره

وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ وَ اللّهُ سَريعُ الْحِسابِ (39) أَوْ كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورًا فَما لَهُ مِنْ نُورٍ (40)

ترجمه

كسانى كه كافر شدند، اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير كه انسان تشنه از دور آن را آب مى پندارد؛ امّا هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد وخدا را نزد آن مى يابد كه حساب او را بطور كامل مى دهد؛ وخداوند سريع الحساب است! * يا همچون ظلماتى در يك درياى عميق وپهناور كه موج آن را پوشانده وبر فراز آن موج ديگرى وبر فراز آن ابرى تاريك است؛ ظلمت هايى است يكى بر فراز ديگرى، آن گونه كه هر گاه دست خود را خارج كند ممكن نيست آن را ببيند! وكسى كه خدا نورى براى او قرار نداده، نورى براى او نيست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تشبيه اعمال كفار به سراب وتشبيه اعمال آنان به تاريكى هاى دريا. نرسيدن به مقصود.

ب. اينكه فرمود: وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ... اعمال ايشان را تشبيه كرده به سرابى در زمين هموار كه انسان آن را آب مى پندارد، ولى حقيقتى ندارد وآثارى كه بر آب مترتب است بر آن مترتب نيست، رفع عطش نمى كند وآثار ديگر آب را ندارد، اعمال ايشان هم از قربانيها كه پيشكش بتها مى كنند واذكار واورادى كه مى خوانند وعبادتى كه در برابر بتها مى كنند، حقيقت ندارد وآثار عبادت بر آن مترتب نيست.(1)

ج. از آنجا كه در آيات گذشته سخن از نور خدا، نور ايمان وهدايت، بود، براى تكميل اين بحث وروشن شدن حال آنها در مقايسه با ديگران، در آيات مورد بحث سخن از ظلمت كفر وجهل وبى ايمانى وكافران تاريكدل ومنافقان گمراه مى گويد، سخن از كسانى مى گويد كه به عكس مؤمنان كه زندگى وافكارشان نُورٌ عَلى نُورٍ بود، وجود آنها ظُلُماتٌ بَعْضُها

ص: 52


1- الميزان ج 15 ص 181.

فَوْقَ بَعْضٍ است! سخن از كسانى است كه در بيابان خشك وسوزان زندگى بجاى آب به دنبال سراب مى روند واز تشنگى جان مى دهند، در حالى كه مؤمنان در پرتو ايمان چشمه زلال هدايت را يافته ودر كنار آن آرميده اند. نخست مى گويد: «كسانى كه كافر شدند اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير، كه انسان تشنه آن را از دور آب مى پندارد» وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً. «اما هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد» حتى اذا جاءه لم يجده شيئا. «اما خدا را نزد اعمال خود مى يابد وحساب او را كامل مى دهد»! وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ «و خداوند سريع الحساب است»! وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ.

سپس به مثال دوم مى پردازد ومى گويد: «و يا اعمال اين كافران همانند ظلماتى است در يك اقيانوس پهناور كه موج آن را پوشانده وبر فراز موج موج ديگرى است وبر فراز آن ابر تاريكى قرار گرفته است» أَوْ كَظُلُماتٍ فِى بَحْرٍ لُجِّىٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ وبه اين ترتيب «ظلمت هايى است كه يكى بر فراز ديگرى قرار گرفته»! ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ. «آن چنان كه هركس در ميان آن گرفتار شود آن قدر تاريك وظلمانى است كه اگر دست خود را بيرون آورد ممكن نيست آن را ببيند»! إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها. آرى نور حقيقى در زندگى انسان ها فقط نور ايمان است وبدون آن فضاى حيات تيره وتار وظلمانى خواهد بود، اما اين نور ايمان تنها از سوى خدا است «و كسى كه خدا نورى برايش قرار نداده نورى براى او نيست» وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ.(1)

نكته ها

1. ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ - مراد از «ظلمات» ظلمت هاى روى هم قرار گرفته است، نه چند ظلمت از هم جدا وبراى تاكيد همين مطلب فرموده: إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها آن قدر ظلمت ها روى هم متراكم است كه اگر فرضاً دست خود را از ظلمت اولى در آورد آن را نمى بيند ووجه اين تاكيد اين است كه هيچ چيزى به انسان نزديك تر از دست خود انسان نيست واو اگر بتواند چيزى را ببيند دست خود را بهتر از ساير اعضايش مى تواند ببيند، چون

ص: 53


1- نمونه ج 14 ص 491-490.

هر عضو ديگرى را بخواهد ببيند بايد خم شود، ولى دست را تا برابر چشم بلند مى كند، مى بيند، با اين حال اگر كسى در ظلمتى قرار داشته باشد كه حتى دست خود را نبيند، معلوم مى شود كه آن ظلمت منتها درجه ظلمت است.(1)

2. علاوه بر عقيده، اعمال انسان در سرنوشت او مؤثّر است. لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا... أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ.

3. همه ى مردم، روزى خدا را باور خواهند كرد. وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ

4. به هنگام معرّفى الگوها بايد از الگوهاى مثبت ومنفى سخن گفت. (الگوى مثبت رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ والگوى منفى در آيه ى قبل واين آيه وَالَّذِينَ كَفَرُوا... أَوْ كَظُلُماتٍ.

5. علم وعقل، انسان را از نور وحى الهى بى نياز نمى كنند. اگر نور الهى نباشد، هيچ نورى انسان را نجات نمى دهد. فَما لَهُ مِنْ نُورٍ.(2)

ص: 54


1- الميزان ج 15 ص 184.
2- نور ج 8 ص 192-190.

آیه 41-42

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ وَ اللّهُ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ (41) وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ إِلَى اللّهِ الْمَصيرُ (42)

ترجمه

آيا نديدى تمام آنان كه در آسمانها وزمينند براى خدا تسبيح مى كنند وهمچنين پرندگان به هنگامى كه بر فراز آسمان بال گسترده اند؟! هر يك از آنها نماز وتسبيح خود را مى داند؛ وخداوند به آنچه انجام مى دهند داناست! * واز براى خداست حكومت ومالكيت آسمانها وزمين؛ وبازگشت (تمامى موجودات) به سوى اوست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تسبيح موجودات آسمان وزمين وپرندگان نسبت به خداوند. آگاه بودن موجودات نسبت به نماز وتسبيح خود. خالقيت پروردگار دليل بر مالكيت او نسبت به جهان هستى.

ب. از آنجا كه اين تسبيح عمومى موجودات دليلى بر خالقيت پروردگار است وخالقيت او دليل بر مالكيت او نسبت به مجموعه جهان هستى است ونيز دليل بر آن است كه همه موجودات به سوى او باز مى گردند، اضافه مى كند: «و از براى خدا است مالكيت آسمانها وزمين وبازگشت تمامى موجودات به سوى او است» وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ.(1)

ج. جمله «أَ لَمْ تَرَ» (آيا نديدى) به گفته بسيارى از مفسران به معنى «ا لم تعلم» (آيا نمى دانى) است، زيرا تسبيح عمومى موجودات جهان چيزى نيست كه با چشم ديده شود، بلكه به هر معنى كه باشد با قلب وعقل، درك مى گردد، اما از آنجا كه اين مساله آن قدر واضح است كه گويى با چشم ديده مى شود، تعبير به «أَ لَمْ تَرَ» شده است. اين نكته نيز قابل توجه است كه مخاطب در اين آيه گرچه شخص پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مى باشد اما به گفته جمعى از مفسران منظور از آن عموم مردم است.(2)

ص: 55


1- نمونه ج 14 ص 496.
2- نمونه ج 14 ص 496.

د. آيات مختلف قرآن سخن از چهار عبادت در مورد همه موجودات اين جهان بزرگ مى گويد: تسبيح، حمد، سجده ونماز، در آيه مورد بحث سخن از «نماز» و «تسبيح» بود ودر آيه 15 سوره رعد سخن از «سجود» عمومى است وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِى السَّماواتِ وَالْأَرْضِ ودر آيه 44 سوره اسراء سخن از «تسبيح» و «حمد» تمامى موجودات عالم هستى است وَإِنْ مِنْ شَىْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ. درباره حقيقت «حمد» و «تسبيح» عمومى موجودات جهان، در اينجا دو تفسير قابل توجه وجود دارد:

تمامى ذرات اين عالم اعم از آنچه آن را عاقل مى شماريم يا بى جان يا غير عاقل همه داراى نوعى درك وشعورند ودر عالم خود تسبيح وحمد خدا مى گويند، هر چند ما قادر به درك آن نيستيم، شواهدى از آيات قرآن نيز براى اين تفسير اقامه شده است.

منظور از تسبيح وحمد همان چيزى است كه ما آن را «زبان حال» مى ناميم، يعنى مجموعه نظام جهان هستى واسرار شگفت انگيزى كه در هر يك از موجودات اين عالم نهفته است، با زبان بى زبانى، با صراحت وبه طور آشكار از قدرت وعظمت خالق خود وعلم وحكمت بى انتهاى او سخن مى گويند.(1)

نكته ها

1. نظام هستى، هم فرمانروا دارد وَلِلَّهِ مُلْكُ... وهم هدفدار است. وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ.(2)

2. نماز، در صورتى ارزش دارد كه نمازگزار بداند چه مى گويد وچه مى كند كل قد علم صلاته.(3)

3. نظير آيه 41 نور كه دلالت بر تسبح موجودات نظام هستى دارد آيات ذيل است

تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَىْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لاَتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً (الإسراء، 44)

وَلَهُ مَنْ فِى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِنْدَهُ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلاَ يَسْتَحْسِرُونَ.

ص: 56


1- همان ص 497.
2- نور ج 8 ص 193.
3- همان.

ُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لاَ يَفْتُرُونَ (الأنبياء، 19-20)

24 حشر، 1 جمعه، 13 رعد، 1 تغابن، 79 انبياء، 18 ص، 75 زم، 7 غافر، 38 فصلت، 5 شورى، 206 اعراف.

آیه 43-45

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُزْجي سَحابًا ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكامًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فيها مِنْ بَرَدٍ فَيُصيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِاْلأَبْصارِ (43) يُقَلِّبُ اللّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ في ذلِكَ لَعِبْرَةً ِلأُولِي اْلأَبْصارِ (44) وَ اللّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللّهُ ما يَشاءُ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (45)

ترجمه

آيا نديدى كه خداوند ابرهايى را به آرامى مى راند، سپس ميان آنها پيوند مى دهد وبعد آن را متراكم مى سازد؟! در اين حال، دانه هاى باران را مى بينى كه از لابه لاى آن خارج مى شود؛ واز آسمان - از كوه هايى كه در آن است [= ابرهايى كه همچون كوه ها انباشته شده اند] - دانه هاى تگرگ نازل مى كند وهر كس را بخواهد به وسيله آن زيان مى رساند واز هر كس بخواهد اين زيان را برطرف مى كند؛ نزديك است درخشندگى برق آن (ابرها) چشمها را ببرد! * خداوند شب وروز را دگرگون مى سازد؛ در اين عبرتى است براى صاحبان بصيرت! * وخداوند هر جنبنده اى را از آبى آفريد؛ گروهى از آنها بر شكم خود راه مى روند وگروهى بر دو پاى خود وگروهى بر چهار پا راه مى روند؛ خداوند هر چه را بخواهد مى آفريند، زيرا خدا بر همه چيز تواناست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دقت كردن در نشانه هاى عظمت الهى مانند راندن ابرها وبه هم پيوند دادن ومتراكم ساختن آنها ونزول تگرگ از آسمان ودگرگون ساختن شب وروز به منظور عبرت براى صاحبان بصيرت.

ب. در اين آيات به گوشه ديگرى از شگفتيهاى آفرينش وعلم وحكمت وعظمتى كه ما

ص: 57

وراى آن نهفته است بر خورد مى كنيم كه همه دلائل توحيد ذات پاك اويند. در آيه نخست روى سخن را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده مى گويد: «آيا نديدى كه خداوند ابرهايى را به آرامى ميراند، سپس آنها را با هم پيوند مى دهد وبعد متراكم مى سازد»؟! أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِى سَحاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكاماً. «و در اين حال دانه هاى باران را مى بينى كه از لابلاى ابرها خارج مى شوند» وبر كوه ودشت وباغ وصحرا فرو مى بارند فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ. «يزجى» از ماده «ازجاء» به معنى راندن با ملايمت است، راندنى كه براى رديف كردن موجودات پراكنده مى باشد واين تعبير دقيقا در مورد ابرها صادق است كه هر قطعه اى از آن از گوشه اى از درياها برمى خيزد، سپس دست قدرت پروردگار آنها را به سوى هم مى راند وپيوند مى دهد ومتراكم مى سازد.(1)

«ركام» (بر وزن غلام) به معنى اشيايى است كه روى هم متراكم شده اند واما «ودق» (بر وزن شرق) به عقيده بسيارى از مفسران به معنى دانه هاى باران است كه از خلال ابرها بيرون مى آيد.(2)

ج. سپس به يكى ديگر از پديده هاى شگفت انگيز آسمان وابرها اشاره كرده مى گويد: «وخدا از آسمان، از كوه هايى كه در آسمان است، دانه هاى تگرگ نازل مى كند» وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِيها مِنْ بَرَدٍ. تگرگ هايى كه هركس را بخواهد به وسيله آن زيان مى رساند شكوفه هاى درختان، ميوه ها وزراعت ها وحتى گاه حيوان ها وانسان ها از آسيب آن در امان نيستند؛ فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ. واز هر كس بخواهد اين عذاب وزيان را بر طرف مى سازد وَيَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ ودر پايان آيه به يكى ديگر از پديده هاى آسمانى كه از آيات توحيد است اشاره كرده مى گويد: «نزديك است درخشندگى برق ابرها، چشمهاى انسان را ببرد» يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ.

د. در آيه بعد به يكى ديگر از آيات خلقت ونشانه هاى عظمت پروردگار كه همان خلقت شب وروز وويژگى هاى آنها است اشاره كرده مى فرمايد: «خداوند شب وروز را دگرگون مى سازد ودر اين، عبرتى است براى صاحبان بصيرت» يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَالنَّهارَ إِنَّ فِى ذلِكَ

ص: 58


1- نمونه ج 14 ص 502.
2- همان ص 503، مجمع البيان ج 7 ص 233، فتح القدير ج 4 ص 41، كشاف ج 3 ص 245.

لَعِبْرَةً لِأُولِى الْأَبْصارِ. در اينكه اين دگرگونى از چه نظر است چند تفسير ذكر كرده اند: بعضى آن را به معنى آمد وشد شب وروز گرفته اند كه يكى مى آيد وديگرى را محو مى كند وبعضى آن را به معنى كوتاه شدن يكى وطولانى شدن ديگرى كه به صورت تدريجى انجام مى يابد دانسته اند كه پيدايش فصول نيز با آن مربوط است وبالاخره بعضى آن را به معنى دگرگونى هايى از قبيل گرما وسرما وحوادث ديگرى كه در شب وروز صورت مى گيرد دانسته اند. ولى ناگفته پيدا است كه اين تفسيرها هيچ گونه منافاتى با هم ندارند وممكن است همه آنها در مفهوم جمله «يقلب» جمع باشد.

آخرين آيه مورد بحث به يكى از مهمترين چهره هاى نظام آفرينش كه از روشنترين دلائل توحيد، يعنى مساله حيات در صورتهاى متنوعش اشاره كرده مى گويد: «خداوند هر جنبنده اى را از آبى آفريد» وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ.(1)

ه -. در آيه 45، خداوند به اصناف حيوانات اشاره فرموده است: خزندگان، چرندگان وپرندگان.(2)

و اين آيه بدنبال آيه قبل است يعنى همان گونه كه جابجايى شب وروز براى اهل بصيرت عبرت آموز است، آفرينش آن همه موجودات گوناگون از آب نيز وسيله ى عبرت است.

نكته ها

1. حركت ابرها وپيوستگى آنها ومتراكم شدن آن ونزول باران، با قدرت واراده ى الهى وبراى هدفى حكيمانه انجام مى گيرد. يُزْجِى، يُؤَلِّفُ، يَجْعَلُهُ.

2. اگر انسان در حركت ورشد معنوى نباشد، در حركت ظاهرى همچون حيوانات خواهد بود. وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ.

3. مادّه ى اصلى همه ى جنبنده ها آب است، «ماءٍ» ولى قدرت نمايى خدا به گونه اى است كه از اين مادّه ى ساده، اين همه موجودات متنوّع خلق مى كند. وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ.(3)

ص: 59


1- نمونه ج 14 ص 507-503.
2- نور ج 8 ص 196.
3- همان؛ راهنما 12 ص 297.

آیه 46-50

اشاره

لَقَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ مُبَيِّناتٍ وَ اللّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (46) وَ يَقُولُونَ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ يَتَوَلّى فَريقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنينَ (47) وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَريقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ (48) وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنينَ (49) أَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحيفَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (50)

ترجمه

ما آيات روشنگرى نازل كرديم؛ وخدا هر كه را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى كند! * آنها مى گويند: «به خدا وپيامبر ايمان داريم واطاعت مى كنيم!» ولى بعد از اين ادّعا، گروهى از آنان رويگردان مى شوند؛ آنها (در حقيقت) مؤمن نيستند! * وهنگامى كه از آنان دعوت شود كه بسوى خدا وپيامبرش بيايند تا در ميانشان داورى كند، ناگهان گروهى از آنان رويگردان مى شوند! * ولى اگر حق داشته باشند (وداورى به نفع آنان شود) با سرعت وتسليم بسوى او مى آيند! * آيا در دلهاى آنان بيمارى است، يا شكّ وترديد دارند، يا مى ترسند خدا ورسولش بر آنان ستم كنند؟! نه، بلكه آنها خودشان ستمگرند!

شان نزول

يكى از منافقان با يك مرد يهودى نزاعى داشت، مرد يهودى، منافق ظاهر مسلمان را به داورى پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) خواند، اما منافق زير بار نرفت واو را به داورى «كعب بن اشرف يهودى»! دعوت كرد (وحتى طبق بعضى از روايات صريحاً گفت ممكن است «محمد» در مورد ما عدالت را رعايت نكند!) آيات فوق نازل شد وسخت اين گونه اشخاص را مورد سرزنش ومذمت قرار داد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نزول آيات روشن از طرف خداوند. وهدايت انسانها به صراط مستقيم در پرتو مشيت خداوند. بيان سيره برخى از منافقان

ص: 60


1- مجمع البيان ج 7 ص 236، فتح القدير ج 3 ص 248، فتح القدير ج 4 ص 45، نمونه ج 14 ص 513.

مانند اقرار زبانى به ايمان وعدم اعتقاد قلبى ورويگردانى در زمان دعوت از آنان به هنگام قضاوت پيامبر اكرم، توجه به قضاوت در صورت منفعت داشتن براى آنها. بيان علت اصلى تسليم نبودن منافقان ستمگرى آنان.

ب. در آيات مورد بحث سخن از آثار ايمان وبازتابهاى توحيد در زندگى انسان وتسليم او در برابر حق وحقيقت است. نخست مى گويد: «ما آيات روشن وروشنگرى نازل كرديم» لَقَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ مُبَيِّناتٍ. البته وجود اين «آيات مبينات» زمينه را براى ايمان فراهم مى سازد، ولى نقش اصلى را هدايت الهى دارد، چرا كه «خدا هركس را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى كند» وَاللَّهُ يَهْدِى مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ. سپس به عنوان مذمت از گروه منافقان مى فرمايد: آنها مى گويند: به خدا وپيامبر ايمان داريم واطاعت مى كنيم، ولى بعد از اين ادعا، گروهى از آنها روى گردان مى شوند، آنها در حقيقت مؤمن نيستند. بعد به عنوان يك دليل روشن براى بى ايمانى آنها مى فرمايد: «هنگامى كه از آنها دعوت شود كه به سوى خدا وپيامبرش بيايند تا در ميان آنان داورى كند، گروهى از آنها روى گردان مى شوند» وَإِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ.

براى تاكيد بيشتر وروشن شدن شرك ودنياپرستيشان اضافه مى كند: «اما اگر اين داورى به نفع آنها بوده باشد با نهايت تسليم به سوى او مى آيند» وَإِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ.

ج. در آيات فوق اين تخلف واعراض از داورى پيامبر (صلی الله علیه و آله) تنها به گروهى از منافقان نسبت داده شده است، شايد به دليل اينكه گروه ديگر تا اين حد بى حيا وجسور نبودند، چرا كه نفاق هم مانند ايمان داراى درجات مختلفى است.(1)

وَإِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ. سياق آيه شهادت مى دهد بر اينكه آيات درباره بعضى از منافقين نازل شده كه با بعضى ديگر مرافعه اى داشته اند وآن طرف پيشنهاد كرده كه نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روند وهر چه او در ميان آن دو حكم كرد قبول كنند ومنافق مزبور زير بار نرفته واين آيات در اين خصوص نازل شده. با اينكه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در ميان مردم به حكم خدا حكم مى كرد، هم چنان كه قرآن كريم دراين باره فرموده:

ص: 61


1- نمونه ج 14، ص 514 و 515.

إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ. (نساء، 105) پس حكم، يك نسبت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دارد كه نسبت مباشرت است ونسبتى هم به خداى سبحان دارد كه جزء شريعت او است واو است كه پيغمبر را براى حكم وقضاء منصوب نموده.

جمله بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ اعراض از ترديد سابق با همه شقوق سه گانه آن است ومعنايش اين است كه: اگر براى داورى نزد رسول خدا نيامدند نه به خاطر شك بود ونه به خاطر جابرانه بودن احكام دين ونه ترس از خيانت رسول، چون اگر علت يكى از اينها مى بود در صورتى هم كه حق با آنها بود با اذعان پيش نمى آمدند وآيه شريفه مى فرمايد اگر حق با آنها بود مى آمدند پس مى فهميم كه علت يكى از آن سه وجه مذكور نبوده بلكه همان ظلم وستم پيشگى ولا ابالى گرى آنان بوده است.(1)

د. ظاهر سياق آيات اين است كه مراد از مرض قلوب ضعف ايمان مى باشد، هم چنان كه در آيه فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِى فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ (احزاب، 32) وآيه لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَالَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ والْمُرْجِفُونَ فِى الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ (احزاب، 60) وآياتى ديگر كه به همين معنا است واما اينكه مراد از مرض قلب نفاق باشد، هم چنان كه به همين معنا تفسير شده(2) ، باطل است، به دليل صدر آيه كه مى فرمايد: وما اولئك بالمؤمنين وحكم به نفاقشان كرده، ديگر معنا ندارد كه از نفاق آنان سؤال كند وسپس خودش جواب دهد كه: «نه، بلكه ايشان از ستمكاران هستند».(3)

نكته ها

1. به شعارهاى زيبا وفريبنده تكيه نكنيم، ايمان وثبات قدم لازم است. يَقُولُونَ... يَتَوَلَّى.(4)

2. حكم پيامبر همان حكم خداوند است. («لِيحْكُمَ» مفرد آمده، نه تثنيه).(5)

3. در انتقاد، انصاف داشته باشيد وهمه را نكوبيد. فَرِيقٌ مِنْهُمْ.

4. قضاوت عادلانه، خوشايند گروهى از مردم نيست. فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ.(6)

ص: 62


1- الميزان ج 15، ص 212-214.
2- مجمع البيان ج 7 ص 236، فتح القدير ج 4 ص 45.
3- الميزان ج 15 ص 203.
4- نور ج 8 ص 197.
5- همان ص 198، بيضاوى 4 ص 196.
6- نور ج 8 ص 198.

منافق، فرصت طلب است ونان را به نرخ روز مى خورد. وَإِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا.(1)

تفاوت اوصاف مؤمن با غير مؤمن

1. مؤمن در خوبى ها سرعت مى ورزد؛ يُسَارِعُونَ فِى الْخَيْرَاتِ. (انبياء، 90) غيرمؤمن در گناه سرعت مى ورزد؛ يُسَارِعُونَ فِى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ. (مائده، 62)

2. مؤمن علاقه به طهارت نفس دارد؛ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا. (توبه، 108) غيرمؤمن علاقه به اشاعه گناه دارد؛ إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَهُ فِى الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ. (نور، 19)

3. مؤمن به محرومين رسيدگى مى كند؛ وَالَّذِينَ فِى أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ. (معارج، 24-25) غير مؤمن اموال خويش را ذخيره مى كند؛ وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّهَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِى سَبِيلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ. (توبه، 34)

4. مؤمن از نماز محافظت مى كند؛ وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ. (معارج، 34) غير مؤمن نماز را به مسخره مى گيرد؛ وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلَاهِ اتَّخَذُوهَا هُزُواً وَلَعِباً. (مائده، 58)

5. مؤمن به فكر اصلاح جامعه است؛ إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْاءِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ. (هود، 88) غيرمؤمن به فكر فساد در جامعه است؛ وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِى الارْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ. (بقره، 205)

6. مؤمن از سخن لغو پرهيز مى كند؛ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ... وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ. (مومنون، 1-3) وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ. (قصص، 55) غيرمؤمن سخن لغو وبيهوده مى زند؛ يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً. (انعام، 112)

7. مؤمن نجات مى يابد؛ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازاً. غير مؤمن نجات نمى يابد؛ فَلَا تَحْسَبَنَّهُم بِمَفَازَهٍ مِنَ الْعَذَابِ.

8. اعمال مؤمن پذيرفته مى شود؛ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ. اعمال غير مؤمن پذيرفته نيست؛ لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ إِنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ.

9. مؤمن در نور به سر مى برد؛ نُّورٌ عَلَى نُورٍ. (نور، 35) غير مؤمن در ظلمت به سر مى برد؛ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ. (نور، 40)

ص: 63


1- همان ص 199.

10. مؤمن اهل انفاق است وانفاق را مايه تقرّب مى داند؛ وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَن يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَتَّخِذُ مَايُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللَّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ. (توبه، 99) غير مؤمن انفاق را مايه خسارت مى داند؛ وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَايُنْفِقُ مَغْرَماً. (توبه، 98)

11. مؤمن از نرفتن به جبهه ناراحت است؛ تَوَلَّوا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا يَجِدُوا مَا يُنفِقُونَ. (توبه، 92)

غيرمؤمن از نرفتن به جبهه وجهاد خوشحال است؛ فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلَافَ رَسُولِ اللَّهِ. (توبه، 81)

12. مؤمن صله رحم مى كند؛ وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ. (رعد، 21) غيرمؤمن قطع رحم مى كند؛ وَالَّذِينَ... يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ. (رعد، 25)

13. مؤمن اهل وفاء به عهد است؛ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ. (بقره، 177) غيرمؤمن اهل پيمان شكنى است؛ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ. (بقره، 27)

14. مؤمن گفتار ورفتارش هماهنگ است؛ وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا. (نور، 47) غير مؤمن رفتار وگفتارش هماهنگ نيست؛ يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَا لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ. يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ. (فتح، 11)

15. مؤمن وقتى ياد خدا مطرح مى شود قلبش آرام تر مى شود؛ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ. (رعد، 28) غير مؤمن وقتى ياد خدا مطرح مى شود قلبش گريزان است؛ وَإِذَا ذُكِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ. (زمر، 45)

ص: 64

آیه 51-54

اشاره

إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (51) وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ (52) وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (53) قُلْ أَطيعُوا اللّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ (54)

ترجمه

سخن مؤمنان، هنگامى كه بسوى خدا ورسولش دعوت شوند تا ميان آنان داورى كند، تنها اين است كه مى گويند: «شنيديم واطاعت كرديم!» واينها همان رستگاران واقعى هستند. * وهر كس خدا وپيامبرش را اطاعت كند واز خدا بترسد واز مخالفت فرمانش بپرهيزد، چنين كسانى همان پيروزمندان واقعى هستند! * آنها با نهايت تأكيد سوگند ياد كردند كه اگر به آنان فرمان دهى، (از خانه واموال خود) بيرون مى روند (وجان را در طبق اخلاص گذارده تقديم مى كنند)؛ بگو: «سوگند ياد نكنيد؛ شما طاعت خالصانه نشان دهيد كه خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است!» * بگو: «خدا را اطاعت كنيد واز پيامبرش فرمان بريد! واگر سرپيچى نماييد، پيامبر مسؤول اعمال خويش است وشما مسؤول اعمال خود! امّا اگر از او اطاعت كنيد، هدايت خواهيد شد؛ وبر پيامبر چيزى جز رساندن آشكار نيست!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: معرفى رستگاران واقعى در پرتو اطاعت خدا وپيامبر اكرم، سوگند موكد منافقان پيرامون اطاعت از دستور پيامبر اكرم وباطل ساختن ادعاى آنان به جهت عدم عمل، پيامد سرپيچى از دستور پيامبر اكرم.

ب. در آيات گذشته عكس العمل منافقان تاريك دل را در برابر داورى خدا وپيامبر (صلی الله علیه و آله) بيان كرد آيات مورد بحث نقطه مقابل آن يعنى بر خورد مؤمنان را با اين داورى الهى تشريح مى كند ومى گويد: «هنگامى كه مؤمنان براى داورى به سوى خدا ورسولش فرا خوانده شوند يك سخن بيشتر ندارند وآن اين است كه مى گويند شنيديم واطاعت كرديم» إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَأَطَعْنا.

ص: 65

لذا در پايان آيه مى فرمايد: «رستگاران واقعى آنها هستند» وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. دومين آيه همين حقيقت را به صورت كلى تر تعقيب كرده مى فرمايد: «كسانى كه اطاعت خدا وپيامبر (صلی الله علیه و آله) كنند واز خدا بترسند وتقوى پيشه نمايند آنها نجات يافتگان وپيروزمندانند» وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللَّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ.(1)

ج. قابل توجه اينكه: در آيه اخير براى «فائزون»، سه وصف ذكر شده است: اطاعت خدا وپيامبر، خشيت وتقوى، بعضى از مفسران گفته اند كه اطاعت يك معنى كلى است وخشيت شاخه درونى آن وتقوى شاخه بيرونى آن است. ذكر اين نكته نيز لازم است كه در روايتى در تفسير جمله وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ از امام باقر عليه السلام چنين نقل شده: مقصود از اين آيه على عليه السلام است.(2) بدون شك آن حضرت بارزترين مصداق آيه است وهرگز عموميت مفهوم آن از بين نمى رود.(3)

د. لحن آيه بعد - وهمچنين شان نزولى كه در بعضى از تفاسير در مورد آن وارد شده - نشان مى دهد كه جمعى از منافقان بعد از نزول آيات قبل وملامتهاى شديد آن از وضع خود سخت ناراحت شدند وخدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمدند وشديدا سوگند ياد كردند كه ما تسليم فرمان توايم قرآن در مقام پاسخ بر آمده وبا قاطعيت به آنها گفت: آنها با نهايت تاكيد سوگند ياد كردند كه اگر به آنها فرمان بدهى از خانه واموال خود بيرون مى روند (يا جان خود را بر كف گرفته به سوى ميدان جهاد گام بر مى دارند) بگو سوگند لازم نيست، شما عملا طاعت خالصانه وصادقانه نشان بدهيد كه خدا به آنچه عمل مى كنيد آگاه است وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ. بسيارى از مفسران، منظور از خروج را در جمله (ليخرجن) خارج شدن براى جهاد دانسته اند در حالى كه بعضى ديگر به معنى خارج شدن از اموال وزندگى ويا همراه پيامبر (صلی الله علیه و آله) به هر جا رفتن ودر خدمت او بودن تفسير كرده اند.(4)

سپس اضافه مى كند در برابر اين فرمان از دو حال خارج نيست اگر سرپيچى كنيد وروى

ص: 66


1- نمونه ج 14 ص 522-521.
2- نور الثقلين ج 3 ص 616.
3- نمونه ج 14 ص 523.
4- نمونه ج 14 ص 523، مجمع البيان ج 7 ص 238، فتح القدير ج 4 ص 46.

گردان شويد پيغمبر (صلی الله علیه و آله) مسئول اعمال خويش است (ووظيفه خود را انجام داده) وشما هم مسئول اعمال خود (ووظيفه شما اطاعت صادقانه است) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَعَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ. اما اگر از او اطاعت كنيد، هدايت خواهيد شد وَإِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا زيرا او رهبرى است كه جز به راه خدا وحق وصواب دعوت نمى كند ودر هر حال بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) چيزى جز ابلاغ آشكار نيست؛ وَما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ.(1)

نكته ها

1. پذيرفتن قضاوت پيامبر نشانه ايمان

قرآن كريم نشانه ايمان واقعى را پذيرفتن قضاوت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى داند: فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ... (النساء، 65) مردم در برابر قضاوت وحكميت پيامبر دو گروه شده اند:

مسلمانان حقيقى حكميت او را پذيرفتند إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا... (النور، 51)

گروهى مانند منافقان ويهوديان حكميت پيامبر اكرم را نپذيرفتند: وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ (النور، 48) گروه ديگرى مانند يهوديان نيز از پذيرفتن قضاوت پيامبر اعراض كردند: وَكَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللَّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَمَا أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ (المائدة، 43)

2. اطاعت مؤمنين واقعى از پيامبر بر اساس آگاهى است. (تقديم «سَمِعْنا» بر «أَطَعْنا»).

3. تكرار جمله «أَطِيعُوا» نشان آن است كه پيامبر دو شأن دارد: يكى بيان وحى الهى أَطِيعُوا اللَّهَ وديگرى دستورات حكومتى أَطِيعُوا الرَّسُولَ.(2)

4. در قرآن به مواردى برمى خوريم كه دو دستور از طرف خدا در كنار يكديگر ذكر شده است وبايد هر دو دستور اجرا شود وعمل كردن به يكى از آن دو كافى وقابل قبول نيست، از جمله: ايمان وعمل. آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ (بقره، 25) نماز وزكات. أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ (بقره، 43) تشكّر از خداوند ووالدين. أَنِ اشْكُرْ لِى وَلِوالِدَيْكَ (لقمان، 14)

ص: 67


1- نمونه ج 14 ص 525.
2- نور ج 8 ص 202-200.

اطاعت از خدا ورسول. أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ كه در اين آيه آمده است.(1)

5. آيه 52 نور وآيه 71 احزاب وآيه 17 سوره فتح نظير يكديگرند.

وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللَّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ. (نور، 52)

وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيمًا. (احزاب، 71)

وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ. (فتح، 17)

از جمع ميان آيات استفاده مى شود كه سعادت انسان كه رسيدن به بهشت است. در پرتو اطاعت خدا وپيامبر اكرم است واين سعادت بزرگى است.

آیه 55

اشاره

وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي اْلأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئًا وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (55)

ترجمه

خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه قطعاً آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آنها خلافت روى زمين را بخشيد؛ ودين وآيينى را كه براى آنان پسنديده، پابرجا وريشه دار خواهد ساخت؛ وترسشان را به امنيت وآرامش مبدّل مى كند، آنچنان كه تنها مرا مى پرستند وچيزى را شريك من نخواهند ساخت وكسانى كه پس از آن كافر شوند، آنها فاسقانند.

شان نزول

هنگامى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) ومسلمانان به مدينه هجرت كردند وانصار با آغوش باز آنها را پذيرا گشتند، تمامى عرب بر ضد آنها قيام كردند وآن چنان بود كه آنها ناچار بودند اسلحه را از خود دور نكنند، شب را با سلاح بخوابند وصبح با سلاح بر خيزند (وحالت آماده باش دائم داشته باشند) ادامه اين حالت بر مسلمانان سخت آمد، بعضى اين مطلب را آشكارا گفتند كه تا كى اين حال ادامه خواهد يافت ؟ آيا زمانى فرا خواهد رسيد كه ما با

ص: 68


1- نور ج 8 ص 202.

خيال آسوده، شب استراحت كنيم واطمينان وآرامش بر ما حكم فرما گردد وجز از خدا از هيچكس نترسيم ؟ آيه فوق نازل شد وبه آنها بشارت داد كه آرى چنين زمانى فرا خواهد رسيد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه در اين محور سخن مى گويد: وعده الهى نسبت به مومنان صالح پيرامون حاكميت بر زمين وبر پايى دين مورد پسند آنان وتبديل خوف به امنيت وپرستش خداى يگانه....

ب. از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از اطاعت وتسليم در برابر فرمان خدا وپيامبر (صلی الله علیه و آله) بود، آيه مورد بحث همين موضوع را ادامه داده ونتيجه اين اطاعت را كه همان حكومت جهانى است بيان مى كند وبه صورت مؤكد مى گويد: «خداوند به كسانى كه از شما ايمان آورده اند واعمال صالح انجام داده اند وعده مى دهد كه آنها را قطعاً خليفه روى زمين خواهد كرد، همانگونه كه پيشينيان را خلافت روى زمين بخشيد» از مجموع آيه چنين بر مى آيد كه خداوند به گروهى از مسلمانان كه داراى اين دو صفت هستند «ايمان» و «عمل صالح» سه نويد داده است: 1 - استخلاف وحكومت روى زمين. 2 - نشر آئين حق به طور اساسى وريشه دار در همه جا (كه از كلمه «تمكين» استفاده مى شود). 3 - از ميان رفتن تمام اسباب خوف وترس ووحشت وناامنى ونتيجه اين امور آن خواهد شد كه با نهايت آزادى خدا را بپرستند وفرمان هاى او را گردن نهند وهيچ شريك وشبيهى براى او قائل نشوند وتوحيد خالص را در همه جا بگسترانند.

ج. كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ؛ در اينكه اين جمله اشاره به چه اشخاصى است كه قبل از مسلمانان داراى خلافت روى زمين شدند؟ در ميان مفسران گفتگو است: بعضى آن را اشاره به آدم وداود وسليمان دانسته اند چرا كه قرآن در آيه 30 سوره بقره درباره «آدم» مى فرمايد: إِنِّى جاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً: «من در زمين مى خواهم خليفه اى قرار دهم».(2)

و در آيه 26 سوره ص درباره «داود» مى فرمايد: يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِى الْأَرْضِ:

ص: 69


1- مجمع البيان ج 7 ص 239، نمونه ج 14 ص 526، اسباب النزول ص 163، فتح القدير ج 4 ص 49.
2- نمونه ج 14 ص 529-527.

«اى داود ما تو را خليفه در روى زمين قرار داديم» واز آنجا كه «سليمان» به مقتضاى آيه 16 سوره نمل وارث حكومت داود بود، خليفه در روى زمين شد.

اما بعضى ديگر مانند مفسر عاليقدر «علامه طباطبائى» در «الميزان» اين معنى را بعيد شمرده است، زيرا تعبير الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ را متناسب انبياء ندانسته، چرا كه در قرآن اين تعبير در مورد پيامبران به كار نرفته است، لذا آن را اشاره به امتهاى پيشين كه داراى ايمان وعمل صالح بودند وحكومت در روى زمين پيدا كردند مى داند. اما جمعى ديگر معتقدند كه اين آيه اشاره به «بنى اسرائيل» است، زيرا آنها با ظهور موسى عليه السلام ودر هم شكسته شدن قدرت فرعون وفرعونيان مالك حكومت روى زمين شدند، چنان كه قرآن در آيه 127 سوره اعراف مى فرمايد: وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَمَغارِبَهَا الَّتِى بارَكْنا فِيها: «ما آن جمعيت مستضعف (مؤمنان بنى اسرائيل) را وارث مشارق ومغارب زمينى را كه پر بركت كرديم قرار داديم».(1)

د. اين وعده الهى از آن كيست ؟ بعضى آن را مخصوص صحابه پيامبر (صلی الله علیه و آله) دانسته اند كه با پيروزى اسلام در عصر پيامبر (صلی الله علیه و آله) صاحب حكومت در زمين شدند (البته منظور از «ارض» تمام روى زمين نيست بلكه مفهومى است كه بر جزء وكل صدق مى كند). بعضى ديگر اشاره به حكومت خلفاى چهارگانه نخستين وبعضى مفهوم آن را چنان وسيع دانسته اند كه اين وعده را شامل تمام مسلمانانى كه داراى اين صفتند مى دانند وگروهى آن را اشاره به حكومت مهدى عليه السلام مى دانند. بدون شك آيه شامل مسلمانان نخستين مى شود وبدون شك حكومت مهدى عليه السلام كه طبق عقيده عموم مسلمانان اعم از شيعه واهل تسنن سراسر روى زمين را پر از عدل وداد مى كند بعد از آنكه ظلم وجور همه جا را گرفته باشد مصداق كامل اين آيه است، ولى با اين حال مانع از عموميت وگستردگى مفهوم آيه نخواهد بود. نتيجه اينكه در هر عصر وزمان پايه هاى ايمان وعمل صالح در ميان مسلمانان مستحكم شود، آنها صاحب حكومتى ريشه دار وپر نفوذ خواهند شد.

و اينكه بعضى مى گويند: كلمه «ارض» مطلق است وتمام روى زمين را شامل مى شود واين منحصرا مربوط به حكومت مهدى عليه السلام است بعلاوه شان نزول آيه نيز نشان مى دهد كه

ص: 70


1- نمونه ج 14 ص 529.

حداقل نمونه اى از اين حكومت در عصر پيامبر (صلی الله علیه و آله) براى مسلمانان (هر چند در اواخر عمر آن حضرت) حاصل شده است.(1)

ه -. از پيامبر (صلی الله علیه و آله) نقل كرده اند: «لو لم يبق من الدنيا الا يوم لطول اللَّه ذلك اليوم حتى يلى رجل من عترتى، اسمه اسمى، يملأ الارض عدلا وقسطا كما ملئت ظلما وجورا»: «اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نماند خداوند آن يك روز را آن قدر طولانى مى كند تا مردى از دودمان من كه نامش نام من است حاكم بر زمين شود وصفحه زمين را پر از عدل وداد كند، آن گونه كه از ظلم وجور پر شده باشد» مرحوم طبرسى در ذيل آيه مى گويد: از اهل بيت پيامبر (صلی الله علیه و آله) اين حديث نقل شده است: «انها فى المهدى من آل محمد»: «اين آيه درباره مهدى آل محمد (صلی الله علیه و آله) مى باشد»(2). در تفسير «روح المعانى» وبسيارى از تفاسير شيعه از امام سجاد عليه السلام چنين نقل شده است كه در تفسير آيه فرمود: «هم واللَّه شيعتنا اهل البيت، يفعل اللَّه ذلك بهم على يدى رجل منا وهو مهدى هذه الامة، يملأ الارض عدلا وقسطا كما ملئت ظلما وجورا وهو الذى قال رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) لو لم يبق من الدنيا الا يوم...».(3)

نكته ها

1. در قرآن جمله فَإِنْ تَوَلَّوْا زياد بكار رفته است كه در تمام موارد به پيامبر دلدارى مى دهد كه از بى اعتنايى مردم نسبت به تبليغ خود دلسرد نشود.

2. «قُرطبى» در تفسير جامع الاحكام، درباره ى پيروزى كامل اسلام چند حديث نقل مى كند ومى گويد: در زمين خانه اى نخواهد بود مگر آن كه اسلام در آن خانه وارد خواهد شد.(4)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در آخرين حج خود در مسير برگشت از مكّه (روز هيجدهم ذى الحجه) در غدير خم به فرمان خداوند حضرت على عليه السلام را جانشين خود قرار داد، آيه نازل شد امروز من اسلام را براى شما پسنديدم رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً (مائده، 3) در اين آيه نيز مورد

ص: 71


1- مجمع البيان ج 7 ص 239، نمونه ج 14 ص 530.
2- مجمع البيان ج 7 ص 239.
3- مجمع البيان ج 7 ص 240، نمونه ج 14 ص 531، صافى 3 ص 444.
4- نور ج 8 ص 204-203.

وعده ى خداوند پيروزى آن دينى است كه خدا پسنديده است دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ ودينى كه خدا پسنديده واعلام كرده، همان مكتب غدير خم است.

3. كليد ورمز لياقت براى بدست گرفتن حكومت گسترده حقّ، تنها ايمان وعمل صالح است. الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ به كسانى كه اهل ايمان وعمل باشند وعده ى پيروزى داده شده، نه به آنان كه تنها اهل ايمان باشند.

4. دين، از سياست جدا نيست، بلكه سياست وحكومت براى حفظ دين است. لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ... يَعْبُدُونَنِى

5. در تبليغ وارشاد مردم، براى باور كردن آنان، بيان نمونه هايى از تاريخ گذشته مفيد است. كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ.(1)

ص: 72


1- نور ج 8 ص 205-204.

آیه 57-60

اشاره

وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (56) لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مُعْجِزينَ فِي اْلأَرْضِ وَ مَأْواهُمُ النّارُ وَ لَبِئْسَ الْمَصيرُ (57) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ وَ الَّذينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهيرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ ثَلاثُ عَوْراتٍ لَكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ اْلآياتِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (58) وَ إِذا بَلَغَ اْلأَطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (59) وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاّتي لا يَرْجُونَ نِكاحًا فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزينَةٍ وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (60)

ترجمه

و نماز را برپا داريد وزكات را بدهيد ورسول (خدا) را اطاعت كنيد تا مشمول رحمت (او) شويد. * گمان مبر كافران مى توانند از چنگال مجازات الهى در زمين فرار كنند! جايگاه آنان آتش است وچه بد جايگاهى است! * اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بردگان شما وهمچنين كودكانتان كه به حدّ بلوغ نرسيده اند، در سه وقت بايد از شما اجازه بگيرند: پيش از نماز صبح ونيمروز هنگامى كه لباسهاى (معمولى) خود را بيرون مى آوريد وبعد از نماز عشا؛ اين سه وقت خصوصى براى شماست؛ امّا بعد از اين سه وقت، گناهى بر شما وبر آنان نيست (كه بدون اذن وارد شوند) وبر گرد يكديگر بگرديد (وبا صفا وصميميت به يكديگر خدمت نماييد). اين گونه خداوند آيات را براى شما بيان مى كند وخداوند دانا وحكيم است! * وهنگامى كه اطفال شما به سنّ بلوغ رسند بايد اجازه بگيرند، همان گونه كه اشخاصى كه پيش از آنان بودند اجازه مى گرفتند؛ اينچنين خداوند آياتش را براى شما بيان مى كند وخدا دانا وحكيم است! * وزنان از كارافتاده اى كه اميد به ازدواج ندارند، گناهى بر آنان نيست كه لباسهاى (رويين) خود را بر زمين بگذارند، بشرط اينكه در برابر مردم خودآرايى نكنند؛ واگر خود را بپوشانند براى آنان بهتر است؛ وخداوند شنوا وداناست.

ص: 73

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اقامه نماز وپرداختن زكات واطاعت پيامبر عامل جذب رحمت الهى، عدم توانايى كفار برفرار از مجازات خداوند وبيان جايگاه آنان (دوزخ)، آداب ورود به جايگاه اختصاصى والدين مانند اجازه گرفتن فرزندان غيربالغ در سه وقت: 1. قبل از نماز فجر. 2. در نيمروز (هنگامى كه لباس هاى معمولى خود را بيرون مى آوريد) 3. بعد از نماز عشاء. لزوم اجازه گرفتن فرزندان بالغ از پدر ومادر مانند فرزندان نابالغ. عدم منع رفع حجاب براى زنان سالخورده كه اميد به ازدواج ندارند.

ب. در آيه 55 وعده خلافت روى زمين به مؤمنان صالح داده شده بود واين در آيه 56 مردم را براى فراهم كردن مقدمات اين حكومت بسيج مى كند مانند اقامه نماز وپرداخت زكات واطاعت پيامبر اكرم واگر فكر مى كنيد ممكن است دشمنان نيرومند لجوج در اين راه سنگ بيندازند ومانع تحقق وعده الهى شوند، چنين امرى امكان پذير نيست، چرا كه قدرت آنها در برابر قدرت خدا ناچيز است، بنابراين «گمان نبر كه افراد كافر مى توانند از چنگال مجازات الهى در پهنه زمين فرار كنند» لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِى الْأَرْضِ.(1)

ج. مهمترين مساله اى كه در اين سوره، تعقيب شده مساله عفت عمومى ومبارزه با هر گونه آلودگى جنسى است كه در ابعاد مختلف مورد بررسى قرار گرفته، آيات مورد بحث نيز به يكى از امورى كه با اين مساله ارتباط دارد پرداخته وخصوصيات آن را تشريح مى كند وآن مساله اذن گرفتن كودكان بالغ ونابالغ به هنگام ورود به اطاقهايى است كه مردان وهمسرانشان ممكن است در آن خلوت كرده باشند. نخست مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد بايد مملوكهاى شما (بردگانتان) وهمچنين كودكانتان كه به حد بلوغ نرسيده اند در سه وقت از شما اجازه بگيرند» يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ وَالَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ. «قبل از نماز فجر ودر نيمروز هنگامى كه لباسهاى (معمولى) خود را بيرون مى آوريد وبعد از نماز عشاء» مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَحِينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ وَمِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ.(2)

ص: 74


1- نمونه ج 14 ص 535.
2- همان ص 538، مجمع البيان ج 7 ص 243، فتح القدير ج 4 ص 51.

د. «ظهيرة» چنان كه راغب در مفردات وفيروزآبادى در قاموس مى گويند: به معنى نيمروز وحدود ظهر است كه مردم در اين موقع معمولا لباسهاى رويى خود را در مى آورند. «اين سه وقت، سه وقت پنهانى وخصوصى براى شما است» ثَلاثُ عَوْراتٍ لَكُمْ.(1)

كلمه عورت به معناى عيب است واگر آن را عورت ناميده اند، چون هر كس عار دارد از اينكه آن را هويدا كند وشايد مراد از آن در آيه شريفه هر چيزى باشد كه سزاوار است پوشانده شود.(2)

در پايان آيه مى فرمايد: «بر شما وبر آنها گناهى نيست كه بعد از اين سه وقت بدون اذن وارد شوند وبعضى به ديگرى خدمت كنند وگرد هم (با صفا وصميميت) بگردند» لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَلا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ. آرى «اين چنين خداوند آيات را براى شما تبيين مى كند وخدا عالم وحكيم است» كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.(3)

ه -. در آيه بعد حكم بالغان را بيان كرده، مى گويد: «هنگامى كه اطفال شما به سن بلوغ رسند بايد در همه اوقات اجازه بگيرند، همانگونه كه اشخاصى كه قبل از آنها بودند اجازه مى گرفتند» وَإِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ.

واژه «حلم» (بر وزن «كتب») به معنى عقل آمده است وكنايه از بلوغ است كه معمولا با يك جهش عقلى وفكرى توام است وگاه گفته اند «حلم» به معنى رؤيا وخواب ديدن است وچون جوانان، مقارن بلوغ، صحنه هايى در خواب مى بينند كه سبب احتلام آنها مى شود اين واژه به عنوان كنايه در معنى بلوغ به كار رفته است. اين حكم مخصوص به مكانى است كه پدر ومادر در آنجا استراحت مى كنند وگرنه وارد شدن در اطاق عمومى (اگر اطاق عمومى داشته باشند) مخصوصا به هنگامى كه ديگران هم در آنجا حاضرند وهيچگونه مانع ورادعى در كار نيست اجازه گرفتن لزومى ندارد.

و. در آخرين آيه مورد بحث استثنايى براى حكم حجاب زنان بيان مى كند وزنان پير وسالخورده را از اين حكم مستثنى مى شمرد ومى گويد: «زنان از كار افتاده اى كه اميدى به

ص: 75


1- نمونه ج 14 ص 538.
2- مجمع البيان ج 7 ص 242، الميزان ج 15 ص 226.
3- فتح القدير ج 4 ص 52، نمونه ج 14 ص 540.

ازدواج ندارند گناهى بر آنان نيست كه لباس هاى (روئين) خود را بر زمين بگذارند در حالى كه در برابر مردم خود آرايى نكنند» وَالْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللَّاتِى لا يَرْجُونَ نِكاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِينَة. در واقع براى اين استثناء دو شرط وجود دارد: نخست اينكه به سن وسالى برسند كه معمولا اميدى به ازدواج ندارند وبه تعبير ديگر جاذبه جنسى را كاملا از دست داده اند. ديگر اينكه در حال بر داشتن حجاب خود را زينت ننمايند.(1)

ز. كلمه «تبرج» به معناى اين است كه زن محاسن وزيبايى هاى خود را كه بايد بپوشاند اظهار كند واين كلمه در اصل به معناى ظهور بوده، برج را هم به همين جهت، كه بنايى است ظاهر وپيدا برج ناميده اند.(2)

ح. مراد از جمله ى يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ اين نيست كه زنان سالخورده مجازند عريان شوند، زيرا در آيه قبل نيز مراد از تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ در آوردن لباس هاى بيرون بود، نه تمام لباسها، به علاوه امام صادق عليه السلام درباره ى اين آيه فرمودند: مراد كنار گذاشتن روسرى وروپوش است.(3)

در پايان آيه اضافه مى كند كه با همه احوال «اگر آنها تعفف كنند وخويشتن را بپوشانند براى آنها بهتر است» وَأَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ.(4)

نكته ها

1. امام صادق عليه السلام با تلاوت آيه 56 فرمود: زكات فطره مصداق زكات در آيه وواجب است.(5)

2. شايد آيه 57 پاسخ سؤالى باشد كه بعد از آيه قبل مطرح مى شود كه با آن همه كفر ونفاق وامكاناتى كه مخالفين دارند، چگونه خداوند به مؤمنين وعده حاكميت بر زمين را مى دهد؟ اين آيه مى فرمايد: لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِى الْأَرْضِ ترديد نكن، زيرا مخالفين نمى توانند در هيچ كجاى زمين اراده وراه خداوند را مختل وعاجز نمايند. بر خلاف ميل وپندار نادرست دشمنان، روزى حكومت امام زمان عليه السلام محقّق خواهد شد.

ص: 76


1- نمونه ج 14 ص 542-541.
2- الميزان ج 15 ص 227، مجمع البيان ج 7 ص 154.
3- نور ج 8 ص 210، فتح القدير ج 4 ص 52.
4- نمونه ج 14 ص 543.
5- بحار الانوار ج 93 ص 104.

تربيت وآموختن آداب اسلامى را قبل از بلوغ كودكان شروع كنيم. الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ.

3. دوخت لباس ونوع ورنگ آن، هر چه به عفت نزديك تر باشد، بهتر است. وَأَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ.(1)

در آيه 58 نور مى فرمايد: كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

در سوره بقره آيه 219 هدف تبيين آيات را تفكر مردم مى داند. كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ.

آیه 61

اشاره

لَيْسَ عَلَى اْلأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى اْلأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَريضِ حَرَجٌ وَ لا عَلى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَواتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خالاتِكُمْ أَوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَديقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَميعًا أَوْ أَشْتاتًا فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتًا فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ اْلآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (61)

ترجمه

بر نابينا وافراد لنگ وبيمار گناهى نيست (كه با شما هم غذا شوند) وبر شما نيز گناهى نيست كه از خانه هاى خودتان [= خانه هاى فرزندان يا همسرانتان كه خانه خود شما محسوب مى شود بدون اجازه خاصّى] غذا بخوريد؛ وهمچنين خانه هاى پدرانتان، يا خانه هاى مادرانتان، يا خانه هاى برادرانتان، يا خانه هاى خواهرانتان، ياخانه هاى عموهايتان، يا خانه هاى عمّه هايتان، يا خانه هاى داييهايتان، يا خانه هاى خاله هايتان، يا خانه اى كه كليدش در اختيار شماست، يا خانه هاى دوستانتان، بر شما گناهى نيست كه بطور دسته جمعى يا جداگانه غذا بخوريد؛ وهنگامى كه داخل خانه اى شديد، بر خويشتن سلام كنيد، سلام وتحيتى از سوى خداوند، سلامى پربركت وپاكيزه! اين گونه خداوند آيات را براى شما روشن مى كند، باشد كه بينديشيد!

ص: 77


1- نور ج 8 ص 211.206.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه در چند محور سخن مى گويد: مجاز بودن استفاده از غذاى منزل افراد خاص (11 گروه) لزوم سلام كردن به هنگام ورود به منزل، تبيين آيات الهى به منظور تعقل مردم.

ب. لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَلا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلا عَلى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ... أَوْ صَدِيقِكُمْ ظاهر آيه اين است كه در آن براى مؤمنين حقى قائل شده وآن اين است كه مى توانند در خانه خويشاوندان ويا كسانى كه ايشان را امين مى دانند ويا خانه دوستان خود چيزى بخورند، البته به مقدارى كه بدان احتياج دارند، نه به حد اسراف وافساد. لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ * ولا عَلى أَنْفُسِكُمْ - در عطف عَلى أَنْفُسِكُمْ كه عطف به ما قبل خود شده، دلالت است بر اينكه شمردن نامبردگان از اين باب نبوده كه خصوصيتى داشته باشند، بلكه از باب اين بوده كه به خاطر عيب ونقصى كه در اعضاء دارند احيانا نمى توانند رزق خود را كسب كنند، لذا جايز است كه از خانه هاى نامبردگان رفع حاجت كنند والا فرقى ميان كور وچلاق ومريض وغير ايشان نيست.(1)

ج. مقصود از «سلام كردن بر خود»، سلام كردن بر هر كسى است كه در خانه باشد، در اينجا نيز اگر نفرمود: «بر اهل آن سلام كنيد»، خواست يگانگى مسلمانان با يكديگر را برساند، چون همه انسانند وخدا همه را از يك مرد وزن خلق كرده، علاوه بر اين همه مؤمنند وايمان ايشان را جمع كرده، چون ايمان قوى تر از رحم وهر عامل ديگرى براى يگانگى است وبعيد هم نيست كه مراد از جمله فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ اين باشد كه وقتى كسى داخل بر اهل خانه اى شد، بر آنان سلام كند وايشان جواب سلامش را بدهند.(2)

د. از آنجا كه در آيات سابق سخن از اذن ورود در اوقات معين يا به طور مطلق به هنگام داخل شدن درمنزل اختصاصى پدر ومادر بود، آيه مورد بحث در واقع استثنايى براين حكم است كه گروهى مى توانند در شرائط معينى بدون اجازه وارد منزل خويشاوندان ومانند آن شوند وحتى بدون استيذان غذا بخورند.(3)

ص: 78


1- الميزان ج 15 ص 228.
2- همان ص 229، فتح القدير ج 4 ص 54.
3- نمونه ج 14 ص 549.

نخست مى فرمايد: «بر نابينا وافراد شل وبيمار گناهى نيست كه با شما هم غذا شود» لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَلا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ. امام باقر عليه السلام مى فرمايد: اهل مدينه پيش از آنكه اسلام را پذيرا شوند افراد نابينا وشل وبيمار را از حضور بر سر سفره غذا منع مى كردند وبا آنها هم غذا نمى شدند واز اين كار نفرت داشتند وبه عكس بعد از ظهور اسلام گروهى غذاى اين گونه افراد را جدا مى دادند نه به اين علت كه از هم غذا شدن با آنها تنفر داشتند، بلكه به اين دليل كه شايد اعمى، غذاى خوب را نبيند وآنها ببينند وبخورند واين بر خلاف اخلاق است وهمچنين در مورد افراد لنگ وبيمار كه ممكن است در غذا خوردن عقب بمانند وافراد سالم پيشى بگيرند. به هر دليل كه بود با آنها هم غذا نمى شدند وروى همين جهت افراد اعمى ولنگ وبيمار نيز خود را كنار مى كشيدند، چرا كه ممكن بود مايه ناراحتى ديگران شوند واين عمل را براى خود گناه مى دانستند. اين موضوع را از پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله) كه سؤال كردند آيه فوق نازل شد وگفت: هيچ مانعى ندارد كه آنها با شما هم غذا شوند.(1)

سپس قرآن مجيد اضافه مى كند: بر خود شما نيز گناهى نيست كه از اين خانه ها بدون گرفتن اجازه غذا بخوريد كه نام يازده گره را ذكر مى كند.

ه -. سپس به يك دستور اخلاقى ديگر اشاره كرده مى گويد: «هنگامى كه وارد خانه اى شديد بر خويشتن سلام كنيد، سلام وتحيتى از نزد خداوند، سلام وتحيتى پر بركت وپاكيزه» وسر انجام با اين جمله آيه را پايان مى دهد: «اين گونه خداوند آيات خويش را براى شما تبيين مى كند، شايد انديشه وتفكر كنيد».

در اينكه منظور از اين «بيوت» (خانه ها) چه خانه هايى است ؟ بعضى از مفسران آن را اشاره به خانه هاى يازده گانه فوق مى دانند وبعضى ديگر آن را مخصوص مساجد دانسته اند. ولى پيدا است كه آيه مطلق است وهمه خانه ها را شامل مى شود، اعم از خانه هاى يازده گانه اى كه انسان براى صرف طعام وارد آن مى شود ويا غير آن از خانه هاى دوستان وخويشاوندان يا غير آنها، زيرا هيچ دليلى بر تقييد مفهوم وسيع آيه نيست.(2)

ص: 79


1- كشاف ج 3 ص 256، نمونه ج 14 ص 549، صافى 3 ص 448.
2- نمونه ج 14 ص 551-550.

ولى آيا احراز رضايت باطنى (به اصطلاح از طريق شاهد حال) به خاطر خصوصيت ونزديكى كه ميان طرفين است شرط است ؟ ظاهر اطلاق آيه اين شرط را نيز نفى مى كند، همين اندازه كه احتمال رضايت او باشد (وغالبا رضايت حاصل است) كافى مى شمرد. ولى اگر وضع طرفين به صورتى در آمده كه يقين به عدم رضايت داشته باشند گر چه ظاهر آيه نيز از اين نظر اطلاق دارد اما بعيد نيست كه آيه از چنين صورتى منصرف باشد، به خصوص اينكه اينگونه افراد، نادرند ومعمولاً اطلاقات شامل اين گونه افراد نادر نمى شود.(1)

نكته ها

1. آيه 61 تنها درباره ى غذا خوردن است، ولى تصرّفات ديگر در مال ديگران مشروط به گرفتن اجازه است. امام صادق عليه السلام فرمودند: مراد از خوردن در آيه خوردن خرما، نان وخورشت است نه غير آن وخوردن غذا از خانه هاى يازده گانه، بايد طبيعى ودور از اسراف وتبذير باشد.(2)

2. مرحوم طبرسى مى فرمايد: يكى از محتملات آيه شريفه اين است كه بخش اوّل آيه مربوط به معاف بودن نابينا ولنگ وبيمار از شركت در جهاد است وقسمت بعدى آيه مربوط به غذا خوردن است.(3)

خانه همسر وفرزند خانه خود شماست. «بُيوتِكُمْ» (خانه فرزند در آيه نيست شايد به خاطر اين كه اين مورد، روشن ومسلم است. در حديث مى خوانيم: «انت ومالك لابيك» تو ومالت از آن پدرت مى باشيد).(4)

3. جهت اينكه جمله كذلك يبين الله لكم الآيات با تفاوتى در تعبير سه بار در آيه 58، 59 و 61 تكرار شده براى زيادى تأكيد وبيان عظمت احكام الهى است.(5)

ص: 80


1- همان ص 554.
2- نور ج 8 ص 213.
3- همان، مجمع البيان ج 7 ص 245.
4- نور ج 8 ص 214.
5- بيضاوى 4 ص 202.

آیه 62-64

اشاره

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (62) لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضًا قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الَّذينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذًا فَلْيَحْذَرِ الَّذينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصيبَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (63) أَلا إِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (64)

ترجمه

مؤمنان واقعى كسانى هستند كه به خدا ورسولش ايمان آورده اند وهنگامى كه در كار مهمّى با او باشند، بى اجازه او جايى نمى روند؛ كسانى كه از تو اجازه مى گيرند، براستى به خدا وپيامبرش ايمان آورده اند! در اين صورت، هر گاه براى بعضى كارهاى مهمّ خود از تو اجازه بخواهند، به هر يك از آنان كه مى خواهى (وصلاح مى بينى) اجازه ده وبرايشان از خدا آمرزش بخواه كه خداوند آمرزنده ومهربان است! * صدا كردن پيامبر را در ميان خود، مانند صدا كردن يكديگر قرار ندهى؛ خداوند كسانى از شما را كه پشت سر ديگران پنهان مى شوند ويكى پس از ديگرى فرار مى كنند مى داند! پس آنان كه فرمان او را مخالفت مى كنند، بايد بترسند از اينكه فتنه اى دامنشان را بگيرد، يا عذابى دردناك به آنها برسد! * آگاه باشيد كه براى خداست آنچه در آسمانها وزمين است؛ او مى داند آنچه را كه شما بر آن هستيد و (مى داند) روزى را كه بسوى او بازمى گردند؛ و (در آن روز) آنها را از اعمالى كه انجام دادند آگاه مى سازد؛ وخداوند به هر چيزى داناست!

شان نزول

درباره آيه 62 شان نزول هاى گوناگونى نقل كرده اند: در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين آيه در مورد «حنظلة بن أبى عياش» نازل شده است كه در همان شب كه فرداى آن جنگ احد در گرفت مى خواست عروسى كند، پيامبر (صلی الله علیه و آله) با اصحاب وياران مشغول به مشورت درباره جنگ بود، او نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمد وعرضه داشت كه اگر پيامبر (صلی الله علیه و آله) به او

ص: 81

اجازه دهد آن شب را نزد همسر خود بماند، پيامبر (صلی الله علیه و آله) به او اجازه داد. صبحگاهان به قدرى عجله براى شركت در برنامه جهاد داشت كه موفق به انجام غسل نشد، با همان حال وارد معركه كارزار گرديد وسرانجام به شهادت رسيد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) درباره او فرمود: «فرشتگان را ديدم كه حنظله را در ميان آسمان وزمين غسل مى دهند»!، لذا بعد از آن حنظله به عنوان «غسيل الملائكه» ناميده شد.(1)

شأن نزول آيه 63: وقتى اين آيه نازل شد حضرت فاطمه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را به عنوان يا رسول الله صدا مى زد، حضرت به فرزندش فرمود: اى فاطمه اين آيه درباره تو نازل نشده است (بلكه درباره ساير مردم است) تو بگو: (يا أبه) كه باعث احياء بيشتر قلب من ورضايت بيشتر خداوند است، (فإنها أحيى للقلب وأرضى للرب).(2)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توصيف مومنان حقيقى. به همراهى با پيامبر وتنها نگذاشتن او، لزوم صدا زدن پيامبر بطور مودبانه، پرهيز از مخالفت با پيامبر اكرم به جهت نزول عذاب. اختصاص جهان هستى به پروردگار متعال وآگاهى او از اعمال.

ب. منظور از «امر جامع» هر كار مهمى است كه اجتماع مردم در آن لازم است وتعاون وهمكاريشان ضرورت دارد، خواه مساله مهم مشورتى باشد، خواه مطلبى پيرامون جهاد ومبارزه با دشمن وخواه نماز جمعه در شرائط فوق العاده ومانند آن.(3)

ج. منظور از اجازه گرفتن اين نيست كه هر كس كارى دارد يك اجازه صورى بگيرد وبه دنبال كار خود برود، بلكه براستى اجازه گيرد، يعنى اگر رهبر، غيبت او را مضر تشخيص نداد، به او اجازه مى دهد ودر غير اين صورت بايد بماند وگاهى كار خصوصى خود را فداى هدف مهمتر كند. لذا در دنبال اين جمله اضافه مى كند: «كسانى كه از تو اجازه مى گيرند آنها براستى ايمان به خدا ورسولش آورده اند» ايمانشان تنها با زبان نيست، بلكه با روح وجان

ص: 82


1- نور الثقلين ج 3 ص 628، نمونه ج 14 ص 561.
2- صافى 3 ص 451.
3- نمونه ج 14 ص 563.

مطيع فرمان تواند إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ. «در اين صورت هر گاه از تو براى بعضى از كارهاى مهم خود اجازه بخواهند به هر كس از آنها مى خواهى (وصلاح مى بينى) اجازه ده» فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ.(1)

د. سپس دستور ديگرى در ارتباط با فرمانهاى پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بيان كرده مى گويد: «دعوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) را در ميان خود مانند دعوت بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر تلقى نكنيد» لاتَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً. او هنگامى كه شما را براى مساله اى فرا مى خواند حتما يك موضوع مهم الهى ودينى است، بايد آن را با اهميت تلقى كنيد وبه طور جدى روى آن بايستيد، دعوتهاى او را ساده نگيريد كه فرمانش فرمان خدا ودعوتش دعوت پروردگار است. سپس ادامه مى دهد: «خداوند كسانى را كه از شما براى جدا شدن از برنامه هاى مهم پيامبر (صلی الله علیه و آله) پشت سر ديگران پنهان مى شوند ويكى پس از ديگرى فرار مى كنند مى داند» ومى بيند قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً. «اما آنها كه مخالفت فرمان او مى كنند بايد از اين بترسند كه فتنه اى دامنشان را بگيرد، يا عذاب دردناك به آنها برسد» فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.(2)

ه -. «يتسللون» از ماده «تسلل» در اصل به معنى بر كندن چيزى است (مثلا گفته مى شود «سل السيف من الغمد» يعنى شمشير را از غلاف كشيد) ومعمولا به كسانى كه مخفيانه وبه طور قاچاقى از جايى مى گريزند، «متسللون» گفته مى شود.(3)

و. در اينكه منظور از «فتنه» در اينجا چيست ؟ بعضى از مفسران آن را به معنى قتل وبعضى به معنى گمراهى وبعضى به معنى تسلط سلطان ظالم وسر انجام بعضى به معنى بلاى نفاق كه در قلب انسان آشكار مى شود دانسته اند. اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از فتنه، فتنه هاى اجتماعى ونابسامانى ها وهرج ومرج وشكست وساير آفت هايى است كه بر اثر تخلف از فرمان رهبر دامنگير جامعه مى شود.(4)

ز. لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً... «دعاء رسول» به معناى اين است

ص: 83


1- همان.
2- نمونه ج 14 ص 566.
3- مجمع البيان ج 7 ص 247، نمونه ج 14 ص 566، فتح القدير ج 4 ص 58.
4- نمونه ج 14 ص 567، فتح القدير ج 4 ص 58.

كه آن جناب مردم را براى كارى از كارها دعوت كند، مانند دعوتشان به سوى ايمان وعمل صالح وبه سوى مشورت در امرى اجتماعى وبه سوى نماز جماعت وامر فرمودنش به چيزى از امور دنيا وآخرتشان، همه اينها دعا ودعوت او است. شاهد اين معنا جمله ذيل آيه است كه مى فرمايد: قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً ونيز تهديدى كه دنبال آيه درباره مخالفت امر آن جناب آمده وشهادت اين دو فقره بر مدعاى ما روشن است واين معنا با آيه قبلى هم مناسب تر است، زيرا در آن آيه مدح مى كرد كسانى را كه دعوت آن حضرت را اجابت مى كردند ونزدش حضور مى يافتند واز او بدون اجازه اش مفارقت نمى كردند واين آيه مذمت مى كند كسانى را كه وقتى آن جناب دعوتشان مى كند سر خود را مى خارانند واعتنايى به دعوت آن جناب نمى كنند. از اينجا معلوم مى شود اينكه بعضى گفته اند(1): «مراد از دعاى رسول، خطاب كردن او وصدا زدن او است، كه مردم آن جناب را مثل ساير مردم صدا نزنند، بلكه با مردم فرق گذاشته او را محترمانه صدا بزنند، مثلا، نگويند يا محمد ويا ابن عبد الله، بلكه بگويند يا رسول الله» معناى درستى نيست وهمچنين تفسير ديگرى كه بعضى كرده اند كه: مراد از دعاء، نفرين كردن آن جناب است، كه نفرين او را مثل نفرين سايرين ندانند، كه در حقيقت آيه شريفه مردم را نهى مى كند از اينكه خود را در معرض نفرين آن جناب قرار دهند، يعنى او را به خشم در نياورند، چون خدا نفرين او را بى اثر نمى گذارد ووجه ضعف ونادرستى اين دو معنا اين است كه ذيل آيه با آنها سازگارى ندارد.(2)

ح. روشن است كه اينگونه افراد با ايمان با توجه به اينكه براى امر مهمى اجتماع كرده اند هرگز براى يك كار جزئى اجازه نمى طلبند ومنظور از «شانهم» در آيه كارهاى ضرورى وقابل اهميت است واز سوى ديگر، خواست پيامبر (صلی الله علیه و آله) مفهومش اين نيست كه بدون در نظر گرفتن جوانب امر واثرات حضور وغياب افراد اجازه دهد، بلكه اين تعبير براى آنست كه دست رهبر باز باشد ودر هر مورد ضرورت حضور افراد را احساس مى كند به آنها اجازه رفتن را ندهد. شاهد اين سخن اينكه در آيه 43 سوره توبه، پيامبر (صلی الله علیه و آله) را به خاطر اجازه دادن به بعضى از افراد مؤاخذه مى كند ومى گويد: فَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ

ص: 84


1- كشاف ج 3 ص 260.
2- الميزان ج 15 ص 230.

صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكاذِبِينَ: «خداوند تو را عفو كرد چرا به آنها اجازه دادى پيش از آنكه راستگويان از دروغگويان براى تو شناخته شوند؟!». اين آيه نشان مى دهد كه حتى پيامبر (صلی الله علیه و آله) در اجازه دادن افراد بايد دقت كند وتمام جوانب كار را در نظر گيرد ودر اين امر مسئوليت الهى دارد.(1)

نكته ها

1. اجازه گرفتن از رهبر، نشانه ى ادب، تسليم، قانونمندى، عشق به رهبر ونظم ونظام است. (با توجّه به كل آيه)

2. تصميم گيرى نهايى با رهبر است. لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ (پيامبر در مسائل عمومى جامعه، بر مردم ولايت دارد).

3. ساده گرفتن پيام هاى رهبرى وبى توجّهى به آنها، فتنه وعذاب به دنبال دارد. فِتْنَةٌ أَوْ... عَذابٌ أَلِيمٌ.(2)

اهميت اطاعت از پيامبر

امورى كه در قرآن بسيار مورد اهميت است علاوه بر امر به آن از خلاف آن نيز نهى شده است مانند: اتحاد

قرآن كريم هم امر به وحدت واتحاد مى كند هم از تفرقه نهى مى كند: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا... (آل عمران، 103) اطاعت پيامبر اكرم نيز چنين است هم به آن امر شده:... أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ... (النساء، 59)... وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا... (الحشر، 7) هم از خلاف آن نهى شده است:... فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (النور، 63)

4. قابل توجه اينكه در آيه 64 سه بار بر روى علم خدا نسبت به اعمال انسانها تكيه شده است واين به خاطر آن است كه انسان هنگامى كه احساس كند، كسى به طور دائم مراقب او است وذره اى از پنهان وآشكارش بر او مخفى نمى ماند اين اعتقاد وباور اثر تربيتى فوق العاده

ص: 85


1- نمونه ج 14 ص 564.
2- نور ج 8 ص 218.216.

5. روى او مى گذارد وضامن كنترل انسان در برابر انحرافات وگناهان است.(1)

6. نظير آيه 64 نور: أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ... آيه 61 يونس است:

وَمَا تَكُونُ فِى شَأْنٍ وَمَا تَتْلُو مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ...

ص: 86


1- نمونه ج 14 ص 569.

سوره فرقان

اشاره

ص: 87

ص: 88

آیه 1-2

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيرًا (1) الَّذي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِي الْمُلْكِ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْديرًا (2)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

زوال ناپذير وپر بركت است كسى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا بيم دهنده جهانيان باشد. * خداوندى كه حكومت آسمانها وزمين از آن اوست وفرزندى براى خود انتخاب نكرد وهمتايى در حكومت ومالكيت ندارد وهمه چيز را آفريد وبه دقّت اندازه گيرى نمود!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: هدف از نزول قرآن كريم بر پيامبر به جهت انذار جهانيان. اختصاص مالكيت آسمان وزمين به خداوند. عدم وجود فرزند وشريك براى خداوند. خداوند خالق تمام اشياء وتعيين كننده اندازه براى آنها.

ب. كلمه «تبارك» از ماده «بركة» - به دو فتحه - است كه به معناى ثبوت خير در هر چيز است. مانند ثبوت آب در بركه (آب انبار) واين معنا از واژه «برك البعير» گرفته شده، كه به معناى آن است كه شتر سينه به زمين بگذارد وبخوابد، كلمه تبارك هم از همان ريشه اشتقاق يافته ومعنايش ثبوت خير است در هر چيزى كه مى گوييم مبارك است، چيزى كه هست صيغه تبارك علاوه بر افاده معناى مزبور، - به طورى كه گفته اند - مبالغه در آن را نيز مى رساند واين صيغه تقريبا مى توان گفت از كلماتى است كه جز در مواردى نادر بر غير خدا اطلاق نمى شود.(1)

ج. كلمه «فرقان» به معناى فرق است واگر قرآن كريم را فرقان ناميد از آن جهت بوده كه آياتش بين حق وباطل جدايى مى اندازد ويا از اين جهت بوده كه آياتش جدا جدا نازل شده. مؤيد معناى اول اين است كه اين كلمه در قرآن كريم بر تورات هم اطلاق شده، با اينكه تورات يكباره نازل شد.(2)

ص: 89


1- الميزان ج 15 ص 238.
2- همان، مجمع البيان ج 7 ص 252.

د. اينكه فرمود: الَّذِى لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ - با در نظر داشتن اينكه لام اختصاص را مى رساند - اين معنا را افاده مى كند كه آسمان ها وزمين مملوك خدايند وحكم در آن واداره وگرداندن آسياى آن مختص به خداى تعالى است، پس تنها خدا مليك ومتصرف به حكم در آن است، آنهم متصرف على الاطلاق.

با اين بيان، ترتب جمله وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً بر ما قبل، روشن مى شود، چون داشتن ملك على الاطلاق حاجتى باقى نمى گذارد براى اتخاذ فرزند، چون اتخاذ فرزند براى يكى از دو حاجت است، يا براى اين است كه فرزند به قسمتى از امورش برسد، چون خودش به تنهايى نمى تواند امور خود را اداره كند وخداى سبحان كه تواناى بر هر كارى است كه بخواهد انجام دهد چنين فرضى درباره اش نمى شود ويا براى اين است كه هستى اش محدود وبقايش تا زمانى معين است وهر چه را مالك است تا مدتى معين مالك است، لذا فرزند مى گيرد تا بعد از خود جانشينش شود وبعد از خودش به امورش قيام نمايد وخداى سبحان كه مالك هر چيز است وفنا در او راه ندارد، به هيچ وجه حاجتى به اتخاذ فرزند ندارد. اين بيان، هم رد بر مشركين است وهم رد بر نصارى وهمچنين جمله بعدى كه مى فرمايد: وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ چون احتياج به شريك در جايى كه ملك شامل همه امور نباشد تصور مى شود وملك خدا عام وشامل تمامى موجودات عالم با همه جهات آنها است وهيچ چيز از تحت ملكيت او بيرون نيست، اين جمله نيز رد بر مشركين است.

نكته ها

1. اگر در آيه شريفه نزول قرآن را از ناحيه خدا ورسول خدا (صلی الله علیه و آله) را فرستاده او ونذير براى عالميان خوانده ونيز قرآن را فرقان وجدا كننده حق از باطل ناميده ورسول را بنده خداوند، بر عالميان معرفى كرده، اشعار دارد بر اينكه مملوك خدا است وهيچ اختيارى از خود ندارد، همه به منظور زمينه چينى براى مطالبى است كه بعدا از مشركين حكايت مى كند، كه به قرآن طعنه زدند كه اين افتراء بر خدا است.(1)

2. تعبير «للعالمين» روشنگر اين است كه آئين اسلام جنبه جهانى دارد ومخصوص به

ص: 90


1- الميزان ج 15 ص 240-241.

منطقه ونژاد وقوم معينى نيست، بلكه بعضى از آن استفاده خاتميت پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده اند، چرا كه «عالمين» نه فقط از نظر مكانى محدود نيست كه از نظر زمانى هم قيدى ندارد وهمه آيندگان را نيز شامل مى شود.(1)

3. هم نظام تكوينى انسان (آفرينش او كه به قدرت خدا انجام گرفته) سزاوار تحسين است، فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ (مومنون، 14) وهم نظام تشريعى او (نزول قرآن وتدوين احكام دين). تَبارَكَ الَّذِى نَزَّلَ.(2)

آیه 3-6

اشاره

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لا يَمْلِكُونَ ِلأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعًا وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَ لا حَياةً وَ لا نُشُورًا (3) وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هَذا إِلاّ إِفْكٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤُ ظُلْمًا وَ زُورًا (4) وَ قالُوا أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصيلاً (5) قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ إِنَّهُ كانَ غَفُورًا رَحيمًا (6)

ترجمه

آنان غير از خداوند معبودانى براى خود برگزيدند؛ معبودانى كه چيزى را نمى آفرينند، بلكه خودشان مخلوقند ومالك زيان وسود خويش نيستند ونه مالك مرگ وحيات ورستاخيز خويشند. * وكافران گفتند: «اين فقط دروغى است كه او ساخته وگروهى ديگر او را بر اين كار يارى داده اند.» آنها (با اين سخن،) ظلم ودروغ بزرگى را مرتكب شدند. * وگفتند: «اين همان افسانه هاى پيشينيان است كه وى آن را رونويس كرده وهر صبح وشام بر او املا مى شود.» * بگو: «كسى آن را نازل كرده كه اسرار آسمانها وزمين را مى داند؛ او (هميشه) آمرزنده ومهربان بوده است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ناتوان بودن بت ها از آفريدن

ص: 91


1- نمونه ج 15 ص 8.
2- نور ج 8 ص 222.

چيزى ومخلوق بودن خود بت ها. عدم مالكيت بت ها بر نفع وضرر خويش وعدم مالكيت آنها بر مرگ وزندگى ورستاخيز. تهمت كفار به پيامبر پيرامون آوردن قرآن در كمك ديگران به او، پاسخ خداوند به كفار. خداوند نازل كننده قرآن.

ب. مشار اليه «هذا» قرآن كريم است واگر به اشاره اكتفاء نموده، نام ويا اوصاف آن را ذكر نكردند، منظورشان اهانت وپايين آوردن قدر ومنزلت قرآن بوده. كلمه «افك» به معناى كلامى است كه از وجهه اصلى اش منحرف شده باشد ومراد كفار از افك بودن قرآن، اين است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آن را از پيش خود درست كرده وآن را به خدا نسبت داده وسياق آيات خالى از اشاره به اين معنا نيست كه مراد از قَوْمٌ آخَرُونَ بعضى از اهل كتاب است.(1)

نكته ها

1. اگر فرمود: «آن را خدايى نازل كرده كه اسرار در آسمانها وزمين را مى داند» معنايش اين است كه خدا امور خفيه وبواطن امور آسمانها وزمين را مى داند، تا بدين وسيله اعلام كند كه اين كتابى كه او نازل كرد مشتمل بر اسرارى است كه از عقول بشر پنهان است ودر اين بيان تعريض وتهديدى است به اينكه در مقابل جنايت هايشان كه يكى نسبت افتراء وخرافات به قرآن دادن است، مجازات دارند واينكه فرمود: إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَحِيماً تعليل اين معنا است كه چرا فوراً عقوبتشان نمى كند ودر مقابل جنايت وتكذيب حق وجرأت بر خداى سبحان هنوز مهلتشان مى دهد؟ مى فرمايد: چون خدا آمرزنده ورحيم است.(2)

2. اصولى كه براى انسان اهميت دارد پنج امر است: مساله سود وزيان ومرگ وزندگى ورستاخيز. براستى اگر كسى مالك اصلى اين امور نسبت به ما باشد شايسته پرستش است، اما آيا اين بتها هرگز قادر بر اين امور در مورد خودشان هستند تا چه رسد به اينكه عابدان خود را بخواهند در اين جهات زير پوشش حمايت خويش قرار دهند؟

اين چه منطق رسوايى است كه انسان به دنبال موجودى بيفتد وسر بر آستان آن بگذارد كه هيچ گونه اختيارى از خود در مورد خويشتن ندارد تا چه رسد به ديگران ؟! اين بتها نه تنها در اين دنيا مشكلى را براى بندگان خود حل نمى كنند كه در قيامت نيز كارى از آنها ساخته نيست.

ص: 92


1- مجمع البيان ج 7 ص 253، الميزان ج 15 ص 248.
2- الميزان ج 15 ص 250.

3. اگر مى بينيم مساله «ضرر» در آيه قبل از «نفع» قرار گرفته براى اين است كه انسان در درجه اول از زيان وحشت دارد وجمله «دفع ضرر اولى از جلب منفعت» است، به صورت يك قانون عقلايى درآمده است ونيز اگر «ضرر» و «نفع» و «موت» و «حيات» و «نشور» به صورت نكره آمده، براى بيان اين حقيقت است كه اين بتها حتى در يك مورد مالك سود وزيان ومرگ وزندگى ورستاخيز نيستند. تا چه رسد نسبت به همگان.(1)

4. با مشركين نيز مستدل سخن بگوييد. لا يَخْلُقُونَ... لا يَمْلِكُونَ حيوان، نفعى را به خود مى رساند وشرّى را از خود دور مى كند، امّا بت ها بر هيچ يك از اين دو قدرت ندارند واز حيوان هم كمترند.

5. كار انسان، يا بايد با هدف دنيوى همراه باشد، يا با هدف اخروى وبت ها در هيچ يك كارايى ندارد. لا حيا ولا نشورا.

6. عوام فريبى از طريق تحقير وتهمت ومانع هدايت ديگران شدن، از بدترين گناهان است. ظُلْماً وَزُوراً.(2)

7. پاسخ تهمت افسانه بودن قرآن وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِىَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً (الفرقان، 5) در آيات ذيل بيان شده است:

وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلاَ تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لاَرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ (العنكبوت، 48)

أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً (النساء، 82)

8. نظير آيه 3 فرقان آيات ذيل است:

إِنْ هِىَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى (23 نجم). وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ. (20 نحل)

ص: 93


1- نمونه ج 15 ص 18-17.
2- نور ج 8 ص 225-224.

آیه 7-10

اشاره

وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي فِي اْلأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذيرًا (7) أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها وَ قالَ الظّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُورًا (8) انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ اْلأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطيعُونَ سَبيلاً (9) تَبارَكَ الَّذي إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْرًا مِنْ ذلِكَ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُورًا (10)

ترجمه

و گفتند: «چرا اين پيامبر غذا مى خورد ودر بازارها راه مى رود؟! (نه سنّت فرشتگان را دارد ونه روش شاهان را!) چرا فرشته اى بر او نازل نشده كه همراه وى مردم را انذار كند (وگواه صدق دعوى او باشد)؟! * يا گنجى (از آسمان) براى او فرستاده شود، يا باغى داشته باشد كه از (ميوه) آن بخورد (وامرار معاش كند)؟!» وستمگران گفتند: «شما تنها از مردى مجنون پيروى مى كنيد!» * ببين چگونه براى تو مثلها زدند وگمراه شدند، آن گونه كه قدرت پيدا كردن راه را ندارند! * زوال ناپذير وبزرگ است خدايى كه اگر بخواهد براى تو بهتر از اين قرار مى دهد: باغ هايى كه نهرها از زير درختانش جارى است و (اگر بخواهد) براى تو كاخ هايى مجلّل قرار مى دهد.

شان نزول

در روايتى از امام حسن عسكرى عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: از پدرم امام دهم سؤال كردم: آيا پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) با يهود ومشركان در برابر سرزنشها و بهانه گيريهايشان به بحث وگفتگو واستدلال مى پرداخت ؟ پدرم فرمود: آرى، بارها چنين شد، از جمله اينكه روزى پيامبر (صلی الله علیه و آله) در كنار خانه خدا نشسته بود، «عبدالله بن ابى اميه مخزومى» در برابر او قرار گرفت وگفت: اى محمد تو ادعاى بزرگى كرده اى وسخنان وحشتناكى مى گويى! تو چنين مى پندارى كه رسول پروردگار عالميانى، اما پروردگار جهانيان وخالق همه مخلوقات شايسته نيست، رسولى مثل تو - انسانى همانند ما - داشته باشد، تو همانند ما غذا مى خورى وهمچون ما در بازارها راه مى روى! پيامبر (صلی الله علیه و آله) عرضه داشت: بار پروردگارا تو همه سخنان را مى شنوى وبه هر چيز

ص: 94

عالمى، آنچه را بندگان تو مى گويند مى دانى (خودت پاسخ آنها را بيان فرما) در اين هنگام آيات فوق نازل شد وبه بهانه گيريهاى آنها پاسخ داد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بهانه جويى كفار نسبت به پيامبر اكرم درباره غذا خوردن وراه رفتن در بازار وعدم نازل شدن فرشته بر او يا نفرستادن گنج بر او يا داشتن باغ. تهمت كفار وستمگران به تاثير سحردرباره پيامبر اكرم. بيان گمراهى كفار. قدرت خداوند بر اعطاء نعمت هاى برتر به پيامبر اكرم. علت بهانه جويى كفار انكار وتكذيب قيامت.

ب. از آنجا كه در آيات گذشته بخشى از ايرادهاى كفار درباره قرآن مجيد مطرح گرديد وبه آن پاسخ داده شد، در آيات مورد بحث بخش ديگرى را كه مربوط به رسالت شخص پيامبر است مطرح كرده وپاسخ مى گويد. آيه بعد پاسخ همه اينها را در يك جمله كوتاه چنين بيان مى كند: «ببين چگونه براى تو مثلها زدند وبه دنبال آن گمراه شدند، آن چنان كه قدرت پيدا كردن راه را ندارند» انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا.

اولا: چرا پيامبر از جنس فرشتگان باشد؟ بلكه به عكس عقل ودانش مى گويد بايد انسان رهبر انسان باشد، تا همه دردها، خواستها، نيازها، مشكلات ومسائل زندگى او را كاملا درك كند، تا يك سرمشق عملى براى او در همه زمينه ها باشد، تا مردم بتوانند از او در همه برنامه ها الهام گيرند، اگر فرشته اى نازل مى شد مسلماً اين هدفها تامين نمى گشت، مردم مى گفتند: اگر او سخن از زهد وبى اعتنايى به دنيا مى گويد فرشته است ونيازى ندارد، اگر دعوت به پاكدامنى وعفت مى كند از طوفان غريزه جنسى خبر ندارد ودهها «اگر» همانند آن.

ثانيا: چه لزومى دارد همراه بشر فرشته اى براى تصديق او بيايد؟ مگر معجزات، مخصوصا معجزه بزرگى همچون قرآن براى درك اين واقعيت كافى نيست ؟!

ثالثا: غذا خوردن همانند ساير انسانها وراه رفتن در بازارها، سبب مى شود كه بيشتر با مردم بياميزد ودر اعماق زندگى آنها فرو برود ورسالت خود را بهتر انجام دهد، اين ضررى ندارد بلكه كمك او است.

ص: 95


1- صافى ج 4 ص 6، نمونه ج 15 ص 25.

رابعا: عظمت وشخصيت پيامبر (صلی الله علیه و آله) به گنج وگنجينه نيست وبه باغهاى خرم وسرسبز ميوه نمى باشد، با علم وايمان وتقواست.

ج. آخرين آيه مورد بحث همانند آيه قبل روى سخن را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده - به عنوان تحقير سخنان آنها واينكه قابل جوابگويى نيست - مى فرمايد: «بزرگ وپر بركت است خدايى كه اگر بخواهد براى تو بهتر از آنچه اينها مى گويند قرار مى دهد، باغهايى كه از زير درختانش نهرها جارى باشد ونيز اگر بخواهد براى تو قصرهاى مجللى قرار مى دهد» تَبارَكَ الَّذِى إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَيَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً.(1)

نكته ها

1. مستكبر وستيزه جو، هر لحظه بهانه اى مى گيرد وهمين كه از آن مأيوس شد، بهانه ى ديگرى را جايگزين مى كند. يَأْكُلُ يَمْشِى - لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ ملك - أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ كَنْزٌ.(2)

2. حضرت على عليه السلام مى فرمايد: اگر خداوند مى خواست هنگام مبعوث شدن پيامبران، درهاى گنج ها ومعادن طلا وباغ هاى سرسبز وخرم را به روى آنان بگشايد، چنين مى كرد، ولى اگر اين كار را مى كرد مسأله ى آزمايش مردم از ميان مى رفت وهمه ى آنان به عشق مال ورفاه گرد انبيا جمع مى شدند ونيت ها خالص نبود.(3)

زهد وسادگى براى انبيا، شايسته است وزندگى تجملاتى دور از شأن وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است. إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ.(4)

3. پاسخ به كفار

قرآن كريم مى فرمايدكفار مى گفتند چرا بر پيامبر فرشته نازل نمى شود: لَوْ لاَ أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً (الفرقان، 7) نظير همين اعتراض را كفار درباره حضرت موسى نيز داشتند: فَلَوْ لاَ أُلْقِىَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلاَئِكَةُ مُقْتَرِنِينَ (الزخرف، 53)

ص: 96


1- نمونه ج 15 ص 30-26.
2- نور ج 8 ص 228.
3- نهج البلاغه، خطبه 192.
4- نور ج 8 ص 229.

در آيه 8 انعام همين معنا را با پاسخ به آن اعتراض بيان مى كند وآن اينكه اگر فرشته نازل شود وآنان فرشته را ببينند به زندگى آنها پايان داده مى شود وَقَالُوا لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً لَقُضِىَ الْأَمْرُ ثُمَّ لاَ يُنْظَرُونَ (الأنعام، 8)

در آيه 21 فرقان نيز همين اعتراض كفار را به طرز ديگرى مطرح مى كند وآن اين كه چرا بر ما ملك نازل نمى شود:

وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاَئِكَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِى أَنْفُسِهِمْ وَعَتَوْا عُتُوّاً كَبِيراً (الفرقان، 21) ودر آيه (111 انعام) پاسخ ديگرى را مطرح مى كند: بر فرض ما فرشتگان را نازل كنيم كفار ايمان نمى آورند وَلَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةَ وَكَلَّمَهُمُ الْمَوْتَى وَحَشَرْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَىْءٍ قُبُلاً مَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ (الأنعام، 111)

4. زهد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

پيامبر اكرم شخص بسيار زاهد وبى اعتنائى به تشريفات زندگى بود از اين رو كفار به او اعتراض كردند چرا باغ وبوستانى از درخت خرما وانگور ندارد يا چرا خانه او از طلا ساخته نشده است أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِيراً... أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ... (الإسراء، 91-93) در آيه ديگر مى فرمايد اعتراض مى كردند چرا به او گنجى داده نشده است: أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنْزٌ... (الفرقان، 8)

ص: 97

آیه 11-16

اشاره

بَلْ كَذَّبُوا بِالسّاعَةِ وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسّاعَةِ سَعيرًا (11) إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظًا وَ زَفيرًا (12) وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَكانًا ضَيِّقًا مُقَرَّنينَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُورًا (13) لا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُورًا واحِدًا وَ ادْعُوا ثُبُورًا كَثيرًا (14) قُلْ أَ ذلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كانَتْ لَهُمْ جَزاءً وَ مَصيرًا (15) لَهُمْ فيها ما يَشاؤُنَ خالِدينَ كانَ عَلى رَبِّكَ وَعْدًا مَسْؤُلاً (16)

ترجمه

(اينها همه بهانه است) بلكه آنان قيامت را تكذيب كرده اند؛ وما براى كسى كه قيامت را تكذيب كند، آتشى شعله ور وسوزان فراهم كرده ايم! * هنگامى كه اين آتش آنان را از مكانى دور ببيند، صداى وحشتناك وخشم آلودش را كه با نفس زدن شديد همراه است مى شنوند. * وهنگامى كه در جاى تنگ ومحدودى از آن افكنده شوند در حالى كه در غل وزنجيرند، فرياد واويلاى آنان بلند مى شود! * (به آنان گفته مى شود:) امروز يك بار واويلا نگوييد، بلكه بسيار واويلا بگوييد! * (اى پيامبر!) بگو: «آيا اين بهتر است يا بهشت جاويدانى كه به پرهيزگاران وعده داده شده ؟! بهشتى كه پاداش اعمال آنها وقرارگاهشان است.» * هر چه بخواهند در آنجا برايشان فراهم است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ اين وعده اى است مسلّم كه پروردگارت بر عهده گرفته است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آماده بودن جهنم براى تكذيب كنندگان، فهم وشعور جهنم واظهارصداى وحشتناك به هنگام ديدن جهنمى ها وبلند شدن فرياد زياد جهنمى ها به واويلا به هنگام افكنده شدن در مكان تنگ، بى فايده بودن اين فرياد. سخن پيامبر پيرامون قضاوت آنان درباره بهتر بودن بهشت وجهنم، رسيدن بهشتى ها به خواسته هاى خويش.

ب. در جمله وَأَعْتَدْنا با اينكه جا داشت ضمير كفار را بياورد وبفرمايد: «و اعتدنا لهم سعيرا» به جاى ضمير، صله (من) وموصول (كذب بالساعة) را آورد، تا دلالت كند بر اينكه اين عذاب سعير اختصاص به كفار مورد بحث ندارد، بلكه كيفر هر كسى است كه معاد را

ص: 98

انكار كند، چه اين كفار وچه غير ايشان ونيز دلالت كند بر اينكه سبب مهيا كردن جهنم تكذيب ايشان به قيامت است واگر كلمه «ساعت» را دوباره آورد، با اينكه ممكن بود ضمير آن را بياورد براى اين بود كه صريح تر وپوست كنده تر سخن گفته باشد، كه مناسب با مقام تهديد هم همين است.(1)

ج. امام عليه السلام مى فرمايد: جهنمى ها در جهنم در مكان تنگ ودر فشار وسختى هستند (بااينكه جهنم مكان وسيعى است)، چنانكه ميخ در ديوار در سختى وفشار قرار دارد (با اينكه ديوار وسيع است)، (والذى نفسى بيده انهم يستكرهون فى النار كما يستكره الوتد فى الحائط).(2)

د. ذكر كلمه «بل» كه در اصطلاح ادبى براى «اضراب» است به اين معنى است كه آنها آنچه در زمينه نفى توحيد ونبوت مى گويند بهانه هايى است كه در حقيقت از انكار معاد سرچشمه گرفته است.(3)

ه -. لا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَادْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً استغاثه كردن با «ويل وثبور»، خود نوعى چاره براى نجات از شدايد است وچون روز قيامت روز جزاست وبس (نه روز عمل واعمال حيله)، لذا هيچ چاره اى در آن روز بيچارگى وشدت را رفع نمى كند، يكى از چاره ها وحيله ها هم كه صدا كردن به ويل وثبور است به هيچ وجه مؤثر نمى افتد ولذا در اين آيه مى فرمايد يك بار واويلا نگوييد، بلكه بسيار بگوييد، كنايه از اينكه هر چه بگوييد چه كم وچه زياد در بى نتيجه بودن يكسان است. بنابراين آيه مورد بحث از نظر مظمون نظير آيه اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَيْكُمْ (طور، 16) وآيه سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِيصٍ (ابراهيم، 21) است.

و. در آيه 15 رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه از ايشان بپرسد، كدام يك از آتش وبهشت جاودان بهتر است واين سؤال، سؤالى است از امرى بديهى، كه هيچ عاقلى در پاسخ از آن توقف نمى كند واينگونه سؤالات در مناظره ومخاصمه داير است، كه يك طرف دعوى طرف ديگر را در ميان دو امر، يكى بديهى البطلان وديگرى بديهى الصحه، مردد نموده وتكليف مى كند كه يكى از اين دو را بايد اختيار كنى، اگر طرف بديهى الصحه

ص: 99


1- الميزان ج 15 ص 258.
2- مجمع البيان ج 7 ص 257.
3- نمونه ج 15 ص 35، الميزان ج 15، 264.

را اختيار كند، به چيزى اعتراف كرده كه منكر آن بوده واگر طرف بديهى البطلان را اختيار كند رسوا مى شود.(1)

نكته ها

1. متقين در بهشت دوست نمى دارند، مگر چيزى را كه واقعا دوست داشتنى باشد وآن چيزى كه واقعا بايد آن را دوست داشت همان چيزى است كه خدا براى آنان دوست بدارد وآن عبارت است از همان خير وسعادتى كه مستحق آن شده اند وبا آن به كمال مى رسند ونه خود ونه ديگران از آن متضرر نمى گردند. هرچند به حكم آيه مورد بحث اهل بهشت داراى مشيت مطلقند، هر چه بخواهند به ايشان داده مى شود وليكن در عين حال نمى خواهند مگر چيزى را كه مايه رضا وخوشنودى پروردگارشان باشد.

و با اين بيان اشكالى كه به طور كلى به آياتى كه دلالت بر مشيت مطلقه دارد ناطقه به اطلاق مشيت شده - مانند آيه مورد بحث - جواب داده مى شود وآن اشكال اين است كه ممكن است اهل بهشت معصيت وعمل زشت وكار لغو را دوست بدارند ويا كارى وچيزى را دوست بدارند كه باعث آزار سايرين باشد ويا بخواهند افراد مخلد در آتش را نجات دهند ويا بخواهند به مقامات انبياء ومخلصين از اولياء وهر كس كه ما فوق ايشان است برسند وجوابش اين شد كه چگونه چنين اطلاقى از اينگونه آيات به دست مى آيد با اينكه خود خداى تعالى در خطاب به متقين فرموده: يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِى فِى عِبادِى وَادْخُلِى جَنَّتِى. (فجر، 27-30) زيرا به حكم اين آيه اهل بهشت به چيزى راضى وعلاقمند مى شوند كه خدا نيز بدان راضى باشد.(2)

2. اگر وعده خود را با وصف «مسئولا - درخواست شده» توصيف كرد، به اين جهت بود كه متقين از پروردگار خود با زبان حال واستعداد، آن را خواسته بودند ويا با زبان قال ودعاهاى خود از درگاه پروردگارشان مسألت نموده بودند ويا بدين جهت بود كه ملائكه اين درخواست را براى متقين كرده اند، هم چنان كه قرآن كريم درخواست ملائكه را چنين

ص: 100


1- الميزان ج 15 ص 260-259.
2- الميزان ج 15 ص 260.

حكايت مى كند: رَبَّنا وَأَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ (مومن، 8.) ويا آنكه جهت آن، همه اين درخواستها بوده است.(1)

إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَزَفِيراً. در اين آيه تعبيرات متعدد گويايى است كه از شدت اين عذاب الهى خبر مى دهد: الف. نمى گويد آنها آتش دوزخ را از دور مى بينند، بلكه مى گويد آتش آنها را مى بيند، گويى چشم وگوش دارد، چشم بر راه دوخته وانتظار اين گنهكاران را مى كشد! ب. نياز به اين ندارد كه آنها نزديك آن شوند تا به هيجان درآيد، بلكه از فاصله دور - كه طبق بعضى از روايات يك سال راه است - از خشم فرياد مى زند.

ج. از اين آتش سوزان توصيف به «تغيظ» شده است وآن عبارت از حالتى است كه انسان خشم خود را با نعره وفرياد آشكار مى سازد. د. براى آتش دوزخ، «زفير» قائل شده يعنى شبيه آن حالتى كه انسان نفس را در سينه فرو مى برد، آن چنان كه دنده ها به طرف بالا رانده مى شوند واين معمولاً در حالى است كه انسان بسيار خشمگين مى گردد. مجموع اين حالات نشان مى دهد كه آتش سوزان دوزخ همچون حيوان درنده گرسنه اى كه در انتظار طعمه خويش است انتظار اين گروه را مى كشد (پناه بر خدا).

3. نظير آيه 14 فرقان: لاَ تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً وَاحِداً وَادْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً آيه 16 طور است: اصْلَوْهَا فَاصْبِرُوا أَوْ لاَ تَصْبِرُوا سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ در اين كه فرياد وجزع در جهنم وصبر وبى صبرى تفاوتى ندارد.

4. در آيات فوق در يك جا «خلد» وجاودانگى را به عنوان صفتى براى بهشت بيان كرده ودر جاى ديگر «خالد بودن» را حال براى بهشتيان، تا تاكيدى باشد بر اين حقيقت كه هم بهشت جاودانى است وهم ساكنان آن.

5. جمله لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ (هر چه بخواهند در بهشت هست) نقطه مقابل چيزى است كه در مورد دوزخيان در آيه 54 سوره سبا آمده است وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ ما يَشْتَهُونَ (ميان آنها وآنچه مى خواهند مانع وحائلى قرار داده شده).(2)

6. بهشت ودوزخ، از قبل آفريده وآماده شده است. «أَعْتَدْنا».(3)

ص: 101


1- الميزان ج 15 ص 262.
2- نمونه ج 15 ص 39-36.
3- راهنما ج 12 ص 384، نور ج 8 ص 230.

7. دوزخ نوعى ادراك واحساس دارد. «رَأَتْهُمْ».(1)

8. دوزخيان با تحقير به دوزخ پرتاب مى شوند. «أُلْقُوا» ونفرمود: «ادخلوا».(2)

9. آيه 16 فرقان لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ خَالِدِينَ كَانَ عَلَى رَبِّكَ وَعْداً مَسْئُولاً نقطه مقابل آيه 54 سبا است.

وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا فِى شَكٍّ مُرِيبٍ دراين كه بهشتيان به خواسته هاى خويش مى رسند ولكن اهل دوزخ به خواسته هاى خويش نمى رسند.

10. آيه 16 فرقان: لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ خَالِدِينَ كَانَ عَلَى رَبِّكَ وَعْداً مَسْئُولاً اجابت دعاى خردمندان در آيه 194 آل عمران است: رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَى رُسُلِكَ وَلاَ تُخْزِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّكَ لاَ تُخْلِفُ الْمِيعَادَ

ص: 102


1- نور ج 8 ص 231.
2- همان.

آیه 17-19

اشاره

وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَقُولُ ءَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادي هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبيلَ (17) قالُوا سُبْحانَكَ ما كانَ يَنْبَغي لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِياءَ وَ لكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتّى نَسُوا الذِّكْرَ وَ كانُوا قَوْمًا بُورًا (18) فَقَدْ كَذَّبُوكُمْ بِما تَقُولُونَ فَما تَسْتَطيعُونَ صَرْفًا وَ لا نَصْرًا وَ مَنْ يَظْلِمْ مِنْكُمْ نُذِقْهُ عَذابًا كَبيرًا (19)

ترجمه

(به خاطر بياور) روزى را كه همه آنان ومعبودهايى را كه غير از خدا مى پرستند جمع مى كند، آنگاه به آنها مى گويد: «آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد يا خود آنان راه را گم كردند؟!» * (در پاسخ) مى گويند: «منزّهى تو! براى ما شايسته نبود كه غير از تو اوليايى برگزينيم، ولى آنان وپدرانشان را از نعمتها برخوردار نمودى تا اينكه (به جاى شكر نعمت) ياد تو را فراموش كردند وتباه وهلاك شدند.» * (خداوند به آنان مى گويد: ببينيد) اين معبودان، شما را در آنچه مى گوييد تكذيب كردند! اكنون نمى توانيد عذاب الهى را برطرف بسازيد، يا از كسى يارى بطلبيد! وهر كس از شما ستم كند، عذاب شديدى به او مى چشانيم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: محشور شدن معبودان وعابدان در قيامت وپرسش از آنان نسبت به عبادت غير خداوند. پاسخ معبودان به منزه بودن خداوند سزاوار نبودن توجه به غير خداوند براى آنان علت پرستش سود استفاده از نعمتها تكذيب معبودان نسبت به عابدان وعدم توانايى عابدان گمراه بر فرار از عذاب الهى.

ب. در نخستين آيه مى فرمايد به خاطر بياور روزى را كه خداوند بت پرستان ومعبودان باطل آنها را محشور مى كند واز آنها مى پرسد آيا شما بت پرستان را گمراه كرديد يا خود راه را گم كردند معبودان در پاسخ مى گويند خداوندا تو منزه اى از شريك داشتن قالوا سبحانك واين از ادب عبوديت است كه هر جا گفتگو از شرك ويا هر جا كه به وجهى بويى از شرك مى آيد خدا از آن تنزيه شود ومعناى اينكه گفتند: «براى ما سزاوار نبود كه غير از تو اوليايى بگيريم» اين است كه اين كار صحيح وعقلايى نبود، كه پرستش را از تو، به غير تو تعدى

ص: 103

دهيم وغير از تو اوليايى بگيريم، چيزى كه هست اين مشركين خودشان نام خدايى بر سر ما نهاده وپرستيدند.(1)

ج. معبودان، عامل اصلى انحراف اين گروه مشرك را «زندگى مرفه» آنها مى شمرند ومى گويند: خداوندا آنها وپدرانشان را از نعمتهاى اين زندگى برخوردار ساختى وهمين باعث فراموشكارى آنها شد، بجاى اينكه بخشنده اين نعمتها را بشناسند وبه شكر وطاعتش پردازند در گرداب غفلت وغرور فرو رفتند وتو وروز قيامت را به دست فراموشى سپردند وبه راستى زندگى مرفه براى جمعيتى كه ظرفيت كافى ندارند وپايه هاى ايمانشان سست است از يك سو «غرور آفرين» است، چرا كه وقتى به نعمت فراوان رسيدند خود را گم مى كنند وخدا را فراموش مى نمايند واز سويى ديگر اين گونه افراد مايلند هر چه بيشتر آزاد باشند وهيچ محدوديتى در كامجويى از لذائذ در كارشان نباشد.(2)

نكته ها

1. در قيامت از مشركان ومعبودهاى آنان بازخواست مى شود. يَحْشُرُهُمْ وَما يَعْبُدُونَفَيَقُولُ.(3)

2. در قرآن، عوامل گمراهى وانحراف چنين معرّفى شده اند:

رفيق بد. لَقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّكْرِ (فرقان، 29)، دوست بد مرا گمراه كرد.

هوى وهوس. وَلا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ. (ص، 26)

دانشمندان منحرف. يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ (بقره، 79)، مطالبى را با دست خود مى نويسند ومى گويند اين از طرف خداوند است.

رهبران گمراه. وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ. (طه، 79)

شيطان. إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ. (ص، 25)

اكثريت گمراه. وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ (انعام، 116)، اگر از اكثريت كسانى كه در زمين هستند پيروى نمايى، تو را از راه خدا منحرف مى كنند.

ص: 104


1- الميزان ج 15 ص 262.
2- نمونه ج 15 ص 46.
3- نور ج 8 ص 234.

3. خطر مال در جايى است كه سبب فراموشى خدا شود، نه اين كه مال مطلقاً بد وخطرناك باشد. مَتَّعْتَهُمْ... حَتَّى نَسُوا.(1)

4. آيه 18 فرقان. وَلَكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَكَانُوا قَوْمًا بُورًا نظير آيه 12 فتح است كه درباره متخلفان از دستور پيامبر اكرم است. وَظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَكُنْتُمْ قَوْمًا بُورًا. (فتح، 12)

5. آثار ظلم

1. خداوند توطئه هاى ستمگران را به جايى نمى رساند. ان الله لا يهدى القوم الظالمين.

2. محروميت از الطاف الهى. أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ. (هود، 18)

3. عذاب. أَلا إِنَّ الظَّالِمِينَ فِى عَذابٍ مُقِيمٍ (شورى، 45) ونيز آيه ى مورد بحث نُذِقْهُ عَذاباً كَبِيراً.

4. نپذيرفتن جايگزين براى عذاب. وَلَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ما فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ. (زمر، 47)

5. نپذيرفتن عذر. لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ. (روم، 57) ولى بدتر از بى فايده بودن عذر، اجازه ندادن براى عذرخواهى است. وَلا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ (مرسلات، 36).(2)

ص: 105


1- نور ج 8 ص 236.
2- نور ج 8 ص 236.

آیه 20-24

اشاره

وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلينَ إِلاّ إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ يَمْشُونَ فِي اْلأَسْواقِ وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ وَ كانَ رَبُّكَ بَصيرًا (20) وَ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا في أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبيرًا (21) يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمينَ وَ يَقُولُونَ حِجْرًا مَحْجُورًا (22) وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُورًا (23) أَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقيلاً (24)

ترجمه

ما هيچ يك از رسولان را پيش از تو نفرستاديم مگر اينكه غذا مى خوردند ودر بازارها راه مى رفتند؛ وبعضى از شما را وسيله امتحان بعضى ديگر قرارداديم، آيا صبر وشكيبايى مى كنيد (واز عهده امتحان برمى آييد)؟! وپروردگار تو همواره بصير وبينا بوده است. * وكسانى كه اميدى به ديدار ما ندارند (ورستاخيز را انكار مى كنند) گفتند: «چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند ويا پروردگارمان را با چشم خود نمى بينيم ؟!» آنها درباره خود تكبّر ورزيدند وطغيان بزرگى كردند! * (آنها به آرزوى خود مى رسند،) امّا روزى كه فرشتگان را مى بينند، روز بشارت براى مجرمان نخواهد بود (بلكه روز مجازات وكيفر آنان است)! ومى گويند: «ما را امان دهيد، ما را معاف داريد!» (امّا سودى ندارد!) * وما به سراغ اعمالى كه انجام داده اند مى رويم وهمه را همچون ذرّات غبار پراكنده در هوا قرار مى دهيم! * بهشتيان در آن روز قرارگاهشان از همه بهتر واستراحتگاهشان نيكوتر است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پاسخ صريح خداوند به بهانه جويان نسبت به پيامبر اكرم درباره خوردن غذا وراه رفتن در بازار. آزمايش خداوند برخى را به بعضى ديگر. مطرح كردن دو بهانه ديگر از كفار: استكبار وطغيان بزرگ عامل بهانه جويى وتهديد كفار در مورد ديدن فرشتگان. اعمال كفار در قيامت به صورت گردوغبار پراكنده، بهتر بودن قرارگاه بهشتيان در قيامت.

ب. وَما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَيَمْشُونَ فِى الْأَسْواقِ... در اين آيه خداى تعالى از آن سؤالى كه مشركين در چند آيه قبل كرده بودند، كه: «اين چه

ص: 106

رسولى است كه غذا مى خورد ودر بازارها راه مى رود؟» پاسخ مى دهد ودر واقع اين پاسخ دوم آنان است پاسخ اول را آيه تَبارَكَ الَّذِى إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذلِكَ...

پس آيه شريفه در معناى آيه قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَما أَدْرِى ما يُفْعَلُ بِى وَلا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَىَّ (احقاف، 9) وقريب المعنا با آيه قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَىَّ (كهف، 110) مى باشد حال اگر كسى بگويد: اين جواب در حقيقت پاسخى است از اعتراضى كه به خصوص رسول خدا كردند واگر قرآن آن را متوجه تمام رسولان كرد، كفار نيز مى توانند اعتراض خود را متوجه رسالت همه رسولان كنند، در پاسخ مى گوييم: جواب مطابق اعتراض است، زيرا آنها بدون اشكال درباره خصوص رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اعتراض كردند، كه اين چه رسولى است كه طعام مى خورد وراه مى رود؟ واما اينكه گفتيد اگر جواب را تعميم مى داد آنها نيز اعتراضشان را تعميم مى دادند جمله بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وآيه اى كه قبل از آن است يعنى قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِى يَعْلَمُ السِّرَّ اين اشكال را دفع مى كند.(1)

ج. آيات مورد بحث دو قسمت ديگر از بهانه هاى آنها را مطرح كرده پاسخ مى گويد، نخست مى فرمايد: «آنها كه اميدى به لقاى ما ندارند (ورستاخيز را انكار مى كنند)، مى گويند چرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند ويا پروردگارمان را با چشم خود نمى بينيم» وَقالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا.

د. مهم اين است كه قرآن اين بهانه جويان را به عنوان لا يَرْجُونَ لِقاءَنا توصيف مى كند كه نشان مى دهد سرچشمه اين گفتارهاى بى اساس، عدم ايمان به آخرت وعدم قبول مسئوليت در برابر خدا است. در آيه 7 سوره «حجر» نيز شبيه اين سخن را مى خوانيم كه آنها مى گفتند: «لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ: اگر راست مى گويى چرا فرشتگان را براى ما نمى آورى تا تو را تصديق كنند»؟! در آغاز همين سوره فرقان نيز خوانديم كه مشركان مى گفتند: لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً: «چرا فرشته اى همراه او مامور انذار انسانها نشده است ؟»

لذا قرآن در پاسخ اين تقاضاها ذيل آيه مورد بحث مى گويد: «آنها در مورد خود تكبر ورزيدند وگرفتار غرور وكبر وخود بينى شدند» لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِى أَنْفُسِهِمْ. «و طغيان

ص: 107


1- الميزان ج 15 ص 266.

كردند، چه طغيان بزرگى»؟ وَعَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً.

ه -. سپس به عنوان تهديد مى گويد اينها كه تقاضا دارند فرشتگان را به بينند سرانجام خواهند ديد «اما روزى كه فرشتگان را مى بينند روزى است كه در آن روز بشارتى براى مجرمان نخواهد بود» (چرا كه روز مجازات وكيفرهاى دردناك اعمال آنها است) يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ. «و مى گويند ما را امان دهيد، ما را معاف داريد» وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً.(1)

و. در اينكه اين روزى كه آيه يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ بدان اشاره دارد چه روزى است ؟ مفسرين گفته اند: روز قيامت است وليكن آنچه از سياق به كمك ساير آيات راجع به اوصاف روز مرگ وبعد از مرگ بر مى آيد، اين است كه مراد روز مرگ است. مثلا يكى از آيات راجع به مرگ آيه وَلَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِى غَمَراتِ الْمَوْتِ وَالْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ (انعام، 93) مى باشد ويكى ديگر آيه إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِى أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِى الْأَرْضِ، قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها (نساء، 97) وآياتى ديگر وهمين مشاهدات دم مرگ است كه قرآن آن را برزخ خوانده، چون در آيات قرآنى دلالت قطعى هست بر اينكه بعد از مرگ وقبل از قيامت ملائكه را مى بينند وبا آنان گفتگو مى كنند.(2)

ز. واژه «حجر» (بر وزن قشر) در اصل به منطقه اى گفته مى شود كه آن را سنگچين (تحجير) كرده وممنوع الورود مى ساختند واگر مى بينيم «حجر اسماعيل» را «حجر» مى گويند به خاطر ديوارى است كه اطراف آن كشيده شده وجدا گرديده است، عقل را نيز «حجر» مى گويند، چون انسان را از كارهاى خلاف منع مى كند، لذا در آيه 5 سوره فجر مى فرمايد: هَلْ فِى ذلِكَ قَسَمٌ لِذِى حِجْرٍ (آيا در اين سخن، سوگند قانع كننده اى براى صاحبان عقل وجود دارد؟) ونيز «اصحاب حجر»، كه در قرآن نامشان آمده (آيه 80 سوره حجر) به قوم صالح گفته شده است كه خانه هاى سنگى محكمى در دل كوه ها براى خود مى تراشيدند ودر حفاظت آن قرار مى گرفتند.(3)

ص: 108


1- نمونه ج 15 ص 56-54.
2- الميزان ج 15 ص 276.
3- مجمع البيان ج 7 ص 260، نمونه ج 15 ص 57.

ح. يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً در مفردات مى گويد: كلمه «حجر» به معناى هر چيزى است كه با تحريم ممنوع شده باشد، هم چنان كه در قرآن فرموده: قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ (انعام، 138) - گفتند اينها چهارپايان وزراعتى حرامند» ونيز فرموده: وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً وكلمه حِجْراً مَحْجُوراً اصطلاحى بود از مشركين كه هنگام ديدن كسى كه از او ترسى داشتند به زبان مى آوردند وقرآن كريم در اين آيه مى فرمايد كفار وقتى ملائكه را ببينند آن وقت هم اين كلمه را مى گويند وخيال مى كنند گفتن آن فايده اى برايشان دارد واز خليل نقل شده كه گفته در جاهليت وقتى شخصى كسى را كه از او مى ترسيد مى ديد اگر در ماههاى حرام بود، براى اينكه او را نكشد مى گفت: حِجْراً مَحْجُوراً يعنى بر تو حرام است كه متعرض من شوى، چون ماه، ماه حرام است آن شخص هم متعرضش نمى شد.(1)

ط. وَقَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً راغب در مفردات مى گويد: «عمل»، عبارت از هر فعلى است كه از جاندارى با قصد انجام شود، پس «عمل» اخص از «فعل» است، چون فعل به كارهايى هم كه از حيوانات بدون قصد سر مى زند، اطلاق مى شود وحتى گاهى در جمادات نيز اطلاق مى شود، ولى كلمه «عمل» كمتر در اينگونه موارد اطلاق مى گردد وعمل در حيوانات به كار نمى رود، مگر در گاو كه به گاوهاى كارى مى گويند «بقر العوامل» ونيز درباره كلمه «هباء» مى گويد: به معناى خاك بسيار نرم وغبارى است كه در هوا پراكنده مى شود وجز در هنگام تابش نور خورشيد از پنجره ديده نمى شود وكلمه «نثر» به معناى پاشيدن است.

و معناى آيه اين است كه ما به يك يك اعمالى كه كرده اند مى پردازيم - وعمل چيزى است كه در نشاه بعد از مرگ مايه معيشت آدمى است - پس آن را طورى از هم مى پاشيم، كه چون غبار نابود شود وديگر از آن بهره مند نشوند واين طرز سخن بر اساس تمثيل است، مى خواهد قهر الهى را بر جميع اعمال كفار كه به منظور سعادت حيات انجام داده اند برساند.

ى. كلمه «مستقر» و «مقيل» دو اسم مكان از «استقرار» و «قيلوله» هستند، اما استقرار كه روشن است واما قيلوله - به طورى كه گفته اند - به معناى استراحت در نصف روز است، چه

ص: 109


1- مجمع البيان ج 7 ص 262، الميزان ج 15 ص 274.

اينكه همراه با خواب باشد وچه نباشد وبايد هم همين طور باشد، چون در بهشت خواب نيست ودو كلمه «خير» و «احسن» - به طورى كه گفته اند - از معناى تفضيل (بهترى) منسلخ شده اند.(1)

نكته ها

1. وَجَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً. اين آزمايش ممكن است از اين طريق باشد كه انتخاب پيامبران از جنس بشر آن هم از انسانهايى كه از ميان توده هاى جمعيت محروم برمى خيزند خود آزمايش بزرگى است، چرا كه گروهى ابا دارند زير بار هم نوع خود بروند بخصوص كسى كه از نظر امكانات مادى در سطح پائينى قرار داشته باشد وآنها از اين نظر در سطح بالا ويا سن وسالشان بيشتر ودر جامعه سرشناستر باشند.(2)

2. آزمايش مردم به وسيله افراد برتر:

نظير آيه 20 فرقان آيه 165 انعام است: وَهُوَ الَّذِى جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِى مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ با اين تفاوت كه آيه نخست مربوط به پيامبران است وآيه دوم مربوط به عموم مردم است.

3. اولياء خدا مورد بشارت الهى

قرآن كريم مى فرمايد: أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ. الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ

لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِى الْآخِرَةِ... (يونس، 62-64)

نقطه مقابل اينها مجرمان هستند: يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاَئِكَةَ لاَ بُشْرَى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً (الفرقان، 22)

4. يكى از وسايل آزمايش مردم، خود مردم اند. جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً گاهى كسى ثروتمند است تا معلوم شود شكر مى كند يا طغيان وكسى فقير است تا آزمايش شود كه آيا صبر مى كند يا بر ثروتمند حسد مى ورزد.(3)

ص: 110


1- الميزان ج 15 ص 278.277.
2- نمونه ج 15 ص 50.
3- نور ج 8 ص 238.

5. (او نرى ربنا..). تعبير از خداى تعالى به كلمه «رب» نوعى تمسخر ايشان را مى فهماند، چون مشركين خداى تعالى را رب خود نمى دانستند، بلكه به عقيده آنان ارباب كه پرستش مى شوند، ملائكه وروحانيات از كواكب وامثال آن است وخداى سبحان رب الارباب است، پس در حقيقت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گفته اند: تو معتقدى كه خدا رب تو است وبه تو علاقمند است وبه همين جهت تو را از ميان همه افراد بشر به تكلم با خود اختصاص داده وخدا پروردگار ما نيز هست پس چرا با ما حرف نمى زند؟ وچرا خود را به ما نشان نمى دهد.(1)

6. حبط عمل

آيات ذيل دلالت بر حبط عمل كفار دارد:... وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (البقرة، 217) مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِى يَوْمٍ عَاصِفٍ لاَ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَى شَىْءٍ... (إبراهيم، 18) وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُوراً (الفرقان، 23) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً... (النور، 39)

7. استقرار موقت ودائم

استقرار موقت ومحدود؛ وَلَكُمْ فِى الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ.

استقرار دائم وغيرمحدود؛ أَصْحَابُ الْجَنَّهِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُّسْتَقَرّاً، إِلَى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ.

«مستقر» در آيه اول ودوم اسم مكان ودر آيه سوم مصدر ميمى است زيرا خداوند منزه از قرب وبعد مكانى است.

ص: 111


1- الميزان ج 15 ص 274.

آیه 25-26

اشاره

وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزيلاً (25) الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ وَ كانَ يَوْمًا عَلَى الْكافِرينَ عَسيرًا (26)

ترجمه

و (بخاطر آور) روزى را كه آسمان با ابرها شكافته مى شود وفرشتگان نازل مى گردند. * حكومت در آن روز از آن خداوند رحمان است؛ وآن روز، روز سختى براى كافران خواهد بود!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: به ياد آوردن روز شكافته شدن آسمان با ابرها (در آستانه قيامت) ومالكيت خداوند در آن روز. روز سخت بر كافران.

ب. كلمه «تشقق» در اصل «تتشقق» واز باب تفعل، از ماده «شق» بوده، كه به معناى قطع است وتشقق به معناى باز شدن است، و «غمام» نام ابر است واگر ابر را غمام خوانده اند، براى اين است كه آفتاب را مى پوشاند، زيرا غمام از ماده غم به معناى پرده است.(1)

ج. آيه 25 در حقيقت پاسخى است به درخواست مشركان ويكى ديگر از بهانه جويى هاى آنها زيرا آنها انتظار داشتند خداوند وفرشتگان، طبق اساطير وافسانه هاى آنان، در ميان ابرها به سراغشان بيايند وآنها را به سوى حق دعوت كنند، در اسطوره هاى يهود نيز آمده كه گاه خداوند در لابلاى ابرها ظاهر مى شد! قرآن در پاسخ آنها مى گويد: آرى فرشتگان (ونه خدا) روزى به سراغ آنها مى آيند، اما كدام روز؟ روزى كه مجازات وكيفر اين بدكاران فرا مى رسد وبيهوده گويى هاى آنها را پايان مى دهد.(2)

د. منظور از شكافته شدن آسمان با ابرها چيست ؟ با اينكه مى دانيم اطراف ما چيزى به نام آسمان كه قابل شكافته شدن باشد وجود ندارد. بعضى از مفسران مانند «علامه طباطبائى;» در تفسير «الميزان» فرموده اند: منظور شكافته شدن آسمان عالم شهود وكنار رفتن حجاب جهل ونادانى ونمايان گشتن عالم غيب است، يعنى انسان در آن روز درك وديدى پيدا مى كند كه با امروز بسيار متفاوت است، پرده ها كنار مى رود وفرشتگان را كه در حال نزول

ص: 112


1- الميزان ج 15 ص 279.
2- نمونه ج 15 ص 64.

از عالم بالا هستند مى بيند. تفسير ديگر اين است كه منظور از سماء، كرات آسمانى است كه بر اثر انفجارات پى در پى از هم متلاشى مى شود وابرى كه حاصل از اين انفجارات ومتلاشى شدن كوه ها است صفحه آسمانها را فرا مى گيرد، بنابراين كرات آسمانى شكافته مى شود، در حالى كه همراه با ابرهاى حاصل از آن است.(1)

ه -. مراد از اينكه آن روز ملك براى رحمان مى شود، اين است كه آن روز براى همه ظاهر مى شود كه ملك وحكم تنها از آن خدا بوده وبس وهيچ يك از اسباب بر خلاف آنچه مردم مى پنداشتند استقلالى از خود نداشتند.(2)

و. وَكانَ يَوْماً عَلَى الْكافِرِينَ عَسِيراً. در حديثى از ابو سعيد خدرى نقل شده كه وقتى پيامبر (صلی الله علیه و آله) آيه فِى يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ را كه نشان مى دهد روز قيامت معادل پنجاه هزار سال است تلاوت فرمود، عرض كردم چه روز طولانى وعجيبى است ؟! پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «والذى نفسى بيده انه ليخفف عن المؤمن حتى يكون اخف عليه من صلاة مكتوبة يصليها فى الدنيا»: «سوگند به آن كسى كه جانم به دست او است كه آن روز براى مؤمن سبك مى شود به مقدار مدت يك نماز فريضه كه در دنيا انجام مى دهد) كنايه از اينكه روز قيامت براى مؤمن طولانى نخواهد بود وبه سرعت وارد بهشت خواهد شد)»!(3)

نكته ها

1. آسمان در ابتدا دود بوده ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَهِىَ دُخانٌ (فصلت، 11) ودر آينده نيز متلاشى خواهد شد. تَشَقَّقُ السَّماءُ.(4)

2. قرآن كريم در سوره مدثر آيه 8 و 9 مى فرمايد: روز قيامت روز سختى است. فَإِذَا نُقِرَ فِى النَّاقُورِ * فَذَلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ در آيه (26 فرقان) سخت بودن قيامت را درباره كفار مى داند. الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَنِ وَكَانَ يَوْمًا عَلَى الْكَافِرِينَ عَسِيرًا.

دقت در ساير آيات قرآن، دلائل سخت بودن آن روز را بر كافران روشن مى سازد، چرا

ص: 113


1- همان.
2- الميزان ج 15 ص 280.
3- نمونه ج 15 ص 66، قرطبى ج 7 ص 4739.
4- نور ج 8 ص 243.

كه از يك سو مى فرمايد: «در آن روز تمام پيوندها ووسائل عالم اسباب، گسسته مى شود» وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ. (بقره، 11)

از سويى ديگر «نه مال ونه آنچه را اكتساب كردند، آنان را سودى نمى دهد» ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَما كَسَبَ. (تبت، 2) واز سوى سوم «هيچكس در آنجا به داد هيچكس نمى رسد» يَوْمَ لا يُغْنِى مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً. (دخان، 41) حتى شفاعت كه تنها راه نجات است در اختيار گنهكارانى است كه پيوندى با خدا ودوستان خدا داشته اند مَنْ ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ. (بقره، 255) ونيز «در آن روز به آنها اجازه عذر خواهى داده نمى شود» تاچه رسد به قبول عذرهاى غيرموجه وَلا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ (مرسلات، 36).(1)

آیه 27-29

اشاره

وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً (27) يا وَيْلَتى لَيْتَني لَمْ أَتَّخِذْ فُلانًا خَليلاً (28) لَقَدْ أَضَلَّني عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَني وَ كانَ الشَّيْطانُ لِْلإِنْسانِ خَذُولاً (29)

ترجمه

و (به خاطر آور) روزى را كه ستمكار دست خود را (از شدّت حسرت) به دندان مى گزد ومى گويد: «اى كاش با رسول (خدا) راهى برگزيده بودم! * اى واى بر من، كاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نكرده بودم! * او مرا از يادآورى (حق) گمراه ساخت بعد از آنكه (ياد حق) به سراغ من آمده بود!» وشيطان هميشه خواركننده انسان بوده است!

شان نزول

در عصر پيامبر (صلی الله علیه و آله) دو نفر دوست در ميان مشركان به نام عقبه وابّى بودند هر زمان عقبه از سفر مى آمد غذايى ترتيب مى داد واشراف قومش را دعوت مى كرد ودر عين حال دوست مى داشت به محضر پيامبر (صلی الله علیه و آله) برسد هر چند اسلام را نپذيرفته بود. روزى از سفر آمد وطبق معمول ترتيب غذا داد ودوستان را دعوت كرد، در ضمن از پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نيز دعوت نمود. هنگامى كه سفره را گستردند وغذا حاضر شد پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: من از غذاى تو نمى خورم تا

ص: 114


1- نمونه ج 15 ص 66.

شهادت به وحدانيت خدا ورسالت من دهى، «عقبه» شهادتين بر زبان جارى كرد.

اين خبر به گوش دوستش «ابّى» رسيد، گفت اى عقبه از آئينت منحرف شدى ؟ او گفت نه به خدا سوگند من منحرف نشدم ولكن مردى بر من وارد شد كه حاضر نبود از غذايم بخورد جز اينكه شهادتين بگويم، من از اين شرم داشتم كه او از سر سفره من برخيزد بى آنكه غذا خورده باشد لذا شهادت دادم! ابى گفت من هرگز از تو راضى نمى شوم مگر اينكه در برابر او بايستى وسخت توهين كنى!، عقبه اين كار را كرد ومرتد شد وسرانجام در جنگ بدر در صف كفار به قتل رسيد ورفيقش «ابى» نيز در روز جنگ احد كشته شد. آيات فوق نازل گرديد وسرنوشت مردى را كه در اين جهان گرفتار دوست گمراهش مى شود واو را به گمراهى مى كشاند شرح داد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: به ياد آوردن روز پشيمانى ستمگر كه از شدت اندوه دو دست خود را گاز ميگيرد وروز تقاضاى ستمگر بر پيروى از پيامبر وعدم دوستى با شخص منحرف به جهت گمراه ساختن او بعد از اتمام حجت.

ب. «يعضّ» از ماده «عضّ» (بر وزن سد) به معنى گاز گرفتن با دندان است ومعمولا اين تعبير در مورد كسانى كه از شدت حسرت وتاسف ناراحتند به كار مى رود.(2)

ج. در آيه شريفه 27 نهايت حسرت واندوه شخص ستمگر را بيان مى كند زيرا ستمگر انگشت يا يك دست خود را گاز نمى گيرد بلكه دو دست خود را گاز مى گيرد يعض على يديه ومى گويد اى كاش از پيغمبر پيروى مى كردم، اى كاش فلانى را به عنوان دوست انتخاب نمى كردم.

نكته ها

آرزوى ستمگران در قيامت:

نظير آيه 27 فرقان آيه 54 يونس است: وَلَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ مَا فِى الْأَرْضِ لاَفْتَدَتْ

ص: 115


1- مجمع البيان ج 7 ص 260، نمونه ج 15 ص 68.
2- الميزان ج 15 ص 289.

بِهِ وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَقُضِىَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ

1. به گفته ى روايات، رهبر الهى، مصداق ذكر است وگمراه كردن از ذكر لَقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّكْرِ يعنى گمراه شدن از رهبر حقّ.

پشيمانى، دليل بر اختيار انسان است واگر كسى مجبور بود، پشيمانى معنا نداشت. يالَيْتَنِى.(1)

2. پيامد مخالفت با پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

ندامت وپشيمانى در قيامت: يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَعَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ... (النساء، 42) وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً (الفرقان، 27)

عذاب الهى: وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيراً (النساء، 115)

محروميت از محبت خداوند: قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ (آل عمران، 32)

3. در آيه 29 فرقان كه شيطان به عنوان (خذول) معرفى شده است: وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنْسَانِ خَذُولاً در آيه 22 ابراهيم اين حقيقت به طور روشن بيان شده است: وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِىَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِى عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِى فَلاَ تَلُومُونِى وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ.

4. آرزوى مجرمان در قيامت؛

از نظر قرآن كريم روز قيامت روزى است كه مجرمان وتبهكاران آرزوهاى فراوانى را دارند كه به نمونه اى از آن اشاره مى كنيم:

داشتن فاصله زياد با شيطان؛ حتى اذا جاءنا قال يا ليت بينى وبينك بعد المشرقين. (زخرف، 38)

برگشت به دنيا وايمان آوردن؛ ولو ترى اذ وقفوا على النار فقالوا يا ليتنا نردّ ولا نكذّب بايات ربنا ونكون من المؤمنين. (انعام، 27)

ص: 116


1- نور ج 8 ص 245-244.

پيروى كردن از راه پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛ يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلًا. (فرقان، 27)

نرسيدن پرونده به دستش؛ فاما من اوتى كتابه بشماله فيقول يا ليتنى لم اوت كتابيه. (حاقه، 25)

خاك بودن در دنيا؛ ويقول الكافر ياليتنى كنت تراباً. (نبأ، 40)

انجام كار خير در دنيا؛ يقول يا ليتنى قدّمت لحياتى. (فجر، 24)

فرا رسيدن مرگ ونابود شدن؛ يا ليتها كانت القاضيه. (حاقه، 37)

فديه دادن ونجات از عذاب الهى؛ يودّ المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه وصاحبته واخيه وفصيلته التى تؤيه ومن فى الارض جميعاً ثم ينجيه. (معارج، 11)

آیه 30-34

اشاره

وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا (30) وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمينَ وَ كَفى بِرَبِّكَ هادِيًا وَ نَصيرًا (31) وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً (32) وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسيرًا (33) الَّذينَ يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُوْلئِكَ شَرٌّ مَكانًا وَ أَضَلُّ سَبيلاً (34)

ترجمه

و پيامبر عرضه داشت: «پروردگارا! قوم من قرآن را رها كردند». * (آرى،) اين گونه براى هر پيامبرى دشمنى از مجرمان قرار داديم؛ امّا (براى تو) همين بس كه پروردگارت هادى وياور (تو) باشد! * وكافران گفتند: «چرا قرآن يكجا بر او نازل نمى شود؟!» اين بخاطر آن است كه قلب تو را به وسيله آن محكم داريم و (از اين رو) آن را به تدريج بر تو خوانديم. * آنان هيچ مثلى براى تو نمى آورند مگر اينكه ما حق را براى تو مى آوريم وتفسيرى بهتر (وپاسخى دندان شكن كه در برابر آن ناتوان شوند)! * (تو گمراه نيستى،) آنان كه بر صورتهايشان بسوى جهنم محشور مى شوند، بدترين محل را دارند وگمراه ترين افرادند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: روز قيامت روز شكايت پيامبر از مردم به جهت رها ساختن قرآن كريم. تسلى خاطر به پيامبر اكرم پيرامون وجود دشمن

ص: 117

نسبت به هر پيامبرى، هدايت ونصرت خداوند درباره پيامبر. بهانه جويى كفار پيرامون عدم نزول قرآن به طور يكدفعه، پاسخ خداوند به آنان وسرنوشت كفار در قيامت.

ب. اين سخن يا رب ان قومى اتخذوا... از جمله سخنانى است كه رسول در روز قيامت به پروردگار خود، بر سبيل گلايه وشكايت مى گويد: بنابراين تعبير به فعل ماضى (با اينكه بايد مضارع به كار مى رفت چون قيامت هنوز نيامده) به عنايت اين است كه بفهماند وقوع قيامت به قدرى حتمى است كه گويى واقع شده ومراد از قوم آن جناب عموم عرب بلكه عموم امت او است، البته به اعتبار عاصيان امت.(1)

اين سخن واين شكايت پيامبر (صلی الله علیه و آله) امروز نيز هم چنان ادامه دارد، كه از گروه عظيمى از مسلمانان به پيشگاه خدا شكايت مى برد كه اين قرآن را به دست فراموشى سپردند، قرآنى كه رمز حيات است ووسيله نجات، قرآنى كه عامل پيروزى وحركت وترقى است، قرآنى كه مملو از برنامه هاى زندگى مى باشد، اين قرآن را رها ساختند وحتى براى قوانين مدنى وجزائيشان دست گدايى به سوى ديگران دراز كردند!(2)

ج. وَكَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَكَفى بِرَبِّكَ هادِياً وَنَصِيراً يعنى همان طور كه اين مجرمين را دشمن تو كرديم، براى هر پيغمبرى دشمنى از قومش قرار داديم، يعنى اين از سنت جارى در ميان انبياء وامتها است، پس تو خيلى ناراحت نباش ودشمنى هاى اينان بر تو گران نيايد. پس اين آيه در مقام تسليت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است ومعناى قرار دادن دشمن از مجرمين اين است كه خداوند گناهكاران را به جرم گناهشان، بر دلهايشان مهر مى زند، در نتيجه دشمن حق مى شوند وداعى به سوى حق را دشمن مى دارند.(3)

د. جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا گاه از اين جمله چنين به نظر مى رسد كه خداوند براى دلدارى پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى گويد: تنها تو نيستى كه دشمن دارى بلكه براى هر پيامبرى دشمنى از سوى ما قرار داده شده ولازمه اين سخن استناد وجود دشمنان انبيا به خدا است كه نه با حكمت خدا سازگار است ونه با اصل آزادى اراده انسان ها. مفسران جواب هاى متعددى از اين سؤال داده اند. از جمله اينكه تمام اعمال انسان ها از يك نظر منتسب به خدا است، زيرا همه چيز ما،

ص: 118


1- الميزان ج 15 ص 283.
2- نمونه ج 15 ص 76.
3- الميزان ج 15 ص 283.

قدرت ما، نيروى ما، عقل وفكر ما وحتى آزادى واختيار ما نيز از ناحيه او است، بنابراين وجود اين دشمنان را براى انبيا مى توان از اين نظر به خدا نسبت داد، بى آنكه مستلزم جبر وسلب اختيار گردد وبه مسئوليت آنها در مقابل كارهايشان خدشه اى وارد شود. علاوه بر اين وجود اين دشمنان سرسخت ومخالفت آنان با پيامبران سبب مى شد كه مؤمنان در كار خود ورزيده تر وثابت قدم تر شوند وآزمايش الهى در مورد همگان تحقق يابد.(1)

ه -. لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً فرق ميان «انزال» و «تنزيل» اين است كه انزال، نازل شدن به يك دفعه ويكباره هر چيز است، به خلاف تنزيل كه به معناى نازل شدن آن به تدريج است. ليكن بعضى از مفسرين گفته اند: در خصوص اين آيه معناى تدريج از آن گرفته شده، چون اگر معناى اصلى آن محفوظ باشد، صدر وذيل جمله با هم تناقض پيدا مى كند، زيرا در ذيل جمله فرموده «چرا جملۀ واحده ويكباره نازل نشده». پس كلمه «تنزيل» در اينجا همان معناى انزال را مى دهد وگرنه معنايش اين مى شود كه چرا قرآن يكباره تدريجا نازل نشد ومعلوم است كه تدريج با يكبارگى نمى سازد. بنابراين معنايش اين است كه: چرا قرآن يكباره وغير متفرق نازل نشد؟ همانطور كه تورات وانجيل وزبور يكباره نازل شدند.(2)

و. اينكه فرمود: كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ بيان تامى است براى علت به تدريج نازل شدن. توضيح اينكه: به طور كلى تعليم هر علمى ومخصوصا علمى كه مربوط به عمل باشد از اين راه صورت مى گيرد كه معلم مسائل آن علم را يكى يكى به شاگرد القاء كند، تا همه فصول وابوابش تمام شود. در چنين صورت است كه بعد از تمام شدن تعليم وتعلم، يك صورت اجمالى از مسائل در ذهن شاگرد نقش مى بندد. - البته همانطور كه گفتيم صورت اجمالى نه تفصيلى - ودر نتيجه در مواقع احتياج بايد دوباره به مسائلى كه خوانده مراجعه نمايد تا به طور مفصل آن را درك كند، چون با صرف تلقى از معلم، در نفس مستقر نمى شود به طورى كه نفس بر آن معلومات نشو ونماء نموده وآثار مطلوب بر آن مترتب شود بلكه محتاج است به اينكه وقت احتياج به آن فرا رسد وآن معلومات را عملا پياده كند.

ص: 119


1- نمونه ج 15 ص 80.
2- الميزان ج 15 ص 288.

با اين بيان روشن مى گردد كه تعليم، غير از تثبيت در فؤاد است. آرى، فرق است بين اينكه طبيب يك مساله بهداشتى را به شاگرد خود (بطور نظرى) ياد دهد وبين اينكه همين مساله را در بالين مريضى (بطور عملى) به او بياموزد واز مريض نشانه هاى مرض را بپرسد واو پاسخ دهد واين پاسخ وپرسش را با قواعدى كه به شاگرد درس داده تطبيق كند كه در اين صورت آنچه مى گويد با آنچه مى كند تطبيق كرده است. از اينجا معلوم مى شود كه القاى يك نظريه علمى در هنگام احتياج ورسيدن هنگام عمل در دل شاگردى كه مى خواهد آن را بياموزد بهتر ثبت مى گردد ودر قلب مى نشيند.(1)

ز. ابن عباس مى گويد پرسيدم: ترتيل چيست ؟ پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «بينه تبيينا ولا تنثره نثر الدغل (الرمل) ولا تهذه هذا الشعر، قفوا عند عجائبه وحرّكوا به القلوب ولا يكوننّ همّ احدكم آخر السورة»: «حروف وكلمات آن را كاملا روشن ادا كن، نه همچون خرماى خشكيده (ياذرات شن) آن را پراكنده كن ونه همچون شعر آن را با سرعت پشت سر هم بخوان، به هنگام برخورد با عجائب قرآن توقف كنيد وبينديشيد ودلها را با آن تكان دهيد وهرگز نبايد همت شما اين باشد كه به سرعت سوره را به پايان رسانيد» (بلكه مهم انديشه وتدبر وبهره گيرى از قرآن است).(2)

از امام صادق عليه السلام نيز چنين نقل شده است: «الترتيل ان تتمكث به وتحسن به صوتك واذا مررت بآية فيها ذكر النار فتعوذ باللَّه من النار واذا مررت بآية فيها ذكر الجنة فاسئل اللَّه الجنة».(3)

ح. وَلا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً كلمه «مثل» به معناى «وصف» است ومعناى آيه اين است كه: اينان هيچ وصفى خالى از حقيقت درباره تو يا غير تو نمى كنند ودر اين باره از حق منحرف نمى شوند مگر آنكه ما در آن باره آنچه را كه حق است برايت مى آوريم وبهترين تفسير از آن مساله را در اختيارت مى گذاريم، چون آنچه آنان مى گويند يا باطل محض است كه حق آن را دفع مى كند ويا حق است وآنان از جاى خود منحرفش كرده اند كه تفسير احسن ما آن را رد نموده به جاى خود بر مى گرداند واستوارش مى كند.

ص: 120


1- الميزان ج 15 ص 290.
2- مجمع البيان ج 7 ص 266، اصول كافى ج 2 ص 449.
3- نمونه ج 15 ص 84.

ط. الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُوْلئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَأَضَلُّ سَبِيلًا اتصال اين آيه با آيات سابق وسياقى كه داشتند، اين معنا را مى رساند كه افرادى كه به قرآن طعنه زده اند خواسته اند از طعنه خود نتيجه اى بگيرند كه لايق به مقام رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نبوده، مثلا، او را به سوء مكانت وگمراهى متهم كنند، ولى قرآن كريم به منظور حفظ احترام وصيانت مقام نبوت، آن را حكايت نكرده، تنها فرموده است كسانى كه بر صورت به سوى جهنم سرازير مى شوند داراى سوء مكانتى بيشتر وگمراهى شديدترند وبا همين تعبير فهمانده كه آنها چه گفته بودند.(1)

نكته ها

1. اثرات عميق نزول تدريجى قرآن اگر مطالب به طور تدريجى وطبق نيازها پياده شود وبراى هر مطلبى شاهد ومصداق عينى وجود داشته باشد، بسيار مؤثرتر خواهد بود. بسيارى از آيات قرآن به مناسبتهاى تاريخى مانند جنگ «بدر» و «احد» و «احزاب» و «حنين» نازل شده ودستورالعمل ها يا نتيجه گيرى هايى از اين حوادث بوده است، آيا معنى دارد كه اينها يك جا نوشته شود وبه مردم عرضه گردد. از سويى ديگر ادامه وحى بيانگر ادامه رسالت وسفارت پيامبر (صلی الله علیه و آله) است وجايى براى وسوسه دشمنان نخواهد گذاشت كه بگويند اين يك روز از سوى خدا مبعوث شد، سپس خدايش او را ترك گفت!، همانگونه كه در تاريخ اسلام مى خوانيم كه به هنگام تاخير وحى، در آغاز نبوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) اين زمزمه پيدا شد وسوره «و الضحى» براى نفى آن نازل گرديد. بدون شك اگر بنا بود برنامه هاى اسلام همه يك جا نازل شود، لازم بود يك جا نيز اجرا گرددرعايت تمام واجبات وپرهيز از تمام محرمات يك جا كار بسيار سنگينى بود كه موجب فرار گروه عظيمى از اسلام مى شد.(2)

جمع آورى وتدوين قرآن، در زمان شخص پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) انجام شده ولذا مورد اشاره وخطاب قرار گرفته است. هذَا الْقُرْآنَ.

نداى حق خواهى وحق گويى، هميشه مخالف داشته است. لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا.

انسان در درگيرى هاى حقّ وباطل، به دو چيز نياز دارد: يكى هدايت وديگرى

ص: 121


1- الميزان ج 15 ص 296-292.
2- نمونه ج 15 ص 81.

قدرت. هادِياً وَنَصِيراً.(1)

2. خداوند از انبيا دفاع مى كند ودر برابر سخنان باطل كفّار، كلام حقّ را مطرح مى كند. وَلا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ ونفرمود: «جئت».(2)

3. اوصاف احسن قرآن؛

قرآن كريم هم احسن الحديث است هم احسن القصص هم احسن التفسير؛

وَالَّذِى جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ. (زمر، 33)

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ. (يوسف، 3)

وَلاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً. (فرقان، 33)

4. همانطورى كه نزول تدريجى قرآن عامل تثبيت قلب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است؛ وا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذَلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ. (فرقان، 32) بيان داستان انبياء سابق نيز عامل تثبيت قلب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است. وَكُلًّا نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ. (هود، 120)

5. نظير آيه 34 فرقان آيه 48 قمر است: يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِى النَّارِ عَلَى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ

ص: 122


1- نور ج 8 ص 249.248.
2- همان ص 252، راهنما ج 12 ص 419.

آیه 35-40

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزيرًا (35) فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَدَمَّرْناهُمْ تَدْميرًا (36) وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَ جَعَلْناهُمْ لِلنّاسِ آيَةً وَ أَعْتَدْنا لِلظّالِمينَ عَذابًا أَليمًا (37) وَ عادًا وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُونًا بَيْنَ ذلِكَ كَثيرًا (38) وَ كُلاًّ ضَرَبْنا لَهُ اْلأَمْثالَ وَ كُلاًّ تَبَّرْنا تَتْبيرًا (39) وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُورًا (40)

ترجمه

و ما به موسى كتاب (آسمانى) داديم؛ وبرادرش هارون را ياور او قرار داديم؛ * وگفتيم: «به سوى اين قوم كه آيات ما را تكذيب كردند برويد!» (امّا آن مردم به مخالفت برخاستند) وما به شدّت آنان را درهم كوبيديم! * وقوم نوح را هنگامى كه رسولان (ما) را تكذيب كردند غرق نموديم وآنان را درس عبرتى براى مردم قرار داديم؛ وبراى ستمگران عذاب دردناكى فراهم ساخته ايم! * (همچنين) قوم عاد وثمود واصحاب الرّس [= گروهى كه درختان صنوبر را مى پرستيدند] واقوام بسيار ديگرى را كه در اين ميان بودند، هلاك كرديم! * وبراى هر يك از آنها مثلها زديم؛ و (چون سودى نداد،) همگى را نابود كرديم! * آنها [= مشركان مكّه] از كنار شهرى كه باران شرّ [= بارانى از سنگهاى آسمانى] بر آن باريده بود [= ديار قوم لوط] گذشتند؛ آيا آن را نمى ديدند؟! (آرى، مى ديدند) ولى به رستاخيز ايمان نداشتند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دادن تورات به حضرت موسى وهمراه ساختن برادرش هارون به عنوان كمك كار، رسالت موسى وهارون نسبت به تكذيب كنندگان، هلاكت آنان واقوام ديگر به جهت مخالفت با دستورات الهى.

ب. در اين آيات، قرآن كريم براى دلدارى پيامبر (صلی الله علیه و آله) ومؤمنان از يك سو وتهديد مشركان بهانه جو كه نمونه سخنانشان در آيات پيشين گذشت از سوى ديگر به تاريخ اقوام گذشته وسرگذشت شوم آنها اشاره كرده ومخصوصا روى شش قوم (فرعونيان، قوم نوح، قوم عاد، ثمود، اصحاب الرس وقوم لوط) تكيه مى كند ودرس هاى عبرت آميزى را

ص: 123

از سرگذشت اين اقوام براى مردم بيان مى كند.(1)

ج. وَكُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ. ما هرگز آنها را غافلگيرانه مجازات نكرديم، بلكه براى هر يك از آنها مثلها زديم به ايرادهاى آنها پاسخ گفتيم، همچون پاسخ ايرادهايى كه به تو مى كنند، احكام الهى را براى آنها روشن ساختيم وحقايق دين را تبيين نموديم. اخطار كرديم، انذار نموديم وسرنوشت وداستانهاى گذشتگان را براى آنها بازگو كرديم. اما هنگامى كه هيچيك از اينها سودى نداد «هر يك از آنها را در هم شكستيم وهلاك كرديم» وَكُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِيراً.(2)

د. مرحوم طبرسى در مجمع البيان گويد: كلمه «رس» به معناى چاهى است كه طوقه چينى شده باشد ومى گويند «اصحاب رس» مردمى بودند كه بعد از قوم ثمود روى كار آمدند وبر لب چاهى زندگى مى كردند وخداوند پيغمبرى به سويشان گسيل داشت، ولى ايشان او را تكذيب كردند وخدا هلاكشان كرد. بعضى ديگر گفته اند: «رس» نام رودخانه اى بود كه قوم رس در كنار آن منزل داشتند وروايات شيعه نيز مؤيد اين احتمال است. اين قريه اى كه باران بلا، بر آن باريد قريه قوم لوط است كه خداى تعالى بارانى از سنگ سجيل بر آن بباريد.(3)

بسيارى عقيده دارند كه «اصحاب رس» طايفه اى بودند كه در «يمامه» مى زيستند وپيامبرى به نام «حنظله» بر آنها مبعوث شد وآنان وى را تكذيب كردند ودر چاهش افكندند، حتى بعضى نوشته اند كه آن چاه را پر از نيزه كردند ودهانه چاه را بعد از افكندن او با سنگ بستند تا آن پيامبر شهيد شد.(4)

ه -. امام رضا عليه السلام فرمود: شخصى از حضرت على عليه السلام درباره ى «اصحاب رسّ» پرسيد، امام عليه السلام پاسخ داد: بعد از طوفان نوح، درختى به نام «شاه درخت» غرس شد. مردم (اين درخت را مقدّس مى دانستند و) در اطرافش دوازده قريه بنا كردند. نام قريه ها به نام ماه هاى ايرانى بود: فروردين، ارديبهشت، خرداد تا دوازده ماه، آنان هر ماه در يكى از قريه ها جشن وعيد مى گرفتند، البتّه در قريه ى اسفند، عيدشان با شكوه تر بود وجمعيت بيشترى جمع مى شدند. در آن مراسم جشن، درختى را آتش مى زدند وهمين كه دودش بالا مى رفت به گريه وزارى مى افتادند.

ص: 124


1- نمونه ج 15 ص 88.
2- نمونه ج 15 ص 90.
3- مجمع البيان ج 7 ص 266، الميزان ج 15 ص 300.
4- همان.

خداوند پيامبرى براى آنان فرستاد وآنان را ارشاد كرد، او را تكذيب كردند، پيامبرشان نفرين كرد وآن درخت مقدّسشان خشك شد. پس از آن چاه عميقى حفر كردند وپيامبر خدا را در آن افكندند واو را اين گونه به شهادت رساندند.(1) ودر نهج البلاغه مى فرمايد: «أين اصحاب مدائن الرس الذين قتلوا الانبياء».(2)

نكته ها

در مسئوليت هاى بزرگ، به وجود وزير وهمكار نياز است؛ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِيراً.(3)

در برخى از دوره ها، انبيا متعدّد بودند، ولى رهبر يكى بود؛ هارُونَ وَزِيراً.

1. سنّت الهى فرستادن رسولان براى هدايت مردم وهلاكت تكذيب كنندگان آنان بوده است. كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ * وعاداً وَثَمُودَ.(4)

ص: 125


1- الميزان ج 15 ص 312، نمونه ج 15 ص 93، صافى 4 ص 13-15.
2- نور ج 8 ص 255.
3- راهنما ج 12 ص 421، نور ج 8 ص 253.
4- نور ج 8 ص 255.

آیه 41-44

اشاره

وَ إِذا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاّ هُزُوًا أَ هذَا الَّذي بَعَثَ اللّهُ رَسُولاً (41) إِنْ كادَ لَيُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَيْها وَ سَوْفَ يَعْلَمُونَ حينَ يَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبيلاً (42) أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكيلاً (43) أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً (44)

ترجمه

و هنگامى كه تو را مى بينند، تنها به باد استهزايت مى گيرند (ومى گويند:) آيا اين همان كسى است كه خدا او را بعنوان پيامبر برانگيخته است ؟! * اگر ما بر پرستش خدايانمان استقامت نمى كرديم، بيم آن مى رفت كه ما را گمراه سازد! امّا هنگامى كه عذاب الهى را ببينند، بزودى مى فهمند چه كسى گمراهتر بوده است! * آيا ديدى كسى را كه هواى نفسش را معبود خود برگزيده است ؟! آيا تو مى توانى او را هدايت كنى (يا به دفاع از او برخيزى)؟! * آيا گمان مى برى بيشتر آنان مى شنوند يا مى فهمند؟! آنان فقط همچون چهارپايانند، بلكه گمراهترند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: استهزاء كفار نسبت به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، تهمت گمراه ساختن به پيامبر، عدم قدرت بر هدايت كفار معاند، تشبيه كفار به چهارپايان جهت عدم تعقل يا شنيدن سخن حق.

ب. آيات مورد بحث بازگو كننده نمونه ديگرى از منطق مشركان وكيفيت برخورد آنها با پيامبر اسلام ودعوت راستين او است. نخست مى گويد: «آنها هنگامى كه تو را مى بينند، تنها كارى كه انجام مى دهند اين است كه به باد مسخره ات گرفته مى گويند آيا اين همان كسى است كه خدا او را به عنوان پيامبر مبعوث كرده است» وَإِذا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِى بَعَثَ اللَّهُ رَسُولًا.(1)

«اگر ما استقامت وپايدارى بر پرستش خدايانمان نكنيم بيم آن مى رود كه اين مرد ما را گمراه سازد» وارتباطمان را با آنها قطع كند إِنْ كادَ لَيُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَيْها ولى قرآن از چند راه به آنها پاسخ مى گويد نخست با يك جمله كوبنده به اين گروه كه اهل

ص: 126


1- نمونه ج 15 ص 98.

منطق نبودند چنين پاسخ مى دهد: «هنگامى كه عذاب الهى را ديدند به زودى مى فهمند چه كسى گمراه بوده است»؟! وَسَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلًا. اين عذاب ممكن است اشاره به عذاب قيامت باشد چنان كه بعضى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان گفته اند ويا عذاب دنيا همچون شكست دردناك روز «بدر» وامثال آن، چنان كه قرطبى در تفسير معروف خود گفته است ونيز ممكن است اشاره به هر دو باشد.

دومين پاسخى كه قرآن از سخنان آنها مى گويد در آيه بعد آمده است، روى سخن را به پيامبر كرده به عنوان دلدارى وتسلى خاطر وهم به عنوان بيان دليل اصلى عدم پذيرش دعوت پيامبر از سوى آنان مى فرمايد: «آيا ديدى كسى كه معبود خود را هواى نفس خويش برگزيده»؟! أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ. «آيا با اين حالت تو قادر به هدايت او ودفاع از او هستى ؟!» أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا.

بالآخره سومين پاسخى كه قرآن از اين گروه گمراه مى گويد اين است كه مى گويد: «آيا تو گمان مى كنى كه اكثر آنها گوش شنوا دارند، يا مى فهمند»؟! أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ. «نه آنها تنها مانند چهارپايانند، بلكه گمراهتر»! إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.(1)

ج. أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا كلمه «هوى» به معناى ميل نفس به سوى شهوت است، بدون اينكه آن شهوات را با عقل خود تعديل كرده باشد ومراد از «معبود گرفتن هواى نفس» اطاعت وپيروى كردن آن است، بدون اينكه خدا را رعايت كند وخداى تعالى در كلام خود مكرر پيروى هوى را مذمت كرده واطاعت از هر چيزى را عبادت آن چيز خوانده وفرموده: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِى آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ وَأَنِ اعْبُدُونِى. (يس، 61)

و جمله أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا استفهامى است انكارى ودر همين معنا فرموده: إِنَّكَ لا تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ. (قصص، 56) ونيز فرموده: وَما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِى الْقُبُورِ (فاطر، 22) واين آيه به منزله اجمالى است براى تفصيلى كه در آيه أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ (جاثيه، 23) آمده است.(2)

ص: 127


1- نمونه ج 15 ص 102-99.
2- الميزان ج 15 ص 308.

نكته ها

برخوردهاى ناپسند كفار ومنافقان با پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

1. تكذيب: وَإِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ (الحج، 42)

2. استهزاء: وَإِذَا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاَّ هُزُواً أَ هذَا الَّذِى بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً (الفرقان، 41)

3. عيب جوئى: وَمِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِى الصَّدَقَاتِ... (التوبة، 58)

4. ترديد ميان گوش وعقل از اين نظر است كه وسيله آدمى به سوى سعادت يكى از اين دو طريق است، يا اينكه خودش تعقل كند وحق را تشخيص داده پيرويش نمايد، يا از كسى كه مى تواند تعقل كند وخيرخواه هم هست بشنود وپيروى كند، در نتيجه پس طريق به سوى رشد يا سمع است ويا عقل ودليل اين راه يا عقل است يا نقل. پس آيه شريفه در معناى آيه وقالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِى أَصْحابِ السَّعِيرِ است.(1)

كسانى كه يك خداى با شعور را نپذيرند، چندين بت بى شعور را به عنوان خدا خواهند پذيرفت. «آلِهَتِنا»

5. صبر ومقاومت در همه جا ارزش نيست، گاهى لجاجت است، همچون صبر ومقاومت در گمراهى وانحراف. «صَبَرْنا»(2)

6. هوى پرستى از نظر قرآن: هواپرستى، سرچشمه غفلت است. وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَاتَّبَعَ هَواهُ (كهف، 28) هواپرستى، سرچشمه ى كفر است. مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَاتَّبَعَ هَواهُ (طه، 16) هواپرستى، بدترين انحراف است. وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ (قصص، 50) هواپرستى، مانع قضاوت عادلانه است. فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوى (ص، 26) هواپرستى، سرچشمه ى فساد است. لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَالْأَرْضُ. (مومنون، 71)

7. انبيا مسئوليتى در هدايت اجبارى هواپرستان ندارند. أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا.(3)

آيه 43 فرقان أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا نظير آيه 23 جاثيه است؛ أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ.

ص: 128


1- الميزان ج 15 ص 309.
2- نور ج 8 ص 257.
3- نور ج 8 ص 258.

8. بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا - يعنى اينها از چارپايان هم گمراه ترند براى اينكه چارپايان هرگز به ضرر خود اقدام نمى كنند ولى اينها ضرر خود را بر نفع خود ترجيح مى دهند، علاوه بر اين، چارپايان اگر راه را گم كنند، مجهز به اسبابى نيستند كه به سوى راه حق هدايتشان كند واگر گمراه شدند تقصيرى ندارند به خلاف اين انسانها كه مجهز به اسباب هدايت هستند ودرعين حال باز گمراهند.(1)

9. سؤال: چرا انسان منحرف از چهارپايان بدتر است ؟

پاسخ: الف: حيوان نمى تواند بيش از آنچه كه هست رشد كند، ولى انسان مى تواند وزمينه وامكانات رشد كاملًا براى او فراهم است.

ب: حيوان عقل ندارد تا خوب وبد را بفهمد وحقّ وباطل را بشناسد، ولى انسان هاى منحرف با داشتن عقل، آن را زير پا گذارده وبر اساس هوس عمل مى كنند.

ج: حيوان از يك غريزه ى ثابت پيروى مى كند، ولى انسان منحرف از صدها هوى وهوس.

د: انسان منحرف، هم كج مى رود وهم انحراف خود را توجيه مى كند.

ه -: حيوان، نسبت به كسى كه به او محبّت كند رام است، ولى انسان منحرف نسبت به خداى مهربان كفر مى ورزد وبسيار ناسپاس است.(2)

10. دشمنان اسلام امور مختلفى را مسخره مى كردند. از جمله:

آيات الهى. وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آيَاتِنَا شَيْئًا اتَّخَذَهَا هُزُوًا أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ. (جاثيه، 9)

پيامبران. وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ. (انعام، 10)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله). وَإِذَا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا. (فرقان، 41)

دين اسلام. لَا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاءَ. (مائده، 57)

نماز. وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِباً. (مائده، 58)

كيفر استهزاء آنها در قيامت عذاب الهى است كه در سوره جاثيه آيه 9 ودر سوره بقره آيه

ص: 129


1- الميزان ج 15 ص 310.
2- مجمع البيان ج 7 ص 269، نور ج 8 ص 259، نمونه ج 105 ص 107.

15 بيان شده است؛ اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِى طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ.

11. نظير آيه 44 فرقان: أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً آيه 171 بقره است: وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِى يَنْعِقُ بِمَا لاَ يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ

آیه 45-50

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَليلاً (45) ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضًا يَسيرًا (46) وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِباسًا وَ النَّوْمَ سُباتًا وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُورًا (47) وَ هُوَ الَّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُورًا (48) لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتًا وَ نُسْقِيَهُ مِمّا خَلَقْنا أَنْعامًا وَ أَناسِيَّ كَثيرًا (49) وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبى أَكْثَرُ النّاسِ إِلاّ كُفُورًا (50)

ترجمه

آيا نديدى چگونه پروردگارت سايه را گسترده ساخت ؟! واگر مى خواست آن را ساكن قرار مى داد؛ سپس خورشيد را بر وجود آن دليل قرار داديم! * سپس آن را آهسته جمع مى كنيم (ونظام سايه وآفتاب را حاكم مى سازيم) * او كسى است كه شب را براى شما لباس قرار داد وخواب را مايه استراحت وروز را وسيله حركت وحيات! * او كسى است كه بادها را بشارتگرانى پيش از رحمتش فرستاد واز آسمان آبى پاك كننده نازل كرديم. * تابه وسيله آن، سرزمين مرده اى را زنده كنيم؛ وآن را به مخلوقاتى كه آفريده ايم - چهارپايان وانسانهاى بسيار - مى نوشانيم. * ما اين آيات را بصورتهاى گوناگون براى آنان بيان كرديم تا متذكّر شوند، ولى بيشتر مردم از هر كارى جز انكار وكفر ابا دارند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توجه به نعمتهاى خداوند مانند حركت سايه ها وآسان بودن جمع سايه، نعمت آرامش در شب وحركت وحيات در روز، نعمت بشارت دهى بادها ونزول باران به وسيله آنها، زنده شدن زمين به وسيله نزول باران وسيراب شدن انسان ها وچهارپايان. قرار دادن اين نعمت ها به صورت هاى

ص: 130

گوناگون به جهت تذكر مردم.

ب. در اين آيات سخن از قسمتهاى مهمى از نعمتهاى الهى به عنوان بيان اسرار توحيد وخداشناسى است، سخن از نعمت «سايه ها» وسپس اثرات وبركات «شب» و «خواب واستراحت» و «روشنايى» روز و «وزش بادها» و «نزول باران» و «زنده شدن زمينهاى مرده» و «سيراب شدن» چهارپايان وانسان ها است. نخست مى گويد: «آيا نديدى چگونه پروردگارت سايه را گسترده است»؟ أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ. «و اگر مى خواست آن را ساكن قرار مى داد» (سايه اى هميشگى وجاودانى) وَلَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً.

بدون شك اين قسمت از آيه اشاره اى است به اهميت نعمت سايه هاى گسترده ومتحرك، سايه هايى كه يك نواخت باقى نمى ماند بلكه در حركت است ونقل مكان مى دهد، ولى در اينكه منظور از اين سايه كدام يك از سايه ها است در ميان مفسران گفتگو است:

جمعى مى گويند اين سايه كشيده وگسترده همان سايه اى است كه بعد از طلوع فجر وقبل از طلوع آفتاب بر زمين حكم فرما است ولذت بخش ترين سايه ها وساعات همان است، اين نور كم رنگ وسايه گستر، از لحظه طلوع فجر شروع مى شود وبه هنگام طلوع آفتاب روشنايى جايگزين آن مى گردد. بعضى ديگر گفته اند منظور تمام سايه شب است بعضى نيز گفته اند منظور سايه اى است كه بعد از ظهر براى اجسام پيدا مى شود.

از اين كه به دنبال آن مى فرمايد: «سپس خورشيد را بر وجود اين سايه گسترده دليل قرار داديم» ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا. اشاره به اينكه اگر آفتاب نبود مفهوم سايه روشن نمى شد تفسير اول از همه مناسبتر است.

ج. بعد از ذكر نعمت سايه ها، به شرح دو نعمت ديگر مى پردازد مى فرمايد: «او كسى است كه شب را براى شما لباس قرار داد» وَهُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِباساً.

بعد اشاره به نعمت خواب مى كند: «او خواب را براى شما مايه راحت قرار داد» وَالنَّوْمَ سُباتاً.(1)

«سبات» در لغت از ماده «سبت» (بر وزن وقت) به معنى قطع نمودن است، سپس به معنى تعطيل كردن كار به منظور استراحت آمده واينكه «روز شنبه» را در لغت عرب «يوم السبت»

ص: 131


1- نمونه ج 15 ص 114-110.

مى نامند به خاطر آنست كه نامگذارى آن از برنامه يهود گرفته شده چرا كه روز شنبه، روز تعطيلى آنها بود. در حقيقت اين تعبير اشاره اى به تعطيل تمام فعاليت هاى جسمانى به هنگام خواب است.(1)

در پايان آيه به نعمت «روز» اشاره كرده، مى فرمايد: «و خداوند روز را مايه حركت وحيات قرار داد» وَجَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً. واژه «نشور» در اصل از نشر به معنى گستردن، در مقابل پيچيدن است اين تعبير ممكن است اشاره به گسترش روح به هنگام بيدارى در سراسر بدن باشد كه بى شباهت به زنده شدن بعد از مرگ نيست ويا اشاره به گسترش انسان ها در صحنه اجتماع وحركت براى كارهاى مختلف زندگى در روى زمين.

د. بعد از بيان اين مواهب عظيم كه از اساسى ترين پايه هاى زندگى انسانها است به موهبت بسيار مهم ديگرى پرداخته مى فرمايد: «او كسى است كه بادها را بشارتگرانى پيش از رحمتش فرستاد واز آسمان آبى پاك كننده نازل كرديم» وَهُوَ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ وَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً.

اما اين خاصيت پاك كننده بودن با تمام اهميتى كه دارد در درجه دوم قرار داده شده، لذا در آيه بعد اضافه مى كند «هدف ما از نزول باران اين است كه سرزمين مرده را به وسيله آن زنده كنيم» لِنُحْيِىَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً ونيز «اين آب حياتبخش را براى نوشيدن در اختيار مخلوقانى كه آفريده ايم: چهارپايان وانسانهاى بسيار، بگذاريم» وَنُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَأَناسِىَّ كَثِيراً.

ه -. در آخرين آيه مورد بحث اشاره به «قرآن» كرده، مى گويد: «ما اين آيات را به صورتهاى گوناگون ومؤثر در ميان آنها قرار داديم تا متذكر شوند واز آن به قدرت پروردگار پى برند، اما بسيارى از مردم جز انكار وكفر كارى در برابر آن نشان ندادند» وَلَقَدْ صَرَّفْناهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً.(2)

گرچه بسيارى از مفسران، مانند مرحوم طبرسى وشيخ طوسى در تبيان وعلامه طباطبائى در الميزان وبعضى ديگر، ضمير در جمله «صرفناه» را به باران بازگردانده اند كه مفهومش چنين مى شود ما قطرات باران را در جهات مختلف روى زمين ومناطق

ص: 132


1- نمونه ج 15 ص 114، الميزان ج 15 ص 325.
2- نمونه ج 15 ص 118-114.

گوناگون مى فرستيم وآن را در ميان انسانها تقسيم مى كنيم تا متذكر اين نعمت بزرگ خدا بشوند، ولى حق اين است كه اين ضمير به قرآن وآيات آن باز مى گردد چرا كه اين تعبير (به صورت فعل ماضى ومضارع) در ده مورد از قرآن مجيد آمده كه در 9 مورد صريحا به آيات قرآن وبيانات آن باز مى گردد ودر موارد متعددى جمله «ليذكروا» يا مانند آن، پشت سر آن قرار گرفته، بنابراين بسيار بعيد به نظر مى رسد كه در اين يك مورد، اين تعبير، مفهوم ديگرى داشته باشد. اصولا ماده «تصريف» كه به معنى تغيير دادن ودگرگون ساختن است تناسب چندانى با نزول آب باران ندارد، در حالى كه با آيات قرآن كه در لباسهاى مختلف، گاه به صورت وعد وگاهى به صورت وعيد، گاه به صورت امر وگاهى به صورت نهى وگاه به صورت سرگذشت پيشينيان مى آيد مناسبتر است.(1)

نكته ها

1. تعبير به (يسيرا) اشاره به جمع شدن تدريجى سايه است ويا اشاره به اينكه نظام ويژه نور وظلمت در برابر قدرت پروردگار چيز ساده وآسانى است وكلمه «الينا» نيز تاكيد بر همين قدرت الهى است.

2. در آيه 49، نخست سخن از زمين هاى مرده به ميان آمده، بعد چهارپايان وبعد انسان ها، اين تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه تا زمين ها به وسيله باران زنده نشوند چهارپايان غذايى نخواهند داشت وتا چهارپايان جان نگيرند انسان نمى تواند از آنها تغذيه كند.(2)

3. شناخت سايه با وجود خورشيد ونور ممكن است، زيرا هر چيزى با وجود ضدش شناخته مى شود. ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا.(3)

4. در قرآن كريم از چند چيز به عنوان «لباس» ياد شده است: شب، جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِباساً (فرقان، 47)، همسر هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَأَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ (بقره، 187) وتقوا وَلِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ. (اعراف، 26)

5. بادها فوايد بسيارى دارند از جمله: هوا را لطيف مى كنند، ابرها را انتقال مى دهند،

ص: 133


1- همان ص 118، الميزان ج 15 ص 326.
2- نمونه ج 15 ص 118-112.
3- نور ج 8 ص 262.

حرارت را كم مى كنند وگياهان را بارور مى سازند.

6. كارهاى خدا از طريق اسباب طبيعى صورت مى گيرد. «أَرْسَلَ الرِّياحَ - أَنْزَلْنا - لِنُحْيى».(1)

7. آيه 48 فرقان، نظير آيه 57 اعراف است؛ وَهُوَ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ.

آیه 51-55

اشاره

وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا في كُلِّ قَرْيَةٍ نَذيرًا (51) فَلا تُطِعِ الْكافِرينَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهادًا كَبيرًا (52) وَ هُوَ الَّذي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخًا وَ حِجْرًا مَحْجُورًا (53) وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَ صِهْرًا وَ كانَ رَبُّكَ قَديرًا (54) وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُهُمْ وَ لا يَضُرُّهُمْ وَ كانَ الْكافِرُ عَلى رَبِّهِ ظَهيرًا (55)

ترجمه

و اگر مى خواستيم، در هر شهر وديارى بيم دهنده اى برمى انگيختيم (ولى اين كار لزومى نداشت). * بنابر اين از كافران اطاعت مكن وبه وسيله آن [= قرآن] با آنان جهاد بزرگى بنما! * او كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد؛ يكى گوارا وشيرين وديگر شور وتلخ؛ ودر ميان آنها برزخى قرار داد تا با هم مخلوط نشوند (گويى هر يك به ديگرى مى گويد:) دور باش ونزديك نيا! * او كسى است كه از آب، انسانى را آفريد؛ سپس او را نسب وسبب قرار داد (ونسل او را از اين دو طريق گسترش داد)؛ وپروردگار تو همواره توانا بوده است. * آنان جز خدا چيزهايى را مى پرستند كه نه به آنان سودى مى رساند ونه زيانى؛ وكافران هميشه در برابر پروردگارشان (در طريق كفر) پشتيبان يكديگرند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قدرت الهى بر فرستادن پيامبردر هر شهر وديارى. اطاعت نكردن از كفار ولزوم مبارزه بزرگ با آنان. قدرت الهى در نزديك قراردادن دو درياى شيرين وشور وعدم تاثير هريك بر ديگرى. خلقت انسان از نطفه وپيدايش نسل بشر از نسب وسبب توبيخ كفار در بت پرستى.

ب. وَلَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِى كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيراً يعنى اگر مى خواستيم به هر قريه اى رسول

ص: 134


1- نور ج 8 ص 264-262.

ونذيرى بفرستيم كه هر يك، مردم قريه خود را انذار نموده، رسالت ما را ابلاغ كند مى فرستاديم ليكن اين كار را نكرديم وبه خاطر مقام ارجمند ومنزلت عظيمى كه تو نزد ما دارى تو را به سوى تمامى قريه هاى عالم، نذير ورسول فرستاديم - مفسرين اين جمله را اين طور تفسير كرده اند وآيه بعدى هم فَلا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَجاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبِيراً خالى از تاييد آن نيست، اين جمله متفرع است بر معناى آيه قبلى وضمير «به» به شهادت سياق آيات، به قرآن بر مى گردد وكلمه «مجاهده» ونيز «جهاد» به معناى جد وجهد وبه كار بردن نهايت نيرو در دفع دشمن است وچون گفتيم ضمير به قرآن بر مى گردد معنا اين مى شود كه: با قرآن با دشمنان جهاد كن، يعنى قرآن را بر آنان بخوان ومعارف وحقايق آن را بر ايشان بيان كن وحجت را بر ايشان تمام نما.(1)

ج. در آيه 53 به استدلال بر عظمت خداوند از طريق بيان نعمت هاى او در نظام آفرينش مى پردازد وبه تناسب بيان نزول قطرات حياتبخش باران كه در آيات قبل گذشت اشاره به مخلوط نشدن آب هاى شيرين وشور كرده مى فرمايد: «او كسى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد، يكى گوارا وشيرين وديگرى شور وتلخ ودر ميان آنها برزخى قرار داد، گويى هر يك از آنها به ديگرى مى گويد: دور باش ونزديك شدن تو به من حرام است»! وَهُوَ الَّذِى مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَهذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَحِجْراً مَحْجُوراً.

د. در آيه بعد سخن از آفرينش انسان از آب به ميان آورده مى گويد: «او كسى است كه از آب انسانى را آفريد» وَهُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً. در حقيقت در آيات گذشته سخن از پرورش گياهان به وسيله باران در ميان بود ودر اينجا سخن از مرحله عاليترى يعنى آفرينش انسان از آب در ميان است.(2)

مراد از آب در اين آيه، نطفه ى انسان است(3) ، به دليل آيات ذيل: أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ (مرسلات، 20) وآيه ى: خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ (طارق، 6).(4)

وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالْأُنْثَى. مِنْ نُطْفَةٍ إِذَا تُمْنَى (النجم، 45-46)

ص: 135


1- الميزان ج 15 ص 315.
2- نمونه ج 15 ص 125-123.
3- مجمع البيان ج 7 ص 273.
4- نور ج 8 ص 268.

أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِىٍّ يُمْنَى... فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالْأُنْثَى (القيامة، 37-39)

ه -. قابل توجه اينكه حديث معروفى در اينجا داريم كه در كتب شيعه واهل تسنن نقل شده است، طبق اين حديث آيه فوق درباره پيامبر (صلی الله علیه و آله) وعلى عليه السلام نازل شده، چرا پيامبر (صلی الله علیه و آله) دخترش فاطمه را به همسرى على عليه السلام درآورد وبه اين ترتيب على عليه السلام هم پسر عموى پيامبر (صلی الله علیه و آله) وهم همسر دخترش بود واين است معنى «نسبا وصهرا». اين گونه روايات بيان مصداق هاى روشن است ومانع از عموميت مفهوم آيه نيست.(1)

و. در آخرين آيه مورد بحث، انحراف مشركان را از اصل توحيد، از طريق مقايسه قدرت بتها با قدرت پروردگار كه نمونه هاى آن در آيات قبل گذشت روشن مى سازد، مى گويد: «آنها معبودهايى جز خدا مى پرستند كه نه سودى به آنها مى رساند ونه زيانى» وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُهُمْ وَلا يَضُرُّهُمْ.(2)

و در پايان آيه اضافه مى كند: «كافران در برابر پروردگارشان (در طريق كفر) به يكديگر كمك مى كنند» وَكانَ الْكافِرُ عَلى رَبِّهِ ظَهِيراً.(3)

ز. فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً. منظور از «نسب» پيوندى است كه در ميان انسان ها از طريق زاد وولد به وجود مى آيد، مانند ارتباط پدر وفرزند يا برادران به يكديگر، اما منظور از «صهر» كه در اصل به معنى «داماد» است، پيوندهايى است كه از اين طريق ميان دو طايفه بر قرار مى شود، مانند پيوند انسان با نزديكان همسرش واين دو، همان چيزى است كه فقهاء در مباحث نكاح از آن تعبير به «نسب» و «سبب» مى كنند. در قرآن مجيد در سوره نساء به هفت مورد از محارم كه از طريق نسب به وجود مى آيند اشاره شده (مادر، دختر، خواهر، عمه، خاله، دختر برادر ودختر خواهر) وبه چهار مورد از موارد سبب وصهر (دختر همسر، مادر همسر همسر فرزند وهمسر پدر).(4)

ص: 136


1- نمونه ج 15 ص 128.
2- همان، صافى 4 ص 19.
3- نمونه ج 15 ص 128.
4- همان ص 127، مجمع البيان ج 7 ص 273.

نكته ها

1. نياز امت به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

خداوند مى فرمايد هيچ امتى بدون پيامبر ونذير نخواهد بود: إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ (فاطر، 24) ولكن لازم نيست در ميان هر قريه اى (شهر يا روستا) پيامبرى وجود داشته باشد: وَلَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِى كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيراً (الفرقان، 51) چه بسا قريه ها به يكديگر نزديك باشد يا جمعيت آن كم باشد نيازى به فرستادن پيامبر نيست هر گاه جمعيت آنها به عنوان يك امت شد خداوند متعال براى آنها پيامبرى را مبعوث مى كند.

2. به گفته مرحوم «طبرسى» در مجمع البيان اين آيه دليل روشنى است بر اينكه جهاد فكرى وتبليغاتى در برابر وسوسه هاى گمراهان ودشمنان حق از بزرگترين جهادها است وحتى ممكن است حديث معروف پيامبر (صلی الله علیه و آله): «رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاكبر»: «ما از جهاد كوچك به سوى جهاد بزرگ بازگشتيم» اشاره به همين جهاد وعظمت كار دانشمندان وعلما درتبليغ دين باشد.(1)

3. سازش با كفّار ممنوع است. فَلا تُطِعِ (هرگونه تقاضاى انحرافى كفّار را با قاطعيت رد كنيد).(2)

4. پيروى نكردن از كفّار كافى نيست، جهاد لازم است، آن هم جهادى بزرگ وهمه جانبه. فَلا تُطِعِ * وجاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبِيراً.(3)

5. هم انسان از آب است، خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً هم حيوان، وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّة مِنْ ماءٍ (نور، 45) وهم ساير موجودات زنده. وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَىْءٍ حَىٍّ (انبيا، 30).(4)

6. نفع وضرر تنها به دست خداست، نه ديگران. لا يَنْفَعُهُمْ وَلا يَضُرُّهُمْ.(5)

7. آيه 53 فرقان نظير آيه 12 فاطر است؛ وَمَا يَسْتَوِى الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ

ص: 137


1- نمونه ج 15 ص 122.
2- نور ج 8 ص 266.
3- همان.
4- مجمع البيان ج 7 ص 273، نور ج 8 ص 268.
5- نور ج 8 ص 269.

وَهذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَمِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْمًا طَرِيًّاَ.

8. نظير آيه 55 فرقان؛ وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنْفَعُهُمْ، آيه 18 يونس است؛ وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّه.

آیه 56-59

اشاره

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ مُبَشِّرًا وَ نَذيرًا (56) قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاّ مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبيلاً (57) وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذي لا يَمُوتُ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَ كَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبيرًا (58) الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبيرًا (59)

ترجمه

(اى پيامبر!) ما تو را جز بعنوان بشارت دهنده وانذار كننده نفرستاديم! * بگو: «من در برابر آن (ابلاغ آيين خدا) هيچ گونه پاداشى از شما نمى طلبم؛ مگر كسى كه بخواهد راهى بسوى پروردگارش برگزيند (اين پاداش من است). * وتوكّل كن بر آن زنده اى كه هرگز نمى ميرد؛ وتسبيح وحمد او را بجا آور؛ وهمين بس كه او از گناهان بندگانش آگاه است! * همان (خدايى) كه آسمانها وزمين وآنچه را ميان اين دو وجود دارد، در شش روز [= شش دوران] آفريد؛ سپس بر عرش (قدرت) قرار گرفت (وبه تدبير جهان پرداخت، او خداوند) رحمان است؛ از او بخواه كه از همه چيز آگاه است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: رسالت پيامبر در پرتو انذار وبشارت. عدم درخواست مزد از ناحيه پيامبر لزوم توكل بر خداوند زنده عالم قادر.

ب. در نخستين آيات مورد بحث اشاره به وظيفه پيامبر (صلی الله علیه و آله) در برابر اين متعصبان لجوج كرده مى گويد: «ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده وانذار كننده نفرستاديم» وَما أَرْسَلْناكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً. سپس به پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد كه به آنها «بگو من از شما در برابر اين قرآن وابلاغ اين آئين آسمانى هيچ گونه اجر وپاداشى مطالبه نمى كنم» قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ. إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا. يعنى تنها اجر وپاداش من هدايت شما است،

ص: 138

آن هم از روى اراده واختيار نه اكراه واجبار واين تعبير جالبى است كه نهايت لطف ومحبت پيامبر (صلی الله علیه و آله) را نسبت به پيروانش روشن مى سازد، چرا كه اجر ومزد خود را سعادت وخوشبختى آنان مى شمرد.

آيه بعد تكيه گاه اصلى پيامبر را روشن مى سازد ومى فرمايد: «توكل بر خداوندى كن كه زنده است وهرگز نمى ميرد» وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَىِّ الَّذِى لا يَمُوتُ. آيه بعد بيان قدرت پروردگار در پهنه جهان هستى است وتوصيف ديگرى است از اين تكيه گاه مطمئن، مى فرمايد: «او كسى است كه آسمانها وزمين وآنچه را در ميان اين دو است در شش روز (شش دوران) آفريد» الَّذِى خَلَقَ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَيْنَهُما فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ. «سپس بر عرش قدرت قرار گرفت» وبه تدبير عالم پرداخت ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ.(1)

ج. آنچه از سياق ونظم كلام بر مى آيد اين است كه كلمه «الرحمن» خبر باشد براى مبتدايى كه حذف شده وتقدير كلام «هو الرحمن» مى باشد وجمله «فسئل» متفرع بر آن است ومعناى جمله اين است كه: او رحمان است، همان رحمانى كه مسلط بر اريكه ملك است وهمان كسى كه خلق وامر عالم قائم به رحمت وافاضه او است، تمامى موجودات از ناحيه او آغاز نموده به سوى او بر مى گردند، پس حقيقت حال را از چنين كسى بپرس كه او خبير است.(2)

د. مراد از اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ همان تسلّط وتدبير الهى است، به دليل آيه ى 3 سوره يونس كه مى فرمايد: ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ.(3)

ص: 139


1- نمونه ج 15 ص 132.
2- الميزان ج 15 ص 322.
3- نور ج 8 ص 272.

نكته ها

1. در اين آيه ى كوتاه، هم به توحيد اشاره شده است، «أَرْسَلْناكَ» هم به نبوّت، «ك» وهم به معاد، مُبَشِّراً وَنَذِيراً.(1)

2. در ارشاد وتبليغ وروشهاى تربيتى، هشدار ومژده در كنار هم كارساز است. مُبَشِّراً وَنَذِيراً.(2)

3. اگر نفرمود: «و توكل على اللَّه» بلكه فرمود: «عَلَى الْحَى الَّذِى لا يمُوتُ» براى اين بود كه خواست به علت حكم هم اشاره كرده باشد وبفهماند خدايى كه حى است وهرگز نمى ميرد از او چيزى فوت نمى شود. پس تنها او است كه مى تواند وكيل باشد.(3)

4. در مورد پيامبر اسلام سه تعبير مختلف ديده مى شود؛

تعبيرى كه در آيات فوق آمده كه مى گويد: «اجر وپاداش من تنها اين است كه شما هدايت شويد»!

تعبيرى كه در آيه 23 سوره شورى آمده است؛ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى.

تعبيرى كه در آيه 47 سوره سبا آمده است؛ قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ: بگو پاداشى را كه از شما خواستم تنها به سود شما است اجر وپاداش من تنها بر خداوند مى باشد. از ضميمه كردن اين سه تعبير بهم چنين نتيجه مى گيريم كه: اگر در مورد پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) اجر رسالت مودت ذى القربى شمرده شده است، اين مودت از يك سو به سود خود مؤمنان است، نه به سود پيامبر واز سوى ديگر اين محبت وسيله اى است براى هدايت يافتن به راه خدا.(4)

5. واژه ى «تَوَكَّلْ» با مشتقّاتش هفتاد بار در قرآن آمده است. توكّل به معناى تكيه كردن بر خدا ووكيل گرفتن او در كارها است.(5)

ص: 140


1- همان ص 269.
2- همان، راهنما ج 12 ص 456.
3- الميزان ج 15 ص 321.
4- نمونه ج 15 ص 137.
5- نور ج 8 ص 271.

6. در آيه ى قبل به پيامبر فرمود: به مردم بگو: من مزدى از شما نمى خواهم، گويا در اين آيه مى فرمايد: رهبران دينى كه به مال مردم چشم داشتى ندارند، براى زندگى خود بايد تنها به خداوند توكّل نمايند.(1)

7. آگاهى خداوند بر گناهان مردم، علاوه بر اينكه تهديدى براى كفّار است، براى پيامبر نيز تسلّى ودلدارى مى باشد كه نگران نباش، ما از كارشكنى هاى آنان آگاهيم وبه حساب كفّار لجوج مى رسيم. وَكَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً.(2)

8. رحمت الهى بر همه چيز گسترده است: 1. نظام تكوين وآفرينش جهان، بر اساس رحمت است. خَلَقَ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ... الرَّحْمنُ 2. نظام آفرينش انسان، بر اساس رحمت است. إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذلِكَ خَلَقَهُمْ (هود، 119) 3. نظام تشريع وقانون گذارى، بر اساس رحمت است. الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ الرحمن، 1-42. نظام قيامت وحسابرسى، بر اساس رحمت است. كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ (انعام، 12).(3)

9. نظير آيه 58 فرقان آيات ديگرى است كه خلقت زمين وآسمان را در شش دوران بيان مى كند مانند: (54 اعراف. 3 يونس. 7 هود. 4 سجده. 38 ق. 4 حديد).

ص: 141


1- همان، راهنما ج 12 ص 460 459.
2- نور ج 8 ص 272.
3- نور ج 8 ص 273.

آیه 60-62

اشاره

وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا وَ زادَهُمْ نُفُورًا (60) تَبارَكَ الَّذي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجًا وَ جَعَلَ فيها سِراجًا وَ قَمَرًا مُنيرًا (61) وَ هُوَ الَّذي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُورًا (62)

ترجمه

و هنگامى كه به آنان گفته شود: «براى خداوند رحمان سجده كنيد!» مى گويند: «رحمان چيست ؟! (ما اصلاً رحمان را نمى شناسيم!) آيا براى چيزى سجده كنيم كه تو به ما دستور مى دهى ؟!» (اين سخن را مى گويند) وبر نفرتشان افزوده مى شود! * جاودان وپربركت است آن (خدايى) كه در آسمان منزلگاه هائى براى ستارگان قرار داد؛ ودر ميان آن، چراغ روشن وماه تابانى آفريد! * واو همان كسى است كه شب وروز را جانشين يكديگر قرار داد براى كسى كه بخواهد متذكّر شود يا شكرگزارى كند (وآنچه را در روز كوتاهى كرده در شب انجام دهد وبه عكس).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: غرور كفار نسبت به سجده كردن در برابر خداوند رحمن، ظهور بركت الهى در قرار دادن منزلگاه ها براى خورشيد وماه در آسمان، بركت الهى در جانشين قرار دادن شب وروز. براى اهل تذكر وسپاسگذارى.

ب. از آنجا كه در آيات پيشين سخن از عظمت وقدرت خدا بود وهم وسعت رحمت او در نخستين آيه مورد بحث مى افزايد: «هنگامى كه به آنها گفته شود براى خداوند رحمان كه سراسر وجود شما غرق رحمت او است سجده كنيد آنها از روى كبر وغرور ويا از سر استهزاء مى گويند: رحمان چيست»؟! وَإِذا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَمَا الرَّحْمنُ. «آيا ما براى چيزى سجده كنيم كه تو به ما دستور مى دهى»؟! أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا. «اين سخن را مى گويند وبر نفرت ودوريشان از خدا افزوده مى شود» وَزادَهُمْ نُفُوراً.(1)

آيه بعد در حقيقت پاسخى است به سؤال آنها كه مى گفتند رحمان چيست ؟ - هرچند آنها اين سخن را از روى سخريه مى گفتند اما قرآن پاسخ جدى به آنها مى گويد - مى فرمايد: «پر

ص: 142


1- نمونه ج 15 ص 140.

بركت وبا عظمت است آن خدايى كه در آسمان برجهايى قرار داد» تَبارَكَ الَّذِى جَعَلَ فِى السَّماءِ بُرُوجاً.

آيه اشاره به منزلگاه هاى آسمانى خورشيد وماه كرده وبه دنبال آن اضافه مى كند: «و در اين برجها چراغ روشن وماه نور بخشى قرار داد» وَجَعَلَ فِيها سِراجاً وَقَمَراً مُنِيراً.

منظور از سراج در آيه 61 فرقان: تَبَارَكَ الَّذِى جَعَلَ فِى السَّمَاءِ بُرُوجاً وَجَعَلَ فِيهَا سِرَاجاً وَقَمَراً مُنِيراً خورشيد است كه در آيه 16 نوح بيان شده است: وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً.

در آخرين آيه مورد بحث باز به معرفى پروردگار عالم ادامه داده وبخش ديگرى از نظام هستى را بازگو مى كند مى گويد: «او كسى است كه شب وروز را جانشين يكديگر قرار داد، براى آنها كه بخواهند متذكر شوند ويا شكرگزارى كنند» وَهُوَ الَّذِى جَعَلَ اللَّيْلَ وَالنَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُوراً.(1)

ج. ظاهرا مراد از «بروج» منازل آفتاب وماه در آسمان است ويا مراد ستارگانى است كه در آن منازل قرار دارند، هم چنان كه در آيه وَلَقَدْ جَعَلْنا فِى السَّماءِ بُرُوجاً وَزَيَّنَّاها لِلنَّاظِرِينَ وَحَفِظْناها مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ رَجِيمٍ (حجر، 16-17) نيز بروج به معناى ستارگان واقع در آن منازل آمده، تا مساله حفظ ورجم را بيان كند، چنانكه در روايتى از امام باقر عليه السلام رسيده است.(2)

د. در بعضى از روايات كه از پيامبر (صلی الله علیه و آله) ويا ائمه معصومينعليهم السلام در تفسير آيه نقل شده چنين مى خوانيم: جانشين شدن شب وروز نسبت به يكديگر براى آن است كه اگر انسان در يكى از وظائف خويشتن در عبادت پروردگار كوتاهى كرده در ديگرى جبران يا قضا كند اين معنى ممكن است تفسير دومى براى آيه باشد واز آنجا كه آيات قرآن داراى بطون است منافات با معنى اول نيز ندارد.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: هر عبادت واطاعتى كه در شب از تو فوت شد در روز قضا كن، خداوند تبارك وتعالى مى فرمايد: وَهُوَ الَّذِى جَعَلَ اللَّيْلَ وَالنَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُوراً: «يعنى انسان وظائف فوت شده در شب را در روز

ص: 143


1- همان ص 144-142.
2- مجمع البيان ج 7 ص 279، الميزان ج 15 ص 325.

ووظائف فوت شده در روز را در شب قضا كند.»

نظير همين معنى را «فخر رازى» از پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل كرده است.(1)

نكته ها

1. و در جمله قالُوا وَمَا الرَّحْمنُ سؤالى از كفار حكايت شده كه هويت وحقيقت رحمان چيست واگر نپرسيدند رحمان كيست (بلكه گفتند رحمان چيست) براى اين بوده كه مبالغه در تجاهل نسبت به خدا را افاده كند وبفهماند اصلا ما نمى دانيم رحمان چيست، هم چنان كه فرعون نيز در پاسخ موسى كه وى را به سوى رب العالمين دعوت مى كرد گفت: وَما رَبُّ الْعالَمِينَ (شعراء، 23) ونيز ابراهيم به همين منظور از قوم خود مى پرسد: ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِى أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ (انبياء، 52).(2)

2. در اين آيه دو بار كلمه ى «مَا» مطرح شده است كه براى جمادات به كار مى رود. هدف كفّار از اين تعبير، تحقير ذات مقدّس الهى بود. لذا به جاى «و من الرحمن» گفتند: «مَا الرَّحْمنُ» وبه جاى «لمن تأمرنا» گفتند: «لِما تَأْمُرُنا».(3)

3. در جمله أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا باز كلمه «ما» را تكرار كردند واين براى اين است كه بفهمانند بر استكبار خود پافشارى دارند واگر گفتند: «آيا سجده كنيم به چيزى كه تو به ما دستور مى دهى ؟» منظورشان ريشخند واستهزاء به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بوده وخواسته اند بگويند مگر تو كيستى كه ما دستوراتت را اطاعت كنيم ؟!(4)

4. امام صادق عليه السلام فرمود: هر چه از نمازهاى نافله ى شب از تو فوت شد، مى توانى در روز جبران كنى. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: وَهُوَ الَّذِى جَعَلَ.(5)

5. هم شناخت، اراده مى خواهد وهم عمل وشكر. («أَرادَ» تكرار شده است).(6)

6. دو نوع سراج در جهان

ص: 144


1- نمونه ج 15 ص 145.
2- الميزان ج 15 ص 324.
3- نور ج 8 ص 273.
4- الميزان ج 15 ص 324.
5- نور ج 8 ص 275، صافى 4 ص 22.
6- نور ج 8 ص 276.

همان طورى كه خداوند شمس را در نظام مادى به عنوان سراج ومايه روشنى قرار داد تَبَارَكَ الَّذِى جَعَلَ فِى السَّمَاءِ بُرُوجاً وَجَعَلَ فِيهَا سِرَاجاً وَقَمَراً مُنِيراً (الفرقان، 61) پيامبر اكرم را در نظام معنوى براى هدايت مردم به عنوان سراج ومايه روشنى قرار داد: وَدَاعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُنِيراً (الأحزاب، 46)

7. معناى اختلاف شب وروز

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ... لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (البقرة، 164) معناى اختلاف در آيه وَهُوَ الَّذِى جَعَلَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً (الفرقان، 62) بيان شده است.

آیه 63-67

اشاره

وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى اْلأَرْضِ هَوْنًا وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلامًا (63) وَ الَّذينَ يَبيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَ قِيامًا (64) وَ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَرامًا (65) إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقامًا (66) وَ الَّذينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوامًا (67)

ترجمه

بندگان (خاص خداوند) رحمان، كسانى هستند كه با آرامش وبى تكبّر بر زمين راه مى روند؛ وهنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (وسخنان نابخردانه گويند)، به آنها سلام مى گويند (وبا بى اعتنايى وبزرگوارى مى گذرند)؛ * كسانى كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده وقيام مى كنند؛ * وكسانى كه مى گويند: «پروردگارا! عذاب جهنم را از ما برطرف گردان، كه عذابش سخت وپر دوام است! * مسلّماً آن (جهنم)، بد جايگاه وبد محلّ اقامتى است!» * وكسانى كه هرگاه انفاق كنند، نه اسراف مى نمايند ونه سخت گيرى؛ بلكه در ميان اين دو، حدّ اعتدالى دارند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توصيف عبادالرحمن به تواضع وفروتنى ومناجات شبانه ودعاى آنان نسبت به مصونيت از عذاب قيامت واعتدال در انفاق.

ص: 145

ب. مشركان لجوج هنگامى كه نام خداوند رحمان برده مى شد از سر استهزاء وغرور مى گفتند: رحمان چيست ؟ قرآن ضمن دو آيه خداوند «رحمان» را به آنها معرفى كرد اين آيات دوازده صفت از صفات ويژه آنان را بيان مى كند كه بعضى به جنبه هاى اعتقادى ارتباط دارند وبرخى اخلاقى وپاره اى اجتماعى، قسمتى جنبه فردى دارد وبخش ديگرى جمعى است ورويهم رفته مجموعه اى است از والاترين ارزشهاى انسانى.

نخستين توصيفى كه از عِبادُ الرَّحْمنِ شده است، نفى كبر وغرور وخودخواهى است كه در تمام اعمال انسان وحتى در كيفيت راه رفتن او آشكار مى شود.(1)

ج. «هون» به طورى كه راغب گفته به معناى تذلل وتواضع است بنابراين، به نظر مى رسد كه مقصود از راه رفتن در زمين نيز كنايه از زندگى كردنشان در بين مردم ومعاشرتشان با آنان باشد. پس مؤمنين، هم نسبت به خداى تعالى تواضع وتذلل دارند وهم نسبت به مردم چنينند.(2)

دومين وصف آنها حلم وبردبارى است چنان كه قرآن در ادامه همين آيه مى گويد: وهنگامى كه جاهلان آنها را مورد خطاب قرار مى دهند وبه جهل وجدال وسخنان زشت مى پردازند در پاسخ آنها «سلام» مى گويند؛ وَإِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً.

د. در دومين آيه به سومين ويژگى آنها كه عبادت خالصانه پروردگار است پرداخته مى گويد «آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده وقيام مى كنند»

ص: 146


1- نمونه ج 15 ص 147.
2- الميزان ج 15 ص 331.

وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِياماً.(1)

دو كلمه «سجد» و «قيام» جمع ساجد وقائم است ومراد از اين بيتوته در شب در حال سجده وحال ايستاده اين است كه: شب را به عبادت خدا به آخر مى رسانند، كه يكى از مصاديق عبادتشان همان نماز است كه هم افتادن به خاك جزء آن است وهم به پا ايستادن ومعناى آيه اين است كه: بندگان رحمان كسانى هستند كه شب را درك مى كنند در حالى كه براى پروردگار خود سجده كنندگان ويا به پا ايستادگانند - يعنى پشت سر هم سجده مى كنند وبرمى خيزند -، ممكن هم هست كه مراد تهجد به نوافل شب باشد.(2)

ه -. چهارمين صفت ويژه آنان خوف وترس از مجازات وكيفر الهى است: «آنها كسانى هستند كه پيوسته مى گويند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان كه عذابش سخت وشديد وپر دوام است» وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً. «چرا كه جهنم بد جايگاه وبد محل اقامتى است» إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقاماً.(3)

و. واژه «غرام» در اصل به معنى مصيبت وناراحتى شديدى است كه دست از سر انسان برندارد واگر به شخص طلبكار غريم گفته مى شود به خاطر آن است كه دائما براى گرفتن حق خويش ملازم انسان است، به عشق وعلاقه سوزانى كه انسان را با اصرار به دنبال كار يا چيزى مى فرستد نيز «غرام» گفته مى شود اطلاق اين واژه بر جهنم به خاطر آن است كه عذابش شديد، پى گير وپر دوام است.(4)

ز. در آخرين آيه مورد بحث به پنجمين صفت ممتاز «عباد الرحمن» كه اعتدال ودورى از هرگونه افراط وتفريط در كارها مخصوصا در مساله انفاق است اشاره كرده مى فرمايد: «آنها كسانى هستند كه به هنگام انفاق نه اسراف مى كنند ونه سخت گيرى، بلكه در ميان اين دو حد اعتدالى را رعايت مى كنند» وَالَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً.(5)

امام صادق عليه السلام مقدارى ريگ از زمين برداشتند ودست خود را باز گذاشتند، تا اينكه همه آن ريخت، بار ديگر ريگ برداشتند ودست خود را جمع كردند، كه هيچ ريگى به زمين نيفتاد، بار سوم ريگ از زمين برداشتند مقدارى دست خود را باز كردند تا اينكه مقدارى از ريگ به زمين ريخت، فرمودند: اين معناى اعتدال وقوام در انفاق است.(6)

نكته ها

1. با جاهلان مقابله به مثل نكنيد. إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً.

2. تواضع بايد هم در عمل باشد، يَمْشُونَ... هَوْناً، هم در كلام، قالُوا سَلاماً وهم در

ص: 147


1- نمونه ج 15 ص 149.
2- الميزان ج 15 ص 332.
3- نمونه ج 15 ص 150.
4- همان ص 151.
5- همان.
6- صافى 4 ص 24.

عبادت. سُجَّداً وَقِياماً.

3. شب زنده دارى واستمرار وتداوم عبادت، نشانه ى بندگان خاصّ خداوند است. (فعل مضارع «يبِيتُونَ» نشانه ى استمرار است).

4. نماز شب وترس از جهنّم وخوف الهى، بايد در كنار رسيدگى به محرومان جامعه باشد؛ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ أَنْفَقُوا.

5. نظير آيه 64 فرقان: وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِيَاماً آيات ذيل است:

تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ (السجده، 16)

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ. آخِذِينَ مَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كَانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنِينَ. كَانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ. وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (الذاريات، 15-18)

6. انسان مالك است، ولى در خرج كردن محدوديت دارد؛ لَمْ يُسْرِفُوا.

7. اسراف جايز نيست، حتّى در انفاق؛ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا.(1)

در آيه 63 فرقان مى فرمايد: عبادالرحمن به هنگام برخورد با جاهلان با سلام برخورد مى كنند؛ وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا نمونه عباد الرحمن حضرت ابراهيم است كه با عمويش اين چنين برخورد كرد؛ قَالَ سَلَامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّى إِنَّهُ كَانَ بِى حَفِيًّا. (مريم، 47)

ص: 148


1- نور ج 8 ص 280-278.

آیه 68-71

اشاره

وَ الَّذينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثامًا (68) يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فيهِ مُهانًا (69) إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحًا فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا (70) وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحًا فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللّهِ مَتابًا (71)

ترجمه

و كسانى كه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانند؛ وانسانى را كه خداوند خونش را حرام شمرده، جز بحق نمى كشند؛ وزنا نمى كنند؛ وهر كس چنين كند، مجازات سختى خواهد ديد! * عذاب او در قيامت مضاعف مى گردد وهميشه با خوارى در آن خواهد ماند! * مگر كسانى كه توبه كنند وايمان آورند وعمل صالح انجام دهند، كه خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل مى كند؛ وخداوند همواره آمرزنده ومهربان بوده است! * وكسى كه توبه كند وعمل صالح انجام دهد، به سوى خدا بازگشت مى كند (وپاداش خود را از او مى گيرد).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توصيف ديگرى از عباد الرحمن به عدم شرك ورزى وعدم قتل نفس محترم مگر در صورت حق. (مانندقصاص) وعدم تبه كارى وتهديد به عذاب قيامت در صورت ارتكاب عمل زشت. پذيرفته شدن توبه در صورت ايمان وعمل صالح.

ب. ششمين ويژگى «عباد الرحمن» كه در آيات مورد بحث آمده توحيد خالص است كه آنها را از هر گونه شرك ودوگانه ويا چند گانه پرستى دور مى سازد، مى فرمايد: «آنها كسانى هستند كه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانند» وَالَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ. هفتمين صفت، پاكى آنها از آلودگى به خون بيگناهان است: «آنها هرگز انسانى را كه خداوند خونش را حرام شمرده، جز به حق، به قتل نمى رسانند» وَلا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ. از آيه فوق به خوبى استفاده مى شود كه تمام نفوس انسانى در اصل محترمند وريختن خون آنها ممنوع است، مگر عواملى پيش آيد كه اين احترام ذاتى را تحت الشعاع قرار دهد ومجوز ريختن خون گردد.

ص: 149

اينكه فرمود: وَلا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ معنايش اين است كه: در هيچ حالى از احوال، نفس انسانى را كه خدا كشتن او را حرام كرده نمى كشند، مگر در يك حال وآن حالى است كه كشتن وى حق باشد، مثلا به عنوان قصاص وحد بوده باشد.(1)

هشتمين وصف آنها اين است كه: دامان عفتشان هرگز آلوده نمى شود «و زنا نمى كنند» وَلا يَزْنُونَ ودر پايان اين آيه براى تاكيد هر چه بيشتر اضافه مى كند: وهر كس يكى از اين امور را انجام دهد عقوبت ومجازاتش را خواهد ديد؛ وَمَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً. «اثم» و «اثام» در اصل به معنى اعمالى است كه انسان را از رسيدن به ثواب دور مى سازد، سپس به هر گونه گناه اطلاق شده است، ولى در اينجا به معنى جزاى گناه است.

از آنجا كه اين سه گناه نهايت اهميت را دارد باز در آيه بعد روى آن تكيه كرده مى گويد: «كسانى كه مرتكب اين امور شوند عذاب آنها در قيامت مضاعف مى گردد وبا خوارى، جاودانه در عذاب خواهد ماند»؛ يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً.

ولى از آنجا كه قرآن مجيد هيچگاه راه بازگشت را به روى مجرمان نمى بندد وگنهكاران را تشويق ودعوت به توبه مى كند، در آيه بعد چنين مى گويد: «مگر كسى كه توبه كند وايمان آورد وعمل صالح انجام دهد كه خداوند گناهانشان را مى بخشد وسيئات اعمال آنها را تبديل به حسنات مى كند وخداوند آمرزنده ومهربان است» إِلَّا مَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَكانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.(2)

ج. درباره تبديل سيئات به حسنات چند تفسير است كه همه مى تواند قابل قبول باشد:

هنگامى كه انسان توبه مى كند وايمان به خدا مى آورد دگرگونى عميقى در سراسر وجودش پيدا مى شود وبه خاطر همين تحول وانقلاب درونى سيئات اعمالش در آينده تبديل به حسنات مى شود، اگر در گذشته مرتكب قتل نفس مى شد در آينده دفاع از مظلومان ومبارزه با ظالمان را جاى آن مى گذارد واگر زناكار بود بعدا عفيف وپاكدامن مى شود واين توفيق الهى را در سايه ايمان وتوبه پيدا مى كند.

ديگر اينكه خداوند به لطف وكرمش وفضل وانعامش بعد از توبه كردن سيئات اعمال او

ص: 150


1- الميزان ج 15 ص 333.
2- نمونه ج 15 ص 159-156.

را محو مى كند وبه جاى آن حسنات مى نشاند.(1)

سومين تفسير اينكه منظور از سيئات نفس اعمالى كه انسان انجام مى دهد نيست، بلكه آثار سويى است كه از آن بر روح وجان انسان نشسته، هنگامى كه توبه كند وايمان آورد آن آثار سوء از روح وجانش برچيده مى شود وتبديل به آثار خير مى گردد واين است معنى تبديل سيئات به حسنات.(2)

د. مساله خلود در عذاب، براى كسى كه شرك ورزيده مسلم است وهيچ حرفى در آن نيست واما خلود در عذاب، براى كسى كه قتل نفس محترمه كرده ويا مرتكب زنا شده باشد كه دو تا از گناهان كبيره است وهمچنين براى كسى كه مرتكب رباخوارى شده باشد، كه قرآن كريم نسبت به آنها تصريح به خلود كرده وممكن است به يكى از وجوه زير توجيه شود:

اول اينكه: بگوييم خصوص اين سه گناه طبعى دارند كه اقتضاى خلود در آتش را دارد، هم چنان كه چه بسا اين احتمال از ظاهر آيه شريفه إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ نيز استفاده شود، چون فرموده شرك به هيچ وجه آمرزيده نمى شود واما پايين تر از شرك را خدا از هر كس بخواهد مى آمرزد، يعنى از بعضى اشخاص مانند مرتكب قتل وزنا وربا نمى آمرزد.

دوم اينكه: بگوييم مراد از خلود در همه جا به معناى مكث طولانى است ولى چيزى كه هست اين است كه در شرك اين مكث طولانى، ابدى است ودر غير آن بالأخره پايان پذير است.

سوم اينكه: بگوييم كلمه: «ذلك» در جمله وَمَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ اشاره به همه اين سه گناه است، چون آيات مورد بحث كه همه در تعريف مؤمنين است، مؤمنين را چنين معرفى مى كند: اينان كسانى هستند كه مرتكب شرك وقتل نفس وزنا نمى شوند، پس اگر كسى هر سه اين گناهان را مرتكب شود مخلد در آتش است، مانند كفار كه به همه آنها مبتلا بودند. در نتيجه اگر كسى به بعضى از اين سه گناه آلوده باشد ديگر از آيه شريفه خلود وى در آتش بر نمى آيد.(3)

ص: 151


1- همان ص 160.
2- همان ص 161، مجمع البيان ج 7 ص 281.
3- الميزان ج 15 ص 334.

ه -. مرحوم علامه طباطبائى مى فرمايد: اين وجوه در يك اشكال مشتركند وآن اين است كه: كلام خداى را از ظاهرش برگردانده اند، آن هم بدون هيچ دليلى كه در دست داشته باشند. زيرا ظاهر جمله: يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ، مخصوصا با در نظر داشتن اينكه در ذيلش فرموده: «و خدا غفور ورحيم است»، اين است كه: هر يك از گناهان ايشان خودش مبدل به حسنه مى شود، نه عقابش ونه ملكه اش ونه اعمال آينده اش، بلكه يك يك گناهان گذشته اش مبدل به حسنه مى شود، اين ظاهر آيه است، پس بايد با حفظ اين ظاهر چاره اى انديشيد.

و آنچه به نظر ما مى رسد اين است كه بايد ببينيم گناه چيست ؟ آيا نفس ومتن عمل ناشايست گناه است ودر مقابل نفس فعلى ديگر حسنه است ويا آنكه نفس فعل وحركات وسكناتى كه فعل از آن تشكيل شده در گناه وثواب يكى است واگر يكى است - كه همين طور هم هست - پس گناه شدن گناه از كجا وثواب شدن عمل ثواب از كجا است ؟

مثلاً عمل زنا ونكاح چه فرقى با هم دارند كه يكى گناه شده وديگرى ثواب، با اينكه حركات وسكناتى كه عمل، از آن تشكيل يافته در هر دو يكى است ؟ وهمچنين خوردن كه در حلال وحرام يكى است ؟ اگر دقتى كنيم خواهيم ديد تفاوت اين دو در موافقت ومخالفت خدا است، مخالفت وموافقتى كه در انسان اثر گذاشته ودر نامه اعمالش نوشته مى شود، نه خود نفس فعل، چون نفس وحركات وسكنات كه يا آن را زنا مى گوييم ويا نكاح، به هر حال فانى شده از بين مى رود وتا يك جزئش فانى نشود نوبت به جزء بعدى اش نمى رسد وپر واضح است كه وقتى خود فعل از بين رفت عنوانى هم كه ما به آن بدهيم چه خوب وچه بد فانى مى شود.

و حال آنكه ما مى گوييم: عمل انسان چون سايه دنبالش هست، پس مقصود آثار عمل است كه يا مستتبع عقاب است ويا ثواب وهمواره با آدمى هست تا در روز تُبْلَى السَّرائِرُ خود را نمايان كند. اين را نيز مى دانيم كه اگر ذات كسى شقى ويا آميخته به شقاوت نباشد، هرگز مرتكب عمل زشت وگناه نمى شود، (همان حركات وسكناتى را كه در يك فرد شقى به صورت زنا در مى آيد، انجام مى دهد، بدون اينكه زنا وكار زشت بوده باشد) پس اعمال زشت از آثار شقاوت وخباثت ذات آدمى است، چه آن ذاتى كه به تمام معنا شقى است ويا ذاتى كه آميخته با شقاوت وخباثت است.

ص: 152

حال كه چنين شد، اگر فرض كنيم چنين ذاتى از راه توبه وايمان وعمل صالح مبدل به ذاتى طيب وطاهر وخالى از شقاوت وخباثت شد وآن ذات مبدل به ذاتى گشت كه هيچ شائبه شقاوت در آن نبود، لازمه اين تبدل اين است كه آثارى هم كه در سابق داشت وما نام گناه بر آن نهاده بوديم، با مغفرت ورحمت خدا مبدل به آثارى شود كه با نفس سعيد وطيب وطاهر مناسب باشد وآن اين است كه: عنوان گناه از آن برداشته شود وعنوان حسنه وثواب به خود بگيرد وچه بسا ذكر رحمت ومغفرت در ذيل آيه اشاره به همين معنا باشد.(1)

نكته ها

1. خطرناك ترين غريزه اى كه انسان را به گناه وادار مى كند، غريزه غضب وشهوت است ومؤمن بايد بر غرائز خود مسلط باشد. لا يَقْتُلُونَ لا يَزْنُونَ.(2)

2. خداوند در برخى از موارد به قتل وكشته شدن بعضى از انسان ها راضى است. إِلَّابِالْحَقِّ ولى به هيچ عنوان ودر هيچ شرايطى رضايت نمى دهد كه فردى به شرك وزنا آلوده شود. لا يَزْنُونَ.(3)

3. گناه شرك بزرگ تر از گناه آدم كشى وگناه آدم كشى بزرگ تر از گناه زنا است.

ممكن است ترتيب ذكرى در آيه شريفه بيان گر ترتيب رتبى باشد.(4)

4. هركس توبه كند وكار نيك انجام دهد در حقيقت به سوى خدا باز گشته است. (متاب) مصدر ميمى، به معناى توبه وبازگشت است.(5)

ص: 153


1- الميزان ج 15 ص 336.
2- نور ج 8 ص 281.
3- همان.
4- . راهنما 12 ص 481.
5- . راهنما 12 ص 486.

آیه 72-76

اشاره

وَ الَّذينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرامًا (72) وَ الَّذينَ إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَ عُمْيانًا (73) وَ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِمامًا (74) أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فيها تَحِيَّةً وَ سَلامًا (75) خالِدينَ فيها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقامًا (76)

ترجمه

و كسانى كه شهادت به باطل نمى دهند (ودر مجالس باطل شركت نمى كنند)؛ وهنگامى كه با لغو وبيهودگى برخورد كنند، بزرگوارانه از آن مى گذرند. * وكسانى كه هرگاه آيات پروردگارشان به آنان گوشزد شود، كر وكور روى آن نمى افتند. * وكسانى كه مى گويند: «پروردگارا! از همسران وفرزندانمان مايه روشنى چشم ما قرارده وما را براى پرهيزگاران پيشوا گردان!» * (آرى،) آنها هستند كه درجات عالى بهشت در برابر شكيباييشان به آنان پاداش داده مى شود؛ ودر آن، با تحيت وسلام روبه رو مى شوند. * در حالى كه جاودانه در آن خواهند ماند؛ چه قرارگاه ومحلّ اقامت خوبى!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توصيف ديگرى از عبادالرحمن شهادت به باطل ندادن. برخورد كريمانه با افراد جاهل، عكس العمل صحيح نسبت به تذكر آيات الهى، علو همت در دعا ونيايش، پاداش عبادالرحمن به جهت صبر ومقاومت در راه خداوند.

ب. نهمين صفت برجسته آنان احترام وحفظ حقوق ديگران است «آنها كسانى هستند كه هرگز شهادت به باطل نمى دهند» وَالَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ. مفسران بزرگ اين آيه را دو گونه تفسير كرده اند: بعضى شهادت «زور» را به معنى «شهادت به باطل» دانسته، زيرا «زور» در لغت به معنى تمايل وانحراف است واز آنجا كه دروغ وباطل وظلم از امور انحرافى است، به آن «زور» گفته مى شود. تفسير ديگر اينكه: منظور از «شهود» همان «حضور» است، يعنى بندگان خاص خداوند در مجالس باطل، حضور پيدا نمى كنند ودر بعضى از روايات كه از طرق ائمه اهل بيتعليهم السلام رسيده است به مجلس «غناء» تفسير شده، همان مجالسى كه در

ص: 154

آنها خوانندگى لهوى توأم با نواختن آلات موسيقى يا بدون آن انجام مى گيرد.(1)

ج. سپس در ذيل آيه به همين صفت برجسته آنان كه داشتن هدف مثبت در زندگى است اشاره كرده مى گويد: «آنها هنگامى كه با لغو وبيهودگى برخورد كنند، بزرگوارانه از كنار آن مى گذرند» وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً.

و با توجه به اينكه «لغو» شامل هر كارى كه هدف عاقلانه اى در آن نباشد مى گردد، نشان مى دهد كه آنها در زندگى هميشه هدف معقول ومفيد وسازنده اى را تعقيب مى كنند واز بيهوده گرايان وبيهوده كاران متنفرند.

د. دهمين توصيف اين گروه از بندگان خاص خدا، داشتن چشم بينا وگوش شنوا به هنگام برخورد با آيات پروردگار است، مى فرمايد: «آنها كسانى هستند كه هر گاه آيات پروردگارشان به آنها ياد آورى شود كر وكور روى آن نمى افتند!» وَالَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَعُمْياناً.

يازدهمين ويژگى اين مؤمنان راستين آن است كه توجه خاصى به تربيت فرزند وخانواده خويش دارند وبراى خود در برابر آنها مسئوليت فوق العاده اى قائلند «آنها پيوسته از درگاه خدا مى خواهند ومى گويند پروردگارا از همسران وفرزندان ما كسانى قرار ده كه مايه روشنى چشم ما گردد»! وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ.

ه -. در پايان آيه مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه مى گويند: «پروردگارا ما را امام وپيشواى پرهيزگاران قرار ده» وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً.(2)

در برخى از روايات آيه شريفه واجعلنا للمتقين اماما به معصومينعليهم السلام تطبيق شده است.(3)

بعد از تكميل اين اوصاف دوازده گانه اشاره به اين بندگان خاص خدا با تمام اين ويژگيها كرده ودر يك جمع بندى كوتاه پاداش الهى آنان را چنين بيان مى كند: «آنها كسانى هستند كه درجات عالى بهشت در برابر صبر واستقامتشان به آنها پاداش داده مى شود» أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا.(4)

ص: 155


1- نمونه ج 15 ص 164؛ نورالثقلين ج 4 ص 41.
2- نمونه ج 15 ص 168-165.
3- صافى 4 ص 27.
4- نمونه ج 15 ص 169.

و. كلمه «غرفة» به طورى كه گفته اند به معناى بنايى است كه بالاى بناى ديگر واقع شده باشد واز كف خانه بلندتر باشد ودر آيه شريفه، كنايه است از درجه عالى تر بهشت(1) ومراد از «صبر»، صبر بر طاعت خدا وبر ترك معصيت او است واين دو قسم صبر همان است كه در آيات سابق نيز ذكر شده بود وليكن اين دو صبر عادتا جداى از صبر قسم سوم، يعنى صبر در هنگام شدائد ومصائب نيست وقهراً كسى كه بر طاعت خدا وبر ترك معصيت او صبر مى كند ممكن نيست در هنگام شدائد صبر نكند.(2)

نكته ها

1. نظير آيه 72 فرقان:... وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً آيه 55 قصص است: وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ

2. نه تنها انجام گناه حرام است، بلكه شركت در جلسه ى گناه وشاهد بودن بر گناه نيز ممنوع است. لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ.(3)

3. در شيوه ى نهى از منكر، همه جا خشونت لازم نيست. لا يَشْهَدُونَ... مَرُّوا.(4)

4. در دعا به حد اقل اكتفاء نكنيد، بلند همّت باشيد. وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً (خدايا ما را در رسيدن به كمال، رهبر متّقين قرار ده، نه آنكه تنها از متّقين باشيم).(5)

5. پاداش صابران كه در آيه 75 فرقان بيان شده است أُولئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَيُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلاَماً در مرحله اى بالاتر در آيه 20 زمر بيان شده است: لكِنِالَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِهَا غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَعْدَ اللَّهِ لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ الْمِيعَادَ.

6. صبر مهم ترين فضيلت اخلاقى

مهم ترين فضيلت از فضائل اخلاقى صبر است ازاين رو درسوره فرقان خداوند 12 صفت براى عبادالرحمن بيان كرده وبعد مى فرمايد: أولئك يجزون الغرفة بما صبروا. (فرقان، 75)

ص: 156


1- مجمع البيان ج 7 ص 284.
2- الميزان ج 15 ص 339.
3- راهنما ج 12 ص 487، نور ج 8 ص 285.
4- نور ج 8 ص 285.
5- همان ص 286.

در سوره رعد 8 صفت براى خردمندان بيان مى كند، در پايان مى فرمايد: سلامٌ عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار. (رعد، 24)

با اينكه پيامبران صفات ارزشمند زيادى داشتند اما مهم ترين عامل رسيدن به رهبرى وامامت آنها صبر ويقين است؛ وجعلنا منهم أئمّةً يهدون بأمرنا لمّا صبروا وكانوا بآياتنا يوقنون. (سجده، 24)

آیه 77

اشاره

قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزامًا (77)

ترجمه

بگو: «پروردگارم براى شما ارجى قائل نيست اگر دعاى شما نباشد؛ شما (آيات خدا وپيامبران را) تكذيب كرديد و (اين عمل) دامان شما را خواهد گرفت واز شما جدا نخواهد شد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه در چند محور سخن مى گويد: ارزش انسان در پرتو دعا، پيامد تكذيب آيات الهى.

ب. بعضى از مفسرين گفته اند: جمله «دعاؤكم» از باب اضافه مصدر به مفعول خودش است(1) ، لولا دعاؤه اياكم الى الدين يعنى اگر دعوت پروردگارم شما را نبوده باشد، بنابراين تفسير، جمله فقد كذبتم از باب تفريع سبب بر مسبب است ومعنايش اين است كه: بايد از همين تكذيب خود پى ببريد كه ديگر خدا شما را به سوى خود نمى خواند ودر نتيجه اعتنايى به شما ندارد وجمله فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً معنايش اين است كه به زودى اين تكذيب شما، طوق لعنتى به گردنتان خواهد شد كه به هيچ وجه از شما جدا نشود تا با شقاوتى لازم وعذابى دائم كيفر شويد.

و معناى آيه چنين مى شود كه: اى رسول من! به ايشان بگو نزد پروردگار من قدر ومنزلتى نداريد ووجود وعدمتان نزد او يكسان است، براى اينكه شما او را تكذيب كرديد، پس ديگر

ص: 157


1- مجمع البيان ج 7 ص 284.

هيچ خيرى در شما اميد نمى رود وبه زودى اين تكذيب به شديدترين وجه، ملازم شما خواهد شد واگر باز هم خدا شما را مى خواند تنها به منظور اتمام حجت بر شما است ويا براى اين است كه شايد شما از تكذيب دست برداريد واين تفسير، تفسير خوبى است.

بعضى ديگر گفته اند: جمله «دعاؤكم» از باب اضافه مصدر به فاعل است ومراد از دعا هم عبادت خداى سبحان است ومعنا اين است كه: بگو پروردگار من اعتنا واهتمامى به كار شما ندارد ويا شما را باقى نمى گذارد اگر او را عبادت نكنيد.

ولى اين تفسير با تفريع بعدى يعنى جمله فَقَدْ كَذَّبْتُمْ نمى سازد وبه وجه روشنى نتيجه جمله مورد بحث قرار نمى گيرد واگر جمله مورد بحث از باب اضافه مصدر به فاعل خودش ومراد از «دعاؤكم» «دعايتان» بود، جا داشت ديگر تفريع نكند وبدون «فا» ى تفريع بفرمايد: وقد كذبتم.(1)

ج. اين آيه روى سخن را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده مى گويد: بگو پروردگار من براى شما ارج ووزنى قائل نيست اگر دعاى شما نباشد. «يعبؤا» از ماده «عبا» (بر وزن عبد) به معنى سنگينى است، بنابراين جمله «لا يعبأ» يعنى وزنى قائل نيست وبه تعبير ديگر اعتنايى نمى كند. گرچه درباره معنى دعا در اينجا احتمالات زيادى داده شده ولى ريشه همه تقريبا به يك اصل بازمى گردد. بعضى گفته اند دعا به همان معنى دعا كردن معروف است. بعضى ديگر آن را به معنى ايمان وبعضى به معنى عبادت وتوحيد وبعضى به معنى شكر وبعضى به معنى خواندن خدا در سختى ها وشدائد، تفسير كرده اند اما ريشه همه اينها همان ايمان وتوجه به پروردگار است.

بنابراين مفهوم آيه چنين مى شود: آنچه به شما وزن وارزش وقيمت در پيشگاه خدا مى دهد همان ايمان وتوجه به پروردگار وبندگى او است. سپس مى افزايد: «شما تكذيب آيات پروردگار وپيامبران خدا كرديد واين تكذيب دامان شما را خواهد گرفت واز شما جدا نخواهد شد» فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً.(2)

از جمله شواهد روشنى كه اين تفسير را تاييد مى كند حديثى است كه امام باقر عليه السلام نقل

ص: 158


1- الميزان ج 15 ص 340.
2- نمونه ج 15 ص 172.

شده: از آن حضرت سؤال كردند: «كثرة القراءة افضل او كثرة الدعاء؟»، «آيا بسيار تلاوت قرآن كردن افضل است يا بسيار دعا نمودن»؟ امام در پاسخ فرمود: «كثرة الدعا افضل وقرء هذه الاية»، «بسيار دعا كردن افضل است وسپس آيه فوق را تلاوت فرمود».(1)

نكته ها

1. خداوند در يك جا مى فرمايد: وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ (ذاريات، 56) بشر را براى عبادت آفريدم ودر اين آيه مى فرمايد: اگر دعاى انسان نبود، او ارزشى نداشت، بنابراين دعا روح ومغز عبادت است. چنان كه در روايت مى خوانيم: الدعاء مخ العبادة.

2. دعا وسيله ى تحصيل ارزش هاست. ما يَعْبَؤُا بِكُمْ... لَوْ لا دُعاؤُكُمْ.

3. دعوت به حقّ، از شئون ربوبيت خداوند است. رَبِّى لَوْ لا دُعاؤُكُمْ.(2)

ص: 159


1- همان ص 173، مجمع البيان ج 7 ص 285، صافى 4 ص 27.
2- نور ج 8 ص 288.

ص: 160

سوره شعراء

اشاره

ص: 161

ص: 162

آیه 1-6

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

طسم (1) تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ (2) لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاّ يَكُونُوا مُؤْمِنينَ (3) إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعينَ (4) وَ ما يَأْتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلاّ كانُوا عَنْهُ مُعْرِضينَ (5) فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتيهِمْ أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (6)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

طسم * اين آيات كتاب روشنگر است. * گويى مى خواهى جان خود را از شدّت اندوه از دست دهى بخاطر اينكه آنها ايمان نمى آورند! * اگر ما اراده كنيم، از آسمان بر آنان آيه اى نازل مى كنيم كه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد! * وهيچ ذكر تازه اى از سوى خداوند مهربان براى آنها نمى آيد مگر اينكه از آن روى گردان مى شوند! * آنان تكذيب كردند؛ امّا به زودى اخبار (كيفر) آنچه را استهزا مى كردند به آنان مى رسد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عظمت قرآن كريم، تسلى خاطر به پيامبر اكرم، قدرت الهى بر نزول معجزه. اعراض كفار از تذكرات خداوند. تكذيب كفار نسبت به آيات حق ومشاهده كيفر استهزاء. دقت در قدرت خداوند نسبت به زوجيت گياهان.

ب. اين آيات علاوه بر تسليت خاطر آن جناب، مشركين را تهديد مى كند به سرنوشت اقوام گذشته وبه اين منظور چند داستان از اقوام انبياى گذشته يعنى موسى وابراهيم ونوح وهود وصالح ولوط وشعيب عليه السلام وسرنوشتى كه با آن روبرو شدند وكيفرى كه در برابر تكذيب خود ديدند نقل كرده است تا آن جناب از تكذيب قوم خود دل سرد وغمناك نگردد ونيز قوم آن جناب از شنيدن سرگذشت اقوام گذشته عبرت بگيرند.(1)

ج. «تلك» از نظر ادبيات عرب اشاره به دور است براى بيان عظمت چيزى از اسم اشاره دور استفاده مى شود. اين آيه به همين صورت بى كم وكاست در آغاز سوره

ص: 163


1- مجمع البيان ج 7 ص 288، الميزان ج 15 ص 346.

«يوسف» و «قصص» نيز آمده است ودر همه اين موارد بعد از حروف مقطعه واقع شده، كه نشان دهنده ارتباط اين «حروف» با «عظمت قرآن» است.(1)

د. «باخع» از ماده «بخع» (بر وزن بخش) به معنى هلاك كردن خويشتن از شدت غم واندوه است. اين تعبير نشان مى دهد كه تا چه اندازه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نسبت به مردم دلسوز ودر انجام رسالت خويش اصرار وپافشارى داشت.(2)

ه -. إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ. اشاره به اينكه ما اين قدرت را داريم كه معجزه خيره كننده، يا عذاب شديد ووحشتناكى بر آنها فرو بفرستيم كه همگى بى اختيار سر تعظيم در برابر آن فرود آورند وتسليم شوند، ولى اين ايمان اجبارى ارزشى ندارد، مهم آنست كه آنها از روى اراده وتصميم ودرك وانديشه در برابر حق خاضع گردند.

و. مرحوم علامه طباطبايى در اين زمينه مى فرمايد: اگر فرمود: گردنهايشان خاضع مى شود ونسبت خضوع را به گردنهاى مشركين داده با اينكه خضوع وصف خود ايشان است از اين باب است كه در حال خضوع اولين عضو از انسان كه حالت درونى خضوع را نشان مى دهد گردن است كه سر را زير مى افكند، پس اين نسبت از باب مجاز عقلى است.(3)

ز. تعبير به «محدث» (تازه وجديد) اشاره به اين است كه آيات قرآن يكى پس از ديگرى نازل مى گردد وهر كدام محتواى تازه اى دارد، اما چه سود كه اينها با اين حقايق تازه ناسازگارند.

ح. اينها تنها به «اعراض» قناعت نمى كنند، بلكه به مرحله «تكذيب» واز آن بدتر «استهزاء» مى رسند، مى فرمايد: «آنها تكذيب كردند اما به زودى اخبار آنچه را به استهزاء مى گرفتند به آنان مى رسد» واز مجازات دردناك كار خود با خبر مى شوند فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ. «انباء» جمع «نبا» به معنى خبر مهم است ومنظور در اينجا كيفرهاى سختى است كه در اين جهان وجهان ديگر دامنگير آنها مى شود، گرچه بعضى از مفسران مانند «شيخ طوسى» در «تبيان» اين كيفرها را منحصر به كيفر آخرت دانسته اند.(4)

ص: 164


1- نمونه ج 15 ص 184.
2- همان.
3- الميزان ج 15 ص 347.
4- نمونه ج 15 ص 187-186.

نكته ها

1. مشركين از هر ذكرى گريزان وروى گردانند، نه اينكه بخواهد بفرمايد: از ذكرهاى جديد روى گردانند واز قديم آن روى گردان نيستند واگر به جاى «خدا» كلمه «رحمان» را به كار برده، اشاره به اين نكته است كه منشا اينكه خداى تعالى ذكر را براى بشر فرستاده صفت رحمت عام او است كه صلاح دنيا وآخرت بشر را تامين مى كند.(1)

2. دلدارى افراد غمگين، كارى است الهى. تِلْكَ آياتُ... لَعَلَّكَ باخِعٌ.(2)

3. آيه 2 شعراء تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِين با آيه 2 قصص، نظير يكديگرند.

آيه 3 شعراء لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ نظير آيه 6 كهف است؛ فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا.

4. نظير آيه 5 شعراء آيه 4 انعام است

وَمَا تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ.

آیه 7-9

اشاره

أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى اْلأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَريمٍ (7) إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ (8) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ (9)

ترجمه

آيا آنان به زمين نگاه نكردند كه چقدر از انواع گياهان پرارزش در آن رويانديم ؟! * دراين، نشانه روشنى است (بر وجود خدا)؛ ولى بيشترشان هرگز مؤمن نبوده اند! * وپروردگار تو عزيز ورحيم است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نشانه هاى الهى در خلقت گياهان، ايمان نياوردن اكثر مردم، توصيف پروردگار به عزت ورحمت.

ب. كلمه «ذلك» اشاره است به داستان روياندن هر جفتى كريم واز اين جهت آيت است

ص: 165


1- الميزان ج 15 ص 348.
2- نور ج 8 ص 293.

كه هر يك از اين جفتها را ايجاد كرده ونواقص هر يك از دو طرف زوج را با ديگرى بر طرف نموده است وهر دو طرف را به سوى آن هدفى كه بدان منظور ايجاد شده اند هدايت نموده است. خدايى كه چنين سنتى در همه كائنات دارد، چطور ممكن است امر انسانها را مهمل بگذارد وبه سوى سعادتش وآن راهى كه خير دنيا وآخرتش در آن است هدايت نكند؟(1)

ج. در آيات گذشته سخن از اعراض كافران، از آيات تشريعى يعنى قرآن مجيد بود ودر آيات مورد بحث سخن از اعراض آنها از آيات تكوينى ونشانه هاى خدا در پهنه آفرينش است.(2)

د. در اينجا تعبير به «زوج» در مورد گياهان قابل دقت است، گرچه غالب مفسران زوج را به معنى نوع وصنف وازواج را به معنى انواع واصناف گرفته اند، ولى چه مانعى دارد اشاره به زوجيت در جهان گياهان باشد؟(3)

ه -. واژه «كريم» در اصل به معنى هر چيز پر ارزش است، گاه در مورد انسان به كار مى رود وگاه گياهان وگاهى حتى نامه توصيف به «كريم» مى شود مانند سخن ملكه سبا در مورد نامه سليمان: إِنِّى أُلْقِىَ إِلَىَّ كِتابٌ كَرِيمٌ (نمل، 29) ومنظور از گياه كريم گياهان پرفايده است والبته هر گياهى داراى فوائدى است كه با پيشرفت علم اين حقيقت روز به روز آشكارتر مى شود.

نكته ها

1. ممكن است مقدم داشتن صفت «عزيز» بر «رحيم» در اينجا به خاطر اين باشد كه اگر رحيم را مقدم مى داشت ممكن بود از آن احساس ضعف شود، اما عزيز را مقدم مى دارد تا روشن گردد كه در نهايت قدرت، بسيار مهربان است.(4)

2. در اين سوره، هفت بار اين جمله تكرار شده است: أَ لا تَتَّقُونَ، أَ لا يَتَّقُونَ آرى،

ص: 166


1- الميزان ج 15 ص 349.
2- نمونه ج 15 ص 190.
3- همان ص 191.
4- نمونه ج 15 ص 193-191.

اگر تقوا نباشد، سخن پيامبران مؤثّر نيست.(1)

3. مبارزه با طاغوت، در رأس برنامه هاى انبيا قرار دارد. ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.(2)

آیه 10-15

اشاره

وَ إِذْ نادى رَبُّكَ مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظّالِمينَ (10) قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُونَ (11) قالَ رَبِّ إِنّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ (12) وَ يَضيقُ صَدْري وَ لا يَنْطَلِقُ لِساني فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ (13) وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ (14) قالَ كَلاّ فَاذْهَبا بِآياتِنا إِنّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ (15)

ترجمه

(به خاطر بياور) هنگامى را كه پروردگارت موسى را ندا داد كه به سراغ قوم ستمگر برو. * قوم فرعون، آيا آنان (از مخالفت فرمان پروردگار) پرهيز نمى كنند؟! * (موسى) عرض كرد: «پروردگارا! از آن بيم دارم كه مرا تكذيب كنند. * وسينه ام تنگ شود وزبانم بقدر كافى گويا نيست؛ (برادرم) هارون را نيز رسالت ده (تا مرا يارى كند)! * وآنان (به اعتقاد خودشان) بر گردن من گناهى دارند؛ مى ترسم مرا بكشند (واين رسالت به پايان نرسد)! * فرمود: «چنين نيست، (آنان كارى نمى توانند انجام دهند)! شما هر دو با آيات ما (براى هدايتشان) برويد؛ ما با شما هستيم و (سخنانتان را) مى شنويم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: رسالت حضرت موسى نسبت به هدايت قوم ستمگر (فرعونيان) ترس آن حضرت از تكذيب آنان. درخواست موسى در همراهى هارون با او وعده خداوند به همراهى وكمك به آن دو پيامبر.

ب. بيشتر موارد اطلاق خوف در مورد احساس شر است، مواردى كه آدمى را وادار مى كند به اينكه برخيزد وبراى جلوگيرى از آن شر، ابتكارى كند، هر چند كه در دل اضطرابى پيدا نشود، به خلاف «خشيت» كه آن مخصوص مواردى است. كه نفس آدمى از احساس شر، دچار اضطراب وتشويش گردد وبه همين جهت است كه خداى تعالى خشيت از غير خود

ص: 167


1- نور ج 8 ص 296.
2- راهنما ج 13 ص 23.

را از انبيايش نفى كرده وفرموده است: لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وليكن نفرمود كه: از غير خدا خوف ندارند وچه بسا خوف را اثبات هم كرده باشد، چون فرموده: وَإِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً.(1)

ج. در آيه 10 خداوند به پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: «به خاطر بياور هنگامى كه پروردگارت موسى را ندا كرد كه به سراغ آن قوم ستمگر برو» وَإِذْ نادى رَبُّكَ مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ. «همان قوم فرعون، آيا آنها از ظلم وستم ومخالفت فرمان پروردگار پرهيز نمى كنند» قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُونَ.

در اين هنگام موسى چهار مشكل بزرگ بر سر راه اين ماموريت بزرگ مى ديد واز خدا تقاضاى حل آنها را كرد (مشكل تكذيب - مشكل ضيق صدر - مشكل عدم فصاحت كافى - ومشكل قصاص). ضمنا روشن شد كه موسى ترسى براى شخص خود نداشت بلكه از اين بيم داشت كه قبل از رسيدن به مقصد از پاى درآيد، لذا از خداوند تقاضاى نيروى بيشتر براى اين مبارزه مى كند.(2)

د. خداوند اين تقاضاى صادقانه موسى را اجابت كرد، فرمود: «اين چنين نيست كه بتوانند تو را به قتل برسانند ويا سينه ات تنگى كند وزبانت گره داشته باشد وگويا نگردد» قالَ كَلَّا دعاى تو را در مورد برادرت نيز اجابت كردم وبه او هم ماموريت دادم «شما» هر دو با آيات ما برويد (وفرعون وقوم گمراهش را به سوى من دعوت كنيد) فَاذْهَبا بِآياتِنا وفكر نكنيد من از شما دورم وجريان امر شما بر ما مخفى است، بلكه «ما با شما هستيم وبه خوبى مطالب را مى شنويم» إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ. هرگز شما را تنها نخواهم گذارد ودر حوادث سخت ياريتان خواهم كرد با اطمينان خاطر پيش برويد ومحكم در اين راه گام برداريد.(3)

ه -. وَلَهُمْ عَلَىَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ راغب در مفردات مى گويد: كلمه «ذنب» در اصل به معناى گرفتن دنباله چيزى است، مثلا گفته مى شود: «ذنبته»، يعنى رسيدم به دم آن وآن را گرفتم. ولى در هر عملى كه دنباله وخيمى دارد نيز استعمال مى شود، به اين اعتبار كه عمل مذكور نيز دم ودنباله اى دارد ودر آيه شريفه اشاره است به داستان قتل موسى واگر فرمود:

ص: 168


1- الميزان ج 15 ص 359.
2- نمونه ج 15 ص 197-196.
3- همان ص 198، مجمع البيان ج 7 ص 292.

براى ايشان گناهى است به گردن من، براى اين است كه موسى خود را گناهكار نمى دانست، بلكه به اعتقاد فرعونيان گناهكار بود ويا آنكه اصلا ذنب در اينجا معناى گناه ندارد، بلكه به همان معناى لغوى خود استعمال شده، يعنى من كارى كرده ام كه از نظر آنها عاقبت وخيمى دارد.(1)

و. منظور از گناه در آيه شريفه 14 شعراء وَلَهُمْ عَلَىَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ در سوره قصص آيه 15 و 33 به طور روشن تر بيان شده است:

وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاَنِ هذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِى مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِى مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ.... قَالَ رَبِّ إِنِّى قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ.

نكته ها

1. خداوند سرگذشتهاى مشابهى را از اقوام پيشين بيان مى كند تا مسلمانان بدانند اين قدرت عظيم دشمن وضعف ظاهرى آنها هرگز سبب شكست نخواهد شد، وبر استقامت وپافشارى خود بيفزايند وجالب اينكه: بعد از سرگذشت هر يك از اين پيامبران هفتگانه جمله وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ اكثر آنها ايمان نياوردند وپروردگار تو توانا ورحيم است تكرار شده است.(2)

2. تنها صفتى را از فرعونيان كه بر آن تكيه كرده ظلم است ومى دانيم ظلم معنى جامع وگسترده اى دارد كه شرك يكى از مصاديق بارز آن است، إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (لقمان، 13) واستثمار واستعباد بنى اسرائيل با آن همه زجر وشكنجه نيز مصداق ديگرى از آن مى باشد، از اين گذشته آنها با اعمال خلافشان قبل از هر كس بر خودشان ستم مى كردند وبه اين ترتيب مى توان هدف دعوت انبياء را در مبارزه با ظلم وستم در تمام ابعاد خلاصه كرد!.(3)

آيه 12 شعراء قَالَ رَبِّ إِنِّى أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ نظير آيه 34 قصص است؛ إِنِّى أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ كه حضرت موسى در هر دو آيه تقاضاى همراهى هارون را مى كند.. وَ أَخِي

ص: 169


1- الميزان ج 15 ص 361، صافى 4 ص 31.
2- نمونه ج 15 ص 195، الميزان ج 15 ص 376.
3- نمونه ج 15 ص 196.

هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ... * إِنِّى أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ.

3. نظير آيه 12 و 13 شعراء: قَالَ رَبِّ إِنِّى أَخَافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ. وَيَضِيقُ صَدْرِى وَلاَ يَنْطَلِقُ لِسَانِى فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ آيات 29 تا 32 طه است:

وَاجْعَلْ لِى وَزِيراً مِنْ أَهْلِى. هَارُونَ أَخِى. اشْدُدْ بِهِ أَزْرِى. وَأَشْرِكْهُ فِى أَمْرِى

آیه 16-22

اشاره

فَأْتِيا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمينَ (16) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَني إِسْرائيلَ (17) قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فينا وَليدًا وَ لَبِثْتَ فينا مِنْ عُمُرِكَ سِنينَ (18) وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرينَ (19) قالَ فَعَلْتُها إِذًا وَ أَنَا مِنَ الضّالِّينَ (20) فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لي رَبّي حُكْمًا وَ جَعَلَني مِنَ الْمُرْسَلينَ (21) وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني إِسْرائيلَ (22)

ترجمه

به سراغ فرعون برويد وبگوييد: ما فرستاده پروردگار جهانيان هستيم؛ * بنى اسرائيل را با ما بفرست!» (آنها به سراغ فرعون آمدند)؛ * (فرعون) گفت: «آيا ما تو را در كودكى در ميان خود پرورش نداديم وسال هايى از زندگيت را در ميان ما نبودى ؟! * وسرانجام، آن كارت را (كه نمى بايست انجام دهى) انجام دادى (ويك نفر از ما را كشتى) وتو از ناسپاسانى!» * (موسى) گفت: «من آن كار را انجام دادم در حالى كه از بى خبران بودم! * پس هنگامى كه از شما ترسيدم فرار كردم؛ وپروردگارم به من حكمت ودانش بخشيد ومرا از پيامبران قرار داد! * آيا اين منتّى است كه تو بر من مى گذارى كه بنى اسرائيل را برده خود ساخته اى ؟!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: فرمان خداوند موسى وهارون پيرامون رفتن نزد فرعون. منت گذارى فرعون در پرورش موسى در سن كودكى، اعتراض نسبت به قتل، پاسخ آن حضرت به فرعون.

ب. در آيه 16 خداوند به موسى وهارون خطاب مى كند ومى فرمايد: وبه دنبال بيان رسالت خود، آزادى بنى اسرائيل را مطالبه كنيد و «بگوئيد ما ماموريم از تو بخواهيم كه بنى اسرائيل را با ما بفرستى» أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِى إِسْرائِيلَ. بديهى است منظور اين بوده كه زنجير

ص: 170

اسارت وبردگى از آنها بردار تا آزاد شوند وبتوانند با آنها بيايند، نه اينكه تقاضاى فرستادن آنها به وسيله فرعون شده باشد.(1)

در اينجا فرعون زبان به سخن گشود وبا جمله هايى حساب شده ودر عين حال شيطنت آميز، براى نفى رسالت آنها كوشيد. نخست رو به موسى كرد وچنين گفت: «آيا ما تو را در كودكى در دامان مهر خود پرورش نداديم»؟! قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً. تو را از آن امواج خروشان نيل كه وجودت را به نابودى تهديد مى كرد گرفتيم، دايه ها برايت دعوت كرديم واز قانون مجازات مرگ فرزندان بنى اسرائيل معافت نموديم، در محيطى امن وامان در ناز ونعمت پرورش يافتى! وبعد از آن نيز «سالهاى متمادى از عمرت در ميان ما بودى»! وَلَبِثْتَ فِينا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ.

سپس به ايراد ديگرى نسبت به موسى پرداخته ومى گويد: «تو آن كار مهم (كشتن يكى از قبطيان وطرفداران فرعون) را انجام دادى» وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِى فَعَلْتَ. اشاره به اينكه تو چگونه مى توانى پيامبر باشى كه داراى چنين سابقه اى هستى واز همه اينها گذشته «تو كفران نعمتهاى ما مى كنى» وَأَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ. سالها بر سر سفره ما بودى، نمك خوردى ونمكدان را شكستى!، با چنين كفران نعمت چگونه مى توانى پيامبر باشى ؟(2)

ج. موسى عليه السلام بعد از شنيدن سخنان شيطنت آميز فرعون به پاسخ از هر سه ايراد پرداخت، ولى از نظر اهميت پاسخ ايراد دوم فرعون را مقدم شمرد (ويا اصولا ايراد اول را درخور پاسخ نمى دانست، چرا كه پرورش دادن كسى هرگز دليل آن نمى شود كه اگر شخص پرورش دهنده گمراه بود او را به راه راست هدايت نكنند). به هر حال چنين «گفت: من اين كار را انجام دادم در حالى كه از بيخبران بودم» قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ.(3)

د. منظور از پرورش موسى نزد فرعون در آيه 18 شعراء: قَالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيداً وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ. در آيه 7 و 9 سوره قصص بيان شده است:

وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِى الْيَمِّ وَلاَ تَخَافِى وَلاَ تَحْزَنِى إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ... وَ قَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَيْنٍ لِى وَلَكَ لاَ تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ

ص: 171


1- نمونه ج 15 ص 202.
2- نمونه ج 15 ص 202.
3- همان ص 203، الميزان ج 15 ص 384.

َنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ.

ه -. جمله وَجَعَلَنِى مِنَ الْمُرْسَلِينَ پاسخ از اعتراض اول فرعون است، كه از رسالت موسى عليه السلام تعجب واستبعاد مى كرد، چون او ودرباريانش وى را مى شناختند وناظر احوال او در ايامى كه تربيتش مى كردند بودند وحاصل جواب اين است كه: استبعاد ايشان از رسالت وى مربوط به سوابقى است كه از حال وى داشتند واين استبعاد وقتى بجاست كه رسالت، امرى اكتسابى باشد وبه دست آمدنش با حصول مقدمات اختيارى اش ممكن وقابل حدس باشد، تا فرعون تعجب كند كه چطور ممكن است تو پيامبر شوى ؟ لذا در پاسخش گفت خدا او را رسول كرده ومساله رسالت اكتسابى نيست بلكه موهبتى است خدايى، هم چنان كه حكم نيز چنين است وخدا او را بدون هيچ اكتسابى رسالت وحكم داده.(1)

و. جمعى از مفسران معتقدند كه منظور از «ضال» در اينجا خطاى در موضوع است، يعنى من ضربه اى را كه به آن مرد قبطى زدم به قصد قتل نبود بلكه به عنوان حمايت از مظلوم بود ونمى دانستم منجر به قتل او مى شود، بنابراين «ضال» در اينجا به معنى «غافل» ومنظور غفلت از عاقبت كار است. بعضى ديگر گفته اند موسى عليه السلام در اينجا يك نوع توريه به كار برده است، سخنى گفته كه ظاهرش اين بوده من در آن زمان راه حق را پيدا نكرده بودم بعدا خداوند راه حق را به من نشان داد ومقام رسالت بخشيد، ولى در باطن مقصود ديگرى داشته وآن اينكه من نمى دانستم كه اين كار مايه اين همه دردسر مى شود وگرنه اصل كار حق بود ومطابق قانون عدالت (ويا اينكه من آن روز كه اين حادثه واقع شد راه را گم كرده بودم وبه آنجا رسيدم كه اين حادثه رخ داد).(2)

ز. در اينكه منظور از «حكم» در اين آيه چيست ؟ آيا همان مقام نبوت است يا مقام علم ودانش وآگاهى ؟ در ميان مفسران گفتگو است، اما با توجه به ذيل خود اين آيه كه مقام «رسالت» را در برابر مقام «حكم» قرار داده روشن مى شود چيزى غير از رسالت ونبوت است. شاهد ديگر اين موضوع آيه 79 سوره آل عمران است كه مى گويد: ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لِى مِنْ دُونِ اللَّهِ.(3)

ص: 172


1- الميزان ج 15 ص 369.
2- مجمع البيان ج 7 ص 292، نمونه ج 15 ص 204، صافى 4 ص 31.
3- مجمع البيان ج 7 ص 293، نمونه ج 15 ص 205.

ح. سپس «موسى» به پاسخ منتى كه فرعون در مورد پرورشش در دوران طفوليت ونوجوانى بر او گذارد پرداخته وبا لحن قاطع واعتراض آميزى مى گويد: «آيا اين منتى است كه تو بر من مى گذارى كه بنى اسرائيل را بنده وبرده خود ساختى ؟!» وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَىَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِى إِسْرائِيلَ. درست است كه دست حوادث مرا در كودكى به كاخ تو كشانيد وبه ناچار در دامان تو پرورش يافتم ودر اين امر قدرت نمايى خدا بود، اما ببين عامل اين ماجرا چه بود؟ چرا من در خانه پدرم ودر آغوش مادرم پرورش نيافتم، آيا جز اين بود كه تو بنى اسرائيل را به زنجير اسارت كشيدى، تا آنجا كه به خود اجازه دادى نوزادان پسر را به قتل برسانى ودختران را براى كنيزى وخدمت زنده بگذارى ؟ اين ظلم بى حساب تو سبب شد كه مادرم براى حفظ جان نوزادش مرا در صندوق بگذارد وبه امواج نيل بسپارد وخواست الهى اين بود كه آن كشتى كوچك در كنار كاخ تو لنگر بيندازد، آرى ظلم بى اندازه تو بود كه مرا رهين اين منت ساخت ومرا از خانه پاك پدرم محروم ساخت ودر كاخ آلوده تو قرار داد!(1)

نكته ها

1. اگر كلمه «رسول» را مفرد آورد، با اينكه دو نفر بودند، يا به اين اعتبار است كه هر يك از آن دو رسول بودند ويا به اين اعتبار كه رسالتشان يكى بوده وآن اين بوده كه أَنْأَرْسِلْ... - بنى اسرائيل را با ما بفرستى ويا به اين اعتبار كه كلمه رسول در اصل مصدر بوده ومصدر در مفرد وجمع يكسان مى آيد.(2)

2. ظرفيت افراد حتّى پيامبران محدود است. (جز خداوند، همه كس وهمه چيز محدودند). يَضِيقُ صَدْرِى.(3)

3. به هنگام پذيرش مسئوليت لازم است انسان نقاط ضعف خود را بيان كند. يَضِيقُصَدْرِى.(4)

ص: 173


1- مجمع البيان ج 7 ص 293، صافى 4 ص 32، نمونه ج 15 ص 206، بيضاوى 4 ص 235.
2- مجمع البيان ج 7 ص 292، الميزان ج 15 ص 363، صافى 4 ص 31، بيضاوى 4 ص 233.
3- نور ج 8 ص 298.
4- راهنما ج 13 ص 27، نور ج 8 ص 298.

4. در نهى از منكر ومبارزه، گاهى بايد چند نفرى حركت كرد. فَاذْهَبا.(1)

5. در برابر كسى كه مى گويد: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى (نازعات، 24)، بايد گفت: رَبِّالْعالَمِينَ. اگر كسى را بزرگ كرديم، يا حرفه اى به او آموختيم، يا در امر ازدواج ومسكن وامثال آن به او كمكى كرديم، نبايد با اين دليل وبهانه، سخن حقّ او را نپذيريم. أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً.

6. فرار از طاغوت، مقدّمه ى دريافت الطاف الهى است. فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ... فَوَهَبَ.(2)

آیه 23-29

اشاره

قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمينَ (23) قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنينَ (24) قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ (25) قالَ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ اْلأَوَّلينَ (26) قالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ (27) قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (28) قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهًَا غَيْري َلأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونينَ (29)

ترجمه

فرعون گفت: «پروردگار عالميان چيست ؟!» * (موسى) گفت: «پروردگار آسمانها وزمين وآنچه ميان آن دو است، اگر اهل يقين هستيد!». * (فرعون) به اطرافيانش گفت: «آيا نمى شنويد (اين مرد چه مى گويد)؟!» * (موسى) گفت: «او پروردگار شما وپروردگار نياكان شماست!» * (فرعون) گفت: «پيامبرى كه بسوى شما فرستاده شده مسلّماً ديوانه است!» * (موسى) گفت: «او پروردگار مشرق ومغرب وآنچه ميان آن دو است مى باشد، اگر شما عقل وانديشه خود را به كار مى گرفتيد!» * (فرعون خشمگين شد و) گفت: «اگر معبودى غير از من برگزينى، تو را از زندانيان قرار خواهم داد!».

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سوال فرعون از رب العالمين وپاسخ حضرت موسى به او. پرسش فرعون از اطرافيان نسبت به سخنان حضرت موسى،

ص: 174


1- نور ج 8 ص 298.
2- نور ج 8 ص 302-300.

تهمت جنون به ايشان، تهديد فرعون نسبت به آن پيامبر.

ب. هنگامى كه موسى با لحن قاطع وكوبنده اى سخنان فرعون را پاسخ گفت وفرعون از اين نظر در مانده شد، مسير كلام را تغيير داد وموسى را كه گفته بود «من رسول وفرستاده رب العالمينم» مورد سؤال قرار داد و «گفت: پروردگار عالميان چيست»؟ قالَ فِرْعَوْنُ وَما رَبُّ الْعالَمِينَ.

از آنجا كه ذات خدا از دسترس افكار انسانها بيرون است، دست به دامان آثار او در پهنه آفرينش زد واز آيات آفاقى سخن به ميان آورد قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَما بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ.

ج. اما فرعون با اين بيان محكم معلم بزرگ آسمانى، از خواب غفلت بيدار نشد، باز به استهزاء وسخريه ادامه داد واز روش ديرينه مستكبران مغرور پيروى كرد «رو به اطرافيان خود كرده گفت: آيا نمى شنويد اين مرد چه مى گويد»؟! قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ.

د. ولى باز موسى عليه السلام به سخنان منطقى وحساب شده خود بدون هيچگونه ترس وواهمه ادامه دادو «گفت: او پروردگار شما وپدران نخستين شما است» قالَ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ. در حقيقت موسى كه در مرحله نخست از «آيات آفاقى» شروع كرده بود در مرحله دوم به «آيات انفسى» اشاره كرد. ولى فرعون به خيره سرى هم چنان ادامه داد واز مرحله استهزاء وسخريه پا را فراتر نهاده نسبت جنون وديوانگى به موسى دادو «گفت: پيامبرى كه به سوى شما آمده قطعاً مجنون است»! قالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِى أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ. اما اين نسبت ناروا در روح بلند موسى عليه السلام اثرى نگذاشت وهم چنان خط اصلى توحيد را از طريق آثار خدا در پهنه آفرينش، در آفاق وانفس، ادامه داد و «گفت: او پروردگار مشرق ومغرب وآنچه در ميان اين دو است مى باشد اگر شما عقل وانديشه خود را به كار مى گرفتيد» قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ.(1)

اين منطق نيرومند، فرعون را سخت خشمگين ساخت وسرانجام به حربه اى متوسل شد كه همه زورمندان بى منطق به هنگام شكست به آن متوسل مى شوند وچنين گفت: اگر معبودى غير من انتخاب كنى تو را از زندانيان قرار خواهم داد قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِى

ص: 175


1- نمونه ج 15 ص 211-209.

لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ. من اين سخنان تو را نمى فهمم، همين مى دانم كه يك اله ومعبود بزرگ وجود دارد وآن منم! وهركس غير از اين بگويد محكوم به مرگ، يا زندان مرگ آفرين است!. بعضى از مفسران معتقدند كه الف ولام در «المسجونين» الف ولام عهد است واشاره به زندان مخصوصى است كه هر كس را به آن مى افكندند، براى هميشه در آن مى ماند تا جنازه او را از زندان بيرون آورند.(1)

نكته ها

1. قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِى لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ - در اين آيه فرعون موسى را تهديد مى كند كه اگر بار ديگر از ربوبيت رب العالمين ورسالت خودش از طرف او سخن به ميان آورد، او را به زندان خواهد انداخت واين داب وروش همه جاهلان است، كه وقتى حرف حسابى نداشته باشند، متوسل به زور شده، تهديد مى كنند ووعيد مى دهند.(2)

2. از قرآن استفاده مى شود كه فرعون در درون خود، خدا را مى شناخت قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ (اسراء، 102) ولى به ظاهر خود را ربّ اعلاى مردم مى دانست، مثل مديرى كه بر افرادى تسلّط دارد، ولى در عين حال خود را تحت امر ديگرى مى داند.

3. سؤال مستكبرين، مغرورانه وهمراه با تحقير ديگران است. فرعون گفت: وَما رَبُّ الْعالَمِينَ ونگفت: ومن رب العالمين (حرف «ما» در زبان عرب براى جمادات به كار مى رود).(3)

4. ذات خداوند قابل شناسايى نيست، بايد او را از راه آفريده هايش شناخت ومعرّفى كرد. رَبُّ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ (فرعون از چيستى وچگونگى خداوند سؤال كرد، ولى موسى از آفريده هاى او پاسخ داد چون ذات قابل شناخت نيست).(4)

5. در سوره حمد مى گوييم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ در اينكه رَبِّ الْعَالَمِينَ كيست.

ص: 176


1- همان ص 213، مجمع البيان ج 7 ص 294، بيضاوى 4 ص 236.
2- الميزان ج 15 ص 380، بيضاوى 4 ص 236.
3- نور ج 8 ص 303.
4- راهنما ج 13 ص 41، نور ج 8 ص 305.

توصيف آن در لسان حضرت ابراهيم عليه السلام وموسى عليه السلام چنين آمده است:

حضرت موسى در پاسخ به فرعون كه از رب العالمين پرسش كرد چنين فرمود: قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ. (شعراء، 23-24)

حضرت ابراهيم عليه السلام در برابر بت پرستان فرمود: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِى إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ * الَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ * وَالَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ * وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ.. وَالَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِينِ * وَالَّذِى أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِى خَطِيئَتِى يَوْمَ الدِّينِ. (شعراء، 77-82)

ساحران هم وقتى معجزه موسى را ديدند رب العالمين را ربً موسى وهارون معرفى كردند. فَأُلْقِىَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ * قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ * رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ. (شعراء، 48)

آیه 30-37

اشاره

قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبينٍ (30) قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ (31) فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبينٌ (32) وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنّاظِرينَ (33) قالَ لِلْمََلإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَليمٌ (34) يُريدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَما ذا تَأْمُرُونَ (35) قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرينَ (36) يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحّارٍ عَليمٍ (37)

ترجمه

(موسى) گفت: «حتّى اگر نشانه آشكارى براى تو بياورم (باز ايمان نمى آورى)؟!» * گفت: «اگر راست مى گويى آن را بياور!» * در اين هنگام موسى عصاى خود را افكند وناگهان مار عظيم وآشكارى شد؛ * ودست خود را (در گريبان فرو برد و) بيرون آورد ودر برابر بينندگان سفيد وروشن بود. * (فرعون) به گروهى كه اطراف او بودند گفت: «اين ساحر آگاه وماهرى است! * او مى خواهد با سحرش شما را از سرزمينتان بيرون كند! شما چه نظر مى دهيد؟» * گفتند: «او وبرادرش را مهلت ده؛ ومأموران را براى بسيج به تمام شهرها اعزام كن. * تا هر ساحر ماهر ودانايى را نزد تو آورند!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن حضرت موسى پيرامون آوردن معجزه وباورنكردن فرعون. تحقق معجزه تبديل عصا به اژدها وسفيدى دست براى

ص: 177

تماشاچيان، تهمت سحر به حضرت موسى وتهمت آواره ساختن مردم از شهر خود. دستور فرعون به جمع كردن ساحران در روز معين واطاعت آنان.

ب. هنگامى كه فرعون در برابر منطق حضرت موسى ناتوان شد تكيه بر قدرت وتهديد به زندان ومرگ نمود موسى عليه السلام نيز بايد تكيه بر قدرت كند قدرتى الهى كه از معجزه اى چشمگير سرچشمه مى گيرد، رو به سوى فرعون كرد وگفت: «آيا اگر من نشانه آشكارى براى رسالتم ارائه دهم باز مرا زندان خواهى كرد»؟! قالَ أَ وَلَوْ جِئْتُكَ بِشَىْءٍ مُبِينٍ. فرعون در اينجا سخت در بن بست واقع شد.

ناچار «گفت اگر راست مى گويى آن را بياور»! قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ. «در اين هنگام موسى عليه السلام عصائى را كه به دست داشت افكند و (به فرمان پروردگار) مار عظيم وآشكارى شد» فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِىَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ. «سپس دست خود را در گريبان فرو برد وبيرون آورد ناگهان در برابر بينندگان سفيد وروشن بود»! وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِىَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ.(1)

ج. فرعون از مشاهده اين صحنه، سخت جا خورد براى حفظ اعتقاد اطرافيان وروحيه دادن به آنها در صدد توجيه معجزات موسى برآمد، نخست «به اطرافيان خود چنين گفت: اين مرد ساحر آگاه وماهرى است»! قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ. همان كسى را كه تا چند لحظه قبل مجنونش مى خواند اكنون به عنوان «عليم» از او نام مى برد! سپس براى اينكه جمعيت را بر ضد او بسيج كند چنين ادامه داد: «او مى خواهد شما را از سرزمينتان با سحرش بيرون كند»!؛ يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ. «شما چه مى انديشيد وچه دستور مى دهيد»؟! فَما ذا تَأْمُرُونَ.(2)

د. فَما ذا تَأْمُرُونَ شايد مراد از امر كه گفت «پس چه امرى مى دهيد» اظهار نظر وراى باشد واز اين جهت اظهار نظر را امر خواند كه بالآخره وقتى اشخاص مى خواهند نظريه بدهند به لفظ امر (چنين وچنان كن) مى دهند. بنابراين، معناى جمله مورد بحث اين مى شود كه: پس چه نظريه اى مى دهيد ومن با اين شخص چه معامله اى بكنم، بگوييد تا انجام دهم.(3)

ص: 178


1- نمونه ج 15 ص 215.
2- نمونه ج 15 ص 217.
3- الميزان ج 15 ص 382.

ه -. بعد از مشورتها سرانجام اطرافيان به فرعون «گفتند: موسى وبرادرش را مهلتى ده ودر كار آنها عجله مكن وبه تمام شهرهاى مصر ماموران براى بسيج اعزام كن» قالُوا أَرْجِهْ وَأَخاهُ وَابْعَثْ فِى الْمَدائِنِ حاشِرِينَ «تا هر ساحر ماهر وكهنه كارى را نزد تو آورند» يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ.(1)

نكته ها

1. موسى عليه السلام وقتى آن دو معجزه را آورد وفرعون ديد هيچ چاره اى ندارد، ناچار متوسل به تهمت شد وآن جناب را ساحرى دانا خواند.(2)

2. اگر تعبير كردند به سحار، نه به ساحر، براى اين بود كه به موسى گوشه اى زده باشند كه در شهرستانها ساحرانى هست كه از وى داناتر به فنون سحر هستند وبيشتر كار كرده اند.(3)

3. مستكبر هرگز حقّ را نمى پذيرد وخود را از مردم جدا مى داند. رَسُولَكُمُ - أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ يعنى پيامبر شما، نه من. از قوى ترين حربه هاى مخالفان انبيا، نسبت نارواى جنون است. لَمَجْنُونٌ آرى كسى كه از استدلال عاجز باشد، دست به تهمت وناسزاگويى مى زند.

4. مبلّغ ومربّى نبايد از بحث خسته شود، بايد استدلال خود را تكرار كند وسعه صدر داشته باشد. رَبُّ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ، رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبائِكُمُ، رَب الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ.

5. در اوّلين مرحله اى كه موسى عصا را رها كرد به صورت مار كوچكى درآمد، چنان كه در سوره نمل آيه ى 10 آمده: جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً، ولى در برابر طاغوتِ گردنكش، به صورت اژدها در آمد واين شايد به خاطر آن باشد كه براى هر مخاطبى بايد حرفى زد وعملى انجام داد.(4)

6. نظير آيات 32 تا 57 شعراء، آيات 106 تا 125 سوره اعراف است، با اندك اختلافى كه در برخى از تعبيرات وجود دارد.

ص: 179


1- نمونه ج 15 ص 219.
2- الميزان ج 15 ص 381.
3- الميزان ج 15 ص 383، بيضاوى 4 ص 237.
4- نور ج 8 ص 308-306.

آیه 38-42

اشاره

فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (38) وَ قيلَ لِلنّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ (39) لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِنْ كانُوا هُمُ الْغالِبينَ (40) فَلَمّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنا َلأَجْرًا إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبينَ (41) قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذًا لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ (42)

ترجمه

سرانجام ساحران براى وعده گاه روز معينى جمع آورى شدند. * وبه مردم گفته شد: «آيا شما نيز (در اين صحنه) اجتماع مى كنيد. * تا اگر ساحران پيروز شوند، از آنان پيروى كنيم ؟!» * هنگامى كه ساحران آمدند، به فرعون گفتند: «آيا اگر ما پيروز شويم، پاداش مهمّى خواهيم داشت ؟» * گفت: «(آرى،) ودر آن صورت شما از مقرّبان خواهيد بود!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پرسش از مردم در جمع شدن براى تماشاى مبارزه حضرت موسى با ساحران وپيروى از ساحران در صورت پيروزى آنان. سوال ساحران از برخوردار شدن مزد در صورت غلبه بر موسى وپاسخ فرعون به اعطاى مقام ومسئوليت.

ب. به دنبال پيشنهاد اطرافيان فرعون جمعى از ماموران به شهرهاى مختلف مصر روان شدند ودر هر جا ساحران ماهر را جستجو كردند، «سرانجام جمعيت ساحران براى وعده گاه روز معين جمع آورى شدند» فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ.

منظور از يوم معلوم فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (الشعراء، 38) همان روز عيد ملى است كه به عنوان روز زينت در آيه 59 طه بيان شده است: قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى

از مردم نيز براى حضور در اين ميدان مبارزه دعوت شد: «و به مردم گفته شد آيا شما در اين صحنه اجتماع مى كنيد»؟! وَقِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ.

و به مردم گفته شد «هدف اين است كه اگر ساحران پيروز شوند كه پيروزى آنها پيروزى خدايان ما است ما از آنان پيروى كنيم»، لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِنْ كانُوا هُمُ الْغالِبِينَ.

ج. اينها همه از يك سو، از سوى ديگر «هنگامى كه ساحران نزد فرعون آمدند واو را

ص: 180

سخت در تنگنا ديدند به اين فكر افتادند كه برترين بهره گيرى را كرده وامتيازهاى مهمى از او بگيرند، به فرعون گفتند: آيا براى ما پاداش قابل ملاحظه اى خواهد بود اگر پيروز شويم» فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ.

فرعون كه سخت در اين بن بست گرفتار ودرمانده بود حاضر شد برترين امتيازها را به آنها بدهد، بلافاصله «گفت: آرى هر چه بخواهيد مى دهم، بعلاوه شما در اين صورت از مقربان درگاه من خواهيد بود»! قالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ.(1)

نكته ها

1. پرسش ساحران از اينكه آيا پاداشى هم داريم، در معناى طلب مزد است واگر گفتند: «ان كنا» ونگفتند: اذا كنا نحن الغالبين، براى اين بود كه به فرعون قول قطعى بر غلبه ندهند، لكن در كلام بعديشان گفتند: بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ - به عزت فرعون سوگند كه ما به طور قطع غلبه خواهيم كرد»، ولى در اينجا قول قطعى ندادند، تا فرعون را در حال دو دلى وشك بيفكنند، تا در دادن اجر حريص تر شود واتفاقا هم مؤثر واقع شد، چون هم مزد برايشان قرار داد وهم اينكه وعده داد از مقربين خود قرارشان دهد.(2)

2. فرعون با موسى چند نوع برخورد كرد:

الف: تحقير: أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً آيا ما تو را بزرگ نكرديم.

ب: استهزا: لَمَجْنُونٌ تو ديوانه هستى.

ج: تهديد: مِنَ الْمَسْجُونِينَ تورا زندانى مى كنم.

د: تهمت سحر: لَساحِرٌ عَلِيمٌ تو ساحر هستى.

ه -: تهمت توطئه: يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ تو قصد شورش دارى.

3. در آيات مربوط به گفتگوى موسى با فرعون، حرفى از هارون نيست واين به خاطر آن است كه موضع رسمى بايد از طرف رهبر تعيين شود.

4. جمله هاى لَساحِرٌ عَلِيمٌ و يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ در اين دو آيه از زبان فرعون است، ولى در سوره ى اعراف آيات 109 و 110، همين كلمات از زبان اطرافيان اوست.

ص: 181


1- نمونه ج 15 ص 222-221.
2- الميزان ج 15 ص 383.

5. طاغوت ها تبليغات شيطانى خود را با تأكيد وقاطعيت بيان مى كنند. إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ («إِنَّ»، حرف «لام» وجمله ى اسميه همه نشانه ى تأكيد است).(1)

6. دروغگو كم حافظه است ودچار تناقض گويى مى شود. فرعونيانى كه به موسى نسبت جنون مى دادند «لَمَجْنُونٌ» اكنون او را ساحرى ماهر وآگاه مى خوانند: «لَساحِرٌ عَلِيمٌ».(2)

7. ساحران به فكر خودشان هستند كه مزدى بگيرند وكارى به حقّ وباطل بودن آن ندارند. أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً شعار انبيا در تمام كارهايشان ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ بود، ولى ساحران حتّى براى يك حركت توقّع اجر داشتند. ء ان لَنا لَأَجْراً.

8. گاهى مقام واعتبار از مال مهم تر است. إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ.(3)

ص: 182


1- نور ج 8 ص 310-309.
2- همان، راهنما ج 13 ص 52.
3- نور ج 8 ص 312-310.

آیه 43-51

اشاره

قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ (43) فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ (44) فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ (45) فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدينَ (46) قالُوا آمَنّا بِرَبِّ الْعالَمينَ (47) رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ (48) قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبيرُكُمُ الَّذي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ َلأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ َلأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعينَ (49) قالُوا لا ضَيْرَ إِنّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (50) إِنّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنينَ (51)

ترجمه

(روز موعود فرا رسيد وهمگى جمع شدند؛) موسى به ساحران گفت: «آنچه را مى خواهيد بيفكنيد، بيفكنيد!» * آنها طنابها وعصاهاى خود را افكندند وگفتند: «به عزّت فرعون، ما قطعاً پيروزيم!» * سپس موسى عصايش را افكند، ناگهان تمام وسايل دروغين آنها را بلعيد! * فوراً همه ساحران به سجده افتادند. * گفتند: «ما به پروردگار عالميان ايمان آورديم. * پروردگار موسى وهارون!» * (فرعون) گفت: «آيا پيش از اينكه به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد؟! مسلّماً او بزرگ واستاد شماست كه به شما سحر آموخته (واين يك توطئه است)! امّا بزودى خواهيد دانست! دستها وپاهاى شما را بعكس يكديگر قطع مى كنم وهمه شما را به دار مى آويزم!» * گفتند: «مهّم نيست، (هر كارى از دستت ساخته است بكن)! ما بسوى پروردگارمان بازمى گرديم! * ما اميدواريم كه پروردگارمان خطاهاى ما را ببخشد، چرا كه ما نخستين ايمان آورندگان بوديم!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سوگند ساحران نسبت به پيروزى خود. به سجده در آمدن ساحران وايمان آوردن آنها به هنگام پيروزى حضرت موسى عليه السلام، تهديد فرعون نسبت به ساحران پيرامون شكنجه آنان وپاسخ قاطع مومنان به فرعون.

ب. قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ. از آيه 115 سوره اعراف استفاده مى شود اين سخن را موسى هنگامى گفت كه ساحران به او گفتند آيا تو پيشقدم مى شوى ومى افكنى يا

ص: 183

ما؟! اين پيشنهاد موسى عليه السلام كه از اطمينان خاطر او به پيروزى سرچشمه مى گرفت ودليل خونسردى او در برابر انبوه عظيم دشمنان وحاميان سرسخت فرعون بود، نخستين ضربه را بر پيكر ساحران وارد ساخت.

ساحران كه به پيروزى خود اميدوار بودند «طناب ها وعصاهاى خود را افكندند وگفتند: به عزت فرعون ما قطعاً پيروزيم!» فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ وَقالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ.(1)

اما موسى چندان مهلت نداد كه اين وضع ادامه يابد، جلو آمد «و عصاى خود را افكند، ناگهان ثعبان ومار عظيمى شد وبا سرعت شروع به بلعيدن وسائل دروغين ساحران كرد! وآنها را يكى بعد از ديگرى در كام خود فرو برد»! فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِىَ تَلْقَفُ مايَأْفِكُونَ.(2)

ج. «يافكون» از افك است كه به معناى برگرداندن هر چيزى است از وجهه اصلى اش ونشاندادن آن بر خلاف آنچه كه هست واگر سحر را افك خواند، به همين جهت است كه سحر هر چيزى را از صورت واقعى اش برمى گرداند وصورتى خيالى به آن مى دهد.(3)

د. در اينجا همه چيز عوض شد، ساحران چون از تمام ريزه كارى ها وفوت وفن سحر با خبر بودند، يقين پيدا كردند كه اين مساله قطعاً سحر نيست، اين يك معجزه بزرگ الهى است «ناگهان همه آنها به سجده افتادند» فَأُلْقِىَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ.

همراه با اين عمل كه دليل روشن ايمان آنها بود با زبان نيز «گفتند: ما به پروردگار عالميان ايمان آورديم!» قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ وبراى اينكه جاى هيچ ابهام وترديد باقى نماند وفرعون نتواند اين سخن را تفسير ديگرى كند، اضافه كردند «به پروردگار موسى وهارون» رَبِّ مُوسى وَهارُونَ.

ه -. در اين هنگام فرعون كه از يك سو روحيه خود را پاك باخته بود واز سوى ديگر تمام قدرت وموجوديت خويش را در خطر مى ديد، دست به ابتكار تازه اى زد رو به ساحران كرد وگفت: «آيا به او ايمان آورديد پيش از آنكه من به شما اجازه دهم» قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ.

ص: 184


1- نمونه ج 15 ص 226.
2- همان ص 227.
3- الميزان ج 15 ص 384.

و. نخست ساحران را متهم ساخت كه اين يك تبانى وتوطئه قبلى است كه ميان شما وموسى صورت گرفته، توطئه اى است بر ضد تمام مردم مصر! گفت: «او بزرگ واستاد شما است كه به شما سحر آموخته وشما همگى سحر را از مكتب او فرا گرفته ايد»! إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِى عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ.

«به زودى خواهيد دانست شما را چنان مجازاتى مى كنم كه درس عبرتى براى همگان گردد، دستها وپاهاى شما را به طور مختلف قطع مى كنم (دست راست وپاى چپ يا دست چپ وپاى راست) وهمگى را بدون استثناء به دار مى آويزم!» فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ.

ز. «گفتند: هيچ مانعى ندارد وهيچگونه زيانى از اين كار به ما نخواهد رسيد هر كار مى خواهى بكن ما به سوى پروردگارمان بازمى گرديم» قالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ.

سپس افزودند ما در گذشته گناهانى مرتكب شده ايم اما «ما اميدواريم كه پروردگارمان خطاهاى ما را ببخشد چرا كه ما نخستين ايمان آورندگان بوديم» إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ.(1)

ح. إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ اين جمله، تعليل آن مطلبى است كه از كلام سابقشان استفاده مى شد وآن اين است كه ما نه تنها از مرگ وكشته شدن باك نداريم، بلكه مشتاق آن نيز هستيم تا پروردگار خود را ديدار كنيم، چرا كه با مردن وكشته شدن به سوى پروردگار خود بر مى گرديم واز اين برگشتن هم خوفى نداريم، براى اينكه ما اميدواريم پروردگارمان خطاهاى ما را بيامرزد وبراى اينكه ما اولين كسى هستيم كه به موسى وهارون، فرستادگان پروردگارمان ايمان آورديم واين تعليل تعليلى است صحيح، براى اينكه فتح باب در هر امر خيرى اثرى از خيرات دارد كه هيچ عقل سالمى در آن شك نمى كند، پس اگر خداى سبحان بنا داشته باشد. مؤمنى را به علت اينكه به رحمت ومغفرت او ايمان دارد بيامرزد، قطعاً رحمت ومغفرت او اولين كسى را كه فتح باب ايمان كرده وراه را براى ديگران هموار ساخته شامل مى شود.(2)

ص: 185


1- نمونه ج 15 ص 231-227.
2- الميزان ج 15 ص 385.

ط. ساحران به فرعون گفتند در صورت كشته شدن ما به پروردگار بر مى گرديم واميدواريم خداوند گناه ما را ببخشد: قَالُوا لاَ ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ (الشعراء، 50) إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَايَانَا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ (الشعراء، 51) دنباله كلام ساحرانى كه به حضرت موسى ايمان آوردند در آيات ديگر بيان شده است: قَالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلَى مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِى فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِى هذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا (طه، 72) إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَى (طه، 73)

نكته ها

1. جالب اينكه قرآن تعبير به «القى» مى كند كه مفهومش «افكنده شدند» مى باشد، اشاره به اينكه آن چنان تحت تاثير جاذبه معجزه موسى عليه السلام قرار گرفتند كه گويى بى اختيار بر زمين افتاده وسجده كردند.(1) قابل توجه اينكه همانطورى كه در مورد عصا تعبير به القا شده درمورد ساحران نيز تعبير به القا شده واين مشاكلت در تعبير حكايت از بى اختيار بودن دارد.(2)

2. ساحران، به اصول دين اقرار كردند، توحيد: آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ نبوّت: رَبِّ مُوسى وَهارُونَ معاد: إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ.(3)

3. به طاغوت ها اطمينان نكنيد، آنان همه را براى خودشان مى خواهند. (فرعون ساعتى پيش وعده داده بود كه شما از مقرّبين خواهيد بود واكنون همه را به قتل تهديد مى كند).

4. پيروزى حضرت موسى بر ساحران

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد ساحران به عزت فرعون سوگند ياد كردند كه حتما پيروز مى شوند: فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ (الشعراء، 44)

لكن در آيات ديگر شكست ساحران را بيان مى كند: فَلَمَّا أَلْقَوْا قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ (يونس، 81) فَأَلْقَى مُوسَى عَصَاهُ فَإِذَا هِىَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ (الشعراء، 45)

ص: 186


1- همان ص 408، نمونه ج 15 ص 228.
2- صافى 4 ص 34، بيضاوى 4 ص 238.
3- راهنما ج 13 ص 65 و 67 و 70، نور ج 8 ص 314.

5. حسن عاقبت، بزرگ ترين سعادت است. كسانى كه تمام عمرشان در انحراف بودند، با جرقّه اى در يك لحظه دگرگون شده إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ واز اوّلين مؤمنان شدند. كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ.(1)

6. بندگان صالح خدا

1. بندگان صالح وشايسته خداوند داراى اوصافى هستند از جمله:

2. به هنگام نماز خشوع دارند؛ قد أفلح المؤمنون * الّذينهم فى صلاتهم خاشعون. (مومنون، 1-2)

3. به هنگام تلاوت قرآن ايمان آن ها زياد مى شود؛ واذا تليت عليهم ءاياته زادتهم ايماناً. (انفال، 4)

4. در مشكلات زندگى صبر وبر خداوند توكل دارند؛ ولنصبرنّ على ما ءاذيتمونا وعلى الله فليتوكل المتوكّلون. (ابراهيم، 12)

5. در برابر دشمنان مقاوم اند واز كسى جز خدا نمى ترسند؛ الذين يبلغون رسالات الله ويخشونه ولا يخشون أحداً الّا الله. (احزاب، 39)

6. هيچ گاه ازتنهايى هراس ندارند؛ انّ اللّه معنا. (توبه، 40)

7. به هنگام عبادت قصد قربت دارند؛ انّ صلاتى ونسكى ومحياى ومماتى لله ربّ العالمين.

8. هنگام خشم براى رضاى خدا خود را كنترل مى كنند؛ والكاظمين الغيظ والعافين عن الناس والله يحب المحسنين. (آل عمران، 134)

9. در برابر تهديد ستمگران تا پاى جان مقاومت مى كنند؛ قالوا لا ضير انّا الى ربّنا منقلبون. (شعراء، 50)

ص: 187


1- نور ج 8 ص 316.

آیه 52-59

اشاره

وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادي إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ (52) فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدائِنِ حاشِرينَ (53) إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَليلُونَ (54) وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ (55) وَ إِنّا لَجَميعٌ حاذِرُونَ (56) فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ (57) وَ كُنُوزٍ وَ مَقامٍ كَريمٍ (58) كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها بَني إِسْرائيلَ (59)

ترجمه

و به موسى وحى كرديم كه شبانه بندگانم را (از مصر) كوچ ده، زيرا شما مورد تعقيب هستيد!» * فرعون (از اين ماجرا آگاه شد و) مأموران بسيج نيرو را به شهرها فرستاد. * (وگفت:) اينها مسلّماً گروهى اندكند؛ * واينها ما را به خشم آورده اند؛ * وما همگى آماده پيكاريم!» * (سرانجام فرعونيان مغلوب شدند،) وما آنها را از باغها وچشمه ها بيرون رانديم. * واز گنجها وقصرهاى مجلّل! * (آرى،) اينچنين كرديم! وبنى اسرائيل را وارث آنها ساختيم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: وحى خداوند به موسى پيرامون حركت شبانه، فرستادن فرعون ماموران خود را به شهرها، خشم فرعون از پيروزى گروه اندك، خارج ساختن خداوند فرعونيان را از باغ وبوستان هاى خود.

ب. هنگامى كه موسى عليه السلام حجت را بر آنها تمام كرد وصفوف مؤمنان ومنكران مشخص شد، دستور كوچ كردن بنى اسرائيل به موسى داده شد، آيات مورد بحث اين صحنه را مجسم مى سازد. نخست مى گويد: «ما به موسى وحى فرستاديم كه شبانه بندگان مرا كوچ ده و (از مصر) خارج كن وآنها شما را تعقيب خواهند كرد» وَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِى إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ. اين يك برنامه الهى است كه شما شبانه حركت كنيد وآنها نيز آگاه شوند وبه تعقيب شما بپردازند وآنچه بايد در اين ميان بشود، بشود.

ج. بديهى است حركت يك گروه با اين عظمت، چيزى نيست كه بتوان آن را براى مدت زيادى پنهان نگه داشت، به زودى جاسوسان فرعون، مطلب را به او گزارش دادند وچنان كه قرآن مى گويد: «فرعون ماموران به شهرها فرستاد تا نيرو جمع كنند» فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِى الْمَدائِنِ حاشِرِينَ.

ص: 188

ضمنا براى اينكه زمينه روانى مردم براى اين بسيج عمومى آماده شود دستور داد اعلان كنند «اينها گروه اندكى هستند» (اندك از نظر تعداد در مقابل فرعونيان واندك از نظر قدرت) إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ.

سپس افزود: اينها ما را به خشم وغضب آورده اند وَإِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ.

بعلاوه «ما از توطئه اين گروه (چه در اينجا باشند وچه بروند) بيمناكيم وبراى مقابله با آنها آمادگى كامل وهوشيارى لازم داريم» وَإِنَّا لَجَمِيعٌ حاذِرُونَ.(1)

د. سپس قرآن به ذكر نتيجه كار فرعونيان مى پردازد وبه طور اجمال زوال حكومت آنها وزمامدارى بنى اسرائيل را بيان مى كند، مى گويد: «ما آنها را از باغهاى سرسبز وچشمه هاى پر آب بيرون رانديم» فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ. «و از گنج ها وقصرهاى زيبا ومساكن مرفه خارج ساختيم» وَكُنُوزٍ وَمَقامٍ كَرِيمٍ. آرى «اين چنين كرديم وآنها را بدون زحمت به بنى اسرائيل داديم وآنها را وارث فرعونيان ساختيم» كَذلِكَ وَأَوْرَثْناها بَنِى إِسْرائِيلَ.(2)

نكته ها

1. خداوند بندگان خود را از مهلكه نجات ومورد لطف خويش قرار مى دهد. «أَسْرِ بِعِبادِى».(3)

2. تعبير «عبادى» (بندگان من) براى بيان نهايت محبت خدا به بندگان با ايمان است.(4)

3. آيا بنى اسرائيل در مصر حكومت كردند؟ بر اساس تعبيرى كه در آيات بالا گذشت كه خداوند مى فرمايد: «ما بنى اسرائيل را وارث فرعونيان ساختيم» جمعى از مفسران بر اين عقيده اند كه آنها به مصر بازگشتند وزمام حكومت را در دست گرفتند ومدتى بر آن سرزمين حكمرانى كردند. البته ظاهر آيات فوق با اين تفسير مناسب است. بعضى ديگر احتمال داده اند كه بنى اسرائيل دو گروه شدند، گروهى از آنان در مصر باقى ماندند وحكومت كردند وگروهى همراه موسى عليه السلام به سوى سرزمين هاى مقدس روانه شدند.

ص: 189


1- نمونه ج 15 ص 237-236.
2- همان ص 238، مجمع البيان ج 7 ص 300.
3- راهنما ج 13 ص 74، نور ج 8 ص 317.
4- نمونه ج 15 ص 236.

4. قرآن در آيات بعد چگونگى غرق فرعونيان را شرح مى دهد، اين امر سبب اين سؤال مى شود كه چرا قرآن، نخست بيرون راندن فرعونيان را از قصرها وكاخها واملاكشان ووارث شدن بنى اسرائيل را ذكر كرده، سپس چگونگى غرق فرعونيان را، در حالى كه ترتيب طبيعى غير از آن است. اين امر ممكن است از قبيل بيان «اجمال» و «تفصيل» باشد، يعنى نخست مطلب را به طور سربسته بازگو كرده وبعد به شرح آن در آيات بعد پرداخته است ونيز ممكن است از قبيل ذكر نتيجه وسپس شرح مقدمات بوده باشد.(1)

ص: 190


1- همان ص 240-239.

آیه 60-68

اشاره

فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقينَ (60) فَلَمّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنّا لَمُدْرَكُونَ (61) قالَ كَلاّ إِنَّ مَعي رَبّي سَيَهْدينِ (62) فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظيمِ (63) وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ اْلآخَرينَ (64) وَ أَنْجَيْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعينَ (65) ثُمَّ أَغْرَقْنَا اْلآخَرينَ (66) إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ (67) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ (68)

ترجمه

آنان به تعقيب بنى اسرائيل پرداختند وبه هنگام طلوع آفتاب به آنها رسيدند. * هنگامى كه دو گروه يكديگر را ديدند، ياران موسى گفتند: «ما در چنگال فرعونيان گرفتار شديم!» * (موسى) گفت: «چنين نيست! يقيناً پروردگارم با من است، بزودى مرا هدايت خواهد كرد!» * وبدنبال آن به موسى وحى كرديم: «عصايت را به دريا بزن!» (عصايش را به دريا زد،) ودريا از هم شكافته شد وهر بخشى همچون كوه عظيمى بود! * ودر آنجا ديگران [= لشكر فرعون] را نيز (به دريا) نزديك ساختيم! * وموسى وتمام كسانى را كه با او بودند نجات داديم! * سپس ديگران را غرق كرديم! * در اين جريان، نشانه روشنى است ولى بيشترشان ايمان نياوردند! (چرا كه طالب حق نبودند) * وپروردگارت شكست ناپذير ومهربان است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تعقيب فرعونيان نسبت به حضرت موسى وياران او. ترس ياران موسى از مشاهده فرعونيان وتسلى خاطر موسى به آنان به لطف وكمك خداوند. دستور خداوند به موسى پيرامون عبور از دريا ونجات آنها وغرق شدن فرعونيان.

ب. در اين آيات آخرين صحنه از اين بخش از داستان موسى وفرعون مطرح است وآن چگونگى نابودى فرعونيان وپيروزى ونجات بنى اسرائيل است.

شب را با سرعت به دنبال آنها حركت كردند وبه هنگام طلوع آفتاب به لشكر موسى رسيدند چنان كه نخستين آيه مورد بحث مى گويد: «فرعونيان آنها را تعقيب كردند وبه هنگام طلوع آفتاب به آنها رسيدند» فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ. «هنگامى كه دو گروه يكديگر را ديدند، ياران موسى گفتند: به طور قطع ما در چنگال فرعونيان گرفتار شديم وراه نجاتى وجود

ص: 191

ندارد»! فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ.(1)

ج. در اينجا لحظات دردناكى بر بنى اسرائيل گذشت وسخت روحيه خود را باخته بودند. اما موسى عليه السلام هم چنان آرام ومطمئن بود ومى دانست وعده هاى خدا تخلف ناپذير است. لذا با يك دنيا اطمينان «گفت: چنين نيست آنها هرگز بر ما مسلط نخواهند شد، چرا كه پروردگار من با من است وبه زودى مرا هدايت خواهد كرد» قالَ كَلَّا إِنَّ مَعِى رَبِّى سَيَهْدِينِ. اين تعبير ممكن است اشاره به همان وعده اى بوده باشد كه خداوند به هنگام ماموريت دادن به موسى وهارون فرمود: إِنَّنِى مَعَكُما أَسْمَعُ وَأَرى (طه، 46): «من همه جا با شما هستم مى شنوم ومى بينم».

د. در اين هنگام كه شايد بعضى با ناباورى سخن موسى را شنيدند وهم چنان در انتظار فرا رسيدن آخرين لحظات زندگى بودند فرمان نهايى صادر شد، چنان كه قرآن مى گويد: «ما به موسى وحى كرديم كه عصايت را به دريا زن»! فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ. ناگهان دريا شكافته شد، آبها قطعه قطعه شدند وهر بخشى همچون كوهى عظيم روى هم انباشته گشت! ودر ميان آنها جاده ها نمايان شد فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ.(2)

ه -. فرعون وفرعونيان كه از ديدن اين صحنه، مبهوت شده بودند وچنين معجزه آشكارى را مى ديدند باز هم از مركب غرور پياده نشدند، باز هم به تعقيب موسى وبنى اسرائيل پرداختند وبه سوى سرنوشت نهايى خود پيش رفتند، چنان كه قرآن مى گويد: «و در آنجا ديگران را نيز به دريا نزديك ساختيم» وَأَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِينَ. آيه بعد مى گويد «ما موسى وتمام كسانى را كه با او بودند نجات داديم» وَأَنْجَيْنا مُوسى وَمَنْ مَعَهُ أَجْمَعِينَ درست هنگامى كه آخرين نفر از بنى اسرائيل از دريا بيرون آمد وآخرين نفر از فرعونيان داخل دريا شد فرمان داديم آبها به حال اول بازگردند وفرعون ولشكرش را نابود كردند. قرآن در يك عبارت كوتاه مى گويد: «سپس ديگران را غرق كرديم» ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ. آرى «در اين شكافته شدن دريا ونجات موسى وقومش وهلاكت فرعونيان نشانه روشن ودرس عبرت

ص: 192


1- نمونه ج 15 ص 242.
2- نمونه ج 15 ص 244-243.

بزرگى است، اما اكثر آنها ايمان نياوردند» إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ. آخرين آيه مورد بحث در يك جمله كوتاه وپر معنى به قدرت ورحمت بى پايان خدا اشاره كرده مى گويد «پروردگار تو هم عزيز است وهم رحيم» وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.(1)

نكته ها

1. طاغوت ها حركت هاى مردمى را ناچيز مى انگارند. لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ.(2)

2. هنگام برخورد با دشمن، (حتّى زمانى كه در يك طرف دريا ودر طرف ديگر سپاه دشمن است،) مأيوس نشويد وبه خدا توكّل كنيد. إِنَّ مَعِى رَبِّى.(3)

معيت خداوند با حضرت موسى در دو مورد

خداوند متعال هميشه يار ومدد كار حضرت موسى بود كه به دو مورد ان قرآن كريم اشاره مى كند:

به هنگام رفتن نزد فرعون: قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِى مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى (طه، 46)

به هنگام تعقيب فرعونيان: قَالَ كَلاَّ إِنَّ مَعِىَ رَبِّى سَيَهْدِينِ (الشعراء، 62)

3. با اراده ى خداوند، يك عصا روزى اژدها مى شود وسبب ترس دشمنان مى گردد ويك روز كليد رحمت وباز شدن راه براى مؤمنان مى شود.(4)

4. نجات ورستگارى در سايه ى همراهى با انبياست. أَنْجَيْنا مُوسى وَمَنْ مَعَهُ.(5)

5. مهلتى كه خداوند به كفّار مى دهد از ضعف وناتوانى نيست، بر اساس مهر ورحمت است تا شايد توبه كنند. الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.(6)

حضرت موسى گاهى با عصا به دريا مى زند دريا را خشك مى كند أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْبَحْرَ. در سوره طه مى فرمايد: فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقًا فِى الْبَحْرِ يَبَسًا لَا تَخَافُ دَرَكًا وَلَا تَخْشَى وگاهى هم با عصا به سنگ مى زند. واز آن 12 چشمه مى جوشد؛ فقلنا اضرب بعصاك

ص: 193


1- همان ص 245، مجمع البيان ج 7 ص 301.
2- راهنما ج 13 ص 77، نور ج 8 ص 319.
3- همان.
4- نور ج 8 ص 321.
5- راهنما ج 13 ص 87، نور ج 8 ص 322.
6- راهنما ج 13 ص 90، همان.

الحجر فانفجرت منه اثنتا عشره عينا.

جمله ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ هم درباره هلاكت فرعونيان (صافات، 66) وهم درباره هلاكت قوم نوح آمده است؛ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِين. (صافات، 82)

6. كيفيت نجات از دشمن

در آيه 50 بقره مى فرمايد ما موسى وپيروانش را نجات داديم وفرعونيان را هلاك كرديم: وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْنَاكُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ. در آيه 63 شعراء كيفيت نجات از دشمن واعجاز حضرت موسى را بيان مى كند: فَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكَانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ.

ص: 194

آیه 69-82

اشاره

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهيمَ (69) إِذْ قالَ ِلأَبيهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ (70) قالُوا نَعْبُدُ أَصْنامًا فَنَظَلُّ لَها عاكِفينَ (71) قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ (72) أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ (73) قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ (74) قالَ أَ فَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (75) أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمُ اْلأَقْدَمُونَ (76) فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لي إِلاّ رَبَّ الْعالَمينَ (77) الَّذي خَلَقَني فَهُوَ يَهْدينِ (78) وَ الَّذي هُوَ يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ (79) وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ (80) وَ الَّذي يُميتُني ثُمَّ يُحْيينِ (81) وَ الَّذي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لي خَطيئَتي يَوْمَ الدِّينِ (82)

ترجمه

و بر آنان خبر ابراهيم را بخوان. * هنگامى كه به پدر وقومش گفت: «چه چيز را مى پرستيد؟!» * گفتند: «بت هايى را مى پرستيم وهمه روز ملازم عبادت آنهاييم.» * گفت: «آيا هنگامى كه آنها را مى خوانيد صداى شما را مى شنوند؟! * يا سود وزيانى به شما مى رسانند؟!» * گفتند: «ما فقط نياكان خود را يافتيم كه چنين مى كنند.» * گفت: آيا ديديد (اين) چيزهايى را كه پيوسته پرستش مى كرديد. * شما وپدران پيشين شما * همه آنها دشمن من هستند (ومن دشمن آنها)، مگر پروردگار عالميان! * همان كسى كه مرا آفريد وپيوسته راهنمائيم مى كند * وكسى كه مرا غذا مى دهد وسيراب مى نمايد * وهنگامى كه بيمار شوم مرا شفا مى دهد * وكسى كه مرا مى ميراند وسپس زنده مى كند * وكسى كه اميد دارم گناهم را در روز جزا ببخشد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سوال ابراهيم از عموى خود درباره پرستش غيرخدا وتوبيخ از پرستش معبودان باطل، سخن آنان در تقليد از نياكان، توصيف پروردگار متعال توسط ابراهيم به خالقيت وهدايتگرى.

ب. وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِيمَ در اين جمله، سياق را از آنچه در اول داستان بود تغيير داد، به اين معنا كه در اول داستان فرمود: وَإِذْ نادى رَبُّكَ مُوسى...؛ به ياد آر آن روز را كه پروردگارت به موسى ندا كرد...» ودر اينجا پاى مردم معاصر پيغمبر اسلام را به ميان كشيده مى فرمايد داستان ابراهيم را براى اينان بخوان واين براى اين است كه مى خواهد اين

ص: 195

داستان به گوش مشركين عرب كه عمده آنان قريش است وابراهيم هم پدر بزرگ قريش بود برسد تا بدانند كه آن جناب مانند پدر بزرگشان به نشر دين توحيد ودين حق قيام نموده، آن روز احدى گوينده لا اله الا اللَّه نبود وخدا ابراهيم را يارى كرد، چون ابراهيم دين خدا را يارى كرد.(1)

ج. به دنبال داستان عبرت انگيز موسى وفرعون به سرگذشت الهام بخش ابراهيم عليه السلام ومبارزاتش با مشركان مى پردازد واين مطلب را از گفتگوى ابراهيم به عمويش آذر وقوم گمراه آغاز مى كند. نخست مى گويد: «خبر ابراهيم را بر آنها بخوان» وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِيمَ واز ميان تمام اخبار مربوط به اين پيامبر بزرگ روى اين قسمت تكيه مى كند: «هنگامى كه از روى انكار به پدر وقومش گفت: چه چيز را شما مى پرستيد»؟! إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ.(2)

د. آنها بلافاصله در پاسخ «گفتند: ما بتهايى را مى پرستيم وهمه روز به آنها توجه داريم وبا نهايت احترام ملازم عبادت آنانيم» قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ. اين تعبير نشان مى دهد كه آنها نه تنها احساس شرمندگى از كار خود نداشتند بلكه بسيار به كار خود افتخار مى كردند كه بعد از جمله نعبد اصناما (ما بتهايى را مى پرستيم) كه براى بيان مقصودشان كافى بود اضافه كردند: فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ؛ (ما همه روز سر بر آستان آنها مى سائيم).(3)

ه -. كلمه «صنم» به معناى جثه ومجسمه اى است كه آن را فلز ويا چوب يا غير آن به شكل مخصوصى بسازند، تا به خيال بت پرستان صفاتى كه در معبود معينى هست در اين مجسمه كه نمايانگر آن معبود است نشان داده باشند واين بت پرستان، ملائكه وجن را مى پرستيدند وآنها را موجوداتى روحانى وخارجى از عالم اجسام ومنزه از خواص ماده وآثار آن مى دانستند وچون در هنگام عبادت توجه به اين موجودات روحانى برايشان دشوار بود ونمى توانستند آنها را در ذهن خود مجسم سازند لذا دست به اين ابتكار زدند كه براى هر يك مجسمه اى نمايانگر آن موجود روحانى بسازند وهنگام عبادت متوجه آن مجسمه شوند. مثلاً «زهره» به زعم ايشان ايجاد طرب وسرور ونشاط مى كند، اين آثار را در صنم زهره

ص: 196


1- الميزان ج 15 ص 391.
2- مجمع البيان ج 7 ص 303، نمونه ج 15 ص 253.
3- نمونه ج 15 ص 253.

نمايش مى دادند، يعنى صنم زهره را به شكل دخترى زيبا مى ساختند وچون مريخ را منشا فتنه وخونريزى مى دانستند، صنم آن را به صورتى ديگر وعطارد را كه سمبل علم ومعرفت مى پنداشتند صنم آن را نمايانگر آثار وخواص آن مى ساختند.(1)

و. جمله «نظل» معمولا به كارهايى كه در روز انجام مى شود اطلاق مى گردد وذكر آن به صورت صيغه مضارع اشاره به استمرار ودوام است. «عاكف» از ماده «عكوف» است كه به معنى توجه به چيزى وملازمت آميخته با احترام نسبت به آن است وتاكيد بيشترى بر معنى سابق است.

ز. ابراهيم عليه السلام با شنيدن اين سخن آنها را زير رگبار اعتراضات شديد خود قرار داد وبا دو جمله كوبنده آنها را با يك بن بست منطقى رو به رو ساخت. «گفت: آيا آنها سخن شما را مى شوند هنگامى كه آنها را مى خوانيد»؟! قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ. «يا اينكه آنها سودى به شما مى رسانند يا زيانى ؟!» أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ.

ولى بت پرستان متعصب در برابر اين سؤال منطقى به همان پاسخ قديمى وتكرارى خود پرداختندو «گفتند: اين مسائل مطرح نيست، مهم آن است كه ما نياكان خود را يافتيم كه چنين مى كنند»! قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ.

ابراهيم براى مشخص ساختن معبود حقيقى، نخست به سراغ «خالقيت» پروردگار مى رود، سپس مقام ربوبيت او را در همه مراحل روشن مى سازد. نخست مرحله هدايت است، سپس مرحله «نعمت هاى مادى» - اعم از ايجاد شرائط ودفع موانع - وسرانجام مرحله «زندگى جاودانى» در سراى ديگر كه در آنجا نيز ربوبيتش در چهره بخشش مواهب وآمرزش گناه جلوه گر مى شود وبه اين ترتيب بر پندار خرافى خدايان متعدد وارباب انواع خط بطلان مى كشد وسر تعظيم بر آستان پروردگار فرود مى آورد.(2)

نكته ها

1. در نهى از منكر، از تنهايى نترسيد ومراعات اقوام را نكنيد. قالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ.

ص: 197


1- الميزان ج 15 ص 392.
2- نمونه ج 15 ص 258-254.

3. انسان، موجودى است پرستش گر، اگر حقّ را پرستش نكند به باطل رو خواهد كرد. نَعْبُدُ أَصْناماً.(1)

4. آفريدن يك بار است، ولى هدايت در هر لحظه وهميشه است. («خَلَقَنِى» به صورت ماضى و «يهْدِينِ» به صورت مضارع واستمرار آمده است).(2)

5. ظاهر جمله فَهُوَ يَهْدِينِ - كه به هدايت قيدى نزده - اين است كه مراد از آن مطلق هدايت است، چه هدايت به سوى منافع دنيوى وچه اخروى وتعبير به لفظ مضارع (هدايت مى كند) به منظور افاده استمرار است. در نتيجه آيه شريفه از نظر معنا نظير كلامى است كه خداى سبحان از موسى عليه السلام حكايت فرموده، كه به فرعون گفت: رَبُّنَا الَّذِى أَعْطى كُلَّ شَىْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى پس بنابراين، جمله وَالَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وجملات بعديش كه به زودى مى آيد در حقيقت از باب ذكر خاص بعد از عام است، چون همه اين جملات مصداق هايى از هدايت عامه الهى را بيان مى كند، كه بعضى از آنها مربوط به هدايت به سوى منافع دنيوى است وبعضى ديگرش راجع به هدايت به سوى منافعى است كه به زندگى آخرت مربوط مى شود واگر بعد از نعمت خلقت، خصوص نعمت هدايت را آورد وآن را بر ساير نعمتها مقدم داشت، براى اين است كه نعمت هدايت بعد از نعمت هستى از هر نعمت ديگر بهتر ومهمتر است.

6. وَالَّذِى أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِى خَطِيئَتِى يَوْمَ الدِّينِ - «يوم الدين» يعنى روز جزاء كه همان روز قيامت است ومساله آمرزش را مثل ساير نعمتهاى مذكور به طور قطعى ذكر نكرد ونگفت: «و كسى كه مرا مى آمرزد» بلكه گفت: «و كسى كه اميدوارم مرا بيامرزد»، دليلش اين است كه مساله آمرزش به استحقاق نيست، تا اگر كسى خود را مستحق آن بداند قطع به آن پيدا كند، بلكه فضلى است از ناحيه خدا وبطور كلى هيچ كس از خدا هيچ چيز طلبكار نيست، بلكه چيزى كه هست اين خداى سبحان است كه بر خود واجب كرده كه خلق را هدايت كند ورزق دهد وبميراند وزنده كند، ولى بر خود واجب نكرده كه هر گنه كارى را بيامرزد.(3)

ص: 198


1- نور ج 8 ص 325-324.
2- نور ج 8 ص 327.
3- الميزان ج 15 ص 398-396.

6. در جمله مورد بحث، ابراهيم عليه السلام به خود نسبت خطا وگناه داده با اينكه آن جناب از گناه معصوم بود واين خود دليل بر آن است كه مرادش از خطيئه، مخالفت اوامر مولوى الهى نبوده، چون خطيئه وگناه مراتبى دارد وهر كس به حسب مرتبه اى كه از عبوديت خدا دارد، در همان مرتبه خطيئه اى دارد، هم چنان كه فرموده اند: «حسنات الأبرار سيئات المقربين؛ خوبى هاى نيكان براى مقربين درگاه حق، بدى وگناه بشمار مى رود» وبه همين جهت است كه خداى تعالى به رسول گرامى خود (صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد: وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ. (يوسف، 29) آرى خطيئه از مثل ابراهيم عليه السلام عبارت است از اينكه به خاطر ضروريات زندگى از قبيل خواب وخوراك وآب وامثال آن نتواند در تمامى دقائق زندگى به ياد خدا باشد هر چند كه همين خواب وخوراك وساير ضروريات زندگى اطاعتى است وچگونه ممكن است خطيئه غير اين معنا را داشته باشد؟ وحال آنكه خداى تعالى تصريح كرده به اينكه آن جناب مخلص خداست وغير خدا احدى از آن جناب سهم ندارد وشريك نيست ودر اين باره فرموده: إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ (ص، 46).(1)

7. قابل توجه اينكه ابراهيم مى گويد: «آنها با من دشمنند» هر چند لازمه آن اين است كه من نيز با آنها عداوت دارم، ولى اين تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه عبادت بتها مايه بدبختى وگمراهى وعذاب دنيا وآخرت انسان است واين در حكم عداوت آنها محسوب مى شود.(2)

8. بر اساس روايات مراد از كلمه ى «أب» در اين آيه، آذر عموى ابراهيم است. زيرا امكان ندارد كه پدرِ پيامبرى همچون ابراهيم كافر باشد. از نظر لغت نيز به مربّى وجدّ وپدر زن نيز «أَب» گفته مى شود. در آيه 133 سوره بقره مى فرمايد كه فرزندان يعقوب به پدرشان گفتند: نَعْبُدُ إِلهَكَ وَإِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَإِسْماعِيلَ وَإِسْحاقَ با اينكه يعقوب فرزند اسحاق است، در اين آيه هم به جدّ (ابراهيم) وهم به عمو (اسماعيل)، أَب گفته است.

9. توجّه به نعمت هاى معنوى، بر توجّه به نعمت هاى مادّى مقدّم است. ابتدا فرمود: فَهُوَ يَهْدِينِ...، آن گاه فرمود: يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ.(3)

ص: 199


1- الميزان ج 15 ص 398.
2- نمونه ج 15 ص 256.
3- نور ج 8 ص 327-323.

10. حضرت ابراهيم عليه السلام خلقت، هدايت، اطعام وسقى را به خدا نسبت داد، لكن به جهت رعايت ادب مرض را به خود نسبت داد نه به خداوند (وإذا مرضت)، نظير سخن خضر كه ناقص كردن كشتى را به خود نسبت داد (أردت أن أعيبها).(1)

11. هر كجا زمينه شرك وجود دارد، شرك زدايى لازم است. (در نعمت هدايت، اطعام وشفا، سه بار كلمه ى «هُوَ» به كار رفته است، ولى در خلقت ومرگ وحيات، اين كلمه به كار نرفته، شايد به اين خاطر كه خلقت ومرگ را همه به خدا نسبت مى دهند وجاى شرك نيست، ولى ارشاد واطعام وشفا به مردم، دارو، پزشك وغذا نسبت داده مى شود. لذا قرآن براى زنده نگاه داشتن روحيه توحيد، كلمه ى «هو» را بكار برد، يعنى همه ى كارها بدست اوست).(2)

12. هيچ كس از الطاف الهى بى نياز نيست. أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ. در جايى كه حضرت ابراهيم خليل اللّه خود را نيازمند مغفرت الهى بداند، تكليف ما روشن است.(3)

ص: 200


1- مجمع البيان ج 7 ص 304، بيضاوى 4 ص 242.
2- نور ج 8 ص 328.
3- نور ج 8 ص 328.

آیه 83-87

اشاره

رَبِّ هَبْ لي حُكْمًا وَ أَلْحِقْني بِالصّالِحينَ (83) وَ اجْعَلْ لي لِسانَ صِدْقٍ فِي اْلآخِرينَ (84) وَ اجْعَلْني مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعيمِ (85) وَ اغْفِرْ ِلأَبي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضّالِّينَ (86) وَ لا تُخْزِني يَوْمَ يُبْعَثُونَ (87)

ترجمه

پروردگارا! به من علم ودانش ببخش ومرا به صالحان ملحق كن! * وبراى من در ميان امّتهاى آينده، زبان صدق (وذكر خيرى) قرار ده! * ومرا وارثان بهشت پرنعمت گردان! * وپدرم [= عمويم] را بيامرز، كه او از گمراهان بود! * ودر آن روز كه مردم برانگيخته مى شوند، مرا شرمنده ورسوا مكن!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تقاضاهاى ابراهيم از خداوند. پيرامون اعطاى حكمت وملحق شدن به صالحان وداشتن آوازه نيكو در آيندگان ووراثت بهشت پر نعمت (آمرزش براى پدر وعموى خود).

ب. در اينجا تقاضاهاى ابراهيم از پيشگاه خدا شروع مى شود، نخستين تقاضايى كه مى كند اين است: «پروردگارا! به من علم ودانش وحق بينى مرحمت فرما ومرا به صالحان ملحق كن» رَبِّ هَبْ لِى حُكْماً وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ.(1)

ج. «حكم» و «حكمت» از يك ريشه است، يعنى معرفت ارزش ها ومعيارهايى كه انسان به وسيله آن بتواند، حق را هر كجا هست بشناسد وباطل را در هر لباس تشخيص دهد، اين همان حقيقتى است كه «لقمان» از ناحيه خدا دريافت داشته بود: وَلَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ (لقمان، 12) وبه عنوان «خير كثير» در آيه 269 سوره بقره از آن ياد شده است: وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْراً كَثِيراً.(2)

د. بعد از اين دو تقاضا، درخواست مهم ديگرى با اين عبارت مى كند: «خداوندا براى من در ميان امتهاى آينده لسان صدق وذكر خير قرار ده» وَاجْعَلْ لِى لِسانَ صِدْقٍ فِى الْآخِرِينَ. آن چنان كن كه ياد من در خاطره ها بماند وخط وبرنامه من در ميان آيندگان ادامه يابد،

ص: 201


1- نمونه ج 15 ص 260.
2- نمونه ج 15 ص 261.

خداوند اين دعاى ابراهيم را نيز به اجابت رساند همانگونه كه قرآن مى گويد: وَجَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا (مريم، 50)».(1)

ه -. سپس به دعاى چهارمى پرداخته چنين مى گويد: «خداوندا مرا از وارثان بهشت پر نعمت قرار ده» وَاجْعَلْنِى مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ. در پنجمين دعا نظرش را متوجه عموى گمراهش كرده وطبق وعده اى كه به او قبلا داده بود كه من براى تو استغفار مى كنم چنين مى گويد: «خداوندا! پدرم (عمويم) را بيامرز كه او از گمراهان بود» وَاغْفِرْ لِأَبِى إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ. اين وعده را ابراهيم طبق صريح آيه 114 سوره توبه وَما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ قبلا به او داده بود وهدفش اين بود كه از اين طريق بتواند در قلب او نفوذ كند واو را به سوى ايمان بكشاند، سرانجام ششمين وآخرين دعاى خود را اين چنين به پيشگاه خدا عرضه مى دارد: «خداوندا مرا در روزى كه مردم برانگيخته مى شوند رسوا مكن» وَلا تُخْزِنِى يَوْمَ يُبْعَثُونَ.(2)

نكته ها

1. بدون شك ابراهيم عليه السلام هم داراى مقام «حكم» بود وهم در زمره «صالحان» پس چرا چنين تقاضايى از خدا مى كند؟ پاسخ اين است كه نه حكمت داراى حد معينى است ونه صالح بودن، او تقاضا مى كند روز به روز به مراتب بالاتر ووالاتر از علم وعمل برسد، حتى به موقعيت يك پيامبر اولواالعزم در اين جنبه ها قانع نيست! بعلاوه او مى داند همه اينها از ناحيه خدا است وهر لحظه امكان لغزش وسلب اين مواهب وجود دارد، لذا ادامه آن را علاوه بر تكامل از خدا مى طلبد.(3)

2. اجابت دعاى ابراهيم

حضرت ابراهيم از خداوند تقاضا مى كند به صالحان ملحق شود: رَبِّ هَبْ لِى حُكْماً وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ (الشعراء، 83)

در آيه ديگر اجابت دعاى او را مطرح مى كند: وَآتَيْنَاهُ فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِى

ص: 202


1- مجمع البيان ج 7 ص 304، نمونه ج 15 ص 262.
2- نمونه ج 15 ص 263.
3- همان ص 261، مجمع البيان ج 7 ص 304.

الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (النحل، 122)

3. قبل از درخواست از خداوند ستايش كنيدو نعمت هاى او را نام ببريد. خَلَقَنِى يَهْدِينِ - يَشْفِينِ يَسْقِينِ وَ... رَبِّ هَبْ لِى.

4. حكمت نظرى، به تنهايى مفيد ونجات بخش نيست. حكمت بايد با عمل همراه باشد. هَبْ لِى حُكْماً وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ.

5. بهترين دعا را از بهترين افراد بياموزيم. (بهترين افراد، انبيا هستند ويكى از بزرگ ترين انبيا حضرت ابراهيم عليه السلام است كه در دعا از خداوند مغفرت، حكمت، نام نيك وحسن عاقبت مى خواهد ودر آيات ديگر از خداوند، فرزندان خوب وپيروان مسلمان درخواست مى كند).(1)

ص: 203


1- نور ج 8 ص 330.

آیه 88-104

اشاره

يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ (88) إِلاّ مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ (89) وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقينَ (90) وَ بُرِّزَتِ الْجَحيمُ لِلْغاوينَ (91) وَ قيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (92) مِنْ دُونِ اللّهِ هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ أَوْ يَنْتَصِرُونَ (93) فَكُبْكِبُوا فيها هُمْ وَ الْغاوُونَ (94) وَ جُنُودُ إِبْليسَ أَجْمَعُونَ (95) قالُوا وَ هُمْ فيها يَخْتَصِمُونَ (96) تَاللّهِ إِنْ كُنّا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ (97) إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ (98) وَ ما أَضَلَّنا إِلاَّ الْمُجْرِمُونَ (99) فَما لَنا مِنْ شافِعينَ (100) وَ لا صَديقٍ حَميمٍ (101) فَلَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (102) إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ (103) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ (104)

ترجمه

در آن روز كه مال وفرزندان سودى نمى بخشد * مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد!» * (در آن روز،) بهشت براى پرهيزكاران نزديك مى شود. * ودوزخ براى گمراهان آشكار مى گردد. * وبه آنان گفته مى شود: «كجا هستند معبودانى كه آنها را پرستش مى كرديد. * معبودهايى غير از خدا؟! آيا آنها شما را يارى مى كنند، يا كسى به يارى آنها مى آيد؟!» * در آن هنگام همه آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افكنده مى شوند؛ * وهمچنين همگى لشكريان ابليس! * آنها در آنجا در حالى كه به مخاصمه برخاسته اند مى گويند: * «به خدا سوگند كه ما در گمراهى آشكارى بوديم. * چون شما را با پروردگار عالميان برابر مى شمرديم! * امّا كسى جز مجرمان ما را گمراه نكرد! * (افسوس كه امروز) شفاعت كنندگانى براى ما وجود ندارد. * ونه دوست گرم وپرمحبّتى! * اى كاش بار ديگر (به دنيا) بازگرديم واز مؤمنان باشيم!» * در اين ماجرا، نشانه (وعبرتى) است؛ ولى بيشتر آنان مؤمن نبودند! * وپروردگار تو عزيز ورحيم است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تقاضاى ابراهيم نسبت به عدم رسوايى در قيامت. نزديك شدن بهشت به پرهيزكاران ونمودار شدن جهنم براى تبه كاران، سوال از دوزخيان نسبت به يارى كردن معبودان باطل از آنها؟ افكنده شدن مشركان وهمه گمراهان وسپاه ابليس به جهنم وگفتگوى آنها با يكديگر وتقاضاى برگشت به دنيا وايمان آوردن.

ص: 204

ب. ظاهر آيات يوم لا ينفع مال ولا بنون نشان مى دهد كه اين توصيف وتوضيح از كلام ابراهيم عليه السلام ودنباله آخرين دعاى او است وغالب مفسران نيز چنين گفته اند، هر چند بعضى احتمال داده اند كه آيات مورد بحث تماما سخن الهى است كه در تعقيب سخنان ابراهيم وبراى توضيح وتكميل آن آمده است ولى اين احتمال ضعيف است.(1)

پس مراد از سود نداشتن مال وفرزندان در روز قيامت، اين است كه در قيامت آن طور كه در دنيا ودر اجتماع بشرى معتبر بود اعتبار ندارد، آرى در دنيا در مجتمع بشرى مال بهترين وسيله است براى رسيدن به مقاصد زندگى وهمچنين فرزندان بهترين وسيله اند براى رسيدن به شوكت ونيرو وغلبه، پس مال وفرزندان، عمده چيزى است كه آدمى در دنيا به آن اعتماد مى كند ودل بدان مى بندد، در نتيجه سود نداشتن اين دو در قيامت كنايه مى شود از سود نداشتن هيچ سببى از اسباب اعتبارى وقراردادى دنيا.

ج. در آيه شريفه استثناء الا من اتى الله بقلب سليم استثناء منقطع است وكلمه «الا» به معناى ليكن است، يعنى در آن روز مال واولاد سودى نمى دهد وليكن هر كس با قلب سليم نزد خدا آيد از سلامت قلب سود مى برد بعد مى فرمايد بهشت به سوى پرهيزكاران نزديك مى شود وجهنم براى گمراهان آشكار مى گردد.(2)

د. در چند حديث قلب سليم به خوبى معرفى شده: امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «و كل قلب فيه شرك او شك فهو ساقط؛ هر قلبى كه در آن شرك وشكى است آن قلب سقوط مى كند وبى ارزش است» ودر حديث ديگرى در ذيل همين آيه فرمود: «هو القلب الذى سلم من حب الدنيا»؛ اين قلبى است كه از عشق دنيا سالم باشد ونيز در پاسخ سؤالى پيرامون اين آيه فرمود: «القلب السليم الذى يلقى ربه وليس فيه احد سواه»: «قلب سليم قلبى است كه خدا را ملاقات كند در حالى كه غير از او در آن نباشد».(3)

ه -. سپس به گفتگوهاى سرزنش بار وعتاب آميزى كه در اين هنگام با اين گروه گمراه مى شود پرداخته چنين مى گويد: «و به آنها گفته مى شود كجا هستند معبودهايى را كه پيوسته عبادت مى كرديد»؟ وَقِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ. «معبودهايى كه غير از خدا بودند»

ص: 205


1- نمونه ج 15 ص 267.
2- الميزان ج 15 ص 404.
3- مجمع البيان ج 7 ص 305، صافى ج 4 ص 41، نمونه ج 15 ص 273.

مِنْ دُونِ اللَّهِ. «آيا آنها در برابر اين شدائد وسختيها كه اكنون با آن روبرو هستيد شما را يارى مى كنند؟!» هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ. يا مى توانند كسى را به يارى شما دعوت كنند ويا حتى كسى به يارى خود آنها مى آيد؟! أَوْ يَنْتَصِرُونَ. ولى آنها جوابى در برابر اين سؤال ندارند وكسى هم چنين انتظارى از آنها ندارد. «در اين هنگام همه معبودان را جمع كرده با عابدان گمراهشان به دوزخ مى افكنند» فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَالْغاوُونَ.(1)

و. فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَالْغاوُونَ وَجُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ وقتى گفته مى شود «كبه فانكب» معنايش اين است كه او را با روى به زمين افكند ومعناى «كبكبه» اين است كه او را چند بار پشت سر هم با رو به زمين افكند. بنابراين، اين وزن تكرار كب را افاده مى كند.(2)

ز. ضمير جمعى كه در فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ است به اصنام بر مى گردد، به دليل آيه إِنَّكُمْ وَما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ (زخرف، 39) كه بت پرستان وبتهاى ايشان را هيزم جهنم خوانده است واينان يكى از سه طايفه اى هستند كه آيه شريفه درباره آنان فرموده كه به رو در جهنم مى افتد، طايفه دوم، غاوون هستند كه در سوره حجر آيه 42 درباره شان سخن گفت الا من اتبعك من الغاوين وطايفه سوم جنود ابليسند كه همان اقرباى شيطان اند كه قرآن كريم درباره شان مى فرمايد: هيچ وقت از اهل غوايت جدا نمى شوند، تا داخل دوزخشان كنند، وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ.(3)

ح. در آيه 96 به بعد صحنه اى از نزاع وجدال اين سه گروه دوزخى را مجسم مى سازد: «آنها در جهنم به مخاصمه وجدال پرداخته، مى گويند» قالُوا وَهُمْ فِيها يَخْتَصِمُونَ. آرى عابدان گمراه مى گويند: «به خدا سوگند ما در گمراهى آشكارى بوديم» تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِى ضَلالٍ مُبِينٍ «زيرا شما معبودان دروغين را با پروردگار عالميان برابر مى پنداشتيم»! إِذْنُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ. «اما هيچكس ما را گمراه نكرد مگر مجرمان» وَما أَضَلَّنا إِلَّاالْمُجْرِمُونَ.

ولى افسوس كه امروز «شفاعت كنندگانى براى ما وجود ندارد» فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ. «و نه دوست گرم وپر محبتى» كه بتواند ما را يارى كند وَلا صَدِيقٍ حَمِيمٍ.(4)

ص: 206


1- نمونه ج 15 ص 269.
2- الميزان ج 15 ص 406، بيضاوى ج 4 ص 244.
3- الميزان ج 15 ص 406.
4- نمونه ج 15 ص 271-270.

نكته ها

1. نظير آيه 91 شعراء وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ آيه 23 فجر است:

وَجِىءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسَانُ وَأَنَّى لَهُ الذِّكْرَى.

2. از بين صفات دو طائفه، دو صفت تقوى وغوايت را نام برد، تا اشاره كند به آن دو قضايى كه خداى تعالى در روز راندن ابليس به خاطر امتناعش از سجده بر آدم نمود ودر سوره حجر آن دو قضاء را نام برده فرمود: إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ... إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ (حجر، 42-45).(1)

3. يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَلا بَنُونَ در حقيقت اين دو سرمايه مهم زندگى دنيا، اموال ونيروهاى انسانى در آنجا كمترين نتيجه اى براى صاحبانش نخواهد داشت وبه طريق اولى ساير سرمايه هاى اين جهان كه در رتبه هاى بعد از اين دو قرار دارند سودى نخواهد بخشيد.

4. روز قيامت روزى است كه تنها دو چيز براى انسان سودمند است؛

قلب سليم؛ يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ. (شعراء، 89)

صداقت؛ قَالَ اللَّهُ هذَا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. (مائده، 119)

5. جالب اينكه نمى گويد: پرهيزگاران را به بهشت نزديك مى كنند، بلكه مى گويد بهشت را به آنها نزديك مى سازند واين اشاره به مقام بسيار با عظمت وپرارزش آنها است.(2)

6. بيم واميد بايد در كنار هم باشند. أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِى - لا تُخْزِنِى يَوْمَ يُبْعَثُونَ.

7. در قيامت، ديگران نيز از عيوب ما آگاه مى شوند. «لا تُخْزِنِى» زيرا رسوايى در جايى است كه ديگران از خصوصيات رفتار وافكار ما آگاه شوند.(3)

8. خوارى ورسوايى، از سخت ترين حالات در قيامت است. «لا تُخْزِنِى» حضرت ابراهيم از ميان همه ى مشكلات روز قيامت، رسوا نشدن را مطرح مى كند.(4)

نظير آيه 92 و 93 شعراء آيه 25 عنكبوت است: وَقَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً

ص: 207


1- الميزان ج 15 ص 406.
2- نمونه ج 15 ص 268-267.
3- نور ج 8 ص 334.
4- راهنما ج 13 ص 110، نور ج 8 ص 334.

مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَيَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَمَأْوَاكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ نَاصِرِينَ

9. امام باقر وامام صادق عليه السلامفرمودند: كسانى كه از عدل سخن مى گويند، ولى در عمل عادل نيستند، مصداق اين آيه هستند: فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَالْغاوُونَ.

10. در قيامت، هر كسى تقصير را به گردن ديگرى مى اندازد. وَما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ.(1)

11. امام صادق عليه السلام فرمود: به خدا قسم، روز قيامت ما شيعيان گنهكار خود را حتما شفاعت مى كنيم تا اينكه دشمنان ما مى گويند: فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَلا صَدِيقٍ حَمِيمٍ(2) والله لنشفعن فى المذنبين من شيعتنا حتى يقول اعدائنا إذا رأوا ذلك فما لنا من شافعين.(3)

حضرت ابراهيم در وصف قيامت گويد: روز قيامت تنها قلب سليم براى انسان سودمند است: يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ * إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ. (شعراء، 88-89)

در آيه ديگر خداوند متعال مى فرمايد: ابراهيم عليه السلام از سلامت قلب برخوردار است. وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ * إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ. (صافات، 82)

قطعا كسى كه در دنيا از قلب سليم بهره مند باشد در آخرت با همان قلب سليم محشور مى شود.

12. آيه 90 شعراء نظير آيه 31 ق است. وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ.

13. آيه 91 شعراء وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ نظير آيه 36 نازعات است. وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرَى با اندك تفاوتى كه در تعبير است.

14. نظير آيه 101 شعراء وَلاَ صَدِيقٍ حَمِيمٍ آيه 67 زخرف است: الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ

15. تقاضاى برگشت در برزخ وقيامت

تبهكاران در برزخ وقيامت تقاضاى برگشت مى كنند كه با پاسخ منفى مواجه مى شوند

در برزخ: حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ. لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحاً فِيمَا تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (المؤمنون، 100-99)

ص: 208


1- نور ج 8 ص 337-335.
2- همان ص 338، راهنما ج 13 ص 121.
3- مجمع البيان ج 7 ص 305، صافى 4 ص 43.

در قيامت: فَلَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (الشعراء، 102)

16. تفاوت وتقابل قلب مؤمن با غير مؤمن؛

1) قلب مؤمن سالم؛ يوم لا ينفع مال ولا بنون الا من اتى الله بقلب سليم.

قلب غير مؤمن مريض؛ فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً. (بقره، 10)

2) قلب مؤمن متّقى وپرهيزكار؛ اولئك الّذين امتحن الله قلوبهم للتقوى (حجرات، 3)، وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ. (حج، 32)

قلب غير مؤمن، معصيت كار؛ ومن يكتمها فانه اثم قلبه. (بقره، 283)

3) قلب مؤمن با طهارت؛ ذلكم اطهر لقلوبكم وقلوبهنّ. (احزاب، 53)

قلب غير مؤمن، غير طاهر وپليد وچركين؛ كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤمنون. (انعام، 125) كلّا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون. (مطففين، 14)

4) قلب مؤمن، رؤوف ومهربان؛ وجعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رأفه ورحمة. (حديد، 27)

قلب غير مؤمن سخت؛ فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله. (زمر، 22)

5) قلب مؤمن آرام؛ الا بذكر الله تطمئن القلوب. (رعد، 28)

قلب غير مؤمن مضطرب وترسناك؛ سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرُّعب بما اشركوا بالله. (آل عمران، 151)

6) قلب مؤمن باز؛ افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربّه. (زمر، 22)

قلب غير مؤمن بسته؛ افلا يتدبّرون القرآن ام على قلوب اقفالها. (محمد، 24)

7) قلب مؤمن متواضع؛ فيؤمنوا به فتخبت له قلوبهم. (حج، 54)

قلب غير مؤمن متكبّر؛ كذلك يطبع الله على كلّ قلب متكبّر جبّار. (غافر، 35)

8) قلب مؤمن با الفت واتّحاد؛ واذكروا نعمة الله اذ كنتم اعداء فالّف بين قلوبكم. (آل عمران، 103)

قلب غير مؤمن با تفرقه واختلاف؛ تحسبهم جميعاً وقلوبهم شتّى. (حشر، 14)

9) قلب مؤمن متذّكر؛ انّ فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب. (ق، 37)

قلب غير مؤمن غافل؛ ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا. (كهف، 28)

ص: 209

10) قلب مؤمن بينا وبصير؛ اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون. (اعراف، 201)

قلب غير مؤمن نابينا؛ ولكن تعمى القلوب الّتى فى الصدور. (حج، 46)

در قرآن كريم اوصاف ديگرى براى قلب مؤمن بيان شده است، از جمله:

1) انابه؛ مَنْ خَشِىَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ. (ق، 33)

2) بهره مندى از هدايت الهى؛ وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ. (تغابن، 11)

3) ترس از خدا؛ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ. (انفال، 2)

4) تثبيت ايمان؛ أُولئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ. (مجادله، 22)

5) استحكام؛ وَلِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ. (انفال، 11)

و نيز اوصاف ديگرى براى قلب غير مؤمن بيان شده از جمله:

1. انكار؛ إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَهُمْ مُسْتَكْبِرُونَ. (نحل، 22)

2. تعصب؛ إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ. (فتح، 26)

3. طبع؛ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً. (نساء، 155)

4. جهالت وبى خبرى؛ بَلْ قُلُوبُهُمْ فِى غَمْرَةٍ مِنْ هذَا وَلَهُمْ أَعْمَالٌ مِنْ دُونِ ذلِكَ هُمْ لَهَا عَامِلُونَ. (مومنون، 63)

5. سرگرمى؛ لاَهِيَةً قُلُوبُهُمْ. (انبياء، 3)

6. نفاق؛ فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِى قُلُوبِهِمْ إِلَى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ. (توبه، 77)

7. شك وترديد؛ إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِى رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ. (توبه، 45)

8. پوشش؛ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَفِى آذَانِهِمْ وَقْراً. (انعام، 25)

وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً مَا يُؤْمِنُونَ. (بقره، 88)

9. عدم ايمان؛ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِى الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُوا

ص: 210

آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ. (مائده، 41)

10. غفلت؛ وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً. (كهف، 28)

11. عدم فهم؛ وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَ يَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ. (اعراف، 179)

آیه 105-115

اشاره

كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلينَ (105) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ (106) إِنّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمينٌ (107) فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطيعُونِ (108) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ (109) فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطيعُونِ (110) قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ اْلأَرْذَلُونَ (111) قالَ وَ ما عِلْمي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (112) إِنْ حِسابُهُمْ إِلاّ عَلى رَبّي لَوْ تَشْعُرُونَ (113) وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنينَ (114) إِنْ أَنَا إِلاّ نَذيرٌ مُبينٌ (115)

ترجمه

قوم نوح رسولان را تكذيب كردند. * هنگامى كه برادرشان نوح به آنان گفت: «آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟! * مسلّماً من براى شما پيامبرى امين هستم! * تقواى الهى پيشه كنيد ومرا اطاعت نماييد! * من براى اين دعوت، هيچ مزدى از شما نمى طلبم؛ اجر من تنها بر پروردگار عالميان است! * پس، تقواى الهى پيشه كنيد ومرا اطاعت نماييد!» * گفتند: «آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه افراد پست وبى ارزش از تو پيروى كرده اند؟!» * قوم نوح رسولان را تكذيب كردند. * هنگامى كه برادرشان نوح به آنان گفت: «آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟! * (نوح) گفت: «من چه مى دانم آنها چه كارى داشته اند! * حساب آنها تنها با پروردگار من است اگر شما مى فهميديد! * ومن هرگز مؤمنان را طرد نخواهم كرد. * من تنها انذاركننده اى آشكارم.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تكذيب قوم نوح عليه السلام نسبت به پيامبر خود، دعوت حضرت نوح به پرهيز از شرك واطاعت خود وعدم درخواست مزد از آنان. توهين آنها نسبت به نوح عليه السلام. پاسخ نوح عليه السلام به آنها پيرامون عدم طرد مومنان

ص: 211

ومعرفى خود به عنوان منذر.

ب. در مفردات گفته: كلمه «قوم» در اصل به معناى جماعتى از مردان است، نه زنان وبه همين جهت فرموده: لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ * ولا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ وشاعر نيز گفته «ا قوم آل حصن ام نساء - آيا آل حصن قومند ويا زنانند» وليكن در قرآن كريم هر جا آمده اعم از زن ومرد را شامل است ولفظ قوم به قول بعضى از علماء مذكر است واگر گاهى ضمير مؤنث به آن بر مى گردانند به اعتبار جماعت مى باشد. بعضى ديگر گفته اند: مؤنث است ودر مصباح گفته هم در مؤنث به كار مى رود وهم در مذكر.(1)

قرآن بعد از پايان ماجراى ابراهيم وگفتگوهايش با قوم گمراه سخن از قوم نوح به عنوان يك ماجراى آموزنده ديگر به ميان مى آورد ولجاجت وبى شرمى آنها را با عاقبت دردناكشان ضمن چند آيه بازگو مى كند. نخست مى گويد: «قوم نوح، رسولان را تكذيب كردند» كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ.

دگر بار نوح به دليل ديگرى بر حقانيت خود، تمسك مى جويد، دليلى كه زبان بهانه جويان را كوتاه مى سازد، مى گويد: «من از شما در برابر اين دعوتم مزدى نمى طلبم» وَما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ. «اجر وپاداش من تنها بر پروردگار عالميان است» إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ.

ج. اما مشركان لجوج ومستكبران خيره سر هنگامى كه راههاى بهانه جويى را به روى خود مسدود ديدند، به اين مساله چسبيدند «و گفتند كه آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه افراد پست وبى ارزش از تو پيروى كرده اند»؟! قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَاتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ.(2)

د. قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَاتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ كلمه «ارذلون» جمع مصحح «أرذل» است وارذل اسم تفضيل از رذالت است ورذالت به معناى پستى ودنائت است. مقصود مردم از اينكه به نوح عليه السلام گفتند: پيروان تو افراد پستند، اين بوده كه شغل پست وكارهاى كوچك دارند ولذا آن جناب پاسخشان داد به اينكه: وَما عِلْمِى بِما كانُوا يَعْمَلُونَ وظاهرا قوم نوح عليه السلام ملاك شرافت واحترام را اموال وفرزندان وپيروان بيشتر مى دانستند، هم چنان كه از دعاى نوح عليه السلام

ص: 212


1- الميزان ج 15 ص 413.
2- نمونه ج 15 ص 281-279.

كه عرضه داشت: رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِى وَاتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَوَلَدُهُ إِلَّا خَساراً (نوح، 21) اين معنا به خوبى بر مى آيد، يعنى استفاده مى شود كه مرادشان از ارذلين، بردگان وفقراء وصاحبان مشاغل پست هستند.(1)

ه -. حضرت نوح در برابر اهانت قومش آنها را فورا خلع سلاح كرد و «گفت: وظيفه من دعوت همگان به سوى حق واصلاح جامعه است، من چه مى دانم آنها چه كارى داشته اند»؟! قالَ وَما عِلْمِى بِما كانُوا يَعْمَلُونَ. گذشته آنها هر چه بوده گذشته، مهم امروز است كه دعوت رهبر الهى را «لبيك» گفته اند ودر مقام خودسازى برآمده وقلب ودل خود را در اختيار حق گذاشته اند. اگر آنها در گذشته كار خوب يا بدى كرده اند «حسابشان بر پروردگار من است اگر شما مى فهميديد» ودرك وتشخيص مى داشتيد إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّى لَوْ تَشْعُرُونَ.(2)

و. إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّى لَوْ تَشْعُرُونَ از نظر حصرى كه در صدر آيه بود، معناى جمله مورد بحث چنين مى شود: من اطلاعى از اعمال سابق ايشان ندارم وحسابشان هم بر من نيست، تا به آن خاطر تجسس كنم كه تاكنون چه مى كرده اند، زيرا حسابشان تنها وتنها بر پروردگار من است، اگر شعورى داشته باشيد، پس خداوند بر حسب اعمالشان مجازاتشان مى كند.(3)

ز. وَما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ جمله دومى إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ به منزله تعليل جمله اولى وَما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ است وهر دو جمله متمم بيان سابق است ومعنايش اين است كه: من هيچ پست وماموريتى ندارم مگر انذار ودعوت، در نتيجه كسى را كه رو به من بياورد ودعوتم را بپذيرد هرگز طردش نمى كنم ونيز از اعمال گذشته اش تجسس نمى نمايم، تا به حساب كرده هايشان برسم، چون حسابشان بر پروردگار من است، كه پروردگار همه عالم است، نه بر من.(4)

ص: 213


1- مجمع البيان ج 7 ص 307، الميزان ج 15 ص 415.
2- نمونه ج 15 ص 282.
3- الميزان ج 15 ص 415.
4- همان ص 416، بيضاوى 4 ص 247.

نكته ها

1. و اگر در جمله مورد بحث قوم نوح را تكذيب كننده همه مرسلين خوانده، با اينكه ايشان به غير از نوح پيغمبر ديگرى را تكذيب نكردند، از اين باب بوده كه دعوت انبياء ومرسلين يكى است وهمه در دعوت به توحيد متفقند، پس اگر مردمى يكى از ايشان را تكذيب كند در حقيقت همه را تكذيب كرده وبه همين جهت خداى سبحان ايمان به بعضى از ايشان بدون بعض ديگر را كفر به همه آنان خوانده وفرموده: إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا (نساء، 150-151).(1)

2. إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ. تعبير به «برادر» تعبيرى است كه نهايت پيوند محبت آميز را بر اساس مساوات وبرابرى مشخص مى كند، يعنى نوح بى آنكه بخواهد تفوقى بر آنان بجويد با نهايت صفا وصميميت آنها را دعوت به پرهيزكارى كرد. تعبير به اخوت وبرادرى كه نه تنها در مورد نوح بلكه درباره بسيارى ديگر از پيامبران (مانند هود وصالح ولوط) آمده است.

3. مقدم داشتن «تقوا» بر «اطاعت» به خاطر اين است كه تا ايمان واعتقادى نسبت به «الله» وترس از او در ميان نباشد، اطاعت از فرمان پيامبرش صورت نخواهد گرفت.(2)

4. بيان كمالات خود، در مواردى لازم است. إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ

5. دعوت به خود، براى احياى فرمان خدا مانعى ندارد. «أَطِيعُونِ» در كنار فَاتَّقُوا اللَّهَ آمده است.

6. وظيفه ى انبيا، اصلاح مردم ودعوت به توحيد است. آنان متولّى حساب وكتاب افراد نيستند. إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّى.(3)

7. سخن همه انبياء دعوت به تقوا وپيروى از امر نبوت خود بوده از اين رو همه آنان خود را به عنوان رسول امين معرفى كردند. جمله أَلَا تَتَّقُونَ إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِين فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ از نوح وهود ولوط وصالح وشعيب تكرار شده است. (شعراء، 106 و 179)

ص: 214


1- مجمع البيان ج 7 ص 307، الميزان ج 15 ص 414.
2- نمونه ج 15 ص 281-280.
3- همان ص 242-240.

8. نظير آيه 114 شعراء در رابطه با حضرت نوح: وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِينَ آيه 52 انعام در رابطه با پيامبر اكرم است كه هر دو بزرگوار با محرومين زندگى مى كردند وانها را از خود طرد نمى كردند:

وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَىْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَىْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ.

آیه 116-122

اشاره

قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومينَ (116) قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمي كَذَّبُونِ (117) فَافْتَحْ بَيْني وَ بَيْنَهُمْ فَتْحًا وَ نَجِّني وَ مَنْ مَعِيَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (118) فَأَنْجَيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (119) ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقينَ (120) إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ (121) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ (122)

ترجمه

گفتند: «اى نوح! اگر (از حرفهايت) دست برندارى، سنگباران خواهى شد!» * گفت: «پروردگارا! قوم من، مرا تكذيب كردند! * اكنون ميان من وآنها جدايى بيفكن؛ ومرا ومؤمنانى را كه با من هستند رهايى بخش!» * ما، او وكسانى را كه با او بودند، در آن كشتى كه پر (از انسان وانواع حيوانات) بود، رهايى بخشيديم! * سپس بقيه را غرق كرديم! * در اين ماجرا نشانه روشنى است؛ امّا بيشتر آنان مؤمن نبودند. * وپروردگار تو عزيز ورحيم است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تهديد قوم نوح نسبت به پيامبر خود. تقاضاى نجات نوح واستجابت دعاى او وغرق شدن قوم منحرف. درس عبرت در نابودى قوم نوح.

ب. عكس العمل اين قوم گمراه ولجوج در برابر نوح همان بود كه همه زورگويان در طول تاريخ داشتند وآن تكيه بر قدرت وزور وتهديد به نابودى بود «گفتند: اى نوح بس است اگر از اين سخنان خوددارى نكنى وفضاى جامعه ما را با گفتگوهايت تلخ وتاريك

ص: 215

سازى به طور قطع سنگسار خواهى شد!» قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ.

«نوح» كه مى بيند اين دعوت مستمر با آن همه صبر جز در عده قليلى تاثير نگذارده، تقاضاى جدايى ونجات از چنگال اين ستمگران بى منطق مى كند. ميان من واينها جدايى بيفكن «و ميان ما خودت داورى كن فَافْتَحْ بَيْنِى وَبَيْنَهُمْ فَتْحاً. ومن ومؤمنانى را كه با من هستند نجات ده» وَنَجِّنِى وَمَنْ مَعِىَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ. در اينجا رحمت الهى به يارى نوح آمد ومجازات دردناكش به سراغ تكذيب كنندگان، چنان كه مى فرمايد: «ما او وتمام كسانى را كه با او همراه بودند در كشتى كه مملو از انسان وانواع حيوانات بود رهايى بخشيديم» فَأَنْجَيْناهُ وَمَنْ مَعَهُ فِى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ. «سپس بقيه را غرق ونابود كرديم» ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِينَ.

در پايان مى فرمايد: «در ماجراى نوح ودعوت پيگير او وسرانجام نابودى مخالفانش، آيت ونشانه اى است براى همگان إنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً. هر چند اكثر آنها ايمان نياوردند» وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ.(1)

نكته ها

1. طلب فتح ونجات از سوى نوح عليه السلام اين معنا را مى رساند كه ديگر كار از كار گذشته وتكذيب به طور مطلق از آنان تحقق يافته، به طورى كه ديگر هيچ اميدى به تصديق وايمان در آنان نمانده، نظير آيه رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّارا. گويا نوح وپيروانش وكفار از قومش، در يك جا جمع شده وبهم در آميخته اند، به طورى كه از يكديگر تشخيص داده نمى شوند ناگزير از پروردگار خود درخواست كرده كه فتح وقضاى وسيعى در ميان آنان ايجاد كند، تا يك طايفه از طايفه ديگر دور شود واين كنايه است از نزول عذاب كه قهرا جز كفار وفاسقين را نمى گيرد ووقتى گرفت، پيروان او متمايز مى شوند.(2)

2. ملاك ارزش نزد پيامبران، ايمان است، نه جايگاه اجتماعى. وَما أَنَا بِطارِدِ.(3)

3. ايمان به تنهايى كافى نيست، پيروى وهمراهى لازم است. وَمَنْ مَعِىَ چنان كه در

ص: 216


1- نمونه ج 15 ص 288-286.
2- الميزان ج 15 ص 417.
3- راهنما ج 13 ص 138، نور ج 8 ص 343.

موارد ديگر نيز قرآن مى فرمايد: وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ.(1)

4. نظير آيه 119 شعراء آيه 40 هود است:

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِيلٌ.

5. خداوند متعال اگر به كفّار مهلتى مى دهد، به خاطر رحمت است نه ناتوانى. الْعَزِيزُالرَّحِيمُ.(2)

آیه 123-135

اشاره

آيات 135-123

كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلينَ (123) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ (124) إِنّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمينٌ (125) فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطيعُونِ (126) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ (127) أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ ريعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ (128) وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ (129) وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبّارينَ (130) فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطيعُونِ (131) وَ اتَّقُوا الَّذي أَمَدَّكُمْ بِما تَعْلَمُونَ (132) أَمَدَّكُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنينَ (133) وَ جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ (134) إِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ (135)

ترجمه

قوم عاد (نيز) رسولان (خدا) را تكذيب كردند. * هنگامى كه برادرشان هود گفت: «آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟! * مسلماً من براى شما پيامبرى امين هستم. * پس تقواى الهى پيشه كنيد ومرا اطاعت نماييد! * من در برابر اين دعوت، هيچ اجر وپاداشى از شما نمى طلبم؛ اجر وپاداش من تنها بر پروردگار عالميان است. * آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از روى هوا وهوس مى سازيد؟! * وقصرها وقلعه هاى زيبا ومحكم بنا مى كنيد شايد در دنيا جاودانه بمانيد؟! * وهنگامى كه كسى را مجازات مى كنيد همچون جبّاران كيفر مى دهيد! * پس تقواى الهى پيشه كنيد ومرا اطاعت نماييد! * واز (نافرمانى) خدايى بپرهيزيد كه شما را به نعمت هايى كه مى دانيد امداد كرده؛ * شما را به چهارپايان ونيز پسران (لايق وبرومند) امداد فرموده؛ * همچنين به باغها وچشمه ها! * (اگر كفران كنيد،) من بر شما از عذاب روزى بزرگ مى ترسم!»

ص: 217


1- نور ج 8 ص 344.
2- همان ص 345، راهنما ج 13 ص 147.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دعوت حضرت هود به پرهيز از شرك وتكذيب قوم او. عدم درخواست مزد از آنان. اعتراض حضرت هود به ساختن ساختمانها به منظور جاودانه ماندن، حمله ور شدن به مومنان، يادآورى به ايمان آوردن به خداوند منعم. ترس حضرت هود نسبت به نزول عذاب بر آنها.

ب. قوم «عاد» جمعيتى بودند كه در سرزمين «احقاف» در ناحيه «حضرموت»، از نواحى «يمن»، در جنوب جزيره «عربستان» زندگى داشتند. «قوم سركش عاد - چنان كه قرآن مى گويد - فرستادگان خدا را تكذيب كردند» كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ.

بعد از ذكر اين اجمال به تفصيل پرداخته مى گويد: «در آن هنگام كه برادرشان هود گفت: آيا تقوى پيشه نمى كنيد»؟ إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ. او در نهايت دلسوزى ومهربانى همچون يك «برادر» آنها را به توحيد وتقوى دعوت كرد وبه همين دليل كلمه «اخ» بر او اطلاق شده. سپس افزود «من براى شما فرستاده امينى هستم» إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ.

سپس به انتقاد از اعمال نادرست آنها پرداخته وسه موضوع را به آنها يادآورى مى كند ودر لباس استفهام انكارى آنها را مخاطب ساخته چنين مى گويد: «آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى از روى هوى وهوس مى سازيد؟!» أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ.

«شما قصرها وقلعه هاى زيبا ومحكم مى سازيد، آن چنان كه گويى در دنيا جاودانه خواهيد ماند» وَتَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ.

«مصانع» جمع «مصنع» به معنى مكان وساختمان مجلل ومحكم است.

سپس به انتقاد ديگر در رابطه با بى رحمى قوم عاد به هنگام نزاع وجدال پرداخته مى گويد: «شما به هنگامى كه كسى را مجازات مى كنيد از حد تجاوز كرده وهمچون جباران كيفر مى دهيد» وَإِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ.(1)

ج. أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ كلمه «ريع» به معناى نقطه بلندى است از زمين وكلمه «آيت» به معناى علامت ونشانه است وكلمه «عبث» به معناى آن كارى است كه هيچ نتيجه وغايتى بر آن مترتب نمى شود. گويا قوم هود عليه السلام در بالاى كوه ها ونقاط بلند، ساختمانهايى

ص: 218


1- نمونه ج 15 ص 294-291.

مى ساختند، آن هم به بلندى كوه، تا براى گردش وتفريح بدانجا روند، بدون اينكه غرض ديگرى در كار داشته باشند، بلكه صرفا به منظور فخر نمودن به ديگران وپيروى هوى وهوس، كه در اين آيه ايشان را بر اين كارشان توبيخ مى كند.(1)

د. وَتَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ «مصانع» - به طورى كه گفته اند - به معناى قلعه هاى محكم وقصرهاى استوار وساختمان هاى عالى است، كه مفرد آن مصنع مى باشد واينكه فرمود: لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ در مقام تعليل مطلب قبل است، يعنى شما اين قصرها را بدين جهت مى سازيد كه اميد داريد جاودانه زنده بمانيد والا اگر چنين اميدى نمى داشتيد هرگز دست به چنين كارهايى نمى زديد وحاصل معناى آيات سه گانه مورد بحث اين است كه: در دو سوى شهوت وغضب از حد مى گذريد واسراف مى كنيد واز حد اعتدال واز هيئت عبوديت خارج مى شويد.(2)

ه -. در اين زمينه از روش اجمال وتفصيل كه براى دلنشين كردن بحثها بسيار مفيد است استفاده مى كند، نخست مى گويد: «از خدايى بپرهيزيد كه شما را به نعمتهايى كه مى دانيد امداد كرد» وبه طور مداوم ومنظم آنها را در اختيار شما نهاد وَاتَّقُوا الَّذِى أَمَدَّكُمْ بِما تَعْلَمُونَ سپس بعد از اين بيان كوتاه به شرح وتفصيل آن پرداخته مى گويد: «شما را به چهارپايان وپسران (لايق وبرومند) امداد كرد» أَمَدَّكُمْ بِأَنْعامٍ وَبَنِينَ.

بعد مى افزايد: «باغهاى خرم وسرسبز وچشمه هاى آب جارى در اختيارتان قرار داديم» وَجَنَّاتٍ وَعُيُونٍ. ولى چه شد كه بخشنده اين همه نعمتها را فراموش كرديد، شب وروز بر سر سفره او نشستيد واو را نشناختيد. سپس آنها را تهديد وانذار به كيفر الهى مى كند ومى گويد: اگر كفران كنيد «من بر شما از عذاب روز بزرگ مى ترسم» إِنِّى أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ.(3)

و. بيشتر موارد استعمال امداد در محبوب است، به خلاف كلمه «مد» كه بيشتر در مكروه استعمال مى شود، هم چنان كه هر دو كلمه در قرآن كريم آمده، يك جا فرموده: وَأَمْدَدْناهُمْ بِفاكِهَةٍ - ايشان را با ميوه مدد داديم، جاى ديگر مى فرمايد: وَنَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا.

ص: 219


1- مجمع البيان ج 7 ص 310، الميزان ج 15 ص 421، بيضاوى 4 ص 247.
2- مجمع البيان ج 7 ص 310، الميزان ج 15 ص 422.
3- نمونه ج 15 ص 297-296.

ز. ظاهرا مراد به روز عظيم همان روز قيامت است، هر چند كه بعضى ممكن دانسته اند مراد به آن روز استيصال وهلاكت باشد.

ح. بعضى از مفسرين گفته اند كه: اگر داستان اين پنج نفر از انبياء را با ذكر مساله امانت رسولان ومزد نخواستن آنان ودستورشان به تقوا واطاعت آغاز كرده براى اين بوده كه بفهماند مبناى مساله بعثت همانا دعوت به معرفت حق واطاعت دستوراتى است كه اگر مردم در آن دستورات پيغمبر خود را اطاعت كنند به ثواب نزديك واز عقاب دور مى شوند وانبياء همگى بر اين معنا متفقند، هر چند كه از نظر بعضى از فروع دين، آن هم به خاطر اختلافى كه در اعصار هست مختلف بوده باشند وهمگى يك هدف را دنبال مى كنند وهمگى از طمع مال دنياى مردم منزهند.(1)

نكته ها

1. جمله وَاتَّقُوا الَّذِى أَمَدَّكُمْ... در معناى تعليق حكم به وصف است، كه خود عليت آن وصف را مى رساند ومعنايش اين است كه بپرهيزيد از خدايى كه شما را با نعمت هاى خود مدد مى دهد، چرا بپرهيزيد؟ براى همين كه شما را مدد مى دهد، پس بر شما واجب است كه شكرش را به جاى آريد ونعمتهايش را در آنجا كه بايد مصرف كنيد، مصرف نماييد.(2)

2. دعوت به تقوا، لازمه ى اخوّت وبرادرى است. أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ.(3)

3. رسالت انبيا براى رشد وخير خواهى مردم است. لَكُمْ.

4. آنچه در چشم دنياپرستان جلوه دارد، در نظر اولياى خدا خوار است ومردم را به خاطر آن سرزنش مى كنند. أَ تَبْنُونَ... تَعْبَثُونَ.(4)

ص: 220


1- الميزان ج 15 ص 421-423.
2- همان ص، 423.
3- نور ج 8 ص 346.
4- همان ص 346-348، راهنما ج 13 ص 154.

آیه 136-140

اشاره

قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ (136) إِنْ هذا إِلاّ خُلُقُ اْلأَوَّلينَ (137) وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ (138) فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْناهُمْ إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ (139) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ (140)

ترجمه

آنها [= قوم عاد] گفتند: «براى ما تفاوت نمى كند، چه ما را انذار كنى يا نكنى؛ (بيهوده خود را خسته مكن)! * اين همان روش (وافسانه هاى) پيشينيان است! و ما هرگز مجازات نخواهيم شد!» * آنان هود را تكذيب كردند، ما هم نابودشان كرديم؛ ودر اين، آيت ونشانه اى است (براى آگاهان)؛ ولى بيشتر آنان مؤمن نبودند! * وپروردگار تو عزيز ورحيم است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لجاجت قوم حضرت هود نسبت به عدم تاثير موعظه. لجاجت ورزى سيره وسنت پيشينيان. تكذيب قوم هود وهلاكت آنها.

ب. در آيات پيشين گفتگوهاى حضرت «هود» با قوم سركش «عاد» بيان شد، اكنون پاسخهاى نامعقول آن قوم را ذكر مى كند قرآن مى گويد: «آنها در پاسخ گفتند: زياد خود را خسته مكن، براى ما هيچ تفاوت نمى كند چه موعظه واندرز بدهى وچه ندهى، در دل ما كمترين اثرى نخواهد گذارد!» قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظِينَ. اما آنچه را تو به ما ايراد مى كنى جاى ايراد نيست «اين روش واخلاق پيشينيان است» إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِينَ وبر خلاف گفته تو «ما هرگز مجازات نخواهيم شد، نه در اين جهان ونه در جهان ديگر»! وَما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ.(1)

ج. در اين كه كلمه ى «هذا» به چه چيز اشاره دارد، احتمالاتى است:

اين ادّعاى پيامبرى تو، چيزى جز تقليد از مدّعيان قبلى نبوّت نيست.

اين خانه هاى بلند بر روى تپه ها وساير كارهاى ما، شيوه ى نياكان ماست.

اين تكذيب وبت پرستى ما، همان تكذيب وبت پرستى نياكان ماست.(2)

ص: 221


1- نمونه ج 15 ص 299.
2- راهنما ج 13 ص 162 و 163، نور ج 8 ص 351.

نكته ها

1. حضرت هود مردم را هم به خدا متوجّه كرد: فَاتَّقُوا اللَّهَ هم به نبوّت: وَأَطِيعُونِ وهم به معاد: إِنِّى أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ.(1)

2. اگر قابليت نباشد، موعظه ى انبيا نيز اثرى ندارد. سَواءٌ عَلَيْنا.(2)

3. بت پرستان، انحراف خود را با شيوه ى نياكان توجيه واز خود سلب مسئوليت مى كردند. وَما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ.(3)

آیه 141-152

اشاره

كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلينَ (141) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ (142) إِنّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمينٌ (143) فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطيعُونِ (144) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ (145) أَ تُتْرَكُونَ في ما هاهُنا آمِنينَ (146) في جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ (147) وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضيمٌ (148) وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتًا فارِهينَ (149) فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطيعُونِ (150) وَ لا تُطيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفينَ (151) الَّذينَ يُفْسِدُونَ فِي اْلأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ (152)

ترجمه

قوم ثمود رسولان (خدا) را تكذيب كردند. * هنگامى كه صالح به آنان گفت: «آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟! * من براى شما پيامبرى امين هستم! * پس تقواى الهى پيشه كنيد ومرا اطاعت نماييد! * من در برابر اين دعوت، اجر وپاداشى از شما نمى طلبم؛ اجر من تنها بر پروردگار عالميان است! * آيا شما تصوّر مى كنيد هميشه در نهايت امنيت در نعمت هايى كه اينجاست مى مانيد. * در اين باغها وچشمه ها. * در اين زراعتها ونخل هايى كه ميوه هايش شيرين ورسيده است ؟! * واز كوه ها خانه هايى مى تراشيد ودر آن به عيش ونوش مى پردازيد! * پس از خدا بترسيد ومرا اطاعت كنيد! * وفرمان مسرفان را اطاعت نكنيد! * همانها كه در زمين فساد مى كنند واصلاح نمى كنند!».

ص: 222


1- نور ج 8 ص 350.
2- راهنما ج 13 ص 161، نور ج 8 ص 350.
3- نور ج 8 ص 351.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تكذيب قوم ثمود نسبت به حضرت صالح. دعوت آن حضرت به پرهيز از شرك. عدم درخواست مزد از مردم. دعوت به تقواى الهى واطاعت از خويش وعدم اطاعت از مسرفان مفسد در زمين.

ب. سرگذشت قوم «ثمود» وپيامبرشان «صالح» كاملا شبيه داستان «قوم عاد» و «نوح» است ونشان مى دهد چگونه تاريخ تكرار مى گردد، مى فرمايد: «قوم ثمود رسولان خدا را تكذيب كردند» كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ.

در آن هنگام كه برادر دلسوزشان صالح به آنها گفت: آيا پرهيزگارى پيشه نمى كنيد؟! إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ. سپس براى معرفى خويش مى گويد: «من براى شما فرستاده اى امينم» وسوابق من در ميان شما شاهد گوياى اين مدعا است إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ. «بنابراين تقوا پيشه كنيد واز خدا بترسيد ومرا اطاعت كنيد» فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ. من مزد پاداشى در برابر اين دعوت از شما نمى طلبم وچشم داشتى از شما ندارم وَما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ.

ج. سپس به وضع زندگى آنها اعتراض كرده ومى گويد: «آيا شما چنين تصور مى كنيد كه هميشه در نهايت امنيت در اين ناز ونعمت خواهيد ماند؟!» أَ تُتْرَكُونَ فِى ما هاهُنا آمِنِينَ.

بعد مى گويد: «شما گمان مى كنيد در اين باغها وچشمه ها...» فِى جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ. «در اين زراعتها ونخلها كه ميوه هاى شيرين وشاداب ورسيده دارند» براى هميشه خواهيد ماند؟ وَزُرُوعٍ وَنَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ.(1)

د. سپس به خانه هاى محكم ومرفه آنها پرداخته مى گويد: «شما از كوه ها خانه هايى مى تراشيد ودر آن به عيش ونوش مى پردازيد» وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ. «فاره» از ماده «فره» (بر وزن فرح) در اصل به معنى شادى توأم با بى خبرى وهواپرستى است، گاهى نيز به معنى مهارت در انجام كارى آمده است، يعنى با مهارت خانه هاى را از كوه مى تراشيديد، گرچه هر دو معنى با آيه فوق متناسب است، اما با توجه به ملامت وسرزنش

ص: 223


1- نمونه ج 15 ص 305-303.

حضرت صالح، معنى اول مناسب تر به نظر مى رسد.(1)

حضرت صالح بعد از ذكر اين انتقادها مى فرمايد «از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد ومرا اطاعت كنيد» فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ. «و فرمان مسرفان را اطاعت نكنيد» وَلاتُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ.(2)

نكته ها

1. اسرافكار، صلاحيت رهبرى جامعه را ندارد. لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ.

2. تولّى وتبرّى بايد با هم باشد. أَطِيعُونِ لا تُطِيعُوا.

3. دست قدرت خداوند در ارائه ى معجزه باز است، از شكافتن ماه انْشَقَّ الْقَمَرُ، تا شكافتن آب فَانْفَلَقَ تا شكافتن كوه وبيرون آوردن شتر براى او يكسان است.(3)

ص: 224


1- همان ص 306، مجمع البيان ج 7 ص 313.
2- نمونه ج 15 ص 306.
3- نور ج 8 ص 356-355.

آیه 153-159

اشاره

قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرينَ (153) ما أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ (154) قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (155) وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَظيمٍ (156) فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمينَ (157) فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ (158) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ (159)

ترجمه

گفتند: «(اى صالح!) تو از افسون شدگانى (وعقل خود را از دست داده اى!) * تو فقط بشرى همچون مائى؛ اگر راست مى گويى آيت ونشانه اى بياور!» * گفت: «اين ناقه اى است (كه آيت الهى است) براى او سهمى (از آب قريه) وبراى شما سهم روز معينّى است! * كمترين آزارى به آن نرسانيد، كه عذاب روزى بزرگ شما را فرا خواهد گرفت!» * سرانجام بر آن (ناقه) حمله نموده آن را «پى» كردند؛ (وهلاك نمودند) سپس از كرده خود پشيمان شدند! * وعذاب الهى آنان را فرا گرفت؛ در اين، آيت ونشانه اى است؛ ولى بيشتر آنان مؤمن نبودند! * وپروردگار تو عزيز ورحيم است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نسبت تاثير سحر در حضرت هود، تقاضاى معجزه در صورت صداقت در رسالت. آوردن معجزه توسط حضرت صالح وبر حذر داشتن قوم از كشتن شتر. مخالفت آن قوم ونزول عذاب الهى بر آنها.

ب. قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ يعنى تو از كسانى هستى كه نه يك بار ودو بار، بلكه پى در پى جادو مى شوند وتو را آن قدر جادو كرده اند كه ديگر عقلى برايت نمانده. بعضى گفته اند مسحر به معناى كسى است كه داراى سحر يعنى ريه باشد، آن وقت معنا چنين مى شود كه تو نيز مانند ما نفس مى كشى.(1) از اين گذشته «تو فقط بشرى همچون مايى» وهيچ عقلى اجازه نمى دهد از انسانى همچون خودمان اطاعت كنيم! ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا. «اگر راست مى گويى آيت ونشانه اى بياور تا ما به تو ايمان بياوريم» فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ.(2)

ص: 225


1- الميزان ج 15 ص 432.
2- نمونه ج 15 ص 311.

لكن اين گروه سركش، نه به خاطر حق طلبى كه به خاطر بهانه جويى تقاضاى معجزه كردند وبايد به آنها اتمام حجت مى شد، لذا صالح به دستور خداوند «گفت: اين ناقه اى است كه براى او سهمى از آب قريه است وبراى شما سهم روز معينى» قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَلَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ.

«ناقة» به معنى شتر ماده است وقرآن درباره خصوصيات اين شتر كه وضع اعجاز آميزى داشته سربسته سخن گفته است وويژگيهاى آن را نشمرده، ولى مى دانيم يك شتر عادى ومعمولى نبوده است، به گفته جمعى از مفسرين اين ناقه به طرز معجزه آسايى از دل كوه برآمد واز ويژگيهاى آن اين بود كه يك روز آب آبادى را به خود تخصيص مى داد ومى نوشيد، چنان كه در آيه فوق وآيه 28 سوره قمر به آن اشاره شده است.(1)

ج. به هر حال صالح مامور بود كه به آنها اعلام كند اين شتر خارق العاده را كه نشانه اى از قدرت بى پايان خدا است به حال خود رها كنند ودستور داد: «كمترين آزارى به آن نرسانيد كه اگر چنين كنيد عذاب روز عظيم شما را فرو خواهد گرفت» وَلا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ. البته آن قوم متجاوز كه حاضر به بيدارى فريب خوردگان نبودند. سرانجام بر آن شتر حمله نموده وبا يك يا چند ضربه آن را از پاى درآوردند وسپس از كرده خود نادم وپشيمان شدند «چراكه عذاب الهى را در چند قدمى خود احساس مى كردند» فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ.(2)

امير المومنين عليه السلام مى فرمايد يك نفر ناقه صالح را كشت، ولكن نسبت كشتن به همه افراد داده شده، زيرا آنها به اين عمل راضى بودند.(3)

د. در اين هنگام عذاب الهى آنها را فرو گرفت؛ فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وبه طورى كه در سوره اعراف آيه 78 وسوره هود آيه 67 اجمالا آمده است نخست زلزله شديدى سرزمين آنها را تكان داد، هنگامى كه از خواب بيدار شدند وبر سر زانو نشستند حادثه آنها را مهلت نداد، صاعقه اى مرگبار كه با زلزله همراه بود ديوارها را بر سرشان فرود آورد ودر همان حال جان خود را در ميان وحشتى عجيب از دست دادند.(4)

ص: 226


1- همان ص 312.
2- همان ص 313-312.
3- صافى 4 ص 48.
4- نمونه ج 15 ص 313.

نكته ها

1. توهين به مقدّسات ومعجزه الهى، كيفر بزرگ وسختى را به همراه دارد. لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ خداوند در سوره اعراف اين شتر را به خود نسبت داده است ناقَةُ اللَّهِ.(1)

2. توهين به مقدّسات الهى به حدّى مهم است كه گروهى به خاطر كشتن يك حيوان، نابود مى شوند. فَعَقَرُوها... فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ.(2)

3. نظير آيه 155 و 156 شعراء آيه 73 اعراف است:

وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِى أَرْضِ اللَّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ َ.

4. دشمنان تهمت تاثير سحر را به حضرت صالح وحضرت شعيب حضرت موسى وحضرت پيامبر اكرم داده اند.

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله). إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُورًا. (اسراء، 47)

صالح عليه السلام. قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ. (شعراء، 153)

شعيب عليه السلام. قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِين. (شعراء، 184)

موسى عليه السلام. فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّى لَأَظُنُّكَ يَا مُوسَى مَسْحُورًا. (اسراء، 101)

ص: 227


1- راهنما ج 13 ص 185، نور ج 8 ص 356.
2- نور ج 8 ص 357.

آیه 160-175

اشاره

كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلينَ (160) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ (161) إِنّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمينٌ (162) فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطيعُونِ (163) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ (164) أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمينَ (165) وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ (166) قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجينَ (167) قالَ إِنّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالينَ (168) رَبِّ نَجِّني وَ أَهْلي مِمّا يَعْمَلُونَ (169) فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعينَ (170) إِلاّ عَجُوزًا فِي الْغابِرينَ (171) ثُمَّ دَمَّرْنَا اْلآخَرينَ (172) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَرًا فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرينَ (173) إِنَّ في ذلِكَ لآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ (174) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ (175)

ترجمه

قوم لوط فرستادگان (خدا) را تكذيب كردند. * هنگامى كه برادرشان لوط به آنان گفت: «آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟! * من براى شما پيامبرى امين هستم! * پس تقواى الهى پيشه كنيد ومرا اطاعت نماييد! * من در برابر اين دعوت، اجرى از شما نمى طلبم، اجر من فقط بر پروردگار عالميان است! * آيا در ميان جهانيان، شما به سراغ جنس ذكور مى رويد (وهمجنس بازى مى كنيد، آيا اين زشت وننگين نيست ؟!) * وهمسرانى را كه پروردگارتان براى شما آفريده است رها مى كنيد؟! (حقّاً) شما قوم تجاوزگرى هستيد!» * گفتند: «اى لوط! اگر (از اين سخنان) دست برندارى، به يقين از اخراج شدگان خواهى بود!» * گفت: «من دشمن سرسخت اعمال شما هستم! * پروردگارا! من وخاندانم را از آنچه اينها انجام مى دهند رهايى بخش!» * ما او وتمامى خاندانش را نجات داديم. * جز پيرزنى كه در ميان بازماندگان بود! * سپس ديگران را هلاك كرديم! * وبارانى (از سنگ) بر آنها فرستاديم؛ چه باران بدى بود باران انذارشدگان! * در اين (ماجراى قوم لوط وسرنوشت شوم آنها) آيتى است؛ امّا بيشترشان مؤمن نبودند. * وپروردگار تو عزيز ورحيم است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تكذيب قوم لوط نسبت به آن حضرت، دعوت حضرت لوط از پرهيز از شرك، دعوت به تقوا واطاعت از خود، عدم درخواست مزد. سرزنش حضرت لوط نسبت به عمل ناپسند. تهديدقوم او، تقاضاى نجات

ص: 228

واستجابت دعاى او وهلاكت قوم لوط به وسيله سنگباران.

ب. ششمين پيامبرى كه گوشه اى از زندگى او وقوم گمراهش در اين سوره آمده حضرت لوط عليه السلام است، با اينكه او در عصر ابراهيم عليه السلام مى زيست، ولى بيان ماجراى زندگى او بعد از ابراهيم نيامده، چرا كه قرآن يك كتاب تاريخى نيست كه حوادث را به ترتيب وقوع بيان كند، نخست مى گويد: «قوم لوط فرستادگان خدا را تكذيب كردند» كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ. سپس اشاره اى به دعوت حضرت لوط مى كند كه هماهنگ با كيفيت دعوت ديگر پيامبران گذشته است مى گويد: «در آن هنگام كه برادرشان لوط به آنها گفت: آيا تقوا پيشه نمى كنيد»؟! إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ. سپس افزود: «من براى شما رسول امينى هستم» إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ. «اكنون كه چنين است: پرهيزكارى پيشه كنيد واز خدا بترسيد ومرا اطاعت نمائيد» كه رهبر راه سعادت شما هستم فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ. من كمترين پاداشى از شما نمى خواهم، اجر وپاداشم تنها بر پروردگار عالميان است وَما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ.

سپس به انتقاد از اعمال ناشايست آنها مى پردازد واز آنجا كه مهمترين نقطه انحراف آنها، همجنس گرايى بود چنين گفت: «آيا شما در ميان جهانيان به سراغ جنس ذكور مى رويد؟!» أَتَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ. يعنى با اينكه خداوند اينهمه افراد از جنس مخالف براى شما آفريده ومى توانيد با ازدواج صحيح وسالم با آنان زندگى پاك وآرامبخشى داشته باشيد، سپس افزود: «شما همسرانى را كه خدا برايتان آفريده است رها مى كنيد؟» وَتَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ. «شما قوم تجاوزگرى هستيد»! بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ.(1)

ج. قوم لوط بجاى اينكه اندرزهاى اين رهبر الهى را با جان ودل پذيرا شوند، به مبارزه با او برخاستند و «گفتند: اى لوط! اگر از اين سخنان خوددارى نكنى از اخراج شوندگان اين شهر وديار خواهى بود» قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ.

در جاى ديگر از آيات قرآن مى خوانيم كه اين تهديد را در آستانه عمل قرار دادند ودستور دادند خاندان لوط را از شهر بيرون كنيد، چرا كه آنها افرادى پاكند وگناه نمى كنند! «أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ. كار مردم گمراه وآلوده به جايى مى رسد كه

ص: 229


1- نمونه ج 15 ص 316.

پاكى وتقوا در ميان آنها بزرگترين عيب است وناپاكى وآلودگى افتخار. اما لوط بى آنكه به تهديدهاى آنها اعتنا كند گفت: من دشمن اعمال شما هستم» قالَ إِنِّى لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالِينَ.

د. حضرت لوط عليه السلام در مقام نيايش وتقاضا به پيشگاه خداوند برآمده چنين عرض كرد: «پروردگارا! من وخاندانم را از آنچه اينها انجام مى دهند رهايى بخش» رَبِّ نَجِّنِى وَأَهْلِى مِمَّا يَعْمَلُونَ.

خداوند اين دعا را اجابت كرد، چنان كه مى فرمايد: «ما لوط وخاندانش را همگى نجات داديم» فَنَجَّيْناهُ وَأَهْلَهُ أَجْمَعِينَ. «جز پير زنى كه در ميان آن گروه گمراه باقى ماند» إِلَّا عَجُوزاً فِى الْغابِرِينَ اين پير زن كسى جز همسر لوط نبود كه از نظر عقيده ومذهب، هماهنگ با آن قوم گمراه بود وهرگز به لوط ايمان نياورد وسرانجام به همان سرنوشت گرفتار شد.(1)

ه -. چنان كه قرآن در اينجا در يك جمله كوتاه مى فرمايد «سپس ما آن جمعيت را هلاك ونابود كرديم» ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ. «و بارانى بر آنها فرستاديم» (اما چه بارانى، بارانى از سنگ كه حتى ويرانه هاى آنها را از نظرها محو كرد!) وَأَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً. «چه باران بدى بود اين باران كه اين گروه تهديد شدگان را فرو گرفت» فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ. باران هاى معمولى حياتبخش است وزنده كننده، اما اين باران، وحشتناك ونابود كننده بود وويرانگر.(2)

در پايان مى فرمايد: «در ماجراى اين قوم ستمگر وعاقبت شوم آنان، نشانه ودرس عبرتى است» إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً. «اما اكثر آنها ايمان نياوردند» وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ. «و پروردگار تو عزيز ورحيم است» وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ.

نكته ها

1. تعبير «من القالين» نشان مى دهد كه جمع ديگرى از مؤمنان نيز با لوط هم صدا شده وزبان به اعتراض شديد گشوده بودند، هر چند قوم سركش آنها را سرانجام از صحنه بيرون كردند.

2. جالب اينكه لوط عليه السلام مى گويد: من دشمن اعمال شما هستم، يعنى عداوت وخرده

ص: 230


1- نمونه ج 15 ص 325-323.
2- نور ج 8 ص 326، مجمع البيان ج 7 ص 315.

حسابى با شخص شما ندارم، عملتان ننگين است، اگر اين اعمال را از خود دور كنيد من دوست صميميتان خواهم بود. سرانجام آن همه اندرزها ونصيحت ها اثر نگذارد.(1)

3. نظير آيه 169 و 171 شعراء رَبِّ نَجِّنِى وَأَهْلِى مِمَّا يَعْمَلُونَ... إِلاَّ عَجُوزاً فِى الْغَابِرِينَ. آيات ذيل است:

فَأَنْجَيْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ (الأعراف، 83)

فَأَخْرَجْنَا مَنْ كَانَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ. فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ (الذاريات، 35-36)

4. طبيعت، در اختيار قدرت الهى است. (همان قدرتى كه از آسمان باران نازل مى كند، مى تواند سنگ نازل كند) وَأَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً.(2)

5. جمله ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ كه بيانگر هلاكت قوم لوط در دو مورد بيان شده است؛ 172 شعراء و 136 صافات.

6. نظير آيه 173 شعراء: وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ آيه 82 هود است:

فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ.

ص: 231


1- نمونه ج 15 ص 324-327.
2- نور ج 8 ص 362، راهنما ج 13 ص 202.

آیه 176-184

اشاره

كَذَّبَ أَصْحابُ اْلأَيْكَةِ الْمُرْسَلينَ (176) إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ (177) إِنّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمينٌ (178) فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطيعُونِ (179) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلى رَبِّ الْعالَمينَ (180) أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرينَ (181) وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقيمِ (182) وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي اْلأَرْضِ مُفْسِدينَ (183) وَ اتَّقُوا الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ اْلأَوَّلينَ (184)

ترجمه

اصحاب ايكه [= شهرى نزديك مدين] رسولان (خدا) را تكذيب كردند. * هنگامى كه شعيب به آنها گفت: «آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟! * مسلّماً من براى شما پيامبرى امين هستم! * پس تقواى الهى پيشه كنيد ومرا اطاعت نماييد! * من در برابر اين دعوت، پاداشى از شما نمى طلبم؛ اجر من تنها بر پروردگار عالميان است! * حق پيمانه را ادا كنيد (وكم فروشى نكنيد) وديگران را به خسارت نيفكنيد! * وبا ترازوى صحيح وزن كنيد! * وحق مردم را كم نگذاريد ودر زمين تلاش براى فساد نكنيد! * واز (نافرمانى) كسى كه شما واقوام پيشين را آفريد بپرهيزيد!».

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دعوت حضرت شعيب به پرهيز ازشرك وتكذيب قوم او، دعوت شعيب به تقوا. معرفى صالح عليه السلام خودرا به عنوان رسول امين وعدم درخواست مزد.. دستور به رعايت كامل دادن پيمانه وعدالت در ترازو وكم نگذاشتن در هيچ كارى نسبت به عموم افراد.

ب. شعيب پيامبر در سرزمين «مدين» (شهرى در جنوب شامات) و «ايكه» (آبادى معروفى نزديك مدين) زندگى داشت. آيه 79 سوره حجر گواه بر اين است كه سرزمين «ايكه» در مسير راه مردم حجاز به سوى شام بوده است. نخست مى گويد: «اصحاب ايكه رسولان خدا را تكذيب كردند» كَذَّبَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ.(1)

«ايكه» در اصل به معنى محلى است كه درختان در هم پيچيده دارد كه در فارسى از آن به «بيشه» تعبير مى شود، آن محل به جهت داشتن آب ودرختان زياد «ايكه» نام گرفت، قرائن

ص: 232


1- نمونه ج 15 ص 330.

نشان مى دهد كه آنها زندگى مرفه وثروت فراوان داشتند وشايد به همين دليل غرق غرور وغفلت بودند! سپس به شرح اين اجمال پرداخته، مى گويد: «هنگامى كه شعيب به آنها گفت: آيا تقوا را پيشه نمى كنيد»؟ إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ.(1)

ج. «شعيب» بعد از دعوت كلى خود به تقوى واطاعت فرمان خدا، در بخش دوم از تعليماتش روى انحرافات اخلاقى واجتماعى آنها تكيه كرد وفرمود: (2)«حق پيمانه را ادا كنيد» (كم فروشى ننمائيد). أَوْفُوا الْكَيْلَ. «و مردم را به خسارت وزيان ميفكنيد» وَلا تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ. «با ترازوى مستقيم وصحيح، وزن كنيد» وَزِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ «حق مردم را كم نگذاريد وبر اشياء واجناس مردم، عيب ننهيد» وَلا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ ودر روى زمين فساد مكنيد وَلا تَعْثَوْا فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ. در اين سه آيه اخير، شعيب «پنج دستور» در عباراتى كوتاه وحساب شده به اين قوم گمراه مى دهد.(3)

د. كلمه «قسطاس» به معناى ترازويى است كه متاع را از نظر وزن با آن مى سنجند، و «استقامت قسطاس» به اين است كه آن را عادلانه به كار بزنند واين دو آيه دستور مى دهد به اينكه كم فروشى نكنند ودر دادن وگرفتن كالا كيل وترازو را درست به كار ببرند.(4)

سپس شعيب در آخرين دستورش در اين بخش از سخن بار ديگر آنها را به تقوى دعوت مى كند ومى گويد: «از خدايى بپرهيزيد كه شما واقوام پيشين را آفريد» وَاتَّقُوا الَّذِى خَلَقَكُمْ وَالْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ.(5)

نكته ها

1. از جمله پيامبرانى كه به سوى قوم مدين مبعوث شده شعيب عليه السلام بوده، وى اهل آن محل نبوده است وبا مردمش بيگانه بوده، به دليل اينكه در اين داستان مانند داستانهاى قبل، پيغمبر مورد بحث را برادر آن قوم نخوانده ونفرموده «اخوهم شعيب» به خلاف هود وصالح كه هم وطن با قوم خود بوده اند.(6)

ص: 233


1- همان، بيضاوى ج 4 ص 251.
2- نمونه ج 15 ص 332.
3- نمونه ج 15 ص 330.
4- مجمع البيان ج 7 ص 317، الميزان ج 15 ص 441.
5- نمونه ج 15 ص 335.
6- الميزان ج 15 ص 440.

2. در اين آيات دو امر ودو نهى مشاهده مى كنيم كه مكمّل يكديگرند. أَوْفُوا وَلا تَكُونُوا و زِنُوا لا تَبْخَسُوا.(1)

3. انبيا، بر اصلاح نظام اقتصادى جامعه توجه داشتند. أَوْفُوا الْكَيْلَ.(2)

4. مراعات حقوق همه ى انسان ها لازم است، نه تنها مؤمنين. لا تَبْخَسُوا النَّاسَ.

5. كم فروشى، منحصر به پيمانه وترازو نيست، بلكه شامل هر امرى مى شود كه از آن كم گذاشته شود. لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ.

آیه 185-191

اشاره

قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرينَ (185) وَ ما أَنْتَ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبينَ (186) فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفًا مِنَ السَّماءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ (187) قالَ رَبّي أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ (188) فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ (189) إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ (190) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ (191)

ترجمه

آنها گفتند: «تو فقط از افسون شدگانى! * تو بشرى همچون مائى، تنها گمانى كه درباره تو داريم اين است كه از دروغگويانى! * اگر راست مى گويى، سنگ هايى از آسمان بر سر ما بباران!» * (شعيب) گفت: «پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى دهيد داناتر است!» * سرانجام او را تكذيب كردند وعذاب روز سايبان (سايبانى از ابر صاعقه خيز) آنها را فراگرفت؛ يقيناً آن عذاب روز بزرگى بود! * در اين ماجرا، آيت ونشانه اى است؛ ولى بيشتر آنها مؤمن نبودند. * وپروردگار تو عزيز ورحيم است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نسبت تاثير سحر به حضرت شعيب، نسبت دروغگويى به آن حضرت، تقاضاى نزول عذاب از پيامبر خود. گرفتارشدن به عذاب بزرگ خداوند.

ص: 234


1- نور ج 8 ص 364.
2- همان ص 365، راهنما ج 13 ص 215.

ب. جمعيت ستمگر كه خود را در برابر حرفهاى منطقى شعيب بى دليل ديدند براى اينكه به خودكامگى خود ادامه دهند، سيل تهمت ودروغ را متوجه او ساختند. نخست همان برچسب هميشگى را كه جباران به پيامبران مى زدند به او زدند وگفتند: «تو فقط ديوانه اى!» قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ. تو اصلا يك حرف منطقى در سخنانت ديده نمى شود، اصلا چه فضيلت وبرترى بر ما دارى ؟ وَما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا. «ما تنها گمانى كه درباره تو داريم اين است كه فرد دروغگويى هستى»! وَإِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبِينَ.(1)

اگر راست مى گويى سنگهاى آسمانى را بر سر ما فرو ريز ما از اين تهديدها نمى ترسيم! فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ. «كسف» (بر وزن پدر) جمع كسفة (بر وزن قطعه) وبه معنى قطعه است ومنظور از قطعه هاى آسمان، قطعه هاى سنگهايى است كه از آسمان فرود مى آيد.(2)

ج. «شعيب» در برابر اين سخنان زشت وزننده وتقاضاى عذاب الهى، تنها پاسخى كه داد اين بود «گفت پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مى دهيد آگاهتر است» قالَ رَبِّى أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ.(3)

ولى به هر حال زمان پاكسازى صفحه زمين از اين آلودگان فرا رسيد، وچنان كه قرآن در آيه بعد مى گويد: «آنها شعيب را تكذيب كردند وبه دنبال آن عذاب روز» ابر سايه افكن «آنها را فرو گرفت!» فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ و «اين عذاب، عذاب روز بزرگى بود» إِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ.(4)

د. «ظله» در اصل به معنى قطعه ابرى است كه سايه مى افكند، بسيارى از مفسرين در ذيل آيه چنين نقل كرده اند كه هفت روز، گرماى سوزانى سرزمين آنها را فرا گرفت ومطلقا نسيمى نمى وزيد، ناگاه قطعه ابرى در آسمان ظاهر شد ونسيمى وزيدن گرفت، آنها از خانه هاى خود بيرون ريختند واز شدت ناراحتى به سايه ابر پناه بردند. در اين هنگام صاعقه اى مرگبار از ابر برخاست، صاعقه اى با صداى گوش خراش وبه دنبال آن آتش بر سر

ص: 235


1- نمونه ج 15 ص 338.
2- همان ص 339، بيضاوى 4 ص 252.
3- نمونه ج 15 ص 339.
4- همان.

آنها فرو ريخت ولرزه اى بر زمين افتاد وهمگى هلاك ونابود شدند.(1)

ه -. كلمه ى «جبل» به معناى امّت وجماعت است، چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: وَلَقَد أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيراً (يس، 62) شيطان گروه زيادى از شما را گمراه كرد. چون كلمه ى «جِبِلًّا» به معناى كوه و «جبلى» به معناى فطرى است، به اقوام ونسل هايى كه قديمى هستند يا خلق وخوى فطرى دارند ومثل كوه استوارند، «جبلى» گفته مى شود.(2)

و. كلمه ى «كِسَفاً» كه چهار بار در قرآن آمده، جمع «كسفة» به معناى قطعه است ودر اينجا مراد پاره اى از ابر است ومراد از عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ، يا عذاب در روزى است كه مردم از شدّت گرما زير سايبان ها پناه برده بودند، يا روزى كه ابرى بر سرشان سايه افكنده بود.(3)

نكته ها

1. (هماهنگى كامل در دعوت انبيا) سرگذشت اين هفت پيامبر بزرگ در سوره هاى ديگرى از قرآن نيز آمده است، ولى در هيچ موردى به اين شكل مطرح نشده كه آغاز دعوت وپايان آن نيز هماهنگ بيان شده باشد. در پنج قسمت از اين داستانها محتواى دعوت، تقوى است وسپس روى امانت پيامبر وعدم مطالبه اجر وپاداش تكيه شده است وبعد از آن از مهمترين انحرافاتى كه در آن محيط رواج داشته با لحنى دوستانه ومنطقى انتقاد شده وبعد عكس العمل زشت اقوام منحرف مطرح گرديده وسرانجام عذاب دردناك آنها كه در هر مورد به صورتى بوده نازل گرديده است ودر پايان همه اين داستانهاى هفتگانه به آيت وعبرت بودن آن وعدم ايمان اكثريت اين اقوام گمراه، اشاره شده است وباز در پايان همه اينها روى «قدرت» و «رحمت» خدا تكيه گرديده است. اين هماهنگى قبل از هر چيز انعكاس «توحيد» را در دعوت انبياء نشان مى دهد، كه داراى برنامه واحدى بودند.

2. قسمت مهمى از همين داستان هاى انبياء در سوره هود واعراف آمده اما در آغاز آنها معمولا دعوت به توحيد ويگانگى خدا است وبا جمله يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ: «اى قوم من خدا را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست» آغاز شده. ولى در اين

ص: 236


1- مجمع البيان ج 7 ص 317، نمونه ج 15 ص 340، بيضاوى ج 4 ص 252.
2- نور ج 8 ص 365.
3- همان ص 367، راهنما ج 13 ص 223.

سوره (شعراء) همانگونه كه ملاحظه كرديد نخستين دعوت تقوا بود أَ لا تَتَّقُونَ اما در حقيقت هر دو به يك نتيجه بازمى گردد، زيرا تا حد اقل تقوا يعنى حق طلبى وحق جويى در انسان نباشد نه دعوت به توحيد در او مؤثر است ونه چيز ديگر، لذا در آغاز سوره بقره خوانديم ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ: «اين كتاب آسمانى شك وترديدى در آن نيست ومايه هدايت پرهيزگاران است».(1)

3. اقوامى كه در فرازهاى مختلف اين سوره از آنها ياد شده است علاوه بر انحراف از اصل توحيد به سوى شرك وبت پرستى كه قدر مشترك ميان همه آنها بود داراى انحرافات اخلاقى واجتماعى خاصى بودند كه آنها را از هم جدا مى كرد. بعضى اهل تفاخر وتكبر بودند (قوم هود). بعضى اهل اسراف وعيش ونوش (قوم صالح). بعضى داراى انحرافات جنسى (قوم لوط). بعضى مال پرستى بيحساب كه آنها را به انواع تقلب در معاملات دعوت مى كرد داشتند (قوم شعيب) وبعضى داراى غرور ثروت بودند (قوم نوح). ولى مجازات همه آنها كم وبيش شباهت به يكديگر داشت، جمعى به وسيله صاعقه وزلزله نابود شدند (قوم شعيب ولوط وصالح وهود) وبعضى بوسيله طوفان وسيلاب (قوم نوح).(2)

4. حبّ دنيا ورسيدن به مال، انسان را به سركشى در برابر انبيا وادار مى كند. لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ فَكَذَّبُوهُ.(3)

5. همان خداوندى كه شعيب را حمايت ومخالفان او را هلاك كرد، پروردگار تو نيز هست. إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (بيان تاريخ امثال حضرت شعيب، هم مايه ى دلدارى وتسلّى پيامبر است وهم تهديدى براى كفّار ودشمنان).(4)

ص: 237


1- نمونه ج 15 ص 343.
2- نمونه ج 15 ص 343.
3- نور ج 8 ص 368.
4- همان، راهنما ج 13 ص 226.

آیه 192-197

اشاره

وَ إِنَّهُ لَتَنْزيلُ رَبِّ الْعالَمينَ (192) نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ (193) عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ (194) بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ (195) وَ إِنَّهُ لَفي زُبُرِ اْلأَوَّلينَ (196) أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَني إِسْرائيلَ (197)

ترجمه

مسلّماً اين (قرآن) از سوى پروردگار جهانيان نازل شده است! * روح الامين آن را نازل كرده است. * بر قلب (پاك) تو، تا از انذار كنندگان باشى! * آن را به زبان عربى آشكار (نازل كرد)! * وتوصيف آن در كتابهاى پيشينيان نيز آمده است! * آيا همين نشانه براى آنها كافى نيست كه علماى بنى اسرائيل بخوبى از آن آگاهند؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نزول قرآن كريم از ناحيه پروردگار متعال. نزول قرآن به واسطه جبرييل بر قلب پيامبر اكرم. بشارت قرآن توسط كتب آسمانى. آگاه بودن دانشمندان بنى اسراييل از اين بشارت.

ب. بعد از بيان هفت داستان از ماجراى انبياى پيشين ودرسهاى عبرت انگيزى كه در تاريخ آنها نهفته بود بار ديگر قرآن به همان بحثى باز مى گردد كه سوره با آن آغاز شده بود، بحث عظمت قرآن وحقانيت اين كلام مبين الهى، مى گويد: «اين از سوى پروردگار عالميان نازل شده است» وَإِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ. لذا اضافه مى كند: «آن را روح الامين از سوى خداوند آورده است» نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ. آرى اين «روح الامين» قرآن را «بر قلب تو از سوى پروردگار نازل كرد، تا مردم را انذار كنى» عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ.(1)

براى اينكه جاى هيچگونه عذر وبهانه اى براى كسى باقى نماند «آن را به زبان عربى آشكار نازل كرد» بِلِسانٍ عَرَبِىٍّ مُبِينٍ. سپس به يكى ديگر از دلائل حقانيت قرآن اشاره كرده مى گويد: «وصف اين كتاب در كتب پيشينيان نيز آمده است واز ظهور آن در آينده بشارت داده اند» وَإِنَّهُ لَفِى زُبُرِ الْأَوَّلِينَ لذا قرآن در اينجا اضافه مى كند: «آيا همين نشانه براى آنها

ص: 238


1- نمونه ج 15 ص 345.

كافى نيست كه علماى بنى اسرائيل به خوبى از آن آگاهند؟!» أَ وَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِى إِسْرائِيلَ.(1)

ج. اصل نزول در اجسام به اين است كه جسمى از مكانى بلند به پايين آن مكان فرود آيد ودر غير اجسام نيز به معنايى است كه مناسب با اين معنا باشد وتنزيل خداى تعالى به اين است كه چيزى را كه نزدش مى باشد به موطن وعالم خلق وتقدير فرود آورد، چون همواره خود را در مقامى بلند دانسته وبه اوصافى چون على وعظيم وكبير ومتعال ورفيع الدرجات وقاهر فوق بندگان ستوده، در نتيجه وقتى او موجودى را ايجاد مى كند وبه عالم خلق وتقدير در مى آورد ويا به عبارت ديگر از عالم غيب به عالم شهادت مى آورد، در حقيقت تنزيلى از ناحيه او محسوب مى شود. اين دو كلمه، يعنى تنزيل وانزال در كلام خداى تعالى به همين عنايت در اشيايى به كار رفته، مثلا درباره لباس فرموده: يا بَنِى آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِى سَوْآتِكُمْ (اعراف، 26) ودرباره چارپايان فرموده: وَأَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ (زمر، 6) ودرباره آهن فرموده: وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ (حديد، 25).(2)

د. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِسانٍ عَرَبِىٍّ مُبِينٍ مراد از «روح الامين» جبرئيل عليه السلام است، كه فرشته وحى مى باشد، به دليل آيه مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ (بقره، 97) ودرجاى ديگر او را روح القدس خوانده، فرموده: قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ (نحل، 102) واگر جبرئيل را امين خواند، براى اين بود كه دلالت كند بر اينكه او مورد اعتماد خداى تعالى وامين در رساندن رسالت او به پيامبر او است، نه چيزى از پيام او را تغيير مى دهد ونه جابجا وتحريف مى كند، نه عمدا ونه سهوا ونه دچار فراموشى مى گردد، هم چنان كه وصف او در جاى ديگر به روح قدس نيز به اين معانى اشاره دارد، چون او را منزه از اين گونه منقصت ها معرفى مى كند.(3)

ه -. مراد از قلب در كلام خداى تعالى هر جا كه به كار رفته آن حقيقتى است از انسان كه ادراك وشعور را به آن نسبت مى دهند، نه قلب صنوبرى شكل، كه در سمت چپ سينه قرار گرفته است ويكى از اعضاى رئيسه بدن آدمى است، در سوره احزاب قلب را عبارت دانسته

ص: 239


1- همان ص 347، مجمع البيان ج 7 ص 320.
2- الميزان ج 15 ص 447.
3- مجمع البيان ج 7 ص 320، الميزان ج 15 ص 448، بيضاوى 4 ص 253.

از آن چيزى كه در هنگام مرگ به گلوگاه مى رسد ومى فرمايد: وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ (احزاب، 10) كه معلوم است مراد از آن، جان آدمى است ودر سوره بقره آن را عبارت دانسته از چيزى كه متصف به گناه وثواب مى شود وفرموده: فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ (بقره، 283) ومعلوم است كه عضو صنوبرى شكل گناه نمى كند، پس مراد از آن همان جان ونفس آدمى است.(1)

و. شايد وجه اينكه در جمله نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ پاى قلب را به ميان آورد ونفرمود: «روح الامين آن را بر تو نازل كرد» اشاره به اين باشد كه: رسول خدا چگونه وحى وقرآن نازل را تلقى مى كرده ؟ واز آن جناب آن چيزى كه وحى را از روح مى گرفته نفس او بوده، نه مثلا دست او، يا ساير حواس ظاهرى اش، كه در امور جزئى به كار بسته مى شود. پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حينى كه به وى وحى مى شد، هم مى ديد وهم مى شنيد، اما بدون اينكه دو حس بينايى وشنوايى اش به كار بيفتد، هم چنان كه در روايت آمده، كه حالتى شبيه به بيهوشى به آن جناب دست مى داد، كه آن را به «رخاء الوحى» نام نهاده بودند. پس آن جناب همانطور كه ما شخصى را مى بينيم وصدايش را مى شنويم، فرشته وحى را مى ديد وصدايش را مى شنيد، اما بدون اينكه دو حاسه بينايى وشنوايى مادى خود را چون ما به كار بگيرد واگر رؤيت او وشنيدنش در حال وحى عين ديدن وشنيدن ما مى بود، بايستى آنچه مى ديده ومى شنيده ميان او وساير مردم مشترك باشد وخلاصه اصحابش هم فرشته وحى را ببينند وصدايش را بشنوند وحال آنكه نقل قطعى اين معنا را تكذيب كرده وحالت وحى بسيارى از آن جناب سراغ داده كه در بين جمعيت به وى دست داده وجمعيتى كه پيرامونش بوده اند هيچ چيزى احساس نمى كرده اند، نه صداى پايى، نه شخصى ونه صداى سخنى كه به وى القاء مى شده است. اين را هم نمى توانيم بگوييم كه ممكن است خداى تعالى در آن حال در حاسه جمعيت تصرف مى كرده ونمى گذاشته كه آنچه را او مى ديده ايشان ببينند وآنچه را او مى شنيده بشنوند.(2)

ص: 240


1- الميزان ج 15 ص 449.
2- الميزان ج 15 ص 449.

نكته ها

1. كسى كه وحى مى فرستد، همانى است كه تمام هستى را اداره وتربيت مى كند. (قوانين آسمانى با نظام آفرينش هماهنگ است) لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ.(1)

بشارتِ قرآن، در كتب آسمانى پيشين آمده است. زُبُرِ الْأَوَّلِينَ چنان كه بشارت آمدن پيامبر اسلام در تورات وانجيل بوده است. يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْراةِ وَالْإِنْجِيلِ (اعراف، 175).(2)

آیه 198-203

اشاره

وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ اْلأَعْجَمينَ (198) فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنينَ (199) كَذلِكَ سَلَكْناهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمينَ (200) لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ اْلأَليمَ (201) فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (202) فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ (203)

ترجمه

هرگاه ما آن را بر بعضى از عجم [= غير عرب] ها نازل مى كرديم. * واو آن را بر ايشان مى خواند، به آن ايمان نمى آورند! * (آرى،) اين گونه (با بيانى رسا) قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى كنيم! * (امّا) به آن ايمان نمى آورند تا عذاب دردناك را با چشم خود ببينند! * ناگهان به سراغشان مى آيد، در حالى كه توجّه ندارند! * و (در آن هنگام) مى گويند: «آيا به ما مهلتى داده خواهد شد؟!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تعجب مشركان از مهلت دادن خداوند. شتابگرى آنها در نزول عذاب. بى فايده بودن رفاه زندگى در برطرف شدن عذاب. اتمام حجت نسبت به تبهكاران محروميت شياطين از دسترسى به وحى. ايمان نياوردن برخى از عربها در صورت نزول قرآن به غير عرب. اتمام حجت نسبت به مردم منحرف. نزول عذاب الهى بهطور ناگهانى.

ص: 241


1- راهنما ج 13 ص 228، نور ج 8 ص 369.
2- راهنما ج 13 ص 333، نور ج 8 ص 370.

ب. در اين آيات نخست به يكى ديگر از بهانه هاى احتمالى كفار وپيشگيرى از آن پرداخته وبحثى را كه در آيات گذشته درباره نزول قرآن به زبان عربى مبين آمده است تكميل مى كند. مى فرمايد: «اگر ما اين قرآن را بر بعضى از مردم عجم (غير عرب وغير فصيح) نازل مى كرديم»... وَلَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ. «و او اين آيات را بر آنها مى خواند هرگز به وى ايمان نمى آوردند» فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ.

يعنى نژادپرستى وتعصب هاى قومى آنها بقدرى شديد است كه اگر قرآن بر فردى غير عرب نازل مى شد، امواج تعصبها مانع از پذيرش آن مى گرديد، تازه حالا كه بر مردى شريف از خانواده اصيل عربى وبا بيانى رسا وگويا، نازل شده ودر كتب آسمانى پيشين نيز بشارت آن آمده وعلماى بنى اسرائيل نيز به آن گواهى داده اند، بسيارى از آنها ايمان نمى آورند، چه رسد اگر پيامبرشان اصلا چنين شرائطى را نداشت.

ج. سپس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: «اين گونه ما قرآن را در دلهاى مجرمان وارد مى كنيم» كَذلِكَ سَلَكْناهُ فِى قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ. خلاصه آن را با تمام شرائطى كه پذيرش آن را سهل وآسان ومطبوع سازد به دلهاى اين قوم گنهكار مى فرستيم، ولى اين دلهاى بيمار از پذيرش آن، امتناع مى كنند.

لذا مى فرمايد: با اين حال اين قوم لجوج «به آن ايمان نمى آورند، تا عذاب دردناك را با چشم خود ببينند» لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ.

آرى آنها ايمان نمى آورند «تا عذاب الهى ناگهانى وبه طور غافلگيرانه ودر حالى كه آنها توجه ندارند دامانشان را فرو گيرد» فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ

در اين حال آنها به خود مى آيند واز گذشته ننگين خود پشيمان و «مى گويند آيا به ما مهلت داده مى شود» تا ايمان بياوريم وگذشته خراب خود را آباد سازيم ؟! فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ.

نكته ها

1. نظير آيه 198 و 199 شعراء: وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ. فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ مَا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ آيه 44 فصلت است:

ص: 242

وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآناً أَعْجَمِيّاً لَقَالُوا لَوْ لاَ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ أَ أَعْجَمِىٌّ وَعَرَبِىٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدًى وَشِفَاءٌ وَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ فِى آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنَادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ.

2. از لحظه مرگ، آه وحسرت افراد مجرم شروع مى شود وآرزوى بازگشت در روح آدمى شعله ور مى گردد، آه وفريادهاى بى فايده ودعاهاى نامستجاب در اين زمينه سر مى دهند. در آيات قرآن نمونه هاى زيادى از آن به چشم مى خورد كه ساده ترين آن را در آيات مورد بحث بيان شد: هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ: «آيا به ما مهلتى داده خواهد شد»؟! در سوره انعام آيه 27 مى فرمايد: يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَلا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا.

در سوره احزاب آيه 66 مى فرمايد: يا لَيْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا: «اى كاش ما خدا وپيامبرش را اطاعت كرده بوديم». در سوره مؤمنون آيه 99 و 100 آمده است: حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّى أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ: در سوره انعام آيه 27 مى فرمايد: وَلَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَلا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

3. در حديثى از امام صادق عليه السلام كه در تفسير على بن ابراهيم ذيل آيات مورد بحث آمده است مى خوانيم: «لو نزل القرآن على العجم ما آمنت به العرب وقد نزل على العرب فامنت به العجم، فهذه فضيلة العجم»: اگر قرآن بر عجم نازل شده بود عرب به آن ايمان نمى آورد، ولى قرآن بر عرب نازل شد وعجم به آن ايمان آورد واين فضيلتى است براى عجم.

4. نظير آيه 201 و 202 شعراء لاَ يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ. فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ آيه 84 و 85 غافر است:

فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَكَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ. فَلَمْ يكُ ينْفَعُهُمْ إِيمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِى قَدْ خَلَتْ فِى عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْكَافِرُونَ.

ص: 243

آیه 205-212

اشاره

أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنينَ (205) ثُمَّ جاءَهُمْ ما كانُوا يُوعَدُونَ (206) ما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يُمَتَّعُونَ (207) وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّ لَها مُنْذِرُونَ (208) ذِكْرى وَ ما كُنّا ظالِمينَ (209) وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطينُ (210) وَ ما يَنْبَغي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطيعُونَ (211) إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ (212)

ترجمه

آيا براى عذاب ما عجله مى كنند؟! * به ما خبر ده، اگر (باز هم) ساليانى آنها را از اين زندگى بهره مند سازيم. * سپس عذابى كه به آنها وعده داده شده به سراغشان بيايد. * اين تمتع وبهره گيرى از دنيا براى آنها سودى نخواهد داشت! * ما هيچ شهر وديارى را هلاك نكرديم مگر اينكه انذاركنندگانى (از پيامبران الهى) داشتند. * تا متذكّر شوند؛ وما هرگز ستمكار نبوديم! (كه بدون اتمام حجّت مجازات كنيم) * شياطين وجنيان (هرگز) اين آيات را نازل نكردند! * وبراى آنها سزاوار نيست؛ وقدرت ندارند! * آنها از استراق سمع (وشنيدن اخبار آسمانها) بركنارند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پيامد شرك به خداوند. لزوم انذار نسبت به اقوام نزديك وضرورت تواضع نسبت به مومنان پيرو. اظهار براءت نسبت به عصيانگران ولزوم توكل بر خداوند بينا وآگاه وشنوا.

ب. از آنجا كه آيات گذشته با اين جمله ختم شد كه مجرمان وگنهكاران، بعد از مشاهده عذاب الهى وهنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند، تقاضاى مهلت وبازگشت براى جبران مى كنند، آيات مورد بحث از دو راه به آنها پاسخ مى گويد: نخست اينكه: «آيا آنها براى عذاب ما عجله مى كنند» أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ. اين جمله توبيخ وتهديد ايشان است جمله أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْنَاهُمْ سِنِينَ متصل است به جمله فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ حاصل معنا اين است آرزوى اين كه به آنها مهلتى دهيم آرزوئى است خام وسودى به حال آنها ندارد زيرا «اگر ما ساليان ديگرى آنها را از اين زندگى دنيا بهره مند سازيم»... أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِينَ. «سپس عذابى را كه به آنها وعده داده مى شد دامانشان فرا گيرد». ثُمَّ جاءَهُمْ ما كانُوا يُوعَدُونَ.

ص: 244

«اين تمتع وبهره گيرى از دنيا براى آنها سودى نخواهد داشت» ما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يُمَتَّعُونَ يعنى بر فرض مهلت دهيم تا از زندگى راحتى برخوردار باشند اما عذاب ابدى را چه مى كنند؟ كه حكم آن رانده شده است.

قرآن در پاسخ مى گويد: اين سنت ما است «ما هيچ شهر وديارى را هلاك نكرديم مگر اينكه انذار كنندگانى براى آنها بود» وپيامبرانى به اتمام حجت وموعظه واندرز كافى برخاستند وَما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا لَها مُنْذِرُونَ. تا متذكر شوند وبيدار گردند وامكان براى بازگشت داشته باشند ذِكْرى.(1)

ج. ظالم نبودن خدا به چه معنا است ؟ از لوازم متساوى ظلم اين است كه ظالم تصرفى بكند كه حق او نيست ومالك چنين فعل وچنين تصرفى نمى باشد، در مقابل ظلم عدل است، كه لازمه مساوى آن اين است كه شخص عادل كسى باشد كه تصرفى بكند كه مالك آن باشد وخداى سبحان مالك عالم است، يعنى داراى ملكيتى است مطلق، كه بر تمامى موجودات عالم گسترده است، آن هم از جميع جهات وجودشان، براى اينكه وجود اشياء از جميع جهات قائم به خداى تعالى است.(2)

د. سپس به پاسخ يكى ديگر از بهانه ها، يا تهمتهاى نارواى دشمنان قرآن مى پردازد كه مى گفتند: محمد با فردى از جن! مربوط است واو اين آيات را تعليمش مى دهد! در حالى كه قرآن تاكيد مى كند اين آيات تنزيل من رب العالمين است. در اينجا اضافه مى كند: «شياطين وجنيان اين آيات را نازل نكردند» وَما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ. سپس به بيان پاسخ اين تهمت واهى دشمنان پرداخته مى گويد: «براى جنيان وشياطين، هرگز سزاوار نيست كه چنين كتابى را نازل كنند» وَما يَنْبَغِى لَهُمْ. بعلاوه «آنها توانايى بر چنين كارى ندارند» وَما يَسْتَطِيعُونَ.(3)

بعلاوه «كاهنان» خود معترف بودند كه بعد از تولد پيامبر (صلی الله علیه و آله)، رابطه شياطينى كه با آنها در ارتباط بودند از اخبار آسمانها قطع شد «و آنها از شنيدن (اخبار آسمان) معزول وبركنارند» إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ.(4)

ص: 245


1- الميزان 15 ص 494، نمونه ج 15 ص 362-350.
2- الميزان ج 15 ص 460.
3- نمونه ج 15 ص 363.
4- نمونه ج 15 ص 363.

نكته ها

1. به مهلت دادن خداوند مغرور نشويم، زيرا مرگ وعذاب الهى به صورت ناگهانى مى آيد. فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً.(1)

2. كسانى كه در ديدن عذاب الهى عجله دارند، روزى براى در امان بودن ازعذاب، مهلت خواهند خواست. «مُنْظَرُونَ - يسْتَعْجِلُونَ».(2)

3. خداوند، هر فرد وقوم گمراهى را زمانى هلاك مى كند كه از قبل به آنان هشدار داده باشد وگر نه عقوبت بدون هشدار ظلم است وظلم در شأن خداوند نيست. قرآن، اين حقيقت را در آيات مختلف بيان كرده است(3): وَما ظَلَمْناهُمْ (نحل، 118)، وَمَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً (غافر، 31)، ما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ (عنكبوت، 40)، لا يُظْلَمُونَ نَقِيراً (نساء، 124)، لا يُظْلَمُونَ شَيْئاً (مريم، 60)، لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا (نساء، 49)، لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ. (نساء، 40)

ص: 246


1- نور ج 8 ص 372.
2- همان، راهنما ج 13 ص 240.
3- نور ج 8 ص 373.

آیه 213-220

اشاره

فَلا تَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبينَ (213) وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلأَقْرَبينَ (214) وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (215) فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنّي بَريءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ (216) وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزيزِ الرَّحيمِ (217) الَّذي يَراكَ حينَ تَقُومُ (218) وَ تَقَلُّبَكَ فِي السّاجِدينَ (219) إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (220)

ترجمه

(اى پيامبر!) هيچ معبودى را با خداوند مخوان، كه از معذّبين خواهى بود! * وخويشاوندان نزديكت را انذار كن! * وبال وپر خود را براى مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند بگستر! * اگر تو را نافرمانى كنند بگو: «من از آنچه شما انجام مى دهيد بيزارم!» * وبر خداوند عزيز ورحيم توكّل كن! * همان كسى كه تو را به هنگامى كه (براى عبادت) برمى خيزى مى بيند؛ * و (نيز) حركت تو را در ميان سجده كنندگان! * اوست خداى شنوا ودانا.

شأن نزول

مرحوم طبرسى مى فرمايد: عامه وخاصه نقل كرده اند: وقتى آيه شريفه فانذر عشيرتك الاقربين نازل شد پيامبر چهل نفر از نزديكان خود را به مهمانى دعوت كرد وفرمود: من از طرف خدا ماموريت دارم شما را انذار كنم وبه مومنان بشارت دهم، بنابراين از من اطاعت كنيد تا هدايت شويد، سپس فرمود: چه كسى است مرا يارى كند؟ همه سكوت كردند، سه با اميرالمومنين عليه السلام پاسخ مثبت داد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پيامد شرك به خداوند. لزوم انذار نسبت به اقوام نزديك وضرورت تواضع نسبت به مومنان پيرو. اظهار براءت نسبت به عصيانگران ولزوم توكل بر خداوند بينا وآگاه وشنوا.

ب. خداوند در آيات مورد بحث، برنامه وخط مشى پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را در ضمن بيان پنج دستور، در مقابل آنان مشخص مى كند. مى گويد: «هيچ معبود ديگرى را با خداوند مخوان كه

ص: 247


1- مجمع البيان ج 7 ص 322، صافى 4 ص 53.

مجازات خواهى شد!» فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ. دوم مى فرمايد: وخويشاوندان نزديك خود را انذار كن. وانذر عشيرتك الاقربين.

در مرحله سوم دايره وسيع ترى مورد توجه قرار گرفته، مى فرمايد: با محبت وتواضع از مؤمنانى كه پيروى تو مى كنند استقبال كن، «و بال وپر خود را براى آنها بگستر» وَاخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

سپس به چهارمين دستور پرداخته مى گويد: «اگر آنان دعوت تو را نپذيرفتند وبه مخالفت برخاستند نگران نباش ولى به آنها بگو من از كار شما بيزارم» وبه اين ترتيب موضع خويش را در برابر آنان آشكار كن فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّى بَرِىءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ.

سرانجام در پنجمين دستور براى تكميل برنامه هاى گذشته به پيامبر (صلی الله علیه و آله) چنين گويد: «و بر خداوند عزيز ورحيم توكل نما» وَتَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ.

«همان خدايى كه تو را به هنگامى كه برمى خيزى مى بيند» الَّذِى يَراكَ حِينَ تَقُومُ. «وحركت تو را در ميان سجده كنندگان مشاهده مى كند» وَتَقَلُّبَكَ فِى السَّاجِدِينَ. آرى «اواست خداى شنوا ودانا» إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.(1)

ج. فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ خطاب در اين آيه به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است، او را از شرك به خدا نهى مى كند. در اينجا ممكن است به ذهن خواننده برسد كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با داشتن عصمت الهى ديگر ممكن نيست كه معصيت از او سر بزند وچنين چيزى از او محال است وليكن عصمت الهى منافات با نهى از شرك ندارد وباعث نمى شود كه به طور كلى امر ونهى به معصوم باطل شود وتكليف از او برداشته شود، زيرا معصوم نيز بشرى است مختار در فعل وترك وطاعت ومعصيت از ناحيه شخص او متصور است، هر چند كه از ناحيه خدا داراى عصمت است. آيات بسيارى از قرآن كريم نيز بر مكلف بودن انبياء عليه السلام دلالت دارد، مانند آيه وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (انعام، 88) كه درباره عموم انبياء است.(2)

درباره خصوص پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) فرموده: لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ (زمر، 65) واين

ص: 248


1- نمونه ج 15 ص 369-367.
2- الميزان ج 15 ص 465.

دو آيه هر چند انبياء را از شرك نهى نكرده وليكن تعبيرى كه در آن ديديد، در معناى نهى است واينكه بعضى از مفسرين گفته اند: «تكليف هايى كه خداى تعالى به بندگان خود مى كند براى اين است كه آنان را به حد كمال برساند ودر نتيجه اگر بنده اى به حد كمال رسيد، ديگر تكليف از او برداشته مى شود، زيرا در آن صورت تكليف، تحصيل حاصل است، كه آن نيز عملى لغو است وبه همين جهت انبياء مورد تكليف قرار نمى گيرند» صحيح نيست، براى اينكه اعمال صالح كه تكليف بدان تعلق مى گيرد، همانطور كه نفس آدمى را به كمال سوق مى دهد، خود نيز آثار كمال نفس است ومعقول نيست نفس كسى به كمال برسد، ولى آثار كمال را نداشته باشد. پس همانطور كه واجب است براى به كمال رساندن نفس، آثار كمال را كه همان اعمال صالح است بياوريم ودر آن تمرين وممارست داشته، همواره با آن رياضت وجهاد با نفس كنيم، همچنين بعد از به كمال رسيدن نفس نيز بايد به آن آثار، مداومت داشته باشيم، تا دوباره نفس ما از كمال، رو به نقص نگذارد. پس ما دامى كه انسان وابسته به زندگى زمينى است چاره اى ندارد جز اينكه زحمت تكليف را تحمل نمايد.(1)

نكته ها

1. با اينكه مسلما پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) منادى توحيد بود وهرگز انحراف از اين اصل درباره او متصور نبود، ولى اهميت اين مساله بقدرى است كه قبل از هر چيز شخص او را در اين زمينه مخاطب مى سازد، تا ديگران حساب خويش را برسند، بعلاوه ساختن ديگران بايد از طريق خودسازى شروع شود. سپس به مرحله اى فراتر از آن پرداخته چنين دستور مى دهد: «خويشاوندان نزديكت را انذار كن واز شرك ومخالفت فرمان پروردگار بترسان» وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ.(2)

2. قرآن از استحكام ومقامى والا واز قداست وحفاظتى خاصّ برخوردار است، زيرا آورنده آن روح الامين است، از هرگونه دستبردى محفوظ است، لَمَعْزُولُونَ گيرنده آن معصوم است، وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى (نجم، 3) وتضمين شده است. إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ. (حجر، 9)

ص: 249


1- الميزان ج 15 ص 465.
2- نمونه ج 15 ص 366.

3. خداوند پيامبر را از شرك نهى مى كند، تا ما بياموزيم وگرنه پيامبر لحظه اى به سراغ غير خدا نرفت. (به در مى گويند تا ديوار بشنود). فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ.

4. در تبليغ ونهى از منكر، اوّل از خود شروع كنيد فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ سپس نزديكان؛ وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ.

5. با مؤمنين تواضع، از مشركين برائت؛ وَاخْفِضْ فَقُلْ إِنِّى بَرِىءٌ.(1)

6. مؤمنان، به قدرى مقام دارند كه رسول الله (صلی الله علیه و آله) مأمور به فروتنى در برابر آنان مى شود. وَاخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.(2)

7. فلسفه توكل به خدا

او بهترين وكيل وتكيه گاه است؛ حسبنا اللّه ونعم الوكيل. (آل عمران، 173)

او تكيه گاه همه ى موجودات است؛ واللّه على كلّ شىء وكيل. (هود، 12)

او كفايت از ديگران مى كند؛ ومن يتوكّل على اللّه فهو حسبه. (طلاق، 3)

او براى هميشه زنده است

به همه چيز آگاه است.

بر همه چيز حاكميت دارد؛ وتوكّل على الحىّ الّذى لا يموت وسبّح بحمده وكفى به بذنوب عباده خبيراً * الّذى خلق السّموات والأرض وما بينهما فى ستّة أيّام ثمّ استوى على العرش الرّحمن فاسئل به خبيراً. (فرقان، 58-59)

او شكست ناپذير وحكيم است؛ وتوكّل على العزيز الحكيم. (شعراء، 217)

او هدايتگر انسان هاست؛ ومالنا ألّا نتوكّل على اللّه وقد هدانا سبلنا. (ابراهيم، 12)

رحمت او همگانى وجهان شمول است؛ قل هو الرّحمن ءامنّا به وعليه توكّلنا. (ملك، 29)

ص: 250


1- نور ج 8 ص 378-375.
2- نور ج 8 ص 378.

آیه 221-227

اشاره

هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطينُ (221) تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفّاكٍ أَثيمٍ (222) يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ (223) وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ (224) أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ في كُلِّ وادٍ يَهيمُونَ (225) وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ (226) إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللّهَ كَثيرًا وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ (227)

ترجمه

آيا به شما خبر دهم كه شياطين بر چه كسى نازل مى شوند؟! * آنها بر هر دروغگوى گنهكار نازل مى گردند؛ * آنچه را مى شنوند (به ديگران) القا مى كنند؛ وبيشترشان دروغگو هستند! * (پيامبر اسلام شاعر نيست؛) شاعران كسانى هستند كه گمراهان از آنان پيروى مى كنند. * آيا نمى بينى آنها در هر وادى سرگردانند؟ * وسخنانى مى گويند كه (به آنها) عمل نمى كنند؟! * مگر كسانى كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام مى دهند وخدا را بسيار ياد مى كنند وبه هنگامى كه مورد ستم واقع مى شوند به دفاع از خويشتن (ومؤمنان) برمى خيزند (واز شعر در اين راه كمك مى گيرند)؛ آنها كه ستم كردند به زودى مى دانند كه بازگشتشان به كجاست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نزول شياطين بر دروغگويان گنه كار پيروى گمراهان از شعراى دروغگو. فاصله ميان سخن وعمل شاعران منحرف. تمجيد از برخى ازشعراى مومن صالح، تهديد ستمگران.

ب. آيات فوق كه آخرين آيات سوره شعراء است، بار ديگر به بحث آيات قبل پيرامون تهمت دشمنان به پيامبر (صلی الله علیه و آله) درباره اينكه قرآن القائات شياطين است بازمى گردد وبا بيانى رسا وكوبنده مجددا به آنها پاسخ مى دهد. مى گويد: «آيا به شما خبر بدهم شياطين بر چه كسى نازل مى شوند؟!» هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ. «آنها بر هر دروغگوى گنهكار نازل مى گردند؟» تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ. «شياطين آنچه را مى شنوند توأم با دروغهاى بسيار به دوستان خود القاء مى كردند واكثرشان دروغگو هستند» يُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ.

ج. در چهارمين آيه مورد بحث به پاسخ يكى ديگر از تهمتهاى كفار به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) كه

ص: 251

او را شاعر مى خواندند مى پردازد، زيرا همانگونه كه در آيه 5 سوره انبياء آمده است، گاه مى گفتند: بَلْ هُوَ شاعِرٌ (او شاعر است) وحتى گاهى «شاعر مجنونش» مى خواندند، چنان كه در آيه 36 سوره صافات آمده: وَيَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ: قرآن در آيه مورد بحث با بيانى بسيار منطقى مى گويد: خط مشى پيامبر از خط شعرا جدا است.

به همين دليل «شعرا كسانى هستند كه گمراهان از آنها پيروى مى كنند» وَالشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ. سپس به دنبال آن اين جمله را اضافه مى كنند: «آيا نديدى كه آنها در هر وادى سرگردانند»؟! أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِى كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ

بعلاوه شاعران معمولا مردان بزمند نه جنگاوران رزم، اهل سخنند نه عمل، لذا در آيه بعد اضافه مى كند: «آيا نمى بينى كه آنها سخنانى مى گويند كه عمل نمى كنند» وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ.

د. ولى از آنجا كه در ميان شاعران افراد پاك وهدفدارى پيدا مى شوند كه اهل عمل وحقيقتند، قرآن براى اينكه حق اين هنرمندان با ايمان ضايع نگردد، با يك استثناء صف آنها را از ديگران جدا كرده، مى گويد: «مگر كسانى كه ايمان آورده وعمل صالح انجام داده اند» إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ.

خدا را بسيار ياد مى كنند «و اشعارشان مردم را به ياد خدا وا مى دارد» وَذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً. «و به هنگامى كه مورد ستم قرار مى گيرند، از اين ذوق خويش، براى دفاع از خويشتن ومؤمنان به پا مى خيزند» وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا.

از آنجا كه بيشتر آيات اين سوره دلدارى به پيامبر (صلی الله علیه و آله) ومؤمنان اندك آن روز در برابر انبوه دشمنان است مى گويد: «به زودى آنها كه ستم كردند مى دانند كه بازگشتشان به كجا است وسرنوشتشان چگونه است ؟!» وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَىَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.(1)

ه -. حجتى كه آيات سه گانه اقامه كرده اين است كه: شيطان ها از آنجا كه طبيعتشان شرارت است، نازل نمى شوند مگر بر هر كسى كه كذاب وفاجر باشد وخودشان هم بيشتر در آنچه خبر مى آورند كاذبند وبر عكس، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نه افاك است ونه اثيم ونه آنچه به او وحى مى شود دروغ است ونه پراكنده، پس او از آن كسان نيست كه شيطان ها بر آنان

ص: 252


1- نمونه ج 15 ص 380-375.

نازل مى شوند ونه آن كسى كه بر او نازل مى شود شيطان است ونه آن قرآنى كه بر او نازل مى شود از القاء شيطان ها است.(1)

و. وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا - كلمه «انتصار» به معناى انتقام است، بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از شعرايى كه بعد از مظلوميت انتقام مى گيرند، آن شعرايى مى باشند كه با اشعار خود، اشعارى را كه مشركين سروده اند ودر آن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را هجو كرده يا در دين او طعن زده واز اسلام ومسلمين بدگويى كرده اند، پاسخ داده اند ورد كرده اند واين تفسير خوبى است كه مقام آيه آن را تاييد مى كند.(2)

ز. كلمه «منقلب» اسم مكان ويا مصدر ميمى از انقلاب است ومعناى جمله اين است كه كسانى كه ستم كرده اند - بطورى كه از سياق بر مى آيد مراد مشركين هستند - به زودى خواهند فهميد كه به چه بازگشتگاهى بر مى گردند وآن بازگشتگاه همان آتش است ويا اين است كه به زودى خواهند فهميد كه به چه نحو برمى گردند.(3)

نكته ها

1. نظير آيه 221 و 222 شعراء هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ. تَنَزَّلُ عَلَى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ آيه 83 مريم است: أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَى الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً

2. بدتر از گناه، تكرار وعجين شدن آن با خُلق وخوى آدمى است. أَفَّاكٍ أَثِيمٍ.(4)

3. كلمه ى «غاوون» از «غى»، ضد رشد است، چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ (بقره، 256).(5)

4. از اينكه نام شعراى بى هدف در كنار دروغ سازانى كه شياطين بر آنان نازل مى شوند، آمده است، شايد بتوان ارتباطى ميان شيطان دروغ ساز وشاعر بى هدف هرزه گو كشف نمود.

5. در حديث آمده است: ذكر خدا تنها با زبان نيست، بلكه ياد خداست به هنگام ترك گناه وانجام عبادت. ذَكَرُوا اللَّهَ در حديث مى خوانيم: سر مبارك امام حسين عليه السلام بالاى

ص: 253


1- الميزان ج 15 ص 469.
2- همان ص 471.
3- الميزان ج 15 ص 471.
4- نور ج 8 ص 380.
5- نور ج 8 ص 381.

نيزه اين آيه را تلاوت فرمود: وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا وامام صادق عليه السلام فرمود: مصداق روشن ظلم، ظلم در حقّ آل محمّدعليهم السلام است.(1)

6. امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس براى حقّانيت ما يك بيت شعر بسرايد، خداوند در بهشت خانه اى به او عطا مى كند.(2)

7. امام صادق عليه السلام فرمود: خواندن شعر براى روزه دار وكسى كه در حال احرام يا در منطقه حَرَم است، مكروه مى باشد ونيز خواندن شعر در روز يا شب جمعه كراهت دارد.(3)

در آيه 222 شعراء مى فرمايد شياطين بر أَفَّاكٍ أَثِيمٍ نازل مى شوند. أَفَّاكٍ أَثِيمٍ را در آيه 8 سوره جاثيه معرفى كرد. وَيْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ * يَسْمَعُ آيَاتِ اللَّهِ تُتْلَى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ.

8. عامل تحير ورفع آن؛

مهمترين عامل تحير وسرگردانى بشر عدم اعتقاد به مبدا ومعاد است واگر بخواهد از اين بيمارى نجات يابد عامل رفع آن اعتقاد به مبدا ومعاد وانجام عمل صالح است.

عوامل تحير

عدم اعتقاد به مبدأ؛ ونقلّب افئدتهم وأبصارهم كما لم يؤمنوا به اوّل مرّة ونذرهم فى طغيانهم يعمهون. (انعام، 110)

عدم اعتقاد به معاد؛ انّ الذين لا يؤمنون بالاخرة زيّنا لهم أعمالهم فهم يعمهون. (نمل، 4)

استهزاء مؤمنان؛ منافقان وقتى با دوستان خود خلوت مى كردند، مى گفتند: ما مؤمنان را مسخره مى كنيم؛ انّما نحن مستهزؤن * الله يستهزىء بهم ويمدّهم فى طغيانهم يعمهون. (بقره، 14-15)

انكار قرآن كريم؛ فبأىّ حديث بعده يؤمنون * من يضلل الله فلا هادى له ويذرهم فى طغيانهم يعمهون. (مرسلات، 50)

عوامل رفع تحير

ايمان به خدا - عمل صالح - ياد خدا - دفاع از خويش در برابر ظلم؛

ص: 254


1- همان.
2- بحار ج 79 ص 291.
3- وسائل ج 7 ص 121.

قرآن كريم مى فرمايد: شاعرانى كه از حق وحقيقت دورند، گمراهان پيرو آنان هستند واين شاعران در تحير به سر مى برند... مگر كسانى كه مؤمن به خدا واهل عمل شايسته هستند وهنگامى كه مورد ستم واقع مى شوند براى دفاع از خويشتن ومؤمنان به پا مى خيزند؛

والشعراء يتبعهم الغاون * ألم تر انّهم فى كل واد يهيمون * وانهم يقولون ما لا يفعلون * الّا الذين ءامنوا وعملوا الصالحات وذكروا الله كثيراً وانتصروا من بعد ماظلموا وسيعلم الذين ظلموا أىّ منقلب ينقلبون.

ص: 255

ص: 256

سوره نمل

اشاره

ص: 257

ص: 258

آیه 1-6

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

طس تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبينٍ (1) هُدًى وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنينَ (2) الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِاْلآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (3) إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ زَيَّنّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ (4) أُوْلئِكَ الَّذينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ وَ هُمْ فِي اْلآخِرَةِ هُمُ اْلأَخْسَرُونَ (5) وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ (6)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

طس - اين آيات قرآن وكتاب مبين است * وسيله هدايت وبشارت براى مؤمنان است؛ * همان كسانى كه نماز را برپا مى دارند وزكات را ادا مى كنند وآنان به آخرت يقين دارند. * كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، اعمال (بد) شان را براى آنان زينت مى دهيم بطورى كه سرگردان مى شوند. * آنان كسانى هستند كه عذاب بد (ودردناك) براى آنهاست؛ وآنها در آخرت، زيانكارترين مردمند! * به يقين اين قرآن از سوى حكيم ودانايى بر تو القا مى شود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عظمت قرآن كريم، كتاب الهى عامل هدايت وبشارت براى مومنان، اوصاف مومنان. زينت دادن اعمال براى منكران قيامت. اختصاص سوءالعذاب براى منكران معاد. دريافت قرآن از ناحيه خداوند حكيم آگاه.

ب. در آيه نخست مى فرمايد: اين آيات قرآن وكتاب مبين است؛ تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَكِتابٍ مُبِينٍ. تعبير به «مبين» تاكيدى است بر اينكه قرآن، هم آشكار است وهم آشكار كننده حقايق.

در دومين آيه، دو توصيف ديگر براى قرآن بيان شده: «قرآنى كه مايه هدايت ووسيله بشارت براى مؤمنان است» هُدىً وَبُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ؛ همان كسانى كه نماز را بر پا مى دارند وزكات را ادا مى كنند وبه آخرت يقين دارند الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ.

ج. سپس به بيان حال گروهى كه در نقطه مقابل مؤمنان قرار دارند پرداخته ويكى از

ص: 259

خطرناكترين حالاتشان را چنين بازگو مى كند: «كسانى كه ايمان به آخرت ندارند اعمال سوئشان را براى آنها زينت مى دهيم ودر طريق زندگى حيران وسرگردان مى شوند» إِنَّالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ.

سپس به نتيجه «تزيين اعمال» پرداخته وسرانجام كار چنين كسانى را اين گونه بيان مى كند: «آنها كسانى هستند كه عذابى بد وشديد ودردناك دارند» أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ. در دنيا سرگردان ومايوس وپريشان خواهند بود ودر آخرت گرفتار مجازاتى هولناك. «و آنها در آخرت زيانكارترين مردمند» وَهُمْ فِى الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ. دليل بر اينكه آنها از همه زيانكارترند همان است كه در «سوره كهف آيه 103» آمده است: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً:

در آخرين آيه در زمينه عظمت محتواى قرآن ومقدمه اى براى داستانهاى انبياء كه بلافاصله بعد از آن شروع مى شود مى فرمايد: «به طور مسلم اين قرآن از سوى حكيم ودانايى بر تو القا مى شود» وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ.(1)

نكته ها

1. تعبير به لفظ «تلك» كه مخصوص اشاره به دور است براى اين است كه به رفعت قدر وبلندى مرتبه آن آيات نيز اشاره كرده باشد. كلمه «قرآن» اسم كتاب است واگر آن را قرآن ناميده بدين جهت است كه خواندنى است وكلمه «مبين» از إبانه به معناى اظهار است واگر كلمه كتاب را نكره آورد ونفرمود «و الكتاب المبين» براى اين بوده كه عظمت آن را برساند.

2. مقصود از ذكر نماز وزكات، ذكر نمونه اى از اعمال صالح است واگر از ميان اعمال صالحه اين دو را نام مى برد، چون اين دو هر يك در باب خود ركن هستند.

3. كسانى كه ايمان به آخرت ندارند از آنجايى كه آن روز را كه غايت مسير انسان است قبول ندارند، بناچار آنان مى مانند ودنيا ومعلوم است كه دنيا هم نمى تواند غايت اعمال قرار گيرد، پس اين بى نوايان كه دست به دامان اعمال خود مى زنند، در راه زندگى متحير وسرگردانند، زيرا هدفى ندارند تا با اعمال خود به سوى آن هدف بروند.

ص: 260


1- نمونه ج 15 ص 399-395.

4. دو وصف «حكيم» و «عليم» را نكره آورد، تا دلالت بر عظمت كند.

5. سؤال اگر اين گروه از مؤمنان، هم از نظر مبانى اعتقادى وهم عملى راه صاف را برگزيده اند ديگر چه نيازى است كه قرآن براى هدايت آنها بيايد. ولى با توجه به اينكه هدايت داراى مراحل مختلف است كه هر مرحله اى مقدمه اى است براى بالاتر وبالاتر، پاسخ اين سؤال، روشن مى شود. بعلاوه تداوم هدايت خود مساله مهمى است وهمان چيزى است كه ما شب وروز در نمازهاى خود با گفتن اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ از خدا مى خواهيم كه ما را در اين مسير ثابت دارد.(1)

6. در آيه 4 مى فرمايد: «كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، اعمال زشتشان را براى آنها زينت مى دهيم وسرگردان مى شوند». نمونه آشكار وعينى اين معنى را در زندگى گروهى از دنيا پرستان زمان خود به روشنى مى بينيم. آنها به مسائلى افتخار مى كنند وجزء تمدنش مى شمارند كه در واقع چيزى جز ننگ ورسوايى نيست. بى بندوبارى را نشانه «آزادى». برهنگى وآلودگى زنان را دليل بر «تمدن». مسابقه در تجمل پرستى را نشانه «شخصيت». غرق شدن در انواع فساد را، مظهر «حريت». آدم كشى وجنايت وويرانگرى را دليل بر «قدرت».(2)

7. رابطه با خداوند بر رابطه با مردم مقدّم است. يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ (نماز، قبل از زكات آمده است).

8. در اين آيه وآيه ى 108 سوره ى انعام، خوب پنداشتن كارهاى زشت، به خداوند نسبت داده شده است. در حالى كه قرآن كريم در چند مورد ديگر، اين كار را كار شيطان دانسته است. اين به جهت آن است كه خداوند نظام هستى را بر اساس علل واسباب قرار داده است وكارهايى را كه انجام مى شود به هر يك از علل مى توان نسبت داد.(3)

9. زيانكاران چند نوع هستند؛

خاسر؛ كسى كه عمرش تباه شده است. قُلْ إِنَّ الْخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ. (زمر، 15)

لفى خسر؛ كسى كه اهل ايمان وعمل صالح نباشد. إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِى خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا. (عصر، 2)

ص: 261


1- الميزان ج 15 ص 396-481.
2- نمونه ج 15 ص 401.
3- نور ج 8 ص 391-390.

خسران مبين؛ كسى كه با تزلزل بندگى خدا مى كند. فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَالْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ. (حج، 11)

اخسرون؛ كسانى كه منحرفند وگمان مى كنند راه درست مى روند. الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً (كهف، 104).(1)

10. كسى كه به قيامت اعتقاد ندارد، دنياى متغير، هر لحظه او را متحير وسردرگم مى كند. لا يُؤْمِنُونَ - يَعْمَهُونَ.(2)

11. قرآن كريم جلوه حكمت وعلم خداوند متعال است.(3)

ص: 262


1- نور ج 8 ص 391.
2- همان ص، 392.
3- راهنما ج 13 ص 273.

آیه 7-14

اشاره

إِذْ قالَ مُوسى ِلأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نارًا سَآتيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (7) فَلَمّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (8) يا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللّهُ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (9) وَ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلّى مُدْبِرًا وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى لا تَخَفْ إِنّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ (10) إِلاّ مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْنًا بَعْدَ سُوءٍ فَإِنّي غَفُورٌ رَحيمٌ (11) وَ أَدْخِلْ يَدَكَ في جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ في تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمًا فاسِقينَ (12) فَلَمّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ (13) وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ (14)

ترجمه

(به خاطر بياور) هنگامى را كه موسى به خانواده خود گفت: «من آتشى از دور ديدم؛ (همين جا توقف كنيد؛) بزودى خبرى از آن براى شما مى آورم، يا شعله آتشى تا گرم شويد.» * هنگامى كه نزد آتش آمد، ندايى برخاست كه: «مبارك باد آن كس كه در آتش است وكسى كه در اطراف آن است [= فرشتگان وموسى] ومنزّه است خداوندى كه پروردگار جهانيان است! * اى موسى! من خداوند عزيز وحكيمم! * وعصايت را بيفكن! - هنگامى كه (موسى) به آن نگاه كرد، ديد (با سرعت) همچون مارى به هر سو مى دود (ترسيد و) به عقب برگشت وحتى پشت سر خود را نگاه نكرد - اى موسى! نترس، كه رسولان در نزد من نمى ترسند! * مگر كسى كه ستم كند؛ سپس بدى را به نيكى تبديل نمايد، كه (توبه او را مى پذيرم، و) من غفور ورحيمم! * ودستت را در گريبانت داخل كن؛ هنگامى كه خارج مى شود، سفيد ودرخشنده است بى آنكه عيبى در آن باشد؛ اين در زمره معجزات نه گانه اى است كه تو با آنها بسوى فرعون وقومش فرستاده مى شوى؛ آنان قومى فاسق وطغيانگرند!» * وهنگامى كه آيات روشنى بخش ما به سراغ آنها آمد گفتند: «اين سحرى است آشكار!» * وآن را از روى ظلم وسركشى انكار كردند، در حالى كه در دل به آن يقين داشتند! پس بنگر سرانجام تبهكاران (ومفسدان) چگونه بود!

ص: 263

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن حضرت موسى براى اهل خود در آوردن آتش در شب سرد وظلمانى. نداى وحى از درون آتش به موسى (سخن گفتن خدا با موسى) پيرامون انداختن عصا وتبديل شدن به اژدها. عدم ترس رسولان الهى. تهمت سحر به موسى با آوردن معجزات روشن. انكار فرعون واطرافيانش نسبت به معجزات الهى با يقين قلبى به حق بودن آن.

ب. در اين سوره، گوشه اى از سرگذشت پنج تن از پيامبران بزرگ وقوم آنها به ميان آمده است ووعده پيروزى مؤمنان ومجازات كافران در آنها به روشنى بازگو شده. نخست از پيامبر اولوا العزم موسى عليه السلام شروع مى كند. مى گويد: به خاطر بياور هنگامى را كه موسى به خانواده خود گفت: «من آتشى از دور ديدم»! إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ إِنِّى آنَسْتُ ناراً. «همين جا توقف كنيد، من به زودى خبرى براى شما مى آورم ويا شعله اى از آتش، تا گرم شويد» سَآتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ واين در همين شبى بود كه موسى با همسرش دختر شعيب در طريق مصر در بيابانى تاريك وظلمانى گرفتار آمد، راه را گم كرد وباد وطوفان وزيدن گرفت ودر همين حال درد وضع حمل به همسرش دست داد، موسى احساس نياز شديدى به افروختن آتش واستفاده از گرماى آن مى كرد، ولى در آن بيابان چيزى پيدا نبود. همين كه شعله آتشى را از دور ديد خوشحال شد وآن را دليل بر وجود انسان يا انسانهايى گرفت وگفت مى روم، يا براى شما خبرى مى آورم ويا شعله آتشى كه با آن گرم شويد.

ج. موسى خانواده اش را در همانجا گذاشت واز آن سو كه آتش ديده بود حركت كرد «هنگامى كه نزد آتش رسيد، ندايى برخاست كه مباركباد آن كس كه در آتش است وكسى كه در اطراف آن است ومنزه است خداوندى كه پروردگار عالميان است» فَلَمَّا جاءَها نُودِىَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِى النَّارِ وَمَنْ حَوْلَها وَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

د. به هر حال در پاره اى از روايات آمده است كه وقتى موسى عليه السلام به نزديكى آتش رسيد ايستاد ديد از درون شاخه سبزى شعله آتش مى درخشد نه حرارت آتش درخت را مى سوزاند ونه رطوبت درخت شعله آتش را خاموش مى كند! تعجب كرد، با شاخه كوچكى كه در

ص: 264

دست داشت، خم شد تا كمى از آن بگيرد، آتش به سوى او آمد، او وحشت كرد وعقب رفت، گاه او به سوى آتش مى آمد وگاه آتش به سوى او، كه ناگهان ندايى برخاست وبشارت وحى به او داده شد.

بار ديگر ندايى برخاست وموسى را مخاطب ساخته گفت: «اى موسى من خداوند عزيز وحكيمم» يا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

ه -. اين سؤال در اينجا مطرح است كه موسى از كجا يقين پيدا كرد كه اين ندا، نداى الهى است ونه غير آن. در پاسخ اين سؤال مى توان گفت كه توأم بودن اين صدا با يك اعجاز روشن يعنى درخشيدن آتش از درون شاخه درخت سبز، گواه زنده اى بود كه اين يك امر الهى است. بعلاوه چنان كه در آيه بعد مى فرمايد به دنبال اين ندا دستورى به موسى داده شد كه معجزه عصا ويد بيضاء را در برداشت واين دو گواه صادق ديگر بر واقعيت اين ندا بود. از همه اينها گذشته قاعدتا نداى الهى ويژگى وخصوصيتى دارد كه آن را از هر نداى ديگر ممتاز مى كند.

و. از آنجا كه ماموريت رسالت آن هم در برابر ظالم وجبارى همچون فرعون نياز به قدرت وقوت ظاهرى وباطنى وسند حقانيت محكم دارد، در اينجا به موسى عليه السلام دستور داده شد «عصايت را بيفكن» وَأَلْقِ عَصاكَ. موسى عصاى خود را افكند، ناگاه تبديل به مار عظيمى شد «هنگامى كه موسى نظر به آن افكند، ديد با سرعت همچون مارهاى كوچك به هر سو مى دود وحركت مى كند، ترسيد وبه عقب برگشت وحتى پشت سر خود را نگاه نكرد» فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَلَمْ يُعَقِّبْ در اينجا بار ديگر به موسى خطاب شد «اى موسى نترس كه رسولان در نزد من ترس ووحشتى ندارند» يا مُوسى لا تَخَفْ إِنِّى لا يَخافُ لَدَىَّ الْمُرْسَلُونَ.(1)

مرحوم طبرسى گويد: اين جمله لا يخاف لدى المرسلون تسكين خاطر براى حضرت موسى است زيرا مى فرمايد: تو رسول من هستى ورسول من نبايد بترسد (پس تو نبايد بترسى).(2)

ص: 265


1- نمونه ج 15 ص 408-404.
2- مجمع البيان ج 7 ص 331.

ز. إِلَّا مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّى غَفُورٌ رَحِيمٌ آنچه درباره اين استثناء مى توان گفت - وخدا داناتر است - اين است كه بعد از آنكه در آيه قبلى خبر داد كه مرسلين ايمنند وترسى ندارند، از اين خبر فهميده شد كه غير مرسلين همه اهل ظلمند وايمن از عذاب نيستند وبايد بترسند وچون اين مفهوم به كليتش درست نبود، لذا در اين آيه اهل توبه را از بين غير مرسلين، يعنى از اهل ظلم استثناء كرده، فهماند كه اهل توبه به خاطر اينكه توبه كردند وظلم خود را - كه همان سوء بوده باشد - به حسن مبدل كردند، مغفور ومرحومند وآنها هم مانند مرسلين خوفى ندارند. بنابراين، استثناء اهل توبه از بين مرسلين، با اينكه داخل آنان نبودند، استثناء منقطع است.(1)

ح. سپس دومين معجزه موسى عليه السلام را به او ارائه كرد وفرمود: «دستت را در گريبانت داخل كن وهنگامى كه خارج مى شود، نورانى ودرخشنده است بى آنكه عيبى در آن، وجود داشته باشد» وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِى جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ. اشاره به اينكه اين سفيدى، سفيدى ناشى از بيمارى برص نيست، بلكه نورانيت ودرخشندگى وسفيدى جالبى است كه خود بيانگر وجود يك معجزه وامر خارق عادت است. باز براى اينكه به موسى عليه السلام لطف بيشترى كند وبه منحرفان امكان بيشترى براى هدايت دهد، مى گويد: معجزات تو منحصر به اين دو نيست، بلكه «اين دو معجزه در زمره نه معجزه قرار گرفته كه تو همراه با آنها به سوى فرعون وقومش فرستاده مى شوى چرا كه آنها قوم ياغى وفاسقى بوده اند» ونياز به راهنمايى دارند مجهز با معجزات بزرگ فراوان فِى تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِين.(2)

ط. در آخرين آيه مورد بحث قرآن اضافه مى كند، اين اتهامها به خاطر آن نبود كه راستى در شك وترديد باشند، بلكه آنها «معجزات را از روى ظلم وبرترى جويى انكار كردند، در حالى كه در دل به آن يقين واطمينان داشتند» وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوًّا واز اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه ايمان واقعيتى غير از علم ويقين دارد وممكن است كفر از روى جحود وانكار در عين علم وآگاهى سر زند.(3)

ص: 266


1- الميزان ج 15 ص 490.
2- نمونه ج 15 ص 410.
3- نمونه ج 15 ص 412.

ى. مرحوم طبرسى در مجمع البيان گويد: اينكه خطاب را به صيغه جمع آورده وفرموده است: «اتيكم - برايتان بياورم»، بدين سبب بوده كه همسر او با اينكه يك نفر بوده، اما قائم مقام چند نفر بوده است، چون در مواقع حساس وجاهاى وحشت انگيز يك نفر در ايجاد انس در دل آدمى كار چند نفر را مى كند. احتمال هم دارد كه در آن روز به غير همسرش شخص ويا اشخاص ديگرى از قبيل: خادم، يا مكارى (كرايه دهنده)، يا غير آن همراهش بوده باشند.(1)

ك. از سياق بر مى آيد كه آتش مذكور تنها براى آن جناب هويدا شده وغير او كسى آن را نديده است وگر نه بطور نكره نمى گفت: من آتشى مى بينم، بلكه آن را نشان مى داد وبه آن اشاره مى كرد.

ل. اما اينكه مراد از «مَنْ فِى النَّارِ - آنكه در آتش است» كيست ؟ بعضى گفته اند: خداست ومعنايش اين است كه: مبارك است آن كسى كه سلطان وقدرتش در آتش ظهور كرده، چون صداى گفتگو از درخت برمى خاست، درختى كه به شهادت آيات سوره قصص، آتش اطرافش را احاطه كرده بود وبنا به گفته اين مفسر معناى آيه اين مى شود كه: مبارك است آن كسى كه با كلام خود از آتش براى تو تجلى كرد وخير كثير به تو داد، آن وقت جمله وَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ تنزيه خداست از اينكه جسم يا جسمانى باشد ومكان بدو احاطه يابد ويا در دسترس حوادث قرار گيرد، نه اينكه منظور از آن به شگفت درآوردن موسى باشد، كه بعضى ها گفته اند. بعضى ديگر از مفسران گفته اند: مراد از مَنْ فِى النَّارِ ملائكه اى است كه در آتش حاضر بوده اند، هم چنان كه مراد از من حولها موسى عليه السلام است. بعضى ديگر به عكس گفته اند، يعنى گفته اند: مراد از جمله اولى موسى عليه السلام ومراد از دومى ملائكه است. بعضى ديگر گفته اند: مراد از مَنْ فِى النَّارِ نور خداى تعالى ومراد از من حولها، موسى عليه السلام است. بعضى ديگر گفته اند: مراد از مَنْ فِى النَّارِ درخت است كه در احاطه آتش قرار داشت ومراد از من حولها ملائكه اى است كه خداى را تسبيح مى گفته اند. ليكن بيشتر اين وجوه تفسير به رأى است كه از نظر خواننده مخفى نمى باشد.

م. جمله لا تخف نهى مطلق است كه او را از تمامى ترسيدنيها كه ممكن است پيش بيايد امنيت مى دهد ومى رساند مادامى كه در حضور پروردگار ومقام قرب او است هيچ

ص: 267


1- الميزان ج 15 ص 485، مجمع البيان ج 7 ص 330.

مكروهى به او نمى رسد، نه از ناحيه عصا ونه از غير آن.(1)

ن. امام صادق عليه السلام فرمود: مراد از مِنْ غَيْرِ سُوءٍ يعنى اين سفيدى دست به خاطر بيمارى برص وپيسى نبود.(2)

نكته ها

1. نظير آيه 7 و 9 نمل آيه 10 تا 15 طه است:

2. با توجه به اينكه حضرت موسى كه از بزرگان ومرسلان بود، چرا از عصا كه به صورتى هول انگيز، يعنى مارى پر جست وخيز در آمده بود ترسيد؟ جوابش اين است كه: اين اثر طبيعت وجبلت آدمى است كه وقتى به منظره اى هول انگيز، آن هم بى سابقه بر مى خورد، كه هيچ راهى براى دفع آن به نظرش نمى رسد مگر فرار كردن، قهرا پا به فرار مى گذارد، مخصوصا كسى كه هيچ سلاحى براى دفاع ندارد، عصايى هم كه تنها سلاح او بوده خود به آن صورت هول انگيز در آمده، قبلا هم از ناحيه خدا دستورى نگرفته بود، كه اگر عصايت اژدها شد فرار مكن ودر جاى خود بايست.(3)

3. از ظاهر اين آيه چنين استفاده مى شود كه اين دو معجزه جزء نه معجزه معروف موسى بوده است. هفت معجزه ديگر عبارتند از: «طوفان»، «آفات گياهان»، «ملخ خوراكى»، «فزونى قورباغه»، «دگرگون شدن رنگ رود نيل به شكل خون» كه هر يك از اين پنج حادثه، به عنوان يك هشدار، دامن فرعونيان را مى گرفت، هنگامى كه در تنگنا قرار مى گرفتند دست به دامن موسى مى زدند تا رفع بلا كند ودو معجزه ديگر «خشكسالى» و «كمبود انواع ميوه ها» بود كه در آيه 130 سوره اعراف به آن اشاره شده است: وَلَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ: در آيه بعد مى گويد: «هنگامى كه آيات روشنى بخش ما به سراغ آنان آمد گفتند: اين سحر آشكارى است»؛ فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ.(4)

ص: 268


1- الميزان ج 15 ص 489-486.
2- نور ج 8 ص 397.
3- الميزان ج 15 ص 490.
4- نمونه ج 15 ص 410.

4. در قرآن 136 مرتبه نام حضرت موسى ودر 34 سوره داستان او ذكر شده وحدود 900 آيه درباره ى ماجراى بنى اسرائيل است.

5. ترس دو نوع است: غريزى ومعنوى. جمله ى لا تَخَفْ درباره ى خوف غريزى است، ولى خوف معنوى كه خوف از مقام الهى است، در آيات ديگر عنوان شده است. نداى آسمانى بايد با نشانه اى همراه باشد تا اثر كند. نُودِىَ... أَلْقِ عَصاكَ.

6. بسيارى از كفّار در دل ايمان دارند وانگيزه ى انكارشان جهل نيست، بلكه ظلم وبرترى جويى است؛ ظُلْماً وَعُلُوًّا.(1)

7. آيه 10 نمل با اندك تفاوتى در تعبير نظير آيه 31 قصص است.

وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى لَا تَخَفْ إِنِّى لَا يَخَافُ لَدَىَّ الْمُرْسَلُونَ.

وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ.

8. آيه 12 نمل؛ وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِى جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِى تِسْعِ آيَاتٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ، با اندك تفاوتى در تعبير، نظير آيه 22 و 23 طه است؛ وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَى جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَى * لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرَى.

ص: 269


1- نور ج 8 ص 398-393.

آیه 15-16

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُودَ وَ سُلَيْمانَ عِلْمًا وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي فَضَّلَنا عَلى كَثيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنينَ (15) وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُودَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبينُ (16)

ترجمه

و ما به داوود وسليمان، دانشى عظيم داديم؛ وآنان گفتند: «ستايش از آن خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد.» * وسليمان وارث داوود شد وگفت: «اى مردم! زبان پرندگان به ما تعليم داده شده واز هر چيز به ما عطا گرديده؛ اين فضيلت آشكارى است.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: برخوردارى داوود وسليمان از نعمت علم وسپاسگذارى آنها. ارث برى سليمان از داوود. آگاه بودن سليمان از زبان پرندگان.

ب. مقصود از كلمه «هر چيز» تنها هر چيزى است كه اگر به آدمى داده شود مى تواند از آن متنعم شود، نه هر چيز، پس قهرا كلمه «كُلِّ شَىءٍ» در آيه شريفه مقيد مى شود به نعمت هايى مانند: علم ونبوت وملك وحكم، قدرت بر داورى صحيح وساير نعمت هاى مادى ومعنوى.(1)

ج. ذكر گوشه اى از داستان اين دو پيامبر، بعد از داستان موسى عليه السلام به خاطر آن است كه اينها نيز از پيامبران بنى اسرائيل بودند وتفاوتى كه تاريخ آنها با تواريخ پيامبران ديگر دارد اين است كه اينها بر اثر آمادگى محيط فكرى واجتماعى بنى اسرائيل توفيق يافتند دست به تاسيس حكومت عظيمى بزنند وآئين الهى را با استفاده از نيروى حكومت، گسترش دهند.

د. قرآن سخن را از مساله «موهبت علم» كه زير بناى يك حكومت صالح ونيرومند است شروع كرده مى گويد: «ما به داود وسليمان علم قابل ملاحظه اى بخشيديم» وَلَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَسُلَيْمانَ عِلْماً.

ه -. به دنبال اين جمله از زبان داود وسليمان چنين نقل مى كند: «و آنها گفتند حمد

ص: 270


1- الميزان ج 15 ص 500.

وستايش از آن خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد» الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ.(1)

و. وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ... يعنى سليمان مال وملك را از داوود ارث برد. مرحوم طبرسى مى گويد اين آيه دلالت دارد كه انبياء مانند ديگران مال وثروت را به ارث مى برند(2) واينكه بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از اين ارث، ارث بردن نبوت وعلم است، صحيح نيست، براى اينكه نبوت ارثى نيست، چون قابل انتقال نيست واما علم، هر چند با نوعى عنايت ومجاز مى توان گفت كه قابل انتقال است - نه حقيقتاً - براى اينكه استاد، علم را از خود به شاگرد انتقال نمى دهد وگرنه بايد ديگر خودش علم نداشته باشد.(3)

ز. سپس قرآن مى افزايد: «سليمان گفت: اى مردم! به ما سخن گفتن پرندگان تعليم شده» وَقالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ. «و از همه چيز به ما داده شده است واين فضيلت آشكارى است» وَأُوتِينا مِنْ كُلِّ شَىْءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ. گرچه بعضى مدعى هستند كه تعبير نطق وسخن گفتن در مورد غير انسانها جز به عنوان مجاز ممكن نيست، ولى اگر غير انسان نيز اصوات والفاظى از دهان بيرون بفرستد كه بيانگر مطالبى باشد دليل ندارد كه آن را نطق نگوئيم، چرا كه «نطق» هر لفظى است كه بيانگر حقيقتى ومفهومى باشد. نطق در معنى وسيعى در قرآن به كار رفته است كه در حقيقت روح ونتيجه «نطق» را بيان مى كند وآن «بيان ما فى الضمير» است، خواه از طريق الفاظ وسخن باشد وخواه از طريق حالات ديگر، مانند آيه هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ (جاثيه، 29) اين كتاب ما است كه به حق براى شما سخن مى گويد.(4)

نكته ها

1. وَلَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَسُلَيْمانَ عِلْماً... اينكه علم را نكره آورد وفرمود: «به داوود وسليمان علمى داديم» اشاره است به عظمت واهميت امر آن ودر جاء ديگر قرآن علم

ص: 271


1- نمونه ج 15 ص 416-414.
2- مجمع البيان ج 7 ص 334.
3- الميزان ج 15 ص 496.
4- نمونه ج 15 ص 418.

داوود را از علم سليمان جدا ذكر كرده، در باره علم داوود فرموده: وَآتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطابِ واز آياتى كه به علم سليمان اشاره كرده آيه فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَكُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَعِلْماً.(1)

2. وَقالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ - از ظاهر سياق بر مى آيد كه سليمان عليه السلام مى خواهد در اين جمله از خودش وپدرش، كه خود او نيز از آن جناب است به داشتن برتريهايى كه گذشت مباهات كند واين در حقيقت از باب تحديث به نعمت است، كه خداى تعالى در سوره ضحى رسول گرامى اسلام را بدان مامور مى فرمايد: وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ.(2)

3. اميرالمومنين عليه السلام به ابن عباس فرمودند: ان الله علّمنا منطق الطير كما علّم سليمان... وقد والله علّمنا منطق الطير وعلم كل شىء.(3)

4. إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ - اين شكرى است از سليمان عليه السلام كه بدون عجب وكبر وغرور، همان حديث به نعمت قبل را تاكيد مى كند، زيرا همه نعمتها را به خدا نسبت داد، در يك جا گفت: «علمنا» (علم منطق طير را به ما داده اند) يك جا گفت «اوتينا» (واز هر چيز به ما داده اند)، اينجا هم آن دو جمله را تاكيد نموده مى گويد: «همه اينها فضلى است آشكارا از خدا».(4)

5. بعد از بيان موهبت بزرگ «علم» سخن از «شكر» به ميان آمده، تا روشن شود هر نعمتى را شكرى لازم است وحقيقت شكر آن است كه از آن نعمت در همان راهى كه براى آن آفريده شده است استفاده شود واين دو پيامبر بزرگ از نعمت علمشان در نظام بخشيدن به يك حكومت الهى حد اكثر بهره را گرفتند.

6. در رواياتى كه از منابع اهل بيتعليهم السلام به ما رسيده نيز به اين آيه در برابر كسانى كه مى گفتند پيامبران ارثى نمى گذارند وبه حديث «نحن معاشر الانبياء لا نورث» «ما پيامبران ارثى نمى گذاريم»، تكيه مى كردند استدلال شده ودليل بر اين گرفته شده كه حديث مزبور چون

ص: 272


1- الميزان ج 15 ص 495.
2- الميزان ج 15 ص 497.
3- صافى 4 ص 61.
4- الميزان ج 15 ص 500.

مخالف كتاب الله است از درجه اعتبار ساقط است. حضرت فاطمه به ابى بكر فرمود: «ا فى كتاب اللَّه ان ترث اباك ولا ارث ابى، لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا، فعلى عمد تركتم كتاب اللَّه ونبذتموه وراء ظهوركم اذ يقول: وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ».(1)

7. احترام وشئون افراد را حفظ كنيم. (اوّل نام پدر آمده است بعد نام پسر) داوُدَوَسُلَيْمانَ.(2)

8. برخى از بندگان خداوند از داوود وسليمان هم برترند، چنانكه خود اعتراف كردند. فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ.(3)

9. در هيچ مقامى خود را برتر از همگان ندانيم. عَلى كَثِيرٍ.(4)

10. علم بر تمام نعمت ها مقدّم است. اوّل عُلِّمْنا، بعد أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَىْءٍ.(5)

ص: 273


1- نمونه ج 15 ص 417-416.
2- نور ج 8 ص 400.
3- همان، راهنما ج 13 ص 288.
4- نور ج 8 ص 401.
5- همان.

آیه 17-19

اشاره

وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ اْلإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (17) حَتّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (18) فَتَبَسَّمَ ضاحِكًا مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْني أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحًا تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْني بِرَحْمَتِكَ في عِبادِكَ الصّالِحينَ (19)

ترجمه

لشكريان سليمان، از جنّ وانس وپرندگان، نزد او جمع شدند؛ آنقدر زياد بودند كه بايد توقّف مى كردند تا به هم ملحق شوند! * (آنها حركت كردند) تا به سرزمين مورچگان رسيدند؛ مورچه اى گفت: «به لانه هاى خود برويد تا سليمان ولشكرش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى فهمند!» * سليمان از سخن او تبسّمى كرد وخنديد وگفت: «پروردگارا! شكر نعمت هايى را كه بر من وپدر ومادرم ارزانى داشته اى به من الهام كن وتوفيق ده تا عمل صالحى كه موجب رضاى توست انجام دهم ومرا برحمت خود در زمره بندگان صالحت وارد كن!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: مسخر بودن نيروهاى مختلف جن وانس وپرندگان وتقسيم شدن آنها براى سليمان به طور منظم. ورود سليمان در منطقه ووادى مورچگان وبر حذر داشتن يك مورچه مورچگان ديگر را از پايمال شدن توسط لشگر سليمان. تبسم سليمان از سخن مورچه وسپاسگذارى در برابر نعمتهاى الهى.

ب. از آيات اين سوره وهمچنين از آيات سوره سبا به خوبى استفاده مى شود كه داستان حكومت حضرت سليمان جنبه عادى نداشت، بلكه توأم با خارق عادات ومعجزات مختلفى بود كه قسمتى از آن (مانند حكومت سليمان بر جن وپرندگان ودرك كلام مورچگان وگفتگوى با هدهد) در اين سوره وبخشى ديگر از آن در سوره سبا آمده است. در آيات مورد بحث نخست مى گويد: «لشكريان سليمان از جن وانس وپرندگان نزد او جمع شدند» وَحُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ وَالطَّيْرِ. تا همه به هم برسند «(فَهُمْ يوزَعُونَ). يوزعون» از ماده «وزع» (بر وزن جمع) به معنى بازداشتن است، اين تعبير هر گاه در مورد

ص: 274

لشكر به كار رود به اين معنى است كه اول لشكر را نگاه دارند تا آخر لشكر به آن ملحق گردد واز پراكندگى وتشتت آنها جلوگيرى شود.(1)

ج. به هر حال، سليمان با اين لشكر عظيم حركت كرد «تا به سرزمين مورچگان رسيدند» حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ. در اينجا مورچه اى از مورچگان، همنوعان خود را مخاطب ساخت وگفت: «اى مورچگان داخل لانه هاى خود شويد تا سليمان ولشكريانش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى فهمند»! قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ.

د. سليمان با شنيدن اين سخن تبسم كرد وخنديد؛ فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها: در اينكه چه چيز سبب خنده سليمان شد مفسران سخنان گوناگونى دارند: ظاهر اين است كه نفس اين قضيه مطلب عجيبى بود كه مورچه اى همنوعان خود را از لشكر عظيم سليمان بر حذر دارد وآنها را به عدم توجه نسبت دهد، اين امر عجيب سبب خنده سليمان شد.(2)

فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها... از گفتار او لب هاى سليمان به خنده باز شد. بعضى گفته اند: تبسم، كمترين حد خنده وضحك خنده معمولى است واگر در جمله مورد بحث هر دو كلمه را به كار برده، استعمالى است مجازى، كه مى فهماند تبسم آن جناب نزديك به خنده بوده است.(3)

ه -. به هر حال در اينجا سليمان رو به درگاه خدا كرد وچند تقاضا نمود. نخست اينكه «عرضه داشت پروردگارا راه ورسم شكر نعمتهايى را كه بر من وپدر ومادرم ارزانى داشته اى به من الهام فرما» وَقالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلى والِدَىَّ ديگر اينكه «مرا موفق دار تا عمل صالحى بجاى آورم كه تو از آن خشنود مى شوى» وَأَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وبالآخره سومين تقاضايش اين بود كه عرضه داشت پروردگارا! «مرا به رحمتت در زمره بندگان صالحت داخل گردان» وَأَدْخِلْنِى بِرَحْمَتِكَ فِى عِبادِكَ الصَّالِحِينَ.(4)

ص: 275


1- الميزان 15 ص 500، نمونه ج 15 ص 431.
2- نمونه ج 15 ص 433.
3- الميزان ج 15 ص 502.
4- نمونه ج 15 ص 434.

نكته ها

1. از آيه شريفه بر مى آيد كه گويا سليمان عليه السلام لشكرهايى از جن وطير داشته، كه مانند لشكريان انسى او با او حركت مى كردند وكلمه «حشر» وهمچنين وصف محشورين به اينكه لشكريان او بودند وهمچنين سياق آيات بعدى، همه دليلند بر اين كه لشكريان آن حضرت طوايف خاصى از انسانها واز جن وطير، بوده اند، براى اينكه در آيه شريفه فرموده: «براى سليمان جمع آورى شد لشكريانى كه از جن وانس وطير داشت» وكلمه «من» تبعيض ويا بيان را مى رساند.(1)

2. اگر در آيه مورد بحث جن را جلوتر از انس وطير ذكر كرد از اين جهت است كه مسخر شدن جن وبه فرمان در آمدن او براى يك انسان، عجيب تر از آن دو تاى ديگر است واگر بعد از جن، انس را آورد، نه طير را، باز براى همين است كه مسخر شدن انسانها براى يك انسان عجيب تر از مسخر شدن طير است وعلاوه بر اين، رعايت مقابله بين جن وانس هم شده.

3. حضرت سليمان عليه السلام وقتى سخن مورچه را شنيد، از شدت سرور وابتهاج تبسمى كرد، كه خدا تا چه حد به او إنعام فرموده وكارش را به كجا كشانيده ؟ نبوت وعلم منطق طير وساير حيوانات وملك وسلطنت ولشكريانى از جن وانس وطير، به او ارزانى داشته، لذا از خدا در خواست مى كند كه شكر نعمتهايش را به وى الهام فرمايد وموفقش كند به كارهايى كه مايه رضاى او باشد وبه اين حد اكتفاء نكرد، بلكه در درخواست خود، شكر نعمت هايى را هم كه به پدر ومادرش ارزانى داشته اضافه كرد، چون إنعام به پدر ومادر او به يك معنا إنعام به او نيز هست، زيرا وجود فرزند از آن پدر ومادر است.(2)

4. وَأَدْخِلْنِى بِرَحْمَتِكَ فِى عِبادِكَ الصَّالِحِينَ - يعنى خدايا مرا از بندگان صالح خود قرار ده واين صلاح از آنجا كه در كلام آن جناب مقيد به عمل نشده تا مراد، تنها عمل صالح باشد، لذا اطلاقش حمل مى شود بر صلاح نفس در جوهره ذاتش، تا در نتيجه نفس مستعد شود براى قبول هر نوع كرامت الهى ومعلوم است كه صلاح ذات، قدر ومنزلتش بالاتر از

ص: 276


1- الميزان ج 15 ص 500.
2- الميزان ج 15 ص 503-501.

صلاح عمل است وچون چنين است پس اينكه اول درخواست كرد كه موفق به عمل صالح شود وسپس درخواست كرد كه صلاح ذاتيش دهد، در حقيقت درخواستهاى خود را درجه بندى كرد واز پايين گرفته به سوى بالاترين درخواستها رفت.

5. در درخواست عمل صالح گفت: «اينكه من عمل صالح كنم» وخود را در آن مداخله داد، ولى در صلاح ذات، نامى از خود نبرد واين بدان جهت است كه هر كسى در عمل خود دخالت دارد، گو اينكه اعمال ما هم مخلوق خدايند، اما هر چه باشد نسبتى با خود ما دارند، به خلاف صلاح ذات، كه هيچ چيز آن به دست خود ما نيست ولذا صلاح ذات را از پروردگار خود خواست، ولى صلاح عمل را از او نخواست ونگفت: واوزعنى العمل الصالح بلكه گفت: «أَوْزِعْنِى... أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً - اينكه عمل صالح كنم».(1)

6. صلاح ذات را ممكن بود به طور صريح سؤال كند وبگويد: «و مرا صالح گردان»، ولى چنين نكرد بلكه درخواست كرد كه «از زمره عباد صالح قرارش دهد»، تا اشاره كرده باشد به اينكه من هر چند همه مواهبى كه به عباد صالحين دادى مى خواهم، اما از همه آن مواهب بيشتر اين موهبت را در نظر دارم كه: آنان را عباد خود قرار دادى ومقام عبوديتشان، ارزانى داشتى وبه همين جهت است كه خداى تعالى همين سليمان عليه السلام را به وصف عبوديت ستوده وفرموده است: نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (ص، 30).(2)

7. جنّ وپرنده كه در اين آيه ذكر شده، از باب مثال است وگر نه باد وابر وچيزهاى ديگر نيز تحت فرمان سليمان بود.

8. ولايت انبيا تنها بر انسان ها نيست. مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ وَالطَّيْرِ.(3)

9. نظم، در همه جا ارزشمند است ولى در لشكر وسپاه يك ضرورت وارزش ويژه است چنانكه در سپاه سليمان نظم حاكم بود. فَهُمْ يُوزَعُونَ.(4)

10. حيوانات شعور دارند ومفاسد وضررها را مى شناسند وبه يكديگر هشدار مى دهند. ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ.

ص: 277


1- الميزان ج 15 ص 504.
2- الميزان ج 15 ص 504.
3- نور ج 8 ص 403-402.
4- همان ص 403، راهنما ج 13 ص 291.

11. غريزه دفع ضرر احتمالى، در حيوانات نيز وجود دارد. ادْخُلُوا... لا يَحْطِمَنَّكُمْ.

12. در آيه ى 16 ذكر شد كه حضرت سليمان عليه السلام گفت: زبان پرندگان را مى دانيم، از اين آيه معلوم مى شود كه دانستن زبان پرندگان از باب نمونه بوده است. زيرا آن حضرت كلام وگفتگوى مورچه را هم مى دانست.

13. يكى از اصول وشرايط رهبرى ومديريت، سعه ى صدر است. حضرت سليمان جمله ى لا يَشْعُرُونَ را آن هم از مورچه اى مى شنود، ولى به روى خود نمى آورد ولبخند مى زند. فَتَبَسَّمَ.

14. انتقاد وحرف حقّ را از هر كس بشنويد واز آن استقبال كنيد. (سليمان سخن مورچه را پسنديد) فَتَبَسَّمَ انتقادپذيرى، يك ارزش است.

15. دعا، مخصوص هنگام اضطرار نيست انبيا در اوج عظمت وقدرت دعا مى كردند. رَبِّ.

16. كار نيكى ارزش دارد كه رضاى خدا را جلب كند، نه فقط رضاى مردم را. صالِحاًتَرْضاهُ.(1)

17. آيه 19 نمل با اندك تفاوتى در تعبير نظير آيه 15 احقاف است؛ حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلَى وَالِدَىَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِى فِى ذُرِّيَّتِى إِنِّى تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّى مِنَ الْمُسْلِمِينَ.

ص: 278


1- نور ج 8 ص 407-404.

آیه 20-26

اشاره

وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبينَ (20) لأُعَذِّبَنَّهُ عَذابًا شَديدًا أَوْ َلأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنّي بِسُلْطانٍ مُبينٍ (21) فَمَكَثَ غَيْرَ بَعيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقينٍ (22) إِنّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظيمٌ (23) وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ (24) أَلاّ يَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (25) اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ (26)

ترجمه

(سليمان) در جستجوى آن پرنده [= هدهد] برآمد وگفت: چرا هدهد را نمى بينم، يا اينكه او از غايبان است ؟! * قطعاً او را كيفر شديدى خواهم داد، يا او را ذبح مى كنم، يا بايد دليل روشنى (براى غيبتش) براى من بياورد! * چندان درنگ نكرد (كه هدهد آمد و) گفت: «من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى نيافتى؛ من از سرزمين «سبا» يك خبر قطعى براى تو آورده ام! * من زنى را ديدم كه بر آنان حكومت مى كند وهمه چيز در اختيار دارد و (به خصوص) تخت عظيمى دارد! * او وقومش را ديدم كه براى غير خدا - خورشيد - سجده مى كنند؛ وشيطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده وآنها را از راه بازداشته؛ واز اين رو هدايت نمى شوند!» * چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه آنچه را در آسمانها وزمين پنهان است خارج (وآشكار) مى سازد وآنچه را پنهان مى داريد يا آشكار مى كنيد مى داند؟! * خداوندى كه معبودى جز او نيست وپروردگار عرش عظيم است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: جويا شدن سليمان از حال هدهد، به جهت پنهان شدن. تهديد سليمان نسبت به هدهد آگاهى هدهد از برخى امور مانند اطلاع از ملكه سبآ وقوم خورشيد پرست او، لزوم پرستش نسبت به خداوند قادر وعالم..

ب. در اين قسمت از آيات به فراز ديگرى از زندگى شگفت انگيز سليمان اشاره كرده وماجراى هدهد وملكه سبا را بازگو مى كند. نخست مى گويد: «سليمان هدهد را نديد ودر جستجوى او برآمد» وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ. اين تعبير به وضوح بيانگر اين حقيقت است كه او به

ص: 279

دقت مراقب وضع كشور واوضاع حكومت خود بود وحتى غيبت يك حيوان از چشم او پنهان نمى ماند!. سليمان «گفت: چه شده است كه هدهد را نمى بينم» فَقالَ ما لِىَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ. «يا اينكه او از غائبان است» أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ. در اينكه سليمان از كجا متوجه شد كه هدهد در جمع او حاضر نيست ؟

بعضى گفته اند به خاطر اين بود كه به هنگام حركت كردن او، پرندگان بر سرش سايه مى افكندند واو از وجود روزنه اى در اين سايبان گسترده از غيبت هدهد آگاه شد. «سليمان» براى اينكه حكم غيابى نكرده باشد ودر ضمن غيبت هدهد روى بقيه پرندگان، تا چه رسد به انسانهايى كه پستهاى حساسى بر عهده داشتند اثر نگذارد افزود: «من او را قطعاً كيفر شديدى خواهم داد»! لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً. «و يا او را ذبح مى كنم»! أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ. «يا براى غيبتش بايد دليل روشنى به من ارائه دهد» أَوْ لَيَأْتِيَنِّى بِسُلْطانٍ مُبِينٍ. ولى غيبت هدهد، چندان به طول نيانجاميد فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ. بازگشت ورو به سليمان كرد وچنين «گفت: من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى ندارى، من از سرزمين سبأ يك خبر قطعى (ودست اول) براى تو آورده ام»؟ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ.(1)

ج. لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّى بِسُلْطانٍ مُبِينٍ اين سه «لامى» كه بر سر سه كلمه در آيه آمده لام قسم است و بِسُلْطانٍ مُبِينٍ به معناى دليل قانع كننده وروشن است، سليمان عليه السلام در اين گفتار خود، هدهد را محكوم مى كند به يكى از سه كار، يا عذاب شديد ويا ذبح شدن، - كه در هر يك از آن دو بدبخت وبيچاره مى شود - ويا آوردن دليلى قانع كننده تا خلاصى يابد.(2)

د. ضمير در «مكث» به سليمان برمى گردد، كه در اين صورت معنا اين مى شود كه: سليمان بعد از تهديد هدهد، مختصرى مكث كرد(3) ، احتمال هم دارد كه ضمير مذكور به خود هدهد برگردد ومعنا اين باشد كه: هدهد مختصرى مكث كرد. مؤيد احتمال اول، سياق سابق ومؤيد احتمال دوم، سياق لاحق است.(4)

ص: 280


1- نمونه ج 15 ص 440.
2- الميزان ج 15 ص 505.
3- مجمع البيان ج 7 ص 340.
4- الميزان ج 15 ص 505.

ه -. به هر حال هدهد در شرح ماجرا چنين گفت: «من به سرزمين سبا رفته بودم زنى را در آنجا يافتم كه بر آنها حكومت مى كند وهمه چيز را در اختيار دارد مخصوصا تخت عظيمى داشت»! إِنِّى وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَىْءٍ وَلَها عَرْشٌ عَظِيمٌ. «هدهد» با اين سه جمله تقريبا تمام مشخصات كشور سبا وطرز حكومت آن را براى سليمان بازگو كرد. نخست اينكه كشورى است آباد داراى همه گونه مواهب وامكانات. ديگر اينكه يك زن بر آن حكومت مى كند ودربارى بسيار مجلل دارد حتى شايد مجلل تر از تشكيلات سليمان چرا كه هدهد تخت سليمان را مسلما ديده بود، با اينحال از تخت ملكه سبا به عنوان «عرش عظيم» ياد مى كند!.(1)

و. مشاهده كردم آن زن وقوم وملتش در برابر خورشيد - نه در برابر الله - سجده مى كنند! وَجَدْتُها وَقَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ. «شيطان بر آنها تسلط يافته واعمالشان را در نظرشان زينت داده» (وافتخار مى كنند كه در برابر آفتاب سجده مى نمايند!) وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وبه اين ترتيب «شيطان آنها را از راه حق باز داشته» فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ. آنها چنان در بت پرستى فرو رفته اند كه من باور نمى كنم به آسانى از اين راه برگردند «آنها هدايت نخواهند شد» فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ.

ز. سپس افزود «آنها چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه آنچه در آسمانها وزمين پنهان است خارج مى كند وآنچه را مخفى مى داريد وآشكار مى سازيد مى داند» أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِى يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِى السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَما تُعْلِنُونَ واژه «خبا» (بر وزن صبر) به معنى هر چيز پنهانى وپوشيده است ودر اينجا اشاره به احاطه علم پروردگار به غيب آسمان وزمين است، يعنى چرا براى خداوندى سجده نمى كنند كه غيب آسمان وزمين واسرار نهفته آن را مى داند.

ح. منظور از «كل شىء» در آيه هر چيزى است كه سلطنت عظيم محتاج به داشتن آنها است، مانند احتياط وعزم وتصميم راسخ وسطوت وشوكت وآب وخاك بسيار وخزينه سرشار ولشكر وارتشى نيرومند ورعيتى فرمان بردار، ليكن از بين همه اينها، تنها نام عرش عظيم را برد.(2)

ص: 281


1- نمونه ج 15 ص 443.
2- الميزان ج 15 ص 506-444.

ط. عبارت يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِى السَّماواتِ وَالْأَرْضِ، استعاره است، گويا موجودات در پس پرده عدم وزير طبقات نيستى قرار داشتند وخدا آنها را يكى پس از ديگرى از آنجا به عالم وجود درآورد.(1)

ى. اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ اين جمله تتمه كلام هدهد وبه منزله تصريح به نتيجه اى است كه از بيان ضمنى سابق گرفته مى شود وبى پرده اظهار كردن حق است، در مقابل باطل وثنى ها وبه همين جهت نخست كلمه لا إِلهَ إِلَّا هُوَ را كه كلمه توحيد است وتوحيد در عبادت خدا را مى رساند آورده، آن گاه جمله رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ را ضميمه كرده تا دلالت كند بر اينكه همه تدبيرهاى عالم، منتهى به خداى سبحان مى شود، چون عرش سلطنتى عبارت است از مقامى كه همه زمامدارهاى امور آنجا جمع مى شوند واز آنجا احكام جاريه در ملك صادر مى شود.

نكته ها

1. اگر سبيل را مطلق آورد ونگفت: سبيل الله، براى اين بود كه اشاره كند به اينكه براى انسان بر حسب فطرتش وبلكه براى هر چيزى بر حسب خلقت عمومى، راه، تنها وتنها يكى است وآن راه خدا است، راه ديگرى نيست، تا براى تعيين راه خدا محتاج باشد به اينكه كلمه خدا را نيز بياورد.(2)

2. در جمله رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ محاذات ومقابله ديگرى نيز به كار رفته وآن محاذات با كلام هدهد در توصيف ملكه سبأ است، كه گفت: وَلَها عَرْشٌ عَظِيمٌ وچه بسا همين گفتار هدهد، باعث شد كه سليمان به افراد خود دستور داد تا عرش او را نزدش حاضر كنند، اين دستور را داد تا ملكه سبا در برابر عظمت پروردگارش به تمام معناى كلمه خاضع گردد.(3)

3. رئيس حكومت يا يك مدير بايد آن چنان در سازمان تشكيلاتى خود دقيق باشد كه حتى غيبت يك فرد عادى وكوچك را احساس وپى گيرى كند.

4. در محيط جامعه بايد آن قدر صراحت وآزادى حكم فرما گردد حتى يك فرد عادى

ص: 282


1- همان ص 507، مجمع البيان ج 7 ص 342.
2- الميزان ج 15 ص 506-508.
3- همان ص 508.

بتواند در موقع لزوم به رئيس حكومت بگويد: «من از چيزى آگاهم كه تو نمى دانى»! ممكن است كوچكترين افراد از مسائلى آگاه شوند كه بزرگترين دانشمندان وقدرتمندان از آن بى خبر باشند تا انسان هرگز به علم ودانش خود مغرور نگردد.(1)

5. تفقّد از زيردست، بازديد از كار آنان وجست وجو از احوالشان، از اصول اسلامى، اخلاقى، اجتماعى، تربيتى ومديريتى است. «تَفَقَّدَ».(2)

6. براى مجازات متخلفان، بايد كيفرهاى متعدّدى قرار داد تا در اجراى قانون، به بن بست نرسيم. لَأُعَذِّبَنَّهُ أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ.(3)

7. اعطاى فرصت به متخلف براى دفاع از خود لازم است أَوْ لَيَأْتِيَنِّى بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ.(4)

8. انبيا نيز تحت تربيت الهى هستند. سليمانى كه مى گفت: أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَىْءٍ به من همه چيز داده شده، پرنده اى به او مى گويد: من چيزى مى دانم كه تو هم نمى دانى. أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ.

9. در گزارش ها، اخبار قطعى وتأييد شده را بگوييد. بِنَبَإٍ يَقِينٍ.

10. برخى حيوانات شناخت بالايى دارند. إِنِّى وَجَدْتُ امْرَأَةً هدهد مفاهيمى چون زن ومرد، تاج وتخت، حكومت ومالكيت، توحيد وشرك، خورشيد وسجده، شيطان وتزيين هاى او، حقّ وباطل، هدايت وضلالت را مى شناسد.

11. گوش دادن به سخنان ديگران، نشانه ى ادب ويكى از شرايط مديريت است گرچه گوينده ى سخن، حيوان باشد. إِنِّى وَجَدْتُ امْرَأَةً برخوردارى از نعمت هاى الهى، نشانه ى قُرب يا بُعد نيست. (خداوند هم به سليمان نعمت را مى دهد وهم به زنى كافر. در آيات قبل سليمان گفت: أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَىْءٍ به ما همه چيز داده شده درباره ى بلقيس نيز مى خوانيم: وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَىْءٍ به او نيز همه چيز داده شده است).(5)

12. سابقه ى خورشيدپرستى، هم در زمان ابراهيم عليه السلام بوده است هذا رَبِّى هذا أَكْبَرُ

ص: 283


1- نمونه ج 15 ص 446.
2- راهنما ج 13 ص 298، نور ج 8 ص 408.
3- نور ج 8 ص 409.
4- راهنما ج 13 ص 300.
5- نور ج 8 ص 412-410.

(انعام، 78) وهم در زمان سليمان عليه السلام؛ يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ.(1)

13. كلمه ى «خبء» به معناى پوشيده وپنهان است. حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «المرء مخبوء تحت لسانه».(2)

14. كسى كه در برابر خدا سجده نكند، حيوان هم از او انتقاد مى كند. أَلَّا يَسْجُدُوا.(3)

15. دليل سجده ى ما، قدرت او، يُخْرِجُ الْخَبْءَ علم او، يَعْلَمُ يكتايى او، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وربوبيت وعظمت اوست. رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ.(4)

آیه 27-35

اشاره

قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبينَ (27) اذْهَبْ بِكِتابي هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ (28) قالَتْ يا أَيُّهَا الْمََلأُ إِنّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَريمٌ (29) إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (30) أَلاّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُوني مُسْلِمينَ (31) قالَتْ يا أَيُّهَا الْمََلأُ أَفْتُوني في أَمْري ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْرًا حَتّى تَشْهَدُونِ (32) قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَديدٍ وَ اْلأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُري ما ذا تَأْمُرينَ (33) قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ (34) وَ إِنّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (35)

ترجمه

(سليمان) گفت: «ما تحقيق مى كنيم ببينيم راست گفتى يا از دروغگويان هستى ؟ * اين نامه مرا ببر وبر آنان بيفكن؛ سپس برگرد (ودر گوشه اى توقّف كن) ببين آنها چه عكس العملى نشان مى دهند! * (ملكه سبا) گفت: «اى اشراف! نامه پرارزشى به سوى من افكنده شده! * اين نامه از سليمان است وچنين مى باشد: به نام خداوند بخشنده مهربان * توصيه من اين است كه نسبت به من برترى جويى نكنيد وبسوى من آييد در حالى كه تسليم حقّ هستيد!» * (سپس) گفت: «اى اشراف (واى بزرگان)! نظر خود را در اين امر مهمّ به من

ص: 284


1- نور ج 8 ص 412.
2- نهج البلاغه، حكمت، 140.
3- نور ج 8 ص 413.
4- همان ص 414، راهنما ج 13 ص 305.

بازگو كنيد، كه من هيچ كار مهمّى را بدون حضور (ومشورت) شما انجام نداده ام! * گفتند: «ما داراى نيروى كافى وقدرت جنگى فراوان هستيم، ولى تصميم نهايى با توست؛ ببين چه دستور مى دهى!» * گفت: پادشاهان هنگامى كه وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد وتباهى مى كشند وعزيزان آنجا را ذليل مى كنند؛ (آرى) كار آنان همين گونه است! * ومن (اكنون جنگ را صلاح نمى بينم،) هديه گرانبهايى براى آنان مى فرستم تا ببينم فرستادگان من چه خبر مى آورند (واز اين طريق آنها را بيازمايم)!».

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بررسى سليمان نسبت به صدق وكذب هدهد. فرستادن نامه توسط او براى ملكه سبا. مشورت پادشاه كشور سبا با اطرافيان نسبت به نامه سليمان وخواندن نامه براى آنها. آغاز نامه به نام خداوند وتقاضاى تسليم در برابر فرمان سليمان. اظهار قدرت وتوانمندى اطرافيان نسبت به پادشاه. فرستادن ملكه سبا هديه اى را براى سليمان به منظور آزمايش.

ب. سليمان با دقت به سخنان هدهد گوش فرا داد، اما از آنجا كه مساله ساده اى نبود وبا سرنوشت يك كشور ويك ملت بزرگ گره مى خورد، مى بايست تنها به گفتار يك مخبر اكتفاء نكند، بلكه بايد تحقيقات بيشترى در زمينه اين موضوع حساس به عمل آورد. لذا چنين «گفت: ما تحقيق به عمل مى آوريم ببينيم تو راست گفتى يا از دروغگويان هستى ؟!» قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ. به هر حال سليمان نامه اى بسيار كوتاه وپر محتوى نوشت وبه هدهد داد وگفت: «اين نامه مرا ببر ونزد آنها بيفكن، سپس برگرد ودر گوشه اى توقف كن ببين آنها چه عكس العملى نشان مى دهند»؟ اذْهَبْ بِكِتابِى هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ ملكه سبا نامه را گشود واز مضمون آن آگاهى يافت وچون قبلا اسم وآوازه سليمان را شنيده بود ومحتواى نامه نشان مى داد كه سليمان تصميم شديدى درباره سرزمين سبا گرفته، سخت در فكر فرو رفت وچون در مسائل مهم مملكتى با اطرافيانش به شور مى نشست از آنها دعوت كرد، رو به سوى آنها نموده «گفت: اى اشراف وبزرگان! نامه ارزشمندى به سوى من افكنده شده است» قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّى أُلْقِىَ إِلَىَّ كِتابٌ كَرِيمٌ.

ص: 285

سپس «ملكه سبأ» به ذكر مضمون نامه پرداخت وگفت: «اين نامه از سوى سليمان است ومحتوايش چنين است: به نام خداوند بخشنده مهربان». إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. «توصيه ام به شما اين است برترى جويى در برابر من نكنيد وبه سوى من آئيد وتسليم حق شويد» أَلَّا تَعْلُوا عَلَىَّ وَأْتُونِى مُسْلِمِينَ.

ج. مضمون اين نامه در واقع سه جمله بيش نبود: يك جمله نام خدا وبيان وصف رحمانيت ورحيميت او. جمله دوم توصيه به كنترل هواى نفس وترك برترى جويى كه سرچشمه بسيارى از مفاسد فردى واجتماعى است وسوم تسليم در برابر حق شدن! واگر دقت كنيم چيز ديگرى وجود نداشت كه نياز به ذكر داشته باشد.

د. بعد از ذكر محتواى نامه سليمان، براى ملت خود رو به سوى آنها كرده چنين «گفت اى اشراف وصاحب نظران! رأى خود را در اين كار مهم براى من ابراز داريد كه من هيچ كار مهمى را بى حضور شما وبدون نظر شما انجام نداده ام»! قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِى فِى أَمْرِى ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ. او مى خواست با اين نظر خواهى موقعيت خود را در ميان آنها تثبيت كرده ونظر آنها را به سوى خويش جلب نمايد، ضمنا ميزان هماهنگيشان را با تصميمات خود مورد مطالعه وبررسى قرار دهد. «اشراف قوم» در پاسخ او چنين «گفتند: ما قدرت كافى داريم ومرد جنگيم اما تصميم نهايى با تو است، ببين چه فرمان مى دهى»؟ قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَأُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِى ما ذا تَأْمُرِينَ. به اين ترتيب هم تسليم خود را در برابر دستورات او نشان دادند وهم تمايل خود را به تكيه بر قدرت وحضور در ميدان جنگ! ملكه هنگامى كه تمايل آنها را به جنگ مشاهده كرد، در حالى كه خود باطنا تمايل به اين كار نداشت براى فرونشاندن اين عطش وهم براى اينكه حساب شده با اين جريان برخورد كند، چنين «گفت: پادشاهان هنگامى كه وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد وويرانى مى كشانند»! قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وعزيزان اهل آن را به ذلت مى نشانند؛ وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً. جمعى را مى كشند، عده اى را اسير مى كنند وگروهى را آواره وبى خانمان وتا آنجا كه مى توانند دست به غارت وچپاول مى زنند. سپس براى تاكيد بيشتر گفت: «آرى اين چنين مى كنند» وَكَذلِكَ يَفْعَلُونَ.(1)

ص: 286


1- نمونه ج 15 ص 454-450.

ه -. از ظاهر كلام درباريان، كه كلام خود را با جمله نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَأُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ آغاز كردند، برمى آيد كه آنان ميل داشتند جنگ كنند وچون ملكه هم همين را فهميده بود لذا نخست شروع كرد از جنگ مذمت كردن، در آخر رأى خود را ارائه داد، نبايد بدون تحقيق اقدام به جنگ كرد، بايد نيروى خود را با نيروى دشمن بسنجيم، اگر تاب نيروى او را نداشتيم، اقدام به جنگ نكنيم، مگر اينكه راه، منحصر به جنگ باشد ونظر من اين است كه هديه اى براى او بفرستيم، ببينيم فرستادگان ما چه خبرى مى آورند، آن وقت تصميم به يكى از دو طرف جنگ يا صلح بگيريم.(1) اگر هديه را پذيرفت معلوم مى شود او پادشاه است، زيرا پادشاهان علاقه به هديه دارند واگر نپذيرفت معلوم مى شود كه او پيامبر است.(2)

نكته ها

1. وقتى سخنى را شنيديم نه فورا تصديق كنيد، نه تكذيب كنيد، بلكه تحقيق كنيد. سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ.(3)

2. براى رسيدن به اهداف الهى، نامه نوشتن مرد به زن مانعى ندارد. «بِكِتابِى».(4)

3. در اين كه چرا بلقيس به نامه سليمان، كِتابٌ كَرِيمٌ گفته است، دلايلى نقل شده از جمله: الف: به خاطر جمله ى مباركه ى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. ب: ممهور بودن نامه به مهر سليمان. ج: محتواى ارشادى نامه. د: به دليل مقام سليمان وشايد هم به خاطر همه ى اين موارد باشد.(5)

4. حتّى در نوشتن چند كلمه، جمله ى بسم اللَّه الرحمن الرحيم را به صورت كامل بنويسيم، نه خلاصه. إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ.

5. اعتراف به روحيات وخصلت هاى پادشاهان، نشانه ى شهامتِ بلقيس است. قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ.(6)

ص: 287


1- الميزان ج 15 ص 513.
2- صافى 4 ص 66.
3- الميزان 15 ص 509، نور ج 8 ص 415.
4- نور ج 8 ص 415.
5- راهنما ج 13 ص 311، نور ج 8 ص 416.
6- نور ج 8 ص 418-416.

آیه 36-37

اشاره

فَلَمّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللّهُ خَيْرٌ مِمّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (36) ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ (37)

ترجمه

هنگامى كه (فرستاده ملكه سبا) نزد سليمان آمد، گفت: «مى خواهيد مرا با مال كمك كنيد (وفريب دهيد)؟! آنچه خدا به من داده، بهتر است از آنچه به شما داده است؛ بلكه شما هستيد كه به هديه هايتان خوشحال مى شويد! * بسوى آنان بازگرد (واعلام كن) با لشكريانى به سراغ آنان مى آييم كه قدرت مقابله با آن را نداشته باشند؛ وآنان را از آن (سرزمين آباد) با ذلّت وخوارى بيرون مى رانيم!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نپذيرفتن سليمان هديه را از سوى ملكه سبا واظهار شادمانى به جهت لطف الهى نه به مال وتهديد سليمان نسبت به ملكه سبا با لشگركشى به سوى آنها.

ب. فرستادگان ملكه سبا با كاروان هدايا، از يمن به سوى شام ومقر سليمان حركت كردند، به گمان اينكه سليمان از مشاهده منظره اين هدايا خوشحال مى شود وبه آنها شاد باش مى گويد. اما همين كه با سليمان روبرو شدند، سليمان نه تنها از آنها استقبال نكرد بلكه گفت: «آيا شما مى خواهيد مرا با مال (خود) كمك كنيد؟ در حالى كه اين اموال در نظر من بى ارزش است، آنچه خداوند به من بخشيده، از آنچه به شما داده است بهتر وپرارزشتر است» أَتُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِىَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ. مال چه ارزشى در برابر مقام نبوت وعلم ودانش وهدايت وتقوا دارد؟ «شما هستيد كه به هداياى خود خوشحال مى شويد» بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ. (1) يعنى من به وسيله هدايا خوشحال نمى شوم.

سپس براى اينكه قاطعيت خود را در مساله «حق وباطل» نشان دهد به فرستاده مخصوص ملكه سبا چنين گفت: «به سوى آنان بازگرد (واين هدايا را نيز با خود ببر) اما بدان ما به زودى با لشكرهايى به سراغ آنها خواهيم آمد كه توانايى مقابله با آن را نداشته باشند» ارْجِعْ

ص: 288


1- نمونه ج 15 ص 461.

إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها. «و ما آنها را از آن سرزمين آباد با ذلت خارج مى كنيم در حالى كه كوچك وحقير خواهند بود» وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَهُمْ صاغِرُونَ.(1)

نكته ها

1. مردان خدا نعمت ها را از او مى دانند. فَما آتانِىَ اللَّهُ.(2)

2. افتخار سليمان به مقام رسالت الهى است نه به ثروت وقدرت مادى.(3)

آیه 38-40

اشاره

قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتيني بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُوني مُسْلِمينَ (38) قالَ عِفْريتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمينٌ (39) قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّي لِيَبْلُوَني ءَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبّي غَنِيٌّ كَريمٌ (40)

ترجمه

(سليمان) گفت: «اى بزرگان! كدام يك از شما تخت او را براى من مى آورد پيش از آنكه به حال تسليم نزد من آيند؟» * عفريتى از جنّ گفت: «من آن را نزد تو مى آورم پيش از آنكه از مجلست برخيزى ومن نسبت به اين امر، توانا وامينم!» * (امّا) كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت گفت: «پيش از آنكه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد!» وهنگامى كه (سليمان) آن (تخت) را نزد خود ثابت وپابرجا ديد گفت: «اين از فضل پروردگار من است، تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مى آورم يا كفران مى كنم ؟! وهر كس شكر كند، به نفع خود شكر مى كند؛ وهر كس كفران نمايد (بزيان خويش نموده است، كه) پروردگار من، غنى وكريم است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پرسش سليمان از اطرافيان

ص: 289


1- همان ص 462.
2- نور ج 8 ص 420.
3- راهنما ج 13 ص 319.

پيرامون قدرت آنها نسبت به آوردن تخت بلقيس. پاسخ يكى از جنيان بر حاضر ساختن تخت پيش از برخاستن سليمان از جاى خود وپاسخ عاصف بن برخيا به حاضر ساختن تخت كمتر از يك چشم به هم زدن. بهره مندى سليمان از فضل خاص خداوندوآزمايش الهى نسبت به او.

ب. سرانجام فرستادگان ملكه سبا با هداياى خود به سوى كشورشان بازگشتند وعظمت سلطنت سليمان را بيان داشتند كه هر يك از اينها دليلى بود بر اينكه او يك فرد عادى وپادشاه نيست، او به راستى فرستاده خدا است. لذا ملكه سبا با عده اى از اشراف قومش تصميم گرفتند به سوى سليمان بيايند وشخصا اين مساله مهم را بررسى كنند تا معلوم شود سليمان چه آئينى دارد؟

اين خبر از هر طريقى كه بود به سليمان رسيد وسليمان تصميم گرفت در حالى كه ملكه ويارانش در راهند قدرت خود را نشان دهد تا آنها را در مقابل دعوتش تسليم سازد. لذا رو به اطرافيان خود كرد وگفت: اى گروه بزرگان! كداميك از شما توانايى داريد تخت او را پيش از آنكه خودشان نزد من بيايند وتسليم شوند براى من بياوريد؟ قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِى بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِى مُسْلِمِينَ.(1)

در اينجا دو نفر اعلام آمادگى كردند كه يكى از آنها عجيب وديگرى عجيبتر بود. نخست «عفريتى از جن رو به سوى سليمان كرد وگفت من تخت او را پيش از آنكه مجلس تو پايان گيرد واز جاى برخيزى نزد تو مى آورم» قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ «من نسبت به آن توانا وامينم»! وَإِنِّى عَلَيْهِ لَقَوِىٌّ أَمِينٌ.(2)

ج. دومين نفر مرد صالحى بود كه آگاهى قابل ملاحظه اى از «كتاب الهى» داشت، چنان كه قرآن در حق او مى گويد: «كسى كه علم ودانشى از كتاب داشت گفت من تخت او را قبل از آنكه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد»!! «هنگامى كه سليمان آن را نزد خود مستقر ديد زبان به شكر پروردگار گشود وگفت: اين از فضل پروردگار من است، تا مرا بيازمايد كه آيا شكر نعمت او را بجا مى آورم يا كفران مى كنم»؟! سپس افزود: «هر كس شكر كند به سود

ص: 290


1- الميزان ج 15 ص 562 - نمونه ج 15 ص 467.
2- نمونه ج 15 ص 468.

خويش شكر كرده است وهر كسى كفران كند پروردگار من غنى وكريم است» وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ.(1)

د. قالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ در اين جمله، مقابله اى با جمله قبل به كار رفته واين مقابله دلالت مى كند بر اينكه صاحب علم كتاب، از جن نبوده، بلكه از انس بوده است، رواياتى هم كه از ائمه اهل بيت در اين باره رسيده آن را تاييد مى كند ونام او را آصف بن برخيا وزير سليمان ووصى او معرفى كرده است، بعضى هم گفته اند: او خضر بوده وبعضى گفته اند: مردى بوده كه اسم اعظم داشته - آن اسمى كه وقتى خدا با آن خوانده شود اجابت مى كند - بعضى ديگر گفته اند: جبرئيل بوده. بعضى ديگر او را خود سليمان دانسته اند واين وجوهى است كه بر هيچ يك از آنها دليلى نيست.(2)

ه -. كلمه «علم» را نكره آورده، فرمود: علمى از كتاب، يعنى علمى كه با الفاظ نمى توان معرفيش كرد ومراد از كتابى كه اين قدرت خارق العاده پاره اى از آن بود، يا جنس كتابهاى آسمانى است ويا لوح محفوظ وعلمى كه اين عالم از آن كتاب گرفته علمى بوده كه راه رسيدن او را به اين هدف آسان مى ساخته است مفسرين در اينكه اين علم چه بوده، اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: اسم اعظم بوده محال است اسم اعظمى كه در هر چيز تصرف دارد، از قبيل الفاظ ويا مفاهيمى باشد كه الفاظ بر آنها دلالت مى كند، بلكه اگر واقعا چنين اسمى باشد وچنين آثارى در آن باشد لا بد، حقيقت اسم خارجى است، كه مفهوم لفظ به نوعى با آن منطبق مى شود، خلاصه: آن اسم حقيقتى است كه اسم لفظى اسم آن اسم است.(3)

نكته ها

1. سؤال: چرا سليمان شخصا اقدام به اين كار خارق العاده نكرد؟ او كه پيامبر بزرگ خدا بود وداراى اعجاز، چرا اين ماموريت را به «آصف بن برخيا» داد؟ ممكن است به خاطر اين بوده كه «آصف» وصى او بوده است وسليمان مى خواسته در اين لحظه حساس موقعيت او را به همگان معرفى كند.

ص: 291


1- مجمع البيان ج 7 ص 349، نمونه ج 15 ص 469.
2- الميزان ج 15 ص 517.
3- الميزان ج 15 ص 517.

2. سؤال: سليمان چگونه تخت ملكه سبا را بدون اجازه او نزد خود آورد؟ ممكن است به دليل هدف بزرگترى مانند مساله هدايت وراهنمايى آنها ونشاندادن يك معجزه بزرگ بوده است.

3. در حديثى از «ابو سعيد خدرى» از پيامبر (صلی الله علیه و آله) چنين آمده است كه ابو سعيد مى گويد: من از معنى ***** «الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» (كه در داستان سليمان آمده) از محضرش سؤال كردم فرمود: او وصى برادرم سليمان بن داود بود، عرض كردم «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» از چه كسى سخن مى گويد، فرمود: «ذاك اخى على بن ابى طالب»: «او برادرم على بن ابى طالب است»! توجه به تفاوت «علم من الكتاب» كه علم جزئى را مى گويد و «علم الكتاب» كه «علم كلى» را بيان مى كند روشن مى سازد كه ميان «آصف» و «على عليه السلام» چه اندازه تفاوت بوده است ؟!(1)

4. حضرت سليمان علم غيب داشت. يَأْتُونِى مُسْلِمِينَ.

5. لياقت هاى خود را به ديگران اعلام كنيد. أَنَا آتِيكَ.(2)

سخن حضرت سليمان پيرامون شكر الهى با سخن خداوند درباره حضرت لقمان يكى است. وقتى تخت بلقيس نزد حضرت سليمان حاضر شد. فرمود: هذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ. خداوند متعال درباره لقمان مى فرمايد: وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَمَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ. (لقمان، 12) تفاوت اين 2 آيه در ذيل آيه است. فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ در آيه دوم نمى فرمايد (ان ربى) زيرا اين جمله سخن خداوند است وخداوند كه رب ندارد اما آيه اول چون سخن سليمان است، گويد: (ان ربى).

غنى بودن خداوند متعال؛

خداوند متعال غنى بالذّات است وانسان ها اولاً فقير بالذات اند، ثانياً غنى بالعرض. قابل توجه اينكه:

برخى از انسان ها كه غنى هستند، حليم نيستند، لكن خداوند غنى حليم است؛ واللّه غنىٌّ حليمٌ. (بقره، 263)

ص: 292


1- نمونه ج 15 ص 473-471.
2- نور ج 8 ص 422.

برخى غنى هستند، ستوده نيستند. خداوند غنى ستوده است؛ واعلموا أنّ اللّه غنىٌّ حميدٌ. (بقره، 267)

برخى غنى هستند، داراى رحم نيستند. خداوند غنى صاحب رحمت است؛ وربّك الغنىّ ذو الرّحمة. (انعام، 133)

برخى غنى هستند، لكن كريم نيستند. خداوند غنى كريم است؛ ومن كفر فإنّ ربّى غنىٌّ كريمٌ. (نمل، 40)

برخى غنى هستند، لكن از جهات مختلف به افرادى نيازمندند. خداوند غنى از همه افراد است وبه هيچ كس محتاج نيست؛ فإنّ اللّه غنىٌّ عن العالمين. (آل عمران، 97)

ص: 293

آیه 41-44

اشاره

قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذينَ لا يَهْتَدُونَ (41) فَلَمّا جاءَتْ قيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنّا مُسْلِمينَ (42) وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرينَ (43) قيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَواريرَ قالَتْ رَبِّ إِنّي ظَلَمْتُ نَفْسي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (44)

ترجمه

(سليمان) گفت: تخت او را برايش ناشناس سازيد؛ ببينم آيا متوجّه مى شود يا از كسانى است كه هدايت نخواهند شد؟! * هنگامى كه آمد، به او گفته شد: «آيا تخت تو اين گونه است ؟» گفت: گويا خود آن است! وما پيش از اين هم آگاه بوديم واسلام آورده بوديم!» * واو را از آنچه غير از خدا ميپرستيد بازداشت، كه او [= ملكه سبا] از قوم كافران بود. * به او گفته شد: «داخل حياط (قصر) شو!» هنگامى كه نظر به آن افكند، پنداشت نهر آبى است وساق پاهاى خود را برهنه كرد (تا از آب بگذرد؛ امّا سليمان) گفت: «(اين آب نيست،) بلكه قصرى است از بلور صاف!» (ملكه سبا) گفت: «پروردگارا! من به خود ستم كردم؛ و (اينك) با سليمان براى خداوندى كه پروردگار عالميان است اسلام آوردم!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دستور سليمان به تغيير دادن تخت بلقيس به منظور آزمايش بلقيس. پرسش سليمان از او پيرامون تخت وپاسخ ملكه سبا. اقرار ملكه سبا به تسليم در برابر سليمان. ورود بلقيس به كاخ سليمان ومشاهده صحنه اى عجيب وايمان آوردن او به خداوند متعال.

ب. سليمان براى اينكه ميزان عقل ودرايت ملكه سبا را بيازمايد ونيز زمينه اى براى ايمان او به خداوند فراهم سازد، دستور داد تخت او را كه حاضر ساخته بودند دگرگون وناشناس سازند «گفت: تخت او را برايش ناشناس سازيد ببينيم آيا هدايت مى شود يا از كسانى خواهد بود كه هدايت نمى يابند» قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِى أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ. گرچه آمدن تخت ملكه از كشور سبأ به شام، كافى بود كه به آسانى نتواند آن را بشناسد، ولى

ص: 294

با اين حال سليمان دستور داد تغييراتى در آن نيز ايجاد كنند، اين تغييرات ممكن است از نظر جابجا كردن بعضى از نشانه ها وجواهرات ويا تغيير بعضى از رنگها ومانند آن بوده است.(1) به هر حال هنگامى كه ملكه سبا وارد شد، كسى اشاره اى به تخت كرد وگفت: «آيا تخت تو اين گونه است»؟ فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ. اما به هر صورت «ملكه سبا» زيركانه ترين وحساب شده ترين جوابها را دادو «گفت گويا خود آن تخت است»! قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وبلافاصله افزود: «و ما پيش از اين هم آگاه بوديم واسلام آورده بوديم»! وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَكُنَّا مُسْلِمِينَ.

مرحوم طبرسى گويد ملكه سبا وقتى تخت را ديد نه آن را اثبات كرد زيرا در آن تغييراتى مشاهده كرد، نه آن را نفى كرد زيرا شباهتى به تخت خودش نداشت واينطور سخن گفتن دلالت بر كمال عقل او دارد(2) وبه اين ترتيب سليمان «او را از آنچه غير از خدا مى پرستيد بازداشت» وَصَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ. هر چند «قبل از آن از قوم كافر بود» إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ.

ج. در آخرين آيه مورد بحث صحنه ديگرى از اين ماجرا بازگو مى شود وآن ماجراى داخل شدن ملكه سبأ در قصر مخصوص سليمان است. سليمان دستور داده بود، صحن يكى از قصرها را از بلور بسازند ودر زير آن، آب جارى قرار دهند. هنگامى كه ملكه سبا به آنجا رسيد «به او گفته شد داخل حياط قصر شو» قيلَ لَهَا ادْخُلِى الصَّرْحَ ملكه آن صحنه را كه ديد، گمان كرد نهر آبى است، ساق پاهاى خود را برهنه كرد تا از آن آب بگذرد (در حالى كه سخت در تعجب فرو رفته بود كه نهر آب در اينجا چه مى كند؟) فلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها. اما «سليمان به او گفت: كه حياط قصر از بلور صاف ساخته شده» (اين آب نيست كه بخواهد پا را برهنه كند واز آن بگذرد) قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ.(3)

د. قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ - گوينده اين سخن سليمان است، كه به آن زن، مى گويد: اين صرح، لجه نيست. بلكه صرحى است كه از شيشه ساخته شده، پس ملكه سبا

ص: 295


1- نمونه ج 15 ص 478.
2- مجمع البيان ج 7 ص 350.
3- نمونه ج 15 ص 481-479.

وقتى اين همه عظمت از ملك سليمان ديد ونيز آن داستان را كه از جريان هدهد وبرگرداندن هدايا ونيز آوردن تختش از سبا به دربار وى به خاطر آورد، ديگر شكى برايش نماند كه اينها همه معجزات وآيات نبوت او است وكار حزم وتدبير نيست، لذا در اين هنگام گفت ربِّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى....

ه -. أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ واين اسلامش، با اسلامى كه قبلا بدان تصريح كرد وگفت: وَكُنَّا مُسْلِمِينَ اشتباه نشود، براى اينكه آن اسلام، تسليم سليمان شدنش بود واين اسلام، تسليم خدا شدن است.(1)

نكته ها

1. در اينجا سؤال مهمى پيش مى آيد وآن اينكه: سليمان كه يك پيامبر بزرگ الهى بود چرا چنين دم ودستگاه تجملاتى فوق العاده اى داشته باشد؟ درست است كه او سلطان بود، ولى مگر نمى شد بساطى ساده همچون ساير پيامبران داشته باشد؟ اما چه مانعى دارد كه سليمان براى تسليم كردن ملكه سبا كه تمام قدرت وعظمت خود را در تخت وتاج زيبا وكاخ باشكوه وتشكيلات پر زرق وبرق مى دانست صحنه اى به او نشان دهد كه تمام دستگاه تجملاتيش در نظر او حقير وكوچك شود واين نقطه عطفى در زندگى او براى تجديد نظر در ميزان ارزشها ومعيار شخصيت گردد؟! ولذا هنگامى كه ملكه سبأ، اين صحنه را ديد «چنين گفت: پروردگارا! من بر خويشتن ستم كردم»! قالَتْ رَبِّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى. «و با سليمان در پيشگاه الله، پروردگار عالميان، اسلام آوردم» أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.(2)

2. امام باقر عليه السلام فرمودند: اسم اعظم الهى هفتاد وسه حرف است كه آصف بن برخيا تنها با دانستن يك حرف چنين قدرت نمايى كرد و 72 حرف آن نزد ما اهل بيت است.(3)

3. در روايات مى خوانيم: امام صادق عليه السلام به سينه ى مباركش اشاره كرد وفرمود: «و عندنا والله علم الكتاب كله» به خدا سوگند تمام علم كتاب نزد ما موجود است.

ص: 296


1- الميزان ج 15 ص 522.
2- نمونه ج 15 ص 481.
3- كافى ج 1 ص 230، صافى ج 4 ص 67.

5. انسان مى تواند بر طبيعت وقوانين طبيعى حاكم شود. أَنَا آتِيكَ.

6. اولياى خدا نعمت را از او مى دانند. هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّى.

7. نعمت هاى الهى وسيله ى بندگى وآزمايشند، نه كاميابى ولذّت جويى. لِيَبْلُوَنِى أَ أَشْكُرُ.

8. سؤال: بلقيس كه از حقانيت سليمان اطلاع پيدا كرده بود، چرا زودتر تسليم نشد؟ پاسخ: جامعه ومحيطِ شرك مانع تسليم او شده بود، چنان كه قرآن فرمود: وَصَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ.

9. سوء سابقه، دليل داشتن آينده ى بد نيست. إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ.

10. در ارشاد وتبليغ، هر كس را بايد به شيوه اى هدايت كرد. قِيلَ لَهَا ادْخُلِى الصَّرْحَ با مرفّهان، جورى برخورد نكنيم كه خيال كنند ايمان به معناى فقر است.(1)

11. امكانات مادّى بايد در خدمت تبليغ دين قرار گيرد. قِيلَ لَهَا ادْخُلِى الصَّرْحَ با اهداف سليمان گونه مى توان از صنعت وامكانات مادّى، براى ارشاد وهدايت ديگران كمك گرفت.(2)

12. ايمان به تنهايى كافى نيست، با اوليا وانبيا همراه بودن انسان را بيمه مى كند. اَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ.(3)

ص: 297


1- نور ج 8 ص 428-426.
2- همان ص 428، راهنما ج 13 ص 326.
3- نور ج 8 ص 429.

آیه 45-47

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحًا أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ فَإِذا هُمْ فَريقانِ يَخْتَصِمُونَ (45) قالَ يا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (46) قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ (47)

ترجمه

ما به سوى «ثمود»، برادرشان «صالح» را فرستاديم كه: خداى يگانه را بپرستيد! امّا آنان به دو گروه تقسيم شدند كه به مخاصمه پرداختند. * (صالح) گفت: «اى قوم من! چرا براى بدى قبل از نيكى عجله مى كنيد (وعذاب الهى را مى طلبيد نه رحمت او را)؟! چرا از خداوند تقاضاى آمرزش نمى كنيد تا شايد مشمول رحمت (او) شويد؟!» * آنها گفتند: «ما تو را وكسانى كه با تو هستند به فال بد گرفتيم!» (صالح) گفت: «فال (نيك و) بد شما نزد خداست (وهمه مقدّرات به قدرت او تعيين مى گردد)؛ بلكه شما گروهى هستيد فريب خورده!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: فرستادن حضرت صالح براى قوم ثمود ودو گروه شدن آنها به قوم مومن وكافر وشتابزدگى قوم كافر نسبت به عذاب الهى به جهت كشتن شتر. دستور صالح به طلب آمرزش، اظهار گرفتارى در برابر حضرت صالح وپاسخ آن حضرت به آنان.

ب. چهارمين پيامبرى كه بخشى از زندگى او وقومش در اين سوره مطرح مى گردد حضرت «صالح» وقوم ثمود است. نخست مى فرمايد: «ما به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را فرستاديم وبه او دستور داديم كه آنها را به عبادت الله دعوت كند» وَلَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ.(1)

سپس مى افزايد «آنها در برابر دعوت صالح به دو گروه مختلف تقسيم شدند وبه مخاصمه برخاستند» (مؤمنان از يك سو ومنكران لجوج از سوى ديگر) فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ. امام باقر عليه السلام مى فرمايد: گروهى حضرت صالح را تصديق وگروهى تكذيب كردند.(2) در سوره

ص: 298


1- نمونه ج 15 ص 488.
2- نورالثقلين ج 4 ص 93.

اعراف آيه 75 از اين دو گروه به عنوان «مستكبرين» و «مستضعفين» ياد شده: قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِى آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (اعراف، 75 و 76).(1)

ج. صالح براى بيدار ساختن آنها به انذارشان پرداخت اما آنها نه تنها پند نگرفتند وبيدار نشدند، بلكه همين مطلب را مستمسكى براى لجاجت خويش ساخته وبا اصرار از او خواستند كه اگر راست مى گويى چرا مجازات الهى به ما نمى رسد (اين مطلب در آيه 77 سوره اعراف صريحا آمده است). ولى صالح به آنها «گفت اى قوم من! چرا پيش از تلاش براى جلب نيكيها عجله براى عذاب وبديها داريد»؟ چرا استغفار نمى كنيد تا شايد مشمول رحمت خداوند شويد.(2)

د. به هر حال اين قوم سركش به جاى اينكه اندرز دلسوزانه اين پيامبر بزرگ را به گوش جان بشنوند به مبارزه با او برخاستند، از جمله اينكه «گفتند ما هم خودت وهم كسانى را كه با تو هستند به فال بد گرفته ايم» قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَبِمَنْ مَعَكَ. گويا آن سال خشكسالى وكمبود محصول ومواد غذايى بود، آنها گفتند شما مردم شومى هستيد وبراى جامعه ما بدبختى به ارمغان آورده ايد اما او در پاسخ «گفت: فال بد (وبخت وطالع شما) در نزد خدا است» قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ. او است كه شما را به خاطر اعمالتان گرفتار اين مصائب ساخته واعمال شما است كه در پيشگاه او چنين مجازاتى را سبب شده. اين در حقيقت يك آزمايش بزرگ الهى براى شما است آرى «شما گروهى هستيد كه آزمايش مى شويد» بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ.(3)

ه -. تطير به معناى فال بد زدن به چيزى وشوم دانستن آن است، خواهى پرسيد، ثلاثى مجرد آن «طير» است كه به معناى مرغ است، پس چرا در باب تفعل معناى فال بد زدن را مى دهد؟ در جواب مى گوييم: چون مردم غالبا با مرغ فال مى زدند ولذا شوم دانستن چيزى را تطير خواندند وهمچنين به طورى كه گفته اند بهره هر كسى را از شر، طائر او ناميدند.(4)

ص: 299


1- الميزان ج 15 ص 579 - نمونه ج 15 ص 488.
2- نمونه ج 15 ص 489.
3- مجمع البيان ج 7 ص 354، نمونه ج 15 ص 490.
4- الميزان ج 15 ص 532.

نكته ها

1. انتظار نداشته باشيد همه ى مردم منطق شما را بپذيرند؛ فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ.(1)

2. دو گروه تصديق كننده وتكذيب كنندۀ حضرت صالح خصومت آن ها مستمر ودائم بود. فعل مضارع يختصمون دلالت بر استمرار دارد.(2)

2. قرار گرفتن انسانها در مشكلات به جهت گناهان است؛ لو لا تستغفرون.(3)

3. عوامل جلب رحمت خاص خداوند

پيروى از قرآن كريم: وهذا كتاب انزلناه مبارك فاتّبعوه واتّقوا لعلّكم ترحمون. (انعام، 155)

سكوت وادب به هنگام تلاوت قرآن: واذا قرئ القرآن فاستمعوا له وانصتوا لعلّكم ترحمون. (اعراف، 204)

اصلاح بين برادران ورعايت تقوى: فاصلحوا بين اخويكم واتّقوا الله لعلّكم ترحمون. (حجرات، 10)

صبر وپايدارى در برابر مصائب: وبشّر الصابرين... اولئك عليهم صلوات من ربّهم ورحمة. (بقره، 155)

استغفار لولا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.

4. نظير آيه 45 نمل، آيه 73 اعراف است؛ وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ.

5. فال بد زدن به انبيا، در قرآن مكرّر آمده است: فرعونيان بدبختى ها را از موسى مى دانستند يَطَّيَّرُوا بِمُوسى. (اعراف، 131) به حضرت عيسى مى گفتند: إِنَّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ. (يس، 18) در اين آيه نيز مى فرمايد: به صالح گفتند: طَّيَّرْنا بِكَ.(4)

6. از جمله عوامل نشاط وشادابى در زندگى، اميد به رحمت خداوند ونااميدى از مردم است، از اين رو در قرآن كريم دو بار از نااميدى نهى شده است؛ وَلاَ تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ

ص: 300


1- نور ج 8 ص 430.
2- راهنما ج 13 ص 339.
3- راهنما ج 13 ص 340.
4- نور ج 8 ص 431.

لاَ يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ (يوسف، 87)، قُلْ يَا عِبَادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ. (زمر، 53)

7. شش نوع اميد در قرآن؛

اميد به حل مشكلات؛ لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَمَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ لاَيُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ مَا آتَاهَا سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْراً. (طلاق، 7)

اميد به اجابت دعا؛ گاهى امر مى كند: وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً إِنَّ رَحْمَةَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (اعراف، 56)، گاهى نمونه معرفى مى كند: وَيَدْعُونَنَا رَغَباً وَرَهَباً (انبياء، 90)، تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً (سجده، 16)، عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ. (تحريم، 8)

اميد به مغفرت ورحمت؛ لَوْ لاَ تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (نمل، 46)، لاَ تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ. (يوسف، 87)

اميد به رسيدن رستگارى؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (آل عمران، 200)، يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِى سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. (مائده، 35)

اميد به آينده درخشان؛ وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ. (قصص، 5)

اميد به ثواب الهى؛ وَلاَ تَهِنُوا فِى ابْتِغَاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمُونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ يَرْجُونَ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً. (نساء، 104)

8. نمونه هاى اميدواران

حضرت ابراهيم عليه السلام؛ وَالَّذِى أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِى خَطِيئَتِى يَوْمَ الدِّينِ. (شعراء، 82)

حضرت زكريا عليه السلام؛ ذِكْرُ رَحْمَةِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا.... وَلَمْ أَكُنْ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً (مريم، 2 و 4)

حضرت ايوب عليه السلام؛ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِى بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ. (يوسف، 83)

حضرت موسى عليه السلام؛ وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّى أَنْ يَهْدِيَنِى سَوَاءَ السَّبِيلِ. (قصص، 22)

ص: 301

شب زنده داران؛ أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَقَائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ. (زمر، 9)

مهاجران مجاهد؛ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ. (بقره، 218)

آیه 48-53

اشاره

وَ كانَ فِي الْمَدينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي اْلأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ (48) قالُوا تَقاسَمُوا بِاللّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَ إِنّا لَصادِقُونَ (49) وَ مَكَرُوا مَكْرًا وَ مَكَرْنا مَكْرًا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (50) فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعينَ (51) فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (52) وَ أَنْجَيْنَا الَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (53)

ترجمه

و در آن شهر، نه گروهك بودند كه در زمين فساد مى كردند واصلاح نمى كردند. * آنها گفتند: «بياييد قسم ياد كنيد به خدا كه بر او [= صالح] وخانواده اش شبيخون مى زنيم (وآنها را به قتل مى رسانيم؛) سپس به ولى دم او مى گوييم: ما هرگز از هلاكت خانواده او خبر نداشتيم ودر اين گفتار خود صادق هستيم!» * آنها نقشه مهمّى كشيدند وما هم نقشه مهمّى؛ در حالى كه آنها درك نمى كردند! * بنگر عاقبت توطئه آنها چه شد، كه ما آنها وقومشان همگى را نابود كرديم؛ * اين خانه هاى آنهاست كه بخاطر ظلم وستمشان ساقط شده وخالى مانده؛ ودر اين نشانه روشنى است براى كسانى كه آگاهند! * وكسانى را كه ايمان آورده وتقوا پيشه كرده بودند نجات داديم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: وجود 9 گروه مفسد در زمان حضرت شعيب وهم سوگند شدن با يكديگر در شبيخون زدن به آن حضرت، اظهار بى اطلاعى در برابر ولى دم. نيرنگ قوم شعيب وهلاكت آنان به جهت ظلم وستم ونجات مومنان پرهيزكار.

ص: 302

ب. آيات فوق مربوط به توطئه قتل صالح از ناحيه 9 گروهك كافر ومنافق وخنثى شدن توطئه آنها است. مى گويد «در آن شهر (وادى القرى) نه گروهك بودند كه فساد در زمين مى كردند واصلاح نمى كردند» جمله لا يصلحون تاكيدى بر اين امر است چرا كه گاه انسان فسادى مى كند وبعد پشيمان مى شود ودر صدد اصلاح برمى آيد ولى مفسدان واقعى چنين نيستند، هرگز در صدد اصلاح نيستند.

ج. مسلماً با ظهور حضرت صالح وآئين پاك او، عرصه بر اين گروهكها تنگ شد، اينجا بود كه طبق آيه بعد «گفتند: بيائيد قسم ياد كنيد به خدا كه بر او وخانواده اش شبيخون مى زنيم وآنها را بقتل مى رسانيم، سپس به ولى دم آنها مى گوئيم كه ما هرگز از هلاكت خانواده آنها خبر نداشتيم ودر اين گفتار خود صادق هستيم»! قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصادِقُونَ.

لذا قرآن در آيه بعد مى گويد: «آنها نقشه مهمى كشيدند وما هم نقشه مهمى كشيديم، در حالى كه آنها خبر نداشتند»! وَمَكَرُوا مَكْراً وَمَكَرْنا مَكْراً وَهُمْ لا يَشْعُرُونَ. سپس مى افزايد: «بنگر كه عاقبت توطئه ومكر آنها چگونه بود كه ما همه آنها وتمام قوم وطرفداران آنها را نابود كرديم»؟! فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ.

د. سپس قرآن در مورد چگونگى هلاكت وسرانجام آنها چنين مى گويد: «ببين اين خانه هاى آنها است كه به خاطر ظلم وستمشان خالى مانده»! فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا. «در اين ماجرا درس عبرت ونشانه روشنى است از پايان كار ظالمان وقدرت پروردگار براى كسانى كه مى دانند» إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.(1)

نكته ها

1. مجرم ترين افراد كه قاتلان انبيا هستند در دل، خدا را قبول دارند وبا نام او شرارت هاى خود را سر وسامان مى دهند. تَقاسَمُوا بِاللَّهِ

2. قصاص، قانون عقلى ودر تمام اديان آسمانى نيز بوده است. لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ.(2)

3. سرنوشت انسان، در گرو اعمال اوست. اين آيه دلالت دارد كه ظلم گاهى ويرانى خانه ها

ص: 303


1- نمونه ج 15 ص 498-495.
2- نور ج 8 ص 433.

را به دنبال دارد خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا.(1)

4. مخالفان صالح براى رسيدن به مقصد خود متوسل به دروغ مى شدند.... مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ(2)

5. آثار ظلم وستم

نزول عذاب در دنيا: فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا.

عدم هدايت: واللّه لا يهدى القوم الظالمين. (توبه، 19)

عدم رستگارى: انّه لا يفلح الظالمون. (انعام، 135)

دور بودن از رحمت الهى: الا لعنة الله على الظالمين. (هود، 18)

عدم پذيرش عذرخواهى در قيامت: فيومئذٍ لا ينفع الذين ظلموا معذرتهم. (روم، 57)

عدم پذيرش فديه در قيامت: ولو انّ للّذين ظلموا ما فى الارض جميعاً ومثله معه لافتدوا به من سوء العذاب يوم القيمة وبدالهم من اللَّه ما لم يكونوا يحتسبون. (زمر، 47)

خلود در عذاب الهى: الا انّ الظالمين فى عذاب مقيم. (شورى، 45)

6. آثار ايمان وتقوا، مخصوص آخرت نيست اهل تقوا، در دنيا نيز نتيجه ى كار خود را مى بينند. وَأَنْجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكانُوا يَتَّقُونَ.(3)

ص: 304


1- راهنما ج 13 ص 350، نور ج 8 ص 436.
2- راهنما ج 13 ص 346.
3- مجمع البيان ج 7 ص 355، نور ج 8 ص 436.

آیه 54-58

اشاره

وَ لُوطًا إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (54) أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (55) فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ (56) فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرينَ (57) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَرًا فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرينَ (58)

ترجمه

و لوط را (به ياد آور) هنگامى كه به قومش گفت: «آيا شما به سراغ كار بسيار زشتى مى رويد در حالى كه (نتايج شوم آن را) مى بينيد؟! * آيا شما بجاى زنان، از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد؟! شما قومى نادانيد!» * آنها پاسخى جز اين نداشتند كه (به يكديگر) گفتند: «خاندان لوط را از شهر وديار خود بيرون كنيد، كه اينها افرادى پاكدامن هستند!» * ما او وخانواده اش را نجات داديم، بجز همسرش كه مقدّر كرديم جزء باقى ماندگان (در آن شهر) باشد! * سپس بارانى (از سنگ) بر سر آنها بارانديم (وهمگى زير آن مدفون شدند)؛ وچه بد است باران انذارشدگان!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بر حذر داشتن حضرت لوط قوم خود را از اعمال زشت، جهل ونادانى عامل ارتكاب اعمال ناپسند. پاسخ قوم لوط درباره خارج ساختن خاندان لوط وتمسخر آنها به جهت پاك بودنشان. نجات لوط واهل او از عذاب جز همسرش. نزول عذاب بر قوم لوط.

ب. پنجمين پيامبرى كه در اين سوره به زندگى او اشاره شده است، پيامبر بزرگ خدا حضرت لوط عليه السلام است.

ج. در آيات مورد بحث نخست مى گويد: لوط را به ياد آور هنگامى كه به قومش گفت: آيا شما به سراغ كار بسيار زشت وقبيح مى رويد در حالى كه (زشتى ونتائج شوم آن را) مى بينيد وَلُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُون.(1)

د. سپس مى افزايد: «آيا شما بجاى زنان به سراغ مردان از روى شهوت مى رويد»

ص: 305


1- نمونه ج 15 ص 503-502.

أَإِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ. در حقيقت نخست به عنوان «فاحشه» (كار زشت) از اين عمل ياد كرده، سپس آن را روشن تر بيان مى كند تا جاى هيچ ابهامى باقى نماند واين يكى از فنون بلاغت براى بيان مسائل مهم است وبراى اينكه روشن سازد انگيزه اين عمل جهالت ونادانى است مى افزايد: «بلكه شما قومى جاهل ونادان هستيد» بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ.(1)

ه -. بعد مى فرمايد: «آنها پاسخى جز اين نداشتند كه به يكديگر گفتند: خاندان لوط را از شهر وديار خود بيرون كنيد، چرا كه اينها افرادى پاكند» وحاضر نيستند خود را با ما هماهنگ كنند!! فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ. جوابى كه بيانگر انحطاط فكر وسقوط فوق العاده اخلاقى آنها بود.

و. در روايات آمده است كه لوط حدود سى سال آنها را تبليغ كرد ولى جز خانواده اش (آنهم به استثناى همسرش كه با مشركان هم عقيده شد) به او ايمان نياوردند. بديهى است چنين گروهى كه اميد اصلاحشان نيست جايى در عالم حيات ندارند وبايد طومار زندگانيشان در هم پيچيده شود، لذا در آيه بعد مى گويد: «ما لوط وخاندانش را رهايى بخشيديم بجز همسرش كه مقدر كرديم جزء باقيماندگان باشد» فَأَنْجَيْناهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِينَ.

پس از آنكه صبحگاهان فرا رسيد «بارانى (از سنگ) بر آنها فرستاديم» (كه همگى زير آن مدفون شدند واين بعد از آن بود كه زلزله وحشتناكى سرزمين آنها را به كلى زير ورو كرد) وَأَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً. «و چه بد است باران انذار شدگان» فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ.(2)

ز. اين كه گفتند: «مى خواهند منزه باشند» به عنوان مسخره گفتند وگر نه عمل خود را زشت نمى دانستند، تا دورى از آن نزاهت باشد.(3)

ص: 306


1- همان ص 504، الميزان ج 15 ص 586.
2- نمونه ج 15 ص 508-506.
3- الميزان ج 15 ص 538.

نكته ها

1. يكى از وظايف انبيا، مبارزه با منكرات است. أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ.(1)

2. نظير آيات 54 تا 63 نمل، آيات 80 تا 84 اعراف است.

3. نمونه هاى جهل در قرآن؛

در قرآن كريم به برخى از كارها جهل اطلاق شده است كه به نمونه هايى اشاره مى شود؛

عمل ناپسند؛ أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ. (نمل، 55)

مسخره كردن؛ وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَ تَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ. (بقره، 67)

ظلم به برادر؛ قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ. (يوسف، 89)

عدم درك حكمت امور؛ قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّى أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ. (هود، 46)

طلب امر غير معقول؛ وَجَاوَزْنَا بِبَنِى إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ. (اعراف، 138)

4. در جامعه فاسد ومنحرف ارزش ها از بين رفته، از اين رو افراد پاكدامن مانند لوط وخاندانش به جرم طهارت بايد تبعيد شوند (اخرجوا)(2)

5. كلمه ى «غابرين» به معناى بازماندگان وهلاك شدگان است، اين كلمه هفت بار در قرآن به كار رفته وتمام هفت مورد درباره ى همسر لوط است. (83 اعراف، 60 حجر، 171 شعرا، 57 نمل، 32 و 33 عنكبوت، 135 صافات)

6. در برخوردها، حساب هر كسى را جداگانه بررسى كنيم انحراف همسر، به پاكى شوهر ضررى نمى زند. فَأَنْجَيْناهُ... إِلَّا امْرَأَتَهُ (همسر پيامبر مى تواند دوزخى باشد).(3)

7. باران سنگ بر قوم لوط بسيار با عظمت بود مطرا به صورت نكره ذكر شده كه دلالت بر عظمت دارد.(4)

ص: 307


1- راهنما ج 13 ص 353، نور ج 8 ص 437.
2- راهنما ج 13 ص 357.
3- نور ج 8 ص 440-438.
4- الميزان 15 ص 538.

آیه 59-64

اشاره

قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذينَ اصْطَفى آللّهُ خَيْرٌ أَمّا يُشْرِكُونَ (59) أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ (60) أَمَّنْ جَعَلَ اْلأَرْضَ قَرارًا وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهارًا وَ جَعَلَ لَها رَواسِيَ وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزًا أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (61) أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ اْلأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ قَليلاً ما تَذَكَّرُونَ (62) أَمَّنْ يَهْديكُمْ في ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَنْ يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ تَعالَى اللّهُ عَمّا يُشْرِكُونَ (63) أَمَّنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (64)

ترجمه

بگو: «حمد مخصوص خداست؛ وسلام بر بندگان برگزيده اش!» آيا خداوند بهتر است يا بت هايى كه همتاى او قرارمى دهند؟! * (آيا بت هايى كه معبود شما هستند بهترند) يا كسى كه آسمانها وزمين را آفريده ؟! وبراى شما از آسمان، آبى فرستاد كه با آن، باغ هايى زيبا وسرورانگيز رويانديم؛ شما هرگز قدرت نداشتيد درختان آن را برويانيد! آيا معبود ديگرى با خداست ؟! نه، بلكه آنها گروهى هستند كه (از روى نادانى، مخلوقات را) همطراز (پروردگارشان) قرار مى دهند! * يا كسى كه زمين را مستقرّ وآرام قرار داد وميان آن نهرهايى روان ساخت وبراى آن كوه هاى ثابت وپابرجا ايجاد كرد وميان دو دريا مانعى قرار داد (تا با هم مخلوط نشوند؛ با اين حال) آيا معبودى با خداست ؟! نه، بلكه بيشتر آنان نمى دانند (وجاهلند)! * يا كسى كه دعاى مضطرّ را اجابت مى كند وگرفتارى را برطرف مى سازد وشما را خلفاى زمين قرارمى دهد؛ آيا معبودى با خداست ؟! كمتر متذكّر مى شويد! * يا كسى كه شما را در تاريكيهاى صحرا ودريا هدايت مى كند وكسى كه بادها را بعنوان بشارت پيش از نزول رحمتش مى فرستد؛ آيا معبودى با خداست ؟! خداوند برتر است از آنچه براى او شريك قرارمى دهند! * يا كسى كه آفرينش را آغاز كرد، سپس آن را تجديد مى كند وكسى كه شما را از آسمان وزمين روزى مى دهد؛ آيا معبودى با خداست ؟! بگو: «دليلتان را بياوريد اگر راست مى گوييد!»

ص: 308

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دستور خدا به پيامبر پيرامون حمدوستايش او وسلام بر بندگان برگزيده او. قدرت الهى نسبت به خلقت آسمان وزمين وايجاد باغ وبوستان وناتوانى معبودان باطل، خداوند اجابت كننده درخواست مضطر. خداوند نجات دهنده مردم از ظلمتهاى در خشكى ودريا. قدرت خداوند نسبت به خلقت موجودات واعاده آنها در قيامت وتأمين رزق مردم از آسمان وزمين.

ب. در آيه 59 روى سخن را به پيامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) كرده چنين مى فرمايد: «بگو حمد وستايش مخصوص خدا است» قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ. سپس مى افزايد: «و سلام ودرود بر بندگان برگزيده اش» وَسَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى. سلام بر موسى وصالح ولوط وسليمان وداود وسلام بر همه انبياء وپيروان راستينشان.(1) دربرخى ازروايات آمده منظور از بندگان برگزيده خدا آل محمدعليهم السلام هستند.(2)

ج. «آلله» در اصل «أ الله» بوده كه يكى از دو همزه آن تبديل به الف ونتيجتا به صورت مد در آمده است وجمله أَمَّا يُشْرِكُونَ در اصل ام ما يشركون بوده كه «ام» براى استفهام و «ما» موصوله است كه در هم ادغام گرديده است.

د. در آيه 59 بعد از ذكر بخشهاى تكان دهنده اى از زندگى پنج پيامبر بزرگ سؤال مى كند آيا خداوند با اينهمه قدرت وتوانايى بهتر است يا بت هاى بى ارزشى كه آنها ساخته اند. در آيات بعدى به شرح آن پرداخته وضمن پنج آيه كه با پنج سؤال حساب شده شروع مى شود مشركان را تحت بازپرسى ومحاكمه قرار مى دهد وروشنترين دلائل توحيد را در پنج آيه ضمن اشاره به دوازده نمونه از مواهب بزرگ خداوند بيان مى كند.(3)

ه -. «حدائق» جمع «حديقه» به طورى كه بسيارى از مفسران گفته اند به معنى باغى است كه اطراف آن ديوار كشيده باشند واز هر نظر محفوظ باشد، همچون «حدقه» چشم كه در ميان پلكها محصور شده استو «راغب» در «مفردات» مى گويد: «حديقه در اصل به زمينى مى گويند كه آب در آن جمع شده است، همچون حدقه چشم كه هميشه آب در آن قرار دارد». از

ص: 309


1- نمونه ج 15 ص 509.
2- صافى 4 ص 71.
3- نمونه ج 15 ص 512-509.

مجموع اين دو سخن مى توان چنين نتيجه گرفت كه حديقه باغى است كه هم ديوار دارد وهم آب كافى.(1)

و. مراد از «اجابت مضطر وقتى كه او را بخواند» اين است كه خدا دعاى دعا كنندگان را مستجاب وحوائج شان را بر مى آورد واگر قيد اضطرار را در بين آورد براى اين است كه در حال اضطرار، دعاى داعى از حقيقت برخوردار است وديگر گزاف وبيهوده نيست، اين است كه فرموده: اذا دعاه - وقتى او را بخواند» واين براى آن است كه بفهماند خدا وقتى دعا را مستجاب مى كند كه داعى، به راستى او را بخواند، نه اينكه در دعا رو به خدا كند ودل به اسباب ظاهرى ببندد. چنان كه در جاى ديگر فرموده: ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ (مومن، 60) كه در اين آيه بطورى كه ملاحظه مى فرماييد هيچ قيدى براى دعا نياورده جز اينكه فرموده در دعا مرا بخوانيد. باز در جاى ديگر فرموده: وَإِذا سَأَلَكَ عِبادِى عَنِّى فَإِنِّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ (بقره، 186) بطورى كه مى بينيد تنها اين شرط را آورده كه در دعا او را بخوانند.(2)

ز. وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ - آنچه از سياق استفاده مى شود اين است كه: مراد از «خلافت»، خلافت زمينى باشد كه خدا آن را براى انسانها قرار داده، تا با آن خلافت در زمين وهر چه مخلوق زمينى است به هر طورى كه خواستند تصرف كنند هم چنان كه درباره اين خلافت فرمود: إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً (بقره، 30). توضيح اينكه تصرفاتى كه انسان در زمين ومخلوقات زمين مى كند، امورى است كه با زندگى ومعاشش ارتباط دارد وگاهى ناگواريها وعوامل سوء او را از اين تصرف باز مى دارد، در نتيجه آن سوء كه وى را مضطر وبيچاره نموده واز خدا كشف آن سوء را مى خواهد، حتما چيزى است كه نمى گذارد او تصرفى را كه گفتيم بكند، يا تصرفات او را محدود مى سازد واز بعضى از آنها جلو گيرى مى كند ودرب زندگى وبقاء وهمچنين ساير تعلقات زندگى را به روى او مى بندد، پس اگر خداى تعالى در چنين فرضى به دعاى آن شخص مضطر، كشف سوء از او بكند، در حقيقت خلافتى را كه به او داده بود تكميل كرده است.(3)

ص: 310


1- نمونه ج 15 ص 513، مجمع البيان ج 7 ص 357.
2- الميزان ج 15 ص 545.
3- الميزان ج 15 ص 548.

نكته ها

1. اولياى خدا زنده اند وسلام ما را دريافت مى كنند. سَلاَمٌ عَلَى عِبَادِهِ.

2. بندگى انسان، معيار گزينش الهى است. سَلاَمٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى.(1)

3. زنده نگه داشتن ياد پيامبران وارج نهادن بر تلاش هاى آنها لازم است. از سلام كردن بر آن ها اين معنا استفاده مى شود.(2)

4. نظير آيه 58 و 59 نمل: وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ. قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلاَمٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ آيه 45 انعام است:

فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ

5. در بعضى از روايات آيه 62 تفسير به قيام حضرت مهدى عليه السلام شده. امام باقر عليه السلام وامام صادق عليه السلام مى فرمايند: واللَّه لكأنى انظر الى القائم وقد اسند ظهره الى الحجر ثم ينشد اللَّه حقه... قال هو واللَّه المضطر فى كتاب اللَّه فى قوله: أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ.(3)

6. جمله هاتُوا بُرْهانَكُمْ: «دليل خود را بياوريد» در چهار مورد از قرآن مجيد آمده است (بقره 111 وانبياء 24 ونمل 64 وقصص 75) اين منطق «برهان طلبى» اسلام حكايت از محتواى قوى وغنى آن مى كند چرا كه سعى دارد با مخالفان خود نيز برخورد منطقى داشته باشد، چگونه ممكن است از ديگران مطالبه برهان كند وخود نسبت به آن بى اعتنا باشد؟ آيات قرآن مجيد مملو است از استدلالات منطقى وبراهين علمى در سطوح مختلف براى مسائل گوناگون.

7. مواهب دوازده گانه در طى پنج آيه وتحت پنج سؤال بيان شد كه به ترتيب مسائل پنجگانه زير را بيان مى كرد: خلقت، آرامش، حل مشكلات، هدايت وبازگشت به حيات مجدد ودر ذيل هر يك از اين سؤالهاى پنجگانه اين جمله تكرار مى شد أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ. «آيا معبودى با خدا وجود دارد»؟ وبه دنبال اين سؤال در آيه اول اشاره به انحراف آنها از حق ودر آيه دوم جهل آنها ودر آيه سوم عدم انديشه كردن آنان ودر آيه چهارم انحطاط فكرى

ص: 311


1- راهنما ج 13 ص 361؛ نور ج 8 ص 441-444.
2- راهنما ج 13 ص 36.
3- صافى 4 ص 71، نمونه ج 15 ص 521.

آنها ودر آيه پنجم مطالبه استدلال از آنها آمده است كه روى هم رفته مجموعه جامع ومنسجمى را ارائه مى كند.(1)

8. وقتى به قدرت خدا پى مى بريم كه به نا توانى خود حتى براى روياندن يك درخت پى ببريم. مَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا.(2)

9. جلوى شبهات را بگيريد. آفرينش آسمان ها وزمين، مدعى ندارد، ولى كشت وزرع، مدعى دارد. بعضى مى گويند ما منطقه را سبز وآباد كرديم ولذا خدا مى فرمايد: مَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَهَا ودر جاى ديگر مى فرمايد: أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ (واقعه، 64) آيا شما كشت وزراعت مى كنيد يا ما؟

10. اجابت مضطرّ، كار الهى است ولى سنت الهى را تغيير نمى دهد. مثلا سنت خداوند آن است كه مردم به نحوى بايد از دنيا بروند وهمه ى انسان ها در لحظه ى احتضار، مضطرند واگر خداوند به همه جواب مثبت دهد، بايد قانون مرگ را لغو كند.

11. ريشه ى ايمان به خدا عقل وفطرت است؛ لكن ماديون مى گويند: ريشه ى ايمان به خدا ترس است. يعنى انسان چون خود را در برابر حوادث عاجز مى بيند، هنگام بروز حادثه اى تلخ، قدرتى را در ذهن خود تصور مى كند وبه آن پناه مى برد. پاسخ اينكه اگر سر چشمه ايمان ترس باشد، بايد هر كس ترسوتر است، مومن تر باشد. در حالى كه مومنان واقعى، شجاع ترين افراد زمان خود بوده اند وبايد انسان در لحظاتى كه احساس ترس ندارد، ايمانى هم نداشته باشد، در حالى كه ما در لحظه هايى كه ترس نداريم خدا را به دليل عقل وفطرت قبول داريم.

12. حيات ومرگ وبهار وخزان دائمى در عرصۀ زمين نشانۀ تدبير خداوند متعال است.(3)

ص: 312


1- نمونه ج 15 ص 524-522.
2- نور ج 8 ص 442.
3- راهنما ج 13 ص 372.

آیه 65-68

اشاره

قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيّانَ يُبْعَثُونَ (65) بَلِ ادّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي اْلآخِرَةِ بَلْ هُمْ في شَكٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ (66) وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا أَ إِذا كُنّا تُرابًا وَ آباؤُنا أَ إِنّا لَمُخْرَجُونَ (67) لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ (68)

ترجمه

بگو: «كسانى كه در آسمانها وزمين هستند غيب نمى دانند جز خدا ونمى دانند كى برانگيخته مى شوند!» * آنها [= مشركان] اطلاع صحيحى درباره آخرت ندارند؛ بلكه در اصل آن شكّ دارند؛ بلكه نسبت به آن نابينايند! * وكافران گفتند: «آيا هنگامى كه ما وپدرانمان خاك شديم، (زنده مى شويم و) از دل خاك بيرون مى آييم ؟! * اين وعده اى است كه به ما وپدرانمان از پيش داده شده؛ اينها همان افسانه هاى خرافى پيشينيان است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اختصاص علم غيب به خداوند، بى اطلاعى منكران معاد از زمان قيامت. در شك وترديد بودن منكران قيامت وكوردلى آنها. تعجب كفار از زنده شدن در قيامت وتهمت افسانه زدن به آن.

ب. از آنجا كه در آخرين آيات بحث گذشته سخن از قيامت ورستاخيز به ميان آمد آيات مورد بحث اين مساله را از جوانب مختلف مورد بررسى قرار مى دهد. نخست به پاسخ سؤالى مى پردازد كه مشركان بارها آن را مطرح كرده بودند ومى گفتند قيامت كى بر پا مى شود؟ مى فرمايد: «هيچ كس از كسانى كه در آسمان وزمين هستند از غيب آگاه نيستند ونمى دانند كى برانگيخته مى شوند» قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِى السَّماواتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ. سپس درباره عدم آگاهى مشركان از قيامت وشك وترديد وبيخبريشان مى فرمايد: «آنها اطلاع صحيحى از عالم پس از مرگ ندارند بلكه در اصل آن در شكند، بلكه نابينا واعمى هستند»! بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِى الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِى شَكٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ. چرا كه نشانه هاى آخرت در زندگى همين دنيا نمايان است: بازگشت زمين مرده به حيات در

ص: 313

فصل بهار، بارور شدن درختانى كه در فصل زمستان از كار افتاده بود.(1)

ج. كلمه «ادارك» در اصل «تدارك» بوده وتدارك به معناى اين است كه اجزاى چيزى يكى پس از ديگرى (مانند حلقه زنجير) بيايد تا تمام شود وچيزى از آن باقى نماند ودر اينجا معناى «تدارك علمشان در آخرت» اين است كه ايشان علم خود را تا آخرين جزءش در باره غير آخرت مصرف كردند، تا بكلى تمام شد وديگر چيزى از آن نماند، تا با آن امر آخرت را دريابند بنابراين، جمله مذكور در معناى اين آيه است كه مى فرمايد: فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا، ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ (نجم، 30).(2)

د. آيه بعد منطق منكران رستاخيز را در يك جمله بيان مى كند: «كافران گفتند آيا هنگامى كه ما وپدرانمان خاك شديم باز هم از دل خاك بيرون فرستاده خواهيم شد»؟ وَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَ إِذا كُنَّا تُراباً وَآباؤُنا أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ. سپس آنها مى افزايند: «اين وعده بى پايه اى است كه به ما وپدرانمان از پيش داده شده» وهرگز اثرى از آن نمايان نبوده ونيست لَقَدْوُعِدْنا هذا نَحْنُ وَآباؤُنا مِنْ قَبْلُ. «اينها همان افسانه هاى پيشينيان است»، اينها اوهام وخرافاتى بيش نيست إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ.(3)

نكته ها

1. همۀ انبياء وعدۀ معاد را داده اند لَقَدْ وُعِدْنَا هذَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ(4)

2. مراتب محروميت مشركين از علم به آخرت مختلف است وآيه شريفه آن مراتب را مى فهماند ومى فرمايد كه مشركين در اعلا مرتبه آن محروميتند، پس معناى جمله بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِى الْآخِرَةِ اين است كه علمى بدان ندارند، به گوششان نخورده ومعناى جمله بَلْ هُمْ فِى شَكٍّ مِنْها اين است كه اگر هم خبر قيامت به گوششان خورده وبه دلهاشان وارد شده، ليكن يقين بدان نيافته اند ودرباره آن در شكند وتصديقش نكرده اند ومعناى اينكه فرمود: بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ اين است كه اگر از اعتقاد به قيامت بى بهره شدند. به اختيار خود نشده اند

ص: 314


1- نمونه ج 15 ص 527-526.
2- الميزان ج 15 ص 553.
3- نمونه ج 15 ص 528.
4- نور ج 8 ص 488.

واصولا مربوط به آنان نيست، بلكه خداى سبحان قلوبشان را از درك آن كور كرده ودر نتيجه ديگر نخواهند توانست آن را درك كنند.(1)

3. كفار هم قرآن را افسانه مى دانند وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَا إِنْ هذَا إِلاَّ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ هم قيامت را افسانه مى دانند. لَقَدْ وُعِدْنَا هذَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذَا إِلاَّ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ.

آیه 69-75

اشاره

قُلْ سيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمينَ (69) وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُنْ في ضَيْقٍ مِمّا يَمْكُرُونَ (70) وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (71) قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ بَعْضُ الَّذي تَسْتَعْجِلُونَ (72) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ (73) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ (74) وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ إِلاّ في كِتابٍ مُبينٍ (75)

ترجمه

بگو: «در روى زمين سير كنيد وببينيد عاقبت كار مجرمان به كجا رسيد!» * از (تكذيب وانكار) آنان غمگين مباش وسينه ات از توطئه آنان تنگ نشود! * آنها مى گويند: «اين وعده (عذاب كه به ما مى دهيد) كى خواهد آمد اگر راست مى گوييد؟!» * بگو: «شايد پاره اى از آنچه درباره آن شتاب مى كنيد، نزديك ودر كنار شما باشد!» * مسلماًً پروردگار تو نسبت به مردم، فضل (ورحمت) دارد؛ ولى بيشترشان شكرگزار نيستند! * وپروردگارت آنچه را در سينه هايشان پنهان مى دارند وآنچه را آشكار مى كنند بخوبى مى داند! * وهيچ موجود پنهانى در آسمان وزمين نيست مگر اينكه در كتاب مبين (در لوح محفوظ وعلم بى پايان پروردگار) ثبت است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم سير در زمين ودرس عبرت گرفتن از عاقبت مجرمان. محزون نبودن نسبت به كافران ودلتنگ نبودن به جهت

ص: 315


1- الميزان ج 15 ص 553.

نيرنگ آنها. تمسخر كفار نسبت به وعده عذاب در دنيا وقيامت. اميد پيامبر اكرم به بخشى از عذاب خداوند درباره آنان ومهلت دادن به گروه ديگر به جهت فضل الهى. آگاه بودن خداوند از كفر آنها در درون سينه هاشان.

ب. از آنجا كه بحث منطقى با چنين قوم لجوجى بيهوده بوده است، بعلاوه دلائل فراوانى براى معاد در آيات ديگر قرآن اقامه شده، بجاى اينكه دليلى براى آنها ذكر كند آنها را به مجازاتهاى الهى كه در پيش دارند تهديد وانذار مى كند. روى سخن را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده مى گويد: «بگو در روى زمين سير كنيد وآثار گذشتگان را ببينيد وبنگريد عاقبت كار مجرمان وگنهكاران به كجا رسيد»؟ قُلْ سِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ.

ج. آيه بعد، پيامبر (صلی الله علیه و آله) را دلدارى داده مى گويد: از تكذيب آنها غمگين مباش وَلا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ واز توطئه هاى آنها نگران مباش، وسينه ات بخاطر آن تنگى نكند كه ما يار وياور توايم وَلا تَكُنْ فِى ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ. ولى اين منكران لجوج بجاى اينكه از اين هشدار پيامبر دلسوز ومهربان پند واندرز گيرند، باز در مقام استهزاء برآمده مى گويند اگر راست مى گوئيد اين وعده عذاب الهى، كى واقع خواهد شد؟! وَيَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ. با اينكه مخاطب، پيامبر بود ولى مطلب را به صورت جمع مى آورند، بخاطر اينكه مؤمنان راستين نيز با پيامبر (صلی الله علیه و آله) در اين سخن همصدا بودند وطبعا آنها نيز مخاطبند.

در اينجا قرآن به پاسخ اين گفتار سخريه آميز آنها با لحنى كاملا واقع بينانه پرداخته مى گويد: «به آنها بگو شايد بعضى از آنچه را عجله مى كنيد نزديك ودر كنار شما باشد»! قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ بَعْضُ الَّذِى تَسْتَعْجِلُونَ.(1)

د. در اينكه منظور از اين عذاب چه بوده ؟ بعضى مى گويند همان ضربه شديدى است كه بر پيكر اين مجرمان لجوج در جنگ بدر، نخستين پيكار مسلمانان با كفار وارد شد، هفتاد نفر از سردمداران آنها به خاك افتادند وهفتاد نفر اسير شدند.(2)

ه -. سپس به بيان اين واقعيت مى پردازد كه اگر خداوند در مجازات شما عجله نمى كند، به خاطر فضل ورحمتش بر شما است واگر تصور مى كنند تاخير مجازات آنها به خاطر آنست

ص: 316


1- نمونه ج 15 ص 532-530.
2- همان ص 532، مجمع البيان ج 7 ص 363.

كه خداوند از نيات سوء وانديشه هاى زشتى كه در سر مى پرورانند بى خبر است، اشتباه بزرگى است چرا كه «پروردگار تو آنچه را در سينه هاشان پنهان مى دارند وآنچه را آشكار مى كنند به خوبى مى داند» وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَما يُعْلِنُونَ.

و. سپس مى افزايد: نه تنها خداوند، اسرار درون وبرون آنها را مى داند، بلكه علم او بقدرى وسيع وگسترده است كه «هيچ موجودى در آسمان وزمين، پنهان ومكتوم نيست مگر آنكه در كتاب آشكار (علم پروردگار) ثبت است» وَما مِنْ غائِبَةٍ فِى السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِى كِتابٍ مُبِينٍ روشن است كه «غائبة» معنى وسيعى دارد كه هر آنچه را از حس ما پنهان است در بر مى گيرد، اعم از اعمال مخفى بندگان ونيات باطنى آنها ونيز اسرارى كه در پهنه آسمان وزمين نهفته است.(1)

ز. منظور از «كِتابٍ مُبِينٍ»، لوح محفوظ، همان صفحه علم بى پايان خدا است.(2)

نكته ها

1. دشمنان اسلام، دائما مشغول حيله وتوطئه هستند. يمكرون.(3)

2. جرم وتبهكارى عامل هلاكت جوامع پيشين است.(4)

3. عبرت گرفتن از سرنوشت مجرمان پيشين هشدار خداوند به منكران معاد است.(5)

4. علت حزن واندوه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله):

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد:

وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ (النمل، 70) ودر آيه ديگرى علت حزن پيامبر اكرم را بيان مى كند وآن كفر كفار بود مى فرمايد: وَمَنْ كَفَرَ فَلاَ يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ (لقمان، 23)

5. آنچه در سينه هاست؛ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ قبل از كارهاى علنى؛ مَا يُعْلِنُونَ آمده واين مى تواند به چند دليل باشد:

افكار ونيت هاى درونى، انگيزه كارهاى بيرونى است ولذا مقدم شده است.

ص: 317


1- نمونه ج 15 ص 534-533.
2- همان ص 534، مجمع البيان ج 7 ص 363.
3- همان ص 450، راهنما ج 13 ص 383.
4- راهنما ج 13 ص 381.
5- همان.

دانستن باطن افراد مهم تر از دانستن ظاهر آنان است.

علم خداوند به اهداف وافكار باطنى، براى منكران معاد تهديد بيشترى دارد.(1)

6. دنيا جاى كيفر كامل نيست. بَعْضُ الَّذِى تَسْتَعْجِلُونَ.

7. حرف (تاء) در كلمه «غائبة»، يا براى مبالغه است، نظير «علامة»، يعنى چيزهايى كه خيلى سرى ومخفى است ويا براى تانيث است به اعتبار آن كه كلمه ى «غائبة» صفت براى كلمه «اشياء» است كه محذوف است.(2)

8. نظير آيه 73 نمل، آيات ديگر است؛ 61 غافر، 38 يوسف، 6 يونس و 243 بقره.

9. آيه 74 نمل، نظير آيه 69 قصص است.

آیه 76-81

اشاره

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلى بَني إِسْرائيلَ أَكْثَرَ الَّذي هُمْ فيهِ يَخْتَلِفُونَ (76) وَ إِنَّهُ لَهُدًى وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ (77) إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْعَليمُ (78) فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبينِ (79) إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرينَ (80) وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (81)

ترجمه

اين قرآن اكثر چيزهايى را كه بنى اسرائيل در آن اختلاف دارند براى آنان بيان مى كند؛ * ومايه هدايت ورحمت براى مؤمنان است! * پروردگار تو ميان آنها در قيامت به حكم خود داورى مى كند؛ واوست قادر دانا. * پس بر خدا توكّل كن، كه تو بر حقّ آشكار هستى! * مسلّماً تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى ونمى توانى كران را هنگامى كه روى برمى گردانند وپشت مى كنند فراخوانى! * ونيز نمى توانى كوران را از گمراهيشان برهانى؛ تو فقط ميتوانى سخن خود را به گوش كسانى برسانى كه آماده پذيرش ايمان به آيات ما هستند ودر برابر حق تسليمند!

ص: 318


1- نور ج 8 ص 450.
2- همان ص 452، راهنما ج 13 ص 390.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بيان قرآن پيرامون اختلاف بنى اسراييل قرآن عامل هدايت ورحمت براى مومنان، داورى خداوند ميان بنى اسراييل. لزوم توكل برخداوند عدم توانايى پيامبر بر هدايت كفار لجوج.

ب. در آيات گذشته روى سخن با مشركان بود ودر اينجا از كفار ديگر همچون يهود واختلافات آنها سخن مى گويد. نخست مى فرمايد «اين قرآن، اكثر چيزهايى را كه بنى اسرائيل در آن اختلاف دارند براى آنها بيان مى كند» إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلى بَنِى إِسْرائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِى هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ. بنى اسرائيل در مسائل زيادى با هم اختلاف داشتند، در مورد «مريم» و «عيسى» ودر مورد پيامبرى كه بشارتش در تورات داده شده واينكه او چه كسى است ؟ قرآن آمد ودر اين زمينه حق مطلب را ادا كرد وگفت: مسيح عليه السلام خودش با صراحت خود را معرفى كرده كه من بنده خدايم، او كتاب آسمانى به من داده ومرا پيامبر قرار داده است: قالَ إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ آتانِىَ الْكِتابَ وَجَعَلَنِى نَبِيًّا. (مريم، 30) ونيز روشن ساخت كه مسيح، تنها از مادر وبدون پدر تولد يافته واين امر محالى نيست، چرا كه خداوند آدم را بدون پدر ومادر وتنها از خاك آفريد إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ. (عمران، 59)

ج. از آنجا كه مبارزه با هر گونه اختلاف، مايه هدايت ورحمت است در آيه بعد به صورت يك اصل كلى مى فرمايد: «قرآن، هدايت ورحمت است براى مؤمنان» وَإِنَّهُ لَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ. در آيه بعد مى افزايد: «پروردگار تو ميان آنها در روز قيامت به حكم خود داورى مى كند واو توانا ودانا است» إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِى بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ. در آيه بعد مى افزايد «بنابراين بر خداوند تكيه كن» فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ. «چرا كه تو بر حق آشكار هستى» إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ. در اينجا اين سؤال مطرح مى شود اگر قرآن حق آشكار است، پس چرا اينهمه با آن مخالفت مى كنند، آيات بعد در واقع جوابگوى اين سؤال است. مى گويد: اگر آنها اين حق مبين را پذيرا نمى شوند وسخنان گرم تو در قلب سرد آنها اثر نمى كند جاى تعجب نيست «چرا كه تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى»! إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى.(1)

ص: 319


1- نمونه ج 15 ص 538-537.

نكته ها

1. حل اختلافات فكرى وريشه دار، آن هم به دست پيامبرى كه درس نخوانده ومكتب نرفته، نشانه ى اعجاز وحقانيت قرآن است. إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ(1)

2. بيان حق از سوى خداوند براى رفع اختلافات فكرى هدايت ورحمتى است بزرگ. نكره بودن هداً ورحمةً دلالت بر عظمت دارد.(2)

3. در قضاوت، علاوه بر عدالت، علم وقدرت هم شرط است. يَقْضِى بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ.(3)

4. تسلط پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بر چهار امر:

كلمه (على) به معناى استيلاء وتسلط است.

از اين رو در آياتى كه كلمه (على) بكار رفته اين معنا قابل استفاده است.

تسلط پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بر صراط مستقيم:... إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (الزخرف، 43)

تسلط پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بر حق:... إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ (النمل، 79)

تسلط پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بر اخلاق عظيم: وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ (القلم، 4)

تسلط پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بر بينه الهى: قُلْ إِنِّى عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّى... (الأنعام، 57)

5. مرگ وحيات در فرهنگ قرآن، هم به مرگ وحيات طبيعى ومادى گفته مى شودو هم به مرگ وحيات معنوى. قرآن، كسانى را كه تحت تاثير كلام حق قرار نمى گيرند، مرده مى داند إِنَّكَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى چنان كه مكرر مى فرمايد: شهدا را مرده ندانيد، آنان زنده وشادمانند وبه يكديگر نويد مى دهند واز رزق الهى كاميابند. بنابراين، زنده هاى سنگدل ولجوج، مرده اند وشهيدان كه از دنيا رفته اند زنده اند.

6. اگر شنونده سنگدل باشد، سخن حق از گوينده پاك وشايسته نيز در او اثرى ندارد. آرى، لامپ سوخته با اتصال به هيچ برقى روشن نمى شود. عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ - إِنَّكَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى.(4)

ص: 320


1- راهنما ج 13 ص 391، نور ج 8 ص 453.
2- راهنما ج 13 ص 394.
3- همان.
4- نور ج 8 ص 457-455.

آيه 80 و 81 نمل، نظير آيه 52 و 53 روم فَإِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ و 40 زخرف است؛ أَفَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِى الْعُمْىَ وَمَنْ كَانَ فِى ضَلَالٍ مُبِينٍ.

آیه 82-85

اشاره

وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ اْلأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ (82) وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ (83) حَتّى إِذا جاؤُ قالَ أَ كَذَّبْتُمْ بِآياتي وَ لَمْ تُحيطُوا بِها عِلْمًا أَمّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (84) وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ (85)

ترجمه

و هنگامى كه فرمان عذاب آنها رسد (ودر آستانه رستاخيز قرار گيرند)، جنبنده اى را از زمين براى آنها خارج مى كنيم كه با آنان تكلّم مى كند (ومى گويد) كه مردم به آيات ما ايمان نمى آوردند. * (به خاطر آور) روزى را كه ما از هر امّتى، گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم؛ وآنها را نگه مى داريم تا به يكديگر ملحق شوند! * تا زمانى كه (به پاى حساب) مى آيند، (به آنان) مى گويد: «آيا آيات مرا تكذيب كرديد ودر صدد تحقيق برنيامديد؟! شما چه اعمالى انجام مى داديد؟!» * در اين هنگام، فرمان عذاب به خاطر ظلمشان بر آنها واقع مى شود وآنها سخنى ندارند كه بگويند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ظهور آيتى از خداوند وسخن گفتن اوبا مشركان. روزقيامت روز بازداشتن منكران قيامت از پراكنده شدن ومحاكمه خداوند نسبت به تكذيب كنندگان وسخن نگفتن آنان به جهت ظالم بودنشان.

ب. در آيات مورد بحث اشاره به قسمتى از حوادثى كه در آستانه رستاخيز صورت مى گيرد كرده وسرنوشت دردناك اين منكران لجوج را مجسم مى سازد. مى گويد: «هنگامى كه فرمان عذاب فرا مى رسد وآنها در آستانه رستاخيز قرار مى گيرند، جنبنده اى را از زمين، براى آنان خارج مى كنيم كه با آنها سخن مى گويد وسخنش اين است كه مردم به آيات خدا ايمان

ص: 321

نمى آورند» وَإِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ.

ج. دابة الارض چيست ؟ در يك جمع بندى مى توان آن را در دو تفسير خلاصه كرد: 1 - گروهى آن را يك موجود جاندار وجنبنده غير عادى از غير جنس انسان با شكلى عجيب دانسته اند وبراى آن عجائبى نقل كرده اند كه شبيه خارق عادات ومعجزات انبياء است. اين جنبنده در آخر زمان ظاهر مى شود واز كفر وايمان سخن مى گويد ومنافقين را رسوا مى سازد وبر آنها علامت مى نهد. 2 - جمعى ديگر به پيروى از روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده او را يك انسان مى دانند، يك انسان فوق العاده، يك انسان متحرك وجنبنده وفعال كه يكى از كارهاى اصليش جدا ساختن صفوف مسلمين از منافقين وعلامت گذارى آنها است، حتى از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه عصاى موسى وخاتم سليمان با او است ومى دانيم عصاى موسى، رمز قدرت واعجاز وخاتم سليمان، رمز حكومت وسلطه الهى است وبه اين ترتيب او يك انسان قدرتمند وافشاگر است! ودر روايات متعددى بر شخص امير مؤمنان على عليه السلام تطبيق شده است.(1)

د. سپس به يكى ديگر از نشانه هاى رستاخيز اشاره كرده مى گويد: «به خاطر بياور روزى را كه ما از هر امتى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم وآنها را نگه مى داريم تا به يكديگر ملحق شوند» وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ.(2)

بسيارى از بزرگان اين آيه را اشاره به مساله رجعت وبازگشت گروهى از بدكاران ونيكوكاران به همين دنيا در آستانه رستاخيز مى دانند، چرا كه اگر اشاره به خود رستاخيز وقيامت باشد، تعبير به مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً (از هر جمعيتى، گروهى) صحيح نيست، زيرا در قيامت، همه محشور مى شوند، چنان كه قرآن در آيه 47 سوره كهف مى گويد: وَحَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً: «ما آنها را محشور مى كنيم واحدى را ترك نخواهيم كرد». شاهد ديگر اين است كه قبل از اين آيه سخن از نشانه هاى رستاخيز در پايان اين جهان بود، در آيات

ص: 322


1- نمونه ج 15 ص 551-547.
2- همان ص 548.

آينده نيز به همين موضوع اشاره مى شود، بنابراين بعيد به نظر مى رسد كه آيات قبل وبعد از حوادث پيش از رستاخيز سخن گويد، اما آيه وسط از خود رستاخيز، هماهنگى آيات ايجاب مى كند كه همه درباره حوادث قبل از قيامت باشد.(1)

«سرانجام، اين گروه را به پاى محاسبه مى آورند وخداوند به آنها مى گويد آيا آيات مرا تكذيب كرديد در حالى كه آگاهى از آن نداشتيد ودر صدد تحقيق از آن برنيامديد»؟! حَتَّى إِذا جاؤُ قالَ أَ كَذَّبْتُمْ بِآياتِى وَلَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً «و چه اعمالى انجام مى داديد» أَمَّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.(2)

نكته ها

1. در قرآن براى زنده شدن در دنيا، نمونه هايى آمده است، از جمله در سوره بقره مى خوانيم: خداوند به گروهى فرمان مردن داد، سپس آنان را زنده كرد؛ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ (بقره، 243) يا در جاى ديگر مى فرمايد: ما شما را بعد از مرگ در همين دنيا زنده كرديم؛ ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ (بقره، 56) وبه حضرت عيسى عليه السلام مى فرمايد: تو با اذن من مرده ها را زنده از قبر خارج مى كنى؛ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِى (مائده، 110) ودرباره ى يكى از اولياى خدا مى فرمايد: او را براى صد سال ميرانديم وبعد از اين مدت او را زنده كرديم؛ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ. (بقره، 259) همچنين در روايات بسيارى وارد شده است كه قبل از قيامت، افرادى كه در ايمان يا كفر برجستگى دارند، به اراده ى خداوند زنده مى شوند وبا حاكميت اهل حق، براى مدتى زندگى مى كنند وسردمداران كفر، كيفر مى شوند.(3)

2. كفار در قيامت هم به جهت عقايدشان محاكمه مى شوند وهم به جهت اعمالشان.(4)

3. ظلم وگناه انسان باعث گرفتارى به عذاب الهى است. «با» در بما ظلمو مفيد سببيت است.(5)

ص: 323


1- الميزان ج 15 ص 623 - نمونه ج 15 ص 549.
2- نمونه ج 15 ص 549.
3- نور ج 8 ص 460.
4- راهنما ج 13 ص 409.
5- همان.

آیه 86-88

اشاره

أَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِرًا إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (86) وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرينَ (87) وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللّهِ الَّذي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ إِنَّهُ خَبيرٌ بِما تَفْعَلُونَ (88)

ترجمه

آيا نديدند كه ما شب را براى آرامش آنها قرار داديم وروز را روشنى بخش ؟! در اين امور نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه ايمان مى آورند (وآماده قبول حقند). * و (به خاطر آوريد) روزى را كه در «صور» دميده مى شود وتمام كسانى كه در آسمانها وزمين هستند در وحشت فرو مى روند، جز كسانى كه خدا خواسته؛ وهمگى با خضوع در پيشگاه او حاضر مى شوند! * كوه ها را مى بينى وآنها را ساكن وجامد مى پندارى، در حالى كه مانند ابر در حركتند؛ اين صنع وآفرينش خداوندى است كه همه چيز را متقن آفريده؛ او از كارهايى كه شما انجام مى دهيد مسلّماً آگاه است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نشانه هاى الهى در پديد آوردن شب به منظور استراحت وروشن قراردادن روز. (به منظور كار وتلاش) مردن مردم در نفخ صور اول وزنده شدن آنها با نفخ صور دوم. حركت كوهها در قيامت به طور آرام. متقن واستوار بودن مخلوقات.

ب. در اين آيات به مساله مبدء ومعاد ونشانه هاى قدرت وعظمت خداوند در عالم هستى وهمچنين حوادث رستاخيز پرداخته چنين مى گويد: «آيا آنها نديدند كه ما شب را براى آرامش آنها قرار داديم» أَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ. «و روز را روشنى بخش» وَالنَّهارَ مُبْصِراً. «در اين امور نشانه ها ودلائل روشنى است از قدرت وحكمت پروردگار براى كسانى كه آماده پذيرش ايمانند» إِنَّ فِى ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

ج. آيه 87 به رستاخيز ومقدمات آن مى پردازد ومى گويد: «به خاطر بياوريد روزى را كه در صور دميده مى شود وتمام كسانى كه در آسمان ها ودر زمين هستند در وحشت فرو

ص: 324

مى روند، جز كسانى كه خدا بخواهد وهمگى با خضوع در پيشگاه او حاضر مى شوند» وَيَوْمَ يُنْفَخُ فِى الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِى السَّماواتِ وَمَنْ فِى الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ وَكُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ.(1)

جمله إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ كه به صورت استثناء از اين ترس ووحشت عمومى ذكر شده اشاره به نيكان وپاكان، اعم از فرشتگان ومؤمنانى است كه در آسمانها وزمينند آنها در پرتو ايمان، آرامش مخصوصى دارند، نه نفخه اول صور آنها را متوحش مى سازد ونه نفخه آخر ودر آيات بعد نيز مى خوانيم كسانى كه با دست پر از حسنات به پيشگاه خدا بروند از وحشت وفزع آن روز در امن وامانند.(2)

د. آيه بعد اشاره به يكى ديگر از آيات عظمت خداوند در پهنه عالم هستى كرده مى گويد: «كوه ها را مى بينى وآنها را ساكن وجامد مى پندارى در حالى كه مانند ابر در حركتند» وَتَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَهِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ. «اين صنع وآفرينش خداوندى است كه همه چيز را متقن آفريده» صُنْعَ اللَّهِ الَّذِى أَتْقَنَ كُلَّ شَىْءٍ «مسلّماً از كارهايى كه شما انجام مى دهيد آگاه است» إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ.

نكته ها

1. اين تفاوت تعبير كه در بيان فائده شب وروز در آيه مشاهده مى شود كه در يك جا لِيَسْكُنُوا فِيهِ مى گويد ودر جاى ديگر «مبصرا»، ممكن است اشاره به اين باشد كه هدف اصلى شب سكونت وآرامش است، ولى هدف روشنايى روز ديدن نيست، بلكه ديدن ابزارى است براى رسيدن به مواهب حيات وبهره گيرى از آن. به هر حال اين آيه گرچه مستقيما سخن از توحيد وتدبير عالم هستى مى گويد ولى مى تواند اشاره لطيفى به مساله معاد نيز در برداشته باشد، چرا كه خواب همچون مرگ است وبيدارى همچون زندگى پس از مرگ.(3)

2. در روايات مى خوانيم: مسئول دميدن در صور، فرشته اى به نام اسرافيل است. در دعاى

ص: 325


1- نمونه ج 15 ص 565-563.
2- مجمع البيان ج 7 ص 370، نمونه ج 15 ص 566.
3- نمونه ج 15 ص 565-567.

ام داوود مى خوانيم: «اللهم صل على اسرافيل حامل عرشك وصاحب الصور».(1)

3. در آسمان ها همچون زمين موجوداتى با شعور وبا احساس زندگى مى كنند. تعبير (فزع) و (من) اين معنا را مى رساند.(2)

4. همۀ موجودات در برابر خداوند در قيامت ذليل وخاضع هستند. (دخور) به معناى ذلت وكوچكى است.(3)

5. در بينش الهى، هر چيزى در جاى خود متقن ومحكم است. أَتْقَنَ كُلَّ شَىْءٍ.(4)

آیه 89-93

اشاره

مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (89) وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (90) إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذي حَرَّمَها وَ لَهُ كُلُّ شَيْءٍ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمينَ (91) وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرينَ (92) وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ سَيُريكُمْ آياتِهِ فَتَعْرِفُونَها وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (93)

ترجمه

كسانى كه كار نيكى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت؛ وآنان از وحشت آن روز درامانند! * وآنها كه اعمال بدى انجام دهند، به صورت در آتش افكنده مى شوند؛ آيا جزايى جز آنچه عمل مى كرديد خواهيد داشت ؟! * (بگو:) من مأمورم پروردگار اين شهر (مقدّس مكّه) را عبادت كنم، همان كسى كه اين شهر را حرمت بخشيده؛ در حالى كه همه چيز از آن اوست! ومن مأمورم كه از مسلمين باشم؛ * واينكه قرآن را تلاوت كنم! هر كس هدايت شود بسود خود هدايت شده؛ وهر كس گمراه گردد (زيانش متوجّه خود اوست؛) بگو: «من فقط از انذاركنندگانم!» * بگو: «حمد وستايش مخصوص ذات خداست؛ بزودى آياتش را به شما نشان مى دهد تا آن را بشناسيد؛ وپروردگار تو از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست!

ص: 326


1- نور ج 8 ص 464.
2- راهنما ج 13 ص 415.
3- همان.
4- راهنما ج 13 ص 417، نور ج 8 ص 466.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: در امان بودن مومنان واقعى در قيامت، عذاب براى تبه كاران، ماموريت پيامبر به پرستش پروردگار شهر مكه، تسليم بودن وتلاوت قرآن، اختصاص سود هدايت نسبت به هدايت يافتگان وزيان گمراهى نسبت به گمراهان. لزوم شكر الهى. نشان دادن خداوند آيات خود را به منكران وغافل نبودن او از اعمال آنان.

ب. در آيات گذشته سخنى از اعمال بندگان وآگاهى خداوند نسبت به آن در ميان بود ودر نخستين آيات مورد بحث سخن از پاداش عمل وايمنى آنها از فزع روز قيامت است. مى فرمايد: «كسانى كه كار نيكى انجام دهند پاداشى بهتر از آن خواهند داشت واز وحشت آن روز در امان خواهند بود» مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَهُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ. در اينكه منظور از «حسنه» چيست ؟ مفسران تعبيرات گوناگونى دارند: بعضى آن را به كلمه توحيد و لا اله الا اللَّه وايمان به خدا تفسير كرده اند وبعضى آن را اشاره به ولايت اميرمؤمنان على عليه السلام وائمه معصومين مى دانند.(1) امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «الحسنة حبّنا اهل البيت والسيّئة بغضنا».(2)

ج. سپس به نقطه مقابل اين گروه پرداخته، مى گويد: كسانى كه «سيئه» وكار بدى انجام دهند به رو در آتش افكنده مى شوند! وَمَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِى النَّارِ وجز اين توقعى نمى توانند داشته باشند «آيا جزائى جز آنچه عمل مى كرديد خواهيد داشت»؟! هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

د. «كبّت» از ماده «كبّ» در اصل به معنى افكندن چيزى به صورت بر زمين است وبنابراين ذكر «وجوه» (صورتها) در آيه فوق از باب تاكيد است.

ه -. سپس در سه آيه آخر اين سوره، روى سخن را به پيامبر گرامى اسلام (صلی الله علیه و آله) كرده وحقايقى را بازگو مى كند كه در واقع بيانگر اين واقعيت است كه به آنها بگو من وظائف خودم را انجام مى دهم، چه شما مشركان لجوج ايمان بياوريد وچه نياوريد. نخست

ص: 327


1- مجمع البيان ج 7 ص 371، نمونه ج 15 ص 572.
2- صافى 4 ص 78.

مى فرمايد: «من مامورم پروردگار اين شهر مقدس (شهر مكه) را عبادت كنم»! إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ.

و. آرى من مامورم «پروردگارى را عبادت كنم كه اين شهر را حرمت نهاده» الَّذِى حَرَّمَها. اما تصور نكنيد كه فقط اين سرزمين ملك خدا است بلكه «همه چيز در عالم هستى به او تعلق دارد» وَلَهُ كُلُّ شَىْءٍ ودومين دستور كه به من داده شده اين است: «من مامورم كه از مسلمين باشم» تسليم مطلق در برابر فرمان پروردگار ونه غير او وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ. سپس ابزار وصول به اين دو هدف را چنين بيان مى كند: «من مامورم قرآن را تلاوت كنم» وَأَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ وبه دنبال آن اضافه مى كند: تصور نكنيد ايمان آوردن شما سودى به حال من ويا از آن بالاتر سودى براى خداوند بزرگ دارد، نه «هر كس هدايت شود براى خود هدايت شده» فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ. «و هر كس گمراه شود، وزر ووبالش به گردن خود او است، بگو من فقط از انذار كنندگان وبيم دهندگانم» وَمَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِينَ.

ز. سرانجام در آخرين آيه به پيامبر دستور مى دهد كه خدا را در برابر اينهمه نعمت هاى بزرگ مخصوصا نعمت هدايت حمد وستايش كند مى فرمايد: «بگو حمد براى خدا است» وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ. «به زودى خداوند آياتش را به شما نشان مى دهد تا آن را بشناسيد» سَيُرِيكُمْ آياتِهِ فَتَعْرِفُونَها. اين تعبير اشاره به آن است كه با گذشت زمان وپيشرفت علم ودانش وخرد آدمى، هر روز پرده از آيات جديد واسرار تازه اى از عالم هستى برداشته مى شود وروز به روز به عظمت قدرت وعمق حكمت پروردگار آشناتر مى شويد واين ارائه آيات هرگز قطع نمى شود ودر طول عمر بشر هم چنان ادامه دارد. بدانيد «پروردگار شما هرگز از كارهايى كه انجام مى دهيد غافل نيست» وَما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ. جمله وَما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ كه عينا - يا با كمى تفاوت - در نه مورد از قرآن مجيد تكرار شده جمله اى است كوتاه وتهديدى است پر معنا وهشدارى است به همه انسان ها.(1)

ص: 328


1- نمونه ج 15 ص 576-573.

نكته ها

1. در آيه 87 فرمود بعد از نفخه ى صور همه در هراسند، جز آن كس را كه خداوند بخواهد. در آيه 89 مى فرمايد: خداوند كسانى را از هراس وفزع در امان قرار مى دهد كه نيكى را با خود به صحنه قيامت بياورد.

2. نيكى ها را قبل از منكرات مطرح كنيم. مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ سپس مَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ.

3. تشويق وتهديد، در كنار هم موثرند. مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ - مَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ.(1)

4. پاداش الهى برتر از كار ماست. پاداش بعضى از كارها دو برابر است، الضعف (سبأ، 37) وبعضى چند برابر اضعافا (بقره، 245) بعضى ده برابر فله عشر (انعام، 160) تا هفتصد برابر وبيشتر، كه «خير منها» همه ى آنها را شامل مى شود.

5. روزى كه مكه به دست مسلمين فتح شد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارد كعبه شدند وبت ها را شكستند وآنگاه در آستانه ى در كعبه فرمودند: ان الله قد حرم مكه خداوند از روز اول تا قيامت مكه را محترم شمرده است.

6. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بايد صلابت وقاطعيت خود را به مردم اعلام كند وبگويد: شما ايمان بياوريد يا نياوريد، من راه خود را ادامه خواهم داد. «اُمرتُ - واُمرتُ».(2)

7. نظير آيه 92 نمل آيه 15 اسراء است:

مَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً

البته آيه 15 اسراء توضيح بيشترى دارد.

8. چرا بايد خداوند متعال را حمد وستايش كرد پاسخ: براى اين كه:

خداوند آفريدگار زمين وآسمان است؛ الحمد لله الذى خلق السموات والارض. (انعام، 1)

او آفريدگار ظلمت ونور است؛ وجعل الظلمات والنور. (انعام، 1)

خداوند براى هدايت بشر قرآن را نازل فرمود؛ الحمد لله الذى أنزل على عبده الكتاب. (كهف، 1)

ص: 329


1- نور ج 8 ص 467.
2- همان.

خداوند ما را از دست ستمگران نجات داد؛ الحمد لله الذى نجّانا من القوم الظالمين. (مومنون، 28)

خداوند ستمگران را ريشه كن ساخت؛ فقطع دابر القوم الذين ظلموا والحمد لله ربّ العالمين. (انعام، 45)

خداوند جهان هستى را تربيت مى كند وهر موجودى را به كمال لايق خود مى رساند؛ الحمد لله ربّ العالمين.

خداوند نشانه هاى خود را به مردم نشان داد؛ وقل الحمد لله سيريكم ءاياته فتعرفونها. (نمل، 93)

9. نظير آيه 93 نمل: وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ فَتَعْرِفُونَهَا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ آيه 53 فصلت است:

سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِى الْآفَاقِ وَفِى أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ با اين تفاوت كه آيه نخست به صورت اجمال وآيه دوم به صورت تفصيل بيان شده است.

10. نظير آيه 93 نمل: وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ آيه 42 ابراهيم است:

وَلاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ

ص: 330

سوره قصص

اشاره

ص: 331

ص: 332

آیه 1-6

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

طسم (1) تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ (2) نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (3) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي اْلأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ (4) وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي اْلأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ (5) وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي اْلأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ (6)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

طسم! * اينها از آيات كتاب مبين است! * ما از داستان موسى وفرعون بحقّ بر تو مى خوانيم، براى گروهى كه (طالب حقّند و) ايمان مى آورند! * فرعون در زمين برترى جويى كرد واهل آن را به گروه هاى مختلفى تقسيم نمود؛ گروهى را به ضعف وناتوانى مى كشاند، پسرانشان را سر مى بريد وزنانشان را (براى كنيزى وخدمت) زنده نگه مى داشت؛ او به يقين از مفسدان بود! * ما مى خواهيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم وآنان را پيشوايان ووارثان روى زمين قرار دهيم! * وحكومتشان را در زمين پابرجا سازيم؛ وبه فرعون وهامان ولشكريانشان، آنچه را از آنها [= بنى اسرائيل] بيم داشتند نشان دهيم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عظمت قرآن كريم، تلاوت بخشى از گزارش موسى عليه السلام وفرعون براى مومنان، برترى جويى فرعون در زمين وفساد او، اراده خداوند بر حاكميت مستضعفان ونشان دادن قدرت خود بر فرعونيان.

ب. خداوند متعال در اين سوره به مومنان وعده مى دهد كه به زودى بر آنان منت نهاده وپيشوايان مردم قرارشان مى دهد ودر زمين مكنتشان مى دهد. به همين منظور براى اين مؤمنين اين قسمت از داستان موسى وفرعون را خاطرنشان مى سازد كه موسى را در شرايطى خلق كرد كه فرعون در اوج قدرت بود وپسر بچه هايشان را مى كشت وزنانشان را زنده مى گذاشت، آرى خداوند در چنين شرايطى موسى را آفريد ومهم تر آنكه او را در دامن

ص: 333

دشمنش يعنى خود فرعون پرورش داد، تا وقتى كه به حد رشد رسيد، آن گاه او را از شر فرعون نجات داد واز بين فرعونيان به سوى مدين روانه اش نمود وپس از مدتى به عنوان رسالت دوباره به سوى ايشان بر گردانيد، با معجزاتى آشكار تا آنكه فرعون ولشكريانش تا آخرين نفر را غرق كرده وبنى اسرائيل را وارث آنان نمود وتورات را بر موسى نازل فرمود وعين همين سنت را در ميان مؤمنين به اسلام جارى خواهد كرد وايشان را به ملك وعزت وسلطنت خواهد رسانيد ورسول خدا (صلی الله علیه و آله) را دوباره به وطن باز خواهد گردانيد.(1)

ج. گويا مراد از اينكه فرمود: «فرعون اهل زمين را شيعه شيعه كرد»، اين باشد كه اهل زمين را - كه گويا منظور از آنان اهل مصر باشد والف ولام در «الارض» براى عهد بوده باشد - از راه القاى اختلاف وتفرقه افكنى دسته دسته كرد، تا كلمه آنان متفق نشود ويك دل ويك جهت نباشند، تا نتوانند بر او بشورند وعليه او قيام نموده وامور را بر او دگرگون سازند، آن طور كه عادت همه ملوك است، كه چون مى خواهند قدرت خود را گسترش داده وسلطنت خود را تقويت كنند، اين نقشه را به كار مى برند.(2)

د. كلمه «مّن» - به طورى كه از كلام راغب استفاده مى شود - در اصل به معناى ثقل وسنگينى بوده واز همين جهت واحد وزن را هم در سابق «من» مى گفتند ومنت به معناى نعمت سنگين است وفلانى بر فلانى منت نهاد معنايش اين است كه: او را از نعمت، گرانبار كرد واين كلمه به دو نحو استعمال مى شود، يكى منت عملى مانند آيه وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا ودوم منت زبانى، مانند آيه يمُنُّونَ عَلَيك أَنْ أَسْلَمُوا بر تو منت مى نهند كه مسلمان شده اند واين از جمله كارهاى زشت است، مگر در صورت كفران نعمت.(3)

ه -. آيه شريفه 4 نقشه اى را كه فرعون براى بنى اسرائيل در سر مى پروراند تصوير نموده است وآن نقشه اين بود كه از بنى اسرائيل حتى يك نفر را در روى زمين باقى نگذارد، البته اين ظاهر امر بود واما در باطن امر اراده الهى به اين تعلق گرفته بود كه آنان را از ظلم وى نجات دهد، آرى اراده الهى چنين بود كه تمامى آن اسباب ونقشه هايى را كه عليه بنى اسرائيل

ص: 334


1- الميزان ج 16 ص 6.
2- همان، ص 9.
3- همان، ص 10.

جريان مى يافت، همه را به نفع آنان گرداند وآنچه به نفع آل فرعون جريان مى يافت به ضرر آنان تمامش كند، آرى خدا حكم مى كند وكسى هم نيست كه حكمش را به تاخير اندازد.(1)

و. «كتاب مبين» در بعضى از آيات قرآن مانند آيه 61 سوره يونس وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِك وَلا أَكبَرَ إِلَّا فِى كتابٍ مُبِينٍ وآيه 6 سوره هود كلٌّ فِى كتابٍ مُبِينٍ به معنى «لوح محفوظ» تفسير شده، ولى در آيه مورد بحث به قرينه ذكر «آيات» وهمچنين جمله نَتْلُوا عَلَيك كه در آيه بعد مى آيد به معنى قرآن است.(2)

ز. وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيعاً، فرعون مخصوصا مردم مصر را به دو گروه مشخص تقسيم كرد: «قبطيان» كه بوميان آن سرزمين بودند وتمام وسائل رفاهى وكاخها وثروتها وپستهاى حكومت در اختيار آنان بود. و «سبطيان» يعنى مهاجران بنى اسرائيل كه به صورت بردگان وغلامان وكنيزان در چنگال آنها گرفتار بودند.(3)

ح. يسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَيسْتَحْيى نِساءَهُمْ. او دستور داده بود كه درست بنگرند فرزندانى كه از بنى اسرائيل متولد مى شوند اگر پسر باشند آنها را از دم تيغ بگذرانند! واگر دختر باشند براى خدمتكارى وكنيزى زنده نگه دارند! راستى او با اين عملش چه مى خواست انجام بدهد؟ معروف اين است كه او در خواب ديده بود شعله آتشى از سوى بيت المقدس برخاسته وتمام خانه هاى مصر را فرا گرفت، خانه هاى قبطيان را سوخت ولى خانه هاى بنى اسرائيل سالم ماند! او از آگاهان ومعبران خواب توضيح خواست، گفتند: از اين سرزمين بيت المقدس مردى خروج مى كند كه هلاكت مصر وحكومت فراعنه به دست او است! ونيز نقل كرده اند كه بعضى از كاهنان به او گفتند پسرى در بنى اسرائيل متولد مى شود كه حكومت تو را بر باد خواهد داد! وسرانجام همين امر سبب شد كه فرعون تصميم به كشتن نوزادان پسر از بنى اسرائيل را بگيرد. اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه پيامبران پيشين بشارت ظهور موسى وويژگيهاى او را داده بودند وفرعونيان با آگاهى از اين امر بيمناك بودند ودر مقام مبارزه برآمدند.

ص: 335


1- همان، ص 12.
2- نمونه ج 16 ص 9
3- نمونه ج 16 ص 11

ط. در اين آيه 4 و 5 خداوند پرده از روى اراده ومشيت خود در مورد مستضعفان برداشته وپنج امر را در اين زمينه بيان مى كند كه با هم پيوند وارتباط نزديك دارند. نخست اينكه ما مى خواهيم آنها را مشمول نعمتهاى خود كنيم وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ.... ديگر اينكه ما مى خواهيم آنها را پيشوايان نمائيم نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً. سوم اينكه ما مى خواهيم آنها را وارثان حكومت جباران قرار دهيم وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ. چهارم اينكه ما حكومت قوى وپا بر جا به آنها مى دهيم وَنُمَكنَ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وبالآخره پنجم اينكه آنچه را دشمنانشان از آن بيم داشتند وتمام نيروهاى خود را بر ضد آن بسيج كرده بودند به آنها نشان دهيم؛ وَنُرِى فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يحْذَرُونَ.(1)

ى. مرحوم طبرسى در ذيل جمله ما كانوا يحذرون گويد: فرعون 400 سال زندگى كرد لكن سلطنت او از بين رفت وبه هلاكت رسيد.(2)

ك. واژه «مستضعف» از ماده «ضعف» است، اما چون به باب استفعال برده شده به معنى كسى است كه او را به ضعف كشانده اند ودر بند وزنجير كرده اند. به تعبير ديگر «مستضعف» كسى نيست كه ضعيف وناتوان وفاقد قدرت ونيرو باشد، مستضعف كسى است كه نيروهاى بالفعل وبالقوه دارد، اما از ناحيه ظالمان وجباران سخت در فشار قرار گرفته، ولى با اين حال در برابر بند وزنجير كه بر دست وپاى او نهاده اند ساكت وتسليم نيست، پيوسته تلاش مى كند، تا زنجيرها را بشكند وآزاد شود، خداوند به چنين گروهى وعده يارى وحكومت در زمين داده است، نه افراد بى دست وپا وجبان وترسو كه حتى حاضر نيستند فريادى بكشند، تا چه رسد به اينكه پا در ميدان مبارزه بگذارند وقربانى دهند.

نكته ها

1. تعبير به «من» كه به اصطلاح «تبعيضيه» است اشاره به اين نكته مى باشد كه آنچه در اينجا آمده گوشه اى از اين داستان پرماجرا است كه بيان آن تناسب وضرورت داشته است.(3)

2. تعبير «بالحق» اشاره به اين است كه آنچه در اينجا آمده خالى از هر گونه خرافات

ص: 336


1- نمونه ج 16 ص 16-12
2- مجمع البيان ج 7 ص 375.
3- نمونه ج 16 ص 10.

واباطيل واساطير ومطالب غير واقعى است.(1)

3. تعبير «يذبح» كه از ماده «ذبح» است نشان مى دهد رفتار فرعونيان با بنى اسرائيل همچون رفتار با گوسفندان وچهارپايان بود واين انسانهاى بى گناه را همچون حيوانات سر مى بريدند.(2)

4. آيات فوق، هرگز سخن از يك برنامه موضعى وخصوصى مربوط به بنى اسرائيل نمى گويد، بلكه بيانگر يك قانون كلى است براى همه اعصار وقرون وهمه اقوام وجمعيتها. اين بشارتى است در زمينه پيروزى حق بر باطل وايمان بر كفر. فعل مضارع (نريد) مفيد استمرار است. نمونه اى از تحقق اين مشيت الهى، حكومت بنى اسرائيل وزوال حكومت فرعونيان بود ونمونه كاملترش حكومت پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) ويارانش بعد از ظهور اسلام بود ونمونه «گسترده تر» آن ظهور حكومت حق وعدالت در تمام كره زمين بوسيله «مهدى» ارواحنا له الفداء است. اميرالمومنين مى فرمايند: لتعطفن الدنيا علينا بعد شماسها عطف الضروس على ولدها وتلى عقيب ذلك و نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ؛ (3) دنيا پس از چموشى وسركشى - همچون شترى كه از دادن شير به دوشنده اش خوددارى مى كند وبراى بچه اش نگه مى دارد - به ما روى مى آورد؛ سپس آيه وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ را تلاوت فرمود.(4)

5. تفرقه، مقدّمه ى ذلّت پذيرى است. ابتدا مردم گروه گروه ومتفرّق مى شوند سپس به استضعاف كشيده مى شوند؛ «شِيعاً - يسْتَضْعِفُ».

6. اعمال خلاف كارگزاران، به پاى حاكم نيز حساب مى شود. در اين آيات تمام جنايات ياران فرعون، به شخص او نيز نسبت داده شد؛ «جَعَلَ... يسْتَضْعِفُ... يذَبِّحُ».(5)

7. مسئله حاكميت مستضعفان بر زمين، با عبارات وبيان هاى مختلفى در قرآن آمده است:

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ. (نور، 55)

وَلَقَدْ أَهْلَكنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكمْ لَمَّا ظَلَمُوا... ثُمَّ جَعَلْناكمْ خَلائِفَ فِى الْأَرْضِ. (نور، 55)

ص: 337


1- همان.
2- همان.
3- مجمع البيان ج 7 ص 375، صافى 4 ص 80، نمونه ج 16 ص 17؛ نهج البلاغه، كلمات قصار، 209
4- صافى 4 ص 81، نمونه ج 16 ص 17
5- نور ج 9 ص 16

أَنَّ الْأَرْضَ يرِثُها عِبادِى الصَّالِحُونَ. (انبياء، 105)

وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَمَغارِبَهَا. (اعراف، 137)

لَنُهْلِكنَّ الظَّالِمِينَ وَلَنُسْكنَنَّكمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ (ابراهيم، 13-14).(1)

8. آيه 6 قصص وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَنُرِى فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يحْذَرُونَ به طور روشن تر در آيه 90 يونس بيان شده است:

وَجَاوَزْنَا بِبَنِى إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْياً وَعَدْواً حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ الَّذِى آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ

آیه 7-9

اشاره

وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافي وَ لا تَحْزَني إِنّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ (7) فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَنًا إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئينَ (8) وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (9)

ترجمه

ما به مادر موسى الهام كرديم كه: «او را شير ده؛ وهنگامى كه بر او ترسيدى، وى را در دريا (ى نيل) بيفكن؛ ونترس وغمگين مباش، كه ما او را به تو باز مى گردانيم واو را از رسولان قرار مى دهيم!» * (هنگامى كه مادر بفرمان خدا او را به دريا افكند) خاندان فرعون او را از آب گرفتند، تا سرانجام دشمن آنان ومايه اندوهشان گردد! مسلّماً فرعون وهامان ولشكريانشان خطاكار بودند.! * همسر فرعون (چون ديد آنها قصد كشتن كودك را دارند) گفت: «نور چشم من وتوست! او را نكشيد شايد براى ما مفيد باشد، يا او را بعنوان پسر خود برگزينيم!» وآنها نمى فهميدند (كه دشمن اصلى خود را در آغوش خويش مى پرورانند)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: وحى الهى به مادر موسى پيرامون انداختن فرزندش به دريا وبشارت برگرداندن آن ورسالت او. اشتباه فرعون وهامان

ص: 338


1- نور ج 9 ص 17

ولشگريان او وبرحذر داشتن همسر فرعون شوهرش را از قتل كودك.

ب. وَقالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَينٍ لِى وَلَك لا تَقْتُلُوه اين آيه شريفه شفاعت همسر فرعون را حكايت مى كند كه - در هنگام گرفتن موسى از آب مى گويد: قُرَّتُ عَينٍ لِى وَلَك يعنى اين كودك نور چشم من وتو است. «لا تقتلوه - او را نكشيد» در اين جمله خطاب به عموم مى كند، چون افرادى كه در كشتن اطفال به عنوان سبب، مباشر، آمر ومامور شركت داشته اند، بسيار بوده اند وهمانا همسر فرعون كلام مزبور را، به خاطر اين كه خداوند محبت موسى را در قلب وى افكنده بود، گفت ولذا ديگر اختيارى در كف او نماند وچاره اى نيافت جز اينكه نخست بلا وكشتن را از او بگرداند وسپس پيشنهاد فرزندى او را بكند، كه خداى تعالى در جاى ديگر اين جريان را يكى از منت هايى دانسته كه به موسى كرده است، فرموده: وَأَلْقَيتُ عَلَيك مَحَبَّةً مِنِّى وَلِتُصْنَعَ عَلى عَينِى (طه، 39).(1)

ج. تعبير به آل فرعون نشان مى دهد كه نه يك نفر بلكه گروهى از فرعونيان براى گرفتن صندوق از آب شركت كردند واين شاهد بر آن است كه چنين انتظارى را داشتند ودر پايان آيه اضافه مى كند: «مسلما فرعون وهامان ولشكريان آن دو خطاكار بودند» إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما كانُوا خاطِئِينَ. آنها در همه چيز خطاكار بودند، چه خطايى از اين برتر كه راه حق وعدالت را گذارده پايه هاى حكومت خود را بر ظلم وجور وشرك بنا نموده بودند؟ وچه خطايى از اين روشنتر كه آنها هزاران طفل را سر بريدند تا كليم الله را نابود كنند، ولى خداوند او را به دست خودشان سپرد وگفت: بگيريد واين دشمنتان را پرورش دهيد وبزرگ كنيد!(2)

د. داستان ولادت حضرت موسى عليه السلام

دستگاه فرعون برنامه وسيعى براى كشتن «نوزادان پسر» از بنى اسرائيل ترتيب داده بود وحتى قابله هاى فرعونى مراقب زنان باردار بنى اسرائيل بودند. در اين ميان يكى از اين قابله ها با مادر موسى دوستى داشت (حمل موسى مخفيانه صورت گرفت وچندان آثارى از حمل در مادر نمايان نبود) هنگامى كه احساس كرد تولد نوزاد نزديك شده به سراغ قابله دوستش

ص: 339


1- الميزان ج 16 ص 12
2- همان، نمونه ج 16 ص 28

فرستاد وگفت: ماجراى من چنين است فرزندى در رحم دارم وامروز به محبت ودوستى تو نيازمندم. هنگامى كه موسى تولد يافت از چشمان او نور مرموزى درخشيد ومحبت موسى در اعماق قلب او فرو نشست.

زن قابله به مادر موسى گفت: من در نظر داشتم قضيه تولد اين نوزاد را به دستگاه حكومت خبر دهم، تا جلادان بيايند واين پسر را به قتل رسانند (و من جايزه خود را بگيرم) ولى چكنم كه عشق شديدى از اين نوزاد در درون قلبم احساس مى كنم! حتى راضى نيستم مويى از سر او كم شود، با دقت از او حفاظت كن، من فكر مى كنم دشمن نهايى ما سرانجام او باشد!.

قابله از خانه مادر موسى بيرون آمد، بعضى از جاسوسان حكومت او را ديدند وتصميم گرفتند وارد خانه شوند، خواهر موسى ماجرا را به مادر خبر داد مادر دستپاچه شد آن چنان كه نمى دانست چه كند؟ در ميان اين وحشت شديد كه هوش از سرش برده بود نوزاد را در پارچه اى پيچيد ودر تنور انداخت، مامورين وارد شدند در آنجا چيزى جز تنور آتش نديدند!، تحقيقات را از مادر موسى شروع كردند، گفتند: اين زن قابله در اينجا چه مى كرد؟ گفت: او دوست من است براى ديدار آمده بود، مامورين مايوس شدند وبيرون رفتند. مادر موسى به هوش آمد وبه خواهر موسى گفت نوزاد كجا است ؟ او اظهار بى اطلاعى كرد، ناگهان صداى گريه اى از درون تنور برخاست مادر به سوى تنور دويد، ديد خداوند آتش را براى او برد وسلام كرده است (همان خدايى كه آتش نمرودى را براى ابراهيم سرد وسالم ساخت) دست كرد ونوزادش را سالم بيرون آورد. اما باز مادر در امان نبود، چرا كه ماموران چپ وراست در حركت وجستجو بودند وشنيدن صداى يك نوزاد كافى بود كه خطر بزرگى واقع شود.

در اينجا يك الهام الهى قلب مادر را روشن ساخت، الهامى است كه ظاهرا او را به كار خطرناكى دعوت مى كند، ولى با اينحال از آن احساس آرامش مى نمايد. اين يك ماموريت الهى است كه به هر حال بايد انجام شود وتصميم گرفت به اين الهام لباس عمل بپوشاند ونوزاد خويش را به نيل بسپارد!.

به سراغ يك نجار مصرى آمد (نجارى كه نيز او از قبطيان وفرعونيان بود!) از او

ص: 340

درخواست كرد صندوق كوچكى براى او بسازد. نجار گفت: با اين اوصاف كه مى گويى صندوق را براى چه مى خواهى ؟! مادرى كه زبانش عادت به دروغ نداشت نتوانست در اينجا سخنى جز اين بگويد كه من از بنى اسرائيلم، نوزاد پسرى دارم ومى خواهم نوزادم را در آن مخفى كنم.

اما نجار قبطى تصميم گرفت اين خبر را به جلادان برساند، به سراغ آنها آمد، اما چنان وحشتى بر قلب او مستولى شد كه زبانش باز ايستاد(1) ، تنها با دست اشاره مى كرد ومى خواست با علائم مطلب را بازگو كند، مامورين كه گويا از حركات او يك نحو سخريه واستهزاء برداشت كردند او را زدند وبيرون كردند.

هنگامى كه بيرون آمد حال عادى خود را باز يافت، اين ماجرا تكرار شد ودر نتيجه فهميد در اينجا يك سر الهى نهفته است، صندوق را ساخت وبه مادر موسى تحويل داد. شايد صبحگاهانى بود كه هنوز چشم مردم مصر در خواب، هوا كمى روشن شده بود، مادر نوزاد خود را همراه صندوق به كنار نيل آورد، پستان در دهان نوزاد گذاشت وآخرين شير را به او داد، سپس او را در آن صندوق مخصوص كه همچون يك كشتى كوچك قادر بود بر روى آب حركت كند گذاشت وآن را روى امواج نهاد. امواج خروشان نيل صندوق را به زودى از ساحل دور كرده، مادر در كنار ايستاده بود واين منظره را تماشا مى نمود، در يك لحظه احساس كرد قلبش از او جدا شده وروى امواج حركت مى كند، اگر لطف الهى قلب او را آرام نكرده بود، فرياد مى كشيد وهمه چيز فاش مى شد!.

هيچكس نمى تواند دقيقا حالت اين مادر را در آن لحظات حساس ترسيم كند، ولى آن شاعره فارسى زبان تا حدودى اين صحنه را در اشعار زيبا وبا روحش مجسم ساخته است، مى گويد:

مادر موسى چو موسى را به نيل *** در فكند از گفته رب جليل

خود ز ساحل كرد با حسرت نگاه گفت كاى فرزند خرد بى گناه!

گر فراموشت كند لطف خداى چون رهى زين كشتى بى ناخداى!

وحى آمد كاين چه فكر باطل است! رهرو ما اينك اندر منزل است!

ص: 341


1- مجمع البيان ج 7 ص 378.

ما گرفتيم آنچه را انداختى! *** دست حق را ديدى و نشناختى!

سطح آب از گاهوارش خوشتر است دايه اش سيلاب و موجش مادر است!

رودها از خود نه طغيان مى كنند آنچه مى گوئيم ما آن مى كنند!

ما به دريا حكم طوفان مى دهيم ما به سيل و موج فرمان مى دهيم!

نقش هستى نقشى از ايوان ما است خاك و باد و آب سرگردان ما است

به كه برگردى به ما بسپاريش كى تو از ما دوستر مى داريش ؟!

نكته ها

1. قدرت نمايى اين نيست كه اگر خدا بخواهد قوم نيرومند وجبارى را نابود كند لشكريان آسمان وزمين را براى نابودى آنها بسيج نمايد. قدرت نمايى اين است كه خود آن جباران مستكبر را مامور نابودى خودشان سازد.(1)

2. در اين آيه نسبت به مادر حضرت موسى، دو امر، دو نهى ودو بشارت آمده است: دو امر: أَرْضِعِيهِ... فَأَلْقِيهِ، دو نهى: لا تَخافِى... لا تَحْزَنِى، دو بشارت: رَادُّوهُ... جاعِلُوهُ.

3. مادر موسى عليه السلام هيچ چيزى از وسائل مادى نداشت فقط تكيه گاه او خداوند بود از اين رو خداوند به او فرمود تو ناراحت نباش لا تحزنى اما فرعون از همه ى امكانات مادى برخوردار بود ولكن به خداوند اعتماد نكرد ودر برابر او به مبارزه بر خواست خداوند به او فرمود تو ناراحت باش؛ فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيكونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً.

4. مادر موسى از مقام بالاى معنوى برخوردار بود وبه همين جهت خداوند به وسيلۀ وحى او را دربارۀ فرزندش راهنمايى كرد.(2)

5. آنچه در راه خداوند داده شود، به بهترين وجه باز مى گردد؛ فَأَلْقِيهِ... رَادُّوهُ... جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (مادر موسى به فرمان خداوند فرزندش را رها كرد، خداوند هم او را برگرداند

وهم به مقام نبوّت رساند).

ص: 342


1- نمونه ج 16 ص 30-23
2- راهنما ج 16 ص 444.

6. فرعون واسطه نجات موسى از دريا شد وسرانجام به دست او در همان دريا غرق گرديد؛ فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيكونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَناً (آرى، خدا مى تواند نوزاد بى دست وپا را در دريا حفظ كند، ولى انسان صاحب دست وپا را غرق سازد).

7. از نهى از منكر زبانى، غفلت نورزيم كه بسيار كارساز است. لا تَقْتُلُوهُ (زن فرعون با گفتن لا تَقْتُلُوهُ از كشته شدن موسى جلوگيرى كرد، چنان كه يكى از برادران يوسف با گفتن لا تَقْتُلُوا يوسُفَ از كشته شدن يوسف جلوگيرى كرد).(1)

آیه 10-13

اشاره

وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغًا إِنْ كادَتْ لَتُبْدي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (10) وَ قالَتْ ِلأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (11) وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ (12) فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (13)

ترجمه

(سرانجام) قلب مادر موسى از همه چيز (جز ياد فرزندش) تهى گشت؛ واگر دل او را (بوسيله ايمان واميد) محكم نكرده بوديم، نزديك بود مطلب را افشا كند * و (مادر موسى) به خواهر او گفت: «وضع حال او را پيگيرى كن!» او نيز از دور ماجرا را مشاهده كرد در حالى كه آنان بى خبر بودند * ما همه زنان شيرده را از پيش بر او حرام كرديم (تا تنها به آغوش مادر بازگردد)؛ وخواهرش (كه بيتابى مأموران را براى پيدا كردن دايه مشاهده كرد) گفت: «آيا شما را به خانواده اى راهنمايى كنم كه مى توانند اين نوزاد را براى شما كفالت كنند وخيرخواه او باشند؟!» * ما او را به مادرش بازگردانديم تا چشمش روشن شود وغمگين نباشد وبداند كه وعده الهى حق است؛ ولى بيشتر آنان نمى دانند.

ص: 343


1- نور ج 9 ص 22-19

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تهى شدن قلب مادر موسى جز ياد فرزندش. لطف خاص خداوند به مادر موسى در محكم ساختن قلب او. خواهر موسى در تعقيب برادرش وراهنمايى وخيرخواهى براى سرپرستى برادرش. بازگرداندن موسى به مادرش وتحقق وعده الهى.

ب. كلمه «حرمنا» از تحريم است، كه در اين آيه به معناى حرام شرعى نيست، بلكه به معناى تحريم تكوينى است ومعنايش اين است كه: ما او را طورى كرديم كه از احدى پستان قبول نكرد واز مكيدن پستان زنان امتناع ورزيد.(1)

ج. در اين آيات صحنه ديگرى از اين داستان مجسم شده است: مادر موسى عليه السلام فرزندش را به امواج نيل سپرد، اما بعد از اين ماجرا طوفانى شديد در قلب او وزيدن گرفت، جاى خالى نوزاد كه تمام قلبش را پر كرده بود، كاملا محسوس بود. نزديك بود فرياد كشد واسرار درون دل خود را برون افكند. اما لطف الهى به سراغ او آمد وچنان كه قرآن گويد: «قلب مادر موسى از همه چيز جز ياد فرزندش تهى گشت واگر ما قلب او را با نور ايمان واميد محكم نكرده بوديم، نزديك بود اين مطلب را افشا كند.»

د. «فارغ» به معنى خالى است ودر اينجا منظور خالى از همه چيز جز از ياد موسى است اين كاملا طبيعى است كه مادرى كه نوزاد خود را با اين صورت از خود جدا كند، همه چيز را جز نوزادش فراموش نمايد وآن چنان هوش از سرش برود كه بدون در نظر گرفتن خطراتى كه خود وفرزندش را تهديد مى كند فرياد كشد واسرار درون دل را فاش سازد. اما خداوندى كه اين ماموريت سنگين را به اين مادر مهربان داده قلب او را آن چنان استحكام مى بخشد كه به وعده الهى ايمان داشته باشد وبداند كودكش در دست خدا است، سرانجام به او باز مى گردد وپيامبر مى شود!

ه -. «ربطنا» از ماده «ربط» در اصل به معنى بستن حيوان يا مانند آن به جايى است تا مطمئنا در جاى خود محفوظ بماند ولذا محل اين گونه حيوانات را «رباط» مى گويند وسپس به معنى وسيعترى كه همان حفظ وتقويت واستحكام بخشيدن است آمده است.(2)

ص: 344


1- الميزان ج 16 ص 15
2- نمونه ج 16 ص 33-32

و. «قصيه» از ماده «قص» (بر وزن نص) به معنى جستجو از آثار چيزى است واينكه «قصه» را قصه مى گويند به خاطر اين است كه پى گيرى از اخبار وحوادث گوناگون در آن مى شود(1) وپى گيرى از جنايتكار را در مواخذه كردن قصاص گويند. خواهر موسى دستور مادر را انجام داد واز فاصله قابل ملاحظه اى به جستجو پرداخت «و او را از دور ديد كه صندوق نجاتش را فرعونيان از آب مى گيرند وموسى را از صندوق بيرون آورده در آغوش دارند» فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ. «اما آنها از وضع اين خواهر بيخبر بودند» وَهُمْ لا يشْعُرُونَ.(2)

ز. در بعضى از روايات آمده است كه وقتى موسى پستان اين مادر را قبول كرد هامان وزير فرعون گفت من فكر مى كنم تو مادر واقعى او هستى! چرا در ميان اينهمه زن تنها پستان تو را پذيرفت ؟ گفت اى پادشاه! به خاطر اين است كه من زنى خوشبو هستم وشيرم بسيار شيرين است، تا كنون هيچ كودكى به من سپرده نشده مگر اينكه پستان مرا پذيرفته است! حاضران اين سخن را تصديق كردند وهر كدام هديه وتحفه گرانقيمتى به او دادند!.(3) در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «سه روز بيشتر طول نكشيد كه خداوند نوزاد را به مادرش بازگرداند»! بعضى گفته اند اين تحريم تكوينى شيرهاى ديگران براى موسى به خاطر اين بود كه خدا نمى خواست از شيرهايى كه آلوده به حرام، آلوده به اموال دزدى وجنايت ورشوه وغصب حقوق ديگران است اين پيامبر پاك بنوشد، او بايد از شير پاكى همچون شير مادرش تغذيه كند تا بتواند بر ضد ناپاكى ها قيام كند وبا ناپاكان بستيزد.

ح. در اينجا سؤالى مطرح است وآن اينكه: آيا فرعونيان موسى را به مادر سپردند كه او را شير دهد ودر خلال اين كار، همه روز يا گاه بگاه، كودك را به دربار فرعون بياورد تا ملكه مصر ديدارى از او تازه كند ويا كودك را در دربار نگه داشتند ومادر موسى در فواصل معين مى آمد وبه او شير مى داد؟ دليل روشنى بر هيچيك از اين دو احتمال نداريم اما احتمال اول نزديكتر به نظر مى رسد.(4)

ص: 345


1- مجمع البيان ج 7 ص 379
2- نمونه ج 16 ص 33
3- تفسير كبير ج 24 ص 231.
4- نور الثقلين، ج 4 ص 116؛ نمونه ج 16 ص 36-35

نكته ها

1. تعبير لِتَكونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ در مورد مادر موسى در صورتى كه بايد بفرمايد: من المؤمنات شايد بدين جهت باشد كه مادر موسى به جهت ايمان قوى وفداكارى جزء مردان روزگار است، نظير اين تعبير درباره مريم آمده است: كانت من القانتين وشايد هم اين تعبير از باب تغليب باشد.

2. دايگان به كاخ فرعون براى شيردادن به موسى احضار شدند. ليكن موسى به ارادۀ الهى از شير خوردن آنها ممنوع شده بود.(1)

3. در برابر دشمن بايد زيرك بود. (خواهر موسى، نامى از مادر به ميان نياورد ونگفت: على امه، بلكه آن را به صورت ناشناس ذكر كرد). عَلى أَهْلِ بَيتٍ.

4. مادر به واسطه ارتباط عميق با فرزند، بيشترين نقش را در زندگى او دارد. إِلى أُمِّهِ (در اينجا نامى از پدر موسى به ميان نيامده است).(2)

ص: 346


1- راهنما ج 13 ص 452.
2- نور ج 9 ص 27-24

آیه 14-17

اشاره

وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْمًا وَ عِلْمًا وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (14) وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلى حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبينٌ (15) قالَ رَبِّ إِنّي ظَلَمْتُ نَفْسي فَاغْفِرْ لي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ (16) قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيرًا لِلْمُجْرِمينَ (17)

ترجمه

و هنگامى كه (موسى) نيرومند وكامل شد، حكمت ودانش به او داديم؛ واين گونه نيكوكاران را جزا مى دهيم! * او به هنگامى كه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد؛ ناگهان دو مرد را ديد كه به جنگ ونزاع مشغولند؛ يكى از پيروان او بود (و از بنى اسرائيل) وديگرى از دشمنانش، آن كه از پيروان او بود در برابر دشمنش از وى تقاضاى كمك نمود؛ موسى مشت محكمى بر سينه او زد وكار او را ساخت (و بر زمين افتاد ومرد)؛ موسى گفت: «اين (نزاع شما) از عمل شيطان بود، كه او دشمن وگمراه كننده آشكارى است» * (سپس) عرض كرد: «پروردگارا! من به خويشتن ستم كردم؛ مرا ببخش!» خداوند او را بخشيد، كه او غفور ورحيم است! * عرض كرد: «پروردگارا! بشكرانه نعمتى كه به من دادى، هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اعطاء حكمت ودانش به موسى عليه السلام بعد از رسيدن به سن كمال ورشد. ورود موسى به شهر ونجات پيرو خويش، طلب آمرزش موسى به خاطر ترك اولى، حمايت نكردن از مجرمان، به جهت نعمت الهى بر او.

ب. در اينجا با سومين بخش از سرگذشت پر ماجراى موسى عليه السلام روبرو مى شويم كه در آن مسائلى مربوط به دوران بلوغ او وپيش از آنكه از «مصر» به «مدين» برود. نخست مى گويد: «هنگامى كه موسى نيرومند وكامل شد، حكمت ودانش به او داديم واين گونه نيكوكاران را جزا وپاداش مى دهيم» وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوى آتَيناهُ حُكماً وَعِلْماً وَكذلِك نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ.

ص: 347

ج. «اشد» از ماده شدت به معنى نيرومند شدن است، و «استوى» از ماده «استواء» به معنى كمال خلقت واعتدال آن است. در اينكه ميان اين دو چه تفاوتى است، مفسران گفتگوهاى مختلفى دارند: بعضى گفته اند «بلوغ اشد» آن است كه انسان از نظر قواى جسمانى به سر حد كمال برسد كه غالبا در سن 18 سالگى است و «استواء» همان اعتدال واستقرار در امر حيات وزندگى است كه غالبا بعد از كمال نيروى جسمانى حاصل مى شود. بعضى ديگر «بلوغ اشد» را به معنى كمال جسمى و «استواء» را به معنى كمال عقلى وفكرى دانسته اند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: بلوغ اشد سن 18 سالگى است واستواء زمانى است كه محاسن بيرون آيد.

د. فرق ميان «حكم» و «علم» ممكن است اين باشد كه «حكم» اشاره به عقل وفهم وقدرت بر داورى صحيح است و «علم» به معنى آگاهى ودانشى است كه جهل با آن همراه نباشد.

ه -. تعبير كذلِك نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ به خوبى نشان مى دهد كه موسى عليه السلام به خاطر تقواى الهيش وبه خاطر اعمال نيك وپاكش، اين شايستگى را پيدا كرده بود كه خداوند پاداش علم وحكمت به او بدهد وروشن است كه منظور از اين علم وحكمت، وحى ونبوت نيست، زيرا موسى آن روز با زمان وحى ونبوت فاصله زيادى داشت. بلكه منظور همان آگاهى وروشن بينى وقدرت بر قضاوت صحيح است.

و. حضرت موسى عليه السلام در موقعى كه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد؛ وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها. اين شهر كدام شهر بوده ؟ روشن نيست، اما به احتمال قوى پايتخت مصر بوده است.(1) ترديدى نيست در اينكه آن شهرى كه موسى بى خبر اهل آن وارد آن شد همان شهر مصر بوده وتا آن روز داخل مصر نشده بود، چون نزد فرعون زندگى مى كرده واز آن استفاده مى شود كه قصر فرعون در خارج شهر مصر بوده وموسى از آن قصر بيرون شده وبدون اطلاع مردم شهر به شهر وارد شده ومنظور از هنگام غفلت مردم شهر، وقتى است كه مردم دكان ها وبازارها را تعطيل مى كردند وبه خانه ها مى رفتند وخيابانها وكوچه ها خلوت مى شد، مانند هنگام ظهر ووسطهاى شب.

ز. فَوَجَدَ فِيها رَجُلَينِ يقْتَتِلانِ - يعنى در شهر دو مرد را ديد كه يكديگر را كتك مى زدند

ص: 348


1- مجمع البيان ج 7 ص 381؛ نمونه ج 16 ص 40-39

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109