تفسیر نسیم رحمت جلد 7

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 7

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

ادامه تفسير سورۀ نحل

آیه 70-74

اشاره

وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفّاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ عَليمٌ قَديرٌ (70)

وَ اللّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ فَمَا الَّذينَ فُضِّلُوا بِرَادّي رِزْقِهِمْ عَلى ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فيهِ سَواءٌ أَ فَبِنِعْمَةِ اللّهِ يَجْحَدُونَ (71)

وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجًا وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنينَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ (72)

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقًا مِنَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ شَيْئًا وَ لا يَسْتَطيعُونَ (73)

فَلا تَضْرِبُوا لِلّهِ اْلأَمْثالَ إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (74)

آيات 74-70

ترجمه

خداوند شما را آفريد، سپس شما را مى ميراند، بعضى از شما به نامطلوب ترين سنين بالاى عمر مى رسند، تا بعد از علم وآگاهى، چيزى ندانند (وهمه چيز را فراموش كنند)، خداوند دانا وتواناست! * خداوند بعضى از شما را بر بعضى ديگر از نظر روزى برترى داد (چرا كه استعدادها وتلاشهايتان متفاوت است)! اما آنها كه برترى داده شده اند، حاضر نيستند از روزى خود به بردگانشان بدهند وهمگى در آن مساوى گردند، آيا آنان نعمت خدا را انكار مى نمايند (كه شكر او را ادا نمى كنند)؟! * خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد، واز همسرانتان براى شما فرزندان ونوه هايى به وجود آورد، واز پاكيزه ها به شما روزى داد، آيا به باطل ايمان مى آورند، ونعمت خدا را انكار مى كنند؟! * آنها غير از خدا، موجوداتى را مى پرستند كه هيچ رزقى را براى آنان از آسمانها وزمين در اختيار ندارند، وتوان اين كار را نيز ندارند. * پس، براى خدا امثال (وشبيه ها) قائل نشويد! خدا مى داند، وشما نمى دانيد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: خداوند خالق ومتوفى انسان، رسيدن برخى از انسان ها به دوران پيرى وفراموشى همه چيز، فضيلت دادن خداوند برخى را بر بعض ديگر در روزى، وناسپاسى انسان در رزق خدا به جهت عدم بخشش به ناتوان ها، بهره مند ساختن انسان ها از نعمت همسران وپسران ونواده ها

ص: 5

ورزق پاكيزه، وناسپاسى بشر، سرزنش از پرستش بت ها ومعبودان باطل.

ب. «حفدة» جمع «حافد» در اصل به معنى كسى است كه بدون انتظار پاداش، با سرعت همكارى مى كند، ولى در آيه مورد بحث به عقيده بسيارى از مفسران، منظور نوه ها است وبعضى خصوص نوه هاى دخترى را گفته اند.

بعضى ديگر معتقدند كه بنون به فرزندان كوچك گفته مى شود و حفدة به فرزندان بزرگ كه مى توانند كمك وهمكارى كنند. وبعضى هرگونه معاون وكمك كار را اعم از فرزندان وغير فرزندان دانسته اند.(1)

ج. «طيبات» در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه روزى پاكيزه را شامل مى شود، خواه جنبه مادى داشته باشد يا معنوى، جنبه فردى داشته باشد يا اجتماعى.(2)

د. آيه 73 و 74 به مساله شرك پرداخته وبا لحنى پر از سرزنش وملامت وتوبيخ مى گويد: «آنها غير از خدا موجوداتى را پرستش مى كنند كه مالك روزى آنها از آسمان وزمين نيستند وكمترين نقشى در اين زمينه ندارند» وَيعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ شَيئاً.

نه تنها مالك چيزى در اين زمينه نيستند، بلكه «توانايى بر خلق وايجاد ودسترسى به آنها نيز ندارند» وَلا يسْتَطِيعُونَ

ه -. بعضى از مفسران گفته اند جمله فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ اشاره به منطقى است كه مشركان عصر جاهلى داشته اند (وشبيه آن در ميان بعضى از مشركان عصر ما نيز ديده مى شود) آنها مى گفتند ما اگر به سراغ بتها مى رويم به خاطر اين است كه ما شايسته پرستش خدا نيستيم بايد به سراغ بتها برويم كه آنها مقربان درگاه او هستند! خداوند همانند يك پادشاه بزرگ است كه وزراء وخاصان او به سراغ او مى روند، ولى توده مردم كه دسترسى به او ندارند به سراغ حواشى وخاصان ومقربانش خواهند رفت.

اينگونه منطق هاى زشت وغلط كه گاهى در لباس يك مثل انحرافى مجسم مى گردد، يكى از خطرناك ترين منطق ها است.

ص: 6


1- . نمونه ج 11 ص 315.
2- . همان، ص 316.

قرآن در پاسخ آنها مى گويد: «براى خداوند مثال نزنيد» يعنى مثالى كه متناسب با افكار محدود وموجودات «ممكن» ومملو از نقائص است.(1)

نكته ها

1. نظير آيه 70 نحل آيه 5 سوره حج است؛ وَمِنْكُمْ مَنْ يرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَى لَا يعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيئًا.

2. تغيير وتحولات كه در انسان پديد مى آيد، از قدرت وضعف، علم وجهل، آگاهى ونسيان، همه بر اساس قدرت وعلم خداوند است؛ إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ(2)

3. آيا ايجاد تفاوت با عدالت سازگار است ؟

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه آيا ايجاد تفاوت واختلاف از نظر رزق وروزى در ميان مردم با اصول عدالت پروردگار ومساواتى كه بايد بر نظام جوامع بشرى حاكم باشد، سازگار است ؟

در پاسخ اين سؤال بايد به دو نكته دقيقا توجه داشت:

الف. بدون شك اختلافى كه در ميان انسانها از نظر بهره هاى مادى ودرآمدها وجود دارد قسمت مهمش مربوط به تفاوت استعدادهاى آنها است، اين تفاوت استعدادهاى جسمانى وروحانى كه سرچشمه تفاوت در كميت وكيفيت فعاليتهاى اقتصادى مى شود بهره بعضى را بيشتر ودر آمد بعضى را كمتر مى كند.

البته ترديدى نيست كه گاهى صرفا حوادثى كه از نظر ما جنبه تصادف دارد سبب مى شود كه بعضى به مواهب بيشترى دست يابند، ولى اينها را مى توان امور استثنايى شمرد، آنچه پايه وضابطه اصلى در غالب موارد است، همان تفاوت در كميت يا كيفيت تلاش ها است.

ب. اگر از «شعارهاى» كاذب وخالى از «شعور» بگذريم، فرض كنيد ما يك روز بتوانيم همان انسانها قالبى وخيالى از هر نظر بسازيم وكره زمين را از پنج هزار ميليون نفر انسان هم شكل وهم قواره وهم ذوق وهم فكر وهمسان از هر نظر، درست مانند سيگارهايى كه به يك كارخانه سفارش داده اند، پر كنيم.

ص: 7


1- . نمونه ج 11 ص 322.
2- . نور ج 6 ص 423.

آيا آن روز زندگى خوبى نصيب انسان ها خواهد شد؟ مسلما نه، جهنمى پيدا مى شود كه همه در آن در زحمت خواهند بود، همه به يك سو حركت مى كنند، همه يك چيز مى خواهند، همه يك پست مى طلبند، همه يك نوع غذا را دوست دارند وهمه مى خواهند يك كار واحد انجام دهند.

بديهى است خيلى زود عمر چنين زندگى پايان مى يابد وبفرض باقى بماند زندگى خسته كننده بى روح ويكنواختى خواهد بود كه چندان تفاوتى بامرگ ندارد.(1)

4. رزق انسان، با زرنگى نيست. وَاللهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ چنان كه در جاى ديگر آمده: نَحْنُ قَسَمْنا بَينَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ

5. خداوند، هم نيازهاى روحى وروانى را تأمين مى كند؛ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً... بَنِينَ وَحَفَدَةً وهم نيازهاى مادى را؛ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيباتِ.

6. معبودهاى خيالى شما، نه قدرت ريزش باران از آسمان دارند ونه قدرت روياندن گياه در زمين؛ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ.

7. معبودهاى ساختگى، نه تنها قادر بر كارهاى بزرگ نيستند، حتّى قادر به كوچك ترين كارها هم نيستند؛ رِزْقاً... شَيئاً.(2)

ص: 8


1- . نمونه ج 11 ص 313.312
2- . نور ج 6 ص 425.426

آیه 75-78

اشاره

ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبْدًا مَمْلُوكًا لا يَقْدِرُ عَلى شَيْءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْرًا هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (75)

وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (76)

وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما أَمْرُ السّاعَةِ إِلاّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (77)

وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (78)

ترجمه

خداوند مثالى زده: برده مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست، وانسان (با ايمانى) را كه از جانب خود، رزقى نيكو به او بخشيده ايم، واو پنهان وآشكار از آنچه خدا به او داده، انفاق مى كند، آيا اين دو نفر يكسانند؟! شكر مخصوص خداست، ولى اكثر آنها نمى دانند! * خداوند مثالى (ديگر) زده است: دو نفر را، كه يكى از آن دو، گنگ مادرزاد است، وقادر بر هيچ كارى نيست، وسربار صاحبش مى باشد، او را در پى هر كارى بفرستد، خوب انجام نمى دهد، آيا چنين انسانى، با كسى كه امر به عدل وداد مى كند، وبر راهى راست قرار دارد، برابر است ؟! * غيب آسمانها وزمين، مخصوص خداست (واو همه را مى داند)، وامر قيامت (بقدرى نزديك وآسان است) درست همانند چشم برهم زدن، ويا از آن هم نزديكتر، چرا كه خدا بر هر چيزى تواناست! * وخداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود در حالى كه هيچ چيز نمى دانستيد، وبراى شما، گوش وچشم وعقل قرار داد، تا شكر نعمت او را بجا آوريد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تمثيل عدم تساوى، بنده زر خريد ناتوان با انسان انفاق گر در نهان وآشكار، وتمثيل به عدم تساوى انسان لال كه داراى هيچ خيرى نيست با انسانى كه به عدالت فرمان مى دهد وبر صراط مستقيم است، اختصاص غيب آسمان ها وزمين به خداوند وقدرت الهى به ايجاد قيامت در يك لحظه، نادانى بشر به هنگام تولد وآگاهى او بوسيله نعمت چشم وگوش از طرف خداوند بمنظور شكر گزارى.

ب. دو مثال زنده براى مؤمن وكافر!

ص: 9

در تعقيب آيات گذشته كه از ايمان وكفر ومؤمنان ومشركان سخن مى گفت در آيات مورد بحث با ذكر دو مثال زنده وروشن، حال اين دو گروه را مشخص مى كند:

در نخستين مثال، «مشركان» را به برده مملوكى كه توانايى هيچ چيز را ندارد، و «مؤمنان» را به انسان غنى وبى نيازى كه از امكانات خود همگان را بهره مند مى سازد تشبيه مى كند، ومى گويد: «خداوند برده مملوكى را به عنوان مثال ذكر مى كند كه قادر بر هيچ چيز نيست»! ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا يقْدِرُ عَلى شَىءٍ.

«و در مقابل آن انسان با ايمانى را مثل مى زند كه به او رزق حسن وانواع روزى ها ومواهب پاكيزه بخشيده است» وَمَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً.

اين انسان آزاده با داشتن امكانات فراوان «پنهان وآشكار از آنچه در اختيار دارد انفاق مى كند» فَهُوَ ينْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْراً.

«آيا اين دو نفر يكسانند»؟! هَلْ يسْتَوُونَ.

مسلماً نه، بنابراين «همه حمد وستايش مخصوص خداست» الْحَمْدُ لِلَّهِ.

خداوندى كه بنده اش آزاده وپر قدرت وپر بخشش است، نه از آن بتها كه بندگانشان آن چنان ناتوان ومحدود وبى قدرت واسيرند! «ولى اكثر آنها (مشركان) نمى دانند» بَلْأَكْثَرُهُمْ لا يعْلَمُونَ.

ج. دگر بار مثال گوياى ديگرى براى بندگان بت، ومؤمنان راستين مى زند وآنها را به ترتيب به گنگ مادرزادى كه در عين حال برده وناتوان است، ويك انسان آزاده گويا كه دائما به عدل وداد دعوت مى كند وبر صراط مستقيم قرار دارد تشبيه مى نمايد، مى فرمايد:

«خداوند دو مرد را مثل زده است، كه يكى از آنها گنگ مادر زاد است وقادر بر هيچ كارى نيست» وَضَرَبَ اللهُ مَثَلًا رَجُلَينِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يقْدِرُ عَلى شَىءٍ.

«او در عين برده بودن سربارى است براى مولا وصاحبش» وَهُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ.

به همين دليل «او را به دنبال هر برنامه اى بفرستد توانايى بر انجام كار خوبى ندارد» أَينَما يوَجِّهْهُ لا يأْتِ بِخَيرٍ.

به اين ترتيب او داراى چهار صفت كاملا منفى است: گنگ مادر زاد بودن ناتوانى مطلق، سربار صاحبش بودن، وهنگامى كه به دنبال كارى فرستاده شود، هيچ گام مثبتى بر نخواهد داشت.

ص: 10

اين صفات چهارگانه كه در عين حال علت ومعلول يكديگرند، ترسيمى از يك انسان، صد در صد منفى است، كه وجودش، منشا هيچ خير وبركتى نمى باشد، وسربار جامعه ويا خانواده خويش است.

آيا چنين كسى با آن كس كه زبان گويا وفصيح دارد، ومرتبا به عدل وداد دعوت مى كند، وبر جاده صاف، وراه راست قرار دارد، مساوى است ؟(1)

د. كلمه «امهات» جمع «ام» است وبجاى «امات»، «امهات» گفته مى شود، يعنى حرفِ «ها» در جمع زايد است.(2)

نكته ها

1. التفات از اسم غائب به ضمير متكلم مع الغير در ضرب الله مثلاً... من رزقناه منّا... به خاطر عظمت دادن رزق است، يعنى خداوند امر رزق رساندن را تعظيم كرده است واين تعظيم را با كلمه (منّا) تأكيد كرده است.

2. شما كه دو انسان (مولى وعبد) را يكسان نمى دانيد، چگونه خالق ومخلوق را مساوى مى دانيد؛ هَلْ يسْتَوِى.

3. انفاق سرّى از انفاق عَلَنى بهتر است. (كلمه «سر» قبل از «جهر» آمده است).(3)

4. در آيات 75 و 76 از ميان تمام برنامه هاى موحدان انگشت روى دعوت به عدل وگام نهادن بر جاده مستقيم گذارده شده است، واين نشان مى دهد كه ريشه اصلى خوشبختى يك انسان يا يك جامعه انسانى در اين دو است: داشتن برنامه صحيحى كه نه شرقى باشد ونه غربى وسپس دعوت به اجراى اصول عدالت آن هم نه به صورت يك برنامه موقت بلكه يك برنامه مستمر وهميشگى باشد.(4)

5. جمله وَما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ براى اين آورده نشده كه اصل قيامت وامكان آن را اثبات كند، بلكه براى نفى وانكار دشوارى ومشقت در اقامه آن آورده

ص: 11


1- . نمونه ج 11 ص 328.326
2- . نور ج 6 ص 430.
3- . روح المعانى ج 7 ص 432.429.
4- . نمونه ج 11 ص 332.

شده تا بفهماند اقامه قيامت بر خدا دشوار نيست، وبلكه بسيار آسان است.(1)

6. قيامت، شدنى است، زيرا خداوند هم علم به همه چيز دارد وهم قدرت بر دوباره آفريدن؛ لِلَّهِ غَيبُ، السموات... عَلى كُلِّ شَىءٍ قَدِيرٌ.(2)

7. جمله لاتَعْلَمُونَ شَيئاً نظريه علماء نفس كه مى گويند: لوح نفس بشر در ابتداى تكونش از هر نقشى خالى است - به طورى كه گفته شد - وبعدا به تدريج چيزهايى در آن نقش مى بندد را تاييد مى كند.(3)

اگر نخست از «گوش» نام مى برد وسپس از «چشم»، با اينكه چشم ظاهراً دايره فعاليت وسيع ترى دارد شايد به خاطر آنست كه در نوزاد نخست فعاليت گوش شروع مى شود وبعد از مدتى چشمها قدرت ديد را پيدا مى كنند.(4)

8. تشكر از هر نعمت، به كارگيرى صحيح آن است. زيرا قرآن از گروهى انتقاد مى كند كه چشم دارند ولى حقايق را نمى بينند، گوش دارند ولى حاضر به شنيدن حقّ نيستند؛ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصارَ... لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.(5)

9. در آيه 78 نحل مى فرمايد: ما نعمت سمع وبصر وافئده را به شما عنايت كرديم. شايد شكرگزار باشيد؛ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ، لكن در سه آيه ديگر گلايه ميكند كه شكرگزارى شما اندك خواهد بود. جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ. (ملك، 23؛ سجده، 9؛ مومنون، 78)

10. علم بر دو قسم است؛

كسبى؛ وَاللهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيئاً وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ. (نحل، 78)

لدنى؛ درباره خضر مى فرمايد: فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَينَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً. (كهف، 65)

ص: 12


1- . الميزان ج 12 ص 441.
2- . نور ج 6 ص 430.
3- . الميزان ج 12 ص 451.
4- . نمونه ج 11 ص 337.
5- . نور ج 6 ص 431.

درباره داوود وسليمان نيز مى فرمايد: وَلَقَدْ آتَينَا دَاوُدَ وَسُلَيمَانَ عِلْماً وَقَالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنَا عَلَى كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ. (نمل، 15)

آیه 79-83

اشاره

أَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ في جَوِّ السَّماءِ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ اللّهُ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (79)

وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَنًا وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ اْلأَنْعامِ بُيُوتًا تَسْتَخِفُّونَها يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقامَتِكُمْ وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثًا وَ مَتاعًا إِلى حينٍ (80)

وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمّا خَلَقَ ظِلالاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْنانًا وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابيلَ تَقيكُمُ الْحَرَّ وَ سَرابيلَ تَقيكُمْ بَأْسَكُمْ كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ (81)

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ الْمُبينُ (82)

يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُونَ (83)

ترجمه

آيا آنها به پرندگانى كه بر فراز آسمانها نگه داشته شده، نظر نيفكندند؟ هيچ كس جز خدا آنها را نگاه نمى دارد، در اين امر، نشانه هايى (از عظمت وقدرت خدا) است براى كسانى كه ايمان مى آورند! * وخدا براى شما از خانه هايتان محل سكونت (وآرامش) قرار داد، واز پوست چهارپايان نيز براى شما خانه هايى قرار داد كه روز كوچ كردن وروز اقامتتان، به آسانى مى توانيد آنها را جا به جا كنيد، واز پشم وكرك وموى آنها، براى شما اثاث ومتاع (ووسايل مختلف زندگى) تا زمان معينى قرار داد. * و (نيز) خداوند از آنچه آفريده است سايه هايى براى شما قرار داده، واز كوه ها پناهگاه هايى، وبراى شما پيراهنهايى آفريده، كه شما را از گرما (وسرما) حفظ مى كند، وپيراهنهايى كه به هنگام جنگ، حافظ شماست، اين گونه نعمتهايش را بر شما كامل مى كند، شايد تسليم فرمان او شويد! * (با اين همه،) اگر روى برتابند، (نگران مباش،) تو فقط وظيفه ابلاغ آشكار دارى. * آنها نعمت خدا را مى شناسند، سپس آن را انكار مى كنند، واكثرشان كافرند!

ص: 13

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سرزنش از كفار به جهت عدم تفكر در قدرت الهى در نگه داشتن پرندگان در فضاى آسمان، تبيين برخى از نعمت ها مانند منزل براى آرامش، استفاده از پوست حيوانات در جهات مختلف، نعمت سايه، پناه قرار دادن كوه ها وآفرينش لباس براى حفظ گرما وسرما، اتمام نعمت ها بمنظور تسليم بشر، لزوم ابلاغ وحى توسط پيامبر، شناخت كفار نسبت به نعمت هاى الهى، وكفر ورزى آنان.

ب. مى دانيم موهايى كه بر بدن چهار پايان مى رويد بعضى كاملا خشن است، مانند موهاى بز كه عرب آن را «شعر» مى گويد (وجمع آن اشعار است) وگاهى كمى نرمتر است كه آن را پشم مى گوئيم وعرب آن را صوف مى نامد (وجمع آن اصواف است) وگاهى از آن هم نرمتر است كه آن را «كرك» مى ناميم كه عرب آن را «وبر» (بر وزن ظفر) جمع آن اوبار مى گويد بديهى است اين تفاوت ساختمان موها سبب مى شود كه از هر كدام براى مصرف خاصى استفاده شود، از يكى فرش درست كنند، از ديگرى لباس، از ديگرى خيمه ومانند آن.

ج. در اينكه منظور از «اثاث» و «متاع» در اين آيه چيست مفسران احتمالاتى داده اند:

روى هم رفته «اثاث» به معنى وسائل خانه است ودر اصل از ماده «اث» به معنى كثرت ودرهم پيچيدگى گرفته شده واز آنجا كه وسائل خانه معمولا زياد است به آن اثاث گفته اند.

«متاع» به هرگونه چيزى مى گويند كه انسان از آن متمتع وبهره مند مى شود.

د. «سرابيل» جمع «سربال» (بر وزن مثقال) به گفته «راغب» در مفردات به معنى پيراهن است، از هر جنسى كه باشد، ساير مفسرين نيز همين معنى را تاييد كرده اند، ولى بعضى آن را به معنى هر گونه لباس وپوشش دانسته اند، اما مشهور همان معنى اول است.

ه -. در اينكه منظور از نِعْمَتَ اللهِ در اين آيه چيست ؟ با تفسيرهاى متعددى در كلمات مفسران برخورد مى كنيم كه غالبا از قبيل تفسير به مصداق است، در حالى كه مفهوم «نعمت الله» آن چنان وسيع وگسترده است كه همه نعمتهاى مادى ومعنوى را شامل مى شود وحتى وجود شخص پيامبر (صلی الله علیه و آله) را.

در روايات اهل بيت (عليهم السلام) مى خوانيم كه منظور از نعمت الله همان نعمت وجود ائمه ورهبران معصوم است.

ص: 14

در روايتى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم

:نحن والله نعمة الله التى انعم بها على عباده وبنا فاز من فاز: به خدا سوگند نعمت الله كه خداوند به وسيله آن بندگانش را مشمول لطف خود قرار داده مائيم، وسعادتمندان بوسيله ما سعادتمند مى شوند.(1)

نكته ها

1. نظير آيه 79 نحل آيه 19 ملك است؛ أَوَلَمْ يرَوْا إِلَى الطَّيرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيقْبِضْنَ مَا يمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَىءٍ بَصِيرٌ.

2. از آنجا كه طبيعت اجسام، جذب شدن به سوى زمين است، حركت پرندگان در بالاى زمين را با عنوان مسخرات (تسخير شده ها) بيان كرده است، يعنى خداوند نيرويى در بال وپر آنها وخاصيتى در هوا قرار داده است كه به آنها اين امكان را مى دهد كه بر خلاف قانون جاذبه به هوا پرواز كنند.

3. قيد (الى حين) اشاره است به اينكه همه اين نعمت ها فانى واز بين رفتنى است، پس عاقل نبايد به خاطر اينها نعمت آخرت را از دست بدهد.(2)

4. هماهنگى نعمت ها با نيازهاى بشر وتناسب ساختمان انسان با پوست وپشم وكرك ومو يكى از تدبيرهاى الهى است؛ جَعَلَ لَكُمْ جَعَلَ لَكُمْ.(3)

قرآن نمى گويد: خانه شما را محل سكونتتان قرار داد بلكه با ذكر كلمه «من» كه براى تبعيض است مى گويد: قسمتى از خانه واطاقهاى شما را محل سكونت قرار داد واين تعبير كاملا دقيقى است چرا كه يك خانه كامل خانه اى است كه داراى مكانهاى مختلف باشد از محل سكونت گرفته تا محل توقف مركب وانبار براى ذخيره هاى لازم، وساير نيازمندى ها.(4)

5. اگر فرمود شما را از گرما حفظ كند ونفرمود از سرما، براى اين بود كه هر چيزى كه آدمى را از گرما حفظ كند از سرما هم حفظ مى كند واگر خصوص گرما را ذكر كرد با اينكه همان چيز آدمى را از سرما بيشتر حفظ مى كند براى اين بود كه مخاطبين به اين

ص: 15


1- . نمونه ج 11 ص 350.344
2- . الميزان ج 12 ص 455.
3- . همان ص 433.
4- . نمونه ج 11 ص 343.

خطاب اهالى گرمسير حجاز بودند كه احتياجشان به حفظ گرما بيشتر از چيزى بود كه از سرما حفظشان كند.(1)

و يا بدين علت كه بشر اولى در مناطق گرم زندگى مى كرده وبا شدت گرما بيشتر سر وكار داشته تا شدت سرما.(2)

6. در ميان انواع لباس ها، نام «سَرابِيلَ» به معناى پيراهن، برده شده كه لباس دائمى براى زن ومرد، كودك وبزرگ، در همه حال وهمه جاست وتمام بدن را مى پوشاند.(3)

7. ذكر نعمت «سايه ها» و «پناهگاه هاى كوهستانى» پس از ذكر نعمت «خانه ها» و «خيمه ها» اشاره به اين است كه انسان ها از سه گروه خارج نيستند: گروهى در شهرها وآباديها زندگى مى كنند واز خانه ها بهره مى گيرند، گروهى ديگر كه در سفرند وخيمه با خود دارند از خيمه ها استفاده مى كنند، اما خداوند گروه سوم يعنى مسافرانى كه حتى خيمه با خود ندارند، محروم نگذاشته ودر مسير راه پناه گاههايى براى آنها تهيه ديده است.

8. تبليغ بايد روشن وبدون ابهام وشك باشد؛ الْبَلاغُ الْمُبِينُ.

9. اگر انسان روح سالم نداشته باشد، روشن ترين تبليغ ها الْبَلاغُ الْمُبِينُ، از پاك ترين افراد يعنى انبياء، در او كارساز نيست؛ فَإِنْ تَوَلَّوْا.(4)

10. اينكه به جاى (اكثرهم كافرون) فرمود و اكثرهم الكافرون ولام بر سر كافر آورد دليل بر اين است كه كافران نامبرده كفران نعمت ها يا كفران به توحيد را به حد كمال رسانيدند.(5)

11. اينكه فرمود (اكثرهم) اشاره به اينكه اكثريت اين كفار كافران لجوج ومعاند ومتعصبند وكسانى كه در اشتباه باشند اقليتى را تشكيل مى دهند، احتمال نيز مى رود كه منظور از (اكثرهم) آنهايى هستند كه اتمام حجت در حقشان شده است ودر برابر آنها اقليتى بوده اند كه هنوز اتمام حجت بر آنها نشده بود.(6)

ص: 16


1- . مجمع البيان ج 14 ص 27، التحرير والتنوير ج 13 ص 193.
2- . الميزان ج 12 ص 456.
3- . همان.
4- . نمونه ج 11 ص 346.
5- . الميزان ج 12 ص 457.
6- . نمونه ج 11 ص 349.

12. آيه فان تولوا فإنما... به جهت تسليت ودلدارى پيامبر مى باشد كه بر عدم اجابتشان ناراحت مباش.(1)

13. قرآن درباره انكار عالمانه ولجاجت با حق، بارها سخن گفته است گاهى مى فرمايد: با آنكه از درون، يقين دارند، انكار مى كنند، وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَيقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ (نمل، 14) گاهى مى فرمايد: پيامبر را مثل فرزندان خود مى شناختند، ولى انكارش مى كردند، يَعرِفُونَهُ كَما يعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ (بقره، 146) گاهى مى فرمايد: حقّ را مى دانند ولى آگاهانه كتمان مى كنند، لَيكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يعْلَمُونَ(2) وگاهى مى فرمايد: حق را درك مى كنند ولى روى آن را مى پوشانند، فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ (بقره، 89).(3)

امام صادق (علیه السلام) فرمود: وقتى على بن ابى طالب (علیه السلام) در مسجد پيامبر ودر حال ركوع، انگشتر خود را به فقير داد وآيه 55 سوره مائده نازل شد كه ولىّ شما فقط خدا ورسول وكسى است كه در ركوع انفاق مى كند، گروهى ولّى خود را شناختند وانكار كردند، در اين هنگام اين آيه نازل شد يعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللهِ ثُمَّ ينْكِرُونَها(4).(5)

ص: 17


1- . التحرير والتنوير ج 13 ص 194.
2- . التحرير والتنوير ج 13 ص 194.
3- . نور ج 6 ص 435.
4- . تفسير كنز الدقائق.
5- . نور ج 6 ص 435.

آیه 84-89

اشاره

وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهيدًا ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذينَ كَفَرُوا وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (84)

وَ إِذا رَأَى الَّذينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (85)

وَ إِذا رَأَى الَّذينَ أَشْرَكُوا شُرَكاءَهُمْ قالُوا رَبَّنا هؤُلاءِ شُرَكاؤُنَا الَّذينَ كُنّا نَدْعُوا مِنْ دُونِكَ فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكاذِبُونَ (86)

وَ أَلْقَوْا إِلَى اللّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (87)

الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ زِدْناهُمْ عَذابًا فَوْقَ الْعَذابِ بِما كانُوا يُفْسِدُونَ (88)

وَ يَوْمَ نَبْعَثُ في كُلِّ أُمَّةٍ شَهيدًا عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهيدًا عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيانًا لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ (89)

ترجمه

(به خاطر بياوريد) روزى را كه از هر امتى گواهى بر آنان برمى انگيزيم، سپس به آنان كه كفر ورزيدند، اجازه (سخن گفتن) داده نمى شود، (بلكه دست وپا وگوش وچشم، حتى پوست تن آنها گواهى مى دهند!) و (نيز) اجازه عذرخواهى وتقاضاى عفو به آنان نمى دهند! * وهنگامى كه ظالمان عذاب را ببينند، نه به آنها تخفيف داده مى شود، ونه مهلت! * وهنگامى كه مشركان معبودهايى را كه همتاى خدا قرار دادند مى بينند، مى گويند: «پروردگارا! اينها همتايانى هستند كه ما به جاى تو، آنها را مى خوانديم! «در اين هنگام، معبودان به آنها مى گويند: «شما دروغگو هستيد! (شما هواى نفس خود را پرستش مى كرديد!)» * ودر آن روز، همگى (ناگزير) در پيشگاه خدا تسليم مى شوند، وتمام آنچه را (نسبت به خدا) دروغ مى بستند، گم ونابود مى شود! * كسانى كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا بازداشتند، بخاطر فسادى كه مى كردند، عذابى بر عذابشان مى افزاييم! * (به ياد آوريد) روزى را كه از هر امتى، گواهى از خودشان بر آنها برمى انگيزيم، وتو را گواه بر آنان قرار مى دهيم! وما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز، ومايه هدايت ورحمت وبشارت براى مسلمانان است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بر انگيختن گواه در قيامت از هر امت، عدم مهلت وعدم بخشش نسبت به كفار، وعدم تخفيف عذاب نسبت به ستمگران،

ص: 18

تكذيب معبودان نسبت به بت پرستان در قيامت، عذاب خداوند براى كفار به جهت فسادگرى، روز قيامت روز برانگيختن گواهان بر امت ها وگواه بودن پيامبران، برخى از اوصاف قرآن.

ب. مراد از (هؤلاء) امت پيامبر ونيز تمامى افراد بشر كه آن جناب مبعوث به ايشان شده، از زمان خود تا روز قيامت كه به ايشان مبعوث شده، چه معاصرينش وچه آيندگان، چه حاضرين در زمان حضرتش وچه غايبين، همه وهمه امت اويند، واو شاهد بر همه آنان است.(1)

نكته ها

1. با وجود شاهد وحجّت، ديگر عذرتراشى وتوجيه، يا رضايت طلبى معنا ندارد. لايؤْذَنُ... لا هُمْ يسْتَعْتَبُونَ.(2)

2. نكته جالب توجه اينكه در اين دو آيه به چهار مرحله از حالات مجرمان اشاره شده كه مشابه آن را در اين جهان نيز با چشم خود مى بينيم:

نخستين مرحله اينكه مجرم مى كوشد با پشت هم اندازى خود را تبرئه كند.

هنگامى كه به اين هدف نائل نشد در مرحله دوم تلاش مى كند كه طرف را بر سر مهر آورد، سرزنش هاى او را به جان بخرد ورضايت او را حاصل كند.

اگر اين مرحله نيز كارگر نشد، در مرحله سوم تقاضاى تخفيف عذاب مى كند، مى گويد مجازات بكن اما كمتر؟

اگر آن هم به خاطر عظمت گناهش مؤثر نيفتاد، تقاضاى مهلت مى كند واين آخرين تلاش براى نجات از مجازات است.

ولى قرآن مى گويد: اعمال اين ستمكاران آن قدر زشت وبار گناهانشان سنگين است كه نه اجازه دفاع مى يابند، نه موفق به جلب رضايت مى شوند، نه تخفيفى در كارشان است، ونه مهلتى!.

3. بت ها لياقت خود را براى پرستش تكذيب مى كنند وبه بت پرستان مى گويند: شما در واقع خيالات خود را پرستش مى كرديد؛ فَأَلْقَوْا إِلَيهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكاذِبُونَ.

ص: 19


1- . الميزان ج 12 ص 465.
2- . نور ج 6 ص 438.

4. تعبير به شُرَكاءَهُمْ (شركاى بت پرستان) به جاى «شركاء الله» (شريكان خدا) به خاطر اين است كه بت ها هرگز شريك پروردگار نبودند، بلكه اين شركاء تخيلى وپندارى وكاذب را بت پرستان براى خود ساخته بودند وچه بهتر كه به خود آنها نسبت داده شود نه به خدا.(1)

5. حساب رهبران كفر كه با قلم وبيان وامكانات، راه خدا را مى بندند، از حساب افراد عادّى جداست. زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ.(2)

6. مردود شدن سخن مشركان در قيامت

نظير آيه 86 نحل آيات ديگر است: وَقَالَ شُرَكَاؤُهُمْ مَا كُنْتُمْ إِيانَا تَعْبُدُونَ (يونس، 28) معبودان به مشركان گويند شما ما را عبادت نمى كرديد (مصلحت خود را در عبادت ما مى دانستيد) وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ آلِهَةً لِيكُونُوا لَهُمْ عِزّاً. كَلاَّ سَيكْفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَيكُونُونَ عَلَيهِمْ ضِدّاً (مريم، 81-82) و (البقرة، 167)

7. مفسد فى الأرض تنها كسانى كه امنيت جامعه را به هم مى زنند نيستند، بلكه هر فرد يا گروهى كه به هر شكلى، مانع رشد معنوى جامعه شود، مفسد است. الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا... بِما كانُوا يفْسِدُونَ.(3)

8. وَيوْمَ نَبْعَثُ فِى كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ دلالت مى كند بر اينكه خداوند در هر امتى يك نفر را مبعوث مى كند تا درباره عمل امت شهادت دهد، واين بعث، غير بعث، به معناى زنده كردن مردگان براى حساب است، بلكه بعثى است بعد از آن بعث، واگر مبعوث هر امتى را از خود آن امت قرار داد براى اين است كه حجت تمام تر وقاطع تر باشد وعذرى باقى نگذارد.(4)

9. از آيه وَيوْمَ نَبْعَثُ فِى كُلِّ أُمَّةٍ بر مى آيد كه هيچ عصرى نبايد خالى از فردى عادل باشد كه سخنش بر مردم آن عصر حجت واز جانب خداوند مأمور باشد.(5)

10. چهار مرحله هدايت:

ص: 20


1- . نمونه ج 11 ص 355.356
2- . نور ج 6 ص 441.
3- . همان.
4- . الميزان ج 12 ص 464.
5- . مجمع البيان ج 14 ص 33.

جالب اينكه در آيه فوق، چهار تعبير براى هدف نزول قرآن ذكر شده است:

تِبْياناً لِكُلِّ شَىءٍ: «قرآن بيانگر همه چيز است».

مايه هدايت است؛ (هدى). اسباب رحمت است؛ وَرَحْمَةً.

در آخرين مرحله مى گويد موجب بشارت براى عموم مسلمانان است؛ وَبُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ.

اگر درست بينديشيم پيوند منطقى روشنى در ميان اين چهار مرحله وجود دارد، زيرا در مسير هدايت وراهنمايى انسانها، نخستين مرحله، بيان وآگاهى است ومسلم است كه بعد از آگاهى، هدايت وراهيابى قرار دارد وبه دنبال آن عملكردها است كه مايه رحمت خواهد بود وسرانجام كه انسان عمل مثبت وصالح انجام داد خود را در برابر پاداش بى پايان خدا مى بيند كه مايه بشارت وسرور همه رهروان اين راه است.

11. در تفسير صافى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده كه آن حضرت فرمود: بخدا قسم ما هر چه را در آسمان ها وزمين وآنچه را ميان آنهاست وهر چه در بهشت ودوزخ است، مى دانيم. سپس امام اين آيه را سه بار پى در پى تلاوت فرمودند.(1)

12. قرآن كتابى جامع براى بيان همه نيازهاى جامعه است؛ تِبْياناً لِكُلِّ شَىءٍ.(2)

13. اوصاف مشترك قرآن وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

خداوند هر دو را از شر دشمنان حفظ كرده است؛ و ما يضرونك من شىء (نساء، 113)، و الله يعصمك من الناس (مائده، 67)، انّا نحن نزّلنا الذّكر وانّا له لحافظون. (حجر، 9)

هر دو داراى كرامت هستند؛ انه لقرءان كريم فى كتاب مكنون (واقعه، 77) و انّه لقول رسول كريم وما هو بقول شاعر قليلًا ما تؤمنون. (حاقه، 40 و 41)

هردو مايه ى رحمت هستند؛ و ننزّل من القرءان ما هو شفاء ورحمة للمؤمنين(3) و لقدجاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم. (توبه، 128)

ص: 21


1- . نور ج 6 ص 442.
2- . نور ج 6 ص 443.
3- . اسراء، 82

هر دو مايه ى هدايت انسان ها هستند؛ هدى للنّاس (بقره، 2) و هدى للمتّقين (بقره، 185) و انّك لتهدى الى صراط مستقيم. (شورى، 52)

14. قرآن كريم بشارت براى چهار گروه بيان شده است؛

مسلمين: نَزَّلْنَا عَلَيكَ الْكِتَابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَىءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ. (نحل، 89)

مؤمنين: قُلْ مَنْ كَانَ عَدُوّاً لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللهِ مُصَدِّقاً لِمَا بَينَ يدَيهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ. (بقره، 97)

محسنين:... وَهذَا كِتَابٌ مُصَدِّقٌ لِسَاناً عَرَبِياً لِينْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَبُشْرَى لِلْمُحْسِنِينَ. (احقاف، 12)

متقين: فَإِنَّمَا يسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَتُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدّاً. (مريم، 97)

گرچه اين چهار گروه از نظر مصداق متحد هستند يعنى كسى كه اهل تقوا واحسان وتسليم است چنين كسى مؤمن واقعى است.

آیه 90-94

اشاره

إنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اْلإِحْسانِ وَ إيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (90)

وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا اْلأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفيلاً إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ (91)

وَ لا تَكُونُوا كَالَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللّهُ بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ (92)

وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (93)

وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (94)

ترجمه

خداوند به عدل واحسان وبخشش به نزديكان فرمان مى دهد، واز فحشا ومنكر وستم، نهى مى كند، خداوند به شما اندرز مى دهد، شايد متذكر شويد! * وهنگامى كه با خدا عهد

ص: 22

بستيد، به عهد او وفا كنيد! وسوگندها را بعد از محكم ساختن نشكنيد، در حالى كه خدا را كفيل وضامن بر (سوگند) خود قرار داده ايد، به يقين خداوند از آنچه انجام مى دهيد، آگاه است! * همانند آن زن (سبك مغز) نباشيد كه پشمهاى تابيده خود را، پس از استحكام، وامى تابيد! در حالى كه (سوگند وپيمان) خود را وسيله خيانت وفساد قرار مى دهيد، بخاطر اينكه گروهى، جمعيتشان از گروه ديگر بيشتر است (وكثرت دشمن را بهانه اى براى شكستن بيعت با پيامبر مى شمريد)! خدا فقط شما را با اين وسيله آزمايش مى كند، وبه يقين روز قيامت، آنچه را در آن اختلاف داشتيد، براى شما روشن مى سازد! * واگر خدا مى خواست، همه شما را امت واحدى قرارمى داد، (وهمه را به اجبار وادار به ايمان مى كرد، اما ايمان اجبارى فايده اى ندارد!) ولى خدا هر كس را بخواهد (وشايسته بداند) گمراه، وهر كس را بخواهد (ولايق بداند) هدايت مى كند! (به گروهى توفيق هدايت داده، واز گروهى سلب مى كند!) ويقينا شما از آنچه انجام مى داديد، بازپرسى خواهيد شد! * سوگندهايتان را وسيله تقلب وخيانت در ميان خود قرار ندهيد، مبادا گامى بعد از ثابت گشتن (بر ايمان) متزلزل شود، وبه خاطر بازداشتن (مردم) از راه خدا، آثار سوء آن را بچشيد! وبراى شما، عذاب عظيمى خواهد بود!

شان نزول

مفسر بزرگ، طبرسى، در «مجمع البيان» در شان نزول نخستين آيه از آيات فوق چنين مى گويد:

در آن هنگام كه جمعيت مسلمانان كم، ودشمنان فراوان بودند، وامكان داشت بعضى از مؤمنان به خاطر همين تفاوت واحساس تنهايى، بيعت خود را با پيامبر (صلی الله علیه و آله) بشكنند واز حمايت او دست بردارند، آيه فوق نازل شد وبه آنها در اين زمينه هشدار داد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: موعظه خداوند در پرتو سه امر وسه نهى، پرهيز از كار بى هدف، عدم خواست الهى بر امت واحد قرار دادن همه مردم،

ص: 23


1- . نمونه ج 11 ص 376.

مسئول بودن انسان ها از اعمال خويش، پرهيز از سوگند بمنظور دستاويز.

ب. مراد از ايتاء، دادن خمس است كه خداى تعالى آن را واجب كرده است.(1)

ج. فحشا اشاره به گناهان پنهانى، ومنكر اشاره به گناهان آشكار، وبغى هرگونه تجاوز از حق خويش وظلم وخود برتر بينى نسبت به ديگران است.

د. گرچه مفسران در معنى «عهد الله»، تفسيرهاى متعددى ذكر كرده اند ولى ظاهر اين است كه منظور از آن پيمانهايى است كه مردم با خدا مى بندند (وبديهى است كه پيمان با پيامبر او نيز پيمان با او است) بنابراين هر گونه عهد الهى وبيعت در طريق ايمان وجهاد وغير آن را شامل مى شود.

ه -. وَلا تَكُونُوا كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً (اشاره به داستان زنى است از قريش بنام «رايطه» در زمان جاهليت كه از صبح تا نيم روز، خود وكنيزانش، پشمها وموهايى را كه در اختيار داشتند مى تابيدند، وپس از آن دستور مى داد همه آنها را واتابند وبه همين جهت به عنوان «حمقاء» (زن احمق) در ميان عرب، معروف شده بود.

و. دخل (بر وزن دغل) به معنى فساد ودشمنى نهانى وتقلب است، واز همان ماده «داخل» به معنى درون گرفته شده است.(2)

ز. مراد از امة واحدة يك امت قرار دادن آنها رفع اختلاف از آنها است، ومقصود اين است كه همه ايشان را از نظر هدايت وسعادت يك جور خلق مى كرد.(3)

نكته ها

1. در عظمت امر به معروف ونهى از منكر همين بس كه خداوند امر به معروف ونهى از منكر مى كند؛ إِنَّ اللهَ يأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى وَينْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْى يعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ. (نحل، 90)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز امر به معروف ونهى از منكر مى كند؛ الَّذِينَ يتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِى الْأُمِّى الَّذِى يجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَينْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ. (اعراف، 157)

ص: 24


1- . الميزان ج 12 ص 479.
2- . نمونه ج 11 ص 370.379.
3- . الميزان ج 12 ص 484.

بر مؤمنان نيز لازم است كه امر به معروف ونهى از منكر كنند؛ وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يدْعُونَ إِلَى الْخَيرِ وَيأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَينْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. (آل عمران، 104)

2. اگر خصوص ايتاء ذى القربى را بعد از عموم احسان ذكر نمود براى اهميت آن است، زيرا تشكيل صحيح اين مجتمع كوچك است كه باعث اصلاح مجتمع مدنى بزرگ مى شود.(1)

3. اين آيه منشور جهانى اسلام است كه امام باقر (علیه السلام) آن را در خطبه هاى نماز جمعه مى خواندند وبه گفته فيض كاشانى در تفسير صافى اگر در قرآن همين يك آيه بود، كافى بود كه بگوييم: قرآن، تِبْياناً لِكُلِّ شَىءٍ است، اوامر ونواهى اين آيه در همه اديان بوده وهرگز نسخ نشده است.

4. اوّلين آمر به معروف وناهى از منكر، خود خداوند است؛ إِنَّ اللهَ يأْمُرُ... وَينْهى.

5. آمرين به معروف نبايد از مردم انتظار پذيرش صددرصد داشته باشند؛ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.(2)

6. اينكه عهد را به سوى الله اضافه كرده وفرموده: عهد الله اين است كه مراد از آن، عهدى باشد كه شخص آن را با خدا بسته باشد، نه هر عهدى.(3)

7. اگر هدايت وگمراه شدن انسان اختيارى نبود، در پايان آيه خداوند نمى فرمود: شما بازخواست مى شويد! پس سؤال خداوند نشانه آزادى ماست. زيرا انسان مجبور مورد بازخواست قرار نمى گيرد.(4)

ص: 25


1- . الميزان ج 12 ص 479، نمونه ج 11 ص 369، التحرير والتنوير ج 13 ص 206.
2- . نور ج 6 ص 444.445
3- الميزان ج 12 ص 481، نمونه ج 11 ص 377.
4- . نور ج 6 ص 448.

آیه 95-97

اشاره

آيات 97-95

وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَليلاً إِنَّما عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (95)

ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (96)

مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (97)

ترجمه

و (هرگز) پيمان الهى را با بهاى كمى مبادله نكنيد (وهر بهايى در برابر آن ناچيز است!) آنچه نزد خداست، براى شما بهتر است اگر مى دانستيد. * آنچه نزد شماست فانى مى شود، اما آنچه نزد خداست باقى است، وبه كسانى كه صبر واستقامت پيشه كنند، مطابق بهترين اعمالى كه انجام مى دادند پاداش خواهيم داد. * هر كس كار شايسته اى انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است، او را به حياتى پاك زنده مى داريم، وپاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند، خواهيم داد.

شان نزول

مرحوم «طبرسى» مفسر بزرگ، از «ابن عباس» چنين نقل مى كند كه مردى از اهالى «حضرموت» خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيد عرض كرد: اى رسول خدا! همسايه اى بنام «امرؤ القيس» دارم كه قسمتى از زمين مرا غصب كرده است ومردم گواه صدق من هستند، ولى چون براى او احترام بيشترى قائل هستند حاضر به حمايت من نيستند.

پيامبر (صلی الله علیه و آله) امرؤ القيس را خواست واز او در اين زمينه سؤال كرد، او در پاسخ همه چيز را انكار نمود، پيامبر (صلی الله علیه و آله) به او پيشنهاد سوگند كرد، ولى مرد شاكى عرض كرد: يا رسول الله! اين مرد بى بندوبارى است كه براى او هيچ مانعى ندارد سوگند دروغ ياد كند، پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود به هر حال چاره اى نيست، يا بايد شهود بياورى ويا بايد تسليم سوگند او شوى، به هنگامى كه امرؤ القيس برخواست تا سوگند ياد كند، پيامبر (صلی الله علیه و آله) به او مهلت داد (وفرمود در اين باره بينديش وبعدا سوگند ياد كن).

آن دو باز گشتند ودر اين حال، آيه اول ودوم مورد بحث نازل شد (وآنها را از سوگند دروغ وعواقب آن بر حذر داشت).

ص: 26

هنگامى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) اين دو آيه را براى آنها خواند، امرؤ القيس گفت حق است، آنچه نزد من است سرانجام فانى مى شود واين مرد راست مى گويد من قسمتى از زمين او را غصب كرده ام، ولى نمى دانم چه مقدار بوده است ؟ اكنون كه چنين است هر مقدار مى خواهد (ومى داند حق او است) بر گيرد، ومعادل آن هم بر آن بيفزايد به خاطر استفاده اى كه در اين مدت از زمين او كرده ام، در اين هنگام سومين آيه مورد بحث نازل شد (وبه كسانى كه عمل صالح توام با ايمان دارند بشارت «حيات طيبه» داد).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: باقى بودن آنچه در نزد خداوند است، وفانى بودن آنچه در نزد بشر است، بهره مند ساختن صابران از بهترين پاداش، بهره مندى مومنان صالح از زندگى طيب واز نعمت هاى آخرت.

ب. حيات طيبه چيست ؟

مفسران در معنى «حيات طيبه» (زندگى پاكيزه) تفسيرهاى متعددى آورده اند:

بعضى آن را به معنى روزى حلال تفسير كرده اند. بعضى به قناعت ورضا دادن به نصيب.

بعضى به رزق روزانه. بعضى به عبادت توام با روزى حلال.

و بعضى به توفيق بر اطاعت فرمان خدا ومانند آن.

ولى شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه حيات طيبه، مفهومش آن چنان وسيع وگسترده است كه همه اينها وغير اينها را در بر مى گيرد، جالب اينكه در روايتى كه در نهج البلاغه از امير مؤمنان على (علیه السلام) نقل شده مى خوانيم:

و سئل عن قوله تعالى فَلَنُحْيينَّهُ حَياةً طَيبَةً

فقال هى القناعة، از امام پرسيدند منظور از جمله فَلَنُحْيينَّهُ حَياةً طَيبَةً چيست ؟ فرمود: «قناعت است».(1)

نكته ها

1. انگيزه پيمان شكنى، رسيدن به دنياست؛ لاتَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللهِ ثَمَناً قَلِيلًا.(2)

ص: 27


1- . نمونه ج 11 ص 395
2- . نور ج 6 ص 450.

2. دل كندن از ماديات وپايدارى بر تعهدات ووفاى به عهد، نياز به صبر ومخالفت با هواى نفس دارد؛ وَلَنَجْزِينَّ الَّذِينَ صَبَرُوا.(1)

3. تعبير به «احسن» دليل بر اين است كه اعمال نيك آنها همه يكسان نيست، بعضى خوبست وبعضى خوبتر، ولى خداوند همه را به حساب خوبتر مى گذارد، وپاداش خوبتر را به آنها مى دهد واين نهايت بزرگوارى است كه فى المثل شخصى چند نوع كالا براى فروش عرضه كند، عالى وخوب ومتوسط وخريدار همه را به قيمت عالى بخرد.(2)

4. چرا اين عمل صالح مقيد به قيد ايمان شده است در حالى كه انجام آن بدون ايمان نيز امكان دارد، ودر مواردى ديده شده است.

پاسخ اين سؤال يك نكته است وآن اينكه اگر انگيزه ايمان در كار نباشد غالبا عمل آلوده مى شود واگر آلوده نشود بسيار استثنايى است، واما اگر ريشه هاى درخت عمل صالح از آب توحيد وايمان به «الله» سيراب گردد، كمتر ممكن است آفاتى همچون عجب وريا وتظاهر وخودبينى وتقلب ومنت گذارى وامثال آن در آن راه يابد، وبه همين دليل قرآن مجيد غالبا اين دو را با هم پيوند مى دهد چرا كه پيوندشان يك واقعيت عينى وناگسستنى است.(3)

5. زن ومرد در كسب كمالات معنوى يكسانند. مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى.(4)

6. كار خوب به تنهايى كافى نيست، خود انسان هم بايد خوب باشد. مَنْ عَمِلَ صالِحاً... وَهُوَ مُؤْمِنٌ.(5)

ص: 28


1- . همان ص 451.
2- . نمونه ج 11 ص 388.
3- . نمونه ج 11 ص 392 و 393.
4- . نور ج 6 ص 451.
5- . همان ص 452.

آیه 98-100

اشاره

فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ (98)

إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (99)

إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ (100)

ترجمه

هنگامى كه قرآن مى خوانى، از شر شيطان مطرود، به خدا پناه بر! * چرا كه او، بر كسانى كه ايمان دارند وبر پروردگارشان توكل مى كنند، تسلطى ندارد. * تسلط او تنها بر كسانى است كه او را به سرپرستى خود برگزيده اند، وآنها كه نسبت به او (خدا) شرك مى ورزند (وفرمان شيطان را به جاى فرمان خدا، گردن مى نهند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم پناه بردن به خداوند به هنگام قرائت قرآن، عدم سلطه شيطان بر مؤمنان متوكل، تسلط شيطان بر پيروانش.

ب. آداب تلاوت قرآن؛

منظور از آيه فوق اين نيست كه تنها به گفتن «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» قناعت كنيم، بلكه بايد اين «ذكر» را تبديل به «فكر» وفكر را تبديل به «يك حالت درونى» كنيم، وبه هنگام خواندن هر آيه به خدا پناه بريم از اينكه وسوسه هاى شيطان حجابى ميان ما وكلام حياتبخش او گردد.(1)

1 - نخست مى گويد: لايمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ: «قرآن را جز پاكان لمس نمى كنند» اين تعبير ممكن است هم اشاره به پاكيزگى ظاهرى باشد كه تماس گرفتن با خطوط قرآن بايد توام با طهارت ووضو باشد، وهم اشاره به اينكه درك مفاهيم ومحتواى اين آيات تنها براى كسانى ميسر است كه پاك از رذائل اخلاقى باشند

2 - به هنگام آغاز تلاوت قرآن بايد از شيطان رجيم ورانده شده درگاه حق، به خدا پناه برد، چنان كه در آيات فوق خوانديم فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجِيمِ.

ص: 29


1- . نمونه ج 11 ص 399.

3 - قرآن را بايد به صورت «ترتيل» تلاوت كرد، يعنى شمرده، وتوام با تفكر؛ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا. (مزمل، 4)

در حديثى در تفسير اين آيه از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم:

ان القرآن لا يقرأ هذرمة، ولكن يرتل ترتيلا، اذا مررت بآية فيها ذكر النار وقفت عندها وتعوذت بالله من النار: قرآن را تند ودست وپا شكسته نبايد خواند، بلكه بايد به آرامى تلاوت كرد، هنگامى كه به آيه اى مى رسى كه در آن ذكر آتش دوزخ شده است توقف مى كنى (و مى انديشى) وبه خدا از آتش دوزخ پناه مى برى!

4 - علاوه بر ترتيل، دستور به «تدبر وتفكر» در آيات قرآن داده است آنجا كه مى گويد: أَفَلا يتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ: «آيا آنها در قرآن نمى انديشند»؟ (نساء، 82)

در حديثى مى خوانيم كه اصحاب وياران پيامبر (صلی الله علیه و آله) قرآن را ده آيه ده آيه از پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى آموختند، وده آيه دوم را فرا نمى گرفتند مگر اينكه آنچه در آيات نخستين بود از علم وعمل بدانند.

نكته ها

1. از آيه فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجِيم دو نكته استفاده مى شود:

اول اينكه: استعاذه به خدا، توكل بر خدا است، زيرا خداى سبحان در تعليل لزوم استعاذه، به جاى استعاذه توكل را آورده وسلطنت شيطان را از متوكلين نفى كرده.

دوم اينكه: ايمان وتوكل، دو ملاك صدق عبوديت اند، كه ادعاى عبوديت با نداشتن آن دو، ادعايى كاذب است.(1)

2. هر كار خوبى ممكن است آفاتى داشته باشد، همان گونه كه عزّت، آفتى دارد مثل تكبّر وخدمت به مردم، آفتى دارد مثل منت گذاشتن، قرائت قرآن نيز ممكن است آفاتى از قبيل خودنمايى، كسب درآمد، رقابت هاى منفى، فريب مردم، فهم غلط، تفسير به راى و... داشته باشد كه انسان بايد هنگام تلاوت قرآن از شرّ همه آفات، به خداوند پناه ببرد.

3. قرآن گويا با تعبير «رجيم» مى خواهد اين واقعيت را تفهيم كند كه به هنگام تلاوت

ص: 30


1- . الميزان ج 12 ص 495.

قرآن، استكبار وغرور وتعصب را از خود دور كنيد تا سرنوشتى همچون شيطان رجيم پيدا نكنيد وبه جاى درك حقيقت در پرتگاه كفر وبى ايمانى سقوط ننمائيد.

4. سلطه شيطان بر انسان ها اجبارى نيست بلكه اين انسانها هستند كه شرائط ورود شيطان را به محيط جان خود فراهم مى سازند وبه اصطلاح جواز عبور از دروازه قلب به او مى دهند.(1)

5. تقديم على ربهم بر يتوكلون به جهت افاده حصر است، وعلت اينكه فعل را به صورت مضارع بيان كرد ارشاد به اين معنا است كه اينها در اعتماد به خدا وتوكل به او استمرار دارند.(2)

6. چهار دستور به پيامبر اكرم در ارتباط با قرآن كريم:

الف) اصل تلاوت قرآن كريم: إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِى حَرَّمَهَا وَلَهُ كُلُّ شَىءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ واَنْ اتْلُوَا القُران (النمل، 91 و 92)

ب) منظم ومرتب خواندن (به تعبير ديگر شمرده شمرده خواندن):... وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً (المزمل، 4)

ج) پناه بردن به خدا هنگام تلاوت: فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللهِ مِنَ الشَّيطَانِ الرَّجِيمِ (النحل، 98)

د) تمسك به قرآن وعمل به آن: فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِى أُوحِى إِلَيكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (الزخرف، 43)

بر امّت پيامبر نيز لازم است به اين دستورات عمل كنند:

اصل قرائت:... فَاقْرَءُوا مَا تَيسَّرَ مِنْهُ... (المزمل، 20)

ترتيل:... وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً (المزمل، 4)

تدبر: كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيكَ مُبَارَكٌ لِيدَّبَّرُوا آياتِهِ... (ص، 29)

ص: 31


1- . نور ج 6 ص 452.
2- . التحرير والتنوير ج 13 ص 224.

آیه 101-105

اشاره

وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (101)

قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هُدًى وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ (102)

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبينٌ (103)

إِنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللّهِ لا يَهْديهِمُ اللّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (104)

إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ (105)

ترجمه

و هنگامى كه آيه اى را به آيه ديگر مبدل كنيم (حكمى را نسخ نماييم) - و خدا بهتر مى داند چه حكمى را نازل كند - آنها مى گويند: «تو افترا مى بندى!» اما بيشترشان (حقيقت را) نمى دانند! * بگو، روح القدس آن را از جانب پروردگارت بحق نازل كرده، تا افراد باايمان را ثابت قدم گرداند، وهدايت وبشارتى است براى عموم مسلمانان! * ما مى دانيم كه آنها مى گويند: «اين آيات را انسانى به او تعليم مى دهد!» در حالى كه زبان كسى كه اينها را به او نسبت مى دهند عجمى است، ولى اين (قرآن)، زبان عربى آشكار است! * به يقين، كسانى كه به آيات الهى ايمان نمى آورند، خدا آنها را هدايت نمى كند، وبراى آنان عذاب دردناكى است. * تنها كسانى دروغ مى بندند كه به آيات خدا ايمان ندارند، (آرى،) دروغگويان واقعى آنها هستند!

شان نزول

ابن عباس مى گويد: مشركان بهانه جو، هنگامى كه آيه اى نازل مى شد ودستور سختى در آن بود وسپس آيه ديگرى مى آمد ودستور سهلترى در آن بود، مى گفتند: محمد اصحاب خود را مسخره مى كند ودست مى اندازد، امروز دستور به چيزى مى دهد وفردا از همان نهى مى كند، اينها نشان مى دهد كه محمد همه را از پيش خود مى گويد نه از ناحيه خدا، در اين هنگام آيه نخست نازل شد وبه آنها پاسخ گفت.(1)

ص: 32


1- . نمونه ج 11 ص 405.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نسبت افتراء از ناحيه كفار به هنگام بيان تدريجى احكام، نزول وحى از طرف جبرئيل بر اساس حق بمنظور تثبيت ايمان مؤمنان وبشارت براى مسلمانان، آگاهى خداوند از تهمت زنندگان به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)، حتمى بودن عذاب براى كفار، افتراء ودروغگويى از ناحيه منكران قيامت.

ب. اگر منظورشان از اين تهمت وافترا اين است كه معلم پيامبر (صلی الله علیه و آله) در تعليم الفاظ قرآن يك انسان بوده است بيگانه از زبان عرب كه اين نهايت رسوايى است، چنين انسانى چگونه مى تواند عباراتى اين چنين فصيح وبليغ بياورد!.

و اگر منظورشان اين است كه محتواى قرآن را از يك معلم عجمى گرفته است، باز اين سؤال پيش مى آيد كه ريختن آن محتوا در قالب چنين الفاظ وعبارات اعجاز آميزى كه همه فصحاى جهان عرب در برابر آن زانو زدند، بوسيله چه كسى انجام شده است ؟ آيا بوسيله يك فرد بيگانه از زبان عرب ويا بوسيله كسى كه قدرتش ما فوق قدرت همه انسانها است يعنى «الله»؟!.(1)

ج. در آيه يلحدون اليه اعجمى نفرمود عجمى، زيرا اين كلمه منسوب است به عجم وعجم يعنى غير عرب، لكن اعجمى منسوب است به اعجم واو كسى است كه زبان فصيح ندارد خواه عربى باشد يا عجمى.(2)

گويا در مكّه شخص غير عربى زندگى مى كرده وكفّار به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) تهمت مى زدند كه معارف قرآن را از او مى آموزد وبه خدا نسبت مى دهد، در حالى كه:

چگونه دو نفر كه زبان يكديگر را نمى دانند بهم آموزش مى دهند؟

چگونه در آن زمان هيچ كس ادّعا نكرد كه من معلّم پيامبر هستم ؟

چگونه خود معلّم ادّعاى پيامبرى نكرد؟

چگونه كتابى را كه آن همه عرب هاى مخالف يك سوره اش را نياوردند، يك غير عرب همه آن را آورد وآموزش داد؟

ص: 33


1- . همان ص 409.
2- . مجمع البيان ص 14 ص 53

نكته ها

1. دين دو نوع قانون دارد ثابت ومتغير وتغيير آن بدست خداست؛ بَدَّلْنا.

2. تغيير قانون الهى، نشانه شك، پشيمانى، رشد علمى وتجربى يا ضعف قانون گذارى نيست، بلكه نشانه تدبير، حكمت وتوجّه به شرايط است؛ إِذا بَدَّلْنا... وَاللهُ أَعْلَمُ.

3. شرط دريافت هدايت ها وبشارت ها، سلامت روحيه وتسليم بودن است؛ لِلْمُسْلِمِينَ.(1)

4. طبع كلام آن بود كه به جاى من ربك گفته شود من ربى، ولكن به جهت كمال عنايت ورحمت خدا در حق پيغمبر (صلی الله علیه و آله) فرمود من ربك گويا خداوند راضى نمى شود كه خطاب از آن حضرت قطع شود.(2)

5. جمله و اولئك هم الكاذبون اشاره به اين است كه صفت كذب در اين كفار ثابت وراسخ گشته است.(3)

6. زشتى دروغ از ديدگاه اسلام؛

آيه 105 از آيات تكان دهنده اى است كه در زمينه زشتى دروغ سخن مى گويد ودروغگويان را در سر حد كافران ومنكران آيات الهى قرار مى دهد، گر چه مورد آيه، دروغ وافترا بر خدا وپيامبر (صلی الله علیه و آله) است، ولى به هر حال زشتى دروغ اجمالاً در اين آيه مجسم شده است.

نكوهش دروغ در روايات؛

راستگويى واداء امانت دو نشانه بارز ايمان وشخصيت انسان است، حتى دلالت اين دو بر ايمان از نماز هم برتر وبيشتر است.

امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

لاتنظروا الى طول ركوع الرجل وسجوده، فان ذلك شىء قد اعتاده ولو تركه استوحش لذلك، ولكن انظروا الى صدق حديثه واداء امانته: نگاه به ركوع وسجود طولانى افراد نكنيد، چرا كه ممكن است عادت آنها شده باشد، به طورى كه اگر آن را ترك كنند ناراحت شوند، ولى نگاه به راستگويى وامانت آنها كنيد.»

ص: 34


1- . نور ج 6 ص 457.455
2- . احسن الحديث ج 5 ص 503.
3- . تفسير كبير ج 20 ص 273.

دروغ، سرچشمه همه گناهان؛

در حديثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانيم:

ان الله عز وجل جعل للشر اقفالا، وجعل مفاتيح تلك الاقفال الشراب، والكذب شر من الشراب: خداوند متعال براى شر وبدى، قفلهايى قرار داده وكليد آن قفلها شراب است (چرا كه مانع اصلى زشتى ها وبدى ها عقل است ومشروبات الكلى عقل را از كار مى اندازد) سپس اضافه فرمود: دروغ از شراب هم بدتر است.

امام عسكرى (علیه السلام) مى فرمايد:

جعلت الخبائث كلها فى بيت وجعل مفتاحها الكذب: تمام پليدى ها در اطاقى قرار داده شده وكليد آن دروغ است.

رابطه دروغ وگناهان ديگر از اين نظر است كه انسان گناهكار هرگز نمى تواند، راستگو باشد، چرا كه راستگويى موجب رسوايى او است وبراى پوشاندن آثار گناه معمولا بايد متوسل به دروغ شود.

شخصى به حضور پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيد، عرض كرد نماز مى خوانم وعمل منافى عفت انجام مى دهم، دروغ هم مى گويم! كدام را اول ترك گويم ؟! پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: دروغ، او در محضر پيامبر (صلی الله علیه و آله) تعهد كرد كه هرگز دروغ نگويد: هنگامى كه خارج شد، وسوسه هاى شيطانى براى عمل منافى عفت در دل او پيدا شد، اما بلافاصله در اين فكر فرو رفت، كه اگر فردا پيامبر (صلی الله علیه و آله) از او در اين باره سؤال كند چه بگويد، بگويد چنين عملى را مرتكب نشده است، اينكه دروغ است واگر راست بگويد حد بر او جارى مى شود، وهمين گونه در رابطه با ساير كارهاى خلاف اين طرز فكر وسپس خود دارى واجتناب براى او پيدا شد وبه اين ترتيب ترك دروغ سرچشمه ترك همه گناهان او گرديد.

دروغ با ايمان سازگار نيست؛

اين واقعيت نه تنها در آيه مورد بحث كه در احاديث اسلامى نيز منعكس است: در حديثى چنين مى خوانيم: سئل رسول الله (صلی الله علیه و آله) يكون المؤمن جبانا؟ قال نعم، قيل ويكون بخيلا؟ قال نعم، قيل يكون كذابا؟ قال لا!» از پيامبر پرسيدند آيا انسان با ايمان ممكن است (گاهى) ترسو باشد فرمود: آرى، باز پرسيدند آيا ممكن است (احيانا) بخيل باشد فرمود: آرى، پرسيدند آيا ممكن است كذاب ودروغگو باشد؟ فرمود نه»!

دروغ نابود كننده سرمايه اطمينان است؛

ص: 35

مى دانيم مهمترين سرمايه يك جامعه اعتماد متقابل واطمينان عمومى است، ومهمترين چيزى كه اين سرمايه را به نابودى مى كشاند دروغ وخيانت وتقلب است، ويك دليل عمده بر اهميت فوق العاده راستگويى وترك دروغ در تعليمات اسلامى همين موضوع است.

در احاديث اسلامى مى خوانيم كه پيشوايان دين از دوستى با چند طايفه از جمله دروغگويان شديدا نهى كردند، چرا كه آنها قابل اطمينان نيستند.

حضرت على (علیه السلام) در كلمات قصارش مى فرمايد:

اياك ومصادقة الكذاب فانه كالسراب، يقرب عليك البعيد، ويبعد عليك القريب: از دوستى با دروغگو بپرهيز كه او همچون سراب است، دور را در نظر تو نزديك ونزديك را دور مى سازد.(1)

آیه 106-111

اشاره

مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِاْلإيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (106)

ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى اْلآخِرَةِ وَ أَنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ (107)

أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ (108)

لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي اْلآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ (109)

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ (110)

يَوْمَ تَأْتي كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها وَ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (111)

ترجمه

كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند - بجز آنها كه تحت فشار واقع شده اند در حالى كه قلبشان آرام وبا ايمان است - آرى، آنها كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشوده اند، غضب خدا بر آنهاست، وعذاب عظيمى در انتظارشان! * اين به خاطر آن است كه زندگى دنيا (وپست را) بر آخرت ترجيح دادند، وخداوند افراد بى ايمان (لجوج) را هدايت نمى كند. * آنها كسانى هستند كه (بر اثر فزونى گناه،) خدا بر قلب وگوش وچشمانشان مهر نهاده، (به همين دليل نمى فهمند،) وغافلان واقعى همانها هستند! * وناچار آنها در آخرت زيانكارند. *

ص: 36


1- . نمونه ج 11 ص 412 تا 415.

اما پروردگار تو نسبت به كسانى كه بعد از فريب خوردن، (به ايمان بازگشتند و) هجرت كردند، سپس جهاد كردند ودر راه خدا استقامت نمودند، پروردگارت، بعد از انجام اين كارها، بخشنده ومهربان است (وآنها را مشمول رحمت خود مى سازد). * (به ياد آوريد) روزى را كه هر كس (در فكر خويشتن است، وتنها) به دفاع از خود برمى خيزد، ونتيجه اعمال هر كسى، بى كم وكاست، به او داده مى شود، وبه آنها ظلم نخواهد شد!

شان نزول

بعضى از مفسران در شان نزول آيه نخست چنين نقل كرده اند كه اين آيه در مورد گروهى از مسلمانان نازل گرديد كه در چنگال مشركان گرفتار شدند وآنها را مجبور به بازگشت از اسلام واظهار كلمات كفر وشرك كردند.

آنها «عمار» وپدرش «ياسر» ومادرش «سميه» و «صهيب» و «بلال» و «خباب» بودند، پدر ومادر عمار در اين ماجرا سخت مقاومت كردند وكشته شدند، ولى عمار كه جوان بود آنچه را مشركان مى خواستند به زبان آورد.

اين خبر در ميان مسلمانان پيچيد، بعضى غائبانه عمار را محكوم كردند وگفتند: عمار از اسلام بيرون رفته وكافر شده، پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: چنين نيست؛

ان عمارا ملاء ايمانا من قرنه الى قدمه واختلط الايمان بلحمه ودمه: چنين نيست (من عمار را به خوبى مى شناسم) عمار از فرق تا قدم مملو از ايمان است وايمان با گوشت وخون او آميخته است (او هرگز دست از ايمان برنخواهد داشت وبه مشركان نخواهد پيوست).

چيزى نگذشت كه عمار گريه كنان به خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد، پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: مگر چه شده است ؟

عرض كرد اى پيامبر! بسيار بد شده، دست از سرم بر نداشتند تا نسبت به شما جسارت كردم وبتهاى آنها را به نيكى ياد نمودم! پيامبر (صلی الله علیه و آله) با دست مباركش اشك از چشمان عمار پاك مى فرمود ومى گفت:

اگر باز تو را تحت فشار قرار دادند، آنچه مى خواهند بگو (وجان خود را از خطر رهايى بخش).

ص: 37

در اين هنگام آيه مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ... نازل گرديد ومسائل را در اين رابطه روشن ساخت.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عذاب بزرگ براى كفار مگر بر افراد مجبور به كفر، عذاب الهى به جهت انتخاب دنيا بر آخرت، طبع ومهر شدن قلب وگوش وديدگان كفار، حتمى بودن زيان كفار در قيامت، غفران ورحمت الهى نسبت به مهاجران مجاهد صابر، يادآورى از روز قيامت، روز دفاع هر انسانى از خودش وروز پاداش اعمال.

ب. «طبع» كه در اينجا به معنى «مهر نهادن» است، اشاره به اين است كه گاهى براى اينكه مثلا كسى دست به محتواى صندوقى نزند ودر آن را نگشايد، آن را محكم مى بندند وبعد از بستن با نخ مخصوصى محكم مى كنند، وروى آن مهر مى زنند كه اگر آن را بگشايند فورا معلوم خواهد شد، اين تعبير در اينجا كنايه از نفوذناپذيرى مطلق است.(2)

نكته ها

1. وظيفه انسان در حال اكراه تغيير مى كند؛ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ.(3)

2. اقرار واعتراف، در حال اكراه (فشار وشكنجه) ارزشى ندارد؛ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ....(4)

3. در قرآن كريم 21 امر وصف به عظمت شده است مانند:

خداوند متعال: إِنَّهُ كَانَ لاَ يؤْمِنُ بِاللهِ الْعَظِيمِ. (حاقه، 4)

قرآن كريم: وَلَقَدْ آتَينَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِى وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ. (حجر، 87)

اخلاق پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله): وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ. (قلم، 4)

عرش الهى: وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ. (توبه، 129)

قيامت: فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِنْ بَينِهِمْ فَوَيلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يوْمٍ عَظِيمٍ. (مريم، 37)

پاداش الهى: وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ. (آل عمران، 179)

ص: 38


1- . نمونه ج 11 ص 418.
2- . نمونه ج 11 ص 421.
3- . نور ج 6 ص 460.
4- . همان.

فضل الهى: آل عمران 74. فوز: نساء 13. عذاب قيامت: نحل 106. ملك: نساء 54.. حظ: فصلت 35. بلا:. بقره 49. بهتان: نور 16. سحر:. اعراف 16. اثم: نساء 48. خزى: توبه 63. كرب: انبياء 76. ذبح: صافات 107. ميل: نساء 27. كوه: شعراء 63. قريه: زخرف 21

4. در قرآن كريم 19 بار عذاب قيامت وصف به عظمت شده از جمله: خَتَمَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (بقره، 7)، وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَينَاتُ وَأُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (آل عمران، 105)، قُلْ إِنِّى أَخَافُ إِنْ عَصَيتُ رَبِّى عَذَابَ يوْمٍ عَظِيمٍ (انعام، 15)،

5. آيه تاتى كل نفس به دو نكته اشاره دارد:

هيچ كس در قيامت از شخص ديگر دفاع نمى كند بلكه تنها وتنها به دفاع از خود اشتغال دارد ديگر مجالى برايش نمى ماند كه به غير خود بپردازد وغم وغصه ديگرى را بخورد.

دفاعى كه هركس از خودش مى كند سودى ندارد وآنچه را كه سزاوار اوست از او دور نمى كند زيرا كيفرى كه به او مى دهند عمل خود اوست.(1)

6. همراهى صبر با كمالات ديگر؛

صبر با عمل صالح؛ إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ. (هود، 11)

صبر با نماز؛ وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيةً وَيدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ. (رعد، 22)

صبر با توكل؛ الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يتَوَكَّلُونَ. (نحل، 42)

صبر وجهاد؛ ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا. (نحل، 110)

صبر واستغفار؛ فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ. (غافر، 55)

صبر وتقوا؛ وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لاَ يضُرُّكُمْ كَيدُهُمْ شَيئاً. (آل عمران، 120)

صبر وتسبيح خداوند؛ فَاصْبِرْ عَلَى مَا يقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ. (طه، 130)

ص: 39


1- . الميزان ج 12 ص 514.

آیه 112-114

اشاره

آيات 114-112

وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها رَغَدًا مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ (112)

وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ (113)

فَكُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلالاً طَيِّبًا وَ اشْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيّاهُ تَعْبُدُونَ (114)

ترجمه

خداوند (براى آنان كه كفران نعمت مى كنند،) مثلى زده است: منطقه آبادى كه امن وآرام ومطمئن بود، وهمواره روزيش از هر جا مى رسيد، اما به نعمتهاى خدا ناسپاسى كردند، وخداوند به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند، لباس گرسنگى وترس را بر اندامشان پوشانيد! * پيامبرى از خودشان به سراغ آنها آمد، او را تكذيب كردند، از اين رو عذاب الهى آنها را فراگرفت در حالى كه ظالم بودند! * پس، از آنچه خدا روزيتان كرده است، حلال وپاكيزه بخوريد، وشكر نعمت خدا را بجا آوريد اگر او را مى پرستيد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تمثيل خداوند به شهر امن وامان ومتنعم از مواهب الهى، وعذاب الهى نسبت به كفر ورزندگان نعمت هاى الهى، عذاب الهى نسبت به تكذيب كنندگان پيامبر، بهره مندى انسان از نعمت هاى حلال وپاكيزه ولزوم شكرگزارى.

ب. در آيات فوق سخن از يك منطقه آباد وپر نعمت به ميان آمده كه بر اثر كفران نعمت گرفتار ناامنى وگرسنگى وبدبختى شد در آيه شريفه، تعبير به «مثلا» نموده، واز سوى ديگر فعلهايى كه در اين آيه ذكر شده بصورت فعل ماضى است كه بيانگر وقوع چنين حادثه اى در خارج است.

در ميان مفسران گفتگو واقع شده كه آيا هدف بيان يك مثال كلى بوده يا بيان يك واقعيت عينى خارجى است ؟.

طرفداران احتمال دوم در اينكه اين منطقه كجا بوده است باز گفتگو دارند: گروهى معتقدند اشاره به سرزمين مكه است وشايد تعبير يأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ (روزى

ص: 40

آن منطقه به طور فراوان از هر مكانى فرا مى رسيد) باعث تقويت اين احتمال شده است چرا كه اين تعبير دليل بر اين است كه آن منطقه يك منطقه توليد كننده مواد مورد نياز نبوده، بلكه از خارج به آن حمل مى شده، واز اين گذشته با جمله يجْبى إِلَيهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَىءٍ (ثمرات همه چيز به سوى آن آورده مى شود) كه در سوره قصص آيه 57 آمده وقطعا اشاره به سرزمين «مكه» است بسيار سازگار است.

ولى مشكل آن است كه از نظر تاريخى چنين حادثه اى به طور آشكار در مورد مكه ديده نمى شود كه روزى بسيار پر نعمت وامن وامان باشد، وروز ديگر قحطى وناامنى آن را به شدت فرا گيرد.

بعضى ديگر گفته اند اين داستان مربوط به گروهى از بنى اسرائيل بوده است كه در منطقه آبادى مى زيستند وبر اثر كفران نعمت گرفتار قحطى وناامنى شدند.

شاهد اين سخن حديثى است كه از امام صادق (علیه السلام) نقل شده كه فرمود:

گروهى از بنى اسرائيل آن قدر زندگى مرفهى داشتند كه حتى از مواد غذايى مجسمه هاى كوچك مى ساختند وگاهى با آن بدن خود را نيز پاك مى كردند، اما سرانجام كار آنها به جايى رسيد كه مجبور شدند همان مواد غذايى آلوده را بخورند واين همان است كه خداوند در قرآن فرموده: ضَرَبَ اللهُ مَثَلًا قَرْيةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً....

اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه فوق اشاره به داستان قوم «سبا» باشد كه در سر زمين آباد «يمن» مى زيستند وچنان كه قرآن در سوره سبا آيات 15-19 داستان زندگى آنها را بازگو كرده سرزمين بسيار آباد وپر ميوه وامن وامان وپاك وپاكيزه داشته اند كه بر اثر غرور وطغيان واستكبار وكفران نعمتهاى خدا آن چنان سرزمينشان ويران وجمعيتشان پراكنده شد كه عبرتى براى همگان گشت.

نكته ها

1. كيفر كردار زشت

نظير آيه 112 نحل آيات ديگر است: وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيدِيكُمْ وَيعْفُو عَنْ كَثِيرٍ (الشورى، 30) ذلِكَ بِأَنَّ اللهَ لَمْ يكُ مُغَيراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يغَيرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ... (الأنفال، 53)

ص: 41

2. از بيان مثال هاى قرآنى در مورد تاريخ واقوام گذشته، عبرت بگيريم. ضَرَبَ اللهُ مَثَلًا.(1)

3. تعبير فاذاقها الله لباس الجوع والخوف اشاره به آن است كه اولا آن چنان قحطى وناامنى آنها را فرا گرفت كه گويى همچون لباس از هر سو آنان را احاطه نموده بود، وبدنشان را لمس مى كرد، واز سوى ديگر اين قحطى وناامنى آن چنان براى آنها ملموس شد كه گويى با زبان خود آن را مى چشيدند، واين دليل بر نهايت فقر وفلاكت وفقدان امنيت است كه سراسر وجود وزندگى انسان را پر كند.(2)

4. خداوند گاهى به وسيله گرسنگى وترس مردم را امتحان مى كند؛ وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ (بقره، 155) وگاهى به وسيله گرسنگى وترس مردم كافر وگنهكار را عذاب مى كند؛ وَضَرَبَ اللهُ مَثَلاً قَرْيةً كَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللهِ فَأَذَاقَهَا اللهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يصْنَعُونَ. (نحل، 112)

5. آيه فكلوا ممّا رزقكم الله حلالاً طيّباً دربردارنده چند نكته است:

الف: در مقام اين است كه هر رزق طيبى را حلال كند.

ب: مراد از حليت وطيب بودن اين است كه رزق طورى باشد كه طبع بشر از آن محروم نباشد يعنى طبع آدمى آنرا پاكيزه بداند واز آن خوشش آيد.

ج: جمله و كلوا امرى است مقدمى براى جمله و اشكروا نعمة الله ويادآورى نعمت اشاره به سبب حكم است چون نعمت بودن هرچيزى سبب لزوم شكر آن است.(3)

6. دينِ جامع، دستوراتش نيز جامعيت دارد. هم طهارت ظاهرى را شرط مصرف مى داند، طَيباً هم طهارت باطنى وحقوقى را؛ حَلالاً.(4)

7. روزى را نعمت وهديه الهى بدانيم، نه محصولِ زرنگى خود؛ رَزَقَكُمُ اللهُ... نِعْمَتَ اللهِ.(5)

ص: 42


1- . نور ج 6 ص 464.
2- . نمونه ج 11 ص 434.
3- . الميزان ج 12 ص 524.
4- . نور ج 6 ص 466.
5- . همان.

آیه 115-119

اشاره

إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (115)

وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ (116)

مَتاعٌ قَليلٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (117)

وَ عَلَى الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (118)

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ (119)

ترجمه

خداوند، تنها مردار، خون، گوشت خوك وآنچه را با نام غير خدا سر بريده اند، بر شما حرام كرده است، اما كسانى كه ناچار شوند، در حالى كه تجاوز وتعدى از حد ننمايند، (خدا آنها را مى بخشد، چرا كه) خدا بخشنده ومهربان است. * به خاطر دروغى كه بر زبانتان جارى مى شود (وچيزى را مجاز وچيزى را ممنوع مى كنيد،) نگوييد: «اين حلال است وآن حرام»، تا بر خدا افترا ببنديد به يقين كسانى كه به خدا دروغ مى بندند، رستگار نخواهند شد! * بهره كمى است (كه در اين دنيا نصيبشان مى شود)، وعذاب دردناكى در انتظار آنان است! * چيزهايى را كه پيش از اين براى تو شرح داديم، بر يهود حرام كرديم، ما به آنها ستم نكرديم، اما آنها به خودشان ظلم وستم مى كردند! * اما پروردگارت نسبت به آنها كه از روى جهالت، بدى كرده اند، سپس توبه كرده ودر مقام جبران برآمده اند، پروردگارت بعد از آن آمرزنده ومهربان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: حرام بودن استفاده از برخى امور مانند مردار وخون وگوشت خوك، مگر در صورت ضرورت، افتراء نزدن بر خداوند در مورد حلال وحرام وعدم رستگارى افترا زنندگان، اختصاص عذاب دردناك براى كفار وبهره مندى اندك در دنيا، تحريم برخى از امور بر يهودى ها، وستم كردن آنان به خويش، غفران ورحمت خداوند نسبت به تائبان واقعى.

ب. كلمه «اهلال» از «هلال» به معناى بلند كردن صدا هنگام ديدن هلال ماه است

ص: 43

وچون مشركان هنگام ذبح حيوانات، نام بت ها را با صداى بلند مى بردند، از اين كار تعبير به «اهلال» شده است.(1)

ج. پاسخ به يك سؤال؛

در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه آيه فوق، حيوانات حرام يا اجزاى محرم حيوان را منحصر در چهار قسمت كرده است، در حالى كه ما مى دانيم محرمات فراوان ديگرى مانند گوشت حيوانات درنده، وانواع حيوانات دريايى جز ماهيان فلس دار وجود دارد، وحتى در بعضى از سوره هاى ديگر قرآن تعداد محرمات بيش از چهار ذكر شده است (سوره مائده آيه 3) بنابراين محدود بودن در چهار چيز براى چيست ؟

پاسخ: اينكه حصر در اينجا به اصطلاح «حصر اضافى» است، يعنى هدف از گفتن «انما» كه براى منحصر ساختن است نفى بدعتهايى است كه مشركان در زمينه تحريم پاره اى از حيوانات داشتند، در واقع قرآن مى گويد: «اينها حرام است نه آنها كه شما مى گوئيد.»

اين احتمال نيز وجود دارد كه اين چهار موضوع كه در قرآن ذكر شده محرمات اصلى وبنيادى وريشه اى است (حتى «منخنقه» يعنى حيواناتى را كه خفه كرده اند ومانند آن كه در آيه 3 سوره مائده آمده نيز در اين چهار داخل است چون مردار محسوب مى شود) اما محرمات ديگر از اجزاى حيوانات ويا انواع حيوانات مانند درندگان در درجه بعد قرار دارد ولذا در سنت پيامبر حكم تحريم آنها آمده است وبه اين ترتيب حصر در آيه، حصر حقيقى مى تواند باشد.(2)

د. «باغ» يا «باغى» از ماده «بغى» به معنى «طلب» است، ودر اينجا به معنى طلب لذت ويا حلال شمردن حرام الهى تفسير شده.

«عاد» يا «عادى» از ماده «عدو» به معنى تجاوز است ودر اينجا منظور كسى است كه بيش از حد لازم، به هنگام ضرورت از اين گوشتها استفاده كند.(3)

ص: 44


1- . نور 6 ص 467.
2- . نمونه ج 11 ص 440.
3- . همان ص 441.

نكته ها

1. دليل وفلسفه تحريم بعضى خوردنى ها، تنها مسائل بهداشتى ومادى نيست، بلكه دورى از پليدى هاى معنوى، همچون شرك نيز يك معيار است. حَرَّمَ عَلَيكُمُ الْمَيتَةَ... وَما أُهِلَّ لِغَيرِ اللهِ.(1)

2. آيات 116 و 117 هرگونه تحليل يا تحريمى را كه بر مبناى قانون الهى نباشد، محكوم نموده وآن را دروغ بستن به خدا، براى رسيدن به متاع بى ارزش دنيوى مى شمرد.(2)

3. قرآن كريم در آيه 115 فرمود: إِنَّما حَرَّمَ، يعنى تنها چهار چيز بر شما حرام است مردار، خون، گوشت خوك، حيوانى كه به نام وبراى غير خدا ذبح شده باشد. در اينجا سؤالى به ذهن مى رسد كه اگر غذاهاى حرام منحصر در چهار چيز است پس چرا در سوره انعام آيه 146 آمده: وَعَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِى ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيهِمْ شُحُومَهُما إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوايا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِكَ جَزَيناهُمْ بِبَغْيهِمْ وَإِنَّا لَصادِقُونَ؛ كه قبل از نحل نازل شده، حيوانات ناخن دار وپيه گاو وگوسفند بر يهوديان حرام شد؟! گويا اين آيه در پاسخ مى فرمايد: آنچه بر يهوديان حرام شد به عنوان محاصره اقتصادى وبراى تنبيه وگوشمالى آنها بوده نه آنكه واقعاً حرام بوده است.(3)

از اين رو در سوره نساء آيه 160 و 161 مى فرمايد: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيهِمْ طَيباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللهِ كَثِيراً وَأَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِل.

4. پذيرفتن توبه از جانب پروردگار قطعى است. (إِنَّ، لَغَفُورٌ، جمله اسميه).(4)

5. براى پذيرفته شدن توبه نياز به چند امر است اصلاح كارهاى گذشته. بيان حقيقت بعد از كتمان واعتصام به خداوند به اين آيات بنگريد. تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ وَأَصْلَحُوا. (نحل، 119) إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ وَأَصْلَحُوا. (آل عمران، 89؛ انعام، 54؛ مائده، 39) إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَينُوا. (بقره، 160) إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَاعْتَصَمُوا بِاللهِ. (نساء، 146)

آيات 128-120

ص: 45


1- . نور ج 6 ص 467.
2- . نور ج 6 ص 468.
3- . نمونه ج 11 ص 444 و 445.
4- . همان ص 470.

آیه 120-128

اشاره

إِنَّ إِبْراهيمَ كانَ أُمَّةً قانِتًا لِلّهِ حَنيفًا وَ لَمْ يَكُنْ مِنَ الْمُشْرِكينَ (120)

شاكِرًا ِلأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (121)

وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِي اْلآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحينَ (122)

ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ (123)

إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ (124)

ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ (125)

وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرينَ (126)

وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلاّ بِاللّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ في ضَيْقٍ مِمّا يَمْكُرُونَ (127)

إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا وَ الَّذينَ هُمْ مُحْسِنُونَ (128)

ترجمه

ابراهيم (به تنهايى) امتى بود مطيع فرمان خدا، خالى از هر گونه انحراف، واز مشركان نبود، * شكرگزار نعمتهاى پروردگار بود، خدا او را برگزيد، وبه راهى راست هدايت نمود! * ما در دنيا به او زندگى نيكويى داديم، ودر آخرت از نيكان است! * سپس به تو وحى فرستاديم كه از آيين ابراهيم - كه ايمانى خالص داشت واز مشركان نبود - پيروى كن! * (تحريمهاى) روز شنبه (براى يهود) فقط به عنوان يك مجازات بود، كه در آن هم اختلاف كردند، وپروردگارت روز قيامت، در آنچه اختلاف داشتند، ميان آنها داورى مى كند! * با حكمت واندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما! وبا آنها به روشى كه نيكوتر است، استدلال ومناظره كن! پروردگارت، از هر كسى بهتر مى داند چه كسى از راه او گمراه شده است، واو به هدايت يافتگان داناتر است. * وهر گاه خواستيد مجازات كنيد، تنها بمقدارى كه به شما تعدى شده كيفر دهيد! واگر شكيبايى كنيد، اين كار براى شكيبايان بهتر است. * صبر كن، وصبر تو فقط براى خدا وبه توفيق خدا باشد! وبخاطر (كارهاى) آنها، اندوهگين ودلسرد مشو! واز توطئه هاى آنها، در تنگنا قرار مگير! * خداوند با كسانى است كه تقوا پيشه كرده اند، وكسانى كه نيكوكارند.

ص: 46

تفسير

الف) قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پنج ويژگى حضرت ابراهيم (علیه السلام) و مواهب پنج گانه به او، داورى خداوند نسبت به اختلاف كنندگان در مورد روز شنبه، دعوت به راه خدا از سه طريق، لزوم عدالت در قصاص، وبهتر بودن صبر، توفيق صبر از خدا وبراى خدا صبر كردن، ناراحت نبودن از مكر دشمنان، معيت خاصه خداوند با پرهيزكاران اهل احسان.

ب) معناى ملت ابراهيم

قرآن كريم در آيه مورد بحث مى فرمايد: ثُمَّ أَوْحَينَا إِلَيكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ. ملت ابراهيم در آيه ديگر به صراط مستقيم تفسير شده است: قُلْ إِنَّنِى هَدَانِى رَبِّى إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيماً مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (الأنعام، 161)

نكته ها

1. تجليل از مردان خدا ومعرّفى الگوها وقهرمانان توحيد يك شيوه تربيتى است؛ إِنَّإِبْراهِيمَ.(1)

2. در اينكه چرا نام «امت» بر ابراهيم گذارده شده، مفسران نكات مختلفى ذكر كرده اند كه چهار نكته از آن قابل ملاحظه است:

ابراهيم آن قدر شخصيت داشت كه به تنهايى يك امت بود، چرا كه گاهى شعاع شخصيت انسان آن قدر افزايش مى يابد كه از يك فرد ودو فرد ويك گروه فراتر مى رود وشخصيتش معادل يك امت بزرگ مى شود. ابراهيم رهبر ومقتدا ومعلم بزرگ انسانيت بود وبه همين جهت به او «امت» گفته شده، زيرا امت به معنى اسم مفعولى به كسى گفته مى شود كه مردم به او اقتدا كنند ورهبريش را بپذيرند.

البته ميان اين معنى ومعنى اول پيوند معنوى خاصى برقرار است زيرا كسى كه پيشواى صدق وراستى براى ملتى شد در اعمال همه آنها شريك وسهيم است وگويى خود، امتى است. ابراهيم در آن زمان كه هيچ خدا پرستى در محيطش نبود وهمگى در منجلاب شرك

ص: 47


1- . نور، ج 6، ص 471.

وبت پرستى غوطه ور بودند تنها موحد ويكتاپرست بود، پس او به تنهايى امتى ومشركان محيطش امت ديگر بودند. ابراهيم سرچشمه پيدايش امتى بود وبه همين سبب نام امت بر او گذارده شده.

و هيچ اشكالى ندارد كه اين كلمه كوچك يعنى «امت» تمام اين معانى بزرگ را در خود جمع كند.(1)

3. تعداد وكميت مهم نيست، بلكه كيفيت وحركت آفرينى مهم است. أُمَّةً.(2)

4. ويژگى هاى حضرت ابراهيم (علیه السلام)؛

بردبارى؛ انّ ابراهيم لاوّاه حليم. (توبه، 114)

منيب؛ ان ابراهيم لحليم أوّاه منيب. (هود، 75)

صدّيق؛ انه كان صدّيقاً نبياً. (مريم، 41)

عابد؛ و كانوا لنا عابدين.(3)

سلامت قلب؛ و ان من شيعته لابراهيم * اذ جاء ربّه بقلب سليم. (صافات، 83)

پذيرايى از مهمان؛ فراغ الى اهله فجاء بعجل سمين. (ذاريات، 26)

شكرگزار؛ الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسماعيل واسحق انّ ربّى لسميع الدعاء. (ابراهيم، 39)

تواضع در برابر خدا؛ انّ ابراهيم كان امّة قانتاً للّه حنيفاً ولم يك من المشركين. (نحل، 120)

اخلاص وياد قيامت؛ انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار وانّهم عندنا لمن المصطفين الاخيار. (ص، 46-47)

دوست خدا؛ و اتخذ الله ابراهيم خليلًا. (نساء، 125)

ادب در برابر خدا؛ فانهم عدو لى الا ربّ العالمين * الذى خلقنى فهو يهدين * والذى هو يطعمنى ويسقين * واذا مرضت فهو يشفين. (شعراء، 77-80)

حضرت ابراهيم (علیه السلام) نعمت خلقت، هدايت، اطعام ومانند آن را به خداوند نسبت داد،

ص: 48


1- . نمونه ج 11 ص 449.
2- . نور ج 6 ص 471.
3- . انبياء 73.

اما مرض را كه نقص در سلامت است به خداوند نسبت نداد، بلكه به خودش نسبت داد واين يك نوع ادب در گفتار است.

5. حضرت ابراهيم (علیه السلام) الگوى كمالات؛

قرآن كريم برخى از امور را نام مى برد كه جزء كمالات انسان است. در آيات ديگر حضرت ابراهيم (علیه السلام) را الگو ونمونه آن كمال معرفى مى كند؛

در برخى از آيات دستور به شكر نعمت مى دهد؛ واشكروا نعمة الله

در آيه ى ديگر حضرت ابراهيم (علیه السلام) را شاكر نعمت هاى خداوند معرفى مى كند؛ شاكراً لأنعمه.

در برخى از آيات، ايمان به خدا ومسئلت از درگاه الهى را عامل رشد مى داند؛ و اذا سألك عبادى عنى فإنّى قريب اجيب دعوة الدّاع اذا دعان فليستجيبوا لى وليؤمنوا بى لعلهم يرشدون.

در آيه ى ديگر حضرت ابراهيم (علیه السلام) را بعنوان شخص داراى رشد معرفى مى كند؛ و لقد اتينا ابراهيم رشده من قبل.

در برخى از آيات مى فرمايد: مؤمنان، از خداوند حسنه دنيا وآخرت را درخواست مى كنند؛ و منهم من يقول ربّنا اتنا فى الدنيا حسنة وفى الآخرة حسنة وقنا عذاب النّار

در آيه ى ديگر مى فرمايد: حضرت ابراهيم (علیه السلام) از حسنه در دنيا وآخرت بهره مند است؛ واتيناه فى الدّنيا حسنة وانّه فى الآخرة لمن الصالحين.

6. سؤال: اگر آئين اسلام آئين ابراهيم است ومسلمانان در بسيارى از مسائل از سنن ابراهيم پيروى مى كنند از جمله احترام روز جمعه، پس چرا يهود شنبه را عيد مى دانند وتعطيل مى كنند؟

آيه 123 به اين سؤال پاسخ مى دهد ومى گويد: «شنبه (وتحريمهاى روز شنبه) براى يهود به عنوان يك مجازات قرار داده شد، وتازه در آن هم اختلاف كردند» بعضى آن را پذيرفتند وبه كلى دست از كار كشيدند وبعضى هم نسبت به آن بى اعتنايى كردند؛ إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ.

7. حسن موعظه از جهت حسن اثر آن در احياء حق مورد نظر است، وحسن اثر وقتى است كه واعظ خودش به آنچه وعظ مى كند متعظ باشد، واز آن گذشته در وعظ خود آن قدر حسن خلق نشان دهد كه كلامش در قلب شنونده مورد قبول بيفتد، قلب با مشاهده آن خلق

ص: 49

وخوى، رقت يابد وپوست بدنش جمع شود وگوشش آن را گرفته وچشم در برابرش خاضع شود.

8. ترتيب در حكمت وموعظه وجدال ترتيب به حسب افراد است يعنى از آنجايى كه تمامى مصاديق وافراد حكمت خوب است لذا اول آن را آورد چون موعظه دونوع بود يكى خوب ويكى بد وآنكه بدان اجازه داده شده موعظه خوب است لذا موعظه حسنه را آورد وچون جدال سه قسم بود يكى بد يكى خوب وديگرى خوبتر واز اين سه قسم تنها قسم سوم مجاز بود لذا آن را سوم ذكر كرد.

9. قرآن كريم همانطورى كه موعظه خداوند را به خوبى وصف كرده است إِنَّ اللهَ يأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَينَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللهَ نِعِمَّا يعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللهَ كَانَ سَمِيعاً بَصِيراً (نساء، 58)، به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز دستور مى دهد كه مردم را به موعظه خوب آنان را به سوى خداوند دعوت كند؛ ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ.(1)

10. از تعبير ان الله مع الذين اتقوا والذين هم محسنون استفاده مى شود كه تقوا واحسان هر يك سبب مستقلى براى موهبت نصرت الهى وابطال مكر دشمنان دين ودفع كيد آنان دارد.(2)

11. دعوت بايد جهت الهى داشته باشد ادع الى سبيل ربك.(3)

12. در اين آيات، خداوند پنج كمال براى ابراهيم (علیه السلام) برمى شمرد وسپس پنج مقام به او مى دهد امّا پنج كمال: (أُمَّةً - قانِتاً - لَمْ يكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ - حَنِيفاً - شاكِراً) امّا پنج مقام ولطف از طرف خداوند: (اجْتَباهُ الى صراط مستقيم - فِى الدُّنْيا حَسَنَةً فِى الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ) كه در آيه بعد است.(4)

13. ادب پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

پيامبر فرد بسيار مؤدبى بود چنان كه خود فرمود:

ادبنى ربى فقال خذ العفو وامر بالعرف...

ص: 50


1- . نحل 125.
2- . الميزان ج 12 ص 535-539.
3- . نور ج 6 ص 474.
4- . همان ص 472، نمونه ج 11 ص 449 و 450.

ادب به وسيله سلام بر مردم: وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يؤْمِنُونَ بِآياتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيكُمْ... (الأنعام، 54)

ادب به وسيله صلوات بر متمكنان: خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيهِمْ... (التوبة، 103)

ادب به هنگام مناظره با مخالفان:... وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ... (النحل، 125)

14. پيامبر اكرم معلم حكمت

بهره مندى پيامبر اكرم از حكمت: ذلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ... (الإسراء، 39)

دعوت پيامبر اكرم به حكمت: ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ... (النحل، 125)

پيامبر اكرم معلم حكمت:... وَيعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ... (البقرة، 129)

15. جمله (وان عاقبتم) مخاطبين را بر مى انگيزد كه عفو بهتر است چرا كه ان شرطيه دلالت بر عدم جزم مى كند بوقوع آنچه كه بعد از ان آمده است گويا خداوند مى فرمايد: لاتعاقبوا وان عاقبتم.(1)

16. حتّى نسبت به دشمنان وشكنجه كنندگان، عدل وانصاف را مراعات بكنيد. بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ.(2)

17. قانون به تنهايى كارساز نيست، اخلاق لازم است. بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ قانون است و لَئِنْ صَبَرْتُمْ اخلاق است.

18. مبلّغ بايد صبور باشد. ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ... وَاصْبِرْ.(3)

19. نظير آيه 127 نحل، آيه 70 نمل است؛ وَلَا تَحْزَنْ عَلَيهِمْ وَلَا تَكُ فِى ضَيقٍ مِمَّا يمْكُرُونَ.

20. توفيق پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

همان طورى كه حضرت شعيب توفيق خويش را از ناحيه خداوند مى داند وَمَا تَوْفِيقِى إِلاَّ بِاللهِ پيامبر نيز توفيق صبر واستقامت او در برابر شدائد ومشكلات نيز از ناحيه خداوند متعال بود. وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللهِ... (النحل، 127)

21. معيت خداوند با پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: إِنَّ اللهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ (النحل، 128)

ص: 51


1- . روح المعانى ج 7 ص 491، مفاتيح الغيب ج 20 ص 289.
2- . نور ج 6 ص 476.
3- . نور ج 6 ص 478.

در آيه ديگر نمونه آن را پيامبر اكرم معرفى مى كند كه مورد معيت الهى است... إِنَّ اللهَ مَعَنَا... (التوبة، 40) در آيه ديگر درباره موسى مى فرمايد قَالَ كَلاَّ إِنَّ مَعِى رَبِّى سَيهْدِينِ (الشعراء، 6).

22. در اين سوره چهل نعمت براى تحريك روحيه شكرگزارى بيان شده است، 1. آسمان: خَلَقَ السَّماواتِ 2. زمين: وَالْأَرْضَ 3. چهارپايان: وَالْأَنْعامَ 4. پوشش: لَكُمْ فِيها دِفْءٌ 5. منافع حيوانات: وَمَنافِعُ 6. گوشت: مِنْها تَأْكُلُونَ 7. جمال وزيبايى: فِيها جَمالٌ 8. حمل ونقل: تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ 9. هدايت: عَلَى اللهِ قَصْدُ السَّبِيلِ 10. آب: مِنْهُ شَرابٌ 11. مراتع: فِيهِ تُسِيمُونَ 12. ميوه ها: وَمِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ 13. شب وروز: سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيلَ وَالنَّهارَ 14. خورشيد وماه: وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ 15. ستاره: وَالنُّجُومُ 16. نعمت ها وموجودات رنگارنگ زمينى: ما ذَرَأَ لَكُمْ فِى الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ 17. دريا وجواهرات دريايى: سَخَّرَ الْبَحْرَ... تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيةً 18. حركت كشتى: تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ 19. كوه ها: وَأَلْقى فِى الْأَرْضِ رَواسِى 20. نهرها: وَأَنْهاراً 21. راه ها: وَسُبُلًا 22. علائم طبيعى: وَعَلاماتٍ 23. راهيابى از طريق ستارگان: وَبِالنَّجْمِ هُمْ يهْتَدُونَ 24. سرسبزى زمين: فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها 25. شير خالص: لَبَناً خالِصاً 26. فرآورده هاى ميوه ها: تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَرِزْقاً حَسَناً 27. عسل: فِيهِ شِفاءٌ 28. همسر: مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً 29. فرزندان ونوه ها: مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَحَفَدَةً 30. رزق: رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيباتِ 31. گوش: جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ 32. چشم: وَالْأَبْصارَ 33. عقل وروح: وَالْأَفْئِدَةَ 34. مسكن ثابت: مِنْ بُيوتِكُمْ سَكَناً 35. مسكن سيار: جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُيوتاً 36. انواع پوشاك: مِنْ أَصْوافِها وَأَوْبارِها وَأَشْعارِها أَثاثاً وَمَتاعاً 37. نعمت سايه: جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا 38. پناهگاه مطمئن در كوه ها: مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً 39. نعمت لباسى كه انسان از گرما وسرما حفظ كند: سَرابِيلَ تَقِيكُمُ... 40. نعمت زره ولباس رزم: تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ.

ناگفته پيداست كه هدف خداوند از نام بردن، منّت گذاشتن يا كسب وجهه يا تأمين غرائز نيست كه او منزه است، بلكه براى ايجاد روحيه شكر وتفكّر وتسليم وتذكّر است. لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ آيه، 14. لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ آيه، 15. لَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُونَ آيه، 44. لَعَلَّكُمْتُسْلِمُونَ آيه، 81. لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ آيه، 90.(1)

ص: 52


1- . نمونه ج 11 ص 463 تا 465، نور ج 6 ص 477 تا 479.

سوره اسراء

اشاره

ص: 53

ص: 54

آیه 1

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (1)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

پاك ومنزه است خدايى كه بنده اش را در يك شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصى - كه گرداگردش را پربركت ساخته ايم - برد، تا برخى از آيات خود را به او نشان دهيم، چرا كه او شنوا وبيناست.

تفسير

الف. قرآن كريم دراين آيه در چند محور سخن مى گويد: سير پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از مسجد الحرام به مسجد الاقصى، مبارك بودن مسجدالاقصى. هدف از اين سير شبانه.

ب. اين سوره پيرامون مساله توحيد وتنزيه خداى تعالى از هر شريكى كه تصور شود مى باشد، وبا اينكه در اين مورد بحث مى كند، اما مساله تسبيح خدا را بر مساله حمد وثناى او غلبه داده، وبيشتر به قسم دوم پرداخته است، هم چنان كه ابتداى آن را با جمله سُبْحانَ الَّذِى أَسْرى بِعَبْدِهِ... شروع كرده ودر خلال سوره هم پى در پى تسبيح او را تكرار نموده، يك جا فرموده: سُبْحانَهُ وَتَعالى عَمَّا يقُولُونَ (اسراء، 43) وجايى ديگر فرموده: قُلْ سُبْحانَ رَبِّى (اسراء، 93) ويا فرموده: وَيقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا... (اسراء، 108)، وحتى در آيه اى كه سوره به آن ختم مى شود نيز معناى تسبيح خداى را متذكر گرديده واو را بر تنزهش از داشتن شريك وولى واتخاذ فرزند ستوده وفرموده است: وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى لَمْ يتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ وَلَمْ يكُنْ لَهُ وَلِى مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيراً.(1)

ج. مراد از «مسجد اقصى» به قرينه جمله الَّذِى بارَكْنا حَوْلَهُ بيت المقدس است وكلمه «اقصى» از ماده «قصو» واين ماده به معناى دورى است، واگر مسجد بيت المقدس را مسجد الاقصى ناميده بدين جهت است كه اين مسجد نسبت به محل زندگى رسول خدا (صلی الله علیه و آله)

ص: 55


1- . الميزان، ج 13، ص: 4.

ومخاطبينى كه با اويند از مسجد الحرام خيلى دور است، زيرا محل زندگى ايشان شهر مكه است كه مسجد الحرام در همانجا است. وجمله لِنُرِيهُ مِنْ آياتِنا نتيجه اين سير دادن را بيان مى كند وآن اين است كه پاره اى از آيات ونشانه هاى خود را به وى نشان دهد.(1)

د. اين آيه در عين فشردگى بيشتر مشخصات اين سفر شبانه اعجاز آميز را بيان مى كند:

1 - جمله «اسرى» نشان مى دهد كه اين سفر، شب هنگام واقع شد، زيرا «اسراء» در لغت عرب به معنى سفر شبانه است، در حالى كه كلمه «سير» به مسافرت در روز گفته مى شود.

2 - كلمه «ليلا» در عين اينكه تاكيدى است براى آنچه از جمله «اسراء» فهميده مى شود، اين حقيقت را نيز بيان مى كند كه اين سفر، بطور كامل در يك شب واقع شد، ومهم نيز همين است كه فاصله ميان مسجد الحرام وبيت المقدس كه بيش از يكصد فرسخ است ودر شرائط آن زمان مى بايست روزها يا هفته ها به طول بيانجامد، تنها در يك شب رخ داد.

3 - كلمه «عبد» نشان مى دهد كه اين افتخار واكرام به خاطر مقام عبوديت وبندگى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) بود.(2)

ه -. آغاز اين سير كه مقدمه اى بر مساله معراج به آسمانها بوده مسجد الحرام در مكه وانتهاى آن مسجد الاقصى در قدس بوده است.

نكته ها

1. كلمه «من» در مِنْ آياتِنا نشان مى دهد كه آيات عظمت خداوند آن قدر زياد است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) با تمام عظمتش در اين سفر پر عظمت تنها گوشه اى از آن را مشاهده كرده است.

2. انسان اگر هم به معراج برود، باز «عبد» است. پس درباره ى اولياى خدا غلوّ نكنيم.

أَسْرى بِعَبْدِهِ.

3. معراج در قسمتى از شب بوده است «لَيلًا» نكره آمده است، ودلالت برتقليل دارد.

4. اگر استعداد وشايستگى باشد، پرواز يك شبه انجام مى گيرد. أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيلًا.

5. حشر انسان مطمئن به ياد خدا با پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

قرآن كريم در برخى از آيات حشر انسان مطمئن به ياد خدا را با بندگان خود دانسته است

ص: 56


1- همان ص 4، مجمع البيان، ج 6، ص 610. فتح القدير، ج 3، ص 206.
2- فتح القدير، ج 3، ص 206. تبيان، ج 6، ص 445. نمونه، ج 12، ص: 8.

يا أَيتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيةً مَرْضِيةً. فَادْخُلِى فِى عِبَادِى (الفجر، 29-27) در آيات ديگر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نمونه عبد كامل خود دانسته است سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ... (الإسراء، 1) فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى (النجم، 10) از انضمام اين آيات روشن مى شود انسان مطمئن به ياد خدا در قيامت با پيامبر اكرم محشور خواهد شد كه آيه مَنْ يطِعِ اللهَ وَالرَّسُولَ... نيز اين معنا را بيان مى كند.

6. آثار عبوديت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛

در قرآن كريم هرجا واژه ى «عبده» به طور مطلق بيان شده منظور پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است وبه همين جهت عبوديت پيامبر مشمول بركات الهى شده است از جمله:

- نزول قرآن كريم؛ تبارك الذى نزّل الفرقان على عبده.

- صعود پيامبر به معراج؛ سبحان الذى أسرى بعبده ليلًا من المسجد الحرام.

- سخن گفتن خداوند با او؛ فأوحى الىّ عبده ما أوحى.

- كفايت الهى از او؛ أليس الله بكاف عبده.

7. مسجد بايد محور كارهاى ما باشد؛ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى.(1)

بر اساس روايات، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) يك سال قبل از هجرت، پس از نماز مغرب در مسجد الحرام، از طريق مسجد الاقصى به وسيله ى «بُراق» به آسمان ها رفت وچون بازگشت، نماز صبح را در مسجد الحرام خواند.(2)

8. معراج پيامبر، جسمانى ودر بيدارى بوده، نه در خواب وبا روح! چنانكه از كلمه (عبد) استفاده مى شود. واصل آن از ضروريات دين ومورد اتّفاق همه ى فرقه هاى اسلامى است. روايات متواتر وبرخى دعاها وزيارتنامه ها هم به اين مسأله اشاره دارد ودر برخى احاديث، منكر آن كافر معرّفى شده است.(3)

در اين سفر، حضرت رسول، بهشت وجهنّم را ديد، وضعيت بهشتيان ونعمت هايشان ودوزخيان وعذاب هايشان از مشاهدات ديگر پيامبر بود.(4)

ص: 57


1- . نمونه، ج 12، ص: 9.17
2- . بحار، ج 18، ص 389. نور، ج 7، ص: 14.
3- نور، ج 7، ص: 15.
4- . همان.

9. ويژگى هاى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) حريص بر هدايت مردم؛ لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنّتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم. (توبه، 128)

عدم نزول عذاب الهى با وجود پيامبر؛ ما كان الله ليعذّبهم وانت فيهم. (انفال، 3)

پيامبر (صلی الله علیه و آله) دارى خلق عظيم؛ انكّ لعلى خلق عظيم. (قلم، 4)

نعمت بزرگ در پرتو بعثت پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛ لقد منّ الله على المومنين اذ بعث فيهم رسولًا. (آل عمران، 164)

صلوات خداوند وفرشتگان بر پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛ ان الله وملئكته يصلّون على النّبى. (احزاب، 56)

جهانى بودن رسالت پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛ و ما ارسلناك الّا كافّة للناس بشيراً ونذيراً. (سبأ، 28)

پيامبر (صلی الله علیه و آله) گواه بر پيامبران؛ فكيف اذا جئنا من كلّ امه بشهيد وجئنا بك على هولاء شهيداً. (نساء، 41)

عظمت شهر مكهّ در پرتو وجود پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛ لااقسم بهذا البلد وانت حلّ بهذا البلد. (بلد، 1)

رفعت مقام ومنزلت پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛ الم نشرح لك صدرك ورفعنا لك ذكرك.

جلب رضايت پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛ و لسوف يعطيك ربّك فترضى. (ضحى، 5)

سفر معراج پيامبر (صلی الله علیه و آله)؛ سبحان الذى اسرى بعبده ليلًا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى. (اسراء، 1)

ص: 58

آیه 2-8

اشاره

آيات 8-2

وَ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْناهُ هُدًى لِبَني إِسْرائيلَ أَلاّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُوني وَكيلاً (2)

ذُرّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كانَ عَبْدًا شَكُورًا (3)

وَ قَضَيْنا إِلى بَني إِسْرائيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي اْلأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبيرًا (4)

فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِبادًا لَنا أُولي بَأْسٍ شَديدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْدًا مَفْعُولاً (5)

ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفيرًا (6)

إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ ِلأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ اْلآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبيرًا (7)

عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرينَ حَصيرًا (8)

ترجمه

ما به موسى كتاب آسمانى داديم، وآن را وسيله هدايت بنى اسرائيل ساختيم، (وگفتيم:) غير ما را تكيه گاه خود قرار ندهيد! * اى فرزندان كسانى كه با نوح (بر كشتى) سوار كرديم! او بنده شكرگزارى بود. (شما هم مانند او باشيد، تا نجات يابيد!) * ما به بنى اسرائيل در كتاب (تورات) اعلام كرديم كه دوبار در زمين فساد خواهيد كرد، وبرترى جويى بزرگى خواهيد نمود. * هنگامى كه نخستين وعده فرا رسد، گروهى از بندگان پيكارجوى خود را بر ضد شما مى انگيزيم (تا شما را سخت در هم كوبند، حتى براى به دست آوردن مجرمان)، خانه ها را جستجو مى كنند، واين وعده اى است قطعى! * سپس شما را بر آنها چيره مى كنيم، وشما را به وسيله داراييها وفرزندانى كمك خواهيم كرد، ونفرات شما را بيشتر (از دشمن) قرارمى دهيم. * اگر نيكى كنيد، به خودتان نيكى مى كنيد، واگر بدى كنيد باز هم به خود مى كنيد. وهنگامى كه وعده دوم فرا رسد، (آنچنان دشمن بر شما سخت خواهد گرفت كه) آثار غم واندوه در صورتهايتان ظاهر مى شود، وداخل مسجد (الاقصى) مى شوند همان گونه كه بار اول وارد شدند، وآنچه را زير سلطه خود مى گيرند، در هم مى كوبند. * اميد است پروردگارتان به شما رحم كند! هرگاه برگرديد، ما هم بازمى گرديم، وجهنم را براى كافران، زندان سختى قرار داديم.

ص: 59

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: هدايت بودن تورات براى بنى اسرائيل. شريك نگرفتن براى خدا، مدد رسانى خداوند به ذريه وهمراهان نوح، وصف نوح به عبد شكور. اعلام خداوند به بنى اسرائيل در دوبار فساد آنان وانتقام الهى بوسيله بسيج كردن نيروهاى جنگى. وامداد خداوند به آنها به مال وفرزند.

شكست وپيروزى معلول اعمال خود آنان اختصاص عمل نيك وبد به خود انسان. تحقق وعده الهى در سياه ساختن چهره آنان به جهت سركشى آنان. رحمت وعذاب الهى در پرتو اعمال بشر. اختصاص جهنم براى كفَار.

ب. آيه مورد بحث در اين جمله خلاصه مى شود كه ما نوح را به خاطر اينكه بنده اى شكور بود پاداش داديم ودعوتش را باقى گذارديم سنتش را در ذريه آنها كه در كشتى با او بودند اجرا نموده، مثلا بر يكى از ذريه اش موسى كتاب نازل كرديم وآن را مايه هدايت بنى اسرائيل قرار داديم.(1)

ج. راغب در مفردات در معناى «قضاء» گفته است كه به معناى فيصله دادن به امرى است، چه با گفتار باشد وچه با عمل وهر كدام بر دو وجه است يكى الهى وديگرى بشرى، ازجمله قضاء الهى اين است كه فرموده: وَقَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِياهُ.

و اما قضاء فعلى وعملى الهى اين است كه مى فرمايد: وَاللهُ يقْضِى بِالْحَق.

و اما «قضاء» در قول بشرى اين است كه مى گويند: داوود چنين قضاء كرد، پس حكمى كه حاكم مى كند از مقوله كلام است ودر قضاء فعلى بشرى، آيه شريفه مى فرمايد: فَإِذا قَضَيتُمْ مَناسِكَكُمْ.

د. راغب در مفردات در معناى كلمه «باس» مى گويد: «بؤس» و «باس» و «باساء» به معناى شدت ومكروه است، با اين تفاوت كه بؤس بيشتر در فقر وجنگ وباس وباساء بيشتر در عذاب استعمال مى شود مانند آيه شريفه: وَاللهُ أَشَدُّ بَأْساً وَأَشَدُّ تَنْكِيلًا.(2)

ه -. «شكور» صيغه مبالغه وبه معنى بسيار شكرگزار است، واينكه بنى اسرائيل را به عنوان

ص: 60


1- . الميزان، ج 13، ص: 48.
2- . همان ص 49.50

فرزندان همراهان نوح شمرده، شايد به خاطر آنست كه طبق تواريخ معروف، نوح داراى سه فرزند بنامهاى «سام» و «حام» و «يافث» بود كه مردم روى زمين پس از طوفان نوح از آنها گسترش يافتند.(1)

و. دو فساد بزرگ تاريخى بنى اسرائيل: در آيات فوق، سخن از دو انحراف اجتماعى بنى اسرائيل كه منجر به فسادو برترى جويى مى گردد به ميان آمده است، كه به دنبال هر يك از اين دو، خداوند مردانى نيرومند وپيكار جو را بر آنها مسلط ساخته تا آنها را سخت مجازات كنند وبه كيفر اعمالشان برسانند.

گر چه تاريخ پر ماجراى بنى اسرائيل، فراز ونشيب بسيار دارد، وپيروزيها وشكستها در آن فراوان ديده مى شود اما در اينكه قرآن به كداميك از اين حوادث اشاره مى كند در ميان مفسران گفتگو بسيار زياد است، آنچه از تاريخ بنى اسرائيل استفاده مى شود اين است كه نخستين كسى كه بر آنها هجوم آورد وبيت المقدس را ويران كرد، بخت النصر پادشاه بابل بود، وهفتاد سال بيت المقدس به همان حال باقى ماند، تا يهود قيام كردند وآن را نوسازى نمودند، دومين كسى كه بر آنها هجوم برد قيصر روم اسپيانوس بود كه وزيرش طرطوز را مامور اين كار كرد، او به تخريب بيت المقدس وتضعيف وقتل بنى اسرائيل كمر بست، واين حدود يكصد سال قبل از ميلاد بود.

بنابراين ممكن است دو حادثه اى كه قرآن به آن اشاره مى كند همان باشد كه در تاريخ بنى اسرائيل نيز آمده است، زيرا حوادث ديگر در تاريخ بنى اسرائيل آن چنان شديد نبود كه حكومت آنها را به كلى از هم متلاشى كند، ولى حمله بخت النصر، قدرت وشوكت آنها را به كلى درهم كوبيد، اين تا زمان كورش ادامه داشت، وپس از آن بنى اسرائيل مجددا به قدرت رسيدند واين وضع ادامه داشت تا بار ديگر قيصر روم بر آنها هجوم برد وحكومتشان را متلاشى كرد واين دربدرى هم چنان ادامه يافت (تا در اين اواخر كه به كمك قدرتهاى جهانخوار واستعمارگر حكومتى براى خود دست وپا كردند)(2).(3)

ز. إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها. اين يك سنت هميشگى است نيكى ها

ص: 61


1- . نمونه، ج 12، ص: 24.
2- . الميزان، ج 13، ص 46.
3- . نمونه، ج 12، ص: 27.

وبديها سرانجام به خود انسان باز مى گردد، هر ضربه اى كه انسان مى زند بر پيكر خويشتن زده است، وهر خدمتى به ديگرى مى كند در حقيقت به خود خدمت كرده است، ولى مع الاسف نه آن مجازات شما را بيدار مى كند ونه اين نعمت ورحمت.(1)

ح. لام در «لانفسكم» ونيز لام در «فلها» لام اختصاص است.(2)

ط. حصر به معناى احاطه است كه تمام اطراف بسته مى شود وراه فرار ندارد چنانچه در جاى ديگر مى فرمايد إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ (توبه، 49)(3)

نكته ها

1. حضرت نوح در ميان پيامبران، بيش از همه عمر كرد وهمواره گرفتار اذيت وآزار كفّار ولجوجان بود، ولى بنده اى بسيار شاكر بود. خداوند نيز براى حضرت نوح، حساب ويژه اى باز كرده وسلام مخصوص به او داده است.(4)

2. پرسش: بنى اسرائيل ذريه نوح بودند زيرا اولاد اسحاق ويعقوب بودند بنابراين بايد بفرمايد (ذرية نوح) چرا مى فرمايد: ذريّة من حملنا مع نوح؟ پاسخ: پسران نوح بعد از طوفان با خواهران خود ازدواج نكردند بلكه با دختران كسانى كه در كشتى بودند ازدواج كردند.(5)

3. تجليل از مردان والا واسوه، از عوامل تربيت است؛ كانَ عَبْداً شَكُوراً.

4. قرآن كريم در برخى از آيات ميفرمايد: بندگان شكور اندك هستند و قليل من عبادى الشكور در آيه 3 اسراء نمونه بنده شكور را حضرت نوح (علیه السلام) معرفى مى كند: إِنَّهُكَانَ عَبْدًا شَكُورًا.

5. اوصاف حضرت نوح (علیه السلام)؛

صالح؛... ونوحاً هدينا من قبل... كل من الصالحين....

توكل؛ يا قوم ان كان كبر عليكم مقامى وتذكيرى بايات الله فعلى الله توكلت.

پناه بردن به خدا؛ قال رب انى أعوذ بك ان أسئلك ما ليس لى به علم.

ص: 62


1- . همان ص 26، الميزان، ج 13، ص 52.
2- . فتح القدير، ج 3، ص 210.
3- . اطيب البيان، ج 8، ص 225.
4- . نور، ج 7، ص: 19.
5- . اطيب البيان، ج 8، ص 220.

شكور؛ انّه كان عبداً شكوراً.

عبد؛ انه من عبادنا المؤمنين.

دلسوزى؛ ربّ اغفر لى ولوالدى ولمن دخل بيتى مؤمنا وللمؤمنين والمؤمنات....

تواضع؛ و ما أنا بطارد المؤمنين.

صبر در برابر تهمت ها؛ قال الملأ من قومه انا لنريك فى ضلال مبين * قال يا قوم ليس بى ضلالة ولكنى رسول من ربّ العالمين

6. جهاد ومبارزه با مستكبران، مخصوص اسلام نيست؛ بَعَثْنا... أُولِى بَأْسٍ شَدِيدٍ.

7. دست بالاى دست بسيار است. بنى اسرائيل طغيان كردند، خدا هم برتر از آنان را برايشان مسلّط مى سازد؛ بَعَثْنا... أُولِى بَأْسٍ شَدِيدٍ.(1)

8. ناراحتى را به وجه نسبت داد زيرا اثر ناراحتى در وجه وچهره انسان ظاهر مى شود.(2)

9. اوّل بايد از نيكى ها سخن گفت، سپس از بدى ها؛ إِنْ أَحْسَنْتُمْ... إِنْ أَسَأْتُمْ.

10. در شيوه ى تربيت، ابتدا از رحم ومهربانى بگوييم، سپس از هشدار وتهديداستفاده كنيم؛ يرْحَمَكُمْ... عُدْنا.

11. قهر الهى وابسته به عملكرد خود ماست؛ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا.(3)

12. جهنم مكان تنگ

نظير آيه 8 اسراء:... وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيراً آيه 13 فرقان است: وَإِذَا أُلْقُوا مِنْهَا مَكَاناً ضَيقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنَالِكَ ثُبُوراً

ص: 63


1- . نور، ج 7، ص: 19.21.
2- . تبيان، ج 6، ص 450.
3- نور، ج 7، ص: 24.25.

آیه 9-12

اشاره

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبيرًا (9)

وَ أَنَّ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابًا أَليمًا (10)

وَ يَدْعُ اْلإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ اْلإِنْسانُ عَجُولاً (11)

وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ وَ كُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصيلاً (12)

ترجمه

اين قرآن، به راهى كه استوارترين راه هاست، هدايت مى كند، وبه مؤمنانى كه اعمال صالح انجام مى دهند، بشارت مى دهد كه براى آنها پاداش بزرگى است. * واينكه آنها كه به قيامت ايمان نمى آورند، عذاب دردناكى براى آنان آماده ساخته ايم. * انسان (بر اثر شتابزدگى)، بديها را طلب مى كند آن گونه كه نيكيها را مى طلبد، وانسان، هميشه عجول بوده است! * ما شب وروز را دو نشانه توحيد وعظمت خود قرار داديم، سپس نشانه شب را محو كرده، ونشانه روز را روشنى بخش ساختيم تا (در پرتو آن،) فضل پروردگارتان را بطلبيد (وبه تلاش زندگى برخيزيد)، وعدد سالها وحساب را بدانيد، وهر چيزى را بطور مشخص وآشكار، بيان كرديم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: هدايت قرآن به آئين استوارتر وبشارت قرآن به مومنين به اجر بزرگ. آماده بودن عذاب الهى براى كفَار. شتابگرى انسان در خواسته ها. شب وروز دو نشانه توحيد وفوائد شب وروز.

ب. اقوم افعل تفضيل از قيام است ومعناى اصلى قيام، ضد قعود است كه اين خود يكى از معتدل ترين حالات آدمى است وانسان در اين حال از هر حالت ديگرى نسبت به كارهايش مسلطتر است به خلاف قعود.(1)

ج. در آيه 9 عنايت دارد پاداش منجز وتثبيت شده نيكوكاران را بيان كند، چنان كه در آيه 10 عنايتش به بيان كيفرى است كه منجز شده است، وآن عبارت از عذاب كسانى است كه

ص: 64


1- الميزان، ج 13، ص: 62.

نسبت به آخرت ومعاد كفر ورزيده باشند واما خداوند در اين دو آيه متعرض حال كسانى كه ايمان آورده ولى عمل صالح نكرده باشند نشده، پس چنين كسى از هيچ طرف وعده منجز ندارد، نه پاداش ونه كيفر، بلكه وضع او منوط به توبه ويا شفاعت است، تا به وسيله يكى از اين دو به گروه صالحان از مؤمنين ملحق شود، ودر جاى ديگر در حق اين طايفه فرموده: وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَآخَرَ سَيئاً عَسَى اللهُ أَنْ يتُوبَ عَلَيهِمْ (توبه، 104) وبعضى ديگر آنها به گناه نفاق خود اعتراف كردند كه عمل صالح وفعل قبيح را هر دو بجاى آوردند، اميد باشد كه خدا توبه آنان را بپذيرد. ونيز فرموده: وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللهِ إِمَّا يعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يتُوبُ عَلَيهِمْ. (1) برخى ديگر از گناهكاران آنهايى هستند كه كارشان بر مشيت خدا موقوف است، يا به عدل آنان را عذاب كند ويا به لطف وكرم از گناهشان درگذرد.(2)

د. مراد از «انسان» جنس آدمى است نه افراد معينى از انسانها، از قبيل كفار ومشركين، چنان كه بعضى گفته اند ومراد از «دعا» هم مطلق طلب است نه دعاى اصطلاحى كه بعضى خيال كرده اند، ومقصود از خير وشر هر آن چيزى است كه در حقيقت مايه سعادت ويا شقاوت آدمى است.(3)

ه -. منظور از عجول بودن انسان آن است. وقتى چيزى را طلب مى كند صبر وحوصله به خرج نمى دهد، در جهات صلاح وفساد خود نمى انديشد تا در آنچه طلب مى كند راه خير برايش مشخص گردد، واز آن راه به طلبش اقدام كند بلكه به محض اينكه چيزى را برايش تعريف كردند ومطابق ميلش ديد با عجله وشتابزدگى به سويش مى رود ودر نتيجه گاهى آن امر، شرى از آب در مى آيد كه مايه خسارت وزحمتش مى شود، وگاهى هم خيرى بوده كه از آن نفع مى برد.(4)

و. اينكه فرمود: شب وروز را دو آيت قرار داد؛ مقصود اين است كه آنها را دو آيت خلق كرد، نه اينكه در آغاز خلقتشان آيت نبودند وبعدا آنها را آيت خود قرار داد وآنها را به عنوان دليل مقرر داشت، زيرا تمامى موجودات از همان اصل وجود، آياتى هستند كه بر مكون خود دلالت دارند.

ص: 65


1- . همان: 108.
2- . الميزان، ج 13، ص: 64.
3- . الميزان، ج 13، ص: 68.
4- . همان، ص: 66.

بنابراين به خوبى روشن مى شود كه مراد از آيت شب وآيت روز خود شب وروز است، ودر حقيقت اضافه آيت به ليل ونهار در عبارت آية الليل وآية النهار اضافه بيانيه است نه اضافه لاميه.(1)

نكته ها

1. آيه 9 اسراء نظير آيه 2 كهف است؛ وَيبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا

2. با در نظر گرفتن اين معنى كه يكى از معانى «اقوم» ثابت تر وپابرجاتر است، وبا در نظر گرفتن اينكه طرف مقايسه در عبارت ذكر نشده وبه اصطلاح «حذف متعلق دليل بر عموم است» روشن مى شود كه اين آيه از آياتى است كه اشاره اى به مساله خاتميت اسلام وپيامبر نيز دارد، چرا كه مى گويد اين آئين از همه آئينها ثابت تر وپابرجاتر است.(2)

3. در قرآن كريم نسبت به مومنان صالح وافراد صابر وافراد محسن واشخاص متواضع پيامبر اكرم بشارت مى دهد. وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ (بقره، 25)، وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ (بقره، 155)، وَبَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ (حج، 37)، وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ (حج، 34)، اما نسبت به مومنان مهاجر مجاهد خداوند بشارت مى دهد. الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِى سَبِيلِ اللهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللهِ وَ أُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ. يبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ

4. دريافت اجر به ايمان وعمل نياز دارد، الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ ولى براى دوزخى شدن، كفر به تنهايى كافى است. الَّذِينَ لا يؤْمِنُونَ... لَهُمْ عَذاباً.

5. عذاب الهى از هم اكنون آماده است. أَعْتَدْنا.

6. بيم واميد در كنار هم بايد باشد. أَجْراً كَبِيراً... عَذاباً أَلِيماً.(3)

7. قرآن كريم براى عذاب كفار چند تعبير دارد، 1. عذاب اليم. وَأَنَّ الَّذِينَ لَا يؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا (اسراء، 10) 2. عذاب مهين. أُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا

ص: 66


1- . همان ص 69، مجمع البيان، ج 6، ص 619 _ كشاف، ج 2، ص 652.
2- نمونه، ج 12، ص: 38
3- نور، ج 7، ص: 25

وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُهِينًا (نساء، 151) 3. عذاب شديد. الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ (فاطر، 7) 4. عذاب عظيم. وَلَكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (نحل، 106) 5. عذاب حريق. وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيق (حج، 22) 6. عذاب سعير. نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِير. (سبأ، 12)

8. از جمله اوصاف انسان عجله وشتاب زدگى در كارها است. قرآن كريم مى فرمايد: انسان همان گونه كه خير ونيكى را طلب مى كند، شر وبدى را نيز درخواست مى كند؛ وَيدْعُ الْإِنْسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيرِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً. (اسراء، 11) در آيه ديگر مى فرمايد اگر خداوند دعاى بشر را در اين جهت مستجاب كند، بشر به هلاكت خواهد رسيد؛ وَلَوْ يعَجِّلُ اللهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُمْ بِالْخَيرِ لَقُضِى إِلَيهِمْ أَجَلُهُمْ. (يونس، 11)

9. روزى، از سوى خداست، به زرنگى خود مغرور نشويم. فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ.(1)

10. شب وروز، تقويمى طبيعى، دائمى، همگانى، آسان وقابل فهم، ووسيله اى براى نظم وبرنامه ريزى مى باشد. لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسابَ.(2)

11. نظير آيه 12 اسراء آيه 5 يونس است: هُوَ الَّذِى جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالْقَمَرَ نُوراً وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللهُ ذلِكَ إِلاَّ بِالْحَقِّ يفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يعْلَمُونَ (يونس، 5)

ص: 67


1- . نور، ج 7، ص: 27.
2- . نور، ج 7، ص: 27.

آیه 13-15

اشاره

آيات 15-13

وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتابًا يَلْقاهُ مَنْشُورًا (13)

اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيبًا (14)

مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى وَ ما كُنّا مُعَذِّبينَ حَتّى نَبْعَثَ رَسُولاً (15)

ترجمه

و هر انسانى، اعمالش را بر گردنش آويخته ايم، وروز قيامت، كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آن را در برابر خود، گشوده مى بيند! (اين همان نامه اعمال اوست!) * (وبه او مى گوييم:) كتابت را بخوان، كافى است كه امروز، خود حسابگر خويش باشى! * هر كس هدايت شود، براى خود هدايت يافته، وآن كس كه گمراه گردد، به زيان خود گمراه شده است، وهيچ كس بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد، وما هرگز (قومى را) مجازات نخواهيم كرد، مگر آنكه پيامبرى مبعوث كرده باشيم (تا وظايفشان را بيان كند.)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: مشاهده انسان اعمال خود را در كارنامه اى مخصوص. حسابگرى انسان در قيامت نسبت به اعمال خويش. سود هدايت مخصوص انسان هدايت پذير وضرر گمراهى مخصوص شخص منحرف. عدم تحمل انسان نسبت به بار وگناه ديگرى عذاب الهى بعد از اتمام حجت.

ب. «طائر» به معنى پرنده است، ولى در اينجا اشاره به چيزى است كه در ميان عرب معمول بوده كه به وسيله پرندگان، فال نيك وبد مى زدند، واز چگونگى حركت آنها نتيجه گيرى مى كردند.

مثلا اگر پرنده اى از طرف راست آنها حركت مى كرد آن را به فال نيك مى گرفتند، واگر از طرف چپ حركت مى كرد آن را به فال بد مى گرفتند.

لذا غالبا اين كلمه به معنى فال بد زدن به كار مى رود، در حالى كه «تفال» بيشتر به فال نيك زدن گفته مى شود.

ج. در آيات قرآن نيز كرارا «تطير» به معنى فال بد آمده است مانند: وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيئَةٌ يطَّيرُوا بِمُوسى وَمَنْ مَعَهُ. (اعراف، 131) هر گاه ناراحتى به فرعونيان مى رسيد آن را از شوم

ص: 68

بودن وجود موسى وهمراهانش مى دانستند! ودر سوره نمل آيه 47 مى خوانيم: قالُوا اطَّيرْنا بِكَ وَبِمَنْ مَعَكَ: مشركان قوم صالح (علیه السلام) به اين پيامبر بزرگ گفتند ما تو ويارانت را شوم مى دانيم وبه فال بد مى گيريم! در احاديث اسلامى مى خوانيم كه از «تطير» نهى شده است وراه مبارزه با آن توكل بر خدا معرفى گرديده است.

به هر حال، «طائر» در آيه مورد بحث، نيز اشاره به همين معنى است، يا به معنى «بخت وطالع» كه قريب الافق با مساله فال نيك وبد است مى باشد.

قرآن در حقيقت مى گويد: فال نيك وبد، وطالع سعد ونحس، چيزى جز اعمال شما نيست كه به گردنتان آويخته است!(1)

د. اينكه فرمود: ما طائر هر كسى را در گردنش الزام كرده ايم معنايش اينست كه آن را لازم لا ينفك وجدايى ناپذير او قرار داده ايم كه به هيچ وجه از او جدا نگردد. واگر فرمود: طائر او را در گردنش...، براى اين بود كه تنها عضوى كه از آدمى جدا نمى شود وانسان از آن جدا نمى گردد گردن است. به خلاف اعضاى ديگر از قبيل دست وپا كه زندگى انسان بدون داشتن آنها امكان دارد، ولى با قطع شدن گردن، كسى زنده نمى ماند، چون گردن است كه سر را به سينه وصل مى كند، وگردن عضوى است كه هر چه بر آن آويخته باشد چه زيور وچه غل اولين چيزى خواهد بود كه در مواجهه به چشم بيننده مى خورد.(2)

ه -. مقصود از كتابى كه در قيامت براى افراد انسان بيرون آورده مى شود: وَنُخْرِجُ لَهُ يوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يلْقاهُ مَنْشُوراً. وضع اين كتاب را كه در اين جمله گفته شده، جمله بعدى يعنى اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيوْمَ عَلَيكَ حَسِيباً روشن مى كند، چون دلالت دارد بر اينكه:

اولا آن كتابى كه روز قيامت براى انسان بيرون مى كشند كتاب خود او است، وهيچ ربطى به غير او ندارد.

و ثانيا اين كتاب حقايق تمامى اعمال آدمى را دارد، بدون اينكه كوچك ترين عمل او را از قلم انداخته باشد، هم چنان كه در آيه ديگرى همين معنا را آورده وفرموده است: وَيقُولُونَ يا وَيلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يغادِرُ صَغِيرَةً وَلا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها. (كهف، 49)

ص: 69


1- نمونه، ج 12، ص: 48.
2- . مجمع البيان، ج 6، ص 621. الميزان، ج 13، ص: 73.

و سوم اينكه: حقيقت اعمال را آمارگيرى نموده سعادت باشد يا شقاوت، نفع باشد يا ضرر جلوه گر مى سازد، جلوه اى كه هيچ ابهامى نداشته وجاى هيچگونه عذرى باقى نمى گذارد، هم چنان كه فرموده: لَقَدْ كُنْتَ فِى غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيوْمَ حَدِيدٌ. (ق، 22)

و از آيه يوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيرٍ مُحْضَراً وَما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ. (آل عمران، 30) برمى آيد كه كتاب مزبور دربردارنده حقيقت اعمال ونتايج خير وشر آنها است، نه اينكه مانند كتابهاى معمولى عبارت از خطوط ورسمها بوده باشد، پس آن كتاب عبارتست از همان اعمالى كه خداوند آن را به انسان نشان مى دهد كه ديگر جاى حاشا وتكذيب نماند، چون هيچ دليلى محكمتر از مشاهده وديدن نيست.(1)

و. حرف «باء» در جمله كَفى بِنَفْسِكَ زائده است، واصل آن «كفت نفسك»؛ نفس تو كافى است بوده واگر به جاى «كفت»، «كفى» آورده وبا اينكه كلمه «نفس» مؤنث است فعل آن را مذكر آورده، از اين جهت بوده است كه نفس مؤنث مجازى است ودر هر فاعلى كه مؤنث مجازى باشد هم مى توان فعلش را مذكر آورد وهم مؤنث.(2)

ز. آيه 15، چهار حكم اساسى واصولى را در رابطه با مساله حساب وجزاى اعمال او بيان مى كند.

1 - نخست مى گويد: هر كسى هدايت را پذيرا شود به نفع خود هدايت يافته، ونتيجه اش عائد خود او مى شود مَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يهْتَدِى لِنَفْسِهِ.

2 - وهر كس گمراهى را بپذيرد، به زيان خود گمراه شده است، عواقب شومش دامن خودش را مى گيرد؛ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يضِلُّ عَلَيها.

نظير اين دو حكم را در آيه 7 همين سوره خوانديم.

3 - هيچكس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد وكسى را به جرم ديگرى مجازات نمى كنند؛ وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى.

4 - سرانجام چهارمين حكم را به اين صورت بيان مى كند كه ما هيچ شخص وقومى را مجازات نخواهيم كرد مگر اينكه پيامبرى را براى آنها مبعوث كنيم تا وظائفشان را كاملا

ص: 70


1- . الميزان، ج 13، ص: 75.
2- همان، ص: 76.

تشريح واتمام حجت كند وَما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا.

ح. در اينكه منظور از عذاب در اينجا هر نوع عذاب دنيا وآخرت است يا خصوص عذاب استيصال (يعنى مجازاتهاى نابود كننده همچون طوفان نوح) در ميان مفسران گفتگو است، ولى بدون شك ظاهر آيه مطلق است وهر نوع عذاب را شامل مى شود.(1)

نكته ها

1. كتابت اعمال

نظير آيه 13 اسراء آيات ذيل است: البته تفاوتى ميان آيات وجود دارد ولكن در اصل كتابت اعمال مشترك است.

أَمْ يحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَيهِمْ يكْتُبُونَ (الزخرف، 80)

هذَا كِتَابُنَا ينْطِقُ عَلَيكُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (الجاثية، 29)

مَا يلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ (ق، 18) و (الكهف، 49)

2. در قرآن بارها به مسأله نامه ى عمل اشاره شده ودر آيات مختلف نكاتى مطرح گرديده است، از جمله:

نامه ى عمل براى همه است. كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ.

در آن نامه چيزى فروگذار نشده است. لايغادِرُ صَغِيرَةً وَلا كَبِيرَةً

مجرمان از آن مى ترسند. فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ. (كهف، 49)

خود انسان با خواندن نامه ى عملش، حاكم وداور است. اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيوْمَ عَلَيكَ حَسِيباً. (اسراء، 14)

رستگاران، كتابشان به دست راست داده مى شود ودوزخيان به دست چپ. أُوتِى كِتابَهُ بِيمِينِهِ... بِشِمالِهِ. (الحاقّة، 19)

3. قيامت، تنها دادگاهى است كه مجرم عليه خودش حكم مى كند؛ كَفى بِنَفْسِكَ الْيوْمَ عَلَيكَ حَسِيباً.

4. اوّل بايد از مثبت ها سخن گفت، بعد از منفى ها. مَنِ اهْتَدى قبل از مَنْ ضَلَّ آمده است.

ص: 71


1- تبيان، ج 6، ص 458؛ نمونه، ج 12، ص: 51.

5. عقل، به تنهايى براى سعادت بشر كافى نيست، هدايت انبيا لازم است؛ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا.(1)

6. عذاب بعد از اتمام حجت

نظير آيه 15 اسراء... وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً آيات ذيل است:

وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُمْ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْ لاَ أَرْسَلْتَ إِلَينَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَى (طه، 134)

رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللهُ عَزِيزاً حَكِيماً (النساء، 165)

ذلِكَ أَنْ لَمْ يكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ (الأنعام، 131)

آیه 16-17

اشاره

آيات 17-16

وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفيها فَفَسَقُوا فيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْميرًا (16)

وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبيرًا بَصيرًا (17)

ترجمه

و هنگامى كه بخواهيم شهر وديارى را هلاك كنيم، نخست اوامر خود را براى «مترفين» (وثروتمندان مست شهوت) آنجا، بيان مى داريم، سپس هنگامى كه به مخالفت برخاستند واستحقاق مجازات يافتند، آنها را به شدت درهم مى كوبيم. * چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح، زندگى مى كردند، (وطبق همين سنت،) آنها را هلاك كرديم! وكافى است كه پروردگارت از گناهان بندگانش آگاه، ونسبت به آن بيناست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: افزايش نعمت بر افراد مست ومغرور بمنظور عذاب آنان. نابودى اقوام بسيار بعد از نوح وآگاهى خداوند به گناهان بندگان.

ب. معناى جمله: وَإِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيةً اين است كه وقتى زمان هلاك كردن قومى

ص: 72


1- . نور، ج 7، ص: 28.31

نزديك شد چنين وچنان مى كنيم، واين تعبير از قبيل اين است كه مى گويند: وقتى فلانى مى خواست بميرد چنين وچنان گفت، وآسمان وقتى مى خواست ببارد فلان جور شد، كه در همه اينها معنا اين است كه وقتى نزديك شد بميرد ويا ببارد، چون پر واضح است كه هيچكس به حقيقت معناى اراده، اراده مردن نمى كند وآسمان هم اراده باريدن ندارد، در قرآن هم آمده: فَوَجَدا فِيها جِداراً يرِيدُ أَنْ ينْقَضَّ پس در همه اين موارد، اراده به معناى نزديك شدن وقت عمل است.(1)

و اينكه فرمود: ما به مترفين آن قوم دستور داديم تا در آن قريه ها فسق وفجور كنند با اينكه از كلام خداى تعالى اين معنا را مى دانيم كه هرگز امر تشريعى به فسق وفجور نكرده وبلكه صريحاً فرموده: قُلْ إِنَّ اللهَ لا يأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ (اعراف، 28)، لذا مى فهميم كه اين امر، امر تشريعى نبوده. واما تعلق نگرفتن امر تكوينى، به معصيت، از آن جهت كه معصيت است نيز واضح است بلكه واضح تر از امر تشريعى است، زيرا اگر خداوند امر تكوينى به عملى كند، آن عمل، ضرورى شده وديگر متعلق به اختيار كسى نمى شود، ووقتى عملى اختيارى انسان نشد انجامش معصيت نيست، هم چنان كه قرآن كريم در معناى امر تكوينى خداوند فرموده است: إِذا أَرادَ شَيئاً أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ فَيكُونُ. (يس، 82)(2)

ج. زمخشرى در توجيه اين امر گفته است: امر در اينجا حتما امرى است مجازى، زيرا وقتى امر حقيقى مى بود كه به ايشان فرموده باشد: «افسقوا»، فسق بورزيد وچون چنين امرى معقول وممكن نيست، لا جرم امر مجازى خواهد بود، واما وجه مجازيت آن اين است كه از آنجايى كه خداوند نعمت را بر آنان بسيار كرده ووسيله پيروى شهوات را بر ايشان فراهم نموده پس گويى كه ايشان ماموريت داشته اند كه نعمت هاى خدا را در اينكار صرف كنند. ولى حقيقتش اين است كه خداوند نعمت را براى اين ارزانيشان داشت كه شكرگزارى نموده ودر راه خير صرف كنند، ولى ايشان فسق وفجور را مقدم داشتند.(3)

مرحوم علامه طباطبائى مى فرمايد همانطور كه آن وجه محتمل است بيان ما نيز محتمل است، چرا صحيح نباشد كه بگوئيم در جمله امرش كردم پس نافرمانى كرد به قرينه اينكه

ص: 73


1- . مجمع البيان، ج 6، ص 627. الميزان، ج 13، ص: 81.
2- الميزان، ج 13، ص: 82.
3- . همان ص 83، تبيان، ج 6، ص 458. كشاف، ج 2، ص 654.

«عصيان» منافى با «امر» است، مامور به «اطاعت» بوده وتقدير چنين باشد كه من او را به اطاعت امر كردم ولى او فسق ورزيد چون فسق همان عصيان وخروج از زى بندگى است، ويا چرا صحيح نباشد بگوئيم كه فعل «امرنا» در آيه شريفه در لازمه معناى خود استعمال شده، ومعناى آن اين است كه امر ما متوجه مترفين شد، وايشان در آن فسق ورزيدند.

بنابراين انصاف اين است كه هم توجيه ما محتمل است، وهم توجيه زمخشرى، وهيچيك هم اشكالى ندارد، جز اينكه توجيه ما صرف احتمال نيست، بلكه بهره اى از ظهور نيز دارد.(1)

د. خداوند هرگز قبل از اتمام حجت وبيان دستوراتش كسى را مؤاخذه ومجازات نمى كند.(2)

اگر درست در آيه دقت كنيم، چهار مرحله مشخص براى اين برنامه بيان شده است:

مرحله اوامر (ونواهى). مرحله فسق ومخالفت. مرحله استحقاق مجازات. مرحله هلاكت.

و همه اين مراحل با فاء تفريع به يكديگر عطف شده اند.(3)

نكته ها

1. هلاكت تبهكاران

نظير آيه 16 اسراء آيه 117 هود است: وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ (هود، 117) كه خداوند متعال تنها افراد فاسق را هلاك مى كند نه افراد صالح را.

. 2 همه چيز وهمه كار با قدرت الهى انجام مى شود؛ «أَرَدْنا، نُهْلِكَ، أَمَرْنا، فَدَمَّرْناها».(4) 3. سرّ اينكه مترفين را مخصوص به ذكر قرار داد با اينكه ديگران نيز مرتكب فسق شدند آن است كه آنها منشأ اين كار زشت بودند وديگران تابع بودند.(5) ملّت هايى كه در طول تاريخ، به دليل نافرمانى، گرفتار قهر وغضب خدا شده اند بسيارند؛ كَمْ أَهْلَكْنا.(6)

ص: 74


1- . الميزان، ج 13، ص: 84.
2- . نمونه، ج 12، ص: 59.
3- . همان.
4- . نور، ج 7، ص: 33.
5- . تبيان، ج 6، ص 460.
6- . همان، ص 462. نور، ج 7، ص: 33.

4. براى عذاب ومجازات مجرمان، آگاهى خداوند كافى است ونيازى به شاهد وبينه ندارد؛ كَفى بِرَبِّكَ.(1)

5. هلاكت ظالمان

نظير آيه 17 اسراء آيات ذيل است: وَكَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْيةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِينَ (الأنبياء، 11) فَكَأَينْ مِنْ قَرْيةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِى ظَالِمَةٌ فَهِى خَاوِيةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَشِيدٍ (الحج، 45)

وَكَأَينْ مِنْ قَرْيةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهَا وَرُسُلِهِ فَحَاسَبْنَاهَا حِسَاباً شَدِيداً وَعَذَّبْنَاهَا عَذَاباً نُكْراً (الطلاق، 8)

آیه 18-21

اشاره

مَنْ كانَ يُريدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُريدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُومًا مَدْحُورًا (18)

وَ مَنْ أَرادَ اْلآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورًا (19)

كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا (20)

انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَْلآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضيلاً (21)

ترجمه

آن كس كه (تنها) زندگى زودگذر (دنيا) را مى طلبد، آن مقدار از آن را كه بخواهيم - و به هر كس اراده كنيم - مى دهيم، سپس دوزخ را براى او قرار خواهيم داد، كه در آتش سوزانش مى سوزد در حالى كه نكوهيده ورانده (درگاه خدا) است. * وآن كس كه سراى آخرت را بطلبد، وبراى آن سعى وكوشش كند - در حالى كه ايمان داشته باشد - سعى وتلاش او، (از سوى خدا) پاداش داده خواهد شد. * هر يك از اين دو گروه را از عطاى پروردگارت، بهره وكمك مى دهيم، وعطاى پروردگارت هرگز (از كسى) منع نشده است. * ببين چگونه بعضى را (در دنيا بخاطر تلاششان) بر بعضى ديگر برترى بخشيده ايم، درجات آخرت وبرتريهايش، از اين هم بيشتر است!

ص: 75


1- نور، ج 7، ص: 33.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دادن نعمت مادى به دنيا طلبان وقرار دادن عذاب جهنم براى آنان، تشكر خداوند بوسيله نعمتهاى بهشتى از آخرت طلبان. كمك رسانى خداوند در دنيا به دنيا خواهان وآخرت جويان. برترى دادن به برخى افراد در نعمتها در قيامت همانند برترى دادن به برخى در دنيا.

ب. اينكه فرمود عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ معنايش اين است كه ما هم آنچه را كه او مى خواهد فورا به او مى دهيم، البته نه هر قدر كه او مى خواهد، بلكه هر قدر كه ما بخواهيم، پس امر به دست ما است نه به اختيار او، واثر هر چه هست در اراده ما است نه در اراده او، تازه اين روش را درباره همه دنياطلبان اعمال نمى كنيم، بلكه در حق هر كس كه خواستيم به كار مى بنديم، پس اراده اشخاص از هيچ جهت حاكم بر اراده ما نيست، واين تنها اراده ما است كه در ايشان حكومت مى كند.

و چون اراده فعلى خداى عز وجل نسبت به هر چيز عبارتست از فراهم شدن اسباب خارجى ورسيدن آن به حد عليت تامه، لذا بايد گفت كه آيه شريفه دلالت بر اين دارد كه هر انسان دنيا طلب از دنيا آن مقدارى كه اسباب اقتضاء كند، وعواملى كه خداوند در عالم به جريان انداخته وبه تقدير خود هر كدام را اثرى داده، مساعدت نمايد رزق مى خورد، پس دنيا طلب جز به قسمتى از خواسته هايش نمى رسد وفقط به پاره اى از آنچه كه مى خواهد وبه زبان تكوين مسئلت مى نمايد نائل مى شود، ليكن جز آن مقدار كه خداوند اسباب را به سويش جريان بيندازد نائل نمى گردد.(1)

ج. راغب مى گويد: «سعى» به معناى راه رفتن به سرعت است، البته نه به آن حدى كه دويدن شمرده شود.

حرف «لام» در جمله وَسَعى لَها سَعْيها براى اختصاص است وهمچنين اضافه «سعى» به ضمير آخرت اختصاص را مى رساند وچنين معنا مى دهد كه هر كه كوشش كند ومجدانه كوشش كند وكوششى كند كه مختص به آخرت است واز اين معنا چنين استفاده مى شود كه سعى براى آخرت بايد طورى باشد كه لايق به آن باشد، مثل اينكه كمال جديت را در حسن عمل به خرج دهد وحسن عمل را هم از عقل قطعى ويا حجت شرعى گرفته باشد.

ص: 76


1- كشاف، ج 2، ص 655. فتح القدير، ج 3، ص 216. الميزان، ج 13، ص: 87.

نكته ها

1. اعمال آدمى اسباب اخروى هستند وبر خلاف اسباب دنيوى تخلف ناپذيرند: اين دو آيه دلالت بر اين دارند كه اسباب اخروى عبارتند از اعمال وبس، واعمال سبب هايى هستند كه هرگز از غايات ونتايج خود تخلف ندارند، به خلاف اسباب دنيوى كه تخلف پذيرند زيرا درباره اسباب اخروى فرموده است: فَأُولئِكَ كانَ سَعْيهُمْ مَشْكُوراً ودرباره اسباب دنيوى فرموده: عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ، پس هر قدر مى خواهيم وبراى هر كس كه بخواهيم.

2. از ديدگاه قرآن، دنياطلبى ودنياگرايى اگر سبب غفلت از آخرت وانحصار خواسته ها در دنيا باشد، نكوهيده است. اين نكته در آيات فراوانى مطرح شده است، ازجمله: يعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ (روم، 7)، فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَلَمْ يرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا (نجم، 29) و أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا (توبه: 38).(1)

3. دنياطلبان، هم در آتش مى سوزند (عذاب جسمى)، هم تحقير مى شوند (عذاب روحى). يصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً.(2)

4. سعى انسان زمانى مشكور است كه داراى سه شرط باشد:

5. اراده آخرت كند. - سعى وتلاش جدى كند. - مومن باشد.(3)

6. اگر مدد به هر دو را از عطاء پروردگار خواند وفرمود: مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ براى اين بود كه هر دو گروه در تمامى آنچه كه در عمل خود از آنها استفاده مى كنند از عطاء پروردگار برخوردارند، واز خود آنان نيست، آرى نه خود آنان در وجود آنها دخالت دارند ونه مخلوقى ديگر، بلكه تنها خداى سبحان است كه مالك وايجاد كننده آنها است، پس همه آنها از عطاى او است.

7. در اينكه سياق را از تكلم با غير (نمد) به غيبت تغيير داده وفرمود «عطاء ربك» ونفرمود: «من عطاءنا» وكلمه «ربك» را هم تكرار نمود، اين نكته استفاده مى شود كه امداد ايشان از شؤون ربوبيت است، وهر چند جز خداى سبحان براى كسى ربى نيست وليكن از

ص: 77


1- . نور، ج 7، ص: 34.
2- . همان، ص: 35.
3- . تبيان، ج 6، ص 463. كشاف، ج 2، ص 656. فتح القدير، ج 3، ص 217.

آنجايى كه بت پرستان براى بتهاى خود ربوبيت قائل بودند لذا ربوبيت خداى سبحان را به پيغمبر گراميش نسبت داده فرمود: «ربك».(1)

8. تلاش مؤمنان مورد تقدير وسپاس است، چه به نتيجه برسد يا نرسد. كانَ سَعْيهُمْ مَشْكُوراً.(2)

9. دنياطلبى يا آخرت طلبى؛

از نظر قرآن كريم برخى از مردم دنياطلبند وبرخى آخرت طلب:

و من يرد ثواب الدنيا نؤته منها ومن يرد ثواب الاخرة نؤته منها وسنجزى الشاكرين. (آل عمران، 145)

من كان يريد العاجلة عجّلنا له فيها ما يشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموماً مدحوراً * ومن أراد الاخرة وسعى لها سعيها وهو مؤمن فأولئك كان سعيهم مشكوراً. (اسراء، 18 و 19)

من كان يريد حرث الاخرة نزد له فى حرثه ومن كان يريد حرث الدنيا نؤته منها وما له فى الاخرة من نصيب. (شورى، 20)

فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا. (نجم، 29)

... قال الذين يريدون الحياة الدنيا يا ليت لنا مثل ما أوتى قارون.... (قصص، 79)

نقطه اشتراك دنياطلبى وآخرت طلبى تنها در اين است كه هر كدام را انسان بخواهد ودر باره ى آن تلاش وكوشش كند، خداوند به او عنايت مى كند. جمله ى نؤته منها در باره ى دنيا وآخرت هر دو به كار رفته است تفاوت اين دو گروه عبارت است از:

از آخرت طلبان تشكر مى كند وبه آن ها پاداش مى دهد؛ سنجزى الشاكرين.

دنياطلبان در آخرت هيچ بهره اى نخواهند داشت؛ و ما له فى الاخرة من نصيب.

نسبت به دنياطلبان هر مقدارى كه خداوند بخواهد وهر كس را خداوند اراده كند دنيا به او مى دهد؛ ما نشاء لمن نريد.

اگر كسى دنياطلب بود، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به او توجهى ندارد؛ فأعرض عمّن تولّى عن ذكرنا ولم يرد الّا الحياة الدنيا.

ص: 78


1- الميزان، ج 13، ص: 89.92
2- . نور، ج 7، ص: 35.

دنياطلبان زندگى قارونى را طلب مى كنند؛ قال الذين يريدون الحياة الدنيا يا ليت لنا مثل ما أوتى قارون انّه لذو حظّ عظيم.

دنياطلبان وارد جهنم مى شوند؛ ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموماً مدحوراً.

10. خداوند متعال دو نوع امداد دارد؛

عام؛ كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاَءِ وَهَؤُلاَءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً. (اسراء، 20)

خاص؛ إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّى مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ مُرْدِفِينَ. (انفال، 9)

11. گاهى گوييم: چرا خداوند به ما كمك نمى كند وبه ما لطف خاص ندارد؟ پاسخ اينكه خداوند همگان را در زندگى مادى كمك مى كند؛ كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاَءِ وَهَؤُلاَءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً (اسراء، 20) ولكن سعى وتلاش انسان نيز لازم است؛ وَأَنْ لَيسَ لِلْإِنْسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى (نجم، 39) ولطف خاص خداوند زمانى شامل حال انسان مى شود كه انسان اهل تقوا وصبر واحسان واقامه نماز وساير فرائض دينى باشد؛ إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِينَ (بقره، 153)، وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (توبه، 36)، وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ (عنكبوت، 69)،... وَ قَالَ اللهُ إِنِّى مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاَةَ وَآتَيتُمُ الزَّكَاةَ وَآمَنْتُمْ بِرُسُلِى.... (مائده، 12)

ص: 79

آیه 22-25

اشاره

لا تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَخْذُولاً (22)

وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا إِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَريمًا (23)

وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّياني صَغيرًا (24)

رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما في نُفُوسِكُمْ إِنْ تَكُونُوا صالِحينَ فَإِنَّهُ كانَ لِْلأَوّابينَ غَفُورًا (25)

ترجمه

هرگز معبود ديگرى را با خدا قرار مده، كه نكوهيده وبى يار وياور خواهى نشست! * وپروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستيد! وبه پدر ومادر نيكى كنيد! هرگاه يكى از آن دو، يا هر دوى آنها، نزد تو به سن پيرى رسند، كمترين اهانتى به آنها روا مدار! وبر آنها فرياد مزن! وگفتار لطيف وسنجيده وبزرگوارانه به آنها بگو! * وبالهاى تواضع خويش را از محبت ولطف، در برابر آنان فرود آر! وبگو: «پروردگارا! همان گونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند، مشمول رحمتشان قرار ده!» * پروردگار شما از درون دلهايتان آگاهتر است، (اگر لغزشى در اين زمينه داشتيد) هرگاه صالح باشيد (وجبران كنيد) او بازگشت كنندگان را مى بخشد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پيامد شرك لزوم پرستش خداوند يگانه واحسان به والدين. اف نگفتن به آنها در سن پيرى وكريمانه سخن گفتن وتواضع براى آنان. آمرزش الهى براى مقصَران در خدمت به والدين در صورت شايسته بودن.

ب. گرچه مخاطب آيه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است، ولى مقصود تمام مردم مى باشد. نظير اينگونه خطاب در آيات قرآن كريم فراوان است، از جمله آيه ى بعد كه مى فرمايد: إِمَّا يبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ يعنى هر گاه يكى از پدر ومادر يا هر دوى آنان، نزد تو به پيرى رسيدند، به آنان افّ مگو، با آنكه پيامبر پدر ومادر خود را در كودكى از دست داده بود. در اين آيه نيز مراد از لاتَجْعَلْ مردم هستند كه به دليل رهبرى پيامبر، آن حضرت مورد خطاب واقع شده است.

ج. از آيه 22 استفاده مى شود كه شرك سه اثر بسيار بد در وجود انسان مى گذارد:

ص: 80

1 - شرك مايه ضعف وناتوانى وزبونى وذلت است در حالى كه توحيد عامل قيام وحركت وسرفرازى است.

2 - شرك، مايه مذمت ونكوهش است، چرا كه يك خط روشن انحرافى است در برابر منطق عقل وكفرانى است آشكار در مقابل نعمت پروردگار، وآن كس كه تن به چنين انحرافى دهد درخور مذمت است.

3 - شرك سبب مى شود كه خداوند مشرك را به معبودهاى ساختگيش واگذارد ودست از حمايتش بردارد.

«اواب» از ماده «اوب» (بر وزن قوم) به معناى بازگشت توأم با اراده است، در حالى كه رجوع هم به بازگشت با اراده گفته مى شود وهم بى اراده، به همين دليل به «توبه»، «اوبه» گفته مى شود، چون حقيقت توبه بازگشت توأم با اراده به سوى خداست. واز آنجا كه «اواب» صيغه مبالغه است به كسى گفته مى شود كه هر لحظه از او خطايى سر زند به سوى پروردگار بازمى گردد.(1)

د. اينكه فرمود: رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فِى نُفُوسِكُمْ معنايش اين است كه پروردگار شما از خود شما بهتر مى داند كه چه حركتى كرديد واين مقدمه است براى بعدش كه مى فرمايد: إِنْتَكُونُوا صالِحينَ ومجموعا معنايش اين مى شود كه اگر شما صالح باشيد وخداوند هم اين صلاح را در نفوس وارواح شما ببيند، او نسبت به توبه كاران آمرزنده است.(2)

ه -. انتخاب كلمه «قعود» (نشستن) در اينجا اشاره به ضعف وناتوانى است، زيرا در ادبيات عرب، اين كلمه كنايه از ضعف است همانگونه كه گفته مى شود قعد به الضعف عن القتال: ناتوانى سبب شد كه او از پيكار با دشمن بنشيند.(3)

نكته ها

1. اخلاص در عبادت از واجب ترين واجبات شرعى است، هم چنان كه در مقابل، شرك ورزيدن به خداى عز وجل بزرگترين گناه است وبه همين جهت فرمود: خدا

ص: 81


1- نور، ج 7، ص: 38.77.
2- الميزان، ج 13، ص: 111.
3- نمونه، ج 12، ص: 72.

نمى آمرزد اين گناه را كه بدو شرك بورزند وپائين تر از آن را از هر كه بخواهد مى آمرزد وما اگر يك يك معاصى را تحليل وتجزيه كنيم خواهيم ديد كه برگشت تمامى گناهان به شرك است، زيرا اگر انسان غير خدا يعنى شيطان هاى جنى وانسى ويا هواى نفس ويا جهل را اطاعت نكند هرگز اقدام به هيچ معصيتى نمى كند وهيچ امر ونهى اى را از خدا نافرمانى نمى كند، پس هر گناهى اطاعت از غير خدا است، واطاعت هم خود يك نوع عبادت است، هم چنان كه در آيات زير اطاعت شيطان را پرستش وى خوانده وفرمود: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيكُمْ يا بَنِى آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيطانَ (يس، 60) ونيز فرمود: أَ فَرَأَيتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ. (جاثيه، 23)(1)

2. مرحوم طبرسى مى گويد: اين آيه دلالت دارد بر اينكه دعاى فرزند براى پدر ومادرش كه از دنيا رفته اند مسموع است، زيرا اگر مسموع نبود وبراى آنها اثرى نداشت معنا نداشت كه در اين آيه امر به دعا كند. ليكن آيه بيش از اين دلالت ندارد كه دعاى فرزند در مظنه اجابت است وچنين دعايى بى خاصيت نيست.(2)

3. در چهار سوره از قرآن مجيد نيكى به والدين بلافاصله بعد از مساله توحيد قرار گرفته اين هم رديف بودن دو مساله بيانگر اين است كه اسلام تا چه حد براى پدر ومادر احترام قائل است.

در سوره بقره آيه 83 مى خوانيم: لاتَعْبُدُونَ إِلَّا اللهَ وَبِالْوالِدَينِ إِحْساناً؛

و در سوره نساء آيه 36 و اعْبُدُوا اللهَ وَلا تُشْرِكُوا بِهِ شَيئاً وَبِالْوالِدَينِ إِحْساناً.

و در سوره انعام آيه 151 مى فرمايد: أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيئاً وَبِالْوالِدَينِ إِحْساناً.

و در آيات مورد بحث نيز اين دو را قرين با هم قرار داده است؛ وَقَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِياهُ وَبِالْوالِدَينِ إِحْسانا.(3)

4. برخى گفته اند خداوند به فرزندان سفارش پدر ومادر را كرده زيرا مهربانى فرزندان نسبت به پدر ومادر كمتر است، اما به پدر ومادر سفارش نكرده به فرزندان مهربانى كنند،

ص: 82


1- الميزان، ج 13، ص: 108.
2- همان، ص 110. مجمع البيان، ج 6، ص 632.
3- نمونه، ج 12، ص: 78.

چون به اندازه كافى مهربانى وشفقت نسبت به فرزندان دارند.(1)

5. در احسان به والدين، مسلمان بودن آنها شرط نيست؛ بِالْوالِدَينِ إِحْساناً.

6. در احسان به پدر ومادر، فرقى ميان آن دو نيست؛ بِالْوالِدَينِ إِحْساناً.

7. نيكى به پدر ومادر را بى واسطه وبه دست خود انجام دهيم؛ بِالْوالِدَينِ إِحْساناً.

8. احسان، بالاتر از انفاق است وشامل محبّت، ادب، آموزش، مشورت، اطاعت، تشكّر، مراقبت وامثال اينها مى شود؛ بِالْوالِدَينِ إِحْساناً.

9. احسان به والدين، حدّ ومرز ندارد؛ بِالْوالِدَينِ إِحْساناً (نه مثل فقير، كه تا سير شود، وجهاد كه تا رفع فتنه باشد وروزه كه تا افطار باشد.)

10. در احسان به والدين وقول كريمانه، شرط مقابله نيامده است. يعنى اگر آنان هم با تو كريمانه برخورد نكردند، تو كريمانه سخن بگو؛ وَقُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً.(2)

11. قرآن كريم درباره مومنان مى فرمايد خفض جناح كن وَاخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنين (حجر، 88) لكن نسبت به پدر ومادر مى فرمايد ذليلانه خفض جناح كن وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ من الرحمة واين تعبير به منظور مبالغه در تواضع است.(3)

12. تواضع در برابر والدين، بايد از روى مهر ومحبت باشد، نه ظاهرى وساختگى، يا براى گرفتن اموال آنان. وَاخْفِضْ لَهُما... مِنَ الرَّحْمَةِ(4).

13. اگر حكم را اختصاص به دوران پيرى پدر ومادر داده از اين جهت بوده كه پدر ومادر، در آن دوران سخت ترين حالات را دارند، وبيشتر احساس احتياج به كمك فرزند مى نمايند، زيرا از بسيارى از واجبات زندگى خود ناتوانند، پس آيه شريفه نمى خواهد حكم را منحصر در دوران پيرى پدر ومادر كند، بلكه مى خواهد وجوب احترام پدر ومادر ورعايت احترام تام در معاشرت وسخن گفتن با ايشان را بفهماند، حال چه در هنگام احتياجشان به مساعدت فرزند وچه در هر حال ديگر.(5)

ص: 83


1- . مجمع البيان، ج 6، ص 632.
2- . همان.
3- . كشاف، ج 2، ص 658.
4- . نور، ج 7، ص: 42.
5- تبيان، ج 6، ص 466. مجمع البيان، ج 6، ص 631. كشاف، ج 2، ص 657. الميزان، ج 13، ص: 110.

14. در اينكه فرمود: وبگو پروردگارا ايشان را رحم كن آن چنان كه ايشان مرا در كوچكيم تربيت كردند دوران كوچكى وناتوانى فرزند را به يادش مى آورد، وبه او خاطرنشان مى سازد، در اين دوره كه پدر ومادر ناتوان شده تو بياد دوره ناتوانى خود باش واز خدا بخواه كه خداى سبحان ايشان را رحم كند، آن چنان كه ايشان تو را رحم نموده ودر كوچكى ات تربيت كردند.(1)

15. هيچ انسانى از باطن انسان ديگر خبر ندارد جز خداوند وخود انسان؛(2) الف) خداوند: رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما فى نُفُوسِكُمْ. ب) بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ وَلَوْ أَلْقى مَعاذيرَهُ.(3)

16. گاهى از افراد صالح نيز لغزشى سر مى زند، كه البتّه بايد اين كوتاهى ها را با توبه جبران كرد. إِنْ تَكُونُوا صالِحِينَ... لِلْأَوَّابِينَ.(4)

آیه 26-30

اشاره

وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذيرًا (26)

إِنَّ الْمُبَذِّرينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُورًا (27)

وَ إِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُورًا (28)

وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا (29)

إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبيرًا بَصيرًا (30)

ترجمه

و حق نزديكان را بپرداز، و (همچنين حق) مستمند ووامانده در راه را! وهرگز اسراف وتبذير مكن * چرا كه تبذيركنندگان، برادران شياطينند، وشيطان در برابر پروردگارش، بسيار ناسپاس بود! * وهرگاه از آنان (مستمندان) روى برتابى، وانتظار رحمت پروردگارت را داشته باشى (تا گشايشى در كارت پديد آيد وبه آنها كمك كنى)، با گفتار نرم وآميخته با لطف با آنها سخن بگو! * هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن، (وترك انفاق وبخشش منما) وبيش از حد (نيز) دست خود را مگشاى، تا مورد سرزنش قرار گيرى واز كار

ص: 84


1- الميزان، ج 13، ص: 110.
2- . اطيب البيان، ج 8، ص 239.
3- . قيامت: 15.14.
4- . نور، ج 7، ص: 43.

فرومانى! * به يقين، پروردگارت روزى را براى هر كس بخواهد، گشاده يا تنگ مى دارد، او نسبت به بندگانش، آگاه وبيناست.

شان نزول

زنى پسر خود را نزد - پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرستاد واز آن حضرت پيراهنش را به عنوان تبرّك درخواست كرد. پيامبر تنها پيراهن خود را داد وچون لباس ديگرى نداشت، براى نماز از خانه بيرون نيامد. اين آيه نازل شد تا پيام دهد كه سخاوت، آن نيست كه يكتا پيراهن خود را بدهى. در روايتى ديگر آمده است: مقدارى طلا، نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) آوردند، پيامبر در همان زمان همه را انفاق كرد، روز بعد فقيرى از حضرت درخواستى كرد، حضرت چيزى نداشت كه به او بدهد. پيامبر (صلی الله علیه و آله) از اينكه چيزى نداشت تا به او كمك كند اندوهناك شد كه اين آيه نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم دادن حق خويشاوندان وتهى دستان وممنوع بودن تبذير. برادر بودن مبذران با شياطين در كفرورزى نعمتها. سخن گفتن به نرمى با تهى دستان در صورت مال نداشتن. رعايت اعتدال در انفاق، تنگى وتوسعه رزق در اختيار خداوند.

ب. در اينكه منظور از ذى القربى در اينجا همه خويشاوندان است يا خصوص خويشاوندان پيامبر (صلی الله علیه و آله) (زيرا مخاطب در آيه او است) در ميان مفسران گفتگو است.

در احاديث متعددى اين آيه به ذوى القرباى پيامبر (صلی الله علیه و آله) تفسير شده، وحتى در بعضى مى خوانيم كه به داستان بخشيدن سرزمين فدك به فاطمه زهرا (عليهاالسلام) نظر دارد.(2)

مفسّران شيعه وسنّى مانند طبرى، با الهام از روايات، مى نويسند: امام سجاد (علیه السلام) در دوران اسارت وقتى همراه قافله اسرا به شام رسيد، در مقام محاجّه با آنان كه اسراى اهل بيت را بى دين وخارجى مى خواندند، با استناد به اين آيه فرمودند: مراد از ذَا الْقُرْبى ما هستيم!(3)

ج. تبذير در اصل از ماده «بذر» وبه معنى پاشيدن دانه مى آيد، منتها اين كلمه مخصوص

ص: 85


1- مجمع البيان، ج 6، ص 635. نور، ج 7، ص: 48.
2- تبيان، ج 6، ص 468. مجمع البيان، ج 6، ص 634. نمونه، ج 12، ص: 87.
3- . احتجاج طبرسى، ج 2، ص 33. نور، ج 7، ص: 44.

مواردى است كه انسان اموال خود را به صورت غير منطقى وفساد، مصرف مى كند، ومعادل آن در فارسى امروز «ريخت وپاش» است.

بنابراين تبذير عبارت است صرف كردن مال در غير مورد صحيح آن، ولى اگر مال در موردى بيش از اندازه صرف شود اسراف است.

چنان كه در تفسير عياشى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم: كه در ذيل اين آيه در پاسخ سؤال كننده اى فرمود:

من انفق شيئا فى غير طاعة الله فهو مبذر ومن انفق فى سبيل الله فهو مقتصد كسى كه در غير راه اطاعت فرمان خدا مالى انفاق كند، تبذير كننده است وكسى كه در راه خدا انفاق كند ميانه رو است.(1)

د. جمله إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ تعليلى است بر نهى از تبذير، ومعنايش اين است كه اسراف مكن زيرا كه اگر اسراف كنى از مبذرين - كه برادران شيطانند - خواهى شد.(2)

ه -. كلمه شيطان در جمله وَكانَ الشَّيطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً همان ابليس است كه پدر شيطانها است، وشيطانها ذريه وقوم وقبيله او هستند.(3)

و. مراد از جمله إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ اين است كه پيامبر دستش تهى است ونمى تواند مساعدتى به مستمند بكند، ولى مايوس هم نيست، احتمال مى دهد كه بعدا پولدار شود، ووى را كمك كند، به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد: ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها يعنى اينكه تو از ايشان اعراض مى كنى نه از اين بابست كه مال دارى ونمى خواهى بدهى، ونه از اين باب كه ندارى واز به دست آمدن آن هم مايوسى، بلكه از اين بابست كه الآن ندارى ولى اميدوار هستى كه به دستت بيايد، وبه ايشان بدهى.(4)

ز. «ميسور» از ماده «يسر» به معنى راحت وآسان است، ودر اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه سخن نيك وبرخورد توأم با احترام ومحبت را شامل مى شود. بنابراين اگر بعضى آن را به عبارت خاصى تفسير كرده اند، ويا به معنى وعده دادن براى آينده، همه از قبيل ذكر مصداق است.

ص: 86


1- نمونه، ج 12، ص: 86.
2- الميزان، ج 13، ص: 112.
3- . الميزان، ج 13، ص: 112.
4- . همان، ص: 113.

بعد از نزول اين آيه هنگامى كه كسى چيزى از پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى خواست وحضرت چيزى نداشت كه به او بدهد مى فرمود:

يرزقنا الله واياكم من فضله اميدوارم خدا ما وتو را از فضلش روزى دهد.(1)

ح. «محسور» از ماده «حسر» (بر وزن قصر) در اصل معنى كنار زدن لباس وبرهنه ساختن قسمت زير آن است، به همين جهت «حاسر» به جنگجويى مى گويند كه زره در تن وكلاه خود بر سر نداشته باشد. وبعدا اين مفهوم توسعه يافته به هر شخص خسته ووامانده كه از رسيدن به مقصد عاجز است «محسور» يا «حسير» و «حاسر» گفته مى شود. «حسرت» به معنى غم واندوه نيز از همين ماده گرفته شده است.(2)

ط. إِنَّ رَبَّكَ يبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يشاءُ وَيقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً. از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين آيه در مقام تعليل مطالب آيه قبل است كه از افراط وتفريط در انفاق نهى مى كرد.

و معنايش اين است كه اين دأب وسنت پروردگار است كه بر هر كس بخواهد روزى دهد فراخ وگشايش دهد وبراى هر كه نخواهد، تنگ بگيرد وسنت او چنين نيست كه بى حساب وبى اندازه فراخ سازد ويا بكلى قطع كند، آرى او مصلحت بندگان را رعايت مى كند، چرا كه او به حال بندگان خود خبير وبينا است، تو نيز سزاوار است چنين كنى ومتخلق به اخلاق خدا گردى وراه وسط واعتدال را پيش گرفته از افراط وتفريط بپرهيزى.(3)

ص: 87


1- مجمع البيان، ج 6، ص 634. نمونه، ج 12، ص: 89.
2- . مجمع البيان، ج 6، ص 633. تبيان، ج 6، ص 471. فتح القدير، ج 3، ص 222. نمونه، ج 12، ص: 91.
3- كشاف، ج 2، ص 663. الميزان، ج 13، ص: 114.

نكته ها

1. نظير آيه 26 اسراء آيه 38 روم است؛ فَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ ذَلِكَ خَيرٌ لِلَّذِينَ يرِيدُونَ وَجْهَ اللهِ وَ أُولئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ، با اين تفاوت كه دادن حقوق مستمندان را عامل رستگارى دانسته است.

2. در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه اصلا چرا بعضى از مردم، محروم ونيازمند ومسكين هستند كه لازم باشد ما به آنها انفاق كنيم ؟ آيا بهتر نبود خداوند خودش به آنها هرچه لازم بود مى داد تا نيازى نداشته باشند كه ما به آنها انفاق كنيم ؟ آخرين آيه مورد بحث گويى اشاره به پاسخ همين سؤال است، مى فرمايد: خداوند روزيش را بر هر كس بخواهد گشاده مى دارد وبر هر كس بخواهد تنگ، چرا كه او نسبت به بندگان آگاه وبينا است؛ إِنَّ رَبَّكَ يبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يشاءُ وَيقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً.

اين يك آزمون براى شما است وگرنه براى او همه چيز ممكن است، او مى خواهد به اين وسيله شما را تربيت كند، وروح سخاوت وفداكارى واز خود گذشتگى را در شما پرورش دهد.

به علاوه بسيارى از مردم اگر كاملا بى نياز شوند راه طغيان وسركشى پيش مى گيرند، وصلاح آنها اين است كه در حد معينى از روزى باشند، حدى كه نه موجب فقر گردد نه طغيان. در حديث قدسى است:

«انّ من عبادى من لا يصلحه الاّ الفقر فان اغنيته لافسده ذلك وانّ من عبادى من لا يصلحه الاّ الغنى فان افقرته لا فسده ذلك».

از همه اينها گذشته وسعت وتنگى رزق در افراد انسان (به جز موارد استثنايى يعنى از كار افتادگان ومعلولين) بستگى به ميزان تلاش وكوشش آنها دارد واينكه مى فرمايد خدا روزى را براى هر كس بخواهد تنگ ويا گشاده مى دارد، اين خواستن هماهنگ با حكمت او است وحكمتش ايجاب مى كند كه هر كس تلاشش بيشتر باشد سهمش فزونتر وهر كس كمتر باشد محروم تر گردد.(1)

3. در انفاق، بايد اولويت ها را در نظر گرفت. اوّل والدين، سپس فاميل، بعداً فقرا وابن السبيل. آتِ ذَا الْقُرْبى....(2)

ص: 88


1- . اطيب البيان، ج 8، ص 244. نمونه، ج 12، ص: 92.
2- . نور، ج 7، ص: 45

4. خويشاوندان، به گردن ما حقّ دارند وما منّتى بر آنان نداريم. آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ.(1)

5. هم نشينان شيطان

نظير 27 اسراء آيه 36 زخرف است: وَمَنْ يعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيضْ لَهُ شَيطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ

6. پيامبران نيز گاهى دستشان براى كمك به ديگران خالى است؛ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها.

7. ما از خدا طلبكار نيستيم، آنچه هم بدهد از رحمت اوست؛ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ.

8. تلاش واميد بايد در كنار هم باشد وهيچكدام به تنهايى كافى نيست؛ ابْتِغاءَ... تَرْجُوها.

9. اگر نياز مالى كسى را برطرف نكرديم، لا اقل دل او را با سخن شايسته به دست آوريم؛ فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيسُوراً.(2)

10. احترام متقابل در سخن گفتن

همان طورى كه بر مردم لازم است در محضر پيامبر رعايت ادب را در سخن گفتن داشته باشند وصداى خود را بلند نكنند يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِى... (الحجرات، 2) پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نيز با ملايمت ونرمى با مردم سخن مى گويد وبا ملايمت رفتار مى كند: فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ... (آل عمران، 159) در آيه ديگر به پيامبر اكرم دستور مى دهد با تهى دستان آسان سخن بگو وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيسُوراً (الإسراء، 28)

11. سخن گفتن نيكو با محرومان

نظير آيه 28 اسراء:... فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيسُوراً آيه 263 بقره است: قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يتْبَعُهَا أَذًى وَاللهُ غَنِى حَلِيمٌ

12. كيفيت انفاق در راه خدا

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: وَأَنْفِقُوا فِى سَبِيلِ اللهِ وَلاَ تُلْقُوا بِأَيدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللهَ يحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (البقرة، 195) در آيات ديگر كيفيت آن را بيان مى كند كه

ص: 89


1- . نور، ج 7، ص: 45.
2- . نور، ج 7، ص: 48.47

انفاق بايد در حد اعتدال وميانه روى باشد. وَلاَ تَجْعَلْ يدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ (الإسراء، 29) وَالَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يسْرِفُوا وَلَمْ يقْتُرُوا وَكَانَ بَينَ ذلِكَ قَوَاماً (الفرقان، 67)

13. در قرآن به طور گسترده درباره ى رزق وروزى بحث شده است. برخى از نكاتِ آن آيات عبارت است از:

رزق هر جنبنده اى بر عهده خداست؛ ما مِنْ دَابَّةٍ فِى الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللهِ رِزْقُها. (هود، 6)

سرچشمه ى روزى، در آسمان است؛ وَفِى السَّماءِ رِزْقُكُمْ. (ذاريات، 22)

اگر همه ى مردم رزق گسترده داشته باشند، فساد گسترش مى يابد؛ وَلَوْ بَسَطَ اللهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِى الْأَرْضِ. (شورى، 27)

مردم بايد تلاش كنند وبه دنبال رزق بروند؛ فَابْتَغُوا عِنْدَ اللهِ الرِّزْقَ. (عنكبوت، 17)

تقوا از عوامل گشايش وموجب توسعه در رزق است؛ وَمَنْ يتَّقِ اللهَ يجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَيرْزُقْهُ مِنْ حَيثُ لا يحْتَسِبُ (طلاق: 2).(1)

حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد: «قدر الأرزاق فكثرها وقللها وقسمها على الضيق والسعة فعدل فيها ليبتلى من اراد بميسورها ومعسورها وليختبر بذلك الشكر والصبر من غنيها وفقيرها»(2) خداوند، روزى مردم را با كم وزياد كردن، تقدير كرد تا هر كه را بخواهد در تنگناها وگشايش ها بيازمايد وغنى وفقير را با شكر وصبرى كه از خود بروز مى دهد، امتحان وگزينش كند.

14. وسعت يا تنگى رزق، از شئون ربوبيت خدا وبراى رشد وتربيت انسان هاست. إِنَّرَبَّكَ يبْسُطُ الرِّزْقَ... وَيقْدِرُ

15. از ترس فقرِ خود، بخل نورزيد وبراى نفى فقر ديگران تمام اموال خود را يك جا نبخشيد، كه روزى بدست خداست وفقر برخى حكيمانه است. لا تَجْعَلْ يدَكَ... إِنَّ رَبَّكَ يبْسُطُ الرِّزْقَ.(3)

ص: 90


1- . نور، ج 7، ص: 49.
2- . نهج البلاغه، خطبه 91.
3- . نور، ج 7، ص: 50.

آیه 31-35

اشاره

آيات 35-31

وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبيرًا (31)

وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبيلاً (32)

وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانًا فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُورًا (33)

وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ حَتّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً (34)

وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً (35)

ترجمه

و فرزندانتان را از ترس فقر، نكشيد! ما آنها وشما را روزى مى دهيم، مسلما كشتن آنها گناه بزرگى است! * ونزديك زنا نشويد، كه كار بسيار زشت، وبد راهى است! * وكسى را كه خداوند خونش را حرام شمرده، نكشيد، جز بحق! وآن كس كه مظلوم كشته شده، براى وليش سلطه (وحق قصاص) قرار داديم، اما در قتل اسراف نكند، چرا كه او مورد حمايت است! * وبه مال يتيم، جز به بهترين راه نزديك نشويد، تا به سر حد بلوغ رسد! وبه عهد (خود) وفا كنيد، كه از عهد سؤال مى شود! * وهنگامى كه پيمانه مى كنيد، حق پيمانه را ادا نماييد، وبا ترازوى درست وزن كنيد! اين براى شما بهتر، وعاقبتش نيكوتر است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: حرمت كشتن انسان مگر در صورت حق مانند قصاص. سلطه ولى مقتول بر قاتل. حرمت تصرف مال يتيم مگردر صورت رفتار نيكوتر. لزوم وفاى به عهد ولزوم وفاى به كيل ووزن.

ب. در مفردات گفته است كه «خطا» به معناى انحراف از جهت است واين دو قسم تصور مى شود:

1 - تصميم به كارى بگيرد كه اراده وانجامش شايسته نيست وبلكه زشت مى باشد، خلاصه تصميم واراده خطاء باشد، واين بارزترين مصداق خطاء است كه آدمى بدان مرتكب شده ودچار مى گردد. ودر تعبير چنين خطايى گفته مى شود: «خطأ يخطا وخطا» وآيات زير به همين معنا است إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً و وَإِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ.

2 - قسم ديگر خطاء اين است كه: آدمى كارى را اراده كند كه انجامش خوبست،

ص: 91

وليكن آن طور كه مى خواسته انجام نشده باشد، وبر خلاف اراده اش از آب درآيد، در تعبير اينگونه خطاء مى گويند: «اخطا اخطاءَ» وآن شخص را مى گويند «مخطئ»، پس چنين كسى در اراده اش اشتباه نكرده عملش هم خطاء نبوده، ليكن خطاء از آب در آمده، در آيه شريفه وَمَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ اين معنى مقصود است.

ج. اين آيه از كشتن نفس محترمه نهى مى كند، مگر در صورتى كه بحق باشد، به اين معنا كه طرف مستحق كشته شدن باشد، مثل اينكه كسى را كشته باشد يا مرتد شده باشد (وحرمت دينى را در جامعه بشكند) وامثال اينها كه در قوانين شرع مضبوط است. وشايد از اينكه نفس را وصف كرد به حَرَّمَ اللهُ ونفرمود: حرم الله فى الاسلام اشاره به اين باشد كه حرمت قتل نفس مختص به اسلام نيست، در همه شرايع آسمانى حرام بوده واين حكم از شرايع عمومى است.

د. مقصود از اينكه فرمود: ما براى ولى مقتول سلطانى قرار داديم همين است كه او را در قصاص از قاتل سلطنت واختيار داده ايم، وضميرى كه در فَلا يسْرِفْ ودر «انه» هست به ولى برمى گردد ومقصود از منصور بودن او همان مسلط بودن قانونى بر كشتن قاتل است. ومعناى آيه اين است كه كسى كه مظلوم كشته شده باشد ما به حسب شرع براى صاحب خون او سلطنت قرار داديم، تا اگر خواست قاتل را قصاص كند، واگر خواست خونبها بگيرد، واگر هم خواست عفو كند، حال صاحب خون هم بايد در كشتن اسراف نكند، وغير قاتل را نكشد ويا بيش از يك نفر را به قتل نرساند وبداند كه ما ياريش كرده ايم.(1)

ه -. وَلا تَقْرَبُوا مالَ الْيتِيمِ إِلَّا بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ حَتَّى يبْلُغَ أَشُدَّهُ. اين آيه از خوردن مال يتيم نهى مى كند كه خود يكى از كبائرى است كه خداوند وعده آتش به مرتكبين آن داده وفرموده است: إِنَّ الَّذِينَ يأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيتامى ظُلْماً إِنَّما يأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ ناراً وَسَيصْلَوْنَ سَعِيراً (نساء، 10) واگر به جاى نهى از خوردن آن، از نزديك شدن به آن نهى كرد براى اين بود كه شدت حرمت آن را بفهماند.(2)

و. «اشد» از ماده «شد» (بر وزن جد) به معنى «گره محكم» است، سپس توسعه يافته وبه هر

ص: 92


1- . الميزان، ج 13، ص: 115.123
2- . الميزان، ج 13، ص: 124.

گونه استحكام جسمانى وروحانى گفته شده است، ومنظور از «اشد» در اينجا رسيدن به حد بلوغ است، ولى بلوغ جسمانى در اينجا كافى نيست، بلكه بايد بلوغ فكرى واقتصادى نيز باشد، به گونه اى كه يتيم بتواند اموال خود را حفظ ونگهدارى كند وانتخاب اين تعبير براى همين منظور است كه البته بايد از طريق آزمايش قطعى مشخص گردد.(1)

ز. كلمه «قسطاس» (به كسر قاف وهم به ضم آن) به معنايترازو وميزان است، بعضى گفته اند كلمه اى است رومى كه داخل زبان عرب شده وبعضى ديگر گفته اند كه عربى است، وبعضى آن را مركب از «قسط» كه به معناى عدالت است و «طاس» كه به معناى كفه ترازو دانسته اند و «قسطاس مستقيم» به معناى ترازوى عدل است كه هرگز در وزن خيانت نمى كند.

ح. كلمه «خير» به معناى آن چيزى است كه وقتى امر داير شد بين آن ويك چيز ديگر آدمى بايد آن را اختيار كند وكلمه «تاويل» هر چيز به معناى حقيقتى است كه امر آن چيز بدان منتهى گردد.

ط. أَحْسَنُ تَأْوِيلًا بودن اين دو عمل از اين جهت است كه مردم اين دو وظيفه را عمل كنند، كم نفروشند وزياد نخرند. اگر كيل ووزن به طور عادلانه جريان يابد زندگى واقتصادشان رشد واستقامت يافته وهر كس هر چه را احتياج دارد، همان را به مقدار نيازش به دست مى آورد، وعلاوه بر آن، نسبت به همه سوداگران وثوق پيدا كرده وامنيت عمومى برقرار مى شود.(2)

نكته ها

1. پنج دستور كه در سوره اسراء بيان شده مانند حرمت قتل فرزند حرمت قتل نفس محترمه. حرمت عمل منافى با عفت نزديك نشدن به مال يتيم. لزوم وفاء كيل ووزن (آيات 31 تا 35). در سوره انعام آيه 151 و 152 نيز به همين صورت با اندك تفاوتى در تعبير بيان شده است. عمل به اين دستورات در سوره اسراء نشانه حكمت ودر سوره انعام نشانه تعقل وتذكر دانسته شده است.

ص: 93


1- . نمونه، ج 12، ص: 109.
2- . الميزان، ج 13، ص: 125

2. وَلا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَساءَ سَبِيلًا. در اين بيان كوتاه به سه نكته اشاره شده است؛

نمى گويد زنا نكنيد، بلكه مى گويد به اين عمل شرم آور نزديك نشويد.

جمله إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً كه مشتمل بر سه تاكيد است (ان) و (استفاده از فعل ماضى) وتعبير به (فاحشه) عظمت اين گناه آشكار را آشكارتر مى كند.

جمله ساءَ سَبِيلًا (راه زنا بد راهى است) بيانگر اين واقعيت است كه اين عمل راهى به مفاسد ديگر در جامعه مى گشايد.(1)

3. سرّ اينكه از نزديكى وتصرف در مال يتيم نهى شده با اينكه تصرف در مال ساير مردم بدون اجازه نيز ممنوع است آن است كه يتيم به حفظ مال محتاج تر است وطمع مردم به مال اوبيشتر است.(2)

4. احترام خون انسانها وحرمت قتل نفس از مسائلى است كه همه شرايع آسمانى وقوانين بشرى در آن متفقند، وآن را يكى از بزرگترين گناهان مى شمرند، ولى اسلام اهميت بيشترى به اين مساله داده است تا آنجا كه قتل يك انسان را همانند كشتن همه انسانها شمرده است: مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِى الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً. (مائده، 32)

5. در روايات يكى از مصاديق «ولى»، حضرت مهدى (علیه السلام) شمرده شده كه انتقام جدّ عزيزش امام حسين (علیه السلام) را خواهد گرفت؛ فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيهِ سُلْطاناً.(3)

6. رزق به دست خداست وزيادى نفرات وجمعيت بى اثر است، پس فرزند عامل فقر نيست. نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِياكُمْ.(4)

7. از نظر اسلام، كشتن افراد، در مواردِ حق (همچون قصاص، دفاع، ارتداد، لواط يا زناى محصنه) جايز است. إِلَّا بِالْحَقِّ.(5)

8. مظلوم، هر كه باشد بايد مورد حمايت قرار گيرد. مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً... مَنْصُوراً

ص: 94


1- . نمونه، ج 12، ص: 103.
2- . تبيان، ج 6، ص 476.
3- . نور، ج 7، ص: 55.
4- . نور، ج 7، ص: 55.
5- . كشاف، ج 2، ص 664. نور، ج 7، ص: 55.

قراردادن حقّ قصاص، براى حمايت از مظلوم است. جَعَلْنا لِوَلِيهِ سُلْطاناً.(1)

9. قرآن درباره ى حفظ حقوق يتيم ومراعات حال او ورسيدگى وتكفّل امور يتيمان سفارش فراوان كرده است. ولى چون احتمال لغزش مالى وسوء استفاده كردن از اموال يتيمان بسيار است، لذا هشدار بيشترى لازم است، به گونه اى كه از نزديك شدن به آن نيز نهى شده وتصرّف ظالمانه در اموال يتيمان، خوردن آتش شمرده شده است.(2)

10. وقتى اين آيه نازل شد، مسلمانان از حضور بر سر سفره ى ايتام كناره گرفتند وآنان را منزوى ساختند. آيه ى ديگرى نازل شد كه مراد از نزديك نشدن، سوء استفاده است، والّا افراد مصلح نبايد به بهانه ى تقوا، يتيمان را رها كنند. وَإِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ وَاللهُ يعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ. (بقره، 220)(3)

11. خطر برخى گناهان به اندازه اى زياد است كه نمى فرمايد انجام ندهيد بلكه مى فرمايد نزديك آنها نشويد، مانند تصرف در مال يتيم به غير وجه احسن؛ وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيتِيمِ إِلَّابِالَّتِى هِى أَحْسَنُ (انعام، 152؛ اسراء، 34) ومانند زنا؛ وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلًا ومانند فواحش؛ وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ.

12. قرآن كريم گاهى از بى اعتنائى به يتيم سرزنش مى كند؛ كَلاَّ بَلْ لاَ تُكْرِمُونَ الْيتِيمَ (فجر، 17) وگاهى از توجه به يتيم ستايش مى كند؛ وَيطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيتِيماً وَأَسِيراً (انسان، 8) وبه طور كلى نسبت به اموال يتيم سه دستور مى دهد.

در اموال آنها خيانت نكنيد (اموال بد خود را با اموال خوب آنها عوض نكنيد)؛ وَآتُوا الْيتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيبِ وَلاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوباً كَبِيراً. (نساء، 2)

اگر خواستيد تصرف كنيد به نحو نيكو برخورد كنيد؛ وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ حَتَّى يبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولاً. (اسراء، 34)

به هنگام رسيدن به سن رشد وبلوغ اموالشان را به آنها تحويل دهيد؛ وَابْتَلُوا الْيتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيهِمْ أَمْوَالَهُمْ. (نساء، 6)

ص: 95


1- . نور، ج 7، ص: 55.
2- . نساء: 10. همان، ص 56.
3- . نور، ج 7، ص: 56.

13. قرآن كريم در برخى آيات مى فرمايد: از بهترين دستورات نازل شده پيروى مى كنيد؛ وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنْزِلَ إِلَيكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ گرچه تمام قرآن كريم احسن است؛ الله نزل احسن الحديث ولكن به عنوان نمونه به برخى از امور اشاره مى كند. به گونه احسن رفتار شود:

سخن گفتن به گونه احسن؛ وَقُلْ لِعِبَادِى يقُولُوا الَّتِى هِى أَحْسَنُ. (اسراء، 53)

دفع بدى به گونه بهتر؛ ادْفَعْ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ السَّيئَةَ. (مومنون، 96)

تصرف در مال يتيم به نوع بهتر؛ وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيتِيمِ إِلَّا بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ. (اسراء، 34)

جدال با دشمنان به طرز نيكوتر؛ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ. (نحل، 125)

14. كيفر تصرف ظالمانه در مال يتيم

در يك آيه تصرف در مال يتيم را خداوند حرام كرد مگر اين كه انسان به نحو درست تصرف كند: وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ حَتَّى يبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولاً (الإسراء، 34) در آيه ديگر كيفر تصرف ظالمانه در مال يتيم را بيان مى كند:

إِنَّ الَّذِينَ يأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيصْلَوْنَ سَعِيراً (النساء، 10)

15. مسائل داد وستد ورعايت حقوق مردم در معاملات، چنان مهم است كه قرآن بارها روى آن تأكيد كرده وبزرگ ترين آيه قرآن (بقره، 282) مربوط به آن وسوره اى به نام «مطفّفين» (كم فروشان) نام نهاده شده است. اوّلين دعوت بعضى پيامبران، همچون حضرت شعيب نيز ترك كم فروشى بوده است.(1)

16. ايفاى كيل وپيمانه ى صحيح، از نمونه هاى وفاى به پيمان است كه در آيه ى قبل گذشت، زيرا معامله، نوعى تعهّد است. أَوْفُوا بِالْعَهْدِ... أَوْفُوا الْكَيلَ(2) اشيايى كه مورد معامله واقع مى شود. اقسام زيادى دارد؛ بعضى مكيل ويا موزون است برخى ديگر معدود ومانند آن، بنابراين مكيل وموزون از باب مثال است نه انحصار. منظور آن است كه حق مردم را كم نگذاريد.(3)

17. گاهى مساله كم فروشى تعميم داده مى شود به گونه اى كه هر نوع كم كارى وكوتاهى

ص: 96


1- . شعراء: 181.183. نور، ج 7، ص: 58.
2- . نور، ج 7، ص: 58.
3- . اطيب البيان، ج 8، ص 251.

در انجام وظائف را شامل مى شود، به اين ترتيب كارگرى كه از كار خود كم مى گذارد، آموزگار واستادى كه درست درس نمى دهد كارمندى كه به موقع سر كار خود حاضر نمى شود ودلسوزى لازم را نمى كند، همه مشمول اين حكمند ودر عواقب آن سهيمند.(1)

آیه 36-40

اشاره

آيات 40-36

وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (36)

وَ لا تَمْشِ فِي اْلأَرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً (37)

كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا (38)

ذلِكَ مِمّا أَوْحى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ فَتُلْقى في جَهَنَّمَ مَلُومًا مَدْحُورًا (39)

أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثًا إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظيمًا (40)

ترجمه

از آنچه به آن آگاهى ندارى، پيروى مكن، چرا كه گوش وچشم ودل، همه مسؤولند. * وروى زمين، با تكبر راه مرو! تو نمى توانى زمين را بشكافى، وطول قامتت هرگز به كوه ها نمى رسد! * همه اينها گناهش نزد پروردگار تو ناپسند است. * اين (احكام)، از حكمتهايى است كه پروردگارت به تو وحى فرستاده، وهرگز معبودى با خدا قرار مده، كه در جهنم افكنده مى شوى، در حالى كه سرزنش شده، ورانده (درگاه خدا) خواهى بود! * آيا پروردگارتان فرزندان پسر را مخصوص شما ساخته، وخودش دخترانى از فرشتگان برگزيده است ؟! شما سخن بزرگ (وبسيار زشتى) مى گوييد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پيروى نكردن از ندانسته ها. مسئوليت انسان در قيامت، پرهيز از راه رفتن متكبرانه. ناپسند بودن اعمال زشت نزد خداوند. حكمت در پرتو رعايت وظائف شرعى. پيامد ناگوار در پنداشتن فرزند براى خدا.

ب. معناى صحيح آيه 36 اين است كه: دنبال روى از چيزهايى كه علم به آنها ندارى نكن، زيرا خداى سبحان به زودى از گوش وچشم وفؤاد كه وسائل تحصيل علمند بازخواست مى فرمايد.(2)

ص: 97


1- . الميزان، ج 13، ص: 113.
2- . الميزان، ج 13، ص: 129

مثلا از گوش مى پرسند آيا آنچه شنيدى از معلومها ويقينها بود يا هر كس هر چه گفت گوش دادى ؟ واز چشم مى پرسند آيا آنچه تماشا مى كردى واضح ويقينى بود يا خير؟ واز قلب مى پرسند آنچه كه انديشيدى ويا بدان حكم كردى به آن يقين داشتى يا نه ؟ گوش وچشم وقلب ناگزيرند كه حق را اعتراف نمايند، واين اعضاء هم ناگزيرند حق را بگويند، وبه آنچه كه واقع شده گواهى دهند، بنابراين بر هر فردى لازم است كه از پيروى كردن غير علم بپرهيزد، زيرا اعضاء وابزارى كه وسيله تحصيل علمند به زودى عليه آدمى گواهى مى دهند.(1)

ج. «مرح» در چهار معنا استعمال شده است:

غرور وتكبر - به خود باليدن در راه رفتن - تجاوز از اندازه - شدت شادمانى وخوشحالى.(2)

د. أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِيماً. اين آيه خطاب به آن دسته از مشركين است كه مى گفتند: ملائكه دختران خدا هستند، ويا بعضى از ملائكه دختران اويند، استفهامى كه در آن شده استفهام انكارى است، واگر به جاى (بنات؛ دختران) كلمه (اناث - زنان) را آورد از اين جهت بود كه ايشان جنس زن را پست مى دانستند.(3)

نكته ها

1. مسئوليت انسان

نظير آيه 36 اسراء آيه 12 حجرات است: يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلاَ تَجَسَّسُوا وَلاَ يغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً...

2. نهى پيروى از غير علم معنى وسيعى دارد كه مسائلى اعتقادى وگفتار وشهادت وقضاوت وعمل را شامل مى شود، واينكه بعضى از مفسران آن را به بخشى از اين امور محدود كرده اند دليل روشنى ندارد، زيرا لا تقف از ماده قفو (به وزن عفو) به معنى دنباله روى

ص: 98


1- . همان، ص: 130
2- . تبيان، ج 6، ص 479.
3- مجمع البيان، ج 6، ص 642. كشاف، ج 2، ص 668. الميزان، ج 13، ص: 144.

از چيزى است، ومى دانيم دنباله روى از غير علم، مفهوم وسيعى دارد كه همه آنچه را گفتيم شامل مى شود.(1)

3. پيروى از گمان وحدس وتخمين وشايعات وهر آنچه غير از علم ويقين است، خطرات بزرگى براى فرد وجامعه ايجاد مى كند كه هر كدام به تنهايى ضايعات بزرگى دارد از جمله:

تكيه بر غير علم سرچشمه پايمال شدن حقوق افراد ويا دادن حق به غير مستحق است.

پيروى از غير علم، آبروى افراد آبرومند را به خطر مى اندازد وخدمتگزاران را دلسرد مى كند.

اعتماد بر غير علم، بازار شايعات وشايعه سازان را داغ وپر رونق مى كند.

پيروى از غير علم، روحيه تحقيق وكنجكاوى را از انسان گرفته واو را فردى زود باور وساده انديش بار مى آورد.

پيروى از غير علم، روابط گرم ودوستانه را در خانه وبازار ومركز كار وهمه جا به هم زده ومردم را نسبت به يكديگر بدبين مى سازد.

پيروى از غير علم، استقلال فكرى ما را از بين مى برد وروح را براى پذيرش هر گونه تبليغات مسموم آماده مى سازد.

پيروى از غير علم سرچشمه قضاوتهاى عجولانه وانتخابهاى فورى، در مورد همه كس وهمه چيز است كه اين خود مايه انواع ناكاميها وپشيمانيها است.(2)

4. امامان معصوم (عليهم السلام)، اصحاب خود را از شنيدن وگفتن هر سخنى باز مى داشتند وبه آنان توصيه مى كردند كه دربانِ دل وگوش خود باشيد. ودر اين امر، به اين آيه لاتَقْفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ استناد مى كردند. چنان كه امام صادق (علیه السلام) براى متنبّه كردن شخصى كه هنگام رفتن به دستشويى، توقّف خود را در آنجا طول مى داد تا صداى ساز وآواز همسايه را بشنود، اين آيه را تلاوت كرد وفرمود: گوش از شنيده ها، چشم از ديده ها ودل از خاطرات مؤاخذه مى شود. امام سجاد (علیه السلام) نيز فرمود: انسان حقّ ندارد هر چه مى خواهد بگويد.(3)

ص: 99


1- مجمع البيان، ج 6، ص 641. نمونه، ج 12، ص: 116.
2- نمونه، ج 12، ص: 120.
3- . همان.

5. در قيامت، از باطن ونيات هم بازخواست مى شود. الْفُؤادَ.(1)

6. سمع وبصر وفواد كه در آيه ذكر شده از باب مثال است وگرنه همه اعضاء وجوارح مسئوليت دارند.(2)

7. نكته قابل توجه اينكه در حقيقت انسان مسئول است واعضا وجوارح مسئول عنه هستند يعنى از انسان مى پرسند كه با اعضاء وجوارح خود چه عملى انجام دادى ؟(3)

8. متكبرانه راه نرفتن

نظير آيه 37 اسراء آيه 18 لقمان است:

وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللهَ لاَ يحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ

9. ولا تمش فى الارض مرحا. حضرت على (علیه السلام) در خطبه همام درباره صفات پرهيزگاران مى فرمايد: و مشيهم التواضع(4): آنها متواضعانه راه مى روند نه تنها در كوچه وبازار كه خط مشى آنها در تمام امور زندگى وحتى در مطالعات فكرى وخط سير انديشه ها توأم با تواضع است.

10. خصلت هاى درونى در رفتار انسان اثرگذار است. وَلا تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحاً.(5)

11. برخى مفسّران مى گويند: مراد از «حكمت»، احكام ثابتى است كه در آيات قبل گفته شده ودر اديان ديگر هم بوده ونسخ شدنى نيست. در آيه ى 22 فرمان نهى از شرك اوّلين حكمت بود ودر آيه 39 نيز نهى از شرك، پايان حكمت هاست.(6) زيرا در رأس همه حكمت ها توحيد مطرح است وملاك ومعيار كارها نيز توحيد است.

12. شرك به خداوند آثارى به دنبال دارد، از جمله؛

عدم قرب به مسجدالحرام؛ إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ. (توبه، 28)

ترس واضطراب؛ سَنُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُوا بِاللهِ. (آل عمران، 151)

ص: 100


1- . همان، ص: 61
2- . اطيب البيان، ج 8، ص 252.
3- . فتح القدير، ج 3، ص 226.
4- . نهج البلاغه خطبه 193.
5- . نور، ج 7، ص: 62.
6- . همان، ص 63. كشاف، ج 2، ص 668.

سقوط از انسانيت؛ وَمَنْ يشْرِكْ بِاللهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيرُ أَوْ تَهْوِى بِهِ الرِّيحُ فِى مَكَانٍ سَحِيقٍ. (حج، 31)

ممنوع بودن ورود به بهشت؛ مَنْ يشْرِكْ بِاللهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللهُ عَلَيهِ الْجَنَّةَ. (مائده، 72)

حبط عمل وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يعْمَلُونَ. (انعام، 88)

تحقير در جهنم؛ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَى فِى جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً. (اسراء، 39)

آیه 41-44

اشاره

آيات 44-41

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا في هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزيدُهُمْ إِلاّ نُفُورًا (41)

قُلْ لَوْ كانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَما يَقُولُونَ إِذًا لاَبْتَغَوْا إِلى ذِي الْعَرْشِ سَبيلاً (42)

سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبيرًا (43)

تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ اْلأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليمًا غَفُورًا (44)

ترجمه

ما در اين قرآن، انواع بيانات مؤثر را آورديم تا متذكر شوند! ولى (گروهى از كوردلان،) جز بر نفرتشان نمى افزايد. * بگو: «اگر آنچنان كه آنها مى گويند با او خدايانى بود، در اين صورت، (خدايان) سعى مى كردند راهى به سوى (خداوند) صاحب عرش پيدا كنند.» * او پاك وبرتر است از آنچه آنها مى گويند، بسيار برتر ومنزه تر! * آسمان هاى هفتگانه وزمين وكسانى كه در آنها هستند، همه تسبيح او مى گويند، وهر موجودى، تسبيح وحمد او مى گويد، ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد، او بردبار وآمرزنده است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بيان توحيد ومعارف دين با دلائل مختلف در قرآن.

(ومحال بودن) رفتن مشركان به سوى عرش براى گرفتن قدرت در صورت شريك داشتن خدا. منزه بودن خداوند از شريك. تسبيح موجودات نظام هستى براى خدا وعدم درك بشر از حقيقت تسبيح آنان.

ب. «صرف» از ماده «تصريف» به معنى تغيير دادن ودگرگون ساختن است، ومخصوصا با

ص: 101

توجه به اينكه از باب «تفعيل» است، معنى كثرت را نيز در بردارد.

و از آنجا كه بيانات قرآن در زمينه اثبات توحيد ونفى شرك، گاهى در لباس استدلال منطقى، گاهى فطرى، زمانى در شكل تهديد، گاهى تشويق، وخلاصه از انواع طرق وفنون مختلف كلام براى آگاه ساختن وبيدار كردن مشركان استفاده شده است، تعبير به «صرفنا» در مورد آن بسيار مناسب است.

قرآن با اين تعبير مى گويد: ما از هر درى وارد شديم، واز هر راهى استفاده كرديم تا چراغ توحيد را در دل اين كوردلان بيفروزيم، اما گروهى از آنها آن قدر لجوج ومتعصب وسرسختند كه نه تنها اين بيانات آنها را به حقيقت نزديك نمى سازد بلكه بر نفرت ودورى آنها مى افزايد!(1)

ج. در اينجا اين سؤال به ذهن مى رسد كه اگر اين بيانات گوناگون نتيجه معكوس دارد، ذكر آنها چه فائده اى خواهد داشت ؟! پاسخ اين سؤال روشن است وآن اينكه قرآن براى يك فرد يا يك گروه خاص نازل نشده بلكه براى كل جامعه انسانى است، ومسلما همه انسانها اين گونه نيستند، بلكه بسيارند كسانى كه اين دلائل مختلف را مى شنوند وراه حق را بازمى يابند، هر دسته اى از اين تشنگان حقيقت از يك نوع بيان قرآن بهره مى گيرند وبيدار مى شوند، وهمين اثر، براى نزول اين آيات، كافى است، هر چند كوردلانى از آن نتيجه معكوس بگيرند.(2)

گر چه جمله إِذاً لَابْتَغَوْا إِلى ذِى الْعَرْشِ سَبِيلًا مفهومش اين است كه آنها راهى به سوى صاحب عرش پيدا مى كردند، ولى طرز سخن نشان مى دهد كه منظور پيدا كردن راهى براى غلبه بر او، مخصوصا تعبير به ذِى الْعَرْشِ به جاى «الله» اشاره به همين مطلب مى كند يعنى آنها هم مى خواستند «مالك عرش اعلا» شوند وبر پهنه جهان هستى حكومت كنند وبه همين جهت به مبارزه با او برمى خاستند.

به هر حال طبيعى است كه هر صاحب قدرتى مى خواهد قدرت خود را كاملتر وقلمرو حكومت خويش را بيشتر كند واگر راستى خدايانى وجود داشت اين تنازع وتمانع بر سر

ص: 102


1- . مجمع البيان، ج 6، ص 663. الميزان، ج 13، ص 144. نمونه، ج 12، ص: 128.
2- . مجمع البيان، ج 6، ص 643. نمونه، ج 12، ص: 129.

قدرت وگسترش حكومت در ميان آنها در مى گرفت.(1)

د. سُبْحانَهُ وَتَعالى عَمَّا يقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً. در واقع در اين جمله كوتاه با چهار تعبير مختلف، پاكى دامان كبريائيش ازاينگونه نسبتهاى ناروا بيان شده است:

1 - خداوند از اين نقائص ونسبتهاى ناروا منزه است سبحانه.

2 - او برتر از آنست كه اينها مى گويند وَتَعالى عَمَّا يقُولُونَ.

3 - با ذكر كلمه «علو» كه مفعول مطلق است وبراى تاكيد آمده اين گفتار را تاكيد نموده است.

4 - سرانجام با تعبير به «كبيرا» تاكيد جديدى بر آن مى افزايد.

قابل توجه اينكه جمله عَمَّا يقُولُونَ (از آنچه آنها مى گويند) معنى وسيعى دارد كه همه نسبتهاى نارواى آنان ولوازمى را كه در بردارد شامل مى شود.(2)

نكته ها

1. نظير آيه 41 اسراء، آيات ديگر است، 89 اسراء، 54 كهف، 58 روم و 27 زمر.

2. از آيه 41 اين درس را در زمينه مسائل تربيتى وتبليغى مى توان فرا گرفت كه بايد براى رسيدن به هدفهاى عالى تربيتى، تنها از يك طريق استفاده نكرد، بلكه از طرق گوناگون ووسائل مختلف بهره گرفت، كه مردم ذوقها واستعدادهاى مختلفى دارند وبراى نفوذ در هر يك بايد از راهى وارد شد ويكى از فنون بلاغت نيز همين است.(3)

3. همه ى هستى براى خداوند تسبيح وسجده وقنوت دارند. برخى مفسّران اين تسبيح را تسبيح تكوينى دانسته اند، يعنى ساختار وجودىِ هر ذرّه اى از عالم، نشان از اراده، حكمت، علم وعدل خدا دارد. بعضى ديگر معتقدند كه هستى، شعور وعلم دارد وهمه در حال تسبيح اند، ولى گوش ما صداى آنها را نمى شنود. اين نظر با ظاهر آيات سازگارتر است. نطق داشتن اشيا محال نيست، چون در قيامت تحقّق مى يابد، أَنْطَقَ كُلَّ شَىءٍ (فصّلت، 21) حتّى سنگ هم علم وخشيت دارد واز خوف خدا از كوه سقوط مى كند، وَإِنَّ مِنْها لَما يهْبِطُ مِنْ خَشْيةِ اللهِ (بقره، 74) حضرت سليمان سخن مورچه را مى فهميد ومنطق الطير مى دانست. هدهد

ص: 103


1- . مجمع البيان، ج 6، ص 644. كشاف، ج 2، ص 669. فتح القدير، ج 3، ص 230. الميزان، ج 13، ص 180. نمونه، ج 12، ص: 130
2- . نمونه، ج 12، ص: 132.
3- . نمونه، ج 12، ص: 130

انحراف مردم را تشخيص مى داد كه نزد سليمان آمد وگزارش داد. خداوند كوه ها را مخاطب قرار داده: يا جِبالُ أَوِّبِى مَعَهُ (سبأ، 10) اى كوه ها! همراه با داود نيايش كنيد. در قرآن علاوه بر اين موارد از تسبيحِ ديگر موجودات نيز سخن به ميان آمده است. علاوه در آيه 18 حج سجده را به همه موجودات از جمله به كثير من الناس نسبت مى دهد واگر منظور سجده تكوينى بود مى بايست بفرمايد جميع الناس نه كثير. از اينكه در آيه به كثير من الناس تعبير نموده معلوم مى شود سجده تشريعى است نه تكوينى.(1)

جمله ذرات زمين وآسمان *** با تو مى گويند روزان وشبان

ما سميعيم وبصيريم وهُشيم با شما نامحرمان، ما خامشيم(2)

نطق آب ونطق خاك ونطق گل هست محسوس حواس اهل دل

4. يگانگى پروردگار

آياتى از قرآن دلالت بر يگانگى پروردگار دارد: قُلْ لَوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَى ذِى الْعَرْشِ سَبِيلاً (الإسراء، 42)

لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يصِفُونَ (الأنبياء، 22)

مَا اتَّخَذَ اللهُ مِنْ وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللهِ عَمَّا يصِفُونَ (المؤمنون، 91)

ص: 104


1- . اطيب البيان، ج 8، ص 260.
2- . فتح القدير، ج 3، ص 231. نور، ج 7، ص: 66.

آیه 45-48

اشاره

وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ حِجابًا مَسْتُورًا (45)

وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْرًا وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُورًا (46)

نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى إِذْ يَقُولُ الظّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسْحُورًا (47)

انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ اْلأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطيعُونَ سَبيلاً (48)

ترجمه

و هنگامى كه قرآن مى خوانى، ميان تو وآنها كه به آخرت ايمان نمى آورند، حجاب ناپيدايى قرارمى دهيم، * وبر دلهايشان پوششهايى، تا آن را نفهمند، ودر گوشهايشان سنگينى، وهنگامى كه پروردگارت را در قرآن به يگانگى ياد مى كنى، آنها پشت مى كنند واز تو روى بر مى گردانند. * هنگامى كه به سخنان تو گوش فرامى دهند، ما بهتر مى دانيم براى چه گوش فرا مى دهند، (وهمچنين) در آن هنگام كه با هم نجوا مى كنند، آنگاه كه ستمگران مى گويند: «شما جز از انسانى كه افسون شده، پيروى نمى كنيد!» * ببين چگونه براى تو مثلها زدند! در نتيجه گمراه شدند، ونمى توانند راه حق را پيدا كنند.

شان نزول:

جمعى از مفسران مانند مرحوم طبرسى در مجمع البيان وفخر رازى در تفسير كبير در شان نزول آيات فوق چنين گفته اند كه آيه نخست درباره گروهى از مشركان نازل شده كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) را به هنگامى كه در شب تلاوت قرآن مى كرد ودر كنار خانه كعبه نماز مى گذارد آزار مى دادند، واو را با سنگ مى زدند ومانع دعوت مردم به اسلام مى شدند.

خداوند به لطفش چنان كرد كه آنها نتوانند او را آزار كنند (وشايد اين از طريق رعب ووحشتى بود كه از پيامبر در دل آنها افكند).

در روايت ديگرى مى خوانيم هنگامى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) قرآن مى خواند دو نفر از مشركان در طرف راست ودو نفر در طرف چپ قرار مى گرفتند وكف مى زدند وسوت مى كشيدند وبا صداى بلند اشعار مى خواندند تا صداى پيامبر (صلی الله علیه و آله) به گوش مردم نرسد.

ابن عباس مى گويد: ابو سفيان وابو جهل وغير آنها گاهى نزد پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى آمدند وبه

ص: 105

سخنان او گوش فرا مى دادند، روزى يكى از آنها به ديگران گفت: اصلا من نمى فهمم محمد چه مى گويد؟ فقط مى بينم لبهاى او حركت مى كند!

ولى ابو سفيان گفت: فكر مى كنم بعضى از سخنانش حق است، ابو جهل اظهار داشت او ديوانه است وابو لهب اضافه كرد او كاهن است، ديگرى گفت او شاعر است وبه دنبال اين سخنان ناموزون ونسبتهاى ناروا آيات فوق نازل گشت.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اضلال كيفرى خداوند نسبت به كفَار به هنگام قرائت قرآن پيامبر اكرم. پشت كردن كفَار به هنگام ياد پروردگار. آگاهى خداوند از شنوايى وگفتار آنها ونسبت مسحور دادن به پيامبر.

ب. «أَكِنَّةً» جمع «كنان»، يا «كن»، به معناى وسيله ى پوشاندن است. «وَقْراً»، به معناى سنگينى در گوش است. شبيه اين آيه در سوره هاى ديگر(2) هم آمده است.(3)

ج. كلمه «نجوى» مصدر است، وبه همين جهت با آن مفرد وتثنيه وجمع ومذكر ومؤنث را وصف مى كنند.(4)

د. آيه 47 به منزله دليلى است براى مضمون آيه 46 كه مى فرمود: بر دلهايشان پرده مى افكنيم تا نفهمند ودر گوشهايشان كرى ايجاد مى كنيم تا نشنوند، وجمله نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يسْتَمِعُونَ ناظر ودليل كر كردن است. وجمله وَإِذْ هُمْ نَجْوى ناظر به پرده افكندن بر دلها است.

و معناى مجموع آن دو چنين مى شود: ما به گوشهاى ايشان كه با آن به تو گوش مى دهند داناتريم، وبه دلهاى ايشان كه با آن به كار تو مى نگرند عالم تريم، وچگونه عالم تر نباشيم وحال آنكه آفريدگار ومدبر آنها مائيم.(5)

ه -. نسبت مسحور به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) از ناحيه دشمنان يا به خاطر اين بوده است كه

ص: 106


1- . تبيان، ج 6، ص 483. مجمع البيان، ج 6، ص 645.656. نمونه، ج 12، ص: 142.
2- . فصّلت، 44. انعام، 25. كهف، 57.
3- . نور، ج 7، ص: 69.
4- . الميزان، ج 13، ص: 157.
5- . فتح القدير، ج 3، ص 231. الميزان، ج 13، ص: 157.

مى خواستند از اين طريق نسبت جنون به پيامبر (صلی الله علیه و آله) دهند، وبگويند ساحران در فكر وعقل او نفوذ كرده وبه وسيله ساحران - العياذ بالله - اختلال حواس يافته.

بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه مسحور به معنى ساحر باشد (زيرا اسم مفعول گاهى به معنى اسم فاعل مى آيد) به اين ترتيب نفوذ خارق العاده كلام پيامبر (صلی الله علیه و آله) را در دلهاى آماده مردم حق طلب، به سحر نسبت مى دادند كه خود، اين اعتراف ضمنى جالبى است بر نفوذ عجيب گفتار او.(1)

و. در آيه 48 باز روى سخن را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده، ضمن عبارت كوتاهى پاسخ دندانشكنى به اين گروه گمراه مى دهد ومى گويد: بنگر چگونه براى تو مثل مى زنند (يكى ساحرت مى خواند ديگرى مسحور، يكى كاهن وديگرى مجنون) واز همين رو اولا آنها گمراه شده اند وقدرت پيدا كردن راه حق را ندارند انْظُرْ كَيفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا.

ديگر اينكه منهاى كينه ها وحسادتى كه به پيامبر (صلی الله علیه و آله) داشتند، اصولا بر دلهاى آنها پرده جهل وتقليد كوركورانه افتاده بود به طورى كه حاضر نبودند سخن حق را از هيچ كس بشنوند.

بالآخره سومين مانع شناخت آنها اين بود كه حتى ابزار شناختشان، مانند گوشها گويى از سخن حق نفرت داشت وآن را از خود بيرون مى افكند و «كر» مى شد، به عكس، سخنان باطل كه با ذائقه هاشان سازگار بود ولذتبخش، به سرعت در اعماق جانشان نفوذ مى كرد. نتيجه اين موانع سه گانه آن بود كه اولا از شنيدن حق فرار مى كردند. ثانيا براى تقويت خط انحرافى خود به توجيهات غلط درباره پيامبر (صلی الله علیه و آله) وسخنانش پرداخته، هر كدام او را به چيزى متهم مى ساختند: ساحر، شاعر، مجنون وديوانه!

نكته ها

1. قرآن كريم در 3 آيه مى فرمايد: وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يفْقَهُوهُ وَفِى آذَانِهِمْ وَقْرًا. (اسراء، 46؛ كهف، 57؛ انعام، 25) با اندك تفاوتى كه در تعبيرات است. لكن در يك مورد از قول خود كفار نقل مى كند كه اينها اقرار به حجاب درونى وقلبى خود داشتند؛ وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِى أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيهِ وَفِى آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِنْ بَينِنَا وَبَينِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ. (فصلت، 5)

ص: 107


1- نمونه، ج 12، ص: 149.

2. اگر قرآن كريم مى فرمايد: إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لاَ يؤْمِنُونَ (اعراف، 27)، در آيه 30 اعراف اين معنا را به جهت سوء اختيار افراد بى ايمان بيان مى كند: إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللهِ وَيحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (اعراف، 30) چه اينكه مى فرمايد: وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يفْقَهُوهُ وَفِى آذَانِهِمْ وَقْراً. (1) در آيه ديگر، سوء اختيار افراد بى ايمان را بيان كرده: وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِى أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيهِ وَفِى آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِنْ بَينِنَا وَبَينِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ. (صف، 5) بنابراين اضلال كيفرى خداوند به جهت سوء اختيار خود بشر است؛ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللهُ قُلُوبَهُمْ (بقره، 10)، فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللهُ مَرَضاً.

3. مبلّغِ حق، نبايد با فرار يا تهمت مردم عقب نشينى كند، بلكه بايد بداند كه زير نظر خداست ودلگرم باشد؛ نَحْنُ أَعْلَمُ....

4. دشمنان، چون توجّه مردم را به رهبران الهى مى بينند، با تهمت ودروغ به آنان ضربه مى زنند؛ رَجُلًا مَسْحُوراً.

5. آيه 47 و 48 اسراء نظير آيه 8 و 9 فرقان است؛ وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُورًا * انْظُرْ كَيفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلَا يسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا؛ كفار هم نسبت ساحر به پيامبر دارند هم نسبت مسحور. نسبت ساحر مانند: وَعَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ. نسبت مسحور مانند آيه مورد بحث.

6. توهين به رهبران الهى، عامل گمراهى است؛ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا.

7. گمراهى انسان ها به تدريج حاصل مى شود، اوّل گرفتار توهين وضرب المثل نابجا مى شود، آن گاه به انحراف، سپس به بن بست مى رسد؛ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ، فَضَلُّوا، فَلايسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا.(2)

ص: 108


1- فصلت 5.
2- . نمونه، ج 12، ص: 149

آیه 49-52

اشاره

وَ قالُوا أَ إِذا كُنّا عِظامًا وَ رُفاتًا أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَديدًا (49)

قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَديدًا (50)

أَوْ خَلْقًا مِمّا يَكْبُرُ في صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعيدُنا قُلِ الَّذي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُسَهُمْ وَ يَقُولُونَ مَتى هُوَ قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَريبًا (51)

يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجيبُونَ بِحَمْدِهِ وَ تَظُنُّونَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّ قَليلاً (52)

ترجمه

و گفتند: «آيا هنگامى كه ما، استخوانهاى پوسيده وپراكنده اى شديم، دگر بار آفرينش تازه اى خواهيم يافت ؟!» * بگو: «شما سنگ باشيد يا آهن * يا هر مخلوقى كه در نظر شما، از آن هم سخت تر است (واز حيات وزندگى دورتر مى باشد، باز خدا قادر است شما را به زندگى مجدد بازگرداند). آنها بزودى مى گويند: «چه كسى ما را بازمى گرداند؟!» بگو: «همان كسى كه نخستين بار شما را آفريد.» آنان سر خود را (از روى تعجب وانكار،) به سوى تو خم مى كنند ومى گويند: «در چه زمانى خواهد بود؟!» بگو: «شايد نزديك باشد! * همان روز كه شما را (از قبرهايتان) فرامى خواند، شما هم اجابت مى كنيد در حالى كه حمد او را مى گوييد، مى پنداريد تنها مدت كوتاهى (در جهان برزخ) درنگ كرده ايد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تعجب كفار از زنده شدن در قيامت. قدرت الهى نسبت به زنده ساختن كفَار حركت دادن سرها به منظور استهزاء از ناحيه كفَار. اجابت آنها به هنگام دعوت به زنده شدن.

ب. در اين آيات به سه سؤال ويا سه ايراد منكران معاد پاسخ گفته شده است: نخست مى گويد: آنها گفتند هنگامى كه ما به استخوان هايى تبديل شديم واين استخوان ها نيز پوسيده ومتفرق شد، آيا باز آفرينش جديدى پيدا خواهيم كرد؟! وَقالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَرُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً.

شكسته وپوسيده هر چيزى را «رفات» مى گويند واين صيغه، يعنى صيغه فعال بيشتر در هر چيزى كه شكسته وخرد شده باشد به كار مى رود، گفته مى شود حطام ودقاق وتراب.(1)

ص: 109


1- تبيان، ج 6، ص 486. مجمع البيان، ج 6،. 647. الميزان، ج 13، ص: 158.

قرآن در پاسخ آنها مى گويد: بگو استخوان پوسيده وخاك شده كه سهل است شما سنگ وآهن هم كه باشيد، باز خدا قادر است لباس حيات در تنتان بپوشاند؛ قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِيداً.

حتى اگر مخلوقى از سنگ وآهن سختتر واز حيات واز زندگى دورتر، واز اين جهت در نظر شما بسيار بزرگ باشد باز خداوند مى تواند جامه حيات در تن آن كند؛ أَوْ خَلْقاً مِمَّا يكْبُرُ فِى صُدُورِكُمْ.

دومين ايراد آنها اين بود كه مى گفتند: بسيار خوب اگر بپذيريم كه اين استخوانهاى پوسيده ومتلاشى شده قابل بازگشت به حيات است چه كسى قدرت انجام اين كار را دارد، چرا كه اين تبديل را يك امر بسيار پيچيده ومشكل مى دانستند آنها مى گويند چه كسى ما را باز مى گرداند؟ فَسَيقُولُونَ مَنْ يعِيدُنا. پاسخ اين سؤال را قرآن چنين مى گويد: به آنها بگو همان كسى كه شما را روز اول آفريد؛ قُلِ الَّذِى فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ.(1)

سرانجام به سومين ايراد آنها مى پردازد ومى گويد: آنها سر خود را از روى تعجب وانكار تكان مى دهند ومى گويند: چه زمانى اين معاد واقع مى شود؟ فَسَينْغِضُونَ إِلَيكَ رُؤُسَهُمْ وَيقُولُونَ مَتى هُوَ.(2)

قرآن در پاسخشان مى گويد: به آنها بگو شايد زمان آن نزديك باشد؛ قُلْ عَسى أَنْ يكُونَ قَرِيباً.(3)

ضمنا تعبير به «عسى» شايد اشاره به اين است كه هيچكس تاريخ قيام قيامت را دقيقا نمى داند حتى شخص پيامبر (صلی الله علیه و آله) واين از علومى است كه مخصوص ذات پروردگار است وجز او كسى از آن آگاه نيست.(4)

ج. راغب در مفردات مى گويد «انغاض» به اين معنا است كه كسى سر خود را با حالت غرور وخودخواهى در مقابل ديگرى تكان دهد، پس بنا به گفته راغب معنا چنين مى شود: وچون حجت خود را به گوششان برسانى وقدرت خداى را بر هر چيز وهمچنين بر

ص: 110


1- نمونه، ج 12، ص: 154.
2- همان.
3- . همان. تبيان، ج 6، ص 487. مجمع البيان، ج 6، ص 648.
4- . نمونه، ج 12، ص: 155.

خلقت اولشان يادآورى كنى تازه سرهاشان را از باب مسخره كردن تكان خواهند داد وخواهند گفت: اين قيامت كى است ؟! بگو شايد نزديك باشد، چون امرى است كه بر همه پوشيده است وراهى به سوى علم بدان نيست واز غيب هايى است كه جز خدا كسى نمى داند، وليكن اوصافش معلوم است، چون خداوند آن اوصاف را بيان كرده، ولذا در آيه بعدى به جاى آنكه وقت قيامت را بيان كند اوصاف آن را بيان مى فرمايد وچنين ادامه مى دهد: يوْمَ يدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ....(1)

نكته ها

1. در آيات قرآن، هيچ جا دليلى از سوى منكران معاد بيان نشده است. هر چه هست، تعجّب وسؤال واستبعاد است وبا طرح سؤال ها ايجاد شبهه مى كنند. قرآن نيز در پاسخ آنان، تكيه بر علم وقدرت وحكمت خدا در آفرينش وذكر نمونه هايى در طبيعت وتاريخ وخود انسان دارد كه اوّل نبوده وسپس پديد آمده است. پس خداوند مى تواند بار ديگر موجودات را پس از مرگ، زنده كند.(2)

2. بسيارى از چيزها، تنها در ذهن ودل ما بزرگ مى نمايد، ولى در واقع بزرگ نيست. يكْبُرُ فِى صُدُورِكُمْ.(3)

3. پاسخ به منكران معاد

نظير آيه 51 و 49 اسراء آيات 79 و 81 يس است:

قُلْ يحْييهَا الَّذِى أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ. أَ وَلَيسَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلَى وَهُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ.

ص: 111


1- الميزان، ج 13، ص: 160.
2- . نور، ج 7، ص: 72.
3- . همان، ص: 74.

آیه 53-57

اشاره

آيات 57-53

وَ قُلْ لِعِبادي يَقُولُوا الَّتي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِْلإِنْسانِ عَدُوًّا مُبينًا (53)

رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَ ما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ وَكيلاً (54)

وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُودَ زَبُورًا (55)

قُلِ ادْعُوا الَّذينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْويلاً (56)

أُولئِكَ الَّذينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُورًا (57)

ترجمه

به بندگانم بگو: «سخنى بگويند كه بهترين باشد! چرا كه (شيطان بوسيله سخنان ناموزون)، ميان آنها فتنه وفساد مى كند، هميشه شيطان دشمن آشكارى براى انسان بوده است! * پروردگار شما، از (نيات واعمال) شما آگاهتر است، اگر بخواهد (وشايسته بداند)، شما را مشمول رحمت خود مى سازد، واگر بخواهد، مجازات مى كند، وما تو را به عنوان مامور بر آنان نفرستاده ايم (كه آنان را مجبور به ايمان كنى!) * پروردگار تو، از حال همه كسانى كه در آسمانها وزمين هستند، آگاهتر است، و (اگر تو را بر ديگران برترى داديم، بخاطر شايستگى توست،) ما بعضى از پيامبران را بر بعضى ديگر برترى داديم، وبه داوود، زبور بخشيديم. * بگو: «كسانى را كه غير از خدا (معبود خود) مى پنداريد، بخوانيد! آنها نه مى توانند مشكلى را از شما برطرف سازند، ونه تغييرى در آن ايجاد كنند.» * كسانى را كه آنان مى خوانند، خودشان وسيله اى (براى تقرب) به پروردگارشان مى جويند، وسيله اى هر چه نزديكتر، وبه رحمت او اميدوارند، وازعذاب او مى ترسند، چرا كه عذاب پروردگارت، همواره در خور پرهيز ووحشت است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم سخن نيكو با كفَار. فتنه انگيزى شيطان با سخنان ناشايسته. آگاهى خداوند وقدرت او بر رحمت يا عذاب. داناتر بودن خداوند به موجودات در آسمان وزمين. برترى بخشيدن برخى از پيامبران بر پيامبران ديگر ودادن زبور به داود (علیه السلام). عدم قدرت معبودان برحل مشكلات نياز معبودان به وسائل براى رسيدن به مقاصد.

ص: 112

ب. در اينكه منظور از «عباد» در اين آيه چه كسانى هستند؟ دو عقيده متفاوت در ميان مفسران وجود دارد كه هر يك با قرائنى تاييد مى شود: منظور از «عباد» بندگان مشركند، گر چه آنها راه خطا را پيش گرفته اند اما خداوند براى تحريك عواطف انسانى آنها با تعبير به «عبادى» (بندگانم) از آنها ياد كرده وآنان را دعوت مى كند كه به سراغ «احسن» يعنى كلمه توحيد ونفى شرك بروند.(1)

كلمه «عبادى» اشاره به مؤمنان است، وروش بحث با دشمنان را به آنها مى آموزد چرا كه گاهى مؤمنان تازه كار طبق روشى كه از پيش داشتند با هر كس كه در عقيده با آنها مخالف بود به خشونت مى پرداختند، وآنها را صريحا اهل جهنم وعذاب وشقى وگمراه مى خواندند، وخود را اهل نجات، واين سبب مى شد كه مخالفان يك حالت منفى در برابر دعوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) به خود بگيرند. ولى با توجه به مجموع قرائن، تفسير دوم با ظاهر آيه سازگارتر است چرا كه در قرآن كلمه «عبادى» معمولا براى مؤمنان ذكر مى شود.(2)

ج. رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يشَأْ يرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يشَأْ يعَذِّبْكُمْ. در ارتباط به دو تفسير آيه قبل، اين آيه نيز تاب دو تفسير دارد:

نخست اينكه: اى مشركان واى افراد بى ايمان، خداى شما هم رحمت واسعه دارد وهم مجازات دردناك وشما را شايسته هر يك ببيند، مشمول آن مى سازد، چه بهتر كه دست به دامن رحمت واسعه او بزنيد واز عذابش بپرهيزيد.

اما طبق تفسير دوم مفهومش چنين است: گمان نكنيد كه شما مؤمنان تنها اهل نجاتيد وديگران اهل دوزخند، خدا از اعمال شما ودلهاى شما آگاهتر است، اگر بخواهد به گناهانتان شما را مجازات مى كند واگر بخواهد مشمول رحمت مى سازد، كمى به حال خود بينديشيد ودرباره خود وديگران عادلانه تر قضاوت كنيد.

د. اينكه چرا از ميان همه پيامبران، سخن از داود وزبور به ميان آمده، ممكن است به خاطر جهات زير باشد:

1 - زبور داود از ميان كتب پيامبران اين ويژگى را دارد كه تمام آن مناجات ونيايش

ص: 113


1- نمونه، ج 12، ص: 158.
2- . همان. مجمع البيان، ج 6، ص 650. الميزان، ج 13، ص 198.

واندرز است وبا قول احسن وگفتار نيكو كه در آيات قبل به آن دستور داده شد از همه متناسبتر مى باشد.

2 - در زبور داود خبر از حكومت صالحان ونيكان داده شده هر چند ظاهرا مردمى تهى دست وفقير ويتيم باشند واين با دعوت پيامبر (صلی الله علیه و آله) ومؤمنان راستين كه غالبا در زمره تهى دستان بودند كاملا هماهنگ است، وپاسخى است به ايراد مشركان.

3 - با اينكه داود داراى حكومت عظيم وكشور پهناورى بود، خداوند اين را افتخار او قرار نمى دهد بلكه كتاب زبور را افتخار او مى شمرد تا مشركان بدانند عظمت يك انسان به مال وثروت وداشتن قدرت وحكومت ظاهرى نيست ويتيم وبى مال بودن دليلى بر تحقير نخواهد شد.

4 - بعضى از يهود مى گفتند: بعد از موسى نزول كتاب ديگرى ممكن نيست، قرآن به آنها پاسخ مى گويد كه ما به داود زبور داديم، چرا شما از نزول قرآن تعجب مى كنيد؟

به هر حال هيچ مانعى ندارد كه تمام جهات چهارگانه فوق دليل بر انتخاب داود وزبور در اين جمله از ميان همه پيامبران وهمه كتب آسمانى باشد.

ه -. در آيه 56 باز سخن از مشركان است ودر تعقيب بحثهاى گذشته به پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى گويد: به آنها بگو معبودهايى را كه غير خدا شايسته پرستش مى پنداريد بخوانيد، آنها نه قدرت دارند مشكلات وگرفتارى ها را از شما بر طرف سازند ونه دگرگونى در آن ايجاد كنند؛ قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَلا تَحْوِيلًا ذكر جمله وَلا تَحْوِيلًا بعد از فَلا يمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ اشاره به اين است كه آنها نه توانايى بر تاثير كامل در بر طرف ساختن مشكلات دارند ونه تاثير ناقص در دگرگونى آنها.

و. «زعمتم» از ماده «زعم»، معمولا به پندار نادرست گفته مى شود، لذا از ابن عباس نقل شده كه هر جا كلمه «زعم» در قرآن به كار رفته به معنى دروغ وكذب (وعقيده بى اساس) است.(1)

ز. آيه 57 در حقيقت دليلى است براى آنچه در آيه 56 گفته شد، اين آيه مى گويد: مى دانيد چرا آنها قادر نيستند مشكلى را از دوش شما، بدون اذن پروردگار بردارند، براى اينكه خودشان براى حل مشكلات به در خانه خدا مى روند، خودشان سعى دارند به ذات پاك او

ص: 114


1- . نمونه، ج 12، ص: 159.163

تقرب جويند وهر چه مى خواهند از او بخواهند: آنها كسانى هستند كه خدا را مى خوانند وبراى تقرب به او به اطاعتش متوسل مى شوند أُولئِكَ الَّذِينَ يدْعُونَ يبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ ونزديكترين وسيله را مى طلبند؛ أَيهُمْ أَقْرَبُ وبه رحمت او اميدوارند وَيرْجُونَ رَحْمَتَهُ. واز عذاب او مى ترسند وَيخافُونَ عَذابَهُ. چرا كه عذاب پروردگارت چنان شديد است كه محذور است وبايد از آن دورى جست.(1)

ح. مساله توسل به بعضى از مقربين درگاه خدا به طورى كه از آيه يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَابْتَغُوا إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ. (مائده، 35) برمى آيد عمل صحيحى است وغير از آن عملى است كه مشركين بت پرست مى كنند، چرا كه بت پرستان تقرب وعبادت را نسبت به ملائكه وجن واولياى انس انجام مى دهند، وعبادت خداى را ترك مى كنند، ولذا تنها وسيله را عبادت مى كنند، واميدوار رحمت وسيله وبيمناك از عذاب آن هستند آن گاه براى تقرب به آن وسيله، كه به زعم ايشان يا ملائكه است ويا جن ويا انس متوسل به بتها ومجسمه ها مى شوند.(2)

ط. آيه شريفه أُولئِكَ الَّذينَ يدْعُونَ يبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسيلَة را دو گونه مى توان تفسير كرد:

منظور مشركان هستند كه ملائكه وعيسى را مقرب درگاه خدا مى دانند.

«اولئك» اشاره به انبياء باشد كه خداوند را مى خوانند ومى پرستند وهر وسيله اى كه آنها را به خدا نزديك مى كند طلب مى كنند وداراى خوف ورجا هستند.(3)

نكته ها

1. پناه بردن به خدا از تحريك شيطان

نظير آيه 53 اسراء آيه 36 فصلت است: وَإِمَّا ينْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

2. كلام وگفتار خوب، زمينه ساز محبّت وسخن ناروا، زمينه ساز انواع وسوسه هاى شيطانى است. آرى سخن نيكو، زمينه ى وسوسه را مى زدايد؛ يقُولُوا الَّتِى هِى أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيطانَ ينْزَغُ.

ص: 115


1- . الميزان، ج 13، ص 179. نمونه، ج 12، ص: 164.
2- الميزان، ج 13، ص: 179.
3- . تبيان، ج 6، ص 491. اطيب البيان، ج 8، ص 272.

3. انسان ها در انتخاب عقيده آزادند، حتّى پيامبران هم مأمور اجبار مردم بر ايمان نيستند. ما أَرْسَلْناكَ عَلَيهِمْ وَكِيلًا.

4. در آيه ى 54، علم خدا به انسان ها مطرح شده، در آيه 55 علم او به همه ى موجودات آسمانى وزمينى بيان شده است.

5. در ميان پيامبران نيز سلسله مراتب وبرترى وجود دارد. حتى بهترين افراد ومتّقين با هم يكسان نيستند. فَضَّلْنا(1) يكى خليل خداوند است واتخذ الله ابراهيم خليلا يكى كليم خداوند است؛ و كلّم الله موسى تكليما يكى مانند پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) سيد وسرور فرزندان آدم است.(2)

6. انگيزه ى پرستش، پناهجويى به يك قدرت است وبت ها اين توان را ندارند؛ فَلايمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ.(3)

7. آيه 56 بر نفى الوهيت خدايان مشركين از اين راه استدلال مى كند كه آن ربى كه مستحق پرستش است ربى است كه قادر بر رساندن منفعت ودفع ضرر باشد، چون داشتن چنين قدرتى لازمه ربوبيت است. زيرا اين شركاء قادر بر رساندن نفع ودفع ضرر نيستند، پس الوهيت ندارند. چطور مى توانند از پيش خود ومستقلا خاصيت بلاگردانى را داشته وحاجت برآورند ورفع پريشانى كنند با اينكه خود آنها مخلوق خدايند. علاوه بر اين بتها از آن نظر كه بت هستند حقيقتا چيزى نيستند كه قابل پرستش باشند، هم چنان كه فرمود: إِنْ هِى إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُكُمْ اينها جز اسمايى كه پدرانتان ويا خودتان ناميده اند چيز ديگرى نيستند. واما آنهايى كه از چوب ويا فلزى ساخته شده اند كه جز جماد بى جان چيز ديگرى نيستند، وبا ساير جمادات فرقى ندارند.

8. رحمت الهى بر غضبش سبقت دارد. (اميد به رحمت، پيش از خوف از عذاب آمده است.) يرْجُونَ... يخافُونَ.(4)

ص: 116


1- . نور، ج 7، ص: 75.77
2- . فتح القدير، ج 3، ص 235.
3- . همان، ص 237. نور، ج 7، ص: 78.
4- . همان، ص: 176.

آیه 58-60

اشاره

وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّ نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذابًا شَديدًا كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُورًا (58)

وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِاْلآياتِ إِلاّ أَنْ كَذَّبَ بِهَا اْلأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِاْلآياتِ إِلاّ تَخْويفًا (59)

وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتي أَرَيْناكَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ إِلاّ طُغْيانًا كَبيرًا (60)

ترجمه

هيچ شهر وآبادى نيست مگر اينكه آن را پيش از روز قيامت هلاك مى كنيم، يا (اگر گناهكارند،) به عذاب شديدى گرفتارشان خواهيم ساخت، اين، در كتاب الهى (لوح محفوظ) ثبت است. * هيچ چيز مانع ما نبود كه اين معجزات (درخواستى بهانه جويان) را بفرستيم جز اينكه پيشينيان (كه همين درخواستها را داشتند، وبا ايشان هماهنگ بودند)، آن را تكذيب كردند، (از جمله،) ما به (قوم) ثمود، ناقه داديم، (معجزه اى) كه روشنگر بود، اما بر آن ستم كردند (وناقه را كشتند). ما معجزات را فقط براى بيم دادن (واتمام حجت) مى فرستيم. * (به ياد آور) زمانى را كه به تو گفتيم: «پروردگارت احاطه كامل به مردم دارد، (واز وضعشان كاملا آگاه است.) وما آن رؤيايى را كه به تو نشان داديم، فقط براى آزمايش مردم بود، همچنين شجره ملعونه (درخت نفرين شده) را كه در قرآن ذكر كرده ايم. ما آنها را بيم داده (وانذار) مى كنيم، اما جز طغيان عظيم، چيزى بر آنها نمى افزايد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: حتمى بودن هلاكت ستمگران در دنيا. تكذيب معجزات عامل باز داشتن معجزات بعدى. ستم كردن قوم صالح نسبت به شتر وكشتن آن. احاطه خداوند بر مردم.

ب. وَإِنْ مِنْ قَرْيةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوها؛ سنت الهى در اقوام گذشته: دعوت به حق، به سعادت رساندن مؤمنان وهلاكت يا عذاب شديد منكران وطاغيان؛ ولى ظاهرا اين آيه معطوف ومربوط به جلوتر از آيات مورد بحث است، يعنى آيه شانزدهم كه مى فرمود: وَإِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها... چون آيات اين سوره همواره بعضى به بعضى نظر داشته

ص: 117

وعطف مى شود، وغرض عمومى از سراپاى اين سوره، بيان سنتى است كه خداى تعالى در اقوام وملل داشته كه نخست ايشان را به سوى حق دعوت مى كرده، آن گاه يك عده را كه پذيراى دعوتش گشته واطاعت كرده اند سعادتمند، وديگران را كه از در استكبار مخالفت وطغيان نمودند عقوبت مى نموده است، وبنابراين مراد از هلاك در اين آيه همان تدمير به عذاب استيصال در آن آيه است چنانچه از ابى مسلم مفسر هم نقل شده ومراد از عذاب نسبت به هلاكت شديد عذاب آسان تر است از قبيل عذاب قحطى يا گرانى كه باعث جلاى وطن ويا خرابى عمارتهاى آن قريه شده، ويا بلاها ومحنت هاى ديگر است.(1)

ج. وَإِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَما جَعَلْنَا الرُّؤْيا الَّتِى أَرَيناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَما يزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً.

مرحوم علامه طباطبائى مى فرمايد: فقرات اين آيه كه چهار فقره است معانى روشنى دارد وليكن از نظر ارتباط ووجه اتصالى كه با هم دارند خالى از اجمال نيست وسبب اصلى اين اجمال دو فقره دومى وسومى است، زيرا خداى سبحان بيان نكرده كه آن رؤيا كه به پيغمبر خود ارائه داده چه بوده، ودر ساير آيات قرآنش هم چيزى كه آن را تفسير كند نيامده. ورؤياهايى كه در آيه: إِذْ يرِيكَهُمُ اللهُ فِى مَنامِكَ قَلِيلًا وَلَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ (انفال، 43) وآيه لَقَدْ صَدَقَ اللهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ (فتح، 27) آمده هيچيك با رؤياى در آيه مورد بحث تطبيق نمى كند چون آيه مورد بحث در مكه نازل شده ومربوط به قبل از هجرت است، وآن دو آيه مربوط به حوادث بعد از هجرت هستند.(2)

شجره ملعونه معلوم نيست كه چيست كه خدا آن را فتنه مردم قرار داده، ودر قرآن كريم شجره اى به چشم نمى خورد كه خداوند اسمش را برده سپس آن را لعنت كرده باشد. آرى، از شجره اى اسم برده به نام شجره زقوم وآن را به فتنه وصف مى كند، ومى فرمايد: أَمْشَجَرَةُ الزَّقُّومِ إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِينَ (صافات، 62) ولى ديگر آن را نه در اينجا ونه در جاى ديگر لعنت نكرده.

آرى چه بسا بتوان از سياق آيات پاره اى از جزئيات اين دو داستان را استفاده كرد، آيات

ص: 118


1- . مجمع البيان، ج 6، ص 653. الميزان، ج 13، ص: 182.
2- الميزان، ج 13، ص: 188.

قبلى در اين مقام بود كه بفرمايد: بشريت آخرش مانند اول وصدرش در بى اعتنايى به آيات خدا وتكذيب آن الگوى آيندگان مى باشد، ومجتمعات بشرى به تدريج ونسلى بعد از نسل ديگر وقريه اى بعد از قريه اى ديگر عذاب خداى را مى چشند كه يا آن عذاب هلاكت است ويا عذابى كمتر از آن.

و آيات بعدى كه از آيه وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَم شروع مى شود وداستان ابليس وتسلط عجيب او را بر اغواى بنى آدم بيان مى كند ونيز همان سياق آيات قبل را دنبال مى كند.

و از اين وحدت سياق بر مى آيد كه داستان رؤيا وشجره ملعونه دو امر مهمى است كه يا به زودى در بشريت پيدا مى شود ويا آنكه در ايام نزول آيات پيدا شده ومردم را دچار فتنه نموده وفساد را در آنان شايع ساخته، وطغيان واستكبار را در آنان پرورش داده.

با در نظر گرفتن آنچه گفته شد اين را نيز در نظر بگيريم كه خداى تعالى شجره نامبرده را به ملعونه در قرآن وصف كرده است، واز اين به خوبى بر مى آيد كه قرآن كريم مشتمل بر لعن آن هست، ولعن آن شجره هم الآن در ميان لعنت هاى قرآن موجود است، چون ظاهر جمله وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ همين است.

در قرآن كريم، ابليس ويهود ومشركين ومنافقين ومردمى ديگر به عناوينى ديگر لعنت شده اند مثل كسانى كه با حالت كفر بميرند ويا آيات خدا را كتمان كنند، ويا خدا ورسول را آزار نمايند وامثال اين عناوين.

و اگر در اين مساله كمال دقت را به كار ببريم، اين معنا برايمان روشن خواهد شد كه شجره ملعونه يكى از همان اقوام ملعونه در كلام خدا هستند كه صفات شجره را دارند، يعنى از يك ريشه منشعب شده ونشو ونما نموده وشاخه هايى شده اند، ومانند درخت، بقايى يافته وميوه اى داده اند، دودمانى هستند كه امت اسلام به وسيله آن آزمايش شده ومى شوند. وچنين صفاتى جز بر يكى از سه دسته از آنها كه شمرديم تطبيق نمى كند، يا مشركين، ويا منافقين ويا اهل كتاب.(1)

وقتى بنا شد شجره ملعونه بطور مسلم يكى از اين سه فرقه باشد حال بايد ببينيم از اوضاع

ص: 119


1- . الميزان، ج 13، ص: 188.190.

واحوال زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وزمان نزول آيه چه مى فهميم ؟.

به طور مسلم در آن زمان از مشركين واهل كتاب يعنى يهود ونصارى قومى كه چنين صفاتى داشته باشند ظهور نكرد (نه قبل از هجرت ونه بعد از آن) زيرا تاريخ نشان مى دهد كه خداوند مسلمانان را از شر اين دو طائفه ايمن كرده وايشان را استقلال داده بود وبا امثال آيه الْيوْمَ يئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ (مائده، 3)، استقلالشان را اعلام فرموده بود.

وقتى اوضاع واحوال صدر اسلام با مصداق بودن مشركين واهل كتاب سازگار نشد، قهرا باقى مى ماند فرقه سوم، يعنى منافقين كه در ظاهر مسلمان بودند، وتظاهر به اسلام مى كردند، ودر ميان مسلمانان يا از راه فاميلى ويا از راه پيروزى عقيده ومسلك بقا ودوام يافته ودر اعصار بعدى هم فتنه مسلمانان شدند.(1)

د. رؤياى پيامبر (صلی الله علیه و آله) وشجره ملعونه؛ در تفسير اين «رؤيا» ميان مفسران گفتگو بسيار است:

جمعى از مفسران گفته اند كه رؤيا در اينجا به معنى خواب نيست بلكه مشاهده واقعى چشم است وآن را اشاره به داستان معراج كه در آغاز همين سوره آمده دانسته اند.(2)

قرآن طبق اين تفسير مى گويد: ماجراى معراج آزمايشى براى مردم بود به خاطر آن است كه صبحگاهان كه پيامبر داستان معراج را بيان كرد، سر وصدا پيرامون آن برخاست، دشمنان آن را به باد مسخره گرفتند، افراد ضعيف الايمان با شك وترديد به آن نگريستند، ومؤمنان راستين آن را به طور كامل پذيرفتند، چرا كه در برابر قدرت خدا همه اين مسائل، سهل است.

تنها ايراد مهمى كه به اين تفسير متوجه مى شود اين است كه رؤيا معمولا به معنى خواب است نه مشاهده در بيدارى.

از ابن عباس نقل شده كه رؤيا اشاره به خوابى است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) در سال حديبيه (سال ششم هجرت) در مدينه ديد وبه مردم بشارت داد كه شما در آينده نزديكى بر قريش پيروز خواهيد شد ودر نهايت آرامش وارد مسجد الحرام مى شويد، ولى مى دانيم اين خواب در آن سال تحقق نيافت بلكه دو سال بعد يعنى در سال فتح مكه صورت پذيرفت، ولى همين

ص: 120


1- . الميزان، ج 13، ص: 190.
2- . مجمع البيان، ج 6، ص 454.

مقدار تاخير سبب شد كه مؤمنان در بوته آزمايش قرار گيرند، آنها كه ايمان ضعيفى داشتند گرفتار شك وشبهه شدند، در حالى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) صريحا به آنها مى گفت: من به شما نگفتم امسال به مكه مى رويد گفتم درآينده نزديك چنين خواهد شد (وچنين هم شد).(1)

ايرادى كه به اين تفسير متوجه مى شود آنست كه سوره بنى اسرائيل از سوره هاى مكى است وماجراى حديبيه، در سال ششم هجرت واقع شده است!

جمعى از مفسران شيعه واهل تسنن نقل كرده اند كه اين خواب اشاره به جريان معروفى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) در خواب ديد ميمونهايى از منبر او بالا مى روند وپائين مى آيند، بسيار از اين مساله غمگين شد، آن چنان كه بعد از آن كمتر مى خنديد (اين ميمون ها را به بنى اميه تفسير كرده اند كه يكى بعد از ديگرى بر جاى پيامبر (صلی الله علیه و آله) نشستند در حالى كه از يكديگر تقليد مى كردند وافرادى فاقد شخصيت بودند وحكومت اسلامى وخلافت رسول الله را به فساد كشيدند).

اين روايت را فخر رازى در تفسير كبير، وقرطبى مفسر معروف اهل تسنن در تفسير الجامع، شيخ طوسى در تبيان وطبرسى در مجمع البيان وجمعى ديگر نقل كرده اند، ومرحوم فيض كاشانى در تفسير صافى مى گويد: اين روايت از روايات معروف در ميان عامه وخاصه است.

البته اين سه تفسير منافاتى با هم ندارند، ممكن است هر سه در معنى آيه جمع باشد ولى همانگونه كه گفتيم تفسير دوم با مكى بودن سوره سازگار نيست.(2)

در بسيارى از تفسيرهاى شيعه واهل تسنن نقل شده كه شجره ملعونه، بنى اميه هستند.(3)

نكته ها

1. شتر يك حيوان است، ولى خداوند درباره ى شتر صالح مى فرمايد: ناقَةُ اللهِ، چون هر چه به خدا منسوب شود قداست دارد.

2. پيامبران با داشتن معجزه هاى گوناگون، پيوسته گرفتار افراد لجوج بودند؛ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ.

ص: 121


1- . مجمع البيان، ج 6، ص 654.
2- نمونه، ج 12، ص: 171.
3- همان. تبيان، ج 6، ص 494. مجمع البيان، ج 6، ص 654. اطيب البيان، ج 8، ص 276.

3. معجزات، وسيله ى شناخت وبينش وهشدار مردم است؛ مُبْصِرَةً، تَخْوِيفاً.(1)

4. كيفر كشتن ناقه حضرت صالح (علیه السلام)

قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد ما به قوم ثمود گفتيم كارى به شتر حضرت صالح نداشته باشيد واو را نكشيد كه عذاب بر شما نازل مى شود.... هذِهِ نَاقَةُ اللهِ لَكُمْ آيةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِى أَرْضِ اللهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

لكن قوم ثمود اين امر الهى را مخالفت كردند وبه جهت كشتن ناقه مرتكب ظلم شدند:... وَ آتَينَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا وَمَا نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلاَّ تَخْوِيفاً (الإسراء، 59) فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ... (الأعراف، 77) قرآن كريم كيفر آن مردم ستمگر را در آيات ديگر بيان كرده است:

فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَى فَعَقَرَ. فَكَيفَ كَانَ عَذَابِى وَنُذُرِ (القمر، 29-30)

فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاهَا (الشمس، 14)

آیه 61-65

اشاره

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْليسَ قالَ ءَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طينًا (61)

قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ َلأَحْتَنِكَنَّ ذُرّيَّتَهُ إِلاّ قَليلاً (62)

قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُورًا (63)

وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شارِكْهُمْ فِي اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاّ غُرُورًا (64)

إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفى بِرَبِّكَ وَكيلاً (65)

ترجمه

(به ياد آوريد) زمانى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده كنيد!» آنها همگى سجده كردند، جز ابليس كه گفت: «آيا براى كسى سجده كنم كه او را از خاك آفريده اى ؟!» * (سپس) گفت: «به من بگو، اين كسى را كه بر من برترى داده اى (به چه دليل بوده است ؟) اگر مرا تا روز قيامت زنده بگذارى، همه فرزندانش را، جز عده كمى، گمراه وريشه كن خواهم ساخت!» * فرمود: «برو! هر كس از آنان از تو تبعيت كند، جهنم كيفر شماست، كيفرى است

ص: 122


1- نور، ج 7، ص: 80.81.

فراوان! * هر كدام از آنها را مى توانى با صدايت تحريك كن! ولشكر سواره وپياده ات را بر آنها گسيل دار! ودر ثروت وفرزندانشان شركت جوى! وآنان را با وعده ها سرگرم كن! - ولى شيطان، جز فريب ودروغ، وعده اى به آنها نمى دهد -* (اما بدان) تو هرگز سلطه اى بر بندگان من، نخواهى يافت (وآنها هيچ گاه به دام تو گرفتار نمى شوند)! همين قدر كافى است كه پروردگارت حافظ آنها باشد.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: فرمان خدا به سجده فرشتگان براى آدم. استكبار ابليس از سجده - منحرف ساختن شيطان نسبت به ذريه آدم مگر گروه اندك. دوزخ كيفر شيطان وپيروانش، انواع دعوت شيطان فريبنده بودن وعده شيطان. عدم تسلط شيطان بر بندگان خاص خداوند.

ب. كاف در كلمه «ا رايتك» زائده است، وهيچ محلى از اعراب ندارد، فقط معناى خطاب را مى رساند چنانچه در اسماء اشاره اين كار را مى كند، ومراد شيطان از اينكه گفت: الَّذِى كَرَّمْتَ عَلَى آدم (علیه السلام) است، برترى دادن آدم بر ابليس همان است كه خداى تعالى او را وادار كرد كه تا بر او سجده كند، وچون نكرد از درگاه خودش براند.(1)

ج. «استفزز» به معناى هل دادن به آرامى وبه سرعت است، «استفزاز با آواز» كنايه از خوار كردن آنان با وسوسه هاى باطل وخالى از حقيقت است، واينكه وضع شيطان وپيروانش وضع چوپان ورمه را دارد كه با يك صدا به راه مى افتند، وبا صدايى ديگر مى ايستند ومعلوم است كه اين صداها آوازهايى بى معنى است.(2)

د. وَشارِكْهُمْ فِى الْأَمْوالِ وَالْأَوْلادِ. شركت جز در ملكيت واختصاص تصور نمى شود، ولازمه اش اين است كه شريك در استفاده از آن ملك سهيم باشد. پس شركت كردن شيطان با آدمى در مال وفرزند سهم بردن از منفعت واختصاص است، مثل اينكه آدمى را وادار كند به تحصيل مال كه خداوند آن را مايه رفع حاجت آدمى قرار داده از راه حرام، زيرا در اين صورت هم آدمى از آن مال منتفع شده به غرض طبيعى خود نائل

ص: 123


1- تبيان، ج 6، ص 496. الميزان، ج 13، ص: 199.
2- الميزان، ج 13، ص: 200.

مى شود، وهم شيطان به غرض خود رسيده است. ويا آنكه از راه حرام فرزندى براى آدمى به دنيا آيد، ويا از راه حلال به دنيا آيند وليكن به تربيت دينى وصالح تربيتش نكند وبه آداب خدايى مؤدبش نسازد، در نتيجه سهمى از آن فرزند را براى شيطان قرار داده وسهمى را براى خودش.(1)

ه -. «احتنكن» از ماده «احتناك» به معنى از ريشه كندن چيزى است، لذا هنگامى كه ملخ زراعت را به كلى بخورد عرب مى گويد: احتنك الجراد الزرع، بنابراين گفتار مزبور اشاره به اين است كه من كل بنى آدم را جز عده كمى از جاده اطاعت تو برمى كنم.

اين احتمال نيز وجود دارد كه «احتنكن» از ماده «حنك» به معنى زير گلو بوده باشد، هنگامى كه طناب وافسار به گردن حيوان مى افكنند عرب تعبير به «حنتك الدابه» مى كند در واقع شيطان مى خواهد بگويد من به گردن همه آنها ريسمان وسوسه مى افكنم وبه جاده خطا مى كشانم.(2)

و. «اجلب» از ماده «اجلاب» در اصل از «جلبه» به معنى فرياد شديد است، واجلاب به معنى راندن وحركت دادن با نهيب وفرياد مى باشد.(3)

ز. «خيل» به دو معنى آمده است به معنى «اسبها» وبه معنى اسب سواران اما در اينجا به معنى دوم است واشاره به لشكر سواره مى كند. و «رجل» به عكس آن به معنى لشكر پياده است، البته شيطان لشكر سواره وپياده اى به آن معنى كه در ارتش است ندارد، ولى مى دانيم دستياران فراوانى از جنس خود واز جنس آدميان دارد كه براى اغواى مردم به او كمك مى دهند، بعضى سريع تر ونيرومندتر همچون لشكر سواره اند وبعضى آرام تر وضعيف تر همچون لشكر پياده!(4)

ح. وسائل متنوع وسوسه گرى شيطان: گر چه در آيات فوق، مخاطب شيطان است وخداوند به عنوان يك فرمان تهديدآميز به او مى گويد هر چه از دستت ساخته است بكن وبا وسائل گوناگون به اغواى بنى آدم برخيز، ولى در واقع هشدارى است به همه انسان ها كه

ص: 124


1- . كشاف، ج 2، ص 678. فتح القدير، ج 3، ص 242. الميزان، ج 13، ص: 201.
2- . تبيان، ج 6، ص 497. مجمع البيان، ج 6، ص 657. كشاف، ج 2، ص 677. فتح القدير، ج 3، ص 241. نمونه، ج 12، ص: 181.
3- نمونه، ج 12، ص: 183.
4- . همان. مجمع البيان، ج 6، ص 657. كشاف، ج 2، ص 677.

طرق نفوذ شيطان را دريابند واز تنوع وسائل وسوسه هاى او آگاه شوند.

جالب اينكه قرآن در آيه فوق به چهار بخش مهم واصولى از اين وسائل، اشاره مى كند وبه انسان ها مى گويد كه از چهار طرف مراقب خويش باشند:

1 - برنامه هاى تبليغاتى - جمله وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ كه بعضى از مفسران آن را تنها به معنى نغمه هاى هوس انگيز موسيقى وخوانندگى تفسير كرده اند معنى وسيعى دارد كه هر گونه تبليغات گمراه كننده را كه در آن از وسائل صوتى وسمعى استفاده مى شود شامل مى گردد.

2 - استفاده از نيروى نظامى.

3 - برنامه هاى اقتصادى وظاهرا انسانى - يكى ديگر از وسائل مؤثر نفوذ شيطان از طريق شركت در اموال ونفوس است، باز در اينجا مى بينيم بعضى از مفسران شركت در اموال را منحصرا به معنى «ربا»، وشركت در اولاد را فقط به معنى فرزندان نامشروع دانسته اند در حالى كه اين دو كلمه معنى بسيار وسيعترى دارد كه همه اموال حرام وفرزندان نامشروع وغير آن را شامل مى شود.(1)

4 - برنامه هاى مخرب روانى - استفاده از وعده هاى مغرور كننده وانواع فريبها ونيرنگها يكى ديگر از برنامه هاى شيطانها است(2)

ط. وَاسْتَفْزِزْ در ظاهر امر است ومنظور از آن تهديد است. مانند آيه شريفه اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ (فصلت، 40).(3)

نكته ها

1. ابليس براى فريب انسان از يك راه وارد نمى شود، بلكه با وعده ها، آرزوها، وسوسه ها، همراهى ومشاركت، انسان را محاصره مى كند ودر اين ميان عدّه اى همراه او مى شوند. در روايات مى خوانيم: كسى كه باكى ندارد كه چه مى گويد ويا درباره او چه گفته مى شود ودست به هر كارى مى زند وعلناً گناه يا غيبت مى كند، شريك شيطان است. وهمچنين

ص: 125


1- نمونه، ج 12، ص: 185.
2- . همان، ص: 186
3- . تبيان، ج 6، ص 498.

لقمه ى حرام، حرام خوارى، زنا وبه وجود آوردن نسلى فاسد ومنحرف، از موارد شريك شدن شيطان است.(1) وكسى كه اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) را دشمن بدارد، شيطان در نسل او شريك شده است.(2)

2. حسد ابليس، چشم حقيقت بين او را بست، خاك وگل بودن آدم را ديد، ولى روح الهى نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى (حجر، 29) او را نديد. أَ أَسْجُدُ... طِيناً.

3. ابليس هم ازقيامت آگاه بود وهم به آن ايمان داشت. أَخَّرْتَنِ إِلى يوْمِ الْقِيامَةِ.

4. تهاجم تبليغاتى وفرهنگى دشمن، مقدّم بر تهاجم نظامى است. «صوت» قبل از «خيل» آمده است؛ بِصَوْتِكَ، وَأَجْلِبْ عَلَيهِمْ بِخَيلِكَ شيطان ابتدا با تبليغات، انگيزه ى توحيدى انسان را مى گيرد، سپس با تسليحات ولشكريانش بر او هجوم مى آورد.(3)

5. خود برتر بينى شيطان

نظير آيه 62 اسراء: قَالَ أَ رَأَيتَكَ هذَا الَّذِى كَرَّمْتَ عَلَى لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى يوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيتَهُ إِلاَّ قَلِيلاً آيات ديگر است: كه شيطان خود را برتر از حضرت آدم (علیه السلام) مى دانست قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِى مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (الأعراف، 12 (

قَالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (الحجر، 33)

6. معرفى افراد اندك

در آيه 62 اسراء از قول شيطان چنين نقل مى كند كه به جز بر افراد اندكى او مهار مى زند:... لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيتَهُ إِلاَّ قَلِيلاً در آيه 65 همين سوره إِنَّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلاً ونيز آيه شريفه 39 و 40 حجر آن افراد اندك را معرفى كرد كه آنان بندگان مخلص خداوند هستند: قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيتَنِى لَأُزَينَنَّ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَلَأُغْوِينَّهُمْ أَجْمَعِينَ. إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ المُخلصين

7. نظير آيه 64 اسراء آيه 35 و 36 اعراف است؛ قالَ فَبِما أَغْوَيتَنى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيم ثُمَّ لَآتِينَّهُمْ مِنْ بَينِ أَيديهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيمانِهِمْ وَعَنْ شَمائِلِهِمْ وَلا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرين.(4)

ص: 126


1- . بحار، ج 101، ص 136.
2- . كافى، ج 5، ص 502.. نور، ج 7، ص: 87.
3- . نور، ج 7، ص: 85.88.
4- . اطيب البيان، ج 8، ص 279.

8. با آنكه همه ى مردم بندگان خدايند، ولى خداوند بعضى را از روى احترام وتكريم به خود نسبت داده است. «عِبادِى» همان گونه كه در مورد خانه كعبه مى فرمايد: «بَيتِى».(1)

9. عِباد خدا، در آيه ديگرى با ويژگى هاى ايمان وتوكّل، معرّفى شده اند كه شيطان را بر آنان تسلّطى نيست. إِنَّهُ لَيسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلى رَبِّهِمْ يتَوَكَّلُونَ (نحل، 99).(2)

10. پيامبر تحت حفاظت خاصّ الهى است واز نفوذ شيطان در امان است؛ إِنَّ عِبادِى... كَفى بِرَبِّكَ وَكِيلًا.(3)

11. مصونيت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در برابر هواى نفس وشيطان

مهم ترين عامل گناه وعمل زشت هوى نفس وشيطان است... إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّى... (يوسف، 53)

وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) در برابر هر دو عامل مصون خواهد بود:

هوى نفس: وَمَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى (النجم، 3)

شيطان: إِنَّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِمْ سُلْطَانٌ... (الإسراء، 65)

و اين مصونيت وعصمت به جهت فضل الهى وتثبيت خداوند متعال است.

قرآن كريم مى فرمايد: وَلَوْ لاَ فَضْلُ اللهِ عَلَيكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يضِلُّوكَ... (النساء، 113) وَلَوْ لاَ أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيهِمْ شَيئاً قَلِيلاً (الإسراء، 74)

ص: 127


1- . نور، ج 7، ص: 88.
2- . بحار، ج 63، ص 268 وج 53، ص 182. نور، ج 7، ص: 89.
3- . همان.

آیه 66-69

اشاره

رَبُّكُمُ الَّذي يُزْجي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ كانَ بِكُمْ رَحيمًا (66)

وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاّ إِيّاهُ فَلَمّا نَجّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كانَ اْلإِنْسانُ كَفُورًا (67)

أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِبًا ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ وَكيلاً (68)

أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ يُعيدَكُمْ فيهِ تارَةً أُخْرى فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قاصِفًا مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُمْ بِما كَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنا بِهِ تَبيعًا (69)

ترجمه

پروردگارتان كسى است كه كشتى را در دريا براى شما به حركت درمى آورد، تا از نعمت او بهره مند شويد، او نسبت به شما مهربان است. * وهنگامى كه در دريا ناراحتى به شما برسد، جز او، تمام كسانى را كه (براى حل مشكلات خود) مى خوانيد، فراموش مى كنيد، اما هنگامى كه شما را به خشكى نجات دهد، روى مى گردانيد، وانسان، بسيار ناسپاس است! * آيا از اين ايمن هستيد كه در خشكى (با يك زلزله شديد) شما را در زمين فرو ببرد، يا طوفانى از سنگريزه بر شما بفرستد (ودر آن مدفونتان كند)، سپس حافظ (وياورى) براى خود نيابيد؟! * يا اينكه ايمن هستيد كه بار ديگر شما را به دريا بازگرداند وتندباد كوبنده اى بر شما بفرستد، وشما را بخاطر كفرتان غرق كند، سپس دادخواه وخونخواهى در برابر ما پيدا نكنيد؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: روان ساختن كشتى ها در دريا بمنظور طلب رزق. توجه انسان به خداوند به هنگام مواجه شدن با مشكلات در دريا وشرك ورزى او به هنگام نجات. ايمن نبودن انسان از انواع عذاب ها.

ب. اين يك قانون عمومى است كه تقريباً هر كس آن را تجربه كرده است كه در گرفتارى ها هنگامى كه كارد به استخوان مى رسد، موقعى كه اسباب ظاهرى از كار مى افتند وكمك هاى مادى ناتوان مى گردند، انسان به ياد مبدء بزرگى از علم وقدرت مى افتد كه او قادر بر حل سخت ترين مشكلات است.

كار نداريم كه نام اين مبدء را چه بگذارند همين قدر مى دانيم روزنه اميدى به قلب گشوده مى شود ونور لطيف ونيرومندى در دل مى پاشد، اين يكى از نزديك ترين راهها به

ص: 128

سوى خدا است، راهى از درون جان وسويداى قلب.(1)

ج. كلمه «حاصب» به طورى كه در مجمع البيان آمده به معناى بادى است كه از شدت، سنگ ريزه ها را از جاى بكند وبعضى گفته اند: «حاصب» به معناى باد كشنده اى است كه در بيابان برخيزد، به خلاف (قاصف) كه به معناى باد كشنده در دريا (يعنى طوفان) است.

د. «تبيع» به معناى تابع است، وضمير «فيه» به «بحر» (دريا) وضمير «به» به «غرق» يا به ارسال ويا به اعتبار ما وقع به هر دو بر مى گردد.(2)

نكته ها

1. راه هاى دريايى از نظرِ ارزانى، هميشگى وعمومى بودن، نقش خوبى در نقل وانتقال اشخاص واجناس دارد وبركات كشتيرانى در حمل ونقل بار ومسافر وماهى گيرى، فراوان است. سهم دريا در، توليد بخار وابر وباران، پرورش ماهى وتغذيه وشگفتى هاى جمادى وگياهى وحيوانى آن بسيار است.(3)

2. امكانات وفضل از سوى خداست وكار وتلاش از انسان است؛ يزْجِى... لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ.(4)

3. سرّ اينكه نجات را در مورد دريا ذكر كرد آن است كه در دريا وقتى انسان گرفتار مى شود اميدش از همه جا قطع مى شود جز خدواند كه او را نجات دهد.(5)

4. يكى از دلايل فطرى بودن توحيد، اين است كه انسان در حالت درماندگى ونااميدى از همه وسايل مادّى، متوجّه يك نقطه غيبى مى شود كه او را نجات دهد. شخصى منكر خدا، از امام صادق (علیه السلام) دليلى بر اثبات خدا مى خواست. حضرت پرسيد: آيا تا كنون سوار كشتى شده اى كه دچار حادثه شود؟ گفت: آرى، يك بار در سفرى دريايى كشتى ما متلاشى شد ومن بر تخته پاره اى سوار شدم. امام پرسيد: آيا در آن هنگام، دل تو متوجّه قدرتى بود كه تو را نجات دهد؟ گفت: آرى. فرمود: همان قدرت غيبى، خداست.(6)

ص: 129


1- . نمونه، ج 12، ص: 191.
2- . الميزان، ج 13، ص: 213.
3- نور، ج 7، ص: 90.
4- . همان.
5- . تبيان، ج 6، ص 501.
6- . نور، ج 7، ص: 91.

5. انسان ها نوعا به هنگام گرفتارى وشدائد زندگى، خداوند را خالصانه مى خوانند وبعد از نجات از گرفتارى به خداوند توجهى ندارند. به اين آيات توجه كنيد:

وَإِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِى الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِياهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كَانَ الْإِنْسَانُ كَفُورًا. (اسراء، 67)

وَمَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيهِ تَجْأَرُونَ. (نحل، 53)

وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَائِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ. (يونس، 12)

فَإِذَا رَكِبُوا فِى الْفُلْكِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يشْرِكُونَ. (عنكبوت، 65)

قُلْ مَنْ ينَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعًا وَخُفْيةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ * قُلِ اللهُ ينَجِّيكُمْ مِنْهَا وَمِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ. (انعام، 63 و 64) و (يونس، 22 و 23)

6. انسان در هر لحظه وهر جا كه باشد، در دست قدرت خداست وخشكى ودريا براى قهر خدا فرق نمى كند؛ يخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ.(1)

7. در برابر قهر خدا، هيچ قدرت وتكيه گاهى نيست؛ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلًا.(2)

ص: 130


1- . نور، ج 7، ص: 92.
2- . همان.

آیه 70-72

اشاره

آيات 72-70

وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً (70)

يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً (71)

وَ مَنْ كانَ في هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي اْلآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبيلاً (72)

ترجمه

ما آدميزادگان را گرامى داشتيم، وآنها را در خشكى ودريا، (بر مركبهاى راهوار) حمل كرديم، واز انواع روزيهاى پاكيزه به آنان روزى داديم، وآنها را بر بسيارى از موجوداتى كه خلق كرده ايم، برترى بخشيديم. * (به ياد آوريد) روزى را كه هر گروهى را با پيشوايشان مى خوانيم! كسانى كه نامه عملشان به دست راستشان داده شود، آن را (با شادى وسرور) مى خوانند، وبقدر رشته شكاف هسته خرمايى به آنان ستم نمى شود! * اما كسى كه در اين جهان (از ديدن چهره حق) نابينا بوده است، در آخرت نيز نابينا وگمراهتر است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تكريم خداوند از بشر وبهره مند ساختن او از رزق پاكيزه وبرترى بخشيدن بر موجودات ديگر. دعوت انسانها با رهبر خويش در قيامت. عدم ستم بر افراد مومن در قيامت. تجسَم كورى در قيامت براى منحرفان.

ب. اينكه فرمود: وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنِى آدَمَ مقصود از تكريم شرافت دادن به خصوصيتى است كه در ديگران نباشد، وبا همين خصوصيت است كه معناى تكريم با تفضيل فرق پيدا مى كند، چون تكريم معنايى است نفسى ودر تكريم كارى به غير نيست، بلكه تنها شخص مورد تكريم مورد نظر است كه داراى شرافتى وكرامتى بشود، به خلاف تفضيل كه منظور از آن اين است كه شخص مورد تفضيل از ديگران برترى يابد، در حالى كه او با ديگران در اصل آن عطيه شركت دارد.(1)

ج. تفاوت «كرمنا» و «فضلنا». در اينكه ميان اين دو چه تفاوتى است ؟ نظرات گوناگونى اظهار شده است. بعضى گفته اند «كرمنا» اشاره به مواهبى است كه خدا ذاتا به انسان داده است،

ص: 131


1- الميزان، ج 13، ص: 214.

و «فضلنا» اشاره به فضائلى است كه انسان به توفيق الهى، اكتساب مى كند. اين احتمال نيز بسيار نزديك به نظر مى رسد كه جمله «كرمنا» به جنبه هاى مادى اشاره مى كند و «فضلنا» به مواهب معنوى، زيرا كلمه «فضلنا» غالبا در قرآن به همين معنى آمده است.(1)

د. وَفَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلًا بعيد نيست كه مراد از «من خلقنا» كسانى كه خلق كرديم انواع حيوانات داراى شعور وهمچنين جن باشد كه قرآن آن را اثبات كرده، آرى قرآن كريم انواع حيوانات را هم امت هايى زمينى خوانده، مانند انسان كه يك امت زمينى است وآنها را به منزله صاحبان عقل شمرده وفرمود: وَما مِنْ دَابَّةٍ فِى الْأَرْضِ وَلا طائِرٍ يطِيرُ بِجَناحَيهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَىءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يحْشَرُونَ واين احتمال با معناى آيه مناسب تر است، چون مى دانيم كه غرض از آيه مورد بحث بيان آن جهاتى است كه خداوند با آن جهات آدمى را تكريم كرده، وبر بسيارى از موجودات اين عالم برترى داده، واين موجودات - تا آنجا كه ما سراغ داريم - حيوان وجن هستند واما ملائكه از آن جايى كه موجودات مادى ودر تحت نظام حاكم بر عالم ماده قرار ندارند نمى توانيم آنها را نيز مشمول آيه بگيريم.(2)

ه -. در اينكه منظور از امام در آيه شريفه يوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم چيست ؟ وجوهى ذكر شده است، 1. پيامبر 2. امام 3. عالم وپيشوا 4. نامه عمل. حضرت رضا (علیه السلام) مى فرمايد: يدعى كل اناس بامام زمانهم وكتاب ربهم وسنة نبيّهم.(3)

در حديثى از امام باقر (علیه السلام) مى خوانيم كه در تفسير آيه فوق فرمود:

«من لم يدله خلق السماوات والارض، واختلاف الليل والنهار، ودوران الفلك والشمس والقمر والآيات العجيبات على ان وراء ذلك امر اعظم منه، فهو فى الآخرة اعمى واضل سبيلا»؛ كسى كه آفرينش آسمانها وزمين وآمد وشد شب وروز وگردش ستارگان وخورشيد وماه ونشانه هاى شگفت انگيز او را از حقيقت بزرگترى كه وراى آن نهفته است آگاه نسازد او در آخرت اعمى و گمراه تر است.(4) ونيز در روايات متعددى اين آيه به كسى تفسير شده است كه

ص: 132


1- فتح القدير، ج 3، ص 244. نمونه، ج 12، ص: 198.
2- . نمونه، ج 12، ص: 216.
3- . كشاف، ج 2، ص 682. فتح القدير، ج 3، ص 246.
4- . نور الثقلين، ج 3، ص 196.

استطاعت بر حج دارد ولى تا پايان عمر انجام نمى دهد.(1)

بدون شك اين يكى از مصاديق اين آيه است، نه تمام آن، وشايد ذكر اين مصداق به خاطر آن باشد كه با شركت در مراسم حج ومشاهده آن كنگره عظيم اسلامى واسرار عبادى وسياسى كه در آن نهفته است چشم انسان بينا مى شود وحقايق بسيارى به او مى آموزد.(2)

نكته ها

1. بنى آدم در ميان ساير موجودات عالم، از يك ويژگى برخوردار است كه از ديگر موجودات جهان امتياز يافته وآن عقلى است كه به وسيله آن حق را از باطل وخير را از شر ونافع را از مضر تميز مى دهد.

و اما اينكه مفسرين گفته اند ويا روايتى هم بر طبقش رسيده كه مقصود از آن خصيصه مساله نطق وگويايى است، ويا بر دو پا راه رفتن، ويا انگشت داشتن است كه با آنها به دلخواه خود كار كند، ويا عبارت از خوردن با دست ويا قدرت بر نوشتن ويا خوش تركيبى وحسن صورت، ويا تسلط بر ساير مخلوقات وتسخير آنها است ويا آنكه خداوند پدر ايشان - آدم - را به دست خود خلق كرده، ويا هم چون خاتم انبيا محمد - صلى الله عليه وآله، پيغمبرى را براى آنان برانگيخته ويا آنكه به خاطر همه اينها يى است كه گفته شد هيچ يك صحيح نيست، بلكه روايات اينها را به عنوان مثل ذكر كرده نه اينكه مراد از آن خصيصه اينها باشد.

چون بعضى از آنها كه شمرده شد بعد از داشتن عقل، پيدا مى شود يعنى ابتدا بايد عقل وجود پيدا كند وسپس خط ونطق وتسلط بر ساير مخلوقات، وبعضى ديگرش از مصاديق تفضيل است نه تكريم چون در ساير مخلوقات هم مقدار كمترش وجود دارد، وبعضى ديگر از آنها اصلا از مدلول آيه خارج است، مانند آفريده شدن پدر آدميان به دست خدا، ويا قرار گرفتن خاتم انبياء (صلی الله علیه و آله) در ميان آنان، چرا كه اينها همه جزو تكريم هاى معنوى وآخرتى است، وآيه شريفه پيرامون خصيصه هاى مادى ودنيوى سخن مى گويد.

2. قوام ذات فرشتگان از قوام ذات انسان افضل واعمال فرشته خالص تر وخدايى تر از

ص: 133


1- . نور الثقلين، ج 3، ص 196.197.
2- . نمونه، ج 12، ص: 206.

اعمال انسان است، اعمال فرشتگان همرنگ ذات آنان واعمال آدمى همرنگ ذات او است، وكمالى كه انسان آن را براى ذات خود هدف قرار داده ودر پرتو اطاعت خدا جستجويش مى كند، اين كمال را ملائكه در ابتداى وجودشان دارا هستند.

البته اين هم هست كه ممكن است همين انسان كه كمال ذاتى خود را به تدريج يا به سرعت ويا به كندى از راه به دست آوردن استعدادهاى تازه كسب مى كند در اثر آن استعدادهاى حاصله به مقامى از قرب وبه حدى از كمال برسد كه ما فوق حدى باشد كه ملائكه با نور ذاتيش در ابتداى وجودش رسيده، ظاهر كلام خداى تعالى هم اين امكان را تاييد مى كند.

براى اينكه در داستان خلق كردن خليفه براى زمين برترى انسان را براى ملائكه بيان كرده وفرمود: اين موجود در تحمل علم به اسماء، قدرتى دارد كه شما نداريد.

3. ابو بصير به امام صادق (علیه السلام) گفت: «أشهد أنك امامى»، گواهى مى دهم كه تو امام من هستى. امام فرمود: در قيامت، هر گروهى با امامشان محشور مى شوند، خورشيدپرستان با خورشيد وماه پرستان با ماه.

4. آثار مسأله انتخاب رهبرى واطاعت از او، تا دامنه ى قيامت ادامه دارد؛ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ.

امامت وولايت، در متن زندگى مطرح است، نه آنكه صرفاً موضوعى اعتقادى ودر حاشيه ى زندگى باشد. رهبر، زمينه ساز سعادت يا شقاوت مردم مى باشد؛ كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ.(1)

در قيامت، نيكان از خواندن نامه ى عمل خود شاد مى شوند؛ يقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ ويكديگر را صدا مى زنند كه بياييد نامه ى مرا بخوانيد؛ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيهْ. (. حاقّه، 9)(2)

كور دلى بدتر از كورى چشم است، چنان كه حضرت على (علیه السلام) مى فرمايد:

«شر العمى عمى القلب»؛ بدترين كورى، كورى دل است. وهمچنين فرمودند:

«أشد العمى من عمى عن فضلنا»؛ بدترين وسخت ترين كورى، كورى كسى است كه چشم ديدن فضايل ما را ندارد.(3)

ص: 134


1- . الميزان، ج 13، ص: 215.216
2- . نور، ج 7، ص: 96.
3- . همان، ص: 97.

كورى دنيا وآخرت

نظير آيه 72 اسراء آيات ديگر است: أَ فَلَمْ يسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ (حج، 46)

وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَنَحْشُرُهُ يوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمَى (طه، 124) قَالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيوْمَ تُنْسَى (طه، 126)

آیه 73-76

اشاره

آيات 76-73

وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذًا لاَتَّخَذُوكَ خَليلاً (73)

وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَليلاً (74)

إِذًا َلأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصيرًا (75)

وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ اْلأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَ إِذًا لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلاّ قَليلاً (76)

سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْويلاً (77)

ترجمه

نزديك بود آنها تو را (با وسوسه هاى خود) از آنچه بر تو وحى كرده ايم بفريبند، تا غير آن را به ما نسبت دهى، ودر آن صورت، تو را به دوستى خود برمى گزينند! * واگر ما تو را ثابت قدم نمى ساختيم (ودر پرتو مقام عصمت، مصون از انحراف نبودى)، نزديك بود به آنان تمايل كنى. * اگر چنين مى كردى، ما دو برابر مجازات (مشركان) در زندگى دنيا، ودو برابر (مجازات) آنها را بعد از مرگ، به تو مى چشانديم، سپس در برابر ما، ياورى براى خود نمى يافتى! * ونزديك بود (با نيرنگ وتوطئه) تو را از اين سرزمين بلغزانند، تا از آن بيرونت كنند! و هرگاه چنين مى كردند، (گرفتار مجازات سخت الهى شده،) وپس از تو، جز مدت كمى باقى نمى ماندند! * اين سنت (ما در مورد) پيامبرانى است كه پيش از تو فرستاديم، وهرگز براى سنت ما تغيير ودگرگونى نخواهى يافت!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لطف خاص الهى نسبت به پيامبر در مصونيت از لغزش. عذاب دو چندان در صورت تمايل به كفَار وعدم نصرت به او.

ص: 135

نابود شدن كفَار در صورت اخراج پيامبر از مكَه. هلاكت كفَار سنت الهى. نسبت به آزار پيامبران. عدم تغيير سنَت خداوند.

ب. آيه اول ودوم در حقيقت اشاره به دو حالت مختلف پيامبر (صلی الله علیه و آله) است: حالت اول كه حالت بشرى وانسان عادى است ودر آيه نخست بيان شده ايجاب مى كند كه وسوسه هاى دشمنان در او اثر بگذارد، بخصوص اگر مصالحى ظاهرا در اين انعطاف به چشم بخورد، مانند اميد به اسلام سران شرك بعد از اين انعطاف، ويا پيشگيرى از خونريزى ودرگيريهاى بيشتر، وهر بشر عادى هر قدر قوى باشد احتمال تحت تاثير واقع شدن در برابر اين وسوسه ها را دارد.

ولى آيه دوم جنبه روحانى وعصمت الهى ولطف خاص پروردگار را بيان مى كند كه شامل حال پيامبران مخصوصا پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در بحرانى ترين لحظات زندگى بود.

نتيجه اينكه: پيامبر با طبع بشرى تا لب پرتگاه قبول وسوسه هاى مشركان آمد، اما تاييد الهى او را حفظ كرد ونجات داد.

اين تعبير درست همان تعبيرى است كه در سوره يوسف مى خوانيم كه در بحرانى ترين لحظات برهان الهى به سراغ او آمد واگر مشاهده اين برهان نبود تسليم وسوسه هاى فوق العاده نيرومند همسر عزيز مصر مى شد؛ وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ. (يوسف، 24)

ج. وَلَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيهِمْ شَيئاً قَلِيلًا. «تثبيت» در اينجا به طورى كه از سياق برمى آيد به معناى عصمت وحفظ الهى است واگر جواب «لولا» را خود ركون قرار نداده ونفرمود «تركن» بلكه نزديك شدن به ركون را قرار داده فرمود: لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ براى اين بود كه با در نظر داشتن اينكه ركون به معناى كمترين ميل است دلالت كند بر اينكه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ميل به كفار كه نكرد سهل است بلكه نزديك به ميل هم نشد.(1)

د. آيات فوق، نه تنها دليل بر نفى عصمت نيست، بلكه يكى از آيات دال بر عصمت است چرا كه مسلما اين تثبيت الهى (تثبيت از نظر فكر وعواطف وتثبيت از نظر گامهاى عملى) منحصر به اين مورد نبوده است.(2)

ص: 136


1- الميزان، ج 13، ص: 238.
2- فتح القدير، ج 3، ص 247. نمونه، ج 12، ص: 212.

ه -. با توجه به اينكه «يستفزونك» از ماده «استفزاز» است كه گاهى به معنى ريشه كن كردن آمده وگاه به معنى تحريك نمودن توأم با سرعت ومهارت، معلوم مى شود كه مشركان، توطئه حساب شده اى چيده بودند كه محيط را آن چنان غير قابل تحمل براى پيغمبر كنند ويا توده عوام را چنان بر ضدش بشورانند كه به راحتى بتوانند او را از مكه اخراج نمايند، ولى آنها نمى دانستند كه از قدرت آنها بالاتر قدرت خداوند بزرگى است كه آنان در برابر اراده اش بسيار ضعيف وناتوانند.(1)

و. سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنا وَلا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلًا. كلمه «تحويل» به معناى نقل چيزى است از حالى به حال ديگر، وكلمه «سنة من» در تقدير (لسنة من) است، يعنى مانند سنت كسى كه ما فرستاديم واين جار ومجرور متعلق به جمله «لا يلبثون» است يعنى ديرى نمى پائيد كه مردم مكه مانند سنت كسى كه قبل از تو فرستاديم مى شدند. واين سنت يعنى هلاك كردن مردمى كه پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را از بلاد خود بيرون كردند سنت خداى سبحان است ودر جاى ديگر فرموده: وَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنا فَأَوْحى إِلَيهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ.(2)

نكته ها

1. مرحوم طيب گويد: آيه 73 راجع به موضوع ولايت اميرالمومنين (علیه السلام) است كه منافقان مى خواستند فتنه گرى كنند تا پيامبر (صلی الله علیه و آله) موضوع ولايت را مطرح نكند؛ لكن پيامبر به دستور الهى در غدير خم جريان ولايت آن حضرت را متذكر شد.(3)

2. روشن است كه هر قدر مقام انسان از نظر علم وآگاهى ومعرفت وايمان بالاتر رود، اعمال نيك او به همان نسبت عمق وارزش بيشتر، وطبعا ثواب فزون ترى خواهد داشت، لذا در بعضى از روايات مى خوانيم:

«ان الثواب على قدر العقل»؛ ثواب به نسبت عقل آدمى داده مى شود.(4) كيفرها ومجازاتها نيز به همين نسبت بالا خواهد رفت، يك انسان بى سواد

ص: 137


1- . نمونه، ج 12، ص: 218.
2- . ابراهيم: 13. الميزان، ج 13، ص: 240.
3- . اطيب البيان، ج 8، ص 289.
4- . اصول كافى، ج 1، ص 9.

وضعيف الايمان اگر گناه كبيره اى مرتكب شود، چندان غير منتظره نيست وبه همين دليل مجازات كمترى دارد، اما يك فرد با ايمان وعالم پرسابقه هر گاه گناه صغيره اى نيز انجام دهد جاى تعجب خواهد بود، وچه بسا مجازات او در برابر اين گناه كوچك از مجازات آن عامى بى سواد در برابر آن گناه كبيره شديد وسنگين تر باشد!. به همين دليل در قرآن مجيد: درباره همسران پيامبر مى خوانيم: يا نِساءَ النَّبِى مَنْ يأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَينَةٍ يضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَينِ....(1)

در روايات نيز مى خوانيم خداوند از هفتاد گناه جاهل مى گذرد پيش از آنكه از يك گناه عالم بگذرد!

«يغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان يغفر للعالم ذنب واحد».(2)

3. برخى از مفسران گفته اند: وقتى آيه لولا ان ثبتناك... نازل شد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اين دعا را مى كرد:

«اللهم لَا تَكِلْنِى إِلَى نَفْسِى طَرْفَةَ عَينٍ أَبَداً».(3)

4. در برابر قهر الهى حتّى براى پيامبر نيز هيچ قدرت ومقامى نمى تواند مانع ايجاد كند. لاتَجِدُ لَكَ عَلَينا نَصِيراً.

5. دشمنان مكتب، هدفشان قلع وقمع كردن اساس دين است ودر اين راه، به احدى حتى پيامبر رحم نمى كنند. لَيسْتَفِزُّونَكَ.(4)

ص: 138


1- . نمونه، ج 12، ص: 213.
2- . همان، ص: 214. اصول كافى، ج 1، ص 37.
3- . مجمع البيان، ج 6، ص 666. كشاف، ج 2، ص 685. تبيان، ج 6، ص 507.
4- . نور، ج 7، ص: 101 و 102

آیه 77-81

اشاره

آيات 81-77

أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُودًا (78)

وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقامًا مَحْمُودًا (79)

وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْني مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْني مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطانًا نَصيرًا (80)

وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقًا (81)

ترجمه

نماز را از زوال خورشيد (هنگام ظهر) تا نهايت تاريكى شب (نيمه شب) برپا دار، وهمچنين قرآن فجر (نماز صبح) را، چرا كه قرآن فجر، مشهود (فرشتگان شب وروز) است! * وپاسى از شب را (از خواب برخيز، و) قرآن (ونماز) بخوان! اين يك وظيفه اضافى براى توست، اميد است پروردگارت تو را به مقامى در خور ستايش برانگيزد! * وبگو: «پروردگارا! مرا (در هر كار،) با صداقت وارد كن، وبا صداقت خارج ساز! واز سوى خود، حجتى يارى كننده برايم قرار ده!» * وبگو: «حق آمد، وباطل نابود شد، يقينا باطل نابود شدنى است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اوقات نمازهاى پنج گانه. لزوم نماز شب بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله). درخواست ورود وخروج صادقانه در كارها وطلب كمك وتسلَط بر امور زندگى پيروزى حق بر باطل.

ب. مرحوم طبرسى گويد: «دلوك» به معناى زوال آفتاب ورسيدن به حد ظهر است. واصل كلمه از «دلك» است كه به معناى ماليدن است، واگر ظهر را دلوك گفته اند بدين جهت است كه از شدت روشنايى هر كس به آن نگاه كند چشم خود را مى مالد، واگر غروب آفتاب را دلوك شمس خوانده اند باز براى اين است كه بيننده چشم خود را مى مالد تا درست درك كند.(1)

ج. از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) به طريق شيعه روايت شده كه فرموده اند: آيه شريفه از اول ظهر تا نصف شب را شامل مى شود، ونمازهاى واجب يوميه كه در اين قسمت از شبانه روز بايد خوانده شود چهار نماز است، ظهر وعصر ومغرب وعشاء، وبا انضمام نماز صبح كه جمله:

ص: 139


1- مجمع البيان، ج 6، ص 668. تبيان، ج 6، ص 508. كشاف، ج 2، ص 686. الميزان، ج 13، ص: 240.

و قُرْآنَ الْفَجْرِ دلالت بر آن دارد نمازهاى پنجگانه يوميه كامل مى شود.(1)

د. آيه فوق از آياتى است كه اشاره اجمالى به وقت نمازهاى پنجگانه مى كند؛ البته توجه به اين نكته لازم است كه بعضى از آيات قرآن تنها اشاره به يك نماز كرده، مانند حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَالصَّلاةِ الْوُسْطى (بقره، 238) كه نماز وسطى طبق تفسير صحيح همان نماز ظهر است وگاهى اشاره به وقت سه نماز از نمازهاى پنجگانه كرده، مانند وَأَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَى النَّهارِ وَزُلَفاً مِنَ اللَّيلِ (هود، 114) كه «طرف النهار» اشاره به نماز صبح ومغرب و زُلَفاً مِنَ اللَّيلِ اشاره به نماز عشا است. وگاهى اوقات هر پنج نماز را اجمالا بيان مى كند، مانند آيه مورد بحث.(2)

آيه فوق مى گويد: إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً نماز صبح مورد مشاهده است، اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه مشاهده چه كسانى ؟

رواياتى كه در تفسير اين آيه به ما رسيده مى گويد: مشهود ملائكه شب وروز است، زيرا در آغاز صبح فرشتگان شب كه مراقب بندگان خدايند جاى خود را به فرشتگان روز مى دهند، وچون نماز صبح در همان آغاز طلوع انجام مى گيرد هر دو گروه آن را مشاهده كرده وبر آن گواهى مى دهند.

اين روايات را دانشمندان شيعه واهل تسنن هر دو نقل كرده اند.

از جمله (طبق نقل تفسير روح المعانى) احمد ونسايى وابن ماجه وترمذى وحاكم از پيامبر (صلی الله علیه و آله) نقل كرده اند كه در تفسير اين جمله فرمود:

«تشهده ملائكة الليل وملائكة النهار».(3)

محدث معروف اهل سنت بخارى ومسلم نيز همين معنى را در صحيح خود نقل كرده اند.(4)

ه -. كلمه «مدخل» (به ضم ميم وفتح خاء) مصدر ميمى به معناى داخل كردن است، وهمين طور «مخرج» كه آن نيز هم وزن همان صيغه است وبه معناى خارج كردن است واگر ادخال واخراج را به صدق اضافه كرده به اين عنايت است كه دخول وخروج در هر امرى دخول وخروجى باشد كه متصف به صدق وداراى حقيقت باشد، نه اينكه ظاهرش

ص: 140


1- . الميزان، ج 13، ص: 241
2- . نمونه، ج 12، ص: 222.
3- . مجمع البيان، ج 6، ص 670. كشاف، ج 2، ص 687. روح المعانى ج 15، ص 126.
4- نمونه، ج 12، ص: 223.

مخالف با واقع وباطنش باشد، ويا يك طرفش با طرف ديگرش متضاد بوده باشد، مثل اينكه اگر داخل دعا مى شود به زبانش خداى را بخواند ولى منظور قلبيش اين باشد كه در ميان مردم وهمگان موجه گشته از اين راه وجهه اى كسب كند، ويا در يك قسمت از دعايش خداى را به خلوص بخواند، ودر قسمت ديگر غير خداى را هم شركت دهد.(1)

و. «هجود»، به معناى خوابيدن است و «فَتَهَجَّدْ»، به معناى برطرف كردن خواب با عبادت مى باشد.(2)

ز. در بعضى از روايات جمله جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ به قيام حضرت مهدى تفسير شده است هنگامى امام باقر (علیه السلام) فرمود: مفهوم اين سخن الهى اين است كه:

«اذا قام القائم ذهبت دولة الباطل»: هنگامى كه امام قائم (علیه السلام) قيام كند دولت باطل برچيده مى شود.

در روايت ديگرى مى خوانيم حضرت مهدى (علیه السلام) به هنگام تولد بر بازويش اين جمله نقش بسته بود: جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً.(3)

نكته ها

1. در آيه شريفه محمود بودن مقام پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) را مطلق آورده وهيچ قيدى به آن نزده است، واين خود مى فهماند كه مقام مذكور مقامى است كه هركس آن را مى پسندد ومعلوم است كه همه وقتى مقامى را حمد مى كنند كه از آن خوششان بيايد، وهمه كس از آن منتفع گردد، وبه همين جهت آن را تفسير كرده اند به مقامى كه همه خلائق آن را حمد مى كنند، وآن مقام شفاعت كبراى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است كه روز قيامت در آن مقام قرار مى گيرد وروايات وارده در تفسير اين آيه از طرق شيعه وسنى همه بر اين معنا متفقند.(4)

2. نماز شب فقط بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) واجب بوده است واز اختصاصات آن حضرت است «نافلة لك» «لام» مفيد اختصاص است وامر «فتهجد» دلالت بر وجوب دارد.(5)

3. وَمِنَ اللَّيلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ مفسران معروف اسلامى اين تعبير را اشاره به نافله شب كه در

ص: 141


1- مجمع البيان، ج 6، ص 670. فتح القدير، ج 3، ص 250. الميزان، ج 13، ص: 242
2- . مجمع البيان، ج 6، ص 668. نور، ج 7، ص: 104.
3- . نور الثقلين، ج 3، ص 212 و 213.
4- . تبيان، ج 6، ص 509. كشاف، ج 2، 687. فتح القدير، ج 3، ص 251. الميزان، ج 13، ص: 242.
5- . اطيب البيان، ج 8، ص 295.

فضيلت آن روايات بى شمارى وارد شده است دانسته اند، هر چند آيه صراحت در اين مساله ندارد ولى با قرائن مختلفى كه در دست است اين تفسير روشن به نظر مى رسد.(1)

مسلماً مفهوم اين احاديث انحصار معنى وسيع آيه به اين مصداق نيست بلكه قيام حضرت مهدى از روشن ترين مصداق هاى آن است كه نتيجه اش پيروزى نهايى حق بر باطل در سراسر جهان مى باشد.

در حالات پيامبر (صلی الله علیه و آله) مى خوانيم كه در روز فتح مكه وارد مسجد الحرام شد و 360 بت كه از قبائل عرب بر گرد خانه كعبه چيده شده بود هر يك را پس از ديگرى با عصاى خود سرنگون مى ساخت وپيوسته مى فرمود: جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً.(2)

4. زمانى از خداوند درخواست ورود صادقانه وخروج صادقانه داشته باشيم. كه پيش از آن نماز شب وتهجد داشته باشيم؛ وَمِنَ اللَّيلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ... * وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِى مُدْخَلَ صِدْقٍ....

5. آيه شريفه دلالت بر اين دارد كه هيچ وقت باطل دوام نمى يابد، هم چنان كه در جاى ديگر راجع به اين معنا فرموده: وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ. (ابراهيم، 26)(3)

6. معيار شناخت اوقات در اسلام، طبيعى است به نحوى كه قابل فهم ودرك همه كس در همه جا وهميشه باشد؛ «لِدُلُوكِ الشَّمْسِ، غَسَقِ اللَّيلِ، الْفَجْرِ».

7. نماز تنها عبادتى است كه به نام «قرآن» وصف شده است؛ قُرْآنَ الْفَجْرِ.

8. در ميان نمازها، نماز صبح جايگاه ويژه اى دارد؛ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً.(4)

9. خداوند به تمام قطعات زمان سوگند ياد كرده است. مثلًا: وَالْفَجْرِ (فجر، 1)، وَالصُّبْحِ (مدّثر، 34)، وَالنَّهارِ (شمس، 3)، وَالْعَصْرِ اما به سحر سه بار سوگند ياد شده است: وَاللَّيلِ إِذا يسْرِ (فجر، 4)، وَاللَّيلِ إِذا عَسْعَسَ (تكوير، 17)، وَاللَّيلِ إِذْ أَدْبَرَ (مدّثر، 33) يعنى سوگند به شب هنگام تمام شدنش. ودر باره ى استغفار در سحر دو آيه آمده

ص: 142


1- نمونه، ج 12، ص: 224
2- همان، ص 234. تبيان، ج 6، ص 512. كشاف، ج 2، ص 688. فتح القدير، ج 3، ص 256.
3- . الميزان، ج 13، ص: 244.
4- . نور، ج 7، ص: 104.

است؛ وَبِالْأَسْحارِ هُمْ يسْتَغْفِرُونَ (ذاريات، 18)، الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ (آل عمران: 17).(1)

10. نماز شب بر پيامبر اسلام واجب بود؛ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ. آرى مقام رهبرى، مستلزم تكاليف سنگين ترى است.(2)

11. مقامات پسنديده معنوى، در سايه ى عبادت وعبوديت پيدا مى شود؛ فَتَهَجَّدْ، مَقاماً مَحْمُوداً.

12. تا كسى خود گامى به سوى كمال برندارد، خداوند او را به مقامى نمى رساند؛ فَتَهَجَّدْ... يبْعَثَكَ رَبُّكَ.

13. شكايت وشفاعت پيامبر در قيامت

در قيامت پيامبر اكرم هم از قوم خود شكايت مى كند وهم شفاعت:

شكايت: وَقَالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (الفرقان، 30) وَقِيلِهِ يا رَبِّ إِنَّ هؤُلاَءِ قَوْمٌ لاَ يؤْمِنُونَ (الزخرف، 88)

شفاعت: وَلَسَوْفَ يعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى (الضحى، 5) وَمِنَ اللَّيلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَى أَنْ يبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَحْمُوداً (الإسراء، 79)

14. منظور از افراد با رفعت

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: ما بعضى از انبيا را رفعت درجه داديم تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَينَا عِيسَى ابْنَ مَرْيمَ الْبَينَاتِ وَأَيدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ (البقرة، 253) در اين آيه تنها نام حضرت عيسى برده شده است در آيات ديگر به انبياء ديگر نيز اشاره شده است مانند پيامبر اكرم كه خداوند مى فرمايد ما به او مقام محمود (شفاعت) عنايت مى كنيم وَمِنَ اللَّيلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَى أَنْ يبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَحْمُوداً (الإسراء، 79) ونيز درباره ابراهيم مى فرمايد خداوند او را خليل خود قرار داد: واتَّخَذَ اللهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً (النساء، 125) ودر مورد موسى (علیه السلام) مى فرمايد خداوند او را كليم خود قرار داد: وَكَلَّمَ اللهُ مُوسَى تَكْلِيماً (النساء، 164)

15. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: هر گاه براى ورود به كارى، ترس ووحشت داشتى اين آيه وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِى مُخْرَجَ صِدْقٍ... (الإسراء، 80) را بخوان

ص: 143


1- . نور، ج 7، ص: 105.
2- . مجمع البيان، ج 6، ص 671. نور، ج 7، ص: 106.

واقدام كن.

16. دعاهاى پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

طلب مغفرت: وَقُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنْتَ خَيرُ الرَّاحِمِينَ (المؤمنون، 118)

افزون شدن علم:... وَقُلْ رَبِّ زِدْنِى عِلْماً (طه، 114)

طلب سلطه وقدرت:... وَ اجْعَلْ لِى مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَاناً نَصِيراً (الإسراء، 80)

ورود وخروج صادقانه در كارها: وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِى مُخْرَجَ صِدْقٍ... (الإسراء، 80 (

طلب مغفرت براى خويش ومؤمنان:... وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ... (محمد، 19)

طلب كمك ونصرت براى پيروزى:... رَبَّنَا... أَنْتَ مَوْلاَنَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ (البقرة، 285-286)

دعا براى پرداخت كنندگان وجوهات شرعى: خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً... وَصَلِّ عَلَيهِمْ... (التوبة، 103)

17. براى آيه و قل جاء الحق... مصاديقى همچون ظهور اسلام، ورود به مدينه، فتح مكّه وشكستن بت ها را گفته اند كه در همه ى آنها باطل شكست خورده است. ولى آيه داراى مفهوم گسترده اى است وفناى باطل وبقاى حق را نويد مى دهد.

ص: 144

آیه 82

اشاره

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ إِلاّ خَسارًا (82)

ترجمه

و از قرآن، آنچه شفا ورحمت است براى مؤمنان، نازل مى كنيم، وستمگران را جز خسران (وزيان) نمى افزايد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه در چند محور سخن مى گويد: شفا ورحمت بودن قرآن براى مومنان ومايه خسارت براى ستمگران كافر.

ب. كلمه «من» در «من القرآن» بيانيه است كه موصول «ما» در ما هُوَ شِفاءٌ را معنا مى كند ومعنايش اين است كه ما نازل مى كنيم آنچه را كه شفا ورحمت است، وآن قرآن است.

و اگر قرآن را شفا ناميده با در نظر داشتن اينكه شفا بايد حتما مسبوق به مرضى باشد، خود افاده مى كند كه دلهاى بشر احوال وكيفياتى دارد كه اگر قرآن را با آن احوال مقايسه كنيم خواهيم ديد كه همان نسبتى را دارد كه يك داروى معالج با مرض دارد.(1)

نكته ها

1. قرآن كريم از آن جهت شفا است كه اول صفحه دل را از انواع مرض ها وانحرافات مانند جهل وشك وغرور وحسد ونفاق پاك مى كند وزمينه را براى جاى دادن فضائل آماده مى سازد واز آن جهت رحمت است كه صحت واستقامت اصلى وفطرى آن را به وى باز مى گرداند وبرخى گفته اند شفا بودن قرآن شامل امراض جسمى نيز مى شود.(2)

2. بدون شك بيماريهاى روحى واخلاقى انسان، شباهت زيادى با بيماريهاى جسمى او دارد، هر دو كشنده است، هر دو نياز به طبيب ودرمان وپرهيز دارد، هر دو گاهى سبب سرايت به ديگران مى شود، هر دو بايد ريشه يابى شوند وپس از شناخت ريشه اصلى بايد به درمان هر دو پرداخت. هر دو گاهى به مرحله اى مى رسند كه غير قابل علاجند ولى در بيشتر موارد مى توان آنها را درمان كرد.(3)

ص: 145


1- الميزان، ج 13، ص: 252.
2- تبيان، ج 6، ص 513. مجمع البيان، ج 6، ص 673. الميزان، ج 13، ص: 254.
3- نمونه، ج 12، ص: 238.

در آيه 57 سوره يونس مى خوانيم: قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفاءٌ لِما فِى الصُّدُورِ: از سوى پروردگارتان اندرز وشفا دهنده دلها نازل شد.

در آيه 44 سوره فصلت نيز مى خوانيم: قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَشِفاءٌ به اين لجوجان تيره دل بگو اين قرآن براى مؤمنان مايه هدايت وشفاء است.

على (علیه السلام) در سخن بسيار جامع خود در نهج البلاغه اين حقيقت را با شيواترين عبارات بيان فرموده است:

«فاستشفوه من ادوائكم واستعينوا به على لاوائكم، فان فيه شفاء من اكبر الداء، وهو الكفر والنفاق والغى والضلال» از اين كتاب بزرگ آسمانى براى بيماريهاى خود شفا بخواهيد وبراى حل مشكلاتتان از آن يارى بطلبيد، چرا كه در اين كتاب درمان بزرگترين دردها است: درد كفر ونفاق وگمراهى وضلالت(1).(2)

3. شفاى قرآن با شفاى داروهاى مادّى تفاوت هاى زيادى دارد. داروى قرآن، ضررى را به دنبال ندارد، كهنه نمى شود وتاريخ مصرف ندارد. شفا يافته ى قرآن عامل شفاى ديگران مى شود. در نسخه ى شفاى قرآن اشتباه نيست، هميشه ودر اختيار همه است، علاوه مشابه هم ندارد.(3)

4. شفا بودن قرآن براى مؤمنان

نظير آيه 82 اسراء: وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَسَاراً آيات ديگر است:... قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدًى وَشِفَاءٌ وَالَّذِينَ لاَ يؤْمِنُونَ فِى آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَيهِمْ عَمًى أُولئِكَ ينَادَوْنَ مِنْ مَكَانٍ بَعِيدٍ (فصلت، 44) وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يقُولُ أَيكُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِيمَاناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَهُمْ يسْتَبْشِرُونَ. وَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ (التوبة، 124-125)

5. خداوند رحمت را بر خود لازم نموده است: كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ (انعام، 12) وپيامبرش را براى جهانيان، رحمت قرار داده است، رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ (انبياء، 107) هم امّتش نسبت به هم رحمت دارند، رُحَماءُ بَينَهُمْ (فتح، 29) وهم كتابش رحمت است؛ شِفاءٌ وَرَحْمَةٌ.(4)

ص: 146


1- . نهج البلاغه خطبه 176.
2- نمونه، ج 12، ص: 239.
3- . نور، ج 7، ص: 110.
4- . نور، ج 7، ص: 110.

6. اوصاف مشترك قرآن وپيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

خداوند هر دو را از شر دشمنان حفظ كرده است؛ و ما يضرونك من شىء (نساء، 13)، و الله يعصمك من الناس (مائده، 67)، انّا نحن نزّلنا الذّكر وانّا له لحافظون. (حجر، 9)

هر دو داراى كرامت هستند؛ انه لقرءان كريم فى كتاب مكنون (واقعه، 77) و انّه لقول رسول كريم وما هو بقول شاعر قليلًا ما تؤمنون. (حاقه، 40 و 41)

هر دو مايه ى رحمت هستند؛ و ننزّل من القرءان ما هو شفاء ورحمة للمؤمنين (اسراء، 82) و لقد جاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم. (توبه، 128)

هر دو مايه ى هدايت انسان ها هستند؛ هدى للنّاس (بقره، 2) و هدى للمتّقين (بقره، 185) و انّك لتهدى الى صراط مستقيم. (شورى، 52)

7. نمونه هايى از شفابخشى قرآن كريم؛

قرآن كريم تنها نسخه شفابخش خداوند متعال است كه هم درد ومرض را بيان مى كند وهم راه معالجه ودرمان را تبيين مى كند؛ و ننزّل من القرآن ما هو شفاءٌ ورحمةٌ للمؤمنين ولايزيد الظّالمين إلّا خساراً. (اسراء، 82)

الف) مرض ترديد به هنگام انتخاب دنيا يا آخرت؛ و إذا رأوا تجارةً أو لهواً انفضّوا إليها وتركوك قائماً.

راه درمان؛ قل ما عند اللّه خيرٌ من اللّهو ومن التّجارة واللّه خير الرّازقين. (جمعه، 11)

ب) مرض بخل؛ وأحضرت الأنفس الشّحّ. (نساء، 128)

راه درمان، انفاق است؛ ومن يوق شحّ نفسه فأولئك هم المفلحون. (حشر، 9)

ج) مرض نفاق؛ أم حسب الّذين فى قلوبهم مرضٌ.

راه درمان، تأثير تهديد پروردگار؛ أن لن يخرج اللّه أضغانهم. (محمد، 29) قل استهزءوا إنّ اللّه مخرجٌ ماتحذرون. (توبه، 64)

د) مرض كراهت از جنگ وجهاد؛ كتب عليكم القتال وهو كرهٌ لكم. (بقره، 216)

راه درمان، فروختن زندگى دنيا ودانستن اينكه جهاد به خير انسان است؛ عسى أن تكرهوا شيئاً وهو خيرٌ لكم. (بقره، 216) فليقاتل فى سبيل اللّه الّذين يشرون الحياة الدّنيا بالآخرة. (نساء، 74)

ص: 147

ه -) مرض گرايش به نامحرم؛ فلا تخضعن بالقول فيطمع الّذى فى قلبه مرضٌ. (احزاب، 32)

راه درمان، نرم سخن نگفتن.

و) مرض گرايش به كفار به جهت قدرت آنان؛ فترى الّذين فى قلوبهم مرضٌ يسارعون فيهم يقولون نخشى أن تصيبنا دائرةٌ....

راه درمان، اميد به پيروزى مسلمانان؛ فعسى اللّه أن يأتى بالفتح أو أمرٍ من عنده فيصبحوا على ما أسرّوا فى أنفسهم نادمين. (مائده، 52)

ز) مرض اضطراب وتزلزل فكرى؛

راه درمان، ياد خدا؛ ألا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب. (رعد، 28)

8. قرآن كريم گرچه كتاب موعظه وهدايت ورحمت ونور وذكر معرفى شده است؛ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ (انعام، 157)، قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ (مائده، 15)، يا أَيهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِى الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (يونس، 57)، إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ. (حجر، 9)

لكن تنها كسانى كه داراى ايمان وتقوا باشند از هدايت وموعظه وهدايت ورحمت ونور وتذكر آن بهره مند مى شوند؛ ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ (بقره، 2)، هذَا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ (آل عمران، 138)، وَكُلاًّ نَقُصُّ عَلَيكَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ وَجَاءَكَ فِى هذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ (هود، 120)، وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَسَاراً. (اسراء، 82)

ص: 148

آیه 83-84

اشاره

آيات 84-83

وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى اْلإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُسًا (83)

قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبيلاً (84)

ترجمه

هنگامى كه به انسان نعمت مى بخشيم، (از حق) روى مى گرداند ومتكبرانه دور مى شود وهنگامى كه (كمترين) بدى به او مى رسد، (از همه چيز) مايوس مى گردد! * بگو: «هر كس طبق روش (وخلق وخوى) خود عمل مى كند وپروردگارتان كسانى را كه راهشان نيكوتر است، بهتر مى شناسد.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: رويگردانى انسان به هنگام نعمت دادن خدا به او ونااميدى به هنگام رسيدن آسيب به او. عمل هر انسان بر طبق ساختار روانى وفكرى داناتر بودن خداوند به هدايت شدگان

ب. «نا» از ماده «ناى» (بر وزن رأى) به معنى دور شدن است وبا اضافه كلمه «بجانبه» معنى تكبر وغرور وموضع گيرى خصمانه را مى رساند وتاكيد براى اعراض است.

از مجموع اين جمله استفاده مى شود كه انسانهاى بى ايمان ويا ضعيف الايمان به هنگام روى آوردن نعمتها آن چنان مغرور مى شوند كه به كلى بخشنده نعمتها را بدست فراموشى مى سپارند، نه تنها فراموشش مى كنند بلكه يك حالت بى اعتنايى واعتراض واستكبار در برابر او به خود مى گيرند.(1)

ج. كُلٌّ يعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ؛ اين جمله به هر معناى كه حمل شود معناى محكمى دارد، جز اينكه اتصالش به آيه وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلا يزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً اين احتمال را به ذهن نزديك مى كند كه شايد مراد از شاكله همان شخصيت روحى است.(2)

گويى كه خداى تعالى بعد از آنكه فرمود مؤمنين از كلام او شفا ورحمت استفاده نموده

ص: 149


1- . كشاف، ج 2، ص 690. فتح القدير، ج 3، ص 254. نمونه، ج 12، ص: 244.
2- الميزان، ج 13، ص: 266.

وظالمين از آن محرومند، وبلكه استفاده شان از قرآن بيشتر شدن خسران ايشان است، كسى اعتراض كرده است كه چرا بايد ميان بندگانش فرق بگذارد، اعتراض ديگر اينكه اگر اين تفاوت را قائل نمى شد وقرآن را بر هر دو فرقه شفا ورحمت قرار مى داد غرض رسالت بهتر حاصل مى شد وبه حال دعوت نافع تر بود وچرا چنين تفاوتى قائل شد، لذا در آيه مورد بحث رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه ايشان را پاسخ دهد.

به وى مى فرمايد تا به ايشان بگويد: كُلٌّ يعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ يعنى ما تفاوت قائل نشده ايم اين خود مردمند كه اعمالشان بر طبق شاكله وفعاليت هاى موجودشان صادر مى شود، آن كس كه داراى شاكله معتدل است راه يافتنش به سوى كلمه حق وعمل صالح وبرخوردارى از دين قدرى آسانتر است، وآن كس كه شاكله ظالم وسركشى دارد، او هم مى تواند به سوى كلمه حق ودين راه يابد اما براى او قدرى دشوارتر است، وبيشتر به آن راه نمى آيد ودر نتيجه از شنيدن دعوت دين حق، جز خسران عايدش نمى شود.(1)

د. «شاكلة» چيست ؟! «شاكلة» در اصل از ماده «شكل» به معنى مهار كردن حيوان است، و «شكال» به خود مهار مى گويند، واز آنجا كه روحيات وسجايا وعادات هر انسانى او را مقيد به رويه اى مى كند به آن «شاكله» مى گويند وكلمه «اشكال» به سؤالها ونيازها وكليه مسائلى گفته مى شود كه به نوعى انسان را مقيد مى سازد.

به اين ترتيب مفهوم «شاكله» هيچگونه اختصاصى به طبيعت ذاتى انسان ندارد، لذا دو معنى براى آن ذكر شده است، طبيعت وخلقت ونيز طريقه ومذهب وسنت (چرا كه هر يك از اين امور انسان را از نظر عمل به نحوى مقيد مى سازد).(2)

در بعضى از روايات «شاكله» به نيت تفسير شده است، در اصول كافى از امام صادق (علیه السلام) چنين نقل شده:

«النية افضل من العمل الا وان النية هى العمل، ثم تلا قوله عز وجل قُلْ كُلٌّ يعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ يعنى على نيته»؛ نيت افضل از عمل است اصلا نيت همان عمل است سپس آيه قُلْ كُلٌّ يعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ را قرائت فرمود واضافه كرد منظور از «شاكله» نيت است.(3)

اين تفسير، نكته جالبى در بر دارد. وآن اينكه نيت انسان كه از اعتقادات او برمى خيزد به

ص: 150


1- الميزان، ج 13، ص: 266.
2- . تبيان، ج 6، ص 514. نمونه، ج 12، ص: 246.
3- . نور الثقلين ج 3 ص 114.

عمل او شكل مى دهد، واصولا خود نيت يك نوع شاكله يعنى امر مقيد كننده است، لذا گاهى نيت را به خود عمل، تفسير فرموده وگاه آن را برتر از عمل شناخته، چرا كه به هر حال خط عمل منشعب از خط نيت است.(1)

نكته

بى ظرفيتى انسان

نظير آيه 83 اسراء آيات ديگر است:

وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ... (يونس، 12)

وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيئُوسٌ كَفُورٌ. وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (هود، 9-10) و (الروم، 36) و (الزمر، 8)

آیه 85-87

اشاره

آيات 87-85

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَليلاً (85)

وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكيلاً (86)

إِلاّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كانَ عَلَيْكَ كَبيرًا (87)

ترجمه

و از تو درباره «روح» سؤال مى كنند، بگو: «روح از فرمان پروردگار من است، وجز اندكى از دانش، به شما داده نشده است!» * واگر بخواهيم، آنچه را بر تو وحى فرستاده ايم، از تو مى گيريم، سپس كسى را نمى يابى كه در برابر ما، از تو دفاع كند... * مگر رحمت پروردگارت (شامل حالت گردد،) كه فضل پروردگارت بر تو بزرگ بوده است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پرسش مردم از حقيقت روح. بهره مندى مردم از علم اندك. قدرت الهى بر از بين بردن واسطه وحى وفضل بزرگ خداوند بر پيامبر به سبب وحى او.

ص: 151


1- . نمونه، ج 12، ص: 248.

ب. خداى سبحان براى روشن كردن وواضح نمودن حقيقت روح فرموده: قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى وظاهر از كلمه «من» اين است كه حقيقت جنس را معنا مى كند هم چنان كه اين كلمه در ساير آيات وارده در اين باب بيانيه است، مانند آيه يلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ (مومنون، 15) وآيه ينَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ وآيه أَوْحَينا إِلَيكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا وآيه تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ كه در همه اينها كلمه من مى فهماند روح از جنس وسنخ امر است. آن گاه امر را بيان كرده ومى فرمايد: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيئاً أَنْ يقُولَ لَهُ كُنْ فَيكُونُ فَسُبْحانَ الَّذِى بِيدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىءٍ.(1)

ج. منظور از روح در آيه مورد بحث چيست ؟ اين كدام روح است كه جمعى كنجكاو از آن سؤال كردند وپيامبر (صلی الله علیه و آله) در پاسخ آنها فرمود: روح از امر پروردگار من است وشما جز دانش كمى نداريد؟! از مجموع قرائن موجود در آيه وخارج آن چنين استفاده مى شود كه پرسش كنندگان از حقيقت روح آدمى سؤال كردند، همين روح عظيمى كه ما را از حيوانات جدا مى سازد وبرترين شرف ما است، وتمام قدرت وفعاليت ما از آن سرچشمه مى گيرد وبه كمكش زمين وآسمان را جولانگاه خود قرار مى دهيم، اسرار علوم را مى شكافيم وبه اعماق موجودات راه مى يابيم، مى خواستند بدانند حقيقت اين اعجوبه عالم آفرينش چيست ؟(2)

د. كلمه ى «روح»، 21 مرتبه در قرآن آمده ودر موارد زير به كار رفته است؛

روحى كه در كالبد انسان دميده شده است. نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ. (سجده، 9)

وحى. يلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يشاءُ مِنْ عِبادِهِ. (غافر، 15)

قرآن. كَذلِكَ أَوْحَينا إِلَيكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا. (شورى، 52)

روح القدس. أَيدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ. (بقره، 87)

بزرگ فرشتگان. تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ (قدر، 4) ولى به هر حال روح بشر، امرى پيچيده، ناشناخته ونفخه اى الهى وداراى بعد آسمانى است وتنها خداوند آن را مى شناسد.(3)

ه -. جمله استثنائيه فوق با آنچه در آيه قبل آمده است ارتباط دارد، ومفهوم مستثنى ومستثنى منه چنين است اگر ما بخواهيم مى توانيم اين وحى را كه بر تو فرستاده ايم بگيريم

ص: 152


1- الميزان، ج 13، ص: 272.
2- نمونه، ج 12، ص: 252.
3- . تبيان، ج 6، ص 515. مجمع البيان، ج 6، ص 675. كشاف، ج 2، ص 690. فتح القدير، ج 3، ص 254. نور، ج 7، ص 112.

ولى چنين نمى كنيم چرا كه رحمت الهى شامل حال تو ومردم است.

روشن است كه اين گونه استثناها دليل بر اين نيست كه ممكن است خداوند عملا روزى اين رحمت را از پيامبرش بگيرد، بلكه دليل بر آنست كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) نيز چيزى از خود ندارد، علم ودانش ووحى آسمانى او همه از ناحيه خدا وبسته به مشيت او است.(1)

نكته ها

1. اندك بودن علم بشر با دو تعبير بيان شده است؛

الف. وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً. (اسراء، 85)

ب. وَفَوْقَ كُلِّ ذِى عِلْمٍ عَلِيمٌ. (يوسف، 76)

2. فضل كبير وعظيم نسبت به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

الف.... إِنَّ فَضْلَهُ كَانَ عَلَيكَ كَبِيراً (الإسراء، 87)

ب.... وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللهِ عَلَيكَ عَظِيماً (النساء، 113)

آیه 88-89

اشاره

آيات 89-88

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيرًا (88)

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنّاسِ في هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَكْثَرُ النّاسِ إِلاّ كُفُورًا (89)

ترجمه

بگو: اگر انسانها وپريان (جن وانس) اتفاق كنند كه همانند اين قرآن را بياورند، همانند آن را نخواهند آورد، هر چند يكديگر را (در اين كار) كمك كنند. * ما در اين قرآن، براى مردم از هر چيز نمونه اى آورديم (وهمه معارف در آن جمع است)، اما بيشتر مردم (در برابر آن، از هر كارى) جز انكار، ابا داشتند!

ص: 153


1- . نمونه، ج 12، ص: 272.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ناتوانى بشر از آوردن همانند قرآن. بيانات گوناگون در قرآن براى هدايت. امتناع بيشتر مردم از ايمان آوردن.

ب. آيه شريفه، پاسخى است به سخن كفّار كه مى گفتند: لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا (انفال، 31) ما هم اگر بخواهيم، مى توانيم مثل قرآن را بياوريم. واين دعوت قرآن به مبارزه وآوردن نمونه اى مثل خود (تحدّى)، قرن هاست كه بى جواب مانده است.(1)

نكته ها

1. در اين آيه به روشنى وصراحت تحدى شده است، وظهور در اين دارد كه به تمامى خصوصيات قرآن وصفات كمالى كه از نظر لفظ ومعنا دارد تحدى شده، نه تنها به فصاحت وبلاغت لفظ آن، زيرا اگر منظور معجزه بودن لفظ آن بود ديگر معنا نداشت كه همه جن وانس را دخالت دهد، بلكه بايد مى فرمود: اگر همه عرب جمع شوند نمى توانند به مثل آن بياورند.

علاوه بر اين ظاهر آيه مى رساند كه تحدى مزبور مدت معينى ندارد، به شهادت اينكه مى بينيم در اين عصر هم كه اثرى از فصحا وبلغاى آن روز عرب نمانده قرآن بر اعجاز باقى مانده وبه بانگ بلند تحدى مى كند.(2)

2. تعبير به بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ تعبير جامعى است كه شباهت وهمانندى را در تمام زمينه ها مى رساند، يعنى مثل آن از نظر فصاحت، مثل آن از نظر محتوى ومثل آن از نظر انسان سازى، بحثهاى علمى، قانونهاى حياتبخش اجتماعى، تاريخ خالى از خرافات، پيشگويى هاى مربوط به آينده وامثال آن.(3)

مردم متفاوتند ومثال هاى متنوّع، هر كدام مى تواند براى گروهى روشنگر باشد؛ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ... مِنْ كُلِّ مَثَلٍ.(4)

آيات 95-90

ص: 154


1- . مجمع البيان، ج 6، ص 676. نور، ج 7، ص: 115.
2- الميزان، ج 13، ص: 279.
3- . نمونه، ج 12، ص: 275.
4- . نور، ج 7، ص: 116.

آیه 90-95

اشاره

وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ اْلأَرْضِ يَنْبُوعًا (90)

أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ اْلأَنْهارَ خِلالَها تَفْجيرًا (91)

أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفًا أَوْ تَأْتِيَ بِاللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبيلاً (92)

أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتابًا نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبّي هَلْ كُنْتُ إِلاّ بَشَرًا رَسُولاً (93)

وَ ما مَنَعَ النّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلاّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللّهُ بَشَرًا رَسُولاً (94)

قُلْ لَوْ كانَ فِي اْلأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكًا رَسُولاً (95)

ترجمه

و گفتند: «ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا اينكه چشمه جوشانى از اين سرزمين (خشك وسوزان) براى ما خارج سازى... * يا باغى از نخل وانگور از آن تو باشد، ونهرها در لابه لاى آن جارى كنى... * يا قطعات (سنگهاى) آسمان را - آنچنان كه مى پندارى - بر سر ما فرود آرى، يا خداوند وفرشتگان را در برابر ما بياورى... * يا براى تو خانه اى پر نقش ونگار از طلا باشد، يا به آسمان بالا روى، حتى اگر به آسمان روى، ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم! «بگو:» منزه است پروردگارم (از اين سخنان بى معنى)! مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم ؟! * تنها چيزى كه بعد از آمدن هدايت مانع شد مردم ايمان بياورند، اين بود (كه از روى نادانى وبى خبرى) گفتند: «آيا خداوند بشرى را به عنوان رسول فرستاده است ؟!» * بگو: «(حتى) اگر در روى زمين فرشتگانى (زندگى مى كردند، و) با آرامش گام برمى داشتند، ما فرشته اى را به عنوان رسول، بر آنها مى فرستاديم!» (چرا كه رهنماى هر گروهى بايد از جنس خودشان باشد).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تقاضاهاى غير معقول از پيامبر (صلی الله علیه و آله) مانند احداث چشمه آب يا داشتن بوستانى از درخت خرما وانگور يا تكه تكه شدن آسمان وفرود آن بر سر آنها يا مشاهده فرشتگان يا داشتن خانه اى پراز طلا و... علت ايمان نياوردن كفَار. بودن پيامبر از جنس بشر. نزول فرشته به عنوان رهبر براى فرشتگان در امر هدايت.

ص: 155

ب. پس از بيان عظمت واعجاز قرآن در آيات گذشته، در آيات مورد بحث به قسمتى از بهانه جويى هايى كه نشان مى دهد موضع اين دسته از كفار در برابر دعوت حيات آفرين پيامبر (صلی الله علیه و آله) جز لجاجت وعناد وطغيان واستكبار نبوده چرا كه در برابر پيشنهاد منطقى پيغمبر وسند زنده اى كه همراه داشته چه درخواست هاى نامعقولى كه نمى كردند. اين درخواست ها در آيات فوق در شش قسمت بيان شده است:(1)

ولى پيامبر دو جواب منطقى وروشن در يك عبارت كوتاه به آنها داد؛

نخست اينكه پروردگار منزه از اينگونه امور است، منزه است از اينكه تحت فرمان اين وآن قرار گيرد وتسليم پيشنهادهاى واهى وبى اساس سبك مغزان گردد سُبْحانَ رَبِّى.

ديگر اينكه: قطع نظر از آنچه گذشت اصولا آوردن معجزات كار من نيست، من بشرى هستم همچون شما، با اين تفاوت كه رسول خدايم، ارسال معجزات كار او است.(2)

ج. بعضى از اين درخواستهاى ششگانه اصولا درخواستى مضحك ونامعقول بوده است، مانند احضار كردن خداوند وفرشتگان. ويا نامه مخصوص از آسمان لا بد به نام ونشان آنها آوردن! بعضى ديگر اقتراحى بوده كه اگر عملى مى شد اثرى از تقاضاكنندگان باقى نمى ماند تا ايمان بياورند يا نياورند (مانند نازل شدن سنگ هاى آسمانى بر سر آنها).

بقيه پيشنهادهاى آنان در داشتن يك زندگى مرفه وكاملا تجملاتى با مال وثروت فراوان خلاصه مى شده است در حالى كه مى دانيم پيامبران براى چنين كارى نيامده اند.(3)

د. منظور از جمله لو كان فى الارض ملائكة يمشون مطمئنين اين است اگر ملائكه در زمين به صورت بشرى درآيند وبا شما رفت وآمد كنند اگر اطمينان داشتند شما آنها را تصديق مى كنيد وبه آنها اذيت وآزار نمى رسانيد ما از آسمان آنها را نازل مى كرديم؛ لكن چنين نيست.(4)

ص: 156


1- نمونه، ج 12، ص: 281.
2- تبيان، ج 6، ص 520. فتح القدير، ج 3، ص 258. نمونه، ج 12، ص: 284.
3- نمونه، ج 12، ص: 286.
4- . اطيب البيان، ج 8، ص 308.

نكته ها

1. هر كس به اندازه محدوده فكر خود سخن مى گويد، وبه همين دليل سخنان هر كس نشانه ميزان سطح فكر او است. افرادى كه جز به فكر مال ومقام نيستند چنين مى پندارند هر كس سخنى مى گويد نيز در همين رابطه است. به همين جهت اشراف كوته فكر قريش گاه به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) پيشنهاد مال مى كردند وگاه مقام، تا دست از دعوتش بردارد، آنها روح پهناور پيامبر را با پيمانه بسيار كوچك انديشه خود اندازه گيرى مى كردند.(1)

2. همواره رهبر بايد از جنس پيروانش باشد، انسان براى انسانها وفرشته براى فرشتگان. دليل اين همگونى رهبر وپيروان نيز روشن است، زيرا از يك سو مهمترين بخش تبليغى يك رهبر بخش تبليغى عملى او است. همان الگو بودن واسوه بودن، واين تنها در صورتى ممكن است كه داراى همان غرائز واحساسات، وهمان ساختمان جسمى وروحى باشد، وگرنه پاكى فرشته اى كه نه شهوت جنسى دارد ونه نياز به مسكن ولباس وغذا ونه ساير غرائز انسانى در آن موجود است، هيچگاه نمى تواند سرمشقى براى انسانها باشد، بلكه مردم مى گويند او از دل ما خبر ندارد ونمى داند چه طوفانهايى بر اثر شهوت وغضب در روح ما جريان دارد.(2)

3. پيامبران براى هدايت وتربيت مردم، به سراغ آنان مى رفتند. جاءَهُمُ الْهُدى.(3)

4. شخصيت وكرامت انسان، چون براى انسان جاهلى ناشناخته بود، مى پنداشت كه انسان لايق نبوّت نيست. بَشَراً رَسُولًا.(4)

5. پاسخ به كفار

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: كفار مى گفتند علت عدم ايمان آوردن ما آن است كه بر ما كتاب آسمانى نازل نمى شود أَوْ يكُونَ لَكَ بَيتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِى السَّمَاءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَينَا كِتَاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّى هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً (الإسراء، 93) پاسخ اين ها علاوه بر اينكه در خود آيه فوق بيان شده كه پيامبر سهمى در نزول كتاب ندارد

ص: 157


1- نمونه، ج 12، ص: 285.
2- همان، ص: 291.
3- . نور، ج 7، ص: 119.
4- . همان.

واو به عنوان پيامبر مبعوث شده است در آيه 7 انعام پاسخ ديگرى به انتظار بى جاى كفار داده شده است وآن اينكه اگر كتاب بر آنان نازل شود تهمت سحر به آن مى زنند: وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَيكَ كِتَاباً فِى قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (الأنعام، 7)

6. تقاضاى نزول كتاب

يسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيهِمْ كِتَاباً مِنَ السَّمَاءِ... (النساء، 153)... وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَينَا كِتَاباً نَقْرَؤُهُ... (الإسراء، 93)

7. پيامبر از جنس بشر

نظير آيه 94 اسراء آيات ذيل است:

وَلَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ (المؤمنون، 34)

فَقَالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَينِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ (المؤمنون، 47) كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ. فَقَالُوا أَ بَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِى ضَلاَلٍ وَسُعُرٍ (القمر، 24-23)

پاسخ تصور جاهلانه كفار را در مورد بشر بودن پيامبران در آيات ديگر بيان كرد كه اصولا بايد پيامبر از جنس بشر باشد: وَقَالُوا لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَيهِ مَلَكٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً لَقُضِى الْأَمْرُ ثُمَّ لاَ ينْظَرُونَ. وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيهِمْ مَا يلْبِسُونَ (الأنعام، 9-8) وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُوحِى إِلَيهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ (النحل، 43)

ص: 158

آیه 96-97

اشاره

آيات 97-96

قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا بَيْني وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبيرًا بَصيرًا (96)

وَ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْيًا وَ بُكْمًا وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعيرًا (97)

ترجمه

بگو: همين كافى است كه خداوند، ميان من وشما گواه باشد، چرا كه او نسبت به بندگانش آگاه وبيناست! * هر كس را خدا هدايت كند، هدايت يافته واقعى اوست، وهر كس را (بخاطر اعمالش) گمراه سازد، هاديان وسرپرستانى غير خدا براى او نخواهى يافت، وروز قيامت، آنها را بر صورتهايشان محشور مى كنيم، در حالى كه نابينا وگنگ وكرند، جايگاهشان دوزخ است، هر زمان آتش آن فرونشيند، شعله تازه اى بر آنان مى افزاييم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: كفايت خداوند در گواه بودن ميان پيامبر وكفَار. خبير وبصير بودن خداوند. هدايت واقعى در پرتو هدايت خداوند. ياور نداشتن گمراهان. سرنوشت كفَار در قيامت.

ب. قُلْ كَفى بِاللهِ شَهِيداً بَينِى وَبَينَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً در حقيقت دو هدف از بيان اين عبارت در نظر بوده است: نخست اينكه:

مخالفان متعصب لجوج را تهديد كند كه خداوند آگاه وبينا، شاهد وگواه اعمال ما وشما است، گمان نكنيد از محيط قدرت او بيرون خواهيد رفت، ويا چيزى از اعمالتان بر او مخفى مى ماند.

ديگر اينكه پيامبر (صلی الله علیه و آله) با بيان اين عبارت ايمان قاطع خود را به آنچه گفته است ظاهر سازد چرا كه قاطعيت گوينده در سخن خود، اثر عميق روانى در شنونده دارد.(1)

ص: 159


1- نمونه، ج 12، ص: 295.

نكته ها

1. شاهد ومشهود بودن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

از نظر قرآن كريم، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) هم شاهد است وهم مشهود؛ يعنى خداوند به رسالت او شهادت مى دهد واز سويى شاهد پيامبران واعمال امت خواهد بود.

شاهد بودن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله): فَكَيفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هؤُلاَءِ شَهِيداً (النساء، 41)

مشهود بودن پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله): قُلْ كَفَى بِاللهِ شَهِيداً بَينِى وَبَينَكُمْ... (الإسراء، 96)

2. هدايت وضلالت الهى هرگز جنبه جبرى ندارد، بلكه اثر مستقيم اعمال وصفات خود انسان است: آنها كه در راه او به جهاد برمى خيزند وبراى رسيدن به حق همه گونه فداكارى مى كنند، مسلما شايسته آنند كه مشمول هدايت او شوند وَالَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنا (عنكبوت، 69) واما آنها كه با پيمودن راه عناد ولجاج وآلوده شدن به هر گونه ظلم وفساد وگناه شايستگى را در خود كشته، ومستحق سلب توفيق وگمراهى شده اند مسلما اين افراد را گمراه مى سازد، چنان كه مى فرمايد وَيضِلُّ اللهُ الظَّالِمِينَ (ابراهيم، 27) وَما يضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ (بقره، 26) كَذلِكَ يضِلُّ اللهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ (غافر، 34).(1)

3. سؤال: اگر گمراهان در قيامت، كر وكور ولالند، پس چگونه در آيات ديگر، از ديدن آتش رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ (كهف، 53)، يا شنيدن صداى دوزخ سَمِعُوا لَها تَغَيظاً وَزَفِيراً (فرقان، 12)، يا فرياد وشيون آنان دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً (فرقان، 13) سخن به ميان آمده است ؟

پاسخ: مراحل ومواقف قيامت متفاوت ومتعدّد است. در هر موقفى ممكن است حالتى باشد كه در مرحله ى بعد از آن نباشد.(2) يا اينكه گفته شود آنها از ديدن وشنيدن آنچه به نفع وسود آنها است نابينا وكر هستند ونسبت به آنچه براى آنها عقوبت وعذاب است بينا وشنوا هستند.

ص: 160


1- نمونه، ج 12، ص: 296.
2- . تبيان، ج 6، ص 523.524. نور، ج 7، ص: 121.

آیه 98-100

اشاره

آيات 100-98

ذلِكَ جَزاؤُهُمْ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآياتِنا وَ قالُوا أَ إِذا كُنّا عِظامًا وَ رُفاتًا أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَديدًا (98)

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ قادِرٌ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لا رَيْبَ فيهِ فَأَبَى الظّالِمُونَ إِلاّ كُفُورًا (99)

قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبّي إِذًا َلأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ اْلإِنْفاقِ وَ كانَ اْلإِنْسانُ قَتُورًا (100)

ترجمه

اين كيفر آنهاست، بخاطر اينكه نسبت به آيات ما كافر شدند وگفتند: «آيا هنگامى كه ما استخوانهاى پوسيده وخاكهاى پراكنده اى شديم، بار ديگر آفرينش تازه اى خواهيم يافت ؟! * آيا نمى دانند خدايى كه آسمانها وزمين را آفريده، قادر است مثل آنان را بيافريند (وبه زندگى جديد بازشان گرداند)؟! وبراى آنان سرآمدى قطعى - كه شكى در آن نيست - قرار داده، اما ظالمان، جز كفر وانكار را پذيرا نيستند! * بگو: «اگر شما مالك خزائن رحمت پروردگار من بوديد. در آن صورت، (بخاطر تنگ نظرى) امساك مى كرديد، مبادا انفاق، مايه تنگدستى شما شود» وانسان تنگ نظر است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دوزخ كيفر كفَار به جهت انكار قيامت. قدرت الهى بر خلقت آسمان وزمين دليل بر وجود قيامت. بخيل بودن انسان.

ب. منظور از تعبير به «مثل» در آيه فوق همان اعاده وتجديد حيات است، زيرا خلقت دوم مسلما عين خلقت اول نيست چرا كه حد اقل در زمان ديگر وشرائط ديگرى تحقق پذيرفته وصورت تازه اى است هر چند ماده همان ماده قديم بوده باشد، فى المثل اگر ما خشت پوسيده ومتلاشى شده اى را مجددا در قالب تازه اى همانند قالب بريزيم نمى توان گفت عين همان خشت است هر چند غير آن هم نيست، بلكه مثل آنست.(1)

ج. اجل يعنى سرآمد عمر چيزى، ولى آيا اجل در آيات فوق اشاره بپايان عمر آدمى است ؟ ويا سرآمد عمر دنيا وآغاز رستاخيز؟ با توجه به اينكه سخن از مساله معاد است تفسير دوم صحيحتر به نظر مى رسد.

ص: 161


1- نمونه، ج 12، ص: 302.

د. با مطالعه آيات فوق اين سؤال پيش مى آيد كه مساله بخيل بودن انسان كه در آخرين آيه مورد بحث مطرح شده، چه ارتباطى با مباحث گذشته دارد؟ قرآن در پاسخ آنها مى گويد اگر تمام خزائن الهى را هم به شما بدهند باز دست از امساك وبخل برنخواهيد داشت. آنها بخاطر بخل وتنگ نظرى از اينكه موهبت نبوت به انسانى داده شود تعجب مى كردند واين آيه در واقع به آنها پاسخ مى گويد كه تنگ نظرى شما آن چنان است كه اگر مالك تمام جهان نيز شويد باز دست از روش زشت وناپسند خود برنخواهيد داشت.(1)

نكته ها

1. آيه 99 احتجاجى است از خداى سبحان بر مساله قيامت وزنده شدن بعد از مرگ، عليه كسانى كه آن را بعيد مى شمردند.(2)

2. خداى تعالى در پاسخشان مى فرمايد خلقت بدن در نخستين بار دليل بر اين است كه چنين چيزى ممكن است، ووقتى ممكن شد ديگر فرقى ميان بار اول وبار دوم نيست، وخلاصه همين كه خود شما در اين دنيا هستيد وبدنى زنده داريد دليل بر اين است كه چنين خلقتى محال نيست، ووقتى محال نشد ديگر چه فرقى ميان اين بار وبار ديگر است.(3)

3. در اينجا ممكن است به ذهن برسد كه خداوند خلقت بعدى را مثل خلقت قبلى دانسته نه عين آن پس يك فرد بشر در قيامت مثل آن فردى است كه در دنيا بوده، نه خود او، در جواب مى گوييم تشبيه ومانند بودن تنها در بدن است كه مورد انكار منكرين بود، نه جان آدمى كه حافظ وحدت وشخصيت انسان هم در اين دنيا وهم در آخرت است، وبدان جهت انسان آخرتى عين انسان دنيوى است، نه مانند آن، آرى ملاك يكى بودن حسين فرزند تقى در دنيا وآخرت همان نفس انسانى او است كه آن هم نزد خداى سبحان محفوظ است وبا مردن معدوم وباطل نمى گردد، ووقتى آن نفس به بدن جديد در آخرت تعلق گرفت باز اين بدن همان بدن حسين در دنيا خواهد شد هم چنان كه در خود دنيا هم چند بار بدنش با همه اجزايش عوض شد واو هم چنان حسين پسر تقى بود. خواهى پرسيد كه چه دليل

ص: 162


1- . نمونه، ج 12، ص: 304.
2- . الميزان، ج 13، ص: 290.
3- همان. تبيان، ج 6، ص 524. مجمع البيان، ج 6، ص 683.

قرآنى بر اين معنا داريد؟ در جواب مى گوييم آيه شريفه وَقالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِى الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ قُلْ يتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ اين آيه دليل بر اين است كه حقيقت آدمى همان نفس او است كه آن هم نزد خدا محفوظ است.(1)

4. آيات فوق از روشنترين آيات مربوط به اثبات معاد جسمانى است، زيرا تعجب مشركان از اين بود كه چگونه ممكن است خداوند استخوانهاى پوسيده وخاك شده را بار ديگر به لباس حيات وزندگى بيارايد، پاسخ قرآن نيز در همين رابطه است مى گويد: خداوندى كه آسمانها وزمين را آفريد، چنين قدرتى را دارد كه اجزاى پراكنده انسان را جمع آورى كرده، حيات نوين ببخشد.(2)

5. ترس از تهى دستى يكى ازريشه هاى بخل است؛ لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيةَ الْإِنْفاقِ.(3)

6. خود دارى از انفاق

در يك آيه مى فرمايد: قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّى إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيةَ الْإِنْفَاقِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ قَتُوراً (الإسراء، 100) نمونه اين خوددارى در انفاق برخى از يهوديها هستند أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لاَ يؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً (النساء، 53)

ص: 163


1- الميزان، ج 13، ص: 291.
2- نمونه، ج 12، ص: 301.
3- . نور، ج 7، ص: 124.

آیه 101-104

اشاره

آيات 104-101

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ فَسْئَلْ بَني إِسْرائيلَ إِذْ جاءَهُمْ فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنّي َلأَظُنُّكَ يا مُوسى مَسْحُورًا (101)

قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ بَصائِرَ وَ إِنّي َلأَظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُورًا (102)

فَأَرادَ أَنْ يَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ اْلأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ جَميعًا (103)

وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَني إِسْرائيلَ اسْكُنُوا اْلأَرْضَ فَإِذا جاءَ وَعْدُ اْلآخِرَةِ جِئْنا بِكُمْ لَفيفًا (104)

ترجمه

ما به موسى نه معجزه روشن داديم، پس از بنى اسرائيل سؤال كن آن زمان كه اين (معجزات نه گانه) به سراغ آنها آمد (چگونه بودند)؟! فرعون به او گفت: «اى موسى! گمان مى كنم تو ديوانه (يا ساحرى)!» * (موسى) گفت: «تو مى دانى اين آيات را جز پروردگار آسمانها وزمين - براى روشنى دلها - نفرستاده، ومن گمان مى كنم اى فرعون، تو (بزودى) هلاك خواهى شد!» * پس (فرعون) تصميم گرفت آنان را از آن سرزمين ريشه كن سازد، ولى ما، او وتمام كسانى را كه با او بودند، غرق كرديم. * وبعد از آن به بنى اسرائيل گفتيم: «در اين سرزمين (مصر وشام) ساكن شويد! اما هنگامى كه وعده آخرت فرا رسد، همه شما را دسته جمعى (به آن دادگاه عدل) مى آوريم»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اعطاء 9 معجزه به حضرت موسى. نسبت مسحور بودن به آن حضرت از ناحيه فرعون. آگاهى فرعون به نزول معجزات از ناحيه خداوند. هلاك شدن فرعون از نظر حضرت موسى (علیه السلام). توطئه اخراج موسى از ناحيه فرعون وهلاكت او وپيروانش. سخن خداوند به بنى اسرائيل بر ساكن شدن سرزمين قدس بعد از هلاكت فرعون وكيفر الهى در اخراج بنى اسرائيل از آن سرزمين.

ب. مقصود از معجزات نه گانه موسى (علیه السلام) در آيه: وَلَقَدْ آتَينا مُوسى تِسْعَ آياتٍ بَيناتٍ...؛ معجزاتى كه موسى بن عمران (علیه السلام) آورده به طورى كه قرآن حكايت مى كند بيش از نه معجزه است، واگر در آيه مورد بحث، آنها را نه معجزه شمرده، منظور، آن معجزاتى بوده كه در برابر فرعون ودعوت او آورده، وآن عبارت است از عصا ويد بيضاء وطوفان وملخ وقورباغه وسوسمار وخون وقحطى وكمبود ميوه ها، وظاهرا مقصود از معجزات نه گانه در آيه

ص: 164

همين ها باشد واما ساير معجزاتى كه آن جناب داشته، مانند شكافتن دريا وجريان آب از سنگ وزنده كردن كشته اى به وسيله گاو وزنده كردن آنان كه با صاعقه هلاك شدند وسايه كردن كوه بر بالاى سر ايشان وامثال آن، همه خارج از معجزات نه گانه است، ومعجزاتى است كه براى امت خود آورده نه براى فرعون.(1)

ج. مقصود از زمينى كه مامور شدند در آنجا سكونت نمايند سرزمين مصر وشام است.(2)

آيا كلمه وعد الآخرة در آيات فوق به معنى سراى آخرت است ؟ پاسخ اين سؤال ظاهرا مثبت مى باشد، زيرا جمله جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً ما همه شما را يك جا وبهم پيچيده از عالم قبر به عرصه قيامت خواهيم آورد قرينه بر اين موضوع است.

ولى بعضى از مفسران بزرگ احتمال داده اند كه تعبير وعد الآخره اشاره به همان چيزى است كه در آغاز اين سوره خوانديم كه خداوند وعده دو پيروزى وشكست را به بنى اسرائيل داده بود واز يكى به «وعد اولى» واز ديگرى به «وعد الآخرة» تعبير نموده، ولى اين احتمال با توجه به جمله جِئْنا بِكُمْ لَفِيفاً بسيار بعيد به نظر مى رسد.(3)

د. در چند آيه پيش از اين خوانديم كه مشركان چه تقاضاهاى عجيب وغريبى از پيامبر داشتند واز آنجا كه انگيزه آنها به گواهى اظهارات خودشان حقجويى نبود بلكه هدفشان بهانه گيرى ولجاجت بود پيامبر (صلی الله علیه و آله) پاسخ منفى به آنها داد.

در آيات مورد بحث در حقيقت نمونه اى از اين صحنه را در امتهاى پيشين بيان مى كند كه چگونه انواع خارق عادات ومعجزات را ديدند وباز هم بهانه گرفتند وراه انكار را هم چنان ادامه دادند.(4)

«لفيف» از ماده «لف» به معنى پيچيدن است، ودر اينجا منظور گروهى است كه كاملا در هم آميخته وبهم پيچيده شده اند بطورى كه شخص وقبيله آنها شناخته نمى شود.(5)

ص: 165


1- . تبيان، ج 6، ص 527. مجمع البيان، ج 6، ص 685. الميزان، ج 13، ص: 302.
2- . مجمع البيان، ج 6، ص 686.
3- . فتح القدير، ج 3، ص 263. نمونه، ج 12، ص: 313.
4- نمونه، ج 12، ص: 307.
5- مجمع البيان، ج 6، ص 686. نمونه، ج 12، ص: 309.

نكته ها

1. آيا سؤال كننده پيامبر (صلی الله علیه و آله) است ؟ ظاهر آيات فوق اين است كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) مامور بود از بنى اسرائيل در زمينه آيات نه گانه كه بر موسى نازل شد سؤال كند كه چگونه فرعونيان با بهانه جوئيهاى مختلف از پذيرش حقانيت موسى (علیه السلام) با اينهمه آيات سر باز زدند، ولى از آنجا كه شخصى همانند پيامبر (صلی الله علیه و آله) با آن علم وعقل نيازى به چنين سؤالى نداشته، بعضى از مفسران مامور سؤال را مخاطبين ديگر دانسته اند، اما با توجه به اينكه سؤال پيامبر (صلی الله علیه و آله) براى خودش نبود بلكه براى پذيرش مشركان بوده است هيچ مانعى ندارد كه سؤال كننده شخص پيامبر (صلی الله علیه و آله) باشد تا مشركان بدانند اگر پيامبر (صلی الله علیه و آله) تسليم پيشنهادهاى جوراجور آنها نمى شود بخاطر آن است كه اين پيشنهادها انگيزه حقجويى ندارد، بلكه از سر لجاجت وتعصب وعناد است، همانگونه كه در داستان موسى (علیه السلام) و فرعون نظير آن را مى خوانيم.(1)

2. آنان كه سرسخت ترند، نياز به استدلال ومعجزه ى بيشترى دارند؛ تِسْعَ آياتٍ.

3. معجزه، بايد روشن وبى ترديد باشد؛ بَيناتٍ.

4. معجزات موسى به قدرى روشن بود كه فرعون هم به آن علم داشت؛ عَلِمْتَ.

5. معجزات براى بصيرت مردم است، ولى در سحر وجادو بصيرت نيست؛ بَصائِرَ.

6. در نظام هاى حكومتى فاسد، براى هدايت مردم بايد به سراغ رئيس حكومت رفت؛ يا فِرْعَوْنُ.

7. هركه حقّ را بفهمد، امّا لجاجت وكبر ورزد، هلاك مى شود؛ عَلِمْتَ... مَثْبُوراً.

8. «استفزاز» به معناى بيرون كردن با زور است. قرآن بارها به اين شيوه ى ظالمان نسبت به اولياى الهى وناكام ماندنشان اشاره كرده است. ابراهيم (علیه السلام) را در آتش افكندند، خدا آتش را سرد كرد، يوسف را به چاه انداختند، عزيز مصرش كرد. پيامبر را از مكّه بيرون كردند، خداوند حكومتِ جهان اسلام را به او عطا كرد. اين سنّت وقانون الهى است كه در برابر مكر اهل باطل، تدبير مناسب دارد.(2)

آيات 109-105

ص: 166


1- نمونه، ج 12، ص: 312
2- . نور، ج 7، ص: 125.127

آیه 105-109

اشاره

وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ مُبَشِّرًا وَ نَذيرًا (105)

وَ قُرْآنًا فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزيلاً (106)

قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِْلأَذْقانِ سُجَّدًا (107)

وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً (108)

وَ يَخِرُّونَ لِْلأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزيدُهُمْ خُشُوعًا (109)

ترجمه

و ما قرآن را بحق نازل كرديم، وبحق نازل شد، وتو را، جز به عنوان بشارت دهنده وبيم دهنده، نفرستاديم! * وقرآنى كه آياتش را از هم جدا كرديم، تا آن را با درنگ بر مردم بخوانى، وآن را به تدريج نازل كرديم. * بگو: «خواه به آن ايمان بياوريد، وخواه ايمان نياوريد، كسانى كه پيش از آن به آنها دانش داده شده، هنگامى كه (اين آيات) بر آنان خوانده مى شود، سجده كنان به خاك مى افتند... * ومى گويند: «منزه است پروردگار ما، كه وعده هايش به يقين انجام شدنى است!» * آنها (بى اختيار) به زمين مى افتند وگريه مى كنند، و (تلاوت اين آيات، همواره) بر خشوعشان مى افزايد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نزول قرآن بر اساس حق، رسالت پيامبر در پرتو انذار وبشارت. نزول تدريجى قرآن. عدم تاثير ايمان آوردن مردم وايمان نياوردن در حقانَيت قرآن وصف اهل علم واقعى به سجده وگريه وخشوع در برابر خداوند.

ب. نزول آيات قرآنى به تدريج وبند بند وسوره سوره وآيه آيه، به خاطر تماميت يافتن استعداد مردم در تلقى معارف اصلى واعتقادى واحكام فرعى وعملى آن است، وبه مقتضاى مصالحى است كه براى بشر در نظر بوده، وآن اين است كه علم قرآن با عمل به آن مقارن باشد، وطبع بشر از گرفتن معارف واحكام آن زده نشود.(1)

ج. در اينكه فرق ميان جمله اول وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وجمله دوم وَبِالْحَقِّ نَزَلَ چيست ؟ مفسران بيانات گوناگونى دارند از جمله:

1 - منظور از جمله اول اين است كه ما مقدر ساختيم قرآن به حق نازل شود وجمله

ص: 167


1- فتح القدير، ج 3، ص 264. الميزان، ج 13، ص: 305.

دوم اضافه مى كند اين تقدير تحقق يافت، بنابراين يكى اشاره به تقدير است، وديگرى به مرحله فعليت.(1)

2 - منظور از جمله اول اين است كه معارف ودستورات اخلاقى آن قرآن حق است، وجمله دوم اشاره به اين است كه از ناحيه خدا بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نازل شده است.

3 - منظور از جمله اول اين است كه ما قرآن را به حق نازل كرديم، وجمله دوم مى گويد چون پيامبر (صلی الله علیه و آله) از خود حق دخل وتصرفى نداشت به حق نازل شد.

ولى احتمال ديگرى در اينجا نيز وجود دارد كه از تفاسير گذشته روشن تر مى باشد وآن اينكه گاه انسان شروع به كارى ميكند اما چون قدرتش محدود است نمى تواند آن را تا به آخر بطور صحيح پياده كند، اما كسى كه از همه چيز آگاه است، وبر همه چيز تواناست، هم آغاز را صحيح شروع مى كند وهم انجام را بطور كامل تحقق مى بخشد.

قرآن نيز درست چنين كتابى است كه به حق از ناحيه خداوند نازل شده است ودر تمام مسير ابلاغ چه در آن مرحله كه واسطه جبرئيل بوده، وچه در آن مرحله كه گيرنده پيامبر (صلی الله علیه و آله) بود، در همه حال آن را از هر نظر حفظ وحراست فرمود، وحتى با گذشت زمان به مقتضاى إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.(2)

نكته ها

1. قرآن كريم در آيات مختلفى از حق بودن پيام وپيامبر سخن به ميان آورده است

حق بودن پيام: نَزَّلَ عَلَيكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ... (آل عمران، 3) وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ... (الإسراء، 105 (

حق بودن پيامبر: يا أَيهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ... (النساء، 170)

و به حق بودن اين دو امر مخالفان اسلام گواهى داده اند. كَيفَ يهْدِى اللهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ وَشَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءَهُمُ الْبَينَاتُ (آل عمران، 86)

2. «يخرون» يعنى بى اختيار به زمين مى افتند، به كار بردن اين تعبير به جاى «يسجدون» (سجده مى كنند) اشاره به نكته لطيفى دارد وآن اينكه آگاهان بيداردل به هنگام شنيدن آيات

ص: 168


1- . تفسير قرطبى، ج 6، ص 3955.
2- . كشاف، ج 2، ص 698. نمونه، ج 12، ص: 316.

قرآن آن چنان مجذوب وشيفته سخنان الهى مى شوند كه بى اختيار به سجده مى افتند ودل وجان را در راه آن از دست مى دهند.

3. «اذقان» جمع «ذقن» به معنى چانه است ومى دانيم به هنگام سجده كردن كسى چانه بر زمين نمى گذارد، اما تعبير آيه اشاره به اين است كه آنها با تمام صورت در پيشگاه خدا بر زمين مى افتند، حتى چانه آنها كه آخرين عضوى است كه به هنگام سجده ممكن است به زمين برسد در پيشگاه با عظمتش بر زمين قرار مى گيرد واين كار نهايت خضوع را مى رساند.(1)

4. رابطه علم وايمان: درس ديگرى كه از آيات فوق به وضوح مى توان فرا گرفت، رابطه علم وايمان است، مى گويد: شما چه به اين آيات الهى ايمان بياوريد چه نياوريد، «عالمان» نه تنها به آن ايمان مى آورند بلكه آن چنان عشق به «الله» در وجودشان شعله مى كشد كه بى اختيار در برابر آن به سجده مى افتند وسيلاب اشك بر رخسارشان جارى مى شود.(2)

5. بعلاوه اين تاكيد مجددى است بر ابطال فرضيه پوچ آنها كه خيال مى كنند دين رابطه اى با جهل بشر دارد، قرآن مجيد بر ضد اين ادعا در موارد مختلف تاكيد مى كند كه علم وايمان همه جا با هم هستند، ايمان عميق وپابرجا جز در سايه علم ممكن نيست، وعلم نيز در مراحل عاليتر وبالاتر از ايمان كمك مى گيرد.(3)

6. بشارت وانذار در كنار هم مؤثّر است؛ مُبَشِّراً وَنَذِيراً.

7. گرچه روح بزرگ پيامبر (صلی الله علیه و آله) ظرفيت دريافت همه ى وحى را يك جا دارد، امّا مردم كم ظرفيتند وبايد به تدريج آن را دريابند؛ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ.

8. علم واقعى آن است كه انسان را در برابر حق، به خضوع وادار كند؛ أُوتُوا الْعِلْمَ، يخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً.

9. در قرآن كريم براى صاحبان علم (اوتوالعلم) فضائلى بيان شده است از جمله:

تعظيم براى خداوند؛ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا يتْلَى عَلَيهِمْ يخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا وگريه در حال عبادت؛ وَيخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يبْكُونَ وَيزِيدُهُمْ خُشُوعًا.

ص: 169


1- . فتح القدير، ج 3، ص 264. نمونه، ج 12، ص: 320.
2- نمونه، ج 12، ص: 322.
3- . همان، ص: 323.

روشن بودن آيات قرآن براى آنان؛ بَلْ هُوَ آياتٌ بَينَاتٌ فِى صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ. (عنكبوت، 49)

اعتقاد به حقانيت قرآن؛ وَيرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِى أُنْزِلَ إِلَيكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقّ. (سبأ، 6)

ترفيع درجات نزد خداوند؛ يرْفَعِ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ. (مجادله، 11)

تلاوت قرآن، انسان مومن را دائماً بالا مى برد؛ إِذا يتْلى، يزِيدُهُمْ خُشُوعاً.

10. تفاوت مؤمن با مؤمن عالم علاوه بر اين كه درجات آنها متفاوت است يرْفَعِ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ(1)، اين است كه مؤمن در نماز خشوع دارد؛ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ (مومنون، 1 و 2)، لكن مؤمن عالم به هنگامى كه آيات الهى بر او تلاوت مى شود خشوع او زياد مى شود؛ قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا يتْلَى عَلَيهِمْ يخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً وَيقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنْ كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً وَيخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يبْكُونَ وَيزِيدُهُمْ خُشُوعاً. (اسراء 107-109) از تعبير وَيزِيدُهُمْ خُشُوعاً روشن مى شود كه خشوع براى مؤمن عالم امرى است قطعى ولكن به هنگام تلاوت آيات الهى بر او خشوع او زياد مى گردد.

ص: 170


1- . همان.

آیه 110-111

اشاره

آيات 111-110

قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ اْلأَسْماءُ الْحُسْنى وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً (110)

وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبيرًا (111)

ترجمه

بگو: ««الله» را بخوانيد يا «رحمان» را، هر كدام را بخوانيد، (ذات پاكش يكى است، و) براى او بهترين نامهاست!» ونمازت را زياد بلند، يا خيلى آهسته نخوان، ودر ميان آن دو، راهى (معتدل) انتخاب كن! * وبگو: «ستايش براى خداوندى است كه نه فرزندى براى خود انتخاب كرده، ونه شريكى در حكومت دارد، ونه بخاطر ضعف وذلت، (حامى و) سرپرستى براى اوست!» واو را بسيار بزرگ بشمار!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: برابرى خواندن نام خدا به الله يا رحمن، نيكوترين نام ها براى خداوند. رعايت اعتدال در صوت نماز. اختصاص حمد به خداوند ومنزه بودن خداوند از داشتن فرزند وشريك وياور ولزوم ياد كردن خداوند به عظمت.

ب. در بعضى تفاسير آمده است: پيامبر در مسجد الحرام دعا مى خواند ومى گفت: «يا الله، يا رحمن» عدّه اى پنداشتند كه او دو خدا را مى خواند كه يكى «الله» است وديگرى «رحمان». آيه نازل شد واين شبهه را زدود.(1)

ج. در نماز صدايت را خيلى بلند مكن وخيلى هم آهسته مخوان، حد وسط را رعايت نما واگر اين حد وسط را سبيل خوانده از اين رو بوده كه مى خواسته اينطور نماز خواندن در ميان همه مسلمين رسم وسنت شود تا همه گروندگان به دين اسلام اين گونه نماز بخوانند. البته اين در صورتى است كه مراد از «بصلاتك» تك تك نمازها بطور استغراق باشد واما اگر مراد از آن مجموع نمازها (وشايد هم اين ظاهرتر است) باشد در اين صورت معناى آيه اين خواهد شد كه در همه نمازها جهر مخوان ودر همه آنها اخفات مكن، بلكه راه ميانه را اتخاذ

ص: 171


1- نور، ج 7، ص: 128.132.

كن، كه در بعضى جهر ودر بعضى اخفات كنى. واين احتمال با آنچه در سنت اثبات شده، كه نماز صبح ومغرب وعشاء بلند وظهر وعصر آهسته خوانده شود، مناسب تر است.(1)

د. برخى گفته اند آيه شريفه 111 ردّ بر اعتقاد يهود ونصارى است كه مى گفتند خداوند داراى فرزند است ونيز ردّ بر مشركان كه معتقد بودند خداوند داراى شريك است وردّ بر صائبين وردّ بر مجوس است كه مى گفتند اگر خداوند ولى نداشته باشد ذليل مى شود. قرآن پاسخ مى دهد: لم يتخذ ولدا ولم يكن له شريك فى الملك ولم يكن ولى من الذل.(2)

ه -. خداى سبحان آيه را با جمله: وَكَبِّرْهُ تَكْبِيراً ختم كرده، واين تكبير (بزرگ تر دانستن) را مطلق آورده ونفرموده: از چه چيز بزرگتر است، واين بدان جهت است كه بعد از وصف وتنزيه قبلى، متذكر شود به اينكه: خدا از هر وصفى كه شما بكنيد واز هر حمد وثنائى كه بگوئيد بزرگتر است. ولذا جمله معروف: «الله اكبر» را اين طور تفسير كرده اند كه: خدا بزرگتر از آن است كه در وصف كسى بگنجد

الله اكبر من ان يوصف وهمين تفسير از امام صادق (علیه السلام) روايت شده واگر به معناى بزرگتر از هر چيز باشد خالى از شرك نخواهد بود، براى اينكه ساير موجودات را در بزرگى شريك او ولى خدا را بزرگتر از آنها دانسته ايم.(3)

و. به دنبال ايرادهاى سست وبى اساسى كه در آيات گذشته از زبان مشركان مطرح وپاسخ داده شد، در اين سلسله آيات به آخرين بهانه هاى آنها مى رسيم، وآن اينكه: آنها مى گفتند چرا پيامبر، خدا را به نامهاى متعددى مى خواند با اينكه مدعى توحيد است قرآن در پاسخ آنها مى گويد: بگو شما او را به نام «الله» بخوانيد ويا به نام رحمان هر كدام را بخوانيد فرق نمى كند براى او نامهاى متعدد نيك است؛ قُلِ ادْعُوا اللهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى.

اين كوردلان حتى از زندگى روزمره خود غافل بودند كه گاه براى يك شخص، يا يك مكان ومانند آن اسمهاى مختلفى مى گذارند كه هر كدام معرف از زواياى وجود او بود.

آيا با اين حال تعجب دارد خدايى كه وجودش از هر نظر بى نهايت است ومنبع وسرچشمه همه كمالات، همه نعمتها وتمام نيكيها است وگرداننده اصلى همه چرخهاى اين

ص: 172


1- . مجمع البيان، ج 6، ص 689. الميزان، ج 13، ص: 312.
2- . تبيان، ج 6، ص 535. مجمع البيان، ج 6، ص 689. فتح القدير، ج 3، ص 266.
3- الميزان، ج 13، ص: 313.

جهان مى باشد به تناسب هر كارى كه انجام مى دهد وهر كمالى كه ذات مقدسش دارد نام مخصوص داشته باشد؟!

اين حكم اسلامى يعنى اعتدال در جهر واخفات از دو نظر به ما ديد ودرك مى بخشد:

نخست از اين نظر كه مى گويد: عبادات خود را آن چنان انجام ندهيد كه بهانه به دست دشمنان بدهد، آنها را به استهزاء وايرادگيرى وادارد، چه بهتر كه توأم با متانت وآرامش وادب باشد كه نه تنها نتوانند بر آن خرده گيرى كنند بلكه نمونه اى از شكوه وادب اسلامى وابهت وعظمت عبادات گردد.

آنها كه سعى دارند در مواقعى كه مردم استراحت كرده اند با صداهاى گوشخراشى كه از بلندگوهاى پرغوغا راه مى اندازند موجوديت جلسات خود را نشان دهند وبه پندار خود با اين عمل صداى اسلام را به گوش ديگران برسانند، اين نه تنها صداى اسلام نيست، بلكه باعث پراكندگى مردم از اسلام ودر نتيجه ضربه اى است به تبليغات دينى.

ديگر اينكه: اين بايد الگويى باشد براى همه اعمال ما وتمام برنامه هاى اجتماعى وسياسى واقتصادى، بايد همه اينها دور از افراط كاريها وتندرويها، وتفريط كارى ومسامحه وسهل انگارى باشد، واصل اساسى وَابْتَغِ بَينَ ذلِكَ سَبِيلًا كه در آيه فوق آمده همه جا رعايت گردد.

مرحوم طبرسى در مجمع البيان از بعضى از مفسران كه نامشان را صريحا ذكر نكرده چنين نقل مى كند كه اين آيه ناظر به نفى اعتقاد انحرافى سه گروه است: نخست مسيحيان ويهود كه براى خدا فرزند قائل بودند، وديگر مشركان عرب كه براى او شريكى مى پنداشتند ولذا در مراسم حجّ مى گفتند: لبيك لا شريك لك، الا شريكا هو لك! وديگر ستاره پرستان ومجوس، چرا كه آنها براى خدا ولى وحامى قائل بودند.(1)

ص: 173


1- . نمونه، ج 12، ص: 325.331.

نكته ها

1. هرگاه پيامبر بلند نماز مى خواند، كفّار با شعر خواندن بلند، مزاحم مى شدند وهرگاه آهسته مى خواند، اصحاب نمى شنيدند. جهت نزول اين آيه، دستور به قرائتى بين بلند وآهسته بود.

2. در روايات شيعه وسنّى آمده است: خداوند 99 اسم دارد كه هر كه در دعا خداوند را به آنها بخواند، رستگار وپيروز مى شود.

3. اسماء حُسنى وبرترين صفات، مخصوص خداوند است؛ فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى.

4. اسلام، غير از نيت وعمل، به شيوه وكيفيت عمل هم نظر دارد. نماز بايد روى آداب خاصّ خوانده شود؛ لاتَجْهَرْ، لا تُخافِتْ، ابْتَغِ بَينَ ذلِكَ.

5. عظمت وبزرگى خدا را عظمتى ويژه بدانيم؛ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً.(1)

6. برخى از نامهاى نيكوتر خداوند

قرآن كريم مى فرمايد به هر نامى خدا را بخوانيد همه نامهاى نيكوتر مخصوص اوست: قُلِ ادْعُوا اللهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَياً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى... (الإسراء، 110)

برخى از نامهاى نيكوتر خداوند در سوره حشر بيان شده است: هُوَ اللهُ الَّذِى لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَالِمُ الْغَيبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ. هُوَ اللهُ الَّذِى لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللهِ عَمَّا يشْرِكُونَ. هُوَ اللهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى يسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (الحشر، 24-22)

ص: 174


1- . نمونه، ج 12، ص: 134.133

سوره كهف

اشاره

ص: 175

ص: 176

آیه 1-5

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا (1)

قَيِّمًا لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَديدًا مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا (2)

ماكِثينَ فيهِ أَبَدًا (3)

وَ يُنْذِرَ الَّذينَ قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا (4)

ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا ِلآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ يَقُولُونَ إِلاّ كَذِبًا (5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

حمد مخصوص خدايى است كه اين كتاب (آسمانى) را بر بنده (برگزيده) اش نازل كرد وهيچ گونه كژى در آن قرار نداد * در حالى كه ثابت ومستقيم ونگاهبان كتابهاى (آسمانى) ديگر است؛ تا (بدكاران را) از عذاب شديد او بترساند؛ ومؤمنانى را كه كارهاى شايسته انجام مى دهند، بشارت دهد كه پاداش نيكويى براى آنهاست * (همان بهشت برين) كه جاودانه در آن خواهند ماند! * و (نيز) آنها را كه گفتند: «خداوند، فرزندى (براى خود) انتخاب كرده است»، انذار كند. * نه آنها به اين سخن يقين دارند ونه پدرانشان! سخن بزرگى از دهانشان خارج مى شود! آنها فقط دروغ مى گويند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اختصاص حمد وستايش به خداوند به جهت نزول قرآن بر پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله).

وصف قرآن به راستى ودرستى به منظور انذار از عذاب سخت وبشارت براى مومنان، پاداش نيكو براى مومنان صالح وجاويدان بودن در بهشت، انذار قرآن براى مشركان دروغگو.

ب. «عوج» به فتح عين كجى هايى را گويند كه با چشم به آسانى ديده مى شوند، مانند كجى چوبى كه در زمين نصب شده باشد ولى «عوج» به كسر عين در كجى هايى است كه با فكر وبصيرت تشخيص داده مى شوند، مانند انحراف وانحنايى كه در زمين مسطح است كه تنها متخصصين مى توانند آن را تشخيص دهند ونيز مانند انحراف در دين وزندگى.(1)

ص: 177


1- . مجمع البيان ج 6 ص 692 - تبيان، ج 7 ص 5 - الميزان ج 13 ص 327.

ج. بعضى از كسانى كه قائل به فرزنددار بودن خدا بودند، منظورشان فرزند حقيقى نبوده، بلكه به عنوان احترام وتشريف وبراى اينكه قرب به خدا وخصوصيت آن شخص مورد علاقه شان را برسانند اطلاق پسر خدا بر او مى كرده اند، مانند يهود كه - به طورى كه قرآن از ايشان حكايت كرده - عزير را پسر خدا مى دانسته اند ويا مى گفته اند: نَحْنُ أَبْناءُ اللهِ وَأَحِبَّاؤُه ليكن هر دو از نظر شرع ممنوع است. نه صحيح است گفته شود فلان موجود فرزند واقعى خدا است، نه صحيح است بگوييم فلان موجود آن قدر داراى شرافت است كه اگر ممكن بود خدا فرزند دار شود جز اين موجود كسى فرزند او نمى بود.

د. كلمه «عوج» كه نكره است ودر سياق نفى قرار گرفته افاده عموميت مى كند، پس قرآن كريم در تمامى احوال واز همه جهات مستقيم وبدون اعوجاج است ودر لفظش فصيح ودر معنايش بليغ ودر هدايت نمودنش.(1)

ه -. «قيم» (بر وزن سيد) از ماده «قيام» گرفته شده ودر اينجا به معنى پابرجا وثابت واستوار است. قيم به معناى كسى است كه مصلحت چيزى را تامين كند مانند قيم خانه كه قائم به مصالح خانه است وقرآن كه قيم است يعنى مصالح بشر را تضمين مى كند. برخى گفته اند قرآن قيم ومصدّق كتب ديگر است.

قابل توجه اينكه وصف به «قيم» در آيات قرآن كرارا در مورد آئين اسلام آمده است وحتى به پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داده شده است كه خود را هماهنگ با دين قيم وصاف ومستقيم سازد فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ(2).(3)

نكته ها

1. آغاز سوره با «حمد» خدا: پنج سوره از سوره هاى قرآن با الْحَمْدُ لِلَّهِ شروع شده ودر اين پنج سوره پس از ستايش خداوند مسئله آفرينش آسمانها وزمين (يا مالكيت آسمانها وزمين) ويا تربيت جهانيان آمده است، جز در سوره مورد بحث كه نزول قرآن بر پيامبر (صلی الله علیه و آله) در دنبال اين ستايش قرار گرفته است.

ص: 178


1- . الميزان ج 13 ص 328-331.
2- . روم: 43.
3- . مجمع البيان ج 6 ص 693 - تبيان، ج 7 ص 5 - الميزان، ج 13 ص 329 - كشاف، ج 2 ص 702 - نمونه ج 12 ص 343.

در حقيقت در آن چهار سوره (انعام - سبا - فاطر - حمد) سخن از كتاب «تكوين» به ميان آمده ولى در سوره كهف كه مورد بحث است سخن از كتاب «تدوين» است ومى دانيم هر يك از اين دو كتاب يعنى قرآن وجهان آفرينش مكمل ديگرى است واين تعبير نيز بيانگر آن است كه قرآن وزنى دارد همچون وزن مجموعه آفرينش ونعمتى است همسان نعمت جهان هستى! واصولا مساله تربيت جهانيان كه در جمله الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ آمده است بدون بهره گيرى از اين كتاب بزرگ آسمانى ممكن نيست.

2. در آيات فوق پس از ذكر مسئله انذار به طور وسيع ومطلق، انذار نسبت به كسانى بيان شده كه براى خدا فرزندى قائل شده اند، اين نشان مى دهد كه اين انحراف اهميت خاصى دارد.

در سوره يونس آيه 68 مى فرمايد: قالُوا اتَّخَذَ اللهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِىُّ در سوره مريم آيه 88 تا 91 مى فرمايد: وَقالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا، تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً.

3. آيه 30 توبه وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ مصداق ونمونه اى براى آيه 4 سوره كهف است: وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللهُ وَلَداً

4. بررسى اعتقادات انحرافى نشان مى دهد كه غالب آنها از ادعاهاى بى دليل سرچشمه گرفته ويا به صورت سنت نياكان از نسلى به نسل ديگر انتقال مى يافت، قرآن ضمناً به ما مى آموزد كه در همه حال از ادعاهاى بى دليل جداً بپرهيزيم، از هركس ومربوط به هركس باشد.

5. در آيات فوق خداوند چنين كارى را بزرگ ووحشتناك شمرده وآن را سرچشمه كذب ودروغ معرفى كرده است.

اين اصلى است كه اگر مسلمانان در همه زندگى خود از آن پيروى كنند يعنى بى دليل چيزى نگويند، بى دليل چيزى نپذيرند واعتنايى به شايعات وادعاهاى عارى از دليل نكنند بسيارى از نابسامانى هايشان سامان مى يابد.

در آيات فوق هنگامى كه سخن از مؤمنان مى گويد عمل صالح را به عنوان يك برنامه مستمر آنها بيان مى كند، زيرا جمله يعملون الصالحات فعل مضارع است ومى دانيم فعل مضارع دليل بر استمرار است.

ص: 179

در حقيقت بايد چنين باشد، زيرا انجام يك يا چند كار خير ممكن است تصادفا يا به علل خاصى از هر كس صورت گيرد وهرگز دليل بر ايمان راستين نيست، آنچه دليل ايمان راستين است استمرار در عمل صالح است.(1)

6. كلمه ى عَبْدِهِ در قرآن هر جا به طور مطلق آمده، مراد پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است، مثل نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ (فرقان، 1)، فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ (نجم، 10) يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ (حديد، 9)، أَ لَيْسَ اللهُ بِكافٍ عَبْدَهُ. (زمر، 36)

7. دفع ضرر، مهم تر از جلب منفعت است. لذا انذار قبل از بشارت آمده است؛ لِيُنْذِرَ، يُبَشِّرَ.

8. عقايد بايد بر اساس علم باشد واز عقيده بدون علم انتقاد شده است؛ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ.(2)

آیه 6-8

اشاره

آيات 8-6

فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفًا (6)

إِنّا جَعَلْنا ما عَلَى اْلأَرْضِ زينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (7)

وَ إِنّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعيدًا جُرُزًا (8)

ترجمه

گويى مى خواهى به خاطر اعمال آنان، خود را از غم واندوه هلاك كنى اگر به اين گفتار ايمان نياورند! * ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم، تا آنها را بيازماييم كه كدامينشان بهتر عمل مى كنند! * (ولى) اين زرق وبرقها پايدار نيست وما (سرانجام) قشر روى زمين را خاك بى گياهى قرار مى دهيم!

تفسير

قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: حرص شديد پيامبر (صلی الله علیه و آله) بر عدم ايمان كفار. مزين ساختن زمين به منظور آزمايش الهى. قدرت الهى بر نابودى زينت هاى زمين

ص: 180


1- . نمونه ج 12 ص 342-345.
2- . نور ج 7 ص 139-141.

نكته ها

1. تعبير به «حديث» در مورد قرآن، اشاره به نوآورى هاى اين كتاب بزرگ آسمانى است، يعنى آنها حداقل اين مقدار به خود زحمت نمى دادند كه اين كتاب تازه را با محتواى جديدى كه داشت مورد بررسى قرار دهند.

2. از آيات قرآن وتواريخ به خوبى استفاده مى شود كه رهبران الهى بيش از آنچه تصور شود از گمراهى مردم رنج مى بردند.

گاه اين حالت اندوه به قدرى شديد مى شد كه جان پيامبر (صلی الله علیه و آله) به خطر مى افتاد وخدا او را دلدارى مى داد. در سوره شعراء آيه 3 و 4 مى خوانيم: لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ، گويى مى خواهى خود را هلاك كنى كه چرا اينها ايمان نمى آورند، غم مخور ما آنها را آزاد قرار داده ايم واگر بخواهيم آيه اى از آسمان فرو مى فرستيم كه گردنهايشان بى اختيار در برابر آن فرود آيد.(1)

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) علاقه شديدى به هدايت مردم داشت واز اينكه ايمان نمى آوردند، رنج مى برد وغصه مى خورد ازاين رو خداوند در آيه ديگر به او مى فرمايد هدايت در اختيار تو نيست بلكه در اختيار خداوند است، وظيفه تو رسالت وتبليغ است وبس؛ إِنَّكَ لا تَهْدى مَنْ أَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللهَ يَهْدى مَنْ يَشاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ (قصص، 56).(2)

حرص پيامبر بر هدايت مردم

نظير آيه 6 كهف آيات ذيل است:

فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ (المائدة، 68)

فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ بِمَا يَصْنَعُونَ (فاطر، 8)

وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ (يوسف، 103)

مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى (طه، 2)

3. تعبير به أَحْسَنُ عَمَلًا شده، نه «اكثر عملا»، اشاره به اينكه آنچه در پيشگاه خدا ارزش دارد حسن عمل وكيفيت عالى آن است، نه فزونى وكثرت وكميت وتعداد آن.(3)

ص: 181


1- . نمونه ج 12 ص 348-349.
2- . اطيب البيان، ج 8 ص 327.
3- . نمونه ج 12 ص 350.

4. خداوند، كلمه ى لِنَبْلُوَهُمْ مربوط به مسئله ى آزمايش مردم را در ميان دو كلمه ى جَعَلْنا و لَجاعِلُونَ قرارداد كه يكى مربوط به سرسبزى زمين است وديگرى مربوط به بى گياهى آن، تا اشاره باشد به اينكه آزمايش وامتحان مردم در لابلاى سبزى وشادابى وخشكى وغم ها مى باشد، امّا آنچه مهم است عملكرد انسان وپيروزى اوست.(1)

5. همه ى آنچه روى زمين است، باغها، گل ها، ميوه ها، حيوانات، آبها، معادن، رنگ ها، بوها، زينت زمين است. زِينَةً لَها امّا براى انسان هاى رشد يافته، ايمان، زينت وآرايش است.(2)

آیه 9-12

اشاره

آيات 12-9

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَبًا (9)

إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَدًا (10)

فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنينَ عَدَدًا (11)

ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَدًا (12)

ترجمه

آيا گمان كردى اصحاب كهف ورقيم از آيات عجيب ما بودند؟! * «زمانى را به خاطر بياور كه آن جوانان به غار پناه بردند وگفتند: «پروردگارا! ما را از سوى خودت رحمتى عطا كن وراه نجاتى براى ما فراهم ساز!» * ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زديم وسالها در خواب فرو رفتند. * سپس آنان را برانگيختيم تا بدانيم (واين امر آشكار گردد كه) كدام يك از آن دو گروه، مدت خواب خود را بهتر حساب كرده اند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اصحاب كهف ورقيم از نشانه هاى قدرت پروردگار. پناه بردن آنان به غار ودرخواست رحمت وهدايت در كار از خداوند. به خواب رفتن اصحاب كهف به قدرت الهى.

ب. معناى آيه اين است كه تو گمان كرده اى داستان اصحاب كهف ورقيم كه خدا صدها سال به خوابشان برد وسپس بيدارشان نموده وگمان كردند يك روز ويا پاره اى از يك روز

ص: 182


1- . نور ج 7 ص 142.
2- . نور ج 7 ص 142.

خوابيدند - آيت عجيبى از آيات ما است ؟ نه هيچ عجيب وغريب نيست، زيرا آنچه كه بر عامه خلق مى گذرد، كه سالها فريفته زندگى مادى وزرق وبرق آن شده غافل وبى خبر از معاد به سرمى برند وناگهان به عرصه قيامت در آمده زندگى چند ساله دنياى خود را يك روز ويا ساعتى از يك روز مى پندارند، دست كمى از سرگذشت اصحاب كهف ندارند.(1) چنانچه از اصحاب كهف سؤال شد كَمْ لَبِثْتُمْ وآنها گفتند: لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ از همه انسان ها نيز در روز موعود سؤال مى شود: كَمْ لَبِثْتُمْ فِى الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْم. (مومنون، 113)(2)

ج. ام حسبت گرچه خطاب به پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) است لكن مخاطب افرادى هستند كه از امور بر خلاف عادت تعجب مى كنند؛ مانند معراج وشق القمر وبقاء حضرت بقيت الله وزنده ماندن در غار به مدت 309 سال.(3)

د. سِنِينَ عَدَداً عدد مانند عد مصدر به معناى معدود است وچه بسا عنايت در اين وصف به اين بوده كه كمى مقدار سالها را برساند، چون هر چيزى وقتى زياد شد ديگر قابل شمردن نيست وعادتا آن را نمى شمارند، پس اينكه فرموده سالهايى معدود، يعنى اندك وقابل شمار.(4) زمخشرى مى گويد محتمل است منظور كثرت باشد يعنى سال هاى طولانى.

ه -. مراد از اينكه فرمود «لنعلم» تا بدانيم، آن معناى معروف اين كلمه نيست تا كسى بگويد مگر خدا هم جاهل است، بلكه به معناى علم فعلى است وعلم فعلى عبارت است تحقق معلوم الهى. يعنى ما آنها را از خواب بيدار كرديم تا اين معنا تحقق يابد كه آنها درباره ميزان خوابشان از هم سئوال كنند ودر قرآن كريم علم به اين معنا زياد آمده، مانند آيه لِيَعْلَمَ اللهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ (حديد، 25) وآيه لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ. (ص، 28)(5)

و. مراد از دو حزب دو طائفه از اصحاب كهف است كه با هم اختلاف كردند يكى پرسيد كَمْ لَبِثْتُمْ ديگرى پاسخ داد: لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ.(6)

ص: 183


1- . الميزان ج 13 ص 342.
2- . الميزان ج 13 ص 339.
3- . اطيب البيان، ج 8 ص 330.
4- . تبيان، ج 7 ص 13 - كشاف، ج 2 ص 705 - الميزان ج 13 ص 345.
5- . الميزان ج 13 ص 346.
6- . همان.

ز. معناى آيات سه گانه 10-12 اين است: وقتى جوانان در غار جا گرفتند از پروردگار خود در همان موقع درخواست كردند كه پروردگارا به ما از ناحيه خودت رحمتى عطا كن كه ما را به سوى راه نجاتمان هدايت كند. پس سال هاى معدودى ايشان را در غار خوابانديم وآن گاه بيدارشان كرديم تا معلوم شود كداميك از دو طائفه مدت خواب خود را مى داند وآن را شمرده است.

و اين آيات سه گانه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد اجمال داستان اصحاب كهف را يادآورى نموده وتنها جهت آيت بودن آن را وغرابت امر ايشان را بيان مى كند. آيه اولى اشاره مى كند كه چگونه به غار درآمدند ودرخواست راه نجات كردند ودر دومى به خواب رفتن آنان را در سالهايى معدود بيان نموده در آيه سوم به بيدار شدن واختلافشان در مقدار زمانى كه خوابيدند اشاره شده است.

پس اجمال قصه سه ركن دارد كه هر يك از اين آيات سه گانه يكى را بيان نموده است وبر همين منوال است آيات بعدى كه تفصيل داستان را بيان مى كند.(1)

ح. از آنجا كه قرآن مسائل كلى حساس را غالبا در ضمن مثال ويا مثالها ويا نمونه هايى از تاريخ گذشته مجسم مى سازد، در اينجا نيز نخست به بيان داستان اصحاب كهف پرداخته واز آنها به عنوان يك الگو واسوه ياد مى كند.

گروهى از جوانان با هوش وبا ايمان كه در يك زندگى پر زرق وبرق در ميان انواع ناز ونعمت به سر مى بردند، براى حفظ عقيده خود ومبارزه با طاغوت عصر خويش به همه اينها پشت پا زدند وبه غارى از كوه كه از همه چيز تهى بود پناه بردند واز اين راه استقامت وپايمردى خود را در راه ايمان نشان دادند.

ط. اينكه نام اين گروه، اصحاب كهف (ياران غار) گذارده شده به خاطر همان است كه آنها براى نجات جان خود به غارى پناهنده شدند.

ى. ما آيات عجيب ترى در آسمان وزمين داريم كه هر يك از آنها نمونه اى است از عظمت وبزرگى آفرينش ونيز در زندگى تو اسرار عجيبى وجود دارد كه هريك نشانه اى

ص: 184


1- . نمونه ج 12 ص 348-347

است از حقانيت دعوتت وهمچنين در اين كتاب بزرگ آسمانى تو آيات عجيب فراوان است ومسلما داستان اصحاب كهف از آنها شگفت انگيزتر نيست.(1)

ك. «رقيم» در اصل از ماده «رقم» به معنى نوشتن است وبه عقيده غالب مفسران اين نام ديگرى است، براى اصحاب كهف، چرا كه سرانجام نام آنها را بر لوحه اى نوشته وبر در غار نصب كردند. بعضى نيز آن را نام كوهى مى دانند كه غار در آن واقع شده بود وبعضى آن را نام سرزمينى مى دانند كه آن كوه در آن بوده وبعضى نام شهر وديارى كه اصحاب كهف از آن بيرون آمدند، نويسنده تفسير نمونه گويد: معنى اول صحيح تر به نظر مى رسد؛ لكن مرحوم طيب در تفسيرش گويد ما مدركى براى هيچ كدام از اين اقوال نداريم.

اما اينكه بعضى احتمال داده اند اصحاب رقيم گروه ديگرى غير از اصحاب كهف بوده اند ودر بعضى از اخبار داستانى براى آنها نقل شده است با ظاهر آيه هماهنگ نيست، چرا كه ظاهر آيه فوق اين است كه اصحاب كهف ورقيم يك گروه بودند ولذا بعد از ذكر اين دو عنوان تنها به بيان داستان اصحاب كهف مى پردازد ومطلقا سخنى از غير آنها به ميان نمى آورد واين خود دليل وحدت است.

در روايات معروفى كه در تفسير نور الثقلين در ذيل اين آيه پيرامون سه نفر كه در غارى گرفتار شدند ذكر شده، كه هر يك خدا را به عمل خالصى كه انجام داده بودند خواندند وازآن تنگنا رهايى يافتند به هيچ وجه سخنى ازعنوان اصحاب رقيم در آن نيست، هر چند در بعضى از كتب تفسير اين عنوان آمده است.

به هر حال ترديد نبايد كرد كه اين دو (اصحاب كهف ورقيم) اشاره به يك گروه است وشان نزول آيات نيز اين حقيقت را تاييد مى كند.(2)

ل. در حديثى آمده است كه مراد از فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ زدن بر گوشهاى آنان، خواب سيصد ونه ساله وزنده شدن مجدّد آنان است.(3)

ص: 185


1- . همان ص 354-355
2- . مجمع البيان ج 6 ص 697 - تبيان، ج 7 ص 11 - اطيب البيان، ج 8 ص 330 - كشاف ج 2 ص 704 - نمونه ج 12 ص 355.
3- . تفسير نور ج 7 ص 145.

نكته ها

1. هجرت از محيط فاسد براى حفظ ايمان وارزشها، كارى جوانمردانه است أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ.(1)

2. تعبير به مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً (رحمتى از ناحيه خودت) اشاره به اين است كه آنها وقتى به غار پناه بردند دست خود را از همه جا كوتاه مى ديدند وتمام اسباب ووسائل ظاهرى در برابرشان از كار افتاده بود وتنها به رحمت خدا اميدوار بودند.(2)

3. جمله ضربنا على آذانهم (پرده بر گوش آنها زديم) در لغت عرب كنايه ظريفى است از خواباندن، گويى پرده وحجابى بر گوش شخص افكنده مى شود تا سخنى را نشنود واين پرده همان پرده خواب است.

به همين دليل، خواب حقيقى، خوابى است كه گوشهاى انسان را از كار بيندازد ونيز به همين دليل هنگامى كه كسى را مى خواهند بيدار كنند غالبا از طريق صدا زدن ونفوذ در شنوايى او بيدارش مى كنند.(3)

آيه 25 كهف وَلَبِثُوا فِى كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً

شارح آيه 11 همين سوره است: فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِى الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً

4. تعبير به «بعثناهم» در مورد بيدار شدن آنها، شايد به اين جهت است كه خواب آنها به قدرى طولانى شد كه همچون مرگ بود وبيدارى آنها همچون رستاخيز وزندگى پس از مرگ.(4)

5. «رشد» به معناى رُشد، نجات ورضاى الهى آمده است ودر اين سوره سه مورد كلمه ى رشد به كار رفته است: در داستان اصحاب كهف، داستان موسى وخضر (آيه 66) وپيامبر اسلام (آيه 23).(5)

6. دعا همراه با تلاش وحركت مؤثّر است. أَوَى... رَبَّنا.(6)

آيات 16-13

ص: 186


1- . همان.
2- . الميزان، ج 13 ص 343 - نمونه ج 12 ص 357.
3- . مجمع البيان ج 6 ص 698 - نمونه ج 12 ص 357.
4- . نمونه ج 12 ص 358.
5- . نور ج 7 ص 145.
6- . همان.

آیه 13-16

اشاره

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدًى (13)

وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهًا لَقَدْ قُلْنا إِذًا شَطَطًا (14)

هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا (15)

وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقًا (16)

ترجمه

ما داستان آنان را بحق براى تو بازگو مى كنيم؛ آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند وما بر هدايتشان افزوديم. * ودلهايشان را محكم ساختيم در آن موقع كه قيام كردند وگفتند: «پروردگار ما، پروردگار آسمانها وزمين است؛ هرگز غير او معبودى را نمى خوانيم؛ كه اگر چنين كنيم، سخنى بگزاف گفته ايم. * اين قوم ما هستند كه معبودهايى جز خدا انتخاب كرده اند؛ چرا دليل آشكارى (بر اين كار) نمى آورند؟! وچه كسى ظالمتر است از آن كس كه بر خدا دروغ ببندد؟!» * و (به آنها گفتيم:) هنگامى كه از آنان وآنچه جز خدا مى پرستند كناره گيرى كرديد، به غار پناه بريد؛ كه پروردگارتان (سايه) رحمتش را بر شما مى گستراند؛ ودر اين امر، آرامشى براى شما فراهم مى سازد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بازگو كردن داستان اصحاب كهف براى پيامبر، اصحاب كهف جوانمردانى مومن به خدا ومشمول هدايت افزون، استوار ساختن قلب آنان واظهار ايمان به ربوبيت خداوند نسبت به نظام هستى ومعرفى قوم خود به شرك ورزى ونداشتن دليل بر شرك، دستور خداوند به پناه بردن به غار ووعده به گسترش رحمت وآسانى كار.

ب. «فتية» جمع «فتى» در اصل به معنى جوان نوخاسته وشاداب است ولى گاهى به افراد صاحب سن وسالى كه روحى جوان وشاداب دارند نيز گفته مى شود.(1) منظور از «فتية» جوانانى بودند كه به خاطر ترس از پادشاه زمان خود كه دقيانوس نام داشت ايمان خود را مخفى مى كردند.

ص: 187


1- . نمونه ج 12 ص 357.

شاهد اين سخن حديثى است كه از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است: امام (علیه السلام) از يكى از ياران خود پرسيد «فتى» به چه كسى مى گويند؟ او در پاسخ عرضكرد: «فتى» را به جوان مى گوئيم، امام (علیه السلام) فرمود:

ا ما علمت ان اصحاب الكهف كانوا كلهم كهولا، فسماهم الله فتية بايمانهم؛ آيا تو نميدانى كه اصحاب كهف همگى كامل مرد بودند، اما خدا از آنها به عنوان «فتيه» نام برده چون ايمان به پروردگار داشتند.

سپس اضافه فرمود:

من آمن بالله واتقى فهو الفتى؛ هر كس به خدا ايمان داشته باشد وتقوا پيشه كند جوانمرد است(1)».(2)

ج. از قيد إِذْ قامُوا فَقالُوا استفاده مى شود كه اين عده از جوانان ابتداى مخالفتشان در مجلسى بوده كه دستور به پرستش بتها از آنجا صادر مى شده واعضاى آن محفل مردم را مجبور به بت پرستى نموده از عبادت خدا باز مى داشتند وحتى استفاده مى شود كه خداپرستان را شكنجه وآزار هم مى كردند ومى كشتند، حال اين مجلس يا مجلس سلطان بوده يا مجلس وزراء ويا مجلس عمومى بوده است، على اى حال اين چند جوان برمى خيزند وعلناً مخالفت خود را اعلام داشته از آن مجلس بيرون مى آيند واز مردم شهر كناره گيرى مى كنند ودر حالى اين قيام را كردند كه در خطر عظيمى بودند، از هر سو مردم به ايشان حمله ور شدند، چون در آيه شريفه دارد كه به غار پناهنده شدند وفرموده: وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَما يَعْبُدُونَ إِلَّا اللهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْف(3) بعضى از اصحاب كهف به سايرين از هم مسلك خود گفتند چون شما از قوم والهه آنها جدا شديد پس در غار جايگير شويد؛ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ.(4)

اين خود مؤيد رواياتى است كه در داستان اصحاب كهف آمده كه اصلا شش نفر از آنان جزء خواص سلطان بوده اند وشاه در امور خود با آنان مشورت مى كرده، همان ها بودند كه از مجلسش برخاسته اعلان اعتقاد به توحيد نموده هر شريكى را از خدا نفى كردند.(5) در ضمن آيه شريفه بر عظمت موضوع هجرت در راه دين دلالت دارد واينكه اقامت در دار كفر جايز نيست.

ص: 188


1- . صافى ج 3 ص 234 - نور الثقلين ج 3 ص 244 -.
2- . مجمع البيان ج 6 ص 698 - نمونه ج 12 ص 357.
3- . مجمع البيان ج 6 ص 700 - تبيان ج 7 ص 15 - كشاف ج 2 ص 707 - الميزان ج 13 ص 350.
4- . اطيب البيان ج 8 ص 335 - كشاف؛ ج 2 ص 707.
5- . تبيان، ج 7 ص 16 _ الميزان ج 13 ص 350.

د. هؤُلاءِ قَوْمُنَا هولاء اشاره است به اهل ديار اصحاب كهف، از سلطان آنها دقيانوس گرفته تا ساير مردم كه بت پرست بودند.(1)

ه -. اصحاب كهف در اين جمله به طور جزم گفتند: پروردگارتان از رحمتش براى شما مى گستراند ونگفتند: اميد است پروردگارتان چنين كند ونيز نگفتند: شايد پروردگارتان چنين كند واين دو مژده، يعنى نشر رحمت وتهيه مرفق، كه خداوند به آنها الهام كرد. همان دو خواهشى بود كه بعد از دخول در كهف از درگاه خداى خود نموده - وبه حكايت قرآن كريم - گفتند: رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَدا.(2)

نكته ها

1. از جمله رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ استفاده مى شود كه نخست فكر توحيد در دل آنها پيدا شد ولى توانايى بر اظهار آن را نداشتند، اما خداوند دلهاى آنها را استحكام بخشيد وبه آنها قدرت وشهامت داد تا بپاخيزند وآشكارا نداى توحيد سر دهند. در موقعيتى مى گفتند كه دل شير در آن آب مى شد واز وحشت دلها به لرزه درمى آمده، پوست بدنها جمع مى شده، در ميان جمعى از دشمنان اظهار مى داشتند كه مى دانستند دنبال اظهاراتشان خونريزى وعذاب وشكنجه وتطميع در كار است.(3)

2. در واقع اين جوانمردان با ايمان براى اثبات توحيد ونفى (آلهه) به دليل روشنى دست زدند وآن اينكه ما به وضوح مى بينيم كه اين آسمان وزمين پروردگارى دارد كه وجود نظام آفرينش دليل بر هستى او است، ما هم بخشى از اين مجموعه هستى مى باشيم، بنابراين پروردگار ما نيز همان پروردگار آسمانها وزمين است.(4)

3. داستان اصحاب كهف مهم ومفيد است. «نبأ»، خبر مهم ومفيد است.

4. حركت وتلاش انسان، سبب رشد وهدايت اوست. آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْناهُمْ هُدىً.

5. در برابر انحرافات جامعه، نشستن جايز نيست، بايد قيام كرد؛ إِذْ قامُوا.

ص: 189


1- . اطيب البيان، ج 8 ص 334.
2- . الميزان ج 13 ص 351.
3- . الميزان ج 13 ص 350 - نمونه ج 12 ص 361.
4- . نمونه ج 12 ص 362.

6. امدادهاى الهى، در سايه ى ايمان، وحدت، قيام وتوكّل بر اوست. رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا.(1)

7. محكم كردن قلب: نظير آيه 14 كهف وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ... دو آيه ديگر است:... وَلِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ (الأنفال، 11)

وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغاً إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِى بِهِ لَوْ لاَ أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (القصص، 10)

8. «كهف» كلمه پر مفهومى است كه همان بازگشت به ابتدايى ترين نوع زندگى بشر را به خاطر مى آورد، محيطى كه در آن نور وروشنايى نيست وشبهاى تاريك وسردش يادآور دردهاى جانكاه انسانهاى محروم است، نه از زرق وبرق دنياى مادى در آن خبرى است، نه از بستر نرم وزندگى مرفه!

مخصوصا با توجه به آنچه در تواريخ نقل شده كه اصحاب كهف وزيران وصاحب منصبان بزرگ شاه بودند كه بر ضد او وآئينش قيام كردند روشن مى شود كه گذشتن از آن زندگى پرناز ونعمت وترجيح غارنشينى بر آن تا چه حد شهامت وگذشت وهمت ووسعت روح مى خواهد؟!

درست همچون يوسف پاكدامن كه هر چه به او اصرار كردند اگر تسليم هوسهاى سركش همسر زيباى عزيز مصر نشوى، زندان تاريك ووحشتناك در انتظار تو است، او بر استقامتش افزود وسرانجام اين جمله عجيب را به پيشگاه خداوند عرضه داشت: رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ.(2)

ناتوانى معبودان باطل:

نظير آيه 15 كهف آيات ذيل است:

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ شُرَكَاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَرُونِى مَا ذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِى السَّمَاوَاتِ أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَاباً فَهُمْ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْهُ بَلْ إِنْ يَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلاَّ غُرُوراً (فاطر، 40)

ص: 190


1- . نور ج 7 ص 146-147
2- . همان ص 366.

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَرُونِى مَا ذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِى السَّمَاوَاتِ ائْتُونِى بِكِتَابٍ مِنْ قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ (الأحقاف، 4)

وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُو مِنْ دُونِ اللهِ مَنْ لاَ يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَهُمْ عَنْ دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ (الأحقاف، 5)

9. در مفهوم افتراء معناى كذب نيز وجود دارد بنابراين كلمه «كذبا» به عنوان تاكيد بيان شده است، گويا آن بت پرستان خود را در اين افتراء صادق مى دانستند.(1)

10. مردم نسبت به فساد وجامعه ى فاسد سه دسته اند: الف: گروهى در فساد جامعه هضم مى شوند. (آنان كه هجرت نكنند وايمان كامل نداشته باشند.) كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ ب: گروهى كه در جامعه ى فاسد، خود را حفظ مى كنند. (مثل اصحاب كهف) إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ ج: گروهى كه جامعه ى فاسد را تغيير مى دهند واصلاح مى كنند. (مثل انبيا واوليا) يُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ.(2)

11. آنكه براى خدا قيام كند وبا هجرت، دست از مسكن وجامعه ى خود بكشد، مشمول الطاف الهى مى شود؛ يَنْشُرْ لَكُمْ.(3)

12. ثمره توكل بر خدا: نظير آيه 16 كهف وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرْفَقاً آيه 33 و 34 يوسف است كه ثمره ونتيجه توكل بر خدا را بيان مى كند: قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ. فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

ص: 191


1- . اطيب البيان، ج 8 ص 335.
2- . نور ج 7 ص 146.
3- . همان.

آیه 17-18

اشاره

آيات 18-17

وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَمينِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ في فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللّهِ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِدًا (17)

وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظًا وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرارًا وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا (18)

ترجمه

و (اگر در آنجا بودى) خورشيد را مى ديدى كه به هنگام طلوع، به سمت راست غارشان متمايل مى گردد؛ وبه هنگام غروب، به سمت چپ؛ وآنها در محل وسيعى از آن (غار) قرار داشتند؛ اين از آيات خداست! هر كس را خدا هدايت كند، هدايت يافته واقعى اوست؛ وهر كس را گمراه نمايد، هرگز ولى وراهنمايى براى او نخواهى يافت! * و (اگر به آنها نگاه مى كردى) مى پنداشتى بيدارند؛ در حالى كه در خواب فرو رفته بودند! وما آنها را به سمت راست وچپ مى گردانديم (تا بدنشان سالم بماند) وسگ آنها دستهاى خود را بر دهانه غار گشوده بود (ونگهبانى مى كرد). اگر نگاهشان مى كردى، از آنان مى گريختى؛ وسر تا پاى تو از ترس ووحشت پر مى شد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: وصف غار اصحاب كهف ودر وسعت بودن آنان در غار، بيان هدايت يافتگان واقعى وعدم ياور براى گمراهان، وصف اصحاب كهف به بيدار بودن ظاهرى ودر خواب بودن واقعى، وغلطاندن آنان به سمت راست وچپ ونگهبانى سگ بر در غار.

ب. تَتَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِم يعنى خورشيد ميل مى كند به طرف راست كهف وتقرضهم ذات الشمال قرض به معناى قطع است ولذا قيچى را مقراض گويند ودر آيه شريفه به معناى فرو رفتن خورشيد وغروب اوست.(1)

ج. وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَهُمْ رُقُودٌ؛ كلمه «ايقاظ» جمع «يقظ» و «يقظان» (بيدار) وكلمه

ص: 192


1- . كشاف، ج 2 ص 707 - اطيب البيان، ج 8 ص 336.

«رقود» جمع «راقد» (خواب رفته) است ودر كلام اشاره است به اينكه در حال خواب چشمهايشان باز بوده است، زيرا مى فرمايد: تو آنان را بيدار خيال مى كنى ولى خوابند.(1)

د. در آيه 17 و 18 به شش خصوصيت اشاره شده است:

دهانه غار رو به شمال گشوده مى شد وچون قطعاً در نيمكره شمالى زمين بوده است، نور آفتاب به درون آن مستقيماً نمى تابيد چنان كه قرآن مى گويد: اگر به خورشيد نگاه مى كردى مى ديدى كه به هنگام طلوع، در طرف راست غار آنها قرار مى گيرد وبه هنگام غروب در طرف چپ به اين ترتيب نور مستقيم آفتاب كه تداوم آن ممكن است موجب پوسيدگى وفرسودگى شود به بدن آنها نمى تابيد ولى نور غير مستقيم بقدر كافى وجود داشت.

آنها در يك محل وسيع از غار قرار داشتند وَهُمْ فِى فَجْوَةٍ مِنْهُ.

خواب آنها يك خواب عادى ومعمولى نبود، اگر به آنها نگاه مى كردى، خيال مى كردى آنها بيدارند، در حالى كه در خواب فرو رفته بودند! وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَهُمْ رُقُودٌ.

و اين نشان مى دهد كه چشمان آنها كاملا باز بوده است، درست همانند يك انسان بيدار، اين حالت استثنايى شايد براى آن بوده كه حيوانات موذى به آنان نزديك نشوند چرا كه از انسان بيدار مى ترسند ويا به خاطر اينكه منظره رعب انگيزى پيدا كنند كه هيچ انسانى جرات ننمايد به آنها نزديك شود واين خود يك سپر حفاظتى براى آنها بوده باشد.

براى اينكه بر اثر گذشت ساليان دراز از اين خواب طولانى، اندام آنها نپوسد: ما آنها را به سمت راست وچپ مى گردانديم؛ وَنُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَذاتَ الشِّمالِ.

تا خون بدنشان در يك جا متمركز نشود وفشار وسنگينى در يك زمان طولانى روى عضلاتى كه بر زمين قرار داشتند اثر زيانبار نگذارد.

مرحوم علامه طباطبائى گويد: مقصود اين است كه آنان را يك بار از طرف شانه چپ به راست وبارى ديگر از راست به چپ مى گردانيم تا بدنهايشان كه به زمين چسبيده نپوسد وزمين لباسها وبدنهايشان را نخورد وقواى بدنيشان در اثر ركود وخمود وبى حركتى در مدتى طولانى از كار نيفتد.

در اين ميان سگى كه همراه آنها بود بر دهانه غار دستها را گشوده وبه حالت نگهبانى

ص: 193


1- . الميزان ج 13 ص 355.

خوابيده بود وَكَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ.(1)

منظره آنها چنان رعب انگيز بود كه اگر به آنها نگاه مى كردى فرار مى نمودى وسر تا پاى تو از ترس ووحشت پر مى شد؛ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً.

اين اولين وآخرين بار نيست كه خداوند به وسيله رعب وترس يك سپر حفاظتى به دور بندگان با ايمانش ايجاد مى كند، در آيات سوره آل عمران آيه 151 نيز به صحنه اى از همين امر برخورد مى كنيم كه خداوند مى گويد: سَنُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ؛ ما به زودى در دلهاى كافران ترس ووحشت مى افكنيم. در دعاى ندبه نيز درباره پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مى خوانيم: ثم نصرته بالرعب.(2)

نكته ها

1. آيه 17 كهف نظير آيه 178 اعراف مَنْ يَهْدِ اللهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِى وَمَنْ يُضْلِلْ فَأُولَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ونظير آيه 97 اسراء است؛ وَمَنْ يَهْدِ اللهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِهِ.

2. قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد خداوند هركس را گمراه كند راه به جايى نمى برد وهدايت گرى ندارد؛ وَمَنْ يُضْلِلِ اللهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (نساء، 88) وَمَنْ يُضْلِلِ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ (زمر 23-36)

در اين كه چه كسانى گمراه هستند در آيات ديگر معرفى شده اند وآنها كافران وفاسقان ومسرفان هستند؛ يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِى بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ (بقره، 26)، الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتَابِ وَبِمَا أَرْسَلْنَا بِهِ رُسُلَنَا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ... كَذلِكَ يُضِلُّ اللهُ الْكَافِرِينَ (غافر، 70-74)، كَذلِكَ يُضِلُّ اللهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ. (غافر، 34)

در مورد مكان غار اختلاف است، بعضى مى گويند در كوه هاى اطراف دمشق بوده كه به غار اصحاب كهف مشهور است. برخى هم آن را در اطراف شهر عمان پايتخت اردن مى دانند كه تعدادى قبر در آنجاست ونقش يك سگ نيز بر ديوار آن است وبالاى غار صومعه اى

ص: 194


1- . نمونه ج 12 ص 368.370.
2- . مجمع البيان ج 6 ص 703 - كشاف، ج 2 ص 708 - تبيان، ج 7 ص 21 - نمونه ج 12 ص 371.

قديمى است ومسلمانان نيز مسجدى ساخته اند. به هر حال ويژگى هاى غار، نمونه اى از رحمت الهى است كه در آيه قبل به آن وعده داده شده بود.(1)

آرى، اگر خدا اراده كند، در يك غار، با تار عنكبوتى پيامبرش را حفاظت وكافران را مأيوس وپشيمان مى كند ودر غار ديگر، با نشستن ونگهبانى سگى، مؤمنانى را از دست ظالمى حفظ مى كند.(2)

آیه 19-20

اشاره

وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى طَعامًا فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا (19)

إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعيدُوكُمْ في مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا (20)

ترجمه

اين گونه آنها را (از خواب) برانگيختيم تا از يكديگر سؤال كنند؛ يكى از آنها گفت: «چه مدت خوابيديد؟!» گفتند: «يك روز، يا بخشى از يك روز!» (وچون نتوانستند مدت خوابشان را دقيقا بدانند) گفتند: «پروردگارتان از مدت خوابتان آگاهتر است! اكنون يك نفر از خودتان را با اين سكه اى كه داريد به شهر بفرستيد، تا بنگرد كدام يك از آنها غذاى پاكيزه ترى دارند ومقدارى از آن براى روزى شما بياورد. اما بايد دقت كند وهيچ كس را از وضع شما آگاه نسازد... * چرا كه اگر آنان از وضع شما آگاه شوند، سنگسارتان مى كنند؛ يا شما را به آيين خويش بازمى گردانند؛ ودر آن صورت، هرگز روى رستگارى را نخواهيد ديد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بيدار ساختن اصحاب كهف بعد از مدت طولانى، پرسش يكى از آنان در مدت اقامت در غار وپاسخ برخى به يك روز يا قسمتى از روز، پيشنهاد برخى ديگر به تهيه وتدارك غذا در شهر ومراقبت بر عدم آگاهى

ص: 195


1- . نور ج 7 ص 150.
2- . همان، ص 151.

مردم از حال آنان به جهت محفوظ ماندن از شر مشركان.

ب. وَكَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ؛ كلمه «وصيد» به معناى درگاه خانه است وبعضى(1) گفته اند به معناى آستانه خانه است ومعناى آيه اين است كه: اصحاب كهف كه وضعشان را گفتيم، در حالى آن وضع را داشتند كه سگشان ذراع دست خود را روى زمين پهن كرده بود، اين جمله در ضمن از اين معنا هم خبر مى دهد كه سگ اصحاب كهف همراه ايشان بوده وما دام كه آنان در كهف بوده اند (309 سال) آن حيوان نيز با ايشان بوده است.(2)

ج. قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ در جواب وى مردد شده گفتند: يا يك روز يا بعضى از يك روز وگويا اين ترديدى كه در جواب از خود نشان دادند بدين جهت بوده كه ديده اند جاى آفتاب تغيير كرده، مثلا اگر صبح به خواب رفته بودندوقتى بيدار شدند ديده اند آفتاب در اواسط آسمان ويا اواخر آن است آن گاه شك كردند در اينكه در اين بين شبى را هم در خواب گذرانده اند، تا در نتيجه خوابشان يك روز طول كشيده باشد ويا چنين نبوده ودر نتيجه پاره اى از روز را در خواب بوده اند، بدين جهت جواب خود را با ترديد دادند كه يا يك روز در خواب بوده ايم ويا پاره اى از يك روز.

د. قالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ عبارت مذكور صرفا براى رعايت ادب نسبت به خداى تعالى نبوده - آن طور كه بعضى از مفسرين پنداشته اند - بلكه براى بيان حقيقتى از حقايق معارف توحيد بوده است وآن اين است كه اصولا علم - به معناى حقيقى كلمه - جز علم خدا نيست. اصحاب كهف هفت نفر يا بيشتر بوده اند، نه كمتر، زيرا در حكايت گفتگوى ايشان يك جا تعبير به «قال» آمده ودو جا: «قالوا» وچون كمترين عدد جمع سه است نتيجتا عددشان از هفت نفر كمتر نبوده وحداقل سه نفر سؤال كرده اند وحداقل سه نفر جواب داده اند ويك نفر هم صاحب كلامى است كه كلمه «قال» در آغازش آمده.

ه -. اينكه فرمود: «يرجموكم» معنايش كشتن با سنگ است كه بدترين كشتن ها است، زيرا علاوه بر كشتن منفوريت ومطروديت كشته را هم همراه دارد ودر اين كه خصوص رجم را از ميان همه اقسام قتل اختيار نمود خود مشعر بر اين است كه اهل شهر عموما با اصحاب

ص: 196


1- . روح المعانى ج 15 ص 226.
2- . مجمع البيان ج 6 ص 704 - الميزان ج 13 ص 355.

كهف دشمنى داشته اند، زيرا اينان از دين آنان بيرون آمده بودند، با حرصى عجيب مى خواستند با ريختن خون ايشان دين خود را يارى كنند، بنابراين اگر دستشان به ايشان برسد بى درنگ خونشان را مى ريزند وچون همه افراد مى خواهند در اينكار شركت جويند لا جرم جز با سنگسار ميسر نمى شود.

و. چرا برگشتن به كفر ملتشان را هلاكت ابدى خوانده ؟ پاسخ: اين است كه اگر خود را بر مردم عرضه مى كردند ويا ايشان را به نحوى به مخفى گاه خود راهنمايى مى نمودند خود را به اختيار گرفتار كفر وشرك نموده وعذرشان موجه نمى شد. آرى ناچارى واضطرار به اختيار منافاتى با اختيار ندارد مثلا كسى كه خود را به اختيار از هواپيما پرتاب مى كند ديگر در بين زمين وآسمان اختيارى ندارد، نه مى تواند برگردد ونه مى تواند از سقوط ومتلاشى شدن خود جلوگيرى كند ولى اين نتوانستن، رفع ملامت از او نمى كند.(1)

ز. أَوْ يُعيدُوكُمْ فى مِلَّتِهِم مشركان اگر غلبه پيدا كنند يا شما را رجم وسنگسار مى كنند يا شما را به ملت وكفر خود بر مى گردانند. در اينجا اين سوال مطرح است. آيا توبه مرتد قبول است يا خير؟ پاسخ اينكه مسئله اختلافى است ولكن مشهور قائل اند به عدم قبول توبه مرتد ولكن تحقيق آن است كه توبه مرتد پذيرفته مى شود ونفع آخرتى دارد ولكن احكام اسلام بايد بر او جارى شود يعنى قتل او جايز است واموالش به وارثان منتقل مى شود وهمسرش بايد از او جدا گردد.(2)

نكته ها

1. از حشر وبرانگيخته شدن در قيامت تعجّب نكنيد، هر بيدار شدن از خواب، نوعى بعث ونشور است؛ بَعَثْناهُمْ.(3)

2. بيدار شدن از خواب نيز به اراده ى الهى است. بَعَثْناهُمْ.(4)

3. سياق محاوره اى كه از ايشان حكايت شده يعنى از جمله قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ - تا

ص: 197


1- . الميزان ج 13 ص 358-364
2- . اطيب البيان، ج 8 ص 340.
3- . نور ج 7 ص 153.
4- . همان.

آخر دو آيه - سياق عجيبى است كه از كمال محبتشان به يكديگر در راه خداى تعالى وبرادريشان در دين ومساواتشان در بين يكديگر وخيرخواهى واشفاق نسبت به هم خبر مى دهد.(1)

برادرى ومواساتشان از اينجا فهميده مى شود كه يكى از ايشان وقتى مى خواهد پيشنهاد كند كه كسى را بفرستيم شهر به يكى از رفقايش نمى گويد تو برخيز برو، مى گويد يكى را بفرستيد ونيز نگفت فلانى را بفرستيد ووقتى هم خواست اسم پول را ببرد نگفت پولمان را ويا از پولمان به او بدهيد برود، بلكه گفت: پولتان را بدهيد به يك نفرتان و (ورق) را به همه نسبت داد، همه اينها مراتب برادرى ومواسات وادب آنان را مى رساند.(2)

4. پاكترين طعام. جالب اينكه در اين داستان مى خوانيم كه اصحاب كهف بعد از بيدارى با اينكه قاعدتا بسيار گرسنه بودند وذخيره بدن آنها در اين مدت طولانى مصرف شده بود ولى باز به كسى كه مامور خريد غذا مى شود توصيه مى كنند هر غذايى را نخرد، بلكه بنگرد در ميان فروشندگان كدامين نفر غذايش از همه پاك تر است آن را انتخاب كند.

بعضى از مفسران گفته اند اين سخن ناظر به حيوانات ذبح شده است، زيرا آنها مى دانستند در آن شهر افرادى هستند كه گوشتهاى آلوده واحيانا مردار مى فروشند ويا بعضى از آنها كسب وكارشان اصولا آلوده به حرام بوده، آنها توصيه مى كنند از خريد طعام از چنين اشخاصى پرهيز شود. ولى ظاهرا اين جمله مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه پاكى ظاهرى وباطنى را شامل مى شود.(3)

5. تقيه سازنده: از تعبيرات آيات فوق به خوبى استفاده مى شود كه اصحاب كهف اصرار داشتند در آن محيط كسى از جايگاه آنها آگاه نشود، مبادا آنها را مجبور به قبول آئين بت پرستى كنند.(4)

6. وارستگان مؤمن هر غذايى را نمى خورند، نوع غذا ومقدار برايشان مطرح نيست، پاك وحلال بودن مهم است أَزْكى طَعاماً، بِرِزْقٍ مِنْهُ.(5)

7.

ص: 198


1- . الميزان ج 13 ص 365.
2- . همان.
3- . نمونه ج 12 ص 374.
4- . همان ص 376.
5- . نور ج 7 ص 154.

جمله و ليتلطف كه طبق مشهور درست نقطه وسط قرآن مجيد از نظر شماره كلمات است خود داراى لطف خاص ومعنى بسيار لطيفى است، زيرا از ماده «لطف ولطافت» گرفته شده كه در اينجا به معنى دقت وظرافت به خرج دادن است، يعنى مامور تهيه غذا آن چنان برود وبازگردد كه هيچكس از ماجراى آنها آگاه نشود. بعضى از مفسران گفته اند منظور لطافت در خريدن غذا است به گونه اى كه در معامله سختگيرى نكند ونزاع وجنجالى به راه نيندازد وجنس بهترين را انتخاب كند واين خود لطفى است كه جمله وسط قرآن را لطف وتلطف تشكيل مى دهد.(1)

8. كسى كه در حفاظت از خود وايمانش كوتاهى كند ومنحرف شود، هرگز رستگار نمى شود؛ لَنْ تُفْلِحُوا.(2)

آیه 21-24

اشاره

آيات 24-21

وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السّاعَةَ لا رَيْبَ فيها إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيانًا رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِدًا (21)

سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إِلاّ قَليلٌ فَلا تُمارِ فيهِمْ إِلاّ مِراءً ظاهِرًا وَ لا تَسْتَفْتِ فيهِمْ مِنْهُمْ أَحَدًا (22)

وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنّي فاعِلٌ ذلِكَ غَدًا (23)

إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسيتَ وَ قُلْ عَسى أَنْ يَهْدِيَنِ رَبّي ِلأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَدًا (24)

ترجمه

و اينچنين مردم را متوجه حال آنها كرديم، تا بدانند كه وعده خداوند (در مورد رستاخيز) حق است؛ ودر پايان جهان وقيام قيامت شكى نيست! در آن هنگام كه ميان خود درباره كار خويش نزاع داشتند، گروهى مى گفتند: «بنايى بر آنان بسازيد (تا براى هميشه از نظر پنهان شوند! واز آنها سخن نگوييد كه) پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است!» ولى آنها كه از رازشان آگاهى يافتند (وآن را دليلى بر رستاخيز ديدند) گفتند: «ما مسجدى بر روى (مدفن)

ص: 199


1- . مجمع البيان ج 6 ص 706 - الميزان، ج 13 ص 362 - نمونه ج 12 ص 376.
2- . نور ج 7 ص 154.

آنها مى سازيم (تا خاطره آنان فراموش نشود.)» * گروهى خواهند گفت: «آنها سه نفر بودند، كه چهارمين آنها سگشان بود!» وگروهى مى گويند: آنها پنج نفر بودند، كه ششمين آنها سگشان بود.» - همه اينها سخنانى بى دليل است - وگروهى مى گويند: «آنها هفت نفر بودند وهشتمين آنها سگشان بود.» بگو: «پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است!» جز گروه كمى، تعداد آنها را نمى دانند. پس درباره آنان جز با دليل سخن مگو؛ واز هيچ كس درباره آنها سؤال مكن! * وهرگز در مورد كارى نگو: «من فردا آن را انجام مى دهم»... * مگر اينكه خدا بخواهد! وهرگاه فراموش كردى، (جبران كن) وپروردگارت را به خاطر بياور؛ وبگو: «اميدوارم كه پروردگارم مرا به راهى روشنتر از اين هدايت كند!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آگاه ساختن مردم از وضع اصحاب كهف جهت دانستن حقانيت وعده الهى (قيامت)، تصميم بر ساختن مسجدى به منظور تجليل از اصحاب كهف، گفتگوى مردم در زمينه تعداد اصحاب كهف، جدال نكردن با مشركان ونخواستن نظر آنها درباره اصحاب كهف، مقيد ساختن اعمال به مشيت الهى وياد خداوند بعد از فراموشى وتوجه دائم به او.

ب. منظور از جمله وَلا تَقُولَنَّ لِشَىْءٍ إِنِّى فاعِلٌ ذلِكَ غَداً اين نيست كه شما كارهاى خودتان را به خود نسبت ندهيد واين كارها مال شما نيست، قطعا منظور اين نيست، براى اينكه ما مى بينيم بسيارى از موارد خدا كارهاى پيغمبرش وغير پيغمبرش را به خود آنان نسبت داده واصلا امر مى كند كه كارهايى را به خودش نسبت دهد: فَقُلْ لِى عَمَلِى وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ (يونس، 41) ويا لَنا أَعْمالُنا وَلَكُمْ أَعْمالُكُمْ (شورى، 15) پس قرآن كريم اصل نسبت دادن افعال به فاعل را انكار نمى كند آن چيزى را كه انكار كرده اين است كه كسى براى خود ويا براى كسى ويا چيزى ادعاى استقلال در عمل وبى نيازى از مشيت خدا واذن او كند، اين است آن نكته اى كه جمله استثنايى: إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللهُ در مقام افاده آن است.(1)

ج. داستان اسرارآميز اين گروه در تاريخشان ثبت گرديد واز نسلى به نسل ديگر انتقال

ص: 200


1- . الميزان ج 13 ص 377.

يافت وصدها سال بر اين منوال گذشت....

اكنون به سراغ مامور خريد غذا برويم وببينيم بر سر او چه آمد، او وارد شهر شد ولى دهانش از تعجب بازماند، شكل ساختمانها به كلى دگرگون شده، قيافه ها همه ناشناس، لباس ها طرز جديدى پيدا كرده وحتى طرز سخن گفتن وآداب ورسوم مردم عوض شده است ويرانه هاى ديروز تبديل به قصرها وقصرهاى ديروز به ويرانه ها مبدل گرديده. تعجب او هنگامى به نهايت رسيد كه دست در جيب كرد تا بهاى غذايى را كه خريده بود بپردازد، فروشنده چشمش به سكه اى افتاد كه به 300 سال قبل وبيشتر تعلق داشت وشايد نام دقيانوس شاه جبار آن زمان بر آن نقش بود، هنگامى كه توضيح خواست، او در جواب گفت تازگى اين سكه را به دست آورده ام!

كم كم از قرائن احوال بر مردم مسلم شد كه اين مرد يكى از گروهى است كه نامشان را در تاريخ 300 سال قبل خوانده اند ودر بسيارى از محافل سرگذشت اسرارآميزشان مطرح بوده است وخود او نيز متوجه شد كه در چه خواب عميق وطولانى او ويارانش فرو رفته بودند. اين مساله مثل بمب در شهر صدا كرد وزبان به زبان در همه جا پيچيد. بعضى از مورخان مى نويسند در آن ايام زمامدار صالح وموحدى بر آنها حكومت مى كرد ولى هضم مساله معاد جسمانى وزنده شدن مردگان بعد از مرگ براى مردم آن محيط مشكل بود جمعى از آنها نمى توانستند باور كنند كه انسان بعد از مردن به زندگى باز مى گردد، اما ماجراى خواب اصحاب كهف دليل دندان شكنى شد براى آنها كه طرفدار معاد جسمانى بودند.

لذا قرآن در نخستين آيه مى گويد: همان گونه كه آنها را به خواب فرو برديم از آن خواب عميق وطولانى بيدار كرديم ومردم را متوجه حالشان نموديم، تا بدانند وعده رستاخيز خداوند حق است وَكَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ ودر پايان جهان وقيام قيامت شكى نيست وَأَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها.(1)

بعضى از مؤرخان نوشته اند كه مامور خريد غذا به سرعت به غار بازگشت ودوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت، همگى در تعجب عميق فرو رفتند واز آنجا كه احساس مى كردند همه فرزندان وبرادران ودوستان را از دست داده اند وهيچكس از ياران سابق آنها زنده

ص: 201


1- . صافى ج 3 ص 233 - نمونه ج 12 ص 381.

نمانده، تحمل اين زندگى براى آنها سخت وناگوار بود، از خدا خواستند كه چشم از اين جهان بپوشند وبه جوار رحمت حق منتقل شوند وچنين شد. آنها چشم از جهان پوشيدند وجسدهاى آنها در غار مانده بود كه مردم به سراغشان آمدند. در اينجا نزاع وكشمكش بين طرفداران مساله معاد جسمانى ومخالفان آنها در گرفت. مخالفان سعى داشتند كه مساله خواب وبيدارى اصحاب كهف به زودى به دست فراموشى سپرده شود واين دليل دندان شكن را از دست موافقان بگيرند، لذا پيشنهاد كردند در غار گرفته شود، تا براى هميشه از نظر مردم پنهان گردند إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً.

در حالى كه مؤمنان راستين كه از اين امر آگاهى يافته بودند وآن را سند زنده اى براى اثبات رستاخيز به مفهوم حقيقيش مى دانستند، سعى داشتند اين داستان هرگز فراموش نشود ولذا گفتند: ما در كنار مدفن آنها مسجد ومعبدى مى سازيم تا مردم ياد آنها را از خاطره ها هرگز نبرند، به علاوه از روح پاك آنها استمداد طلبند وبه بركت آنان خداوند را عبادت كنند؛ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً.(1)

د. آيه 22 به پاره اى از اختلافات اشاره مى كند كه در ميان مردم در زمينه اصحاب كهف وجود دارد، از جمله: درباره تعداد آنها مى گويد:

گروهى از مردم خواهند گفت آنها سه نفر بودند كه چهارمينشان سگشان بود؛ سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ.

و گروهى مى گويند پنج نفر بودند كه ششمين آنها سگ آنها بود؛ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ.

همه اينها سخنانى بدون دليل وتير در تاريكى است؛ رجما بالغيب.

وگروهى مى گويند آنها هفت نفر بودند وهشتمين آنها سگ آنها بود؛ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ.

بگو پروردگار من از تعداد آنها آگاه تر است؛ قُلْ رَبِّى أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ.

تنها گروه كمى تعداد آنها را مى دانند؛ ما يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ.

گر چه در جمله هاى فوق قرآن با صراحت تعداد آنها را بيان نكرده است ولى از اشاراتى

ص: 202


1- . مجمع البيان ج 6 ص 710 - كشاف، ج 2 ص 711 - نمونه ج 12 ص 382.

كه در آيه وجود دارد مى توان فهميد كه قول سوم همان قول صحيح ومطابق واقع است، چرا كه به دنبال قول اول ودوم كلمه رجماً بالغيب (تير در تاريكى) كه اشاره به بى اساس بودن آنها است آمده ولى در مورد قول سوم نه تنها چنين تعبيرى نيست، بلكه تعبير بگو پروردگارم از تعداد آنها آگاهتر است وهمچنين تعداد آنها را تنها گروه كمى مى دانند ذكر شده است كه اين خود دليلى است بر تاييد اين قول ودرهر حال در پايان آيه اضافه مى كند كه در مورد آنها بحث مكن جز بحث مستدل وتوأم با دليل ومنطق فلا تُمارِ فِيهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً.(1)

ه -. در آيات فوق جمله رابعهم كلبهم و سادسهم كلبهم هر دو بدون واو آمده است در حالى كه جمله و ثامنهم كلبهم با «واو» شروع مى شود، از آنجا كه تمام تعبيرات قرآن حتما داراى نكته اى است مفسران در معنى اين «واو» سخن فراوان گفته اند؛

شايد بهترين تفسير اين باشد كه اين «واو» اشاره به آخرين سخن وآخرين حرف است، چنان كه در ادبيات امروز نيز اخيرا اين تعبير معمول شده كه هنگام بر شمردن چيزى، تمام افراد آن بحث را بدون واو ذكر مى كنند، اما آخرين آنها حتما با واو خواهد بود، مثلا مى گوئيم؛ زيد، عمر، حسن ومحمد آمدند اين واو اشاره به پايان كلام وبيان آخرين مصداق وموضوع است.

اين سخن از مفسر معروف ابن عباس نقل شده وبعضى از مفسران ديگر آن را تاييد كرده وضمناً خواسته است از همين كلمه واو تاييدى براى اينكه عدد واقعى اصحاب كهف عدد هفت بوده است استفاده كند، زيرا قرآن پس از بيان گفته هاى بى اساس، ديگران، عدد حقيقى آنها را در پايان بيان كرده است.(2)

نكته ها

1. اگر كسى بپرسد كه از خواب بيدار شدن اصحاب كهف چه دلالتى دارد بر اينكه قيامت حق است ؟ در جواب مى گوئيم: از اين جهت كه اصحاب كهف در عالم خواب جانشان از بدنهايشان كنده شد ودر اين مدت طولانى مشاعرشان به كلى تعطيل گشته بود وحواس از كار باز ايستاده وآثار زندگى وقواى بدنى همه از كار افتاد، يعنى بدنها ديگر نشو ونما نكرد،

ص: 203


1- . نمونه ج 12 ص 383.
2- . همان ص 386 - الميزان ج 13 ص 454.

موى سر ورويشان وناخن هايشان ديگر بلند نشد شكل وقيافه شان عوض نگرديد اگر جوان بودند پير نشدند واگر سالم بودند مريض نگشتند، ظاهر بدنها ولباسهايشان پوسيده نشد، آن وقت پس از روزگارى بس طولانى يك بار ديگر كه داخل غار شده بودند برگشتند واين خود بعينه نظير قيامت است ونظير مردن ودوباره زنده شدن است وهر دو در اينكه خارق العاده اند شريكند، كسى كه آن را قبول داشته باشد نمى تواند اين را قبول نكند وهيچ دليلى بر نفى آن جز استبعاد ندارد.(1)

2. مسجد بر روى آرامگاه: ظاهر تعبير قرآن اين است كه اصحاب كهف سرانجام بدرود حيات گفتند وبه خاك سپرده شدند وكلمه «عليهم» شاهد اين مدعا است، سپس علاقه مندان به آنها تصميم گرفتند معبدى در كنار آرامگاه آنان بسازند، قرآن اين موضوع را در آيات فوق با لحن موافقى آورده است واين نشان مى دهد كه ساختن معبد به احترام قبور بزرگان دين نه تنها حرام نيست آن چنان كه وهابى ها مى پندارند - بلكه كار خوب وشايسته اى است.(2)

3. در داستان اصحاب كهف، مسأله قدرت واراده ى الهى، شجاعت، دل كندن از دنيا، هجرت، تقيّه، امدادهاى الهى وتغذيه ى حلال مطرح است.(3)

4. در روايت است كه ازجمله اصحاب حضرت مهدى (علیه السلام) اصحاب كهف هستند ودر روايت است كه اميرالمومنين گروهى از اصحاب خود را به وسيله باد فرستاد نزد اصحاب كهف. فرمود: سلام كنيد، سلام كردند جواب نشنيدند؛ لكن خود حضرت سلام كرد جواب شنيدند وبر ولايت آن حضرت گواهى دادند.(4)

5. هيچ يك از كارهاى خدا عبث وبيهوده نيست؛ أَعْثَرْنا... لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ.(5)

6. از هر فرصتى براى ترويج دين استفاده كنيم؛ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً (اگر بناست ساختمانى به عنوان يادبود ساخته شود، مسجد بسازيم كه آثار معنوى ومادى زيادى دارد).(6)

7. گفتنِ «ان شاء الله» كه اعتقاد به قدرت ومشيّت الهى را مى رساند، تكيه كلام اولياى

ص: 204


1- . الميزان ج 13 ص 369.
2- . نمونه ج 12 ص 388.
3- . نور ج 7 ص 155.
4- . اطيب البيان، ج 8، ص 345.
5- . نور ج 7 ص 155.
6- . همان ص 156.

الهى است. چنان كه در قرآن نيز از زبان پيامبران نقل شده است يعقوب به فرزندانش مى گويد: ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللهُ آمِنِينَ (يوسف، 99) وارد مصر شويد، إن شاءالله در امانيد، خضر به موسى مى گويد: سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللهُ صابِراً (كهف، 69) اگر خدا بخواهد مرا شكيبا خواهى يافت. حضرت شعيب به حضرت موسى مى گويد: سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (قصص، 27) وحضرت اسماعيل به پدرش حضرت ابراهيم مى گويد: سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصَّابِرِينَ (صافّات، 102) مرا ذبح كن كه به خواست خدا مرا از شكيبايان خواهى يافت.

البتّه مراد از گفتن إِنْ شاءَ اللهُ و أَعُوذُ بِاللهِ وامثال آن، لقلقه ى زبان نيست، بلكه داشتن چنين بينشى در تمام ابعاد زندگى ودر باور ودل انسان است.(1)

آیه 25-27

اشاره

آيات 27-25

وَ لَبِثُوا في كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعًا (25)

قُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا يُشْرِكُ في حُكْمِهِ أَحَدًا (26)

وَ اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا (27)

ترجمه

آنها در غارشان سيصد سال درنگ كردند ونه سال (نيز) بر آن افزودند. * بگو: «خداوند از مدت توقفشان آگاهتر است؛ غيب آسمانها وزمين از آن اوست! راستى چه بينا وشنواست! آنها هيچ ولى وسرپرستى جز او ندارند! واو هيچ كس را در حكم خود شركت نمى دهد!» * آنچه را از كتاب پروردگارت به تو وحى شده تلاوت كن! هيچ چيز سخنان او را دگرگون نمى سازد؛ وهرگز پناهگاهى جز او نمى يابى!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد، 300 سال مدت اقامت اصحاب كهف در غار، اختصاص غيب آسمانها وزمين به خداوند به جهت بينايى وشنوايى

ص: 205


1- . نور ج 7 ص 158.

خداوند، خداوند تنها ياور اصحاب كهف به جهت عدم شرك ورزيدن آنان، لزوم تلاوت وحى آسمانى بر پيامبر براى هدايت مردم.

ب. «ملتحد» از ماده «لحد» (بر وزن مهد) به معنى حفره اى است كه از وسط به يكى از دو طرف مايل شده باشد (همانند لحدى كه براى قبر مى سازند) وبه همين جهت «ملتحد» به جايى گفته مى شود كه انسان تمايل به آن پيدا مى كند وسپس به معنى ملجا وپناهگاه آمده است.(1)

نكته ها

از آنجا كه نظام تكوين وتشريع احسن آفريده شده هيچ يك تبديل وتغيير پذير نخواهد بود. به اين 4 آيه توجه كنيد:

الف) احسن بودن نظام تكوين؛ الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَىْءٍ خَلَقَهُ (سجده، 7)

ب) احسن بودن نظام تشريع؛ اللهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ (زمر، 23)

ج) تبديل نيافتن نظام تكوين؛ فِطْرَتَ اللهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللهِ (روم، 30)

د) تبديل نيافتن نظام تشريع؛ وَاتْلُ مَا أُوحِىَ إِلَيْكَ مِنْ كِتَابِ رَبِّكَ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا (كهف، 27)

مرحوم طبرسى گويد: يهوديان در مورد مقدار توقّف اصحاب كهف در غار، از حضرت على (علیه السلام) سؤال كردند. حضرت فرمود، 309 سال. گفتند: در كتاب ما 300 سال آمده است! آن حضرت فرمود: نه سال به خاطر تفاوت سال شمسى وقمرى است. در تفسير مراغى اين تفاوت نه سال را، نشانه ى معجزه بودن قرآن دانسته كه چه اندازه دقيق است وتفاوت سال هاى قمرى وشمسى را هم در نظر گرفته است.(2)

از بهانه هاى مخالفان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اين بود كه از آن حضرت تقاضاى تغيير وتبديل قرآن را داشتند ومى گفتند: ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قرآن ديگرى بياور يا آن را عوض كن. پيامبر در جواب آنان مى فرمود: اين در اختيار من نيست، تبديل آيات تنها كار خداوند است.(3)

ص: 206


1- . نمونه ج 12 ص 394.
2- . مجمع البيان ج 6 ص 715 - اطيب البيان، ج 8 ص 343 - نور ج 7 ص 160.
3- . نور ج 7 ص 162.

آیه 28-31

اشاره

وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطًا (28)

وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنّا أَعْتَدْنا لِلظّالِمينَ نارًا أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقًا (29)

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ إِنّا لا نُضيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً (30)

أُولئِكَ لَهُمْ جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمُ اْلأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ يَلْبَسُونَ ثِيابًا خُضْرًا مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئينَ فيها عَلَى اْلأَرائِكِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقًا (31)

ترجمه

با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح وعصر مى خوانند وتنها رضاى او را مى طلبند! وهرگز به خاطر زيورهاى دنيا، چشمان خود را از آنها برمگير! واز كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن! همانها كه از هواى نفس پيروى كردند وكارهايشان افراطى است. * بگو: «اين حق است از سوى پروردگارتان! هر كس مى خواهد ايمان بياورد (واين حقيقت را پذيرا شود) و هر كس مى خواهد كافر گردد!» ما براى ستمگران آتشى آماده كرديم كه سراپرده اش آنان را از هر سو احاطه كرده است! واگر تقاضاى آب كنند، آبى براى آنان مياورند كه همچون فلز گداخته صورتها را بريان مى كند! چه بد نوشيدنى وچه بد محل اجتماعى است! * مسلماً كسانى كه ايمان آوردند وكارهاى شايسته انجام دادند، ما پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كرد! * آنها كسانى هستند كه بهشت جاودان براى آنان است؛ باغهايى از بهشت كه نهرها از زير درختان وقصرهايش جارى است؛ در آنجا با دستبندهايى از طلا آراسته مى شوند؛ ولباسهايى (فاخر) به رنگ سبز، از حرير نازك وضخيم، دربر مى كنند؛ در حالى كه بر تختها تكيه كرده اند. چه پاداش خوبى وچه جمع نيكويى!

شان نزول

مفسران در شان نزول بخشى از آيات فوق چنين نوشته اند: جمعى از ثروتمندان مستكبر واشراف از خود راضى عرب به حضور پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيدند ودر حالى كه اشاره به مردان با ايمانى همچون سلمان، ابوذر صهيب وخباب ومانند آنها مى كردند گفتند: اى محمد اگر تو

ص: 207

در صدر مجلس بنشينى واين گونه افراد كه بوى آنها مشام انسان را آزار مى دهد ولباسهاى خشن وپشمينه در تن دارند، از خود دور سازى (وخلاصه مجلس تو مجلسى در خور اشراف وشخصيت ها! بشود) ما نزد تو خواهيم آمد، در مجلست خواهيم نشست واز سخنانت بهره مى گيريم ولى چه كنيم كه با وجود اين گروه جاى ما نيست! در اين هنگام آيات فوق نازل شد وبه پيامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داد كه هرگز تسليم اين سخنان فريبنده تو خالى نشود.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لزوم صبر وشكيبايى پيامبر با مردم خالص، چشم بر نداشتن از محرومان به جهت اراده زينت دنيا، عدم پيروى از هوا پرستان غافل، بيان حق از پروردگار به مردم، وآزادى مردم در ايمان آوردن وكفر ورزى، آماده ساختن عذاب براى كفار، ضايع نساختن پاداش مومنان صالح، وبهره مندى آنان از نعمت هاى بهشتى.

ب. راغب در مفردات گفته: كلمه «صبر» به معناى امساك وخوددارى در تنگنا است. وقتى كسى مى گويد: «صبرت الدابة» معنايش اين است كه من فلان حيوان را در جايى بدون علف حبس كردم. وكلمه «صبر» به طور كلى به معناى حبس ونگهدارى نفس است در برابر عمل به مقرراتى كه عقل وشرع معتبر مى شمارند ويا ترك چيزهايى كه عقل وشرع اقتضاء مى كنند.(2)

ج. كلمه «وجه» از هر چيز به معناى آن رويى است كه به طرف ماست وما به سويش مى رويم واصل در معناى وجه همان وجه آدمى وصورت او است كه يكى از اعضاى وى است ووجه خداى تعالى همان اسماء حسنى وصفات عليايى است كه متوجهين به درگاهش با آنها متوجه مى شوند وبه وسيله آنها خدا را مى خوانند وعبادت مى كنند، هم چنان كه خودش فرمود: وَلِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها. (اعراف، 18)(3)

د. اينكه فرمود: پروردگارشان را صبح وشام مى خوانند مقصود از خواندن به صبح وشام

ص: 208


1- . مجمع البيان ج 6 ص 717-718 - تبيان، ج 7 ص 35 - نمونه ج 12 ص 414.
2- . الميزان ج 13 ص 417.
3- . الميزان ج 13 ص 417.

استمرار بر دعا وعادت كردن به آن است به طورى كه دائما به ياد خدايند واو را مى خوانند، چون دوام هر چيزى، به تكرر صبح بعد از شام وشام بعد از صبح آن چيز است، پس در حقيقت جمله مورد بحث بر طريق كنايه آمده است.

بعضى(1) گفته اند: مراد از دعاى صبح وشام، نماز صبح وشام است وبعضى ديگر گفته اند: فرائض يوميه است وليكن هيچ يك به نظر درست نمى آيد.

ه -. مراد از اغفال قلب، مسلط كردن غفلت بر قلب است، به اينكه ياد خداى سبحان را فراموش كند، كه البته اين اغفال بر سبيل مجازات است، چون ايشان با حق در افتادند وعناد ورزيدند ولذا خداى تعالى چنين كيفرشان داد كه ياد خود را از دلشان ببرد. نظير بيانى كه مى فرمايد: إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَفِى آذانِهِمْ وَقْراً وَإِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً.

بنابراين، ديگر جايى براى اين حرف نمى ماند كه بعضى گفته اند: آيه شريفه از ادله مساله جبر است ومى فهماند اين خدا است كه بندگان را مجبور به كفر ومعصيت مى كند، براى اينكه مجبور كردن به عنوان مجازات اجبار به اختيار است كه با اختيار منافات ندارد ونظير اجبارى است كه شخص سقوط كننده از هواپيما نسبت به افتادن دارد در آغاز به اختيار خود را انداخت ولى در وسط راه ديگر مجبور به افتادن است واين جبر منافات با اين كه ما معتقد به اختيار باشيم ندارد، آن جبرى منافى با اختيار است كه ابتدايى باشد.(2)

و. وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ. اين جمله عطف بر مطلبى است كه جمله وَاتْلُ ما أُوحِىَ إِلَيْكَ وجمله وَاصْبِرْ نَفْسَكَ عطف به آن شده است. پس سياق سياق شمردن وظائف رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در قبال كفر كفار نسبت به قرآن واصرارشان بر كفر است ومعنايش چنين است: بر وضع كفار تاسف مخور وآنچه كه بر تو وحى شده تلاوت كن ونفس خويش را بردبار ساز تا با اين مؤمنين فقير بسازد وبه كفار بگو حق از ناحيه پروردگارتان است وبيش از اين كارى صورت مده، هركه خواست ايمان آورد بياورد وهركس خواست كافر شود بشود.

ص: 209


1- . روح المعانى ج 15 ص 262.
2- . الميزان ج 13 ص 419.

از همين جا روشن مى شود كه جمله فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ تتمه كلام خداى تعالى در خطاب به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است، نه اينكه داخل در مقول قول باشد ورسول خدا (صلی الله علیه و آله) مامور باشد اين را هم بگويد.(1)

ز. أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ.... كلمه «عدن» به معناى اقامت است وجنات عدن يعنى بهشت هاى اقامت وزندگى. بعضى گفته اند: كلمه «اساور» جمع «اسورة» است و «اسورة» هم جمع «سوار» - به كسر سين - است كه دستبند زنان را گويند. ولى راغب گفته اين كلمه فارسى است واصل آن دستواره است، «سندس» به معناى پارچه ابريشمى نازك است و «استبرق» پارچه ابريشمى ضخيم را گويند و «ارائك» جمع «اريكه» به معناى تخت است.(2)

وَكانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِه در مرجع ضمير «له» سه قول است:

خود آن شخص باشد؛

جنت. اين دو قول را اگرچه مفسران گفته اند ولكن بعيد به نظر مى رسد.

ضمير به نهر برگردد كه در كنار آن نهر اشجار مثمره بوده است.(3)

نكته ها

1. همراهى باتهيدستان خداجو آنقدر مهم است كه گاهى خداوند مى فرمايد: در همراهى با آنها صبر پيشه كن. وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا (كهف، 28) گاهى از طرد ودور ساختن آنها نهى مى كند. وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ (انعام، 52)

2. تعبير به و اصبر نفسك خود را شكيبا دار اشاره به اين واقعيت است كه پيغمبر (صلی الله علیه و آله) از ناحيه دشمنان مستكبر واشراف آلوده در فشار بود كه گروه مؤمنان فقير را از خود براند، لذا خداوند دستور مى دهد كه در برابر اين فشار فزاينده صبر واستقامت پيشه كن وهرگز تسليم آنها مشو.

3.

ص: 210


1- . همان ص 418-420
2- . همان ص 422. مجمع البيان ج 6 ص 720 - تبيان ج 7 ص 39-40 - كشاف ج 2 ص 717 - اطيب البيان ج 8 ص 351.
3- . اطيب البيان، ج 8 ص 353.

تعبير به يريدون وجهه (ذات اورا مى طلبند) دليل بر اخلاص آنها است.

روح طبقاتى مشكل بزرگ جامعه ها: نه تنها آيات فوق، با تقسيم جامعه به دو گروه اشراف وفقراء مبارزه مى كند، بلكه در بسيارى از آيات قرآن روى اين مطلب تاكيد شده است.

اصولا جامعه اى كه گروهى از آن (كه طبعاً اقليتى خواهند بود) مرفه ترين زندگى را داشته باشند، در ناز ونعمت غوطه ور ودر اسراف وتبذير غرق باشند وبه موازات آن آلوده انواع مفاسد گردند، در حالى كه گروه ديگرى كه اكثريت را تشكيل مى دهند از ابتدايى ترين وساده ترين وسيله زندگى انسانى محروم باشند. چنين مجتمعى هرگز روى آرامش نخواهد ديد.

اختيار انسان: نظير آيه 29 كهف وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ... آيات ذيل است كه اختيار انسان را بيان مى كند: إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً (الإنسان، 3 (

وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَمَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ (لقمان، 12)

4. تجسم اعمال يكى از مهمترين مسائل مربوط به رستاخيز است، بايد بدانيم آنچه در آن جهان است بازتاب وسيع وگسترده وتكامل يافته اى از اين جهان است، اعمال، افكار، روشهاى اجتماعى ما وخوهاى مختلف اخلاقى در آن جهان تجسم مى يابند وهميشه با ما خواهند بود.

آيات فوق ترسيم زنده اى از همين حقيقت است، ثروتمندان ستم پيشه وانحصارگرى كه در اين جهان در سراپرده ها تكيه مى كردند. در آنجا هم «سرادق» وسراپرده اى دارند اما از آتش سوزان!

5. حق مدارى؛

از نظر قرآن كريم، خداوند حق است؛ ذلك بِأَنَّ اللهَ هُوَ الْحَقُّ وآنچه از او صادر مى شود در نظام تكوين وتشريع نيز حق است؛

نظام تكوين؛ خَلَقَ اللهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ.

نظام تشريع؛ مانند رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) ونزول قرآن كريم، هر دو بر اساس حق است؛ أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ، نَزَّلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ.

ص: 211

و راه حق يكى بيش نيست؛ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ.

و وظيفه ما انسان ها آن است كه اولاً حق را به باطل مشتبه نسازيم؛ وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ.

ثانياً حق گو باشيم؛ وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ.

6. رابطه هواپرستى وغفلت از خدا: روح آدمى را يا خدا پر مى كند ويا هوا، كه جمع ميان اين دو ممكن نيست، هواپرستى سرچشمه غفلت از خدا وخلق خدا است، هواپرستى عامل بيگانگى از همه اصول اخلاقى است.(1)

7. خطر دنياطلبى تا حدّى است كه خداوند، به پيامبران هم هشدار مى دهد؛ وَلا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا.

8. پيامبر مسئول ابلاغ است وانسان ها در پذيرش ايمان وكفر آزادند؛ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ.

9. ملاك در ارزش عمل، كيفيّت است، نه كمّيت؛ أَحْسَنَ عَمَلًا نه «اكثر عملا».

10. ضايع نشدن عمل: نظير آيه 30 كهف آيات ذيل است: يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ (آل عمران، 171) هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلاَّ الْإِحْسَانُ (الرحمن، 60)

11. در دو آيه ى قبل، درباره ى دوزخيان خوانديم: بِئْسَ الشَّرابُ وَساءَتْ مُرْتَفَقاً چه بد نوشيدنى وچه بد جايگاهى واين آيه درباره ى بهشتيان مى فرمايد: نِعْمَ الثَّوابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقاً چه نيكو پاداشى وچه خوش جايگاهى.(2)

12. نهرهاى بهشتى هم از زير درختان جارى است، تَحْتِهَا الْأَنْهارُ (بقره، 25) هم از زير قصرهاى بهشتى. مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ.(3)

13. معاد، روحانى وجسمانى است، چون اگر روحانى بود، نيازى به طلا وحرير وتخت نبود. يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ.(4)

ص: 212


1- . نمونه ج 12 ص 416-423
2- . نور ج 7 ص 163-167.
3- . نور ج 7 ص 167.
4- . همان.

آیه 32-36

اشاره

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنا ِلأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعًا (32)

كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئًا وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَرًا (33)

وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَرًا (34)

وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَدًا (35)

وَ ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبّي َلأَجِدَنَّ خَيْرًا مِنْها مُنْقَلَبًا (36)

ترجمه

(اى پيامبر!) براى آنان مثالى بزن: آن دو مرد، كه براى يكى از آنها دو باغ از انواع انگورها قرار داديم؛ وگرداگرد آن دو (باغ) را با درختان نخل پوشانديم؛ ودر ميانشان زراعت پر بركتى قرارداديم. * هر دو باغ، ميوه آورده بود، (ميوه هاى فراوان،) وچيزى فروگذار نكرده بود؛ وميان آن دو، نهر بزرگى جارى ساخته بوديم. * صاحب اين باغ، درآمد فراوانى داشت؛ به همين جهت، به دوستش - در حالى كه با او گفتگو مى كرد - چنين گفت: «من از نظر ثروت از تو برتر واز نظر نفرات نيرومندترم!» * ودر حالى كه نسبت به خود ستمكار بود، در باغ خويش گام نهاد وگفت: «من گمان نمى كنم هرگز اين باغ نابود شود! * وباور نمى كنم قيامت برپا گردد! واگر به سوى پروردگارم بازگردانده شوم (وقيامتى در كار باشد)، جايگاهى بهتر از اين جا خواهم يافت!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: وصف دو باغ انگور وخرما كه از آن دو نفر بود وغرور يكى از آن دو نفر به همنشين خود به جهت ثروت بيشتر ونيرومندى از حيث افراد، عدم گمان ثروتمند مغرور به نابودى باغ خويش وبهتر دانستن جايگاه خود در قيامت بر فرض تحقق قيامت.

ب. بعضى(1) از مفسرين گفته اند: مطلبى كه اين مَثَل متضمن است تنها يك مَثَل است كه ممكن است صرف فرض باشد ودلالت ندارد بر اينكه مَثَل مزبور يك واقعيت خارجى بوده است. ولى ديگران گفته اند كه مَثَل مذكور يك قضيه واقعى است كه در خارج اتفاق افتاده،

ص: 213


1- . روح المعانى، ج 15 ص 273.

چون اصولا هر مَثَلى بايد واقعيتى خارجى داشته باشد ودر خصوص اين مَثَل قصه هاى مختلفى روايت شده كه متاسفانه به هيچ يك نمى توان اعتماد نمود، آنچه كه تدبر در سياق قصه دست مى دهد اين است كه دو باغ بوده ومنحصرا درختان آن دو انگور وخرما بوده ودر بين آن دو، زراعت بوده وشواهد ديگر تاييد مى كند كه قضيه يك قضيه خارجى بوده نه صرف فرض.

ج. اينكه فرمود: جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ يعنى از درخت انگور، چون بسيار مى شود كه ميوه را بر درختش اطلاق مى كنند (مثلاً مى گويند من يك باغ زردآلو دارم ومقصود درخت زردآلو است).

د. كلمه «نفر» به معناى اشخاصى است كه به نوعى ملازم با كسى باشند واگر نفرشان ناميده اند، چون اگر آن شخص كوچ كند اينها نيز كوچ مى كنند (چون كلمه «نفر» به معناى كوچ كردن است) وبه همين جهت بعضى از مفسرين كلمه مذكور را در آيه به معناى خدم واولاد گرفته اند بعضى ديگر به قوم وعشيره معنا كرده اند. ولى معناى اولى با مطلبى كه خداى تعالى از رفيق صاحب باغ حكايت مى كند كه گفت: إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَوَلَداً سازگارتر است.

نكته ها

1. شخص مذكور جز خودش كسى را نمى ديده واين همانند درك وفهمى است كه قارون را واداشت تا به كسى كه نصيحتش مى كرد (كه از داشتن مال زياد خرسندى مكن وبا آن به ديگران احسان كن) بگويد: إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ (قصص: 78).(1)

پاسخ منطق باطل برخى از افراد كه به مال وثروت افتخار مى كردند وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً (الكهف، 34) در آيات ذيل آمده است:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِىَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ مِنَ اللهِ شَيْئاً وَأُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (آل عمران، 116)

أَ يَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مَالٍ وَبَنِينَ. نُسَارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْرَاتِ بَلْ لاَ يَشْعُرُونَ (المؤمنون، 56-55)

2.

ص: 214


1- . الميزان ج 13 ص 430.

غفلت از خدا، خودبرتربينى، تحقير ديگران وفريفته شدن به جلوه هاى مادّى دنيا ظلم به خويشتن است. ظالِمٌ لِنَفْسِهِ.(1)

3. زمخشرى مى گويد: اين جمله كه گمان نمى كنم اين باغ وبوستان من از بين برود ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَداً را اكثر ثروتمندان مسلمان به زبان حال مى گويند گر چه به زبان قال نگويند.(2)

4. منكران قيامت، دليلى بر نفى آن ندارند. ما أَظُنُّ.(3)

5. انسان فطرتاً گرايش به خدا ومعنويات دارد. إِلى رَبِّى.(4)

آیه 37-41

اشاره

قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوّاكَ رَجُلاً (37)

لكِنَّا هُوَ اللّهُ رَبّي وَ لا أُشْرِكُ بِرَبّي أَحَدًا (38)

وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللّهُ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَدًا (39)

فَعَسى رَبّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِنْ جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْبانًا مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعيدًا زَلَقًا (40)

أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْرًا فَلَنْ تَسْتَطيعَ لَهُ طَلَبًا (41)

ترجمه

دوست (با ايمان) وى - در حالى كه با او گفتگو مى كرد - گفت: «آيا به خدايى كه تو را از خاك وسپس از نطفه آفريد وپس از آن تو را مرد كاملى قرار داد، كافر شدى ؟! * ولى من كسى هستم كه «الله» پروردگار من است؛ وهيچ كس را شريك پروردگارم قرارنمى دهم! * چرا هنگامى كه وارد باغت شدى، نگفتى اين نعمتى است كه خدا خواسته است ؟! قوت (ونيرويى) جز از ناحيه خدا نيست! واگر مى بينى من از نظر مال وفرزند از تو كمترم (مطلب مهمى نيست)! * شايد پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد؛ ومجازات حساب شده اى از آسمان بر باغ تو فروفرستد، بگونه اى كه آن را به زمين بى گياه لغزنده اى مبدل كند! * ويا آب آن در اعمال زمين فرو رود، آن گونه كه هرگز نتوانى آن را به دست آورى!»

ص: 215


1- . نور ج 7 ص 170.
2- . كشاف، ج 2 ص 722.
3- . تفسير نور ج 7 ص 171.
4- . همان.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نصيحت همنشين مومن به آن شخص كافر پيرامون خلقت او از ناحيه خداوند متعال از خاك ومراحل بعدى، اظهار ايمان به خداوند واعتراض به همنشين خود درباره مشيت خداوند، اميد به پروردگار جهت باغ بهتر كه به او عنايت كند ونابود شدن باغ همنشين.

ب. آيه 37 تا 40 پاسخ دوست با ايمان را نسبت به رفيق مغرور خود بيان مى كند كه يك جا گفته بود: أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالًا وَأَعَزُّ نَفَراً وجاى ديگر هنگامى كه وارد باغش شده بود گفته بود ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً.

رفيق او سخن وى را تجزيه وتحليل نموده واز دو جهت مورد اشكال قرار داده است، جهت اول اينكه بر خداى سبحان استعلاء ورزيده وبراى خود وآنچه كه از اموال ونفرات دارد دعوى استقلال نموده وخود را با داشتن قدرت وقوت از قدرت ونيروى خدا بى نياز دانسته است.

جهت دوم استعلاء وتكبرى كه نسبت به خود او ورزيده واو را به خاطر كم پولى اش خوار شمرده است.(1)

در اينجا يك سؤال پيش مى آيد وآن اينكه در سخنان آن مرد مغرور كه در آيات گذشته آمده بود چيزى صريحا در زمينه انكار وجود خدا ديده نمى شد، در حالى كه ظاهر پاسخى كه مرد موحد به او مى دهد ونخستين مطلبى كه به خاطر آن وى را سرزنش مى كند مساله انكار خدا است. لذا او را از طريق مساله آفرينش انسان كه يكى ازبارزترين دلائل توحيد است متوجه خداوند عالم وقادر مى كند.(2)

در پاسخ اين سؤال مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند: گروهى گفته اند از آنجا كه اين مرد مغرور صريحا معاد را انكار كرد ويا مورد ترديد قرار داد لازمه آن انكار خداست، چرا كه منكران معاد جسمانى در واقع منكر قدرت خدا بودند.

بعضى ديگر گفته اند كه شرك وكفر او به خاطر اين بود كه براى خويشتن استقلالى در

ص: 216


1- . الميزان ج 13 ص 433.
2- . نمونه ج 12 ص 431.

مالكيت قائل شد ومالكيت خود را جاودانى پنداشت. احتمال سومى نيز بعيد به نظر نمى رسد كه او در قسمتى از سخنانش كه قرآن همه آن را بازگو نكرده است به انكار خدا برخاسته بود، كه به قرينه سخنان آن مرد با ايمان روشن مى شود، لذا در آيه بعد مشاهده مى كنيم كه آن مرد با ايمان مى گويد تو اگر خداوند را انكار مى كنى من هرگز شرك نمى ورزم. (1)لكنا هو الله ربى يعنى لكن من معتقد به اين كه كسى كه مرا خلق كرده خداوند متعال است «لكنا» در اصل «لكن انا» بوده همزه «انا» ساقط شده است.(2)

ج. «حسبان» (بر وزن لقمان) در اصل از ماده حساب گرفته شده است، سپس به معنى تيرهايى كه به هنگام پرتاب كردن آن را شماره مى كنند آمده ونيز به معنى مجازاتى است كه روى حساب دامنگير اشخاص مى گردد ودر آيه فوق منظور همين است.(3)

د. «صعيد» به معنى قشر روى زمين است و «زلق» به معنى سرزمينى است صاف وبدون هيچگونه گياه آن چنان كه پاى انسان بر آن بلغزد.(4)

نكته ها

1. در مقابل ثروتمندان وقدرتمندان، بدون احساس حقارت وبا كمال عزّت، به ارشاد بپردازيد؛ قالَ لَهُ صاحِبُهُ... أَ كَفَرْتَ.

2. گاهى علاقه به مال وثروت، زمينه ى كفر انسان به خدا وقيامت است؛ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ... أَ كَفَرْتَ بِالَّذِى خَلَقَكَ.

3. آنكه به مال وخويشاوندان خود مى بالد، علاجش يادآورى اصل خاكى اوست؛ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ... خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ.(5)

4. هنگامى كه شخصى به جهت اندك بودن مال يا فرزند انسان را تحقير مى كند بايد اعتماد وتوكل به خداوند را مطرح كرد؛ فَعَسى رَبِّى أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ.

ص: 217


1- . همان ص 432 - مجمع البيان ج 6 ص 727 - تبيان، ج 7 ص 47.
2- . اطيب البيان، ج 8 ص 355.
3- . تفسير نمونه ج 12 ص 434.
4- . مجمع البيان ج 6 ص 727 - تبيان، ج 7 ص 48 - نمونه ج 12 ص 434.
5- . نور ج 7 ص 172.

آیه 42-44

اشاره

وَ أُحيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما أَنْفَقَ فيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ يَقُولُ يا لَيْتَني لَمْ أُشْرِكْ بِرَبّي أَحَدًا (42)

وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ ما كانَ مُنْتَصِرًا (43)

هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوابًا وَ خَيْرٌ عُقْبًا (44)

ترجمه

(به هرحال عذاب الهى فرا رسيد،) وتمام ميوه هاى آن نابود شد؛ واو به خاطر هزينه هايى كه در آن صرف كرده بود، پيوسته دست هاى خود را به هم مى ماليد - در حالى كه تمام باغ بر داربستهايش فرو ريخته بود - ومى گفت: اى كاش كسى را همتاى پروردگارم قرار نداده بودم! * وگروهى نداشت كه او را در برابر (عذاب) خداوند يارى دهند؛ واز خودش (نيز) نمى توانست يارى گيرد. * در آنجا ثابت شد كه ولايت (وقدرت) از آن خداوند بر حق است! اوست كه برترين ثواب وبهترين عاقبت را (براى مطيعان) دارد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نابودى باغ همنشين شخص مومن وسقوط داربست ها وپشيمانى آن شخص به جهت شرك ورزى به خدا، نبودن هيچ ياورى براى او به منظور دفع عذاب، اختصاص يارى خداوند در آنجا وبهتر بودن پاداش الهى، «احيط» از ماده «احاطه» است ودر اين گونه موارد به معنى عذاب فراگير است كه نتيجه آن نابودى كامل است صبحگاهان كه صاحب باغ به منظور سركشى وبهره گيرى از محصولات باغ به سوى آن حركت كرد، همين كه نزديك شد با منظره وحشتناكى روبرو گشت. گويى در آنجا هرگز باغ خرم وزمين هاى سرسبزى وجود نداشته ورنگ از چهره اش پريد، او مرتباً دستها را به هم مى ماليد ودر فكر هزينه هاى سنگينى بود كه در يك عمر از هر طرف فراهم نموده ودر آن خرج كرده بود، در حالى كه همه بر باد رفته است فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما أَنْفَقَ فِيها وَهِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها. (1) تقليب ودست را روى هم ماليدن كنايه از پشيمانى واندوه است.

ص: 218


1- . كشاف، ج 2 ص 724 - نمونه ج 12 ص 437.

ب. هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَق ممكن است حق صفت «الله» باشد زيرا يكى از اسماء خداوند حق است وممكن است حق صفت ولايت باشد؛ يعنى ولايت حقيقى مختص به خداوند است.(1)

نكته ها

1. خداوند اگر بخواهد به مال يا جان يك ستمگر آسيب برساند هيچ كسى نمى تواند او را كمك كند. به 2 نمونه آن اشاره مى شود:

الف) آسيب رسانى به مال؛ وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ رجلين... وَلَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللهِ وَمَا كَانَ مُنْتَصِرًا (كهف، 43)

ب) آسيب رسانى به مال وجان؛ (درباره قارون مى گويد): فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللهِ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُنْتَصِرِينَ (قصص، 81)

2. انسان هاى كم ظرفيت هنگامى كه به جايى رسيدند وبرترى مختصرى از نظر مقام وثروت بر ديگران يافتند، غالبا گرفتار بلاى غرور مى شوند، نخست سعى مى كنند امكانات خود را به رخ ديگران بكشند وآن را وسيله برترى جويى قرار دهند.

3. اين سرگذشت عبرت انگيز علاوه بر اين درس بزرگ درسهاى ديگرى نيز به ما مى آموزد.

الف) نعمت هاى دنياى مادى هر قدر وسيع وگسترده باشد نامطمئن وناپايدار است، برق صاعقه اى مى تواند در يك شب ويا حتى چند لحظه كوتاه باغها وزراعتهايى كه محصول سال هاى دراز از عمر انسان است به تلى از خاك وخاكستر وزمين خشك ولغزنده تبديل كند.

ب) دوستانى كه به عشق بهره گيرى مادى دور انسان حلقه مى زنند آن چنان بى اعتبار وبيوفا هستند كه در همان لحظاتى كه اين نعمت ها از انسان جدا مى شوند با او وداع مى گويند، گويى تصميم آن را از قبل گرفته بودند: وَلَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللهِ.

4. در آيات فوق هنگامى كه وصف آن باغ هاى پربركت را مى خوانيم مى گويد: وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً آن باغها هيچگونه ستمى در تقديم ثمرات خود به جهان انسانيت نداشتند ولى

5.

ص: 219


1- . اطيب البيان، ج 8 ص 360.

درباره صاحب آن باغ مى گويد: وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ.(1)

6. نااميدى ها وحالات درونى، در ظاهر وكردار انسان اثر مى گذارد. يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ.(2)

آیه 45-46

اشاره

7. وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ اْلأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشيمًا تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِرًا (45)

8. الْمالُ وَ الْبَنُونَ زينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوابًا وَ خَيْرٌ أَمَلاً (46)

ترجمه

(اى پيامبر!) زندگى دنيا را براى آنان به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مى فرستيم؛ وبه وسيله آن، گياهان زمين (سرسبز مى شود و) در هم فرومى رود. اما بعد از مدتى مى خشكد؛ وبادها آن را به هر سو پراكنده مى كند؛ وخداوند بر همه چيز تواناست! * مال وفرزند، زينت زندگى دنياست؛ وباقيات صالحات (ارزشهاى پايدار وشايسته) ثوابش نزد پروردگارت بهتر واميدبخش تر است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: وصف زندگى ناپايدار دنيا براى مردم، ثروت وفرزند زينت زندگى دنيا، پاداش بهتر نزد خدا براى كارهاى شايسته ماندگار.

ب. الْمالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا.... آيه 46 به منزله نتيجه گيرى از مثلى است كه در آيه 45 ذكر كرد وحاصلش اين است كه: هر چند كه دل هاى بشر علاقه به مال وفرزند دارد وانتظار انتفاع از آن را دارند وآرزوهايشان بر اساس آن دور مى زند وليكن زينتى زودگذر وفريبنده هستند كه آن منافع وخيراتى كه از آنها انتظار مى رود ندارند وهمه آرزوهايى را كه آدمى از آنها دارد برآورده نمى سازند.(3)

ج. مراد از «باقيات الصالحات» در جمله وَالْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيْرٌ

ص: 220


1- . نمونه ج 12 ص 439-442
2- . نور ج 7 ص 175.
3- . الميزان ج 13 ص 442.

أَمَلًا اعمال صالح است، زيرا اعمال انسان، براى انسان نزد خدا محفوظ است واين را نص صريح قرآن فرموده. پس اعمال آدمى براى آدمى باقى مى ماند. اگر آن صالح باشد «باقيات الصالحات» خواهد بود واين گونه اعمال نزد خدا ثواب بهترى دارد، چون خداى تعالى در قبال آن به هر كس كه آن را انجام دهد جزاى خير مى دهد ونيز نزد خدا بهترين آرزو را متضمن است، چون آنچه از رحمت وكرامت خدا در برابر آن عمل انتظار مى رود وآن ثواب واجرى كه از آن توقع دارند بودن كم وكاست وبلكه صد در صد به آدمى مى رسد.(1)

د. از طرق شيعه(2) وسنى(3) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) واز طرق شيعه(4) از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) روايت شده كه منظور از «باقيات الصالحات» تسبيحات چهارگانه يعنى «سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اكبر» است ودر بعضى ديگر(5) آمده كه مراد از آن نماز شب است ودر بعضى(6) ديگر آمده كه مقصود از آن مودت اهل بيت است، چنانكه امام صادق (علیه السلام) به حصين فرمودند: «يا حصين لا تستصغر مودّتنا فانّها من الباقيات الصالحات. قال يابن رسول الله ما استصغرها ولكن احمدالله عليها» وهمه اينها از باب ذكر مصاديق آيه است كه جامعش اين مى شود كه منظور از «باقيات الصالحات» اعمال صالح است.(7)

نكته ها

1. نظير آيه 46 كهف، الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ أَمَلً آيه شريف 76 مريم است؛ الْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَابًا وَخَيْرٌ مَرَدًّا.

2. خداوند به نوع انسان ها سه چيز عنايت كرده، 1 - مال 2 - فرزند 3 - اعمال شايسته. دو امر اول از باب مثال است زيرا مال شامل جاه ومقام ورياست نيز مى شود وبنون نيز از باب مثال است شامل دختران ونوه ها واقوام هم مى شود. اين دو امر تا به هنگام مرگ به انسان تعلق دارد اما در قيامت ديگر ارتباط قطع مى شود؛ يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَلا بَنُون (شورى، 88)

ص: 221


1- . الميزان ج 13 ص 443.
2- . نور الثقلين، ج 3 ص 264 ح، 98.
3- . الدر المنثور، ج 4 ص 225 - تفسير طبرى، ج 15 ص 166.
4- . تفسير برهان، ج 2 ص 270.
5- . همان ص 470 - منهج الصادقين، ج 5 ص 357.
6- . منهج الصادقين، ج 5 ص 358.
7- . مجمع البيان ج 6 ص 731 - تبيان ج 7 ص 52 - صافى ج 3 ص 244 - كشاف ج 2 ص 725 - الميزان ج 13 ص 443.

لكن اعمال شايسته براى انسان باقى مى ماند وموجب ثواب مى شود وَالْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيْرٌ أَمَلاً.

3. آنان كه در دنيا بى خيال وبى تفاوت بوده وبه هر كارى دست مى زنند، در آخرت هراس ودلهره خواهند داشت، «مُشْفِقِينَ» ولى مؤمنان كه در دنيا اهل تعهّد وخداترسى بودند در آنجا آسوده اند. إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِى أَهْلِنا مُشْفِقِينَ. (طور، 26)(1)

آیه 47-49

اشاره

وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى اْلأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا (47)

وَ عُرِضُوا عَلى رَبِّكَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونا كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِدًا (48)

وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمّا فيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِ هذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِرًا وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا (49)

ترجمه

و روزى را به خاطر بياور كه كوه ها را به حركت درآوريم؛ وزمين را آشكار (ومسطح) مى بينى؛ وهمه آنان (انسانها) را برمى انگيزيم واحدى از ايشان را فروگذار نخواهيم كرد! * آنها همه در يك صف به (پيشگاه) پروردگارت عرضه مى شوند؛ (وبه آنان گفته مى شود:) همگى نزد ما آمديد، همان گونه كه نخستين بار شما را آفريديم! اما شما گمان مى كرديد ما هرگز موعدى برايتان قرار نخواهيم داد! * وكتاب (كتابى كه نامه اعمال همه انسانهاست) در آن جا گذارده مى شود، پس گنهكاران را مى بينى كه از آنچه در آن است، ترسان وهراسانند؛ ومى گويند: اى واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك وبزرگى را فرونگذاشته مگر اينكه آن را به شمار آورده است ؟! و (اين در حالى است كه) همه اعمال خود را حاضر مى بينند؛ وپروردگارت به هيچ كس ستم نمى كند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ياد آورى روز قيامت ووصف آن به روان شدن كوهها ونمايان شدن زمين وگردآورى همه مردم، عرضه شدن

ص: 222


1- . نور ج 7 ص 182.

كفار بر پروردگار، آمدن كفار تنها به سوى خدا مانند خلقت نخستين، گمان بر عدم موعد مقرر براى آنان در قيامت، نهاده شدن نامه اعمال وپشيمانى آنان از اعمال خويش.

ب. كلمه «ويل» به معناى هلاكت است و - به طورى كه گفته شده - اينكه در هنگام مصيبت «ويل» را «يا ويلاه» ندا مى كنند ويا مى گويند «يا ويلتاه» از اين باب است كه به طور كنايه برسانند كه مصيبت وارده آن قدر سخت است كه از هلاكت دشوارتر است، لذا در برابر آن «ويل» را مى خواهد وصدا مى زند واز آن استغاثه مى كند كه او وى را از مصيبت وارده نجات دهد. هم چنان كه گاهى در هنگام مصيبت، آدمى آرزوى مرگ مى كند، چون آن را از مصيبت وارده آسان تر مى بيند، مانند گفتار مريم كه گفت: يا لَيْتَنِى مِتُّ قَبْلَ هذا. (مريم، 23)(1)

ج. وَوَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً از ظاهر سياق برمى آيد كه آنچه را حاضر نزد خود مى يابند خود اعمال است، كه هر يك به صورت مناسب خود مجسم مى شود نه كتاب اعمال ونوشته شده آنها، هم چنان كه از امثال آيه يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (تحريم، 7) نيز همين معنا استفاده مى شود.(2)

د. «نغادر» از ماده «غدر» به معنى ترك گفتن چيزى است، به همين - جهت كسى كه پيمان وعهد خود را بشكند وترك كند مى گويند غدر كرده است واينكه به گودال هاى آب «غدير» مى گويند به خاطر آن است كه مقدارى از آب باران در آنها، رها وترك شده است».(3)

ه -. در حديثى امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد:

«اذا كان يوم القيامة دفع للانسان كتاب ثم قيل له اقرء - قلت فيعرف ما فيه - فقال انه يذكره فما من لحظة ولا كلمة ولا نقل قدم ولا شىء فعله الا ذكره، كانه فعله تلك الساعة ولذلك قالوا يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَلا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها»؛ هنگامى كه روز قيامت مى شود، نامه اعمال آدمى را به دست او مى دهند، سپس گفته مى شود بخوان - راوى اين خبر مى گويد از امام پرسيدم آيا آنچه را كه در اين نامه است مى شناسد وبه خاطر مى آورد؟ - امام فرمود: همه را به خاطر مى آورد، هر چشم بر هم زدنى، كلمه اى، جابجا كردن قدمى وخلاصه هر كارى را كه انجام داده است آن چنان به خاطر مى آورد كه گويى همان ساعت انجام داده است! ولذا فريادشان بلند مى شود ومى گويند:

ص: 223


1- . الميزان ج 13 ص 450.
2- . الميزان ج 13 ص 452.
3- . كشاف، ج 2 ص 726 - نمونه ج 12 ص 453.

اى واى بر ما اين چه كتابى است كه هيچ كار كوچك وبزرگى نيست مگر آنكه آن را احصا وشماره كرده است.(1)

نكته ها

حضور در قيامت: نظير آيه 48 كهف وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّكَ صَفّاً... آيه 18 حاقه است: يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لاَ تَخْفَى مِنْكُمْ خَافِيَةٌ

1. جملهَ عُرِضُوا عَلى رَبِّكَ صَفًّا اشاره به سه نكته است، اول اينكه خلائق ناگزير از حشر به سوى پروردگار خويشند وبه حكم اجبار، بدون اينكه خود اختيارى داشته باشند عرضه بر پروردگار خود مى شوند وثانياً اينكه كفار در آن روز ودر آن لقاء كرامت وحرمتى نخواهند داشت كه تعبير جمله على رَبِّكَ نيز اشعار به اين معنا دارد وگرنه مى فرمود: على ربهم هم چنان كه درباره مؤمنين فرموده: جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ. (بينه، 8)

سوم اينكه انواع تفاضل وبرترى ها واحترامات دنيوى كه خود مردم به اوهام وافكار كوتاه مادى خود تراشيده اند ومثلا يكى را به خاطر دودمانش ويكى را به خاطر ثروتش ويكى را به خاطر مقامش از ديگران برتر مى شمرند، همه از بين مى رود. امتياز تنها بر ملاك عمل است ودر اين هنگام است كه مى فهمند در زندگى دنيا خطا كردند وبه بيراهه رفتند.(2)

2. «صَف» نشانه ى نظم وساماندهى ورمز ادب وتواضع است. در قرآن، براى بيان اوصاف مجاهدان وهمچنين فرشتگان، تعبير «صف» آمده است ودو سوره ى از قرآن نيز به نام «صف» و «صافات» مى باشد.(3)

3. جمله بلْ زَعَمْتُمْ لَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً از نظر معنا نظير آيه أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ (مومنون، 115) مى باشد.(4)

4. چرا اول صغيره را گفتند بعد كبيره را با اينكه جا داشت بگويند: هيچ گناه بزرگ وهيچ گناه كوچكى را هم فروگذار نكرده چون در كلام مثبت وقتى مطلب را ترقى مى دهند از

ص: 224


1- . نمونه ج 12 ص 458 - نور الثقلين، ج 3، ص 267.
2- . الميزان ج 13 ص 448.
3- . نورج 7، ص 180.
4- . الميزان ج 13 ص 449.

بزرگ گرفته به كوچك ختم مى كنند ووجه آن اين مى باشد - وخدا داناتر است - كه هيچ گناه كوچكى را به خاطر اينكه كوچك است ومهم نيست، از قلم نينداخته وهيچ گناه بزرگى را به خاطر اينكه واضح است وهمه مى دانند فروگذار نكرده وچون مقام، مقام تعجب است مناسب اين است كه از كوچكتر شروع شود.(1)

5. در آستانه رستاخيز نظام جهان ماده بهم مى ريزد، از جمله كوه ها از هم متلاشى مى شوند ولى در زمينه متلاشى شدن كوه ها در قرآن تعبيرات مختلفى ديده مى شود: در آيات مورد بحث قرآن مى فرمايد: كوه ها را به حركت در مى آوريم «نسير الجبال» همين تعبير در سوره (نبا) آيه 20 وسوره (تكوير) آيه 3 ديده مى شود.

در سوره مرسلات آيه 10 مى فرمايد: وَإِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ كوه ها بر اثر طوفان شديد از جا كنده خواهد شد.

در سوره حاقه آيه 14 مى فرمايد: وَحُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً؛ زمين وكوه ها از جا كنده مى شوند ويك مرتبه در هم كوبيده خواهند شد.

در سوره مزمل آيه 14 مى فرمايد: يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَالْجِبالُ وَكانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلًا؛ روزى كه زمين وكوه ها به لرزه درمى آيد وكوه ها تبديل به تلى از شن متراكم خواهند شد!

و آيه 5 سوره واقعه مى فرمايد: وَبُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا؛ كوه ها از هم متلاشى وخرد وسپس به گرد وغبار پراكنده تبديل مى شوند.

و بالاخره آيه 5 سوره قارعه مى فرمايد: وَتَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ؛ كوه ها همچون پشم رنگين وزده شده اى خواهند بود (كه به هرسو پراكنده مى شوند).

واضح است ميان اين آيات هيچگونه منافاتى وجود ندارد، بلكه مراحل مختلف در هم ريختن كوه هاى جهان كه محكمترين وپابرجاترين اجزاء زمين هستند، مى باشد، از حركت كوه ها شروع مى شود وتا تبديل شدنشان به گرد وغبارى كه تنها رنگ آن در فضا به چشم مى خورد ادامه مى يابد.(2)

6. در عالم قيامت سه نوع كتاب (نامه اعمال) براى انسان ها وجود دارد: نخست كتاب

ص: 225


1- . همان ص 452.
2- . نمونه ج 12 ص 454.

واحدى است كه براى حساب اعمال همگان گذارده مى شود ودر واقع همه اعمال اولين وآخرين در آن ثبت است، همان گونه كه در آيات فوق خوانديم و وضع الكتاب كه ظاهر آن اينست كتاب واحدى براى حساب همه انسان ها قرار داده مى شود.

دوم كتابى است كه هر امتى دارد يعنى اعمال يك امت در آن درج است همان گونه كه در سوره جاثيه آيه 28 آمده است؛ كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا؛ هر امتى به كتاب ونامه اعمالش خوانده مى شود.

سوم كتابى است كه براى هر انسانى جداگانه وجود دارد، آن چنان كه در سوره اسراء آيه 13 مى خوانيم وَكُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِى عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً... هر انسانى مسئوليت اعمالش را به گردن خودش افكنده ايم وبراى او در روز قيامت كتاب ونامه عملى بيرون مى آوريم.(1)

بديهى است هيچگونه منافاتى در ميان اين آيات نيست چرا كه هيچ مانعى ندارد كه اعمال آدمى در كتب مختلف ثبت گردد، همان گونه كه در برنامه هاى دنيا امروز نيز نظير آن را مى بينيم، كه براى سازماندهى دقيق به تشكيلات يك كشور، براى هر واحد، نظام وحساب وسپس آن واحدها در واحدهاى بزرگتر، حساب جديدى پيدا مى كنند.(2)

ص: 226


1- . الميزان ج 13 ص 348.
2- . نمونه ج 12 ص 455.

آیه 50-53

اشاره

آيات 53-50

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُوني وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظّالِمينَ بَدَلاً (50)

ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا (51)

وَ يَوْمَ يَقُولُ نادُوا شُرَكائِيَ الَّذينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجيبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ مَوْبِقًا (52)

وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ يَجِدُوا عَنْها مَصْرِفًا (53)

ترجمه

به ياد آريد زمانى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده كنيد!» آنها همگى سجده كردند جز ابليس - كه از جن بود - واز فرمان پروردگارش بيرون شد آيا (با اين حال،) او وفرزندانش را به جاى من اولياى خود انتخاب مى كنيد، در حالى كه آنها دشمن شما هستند؟! (فرمانبردارى از شيطان وفرزندانش به جاى اطاعت خدا،) چه جايگزينى بدى است براى ستمكاران! * من هرگز آنها (ابليس وفرزندانش) را به هنگام آفرينش آسمانها وزمين ونه به هنگام آفرينش خودشان، حاضر نساختم! ومن هيچ گاه گمراه كنندگان را دستيار خود قرار نمى دهم! * به خاطر بياوريد روزى را كه (خداوند) مى گويد: «همتايانى را كه براى من مى پنداشتيد، بخوانيد (تا به كمك شما بشتابند!)» ولى هر چه آنها را مى خوانند، جوابشان نمى دهند؛ ودر ميان اين دو گروه، كانون هلاكتى قرارداده ايم! * وگنهكاران، آتش (دوزخ) را مى بينند؛ ويقين مى كنند كه با آن درمى آميزند وهيچ گونه راه گريزى از آن نخواهند يافت.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: فرمان خدا به فرشتگان در زمينه سجود به آدم وامتثال آنان ونافرمانى ابليس، دشمنى شيطان ونسل او نسبت به انسان، توبيخ انسان به جهت سرپرست قرار دادن شيطان، شاهد نگرفتن خداوند شياطين را به هنگام آفريدن نظام هستى وآفريدن خود آنان وكمك نگرفتن از گمراهان، عدم اجابت معبودان باطل به بت پرستان در قيامت. ديدن مجرمان عذاب جهنم را در قيامت وعدم گريز از آن.

ب. نتيجه اى كه مى توانيد از داستان آدم وابليس بگيريد اين است كه نبايد ابليس وذريه او را اولياى خود بگيريد، چون آنها دشمنان شما بنى نوع بشرند وبنابراين مراد از ولايت، اطاعت

ص: 227

خواهد بود، چون كفار شيطانها را در آنچه كه به سويش دعوت مى كنند اطاعت مى كنند وخدا را در آنچه به سويش مى خواند اطاعت نمى كنند. همه مفسرين نيز آيه را اينطور تفسير كرده اند.

ج. آيه 51 در مقام در نفى ولايت ابليس وذريه اش مى باشد به اين صورت كه ولايت تدبير امور هر چيزى موقوف است بر اينكه دارنده ولايت احاطه علمى به آن امور داشته باشد. اينان يعنى ابليس وذريه اش از مبدأ خلقت آسمان ها وزمين وبلكه از مبدأ پيدايش خودشان خبرى نداشتند. پس چگونه مى توانند مدبّر امور جهان باشند.

د. شيطان ها اشرارى هستند مفسد وگمراه كننده واگر خداوند تدبير به شيطان ها بدهد، سنت خود را در خصوص عموميت هدايت نقض كرده وبراى اصلاح امر انسان ها وهدايت آنان به كسى متوسل شده كه كارش درست ضد اصلاح وهدايت است يعنى افساد واضلال است وچنين فرضى محال است.(1) ضمير «اشهدتهم» به شياطين ومعبودان مشركان بر مى گردد.

ه -. در كتاب عيون الاخبار از امام على ابن موسى الرضا (علیه السلام) مى خوانيم: فرشتگان همگى معصومند ومحفوظ از كفر وزشتيها به لطف پروردگار، راوى حديث مى گويد: به امام عرض كردم مگر ابليس فرشته نبود؟ فرمود: نه، او از جن بود، آيا سخن خدا را نشنيده ايد كه مى فرمايد: وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ.(2)

در حديث ديگرى از امام صادق (علیه السلام) نقل شده كه يكى از ياران خاصش مى گويد: از امام درباره ابليس سؤال كردم كه آيا از فرشتگان بود فرمود نه از جن بودولى همراه فرشتگان بود، آن چنان كه آنها فكر مى كردند از جنس آنان است (بخاطر عبادت وقربش نسبت به پروردگار) ولى خدا مى دانست از آنها نيست، هنگامى كه فرمان سجود صادر شد آنچه مى دانيم تحقق يافت (پرده ها كنار رفت وماهيت ابليس آشكار گرديد).(3)

و. نادُوا شُرَكائِى اين آيه خطاب به مشركان است كه شريكان مرا صدا بزنيد اعم از ذوى العقول وغير آنها ذوى العقول مانند فرشتگان وحضرت عيسى (علیه السلام) كه برائت مى جويند؛ ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ * قالُوا سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ. (سبأ 40-41)

ص: 228


1- . الميزان ج 13 ص 453.455.
2- . نور الثقلين، ج 3 ص 267.
3- . نمونه ج 12 ص 467.

وَإِذْ قالَ اللهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونى وَأُمِّىَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللهِ قالَ سُبْحانَكَ يَكُونُ لى أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لى بِحَقٍّ... ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنى بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللهَ رَبِّى وَرَبَّكُمْ. (مائده، 116)

شيطان هم كه گويد إِنِّى بَرىءٌ مِنْكُم (انفال، 48) غير ذوى العقول را هم كه با بت پرستان به جهنم مى برند؛ إِنَّكُمْ وَما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ. (انبياء، 98)(1)

نكته ها

1. نبايد به سابقه ى خود مغرور شد. ابليس با سابقه ى طولانى عبادت، فاسق شد؛ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ.(2)

2. رها كردن خدا وپيروى از شيطان، انتخاب بدترين جايگزين است؛ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا.(3)

3. به حضرت على (علیه السلام) گفتند: تا استقرار يافتن حكومتت، معاويه را بر امارت ثابت نگهدار وپس از قدرت يافتن، او را كنار بگذار! حضرت در جواب آنان فرمود: ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً.(4)

4. كسى كه آفريده، حقّ ولايت دارد؛ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ... ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ.

5. آنان كه در راه وخط خدايند، نبايد از منحرفان كمك بگيرند وبايد استقلال سياسى واقتصادى خود را حفظ كنند؛ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً.(5)

6. بيزارى معبودان باطل از مشركان: نظير آيه 52 كهف آيات ذيل است:

وَيَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَائِىَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ

قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هؤُلاَءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَا أَغْوَيْنَاهُمْ كَمَا غَوَيْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَيْكَ مَا كَانُوا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ (القصص، 63-62)

وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً. كَلاَّ سَيَكْفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَيَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدّاً (مريم، 82-81)

آيات 56-54

ص: 229


1- . اطيب البيان، ج 8 ص 369.
2- . نور ج 7 ص 184.
3- . همان.
4- . همان ص 185 - نور الثقلين، ج 3 ص 268.
5- . نور ج 7 ص 185.

آیه 54-56

اشاره

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا في هذَا الْقُرْآنِ لِلنّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ كانَ اْلإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً (54)

وَ ما مَنَعَ النّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ اْلأَوَّلينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً (55)

وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ إِلاّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ يُجادِلُ الَّذينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آياتي وَ ما أُنْذِرُوا هُزُوًا (56)

ترجمه

و در اين قرآن، از هرگونه مثلى براى مردم بيان كرده ايم؛ ولى انسان بيش از هر چيز، به مجادله مى پردازد! * وچيزى مردم را بازنداشت از اينكه - وقتى هدايت به سراغشان آمد - ايمان بياورند واز پروردگارشان طلب آمرزش كنند، جز اينكه (خيره سرى كردند؛ گويى مى خواستند) سرنوشت پيشينيان براى آنان بيايد، يا عذاب (الهى) در برابرشان قرار گيرد! * ما پيامبران را، جز بعنوان بشارت دهنده وانذار كننده، نمى فرستيم؛ اما كافران همواره مجادله به باطل مى كنند، تا (به گمان خود،) حق را به وسيله آن از ميان بردارند! وآيات ماو مجازاتهايى را كه به آنان وعده داده شده است، به باد مسخره گرفتند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آوردن هرگونه مثل در قرآن به منظور هدايت مردم، عدم ايمان آوردن كفار مگر به هنگام عذاب، فرستادن همه پيامبران به عنوان منذر ومبشر، جدال گرى كفار به باطل براى نابودى حق واستهزاء نسبت به آيات الهى.

ب. «صرفنا» از ماده «تصريف» به معنى تغيير ودگرگون ساختن واز حالى به حال ديگر درآوردن است، هدف از اين تعبير در آيه فوق آن است كه ما در لباس هاى گوناگون وچهره هاى مختلف وبه هر زبانى كه امكان تاثير در آن بوده با مردم سخن گفته ايم.(1)

در حقيقت، اين آيه اشاره به آن است كه اين گروه لجوج ومغرور با ميل واراده خود هرگز ايمان نخواهند آورد، تنها در دو حالت ايمان مى آورند: نخست زمانى كه عذاب هاى دردناكى كه اقوام پيشين را دربرگرفت آنها را فرو گيرد، دوم آنكه لا اقل عذاب الهى را با چشم خود مشاهده كنند، كه اين ايمان اضطرارى البته بى ارزش خواهد بود.(2)

ص: 230


1- . مجمع البيان ج 6 ص 736 - تبيان، ج 7 ص 60 - نمونه ج 12 ص 470.
2- . اطيب البيان، ج 8 ص 371 - نمونه ج 12 ص 471 - الميزان ج 13 ص 564.

نكته ها

تمثيل در قرآن كريم: در 54 كهف مى فرمايد ما در قرآن هر گونه مثلى را براى مردم بيان كرديم وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِى هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنْسَانُ أَكْثَرَ شَىْءٍ جَدَلاً به نمونه اى از مثل هاى قرآن توجه كنيد: مثل انفاق در راه خدا مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِيلِ اللهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (البقرة، 261 (

مثل شرك: مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ (العنكبوت، 41)

مثل عالم بى عمل: مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً... (الجمعة، 5)

مثل حيات دنيا: (يونس، 24)

آیه 57-59

اشاره

آيات 59-57

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ إِنّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْرًا وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا (57)

وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً (58)

وَ تِلْكَ الْقُرى أَهْلَكْناهُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِدًا (59)

ترجمه

چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه آيات پروردگارش به او تذكر داده شده واز آن روى گرداندو آنچه را با دستهاى خود پيش فرستاد فراموش كرد؟! ما بر دلهاى اينها پرده هايى افكنده ايم تا نفهمند؛ ودر گوشهايشان سنگينى قرار داده ايم (تا صداى حق را نشنوند)! واز اين رو اگر آنها را به سوى هدايت بخوانى، هرگز هدايت نمى شوند! * وپروردگارت، آمرزنده وصاحب رحمت است؛ اگر مى خواست آنان را به خاطر اعمالشان مجازات كند، عذاب را هر چه زودتر براى آنها مى فرستاد؛ ولى براى آنان موعدى است كه هرگز از آن راه فرارى نخواهند داشت! * اين شهرها وآباديهايى است كه ما آنها را هنگامى كه ستم كردند هلاك نموديم؛ وبراى هلاكتشان موعدى قرار داديم! (آنها ويرانه هايش را با چشم مى بينند وعبرت نمى گيرند!)

ص: 231

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ستمكارترين افراد اعراض كنندگان از آيات الهى، اضلال كيفرى تبه كاران وعدم هدايت آنان، مهلت دادن به كفار به جهت رحمت وعذاب كفار در موعد مقرر ونابود ساختن ستمگران پيشين.

ب. وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَنَسِىَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ...؛ در اين آيه ظلم كفار را بزرگ جلوه مى دهد، چون ظلم بر حسب متعلقش بزرگ وكوچك مى شود وچون متعلق ظلم مشركين خداى سبحان وآيات او است پس از هر ظلم ديگر بزرگتر خواهد بود.

و مقصود از نسيان پيش فرستاده ها؛ بى مبالاتى در اعمالى - از قبيل اعراض از حق واستهزاء به آن - است كه مى دانند حق است.(1)

ج. وَتِلْكَ الْقُرى أَهْلَكْناهُم اشاره به محل عاد وثمود وقوم نوح وقوم لوط وفرعونيان است. در اينكه ضمير راجع به اهل قريه است يا به خود قريه دو نظر است واگر راجع به قريه باشد منظور اهل قريه است.

نكته ها

1. نظير آيه 57 كهف وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا، آيه 22 سجده است با اين تفاوت كه قطعى بودن انتقام از آنها را در اين سوره بيان كرده است. وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ.

2. «غفور» صيغه مبالغه است كه بر كثرت مغفرت دلالت مى كند والف ولام در «الرحمة» الف ولام جنس است، يعنى همه قسم رحمت را دارد و غفور ذو الرحمة معنايش اين است كه رحمت خدا شامل هر چيز هست. بنابراين، كلمه ذو الرحمة عموميتش از دو كلمه «رحمان» و «رحيم» بيشتر است با اينكه اين دو نيز دلالت بر كثرت ويا ثبوت واستمرار دارد.(2)

3. تعبير به تذكر (يادآورى) گويا اشاره به اين است كه تعليمات انبياء از قبيل يادآورى حقائقى است كه به طور فطرى در اعماق روح انسان وجود دارد وكار پيامبران پرده برداشتن از روى آن است.

ص: 232


1- . الميزان ج 13 ص 462.
2- . الميزان ج 13 ص 464.

اين معنى در خطبه اول نهج البلاغه نيز آمده است، آنجا كه مى فرمايد:

ليستأدوهم ميثاق فطرته ويذكروهم منسّى نعمته ويحتجوا اليهم بالتبليغ ويثيروا لهم دفائن العقول؛ هدف از بعثت پيامبران آن بوده كه انسان ها را وادار به وفا كردن به پيمان فطرت كنند ونعمت هاى فراموش شده خدا را به ياد آنها بياورند واز طريق تبليغ بر آنها اتمام حجت كنند وگنجينه هاى پنهانى عقل ها را آشكار سازند(1)!

5. خداوند اگر حس تشخيص وقدرت درك وشنيدن را از آنها گرفته به خاطر همان «ما قدمت يداه» واعمالى است كه قبلا انجام داده اند واين كيفر اثر مستقيم اعمال خود آنهاست واين حقيقتى است كه بسيارى از آيات قرآن از آن سخن مى گويد مثلا در آيه 155 سوره نساء مى فرمايد بَلْ طَبَعَ اللهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا؛ خداوند به خاطر كفرشان بر دل هاى آنها مهر نهاده، لذا جز گروه اندكى ايمان نمى آورند.(2)

6. رحمت وسيع خداوند: نظير آيه 58 كهف وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ... 156 اعراف است:... وَرَحْمَتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَ هُمْ بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ

7. هلاكت ستمگران

نظير آيه 59 كهف: وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً آيه 74 مريم است: وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِئْياً

8. غفّاريت الهى؛

يكى از اوصاف الهى خداوند متعال، صفت غفّار است وقرآن كريم با تعبيرهاى مختلفى از آن ياد كرده است: «غافر»، «غفور»، «غفّار»، «غفران»، «مغفرة»، وبه صورت فعل ماضى ومستقبل وامر نيز از آن تعبير شده است. در اين زمينه به آيات زير توجه كنيد:

غافر الذّنب، و ربّك الغفور ذوالرّحمة، و أنّى لغفّار لمن تاب، غفرانك ربّنا، وانّ ربّك لذو مغفرة للنّاس.

فعل ماضى: فغفرنا له ذلك فعل مستقبل: و يغفر مادون ذلك لمن يشاء، انّ اللّه يغفر الذّنوب جميعاً

ص: 233


1- . نمونه ج 12 ص 475.
2- . الميزان ج 13 ص 476.

فعل امر: ربّنا اغفرلنا ولإخواننا.

9. ارزش طلب مغفرت؛

در عظمت وارزش طلب مغفرت همين بس كه تمام انبياى الهى از خداوند اين تقاضا را كردند؛ گرچه آن ها از گناه ومعصيت منزّه بودند؛

حضرت آدم (علیه السلام): و إن لم تغفرلنا وترحمنا لنكوننّ من الخاسرين.

حضرت نوح (علیه السلام): و الّا تغفرلى وترحمنى أكن من الخاسرين.

حضرت ابراهيم (علیه السلام): و الّذى أطمع ان يغفرلى خطيئتى يوم الدّين.

حضرت موسى (علیه السلام): ربّ اغفرلى ولأخى.

حضرت داود (علیه السلام): فاستغفر ربّه.

حضرت سليمان (علیه السلام): ربّ اغفرلى وهب لى ملكاً.

حضرت عيسى (علیه السلام): و إن تغفر لهم فإنّك أنت العزيز الحكيم.

پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله): و استغفر لذنبك وللمؤمنين والمؤمنات.

10. در قرآن نسبت ظلم هم به انسان ها داده شده هم به قريه ها؛ فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا (نمل، 52) فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَهِىَ ظالِمَةٌ فَهِىَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَبِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَشيدٍ. (حج، 45)(1)

ص: 234


1- . اطيب البيان، ج 8 ص 59.

آیه 60-64

اشاره

آيات 64-60

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا (60)

فَلَمّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَبًا (61)

فَلَمّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَبًا (62)

قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنّي نَسيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا (63)

قالَ ذلِكَ ما كُنّا نَبْغِ فَارْتَدّا عَلى آثارِهِما قَصَصًا (64)

ترجمه

به خاطر بياور هنگامى را كه موسى به دوست خود گفت: دست از جستجو برنمى دارم تا به محل تلاقى دو دريا برسم؛ هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم! * (ولى) هنگامى كه به محل تلاقى آن دو دريا رسيدند، ماهى خود را (كه براى تغذيه همراه داشتند) فراموش كردند؛ وماهى راه خود را در دريا پيش گرفت (وروان شد). * هنگامى كه از آن جا گذشتند، (موسى) به يار همسفرش گفت: «غذاى ما را بياور، كه سخت از اين سفر خسته شده ايم!» * گفت: «به خاطر دارى هنگامى كه ما (براى استراحت) به كنار آن صخره پناه برديم، من (در آن جا) فراموش كردم جريان ماهى را بازگو كنم - و فقط شيطان بود كه آن را از خاطر من برد - وماهى به طرز شگفت آورى راه خود را در دريا پيش گرفت!» * (موسى) گفت: «آن همان بود كه ما مى خواستيم!» سپس از همان راه بازگشتند، در حالى كه پى جويى مى كردند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: يادآورى حركت موسى براى رسيدن محل برخورد دو دريا، وفراموشى از ماهى خود، سخن موسى به خدمتكار خود پيرامون آوردن غذا وتحمل سختى فراوان در سفر وبازگشت به همان محل اجتماع دو دريا.

ب. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: حضرت موسى بعد از نزول تورات بر او با خودش گفت خداوند عالم تر از من خلق نكرده است خداوند به جبريل وحى كرد به موسى بگو به منطقه مجمع البحرين برو در آنجا مردى را مى بينى كه عالم تر از تو مى باشد وموسى به وصى خود نوشع بن نون گفت من مامورم تا به مجمع البحرين برسم ومرد عالم تر از خود را ملاقات

ص: 235

كنم. (1)وَإِذْ قَالَ مُوسَى... به ياد آور آن زمان را كه موسى به جوان همراه خود گفت من دست از طلب بر نميدارم وآن قدر راه مى پيمايم تا به مجمع البحرين برسم هر چند مجبور باشم مدت طولانى به راه خود ادامه دهم. احتمال زياد آنست كه مجمع البحرين محل اتصال خليخ عقبه به خليج سوئز باشد.

فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا... هنگامى كه به محل تلاقى آن دو دريا رسيدند ماهى اى را كه براى تغذيه همراه داشتند، فراموش كردند وماهى راه خود را در پيش گرفت. در واقع آنها به هنگام توقف ماهى را روى سنگى جا گذاشتند وامواج آنرا به سمت خود كشيد تا ناپديد شد. اين موضوع را آن جوان ديد اما فراموش كرد به موسى بگويد وموسى نيز فراموش كرد از جوان سؤالى كند.

«فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ... قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى...»

وقتى از مجمع البحرين گذشتند موسى به جوان همراه خود فرمود غذاى ما را بياور كه از اين سفر، سخت خسته شده ومحتاج تجديد نيرو هستيم. جوان گفت به خاطر دارى هنگامى را كه كنار آن صخره پناه برديم واستراحت مى كرديم، من در آنجا فراموش كردم جريان ماهى را بازگو كنم چون ماهى به طور شگفت انگيزى راه خود را در دريا پيش گرفت واكنون غذائى نداريم كه بخوريم، اين شيطان بود كه ياد آن را از خاطر من برد.

ج. منظور از «فتاه» در اينجا طبق گفته بسيارى از مفسران وبسيارى از روايات، «يوشع بن نون» مرد رشيد وشجاع وبا ايمان بنى اسرائيل است وتعبير به «فتى» (جوان) ممكن است به خاطر همين صفات برجسته ويا به خاطر خدمت به موسى وهمراهى وهمگامى با او بوده باشد.(2)

د. كلمه «حقب» به معنى مدت طولانى است كه بعضى آن را به هشتاد سال تفسير كرده اند چنانكه از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است ومنظور موسى از ذكر اين كلمه اين بوده است كه من دست از تلاش وكوشش خود براى پيدا كردن گم شده ام برنخواهم داشت، هر چند سالها به اين سير خود ادامه دهم.(3)

ص: 236


1- . نور الثقلين ج 3 ص 270.
2- . مجمع البيان ج 6 ص 741 - تبيان ج 7 ص 65 - اطيب البيان ج 8 ص 378 - كشاف ج 2 ص 731 - نمونه ج 12 ص 480.
3- . مجمع البيان ج 6 ص 741 - تبيان ج 7 ص 66 - صافى ج 3 ص 248 كشاف ج 2 ص 731 - نمونه ج 12 ص 481.

ه -. در اينكه آيا اين ماهى كه ظاهرا به عنوان غذا تهيه كرده بودند ماهى بريان يا نمك زده يا ماهى تازه بوده كه معجزه آسا زنده شد ودر آب پريد وحركت كرد، در ميان مفسران گفتگو بسيار است.

و. در پاره اى از كتب تفاسير نيز سخن از وجود چشمه آب حيات در آن منطقه وپاشيده شدن مقدارى از آن بر ماهى وجان گرفتن ماهى، به ميان آمده ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه ماهى هنوز كاملاً نمرده بود زيرا هستند ماهى هايى كه بعد از خارج شدن از آب مدت قابل ملاحظه اى به صورت نيمه جان باقى مى مانند واگر در اين مدت درآب بيفتند حيات عادى خود را از سر مى گيرند.(1)

ز. بايد دانست كه آيات مورد بحث صريح نيست در اينكه ماهى مزبور بعد از مردن زنده شده باشد، بلكه تنها از (ظاهر فراموش كردند ماهيشان را) واز ظاهر كلام رفيق موسى كه گفت: (من ماهى را فراموش كردم)، اين معنا استفاده مى شود كه ماهى را روى سنگى لب دريا گذاشته بوده اند وبه دريا افتاده ويا موج دريا آن را به طرف خود كشيده است ودر اعماق دريا فرو رفته وناپديد شده است. اين معنا را روايات تاييد مى كند، زيرا در آنها آمده كه قضيه گم شدن ماهى علامت ديدار با خضر بوده نه زنده شدن آن - وخدا داناتر است.(2)

نكته ها

1. اگر مساله فراموشى را به شيطان وتصرفات او نسبت داده عيبى واشكالى ندارد وبا عصمت انبياء از تصرف شيطان منافات ندارد، زيرا انبياء از آنچه برگشتش به نافرمانى خدا باشد (از آن جمله سهل انگارى در اطاعت خدا) معصومند، نه مطلق ايذاء وآزار شيطان حتى آنهايى كه مربوط به معصيت نيست، زيرا در نفى اين گونه تصرفات دليلى در دست نيست، بلكه قرآن كريم اين گونه تصرفات را براى شيطان در انبياء اثبات نموده است. آنجا كه مى فرمايد: وَاذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِىَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَعَذابٍ. (ص، 41)(3)

2. در اينجا يك سؤال پيش مى آيد كه مگر پيامبرى همچون موسى ويوشع ممكن است

ص: 237


1- . مجمع البيان ج 6 ص 742 - تبيان، ج 7 ص 66 - كشاف، ج 2 ص 733 - نمونه ج 12 ص 482.
2- . الميزان ج 13 ص 471.
3- . الميزان ج 13 ص 472.

گرفتار نسيان وفراموشى شود كه قرآن مى گويد «نسيا حوتهما» (ماهى شان را فراموش كردند) به علاوه چرا همسفر موسى نسيان شخص خودش را به شيطان نسبت مى دهد؟

پاسخ اين است كه مانعى ندارد در مسائلى كه هيچ ارتباطى به احكام الهى وامور تبليغى نداشته باشد يعنى در مسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسيان شود. مرحوم طيب گويد نسيان به معناى واگذارى است يعنى ماهى را رها كردند.(1)

اما نسبت دادن نسيان همسفرش به شيطان ممكن است به اين دليل باشد كه ماجراى ماهى ارتباط با يافتن آن مرد عالم داشت واز آنجا كه شيطان اغواگر است خواسته است با اين كار آنها ديرتر به ملاقات آن عالم دست يابند وشايد مقدمات آن از خود او (يوشع) نيز آغاز گرديده كه دقت واهتمام لازم را در اين رابطه به خرج نداده است.(2)

3. در راه تحصيل علم ومعرفت ورسيدن به آرمان ها، پيامبران نيز سختى ها را متحمّل شده اند؛ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً.(3)

4. در روايت است وقتى با خضر ملاقات كرد خضر از او پرسيد چه حاجتى دارى گفت آمده ام از دانش تو چيزى بياموزم خضر گفت طاقت ندارى. پس مصائب اهل بيت (عليهم السلام) را بيان كرد كه هر دو بزرگوار گريه كردند بعد موسى گفت: اى كاش من از آل محمد (صلی الله علیه و آله) بودم.

«يا ليتنى كنت من آل محمد (صلی الله علیه و آله)».(4)

ص: 238


1- . اطيب البيان، ج 8 ص 379 - نمونه ج 12 ص 484.
2- . نمونه ج 12 ص 484.
3- . نور ج 7 ص 198.
4- . صافى ج 3 ص 251.

آیه 65-70

اشاره

آيات 70-65

فَوَجَدا عَبْدًا مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْمًا (65)

قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَني مِمّا عُلِّمْتَ رُشْدًا (66)

قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْرًا (67)

وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا (68)

قالَ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللّهُ صابِرًا وَ لا أَعْصي لَكَ أَمْرًا (69)

قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَني فَلا تَسْئَلْني عَنْ شَيْءٍ حَتّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْرًا (70)

ترجمه

(در آن جا) بنده اى از بندگان ما را يافتند كه رحمت (وموهبت عظيمى) از سوى خود به او داده وعلم فراوانى از نزد خود به او آموخته بوديم. * موسى به او گفت: «آيا از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده ومايه رشد وصلاح است، به من بياموزى ؟» * گفت: «تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كنى! * وچگونه مى توانى در برابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى ؟! * (موسى) گفت: «به خواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت؛ ودر هيچ كارى مخالفت فرمان تو نخواهم كرد!» * (خضر) گفت: «پس اگر مى خواهى بدنبال من بيايى، از هيچ چيز مپرس تا خودم (به موقع) آن را براى تو بازگو كنم.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: يافتن موسى وخدمتگزار بنده اى از بندگان ما را در محل اجتماع دو دريا، بهره مند بودن حضرت خضر از علم لدنى، اجازه خواستن موسى از خضر براى يادگيرى برخى از علوم، سخن خضر به موسى پيرامون عدم صبر او در حوادث واصرار موسى بر همراهى خضر.

ب. وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً؛ اين علم نيز مانند رحمت علمى است كه غير خدا كسى در آن صنعى ودخالتى ندارد وچيزى از قبيل حس وفكر در آن واسطه نيست وخلاصه، از راه اكتساب واستدلال به دست نمى آيد. دليل بر اين معنا جمله «من لدنا» است كه مى رساند منظور از آن علم، علم لدنى وغير اكتسابى ومختص به اولياء است واز آخر آيات استفاده مى شود كه مقصود از آن، علم به تاويل حوادث است.(1)

ج. از آنجايى كه ولايت مختص به ذات بارى تعالى است هم چنان كه خودش فرموده

ص: 239


1- . الميزان ج 13 ص 474.

فَاللهُ هُوَ الْوَلِىُّ (شورى، 9) ولى نبوت چنين نيست، زيرا غير خدا از قبيل ملائكه كرام نيز در آن دخالت داشته وحى وامثال آن را انجام مى دهند، لذا مى توان گفت منظور از جمله رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا؛ كه با نون عظمت من عندنا آورده شده ونفرموده «من عندى»؛ از ناحيه من، همان نبوت است، نه ولايت وبه همين بيان تفسير آن كسى كه كلمه مذكور را به نبوت معنا كرده تاييد مى شود.(1)

د. در اينكه منظور از رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا در آيه فوق چيست مفسران تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده اند: بعضى آن را به مقام نبوت وبعضى به عمر طولانى تفسير كرده اند ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور استعداد شايان وروح وسيع وشرح صدرى است كه خدا به آن مرد داده بود تا پذيراى علم الهى گردد.(2)

ه -. قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْراً؛ در اين جمله خويشتن دارى وصبر موسى را در برابر آنچه از او مى بيند با تاكيد نفى مى كند وخلاصه مى گويد: تو نمى توانى آنچه را كه در طريق تعليم از من مى بينى تحمل كنى ودليل بر اين تاكيد چند چيز است، اول كلمه «ان». دوم آوردن كلمه صبر است به صورت نكره در سياق نفى، چون نكره در سياق نفى، افاده عموميت مى كند. سوم اينكه گفت: تو استطاعت وتوانايى صبر را ندارى ونفرمود: نسبت به آنچه كه تو را تعليم دهم صبر ندارى.(3)

نكته ها

1. تعبير به «وجدا» نشان مى دهد كه آنها در جستجوى همين مرد عالم بودند وسرانجام گمشده خود را يافتند.

2. تعبير به عَبْداً مِنْ عِبادِنا... (بنده اى از بندگان ما) نشان مى دهد كه برترين افتخار يك انسان آن است كه بنده راستين خدا باشد واين مقام عبوديت است كه انسان را مشمول رحمت الهى مى سازد ودريچه هاى علوم را به قلبش مى گشايد.

3. تعبير به «علما» كه نكره است ودر اين گونه موارد معمولا براى تعظيم مى آيد، نشان

ص: 240


1- . الميزان ج 13 ص 474.
2- . نمونه ج 12 ص 486.
3- . الميزان ج 13 ص 474.

مى دهد كه آن مرد عالم بهره قابل ملاحظه اى از اين علم يافته بود.

4. قالَ سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللهُ صابِراً وَلا أَعْصِى لَكَ أَمْراً؛ باز موسى در اين عبارت نهايت ادب خود را آشكار مى سازد، تكيه بر خواست خدا مى كند، به آن مرد عالم نمى گويد من صابرم بلكه مى گويد ان شاء الله مرا صابر خواهى يافت.(1)

مرحوم طبرسى معتقد است كه حضرت خضر از پيامبران است مرحوم فيض كاشانى نيز روايتى را از امام صادق (علیه السلام) نقل مى كند بر اينكه حضرت خضر از پيامبران مرسل بوده است وجهت اينكه او را خضر ناميدند آن است كه در هر مكان خشكى مى نشست آنجا سر سبز مى شد.(2)

5. دريافت رحمت وعلم الهى، در سايه ى عبوديّت است. عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً... وعَلَّمْناهُ.

6. بالاتر از هر دانايى، داناترى است، پس به علم خود مغرور نشويم. عَبْداً... عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً.

7. رشد علمى بدون صبر، ميسّر نيست. رُشْداً... وكَيْفَ تَصْبِرُ.(3)

8. اگر انسان امرى را بر خلاف ظاهر مشاهده كرد گر چه بداند بدون مصلحت وحكمت نيست لكن سؤال از مصلحت آن مانعى ندارد. البته اگر آن شخص مطلع از مصلحت صلاح دانست بيان مى كند واگر صلاح ندانست بيان نمى كند وموسى (علیه السلام) بر طبق تكليف ظاهرى خود عمل كرد؛ زيرا از سويى مشاهده كرد كشتى را خراب مى كند كه اين يك نوع ضرر زدن به مالكين آن است علاوه موجب تلف شدن مردم مى شود ويك جوان بى گناهى را كشت وديوارى را ترميم كرد كه مردم آن منطقه از آنها پذيرايى نكردند وهر سه كار عجيب بود.(4)

ص: 241


1- . نمونه ج 12 ص 486-488
2- . مجمع البيان ج 6 ص 754 - صافى ج 3 ص 251.
3- . نور ج 7 ص 199.
4- . اطيب البيان، ج 8 ص 384.

آیه 71-78

اشاره

فَانْطَلَقا حَتّى إِذا رَكِبا فِي السَّفينَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا إِمْرًا (71)

قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْرًا (72)

قالَ لا تُؤاخِذْني بِما نَسيتُ وَ لا تُرْهِقْني مِنْ أَمْري عُسْرًا (73)

فَانْطَلَقا حَتّى إِذا لَقِيا غُلامًا فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُكْرًا (74)

قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْرًا (75)

قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْني قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنّي عُذْرًا (76)

فَانْطَلَقا حَتّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فيها جِدارًا يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا (77)

قالَ هذا فِراقُ بَيْني وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْويلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا (78)

ترجمه

آن دو به راه افتادند؛ تا آن كه سوار كشتى شدند، (خضر) كشتى را سوراخ كرد. (موسى) گفت: آيا آن را سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى ؟! راستى كه چه كار بدى انجام دادى!» * گفت: «آيا نگفتم تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كنى ؟!» * (موسى) گفت: «مرا به خاطر اين فراموشكاريم مؤاخذه مكن واز اين كارم بر من سخت مگير! * باز به راه خود ادامه دادند، تا اينكه نوجوانى را ديدند؛ واو آن نوجوان را كشت. (موسى) گفت: آيا انسان پاكى را، بى آنكه قتلى كرده باشد، كشتى ؟! براستى كار زشتى انجام دادى! * (باز آن مرد عالم) گفت: «آيا به تو نگفتم كه تو هرگز نمى توانى با من صبر كنى ؟!» * (موسى) گفت: «بعد از اين اگر درباره چيزى از تو سؤال كردم، ديگر با من همراهى نكن؛ (زيرا) از سوى من معذور خواهى بود!» * باز به راه خود ادامه دادند تا به مردم قريه اى رسيدند؛ از آنان خواستند كه به ايشان غذا دهند؛ ولى آنان از مهمان كردنشان خوددارى نمودند؛ (با اين حال) در آن جا ديوارى يافتند كه مى خواست فرو ريزد؛ و (آن مرد عالم) آن را برپا داشت. (موسى) گفت: «(لااقل) مى خواستى در مقابل اين كار مزدى بگيرى!» * او گفت: اينك زمان جدايى من وتو فرا رسيده؛ اما بزودى راز آنچه را كه نتوانستى در برابر آن صبر كنى، به تو خبر مى دهم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سوراخ كردن كشتى توسط خضر واعتراض موسى وسخن خضر پيرامون عدم صبر او، كشتن نوجوان توسط خضر

ص: 242

واعتراض موسى به او، وساختن ديوار خراب شده توسط خضر وموسى واعتراض موسى به خضر ومفارقت اين دو نفر.

ب. «رهق» به معناى احاطه وتسلط يافتن به زور است و «ارهاق» به معناى تكليف كردن است ومعناى جمله اين است كه مرا به خاطر نسيانى كه كردم واز وعده اى كه دادم غفلت نمودم مؤاخذه مكن ودر كار من تكليف را سخت مگير.(1)

ج. اينكه فرموده: مى خواست سقوط كند معنايش اين است كه در شرف سقوط بود واينكه فرموده: «فاقامه» معنايش اين است كه خضر آن را درست كرد ولى ديگر نفرمود: چگونه درستش كرد، آيا به طور معجزه وخرق عادت بوده يا از طريق معمولى خرابش كرده واز نو بنيانش نهاده، چيزى كه هست از اينكه موسى به وى گفت: چرا مزد از ايشان نگرفتى شايد استفاده شود كه از راه ساختمان آن را اصلاح كرده اند، نه از راه معجزه، چون معهود از مزد گرفتن در صورت عمل كردن معمولى است.(2)

د. «امر» (به كسر) به كار مهم شگفت آور ويا بسيار زشت گفته مى شود وبراستى ظاهر اين كار شگفت آور وبسيار بد بود، چه كارى از اين خطرناكتر مى تواند باشد كه يك كشتى را با داشتن سرنشين هاى متعدد سوراخ كنند؟!.

در بعضى از روايات مى خوانيم كه اهل كشتى به زودى متوجه خطر شدند وشكاف موجود را موقتاً با وسيله اى پر كردند ولى ديگر آن كشتى يك كشتى سالم نبود.(3)

ه -. در اينكه اين شهر كدام شهر ودر كجا بوده است ؟ در ميان مفسران گفتگو است: از ابن عباس نقل شده كه منظور انطاكيه است.

بعضى ديگر گفته اند منظور ايله است كه امروز به نام بندر ايلات معروف است ودر كنار درياى احمر نزديك خليج عقبه واقع شده است.

بعضى ديگر معتقدند كه منظور شهر «ناصره» است كه در شمال فلسطين قرار دارد ومحل تولد حضرت مسيح (علیه السلام) بوده است.

مرحوم طبرسى در اينجا حديثى از امام صادق (علیه السلام) نقل مى كند كه تاييدى بر احتمال اخير است.(4)

ص: 243


1- . مجمع البيان ج 6 ص 747 - كشاف، ج 2 ص 737 - الميزان ج 13 ص 477.
2- . الميزان ج 13 ص 480.
3- . نمونه ج 12 ص 492.
4- . مجمع البيان ج 6 ص 751 - كشاف، ج 2 ص 737 - نمونه ج 12 ص 495.

نكته ها

1. لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً؛ يعنى كارى بس منكر وزشت كردى، كه طبع آن را ناشناس مى داند وجامعه بشرى آن را نمى شناسد واگر سوراخ كردن كشتى را «امر» يعنى كارى خطرناك خواند كه مستعقب مصائبى است وكشتن جوانى بى گناه را كارى منكر خواند بدين جهت است كه آدم كشى در نظر مردم كارى زشت تر وخطرناكتر از سوراخ كردن كشتى است. گو اينكه سوراخ كردن كشتى مستلزم غرق شدن عده زيادى است وليكن در عين حال چون به مباشرت نيست وآدم كشى به مباشرت است، لذا آدم كشى را «نكر» خواند.(1)

2. مفسر معروف ابو الفتوح رازى مى گويد در خبرى است كه از موسى پرسيدند از مشكلات دوران زندگيت از همه سخت تر را بگو، گفت: سختى هاى بسيارى ديدم (اشاره به ناراحتى هاى دوران فرعون وگرفتارى هاى طاقت فرساى دوران حكومت بنى اسرائيل) ولى هيچ يك همانند گفتار خضر كه خبر از فراق وجدايى داد بر قلب من اثر نكرد.(2)

3. اگر علم وحكمتِ كسى را پذيرفتيم بايد در برابر كارهايش، حتّى اگر به نظر ما عجيب آيد، سكوت كنيم.

4. در تعليم وتربيت نبايد كار را بر شاگردان سخت گرفت؛ لاتُرْهِقْنِى مِنْ أَمْرِى عُسْراً.

5. گاهى آنچه نزد كسى «معروف» است، نزد ديگرى «منكر» جلوه مى كند؛ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً.

6. اگر با كسى تضادّ فكرى داريم ويكديگر را درك نمى كنيم، بى آنكه مقاومت كنيم از هم جدا شويم؛ فَلا تُصاحِبْنِى.

7. انبيا گاهى در شدّت نياز به سر مى بردند؛ اسْتَطْعَما.

8. اولياى الهى اهل كينه وانتقام نيستند. گرچه آنان را مهمان نكردندولى خضر به آنان خدمت كرد؛ فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَأَقامَهُ.(3)

ص: 244


1- . الميزان ج 13 ص 479.
2- . نمونه ج 12 ص 497.
3- . نور ج 7 ص 204-208

آیه 79-82

اشاره

أَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفينَةٍ غَصْبًا (79)

وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْيانًا وَ كُفْرًا (80)

فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْرًا مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْمًا (81)

وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِي الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحًا فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْري ذلِكَ تَأْويلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا (82)

ترجمه

اما آن كشتى مال گروهى از مستمندان بود كه با آن در دريا كار مى كردند؛ ومن خواستم آن را معيوب كنم؛ (چرا كه) پشت سرشان پادشاهى (ستمگر) بود كه هر كشتى (سالمى) را بزور مى گرفت! * واما آن نوجوان، پدر ومادرش با ايمان بودند؛ وبيم داشتيم كه آنان را به طغيان وكفر وادارد! * از اين رو، خواستيم كه پروردگارشان به جاى او، فرزندى پاكتر وبا محبت تر به آن دو بدهد! * واما آن ديوار، از آن دو نوجوان يتيم در آن شهر بود؛ وزير آن، گنجى متعلق به آن دو وجود داشت؛ وپدرشان مرد صالحى بود؛ وپروردگار تو مى خواست آنها به حد بلوغ برسند وگنجشان را استخراج كنند؛ اين رحمتى از پروردگارت بود؛ ومن آن (كارها) را خودسرانه انجام ندادم؛ اين بود رازكارهايى كه نتوانستى در برابر آنها شكيبايى به خرج دهى!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آگاه شدن موسى توسط خضر پيرامون حكمت سه عمل، سوراخ كردن كشتى به جهت حفظ آن از دستبرد شاه غاصب، كشتن نوجوان به منظور حفظ پدر ومادر او، ترميم ديوار خراب شده به منظور حفظ مال يتيم.

ب. فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَأَقْرَبَ رُحْماً. مقصود از اينكه فرمود ما خواستيم خدا به جاى اين فرزند فرزندى ديگر به آن دو بدهد كه از جهت زكات (طهارت) بهتر از او باشد اين است كه از جهت صلاح وايمان بهتر از او باشد.(1) در حديث است كه

ص: 245


1- . مجمع البيان ج 6 ص 753 - كشاف، ج 2 ص 741 - نمونه ج 12 ص 504؛ الميزان ج 13 ص 482.

خداوند متعال به جاى آن پسر كه كشته شد دخترى به آنها داد كه هفتاد پيامبر از او به وجود آمدند.

مراد از اينكه فرمود نزديك تر از او از نظر رحم باشد اين است كه از او بيشتر صله رحم كندو بيشتر فاميل دوست باشد وبه همين جهت پدر ومادر را وادار به طغيان وكفر نكند.(1)

ج. از تعبير «مساكين» در اين مورد استفاده مى شود كه مسكين كسى نيست كه مطلقا مالك چيزى نباشد، بلكه به كسانى نيز گفته مى شود كه داراى مال وثروتى هستند ولى جوابگوى نيازهاى آنها نمى باشد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه اطلاق مسكين بر آنها نه از نظر فقر مالى بوده است بلكه از نظر فقر قدرت بوده واين تعبير در زبان عرب وجود دارد وبا ريشه اصلى لغت مسكين كه سكون وضعف وناتوانى است نيز سازگار است.

در نهج البلاغه مى خوانيم

«مسكين ابن آدم... تؤلمه البقة وتقتله الشرقة وتنتنه العرقة»(2): بيچاره فرزند آدم...! پشه اى او را آزار مى دهد، مختصرى آب او را گلوگير مى شود وعرق او را متعفن مى سازد.(3)

نكته ها

1. بعضى از مفسرين(4) گفته اند: خضر (علیه السلام) در كلام خود ادبى زيبا نسبت به پروردگار خود رعايت كرده وآن قسمت از كارها را كه خالى از نقص نبوده به خود نسبت داده مثلا گفته است: فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وآنچه انتسابش هم به خود وهم به خدا جائز بوده با صيغه متكلم مع الغير تعبير كرده ومثلا گفته است: فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما ويا فرموده: «فخشينا» وآنچه كه مربوط به ربوبيت وتدبير خداى تعالى بوده به ساحت مقدس او اختصاص داده وفرموده: فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما. زيرا بلوغ ورشد جسمى از اختيار بشر خارج است.(5)

2. تعبير به «خشينا» (ما ترسيديم كه در آينده چنين شود...) تعبير پر معنايى است، اين

ص: 246


1- . مجمع البيان ج 6 ص 753 - تبيان، ج 7 ص 81 - الميزان ج 13 ص 482.
2- . نهج البلاغه كلمات قصار جمله 419.
3- . نمونه ج 12 ص 501.
4- . تفسير كبير، ج 21 ص 162.
5- . اطيب البيان، ج 8 ص 390 - الميزان ج 13 ص 485.

تعبير نشان مى دهد كه اين مرد عالم خود را مسئول آينده مردم نيز مى دانست وحاضر نبود پدر ومادر با ايمانى به خاطر انحراف نوجوانشان دچار بدبختى شوند.

3. ماموريت خضر در نظام تشريع بود يا تكوين ؟! مهمترين مساله اى كه دانشمندان بزرگ را در اين داستان به خود مشغول ساخته ماجراهاى سه گانه اى است كه اين مرد عالم در برابر موسى انجام داد، موسى چون از باطن امر آگاه نبود زبان به اعتراض گشود ولى بعدا كه توضيحات استاد را شنيد قانع شد.

سؤال اين است كه آيا واقعا مى توان اموال كسى را بدون اجازه او معيوب كرد به خاطر آنكه غاصبى آن را از بين نبرد؟ وآيا مى توان نوجوانى را به خاطر كارى كه در آينده انجام مى دهد مجازات كرد؟! وآيا لزومى دارد كه براى حفظ مال كسى ما مجاناً زحمت بكشيم وبيگارى كنيم ؟! در برابر اين سؤالها دو راه در پيش داريم:

نخست آنكه اينها را با موازين فقهى وقوانين شرع تطبيق دهيم، همان گونه كه گروهى از مفسران اين راه را پيمودند.

نخستين ماجرا را منطبق بر قانون اهم ومهم دانسته اند وگفته اند حفظ مجموعه كشتى مسلما كار اهمى بوده، در حالى كه حفظ آن از آسيب جزئى، چيز زيادى نبوده، يا به تعبير ديگر خضر در اينجا دفع افسد به فاسد كرده، به خصوص اينكه رضايت باطنى صاحبان كشتى را در صورتى كه از اين ماجرا آگاه مى شدند ممكن بود پيش بينى كرد (وبه تعبير فقهى، خضر در اين كار اذن فحوى داشت).

در مورد آن نوجوان، اين گروه از مفسران اصرار دارند كه او حتما بالغ بوده ومرتد ويا حتى مفسد وبه اين ترتيب به خاطر اعمال فعليش جايز القتل بوده است.

اما درمورد سوم هيچكس نمى تواند به كسى ايراد كند كه چرا فداكارى وايثار در حق ديگرى مى كنى واموال او را از ضايع شدن با بيگارى خود حفظ مى كنى ؟

راه دوم: ما در اين جهان داراى دو نظام هستيم: نظام تكوين ونظام تشريع گر چه اين دو نظام در اصول كلى هماهنگند ولى گاه مى شود كه در جزئيات از هم جدا مى شوند.

مثلا خداوند براى آزمايش بندگان آنها را مبتلا به «خوف» (ناامنى) ونقص اموال وثمرات از بين رفتن نفوس وعزيزان مى كند، تا معلوم شود چه اشخاصى در برابر اين حوادث صابر وشكيبا هستند.

ص: 247

آيا هيچ فقيهى ويا حتى پيامبرى مى تواند اقدام به چنين كارى بكند يعنى اموال ونفوس وثمرات وامنيت را از بين ببرد تا مردم آزمايش شوند.

فى المثل طبيب مى تواند انگشت انسانى را به خاطر اينكه زهر به قلب او سرايت نكند قطع نمايدولى آيا هيچكس مى تواند انگشت انسانى را براى پرورش صبر وشكيبايى در او ويا به خاطر كفران نعمت قطع نمايد؟! (در حالى كه مسلما خدا مى تواند چنين كارى را بكند چرا كه موافق نظام احسن است).

حال كه ثابت شد ما دو نظام داريم وخداوند حاكم بر هر دو نظام است، هيچ مانعى ندارد كه خداوند گروهى را مامور پياده كردن نظام تشريع كندو گروهى از فرشتگان يا بعضى از انسان ها (همچون خضر) را مامور پياده كردن نظام تكوين نماند.

از نظر نظام تكوين الهى هيچ مانعى ندارد كه خداوند حتى كودك نابالغى را گرفتار حادثه اى كند ودر آن حادثه جان بسپارد چرا كه وجودش در آينده ممكن است خطرات بزرگى به بار آورد، همان گونه كه گاهى ماندن اين اشخاص داراى مصالحى مانند آزمايش وامتحان وامثال اينها است.

4. در قرآن مجيد صريحا نامى از خضر برده نشده واز رفيق يا استاد موسى تنها به عنوان عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً كه بيانگر مقام عبوديت وعلم ودانش خاص او است، ياد شده است لذا ما هم غالبا از وى به عنوان مرد عالم ياد كرديم. ولى در روايات متعددى اين مرد عالم بنام «خضر» معرفى شده است.

5. پيدا كردن رهبر دانشمند واستفاده از پرتو علم او به قدرى اهميت دارد كه حتى پيامبر اولو العزمى همچون موسى اين همه راه به دنبال او مى رود واين سرمشقى است براى همه انسان ها در هر حد وپايه اى از علم ودر هر شرائط وسن وسال.

6. همواره علم را براى عمل بايد آموخت چنان كه موسى به دوست عالمش مى گويد: مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً.

7. در كارها نبايد عجله كرد چرا كه بسيارى از امور نياز به فرصت مناسب دارد الامور مرهونة باوقاتها به خصوص در مسائل پراهميت وبه همين دليل اين مرد عالم رمز

ص: 248

كارهاى خود را در فرصت مناسبى براى موسى بيان كرد.(1)

8. افراد متعهّد، بايد حافظ حقوق واموال محرومان باشند؛ فَكانَتْ لِمَساكِينَ.

9. اگر خداوند چيزى را از مؤمن گرفت، بهتر از آن را به او مى دهد؛ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ.

10. وقتى بعضى به امام مجتبى (علیه السلام) به خاطر صلح با معاويه اعتراض كردند، فرمود: مگر نمى دانيد خضر براى مصلحت، كشتى را سوراخ كرد ونوجوانى را كشت وكارهاى او مورد غضب موسى قرار گرفت ؟ اى مردم! اگر صلح را نمى پذيرفتم همه ى شيعيان روى زمين نابود مى شدند؛

«لو لا ما اتيت لما ترك من شيعتنا على وجه الارض احد الا قتل».(2)

11. ادب شاگرد واستاد

در گفتگوهايى كه ميان موسى وآن مرد عالم الهى رد وبدل شد نكته هاى جالبى پيرامون ادب شاگرد واستاد به چشم مى خورد مانند:

موسى خود را به عنوان تابع خضر معرفى مى كند أَتَّبِعُكَ.

موسى بيان تابعيت را به صورت تقاضاى اجازه از او ذكر مى كند هَلْ أَتَّبِعُكَ.

او اقرار به نيازش به تعلم مى كند واستادش را به داشتن علم عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ.

در مقام تواضع، علم استاد را بسيار معرفى مى كند وخود را طالب فراگرفتن گوشه اى از علم او «مما».

از علم استاد به عنوان يك علم الهى ياد مى كند «علمت».

از او طلب ارشاد وهدايت مى نمايد «رشدا».

به او مى گويد همان گونه كه خدا به تو لطف كرده وتعليمت نموده، تو نيز اين لطف را در حق من كن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ.

جمله «هل اتبعك» اين واقعيت را نيز مى رساند كه شاگرد بايد به دنبال استاد برود، اين وظيفه استاد نيست كه بدنبال شاگرد راه بيفتد (مگر در موارد خاص).

موسى با آن مقام بزرگى كه داشت (پيامبر اولوا العزم وصاحب رسالت وكتاب بود) اينهمه تواضع مى كند يعنى هر كه هستى وهر مقامى دارى در مقام كسب دانش بايد فروتن باشى.

ص: 249


1- . نمونه ج 12 ص 502-517.
2- . نور ج 7 ص 211-215.

او در مقام تعهد خود در برابر استاد، تعبير قاطعى نكرد بلكه گفت: سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللهُ صابِراً؛ ان شاء الله مرا شكيبا خواهى يافت كه هم ادبى است در برابر پروردگار وهم در مقابل استاد كه اگر تخلفى رخ دهد هتك احترامى نسبت به استاد نشده باشد.(1)

آیه 83-91

اشاره

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْرًا (83)

إِنّا مَكَّنّا لَهُ فِي اْلأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا (84)

فَأَتْبَعَ سَبَبًا (85)

حَتّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ في عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْمًا قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمّا أَنْ تَتَّخِذَ فيهِمْ حُسْنًا (86)

قالَ أَمّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذابًا نُكْرًا (87)

وَ أَمّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحًا فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْرًا (88)

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (89)

حَتّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْرًا (90)

كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْرًا (91)

ترجمه

و از تو درباره «ذو القرنين» مى پرسند؛ بگو: «بزودى بخشى از سرگذشت او را براى شما بازگو خواهم كرد.» * ما به او در روى زمين، قدرت وحكومت داديم؛ واسباب هر چيز را در اختيارش گذاشتيم. * او از اين اسباب، (پيروى واستفاده) كرد... * تا به غروبگاه آفتاب رسيد؛ (در آن جا) احساس كرد (ودر نظرش مجسم شد) كه خورشيد در چشمه تيره وگل آلودى فرو مى رود؛ ودر آن جا قومى را يافت؛ گفتيم: «اى ذو القرنين! آيا مى خواهى (آنان) را مجازات كنى ويا روش نيكويى در مورد آنها انتخاب نمايى ؟» * گفت: «اما كسى را كه ستم كرده است، مجازات خواهيم كرد؛ سپس به سوى پروردگارش بازمى گردد وخدا او را مجازات شديدى خواهد كرد! * واما كسى كه ايمان آورد وعمل صالح انجام دهد، پاداشى نيكوتر خواهد داشت؛ وما دستور آسانى به او خواهيم داد.» * سپس (بار ديگر) از اسبابى (كه در اختيار داشت) بهره گرفت... * تا به خاستگاه خورشيد رسيد؛ (در آن جا) ديد خورشيد بر جمعيتى طلوع مى كند كه در برابر (تابش) آفتاب، پوششى براى آنها قرار نداده بوديم (وهيچ

ص: 250


1- . تفسير كبير، ج 21 ص 151 - الميزان ج 13 ص 852 - نمونه ج 12 ص 521.

گونه سايبانى نداشتند). * (آرى) اينچنين بود (كار ذو القرنين)! وما بخوبى از امكاناتى كه نزد او بود آگاه بوديم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سؤال از پيامبر پيرامون ذوالقرنين وپاسخ خداوند به پيامبر ودر جريان قرار دادن مردم، تمكن دادن خداوند به ذوالقرنين در زمين، رسيدن او به مردمى فسادگر، پيشنهاد خداوند به ذوالقرنين پيرامون عذاب كردن آنها يا پيش گرفتن شيوه اى نيكو، پاسخ ذوالقرنين به عذاب كردن ستمگران ودادن پاداش نيكو به مومنان صالح، رسيدن ذوالقرنين به قومى محروم ومستضعف.

ب. كلمه «سبب» به معناى وسيله است. پس معناى ايتاء سبب از هر چيز اين مى شود كه از هر چيزى كه معمولا مردم به وسيله آن متوسل به مقاصد مهم زندگى خود مى شوند، از قبيل عقل وعلم ودين ونيروى جسم وكثرت مال ولشگر ووسعت ملك وحسن تدبير وغير آن.(1)

ج. در اينكه ذو القرنين پيامبر بوده يا انسان صالحى بوده به جهت اختلاف روايات دو قول نقل شده است. روايت اول مى گويد:

«ان الله لم يبعث انبياء ملوكا فى الارض الا اربعة بعد نوح اولهم ذو القرنين واسمه عياش وداود وسليمان ويوسف». روايت دوم. امام باقر (علیه السلام) فرمودند:

«انّ ذا القرنين لم يكن نبيا ولكنه كان عبدا صالحا احبّ الله فاحبّه وناصح لله فنصحه لله...».(2)

د. قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً؛ قول منسوب به خداى عزوجل در قرآن كريم، در وحى نبوى ودر ابلاغ به وسيله وحى استعمال مى شود، مانند آيه وَقُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ (بقره، 35) وآيه وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ (بقره، 58) وگاهى در الهام هم كه از نبوت نيست به كار مى رود، مانند آيه وَأَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ (قصص، 7) وبا اين بيان روشن مى شود كه جمله قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ... دلالت ندارد بر اينكه ذى القرنين پيغمبرى بوده كه به وى وحى مى شده است.(3)

ص: 251


1- . الميزان ج 13 ص 499.
2- . مجمع البيان ج 6 ص 756 - صافى ج 3 ص 359 - كشاف، ج 2 ص 743.
3- . الميزان ج 13 ص 499.

ه -. قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً تعبير به «ساتلوا» با توجه به اينكه «سين» معمولا براى آينده نزديك است، در حالى كه در اين مورد پيامبر (صلی الله علیه و آله) بلا فاصله از ذوالقرنين سخن مى گويد ممكن است براى رعايت ادب در سخن بوده باشد، ادبى كه مفهومش دريافت سخن از خدا وسپس بيان براى مردم است.

و به هر حال آغاز اين آيه نشان مى دهد كه داستان ذوالقرنين در ميان مردم قبلا مطرح بوده منتها اختلافات يا ابهاماتى آن را فراگرفته بود، به همين دليل از پيامبر (صلی الله علیه و آله) توضيحات لازم را در اين زمينه خواستند.(1)

و. حمئة در اصل به معنى گل سياه بدبو ويا به تعبير ديگر «لجن» است واين نشان مى دهد كه سرزمينى را كه ذوالقرنين به آن رسيده بود داراى لجنزارهاى فراوان بود، بطورى كه ذوالقرنين به هنگام غروب آفتاب احساس مى كرد خورشيد در آن لجنزارها فرو مى رود، همان گونه كه همه مسافران دريا وساحل نشينان چنين احساسى را درباره خورشيد دارند كه در دريا غروب مى كند ويا از دريا سر برمى آورد.(2)

ز. وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى گويا هدف ذوالقرنين از اين بيان اشاره به اين است كه مردم در برابر دعوت من به توحيد وايمان ومبارزه با ظلم وشرك وفساد، به دو گروه تقسيم خواهند شد: كسانى كه تسليم اين برنامه سازنده الهى شوند مطمئناً پاداش نيك خواهند داشت ودر امنيت وآسودگى خاطر زندگى خواهند كرد. اما آنها كه در برابر اين دعوت موضع گيرى خصمانه داشته باشند وبه شرك وظلم وفساد ادامه دهند مجازات خواهند شد.(3)

اين جمعيت در مرحله اى بسيار پائين از زندگى انسانى بودند، تا آنجا كه برهنه زندگى مى كردند ويا پوشش بسيار كمى كه بدن آنها را از آفتاب نمى پوشانيد، داشتند.

بعضى از مفسران اين احتمال را نيز بعيد ندانسته اند كه آنها خانه ومسكنى نداشتند تا آنها را از تابش آفتاب بپوشاند.(4)

ص: 252


1- . نمونه ج 12 ص 526.
2- . مجمع البيان، ج 6 ص 757 - نمونه ج 12 ص 527 - الميزان ج 13 ص 611.
3- . نمونه ج 12 ص 528.
4- . نور الثقلين، ج 3 ص 306.

احتمال ديگرى كه در تفسير اين جمله گفته اند اين است كه سرزمين آنها يك بيابان فاقد كوه ودرخت وپناهگاه بود وچيزى كه آنها را از آفتاب بپوشاند وسايه دهد در آن بيابان وجود نداشت.(1)

نكته ها

1. ذوالقرنين وسليمان، دو مؤمن بودند كه حاكم زمين شدند وبخت النصر ونمرود دو كافر كه حاكم زمين شدند.(2)

2. قدرتى را كه خداوند به اولياى خويش مى دهد، (همچون حضرت سليمان ويوسف وبرخى مؤمنان) براى استفاده در راه خداست. قرآن درباره بندگان خوب خدا مى فرمايد: الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِى الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ... (حج، 41) آنان كسانى هستند كه اگر تمكّن وقدرت به آنان دهيم به اقامه ى نماز وپرداخت زكات واحياى امر به معروف ونهى از منكر مى پردازند واز كسانى كه از قدرت خود در مسير ناحق استفاده كنند، انتقاد كرده ومى فرمايد: كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِى الْأَرْضِ (انعام، 6) چه بسيار كسانى را كه پيش از شما هلاك كرديم، زيرا از قدرت وحكومت خود سوء استفاده مى كردند.

3. مهم تر از داشتن امكانات وقدرت، خوب استفاده كردن است؛ آتَيْناهُ... سَبَباً فَأَتْبَعَسَبَباً.

4. در تشويق وپاداش سرعت بگيريد ولى در كيفر وعذاب عجله نكنيد. حرف «سين» در «سَنَقُولُ» نشانه تسريع وحرف «سوف» نشانه تأخير است.(3)

آيات 98-92

ص: 253


1- . تبيان، ج 7 ص 88 - مجمع البيان ج 6 ص 758 - نمونه ج 12 ص 529.
2- . نور ج 7 ص 218.
3- . نور ج 7 ص 218-221

آیه 92-98

اشاره

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (92)

حَتّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْمًا لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً (93)

قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي اْلأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا (94)

قالَ ما مَكَّنِّي فيهِ رَبّي خَيْرٌ فَأَعينُوني بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْمًا (95)

آتُوني زُبَرَ الْحَديدِ حَتّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتّى إِذا جَعَلَهُ نارًا قالَ آتُوني أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا (96)

فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْبًا (97)

قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبّي جَعَلَهُ دَكّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبّي حَقًّا (98)

ترجمه

(باز) از اسباب مهمى (كه در اختيار داشت) استفاده كرد... * (وهمچنان به راه خود ادامه داد) تا به ميان دو كوه رسيد؛ ودر كنار آن دو (كوه) قومى را يافت كه هيچ سخنى را نمى فهميدند (وزبانشان مخصوص خودشان بود)! * (آن گروه به او) گفتند: «اى ذو القرنين ياجوج وماجوج در اين سرزمين فساد مى كنند؛ آيا ممكن است ما هزينه اى براى تو قرار دهيم، كه ميان ما وآنها سدى ايجاد كنى ؟!» * (ذو القرنين) گفت: «آنچه پروردگارم در اختيار من گذارده، بهتر است (از آنچه شما پيشنهاد مى كنيد)! مرا با نيرويى يارى دهيد، تا ميان شما وآنها سد محكمى قرار دهم! * قطعات بزرگ آهن برايم بياوريد (وآنها را روى هم بچينيد)!» تا وقتى كه كاملا ميان دو كوه را پوشانيد، گفت: «(در اطراف آن آتش بيفروزيد و) در آن بدميد!» (آنها دميدند) تا قطعات آهن را سرخ وگداخته كرد وگفت: «(اكنون) مس مذاب برايم بياوريد تا بر روى آن بريزم!» * (سرانجام چنان سد نيرومندى ساخت) كه آنها (طايفه ياجوج وماجوج) قادر نبودند از آن بالا روند ونمى توانستند نقبى در آن ايجاد كنند. * (آنگاه) گفت: «اين از رحمت پروردگار من است! اما هنگامى كه وعده پروردگارم فرا رسد، آن را در هم مى كوبد؛ ووعده پروردگارم حق است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دنبال كردن ذوالقرنين راهى را براى سفر ورسيدن به قومى كه قادر به فهم سخن نبودند، درخواست قوم محروم از ذوالقرنين پيرامون ساختن سدى ميان آنان ويأجوج ومأجوج به جهت ظلم آنان، پذيرفته

ص: 254

شدن درخواست آنان، كمك خواستن ذوالقرنين از مردم درباره ساختن سد به آوردن قطعات بزرگ آهن ومس گداخته براى استحكام سد، ممنوع شدن يأجوج ومأجوج از بالا رفتن كوه وسوراخ كردن آن.

ب. سد ذوالقرنين چگونه ساخته شد؟ آيات فوق به يكى ديگر از سفرهاى ذوالقرنين اشاره كرده مى گويد: بعد از اين ماجرا باز از اسباب مهمى كه در اختيار داشت بهره گرفت؛ ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً.

هم چنان به راه خود ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد ودر آنجا گروهى غير از آن دو گروه سابق يافت كه هيچ سخنى را نمى فهميدند؛ حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لايَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا.

اشاره به اينكه او به يك منطقه كوهستانى رسيد ودر آنجا جمعيتى (غير از دو جمعيتى كه در شرق وغرب يافته بود) مشاهده كرد كه از نظر تمدن در سطح بسيار پائينى بودند، چرا كه يكى از روشن ترين نشانه هاى تمدن انسانى، سخن گفتن است.

بعضى نيز اين احتمال را داده اند كه منظور از جمله لايَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا اين نيست كه آنها به زبان هاى معروف آشنا نبودند، بلكه آنها محتواى سخن را درك نمى كردند، يعنى از نظر فكرى بسيار عقب مانده بودند.

در اين هنگام آن جمعيت كه از ناحيه دشمنان خونخوار وسرسختى بنام ياجوج وماجوج در عذاب بودند، مقدم ذوالقرنين را كه داراى قدرت وامكانات عظيمى بود، غنيمت شمردند، دست به دامن او زدند وگفتند: اى ذوالقرنين! ياجوج وماجوج در اين سرزمين فساد مى كنند، آيا ممكن است ما هزينه اى در اختيار تو بگذاريم كه ميان ما وآنها سدى ايجاد كنى قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا.(1)

در روايتى از امير مؤمنان على (علیه السلام) مى خوانيم: ذوالقرنين قومى را يافت كه به او گفتند: قوم يأجوج ومأجوج پشت اين كوه هستند وهنگام برداشت محصول وميوه ها هجوم آورده وهمه را غارت يا نابود مى كنند، آيا ما براى تو ساليانه هزينه اى را قرار دهيم تا براى ما سدّى بسازى.

ص: 255


1- . نمونه ج 12 ص 533.

اولياى خدا بهترين كسانى اند كه مى توانند ايجاد امنيّت كنند وگره گشاى مردم باشند؛ يا ذَا الْقَرْنَيْنِ... تَجْعَلَ بَيْنَنا... سَدًّا.(1)

اما ذوالقرنين در پاسخ آنها چنين اظهار داشت كه آنچه را خدا در اختيار من گذارده (ازآنچه شما مى خواهيد بگذاريد) بهتر است ونيازى به كمك مالى شما ندارم؛ قالَ ما مَكَّنِّى فِيهِ رَبِّى خَيْرٌ

مرا با نيرويى يارى كنيد، تا ميان شما واين دو قوم مفسد، سد نيرومندى ايجاد كنم؛ فَأَعِينُونِى بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً.(2)

ج. سؤال: در آيه 93 مى فرمايد: آن مردم هيچ سخنى را نمى فهمند لايكادون يفقهون قولا پس چگونه با ذو القرنين سخن گفتند واين مطلب را بيان كردند كه ياجوج وماجوج مفسد فى الارض هستند؟ پاسخ: ممكن است ذى القرنين به تعليم الهى حرف آنها را مى فهميد چنانكه سليمان زبان پرندگان را مى فهميد وممكن است تفاهم ميان آنها به الهام الهى بوده باشد يا اينكه از طريق علامت واشاره تفاهم صورت گرفته باشد.(3)

د. «ردم» (بر وزن مرد) در اصل به معنى پركردن شكاف به وسيله سنگ است ولى بعدا به معنى وسيعترى كه شامل هرگونه سد وحتى شامل وصله كردن لباس مى شود گفته شده است. جمعى از مفسران معتقدند كه «ردم» به سد محكم ونيرومند گفته مى شود وطبق اين تفسير ذوالقرنين به آنها قول داد كه بيش از آنچه انتظار دارند بنا كند.

ه -. سپس چنين دستور داد: قطعات بزرگ آهن براى من بياوريد آتُونِى زُبَرَ الْحَدِيدِ؛ «زبر» جمع «زبرة» (بر وزن غرفه) به معنى قطعات بزرگ وضخيم آهن است.

هنگامى كه قطعات آهن آماده شد، دستور چيدن آنها را به روى يكديگر صادر كرد تا كاملا ميان دو كوه را پوشاند؛ حَتَّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ.

«صدف» در اينجا به معنى كناره كوه است واز اين تعبير روشن مى شود كه ميان دو كناره كوه شكافى بوده كه ياجوج وماجوج از آن وارد مى شدند، ذوالقرنين تصميم داشت آن را پر كند.

ص: 256


1- . نور ج 7 ص 224.
2- . نمونه ج 12 ص 534.
3- . همان ص 331 - اطيب البيان، ج 8 ص 399.

به هر حال سومين دستور ذوالقرنين اين بود كه به آنها گفت مواد آتشزا (هيزم ومانند آن) بياوريد وآن را در دو طرف اين سد قرار دهيدو با وسائلى كه در اختيار داريد در آن آتش بدميد تا قطعات آهن را، سرخ وگداخته كرد؛ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً.

و. سرانجام آخرين دستور را چنين صادر كرد: گفت مس ذوب شده براى من بياوريد تا به روى اين سد بريزم قالَ آتُونِى أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً وبه اين ترتيب مجموعه آن سد آهنين را با لايه اى از مس پوشانيد وآن را از نفوذ هوا وپوسيدن حفظ كرد!.(1)

اين سد به قدرى نيرومند ومستحكم شد كه آن گروه مفسد، قادر نبودند از آن بالا بروند ونه قادر بودند در آن نقبى ايجاد كنند؛ فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً.(2)

در اينجا ذوالقرنين با اينكه كار بسيار مهمى انجام داده بود وطبق روش مستكبران مى بايست به آن مباهات كند وبر خود ببالد ويا منتى بر سر آن گروه بگذارد، اما چون مرد خدا بود، با نهايت ادب چنين اظهار داشت كه اين از رحمت پروردگار من است؛ قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّى.(3)

نكته ها

1. اگر تنها آهن را از ميان مصالح سد سازى ذكر كرده ومثلا اسمى از سنگ نياورده بدين جهت بوده كه ركن سد سازى واستحكام بناى آن موقوف بر آهن است.(4)

2. در جهان هيچ كارى بدون توسل به اسباب امكان ندارد، لذا خدا براى پيشرفت كار ذوالقرنين اسباب پيشرفت وپيروزى را به او داد وَآتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَىْءٍ سَبَباً واو هم به خوبى از اين اسباب بهره گرفت (فاتبع سببا) بنابراين، آنها كه انتظار دارند بدون تهيه اسباب لازم به پيروزى برسند به جايى نخواهند رسيد حتى اگر ذوالقرنين باشند!(5)

3. هيچ حكومتى نمى تواند بدون تشويق خادمان ومجازات وكيفر خطاكاران به پيروزى برسد، اين همان اصلى است كه ذوالقرنين از آن بخوبى استفاده كرد وگفت: آنها را كه ظلم

ص: 257


1- . نمونه ج 12 ص 534 و 535.
2- . همان ص 536 - مجمع البيان ج 6 ص 764 - تبيان، ج 7 ص 92 - كشاف، ج 2 ص 747.
3- . نمونه ج 12 ص 536.
4- . الميزان ج 13 ص 504.
5- . نمونه ج 12 ص 537.

وستم كرده اند مجازات خواهيم كرد وآنها را كه ايمان وعمل صالح دارند به نحوى شايسته ونيكويى پاداش خواهيم داد.

على (علیه السلام) در فرمان معروفش به مالك اشتر كه يك دستورالعمل جامع كشوردارى است مى فرمايد: «و لا يكون المحسن والمسىء عندك بمنزلة سواء».(1)

4. ذوالقرنين حتى جمعيتى را كه به گفته قرآن سخنى نمى فهميدند لايَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلا. از نظر دور نداشت وبا هر وسيله ممكن بود به درد دل آنها گوش فرا داد ونيازشان را بر طرف ساخت وميان آنها ودشمنان سرسختشان سد محكمى ساخت وبا اينكه به نظر نمى رسد يك چنين جمعيت عقب افتاده اى هيچگونه نفعى براى حكومت داشته باشند، بدون هرگونه چشم داشت به اصلاح كارشان پرداخت.

در حديثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم: «اسماع الاصم من غير تضجر صدقة هنيئة»؛(2) بلند سخن گفتن آن چنان كه شخص ناشنوا بشنود مشروط بر اينكه توأم با اظهار ناراحتى نباشد همچون صدقه گوارايى است.

5. يك رهبر الهى بايد بى اعتنا به مال وماديات باشد؛ ما مَكَّنِّى فِيهِ رَبِّى خَيْرٌ.

6. محكم كارى از هر نظر درس ديگر اين داستان است، ذوالقرنين در بناى سد از قطعات بزرگ آهن استفاده كرد. وبراى اينكه عمر سد طولانى باشد ودر برابر تصرف هوا ورطوبت وباران مقاومت كند آن را با لايه اى از مس پوشاند تا از پوسيدگى آهن جلوگيرى كند.

7. انسان هر قدر قوى ونيرومند ومتمكن وصاحب قدرت شود واز عهده انجام كارهاى بزرگ برآيد باز هرگز نبايد بخود ببالد ومغرور گردد.

8. او در همه جا به قدرت پروردگار تكيه مى كرد، بعد از اتمام سد گفت هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّى وبه هنگامى كه پيشنهاد كمك مالى به او مى كنند مى گويد: ما مَكَّنِّى فِيهِ رَبِّى خَيْرٌ وبالآخره هنگامى كه از فناى اين سد محكم سخن مى گويد باز تكيه گاه او وعده پروردگارش مى باشد.

9. همه چيز زائل شدنى است ومحكمترين بناهاى اين جهان سرانجام خلل خواهد يافت،

ص: 258


1- . همان ص 538.
2- . سفينه، ج 2، لفظ «صمم».

هر چند از آهن وپولاد يك پارچه باشد. اين آخرين درس در اين ماجرا است درسى است براى همه آنها كه عملا دنيا را جاودانى مى دانند.(1)

10. در اين سوره، سه ماجرا نقل شده است كه در هر سه، حركت وهجرت وجود دارد: هجرت اصحاب كهف، هجرت موسى براى ديدار خضر، هجرت ذوالقرنين اوّلى هجرت براى حفظ ايمان است، دوّمى براى تحصيل دانش وسوّمى براى نجات محرومان مى باشد.

11. نياز به امنيّت بيش از مسكن ولباس است؛ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ... سَدًّا.

12. گاهى به جاى كمك هاى مالى بايد نيروى انسانى را به كمك طلبيد؛ فَأَعِينُونِى.

13. سدّ ذوالقرنين، نه ديوار چين است ونه موارد ديگر كه گفته اند، چون اينها از آهن ومس ساخته نشده اند. در سرزمين قفقاز در تنگه ى داريال، سدّى آهنين پيدا شده كه نزديك آن نيز نهرى به نام سائوس (به معناى كورش) است، اينكه اين همان سدّ باشد، بيشتر قابل پذيرش است.

همه ى تلاش ها وتغيير وتحوّل ها براى پرورش ورشد انسان هاست. «رَبِّى» سه بار در آيه تكرار شده است.

14. ايجاد امنيّت، رحمت الهى است. رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّى. ساخت سد براى امنيّت بود.

15. محكم ترين دژهاى بشر، در برابر اراده وقدرت خداوند متعال ناپايدار است؛ جَعَلَهُ دَكَّاءَ.

16. محكم كارى را بايد از اولياى خدا آموخت، سدى مى سازند كه تا آستانه ى قيامت پابرجاست؛ فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّى جَعَلَهُ دَكَّاءَ.

ص: 259


1- . نمونه ج 12 ص 538-541

آیه 99-102

اشاره

آيات 102-99

وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ في بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعًا (99)

وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرينَ عَرْضًا (100)

الَّذينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ في غِطاءٍ عَنْ ذِكْري وَ كانُوا لا يَسْتَطيعُونَ سَمْعًا (101)

أَ فَحَسِبَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبادي مِنْ دُوني أَوْلِياءَ إِنّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرينَ نُزُلاً (102)

ترجمه

و در آن روز (كه جهان پايان مى گيرد)، ما آنان را چنان رها مى كنيم كه درهم موج مى زنند ودر صور (شيپور) دميده مى شود؛ وما همه را جمع مى كنيم! * در آن روز، جهنم را بر كافران عرضه مى داريم! * همانها كه پرده اى چشمانشان را از ياد من پوشانده بود وقدرت شنوايى نداشتند! * آيا كافران پنداشتند مى توانند بندگانم را به جاى من اولياى خود انتخاب كنند؟! ما جهنم را براى پذيرايى كافران آماده كرده ايم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: گردآورى مردم در قيامت به منظور حسابرسى وعرضه كردن جهنم براى كفار، در پرده بودن چشم كفار از ديدن حقيقت، پندار باطل كفار در سرپرست قرار دادن غير خدا، آماده ساختن جهنم براى پذيرايى كفار.

ب. منظور از جمله بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِى بَعْضٍ اين است كه: در روز قيامت از شدت ترس واضطراب آن چنان آشفته مى شوند كه دريا در هنگام طوفان آشفته مى شود ومانند آب دريا به روى هم مى ريزند ويكديگر را از خود مى رانند، در نتيجه نظم وآرامش جاى خود را به هرج ومرج مى دهدو پروردگارشان از ايشان اعراض نموده رحمتش شامل حالشان نمى شود وديگر به اصلاح وضعشان عنايتى نمى كند.

پس اين آيه به منزله تفصيل همان اجمالى است كه ذوالقرنين در كلام خود اشاره كرده وگفته بود: فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّى جَعَلَهُ دَكَّاءَ ونظير تفصيلى است كه در جاى ديگر آمده كه: حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِىَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يا وَيْلَنا قَدْ كُنَّا فِى غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ كُنَّا ظالِمِينَ (انبياء، 96-97) وبه هر تقدير اين جمله از ملاحم يعنى پيشگويى هاى قرآن است.(1)

ص: 260


1- . الميزان ج 13 ص 506.

لازم به تذكر است كه مرحوم شيخ طوسى ومرحوم طبرسى جمله بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فى بَعْض را ناظر به اضطراب يأجوج ومأجوج در دنيا مى دانند نه در قيامت كه پس از ساختن سدّ چنين اضطراب فكرى براى آنها پيش آمد.(1)

ج. أَ فَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبادِى مِنْ دُونِى أَوْلِياءَ.... استفهامى است انكارى. مرحوم طبرسى در مجمع البيان گويد: معناى آيه اين است كه آيا كسانى كه توحيد خداى را انكار مى كنند خيال مى كنند اگر غير از خدا اولياى ديگرى اتخاذ كنند ايشان را يارى خواهند نمود وعقاب مرا از ايشان دفع توانند كرد؟ آن گاه بر گفته خود استدلال نموده مى گويد: جمله إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ نُزُلًا، بر اين حذف دلالت مى كند.(2)

د. از امام رضا (علیه السلام) در تفسير آيه ى أَعْيُنُهُمْ فِى غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِى نقل شده كه به مأمون فرمود: مراد از «ذكر» در اين آيه ولايت على بن ابى طالب است.(3)

نكته ها

1. از مجموع آيات قرآن بخوبى استفاده مى شود كه در پايان جهان وآغاز جهان ديگر، دو تحول عظيم انقلابى در عالم رخ مى دهد: نخستين تحول، فناى موجودات وانسان ها در يك برنامه ضربتى است ودومين برنامه كه معلوم نيست چه اندازه با برنامه نخست فاصله دارد. برانگيخته شدن مردگان آنهم با يك برنامه ضربتى ديگر است، كه از اين دو برنامه در قرآن به عنوان «نفخ صور» (دميدن در شيپور) تعبير شده است.(4)

2. راه شناخت، بيشتر به وسيله ى چشم وگوش است. آنان چشمشان در پرده بود وگوششان قدرت شنيدن حقّ را نداشت وحقّ را نمى فهميدند والّا ذكر كه ديدنى نيست! أَعْيُنُهُمْ فِى غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِى.

3. دليل عرضه ى جهنّم بر كافران، عملكرد وقساوت خودشان در دنياست. عَرَضْنا جَهَنَّمَ... الَّذِينَ كانَتْ.

آيات 108-103

ص: 261


1- . تبيان، ج 7 ص 99 - مجمع البيان ج 6 ص 766.
2- . الميزان ج 13 ص 507 - مجمع البيان ج 4 ص 213.
3- . صافى ج 3 ص 266.
4- . نمونه ج 12 ص 554.

آیه 103-108

اشاره

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِاْلأَخْسَرينَ أَعْمالاً (103)

الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا (104)

أُولئِكَ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْنًا (105)

ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتي وَ رُسُلي هُزُوًا (106)

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً (107)

خالِدينَ فيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً (108)

ترجمه

بگو: «آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين (مردم) در كارها، چه كسانى هستند؟ * آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم (ونابود) شده؛ با اين حال، مى پندارند كار نيك انجام مى دهند!» * آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان ولقاى او كافر شدند؛ به همين جهت، اعمالشان حبط ونابود شد! از اين رو روز قيامت، ميزانى براى آنها برپا نخواهيم كرد! * (آرى،) اين گونه است! كيفرشان دوزخ است، به خاطر آنكه كافر شدند وآيات من وپيامبرانم را به سخريه گرفتند! * اما كسانى كه ايمان آوردند وكارهاى شايسته انجام دادند، باغهاى بهشت برين محل پذيرايى آنان خواهد بود. * آنها جاودانه در آن خواهند ماند؛ وهرگز تقاضاى نقل مكان از آن جا نمى كنند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آگاه كردن پيامبر بر زيانكار ترين مردم، حبط اعمال كفار در قيامت وعدم وجود ميزان براى آنان وجهنم كيفر آنان به جهت كفر ورزيدن، بهشت فردوس پاداش مومنان صالح وجاودان بودن آنان.

ب. در روايات اسلامى تفسيرهاى گوناگونى براى «اخسرين اعمالا» آمده است كه هر يك از آنها اشاره به مصداق روشنى از اين مفهوم وسيع است، بى آنكه آن را محدود كند، در حديثى از «اصبغ بن نباته» مى خوانيم كه شخصى از امير مؤمنان على (علیه السلام) از تفسير اين آيه سؤال كرد، امام فرمود: منظور يهود ونصارى هستند، اينها در آغاز بر حق بودند سپس بدعتهايى در دين خود گذاردند ودر حالى كه اين بدعتها آنها را به راه انحراف كشانيد گمان مى كردند كار نيكى انجام مى دهند در حديث ديگرى از همان امام (علیه السلام) مى خوانيم: كه پس از ذكر گفتار فوق

ص: 262

فرمود: خوارج نهروان نيز چندان از آنها فاصله نداشتند! در حديث ديگر مخصوصا اشاره به «رهبانها» (مردان وزنان تارك دنيا) وگروه هاى بدعت گذار از مسلمين شده است(1) ودر بعضى از روايات به منكران ولايت امير مؤمنان على (علیه السلام) تفسير گرديده است.(2)

نكته ها

1. چه بسيار مى شود كه انسان در كسب وكارش خاسر مى شود وبه خاطر استاد نبودن در كسب ويا در راه آن ويا به خاطر عواملى ديگر كه احيانا اتفاق مى افتد از نتيجه بى بهره مى شود واين خسرانى است كه اميد زوالش هست، چون معمولا پس از يكى دو بار اشتباه، تجربه مى آموزد وگذشته را جبران مى كند.

اما اگر راه خطا رفت وهمان باطل را پذيرفت تا آنجا كه وقتى هم كه حق برايش جلوه كرد از آن اعراض نمود، چنين كسى از هر خاسرى خاسرتر است زيرا اين خسرانى است كه زايل نمى شود واميد نمى رود كه روزى مبدل به سعادت شود وبه همين جهت است كه خداى تعالى مى فرمايد: الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً.(3)

2. مفهوم خسران تنها اين نيست كه انسان منافعى را از دست بدهد بلكه خسران واقعى آنست كه اصل سرمايه را نيز از كف دهد، چه سرمايه اى برتر وبالاتر از عقل وهوش ونيروهاى خداداد وعمر وجوانى وسلامت است.(4) مرحوم طيب گويد: الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا به منزله علت است شامل غير كفار هم مى شود.(5)

3. در اينجا تعبير به اخسرين اعمالا شده در حالى كه بايد «اخسرين عملاً» باشد (چون تميز به اصطلاح ادبيات عرب معمولا مفرد است) اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها فقط در يك بازار عمل گرفتار زيان وخسران نشده اند بلكه جهل مركبشان، سبب خسران در همه برنامه هاى زندگى وتمام اعمال وكارهايشان شده است.(6)

4.

ص: 263


1- . نور الثقلين، ج 3 ص 312.
2- . مجمع البيان ج 6 ص 767 - صافى ج 3 ص 267 - نمونه ج 12 ص 564.
3- . الميزان ج 13 ص 547.
4- . نمونه ج 12 ص 559.
5- . اطيب البيان، ج 8 ص 407.
6- . نمونه ج 12 ص 560 - الميزان ج 13 ص 670.

جالب اينكه در آيات بالا در مورد گروه اخسرين اعمالا مى گويد: براى آنها در قيامت اصلا ترازوى سنجش برپا نمى سازيم آيا اين با آياتى كه مى گويد وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ (اعراف، 8) (وزن در آن روز حق است) منافات دارد؟! مسلما نه، زيرا توزين در مورد كسانى است كه كار قابل سنجشى انجام داده اند، اما كسى كه تمام وجودش وافكار واعمالش حتى به اندازه بال يك مگس وزن ندارد چه نيازى به سنجش دارد؟! لذا در روايت معروفى از پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى خوانيم:

«انه لياتى الرجل العظيم السمين يوم القيامة لا يزن جناح بعوضة»؛ در روز قيامت مردان فربه بزرگ جثه اى را در دادگاه خدا حاضر مى كنند كه وزنشان حتى به اندازه بال مگسى نيست چرا كه در اين جهان اعمالشان، افكارشان وشخصيتشان همه تو خالى بود.

و از اينجا روشن مى شود كه مردم در آنجا چند دسته اند:

گروهى به قدرى از نظر حسنات واعمال صالح پربارند كه نيازى به توزين وحساب در كارشان نيست وبى حساب وارد بهشت مى شوند.

گروهى ديگر آن چنان اعمالشان حبط وباطل شده ويا به كلى فاقد عمل صالح هستند كه باز نيازى به توزين ندارند، آنها نيز بى حساب وارد دوزخ مى شوند!.

اما گروه سوم آنهايى هستند كه داراى حسنات وسيئات مى باشند، كارشان به وزن وحساب كشيده مى شود وشايد اكثر مردم داخل در اين قسم سوم هستند.(1)

«فردوس»، باغى از بهشت است كه بهترين نعمتها ومواهب الهى در آن جمع است وبه همين دليل بهترين نقاط آن جهان مى باشد ولذا ساكنان آن هرگز تمناى نقل مكان از آن را نمى كنند.(2)

5. در روايات، آيه 104 و 105 به منكران ولايت امير مؤمنان على (علیه السلام) وكسانى كه در انجام حج، امروز وفردا مى كنند تفسير شده است.(3)

6. نابودى عمل كفار: نظير آيه 105 كهف 2 آيه ديگر است: وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُوراً (الفرقان، 23) وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَوَجَدَ اللهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ (النور، 39)

7.

ص: 264


1- . مجمع البيان ج 6 ص 767 - نمونه ج 12 ص 567.
2- . نمونه ج 12 ص 568.
3- . نور ج 7 ص 231.

همان گونه كه بهره مندى ها متفاوت وداراى درجاتى است دو برابر، چند برابر، ده برابر: «ضعف، اضعاف»، عَشْرُ أَمْثالِها» وگاهى هفت صد برابر، فِى كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ (بقره، 261) وگاهى فوق تصوّر، فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِىَ لَهُمْ (سجده، 17)، ضرر وزيان ها نيز داراى مراحل وتفاوت هايى است: الف: گاهى معامله ى بدى است. بِئْسَمَا اشْتَرَوْا (بقره، 90) ب: گاهى سودى ندارد. فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ (بقره، 16) ج: گاهى غرق در زيان است. لَفِى خُسْرٍ (عصر، 2) د: گاهى خسارت بزرگ وآشكار است. خُسْراناً مُبِيناً (نساء، 119) ه -: گاهى خسارت در تمام ابعاد است. بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا. (كهف، 103)

8. «حبط» در لغت آن است كه شكم حيوان به خاطر خوردن گياه سمّى باد كند وآن را در معرض مرگ قرار دهد كه هر كس مى بيند، مى پندارد حيوانى سالم وپرگوشت است، در حالى كه در شكم آن باد وخودش مسموم است. تباه شدن اعمال انسان را نيز از اين رو حبط مى گويند كه آنان توسط گناهان، مسموم وتوخالى ودر معرض نابودى قرار گرفته اند.

9. سرنوشت انسان در گرو اعمال خودش است؛ جَزاؤُهُمْ... بِما كَفَرُوا.

10. در تربيت، هشدار در كنار بشارت وپاداش در مقابل عذاب لازم است. در چند آيه ى قبل وسيله ى پذيرايى از كافران دوزخ بيان شد، أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ نُزُلًا ودر اينجا فردوس وسيله ى پذيرايى از مؤمنان است؛ كانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا.

11. انسان در هرجا به مدّت طولانى ساكن شود، خسته مى شود واگر جاى بهترى ببيند، آرزوى انتقال به آنجا را دارد ولى با وجود جاودانگى بهشت، هرگز بهشتيان آرزوى انتقال از آن را ندارند. لايَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا.(1)

آیه 109-110

اشاره

آيات 110-109

قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِدادًا لِكَلِماتِ رَبّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَدًا (109)

قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحًا وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا (110)

ترجمه

بگو: «اگر درياها براى (نوشتن) كلمات پروردگارم مركب شود، درياها پايان مى گيرد. پيش

ص: 265


1- . نور ج 7 ص 232-235.

از آنكه كلمات پروردگارم پايان يابد؛ هر چند همانند آن (درياها) را كمك آن قرار دهيم!» * بگو: من فقط بشرى هستم مثل شما؛ (امتيازم اين است كه) به من وحى مى شود كه تنها معبودتان معبود يگانه است؛ پس هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد، بايد كارى شايسته انجام دهد وهيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند!

شان نزول

در شان نزول اين آيه از ابن عباس چنين آمده است: يهود هنگامى كه اين سخن الهى را از پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) شنيدند كه ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا؛ شما جز بهره كمى از دانش نداريد گفتند: چگونه چنين چيزى مى تواند صحيح باشد؟ در حالى كه به ما تورات داده شده است وهر كس تورات به او داده شده است صاحب خير كثير است، در اين هنگام نخستين آيه فوق نازل شد (وترسيمى از علم بى نهايت خدا وناچيز بودن علم ما در برابر علم او نمود).

بعضى مى گويند يهود به پيامبر (صلی الله علیه و آله) گفتند، خداوند به تو حكمت داده است وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْراً كَثِيراً؛ وهر كس به او حكمت داده شده داراى خير كثير است اما هنگامى كه درباره روح از تو سؤال مى كنيم جواب سربسته مى گويى ؟! آيه فوق نازل شد (ونشان داد كه انسان هر قدر دانش داشته باشد در برابر علم بى پايان خدا بسيار ناچيز است).(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پايان نپذيرفتن كلمات الهى، همانندى پيامبر با مردم در امور ظاهرى، امتياز پيامبر از مردم به وحى الهى به او ودعوت مردم به خداوند يگانه، شرط رسيدن به لقاى پروردگار انجام دادن عمل شايسته وشرك نورزيدن به خداوند متعال.

ب. از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: جندب بن زهير را عادت چنين بود كه وقتى نماز مى خواند يا روزه مى گرفت يا صدقه مى داد ومردم تعريفش مى كردند خيلى خوشحال مى شد

ص: 266


1- . نمونه ج 12 ص 571 - جامع الاحكام، ج 6 ص 4107-4108 - صافى، ج 3 ص 215.

وبه همين جهت اين كارها را بيشتر مى كرد تا مردم بيشتر تعريفش كنند. خداى تعالى در مذمتش اين آيه را فرستاد: فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً.(1)

ج. «مداد» به معنى مركب ويا ماده رنگينى كه به كمك آن مى نويسند مى باشد ودر اصل از «مد» به معنى كشش گرفته شده است، زيرا با كشش آن خطوط آشكار مى شود.(2)

د. «كلمات» جمع كلمه در اصل به معنى الفاظى است كه با آن سخن گفته مى شود ويا به تعبير ديگر لفظى است كه دلالت بر معنى دارد، اما از آنجا كه هر يك از موجودات اين جهان دليل بر علم وقدرت پروردگار است گاهى به هر موجودى «كلمة الله» اطلاق مى شود، مخصوصا اين تعبير در مورد موجودات مهم وبا عظمت بيشتر آمده است: قرآن مجيد در مورد عيسى مسيح (علیه السلام) مى گويد: إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ (نساء، 171)؛ عيسى كلمه خداوند بود كه آن را به مريم القا نمود.

در آيه مورد بحث كلمه نيز به همين معنى است يعنى اشاره به موجودات جهان هستى است كه هر كدام حكايت از صفات گوناگون پروردگار مى كند.

در حقيقت قرآن در اين آيه توجه به اين واقعيت مى دهد كه گمان مبريد عالم هستى محدود به آن است كه شما مى بينيد يا مى دانيد يا احساس مى كنيد، بلكه آن قدر عظمت وگسترش دارد كه اگر درياها مركب شوند وبخواهند نام آن وصفات وويژگى هاى آنها را بنويسند درياها پايان مى يابند پيش از آنكه موجودات جهان هستى را احصا كرده باشند.(3)

نكته ها

1. نظير آيه 110 كهف، قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِله وَاحِدٌ، آيه 6 فصلت وآيه 108 انبياء است.

2. در خواست رحمت از نزد خدا درقرآن كريم از دو گروه بيان شده است:

الف) خردمندان؛ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ... رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (آل عمران، 7-8)

ص: 267


1- . الميزان ج 13 ص 558 - الدر المنثور، ج 4 ص 255.
2- . نمونه ج 12 ص 572.
3- . مجمع البيان ج 6 ص 769 - نمونه ج 12 ص 572.

ب) اصحاب كهف؛ رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا (كهف، 10)

3. قرآن كريم در سوره مريم آيه 76 مى فرمايد: خداوند به عنوان پاداش بر هدايت هدايت يافتگان مى افزايد: وَيَزِيدُ اللهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدًى؛ يكى از نمونه هاى آن اصحاب كهف هستند؛ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى (كهف، 13)

4. جمله فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ... مشتمل بر اجمال دعوت دينى است كه همان عمل صالح براى رضاى خداى واحد بى شريك است وآن گاه اين معنا را متفرع كرده بر رجاء لقاء پروردگار متعال وبازگشت به سوى او چون اگر حساب وجزائى در كار نباشد هيچ داعى وملزمى نيست كه افراد را به پيروى از دين وبه دست آوردن اعتقاد وعمل صحيح وادار سازد هم چنان كه خود خداى تعالى فرموده: إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ. (ص: 26)

5. اگر عمل صالح وشرك نورزيدن در عبادت خداوند را متفرع بر اعتقاد به معاد نموده بدين جهت است كه اعتقاد به وحدانيت خدا با شرك در عمل جمع نمى شوند وبا هم متناقضند. پس اگر اله واحد باشد در همه صفاتش كه يكى هم معبوديت است واحد است ودر آن نيز شريك ندارد.

6. اگر پيروى از دين را متفرع بر رجاء معاد كرد نه بر يقين به معاد بدين جهت بوده كه تنها احتمال بودن معاد كافى است كه آدمى را به پيروى از دين وادار سازد چون دفع ضرر محتمل واجب است.(1)

7. امام صادق (علیه السلام) مى فرمايد: هر كس هنگام خوابيدن اين آيه را بخواند، هر ساعتى كه بخواهد از خواب بيدار مى شود.(2)

8. اميد در انسان بايد به صورت يك حالت دائمى وپيوسته باشد، نه لحظه اى؛ فَمَنْكانَ يَرْجُوا.

9. اميد بدون عمل، كارساز نيست. يَرْجُوا، فَلْيَعْمَلْ.(3)

ص: 268


1- . الميزان ج 13 ص 557.
2- . صافى ج 3 ص 270؛ مجمع البيان ج 6 ص 771.
3- . نور ج 7 ص 237.238.

سوره مريم

اشاره

ص: 269

ص: 270

آیه 1-6

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

كهيعص (1)

ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيّا (2)

إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا (3)

قالَ رَبِّ إِنّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا (4)

وَ إِنّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائي وَ كانَتِ امْرَأَتي عاقِرًا فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا (5)

يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا (6)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

كهيعص * (اين) يادى است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش زكريا * در آن هنگام كه پروردگارش را در خلوتگاه (عبادت) پنهان خواند * گفت: «پروردگارا! استخوانم سست شده؛ وشعله پيرى تمام سرم را فراگرفته؛ ومن هرگز در دعاى تو، از اجابت محروم نبوده ام! * ومن از بستگانم بعد از خودم بيمناكم (كه حق پاسدارى از آيين تو را نگاه ندارند)! و (از طرفى) همسرم نازا وعقيم است؛ تو از نزد خود جانشينى به من ببخش * كه وارث من ودودمان يعقوب باشد؛ واو را مورد رضايتت قرار ده!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: خواندن حضرت زكرياء خداوند را در نهان وخلوت. شرح وضعيت دوران پيرى ونااميد نبودن از درخواست فرزند مورد رضايت از نظر عقيده وعمل.

ب. بعد از ذكر حروف مقطعه، نخستين سخن از داستان زكريا (علیه السلام) شروع مى شود ومى فرمايد: «اين يادى است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش زكريا» ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا. در حقيقت كلمه «ذكر» خبر است از براى مبتداى محذوف ودر تقدير چنين بوده «هذا ذكر رحمة ربك».

در آن هنگام كه از نداشتن فرزندى، سخت ناراحت وغمناك بود، رو به درگاه خدا آورد «آن گاه در خلوتگاه وآنجا كه صدايش را ديگرى نمى شنيد، پروردگارش را خواند»؛ إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا.

ص: 271

«گفت: پروردگارا! استخوان هاى من كه ستون پيكر من ومحكمترين اعضاى تن من است سستى گرفته» قالَ رَبِّ إِنِّى وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّى.

«و شعله هاى پيرى تمام موهاى سر مرا فراگرفته است» وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً.

سپس مى افزايد: «پروردگارا من هرگز در دعاهايى كه كرده ام از درگاه تو محروم باز نگشتم» وَلَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا.

«شقاوت» در اينجا به معنى تعب ورنج است(1) ، يعنى من هرگز درخواسته هايم از تو به زحمت ومشقت نمى افتادم چرا كه به سرعت مورد قبول تو واقع مى گشت.

سپس حاجت خود را چنين شرح مى دهد: «پروردگارا! من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم (ممكن است دست به فساد بزنند) وهمسرم نازا است، از نزد خودت ولى وجانشينى به من ببخش» وَإِنِّى خِفْتُ الْمَوالِىَ مِنْ وَرائِى وَكانَتِ امْرَأَتِى عاقِراً فَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا.(2)

ج. گروهى معتقدند «ارث» در اينجا ارث در اموال است وگروهى آن را اشاره به مقام نبوت دانسته اند.

كسانى كه آن را منحصر به ارث مال دانسته اند به ظهور كلمه «ارث» در اين معنى استناد كرده اند،(3) زيرا اين كلمه هنگامى كه مجرد از قرائن ديگر بوده باشد به معنى ارث مال است واگر مى بينيم در پاره اى از آيات قرآن در امور معنوى به كار رفته مانند آيه 32 سوره فاطر ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا. به خاطر قرائنى است كه در اين گونه موارد وجود دارد.

به علاوه از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه در آن زمان بنى اسرائيل هدايا ونذور فراوانى براى «احبار» (علماى يهود) مى آوردند وزكريا رئيس احبار بود.

روايت معروفى كه از فاطمه زهرا (عليهاالسلام) نقل شده كه براى گرفتن فدك در برابر خليفه اول به آيه فوق استدلال كرد خود شاهد ديگرى بر اين مدعى است.

اما كسانى كه معتقدند «ارث» در اينجا همان ارث معنوى است به قرائنى كه در خود آيه، يا خارج از آن است تمسك جسته اند مانند:

ص: 272


1- مجمع البيان ج 6 ص 776
2- نمونه ج 13 ص 9
3- مجمع البيان ج 6 ص 776

1. بعيد به نظر مى رسد كه پيامبر بزرگى همچون زكريا در آن سن وسال، مشغله فكرى مهمى از ناحيه وارثان ثروتش داشته باشد؛

2. در آيات آينده وقتى كه خدا بشارت تولد يحيى را به او مى دهد مقامات معنوى عظيم از جمله مقام نبوت را براى او ذكر مى كند.

3. در پاره اى از احاديث از پيامبر (صلی الله علیه و آله) مطلبى نقل شده كه تاييد ميكند ارث در اينجا اشاره به جنبه معنوى است، خلاصه حديث چنين است: امام صادق از پيامبر (صلی الله علیه و آله) نقل مى كند عيسى بن مريم (علیه السلام) از كنار قبرى گذشت كه صاحب آن در عذاب بود، سال آينده نيز عبورش از آنجا افتاد ملاحظه كرد كه صاحب قبر در عذاب نيست، از پروردگارش در اين زمينه سؤال كردوحى الهى به او فرستاده شد كه صاحب اين قبر فرزند صالحى داشته است جاده اى را اصلاح كرده ويتيمى را پناه داده، خداوند او را به خاطر عمل فرزندش بخشيده است، سپس پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: ميراث خداوند بزرگ به بنده مؤمنش اين است كه فرزندى به او بدهد كه بعد از وى مطيع فرمان خدا باشد، سپس امام صادق (علیه السلام) به هنگام نقل اين حديث آيه مربوط به زكريا را تلاوت فرمود: فَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا يَرِثُنِى وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا.

مى توان گفت «ارث» در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هم ارث اموال را شامل مى شود وهم ارث مقامات معموى را. براى هر طرف قرائنى وجود دارد.

اما جمله إِنِّى خِفْتُ الْمَوالِىَ مِنْ وَرائِى (من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم) با هر دو معنى سازگار است چرا كه اگر افراد فاسدى صاحب اختيار آن اموال مى شدند براستى نگران كننده بود ونيز اگر رهبرى معنوى مردم بدست افراد ناصالح مى افتاد آن نيز بسيار مايه نگرانى بود بنابراين خوف زكريا در هر دو صورت قابل توجيه است.(1)

د. «مناداة» به معناى صدا زدن به آواز بلند است، در مقابل «مناجات» كه به معناى آهسته صدا زدن است.

ه -. كلمه «وهن» به معناى ضعف ونقصان نيرو است واگر اين ضعف خود را به استخوانهايش اختصاص داد براى اين است كه آدمى در تمامى حركتها وسكونهايش بر آن قرار مى گيرد.

ص: 273


1- نمونه ج 13 ص 14

و. مقصود از اينكه گفت «از موالى مى ترسم» اين است كه از عمل موالى مى ترسم ومقصود از «من ورائى» بعد از مرگ است وخلاصه اينكه حضرت زكريا مى ترسيده از اينكه از دنيا برود ونسلى كه وارث او باشند، نداشته باشد واگر از خدا وليى درخواست كرد بدين جهت بود كه ولى هر كس عبارت است از آن شخصى كه متولى وعهده دار كار او باشد وولى ميت آن كسى است كه به امر او قيام مى كند وجانشين او در ارثيه اش مى شود.

ز. بعضى گفته اند (آل) در جمله (من آل يعقوب) در اصل اهل بوده ومنظور از «يعقوب» - به طورى كه گفته شده - فرزند اسحاق بن ابراهيم (علیه السلام) است وبعضى گفته اند مراد يعقوب بن ماثان برادر عمران بن ماثان پدر مريم است وهمسر زكريا خواهر مريم بوده وبنابراين معناى يَرِثُنِى وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ اين مى شود كه: ازمن وازهمسرم كه يكى ازافراد خاندان يعقوب است ارث ببرد.

ح. هر كس در آيه 5 و 6 دقت كند جاى شكى برايش باقى نمى ماند كه تنها چيزى كه زكريا را به دعاء وادار كرد وآن دعاى مذكور را نمود همان كرامتى بود كه از خدا نسبت به مريم مشاهده كرد وعبوديت وخلوصى بود كه مريم نسبت به خدايش داشت. از مشاهده اين وضع لذت برد ودوست داشت كه اى كاش بعد از او هم فرزندى داراى قرب وكرامتى اين چنين مى داشت.

از اينجا اين معنا روشن مى شود كه مراد از جمله وَلِيًّا يَرِثُنِى فرزند پسر است.

نكته ها

1. حضرت زكريا از خداوند درخواست مى كند فرزند مرا پسنديده گردان؛ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا. (مريم، 6) لكن خداوند درباره حضرت اسماعيل گويد. او در نزد پروردگارش پسنديده است. وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا. (مريم، 55)

2. اين سوره همانطور كه ملاحظه مى فرماييد با ذكر چند مثال آغاز وبا گرفتن نتيجه اى كلى از آن مثلها، كه مورد نظر بوده، خاتمه يافته است واين نتيجه گيرى از جمله أُولئِكَالَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ شروع شده وتا چند آيه بعد ادامه مى يابد.

پس اين سوره مردم را به سه طائفه تقسيم مى كند:

ص: 274

الف) آنهايى كه خدا انعامشان كرد كه يا انبياء بودند ويا اهل اجتباء وهدايت

ب) اهل غى، يعنى آنهايى كه مايه واستعداد رشد خود را از دست دادند

ج) آن كسانى كه توبه نموده ايمان آوردند وعمل صالح كردند كه به زودى به اهل نعمت ورشد مى پيوندند.(1)

3. نام مريم 34 بار در قرآن آمده است وخداوند نام هيچ زنى را با اسم خاص در قرآن ذكر نكرده، جز مريم وتنها سوره اى كه به نام يك زن در قرآن ناميده شده، همين سوره مريم است.

در حديث آمده است:

«خير الدعا الخفى» بهترين دعا، دعايى است كه پنهانى باشد.(2) دعاى پنهانى با ارزش تر است، چون به اخلاص نزديك تر است. نِداءً خَفِيًّا

4. از نقش دعا در تحوّلات زندگى بشر غافل نشويم. إِذْ نادى پيامبران نيز براى حل مشكلات خويش به دعا روى مى آورند.

5. اگر خداوند بخواهد نداى مخفى بندگان خالص را براى تاريخ علنى مى كند. نِداءً خَفِيًّا

6. دعاى مخفيانه: در آيه 55 اعراف مى فرمايد: ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ در آيه 3 مريم نمونه اى از دعاى مخفى را از حضرت زكريا بيان مى كند إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيّاً.

7. فرزند، هبه ى آسمانى از جانب خداوند است. فَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ.(3)

8. امام باقر (علیه السلام) فرمودند: ميان بشارت به فرزند وتولّد حضرت يحيى، پنج سال فاصله شد.(4)

قداست نبوّت با خواسته هاى فطرى وغريزى، همچون فرزندخواهى منافاتى ندارد. يَرِثُنِى

آيات 11-7

ص: 275


1- الميزان ج 14 ص 15
2- مجمع البيان ج 6 ص 777
3- نور ج 7 ص 245 - راهنما ج 7 ص 245.
4- مجمع البيان ج 6 ص 780

آیه 7-11

اشاره

يا زَكَرِيّا إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا (7)

قالَ رَبِّ أَنّى يَكُونُ لي غُلامٌ وَ كانَتِ امْرَأَتي عاقِرًا وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا (8)

قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئًا (9)

قالَ رَبِّ اجْعَلْ لي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا (10)

فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (11)

ترجمه

اى زكريا! ما تو را به فرزندى بشارت مى دهيم كه نامش «يحيى» است؛ وپيش از اين، همنامى براى او قرار نداده ايم! * گفت: «پروردگارا! چگونه براى من فرزندى خواهد بود؟! در حالى كه همسرم نازا وعقيم است ومن نيز از شدّت پيرى افتاده شده ام!» * فرمود: «پروردگارت اين گونه گفته (واراده كرده)! اين بر من آسان است؛ وقبلاً تو را آفريدم در حالى كه چيزى نبودى!» * عرض كرد: «پروردگارا! نشانه اى براى من قرار ده!» فرمود: «نشانه تو اين است كه سه شبانه روز قدرت تكلّم (با مردم) نخواهى داشت؛ در حالى كه زبانت سالم است!» * او از محراب عبادتش به سوى مردم بيرون آمد؛ وبا اشاره به آنها گفت: «(بشكرانه اين موهبت،) صبح وشام خدا را تسبيح گوييد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات درچند محور سخن مى گويد: بشارت خداوند به زكريا به فرزندى به نام يحيى. تعجَب زكريا به جهت سن پيرى ونازا بودن همسرش. آسان بودن اين كار بر خداوند. درخواست نشانه براى فرزنددار شدن.

ب. «عاقر» در اصل از واژه «عقر» به معنى ريشه واساس يا به معنى «حبس» است واينكه به زنان نازا «عاقر» مى گويند به خاطر آن است كه كار آنها از نظر فرزند به پايان رسيده، يا اينكه تولد فرزند در آنها محبوس شده است.

«عتى» به معناى كسى است كه بر اثر طول زمان، اندامش خشكيده شده همان حالتى كه در سنين بسيار بالا براى انسان پيدا مى شود.(1)

ص: 276


1- مجمع البيان ج 6 ص 778

ج. اين آيات استجابت دعاى زكريا را در پيشگاه پروردگار، بيان مى كند وبا اين جمله شروع مى شود «اى زكريا ما تو را بشارت به پسرى مى دهيم كه نامش يحيى است پسرى كه همنام او پيش از اين نبوده است» يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا.

جمله لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا گرچه ظاهرا به اين معنى است كه كسى تا كنون هم نام او نبوده است ولى از آنجا كه نام به تنهايى دليل بر شخصيت كسى نيست، معلوم مى شود كه اين اسم، اشاره به مسمى است، يعنى كسى كه داراى امتيازاتى همچون او باشد قبلا نبوده است، چنان كه راغب در كتاب مفردات صريحا همين معنى را انتخاب كرده است.

بدون شك قبل از يحيى پيامبران بزرگى بودند حتى بالاتر از او، ولى هيچ مانعى ندارد كه يحيى ويژگيهايى داشته است مخصوص خودش.

د. يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا.

آيه مورد بحث دلالت دارد بر اينكه خداى تعالى خودش فرزند زكريا را به نام يحيى نام نهاده چون مى فرمايد: «اسمش يحيى است وما قبل از او احدى را بدين نام نناميده ايم وكسى در اين نام شريك او نيست.»(1)

و بعيد نيست مقصود از كلمه «سمى» همنام نباشد بلكه مثل ومانند باشد، هم چنان كه در آيه فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا.

سوره انبياء آيه 90 چنين مى باشد. شاهدش هم اين است كه اوصافى كه خداى تعالى در كلامش براى يحيى شمرده اوصافى است كه در هيچ پيغمبرى قبل از او نظيرش نيست، مثل دارا شدن حكم را در كودكى وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا (در سوره مورد بحث) وسيادت وترك ازدواج و سَيِّداً وَحَصُوراً (آل عمران، 39) وسلام كردن خدا بر او در روز ولادت وروز مرگ وروز قيامتش وَسَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا.(2)

ه -. زكريا كه اسباب ظاهر را براى رسيدن به چنين مطلوبى مساعد نمى ديد از پيشگاه پروردگار تقاضاى توضيح كرد و «گفت: پروردگارا! چگونه ممكن است فرزندى نصيب من

ص: 277


1- همان ص 780
2- الميزان ج 14 ص 19

شود در حالى كه همسر من نازا است ومن نيز از نظر سن وسال به حدى رسيده ام كه فرتوت وافتاده شده ام» قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلامٌ وَكانَتِ امْرَأَتِى عاقِراً وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا.

به زودى زكريا در پاسخ سؤالش اين پيام را از درگاه خداوند دريافت داشت: «فرمود: مطلب همين گونه است كه پروردگار تو گفته واين بر من آسان است» قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ معروف در ميان مفسران اين است كه جمله «كذلك» در تقدير «الامر كذلك» بوده يعنى مطلب همين گونه است.

اين مساله عجيبى نيست كه از پيرمردى همچون تو وهمسرى ظاهرا نازا فرزندى متولد شود «من تو را قبلا آفريدم در حالى كه هيچ نبودى» وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً.

و. در اينكه گوينده سخن در آيه سوم قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ كيست ؟ بعضى آن را سخن فرشتگان مى دانند وآيه 39 سوره آل عمران را مى توان گواه بر آن دانست: فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَهُوَ قائِمٌ يُصَلِّى فِى الْمِحْرابِ أَنَّ اللهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى، ولى ظاهر اين است كه گوينده تمام اين جمله ها خداوند است(1) واگر فرشتگان واسطه بشارت بوده اند هيچ مانعى ندارد كه خداوند اصل پيام را به خود نسبت دهد، بخصوص كه در آيه 40 همان سوره آل عمران مى فرمايد: قالَ كَذلِكَ اللهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ: «خدا اين گونه هر چه را بخواهد انجام مى دهد».

ز. خدا به او فرمود: نشانه تو آنست كه سه شبانه روز تمام در حالى كه زبانت سالم است قدرت سخن گفتن با مردم را نخواهى داشت (تنها زبانت به ذكر خدا ومناجات با او گردش مى كند) قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا:

اين نشانه آشكارى است كه انسان با داشتن زبان سالم وقدرت بر هر گونه نيايش با پروردگار در برابر مردم توانايى سخن گفتن را نداشته باشد.

بعد از اين بشارت واين آيت روشن «زكريا» از محراب عبادتش به سراغ مردم آمد وبا اشاره به آنها چنين گفت: صبح وشام تسبيح پروردگار بگوييد: فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيًّا.

اين موهبت كه اعجازى محسوب مى شد مى توانست پايه هاى ايمان را در دل هاى افراد محكم كند.

ص: 278


1- مجمع البيان ج 6 ص 780

ح. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه زكريا (علیه السلام) با اينكه خودش در دعايش اعتراف به پيرى خود ونازايى همسرش كرد وبا اين حال خدا را تواناى بر استجابت دعايش ديده ودعا كرد، چرا در آيه مورد بحث وقتى اين بشارت را مى شنود كه خدا دعايش را مستجاب نموده وفرزندى به نام يحيى به او مى دهد، از روى تعجب مى پرسد: مگر ممكن است سر پيرى آن هم از زنى نازا فرزنددار شوم ؟

جواب اين سؤال اين است كه اين تعجب خاصيت بشريت است وبا ايمان به قدرت خدا منافات ندارد ودر حقيقت استفسار از خصوصيات آن است، كه چطور صورت مى گيرد، نه انكار.

اين استفهام وجواب در لحن داستان در سوره آل عمران به اين تعبير آمده: قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلامٌ وَقَدْ بَلَغَنِىَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِى عاقِرٌ قالَ كَذلِكَ اللهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ كه جمله قالَرَبُّكَ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ در آيه مورد بحث مانند اللهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ است وهمين اختلاف تعبير، معنايى را كه ما كرديم تاييد مى كند وجمله وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً بيان بعضى از مصاديق خلقت است، كه استعجاب را بر طرف مى سازد.

ط. حضرت زكريا در اين سه شبانه روز سرگرم عبادت وذكر خدا بودولى نمى توانست با مردم حرف بزند مگر با رمز واشاره. خواهى گفت: رمز واشاره را از كجاى آيه استفاده كردى ؟ مى گوييم از آيه سوره آل عمران كه صريحا مى فرمايد: قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِى آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزاً وَاذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَسَبِّحْ بِالْعَشِىِّ وَالْإِبْكارِ.

ك. گاهى مراد از شب در عرف عرب، شبانه روز است. لذا در آيه ى 41 آل عمران مى خوانيم: ثَلاثَةَ أَيَّامٍ ودر اينجا مى فرمايد: ثَلاثَ لَيالٍ واين به خاطر آن است كه گاهى شب وروز به جاى يكديگر ذكر مى شوند.

ل. «محراب» محل خاصى است كه در عبادتگاه براى امام يا افراد برجسته در نظر گرفته مى شود ودر علت نامگذارى آن، دو جهت ذكر كرده اند:

نخست اينكه از ماده «حرب» به معنى جنگ گرفته شده، چون محراب در حقيقت محل مبارزه با شيطان وهواى نفس است.(1)

بعضى مى گويند: «محراب» در ميان بنى اسرائيل به عكس آنچه در ميان ما معمول است در

ص: 279


1- مجمع البيان ج 6 ص 779

نقطه اى بالاتر از سطح زمين قرار داشته وچند پله مى خورده واطراف آن را ديوار مى كشيده اند به طورى كه كسانى كه داخل محراب بودند كمتر از خارج ديده مى شدند جمله فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ كه در آيات فوق خوانديم با توجه به كلمه «على» كه معمولاً براى جهت فوق به كار مى رود اين معنى را تاييد مى كند.

م. «بُكْرَةً» به زمان ميان طلوع فجر تا طلوع خورشيد گفته مى شود و «عَشِيًّا» يا به فاصله ظهر تا غروب ويا به آخر روز گفته مى شود.

نكته ها

1. نظير آيات 7 تا 10 سوره مريم، آيات 39 تا 41 سوره ال عمران است با اين تفاوت كه اوصاف حضرت يحيى در آنجا بيان شده است؛ أَنَّ اللهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَى مُصَدِّقًا بِكَلِمَةٍ مِنَ اللهِ وَسَيِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ.

2. همانطورى كه خداوند به حضرت زكريا در سن پيرى وعقيم بودن همسرش فرزند عنايت كرد وتعجب آنها را برطرف ساخت. به حضرت مريم (عليهاالسلام) نيز با اينكه همسر نداشت فرزند عنايت كرد وتعجب او را برطرف ساخت. در سوره ال عمران آيه 40 درباره زكريا مى فرمايد: قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِىَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِى عَاقِرٌ قَالَ كَذَلِكَ اللهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ.

در سوره مريم در آيه 8 نيز درباره زكريا مى فرمايد: قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلَامٌ وَكَانَتِ امْرَأَتِى عَاقِرًا وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا... قَالَ كَذَلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئًا.

در سوره مريم در آيه 20 و 21 درباره حضرت مريم مى فرمايد: قَالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلَامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِى بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيًّا... قَالَ كَذَلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِنَّا وَكَانَ أَمْرًا مَقْضِيًّا.

3. نام «يحيى» در سوره هاى آل عمران، انعام، مريم وانبياء مجموعا پنج بار آمده است، او يكى از پيامبران بزرگ الهى است واز جمله امتيازاتش اين بود كه در كودكى به مقام نبوت رسيد.

4.

ص: 280

از ويژگيهايى كه اين پيامبر داشته وقرآن در سوره آل عمران آيه 39 به آن اشاره كرده، وصف او به «حصور» است، «حصور» از ماده «حصر» به معنى كسى است كه از جهتى در «محاصره» قرار گيرد ودر اينجا طبق بعضى از روايات به معنى خوددارى كننده از ازدواج است.

اين كار از اين نظر امتياز براى او بوده است كه بيانگر نهايت عفت وپاكى است ويا بر اثر شرائط خاص زندگى مجبور به سفرهاى متعدد براى تبليغ آئين الهى بوده وهمچون عيسى مسيح ناچار به مجرد زيستن گرديده است.

اين تفسير نيز نزديك به نظر مى رسد كه منظور از «حصور» در آيه فوق كسى است كه شهوات وهوس هاى دنيا را ترك گفته ودر واقع يك مرحله عالى از زهد بوده است.

به هر حال از منابع اسلامى ومنابع مسيحى استفاده مى شود كه «يحيى» پسر خاله «عيسى» بوده است.

5. انبيا در فكر رسيدن به مراحل بالاترى از يقين بودند. ابراهيم از خدا نشانه مى خواهد كه لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِى زكريّا نيز از خداوند نشانه اى خاص درخواست مى كند؛ اجْعَلْ لِى آيَةً.

6. نظير آيه 10 مريم: قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِى آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيّاً آيه 41 ال عمران است: قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِى آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً وَاذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَسَبِّحْ بِالْعَشِىِّ وَالْإِبْكَارِ

ص: 281

آیه 12-15

اشاره

آيات 15-12

يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا (12)

وَ حَنانًا مِنْ لَدُنّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا (13)

وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبّارًا عَصِيًّا (14)

وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا (15)

ترجمه

اى يحيى! كتاب (خدا) را با قوّت بگير! وما فرمان نبوّت (وعقل كافى) در كودكى به او داديم! * ورحمت ومحبتّى از ناحيه خود به او بخشيديم وپاكى (دل وجان)! واو پرهيزگار بود! * او نسبت به پدر ومادرش نيكوكار بود؛ وجبّار (ومتكّبر) وعصيانگر نبود! * سلام بر او، آن روز كه تولّد يافت وآن روز كه مى ميرد وآن روز كه زنده برانگيخته مى شود!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن گفتن با اشاره با مردم پيرامون تسبيح خداوند. اعطاى يحيى به زكريا ودستور گرفتن كتاب آسمانى از روى جدَ وجهد وعمل به آن. وصف يحيى به تقوا ونيكى به والدين وسلامت او به هنگام ولادت ومرگ وقيامت.

ب. در اين آيات نخست فرمان مهم الهى خطاب به «يحيى» شده است: «اى يحيى! كتاب خدا را با قوت وقدرت بگير!» يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ.

مشهور در ميان مفسران اين است كه منظور از «كتاب» در آيه شريفه «تورات» است،(1) حتى ادعاى اجماع واتفاق در اين زمينه كرده اند.

ولى بعضى اين احتمال را داده اند كه او كتابى ويژه خود داشت (همانند زبور داود). ولى احتمال اول قويتر به نظر مى رسد.

بعد از اين دستور، به مواهب دهگانه اى كه خدا به يحيى داده بود ويا او به توفيق الهى كسب كرد، اشاره مى كند.

1 - «ما فرمان نبوت وعقل وهوش ودرايت را در كودكى به او داديم» وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا.

2 - «به او رحمت ومحبت نسبت به بندگان از سوى خود بخشيديم» وَحَناناً مِنْ لَدُنَّا.

ص: 282


1- مجمع البيان ج 6 ص 781

«حنان» در اصل به معنى رحمت وشفقت ومحبت وابراز علاقه وتمايل است.

3 - «به او پاكى روح وجان وپاكى عمل داديم» وَزَكاةً.

4 - «او پرهيزگار بود» وَكانَ تَقِيًّا.

5 - «او را نسبت به پدر ومادرش نيكوكار وپر محبت قرار داديم» وَبَرًّا بِوالِدَيْهِ.

6 - «او مردى ستمگر ومتكبر در برابر خلق خدا نبود» وَلَمْ يَكُنْ جَبَّاراً.

7 - «او معصيت كار وآلوده به گناه نبود» عَصِيًّا.

8 و 9 و 10 - وچون او جامع اين صفات برجسته وافتخارات بزرگ بود «درود ما بر او به هنگام ولادتش ودرود ما بر او به هنگامى كه مرگش ودرود بر او در آن روز كه زنده وبرانگيخته خواهد شد» وَسَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا.(1)

ج. كلمه «قوت» معنى كاملا وسيعى دارد وتمام قدرت هاى مادى ومعنوى، روحى وجسمى در آن جمع است واين خود بيانگر اين حقيقت است كه نگهدارى آئين الهى واسلام وقرآن با ضعف وسستى امكان پذير نيست.

ودر آيه 63 و 93 بقره همين خطاب نسبت به تمام بنى اسرائيل ديده مى شود خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ كه نشان مى دهد اين يك حكم عام براى همگان است، نه شخص يا اشخاص معينى.

د. تعبير به سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا نشان مى دهد كه در تاريخ زندگى انسان وانتقال او از عالمى به عالم ديگر سه روز سخت وجود دارد، روز گام نهادن به اين دنيا يَوْمَ وُلِدَ وروز مرگ وانتقال به جهان برزخ يَوْمَ يَمُوتُ وروز برانگيخته شدن در جهان ديگر وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا.

و از آنجا كه اين سه روز انتقالى طبيعتا با بحرانهايى روبرو است خداوند سلامت وعافيت خود را شامل حال بندگان خاصش قرار مى دهد وآنها را در اين سه مرحله طوفانى در كنف حمايت خويش مى گيرد.

در روايتى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) مى خوانيم: ان اوحش ما يقوم على هذا الخلق فى ثلاث مواطن: يوم يلد ويخرج من بطن امه فيرى الدنيا ويوم يموت فيعاين الآخرة واهلهاو

ص: 283


1- تفسير نمونه ج 13 ص 25.

يوم يبعث حيا، فيرى احكاما لم يرها فى دار الدنيا وقد سلم الله على يحيى فى هذه المواطن الثلاث وآمن روعته فقال وسلام عليه.(1)

ه -. درست است كه دوران شكوفايى عقل انسان معمولاً حد ومرز خاصى دارد ولى مى دانيم هميشه در انسان ها افراد استثنايى وجود داشته اند، چه مانعى دارد كه خداوند اين دوران را براى بعضى از بندگانش به خاطر مصالحى فشرده تر كند ودر سال هاى كمترى خلاصه نمايد، همان گونه كه براى سخن گفتن معمولا گذشتن يكى دو سال از تولد لازم است در حالى كه مى دانيم حضرت مسيح (علیه السلام) در همان روزهاى نخستين زبان به سخن گشود، آنهم سخنى بسيار پر محتوا كه طبق روال عادى در شان انسان هاى بزرگسال بود.

از اينجا روشن مى شود اشكالى كه پاره اى از افراد به بعضى از ائمه شيعه كرده اند كه چرا بعضى از آنها در سنين كم به مقام امامت رسيدند نادرست است.

ضمناً اين آيه پاسخ دندان شكنى است براى خرده گيرانى كه مى گويند على (علیه السلام) نخستين كسى نبود كه از ميان مردان به پيامبر (صلی الله علیه و آله) ايمان آورد، چرا كه در آن روز كودك ده ساله بود وايمان كودك ده ساله پذيرفته نيست.

و. جمله: وَحَناناً مِنْ لَدُنَّا عطف است بر حكم، يعنى ما او را حنانى از نزد خود داديم ودر آيه شريفه حنان به رحمت تفسير شده وشايد مراد به آن نبوت ويا ولايت باشد نظير قول نوح (علیه السلام) كه فرمود: وَآتانِى رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ وقول صالح كه فرمود: وَآتانِى مِنْهُ رَحْمَةً كه در هر دو جا مقصود از رحمت نبوت است.

بعضى «حنان» را به محبت تفسير كرده اند وشايد منظور از آن محبت مردم نسبت به او است.

بعضى ديگر حنان را به رقت ودلسوزى نسبت به مردم تفسير كرده اند.

و بعضى ديگر آن را تفسير كرده اند به اينكه مورد حنان خدا بوده، يعنى خدا نسبت به او محبت داشته است.(2)

و ليكن آنچه از سياق بر مى آيد مخصوصا از نظر اينكه «حنان» را مقيد به قيد «من لدنا» نموده مراد از «حنان» يك نوع عطف الهى وانجذاب مخصوصى است بين يحيى وبين

ص: 284


1- تفسير نمونه ج 13 ص 28 - برهان ج 3 ص 7 نورالثقلين ج 3 ص 327
2- مجمع البيان ج 6 ص 781

پروردگارش، كه در غير او سابقه ومانند ندارد.

ز. كلمه «تقى» صفت مشبهه از تقوى است، كلمه: «بر» به فتح باء نيز صفت مشبهه از ماده «بر» (به كسر باء) به معناى احسان است، كلمه «جبار» به معناى كسى است كه براى احدى حقى قائل نبوده، ودچار جبريت وجبروت شده باشد،

از اينجا روشن مى شود كه سياق جملات سه گانه مورد بحث سياق بيان كليات احوال آن جناب نسبت به خالق ومخلوق است، جمله وَكانَ تَقِيًّا حال او را نسبت به پروردگارش بيان مى كند وجمله: وَبَرًّا بِوالِدَيْهِ وضع او را نسبت به پدر ومادر حكايت مى نمايد وجمله: وَلَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيًّا رفتار او را نسبت به ساير مردم شرح مى دهد.

ح. كلمه سلام (در معنا) نزديك با كلمه «امن» است وآنچه از موارد استعمال آن به دست مى آيد اين است كه فرق ميان آن دو اين است كه «امن» عبارت است از خالى بودن مكان از هر چه مايه كراهت وترس آدمى است ولى سلام عبارت است از اينكه محل طورى باشد كه هر چه آدمى در آن مى بيند ملايم طبعش باشد، نه از آن كراهت داشته باشد ونه ترس.(1)

ط. در تفسير نعمانى به سند خود از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده كه فرمود:

امام اميرالمؤمنين (علیه السلام) در پاسخ مردمى كه از او از معناى وحى سؤال كرده بودند فرمود يك قسم از وحى وحى نبوت است وقسم ديگر وحى الهام وقسم سوم وحى اشاره است آن گاه كلام را هم چنان ادامه داد تا آنجا كه فرمود: واما وحى اشاره، كلام خداى عزوجل است كه مى فرمايد: فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيًّا چون زكريا (علیه السلام) موظف شده بود كه سه روز با مردم سخن نگويد مگر با رمز واشاره أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزاً.(2)

نكته ها

1. داستان زكريا در قرآن؛

خداوند متعال حضرت زكريا را در كلام خود به نبوت ووحى وصف كرده ودر آغاز سوره مريم او را به عبوديت ودر سوره انعام او را از صالحين ومجتبين ومخلصين شمرده

ص: 285


1- . الميزان ج 14 ص 26
2- . همان ص 33

ودر سوره آل عمران آيه 37 41 فرموده كه او متكفل حضرت مريم شده است وقرآن كريم درباره سرانجام وچگونگى درگذشتش چيزى نفرموده ولى در اخبار بسيارى از طرق شيعه وسنى آمده كه قومش او را به قتل رساندند، بدين صورت كه وقتى تصميم گرفتند او را بكشند او فرار كرده وبه درخت پناهنده شد، درخت شكافته شد واو در داخل درخت قرار گرفته درخت به حال اولش برگشت، شيطان ايشان را به نهانگاه وى خبر داد وگفت كه بايد درخت را اره كنيد، ايشان همين كار را كردند وآن جناب را با اره دو نيم نمودند وبه اين وسيله از دنيا رفت.

2. داستان يحيى (علیه السلام) در قرآن؛

خداى عزوجل آن جناب را در چند جاى قرآن ياد كرده واو را به ثناى جميلى ستوده، از آن جمله او را تصديق كننده كلمه اى از خدا (يعنى نبوت مسيح) خوانده واو را سيد ومايه آبروى قومش وحصور (بى زن) خوانده وپيغمبرى از صالحين ناميده است. (آل عمران، 39)

و نيز از مجتبين يعنى مخلصين وراه يافتگان خوانده (انعام، 85-87) ونام او را خودش نهاده واو را يحيى ناميده، كه قبل از وى هيچ كس بدين نام مسمى نشده واو را مامور به اخذ كتاب به قوت نموده واو را در كودكى حكم داده وبر او در سه روز زندگيش سلام فرستاده است.

3. تقوايى ارزش دارد كه هميشگى وخصلت انسان باشد؛ كانَ تَقِيًّا.(1)

4. تقوا زمينه دريافت الطاف الهى رشد ومحبوبيّت است؛ حَناناً... زَكاةً... كانَ تَقِيًّا.(2)

5. سلام ودرود فرستادن بر اولياى خدا مخصوص زمان حيات آنان نيست؛ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّا

6. نشانه سالم زندگى كردن وسالم مردن وسلامتى در قيامت، تقوا، نيكى به والدين وپرهيز از گناه وطغيان است؛ كانَ تَقِيًّا وَبَرًّا بِوالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيًّا وَسَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ.(3)...

آيات 21-16

ص: 286


1- راهنما ج 10 ص 578
2- همان
3- نور ج 7، ص 251 و 252.

آیه 16-21

اشاره

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكانًا شَرْقِيًّا (16)

فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجابًا فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرًا سَوِيًّا (17)

قالَتْ إِنّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا (18)

قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ ِلأَهَبَ لَكِ غُلامًا زَكِيًّا (19)

قالَتْ أَنّى يَكُونُ لي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْني بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا (20)

قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنّاسِ وَ رَحْمَةً مِنّا وَ كانَ أَمْرًا مَقْضِيًّا (21)

ترجمه

و در اين كتاب (آسمانى)، مريم را ياد كن، آن هنگام كه از خانواده اش جدا شد ودر ناحيه شرقى (بيت المقدس) قرار گرفت؛ * وميان خود وآنان حجابى افكند (تا خلوتگاهش از هر نظر براى عبادت آماده باشد). در اين هنگام، ما روح خود را بسوى او فرستاديم؛ واو در شكل انسانى بى عيب ونقص، بر مريم ظاهر شد! * او (سخت ترسيد و) گفت: «من از شرّ تو، به خداى رحمان پناه مى برم اگر پرهيزگارى! * گفت: «من فرستاده پروردگار توام؛ (آمده ام) تا پسر پاكيزه اى به تو ببخشم!» * گفت: «چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد؟! در حالى كه تاكنون انسانى با من تماس نداشته وزن آلوده اى هم نبوده ام!» * گفت: «مطلب همين است! پروردگارت فرموده: اين كار بر من آسان است! (ما او را مى آفرينيم، تا قدرت خويش را آشكار سازيم؛) واو را براى مردم نشانه اى قرار دهيم؛ ورحمتى باشد از سوى ما! واين امرى است پايان يافته (وجاى گفتگو ندارد)!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ياد كردن از حضرت مريم در قرآن به هنگام كناره گيرى او از مردم براى عبادت ونمايان شدن جبرئيل براى او. پناه بردن مريم به خداوند وبشارت جبرئيل به او به بخشيدن فرزند از طرف خدا. تعجَب مريم از فرزند دار شدن وآسان بودن اين كار بر خداوند.

ب. بعد از بيان سرگذشت يحيى (علیه السلام) رشته سخن را به داستان تولد عيسى (علیه السلام) وسرگذشت مادرش مريم مى كشاند، چرا كه پيوند بسيار نزديكى در ميان اين دو داستان است.

اگر تولد يحيى از پدرى پير وفرتوت ومادرى نازا عجيب بود، تولد عيسى از مادر

ص: 287

بدون پدر عجيب تر است.

اگر رسيدن به مقام عقل ونبوت در كودكى، شگفت انگيز است، سخن گفتن در گهواره آن هم از كتاب ونبوت، شگفت انگيزتر است.

نخستين آيه مورد بحث مى گويد، ياد كن در كتاب آسمانى (قرآن) از مريم آن گاه كه از خانواده خود، جدا شده ودر يك منطقه شرقى قرار گرفت وَاذْكُرْ فِى الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا.

او در حقيقت مى خواست مكان خلوتى پيدا كند كه به راز ونياز با خداى خود بپردازد به همين جهت طرف شرق بيت المقدس (آن معبد بزرگ) را كه شايد محلى آرام تر ومناسب تر بود برگزيد.(1)

ج. كلمه «انتبذت» از ماده «نبذ» به گفته «راغب» به معنى دور انداختن اشياء غير قابل ملاحظه است واين تعبير در آيه فوق شايد اشاره به آن باشد كه مريم به صورت متواضعانه وگمنام وخالى از هرگونه كارى كه جلب توجه كند، از جمع، كناره گيرى كرد وآن مكان از خانه خدا را براى عبادت انتخاب نمود.

در اين هنگام، مريم «حجابى ميان خود وديگران افكند» تا خلوتگاه او از هر نظر كامل شود؛ فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً.

در اين هنگام ما روح خود (يكى از فرشتگان بزرگ) را به سوى او فرستاديم واو در شكل انسان كامل بى عيب ونقص وخوش قيافه اى بر مريم ظاهر شد؛ فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا.

مريمى كه همواره پاكدامن زيسته، در دامان پاكان پرورش يافته ودر ميان جمعيت مردم ضرب المثل عفت وتقوا است، از ديدن چنين منظره اى كه مرد بيگانه زيبايى به خلوتگاه او راه يافته چه ترس ووحشتى به او دست مى دهد؟ لذا بلافاصله «صدا زد: من به خداى رحمان از تو پناه مى برم اگر پرهيزكار هستى» قالَتْ إِنِّى أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا.

مريم با گفتن اين سخن در انتظار عكس العمل آن مرد ناشناس بود، كه يك مرتبه آن فرد ناشناس زبان به سخن گشود ورسالت عظيم خويش را چنين بيان كرد و «گفت من

ص: 288


1- تفسير نمونه ج 13 ص 33 مجمع البيان ج 6 ص 783

فرستاده پروردگار توام»! قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ.

اين جمله همچون آبى كه بر آتش بريزد، به قلب پاك مريم آرامش بخشيد.(1)

ولى اين آرامش نيز چندان طولانى نشد، چرا كه بلافاصله افزود «من آمده ام تا پسر پاكيزه اى از نظر خلق وخوى وجسم وجان به تو ببخشم!» لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا.

از شنيدن اين سخن لرزش شديدى وجود مريم را فرا گرفت وبار ديگر او در نگرانى عميقى فرو رفت و «گفت: چگونه ممكن است من صاحب پسرى شوم، در حالى كه تا كنون انسانى با من تماس نداشته وهرگز زن آلوده اى نبوده ام ؟!» قالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِى بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيًّا.

اما به زودى طوفان اين نگرانى مجدد با شنيدن سخن ديگرى از پيك پروردگار فرو نشست او با صراحت به مريم «گفت: مطلب همين است كه پروردگارت فرموده، اين كار بر من سهل وآسان است» قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ.

تو كه خوب از قدرت من آگاهى، تو كه ميوه هاى بهشتى را در فصلى كه در دنيا شبيه آن وجود نداشت در كنار محراب عبادت خويش ديده اى، تو كه آواى فرشتگان را كه شهادت به پاكيت مى دادند شنيده اى، تو كه ميدانى جدت آدم از خاك آفريده شد، اين چه تعجب است كه از اين خبر دارى ؟! سپس افزود: «ما مى خواهيم او را آيه واعجازى براى مردم قرار دهيم» وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ.

«و ما مى خواهيم او را رحمتى از سوى خود براى بندگان بنمائيم» وَرَحْمَةً مِنَّا.

و به هر حال «اين امرى است پايان يافته» وجاى گفتگو ندارد وَكانَ أَمْراً مَقْضِيًّا.

د. تقريبا همه مفسران معروف، روح را در اينجا به جبرئيل فرشته بزرگ خدا تفسير كرده اند وتعبير «روح» از او به خاطر آنست كه روحانى است وهم وجودى است حياتبخش، چرا كه حامل رسالت الهى به پيامبران است كه احياء كننده همه انسان هاى لايق مى باشد.(2)

ه -. معناى تمثل جبرئيل براى مريم به صورت بشر، اين است كه در حاسه وادراك مريم به آن صورت محسوس شد، نه اينكه واقعا هم به آن صورت در آمده باشد، بلكه در خارج از

ص: 289


1- تفسير نمونه ج 13 ص 34
2- تفسير نمونه ج 13 ص 35

ادراك وى صورتى غير صورت بشر داشت.

و اين معنايى كه براى تمثل كرديم با همان معناى لغوى كلمه منطبق مى شود، چون وقتى مى گوئيم: «تمثل شىء لشىء فى صورة كذا» معنايش اين است كه چيزى براى چيز ديگرى به فلان صورت در آمد، يعنى او آن را به صورت فلان چيز تصور كرد، نه اينكه واقعا هم به آن صورت در آمده وچيز ديگرى شده باشد، پس تمثل ملك به صورت بشر، ظهور او براى بيننده به صورت بشر است، نه اينكه ملك بشر بشود.

نكته ها

1 - از لطافت هايى كه در اين سوره در نقل داستان هاى زكريا ومريم وابراهيم وموسى به كار برده تعبير واحدى است كه همه جا فرمود: «وهب» يعنى يحيى را به زكريا وعيسى را به مريم واسحاق ويعقوب را به ابراهيم وهارون را به موسى بخشيد.

و سياق اين معنا را مى رساند كه مريم از كلام جبرئيل كه گفت: «تا پسرى به تو ببخشم...» فهميده كه اين پسر را در همين حال مى بخشدو لذا گفت: «هيچ بشرى با من تماس نگرفته وزناكار هم نبوده ام» ودر اين جمله فهماند كه فرزنددار شدن من الآن منوط به اين است كه چند ماه قبل نكاح ويا زنايى صورت گرفته باشد وحال آنكه صورت نگرفته است.

2 - در آيه 19 مريم به حضرت مريم خطاب شد ما فرزند پارسا به تو مى بخشيم قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاَماً زَكِيّاً در آيه 45 و 46 آل عمران اوصاف آن فرزند بيان شده است: إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ. وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِى الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِينَ (آل عمران، 46-45 (

3 - عبادت، زمينه ى نزول الطاف الهى است. فَاتَّخَذَتْ.... فَأَرْسَلْنا.

4 - بهترين پناهگاه، رحمت الهى است. أَعُوذُ بِالرَّحمن.

5 - وجود عيسى رحمت است. كسى كه وجودش ايمان به خدا را در انسان ها زنده كند وكارش ارشاد وهدايت مردم باشد، قطعاً رحمت است. رَحْمَةً مِنَّا.

6 - هيچ كس نمى تواند مانع كار خداوند شود. وَكانَ أَمْراً مَقْضِيًّا.(1)

آيات 26-22

ص: 290


1- نور ج 7، ص 253-255.

آیه 22-26

اشاره

فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكانًا قَصِيًّا (22)

فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ يا لَيْتَني مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا (23)

فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاّ تَحْزَني قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا (24)

وَ هُزّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا (25)

فَكُلي وَ اشْرَبي وَ قَرّي عَيْنًا فَإِمّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا فَقُولي إِنّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْمًا فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا (26)

ترجمه

سرانجام (مريم) به او باردار شد؛ واو را به نقطه دور دستى برد (وخلوت گزيد) * درد زايمان او را به كنار تنه درخت خرمايى كشاند؛ (آنقدر ناراحت شد كه) گفت: «اى كاش پيش از اين مرده بودم وبكلّى فراموش مى شدم!» * ناگهان از طرف پايين پايش او را صدا زد كه: «غمگين مباش! پروردگارت زير پاى تو چشمه آبى (گوارا) قرار داده است! * واين تنه نخل را به طرف خود تكان ده، رطب تازه اى بر تو فرو مى ريزد! * (از اين غذاى لذيذ) بخور؛ و (از آن آب گوارا) بنوش؛ وچشمت را (به اين مولود جديد) روشن دار! وهرگاه كسى از انسان ها را ديدى، (با اشاره) بگو: من براى خداوند رحمان روزه اى نذر كرده ام؛ بنابراين امروز با هيچ انسانى هيچ سخن نمى گويم! (وبدان كه اين نوزاد، خودش از تو دفاع خواهد كرد!)»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: باردار شدن مريم ودور شدن او از مردم. فرا گرفتن درد زايمان ورفتن زير درخت خرما وتقاضاى مرگ. سخن گفتن عيسى با مادرش بر اندوهناك نبودن به جهت پديد آوردن پروردگار آب را به زير پاى او وبهره مند شدن از خرما در صورت تكان دادن درخت وسخن نگفتن با مردم به جهت نذر روزه سكوت.

ب. «سرانجام مريم باردار شد» وآن فرزند موعود در رحم او جاى گرفت فَحَمَلَتْهُ.

اين امر سبب شد كه او از بيت المقدس به مكان دوردستى برود؛ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا.

و در اين حالت در ميان يك بيم واميد، يك حالت نگرانى توأم با سرور به سر مى برد، گاهى به اين مى انديشيد كه اين حمل سرانجام فاش خواهد شد، گيرم چند روز يا چند ماهى از آنها كه مرا مى شناسند دور بمانم ودر اين نقطه به صورت ناشناس زندگى كنم آخر چه خواهد شد؟!

ص: 291

و راستى براى دخترى كه سالها سنبل پاكى وعفت ونمونه اى در عبادت وبندگى خدا بوده، بسيار دردناك است كه يك روز احساس كند همه اين سرمايه معنويش به خطر افتاده است.

اما از سوى ديگر، احساس مى كرد خداوندى كه مرا به چنين فرزندى بشارت داده وبا چنين كيفيت معجزه آسايى او را آفريده چگونه تنهايم خواهد گذاشت ؟ آيا ممكن است در برابر چنين اتهامى از من دفاع نكند؟

ج. در اينكه اين مكان «قصى» (دوردست) كجا بوده بسيارى معتقدند شهر «ناصره» بوده است وشايد در آن شهر نيز پيوسته در خانه ميماند وكمتر قدم بيرون مى گذاشت.

لحظات طوفانى زندگى مريم شروع شد، درد سخت زائيدن به او دست داد آن چنان كه او را از آبادى به بيابان كشاند.

چون وضع مريم يك وضع استثنايى بود وهرگز نمى خواست كسى وضع حمل او را ببيند، با آغاز درد زائيدن، راه بيابان را پيش گرفت قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد درد وضع حمل او را به كنار درخت خرمائى كشاند از بس ناراحت بود بى اختيار «گفت: اى كاش پيش از اين مرده بودم وبه كلى فراموش مى شدم!»؛ قالَتْ يا لَيْتَنِى مِتُّ قَبْلَ هذا وَكُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا.

د. تنها ترس تهمت هاى آينده نبود كه قلب مريم را مى فشرد، هر چند مشغله فكرى مريم بيش از همه همين موضوع بود ولى مشكلات ومصائب ديگر مانند وضع حمل بدون قابله ودوست وياور، در بيابانى تنهاى تنها، نبودن محلى براى استراحت، آبى براى نوشيدن وغذا براى خوردن وسيله براى نگاهدارى مولود جديد، اينها امورى بود كه سخت او را تكان مى داد.

اما اين حالت زياد به طول نيانجاميد «ناگهان صدايى به گوشش رسيد كه از طرف پائين پا بلند است وآشكار مى گويد غمگين مباش درست بنگر پروردگارت از پائين پاى تو چشمه آب گوارايى را جارى ساخته است» فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلَّا تَحْزَنِى قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا.

و نظرى به بالاى سرت بيفكن بنگر چگونه ساقه خشكيده به درخت نخل بارورى تبديل شده كه ميوه ها، شاخه هايش را زينت بخشيده اند «تكانى به اين درخت نخل بده تا رطب تازه بر تو فرو ريزد» وَهُزِّى إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا.

امام باقر (علیه السلام) مى فرمايد: زن داراى نفاس چيزى همانند رطب مايه شفاى او نيست ولذا خداوند حضرت مريم را به رطب اطعام كرد؛ «از اين غذاى لذيذ ونيروبخش بخور واز

ص: 292

آن آب گوارا بنوش» فَكُلِى وَاشْرَبِى.(1)

«و چشمت را به اين مولود جديد روشن دار» وَقَرِّى عَيْناً.

«و اگر از آينده نگرانى آسوده خاطر باش، هر گاه بشرى ديدى واز تو در اين زمينه توضيح خواست با اشاره بگو من براى خداى رحمان روزه گرفته ام روزه سكوت وبه همين دليل امروز با احدى سخن نمى گويم» فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِى إِنِّى نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا.(2)

ه -. كلمه «اجائة» باب افعال از «جاء» است چه بگويى «جاء به» وچه بگويى «اجاءه» هر دو به معناى «او را آورد» است، كه در آيه شريفه كنايه از دفع والجاء است، يعنى درد زائيدن او را مجبور به آمدن كرد وكلمه «مخاض» به معناى درد زائيدن است.

و. جمله أَلَّا تَحْزَنِى تسليت ودلدارى است به مادرش از آن اندوه وغم شديدى كه به وى دست داده بود، آرى براى زنى عابد وزاهد هيچ مصيبتى تلخ تر وسخت تر از اين نيست كه او را در عرض وناموسش متهم كنند، آن هم زنى باكره، آنهم از خاندانى كه در گذشته وحال معروف به عفت وپاكى بوده اند.(3)

نكته ها

1. مريم در لابلاى مشكلات ورزيده شد ومسير حوادث او را تا آخرين مرحله مشكلات پيش برد آن چنان كه ميان خود وپايان زندگى يك گام بيشتر نمى ديد، اما ناگهان ورق بر مى گشت، همه چيز به كمك او مى شتافتند ودر محيطى آرام ومطمئن از هر نظر گام مى نهاد.

2. جمله هُزِّى إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ كه به مريم دستور مى دهد درخت خرما را تكان دهد تا از ميوه آن بهره گيرد اين درس آموزنده را به او وبه همه انسان ها داد كه حتى در سخت ترين لحظات زندگى دست از تلاش وكوشش نبايد برداشت.

آرى اين دستور الهى به مريم نشان مى دهد تا حركتى از ما نباشد بركتى نخواهد بود.

3. بدون شك تقاضاى مرگ از خدا كار درستى نيست ولى گاه در زندگى انسان حوادث

ص: 293


1- مجمع البيان ج 6 ص 790
2- نمونه ج 13 ص 39-41
3- الميزان ج 14 ص 57

سختى روى مى دهد كه طعم حيات كاملا تلخ وناگوار مى شود.

4. مريم نيز چون در لحظات نخستين در فكرش اين تصور پديد آمد كه تمام آبرو وحيثيت او در برابر مردم بيخرد با تولد اين فرزند به خطر خواهد افتاد، اينجا بود كه آرزوى مرگ وفراموش شدن كرد واين خود دليل بر آن است كه او عفت وپاكدامنى را حتى از جانش بيشتر دوست مى داشت وبراى آبروى خود ارزشى بيش از حيات خود قائل بود.(1)

5. بعضى مى پرسند اگر معجزه مخصوص انبياء وامامان است پس ظهور اين گونه معجزات براى مريم چگونه بود؟

بعضى از مفسران براى حل اين مشكل آن را جزء معجزات عيسى گرفته اند كه به عنوان مقدمه تحقق يافت واز آن تعبير به «ارهاص» مى كنند. (ارهاص به معنى معجزه مقدماتى است).

ولى هيچ نيازى به اين گونه پاسخها نيست، چرا كه ظهور خارق عادات براى غير پيامبران وامامان هيچگونه مانعى ندارد اين همان چيزى است كه نامش را «كرامت» مى گذاريم.

معجزه آن است كه توأم با «تحدى» (دعوت به مبارزه) وتوأم با دعوى نبوت ويا امامت بوده باشد.

6. از تعبير آيه چنين برمى آيد كه نذر سكوت براى آن قوم وجمعيت، كار شناخته شده اى بود، به همين دليل اين كار را بر او ايراد نگرفتند.

ولى اين نوع روزه در شرع اسلام، مشروع نيست.

امام سجاد (علیه السلام) مى فرمايد:

«صوم السكوت حرام»؛ «روزه سكوت حرام است» واين به خاطر تفاوت شرائط در آن زمان با زمان ظهور اسلام است.

7. آرامش، بر تغذيه مقدم است. أَلَّا تَحْزَنِى، رُطَباً جَنِيًّا زيرا انسان مضطرب، بهترين غذاها را نيز ميل ندارد.

آيات 33-27

ص: 294


1- تفسير نمونه ج 13 ص 44

آیه 27-33

اشاره

فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا (27)

يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا (28)

فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا (29)

قالَ إِنّي عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيًّا (30)

وَ جَعَلَني مُبارَكًا أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصاني بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا (31)

وَ بَرًّا بِوالِدَتي وَ لَمْ يَجْعَلْني جَبّارًا شَقِيًّا (32)

وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا (33)

ترجمه

(مريم) در حالى كه او را در آغوش گرفته بود، نزد قومش آورد؛ گفتند: «اى مريم! كار بسيار عجيب وبدى انجام دادى! * اى خواهر هارون! نه پدرت مرد بدى بود ونه مادرت زن بد كاره اى!!» * (مريم) به او اشاره كرد؛ گفتند: «چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوييم ؟!» * (ناگهان عيسى زبان به سخن گشود و) گفت: «من بنده خدايم؛ او كتاب (آسمانى) به من داده؛ ومرا پيامبر قرار داده است! * ومرا - هر جا كه باشم - وجودى پربركت قرار داده؛ وتا زمانى كه زنده ام، مرا به نماز وزكات توصيه كرده است! * ومرا نسبت به مادرم نيكوكار قرار داده؛ وجبّار وشقى قرار نداده است! * وسلام (خدا) بر من، در آن روز كه متولّد شدم ودر آن روز كه مى ميرم وآن روز كه زنده برانگيخته خواهم شد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: استبعاد مردم از فرزند دار شدن مريم. اشاره مريم به سخن گفتن عيسى به جهت رفع استبعاد ورفع تهمت از او. تعجَب مردم از سخن گفتن كودك. معرفى كودك در گهواره خود را به نبوت واوصاف پسنديده.

ب. سرانجام مريم در حالى كه كودكش را در آغوش داشت از بيابان به آبادى بازگشت وبه سراغ بستگان واقوام خود آمد فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ.

هنگامى كه آنها كودكى نوزاد را در آغوش او ديدند، دهانشان از تعجب باز ماند، آنها كه سابقه پاكدامنى مريم را داشتند وآوازه تقوا وكرامت او را شنيده بودند سخت نگران شدند، گفتند: اى مريم! تو مسلما كار بسيار عجيب وبدى انجام دادى! قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ

ص: 295

شَيْئاً فَرِيًّا(1) بعضى به او رو كردند وگفتند: «اى خواهر هارون! پدر تو آدم بدى نبود، مادرت نيز هرگز آلودگى نداشت» يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا.

ج. اينكه آنها به مريم گفتند: «اى خواهر هارون» موجب تفسيرهاى مختلفى در ميان مفسران شده است، اما آنچه صحيح تر به نظر مى رسد اين است كه هارون مردپاك وصالحى بود، آن چنان كه درميان بنى اسرائيل ضرب المثل شده بود، هركس را مى خواستند به پاكى معرفى كنند مى گفتند: او برادر يا خواهر هارون است، مرحوم طبرسى اين معنى را در حديث كوتاهى از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل كرده است.(2)

در اين هنگام، مريم به فرمان خدا سكوت كرد، تنها كارى كه انجام داد اين بود كه اشاره به نوزادش عيسى كرد، فَأَشارَتْ إِلَيْهِ. اما اين كار بيشتر تعجب آنها را برانگيخت.

به هر حال «به او گفتند ما چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوئيم ؟!» قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِى الْمَهْدِ صَبِيًّا.

ولى اين حالت چندان به طول نيانجاميد چرا كه آن كودك نوزاد زبان به سخن گشود و «گفت: من بنده خدايم» قالَ إِنِّى عَبْدُ اللهِ واوصافى را براى خويش بيان كرد.

نكته ها

1 - بهتان به حضرت مريم (علیه السلام)

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: به حضرت مريم تهمت زدند: وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَى مَرْيَمَ بُهْتَاناً عَظِيماً (النساء، 156) در آيه ديگر بهتان را بيان كرده است. فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيّاً. يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً (مريم، 27-28)

2 - در قرآن كريم چند امر به مبارك بودن وصف شده است:

خداوند متعال. ذَلِكُمُ اللهُ رَبُّكُمْ فَتَبَارَكَ اللهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ. (غافر، 64)

خانه كعبه. إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكًا. (آل عمران، 96)

قرآن كريم. وَهَذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ. (انعام، 92) وَهَذَا ذِكْرٌ مُبَارَكٌ أَنْزَلْنَاهُ. (انبياء، 50)

ص: 296


1- نمونه ج 13 ص 54
2- مجمع البيان ج 6 ص 791

حضرت عيسى (علیه السلام) وَجَعَلَنِى مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ. (مريم، 31)

شب قدر. إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِى لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ. (دخان، 3)

باران. وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُبَارَكًا. (ق، 9)

قابل توجه اينكه اصل بركت مربوط به خداوند متعال است وامور ديگر مانند قرآن وشب قدر وباران وحضرت مسيح (علیه السلام) مظاهر بركت خداوند هستند.

در حديثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم: معنى مبارك، «نفاع» است (يعنى بسيار پر منفعت).

2 - در قرآن كريم 4 پيامبر به مبارك بودن وصف شده اند؛

نوح؛ قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِنَّا وَبَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ مِمَّن مَعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ.... (هود، 48)

ابراهيم واسحاق؛ سَلاَمٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ * كَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ * إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ * وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِيّاً مِّنَ الصَّالِحِينَ * وَبَارَكْنَا عَلَيْهِ وَعَلَى إِسْحَاقَ وَمِن ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ مُبِينٌ. (صافات، 109-113)

عيسى (علیه السلام)؛ قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللهِ آتَانِىَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِى نَبِيّاً * وَجَعَلَنِى مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِى بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً. (مريم، 30-31)

3 - از ميان تمام برنامه ها روى توصيه پروردگار به نماز وزكات تكيه مى كند واين به خاطر اهميت فوق العاده اين دو برنامه است كه اين دو رمز ارتباط با خالق وخلق است واز يك نظر مى توان همه برنامه هاى مذهبى را در آن خلاصه كرد چرا كه بخشى از آنها پيوند انسان را با خلق وبخشى با خالق مشخص مى كند. قالَ إِنِّى عَبْدُ اللهِ آتانِىَ الْكِتابَ وَجَعَلَنِى نَبِيًّا.

از اينجا پاسخ عيسى (علیه السلام)، شروع مى شود وآن جناب اصلا متعرض مساله ولادتش نشد، با اينكه همه مشكل مردم از آن بود واين بدان جهت است كه سخن گفتن كودك مولود معجزه اى است كه هر چه بگويد جاى ترديدى نمى گذارد در اينكه حق است، چون معجزه اى است، مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه در آخر گفتارش بر خود سلام كرد.

4 - در جمله آتانِىَ الْكِتابَ از دادن خدا كتاب را به او خبر داد وظاهرا مقصود از آن همان انجيل است،

5 - عيسى (علیه السلام) در آن روز تنها نبى بوده وبعدها خداوند او را به رسالت برگزيده واز

ص: 297

ظاهر كلامش بر مى آيد كه در همان روز كتاب ونبوت داده شده، نه اينكه بخواهد از آينده خبر دهد.(1)

6 - قضاوت مردم، عجولانه وبراساس قرائن ظاهرى است، نه واقعيّات. لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا (آنان به محض ديدن نوزادى همراه مريم، حكم به بدى او كردند).(2)

8 - در نبوّت (وامامت) سن خاصى شرط نيست. فِى الْمَهْدِ... جَعَلَنِى نَبِيًّا.(3)

9 - ارتباط پيامبران با پدر ومادر در قرآن كريم به سه گونه بيان شده؛

احترام مانند حضرت يوسف؛ فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللهُ آمِنِينَ. (يوسف، 99)

نيكوكارى مانند حضرت يحيى؛ وَبَرّاً بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيّاً. (مريم، 14)

مانند حضرت سليمان؛... وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلَى وَالِدَىَّ... (نمل، 19) ومانند حضرت عيسى كه به مادرش نيكى كرد؛ وَبَرّاً بِوَالِدَتِى وَلَمْ يَجْعَلْنِى جَبَّاراً شَقِيّاً. (مريم، 32)

طلب مغفرت، مانند نوح؛ رَبِّ اغْفِرْ لِى وَلِوَالِدَىَّ. (نوح، 28)

و مانند حضرت ابراهيم؛ رَبَّنَا اغْفِرْ لِى وَلِوَالِدَىَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ. (ابراهيم، 41)

10 - اوصاف وبرخى از ويژگى هاى حضرت عيسى (علیه السلام)

خلقت بدون پدر؛ ان مثل عيسى عند الله كمثل ءادم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون.

آبرومند در دنيا وآخرت - بنده مقرب الهى؛ وجيهاً فى الدنيا والاخرة ومن المقربين.

سخن گفتن در گهواره صالح؛ و يكلّم الناس فى المهد وكهلًا ومن الصالحين.

عبوديت - مبارك - نيكوكار به مادر؛ قال انّى عبدالله ءاتانى الكتاب وجعلنى نبيّاً * وجعلنى مباركاً أينما كنت وأوصانى بالصلوة والزّكوة ما دمت حياً * وبرّاً بوالدتى ولم يجعلنى جبّاراً شقيّاً.

مورد تأييد روح القدس؛ و أيّدناه بروح القدس.

آيت خاص خدا؛ و لنجعله ءاية للناس.

ص: 298


1- الميزان ج 14 ص 45
2- نور ج 7 ص 260
3- همان ص 262

از پيامبران اولوالعزم؛ شرع لكم من الدين ما وصّى به نوحاً والذى أوحينا اليك وما وصّينا به ابراهيم وموسى وعيسى.

مصداق تورات - مبشر به رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ و اذ قال عيسى بن مريم يا بنى اسرائيل انّى رسول الله اليكم مصدّقاً لما بين يدى من التوراة ومبشّراً برسول يأتى من بعدى اسمه احمد.

آیه 34-35

اشاره

آيات 35-34

ذلِكَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذي فيهِ يَمْتَرُونَ (34)

ما كانَ لِلّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْرًا فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (35)

ترجمه

اين است عيسى پسر مريم؛ گفتار حقّى كه در آن ترديد مى كنند! * هرگز براى خدا شايسته نبود كه فرزندى اختيار كند! منزّه است او! هرگاه چيزى را فرمان دهد، مى گويد: «موجود باش!» همان دم موجود مى شود!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: روشن شدن حقيقت بر مردم بواسطه سخن گفتن عيسى. منزه بودن خداوند از داشتن فرزند. عدم جدايى اراده خداوند از مراد پيرامون خلقت.

ب. در جمله ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ كلمه «ذلك» اشاره به سراپاى داستانى است كه قرآن كريم از سر گذشت واوصاف عيسى آورده ومعنايش اين است كه اين شخصى كه ما، درباره ولادتش سخن گفتيم واو خود را به عبوديت ونبوت وكتاب معرفى كرد همان عيسى بن مريم است.

و كلمه قَوْلَ الْحَقِّ كه منصوب است عامل نصبش مقدر است وتقدير كلام اقول قول الحق مى باشد وجمله الَّذِى فِيهِ يَمْتَرُونَ يعنى آنكه در باره اش شك ونزاع مى كنند وصف عيسى است ومعنايش اين است كه اين همان عيسى بن مريم است كه درباره اش شك ونزاع مى كنند.(1)

ص: 299


1- الميزان ج 14 ص 63

ج. در آيه بعد با صراحت مى گويد: «هرگز براى خدا شايسته نبود فرزندى انتخاب كند او منزه وپاك از چنين چيزى است» ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ.

بلكه او هر گاه چيزى را اراده كند وفرمان دهد به آن مى گويد: موجود باش آن نيز موجود مى شود؛ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.

اشاره به اينكه: دارا بودن فرزند - آن چنان كه مسيحيان در مورد خدا مى پندارند - با قداست مقام پروردگار سازگار نيست، از يك سو لازمه آن جسم بودن واز سوى ديگر محدوديت واز سوى سوم نياز واو را در سرحد يك موجود ضعيف ومحدود مادى قرار دادن است.

تعبير كُنْ فَيَكُونُ كه در هشت مورد از آيات قرآن آمده است ترسيم بسيار زنده اى از وسعت قدرت خدا وتسلط وحاكميت او در امر خلقت است، تعبيرى از فرمان «كن» كوتاهتر تصور نمى شود ونتيجه اى از «فيكون» وسيعتر وجامعتر به نظر نمى رسد، مخصوصا با توجه به «فاء تفريع» كه فوريت را در اينجا مى رساند، حتى فاء تفريع در اينجا به تعبير فلاسفه دليل بر تاخر زمانى نيست، بلكه همان تاخر رتبى يعنى ترتب معلول بر علت را بيان مى كند.(1)

نكته ها

آيه 35 مريم؛ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ نظير آيه 117 بقره است؛ بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.

ص: 300


1- تفسير نمونه ج 13 ص 62

آیه 36-40

اشاره

آيات 40-36

وَ إِنَّ اللّهَ رَبّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ (36)

فَاخْتَلَفَ اْلأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظيمٍ (37)

أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا لكِنِ الظّالِمُونَ الْيَوْمَ في ضَلالٍ مُبينٍ (38)

وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ اْلأَمْرُ وَ هُمْ في غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ (39)

إِنّا نَحْنُ نَرِثُ اْلأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها وَ إِلَيْنا يُرْجَعُونَ (40)

ترجمه

و خداوند، پروردگار من وشماست! او را پرستش كنيد؛ اين است راه راست! * ولى (بعد از او) گروه هايى از ميان پيروانش اختلاف كردند؛ واى به حال كافران از مشاهده روز بزرگ (رستاخيز)! * در آن روز كه نزد ما مى آيند، چه گوشهاى شنوا وچه چشمهاى بينايى پيدا مى كنند! ولى اين ستمگران امروز در گمراهى آشكارند! * آنان را از روز حسرت [= روز رستاخيز كه براى همه مايه تأسف است] بترسان، در آن هنگام كه همه چيز پايان مى يابد! وآنها در غفلتند وايمان نمى آورند! * ما، زمين وتمام كسانى را كه بر آن هستند، به ارث مى بريم؛ وهمگى بسوى ما بازگردانده مى شوند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: صراط مستقيم در پرتو عبادت پروردگار متعال. اختلاف مردم درباره عيسى وتهديد به عذاب براى كفَار. شنوا وبينا شدن كفار در قيامت وعدم سود آن. بيم دادن مردم از روز حسرت. (قيامت)

ب. كلمه «ويل» كلمه اى است تهديدى كه شدت عذاب را افاده مى كند وكلمه «مشهد» مصدر ميمى وبه معناى شهود است.

ج. آيه (38) وضع آنها را در صحنه رستاخيز بيان مى كند ومى گويد: «آنها در آن روز كه نزد ما مى آيند چه گوشهاى شنوا وچه چشمهايى بينا پيدا مى كنند؟»

ولى اين ستمگران امروز كه در دنيا هستند در گمراهى آشكارند:

أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِى ضَلالٍ مُبِينٍ.

بعضى از مفسران كلمه «اليوم» در جمله لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِى ضَلالٍ مُبِينٍ را به معنى روز قيامت گرفته اند كه مفهوم آيه اين مى شود: در آنجا بينا وشنوا خواهند شد اما اين بينايى

ص: 301

وشنوايى در آن روز سودى به حالشان نخواهد داشت ودر ضلال مبين خواهند بود. ولى تفسير اول صحيحتر به نظر مى رسد.(1)

د. از ظاهر سياق بر مى آيد كه جمله إِذْ قُضِىَ الْأَمْرُ بيان جمله يَوْمَ الْحَسْرَةِ باشد، در نتيجه اشاره به اين مى شود كه اين حسرتى كه به آن دچار مى شوند از ناحيه قضاى امر مى آيد وقضاء وقتى باعث حسرت مى شود كه فوت گردد وسعادتى كه او مى توانست به آن نائل شود از بين ببرد.(2)

نكته ها

1. قرآن كريم در آيه 39 مريم مى فرمايد: كفار را از روز حسرت انذار كن. در اينكه حسرت آنان درباره چه امورى است در آيات ديگر بيان شده است:

مجسم شدن اعمال ناپسند. كَذَلِكَ يُرِيهِمُ اللهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ. (بقره، 167)

كوتاهى در انجام وظيفه در برابر خداوند. يَا حَسْرَتَا عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللهِ. (زمر، 56)

حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا يَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِيهَا. (انعام، 31)

2. اگر قرآن مى فرمايد: روز قيامت روز حسرت است وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِىَ الْأَمْرُ وَهُمْ فِى غَفْلَةٍ وَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ (مريم، 39)، اين حسرت براى همه انسان ها نيست، بلكه مخصوص كفار است؛ وَإِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكَافِرِينَ (حاقه، 50)،

3. آيه 36 مريم نظير آيه 51 آل عمران است؛ إِنَّ اللهَ رَبِّى وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ كه اين سخن حضرت عيسى تثليث را دفع مى كند.

4. كليد همه ى بدبختى ها، غفلت است. غفلت از خداوند، غفلت از معاد، غفلت از آثار وپيامدهاى گناه، غفلت از توطئه ها، غفلت از محرومان، غفلت از تاريخ وسنّت هاى آن وغفلت از جوانى واستعدادها وزمينه هاى رشد.

آيات 46-41

ص: 302


1- تفسير نمونه ج 13 ص 72
2- الميزان ج 14 ص 64

آیه 41-46

اشاره

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا (41)

إِذْ قالَ ِلأَبيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْني عَنْكَ شَيْئًا (42)

يا أَبَتِ إِنّي قَدْ جاءَني مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْني أَهْدِكَ صِراطًا سَوِيًّا (43)

يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا (44)

يا أَبَتِ إِنّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا (45)

قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتي يا إِبْراهيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ َلأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْني مَلِيًّا (46)

ترجمه

در اين كتاب، ابراهيم را ياد كن، كه او بسيار راستگو وپيامبر (خدا) بود! * هنگامى كه به پدرش گفت: «اى پدر! چرا چيزى را مى پرستى كه نه مى شنود ونه مى بيند ونه هيچ مشكلى را از تو حلّ مى كند؟! * اى پدر! دانشى براى من آمده كه براى تو نيامده است؛ بنابر اين از من پيروى كن، تا تو را به راه راست هدايت كنم! * اى پدر! شيطان را پرستش مكن، كه شيطان نسبت به خداوند رحمان، عصيانگر بود! * اى پدر! من از اين مى ترسم كه از سوى خداوند رحمان عذابى به تو رسد، در نتيجه از دوستان شيطان باشى!» * گفت: «اى ابراهيم! آيا تو از معبودهاى من روى گردانى ؟! اگر (از اين كار) دست برندارى، تو را سنگسار مى كنم! وبراى مدّتى طولانى از من دور شو!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ياد كردن سرگذشت ابراهيم در قرآن. احتجاج ابراهيم با عموى بت پرست خود. نهى كردن از پرستش بت به جهت خوف از عذاب خداوند. برخورد زشت آزر با ابراهيم وتهديد او.

ب. كلمه «صديق» صيغه مبالغه از صدق وبه معنى كسى است كه بسيار راستگو است، بعضى گفته اند به معنى كسى است كه هرگز دروغ نمى گويد.

به هر حال اين صفت به قدرى اهميت دارد كه در آيه فوق حتى قبل از صفت «نبوت» بيان شده، گويى زمينه ساز شايستگى براى پذيرش نبوت است واز اين گذشته بارزترين صفتى كه در پيامبران وحاملان وحى الهى لازم است همين معنى مى باشد كه آنها فرمان پروردگار را بى كم وكاست به بندگان خدا برسانند.

ص: 303

ج. «اب» در لغت عرب گاهى به معنى پدر وگاه به معنى عمو آمده است قرآن كريم مى فرمايد ياد كن از ابراهيم بسيار با صداقت: «در آن هنگام كه به پدرش گفت: اى پدر چرا چيزى را پرستش مى كنى كه نمى شنود ونمى بيند ونمى تواند هيچ مشكلى را از تو حل كند» إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَلا يُبْصِرُ وَلا يُغْنِى عَنْكَ شَيْئاً.

اين بيان كوتاه وكوبنده يكى از بهترين دلائل نفى شرك وبت پرستى است چرا كه يكى از انگيزه هاى انسان در مورد شناخت پروردگار انگيزه سود وزيان است كه علماى عقائد از آن تعبير به مساله «دفع ضرر محتمل» كرده اند.

او مى گويد: چرا تو به سراغ معبودى مى روى كه نه تنها مشكلى از كار تو نمى گشايد بلكه اصلا قدرت شنوايى وبينايى ندارد.(1)

د. منظور از عبادت در اينجا عبادت به معنى سجده كردن ونماز وروزه براى شيطان بجا آوردن نيست، بلكه به معنى اطاعت وپيروى فرمان است كه اين خود يك نوع از عبادت محسوب مى شود.

از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) چنين نقل شده است:

«من اصغى الى ناطق فقد عبده، فان كان الناطق عن الله عزوجل فقد عبد الله وان كان الناطق عن ابليس فقد عبد ابليس!»: كسى كه به سخن سخنگويى گوش فرا دهد (گوش دادن از روى تسليم ورضا) او را پرستش كرده، اگر اين سخنگو از سوى خدا سخن مى گويد خدا را پرستيده است واگر از سوى ابليس سخن مى گويد ابليس را عبادت كرده.

بعد ابراهيم (علیه السلام)، آزر را به پيروى از خود دعوت مى كند ومى گويد از من پيروى كن تا تو را به راه درست راهنمائى كنم با اينكه قاعدتا عمويش از نظر سن از او بسيار بزرگتر بوده ودر آن جامعه سرشناس تر ودليل آن را اين ذكر مى كند «كه من علومى دارم كه نزد تو نيست» قَدْ جاءَنِى مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ.

اين يك قانون كلى است درباره همه كه در آنچه آگاه نيستند از آنها كه آگاهند پيروى كنند واين در واقع برنامه رجوع به متخصصان هر فن واز جمله مساله تقليد از مجتهد را

ص: 304


1- تفسير نمونه ج 13 ص 78

در فروع احكام اسلامى مشخص مى سازد.(1)

بار ديگر او را متوجه عواقب شوم شرك وبت پرستى كرده مى گويد «اى پدر! من از اين مى ترسم كه با اين شرك وبت پرستى كه دارى عذابى از ناحيه خداوند رحمان به تو برسد وتو از اولياى شيطان باشى» يا أَبَتِ إِنِّى أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا.

ه -. قرآن مى گويد: نه تنها دلسوزى هاى ابراهيم وبيان پربارش به قلب آزر ننشست بلكه او از شنيدن اين سخنان، سخت برآشفت و «گفت: اى ابراهيم آيا تو از خدايان من روى گردانى ؟!» قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِى يا إِبْراهِيمُ. «اگر از اين كار خوددارى نكنى به طور قطع تو را سنگسار خواهم كرد» لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ. «و اكنون از من دور شو ديگر تو را نبينم» وَاهْجُرْنِى مَلِيًّا.

كلمه (مليّا) به گفته «راغب» در «مفردات» از ماده املاء به معنى مهلت دادن طولانى آمده است ودر اينجا مفهومش آنست كه براى مدت طولانى يا هميشه از من دور شو.

منظور ابراهيم (علیه السلام) از طلب مغفرت براى عمويش آزر آن است كه در صورتى كه عبادت بت ها را ترك كنى وخداوند را خالصانه پرستش كنى، براى تو طلب آمرزش مى كنم.(2)

و. كلمه «رغبت» به طورى كه در مجمع آمده از كلمات اضداد است، يعنى اگر با لفظ «عن» متعدى شود به معناى اعراض از چيزى است واگر با لفظ «فى» متعدى شود به معناى ميل در آن است.(3)

نكته ها

صداقت پيامبران:

1. حضرت ابراهيم (علیه السلام): وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً (مريم، 41)

2. حضرت ادريس (علیه السلام): وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً (مريم، 56)

3. حضرت اسماعيل (علیه السلام): وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَبِيّاً (مريم، 54)

4.

ص: 305


1- تفسير نمونه ج 13 ص 79
2- مجمع البيان ج 6 ص 798
3- ترجمه الميزان ج 14 ص 76

حضرت موسى (علیه السلام): حَقِيقٌ عَلَى أَنْ لاَ أَقُولَ عَلَى اللهِ إِلاَّ الْحَقَّ... (الأعراف، 105)

5. حضرت يوسف (علیه السلام):... وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (يوسف، 51)

6. لَقَدْ صَدَقَ اللهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ... (الفتح، 27)

1. تعبير ابراهيم در برابر عمويش آزر در اينجا بسيار جالب است:

از يك سو مرتباً او را با خطاب يا ابت (پدرم) كه نشانه ادب واحترام است مخاطب مى سازد.

از سوى ديگر جمله ان يمسك نشان مى دهد كه ابراهيم از رسيدن كوچكترين ناراحتى به آزر ناراحت ونگران است.

از سوى سوم تعبير به عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ اشاره به اين نكته مى كند كار تو به واسطه اين شرك وبت پرستى به جايى رسيده كه خداوندى كه رحمت عام او همگان را در برگرفته به تو خشم مى گيرد ومجازاتت مى كند، ببين چه كار وحشتناكى انجام مى دهى.

و از سوى چهارم اين كار تو كارى است كه سرانجامش، قرار گرفتن زير چتر ولايت شيطان است.

2. توجّه به كمالات ديگران وتجليل از بزرگان، يكى از شيوه هاى تربيت است وَاذْكُرْ.(1)

3. در اين سوره پنج بار هنگام شروع در داستان پيامبران بزرگ ومريم، جمله اذكر (يادآورى كن) آمده است.

4. وصف خداوند به عنوان «رحمان» شانزده بار در اين سوره آمده است چرا كه سوره از آغازش با رحمت شروع مى شود، رحمت خدا به زكريا، رحمت خدا به مريم ومسيح وپايان آن نيز باهمين رحمت است كه در اواخر آن مى گويد:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا: «كسانى كه ايمان آوردند وعمل صالح انجام دادند خداوند رحمان محبت آنها را در دل بندگانش قرار مى دهد». (مريم، 96)

5. در اين آيات ابراهيم (علیه السلام) در خطابى كه با پدر خود دارد دو نكته را خاطر نشان مى سازد، اول اينكه طريقه ومسلك او در پرستش بتها طريقه اى لغو وباطل است، دوم اينكه نزد او علم

ص: 306


1- راهنما ج 10 ص 640

ومعرفتى است كه نزد پدرش نيست وبر او لازم است كه از وى پيروى كند تا به راه حق دلالتش نمايد، زيرا او در خطر ولايت شيطان قرار دارد.

جهت دوم اينكه عبادت ودعا ودست حاجت دراز كردن براى فايده اى است كه عايد عابد ودعا كننده شود ويا ضررى از او دفع گرددو اين لا محاله متوقف بر قدرت معبود است وبتها قدرتى بر جلب نفع به سوى عابد ودفع ضرر از وى ندارند، پس به هيچ وجه دردى از او دوا نمى كنند.

6. در نهى از منكر از خويشان خود شروع كنيم.

7. علم انبيا نيز محدود است. مِنَ الْعِلْمِ.(1)

8. در دعوت وتبليغ، با استفاده از عواطف، زمينه ى پذيرش را فراهم كنيم. (در اين آيات، چهار مرتبه يا أَبَتِ آمده است)

9. در اين آيات، روحيّات مؤمن وكافر در گفتگوها به خوبى به چشم مى خورد:

الف: ابراهيم عاطفى حرف مى زند وعمويش با خشونت، ابراهيم چهار بار مى گويد: «يا أَبَتِ» ولى عموى بت پرستش حتّى يك بار نگفت: «يا بنى»

ب: ابراهيم، دلسوزانه حرف مى زند، امّا آزر با تهديد جواب مى دهد.

ج: ابراهيم، سلام مى كند، امّا آزر دستور فاصله گرفتن مى دهد. وَاهْجُرْنِى.(2)

10. ادب در برخورد در سيره انبياء

الف. به حضرت نوح (علیه السلام) گفتند تو گمراه هستى! در پاسخ فرمود من گمراه نيستم، بلكه پيامبر خدا هستم؛ قال الملأ من قومه انا لنراك فى ضلال مبين * قال يا قوم ليس بى ضلالة ولكنى رسول من ربّ العالمين. (اعراف، 60-61)

ب. به حضرت هود (علیه السلام) گفتند: تو سفيه هستى! در پاسخ فرمود: من سفيه نيستم بلكه پيامبر خدا هستم؛ قال الملأ الذين كفروا من قومه انّا لنريك فى سفاهة وانّا لنظنّك من الكاذبين * قال يا قوم ليس بى سفاهة ولكنّى رسول من رب العالمين. (اعراف، 66-67)

ج. حضرت ابراهيم (علیه السلام) به عموى خود گويد: دانشى به من رسيده كه به تو نرسيده است؛

ص: 307


1- راهنما ج 10 ص 645
2- نور ج 7 ص 271-275

قد جاءنى من العلم ما لم يأتك (مريم، 43)؛ به او نگفت من دانشمند هستم وتو جاهلى.

د. پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به مردم مى گفت: ما يا شما بر هدايت يا در گمراهى آشكار هستيم نفرمود قطعاً ما بر هدايت وشما بر گمراهى هستيد؛ و انّا او اياكم لعلى هدى او فى ضلال مبين. (سبأ، 24)

آیه 47-50

اشاره

آيات 50-47

قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبّي إِنَّهُ كانَ بي حَفِيًّا (47)

وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ أَدْعُوا رَبّي عَسى أَلاّ أَكُونَ بِدُعاءِ رَبّي شَقِيًّا (48)

فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنا نَبِيًّا (49)

وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا (50)

ترجمه

(ابراهيم) گفت: «سلام بر تو! من بزودى از پروردگارم برايت تقاضاى عفو مى كنم؛ چرا كه او همواره نسبت به من مهربان بوده است! * واز شما وآنچه غير خدا مى خوانيد، كناره گيرى مى كنم؛ وپروردگارم را مى خوانم؛ واميدوارم در خواندن پروردگارم بى پاسخ نمانم!» * هنگامى كه از آنان وآنچه غير خدا مى پرستيدند كناره گيرى كرد، ما اسحاق ويعقوب را به او بخشيديم؛ وهر يك را پيامبرى (بزرگ) قرار داديم! * واز رحمت خود به آنان عطا كرديم؛ وبراى آنها نام نيك ومقام برجسته اى (در ميان همه امّتها) قرار داديم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: برخورد نرم وسالم ابراهيم با عمويش آزر ودرخواست آمرزش براى او. دورى جستن ابراهيم از بت پرستان وموهبت الهى به او به جهت مبارزه وكناره گيرى از بت پرستان.

ب. ابراهيم همانند همه پيامبران ورهبران آسمانى، تسلط بر اعصاب خويش را هم چنان حفظ كرد ودر برابر اين تندى وخشونت شديد، با نهايت بزرگوارى «گفت: سلام بر تو» قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ.

ص: 308

اين سلام ممكن است توديع وخداحافظى باشد كه با گفتن آن وچند جمله بعد، ابراهيم، «آزر» را ترك گفت.

سپس اضافه كرد: «من به زودى براى تو از پروردگارم تقاضاى آمرزش مى كنم چرا كه او نسبت به من، رحيم ولطيف ومهربان است» سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّى إِنَّهُ كانَ بِى حَفِيًّا.(1)

سپس چنين گفت: «من از شما (از تو واين قوم بت پرست) كناره گيرى مى كنم وهمچنين از آنچه غير از خدا مى خوانيد» يعنى از بتها وَأَعْتَزِلُكُمْ وَما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ.

«و تنها پروردگارم را مى خوانم واميدوارم كه دعاى من در پيشگاه پروردگارم بى پاسخ نماند» وَأَدْعُوا رَبِّى عَسى أَلَّا أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّى شَقِيًّا.

ج. قرآن در اين زمينه مى گويد: «هنگامى كه ابراهيم از آن بت پرستان واز آنچه غير از الله مى پرستيدند كناره گيرى كرد، اسحاق وبعد از اسحاق، فرزندش يعقوب را به او بخشيديم وهر يك از آنها را پيامبر بزرگى قرار داديم» فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلًّا جَعَلْنا نَبِيًّا.

علاوه بر اين، «ما به آنها از رحمت خود بخشيديم» وَوَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا.

رحمت خاصى كه ويژه خالصين ومخلصين ومردان مجاهد ومبارز راه خدا است.

و سرانجام «براى اين پدر وفرزندانش، نام نيك وزبان خير ومقام برجسته در ميان همه امتها قرار داديم» وَجَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا.

د. «لسان» در اين گونه موارد به معنى يادى است كه از انسان در ميان مردم مى شود وهنگامى كه آن را اضافه «صدق» كنيم ولسان الصدق بگوئيم معنى ياد خير ونام نيك وخاطره خوب در ميان مردم است وهنگامى كه با كلمه «عليا» كه به معنى عالى وبرجسته است ضميمه شود مفهومش اين خواهد بود كه خاطره بسيار خوب از كسى در ميان مردم بماند.(2)

نكته ها

1. در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه چگونه در اين آيه موهبت وجود اسماعيل، نخستين فرزند بزرگوار ابراهيم اصلا مطرح نشده، با اينكه نام يعقوب كه نوه ابراهيم است صريحا آمده است ؟

ص: 309


1- مجمع البيان ج 6 ص 798
2- نمونه ج 13 ص 85

و در جاى ديگر از قرآن وجود اسماعيل، ضمن مواهب ابراهيم بيان شده آنجا كه از زبان ابراهيم مى گويد: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى وَهَبَ لِى عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَإِسْحاقَ: «شكر خدايى را كه در پيرى اسماعيل واسحاق را به من بخشيد». (ابراهيم، 39)

پاسخ اين سؤال چنين است كه: علاوه بر اينكه در دو سه آيه بعد نام اسماعيل وبخشى از صفات برجسته او مستقلا آمده است، منظور از آيه فوق آنست كه ادامه وتسلسل نبوت را در دودمان ابراهيم بيان كند ومى دانيم كه بسيارى پيامبران از دودمان اسحاق ويعقوب در طول اعصار وقرون به وجود آمده اند، هر چند از دودمان اسماعيل نيز بزرگترين پيامبران يعنى پيامبر اسلام قدم به عرصه هستى گذارد، ولى تسلسل وتداوم در فرزندان اسحاق بود.

لذا در آيه 27 سوره عنكبوت مى خوانيم: وَوَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ وَجَعَلْنا فِى ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتابَ: «ما به او اسحاق ويعقوب را بخشيديم ودر دودمان او نبوت وكتاب آسمانى قرار داديم».(1)

2. اما اينكه گفت: برايت از پروردگارم طلب مغفرت مى كنم با اينكه پدرش مشرك بوده جهتش به طورى كه از ظاهر آيه يا أَبَتِ إِنِّى أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا بر مى آيد اين بوده كه ابراهيم در آن لحظه يقين به كفر او واينكه از اولياى شيطان است ودلش يك باره مطبوع بر كفر وانكار وعناد حق شده، نداشته، چون اگر به اين معانى يقين مى داشت به مثل إِنِّى أَخافُ تعبير نمى كرد.(2)

3. از مراحل نهايى نهى از منكر، قطع رابطه است. وَأَعْتَزِلُكُمْ (اگر نمى توانيم محيط فاسد را عوض كنيم، لا اقل آن را ترك كنيم.)

4. هجرت وترك سرزمين شرك وبت پرستى، زمينه ساز بهره ورى از پاداش ها وموهبت هاى الهى است. فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ... وَهَبْنا.(3)

5. محبوبيّت وخوشنامى، از الطاف الهى است. جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ (مقام ابراهيم به جايى رسيد كه همه ى مشركان ويهوديان ومسيحيان مى گفتند: ابراهيم از ماست).(4)

6.

ص: 310


1- نمونه ج 13 ص 88
2- الميزان ج 14 ص 79
3- راهنما ج 10 ص 664
4- نور ج 7 ص 277-279

آيه 49 مريم: فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلاًّ جَعَلْنَا نَبِيّاً اجابت دعاى حضرت ابراهيم است رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصَّالِحِينَ. فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِيمٍ (الصافات، 101-100)

آیه 51-53

اشاره

آيات 53-51

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصًا وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا (51)

وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ اْلأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا (52)

وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا (53)

ترجمه

و در اين كتاب (آسمانى) از موسى ياد كن، كه او مخلص بود ورسول وپيامبرى والا مقام! * ما او را از طرف راست (كوه) طور فراخوانديم؛ ونجواكنان او را (به خود) نزديك ساختيم؛ * وما از رحمت خود، برادرش هارون را - كه پيامبر بود - به او بخشيديم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ياد كردن موسى در قرآن وموسى (علیه السلام) انسان مخلص وپيامبر خدا. سخن گفتن خدا در كوه طور با موسى ومقرب بودن او در نزد خداوند. انتخاب هارون به عنوان پيامبر وبخشش به موسى به جهت كمك به او.

ب. نخست روى سخن را به پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) كرده مى گويد: از موسى در كتاب آسمانيت ياد كن وَاذْكُرْ فِى الْكِتابِ مُوسى.

سپس پنج قسمت از مواهبى را كه خداوند به اين پيامبر بزرگ مرحمت فرمود بازگو مى كند:

1 - او به خاطر اطاعت وبندگى خدا به جايى رسيد كه «پروردگار او را خالص وپاك ساخت» إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً.

3 - «او پيامبر ورسول والا مقامى بود» وَكانَ رَسُولًا نَبِيًّا.

3 - آيه بعد اشاره به آغاز رسالت موسى كرده مى گويد: «ما او را از طرف راست كوه طور فرا خوانديم» وَنادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ.

در آن شب تاريك وپر وحشتى كه با همسرش از بيابانهاى «مدين» گذشته وبه سوى مصر در حركت بود به همسرش درد وضع حمل دست داد وگرفتار سرماى شديدى شد

ص: 311

وبه دنبال شعله آتشى در حركت بود، ناگهان برقى از دور درخشيد وندايى برخاست وبه موسى (علیه السلام) فرمان رسالت داده شد واين بزرگترين افتخار وشيرين ترين لحظه در عمر او بود.

4 - علاوه براين «ما او رانزديك ساختيم وبا او سخن گفتيم» وَقَرَّبْناهُ نَجِيًّا.

نداى الهى موهبتى بود وتكلم با او موهبت ديگر.

5 - وسرانجام «از رحمت خود، برادرش هارون را كه او نيز پيامبرى بود به او بخشيديم» تا پشتيبان ويار وهمكار او باشد وَوَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا.(1)

ج. از نظر تعبيرات قرآنى ولسان روايات بعضى معتقدند كه «رسول» كسى است كه صاحب آئين ومامور ابلاغ باشد، يعنى وحى الهى را دريافت كند وبه مردم ابلاغ نمايد، اما «نبى» دريافت وحى مى كند ولى موظف به ابلاغ آن نيست، بلكه تنها براى انجام وظيفه خود او است ويا اگر از او سؤال كنند پاسخ مى گويد.

به تعبير ديگر «نبى» همانند طبيب آگاهى است كه در محل خود آماده پذيرايى بيماران است، او به دنبال بيماران نمى رود ولى اگر بيمارى به او مراجعه كند از درمانش فروگذار نمى كند.

از رواياتى كه در اين زمينه به ما رسيده ومرحوم كلينى در كتاب «اصول كافى» در باب «طبقات الانبياء والرسل» وباب «الفرق بين النبى والرسل» آورده چنين استفاده مى شود كه «نبى» كسى است كه تنها حقايق وحى را در حال خواب مى بيند (همانند رؤياى ابراهيم) ويا علاوه بر خواب در بيدارى هم صداى فرشته وحى را مى شنود.

اما «رسول» كسى است كه علاوه بر دريافت وحى در خواب وشنيدن صداى فرشته، خود او را هم مشاهده مى كند.

البته آنچه در اين روايات وارد شده با تفسيرى كه گفتيم منافات ندارد چرا كه ممكن است ماموريتهاى متفاوت پيامبر ورسول تاثير در نحوه دريافت آنها از وحى داشته باشد وبه تعبير ديگر هر مرحله اى از ماموريت همراه با مرحله ويژه اى از وحى است.

د. كلمه «مخلص» - به فتح لام - عبارت است از كسى كه خداوند او را خالص براى خود قرار داده وغير خدا كسى در او نصيبى نداشته باشد،

ه -. آيه وَوَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا اشاره است به اجابت دعايى كه موسى (علیه السلام)

ص: 312


1- تفسير نمونه ج 13 ص 90

در اولين بار كه در طور به او وحى شد كرده وگفته بود وَاجْعَلْ لِى وَزِيراً مِنْ أَهْلِى هارُونَ أَخِى اشْدُدْ بِهِ أَزْرِى وَأَشْرِكْهُ فِى أَمْرِى.

نكته ها

سخن خدا با موسى در كوه طور: در آيه 52 مريم: وَنَادَيْنَاهُ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً مى فرمايد ما با موسى در كوه طور سخن گفتيم درآيات ديگر سخن پروردگار بيان شده است:

إِنِّى أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى...

إِنَّنِى أَنَا اللهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِى وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِى (طه، 14-12)

فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِىَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِى الْأَيْمَنِ فِى الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يَا مُوسَى إِنِّى أَنَا اللهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (القصص، 30)

1. يكى از اوصاف خداوند متعال وهاب است. إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ. (ص، 35) در قرآن كريم امور مختلفى به عنوان هبه معرفى شده است:

رحمت خدا. رَبّنا لا تُزغ قلوبَنا بَعد اذ هَدَيتنا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ. (آل عمران، 8)

نعمت دختر وپسر. يَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ إِنَاثًا وَيَهَبُ لِمَنْ يَشَاءُ الذُّكُورَ. (شورى، 49)

حكمت. رَبِّ هَبْ لِى حُكْمًا وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ. (شعراء، 83)

برادر. وَوَهَبْنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيًّا. (مريم، 53)

سلطنت به سليمان (علیه السلام). وَهَبْ لِى مُلْكًا لَا يَنْبَغِى لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِى إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ. (ص، 35)

ذريه طيبه. هُنَالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً. (آل عمران، 38)

در آغاز آيه، ندا ودر پايانش مناجات مطرح شده واين نشانه ى مهربانى خداوند است، مثل اينكه مولايى عزيز، برده اش را بلند صدا زند كه «بيا نزد من بنشين تا با هم خصوصى صحبت كنيم».

2. خداوند متعال با لطف ومهربانى، انبيا را گام به گام به خود نزديك مى كند؛ نادَيْناهُ... قَرَّبْناهُ.

ص: 313

آیه 54-55

اشاره

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا (54)

وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا (55)

ترجمه

و در اين كتاب (آسمانى) از اسماعيل (نيز) ياد كن، كه او در وعده هايش صادق ورسول وپيامبرى (بزرگ) بود! * او همواره خانواده اش را به نماز وزكات فرمان مى داد؛ وهمواره مورد رضايت پروردگارش بود.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ياد كردن اسماعيل در قرآن. وفادار بودن او به وعده خود وپيامبرى اسماعيل. فرمان دادن پيوسته او به خانواده اش پيرامون نمازو زكات ومرضى بودن او.

ب. در آيات فوق روى سخن را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده مى گويد: «در كتاب آسمانيت از اسماعيل ياد كن» وَاذْكُرْ فِى الْكِتابِ إِسْماعِيلَ.

«كه او در وعده هايش صادق بود» إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ.

«و پيامبر عالى مقامى بود» وَكانَ رَسُولًا نَبِيًّا.

«او همواره خانواده خود را به نماز وزكات، امر مى كرد» وَكانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ.

«و همواره مورد رضايت پروردگارش بود» وَكانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا.

ج. مراد از «اهل او» به طورى كه از ظاهر لفظ بر مى آيد خواص از عترت وعشيره وقوم او است.(1)

د. مراد از «مرضى» بودن نزد پروردگارش اين است كه نفس او مرضى است نه عملش، هم چنان كه بعضى از مفسرين به همين معنا تفسيرش كرده اند.(2)

ص: 314


1- مجمع البيان ج 6 ص 800
2- الميزان ج 14 ص 70

نكته ها

1 - تكيه روى وفاى به عهد وتوجه به تربيت خانواده، به اهميت فوق العاده اين دو وظيفه الهى اشاره مى كند كه يكى قبل از مقام نبوت او ذكر شده وديگرى بلافاصله بعد از مقام نبوت.

2 - نخستين مرحله براى تبليغ رسالت، شروع از خانواده خويشتن است، كه از همه به انسان نزديكتر مى باشند، به همين دليل پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نيز نخست دعوت خود را از خديجه همسر گراميش وعلى (علیه السلام) پسر عمويش شروع كرد وسپس طبق فرمان وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ به بستگان نزديكش پرداخت.

3 - وصف اسماعيل به «مرضى» بودن، در واقع اشاره به اين حقيقت شده است كه او در كل برنامه هايش رضايت خدا را جلب كرده بود، اصولا نعمتى از اين بالاتر نيست كه معبود ومولا وخالق انسان از او راضى وخشنود باشد.(1)

پيامبران، علاوه بر مسئوليّت اجتماعى، مسئوليّت خانوادگى هم دارند. وَكانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ.(2)

نماز وزكات وانفاق داراى اهميت ويژه اى در آئين حضرت اسماعيل بوده است؛ و كان يأمر اهله بالصّلوة والزّكاة.(3)

4 - آثار نماز

ناهى از فحشا ومنكر؛ ان الصلاة تنهى ان الفحشا والمنكر. (عنكبوت، 45)

ذكر خدا؛ اقم الصلاه لذكرى. (طه، 14)

از بين رفتن گناهان؛ وَأَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَىِ النَّهَارِ وَزُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ. (هود، 114)

رستگارى؛ قد أفلح من تزكّى * وذكر اسم ربّه فصلّى. (اعلى، 14-15)

خشنودى خداوند؛ خداوند درباره ى اسماعيل (علیه السلام) مى فرمايد: و كان يأمر اهله بالصلوة والزكوة وكان عند ربّه مرضيّاً. (مريم، 55)

ص: 315


1- نمونه ج 13 ص 98
2- نور ج 7 ص 284
3- راهنما ج 10 ص 674

5 - آثار زكات

جلب رحمت الهى؛ و رحمتى وسعت كلّ شىء فسأكتبها للّذين يتقون ويؤتون الزكوة. (اعراف، 156)

تكفير گناهان؛ لئن أقمتم الصلوة واتيتم الزكوة... لاكفرنّ عنكم سيّئاتكم. (مائده، 12)

تزكيه ى مال وجان؛ خذ من أموالهم صدقة تطهرهم وتزكّيهم بها. (توبه، 103)

افزايش وبركت؛ يمحق الله الربا ويربى الصدقات. (بقره، 276)

مشمول لطف خاص خدا شدن؛ انّى معكم لئن أقمتم الصلوة واتيتم الزكوة. (مائده، 12)

اخوت در دين؛ فان تابوا واقاموا الصلوة واتوا الزكوة فاخوانكم فى الدين. (توبه، 11)

خشنودى خداوند؛ و كان يأمر اهله بالصلوة والزكوة وكان عند ربّه مرضيّاً. (مريم، 55)

بهره مندى در آخرت؛ و أقيموا الصلوة واتوا الزكوة وما تقدموا لأنفسكم من خير تجدوه عند الله. (بقره، 110)

ص: 316

آیه 56-60

اشاره

آيات 60-56

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْريسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا (56)

وَ رَفَعْناهُ مَكانًا عَلِيًّا (57)

أُولئِكَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرّيَّةِ إِبْراهيمَ وَ إِسْرائيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَ بُكِيًّا (58)

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (59)

إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحًا فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ شَيْئًا (60)

ترجمه

و در اين كتاب، از ادريس (نيز) ياد كن، او بسيار راستگو وپيامبر (بزرگى) بود. * وما او را به مقام والايى رسانديم. * آنها پيامبرانى بودند كه خداوند مشمول نعمتشان قرار داده بود، از فرزندان آدم واز كسانى كه با نوح بر كشتى سوار كرديم واز دودمان ابراهيم ويعقوب واز كسانى كه هدايت كرديم وبرگزيديم. آنها كسانى بودند كه وقتى آيات خداوند رحمان بر آنان خوانده مى شد به خاك مى افتادند، در حالى كه سجده مى كردند وگريان بودند. * امّا پس از آنان، فرزندان ناشايسته اى روى كار آمدند كه نماز را تباه كردند واز شهوات پيروى نمودند؛ وبزودى (مجازات) گمراهى خود را خواهند ديد! * مگر آنان كه توبه كنند وايمان بياورند وكار شايسته انجام دهند؛ چنين كسانى داخل بهشت مى شوند وكمترين ستمى به آنان نخواهد شد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ياد كردن ادريس در قرآن. به جهت صداقت بسيار ورسالت ورفعت مقام او. نعمت خاصَ خداوند بر پيامبران به جهت خضوع آنان به هنگام تلاوت آيات الهى.

جانشين شدن مردم تبه كار بعد از پيامبران وضايع ساختن نماز وپيروى از شهوات عامل سقوط در جهنَم جز تائبان حقيقى.

ب. نخست مى گويد: «در كتاب آسمانيت (قرآن) از ادريس ياد كن كه او صديق وپيامبر بود» وَاذْكُرْ فِى الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا.

ص: 317

«صديق» به معنى شخص بسيار راستگو وتصديق كننده آيات خداوند وتسليم در برابر حق وحقيقت است.(1)

ج. مراد از «مكان على» كه خدا وى را بدان مكان رفعت داده يكى از درجات قرب باشد. زيرا رفعت مكانى وصعود دادن به جايى بلند هر چند كه بلندترين مكان هاى متصور باشد مزيتى به شمار نمى رود.

أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ....

كلمه «اولئك» اشاره به نامبردگان در آيات قبل است، يعنى به زكريا، يحيى، مريم، عيسى، ابراهيم، اسحاق، يعقوب، موسى، هارون، اسماعيل وادريس (علیه السلام).

د. با اينكه همه اين پيامبران از فرزندان آدم بودندولى با توجه به نزديكى آنها به يكى از پيامبران بزرگ از آنان به عنوان «ذريه ابراهيم واسرائيل» ياد شده است سپس آنان را چنين وصف مى كند.

«از كسانى كه هدايت كرديم وبرگزيديم افرادى هستند كه وقتى آيات خداوند رحمان بر آنها خوانده شود به خاك مى افتند وسجده مى كنند.

وسيلاب اشكشان سرازير مى شود؛ وَمِمَّنْ هَدَيْنا وَاجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيًّا.

سپس از گروهى كه از مكتب انسان ساز انبياء جدا شدند وپيروانى ناخلف از آب در آمدند سخن مى گويد وقسمتى از اعمال زشت آنها را بر مى شمرد ومى گويد: «بعد از آنها فرزندان ناشايسته اى روى كار آمدند كه نماز را ضايع كردند واز شهوات پيروى نمودند كه به زودى مجازات گمراهى خود را خواهند ديد» فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا.

و. طبق نقل بسيارى از مفسران، «ادريس» جد پدر نوح است. نام او در تورات «اخنوخ» ودر عربى «ادريس» مى باشد كه بعضى آن را از ماده «درس» مى دانند، زيرا او اولين كسى بود كه با قلم خط نوشت، او علاوه بر مقام نبوت، به علم نجوم وحساب وهيئت احاطه داشت

ص: 318


1- مجمع البيان ج 6 ص 797

ونخستين كسى بود كه طرز دوختن لباس را به انسان ها آموخت.(1)

ز. جمله وَمِمَّنْ هَدَيْنا وَاجْتَبَيْنا عطف است بر «من النبيين» و اين نبيين غير آن كسانى است كه خدا بر آنان انعام نمود زيرا اين نعمت مخصوص به نبيين ومنحصر در ايشان نيست تا بگوئيم الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ همان نبيين هستند، به دليل اينكه آيه وَمَنْ يُطِعِ اللهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً صريحاً فرموده كه الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ هم نبيين هستند وهم صديقين وشهداء وصالحين.

ح. اهل لغت گفته اند: كلمه «خلف» در صورتى كه با سكون لام خوانده شود به معناى بدل زشت است(2) ودرصورتى كه با فتحه لام خوانده شود ضدآن است، يعنى به معناى بدل خوب است، گاهى هم مى شود كه به عكس استعمال شود.

ى. آيه 60 استثنايى از آيه سابق است ومى فرمايد: كسانى كه از اين راه شيطانى برگردند وايمان آورده عمل صالح كنند داخل بهشت گشته وبه هيچ وجه ظلم نمى شوند بلكه به همان گروه گذشته كه مورد انعام خدا بودند ملحق مى گردند.

نكته ها

تجليل پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

1.... وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ (ص، 17)

2. وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِىَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ (ص، 41)

3. وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِى الْأَيْدِى وَالْأَبْصَارِ (ص، 45)

4. وَاذْكُرْ إِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الْأَخْيَارِ (ص، 48)

در سوره «ص» خداوند نام هشت پيامبر را ذكر مى كند وبه پيامبر دستور مى دهد كه از آنها ياد كند ودر سوره مريم نام موسى وادريس ومريم را ذكر مى كند: وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصاً وَكَانَ رَسُولاً نَبِيّاً (مريم، 51) وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِدْرِيسَ

ص: 319


1- تفسير نمونه ج 13 ص 103 مجمع البيان ج 6 ص 801-802
2- مجمع البيان ج 6 ص 802

إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً (مريم، 56) وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً (مريم، 16)

1 - هدف همه ى انبيا يكى است. (خداوند پيامبران را در كنار هم قرار مى دهد وهمه را با يك وصف وصف مى كند) أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ.

2 - خضوع وخشوع وسجده وگريه به هنگام استماع آيات الهى نشانه برخوردارى از نعمت ويژه الهى است.(1)

3 - نماز، سدّى است ميان انسان وشهوت ها واگر اين سدّ شكسته شود، پيروى از شهوت ها براى انسان آسان مى شود. أَضاعُوا الصَّلاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ.(2)

ص: 320


1- راهنما ج 10 ص 681
2- نور ج 7 ص 286

آیه 61-63

اشاره

آيات 63-61

جَنّاتِ عَدْنٍ الَّتي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا (61)

لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْوًا إِلاّ سَلامًا وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (62)

تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا (63)

ترجمه

وارد باغهايى جاودانى مى شوند كه خداوند رحمان بندگانش را به آن وعده داده است؛ هر چند آن را نديده اند؛ مسلماً وعده خدا تحقق يافتنى است! * در آن جا هرگز گفتار لغو وبيهوده اى نمى شنوند؛ وجز سلام در آن جا سخنى نيست؛ وهر صبح وشام، روزى آنان در بهشت مقرّر است. * اين همان بهشتى است كه به بندگان پرهيزگار خود، به ارث مى دهيم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بهشت پاداش اهل ايمان وعمل صالح. نشنيدن سخن لغو در بهشت وپيوسته بودن رزق آنان، ارث دادن بهشت به پرهيزكاران.

ب. در اين آيات، توصيف بهشت ونعمتهاى بهشتى شده است كه در آيات گذشته از آن ياد شده بود.

باغ هايى است جاودانى كه خداوند رحمان، بندگانش را به آن وعده داده است وآنها آن را نديده اند (ولى به آن ايمان دارند) جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِى وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ.

«وعده خدا حتما تحقق يافتنى است» إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا.

قابل توجه اينكه: در آيات گذشته كه سخن از توبه وايمان وعمل صالح بود وبه دنبال آن وعده بهشت، «جنت» به صورت مفرد آمده، اما در اينجا به صورت جمع است (جنات) زيرا بهشت در حقيقت مركب از باغهاى متعدد وفوق العاده پر نعمتى است كه در اختيار مؤمنان صالح قرار دارد.

ج. توصيف به «عدن» كه به معنى هميشگى وجاودانى است دليل بر اين است كه بهشت همچون باغها ونعمتهاى اين جهان نيست كه زائل شدنى باشد.(1)

د. كلمه «عباده» به معنى بندگان مؤمن خداوند است نه همه بندگان وتعبير (بالغيب) كه

ص: 321


1- تفسير نمونه ج 13 ص 105

بعد از آن گفته شده است يعنى از ديده هاى آنها پنهان است وبه آن ايمان دارند.

پس از آن به يكى ديگر از بزرگترين نعمتهاى بهشتى اشاره كرده مى گويد: «آنها هرگز در آنجا سخن لغو وبيهوده اى نمى شنوند» لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً.

«تنها چيزى كه در آنجا مرتبا به گوش مى خورد سلام است» إِلَّا سَلاماً.

سلام به معنى وسيع كلمه كه دلالت بر سلامت روح وفكر وزبان ورفتار وكردار بهشتيان دارد.

و به دنبال اين نعمت به نعمت ديگرى اشاره مى كند مى گويد «هر صبح وشام روزى آنها در بهشت در انتظارشان است» وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا.

اين جمله دو سؤال را برمى انگيزد:

نخست اينكه: مگر در بهشت صبح وشامى وجود دارد؟

پاسخ اين سؤال در روايات اسلامى چنين آمده است: گرچه در بهشت همواره نور وروشنايى است اما بهشتيان از كم وزياد شدن نور ونوسان آن شب وروز را تشخيص مى دهند.(1)

سؤال ديگر اينكه: از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه بهشتيان هر چه بخواهند از مواهب وروزيها در اختيارشان هميشه ودر هر ساعت وجود دارد، اين چه رزقى است كه فقط صبح وشام به سراغ آنها مى آيد؟

پاسخ اين سؤال را از حديث لطيفى كه از پيامبر (صلی الله علیه و آله) نقل شده مى توان دريافت آنجا كه مى فرمايد:

«و تعطيهم طرف الهدايا من الله لمواقيت الصلاة التى كانوا يصلون فيها فى الدنيا»

«هداياى جالب ونخبه از سوى خداوند بزرگ در اوقاتى كه در اين دنيا نماز مى خواندند به آنها در بهشت مى رسد.»

نكته ها

1. انسان پرهيزكار كه داراى ايمان وعمل صالح است. در دنيا وارث زمين است در آخرت وارث بهشت.

الف) وارث زمين در دنيا؛ وَ لَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ

ص: 322


1- تفسير نمونه ج 13 ص 107

الصَّالِحُونَ. (انبياء، 105)

ب) وارث بهشت در آخرت. تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِى نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ كَانَ تَقِيًّا. (مريم، 63)

2. نظير آيه 62 مريم لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا إِلَّا سَلَامًا، آيه 25 واقعه لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِيمًا وآيه 35 نبا لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَ لَا كِذَّابًا است.

3. در جمله ى نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا هم به تقوا اشاره شده است كه كليد بهشت است وهم تعبير ارث آمده كه به معناى رسيدن به مال ونعمت بدون رنج وزحمت است. گرچه تقوا كليد بهشت است، امّا آن همه پاداش، ارث خدا به ماست واعمال ما به اين اندازه پاداش ندارد ودر حقيقت پاداشهاى ما ارثى است كه از طرف خداوند بدون رنج به ما مى رسد.

4. شخصى به امام صادق (علیه السلام) از درد معده اش شكايت كرد. حضرت به او فرمودند: دو نوبت غذا بخور صبح وغروب وبين آن دو غذا نخور كه موجب فساد بدن مى شود. آن گاه اين آيه را رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا تلاوت كردند.(1)

5. كلام رايج بهشتيان، سلام است. لا يَسْمَعُونَ... إِلَّا سَلاماً محيط بهشت، محيطى امن وسالم است وبهشتيان، هم از فرشتگان سلام مى شنوند، سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ (زمر، 73) وهم از دوستان خود. فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ.(2)

6 - لطف خاص خداوند به بندگان

نعمت هاى پاكيزه را براى آنان قرار داده است؛ قل من حرّم زينة الله التى اخرج لعباده والطيبات من الرزق. (اعراف، 32)

به درخواست آنان پاسخ مى دهد؛ و اذا سألك عبادى عنّى فانّى قريب أجيب دعوة الداع. (بقره، 186)

توبه آن ها را مى پذيرد؛ و هو الذى يقبل التوبة عن عباده. (شورى، 25)

گناهان آنان را مورد آمرزش قرار مى دهد؛ نبّىء عبادى انّى انا الغفور الرحيم. (حجر، 49)

بهشت را به عنوان ارث به بندگان با تقوا عنايت مى كند؛ تلك الجنة نورث من عبادنا من كان تقياً. (مريم، 63)

آيات 65-64

ص: 323


1- نور ج 7 ص 291
2- نور ج 7 ص 292

آیه 64-65

اشاره

وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاّ بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا (64)

رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا (65)

ترجمه

(پس از تأخير وحى، جبرئيل به پيامبر عرض كرد:) ما جز به فرمان پروردگار تو، نازل نمى شويم؛ آنچه پيش روى ما وپشت سر ما وآنچه ميان اين دو مى باشد، همه از آن اوست؛ وپروردگارت هرگز فراموشكار نبوده (و نيست)! * همان پروردگار آسمانها وزمين وآنچه ميان آن دو قرار دارد! او را پرستش كن؛ ودر راه عبادتش شكيبا باش! آيا مثل ومانندى براى او مى يابى ؟!

شان نزول

جمعى از مفسران در شان نزول آيات فوق چنين آورده اند كه چند روزى وحى قطع شد وجبرئيل پيك وحى الهى به سراغ پيامبر نيامد. هنگامى كه اين مدت سپرى گشت وجبرئيل بر پيامبر نازل شد، به او فرمود: چرا دير كردى ؟ من بسيار مشتاق تو بودم، جبرئيل گفت، من به تو مشتاقترم! ولى من بنده اى مامورم هنگامى كه مامور شوم مى آيم وهنگامى كه دستور نداشته باشم خوددارى مى كنم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نزول فرشتگان بر پيامبر به فرمان خداوند. احاطه خداوند بر فرشتگان ومحال بودن نسيان بر خداوند در تأخير وحى. (تأخير وحى به جهت مشيَت خداوند) خداوند پروردگار نظام هستى. لزوم عبادت خدا وشكيبايى در پرستش.

ب. اين دو آيه نسبت به آيات قبل وبعد از آن به منزله جمله معترضه اند وسياق اين دو شهادت مى دهد كه كلام در آن، كلام فرشته وحى است واما به وحى قرآنى واز ناحيه خداى سبحان، چون نظم آن بدون شك نظمى است قرآنى وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ...

ج. كلمه «سمى» گرچه به معنى «همنام» است ولى روشن است كه منظور در اينجا تنها نام

ص: 324

نيست بلكه محتواى نام است، يعنى آيا كسى غير از خدا، خالق رازق، محيى، مميت، عالم وقادر به همه چيز وبر همه چيز پيدا خواهى كرد؟

د. جمله فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ تفريع بر صدر آيه است ومعنايش اين است كه وقتى ما نازل نشويم جز به امر پروردگار تو، پس او را به يگانگى بپرست ودر برابر عبادتش خويشتن دارى كن كه در اين ميان شخص ديگرى نيست كه غير پروردگار تو پروردگار باشد، تا تو در برابر عبادت پروردگارت پايدارى نكنى وبه عبادت غير او بپردازى وعبادت او كافى از عبادت پروردگارت باشد ويا او را با پروردگارت شريك در عبادت خود كنى.(1)

نكته ها

1. از نظر قرآن كريم هم صبر بر عبادت خود انسان لازم است. فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ. (مريم، 65) وهم صبر بر عبادت خانواده لازم است. وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا. (طه، 132)

2. عبادت صبر لازم دارد. فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ (عبادت، يك نوع مبارزه با هوس ها وطاغوت هاست كه صبر مى خواهد).(2)

3. خداوند تورا فراموش نكرده است، پس تو نيز او را فراموش نكن. وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا... فَاعْبُدْهُ.(3)

4. انحصار كمالات به خداوند؛

هر گاه خداوند كمالى را براى ديگران ذكر كرد، در آيه ى ديگر آن كمال را منحصر به خود دانست تا روشن شود آنها مظهر كمال حق هستند مانند:

عزّت؛ و للّه العزّة ولرسوله وللمؤمنين (منافقون، 8) و فانّ العزّة للّه جميعاً. (نساء، 139)

قوّت؛ و اعدوا لهم ما استطعتم من قوّة (انفال، 60) و انّ القوة لله جميعاً. (بقره، 165)

شهادت به وحدانيت؛ شهد الله انّه لا اله الا هو والملئكة واولوا العلم قائماً بالقسط (آل عمران، 18) و قلّ اىّ شىء اكبر شهادة قل الله شهيد بينى وبينكم. (انعام، 19)

ص: 325


1- الميزان ج 14 ص 112
2- نور ج 7 ص 294
3- نور ج 7 ص 294

عدم نسيان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)؛ سنقرئك فلا تنسى (اعلى، 16) و و ما كان ربّك نسياً. (مريم، 64)

ملك وحكومت؛ ربّ قداتيتنى من الملك (يوسف، 101) و قل اللهمّ مالك الملك تؤتى الملك من تشاء. (آل عمران، 26)

عبادت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) همراه با فضائل اخلاقى

الف) عبادت همراه با اخلاص: قُلْ إِنَّ صَلاَتِى وَ نُسُكِى وَ مَحْيَاىَ وَ مَمَاتِى لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (الأنعام، 162)

ب) عبادت همراه با شكر: بَلِ اللهَ فَاعْبُدْ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ (الزمر، 66)

ج) عبادت همراه با صبر:... فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ... (مريم، 65)

د) عبادت همراه با توكل:... فَاعْبُدْهُ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ... (هود، 123)

ه -) عبادت همراه با اعتدال: طه. مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى. إِلاَّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشَى (طه، 3-1)

ص: 326

آیه 66-70

اشاره

آيات 70-66

وَ يَقُولُ اْلإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا (66)

أَ وَ لا يَذْكُرُ اْلإِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئًا (67)

فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا (68)

ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيًّا (69)

ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذينَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِيًّا (70)

ترجمه

انسان مى گويد: «آيا پس از مردن، زنده (از قبر) بيرون خواهم آمد؟!» * آيا انسان به خاطر نمى آورد كه ما پيش از اين او را آفريديم در حالى كه چيزى نبود؟! * سوگند به پروردگارت كه همه آنها را همراه با شياطين در قيامت جمع مى كنيم؛ سپس همه را - در حالى كه به زانو درآمده اند - گرداگرد جهنم حاضر مى سازيم. * سپس از هر گروه وجمعيّتى، كسانى را كه در برابر خداوند رحمان از همه سركش تر بوده اند، جدا مى كنيم. * بعد از آن، ما بخوبى از كسانى كه براى سوختن در آتش سزاوارترند، آگاهتريم!

شان نزول

آيات نخست طبق گفته جمعى از مفسران در مورد «ابى بن خلف» يا «وليد بن مغيره» نازل شده كه قطعه استخوان پوسيده اى را در دست گرفته بودند وآن را با دست خود نرم مى كردند ودر برابر باد مى پاشيدند، تا هر ذره اى از آن به گوشه اى پراكنده گردد ومى گفتند، محمد را بنگريد كه گمان مى كند خداوند ما را بعد از مردن وپوسيده شدن استخوانهايمان مثل اين استخوان، بار ديگر زنده مى كند، چنين چيزى ابدا ممكن نيست!.

اين آيات نازل شد وپاسخ دندان شكنى به آنها گفت، پاسخى كه براى همه انسان ها در همه قرون واعصار، مفيد وآموزنده است.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: استبعاد انسان از زنده شدن در قيامت. پاسخ خداوند به خلقت نخستين او در دنيا. سوگند الهى پيرامون حشر وزنده شدن

ص: 327


1- تفسير نمونه ج 13 ص 113 مجمع البيان ج 6 ص 808 صافى ج 3 ص 288

انسان ها با شياطين وورود به جهنَم وجدا ساختن هر گروه نافرمان تر. براى عذاب بيشتر.

ب. در آيه نخست گفتار منكران معاد را چنين بازگو مى كند «انسان مى گويد:

آيا هنگامى كه من مردم، در آينده زنده مى شوم وسر از قبر برمى دارم»؟! وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَإِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا.

بلافاصله با همان لحن وتعبير به آن پاسخ مى گويد كه: «آيا انسان اين واقعيت را به ياد نمى آورد كه ما او را پيش از اين آفريديم واو ابدا چيزى نبود»؟! أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً.

ج. در آيه بعد با لحن بسيار قاطع، منكران معاد وگنهكاران بى ايمان را تهديد مى كند ومى گويد: «قسم به پروردگارت كه ما همه آنها را با شياطينى كه آنان را وسوسه مى كردند ويا معبودشان بودند، همه را محشور مى كنيم» فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ.

«سپس همه آنها را گرداگرد جهنم در حالى كه به زانو درآمده اند حاضر مى كنيم» ثُمَّلَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا.

در آيه بعد مى گويد: ما اول به سراغ سركشترين وياغى ترين افراد مى رويم، «ما از هر گروه وجمعيتى افرادى را كه از همه در برابر خداوند رحمان سركش تر بودند جدا مى كنيم» ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيًّا.(1)

د. كلمه «جثى» جمع جاثى به شخصى گويند كه بر دو زانو نشسته است،

ه -. كلمه «نزع» به معناى استخراج است وكلمه «شيعه» به معناى جماعتى است كه يكديگر را بر امرى يارى دهند ويا همه پيرو يك عقيده باشند وكلمه «عتى» به معناى تمرد وعصيان است ومعناى آن اين است كه به زودى از هر جماعتى كه متشكل شدند، متمردترين آنها نسبت به خداى رحمان را بيرون مى آوريم، يعنى رؤسا وامامان ضلالت را بيرون مى آوريم.

ص: 328


1- تفسير نمونه ج 13 ص 116

نكته ها

1. تعبير به «الانسان» در اينجا نيز ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه انسان با آن استعداد وهوش خداداد نبايد در برابر چنين سؤالى خاموش بنشيند، بايد خودش با يادآورى خلقت نخستين به آن پاسخ گويد وگرنه حقيقت «انسانيت» خود را به كار نگرفته است.

2. شايد تعبيرى كه صيغه «مضارع - آينده» در جمله «َيقُولُ الْإِنْسانُ - انسان مى گويد» اشاره اى به اين باشد كه اين سخن واين استبعاد از اين به بعد هم در انسان ها خواهد آمد.

3. منكران معاد، براى عقيده ى خود دليلى ندارند وتنها قيامت را بعيد مى دانند ولى قرآن با دليل سخن مى گويد؛ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ.

4. حضور در كنار جهنّم، نوعى ترس وشكنجه ووقوع در آن، كيفر ديگرى است؛ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ.(1)

5. گردآوردن خفّت بار كافران وشياطين در اطراف جهنم، مرحله اى پس از حشر است؛ لنحشرنّهم... ثمّ لنحضرنّهم.(2)

ص: 329


1- نور ج 7 ص 295
2- راهنما ج 10 ص 704

آیه 71-72

اشاره

آيات 72-71

وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْمًا مَقْضِيًّا (71)

ثُمَّ نُنَجِّي الَّذينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّالِمينَ فيها جِثِيًّا (72)

ترجمه

و همه شما (بدون استثنا) وارد جهنم مى شويد؛ اين امرى است حتمى وقطعى بر پروردگارت! * سپس آنها را كه تقوا پيشه كردند از آن رهايى مى بخشيم؛ وظالمان را - در حالى كه (ازضعف وذلّت) به زانو درآمده اند - در آن رها مى سازيم.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين دو آيه در چند محور سخن مى گويد: ورود همه انسان ها به جهنَم (جمع شدن گرداگرد دوزخ) قطعى بودن اين كار ونجات دادن پرهيزكاران از عذاب ورها ساختن ستمگران براى عذاب.

ب. بعضى از مفسران معتقدند كه «ورود» در اينجا به معنى نزديك شدن واشراف پيدا كردن است، يعنى همه مردم، خوبان وبدان، بدون استثنا براى حسابرسى يا براى مشاهده سرنوشت نهايى بدكاران، به كنار جهنم مى آيند.

تفسير دومى كه اكثر مفسران آن را انتخاب كرده اند اين است كه «ورود» در اينجا به معنى دخول است(1) وبه اين ترتيب همه انسان ها بدون استثناء، نيك وبد وارد جهنم مى شوند، منتها دوزخ بر نيكان سرد وسالم خواهد بود همان گونه كه آتش نمرود بر ابراهيم يا نارُ كُونِى بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ چرا كه آتش با آنها سنخيت ندارد گويى از آنان دور مى شود وفرار مى كند وهر جا آنها قرار مى گيرند خاموش مى گردد ولى دوزخيان كه تناسب با آتش دوزخ دارند همچون ماده قابل اشتعالى كه به آتش برسد فورا شعله ور مى شوند.

بدون شك ظاهر آيه فوق با تفسير دوم هماهنگ است، زيرا معنى اصلى ورود، دخول است وغير آن نياز به قرينه دارد.

تنها سؤالى كه در اينجا باقى مى ماند اين است كه فلسفه اين كار از نظر حكمت پروردگار چيست ؟ به علاوه آيا مؤمنان از اين كار آزار وعذابى نمى بينند؟

ص: 330


1- مجمع البيان ج 6 ص 812

در حقيقت مشاهده دوزخ وعذاب هاى آن، مقدمه اى خواهد بود كه مؤمنان از نعمتهاى خداداد بهشت حد اكثر لذت را ببرند، چرا كه «قدر عافيت را كسى داند كه به مصيبتى گرفتار آيد».(1)

آیه 73-76

اشاره

آيات 76-73

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِلَّذينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَريقَيْنِ خَيْرٌ مَقامًا وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا (73)

وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثًا وَ رِءْيًا (74)

قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكانًا وَ أَضْعَفُ جُنْدًا (75)

وَ يَزيدُ اللّهُ الَّذينَ اهْتَدَوْا هُدًى وَ الْباقِياتُ الصّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوابًا وَ خَيْرٌ مَرَدًّا (76)

ترجمه

و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنان خوانده مى شود، كافران به مؤمنان مى گويند: «كدام يك از دو گروه [= ما وشما] جايگاهش بهتر وجلسات انس ومشورتش زيباتر وبخشش او بيشتر است ؟!» * چه بسيار اقوامى را پيش از آنان نابود كرديم كه هم مال وثروتشان از آنها بهتر بود وهم ظاهرشان آراسته تر! * بگو: «كسى كه در گمراهى است، بايد خداوند به او مهلت دهد تا زمانى كه وعده الهى را با چشم خود ببينند: يا عذاب (اين دنيا)، يا (عذاب) قيامت! (آن روز) خواهند دانست چه كسى جايش بدتر ولشكرش ناتوانتر است!» * (امّا) كسانى كه در راه هدايت گام نهادند، خداوند بر هدايتشان مى افزايد؛ وآثار شايسته اى كه (ازانسان) باقى مى ماند، ثوابش درپيشگاه پروردگارت بهتر وعاقبتش خوبتر است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن كفَار با مؤمنان درباره جايگاه برتر هر گروه به هنگام تلاوت آيات حق. قدرت الهى بر نابودى اقوام متمكن تر از آنان اضلال كيفرى خداوند نسبت به كفَار وهدايت كيفرى خداوند نسبت به مؤمنان.

ص: 331


1- تفسير نمونه ج 13 ص 120

ب. «ندى» در اصل از «ندى» به معنى رطوبت گرفته شده است وسپس به معنى افراد فصيح وسخنگو آمده.

چرا كه يكى از شرائط قدرت بر تكلم داشتن آب دهان به قدر كافى است واز آن پس «ندا» به معنى مجالست وسخن گفتن وحتى مجلسى را كه جمعى در آن براى انس جمع مى شوند يا به مشورت مى نشينند «نادى» گفته مى شود و «دار الندوه» كه محلى بود در مكه وسران در آنجا جمع مى شدند ومشورت مى كردند از همين معنى گرفته شده است.

ج. «قرن» به معنى يك زمان طولانى است ولى چون از ماده «اقتران» به معنى نزديكى گرفته شده است به قوم وجمعيتى كه در يك زمان جمعند نيز گفته مى شود.

د. كلمه «مقام» اسم مكان از قيام است ودر نتيجه مقام به معناى مسكن است.

ه -. كلمه «اى» براى استفهام است ومراد از «فريقين» دو فريق كافر ومؤمن است وگويا مراد كفار اين بوده كه بگويند مقام ومجلس ما از مقام ومجلس مؤمنين كه بيشتر فقرا وبردگانند، شكوهمندتر است.

نكته ها

1 - تاريخ سقوط طاغوتيان وكافران، عبرت آموز است؛ وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ.(1)

2 - مهلت وامداد، برخاسته از رحمت الهى است؛ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ.(2)

3 - هلاكت اقوام قدرتمند ومرفّه؛ قرآن كريم مى فرمايد: ما اقوامى را نابود كرديم كه از شما قدرتمندتر ومرفه تر وثروتمندتر بودند؛

الف. قدرت؛ فأهلكنا أشدّ منهم بطشاً. (زخرف، 8) بطش \ قدرت.

أولم يعلم أنّ اللّه قد أهلك من قبله من القرون من هو أشدّ منه قوّةً وأكثر جمعاً. (قصص، 78)

ب. ثروت؛ وكم أهلكنا قبلهم من قرنٍ هم أحسن أثاثاً ورءياً؛ كسانى را هلاك كرديم كه متاع واثاث زندگى آنها بهتر بود وهم منظره وظاهرشان آراسته تر. (مريم، 74) علت هلاكت در آيات ديگر بيان شده است؛ فأهلكناهم بذنوبهم (انعام، 6) وتلك القرى أهلكناهم لمّا

ص: 332


1- راهنما ج 10 ص 717
2- نور ج 7 ص 301-303 راهنما ج 10 ص 719

ظلموا (كهف، 59) و كم أهلكنا من قريةٍ بطرت معيشتها (قصص، 58) أهلكناهم إنّهم كانوا مجرمين. (دخان، 37)

آیه 77-82

اشاره

آيات 82-77

أَ فَرَأَيْتَ الَّذي كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ َلأُوتَيَنَّ مالاً وَ وَلَدًا (77)

أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْدًا (78)

كَلاّ سَنَكْتُبُ ما يَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا (79)

وَ نَرِثُهُ ما يَقُولُ وَ يَأْتينا فَرْدًا (80)

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا (81)

كَلاّ سَيَكْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا (82)

ترجمه

آيا ديدى كسى را كه به آيات ما كافر شد وگفت: «اموال وفرزندان فراوانى به من داده خواهد شد»؟! * آيا او از غيب آگاه گشته، يا نزد خدا عهد وپيمانى گرفته است ؟! * هرگز چنين نيست! ما به زودى آنچه را مى گويد مى نويسيم وعذاب را بر او مستمرّ خواهيم داشت! * آنچه را او مى گويد (از اموال وفرزندان)، از او به ارث مى بريم وبه صورت تنها نزد ما خواهد آمد! * وآنان غير از خدا، معبودانى را براى خود برگزيدند تا مايه عزّتشان باشد! (چه پندار خامى!) * هرگز چنين نيست! به زودى (معبودها) منكر عبادت آنان خواهند شد؛ (بلكه) بر ضدّشان قيام مى كنند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: كفرورزى برخى از افراد وغرور آنان به جهت داده شدن مال وفرزند. سئوال خداوند از چنين افراد پيرامون تفكَر باطل. عذاب الهى براى افراد مغرور وكافر. حشر به تنهايى در قيامت وكفرورزى آنها به معبودان باطل.

ب. در آيه 77 مى فرمايد: «آيا نديدى كسى را كه آيات ما را انكار كرد وبه آن كفر ورزيد وگفت: مسلما اموال وفرزندان فراوانى نصيبم خواهد شد!» أَ فَرَأَيْتَ الَّذِى كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ لَأُوتَيَنَّ مالًا وَ وَلَداً.

سپس قرآن به او چنين پاسخ مى گويد: «آيا او از اسرار غيب آگاه شده يا از خدا عهد

ص: 333

وپيمانى در اين زمينه گرفته است ؟!» أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً.

بعد با لحن قاطع اضافه مى كند: «اين چنين نيست (هرگز كفر وبى ايمانى مايه فزونى مال وفرزند كسى نخواهد شد)» ما به زودى آنچه را مى گويد، مى نويسيم؛ كَلَّا سَنَكْتُبُ ما يَقُولُ.

وما عذاب خود را بر او مستمر خواهيم داشت؛ (عذاب هايى پى درپى ويكى بالاى ديگر) وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا.

آنچه را او مى گويد (از اموال وفرزندان) از او به ارث مى بريم وروز قيامت تك وتنها نزد ما خواهد آمد؛ وَ نَرِثُهُ ما يَقُولُ وَ يَأْتِينا فَرْداً.

آيه بعد به يكى ديگر از انگيزه هاى اين افراد در پرستش بتها اشاره كرده مى گويد: «آنها غير از خدا معبودانى براى خود انتخاب كرده اند تا مايه عزتشان باشد» وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا.

هرگز آن چنان كه آنها پنداشتند نيست، نه تنها بتها مايه عزتشان نخواهند بود، بلكه سرچشمه ذلت وعذابند وبه همين جهت «به زودى يعنى در روز رستاخيز معبودها منكر عبادت عابدان مى شوند واز آنها بيزارى مى جويند بلكه بر ضدشان خواهند بود» كَلَّا سَيَكْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَيَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا.

از حديثى كه از امام صادق (علیه السلام) نقل شده نيز همين تفسير را مى توان استفاده كرد زيرا امام در تفسير آيه فوق مى فرمايد:

يكون هؤلاء الذين اتخذوهم آلهة من دون الله ضدا يوم القيامة ويتبرءون منهم ومن عبادتهم الى يوم القيامه.

ج. سياق اين آيات چهارگانه كه با كلمه تعجب آغاز شده اين معنا را به دست مى دهد كه بعضى از كسانى كه به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ايمان آوردند ويا در معرض اين كار بوده اند، بعد از شنيدن كلام كفار متمايل بدان شده وملحق به كفار شدند وگفتند: «لَأُوتَيَنَّ مالًا وَ وَلَداً؛ حتما در دنيا با پيروى كيش بت پرستى صاحب مال واولاد مى شوم» چون مثل اينكه در ايمان به خدا نحوستى ودر شرك ميمنتى است، لذا خداى تعالى در رد آنان فرمود: أَطَّلَعَ الْغَيْبَ....(1)

ص: 334


1- الميزان ج 14 ص 154

نكته ها

1. هدف مشركان از بت پرستى كسب عزت ونصرت آنها بود اما به هيچ يك از اهداف خود نرسيدند.

2. براى هر گفتار وعملى تا مدّتى مهلت است، شايد پشيمان شده وتوبه كند ولى اگر آن مدّت سرآمد وپشيمان نشد، ثبت مى شود. حرف «سين» در «سَنَكْتُبُ» نشانه ى مهلت است.(1)

3. عزّت خواهى در فطرت انسان هست ولى او در مصداق اشتباه مى كند وسراغ منبع حقيقى عزّت نمى رود. اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ.(2)

ص: 335


1- نور ج 7 ص 305
2- همان ص 307

آیه 83-87

اشاره

آيات 87-83

أَ لَمْ تَرَ أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَى الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا (83)

فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا (84)

يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْدًا (85)

وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْدًا (86)

لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْدًا (87)

ترجمه

آيا نديدى كه ما شياطين را به سوى كافران فرستاديم تا آنان را شديداً تحريك كنند؟! * پس درباره آنان شتاب مكن؛ ما آنها (و اعمالشان) را به دقت شماره مى كنيم! * در آن روز كه پرهيزگاران را دسته جمعى بسوى خداوند رحمان (و پاداشهاى او) محشور مى كنيم... * ومجرمان را (همچون شتران تشنه كامى كه به سوى آبگاه مى روند) به جهنّم مى رانيم... * آنان هرگز مالك شفاعت نيستند؛ مگر كسى كه نزد خداوند رحمان، عهد وپيمانى دارد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: فرستادن شياطين (معبودان باطل) بر بت پرستان به منظور رساندن شر به آنان. عجله نكردن در عذاب كفَار. معيَن بودن زمان عذاب آنها ياد كردن از روز حشر پرهيزكاران در بهشت وراندن تبه كاران به دوزخ ناتوان بودن معبودان از شفاعت كردن براى مشركان.

ب. نخست مى گويد: «آيا نديدى كه ما شياطين را به سوى كافران فرستاديم كه آنها را در راه غلطشان تحريك بلكه زير ورو مى كند» أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا.

«ازّ» چنان كه راغب در مفردات مى گويد در اصل به معنى جوشش ديك وزير ورو شدن محتواى آن به هنگام شدت غليان است ودر اينجا كنايه از آنست كه شياطين آن چنان بر آنها مسلط مى شوند كه در هر مسير وبه هر شكلى بخواهند آنان را به حركت در مى آورند وزير ورو مى كنند!.

ج. سپس روى سخن را به پيامبر (صلی الله علیه و آله) كرده مى گويد: «درباره آنها عجله مكن ما تمام اعمال آنها را دقيقا شماره واحصا مى كنيم» فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا.

در روايتى از امام صادق (علیه السلام) در تفسير إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا چنين مى خوانيم:

ص: 336

از يكى از دوستان خود سؤال فرمود: به عقيده تو منظور پروردگار از اين آيه شمردن چه چيز است ؟ او در پاسخ عرض كرد: عدد روزها، امام فرمود: پدران ومادران هم حساب روزهاى عمر فرزندان را دارند.

و لكنه عدد الانفاس :«منظور شمارش عدد نفسهاست!»(1)

د. «وفد» (بر وزن وعد) در اصل به معنى هيئت يا گروهى است كه براى حل مشكلاتشان نزد بزرگان مى روند ومورد احترام وتكريم قرار مى گيرند، بنابراين به طور ضمنى مفهوم احترام را در بردارد وشايد به همين جهت است كه در بعضى از روايات مى خوانيم پرهيزگاران بر مركبهاى راهوارى سوار مى شوند وبا احترام فراوان به بهشت مى روند.

ه -. سپس مى گويد در مقابل «مجرمان را در حالى كه تشنه كامند به سوى جهنم مى رانيم» وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً.

بايد توجه داشت كه كلمه «ورد» به معنى گروه انسان ها يا حيواناتى است كه وارد آبگاه مى شوند واز آنجا كه چنين گروهى حتما تشنه اند مفسران اين تعبير را در اينجا به معنى تشنه كامان گرفته اند.

و اگر تصور كنند كه در آنجا از طريق شفاعت مى توانند به جايى برسند، بايد بدانند كه «آنها هرگز مالك شفاعت در آنجا نيستند» لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ.

تنها كسانى مالك شفاعتند كه در نزد خداوند رحمان عهد وپيمانى دارند إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً.

و. فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا كلمه «عد» به معناى شمردن است وچون شمردن هر چيزى آن را به آخر مى رساند ونابود مى كند، به اين عنايت، خداى تعالى در اين آيه خواسته است بفرمايد: ما عمر ايشان را به آخر مى رسانيم وتا آخرين نفس مى شماريم.

شمردن عمر در حقيقت شمردن اعمالى است كه در نامه عمر نوشته مى شود.

ز. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از آيه شريفه اين است كه بفرمايد: كسانى مالك شفاعتند كه نزد خدا عهدى داشته باشند وآن عهد ايمان به خدا وتصديق به نبوت است.

بعضى ديگر گفته اند: منظور از عهد همان وعده شفاعتى است كه به طورى كه از اخبار بر

ص: 337


1- تفسير نمونه ج 13 ص 132

مى آيد به امثال انبياء وامامان ومؤمنين وملائكه داده. بعضى ديگر گفته اند: عهد عبارت است از شهادت لا اله الا الله وتبرى از حول وقوه غير خدا واميدوارى به خدا. ولى وجه صحيح تر همان وجه اول است كه با سياق مناسب تر است.(1)

نكته ها

1. جالب توجه اينكه در آيه فوق مى خوانيم: پرهيزگاران را به سوى خداى رحمان مى برد، در حالى كه در آيه بعد سخن از «راندن» مجرمان به جهنم است آيا مناسبتر اين نبود كه به جاى رحمان در اينجا «جنت» گفته شود؟ ولى اين تعبير در حقيقت اشاره به نكته مهمى دارد وآن اينكه پرهيزكاران بالاتر از بهشت را در آنجا مى يابند، به مقام قرب خدا وجلوه هاى خاص او نزديك مى شوند.(2)

2. پرهيزكاران مهمان خدايند، «وَفْداً» ولى مجرمان به ذلّت روانه مى شوند. «نَسُوقُ» متّقين با تشريفات ويژه وبا استقبال ملائكه وارد بهشت مى شوند.(3)

3. «نسوق» و «ورداً» در آيه 86 در برابر «نحشر» و «وفداً» در آيه 85 است. تعبيرات مختلف در دو آيه حكايت از تجليل از پرهيزكاران وذليل ساختن كفار است.

4. مهلت دادن به كفار: نظير آيه 84 مريم: فَلاَ تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدّاً آيات ذيل است:

وَ لاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ (آل عمران، 178)

وَ مَا نُؤَخِّرُهُ إِلاَّ لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ (هود، 104)

وَ لاَ تَحْسَبَنَّ اللهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ (إبراهيم، 42)

5. نظير آيه 85 مريم: َيوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً آيه 73 زمر است: وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا وَ فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ

ص: 338


1- الميزان ج 14 ص 130
2- نمونه ج 13 ص 134
3- نور ج 7 ص 309 راهنما ج 10 ص 740

6. قرآن، براى شفاعت شرايطى قائل است وچنين نيست كه هر كس هر چه را خواست شفيع خود قرار دهد.(1)

7. نظير آيه 86 مريم: وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً آيه 71 زمر است وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَراً.

آیه 88-95

اشاره

آيات 95-88

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَدًا (88)

لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئًا إِدًّا (89)

تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ اْلأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا (90)

أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَدًا (91)

وَ ما يَنْبَغي لِلرَّحْمنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَدًا (92)

إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ إِلاّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْدًا (93)

لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا (94)

وَ كُلُّهُمْ آتيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْدًا (95)

ترجمه

و گفتند: «خداوند رحمان فرزندى براى خود برگزيده است». * راستى مطلب زشت وزننده اى گفتيد! * نزديك است به خاطر اين سخن آسمانها از هم متلاشى گردد وزمين شكافته شود وكوه ها بشدّت فرو ريزد... * از اين رو كه براى خداوند رحمان فرزندى قائل شدند! * در حالى كه هرگز براى خداوند رحمان سزاوار نيست كه فرزندى برگزيند! * تمام كسانى كه در آسمانها وزمين هستند، بنده اويند! * خداوند همه آنها را احصا كرده وبه دقّت شمرده است! * وهمگى روز رستاخيز، تك وتنها نزد او حاضر مى شوند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اعتقاد باطل مشركان پيرامون فرزند گرفتن خداوند. اعتقاد به فرزند داشتن اعتقادى بس زشت. پاره پاره شدن آسمان وشكافته شدن زمين ونابودى كوهها از اين سخن واعتقاد باطل - سزاوار نبودن فرزند براى خدا - خضوع همه موجودات نظام هستى در برابر خداوند وحضور آنان در قيامت در پيشگاه او.

ب. در اين آيات به يكى از شاخه هاى شرك يعنى اعتقاد به وجود فرزند براى خدا اشاره كرده وزشتى اين سخن را با قاطعترين بيان بازگو مى كند:

ص: 339


1- نور ج 7 ص 310

«آنها گفتند خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده!!» وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً.

آن گاه با لحنى كوبنده مى گويد: «چه سخن زشت وبزرگى آورديد» لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا.

نزديك است آسمانها به خاطر اين سخن از هم متلاشى گردد وزمين شكافته شود وكوه ها به شدت فرو ريزد! تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا.

اينها در حقيقت خدا را به هيچ وجه نشناخته اند وگرنه مى دانستند» هرگز براى خداوند رحمان، سزاوار نيست كه فرزندى برگزيند» وَ ما يَنْبَغِى لِلرَّحْمنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً.

هيچ يك از اين مفاهيم درباره خدا معنى ندارد، نه قدرتش محدود است، نه حيات او پايان مى گيرد، نه ضعف وسستى در وجود او راه دارد ونه احساس تنهايى ونه نياز.

از اين گذشته داشتن فرزند، نشانه جسم بودن وهمسر داشتن است وهمه اين معانى از ذات پاك او دور است.

«تمام كسانى كه در آسمانها وزمين هستند بنده اويند وسر بر فرمانش» إِنْ كُلُّ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِى الرَّحْمنِ عَبْداً.

ج. اينكه در آيات فوق مى فرمايد: «نزديك است آسمان ها از اين نسبت ناروا متلاشى شوند وزمين ها از هم بشكافند وكوه ها فرو ريزند» يا اشاره به اين است كه بر اساس تعبيرات قرآن مجيد مجموعه عالم هستى داراى يك نوع حيات ودرك وشعور است.

يا كنايه از زشتى فوق العاده آنست ونظير اين كنايه در زبان عرب وزبان فارسى كم نيست كه مى گوييم كارى كردى كه گويى آسمان وزمين را بر سر من كوبيدند.(1)

ص: 340


1- تفسير نمونه ج 13 ص 141

آیه 96-98

اشاره

آيات 98-96

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا (96)

فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّا (97)

وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزًا (98)

ترجمه

مسلّماً كسانى كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام داده اند، خداوند رحمان محبّتى براى آنان در دلها قرار مى دهد! * وما فقط آن [= قرآن] را بر زبان تو آسان ساختيم تا پرهيزگاران را به وسيله آن بشارت دهى ودشمنان سرسخت را با آنان انذار كنى. * چه بسيار اقوام (بى ايمان وگنهكارى) را كه پيش از آنان هلاك كرديم؛ آيا احدى از آنها را احساس مى كنى ؟! يا كمترين صدايى از آنان مى شنوى ؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قرار دادن محبت مؤمنان صالح در قلب مردم. آسان ساختن قرآن بر لسان پيامبر به منظور انذار وتبشير. هلاكت اقوام كافر در سابق.

ب. كلمه «ود» و «مودت» به معناى محبت است ودر اين آيه شريفه وعده جميلى از ناحيه خداى تعالى آمده كه به زودى براى كسانى كه ايمان آورده وعمل صالح مى كنند، مودتى در دلها قرار مى دهد، ديگر مقيد نكرده كدام دلها، آيا دلهاى خودشان يا دلهاى ديگران ؟ آيا در دنيا ويا در آخرت ويا بهشت ؟ وچون مقيد نكرده وجهى ندارد آن را مانند بعضى ها مقيد به بهشت كنيم وبه قول بعضى ديگر مقيد به قلوب همه مردم در دنيا كنيم ويا مقيد به قيودى ديگر بسازيم.

ج. منظور از تيسير وآسان كردن آن، اين است كه آن را به لسان عربى، كه لسان مادرى آن حضرت است، بر زبانش جارى كرد، پس آيه مورد بحث از اين حقيقت خبر مى دهد كه خداى تعالى قرآن را به زبان او جارى كرد، يعنى آسان كرد تا تبشير وانذار مردم آسان باشد.

وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا؛ مراد از قوم، قوم رسول خدا است كه دشمنانى خطرناك بودند، «لد» (با ضم لام وتشديد دال) جمع «الد» (بر وزن عدد) به معنى دشمنى است كه خصومت شديد

ص: 341

دارد وبه كسانى گفته مى شود كه در دشمنى كردن متعصب، لجوج وبى منطقند.

د. آخرين آيه به عنوان دلدارى به پيامبر (صلی الله علیه و آله) ومؤمنان (مخصوصا با توجه به اين نكته كه اين سوره درمكه نازل شده ودرآن روز مسلمانان، سخت تحت فشار بودند) ونيز به عنوان تهديد وهشدار به همه دشمنان عنود ولجوج مى گويد:

«چه بسيار اقوام بى ايمان وگنهكارى را كه قبل از اينها هلاك ونابود كرديم آن چنان محو ونابود شدند كه اثرى از آنها باقى نماند، آيا تو اى پيامبر! احدى از آنها را احساس مى كنى ؟ يا كمترين صدايى از آنان مى شنوى ؟» وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزاً.

ه -. «ركز» به معنى صداى آهسته است وبه چيزهايى كه در زير زمين پنهان مى كنند «ركاز» گفته مى شود، يعنى اين اقوام ستمگر ودشمنان سرسخت حق وحقيقت آن چنان درهم كوبيده شدند كه حتى صداى آهسته اى از آنان به گوش نمى رسد.

نكته ها

1 - هدف از آسان ساختن قرآن، تذكر وپند گرفتن وبشارت به پرهيزكاران است؛

الف) فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ. (دخان، 58) ب) فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّا. (مريم، 97)

2 - محبت على (علیه السلام) در دلهاى مؤمنان؛

در بسيارى از كتب حديث وتفسير اهل تسنن (علاوه بر شيعه) روايات متعددى در شان نزول آيه إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا از پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) نقل شده است كه نشان مى دهد اين آيه شريفه در مورد حضرت على (علیه السلام) نازل گرديده است.(1)

در كتاب «صواعق» از «محمد بن حنفيه» در تفسير اين آيه چنين نقل مى كند: لا يبقى مؤمن الا وفى قلبه ود لعلى ولأهل بيته: هيچ فرد با ايمانى پيدا نمى شود مگر اينكه در درون قلبش، محبت على وخاندان او است.

در حديثى از امام صادق (علیه السلام) مى خوانيم: كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) در آخر نماز خود با صداى بلند به

ص: 342


1- تفسير نمونه ج 13 ص 147 مجمع البيان ج 6 ص 822 صافى ج 3 ص 297

طورى كه مردم مى شنيدند در حق امير مؤمنان على (علیه السلام) چنين دعا مى كرد:

اللهم هب لعلى المودة فى صدور المؤمنين والهيبة والعظمة فى صدور المنافقين فانزل الله إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا...

«خداوندا! محبت على (علیه السلام) را در دلهاى مؤمنان بيفكن وهمچنين هيبت وعظمت او را در دلهاى منافقان، در اين هنگام آيه فوق وآيه بعد از آن نازل شد.»

3 - ايمان وكار شايسته، كليد محبوبيّت نزد مردم است. إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ... وُدًّا هرگاه ديديم محبوبيّت ما كم شده، عقيده يا عملكرد خود را تجزيه وتحليل كنيم. زيرا كه وعده ى خداوند تخلّف ندارد.

4 - محبوب شدن، رحمتى الهى است كه نصيب مؤمنان وصالحان مى شود؛ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ

5 - آسان گويى، شيوه اى قرآنى براى ارشاد است. يَسَّرْناهُ البتّه آسان گويى غير از سست گويى است، سخن بايد محكم ولى روان باشد؛ أُحْكِمَتْ آياتُهُ.(1)

6 - آسان ساختن قرآن به لسان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله):

خداوند متعال هم خود پيامبر را آسان مى سازد: وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَى (الأعلى، 8) تا بتواند مشكلات را تحمل كند. هم قرآن كريم را كه كتاب ثقيل وسنگين است: إِنَّا سَنُلْقِى عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً (المزمل، 5) بر لسان پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) آسان مى سازد تا بتواند به پرهيزكاران بشارت دهد ومردم لجوج را انذار كنند: فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدّاً (مريم، 97)

ص: 343


1- نور ج 7، ص 314 و 315.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109