تفسیر نسیم رحمت جلد 6

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 6

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

سوره يوسف

اشاره

ص: 5

ص: 6

آیه 1-3

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبينِ (1) إِنّا أَنْزَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (2) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلينَ (3)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده وبخشايشگر

الر، آن آيات كتاب آشكار است! * ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم، شايد شما درك كنيد (وبينديشيد)! * ما بهترين سرگذشتها را از طريق اين قرآن -كه به تو وحى كرديم- بر تو بازگو مى كنيم ومسلما پيش از اين، از آن خبر نداشتى!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عظمت آيات قرآن كريم، نزول قرآن به صورت عربى به جهت انديشيدن، بيان بهترين داستان ها در قرآن.

ب. «قصص» به معناى قصه و أَحْسَنَ الْقَصَصِ بهترين قصه وحديث است وبعضى گفته اند مصدر وبه معناى قصه سرايى است(1) وهر كدام باشد صحيح است، چه اگر به معناى اسم مصدر (خود داستان) باشد، داستان يوسف بهترين داستان است، زيرا اخلاص او را بيان نموده وولايت خداى سبحان را نسبت به بنده اش مجسم مى سازد، كه چگونه او را در راه محبت وسلوك راهش تربيت نموده، از نهايت ذلت به اوج عزت كشانيد. با اينكه تمامى اسباب بر ذلت وخواريش اجتماع كرد واو را در مهلكه ها انداخت، وخداوند او را از همان راهى كه به سوى هلاكتش مى كشانيد به سوى زندگى وحياتش مى برد.(2)

و اگر به معناى مصدر (قصه سرايى) باشد باز هم سرائيدن قصه يوسف به آن طريق كه قرآن سروده بهترين سرائيدن است، زيرا با اينكه قصه ى عاشقانه است طورى بيان كرده كه ممكن نيست كسى چنين داستانى را عفيف تر وپوشيده تر از آن بسرايد.(3)

ص: 7


1- . كشاف، ج2، ص440؛ اطيب البيان، ج7، ص 51.
2- . الميزان، ج11، ص 98.
3- . همان، ص 102.

ج. علت نام گذارى قرآن براى اين داستان به «احسن القصص» (بهترين داستانها) اين است كه قرآن كه همه چيزش الگو واسوه است، در لابلاى اين داستان عاليترين درس هاى عفت وخويشتن دارى وتقوى وايمان وتسلط بر نفس را منعكس ساخته آن چنان كه هر انسانى هرچند، بارها آن را خوانده باشد باز به هنگام خواندنش بى اختيار تحت تاثير جذبه هاى نيرومندش قرار مى گيرد.(1)

قبل از اسلام نيز داستان يوسف در ميان مردم مشهور ومعروف بوده است، چرا كه در تورات در چهارده فصل از سفر پيدايش(2) اين داستان مفصلا ذكر شده است؛ البته آميخته با خرافات شده است.(3)

د. آيه شريفه : وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ (يوسف، 3) را هم مى توان بوسيله صدر آيه كه مى فرمايد: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ تفسير كرد وهم مى توان به آيه شريفه: تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلاَقَوْمُكَ (هود،49) تفسير كرد.

ه - .غفلت در قرآن به سه معنى مطرح شده است:

غفلت بد، نظير آيه ى وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ (يونس:92) همانا بسيارى مردم از آيات ما غافلند.

غفلت خوب، نظير آيه ى إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِى الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ . (نور: 23) كسانى كه بر زنان پاكدامن وغافل از فحشا، تهمت زنا مى زنند در دنيا وآخرت لعنت شده اند.

غفلتِ طبيعى به معناى بى اطلاعى، نظير همين آيه مورد بحث وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِينَ كه خدا براى حفظ حرمت واحترام پيامبر نمى فرمايد: كنت من قبله لمن الجاهلين.(4)

ص: 8


1- . همان، ص 293
2- . از فصل 37 تا 50.
3- . نمونه، ج9، ص 294.
4- . نور، ج6، ص 23.

نكته ها

1. اشاره با «تلك» كه مخصوص اشاره به دور است به منظور تعظيم مشار اليه (آيات) آمده، وظاهرا مقصود از «كتاب مبين» قرآن كريم است.(1)

2.هدف از نزول قرآن تنها قرائت وتلاوت وتيمن وتبرك با خواندن آيات آن نيست، بلكه هدف نهايى درك وفهم است، دركى كه انسان را به سوى عمل دعوت كند.(2)

3. خداوند مجموعه قرآن كه زيباترين الفاظ را با عميقترين معانى آميخته واز نظر باطن بسيار پر محتوا است احسن القصص ناميده. در روايات متعددى نيز اين تعبير در باره مجموعه قرآن نيز به كار رفته است:

و احسن القصص هذا القرآن.(3)

4. از ويژگى هاى داستان يوسف اين است كه همه آن يك جا بيان شده، بخلاف سرگذشت ساير پيامبران كه بصورت بخش هاى جداگانه در سوره هاى مختلف قرآن پخش گرديده است. به اين دليل كه تفكيك فرازهاى اين داستان با توجه به وضع خاصى كه دارد پيوند اساسى آن را از هم مى برد، وبراى نتيجه گيرى كامل همه بايد يك جا ذكر شود.(4)

5. از ديگر ويژگى هاى اين سوره آنست كه داستان هاى ساير پيامبران كه در قرآن آمده معمولا بيان شرح مبارزاتشان با اقوام سركش وطغيانگر است كه سر انجام گروهى ايمان مى آوردند وگروه ديگرى به مخالفت خود تا سر حد نابودى به مجازات الهى ادامه مى دادند.اما در داستان يوسف، سخنى از اين موضوع به ميان نيامده است بلكه بيشتر بيانگر زندگانى خود يوسف وعبور او از كوران هاى سخت زندگى است كه سر انجام به حكومتى نيرومند تبديل مى شود كه در نوع خود نمونه بوده است.(5)

6. تعبير به «عربى بودن» كه در ده مورد از قرآن تكرار شده پاسخى است به آن ها كه پيامبر را متهم مى كردند كه او اين آيات را از يك فرد عجمى ياد گرفته واز نهاد وحى نجوشيده است. وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذى يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِىٌّ وَهذا لِسانٌ

ص: 9


1- . الميزان، ج11، ص 100؛روح المعانى، ج6، ص 363.
2- . نمونه، ج9، ص 299؛روح المعانى، ج6، ص 367.
3- . نمونه، ج9، ص 301.
4- . نمونه، ج9، ص 295.
5- . همان، ص 296.

عَرَبِىٌّ مُبينٌ (نحل: 103) ضمنا اين تعبيرات پى در پى اين وظيفه را براى همه مسلمانان به وجود مى آورد كه همگى بايد بكوشند وزبان عربى را به عنوان زبان دوم خود به صورت همگانى بياموزند از اين نظر كه زبان وحى وكليد فهم حقايق اسلام است.(1)

آیه 4-6

اشاره

إِذْ قالَ يُوسُفُ ِلأَبيهِ يا أَبَتِ إِنّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لي ساجِدينَ (4) قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُءْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكيدُوا لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطانَ لِْلإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبينٌ (5) وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ اْلأَحاديثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَليمٌ حَكيمٌ (6)

ترجمه

(به خاطر بياور) هنگامى را كه يوسف به پدرش گفت: «پدرم! من در خواب ديدم كه يازده ستاره وخورشيد وماه در برابرم سجده مى كنند!» * گفت: «فرزندم! خواب خود را براى برادرانت بازگو مكن، كه براى تو نقشه (خطرناكى) مى كشند، چرا كه شيطان، دشمن آشكار انسان است! * واين گونه پروردگارت تو را برمى گزيند واز تعبير خوابها به تو مى آموزد ونعمتش را بر تو وبر خاندان يعقوب تمام وكامل مى كند، همان گونه كه پيش از اين، بر پدرانت ابراهيم واسحاق تمام كرد، به يقين، پروردگار تو دانا وحكيم است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بيان خواب يوسف براى پدر، برحذر داشتن از بيان خواب به جهت مكر برادران وعداوت شيطان نسبت به انسان، انتخاب يوسف براى پيامبرى وآگاهى او به علم تعبير خواب واتمام نعمت بر يوسف وآل يعقوب، درس عبرت در داستان يوسف وبرادرانش براى جويندگان.

ب. در آيه 4 يعقوب (پدر يوسف) را اسم نبرده، بلكه كنايتا از آن به «أب» (پدر) تعبير نموده تا به آن صفت رحمت ومهر وشفقتى كه ميان پدر نسبت به فرزند است اشاره كرده

ص: 10


1- . نمونه، ج9، ص 300؛ روح المعانى، ج6، ص 367.

باشد، وجمله قالَ يا بُنَىَّ لاتَقْصُصْ كه در آيه بعدى است كاملا اين معنا را مى رساند.(1)

ج. ضمير «هم» كه براى جمع مذكر عاقل است در مورد خورشيد وماه وستارگان به كار رفته، همچنين كلمه «ساجدين» اشاره به اينكه سجده آن ها يك امر تصادفى نبود بلكه پيدا بود روى حساب همچون افراد عاقل وهوشيار سجده مى كنند. البته روشن است كه منظور از سجده در اينجا خضوع وتواضع مى باشد وگرنه سجده به شكل سجده معمولى انسان ها در مورد خورشيد وماه وستارگان مفهوم ندارد.(2)

د. دليل اينكه دل هاى برادرانش سرشار از كينه ودشمنى با وى بود اين است كه يعقوب(علیه السلام) در جواب يوسف نفرمود: من مى ترسم درباره ات نقشه شومى بريزند ويا ايمن نيستم از اينكه نابودت كنند، بلكه فرمود: نقشه مى ريزند، وتازه همين بيان را هم با مصدر تاكيد نموده فرمود: فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً ، زيرا مصدر «كيدا» كه مفعول مطلق است خود يكى از وسائل تاكيد است. علاوه بر اين، كلام خود را با جمله إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ تعليل وتاكيد كرد.(3)

ه - . «اجتباء» از ماده جبايت است كه به معناى جمع آورى كردن است.بنابراين، اجتباء خداى سبحان بنده اى از بندگان خود را، به اين است كه بخواهد او را مشمول رحمت خود قرار داده ، وبه اين منظور او را از شر شيطان حفظ نموده واين هم وقتى صورت مى گيرد كه خود خداى سبحان متولى امور او شده او را خاص خود گرداند، بطورى كه ديگران از او بهره نداشته باشند، هم چنان كه درباره حضرت يوسف فرموده: إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ . (يوسف: 24)(4)

و. خداوند در ابتداء وشروع به تربيت يوسف، رؤيايى به او نشان داد ودر داستانش هم ابتدا از آن رؤيا خبر مى دهد، واين بدان جهت بوده كه از همان آغاز تربيت دورنماى آينده درخشان او وولايت الهى را به وى نشان داده باشد، تا در نتيجه مصيبت هايى كه مى بيند وشدائدى كه با آن ها روبرو مى گردد به ياد آن دورنما بيفتد، ونفس را به خويشتن دارى وتحمل آن مشقات راضى كند.(5)

ص: 11


1- . الميزان، ج11، ص 104.
2- . نمونه، ج9، ص 308؛ كشاف، ج2، ص444.
3- . الميزان، ج11، ص 106.
4- . الميزان، ج11، ص 106.
5- . همان، ص 104.

ز. در اينكه يوسف به هنگام ديدن اين خواب چند سال داشت، بعضى نه سال، بعضى دوازده سال وبعضى هفت سال، نوشته اند، قدر مسلم اين است كه در آن هنگام بسيار كم سن وسال بود.(1)

ح. يعقوب علاوه بر اينكه فرزندش را از بازگو كردن خواب خود به برادران بر حذر داشت، خواب را بطور اجمال براى او تعبير كرد، وبه او گفت تو بر گزيده خدا خواهى شد وتعبير خواب به تو خواهد آموخت ونعمتش را بر تو وآل يعقوب تمام خواهد كرد.(2)

تمام شدن نعمت بر خود يوسف به همين بود كه او را حكمت ونبوت وملك وعزت بداد، واو را از مخلصين قرار داد وبه او تاويل احاديث بياموخت. وتمام شدن آن بر آل يعقوب به اين بود كه چشم يعقوب را با داشتن چنين فرزندى روشن گردانيده، او واهل بيتش را از بيابان وزندگى صحرانشينى به شهر بياورد، ودر آنجا در كاخ هاى سلطنتى زندگى مرفهى روزيشان گرداند.(3)

ط . حضرت يعقوب هم مانند يوسف از مخلصين بوده، وخدا وى را نيز تاويل احاديث آموخته، به دليل اينكه در اين آيه يعقوب خبر مى دهد به يوسف كه سرانجام كار تو چيست، وخوابت چه تاويلى دارد، وقطعا آنچه گفته از باب گمان وتخمين نبوده بلكه به تعليم خدايى بوده است.

علاوه، در آنجا كه به حكايت قرآن فرزندان خود را نصيحت كرده چنين فرموده: يابَنِىَّ لاتَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ ... ودنبالش خداى تعالى در حقش فرموده: وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايَعْلَمُونَ واو به خاطر اينكه ما تعليمش كرده بوديم صاحب علمى بود وليكن بيشتر مردم نمى دانند.

دليل ديگر اين مدعى اين است كه يوسف بعد از آنكه خواب زندانى ها را تعبير كرد، گفت: لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِى رَبِّى .

آيه شريفه وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَإِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِى الْأَيْدِى وَالْأَبْصارِ إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ

ص: 12


1- . نمونه، ج9، ص 308.
2- . نمونه، ج9، ص 317.
3- . الميزان، ج11، ص 111.مجمع البيان 5، 321

بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ (ص: 46) نيز مؤيد اين مدعى است، چون اين معنا را دست مى دهد كه مساله علم به تاويل احاديث از نتايج وفروع اخلاص براى خداى سبحان است.(1)

نكته ها

1. اگر كلمه «رأيت» را تكرار كرده براى اين است كه ميان «رأيت» و لِى ساجِدِينَ فاصله زياد شده، لذا بار ديگر فرموده: «رأيتهم». فايده ديگرى كه اين تكرار دارد افاده اين جهت است كه: من در خواب ديدم كه آن ها بطور دسته جمعى براى من سجده كردند، نه تك تك.

علاوه بر اينكه رؤيت يوسف(علیه السلام) دو جور رؤيت بوده، يكى رؤيت كواكب وآفتاب وماه كه خود رؤيتى صورى وعادى است، ويكى رؤيت سجده وخضوع وتعظيم آن ها كه اين رؤيت امرى معنوى است.(2)

2. جمله «رايت» به عنوان تاكيد وقاطعيت در اين آيه تكرار شده است اشاره به اينكه من چون بسيارى از افراد كه قسمتى از خواب خود را فراموش مى كنند وبا شك وترديد از آن سخن مى گويند نيستم، من با قطع ويقين ديدم كه يازده ستاره وخورشيد وماه در برابرم سجده كردند، در اين موضوع شك ترديدى ندارم.(3)

3. جالب اينكه يعقوب نگفت: «مى ترسم برادران قصد سويى در باره تو كنند» بلكه آن را بصورت يك امر قطعى ومخصوصا با تكرار «كيد» كه دليل بر تاكيد است بيان كرد، چرا كه از روحيات ساير فرزندانش با خبر بود، وحساسيت آن ها را نسبت به «يوسف» مى دانست، شايد برادران نيز از تعبير كردن خواب بى اطلاع نبودند(4)، به علاوه اين خواب خوابى بود كه تعبيرش چندان پيچيدگى نداشت.

4. كتمان بر دو قسم است، كتمان خوب وبد؛

الف. كتمان خوب، مانند پنهان كردن احسان به ديگران؛ إِن تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِىَ وَإِن تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ .

ص: 13


1- . الميزان، ج11، ص 112.
2- . همان، ص 104.
3- . نمونه، ج9، ص 308
4- . اطيب البيان، ج 7، ص153.

كتمان اسرار؛ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً .

ب. كتمان بد ، مانند كتمان حقيقت؛ إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا أُولئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ .

5. اين خواب تنها بيانگر عظمت مقام يوسف در آينده از نظر ظاهرى ومادى نبود، بلكه نشان مى داد كه او به مقام نبوت نيز خواهد رسيد، چرا كه سجده آسمانيان دليل بر بالا گرفتن مقام آسمانى او است، ولذا پدرش يعقوب اضافه كرد: «و اينچنين پروردگارت تو را بر مى گزيند» وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ .

6. از درس هايى كه اين بخش از آيات به ما مى دهد درس حفظ اسرار است، كه گاهى حتى در مقابل برادران نيز بايد عملى شود، هميشه در زندگى انسان اسرارى وجود دارد كه اگر فاش شود ممكن است آينده او يا جامعه اش را به خطر اندازد، خويشتن دارى در حفظ اين اسرار يكى از نشانه هاى وسعت روح وقدرت اراده است.(1)

7. فرزندان را با مهربانى مورد خطاب قرار دهيد؛ يا بُنَىَّ .(2)

8. خطر حسادت در محيط خانه وجامعه را به فرزندان گوشزد كنيم؛ يا بُنَىَّ لاتَقْصُصْ ... .

9. اگر گاهى رؤيا، قابل گفتن نيست، پس بسيارى از ديده ها در بيدارى، نبايد بازگو شود؛ لا تَقْصُصْ .(3)

10. در موارد مهم وحسّاس بايد خطر را قبل از وقوع آن گوشزد كرد؛ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً .(4)

11. مشورت متقابل پدر وفرزند؛

همانطورى كه فرزند در امور زندگى بايد با پدر ومادر خويش مشورت كند پدر ومادر نيز در برخى از مسائل با فرزند خود مشورت كنند وبراى او شخصيت قائل شوند.

از اين رو قرآن كريم مشورت متقابل فرزند وپدر هر دو را نقل كرده است.

ص: 14


1- . نمونه ج9، ص 318.309
2- . نور، ج6، ص 29.
3- . همان.
4- . نور، ج6، ص 30؛ روح المعانى، ج7، ص 181.

مشورت پسر با پدر: وقتى حضرت يوسف خواب ديد يازده ستاره وخورشيد وماه او را سجده مى كنند خوابش را براى پدرش يعقوب نقل كرد پدرش به خاطر دلسوزى وخدمت به پسر او را نصيحت كرد كه مبادا خوابش را براى برادران نقل كند كه موجب گرفتارى براى او مى شود؛ يا بنىّ لاتقصص رؤياك على اخوتك فيكيدوا لك كيداً .

مشورت پدر با پسر: وقتى حضرت ابراهيم خواب ديد فرزندش را در راه خدا قربانى مى كند با او مشورت كرد وفرزندش نهايت تسليم خود را اظهار كرد: انى رأيت فى المنام انّى اذبحك فانظر ما ذا ترى قال يا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى انشاءاله من الصابرين .

12. ارزش انسان به سن وسال نيست، ممكن است كسى از نظر سنى كوچكتر ولى از نظر خصلت ها وارزش والاتر باشد. (يوسف از برادران كوچك تر بود)؛ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ .(1)

13. قرآن كريم در آيه 179 آل عمران مى فرمايد: و لكن الله يجتبى من رسله من يشاء ، در آيه 6 يوسف نمونه آن را حضرت يوسف معرفى مى كند؛ وَ كَذَالِكَ يجَْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيث .

14. حسادت در قرآن:

الف. حسات قابيل موجب قتل برادرش هابيل شد؛ فطوّعت له نفسه قتل اخيه فقتله فاصبح من الخاسرين . (مائده: 30)

ب. حسادت فرزندان يعقوب عامل نسبت دادن گمراهى به پدر وموجب نقشه قتل برادر؛ انّا ابانا لفى ضلال مبين اقتلوا يوسف او اطرحوه ارضاً يحل لكم وجه ابيكم . (يوسف: 8-9)

ج. اختلاف دانشمندان يهود بخاطر حسادت؛ و ما تفرّقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغياً بينهم . (شورى: 14)

د. حسادت اهل كتاب بر مسلمانان؛ ودّ كثير من اهل الكتاب لو يردّونكم من بعد ايمانكم كفّاراً حسداً .(2)

ان تمسسكم حسنة تسؤهم وان تصبكم سيئة يفرحوابها . (آل عمران: 120)

ه - . حسادت يهود نسبت به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)؛

ص: 15


1- . نور، ج6، ص 32.
2- . نور، ج6، ص 32.

و لمّا جاءهم كتاب من عند الله مصدّق لما معهم وكانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله على الكافرين بئسما اشتروا به انفسهم ان يكفروا بما انزل الله بغياً ان ينزّل اللَّه من فضله . (بقره: 89-90)

امام صادق(علیه السلام) در ذيل آيه شريفه مى فرمايد:

فلما بعث الله نبيّه بهذه الصفة حسده وكفروا به كما قال الله وكانوا من قبل.(1)

و. حسادت يهود نسبت به پيامبر(صلی الله علیه و آله) وامامان:

ام يحسدون الناس على ما اتيهم الله من فضله فقد اتينا آل ابراهيم الكتاب والحكمة واتيناهم ملكاً عظيماً . (نساء: 54)

امام صادق(علیه السلام) مى فرمايد:

نحن المحسودون.(2)

ز. از شرّ حسود بايد به خداوند پناه برد؛

قل اعوذ بربّ الفلق ... ومن شرّ حاسد اذا حسد . (فلق: 1-5)

آیه 7-10

اشاره

لَقَدْ كانَ في يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسّائِلينَ (7) إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبينا مِنّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ (8) اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صالِحينَ (9) قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ في غَيابَتِ الْجُبّ ِ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ (10)

ترجمه

در (داستان) يوسف وبرادرانش، نشانه ها(ى هدايت) براى سؤال كنندگان بود! * هنگامى كه (برادران) گفتند: «يوسف وبرادرش (بنيامين) نزد پدر، از ما محبوبترند، در حالى كه ما گروه نيرومندى هستيم! مسلماً پدر ما، در گمراهى آشكارى است! * يوسف را بكشيد، يا او را به سرزمين دوردستى بيفكنيد، تا توجه پدر، فقط به شما باشد وبعد از آن، (از گناه خود توبه مى كنيد و) افراد صالحى خواهيد بود* يكى از آنها گفت: «يوسف را نكشيد! واگر

ص: 16


1- . تفسير قمى، ج 1، ص 33.
2- . تفسير برهان، ج 1، ص 376.

مى خواهيد كارى انجام دهيد، او را در نهانگاه چاه بيفكنيد، تا بعضى از قافله ها او را برگيرند (وبا خود به مكان دورى ببرند)!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بروز حسادت در برادران يوسف واهانت به يعقوب به جهت محبت بيشتر به يوسف، طرح قتل يوسف يا انداختن او در سرزمين دور دست به منظور جلب توجه يعقوب به آنان، طرح عدم قتل از ناحيه يكى از برادران وافكندن يوسف در نهانگاه چاه.

ب. «جب» به معنى چاهى است كه آن را سنگ چين نكرده اند(1)، وشايد غالب چاه هاى بيابانى همين طور است، و«غيابت» به معنى نهانگاه داخل چاه است كه از نظرها غيب وپنهان است، واين تعبير گويا اشاره به چيزى است كه در چاه هاى بيابانى معمول است وآن اينكه در قعر چاه، نزديك به سطح آب، در داخل بدنه چاه محل كوچك طاقچه مانندى درست مى كنند كه اگر كسى به قعر چاه برود بتواند روى آن بنشيند وظرفى را كه با خود برده پر از آب كند، بى آنكه خود وارد آب شود وطبعا از بالاى چاه كه نگاه كنند درست اين محل پيدا نيست وبه همين جهت از آن تعبير به «غيابت» شده است.(2)

ج. لَقَدْ كانَ فِى يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ در داستان يوسف وبرادرانش آيات الهى است كه دلالت بر توحيد او مى كند، خدايى كه غالب بر امر خويش است، اسباب را هر طورى كه بخواهد مى چيند، نه هر طورى كه غير او بخواهند.

برادران يوسف به وى حسد ورزيده، او را در قعر چاهى مى افكنند وسپس به عنوان برده او را به كاروانيان مى فروشند، خداوند با همين اسباب او را عزيز كرد. آن ها مى خواستند محبت يعقوب را از او به خود برگردانند، خداوند قضيه را به عكس كرد. آن ها كارى كردند كه پدرشان نابينا شد ودر اثر ديدن پيراهن خون آلود يوسف ديدگان را از دست بداد، خداوند به وسيله همان پيراهن چشم او را به او برگردانيد وبه همين معنا است اشاره يوسف كه در مقام

ص: 17


1- . مجمع البيان ج5 ص322 ؛ فتح الغدير ج3 ص8
2- . نمونه، ج9، ص 324.

معرفى خود براى برادرانش گفت: أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لايُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ». (يوسف،91)(1)

د. در اينكه منظور از آياتٌ لِلسَّائِلِينَ اين سؤال كنندگان چه اشخاصى هستند بعضى از مفسران گفته اند كه اين سؤال كنندگان جمعى از يهود مدينه بودند كه در اين زمينه پرسش هايى از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى كردند ولى ظاهر آيه مطلق است ومى گويد: «براى همه افراد جستجوگر آيات ونشانه ها ودرس هايى در اين داستان نهفته است».(2)

ه - . إِنَّ أَبانا لَفِى ضَلالٍ مُبِينٍ منظور برادران يوسف گمراهى دينى ومذهبى نبود چرا كه آيات آينده نشان مى دهد آن ها به بزرگى ونبوت پدر اعتقاد داشتند وتنها در زمينه طرز معاشرت به او ايراد مى گرفتند.(3)

به شهادت اينكه گفتند: وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ ، بعد براى جبران اين گناه توبه خواهيد كرد ونيز در آخر سوره گفتند: يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا (يوسف،97)و نيز به يوسف عرض كردند: تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا .

علاوه بر اينكه ايشان پدر خود را دوست مى داشته او را احترام وتعظيم مى كرده اند، واگر نسبت به يوسف دست به چنين اقدامى زدند باز براى اين بوده كه محبت پدر را متوجه خود كنند، ولذا به يكديگر گفتند: «يوسف را بكشيد ويا در زمينى دور دست بيندازيد تا توجه پدر خالص براى شما شود».(4)

و. برادران يوسف گفتند پس از دور ساختن يوسف، توجه پدر ونگاه او به سوى شما خواهد شد يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ ونگفتند قلب پدر در اختيار شما خواهد شد يخل لكم قلب ابيكم چرا كه اطمينان نداشتند پدر به زودى فرزندش يوسف را فراموش كند، همين اندازه كه توجه ظاهرى پدر به آن ها باشد كافى است. اين احتمال نيز وجود دارد كه صورت وچشم دريچه قلب است، هنگامى كه نگاه پدر متوجه آن ها شد تدريجا قلب او هم متوجه خواهد شد.(5)

ص: 18


1- . مجمع البيان ج5 ص323 ؛ الميزان ج11 ص 118؛ روح المعانى ج7 ص189؛ كشاف ج2 ص445.
2- . نمونه، ج9، ص 321؛ روح المعانى ج7، ص 190.
3- . نمونه، ج9، ص 322؛ روح المعانى ج7، ص 191؛ كشاف، ج2، 447.
4- . الميزان، ج11، ص 120.
5- .مجمع البيان 324،5 نمونه، ج9، ص 324؛ روح المعانى، ج7، ص 191.

ز. آيه 10 دليل خوبى است بر اينكه برادران پيشنهاد آن كس كه گفت: يوسف را مكشيد واو را در ته چاه بيندازيد پذيرفته وبر آن اتفاق كرده اند، وتصميم گرفته اند همين نقشه را پياده كنند. از اين رو لازم بود، اول پدر را كه نسبت به ايشان بدبين بود وبر يوسف امينشان نمى دانست درباره خود خوشبين سازند تا بتوانند يوسف را از او بگيرند. به همين منظور او را به اين كلمات مخاطب قرار دادند كه: « يا أَبانا ؛ اى پدر ما» وهمين عبارت خود در بر انگيختن عواطف پدرى ومهر نسبت به فرزند تاثير به سزايى داشته است.(1)

نكته ها

1. يعقوب دوازده پسر داشت، كه دو نفر از آن ها «يوسف» و«بنيامين» از يك مادر بودند، كه «راحيل» نام داشت، يعقوب نسبت به اين دو پسر مخصوصا يوسف محبت بيشترى نشان مى داد، زيرا اولا كوچكترين فرزندان او محسوب مى شدند وطبعاً نياز به حمايت ومحبت بيشترى داشتند، ثانيا طبق بعضى از روايات مادر آن ها از دنيا رفته بود، وبه اين جهت نيز به محبت بيشترى محتاج بودند، از آن گذشته مخصوصا در يوسف، آثار نبوغ وفوق العادگى نمايان بود، مجموع اين جهات سبب شد كه يعقوب آشكارا نسبت به آن ها ابراز علاقه بيشترى كند.

2. درس مهم ديگرى كه از اين داستان مى آموزيم اين است كه چگونه حسد مى تواند آدمى را تا سر حد كشتن برادر ويا توليد درد سرهاى خيلى شديد براى او پيش ببرد وچگونه اگر اين آتش درونى مهار نشود، هم ديگران را به آتش مى كشد وهم خود انسان را.

3. هنگامى كه نعمتى به ديگرى مى رسد وخود شخص از آن محروم مى ماند، چهار حالت مختلف در او پيدا مى شود؛

نخست اينكه آرزو مى كند همانگونه كه ديگران دارند، او هم داشته باشد، اين حالت را «غبطه» مى خوانند وحالتى است قابل ستايش.

ديگر اينكه آرزو مى كند آن نعمت از ديگران سلب شود اين همان حالت بسيار مذموم «حسد» است.

ص: 19


1- . الميزان، ج11، ص 130.

سوم اينكه آرزو مى كند خودش داراى آن نعمت شود وديگران از آن محروم بمانند، واين همان حالت «بخل» وانحصار طلبى است كه انسان همه چيز را براى خود بخواهد واز محروميت ديگران لذت ببرد.

چهارم اينكه دوست دارد ديگران در نعمت باشند، هر چند خودش در محروميت بسر ببرد واين حالت والا را «ايثار» مى گويند كه يكى از مهمترين صفات برجسته انسانى است.

4. اين درس را نيز مى توان از داستان فراگرفت كه پدر ومادر در ابراز محبت نسبت به فرزندان بايد فوق العاده دقت به خرج دهند.

5. در كنار اين نشانه ها، سؤال هايى قابل طرح است كه پاسخ هر كدام روشنگر راه زندگانى است؛

چگونه حسادت، انسان را به برادركشى مى كشاند؟!

چگونه ده نفر در يك خيانت، هم رأى وهم داستان مى شوند؟!

چگونه يوسف با بزرگوارى از مجازات برادران خيانتكار خود، صرف نظر مى كند؟!

چگونه انسان با ياد خدا، زندان را بر لذّت گناه ترجيح مى دهد؟

6. اين سوره در زمانى نازل شد كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) در محاصره شديد اقتصادى واجتماعى قرار گرفته بود واين داستان براى حضرت، مايه ى دلدارى شد كه اى پيامبر! اگر بعضى از اقوام تو ايمان نياوردند ناراحت مباش، برادران يوسف او را به چاه انداختند.!(1)

7. افرادى در جامعه، به جاى آنكه خود را بالا ببرند، بزرگان را پايين مى آورند. چون خود محبوب نيستند، محبوب ها را مى شكنند.

8. گاهى علاقه زياد، سبب دردسر مى شود يعقوب، يوسف را خيلى دوست داشت وهمين امر موجب حسادت برادران وافكندن يوسف در چاه شد. چنان كه علاقه زليخا به يوسف، به زندانى شدن يوسف انجاميد.

9. زور وقدرت، محبّت نمى آورد. (برادران قدرت داشتند، ولى محبوب نبودند) لَيُوسُفُ ... أَحَبُّ ... وَنَحْنُ عُصْبَةٌ .(2)

ص: 20


1- . نمونه321. 9-327
2- . نور ج6، ص 36.35

10. امام باقر(علیه السلام) فرمودند: من گاهى به بعضى از فرزندانم محبّت مى كنم وآن ها را روى زانوانم مى نشانم در حالى كه استحقاق اين همه محبّت را ندارند، تا مبادا عليه ساير فرزندانم حسادت بورزند وماجراى يوسف تكرار شود.(1)

11. با اينكه قرآن راه كسب محبوبيّت را ايمان وعمل صالح معرّفى مى كند إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا، (مريم، 96) امّا شيطان، راه محبوب شدن را برادركشى ترسيم مى كند. اقْتُلُوا ... يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ .(2)

12. نهى از منكر داراى بركاتى است كه در آينده روشن مى شود. نهى لا تَقْتُلُوا يوسف يوسف را نجات داد ودر سال هاى بعد، او مملكت را از قحطى نجات داد. همان گونه كه آسيه، همسر فرعون با نهى لا تَقْتُلُوه (9 قصص)، جان موسى را نجات داد واو در سال هاى بعد، بنى اسرائيل را از شر فرعون نجات داد. اين نمونه روشن وعده الهى است كه مى فرمايد: وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً (مائده،32) هر كس يك نفر را زنده كند، گويا همه مردم را زنده كرده است.(3)

13. مرعوب اكثريّت وهمرنگ جماعت نشويم. (يك نفر بود، ولى همرنگ جماعت نشد) قال قائل لاتقتلوا.(4)

14. اگر نمى توان جلو منكر را به كلى گرفت، هر مقدار كه ممكن است بايد آن را پايين آورد. لا تَقْتُلُوا ... وَأَلْقُوهُ .(5)

ص: 21


1- . نور، ج6، ص 37 به نقل از بحار الانوار، ج74، ص78.
2- . نور، ج6، ص 38.
3- . نور، ج6، ص 39.
4- . همان.
5- .همان.

آیه 11-14

اشاره

قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنّا عَلى يُوسُفَ وَ إِنّا لَهُ لَناصِحُونَ (11) أَرْسِلْهُ مَعَنا غَدًا يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ (12) قالَ إِنّي لَيَحْزُنُني أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ (13) قالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنّا إِذًا لَخاسِرُونَ (14)

4 - 11

ترجمه

(وبراى انجام اين كار، برادران نزد پدر آمدند و) گفتند: «پدرجان! چرا تو درباره (برادرمان) يوسف، به ما اطمينان نمى كنى ؟! در حالى كه ما خيرخواه او هستيم! * فردا او را با ما (به خارج شهر) بفرست، تا غذاى كافى بخورد وتفريح كند وما نگهبان او هستيم!» * (پدر) گفت: «من از بردن او غمگين مى شوم واز اين مى ترسم كه گرگ او را بخورد، وشما از او غافل باشيد!» * گفتند: «با اينكه ما گروه نيرومندى هستيم، اگر گرگ او را بخورد، ما از زيانكاران خواهيم بود (وهرگز چنين چيزى ممكن نيست!)»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اعتراض برادران يوسف به يعقوب بر امين ندانستن آنها نسبت به يوسف، تأكيد بر خيرخواهى نسبت به برادر وحفاظت از او در بردن به بيابان به منظور تفريح، اظهار ناراحتى يعقوب به جهت از بين رفتن فرزند توسط گرگ، اظهار قدرت از ناحيه برادران بر نگهدارى يوسف.

ب. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا يعقوب از ميان تمام خطرها تنها انگشت روى خطر حمله گرگ گذاشت ؟بعضى مى گويند: بيابان كنعان بيابانى گرگ خيز بود(1)، وبه همين جهت خطر بيشتر از اين ناحيه احساس مى شد. بعضى ديگر گفته اند كه اين به خاطر خوابى بود كه يعقوب قبلا ديده بود كه گرگانى به فرزندش يوسف حمله مى كنند، اين احتمال نيز داده شده است كه يعقوب با زبان كنايه سخن گفت، ونظرش به انسان هاى گرگ صفت همچون بعضى از برادران يوسف بود.(2)

ج. در جمله وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ كلام را به چند وجه تاكيد كردند، يكى به «ان» ويكى به

ص: 22


1- . اطيب البيان، ج7، ص166.
2- . نمونه، ج9، ص 332؛ روح المعانى، ج7، ص 195.

«لام» ويكى هم به اينكه جمله را اسميه آوردند، همانطور كه در جمله وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ نيز همين تاكيدها را به كار بردند، ودر هر دو جمله به نوعى پدر را دلخوش ساختند، گويا گفتند: چرا ما را بر يوسف امين نمى دانى، اگر از ما بر جان او مى ترسى كه مثلا ما قصد سويى نسبت به او داشته باشيم كه ما يقينا وبطور مسلم خيرخواه او هستيم، واگر بر جان او از غير ما مى ترسى كه مثلا ما در محافظتش كوتاهى كنيم ودر نتيجه پيشامد سويى برايش بشود كه ما يقينا وبطور مسلم حافظ اوييم.(1)

نكته ها

1. همانطورى كه مصلح واقعى با مدعى مصلح بودن تفاوت دارد چون انبيائ مصلح واقعى اند حضرت شعيب گويد: ان اريد الا الاصلاح لكن منافقان ادعاى اصلاح گرى دارند ودر حقيقت مفسد هستند: وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُواْ فىِ الْأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نحَْنُ مُصْلِحُونَ * أَلَاإِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَاكِن لَّا يَشْعُرُون (بقره، 11و12)، ناصح واقعى نيز با مدعى نصيحت گرى تفاوت دارند. انبياء ناصح واقعى هستند، حضرت نوح گويد: و انصح لكم (اعراف، 62)، حضرت هود گويد: وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمين (اعراف، 68) حضرت شعيب وحضرت صالح نيز گويند: و نصحت لكم (اعراف، 79 و93) لكن برادران يوسف مدعى نصيحت وخيرخواهى بودند ودر واقع خير خواه يوسف نبودند: و انا له لناصحون (يوسف، 11) چه اينكه شيطان نيز مدعى نصيحت بود نه خيرخواه واقعى و قاسمهما انى لكما لمن الناصحين .

2. معمولاً هرگز دشمنان با صراحت وبدون استتار براى ضربه زدن وارد ميدان نمى شوند، بلكه براى اينكه بتوانند طرف را غافلگير سازند، ومجال هر گونه دفاع را از او بگيرند، كارهاى خود را در لباس هاى فريبنده پنهان مى سازند،گاهى بنام كمك هاى اقتصادى، وزمانى تحت عنوان روابط فرهنگى، گاه در لباس حمايت از حقوق بشر، وزمانى تحت عنوان پيمان هاى دفاعى، بدترين قراردادهاى استعمارى ننگين را بر ملت هاى مستضعف واز جمله ما تحميل كردند.(2)

ص: 23


1- . الميزان، ج11، ص 131.
2- . نمونه، ج9، ص 333.

3. اينكه يعقوب پيامبر در برابر استدلال فرزندان نسبت به نياز يوسف به گردش وتفريح هيچ پاسخى نداد، وعملا آن را پذيرفت، اين خود دليل بر اين است كه هيچ عقل سالم نمى تواند اين نياز فطرى وطبيعى را انكار كند.(1)

4. محبت شديد پدر ومادر به فرزند ايجاب مى كند كه او را همواره در كنار خود نگه دارند ولى پيدا است كه فلسفه اين محبت از نظر قانون آفرينش همان حمايت بى دريغ از فرزند به هنگام نياز به آن است، روى همين جهت در سنين بالاتر بايد اين حمايت را كم كرد، شايد به همين دليل بود كه يعقوب در برابر پيشنهاد فرزندان با تمام علاقه اى كه به يوسف داشت حاضر شد او را از خود جدا كند، وبه خارج شهر بفرستد.(2)

5. در روايتى در ذيل آيات فوق از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم كه

لا تلقنوا الكذاب فتكذب فان بنى يعقوب لم يعلموا ان الذئب ياكل الانسان حتى لقنهم ابوهم به دروغگو تلقين نكنيد تا به شما دروغ گويد، چرا كه پسران يعقوب تا آن موقع نمى دانستند كه ممكن است گرگ به انسان حمله كند واو را بخورد وهنگامى كه پدر اين سخن را گفت از او آموختند»!(3)

6. نه تنها ديروز، بلكه امروز وحتّى آينده نيز به نام ورزش وبازى، جوانان را از هدف اصلى جدا ودر غفلت نگه خواهند داشت. بازى ها را جدّى مى گيرند تا جدّى ها بازى تلقّى شود.

7. اگر پدر ومربيان دلسوز براى اوقات فراغت وبازى كودكان ونوجوانان برنامه ريزى مناسب داشته باشند، ديگران نمى توانند از اين فرصت سوء استفاده كنند. (برادران يوسف از نياز يوسف به ورزش سوء استفاده كردند) يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ .

8. گاه اصرار زياد بر يك موضوع نشان دهنده نقشه وتوطئه است. در آيه قبل إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ ودر اين آيه إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ .

9. فراق وجدايى حتّى براى انبيا حزن آور است. لَيَحْزُنُنِى .

10. اگر كسى مسئوليّتى را بپذيرد وخوب انجام ندهد، سرمايه، شخصيّت، آبرو وو جدان خود را در معرض خطر قرار داده وزيانكار خواهد بود؛ لَخاسِرُونَ .(4)

ص: 24


1- . همان، ص 334.
2- . همان، ص 336.
3- . نمونه، ج9، ص 338؛ نور الثقلين،ج2 ص415؛ روح المعانى، ج7، ص 196.
4- . نور ج6، ص 44.41

آیه 15-18

اشاره

آيات 18 - 15

فَلَمّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ في غَيابَتِ الْجُبّ ِ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (15) وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ (16) قالُوا يا أَبانا إِنّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنّا صادِقينَ (17) وَ جاؤُ عَلى قَميصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ (18)

ترجمه

هنگامى كه او را با خود بردند، وتصميم گرفتند وى را در مخفى گاه چاه قرار دهند، (سرانجام مقصد خود را عملى ساختند،) وبه او وحى فرستاديم كه آنها را در آينده از اين كارشان با خبر خواهى ساخت، در حالى كه آنها نمى دانند! * (برادران يوسف) شب هنگام، گريان به سراغ پدر آمدند. * گفتند: «اى پدر! ما رفتيم ومشغول مسابقه شديم، ويوسف را نزد اثاث خود گذارديم وگرگ او را خورد! تو هرگز سخن ما را باور نخواهى كرد، هر چند راستگو باشيم!» * وپيراهن او را با خونى دروغين (آغشته ساخته، نزد پدر) آوردند، گفت: «هوسهاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته! من صبر جميل (وشكيبائى خالى از ناسپاسى) خواهم داشت ودر برابر آنچه مى گوييد، از خداوند يارى مى طلبم!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عملى ساختن تصميم برادران نسبت به يوسف ووحى الهى نسبت به يوسف پيرامون عاقبت كار، گريه ظاهرى برادران ودروغ گفتن به پدر در رابطه از بين رفتن يوسف توسط گرگ وآوردن پيراهن خون آلود، سخن يعقوب به فرزندان پيرامون كار زشت آنان واظهار صبر واستمداد از خداوند.

ب. در روايت است كه امام صادق فرمود وقتى حضرت يوسف به چاه افتاد جبرئيل نازل شد وبه او گفت براى نجات خويش اين دعا را بخوان؛

«اللهم انى اسئلك بان لك الحمد لااله الا انت بديع السماوات والارض يا ذاالجلال والاكرام ان تصلى على محمد وآل محمد وان تجعل لى فى امرى فرجا ومخرجا وترزقنى من حيث احتسب ومن حيث لااحتسب».(1)

ص: 25


1- . مجمع البيان 5، 232

ب. در جمله فَصَبْرٌ جَمِيلٌ صبر را مدح كرده واين از قبيل به كار بردن سبب در جاى مسبب است، يعنى در جايى كه مى بايست بفرمايد «من بر آنچه كه بر سرم آمده صبر مى كنم، به سبب اينكه صبر خوب است» تنها سبب را آورده است.

واينكه كلمه صبر را نكره (بدون الف ولام) آورده، وآن را توصيف نكرده، بلكه به طور مبهم فرموده «صبر خوب است» اشاره به عظمت قضيه وتلخى ودشوارى تحمل آن است.(1)

ج. معناى صبر اين نيست كه انسان خود را آماده هر مصيبتى نموده صورت خود را بگيرد تا هر كس خواست سيليش بزند؛زيرا خداى سبحان آدمى را طورى خلق كرده كه به حكم فطرتش هر مكروهى را از خود دفع نمايد، وخدا هم او را به وسائل وابزار دفاع مسلح نموده تا به قدر تواناييش از آن ها استفاده كند، وچيزى كه اين غريزه را باطل سازد نمى توان فضيلت نام نهاد، پس صابران آن هايى هستند كه در مصائب استقامت به خرج داده واز پا درنمى آيند.

د. قرآن كريم در آيه 84 سوره يوسف مى فرمايد: وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيم ؛ يعقوب آن قدر غصه خورد (واشك ريخت) كه چشمانش را از دست داد، آيا اين منافات با صبر جميل ندارد؟!

ه - . پاسخ اين سؤال يك جمله است وآن اينكه: قلب مردان خدا كانون عواطف است، جاى تعجب نيست كه در فراق فرزند، اشكهايشان همچون سيلاب جارى شود، اين يك امر عاطفى است، مهم آن است كه كنترل خويشتن را از دست ندهند يعنى سخن وحركتى بر خلاف رضاى خدا نگويند ونكنند.

از احاديث اسلامى استفاده مى شود كه اتفاقا همين ايراد را به هنگامى كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) بر مرگ فرزندش ابراهيم اشك مى ريخت مطرح كردند كه شما ما را از گريه كردن نهى كردى اما خود شما اشك مى ريزيد؟(2)

پيامبر در جواب فرمود: چشم مى گريد وقلب اندوهناك مى شود ولى چيزى كه خدا را به خشم آورد نمى گويم

تدمع العين ويحزن القلب ولا نقول ما يسخط الرب .(3)

ص: 26


1- . همان، ص 141.
2- . نمونه، ج9، ص 352.
3- . بحار الانوار، ج 22، ص 151-157.

و. روايت است كه در اين طوفان بلا كه يوسف اشك مى ريخت ويا به هنگامى كه او را مى خواستند بچاه افكنند ناگهان يوسف شروع به خنديدن كرد، برادران سخت در تعجب فرو رفتند كه اين چه جاى خنده است، گويى برادر، مساله را به شوخى گرفته است، بى خبر از اينكه تيره روزى در انتظار او است، اما او پرده از راز اين خنده برداشت ودرس بزرگى به همه آموخت وگفت: «فراموش نمى كنم روزى به شما برادران نيرومند نظر افكندم وخوشحال شدم، با خود گفتم كسى كه اينهمه يار وياور نيرومند دارد چه غمى از حوادث سخت خواهد داشت، آن روز بر شما تكيه كردم وبه بازوان شما دل بستم، اكنون در چنگال شما گرفتارم، خدا شما را بر من مسلط ساخت تا اين درس را بياموزم كه به غير او- حتى به برادران- تكيه نكنم».

نكته ها

1. آگاه ساختن برادران

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: يوسف برادران را به كار خودشان آگاه مى كند وحال اينكه برادران هيچ شعورى ندارند وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذَا وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ (يوسف، 15) در اين كه آن امر چيست كه برادران نسبت به آن هيچ شعورى ندارند در آيه 90 يوسف به بعد بيان شده است قَالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهذَا أَخِى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ . قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِنْ كُنَّا لَخَاطِئِينَ .قَالَ لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ .اذْهَبُوا بِقَمِيصِى هذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِى يَأْتِ بَصِيراً وَأْتُونِى بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ (يوسف، 91.93(

2.ابو حمزه ثمالى از امام سجاد(علیه السلام) نقل مى كند كه من روز جمعه در مدينه بودم، نماز صبح را با امام سجاد(علیه السلام) خواندم، هنگامى كه امام از نماز وتسبيح، فراغت يافت به سوى منزل حركت كرد ومن با او بودم، زن خدمتكار را صدا زد، گفت: مواظب باش. هر سائل ونيازمندى از در خانه بگذرد، غذا به او بدهيد، زيرا امروز روز جمعه است. ابو حمزه مى گويد، گفتم هر كسى كه تقاضاى كمك مى كند، مستحق نيست!

امام فرمود: درست است، ولى من از اين مى ترسم كه در ميان آن ها افراد مستحقى باشند

ص: 27

وما به آن ها غذا ندهيم واز در خانه خود برانيم، وبر سر خانواده ما همان آيد كه بر سر يعقوب وآل يعقوب آمد!

3. جمله وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِى غَيابَتِ الْجُبِّ (اتفاق كردند كه او را در مخفيگاه چاه قرار بدهند) دليل بر اين است كه او را در چاه پرتاب نكردند، بلكه پائين بردند، ودر قعر چاه در آنجا كه سكو مانندى براى كسانى كه در چاه پائين ميروند، نزديك سطح آب، درست مى كنند قرار دادند، به اين ترتيب كه طناب را به كمر او بسته، او را به نزديك آب بردند ورها ساختند؛ پاره اى از روايات كه در تفسير آيات فوق نازل شده نيز اين مطلب را تاييد مى كند(1).

4. سرگذشت يوسف وداستان او با برادرانش بار ديگر اين اصل معروف را به ثبوت مى رساند كه دروغگو نمى تواند راز خود را براى هميشه مكتوم دارد.(2)

5. يعقوب بعد از آنكه فرمود: فَصَبْرٌ جَمِيلٌ دنبالش گفت: وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ وكلمه صبر را با كلمه توكل تمام كرد.(3)

حضرت يعقوب براى اينكه توحيد در فعل را تكميل نموده وبه بالاتر از اين برساند اصلا اسمى از خود نبرد، ونگفت: «بزودى صبر خواهم كرد» ونيز نگفت: «و من در آنچه شما مى گوييد به خدا استعانت مى جويم» بلكه خود را به كلى كنار گذاشت وفقط از خدا دم زد، تا برساند همه امور منوط به حكم خداست كه تنها حكم او حق است، واين كمال توحيد او را مى رساند.(4)

6. از آنجا كه خداوند اراده كرده يوسف را حاكم كند، بايد دوره هايى را ببيند. برده شود تا به بردگان رحم كند. به چاه وزندان افتد تا به زندانيان رحم كند. همانگونه كه خداوند به پيامبرش مى فرمايد: تو فقير ويتيم بودى تا فقير ويتيم را از خود نرانى أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً ... فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ... .

7. امداد الهى، در لحظه هاى حساس به سراغ اولياى خدا مى آيد. فِى غَيابَتِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ .

ص: 28


1- . مجمع البيان 5، 324
2- . همان؛ نمونه، ج9، ص 341، 350.
3- . الميزان، ج11، ص 142.
4- . همان، ص 143.

8. آگاهى موجب آرامش است. (آنچه سبب آرامش يوسف در چاه شد، وحى الهى بود) أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا .(1)

9. در قرآن چهار نوع گريه واشك داريم:

اشك شوق: گروهى از مسيحيان با شنيدن آيات قرآن اشك مى ريختند. تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ . (مائده، 83)

اشك حزن وحسرت: مسلمانان فداكار همين كه از رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) مى شنيدند كه امكانات براى جبهه رفتن نيست گريه مى كردند. تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ . (توبه، 92)

اشك خوف: همين كه آيات الهى براى مؤمنان تلاوت مى شد، گريه كنان به سجده مى افتادند، خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيًّا (مريم، 58)، وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً . (اسراء، 109)

اشك ساختگى: آيه 16، كه برادران يوسف گريه كنان نزد يعقوب آمدند كه گرگ يوسف را دريد. يَبْكُونَ .(2)

10. دروغ، دروغ مى آورد. برادران براى توجيه خطاى خود، سه دروغ پى در پى گفتند: مسابقه رفته بوديم، يوسف را نزد وسايل گذاشتيم، گرگ او را خورد. «نستبق، تركنا، فأكله الذئب».

11. دروغگو فراموش كار است. با وجود اين كه برادران، يوسف را براى بازى بردند ولى در گزارش خود به پدر وى را مراقب اثاث خود اعلام كردند. تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا .

12. بهترين نوع صبر آن است كه على رغم آنكه دل مى سوزد واشك جارى مى شود، خدا فراموش نشود. وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ .(3)

13. نظير آيه 18 يوسف، آيه 83 همين سوره است: قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبرٌْ جَمِيل .

ص: 29


1- . نور، ج6، ص 44.
2- . نور، ج6، ص 46.
3- . همان، ص 47.

14. استعانت از خداوند؛

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ .

در آيه ديگر حضرت يعقوب(علیه السلام) را به عنوان نمونه معرفى مى كند كه از خداوند كمك خواست؛ فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ ».

15. قرآن كريم در بعضى از آيات دستور به صبر جميل مى دهد؛ فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً . (معارج، 5) در آيه ديگر حضرت يعقوب را نمونه صبر جميل معرفى مى كند؛ وَ جَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ ». (يوسف، 18)

آیه 19-20

اشاره

وَ جاءَتْ سَيّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى دَلْوَهُ قالَ يا بُشْرى هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللّهُ عَليمٌ بِما يَعْمَلُونَ (19) وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كانُوا فيهِ مِنَ الزّاهِدينَ (20)

20 - 19

ترجمه

و (در همين حال) كاروانى فرا رسيد ومامور آب را (به سراغ آب) فرستادند، او دلو خود را در چاه افكند، (ناگهان) صدا زد: «مژده باد! اين كودكى است (زيبا ودوست داشتنى!)» واين امر را به عنوان يك سرمايه از ديگران مخفى داشتند. وخداوند به آنچه آنها انجام مى دادند، آگاه بود. * و(سرانجام،) او را به بهاى كمى - چند درهم- فروختند ونسبت به (فروختن) او، بى رغبت بودند (،چرا كه مى ترسيدند رازشان فاش شود).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد،: رسيدن كاروان ونجات يوسف از چاه واظهار شادمانى به جهت دست يافتن به نوجوان (بى نظير)، فروختن يوسف به بهاى اندك وبى رغبتى آنان در نگه داشتن او.

ب. گرچه در مورد فروشندگان يوسف واينكه چه كسانى بودند گفتگو است، بعضى آن ها را برادران يوسف دانسته اند، ولى ظاهر آيات اين است كه كاروانيان اقدام به چنين كارى كردند، زيرا در آيات قبل سخنى از برادران نيست وبا پايان آيه قبل كه گذشت بحث برادران

ص: 30

تمام شده است، وضميرهاى جمع در جمله «ارسلوا»، و«اسروه» و«شروه» همه به يك چيز باز مى گردد، يعنى كاروانيان.(1)

ج. در اينكه يوسف را به چند درهم فروختند وچگونه ميان خود تقسيم كردند، باز در ميان مفسران گفتگو است، بعضى 20 درهم وبعضى 22 درهم وبعضى 40 درهم وبعضى 18 درهم نوشته اند، وبا توجه به اينكه عدد فروشندگان را ده نفر دانسته اند، سهم هر كدام از اين مبلغ ناچيز روشن است.(2)

نكته ها

1. چرا برادران يوسف را كه حداقل غلام پر قيمتى محسوب مى شد به قيمت اندك وبه تعبير قرآن بثمن بخس فروختند. ولى اين معمول است كه هميشه دزدان ويا كسانى كه به سرمايه مهمى بدون زحمت دست مى يابند از ترس اينكه مبادا ديگران بفهمند آن را فورا مى فروشند، وطبيعى است كه با اين فوريت نمى توانند بهاى گزافى براى خود فراهم سازند.(3)

2. گاهى خودى ها انسان را در چاه مى اندازند، ولى خداوند از طريق بيگانگان، انسان را نجات مى دهد. جاءَتْ سَيَّارَةٌ .(4)

3. مالى كه آسان به دست آيد، آسان از دست مى رود. وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ .(5)

4. برادران چون معرفت نداشتند ، يوسف را به قيمت كم فروختند، شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ ولى زنان مصر، او را به فرشته كريم توصيف نمودند. إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ .

امام صادق(علیه السلام) فرمودند:

رب امرأة أفقه من رجل(6)چه بسا زنى كه از مرد فهيم تر باشد.

ص: 31


1- . نمونه، ج9، ص 355؛ كشاف، ج2، ص 452.
2- .مجمع البيان 5، 337 نمونه، ج9، ص 356؛ كشاف، ج2، ص 453.
3- . نمونه، ج9، ص 355؛ كشاف، ج2، ص 453.
4- . نور، ج6، ص 49.
5- . همان، ص 50.
6- . كافى، ج6، ص 306.

آیه 21-22

اشاره

وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمي مَثْواهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَ كَذلِكَ مَكَّنّا لِيُوسُفَ فِي اْلأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْويلِ اْلأَحاديثِ وَ اللّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ (21) وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْمًا وَ عِلْمًا وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ (22)

22 - 21

ترجمه

و آن كس كه او را از سرزمين مصر خريد (عزيز مصر)، به همسرش گفت: «مقام وى را گرامى دار، شايد براى ما سودمند باشد ويا او را بعنوان فرزند انتخاب كنيم!» واينچنين يوسف را در آن سرزمين متمكن ساختيم! (ما اين كار را كرديم، تا او را بزرگ داريم و) از علم تعبير خواب به او بياموزيم، خداوند بر كار خود پيروز است، ولى بيشتر مردم نمى دانند! * وهنگامى كه به بلوغ وقوت رسيد، ما «حكم» (نبوت) و«علم» به او داديم واينچنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن خريدار يوسف به همسر خويش پيرامون تكريم از يوسف، مكانت دادن خداوند به يوسف به جهت رساندن او به كمال وآگاه ساختن او به تعبير خواب ها، برخوردارى يوسف(علیه السلام) از حكمت وعلم (نبوت) بعد از بلوغ فكرى.

ب. منظور از حكم وعلم يا مقام وحى ونبوت است(1) چنان كه بعضى از مفسران گفته اند ويا اينكه منظور از «حكم»، عقل وفهم وقدرت بر داورى صحيح كه خالى از هوا پرستى واشتباه باشد ومنظور از «علم»، آگاهى ودانشى است كه جهلى با آن توام نباشد.(2)

ج. «اشد» به معنى استحكام وقوت جسمى وروحى است و«بلوغ اشد» به معنى رسيدن به اين مرحله است ولى اين عنوان در قرآن مجيد به مراحل مختلفى از عمر انسان اطلاق شده است.

ص: 32


1- . اطيب البيان، ج7، ص175.
2- . مجمع البيان 5، 339 نمونه، ج9، ص 360؛ روح المعانى، ج7، ص 209.

گاهى به معنى سن بلوغ آمده مانند: وَ لاتَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ . (اسراء، 34)

گاهى به معنى رسيدن به چهل سالگى است مانند حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً . (احقاف، 15)

گاهى به معنى مرحله قبل از پيرى آمده مانند: ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً . (غافر، 67)

اين تفاوت در تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه انسان براى رسيدن به استحكام روح وجسم مراحلى را مى پيمايد كه بدون شك رسيدن به حد بلوغ يكى از آن ها است ورسيدن به چهل سالگى كه معمولا توام با يك نوع پختگى در فكر وعقل مى باشد مرحله ديگر است وهمچنين قبل از آنكه انسان قوس نزولى خود را سير كند وبه وهن وسستى گرايد.

ولى به هر حال در آيه مورد بحث منظور همان مرحله بلوغ جسمى وروحى است كه در يوسف در آغاز جوانى پيدا شد.(1)

در بلوغ اشد پنج قول وجود دارد 20 سالگى ، 18 تا 30 سالگى ، 33 سالگى ، 40سالگى ، 60سالگى.(2)

د. از سياق آيات استفاده مى شود كه قافله نامبرده يوسف را با خود به مصر بردند ودر آنجا به معرض فروش گذاشتند، ومردى از اهل مصر او را خريدارى نموده به خانه اش برد.

راستى آيات اين سوره به چه نحو شگفت آورى اين شخص را معرفى مى كند: اولا در كلمه «من مصر» مى فهماند خريدار يوسف، مردى از اهل خود مصر بوده، وثانيا در آيه وَأَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ مى فهماند كه او مردى بزرگ ومرجع حوائج مردم بوده، وثالثا در آيه وَ قالَ نِسْوَةٌ فِى الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ مى فهماند كه او عزيزى در مصر بوده كه مردم مصر براى او عزت ومقامى منيع قائل بوده اند. ونيز او را معرفى مى كند كه داراى زندان بوده، پس معلوم مى شود رياستى در بين مردم داشته، زيرا داشتن زندان از شؤون

ص: 33


1- . مجمع البيان 5، 339 الميزان ج11، ص150؛ نمونه، ج9، ص 363.؛ روح المعانى، ج7، ص 209.
2- . مجمع البيان 5، 339

رياست است، وخلاصه از همه اين آيات برمى آيد كه يوسف از همان اول به خانه عزت وكاخ سلطنتى رفته است.(1)

ه - . كلمه «مكان» به معناى قرارگاه هر چيز است از زمين، ومعناى امكان وتمكين قرار دادن در محل است. وچه بسا، كه كلمه مكان ومكانت به استقرارگاه امور معنوى اطلاق مى شود، مثل اينكه مى گوئيم «فلانى مكانتى در علم دارد»، ويا «مكانتى در نزد مردم دارد». ووقتى گفته مى شود «من فلانى را از فلان چيز امكان دادم واو تمكن يافت» معنايش اين است كه او را قدرت دادم ، ولى اين تعبير از باب كنايه است.

و شايد مراد از اينكه فرمود: ما يوسف را در زمين تمكين داديم اين باشد كه ما او را طورى در زمين جاى داديم كه بتواند در زمين از مزاياى حيات، با وسعت هر چه بيشتر تمتع ببرد، بر خلاف آنچه برادرانش مى خواستند كه او از ماندن در روى زمين محروم باشد.(2)

و. در جمله وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايَعْلَمُونَ ظاهر اين است كه منظور از «امر» شان باشد، وشان خدا همان رفتارى است كه در خلق خود دارد كه از مجموع آن نظام تدبير به دست مى آيد، هم چنان كه خودش فرموده: يُدَبِّرُ الْأَمْرَ (يونس، 3) واگر امر را به خدا اضافه كرده وگفته «امره» براى اين است كه خدا مالك همه امور است، هم چنان كه خودش فرموده: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ . (اعراف، 54)

و معناى آيه اين است كه هر شانى از شؤون عالم صنع وايجاد از امر خداى تعالى است وخداى تعالى غالب وآن امور مغلوب ومقهور او هستند واو را در هر چه كه بخواهد مطيع ومنقاد مى باشند ونمى توانند از خواسته او استكبار وتمرد كنند، هم چنان كه فرموده: إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ ». (طلاق، 3)(3)

از سوى ديگر اين معنا را مى دانيم كه اين موهبت هاى الهى كه احيانا به بعضى ها داده مى شود بطور گزاف ولغو وعبث نيست، بلكه نفوسى كه اين علم وحكم به آن ها داده مى شود با ساير نفوس تفاوت بسيار دارند، ولذا خداى تعالى مى فرمايد: وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ

ص: 34


1- . الميزان، ج11، ص 146.
2- . همان، ص 148.
3- . الميزان، ج11، ص 150؛ روح المعانى، ج7، ص 208.

نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِى خَبُثَ لايَخْرُجُ إِلَّا نَكِدا (اعراف، 58) جمله وَ كَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ هم اشاره به همين معنا است، چون دلالت مى كند بر اينكه اين حكم واين علم كه به يوسف داده شد موهبتى ابتدايى نبود، بلكه به عنوان پاداش به وى داده شد، زيرا او از نيكوكاران بود.(1)

ز. از اينكه به رفيق زندانيش گفت: إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ (يوسف، 40) وبعدش گفت: قُضِىَ الْأَمْرُ الَّذِى فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ (يوسف،41) فهميده مى شود كه اين حكمى كه خدا به وى داده بوده همان حكم الله بوده، وخلاصه حكم يوسف حكم الله است، واين همان حكمى است كه ابراهيم از پروردگار خود مسألت مى كرد ومى گفت: رَبِّ هَبْ لِى حُكْماً وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ . (شعراء،81)

و اينكه دنبال حكم فرمود: «و علما» چون علمى است كه خدا به او داده، قطعا ديگر با جهل آميخته نيست. حال چگونه علمى است وچه مقدار است كارى نداريم، هر چه باشد خالص علم است وديگر آميخته با هواى نفس ووسوسه هاى شيطانى نيست،چون به خدا نسبتش داده ودهنده آن علم وآن حكم را خدا دانسته است.(2)

نكته ها

1. وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايَعْلَمُونَ يكى از مظاهر عجيب قدرت خداوند وتسلطش بر كارها اين است كه در بسيارى از موارد وسائل پيروزى ونجات انسان را بدست دشمنانش فراهم مى سازد، چنان كه در مورد يوسف اگر نقشه برادران نبود او هرگز به چاه نمى رفت واگر به چاه نرفته بود، به مصر نمى آمد، واگر به مصر نيامده بود نه به زندان مى رفت ونه آن خواب عجيب فرعون ونه سرانجام عزيز مصر مى شد. در حقيقت خداوند يوسف را با دست برادران بر تخت قدرت نشاند، هر چند آن ها چنين تصور مى كردند كه او را در چاه بدبختى سرنگون ساختند.(3)

2. با اينكه عادت بر اين جريان دارد كه پادشاهان نسبت به امر بردگان خود اهميتى ندهند،

ص: 35


1- . الميزان، ج11، ص 159.
2- . الميزان، ج11، ص 159.
3- . نمونه، ج9، ص 359.

مگر در جايى كه از سيماى برده آثار اصالت ورشد را احساس كنند وبه نظرشان سيماى خير وسعادت بيايد، مخصوصا پادشاهان كه هر لحظه ده ها وبلكه صدها برده وكنيز مى گيرند، چنين اشخاصى عادتا نسبت به آن همه غلام وكنيز اشتياق نشان نمى دهند، با اين حال اين سفارشى كه عزيز مصر در باره يوسف كرده كه «او را احترام كنند، باشد كه از او انتفاع ببرند ويا فرزند خود بخوانند» حتما معناى عميقى دارد.

پس معلوم مى شود يوسف جمالى بديع وبى نظير داشته كه عقل هر بيننده را خيره ودل ها را واله مى ساخته، وبالاتر از زيبايى آب وگل، خلق زيبا داشته، صبور وبا وقار وداراى حركاتى سنگين بوده، لهجه اى مليح ومنطقى حكيمانه ونفسى كريم واصلى نجيب داشته، واين صفات وقتى در فردى وجود داشته باشد آثارش از همان كودكى در سيمايش ظاهر مى گردد.

اين ها بوده كه دل عزيز را به سوى يوسف- يك طفل صغير- جلب كرده، تا آنجا كه آرزومندش نموده كه اين كودك در خانه او نشو ونما كند واز خواص اهل بيتش شمرده شود.(1)

3. خداوند در خلال داستان يوسف دو جا قضيه تمكين دادن از زمين را يادآور شده، يكى بعد از آنكه بيرون آمدنش را از چاه وپنهانى به مصر آوردن وفروختنش را به عزيز بيان كرده، ويكى هم بعد از بيان بيرون شدنش از زندان عزيز ومنصوب شدنش بر خزينه هاى سرزمين مصر، كه در آنجا چنين فرموده: وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِى الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْ ها حَيْثُ يَشاءُ ». (يوسف، 56)(2)

4. جمله ى عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً در دو مورد در قرآن به كار رفته است: يكى در مورد حضرت موسى وقتى كه صندوق او را از آب گرفتند، همسر فرعون به او گفت: اين نوزاد را نكشيد، شايد در آينده به ما سودى رساند وديگرى در اينجاست كه عزيز مصر به همسرش مى گويد: احترام اين برده را بگير، شايد در آينده به درد ما بخورد. آرى، به اراده ى خداوندى، محبّتِ نوزاد چنان در قلب حاكمانِ مصر جاى مى گيرد كه

ص: 36


1- . الميزان، ج11، ص 146.
2- . الميزان، ج11، ص 148.

زمينه هاى حكومت آينده ى آنان را فراهم مى سازد.

5. پايان سختى ها، آسانى ورفاه است. شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ ... مَكَّنَّا لِيُوسُفَ .

6. هر كس كه توان علمى وجسمى داشته باشد، مشمول لطف الهى نمى شود، بلكه محسن بودن نيز لازم است. نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ .(1)

7. رسيدن به مقام نبوت بعد از رسيدن به بلوغ جنسى وروحى درباره دو نفر آمده است: حضرت يوسف(علیه السلام)، حضرت موسى(علیه السلام). (قصص،14)

آیه 23-24

اشاره

وَ راوَدَتْهُ الَّتي هُوَ في بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ اْلأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ (23) وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ (24)

ترجمه

و آن زن كه يوسف در خانه او بود، از او تمناى كامجويى كرد، درها را بست وگفت: «بيا (بسوى آنچه براى تو مهياست!)» (يوسف) گفت: «پناه مى برم به خدا! او (عزيز مصر) صاحب نعمت من است، مقام مرا گرامى داشته، (آيا ممكن است به او ظلم وخيانت كنم ؟!) مسلما ظالمان رستگار نمى شوند!» * آن زن قصد او كرد واو نيز -اگر برهان پروردگار را نمى ديد- قصد وى مى نمود! اينچنين كرديم تا بدى وفحشا را از او دور سازيم، چرا كه او از بندگان مخلص ما بود!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن گفته است: بستن درها توسط زليخا به منظور انجام گناه، پناه بردن يوسف به خداوند از ارتكاب معصيت، قصد زليخا به يوسف ولطف خاص خداوند به يوسف در دورى جستن از گناه.

ب. جمله «راودته» از ماده «مراوده» در اصل به معنى جستجوى مرتع وچراگاه است وهمچنين به ميل سرمه دان كه آهسته سرمه را با آن به چشم مى كشند، «مرود» (بروزن منبر)

ص: 37


1- . نور، ج6، ص 51.54

گفته مى شود، وسپس به هر كارى كه با مدارا وملايمت طلب شود، اطلاق شده است. اين تعبير اشاره به اين است كه همسر عزيز براى رسيدن به منظور خود به اصطلاح از طريق مسالمت آميز وخالى از هر گونه تهديد با نهايت ملايمت واظهار محبت از يوسف دعوت كرد.(1)

ج. آوردن وصف «فى بيتها» براى دلالت بر اين معنا است كه همه اوضاع واحوال عليه يوسف وبه نفع همسر عزيز جريان داشته وكار بر يوسف بسيار شديد بوده، وهمچنين جمله وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ ، چون اين تعبير (باب تفعيل) مبالغه را مى رساند(2) ونشان مى دهد كه او همه درها را محكم بست، واين خود مى رساند كه يوسف را به محلى از قصر كشانده كه از اطاق هاى تو در تويى تشكيل شده بود، وبطورى كه در بعضى از روايات آمده است او هفت در را بست. تا يوسف هيچ راهى براى فرار نداشته باشد.(3)

د. مراد يوسف از رب در جمله: إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْواىَ خداى تعالى است در اين گفتار خود ادب عبوديت را به تمام معنا رعايت نموده، اول اسم جلاله را آورد وپس از آن صفت ربوبيت را، تا دلالت كند بر اينكه او عبدى است كه عبادت نمى كند مگر يك رب را واين يكتاپرستى آئين پدرانش ابراهيم، اسحاق ويعقوب بوده. بعضى از مفسرين گفته اند ضمير به عزيز برمى گردد ليكن اين حرف صحيح نيست، زيرا اگر اينطور بود جا داشت بفرمايد: انه لايفلح الخائنون علاوه، يوسف هرگز عزيز را رب خود نمى دانست، زيرا او خود را آزاد وغير مملوك مى دانست. مؤيد اين مطلب آيه بعدى است كه مى فرمايد: لَوْ لاأَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ .(4)

ه - . برهانى كه يوسف از پروردگار خود ديد هر چند كلام مجيد خداى تعالى كاملا روشنش نكرده كه چه بوده، ليكن به هر حال يكى از وسائل يقين بوده كه با آن، ديگر جهل وضلالتى باقى نمانده، كلام يوسف آنجا كه با خداى خود مناجات مى كند دلالت بر اين معنا دارد، چون در آنجا مى گويد: وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ ...

ص: 38


1- . مجمع البيان 5، 340 نمونه، ج9، ص 366.
2- . الميزان، ج11، ص 168.
3- . نمونه، ج9، ص 367.
4- . الميزان، ج11، ص 168؛ روح المعانى ج8 ص 477، كشاف ج2، ص 455.

(يوسف، 33) وهمين خود دليل بر اين نيز هست كه سبب مذكور از قبيل علم هاى متعارف يعنى علم به حسن وقبح ومصلحت ومفسده افعال نبوده، زيرا اينگونه علم ها گاهى با ضلالت ومعصيت جمع مى شود، هم چنان كه از آيه أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ (جاثيه،23) وآيه وَ جَحَدُوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ (نمل، 14) به خوبى استفاده مى شود.

پس يقينا آن برهانى كه يوسف از پروردگار خود ديد، همان برهانى است كه خدا به بندگان مخلص خود نشان مى دهد وآن نوعى از علم مكشوف ويقين مشهود وديدنى است، كه نفس آدمى با ديدن آن چنان مطيع وتسليم مى شود كه ديگر به هيچ وجه ميل به معصيت نمى كند.(1)

نكته ها

1. قرآن مجيد نجات يوسف را از اين گرداب خطرناك كه همسر عزيز بر سر راه او ايجاد كرده بود به خدا نسبت مى دهد ومى گويد ما سوء وفحشاء را از يوسف بر طرف ساختيم.

ولى با توجه به جمله بعد كه مى گويد او از بندگان مخلص ما بود اين حقيقت روشن مى شود كه خداوند بندگان مخلص خود را هرگز در اين لحظات بحرانى تنها نمى گذارد.(2)

2. قرآن در اينجا حتى تعبير امراة العزيز (يعنى همسر عزيز مصر) را به كار نمى برد بلكه مى گويد: الَّتِى هُوَ فِى بَيْتِها (بانويى كه يوسف در خانه او بود) تا به پرده پوشى وعفت بيان نزديكتر باشد ضمنا با اين تعبير حس حقشناسى يوسف را نيز مجسم ساخته است.(3)

3. چون يوسف خود را در تحت ولايت الهى مى ديد، وايمان داشت كه رفتارهاى جميل خدا جز به خير او تمام نمى شود، ودر آينده جز با خير وجميل مواجه نمى گردد.آرى، اين خاطرات شيرين كافى بود كه تمامى مصائب وناملايمات را براى او آسان وگوارا كند.(4)

اين حقيقت براى كسى كه در آيات ذيل كه راجع به گفتگوهاى حضرت يوسف است،

ص: 39


1- . الميزان، ج11، ص 174.
2- . نمونه، ج9، ص 377.
3- . همان، ص 380
4- . الميزان، ج11، ص 162.

دقت وتدبر كند، روشن مى شود؛ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّى و ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَىْ ءٍ و إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ و أَنْتَ وَلِيِّى فِى الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ .(1)

4. فرق بين اعوذ بالله ومعاذ الله اين است كه اعوذ بالله فعل عبد است يعنى من پناه مى برم به خدا ومعاذ الله فعل الهى است كه او مرا پناه مى دهد ومن در پناهگاه او هستم.(2)

5. يوسف در جوابش تهديد نكرد ونگفت من از عزيز مى ترسم، ويا من از خاندان نبوت وطهارتم، ويا عفت وعصمت من، مانع از فحشاى من است. نگفت من از عذاب خدا مى ترسم ويا ثواب خدا را اميد مى دارم. واگر قلب او به سببى از اسباب ظاهرى بستگى واعتماد داشت طبعا در چنين موقعيت خطرناكى از آن اسم مى برد، ولى مى بينيم كه به غير از مَعاذَ اللَّهِ چيز ديگرى نگفت، وبه غير از عروة الوثقاى توحيد به چيز ديگرى تمسك نجست. پس معلوم مى شود در دل او جز پروردگارش احدى نبوده.

و اين همان توحيد خالصى است كه محبت الهى وى را بدان راهنمايى نموده. وچقدر فرق است بين اين گفتار وگفتار مريم كه وقتى روح در برابرش به صورت بشرى ايستاد ومجسم شد گفت: إِنِّى أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا . (مريم،18)

خواهى گفت: اگر ياد خود را هم فراموش كرده بود چرا بعد از معاذ الله گفت: إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْواىَ إِنَّهُ لايُفْلِحُ الظَّالِمُونَ واز خودش سخن گفت ؟ در جواب مى گوييم: پاسخ يوسف همان كلمه مَعاذَ اللَّهِ بود واما اين كلام كه بعد آورد بدين منظور بود كه توحيدى را كه مَعاذَ اللَّهِ افاده كرد توضيح دهد.(3)

6. يكى از اشارات لطيف كه در اين جمله، يعنى در جمله لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ به كار رفته اين است كه سوء وفحشاء را از يوسف برگردانيده، نه اينكه او را از فحشاء وقصد به آن برگردانيده باشد، چون اگر بطور دومى تعبير شده بود دلالت داشت بر اينكه در يوسف اقتضاى ارتكاب آن دو بود.(4)

7. آرى، اگر از يوسف كوچكترين لغزشى سرزده بود قرآن كريم از آن خبر مى داد واز

ص: 40


1- . همان، ص 163.
2- . اطيب البيان، ج7، ص 177.
3- . الميزان، ج11، ص 165.
4- . همان، ص 175.

توبه واستغفارش يادى مى كرد، هم چنان كه لغزش آدم وداوود ونوح وايوب وذى النون وتوبه واستغفار ايشان را نقل كرده. در باره يوسف(علیه السلام) مى بينيم كه جز ثناومدح چيزى نگفته ودرمقام ثنايش اورا مخلص خوانده است.(1)

8. اولياى خدا، به خدا پناهنده مى شوند ونتيجه مى گيرند: موسى از شرّ فتنه هاى فرعون به خدا پناه مى برد، إِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لايُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ (غافر، 27) مادر مريم مى گويد: من مريم ونسل او را در پناه تو قرار مى دهم، إِنِّى أُعِيذُها بِكَ وَذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ (آل عمران، 36) ودر اين آيه يوسف به خدا پناه مى برد، قالَ مَعاذَ اللَّهِ وخداوند به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) دستور پناهندگى به خودش را مى دهد. قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الفلق .(2)

9. در كاخ حكومتى نيز مى توان پاك، عفيف، صادق وامين بود. قالَ مَعاذَ اللَّهِ .(3)

10. ياد كردن الطاف الهى . ياد عاقبت گناه، از عوامل ترك گناه است. إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْواىَ (4)، لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ .(5)

11. يوسف، معصوم وپاكدامن بود به دليل گفتار همه ى كسانى كه به نحوى با يوسف رابطه داشته اند، به نمونه هاى ذيل توجه كنيد؛

خداوند فرمود: لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ .

يوسف مى گفت: رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ پرودگارا! زندان براى من از گناهى كه مرا به آن دعوت مى كنند بهتر است. در جاى ديگر گفت: أَنِّى لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ من به صاحبخانه ام در غياب او خيانت نكردم.

زليخا گفت: لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ به تحقيق من با يوسف مراوده كردم واو معصوم بود.

عزيز مصر گفت: يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَاسْتَغْفِرِى لِذَنْبِكِ اى يوسف تو اين ماجرا را مسكوت بگذار وبه زليخا گفت: از گناهت استغفار كن.

ص: 41


1- . الميزان، ج11، ص 179؛ كشاف، ج2، ص 457.
2- . نور، ج6، ص 55.
3- . همان.
4- . همان، ص 57.
5- . همان.

شاهدى كه گواهى داد وگفت: اگر پيراهن از عقب پاره شده معلوم مى شود كه يوسف پاكدامن است. إِنْ كانَ قَمِيصُهُ ...

زنان مصر كه گفتند: ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ ما هيچ گناه وبدى درباره ى او سراغ نداريم.

ابليس كه وعده ى فريب همه را داد، گفت: إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ من حريف برگزيدگان نمى شوم واين آيه يوسف را مخلص ناميده است.(1)

12. قرآن كريم فضايلى را براى مخلصين بيان مى كند از جمله:

دريافت پاداش بيش از عمل: وَ مَا تجُْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِين . (صافات، 39 و40)

عدم احضار براى محاسبه در قيامت: فَكَذَّبُوهُ فَإِنهَّ ُمْ لَمُحْضَرُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِين . (صافات، 127و128)

و مصونيت از اغوا وگمراهى شيطان: قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعين . (ص، 82)

13. قرآن كريم در برخى از آيات حضرت يوسف وحضرت موسى را به عنوان بنده مخلص معرفى مى كند:

يوسف(علیه السلام)؛ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِين . (يوسف، 24)

موسى(علیه السلام)؛ وَ اذْكُرْ فىِ الْكِتَابِ مُوسىَ إِنَّهُ كاَنَ مخُْلَصًا وَكاَنَ رَسُولًا نَّبِيًّا . (مريم، 51)

14. در يك آيه مى فرمايد شيطان شما را به كارهاى زشت دعوت مى كند؛ وَ لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ ...إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (بقره، 169)، در آيه ديگر مى فرمايد: ما كارهاى زشت را از حضرت يوسف منصرف ساختيم؛ وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْ لاَ أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ . (يوسف، 24) از اين دو آيه معناى اين آيه روشن مى شود كه مى فرمايد: شيطان بر بندگان من هيچ گونه سلطه اى ندارد؛ إِنَّ عِبَادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلاً . (اسراء، 65)

ص: 42


1- . مجمع البيان 5، 344.

آیه 25-29

اشاره

وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَميصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلاّ أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَليمٌ (25) قالَ هِيَ راوَدَتْني عَنْ نَفْسي وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَميصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْكاذِبينَ (26) وَ إِنْ كانَ قَميصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصّادِقينَ (27) فَلَمّا رَأى قَميصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظيمٌ (28) يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِري لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئينَ (29)

ترجمه

و هر دو به سوى در، دويدند (در حالى كه همسر عزيز، يوسف را تعقيب مى كرد) وپيراهن او را از پشت (كشيد و) پاره كرد. ودر اين هنگام، آقاى آن زن را دم در يافتند! آن زن گفت: «كيفر كسى كه بخواهد نسبت به اهل تو خيانت كند، جز زندان ويا عذاب دردناك، چه خواهد بود؟! * (يوسف) گفت: «او مرا با اصرار به سوى خود دعوت كرد!» ودر اين هنگام، شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد كه: «اگر پيراهن او از پيش رو پاره شده، آن راست مى گويد، واو از دروغگويان است. * واگر پيراهنش از پشت پاره شده، آن زن دروغ مى گويد، واو از راستگويان است» * هنگامى كه (عزيز مصر) ديد پيراهن او (يوسف) از پشت پاره شده، گفت: «اين از مكر وحيله شما زنان است، كه مكر وحيله شما زنان، عظيم است! * يوسف از اين موضوع، صرف نظر كن! وتو اى زن نيز از گناهت استغفار كن، كه از خطاكاران بودى!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سبقت گرفتن زليخا ويوسف وپاره شدن پيراهن يوسف توسط زليخا ، تهمت زدن زليخا به يوسف در برابر همسر خود ، سخن گفتن يوسف پيرامون فرار خويش از قصد سوء زليخا ، گواهى دادن شاهدى از اهل زليخا به صداقت يوسف با بيان پاره شدن پيراهن از پشت سر، سخن همسر زليخا به يوسف پيرامون اعراض از اين كار واقرار به خطاكار بودن زليخا.

ب. مقاومت سرسختانه يوسف همسر عزيز را تقريبا مايوس كرد، ولى يوسف كه در برابر نفس، پيروز شده بود احساس كرد كه اگر بيش از اين در آن لغزشگاه بماند خطرناك است

ص: 43

وبايد خود را از آن محل دور سازد ولذا «با سرعت به سوى در كاخ دويد تا در را باز كند وخارج شود، همسر عزيز نيز بى تفاوت نماند، او نيز به دنبال يوسف به سوى در دويد تا مانع خروج او شود، وبراى اين منظور، پيراهن او را از پشت سر گرفت وبه عقب كشيد، به طورى كه پشت پيراهن از طرف طول پاره شد» وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِنْ دُبُرٍ .(1)

ج. «استباق» در لغت به معنى سبقت گرفتن دو يا چند نفر از يكديگر است، و«قد» به معنى پاره شدن از طرف طول است، همانگونه كه «قط » به معنى پاره شدن از عرض است.(2)، لذا در حديث داريم:

كانت ضربات على بن ابى طالب(علیه السلام) ابكاراً كان اذا اعتلى قد، واذا اعترض قط . ضربه هاى على بن ابى طالب(علیه السلام) در نوع خود بى سابقه بود، هنگامى كه از بالا ضربه مى زد، تا به پائين مى شكافت وهنگامى كه از عرض ضربه مى زد، دو نيم مى كرد.(3)

د. آنچه جاى تامل ودقت است اين است كه آنچه اين شاهد به عنوان شهادت آورد بيانى بود عقلى، ودليلى بود فكرى، كه نتيجه اى را مى دهد به نفع يكى از دو طرف وبه ضرر طرف ديگر وچنين چيزى را اصطلاحا شهادت نمى گويند، زيرا شهادت عبارت است از بيانى كه مستند به حس ويا نزديك به حس باشد وهيچ استنادى به فكر وعقل گوينده نداشته باشد. جوابش را ممكن است اينطور بدهيم كه بعيد نيست به غير از گفتار آن گوينده به اينكه شَهِدَ شاهِدٌ اشاره به اين باشد كه كلام مذكور بدون فكر وتعقل از آن گوينده صادر شد، وچون مستند به تفكر وتعقل نبود، اطلاق شهادت بر آن صحيح است بلكه اصلا شهادت است، نه قول، چون بيانى را قول مى گويند كه مبتنى بر تامل وتفكر باشد.

اين جواب بوسيله آن رواياتى كه مى گويد: «گوينده اين كلام كودكى بود در گهواره» تاييد مى شود، چون كودك اگر از باب معجزه به زبان آيد، وخداوند به وسيله او ادعاى يوسف را تاييد كند. خود آن كودك در گفتارش فكر وتامل اعمال نمى كند، وچنين كلامى بيان شهادت است، نه قول.(4)

ه - . شاهد كه بود؟ بعضى گفته اند يكى از بستگان همسر عزيز مصر بود وكلمه

ص: 44


1- . نمونه، ج9، ص 383.
2- . همان؛ الميزان؛ ج11؛ ص 221.
3- . مجمع البيان 5، 336 ؛ نمونه، ج9، ص 383؛ روح المعانى، ج 8، ص 484.
4- . الميزان، ج11، ص 194؛ روح المعانى، ج 8، ص 489.

من اهلها گواه بر اين است.تفسير ديگر اينكه بچه شير خوارى از بستگان همسر عزيز مصر، در آن نزديكى بود، ويوسف از عزيز مصر خواست، كه داورى را از اين كودك بطلبند. در رواياتى كه از طرق اهل بيت واهل تسنن وارد شده به اين تفسير اشاره شده است.(1)

نكته ها

1. اين زن خيانتكار تا خود را در آستانه رسوايى نديده بود فراموش كرده بود كه همسر عزيز مصر است، ولى در اين موقع با تعبير اهلك (خانواده تو) مى خواهد حس غيرت عزيز را برانگيزد كه من مخصوص توام نبايد ديگرى چشم طمع در من بدوزد.(2)

2. نكته قابل توجه ديگر اينكه همسر عزيز مصر، هرگز نگفت يوسف قصد سويى در باره من داشته بلكه درباره ميزان مجازات او با عزيز مصر صحبت كرد، آن چنان كه گويى اصل مساله مسلم است، وسخن از ميزان كيفر وچگونگى مجازات او است واين تعبير حساب شده در آن لحظه هاى كه مى بايست آن زن دست وپاى خود را گم كند نشانه شدت حيله گرى او است.(3)

3. قالَ هِىَ راوَدَتْنِى عَنْ نَفْسِى يوسف(علیه السلام) وقتى عزيز را پشت در ديد ابتداى به سخن نكرد، براى اينكه رعايت ادب را كرده باشد، ونيز جلو زليخا را از اينكه او را تقصير كار ومجرم قلمداد كند بگيرد، ولى وقتى ديد او وى را متهم به قصد سوء كرد ناچار شد حقيقت را بگويد كه: «او نسبت به من قصد سوء كرد» واين گفتار يوسف- كه هيچ تاكيدى از قبيل قسم وامثال قسم در آن به كار نبرده- دلالت مى كند بر سكون نفس واطمينان خاطر يوسف واز آن تهمتى هم كه به وى زده بود باكى نداشت، چون او در آغاز اين جريان با گفتن مَعاذَ اللَّهِ خود را به خدا سپرده بود واطمينان داشت كه خدا حفظش مى كند.(4)

4. در آيات فوق، اشاره به مكر زنان (البته زنانى همچون همسر عزيز كه بى بند وبار وهوسرانند) شده است، واين مكر وحيله گرى به عظمت توصيف گرديده إِنَّ كَيْدَكُنَّ

ص: 45


1- . مجمع البيان 5، 347 نمونه، ج9، ص 387؛ روح المعانى، ج8، ص485.
2- . نمونه، ج9، ص 384.
3- . همان.
4- . الميزان، ج11، ص 192.؛ روح المعانى، ج 8، ص 487.

عَظِيمٌ . در تاريخ مطالب زيادى در اين زمينه نقل شده، كه مطالعه مجموع آن ها نشان مى دهد، زنان هوسران براى رسيدن به مقصود خود، نقشه هايى مى كشند كه در نوع خود بى نظير است.(1)

5. گاهى ظاهر عمل يكى است، ولى هدف ها مختلف است. (يكى مى دود تا به گناه آلوده نشود، ديگرى مى دود تا آلوده بكند.) اسْتَبَقَا .

6. بهانه ى بسته بودن در براى تسليم شدن در برابر گناه كافى نيست، بايد به سوى درهاى بسته حركت كرد شايد باز شود. اسْتَبَقَا الْبابَ .

7. صاحبان قدرت معمولًا اگر مقصّر باشند، ديگران را متّهم مى كنند. مَنْ أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً .

8. هركس پاكتر است، بيشتر در معرض تهمت است. در ميان زنان، پاكدامن تر از مريم نبود، امّا او را متّهم به ناپاكى كردند، در ميان مردان نيز كسى به پاكى يوسف يافت نمى شد، به او هم نسبت نارواى زنا دادند. امّا خداوند در هر دو مورد به بهترين وجه پاكى آنان را ثابت نمود.

9. در داستان يوسف، پيراهن او نقش آفرين است: در اينجا پارگى پيراهن از پشت، دليل بى گناهى او وكشف جرم همسر عزيز گرديد ودر جاى ديگر پاره نشدن پيراهن موجب كشف جرم برادران او گرديد. زيرا بعد از انداختن يوسف به چاه، وقتى برادران پيراهن او را آغشته به خون كرده وبه پدر نشان دادند وگفتند: يوسف را گرگ خورده است، پدر پرسيد: پس چرا پيراهن او پاره نشده است ؟! در پايان داستان نيز، پيراهنِ يوسف، وسيله ى بينا شدن چشم پدر گرديد.(2)

10. خداوند از راهى كه هيچ انتظارش نمى رود، افراد را حمايت مى كند. شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها .(3)

ص: 46


1- . نمونه، ج9، ص 389؛ روح المعانى، ج 8، ص 494.
2- . مجمع البيان 5، 333 .
3- . نور، ج6، ص 60.62

آیه 30-34

اشاره

آيات 34 - 30

وَ قالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدينَةِ امْرَأَةُ الْعَزيزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنّا لَنَراها في ضَلالٍ مُبينٍ (30) فَلَمّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّينًا وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما هذا بَشَرًا إِنْ هذا إِلاّ مَلَكٌ كَريمٌ (31) قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذي لُمْتُنَّني فيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُونًا مِنَ الصّاغِرينَ (32) قالَ رَبّ ِ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّا يَدْعُونَني إِلَيْهِ وَ إِلاّ تَصْرِفْ عَنّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ (33) فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (34)

ترجمه

(اين جريان در شهر منعكس شد،) گروهى از زنان شهر گفتند: «همسر عزيز، جوانش (غلامش) را بسوى خود دعوت مى كند! عشق اين جوان، در اعماق قلبش نفوذ كرده، ما او را در گمراهى آشكارى مى بينيم!» * هنگامى كه (همسر عزيز) از فكر آنها باخبر شد، به سراغشان فرستاد (واز آنها دعوت كرد) وبراى آنها پشتى (گرانبها، ومجلس باشكوهى) فراهم ساخت وبه دست هر كدام، چاقويى (براى بريدن ميوه) داد ودر اين موقع (به يوسف) گفت: «وارد مجلس آنان شو!» هنگامى كه چشمشان به او افتاد، او را بسيار بزرگ (وزيبا) شمردند و(بى توجه) دستهاى خود را بريدند وگفتند: «منزه است خدا! اين بشر نيست، اين يك فرشته بزرگوار است!» * (همسر عزيز) گفت: «اين همان كسى است كه بخاطر (عشق) او مرا سرزنش كرديد! (آرى،) من او را به خويشتن دعوت كردم واو خوددارى كرد! واگر آنچه را دستور مى دهم انجام ندهد، به زندان خواهد افتاد ومسلما خوار وذليل خواهد شد!» * (يوسف) گفت: «پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا بسوى آن مى خوانند! واگر مكر ونيرنگ آنها را از من باز نگردانى، بسوى آنان متمايل خواهم شد واز جاهلان خواهم بود!» * پروردگارش دعاى او را اجابت كرد ومكر آنان را از او بگردانيد، چرا كه او شنوا وداناست!

ص: 47

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن زنان مصر درباره گمراه بودن زليخا به جهت قصد عمل زشت، نقشه كشيدن زليخا به منظور فريفته شدن آنان نسبت به يوسف، اقرار زنان به عظمت وزيبايى يوسف وسخن زليخا پيرامون ملامتگرى زنان نسبت به يوسف، تهديد زليخا به يوسف در رفتن به زندان در صورت عدم اجابت خواسته ى او، پاكدامنى يوسف ورفتن به زندان واجابت درخواست آن حضرت.

ب. از اينكه فرمود: تُراوِدُ فَتاها برمى آيد كه خواسته اند بگويند زليخا بطور استمرار يوسف را دنبال مى كند.(1)

ج. راغب در مفردات گويد: شَغَفها حُبًّا يعنى محبت يوسف تا شغاف قلب زليخا، يعنى باطن او راه يافته بود.(2)

د. اگر اين اعتراضات زنان مصر را مكر به زليخا خوانده است، براى اين است كه رقبا وحسودان زليخا با اشاعه اين حرف ها داشتند او را رسوا مى كردند وهتك حرمت مى نمودند، واگر كسى را به نزد ايشان فرستاد ودعوتشان كرد، براى اين بود كه يوسف را به آنان نشان بدهد، وايشان را هم مانند خود به عشق او مبتلا سازد، ودر نتيجه دست از بدگويى وملامت او بازداشته او را در عشقش معذور بدارند.(3)

ه - . زليخا در آخر، تصميم خود را براى زنان مصر بگفت كه از يوسف دست بردار نيست وهم به يوسف فهماند كه او را بر موافقت خود اجبار مى كند، واگر مخالفت كند سياستش خواهد كرد، واين گفتار خود را: وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ به وجوهى چند از اقسام تاكيد از قبيل: قسم، نون تاكيد، ولام وامثال آن مؤكد نمود، تا برساند كه بر اين تصميمش جازم است واين تهديد از آن صحنه سازى كه در روز مراوده كرد واز شوهرش تقاضا نمود كه يوسف را به زندان افكند شديدتر وهول انگيزتر است؛

اولا براى اينكه در آنجا كيفر را مردد كرد ميان زندان وعذاب اليم، ولى در اينجا جمع كرد ميان هر دو كه عبارت است از زندان وخوارى.

ص: 48


1- . الميزان، ج11، ص 200؛ روح المعانى، ج 8، ص 496.
2- . همان؛ همان 497؛ كشاف، ج2، 463.
3- . الميزان، ج11، ص 201.

و ثانيا براى اينكه در آنجا از شوهرش تقاضا كرد، ولى در اينجا گفت خودم اين كار را مى كنم، وطورى هم گفت كه جاى ترديد نگذاشت.(1)

ز. عادتاً محال به نظر مى رسد كه زنان مصر از يوسف جمالى را ببينندآن گاه به هيچ وجه متعرض او نشوند، وتنها خواهش كنند كه دل زليخا را بدست آورد وبعد برخاسته به خانه هاى خود بروند، چنين چيزى معمولا ممكن نيست. بلكه عادت حكم مى كند به اينكه از مجلس خارج نشده باشند مگر آنكه همان بلايى كه بر سر زليخا آمد بر سر ايشان هم آمده باشد، ودر علاقه به يوسف به حد عشق رسيده باشند. از ظاهر كلام يوسف بنا به حكايت قرآن نيز معانى مذكور استفاده مى شود، آنجا كه عرض كرد: «پروردگارا! زندان محبوبتر است نزد من از آنچه كه اينان مرا بدان مى خوانند، واگر كيد ايشان را از من نگردانى گرفتارشان مى شوم».(2)

ح. در اين مجلس به يوسف سخت تر گذشته تا آن مجلسى كه روز قبل با حركات تحريك آميز زليخا مواجه بود، چون آنجا او بود وكيد زليخا، ولى امروز در برابر كيد وقصد سوء جمعى قرار گرفته. بعلاوه، واقعه روز قبل واقعه اى بود كه در خلوت صورت گرفت، وخود زليخا هم در پنهان داشتن آن اصرار داشت، ولى امروز همه آن پرده پوشى ها كنار رفته در برابر جمع كثيرى از زنان قرار گرفته است.(3)

زنان مصر از حسن او چيزى نگفتند، بلكه او را فرشته كريم ناميدند، تا هم به حسن صورت او اشاره كرده باشند وهم به حسن سيرتش، وهم به جمال ظاهر وخلقتش وهم به جمال باطن وخلقش وخدا داناتر است.(4)

زليخا آن گاه ، اعتراف كرد به اينكه با يوسف مراوده داشته وگفت كه من او را دنبال كرده بودم، اما دست از عفت خود برنداشت، وخواستار عصمت وپاكى بود، واگر چنين اعترافى كرد براى اين بود كه ديد دل هاى همه مانند دل او شيداى يوسف است.(5)

ص: 49


1- . الميزان، ج11، ص 205؛ روح المعانى، ج 9، ص 7.
2- . مجمع البيان 5، 353، همان، ص 208.
3- . الميزان، ج11، ص 200؛ روح المعانى، ج 8، ص 496.
4- . الميزان، ج11، ص 204.
5- . همان، ص 205.

نكته ها

1. بستن درها براى انجام گناه نيز مانع رسوايى نمى شود. قالَ نِسْوَةٌ ... امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ .

2. همسر عزيز مصر زن سياستمدارى بود وبا مهمانى دادن توانست مشت رقبا را باز كند وآنان را غافلگير نمايد.

3. انسان به طور فطرى در برابر بزرگى وبزرگوارى، تواضع مى كند. أَكْبَرْنَهُ .

4. انسان تا وقتى در معرض امتحان قرار نگرفته ادّعايى دارد امّا گاهى كه مورد آزمايش قرار گرفت، ناخودآگاه ماهيّت خود را نشان مى دهد. فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ .

5. كيد يك زن بالاتر از كيد همه برادران يوسف(علیه السلام) بود. (همسر عزيز با اين مهمانى، عشق خود را براى تمام زنان توجيه كرد، ولى برادران يوسف توجيهى براى حسادت خود نداشتند).

6. جمال يوسف(علیه السلام) موجب گرفتارى او شد، ولى علم وتقوايش موجب نجات او گرديد. (آرى جمال معنوى مهم تر از جمال ظاهرى است).

7. دروغگو رسوا مى شود. كسى كه ديروز گفت: يوسف قصد سوء داشته أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً امروز مى گويد: لَقَدْ راوَدْتُهُ من قصد كام گرفتن از او را داشتم.

8. يوسف سراپا جوانمرد بود يك بار فداى حسادت برادران شد وخصومت نكرد. بار ديگر هدفِ عشقِ زليخا شد، ولى گناه نكرد. بار سوم به هنگام قدرت، از برادران انتقام نگرفت. بار چهارم همين كه كشور را در خطر ديد به جاى تقاضاى برگشت به وطن، تقاضاى تدبير امور اقتصادى ونجات كشور را داد

9. هر آزاد بودنى ارزش نيست وهر زندان بودنى عيب نيست. رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ .

10. خطر هواى نفس بسيار است براى رهائى از آن فقط بايد از خداوند كمك خواست در اين صورت است كه دعا مستجاب مى شود؛ وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَ وَأَكُن مِنَ الْجَاهِلِينَ ... فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ .

11. عدم ترس اولياى خدا از غير خدا؛

قرآن كريم مى فرمايد: اولياى خدا هيچ خوف وحزنى ندارند ودر برابر مصائب روزگار از پاى در نمى آيند واستقامت مى ورزند؛ الا انّ أولياء الله لاخوف عليهم ولا هم يحزنون . به عنوان نمونه:

ص: 50

دشمنان اسلام نقشه كشيدند حضرت ابراهيم(علیه السلام) را بسوزانند، اما ابراهيم(علیه السلام) هيچ نترسيد؛ قالوا حرّقوه وانصروا ءالهتكم ان كنتم فاعلين* قلنا يا نار كونى برداً وسلاماً على ابراهيم .

حضرت يوسف(علیه السلام) را وقتى به چاه انداختند هيچ نترسيد؛ و اجمعوا ان يجعلوه فى غيابت الجبّ .

و هنگامى كه زليخا گفت اگر فرمان من را اجرا نكند محكوم به زندان مى شود، حضرت يوسف از زندان رفتن استقبال كرد وهيچ نترسيد؛ و لئن لم يفعل ما أمره ليسجننّ وليكون من الصاغرين* قال ربّ السّجن أحبّ الى مما يدعوننى اليه .

آیه 35-38

اشاره

ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا اْلآياتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتّى حينٍ (35) وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنّي أَراني أَعْصِرُ خَمْرًا وَ قالَ اْلآخَرُ إِنّي أَراني أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْويلِهِ إِنّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ (36) قالَ لا يَأْتيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْويلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمّا عَلَّمَني رَبّي إِنّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ هُمْ بِاْلآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (37) وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائي إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللّهِ مِنْ شَيْ ءٍ ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَشْكُرُونَ (38)

ترجمه

و بعد از آنكه نشانه هاى (پاكى يوسف) را ديدند، تصميم گرفتند او را تا مدتى زندانى كنند! * ودو جوان، همراه او وارد زندان شدند، يكى از آن دو گفت: «من در خواب ديدم كه (انگور براى) شراب مى فشارم!» وديگرى گفت: «من در خواب ديدم كه نان بر سرم حمل مى كنم وپرندگان از آن مى خورند، ما را از تعبير اين خواب آگاه كن كه تو را از نيكوكاران مى بينيم.» * (يوسف) گفت: پيش از آنكه جيره غذايى شما فرا رسد، شما را از تعبير خوابتان آگاه خواهم ساخت. اين، از دانشى است كه پروردگارم به من آموخته است. من آيين قومى را كه به خدا ايمان ندارند، وبه سراى ديگر كافرند، ترك گفتم (وشايسته چنين موهبتى شدم)! * من از آيين پدرانم ابراهيم واسحاق ويعقوب پيروى كردم! براى ما شايسته نبود چيزى را همتاى خدا قرار دهيم، اين از فضل خدا بر ما وبر مردم است ولى بيشتر مردم شكرگزارى نمى كنند!

ص: 51

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: زندانى ساختن يوسف تا مدتى ،آمدن دو جوان به نزد يوسف ودرخواست تعبير خواب از او واقرار به نيكوكار بودن يوسف، علم به تعبير خواب به جهت ايمان به خدا ورها كردن گروه بت پرست.

ب. قالَ لايَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما وقتى آن دو زندانى با حسن ظن ناشى از ديدن سيماى نيكوكاران در چهره يوسف(علیه السلام) به آن جناب روى آوردند، ودرخواست كردند كه وى خوابهايشان را تعبير كند، يوسف(علیه السلام) فرصت را براى اظهار اسرار توحيد كه در دل نهفته مى داشت غنيمت شمرده.

و در پاسخ آن دو چنين فرمود: هيچ طعامى- بعنوان جيره زندانيان- براى شما نمى آورند مگر آنكه من تاويل وحقيقت آن طعام براى شما بيان مى كنم. آرى من به اين اسرار آگاهى دارم، وهمين خود شاهد صدق دعوت من است به دين توحيد. البته اين معنا در صورتى است كه ضمير در «بتاويله» به طعام برگردد، كه در اين صورت يوسف(علیه السلام) خواسته است معجزه اى براى نبوت خود ارائه داده باشد، نظير گفتار مسيح(علیه السلام) به بنى اسرائيل كه فرمود: وَأُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ . (آل عمران،49) مؤيد اين معنا، برخى از رواياتى است كه از طرق امامان اهل بيت: وارد شده است.

واما بنابر اينكه ضمير مذكور به رؤيايى كه ديده بودند برگردد معناى آيه چنين مى شود: من خيلى زود تاويل خواب شما را برايتان بيان مى كنم، حتى قبل از اينكه طعام شما را بياورند من خوابتان را تعبير مى كنم وليكن اين معنا كه در حقيقت وعده به تسريع در قضاى حاجت آنان است از نظر سياق آيات معناى بعيدى است.(1)

ج. در اين دو آيه اين معنا را گوشزد فرموده كه علم به تعبير خواب وخبر دادن از تاويل احاديث از علوم عادى واكتسابى نيست كه هر كس بتواند فرا گيرد، بلكه اين علمى است كه پروردگارم به من موهبت فرموده بدان سبب است كه من دين شرك را واگذاشته، دين توحيد را پيروى نموده ام.(2)

ص: 52


1- . الميزان، ج11، ص 234.
2- . همان، ص 235.

د. از مجموع اين جريانات روشن شد كه يوسف يك جوان عادى ومعمولى نيست، آن چنان پاك است كه هيچ قدرتى نمى تواند او را وادار به آلودگى كند ونشانه هاى اين پاكى از جهات مختلف آشكار شد، پاره شدن پيراهن يوسف از پشت سر، ومقاومت او در برابر وسوسه هاى زنان مصر، وآماده شدن او براى رفتن به زندان، وعدم تسليم در برابر تهديدهاى همسر عزيز به زندان وعذاب اليم، همه اين ها دليل بر پاكى او بود، دلائلى كه كسى نمى توانست آن را پرده پوشى يا انكار كند.

ه - . لازمه اين دلائل اثبات ناپاكى وجرم همسر عزيز مصر بود واز اين رو او را زندانى كرد تا رسوا نشود.(1)

و. در اينكه اين دو جوان از كجا دانستند كه يوسف از تعبير خواب اطلاع وسيعى دارد، در ميان مفسران گفتگو است.

بعضى گفته اند: يوسف شخصا خود را در زندان براى زندانيان معرفى كرده بود كه از تعبير خواب اطلاع وسيعى دارد، وبعضى گفته اند سيماى ملكوتى يوسف نشان مى داد كه او يك فرد عادى نيست، بلكه فرد آگاه وصاحب فكر وبينش است ولا بد چنين كسى مى تواند مشكل آن ها را در تعبير خواب حل كند.

بعضى ديگر گفته اند يوسف از آغاز ورودش به زندان، با اخلاق نيك وحسن خلق ودلدارى زندانيان وخدمت آن ها وعيادت از مريضان نشان داده بود كه يك فرد نيكوكار وگره گشا است به همين دليل در مشكلاتشان به او پناه مى بردند واز او كمك مى خواستند.(2)

نكته ها

1. حضرت يوسف گفت: «اين علم ودانش وآگاهى من از تعبير خواب از امورى است كه پروردگارم به من آموخته است» ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِى رَبِّى وبراى اينكه تصور نكنند كه خداوند، بى حساب چيزى به كسى مى بخشد اضافه كرد «من آئين جمعيتى را كه ايمان به خدا ندارند ونسبت به سراى آخرت كافرند، ترك كردم واين نور ايمان وتقوا مرا شايسته چنين موهبتى ساخته است» إِنِّى تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لايُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بالآخرة هم كافرون . منظور از

ص: 53


1- . نمونه، ج9، ص 404؛ الميزان؛ ج 11؛268.
2- . مجمع البيان 5، 356؛ نمونه، ج9، ص 406؛ اطيب البيان، ج7، ص 193؛ روح المعانى، ج 11، ص240.

اين قوم وجمعيت مردم بت پرست مصر يا بت پرستان كنعان است.(1)

2. اگر مردم اعتماد به كسى پيدا كنند، تمام رازهاى خود را با او در ميان مى گذارند؛ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ .(2)

3. سؤال: چرا حضرت يوسف(علیه السلام) خواب آنان را فورى تعبير نكرد وآن را به وقتى ديگر وساعتى بعد موكول كرد؟

پاسخ: فخر رازى در تفسير كبير، چند وجه براى آن بيان كرده است:

مى خواست آن ها را در انتظار قرار دهد تا كمى تبليغ وارشاد كند، شايد شخص اعدامى ايمان آورد وبا حسن عاقبت از دنيا برود.(3)

مى خواست با بيان نوع غذايى كه نيامده، اعتماد آنان را جلب كند.

چون تعبير خواب يكى از آن ها اعدام بود، كمى طفره رفت تا قالب تهى نكند.(4)

4. پرهيز از شرك وگرايش به توحيد، توفيق الهى مى خواهد. ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ .(5)

ص: 54


1- . نمونه، ج9، ص 408؛ روح المعانى، ج 11، ص 241.
2- . نور، ج6، ص 76؛ روح المعانى، ج 11، ص 239.
3- . كشاف؛ ج 2، ص 470.
4- . نور، ج6، ص 77.
5- . همان.

آیه 39-42

اشاره

يا صاحِبَيِ السِّجْنِ ءَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ(39) ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ (40) يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمّا أَحَدُكُما فَيَسْقي رَبَّهُ خَمْرًا وَ أَمَّا اْلآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ اْلأَمْرُ الَّذي فيهِ تَسْتَفْتِيانِ (41) وَ قالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْني عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنينَ (42)

ترجمه

اى دوستان زندانى من! آيا خدايان پراكنده بهترند، يا خداوند يكتاى پيروز؟! * اين معبودهايى كه غير از خدا مى پرستيد، چيزى جز اسمهايى (بى مسما) كه شما وپدرانتان آنها را خدا ناميده ايد، نيست، خداوند هيچ دليلى بر آن نازل نكرده، حكم تنها از آن خداست، فرمان داده كه غير از او را نپرستيد! اين است آيين پابرجا ولى بيشتر مردم نمى دانند! * اى دوستان زندانى من! اما يكى از شما (دو نفر، آزاد مى شود و) ساقى شراب براى صاحب خود خواهد شد واما ديگرى به دار آويخته مى شود وپرندگان از سر او مى خورند! ومطلبى كه درباره آن (از من) نظر خواستيد، قطعى وحتمى است!» * وبه آن يكى از آن دو نفر، كه مى دانست رهايى مى يابد، گفت: «مرا نزد صاحبت (سلطان مصر) يادآورى كن!» ولى شيطان يادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى برد وبدنبال آن، (يوسف) چند سال در زندان باقى ماند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: موعظه يوسف در زندان به آن دو نفر پيرامون توحيد وسرزنش از شرك ورزى، لزوم پرستش خداوند در پرتو داشتن دين استوار، سخن يوسف پيرامون تعبير خواب، آزاد شدن يكى وبه دار كشيده شدن ديگرى وحتميت اين كار درباره آنان ودرخواست يوسف از آنكه نجات مى يافت در نزد سرور خويش.

ب. دو آيه مورد بحث، يعنى آيه يا صاحِبَىِ السِّجْنِ - تا جمله- أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ مجموعا يك برهان است بر توحيد در عبادت، وحاصلش اين است: هر معبودى كه فرض شود،

ص: 55

پرستشش به خاطر الوهيتى است كه در ذات آن معبود است وبه خاطر وجوب ذاتى وجود اوست، وخداى سبحان در وجودش واحد وقهار است، ونه دومى برايش تصور مى شود، ونه با تاثيرش مؤثرى ديگر فرض دارد، پس ديگر هيچ معناى صحيحى براى تعدد آلهه تصور نمى شود.

ج. كلمه ى ظَنَّ به معناى اعتقاد وعلم نيز استعمال شده است. زيرا در آيه قبل، يوسف به صراحت وقاطعيّت از آزادى يكى واعدام ديگرى خبر داده است. بنابراين ظَنَّ در اينجا به معناى گمانِ همراه با شك وترديد نيست.(1)

د. كلمه ى بِضْعَ به عدد زير ده گفته مى شود واكثر مفسّران مدّت زندان حضرت يوسف را هفت سال گفته اند.(2)

ه - . در بعضى تفاسير، جمله ى فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ را اينگونه ترجمه كرده اند كه «شيطان ياد پروردگار را از ذهن يوسف برد واو به جاى استمداد از خداوند به ساقى شاه توجّه كرد» واين براى يوسف ترك اولى بود ولذا سال هاى ديگرى را نيز در زندان ماند. امّا صاحب الميزان مى نويسد: اينگونه روايات خلاف قرآن است، چون قرآن يوسف را از مخلصين دانسته وشيطان به مخلصين نفوذ ندارد. به علاوه در دو آيه بعد آمده كه قالَ الَّذِى نَجا مِنْهُما وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ فراموش كننده بعد از مدت ها يوسف را به خاطر آورد، از اين معلوم مى شود كه فراموشى مربوط به ساقى بوده است نه يوسف.(3)

نكته ها

1. توجه به خداوند يگانه

نظير آيه 39 يوسف: ... أَ أَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ آيه 3 اعراف است: اتَّبِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَلاَ تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ

2. يوسف بالاترين درسى را كه به زندانيان داد درس توحيد ويگانه پرستى بود، همان درسى كه محصولش آزادى وآزادگى است.

ص: 56


1- . مجمع البيان 5، 359
2- . همان
3- . الميزان، ج11، ص 243.

او مى دانست أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ وهدف هاى پراكنده، ومعبودهاى مختلف، سرچشمه تفرقه وپراكندگى در اجتماعند وتا تفرقه وپراكندگى وجود دارد طاغوت ها وجباران بر مردم مسلط اند.(1)

3. در قرآن در جاهاى مختلف، از روش مقايسه وپرسش استفاده شده است كه به نمونه هايى از آن درباره خداوند اشاره مى كنيم:

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ (يونس، 34)

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ (يونس، 35)

قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِى رَبًّا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَىْ ءٍ (انعام، 164)

اللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ (نمل، 59).(2)

4. از مكان ها وزمان هاى حسّاس براى تبليغ استفاده كنيد. يا صاحِبَىِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ ... (يوسف در زندان همين كه مى بيند به تعبير خواب او نياز دارند، فرصت را غنيمت شمرده وتبليغ مى كند).

5. حضرت يوسف(علیه السلام) وياد خداوند متعال

ياد خدا در مكان خلوت؛ و راودته الّتى هو فى بيتها عن نفسه وغلّقت الابواب وقالت هيت لك قال معاذ اللّه انّه ربّى احسن مثواى . (يوسف، 23)

ياد خدا در زندان؛ ءارباب متفرقون خير ام اللّه الواحد القهار . (يوسف، 39)

ياد خدا به هنگام نجات از زندان؛ و قد احسن بى اذ اخرجنى من السّجن . (يوسف، 100)

ياد خدا در ديدار برادران؛ قالوا اءنّك لأنت يوسف قال انا يوسف وهذا اخى قد منّ اللّه علينا انّه من يتّق ويصبر فان اللّه لايضيع اجر المحسنين . (يوسف، 90)

ياد خدا به هنگام پشيمانى برادران؛ قالوا تاللّه لقد اثرك اللّه علينا وان كنّا لخاطئين قالوا لاتثريب عليكم اليوم يغفر اللّه لكم وهو ارحم الراحمين . (يوسف، 91-92)

ياد خدا به هنگام رسيدن به حكومت؛ ربّ قد اتيتنى من الملك وعلّمتنى من تأويل الاحاديث فاطر السموات والارض انت ولىّ فى الدنيا والآخرة توفّنى مسلماً والحقنى

ص: 57


1- . نمونه، ج9، ص 417.
2- . نور، ج6، ص 81؛ روح المعانى، ج 11، ص 244.

بالصالحين . (يوسف، 101)

6. نظير اين سخن يوسف كه بت پرستى فاقد دليل وبرهان است؛ مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بهَِا مِن سُلْطَن ، از حضرت هود در آيه 71 اعراف نيز نقل شده است؛ مَّا نَزَّلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَن .

7. كرامت افراد را رعايت كنيد هرچند درخط فكرى شما نباشند؛ يا صاحِبَىِ .

آیه 43-49

اشاره

وَ قالَ الْمَلِكُ إِنّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ يا أَيُّهَا الْمََلأُ أَفْتُوني في رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ (43) قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْويلِ اْلأَحْلامِ بِعالِمينَ (44) وَ قالَ الَّذي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْويلِهِ فَأَرْسِلُونِ (45) يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا في سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ لَعَلّي أَرْجِعُ إِلَى النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ (46) قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنينَ دَأَبًا فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ في سُنْبُلِهِ إِلاّ قَليلاً مِمّا تَأْكُلُونَ (47) ثُمَّ يَأْتي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاّ قَليلاً مِمّا تُحْصِنُونَ (48) ثُمَّ يَأْتي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فيهِ يُغاثُ النّاسُ وَ فيهِ يَعْصِرُونَ (49)

ترجمه

پادشاه گفت: «من در خواب ديدم هفت گاو چاق را كه هفت گاو لاغر آنها را مى خورند وهفت خوشه سبز وهفت خوشه خشكيده، (كه خشكيده ها بر سبزها پيچيدند وآنها را از بين بردند.) اى جمعيت اشراف! درباره خواب من نظر دهيد، اگر خواب را تعبير مى كنيد!» * گفتند: «خوابهاى پريشان وپراكنده اى است وما از تعبير اين گونه خوابها آگاه نيستيم!» * ويكى از آن دو كه نجات يافته بود -و بعد از مدتى به خاطرش آمد- گفت: «من تاويل آن را به شما خبر مى دهم، مرا (به سراغ آن جوان زندانى) بفرستيد!» * (او به زندان آمد، وچنين گفت:) يوسف، اى مرد بسيار راستگو! درباره اين خواب اظهار نظر كن كه هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر مى خورند وهفت خوشه تر، وهفت خوشه خشكيده، تا من بسوى مردم بازگردم، شايد (از تعبير اين خواب) آگاه شوند! * گفت: «هفت سال با جديت زراعت مى كنيد وآنچه را درو كرديد، جز كمى كه مى خوريد، در خوشه هاى خود باقى بگذاريد

ص: 58

(وذخيره نماييد). * پس از آن، هفت سال سخت (وخشكى وقحطى) مى آيد، كه آنچه را براى آن سالها ذخيره كرده ايد، مى خورند، جز كمى كه (براى بذر) ذخيره خواهيد كرد. * سپس سالى فرامى رسد كه باران فراوان نصيب مردم مى شود ودر آن سال، مردم عصاره (ميوه ها ودانه هاى روغنى را) مى گيرند (وسال پر بركتى است.)».

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: خواب پادشاه وتعبير بزرگان نزد او به خواب هاى آشفته واظهار بى اطلاعى از چنين خواب هاى آشفته، تذكر آنكه نجات يافته بود به پادشاه پيرامون آگاهى يوسف(علیه السلام) از علم تعبير خواب ودرخواست پادشاه از يوسف واجابت او.

ب. اگر يوسف را صديق خوانده كه به معناى مرد كثير الصدق ومبالغه در راستگويى است براى اين است كه اين شخص، راستگويى يوسف را در تعبيرى كه از خواب او وخواب رفيقش كرد، وهمچنين در گفتار وكردارى كه از او در زندان مشاهده كرده بود بياد داشت.(1)

ج. مفسرين در باره كلمه «تزرعون» گفته اند كه: هر چند بصورت خبر است ولى در معنا امر وانشاء است وبسيار مى شود كه امر را بصورت خبر مى آورند تا در وجوب امتثال آن تاكيد ومبالغه كنند، وچنين جلوه دهند كه گويا اين ماموريت انجام شده واينك از آن خبر مى دهند، مانند آيه تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ (صف، 11) به خدا ورسولش ايمان مى آوريد ودر راه خدا جهاد مى كنيد.(2)

د. اينكه فرمود: فِيهِ يُغاثُ النَّاسُ اگر از «غوث» باشد معنايش اين مى شود كه مردم در آن چند سال از ناحيه خدا يارى مى شوند، واز گرفتارى ومشقت گرانى رهايى مى يابند ونعمت وبركت بر ايشان نازل مى شود، واگر از ماده غيث باشد معنايش اين مى شود كه در آن سال باران مى آيد، وقحطى از بين ايشان برطرف مى گردد.

و اين معناى دوم از نظر جمله بعدى كه مى فرمايد: « وَ فِيهِ يَعْصِرُونَ ؛ مناسب تر است.(3)

ص: 59


1- . مجمع البيان 5؛ 364؛ الميزان، ج11، ص 257.
2- . مجمع البيان5، 364 ؛ الميزان، ج11، ص 258.
3- . الميزان، ج11، ص 259.

ه - . قران كريم در آيه 45 مى فرمايد: در اينجا ساقى شاه كه سال ها قبل از زندان آزاد شده بود بياد خاطره زندان وتعبير خواب يوسف افتاد رو به سوى سلطان وحاشيه نشينان كرد وچنين گفت: من مى توانم شما را از تعبير اين خواب خبر دهم، مرا به سراغ استاد ماهر اين كار كه در گوشه زندان است بفرستيد تا خبر صحيح دست اول را براى شما بياورم». وَ قالَ الَّذِى نَجا مِنْهُما وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ .

آرى در گوشه اين زندان، مردى روشن ضمير وبا ايمان وپاكدل زندگى مى كند كه قلبش آئينه حوادث آينده است، او است كه مى تواند پرده از اين راز بردارد، وتعبير اين خواب را باز گو كند.

جمله «فارسلون» (مرا به سراغ او بفرستيد) ممكن است اشاره به اين باشد كه يوسف در زندان ممنوع الملاقات بود واو مى خواست از شاه واطرافيان براى اين كار اجازه بگيرد.

اين سخن وضع مجلس را دگرگون ساخت وهمگى چشم ها را به ساقى دوختند سرانجام به او اجازه داده شد كه هر چه زودتر دنبال اين ماموريت برود ونتيجه را فورا گزارش دهد.

ساقى به زندان آمد به سراغ دوست قديمى خود يوسف آمد، همان دوستى كه در حق او بى وفايى فراوان كرده بود اما شايد مى دانست بزرگوارى يوسف مانع از آن خواهد شد كه سر گله باز كند.

رو به يوسف كرد وچنين گفت: يوسف تو اى مرد بسيار راستگو، در باره اين خواب چه مى گويى كه كسى در خواب ديده است كه هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را مى خورند، وهفت خوشه سبز وهفت خوشه خشكيده (كه دومى بر اولى پيچيده وآن را نابود كرده است). او چنين گفت: هفت سال پى در پى بايد با جديت زراعت كنيد چرا كه در اين هفت سال بارندگى فراوان است، ولى آنچه را درو مى كنيد به صورت همان خوشه در انبارها ذخيره كنيد، جز به مقدار كم وجيره بندى كه براى خوردن نياز داريد.اما بدانيد كه بعد از اين هفت سال هفت سال خشك وكم باران وسخت در پيش داريد كه تنها بايد از آنچه از سال هاى قبل ذخيره كرده ايد استفاده كنيد وگرنه هلاك خواهيد شدولى مراقب باشيد در آن هفت سال خشك وقحطى نبايد تمام موجودى انبارها را صرف تغذيه كنيد، بلكه بايد مقدار كمى براى زراعت سال بعد كه سال خوبى خواهد بود نگهدارى نمائيد. اگر

ص: 60

با برنامه ونقشه حساب شده اين هفت سال خشك وسخت را پشت سر بگذاريد ديگر خطرى شما را تهديد نمى كند، زيرا بعد از آن سالى فرا مى رسد پر باران كه مردم از اين موهبت آسمانى بهره مند مى شوند.

و. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه آن ها چگونه جرئت كردند در مقابل سلطان مصر چنين اظهار نظر كنند واو را به ديدن خواب هاى پريشان متهم سازند، در حالى كه معمول اين حاشيه نشينان اين است كه براى هر حركت كوچك وبى معنى شاه، فلسفه ها مى چينند.

پاسخ اينكه اين اظهار نظر ممكن است بدين جهت باشد كه آن ها شاه را از ديدن اين خواب، پريشان حال ونگران يافتند.

لذا براى رفع كدورت خاطر شاه، خواب او را خواب پريشان قلمداد كردند، يعنى نگران نباش، مطلب مهمى نيست، اين قبيل خواب ها دليل بر چيزى نمى تواند باشد!

نكته ها

1. ماجراى خواب سلطان مصر:يوسف سال ها در تنگناى زندان به صورت يك انسان فراموش شده باقى ماند، تنها كار او خودسازى، وارشاد وراهنمايى زندانيان، وعيادت وپرستارى بيماران، ودلدارى وتسلى دردمندان آن ها بود.

تا اينكه يك حادثه به ظاهر كوچك سرنوشت او را تغيير داد، نه تنها سرنوشت او كه سرنوشت تمام ملت مصر واطراف آن را دگرگون ساخت.

2. حاكمان نياز به مشورت افراد خبره در امور مختلف دارند. يا أَيُّها الْمَلَأُ أَفْتُونِى .

3. بعضى از كارشناسان در انزوا به سرمى برند از آنان غافل نشويد. فَأَرْسِلُونِ .

4. ما بايد به سراغ استاد برويم، نه آنكه استاد را احضار كنيم. فَأَرْسِلُونِ .(1)

5. وصف صديق براى سه نفر از پيامبران آمده است؛

ابراهيم(علیه السلام)؛ وَ اذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً .

يوسف(علیه السلام)؛ يُوسُفُ أَيها الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِى سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ .

ادريس؛ وَ اذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً .

ص: 61


1- . نمونه، ج9، ص 424.427

در ضمن وصف صديقه براى حضرت مريم نيز بيان شده است؛ مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ .

6. «صديق»، از القابى است كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) به حضرت على(علیه السلام) داده است.

7. قبل از درخواست، سزاوار است از كمالات شخص تجليل شود؛ يُوسُفُ أَيُّها الصِّدِّيقُ .

8. براى نجات جامعه بايستى از مشكلات شخصى چشم پوشيد. (يوسف سخنى از زندانى بودن خود كه مسئله ى شخصى است، چيزى نگفت، بلكه به فكر حلّ مشكل مردم بود) قالَ تَزْرَعُونَ ... .

9. مردم را به آينده اميدوار كنيم تا بتوانند سختى ها را تحمّل كنند؛ ثُمَّ يَأْتِى مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فِيهِ يُغاثُ .(1)

آیه 50-53

اشاره

وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُوني بِهِ فَلَمّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاّتي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبّي بِكَيْدِهِنَّ عَليمٌ (50) قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزيزِ اْلآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقينَ (51) ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَ أَنَّ اللّهَ لا يَهْدي كَيْدَ الْخائِنينَ (52) وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي إِنَّ النَّفْسَ َلأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبّي إِنَّ رَبّي غَفُورٌ رَحيمٌ (53)

ترجمه

پادشاه گفت: «او را نزد من آوريد!» ولى هنگامى كه فرستاده او نزد وى (يوسف) آمد گفت: سوى صاحبت بازگرد، واز او بپرس ماجراى زنانى كه دستهاى خود را بريدند چه بود؟ كه خداى من به نيرنگ آنها آگاه است.»* (پادشاه آن زنان را طلبيد و) گفت: «به هنگامى كه يوسف را به سوى خويش دعوت كرديد، جريان كار شما چه بود؟» گفتند: «منزه است خدا، ما هيچ عيبى در او نيافتيم» (در اين هنگام) همسر عزيز گفت: «الآن حق آشكار گشت! من بودم كه او را به سوى خود دعوت كردم واو از راستگويان است! * اين سخن را بخاطر آن گفتم

ص: 62


1- . نور، ج6، ص 89.

تا بداند من در غياب به او خيانت نكردم وخداوند مكر خائنان را هدايت نمى كند! * من هرگز خودم را تبرئه نمى كنم، كه نفس (سركش) بسيار به بديها امر مى كند، مگر آنچه را پروردگارم رحم كند! پروردگارم آمرزنده ومهربان است.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توجه پادشاه نسبت به زندانى شدن يوسف وپرسش از زنان پيرامون بريدن دست خود، اقرار زنان به پاكدامنى يوسف واعتراف زليخا به پاكى يوسف وگناه خويش، تقاضاى دادرسى يوسف از پادشاه به منظور آگاهى او از خيانتكار نبودن او نسبت به همسر پادشاه، اقرار يوسف به لطف خداوند پيرامون نگهدارى او از گناه.

ب. تعبيرى كه يوسف براى خواب شاه مصر كرد آن قدر حساب شده ومنطقى بود كه شاه واطرافيانش را مجذوب خود ساخت. او اجمالا فهميد كه اين مرد يك غلام زندانى نيست بلكه شخص فوق العادهاى است كه طى ماجراى مرموزى به زندان افتاده است لذا مشتاق ديدار او شد، دستور داد كه او را نزد من آوريد وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِى بِهِ يوسف گفت: من از زندان بيرون نمى آيم تا اينكه تو به سوى صاحب ومالكت باز گردى واز او بپرسى آن زنانى كه در قصر عزيز مصر (وزير تو) دست هاى خود را بريدند به چه دليل بود. او نمى خواست به سادگى از زندان آزاد شود وننگ عفو شاه را بپذيرد، او نمى خواست پس از آزادى به صورت يك مجرم يا لااقل يك متهم كه مشمول عفو شاه شده است زندگى كند. او مى خواست نخست در باره علت زندانى شدنش تحقيق شود وبى گناهى وپاكدامنيش كاملا به ثبوت رسد، وپس از تبرئه سر بلند آزاد گردد. ودر ضمن آلودگى سازمان حكومت مصر را نيز ثابت كند كه در دربار وزيرش چه مى گذرد؟

لذا فورا به سراغ زنانى كه در اين ماجرا شركت داشتند فرستاد وآن ها را احضار كرد، رو به سوى آن ها كرد وگفت: بگوئيد ببينم در آن هنگام كه شما تقاضاى كامجويى از يوسف كرديد جريان كار شما چه بود؟! قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ .

راست بگوئيد، حقيقت را آشكار كنيد، آيا هيچ عيب وتقصير وگناهى در او سراغ داريد؟!

ص: 63

در اينجا وجدان هاى خفته آن ها يك مرتبه در برابر اين سؤال بيدار شد وهمگى متفقا به پاكى يوسف گواهى دادند وگفتند: منزه است خداوند ما هيچ عيب وگناهى در يوسف سراغ نداريم قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ .(1)

ج. همسر عزيز كه ريشه اين فتنه بود به سخن آمده به گناه خود اعتراف مى نمايد، يوسف را در ادعاى بى گناهيش تصديق مى كند ومى گويد: «الآن حق از پرده بيرون شد وروشن گرديد، وآن اين است كه من با او بناى مراوده ومعاشقه را گذاشتم، واو از راستگويان است» وبا اين جمله گناه را به گردن خود انداخت، وادعاى قبلى خود را كه يوسف را به مراوده متهم كرده بود تكذيب نمود.(2)

د. ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّى لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لايَهْدِى كَيْدَ الْخائِنِينَ بطورى كه از سياق برمى آيد اين جملات از كلام يوسف است، وگويا اين حرف را بعد از شهادت زنان به پاكى او واعتراف همسر عزيز به گناه خود وشهادتش به راستگويى او وداورى پادشاه به برائت او زده است.(3)

ه - . اشاره «ذلك» اشاره به برگردانيدن فرستاده است، يعنى اينكه من از زندان بيرون نيامدم وفرستاده شاه را نزد او برگردانيدم وبوسيله او درخواست كردم كه شاه در باره من وآن زنان داورى كند، براى اين بود كه عزيز بداند من به او در غيابش خيانت نكردم وبا همسرش مراوده ننمودم وبداند كه خداوند كيد خائنان را هدايت نمى كند. بنابراين، ضمير در «ليعلم- تا بداند» وهمچنين در « لَمْ أَخُنْهُ ؛ خيانتش نكردم» به عزيز برمى گردد.(4)

و. وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّى إِنَّ رَبِّى غَفُورٌ رَحِيمٌ اين آيه تتمه گفتار يوسف(علیه السلام) است، وآن را بدين جهت اضافه كرد كه در كلام قبليش كه گفت: من او را در غيابش خيانت نكردم بويى از استقلال وادعاى حول وقوت مى آمد، اضافه كرد كه آنچه من كردم وآن قدرتى كه از خود نشان دادم بحول وقوه خودم نبود، بلكه هر عمل صالح وهر صفت پسنديده كه دارم رحمتى است از ناحيه پروردگارم.(5) وهيچ فرقى ميان نفس خود

ص: 64


1- . نمونه، ج9، ص .430
2- . الميزان، ج11، ص 267؛ روح المعانى، ج6، ص 450.
3- . مجمع البيان 5، 368 ؛ الميزان، ج11، ص 267؛ كشاف ج2، ص 479.
4- . الميزان، ج11، ص 268؛ روح المعانى، ج6، ص 451؛ كشاف، ج2، 479.
5- . كشاف، ج2، ص 480.

با ساير نفوس كه بحسب طبع، اماره بسوء ومايل به شهوات است نگذاشت.

پس در حقيقت اين كلام يوسف نظير كلام شعيب است كه گفت: إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَما تَوْفِيقِى إِلَّا بِاللَّهِ (هود، 88)؛ من جز اصلاح آنچه بتوانم منظور ديگرى ندارم، ودر اين كار غير خدا كسى را سبب ساز نمى دانم».(1)

آيه إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّى إِنَّ رَبِّى غَفُورٌ رَحِيمٌ از آنجايى كه مشتمل بر معارف جليله اى از توحيد است، احتمال نمى رود كلام زنى بت پرست ومالامال از هوى وهوس بوده باشد.(2)

نكته ها

1. از جمله اشارات لطيفى كه در كلام يوسف(علیه السلام) آمده يكى اين است كه از خداى تعالى تعبير كرده به «ربى- پروردگارم» واين تعبير را در سه جاى كلام خود تكرار نموده، يك جا فرموده: إِنَّ رَبِّى بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ يك جا فرموده: إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّى در اينجا هم فرموده: إِنَّ رَبِّى غَفُورٌ رَحِيمٌ زيرا در اين سه جمله كه كلمه «ربى» بكار رفته هر كدام به نوعى متضمن انعامى از پروردگار متعال نسبت به يوسف بوده، وبه همين جهت در ثناى بر او، او را بخودش نسبت داده وگفت: «پروردگار من» تا مذهب خود را كه همان توحيد است تبليغ نموده بفهماند بر خلاف مردم بت پرست آن روز، خداى تعالى را رب ومعبود خود مى داند.

2. در اين فراز از داستان يوسف ديديم كه سرانجام دشمن سر سختش به پاكى او اعتراف كرد واعتراف به گنهكارى خويش وبى گناهى او نمود، اين است سرانجام تقوا وپاكدامنى وپرهيز از گناه، واين است مفهوم جمله و مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لايَحْتَسِبُ .

3. حفظ شرف برتر از آزادى ظاهرى است؛ يوسف نه تنها به خاطر حفظ پاكدامنيش به زندان رفت بلكه پس از اعلام آزادى نيز حاضر به ترك زندان نشد تا اينكه فرستاده ملك باز گردد وتحقيقات كافى از زنان مصر در باره او بشود وبى گناهيش اثبات گردد تا سرفراز از زندان آزاد شود.(3)

ص: 65


1- . مجمع البيان 5؛ 368؛ الميزان، ج11، ص 269.
2- . الميزان، ج11، ص 272.
3- . مجمع البيان ج 5 ص 436.435

در حديث مى خوانيم: كه رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: از صبر يوسف در شگفتم كه وقتى عزيز مصر نياز به تعبير خواب پيدا كرد نگفت تا از زندان آزاد نشوم نمى گويم، امّا زمانى كه خواستند او را آزاد كنند، بيرون نيامد تا رفع تهمت شود.

4. يوسف(علیه السلام)، پادشاه مصر را ارباب خود نمى دانست. ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ .

5. دفاع از آبرو وحيثيّت، واجب است. ما بالُ النِّسْوَةِ .

6. به دنبال تلخى ها شيرينى ها است. در برابر أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً ، ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ آمده است.

7. آن گاه كه خدا بخواهد، دشمن، خود وسيله ى نجات ورفع اتّهام مى شود. إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ .

8. خيانت، كارى ناپسند است، هر چند در حقّ كافر باشد. لَمْ أَخُنْهُ .

9. نشان ايمان واقعى، خيانت نكردن در پنهانى وخفاست. لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ .

10. خائن، به نتيجه نمى رسد وخوش عاقبت نيست. آرى! اگر ما پاك باشيم لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ خداوند اجازه نمى دهد، ناپاكان آبروى ما را بر باد دهند. أَنَّ اللَّهَ لايَهْدِى كَيْدَالْخائِنِينَ .

11. شرط كمال آن است كه حتّى اگر همه مردم او را كامل بدانند، او خود را كامل نداند. در ماجراى حضرت يوسف برادران، همسر عزيز مصر، شاهد، پادشاه، شيطان، زندانيان همه گواهى به كمال او مى دهند، ولى خودش مى گويد: ما أُبَرِّئُ نَفْسِى .

12. خطر هواى نفس جدّى است، آن را ساده ننگريد. إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ در آيه، چهار نوع تأكيد بكار رفته است. (انّ ، لام تأكيد، صيغه ى مبالغه وجمله ى اسميه).(1)

ص: 66


1- . نور، ج6، ص 94.100

آیه 54-57

اشاره

وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُوني بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسي فَلَمّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكينٌ أَمينٌ (54) قالَ اجْعَلْني عَلى خَزائِنِ اْلأَرْضِ إِنّي حَفيظٌ عَليمٌ (55) وَ كَذلِكَ مَكَّنّا لِيُوسُفَ فِي اْلأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ (56) وَ َلأَجْرُ اْلآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (57)

ترجمه

پادشاه گفت: «او (يوسف) را نزد من آوريد، تا وى را مخصوص خود گردانم!» هنگامى كه (يوسف نزد وى آمد و) با او صحبت كرد، (پادشاه به عقل ودرايت او پى برد و) گفت: «تو امروز نزد ما جايگاهى والا دارى، ومورد اعتماد هستى!» * (يوسف) گفت: «مرا سرپرست خزائن سرزمين (مصر) قرار ده، كه نگهدارنده وآگاهم». * واين گونه ما به يوسف در سرزمين (مصر) قدرت داديم، كه هرجا مى خواست در آن منزل مى گزيد (وتصرف مى كرد)! ما رحمت خود را به هركس بخواهيم (وشايسته بدانيم) مى بخشيم وپاداش نيكوكاران را ضايع نمى كنيم! * (اما) پاداش آخرت، براى كسانى كه ايمان آورده وپرهيزگارى داشتند، بهتر است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: درخواست شاه درباره آوردن يوسف نزد او جهت واگذارى سمت به او واقرار به منزلت وامين بودن يوسف، سخن يوسف درباره واگذارى سمت امور خزانه دارى به جهت تخصص وتعهد در اين زمينه، قدرت دادن خداوند به يوسف به جهت دادن پاداش نيكوكاران، برتر بودن پاداش آخرتى براى مؤمنان با تقوا.

ب. اينكه پادشاه حكم خود را مقيد به امروز كرد براى اشاره به علت حكم بود، ومعنايش اين است كه تو از امروز كه من به مكارم اخلاق واجتناب از زشتى وفحشاء وخيانت وظلم، وصبرت بر هر مكروه پى بردم، وفهميدم يگانه مردى هستى كه بخاطر حفظ طهارت وپاكى نفست حاضر شدى ذليل شوى، ومردى هستى كه خداوند به تاييدات غيبى خود اختصاصت داده، وعلم به تاويل احاديث را به تو ارزانى داشته، داراى

ص: 67

مقام ومنزلت هستى، وما تو را امين خود مى دانيم.(1)

ج. كلمه «كذلك» اشاره است به داستانى كه تا رسيدن يوسف به مقام عزيزى مصر بيان كرد، وآن عبارت بود از زندانى شدنش كه با وجود اينكه غرض همسر عزيز از آن، تحقير يوسف بود مع ذلك خداوند همان را وسيله عزتش قرار داد، ونيز برادران بر وى حسد برده در چاهش انداختند، وبه بازرگانان فروختند تا بدين وسيله آن احترام پدر از يوسف را مبدل به ذلت كنند، خداى سبحان هم همين مكر وحيله آنان را وسيله عزت او در خانه عزيز مصر قرار داد.(2)

نكته ها

1. وصف امين؛

از جمله اوصاف ارزشمند امين بودن است كه در قرآن كريم وصف براى جبرئيل وشهر مكه ومقام بهشتى وپيامبران قرار گرفته است؛

جبرئيل: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ .(3)

شهر مكه: وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ . (تين، 3)

مقام بهشتى: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى مَقَامٍ أَمِينٍ . (دخان، 51)

وصف براى پيامبران مانند نوح، هود، صالح، لوط ، شعيب، موسى قرار گرفته است؛ «انى لكم رسول امين». (شعراء، 178،162،143،125،107 - دخان، 18)

وصف براى يوسف نيز واقع شده است؛ فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ (يوسف،54) ووصف براى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نيز مى باشد، زيرا مردم عرب پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) را به عنوان محمد امين مى شناختند.

2. تعبير يوسف كه مى گويد إِنِّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ دليل بر اهميت مديريت در كنار امانت است، ونشان مى دهد كه پاكى وامانت به تنهايى براى پذيرش يك پست حساس اجتماعى كافى نيست بلكه علاوه بر آن آگاهى وتخصص ومديريت نيز لازم است.(4)

ص: 68


1- . الميزان، ج11، ص 273؛ روح المعانى، ج7، ص 6.
2- . الميزان، ج11، ص 274.
3- . شعرا 193.
4- . نمونه، ج10، ص 10.

3. در مسائل اقتصادى تنها موضوع «توليد بيشتر» مطرح نيست، گاهى «كنترل مصرف» از آن هم مهمتر است، وبه همين دليل در دوران حكومت خود، سعى كرد، در آن هفت سال وفور نعمت، مصرف را به شدت كنترل كند تا بتواند قسمت مهمى از توليدات كشاورزى را براى سال هاى سختى كه در پيش بود، ذخيره نمايد.(1)

4. بدون شك تعريف خويش كردن كار ناپسندى است، ولى با اين حال اين يك قانون كلى نيست، گاهى شرائط ايجاب مى كند كه انسان خود را به جامعه معرفى كند تا مردم او را بشناسند واز سرمايه هاى وجودش استفاده كنند.(2)

5. پادشاه وقتى پى به صداقت وامانت يوسف مى برد ودر او خيانتى نمى يابد، او را براى خود برمى گزيند. اگر خداوند از بنده خيانت نبيند چه خواهد كرد!؟ حتماً او را براى خود بر خواهد گزيد كه قرآن درباره ى حضرت موسى چنين تعبيرى دارد: وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى (طه، 13)، وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِى . (طه،41)

6. قدرت داشتن وامين بودن در كنار هم ارزشمند است، زيرا اگر امين باشد ولى امكانات نداشته باشد، قدرت انجام كارى را ندارد واگر مكين باشد امّا امين نباشد، بيت المال را حيف وميل مى كند.

7. نجات جان پيامبران؛

اراده ى خداوند هميشه بر خواست بشر حاكم بوده وهست. دشمنان خواستند برخى از انبيا را به قتل برسانند، اما خداوند آنان را حفظ كرد. به عنوان نمونه:

فرعون خواست حضرت موسى(علیه السلام) را بكشد؛ قال فرعون ذرونى اقتل موسى . (غافر، 26) اما خودش به هلاكت رسيد؛ فاغرقناهم فى اليمّ . (اعراف، 135)

دشمنان خواستند عيسى(علیه السلام) را بكشند، اما خداوند او را به آسمان ها برد؛ و مكروا ومكر الله والله خير الماكرين* اذ قال الله يا عيسى انّى متوفّيك ورافعك الىّ ومطهّرك من الذين كفروا . (آل عمران، 54-55)

ص: 69


1- . همان.
2- . مجمع البيان 5، 371 نمونه، ج10، ص 12؛ روح المعانى، ج7، ص 7؛ كشاف، ج2، ص482.

برادران يوسف(علیه السلام) خواستند او را بكشند؛ اقتلوا يوسف او اطرحوه ارضاً يخل لكم وجه ابيكم . (يوسف، 9)

اما خداوند به او قدرت وحكومت عنايت كرد؛ و كذلك مكّنّا ليوسف فى الارض . (يوسف، 56)

كفار قريش خواستند پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) را بكشند، اما خداوند او را محافظت كرد؛ الّاتنصروه فقد نصره الله اذا خرجه الذين كفروا . (توبه، 40)

تا مرد سخن نگفته باشد، عيب وهنرش نهفته باشد؛ فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ .

8. براى اعطاى مسئوليّت هاى بسيار مهم، گاه لازم است شخص اوّل مملكت، خود مصاحبه حضورى كند. فَلَمَّا كَلَّمَهُ .(1)

9. مراعات «قانون اهم ومهم» از نظر عقل وشرع يك اصل است.شركت در نظام حكومتى شرك، جائز نيست ولى نجات يك ملّتى از قحطى مهم تر است. به همين دليل، يوسف(علیه السلام) مسئوليّت سياسى نپذيرفت، تا مبادا كمك به ظالم شود، مسئوليّت نظامى نپذيرفت، تا مبادا خون به ناحقّى ريخته شود. فقط مسئوليّت اقتصادى آن هم براى نجات مردم را بر عهده گرفت. امام رضا(علیه السلام) فرمود: هنگامى كه ضرورت ايجاب كرد كه يوسف سرپرستى خزائن مصر را بپذيرد، خود پيشنهاد داد. على بن يقطين نيز به سفارش امام كاظم(علیه السلام) در دستگاه بنى عباس وزير بود. وجود اينگونه مردان خدا مى تواند پناهگاه مظلومان باشد. امام صادق(علیه السلام) فرمود:

كفارة عمل السلطان، قضاء حوائج الاخوان كفاره ى كار حكومتى، بر آوردن نيازمندى برادران دينى است.(2)

10. از امام رضا(علیه السلام) پرسيدند: شما چرا ولايتعهدى مأمون را پذيرفته ايد؟ در جواب فرمود: يوسف كه پيامبر بود در دستگاه مشرك رفت، من كه وصىّ پيامبرم، در دستگاه شخصى كه اظهار مسلمانى مى كند رفته ام، علاوه پذيرفتن من اجبارى است، در حالى كه يوسف(علیه السلام) با اختيار وبه خاطر اهميّت موضوع، آن مسئوليّت را پذيرفت.(3)

11. گرچه در ظاهر پادشاه مصر به يوسف گفت: إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ ولى در

ص: 70


1- . نور، ج6، ص 101.102
2- . وسائل الشيعه، ج12، ص139.
3- . نور، ج6، ص 104؛ وسائل الشيعه، ج12، ص146.

واقع خداوند به يوسف مكنت داد. مَكَّنَّا .

12. قدرت اگر در دست اهلش باشد رحمت است وگر نه زيانبخش خواهد بود. نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا .

13. رسيدن به حكومت وقدرت در دنيا، منافاتى با نيكوكارى وايمان وتقوا ندارد. مَكَّنَّا لِيُوسُفَ ... أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ .(1)

آیه 58-62

اشاره

وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (58) وَ لَمّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُوني بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبيكُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنّي أُوفِي الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلينَ (59) فَإِنْ لَمْ تَأْتُوني بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدي وَ لا تَقْرَبُونِ (60) قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنّا لَفاعِلُونَ (61) وَ قالَ لِفِتْيانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ في رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (62)

ترجمه

)سرزمين كنعان را قحطى فرا گرفت،) برادران يوسف (در پى مواد غذايى به مصر) آمدند وبر او وارد شدند. او آنان را شناخت ولى آنها او را نشناختند. * هنگامى كه (يوسف) بارهاى آنان را آماده ساخت، گفت: «(نوبت آينده) آن برادرى را كه از پدر داريد، نزد من آوريد! آيا نمى بينيد من حق پيمانه را ادا مى كنم، ومن بهترين ميزبانان هستم ؟! * واگر او را نزد من نياوريد، نه كيل (وپيمانه اى از غله) نزد من خواهيد داشت ونه (اصلا) به من نزديك شويد!» * گفتند: «ما با پدرش گفتگو خواهيم كرد، (وسعى مى كنيم موافقتش را جلب نمائيم،) وما اين كار را خواهيم كرد!» * (سپس) به كارگزاران خود گفت: «آنچه را بعنوان قيمت پرداخته اند، در بارهايشان بگذاريد! شايد پس از بازگشت به خانواده خويش، آن را بشناسند وشايد برگردند!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: شناخت يوسف برادران خويش را به هنگام خريدن غلّه ونشناختن آنها، درخواست يوسف از برادران پيرامون آوردن

ص: 71


1- . نور، ج6، ص 109.

برادر خود به جهت كامل دادن پيمانه آنان وبهترين ميزبان بودن وتهديد در نياوردن برادر، وعده برادران به يوسف در آوردن برادر به همراه خود ونقشه يوسف پيرامون بازگشت آنان.

ب. وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ يعنى من بهتر از هر كس واردين به خود را اكرام وپذيرايى مى كنم واين خود تحريك ايشان به برگشتن است، وتشويق ايشان است تا در مراجعت، برادر پدرى خود را همراه بياورند.

و اين تشويق در برابر تهديدى است كه در آيه بعدى: فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِى بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِى وَلا تَقْرَبُونِ كرد، وگفت كه اگر او را نياوريد ديگر طعامى به شما نمى فروشم، وديگر مانند اين دفعه، شخصا از شما پذيرايى نمى كنم، اين را گفت تا هواى مخالفت وعصيان او را در سر نپرورانند، هم چنان كه از گفتار ايشان در آيه بعد كه گفتند: « سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَإِنَّا لَفاعِلُونَ - به زودى از پدرش اصرار مى كنيم وبهر نحو شده فرمان تو را انجام مى دهيم» برمى آيد كه برادران يوسف فرمان او را پذيرفتند وبا اين قول صريح خود، او را دلخوش ساختند.(1)

ج. چرا يوسف دستور داد وجهى را كه برادران در مقابل غله پرداخته بودند در بارهاى آن ها بگذارند؟ خود آيات فوق پاسخ اين سؤال را بيان كرده است، چرا كه مى گويد: لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ؛ هدف يوسف اين بود كه آنان پس از بازگشت به وطن آن وجه وپول غلّه را در لابلاى بارها ببينند، وبه كرامت وبزرگوارى عزيز مصر (يوسف) بيش از پيش پى ببرند، وهمان سبب شود كه بار ديگر به سوى او بازگردند، وحتى برادر كوچك خويش را با اطمينان خاطر همراه بياورند ونيز پدرشان يعقوب با توجه به اين وضع، اعتماد بيشترى به آن ها در زمينه فرستادن بنيامين به مصر پيدا كند.(2)

د. چگونه يوسف از اموال بيت المال به برادران داد؟ پاسخ اينكه در بيت المال مصر حقى براى مستضعفان وجود داشته (وهميشه وجود دارد) ومرزهاى كشورها نيز دخالتى در اين حق نمى تواند داشته باشد، به همين دليل يوسف از اين حق در مورد برادران خويش كه در آن هنگام مستضعف بودند استفاده كرد.(3)

ص: 72


1- . مجمع البيان 5، 375؛ الميزان، ج11، ص 285.
2- . نمونه، ج10، ص 21.
3- . همان.

نكته ها

1. آن ها حق داشتند يوسف را نشناسند، زيرا از يك سو سى تا چهل سال (از روزى كه او را در چاه انداخته بودند تا روزى كه به مصر آمدند) گذشته بود، واز سويى ديگر، آن ها هرگز چنين احتمالى را نمى دادند كه برادرشان عزيز مصر شده باشد.(1)

2. چرا يوسف خود را به برادران معرفى نكرد؟ پاسخ اينكه يوسف چنين اجازه اى را از طرف پروردگار نداشت، زيرا ماجراى فراق يوسف گذشته از جهات ديگر صحنه آزمايش وميدان امتحانى بود براى يعقوب ومى بايست دوران اين آزمايش به فرمان پروردگار به آخر برسد، تا ميزان مقاومت حضرت يعقوب در برابر از دست دادن فرزند دوم را نيز آزمايش كند، وقبل از آن يوسف مجاز به خبر دادن نبود.(2)

اگر در ابتداى امر، خود را معرفى نكرد براى اين بود كه مى خواست اول برادر مادريش را احضار نمايد تا در موقعى كه خود را به برادران پدريش معرفى مى كند او نيز حاضر باشد ودر نتيجه صنع خداى را نسبت به آن دو وپاداشى را كه خداوند به آن دو در اثر صبر وتقواشان ارزانى داشت مشاهده كنند.(3)

3. در زمان قحطى اگر منطقه هاى ديگر از شما كمك خواستند، كمك كنيد. وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ .

4. هم رازدارى لازم است وهم راستگويى. يوسف گفت: بِأَخٍ لَكُمْ ونگفت: برادر من، تا راستگويى ورازدارى با هم رعايت شود.

5. قدرت را وسيله ى انتقام قرار ندهيم. أُوفِى الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ .

6. يوسف كه ديروز برده وخدمتكار بود، امروز غلام وخدمتكار دارد. لِفِتْيانِهِ اما در هنگام ملاقات برادران، نه انتقام گرفت ونه گلايه اى نمود ونه كينه اى داشت. بلكه با برگرداندن سرمايه آنان، به آن ها توجّه داد كه من شما را دوست مى دارم.

7. پول گرفتن در زمان نياز از پدر پير وبرادران، با كرامت نفس سازگار نيست. اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِى رِحالِهِمْ .(4)

ص: 73


1- . همان، ص 17؛ روح المعانى، ج7، ص 9.
2- . نمونه، ج10، ص 20.
3- . مجمع البيان، ج 5، ص 385؛ الميزان، ج11، ص 284.
4- . نور، ج6، ص 111.115

آیه 63-66

اشاره

فَلَمّا رَجَعُوا إِلى أَبيهِمْ قالُوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَكْتَلْ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ (63) قالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاّ كَما أَمِنْتُكُمْ عَلى أَخيهِ مِنْ قَبْلُ فَاللّهُ خَيْرٌ حافِظًا وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ (64) وَ لَمّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قالُوا يا أَبانا ما نَبْغي هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَيْنا وَ نَميرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ كَيْلَ بَعيرٍ ذلِكَ كَيْلٌ يَسيرٌ(65) قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِنَ اللّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلاّ أَنْ يُحاطَ بِكُمْ فَلَمّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكيلٌ (66)

ترجمه

هنگامى كه به سوى پدرشان بازگشتند، گفتند: «اى پدر! دستور داده شده كه (بدون حضور برادرمان بنيامين) پيمانه اى (از غله) به ما ندهند، پس برادرمان را با ما بفرست، تا سهمى (ازغله) دريافت داريم وما او را محافظت خواهيم كرد!» * گفت: «آيا نسبت به او به شما اطمينان كنم همان گونه كه نسبت به برادرش (يوسف) اطمينان كردم (وديديد چه شد)؟! و(در هر حال،) خداوند بهترين حافظ ، ومهربانترين مهربانان است * وهنگامى كه متاع خود را گشودند، ديدند سرمايه آنها به آنها بازگردانده شده! گفتند: «پدر! ما ديگر چه مى خواهيم ؟! اين سرمايه ماست كه به ما باز پس گردانده شده است! (پس چه بهتر كه برادر را با ما بفرستى،) وما براى خانواده خويش مواد غذايى مى آوريم وبرادرمان را حفظ خواهيم كرد ويك بار شتر زيادتر دريافت خواهيم داشت، اين پيمانه (بار) كوچكى است!» * گفت: «من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد، تا پيمان مؤكد الهى بدهيد كه او را حتما نزد من خواهيد آورد! مگر اينكه (بر اثر مرگ يا علت ديگر،) قدرت از شما سلب گردد. وهنگامى كه آنها پيمان استوار خود را در اختيار او گذاردند، گفت: «خداوند، نسبت به آنچه مى گوييم، ناظر ونگهبان است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تقاضاى برادران از پدر در فرستادن بنيامين، پرسش يعقوب از برادران نسبت به خلف وعده درباره يوسف (كه او را بردند ونياوردند)، مشاهده كرامت وسخاوت از يوسف (پيرامون بازگشت متاع خويش

ص: 74

وگرفتن غلّه)، سخن يعقوب پيرامون فرستادن بنيامين وگرفتن تعهد محكم از فرزندان.

ب. كلمه «احاطه» از ماده «حاط » به معناى حفظ است، وديوار را هم از جهت اينكه مكانى را محصور ومحفوظ مى كند حايط مى گويند، وخدا را از اين جهت محيط به كل شىء مى گويند كه بر هر چيز مسلط وآن را از هر جهت حافظ است، وهيچ موجودى وهيچ جزئى از موجودات از تحت قدرت او بيرون نيست.(1)

جمله إِلَّا أَنْ يُحاطَ بِكُمْ در اصل به اين معنى است كه «مگر اينكه حوادث به شما احاطه كند» يعنى مغلوب حوادث شويد، اين جمله ممكن است كنايه از مرگ ومير ويا حوادث ديگرى باشد كه انسان را به زانو درمى آورد، وقدرت را از او سلب مى كند. اين تعبير در مواردى از قرآن مجيد تنها به معنى هلاكت ونابودى آمده است، مانند: وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ (يونس، 22) وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ (كهف،42) ولى روشن است كه در آيه مورد بحث منظور خصوص هلاكت نيست، بلكه عذرى است كه قدرت را از انسان سلب مى كند.(2)

ج. كلمه «نَمِيرُ» از «مير» يعنى مواد غذايى و«نَمِيرُ أَهْلَنا» يعنى به خانواده خود غذا مى رسانيم.(3)

د. چگونه يعقوب حاضر شد بنيامين را به آن ها بسپارد با اينكه برادران به حكم رفتارى كه با يوسف كرده بودند افراد بدسابقه اى محسوب مى شدند. ولى توجه به اين نكته پاسخ اين سؤال را روشن مى كند كه سى الى چهل سال، از حادثه يوسف گذشته بود، وبرادران جوان يوسف به سن كهولت رسيده بودند، وطبعا نسبت به سابق پخته تر شده بودند. از همه اين ها گذشته مساله يك مساله حياتى بود، مساله تهيه آذوقه در قحط سالى براى يك خانواده بزرگ بود، نه مانند گردش وتفريح كه براى يوسف پيشنهاد كردند.(4)

ه - . معناى توكل اين نيست كه انسان نسبت امور را به خودش ويا به اسباب، قطع ويا انكار كند، بلكه معنايش اين است كه خود واسباب را مستقل در تاثير ندانسته ومعتقد باشد كه استقلال واصالت منحصرا از آن خداى سبحان است، ودر عين حال سببيت غير مستقله را براى خود وبراى اسباب قائل باشد.

ص: 75


1- . الميزان ج 11، ص 339.
2- . نمونه، ج10، ص 26.
3- . نور، ج6، ص 118؛ روح المعانى، ج8، ص 18.
4- . نمونه، ج10، ص 27.

و لذا مى بينيم يعقوب(علیه السلام) بطورى كه آيات مورد بحث حكايت مى كند در عين توكلش بر خدا اسباب را لغو ومهمل ندانسته وبه اسباب عادى تمسك مى جويد، نخست با فرزندان در باره برادرشان گفتگو نموده سپس از ايشان پيمانى خدايى مى گيرد، آن گاه بر خدا توكل مى كند، وهمچنين در وصيتى كه در آيه بعدى آمده نخست سفارش مى كند از يك دروازه وارد مصر نشوند، بلكه از درهاى متعدد وارد شوند، وآن گاه بر پروردگارش خداى متعال توكل مى كند.(1)

و. فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ اين جمله ممكن است اشاره به اين باشد كه براى من مشكل است بنيامين را با شما بدسابقه ها بفرستم، واگر هم بفرستم به اطمينان حفظ خدا وارحم الراحمين بودن او است، نه به اطمينان شما!(2)

نكته ها

1. اطمينان به حفظ خداى سبحان بهتر است از اطمينان به حفظ غير او، براى اينكه او ارحم الراحمين است، وبه بنده خود، در آنچه كه او را امين در آن دانسته خيانت نمى كند، برخلاف مردم كه چه بسا رعايت عهد وامانت را ننموده به مؤتمنى كه متوسل به ايشان شده ترحم نكنند وبه وى خيانت بورزند.(3)

2. برادران به پدر گفتند: ما ديگر بيش از اين چه مى خواهيم ما وقتى به مصر مى رفتيم منظورمان خريدن طعام بود، نه تنها طعام را به سنگ تمام به ما دادند بلكه كالاى ما را هم به ما برگردانيدند، واين خود بهترين دليل است بر اينكه منظور عزيز احترام ما است، نه اينكه قصد سويى به ما داشته باشد.(4)

3. پدر، داراى حقّ امر ونهى به فرزند خود مى باشد. فَأَرْسِلْ .(5)

4. ياد خاطرات تلخ گذشته، انسان را در برابر حوادث آينده بيمه مى كند. هَلْ آمَنُكُمْ عَلى أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ .(6)

ص: 76


1- . الميزان، ج11، ص 296؛ روح المعانى، ج8، ص 22.
2- . نمونه، ج10، ص 24؛ روح المعانى، ج8، ص 17.
3- . الميزان، ج11، ص 293.
4- . الميزان، ج11، ص 294؛ روح المعانى، ج8، ص 18.
5- . همان.
6- . همان، ص 117.

5. از جمله نَزْدادُ كَيْلَ بَعِيرٍ استفاده مى شود كه سهم هر نفر، يك بار شتر بوده كه بايد خود حاضر باشد ودريافت كند.

6. هنر يوسف، نه فقط انسان بودن كه انسان سازى است. وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ (به برادران حسود وجفاكار خود، مخفيانه هديه مى دهد تا زمينه را براى مراجعت آن ها فراهم سازد. قرآن مى فرمايد: ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ بدى را با خوبى دفع كنيد.

7. اگر از اوّل پول وبهاى كالا گرفته نشود، خريدار تحقير مى شود. اگر قصد هديه هست ابتدا پول اخذ شود، ولى به شكل عاقلانه برگردانده شود. رُدَّتْ إِلَيْهِمْ .

8. هرگاه از شخصى بدقولى وبدرفتارى ديديد، در نوبت بعد قرارداد را محكم تر كنيد. مَوْثِقاً .(1)

آیه 67-68

اشاره

وَ قالَ يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْني عَنْكُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (67)

وَ لَمّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما كانَ يُغْني عَنْهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاّ حاجَةً في نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ (68)

ترجمه

و (هنگامى كه مى خواستند حركت كنند، يعقوب) گفت: «فرزندان من! از يك در وارد نشويد، بلكه از درهاى متفرق وارد گرديد (تا توجه مردم به سوى شما جلب نشود)! و(من با اين دستور،) نمى توانم حادثه اى را كه از سوى خدا حتمى است، از شما دفع كنم! حكم وفرمان، تنها از آن خداست! بر او توكل كرده ام وهمه متوكلان بايد بر او توكل كنند!» * وهنگامى كه از همان طريق كه پدر به آنها دستور داده بود وارد شدند، اين كار هيچ حادثه حتمى الهى را نمى توانست از آنها دور سازد، جز حاجتى در دل يعقوب (كه از اين طريق) انجام شد (وخاطرش آرام گرفت) واو به خاطر تعليمى كه ما به او داديم، علم فراوانى داشت ولى بيشتر مردم نمى دانند!

ص: 77


1- . نور، ج6، ص 118، 120.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سفارش يعقوب به فرزندان پيرامون عدم ورود از يك در به منظور حفاظت آنان از حوادث، توكل يعقوب بر خداوند واطاعت فرزندان از اين سفارش پدر، اجابت خواسته ى يعقوب وبهره مندى او از علم الهى.

ب. وَ ما أُغْنِى عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَىْ ءٍ من با اين سفارشم به هيچ وجه نمى توانم شما را از دستگيرى خدا بى نياز كنم»، آن گاه همين معنا را تعليل نموده به اينكه إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يعنى من با اين سفارشم حاجتى را كه شما به خداوند سبحان داريد برنمى آورم، پس بطور مطلق حكم جز براى خداى سبحان نيست، واين اسباب، اسباب ظاهرى هستند كه اگر خدا اراده كند صاحب اثر مى شوند.

يعقوب(علیه السلام) به همين جهت دنبال گفتار خود اضافه كرد كه: عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ يعنى در عين اينكه دستورتان دادم كه به منظور دفع بلايى كه از آن بر شما مى ترسم متوسل به آن شويد، در عين حال توكلم به خداست، چه در اين سبب وچه در ساير اسبابى كه من در امورم اتخاذ مى كنم.(1)

ج. چرا يعقوب، سفارش كرد، فرزندانش از يك دروازه وارد نشوند، بلكه تقسيم به گروه هايى شوند وهر گروهى از يك دروازه وارد شود، دليل آن در آيه فوق ذكر نشده، گروهى از مفسران گفته اند: علت آن دستور اين بوده كه برادران يوسف، هم از جمال كافى بهره مند بودند (گرچه يوسف نبودند ولى بالاخره برادر يوسف بودند!) وهم قامت هاى رشيد داشتند، وپدر نگران بود كه جمعيت يازده نفرى كه قيافه هاى آن ها نشان مى داد از يك كشور ديگر به مصر آمده اند، توجه مردم را به خود جلب كنند، او نمى خواست از اين راه چشم زخمى به آن ها برسد.(2)

د. مراد از علم يعقوب علم اكتسابى ومدرسه اى نيست، بلكه علم موهبتى است، جمله وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايَعْلَمُونَ اين معنا را تاييد مى كند، زيرا اگر مقصود از علمى كه خداوند به يعقوب(علیه السلام) تعليم داده بود همين علوم اكتسابى بوده، ديگر صحيح نبود بفرمايد: وليكن بيشتر مردم نمى دانند، زيرا بيشتر مردم راه به سوى چنين علمى دارند.(3)

ص: 78


1- . الميزان، ج11، ص 298؛ روح المعانى، ج8، ص 28.
2- . نمونه، ج10، ص 29؛ روح المعانى،ج13،ص15؛ اطيب البيان، ج7، ص231؛ كشاف، ج2، ص488.
3- . الميزان، ج11، ص 301؛ روح المعانى، ج7، ص 22.

نكته ها

1. حضرت يعقوب(علیه السلام) به هنگام سفر برادران به مصر چهار نكته توحيدى مى گويد:

اوّل: ما أُغْنِى عَنْكُمْ ، يعنى من با اين سفارش ورود از چند در نمى توانم چيزى از مقدّرات خدا را از شما دور كنم.

دوّم: در آيه قبل فرمود: إِلَّا أَنْ يُحاطَ بِكُمْ ، يعنى مگر آنكه همه شما به گونه اى كه تصوّر نمى كرديد، گرفتار حادثه اى شويد.

سوّم: در آيه ى 64 فرمود: فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً .

چهارم: در آيه 67 فرمود: عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ .

2. چاره انديشى وتدبير براى حفظ سلامت فرزندان، لازم است. يا بَنِىَّ لاتَدْخُلُوا... .

3. از بهترين زمان هاى موعظه، در آستانه سفر است. يعقوب در آستانه ى سفر فرزندان به آنان گفت: يا بَنِىَّ لاتَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ .

4. فقط بازدارنده ونهى كننده نباشيد، بلكه راه حل نيز ارائه دهيد. لا تَدْخُلُوا ...وَ ادْخُلُوا .

5. يعقوب، هم خود توكل كرد وهم ديگران را با امر به توكل تشويق نمود تَوَكَّلْتُ ... فَلْيَتَوَكَّلِ ... .(1)

6. توكل به خداوند، سيره انبياء

منظور از رسل، نوح وهود وصالح است؛ قالت لهم رسلهم إن نّحن إلّا بشرٌ مّثلكم ولكنّ اللّه يمنّ على من يشاء من عباده ... * وما لنا ألاّ نتوكّل على اللّه وقد هدانا سبلنا ولنصبرنّ على ما آذيتمونا... . (ابراهيم، 11-12)

قل هو ربّى لاإله إلّا هو عليه توكّلت وإليه متاب . (رعد، 30)

پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)؛ فإن تولّوا فقل حسبى اللّه لاإله إلّا هو عليه توكّلت وهو ربّ العرش العظيم . (توبه، 129)

حضرت نوح(علیه السلام)؛ واتل عليهم نبأ نوحٍ إذ قال لقومه ياقوم إن كان كبر عليكم مقامى وتذكيرى بآيات اللّه فعلى اللّه توكّلت . (يونس، 71)

حضرت هود(علیه السلام)؛ قالوا يا هود ما جئتنا ببيّنةٍ *... قال إنّى أشهد اللّه واشهدوا أنّى برىءٌ ممّا

ص: 79


1- . نور ج6، ص 122.

تشركون * من دونه فكيدونى جميعاً ثمّ لاتنظرون * إنّى توكّلت على اللّه ربّى وربّكم... . (هود، 53-56)

حضرت شعيب(علیه السلام)؛ قالوا يا شعيب أصلاتك تأمرك أن نترك ما يعبد آباؤنا... * ... وما توفيقى إلّا باللّه عليه توكّلت وإليه أنيب . (هود، 87-88)

حضرت يعقوب(علیه السلام)؛ وقال يا بنىّ لاتدخلوا من بابٍ واحدٍ وادخلوا من أبوابٍ مّتفرّقةٍ ... عليه توكّلت وعليه فليتوكّل المتوكّلون . (يوسف، 67)

قوم موسى(علیه السلام)؛ و قال موسى ياقوم إن كنتم آمنتم باللّه فعليه توكّلوا إن كنتم مسلمين * فقالوا على اللّه توكّلنا... . (يونس، 84-85)

حضرت ابراهيم(علیه السلام) وقوم او؛ قد كانت لكم أسوةٌ حسنةٌ فى إبراهيم والّذين معه ... ربّنا عليك توكّلناوإليك أنبنا وإليك المصير . (ممتحنه، 4)

آیه 69-76

اشاره

آيات 76 - 69

وَ لَمّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَخاهُ قالَ إِنّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (69) فَلَمّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَةَ في رَحْلِ أَخيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ (70) قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ (71) قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعيرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعيمٌ (72) قالُوا تَاللّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي اْلأَرْضِ وَ ما كُنّا سارِقينَ (73) قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كاذِبينَ (74) قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ في رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظّالِمينَ (75) فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخيهِ كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ في دينِ الْمَلِكِ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ كُلّ ِ ذي عِلْمٍ عَليمٌ (76)

ترجمه

هنگامى كه (برادران) بر يوسف وارد شدند، برادرش را نزد خود جاى داد وگفت: «من برادر تو هستم، ازآنچه آنها انجام مى دادند، غمگين وناراحت نباش!» * وهنگامى كه (مامور يوسف) بارهاى آنها را بست، ظرف آبخورى پادشاه را در بار برادرش گذاشت، سپس كسى صدا زد: «اى اهل قافله، شما دزد هستيد!»* آنها رو به سوى او كردند وگفتند: «چه چيز گم

ص: 80

كرده ايد؟» * گفتند: «پيمانه پادشاه را! وهر كس آن را بياورد، يك بار شتر (غله) به او داده مى شود، ومن ضامن اين (پاداش) هستم!» * گفتند: «به خدا سوگند شما مى دانيد ما نيامده ايم كه در اين سرزمين فساد كنيم، وما (هرگز) دزد نبوده ايم!» * آنها گفتند: «اگر دروغگو باشيد، كيفرش چيست ؟» * گفتند: «هر كس (آن پيمانه) در بار او پيدا شود، خودش كيفر آن خواهد بود، (وبخاطر اين كار، برده شما خواهد شد) ما اين گونه ستمگران را كيفر مى دهيم!» * در اين هنگام، (يوسف) قبل از بار برادرش، به كاوش بارهاى آنها پرداخت، سپس آن را از بار برادرش بيرون آورد؛ اين گونه راه چاره را به يوسف ياد داديم! او هرگز نمى توانست برادرش را مطابق آيين پادشاه (مصر) بگيرد، مگر آنكه خدا بخواهد! درجات هركس را بخواهيم بالا مى بريم، وبرتر از هر صاحب علمى، عالمى است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: معرفى حضرت يوسف خود را به برادرش بنيامين وتسلى دادن به او، نقشه يوسف در قرار دادن جام شاه به طور مخفيانه در بار بنيامين به منظور نگه دارى او نزد خود، پرسش از برادران پيرامون سزاى دزديدن جام شاه درباره بنيامين وپاسخ آنان بر نگه دارى او نزد آنان.

ب. يوسف، آن ها را با احترام واكرام تمام پذيرفت؛ در اين هنگام بنيامين كه تنها مانده بود گريه را سر داد وگفت: اگر برادرم يوسف زنده بود، مرا با خود بر سر يك سفره مى نشاند، چرا كه از يك پدر ومادر بوديم، يوسف رو به آن ها كرد وگفت: مثل اينكه برادر كوچكتان تنها مانده است ؟ من براى رفع تنهائيش او را با خودم بر سر يك سفره مى نشانم! اما ديد او بسيار ناراحت ونگران است ودائما به ياد برادر از دست رفته اش يوسف مى باشد، در اينجا پيمانه صبر يوسف لبريز شد وپرده از روى حقيقت برداشت، چنان كه قرآن مى گويد: «هنگامى كه وارد بر يوسف شدند او برادرش را نزد خود جاى داد وگفت: من همان برادرت يوسفم، غم مخور واندوه به خويش راه مده واز كارهايى كه اين ها مى كنند نگران مباش».(1)

طبق بعضى از روايات، يوسف به برادرش بنيامين گفت: آيا دوست دارى نزد من بمانى، او

ص: 81


1- . مجمع البيان 5، 384 نمونه، ج10، ص 33؛ روح المعانى، ج7، ص 29؛ كشاف، ج2، ص 489.

گفت آرى ولى برادرانم هرگز راضى نخواهند شد چرا كه به پدر قول داده اند وسوگند ياد كرده اند كه مرا به هر قيمتى كه هست با خود بازگردانند.(1)

همين كه پيمانه دربار بنيامين پيدا شد، دهان برادران از تعجب باز ماند، گويى كوهى از غم واندوه بر آنان فرود آمد، وخود را در بن بست عجيبى ديدند.

از يك سو برادر آن ها ظاهرا مرتكب چنين سرقتى شده ومايه سرشكستگى آنهاست، واز سوى ديگر موقعيت آن ها را نزد عزيز مصر به خطر مى اندازد، وبراى آينده جلب حمايت او ممكن نيست، واز همه اين ها گذشته پاسخ پدر را چه بگويند؟ چگونه او باور مى كند كه برادران تقصيرى در اين زمينه نداشته اند؟

بعضى از مفسران نوشته اند كه در اين هنگام برادرها رو به سوى بنيامين كردند، وگفتند: اى بى خبر؟ ما را رسوا كردى، صورت ما را سياه نمودى، اين چه كار غلطى بود كه انجام دادى ؟ (نه به خودت رحم كردى ونه به ما ونه به خاندان يعقوب كه خاندان نبوت است) آخر بگو كى تو اين پيمانه را برداشتى ودر بار خود گذاشتى ؟

بنيامين كه باطن قضيه را مى دانست با خونسردى جواب داد اين كار را همان كس كرده است كه وجوه پرداختى شما را در بارتان گذاشت! ولى حادثه آن چنان براى برادران ناراحت كننده بود كه نفهميدند چه مى گويد.(2)

ج. چگونه بى گناهى را متهم به سرقت كرد؟ آيا جائز بود بى گناهى را متهم به سرقت كنند، اتهامى كه آثار شومش دامان بقيه برادران را هم كم وبيش مى گرفت ؟

پاسخ اين سؤال را نيز مى توان از اينجا يافت كه اين امر با توافق خود بنيامين بوده است چرا كه يوسف قبلا خود را به او معرفى كرده بود، واو مى دانست كه اين نقشه براى نگهدارى او چيده شده است، واما نسبت به برادران، تهمتى وارد نمى شد، تنها ايجاد نگرانى وناراحتى مى كرد، كه آن نيز در مورد يك آزمون مهم، مانعى نداشت.

نسبت سرقت به همه چه مفهومى دارد؟معمول است كه اگر چيزى در ميان گروهى كه متشكل هستند ربوده شود ورباينده اصلى شناخته نشود، همه را مخاطب مى سازند

ص: 82


1- . نمونه، ج10، ص34؛ روح المعانى، ج7، ص 23.
2- . نمونه، ج10، ص 37؛ مجمع البيان، ج5، ص 253.

ومى گويند شما اين كار را كرديد، يعنى يكى از شما يا جمعى از شما.(1)

د. كلمه ى «صُواعَ » و«سقاية» به يك معنى بكار رفته اند، پيمانه اى كه هم با آن آب مى خورند وهم گندم را كيل واندازه مى كنند كه نشانه صرفه جويى، بهره ورى واستفاده چند منظوره از يك وسيله است. «صُواعَ » ظرفى است كه گنجايش يك صاع (حدود 3 كيلو) گندم را دارد.(2)

ه - . به طورى كه از سياق برمى آيد، بنيامين از اول از اين نقشه با خبر بوده، وبهمين جهت از اول تا به آخر هيچ حرفى نزد، واين دزدى را انكار نكرد، وحتى اضطراب وناراحتى هم به خود راه نداد، زيرا برادرش يوسف خود را به او معرفى نموده واو را تسليت داده ودلخوش ساخته بود. وقطعا در ضمن معرفى وتسليت به او گفته كه من براى نگهدارى تو چنين كيد ونقش هاى را بكار مى برم، وغرضم از آن اين است كه تو را نزد خود نگهدارم، پس اگر او را دزد خواند در نظر برادران به او تهمت زده نه در نظر خود او، وخلاصه اين نامگذارى جدى وتهمت حقيقى نبوده، بلكه توصيفى صورى بوده كه مصلحت لازم وجازمى آن را اقتضا مى كرده.

با در نظر داشتن اين جهات، گفتار يوسف جزء افتراهاى مذموم عقلى وحرام شرعى نبوده (تا با عصمت انبياء منافات داشته باشد) بعلاوه، اينكه گوينده اين كلام خود او نبوده، بلكه اعلام كنندهاى بوده كه آن را اعلام كرده است.(3)

و. صواع همان صاع است، كه به معناى پيمانه ايست كه با آن اجناس را كيل مى كردند، وصواع پادشاه مصر در آن روز ظرفى بوده كه هم در آن آب مى خوردند، وهم به آن اجناس را پيمانه مى كردند.

ز. راغب گفته:(4) اثقالى كه در ظاهر حمل مى شود مانند بارهايى كه بدوش گرفته مى شود بنام «حمل»- به كسره حاء- خوانده مى شود، وبارهايى كه در باطن حمل مى شود مانند جنين در باطن مادر وآب در شكم ابر، وميوه كه در درون درخت است، «حمل»- به فتح حاء- ناميده مى شود.(5)

ص: 83


1- . نمونه، ج10، ص 39.
2- . نور، ج6، ص 127.
3- . الميزان، ج11، ص 304؛ روح المعانى، ج7، ص 24.
4- . مفردات راغب، ماده «حمل»؛ روح المعانى، ج7، ص 25.
5- . الميزان، ج11، ص 305؛ روح المعانى، ج7، ص 25.

ح. كلمه «كذلك» اشاره است به نقشه اى كه يوسف براى گرفتن ونگهداشتن برادر خود بكار برد، واگر آن را كيد ناميد براى اين بود كه برادران از آن نقشه سر در نياورند واگر مى فهميدند به هيچ وجه به دادن برادر خود بنيامين رضايت نمى دادند، واين خود كيد است، چيزى كه هست اين كيد به الهام خداى سبحان ويا وحى او بوده كه از چه راه برادر خود را باز داشت نمايد ونگهدارد وبهمين جهت خداى تعالى اين نقشه را، هم كيد ناميده وهم به خودنسبت داده وفرمود: كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ وچنين نيست كه هر كيدى را نتوان به خداوند نسبت داد، آرى او از كيدى منزه است كه ظلم باشد، وهمچنين مكر واضلال واستدراج وامثال آن را نيز در صورتى كه ظلم شمرده نشوند مى توان به خداوند نسبت داد.(1)

ط . ظاهر جمله «ذى علم» اينست كه مقصود از آن علمى است كه عارض بر عالم مى شود وزايد بر ذات او است، براى اينكه كلمه «ذى» دلالت بر مصاحبت ومقارنت دارد، نه علم خداى تعالى كه صفت ذات وعين ذات اوست، زيرا علم خداوند غير محدود است، آن چنان كه وجودش غير محدود است، وعلم او از حيطه اطلاقات كلامى خارج است.

علاوه بر اين جمله وَ فَوْقَ كُلِّ ذِى عِلْمٍ عَلِيمٌ وقتى صادق است كه بتوان فرض فوقيت كرد، وخداى سبحان عليمى است كه فوق وتحت ووراء براى وجودش نيست، وذاتش حد ونهايت ندارد.(2)

ى. سرانجام برادران وارد بر يوسف شدند، وبه او اعلام داشتند كه دستور تو را به كار بستيم وبا اينكه پدر در آغاز موافق فرستادن برادر كوچك با ما نبود با اصرار او را راضى ساختيم، تا بدانى ما به گفته وعهد خود وفاداريم.

نكته ها

1. آيا حق داريم از اعمال كفار ناراحت شويم قرآن مى فرمايد خير از اين رو به حضرت نوح خطاب مى كند؛ وَ أُوحِىَ إِلَى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ . (هود، 36)

نظير اين سخن را حضرت يوسف درباره اعمال زشت برادران به برادرش بنيامين

ص: 84


1- . الميزان، ج11، ص 307؛ روح المعانى، ج7، ص 29.
2- . الميزان، ج11، ص 308؛ روح المعانى، ج7، ص 29.

مى گويد؛ وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّى أَنَا أَخُوكَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ . (يوسف، 69)

2. حضرت يوسف(علیه السلام) در مرحله ى قبل بضاعت را توسط غلامان دربار برادران گذارد، اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِى رِحالِهِمْ ولى در سفر دوّم شخصاً سقايه را در بار بنيامين قرار داد (چون موضوع سرّى بود). جَعَلَ السِّقايَةَ فِى رَحْلِ أَخِيهِ .(1)

3. جمله ى لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ هر كس چنين كند من چنان پاداش مى دهم، در اصطلاح فقهى «جُعاله» ناميده مى شود كه داراى سابقه واعتبار قانونى است.

4. ضامن گرفتن براى جلب اطمينان، سابقه تاريخى دارد. أَنَا بِهِ زَعِيمٌ .

5. حُسن سابقه، نشانه اى براى برائت است. لَقَدْ عَلِمْتُمْ .

6. مجازات سرقت در ميان بعضى اقوام گذشته، بردگى سارق بوده است. فَهُوَ جَزاؤُهُ به گفته تفسير مجمع البيان، مجازات سرقت، بردگى به مدّت يك سال بوده است.

7. سرقت، نمونه ى بارز ستمكارى است. («ظالم» بجاى «سارق») نَجْزِى الظَّالِمِينَ .(2)

ص: 85


1- . نور، ج6، ص 126؛ روح المعانى، ج7، ص 23.
2- . نور، ج6، ص 126، 130.

آیه 77-79

اشاره

قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها يُوسُفُ في نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكانًا وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ (77) قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبيرًا فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ إِنّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ (78) قالَ مَعاذَ اللّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنّا إِذًا لَظالِمُونَ (79)

ترجمه

)برادران) گفتند: «اگر او (بنيامين) دزدى كند، (جاى تعجب نيست) برادرش )يوسف) نيز قبل از او دزدى كرد» يوسف (سخت ناراحت شد، و) اين (ناراحتى) را در درون خود پنهان داشت، وبراى آنها آشكار نكرد، (همين اندازه) گفت: «شما (از ديدگاه من،) از نظر منزلت بدترين مردميد! وخدا از آنچه توصيف مى كنيد، آگاهتر است!» * گفتند: «اى عزيز! او پدر پيرى دارد (كه سخت ناراحت مى شود)، يكى از ما را به جاى او بگير، ما تو را از نيكوكاران مى بينيم!» * گفت: «پناه بر خدا كه ما غير از آن كس كه متاع خود را نزد او يافته ايم بگيريم، در آن صورت، از ظالمان خواهيم بود!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اقرار برادران به دزدى بنيامين وراز نگه دارى يوسف، درخواست برادران از يوسف پيرامون نگه داشتن يكى ازآنان وآزادسازى بنيامين واقرار به نيكوكارى يوسف ونپذيرفتن درخواست آنان.

ب. الفاظ آيه 78 طورى است كه ترقيق واسترحام والتماس را مى رساند، وطورى ادا شده كه حس فتوت واحسان عزيز را برانگيزد.(1)

ج. درست است كه برادران يوسف تهمت ناروايى به برادرشان يوسف زدند به گمان اينكه خود را در اين لحظات بحرانى تبرئه كنند، ولى بالآخره اين كار بهانه ودستاويزى مى خواهد كه چنين نسبتى را به او بدهند، به همين جهت مفسران در اين زمينه به كاوش پرداخته وسه روايت از تواريخ پيشين در اين زمينه نقل كرده اند:

نخست اينكه: يوسف بعد از وفات مادرش نزد عمه اش زندگى مى كرد واو سخت به

ص: 86


1- . الميزان، ج11، ص 310.

يوسف علاقه مند بود، هنگامى كه بزرگ شد ويعقوب خواست او را از عمه اش بازگيرد، عمه اش چاره اى انديشيد وآن اينكه كمربند يا شال مخصوصى كه از اسحاق در خاندان آن ها به يادگار مانده بود بر كمر يوسف بست، وادعا كرد كه او مى خواسته آن را از وى بربايد، وطبق قانون وسنتشان يوسف را در برابر آن كمر بند وشال مخصوص نزد خود نگهداشت.

ديگر اينكه يكى از خويشاوندان مادرى يوسف بتى داشت كه يوسف آن را برداشت وشكست وبر جاده افكند ولذا او را متهم به سرقت كردند در حالى كه هيچ يك از اين ها سرقت نبوده است.

و ديگر اينكه گاهى او مقدارى غذا از سفره برمى داشت وبه مسكين ها ومستمندان مى داد، وبه همين جهت برادران بهانه جو اين را دستاويزى براى متهم ساختن او به سرقت قرار دادند، در حالى كه هيچيك از آن ها گناهى نبود، آيا اگر كسى لباسى را در بر انسان كند واو نداند مال ديگرى است وبعد متهم به سرقتش كند، صحيح است ؟ وآيا برداشتن بت وشكستنش گناهى دارد؟ ونيز چه مانعى دارد كه انسان چيزى از سفره پدرش كه يقين دارد مورد رضايت اوست بردارد وبه مسكينان بدهد؟!(1)

نكته ها

1. گاهى براى حفظ آبروى خود، به ديگران تهمت مى زنند. سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ .

2. جوانمردى وسعه صدر، رمز رهبرى است. فَأَسَرَّها يُوسُفُ .

3. دقّت در كلمات يوسف(علیه السلام)، نشان از اين دارد كه نمى خواهد بنيامين را سارق معرّفى كند، لذا نمى گويد: وجدناه سارقا بلكه مى گويد: وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ متاع در بار او بود، نه آنكه قطعاً او سارق است.

4. قاضى نبايد تحت تأثير احساسات قرار گيرد. قالَ مَعاذَ اللَّهِ .

5. قضاوت كار حساسى است كه بايد در آن به خدا پناه برد. مَعاذَ اللَّهِ .

6. يوسف(علیه السلام) در دو مكان به خدا پناه برد: يكى در خلوت زليخا ويكى به هنگام قضاوت وحكم. قالَ مَعاذَ اللَّهِ .(2)

ص: 87


1- . نمونه، ج10، ص 43؛ روح المعانى، ج 8، ص 32؛ كشاف، ج2، ص492.
2- . نور، ج6، ص 132.133

آیه 80-82

اشاره

فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا قالَ كَبيرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُمْ مَوْثِقًا مِنَ اللّهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ في يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ اْلأَرْضَ حَتّى يَأْذَنَ لي أَبي أَوْ يَحْكُمَ اللّهُ لي وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ (80) ارْجِعُوا إِلى أَبيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنّا لِلْغَيْبِ حافِظينَ (81) وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتي كُنّا فيها وَ الْعيرَ الَّتي أَقْبَلْنا فيها وَ إِنّا لَصادِقُونَ (82)

ترجمه

هنگامى كه (برادران) از او مايوس شدند، به كنارى رفتند وبا هم به نجوا پرداختند، (برادر) بزرگشان گفت: «آيا نمى دانيد پدرتان از شما پيمان الهى گرفته وپيش از اين درباره يوسف كوتاهى كرديد؟! من از اين سرزمين حركت نمى كنم، تا پدرم به من اجازه دهد، يا خدا درباره من داورى كند، كه او بهترين حكم كنندگان است * شما به سوى پدرتان بازگرديد وبگوييد: پدر (جان)، پسرت دزدى كرد! وما جز به آنچه مى دانستيم گواهى نداديم، وما از غيب آگاه نبوديم! * (واگر اطمينان ندارى،) از آن شهر كه در آن بوديم سؤال كن، ونيز از آن قافله كه با آن آمديم (بپرس)! وما (در گفتار خود) صادق هستيم!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تشكيل جلسه محرمانه برادران ومشورت با يكديگر بعد از نااميدى از بردن بنيامين، نرفتن برادر بزرگ به نزد يعقوب به جهت سپردن تعهد به آوردن بنيامين ودستور به بازگشت ساير برادران وبيان سرقت بنيامين ونگه داشتن او واظهار راستگويى نزد يعقوب وسؤال از اهل قريه در اين زمينه.

ب. «خَلَصُوا» يعنى گروه خود را از سايرين جدا كردند. «نَجِيًّا» يعنى به نجوى پرداختند. پس خَلَصُوا نَجِيًّا يعنى شوراى محرمانه تشكيل دادند كه چه بكنند.(1)

ج. برادران براى اينكه هر گونه سوء ظن را از پدر دور سازند واو را مطمئن كنند كه جريان امر همين بوده نه كم ونه زياد، گفتند: براى تحقيق بيشتر از شهرى كه ما در آن بوديم سؤال كن وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِى كُنَّا فِيها وهمچنين از قافله اى كه با آن قافله به سوى تو آمديم

ص: 88


1- . نور، ج6، ص 135.

وطبعا افرادى از سرزمين كنعان واز كسانى كه تو بشناسى در آن وجود دارد، مى توانى حقيقت حال را بپرسى وَ الْعِيرَ الَّتِى أَقْبَلْنا فِيها وبه هر حال مطمئن باش كه ما در گفتار خود صادقيم وجز حقيقت چيزى نمى گوئيم وَ إِنَّا لَصادِقُونَ .(1)

نكته ها

1. در عدم حضور پدر مسئوليّت اعضاى خانواده با برادر بزرگتر است. قالَ كَبِيرُهُمْ .(2)

2. انسان، خودخواه است. در آنجا كه مى خواستند به گندم بيشتر برسند، گفتند: فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا (يوسف، 63) برادر ما را با ما روانه كن، ولى امروز كه تهمت در كار است، گفتند: «ابْنَكَ » پسر تو دزدى كرده ونگفتند: برادر ما.(3)

3. تحصّن، يكى از شيوه هاى قديمى براى رسيدن به مقصود است. فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ .(4)

4. برادران يوسف در گفتگو با پدر، در ماجراى كشته شدن يوسف توسط گرگ، دليل نداشتند، ولى در اينجا براى حرف خود دو دليل آوردند يكى سؤال از مردم مصر ويكى سؤال از كاروانيان كه ما در ميان آنان بوديم. علاوه بر آنكه در ماجراى قبل گفتند: لَوْ كُنَّا صادِقِينَ وكلمه «لَوْ» نشانه ترديد ودلهره وسستى است، ولى در اين صحنه با كلمه «إِنَّا» وحرف لام كه در جمله إِنَّا لَصادِقُونَ است نشان مى دهند كه قطعاً راست مى گويند.(5)

ص: 89


1- . نمونه، ج10، ص 48؛ روح المعانى، ج7، ص 37.
2- . همان.
3- . تفسير نور، ج6، ص 136.
4- . همان.
5- . همان، ص 137.

آیه 83-86

اشاره

قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَميلٌ عَسَى اللّهُ أَنْ يَأْتِيَني بِهِمْ جَميعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَليمُ الْحَكيمُ (83) وَ تَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظيمٌ (84) قالُوا تَاللّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكينَ (85) قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثّي وَ حُزْني إِلَى اللّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (86)

ترجمه

(يعقوب) گفت: «(هواى) نفس شما، مساله را چنين در نظرتان آراسته است! من صبر مى كنم، صبرى زيبا (وخالى از كفران)! اميدوارم خداوند همه آنها را به من بازگرداند، چرا كه او دانا وحكيم است! * واز آنها روى برگرداند وگفت: «وا اسفا بر يوسف!» وچشمان او از اندوه سفيد شد، اما خشم خود را فرو مى برد (وهرگز كفران نمى كرد)! * گفتند: «به خدا تو آنقدر ياد يوسف مى كنى تا در آستانه مرگ قرار گيرى، يا هلاك گردى!» * گفت: من غم واندوهم را تنها به خدا مى گويم (وشكايت نزد او مى برم)! واز خدا چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن يعقوب به فرزندان پيرامون تزيين عمل زشت نزد آنان واظهار صبر جميل، اميدوار بودن به بازگشت يوسف وبنيامين، اعراض يعقوب از فرزندان وسفيد شدن ونابينا شدن چشم به جهت گريه فراوان در فراق يوسف، اعتراض فرزندان به پدر، سخن يعقوب به فرزندان پيرامون شكايت به خداوند.

ب. صاحب مفردات درباره «كظم» مى گويد: كظم به معناى بيرون آمدن نفس است، وقتى مى گويند كظم خود را گرفت، يعنى جلو نفس خود را گرفت، و«كظوم» به معناى حبس كردن نفس است، كه خود كنايه از سكوت است، هم چنان كه در هنگام توصيف ومبالغه در باره سكوت مى گويند: فلانى نفسش بيرون نمى آيد، ودم نمى زند يعنى بسيار كم حرف است و«كظم فلان» يعنى نفس فلانى حبس شد.(1)

ص: 90


1- . الميزان، ج11، ص 317.

ج. كلمه «بث» به معناى اندوهى است كه صاحبش نتواند آن را كتمان كند وناگزير آن را مى پراكند، وهر چيزى را كه پراكنده ومتفرق كنى آن را بث كرده اى، وبهمين معنا است در آيه وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ .

حضرت يوسف فرمود: من اندوه فراوان وحزن خود را به شما وفرزندان وخانواده ام شكايت، نمى كنم واگر شكايت كنم در اندك زمانى تمام مى شود وبيش از يك يا دو بار نمى شود تكرار كرد هم چنان كه عادت مردم در شكايت از مصائب واندوه هاشان چنين است، بلكه من تنها وتنها اندوه وحزنم را به خداى سبحان شكايت مى كنم، كه از شنيدن ناله وشكايتم هرگز خسته وناتوان نمى شود.(1)

د. قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً ؛ يعنى درست همان جمله اى را در پاسخ آن ها گفت كه پس از حادثه يوسف به هنگامى كه آن طرح دروغين را بيان كردند، ذكر نمود. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه آيا يعقوب تنها بخاطر سابقه سوء آن ها به آن ها سوء ظن برد ويقين كرد كه آن ها دروغ مى گويند وتوطئه اى در كار است در حالى كه اين كار نه تنها از پيامبرى چون يعقوب بعيد به نظر مى رسد، بلكه از افراد عادى نيز بعيد است كه تنها كسى را با يك سابقه سوء بطور قطع متهم سازند، با اينكه طرف مقابل شهودى نيز براى خود آورده است، وراه تحقيق نيز بسته نيست. يا اينكه هدف از اين جمله بيان نكته ديگرى بوده است، از جمله اينكه:

چرا شما به عزيز مصر گفتيد جزاى سارق اين است كه او را به بردگى بردارد در حالى كه اين يك قانون الهى نيست بلكه سنتى است نادرست در ميان مردم كنعان.

چرا شما در برابر اين ماجرا به سرعت تسليم شديد وهمچون برادر بزرگتر مقاومت به خرج نداديد، در حالى كه پيمان الهى مؤكد با من بسته بوديد؟(2)

ه - . شايد لا تَعْلَمُونَ همان رؤياى يوسف باشد كه يعقوب در آغاز آن را تعبير كرده بود.(3)

ص: 91


1- . مجمع البيان 5؛ 392 الميزان، ج11، ص 319؛ روح المعانى، ج7، ص 42.
2- . نمونه، ج10، ص 52.
3- . نور، ج6، ص 143؛ روح المعانى، ج7، ص 42.

نكته ها

1. صبر، شيوه ى مردان خداست وصبر جميل، صبرى است كه در آن سخنى بر خلاف تسليم ورضاى خداوند گفته نشود. فَصَبْرٌ جَمِيلٌ .

2. يعقوب به زنده بودن سه فرزندش (يوسف، بنيامين، برادر بزرگتر) يقين داشت وبه ملاقاتشان اميدوار بود. أَنْ يَأْتِيَنِى بِهِمْ جَمِيعاً .

3. يعقوب مى دانست كه بر فرزند ديگر ظلم نشده است، ظلم بر يوسف رفته است. ياأَسَفى عَلى يُوسُف .

4. گريه، غم واندوه در فراق عزيزان، جايز است ومنافاتى با صبر ندارد. وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ . فَصَبْرٌ جَمِيلٌ .

5. نمونه كظم غيظ حضرت يعقوب؛

قرآن كريم در وصف مؤمنان مى فرمايد: وَ إِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ . (شورى، 37)

نمونه آن را حضرت يعقوب معرفى مى كند، كه از گناه فرزندان خود پيرامون دور ساختن يوسف از نزد او بسيار ناراحت شد لكن غيظ وخشم خود را فرو برد وهمه فرزندان را بخشيد. وَ ابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ . (يوسف، 84)

6. اگر مى خواهيد ببينيد چقدر كسى را دوست داريد، ببينيد چقدر به ياد او هستيد. تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ .

7. مسايل روحى وروانى، در جسم اثر مى گذارد؛ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ ؛ فراق مى تواند انسان را بشكند ويا بكشد، تا چه رسد به داغ ومصيبت.(1)

ص: 92


1- . نور، ج6، ص 143.141

آیه 87-93

اشاره

يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ (87) فَلَمّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقينَ (88) قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ (89) قالُوا أَ إِنَّكَ َلأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخي قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ (90) قالُوا تَاللّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللّهُ عَلَيْنا وَ إِنْ كُنّا لَخاطِئينَ (91) قالَ لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ (92) اذْهَبُوا بِقَميصي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبي يَأْتِ بَصيرًا وَ أْتُوني بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعينَ (93)

ترجمه

پسرانم! برويد، واز يوسف وبرادرش جستجو كنيد، واز رحمت خدا مايوس نشويد، كه تنها گروه كافران، از رحمت خدا مايوس مى شوند!» * هنگامى كه آنها بر او (يوسف) وارد شدند، گفتند: «اى عزيز! ما وخاندان ما را ناراحتى فرا گرفته، ومتاع كمى (براى خريد مواد غذايى) با خود آورده ايم، پيمانه را براى ما كامل كن وبر ما تصدق وبخشش نما، كه خداوند بخشندگان را پاداش مى دهد!» * گفت: «آيا دانستيد با يوسف وبرادرش چه كرديد، آنگاه كه جاهل بوديد؟!» * گفتند: «آيا تو همان يوسفى ؟!» گفت: «(آرى،) من يوسفم، واين برادر من است * خداوند بر ما منت گذارد، هر كس تقوا پيشه كند، وشكيبايى واستقامت نمايد، (سرانجام پيروز مى شود،) چرا كه خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند!» * گفتند: «به خدا سوگند، خداوند تو را بر ما برترى بخشيده وما خطاكار بوديم»! * (يوسف) گفت: «امروز ملامت وتوبيخى بر شما نيست! خداوند شما را مى بخشد واو مهربانترين مهربانان است! * اين پيراهن مرا ببريد، وبر صورت پدرم بيندازيد، بينا مى شود! وهمه نزديكان خود را نزد من بياوريد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دستور يعقوب به فرزندان پيرامون جستجو درباره يافتن يوسف ونااميد نبودن از رحمت خداوند؛ تقاضاى عاجزانه

ص: 93

برادران از عزيز درباره كمك به آنها، سخن يوسف به فرزندان يعقوب پيرامون برخورد نامناسب با برادرانشان، شناخت ناگهانى برادران از يوسف وتعجب آنان ومعرفى يوسف خود را به برادران، اقرار برادران به گناه خود وعفو وبخشش يوسف از آنان، دادن پيراهن به برادران براى شفاى پدر.

ب. هيچ صاحب ايمانى نمى تواند ونبايد از رحمت خدا مايوس ونااميد شود زيرا نوميدى از رحمتش در حقيقت محدود كردن قدرت خداوند،و در معناى كفر به سعه رحمت اوست، هم چنان كه در آنجا كه گفتار يعقوب(علیه السلام) را حكايت مى كند مى فرمايد: إِنَّهُ لايَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ . ودر آنجا كه كلام ابراهيم(علیه السلام) را حكايت مى كند از قول او مى فرمايد: وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ ».(حجر،56)(1)

ج. به طورى كه از سياق استفاده مى شود، در اين سفر دو تا خواهش از عزيز داشته اند كه برحسب ظاهر هيچ وسيله اى براى برآوردن آنها بنظرشان نمى رسيده:

يكى اينكه: مى خواسته اند با پولى كه وافى وكافى نبوده طعامى به آن ها بفروشد.

دوم اينكه: دست از برادرشان كه به جرم دزدى دستگير شده بردارد، واو را رها سازد.

به همين جهت وقتى به دربار يوسف رسيدند وبا او در خصوص طعام وآزادى برادر گفتگو كردند خود را در موقف تذلل وخضوع قرار داده ودر رقت كلام آن قدر كه مى توانستند سعى نمودند، تا شايد دل او را به رحم آورده، عواطفش را تحريك نمايند. لذا نخست بد حالى وگرسنگى خانواده خود را به يادش آوردند، سپس كمى بضاعت وسرمايه مالى خود را خاطر نشان ساختند، واما نسبت به آزادى برادرشان به صراحت چيزى نگفتند. تنها درخواست كردند كه نسبت به ايشان تصدق كند.(2)

د. يوسف در اينجا برادر خود را هم ضميمه خود كرد، وبا اينكه در باره برادرش سؤالى نكرده بودند وفرمود خداوند بر ما منت نهاد، ونفرمود بر من منت نهاد، براى اينكه هم منت خداى را به ايشان بفهماند وهم بفهماند كه ما همان دو تن برادرى بوديم كه مورد حسد شما قرار داشتيم، ولذا فرمود: قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا .

ص: 94


1- . الميزان، ج11، ص 320؛ روح المعانى، ج7، ص 43.
2- . الميزان، ج11، ص 321؛ روح المعانى، ج7، ص 47.

آن گاه سبب اين منت الهى را كه بر حسب ظاهر موجب آن گرديد بيان نموده فرمود: إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لايُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ واين جمله، هم بيان علت است وهم خود دعوت برادران است بسوى احسان.(1)

ه - . «تحسس» از ماده «حس» به معنى جستجوى چيزى از طريق حس است، ودر اينكه آيا با «تجسس» چه تفاوتى دارد؟ در ميان مفسران وارباب لغت گفتگو است: ابن عباس نقل شده كه «تحسس» در امور خير است و«تجسس» در امور شر.(2)

و. جالب اينكه برادران يوسف، با اينكه پدر تاكيد داشت در باره يوسف وبرادرش به جستجو بر خيزيد ومواد غذايى در درجه بعد قرار داشت، به اين گفتار چندان توجه نكردند، ونخست از عزيز مصر تقاضاى مواد غذايى نمودند، شايد به اين علت بود كه چندان اميدى به پيدا شدن يوسف نداشتند، ويا به اين علت كه آن ها فكر كردند بهتر اين است خود را در همان چهره خريداران مواد غذايى كه طبيعى تر است قرار دهند، وتقاضاى آزاد ساختن برادر را تحت الشعاع نمايند تا تاثير بيشترى در عزيز مصر داشته باشد.(3)

ز. در روايات نيز مى خوانيم كه برادران حامل نامه اى از طرف پدر براى عزيز مصر بودند كه در آن نامه، يعقوب، ضمن تمجيد از عدالت ودادگرى ومحبت هاى عزيز مصر، نسبت به خاندانش، وسپس معرفى خويش وخاندان نبوتش شرح ناراحتى هاى خود را به خاطر از دست دادن فرزندش يوسف وفرزند ديگرش بنيامين وگرفتارى هاى ناشى از خشكسالى را براى عزيز مصر كرده بود.

ودر پايان نامه از او خواسته بود كه بنيامين را آزاد كند وتاكيد نموده بود كه ما خاندانى هستيم كه هرگز سرقت ومانند آن در ما نبوده ونخواهد بود.

هنگامى كه برادرها نامه پدر را بدست عزيز مى دهند، نامه را گرفته ومى بوسد وبر چشمان خويش مى گذارد، وگريه مى كند، آن چنان كه قطرات اشك بر پيراهنش مى ريزد (وهمين امر برادران را به حيرت وفكر فرو مى برد كه عزيز مصر چه علاقه اى به پدرشان يعقوب دارد كه اين چنين نامه اش در او ايجاد هيجان مى نمايد، وشايد در همين جا بود كه

ص: 95


1- . الميزان، ج11، ص 323.
2- . مجمع البيان 5؛ 392 نمونه، ج10، ص 57.
3- . همان، ص 59.

برقى در دلشان زد كه نكند او خودش يوسف باشد، همچنين شايد همين نامه پدرشان يوسف را چنان بى قرار ساخت كه ديگر نتوانست بيش از آن در چهره ونقاب عزيز مصر پنهان بماند، وبه زودى چنان كه خواهيم ديد خويشتن را به عنوان همان برادر! به برادران معرفى كرد).(1)

نكته ها

1. اولياى خدا، هم خود مأيوس نمى شوند هم ديگران را از يأس باز مى دارند. لاتَيْأَسُوا .(2)

2. نصيحت دلسوزانه پدر نسبت به فرزند؛

قرآن كريم نام برخى از انبياء را مى برد كه دلسوزى خاصى نسبت به امور دينى فرزند خود داشتند از اين رو موعظه ونصيحت آنان را بيان مى كند؛

حضرت نوح(علیه السلام) به فرزندش گفت: همراه ما سوار كشتى شو واز جمله كافران نباش؛ يابنىّ اركب معنا ولا تكن مع الكافرين (هود، 42)

حضرت ابراهيم(علیه السلام) ويعقوب(علیه السلام) به فرزندانشان توصيه كردند مسلمان بميريد؛ و وصى بها ابراهيم بنيه ويعقوب يا بنىّ ان الله اصطفى لكم الدين فلا تموتنّ الّا وانتم مسلمون .

حضرت يعقوب(علیه السلام) در آستانه مرگ به فرزندانش فرمود: بعد از مرگ من چه كسى را مى پرستيد؟ آنها گفتند خداوند متعال را وما تسليم او هستيم؛ ام كنتم شهداء اذ حضر يعقوب الموت اذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهك واله ءابائك ابراهيم واسماعيل واسحاق الهاً واحداً ونحن له مسلمون . (بقره، 133و 132)

حضرت يعقوب(علیه السلام) به فرزندش فرمود: از رحمت حق نا اميد نشويد زيرا از رحمت خدا نا اميد نمى شود جز كافران؛ و لاتيأسوا من روح الله انه لاييأس الّا القوم الكافرون . (يوسف، 87)

حضرت لقمان(علیه السلام) به فرزندش گويد: به خدا شرك نورز زيرا شرك ظلم بزرگى است؛ لا تشرك بالله انّ الشرك لظلم عظيم . (لقمان، 13)

3. تحقير كنندگان، روزى تحقير مى شوند. فرزندانى كه با غرور مى گفتند: نَحْنُ عُصْبَةٌ ما

ص: 96


1- . مجمع البيان 5، 400 نمونه، ج10، ص 60، كشاف، ج2، ص 501.
2- . نور، ج6، ص 144.

قوى هستيم، سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ برادر ما دزد بود، إِنَّ أَبانا لَفِى ضَلالٍ پدر ما در گمراهى آشكار است، امروز با حقارت مى گويند: مَسَّنا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ .(1)

4. اولياى خدا، همه ى نعمت ها را از او مى دانند. مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا .(2)

5. كسى لايق زمامدارى وحكومت است كه در برابر حوادث، حسادت ها، شهوت ها، تحقيرها، زندان ها، تبليغات سوء و... امتحان داده باشد. مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ... .(3)

6. احسان حضرت يوسف(علیه السلام)

در چهار مورد حضرت يوسف(علیه السلام) در قرآن كريم به عنوان محسن معرفى شده است؛

دو زندانى به او گفتند ما تو را محسن مى دانيم؛ نبّئنا بتأويله إنّا نراك من المحسنين . (يوسف، 36)

برادران نيز اقرار كردند تو محسن هستى؛ يا أيّها العزيز إنّ له أباً شيخاً كبيراً فخذ أحدنا مكانه إنّا نراك من المحسنين . (يوسف، 78)

خداوند هم او را محسن ناميد؛ و لمّا بلغ أشدّه آتيناه حكماً وعلماً وكذلك نجزى المحسنين . (يوسف، 22)

حضرت يوسف(علیه السلام) نيز اشاره به محسن بودن خويش كرد: قالوا أءنّك لأنت يوسف قال أنا يوسف وهذا أخى قد منّ اللّه علينا إنّه من يتّق ويصبر فإنّ اللّه لايضيع أجر المحسنين . (يوسف، 90)

7. اگر ملامت نكردن را مقيد به امروز كرده وفرموده امروز تثريبى بر شما نيست، (من گناهانتان را نمى شمارم كه چه كرديد) براى اين بوده كه عظمت گذشت واغماض خود را از انتقام برساند زيرا در چنين موقعيتى كه او عزيز مصر است ومقام نبوت وحكمت وعلم به احاديث به او داده شده وبرادر مادريش هم همراه است، وبرادران در كمال ذلت در برابرش ايستاده به خطاكارى خود اعتراف كردند با اينكه مى توانست انتقام بگيرد در عين حال آنان را مورد عفو قرار داد حضرت على(علیه السلام) مى فرمايند: اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا

ص: 97


1- . نور، ج6، ص 145.
2- . همان، ص 147.
3- . همان.

للقدرة عليه ؛ هر گاه بر دشمن خود پيروز شدى شكر آن را، عفو دشمن قرار بده.(1)

8. برادران يوسف كه با گناه ووعده دروغ برنامه خود را شروع كردند در عاقبت اعتراف به خطا وگناه خود كردند.

برادران به پدر خود هم وعده نصيحت وخيرخواهى كردند؛ قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لاَ تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ . (يوسف، 11)

هم وعده حفاظت ونگهدارى يوسف را دادند؛ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ . (يوسف، 63)

لكن در عاقبت به گناه خود اعتراف كردند؛ وَ إِنْ كُنَّا لَخَاطِئِينَ . (يوسف، 91)

برادرانى كه يك روز اجماع بر نابودى او داشتند؛ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِى غَيَابَةِ الْجُبِّ . (يوسف، 15)

روز ديگر اجماع كردند كه براى او سجده وخضوع كنند؛ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً . (يوسف، 100)

9. بزرگوارى يوسف را ملاحظه كنيد كه اولا گناه آن ها را سر بسته بيان مى كند، ومى گويد ما فعلتم (آنچه انجام داديد) وثانيا راه عذر خواهى را به آن ها نشان مى دهد كه اين اعمال شما به خاطر جهل بود، وآن دوران جهل گذشته واكنون عاقل وفهميده ايد!(2)

هيچ كس نمى داند در اين لحظات حساس چه گذشت واين برادرها بعد از ده ها سال كه يكديگر را شناختند چه شور وغوغايى بر پا ساختند چگونه يكديگر را در آغوش فشردند، وچگونه اشك هاى شادى فرو ريختند، ولى با اين حال برادران كه خود را سخت شرمنده مى بينند نمى توانند درست به صورت يوسف نگاه كنند، آن ها در انتظار اين هستند كه ببينند آيا گناه بزرگشان قابل عفو واغماض وبخشش است يا نه گفت: امروز هيچگونه سرزنش وتوبيخى بر شما نخواهد بود قالَ لاتَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ .(3)

10. در حديث مى خوانيم: دل جوان رقيق تر است. سپس امام(علیه السلام) اين آيه را تلاوت فرمودند: يوسف چون نسبت به پدر وبرادران جوان تر بود، فورى برادران را بخشيد.(4)

11.جوانمردى را از يوسف بياموزيم كه هم حقّ خود را بخشيد وهم از خداوند طلب

ص: 98


1- . الميزان، ج11، ص 323.
2- . نمونه، ج10، ص 61.
3- . همان، ص 62.
4- . بحار، ج 12، ص 280.

آمرزش وعفو مى كند. لا تَثْرِيبَ ... يَغْفِرُ اللَّهُ .(1)

12. آنجا كه بنده مى بخشد از خداوند كه ارحم الراحمين است چه انتظارى جز عفو داريم. يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ .

13. اگر پيراهنى كه جوار يوسف است نابينا را بينا مى كند، پس در تبرك به مرقد وصحن وسرا ودرب وديوار وپارچه وهر چيز ديگرى كه در جوار اولياى خدا باشد، اميد شفا هست.

14. در روايت آمده است كه يوسف گفت: كسى پيراهن مرا براى پدر ببرد كه پيراهن خونى مرا پيش او برده بود تا همانگونه كه پدر را دل آزرده كرده با اين پيراهن دلشاد سازد.(2)

15. يوسف، علم غيب داشت وگر نه از كجا مى دانست كه پيراهن، پدر را بينا مى كند. يَأْتِ بَصِيراً .(3)

ص: 99


1- . نمونه، ج10، ص 61.
2- . همان، ص 151.
3- . همان.

آیه 94-98

اشاره

وَ لَمّا فَصَلَتِ الْعيرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنّي َلأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (94) قالُوا تَاللّهِ إِنَّكَ لَفي ضَلالِكَ الْقَديمِ (95) فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصيرًا قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنّي أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (96) قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنّا كُنّا خاطِئينَ (97) قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ (98)

ترجمه

هنگامى كه كاروان (از سرزمين مصر) جدا شد، پدرشان (يعقوب) گفت: «من بوى يوسف را احساس مى كنم، اگر مرا به نادانى وكم عقلى نسبت ندهيد!» * گفتند: «به خدا تو در همان گمراهى سابقت هستى!» * اما هنگامى كه بشارت دهنده فرا رسيد، آن (پيراهن) را بر صورت او افكند، ناگهان بينا شد! گفت: «آيا به شما نگفتم من از خدا چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد؟!» * گفتند: «پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه، كه ما خطاكار بوديم!» * گفت: «بزودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى طلبم، كه او آمرزنده ومهربان است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن يعقوب پيرامون استشمام بوى يوسف به هنگام فاصله گرفتن كاروان از مصر، اهانت فرزندان به پدر، بينا شدن چشم يعقوب توسط پيراهن، درخواست طلب آمرزش از خداوند وپاسخ يعقوب به آنان.

ب. هنگامى كه بشارت دهنده آمد آن (پيراهن) را بر صورت او افكند ناگهان بينا شد! برادران واطرافيان، اشك شوق وشادى ريختند ويعقوب با لحن قاطعى به آن ها گفت: نگفتم من از خدا چيزهايى سراغ دارم كه شما نمى دانيد! اين معجزه شگفت انگيز برادران را سخت در فكر فرو برد، لحظه اى به گذشته تاريك خود انديشيدند، گذشته اى مملو از خطا وگناه واشتباه وتنگ چشمى ها، اما چه خوب است كه انسان هنگامى كه به اشتباه خود پى برد فورا به فكر اصلاح وجبران بيفتد، همانگونه كه فرزندان يعقوب افتادند دست به دامن پدر زدند و«گفتند پدرجان از خدا بخواه كه گناهان وخطاهاى ما را ببخشد» قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا «چرا كه ما گناهكار وخطاكار بوديم» إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ .(1)

ص: 100


1- . نمونه، ج10، ص 71.

ج. فرزندان آن جناب در اين داستان چه بهره زشتى داشته اند كه از همان اول داستان تا به آخر چه اسائه ادب ها به پدر نمودند، در اول داستان گفتند: إِنَّ أَبانا لَفِى ضَلالٍ مُبِينٍ ودر آخر گفتند: إِنَّكَ لَفِى ضَلالِكَ الْقَدِيمِ .

و ظاهراً مرادشان از اين گمراهى كه در آخر گفتند، همان گمراهى است كه در اول به وى نسبت دادند، ومقصودشان از آن گمراهى محبت زياد يعقوب به يوسف است.(1)

نكته ها

1. يعقوب(علیه السلام) استغفار براى فرزندان را تاخير انداخت، شايد جهت آن اين باشد كه تا نعمت خدا با ديدار يوسف تكميل گشته دلش به تمام معنا خوشحال گردد، وقهرا تمامى آثار شوم فراق از دلش زايل شود، آن گاه استغفار كند، ودر بعضى اخبار هم آمده كه تاخير انداخت تا وقتى كه در آن وقت دعا مستجاب مى شود وآن سحر شب جمعه بود.(2)

2. از جمله «فصلت» استفاده مى شود كه اين احساس براى يعقوب به مجرد حركت كاروان از مصر دست داد.

3. تفاوت حالات پيامبران: اشكال در اينجاست كه در اشعار فارسى نيز منعكس شده است، كه كسى به يعقوب گفت:

ز مصرش بوى پيراهن شنيدى *** چرا در چاه كنعانش نديدى ؟

چگونه مى شود اين پيامبر بزرگ از آن همه راه كه بعضى هشتاد فرسخ وبعضى ده روز راه نوشته اند، بوى پيراهن يوسف را بشنود اما در بيخ گوش خودش در سرزمين كنعان به هنگامى كه او را در چاه انداخته بودند، از حوادثى كه مى گذرد، آگاه نشود.

پاسخ اين كه علم پيامبر وامامان نسبت به امور غيبى متكى به علم واراده پروردگار است، آنجا كه خدا بخواهد آن ها مى دانند وآنجا كه خداوند نخواهد نمى دانند.

4. مشكلات وحوادث هر قدر سخت ودردناك باشد هيچكدام از اين ها نمى تواند مانع از اميد به لطف پروردگار شود.

ص: 101


1- . الميزان، ج11، ص 335؛ روح المعانى، ج7، ص 51.
2- . مجمع البيان 5، 403؛ الميزان، ج11، ص 336؛ روح المعانى، ج7، ص 54.

5. فرزندان ناصالح باعث كورى پدر وفرزند صالح موجب بينايى او مى شود. ابْيَضَّتْ عَيْناهُ ... فَارْتَدَّ بَصيراً .(1)

6. انبياء علمى دارند كه مردم فاقد آن هستند، چنانكه حضرت يعقوب به هنگام بينا شدن چشمش بوسيله پيراهن يوسف به فرزندانش فرمود: أَ لَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنىّ ِ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُون ، قرآن كريم مى فرمايد: خداوند به فرشتگان فرمود: إِنىّ ِ أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُون (بقره، 30) از اين دو آيه روشن مى شود كه حضرت يعقوب مظهر علم خدا است وعلم غيب را خداوند به او عنايت كرده است.

7. كسانى كه در اثر اشتباه به پدر گفتند: إِنَّ أَبانا لَفِى ضَلالٍ مُبِينٍ بعد از توجّه به اشتباه مى گويند: إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ .(2)

8. براى آمرزش گناهان، توسّل به اولياى خداوند جايز است. يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا .(3)

9. به هنگام اقرار خلافكار، او را ملامت نكنيد. هنگامى كه گفتند: إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ ما خطاكار بوديم. پدر گفت: سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ .(4)

10. خداوند گاهى محبت را تبديل به عداوت مى كند وگاهى عداوت را تبديل به محبت مى كند؛

الف: تبديل محبت به عداوت: مانند ايجاد عداوت ميان يهود ونصارى وَ أَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ . (مائده، 64)

نمونه ديگر اين كه يك روزى ساحران به عزت فرعون سوگند ياد كردند كه آنها پيروز خواهند شد؛ فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ (شعرا، 44)، اما بعد از پيروزى حضرت موسى وايمان آوردن آنان در برابر تهديد فرعون مقاومت كردند ... قَالُوا لاَ ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ . (شعرا، 50) در اينجا نيز محبت به فرعون تبديل به عداوت شد.

ب: تبديل عداوت به محبت:

ص: 102


1- . نمونه، ج10، ص 69.76.
2- . نور، ج6، ص 158.
3- . همان، ص 159.
4- . نور، ج6، ص 159.

يك روز فرزندان يعقوب به پدر نسبت گمراهى دادند وبا او عداوت ورزيدند؛ إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِى ضَلاَلٍ مُبِينٍ (يوسف، 8) روز ديگر به خطاى خويش اقرار كردند وبه پدر علاقه مند شدند واز او تقاضاى طلب مغفرت از خداوند كردند؛ قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ .(1)

آیه 99-101

اشاره

آيات 101 - 99

فَلَمّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنينَ (99) وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْويلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بي إِذْ أَخْرَجَني مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْني وَ بَيْنَ إِخْوَتي إِنَّ رَبّي لَطيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَليمُ الْحَكيمُ (100) رَبّ ِ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَني مِنْ تَأْويلِ اْلأَحاديثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أَنْتَ وَلِيّي فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ تَوَفَّني مُسْلِمًا وَ أَلْحِقْني بِالصّالِحينَ (101)

ترجمه

و هنگامى كه بر يوسف وارد شدند، او پدر ومادر خود را در آغوش گرفت، وگفت»: همگى داخل مصر شويد، كه انشاءالله در امن وامان خواهيد بود!» * وپدر ومادر خود را بر تخت نشاند وهمگى بخاطر او به سجده افتادند وگفت:» پدر! اين تعبير خوابى است كه قبلا ديدم، پروردگارم آن را حق قرار داد! واو به من نيكى كرد هنگامى كه مرا از زندان بيرون آورد، وشما را از آن بيابان (به اينجا) آورد بعد از آنكه شيطان، ميان من وبرادرانم فساد كرد.پروردگارم نسبت به آنچه مى خواهد (وشايسته مى داند،) صاحب لطف است، چرا كه او دانا وحكيم است! * پروردگارا! بخشى (عظيم) از حكومت به من بخشيدى، ومرا از علم تعبير خوابها آگاه ساختى! اى آفريننده آسمانها وزمين! تو ولى وسرپرست من در دنيا وآخرت هستى، مرا مسلمان بميران وبه صالحان ملحق فرما!»

ص: 103


1- . يوسف 97.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تكريم يوسف از پدر ومادر به هنگام ورود آنان به مصر وتواضع برادران در برابر يوسف واظهار يوسف به تعبير خواب نزد پدر واقرار به لطف خداوند درباره آزاد شدن از زندان، توجه واقرار يوسف به مواهب الهى مانند رسيدن به سلطنت وآگاهى از تعبير خواب ودرخواست مسلمان مردن.

ب. اينكه فرمود: وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ ظاهر در اين است كه يوسف به منظور استقبال از ايشان، از مصر بيرون آمده ودر خارج مصر ايشان را در آغوش گرفته بوده، وآن گاه به منظور احترام ورعايت ادب گفته است: داخل مصر شويد.(1)

ظاهر اين سياق مى رساند كه خاندان يعقوب بدون داشتن جواز از ناحيه پادشاه نمى توانسته اند وارد مصر شوند، وبهمين جهت بوده كه يوسف در ابتداى امر به ايشان امنيت داد.(2)

ج. مقتضاى اعتبار وظاهر سياق اين است كه بالا بردن بر تخت، با امر ودستور يوسف، وبه دست خدمتكاران انجام شده باشد، نه اينكه خود يوسف ايشان را بالا برده باشد، چون مى فرمايد: براى او به سجده افتادند، كه ظاهر امر مى رساند سجده در اولين وقتى بوده كه چشمشان به يوسف افتاده است، پس گويا به دستور يوسف، در موقعى كه يوسف در آن مجلس نبوده ايشان را در كاخ اختصاصى وبر تخت سلطنتى نشانده اند، وچون يوسف وارد شده نور الهى كه از جمال بديع ودل آراى او متلألأ مى شده ايشان را خيره واز خود بى خود ساخته تا حدى كه عنان را از كف داده وبى اختيار به خاك افتاده اند.(3)

د. ضميرى كه در جمله وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً هست به طورى كه از سياق برمى آيد به يوسف برمى گردد، وخلاصه، «مسجود له» او بوده، واينكه بعضى(4) گفته اند: ضمير به خداى سبحان برمى گردد، چون سجده جز براى خدا صحيح نيست. تفسيرى است بى دليل واز ناحيه لفظ آيه هيچ دليلى بر آن نيست . ونظير اين حرف در قرآن كريم در داستان آدم وفرشتگان

ص: 104


1- . الميزان، ج11، ص 336.
2- . همان.
3- . همان، ص 337؛ روح المعانى، ج7، ص 56.
4- . تبيان، ج 6، ص 197.

آمده، آنجا كه فرموده: وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ (1)وبايد دانست كه اين سجده براى عبادت يوسف نبوده، بدليل اينكه در ميان سجده كنندگان در داستان يوسف شخصى بوده كه در توحيد، مخلص (به فتح لام) بوده، وچيزى را شريك خدا نمى گرفته، واو يعقوب(علیه السلام) است.(2)

ه - . «آوى» چنان كه «راغب» در كتاب مفردات مى گويد در اصل به معنى انضمام چيزى به چيز ديگر است، وانضمام كردن يوسف، پدر ومادرش را به خود، كنايه از در آغوش گرفتن آن ها است.(3)

نكته ها

1. كارهاى پسنديده يوسف(علیه السلام)

پناه بردن به خدا؛ و راودته التى هو فى بيتها عن نفسه وغلّقت الابواب وقالت هيت لك قال معاذ الله . (يوسف، 23)

اقرار به لطف پروردگار؛ و قد أحسن بى اذ اخرجنى من السجن . (يوسف، 100)

نصيحت به زندانيان؛ ءأرباب متفرقون خير ام الله الواحد القهّار . (يوسف، 38)

تقاضاى حسن عاقبت؛ ربّ قد اتيتنى من الملك وعلّمتنى من تأويل الاحاديث توفّنى مسلماً وألحقنى بالصالحين . (يوسف، 101)

عفو وبخشش نسبت به برادران؛ لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم وهو أرحم الراحمين . (يوسف، 92)

تواضع نسبت به والدين؛ و رفع أبويه على العرش وخرّوا له سجّداً . (يوسف، 99)

2. در جمله إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ ادبى را رعايت كرده كه بى سابقه وبديع است، چون؛

به پدر وخاندانش امنيت داده است؛

رعايت سنت وروش پادشاهان را كه حكم صادر مى كنند نموده است؛

اينكه اين حكم را مقيد به مشيت خداى سبحان كرده تا بفهماند مشيت آدمى مانند ساير اسباب، اثر خود را نمى گذارد مگر وقتى كه مشيت الهى هم موافق آن باشد، واين خود

ص: 105


1- . طه 116.
2- . الميزان، ج11، ص 337.
3- . نمونه، ج10، ص 79؛ روح المعانى، ج7، ص 55.

مقتضاى توحيد خالص است.(1)

3. احسان پروردگار خود را در اينكه از زندان يعنى بلايى بزرگ نجاتش داد بياد آورد، آرى خداوند آن بلا را مبدل به نعمتى كرد كه هرگز احتمالش را نمى داد زيرا كسى احتمال نمى دهد كه زندان وسيله رسيدن به عزت وسلطنت شود. يوسف در اين موقف كه برادران ايستاده اند اسمى از بلاى بزرگ به چاه افتادن نياورد، آرى جوانمرديش به او اجازه نمى داد كه برادران را شرمنده سازد.(2)

4. بعد از آنكه يوسف(علیه السلام) خداى را ثنا گفت واحسان هاى او را در نجاتش از بلاها ودشواريها برشمرد، خواست تا نعمت هايى را هم كه خداوند بخصوص او ارزانى داشته برشمارد در حالى كه پيداست آن چنان محبت الهى در دلش هيجان يافته كه به كلى توجهش از غير خدا قطع شده، در نتيجه يكباره از خطاب وگفتگوى با پدر صرف نظر كرده متوجه پروردگار خود شده وخداى عز اسمه را مخاطب قرار داده مى گويد: «پروردگارا اين تو بودى كه از سلطنت، سهمى بسزا ارزانيم داشتى، واز تاويل احاديث تعليمم دادى».(3)

5. اين اسلامى كه يوسف درخواست كرد بالاترين درجات اسلام، وعالى ترين مراتب آنست، وآن عبارتست از تسليم محض بودن براى خداى سبحان به اينكه بنده براى خود وبراى آثار وجودى خود هيچ استقلالى نبيند ودر نتيجه هيچ چيز- چه خودش وچه صفات واعمالش- او را از پروردگارش مشغول نسازد.(4)

6. انسان در طول عمر خود، ممكن است دگرگونى هاى فراوانى پيدا كند ولى مسلما صفحات آخر زندگانى او از همه سرنوشت سازتر است، يوسف هم در اينجا از خدا همين را مى خواهد، مى گويد: تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِين .(5)

7. حتّى اگر شخص اوّل كشور نيز خواست از امنيّت سرزمين خود سخن بگويد، بايد

ص: 106


1- . الميزان، ج11، ص 336.
2- . همان، ص 339.
3- . الميزان، ج11، ص 340؛ اطيب البيان، ج7، ص 280.
4- . الميزان، ج11، ص 342.
5- . نمونه، ج10، ص 84.

توجّه به لطف خداوند داشته باشد. إِنْ شاءَ اللَّهُ زيرا تا خدا نخواهد، امنيّتى در كار نيست، چنان كه گروهى از سنگ هاى كوه خانه ساختند تا در امان باشند، ولى قهر خداوند امنيّت آنان را به هم زد. وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ . (حجر ، 82-83)

8. در هر مقامى هستيد والدين خود را بر خود برتر بدانيد. رَفَعَ أَبَوَيْهِ آنكه رنج بيشتر داشته بايد عزيزتر باشد.

9. مخلَص همه چيز را از خدا مى بيند واز حوادث گله نمى كند. در اين آيه كلمات جَعَلَها رَبِّى، أَحْسَنَ بِى، أَخْرَجَنِى وَجاءَ بِكُمْ ، سخن از الطاف الهى است.

10. خود را برتر ندانيد. بَيْنِى وَبَيْنَ إِخْوَتِى يوسف نگفت شيطان آنان را فريب داد، مى گويد شيطان بين من وآن ها را ... يعنى خود را نيز در يك سمت قرار مى دهد.

11. حضرت يعقوب در آغاز داستان به يوسف گفت: إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ودر پايان نيز يوسف(علیه السلام) گفت: إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ كه قابل توجّه است.

12. خداوند حكومت مصر را به دو نفر داد، يكى فرعون كه آن را به خود نسبت داد وگفت: أَ لَيْسَ لِى مُلْكُ مِصْرَ وديگر به يوسف داد كه آن را به خدا نسبت داد وگفت: آتَيْتَنِى مِنَ الْمُلْكِ .

13. يوسف كه خداوند همواره او را حفظ كرد، به او علم داد، به او حكومت داد وخطر را از او دور كرد، باز نگران عاقبت خود است. واى به حال كسانى كه قدرت، مال وعلم خود را با حيله به دست آورده اند، آنان چه عاقبتى خواهند داشت!

14. افتخار يوسف آن نيست كه حاكم بر مردم است، افتخارش آن است كه خداوند حاكم بر اوست. أَنْتَ وَلِيِّى فِى الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ .(1)

15. حضرت يوسف(علیه السلام) سلطنتش محدود بوده است؛ من الملك زيرا همه ملك وسلطنت از آن خداوند متعال است؛ قُل اللّهمّ مالك الملك... .

16. اثر ايمان وكفر

برخى از افراد به جهت ايمان داشتن در دنيا وآخرت تحت ولايت خداوند هستند مانند

ص: 107


1- . نور، ج6، ص 161.65

حضرت يوسف(علیه السلام) أَنْتَ وَلِيِّى فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ

لكن برخى از افراد به جهت كفر ورزى گرفتار خزى دنيا وآخرت هستند

... أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْىٌ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ ... (البقرة، 85)

17. نمونه واجدان ملك عظيم

در يك آيه مى فرمايد: ... فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (النساء، 54) در آيات ديگر نمونه ها را بيان مى كند:

حضرت داود(علیه السلام): ... وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ ... (البقرة، 251) يا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِى الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ ... (ص، 26)

حضرت يوسف(علیه السلام): رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِى مِنَ الْمُلْكِ ... (يوسف، 101)

حضرت سليمان(علیه السلام): وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ ... وَأُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَىْ ءٍ ... (النمل، 16)

ص: 108

آیه 102-107

اشاره

ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ (102) وَ ما أَكْثَرُ النّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ (103) وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ (104) وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ (105) وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ (106) أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذابِ اللّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (107)

ترجمه

اين از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى فرستيم! تو (هرگز) نزد آنها نبودى هنگامى كه تصميم مى گرفتند ونقشه مى كشيدند! * وبيشتر مردم، هر چند اصرار داشته باشى، ايمان نمى آورند! * وتو (هرگز) از آنها پاداشى نمى طلبى، آن نيست مگر تذكرى براى جهانيان! * وچه بسيار نشانه اى (از خدا) در آسمانها وزمين كه آنها از كنارش مى گذرند، واز آن رويگردانند! * وبيشتر آنها كه مدعى ايمان به خدا هستند، مشركند! * آيا ايمن از آنند كه عذاب فراگيرى از سوى خدا به سراغ آنان بيايد، يا ساعت رستاخيز ناگهان فرارسد، در حالى كه متوجه نيستند؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آگاه ساختن خداوند پيامبر را از امور غيبى مانند داستان يوسف ونيرنگ برادران، دلسوزى پيامبر نسبت به هدايت مردم وايمان نياوردن بيشتر آنان، عدم درخواست مزد از ناحيه پيامبر، نشانه هاى قدرت الهى در زمين وآسمان ها، روى گردانى مردم از آيات الهى وايمان نياوردن بيشتر آنان.

ب. مراد از شرك در آيه 106 بعضى از مراتب شرك است، كه با بعضى از مراتب ايمان جمع مى شود، ودر اصطلاح فن اخلاق آن را شرك خفى مى گويند.(1)

ج. منظور از شرك در آيه فوق كفر وانكار خدا وبت پرستى به صورت رسمى نيست؛ چنان كه از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) نقل شده فرمود: «شرك لايبلغ به الكفر» .(2)

ص: 109


1- . الميزان، ج11، ص 377؛ اطيب البيان، ج7، ص 289؛ روح المعانى، ج8، ص 95.
2- . مجمع البيان 5؛ 410؛ نمونه، ج10، ص 92.

امام باقر(علیه السلام) نيز فرمودند: مردم در عبادت موحد هستند، ولى در اطاعت از غير خدا گرفتار شرك مى شوند(1) ودر روايات ديگرى مى خوانيم كه مراد از شرك در اين آيه، شرك نعمت است. مثل اينكه انسان بگويد فلانى كار مرا سرو سامان داد، اگر فلانى نبود نابود شده بودم وامثال آن.

د. «غاشية» به معنى «پوشنده» و«پوشش» است واز جمله به پارچه بزرگ كه روى زين اسب مى اندازند وآن را مى پوشاند، غاشيه گفته مى شود، ومنظور در اينجا بلا ومجازاتى است كه همه بدكاران را فرا مى گيرد (مؤنث بودن «غاشية» به خاطر آنست كه صفت براى كلمه «عقوبة» است كه در تقدير مى باشد).(2)

نكته ها

1. تعبير به «حرص» دليل بر علاقه شديد پيامبر(صلی الله علیه و آله) به ايمان مردم بود، ولى چه سود، تنها اصرار وعلاقه او كافى نبود، قابليت زمينه ها نيز شرط است جايى كه فرزندان يعقوب كه در خانه وحى ونبوت بزرگ شدند اين چنين گرفتار طوفان هاى هوا وهوس مى شوند، تا آنجا كه مى خواهند برادر خويش را نابود كنند چگونه مى توان انتظار داشت كه همه مردم، بر هوى وهوس چيره شوند.(3)

2. قرآن ذكر است، زيرا: يادآور آيات، نعمات وصفات الهى است. يادآور گذشته وآينده انسان است.يادآور عوامل سقوط وعزّت جوامع است.يادآور صحنه هاى قيامت است. يادآور عظمت هستى است.يادآور تاريخ وزندگى شخصيّت هاى تاريخ ساز است.

3. آنچه زشت است درخواست پاداش است، نه دريافت آن. وما تسْئَلُهم .

4. تذكر بودن قرآن براى جهانيان إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمين در آيات مختلفى بيان شده؛ (تكوير 27، ص 87، يس 69، قلم 52، انعام 90).

5. جمله يَمُرُّونَ عَلَيْها را سه نوع معنى كرده اند:(4)

الف. منظور از مرور انسان ها بر آيات الهى، مشاهده آنهاست.

ص: 110


1- . اصول كافى، ج2، ص 292؛ روح المعانى، ج8، ص 95.
2- . مجمع البيان 5، 409؛ نمونه، ج10، ص 93؛ روح المعانى، ج8، ص 96.
3- . نمونه، ج10، ص 89؛ روح المعانى، ج8، ص 93.
4- . نور، ج6، ص 171؛ روح المعانى، ج8، ص 94.

ب. منظور از مرور انسان ها بر آيات، حركت زمين است، زيرا با حركت زمين، انسان بر اجرام آسمانى مرور مى كند.

ج. مرور بر آيات آسمانى، پيشگويى سوار شدن انسان بر وسايل فضايى وحركت آن ها در آسمان ها است.

آیه 108-111

اشاره

قُلْ هذِهِ سَبيلي أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني وَ سُبْحانَ اللّهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ (108) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ اْلآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذينَ اتَّقَوْا أَ فَلا تَعْقِلُونَ (109) حَتّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمينَ (110) لَقَدْ كانَ في قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ ِلأُولِي اْلأَلْبابِ ما كانَ حَديثًا يُفْتَرى وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ كُلّ ِ شَيْ ءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (111)

ترجمه

بگو: «اين راه من است من وپيروانم، وبا بصيرت كامل، همه مردم را به سوى خدا دعوت مى كنيم! منزه است خدا! ومن از مشركان نيستم!» * وما نفرستاديم پيش از تو، جز مردانى از اهل آباديها كه به آنها وحى مى كرديم! آيا (مخالفان دعوت تو،) در زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند چه شد؟! وسراى آخرت براى پرهيزكاران بهتر است! آيا فكر نمى كنيد؟ * (پيامبران به دعوت خود، ودشمنان آنها به مخالفت خود همچنان ادامه دادند) تا آنگاه كه رسولان مايوس شدند، و(مردم) گمان كردند كه به آنان دروغ گفته شده است، در اين هنگام، يارى ما به سراغ آنها آمد، آنان را كه خواستيم نجات يافتند ومجازات وعذاب ما از قوم گنهكار بازگردانده نمى شود! * در سرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود! اينها داستان دروغين نبود، بلكه (وحى آسمانى است، و) هماهنگ است با آنچه پيش روى او (از كتب آسمانى پيشين) قرار دارد وشرح هر چيزى (كه پايه سعادت انسان است) وهدايت ورحمتى است براى گروهى كه ايمان مى آورند!

ص: 111

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دعوت پيامبر وپيروانش به سوى خداوند از روى بصيرت ونشان دادن راه خدا، فرستادن پيامبران پيش از پيامبر براى هدايت مردم وكفرورزى آنان ومشاهده عقوبت الهى، يارى رسانى خداوند به پيامبران به هنگام نااميدى ونجات پيامبران وعذاب كفار، عبرت گرفتن خردمندان از سرگذشت اقوام سابق، قرآن كريم تصديق كننده كتب آسمانى پيشين ومايه هدايت ورحمت براى مؤمنان.

ب. مايوس شدن رسولان از ايمان آوردن قوم خود، همان معنايى است كه در داستان نوح آورده وفرموده: وَ أُوحِىَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ (هود،36) ونيز فرموده: وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لاتَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لايَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً (نوح،26-27) ونظير آن در داستان هود وصالح وشعيب وموسى(علیه السلام) نيز ديده مى شود.(1)

ج. در اينكه جمله ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا حال چه گروهى را بيان مى كند در ميان مفسران گفتگو است.

آنچه را كه بسيارى از بزرگان علماى تفسير آن را برگزيده اند خلاصه اش اين است كه كار پيامبران به جايى مى رسيد كه گمان مى كردند همه مردم بدون استثناء آن ها را تكذيب خواهند كرد، وحتى گروهى از مؤمنان كه اظهار ايمان مى كنند آن ها نيز در عقيده خود ثابت قدم نيستند!

اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه فاعل «ظنوا»، مؤمنان است يعنى مشكلات وبحران ها بحدى بود كه ايمان آورندگان، چنين مى پنداشتند نكند وعده نصرت وپيروزى كه پيامبران داده اند خلاف باشد؟! واين سوء ظن وتزلزل ناشى از آن براى افرادى كه تازه ايمان آورده اند چندان بعيد نيست.(2)

د. اينكه فرمود: نتيجه ايمان مؤمنين يارى آنان شد اين نيز نظير آيه: كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ (روم، 47) مى باشد، وهمچنين در ضمن داستان هلاكت برخى از امت ها اين معنا

ص: 112


1- . الميزان، ج11، ص380.
2- . مجمع البيان 5، 413 نمونه، ج10، ص 99؛ روح المعانى، ج8، ص 99؛ كشاف، ج2، ص510.

را آورده از آن جمله در داستان قوم هود فرموده: نَجَّيْنا هُوداً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ (هود، 66) ودر داستان قوم صالح فرموده: نَجَّيْنا صالِحاً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ (هود،66) ودر داستان قوم شعيب فرموده: نَجَّيْنا شُعَيْباً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ (هود، 94) وهمچنين در داستان هاى ديگر.(1)

ه - . آيه 111 گويا مى خواهد به اين نكته مهم اشاره كند كه داستان هاى ساختگى زيبا ودل انگيز بسيار است وهميشه در ميان همه اقوام، افسانه هاى خيالى جالب فراوان بوده است، مبادا كسى تصور كند سرگذشت يوسف ويا سرگذشت پيامبران ديگر كه در قرآن آمده از اين قبيل است.(2)

نكته ها

1. عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِى . اين جمله نشان مى دهد كه هر مسلمانى كه پيرو پيامبر(صلی الله علیه و آله) است به نوبه خود دعوت كننده به سوى حق است وبايد با سخن وعملش ديگران را به راه الله دعوت كند. ونيز نشان مى دهد كه «رهبر» بايد داراى بصيرت وبينايى وآگاهى كافى باشد، وگرنه دعوتش به سوى حق نخواهد بود.(3)

2. دعوت رهبر بايد به سوى خدا باشد، نه به سوى خود. أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ .(4)

3. رهبر معصوم مانند پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) بايد بصيرت كامل داشته باشد. عَلى بَصِيرَةٍ .

4. قرآن كريم در يك آيه خطاب به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد مردم را به سوى خداوند دعوت كن؛ وَ ادْعُ إِلَى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلَى هُدًى مُسْتَقِيمٍ . (حج، 67)

در آيه ديگر امتثال پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) را بيان مى كند: قُلْ هذِهِ سَبِيلِى أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِى وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ . (يوسف، 108)

5. سير وسفر بايد هدفدار باشد. أَ فَلَمْ يَسِيرُوا ... فَيَنْظُرُوا .(5)

6. قساوت ولجاجت در انسان، تا آنجا اوج مى گيرد كه انبياى بردبار را نيز مأيوس مى كند. إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ .(6)

ص: 113


1- . الميزان، ج11، ص 381.
2- . نمونه، ج10، ص 101.
3- . نمونه، ج10، ص 95.
4- . همان.
5- . نور، ج6، ص 177.
6- . تفسير نور، ج6، ص .179

7. اينكه فرمود: باس ما از مجرمين نمى گذرد، اين نيز در آيات بسيارى بطور عمومى وخصوصى ذكر شده، در آيه وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِىَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَهُمْ لايُظْلَمُونَ (يونس، 47) وآيه وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ (رعد،12).(1)

8. هم قهر وعذاب وهم لطف وامداد به دست خداست. نَصْرُنا ... بَأْسُنا .(2)

9. آنچه در داستان ها اهميت دارد، پندآموزى آنهاست. درابتداى سوره فرمود: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ ودر آخر فرمود: لَقَدْ كانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ .(3)

10. تنها اهل ايمان از هدايت ورحمت قرآن بهره مى برند. هُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ .(4)

ص: 114


1- . الميزان، ج11، ص 381.
2- . همان.
3- . تفسير نور، ج6، ص 180.
4- . همان، ص 181؛ روح المعانى، ج8، ص 106.

سوره رعد

اشاره

ص: 115

ص: 116

آیه 1-4

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

المر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ الَّذي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (1) اللّهُ الَّذي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْري ِلأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ اْلأَمْرَ يُفَصِّلُ اْلآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ (2) وَ هُوَ الَّذي مَدَّ اْلأَرْضَ وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ وَ أَنْهارًا وَ مِنْ كُلّ ِ الثَّمَراتِ جَعَلَ فيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (3) وَ فِي اْلأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي اْلأُكُلِ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (4)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

المر، اينها آيات كتاب (آسمانى) است وآنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، حق است ولى بيشتر مردم ايمان نمى آورند! * خدا همان كسى است كه آسمانها را، بدون ستونهايى كه براى شما ديدنى باشد، برافراشت، سپس بر عرش استيلا يافت (وزمام تدبير جهان را در كف قدرت گرفت) وخورشيد وماه را مسخر ساخت، كه هر كدام تا زمان معينى حركت دارند! كارها را او تدبير مى كند، آيات را (براى شما) تشريح مى نمايد، شايد به لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد! * واو كسى است كه زمين را گسترد ودر آن كوه ها ونهرهايى قرار داد ودر آن از تمام ميوه ها دو جفت آفريد، (پرده سياه) شب را بر روز مى پوشاند، در اينها آياتى است براى گروهى كه تفكر مى كنند! * ودر روى زمين، قطعاتى در كنار هم قرار دارد كه با هم متفاوتند و(نيز) باغهايى از انگور وزراعت ونخلها، (ودرختان ميوه گوناگون) كه گاه بر يك پايه مى رويند وگاه بر دو پايه، (وعجيب تر آنكه) همه آنها از يك آب سيراب مى شوند! وبا اين حال، بعضى از آنها را از جهت ميوه بر ديگرى برترى مى دهيم، در اينها نشانه هايى است براى گروهى كه عقل خويش را به كار مى گيرند!

ص: 117

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عظمت قرآن كريم ونزول آن از جانب پروردگار بر اساس حق، برافراشته شدن آسمان ها بدون ستون توسط خداوند بر عرش، نشانه هاى خداوند براى گروه متفكر در گسترش زمين وقرار دادن كوه ها ونهرها در آن، نشانه هاى خداوند براى خردمندان در باغ ها وميوه هاى مختلف.

ب. براى جمله بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها دو تفسير گفته اند: نخست اينكه «همانگونه كه مى بينيد آسمان، بى ستون است» (گويى در اصل چنين بوده، ترونها بغير عمد) كه در اين صورت (بغير عمد ) متعلق به (ترونها) است. چنانكه در تفسير اطيب البيان آمده است ايشان مى گويد: تمام اين كرات حتى كره زمين وآب در اين فضاء وسيع به حفظ الهى نگه داشته شده است وهيچ تكيه گاه وستونى ندارد. ديگر اينكه «ترونها»، صفت براى «عمد» بوده باشد كه معنيش چنين است، آسمانها را بدون ستونى كه مرئى باشد، برافراشته است، كه لازمه آن وجود ستونى براى آسمان است، اما ستونى نامرئى.!

و اين همان است كه از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) در حديث حسين بن خالد آمده است، او مى گويد از امام ابى الحسن الرضا(علیه السلام) پرسيدم، اينكه خداوند فرموده: وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ (سوگند به آسمان كه داراى راههاست) يعنى چه، فرمود: اين آسمان راههايى به سوى زمين دارد ... حسين بن خالد مى گويد عرض كردم چگونه مى تواند راه ارتباطى با زمين داشته باشد در حالى كه خداوند مى فرمايد آسمانها بى ستون است، امام فرمود:

«سبحان اللَّه، أ ليس اللَّه يقول بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها؟ قلت بلى، فقال ثم عمد ولكن لاترونها» : عجيب است، آيا خداوند نمى فرمايد بدون ستونى كه قابل مشاهده باشد؟ من عرض كردم آرى، فرمود: پس ستونهايى هست وليكن شما آن را نمى بينيد(1).(2)

ج. در نخستين آيه مورد بحث، در ابتدا اشاره به اسرار آفرينش وتوحيد شده بود، ولى در پايان آيه مى خوانيم: يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ ؛ خداوند آيات خويش را براى

ص: 118


1- . تبيان، ج6، ص 213؛ مجمع البيان، ج6، ص 421، اين حديث را در تفسير برهان از تفسير على بن ابراهيم وهمچنين از تفسير عياشى نقل كرده اند؛ برهان ج2، ص 278.
2- .اطيب البيان، ج 7، ص300؛ نمونه، ج10، ص 110.

شما تشريح مى كند تا به قيامت ومعاد يقين پيدا كنيد. اين سؤال پيش مى آيد كه چه رابطه اى بين مساله توحيد ومعاد است كه يكى به عنوان نتيجه ديگرى ذكر شده است ؟

پاسخ اين سؤال با توجه به اين نكته روشن مى شود كه اولا قدرت خداوند بر ايجاد اين جهان، دليل بر قدرت او بر اعاده آن است، در اواخر سوره يس مى خوانيم: «آيا خدايى كه آسمانها وزمين را آفريد قدرت ايجاد مثل آن را ندارد».

ثانيا اگر عالم آخرت نباشد، آفرينش اين جهان، بيهوده خواهد بود، چرا كه اين زندگى به تنهايى نمى تواند هدفى براى آفرينش اين جهان پهناور باشد قرآن مجيد ضمن آيات مربوط به معاد (سوره واقعه آيه 62) مى گويد: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لاتَذَكَّرُونَ ؛ شما كه اين جهان را ديده ايد چگونه متذكر نمى شويد كه حتما جهانى بعد از آن خواهد بود.(1)

د. تسخير خورشيد وماه: در آيات فوق خوانديم كه خداوند خورشيد وماه را مسخر كرده است، آيات فراوانى در قرآن مجيد داريم كه مى گويد كرات آسمانى وموجودات زمينى وشب وروز ومانند آن، همه مسخر انسانند، در يك مورد مى خوانيم: خداوند نهرها را مسخر شما كرد وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ . (ابراهيم، 32)

و در مورد ديگر مى فرمايد: كشتى را مسخر شما ساخت؛ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ (ابراهيم، 32) ودر جاى ديگر شب وروز را براى شما تسخير كرد؛ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهارَ . (نحل ، 12)

و در جاى ديگر خورشيد وماه را مسخر شما ساخت وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ (ابراهيم، 33) ودر جاى ديگر دريا را به تسخير شما در آورد تا گوشت تازه از آن استفاده كنيد وَ هُوَ الَّذِى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا . (نحل، 14)

و در جاى ديگر مى فرمايد: آيا نمى بينى خداوند همه آنچه را روى زمين است مسخر شما ساخت ؟ أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِى الْأَرْضِ . (حج، 56)

و بالآخره در جاى ديگر مى خوانيم: خداوند آنچه را در آسمان ها وزمين است، همگى را مسخر شما ساخت وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِى السَّماواتِ وَما فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ . (جاثيه، 13)

از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه اولا انسان تكامل يافته ترين موجود اين جهان است، واز نظر جهان بينى اسلام آن قدر به او ارزش ومقام داده شده است كه همه

ص: 119


1- . نمونه، ج10، ص 118.

موجودات ديگر را مسخر اين انسان ساخته، انسانى كه خليفة اللَّه است وقلبش جايگاه نور خدا.

ثانيا روشن مى شود كه «تسخير» در اين آيات به اين معنى نيست كه انسان اين موجودات را همگى تحت فرمان خود در مى آورد، بلكه همين اندازه كه در مسير منافع وخدمت او حركت دارند وفى المثل كرات آسمانى براى او نور افشانى مى كنند يا فوائد ديگرى دارند در تسخير او هستند.(1)

ه - . مراد از آياتى كه كلمه «تلك» بدان اشاره مى كند همين موجودات عالم هستى، واشياى خارجى است كه در نظام عام الهى مسخر شده اند، ومراد از «كتاب» هم مجموع عالم هستى است كه مى توان گفت به وجهى همان لوح محفوظ است، ويا به نوعى از عنايت ومجاز مراد از آن، قرآن كريم است، به خاطر اينكه مشتمل بر آيات هستى است.

و.الف ولام در كلمه «الحق» حصر را مى رساند، ومفادش اين است كه آنچه بسوى تو نازل شده فقط وفقط حق است، نه اينكه باطل محض ويا آميخته به باطل باشد.

ز. راغب در مفردات مى گويد: «عمود» چيزى است كه خيمه به آن تكيه دارد ومى ايستد، وجمع آن، هم «عمد»- به ضم عين وميم- مى آيد.(2)

ح. يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ ، از ظاهر سياق برمى آيد كه مراد از «آيات»، همان آيات تكوينى است، وبنابراين، مراد از «تفصيل آيات» اين است كه اشياء را از هم جدا وهر كدام را از ديگرى متمايز مى سازد، واز هر كدام، آنچه كه در ذات وباطنش نهفته است بيرون آورد، در نتيجه نور از ظلمت، وحق از باطل، وخير از شر، وصالح از طالح، ونيكوكار از مجرم متمايز گردد.

و لذا مى بينيم دنبال جمله مورد بحث فرمود: لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ ، زيرا روز لقاى پروردگار، همان روز ساعت وقيامت است كه آن را «يوم الفصل» هم ناميده ووعده داده كه در آن متقين را از مجرمين وفجار جدا سازد، وفرموده: إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ .(3)

ط . مشهور در نزد مفسران اين است كه مراد از آيات، آيات كتاب هايى است كه از ناحيه

ص: 120


1- . مجمع البيان، ج6، ص 421؛ نمونه، ج10، ص 120.
2- . الميزان، ج11، ص 389، 390.
3- . مجمع البيان، ج6، ص 421 .

خدا نازل شده، بنابراين، مقصود از تفصيل آيات به منظور جدا ساختن، عبارت مى شود از شرح آن وبيان وپرده بردارى از حقايق آن در كتاب هايى كه بر انبياء نازل شده، تا مردم در آنها تدبر وتفكر كنند وحقايق آنها را بفهمند، زيرا در اين صورتست كه اميد مى رود به لقاى پروردگار شان يقين پيدا نموده به سوى او بازگشت كنند.

اين نظريه مشهورتر است در بين مفسران، وليكن آن معنايى كه ما گذرانديم روشن تر وبا سياق آيات سازگارتر است.(1)

. كلمه «صِنْوانٌ » بر خلاف ظاهرش كه قالب تثنيه دارد، جمع «صنو» به معناى شاخه اى است كه از اصل درخت خارج مى شود، ودر اينجا به معناى مشابه ومانند است.(2)

نكته ها

1. قرآن كريم كتاب بسيار با عظمتى است (تلك) اشاره به دور دلالت بر عظمت دارد.(3)

2. نزول كتب آسمانى، براى تربيت مردم است. أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ .

2. محور، حقانيّت است نه اكثريّت. بى توجّهى وايمان نياوردن اكثريّت مردم، دليل بر باطل بودن راه نيست. من ربك الْحَقُّ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايُؤْمِنُونَ .(4)

3. آياتى در قرآن بر نگهدارى آسمان ها (وزمين) توسط خدا دلالت مى كند، از جمله: آيه فوق؛ اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها .

الف؛ إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَلَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَكَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ (فاطر، 41)؛ همانا خداوند آسمان ها وزمين را از سقوط حفظ مى كند واگر روى به سقوط نهند، هيچكس جز او نمى تواند آنها را نگهدارد.

ب؛ وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ (حج، 65)؛ وخداوند از سقوط آسمان بر زمين جلوگيرى مى كند.(5)

4. خداوند متعال آيات قرآن را براى همه مردم روشن مى سازد وروشن شدن معارف آن

ص: 121


1- . الميزان، ج11، ص 395.
2- . نور، ج6، ص 190.
3- . صفوة التفاسير، ج2، ص 78.
4- . نور، ج6. ص 186 .190
5- . نور، ج6، ص 187

به منظور درك وفهميدن مردم است اين هدف با واژه هاى (يفصل، نبين، نصرف) در قرآن مطرح شده است؛ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ . (آل عمران، 118) كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ . (انعام، 65) وَ لَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ هُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ . (اعراف، 52)

5. نظير آيه 2 سوره رعد درباره تسخير شمس وقمر وحركت آنها تا مدت مشخص، اين آيات است؛ لقمان 29، فاطر 13 وزمر 5.

6. نظام آفرينش بر اساس زوجيّت است؛(1)

الف: زوجيّت در نباتات وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ . (حج، 5)

ب: زوجيّت در حيوانات وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً . (شورى، 11)

ج: زوجيّت در انسان خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً . (روم، 21)

د: زوجيّت در همه چيز وَ مِنْ كُلِّ شَىْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ . (ذاريات، 49)

7. از جمله قدرت نمايى خداوند اين است كه قطعات زمين با اينكه مجاور يكديگر است در عين حال با هم متفاوت است. قسمتى از زمين سفت است قسمتى نرم وقسمتى شوره زار است وقسمتى حاصل خيز وهر قسمتى استعداد پرورش ميوه خاصى دارد. وَ فِى الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ .(2)

8. تنوّع ميوه ها با رنگ، مزه، بو وشكل هاى مختلف، همه از نشانه هاى قدرت الهى است. لَآياتٍ .(3)

ص: 122


1- . همان، ص 189.
2- . اطيب البيان، ج7، ص 304.
3- .مجمع البيان، ج6، ص 424؛ نور، ج6، ص 190.

آیه 5-6

اشاره

وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا كُنّا تُرابًا أَ إِنّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ أُولئِكَ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ اْلأَغْلالُ في أَعْناقِهِمْ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (5) وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنّاسِ عَلى ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَشَديدُ الْعِقابِ (6)

ترجمه

و اگر (از چيزى) تعجب مى كنى، عجيب گفتار آنهاست كه مى گويند: «آيا هنگامى كه ما خاك شديم، (بار ديگر زنده مى شويم و) به خلقت جديدى بازمى گرديم ؟!» آنها كسانى هستند كه به پروردگارشان كافر شده اند وآنان غل وزنجيرها در گردنشان است وآنها اهل دوزخند، وجاودانه در آن خواهند ماند! * آنها پيش از حسنه (ورحمت)، از تو تقاضاى شتاب در سيئه (وعذاب) مى كنند، با اينكه پيش از آنها بلاهاى عبرت انگيز نازل شده است! وپروردگار تو نسبت به مردم -با اينكه ظلم مى كنند- داراى مغفرت است و(در عين حال،) پروردگارت داراى عذاب شديد است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تعجب كفار از خلقت جديد در قيامت، گرفتار بودن منكران قيامت در غل وزنجير، شتابزدگى كفار در طلب عقوبت.

ب. آيا خداوند ستمگران را مى بخشد؟در آيات فوق مى فرمايد كه پروردگار نسبت به مردم با ظلمى كه دارند، داراى مغفرت وآمرزش است، مسلما منظور اين نيست كه خداوند ظالمى را كه بر ظلمش اصرار دارد مشمول عفو مى كند، بلكه مى خواهد به ظالمان نيز امكان بازگشت واصلاح خويش را به اين وسيله بدهد، والا مشمول جمله دوم كه مى گويد پروردگار تو «شديد العقاب» است خواهد بود.

ج. ضمنا از آيه 6 استفاده مى شود كه گناهان كبيره از جمله ظلم قابل بخشش است (منتها با تمام شرائطش) اين آيه ومانند آن به گفتار نادرستى كه از قديم از «معتزله» نقل شده كه

ص: 123

مى گفتند گناهان كبيره هرگز بخشيده نخواهد شد پاسخ قاطع مى دهد.(1)

د. منظور از استعجال سيّئه، طلب عذاب است(2)

نكته ها

1. تعجب از آفرينش جديد چرا؟ از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه يكى از مشكلات پيامبران در مقابل اقوام مشرك اثبات مساله «معاد جسمانى» بوده است زيرا آنها هميشه از اين موضوع تعجب مى كردند كه چگونه انسان بعد از خاك شدن بار ديگر به حيات وزندگى باز مى گردد، وهمين تعبير كه در آيات مورد بحث ديديم أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ با مختصر تفاوتى در هفت مورد ديگر از آيات قرآن ديده مى شود. (مؤمنون، 35، مؤمنون، 82، نمل، 67، صافات، 16 و53، ق، 3، واقعه، 47)

و از اين روشن مى شود كه اين اشكال از نظر آنها بسيار مهم بوده است كه همه جا روى آن تكيه مى كردند، ولى قرآن مجيد در عبارات بسيار كوتاهى، جواب قاطع به آنها مى دهد، مثلا: در آيه 29 سوره اعراف با جمله كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ كه چند كلمه بيشتر نيست به اين موضوع پاسخ دندانشكن مى دهد.(3)

2. تغيير اشياء به سه صورت است؛

تغيير اوصاف مثل اينكه انسان سالم مريض شود يا جاهل عالم گردد، يا كافر مومن گردد.

تغيير نوع: با حفظ جنسيت چنانكه درباره اصحاب سبت مى فرمايد: فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ (بقره، 65) كه ظاهر آنها انسان وباطنا حيوان شدند.

تغيير حقيقت: مثل اين كه نطفه علقه شود وعلقه مضغه گردد وخداوند كه قدرت دارد خاك را انسان كند قدرت دارد انسان را خاك كند ودر قيامت به صورت انسان در آورد.(4)

3. ذكر «مغفرت وسيع» پروردگار و«عقاب شديد» او در واقع براى قرار دادن همگان در خط ميانه «خوف» و«رجاء» است كه عامل مهم تربيت انسان است.(5)

ص: 124


1- . نمونه، ج10، ص 127.
2- . اطيب البيان، ج7، ص 308.
3- . نمونه، ج10، ص 126.
4- . اطيب البيان، ج7، ص 306.
5- . نمونه، ج10، ص 127.

4. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: اگر عفو خدا نبود زندگى بر هيچ انسانى گورا نبود واگر عقاب او نبود همه افراد به كار خود تكيه مى كردند؛

لولا عفو الله وتجاوزه ما هنا احد العيش ولو لاوعيد الله لاتكّل كل واحد.(1)

5. شبهه اى است درباره معاد، كه خود جهات مختلفى دارد، وخداى سبحان در كلام خود از يك يك آن جهات ومناسب هر كدام جوابى داده كه ريشه شبهه را از بيخ وبن بركنده است.

يكى از آن جهات، اين استبعاد است كه خاك برگردد وانسانى تمام عيار شود، از اين شبهه جوابى داده شده كه مگر قبلا كه زنده بود از چه خلق شده بود؟ ومگر غير اين بود كه مواد زمينى بصورت منى ونطفه درآمده سپس علقه شده سپس مضغه گشته وسپس بصورت بدن انسانى تمام عيار درآمده است ؟ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ ... . (حج، 5)(2)

يكى ديگر از موارد استبعاد اين است كه بطور كلى چيزى كه معدوم شده دوباره موجود مى گردد، واز اين، جواب داده شده به اينكه: خلقت نخست چطور ممكن بود، اين نيز به همان نحو ممكن است، هم چنان كه خداى تعالى فرمود: وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَنَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْىِ الْعِظامَ وَهِىَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ . (يس، 78-79)

جهت سوم اينكه انسان وقتى مرد، ذاتش معدوم مى شود، وديگر ذاتى ندارد تا با خلقت جديد لباس وجود به تن كند، بله در ذهن اشخاص تصورى از او هست، وليكن انسان خارجى نيست، پس چه چيز اعاده وجود مى يابد؟(3)

خداوند در اين باره مى فرمايد: وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِى الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ (سجده، 11) كه حاصلش اين است كه شما با مردن در زمين گم نمى شويد ومعدوم نمى گرديد، بلكه ملك الموت كه موكل بر مرگ است آن حقيقتى را كه لفظ «شما» و«ما» به آن دلالت مى كند، وعبارت از جانها است مى گيرد ودر قبضه او باقى مى ماند وگم نمى شود، آن گاه وقتى

ص: 125


1- . مجمع البيان، ج6، ص 427؛ صافى، ج 3، ص 58.
2- . الميزان، ج11، ص 406.
3- . الميزان، ج11، ص 406.

مبعوث شديد بسوى خدا برمى گرديد، ودوباره بدنهاى شما بجانهايتان ملحق مى شود، وباز شما شمائيد.(1)

6. از آيه شريفه 6 ، سه نكته استفاده مى شود؛

تعبير به كلمه «ربك» براى افاده اين جهت است كه ايشان چون مشرك وبت پرستند خداى تعالى را رب خود نمى دانند، ودر ميان ايشان تنها رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است كه خدا را رب خود مى داند.

مراد از مغفرت وعقاب، اعم از مغفرت وعقاب دنيوى واخروى است چون مشركين در سيئه وعقوبت دنيوى عجله مى كردند، هم چنان كه «مثلات» هم كه خدا در جوابشان فرمود: اقوام قبل از ايشان را از بين برد، عقوبت هاى دنيوى بوده، كه بر ايشان نازل مى شده.

علاوه بر اين، عفو ومغفرت اختصاص به بعد از مرگ ويا روز قيامت ندارد، وهمچنين آثار آن دو نيز تنها مختص به قيامت نيست.

خداوند تعالى مى تواند مغفرت خود را گسترده ودامنه اش را وسيع كند، وهر كه را بخواهد بيامرزد، حتى شامل ظالم هم در حين ظلمش بشود، ودر صورتى كه حكمت اقتضاء كرد او را نيز آمرزيده، مظلمه اش را جبران كند، هم چنان كه مى تواند عقاب نمايد، كما اينكه فرمود: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ . (مائده، 118)

و به خاطر همين نكته بود كه خداى تعالى از مورد مغفرت به «للناس» تعبير كرد ونفرمود: «للمؤمنين» ويا «للتائبين» ويا امثال آن.(2)

ص: 126


1- . الميزان، ج11، ص 407.
2- . الميزان، ج11، ص 410.

آیه 7

اشاره

آيه 7

وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّه إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلّ ِ قَوْمٍ هادٍ(7)

ترجمه

كسانى كه كافر شدند مى گويند: «چرا آيه (ومعجزه اى) از پروردگارش بر او نازل نشده ؟!» تو فقط بيم دهنده اى! وبراى هر گروهى هدايت كننده اى است (،و اينها همه بهانه است، نه براى جستجوى حقيقت)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه در دو محور سخن مى گويد: اعتراض كفار بر عدم نزول معجزه وتوصيف پيامبر به انذار مردم وهدايت گرى.

ب. در اينكه منظور از جمله لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ چيست ؟

برخى گفته اند منذر پيامبر است وهادى خداوند متعال است.

بعضى گفته اند منذر پيامبر است وهادى هر پيامبر هدايتگرى است.

جمعى از مفسران گفته اند كه اين هر دو صفت «منذر» و«هادى» به پيامبر بر مى گردد ودر واقع جمله چنين بوده است انت منذر وهاد لكل قوم: «تو بيم دهنده وهدايت كننده براى هر جمعيتى هستى».(1)

ولى اين تفسير خلاف ظاهر آيه فوق است، چرا كه «واو» جمله لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ را از إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ جدا كرده است، آرى اگر كلمه «هاد»، قبل از لِكُلِّ قَوْمٍ بود اين معنى كاملا قابل قبول بود ولى چنين نيست.

ديگر اينكه هدف اين بوده است كه دو قسم دعوت كننده به سوى حق را بيان كند: اول دعوت كننده اى كه كارش انذار است، وديگر دعوت كننده اى كه كارش هدايت است. حتما سؤال خواهيد كرد كه ميان «انذار» و«هدايت» چه تفاوت است ؟ در پاسخ مى گوئيم كه انذار براى آن است كه گمراهان از بيراهه به راه آيند، ودر متن صراط مستقيم جاى گيرند ولى هدايت براى اين است كه مردم را پس از آمدن به راه به پيش ببرد.

در حقيقت «منذر» همچون «علت محدثه» وايجاد كننده است، وهادى به منزله «علت

ص: 127


1- . تبيان، ج 6، ص 323؛ مجمع البيان، ج6، ص 427.

مبقيه» ونگهدارنده وپيش برنده، واين همان چيزى است كه ما از آن تعبير به «رسول» و«امام» مى كنيم.(1)

روايات متعددى كه از پيامبر(صلی الله علیه و آله) در كتب شيعه واهل تسنن نقل شده كه فرمود: «من منذرم وعلى هادى است» اين تفسير را كاملا تاييد مى كند.(2)

مرحوم شيخ طوسى وفخر رازى در ذيل همين آيه در تفسير اين جمله از «ابن عباس» چنين نقل مى كنند:

وضع رسول اللَّه يده على صدره فقال انا المنذر، ثم اوما الى منكب على(علیه السلام) وقال انت الهادى بك يهتدى المهتدون من بعدى؛ پيامبر دستش را بر سينه خود گذاشت وفرمود: منم منذر! سپس به شانه على اشاره كرد وفرمود تويى هادى! وبوسيله تو بعد از من هدايت يافتگان هدايت مى شوند.(3)

اين روايت را دانشمند معروف اهل تسنن علامه ابن كثير در تفسير خود، وهمچنين علامه ابن صباغ مالكى در «فصول المهمه» وگنجى شافعى در «كفاية الطالب» وطبرى در تفسير خود وابو حيان اندلسى در كتاب تفسيرش به نام «بحر المحيط » وهمچنين علامه نيشابورى در تفسير خويش وگروه ديگرى نقل كرده اند.(4)

ج. در 26 حديث آمده كه مراد از «هاد» ائمه معصومين: هستند.(5)

نكته ها

1. از آيه شريفه استفاده مى شود كه زمين هيچ وقت از هدايت گرى كه مردم را بسوى حق هدايت كند خالى نمى شود، يا بايد پيغمبرى باشد ويا هادى ديگرى كه به امر خدا هدايت كند.(6)

2. كافران، توقّعات نابجا از خدا وپيامبرش دارند. (آنها خواستار نشانه ها ومعجزه هايى بر اساس هوا وهوس خود هستند.) لَوْ لاأُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ .(7)

ص: 128


1- . نمونه، ج10، ص 130.
2- . همان، ص 131.
3- . صافى، ج 3، ص 59؛ تبيان، ج 6، ص223؛ تفسير كبير،ج 19، ص 14.
4- . مجمع البيان، ج 6، ص 427؛ نمونه، ج10، ص 131.
5- . اطيب البيان، ج7، ص 310.
6- . الميزان، ج11، ص 416.
7- . نور، ج6، ص 195.

3. انسانِ بهانه جو، لايق خطاب الهى نيست. إِنَّما أَنْتَ خداوند گفتار كفّار را بى جواب گذارده وپيامبر را مخاطب قرار داده است.(1)

4. براى جامعه ى جاهل غافل، هشدار بيش از بشارت ضرورت دارد. إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ . حدود 120 مرتبه واژه «انذار» در قرآن آمده كه 100مرتبه آن در مكه نازل شده است.(2)

آیه 8-10

اشاره

اللّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى وَ ما تَغيضُ اْلأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ كُلُّ شَيْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ(8) عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبيرُ الْمُتَعالِ (9) سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ(10)

ترجمه

خدا از جنين هايى كه هر (انسان يا حيوان) ماده اى حمل مى كند آگاه است ونيز از آنچه رحمها كم مى كنند (وپيش از موعد مقرر مى زايند)، وهم از آنچه افزون مى كنند (وبعد از موقع ميزايند) وهر چيز نزد او مقدار معينى دارد. * او از غيب وشهود آگاه، وبزرگ ومتعالى است! * براى او يكسان است كسانى از شما كه پنهانى سخن بگويند، يا آن را آشكار سازند، وكسانى كه شبانگاه مخفيانه حركت مى كنند، يا در روشنايى روز.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آگاهى خداوند از اوضاع رحم زنان، آگاهى خدا به غيب وآشكار وبلندمرتبگى او، آگاهى پروردگار از سخنان پنهانى وآشكار وحالات او.

ب. در تفسير آيه 8 در ميان مفسران گفتگو بسيار است: بعضى آن را اشاره به صورت هاى سه گانه حمل دانسته اند، كه گاهى به موعد مقرر متولد مى شود وگاهى قبل از موقع (گويى زمان لازم را در خود فرو برده است) وگاهى بعد از موعد مقرر تولد مى يابد، خداوند همه اينها را مى داند واز تاريخ تولد جنين ولحظه آن بى كم وكاست آگاه است، واين از امورى

ص: 129


1- . نور، ج6، ص 195؛ الميزان ج11، ص469.
2- . نور، ج6، ص 195.

است كه هيچكس وهيچ دستگاهى دقيقا نمى تواند آن را مشخص كند، اين علم مخصوص ذات پاك پروردگار است ودليل آن هم روشن است چرا كه استعداد رحم ها وجنين ها كاملا متفاوت مى باشد، وهيچكس از اين تفاوتها دقيقا آگاه نيست.

بعضى ديگر گفته اند كه جمله هاى سه گانه بالا اشاره به سه حالت مختلف از اعمال «رحم» در ايام باردارى است: جمله اول اشاره به خود جنين است كه رحم آن را حفظ مى كند، وجمله دوم اشاره به خون حيض است كه در آن مى ريزد وجذب جنين مى گردد، وآن را مى مكد ودر خود فرو مى برد وجمله سوم اشاره به خون هاى اضافى است كه در ايام حمل، احيانا به خارج ريخته مى شود ويابه هنگام تولد وبعد از آن دفع مى گردد . در تفسير الميزان ضمن تأييد اين تفسير براى آيه فوق، مى فرمايد: بعضى از روايات ائمه اهل بيت: اين تفسير را تاييد مى كند وآنچه از ابن عباس نقل شده نيز برهمين معنى منطبق است، ولى دقت در رواياتى كه در تفسير نور الثقلين در ذيل آيه از ائمه اهلبيت: نقل شده نشان مى دهد كه بيشتر اشاره به همان معناى اول دارد.(1)

ج. «سارب» از ماده «سرب» (بر وزن ضرر) در اصل به معنى آب جارى است، وسپس به انسانى كه دنبال كارى در حركت است گفته شده.(2)

د. راغب در مفردات مى گويد: ماده «غاض» هم لازم استعمال مى شود وهم متعدى، هم گفته مى شود «غاض الشىء- فلان چيز ناقص شد»، وهم گفته مى شود «غاضه غيره- فلان چيز را ناقص كردند»، در قرآن كريم هم بهر دو نحو آمده كه مى فرمايد: «و غيض الماء- آب ناقص شد»، « وَ ما تَغِيضُ الْأَرْحامُ - آنچه رحمها ناقص مى كند- يعنى آن را فاسد مى سازد، وبصورت آبى درمى آورد كه بزمين فرو ميرود» وكلمه «غيضة» به معناى محلى است كه آب در آنجا بايستد وزمين آن را ببلعد.(3)

ه - . آيه 10 نسبت به آيه 9 به منزله نتيجه است ومعناى مجموع آن دو چنين است كه: وقتى خداى سبحان عالم به غيب وشهادت است وعلمش نسبت به آن دو على السويه است، پس براى او باز على السويه است كه شما گفتار خود را آهسته بگوئيد ويا بلند بگوييد

ص: 130


1- . تبيان، ج6، ص 224؛ صافى، ج3، ص 59؛ تفسير كبير، ج19، ص 15؛ نمونه، ج10، ص 134.
2- . مجمع البيان، ج6، ص 429؛ نمونه، ج10، ص 136.
3- . الميزان، ج11، ص 416.

چون خداى سبحان هر دو قسم را مى داند وگفتار هر دو را مى شنود بدون اينكه گفتار آن كس كه آهسته سخن مى گويد برايش مخفى بماند، ونيز براى او على السويه است راه رفتن آن كس كه در شب راه مى پيمايد واز تاريكى شب استمداد مى كند تا ناظران پى بكارش نبرند، وآن كس كه در روز روشن وعلنى راه مى رود وخود را پنهان نمى كند، خداوند راه رفتن هر دو را مى داند.(1)

نكته ها

1. همه چيز اندازه دارد، يعنى محدود به حدى است كه از آن حد تجاوز نمى كند، در سوره طلاق آيه 3 مى فرمايد قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَىْ ءٍ قَدْراً خدا براى هر چيز مقدار واندازه اى قرار داده است ودر سوره حجر آيه 21 مى فرمايد وَ إِنْ مِنْ شَىْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍمَعْلُومٍ ؛ هر چيزى خزائنش نزد ما است وجز به مقدار معين آن را نازل نمى كنيم در آيات مورد بحث نيز مى فرمايد: وَ كُلُّ شَىْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ .(2)

2. آثار تربيتى توجه به علم خدا: هر گاه به اين حقيقت: راستى ايمان داشته باشيم ونظارت دائمى او را بر خود احساس كنيم دگرگونى عميقى در روح وفكر وگفتار وكردار ماپيدا مى شود.

در روايتى كه از امام صادق(علیه السلام) نقل شده در پاسخ سؤال كسى كه مى پرسد برنامه زندگانى شما چيست ؟ امورى را مى فرمايد، از جمله اينكه:

علمت ان اللَّه مطّلع علّى فاستحييت يكى از برنامه هاى من اين است كه دانستم خداوند از تمام كارهاى من آگاه وبا خبر است ولذا از نافرمانى او حيا وشرم دارم.(3)

3. علم خداوند، به جزئيات هم تعلق مى گيرد. (او از نژاد، صفات، استعدادها، شكل وجنس جنين آگاهست.) يَعْلَمُ ... ما تَغِيضُ ... وَما تَزْدادُ .(4)

ص: 131


1- . همان، ص 420.
2- . نمونه، ج10، ص 137.
3- . همان، ص 139.
4- . نور، ج6، ص 196.

آیه 11

اشاره

لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوْءًا فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ (11)

ترجمه

براى انسان، مامورانى است كه پى در پى، از پيش رو، واز پشت سرش او را از فرمان خدا (حوادث غير حتمى) حفظ مى كنند، (اما) خداوند سرنوشت هيچ قوم (وملتى) را تغيير نمى دهد مگر آنكه آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند! وهنگامى كه خدا اراده سوئى به قومى (بخاطر اعمالشان) كند، هيچ چيز مانع آن نخواهد شد وجز خدا، سرپرستى نخواهند داشت!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه در چند محور سخن مى گويد: حفاظت انسان به وسيله فرشتگان، تغيير سرنوشت ملت به جهت تغيير درونى، حتميت عقوبت مردم.

ب. بدون ترديد انسان در زندگى خود در معرض آفات وبلاهاى زيادى است. مخصوصا به هنگام كودكى كه آگاهى انسان از اوضاع اطراف خود بسيار ناچيز است وهيچگونه تجربه اى ندارد، در هر گامى خطرى در كمين او نشسته است، وگاه انسان تعجب مى كند كه كودك چگونه از لابلاى اينهمه حوادث جان به سلامت مى برد وبزرگ مى شود.اگر براستى در اين مسائل بينديشيم احساس مى كنيم كه نيروى محافظى هست كه ما را در برابر حوادث حفظ مى كند وهمچون سپرى از پيش رو وپشت سر محافظ ونگهدار ما است.

امام باقر(علیه السلام) مى فرمايد: دو فرشته اند كه انسان را در شب حفظ مى كنند ودو فرشته اند كه در روز كه به طور متناوب به اين وظيفه مى پردازند.(1)

امام صادق(علیه السلام) مى فرمايد:

«ما من عبد الا ومعه ملكان يحفظانه فاذا جاء الامر من عند اللَّه خليّا بينه وبين امر اللَّه»؛ هيچ بنده اى نيست مگر اينكه دو فرشته با او هستند واو را محافظت مى كنند، اما هنگامى كه فرمان قطعى خداوند فرا رسد، او را تسليم حوادث مى كنند.(2) (بنابراين

ص: 132


1- . برهان، ج2، ص 283.
2- . نهج البلاغه، كلمات قصار جمله201.

آنها تنها او را از حوادثى كه به فرمان خدا قطعيت نيافته حفظ مى كنند).

ج. اين خداى سبحان است كه او وآثار حاضر وغائب او را حفظ مى كند، ودر عين اينكه فرموده: اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ ونيز فرموده: وَ رَبُّكَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ حَفِيظٌ در عين حال وسائطى را هم در اين حفظ كردن، اثبات نموده ومى فرمايد: وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ ؛ پس اگر خداى تعالى آثار حاضر وغايب انسانى را بوسيله اين وسائط كه گاهى آنها را حافظين ناميده وگاهى معقبات خوانده حفظ نمى فرمود، هر آينه فنا ونابودى از هر جهت آنها را احاطه نموده وهلاكت از پيش رو وپشت سر بسويشان مى شتافت، چيزى كه هست همانطور كه حفظ آنها به امرى از ناحيه خداست همچنين فناى آنها وفساد وهلاكتشان به امر خداست، زيرا ملك هستى از آن اوست.(1)

د. جمله إِنَّ اللَّهَ لايُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ ... ، چكيده اش اين است كه خداوند چنين حكم رانده وحكمش را حتمى كرده كه نعمتها وموهبت هايى كه به انسان مى دهد مربوط به حالات نفسانى خود انسان باشد، كه اگر آن حالات موافق با فطرتش جريان يافت آن نعمت ها وموهبتها هم جريان داشته باشد، مثلا اگر مردمى بخاطر استقامت فطرتشان به خدا ايمان آورده وعمل صالح كردند، به دنبال آن نعمت هاى دنيا وآخرت بسويشان سرازير شود، هم چنان كه فرمود: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ وَلكِنْ كَذَّبُوا ومادامى كه آن حالت در دلهاى ايشان دوام داشته باشد اين وضع هم از ناحيه خدا دوام يابد، وهر وقت كه ايشان حال خود را تغيير دادند خداوند هم وضع رفتار خود را عوض كند ونعمت را به نقمت مبدل سازد.(2)

اما اينكه اگر فساد در قومى شايع شود ويا از بعضى از ايشان سر بزند نقمت وعذاب هم برايشان نازل مى شود آيه شريفه از تلازم ميان آنها ساكت است، نهايت چيزى كه از آيه استفاده مى شود اين است كه: خداوند وقتى روش خود را تغيير مى دهد وعذاب مى فرستد كه مردم رفتار خود را عوض كرده باشند وبه همين جهت سياق را تغيير داده، مى فرمايد:

و إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ با اينكه اگر مى خواست سياق را تغيير ندهد بايد

ص: 133


1- . الميزان، ج11، ص 421.
2- . الميزان، ج11، ص423.

مى فرمود: حتى يغيروا ما بانفسهم فيريد اللَّه بهم من السوء ما لامرد له تا آنكه مردم رفتار خود را عوض كنند كه در اين صورت خداوند آن گونه بدى را براى ايشان خواسته است كه احدى نتواند آن را جلوگير شود.

مؤيد اين معنا هم آيه وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ است كه صريحا دلالت مى كند بر اينكه پاره اى از تغييرات خدا در هنگام پاره اى از تغييرات مردم، اجراء نمى گردد، وخدا مردم را در آن تغييرات عفو مى فرمايد.(1)

نكته ها

1. حفاظت فرشتگان هم از جان انسان هاست وهم از اعمال ورفتار آنها إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ ، يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً وهم از ايمان وفكر آنها در برابر انحرافات ووساوس شيطانى، زيرا يَحْفَظُونَهُ هم شامل روح مى شود وهم شامل جسم.(2)

2. اين آيه در مورد جوامع بشرى است، نه تك تك افراد انسانى. يعنى جامعه ى صالح، مشمول بركات خداوند وجامعه ى منحرف، گرفتار قهر الهى مى شود. امّا اين قاعده در مورد فرد صالح وانسان ناصالح صادق نيست، زيرا گاهى ممكن است شخصى صالح باشد، ولى بخاطر آزمايش الهى گرفتار مشكلات شود ويا اينكه فردى ناصالح باشد، ولى به جهت مهلت الهى، رها گردد.(3)

3. حفاظت فرشتگان از انسان

وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً ... (الأنعام، 61)

لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ ... (الرعد، 11)

وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ كِرَاماً كَاتِبِينَ (الانفطار، 10-11)

إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ (الطارق، 4)

ص: 134


1- . همان، ص 427.
2- . نور، ج6، ص 199.
3- . همان.

آیه 12-15

اشاره

هُوَ الَّذي يُريكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَ طَمَعًا وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ (12) وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خيفَتِهِ وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصيبُ بِها مَنْ يَشاءُ وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللّهِ وَ هُوَ شَديدُ الْمِحالِ (13) لَهُ دَعْوَةُ الْحَقّ ِ وَ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ ءٍ إِلاّ كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْكافِرينَ إِلاّ في ضَلالٍ (14) وَ لِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ طَوْعًا وَ كَرْهًا وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِ (15)

ترجمه

او كسى است كه برق را به شما نشان مى دهد، كه هم مايه ترس است وهم مايه اميد وابرهاى سنگين بار ايجاد مى كند! * ورعد، تسبيح وحمد او مى گويد و(نيز) فرشتگان از ترس او! وصاعقه ها را مى فرستد وهر كس را بخواهد گرفتار آن مى سازد، (در حالى كه آنها با مشاهده اين همه آيات الهى، باز هم) درباره خدا به مجادله مشغولند! واو قدرتى بى انتها (ومجازاتى دردناك) دارد! * دعوت حق از آن اوست! وكسانى را كه (مشركان) غير از خدا مى خوانند، (هرگز) به دعوت آنها پاسخ نمى گويند! آنها همچون كسى هستند كه كفهاى (دست) خود را به سوى آب مى گشايد تا آب به دهانش برسد، وهرگز نخواهد رسيد! ودعاى كافران، جز در ضلال (وگمراهى) نيست! * تمام كسانى كه در آسمانها وزمين هستند (از روى اطاعت يا اكراه) وهمچنين سايه هايشان، هر صبح وعصر براى خدا سجده مى كنند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قدرت خداوند در نشان دادن برق آسمانى به منظور ايجاد خوف وطمع مردم وپديدار ساختن ابرهاى سنگين، تسبيح رعد همراه حمد خداوند وتسبيح فرشتگان عذاب جدالگران درباره خدا به وسيله صاعقه ها، اختصاص دعوت حق به خداوند، عدم توانايى پاسخگويى معبود مشركان، سجده موجودات نظام هستى براى خداوند.

ب. بركات رعد وبرق: مى دانيم از نظر علمى پيدايش برق به خاطر آنست كه دو قطعه ابر با الكتريسته هاى مختلف (مثبت ومنفى) به هم نزديك مى شوند ودرست همانند سر دو سيم

ص: 135

برق كه به هنگام نزديكى جرقه مى زند آنها نيز جرقه عظيمى ايجاد كرده وبه اصطلاح تخليه الكتريكى مى شوند.

اگر جرقه هاى كوچكى كه از سر دو سيم در برابر چشم ما آشكار مى شود، صداى خفيفى دارند، در عوض صداى جرقه آسمانى برق به خاطر گسترش ابر وبالا بودن ميزان الكتريسته بقدرى شديد است كه «رعد» را به وجود مى آورد.

و هر گاه قطعه ابرى كه داراى الكتريسته مثبت است به زمين كه هميشه الكتريسته منفى دارد نزديك شود، جرقه در ميان زمين وابر ايجاد مى شود، كه آن را «صاعقه» مى گويند.(1)

ج. منظور از سجده موجودات چيست ؟ سجده در اين گونه موارد به معنى خضوع ونهايت تواضع وتسليم است، يعنى همه فرشتگان وانسانها وهمه صاحبان عقل وانديشه براى خدا متواضعند ودر برابر فرمان او خاضع مى باشند، منتهى گروهى سجده وخضوعشان تنها جنبه تكوينى دارد، يعنى در برابر قوانين عالم هستى وآفرينش خاضعند، ولى گروهى علاوه بر سجود تكوينى سجود تشريعى نيز دارند يعنى با ميل واراده خود در برابر خداوند سجده مى كنند.(2)

د. «ظلال» جمع «ظل» به معنى سايه است، ذكر اين كلمه در آيه فوق نشان مى دهد كه منظور از سجود تنها سجود تشريعى نيست، زيرا سايه هاى موجودات از خود اراده واختيارى ندارند، بلكه تسليم قوانين تابش نور مى باشند، وبنابراين سجده آنها، تكوينى، يعنى تسليم در مقابل قوانين خلقت است.(3)

ه - . لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ به دو طريق مى توان تفسير كرد؛

آنچه خداوند دعوت نموده به توحيد وتصديق انبياء وايمان به قيامت، حق است.

دعا وطلب حوايج بايد از جانب خدا باشد وبه غير او توجهى نباشد.(4)

و. لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لايَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَىْ ء ؛ «دعا» و«دعوت»، به معناى توجه دادن نظر مدعو است بسوى داعى كه غالبا با لفظ ، يا اشاره صورت ميگيرد،

ص: 136


1- . نمونه، ج10، ص 149.
2- . همان، ص 156؛ تفسير كبير، ج19، ص 30؛ اطيب البيان، ج7، ص 320.
3- . نمونه، ج10، ص 157.
4- . اطيب البيان، ج7، ص 318.

و«استجابت» و«اجابت» به معناى پذيرفتن دعوت داعى، وروى آوردن بسوى اوست، واما درخواست حاجت در دعا، وبرآوردن حاجت در استجابت، جزء معنا نيست، بلكه غايت ومتمم معناى آن دو است.

بله، اين جهت در مفهوم دعا خوابيده كه بايد مدعو، صاحب توجه ونظرى باشد كه اگر بخواهد بتواند نظر خود را متوجه داعى بكند، ونيز بايد صاحب قدرت وتمكنى باشد كه از استجابت دعا ناتوان وعاجز نگردد، واما دعا كردن وخواندن كسى كه درك وشعور نداشته، يا قدرت بر برآوردن حاجت را ندارد دعاى حقيقى نيست، هر چند صورت دعا را داشته باشد.

و چون در آيه شريفه ميان جمله لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وجمله وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ... مقابله افتاده ودر دومى مى گويد دعا وخواندن غير خدا خالى از استجابت، ودعاى كافران در ضلالت است، ناگزير مى فهميم كه مقصود از جمله اولى اين است كه دعوت حق با دعوت باطل اين فرق را دارد كه در دعوت حق مدعو دعوت را مى شنود، والبته استجابت هم مى كند (اما دعوت باطل چنين نيست).

و اين خود از صفات خداى تعالى است، چون او شنوا وقريب ومجيب، (جوابگوى دعا) وغنى وداراى رحمت است، هم چنان كه فرمود: أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ ونيز فرمود: ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ ودر گفته هاى خود هيچ شرطى در استجابت دعا نكرده، جز اينكه حقيقت دعا محقق شود وتنها او دعوت وخوانده شود نه غير او.(1)

ز. شخص عطشان وقتى بخواهد آب بياشامد، ناگزير بايد نزديك آب شده كف دست را باز كند وآب را برداشته بنوشد، يعنى به لب رسانده رفع عطش كند، اين راه حقيقى وصحيح رفع تشنگى است، واما لب تشنه اى كه از آب دور است ومى خواهد سيراب شود، واز اسباب مقدمات هيچ يك را عملى نمى كند جز همين كه كف دست را باز نموده نزديك دهان ببرد، كه چنين كسى هرگز آبى بدهانش نمى رسد، واز آب نوشيدن تنها صورت آن را نشان داده، وتقليد آن را درآورده است.و مثل كسى كه غير خدا را مى خواند مثل همين تقليد درآور است كه از دعا جز صورت خالى از معنا، واسم خالى از مسماى آن را نمى آورد. زيرا اين بتها

ص: 137


1- . الميزان، ج11، ص 434.

وخدايان دروغين در استجابت دعا وقضاى حوائج، همان اثر را دارند كه آن آقاى تقليد درآور در رفع عطش خود دارد.(1)

نكته ها

1. در فرهنگ قرآن، كلّ هستى در حال تسبيح خداوند، آن هم تسبيحى بر اساس علم وشعور به دليل؛ آوردن الفاظى مثل «سبح» و«يُسَبِّحُ » كه صراحت در اين معنا دارد.

تكرار اين مطلب در سوره هاى متعدّد.

آوردن كلماتى از قبيل: قنوت وخضوع همه هستى كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ ، (بقره، 116) سجده ستارگان وگياهان وَ النَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدانِ ، (الرحمن، 6) اطاعت آسمان وزمين قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ ، (فصّلت، 11) آگاهى موجودات در نماز وتسبيح كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ . (نور، 41)

خطاب انسان به اينكه شما تسبيح آنان را درك نمى كنيد. لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ .

2. رعد نيز مثل فرشته، تسبيحى آگاهانه واز روى شعور دارد. يعنى تسبيح تشريعى است نه تكوينى زيرا كلمه رعد وفرشته در كنار هم آمده اند. علاوه مى فرمايد اين تسبيح به حمد از روى خوف است وتسبيح تكوينى از روى خوف نيست. يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلائِكَةُ من خيفته .(2)

3. صاعقه وصاعقه گرفتگى يك امر تصادفى نيست، بلكه با خواست خدا ومطابق قوانين الهى است. يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاءُ .(3)

4. براى انسان لجوج، چيز خطرناكى مثل صاعقه هم بازدارنده نيست. يُجادِلُونَ .(4)

5. سجده ى موجودات دائمى است. يَسْجُدُ ... بِالْغُدُوِّ وَالْآصالِ .(5)

6. تمام موجودات نظام هستى اعم از ذوى العقول وغير آن خداوند را سجده مى كنند، از اين رو در آيه 15 رعد تعبير به من فى السماوات والارض شده است، ودر آيه 49 نحل تعبير به ما فى السماوات والارض شده است، منتهى سجده هركدام تفاوت دارد.

ص: 138


1- . مجمع البيان، ج 6، ص 436؛ الميزان، ج11، ص 435.
2- . اطيب البيان، ج7، ص 317؛ نور، ج6، ص 202.
3- . نور، ج6، ص 202
4- . همان.
5- . همان، ص 205

آیه 16

اشاره

قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلِ اللّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ لا يَمْلِكُونَ ِلأَنْفُسِهِمْ نَفْعًا وَ لا ضَرًّا قُلْ هَلْ يَسْتَوِي اْلأَعْمى وَ الْبَصيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلّ ِ شَيْ ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهّارُ(16)

ترجمه

بگو: «چه كسى پروردگار آسمانها وزمين است ؟» بگو: «الله!» (سپس) بگو: «آيا اوليا (وخدايانى) غير از او براى خود برگزيده ايد كه (حتى) مالك سود وزيان خود نيستند (تا چه رسد به شما؟!)، بگو: «آيا نابينا وبينا يكسانند؟! يا ظلمتها ونور برابرند؟! آيا آنها همتايانى براى خدا قرار دادند بخاطر اينكه آنان همانند خدا آفرينشى داشتند، واين آفرينش ها بر آنها مشتبه شده است ؟!» بگو: «خدا خالق همه چيز است واوست يكتا وپيروز!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه در چند محور سخن مى گويد:خداوند پروردگار نظام هستى ،عدم مالكيت غير خدا نسبت به نفع وضرر خويش ،عدم مساوات نابينا وبينا وتاريكى وروشنائى، خداوند آفريدگار همه موجودات.

ب. چگونه سؤال وجواب را هر دو خودش مى گويد؟

با توجه به آيه فوق اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه خداوند به پيغمبرش فرمان مى دهد از مشركان سؤال كند كه پروردگار زمين وآسمان كيست ؟ وبعدا بدون اينكه منتظر پاسخ آنها باشد، به پيامبرش دستور مى دهد، او جواب اين سؤال را بگويد؟ وباز بلافاصله بدنبال آن مشركان را به باد سرزنش مى گيرد كه چرا بتها را پرستش مى كنيد؟ اين چه رسم سؤال وجواب است ؟

ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤال روشن مى شود وآن اينكه گاهى جواب يك سؤال بقدرى روشن است كه نياز به اين ندارد كه در انتظار پاسخ از طرف بنشينيم مثل اينكه از طرف مقابل سؤال مى كنيم الان شب است يا روز، وبلافاصله خودمان جواب مى گوئيم: مسلما شب است، واين كنايه لطيفى است از اينكه مطلب به قدرى روشن است كه نياز به

ص: 139

انتظار كشيدن براى پاسخ ندارد.(1)

ج. آيه 16 بخاطر اينكه رسول خدا را فرمان مى دهد به اينكه با مشركين احتجاج كند، در حقيقت به منزله خلاصه آيات سابق است.

زيرا آيات سابق با روشن ترين بيان اين معنا را خاطرنشان مى كردند كه: تدبير آسمان ها وزمين وآنچه در آنها است با خداست، هم چنان كه خلقت وپيدايش آنها از او مى باشد، واوست مالك آن چيزهايى كه خلايق بدان نيازمندند، وتدبير آنها هم ناشى از علم وقدرت ورحمت اوست، وهر چيز غير از او مخلوق ومدبر (به فتح با) است ومالك هيچ نفع وضررى براى خود نيست. واين بيان نتيجه مى دهد كه تنها او رب است وبس.

اينك بعد از آن بيان، به پيغمبرش دستور مى دهد كه نتيجه آن را بر مشركين مسجّل نموده، بعد از تلاوت آيات سابق وروشن شدن حق از ايشان بپرسد: مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ ؛ كيست آنكه مالك ومدبر بر امر آسمانها وزمين وموجودات در آنها است ؟ آن گاه دستورش مى دهد كه خودش در جواب بگويد: «الله»، چون مشركين معاند ولجباز بودند وحاضر نبودند به آسانى به توحيد ويگانه بودن رب اقرار كنند.(2)

نكته ها

1. نه تنها بتها مالك نفع وضرر براى خودشان نيستند لَا يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ نَفْعًا وَلَا ضَرًّا اصولا مالك هيچ چيز نيستند نه نفع نه ضرر نه حيات نه مرگ ونه قيامت لَّا يخَْلُقُونَ شَيًْا وَهُمْ يخُْلَقُونَ وَلَا يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَلَا يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَلَا حَيَوةً وَلَا نُشُورًا . (فرقان، 3)

2. خالقيت وربوبيت با معبوديت مرتبط است.از آيه فوق اولا اين نكته استفاده مى شود آن كس كه خالق است، رب ومدبر است، چرا كه خلقت يك امر دائمى است، چنان نيست كه خداوند موجودات را بيافريند وكنار بنشيند، بلكه فيض هستى به طور دائم از طرف خدا صادر مى شود وهر موجودى لحظه به لحظه از ذات پاكش هستى مى گيرد.(3)

ص: 140


1- . نمونه، ج10، ص 162.
2- . الميزان، ج11، ص 443.
3- . نمونه، ج10، ص 161؛ الميزان ج11، 501.

3. هم چشم بينا وهم نور آفتاب لازم است. ذكر دو مثال نابينا وبينا وظلمات ونور، گويا اشاره به اين حقيقت است كه براى مشاهده يك واقعيت عينى دو چيز لازم است هم چشم بينا، وهم اشعه نور، كه با نفى هر يك از اين دو مشاهده صورت نمى گيرد، اكنون بايد فكر كردچگونه است حال كسانى كه از هر دو محرومند هم از بينايى هم از نور كه مشركان مصداق واقعى آنند، هم چشم عقلشان كور است وهم محيط زندگيشان را ظلمت كفر وبت پرستى فرا گرفته وبه همين دليل در بيراهه ها وپرتگاهها سرگردانند.(1)

4. طرح مسائل در قالب سؤال وجواب، يكى از شيوه هاى تبليغى، تربيتى وآموزشى است كه قرآن، بسيار به آن توجّه كرده است؛ قُلْ مَنْ ... . (2)

ص: 141


1- . نمونه، ج10، ص 162.
2- . نور، ج6، ص 205.

آیه 17

اشاره

أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رابِيًا وَ مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمّا ما يَنْفَعُ النّاسَ فَيَمْكُثُ فِي اْلأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ اْلأَمْثالَ (17)

ترجمه

خداوند از آسمان آبى فرستاد واز هر دره ورودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارى شد، سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد واز آنچه (در كوره ها،) براى به دست آوردن زينت آلات يا وسايل زندگى، آتش روى آن روشن مى كنند نيز كفهايى مانند آن به وجود مى آيد -خداوند، حق وباطل را چنين مثل مى زند!- اما كفها به بيرون پرتاب مى شوند، ولى آنچه به مردم سود مى رساند (آب يا فلز خالص) در زمين مى ماند، خداوند اينچنين مثال مى زند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه درباره تمثيل حق وباطل به آب زلال وكف روى آب در استقرار حق ومحو باطل سخن مى گويد.

ب. شناخت حق وباطل كه همان شناخت واقعيت ها از پندارها است، گاهى براى انسان چنان مشكل وپيچيده مى شود، كه حتما بايد سراغ نشانه رفت وازنشانه ها، حقايق را از اوهام، وحق را از باطل شناخت.

قرآن در مثال بالا اين نشانه ها را چنين بيان كرده است: حق هميشه مفيد وسودمند است، همچون آب زلال كه مايه حيات وزندگى است، اما باطل بى فايده وبيهوده است.

حق هميشه متكى به نفس است، اما باطل از آبروى حق مدد مى گيرد وسعى مى كند خود را به لباس او در آورد واز حيثيت او استفاده كند، همانگونه كه «هر دروغى از راست فروغ مى گيرد»، كه اگر سخن راستى در جهان نبود، كسى هرگز دروغى را باور نمى كرد، واگر جنس خالصى در جهان نبود، كسى فريب جنس قلابى را نمى خورد.(1)

ج. كلمه «احتمال» به معناى بدوش گرفتن چيزى است، البته بدوش گرفتنى كه با نيروى حامل صورت گيرد، واز جمله موارد استعمالش اين است كه گفته مى شود: فلانى بر روى

ص: 142


1- . نمونه، ج10، ص 167.

فلان شخص فرياد زد واو تحمل كرد وغضب نكرد.(1)

د. راغب گفته است: «باطل» نقيض حق وبه معناى چيزيست كه پس از وارسى كردن معلوم مى شود ثبات نداشته، وبدين معنا است در آيه ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ گاهى هم نسبت به عمل وگفتار به كار برده مى شود، چنانچه خداوند فرموده: وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ونيز فرموده: لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ ، ومصدر آن «بطول»، «بطل» و«بطلان»، مى آيد.

بنابراين بطلان هر چيزى بدين معنا است كه انسان براى آن چيز يك نوع وجود وواقعيت فرض بكند، ولى وقتى با خارج تطبيقش مى كند آن طور كه فرض شده بود مطابق با خارج نباشد. وحق بر خلاف آنست وعبارتست از چيزى كه فرضش با خارج تطبيق كند.

بنابراين صفت حق وباطل دو صفتى است كه در اصل مختص به اعتقاد بوده، واگر غير اعتقاد را هم حق ويا باطل خوانده عنايتى بكار مى برند.

بنابراين، گفتن اينكه آسمان بالاى سر ما وزمين زير پاى ما است گفتارى است حق، چون واقع وخارج با آن تطبيق مى كند، بخلاف اينكه بگوييم آسمان زير پاى ما، وزمين بالاى سر ما است، كه چون در واقع آن ثباتى كه فرض مى شدند ندارند وباطل است.

همچنين موجودات خارجى وقتى حقند كه در خارج وجود داشته باشند، مانند وجود حق تعالى، واما اگر چيزى وجود ندارد، ومع ذلك معتقد بوجودش باشيم آن شىء باطل است.(2)

ه - . مقصود از زدن حق وباطل به همديگر يك نوع تثبيت است- وخدا داناتر است- واز قبيل اين است كه مى گوييم: من خيمه زدم، يعنى خيمه را برافراشتم. ويا اينكه قرآن مى فرمايد: ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ ؛ يعنى خداوند ذلت ومسكنت را بر ايشان ثابت كرد ونيز مى فرمايد: فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِى الْبَحْرِ ؛ بر ايشان راهى در دريا باز واثبات كن «ضرب المثل» را هم كه ضرب المثل مى گويند از همين باب است، زيرا در ضرب المثل نيز ممثل به وسيله مثل تثبيت مى شود، ودر تمام اين موارد در حقيقت ملزوم اطلاق شده واز آن لازم اراده شده است، زيرا ضرب (زدن) كه عبارت از گذاشتن چيزى روى چيزى ديگرى

ص: 143


1- . تبيان، ج6، ص239؛ مجمع البيان، ج6، ص440؛ الميزان، ج11، ص 457.
2- . الميزان، ج11، ص 458 .

بفشار وقوت است، عادتاً خالى از تثبيت نيست، مثلاً وقتى چكش را به روى ميخ مى كوبيم، ميخ را در محل تثبيت وپابرجا مى كنيم.(1)

و. در اين آيه دو مثال براى معرّفى باطل ذكر شده است، يكى مثال كفى كه بر روى آب ظاهر مى شود ودوّم كفى كه هنگام ذوب فلزات، روى آنها را مى پوشاند.

نكته ها

1. هميشه بهره ها به ميزان آمادگى ها ولياقت هاست. از اين آيه ضمناً استفاده مى شود كه در مبدأ فيض الهى هيچگونه بخل ومحدوديت وممنوعيت نيست، همانگونه كه ابرهاى آسمان بدون قيد وشرط ، همه جا باران مى پاشند، واين قطعه هاى مختلف زمين ودره ها هستند كه هر كدام به مقدار وسعت وجود خويش از آن بهره مى گيرند، زمين كوچك تر بهره اش كمتر وزمين وسيع تر سهمش بيشتر است وهمين گونه است قلوب وارواح آدميان در برابر فيض خدا.(2)

2. مثال در مباحث مختلف علمى وتربيتى واجتماعى واخلاقى وغير آن، نقش هاى مؤثر زير را دارد:

مثال، مسائل را حسى مى كند.

مثال، راه را نزديك مى كند.

مثال، مسائل را همگانى مى سازد.

مثال، درجه اطمينان به مسائل را بالا مى برد.

مثال، لجوجان را خاموش مى سازد.(3)

3. اگر «اودية» را نكره آورده براى اين است كه بر اختلاف آن وادى ها، از نظر بزرگى وكوچكى، بلندى وكوتاهى، وكمى وزيادى ظرفيت آنها دلالت كند. واگر جريان را به خود واديها نسبت داده با اينكه آب جارى مى شود نه وادى، از باب مجاز در اسناد است، نظير اينكه مى گوييم ناودان جارى شد.(4)

ص: 144


1- . الميزان، ج11، ص 460
2- . نمونه، ج10، ص 168
3- . نمونه، ج10، ص 173.
4- . الميزان، ج11، ص 459.

4. اگر در اين جمله اسمى از «ماء: آب» نياورده وبه جاى آن فرموده: آنچه براى مردم سودمند است بدان جهت است كه دلالت كند بر اثر مختص بحق، وآن اين است كه مردم از آن منتفع گشته، وآن همان غايت وهدفى است كه همه در پى آنند.(1)

5. از اين مثلى كه در آيه شريفه زده شده چند مطلب از كليات معارف الهى روشن مى گردد.

الف. وجودى كه از ناحيه خداى تعالى به موجودات افاضه مى شود در حقيقت مانند بارانى كه از آسمان به زمين نازل مى شود رحمتى است كه از ناحيه خداوند به موجودات افاضه مى گردد. در اصل از هر صورت ومحدوديت واندازه خالى مى باشد، واز ناحيه خود موجودات است كه محدود به حدود وداراى اندازه مى شوند، مانند آب باران كه اگر داراى قدر معين وشكلى معين مى شود بخاطر آب گيرهاى مختلف است، كه هر كدام قالب يك اندازه معين وشكلى معين است، موجودات عالم هر كدام به مقدار ظرفيت وقابليت واستعداد خود، وجود را كه عطيه ايست الهى مى گيرند.

ب. متفرق شدن اين رحمت آسمانى در مسيل هاى عالم، وبه قالب درآمدنش در آن قالب هاى مختلف، بدون كثافات صورت نخواهد گرفت وخواه ناخواه فضولاتى بر بالاى آنها خواهد نشست، چيزى كه هست آن فضولات باطل واز بين رفتنى است.(2)

ج. از احكام حق يكى اين است كه با حق ديگر معارضه نمى كند، ومزاحم آن نمى شود، بلكه هر حقى ساير حقها را در طريق رسيدن به كمالشان كمك نموده وسود مى بخشد واينكه هيچ حقى معارض ومزاحم حق ديگر نيست مقصود نفى تعارض در بين موجودات اين عالم نيست، چه عالم مشهود ما عالم تنازع وتزاحم است، آتشش را آبى خاموش، وآبش را آتشى فانى وزمينش خوراك گياهان وگياهش طعمه حيوانات وحيواناتش صيد يكديگرند، ودوباره زمينش همه را در خود فرو مى برد. بلكه مراد اين است كه همين موجودات در عين افتراس يكديگر، در تحصيل اغراض الهى يك دل ويك جهتند وهر كدام براى رسيدن به غرض نوعى خود از ديگران استمداد مى كنند، مثل آنها مثل تيشه وچوب

ص: 145


1- . همان، ص 461.
2- . الميزان، ج11، ص 463.

است براى نجار، كه در عين تزاحم وتعارضشان در خدمت كردن به نجار وتحصيل غرض او كه همان ساختن درب وپنجره باشد يكديگر را كمك مى كنند، ومثل دو كفه ترازو است كه در عين ناسازگارى با هم در سنجيدن كالا مطيع صاحب خويشند.(1)

6. باطل همچون كف است، زيرا: 1.رفتنى است. 2.در سايه حقّ جلوه مى كند. 3.روى حقّ را مى پوشاند. 4.جلوه دارد ولى ارزش ندارد. نه تشنه اى را سيراب مى كند نه گياهى از آن مى رويد. 5.با آرام شدن شرايط محو مى شود. 6.بالانشين پر سر وصدا، امّا توخالى وبى محتوى است. چنان كه در آيات ديگر نيز بر اين امر تأكيد شده است:(2) بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ ؛ (انبياء، 18) يَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ ؛ (شورى، 24) وَ ما يُبْدِئُ الْباطِلُ وَما يُعِيدُ ؛ (سبأ، 49) إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً ؛ (اسراء ، 81) جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ . (اسراء ، 81)

7. آنچه از سوى خداوند نازل مى شود، همچون باران خالص وحقّ است، لكن همين كه با ماديات درآميخت، دچار ناخالصى وزمينه ى پيدايش كف وباطل مى شود. أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً .(3)

ص: 146


1- . همان، ص 463.
2- . نور، ج6، ص 207؛ الميزان ج11، 519.
3- . نور، ج6، ص 208.

آیه 18

اشاره

لِلَّذينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى وَ الَّذينَ لَمْ يَسْتَجيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعًا وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ(18)

ترجمه

براى آنها كه دعوت پروردگارشان را اجابت كردند، (سرانجام و) نتيجه نيكوتر است وكسانى كه دعوت او را اجابت نكردند، (آنچنان در وحشت عذاب الهى فرو مى روند، كه) اگر تمام آنچه روى زمين است، وهمانندش، از آن آنها باشد، همه را براى رهايى از عذاب مى دهند! (ولى از آنها پذيرفته نخواهد شد!) براى آنها حساب بدى است وجايگاهشان جهنم، وچه بد جايگاهى است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه در دو موضوع سخن مى گويد: پاداش نيكوى اجابت كنندگان، دعوت خداوند وسختى عذاب جهنم براى منكران مبدأ ومعاد.

ب. در اينكه منظور از سوء الحساب چيست ؟ مفسران تعبيرات گوناگونى دارند، بعضى معتقدند كه منظور حساب دقيق وبدون كمترين گذشت است، زيرا سوء الحساب به معنى ظلم وستم درباره خداوند عادل هيچ مفهومى ندارد. حديثى كه از امام صادق(علیه السلام) نقل شده نيز اين تفسير را تاييد مى كند. بعضى ديگر گفته اند كه منظور از «سوء الحساب» آنست كه محاسبه آنها توام با سرزنش وتوبيخ ومانند آن است، كه علاوه بر وحشت از اصل حساب آنها را رنج مى دهد.

بعضى ديگر نيز گفته اند منظور از «سوء الحساب»، سوء الجزاء است، يعنى پاداش بدى براى آنهاست.

ج. كلمه «مهاد» به معناى بستر وفراشى است كه براى صاحبش گسترده مى شود، و«مكان ممهد» به معناى محل فراهم شده وآماده است. وجهنم را بدين جهت مهاد خوانده، كه براى استقرار كفار آماده شده است، چون كفر ورزيدند وكارهاى زشت مرتكب شدند.(1)

ص: 147


1- . الميزان، ج11، ص 464.

نكته ها

1. نظير آيه 18 رعد آيه 47 زمر است: وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ مَا فىِ الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْاْ بِهِ مِن سُوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ بَدَا لهَُم مِّنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُواْ يحَْتَسِبُون .

2. از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه مردم در قيامت به دو گروه تقسيم مى شوند، گروهى هستند كه خداوند حساب آنها را به آسانى وسهولت رسيدگى مى كند وهيچگونه سختگيرى در موردشان نخواهد كرد فَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً (انشقاق، 8) وبه عكس كسانى هستند كه با «شدت» به حساب آنها رسيدگى مى شود وذره ومثقال آن مورد دقت قرار مى گيرد چنان كه درباره بعضى از بلاد كه مردم آن سركش وگنهكار بودند مى فرمايد: فَحاسَبْناها حِساباً شَدِيداً وَعَذَّبْناها عَذاباً نُكْراً (طلاق، 8) ويا در آيه مورد بحث كه تعبير به «سوء الحساب» شده.

اين به خاطر آن است كه عده اى در زندگى دنيا ورسيدگى به حساب ديگران فوق العاده سخت گيرند وبه اصطلاح مو را از ماست مى كشند، سعى دارند حق خود را تا آخرين دينار به هر قيمتى شده بگيرند، وبه هنگامى كه خطايى از ديگرى سر زده، تا آخرين حد ممكن او را مجازات كنند، اينها كسانى هستند كه در زندگى كمترين گذشت، حتى در مورد زن وفرزند وبرادر ودوستان ندارند، واز آنجا كه زندگى جهان ديگر بازتاب وانعكاس از زندگى اين جهان است، خداوند نيز در حساب آنها چنان سختگيرى مى كند كه بايد در برابر هر كارى كه كرده اند جوابگو باشند بى آنكه كمترين گذشتى درباره آنها شود.

اما به عكس كسانى هستند آسانگير وپر گذشت وبزرگوار، مخصوصا به هنگامى كه در برابر دوست وآشنا ويا كسانى كه بر آنها حق دارند ويا افراد ضعيف قرار مى گيرند، آن قدر بزرگوارند كه سعى مى كنند در بسيارى از موارد خود را به تغافل زنند وگناهان بعضى را ناديده بگيرند، البته گناهانى كه نسبت به آنها جنبه شخصى دارد، خداوند در مورد اين گونه اشخاص آسان مى گيرد وآنها را مشمول عفو بى پايان ورحمت وسيع خود قرار مى دهد، وبا حساب يسير وآسان آنها را محاسبه مى كند واين درسى است بزرگ براى همه انسانها مخصوصا كسانى كه مصدر كارى هستند وبا گروه زيادى سر وكار دارند.(1)

ص: 148


1- . نمونه، ج10، ص 180.

3. موضوع عدم نجات كفار ومشركان در قيامت در آيات ذيل بيان شده است:

36 مائده ، 91 ال عمران ، 18 رعد ، 47 زمر ، 14 معارج .

آیه 19-24

اشاره

أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا اْلأَلْبابِ (19) الَّذينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ لا يَنْقُضُونَ الْميثاقَ (20) وَ الَّذينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ (21) وَ الَّذينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدّارِ(22) جَنّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلّ ِ بابٍ (23) سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ(24)

ترجمه

آيا كسى كه مى داند آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده حق است، همانند كسى است كه نابيناست ؟! تنها صاحبان انديشه متذكر مى شوند... * آنها كه به عهد الهى وفا مى كنند، وپيمان را نمى شكنند... * وآنها كه پيوندهايى را كه خدا دستور به برقرارى آن داده، برقرار ميدارند واز پروردگارشان مى ترسند واز بدى حساب (روز قيامت) بيم دارند... * وآنها كه بخاطر ذات (پاك) پروردگارشان شكيبايى مى كنند ونماز را برپا مى دارند واز آنچه به آنها روزى داده ايم، در پنهان وآشكار، انفاق مى كنند وبا حسنات، سيئات را از ميان مى برند، پايان نيك سراى ديگر،از آن آنهاست... * (همان) باغهاى جاويدان بهشتى كه وارد آن مى شوند وهمچنين پدران وهمسران وفرزندان صالح آنها وفرشتگان از هر درى بر آنان وارد مى گردند... * (وبه آنان مى گويند:) سلام بر شما بخاطر صبر واستقامتتان! چه نيكوست سرانجام آن سرا(ى جاويدان)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توصيف خردمندان به هشت وصف مانند وفاى به عهد، صله رحم، ترس از خداوند، ترس از قيامت، صبر، اقامه نماز، انفاق در پنهان وآشكار ودفع سيئه به حسنه، پاداش آنان در قيامت وتكريم فرشتگان از آنان.

ص: 149

ب. مرحوم طبرسى گويد «الباب» به معنى عقول ومفرد آن «لب» است. راغب گويد «لب» يعنى عقل خالص. مرحوم شيخ طوسى گويد لب انسان عقل اوست زيرا بزرگ ترين چيزى است كه در انسان است. واژه «اوالوالباب» 16 بار در قرآن كريم بيان شده است.(1)

ج. بِعَهْدِ اللَّهِ هم شامل پيمان هاى فطرى از قبيل عشق به حقّ وعدالت مى شود، هم پيمان هاى عقلى مثل درك حقايق عالم هستى ومبدأ ومعاد را در برمى گيرد، هم بر پيمان هاى شرعى همچون عمل به واجبات وترك محرّمات اطلاق مى گردد وهم بر پيمان هايى كه انسان ها با يكديگر مى بندند ومتعهّد مى شوند وخداوند مراعات آنها را واجب فرموده، صادق است.(2)

د. منظور از «امر» امر تشريعى است كه از ناحيه خداوند متعال نازل شده باشد، به شهادت ذيل آيه كه مى فرمايد: وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ .(3)

ه - . وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ تعبيرى از اين وسيعتر در اين زمينه نمى توان پيدا كرد، چرا كه انسان ارتباطى با خدا، ارتباطى با پيامبران ورهبران، ارتباطى با ساير انسانها اعم از دوست وهمسايه وخويشاوند وبرادران دينى وهمنوعان دارد، وارتباطى نيز با خودش، دستور فوق مى گويد بايد همه اين پيوندها را محترم شمرد، حق همه را ادا كرد، وكارى كه منجر به قطع يكى از اين پيوندها مى شود انجام نداد. از آنچه بيان شد، ضمناً تفسير احاديثى كه در رابطه با اين آيه وارد شده است روشن مى شود كه گاهى آن را به اقوام وبستگان تفسير فرموده اند وگاهى به امام وپيشواى دين وگاهى به آل محمد وزمانى به همه افراد با ايمان! مثلا در حديثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانيم كه از آن حضرت درباره تفسير الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ سؤال شد

فقال قرابتك فرمود: منظور خويشاوندان تو است.(4)

و نيز در حديث ديگرى از همان امام(علیه السلام) مى خوانيم كه فرمود:

نزلت فى رحم آل محمد وقد يكون فى قرابتك اين جمله درباره پيوند با آل محمد صادر شده است وگاهى

ص: 150


1- . تبيان، ج6، ص 242.
2- .مجمع البيان، ج 6، ص 443؛ نمونه، ج10 ص184؛ نور، ج6، ص 213
3- . الميزان، ج11، ص 468.
4- . نور الثقلين، ج2،ص 494.

در خويشاوندان وبستگان تو نيز هست.

جالب اينكه در پايان اين حديث مى خوانيم كه امام فرمود:

فلا تكونن ممن يقول للشىء انه فى شىء واحد از كسانى مباش كه معنى آيات را منحصر به مصداق معينى بدانى.(1)

و. اينكه فرمود: أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى ، استفهامى كه در آيه شريفه آمده، انكار است ومى خواهد تساوى ميان آن دو طائفه را نفى نموده، بفرمايد: كسى كه علم بحق در دلش جاى گرفته با كسى كه نسبت به حق جاهل است برابر نيستند. واگر جاهل بحق را به وصف كورى توصيف كرده براى اشاره به اين معنا است كه عالم به حق بينا است، هم چنان كه در آيه قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الْأَعْمى وَالْبَصِيرُ ... نيز آن دو را كور وبينا ناميده.(2)

ز. مقصود از انفاق در جمله وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَعَلانِيَةً مطلق انفاق اعم از واجب وغير واجب است، چون آيه شريفه در مكه نازل شده، كه هنوز آيات راجع به زكات واجب نازل نشده بود.(3)

ح. وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ ؛ ماده «درأ» به معناى دفع است، ومعناى آيه اين است: وقتى مرتكب گناهى مى شوند، كار نيكى مى كنند كه نيكيش از بدى آن گناه بيشتر است، ويا حد اقل معادل آنست وآثار سوء آن را جبران مى كند، حال چه اينكه اين گناه را بوسيله كار نيك جبران نمايند ويا بوسيله توبه لكه آن را بشويند، چون فرموده اند: إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئات (هود، 114) حسنات گناهان را از بين مى برد. ونيز چه اينكه خود مرتكب شده باشند، ويا ديگران نسبت به ايشان انجام داده باشند مثل اينكه به ايشان ظلم كرده باشند، وايشان با عفو واحسان تلافى كنند، ويا به ايشان جفا كرده باشند ايشان به حسن خلق وگشاده رويى جبران نموده باشند. همه اينها درأ (دفع) سيئه به حسنه است، ودليلى از ناحيه لفظ آيه كه دلالت كند بخصوص يكى از اينها وجود ندارد.(4)

در احاديث اسلامى نيز احاديثى به مضمون هر دو تفسير وارد شده است.در حديثى از

ص: 151


1- . صافى، ج3، ص 66؛ نمونه، ج10، ص 185.
2- . الميزان، ج11، ص 467.
3- . همان، ص 471.
4- . الميزان، ج11، ص 471.

پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم كه به معاذ بن جبل فرمود:

اذا عملت سيئة فاعمل بجنبها حسنة تمحها هنگامى كه كار بدى كردى در كنار آن كار خوبى انجام ده كه آن را محو كند ودر نهج البلاغه مى خوانيم كه امير مؤمنان على(علیه السلام) فرمود:

عاتب اخاك بالاحسان اليه واردد شره بالانعام عليه برادرت را در برابر كار خلافى كه انجام داده است بوسيله نيكى سرزنش كن، وشر او را از طريق انعام واحسان به او برگردان»(1) ونيز قرآن مى فرمايد ادْفَعْ بِالَّتى هِىَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ .(2)

ط . كلمه «عدن» به معناى استقرار است، وقتى گفته مى شود فلان عدن بمكان كذا معنايش اين است كه فلانى در چنين مكانى استقرار يافت. گويا جواهرات زمينى وفلزات را هم بدين جهت «معدن» مى گويند كه جواهرات در آن استقرار دارند، پس جَنَّاتُ عَدْنٍ به معناى بهشتهايى است كه نوعى از استقرار وخلود وسلامتى وايمنى از هر جهت را دارد.(3)

نكته ها

1. در سوره رعد آيه 19 و20 خداوند مى فرمايد خردمندان پيمان شكنى نمى كنند وصله رحم انجام مى دهند إِنمَّ َا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلَا يَنقُضُونَ الْمِيثَاق وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَل ، در آيه 26 و27 سوره بقره مى فرمايد: فاسقان كسانى هستند كه علاوه بر پيمان شكنى قطع رحم مى كنند وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ * الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَل از اينجا معلوم مى شود خردمندان فاسق نيستند وفاسقان خردمند نيستند.

2. اين آيه به گفته مرحوم طبرسى با تاكيد هر چه بيشتر، مردم را دعوت به فراگيرى علم ومبارزه با جهل مى كند، چرا كه افراد فاقد علم را نابينا واعمى شمرده است.(4)

3. مردم در برابر تذكرات پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) بر دو گروه هستند؛ فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ .(5) فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخَافُ وَعِيدِ . (ق، 45) فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرَى . (اعلى، 9)

ص: 152


1- . نهج البلاغه كلمات قصار جمله 158.
2- . مجمع البيان، ج6، ص 444؛ تفسير كبير، ج 19، ص 43؛ نمونه، ج10، ص 191.
3- . الميزان، ج11، ص 474.
4- .تبيان، ج 6، ص242؛ مجمع البيان، ج6، ص 443؛ نمونه، ج10، ص 183.
5- . غاشيه 21.

گروه اول كه متذكر مى شوند كسانى هستند كه داراى عقل واهل خشيه وانابه هستند؛ أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ (رعد،19)، هُوَ الَّذِى يُرِيكُمْ آيَاتِهِ وَيُنَزِّلُ لَكُمْ مِنَ السَّمَاءِ رِزْقاً وَمَا يَتَذَكَّرُ إِلاَّ مَنْ يُنِيبُ (غافر، 13)، سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشَى . (اعلى، 10)

گروه دوم كه متذكر نمى شوند كفار هستند كه قرآن درباره آنها مى فرمايد: وَ إِذَا ذُكِّرُوا لاَيَذْكُرُونَ . (صافات، 13)

4. چرا تنها صبر ذكر شده است ؟ جمله سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ مى گويد درود فرشتگان به بهشتيان به اين گونه است كه مى گويند سلام بر شما باد به خاطر صبر واستقامتتان، در حالى كه در آيات فوق به هشت قسمت از كارهاى نيك وبرنامه هاى مهم آنها اشاره شده ولى در اين جمله تنها انگشت روى يكى از آن هشت برنامه گذارده وآن صبر است.

نكته اين موضوع را از بيان زنده وپر مغز حضرت على(علیه السلام) مى توان دريافت:

ان الصبر من الايمان كالرأس من الجسد ولا خير فى جسد لارأس معه ولا فى ايمان لاصبر معه(1)صبر نسبت به ايمان مانند سر است در مقابل تن، تن بى سر بقايى ندارد وايمان بدون صبر نيز، ارزشى نخواهد داشت.(2)

5. آيه مورد بحث از آنجايى كه مطلق است دلالت مى كند بر هر صله اى كه خدا به آن امر فرموده كه از معروف ترين مصاديق آن صله رحم است، كه بر وجود آن تاكيد نموده وفرموده: وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِى تَسائَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحامَ ونيز در تاكيد آن در ذيل آيه مورد بحث فرموده: وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ واين اشاره به آن است كه ترك صله رحم مخالفت امر خدا است، پس جا دارد مردم از خدا بترسند وآن را ترك نكنند كه ترك آن عمل زشتى است، ودر نامه اعمال آدمى ضبط مى شود، وباعث سوء حساب مى گردد.(3)

در روايت است كه امام صادق(علیه السلام)فرمود به حسن بن حسين بن على بن الحسين هفتاد دينار بدهند ، شخصى گفت آيا به كسى كمك مى كنيد كه اسلحه به روى شما كشيده است.

ص: 153


1- . نهج البلاغه كلمات قصار جمله 82.
2- . نمونه، ج10، ص 193.
3- . الميزان، ج11، ص 468.

حضرت آيه شريفه وَ الَّذينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ را تلاوت كردند.(1)

6. اينكه صبر را مطلق آورده مى رساند كه اشخاص مورد نظر آيه همه اقسام صبر را دارند، يعنى هم صبر در موقع برخورد به مصيبت، وهم صبر بر اطاعت حق، وهم صبر در برابر معصيت را وليكن صبرشان را مقيد به قيد ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ نموده، يعنى اگر صبر مى كنند فقط وفقط به منظور رضاى پروردگارشان است. آرى، صبرى از نظر قرآن ممدوح است كه به خاطر خدا باشد، نه به خاطر جلوگيرى از عجز، ويا عجب به نفس، ويا تعريف اين وآن، ويا غير آن، زيرا بسيارى از خويشتن داران، خويشتن دارى شان به خاطر جلب افكار عمومى است.(2)

7. اگر «صلاة» و«انفاق» را بر صبر عطف نموده از باب عطف خاص بر عام است، تا به قول بعضى اهميت وعظمت آنها را برساند.(3)

8. در سوره ابراهيم آيه 31 خداوند به پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد به بندگان مومن من بگو نماز را اقامه كنند ودر حال نهان وآشكار انفاق كنند؛ قُل لِّعِبَادِىَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ يُقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَيُنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً مِّن قَبْلِ أَن يَأْتىِ َ يَوْمٌ لَّا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خِلَال در آيه 22 رعد از امتثال اين فرمان الهى درباره خردمندان سخن مى گويد: إِنمَّ َا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ ... وَأَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيه .

9. اگر انفاق را مقيد به قيد سِرًّا وَعَلانِيَةً نموده براى اين است كه بفهماند حق انفاق را استيفاء مى كنند، چون بعضى از انفاقات است كه بايد پنهانى صورت گيرد، وبعضى ديگر علنى دادنش بهتر است. پس كسى كه به خدا وبه آنچه خدا نازل كرده ايمان دارد لازم است امر تكليفى را ادا كند از آن جمله حق انفاق را ادا نموده آنجا كه مظنه رياء وسمعه يا توهين وآبروريزى در كار است پنهانى بدهد، وآنجا كه مايه تشويق مردم بر احسان ومعروف ودفع تهمت وامثال آنست علنى بپردازد.(4)

10. اقامه نماز يكى از مصاديق پيمان هاى الهى «عهد الله» است، كه در آيات سابق آمد،

ص: 154


1- . مجمع البيان، ج6، ص 444.
2- .تفسير كبير، ج 19، ص 42؛ الميزان، ج11، ص 470.
3- . تفسير كبير، ج19، ص 43؛ الميزان، ج11، ص 471.
4- . الميزان، ج11، ص 471.

چنان كه در روايت نيز آمده است

الصلاة عهد الله.(1)

11. از ميان 137 مرتبه اى كه كلمه «جَنَّة» و«جَنَّاتُ » در قرآن آمده، تنها 11 مورد از آن تعبير «جَنَّاتُ عَدْنٍ » دارد كه طبق حديثى از درّ المنثور، به معناى بهشت مخصوص است.

12. رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند: هر كس مى خواهد زندگى ومرگش همچون زندگى ومرگ من باشد وبه جَنَّاتُ عَدْنٍ كه بهشت من است وارد شود، بايد علىّ بن ابى طالب(علیه السلام) وذريّه ى او را، رهبر وامام خود قرار دهد كه آنها در علم وفهم، برترين انسان ها وهادى مردم به سوى سعادت اند.(2)

13. آنچه از آيات الهى بدست مى آيد اين است كه فرشتگان، در همه احوال در دنيا وآخرت (برزخ وقيامت) با انسان ارتباط دارند، گاهى بر او درود وصلوات مى فرستند، يُصَلِّى عَلَيْكُمْ وَمَلائِكَتُهُ (احزاب، 43) گاهى براى او استغفار وطلب بخشش مى كنند، وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا (غافر، 7) وزمانى هم براى او دست به دعا برمى دارند، رَبَّناوَأَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ (غافر ، 8) در هنگام مرگ وشروع عالم برزخ نيز با شعار وتلقين أَلَّا تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا (فصلت ، 30) وبا جمله سَلامٌ عَلَيْكُمْ جان آنها را مى گيرند. الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ (نحل ، 32) ودر آخرت نيز به آنان سلام مى كنند؛ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ . (رعد، 24)(3)

14. براى بهشت هشت درب ذكر شده كه با تعداد اوصافى كه براى خردمندان در آيات اخير شمرده شده مطابقت دارد. گويا هر كدام از اين صفت هاى هشت گانه، درى از درهاى بهشت وراهى بسوى سعادت ابدى را به سوى انسان باز مى كند.(4)

ص: 155


1- . نمونه، ج10، ص 217.
2- . همان، ص 219 .
3- . تفسير نور، ج6، ص 220.
4- . همان.

آیه 25-26

اشاره

وَ الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي اْلأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ(25)

اللّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي اْلآخِرَةِ إِلاّ مَتاعٌ (26)

ترجمه

آنها كه عهد الهى را پس از محكم كردن مى شكنند، وپيوندهايى را كه خدا دستور به برقرارى آن داده قطع مى كنند، ودر روى زمين فساد مى نمايند، لعنت براى آنهاست، وبدى (ومجازات) سراى آخرت! * خدا روزى را براى هر كس بخواهد (وشايسته بداند) وسيع، براى هر كس بخواهد (ومصلحت بداند،) تنگ قرارمى دهد ولى آنها (كافران) به زندگى دنيا، شاد (وخوشحال) شدند، در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت، متاع ناچيزى است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دور بودن رحمت پروردگار از پيمان شكنان وقطع كنندگان فرمان الهى ومفسدان در زمين، گسترش رزق وتنگى آن در اختيار خداوند، شادمانى كفار به زندگى دنيا.

ب. مفسد فى الارض كيست ؟ فساد كه نقطه مقابل صلاح است، به هر گونه تخريب وويرانگرى گفته مى شود، وبه گفته راغب در مفردات فساد هر گونه خارج شدن اشياء از حالت اعتدال است، كم باشد يا زياد، ونقطه مقابل آن صلاح است واين فساد در جان وبدن واشيايى كه از حد اعتدال خارج مى شوند، تصور مى شود.

بنابراين تمام نابسامانيهايى كه در كارها ايجاد مى گردد، وهمه افراط وتفريطها در كل مسائل فردى واجتماعى، مصداق فساد است در قرآن مجيد نيز در بسيارى از موارد «فساد» و«صلاح» در برابر يكديگر قرار گرفته اند، در سوره شعراء آيه 152 مى فرمايد الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ وَلا يُصْلِحُونَ ؛ آنها كه در زمين فساد مى كنند واصلاح نمى كنند.

در سوره بقره آيه 220 مى فرمايد: وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ ؛ خداوند مفسدان را از مصلحان مى شناسد.

ص: 156

و در سوره اعراف آيه 142 مى فرمايد: وَ أَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ ؛ اصلاح كن وراه مفسدان را پيروى مكن.

در بعضى از موارد ايمان وعمل صالح را در برابر فساد قرار داده است، أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِى الْأَرْضِ (ص ، 27) آيا آنها را كه ايمان وعمل صالح بجا آوردند همانند مفسدان فى الارض قرار دهيم.(1)

نكته ها

1. اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَيَقْدِرُ اشاره به اينكه آنها كه به خاطر جلب در آمد بيشتر در روى زمين فساد مى كنند، پيوندهاى خدايى را مى برند، وعهد الهى را مى شكنند تا در آمد وبهره بيشترى از زندگى مادى پيدا كنند، توجه به اين حقيقت ندارند كه روزى وكم وزياد آن بدست خدا است.(2)

2. ذكر «متاع» به صورت نكره براى بيان ناچيز بودن آنست، همانگونه كه در فارسى مى گوئيم فلان موضوع «متاعى» بيش نيست، يعنى متاعى بى ارزش.(3)

3. مسئله بسط رزق وتنگ گرفتن آن نسبت به بندگان در آيات مختلفى بيان شده ودر ذيل برخى از آيات سخن از علم خداوند وعدم علم اكثر مردم بيان شده است اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِكلُ ِّ شىَ ْءٍ عَلِيم (عنكبوت، 63)، لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ بِكلُ ِّ شىَ ْءٍ عَلِيم (شورى، 12)، قُلْ إِنَّ رَبىّ ِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَلَكِنَّ أَكْثرََ النَّاسِ لَا يَعْلَمُون . (سبأ، 36)

از مجموع اين آيات استفاده مى شود انسان آگاه نيست كه آيا رزق فراوان براى او خير است يا رزق اندك، ولكن تنها خداوند آگاه است، او مى داند بر اساس حكمت به چه كسى رزق فراوان دهد وبه چه كسى رزق اندك، واين حقيقت در برخى از آيات ديگر بيان شده است كه اگر خداوند وسعت رزق به بعضى بدهد در زمين ظلم وستم مى كنند: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِى الْأَرْضِ وَلكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبيرٌ بَصير . (شورى، 27)

ص: 157


1- . تفسير نمونه، ج10، ص 201.
2- . همان، ص 200.
3- . همان.

آیه 27-29

اشاره

وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ (27) الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّهِ أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (28) الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ (29)

ترجمه

كسانى كه كافر شدند مى گويند: «چرا آيه (ومعجزه)اى از پروردگارش بر او نازل نشده است ؟! بگو: «خداوند هر كس را بخواهد گمراه، وهر كس را كه بازگردد، به سوى خودش هدايت مى كند! (كمبودى در معجزه ها نيست، لجاجت آنها مانع است»! * آنها كسانى هستند كه ايمان آورده اند، ودلهايشان به ياد خدا مطمئن (وآرام) است، آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى يابد! * آنها كه ايمان آوردند وكارهاى شايسته انجام دادند، پاكيزه ترين (زندگى) نصيبشان است وبهترين سرانجام ها!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اعتراض كفار بر عدم نزول نشانه ومعجزه، هدايت پاداشى خداوند نسبت به انابه كنندگان، آرامش قلب ها در پرتو ياد خدا، سرانجام خوش براى مومنان صالح.

ب. بسيارى از مفسران بزرگ كلمه «طوبى» را مؤنث «اطيب» دانسته اند كه مفهومش بهتر وپاكيزه تر يا بهترين وپاكيزه ترين است، وبا توجه به اينكه متعلق آن محذوف است مفهوم اين كلمه از هر نظر وسيع ونامحدود خواهد بود، از همه چيز بهترينش: بهترين زندگى، بهترين نعمت ها، بهترين آرامش، بنابراين تفسيرهاى متعددى كه جمعى از مفسران براى اين كلمه ذكر كرده اند تا آنجا كه مرحوم شيخ طوسى ومرحوم طبرسى ده معنى براى آن ذكر نموده همه در حقيقت مصداقهاى مختلف اين معنى وسيع اند.(1)

ج. در روايات متعددى نيز مى خوانيم «طوبى» درختى است كه اصلش در خانه پيامبر يا على(علیه السلام) در بهشت مى باشد وشاخه هاى آن همه جا وبر سر همه مؤمنان وبر فراز همه خانه هايشان گسترده است.(2)

ص: 158


1- . تبيان،ج 6، ص 250؛ مجمع البيان، ج 6، ص 447.
2- . صافى، ج3، ص 70؛ تفسير نمونه، ج10، ص 209.

د. «طوبى» بر دو قسم است: 1. وصفى يعنى خوشا به حال. 2. اسمى كه نام شجره طوبى است كه در قصر اميرالمومنين(علیه السلام) وشاخه هاى در آن قصور مومنين است.(1)

ه - . اطمينان دو معنا دارد: 1. ظن قوى كه نزديك به علم است كه آن را علم عرفى گويند وملاك حجيت روايات بر اساس همين اطمينان است. 2. اطمينان كه بالاتر از علم وايمان است از اين رو موضوع اطمينان قلب بر اثر ذكر خدا بعد از ايمان ذكر شده است؛ الَّذينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ .(2)

و. استناد قضيه به مشيت پروردگار خود بر اساس سنتى است كه دائما جريان داشته، وبر طبق نظام متقنى است كه هرگز خلل نمى پذيرد. آرى، خداى تعالى هدايت كسى را مى خواهد كه خود او بسوى خدا بازگشت بكند، ومشيتش بر ضلالت كسى تعلق مى گيرد كه از خداى روى گردان باشد وبه سوى او بازگشت نكند.

پس كسى كه متصف به صفت انابه ورجوع بحق باشد وافكار وعقايدش مغلول به غلهاى اهواء نباشد، خداوند او را با اين دعوت حقه (قرآن) هدايت مى فرمايد، وكسى كه افكار وعقايدش آزاد از قيد اهواء نباشد گمراه مى شود هر چند آيات مستقيم وروشن باشد، واز آيات منتفع نمى گردد هر چند كه معجزه هم باشد، آرى: وَ ما تُغْنِى الْآياتُ وَالنُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لايُؤْمِنُونَ .(3)

ز. ايمان به خدا به صرف اين نيست كه انسان بداند ودرك كند كه خدا حق است، زيرا مجرد دانستن ودرك كردن ملازم با ايمان نيست، بلكه با استكبار وانكار هم مى سازد، هم چنان كه خودش فرموده: وَ جَحَدُوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ وچون مى دانيم ايمان با انكار نمى سازد، پس نتيجه مى گيريم كه ايمان صرف ادراك نيست، بلكه عبارتست از پذيرايى وقبول مخصوصى از ناحيه نفس، نسبت به آنچه كه درك كرده. قبولى كه باعث شود نفس در برابر آن ادراك وآثارى را كه اقتضاء دارد تسليم شود، وعلامت داشتن چنين قبولى اين است كه ساير قوا وجوارح آدمى نيز آن را قبول نموده، مانند خود نفس در برابرش تسليم شود.(4)

ص: 159


1- . اطيب البيان،ج 7، ص 336.
2- . اطيب البيان،ج 7، ص 335.
3- . الميزان، ج11، ص 483.
4- . همان، ص 484.

نكته ها

1. وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لاأُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ جمله «يقول» فعل مضارع است ودليل بر اين است كه آنها اين ايراد را بارها تكرار مى كردند، وبا اينكه كرارا معجزاتى از پيامبر ديده بودند (ووظيفه هر پيامبرى اين است كه دلائلى بر حقانيت خود از معجزات ارائه دهد) باز هم بهانه مى گرفتند ومعجزات گذشته را ناديده گرفته وتقاضاى معجزه جديد مورد نظر خودشان را داشتند.(1)

2. آيه شريفه الا بذكر الله تطمئنّ القلوب با آيه سوره انفال كه مى فرمايد: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ منافات ندارد، زيرا ترسى كه در اين آيه آمده ترسى نيست كه با اطمينان منافات داشته باشد، بلكه حالتى است قلبى كه طبعا قبل از آمدن اطمينان عارض قلب مى شود، هم چنان كه آيه اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِىَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِى بِهِ مَنْ يَشاءُ هم اين معنا را افاده مى كند.(2)

3. فخر رازى در جمع ميان دو آيه شريفه گويد: مومن چون علم به اعجاز قرآن دارد واز سويى قرآن ذكر است قلب او آرام مى شود وهر گاه به اعمال خود مى نگرد كه آيا وظيفه خود را درست وكامل انجام داده ترس براى او عارض مى شود.(3)

4. فخر رازى گويد موجودات بر سه قسم اند:

فقط موثر است نه متأثر همچون خداوند متعال.

فقط متأثر است نه موثر مانند جسم كه احوال مختلفه را مى پذيرد.

هم متأثر وهم موثر مانند موجودات روحانى وانسان از آنجا كه مى توانند در موجودات تصرف كند موثر است واز آنجا كه در برابر عظمت الهى متحول مى شود متأثر خواهد بود.(4)

ص: 160


1- . نمونه، ج10، ص 208.
2- . الميزان، ج11، ص 485.
3- . تفسير كبير، ج 19، ص 49.
4- . تفسير كبير، ج 19، ص 50.

آیه 30-32

اشاره

كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ في أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ قُلْ هُوَ رَبّي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ مَتابِ (30) وَ لَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ اْلأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَلْ لِلّهِ اْلأَمْرُ جَميعًا أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشاءُ اللّهُ لَهَدَى النّاسَ جَميعًا وَ لا يَزالُ الَّذينَ كَفَرُوا تُصيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَريبًا مِنْ دارِهِمْ حَتّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْميعادَ(31) وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ عِقابِ (32)

ترجمه

همان گونه (كه پيامبران پيشين را مبعوث كرديم،) تو را به ميان امتى فرستاديم كه پيش از آنها امتهاى ديگرى آمدند ورفتند، تا آنچه را به تو وحى نموده ايم بر آنان بخوانى، در حالى كه به رحمان (خداوندى كه رحمتش همگان را فراگرفته) كفر مى ورزند، بگو: «او پروردگار من است! معبودى جز او نيست! بر او توكل كردم وبازگشتم بسوى اوست!» * اگر به وسيله قرآن، كوه ها به حركت درآيند يا زمينها قطعه قطعه شوند، يا به وسيله آن با مردگان سخن گفته شود، (باز هم ايمان نخواهند آورد!) ولى همه كارها در اختيار خداست! آيا آنها كه ايمان آورده اند نمى دانند كه اگر خدا بخواهد همه مردم را (به اجبار) هدايت مى كند (اما هدايت اجبارى سودى ندارد)! وپيوسته بلاهاى كوبنده اى بر كافران بخاطر اعمالشان وارد مى شود، ويا بنزديكى خانه آنها فرود مى آيد، تا وعده (نهايى) خدا فرا رسد، به يقين خداوند در وعد، خود تخلف نمى كند! * (تنها تو را استهزا نكردند،) پيامبران پيش از تورا نيز مورد استهزا قرار دادند، من به كافران مهلت دادم، سپس آنها را گرفتم، ديدى مجازات من چگونه بود؟!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: هدف از بعثت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، كفرورزى تبه كاران به خداى رحمان، اعتقاد پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) به خداوند يگانه وتوكل بر او، عدم تأثير معجزات مختلف در معاندان، استهزاء پيامبران پيشين وعذاب الهى بر استهزاء كنندگان.

ب. چرا پيامبر تسليم درخواست معجزات نشد؟ پاسخ اينكه: اعجاز تنها براى نشان دادن

ص: 161

چهره حقيقت است، براى آنها كه حقيقت طلب مى باشند، نه اينكه پيامبر(صلی الله علیه و آله) به صورت يك معجزه گر درآيد وهر كس هر عملى پيشنهاد كرد انجام دهد وتازه حاضر به قبول آن نباشند.

اينگونه درخواست معجزه (معجزات اقتراحى) تنها از ناحيه افراد لجوج انجام مى گرفت كه حاضر به قبول هيچ حقى نبودند.

و اتفاقاً نشانه هاى اين امر در آيات فوق به خوبى به چشم مى خورد، چرا كه در آخرين آيه مورد بحث سخن از استهزاى پيامبر(صلی الله علیه و آله) به ميان آمده، يعنى آنها نمى خواستند چهره حق را ببينند، بلكه با اين پيشنهادها مى خواستند پيامبر(صلی الله علیه و آله) را استهزاء كنند.(1)

ج. جزاء «لو» حذف شده ومعناى آن اين است كه: اگر هم فرض كنيم كه قرآن چنين اثرى مى داشت كه كوه ها را از ريشه مى كند وزمين را پاره پاره مى نمود ومردگان را بزبان درمى آورد، مع ذلك با ديدن اين گونه آثار، هدايت شونده نيستند، مگر آنكه خدا بخواهد، يعنى اگر خدا بخواهد به صورت اجبار هدايت مى شوند ولكن ديگر هدايت اجبارى ارزشى ندارد زيرا منافات با تكليف دارد وغرض باطل مى شود وبنابراين آيه شريفه از نظر معنا شبيه مى شود به آيه وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَكَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَحَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَىْ ءٍ قُبُلًا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ .(2)

د. مقصود از آنان كه مصيبت ها بر سرشان آمد كفار اطراف مكه است كه جنگ ها وقتل وغارتها از پايشان درآورد. ومقصود ازآنها كه مصائب در نزديكى هاى خانه هاشان فرود آمد اهل مكه اند كه حوادث ناگوار در پيرامون شهرشان اتفاق مى افتاد، ودودش به چشم آنها نيز مى رفت ووحشت واندوه وساير آثار سوء آن خواب وخوراك را از ايشان سلب مى نمود. ومقصود از عذابى كه وعده شان داده عذاب شمشير است كه در روزهاى بدر واحد وساير غزوات با آن روبرو شدند.

نكته ها

1. اگر فرمود: «به رحمان» ونفرمود «به ما» با اينكه ظاهر سياق اقتضاء داشت بفرمايد: وبراى ايشان كه به ما كفر مى ورزند تبليغ نمايى بدان جهت بود كه اشاره كند به اينكه

ص: 162


1- . نمونه، ج10، ص 224.
2- . تبيان، ج6، ص 254؛ مجمع البيان، ج6، ص 451؛ الميزان، ج11، ص 491.

نپذيرفتن وحيى كه رسول الله(صلی الله علیه و آله) بر ايشان مى خواند كه همان قرآن باشد در حقيقت كفران رحمت عمومى الهى است، رحمتى كه اگر آن را بپذيرند وبدان عمل كنند متضمن سعادت دنيا وآخرت آنان است.

2. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) گويد متاب (توبه) من به سوى خداست من قُلْ هُوَ رَبِّى لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَاب (رعد، 30)،و نيز مى فرمايد مئاب (پناه) من نيز به سوى خدا است: قُلْ إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُو وَإِلَيْهِ مَآبِ . (رعد، 36) اگر انسان ها به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) در ايمان وعمل صالح اقتدا كنند آنها نيز از حسن مآب برخوردار خواهند بود؛ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ . (رعد، 29)

3. اگر فرمود: فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا با اينكه جا داشت بفرمايد: فامليت للذين استهزءوا بدين منظور بوده كه بفهماند استهزاء كفر بوده است.(1)

4. معجزه، تحت اراده خداوند است. نه بر اساس پيشنهاد وهوس هاى افراد لجوج. بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً .(2)

5. همه جا موعظه واستدلال كافى وكارساز نيست، گاهى قهر وغضب لازم است. تُصِيبُهُمْ ... قارِعَةٌ .(3)

6. علت نزول بلاها، كردار خود ماست. بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ .(4)

7. فكيف كان عقاب عقاب الهى از لحظه جان دادن آغاز مى شود؛ و لو ترى اذا الظالمون فى غمرات الموت والملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون .. (انعام، 93) تا اينكه وارد دوزخ شوند. والله اشد باسا واشد تنكيلا . (نساء ، 84)(5)

ص: 163


1- . الميزان ج 11، ص 497.49.
2- . نور، ج6، ص 237.
3- . همان.
4- . همان.
5- . اطيب البيان، ج 7، ص 341.

آیه 33-34

اشاره

أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلّ ِ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ فِي اْلأَرْضِ أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبيلِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ(33) لَهُمْ عَذابٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَشَقُّ وَ ما لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ واقٍ (34)

ترجمه

آيا كسى كه بالاى سر همه ايستاده، (وحافظ ونگهبان ومراقب همه است،) واعمال همه را مى بييند (،همچون كسى است كه هيچ يك از اين صفات را ندارد)؟! آنان براى خدا همتايانى قرار دادند، بگو: «آنها را نام ببريد! آيا چيزى را به او خبر مى دهيد كه از وجود آن در روى زمين بى خبر است، يا سخنان ظاهرى (وتو خالى) مى گوييد؟!» (نه، شريكى براى خدا وجود ندارد،) بلكه در نظر كافران، دروغهايشان زينت داده شده، (وبر اثر ناپاكى درون، چنين مى پندارند كه واقعيتى دارد،) وآنها از راه (خدا) بازداشته شده اند وهر كس را خدا گمراه كند، راهنمايى براى او وجود نخواهد داشت! * در دنيا، براى آنها عذابى (دردناك) است وعذاب آخرت سخت تر است، ودر برابر (عذاب) خدا، هيچ كس نمى تواند آنها را نگه دارد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آگاهى خداوند بر اعمال انسان ها وعدم تساوى خداوند با معبودان باطل در آگاهى، زينت داده شدن فريب ونيرنگ براى كفار، قطعيت عذاب دنيا وآخرت براى كفار.

ب. در حقيقت آيه 33 مشتمل بر مبتدا است وخبر آن محذوف مى باشد، در تقدير چنين بوده ا فمن هو قائم على كل نفس بما كسبت كمن ليس كذلك يعنى آيا كسى كه داراى اين صفت است همچون كسى است كه فاقد آن است.(1)

ج. قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لايَعْلَمُ فِى الْأَرْضِ خداوند پيغمبر خود را دستور مى دهد به اينكه با مشركان احتجاج نموده،و به ايشان تكليف كند اين شركاء را توصيف كنيد، چون صفات است كه هر چيزى را متعين، وشؤون وآثار آن را مشخص مى كند. واگر اين بتها

ص: 164


1- . نمونه، ج10، ص 227.

شركاى خدا وشفعاى درگاه او باشند بايد صفاتى داشته باشند كه با داشتن آن صفات به چنين شان ومقامى رسيده باشند، همانطور كه خداى تعالى از اين نظر معبود است كه حى وعليم وقدير وخالق ومالك ومدبر است، وبهمين جهت رب هر چيزيست. وليكن بتها وقتى اسمشان برده مى شود ومعرفى مى شوند جز اسامى هبل ولات وعزى صفت وفضيلتى كه بخاطر آن شريك خدا شده باشند براى آنها شمرده نمى شود.

سپس دستور مى دهد از ايشان بپرسد أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لايَعْلَمُ فِى الْأَرْضِ ، وكلمه «ام» در اينجا منقطعه، وبه معناى بل است. يعنى: بلكه معناى بت پرستى وشرك ورزى شما اين است كه خدا را خبر دهيد از چيزى كه خود او خبر ندارد، چون اگر او در زمين شريكى مى داشت حتما خودش اطلاع مى داشت. كوتاه، سخن، اين آيه نظير آيه ديگرى است كه مى فرمايد: قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لايَعْلَمُ فِى السَّماواتِ وَلا فِى الْأَرْضِ آن گاه اضافه مى كند كه أَمْ بِظاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ ، بلكه اين خبرى كه مى دهيد كه براى خدا شركائى هست صرف گفتار، وخالى از حقيقت است. واين جمله نظير آيه ايست كه مى فرمايد: إِنْ هِىَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُكُمْ .(1)

د. كلمه «بل» به معناى اعراض وآيه شريفه اعراض از دليل هاى ذكر شده ولوازم آنست، ومعنايش اين است كه اين دليلها را واگذار، زيرا اينان اگر براى خدا شريك قائل مى شوند بخاطر هيچ يك از اين وجوه كه گفتيم نيست، بلكه علتش تنها اين است كه شيطان شرك را در نظرشان جلوه داده وبدين وسيله از راه خدايشان باز داشته است.(2)

نكته ها

1. نظير آيه 33 رعد وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَاد اين آيات است: (زمر 23 و36، غافر 23).

2.خداوند متعال در برخى از آيات دستور به نگهدارى خود وخانواده را از آتش جهنم بيان كرد؛ وَ مَرْيَمَ ابْنَةَ عِمْرَانَ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً . (تحريم، 6)

دعاى خردمندان نيز آن است خداوندا ما را از آتش جهنم نگه دار؛ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ

ص: 165


1- . الميزان، ج11، ص 498.
2- . الميزان، ج11، ص 499.

قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ . (آل عمران، 191)

در سوره طور آيه 27 مى فرمايد: خداوند كسانى كه فرمان الهى را امتثال كردند، آنها را از اآتش جهنم نگه دارى كرد؛ وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ قَالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِى أَهْلِنَا مُشْفِقِينَ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا وَوَقَانَا عَذَابَ السَّمُومِ . (طور، 27)

درباره متقين نيز مى فرمايد: خداوند آنها را از آتش جهنم نگه مى دارد؛ لاَ يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولَى وَوَقَاهُمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ فَضْلاً مِنْ رَبِّكَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ . (دخان، 57)

درباره ابرار نيز مى فرمايد: خداوند آنها را نيز از شر روز قيامت (آتش جهنم) نگه مى دارد؛ فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَسُرُوراً . (انسان، 11)

در آيه ديگر مى فرمايد: اگر انسان كفر ورزيد خداوند او را از عذاب جهنم نگه نمى دارد؛ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَصُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ لَهُمْ عَذَابٌ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَمَا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَاقٍ . (رعد، 34)

ص: 166

آیه 35

اشاره

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ أُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها تِلْكَ عُقْبَى الَّذينَ اتَّقَوْا وَ عُقْبَى الْكافِرينَ النّارُ(35)

ترجمه

توصيف بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده، (اين است كه) نهرهاى آب از زير درختانش جارى است، ميوه آن هميشگى، وسايه اش دائمى است، اين سرانجام كسانى است كه پرهيزگارى پيشه كردند وسرانجام كافران، آتش است!

تفسير

قرآن كريم در اين آيه به توصيف بهشت موعود براى پرهيزكاران واينكه سرانجام كفار عذاب جهنم است اشاره نموده است.

نكته ها

1. نظير آيه 35 رعد، آيه 15 سوره محمد(صلی الله علیه و آله) است: مَّثَلُ الجَْنَّةِ الَّتىِ وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنهَْارٌ مِّن مَّاءٍ غَيرِْ ءَاسِنٍ وَأَنهَْارٌ مِّن لَّبنَ ٍ لَّمْ يَتَغَيرَّْ طَعْمُهُ وَأَنهَْارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِينَ وَأَنهَْارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى وَلهَُمْ فِيهَا مِن كلُ ِّ الثَّمَرَاتِ وَمَغْفِرَةٌ مِّن رَّبهِّ ِم... .

2. تعبير به «مثل»، شايد اشاره به اين نكته باشد كه باغها وساير نعمتهاى سراى ديگر براى ساكنان اين جهان محدود كه در برابر عالم پس از مرگ فوق العاده كوچك است، قابل توصيف با هيچ بيانى نيست، تنها مثل وشبحى از آن را مى توان براى مردم اين جهان ترسيم كرد، همانگونه كه اگر بچه اى كه در عالم جنين است، عقل وهوش مى داشت، هرگز نمى شد نعمتهاى اين دنيا را براى او توضيح داد، جز با مثالهاى ناقص وكمرنگ!(1)

3. اگر در قبال كفار متقين را قرار داد، با اينكه مى بايست مؤمنين را قرار داده باشد، بدين منظور است كه اشاره كند بر اينكه كسانى به اين عاقبت حسنى نائل مى آيند كه علاوه بر ايمان، عمل صالح هم داشته باشند، چون اگر ايمان به خدا داشته باشند وعمل صالح نكنند مؤمن به خدا وكافر به آيات او خواهند بود.(2)

ص: 167


1- . نمونه، ج10، ص 230.
2- . الميزان، ج11، ص 500.

آیه 36

اشاره

وَ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مِنَ اْلأَحْزابِ مَنْ يُنْكِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ وَ لا أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَ إِلَيْهِ مَآبِ (36)

ترجمه

كسانى كه كتاب آسمانى به آنان داده ايم، از آنچه بر تو نازل شده، خوشحالند، وبعضى از احزاب (وگروه ها)، قسمتى از آن را انكار مى كنند، بگو: «من مامورم كه «الله» را بپرستم وشريكى براى او قائل نشوم! به سوى او دعوت مى كنم وبازگشت من بسوى اوست!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيه به شادمانى مومنان به نزول كتاب آسمانى بر پيامبر وكفرورزى بعضى از احزاب ومأموريت پيامبر به عبادت خداوند اشاره نموده است.

ب. در آيه فوق خداوند از مؤمنان راستين يهود ونصارى تعبير به اهل كتاب كرده واز آنهايى كه تابع تعصبات وهوسهاى خويش بودند، تعبير به احزاب، اين منحصر به تاريخ صدر اسلام وقوم يهود ونصاراى معاصر پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيست، هميشه، تفاوت ميان مؤمنان حقيقى ومدعيان ايمان همين است كه مؤمنان راستين، تسليم محض در برابر فرمانهاى حقند، ودر ميان آنها تفاوت وتبعيضى قائل نمى شوند، يعنى ميل وخواست خود را تحت الشعاع آنها قرار مى دهند، ونام اهل كتاب واهل ايمان تنها شايسته آنها است.

اما آنها كه مصداق نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ هستند، يعنى هر چه را با خط فكرى واميال شخصى وهوسهايشان هماهنگ است مى پذيرند وهر چه را نيست انكار مى كنند، يا هر چه به سودشان است قبول دارند وهر چه بر خلاف منافع شخصى آنهاست انكار مى كنند.(1)

ص: 168


1- . نمونه، ج10، ص 235.

آیه 37-40

اشاره

وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ حُكْمًا عَرَبِيًّا وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا واقٍ (37) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجًا وَ ذُرّيَّةً وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ لِكُلّ ِ أَجَلٍ كِتابٌ (38) يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ (39) وَ إِنْ ما نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ (40)

ترجمه

همان گونه (كه به پيامبران پيشين كتاب آسمانى داديم،) بر تو نيز اين (قرآن) را بعنوان فرمان روشن وصريحى نازل كرديم واگر از هوسهاى آنان -بعد از آنكه آگاهى براى تو آمده- پيروى كنى، هيچ كس در برابر خدا، از تو حمايت وجلوگيرى نخواهد كرد. * ما پيش از تو (نيز) رسولانى فرستاديم وبراى آنها همسران وفرزندانى قرار داديم وهيچ رسولى نمى توانست ا(ز پيش خود) معجزه اى بياورد، مگر بفرمان خدا! هر زمانى نوشته اى دارد (وبراى هر كارى، موعدى مقرر است)! * خداوند هر چه را بخواهد محو، وهر چه را بخواهد اثبات مى كند و«ام الكتاب» (لوح محفوظ ) نزد اوست! * واگر پاره اى از مجازاتها را كه به آنها وعده مى دهيم به تو نشان دهيم، يا (پيش از فرا رسيدن اين مجازاتها) تو را بميرانيم، در هر حال تو فقط مامور ابلاغ هستى وحساب (آنها) بر ماست.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عدم حمايت ونگهدارى خداوند از پيامبر به هنگام پيروى از هواى نفس مردم، انبياء پيشين داراى همسر وفرزند، آوردن معجزه به اذن خداوند، ام الكتاب در نزد خداوند، وظيفه پيامبر ابلاغ وحى، اعم از زنده بودن پيامبر ومشاهده عقوبت كفار يا رحلت او از دنيا.

ب. آيه 37 اشاره «كذلك» به كتابيست كه در آيه قبلى بود، ومقصود از آن جنس وعموم كتاب هاى نازل شده بر انبياء گذشته است، مانند تورات وانجيل.

ومنظور از «حكم» قضاء وفرمان است، چون شان كتابى كه از آسمان نازل شود همين است. هم چنان كه در آيه ديگر فرموده: وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا

ص: 169

اخْتَلَفُوا فِيهِ پس كتاب از يك نظر حكم الهى است، واز يك نظر حاكم ميان مردم است.(1)

ج. گر چه احتمال انحراف، مسلماً در پيامبر(صلی الله علیه و آله) با آن مقام عصمت ومعرفت وآگاهى وجود نداشته، اما اين تعبير اولا روشن مى سازد كه خدا با هيچكس ارتباط خصوصى وبه اصطلاح خويشاوندى ندارد، وحتى اگر پيامبر، مقامش والا است به خاطر تسليم وعبوديت وايمان واستقامت او است، ثانيا تاكيدى است براى ديگران، زيرا جايى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) در صورت انحراف از مسير حق وگرايش به خط باطل، مصونيتى ازمجازات الهى نداشته باشد حساب ديگران آشكار است.

د. آيه 38 در حقيقت پاسخى است به ايرادات مختلفى كه دشمنان پيامبر(صلی الله علیه و آله) داشتند: از جمله اينكه: گروهى مى گفتند مگر پيامبر ممكن است از جنس بشر باشد، وهمسر اختيار كند وفرزندانى داشته باشد، آيه فوق به آنها پاسخ مى گويد: اين امر تازه اى نيست ما پيش از تو پيامبران بسيارى فرستاديم وبراى آنها همسران وفرزندان قرار داديم وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ وَجَعَلْنا لَهُمْ أَزْواجاً وَذُرِّيَّةً .

ديگر اينكه آنها انتظار دارند كه هر معجزه اى را پيشنهاد مى كنند وهر چه هوا وهوسشان اقتضا مى كند انجام دهى (چه ايمان بياورند يا نياورند) ولى آنها بايد بدانند: هيچ پيامبرى نمى تواند معجزه اى جز به فرمان خداوند بياورد وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِىَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ .

سومين ايراد اين بود كه چرا پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)آمده واحكامى از تورات يا انجيل را دگرگون ساخته، مگر نه اين است كه اينها كتب آسمانى است واز طرف خدا نازل شده ؟ مگر ممكن است خداوند فرمان خود را نقض كند؟ (اين ايراد مخصوصا با آنچه از يهود معروف است كه معتقد به عدم امكان نسخ احكام بودند كاملا هماهنگ است). آيه فوق در آخرين جمله خود به آنها پاسخ مى گويد كه براى هر زمانى حكم وقانونى مقرر شده تا بشريت به مرحله بلوغ نهايى برسد وآخرين فرمان صادر شود لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ .

بنابراين جاى تعجب نيست كه يك روز تورات را نازل كند، وروز ديگر انجيل را، وسپس قرآن را، چرا كه بشريت در زندگى متحول ومتكامل خود، نياز به برنامه هاى متفاوت وگوناگونى دارد.(2)

ص: 170


1- . الميزان، ج11، ص 511.
2- . نمونه، ج10، ص 239.

ه - . در آيه شريفه به طور اطلاق فرموده: خداوند هر چه را بخواهد محو مى كند وهر چه را بخواهد اثبات مى نمايد، وصرف اينكه مورد آيه مساله نبوت است باعث نمى شود كه ما از اطلاق آن صرفنظر نموده، عموميت آن را تخصيص بزنيم، زيرا مورد مخصص نيست.(1)

و. لوح محو واثبات وام الكتاب. گرچه جمله يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ ... در آيات فوق در زمينه نزول معجزات يا كتب آسمانى به پيامبران وارد شده ولى يك قانون كلى وشامل را بيان مى كند كه در منابع مختلف اسلامى نيز به آن اشاره شده است، وآن اينكه: تحقق موجودات وحوادث مختلف جهان دو مرحله دارد: يكى مرحله قطعيت كه هيچگونه دگرگونى در آن راه ندارد (ودر آيه فوق از آن اشاره به أُمُّ الْكِتابِ - كتاب مادر- شده است) وديگرى مرحله غير قطعى به تعبير ديگر «مشروط » است كه در اين مرحله دگرگونى در آن راه دارد، واز آن تعبير به مرحله محو واثبات مى شود.

گاهى نيز از اين دو، تعبير به «لوح محفوظ » و«لوح محو واثبات» مى شود، گويى در يكى از اين دو لوح، آنچه نوشته شده است به هيچوجه دگرگونى در آن راه ندارد وكاملا محفوظ است واما ديگرى ممكن است، چيزى در آن نوشته شود وسپس محو گردد وبجاى آن چيز ديگرى نوشته شود.

واما حقيقت امر اين است كه گاهى يك حادثه را با اسباب وعلل ناقصه آن در نظر مى گيريم مثلا سم كشنده اى را كه مقتضاى طبيعتش نابود كردن يك انسان است مورد توجه قرار مى دهيم ومى گوئيم هر كس آن را بخورد ميميرد، بى خبر از اينكه اين سم يك(ضد سم) هم دارد كه اگر پشت سر آن بخورند اثرش را خنثى مى كند (البته ممكن است بى خبر هم نباشيم اما نخواهيم يا موقعيت اقتضا نكند كه سخنى از ضد سم بگوئيم).

ملاحظه مى كنيد در اينجا اين حادثه يعنى(مرگ به خاطر خوردن سم) جنبه قطعى ندارد وبه اصطلاح جاى آن «لوح محو واثبات» است كه تغيير ودگرگونى با توجه به حوادث ديگر در آن راه دارد.

ولى اگر حادثه را با علت تامه اش، يعنى وجود مقتضى، واجتماع همه شرائط واز ميان رفتن همه موانع، در نظر

ص: 171


1- . الميزان، ج11، ص 516.

بگيريم (در مثال بالا، سم را با نخوردن ضد سم توأم در نظر بگيريم) در اينجا ديگر حادثه قطعى است وبه اصطلاح جايش در لوح محفوظ وام الكتاب است، وهيچگونه دگرگونى در آن راه ندارد.

اين سخن را به نوع ديگر مى توان بيان كرد وآن اينكه علم خداوند داراى دو مرحله است «علم به مقتضيات وعلل ناقصه» و«علم به علل تامه» آنچه مربوط به مرحله دوم است، تعبير از آن ام الكتاب ولوح محفوظ مى شود وآنچه مربوط به مرحله اول است تعبير به لوح محو واثبات مى گردد (وگر نه لوحى در گوشه اى از آسمان گذارده نشده است كه چيزى روى آن بنويسند يا محو كنند وچيز ديگرى در آن ثبت نمايند). (1)

ز. فخر رازى در تفسير خود در ذيل آيه مورد بحث مى گويد: شيعه معتقدند كه «بدا» بر خدا جايز است وحقيقت بدا نزد آنها اين است كه شخص چيزى را معتقد باشد وسپس ظاهر شود كه واقع بر خلاف اعتقاد او است وبراى اثبات اين مطلب به آيه يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ تمسك جسته اند. سپس فخر رازى اضافه مى كند اين عقيده باطل است زيرا علم خدا از لوازم ذات او است، وآنچه چنين است تغيير وتبدل در آن محال است.(2)

متاسفانه عدم آگاهى از عقيده شيعه در زمينه مساله بداء، سبب شده است كه بسيارى از برادران اهل تسنن اينگونه نسبتهاى ناروا را به شيعه بدهند.(3)

نكته ها

1. سنت خدا بر اين جريان يافته كه انبياء: از جنس خود بشر باشند، واصولا مساله ارسال رسل از طريق متعارف ومالوف صورت گيرد، نه اينكه انبياء مالك غيب عالم واختياردار چيزى از مختصات آن باشند، مثلا داراى يك قوه غيبيه باشند كه با داشتن آن هر چه بخواهند بكنند. قادر على الاطلاق باشند ودر نتيجه هر آيه ومعجزه اى كه بخواهند ويا از ايشان طلب كنند بياورند، بلكه ايشان مانند ساير مردم هستند وهيچ اختيارى از خود ندارند، وهمه امور بدست خداست.

ص: 172


1- . نمونه، ج10، ص 241.
2- . تفسير كبير، ج 19، ص 66.
3- . نمونه، ج10، ص 245.

او است كه اگر بخواهد آيه ومعجزه مى فرستد، والبته وقتى مى فرستد كه حكمت الهى اش اقتضاء بكند.(1)

2. آيه 40 وظيفه اى را كه به عهده رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است روشن مى سازد، وآن اين است كه تنها سرگرم كار انذار وتبليغ باشد، وبه هيچ وجه توجهى به هواها وخواسته كفار نكند، ومانند ايشان آرزوى رسيدن آيتى كه اقتراح كرده اند نكند، حتى منتظر اثر تبليغات خود ويا نزول عذاب بر آنان نيز نباشد.

3. آيه 40 دلالت دارد بر اينكه حساب الهى همانطور كه در آخرت برقرار مى شود در دنيا نيز برقرار است.(2)

ص: 173


1- . الميزان، ج11، ص 512.
2- . همان، ص 518.

آیه 41-43

اشاره

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا نَأْتِي اْلأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها وَ اللّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ هُوَ سَريعُ الْحِسابِ (41) وَ قَدْ مَكَرَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلّهِ الْمَكْرُ جَميعًا يَعْلَمُ ما تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَ سَيَعْلَمُ الْكُفّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدّارِ(42) وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ (43)

ترجمه

آيا نديدند كه ما پيوسته به سراغ زمين مى آييم واز اطراف (وجوانب) آن كم مى كنيم ؟! (وجامعه ها، تمدنها، ودانشمندان تدريجاً از ميان مى روند.) وخداوند حكومت مى كند وهيچ كس را ياراى جلوگيرى يا رد احكام او نيست واو سريع الحساب است! * پيش از آنان نيز كسانى طرحها ونقشه ها كشيدند ولى تمام طرحها ونقشه ها از آن خداست! او از كار هر كس آگاه است وبزودى كفار مى دانند سرانجام (نيك وبد) در سراى ديگر از آن كيست! * آنها كه كافر شدند مى گويند: «تو پيامبر نيستى!» بگو: «كافى است كه خداوند، وكسى كه علم كتاب (وآگاهى بر قرآن) نزد اوست، ميان من وشما گواه باشند!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ناقص ساختن زمين از نواحى مختلف، عدم وجود بازدارنده اى از حكم خداوند، پاسخ خداوند به مكر ونيرنگ كفار، آگاهى كفار از فرجام نيك مومنان در قيامت، انكار رسالت پيامبر از ناحيه كفار، گواهى خداوند وحضرت على(علیه السلام) به قطعيت رسالت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله).

ب. در اينكه منظور از نقص اطراف زمين چيست وجوهى ذكر شده از جمله اينكه اهل زمين به جهت مجازات الهى مى ميرند دوم: عمارت هاى زمين بعد از مدتى ويران مى شود. سوم: در روايات متعددى كه در تفسير برهان ونور الثقلين وساير تفاسير: ومنابع حديث آمده است آيه فوق به فقدان علما ودانشمندان تفسير شده است چرا كه فقدان آنها مايه نقصان زمين وكمبود جوامع انسانى است.

ج. مفسر بزرگ طبرسى در تفسير اين آيه از امام صادق(علیه السلام) چنين نقل مى كند:

ننقصها بذهاب علمائها، وفقهائها وخيارها : ما از زمين مى كاهيم با از ميان رفتن علما وفقها

ص: 174

واخيار ونيكان.

د. مرحوم طيب گويد مفسران در تفسير آيه شريفه اقوالى دارند كه همه تفسير به راى است جز رواياتى كه گويد علماء وفقهاء از دنيا مى روند واين يك نوع عقوبت الهى است كه خداوند علماء را از مردم مى گيرد وجهال بر مردم مسلط شوند.(1)

ه - . و در حديث ديگرى مى خوانيم كه «عبد الله بن عمر» هنگامى كه امير مؤمنان على(علیه السلام) شهيد شد اين آيه را تلاوت كرد أَنَّا نَأْتِى الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها ، سپس گفت

يا امير المؤمنين لقد كنت الطرف الاكبر فى العلم، اليوم نقص علم الاسلام ومضى ركن الايمان؛ يعنى اى امير مؤمنان تو جانب بزرگ علم در جهان بودى وبا شهادتت امروز علم اسلام بكاستى گرائيد وستون ايمان از ميان رفت(2)».(3)

و. ابو سعيد خدرى مى گويد از پيامبر درباره قالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ (كه در داستان سليمان وارد شده است) سؤال كردم فرمود: ذاك وصى اخى سليمان بن داود: او وصى وجانشين برادرم سليمان بود. عرض كردم «قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ » از چه كسى سخن مى گويد واشاره به كيست فرمود:

«ذاك اخى على بن ابى طالب». او برادرم على بن ابى طالب است(4).(5)

ز. اين كلام به منظور عبرت آمده. بعد از آنكه آنان را به هلاكت تهديد كرده بعبرت از سرنوشت گذشتگان وادار مى نمايد، واز آن استفاده مى شود كه پرداختن به زمين وكم نمودن از اطراف آن، كنايه است از كشتن وهلاك كردن اهل آن، وبنابراين آيه شريفه از نظر مضمون، نظير آيه ايست كه مى فرمايد: بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَآباءَهُمْ حَتَّى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَ فَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِى الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ انبياء، 44 .(6)

ح. امام باقر وامام صادق: درباره من عنده علم الكتاب مى فرمايند منظور امامان آل محمد هستند.

هم ائمة آل محمد الذين عندهم علم الكتاب بجمل لايشهد عنهم شىء من

ص: 175


1- . اطيب البيان، ج7، ص 351.
2- . تبيان، ج6، ص 265؛ مجمع البيان، ج6، ص 461؛ تفسير برهان، ج 2، ص 301.
3- . نمونه، ج10، ص 251.
4- . الميزان، ج11،ص 427.
5- . نمونه، ج10، ص 254.
6- . الميزان، ج11، ص 518.

ذلك دون من ذكروه.(1)

ط . منظور از شهادت خداوند به رسالت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) همين نزول قرآن كريم است كه معجزه پيامبر است ومنظور از من عنده علم كتاب امامان معصوم هستند كه عالم به قرآن هستند چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: و ما يعلم تأويله الا الله والراسخون فى العلم . (آل عمران، 7)(2)

نكته ها

1. نظير آيه 41 رعد، آيه 44 انبياء است: أَ فَلَا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتىِ الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَ فَهُمُ الْغَلِبُون .

2. در سوره رعد آيه 42 مى فرمايد اقوام پيش از اين مكر وحيله كردند وتمام مكر (پاسخ مكر) براى خداوند است: وَ قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَللهِ َِّ الْمَكْرُ جَمِيعًا در آيه 26 نحل نمونه اى از مكر خداوند را قرآن كريم در باره امم سابق بيان مى كند: قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتىَ اللَّهُ بُنْيَانَهُم مِّنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيهِْمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ وَأَتَئهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُون .

3. گواه بر رسالت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)

خداوند متعال: ... وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً (النساء، 79)

قرآن كريم: ... وَأُوحِىَ إِلَىَّ هذَا الْقُرْآنُ ... (الأنعام، 19(

حضرت على(علیه السلام): وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ (الرعد، 43(

4. پاسخ به كفار

در آيه 43 رعد مى فرمايد: وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ (الرعد، 43) در دو آيه ديگر پاسخ سخن كفار را مى دهد تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (البقرة، 252) چنان كه در متن آيه 43 نيز پاسخ به قول كفار داده شده است كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً .

ص: 176


1- . تبيان، ج6، ص 268.
2- . الميزان، ج11، ص526؛ اطيب البيان، ج7، ص 354.

سوره ابراهيم

اشاره

ص: 177

ص: 178

آیه 1-3

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميدِ(1) اللّهِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ وَيْلٌ لِلْكافِرينَ مِنْ عَذابٍ شَديدٍ(2) الَّذينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى اْلآخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجًا أُولئِكَ في ضَلالٍ بَعيدٍ(3)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

الر، (اين) كتابى است كه بر تو نازل كرديم، تا مردم را از تاريكى ها(ى شرك وظلم وجهل،) به سوى روشنايى (ايمان وعدل وآگاهى،) بفرمان پروردگارشان در آورى، بسوى راه خداوند عزيز وحميد. * همان خدايى كه آنچه در آسمان ها وآنچه در زمين است، از آن اوست، واى بر كافران از مجازات شديد (الهى)! * همان ها كه زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهند و(مردم را) از راه خدا باز مى دارند ومى خواهند راه حق را منحرف سازند، آنها در گمراهى دورى هستند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: هدف از نزول قرآن كريم هدايت مردم (خروج از ظلمت شرك به نور ايمان) ، مالكيت خداوند نسبت به نظام هستى، تهديد وانذار كافران، توصيف كفار به ترجيح دنيا به آخرت ومنع از راه خدا وبيراهه رفتن.

ب. در آيه يك ممكن است بپرسيد كه: اين آيه هدايت مردم را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نسبت داده، وحال آنكه آيه إِنَّكَ لاتَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَنْ يَشاءُ (قصص، 56) اين معنا را از آن جناب سلب مى كند، اين تناقض چگونه بر طرف مى شود؟

ج. در جواب مى گوييم آيه اى كه هدايت را از آن حضرت، سلب مى كند با آيه مورد بحث، منافات ندارد، چون آن آيه اصالت واستقلال رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را در هدايت خلق انكار مى كند نه مطلق هدايت وحتى هدايت به نحو وساطت وبه اذن خداى را، تا منافات داشته باشد. به شهادت اينكه آيه وَ إِنَّكَ لَتَهْدِى إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (شورى، 52) صريحاً هدايت را به او

ص: 179

نسبت مى دهد، ودر آيه مورد بحث هم كه جمله بِإِذْنِ رَبِّهِمْ را اضافه نموده اشاره به همين جهت است.(1)

احتمال ديگر آن است كه هدايتى كه از پيامبر سلب شده منظور رساندن به سوى مقصد است وهدايتى كه براى حضرت اثبات شده نشان دادن راه است.

د. با اينكه جا داشت بفرمايد: كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذننا ... اما فرمود: بِإِذْنِ رَبِّهِمْ ونكته اش اين است كه خواسته با همين تغيير سياق وبدون آوردن كلامى اضافى بفهماند كه خداى تعالى پروردگار همين مشركين است، كه براى او شريك هايى گرفته اند، چون در حقيقت روى سخن با ايشان است هر چند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را مخاطب قرار داده است. ونيز خواسته است در همين ابتداى سوره اسمى از ربوبيت او برده شود تا عنوان وآغاز بحث سوره قرار گيرد چون اين سوره درباره توحيد ربوبيت بحث مى كند.(2)

ه - . راغب گفته: عزت حالتى است در انسان كه نمى گذارد مغلوب كسى شود وشكست بخورد، واصل آن از «ارض عزاز: زمين سفت» گرفته شده است.

اگر خداى سبحان عزيز است (وبلكه همه عزتها از او است) براى اين است كه او ذاتى است كه هيچ چيز از هيچ جهت بر او قهر وغلبه ندارد، واو بر همه چيز واز هر جهت قهر وغلبه دارد واگر كس ديگرى از عزت سهمى دارد از او وبه اذن او گرفته است. مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً . (فاطر، 10)(3)

و. كلمه «حميد» كه در آيه مورد بحث آمده بر وزن «فعيل» وبه معناى مفعول از ماده «حمد» است، و«حمد» عبارت است از ثناى جميل ومدح بر خوبى هاى اختيارى، وچون تمام جمال ها وخوبى ها به او منتهى مى شوند در نتيجه تمام حمدها مخصوص او خواهد بود، هم چنان كه خودش فرموده: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ .(4)

ز. راغب در مفردات مى گويد: «استحباب كفر بر ايمان»، به معناى ترجيح دادن ومقدم

ص: 180


1- . الميزان، ج12، ص 6.
2- . همان، ص 11.
3- . الميزان، ج12، ص 12.
4- . همان.

داشتن است، وحقيقت معناى «استحباب» اين است كه آدمى جستجو كند تا چيزى را پيدا كند كه دوستش بدارد، وليكن به خاطر اينكه با كلمه «على» متعدى مى شود، معناى ايثار وترجيح را مى دهد ودر آيه وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى نيز به همين معنا است.

و معناى استحباب دنيا بر آخرت، اختيار دنيا وترك كامل آخرت است ودر مقابل آن، اختيار آخرت بر دنيا است.

پس هر كه آخرت را اختيار كند، ناگزير است دنيا را هم بگيرد واثبات كند ومنكر آن نگردد، چون در راه رسيدن واثبات آخرت، به آن نيازمند است. بر عكس، كسى كه دنيا را اختيار كند، چاره اى ندارد جز اينكه آخرت را انكار نمايد، چون اگر آخرتى باشد به عنوان هدف خواهد بود وفرض اين است كه اين شخص هدفى ندارد، پس آخرتى ندارد.(1)

نكته ها

1. در آيه اول بيرون كردن از ظلمت به سوى نور را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نسبت داده وفرموده است: تا تو مردم را بيرون آورى. اين بدان جهت است كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) يكى از اسباب ظاهرى اين اخراج است، وايمان هر مؤمنى هر چند در هزاران سال بعد وبا واسطه هاى بسيار باشد بالأخره مستند به آن جناب مى شود.(2)

2. قرآن به تنهايى كافى نيست، براى هدايت مردم رهبر الهى نيز لازم است كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ (3)فخر رازى مى گويد معرفت الهى بدون تعليم پيامبر ممكن نيست.(4)

3. سرچشمه ى گمراهى ها عملكرد خود انسان است. «يَسْتَحِبُّونَ ، يَصُدُّونَ ، يَبْغُونَها».(5)

4. تعبير از جهل وكفر به صيغه جمع وتعبير از علم وايمان به صورت مفرد (نور) دلالت دارد كه راه حق يكى بيشتر نيست؛ اما راه هاى باطل متعدد است.(6)

ص: 181


1- . الميزان، ج12، ص 15.
2- . همان، ص 6.
3- . نور، ج6، ص 257.
4- . تفسير كبير، ج 19، ص 74.
5- . نور، ج6، ص 258.
6- . كبير، ج 19، ص 74.

5. از اينكه مى فرمايد هدف از نزول قرآن كريم خارج ساختن مردم از ظلمت به نور واز جهل وشرك به علم وتوحيد است روشن مى شود خداوند مردم را به حال خود رها نكرده است.(1)

6. سرّ اينكه دو وصف عزيز وحميد را بيان كرده، آن است كه خداوند داراى عزتى است كه مغلوب نمى شود ونزول قرآن برهانى بر حقانيت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) است كه بر همه مخالفان غلبه دارد وحميد به معناى محمود است؛ زيرا نزول كتاب نعمتى است كه مردم را به حمد وستايش خداوند دعوت مى كند.(2)

7. ضلال بعيد در قرآن وصف براى مشركان ومنكران قيامت آمده است؛(3)

أَلا إِنَّ الَّذينَ يُمارُونَ فِى السَّاعَةِ لَفى ضَلالٍ بَعيدٍ . (شورى، 18)

بَلِ الَّذينَ لايُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِى الْعَذابِ وَالضَّلالِ الْبَعيدِ . (سبأ ، 8)

مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيداً . (نساء، 116)

8. صد عن سبيل الله وبه كج راهه رفتن وصف كفار وظالمين واهل كتاب بيان شده است:(4)

كفار: الَّذينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَها عِوَجاً وَهُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُون . (اعراف، 45)

ظالمين: أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمينَ الَّذينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَها عِوَجاً .(5)

اهل كتاب: قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَأَنْتُمْ شُهَداءُ . (آل عمران، 99)

ص: 182


1- . التحرير والتنوير، ج 12، ص 215.
2- . همان، ص 216.
3- . همان، ص 219.
4- . التحرير والتنوير، ج 12، ص 218.
5- . همان .

آیه 4-7

اشاره

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (4) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اللّهِ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِكُلّ ِ صَبّارٍ شَكُورٍ(5) وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ في ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ (6) وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ(7)

ترجمه

ما هيچ پيامبرى را، جز به زبان قومش، نفرستاديم تا (حقايق را) براى آنها آشكار سازد، سپس خدا هر كس را بخواهد (ومستحق بداند) گمراه، وهر كس را بخواهد (وشايسته بداند) هدايت مى كند واو توانا وحكيم است. * ما موسى را با آيات خود فرستاديم (ودستور داديم:) قومت را از ظلمات به نور بيرون آر! وايام الله را به آنان يادآورى كن! در اين، نشانه هايى است براى هر صبر كننده شكرگزار! * و(به خاطر بياور) هنگامى را كه موسى به قومش گفت: «نعمت خدا را بر خود به ياد داشته باشيد، زمانى كه شما را از (چنگال) آل فرعون رهايى بخشيد! همان ها كه شما را به بدترين وجهى عذاب مى كردند، پسرانتان را سر مى بريدند، وزنانتان را (براى خدمتگارى) زنده مى گذاشتند ودر اين، آزمايش بزرگى از طرف پروردگارتان براى شما بود!» * و(همچنين به خاطر بياوريد) هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت: «اگر شكرگزارى كنيد، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود واگر ناسپاسى كنيد، مجازاتم شديد است!»

تفسير

الف . قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: فرستادن پيامبران براى هدايت به وسيله زبان قوم خويش، هدايت وضلالت مردم بر طبق مشيت حكيمانه الهى، رسالت حضرت موسى براى هدايت مردم همراه با معجزات، يادآورى روزهاى خدا به منظور عبرت گرفتن، متذكر ساختن حضرت موسى مردم را نسبت به نعمت هاى الهى از جمله نعمت آزادى از ستمگران، اعلام پروردگار به فايده شكرگزارى وپيامد كفران نعمت.

ص: 183

ب. منظور از آيات

در يك آيه مى فرمايد وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا ... (إبراهيم، 5) در آيه ديگر به دو نمونه از آن آيات اشاره شده كه تبديل عصا به اژدها وخارج شدن نور از دست موسى است . فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِىَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ . وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِىَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ (الأعراف، 107-108)

نكته ها

1. هدايت واضلال الهى

... فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِى مَنْ يَشَاءُ ... (إبراهيم، 4) در آيات ديگر من يشاء را معرفى كرد.

درباره اضلال مى فرمايد: ... وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ ... (إبراهيم، 27)

درباره هدايت مى فرمايد: ... وَيَهْدِى إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ (الرعد، 27)

2. از آنجايى كه گفتار در اين سوره، بر اساس مساله انذار مردم وترساندن از عزت خداى سبحان (استوار گشته) بود لذا مناسب بود كه خدا روشن ترين مصداق ومظهر عزت خود در ميان انبيا را شاهد مثال بياورد. وآن داستان رسالت موسى(علیه السلام) ومعجزات او براى هدايت مردمش بود.(1)

3. برخى از طايفه يهود به نام عيسويّه توهم كرده اند آيه شريفه و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه دلالت مى كند بر اينكه پيامبر(صلی الله علیه و آله) فقط بر عرب مبعوث شده است. پاسخ داده مى شود اولاً آيه شريفه قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا (158 اعراف) دلالت بر رسالت عمومى پيامبر(صلی الله علیه و آله) دارد، ثانياً آيات تحدّى انس وجن را تحدى كرده است. قل لئن اجتمعت الانس والجن على ان يأتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله .(2)

4. اوصاف افراد معاند:

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: وَ اسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ (إبراهيم، 15) در

آيه ديگر اوصاف افراد معاند وسرنوشت آنان را بيان مى كند أَلْقِيَا فِى جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُرِيبٍ .الَّذِى جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَأَلْقِيَاهُ فِى الْعَذَابِ الشَّدِيدِ (ق، 24-26)

ص: 184


1- . الميزان، ج12، ص 21.
2- . تفسير كبير، ج 19، ص 80؛ كشاف، ج 3، 362.

5. آيه شريفه 7 مطلق است ودليلى نيست كه ما آن را به وعده ووعيدهاى دنيوى اختصاص دهيم ويا مختص آخرتش بنماييم، وانگهى از آيات كريمه قرآن كاملا استفاده مى شود كه ايمان وكفر، وتقوى وفسق، هم در شؤون زندگى دنيا تاثير دارند، وهم در زندگى آخرت.(1)

6. «صبار» و«شكور» هر دو صيغه مبالغه است كه يكى فزونى صبر واستقامت را مى رساند وديگرى فزونى شكرگزارى نعمت، اشاره به اينكه افراد با ايمان نه در مشكلات وروزهاى سخت دست وپاى خود را گم مى كنند، وتسليم حوادث مى شوند، ونه در روزهاى پيروزى ونعمت گرفتار غرور وغفلت مى گردند، وذكر اين دو بعد از اشاره به «ايام الله» گويا ناظر به همين مطلب است.(2)

7. از لطايف آيه مورد بحث اين است كه وعده زياد كردن نعمت را بطور صريح (آن هم با نون تاكيد) آورده وفرموده: «لأزيدنكم» حتما نعمت را برايتان زياد مى كنم ولى در تهديد عليه كفران كنندگان، به صراحت نفرموده كه عذابتان مى كنم، بلكه بطور تعريض واشاره فرموده: عذاب من سخت است، آرى اين، شيوه وروش كريمان است كه در وعيدشان غالباً تصريح به عذاب نمى كنند.(3)

8. زمخشرى وفخر رازى مى گويد مومن از دو حال خارج نيست يا حوادث بر طبق طبع اوست كه بايد شكرگزارى كند يا بر خلاف ميل وخواسته اوست كه بايد صبر كند.(4)

9. اين نكته قابل توجه است كه سر بريدن پسران وكنيزى زنان ودختران را بوسيله «واو» بر سُوءَ الْعَذابِ عطف مى كند، در حالى كه خود از مصداق هاى سوء العذاب است، واين به خاطر اهميت اين دو عذاب بوده است، ونشان مى دهد كه قوم جبار وستمگر فرعون شكنجه ها وتحميلات ديگرى نيز بر بنى اسرائيل داشته اند، اما از ميان همه اين دو شديدتر وسخت تر بوده است.(5) ودر سوره بقره همين مضمون بدون واو عاطفه بيان شده كه در آنجا به عنوان بدل بعض از كل است.

ص: 185


1- . همان.
2- . همان، ص 272.
3- . همان، ص 29.
4- 6 . تفسير كبير، ج 19، ص 84؛ كشاف، ج 3، 363.
5- . نمونه، ج10، ص 274؛ التحرير والتنوير، ج 12، ص 224.

10. اضافه «ايام» به «الله»، اشاره به روزهاى سرنوشت ساز ومهم زندگى انسان ها است كه به خاطر عظمتش به نام «الله» اضافه شده است، ونيز به خاطر اينكه يك نعمت بزرگ الهى شامل حال قوم وملتى شايسته ويا يك مجازات بزرگ ودردناك الهى دامنگير ملتى سركش وطغيانگر شده است، كه در هر دو صورت شايسته تذكر ويادآورى است. در رواياتى كه از ائمه معصومين به ما رسيده «ايام الله» به روزهاى گوناگونى تفسير شده است: در حديثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانيم كه فرمود:

«ايام اللَّه، يوم يقوم القائم(علیه السلام) ويوم الكرة ويوم القيامه»؛ ايام الله روز قيام مهدى موعود وروز رجعت وروز قيامت است.(1) ودر تفسير على بن ابراهيم آمده كه «ايام الله» سه روز است، روز قيام مهدى(علیه السلام) وروز مرگ وروز رستاخيز.(2) در حديث ديگرى از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم:

ايام اللَّه نعمائه وبلائه ببلائه سبحانه ايام الله (روزهاى) نعمتهاى او وآزمايش هاى او به وسيله بلاهاى او است.(3)

11. آزادى برترين نعمت: جالب اينكه در آيات فوق پس از ذكر ايام الله، تنها روزى كه صريحا روى آن انگشت گذاشته شده است، روز نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان است إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ با اينكه در تاريخ بنى اسرائيل، روزهاى بزرگى كه خداوند در پرتو هدايت موسى به آنها نعمت هاى بزرگ بخشيد، فراوان بوده، ولى ذكر «روز نجات» در آيات مورد بحث دليل بر اهميت فوق العاده آزادى واستقلال در سرنوشت ملتها است.(4)

12. پيروزى ها را از خدا بدانيم نه از خود. نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجاكُمْ .

13. آزمايش وبلا در راستاى تربيت انسان واز شئون ربوبيّت الهى است. بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ .

14. خدا براى تربيت ما، شكر را لازم كرد نه آنكه خود محتاج شكر باشد. رَبُّكُمْ .

15. با شكر، نه تنها نعمت هاى خداوند بر ما زياد مى شود، بلكه خود ما نيز رشد پيدا مى كنيم،. لَأَزِيدَنَّكُمْ .(5)

16. آثار شكر

ص: 186


1- . نور الثقلين، ج 2، ص 526؛ صافى، ج3، ص 80.
2- 2 . صافى، ج3، ص 80.
3- . نور الثقلين، ج2، ص526؛ نمونه، ج10، ص 275.
4- . نمونه، ج10، ص 277.
5- . نمونه، ج10، ص 277.264

قرآن كريم در برخى از آيات دستور به شكر مى دهد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ (البقرة، 172)

و به پيامبر اكرم نيز خطاب مى فرمايد: بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَكُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ (الزمر، 66) در آيات ديگر آثار شكر را چنين بيان مى كند .

افزون شدن نعمت: ... لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ ... (إبراهيم، 7)

رضايت خداوند از شكر: ... وَإِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ ... (الزمر، 7)

شكر به سود انسان: ... وَمَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ ... (لقمان، 12)

آیه 8-10

اشاره

وَقَالَ مُوسَىٰٓ إِنْ تَكْفُرُوٓا أَنْتُمْ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ 8 أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ جَآءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَرَدُّوٓا أَيْدِيَهُمْ فِيٓ أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوٓا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَآ أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَآ إِلَيْهِ مُرِيبٍ 9 قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَىٰٓ أَجَلٍ مُسَمًّى قَالُوٓا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَآؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ 10

ترجمه

و موسى (به بنى اسرائيل) گفت: «اگر شما وهمه مردم روى زمين كافر شويد، (به خدا زيانى نمى رسد، چرا كه) خداوند، بى نياز وشايسته ستايش است!» * آيا خبر كسانى كه پيش از شما بودند، به شما نرسيد؟! «قوم نوح» و«عاد» و«ثمود» وآنها كه پس از ايشان بودند، همانها كه جز خداوند از آنان آگاه نيست، پيامبرانشان دلايل روشن براى آنان آوردند، ولى آنها (از روى تعجب واستهزا) دست بر دهان گرفتند وگفتند: «ما به آنچه شما به آن فرستاده شده ايد، كافريم! ونسبت به آنچه ما را به سوى آن مى خوانيد، شك وترديد داريم! * رسولان آنها گفتند: «آيا در خدا شك است ؟! خدايى كه آسمانها وزمين را آفريده، او شما را دعوت مى كند تا گناهانتان را ببخشد، وتا موعد مقررى شما را باقى گذارد!» آنها گفتند: «(ما اينها را نمى فهميم! همين اندازه مى دانيم كه) شما انسانهايى همانند ما هستيد، مى خواهيد ما را از آنچه پدرانمان مى پرستيدند بازداريد، شما دليل ومعجزه روشنى براى ما بياوريد!»

ص: 187

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: گزارش خداوند از اعمال اقوام گذشته پيرامون برخورد غيرمعقول آنان با پيامبران وكفرورزى آنها وشك در دعوت پيامبران، استدلال انبياء بر عدم شك در خداوند متعال به جهت آفريدگار بودن او نسبت به نظام هستى، دعوت خداوند به توحيد به منظور آمرزش مردم، درخواست معجزه آشكار از ناحيه كفار.

ب. مراد از «نبا» در جمله أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ خبر هلاكت وانقراض آن اقوام است، چون كلمه «نبا» به معناى خبر مهم وقابل اعتناء است، پس ديگر منافات ندارد كه بعد از آن بفرمايد: لا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ زيرا در اين جمله، اطلاع از جزئيات داستان اقوام گذشته را به خدا اختصاص مى دهد.(1)

ج. دو ضميرى كه در كلمه «ايديهم» وكلمه «افواههم» است هر دو، به «رسل» بر مى گردد، وجمله فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِى أَفْواهِهِمْ دست هايشان را به دهانهايشان بردند كنايه است از اينكه ايشان را مجبور به سكوت ونگفتن حق مى كردند، گويا دست انبياء را مى گرفتند وبر دهانهايشان مى گذاشتند وبه اين وسيله اعلام مى كردند كه بايد از سخن حق، صرف نظر كنند.

د. جمله فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِى أَفْواهِهِمْ را مى توان به چند صورت معنا كرد:

مخالفان با گذاشتن دست بر دهان پيامبران آنان را تكذيب مى كردند.

معجزات ودلايل انبيا به قدرى محكم بود كه گويا دست مردم را گرفته بر دهانشان گذاشتند، كنايه از اينكه زبان مردم در برابر حقّ ، بسته شد وحرفى براى گفتن نداشتند.

مخالفان انبيا از شدت خشم، انگشتان خود را گاز مى گرفتند.

مخالفان انبيا، در حضور پيامبر دستان خود را بر دهانشان قرار مى دادند. كنايه از اينكه ساكت شوند وموعظه اى نكنند.(2)

ه - . مقصود كفار اين است كه بر فرض هم بپذيريم كه مقتضاى عنايت الهى اين است كه ما را بسوى مغفرت ورحمت خود دعوت كند، ليكن اين را ديگر نمى پذيريم كه اين دعوت

ص: 188


1- . الميزان، ج12، ص 31.
2- . الميزان ج 12 ص 34؛ تبيان، ج6، ص278؛ مجمع البيان، ج6،ص 469؛ كشاف، ج3، ص 366؛ تفسير كبير، ج19، ص89؛ فتح القدير، ج3، ص 97.

را، به دست شخص شما انجام داده باشد، چون شما هم مثل ما يك فرد بشر هستيد وهيچ زيادى بر ما نداريد، واگر رسيدن به چنين مقامى از آثار وخواص بشريت است ما نيز بشر هستيم وبايد آنچه را كه شما مى يابيد ما هم بيابيم، پس اگر شما در دعوت خود راست مى گوييد، وقدرتى ما فوق قدرت بشرى داريد، بايد بتوانيد كه كارهايى ما فوق كارهاى بشرى انجام داده ومعجزه اى آشكار ودندان شكن بياوريد كه بر عقل هاى ما چيره شود، وما را به اذعان واعتراف بر نبوت شما مجبور سازد.(1)

و. به گفته شيخ طوسى در تفسير تبيان، شك با ريب فرق دارد. شك، ترديد طبيعى است ولى ريب، شكى است كه با سوء ظنّ وتهمت همراه باشد.(2)

نكته ها

1. اگر نتيجه اخروى دعوت را، مقدم بر نتيجه دنيوى آن ذكر كرده، براى اين است كه آخرت خانه دائمى است ومقصود اصلى دعوت است.(3)

2. به گفته ى زمخشرى وفخر رازى وعده هاى قرآن نسبت به مؤمنين بخشش تمام گناهان است؛ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ (احزاب، 71)، ولى نسبت به كفار، بخشش بعضى از گناهان است؛ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ (احقاف، 31) أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطِيعُونِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ (نوح، 3-4) يَا قَوْمَنَا أَجِيبُوا دَاعِىَ اللَّهِ وَآمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَيُجِرْكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ . (احقاف، 131)(4)

3. در حقيقت شكر نعمت وايمان آوردن به خدا مايه افزونى نعمت شما وتكامل وافتخار خودتان است وگر نه خداوند آن چنان بى نياز است كه اگر تمام كائنات كافر گردند، بر دامان كبريايى او گردى نمى نشيند، چرا كه او از همگان بى نياز است، وحتى احتياج به تشكر وستايش ندارد چرا كه او ذاتا ستوده (حميد) است.(5)

4. دعوت به مغفرت در حقيقت دعوت به سبب مغفرت است. كه عبارت از ايمان است.

ص: 189


1- . الميزان 12، ص 41.
2- . نور، ج6، ص 265؛ تبيان، ج 6، ص 279.
3- . الميزان، ج12، ص 38.
4- . نور، ج6، ص 267؛ تفسير كبير، ج19، ص93؛ كشاف، ج 3، ص 367.
5- . نمونه، ج10، ص 285.

چنان كه حضرت نوح گويد: و انى كلما دعوتم لتغفرلهم . (نوح، 7)(1)

5. مومنان فقط بر خداوند توكل مى كنند انحصار از تقديم جار ومجرور استفاده مى شود و على الله فليتوكل المومنون .(2)

6. تمام بحث خداشناسى وتوحيد را در همين يك جمله كه به صورت استفهام انكارى ذكر شده اشاره كرده است أَ فِى اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ جمله اى كه براى تجزيه وتحليل وبحث گسترده اش، هزاران كتاب كافى نيست. مطالعه اسرار هستى ونظام آفرينش، تنها ما را به اصل وجود خدا هدايت نمى كند بلكه صفات او مانند علم وقدرت وحكمت وازليت وابديت او، از اين مطالعه نيز روشن مى شود.(3)

7. آمرزش الهى در صورت ايمان آوردن

نظير آيه 10 ابراهيم: قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِى اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ آيه 38 انفال است: قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ

آیه 11-12

اشاره

قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ يَمُنُّ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ ما كانَ لَنا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطانٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (11) وَ ما لَنا أَلاّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَيْتُمُونا وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (12)

ترجمه

پيامبرانشان به آنها گفتند: «درست است كه ما بشرى همانند شما هستيم، ولى خداوند بر هر كس از بندگانش بخواهد (وشايسته بداند)، نعمت مى بخشد (ومقام رسالت عطا مى كند)! وما هرگز نمى توانيم معجزه اى جز بفرمان خدا بياوريم! (واز تهديدهاى شما نمى هراسيم) افراد باايمان بايد تنها بر خدا توكل كنند! * وچرا بر خدا توكل نكنيم، با اينكه ما را به راه هاى

ص: 190


1- . التحرير والتنوير، ج12، ص 231.
2- . همان، ص 233.
3- . نمونه، ج10، ص 288؛ تفسير كبير، ج 19، ص91.

(سعادت) رهبرى كرده است ؟! وما بطور مسلم در برابر آزارهاى شما صبر خواهيم كرد (ودست از رسالت خويش بر نمى داريم)! وتوكل كنندگان، بايد فقط بر خدا توكل كنند!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن پيامبران به مردم در ارتباط همانندى آنان با مردم در بشر بودن وامتياز آنها بر مردم به جهت لطف ومنت خداوند بر آنان، مقيد بودن اعجاز آنان به اذن الهى، پيامبران داراى دو ويژگى برجسته توكل بر خداوند وصبر ومقاومت در برابر اذيت بيگانگان.

ب. بعد از آنكه مؤمنين معتقد شدند كه معبود آنها خدايى است كه تمام عالم از او نشأت گرفته وبه او منتهى مى شود، وقوام هر چيزى به وجود او است، بايد معتقد گردند كه تنها او رب تمام موجودات ومالك تدبير آنها است، وهيچ موجودى مالك چيزى بدون اذن وعنايت او نيست، پس او وكيل هر چيز، وقيوم بر آن است. پس مؤمنين، بايد رب خود را وكيل خود در همه امور مربوط به خود بدانند حتى در اعمالى كه به خودشان نسبت مى دهند چون گفتيم: حول وقوه همه از اوست، رسول او نيز بايد اعتراف كند كه خودش نمى تواند از پيش خود معجزه اى بياورد، مگر آنكه خدا اذنش بدهد.(1)

ج. در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد مؤمنان بايد بر خدا توكل كنند، ودر آيه دوم مى فرمايد متوكلان بايد بر خدا توكل كنند، گويا جمله دوم مرحله اى است وسيع تر وفراتر از مرحله اول يعنى مؤمنان كه سهل است- چون ايمان به خدا از ايمان به قدرت وحمايت او وتوكل بر او جدا نمى تواند باشد- حتى غير مؤمنان وهمه كس تكيه گاهى جز خدا پيدا نمى كنند، زيرا به هر كس بنگرند از خود چيزى ندارد همه نعمتها وقدرتها وموهبتها به ذات پاك او بر مى گردد، پس آنها نيز بايد سر بر آستان او بگذارند واز او بخواهند كه اين توكل آنها را دعوت به ايمان به الله نيز مى كند.(2)

د. «توكل» در اصل از ماده «وكالت» به معنى انتخاب وكيل كردن است، واين را مى دانيم كه يك وكيل خوب كسى است كه حد اقل داراى چهار صفت باشد: آگاهى كافى، امانت،

ص: 191


1- . الميزان، ج12، ص 43.
2- . نمونه، ج10، ص 294.

قدرت ودلسوزى.(1) بنابراين توكل كردن بر خدا مفهومى جز اين ندارد كه انسان در برابر مشكلات وحوادث زندگى ودشمنى ها وسرسختى هاى مخالفان وپيچيدگى ها واحيانا بن بست هايى كه در مسير خود به سوى هدف دارد در جايى كه توانايى بر گشودن آنها ندارد او را وكيل خود سازد، وبه او تكيه كند.(2)

نكته ها

1. فلسفه توكل؛ اولا: توكل بر خدا، بر آن منبع فنا ناپذير قدرت وتوانايى، سبب افزايش مقاومت انسان در برابر مشكلات وحوادث سخت زندگى است، به همين دليل هنگامى كه مسلمانان در جنگ «احد» ضربه سختى خوردند، ودشمنان پس از ترك ميدان جنگ بار ديگر از نيمه راه بازگشتند تا ضربه نهايى را به مسلمين بزنند، واين خبر به گوش مؤمنان رسيد، قرآن مى گويد افراد با ايمان نه تنها در اين لحظه بسيار خطرناك كه قسمت عمده نيروى فعال خود را از دست داده بودند وحشت نكردند بلكه با تكيه بر «توكل» واستمداد از نيروى ايمان بر پايدارى آنها افزوده شد ودشمن فاتح با شنيدن خبر اين آمادگى به سرعت عقب نشينى كرد. (آل عمران، 173)

2. نمونه اين پايدارى در سايه توكل در آيات متعددى به چشم مى خورد، از جمله در آيه 122 آل عمران قرآن مى گويد: توكل بر خدا جلوى سستى دو طايفه از جنگجويان را در ميدان جهاد گرفت.و در آيه 12 سوره ابراهيم توكل ملازم با صبر واستقامت در برابر حملات وصدمات دشمن ذكر شده است.

و در آيه 159 آل عمران براى انجام كارهاى مهم، نخست دستور به مشورت وسپس تصميم راسخ، وبعد توكل بر خدا داده شده است.

حتى قرآن مى گويد: در برابر وسوسه هاى شيطانى تنها كسانى مى توانند مقاومت كنند واز تحت نفوذ او در آيند كه داراى ايمان وتوكل باشند إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ . (نحل، 99)

از مجموع اين آيات استفاده مى شود كه منظور از توكل اين است كه در برابر عظمت

ص: 192


1- . همان، ص 295.
2- . نمونه، ج10، ص 295.

مشكلات، انسان احساس حقارت وضعف نكند، بلكه با اتكاى بر قدرت بى پايان خداوند، خود را پيروز وفاتح بداند، وبه اين ترتيب توكل اميد آفرين نيرو بخش وتقويت كننده، وسبب فزونى پايدارى ومقاومت است.

اگر مفهوم توكل به گوشه اى خزيدن ودست روى دست گذاشتن بود معنى نداشت كه درباره مجاهدان ومانند آنها پياده شود(1).

3. پيامبران، درباره خود غلوّ نمى كردند ومى گفتند: ما انسانى مثل شما هستيم؛ إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ .(2)

4. مقام نبوّت، نعمت الهى است. يَمُنُّ .(3)

5. راه انبيا همان راه خداست. (به جاى «سبله» فرمود:) «سُبُلَنا» چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: قُلْ هذِهِ سَبِيلِى أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ . (يوسف، 108)(4)

6. لازمه پيمودن راه خدا، تحمّل سختى هاست. سُبُلَنا ولَنَصْبِرَنَّ .(5)

ص: 193


1- . نمونه، ج10، ص 296.
2- . نور، ج6، ص 269.
3- . همان.
4- . نور، ج6، ص 270.
5- . همان.

آیه 13-17

اشاره

وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ في مِلَّتِنا فَأَوْحى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظّالِمينَ (13) وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ اْلأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامي وَ خافَ وَعيدِ(14) وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبّارٍ عَنيدٍ(15) مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَديدٍ(16) يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسيغُهُ وَ يَأْتيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلّ ِ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَليظٌ (17)

ترجمه

(ولى) كافران به پيامبران خود گفتند: «ما قطعا شما را از سرزمين خود بيرون خواهيم كرد، مگر اينكه به آيين ما بازگرديد!» در اين حال، پروردگارشان به آنها وحى فرستاد كه: «ما ظالمان را هلاك مى كنيم! * وشما را بعد از آنان در زمين سكونت خواهيم داد، اين (موفقيت)، براى كسى است كه از مقام (عدالت) من بترسد واز عذاب (من) بيمناك باشد!» * وآنها (از خدا) تقاضاى فتح وپيروزى (بر كفار) كردند و(سرانجام) هر گردنكش منحرفى نوميد ونابود شد! * به دنبال او جهنم خواهد بود واز آب بد بوى متعفنى نوشانده مى شود! * به زحمت جرعه جرعه آن را سرمى كشد وهرگز حاضر نيست به ميل خود آن را بياشامد ومرگ از هرجا به سراغ او مى آيد، ولى با اين همه نمى ميرد! وبه دنبال آن، عذاب شديدى است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تهديد كفار نسبت به پيامبران پيرامون تبعيد از شهر خود يا بازگشت به روش آنان ، بشارت خداوند به هلاك ساختن ستمگران، جايگزينى پيامبران به جاى كفار در زمين مشروط به ترس از مقام الهى قيامت، درخواست پيامبران از خداوند نسبت به گشايش وپيروزى بر كفار، نا اميد شدن زورگويان لجوج وتهديد به عذاب جهنم وويژگى هاى آن.

ب. همانطور كه زمخشرى كشاف هم اشاره كرده، آيه شريفه 14 بر كلام موسى(علیه السلام)منطبق مى شود كه به قوم خود فرموده: اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ . (اعراف، 128)

و معناى آن اين مى شود كه: پروردگار رسولان، به ايشان وحى فرستاد كه- صفت ربوبيت

ص: 194

خاصه خدا نسبت به انبياء را به خاطر توكلى كه ايشان كردند ودر نتيجه رحمت خدا وعنايت خاصه او را به خود جلب نمودند باعث مى شود كه اين مردم كافر را- كه شما را بظلم خود تهديد مى كنند- هلاك خواهم كرد، وزمين را (آرى همين سرزمينى كه آنها تهديد مى كنند شما را از آن بيرون كنند) در اختيار شما قرار خواهم داد، واين پاداش ترسى است كه از من واز تهديد من داشتيد، واين خواست ما است كه زمين را به بندگان پرهيزگار خود بدهيم.(1) نظير اين آيه شريفه آيه 105 انبياء است كه مى فرمايد: ان الارض يرثها عبادى الصالحون .

ج. ضمير در «استفتحوا» به رسولان بر مى گردد، يعنى رسولان وقتى دستشان از همه جا كوتاه شد وظلم ظالمان وتكذيب معاندين به نهايت رسيد، از خدا طلب فتح وپيروزى كردند، مانند حضرت نوح كه گفت: أَنِّى مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (قمر، 10) ممكن هم هست ضمير مذكور را به كفار برگردانيم، چون كفار هم اصرار داشتند كه انبياء آن نصرتى را كه براى خود پيشگويى كرده بودند نشان دهند ومكرر مى گفتند كه پس چه شد نصرتى كه مى گفتيد؟ مَتى هذَا الْفَتْحُ (سجده، 18) يا مَتى هذَا الْوَعْدُ . (يس، 48)(2)

د. كلمه «عنيد» در اصل از «عند» (بر وزن رند) به معنى سمت وناحيه است، ودر اينجا به معنى انحراف وگرايش به غير راه حق آمده است. مرحوم طبرسى گويد «عناد» به معناى امتناع از حق از روى علم است به جهت كبر وتجاوزگرى.(3)

ولذا در روايتى از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم كه فرمود:

«كل جبار عنيد من ابى ان يقول لااله الا اللَّه»: جبار عنيد كسى است كه از گفتن لا اله الا اللَّه امتناع كند ودر حديثى امام باقر(علیه السلام) مى فرمايد:

«العنيد المعرض عن الحق»؛ عنيد كسى است كه از حق روى گردان باشد(4).(5)

ه - . «اساغه» به معناى آشاميدن آب است با ميل ورغبت. جمله ى لا يَكادُ يُسِيغُهُ يعنى هرگز با ميل خود آن را نمى آشامد.(6)

ص: 195


1- . الميزان، ج12، ص 47؛ التحرير والتنوير، ج12، ص 238.
2- . الميزان، ج12، ص 47.
3- . مجمع البيان، ج 6، ص 472.
4- . نور الثقلين،ج2، ص 532.
5- . نمونه، ج10، ص 303؛ صافى، ج3، ص82.
6- . نور، ج6، ص 275؛ تبيان، ج6، ص 284.

نكته ها

1. در آيه 13 ابراهيم مى فرمايد كفار پيامبران را تهديد به خروج از وطن مى كردند وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُم مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا

نمونه ومصداق اين تهديد درباره حضرت شعيب آمده است قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَا شُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا قَالَ أَ وَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ (الأعراف، 88)

2. اگر از ايشان به ظالمين تعبير كرده، براى اين بوده كه سبب هلاكت آنان همان ظلمشان بوده است، چون معروف است كه مى گويند: تعليق حكم بر وصف، مشعر به عليت وصف است، هم چنان كه در جمله ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِى وَخافَ وَعِيدِ مشعر بر اين است كه علت پيروز كردن مؤمنين واسكانشان در زمين، همان ترس از قيامت است.(1)

3. مغروران بيخبر، گويى همه سرزمينها را مال خود مى دانستند وبراى پيامبرانشان حتى به اندازه يك شهروند حق قائل نبودند ولذا مى گفتند: «ارضنا» (سرزمين ما)!(2)

4. كفّار نمى خواهند مؤمنان هويّت مستقلّى داشته باشند؛ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنا .(3)

5. تهديد را بايد با تهديد پاسخ داد؛ لَنُخْرِجَنَّكُمْ ... لَنُهْلِكَنَّ .(4)

6. نوشيدنى هاى دوزخيان در قيامت سوزنده است نه سيراب كننده؛ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ (محمد، 15) از آب جوشانى نوشانده مى شوند كه درون آنها را قطعه قطعه مى كند.

يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِى الْوُجُوهَ (كهف، 29) از آبى همچون مس گداخته پذيرايى مى شوند، كه حرارت آن صورت ها را بريان مى كند.(5)

ص: 196


1- . الميزان، ج12، ص 46.
2- . نمونه، ج10، ص 300.
3- . همان.
4- . همان.
5- . نور، ج6، ص 274.

آیه 18-20

اشاره

آيات 20 - 18

مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ في يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمّا كَسَبُوا عَلى شَيْ ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعيدُ(18) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقّ ِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ(19) وَ ما ذلِكَ عَلَى اللّهِ بِعَزيزٍ(20)

ترجمه

اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند، همچون خاكسترى است در برابر تندباد در يك روز طوفانى! آنها توانايى ندارند كمترين چيزى از آنچه را انجام داده اند، به دست آورند واين همان گمراهى دور ودراز است! * آيا نديدى خداوند، آسمانها وزمين را بحق آفريده است ؟! اگر بخواهد، شما را مى برد وخلق تازه اى مى آورد! * واين كار براى خدا دشوار نيست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توصيف كفار به سود نبردن از اعمال خويش، دقت كردن در خالقيت خداوند نسبت به نظام هستى بر اساس حق، تهديد خداوند نسبت به كفار پيرامون نابودى آنان وخلق موجودات جديد وسخت نبودن اين كار بر خداوند.

ب. عمل حق كه در مقابل عمل باطل است، آن فعلى است كه فاعل آن نتيجه وهدفى را در نظر گرفته كه فعلش خودبخود به سوى آن نتيجه پيش مى رود ونيز مى بينيم كه بعضى از انواع موجودات هدف بعضى ديگر است، يعنى براى اينكه ديگرى از آن بهره مند شود به وجود آمده، مانند عناصر زمين كه گياهان از آن بهره مند مى شوند، ومانند گياهان كه حيوانات از آنها انتفاع مى برند واصلا براى حيوان به وجود آمده اند، وهمچنين حيوان كه براى انسان خلق شده است.(1)بنا بر اين، دائما خلقت عالم، از مرحله اى به مرحله اى واز هدفى به هدف شريف ترى پيش مى رود، تا آنكه به هدفى برسد كه هدفى بالاتر از آن نيست، وآن بازگشت به سوى خداى سبحان است، هم چنان كه خودش فرمود: وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى . (نجم، 42)

ص: 197


1- . الميزان، ج12، ص 56

ج. حق، چنان كه راغب درمفردات گويد در اصل به معنى مطابقه وهماهنگى است.(1)

گاهى حق به كارى گفته مى شود كه بر وفق حكمت واز روى حساب ونظم آفريده شده است، همانگونه كه در قرآن مى خوانيم هُوَ الَّذِى جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالْقَمَرَ نُوراً ... ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ . (يونس، 5)(2)

نكته ها

1. تشبيه اعمال كفار به خاكستر نشان مى دهد كه اعمال آنها ممكن است ظاهرى داشته باشد اما فقط همان ظاهر است ومحتوايى ندارد.(3) چنانكه در آيه ديگر مى فرمايد: و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلنا هباء منثورا . (فرقان،23)

2. آيا مخترعان ومكتشفان پاداش الهى دارند؟ از نظر جهان بينى اسلام مطالعه نفس عمل به تنهايى كافى نيست، بلكه عمل به ضميمه، محرك وانگيزه آن ارزش دارد، بسيار ديده شده كسانى بيمارستان يا مدرسه يا بناى خير ديگرى مى سازند وتظاهر به اين هم دارند كه هدفشان صد در صد خدمت انسانى است به جامعه اى كه به آن مديونند، در حالى كه زير اين پوشش مطلب ديگرى نهفته شده است وآن حفظ مقام ويا مال وثروت يا جلب توجه عوام، وتحكيم منافع مادى خود، ويا حتى دست زدن به خيانتهايى دور از چشم ديگران است. (4)

3. قدرت الهى

نظير آيه 19 و20 ابراهيم: ... إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ . وَمَا ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ آيات ديگر است:

إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَيَأْتِ بِآخَرِينَ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى ذلِكَ قَدِيراً (النساء، 133) وَرَبُّكَ الْغَنِىُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ مَا يَشَاءُ (الأنعام، 133)

ص: 198


1- . نمونه، ج10، ص 318
2- . نمونه، ج10، ص 318
3- . نمونه، ج10، ص 309؛ تبيان، ج6، ص 285.
4- . نمونه، ج10، ص 312.

آیه 21-23

اشاره

وَ بَرَزُوا لِلّهِ جَميعًا فَقالَ الضُّعَفاءُ لِلَّذينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا كُنّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّا مِنْ عَذابِ اللّهِ مِنْ شَيْ ءٍ قالُوا لَوْ هَدانَا اللّهُ لَهَدَيْناكُمْ سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحيصٍ (21) وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمّا قُضِيَ اْلأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقّ ِ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي فَلا تَلُومُوني وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (22) وَ أُدْخِلَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ (23)

ترجمه

و (در قيامت)، همه آنها در برابر خدا ظاهر مى شوند، در اين هنگام، ضعفا (دنباله روان نادان) به مستكبران (ورهبران گمراه) مى گويند: «ما پيروان شما بوديم! آيا (اكنون كه بخاطر پيروى از شما گرفتار مجازات الهى شده ايم،) شما حاضريد سهمى از عذاب الهى را بپذيريد واز ما برداريد؟» آنها مى گويند: «اگر خدا ما را هدايت كرده بود، ما نيز شما را هدايت مى كرديم! (ولى كار از اينها گذشته است،) چه بيتابى كنيم وچه شكيبايى، تفاوتى براى ما ندارد، راه گريزى براى ما نيست!» * وشيطان، هنگامى كه كار تمام مى شود، مى گويد: «خداوند به شما وعده حق داد ومن به شما وعده (باطل) دادم، وتخلف كردم! من بر شما تسلطى نداشتم، جز اينكه دعوتتان كردم وشما دعوت مرا پذيرفتيد! بنابراين، مرا سرزنش نكنيد، خود را سرزنش كنيد! نه من فريادرس شما هستم، ونه شما فريادرس من! من نسبت به شرك شما درباره خود، كه از قبل داشتيد، (واطاعت مرا همرديف اطاعت خدا قرار داديد) بيزار وكافرم! «مسلماً ستمكاران عذاب دردناكى دارند! * وكسانى را كه ايمان آوردند واعمال صالح انجام دادند، به باغهاى بهشت وارد مى كنند، باغهايى كه نهرها از زير درختانش جارى است، به اذن پروردگارشان، جاودانه در آن مى مانند وتحيت آنها در آن، «سلام» است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قيامت روز ظهور مردم در پيشگاه خداوند، استمداد ناتوانان از كفار مستكبر پيرامون نجات دادن آنها از عذاب وپاسخ

ص: 199

منفى آنان به جهت گرفتار بودن خودشان، سخن شيطان (پس از تحقق داورى خداوند) نسبت به مردم پيرامون انجاز وعده الهى وتخلف وعده خويش، احتجاج او به مردم در زمينه دعوت مردم نسبت به خويش وعدم ملامت او به جهت سوء اختيار مردم وعدم تسلط او بر آنان، ورود مومنان صالح به بهشت به اذن پروردگار.

ب. معناى جمله وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً اين است كه: براى خدا طورى ظاهر مى شوند كه ميان او وآنان، هيچ حاجب ومانعى وجود نداشته باشد.(1)براى او هيچ مخلوقى در پرده نيست، نه در دنيا ونه در آخرت، هم چنان كه خودش فرمود: إِنَّ اللَّهَ لايَخْفى عَلَيْهِ شَىْ ءٌ فِى الْأَرْضِ وَلا فِى السَّماءِ . (آل عمران، 5)(2)

ج. كلمه «شيطان» هر چند به معناى شرير است،- چه شريرهاى جنى وچه انسى- هم چنان كه فرمود: وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ . (انعام، 112) ليكن در خصوص اين آيه، مقصود از آن، همان شخص اولى است كه مصدر تمامى گمراهى ها وضلالت در بنى آدم شد، ونام شخصيش ابليس است.(3)

د. ظاهرا استثناى إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ استثناى منقطع است.(4) ومعناى آيه اين است كه من چنين سلطنتى نداشتم، ليكن اين را قبول دارم كه شما را به شرك وگناه دعوت كردم، وشما هم بدون هيچ سلطنتى از ناحيه من، دعوتم را پذيرفتيد.

خداى سبحان در آيه إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ (نحل، 100) وهمچنين در آيه إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ (حجر، 42) سلطنت شيطان را اثبات مى كند، واين آيات همانطور كه ملاحظه مى فرماييد، ظهور در اين دارد كه سلطنت ابليس بر مردم فرع پيروى خود مردم، وشرك ورزيدن ايشان است.

ه - . إِنِّى كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ ؛ يعنى من از اينكه شما در دنيا مرا شريك خداوند گرفتيد بيزارى مى جويم. ومراد از «شريك گرفتن» شريك در پرستش نبوده بلكه مراد شرك در اطاعت است، هم چنان كه از خطابى كه خداى تعالى به اهل محشر كرده وفرموده:

ص: 200


1- . الميزان، ج12، ص 59
2- . الميزان، ج12، ص 60.
3- . الميزان، ج12، ص 62.
4- . تفسير كبير، ج 19، ص 111.

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِى آدَمَ أَنْ لاتَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (يس، 61) نيز استفاده مى شود.

و اين بيزارى جستن شيطان از شرك ورزيدن پيروان خود، مخصوص به شيطان نيست، بلكه خداى تعالى آن را از هر متبوع باطلى نسبت به تابع خود حكايت نموده كه در روز قيامت اظهار مى دارند كه شرك ورزيدن شما جز يك وهم سرابى بيش نبوده وما در اين بين تقصيرى نداريم، از آن جمله فرموده: وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ (فاطر ، 14) ونيز فرموده: وَ قالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا(1)ونيز فرموده: قالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنا أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا تَبَرَّأْنا إِلَيْكَ ما كانُوا إِيَّانا يَعْبُدُون . (قصص، 64)(2)

نكته ها

1. سئوال: مگر مردم در اين جهان در برابر علم خدا ظاهر وآشكار نيستند كه در آيه فوق مى فرمايد در قيامت همگى در پيشگاه خدا بارز وظاهر مى شوند؟ در پاسخ اين سؤال بسيارى از مفسران گفته اند منظور اين است كه افراد بشر در اين جهان احساس نمى كنند كه آنها وهمه اعمالشان در پيشگاه خدا ظاهر وبارز است، ولى اين حضور وظهور را در قيامت همگى احساس خواهند كرد.بعضى نيز گفته اند كه: منظور خارج شدن از قبرها وبروز وظهور در دادگاه عدل الهى براى حساب است. واين هر دو تفسير خوب است ومانعى ندارد كه هر دو در مفهوم آيه جمع باشند.(3)

2. از آيه 21 به خوبى روشن مى شود كه:

اولاً- كسانى كه چشم وگوش بسته دنبال اين وآن مى افتند وبه اصطلاح افسار خود را به دست هر كس مى سپارند افراد ناتوان وبى شخصيتى هستند كه قرآن از آنها تعبير به «ضعفاء» كرده است.

ثانياً- سرنوشت آنها وپيشوايانشان هر دو يكى است، واين بينوايان حتى در سختترين

ص: 201


1- . بقره، 167؛ كشاف، ج 3، 376.
2- . الميزان، ج12، ص 67.
3- . نمونه، ج10، ص 323.

حالات نمى توانند از حمايت اين رهبران گمراه بهره گيرند، وحتى ذره اى از مجازاتشان را تخفيف دهند.(1)

3. از آيه 22 به خوبى استفاده مى شود كه وسوسه هاى شيطان هرگز اختيار وآزادى اراده را از انسان نمى گيرد بلكه او دعوت كننده اى بيش نيست، واين انسانها هستند كه با اراده خودشان دعوت او را مى پذيرند.(2)

4. «همزه» و«ام» در آيه شريفه سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا براى تسويه است. نظير اين آيه شريفه؛ آيه ديگرى كه مى فرمايد: فاصبروا او لاتصبروا سواء عليكم . (طور، 16)(3)

5. شيطان با وعده هايش انسان را فريب مى دهد. وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ چنان كه در جاى ديگر آمده: يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ وَما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً . (نساء ، 105)(4)

6. ملامت يكى از دلايل آزادى واختيار انسان است فَلا تَلُومُونِى وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ زيرا انسان مجبور ملامت ندارد.(5)

7. بيزارى شيطان از پيروان خود در قيامت

نظير آيه 22 ابراهيم: ... فَلاَ تَلُومُونِى وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ ... إِنِّى كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ آيات ديگر است: كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنْسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّى بَرِىءٌ مِنْكَ إِنِّى أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ (الحشر، 16) . ... وَقَالَ لاَ غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّى جَارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّى بَرِىءٌ مِنْكُمْ إِنِّى أَرَى مَا لاَ تَرَوْنَ إِنِّى أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ (الأنفال، 48)

8. معناى اغواى شيطان:

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (ص، 82)

اغواى شيطان در حد الزام واجبار نيست بلكه در حد دعوت ووسوسه است از اين رو در آيه مورد بحث از قول شيطان چنين نقل مى كند كه به تبهكاران مى گويد من هيچگونه

ص: 202


1- . همان، ص 324.
2- . همان، ص 327.
3- . كشاف، ج3، ص 374.
4- . نور، ج6، ص 280.
5- . همان.

سلطه اى بر شما نداشتم جز آن كه شما را به كار زشت دعوت كردم: وَ قَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِىَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِى عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِى فَلاَ تَلُومُونِى وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ (إبراهيم، 22)

9. در بهشت، نهرهاى مختلفى وجود دارد:

نهر آب: أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ ؛

نهر شير: أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ ؛

نهر شراب بهشتى: أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ ؛

نهر عسل: وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى . (محمد، 15)(1)

آیه 24-27

اشاره

آيات 27 - 24

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ(24) تُؤْتي أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللّهُ اْلأَمْثالَ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (25) وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اْلأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ(26) يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي اْلآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللّهُ الظّالِمينَ وَ يَفْعَلُ اللّهُ ما يَشاءُ(27)

ترجمه

آيا نديدى چگونه خداوند «كلمه طيبه» (وگفتار پاكيزه) را به درخت پاكيزه اى تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين) ثابت، وشاخه آن در آسمان است ؟! * هر زمان ميوه خود را به اذن پروردگارش مى دهد. وخداوند براى مردم مثلها مى زند، شايد متذكر شوند (وپند گيرند)! * (همچنين) «كلمه خبيثه» (وسخن آلوده) را به درخت ناپاكى تشبيه كرده كه از روى زمين بركنده شده، وقرار وثباتى ندارد. * خداوند كسانى را كه ايمان آوردند، به خاطر گفتار واعتقاد ثابتشان، استوار مى دارد، هم در اين جهان، وهم در سراى ديگر! وستمگران را گمراه مى سازد، (ولطف خود را از آنها برمى گيرد)، خداوند هر كار را بخواهد (ومصلحت بداند) انجام مى دهد!

ص: 203


1- . نور، ج6، ص 282.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تمثيل اعتقاد طيب به شجره طيبه در پايدارى وبركت واعتقاد ناپاك به شجره خبيثه در عدم استقرار ،تثبيت خداوند نسبت به مومنان به سخن استوار در دنيا وآخرت.

ب. مراد از كلمه طيبه كه به درخت طيب تشبيه شده وصفاتى چنين وچنان دارد، عبارت است از عقايد حقى كه ريشه اش در اعماق قلب ودر نهاد بشر جاى دارد زيرا خداى تعالى در خلال همين آيات، به عنوان نتيجه گيرى از مثلها مى فرمايد: يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَفِى الْآخِرَةِ ... .

ومقصود از قول ثابت هم، بيان كلمه است، البته نه هر كلمه اى كه لفظ باشد، بلكه كلمه از اين جهت كه بر اساس اعتقاد وعزم راسخ استوار بوده وصاحبش پاى آن مى ايستد، وعملا از آن منحرف نمى گردد.

و خداى تعالى نزديك به اين معنا را در آيه ديگرى، در چند جاى از كلامش خاطر نشان ساخته است. از جمله فرموده إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ . (احقاف ، 13)(1)

ج. مقصود از كلمه خبيثه شرك به خدا است كه به درخت خبيثى تشبيه شده، كه از جاى كنده شده باشد، ودر نتيجه اصل ثابت وقرار وآرام وخلاصه جاى معينى نداشته است.(2) امام باقر(علیه السلام) مى فرمايد نمونه شجره خبيثه بنى اميه مى باشد.

بعضى از مفسران كلمه طيبه را به كلمه توحيد وجمله لا اله الا اللَّه تفسير كرده اند. در حالى كه بعضى ديگر آن را اشاره به اوامر وفرمانهاى الهى مى دانند. وبعضى ديگر آن را ايمان مى دادند كه محتوا ومفهوم لا اله الا اللَّه است. وبعضى ديگر آن را به شخص «مؤمن» تفسير كرده اند. وبعضى روش وبرنامه هاى سازنده را در تفسير آن آورده اند.(3)

امام صادق(علیه السلام) در تفسير جمله كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِى السَّماءِ چنين نقل شده است:

«رسول اللَّه اصلها وامير المؤمنين فرعها، والأئمة من ذريتها اغصانها، وعلم

ص: 204


1- . الميزان، ج12، ص 72.
2- . الميزان، ج12، ص 74؛ مجمع البيان، ج 6، ص 481.
3- . مجمع البيان، ج 6، ص 480.

الأئمة ثمرها، وشيعتهم المؤمنون ورقها».(1)

ولى با توجه به وسعت مفهوم ومحتواى كلمه طيبه مى توان گفت همه اينها را شامل مى شود، زيرا «كلمه» به معنى وسيع همه موجودات را در بر مى گيرد، وبه همين دليل بر مخلوقات كلمة اللَّه گفته مى شود.(2)

د. آيا منظور از آخرت در آيه اخير قبر است ؟

در روايات متعددى مى خوانيم كه خداوند انسان را به هنگام ورود در قبرش در برابر سؤالاتى كه فرشتگان از هويت او مى كنند، بر خط ايمان ثابت نگاه مى دارد واين است معنى يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَفِى الْآخِرَةِ .

فى الكافى عن امير المومنين فى حديث سئوال القبر «فيقولان له من ربك وما دينك وما نبيك فيقول الله ربى ودينى الاسلام ونببىّ محمد صلى الله عليه وآله فيقولان ثبتك الله فيما يجب ويرضى وهو قول الله يثبت الله الذين امنوا.... .(3)

ه - . در بعضى از اين روايات صريحا كلمه قبر آمده است.(4) در حالى كه در بعضى ديگر از روايات چنين مى خوانيم كه شيطان به هنگام مرگ به سراغ افراد با ايمان مى آيد واز چپ وراست براى گمراهى او، به وسوسه مى پردازد اما خداوند اجازه به او نمى دهد كه مؤمن را گمراه كند واين است معنى يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا ...

قال الصادق(علیه السلام) ان الشيطان لياتى الرجل من اوليائنا عند موته عن يمينه وعن شماله ليضله عما هو عليه، فيأبى اللَّه عز وجل له ذلك قول اللَّه عز وجل يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَفِى الْآخِرَةِ واكثر مفسران طبق نقل مفسر بزرگ مرحوم طبرسى، همين تفسير را پذيرفته اند.(5)

و. شايد به اين علت كه سراى آخرت نه جاى لغزش است، ونه جاى عمل، بلكه تنها محل برخورد با نتيجه ها است، ولى در لحظه فرا رسيدن موت وحتى در عالم برزخ (عالمى

ص: 205


1- . نور الثقلين، ج2، ص 535؛ صافى، ج3، ص85.
2- . نمونه، ج10، ص 331.
3- . تبيان، ج6، ص 293؛ صافى، ج3، ص 86؛ تفسير كبير، ج19، ص 122؛ كشاف، ج3، 379.
4- . نور الثقلين، ج 2،ص 540- 541.
5- . مجمع البيان، ج 6، ص 482؛ صافى، ج3، ص 86.

كه ميان اين عالم وعالم آخرت قرار دارد) امكان لغزش كم وبيش وجود دارد ودر همين جا است كه لطف خداوند بيارى انسان مى شتابد واو را حفظ كرده وثابت قدم مى دارد.(1)

نكته ها

1. در باب هدايت، نقطه شروع را به خود بندگان نسبت نداده بلكه ثبات بر هدايت فطرى (قول ثابت) را به ايشان نسبت مى دهد وسپس تثبيت خود را به عنوان پاداش ذكر مى كند ونويد مى دهد كه چنين افرادى را خداوند در خطرهاى زندگى دنيا وآخرت از لغزش وانحراف حفظ مى فرمايد. پس نتيجه اين شد كه هدايت اولى وفطرى بشر، مربوط به خود او نبوده، بلكه هدايت اول ودومش همه از خدا است، وتنها آنچه از ناحيه او وبه اختيار او است، ثبات بر هدايت اولى است. به خلاف ضلالت، كه نخست، از ناحيه خودش شروع مى شود فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ . (صف، 5)(2)

2. «طيب» به معناى هر گونه پاك وپاكيزه است، بنابراين هر دستور وبرنامه وروش وهر عمل وهر انسان وخلاصه هر موجود پاك وپربركتى را شامل مى شود، وهمه اينها همانند يك درخت پاكيزه است با ويژگى هاى زير:

موجودى است داراى رشد ونمو، نه بى روح، ونه جامد وبى حركت، بلكه پويا ورويا وسازنده ديگران وخويشتن (تعبير به شجره بيانگر اين حقيقت است).

اين درخت از هر نظر پاك است، ميوه اش پاكيزه، شكوفه وگلش پاكيزه، سايه اش پاكيزه، ونسيمى كه از آن برمى خيزد نيز پاكيزه است زيرا حذف متعلق مفيد عموم است.

اصل وريشه آن ثابت ومستحكم است به طورى كه طوفانها وتند بادها نمى تواند آن را از جا بركند.

شاخه هاى اين شجره طيبه در يك محيط پست ومحدود نيست بلكه بلنداى آسمان جايگاه او است، اين شاخه ها سينه هوا را شكافته ودر آن فرو رفته، آرى شاخه هايش در آسمان است وَ فَرْعُها فِى السَّماءِ .

روشن است هر قدر شاخه ها برافراشته تر باشند از آلودگى گرد وغبار زمين دورترند

ص: 206


1- . نمونه، ج10، ص 338.
2- . الميزان، ج12، ص 76.

وميوه هاى پاكترى خواهند داشت، واز نور آفتاب وهواى سالم بيشتر بهره مى گيرند، وآن را به ميوه هاى طيب خود بهتر منتقل مى كنند.

اين شجره طيبه شجره پربار است نه همچون درختانى كه ميوه وثمرى ندارند بنا بر اين مولد هست وميوه خود را مى دهد تُؤْتِى أُكُلَها .

اما نه در يك فصل يا دو فصل، بلكه در هر فصل، يعنى «هر زمان» كه دست به سوى شاخه هايش دراز كنى محروم بر نمى گردى كُلَّ حِينٍ .

ميوه دادن او نيز بى حساب نيست بلكه مشمول قوانين آفرينش است وطبق يك سنت الهى وبه اذن پروردگارش اين ميوه را به همگان ارزانى مى دارد بِإِذْنِ رَبِّها .

اكنون درست بينديشيم وببينيم اين ويژگى ها وبركات را در كجا پيدا مى كنيم ؟ مسلماً دركلمه توحيد ومحتواى آن ودر يك انسان موحد وبا معرفت.(1)

امام صادق(علیه السلام) مى فرمايد آيه شريفه مثلى است كه خداوند براى اهل بيت ودشمنان آنان زده است.(2)

3. قرآن كريم در آيه مورد بحث مى فرمايد: ... وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ ... (إبراهيم، 27) در آيه ديگرى مى فرمايد ...كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكَافِرِينَ (غافر، 74) در آيه سوم نمونه اضلال كيفرى را منافقان معرفى مى كند فَمَا لَكُمْ فِى الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَاللَّهُ أَرْكَسَهُمْ ... وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (النساء، 88) ونيز مى فرمايد: مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لاَ إِلَى هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَى هؤُلاَءِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (النساء، 143)

ص: 207


1- . نمونه، ج10، ص 331-333.
2- . صافى، ج 3، ص85.

آیه 28-30

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّهِ كُفْرًا وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ(28) جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ(29) وَ جَعَلُوا لِلّهِ أَنْدادًا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصيرَكُمْ إِلَى النّارِ(30)

ترجمه

آيا نديدى كسانى را كه نعمت خدا را به كفران تبديل كردند، وقوم خود را به سراى نيستى ونابودى كشاندند؟! * (سراى نيستى ونابودى، همان) جهنم است كه آنها در آتش آن وارد مى شوند وبد قرارگاهى است! * آنها براى خدا همتايانى قرار داده اند، تا (مردم را) از راه او (منحرف و) گمراه سازند، بگو: (چند روزى از زندگى دنيا ولذات آن) بهره گيريد، اما عاقبت كار شما به سوى آتش (دوزخ) است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: توجه به سرنوشت سران كفر نسبت به تبديل نعمت به كفر ونابود ساختن قوم خود ورفتن به جهنم، قرار دادن كفار مانندهايى براى خداوند به منظور گمراه ساختن مردم.

ب. وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِهِ ، «انداد» جمع «ند» به معناى مثل است. ومقصود از آن، معبودهايى است كه كفار از ميان ملائكه وجن وانس به جاى خدا براى خود، اتخاذ كردند. اگر مشركين با اعتراف به اينكه آفريدگار همه جهان وجهانيان وحتى بتها وارباب ايشان خدا است با اين وصف بت را مانند خداوند قرار دادند، از اين جهت بوده است كه ايشان بتهاى خود را الهه خود مى خواندند، به اين معنا كه برخى از تدابير عالم را به آنها نسبت داده، آن گاه بخاطر طمع به خيرات وترس از شرشان آنها را پرستش مى نمودند (آرى اشتباه وانحرافشان از هدايت فطرى همين جا بود) با اينكه فطرت خود آنان، حكم مى كرد كه خلق عالم وامر آن، همه به دست خداست. علاوه بر حكم فطرت، خداوند اين فطرت را به وسيله انبياء وتذكرات ايشان تاييد وفطرتها را بيدار كرده بود، وانبيا: براى بيدار كردن فطرت، حجت هاى قاطع آورده بودند.(1)

ص: 208


1- . الميزان، ج12، ص 81.

ب. تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصيرَكُمْ إِلَى النَّارِ امر در آيه شريفه «تَمَتَّعُوا» به معناى تهديد است. مانند اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ 40 فصلت ومانند قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَليلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ .(1)

نكته ها

1. با اين كه قرآن كريم دستور داده براى خداوند شبيه ومماثل قائل نشويد فلاتجعلوا لله اندادا (بقره، 22) لكن گروهى با اين دستور مخالفت كردند وبراى خداوند شبيه قائل شدند؛ وجعلوا لله اندادا .

2. در تعبيرات معمولى گفته مى شود فلان شخص نعمت خدا را كفران كرد، ولى در آيه فوق مى خوانيم آنها نعمت خدا را تبديل به كفر وكفران كردند اين تعبير خاص ممكن است به خاطر يكى از دو مطلب باشد:

منظور تبديل شكر نعمت به كفران است، يعنى آنها لازم بود كه در برابر نعمتهاى پروردگار شكرگزار باشند، اما اين شكر را تبديل به كفران كردند (در حقيقت كلمه شكر در تقدير است ودر تقدير چنين بوده: الذين بدلوا شكر نعمت اللَّه كفرا .

منظور اين است كه آنها خود نعمت را تبديل به كفر كردند، در حقيقت نعمتهاى الهى وسائلى است كه طرز برداشت از آنها بستگى به اراده خود انسان دارد، همانگونه كه ممكن است از نعمتها در مسير ايمان وخوشبختى ونيكى بهره بردارى كرد، در مسير كفر وظلم وبدى هم مى توان آنها را به كار گرفت.(2)

3. امام صادق(علیه السلام) مى فرمايد:

نحن والله نعمة الله التى انعمها على عباده وبنا يفوز من فاز به خدا سوگند نعمت هايى كه تبديل شدند، وجود ما امامان بود كه به وسيله ما مردم به سعادت رسيدند.(3)

4. سرنوشت كفار

نظير آيه 30 ابراهيم: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَاداً لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ آيات ديگر است: نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَى عَذَابٍ غَلِيظٍ (لقمان، 24) لاَ يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى الْبِلاَدِ.مَتَاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ (آل عمران، 196-197)

ص: 209


1- . تفسير كبير، ج 19، ص 124.
2- . نمونه، ج10، ص 344؛ الميزان ج 12، ص 81؛ تفسير كبير، ج19، ص 123.
3- . مجمع البيان، ج6، ص 483؛ صافى، ج3، ص88.

آیه 31-34

اشاره

قُلْ لِعِبادِيَ الَّذينَ آمَنُوا يُقيمُوا الصَّلاةَ وَ يُنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خِلالٌ (31) اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقًا لَكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اْلأَنْهارَ(32) وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ(33) وَ آتاكُمْ مِنْ كُلّ ِ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اْلإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ(34)

ترجمه

به بندگان من كه ايمان آورده اند بگو نماز را برپا دارند واز آنچه به آنها روزى داده ايم، پنهان وآشكار، انفاق كنند، پيش از آنكه روزى فرا رسد كه نه در آن خريد وفروش است، ونه دوستى! (نه با مال مى توانند از كيفر خدا رهايى يابند، ونه با پيوندهاى مادى!) * خداوند همان كسى است كه آسمانها وزمين را آفريد واز آسمان، آبى نازل كرد وبا آن، ميوه ها(ى مختلف) را براى روزى شما (از زمين) بيرون آورد وكشتى ها را مسخر شما گردانيد، تا بر صفحه دريا به فرمان او حركت كنند ونهرها را (نيز) مسخر شما نمود * وخورشيد وماه را -كه با برنامه منظمى دركارند- به تسخير شما درآورد وشب وروز را (نيز) مسخر شما ساخت * واز هر چيزى كه از او خواستيد، به شما داد واگر نعمتهاى خدا را بشماريد، هرگز آنها را شماره نتوانيد كرد! انسان، ستمگر وناسپاس است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ابلاغ پيام خداوند به مردم توسط پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) پيرامون اقامه نماز وانفاق در آشكار وپنهان پيش از فرا رسيدن قيامت، خداوند آفريدگار نظام هستى ونازل كننده باران به منظور تأمين رزق مردم ومسخر ساختن كشتى ونهرها وخورشيد وماه وشب وروز براى مردم. پاسخ خداوند به نيازهاى مردم. ناتوانى انسان از شمارش نعمت ها.

ب. در آيه 32 و33 خداوند متعال به ده نعمت از نعمت هاى بزرگ خدا كه هر كدام دليل ونشانه مخصوصى بر قدرت اوست اشاره كرده است.(1)

ص: 210


1- . تفسير كبير، ج19، ص126.

ج. كفار به فتح كاف به معناى كثير الكفران است يعنى كسى كه بسيار كفران مى ورزد بخود ستم مى كند وشكر نعمت هاى خدا را بجا نمى آورد وهم چنان كفران مى كند تا آنكه كفران، كار او را به هلاكت وخسران منتهى مى سازد.(1)

د. چون بر آورنده حاجت هر محتاجى خداى سبحان است وهيچ موجودى در ذات ووجود وبقائش قائم به خود نيست وهر چه دارد از جود وكرم او دارد حال چه به اين معنا اقرار داشته باشد يا نداشته باشد. جز خدا هر كسى گداى در خانه او است، سائلى است كه حوائج خود را درخواست مى كند، حال چه خداوند تمام آنچه را كه مى خواهد بدهد ويا ندهد وبعضى را دريغ دارد.

اين حق سؤال وحقيقت آن است كه مختص به ذات بارى تعالى است واز غير او چنين سؤالى تصور وتحقق ندارد. نوع ديگر سؤال زبانى است كه گاهى به آن وسيله از خداى سبحان سؤال مى شود، وگاهى از غير خداى سبحان.

اين نسبت به سؤال، واما نسبت به پاسخ خدا واعطاى او كه به طور مطلق وبدون هيچ قيد واستثنايى آورده واو را معطى على الاطلاق معرفى نموده كه خود مى تواند دليل بر اين باشد كه هيچ سؤالى نيست مگر آنكه خداوند در آنجا عطائى دارد، وهمين قرينه است بر اينكه در جمله وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ خطاب به نوع است.

در نتيجه معناى آيه اينگونه مى شود كه: هيچ انسانى در رابطه با انسانيتش به هيچ نعمتى محتاج نمى شود مگر آنكه خداوند آن را بر آورده مى كند حال يا همه آن را، ويا بعضى از آن را.(2)

نكته ها

1. نماز مظهرى است براى هر گونه رابطه با خدا چرا كه اين رابطه در نماز از هر عمل ديگرى بهتر مشخص مى شود، وانفاق از آنچه خدا روزى داده با توجه به مفهوم وسيعش كه هر گونه نعمت مادى ومعنوى را شامل مى شود رمزى است براى پيوند با خلق.(3)

ص: 211


1- . كشاف، ج 3، ص 382؛ الميزان، ج12، ص 88.
2- . الميزان، ج12، ص 85.
3- . نمونه، ج10، ص 352.

2. اگر در اين آيه مى فرمايد كه در روز قيامت دوستى وخلت نيست، منافات با آيه الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ (زخرف، 67) كه براى آن روز دوستى را اثبات مى كند ندارد، زيرا نسبت ميان اين دو آيه به اصطلاح علم منطق نسبت عموم وخصوص مطلق است، وحاصل مقصود از آن دو اين مى شود كه: خلت ودوستى كه جهت تقوى ورنگ آن را نداشته باشد در قيامت منتفى است، واما خلت ودوستى كه رنگ تقوى داشته باشد، يعنى بخاطر خدا بوده باشد، البته در قيامت ثابت ونافع است. پس انكار دوستى بطور مطلق، وسپس اثبات بعضى از اقسام آن در اين آيه، نظير انكار شفاعت بطور مطلق در آيه وَلاخُلَّةٌ وَلا شَفاعَةٌ (بقره ، 256) وسپس اثبات بعضى از اقسام آن كه شفاعت به اذن خدا باشد در آيه إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ (زخرف، 86) مى باشد.(1)

3. آيه 32 از سه زاويه به مسأله ى آب اشاره كرده است:

آب باران، كه وسيله ى آبيارى گياهان ومايه ى حيات آنها وسبب سالم سازى هوا وتغيير وتلطيف آن است.

آب دريا، كه تأمين كننده ى زندگى حيوانات دريايى وبهترين وارزان ترين مسير براى عبور كشتى ها وسرچشمه ى ابر وباران است.

آب نهرها، كه وسيله ى آب رسانى به مناطق بى آب است.(2)

4. وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ تسخير كشتيها براى مردم به معناى آن است كه آن را وسيله نفع بردن مردم در مقاصدشان قرار دهد، به اين صورت خود آنان وبارهايشان را از جايى بجاى ديگر حمل كند بدون اينكه متوقف شوند، ويا در آب فرو روند. (3)

5. اگر جريان كشتى در دريا را به امر خدا نسبت داده با اينكه ظاهرا علتهاى طبيعى، از قبيل باد وبخار وساير عوامل طبيعى آن را به جريان در مى آورند به اين منظور بوده كه بفهماند خداى تعالى يگانه سببى است كه هر سبب ديگرى به او منتهى مى گردد.(4)

ص: 212


1- . تفسير كبير، ج 19، ص 125؛ التحرير والتنوير، ج 12، 257؛ الميزان، ج12، ص 82.
2- . همان.
3- . الميزان، ج12، ص 84.
4- . همان.

6. چگونه مى توان نعمتهاى خدا را شمرد وحال آنكه عالم وجود با تمامى اجزاء واوصاف واحوالش كه همه به هم مرتبط وپيوسته اند وهر يك در ديگرى اثر دارد ووجود يكى متوقف بر وجود ديگرى است، نعمتهاى خدا هستند، واين معنا قابل احصاء نيست.(1)

7. فخر رازى گويد يك لقمه غذايى كه انسان مى خورد اگر دقت كند تمام نظام هستى بايد به كمك يكديگر باشد مانند زمين وآسمان، شمس وقمر، آب وباد وآتش وخاك وآهن وهريك به شكل خاصى بايد تنظيم شود تا انسان بتواند بهره مند شود.(2)

8. گاهى انفاق پنهانى مؤثرتر وآبرومندانه تر است به علاوه انسان از ريا كردن مصمون مى ماند، وگاهى اگر آشكارا باشد سبب تشويق ديگران والگويى براى نشان دادن برنامه هاى اسلامى وبزرگداشتى براى شعائر دين محسوب مى شود.(3)

9. آيا هر چه را از خدا مى خواهيم به ما مى دهد؟

در آيات فوق خوانديم كه خداوند، به شما لطف كرد وقسمتى از آنچه را از او تقاضا كرديد به شما داد (توجه داشته باشيد «من» در جمله مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ تبعيضيه است).

و اين به خاطر آن است كه بسيار مى شود انسان از خدا چيزى مى خواهد كه قطعا ضرر وزيان ويا حتى هلاك او در آن است وخود نمى داند، اما خداوند عالم وحكيم ورحيم، هرگز به چنين تقاضايى پاسخ نمى دهد.

و در عوض شايد در بسيارى از اوقات انسان با زبانش چيزى را از خدا نخواهد ولى با زبان حالش وفطرت وطبيعت وهستيش آن را تمنا مى كند، وخدا به او مى دهد وهيچ مانعى ندارد كه سؤال در جمله ما سَأَلْتُمُوهُ هم سؤال به زبان قال را شامل شود هم زبان حال را.(4)

انسان قدرت ندارد نعمت هاى خدا را بشمارد، چه رسد به اين كه بخواهد شكر آنها را به جاى آورد. لا تُحْصُوها .(5)

10. مورد انفاق، تنها مال نيست، از هر چه داريم بايد انفاق كنيم. (چه علم وثروت، چه آبرو وقدرت) مِمَّا رَزَقْناهُمْ .(6)

ص: 213


1- . الميزان، ج12، ص 88.
2- . تفسيركبير، ج 19، ص130.
3- . التحرير التنوير، ج 12، ص256؛ نمونه، ج10، ص 352.
4- . نمونه، ج10، ص 357.
5- . همان، ص 292.
6- . نور، ج6، ص 289.

آیه 35-41

اشاره

وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبّ ِ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا وَ اجْنُبْني وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ اْلأَصْنامَ (35) رَبّ ِ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيرًا مِنَ النّاسِ فَمَنْ تَبِعَني فَإِنَّهُ مِنّي وَ مَنْ عَصاني فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحيمٌ (36) رَبَّنا إِنّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (37) رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفي وَ ما نُعْلِنُ وَ ما يَخْفى عَلَى اللّهِ مِنْ شَيْ ءٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ(38) الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي وَهَبَ لي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبّي لَسَميعُ الدُّعاءِ(39) رَبّ ِ اجْعَلْني مُقيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ(40) رَبَّنَا اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ (41)

ترجمه

(به ياد آوريد) زمانى را كه ابراهيم گفت: «پروردگارا! اين شهر (مكه) را شهر امنى قرار ده! ومن وفرزندانم را از پرستش بتها دور نگاه دار! * پروردگارا! آنها (بتها) بسيارى از مردم را گمراه ساختند! هر كس از من پيروى كند از من است وهر كس نافرمانى من كند، تو بخشنده ومهربانى! * پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب وعلفى، در كنار خانه اى كه حرم توست، ساكن ساختم تا نماز را برپا دارند، تو دلهاى گروهى از مردم را متوجه آنها ساز واز ثمرات به آنها روزى ده، شايد آنان شكر تو را بجاى آورند! * پروردگارا! تو مى دانى آنچه را ما پنهان ويا آشكار مى كنيم وچيزى در زمين وآسمان بر خدا پنهان نيست! * حمد خداى را كه در پيرى، اسماعيل واسحاق را به من بخشيد، مسلما پروردگار من، شنونده (واجابت كننده) دعاست. * پروردگارا: مرا برپا كننده نماز قرار ده، واز فرزندانم (نيز چنين فرما)، پروردگارا: دعاى مرا بپذير! * پروردگارا! من وپدر ومادرم وهمه مؤمنان را، در آن روز كه حساب برپا مى شود، بيامرز!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: يادآورى درخواست حضرت ابراهيم(علیه السلام) پيرامون امنيت مكه ودورى او وفرزندانش از بت پرستى، سخن ابراهيم پيرامون گمراه ساختن بت ها نسبت به مردم وسخن ديگر او نسبت به پيروان ومخالفانش، هدف از اسكان همسر وفرزند در مكه برپا ساختن نماز، درخواست حضرت ابراهيم نسبت به

ص: 214

علاقمند شدن مردم نسبت به شهر مكه وتأمين رزق آنان، اقرار ابراهيم نسبت به علم پروردگار درباره موجودات واعمال آشكار وپنهان، شكرگزارى ابراهيم نسبت به فرزنددار شدن در سن پيرى، درخواست توفيق اقامه نماز درباره خويش وفرزندانش، طلب مغفرت براى خود وپدر ومادر وتمام مومنان تا دامنه قيامت.

ب. خداوند در اين آيات 35-41 هفت نوع دعا وخواسته از ابراهيم را بيان مى كند.(1)

خداى تعالى نظير اين دعا را بطور مختصر در جاى ديگر حكايت كرده وفرموده: وَإِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِنا . (بقره، 126)(2)

ج. پر واضح است كه دور كردن فرزندان از عبادت بت ها هر جور وهر وقت كه باشد بالأخره مستلزم اين است كه خداى تعالى در بنده اش به نحوى از انحاء تصرف بكند. چيزى كه هست اين تصرف به آن حد نيست كه بنده را بى اختيار ومجبور سازد واختيار را از بنده سلب نمايد، چون اگر دور كردن به اين حد باشد ديگر چنين دور بودنى كمالى نيست كه شخصى مثل ابراهيم(علیه السلام) آن را از خدا مسألت نمايد.(3)

د. مقصود از پيروى او، پيروى از دين ودستورات شرع او است- چه دستورات مربوط به اعتقادات وچه مربوط به اعمال- هم چنان كه مقصود از عصيان او، ترك سيره وشريعت ودستورات اعتقادى وعملى اوست.

گويا خواسته است بگويد: هر كه در عمل به شريعت من ومشى بر طبق سيره من، مرا پيروى كند او به من ملحق است وبه منزله فرزندان من خواهد بود، ومن اى خدا از تو مسألت مى دارم مرا وايشان را از اينكه بت بپرستيم دور بدار. قرآن كريم هم اين معنا را در جاى ديگر گوشزد كرده ومى فرمايد: إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِىُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا . (آل عمران، 68)(4)

ه - . اگر خانه را به خدا نسبت داده از اين باب است كه اولا مالك خانه خداوند متعال است وديگران مالك نيستند، ثانيا خانه مزبور براى منظورى ساخته شده كه جز براى خدا

ص: 215


1- . تفسير كبير، ج19، 135.
2- . الميزان، ج12، ص 97.
3- . الميزان، ج12، ص 99.
4- . الميزان، ج12، ص 103.

صلاحيت ندارد، وآن عبادت است.(1)

و. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى وَهَبَ لِى عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَإِسْحاقَ إِنَّ رَبِّى لَسَمِيعُ الدُّعاءِ . اين جمله به منزله جمله معترضه است كه در وسط دعاى آن جناب قرار گرفته است. وباعث گفتن آن در وسط دعا اين بوده كه در ضمن خواسته هايش ناگهان به ياد عظمت نعمتى كه خدا به وى ارزانى داشته افتاده كه بعد از آنكه همه اسباب عادى فرزنددار شدنش را منتفى نموده بود دو فرزند صالح چون اسماعيل واسحاق به وى داده واگر چنين عنايتى به وى فرمود، به خاطر استجابت دعايش بود رَبِّ هَبْ لى مِنَ الصَّالِحينَ . (صافات، 100)

ابراهيم(علیه السلام) در بين دعايش وقتى به ياد اين نعمت مى افتد ناگهان رشته دعا را رها نموده به شكر خدا مى پردازد وخداى را بر استجابت دعايش ثنا مى گويد.(2).(3)

ز. مقصود از امنيتى كه آن جناب درخواست كرده امنيت تشريعى است، نه تكوينى ومقصود اين است كه قانونى امنيت اين شهر را تضمين كند، نه اينكه هر كه خواست امنيت آن را بر هم زند مثلا دستش بخشكد، وهمين امنيت بر خلاف آنچه شايد بعضى توهم كرده باشند نعمت بسيار بزرگى وبلكه از بزرگترين نعمتهايى است كه خداوند بر بندگان خود انعام كرده است.

چون اگر قدرى در همين حكم حرمت وامنيت قانونى كه ابراهيم به اذن پروردگارش براى اين شهر تشريع نموده دقت كنيم، واعتقادى كه مردم در طول چهار هزار سال به قداست اين بيت عتيق داشته وتا امروز هم دارند ارزيابى كنيم، آن وقت مى فهميم كه چه خيرات وبركات دينى ودنيوى نصيب مردم آن ونصيب ساير اهل حق كه هواخواه اين شهر ومردم اين شهر بوده وهستند شده است. اگر به تاريخ هم كه قطعا آنچه را ضبط نكرده بيش از آنى است كه ضبط نموده مراجعه كنيم خواهيم ديد كه اهل اين شهر از چه بلاهايى كه ديگر شهرها ديده اند مصون مانده اند، آن وقت مى فهميم كه همين امنيت تشريعى مكه چه نعمت بزرگى بوده كه خدا نصيب بندگان خود كرده است.(4)

ص: 216


1- . تبيان، ج6، ص300؛ الميزان، ج12، ص 111.
2- . كشاف، ج3، ص 387؛ الميزان، ج12، ص 112.
3- . الميزان، ج12، ص 114
4- . الميزان، ج12، ص 99.

ه - . رَبَّنا إِنِّى أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِى ، منظور ابراهيم(علیه السلام) از ذريه اش همان اسماعيل وفرزندانى است كه از وى پديد مى آيند، نه اسماعيل به تنهايى، براى اينكه دنبالش گفته است. رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ پروردگارا تا نماز بپاى دارند، واگر اسماعيل به تنهايى مقصود بود نمى بايست لفظ جمع بكار برد.(1)

ط . چگونه ابراهيم گفت: پروردگارا اين بتها بسيارى از مردم را گمراه ساخته اند، در حالى كه سنگ وچوبى بيش نبودند وقدرت بر گمراه ساختن مردم نداشتند.

پاسخ اين سؤال را اينجا مى توان دريافت كه اولا: بتها هميشه از سنگ وچوب نبودند بلكه گاهى فرعونها ونمرودها مردم را به پرستش خود دعوت مى كردند، وخود را رب اعلى، وزنده كننده وميراننده مى ناميدند.

ثانيا گاه بتهاى سنگ وچوبى را متوليان وكارگردانان آن چنان مى آراستند وتشريفات براى آنها قائل مى شدند كه براى عوام ساده لوح به راستى گمراه كننده بودند.(2)

نكته ها

1. ممكن است از اختلافى كه ميان اين دو نقل ودو حكايت هست كه از يكى تعبير كرده به اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً اين را شهر امنى قرار ده واز ديگرى تعبير كرده به اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً اين شهر را ايمن كن چنين استفاده شود كه ابراهيم خليل(علیه السلام) دو نوبت اين دعا را كرده، يكى موقعى كه مكه صورت شهر به خود نگرفته بوده وبار ديگر موقعى كه به صورت شهر در آمده بود، چون ابراهيم(علیه السلام) مكرر به مكه وبه سركشى هاجر واسماعيل رفته بود. وآن وقت كه اسماعيل ومادرش را در آنجا اسكان داد وبه سرزمين فلسطين برگشت، وبراى نوبت دوم به ديدن آنها رفت ديد كه قوم «جرهم» دور فرزندش را گرفته وبه وى روى آورده اند، در اين موقع از خداى تعالى خواسته است كه اين محل را شهرى امن قرار دهد چون شهر نبود ومؤمنين از اهلش را از ثمرات روزى فرمايد. وآن وقت كه سرزمين مزبور را به صورت شهرى ديده از خداى خواسته است كه اين شهر را محل امنى قرار دهد(3).

ص: 217


1- . همان، ص 110.
2- . نمونه، ج10، ص 367.
3- . صفوة التفاسير، ج2، ص103؛ الميزان، ج12، ص 98.

2. جهت اينكه طلب امنيت در دعا مقدم شده آن است كه اگر امنيت نباشد فراغتى براى بهره مندى از نعمت هاى ديگر حاصل نمى شود.(1)

3. جهت اينكه فرمود ليقيموا الصلوة غير از موضوع نماز ساير عبادات را بيان نكرد به جهت اهميت نماز وتكرار ندا «ربنا» براى اهتمام كامل به موضوع نماز است.(2)

4. از جمله لطائف كه در دعاى آن حضرت به چشم مى خورد، اختلاف تعبير در نداء است كه يك جا «رب» آمده وجاى ديگر «ربنا». در اولى بخاطر آن موهبت هايى كه خداوند فقط به او ارزانى داشته است از قبيل سبقت در اسلام وامامت او را به خود نسبت داده. ودر دومى پروردگار را به خودش وديگران نسبت داده، بخاطر آن نعمت هايى كه خداوند هم به او وهم به غير او ارزانى داشته است.(3)

5. اين تعبير مؤدبانه وبسيار محبت آميز ابراهيم نيز قابل توجه است، نمى گويد هر كس نافرمانى من كند از من نيست، واو را چنين وچنان كيفر كن، بلكه مى گويد هر كس نافرمانى من كند تو بخشنده ومهربانى!(4)

6. سؤال: با اين كه حضرت ابراهيم(علیه السلام) قهرمان توحيد بود، پس چرا دعا كرد كه خدايا! مرا از شرك دور كن ؟

پاسخ: پيامبر اسلام نيز همواره در صراط مستقيم گام برمى داشت، با اين حال در هر نماز مى گفت: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ يعنى اگر كسى يقين هم دارد در راه راست قدم برمى دارد، باز بايد از خطر انحراف بترسد واز خداوند استمداد كند.(5)

7. دعاى انبيا مستجاب است. وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ ، حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَىْ ءٍ (قصص، 57) حرمى امن كه همه گونه ثمرات در آن فراهم مى شود. امام باقر(علیه السلام) فرمود: هر ميوه اى كه در شرق وغرب عالم هست در مكّه يافت مى شود.

8. ديندارى، گاهى با آوارگى، هجرت، دورى از خانواده ومحروميّت از امكانات رفاهى همراه است؛ أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِى بِوادٍ غَيْرِ ذِى زَرْعٍ .

ص: 218


1- . فتح القدير، ج3، ص112.
2- . همان.
3- . فتح القدير، ج3، ص115.
4- . تبيان، ج6، ص299؛ التحريرو التنوير،ج12،ص262؛ نمونه، ج10، ص 362.
5- . نور، ج6، ص 293.

9. كعبه واطراف آن در زمان حضرت ابراهيم نيز محترم وداراى محدوديّت وممنوعيّت بوده است؛ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ .

10. محور ومقصد حركت ابراهيم(علیه السلام) ودعاى او نماز است؛ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ رَبِّ اجْعَلْنِى مُقِيمَ الصَّلاةِ .

11. هنگام تشكّر از خداوند، نعمت ها را جداگانه ذكر كنيد؛ إِسْماعِيلَ وَإِسْحاقَ .(1)

12. مرحوم شيخ طوسى وطبرسى مى گويند اصحاب ما استدلال كردند به اين جمله رَبَّنَا اغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَّ بر اين كه پدر ومادر ابراهيم كافر نبودند زيرا اگر كافر بودند حق نداشت براى آنان طلب مغفرت كند از اين رو وقتى روشن شد عمويش مشرك است از او بيزارى جست.(2)

13. طلب مغفرت ابراهيم براى پدر

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: قَالَ سَلاَمٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّى إِنَّهُ كَانَ بِى حَفِيّاً (مريم، 47) رَبَّنَا اغْفِرْ لِى وَلِوَالِدَىَّ (إبراهيم، 41) در آيه سوم مى فرمايد استغفار ابراهيم به جهت وعده اى بود كه به پدر داده بود وقتى روشن شد كه او دشمن خدا است از او بيزارى جست وَ مَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ (التوبة، 114) جمع ميان آيات فوق چنين است كه وعده طلب مغفرت وبيزارى از پدر مربوط به عموى او آزر است كه در قرآن به عنوان كلمه (اب) از او ياد شده است زيرا (اب) شامل عمو نيز مى شود اما در خواست مغفرت تنها مربوط به والد است كه فقط شامل پدر مى شود رَبَّنَا اغْفِرْ لِى وَلِوَالِدَىَّ .

ص: 219


1- . نور، ج6، ص 296، 298.
2- .تبيان، ج6، 302؛ مجمع البيان، ج6، ص491.

آیه 42-45

اشاره

وَ لا تَحْسَبَنَّ اللّهَ غافِلاً عَمّا يَعْمَلُ الظّالِمُونَ إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فيهِ اْلأَبْصارُ(42) مُهْطِعينَ مُقْنِعي رُؤُسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ(43) وَ أَنْذِرِ النّاسَ يَوْمَ يَأْتيهِمُ الْعَذابُ فَيَقُولُ الَّذينَ ظَلَمُوا رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى أَجَلٍ قَريبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَ وَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَكُمْ مِنْ زَوالٍ (44) وَ سَكَنْتُمْ في مَساكِنِ الَّذينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ وَ ضَرَبْنا لَكُمُ اْلأَمْثالَ (45)

ترجمه

گمان مبر كه خدا، از آنچه ظالمان انجام مى دهند، غافل است! (نه، بلكه كيفر) آنها را براى روزى تاخير انداخته است كه چشمها در آن (به خاطر ترس ووحشت) از حركت بازمى ايستد... * گردنها را كشيده، سرها را به آسمان بلند كرده، حتى پلك چشمهايشان از حركت بازمى ماند، زيرا به هر طرف نگاه كنند، آثار عذاب آشكار است!) و(در اين حال) دلهايشان (فرومى ريزد واز انديشه واميد،) خالى مى گردد!* ومردم را از روزى كه عذاب الهى به سراغشان مى آيد، بترسان! آن روز كه ظالمان مى گويند: پروردگارا! مدت كوتاهى ما را مهلت ده، تا دعوت تو را بپذيريم واز پيامبران پيروى كنيم!» (اما پاسخ مى شنوند كه:) مگر قبلا سوگند ياد نكرده بوديد كه زوال وفنايى براى شما نيست ؟! * (آرى شما بوديد كه) در منازل (وكاخهاى) كسانى كه به خويشتن ستم كردند، ساكن شديد وبراى شما آشكار شد چگونه با آنان رفتار كرديم وبراى شما، مثلها (از سرگذشت پيشينيان) زديم (باز هم بيدار نشديد)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تهديد خداوند نسبت به كفار ستمگر پيرامون مهلت دادن آنان در دنيا، سرنوشت كفار در قيامت، انذار پيامبر درباره نزول عذاب، درخواست مهلت از ناحيه ستمگران پيرامون اجابت دعوت پيامبران وعدم اجابت تقاضاى آنان.

ب. «مهطعين» از ماده «اهطاع» به معنى گردن كشيدن است، وبعضى آن را به معنى سرعت گرفتن وبعضى به معنى نگاه كردن با ذلت وخشوع دانسته اند، ولى با توجه به جمله هاى ديگر آيه همان معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد.(1)

ص: 220


1- . مجمع البيان، ج6، ص492؛ نمونه، ج10، ص 375.

ج. بيان اين پنج صفت: خيره شدن چشمها، كشيدن گردنها، بلند كردن سرها، از حركت افتادن پلك چشمها، وفراموش كردن همه فكرها، ترسيم بسيار گويايى است از هول ووحشت فوق العاده شديدى كه در آن روز به ظالمان دست مى دهد.(1)

د. يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذابُ چه روزى است ؟ در آيات فوق خوانديم كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) مامور مى شود مردم را از آن روزى كه عذاب الهى به سراغشان مى آيد انذار كند.در اينكه منظور از اين روز كدام روز است، مفسران سه احتمال داده اند؛

نخست اينكه روز قيامت ورستاخيز است.

دوم اينكه روز فرا رسيدن مرگ است كه مقدمه مجازاتهاى الهى به سراغ ظالمان از همان روز مى آيد.

سوم اينكه منظور روز نزول پاره اى از بلاها ومجازاتهاى دنيوى است، همانند عذاب هايى كه بر قوم لوط وقوم عاد وثمود وقوم نوح وفرعونيان نازل گرديد كه در ميان طوفان وامواج خروشان دريا، يا در زمين لرزه ها يا به وسيله تندبادهاى سخت وويرانگر از ميان رفتند.

گرچه بسيارى از مفسران مانند مرحوم طبرسى احتمال اول را ترجيح داده اند، ولى جمله هايى كه به دنبال آن آمده است به خوبى احتمال سوم را تقويت مى كند، ونشان مى دهد كه منظور مجازات هاى نابود كننده دنيوى است.

تعبير به «اخرنا» (ما را به تاخير انداز) قرينه روشنى است بر تقاضاى ادامه حيات در دنيا.

نكته ها

1. عدم غفلت خداوند از اعمال

نظير آيه 42 ابراهيم: وَ لاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ آيه 132 انعام است: وَ لِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ .

2. مشركان هم سوگند ياد مى كردند كه هميشه در دنيا مى مانند وزوالى ندارد؛ أَ وَلَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَكُمْ مِنْ زَوالٍ (ابراهيم، 44) هم سوگند ياد كردند كه مرده ها زنده

ص: 221


1- . تبيان، ج6، ص 303؛ نمونه، ج10، ص 375.

نمى شوند. وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لايَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ . (نحل، 38)

3. با اينكه روز قيامت روز آمدن عذاب وثواب هر دو است لكن به جهت اينكه آيات شريفه در مقام تهديد كفار است فقط آمدن عذاب را ذكر كرد.(1)

4. سرنوشت كفار در قيامت؛

با چهره سياه محشور مى شوند؛ يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ ... . (آل عمران، 106)

با چهره درهم كشيده محشور مى شوند؛ وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ * تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ . (قيامت، 24-25)

سرهايشان پائين وشرمنده هستند؛ وَ لاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ ... * مُهْطِعِينَ مُقْنِعِى رُءُوسِهِمْ لاَ يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ . (ابراهيم، 42-43)

كور ولال وكر محشور مى شوند؛ ... وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيراً . (اسراء، 97)

و قدرت بر سخن گفتن ندارند، به آنها اجازه عذرخواهى هم نمى دهند: هذَا يَوْمُ لاَ يَنْطِقُونَ وَلاَ يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ . (مرسلات، 35و36)

در غل وزنجير محشور مى شوند؛ لباس هاى آنها از ماده چسبنده ى بدبوى قابل اشتعال است؛ صورت هايشان از آتش پوشيده مى شود؛

وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِى الْأَصْفَادِ سَرَابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرَانٍ وَتَغْشَى وُجُوهَهُمُ النَّارُ . (ابراهيم، 49-50)

غذاى آنها از خار خشك وتلخ وبدبو است؛ لَيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلاَّ مِنْ ضَرِيعٍ . (غاشيه، 6)

قلب آنها مملو از ترس ولرز است؛ قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ وَاجِفَةٌ أَبْصَارُهَا خَاشِعَةٌ . (نازعات، 8و9)

از يكديگر فرار مى كنند؛ يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ * وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ * وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ . (عبس، 34-36)

گرچه راه فرارى وجود ندارد؛ يَقُولُ الْإِنْسَانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ . (قيامت، 10)

5. سرنوشت مؤمنان در قيامت؛

سفيد رو محشور مى شوند: يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ . (آل عمران، 106)

ص: 222


1- . فتح القدير، ج3، ص114.

با صورت شاداب وخورسند محشور مى شوند؛ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ . (قيامت، 23)

نامه عمل آنان به دست راستشان داده مى شود وبه آسانى محاسبه مى شوند؛ فَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَاباً يَسِيراً . (انشقاق، 7-8)

با نور ايمان حركت مى كنند؛ يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ بُشْرَاكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ . (حديد، 12)

از زندگى خود راضى هستند؛ فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَهُوَ فِى عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ . (قارعه، 6و7)

آیه 46-52

اشاره

وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَ عِنْدَ اللّهِ مَكْرُهُمْ وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ (46) فَلا تَحْسَبَنَّ اللّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ ذُو انتِقامٍ (47) يَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَيْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ(48) وَ تَرَى الْمُجْرِمينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنينَ فِي اْلأَصْفادِ(49) سَرابيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ وَ تَغْشى وُجُوهَهُمُ النّارُ(50) لِيَجْزِيَ اللّهُ كُلَّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ إِنَّ اللّهَ سَريعُ الْحِسابِ (51) هذا بَلاغٌ لِلنّاسِ وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا اْلأَلْبابِ (52)

ترجمه

آنها نهايت مكر (ونيرنگ) خود را به كار زدند وهمه مكرها (وتوطئه هايشان) نزد خدا آشكار است، هر چند مكرشان چنان باشد كه كوه ها را از جا بركند! * پس گمان مبر كه خدا وعده اى را كه به پيامبرانش داده، تخلف كند! چرا كه خداوند قادر وانتقام گيرنده است. * در آن روز كه اين زمين به زمين ديگر، وآسمانها (به آسمانهاى ديگرى) مبدل مى شود، وآنان در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مى گردند! * ودر آن روز، مجرمان را با هم در غل وزنجير مى بينى! (كه دستها وگردنهايشان را به هم بسته است!) * لباسهايشان از قطران (ماده چسبنده بد بوى قابل اشتعال) است وصورت هايشان را آتش مى پوشاند... * تا خداوند هر كس را، هر آنچه انجام داده، جزا دهد! به يقين، خداوند سريع الحساب است!* اين (قرآن،) پيام (وابلاغى) براى (عموم) مردم است، تا همه به وسيله آن انذار شوند، وبدانند او خدا يكتاست وتا صاحبان مغز (وانديشه) پند گيرند!

ص: 223

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: پاسخ خداوند نسبت به مكر ونيرنگ كفار، تهديد خداوند نسبت به انتقام گرفتن از آنان در روز قيامت، تبيين برخى از ويژگى هاى قيامت، سريع الحساب بودن خداوند، بيان آيات الهى به منظور آگاهى مردم ويادآورى خردمندان.

ب. مقصود از اينكه فرمود: ونزد خداست مكر ايشان اين است كه خداى تعالى به علم وقدرت بر مكر ايشان احاطه دارد. ومعلوم است كه مكر وقتى مكر است كه از اطلاع طرف پنهان باشد واز آن خبر نداشته باشد، واما اگر زير نظر او انجام بگيرد واو هم بتواند در يك چشم بهم زدن نقشه وى را به راحتى خنثى نمايد ديگر مكر عليه او نيست، بلكه مكر عليه خود مكر كننده است، (زيرا تنها كارى كه كرده مقدار دشمنى خود را به او فهمانده است) هم چنان كه در قرآن كريم فرموده: وَ ما يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَما يَشْعُرُونَ . (انعام،123)(1)

ج. منظور از عدم خلف وعده به رسولان نصرت آنان است كه در آيات ديگر بيان كرده است إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا ؛ (غافر، 51) كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلى . (مجادله، 21)(2)

د. كلمه سرابيل جمع سربال است كه به معناى پيراهن مى باشد. وكلمه «قطران» چيزى سياه رنگ وبدبو است كه به شتران مى مالند، ودر قيامت آن قدر بر بدن مجرمين مى مالند كه مانند پيراهن بدنشان را بپوشاند.(3)

ه - . اصفاد جمع صفد (بر وزن نمد) وصفاد (بر وزن معاد) در اصل به معنى غل مى باشد وبعضى گفته اند خصوص آن غل وزنجيرى را گويند كه دست وگردن را به هم مى بندد.(4)

و. «مقرنين» از ماده قرن واقتران است هنگامى كه به باب تفعيل برده شود، از آن «تكثير» استفاده مى شود، بنا بر اين روى هم رفته كلمه مقرنين به معنى كسانى است كه بسيار به يكديگر نزديك شده اند.

در اينكه منظور از اين كلمه در آيه فوق كيست، مفسران سه تفسير ذكر كرده اند:

ص: 224


1- . الميزان، ج12، ص 123.
2- . فتح القدير، ج3، ص 118.
3- . مجمع البيان، ج6، ص 499؛ تبيان، ج6، ص310؛ الميزان، ج12، ص 130.
4- . مجمع البيان، ج6، ص496؛ تبيان،ج6، 310.

نخست اينكه مجرمان را در آن روز با غل وزنجير در يك سلسله طولانى به هم مى بندند، وبه اين صورت در عرصه محشر ظاهر مى شوند، اين غل وزنجير، تجسمى است از پيوند عملى وفكرى اين گنهكاران در اين جهان كه دست به دست هم مى دادند، وبه كمك هم مى شتافتند ودر طريق ظلم وفساد با يكديگر رابطه وپيوند وهمكارى داشتند واين ارتباط در آنجا به صورت زنجيرهايى مجسم مى شود كه آنان را به يكديگر مرتبط مى سازد.

ديگر اينكه مجرمان در آن روز به وسيله زنجيرهايى با شياطين قرين مى شوند وپيوند باطنيشان در دنيا، به صورت همزنجير بودنشان در جهان ديگر، آشكار مى گردد.

سوم اينكه دستهاى آنها را به وسيله زنجيرها به گردنشان قرين مى سازند.

و مانعى ندارد كه همه اين معانى در مورد مجرمان صادق باشد، هر چند ظاهر آيه بيشتر معنى اول را مى رساند.(1)

نكته ها

1. خداوند وعمل به وعده

قرآن كريم در يك آيه وعده مى دهد كه ما رسولان خود واهل ايمان را يارى مى كنيم إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ (غافر، 51) در آيه ديگر مى فرمايد خداوند خلف وعده نمى كند: فَلاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ (إبراهيم، 47) در آيه سوم وعده نسبت به مؤمنان را بيان مى كند: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ (النور، 55)

2. تبديل بر دو قسم است: 1- تبديل در ذات مانند آيه شريفه بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها (نساء،56) 2- تبديل در اوصاف مانند فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ (فرقان،70) ودر تبديل آسمان وزمين به آسمان وزمين ديگر در قيامت هر دو وجه محتمل است.(2)

3.از آنجا كه ظهور مردم در قيامت براى خداوند در آينده قطعى است به صورت فعل ماضى تعبير شده است «برزوا».(3)

ص: 225


1- . نمونه، ج10، ص 386.
2- . التحريرو التنوير، ج12، ص272؛ كشاف، ج3، ص393.
3- . صافى، ج3، ص84؛ فتح القدير، ج3، ص 118؛ صفوة التفاسير، ج2، ص103؛ مجمع البيان، ج6،ص 476؛ تفسير كبير، ج19، ص107.

4. عدول از ضمير به اسم ظاهر الذين ظلموا براى آن است كه بفهماند علت عذاب كفار ظلم آنها است.(1)

5. مجرمان با تلبس به لباس گناه در اين جهان هم خويشتن را در پيشگاه خدا رو سياه مى كنند وتعفن گناه آنها جامعه را آلوده مى سازد، وهم اعمال آنها باعث شعله ور شدن آتش فساد است در خودشان ودر جامعه اى كه در آن زندگى مى كنند، واين قطران كه در جهان ديگر لباس آنها را تشكيل مى دهد گويى تجسمى است از اعمال آنان در اين جهان.(2)

6. عاقبت كسانى كه نعمت ها را تبديل به كفر كردند. هلاكت ونابودى خواهد بود. لام «ليضلوا» براى عاقبت است نه غرض.(3)

7. يكى از عذاب هاى قيامت، بسته شدن مجرمان با غل وزنجير است واين معنا در چندين آيه ذكر شده است. از جمله: وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ ... فِى الْأَصْفادِ و خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (حاقه، 30) و إِذِ الْأَغْلالُ فِى أَعْناقِهِمْ غافر، 71 .(4)

8. بسته بودن دست وپا در قيامت

نظير آيه 49 ابراهيم: وَ تَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِى الْأَصْفَادِ آيات ديگر است: وَ إِذَا أُلْقُوا مِنْهَا مَكَاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنَالِكَ ثُبُوراً (الفرقان، 13) لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَمِنْ فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ وَكَذلِكَ نَجْزِى الظَّالِمِينَ (الأعراف، 41)

9. بهره مندى از تذكر

نظير آيه 52 ابراهيم: هذَا بَلاَغٌ لِلنَّاسِ وَلِيُنْذَرُوا بِهِ وَلِيَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ وَلِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبَابِ آيه 37 ق است: إِنَّ فِى ذلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ

ص: 226


1- . فتح القدير، ج3، 116.
2- . نمونه، ج10، ص 388.
3- . تبيان، ج6، ص293.
4- . نور، ج6، ص 305.

سوره حجر

اشاره

ص: 227

ص: 228

آیه 1-5

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبينٍ (1) رُبَما يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمينَ (2) ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ اْلأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (3) وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّ وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ (4) ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ (5)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

الر، اين آيات كتاب، وقرآن مبين است. كافران (هنگامى كه آثار شوم اعمال خود را ببينند،) چه بسا آرزو مى كنند كه اى كاش مسلمان بودند! بگذار آنها بخورند، وبهره گيرند، وآرزوها آنان را غافل سازد، ولى بزودى خواهند فهميد! ما اهل هيچ شهر وديارى را هلاك نكرديم مگر اينكه اجل معين (وزمان تغيير ناپذيرى) داشتند! هيچ گروهى از اجل خود پيشى نمى گيرد، واز آن عقب نخواهد افتاد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عظمت قران كريم آرزوى كفار در قيامت. رها ساختن آنان بعد از اتمام حجت. نابودى كفار در زمان معيَن.

ب. اول اين سوره با بزرگداشت قرآن شروع شده است. مى دانيم «تلك» اسم اشاره به دور است، در حالى كه قاعدتا بايد در اينجا «هذه» (اسم اشاره به نزديك) به كار رود، ولى در ادبيات عرب گاهى براى بيان عظمت چيزى از اسم اشاره به دور استفاده مى شود، يعنى آن چنان عظمت دارد كه گويى در آسمانها در يك فاصله دور دست، از ما قرار گرفته واين درست به آن مى ماند كه گاهى در حضور شخص بزرگى مى گوئيم «اگر آن سرور اجازه دهند ما دست به چنين اقدامى مى زنيم» كلمه «آن» در اينجا براى بيان عظمت مقام او است، همانگونه كه ذكر «قرآن» به صورت «نكره» نيز براى بيان عظمت است.

ج. رُبَما يوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ دلالت مى كند بر اينكه كسانى كه در دنيا كفر ورزيدند به زودى- يعنى وقتى كه بساط زندگى دنيا برچيده شود- از كفر خود پشيمان شده آرزو مى كنند اى كاش در دنيا اسلام آورده بوديم. بنابراين منظور از «يود» (دوست مى دارند)-

ص: 229

همانگونه كه در تفسير «الميزان» بيان شده(1)دوست داشتن به معنى «تمنى» وآرزو كردن است، وذكر كلمه «لو» دليل بر آنست كه آنها آرزوى اسلام را در زمانى مى كنند كه قدرت بازگشت به سوى آن را ندارند، واين خود قرينه اى خواهد بود بر اينكه اين تمنى وآرزو در جهان ديگر وپس از مشاهده نتائج اعمالشان است.

د. آيه (4 و5) دلالت دارند بر اينكه همانطور كه فرد فرد بشر داراى كتاب واجل وسرنوشتى هستند، امتهاى مختلف بشرى نيز داراى كتاب هستند. اين دو آيه كتاب امتها را خاطر نشان مى سازد. ودر آيه وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِى عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يلْقاهُ مَنْشُوراً (اسرا: 13) كتاب افراد را متذكر است.(2)

نكته ها

بدون شك اميد وآرزو ويا به تعبير عرب «امل» عامل حركت چرخهاى زندگى انسانها است، كه حتى اگر يك روز از دلهاى مردم جهان برداشته شود، نظام زندگى به هم مى ريزد، وكمتر كسى دليلى بر فعاليت وتلاش وجنب وجوش خود پيدا مى كند.

پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد:

الامل رحمة لامتى ولو لاالامل ما رضعت والدة ولدها ولاغرس غارس شجرا.

«اميد مايه رحمت امت من است، اگر نور اميد نبود هيچ مادرى فرزند خود را شير نمى داد، وهيچ باغبانى نهالى نمى كاشت(3)» اشاره به همين واقعيت است. ولى همين عامل حيات وحركت اگر از حد بگذرد وبه صورت «آرزوى دور ودراز» در آيد بدترين عامل انحراف وبدبختى است، ودرست همانند آب باران است كه مايه حيات است اما اين آب اگر از حد گذشت مايه غرق شدن ونابودى خواهد شد.

قال أمير المؤمنين(علیه السلام): «انما أخاف عليكم اثنتين: اتباع الهوى وطول الأمل، اما اتباع الهوى فانه يصد عن الحق، وأما طول الأمل فينسى الاخرة».(4)

يَأْكُلُوا وَيتَمَتَّعُوا علت تقديم ياكلوا (خوردن) به اين خاطر است كه بگويد تمتع ايشان

ص: 230


1- . الميزان، ج12، ص 139.
2- . ترجمة ة ة الميزان، ج12، ص 141.
3- . سفينه البحار، ج1، ص 30، مادة ة ة «امل»
4- . نور الثقلين، ج3، ص: 3

از دنيا مانند بهائم است كه خوردن ظاهرترين وجه تمتع آنها است.(1)

در قيامت كفّار به مسلمين گرفتارِ جهنم، مى گويند: شما نيز مثل ما دوزخى شديد واسلام شما را نجات نداد. در حالى كه مسلمانان گنهكار بعد از مدّتى تنبيه، نجات مى يابند، ولى كفّار براى هميشه در دوزخ وآتش جهنم ماندنى مى شوند ومى گويند: اى كاش ما هم مسلمان بوديم.

رها كردن كفّار به حال خود، كه از جمله ى ذَرْهُمْ استفاده مى شود، به خاطر سركشى خود آنان است وگرنه خداوند ابتدا براى هدايت همه ى انسانها، پيامبر فرستاده وكسى را به حال خود رها نكرده است. چنان كه اين مطلب بارها در قرآن مطرح شده است. از جمله: وَنَذَرُهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ يعْمَهُونَ (انعام: 110)، آنان را رها مى كنيم تا در سركشى خود سردرگم شوند ودر جاى ديگر مى فرمايد: وَ يمُدُّهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ (بقره: 15) آنان را در سركشى كردن مهلت مى دهيم.(2)

آرزو اگر انسان را غافل كند، نابجاست. وَ يلْهِهِمُ الْأَمَلُ ولى اگر انسان را به كار وتلاش وادار كند خوب است زيرا در قرآن مى خوانيم: وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيرٌ أَمَلًا . (كهف: 46)(3)

قرآن كريم وقتى موضوع بهره مندى كفار را از مواهب طبيعى مطرح مى كند آنها را تشبيه به حيوان مى كند وَالَّذِينَ كَفَرُوا يتَمَتَّعُونَ وَيأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ (محمد: 12) وهرگاه انسانها استغفار كنند وتوبه كنند آنها را از مواهب طبيعى بهره مند مى سازد وبهره مندى آنان را متاع حسن مى نامد. وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيهِ يمَتِّعْكُمْ مَتَاعًا حَسَنًا . (هود: 3)

1. بهره ورى كفار در دنيا:

نظير آيه 3 حجر آيات ديگر است كه بهره ورى كفار را تنها در دنيا بيان مى كند ودر آخرت گرفتار عذاب الهى هستند: ... قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ (الزمر، 8) لِيكْفُرُوا بِمَا آتَينَاهُمْ وَلِيتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ يعْلَمُونَ (العنكبوت، 66) و(محمد، 12) (النحل، 55) (الروم، 34) (المرسلات، 46)

ص: 231


1- . روح المعانى، ج7، ص: 257
2- . نور، ج6، ص: 313
3- . نور، ج6، ص: 314

اگر بخواهيم مى توانيم كفّار را فوراً نابود كنيم، امّا برنامه وسنّت ما فرصت دادن وتأخير است. لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ .(1)

بقا وثبات افراد وأُمّت ها بدست خداست وانسان در جلو وعقب انداختن برنامه هاى حتمى الهى، نقشى ندارد. ما تَسْبِقُ . . . وَما يسْتَأْخِرُونَ .(2)

نظير آيه 5 حجر آيه 43 مومنون است مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يسْتَأْخِرُونَ كه هر دو تعبير حكايت از هلاكت كفار در زمان معين مى كند كه هيچ تقديم وتاخيرى در آن نيست.

آیه 6-9

اشاره

آيات 9 - 6

وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (6) لَوْ ما تَأْتينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ (7) ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلاّ بِالْحَقّ ِ وَ ما كانُوا إِذًا مُنْظَرينَ (8) إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ (9)

ترجمه

و گفتند: «اى كسى كه «ذكر» (قرآن) بر او نازل شده، مسلما تو ديوانه اى! * اگر راست مى گويى، چرا فرشتگان را نزد ما نمى آورى ؟!» * (اما اينها بايد بدانند) ما فرشتگان را، جز بحق، نازل نمى كنيم، ،و هرگاه نازل شوند، ديگر به اينها مهلت داده نمى شود (،و در صورت انكار، به عذاب الهى نابود مى گردند)!* ما قرآن را نازل كرديم، وما بطور قطع نگهدار آنيم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: اهانت كفار به پيامبر واعتراض آنان . عدم مهلت به كفار به هنگام نزول فرشتگان . قطعى بودن حفظ قران از تحريف وآسيب رسانى.

ب. وَ قالُوا يا أَيهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ . اين جمله سخنى است كه كفار از در تمسخر واستهزاء به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وكتاب نازل بر او گفته اند وبه همين جهت اسم آن جناب را نياوردند، بلكه به عنوان كسى كه كتاب وذكر بر او نازل شده خطابش كردند، ونيز

ص: 232


1- . نور، ج6، ص: 314
2- . همان، ص: 315

اسم خداى نازل كننده را نبردند تا اين معنا را برسانند كه ما نمى دانيم خدا كجا است واز كجا اين كتاب را براى تو فرستاده ووثوق واعتمادى به گفته تو كه ادعا مى كنى خدا اين كتاب را نازل كرده نداريم، ولذا به صيغه مجهول تعبير كرده وگفتند: «اى كسى كه ذكر بر او نازل شده». علاوه بر اين، از قرآن كريم هم به ذكر تعبير كردند كه همه اينها از باب استهزاء واز همه بدتر جمله إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ است كه تهمت وتكذيب صريح است.(1)

ج. در تفسير جمله ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ مفسران، بيانات مختلفى دارند، از جمله:

1- بعضى گفته اند منظور اين است كه ما نازل كردن فرشتگان را به عنوان اعجاز تنها براى آشكار شدن حق انجام خواهيم داد، نه به عنوان بهانه جويى كه ببينند وباز هم ايمان نياورند.

2- منظور از «حق»، همان مجازات نهايى دنيوى وبلاى نابود كننده وبه تعبير ديگر «عذاب استيصال» است، يعنى اگر فرشتگان نازل شوند وآنها هم ايمان نياورند توأم با نابودى آنها خواهد بود.

د. در آيه قبل كفّار با جمله لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ از پيامبر عزيز تقاضاى فرود آمدن فرشتگان بر خودشان را داشتند. اين آيه پاسخ مى دهد: كه نزول فرشتگان براست وحقّ آن است كه فرشته بر افراد لايق نازل شود ونزول فرشته بر افراد نااهل باطل است وما جز حقّ انجام نمى دهيم. ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ .(2)

ه - . الف ولام «الذكر» الف ولام عهد ذكرى است (يعنى همان ذكرى كه قبلا اسمش برده شد) ومراد از وصف «الحافظون» حفظ در آينده است، چون اسم فاعل ظهور در آينده دارد. واين را بدين جهت تذكر مى دهيم تا كسى ايراد نكند- هم چنان كه چه بسا ايراد كرده اند- كه اگر آيه شريفه دلالت كند بر مصونيت قرآن از تحريف به خاطر اينكه ذكر است، بايد دلالت كند بر مصونيت تورات وانجيل، زيرا آنها نيز ذكر خدايند، وحال آنكه كلام خداى تعالى صريح است در اينكه تورات وانجيل محفوظ نمانده اند، بلكه تحريف شده اند. جوابش اين است كه الف ولام در «الذكر» الف ولام عهد است، وذكريت ذكر، علت حفظ خدايى نيست تا هر چه ذكر باشد خداوند حفظش كرده باشد

ص: 233


1- . الميزان، ج12، ص: 141
2- . نور، ج6، ص: 316.

بلكه تنها وعده حفظ اين ذكر را كه قرآن است مى دهد.(1)

و. دليل بر عدم تحريف قرآن: قرآنى كه خداى تعالى بر پيغمبرش نازل كرده ودر آيات زيادى آن را به اوصاف مخصوصى توصيف نموده، اگر بخواهد محفوظ نباشد ودر يكى از آن اوصاف دچار دگرگونى وزياده ونقصان گردد آن وصف ديگر باقى نخواهد ماند وحال آنكه ما مى بينيم قرآن موجود در عصر ما تمامى آن اوصاف را به كاملترين وبهترين طرز ممكن داراست. از همين جا مى فهميم كه دستخوش تحريفى كه يكى از آن اوصاف را از بين برد نگشته است، وقرآنى كه اكنون دست ما است همان است كه به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نازل شده است.

پس اگر فرض شود كه چيزى از آن ساقط شده ويا از نظر اعراب وزير وزبر كلمات ويا ترتيب آيات دچار دگرگونى شده باشد، بايد قبول كرد كه دگرگونى اش به نحوى است كه كمترين اثرى در اوصاف آن از قبيل اعجاز، رفع اختلاف، هدايت، نوريت، ذكريت، هيمنه وقهاريت بر ساير كتب آسمانى و. . . ندارد.(2)

ز. در اينكه منظور از محافظت وپاسدارى قرآن در برابر چه امورى است، مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند:

بعضى گفته اند در برابر تحريف وتغيير وزياده ونقصان است.

بعضى ديگر گفته اند در برابر فنا ونابودى تا آخر جهان.

بعضى ديگر گفته اند در برابر منطقهاى گمراه كننده ضد قرآنى.

ولى اين تفاسير نه تنها باهم تضادى ندارند بلكه درمفهوم عام إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ داخلند پس چرا اين محافظت وپاسدارى را كه به صورت مطلق وبه اصطلاح با حذف متعلق آمده است در يك بعد خاص محصور ومحدودش كنيم.(3)

ح. معروف ومشهور در ميان همه دانشمندان شيعه واهل تسنن اينست كه هيچگونه تحريفى در قرآن روى نداده است، وقرآنى كه امروز در دست ماست درست همان قرآنى است كه بر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نازل شده، وحتى كلمه وحرفى از آن كم وزياد نگرديده است.

ص: 234


1- . الميزان، ج12، ص: 147.
2- . همان، ص 154.
3- . نمونه، ج11، ص17.

از جمله كسانى را كه به اين حقيقت تصريح كرده اند دانشمندان زير را مى توان نام برد:

1- مرحوم شيخ طوسى كه به شيخ الطائفه معروف است، او در اول تفسير معروفش (تبيان) بحث روشن وصريح وقاطعى در اين زمينه دارد. 2- سيد مرتضى علم الهدى 3-مرحوم شيخ صدوق 4- مرحوم طبرسى 5- مرحوم كاشف الغطاء 6- مرحوم محقق يزدى 7- ونيز اين عقيده از بسيارى از بزرگانى ديگر مانند «شيخ مفيد»، «شيخ بهايى»، «قاضى نور الله» وساير محققين شيعه نقل شده است.

بزرگان ومحققين اهل سنت نيز غالبا بر همين عقيده اند.

هر چند وقوع تحريف در قرآن از بعضى از محدثين شيعه واهل سنت كه اطلاعات ناقصى درباره قرآن داشته اند نقل شده كه با روشنگرى بزرگان دانشمندان دو مذهب اين عقيده ابطال وبه دست فراموشى سپرده شده است. (1)

نكته ها

وجه اينكه هميشه مشركين از انبياى خود مى خواستند كه ملائكه را بر ايشان بياورند ونشان شان دهند، اين اعتقاد خرافى بود كه بشر، موجودى است مادى وفرو رفته در آلودگى هاى شهوت وغضب واو با اين تيرگيش نمى تواند با عالم بالا كه نور محض وطهارت خالص است تماس داشته باشد، وميان اين وآن هيچ مناسبتى نيست. پس كسى كه ادعاى نوعى اتصال وارتباط با آن را مى كند بايد بعضى از سكنه واهل آن عالم را با خود بياورد تا او وى را در دعوتش تصديق ويارى كند.(2)

عجب اينكه اين نابخردان وصله هايى به رهبران الهى مى چسباندند كه گاهى كاملا با هم ضد ونقيض بود، گاهى آنها را «ديوانه» مى خواندند وگاهى «ساحر»، با اينكه ساحر كسى است كه بايد از زيركى وهوشيارى خاصى برخوردار باشد ودرست در نقطه ضد ديوانه است.(3)

1. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) وتحمل سختى ها

ص: 235


1- . نمونه ج 11، ص 18.
2- . الميزان، ج12، ص 142
3- . تفسير نمونه، ج11، ص: 14

الف. در تبليغ: يا أَيهَا الْمُدَّثِّرُ . قُمْ فَأَنْذِرْ ... وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ (المدثر، 7-1)

ب. در عبادت: مَا أَنْزَلْنَا عَلَيكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى (طه، 2)

ج. در ميدان جنگ: فَقَاتِلْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ لاَ تُكَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَكَ ... (النساء، 84)

د. در برابر اهانت كفار: وَ قَالُوا يا أَيهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (الحجر، 6)

2. نسبت جنون به موسى وپيامبر اكرم

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: به حضرت موسى گفتند: قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِى أُرْسِلَ إِلَيكُمْ لَمَجْنُونٌ (الشعراء، 27) به پيامبر اكرم گفتند: وَ قَالُوا يا أَيهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ (الحجر، 6)

در اين آيه كوتاه ده نوع تأكيد بكار رفته است پنج تأكيد براى نزول قرآن كه در كلمات «إِنَّ نا، نَحْنُ ، نَزَّلْنَا، الذِّكْرَ» نهفته شده وپنج تأكيد براى حفظ قرآن از هر نوع تغيير وتحولى كه در كلمات «ان، نا، له، ل، حافظون» است كه در اصطلاح ادبيات عرب براى اهل فن روشن است.(1)

به گواهى ووعده خدا در اين آيه، هيچگونه تغيير وتحريفى در قرآن رخ نداده، چنان كه در آيات ديگر نيز اين مطلب آمده است، از جمله آيه 42 فصلت: لا يأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَينِ يدَيه وَلا مِنْ خَلْفِهِ هيچگونه باطلى از هيچ طريقى به قرآن راه ندارد. واگر رواياتى را ديديم كه در آن به تحريف قرآن اشاره اى دارد يا جعلى است كه بايد بر ديوار زد ويا مراد تحريف در معنا وعمل، تفسير به رأى وسليقه وكنارزدن قرآن شناسان اصلى يعنى اهل بيت پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى باشد. (2)

قرآن ذكر است، نَزَّلْنَا الذِّكْرَ واعراض از ذكر وقرآن، انسان را به بدبختى مى كشاند. وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً (طه: 124) قرآن ذكر است وتنها با ذكر خدا دل ها آرام مى گيرد. أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ . (رعد: 28)(3)

تهمت ها وتحقيرهاى ناروا، بايد محكم وهمانند خودشان پاسخ داده شود. نُزِّلَ عَلَيهِ

ص: 236


1- . نور، ج6، ص: 317
2- . نور، ج6، ص: 317
3- . نور، ج6، ص: 318

الذِّكْرُ را بايد با آيه نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ پاسخ داد. (1)

3. ذكر بودن قرآن كريم براى پيامبر اكرم وقوم او

خداوند متعال قرآن كريم را ذكر ناميده است: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (الحجر، 9) در اينكه قرآن براى چه كسانى ذكر است در آيه ديگر آنرا بيان كرده است . مى فرمايد قرآن براى پيامبر وبراى قوم او مايه ذكر است وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَلِقَوْمِكَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ (الزخرف، 44)

4. حفاظت پيامبر وپيام او

آياتى از قرآن دلالت دارد كه خداوند پيامبر وپيام او را از شرّ دشمنان حفظ كرد .

حفظ پيام: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (الحجر، 9)

حفظ پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله): ... وَاللَّهُ يعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ... (المائدة، 67)

إِنَّا كَفَينَاكَ الْمُسْتَهْزِءِينَ (الحجر، 95) وَ إِذْ يمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيثْبِتُوكَ أَوْ يقْتُلُوكَ أَوْ يخْرِجُوكَ ... (الأنفال، 30)

آیه 10-15

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في شِيَعِ اْلأَوَّلينَ (10) وَ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (11) كَذلِكَ نَسْلُكُهُ في قُلُوبِ الْمُجْرِمينَ (12) لا يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ اْلأَوَّلينَ (13) وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ بابًا مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فيهِ يَعْرُجُونَ (14) لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (15)

ترجمه

ما پيش از تو (نيز) پيامبرانى در ميان امتهاى نخستين فرستاديم. هيچ پيامبرى به سراغ آنها نمى آمد مگر اينكه او را مسخره مى كردند. ما اينچنين (واز هر طريق ممكن) قرآن را به درون دلهاى مجرمان راه مى دهيم! (اما با اين حال،) آنها به آن ايمان نمى آورند، روش اقوام پيشين نيز چنين بود! واگر درى از آسمان به روى آنان بگشاييم، وآنها پيوسته در آن بالا روند. . . باز مى گويند: «ما را چشم بندى كرده اند، بلكه ما (سر تا پا) سحر شده ايم!»

ص: 237


1- . همان، ص: 319

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: فرستادن انبياءبراى هدايت پيش از پيامبر اكرم. استهزاء مردم نسبت به پيامبران اتمام حجت بر تبه كاران . نسبت سحر به معجزات الهى از ناحيه كفار.

ب. كلمه «شِيعِ » به معناى امّت وگروهى است كه داراى نوعى پيوند وهمبستگى مى باشند خواه پيوند در خط حقّ باشد، نظير آيه وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ (صافات: 83) وخواه در خط انحراف. فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكانُوا شِيعاً . (انعام: 159) (1)

ج. اين آيات به لجاجت وانكار محسوسات توسط مشركان، اشاره مى كند. آنها چنان لجوج وسرسخت بودند كه هر پيامبرى به سراغشان مى آمد او را به باد استهزاء وسخريه مى گرفتند علاوه اگر درى از آسمان به روى آنها باز كنيم وبه آسمان بالا روند گويند ما سحر شده ايم.

مرجع ضمير در «نسلكه»: اين جمله اشاره به آن مى كند كه خداوند آيات خود را از طرق مختلف آن چنان به مجرمان ومخالفان تفهيم مى كند كه گويى در دل آنها وارد شده است اما متاسفانه عدم قابليت ، سبب بيرون راندن آن وجذب نشدن در درون جانشان مى گردد.

بنابراين ضمير «نسلكه» به «ذكر» (قرآن) كه در آيات قبل آمده باز مى گردد، وهمچنين ضمير «به» در جمله بعد، جمله لا يؤمنون به نيز به همين معنى باز مى گردد، يعنى با اينهمه آنها ايمان به اين آيات نمى آورند. بنابراين هماهنگى در ميان دو ضمير كاملا برقرار است، نظير همين تعبير با همين معنى در سوره شعراء آيه 200 و201 ديده مى شود). كذلك سلكناه فى قلوب المجرمين لايؤمنون به حتى يروا العذاب الاليم .

د. سنت پيشينيان! منظور از سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ سنتى است كه اولين آن را باب كردند، نه سنتى كه خدا در اولين جارى مى كرد، پس سنت سنت كفار است، نه سنت خدا در كفار، كه بعضى از مفسرين پنداشته اند.(2)

ه - . موضع گيريهاى طرفداران باطل در برابر پيامبران، وطرح نقشه هاى همه جانبه

ص: 238


1- . نور، ج6، ص: 319
2- . الميزان، ج12، ص: 197.

براى تحميق مردم، وپراكندن آنها از اطراف مردان الهى نه چيز تازه اى است ونه منحصر به زمان ومكان خاصى بوده است. وبه همين دليل هرگز نبايد از آن وحشت كرد ويا نوميدى وياس به خود راه داد، ويا از انبوه مشكلاتى كه بدست دشمنان فراهم مى شود هراسيد، اين يك دلدارى مؤثر براى همه رهروان راه حق است. (1)

و. معنى جمله «سكرت ابصارنا» «سكرت» از ماده «سكر» به معنى پوشاندن است، يعنى اگر، فرضا اين مشركان را به آسمان ببريم، نخست مى گويند چشم بندى شده ايم بعد كه متوجه مى شوند كه اين حالت با غير چشم هم قابل احساس است مى گويند اصولا ما سر تا پاى وجودمان سحر شده است.(2)

نكته ها

نظير آيه 11 حجر دو آيه ديگر است مَا يأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يسْتَهْزِئُونَ (يس: 30) وَ مَا يأْتِيهِمْ مِنْ نَبِى إِلَّا كَانُوا بِهِ يسْتَهْزِئُونَ (زخرف: 7). قرآن كريم در اين آيات استهزاء كفار را بيان كرد در آيات ديگر عذاب الهى را درباره آنان بيان مى كند از جمله وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مَا كَانُوا بِهِ يسْتَهْزِئُونَ (3)

اين استهزاء وسخريه به خاطر امورى بود:

براى شكستن ابهت پيامبران ومتفرق ساختن افراد حقجو وحق طلب از گرد آنان.

براى ضعف وناتوانيشان در مقابل منطق نيرومند رسولان الهى.

براى اينكه پيامبران سنت شكن بودند وبا وضع نابسامان محيط به مبارزه برمى خاستند، اما جاهلان متعصب كه اين سنتهاى غلط را جاودانى وابدى مى پنداشتند از اين كار تعجب مى كردند وبه استهزاء برمى خاستند.

براى اينكه بسيارى از پيامبران دستشان از مال دنيا تهى وزندگانيشان بسيار ساده بود، آنها كه شخصيت را بر اثر كوردلى در لباس نو، ومركب زيبا، وزندگانى مجلل، مى دانستند، تعجب مى كردند كه آيا يك انسان فقير وتهيدست ممكن است رهبر وراهنماى اين همه

ص: 239


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 37.
2- . همان، ص38و 39.
3- . انعام: 10 انبياء: 41.

جمعيت ثروتمند ومرفه گردد؟! وبه دنبال آن به استهزاء برمى خاستند.

و سرانجام براى اينكه مى ديدند قبول دعوت پيامبران آنها را در برابر شهواتشان محدود مى سازد وآزاديهاى حيوانيشان را سلب مى كند وبراى آنها وظائف ومسئوليتهايى ايجاد مى نمايد به استهزاء برمى خاستند تا خود را از اين وظائف راحت كنند!(1)

خداوند اتمام حجّت مى كند ومطالب حقّ را به دل وعمق جان مردم مى رساند، تا نگويند ما حقيقت را نفهميديم. فِى قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ .(2)

لجاجت، درد بى درمان ورو به گسترش است. انسان لجوج با ديدن هرگونه نشانه اى ابتدا مى گويد چشم من سحر شده، إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا امّا بعد مى گويد تمام وجودم سحر شده است. بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ .(3)

آیه 16-18

اشاره

وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجًا وَ زَيَّنّاها لِلنّاظِرينَ (16) وَ حَفِظْناها مِنْ كُلّ ِ شَيْطانٍ رَجيمٍ (17) إِلاّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبينٌ (18)

ترجمه

ما در آسمان برجهايى قرار داديم، وآن را براى بينندگان آراستيم. وآن را از هر شيطان رانده شده اى حفظ كرديم. مگر آن كس كه استراق سمع كند (ودزدانه گوش فرا دهد) كه «شهاب مبين» او را تعقيب مى كند (ومى راند).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: زينت دادن آسمان به وسيله ستارگان نگهدارى آسمان از رفت وآمد شيطان. پيامد استراق سمع.

ب. «بروج» جمع «برج» در اصل به معنى «ظهور» است، وبه همين جهت آن قسمت مخصوصى از ديوار اطراف شهر يا محل اجتماع لشكر كه بروز وظهور خاصى دارد، برج

ص: 240


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 34و33.
2- . همان، ص: 321
3- . همان.

ناميده مى شود، ونيز به همين جهت هنگامى كه زن، زينت خود را آشكار سازد تبرجت المرأة مى گويند.

به هر حال برجهاى آسمانى اشاره به منزلگاههاى خورشيد وماه است، وبه تعبير دقيقتر هنگامى كه ما از كره زمين به ماه وخورشيد نگاه مى كنيم در هر فصل وموقعى از سال آنها را در مقابل يكى از صورتهاى فلكى (صورتهاى فلكى مجموعه ستارگانى است كه شكل خاصى را به خود گرفته اند) مى بينيم ومى گوئيم خورشيد مثلا در برج حمل يا ثور يا ميزان وعقرب وقوس است.(1)

ج. ستارگان زينت آسمان:

قرآن كريم در آيه مورد بحث مى فرمايد: وَ لَقَدْ جَعَلْنَا فِى السَّمَاءِ بُرُوجاً وَزَينَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ (الحجر، 16) در آيه ديگر بروج به ستارگان تفسير شده است كه مايه زينت آسمان ها است إِنَّا زَينَّا السَّمَاءَ الدُّنْيا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ (الصافات، 6)

د . «استراق سمع» به معناى خبرگيرى پنهانى است، مانند كسى كه در گوشه اى پنهان شده گفتگوى محرمانه ديگران را گوش مى دهد.

و استراق سمع شيطانها- بطورى كه از آيات سوره صافات بر مى آيد- عبارت از اين است كه در صدد بر آيند از گفتگوى ملائكه خبردار شوند.(2)

ه - . كلمه «شهاب» به معناى شعله ايست كه از آتش بيرون مى آيد. به اجرام روشنى هم كه در جو ديده مى شوند از اين جهت شهاب گفته اند كه گويا ستاره ايست كه ناگهان از يك نقطه آسمان بيرون آمده به سرعت مى رود وپس از لحظه اى خاموش مى گردد.(3)

سپس مى افزايد: ما آسمان واين صورتهاى فلكى را براى بينندگان زينت بخشيديم ودر ادامه مى فرمايد: ما اين آسمان را از هر شيطان رجيم وشوم وملعون محفوظ داشته ايم.

و. در مورد آية ة ة 18 چندين نظريه وجود دارد؛ اول: كسانى كه فهم اين گونه از آيات را غير ممكن وعلم به آن را از امور غيبى والاهى مى دانند. دوم: جمع قابل توجهى از مفسران، كه اصرار دارند معنى ظاهرى آيات را كاملا حفظ كنند.

ص: 241


1- . نمونه، ج11، ص: 40.
2- . الميزان، ج12، ص: 202.
3- . الميزان، ج12، ص: 202.

سوم: گروهى مانند مولف عاليقدر الميزان وطنطاوى در «الجواهر»، تعبيرات آيات فوق را از قبيل تشبيه وكنايه وذكر امثال وبه اصطلاح بيان «سمبوليك» دانسته، واين تشبيه وكنايه را به صورتهاى گوناگونى بيان داشته اند. (1)بنابراين به نظر علامه طباطبايى، منظور از آسمان كه جايگاه فرشتگان است، يك عالم ملكوتى وما وراء طبيعى است، كه از اين جهان محسوس، برتر وبالاتر است، ومنظور از نزديك شدن شياطين به اين آسمان براى استراق سمع وپرتاب كردن شهب به آنها آنست كه آنها مى خواهند به جهان فرشتگان نزديك شوند تا از اسرار خلقت وحوادث آينده آگاهى يابند، ولى آنها شياطين را با انوار معنوى ملكوتى كه تاب تحمل آن را ندارند مى رانند.(2)

نتيجة ة ة بحث: از مجموعه آنچه گفته شد چنين مى توان حدس زد كه «سماء» در اينجا به مفهوم معنوى اشاره مى كند وكنايه از آسمان حق وايمان ومعنويت است وهمواره شياطين در تلاشند تا به اين محدوده راه يابند واز طريق انواع وسوسه ها در دل مؤمنان راستين وحاميان حق نفوذ كنند. اما مردان الهى ورهبران راه حق از پيامبران وامامان گرفته تا دانشمندان متعهد، با امواج نيرومند علم وتقوايشان بر آنها هجوم مى برند وآنان را از نزديك شدن به اين آسمان مى رانند.(3)

نكته ها

استراق سمع وجاسوسى كار شيطان است. مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ .(4)

پاسخ وسوسه ها وشيطنت ها بايد بسيار صريح، علنى وفورى باشد. فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِينٌ در سوره صافّات آيه 8 مى فرمايد: يقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ طرد شيطان بايد از همه اطراف باشد وگر نه به شكل ديگر واز راه ديگرى جلوه مى كند.(5)

ص: 242


1- . با استفاده از تفسير نمونه، ج11، ص 43و 44.
2- . الميزان، ج 17، ص 130، ذيل آيات سوره صافات.
3- . تفسير نمونه، ج11، ص: 49
4- . همان، ص: 323
5- . همان.

آیه 19-21

اشاره

وَ اْلأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلّ ِ شَيْ ءٍ مَوْزُونٍ (19) وَ جَعَلْنا لَكُمْ فيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقينَ (20) وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (21)

ترجمه

و زمين را گسترديم، ودر آن كوه هاى ثابتى افكنديم، واز هر گياه موزون، در آن رويانديم* وبراى شما انواع وسايل زندگى در آن قرار داديم، همچنين براى كسانى كه شما نمى توانيد به آنها روزى دهيد!* وخزائن همه چيز، تنها نزد ماست، ولى ما جز به اندازه معين آن را نازل نمى كنيم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: گسترش زمين وقرار دادن كوهها در آن وتامين رزق مردم بوسيله روياندن گياهان. خزائن اشياء در نزد پروردگار.

ب. «رواسى» صفتى است، كه موصوف آن حذف شده، وتقدير آن القينا فيها جبالا رواسى است، يعنى انداختيم در زمين كوه هاى رواسى. «رواسى» كه جمع «راسيه» است به معناى ثابت است، واشاره است به مطلبى كه در جاى ديگر قرآن بيان نموده وآن اين است كه كوه ها مانع از حركت واضطراب زمين مى شوند، وفرموده: وَ أَلْقى فِى الْأَرْضِ رَواسِى أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ . (نحل:15)(1)

ج. «مد» در اصل به معنى گسترده ساختن وبسط دادن است، وبه احتمال قوى در اينجا اشاره به سر برآوردن خشكيهاى زمين از زير آب است، زيرا مى دانيم:

در آغاز تمام سطح كره زمين بر اثر باران هاى سيلابى زير آب پنهان بود، وساليان درازى بر اين منوال گذشت، باران هاى سيلابى فرو نشستند، آبها در گودال هاى زمين جاى گرفتند، وخشكى ها تدريجاً از زير آب نمايان گشتند، اين همان چيزى است كه در روايات اسلامى عنوان «دحو الارض» معروف شده است.(2)

ص: 243


1- . الميزان، ج12، ص: 202
2- . تفسير نمونه، ج11، ص: 52

منظور از انبات روئيدن معادن مختلف در كوه ها مى باشد زيرا عرب كلمه «انبات» را درباره معدن نيز به كار مى برد.

در بعضى از روايات نيز اشاره به اين معنى شده است، در روايتى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانيم: كه تفسير اين آيه را از حضرتش پرسيدند، فرمود: «منظور اين است كه خداوند در كوه ها معادن طلا ونقره وجواهرات وساير فلزات آفريده است».(1)

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از انبات (روياندن) در اينجا معنى وسيعى است كه همه مخلوقاتى را كه خداوند در زمين ايجاد كرده است، فرا مى گيرد، در سوره نوح از قول اين پيامبر بزرگ مى خوانيم كه به مردم مى گفت: وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً (نوح: 17): خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد.

و به هر حال هيچ مانعى ندارد كه آيه مفهوم گسترده اى داشته باشد كه گياهان وانسانها ومعادن ومانند آن را شامل شود.(2)

د. مفسران در جمله مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ دو تفسير گفته اند: نخست اينكه خداوند مى خواهد مواهب خويش را هم درباره انسانها وهم درباره حيوانات وموجودات زنده اى كه انسان توانايى تغذيه آنها را ندارد بيان كند.

ديگر اينكه خداوند مى خواهد به انسانها گوشزد نمايد كه ما هم وسيله زندگى براى شما در اين زمين قرار داديم وهم موجودات زنده اى در اختيارتان گذارديم (مانند چهار پايان) كه شما توانايى بر روزى دادن آنها را نداريد، خداوند آنها را روزى مى دهد هر چند اين كار بدست شما انجام پذيرد . تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد.

در حديثى كه از تفسير على بن ابراهيم نقل شده نيز تاييدى براى اين تفسير مى يابيم آنجا كه در معنى جمله مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ مى گويد:

لكل ضرب من الحيوان قدرنا شيئا مقدرا(3): «براى هر يك از حيوانات چيزى مقدر داشتيم».(4)

ه - . «خزائن» جمع «خزانه» به معنى محلى است كه انسان اموالش را براى حفظ در آن

ص: 244


1- . تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 6
2- . تفسير نمونه، ج11، ص: 54
3- . تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 9.
4- . تفسير نمونه، ج11، ص: 55

جمع آورى مى كند ودر اصل از ماده خزن (بر وزن وزن) به معنى حفظ ونگاهدارى چيزى است، بديهى است، كسى اقدام به جمع آورى واندوختن وحفظ چيزى مى كند كه قدرتش محدود باشد ونتواند در هر عصر وزمانى آنچه مى خواهد فراهم سازد، لذا در موقع توانايى، آنچه لزومش را احساس مى كند براى موقع ضرورت مى اندوزد ودر خزانه گردآورى مى كند.

ولى آيا اين مفاهيم در مورد خداوند تصور مى شود؟ مسلما نه، به همين دليل جمعى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان، وفخر رازى در تفسير كبير، وراغب در مفردات، خزائن الله را به معنى «مقدورات الهى» تفسير كرده اند، يعنى همه چيز در خزانه قدرت خدا جمع است وهر مقدار از آن را لازم وصلاح بداند ايجاد مى كند.(1)

و ان من شى الا خزائنه ، خزائن همه چيز وهرنوع موجودى نزد ماست اما ما جز به اندازه معين آن را نازل نمى كنيم. مراد از خزائن، مجموع عناصر واسباب مادى خلقت است مثلا يك گياه از خزينه نور، خزينه آب وساير خزائن به اندازه معلوم بهره مى برد وآن مقدار كه نياز دارد به آن داده ميشود تا موجود گردد اين خزائن به هيچ وجه پايان نميگيرد چون گياه يا حيوان پس از مردن وفاسد شدن مجددا به عناصر اصلى خود يا به خزائن خود باز مى گردند وامكان خلق موجودات جديدتر فراهم مى گردد مرحوم علامه طباطبائى مى فرمايد ممكن است بگوئيم خدا هر موجودى را كه خلق مى كند مانند يك اسب اولا وجودش محدود است وقدر معينى دارد كه به واسطه اين قدر وحد از ساير موجودات مشخص ميگردد ومثلا از گاو متمايز ميگردد به علاوه اثار وجودى اش نيز معين ومحدود به حد خاصى است مانند اين كه با چشمش هر چيزى را نمى تواند ببيند وبا گوشش هر صدائى را نمى شنود قبل از اينكه اين موجود با اين حد وقدر خلق شود در نزد خدا حد وقدرش مشخص ومعلوم است وخداوند متعال اسب را در يك حد واندازه معينى خلق مى كند كه با ساير موجودات ديگر متمايز است.

بعد مى فرمايد نظير آيه شريفه و ما ننزله الا بقدر معلوم آيه 3 طلاق است كه مى فرمايد: قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَىءٍ قَدْراً (طلاق: 3) يعنى خدا براى هر چيزى قدرى قرار داده كه از آن

ص: 245


1- . همان، ص: 58

تجاوز نمى كند، وبا آن قدر معين ومعلوم مى شود واز ابهام ومجهول بودن در مى آيد.(1)

و. نكته ديگر اينكه اين خزائن تمامش ما فوق عالم مشهود ما است، چون خداى تعالى آنها را به وصف «عنده- نزد خدا» وصف نموده واين وصف در جاى ديگر توضيح داده شده وآن آيه ما عِنْدَكُمْ ينْفَدُ وَما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ (نحل: 96) مى باشد كه مى فرمايد هر چه كه نزد خداست ثابت است، پس خزائن خدا هر چه باشند امور ثابتى هستند كه دستخوش زوال وتغير نمى شوند، وچون مى دانيم كه اشياء در اين عالم مادى محسوس، متغير وفانى هستند وثبات وبقايى ندارند، مى فهميم كه خزائن الهى ما فوق اين عالم مشهودند.(2)

نكته ها

قرار دادن كوهها در زمين به منظور حفظ زمين از لرزش واضطراب است كه اين معنا در 9 آيه بيان شده است: وَ أَلْقَى فِى الْأَرْضِ رَوَاسِى أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَأَنْهَارًا وَسُبُلًا لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ . (3 رعد. 19 حجر. 15 نحل. 31 انبياء. 61 نمل. 10 لقمان. 10 فصلت. 7 ق. 27 مرسلات.)

الف. كاربرد واژه انبات

واژه (انبات ) درباره گياهان به كار رفته است ... وَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ شَىءٍ مَوْزُونٍ (الحجر، 19) ودرباره انسان ها نيز به كار رفته است وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً (نوح، 17)

ب. نقش كوه ها در تغذيه انسان

اين مطلب مسلم است كه گردش دائمى آب در طبيعت از طريق رودخانه ها وچشمه هاى بزرگ وكوه ها عامل اصلى تغذيه انسان هستند: اين معنا در آيات مختلفى به آن اشاره شده است

1. وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحَاهَا .أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا .وَ الْجِبَالَ أَرْسَاهَا (النازعات، 30-32)

2. وَ الْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَينَا فِيهَا رَوَاسِى وَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ شَىءٍ مَوْزُونٍ .وَ جَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايشَ وَمَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِينَ (الحجر، 19-20)

ص: 246


1- . الميزان، ج12، ص: 211
2- . الميزان، ج12، ص: 212

3. وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِى مِنْ فَوْقِهَا وَبَارَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا فِى أَرْبَعَةِ أَيامٍ سَوَاءً لِلسَّائِلِينَ (فصلت، 10)

4. وَ جَعَلْنَا فِيهَا رَوَاسِى شَامِخَاتٍ وَأَسْقَينَاكُمْ مَاءً فُرَاتاً المرسلات، 27 وَأَلْقَى فِى الْأَرْضِ رَوَاسِى أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَأَنْهَاراً وَسُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (النحل، 15)

آیه 22-25

اشاره

وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنينَ (22) وَ إِنّا لَنَحْنُ نُحْيي وَ نُميتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ (23) وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرينَ (24) وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكيمٌ عَليمٌ (25)

ترجمه

ما بادها را براى بارور ساختن (ابرها وگياهان) فرستاديم، واز آسمان آبى نازل كرديم، وشما را با آن سيراب ساختيم، در حالى كه شما توانايى حفظ ونگهدارى آن را نداشتيد! * ماييم كه زنده مى كنيم ومى ميرانيم، وماييم وارث (همه جهان)! * ما، هم پيشينيان شما را دانستيم، وهم متاخران را! * پروردگار تو، قطعا آنها را (در قيامت) جمع ومحشور مى كند، چرا كه او حكيم وداناست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: رسالت بادها ونزول باران از آسمان براى سيراب ساختن . قدرت خداوند در احياء واماته مردم.

خداوند وارث همگان. علم الهى نسبت به پيشينيان وآيندگان خداوند جمع كننده مردم در قيامت.

ب. «لواقح» جمع «لاقح» به معنى بارور كننده است، ودر اينجا اشاره به بادهايى است كه قطعات ابر را به هم پيوند مى دهد، وآنها را آماده باران مى سازد.

گرچه بعضى از مفسران مانند مرحوم علامه طبابائى خواسته اند اين آيه را اشاره به تلقيح گياهان بوسيله بادها وگردافشانى بگيرند: واز اين راه به يكى از مسائلى علمى كه در عصر نزول قرآن مورد توجه جوامع بشرى نبود تفسير كنند، واز دلائل اعجاز علمى قرآن بشمارند،

ص: 247

ولى در عين قبول اين واقعيت كه وزش بادها اثر عميقى در جابجا كردن گرده هاى نطفه نر وبارور ساختن گياهان دارند نمى توان آيه فوق را اشاره به آن دانست.

چرا كه بعد از اين كلمه بلافاصله، نازل شدن باران از آسمان (آن هم با فاء تفريع) آمده است، كه نشان مى دهد تلقيح كردن بادها مقدمه اى براى نزول باران است.(1)

ج. وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ . آيات سابق كه نعمت هاى الهى را مى شمرد وتدبير او را وصف مى نمود در سياق بيان وحدانيت خدا در ربوبيت بود واز سوى خداى تعالى محيط به مرگ وحيات انسانهاست لذا به دنبال مساله مرگ وزندگى مى فرمايد: ما مى دانيم كه كداميك از شما زودتر به وجود مى آيد وكدام ديرتر، وخلاصه مقدم ومؤخر شما را مى شناسيم. اين معنايى است كه سياق آن را افاده مى كند.

بعضى(2)هم گفته اند: منظور از «مستقدمين» مستقدمين در خيرند. بعضى(3)ديگر گفته اند مستقدمين در جنگ عده اى(4)هم گفته اند: آنها كه صف اول نماز جماعت را تشكيل مى دهند ومستاخرين در همه اين اقوال نقطه متقابلند. وليكن همه آنها اقوال ناپسندى است.(5)

د. إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ «حكمت» او ايجاب مى كند كه مرگ پايان همه چيز نباشد، زيرا اگر زندگى منحصر به همين چند روز حيات اين جهان بود آفرينش جهان بيهوده وبى محتوا مى شد، واز خداوند حكيم دور است كه يك چنين آفرينش بى نتيجه اى داشته باشد.

ولى هنگامى كه اين آفرينش مقدمه اى براى آمادگى جهت يك سير دائمى به سوى بى نهايت، ويا به تعبير ديگر مقدمه اى براى زندگانى ابدى وجاويدان باشد كاملا مفهوم ومعنى پيدا مى كند، وهماهنگ با حكمت او است. زيرا حكيم بى حساب كارى نمى كند.

و عليم بودنش سبب مى شود كه در امر معاد وحشر، مشكلى ايجاد نشود، هر ذره خاكى كه از انسانى به گوشه اى پرتاب شده جمع آورى مى كند وحيات جديد به آن مى بخشد، واز سوى ديگر پرونده اعمال همگى هم در دل اين جهان طبيعت وهم در درون جان انسانها ثبت است. واو از همه اينها آگاه است.(6)

ص: 248


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 61
2- . روح المعانى، ج 14، ص 32.
3- . همان.
4- . تفسير كبير، ج 19، ص 178.
5- . الميزان، ج12، ص: 214
6- . همان، ص213 .تفسير نمونه، ج11، ص: 63

نكته ها

كارگردان ومدبّر هستى اوست. «أَرْسَلْنَا، فَأَنْزَلْنا، فَأَسْقَيناكُمُوهُ »

نعمت آب غير از نعمت سيراب شدن است. فَأَسْقَيناكُمُوهُ (اينكه انسان آب بنوشد وسيراب شود، خود نعمتى علاوه بر نعمت آب است، زيرا مى شد كه انسان تشنه آب بنوشد ولى سيراب نشود.)

1. وارث بودن خداوند

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْيى وَنُمِيتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ (الحجر، 23) در اينكه خداوند چه چيز را به ارث مى برد در آيات ديگر بيان شده است إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَيهَا وَإِلَينَا يرْجَعُونَ (مريم، 40) وَ نَرِثُهُ مَا يقُولُ وَيأْتِينَا فَرْداً (مريم، 80) وَ لِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (آل عمران، 180)

برپايى رستاخيز، كيفر وپاداش دادن از شئون ربوبيت الهى است. رَبَّكَ هُوَ يحْشُرُهُمْ .(1)

ص: 249


1- . تفسير نور، ج6، ص: 328.327

آیه 26-44

اشاره

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (26) وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ (27) وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (28) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ (29) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (30) إِلاّ إِبْليسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ (31) قالَ يا إِبْليسُ ما لَكَ أَلاّ تَكُونَ مَعَ السّاجِدينَ (32) قالَ لَمْ أَكُنْ ِلأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (33) قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجيمٌ (34) وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ (35) قالَ رَبّ ِ فَأَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (36) قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ (37) إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (38) قالَ رَبّ ِ بِما أَغْوَيْتَني َلأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي اْلأَرْضِ وَ َلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ (39) إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ (40) قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقيمٌ (41) إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ (42) وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعينَ (43) لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلّ ِ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (44)

ترجمه

ما انسان را از گل خشكيده اى (همچون سفال) كه از گل بد بوى (تيره رنگى) گرفته شده بود آفريديم! * وجن را پيش از آن، از آتش گرم وسوزان خلق كرديم! * و(به خاطر بياور) هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من بشرى را از گل خشكيده اى كه از گل بدبويى گرفته شده، مى آفرينم.* هنگامى كه كار آن را به پايان رساندم، ودر او از روح خود (يك روح شايسته وبزرگ) دميدم، همگى براى او سجده كنيد!» * همه فرشتگان، بى استثنا، سجده كردند. * جز ابليس، كه ابا كرد از اينكه با سجده كنندگان باشد. * (خداوند) فرمود: «اى ابليس! چرا با سجده كنندگان نيستى ؟!» * گفت: «من هرگز براى بشرى كه او را از گل خشكيده اى كه از گل بدبويى گرفته شده است آفريده اى، سجده نخواهم كرد!» * فرمود: «از صف آنها (فرشتگان) بيرون رو، كه رانده شده اى (از درگاه ما!). * ولعنت (ودورى از رحمت حق) تا روز قيامت بر تو خواهد بود!» * گفت: «پروردگارا! مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (وزنده بگذار!)» * فرمود: «تو از مهلت يافتگانى! * (اما نه تا روز رستاخيز، بلكه) تا روز وقت معينى.» * گفت: «پروردگارا! چون مرا گمراه ساختى، من (نعمتهاى مادى را) در زمين در نظر آنها زينت مى دهم، وهمگى را گمراه خواهم ساخت، * مگر بندگان مخلصت را.» * فرمود: «اين راه مستقيمى است كه بر عهده من است (وسنت هميشگيم). . . * كه بر بندگانم

ص: 250

تسلط نخواهى يافت، مگر گمراهانى كه از تو پيروى مى كنند، * ودوزخ، ميعادگاه همه آنهاست! * هفت در دارد، وبراى هر درى، گروه معينى از آنها تقسيم شده اند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: خلقت انسان از گل خشك وآفرينش جن از آتش سوزان. فرمان خداوند به فرشتگان پيرامون سجده بر آدم واستكبار ابليس . دور بودن رحمت خدا از ابليس. مهلت خواستن ابليس از خداوند واجابت تقاضاى او . عدم تسلط شيطان بر بندگان مخلص وتسلط او بر پيروانش. جهنم ميعادگاه آنان .

ب. آفرينش انسان: به مناسبت آيات گذشته كه قسمتهايى از آفرينش خداوند ونظام هستى را بيان مى كرد، در اين آيات به شاهكار بزرگ خلقت يعنى آفرينش انسان پرداخته وطى آيات متعدد وپرمحتوايى بسيارى از جزئيات اين آفرينش را بازگو مى كند.(1)

ج. «سموم» در لغت به معنى باد سوزانى است كه گويى در تمام روزنه هاى پوست بدن انسان نفوذ مى كند زيرا عرب به سوراخ هاى بسيار ريز پوست بدن، مسام، مى گويد وسموم نيز به همين مناسبت بر چنين بادى اطلاق مى شود وماده سم نيز از همان است چرا كه در بدن نفوذ كرده وانسان را مى كشد يا بيمار مى سازد.(2)

د. اگر در آيه مورد بحث مبدأ خلقت جن از نار سموم دانسته شده، با آيه سوره الرحمن كه آن را «مارجى از نار» ناميده وفرموده: وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ منافات ندارد، زيرا مارج از آتش، شعله ايست كه همراه دود باشد، پس دو آيه در مجموع مبدأ خلقت جن را باد سمومى معرفى مى كند كه مشتعل گشته وبه صورت مارجى از آتش در آمده.

پس معناى دو آيه اين مى شود: سوگند مى خوريم كه ما خلقت نوع آدمى را از گلى خشكيده كه قبلا گلى روان ومتغير ومتعفن بود آغاز كرديم، ونوع جن را از بادى بسيار داغ خلق كرديم كه از شدت داغى مشتعل گشته وآتش شده بود.(3)

ه - . مقصود از اينكه فرمود: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ ابتداى خلقت انسان است، به دليل اينكه

ص: 251


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 68
2- . همان
3- . الميزان، ج12، ص: 225

در جاى ديگر درباره خلقت آدمى از گل مى فرمايد: وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ (سجده: 7 و8) بنابراين، آيه شريفه خلقت نوع انسان را بيان مى كند، زيرا خلق كردن اولين موجودى كه بقيه افرادش از آن منشعب مى شوند در حقيقت خلق كردن همه آنها است.(1)

و. مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى گويد: اصل آدم از خاك بوده، چون قرآن مى فرمايد: « خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ - آدم را از خاك خلق كرد» چيزى كه هست خاك مذكور را گل كرد، هم چنان كه فرموده: وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ تو آدم را از گل آفريدى،آن گاه آن گل را گذاشت تا متعفن شد، هم چنان كه فرموده: «مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ - آدمى را از گل گنديده خلق كردم» آن گاه آن گل را گذاشت تا خشك شد: «من صلصال- از گل خشكيده» بنابراين تناقضى در اين تعبيرهاى مختلف قرآن نيست، زيرا حالات مختلف مبدأ خلقت آدمى را بيان مى كند.(2)

ز. «جن» طايفه اى از موجوداتند كه بالطبع از حواس ما پنهانند، ومانند خود ما شعور واراده دارند، ودر قرآن كريم بسيار اسمشان برده شده، وكارهاى عجيب وغريب وحركات سريع از قبيل كارهايى كه در داستانهاى سليمان انجام دادند به ايشان نسبت داده شده، ونيز مانند ما مكلف به تكاليفند، وهمچون ما زندگى ومرگ وحشر دارند وهمه اينها از بسيارى از آيات متفرق قرآنى استفاده مى شود.(3)

ح. جان چيست ؟ كلمه «جن» در اصل به معنى چيزى است كه از حس انسان پوشيده باشد، مثلا مى گوئيم جنه الليل - يا -فَلَمَّا جَنَّ عَلَيهِ اللَّيلُ ، يعنى هنگامى كه پرده سياه شب او را پوشاند وبه همين جهت «مجنون» به كسى كه عقلش پوشيده و«جنين» به طفلى كه در رحم مادر پوشانده شده و«جنت» به باغى كه زمينش را درختان پوشانده اند، و«جنان» به قلب كه در درون سينه پوشانده شده و«جنة» به معنى سپر كه انسان را از ضربات دشمن مى پوشاند، آمده است. البته از آيات قرآن استفاده مى شود كه «جن» يك نوع موجود عاقلى است كه از حس انسان پوشيده شده، وآفرينش آن در اصل از آتش يا شعله هاى صاف

ص: 252


1- . الميزان، ج12، ص: 222
2- . همان، ص: 223 . مجمع البيان، ج 6، ص 335.
3- . الميزان، ج12، ص: 223

آتش است، وابليس نيز از همين گروه است.(1)

در آيات فوق كلمه «جان» آمده است كه از همان ماده «جن» است. آيا اين دو كلمه (جن وجان) هر دو به يك معنى است، ويا چنان كه بعضى از مفسران گفته اند جان نوع خاصى از جن است.

اگر آيات قرآن را كه در اين زمينه وارد شده در برابر هم قرار دهيم روشن مى شود كه هر دو به يك معنى مى باشد، چرا كه در قرآن گاهى «جن» در مقابل انسان قرار داده شده وگاهى «جان» در مقابل انسان.

مثلا در آيه 88 سوره اسراء مى خوانيم: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ ويا در آيه 56 سوره ذاريات مى خوانيم: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيعْبُدُونِ .

در حالى كه در آيه 15 سوره رحمان مى خوانيم: خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ وَخَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ وباز در همين سوره آيه 39 مى خوانيم: فَيوْمَئِذٍ لايسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَلا جَانٌّ .

از مجموع آيات فوق وآيات ديگر قرآن به خوبى استفاده مى شود كه جان وجن هر دو به يك معنى است، ولذا در آيات فوق گاهى «جن» در برابر انسان قرار گرفته گاهى «جان».(2)

ط . فَإِذا سَوَّيتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ . «تسوية» به معناى اين است كه چيزى را به گونه اى معتدل ومستقيم كنى كه خود قائم به امر خود باشد، به طورى كه هر جزء آن در جايى وبه نحوى باشد كه بايد باشد. وتسويه انسان نيز اين است كه هر عضو آن در جايى قرار گيرد كه بايد قرار بگيرد، ودر غير آنجا غلط است وبه حالى ووصفى هم قرار بگيرد كه غير آن سزاوار نيست.(3)

ى. در جمله وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى نفخ به معناى دميدن هوا در داخل جسمى است بوسيله دهان يا وسيله اى ديگر- اين معناى لغوى نفخ است، ولى آن را به طور كنايه در تاثير گذاشتن در چيزى ويا القاء امر غير محسوسى در آن چيز استعمال مى كنند، ودر آيه شريفه مقصود از آن ايجاد روح در آدمى است. البته اينكه مى گوييم در آدمى، معنايش اين نيست كه

ص: 253


1- . همان، ص: 79
2- . الميزان، ج12، ص: 80
3- . همان، ص: 227

روح مانند باد كه در جسم باد كرده داخل است در بدن آدمى داخل باشد، بلكه معنايش ارتباط دادن وبر قرار كردن رابطه ميان بدن وروح است، هم چنان كه در آيه ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِى قَرارٍ مَكِينٍ ثُمَّ ، خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ (مؤمنون: 13 و14)، وآيه قُلْ يتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ (سجده: 11) به اين معنا اشاره شد.

چون در آيه اول همانطور كه ملاحظه مى كنيد، مى فرمايد: روح انسانى همان بدنى است كه خلقت ديگر به خود گرفته، بدون اينكه چيزى بر آن اضافه شده باشد. ودر آيه دوم مى فرمايد: روح در هنگام مرگ از بدن گرفته مى شود در حالى كه بدن به حال خود باقى است، وچيزى از آن كم نمى گردد.

پس روح، امر وجودى است كه فى نفسه يك نوع اتحاد با بدن دارد وآن اين است كه متعلق به بدن است، ودر عين حال يك نوع استقلال هم از بدن دارد به طورى كه هر وقت تعلقش از بدن قطع شد از او جدا مى شود.(1)

ك. فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ . لفظ اجمعون تاكيد بعد از تاكيد است تا تاكيد اول را تشديد كند، ومنظور اين است كه ملائكه همه سجده كردند، به طورى كه حتى يك نفر هم باقى نماند. واگر ابليس را از ملائكه استثناء نموده، با اينكه از ملائكه نبود- به شهادت آيه كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ (كهف: 50) سؤالى است كه بعضى(2)در جوابش گفته اند: طائفه اى از ملائكه نامشان جن بوده، وابليس از آنها بوده است.(3)ويا جن به معناى لغوى، يعنى پنهان وناديدنى است كه شامل ملائكه وغير ملائكه نيز مى شود. وليكن هيچ يك صحيح وقابل اعتناء نيست.(4)

ل. لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ . خداى سبحان در هيچ جاى كلام خود، بيان ننموده كه مراد از اين «ابواب: درها» چيست. آيا مانند درهاى خانه وچهار ديوارى است كه در آنجا داخل مى شوند وهمه واردين را در يك عرصه جمع مى كند؟ ويا طبقات

ص: 254


1- . الميزان، ج12، ص: 227
2- . تفسير روح المعانى، ج 1، ص 229.
3- . تفسير فخر رازى، ج 2، . 213 وتفسير روح المعانى، ج 1، ص 229.
4- . الميزان، ج12، ص: 228

ودركات مختلفى است كه از نظر نوع عذاب، وشدت آن با هم تفاوت دارند. مؤيد اين احتمال فقره دوم آيه مورد بحث است كه مى فرمايد: لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ از ايشان براى هر درى قسمتى است تقسيم شده چون ظاهر آن اين است كه خود جزء تقسيم شده بر درها است، واين وقتى معناى صحيح مى دهد كه «باب» به معناى طبقه باشد نه در ورودى.

بنابراين، معناى «هفت در داشتن جهنم» اين مى شود كه هفت نوع عذاب دارد، وهر نوع آن به مقتضاى واردين براى خود چند قسم دارد. واين مطلب خالى از دلالت بر اين معنا نيست كه گناهانى كه مستوجب آتش است هفت قسم، وطرقى كه آدمى را به هر يك از آن گناهان مى كشاند نيز چند قسم است، ودر صورتى كه آيه شريفه چنين دلالتى داشته باشد مؤيد رواياتى خواهد بود كه درباره طبقه بندى عذابهاى دوزخ آمده.(1)

قابل توجه اينكه در حديث امام باقر(علیه السلام) مى خوانيم «بهشت، هشت در دارد»(2)در حالى كه آيات فوق مى گويد: جهنم هفت در دارد، اين تفاوت اشاره به اين است كه هر چند درهاى ورود به بدبختى وعذاب فراوان باشد، ولى با اين حال درهاى وصول به سعادت وخوشبختى از آن افزونتر است.(3)

م. «يوم وقت معلوم» غير از يوم يبعثون است. ومعلوم مى شود خداى تعالى دريغ ورزيده از اينكه او را تا قيامت مهلت دهد، وتا روز ديگرى مهلت داده كه قبل از روز قيامت است.

ابليس براى بار دوم گفت: «همه آنان را اغواء مى كنم» واين خود شاهد است بر اينكه او مى دانسته كه تا آخرين فردى كه از بشر زنده است واو دسترسى به اغوايشان دارد زنده مى ماند پس معلوم مى شود كه او از جمله «تا روز وقت معلوم» فهميده كه مقصود آخرين روز عمر بشر، وآخرين روز زندگيش در زمين، وآخرين فرصتى است كه او مى تواند به كار اغواى خود ادامه دهد.

به ابن عباس هم نسبت داده اند كه او گفته منظور از «يوم» در آيه، آخرين روز تكليف است كه همان روز نفخ اول است كه تمامى خلائق مى ميرند وبيشتر مفسرين نيز اين سخن را پذيرفته اند.(4)

ص: 255


1- . الميزان، ج12، ص: 250
2- . خصال صدوق ابواب الثمانيه.
3- . تفسير نمونه، ج11، ص: 77
4- . مجمع البيان، ج 6، ص 337.

و گويا ابن عباس از اينجا استفاده كرده كه ابليس تا آن روز به كار خود مشغول است، زيرا تا تكليف است مخالفت ومعصيت تصور دارد، وقهراً چنين روزى با روز نفخ اول تطبيق مى گردد.(1)

اين وجه خوبى است، اما عيبى كه دارد اين است كه ادعاى اينكه «تا تكليف هست مخالفت ومعصيت تصور دارد» مقدمه ايست كه نه در حد خود روشن است، ونه دليلى بر آن است، براى اينكه بيشتر اعتماد مفسرين در اين دعوى به آيات ورواياتى است كه هر كفر وفسق موجود در نوع آدمى را مستند به اغواى ابليس ووسوسه او مى داند، مانند آيه أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيكُمْ يا بَنِى آدَمَ أَنْ لاتَعْبُدُوا الشَّيطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ . (يس: 60)(2)

ليكن در اينكه استناد معصيت آدميان به اغواى شيطان تا اندازه اى مستفاد از آيات وروايات است حرفى نيست، چيزى كه هست اين آيات وروايات تنها اقتضاء دارند كه تا معصيت وگمراهى در زمين باشد ابليس هم هست، نه اينكه تا تكليف هست ابليس هم باشد، چون دليلى نداريم كه ملازمه ميان وجود معصيت ووجود تكليف را اثبات كند. بلكه دليل عقلى ونقلى قائم است بر اينكه بشر به سوى سعادت سير نموده واين نوع به زودى به كمال سعادت خود مى رسد ومجتمع انسانى از گناه وشر رهايى يافته، به خير وصلاح خالص مى رسد، به طورى كه در روى زمين جز خدا كسى پرستش نمى شود وبساط كفر وفسوق برچيده مى گردد، وزندگى نيكو گشته مرض هاى درونى ووساوس قلبى از ميان مى رود. (3)

نكته ها

نظير آيات 26 تا 40 سوره حجر آيات 71 تا 85 سوره ص است. با اين تفاوت كه در سوره ص علت امتناع ابليس از سجده در برابر آدم استكبار وكفر او بيان شده است . إِلَّاإِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ علاوه اغواء شيطان كه در هر دو سوره بيان شده چگونگى اغواء در سوره حجر بيان شده است وآن زينت دادن مواهب طبيعى ومادى است. رَبِّ بِمَا أَغْوَيتَنِى لَأُزَينَنَّ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَلَأُغْوِينَّهُمْ أَجْمَعِينَ تفاوت سوم اينكه خداوند در آيه

ص: 256


1- . الميزان، ج12، ص: 234
2- . الميزان، ج12، ص: 236
3- . الميزان، ج12، ص: 236

85 سوره (صلی الله علیه و آله) تهديد مى كند كه جهنم از شيطان وپيروانش پر خواهد شد؛ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَمِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ .

آفرينش فرشتگان، قبل از انسان بوده است. (زيرا خداوند قبل از آفرينش انسان مسئله را با فرشتگان در ميان گذاشت) وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ .(1)

ملائكه مامور شده بودند بر نوع بشر سجده كنند، نه بر شخص آدم وخلاصه خصوصيات فردى آدم دخالتى در اين امر نداشته، بلكه خصوصيات نوعى اش باعث شده، واين سجده هم صرفا از باب تشريفات اجتماعى نبوده، بلكه نتيجه اى حقيقى وواقعى باعث آن شده است وآن عبارتست از خضوع به حسب خلقت. پس ملائكه بر حسب غرضى كه در خلقشان بوده خاضع براى انسانند آن هم بر حسب غرضى كه در خلقت او بوده، (يعنى نتيجه خلقت بشر اشرف از نتيجه خلقت ملائكه است) وملائكه مسخر براى بشر ودر راه سعادت زندگى او است. وبه عبارت ديگر انسان منزلتى از قرب ومرحله اى از كمال دارد كه ما فوق قرب وكمال ملائكه است.

پس اينكه مى بينيم همه ملائكه مامور به سجده بر آدم شدند، مى فهميم همه آنان مسخر در راه به كمال رساندن سعادت بشرند وبراى فوز وفلاح او كار مى كنند. يك طائفه از ايشان مامور حيات، طائفه اى ديگر مامور مرگ وطائفه سوم دست در كار رزق وطائفه چهارم مشغول رساندن وحى اند. طائفه اى معقباتند، گروهى حفظه، گروهى نويسنده وهمچنين ما بقى ملائكه هر كدام مشغول يكى از كارهاى بشرند، واين معنا از آيات متفرقه قرآنى هر كدامش از يك گوشه قرآن به چشم مى خورد. پس ملائكه اسبابى الهى واعوانى براى انسانند كه او را در راه رساندنش به سعادت وكمال يارى مى كنند.

اينجاست كه براى كسانى كه متدبر وفطن باشند روشن مى گردد كه امتناع ابليس از سجده به خاطر استنكافى بوده كه از خضوع در برابر نوع بشر داشت واو نمى خواست مانند ملائكه در راه سعادت بشر قدم بردارد.(2)

از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه انسان از دو چيز مختلف آفريده شده كه يكى

ص: 257


1- . الميزان، ج12، ص: 330
2- . الميزان، ج12، ص: 233

در حد اعلاى عظمت، وديگرى ظاهرا در حد ادنى از نظر ارزش.

جنبه مادى انسان را گل بد بوى تيره رنگ (لجن) تشكيل مى دهد، وجنبه معنوى او را چيزى كه به عنوان روح خدا از آن ياد شده است.

البته خدا نه جسم دارد ونه روح، واضافه روح به خدا به اصطلاح «اضافه تشريفى» است ودليل بر اين است كه روحى بسيار پر عظمت در كالبد انسان دميده شده، همانگونه كه خانه كعبه را به خاطر عظمتش «بيت الله» مى خوانند، وماه مبارك رمضان را به خاطر بركتش «شهر الله» (ماه خدا) مى نامند.

و به همين دليل قوس صعودى اين انسان آن قدر بالا است كه بجايى مى رسد كه جز خدا نبيند، وقوس نزوليش آن قدر پائين است كه از چهار پايان هم پائينتر خواهد شد بَلْ هُمْ أَضَلُّ واين فاصله زياد ميان «قوس صعودى» و«نزولى» خود دليل بر اهميت فوق العاده اين مخلوق است.(1)

قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ . اگر گفت: لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ ونگفت: «لا اسجد»، ويا «لست اسجد» براى اين است كه دلالت كند بر اينكه سرپيچى اش ازسجده به مقتضاى ذاتش بوده، اگر خودش از جوهره ذاتش خبر مى داشت مى دانست كه غير اين از او انتظار نمى رفت، پس آيه به كنايه آن نكته اى را افاده مى كند كه آيه أَنَا خَيرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِى مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (ص: 76) آن را تصريح مى نمايد.(2)

بدتر از سجده نكردن، غرور وتكبّر در برابر فرمان خداست. لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ .

تكبر، بزرگى نمى آورد، بلكه سبب تحقير مى شود. فَاخْرُجْ سبب نابودى ومحو عبادات قبل مى شود. فَإِنَّكَ رَجِيمٌ .

يك لحظه نافرمانى وتكبّر، سبب خروج ابدى شد. إِلى يوْمِ الدِّينِ .

دورى شيطان از رحمت الهى

نظير آيه 35 حجر: وَ إِنَّ عَلَيكَ اللَّعْنَةَ إِلَى يوْمِ الدِّينِ آيات 77 و78 سوره ص است: قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ .وَ إِنَّ عَلَيكَ لَعْنَتِى إِلَى يوْمِ الدِّينِ

ص: 258


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 78
2- . الميزان، ج12، ص: 229

دعا ودرخواست گنهكاران نيز اگر مصلحت باشد، مستجاب مى شود. شيطان گفت: فَأَنْظِرْنِى پاسخ آمد: فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ .

ابليس وابليس صفتان عيب خود را به خدا نسبت مى دهند. أَغْوَيتَنِى .(1)

اما اينكه در اين آيه مطلق لعنت را بر او قرار داده وفرموده: عَلَيكَ اللَّعْنَةَ براى اين است كه لعن در جايى به كار مى رود كه معصيتى باشد، وچون هيچ معصيتى از هيچ كس سر نمى زند مگر آنكه دست اغواء ووسوسه شيطان در آن دخالت داشته باشد پس در حقيقت ريشه فسادى است كه برگشت هر معصيتى به او است، در نتيجه همه لعنتها ووبالها حتى همان مقدارى كه به خود گنهكاران متوجه مى شود، متوجه او نيز مى گردد.(2)

اما اينكه لعنت را مقيد به يوْمِ الدِّينِ نمود براى اين است كه لعنت عنوان ونشانى گناه ووبال است كه از ناحيه معصيت عايد نفس مى گردد ونفس را نشاندار مى كند، وچون دنيا جاى عمل است نه جزاء، وآخرت محل جزاء است نه عمل، پس آثار معصيت محدود به روز جزا خواهد بود، واگر خواستى مى توانى بگويى دنيا جاى نوشتن اعمال وضبط آنهاست وروز قيامت جاى حساب وجزاء است.

و اما اينكه بعضى(3)گفته اند «تقييد لعنت به روز جزاء دليل بر اين است كه مدت لعنت تا آن روز است وآن روز خداوند لعنت را از او بر مى دارد» سخنى است كه همه آيات عذاب آن را دفع مى كنند، چون روز قيامت روز عذاب است وهمه پاداشها وكيفرها آنجا شروع مى شود.

مؤيد اين معنا تعبير آيه مورد بحث از قيامت به يوم الدين است كه اشعار دارد بر اينكه شيطان تا آن روز ملعون است وآن روز مجزى به لعن است، يعنى عذاب لعنتهاى تا آن روز را مى چشد، واگر عذاب با آمدن قيامت بر طرف شود بايد اسم قيامت را يوم انقطاع الدين بنامند، نه يوم الدين .(4)

نعمت هاى بهشتى بسيار متنوع است، وتعبير به جنات (باغها) كه در آيات فوق وبسيارى

ص: 259


1- . همان، ص: 334.229
2- . همان، ص: 230
3- . تفسير فخر رازى، ج 19، ص 183.
4- . الميزان، ج12، ص: 231

ديگر از آيات ديگر آمده وهمچنين تعبير به عيون (چشمه ها) گواه اين حقيقت است.(1)

شيطان موجودى خودبين وخود محور است از اين رو اغواء را به خداوند نسبت مى دهد. رَبِّ بِمَا أَغْوَيتَنى لكن حضرت آدم(علیه السلام) خدابين است وبه هنگام ترك اولى ظلم را به خود نسبت مى دهد؛ ربنا ظلمنا انفسنا .

در آيه 40 حجر مى فرمايد: مخلصان از آسيب اغواء شيطان در امان هستند. إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ در آيات ديگر حضرت موسى وحضرت يوسف را به عنوان نمونه بندگان مخلص معرفى كرد؛ إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا . (مريم: 51) كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ . (يوسف: 24)

إِنَّ عِبادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ اين آيه اشاره اى است به آزادى اراده انسانها، واينكه ابليس ولشكر او هرگز نمى توانند كسى را اجبارا به راه فساد بكشانند، بلكه اين خود انسان ها هستند كه دعوت او را لبيك گفته ودريچه هاى قلب خويش را به روى او مى گشايند، وبه او اذن دخول مى دهند! (2)

1. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مسلط بر صراط مستقيم

شيطان مى گويد من سر راه مى نشينم وافراد را اغوا مى كنم قَالَ فَبِمَا أَغْوَيتَنِى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (الأعراف، 16) حال اگر كسى مانند پيامبر عين صراط مستقيم است ديگر فرض ندارد شيطان او را به بيراهه بكشد وخداوند به پيامبر اكرم فرمود: «إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ » كسى كه مسلط بر صراط مستقيم است وبلكه خود صراط مستقيم است وبه مرز مخلصان بار يافته كه از اغواى شيطان مصون خواهد بود ... وَلَأُغْوِينَّهُمْ أَجْمَعِينَ . إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (الحجر، 40)

2. عدم سلطه شيطان بر مؤمنان متوكل:

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد:

إِنَّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ (الحجر، 42) در آيه ديگر آن عباد را معرفى مى كند إِنَّهُ لَيسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يتَوَكَّلُونَ

ص: 260


1- . همان، ص: 94
2- . تفسير نمونه، ج11، ص: 73

(النحل، 99) ونيز درآيه ديگر مى فرمايد شيطان بر مخلصان سلطه اى ندارد: قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِينَّهُمْ أَجْمَعِينَ . إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (ص، 82.83) لازم به ذكر است كه شيطان بر انسان هاى ديگر نيز سلطه اى ندارد مگر در حد دعوت به دليل( آيه 22) ابراهيم كه مى فرمايد: وَ مَا كَانَ لِى عَلَيكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِى فَلاَ تَلُومُونِى وَلُومُوا أَنْفُسَكُمْ (إبراهيم، 22) بنابراين از جمع بين آيات استفاده مى شود كه مخلصان ومؤمنان متوكل از اغواى شيطان محفوظ هستند وغير آنان به دعوت شيطان ترتيب اثر مى دهند .

مهم ترين نكته تربيتى كه از داستان ابليس وآفرينش آدم كه در سوره هاى مختلف قرآن آمده استفاده مى شود همان سقوط وحشتناك ابليس از آن مقام والايى كه داشت به خاطر كبر وغرور است! مى دانيم ابليس از فرشتگان نبود (همانگونه كه از آيه 50 سوره كهف استفاده مى شود) وآن چنان ارتقاء مقام در سايه اطاعت فرمان خدا پيدا كرده بود كه در صفوف فرشتگان قرار داشت، حتى بعضى مى گويند معلم فرشتگان بود، وطبق آنچه از خطبه قاصعه در نهج البلاغه استفاده مى شود هزاران سال پرستش خدا كرده بود.(1)

على(علیه السلام) در همان خطبه قاصعه(2)از ابليس به عنوان عدو الله (دشمن خدا) وامام المتعصبين وسلف المستكبرين (پيشواى متعصبان لجوج، وسر سلسله مستكبران) نام برده ومى گويد «به همين جهت خداوند لباس عزت را از اندام او بيرون كرد، ولباس مذلت بر سر او افكند» سپس اضافه مى كند: آيا نمى بينيد چگونه خداوند او را به خاطر تكبرش كوچك كرد؟

و به خاطر برترى جوئيش پست ساخت ؟ در دنيا رانده شد وعذاب دردناك در سراى ديگر براى او فراهم ساخت الا ترون كيف صغره اللَّه بتكبره، ووضعه بترفعه، فجعله فى الدنيا مدحورا وأعد له فى الآخرة سعيرا .

ضمنا همانگونه كه اشاره كرديم ابليس نخستين پايه گذار مكتب جبر بود، همان مكتبى كه بر خلاف وجدان هر انسانى است ويكى از دلائل مهم پيدايش آن، تبرئه كردن انسانهاى گنه كار در برابر اعمالشان است.(3)

ص: 261


1- . همان، ص: 74
2- . خطبه 192 نهج البلاغه.
3- . تفسير نمونه، ج11، ص: 76

آیه 45-50

اشاره

إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ عُيُونٍ (45) ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنينَ (46) وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوانًا عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلينَ (47) لا يَمَسُّهُمْ فيها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجينَ (48) نَبِّئْ عِبادي أَنّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحيمُ (49) وَ أَنَّ عَذابي هُوَ الْعَذابُ اْلأَليمُ (50)

ترجمه

به يقين، پرهيزگاران در باغها (ى سرسبز بهشت) ودر كنار چشمه ها هستند. * (فرشتگان به آنها مى گويند:) داخل اين باغها شويد با سلامت وامنيت! * هرگونه غل (حسد وكينه ودشمنى) را از سينه آنها برمى كنيم (وروحشان را پاك مى سازيم)، در حالى كه همه برابرند، وبر تختها روبه روى يكديگر قرار دارند. * هيچ خستگى وتعبى در آنجا به آنها نمى رسد، وهيچ گاه از آن اخراج نمى گردند! * بندگانم را آگاه كن كه من بخشنده مهربانم! * و(اينكه) عذاب وكيفر من، همان عذاب دردناك است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بهشت سرنوشت پرهيزكاران تكريم فرشتگان از آنان بوسيله سلام كردن . كندن كينه از قلب بهشتيان. نشستن بهشتيان مقابل يكديگر. ايجاد خوف ورجاء در مردم به جهت غفران وعذاب الهى.

ب. فخر رازى در تفسير جمله مورد بحث گفته: منظور از متقين در آيه شريفه كسانى اند كه از شرك بپرهيزند، واين معنا را از معظم صحابه وتابعين نقل كرده وگفته كه در اين معنا رواياتى آمده است. آن گاه اضافه كرده است كه: حق صحيح هم همين است، به دليل اينكه متقى كسى است كه يك بار از خود تقوى نشان دهد هم چنان كه كسى را كه يك نوبت زده باشد مى گويند ضارب، چون شرط صادق بودن وصف اين نيست كه همه انواع تقوى را انجام داده باشد، بلكه همين كه ماهيت تقوى را انجام داده باشد، وصف متقى بر او صادق خواهد بود.(1)

پس با اين بيان ثابت مى شود كه حكم جنات عيون براى تمامى گويندگان «لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه» ثابت است، هر چند كه اهل معصيت باشند، واين خود بيانى روشن است.(2)

ص: 262


1- . الميزان، ج12، ص: 252
2- . تفسير فخر رازى، ج 19، ص 191 و192.

و مقتضاى كلامش اين است كه آيه شريفه شامل مرتكبين گناهان كبيره، كه كتاب عزيز (قرآن) تصريح به استحقاق آتش بر مرتكب آن دارد بشود، به شرطى كه از شرك پرهيز كند. وهمچنين شامل كسانى كه غير از دو شهادت مذكور تمامى واجبات الهى را ترك كرده اند بگردد. وحال آنكه هر كس كه با كلام خداى تعالى انسى داشته ودر آن تدبر نمايد شك نمى كند در اينكه قرآن كريم چنين كسانى را متقى نمى داند، وجزء متقيان نمى شمارد، مخصوصا عنوان متقين از عناوينى است كه در قرآن كريم زياد به چشم مى خورد كه آنان را صريحا به بهشت بشارت مى دهد وشايد قريب بيست جا آنان را به اجتناب از محرمات وصف مى كند، ودر احاديث هم متقين به چنين كسانى تفسير شده است.(1)

نكته ها

1. بهره مندى متفقين از نعمت هاى بهشتى در آيات مختلفى بيان شده است كه در هر آيه اى به گوشه اى از نعمت ها اشاره شد كه در 5 آيه مى فرمايد: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَعُيونٍ (2). در برخى آيات مى فرمايد: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَنَعِيمٍ (طور: 17) إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ (قمر: 54و55) إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى ظِلَالٍ وَعُيونٍ وَفَوَاكِهَ مِمَّا يشْتَهُونَ . (مرسلات: 41و42)

2. نعمت هاى مادى ومعنوى؛

بر خلاف آنچه بعضى تصور مى كنند، قرآن در همه جا مردم را به نعمت هاى مادى بهشت بشارت نداده، بلكه از نعمتهاى معنوى نيز كرارا سخن به ميان آورده است، كه آيات فوق نمونه روشنى از آنهاست، بطورى كه نخستين خوش آمد وبشارتى را كه فرشتگان به بهشتيان در هنگام ورود به اين كانون بزرگ نعمت، مى گويند بشارت سلامت وامنيت، است.(3)

3. جالب اينكه: بعد از ذكر نعمت سلامت وامنيت در آيات فوق وقبل از بيان نعمت اخوت وبرادرى، مساله ريشه كن شدن انواع صفات مزاحم، همچون كينه وحسد وغرور وخيانت ذكر شده وبا كلمه «غل» كه مفهوم وسيعى دارد، به همه آنها اشاره گرديده است.

ص: 263


1- . الميزان، ج12، ص: 253
2- . حجر: 45 وذاريات: 51 وشعراء: 134 وشعراء: 147 ودخان: 52.
3- . تفسير نمونه، ج11، ص: 94

4. در حقيقت اگر قلب انسان از اين «غل» شستشو نشود، نه نعمت سلامت وامنيت فراهم خواهد شد ونه برادرى واخوت، بلكه هميشه جنگ است وستيز، وهميشه دعوا وكشمكش، وبه دنبال آن بريدن رشته هاى اخوت وسلب سلامت وامنيت.(1)

5. مسئله نزع غل وكنده شدن كينه از سينه افراد بهشتى در 2 آيه بيان شده؛ يكى درباره متقين؛ إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَعُيونٍ وَنَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِين (حجر: 47). دوم درباره مومنان صالح؛ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ * وَنَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ ... . (اعراف: 42و43) از اين 2آيه استفاده مى شود كه متقين كسانى هستند كه داراى ايمان وعمل صالح باشند وهركس داراى ايمان وعمل صالح است متقى است.

6. پاداش كامل؛ به گفته بعضى از مفسران پاداش وثواب در صورتى كامل مى شود كه چهار شرط در آن جمع گردد:

منفعت قابل ملاحظه اى باشد- با احترام مقرون باشد- از هر گونه ناراحتى خالى باشد- وجاودانى وهميشگى باشد.

در آيات فوق، در زمينه نعمتهاى بهشتى به هر چهار قسمت اشاره شده است.

جمله إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَعُيونٍ اشاره به قسمت اول است.

جمله ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ دليل بر احترام وتعظيم است.

جمله وَ نَزَعْنا ما فِى صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ ، اشاره به نفى هر گونه ناراحتى وضررهاى روحانى، وجمله لا يمَسُّهُمْ فِيها نَصَبٌ اشاره به نفى زيانهاى جسمانى است.

اما جمله وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ بيانگر آخرين شرط ، يعنى دوام وبقاء اين نعمتهاست وبه اين ترتيب، اين پاداش از هر نظر كامل خواهد بود.(2)

7. آنچه مهم است جمع شدن همه ى نعمت ها در يك جاست، زيرا در دنيا يك جا باغ هست، چشمه نيست وگاهى چشمه هست، باغ نيست وگاهى هر دو هست، سلامتى نيست

ص: 264


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 95
2- . تفسير نمونه، ج11، ص 95، تفسير كبير فخر رازى، ج19 ص 193

وگاهى هرسه هست، امنيت نيست وگاهى همه هست ولى صفا وصميميت نيست وگاهى همراه با انواع سختى ها ورنج هاست وگاهى كه انواع نعمت ها يك جا جمع مى شود بايد همه را رها كرد ورفت. لكن در قيامت انواع نعمت هاى مادى ومعنوى واجتماعى وروانى همراه با ابديت است.(1)

8. بشارت، در كنار آيات تهديد كننده ى قبل، يك ضرورت تربيتى است. لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ . . . إِنَّ الْمُتَّقِينَ

9. كينه توزى با برادرى سازگار نيست. اول بايد كينه ها برطرف شود بعد برادرى محقق مى شود. وَ نَزَعْنا . . . إِخْواناً .

10. قرآن در اين آيات مردم را به چهار دسته تقسيم كرد: 1. مخلصين (انبيا واوليا) كه ابليس برآنان سلطه ندارد. 2. متّقين كه اهل بهشت هستند. 3. گناهكارانِ توبه كننده كه پيامبر در اين آيه خبر از عفو آنان مى دهد. 4. گناهكاران ياغى كه به عذاب دردناك بيم داده شده اند.

11. رحمت الهى، بزرگ ترين وبهترين پيام است. «نَبِّئْ » («نبأ» به خبر مهم گفته مى شود).

12. لطف ورحمت الهى برغضبش مقدّم است؛ أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ وَأَنَّ عَذابِى .(2)

13. اگر هر دو جمله را اسميه آورد وبر سرشان «انّ » در آورد- كه دلالت بر تاكيد دارد- ونيز ضمير فصل آورد، يعنى در اول فرمود: أَنَا الْغَفُورُ . . . ودر دومى فرمود: «هُوَ الْعَذابُ »، واگر بر سر خبر «الغفور» و«العذاب» الف ولام آورد، همه براى اين است كه صفات مذكور در آيه را تاكيد كند وبفهماند مغفرت ورحمت، واليم بودن عذاب، به آخرين درجه ونهايت حد خود رسيده اند، بطورى كه ديگر نمى توان با هيچ مقياسى آنها را اندازه گيرى نمود، وچيزى را با آنها قياس كرد.

آرى، هيچ مغفرت ورحمتى نيست مگر اينكه ممكن است فرض شود كه مانعى نگذارد آن مغفرت ورحمت به ما برسد، ويا اندازه گيرى بتواند آن را اندازه بگيرد، ويا حدى برايش معين نمايد. ولى خداى تعالى چنين نيست كه كسى بتواند جلو مغفرت او را بگيرد لا معقب لحكمه ويا بدون مشيت او، امرى آن را تحديد نمايد.

ص: 265


1- . تفسير نور، ج6، ص: 337
2- . تفسير نمونه، ج11، ص: 339.337

تنها چيزى كه مايه وحشت است وبايد هم باشد ترس از خود خداى تعالى است. هم چنان كه بعد از آيه مربوط به مغفرت ورحمت كه دارد: لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (زمر: 53) دنبالش فرموده وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ . (زمر: 54)

و نيز كسى نيست كه عذاب او را سبك شمرده، يا احتمال دهد كه روزى خداى تعالى نتواند عذاب كند ويا از مكر او ايمن شود، چون خدا غالب بر امر خويش است وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ (يوسف: 21) وكسى نمى تواند از مكر او ايمن شود مگر مردم زيانكار: فَلا يأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ . (اعراف: 99)(1)

ص: 266


1- . الميزان، ج12، ص: 265

آیه 51-60

اشاره

وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهيمَ (51) إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلامًا قالَ إِنّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ (52) قالُوا لا تَوْجَلْ إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَليمٍ (53) قالَ أَ بَشَّرْتُمُوني عَلى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (54) قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقّ ِ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطينَ (55) قالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضّالُّونَ (56) قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ (57) قالُوا إِنّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمينَ (58) إِلاّ آلَ لُوطٍ إِنّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعينَ (59) إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرينَ (60)

ترجمه

و به آنها از مهمانهاى ابراهيم خبر ده! * هنگامى كه بر او وارد شدند وسلام كردند، (ابراهيم) گفت: «ما از شما بيمناكيم!» * گفتند: «نترس، ما تو را به پسرى دانا بشارت مى دهيم!»* گفت: «آيا به من (چنين) بشارت مى دهيد با اينكه پير شده ام ؟! به چه چيز بشارت مى دهيد؟! * گفتند: «تو را به حق بشارت داديم، از مايوسان مباش!» * گفت: «جز گمراهان، چه كسى از رحمت پروردگارش مايوس مى شود؟!» * (سپس) گفت: «ماموريت شما چيست اى فرستادگان خدا؟» * گفتند: «ما به سوى قومى گنهكار ماموريت يافته ايم (تا آنها را هلاك كنيم)! * مگر خاندان لوط ، كه همگى آنها را نجات خواهيم داد * بجز همسرش، كه مقدر داشتيم از بازماندگان (در شهر، وهلاك شوندگان) باشد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: باخبر ساختن مردم از ضيافت ابراهيم. سلام فرشتگان به ابراهيم. وبشارت دادن او به فرزند دانا. تعجب ابراهيم از فرزنددار شدن در سن پيرى. نهى او از نااميدى.

رسالت فرشتگان پيرامون عذاب قوم لوط .

ب. گرچه «ضيف» در اينجا به صورت مفرد است، ولى همان گونه كه بعضى از مفسران بزرگ گفته اند «ضيف» هم معنى مفرد دارد وهم معنى جمع (مهمان ومهمانان) اين مهمانهاى ناخوانده همان فرشتگانى بودند كه (به هنگام وارد شدن بر ابراهيم، به صورت ناشناس، نخست بر او سلام گفتند) إِذْ دَخَلُوا عَلَيهِ فَقالُوا سَلاماً .

ابراهيم آن گونه كه وظيفه يك ميزبان بزرگوار ومهربان است براى پذيرايى آنها آماده شد

ص: 267

وغذاى مناسبى فورا فراهم ساخت، اما هنگامى كه سفره غذا گسترده شد ميهمانهاى ناشناس دست به غذا دراز نكردند، او از اين امر وحشت كرد ووحشت خود را كتمان ننمود، با صراحت به آنان «گفت ما از شما ترسانيم» قالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ .

اين ترس به خاطر سنتى بود كه در آن زمان وزمانهاى بعد وحتى در عصر ما در ميان بعضى از اقوام معمول است كه هر گاه كسى نان ونمك كسى را بخورد به او گزندى نخواهد رساند وخود را مديون او مى داند وبه همين دليل دست نبردن به سوى غذا دليل بر قصد سوء وكينه وعداوت است.

ولى چيزى نگذشت كه فرشتگان ابراهيم را از نگرانى بيرون آوردند، و«به او گفتند ترسان مباش، ما تو را به فرزند دانايى بشارت مى دهيم» قالُوا لاتَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ .(1)

ج. در اينكه منظور از غلام عليم (پسر دانا) كيست ؟ با توجه به آيات ديگر قرآن شك نيست كه منظور، «اسحاق» است چرا كه هنگامى كه فرشتگان اين بشارت را به ابراهيم دادند، همسر ابراهيم «ساره كه ظاهرا زن عقيمى بود حاضربود واين بشارت به او نيز داده شد، چنان كه در آيه 71 سوره هود مى خوانيم: وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ » همسر او ايستاده بود، خنديد وما او را بشارت به اسحاق داديم».(2)

فرشتگان با صراحت وقاطعيت به او «گفتند كه ما تورا به حق بشارت داديم» قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ .

و به دنبال آن براى تاكيد- به گمان اينكه مبادا ياس ونااميدى بر ابراهيم غلبه كرده باشد- گفتند «اكنون كه چنين است از مايوسان مباش» فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطِينَ . ولى ابراهيم بزودى اين فكر را از آنها دور ساخت كه ياس ونوميدى از رحمت خدا بر او چيره شده باشد، بلكه تنها تعجبش روى حساب موازين طبيعى است، لذا با صراحت «گفت: چه كسى از رحمت پروردگارش مايوس مى شود جز گمراهان ؟!» قالَ وَمَنْ يقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ .(3)

ابراهيم(علیه السلام) پس از شنيدن اين بشارت، در اين انديشه فرو رفت كه اين فرشتگان با آن شرائط خاص، تنها براى بشارت فرزند نزد او نيامده اند، حتما ماموريت مهمترى دارند واين

ص: 268


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 98
2- . همان، ص: 99
3- . تفسير نمونه، ج11، ص: 101

بشارت تنها گوشه اى از آن را تشكيل مى دهد، لذا در مقام سؤال بر آمد «و از آنها پرسيد شما اى رسولان خداوند بگوئيد ببينم براى چه ماموريت مهمى فرستاده شده ايد: قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيهَا الْمُرْسَلُونَ . «گفتند ما به سوى يك قوم گنهكار فرستاده شده ايم» قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ .(1)

إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ . ولى از آنجا كه تعبير به آلَ لُوطٍ آن هم با تاكيد به اجمعين شامل همه خانواده او حتى همسر گمراهش كه با مشركان هماهنگ بود مى شد، وشايد ابراهيم نيز از اين ماجرا آگاه بود، بلافاصله او را استثناء كردند وگفتند: «بجز همسرش كه ما مقدر ساخته ايم از بازماندگان در شهر محكوم به فنا باشد» ونجات نيابد إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِينَ .(2)

نكته ها

بشارت فرزند در سن پيرى درباره دو پيامبر بيان شده است. حضرت ابراهيم(علیه السلام) كه خداوند بشارت اسحق را به او داد به عنوان (غلام عليم). إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ (حجر: 53) و وَ بَشَّرُوهُ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ (ذاريات: 28) وبشارت اسماعيل را داده به عنوان (غلام حليم) رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصَّالِحِينَ * فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ (صافات: 100و101). درباره حضرت زكريا(علیه السلام) قران مى فرمايد يا زَكَرِيا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ يحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيا (مريم: 7) وجالب اينكه هردو پيامبر تعجب كردند وسن پيرى خود را مطرح كردند. حضرت ابراهيم گفت: قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِى عَلَى أَنْ مَسَّنِى الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ . (حجر: 54) خطاب آمد: فلا تكن من القانطين حضرت زكريا گفت: قَالَ رَبِّ أَنَّى يكُونُ لِى غُلَامٌ وَكَانَتِ امْرَأَتِى عَاقِرًا وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيا خداوند فرمود اين كار بر پروردگار تو آسان است. قَالَ كَذَلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَى هَينٌ . (مريم: 9)

1. سرنوشت قوم لوط

نظير آيات51 تا 77 حجر ، آيات 69 تا 83 هود وآيات 24 تا 36 سوره ذاريات است كه درباره سرنوشت قوم لوط واعمال زشت وكيفر آنها است .

ص: 269


1- . همان، ص: 102
2- . همان، ص 101

يكى از نمونه هاى رحمت وغضب الهى، داستان ميهمانان حضرت ابراهيم(علیه السلام) است كه فرشتگان از يك سو بشارت فرزند به او دادند، واز سوى ديگر خبر هلاكت قوم لوط را.(1)

خبرهاى تلخ را همراه با خبرهاى شيرين بيان كنيم. بَشَّرْناكَ (به فرموده ى امام باقر(علیه السلام) شيرينى خبر فرزند براى جبران تلخى خبر هلاكت قوم لوط بود).(2)

فرشتگان ماموران خدا هستند. همان گونه كه براى مومنين دعا مى كنند وَ يسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا (غافر: 7) نسبت به مجرمان حامل قهر الهى مى شوند. أُرْسِلْنا .(3)

سلسله مراتب بايد حفظ شود. با اينكه مسئله مربوط به قوم لوط است، امّا فرشتگان ابتدا حضرت ابراهيم را در جريان قرار دادند، سپس حضرت لوط را، زيرا حضرت لوط تحت ولايت حضرت ابراهيم بوده است. إِنَّا أُرْسِلْنا .(4)

ص: 270


1- . تفسير نور، ج6، ص: 340.
2- . همان.
3- . تفسير نور، ج6، ص: 341
4- . همان

آیه 61-77

اشاره

آيات 77 - 61

فَلَمّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ (61) قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ (62) قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فيهِ يَمْتَرُونَ (63) وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقّ ِ وَ إِنّا لَصادِقُونَ (64) فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ (65) وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ اْلأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحينَ (66) وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ (67) قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفي فَلا تَفْضَحُونِ (68) وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ لا تُخْزُونِ (69) قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمينَ (70) قالَ هؤُلاءِ بَناتي إِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ (71) لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ (72) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقينَ (73) فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ (74) إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ (75) وَ إِنَّها لَبِسَبيلٍ مُقيمٍ (76) إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لِلْمُؤْمِنينَ (77)

ترجمه

هنگامى كه فرستادگان (خدا) به سراغ خاندان لوط آمدند * (لوط ) گفت: «شما گروه ناشناسى هستيد!» * گفتند: «ما همان چيزى را براى تو آورده ايم كه آنها (كافران) در آن ترديد داشتند (آرى،) ما مامور عذابيم)! * ما واقعيت مسلمى را براى تو آورده ايم، وراست مى گوييم! * پس، خانواده ات را در اواخر شب با خود بردار، واز اينجا ببر، وخودت به دنبال آنها حركت كن، وكسى از شما به پشت سر خويش ننگرد، مامور هستيد برويد!» * وما به لوط اين موضوع را وحى فرستاديم كه صبحگاهان، همه آنها ريشه كن خواهند شد. * (از سوى ديگر،) اهل شهر (از ورود ميهمانان با خبر شدند، وبه طرف خانه لوط آمدند در حالى كه شادمان بودند. * (لوط ) گفت: «اينها ميهمانان من هستند، آبروى مرا نريزيد! * واز خدا بترسيد، ومرا شرمنده نسازيد!» * گفتند: «مگر ما تو را از جهانيان نهى نكرديم (ونگفتيم كسى را به ميهمانى نپذير؟!» * گفت: «دختران من حاضرند، اگر مى خواهيد كار صحيحى انجام دهيد (با آنها ازدواج كنيد، واز گناه وآلودگى بپرهيزيد!)» * به جان تو سوگند، اينها در مستى خود سرگردانند (وعقل وشعور خود را از دست داده اند)! * سرانجام، هنگام طلوع آفتاب، صيحه (مرگبار -بصورت صاعقه يا زمين لرزه-) آنها را فراگرفت! * سپس (شهر وآبادى آنها را زير ورو كرديم،) بالاى آن را پايين قرار داديم، وبارانى از سنگ بر آنها فرو ريختيم!* در اين

ص: 271

(سرگذشت عبرت انگيز)، نشانه هايى است براى هوشياران! * وويرانه هاى سرزمين آنها، بر سر راه (كاروانها)، همواره ثابت وبرقرار است، * در اين، نشانه اى است براى مؤمنان!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آمدن فرشتگان نزد خاندان لوط وعدم شناخت او نسبت به فرشتگان . آمدن آنها براى عذاب قوم لوط ودستور به حركت در شب براى نجات از عذاب . اقبال مردم از ديدن فرشتگان . دستور لوط به تقوا وپرهيز از عمل ناپسند با مهمانان. پيشنهاد لوط به ازدواج با دختران. سوگند خداوند به جان پيامبر پيرامون مستى وحيران بودن كفار. نزول عذاب وباريدن سنگ بر قوم لوط . عبرت بودن اين عذاب براى هوشياران. باقى بودن آثار عذاب بر سر راه.

ب. مراد از اينكه فرمود: « اتيناك بالحق - حق را آورده ايم» قضاء حقى است كه خدا درباره قوم لوط رانده بود وديگر مفرى از آن باقى نبود هم چنان كه در جاى ديگر فرموده: وَ إِنَّهُمْ آتِيهِمْ عَذابٌ غَيرُ مَرْدُودٍ .(1)

ج. در آيات گذشته داستان ملاقات فرشتگان مامور عذاب قوم لوط را با ابراهيم خوانديم، ودر اين آيات داستان خارج شدن آنها از نزد ابراهيم وآمدن به ملاقات لوط را مى خوانيم.

نخست مى گويد: «هنگامى كه فرستادگان خداوند نزد خاندان لوط آمدند» فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ ... لوط «به آنها گفت شما افرادى ناشناخته ايد» قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ .

ولى فرشتگان زياد او را در انتظار نگذاردند، با صراحت «گفتند: ما چيزى را براى تو آورده ايم كه آنها در آن ترديد داشتند» قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فِيهِ يمْتَرُونَ . يعنى مامور مجازات دردناكى هستيم كه تو كرارا به آنها گوشزد كرده اى ولى هرگز آن را جدى تلقى نكردند؟(2)

د. از آنجا كه بايد گروه اندك مؤمنان (خانواده لوط بجز همسرش) از اين مهلكه جان به سلامت ببرند دستور لازم را به لوط چنين دادند: «تو شبانه هنگامى كه چشم مردم گنهكار

ص: 272


1- . الميزان، ج12، ص: 269
2- . تفسير نمونه، ج11، ص: 106

در خواب است ويا مست شراب وشهوت، خانواده ات را بر دار واز شهر بيرون شو» فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيلِ .

ولى «تو پشت سر آنها باش» تا مراقب آنان باشى وكسى عقب نماند وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ .

ضمنا «هيچ يك از شما نبايد به پشت سرش نگاه كند» وَ لايلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ .

و به همان نقطه اى كه دستور به شما داده شده است (يعنى سرزمين شام يا نقطه ديگرى كه مردمش از اين آلودگيها پاك بوده اند) برويد؛ وَ امْضُوا حَيثُ تُؤْمَرُونَ .

ه - . سپس لحن كلام تغيير مى يابد وخداوند مى فرمايد «ما به لوط چگونگى اين امر را وحى فرستاديم كه به هنگام طلوع صبح همگى ريشه كن خواهند شد، به گونه اى كه حتى يك نفر از آنها باقى نماند» وَ قَضَينا إِلَيهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ .(1)

«مردم شهر از ورود ميهمانان تازه وارد لوط آگاه شدند وبه سوى خانه او حركت كردند، ودر راه به يكديگر بشارت مى دادند» وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يسْتَبْشِرُونَ . آنها در آن وادى گمراهى وننگين خود فكر مى كردند طعمه لذيذى به چنگ آورده اند، جوانانى زيبا وخوشرو، آنهم در خانه لوط ! تعبير به أَهْلُ الْمَدِينَةِ نشان مى دهد كه حد اقل گروه زيادى از مردم شهر به سوى خانه لوط حركت كردند واين امر روشن مى سازد كه آنها تا چه حد وقيح ورسوا وجسور شده بودند.(2)

و. لوط كه سر وصداى آنها را شنيد در وحشت عجيبى فرو رفت لذا در مقابل آنها ايستاد وگفت: اينها ميهمانان من هستند، آبروى مرا نريزيد قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيفِى فَلا تَفْضَحُونِ .(3)

سپس افزود «از خدا بترسيد ومرا در برابر ميهمانانم شرمنده نسازيد» وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَلاتُخْزُونِ ولى آنها چنان جسور وبه اصلاح پر رو بودند كه نه تنها احساس شرمندگى در خويش نمى كردند بلكه از لوط پيامبر، چيزى هم طلبكار شده بودند، گويى جنايتى انجام داده، زبان به اعتراض گشودند و«گفتند: مگر ما به تو نگفتيم احدى را از مردم جهان به مهمانى نپذيرى وبه خانه خود راه ندهى» قالُوا أَ وَلَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ .

ز. مى گويند آنها براى اينكه كسى در آنجا توقف نكند، اين عمل شنيع را با بعضى از

ص: 273


1- . الميزان، ج12، ص270 . تفسير نمونه، ج11، ص: 108
2- . تفسير نمونه، ج11، ص: 109
3- . همان؛ الميزان، ج12، ص271.

واردين انجام داده بودند، وكم كم براى آنها عادتى شده بود، لذا گويا هر گاه لوط پيامبر با خبر مى شد كه شخص غريبى به آن ديار گام نهاده براى اينكه گرفتار چنگال آنها نشود وى را به خانه خود دعوت مى كرد اما آنها پس از آنكه از اين جريان آگاه شدند خشمگين گشتند وبه او صريحا گفتند حق ندارى بعد از اين ميهمانى به خانه خود راه دهى!(1)

به هر حال لوط كه اين جسارت ووقاحت را ديد از طريق ديگرى وارد شد، شايد بتواند آنها را از خواب غفلت ومستى انحراف وننگ، بيدار سازد، رو به آنها كرده گفت: چرا شما راه انحرافى مى پوئيد، اگر منظورتان اشباع غريزه جنسى است چرا از طريق مشروع وازدواج صحيح وارد نمى شويد «اين ها دختران من هستند (آماده ام آنها را به ازدواجتان در آورم) اگر شما مى خواهيد كار صحيحى انجام دهيد راه اين است» قالَ هؤُلاءِ بَناتِى إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ .(2)

ح. بدون شك دختران لوط تعداد محدودى بودند، وآن جمعيت افراد زيادى، ولى هدف لوط اين بود كه به آنها اتمام حجت كند وبگويد من تا اين حد نيز آماده فداكارى براى حفظ حيثيت مهمانان خويش، ونجات شما از منجلاب فساد هستم.

بعضى نيز گفته اند منظور از هؤُلاءِ بَناتِى اشاره به دختران شهر است، كه به عنوان يك پدر روحانى ومعنوى همه را دختر خويش مى خواند (ولى تفسير اول به معنى آيه نزديكتر است)

ناگفته پيدا است كه لوط نمى خواست دختران خود را به ازدواج مشركان گمراه در آورد بلكه هدفش اين بود كه بيائيد وايمان بياوريد وبعد هم دختران خودم را به ازدواج شما در مى آورم.

اما قوم لوط نه تنها منفعل نشدند، بلكه بر جسارت خود افزودند وخواستند دست به سوى ميهمانان لوط دراز كنند!! اينجاست كه خدا روى سخن را به پيامبر اسلام كرده، مى گويد: «قسم به جان وحيات تو كه اينها در مستى خود سخت سرگردانند»! لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِى سَكْرَتِهِمْ يعْمَهُونَ .

ط . در اينجا سخن الهى درباره اين قوم اوج مى گيرد ودر دو آيه فشرده وكوتاه سرنوشت

ص: 274


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 110
2- . تفسير نمونه، ج11، ص: 111.

شوم آنها را به صورتى قاطع وكوبنده وبسيار عبرت انگيز بيان مى كند، ومى گويد: «سرانجام فرياد تكان صيحه وحشتناكى به هنگام طلوع آفتاب، همه را فرا گرفت» فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيحَةُ مُشْرِقِينَ . اين صيحه ممكن است صداى يك صاعقه عظيم ويا صداى يك زلزله وحشتناك بوده باشد، وبه هر حال فريادى بود كه از وحشت آن همگى بيهوش شدند ويا جان خويش را از دست دادند.

ولى به اين اكتفاء ننموديم بلكه شهر آنها را به كلى زير ورو كرديم «بالاى آن را پائين وپائين را بالا قرار داديم!» فَجَعَلْنا عالِيها سافِلَها . اين مجازات نيز براى آنها كافى نبود «به دنبال آن بارانى از سجيل (گلهاى متحجر شده) بر سر آنان فرو ريختيم»! وَ أَمْطَرْنا عَلَيهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ .

قرآن به نتيجه گيرى تربيتى واخلاقى پرداخته مى گويد «در اين داستان نشانه هايى است براى افراد با هوش»! إِنَّ فِى ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ .

اما تصور نكنيد كه آثار آنها به كلى از ميان رفته، نه «بر سر راه كاروانيان وگذر كنندگان همواره ثابت وبرقرار است» وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ .(1)

ى. در روايتى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانيم: كه تفسير إِنَّ فِى ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ را از آن حضرت سؤال كردند، فرمود: «منظور امت اسلام است» سپس اضافه كرد:

قال رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله): «اتقوا فراسة المؤمن، فانه ينظر بنور اللَّه عزوجل»؛ از فراست مؤمن بپرهيزيد چرا كه به نور خدا مى بيند!

در روايت ديگرى مى خوانيم كه امام صادق(علیه السلام) فرمود: متوسمين، امامانند.

و از امير مؤمنان على(علیه السلام)نقل شده كه فرمود: متوسم، پيامبر بود، ومن بعد از او وسپس امامان از دودمان من .(2)

الْغابِرِينَ جمع «غابر» به معناى بازماندگان است وبه باقيمانده خاك، غبار گويند.(3)

ك. كلمه «متوسم» از «وسم» به معنى اثر گذاردن، به كسى گفته مى شود كه از كمترين اثر به واقعيت ها پى ببرد، يعنى با فراست وهوشيار باشد.

ص: 275


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 114- 111
2- . نور الثقلين ج 3 ص 23
3- . تفسير نور، ج6، ص: 342

شخصى به امام صادق(علیه السلام) گفت: مسئله اى دارم، حضرت فرمودند: آيا مى خواهى قبل از آنكه سؤال كنى بگويم سؤالت چيست ؟ آن شخص با تعجب پرسيد: از كجا مى دانيد كه در ذهنم چيست ؟ حضرت فرمودند: «بالتوسم - وآن گاه اين آيه را تلاوت فرمودند».(1)

نكته ها

1. وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يسْتَبْشِرُونَ . . . إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ . از اينكه نسبت آمدن را به اهل شهر داده معلوم مى شود جمعيت زيادى بوده اند، به طورى كه مى شده گفته شود اهل شهر آمدند.(2)

در آيات فوق گاهى مى گويد «در سرگذشت عبرت انگيز قوم لوط ، نشانه هايى براى متوسمين است» وگاه مى گويد «براى مؤمنين است» جمع ميان اين دو تعبير به ما مى فهماند كه مؤمنان راستين، متوسم هستند يعنى با فراست، سريع الانتقال وكاملا هوشيار.(3)

2. مخالفت همسر لوط با او، بهترين دليل بر اختيار انسان است واينكه انسان محكوم ومجبور محيط نيست؛ إِلَّا امْرَأَتَهُ .

3. در مكتب انبيا، اصل ضابطه است. نه رابطه. لذا همسر پيامبر نيز به قهر الهى گرفتار مى شود. إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنا إِنَّها لَمِنَ الْغابِرِينَ (پيوندهاى خانوادگى نبايد مانع اجراى اهداف الهى باشد)

4. انبيا، از پيش خود علم غيب ندارند. (حضرت لوط ، فرشتگان را نشناخت)؛ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ .

5. به هنگام جنگ وهجرت، رهبر بايد هم پاى ضعيف ترين مردم حركت كند تا مومنى جا نماند ودشمن وكافرى ملحق نشود؛ وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ .

6. آبرو بسيار ارزش دارد. اهانت به ميهمان، اهانت به ميزبان است؛ فَلا تَفْضَحُونِ .

7. براى بازداشتن از گناه، ابتدا راههاى قانونى وحلال را ارائه دهيد؛ هؤُلاءِ بَناتِى .

8. مكتب انبيا، حرام كردن لذّت ها وسركوب غرائز نيست، بلكه هدايت كنترل آنهاست؛ هؤُلاءِ بَناتِى إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ .(4)

ص: 276


1- . همان.
2- . الميزان، ج12، ص: 271
3- . تفسير نمونه، ج11، ص: 116
4- . همان.

آیه 78-84

اشاره

وَ إِنْ كانَ أَصْحابُ اْلأَيْكَةِ لَظالِمينَ (78) فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبينٍ (79) وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلينَ (80) وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا فَكانُوا عَنْها مُعْرِضينَ (81) وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتًا آمِنينَ (82) فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحينَ (83) فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (84)

ترجمه

اصحاب الايكه (صاحبان سرزمينهاى پردرخت قوم شعيب) مسلما قوم ستمگرى بودند!* ما از آنها انتقام گرفتيم، و(شهرهاى ويران شده) اين دو (قوم لوط واصحاب الايكه) بر سر راه (شما در سفرهاى شام)، آشكار است! * و«اصحاب حجر» (قوم ثمود) پيامبران را تكذيب كردند! * ما آيات خود را به آنان داديم، ولى آنها از آن روى گرداندند! * آنها خانه هاى امن در دل كوه ها مى تراشيدند. * اما سرانجام صيحه (مرگبار)، صبحگاهان آنان را فرا گرفت، * وآنچه را به دست آورده بودند، آنها را از عذاب الهى نجات نداد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ستمگر بودن قوم شعيب وانتقام خداوند از آنان، آشكار بودن سرزمين لوط وشعيب بر سر راه مسلمانان. تكذيب قوم صالح نسبت به پيامبرشان واعراض آنها از معجزات الهى. ساختن كوهها براى در امان بودن از عذاب ونزول عذاب الهى بر آنان.

ب. أَصْحابُ الْأَيكَةِ كيانند؟ بسيارى از مفسران وارباب لغت گفته اند كه «ايكه» به معنى درختان در هم پيچيده ويا بيشه است و أَصْحابُ الْأَيكَةِ همان قوم شعيبند كه در سرزمينى پر آب ومشجر در ميان حجاز وشام زندگى مى كردند.

آنها زندگى مرفه وثروت فراوانى داشتند وبه همين جهت، غرور وغفلت آنها را فرا گرفته بود ومخصوصا دست به كم فروشى وفساد در زمين زده بودند.

شعيب آن پيامبر بزرگ، آنها را از اين كارشان بر حذر داشت ودعوت به توحيد وراه حق نمود، اما همانگونه در آيات سوره هود ديديم، آنها تسليم حق نشدند وسرانجام بر اثر مجازات دردناكى نابود گشتند.(1)

ص: 277


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 120

جمله فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ (آنها را مجازات كرديم) ممكن است اشاره هم به قوم لوط باشد وهم اصحاب الايكه، زيرا بلافاصله بعد از اين جمله مى خوانيم، وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ : «سرزمينهاى اين دو بر سر راه شما آشكار است».

تفسير جمله إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ مشهور ومعروف همين است كه اشاره به شهر قوم لوط وشهر اصحاب الايكه مى باشد، وكلمه «امام» به معنى راه وجاده است.

ج. اما در مورد أَصْحابُ الْحِجْرِ ، همان قوم سركشى كه در سرزمينى به نام «حجر»، زندگى مرفهى داشتند وپيامبر بزرگشان «صالح» براى هدايت آنها مبعوث شد، چنين مى گويد: «اصحاب حجر، فرستادگان خدا را تكذيب كردند» وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ ! در اينكه اين شهر در كجا واقع شده بود، بعضى از مفسران ومورخان چنين نگاشته اند كه شهرى بود در مسير كاروان مدينه وشام در يك منزلى وادى القرى ودر جنوب «تيمه» وامروز تقريبا اثرى از آن نيست.

به هر حال قرآن درباره «أَصْحابُ الْحِجْرِ» چنين ادامه مى دهد: «ما آيات خود را براى آنها فرستاديم ولى آنها از آن روى گرداندند» وَ آتَيناهُمْ آياتِنا فَكانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ . تعبير به اعراض (روى گرداندن) نشان مى دهد كه آنها حتى حاضر نبودند اين آيات را بشنوند ويا به آن نظر بيفكنند.

اما به عكس در كار زندگى دنيايشان آن قدر سخت كوش بودند كه: «براى خود خانه هاى امن وامانى در دل كوه ها مى تراشيدند» وَ كانُوا ينْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيوتاً آمِنِينَ .

و اين نشان مى دهد كه اولا منطقه آنها كوهستانى بوده، وثانيا تمدن مادى پيشرفته اى داشتند كه به آنها امكان مى داد در درون كوه ها خانه هاى امن تهيه كنند كه در برابر طوفانها وسيل وحتى زلزله ها كاملا، مقاومت داشته باشد.

عجيب است كه انسان براى چند روز زندگى دنيا اينهمه محكم كارى مى كند، ولى براى زندگى جاويدان وابديش آن چنان سهل انگار است كه حتى گاهى حاضر به شنيدن سخن خدا ونظر افكندن در آيات او نيست.(1)

ص: 278


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 123.121

نكته ها

1. حضرت شعيب پيامبر اصحاب ايكه:

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: وَ إِنْ كَانَ أَصْحَابُ الْأَيكَةِ لَظَالِمِينَ .فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِينٍ (الحجر، 78.79) در اين كه پيامبر اصحاب ايكه كيست در آيه 176و177 شعراء كَذَّبَ أَصْحَابُ الْأَيكَةِ الْمُرْسَلِينَ . إِذْ قَالَ لَهُمْ شُعَيبٌ أَ لاَ تَتَّقُونَ ، حضرت شعيب معرفى شده است.

2. نظير آيه 80- 82 حجر آيه 141 - 149 شعراء است. كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صَالِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ . . . وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيوتًا فَارِهِين .

3. در روايتى از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) آمده كه اصحاب مدين و اصحاب الايكة دو امّت بودند كه شعيب پيامبر هردوى آنان بود وهردو كفر ورزيدند، ولى به دو نوع عذاب گرفتار شدند يكى به عذاب يوْمِ الظُّلَّةِ وديگرى به عذاب الصَّيحَةُ .(1)

4. به خانه هاى سنگى ومحكم مغرور نشويد، كه در برابر اراده الهى متلاشى مى شوند. ينْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيوتاً . . . فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيحَةُ .(2)

5. حجر اسم شهرى بوده كه قوم ثمود در آن زندگى مى كرده اند، وقرآن ايشان را جزو جمعيت هايى شمرده كه همه پيغمبران را تكذيب مى كرده اند، با اينكه خود معاصر صالح بوده اند. جهتش هم اين است كه دعوت همه انبياء به يك چيز بوده، پس اگر كسى يكى از ايشان را تكذيب كند گويا همه را تكذيب كرده است.(3)

ص: 279


1- . الميزان، ج12، ص273.
2- . تفسير نور، ج6، ص: 351
3- . الميزان، ج12، ص: 273

آیه 85-91

اشاره

آيات 91 - 85

وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاّ بِالْحَقّ ِ وَ إِنَّ السّاعَةَ َلآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَميلَ (85) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلاّقُ الْعَليمُ (86) وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثاني وَ الْقُرْآنَ الْعَظيمَ (87) لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجًا مِنْهُمْ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنينَ (88) وَ قُلْ إِنّي أَنَا النَّذيرُ الْمُبينُ (89) كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمينَ (90) الَّذينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضينَ (91)

ترجمه

ما آسمانها وزمين وآنچه را ميان آن دو است، جز بحق نيافريديم، وساعت موعود (قيامت) قطعا فرا خواهد رسيد (وجزاى هر كس به او مى رسد)! پس، از آنها به طرز شايسته اى صرف نظر كن (وآنها را بر نادانيهايشان ملامت ننما)! * به يقين، پروردگار تو، آفريننده آگاه است! * ما به تو سوره حمد وقرآن عظيم داديم! * (بنابراين،) هرگز چشم خود را به نعمتهاى (مادى)، كه به گروه هايى از آنها (كفار) داديم، ميفكن! وبخاطر آنچه آنها دارند، غمگين مباش! وبال (عطوفت) خود را براى مؤمنين فرود آر! * وبگو: «من انذاركننده آشكارم!» * (ما بر آنها عذابى مى فرستيم) همان گونه كه بر تجزيه گران (آيات الهى) فرستاديم!* همانها كه قرآن را تقسيم كردند (،آنچه را به سودشان بود پذيرفتند، وآنچه را بر خلاف هوسهايشان بود رها نمودند)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: هدفمند بودن خلقت نظام هستى . قطعى بودن قيامت. لزوم برخورد زيبا با كفار. خداوند آفريدگار دانا. نزول قران وسوره حمد بر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله). چشم ندوختن به مواهب مادى ثروتمندان . لزوم تواضع براى مومنان نزول عذاب بر كفر پيشه گان.

ب. از آنجا كه گرفتارى هميشگى انسان به خاطر نداشتن يك ايدئولوژى وعقيده صحيح وخلاصه پاى بند نبودن به مبدء ومعاد است، پس از شرح حالات اقوامى همچون قوم لوط وقوم شعيب وصالح كه گرفتار آن همه بلا شدند، به مساله «توحيد» و«معاد» باز مى گردد ودر يك آيه به هر دو اشاره مى كند «ما آسمانها وزمين وآنچه ميان آن دو است جز به حق

ص: 280

نيافريديم» وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَينَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ .(1)

به دنبال آن به پيامبرش دستور مى دهد كه در برابر لجاجت، آنها صرف نظر كن، وآنها را ببخش، بخششى زيبا كه حتى توام با ملامت نباشد؛ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ .(2)

ج. وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَينَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَإِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيةٌ حرف «باء» در كلمه «بالحق»، باء مصاحبت است، وبه آيه چنين معنا مى دهد كه: خلقت آسمانها وزمين منفك از حق نيست، بلكه تمامى آنها ملازم با حقند، پس براى خلقت غايتى است كه به زودى به همان غايت بازگشت مى كند، هم چنان كه فرموده: إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى (علق: 8) زيرا اگر غايتى در خلقت وجود نداشت، لعب وبازيچه مى بود، چنان كه فرموده: وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَينَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ . (دخان: 38و39)(3)

د. فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ . در مفردات گفته است: «صفح هر چيزى» پهنا وكناره آن است مانند صفحه صورت، صفحه شمشير وصفحه سنگ، ونيز صفح به معناى ترك مؤاخذه است، مانند عفو، وليكن از عفو بليغ تر ورساتر است، ولذا در قرآن كريم هر دو، پهلوى هم آمده وفرموده: فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى يأْتِى اللَّهُ بِأَمْرِهِ ، چون گاهى مى شود كه انسان عفو مى كند ولى صفح نمى كند، واين كلمه در چند جاى قرآن آمده، مانند: فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَقُلْ سَلامٌ و فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ و أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً .

و آن معناى اضافى كه گفتيم در صفح هست، عبارتست از: روى خوش نشان دادن، پس معناى صفحت عنه اين است كه علاوه بر اينكه او را عفو كردم روى خوش هم به او نشان دادم، ويا اين است كه من صفحه روى او را ديدم در حالى كه به روى خود نياوردم.(4)

در روايتى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: العفو من غير عتاب ؛ «منظور، عفو كردن خالى از مؤاخذه وسرزنش است» نظير اين حديث از امام زين العابدين(علیه السلام) نيز نقل شده است.(5)

ص: 281


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 126
2- . همان، ص: 127
3- . الميزان، ج12، ص: 278
4- . الميزان، ج12، ص: 280
5- . تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 27.

ه - . در آيه 87 به پيامبر خود دلدارى مى دهد كه از خشونت دشمنان وانبوه جمعيت آنها وامكانات فراوان مادى كه در اختيار دارند، هرگز نگران نشود، چرا كه خداوند مواهبى در اختيار او گذارده كه هيچ چيز با آن برابرى نمى كند مى گويد: «ما به تو سوره حمد وقرآن عظيم داديم»! وَ لَقَدْ آتَيناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِى وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ .(1)

و. «سبع» در لغت به معنى «هفت» و«مثانى» به معنى «دو تاها» است، وبيشتر مفسران وروايات، سَبْعاً مِنَ الْمَثانِى را كنايه از سوره «حمد» گرفته اند، زيرا سوره حمد بنا بر معروف، هفت آيه است واز اين نظر كه به خاطر اهميت اين سوره وعظمت محتوايش دو بار بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) نازل گرديده ويا اينكه از دو بخش تشكيل شده (نيمى از آن حمد وثناى خدا است ونيمى از آن تقاضاهاى بندگان است) ويا اينكه دو بار در هر نماز خوانده مى شود، به اين جهات، كلمه مثانى يعنى دو تاها بر آن اطلاق شده است ولى تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد به خصوص اينكه در رواياتى كه از ائمه اهل بيت نقل شده است.(2)

ز. ظاهرا «مثانى» جمع «مثنيه»- به فتح ميم- يعنى اسم مفعول از ماده «ثنى» باشد كه به معناى عطف وبرگرداندن باشد، هم چنان كه در جاى ديگر قرآن آمده: يثْنُونَ صُدُورَهُمْ (هود: 5) وآيات قرآنى را از اين رو مثانى ناميده كه بعضى مفسر بعضى ديگر است ووضع آن ديگرى را روشن مى كند، وهر يك به بقيه نظر وانعطاف دارد، هم چنان كه جمله كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِى اشاره به اين معنا دارد، براى اينكه هم آن را متشابه خوانده كه معنايش شباهت بعضى آيات آن با بعضى ديگر است، وهم مثانى ناميده.

و در كلام رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نيز آمده كه در صفت قرآن فرموده: «بعضى از آن بعضى ديگر را تصديق مى كند». وهمچنين از حضرت على(علیه السلام) نقل شده كه فرموده است: «قرآن بعضى آياتش ناطق به حال بعضى ديگر، وبعضى از آن شاهد بر بعضى ديگر است».(3)

ح. به دنبال بيان اين موهبت بزرگ چهار دستور مهم به پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى دهد، نخست مى گويد، «هرگز چشم خود را به نعمتهاى مادى كه به گروه هايى از كفار داده ايم ميفكن»

ص: 282


1- . تفسير نمونه، ج11، ص: 129
2- . تفسير نمونه، ج11، ص: 129
3- . الميزان، ج12، ص: 282

لاتَمُدَّنَّ عَينَيكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ .

سپس اضافه مى كند «هرگز به خاطر اين مال وثروت ونعمتهاى مادى كه در دست آنهاست، غمگين مباش» وَ لاتَحْزَنْ عَلَيهِمْ . به هر حال نظير همين مضمون در سوره طه آيه 131 به طور واضح تر آمده است: وَ لاتَمُدَّنَّ عَينَيكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيرٌ وَأَبْقى .

دستور سومى كه به پيامبر مى دهد در زمينه تواضع وفروتنى ونرمش در برابر مؤمنان است مى فرمايد: «بالهاى خود را براى مؤمنان بگستر وپائين بياور» وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ .

سرانجام دستور چهارم را به پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى دهد ومى فرمايد در برابر اين افراد بى ايمان وثروتمند محكم بايست «و صريحاً بگو من انذار كننده آشكارم» وَ قُلْ إِنِّى أَنَا النَّذِيرُالْمُبِينُ .(1)

ط . وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ - مفسرين(2)گفته اند: اين جمله كنايه است از تواضع ونرمخويى وبدين جهت تواضع را «خفض جناح» ناميده اند كه مرغ وقتى مى خواهد جوجه هايش را در آغوش بگيرد پر وبال خود را باز مى كند وبر سر جوجه ها مى گستراند، وخود را تسليم آنها مى كند.

ليكن هر چند اين معنا كه مفسرين كرده اند با آياتى ديگر تاييد مى شود، چنان كه در وصف رسول خدا مى فرمايد: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ (آل عمران: 159) ونيز مى فرمايد: بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (توبه: 128) الا اينكه آنچه كه در نظير اين آيه آمده ومى توان خفض جناح را بر آن حمل كرد عبارتست از صبر وخويشتندارى وسازگارى با مؤمنين، واين صبر با اين معنا مناسبت دارد كه كنايه باشد از زير بال گرفتن مؤمنين، وهمه همّ خود را مصروف ومنحصر در معاشرت وتربيت وتاديب ايشان به آداب الهى نمودن، ويا كنايه باشد از ملازمت با آنان وتنها نگذاشتن وجدا نشدن از ايشان، هم چنان كه مرغ وقتى خفض جناح مى كند ديگر پرواز را تعطيل كرده از جوجه هايش جدا نمى شود وخداى تعالى در اين باره فرموده: وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَالْعَشِى يرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَيناكَ

ص: 283


1- . تفسير نمونه، ج11، ص:132.131
2- . مجمع البيان، ج 6، ص 345؛ روح المعانى، ج 14، ص 80.

عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا (كهف: 28)(1)

ى. كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ سياق كلام بى اشاره به اين معنا نيست كه اين جمله متعلق است به جمله مقدر كه جمله وَ قُلْ إِنِّى أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ بدان اشاره دارد، پس معناى جمله مورد بحث اين مى شود كه من ترساننده اى هستم كه شما را از آن عذابى كه قبلا بر مقتسمين نازل شده بود مى ترسانم ومقصود از مقتسمين همانهايند كه خداى تعالى در جمله الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ وصفشان كرده، وبه طورى كه در روايات آمده طائفه اى از قريش بودند كه قرآن را پاره پاره كرده عده اى گفتند سحر است، عده اى ديگر گفتند. افسانه هاى گذشتگان است، جمعى گفتند ساختگى است، ونيز راه ورودى به مكه را قسمت قسمت كردند، در موسم حج هر چند نفرى سر راهى را گرفتند تا نگذارند مردم نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بروند.(2)

نكته ها

1. چگونگى صفح جميل

قرآن كريم در آيه مورد بحث مى فرمايد: فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ ، در آيه ديگر صفح جميل را بيان كرده است وآن وداع ورها كردن آنها است فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَقُلْ سَلاَمٌ فَسَوْفَ يعْلَمُونَ (الزخرف، 89) اين معنا جز اوصاف عباد الرحمان نيز بيان شده است وَ عِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً (الفرقان، 63) در آيه ديگر نيز اين معنا از لسان اهل كتاب كه به پيامبر وقرآن ايمان آورده بودند بيان شده است: الَّذِينَ آتَينَاهُمُ الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يؤْمِنُونَ ...وَ إِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلاَمٌ عَلَيكُمْ لاَ نَبْتَغِى الْجَاهِلِينَ (القصص، 55-52)

2. هدفمند بودن نظام هستى

نظير آيه 85 حجر آيات ديگر است: أَ وَلَمْ يتَفَكَّرُوا فِى أَنْفُسِهِمْ مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَينَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ (الروم، 8) أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَينَا لاَتُرْجَعُونَ (المؤمنون، 115)

ص: 284


1- . الميزان، ج12، ص: 284
2- . همان، ص: 285

3. دو طائفه اهل بحث كه يكى قائل به «جبر» وديگرى قائل به «تفويض» هستند ودر اين آيه شريفه، مشاجره دارند، هر يك مى خواهد آيه را به نفع خود تفسير نموده ودليل بر نظريه خود بگيرد، جبرى مذهبان با اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه افعال بندگان، مخلوق خداست، زيرا افعال بندگان هم يكى از موجوداتى است كه ميان زمين وآسمانها قرار دارد وآنچه هم كه ما بين زمين وآسمان است مخلوق خدا است پس آن افعال بندگان نيز مخلوق خدا است.

4. تفويضى مسلكان هم با همين آيه استدلال كرده اند بر اينكه: افعال بندگان، مخلوق خدا نيست بلكه تنها مستند به خود آنان است، براى اينكه گناهان وكارهاى زشت، جزء باطلند واگر آنها نيز مخلوق خدا باشند لازم مى آيد كه خدا عالم را به حق وباطل خلق كرده باشد، وحال آنكه در آيه مورد بحث فرموده عالم را تنها به حق خلق كرده است.

و ليكن حق مطلب اين است كه استدلال هر دو طائفه از باطل هاى عالم است، زيرا جهات زشتى كه در اعمال بندگان وگناهان ايشان هست، جهات وحيثياتى است عدمى، كه متعلق خلقت قرار نمى گيرد، تا بيائيم ومشاجره كنيم كه خالق آنها خداست يا خود بندگان، زيرا اطاعت ومعصيت مانند زنا وازدواج وخوردن مال حلال ومال حرام وامثال اينها عمل خارجى آنها يكى است، منتهى چيزى كه هست، آنجا كه موافق امر ودستور خداست، اطاعت، وآنجا كه مخالف آنست معصيت شمرده مى شود، ومخالفت جهت عدمى است.

حال كه اين معنا روشن گرديد مى گوييم: فعل را اگر به خلقت خدا نسبت مى دهيم از جهت وجود است واين مستلزم اين نيست كه از جهت زشتى وگناه بودن هم مستند به خلقت بدانيم وبگوييم گناه وكار زشت را هم خدا آفريده، زيرا اين جهت عدمى است، وفعل از جهت عدم نمى تواند ما بين آسمانها وزمين باشد تا آيه شريفه شامل آن بشود، واز لحاظ وجوديش هم جزء باطل نيست تا خلقت خود عمل، خلقت باطل باشد.(1)

5. قران كريم در برخورد با افراد منحرف سه دستور ميدهد كه به گونه اى زيبا برخورد كند. 1. صبر. 2. صفح. 3. هجر؛ فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِيلًا (معارج: 5). فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ (حجر: 85). وَاصْبِرْ عَلَى مَا يقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلًا . (مزمل: 10)

در اينكه فرمود: سَبْعاً مِنَ الْمَثانِى وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ تعظيمى از سوره فاتحه وهمه قرآن

ص: 285


1- . الميزان، ج12، ص: 278

كرده كه بر كسى مخفى نيست، اما تعظيم قرآن است، براى اينكه از ناحيه ساحت عظمت وكبرياى خداى عز وجل به وصف عظيم توصيف شده، واما تعظيم فاتحه است براى اينكه نكره آوردن كلمه «سبع» وبدون وصف آوردن آن خود دليل عظمت قدر وجلالت شان است، واين معنا بر اهل ادب پوشيده نيست، علاوه بر اين، يك سوره در قبال قرآن قرار گرفته وحال آنكه خودش سوره اى از قرآن است.(1)

6. چشم به امكانات ديگران دوختن مايه انحطاط است: بسيارند افراد تنگ نظرى كه هميشه مراقب اين وآن هستند كه اينها چه دارند وآنها چه دارند؟ ومرتبا وضع مادى خويش را با ديگران مقايسه مى كنند، واز كمبودهاى مادى در اين مقايسه رنج مى برنداين طرز تفكر كه نشانه عدم رشد كافى واحساس حقارت درونى وكمبود همت مى باشد، در حديثى از پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى خوانيم؛

«من رمى ببصره ما فى يد غيره كثر همه ولم يشف غيضه»: «كسى كه چشم خود را به آنچه در دست ديگران است بدوزد، هميشه اندوهگين وغمناك خواهد بود وهرگز آتش خشم در دل او فرو نمى نشيند»!(2)

7. نهى، همه جا بعد ارتكاب عمل نيست، بلكه گاهى نيز براى هشدار وپيش گيرى است. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) هرگز رغبتى به دنياى كفّار نداشت، لذا نهى خداوند، به معناى هشدار است كه ديگر مؤمنان چشم به دنياى كفّار ندوزند. (3)

8. به نعمت هاى دنيوى خيره ووابسته نشويد. «لا تَمُدَّنَّ عَينَيكَ » (زيرا دنيا هم كم است «قَلِيلٌ » هم زودگذر است «عَرَضَ » هم غنچه اى است كه براى كسى بطور كامل باز نمى شود «زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا» .(4)

9. نظير آيه 88 حجر آيه131 طه است كه مى فرمايد وَ لَا تَمُدَّنَّ عَينَيكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيرٌ وَأَبْقَى. در اين دو آيه مى فرمايد: به ثروتمندان چشم ندوز . لكن در آيه ديگرى مى فرمايد: از تهيدستان چشم بر ندار. (وَلَا تَعْدُ عَينَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا)(5). از مجموع اين آيات استفاده ميشود كه انسان در

ص: 286


1- . الميزان، ج12، ص: 283
2- . تفسير نمونه، ج11، ص: 135 . تفسير صافى ذيل آيات مورد بحث.
3- . الميزان، ج12، ص: 283
4- . تفسير نور، ج6، ص: 354
5- . همان، ص: 355

زندگى بايد از نظر مالى به زير دستان خود بنگرد نه به افراد مرفه وثروتمند تا زندگى بر او رنج آور نشود.

10. همان گونه كه نرمى وعطوفت با مؤمنين ودوستان لازم است، وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ قاطعيت در برابر مخالفان نيز ضرورى است. قُلْ إِنِّى أَنَا النَّذِيرُ . (كهف: 28)

آیه 92-99

اشاره

فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعينَ (92) عَمّا كانُوا يَعْمَلُونَ (93) فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ (94) إِنّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ (95) الَّذينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (96) وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ (97) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السّاجِدينَ (98) وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ (99)

ترجمه

به پروردگارت سوگند، (در قيامت) از همه آنها سؤال خواهيم كرد. . . * از آنچه عمل مى كردند! * آنچه را ماموريت دارى، آشكارا بيان كن! واز مشركان روى گردان (وبه آنها اعتنا نكن)! * ما شر استهزاكنندگان را از تو دفع خواهيم كرد، * همانها كه معبود ديگرى با خدا قرار دادند، اما بزودى مى فهمند! * ما مى دانيم سينه ات از آنچه آنها مى گويند تنگ مى شود (وتو را سخت ناراحت مى كنند). * (براى دفع ناراحتى آنان) پروردگارت را تسبيح وحمد گو! واز سجده كنندگان باش! * وپروردگارت را عبادت كن تا يقين (مرگ) تو فرا رسد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قطعى بودن سئوال از كفار در قيامت. دستور به دعوت آشكار از مردم واعراض از مشركان. نگه دارى پيامبر از شرَ كفَار. آگاهى خداوند از دلتنگى پيامبر ولزوم تسبيح وسجده براى خداوند. راه برطرف شدن دلتنگى. لزوم عبادت براى رسيدن به يقين.

ب. در اين آيات كه آخرين آيات سوره «حجر» است نخست به سرنوشت «مقتسمين» (تجزيه گران) كه در آيات قبل از آنها سخن به ميان آمده بود مى پردازد ومى گويد: «سوگند به

ص: 287

پروردگارت كه ما بطور قطع از همه آنها سؤال خواهيم كرد» فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ... .(1)

سپس فرمان قاطعى به پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى دهد ومى گويد: در برابر هياهوى مشركان ساكت مباش، بلكه «آشكار آنچه را ماموريت دارى بيان كن» وحقايق دين را با صراحت برملا ساز فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ .

«و از مشركان، روى گردان ونسبت به آنها بى اعتنايى كن» وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ . «فاصدع» از ماده «صدع» در لغت به معنى شكافتن به طور مطلق، ويا شكافتن اجسام محكم است، واز آنجا كه با شكافتن چيزى درونش آشكار مى شود، اين كلمه به معنى اظهار وافشا وآشكار كردن آمده است، وبه درد سر شديد هم «صداع» مى گويند، به خاطر اينكه گويى مى خواهد سر را از هم بشكافد!.

سپس «مستهزءين» را چنين وصف مى كند: «آنها كسانى هستند كه با خدا معبود ديگرى قرار مى دهند، ولى به زودى از نتيجه شوم كار خود آگاه خواهند شد» الَّذِينَ يجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يعْلَمُونَ .

ج. بار ديگر به عنوان دلدارى وتقويت هر چه بيشتر روحيه پيامبر(صلی الله علیه و آله) اضافه مى كند: «ما مى دانيم كه سخنان آنها سينه تو را تنگ وناراحت مى سازد» وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يضِيقُ صَدْرُكَ بِما يقُولُونَ .

ولى ناراحت مباش براى زدودن آثار سخنان زشت وناهنجارشان «به تسبيح پروردگارت بپرداز ودر برابر ذات پاكش سجده كن» فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ .(2)

مراد از ساجدين در آيه مورد بحث، نمازگزاران است، ودستور، دستور به نماز خواندن است نه تنها سجده، واگر نماز را سجده ناميده به خاطر اين است كه سجده افضل اجزاى نماز است.

سرانجام آخرين دستور را در اين زمينه به او مى دهد كه دست از عبادت پروردگارت در تمام عمر بر مدار «و همواره او را بندگى كن تا يقين فرا رسد» وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يأْتِيكَ الْيقِينُ .(3)

د. معروف ومشهور در ميان مفسران اين است كه منظور از «يقين» در اينجا همان مرگ

ص: 288


1- . نمونه، ج11، ص: 139
2- . همان، ص: 141.142
3- . الميزان، ج12، ص: 288

است وبه اين جهت مرگ، يقين ناميده شده كه يك امر مسلم است، وانسان در هر چيز شك كند در مرگ نمى تواند ترديد به خود راه دهد. ويا اينكه به هنگام مرگ پرده ها كنار مى رود وحقايق در برابر چشم انسان آشكار مى شود، وحالت يقين براى او پيدا مى گردد. در سوره مدثر آيه 46 و47 از قول دوزخيان مى خوانيم: وَ كُنَّا نُكَذِّب بِيوْمِ الدِّينِ حَتَّى أَتانَا الْيقِينُ ؛ ما همواره روز رستاخيز را تكذيب مى كرديم تا اينكه يقين (مرگ ما) فرا رسيد.(1)

ه - . اين يقين همان عالم آخرت است كه عالم يقين عمومى ما وراء حجاب است، نه اينكه مراد از يقين آن يقينى باشد كه با تفكر، ويا رياضت وعبادت به دست مى آيد. اين را گفتيم تا معلوم شود اينكه بعضى پنداشته اند كه: آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه عبادت تا وقتى لازم است كه يقين نيامده باشد، وهمين كه انسان يقين پيدا كرد ديگر نماز وروزه واجب نيست. پندار ورأى فاسدى است، براى اينكه اگر مقصود از يقين، آن يقين معمولى باشد كه گفتيم از راه تفكر يا عبادت، در نفس پديد مى آيد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در هر حال آن يقين را داشته، وآيه شريفه كه خطابش به شخص رسول اكرم است مى فرمايد: عبادت كن تا يقين برايت بيايد، چطور رسول خدا(صلی الله علیه و آله) يقين نداشته با اينكه آيات بسيارى از كتاب خدا او را از موقنين وهمواره بر بصيرت وبر بينه اى از پروردگارش، ومعصوم ومهتدى به هدايت الهى وامثال اين اوصاف دانسته است.(2)

نكته ها

1. عذاب دنيوى كفّار، عذاب اخروى آنان را برطرف نمى كند. أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ . . . فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ .(3)

2. در قيامت چنانكه از همه اعمال ناپسند سئوال مى شود. الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ * فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ عَمَّا كَانُوا يعْمَلُونَ . (حجر: 91-93) از همه افراد تبه كار نيز سئوال مى شود. وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ . (صافات: 24)

3. هرگاه فرمان ومسئوليت سختى به كسى مى دهيد، بايد او را حمايت وتامين كنيد.

ص: 289


1- . همان.
2- . الميزان، ج12، ص: 289
3- . تفسير نور، ج6، ص: 356

فَاصْدَعْ ، إِنَّا كَفَيناكَ

4. اگر اينها تو را مسخره مى كنند نگران ودل آزرده مباش، زيرا اينها حرمت خدا را هم نگاه نداشته اند. يجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ

5. چگونه در آيه فوق خداوند تاكيد بر مساله سؤال مى كند در حالى كه در سوره الرحمن آيه 39 مى خوانيم فَيوْمَئِذٍ لايسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَلا جَانٌّ در آن روز از هيچكس نه انسان ونه جن سؤالى نمى شود. پاسخ اينكه: در قيامت مراحلى است، در بعضى از مراحل، از مردم سؤال مى شود، ودر بعضى از مراحل سؤال وجوابى در كار نيست.(1)

6. در خصوص عبادت وتكامل، علامه طباطبائى گويند: همه موجودات اين جهان به سوى تكامل مى روند، ونوع انسان تكاملش در دل اجتماع صورت مى گيرد، به همين دليل ذاتا اجتماعى آفريده شده است.

از طرفى اجتماع در صورتى مى تواند پرورش وتكامل انسان را تضمين كند كه داراى احكام وقوانين منظمى باشد، اين احكام وقوانين، اعم از قوانين اجتماعى ويا عبادى، در صورتى مؤثر خواهد بود كه از طريق نبوت ووحى آسمانى گرفته شود.

اين را نيز مى دانيم كه احكام عبادى بخشى از اين تكامل فردى واجتماعى را تشكيل مى دهد: واز اينجا روشن مى شود، تا جامعه انسانى بر پا است وزندگى او در اين جهان ادامه دارد تكاليف الهى هم ادامه خواهد داشت اين نكته نيز قابل توجه است كه اعمال نيك وعبادات سرچشمه حصول ملكات فاضله نفسانى است، وهنگامى كه اين اعمال به حد كافى انجام گرفت وآن ملكات فاضله در نفس انسان قوت يافت، آن ملكات نيز به نوبه خود سرچشمه اعمال نيك بيشتر واطاعت وبندگى خدا خواهد شد.

و از اينجا روشن مى شود آنها كه گمان كرده اند هدف از تكليف، تكميل انسان است بنابراين هنگامى كه انسان به كمال خود رسيد، بقاء تكليف معنى ندارد مغالطه اى بيش نيست چرا كه اگر انسان دست از انجام تكاليف بردارد فورا جامعه رو به فساد خواهد گذاشت، ودر چنان جامعه اى چگونه يك فرد كامل مى تواند زندگى كند واگر با داشتن ملكات فاضله دست

ص: 290


1- . تفسير نور، ج6، ص: 140.57

از عبادت وبندگى خدا بردارد مفهومش تخلف اين ملكات از آثار قطعى آنها است.(1)

7. اعراض پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)

از نظر قرآن كريم موظف بود نسبت به كسانى كه معاند ولجوج بودند وسخن حق درآنها تاثير نداشت اعراض كند . مانند:

مشركان: ... لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ (الأنعام، 106)

استهزاء كنندگان: وَ إِذَا رَأَيتَ الَّذِينَ يخُوضُونَ فِى آياتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يخُوضُوا فِى حَدِيثٍ غَيرِهِ ... (الأنعام، 68)

اشخاص جاهل: خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ (الأعراف، 199)

افراد دنيا طلب: فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا (النجم، 29)

طغيان گران: أَ تَوَاصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ . فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمَا أَنْتَ بِمَلُومٍ (الذاريات، 53-54)

كفار: رُبَمَا يوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مُسْلِمِينَ . ذَرْهُمْ يأْكُلُوا وَيتَمَتَّعُوا وَيلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يعْلَمُونَ (الحجر، 2-3)

ممكن است برخى از اين گروه ها از نظر مصداق متحد باشند يعنى كسى كه مشرك است استهزاء گر به آيات خدا ودنيا طلب نيز هست .

گاهى لجاجت وياوه گويى، سعه صدردارترين افراد را در فشار قرار مى دهد. يضِيقُ صَدْرُكَ با آنكه خداوند فرموده: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ

سينه پيامبر در جنگ ها تنگ نشد، ولى از حرف ها دلگير شد. يضِيقُ صَدْرُكَ بِما يقُولُونَ .(2)

8. علت ضيق نفس صدر پيامبر اكرم

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يقُولُونَ (الحجر، 97)

و در آيه ديگر مى فرمايد: فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يوحَى إِلَيكَ وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يقُولُوا لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَيهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ (هود، 12)

9. برخى از اوصاف پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)

هم رحيم است وهم كريم: ... بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ (التوبة، 128) هم ذاكر است هم

ص: 291


1- . تفسير نور، ج6، ص: 144 . تفسير الميزان ج12 ص210.
2- . همان، ص: 359

صابر: وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْينِنَا ... (الطور، 48) ... وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِيتَ ... (الكهف، 24)

هم مصطفى است هم مجتبى وهم مرتضى: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ (آل عمران، 33) پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) از آل ابراهيم بود . ... وَلكِنَّ اللَّهَ يجْتَبِى مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يشَاءُ ... (آل عمران، 179) عَالِمُ الْغَيبِ فَلاَ يظْهِرُ عَلَى غَيبِهِ أَحَداً . إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ ... (الجن، 27-26)

هم معصوم است هم منصور: وَ مَا ينْطِقُ عَنِ الْهَوَى . إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْى يوحَى (النجم، 3-4) ... هُوَ الَّذِى أَيدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ (الأنفال، 62) وَ ينْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً (الفتح، 3)

هم متعبد است هم متهجد: وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يأْتِيكَ الْيقِينُ (الحجر، 99) وَ مِنَ اللَّيلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ ... (الإسراء، 79)

لازم به تذكر است كه تهجد پيامبر مصداقى از تعبد او است .

ص: 292

سوره نحل

اشاره

ص: 293

ص: 294

آیه 1-8

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

أَتى أَمْرُ اللّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ (1) يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاتَّقُونِ (2) خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقّ ِ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ (3) خَلَقَ اْلإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ (4) وَ اْلأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فيها دِفْ ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (5) وَ لَكُمْ فيها جَمالٌ حينَ تُريحُونَ وَ حينَ تَسْرَحُونَ (6) وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغيهِ إِلاّ بِشِقّ ِ اْلأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ (7) وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَميرَ لِتَرْكَبُوها وَ زينَةً وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ (8)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

فرمان خدا (براى مجازات مشركان ومجرمان،) فرا رسيده است، براى آن عجله نكنيد! منزه وبرتر است خداوند از آنچه همتاى او قرارمى دهند! * فرشتگان را با روح (الهى) بفرمانش بر هر كس از بندگانش بخواهد نازل مى كند، (وبه آنها دستور مى دهد) كه مردم را انذار كنيد، (وبگوييد:) معبودى جز من نيست، از (مخالفت دستور) من، بپرهيزيد! * آسمانها وزمين را بحق آفريد، او برتر است از اينكه همتايى براى او قرار مى دهند! * انسان را از نطفه بى ارزشى آفريد، وسرانجام (او موجودى فصيح، و) مدافع آشكار از خويشتن گرديد! * وچهارپايان را آفريد، در حالى كه در آنها، براى شما وسيله پوشش، ومنافع ديگرى است، واز گوشت آنها مى خوريد! * ودر آنها براى شما زينت وشكوه است به هنگامى كه آنها را به استراحتگاهشان بازمى گردانيد، وهنگامى كه (صبحگاهان) به صحرا مى فرستيد! * آنها بارهاى سنگين شما را به شهرى حمل مى كنند كه جز با مشقت زياد، به آن نمى رسيديد، پروردگارتان رؤوف ورحيم است (كه اين وسايل حيات را در اختيارتان قرار داده)! * همچنين اسبها واسترهاو الاغها را آفريد، تا بر آنها سوار شويد وزينت شما باشد، وچيزهايى مى آفريند كه نمى دانيد.

ص: 295

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عجله نكردن در امر وعذاب خداوند، منزه بودن خداوند از داشتن شريك، رسالت پيامبران، انذار مردم، خداوند خالق آسمانها وزمين بر اساس حق، خلقت بشر از نطفه وستيزه جويى او با خداوند، آفريدن چهارپايان براى بهره مندى انسان، خلقت مركبهاى مختلف براى انسان.

ب. أتى امر الله فلا تستعجلوه . . .

از ظاهر سياق بر مى آيد كه خطاب در اين آيه به مشركين است ومقصود از امر الله همان وعده ايست كه خدا به رسول گرامى خود وبه مومنين داده بود وهمان تهديدهايى است كه يكى پس از ديگرى به مشركين داده وفرموده بود: به زودى مومنين را يارى مى كنيم وبه زودى كفار را خوار وعذابشان مى كنيم.

ممكن هم هست مقصود از آمدن امر خدا، نزديكى آن باشد.(1)

ج. ينزل الملائكة بالروح من امره . . .

در اينكه منظور از روح چيست، اقوالى ذكر شده است، ولى در آيه شريفه منظور از روح وحى وقرآن ونبوت است كه مايه حيات وزندگى انسانهاست.(2)

د. در معناى خصيم دو احتمال است:

1- به معناى جدال است واين آيه مى خواهد پررويى ووقاحت بشر را برساند واو را بر اين بى شرميش توبيخ كند، يعنى خداوند با قدرت كامله اش انسان را از نطفه آفريد، ولى اين انسان ناسپاس به مجادله ومخاصمه آشكار در برابر خداوند برخاست.

2- به معناى مدافع وبيانگر درون خويش، در اين صورت خداوند مى خواهد عظمت قدرت خويش را بيان كند كه از يك قطره آب بى ارزش چه آفرينش عجيبى كرده است كه به جايى رسيده است كه موجودى متفكر وفصيح وبليغ ومدافع از خويشتن وسخن گوى آشكار شده است. (3)

ص: 296


1- . الميزان ج12 ص201 . نمونه ج11 ص152
2- . نمونه ج11 ص153
3- . الميزان ج12 ص310؛ نمونه ج11 ص 157

ه - . مراد از دفء گرما است، گرمائى كه بوسيله پوست وپشم وكرك اين حيوانات بدن را با آن گرم مى كنند واز سرما نگه مى دارند.

نكته ها

1. فعل ماضى به معناى مضارع

گاهى چون يك امرى قطعى است مانند مجازات مشركان از وجود آن بوسيله فعل ماضى تعبيير مى شود مانند: أَتَى أَمْرُ اللَّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ ... (النحل، 1) يا مانند وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِى الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيامٌ ينْظُرُونَ (الزمر، 68)

2. خداوند به وعده هاى خود عمل مى كند. أَتى أَمْرُ اللَّهِ در آيه 109 سوره بقره و24 سوره توبه، خداوند وعده داده بود كه حَتَّى يأْتِى اللَّهُ بِأَمْرِهِ اكنون مى فرمايد: أَتى أَمْرُ اللَّهِ .(1)

3. تعبير در جمله سبحانه وتعالى عما يشركون از باب التفات از خطاب به غيبت است (چون قبلا مى فرمود عجله نكنيد، اما حالا مى فرمايد منزه از آنچه درباره اش شرك مى ورزيد) واين التفات اشاره است به اينكه مرتكبين شرك آنقدر ساقطند كه سزاوار نيست مورد خطاب قرار گيرند واستعجالشان نسبت به آمدن عذاب هم ناشى از شرك ايشان واز باب سخريه واستهزاء به دعوت انبياء است.(2)

4. نزول فرشتگان همراه وحى

نظير آيه 2 نحل آيه 15 غافر است: رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ يلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِينْذِرَ يوْمَ التَّلاَقِ .

5. اگر نخستين فرمان الهى به پيامبران به مقتضاى جمله أن انذروا بيم دادن است به خاطر اين استكه براى بيدار كردن يك قوم گمراه وآلوده به شرك هيچ چيز موثرتر از انذار نيست.(3)

6. جمله لا اله الا انا فاتقون اشاره به آن است كه پيامبر مامور به انذار از دو نوع انحراف

ص: 297


1- . تفسير نور ج6 ص365
2- . الميزان ج12 ص301
3- . نمونه ج11 ص154

بوده است، انحراف عقيدتى كه با جمله لا اله الا انا فهميده مى شود، وانحراف از عمل كه با جمله (فاتقون) به آن اشاره دارد.(1)

7. از آيه خلق السماوات والارض بالحق وآيات بعد از آن مى توان بر وحدانيت خدا در الوهيت احتجاج كرد، هم از راه خلق كردن وهم از راه تدبير واين دو جهت با هم فرق دارند زيرا خلقت وايجاد آيت ودليل بر الوهيت خداست اما نعمت بودن بعضى از اين مخلوقات براى بعضى ديگر نشانه ربوبيت اوست، چون يك موجود نعمت براى موجود ديگر نمى شود مگر وقتى كه ميان آن دو ارتباط باشد ارتباطى كه باعث برقرارى نظامى ميان آن دو گردد وحكايت از تدبير واحد كند، ووحدت تدبير نشانه وحدت مدبر است. پس نعمت بودن همه موجودات كه در آسمان وزمين است براى انسان خود دليل است براى اينكه خداوند به تنهايى رب انسان ورب هرچيزى است.(2)

8. نظير آيه 4 نحل خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ آيه 77 سوره يس است. أَوَلَمْ يرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ با اين تفاوت كه جهت خصومت انسان را در سوره يس بيان مى كند وآن انكار معاد است. وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِى خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يحْيى الْعِظَامَ وَهِى رَمِيمٌ قران پاسخ مى دهد همان قدرتى كه در دنيا انسان را آفريد قادر بر خلقت دوباره است.

9. غرور وتكبّرِ انسان تا بدان حدّ است كه در برابر خالق خود به خصومت واظهار دشمنى مى پردازد. خَصِيمٌ مُبِينٌ .(3)

10. در ميان اين همه فوايد قبل از هرچيز مساله پوشش ومسكن را مطرح مى كند، زيرا بسيارى از مردم بخصوص باديه نشينان هم لباسشان از پشم ومو يا پوست تهيه مى شود وهم خيمه هايشان كه آنها را از سرما وگرما حفظ مى كند وبه هر حال اين دليل بر اهميت پوشش ومسكن ومقدم بودن آن بر هرچيز ديگر است.(4)

11. منافع حيوانات براى انسان بسيار است. شير وگوشت آن براى خوراك، پوست

ص: 298


1- . الميزان ج12 ص309
2- . همان
3- . الميزان ج12 ص367
4- . نمونه ج11 ص158

وپشم آن براى كفش ولباس، پُشتِ آن براى بار، پاى آن براى شخم وفضولات آن براى كود، وبا اين همه بركات، زحمت آن براى انسان بسيار اندك است.(1)

12. پوشش را قبل از منافع ذكر كرده اشاره به اينكه پوشش درواقع براى دفع ضرر است ودفع ضرر مقدم بر جلب منفعت است.(2)

13. در آيه و لكم فيها جمال نخست به بازگشت آنها از صحرا اشاره مى كند چرا كه در هنگام بازگشت پستانهايشان پر شير، شكمهايشان سير ودر چهره هايشان نشانه هاى رضايتمندى ديده مى شود، به همين دليل آن حرص وعجله اى كه صبح به هنگام حركت به صحرا دارند در برگشت از آن خبرى نيست.

14. جمال تنها اشاره به يك مساله ظاهرى وتشريفاتى نيست بلكه بيانگر واقعيتى است ودر اعماق جامعه گوياى اين حقيقت است كه چنين جامعه اى خودكفا است فقير ومستمند ووابسته به اين وآن نمى باشد خودش توليد مى كند وآنچه را خود دارد مصرف مى كند.

جمالِ جامعه، در حركت وتلاش است، نه ركود وخمود، آنهم حركتِ جمعى نه تك روى! فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ .(3)

جمال، در خدمتِ مردم بودن است، نه فقط فكر سير كردنِ شكم خود. جمال، تحتِ امرِ چوپان عاقل بودن است، نه رها ويله بودن. جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ... .(4)

15. جمال وزيبائى بر دو قسم است؛

جمال مادى؛ وَ لَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ . (نحل: 6)

جمال معنوى؛ فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلاً . (معارج: 5)

16. با آنكه چهارپايان قوى ترند، امّا به قدرت الهى، رام انسان هستند. وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ .(5)

17. مَركب بايد در درجه اوّل براى سوارى باشد ودر مرحله دوم مايه زينت. لِتَرْكَبُوها وَزِينَةً (بر خلاف برخى افراد، كه فقط براى تجمّل وتشريفات، در فكر تهيه وسيله نقليه هستند، نه آنكه واقعاً نيازى به آن داشته باشند).(6)

ص: 299


1- . تفسير نور ج6 ص367
2- . نمونه ج11 ص158
3- . نمونه ج11 ص158.
4- . الميزان ج12 ص10؛ نمونه ج11 ص157؛ تفسير نور ج6 ص368.
5- . نمونه ج11 ص158.
6- . تفسير نور ج6 ص369

وسايل نقليه امروزى، چه ماشين، چه قطار وچه هواپيما، در واقع مخلوقِ خدا هستند نه بشر. وَ يخْلُقُ ما لاتَعْلَمُونَ .(1)

18. فائده حيوانات باربر

نظير آيه 7 نحل: وَ تَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ ... آيه 142 انعام است: وَ مِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً ...

آیه 9-13

اشاره

وَ عَلَى اللّهِ قَصْدُ السَّبيلِ وَ مِنْها جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعينَ (9) هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فيهِ تُسيمُونَ (10) يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخيلَ وَ اْلأَعْنابَ وَ مِنْ كُلّ ِ الثَّمَراتِ إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (11) وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (12) وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي اْلأَرْضِ مُخْتَلِفًا أَلْوانُهُ إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (13)

آيا

ترجمه

و بر خداست كه راه راست را (به بندگان) نشان دهد، اما بعضى از راه ها بيراهه است! واگر خدا بخواهد، همه شما را (به اجبار) هدايت مى كند (،ولى اجبار سودى ندارد). * او كسى است كه از آسمان، آبى فرستاد، كه نوشيدن شما از آن است، و(همچنين) گياهان ودرختانى كه حيوانات خود را در آن به چرا مى بريد، نيز از آن است. * خداوند با آن (آب باران)، براى شما زراعت وزيتون ونخل وانگور، واز همه ميوه ها مى روياند، مسلما در اين، نشانه روشنى براى انديشمندان است. * او شب وروز وخورشيد وماه را مسخر شما ساخت، وستارگان نيز به فرمان او مسخر شمايند، در اين، نشانه هايى است (از عظمت خدا،) براى گروهى كه عقل خود را به كار مى گيرند! * (علاوه بر اين،) مخلوقاتى را كه در زمين به رنگهاى گوناگون آفريده نيز مسخر (فرمان شما) ساخت، در اين، نشانه روشنى است براى گروهى كه متذكر مى شوند!

ص: 300


1- . همان.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: هدايت انسانها به عهده خداوند، عدم اجبار در هدايت كردن، نشانه هاى خداشناسى در روياندن كشت وزيتون ودرختان خرما وانگور براى اهل انديشه، وتسخير شب وروز وشمس وقمر براى اهل تعقل ونعمتهاى متنوع ورنگارنگ براى اهل تذكر، نزول باران از آسمان از ناحيه خداوند بمنظور بهره ورى خود وحيوانات.

ب. قصد به معناى صاف بودن راه است بنابراين قصد السبيل يعنى راه راست كه به دور از انحراف وگمراهى است.(1)

مقصود از اينكه فرمود بر خدا است قصد السبيل اين است كه بر خدا واجب است كه راه مستقيم را براى بندگانش معين كند تا آن راه ايشان را به سعادت برساند وچون حاكمى غير از خدا نيست كه او را محكوم به اين واجب كند پس او خودش بر خود واجب كرده است كه راهى براى بندگان خود قرار دهد وايشان را به سوى خود هدايت كند.(2)

ج. و سخر لكم الليل مفهوم واقعى تسخير موجودات براى انسان اين است كه در خدمت منافع او باشد وبه او امكان بهره گيرى دهد وبه همين جهت شب وروز وخورشيد وماه وستارگان كه هركدام در زندگى انسان نوعى منفعت دارند در تسخير انسان هستند.(3)

د. تسيمون از واژه اسامه به معناى چرانيدن حيوانات است وروشن است كه حيوانات هم از گياهان استفاده مى كنند هم از برگهاى درختان، وشجر در لغت معناى وسيعى دارد كه هم به درخت اطلاق مى شود وهم به گياه.(4)

نكته ها

1. هدايت خداوند به صراط مستقيم

قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد هدايت به صراط مستقيم مخصوص خداوند

ص: 301


1- . نمونه ج11 ص167
2- . الميزان ج12 ص312
3- . نمونه ج11 ص171
4- . همان.

است: وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَائِرٌ وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ (النحل، 9) إِنَّا هَدَينَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً (الإنسان، 3) إِنَّ عَلَينَا لَلْهُدَى (الليل، 12) نمونه هدايت را در آيه وَ لاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ حَتَّى يبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ .وَ أَنَّ هذَا صِرَاطِى مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (الأنعام، 152-153) بيان كرده است.

2. اگر خداى سبحان جمله و على الله قصد السبيل را در مقدم بر نعمتهاى مادى مانند انعام وبغال وحمير ذكر كرد، به اين منظور بود كه از اين نعمتها در در راه رفتن وسوار شدن مركب استفاده مى شود، از اين رو مناسب بود كه راههاى معنوى كه انسان را به كمال حقيقى مى رساند خاطر نشان سازد.(1)

3. در اين آيه خداوند قصد السبيل را به خودش نسبت داده ولى سبيل جائر را به خودش نسبت نداده جهتش اين است كه جائر راه ضلالت وگمراهى است واز ناحيه خدا جعل نشده است، ودر حقيقت راه جائر راه نيست بلكه بيراه است.(2)

4. از امورى كه خداوند بر خود لازم دانسته، ارشاد وهدايت مردم است. چنان كه مى فرمايد: إِنَّ عَلَينا لَلْهُدى (ليل: 12) ودر اين آيه مى فرمايد: عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ .(3)

5. جمله و لو شاء لهداكم اجمعين به اين واقعيت اشاره مى كند گام نهادن گروهى از انسانها در طريق جائر ومنحرف نبايد اين توهم را ايجاد كند كه خداوند مغلوب شده است بلكه اين خواست اوست ومقتضاى حكمت است كه انسانها آزاد باشند.(4)

6. نزول باران بر اساس بهره مندى انسان ها است؛ لَكُمْ .(5)

7. اگر از ميان همه ميوه ها تنها به اسامى اين چند ميوه زيتون خرما انگور تصريح نموده وبقيه را به آنها عطف كرده شايد از اين جهت بوده است كه غالبا به عنوان غذا مصرف مى شود.(6)

ص: 302


1- . الميزان ج12 ص313
2- . همان
3- . تفسير نور ج6 ص370
4- . نمونه ج11 ص169
5- . تفسير نور ج6 ص371
6- . الميزان ج12 ص316

8. تنوّع رنگ ها در هستى، نشانه قدرت وحكمتِ خداوند است. لَآيةً محصولات كارخانه هرچه متنوّع تر باشد، نشانه ابتكار وخلّاقيتِ سازنده آن است.(1)

9. قران كريم بعد از شمردن برخى از نعمت ها مى فرمايد اينها نشانه هايى است براى اهل تفكر. جمله إِنَّ فِى ذَلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يتَفَكَّرُونَ چهار بار در قران بيان شده است. (رعد: 4؛ نحل: 11؛ زمر: 43؛ جاثيه: 13) در اينكه چه كسانى اهل تفكر هستند قران كريم خردمندان را معرفى مى كند. لَآياتٍ لِأُولِى الْأَلْبَابِ الَّذِينَ يذْكُرُونَ اللَّهَ قِيامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّار . (آل عمران: 191)

10. در آيات 11 تا 13 با سه تعبير آيات را خاتمه داد، تفكر ، تعقل، تذكر، واين اختلاف در تعبير جنبه تفنن ندارد بلكه هريك اشاره به نكته ايست وشايد نكته اين تفاوت آن باشد كه در مورد اختلاف الوان ورنگهاى نعمت ها در روى زمين آنقدر مساله روشن است كه تنها با تذكر ويادآورى كافى است، ولى در مورد زراعت وزيتون ونخل وانگور، وبه طور كلى ميوه ها، كمى بيشتر انديشه لازم است تا به خواص غذايى ودرمانى آنها آشنا شويم لذا تفكر را به كار برد، اما در مورد تسخير خورشيد وماه وستارگان وشب وروز انديشه بيشترى لازم است، لذا تعبير به تعقل كرده است.(2)

11. نمونه اى از تسخير نجوم

در يك آيه مى فرمايد ليل ونهار ، شمس وقمر ونجوم مسخر شما است يعنى در مسير منفعت وبهره ورى شما است وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ ... (النحل، 12) در آيه ديگر منفعت نجوم را بيان مى كند: وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِى ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ... (الأنعام، 97)

ص: 303


1- . تفسير نور ج6 ص373.
2- . الميزان ج12 ص316؛ نمونه ج11 ص176.

آیه 14-22

اشاره

آيات 22 - 14

وَ هُوَ الَّذي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (14) وَ أَلْقى فِي اْلأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَميدَ بِكُمْ وَ أَنْهارًا وَ سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (15) وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (16) أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُقُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (17) وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللّهَ لَغَفُورٌ رَحيمٌ (18) وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (19) وَ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَ هُمْ يُخْلَقُونَ (20) أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيّانَ يُبْعَثُونَ (21) إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَالَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (22)

ترجمه

او كسى است كه دريا را مسخر (شما) ساخت تا از آن، گوشت تازه بخوريد، وزيورى براى پوشيدن (مانند مرواريد) از آن استخراج كنيد، وكشتيها را مى بينى كه سينه دريا را مى شكافند تا شما (به تجارت پردازيد و) از فضل خدا بهره گيريد، شايد شكر نعمتهاى او را بجا آوريد! * ودر زمين، كوه هاى ثابت ومحكمى افكند تا لرزش آن را نسبت به شما بگيرد، ونهرها وراه هايى ايجاد كرد، تا هدايت شويد. * و(نيز) علاماتى قرار داد، و(شب هنگام) به وسيله ستارگان هدايت مى شوند. * آيا كسى كه (اين گونه مخلوقات را) مى آفريند، همچون كسى است كه نمى آفريند؟! آيا متذكر نمى شويد؟! * واگر نعمتهاى خدا را بشماريد، هرگز نمى توانيد آنها را احصا كنيد، خداوند بخشنده ومهربان است! * خداوند آنچه را پنهان مى داريد وآنچه را آشكار مى سازيد، مى داند. * معبودهايى را كه غير از خدا مى خوانند، چيزى را خلق نمى كنند، بلكه خودشان هم مخلوقند! * آنها مردگانى هستند كه هرگز استعداد حيات ندارند، ونمى دانند (عبادت كنندگانشان) در چه زمانى محشور مى شوند! * معبود شما خداوند يگانه است، اما كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند، دلهايشان (حق را) انكار مى كند ومستكبرند.

تفسير

الف . قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تسخير دريا براى استفاده انسان از گوشت تازه ونعمت هاى ديگر بمنظور شكرگزارى بشر، استوار قرار دادن كوه ها

ص: 304

وزمين وقرار دادن نهرها وراه ها وستاره ها بمنظور هدايت يابى، عدم يكسان بودن خالق وغير خالق، ناتوانى بشر از شمردن نعمت ها، علم الهى به نهان وآشكار انسان، عدم قدرت بت ها بر آفرينش، خداوند تنها معبود يگانه انسان، استكبار عامل كفرورزى.

ب . (مواخر) جمع (ماخره) از واژه (مخر) به معناى شكافتن آب از چپ وراست است وبه صداى وزش بادهاى شديد نيز گفته مى شود وازآنجا كه كشتى ها به هنگام حركت آب ها را با سينه خود مى شكافند به آنها (مواخر) گفته مى شود.

ج . مقصود از خوردن گوشت تازه از دريا، خوردن گوشت ماهى است كه از دريا صيد مى شود ومقصود از استخراج زينت براى پوشاندن، لؤلؤ ومرجانى است كه از دريا گرفته مى شود وزنان خود را با آن مى آرايند.(1)

د. خداوند در آيه افمن يخلق كمن لايخلق به مساله خلقت وانعام اكتفا نكرد بلكه مساله تدبير را هم دخيل دانست وجمله و الله يعلم ما تسرون وما تعلنون را هم ضميمه فرمود تا بفهماند كه خالق ومنعمى را بايد پرستيد كه عالم هم باشد تا بدينوسيله مدبر مخلوق خود بوده وهر مخلوقى را بسوى كمال مطلوبش راهنمايى كند وراه سعادتى را كه برايش مقدر كرده به او بنماياند ومعلوم است كه عبادت وقتى عبادت وپرستش واقعى است كه معبود عالم به عبادت عابد خود باشد وخضوع وخشوع او را ببيند.(2)

ه - . از ابتداى سوره نحل تا اينجا در پانزده آيه، نعمت هاى الهى را برمى شمرد ودر اين آيه، يك نتيجه كلّى گرفته وبصورت سؤال، اين مطلب را بيان مى دارد كه: آيا كسى كه خلق مى كند، همانند بت ها يا طاغوت هايى است كه قدرت خلق ندارند؟ چرا بجاى خداوند متعال سراغ آنها مى رويد؟(3)

نكته ها

1. نمونه اى از تسخير دريا

نظير آيه 14 نحل آيات ديگر است: اللَّهُ الَّذِى سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِى الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ

ص: 305


1- . الميزان ج12 ص 318.
2- . همان ص321.
3- . تفسير نور ج6 ص377.

وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (الجاثية، 12) وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِيذِيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَلِتَجْرِى الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (الروم، 46) و(فاطر، 12)

2. دريا، مهم ترين منبع تأمين گوشتِ تازه وسالم است؛ لَحْماً طَرِيا .

3. قانون كلى در مورد حيوانات دريايى، حلال بودن است، مگر آنكه دليل خاصى بر حرمت باشد؛ لِتَأْكُلُوا .

4. خداوند نه فقط نيازهاى اوليه چون آب وغذا بلكه حتى زينت انسان را نيز تامين نموده است؛ حلية تلبسونها(1).

5. همان گونه كه اضطرابِ زمين، نياز به كوه هاى عميق واستوار دارد، اضطرابِ ساكنان زمين نيز، نياز به انسان هاى استوار وخدايى دارد، تا مايه آرامش جامعه شوند. چنان كه در روايات آمده:

جعلهم الله اركان الارض ان تميد باهلها؛ خداوند اهل بيت پيامبر را اركانِ زمين قرار داد تا اهل زمين را از اضطراب نجات دهند.(2)

6. گرچه شمردنِ نعمت هاى الهى ممكن نيست، امّا ذكر وياد آنها لازم است. چنان كه در آيه 11 سوره ضُحى مى فرمايد: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ ودر زيارت امين الله مى خوانيم: ذاكرة لسوابغ آلائك .(3)

7. خالقيت پروردگار متعال

نظير آيه 17 نحل: أَ فَمَنْ يخْلُقُ كَمَنْ لاَ يخْلُقُ أَ فَلاَ تَذَكَّرُونَ آيات ديگر است: هذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِى مَا ذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِى ضَلاَلٍ مُبِينٍ (لقمان، 11) قُلْ أَ رَأَيتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِى مَا ذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ (الأحقاف، 4) ... إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يخْلُقُوا ذُبَاباً (الحج، 73)

8. خداشناسى وخداپرستى در نهاد تمام انسان ها هست، فقط تذكّر لازم دارد؛ أَفَلاتَذَكَّرُونَ .(4)

ص: 306


1- . تفسير نور، ج6، ص374.
2- . تفسير نور ج6 ص375.
3- . همان ص378.
4- . همان.

نظير آيه 18نحل وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (النحل، 18) آيه 34 سوره ابراهيم است؛ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ .

9. خداوند ستارگان را براى سه چيز آفريد: 1- زينت آسمان. 2- راه شناخت راه ها. 3- رجم شياطين.(1)

10. جمله لا تحصوها اشاره به اين دارد كه ماوراء اين نعمت ها نعمت هايى است كه قابل شمارش نيست، ثانيا شما كه نمى توانيد اين نعمت ها را بشماريد چگونه طاقت داريد كه حق اين نعمت ها وشكر آن را بجا آوريد.(2)

11. در آيه 15 تا 17 قرآن كريم اين حقيقت را بيان كرد كه بتها خالق ومنعم نيستند وبه همين دليل لايق پرستش نيستند ودر آيه 20 و21 اضافه مى فرمايد كه آنها خود مخلوق اند ونيازمند با اين حال چگونه مى توانند تكيه گاه انسانها باشند وگره گشايى كنند از اين گذشته موجودات مرده اى هستند كه نمى دانند چه زمانى مبعوث مى شوند آنگاه چگونه اينها را مى پرستيد؟

12. اينكه فرمود: و ان تعدوا نعمة الله لاتحصوها اشاره است به زيادى نعمتهاى الهى، وكثرتى كه از حيطه شمارش بيرون است چون در حقيقت هيچ موجودى نيست مگر آنكه در مقايسه با نظام كلى عالم، نعمت است هرچند كه بعضى از موجودات نست به بعضى ديگر نعمت نباشد.(3)

13. نه فقط براى شناخت راه از بيراهه در بيابانها نياز به علامت داريم، بلكه براى شناخت حق از باطل به نشانه هاى روشن نيازمنديم وآنها امامان معصوم هستند.(4)

14. انكار معاد در حقيقت انكار مبدأ است مبدأ ومعاد به هم پيوند دارند الهكم اله واحد فالذين لايومنون .(5)

15. در قران كريم علل مختلفى براى عدم صلاحيت مخلوقات براى عبادت وپرستش

ص: 307


1- . مراغى ج14 ص63.
2- . كشاف ج2 ص600
3- . الميزان ج12 ص 322.
4- . نور ج6 ص376.
5- . نور ج6 ص380.

بيان شده است. از جمله:

بتها خالق نيستند بلكه مخلوقند؛ وَالَّذِينَ يدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَا يخْلُقُونَ شَيئًا وَهُمْ يخْلَقُون . (نحل: 20)

مالك نفع وضرر براى خودشان نيستند چه برسد به ديگران.

مالك مرگ وحيات وحشر نيستند؛ وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَا يخْلُقُونَ شَيئًا وَهُمْ يخْلَقُونَ وَلَا يمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَلَا يمْلِكُونَ مَوْتًا وَلَا حَياةً وَلَا نُشُورًا . (فرقان: 3)

موجوداتى مثل خود شما هستند وقادر به اجابت خواسته هاى شما نيستند؛ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ . (اعراف: 194)

مالك رزق شما نيستند؛ لَا يمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقًا . (عنكبوت: 17)

بت ها قادر بر آفريدن مگسى نيستند؛ لَنْ يخْلُقُوا ذُبَاب . (حج: 73)

نشان بدهيد تا به حال چه چيزى خلق كردند؛ أَرُونِى مَاذَا خَلَقُوا . (فاطر: 4)

ص: 308

آیه 23-29

اشاره

آيات 29 - 23

لا جَرَمَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرينَ (23) وَ إِذا قيلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ (24) لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (25) قَدْ مَكَرَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (26) ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُخْزيهِمْ وَ يَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذينَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فيهِمْ قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْكافِرينَ (27) الَّذينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى إِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (28) فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرينَ (29)

ترجمه

قطعاً خداوند از آنچه پنهان مى دارند وآنچه آشكار مى سازند با خبر است، او مستكبران را دوست نمى دارد! * وهنگامى كه به آنها گفته شود: «پروردگار شما چه نازل كرده است ؟» مى گويند: «اينها (وحى الهى نيست،) همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است!» * آنها بايد روز قيامت، (هم) بار گناهان خود را بطور كامل بر دوش كشند، وهم سهمى از گناهان كسانى كه بخاطر جهل، گمراهشان مى سازند! بدانيد آنها بار سنگين بدى بر دوش مى كشند! * كسانى كه قبل از ايشان بودند (نيز) از اين توطئه ها داشتند، ولى خداوند به سراغ شالوده (زندگى) آنها رفت، وآن را از اساس ويران كرد، وسقف از بالا بر سرشان فرو ريخت، وعذاب (الهى) از آن جايى كه نمى دانستند به سراغشان آمد! * سپس روز قيامت خدا آنها را رسوا مى سازد، ومى گويد: «شريكانى كه شما براى من ساختيد، وبه خاطر آنها با ديگران دشمنى مى كرديد، كجا هستيد؟!» (در اين هنگام،) كسانى كه به آنها علم داده شده مى گويند: «رسوايى وبدبختى، امروز بر كافران است!» * همانها كه فرشتگان (مرگ) روحشان را مى گيرند در حالى كه به خود ظلم كرده بودند! در اين موقع آنها تسليم مى شوند (وبدروغ مى گويند:) ما كار بدى انجام نمى داديم! آرى، خداوند به آنچه انجام مى داديد عالم است! * (به آنها گفته مى شود:) اكنون از درهاى جهنم وارد شويد در حالى كه جاودانه در آن خواهيد بود! چه جاى بدى است جايگاه مستكبران!

ص: 309

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: خداوند آگاه به نهان وآشكار اعمال كفار، تفكر انحرافى كفار پيرامون نزول كتاب آسمانى، بار گناه گمراهى وگمراه كردن ديگران به عهده كفار در قيامت، از بين بردن مكر كفار پيشين ونابودى آنها بوسيله عذاب خداوند، رسوايى كفار در قيامت، انكار ستمگران از اعمال زشت خود در قيامت وآگاهى خداوند از اعمال آنان، جاويد بودن كفار در جهنم.

ب. ريشه كن كردن ساختمان وفرود آمدن سقف ممكن است اشاره به ساختمان وسقف ظاهرى آنها باشد كه بر اثر زلزله ها وصاعقه ها درهم كوبيده شده بر سر آنان فرود آمد وممكن است كنايه از سازمان وتشكيلات آنها باشد كه به فرمان خدا از ريشه بركنده شد ونابود گشت ومانعى ندارد كه آيه به هر دو معنى باشد.(1)

ج. جمله فاتى الله بنيانهم كنايه است از ابطال كيد وافساد مكر ايشان از راهى كه خود آنان انتظارش را نداشتند مثل كسى كه مى ترسد از جلو او را بزنند وهمه حواسش پيش رو است ناگهان دشمن از پشت سر به او حمله مى كند.(2)

قرآن بعد از ذكر كلمه سقف تعبير من فوقهم مى كند با اينكه مسلما سقف هميشه در طرف بالا است اين ممكن است به خاط تاكيد باشد وهم به جهت بيان اين نكته كه گاهى ممكن است سقف فرود آيد ولى صاحب خانه در آنجا نباشد امام در مورد اين تبه كاران سقف فرود آمد وآنها در زير آن بودند ونابود شدند.(3)

د. قال الذين اوتوا العلم منظور از كسانى كه خدا به داشتن علم وصفشان كرده وخبر داده كه در قيامت چنين وچنان مى گويند همان كسانى اند كه به وحدانيت خدا علم يافته وحقيقت توحيد برايشان روشن شده است.(4)

ص: 310


1- . نمونه ج11 ص203.
2- . الميزان ج12 ص339.
3- . نمونه ج11 ص203.
4- . الميزان ج12 ص340.

نكته ها

جمله قالوا اساطير الاولين مى رساند كه با اين تعبير موذيانه دو مطلب را بيان مى داشتند، نخست اينكه سطح فكر ما از اين مسائل بسيار برتر است، اينها افسانه اى بيش نيست كه براى سرگرمى عوام الناس ساخته شده است واز اين گذشته تازگى ندارد زيرا اولين بار نيست كه انسانى چنين سخنانى را اظهار مى دارد حتى (محمد) از خود ابتكارى به خرج نداده همان اسطوره هاى گذشتگان را تكرار مى كند.(1)علاوه بايد مى گفتند: اساطيرَ الاولين (به فتح) ليكن با گفتن اساطيرُ الاولين (به رفع) مى خواستند بفهمانند كه ما اصلا قرآن را انكار مى كنيم كه از طرف خداوند باشد.

پيروان گمراه دو حالت دارند گاهى آگاهانه به دنبال رهبران منحرف حركت مى كنند كه در اين صورت عامل گناه هم دستور آن رهبران گمراه است وهم تصميم خودشان، در اينجا است كه يك سهم از مسوليت گناه به عهده رهبران است اما گاه مى شود كه پيروان بدون اينكه مايل باشند تحت تاثير وسوسه آنها قرار مى گيرند در اين صورت همه بار گناهانشان بر دوش پيشوايان گمراه است، وخودشان اگر در تحقيق كوتاهى نكرده باشند مسوليتى ندارند.(2)

ريشه بسيارى از انحرافها جهل است ودشمن از جهل مردم براى انحراف آنها استفاده مى كند؛ يضلونهم بغير علم .

1. عذاب دو برابر

نظير آيه 25 نحل آيه 38 اعراف است: ... دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيهَا جَمِيعاً قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولاَهُمْ رَبَّنَا هؤُلاَءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِنْ لاَ تَعْلَمُونَ

زمان ومكان قهر خدا، قابل پيش بينى نيست. مِنْ حَيثُ لايشْعُرُونَ

منظور از سوال وجواب كه ميان مشركان وعالمان رد وبدل مى شود كشف مطلب مكتومى نمى باشد بلكه اين خود يك نوع مجازات وكيفر روانى است به خصوص اينكه مومنان آگاه در اين جهان همواره مورد سرزنش اين مشركان مغرور بودند.(3)

ص: 311


1- . نمونه ج11 ص198 . روح البيان ج5 ص26.
2- . نمونه ج11 ص201.
3- . نور ج6 ص384.383.

جمله ان الله يعلم ما يسرون به منظور تهديد به كار رفته است تا بدانند خداوند به همه احوال آنها آگاه است وآنها را برگفتار وكردارشان كيفر مى دهد.(1)

ريشه اصلى كفر، روحيه تكبرّ است؛ الْكافِرِينَ . . . الْمُتَكَبِّرِينَ .(2)

آیه 30-37

اشاره

آيات 37 - 30

وَ قيلَ لِلَّذينَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْرًا لِلَّذينَ أَحْسَنُوا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ لَدارُ اْلآخِرَةِ خَيْرٌ وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقينَ (30) جَنّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ لَهُمْ فيها ما يَشاؤُنَ كَذلِكَ يَجْزِي اللّهُ الْمُتَّقينَ (31) الَّذينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (32) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (33) فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (34) وَ قالَ الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ (35) وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلّ ِ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ (36) إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لا يَهْدي مَنْ يُضِلُّ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ (37)

ترجمه

(ولى هنگامى كه) به پرهيزگاران گفته مى شد: «پروردگار شما چه چيز نازل كرده است ؟» مى گفتند: «خير (وسعادت)» (آرى،) براى كسانى كه نيكى كردند، در اين دنيا نيكى است، وسراى آخرت از آن هم بهتر است، وچه خوب است سراى پرهيزگاران! * باغهايى از بهشت جاويدان است كه همگى وارد آن مى شوند، نهرها از زير درختانش مى گذرد، هر چه بخواهند در آنجا هست، خداوند پرهيزگاران را چنين پاداش مى دهد! * همانها كه فرشتگان (مرگ) روحشان را مى گيرند در حالى كه پاك وپاكيزه اند، به آنها مى گويند: «سلام بر شما! وارد بهشت شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد!» * آيا آنها انتظارى جز اين دارند كه

ص: 312


1- . مجمع البيان ج13 ص242.
2- . نور ج6 ص386.

فرشتگان (قبض ارواح) به سراغشان بيايند، يا فرمان پروردگارت (براى مجازاتشان) فرا رسد (آنگاه توبه كنند؟! ولى توبه آنها در آن زمان بى اثر است! آرى،) كسانى كه پيش از ايشان بودند نيز چنين كردند! خداوند به آنها ستم نكرد، ولى آنان به خويشتن ستم مى نمودند! * وسرانجام بديهاى اعمالشان به آنها رسيد، وآنچه را (از وعده هاى عذاب) استهزا مى كردند، بر آنان وارد شد. * مشركان گفتند: «اگر خدا مى خواست، نه ما ونه پدران ما، غير او را پرستش نمى كرديم، وچيزى را بدون اجازه او حرام نمى ساختيم!» (آرى،) كسانى كه پيش از ايشان بودند نيز همين كارها را انجام دادند، ولى آيا پيامبران وظيفه اى جز ابلاغ آشكار دارند؟! * ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه: «خداى يكتا را بپرستيد، واز طاغوت اجتناب كنيد!» خداوند گروهى را هدايت كرد، وگروهى ضلالت وگمراهى دامانشان را گرفت، پس در روى زمين بگرديد وببينيد عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بود! * هر قدر بر هدايت آنها حريص باشى، (سودى ندارد، چرا) كه خداوند كسى را كه گمراه ساخت، هدايت نمى كند، وآنها ياورانى نخواهند داشت!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تفكر صحيح پرهيز كاران پيرامون نزول قرآن وبهره مندى آنها از حسنه دنيا ونعمت هاى برتر آخرت، تحيت وسلام فرشتگان به پرهيز كاران به هنگام مرگ، وبشارت به بهشت، انتظار كفار درباره عذاب الهى مانند كفار پيشين، ستمگرى كفار نسبت به خود، عقوبت كفار به جهت استهزاء آيات الهى، تفكر باطل كفار پيرامون بت پرستى، هدف از بعثت پيامبران دورى از طاغوت وعبادت خداوند متعال، عدم هدايت پذيرى كفار معاند.

ب. معناى طيب بودن متقين در حال مرگ خالص بودن آنان از خبث ظلم است در مقابل مستكبرين كه ايشان را به ظلم در حال مرگ توصيف كرده است.(1)

ج. مراد از آمدن ملائكه نازل شدن آنان براى عذاب استيصال وريشه كن ساختن آنهااست.(2)

ص: 313


1- . الميزان ج12 ص345.
2- . همان

نكته ها

1. در اينكه متقين گفتند (خيرا) اعتراف به دو چيز است يكى اينكه قرآن از طرف خدا نازل شده است دوم اينكه متضمن سعادت دنيا وآخرت بشر است ودر ضمن به مخالفان خود كه قرآن را اساطير دانسته اند پاسخ داده اند.(1)

2. مطلق بودن حسنة دلالت بر انواع حسنات ونعمت هاى اين جهان مى كند.(2)

3. آنكه در دعا از خدا حسنه مى خواهد، رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً بايد خود اهل احسان باشد، زيرا لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِى هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ .(3)

4. بهره مندى از بهشت الهى وجنات عدن براى كسانى است كه داراى اوصاف ذيل باشند؛

تقوا؛ وَ لَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ جَنَّاتُ عَدْنٍ يدْخُلُونَهَا تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُمْ فِيهَا مَا يشَاءُونَ كَذَلِكَ يجْزِى اللَّهُ الْمُتَّقِينَ .

ايمان وعمل صالح؛ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا أُولَئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ . (كهف: 31)

تزكيه نفس: وَ مَنْ يأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولَئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ جَزَاءُ مَنْ تَزَكَّى . (طه: 76؛ حج: 23؛ بينه: 8)

سبقت گرفتن به خيرات. فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ جَنَّاتُ عَدْنٍ يدْخُلُونَهَا . (فاطر: 33)

از جمع آيات فوق استفاده مى شود جنات عدن براى مومنان صالح پرهيزكارى است كه تزكيه نفس كرده اند ودر خيرات سبقت جسته اند.

5. مقدم بودن لهم فيها بر ما يشاون انحصار را مى رساند يعنى تنها در آنجا است كه انسان هرچه را بخواهد مى يابد وگرنه چنين امرى در دنيا غير ممكن است.

6. تعبير به تتوفاهم درباره مرگ اشاره به اينكه مرگ به معناى فنا ونيستى وپايان هرچيز نيست بلكه انتقالى است از يك مرحله به مرحله بالاتر است.

7. كيفر وپاداش بعضى، از همان لحظه مرگ آغاز مى شود. تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيبِينَ . . .

ص: 314


1- . همان ص343 . التحرير والتنوير ج13 ص114.
2- . نمونه ج11 ص212.
3- . تفسير نور ج6 ص386.

ادْخُلُوا الْجَنَّةَ در روايات نيز آمده: قبر يا باغى از بهشت است يا گودالى از دوزخ.

8. فرشتگان در لحظه احتضار مؤمن وكافر

احتضار مؤمن: الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيبِينَ يقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَيكُمْ ... (النحل، 32)

احتضار كافر: فَكَيفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِكَةُ يضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ (محمد، 27) و(الأنفال، 50)

9. نظير آيه 33 نحل، آيه 158 انعام است با اين تفاوت كه در سوره انعام مى فرمايد: أَوْيأْتِى رَبُّكَ در سوره نحل مى فرمايد: أَوْ يأْتِى أَمْرُ رَبِّكَ كه اين جمله امر ربك در سوره نحل مفسر ومبين براى جمله أَوْ يأْتِى رَبُّكَ در سوره انعام است.

10. اگر كلمه رب را بر كاف خطاب اضافه كرد وفرمود: امر ربك ونفرمود امرالله يا امر ربهم براى اشاره به اين معنا بود كه آمدن امر خدا نصرتى براى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) وعقوبتى بر دشمنان بود.(1)

11. كيفر مسخره ديگران، در همين دنيا به انسان مى رسد. حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يسْتَهْزِؤُنَ .(2)

12. جمله كذلك فعل الذين من قبلهم يك نوع دلدارى براى پيامبر است كه بداند اين كارهايى كه آنها مى كنند همان است كه بر سر همه پيامبران آورده اند از اين رو نبايد محزون باشد.(3)

13. مسأله جبر، يكى از توجيهات نابجاى مشركان است كه مى گفتند: خدا خواسته كه ما غير او را پرستش كنيم واگر او مى خواست، ما مشرك نبوديم. اين مطلب در آيه 148 سوره انعام وآيه 20 سوره زخرف نيز از قول مشركان مطرح شده است.(4)

14. سؤال: آيا همين كه خداوند جلوى انحراف مردم را نمى گيرد، نشانه رضايت اونيست ؟

پاسخ: خير، زيرا خداوند اسباب هدايت مردم را فراهم كرده است، پيامبران وكتاب ها

ص: 315


1- . الميزان ج12 ص346 . روح المعانى ج7 ص374.
2- . نور ج6 ص390.
3- . نمونه ج11 ص221
4- . نور ج6 ص391.

فرستاده است، پس نمى خواسته كسى منحرف شود، ولى كسى را هم بر ايمان آوردن مجبور نكرده است زيرا ايمانِ اجبارى ارزش ندارد.

15. منطق باطل مشركان

نظير آيه 35 نحل: وَ قَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَىءٍ نَحْنُ وَلاَ آبَاؤُنَا ... آيه 148 انعام است: سَيقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَ حَرَّمْنَا مِنْ شَىءٍ ... كه مشركان مى گفتند اگر خدا نمى خواست ما مشرك نمى شديم پس شرك ما خواسته او است .

پاسخ اينكه خداوند تكوينا خواسته است كه به سوء اختيار مشرك شوند اما تشريعا نخواسته است زيرا از شرك نهى كرده است لاَ تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ .

16.تفاوت تعبير در جمله فمنهم من هدى الله وجمله حقت عليهم الضلاله اين است كه ممكن است اشاره به واقعيتى باشد وآن اينكه در رابطه با مساله هدايت بيشترين سهم مربوط به مقدماتى است كه خدا آفريده عقل وفطرت داده واز سويى پيامبران را فرستاده ولى در مساله گمراهى تمام سهم را بندگان گمراه دارند زيرا بر ضد مسير حوادث تكوين وتشريع حركت مى كنند.

17. اينكه فرموده است لقد بعثنا فى كل امة رسولا اشاره است به اينكه بعثت رسول امرى است كه اختصاص به امتى ندارد بلكه سنت الهى است كه در همه اقوام وملل جريان دارد.(1)

18. جمله فسيروا فى الارض دليل زنده ايست بر آزادى اراده انسان چراكه اگر هدايت وضلالت اجبارى بود سير در ارض ومطالعه حالات تكذيب كنندگان بيهوده بود.(2)

19. قران كريم در شش آيه دستور به سير زمين مى دهد تا انسان عاقبت تبه كاران را مشاهده مى كند؛ (137 آل عمران - 11 انعام - 69 نمل 20 عنكبوت - 42 روم) ودر هفت آيه از كسانى كه سير در زمين نمى كنند انتقاد كرده وآنها را سرزنش مى كند؛ أَوَلَمْ يسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَينْظُرُوا كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَكَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً .(3)109يوسف، 46 حج، 9 روم، 44 فاطر، 21 غافر، 82 غافر، 10 محمد.

ص: 316


1- . نور ج6 ص391.
2- . نمونه ج11 ص225.
3- . يوسف: 109 حج: 46 روم: 9 فاطر: 44 غافر: 21 غافر: 82 محمد: 10.

20. گاهى اشكال در قابليت مردم است، نه مبلّغ. پيامبر معصوم است ونقطه ضعفى ندارد، بهترين اخلاق را دارد، دلسوز هم هست، امّا باز هم مردم قبول نمى كنند.(1)

21. جمله ان تحرص على هداهم فان الله لايهدى من يضل پيامبر را تسكين خاطر مى دهد تا بداند كه او در تبليغ خود قصورى نكرده بلكه آنان چنان در كفر غوطه ور شده اند كه هرگز ايمان نمى آورند وكسى كه چنين باشد لطف الهى شاملش نمى شود.(2)

22. جمله ان تحرص على هداهم در حق همه منحرفان نيست زيرا وظيفه پيامبر هدايت است، وتاريخ گواهى مى دهد كه هدايت پيامبر در مورد بسيارى از گمراهان اثر گذاشته است، بنا بر اين جمله ان تحرص مخصوص گروهى است كه لجوج ومعاند هستند.(3)

23. تعبير به (ناصرين) به صورت جمع شايد اشاره به آن است كه گروه مومنان بر عكس اين گروه نه يك يار بلكه ياران وياوران متعدد دارند خدا يار آنها است وپيامبران وفرشتگان رحمت نيز ياوران آنها هستند.(4)

24. محروميت از هدايت خاص

نظير آيه 37 نحل: إِنْ تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يهْدِى مَنْ يضِلُّ ... آيه 186 اعراف است: مَنْ يضْلِلِ اللَّهُ فَلاَ هَادِى لَهُ ...

ص: 317


1- . نور ج6 ص394.
2- . مجمع البيان ج13 ص257.
3- . نمونه ج11 ص226.
4- . همان؛ الميزان ج12 ص359.

آیه 38-40

اشاره

وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللّهُ مَنْ يَمُوتُ بَلى وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ (38) لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذي يَخْتَلِفُونَ فيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كانُوا كاذِبينَ (39) إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (40)

ترجمه

آنها سوگندهاى شديد به خدا ياد كردند كه: «هرگز خداوند كسى را كه مى ميرد، برنمى انگيزد! آرى، اين وعده قطعى خداست (كه همه مردگان را براى جزا بازمى گرداند)، ولى بيشتر مردم نمى دانند! * هدف اين است كه آنچه را در آن اختلاف داشتند، براى آنها روشن سازد، وكسانى كه منكر شدند، بدانند دروغ مى گفتند! * (رستاخيز مردگان براى ما مشكل نيست، زيرا) وقتى چيزى را اراده مى كنيم، فقط به آن مى گوييم: «موجود باش!» بلافاصله موجود مى شود.

شان نزول

مردى از مسلمانان از يكى از مشركان طلبى داشت وقتى از او مطالبه كرد از پرداخت دين خود تعلل ورزيد، مرد مسلمان ناراحت شد وچنين سوگند ياد كرد قسم به چيزى كه بعد از مرگ در انتظارش هستم وهدفش قيامت وحساب خدا بود مرد مشرك زنده شدن مردگان را در قيامت انكار كرد اين آيه در پاسخ او وهمفكرانش نازل شد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سوگند كفار پيرامون عدم زنده شدن در قيامت، قطعى بودن قيامت وعدم آگاهى آنان، قيامت روز ظهور دروغ كفار، تحقق قيامت در پرتو اراده خداوند.

ب. انما قولنا لشىء اذا... مقصود اين است كه خداوند بر زنده كردن مردگان قادر است واين كار بر او دشوار نيست.(2)

ص: 318


1- . نمونه ج11 ص220.
2- . مجمع البيان ج13 ص260.

ج. جمله لا يبعث الله من يموت از ناحيه كفار، انكار حشر وقيامت بوده وكنايه از اين است كه مرگ نابودى وفنا است وبعد از مرگ خلقت جديدى نيست.(1)

نكته ها

1. پاسخ به سخن باطل كفار

كفار سوگند ياد مى كردند كه خداوند آنها را در قيامت زنده نمى كند وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيمَانِهِمْ لاَ يبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يمُوتُ بَلَى وَعْداً عَلَيهِ حَقّاً ... (النحل، 38) پاسخ اين سخن باطل را در آيه 79 يس مى دهد كه قطعا خداوند انها را زنده خواهد كرد : ... قَالَ مَنْ يحْيى الْعِظَامَ وَهِى رَمِيمٌ . قُلْ يحْييهَا الَّذِى أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ (يس، 78-79) ونيز: زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يبْعَثُوا قُلْ بَلَى وَرَبِّى لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ ... (التغابن، 7)

2. سوگندهاى باطل كفار

نظير آيه 38 نحل: وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيمَانِهِمْ لاَ يبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يمُوتُ بَلَى وَعْداً عَلَيهِ حَقّاً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يعْلَمُونَ آيه 44 ابراهيم است: أَ وَلَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ مَا لَكُمْ مِنْ زَوَالٍ

3. تعبير به بلى وسپس ذكر وعده آن هم وعده اى كه بر خدا است همگى نشانه تاكيد وقطعيت مساله معاد است.(2)

4. بدتر از جهل وكفر، پافشارى واصرار بر آن است؛ جَهْدَ أَيمانِهِمْ .(3)

5. ريشه انكار معاد، جهل است؛ لا يعْلَمُونَ .(4)

6. در اين آيه، إِنَّما قَوْلُنا فرموده است ودر آيه 82 سوره يس تعبير، إِنَّما أَمْرُهُ آمده است ودر مورد آفريدن حضرت عيسى در آيه 59 آل عمران مى فرمايد: قالَ لَهُ كُنْ فَيكُونُ پس امر وقول خداوند، همان اراده اوست.(5)

ص: 319


1- . الميزان ج12 ص360.
2- . الميزان ج12 ص360.
3- . نور ج6 ص395.
4- . همان.
5- . همان ص396.

آیه 41-47

اشاره

وَ الَّذينَ هاجَرُوا فِي اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ َلأَجْرُ اْلآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (41) الَّذينَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (42) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (43) بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (44) أَ فَأَمِنَ الَّذينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللّهُ بِهِمُ اْلأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ (45) أَوْ يَأْخُذَهُمْ في تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزينَ (46) أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ (47)

ترجمه

آنها كه پس از ستم ديدن در راه خدا، هجرت كردند، در اين دنيا جايگاه (ومقام) خوبى به آنها مى دهيم، وپاداش آخرت، از آن هم بزرگتر است اگر مى دانستند! * آنها كسانى هستند كه صبر واستقامت پيشه كردند، وتنها بر پروردگارشان توكل مى كنند. * وپيش از تو، جز مردانى كه به آنها وحى مى كرديم، نفرستاديم! اگر نمى دانيد، از آگاهان بپرسيد (تا تعجب نكنيد از اينكه پيامبر اسلام از ميان همين مردان برانگيخته شده است)! * (از آنها بپرسيد كه) از دلايل روشن وكتب (پيامبران پيشين آگاهند!) وما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم، تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى، وشايد انديشه كنند! * آيا توطئه گران از اين ايمن گشتند كه ممكن است خدا آنها را در زمين فروبرد، ويا مجازات (الهى)، از آن جا كه انتظارش را ندارند، به سراغشان آيد؟! * يا به هنگامى (كه براى كسب مال وثروت افزونتر) در رفت وآمدند، دامانشان را بگيرد در حالى كه قادر به فرار نيستند؟! * يا بطور تدريجى، با هشدارهاى خوف انگيز آنان را گرفتار سازد؟! چرا كه پروردگار شما، رؤوف ورحيم است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بهره مندى مهاجران در راه خدا از نعمت هاى دنيا وپاداش بزرگ آخرت، مهاجران داراى دو وصف صبر وتوكل به خداوند، وحى الهى به رسولان خود، فراگيرى معارف اسلام از پيامبران با سئوال از آنها، انبياء همراه با معجزات آشكار ونوشته ها، پيامبر اكرم مبيّن قرآن كريم، عدم ايمنى كفار از عذاب

ص: 320

آسمانى وزمينى ومؤاخذه الهى از آنها در حال رفت وآمد يا در حال ترس.

ب. هجرت در راه خدا

قرآن كريم در آيه مورد بحث مى فرمايد: وَ الَّذِينَ هَاجَرُوا فِى اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يعْلَمُونَ ، در اين كه هجرت در خدا به چه معنا است در آيه ديگر آن را بيان كرده است كه منظور هجرت در راه خدا است: الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ (التوبة، 20)

ج . منظور از مهاجرت در خدا اين است كه مهاجرت براى كسب رضاى او باشد ومراد هجرت از مكه به مدينه است.(1)

د. بينات اشاره به معجزات وساير دلايل اثبات حقانيت پيامبران است.(2)

ه - . مراد از اخذ ايشان در تقلبشان اين است كه خدا (ويا عذاب) ايشان را در عين سرگرمى وتقلب در گناهان ومكر با خدا ورسول بگيرد ويا اينكه خدا ايشان را با خود همان نعمتهايى كه در آن بسر مى برند عذابشان كند يعنى نعمت آنان را بر ايشان نقمت سازد.(3)

و. او ياخذهم على تخوف به معناى عذابى است كه با سابقه ترس فرا رسد خلاصه قبلا نشانه هايش برسد تا هركه خواهد به وسيله توبه وندامت وامثال آن از فرا رسيدن آن جلو گيرى كند.(4)

ز. در اينكه اهل الذكر چه كسانى هستند سه قول است:

كسانى كه به تاريخ گذشتگان آگاهند.

منظور اهل كتاب است.

مقصود اهل قرآن است، زيرا ذكر يعنى قرآن.(5)

ح. در بعضى از روايات وارد شده است كه امامان معصوم (علیه السلام) فرموده اند:

نحن والله أهل الذكر المسئولون.(6)

ص: 321


1- . الميزان ج12 ص370.
2- . نمونه ج11 ص242.
3- . الميزان ج12 ص382.
4- . همان.
5- . مجمع البيان ج13 ص263.
6- . بحارالانوار ج23 ص172.

نكته ها

1. پاداش مهاجران در راه خدا به صورت هاى مختلفى بيان شده از جمله: 1.غفران ورحمت خداوند؛ (218 بقره 110 نحل) 2. تكفير سيئات؛ (195 آل عمران) 3. مغفرت ورزق كريم؛ (74 انفال) 5. بزرگترين درجه نزد خدا ورستگارى؛ (20توبه) 6. بهره مندى از حسنه؛ (41 نحل) 7. رزق حسن: (58 حج).

2. جمله الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يتَوَكَّلُونَ وصف براى دو گروه بيان شده است؛ 1- مهاجران (41 و42 نحل) 2- مومنان صالح؛ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفًا تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يتَوَكَّلُونَ ؛ (58 و59 عنكبوت).

3. تعبير به هاجروا فى الله كه حتى كلمه سبيل هم در آن ذكر نشده اشاره به نهايت اخلاص اين مهاجران است كه تنها براى خدا ودر مسير الله وبه خاطر رضاى او وحمايت ودفاع از آئينش دست به چنين هجرتى زدند.

4. جمله من بعد ما ظلموا نشان مى دهد كه نبايد فورا ميدان را خالى كرد بلكه بايد تا آنجا كه ممكن است ايستاد وتحمل نمود، اما هنگامى كه تحمل آزار دشمن جز جرأت جسارت او وتضعيف مومنان ثمرى نداشته باشد در اينجا بايد دست به هجرت زد.

5. جمله لنبوئنهم فى الدنيا حسنة نشان مى دهد كه مهاجران راستين اگرچه در آغاز كار امكانات مادى خود را از دست مى دهند ولى سرانجام حتى از نظر زندگى دنيا پيروزى با آنها است.(1)

6. اگر خداوند مهاجران را به اين دو صفت (صبر وتوكل) وصف فرموده به اين جهت است كه اين دو صفت در رسيدن به آن پاداش الهى كه خداوند وعده داده كمال دخالت را دارد.(2)

7. آيه شريفه فاسئلوا أهل الذكر... ارشاد به يكى از اصول عقلايى واحكام عام عقل است وآن عبارتست از وجوب رجوع جاهل به عالم آن فنّ ومعلوم است كه اين دستور

ص: 322


1- . نمونه ج11 ص238
2- . الميزان ج12 ص372، نمونه ج11 ص239.

تعبدى نيست وامرش هم امر مولوى نيست.(1)

8. مسائل دين را بايد از كارشناس دين پرسيد، نه هر كس اندك آشنايى با دين دارد. فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ .(2)

9. اگر پرسش از اهل ذكر لازم باشد، پس پذيرش پاسخ او نيز لازم است، وگر نه سؤال لغو است. فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ .(3)

10. پيامبران هم معجزه داشته اند، هم كتاب، تا مردم در تشخيص حقّ وباطل دچار اشتباه نشوند. بِالْبَيناتِ وَالزُّبُرِ .(4)

11. آيه و أنزلنا إليك الذكر لتبين . . . دلالت دارد بر حجيت قول رسول خدا در بيان آيات قرآن وتفسير آن چه آن آياتى كه نسبت به مدلول خود صراحت دارند وچه آنهايى كه ظهور دارند وچه آنهايى كه متشابهند.(5)

12. معلم بودن پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)

پيامبر اكرم هم معلم كتاب الهى است هم مبلغ وهم مبين

معلم كتاب ... وَيعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ ... (البقرة، 129)

مبلغ كتاب: ... وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ (العنكبوت، 18)

مبين كتاب: ... وَأَنْزَلْنَا إِلَيكَ الذِّكْرَ لِتُبَينَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيهِمْ ... (النحل، 44)

قهر وتنبيه الهى نيز بر اساس تربيت ورحمت اوست. يأْخُذَهُمْ . . . فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ .(6)

13. تدريجى بودن عذاب ومجازات در آيات (45 تا 47) براى آن است كه هنوز احتمال هدايت در اين گروه وجود دارد ورحمت خداوند اجازه نمى دهد كه با اينها همچون سايرين رفتار شود، زيرا پروردگار شما رؤوف ورحيم است فإنّ ربكم لرؤوف رحيم .(7)

ص: 323


1- . همان، روح البيان ج5 ص38.
2- . الميزان ج12 ص399.
3- . همان.
4- . نور ج6 ص400.
5- . الميزان ج11 ص380.
6- . همان ص402.
7- . نمونه ج11 ص249.

آیه 48-55

اشاره

ت 55 - 48

أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلى ما خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَيْ ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّدًا لِلّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ (48) وَ لِلّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (49) يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ (50) وَ قالَ اللّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ فَإِيّايَ فَارْهَبُونِ (51) وَ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لَهُ الدِّينُ واصِبًا أَ فَغَيْرَ اللّهِ تَتَّقُونَ (52) وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ ثُمَّ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ (53) ثُمَّ إِذا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ إِذا فَريقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ (54) لِيَكْفُرُوا بِما آتَيْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (55)

ترجمه

آيا آنها مخلوقات خدا را نديدند كه سايه هايشان از راست و چپ حركت دارند، و با خضوع براى خدا سجده مى كنند؟! * (نه تنها سايه ها، بلكه) تمام آنچه در آسمانها و زمين از جنبندگان وجود دارد، و همچنين فرشتگان، براى خدا سجده مى كنند و تكبر نمى ورزند. * آنها (تنها) از (مخالفت) پروردگارشان، كه حاكم بر آنهاست، مى ترسند، و آنچه را ماموريت دارند انجام مى دهند. * خداوند فرمان داده: «دو معبود (براى خود) انتخاب نكنيد، معبود (شما) همان خداى يگانه است، تنها از (كيفر) من بترسيد!» * آنچه در آسمانها و زمين است، از آن اوست، و دين خالص (نيز) همواره از آن او مى باشد، آيا از غير او مى ترسيد؟! * آنچه از نعمتها داريد، همه از سوى خداست! و هنگامى كه ناراحتى به شما رسد، فقط او را مى خوانيد!* (اما) هنگامى كه ناراحتى و رنج را از شما برطرف مى سازد، ناگاه گروهى از شما براى پروردگارشان همتا قائل مى شوند. * (بگذار) تا نعمتهايى را كه به آنها داده ايم كفران كنند! (اكنون) چند روزى (از متاع دنيا) بهره گيريد، اما بزودى خواهيد دانست (سرانجام كارتان به كجا خواهد كشيد)!

تفسير

الف . قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سرزنش از كفار پيرامون عدم دقت در تحول سايه هاى خويش، خضوع تمام مخلوقات آسمان و زمين در برابر خداوند، خوف فرشتگان از مقام پروردگار، لزوم پرستش خداوند يگانه و ترس از او،

ص: 324

مالكيت خداوند نسبت به موجودات نظام هستى، تمام نعمت ها از ناحيه خداوند، ناله وزارى انسان به سوى خداوند به هنگام مشكلات و شرك ورزى پس از نجات، تهديد خداوند نسبت به كفار.

ب . «يتفيؤ» از ماده «فىء» به معنى بازگشت و رجوع است.

بعضى گفته اند عرب سايه موجودات را به هنگام صبحگاهان، «ظل» مى نامد و در عصرگاهان «فىء»، و اگر مى بينيم به قسمتى از غنائم و اموال فىء گفته مى شود، اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه بهترين غنائم دنيا همچون سايه عصر گاه است كه بزودى زائل وفانى مى شود.

ولى با توجه به اينكه در آيه فوق به سايه هاى راست و چپ اشياء اشاره شده و كلمه «فىء» براى همه آنها به كار رفته استفاده مى شود كه فىء در اينجا معنى وسيعى دارد و هر گونه سايه را شامل مى شود.

هنگامى كه انسان در موقع طلوع آفتاب رو به طرف جنوب بايستد مى بيند قرص خورشيد از سمت چپ، از افق مشرق، سر بر مى آورد، و سايه همه اجسام به طرف راست او مى افتند كه همان طرف غرب است، اين امر هم چنان ادامه دارد و سايه ها مرتبا به طرف راست جابجا مى شوند، تا زوال ظهر در اين هنگام، سايه ها به طرف چپ تغيير مكان مى دهند تا هنگام غروب آفتاب كه سايه هاى بزرگ و طولانى اجسام در طرف مشرق گسترده مى شوند و با غروب آفتاب، همه آنها پنهان مى گردند.

در اينجا خداوند حركت سايه هاى اجسام را در راست و چپ به عنوان نشانه اى از عظمتش معرفى مى كند و آنها را در حال سجده براى پروردگار و خاضع مى داند.

ج . نكته ديگر اينكه يمين (راست) در آيه فوق به صورت مفرد و شمائل (چپ) به صورت جمع آمده است.

اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه سايه در آغاز صبح (براى كسانى كه متوجه نقطه جنوب هستند) در طرف راست مى افتد سپس دائما به طرف چپ حركت مى كند تا به هنگام غروب كه در افق مشرق محو مى گردد.

اين احتمال را نيز مفسران داده اند كه يمين گرچه مفرد است ولى گاهى از آن اراده جمع

ص: 325

مى شود و در اينجا منظور جمع است.

د . دابه به معنى موجودات جنبنده است، و از آن مفهوم حيات و زندگى نيز استفاده مى شود، و اينكه آيه فوق مى گويد تمام جنبندگانى كه در آسمان و زمين هستند براى خدا سجده مى كنند از آن استفاده مى كنيم كه موجودات زنده مخصوص به كره زمين نيست، بلكه در كرات آسمانى نيز موجودات زنده و جنبنده اى وجود دارد.

ه - . مسلما كلمه مِنْ فَوْقِهِمْ اشاره به بالا بودن حسى و مكانى نيست بلكه به برترى مقامى اشاره مى كند، چرا كه خدا از همه برتر و بالاتر است.

در آيه 61 سوره انعام مى خوانيم وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ : «او بر فراز بندگان قاهر است» وحتى فرعون هنگامى كه مى خواست قدرت و قوت خود را نشان بدهد مى گفت وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ : «من بر فراز آنها قاهرم».

در تمام اين موارد، «فوق» همان برترى مقامى را بيان مى كند.

و . «واصب» در اصل از ماده «وصوب» به معنى دوام گرفته شده است، و بعضى آن را به معنى «خالص» تفسير كرده اند (طبعا تا چيزى خالص نباشد دوام پيدا نخواهد كرد) و ممكن است تعبير آيه فوق اشاره به هر دو جهت باشد.

ز . «تجئرون» در اصل از ماده جؤار (بر وزن غبار) به معنى آواى چهار پايان و وحوش است كه بى اختيار به هنگام درد و رنج سر مى دهند و سپس به عنوان كنايه در همه ناله هايى كه بى اختيار از درد و رنج برمى خيزد به كار رفته است، انتخاب اين تعبير در اينجا مخصوصا اين نكته را مى رساند كه در آن زمان كه مشكلات فوق العاده زياد مى شود و كارد به استخوان مى رسد و بى اختيار فرياد درد و رنج مى كشيد، آيا در آن زمان جز «الله» را مى خوانيد؟! پس چرا در حال آرامش و مشكلات كوچك دست به دامن بت مى زنيد؟!

ح . در آيه 55، پس از ذكر دلائل منطقى فوق و روشن شدن حقيقت، با لحنى تهديد آميز چنين مى گويد: «نعمتهايى را كه به شما داده ايم كفران كنيد و چند روزى از اين متاع دنيا بهره مند شويد ولى بزودى خواهيد دانست» نتيجه و پايان كارتان چيست لِيكْفُرُوا بِما آتَيناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ .

اين درست به آن مى ماند كه انسان شخص متخلف و منحرفى را با دلائل مختلف،

ص: 326

نصيحت و ارشاد كند و سرانجام چون امكان دارد اين نصايح و اندرزها در او اثر نكند با يك جمله تهديد آميز گفتار خود را پايان مى دهد و مى گويد: با توجه به اين مطالبى كه گفتم باز هم هر چه از دستت بر مى آيد بكن ولى نتيجه كارت را به زودى خواهى ديد.

بنابراين «لام» در «ليكفروا» لام امر است، امرى كه براى تهديد بيان شده، همانند «تمتعوا» كه آنهم امر است به عنوان تهديد. در واقع اين آيه شبيه به آيه 30 سوره ابراهيم است: قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ: بگو چند روزى از لذات اين جهان بهره گيريد كه سر انجام كار شما آتش دوزخ است.(1)

نكته ها

1. نه فقط خود اشياء، بلكه آثار و خواص اشياء، همچون سايه آنها در برابر خداوند خاضعند ضلاله . . . سجدا .(2)

2. آيه و لله يسجد ما فى السماوات... دلالت دارد بر اينكه در غير كره زمين از كرات آسمان نيز جنبندگانى هستند كه در آنجا مسكن داشته و زندگى مى كنند.(3)

3. استكبار هميشه مذموم است چرا كه يا استكبار به خلق است يا خالق. استكبار به خلق از اين جهت مذموم است كه هر دو در فقر و احتياج مساويند و هيچ يك از آن دو مالك نفع و ضرر خويش نيستند اما استكبار مخلوق به خالق از اين جهت مذموم است كه جز با فرض استقلال و غناى ذاتى تحقق نمى پذيرد و چنين فرضى همانا غفلت ورزيدن از مقام پروردگار است زيرا نسبت ميان عبد و پروردگارش نسبت ذلت و عزت و فقر و غنا است. فرشتگان چون غافل از اين نسبت نيستند در برابر خداوند استكبار نمى ورزند.(4)

4. لا يعْصُونَ اللهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يفْعَلُونَ ما يؤْمَرُونَ از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه نشانه نفى استكبار دو چيز است: ترس در برابر مسئوليت ها، و انجام فرمان هاى خدا بدون چون و چرا كه يكى اشاره به وضع روانى افراد غير مستكبر دارد، و ديگرى اشاره به طرز

ص: 327


1- . نمونه ج11 ص252.264.
2- . نور ج6 ص402.
3- . الميزان ج12 ص385، نمونه ج11 ص387.
4- . الميزان ج12 ص386.

عمل آنها و برخوردشان با قوانين و دستورات، و دومى انعكاسى است از اولى و تحقق عينى آن است.(1)

5. ترس ما از خدا، بخاطر گناهانمان است، امّا ترس فرشتگان از خدا، ناشى از مقام وعظمت پروردگار است. يخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ (چنان كه در مورد مؤمنان نيز قرآن مى فرمايد: وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ (نازعات، 40).(2)

6. جالب اينكه در اين آيه تنها نفى دو معبود شده است، در حالى كه مى دانيم مشركان عرب، بتها و معبودهاى بسيار زيادى داشته، و بتخانه هاى آنها مملو از انواع و اشكال بتهاى مختلف بود، اين تعبير ممكن است اشاره به يكى از چند نكته و يا همه نكات زير باشد:

الف. آيه مى گويد حتى پرستش دو معبود غلط است تا چه رسد به پرستش معبودهاى متعدد و به تعبير ديگر حد اقل را بيان كرده تا بقيه به طور مؤكدترى نفى شوند، زيرا هر عددى را بخواهيم ما فوق واحد انتخاب كنيم بايد از دو بگذريم.

ب. در اينجا همه معبودهاى باطل، يكى محسوب شده، مى گويد آنها را در مقابل حق قرار ندهيد، و دو معبود (حق و باطل) را نپرستيد.

ج. عربهاى جاهلى در حقيقت دو معبود براى خود انتخاب كرده بودند: معبودى كه خالق و آفريننده جهان است يعنى الله كه به او اعتقاد داشتند، و ديگر معبودى كه او را واسطه ميان خود و الله و منشا خير و بركت و نعمت مى دانستند، يعنى بتها.

د- ممكن است آيه فوق ناظر به نفى عقيده «ثنويين» (دوگانه پرستان) همانها كه قائل به خداى خير و خداى شر بودند باشد، چرا كه آنها منطقى هر چند ضعيف و نادرست براى خود در اين دوگانه پرستى داشتند ولى بت پرستان عرب حتى اين منطق ضعيف را هم نداشتند.

مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در ذيل همين آيه جمله لطيفى از بعضى از حكماء نقل مى كند و آن اينكه «پروردگار به تو دستور داده است كه دو معبود را مپرست، اما تو آن همه معبود براى خود ساختى، نفس سركش تو بتى است، و هوى و هوست بت ديگر، و دنيا و هدفهاى

ص: 328


1- . نمونه ج11 ص256.
2- . نور ج6 ص404.

ماديت بتهاى ديگر، تو حتى در برابر انسانها سجده مى كنى تو چگونه يگانه پرستى»؟!(1)

7. در برابر مشركان كه در چند آيه قبل مى گفتند: اگر خدا مى خواست ما مشرك نمى شديم، اين آيه مى گويد: خداوند شما را از شرك نهى كرده است. پس چگونه مى خواسته كه شما مشرك شويد!؟.(2)

8. اگر كفران نعمت را غرض و نتيجه شرك ايشان قرار داد بدين جهت است كه اينان در مسير زندگى جز كفران، هدف ديگرى ندارند و تنها هدفشان كفران نعمتهاى خدا و ترك شكر اوست.(3)

9. از اينكه نفرمود: سرگرم چه باشيد (فتمتعوا)، براى اين بود كه اطلاق كلام شامل همه ماديات شده و بفهماند كه بطور كلى به هر چيزى كه دل ببنديد بزودى در قيامت بر آن مؤاخذه خواهيد شد.(4)

10. در حقيقت قرآن به اين نكته باريك اشاره مى كند كه فطرت توحيد در وجود همه شما هست، ولى در حال عادى، پرده هاى غفلت و غرور و جهل و تعصب و خرافات آن را مى پوشاند.(5)

11. نعمت هاى الهى را، نتيجه تلاش و تحصيل و مديريت خود، يا شانس و تصادف نپنداريد. ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللهِ .(6)

12. نعمت ها از اوست، امّا سختى ها و ضررها از ماست. نِعْمَةٍ فَمِنَ اللهِ ، مَسَّكُمُ الضُّرُّ.

13. سيرى در آيات گذشته تا اينجا، شيوه دعوت و تربيت الهى را نشان مى دهد: او خداوند يگانه است إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ ، مالك همه چيز است لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَالْأَرْضِ ، مربّى است لَهُ الدِّينُ ، منعم است ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللهِ ، فريادرس است إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيهِ تَجْئَرُونَ ، پس آيا باز هم به سراغِ ديگران برويم ؟(7)

ص: 329


1- . نمونه ج11 ص259و260.
2- . نور ج6 ص404.
3- . الميزان ج12 ص395.
4- . همان.
5- . نمونه ج11 ص262.
6- . الميزان ج12 ص407.
7- . الميزان ج12 ص408.

14. خداوند تنها نجات دهنده

نظير آيه 53 نحل آيات ديگر است: وَ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِى الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِياهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ كَانَ الْإِنْسَانُ كَفُوراً (الإسراء، 67) قُلْ مَنْ ينَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ . قُلِ اللهُ ينَجِّيكُمْ مِنْهَا وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ (الأنعام، 63-64)

15. نظير آيه55 نحل لِيكْفُرُوا بِمَا آتَينَاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ 2 آيه ديگر است؛ (34 روم و 66عنكبوت)

ص: 330

آیه 56-60

اشاره

وَ يَجْعَلُونَ لِما لا يَعْلَمُونَ نَصيبًا مِمّا رَزَقْناهُمْ تَاللّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمّا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ (56) وَ يَجْعَلُونَ لِلّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ (57) وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِاْلأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيمٌ (58) يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ (59) لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلّهِ الْمَثَلُ اْلأَعْلى وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (60)

ترجمه

آنان براى بتهايى كه هيچ گونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند، سهمى از آنچه به آنان روزى داده ايم قرارمى دهند، به خدا سوگند، (در دادگاه قيامت،) از اين افتراها كه مى بنديد، بازپرسى خواهيد شد! * آنها (در پندار خود،) براى خداوند دختران قرارمى دهند، -منزه است (از اينكه فرزندى داشته باشد)- ولى براى خودشان، آنچه را ميل دارند قائل مى شوند. . . * در حالى كه هرگاه به يكى از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده، صورتش (از ناراحتى) سياه مى شود، و به شدت خشمگين مى گردد... * به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده، از قوم و قبيله خود متوارى مى گردد، (و نمى داند) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند؟! چه بد حكم مى كنند! * براى آنها كه به سراى آخرت ايمان ندارند، صفات زشت است، و براى خدا، صفات عالى است، و او قدرتمند و حكيم است.

تفسير

الف . قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قطعى بودن سئوال از كفار به جهت افتراء به خداوند، منزه بودن خداوند از داشتن دختر، ناراحتى شديد كفار به هنگام بشارت آنها به دختردار شدن و تحير آنها درباره نگه دارى دختر با خوارى، يا زنده به گور كردن، اختصاص وصف برتر از خداوند.

ب . اين آيات به سه قسمت از بدعتها و عادات شوم مشركان اشاره مى كند.

نخست مى گويد:

«اين مشركان براى بتهايى كه هيچگونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند، سهمى از آنچه به آنها روزى داده ايم قرار مى دهند» وَ يجْعَلُونَ لِما لا يعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْناهُمْ اين سهم،

ص: 331

قسمتى از شتران و چهارپايان و بخشى از زراعت بوده كه در سوره انعام آيه 136 به آن اشاره شده كه مشركان در جاهليت آنها را مخصوص بتان مى دانستند و در راه آنها خرج مى كردند، در حالى كه نه از ناحيه اين بتها سودى به آنها مى رسيد و نه از زيان آنها بيمناك بودند كه بخواهند با اين كار، رفع خطر كنند، و اين احمقانه ترين معامله اى بود كه آنها انجام مى دادند.

سپس اضافه مى كند «به خدا سوگند در دادگاه عدل قيامت از اين دروغها و تهمت ها بازپرسى خواهيد شد»! تَاللهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ .

دومين بدعت شوم آنها اين بود كه براى خداوندى كه از هرگونه آلايش جسمانى پاك است، دخترانى قائل مى شدند و «معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدايند» وَ يجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ .

ولى نوبت خودشان كه مى رسد «آنچه را ميل دارند براى خود قائل مى شوند» وَ لَهُمْ ما يشْتَهُونَ .

يعنى هرگز حاضر نبودند همين دختران را كه براى خدا قائل شده بودند براى خود نيز قائل شوند.

ج . آيه بعد اشاره به سومين عادت زشت و شوم آنها مى كند و مى گويد «هنگامى كه به يكى از آنها بشارت دهند خدا دخترى به تو داده آن چنان از فرط ناراحتى چهره اش تغيير مى كند كه صورتش سياه مى شود»! وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا .

و مملو از خشم و غضب مى گردد؛ وَ هُوَ كَظِيمٌ .

او براى نجات از اين ننگ و عار كه به پندار نادرستش، دامنش را گرفته «از قوم و قبيله خود به خاطر اين بشارت بدى كه به او داده شده است متوارى مى گردد» يتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ .

باز هم، موضوع خاتمه نمى يابد بلكه او دائما در اين فكر غوطه ور است كه «آيا اين ننگ را بر خود بپذيرد و دختر را نگهدارد و يا آن را زنده در زير خاك پنهان سازد»! أَ يمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يدُسُّهُ فِى التُّرابِ .

د . أَلا ساءَ ما يحْكُمُونَ منظور همان حكمى بود كه مى گفتند: دختران، مال خدا و پسران مال خود ما، يعنى هر چه به عقيده خودشان دوست نمى دارند مال خدا، و هر چه دوست مى دارند مال خودشان.(1)

ص: 332


1- . الميزان ج12 ص401.

نكته ها

1. مشركان، ملائكه را دختران خدا مى دانستند، چنان كه در آيه 19 سوره زخرف مى فرمايد: وَجَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً و در اين عقيده آنها، سه انحراف بود:

براى خدا فرزند قائل مى شوند، در حالى كه لَمْ يلِدْ وَ لَمْ يولَدْ.

ملائكه را دختر مى پنداشتند، در حالى كه آنها دختر و پسر ندارند.

آنها كه خود دختر را مايه ننگ مى دانستند، آن را به خدا نسبت مى دادند! أَ فَأَصْفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِكَةِ إِناثاً (اسراء، 40).(1)

2. پرسش: چرا مشركان فرشتگان را دختران خدا مى دانستند؟

پاسخ: اين پندار ممكن است بقاياى خرافاتى باشد كه از اقوام گذشته به عرب جاهلى رسيده بود، و نيز ممكن است به خاطر اين بوده كه فرشتگان از نظرها مستورند و اين صفت بيشتر در زنان وجود داشت.(2)

3. دليل تنفر اعراب جاهل از دختر، امور زير بوده است:

دختر نقش اقتصادى و توليدى نداشته وبار زندگى بوده است.

در جنگ كه سرنوشت قبيله به آن بوده، دختر قدرت جنگيدن و دفاع نداشته است.

در جنگ ها، دختران به اسارت رفته و مورد تجاوز دشمن قرار مى گرفتند.

4. فرو بردن خشم و غضبى كه همراه آن سياه شدن و برافروخته شدن چهره باشد، چه ارزشى دارد؟ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ (آن هم خشمى كه بر اثر يك عقيده خرافى باشد).

5. گاهى بزرگ ترين جنايت ها، زير پوشش مقدّس ترين شعارها صورت مى گيرد. أَيمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يدُسُّهُ فِى التُّرابِ (به نام حفظ آبرو، فرزندش را زنده به گور مى كند).(3)

ص: 333


1- . نور ج6 ص409.
2- . نمونه ج11 ص269.
3- . نور ج6 ص410.

آیه 61-64

اشاره

وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (61) وَ يَجْعَلُونَ لِلّهِ ما يَكْرَهُونَ وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى لا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النّارَ وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ (62) تَاللّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (63) وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فيهِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (64)

ترجمه

و اگر خداوند مردم را بخاطر ظلمشان مجازات مى كرد، جنبنده اى را بر پشت زمين باقى نمى گذارد، ولى آنها را تا زمان معينى به تاخير مى اندازد. و هنگامى كه اجلشان فرا رسد، نه ساعتى تاخير مى كنند، و نه ساعتى پيشى مى گيرند. * آنها براى خدا چيزهايى قرارمى دهند كه خودشان از آن كراهت دارند (فرزندان دختر)، با اين حال زبانشان به دروغ مى گويد سرانجام نيكى دارند! از اين رو براى آنان آتش است، و آنها از پيشگامان (دوزخ)اند. * به خدا سوگند، به سوى امت هاى پيش از تو پيامبرانى فرستاديم، اما شيطان اعمالشان را در نظرشان آراست و امروز او ولى و سرپرستشان است، و مجازات دردناكى براى آنهاست! * ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براى اينكه آنچه را در آن اختلاف دارند، براى آنها روشن كنى و(اين قرآن) مايه هدايت ورحمت است براى قومى كه ايمان مى آورند!

تفسير

الف . قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نابودى جنبندگان در صورت مؤاخذه در دنيا به جهت ظلم، مهلت خداوند به ستمگران، قرار دادن كفار دختر را براى خدا با اكراه خود از آن و دروغگويى آنان و معذب بودن كفار، شيطان زينت دهنده اعمال كفار وسرپرستى شيطان در قيامت و عذاب دردناك براى آنان.

ب. دابه به معنى هر گونه موجود زنده و جنبنده است، در اينجا ممكن است به قرينه على ظلمهم كنايه از انسانها باشد. يعنى اگر خداوند، انسانها را به خاطر ظلمشان مؤاخذه كند انسانى بر صفحه كره خاك باقى نخواهد ماند.

ص: 334

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور همه جنبندگان باشد، زيرا مى دانيم جنبندگان روى زمين معمولا براى انسان آفريده شده اند چنان كه قرآن مى گويد:

هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُمْ ما فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً او خدايى است كه آنچه را در روى زمين است به خاطر شما آفريد. (بقره، 29)

هنگامى كه انسان ها از ميان بروند، فلسفه وجود جنبندگان ديگر، نيز از ميان خواهد رفت ونسل آنها قطع مى شود.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه اگر ما به عموميت و وسعت مفهوم آيه بنگريم نتيجه اش آن خواهد بود كه هيچ انسانى در روى زمين، غير ظالم وجود ندارد، و هر كسى به سهم خود مرتكب ستمى شده است، كه اگر بنا بر مجازات سريع و فورى باشد، دامان همه را خواهد گرفت، با اينكه مى دانيم نه تنها پيامبران و امامان كه معصومند مصداق چنين ظلمى نيستند.

پاسخ اين سؤال را چنين مى توان گفت كه آيه يك حكم نوعى را بيان مى كند، نه عمومى و همگانى.

شاهد اين استثناء آيه 32 سوره فاطر است كه مى فرمايد: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَينا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيراتِ بِإِذْنِ اللهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِير .

ج . اجل مسمى چيست ؟

در اينكه منظور از أَجَلٍ مُسَمًّى چيست ؟ مفسران بيانات گوناگونى دارند، ولى با توجه به ساير آيات قرآن از جمله آيه 2 سوره انعام و آيه 34 سوره اعراف به نظر مى رسد كه منظور همان فرا رسيدن مرگ است، يعنى خداوند مردم را براى اتمام حجت تا پايان عمرشان مهلت مى دهد، شايد ظالمان به فكر اصلاح خويش بيفتند، در برنامه زندگى خود تجديد نظر به عمل آورند، و به سوى خدا و حق و عدالت باز گردند.

هنگامى كه اين مهلت پايان گرفت، فرمان مرگشان فرا مى رسد و از همان لحظه مرگ مجازاتها و كيفرها شروع مى شود.

د . بار ديگر با بيان تازه اى بدعت هاى زشت و خرافاتى را كه عرب هاى جاهلى داشتند (در زمينه تنفر از فرزندان دختر و اعتقاد به اينكه فرشتگان دختران خدايند) محكوم كرده

ص: 335

مى گويد: «آنها از يك سو از فرزندان دختر كراهت دارند ولى از سوى ديگر آن را براى خدا قائل مى شوند»! وَ يجْعَلُونَ لِلَّهِ ما يكْرَهُونَ .

اين تناقض عجيبى است و همانگونه كه در سوره نجم آيه 22 آمده است «اين يك تقسيم ناهنجار است»! اگر فرشتگان دختران خدايند، پس معلوم مى شود دختر چيز خوبى است، چرا شما از فرزندان دختر ناراحت مى شويد! و اگر بد است چرا براى خدا قائل هستيد؟

«و با اين حال آنها به دروغ مى گويند كه سرانجام نيك و پاداش خير از براى آنها است» وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى.

با كدام عمل، انتظار چنين پاداشى را دارند؟ با زنده بگور كردن دختران معصوم و بى گناه و بى دفاع ؟ و يا با تهمت و افتراء به ساحت مقدس پروردگار؟

اين احتمال را نيز بعضى از مفسران داده اند كه «حسنى» همان نعمت حسنى يعنى پسران است، چرا كه دختران را شوم و بد مى دانستند، ولى پسران را خوب و نعمت عالى مى دانستند.

ولى تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد، لذا بلافاصله مى گويد: «ناچار براى آنها آتش دوزخ است» لا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ.

يعنى نه تنها عاقبت نيكى ندارند، بلكه پايان كارشان جز آتش دوزخ نيست.

«و آنها از پيشگامان در آتشند» وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ .

«مفرط » از ماده «فرط » (بر وزن فقط ) معنى پيشگام و متقدم است.(1)

نكته ها

1. عدم تغيير در زمان مرگ

قرآن كريم در آيه مورد بحث مى فرمايد اجل انسان ها تقديم و تاخيرى در آن نيست: ... فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يسْتَقْدِمُونَ ، در آيه ديگر نمونه آنرا بيان مى كند: ... يقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَىءٌ مَا قُتِلْنَا هَاهُنَا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِى بُيوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ ... (آل عمران، 154)

2. مهلت دادن به كفار

ص: 336


1- . نمونه ج11 ص280.

نظير آيه 61 نحل : وَ لَوْ يؤَاخِذُ اللهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَكَ عَلَيهَا مِنْ دَابَّةٍ آيه 45 فاطر است: وَ لَوْ يؤَاخِذُ اللهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَى ظَهْرِهَا مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى ...

3. عدم تقديم و تاخير در قرآن هم درباره به پايان رسيدن مدت زندگانى امت ها (اعراف، 34؛ يونس، 49؛ نحل، 61) و هم درباره قيامت بيان شده است؛ قُلْ لَكُمْ مِيعَادُ يوْمٍ لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلَا تَسْتَقْدِمُونَ . (سبأ، 30)

4. كيفر الهى، بر اساس ظلم خود ماست؛ يؤاخِذُ اللهُ . . . بِظُلْمِهِمْ .

5. سنّت خداوند برمهلت دادن و تأخير كيفر است. يؤَخِّرُهُمْ در كار خداوند، امهال هست، امّااهمال نيست. كيفر الهى ديرو زود دارد، امّا سوخت وسوز ندارد.

6. رها بودن و آزاد بودنِ ستمگران در اعمالشان، نشانه اى بر حقانيت آنها نيست. يؤَخِّرُهُمْ .(1)

7. انسان گاه چنان دچار خيالات مى شود كه تصور مى كند، برتر از ديگران است و عاقبتش بهتر از ديگران مى باشد؛ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى. اين افراد در آيات ديگر نيز چنين معرّفى شده اند؛ يحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يحْسِنُونَ صُنْعاً (كهف، 104) و لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّى إِنَّ لِى عِنْدَهُ لَلْحُسْنى. (فصلت، 50)

8. پذيرفتن جلوه هاى شيطان، مقدّمه سلطه اوست؛ فَزَينَ . . . فَهُوَ وَلِيهُمُ .

9. خداوند به واسطه انبيا اتمام حجّت مى كند؛ لِتُبَينَ لَهُمُ .

10. قرآن هم كتاب قضاوت بين حقّ و باطل، هم وسيله ارشاد و هم وسيله دريافت رحمت الهى است. لِتُبَينَ ، هُدىً ، رَحْمَةً .(2)

11. همان طورى كه پيامبر موظف است معارف دين را براى مردم بيان كند بر دانشمندان نيز لازم است معارف دين را به مردم بياموزند چنانكه بر دانشمندان اهل كتاب لازم بود. وَإِذْ أَخَذَ اللهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَينُنَّهُ لِلنَّاسِ . (آل عمران، 187)

12. اهداف نزول قرآن كريم؛

ص: 337


1- . نور ج6 ص413.
2- . نور ج6 ص414.416

يادآورى فراموش شده ها: ان هو الّا ذكر للعالمين. (تكوير، 27)

تبيين مسائل مورد اختلاف: و ما انزلنا عليك الكتاب الّا لتبين لهم الذى اختلفوا فيه . (نحل، 64)

تدبّر: كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبّروا آياته. (ص، 29)

تفكر: و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزّل اليهم و لعلّهم يتفكّرون. (نحل، 44)

تعقل: انا انزلناه قرآناً عربياً لعلّكم تعقلون. (يوسف، 2)

درمان بيماريهاى روحى: يا ايها الناس قد جائتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور . (يونس، 57)

خروج از ظلمتها به نور: كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور . (ابراهيم، 2)

هدايت به راههاى امن و صراط مستقيم: قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين يهدى به الله من اتّبع رضوانه سبل السلام . . . و يهديهم الى صراط مستقيم. (مائده، 15)

حاكميت قوانين الهى: انا انزلنا اليك الكتاب بالحقّ لتحكم بين الناس بما اريك الله. (نساء، 105)

تقوى و پرهيزكارى: قرأناً عربياً غير ذى عوج لعلّهم يتقون. (زمر، 28)

ص: 338

آیه 65-69

اشاره

آيات 69 - 65

وَ اللّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (65) وَ إِنَّ لَكُمْ فِي اْلأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقيكُمْ مِمّا في بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَنًا خالِصًا سائِغًا لِلشّارِبينَ (66) وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخيلِ وَ اْلأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَرًا وَ رِزْقًا حَسَنًا إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (67) وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا يَعْرِشُونَ (68) ثُمَّ كُلي مِنْ كُلّ ِ الثَّمَراتِ فَاسْلُكي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فيهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (69)

ترجمه

خداوند از آسمان، آبى فرستاد، و زمين را، پس از آنكه مرده بود، حيات بخشيد! در اين، نشانه روشنى است براى جمعيتى كه گوش شنوا دارند! * و در وجود چهارپايان، براى شما (درسهاى) عبرتى است: از درون شكم آنها، از ميان غذاهاى هضم شده و خون، شير خالص وگوارا به شما مى نوشانيم! * و از ميوه هاى درختان نخل و انگور، مسكرات (ناپاك) و روزى خوب و پاكيزه مى گيريد، در اين، نشانه روشنى است براى جمعيتى كه انديشه مى كنند! * وپروردگار تو به زنبور عسل «وحى» (و الهام غريزى) نمود كه: از كوه ها و درختان وداربستهايى كه مردم مى سازند، خانه هايى برگزين! * سپس از تمام ثمرات (و شيره گلها) بخور و راه هايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده است، براحتى بپيما! از درون شكم آنها، نوشيدنى با رنگهاى مختلف خارج مى شود كه در آن، شفا براى مردم است، به يقين در اين امر، نشانه روشنى است براى جمعيتى كه مى انديشند.

تفسير

الف . قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: زنده شدن زمين بوسيله باران نشانه اى براى افراد شنوا، عبرت بودن دام ها براى انسان ها و بهره مندى از شير خالص آنها، نشانه خداشناسى در ميوه درختان خرما و انگور براى خرد ورزان، الهام پروردگار به زنبور براى خانه سازى و بهره مندى زنبور از ميوه ها و ساختن عسل، مايه درمان بودن عسل براى مردم.

ب . «فرث» در لغت به معنى غذاهاى هضم شده درون معده است كه به مجرد رسيدن به روده ها ماده حياتى آن جذب بدن مى گردد، و تفاله هاى آن به خارج فرستاده مى شود، در آن

ص: 339

حال كه اين غذاى هضم شده در درون معده است به آن «فرث» مى گويند و هنگامى كه تفاله هاى آن خارج شد «روث» (سرگين) گفته مى شود.

ج . «سكر» گرچه در لغت معانى مختلفى دارد، ولى در اينجا به معنى مسكرات و مشروبات الكلى است، و معنى مشهور آن همين است.

روشن است كه قرآن در اين آيه هرگز اجازه شرابسازى از خرما و انگور نداده بلكه با توجه به اينكه «مسكرات» را در مقابل «رزق حسن» قرار داده اشاره كوتاهى به تحريم خمر ونامطلوب بودن آن نموده است، بنابراين نياز به اين نداريم كه بگوئيم اين آيه قبل از نزول تحريم شراب نازل شده و اشاره اى به حلال بودن آن است، بلكه به عكس آيه، اشاره به حرام بودن آن مى كند و شايد اولين اخطار در زمينه تحريم خمر باشد.

د . كلمه وحى در اصل چنان كه راغب در مفردات مى گويد: به معنى اشاره سريع است، سپس به معنى القا كردن مخفيانه سخنى آمده است، ولى در قرآن مجيد وحى در معانى مختلفى به كار رفته، كه همه بازگشت به همان معنى اصلى مى كند:

از آن جمله وحى نبوت است كه در قرآن، فراوان از آن ياد شده است، در آيه 51 سوره شورى مى فرمايد: وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يكَلِّمَهُ اللهُ إِلَّا وَحْياً... : «خداوند با هيچ انسانى جز از طريق وحى سخن نمى گويد...».

و نيز وحى به معنى الهام است، خواه الهام خود آگاه باشد (در مورد انسان ها) مانند: وَأَوْحَينا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيهِ فَأَلْقِيهِ فِى الْيمِّ . (قصص، 7) و نيز وحى به معنى اشاره است چنان كه در داستان زكريا مى فرمايد: فَأَوْحى إِلَيهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيا : «زكريا به مردم با اشاره گفت صبح و شام، تسبيح خدا گوئيد». (مريم، 11)

و نيز به معنى رساندن مخفيانه پيام و خبر آمده است، چنان كه در آيه 112 سوره انعام مى فرمايد: يوحِى بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً: «شياطين انسانى و غير انسانى مطالب فريبنده و گمراه كننده را بطور مرموز به يكديگر مى رسانند».(1)

ص: 340


1- . نمونه ج11 ص289 .296

نكته ها

1. در آيه قبل، نزول كتاب كه مايه زنده شدن دلهاست، مطرح شد، در اين آيه، نزول باران كه سبب زنده شدن زمين است، مطرح گرديده است.

2. زمين همچون انسان مرگ و حيات دارد؛ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها.

3. شير، يك غذاى كامل است كه هم به جاى آب است و هم به جاى غذا و تمام نيازهاى بدن را تأمين مى كند. در روايات مى خوانيم: شير، عقل را زياد، ذهن را صفا، چشم را روشنى، قلب را تقويت، پشت را محكم، و فراموشى را كم مى كند.

4. گوارا بودن، بايد براى همه مصرف كنندگان باشد، نه تنها انسان ها، و لذا نفرموده: «سائغا لكم» بلكه فرمود: سائِغاً لِلشَّارِبِينَ .

5. در دو آيه قبل سخن از آب و شير بود كه دو نوشيدنى طبيعى و مستقيم است. اين آيه سخن از نوشيدنى هايى است كه ما از طريق فشردن ميوه ها بدست مى آوريم. آنجا كه دست خدا در كار است، همه لطف و صفاست، آب باران و شير خالص، ولى آنجا كه دستِ بشر دخالت مى كند، گاهى رزق نيكو حاصل مى شود و گاهى شراب كه مايه فساد و تباهى است.(1)

6. نخستين ماموريت زنبوران در اين آيه ماموريت خانه سازى ذكر شده، و اين شايد به خاطر آن است كه مساله مسكن مناسب نخستين شرط زندگى است و به دنبال آن فعاليتهاى ديگر امكان پذير مى شود، و يا به خاطر آنكه ساختمان خانه هاى شش ضلعى زنبوران عسل كه شايد مليونها سال است به همين شكل در شرق و غرب جهان ادامه دارد از عجيبترين برنامه هاى زندگى آنها است. (2)

7. اضافه (سبل) به كلمه (رب) در جمله (ربك) براى اين است كه دلالت كند بر اينكه تمامى كارها و رفت و آمدهاى زنبور عسل با الهام انجام مى گيرد.(3)

ص: 341


1- . همان، ص416 .419
2- . نمونه ج11 ص298.
3- . الميزان ج12 ص424، روح المعانى ج7 ص421، التحرير ج13 ص167.

آیه 70-74

اشاره

وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفّاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ عَليمٌ قَديرٌ(70) وَ اللّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ فَمَا الَّذينَ فُضِّلُوا بِرَادّي رِزْقِهِمْ عَلى ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فيهِ سَواءٌ أَ فَبِنِعْمَةِ اللّهِ يَجْحَدُونَ (71)وَ اللّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجًا وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنينَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ (72) وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقًا مِنَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ شَيْئًا وَ لا يَسْتَطيعُونَ (73) فَلا تَضْرِبُوا لِلّهِ اْلأَمْثالَ إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (74)

ترجمه

خداوند شما را آفريد، سپس شما را مى ميراند، بعضى از شما به نامطلوب ترين سنين بالاى عمر مى رسند، تا بعد از علم و آگاهى، چيزى ندانند (و همه چيز را فراموش كنند)، خداوند دانا و تواناست! * خداوند بعضى از شما را بر بعضى ديگر از نظر روزى برترى داد (چرا كه استعدادها و تلاشهايتان متفاوت است)! اما آنها كه برترى داده شده اند، حاضر نيستند از روزى خود به بردگانشان بدهند و همگى در آن مساوى گردند، آيا آنان نعمت خدا را انكار مى نمايند (كه شكر او را ادا نمى كنند)؟! * خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد، و از همسرانتان براى شما فرزندان و نوه هايى به وجود آورد، و از پاكيزه ها به شما روزى داد، آيا به باطل ايمان مى آورند، و نعمت خدا را انكار مى كنند؟! * آنها غير از خدا، موجوداتى را مى پرستند كه هيچ رزقى را براى آنان از آسمانها و زمين در اختيار ندارند، و توان اين كار را نيز ندارند. * پس، براى خدا امثال (و شبيه ها) قائل نشويد! خدا مى داند، و شما نمى دانيد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: خداوند خالق و متوفى انسان، رسيدن برخى از انسان ها به دوران پيرى و فراموشى همه چيز، فضيلت دادن خداوند برخى را بر بعض ديگر در روزى، و ناسپاسى انسان در رزق خدا به جهت عدم بخشش به ناتوان ها، بهره مند ساختن انسان ها از نعمت همسران و پسران و نواده ها ورزق پاكيزه، و ناسپاسى بشر، سرزنش از پرستش بت ها و معبودان باطل.

ب . «حفدة» جمع «حافد» در اصل به معنى كسى است كه بدون انتظار پاداش، با سرعت

ص: 342

همكارى مى كند، ولى در آيه مورد بحث به عقيده بسيارى از مفسران، منظور نوه ها است وبعضى خصوص نوه هاى دخترى را گفته اند.

بعضى ديگر معتقدند كه بنون به فرزندان كوچك گفته مى شود و حفدة به فرزندان بزرگ كه مى توانند كمك و همكارى كنند. و بعضى هرگونه معاون و كمك كار را اعم از فرزندان و غير فرزندان دانسته اند.(1)

ج . «طيبات» در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هرگونه روزى پاكيزه را شامل مى شود، خواه جنبه مادى داشته باشد يا معنوى، جنبه فردى داشته باشد يا اجتماعى.(2)

د . آيه 73 و 74 به مساله شرك پرداخته و با لحنى پر از سرزنش و ملامت و توبيخ مى گويد: «آنها غير از خدا موجوداتى را پرستش مى كنند كه مالك روزى آنها از آسمان و زمين نيستند و كمترين نقشى در اين زمينه ندارند» وَ يعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شَيئاً .

نه تنها مالك چيزى در اين زمينه نيستند، بلكه «توانايى بر خلق و ايجاد و دسترسى به آنها نيز ندارند» وَ لا يسْتَطِيعُونَ

ه - . بعضى از مفسران گفته اند جمله فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ اشاره به منطقى است كه مشركان عصر جاهلى داشته اند (و شبيه آن در ميان بعضى از مشركان عصر ما نيز ديده مى شود) آنها مى گفتند ما اگر به سراغ بتها مى رويم به خاطر اين است كه ما شايسته پرستش خدا نيستيم بايد به سراغ بتها برويم كه آنها مقربان درگاه او هستند! خداوند همانند يك پادشاه بزرگ است كه وزراء و خاصان او به سراغ او مى روند، ولى توده مردم كه دسترسى به او ندارند به سراغ حواشى و خاصان و مقربانش خواهند رفت.

اينگونه منطق هاى زشت و غلط كه گاهى در لباس يك مثل انحرافى مجسم مى گردد، يكى از خطرناك ترين منطق ها است.

قرآن در پاسخ آنها مى گويد: «براى خداوند مثال نزنيد» يعنى مثالى كه متناسب با افكار محدود و موجودات «ممكن» و مملو از نقائص است.(3)

ص: 343


1- . نمونه ج11 ص315.
2- . همان، ص316.
3- . نمونه ج11 ص322.

نكته ها

1. نظير آيه 70 نحل آيه 5 سوره حج است؛ وَ مِنْكُمْ مَنْ يرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَى لَا يعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيئًا .

2. تغيير و تحولات كه در انسان پديد مى آيد، از قدرت و ضعف، علم و جهل، آگاهى و نسيان، همه بر اساس قدرت و علم خداوند است؛ إِنَّ اللهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ(1)

3. آيا ايجاد تفاوت با عدالت سازگار است ؟

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه آيا ايجاد تفاوت و اختلاف از نظر رزق و روزى در ميان مردم با اصول عدالت پروردگار و مساواتى كه بايد بر نظام جوامع بشرى حاكم باشد، سازگار است ؟

در پاسخ اين سؤال بايد به دو نكته دقيقا توجه داشت:

الف. بدون شك اختلافى كه در ميان انسانها از نظر بهره هاى مادى و درآمدها وجود دارد قسمت مهمش مربوط به تفاوت استعدادهاى آنها است، اين تفاوت استعدادهاى جسمانى و روحانى كه سرچشمه تفاوت در كميت و كيفيت فعاليتهاى اقتصادى مى شود بهره بعضى را بيشتر و در آمد بعضى را كمتر مى كند.

البته ترديدى نيست كه گاهى صرفا حوادثى كه از نظر ما جنبه تصادف دارد سبب مى شود كه بعضى به مواهب بيشترى دست يابند، ولى اينها را مى توان امور استثنايى شمرد، آنچه پايه وضابطه اصلى در غالب موارد است، همان تفاوت در كميت يا كيفيت تلاش ها است.

ب. اگر از «شعارهاى» كاذب و خالى از «شعور» بگذريم، فرض كنيد ما يك روز بتوانيم همان انسانها قالبى و خيالى از هر نظر بسازيم و كره زمين را از پنج هزار ميليون نفر انسان هم شكل و هم قواره و هم ذوق و هم فكر و همسان از هر نظر، درست مانند سيگارهايى كه به يك كارخانه سفارش داده اند، پر كنيم.

آيا آن روز زندگى خوبى نصيب انسان ها خواهد شد؟ مسلما نه، جهنمى پيدا مى شود كه همه در آن در زحمت خواهند بود، همه به يك سو حركت مى كنند، همه يك چيز

ص: 344


1- . نور ج6 ص423.

مى خواهند، همه يك پست مى طلبند، همه يك نوع غذا را دوست دارند و همه مى خواهند يك كار واحد انجام دهند.

بديهى است خيلى زود عمر چنين زندگى پايان مى يابد و بفرض باقى بماند زندگى خسته كننده بى روح و يكنواختى خواهد بود كه چندان تفاوتى بامرگ ندارد.(1)

4. رزق انسان، با زرنگى نيست. وَ اللهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ چنان كه در جاى ديگر آمده: نَحْنُ قَسَمْنا بَينَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ

5. خداوند، هم نيازهاى روحى و روانى را تأمين مى كند؛ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً... بَنِينَ وَحَفَدَةً و هم نيازهاى مادى را؛ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيباتِ .

6. معبودهاى خيالى شما، نه قدرت ريزش باران از آسمان دارند و نه قدرت روياندن گياه در زمين؛ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ .

7. معبودهاى ساختگى، نه تنها قادر بر كارهاى بزرگ نيستند، حتّى قادر به كوچك ترين كارها هم نيستند؛ رِزْقاً . . . شَيئاً.(2)

ص: 345


1- . نمونه ج11 ص313.312
2- . نور ج6 ص426 .425

آیه 75-78

اشاره

ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبْدًا مَمْلُوكًا لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْرًا هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (75) وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (76) وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما أَمْرُ السّاعَةِ إِلاّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلّ ِ شَيْ ءٍ قَديرٌ(77) وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (78)

ترجمه

خداوند مثالى زده: برده مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست، و انسان (با ايمانى) را كه از جانب خود، رزقى نيكو به او بخشيده ايم، و او پنهان و آشكار از آنچه خدا به او داده، انفاق مى كند، آيا اين دو نفر يكسانند؟! شكر مخصوص خداست، ولى اكثر آنها نمى دانند! * خداوند مثالى (ديگر) زده است: دو نفر را، كه يكى از آن دو، گنگ مادرزاد است، و قادر بر هيچ كارى نيست، و سربار صاحبش مى باشد، او را در پى هر كارى بفرستد، خوب انجام نمى دهد، آيا چنين انسانى، با كسى كه امر به عدل و داد مى كند، و بر راهى راست قرار دارد، برابر است ؟!* غيب آسمانها و زمين، مخصوص خداست (و او همه را مى داند)، و امر قيامت (بقدرى نزديك و آسان است) درست همانند چشم برهم زدن، و يا از آن هم نزديكتر، چرا كه خدا بر هر چيزى تواناست! * و خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود در حالى كه هيچ چيز نمى دانستيد، و براى شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شكر نعمت او را بجا آوريد!

تفسير

الف . قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تمثيل عدم تساوى، بنده زر خريد ناتوان با انسان انفاق گر در نهان و آشكار، و تمثيل به عدم تساوى انسان لال كه داراى هيچ خيرى نيست با انسانى كه به عدالت فرمان مى دهد و بر صراط مستقيم است، اختصاص غيب آسمان ها و زمين به خداوند و قدرت الهى به ايجاد قيامت در يك لحظه، نادانى بشر به هنگام تولد و آگاهى او بوسيله نعمت چشم و گوش از طرف خداوند بمنظور شكر گزارى.

ص: 346

ب . دو مثال زنده براى مؤمن و كافر!

در تعقيب آيات گذشته كه از ايمان و كفر و مؤمنان و مشركان سخن مى گفت در آيات مورد بحث با ذكر دو مثال زنده و روشن، حال اين دو گروه را مشخص مى كند:

در نخستين مثال، «مشركان» را به برده مملوكى كه توانايى هيچ چيز را ندارد، و «مؤمنان» را به انسان غنى و بى نيازى كه از امكانات خود همگان را بهره مند مى سازد تشبيه مى كند، و مى گويد: «خداوند برده مملوكى را به عنوان مثال ذكر مى كند كه قادر بر هيچ چيز نيست»! ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا يقْدِرُ عَلى شَىءٍ.

«و در مقابل آن انسان با ايمانى را مثل مى زند كه به او رزق حسن و انواع روزى ها و مواهب پاكيزه بخشيده است» وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً.

اين انسان آزاده با داشتن امكانات فراوان «پنهان و آشكار از آنچه در اختيار دارد انفاق مى كند» فَهُوَ ينْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً.

« آيا اين دو نفر يكسانند»؟! هَلْ يسْتَوُونَ .

مسلماً نه، بنابراين «همه حمد و ستايش مخصوص خداست» الْحَمْدُ لِلَّهِ .

خداوندى كه بنده اش آزاده و پر قدرت و پر بخشش است، نه از آن بتها كه بندگانشان آن چنان ناتوان و محدود و بى قدرت و اسيرند! «ولى اكثر آنها (مشركان) نمى دانند» بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يعْلَمُونَ .

ج . دگر بار مثال گوياى ديگرى براى بندگان بت، و مؤمنان راستين مى زند و آنها را به ترتيب به گنگ مادرزادى كه در عين حال برده و ناتوان است، و يك انسان آزاده گويا كه دائما به عدل و داد دعوت مى كند و بر صراط مستقيم قرار دارد تشبيه مى نمايد، مى فرمايد:

«خداوند دو مرد را مثل زده است، كه يكى از آنها گنگ مادر زاد است و قادر بر هيچ كارى نيست» وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلًا رَجُلَينِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يقْدِرُ عَلى شَىءٍ.

«او در عين برده بودن سربارى است براى مولا و صاحبش» وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ .

به همين دليل «او را به دنبال هر برنامه اى بفرستد توانايى بر انجام كار خوبى ندارد» أَينَما يوَجِّهْهُ لا يأْتِ بِخَيرٍ .

به اين ترتيب او داراى چهار صفت كاملا منفى است: گنگ مادر زاد بودن ناتوانى

ص: 347

مطلق، سربار صاحبش بودن، و هنگامى كه به دنبال كارى فرستاده شود، هيچ گام مثبتى برنخواهد داشت.

اين صفات چهارگانه كه در عين حال علت و معلول يكديگرند، ترسيمى از يك انسان، صد در صد منفى است، كه وجودش، منشا هيچ خير و بركتى نمى باشد، و سربار جامعه و يا خانواده خويش است.

آيا چنين كسى با آن كس كه زبان گويا و فصيح دارد، و مرتبا به عدل و داد دعوت مى كند، و بر جاده صاف، و راه راست قرار دارد، مساوى است ؟(1)

د. كلمه «امهات» جمع «ام» است و بجاى «امات»، «امهات» گفته مى شود، يعنى حرفِ «ها» در جمع زايد است.(2)

نكته ها

1. التفات از اسم غائب به ضمير متكلم مع الغير در ضرب الله مثلاً... من رزقناه منّا... به خاطر عظمت دادن رزق است، يعنى خداوند امر رزق رساندن را تعظيم كرده است و اين تعظيم را با كلمه (منّا) تأكيد كرده است.

2. شما كه دو انسان (مولى و عبد) را يكسان نمى دانيد، چگونه خالق و مخلوق را مساوى مى دانيد؛ هَلْ يسْتَوِى .

3. انفاق سرّى از انفاق عَلَنى بهتر است. (كلمه «سر» قبل از «جهر» آمده است).(3)

4. در آيات 75 و 76 از ميان تمام برنامه هاى موحدان انگشت روى دعوت به عدل و گام نهادن بر جاده مستقيم گذارده شده است، و اين نشان مى دهد كه ريشه اصلى خوشبختى يك انسان يا يك جامعه انسانى در اين دو است: داشتن برنامه صحيحى كه نه شرقى باشد و نه غربى و سپس دعوت به اجراى اصول عدالت آن هم نه به صورت يك برنامه موقت بلكه يك برنامه مستمر و هميشگى باشد.(4)

ص: 348


1- . نمونه ج11 ص326 .328
2- . نور ج6 ص430.
3- . روح المعانى ج7 ص429 .432.
4- . نمونه ج11 ص332.

5. جمله وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ براى اين آورده نشده كه اصل قيامت و امكان آن را اثبات كند، بلكه براى نفى و انكار دشوارى و مشقت در اقامه آن آورده شده تا بفهماند اقامه قيامت بر خدا دشوار نيست، و بلكه بسيار آسان است.(1)

6. قيامت، شدنى است، زيرا خداوند هم علم به همه چيز دارد و هم قدرت بر دوباره آفريدن؛ لِلَّهِ غَيبُ ، السموات ... عَلى كُلِّ شَىءٍ قَدِيرٌ.(2)

7. جمله لا تَعْلَمُونَ شَيئاً نظريه علماء نفس كه مى گويند: لوح نفس بشر در ابتداى تكونش از هر نقشى خالى است- به طورى كه گفته شد- و بعدا به تدريج چيزهايى در آن نقش مى بندد را تاييد مى كند.(3)

اگر نخست از «گوش» نام مى برد و سپس از «چشم»، با اينكه چشم ظاهراً دايره فعاليت وسيع ترى دارد شايد به خاطر آنست كه در نوزاد نخست فعاليت گوش شروع مى شود و بعد از مدتى چشمها قدرت ديد را پيدا مى كنند.(4)

8. تشكر از هر نعمت، به كارگيرى صحيح آن است. زيرا قرآن از گروهى انتقاد مى كند كه چشم دارند ولى حقايق را نمى بينند، گوش دارند ولى حاضر به شنيدن حقّ نيستند؛ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ ... لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ .(5)

9. در آيه 78 نحل مى فرمايد: ما نعمت سمع و بصر و افئده را به شما عنايت كرديم. شايد شكرگزار باشيد؛ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ، لكن در سه آيه ديگر گلايه ميكند كه شكرگزارى شما اندك خواهد بود. جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا مَا تَشْكُرُونَ . (ملك، 23؛ سجده، 9؛ مومنون، 78)

10. علم بر دو قسم است؛

كسبى؛ وَ اللهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ . (نحل، 78)

ص: 349


1- . الميزان ج12 ص441.
2- . نور ج6 ص430.
3- . الميزان ج12 ص451.
4- . نمونه ج11 ص337.
5- . نور ج6 ص431.

لدنى؛ درباره خضر مى فرمايد: فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَينَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً. (كهف، 65)

درباره داوود و سليمان نيز مى فرمايد: وَ لَقَدْ آتَينَا دَاوُدَ وَ سُلَيمَانَ عِلْماً وَ قَالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنَا عَلَى كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ . (نمل، 15)

ص: 350

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109