تفسیر نسیم رحمت جلد 5

مشخصات کتاب

سرشناسه : دهقان، اکبر، 1344 -

عنوان و نام پديدآور : تفسیر نسیم رحمت/ نویسنده اکبر دهقان.

مشخصات نشر : قم: حرم حضرت معصومه سلام الله عليها، 1391.

مشخصات ظاهری : 14ج.

شابک : 1600000 ریال: دوره: 978-600-7006-14-6 ؛ ج.1: 978-600-7006-00-9 ؛ ج.2: 978-600-7006-01-6 ؛ ج.3: 978-600-7006-02-3 ؛ ج.4: 978-600-7006-03-0 ؛ ج.5: 978-600-7006-04-7 ؛ ج.6: 978-600-7006-05-4 ؛ ج.7: 978-600-7006-06-1 ؛ ج.8: 978-600-7006-07-8 ؛ ج.9: 978-600-7006-08-5 ؛ ج.10: 978-600-7006-09-2 ؛ ج.11: 978-600-7006-10-8 ؛ ج.12: 978-600-7006-11-5 ؛ ج.13: 978-600-7006-12-2 ؛ ج.14: 978-600-7006-13-9

يادداشت : کتاب حاضر سال 1392 تجدید چاپ شده است.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

مندرجات : ج.1. حمد و بقره.-ج.2. بقره، آل عمران.-ج.3. نسا، مایده و انعام.-ج.4. انعام، اعراف و انفال.-ج.5. توبه، یونس و هود.-ج.6.یوسف، رعد، ابراهیم، حجر و نحل.-ج.7. نحل، اسرا، کهف و مریم.-ج.8. طه، انبیا، حج و مومنون.-ج.9.نور، فرقان، شعرا و نمل.-ج.10.عنکبوت، روم، لقمان و سجده.-ج.11.احزاب، سبا، فاطر، یس، صافات، ص، زمر.-ج.12. زمر، غافر ... ذاریات.-ج.13. ذاریات، طور... حاقه، معراج.-ج.14.نوح، جن ...فلق و ناس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century

رده بندی کنگره : BP98

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 5932235

اطلاعات رکورد کتابشناسی : ركورد كامل

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر نسیم رحمت

نویسنده اکبر دهقان

ص: 2

تفسیر نسیم رحمت

جلد 5

ص: 3

اهداء به چهارده معصوم علیهم السلام

ص: 4

سوره توبه

اشارة

ص: 5

ص: 6

آیه 1-4

اشاره

بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ (1)

فَسيحُوا فِي اْلأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَ أَنَّ اللّهَ مُخْزِي الْكافِرينَ (2) وَ أَذانٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النّاسِ يَوْمَ الْحَجّ ِ اْلأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَريءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَ بَشِّرِ الَّذينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَليمٍ (3) إِلاَّ الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئًا وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ (4)

ترجمه

(اين، اعلامِ ) بيزارى از سوى خدا وپيامبر او، به كسانى از مشركان است كه با آنها عهد بسته ايد!* با اين حال، چهار ماه (مهلت داريد كه آزادانه) در زمين سير كنيد (و هر جا مى خواهيد برويد، وبينديشيد). وبدانيد شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد، (و از قدرت او فرار كنيد. وبدانيد) خداوند خواركننده كافران است.* واين، اعلامى است از ناحيه خدا وپيامبرش به (عموم) مردم در روزِ حجِ اكبر [ \ روز عيد قربان] كه: خداوند وپيامبرش از مشركان بيزارند! با اين حال، اگر توبه كنيد، براى شما بهتر است واگر سرپيچى نماييد، بدانيد شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد (و از قلمرو قدرتش خارج شويد). وكافران را به مجازات دردناك بشارت ده!* مگر كسانى از مشركان كه با آنها عهد بستيد، وچيزى از آن را در حقّ شما فروگذار نكردند، واحدى را ضدّ شما تقويت ننمودند؛ پيمان آنان را تا پايان مدتشان محترم بشمريد؛ زيرا خداوند پرهيزكاران را دوست دارد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اظهار برائت خدا وپيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، (الغاى پيمان) نسبت به مشركان پيمان شكن، مهلت چهارماه براى تعيين تكليف (دست بردارى از بت پرستى يا قتال)، اعلام بيزارى از ناحيه خدا وپيامبر در روز عيد قربان وقتال با آنان مگر با مشركان پايبند به تعهد.

ب. در محيط دعوت اسلام گروه هاى مختلفى وجود داشتند كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) با هر يك از آنها طبق موضع گيرى هايشان رفتار مى كرد: گروهى با پيامبر(صلی الله علیه و آله) هيچ گونه پيمانى نداشتند

ص: 7

وپيامبر(صلی الله علیه و آله) در مقابل آنها نيز هيچ گونه تعهدى نداشت. گروه هاى ديگرى در «حديبيه» ومانند آن پيمان ترك مخاصمه با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بسته بودند، اين پيمان ها بعضى داراى مدت معين بود وبعضى مدتى نداشت.

در اين ميان بعضى از طوايفى كه با پيامبر(صلی الله علیه و آله) پيمان بسته بودند، يك جانبه وبدون هيچ مجوّزى پيمانشان را به خاطر همكارى آشكار با دشمنان اسلام شكستند ويا در صدد از ميان بردن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) برآمدند، همانند يهود «بنى نضير» و«بنى قريظه». پيامبر هم در مقابل آنان شدت عمل به خرج داد وهمه را از مدينه طرد كرد، ولى قسمتى از پيمان ها هنوز به قوت خود باقى بود، اعم از پيمان هاى مدت دار وبدون مدت.

آيه اول مورد بحث به تمام مشركان (بت پرستان) اعلام مى كند كه هر گونه پيمانى با مسلمانان داشته اند لغو خواهد شد ومى گويد اين اعلام برائت وبيزارى خداوند وپيامبرش از مشركانى كه با آنان عهد بسته ايد مى باشد: برائة من الله ورسوله الى الذين عاهدتم من المشركين . سپس براى آن ها يك مهلت چهار ماهه قائل مى شود كه در اين مدت بيانديشند ووضع خود را روشن سازند وپس از انقضاى چهار ماه يا بايد دست از آيين بت پرستى بكشند يا آماده پيكار گردند ومى گويد: چهار ماه در زمين آزادانه به هر كجا مى خواهيد برويد (ولى بعد از چهار ماه وضع دگرگون خواهد شد): فسيحوا فى الارض اربعة اشهر .(1)

ج. سؤال: مى دانيم كه در اسلام مخصوصا اهميت فوق العاده اى به مسأله وفاى به عهد وپايبند بودن به پيمان ها - حتى در برابر كافران ودشمنان - داده شده است، با اين حال اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه قرآن دستور مى دهد پيمان مشركان يك جانبه لغو گردد؟

پاسخ اين سؤال با توجه با امور زير روشن مى شود:

اولاً به طورى كه در آيه 7 و8 همين سوره (چند آيه بعد) تصريح شده اين لغو پيمان بدون مقدمه نبوده است، بلكه از آنها قراين ونشانه هايى بر نقض پيمان آشكار شده بود وآنان آماده بودند در صورت توانايى بدون كمترين اعتنا به پيمان هايى كه با مسلمانان دارند، ضربه كارى را بر آنان وارد سازند.

ص: 8


1- . نمونه، ج 7، ص 281 - 282.

اين كاملاً منطقى است كه اگر انسان ببيند دشمن خود را آماده براى شكستن پيمان مى كند پيش از آنكه غافلگير شود اعلام لغو پيمان كرده ودر برابر او به پا خيزد.

ثانيا در پيمان هايى كه به خاطر شرايط خاص بر قوم وملتى تحميل مى شود وآنها خود را ناگزير از پذيرش آن مى بينند، چه مانعى دارد كه پس از قدرت وتوانايى اين گونه پيمان ها را به طور يك جانبه لغو كنند.

آيين بت پرستى نه يك مذهب بود نه يك مكتب عاقلانه، بلكه يك روش خرافى وموهوم وخطرناك بود كه مى بايست سرانجام از جامعه انسانى برچيده شود، به علاوه مى بينيم لغو پيمان مشركان به شكل غافلگيرانه صورت نگرفت، بلكه چهار ماه به آنان مهلت داده شد ودر مركز اجتماع عمومى حجاز، يعنى روز عيد قربان در كنار خانه كعبه اين موضوع به آگاهى همه رسانده شد تا فرصت كافى براى فكر وانديشه بيشتر پيدا كنند، شايد دست از اين آيين خرافى كه مايه عقب ماندگى وپراكندگى وجهل وخباثت است بردارند.(1)

د. از امير مؤمنان(علیه السلام) در باره قول خداى عز وجل فسيحوا فى الارض أربعة أشهر روايت شده است:

«هي عشرون من ذي الحجة والمحرم وصفر وشهر ربيع الاول وعشر من ربيع الاخر ...؛ آن چهار ماه بيست روز از آخر ذيحجه وتمام محرم وصفر وماه ربيع الاول وده روز اول ربيع الاخر است...». اين «اربعة اشهر» غير از «اشهر حرمات» است كه عبارت است از ماه رجب ذى القعده وذى الحجه ومحرم.(2)

ه - . در ميان مفسران در باره منظور از روز «حج اكبر» گفتگو است، اما آنچه از بسيارى از روايات استفاده مى شود اين است كه منظور از آن روز دهم ذى الحجه، روز عيد قربان وبه تعبير ديگر «يوم النحر» مى باشد.

پايان يافتن مدت چهار ماه تا روز دهم ماه ربيع الثانى طبق آنچه در منابع اسلامى آمده، دليل ديگرى بر اين موضوع است، به علاوه در روز عيد قربان در واقع قسمت اصلى اعمال حج پايان مى يابد، از اين رو روز حج مى توان به آن اطلاق كرد.(3)

ص: 9


1- . همان، ص 283 و284.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 5؛ راهنما، ج 7، ص 15.
3- . نمونه، ج 7، ص 288.

و. اين كه چرا آن روز را «اكبر» گفته اند به خاطر آن است كه در آن سال همه گروه ها اعم از مسلمانان وبت پرستان (طبق سنتى كه از قديم داشتند) در مراسم حج شركت كرده بودند، ولى اين كار در سال هاى بعد به كلى موقوف شد. علاوه بر تفسير فوق كه در روايات اسلامى نيز آمده تفسير ديگرى نيز وجود دارد وآن اين كه منظور از آن مراسم حج است، در مقابل مراسم «عمره» كه «حج اصغر» ناميده مى شود.

اين تفسير نيز در پاره اى از روايات آمده است وهيچ مانعى ندارد كه هر دو علت توأما سبب اين نامگذارى شده باشد.(1)

ز. چه كسانى پيمان مدت دار داشتند؟ از گفتار مورخان وبعضى مفسران چنين استفاده مى شود كه آنها گروهى از طايفه «بنى كنانة» و«بنى ضمرة» بودند كه نه ماه از مدت پيمان ترك مخاصمه آنها باقى مانده بود وچون به مواد پيمان وفادار مانده بودند ودر تقويت دشنان اسلام شركت نداشتند، پيامبر(صلی الله علیه و آله) تا پايان مدت نسبت به پيمانشان وفادار ماند. بعضى ديگر طايفه اى از «بنى خزاعة» را جزو اين گروه كه پيمانشان مدت داشت دانسته اند.(2)

نكته ها

1. از حضرت على(علیه السلام) روايت شده است:

«انه لم ينزل بسم الله الرحمن الرحيم على رأس سورة برائة بسم الله للامان والرحمة ونزلت برائة لرفع الامان بالسيف»؛ بسم الله الرحمن الرحيم در اول سوره برائت نازل نشده، زيرا بسم الله براى امان ورحمت است وسوره برائت براى برداشتن امان به وسيله شمشير نازل شده است.(3)

2. نيامدن «بسم الله» در سوره توبه يا به جهت آن است كه سوره توبه تتمه سوره انفال است يا به جهت آن است كه اين سوره برائت نامه است وبا رحمت سازگار نيست؛ جهت اول درست نيست زيرا سوره انفال در اوايل هجرت ودر جنگ بدر نازل شده است، ليكن سوره توبه در اواخر هجرت نازل شده است، البته محتواى هر دو سوره هماهنگ است كه اعلام برائت از مشركان ولغو پيمان ها است.

ص: 10


1- . همان.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 9؛ نمونه، ج 7، ص 388.
3- . راهنما، ج 7، ص 12.

3. نكره آمدن «برائة» دلالت بر نوع آن دارد كه آيات بعدى آن را بيان مى كند وآن اين كه پيمانشان كان لم يكن است وتا 4 ماه اگر به راه حق باز نگردند تار ومار خواهند شد.(1)

4. موضوع برائت از مشركان دو گونه است: نخست به صورت قضيه خارجيه كه امر موسمى ومقطعى است نسبت به مشركانى كه تعهد عدم تعرض بستند وبعد عهدشكنى كردند. در اينجا قرآن كريم به مسلمانان دستور مى دهد كه از آنها بيزارى بجوييد وبه آنان چهار ماه مهلت دهيد، ليكن بعد از پايان چهار ماه شما نيز هيچ گونه تعهدى نسبت به آنان نداشته باشيد ودر برابر قتال آنان پاسخ دهيد.

نوع دوم از برائت قضيه حقيقيه است كه يك اعلان عمومى نسبت به همه مردم جهان است كه مسلمانان بايد از مشركان بيزار باشند چه تعهد نسبت به آنان داشته باشيد چه نداشته باشيد؛ كه اين نوع از برائت قانون اسلام است وتا قيامت ادامه دارد: واذان من الله ورسوله الى الناس يوم الحج الاكبر انّ الله برىء من المشركين ورسوله .

5. حضرت ابراهيم(علیه السلام) با اينكه كمالات وفضايل فراوانى دارد، ليكن در باره هيچ يك از كمالات موضوع اسوه بودن آن حضرت مطرح نشده است. در اهميت برائت از مشركان همين بس كه وقتى ابراهيم(علیه السلام) از مشركان بيزارى جست قرآن كريم موضوع اسوه بودن آن حضرت را براى مسلمانان بيان مى كند: قد كانت لكم اسوة فى ابراهيم والذين معه اذ قالوا لقومهم انّا براء منكم ومما تعبدون من دون الله . (ممتحنه، 4)

6. وقتى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مبعوث به رسالت شد گروهى به او ايمان آوردند، ليكن گروهى مانند زمامداران كفر وستم مانع ابلاغ رسالت پيامبر اكرم شدند كه در مكه معظمه انواع اذيت وآزارها را بر پيامبر تحميل كردند تا اينكه پيامبر به مدينه هجرت كرد وچندين جنگ بر پيامبر تحميل شد مانند جنگ بدر، تا اينكه به سال هشت از هجرت رسيد، يك تعهد ميان حكومت مركزى اسلام ومشركان برگزار شد، ليكن آنها نقض عهد كردند، در سال نهم از هجرت بخش اول سوره توبه نازل شد كه اعلام برائت كرد. قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد: حال كه آنان عهدشكنى كردند تا چهار ماه به آنان مهلت دهيد وبه آنان اعلام كنيد

ص: 11


1- . احسن الحديث، ج 4، ص 185؛ التحرير والتنوير، ج 10، ص 12.

كه ديگر هيچ پيمان وتعهدى نسبت به آنان نداريد.

مشركان كه مسلمانان را مى كشتند اگر مسلمانان هم آنان را مى كشتند، در حد عدل بود در حالى كه خداوند مسلمانان را به بالاتر از عدل دعوت مى كند: ان الله يأمر بالعدل والاحسان ؛ يعنى آنان بدون اعلان قبلى با شما جنگ كردند شما نيز اگر بدون اعلان قبلى آنان را بكشيد اين عدل است، اما اگر قبلاً به ايشان اعلان كنيد كه ديگر نسبت به آنان پيمانى نداريد وچهار ماه هم به آنها مهلت دهيد اين احسان است.

بعد از پايان چهار ماه اگر مسلمانان در برابر آنان سكوت كنند اين كار، خودش ظلم است نسبت به مسلمانان ديگر ونسبت به خودشان؛ زيرا نبايد در برابر ظالم سكوت كرد، از اين رو دستور به قتال داد: فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم . بعد از آن فرمود: مشركان چند چيز را بدانيد: 1. انكم غير معجزى الله . 2. ان الله مخزى الكافرين . 3. بشّر الذين كفروا بعذاب اليم .

مشابه اين مطلب را در سوره زمر آيه 26 بيان كرده است: فاذاقهم الله الخزى فى الحياة الدنيا ولعذاب الاخرة اكبر لو كانوا يعلمون .

7. گرچه از نظر حقوقى، موظفيم به پيمان وفادار باشيم، ولى برائت قلبى از مشركان ومنحرفان، يك اصل دينى است: برائة من الله ورسوله .(1)

8. فلسفه حرمت اين ماه ها آن است كه مردم در اين مدت در امان باشند وقتل وكشتار آنان ممنوع باشد.(2)

9. بعد از ابطال قراردادها وپيمان ها، به دشمن فرصت دهيد تا فكر كند: فسيحوا ... اربعة اشهر . (به نقل تاريخ)، بسيارى از مشركان در اين چهار ماه به اسلام گرويدند.(3)

10. اعطاى آزادى رفت وآمد وسير وسياحت به مشركان صدر اسلام، در ظرف مهلت چهارماهه: فسيحوا فى الارض أربعة اشهر . «سَيح» و«سياحت» (مصدر سيحوا) به معناى سير كردن است وامر در «سيحوا» به معناى اباحه واعطاى آزادى سير وسياحت است.(4)

ص: 12


1- . نور، ج 5، ص 15.
2- . جوامع الجامع، ج 2، ص 509 .
3- . راهنما، ج 7، ص 15؛ نور، ج 5، ص 16.
4- . همان.

11. اعلام برائت يك حكم سياسى وحكومتى است؛ زيرا اگر اعلام برائت از جمله احكام متعارف بود در برخى از آيات اطاعت رسول را در رديف اطاعت خداوند ودر آيه مورد بحث برائت رسول را در كنار برائت خداوند ذكر نمى كرد: اطيعوا الله واطيعوا الرسول و انّ الله برىء من المشركين ورسوله . (توبه، 3)

12. مشركان چند گروه هستند ومسلمانان در برابر هر يك وظيفه اى خاص دارند:

الف. مشركانى هستند كه هيچ تعهدى نسپردند شما نيز نسبت به آنان هيچ گونه تعهدى نداريد.

ب. مشركانى كه تعهد سپردند نقض عهد نكنند شما مسلمانان نيز نقض عهد نكنيد، ليكن اگر احساس كرديد نقض عهد مى كنند شما نيز پيمان خود را لغو كنيد: واما تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء . (انفال، 58)

ج. گروهى هستند كه كارى به كار شما ندارند شما نيز به آنها كار نداشته باشيد حتى مى توانيد به آنان نيكى كنيد: لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم ولم يخرجوكم من دياركم ان تبرّوهم وتقسطوا اليهم . (ممتحنه، 8)

د. گروهى هستند كه هر وقت بتوانند نقض عهد مى كنند شما نيز بعد از انقضاى چهار ماه مهلت نقض عهد كنيد وبا آنها قتال كنيد ودر اين صورت علاوه بر اعلام برائت بايد با آنان به قتال پرداخت: فاذا انسلخ الاشهر حرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم . برهان اين لزوم قتال را در آيه 10 سوره توبه بيان كرد كه اينها به هيچ تعهدى احترام نمى سپارند: كيف واين يظهروا عليكم لا يرقبوا فيكم الاّ ولا ذمّة .

شما مسلمانان نسبت به اين گروه چهار ماه مهلت بدهيد تا شايد به عقل بيايند، ليكن بعد از انقضاى چهار ماه ديگر بايد در برابر تجاوز آنان پاسخ داد وبه قتال پرداخت.

تذكر: البته اين مهلت چهار ماه مربوط به همان زمان نزول آيه است، وگرنه در اين زمان اگر متجاوزى بخواهد تجاوز كند همانجا بايد پاسخش را داد.

ه - . گروهى از مشركان تعهد سپردند وبه عهد خود وفادار ماندند شما نيز عهد آنان را محترم بشماريد: الاّ الذين عاهدتم من المشركين ثم لم ينقصوكم شيئا ولم يظاهروا عليكم احدا فاتمّوا اليهم عهدهم . (توبه، 4)

ص: 13

13. تعبير الى الناس به جاى «الى المشركين» نشان مى دهد كه لازم بوده است به همه مردمى كه در آن روز در مكه حاضر مى شوند اين پيام ابلاغ شود تا غير مشركان نيز گواه بر اين موضوع باشند.(1)

14. از تشويق وتهديد، هر دو استفاده كنيد: ان تبتم ... خير لكم وان توليتم فاعلموا .(2)

15. موارد 4 گانه اى كه در آن روز اعلام شد: 1. الغاى پيمان مشركان. 2. عدم حق شركت آن ها در مراسم حج در سال آينده. 3. ممنوع بودن طواف افراد عريان وبرهنه كه تا آن زمان در ميان مشركان رايج بود. 4. ممنوع بودن ورود مشركان در خانه خدا.(3)

16. مقصود از اضافه كردن جمله ولم يظاهروا عليكم احدا به جمله لم ينقصوكم شيئا بيان دو قسم نقض عهد يعنى مستقيم وغير مستقيم است. نقض عهد مستقيم مانند كشتن مسلمانان وغير مستقيم نظير كمك نظامى به كفار عليه مسلمين.(4)

17. كمترين كوتاهى معاهدين در عمل به مواد وشرايط پيمان عدم تعرض، نقض پيمان است: ثم لم ينقصوكم شيئا .(5)

ص: 14


1- . نمونه، ج 7، ص 286.
2- . همان.
3- . نمونه، ج 7، ص 289.
4- . الميزان، ج 9، ص 201.
5- . راهنما، ج 7، ص 21.

آیه 5-10

اشاره

فَإِذَا انْسَلَخَ اْلأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (5)

وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّى يَسْمَعَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ (6)

كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ (7)

كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ (8)

اشْتَرَوْا بِآياتِ اللّهِ ثَمَنًا قَليلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبيلِهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (9)

لا يَرْقُبُونَ في مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ (10)

ترجمه

(اما) وقتى ماه هاى حرام پايان گرفت، مشركان را هر جا يافتيد به قتل برسانيد؛ وآنان را اسير سازيد ومحاصره كنيد ودر هر كمينگاه، بر سر راه آنان بنشينيد. هرگاه توبه كنند، ونماز را بر پا دارند، وزكات را بپردازند، آنها را رها سازيد؛ زيرا خداوند آمرزنده ومهربان است.* واگر يكى از مشركان از تو پناهندگى بخواهد، به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود (و در آن بينديشد)؛ سپس او را به محل امنش برسان، چرا كه آنها گروهى ناآگاهند.* چگونه براى مشركان پيمانى نزد خدا ورسول او خواهد بود (در حالى كه آنها همواره آماده شكستن پيمانشان هستند)؟! مگر كسانى كه نزد مسجدالحرام با آنان پيمان بستيد؛ (و پيمان خود را محترم شمردند؛) تا زمانى كه در برابر شما وفادار باشند، شما نيز وفادارى كنيد، كه خداوند پرهيزگاران را دوست دارد.* چگونه (پيمان مشركان ارزش دارد)، در حالى كه اگر بر شما غالب شوند، نه ملاحظه خويشاوندى با شما را مى كنند، ونه پيمان را؟! شما را با زبان خود خشنود مى كنند، ولى دلهايشان ابا دارد؛ وبيشتر آنان فرمانبردار نيستند.* آنها آيات خدا را به بهاى كمى فروختند؛ و(مردم را) از راه او باز داشتند؛ آنها اعمال بدى انجام مى دادند!* (نه تنها درباره شما،) در باره هيچ فرد باايمانى رعايت خويشاوندى وپيمان را نمى كنند؛ وآنان همان تجاوزكارانند.

ص: 15

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم قتال با مشركان در هر مكان وزمان بعد از پايان يافتن چهار ماه حرام وعدم قتال با آنان در صورت ظاهر شدن توبه به وسيله اقامه نماز وپرداخت زكات، پناه دادن به مشركان خواهان تحقيق در پيرامون اسلام، لزوم قتال با مشركان پيمان شكن جز مشركان پايبند به تعهد در نزد مسجدالحرام، عدم مراعات خويشاوندى وپيمان از ناحيه مشركان نسبت به مسلمانان در صورت پيروزى مشركان، فسق مشركان به جهت انتخاب دنيا، باز داشتن مردم از راه خدا ومتجاوز بودن آنان.

ب. در اينجا وظيفه مسلمانان پس از پايان مدت مهلت مشركان، يعنى چهار ماه بيان شده است وشديدترين دستور را در باره آنها صادر مى كند ومى گويد: هنگامى كه ماه هاى حرام پايان گيرد، بت پرستان را هر كجا يافتيد به قتل برسانيد: فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ، سپس مى گويد: آن ها را بگيريد واسير كنيد: وخذوهم ، وآن ها را در حلقه محاصره قرار دهيد: واحصروهم ودر كمين آنها در هر نقطه اى بنشينيد وراه ها را بر آنها ببنديد: واقعدوا لهم كل مرصد . در اينجا چهار دستور خشن در مورد آنها ديده مى شود: «بستن راه ها، محاصره كردن، اسير ساختن وبالاخره كشتن» وظاهر اين است كه چهار موضوع به صورت يك امر تخييرى نيست، بلكه با در نظر گرفتن شرايط محيط وزمان ومكان واشخاص مورد نظر، بايد هر يك از اين امور كه مناسب تشخيص داده شود، عملى گردد. اگر تنها با اسارت ومحاصره كردن وبستن راه بر آنها در فشار كافى قرار گيرند از اين راه بايد وارد شد واگر چاره اى جز قتل نبود كشتن آنها مجاز است.

اين شدت عمل به خاطر آن است كه برنامه اسلام ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كره زمين بوده وبت پرستى مذهب وآيين نيست كه محترم شمرده شود، بلكه انحطاط وخرافه وانحراف وبيمارى است كه به هر حال وبه هر قيمت بايد ريشه كن گردد، ولى اين شدت خشونت به مفهوم اين نيست كه راه بازگشت به روى آنها بسته شده باشد، بلكه در هر حال ودر هر لحظه بخواهند مى توانند جهت خود را تغيير دهند، از اين رو بلافاصله اضافه مى كند: اگر آنها توبه كنند وبه سوى حق بازگردند ونماز را بر پا دارند وزكات را ادا كنند، آنها را رها

ص: 16

سازيد ومزاحمشان نشويد: فان تابوا واقاموا الصلوة وءاتوا الزكوة فخلوا سبيلهم .

اين موضوع را در آيه بعد با دستور ديگرى تكميل مى كند تا ترديدى باقى نماند كه هدف اسلام از اين دستور تعميم توحيد وآيين حق وعدالت است، نه استعمار واستثمار وقبضه كردن اموال يا سرزمين هاى ديگران ومى گويد: اگر يكى از بت پرستان از تو درخواست پناهندگى كند به او پناه بده تا سخن خدا را بشنود: وان احد من المشركين استجارك فاجره حتى يسمع كلام الله .

بعد اضافه مى كند كه او را پس از پايان مدت مطالعه به جايگاه امن وامانش برسان تا كسى در اثناى راه مزاحم او نگردد: ثم ابلغه مأمنه .(1)

ج. در اين كه منظور از گروهى كه با جمله الا الذين عاهدتم عند المسجدالحرام استثنا شده اند، كدام گروه بوده اند، در ميان مفسران گفتگو است، ولى با توجه به آيات گذشته ظاهر اين است كه منظور همان قبايلى است كه به عهد وپيمانشان وفادار ماندند؛ يعنى طوايفى مانند «بنو ضمره» و«بنو خزيمه» ومانند آنها، ودر حقيقت اين جمله به منزله تأكيد نسبت به آيات گذشته است كه مسلمانان بايد به هوش باشند كه حساب اين گروه ها را از پيمان شكنان جدا كنند.(2)

نكته ها

1. مسلمانان در مدينه موظف بودند بعد از ظهور تعهدشكنى مشركان چهار ماه به آنان مهلت دهند شايد به عقل بيايند، ليكن بعد از پايان پذيرفتن چهار ماه هيچ جا براى آنان امن نبود كه چهار حكم را قرآن كريم در اين مورد بيان مى كند: بستن راه ها، محاصره كردن، اسير كردن وكشتن.

ليكن چند گروه از اين خطر در امان بودند:

1. كسانى كه عهد را رعايت كردند وپيمان شكنى نكردند.

2. كسانى كه توبه كردند كه مى فرمايد: فان تابوا واقاموا الصلوة واتوا الزكوة فخلوا سبيلهم .

3. كسانى كه مى خواهند پناهنده شوند تا كلام وسخن الهى را بشنوند

ص: 17


1- . نمونه، ج 7، ص 291 - 293.
2- . همان، ص 300.

با اين سه گروه نبايد قتال كرد، بلكه بايد به آنان امان داد.

2. منظور از ذكر اين دستور (اقامه نماز وپرداخت زكات) آن است كه در تمام مواردى كه ادعاى اسلام مشكوك به نظر برسد همان گونه كه در بت پرستان آن روز غالبا چنين بود انجام اين دو وظيفه بزرگ اسلامى را به عنوان نشانه براى اسلام آن ها قرار دهند يا اين كه آن ها نماز وزكات را به عنوان دو قانون الهى بپذيرند وبه آن گردن نهند وبه رسميت بشناسند.(1)

3. هدف وفلسفه اصلى جنگ ومبارزه با كفار ومشركان، گرايش دادن آنان به سوى اسلام است نه نابود كردن آنان: فاقتلوا المشركين ... فان تابوا ... فخلّوا سبيلهم .(2)

4. اهميت وجايگاه بلند نماز وزكات در ميان ساير فرايض وتكاليف الهى: فان تابوا واقاموا الصلوة وءاتوا الزكوة .(3)

5. تشكيلات اطلاعاتى مسلمانان بايد چنان باشد كه حتى توطئه گران را در خارج از مرزها زير نظر داشته باشند: كلّ مرصد .(4)

6. توبه را حتى هنگام جنگ هم بپذيريد. چون اسلام دين سماحت وبزرگوارى است، نه عقده گشايى وانتقام: فاقتلوا ... فان تابوا .(5)

7. از آيه وان احد ... استفاده مى شود كه عامل مهم بى ايمانى، جهل است وسرچشمه اصلى ايمان، علم وآگاهى است، از اين رو براى ارشاد وهدايت مردم بايد امكانات كافى براى مطالعه وانديشه در اختيار آن ها گذارد.(6)

8. «استجارك» يعنى اگر كسى طلب پناه كرد به او پناه دهيد فاجره . سرّ اينكه به همسايه «جار» گويند اين است كه در پناه انسان قرار مى گيرد. آيه شريفه ان احد من المشركين ناسخ آيه قبل فاقتلوا المشركين نيست، بلكه مخصص آن عام است.

9. جمله ثم ابلغه مأمنه دلالت بر اين مطلب دارد كه اسلام تا چه اندازه خواسته است

ص: 18


1- . نمونه، ج 7، ص 295.
2- . راهنما، ج 7، ص 24.
3- . همان، ص 25.
4- . نور، ج 5، ص 19.
5- . همان.
6- . نمونه، ج 7، ص 295.

حريت مردم را در زندگى وكارهاى حياتى آنان حفظ كند.(1)

10. آيه وان احد من المشركين استجارك جمله معترضه است ميان آيه 5 و7؛ زيرا آيه كيف يكون للمشركين كه آيه هفتم است ادامه آيه پنجم است كه فرمود: فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم . آمدن اين جمله معترضه به جهت اهميت مسئله پناه دادن به مشركانى است كه مى خواهند در باره اسلام تحقيق كنند.

11. از اين كه مى فرمايد: مشركان را مهلت بده فقط كلام خداوند را بشنوند نه چيزهاى ديگر به خاطر آن است كه مهمترين دليل ها در همان كلام خداست.(2)

12. چون يهود ومشركان بيشترين دشمنى را با مسلمانان دارند، از بيشتر آنان انتظار وفادارى نداشته باشيد: كيف يكون ... .(3)

13. وفادارى به پيمان، مادامى كه طرف معاهده بر آن پايبند است واجب است: فمااستقاموا لكم فاستقيموا لهم .(4)

14. دنياطلبى، زمينه ساز مبارزه با دين الهى وبازداشتن مردم از راه خداست: اشتروا بايات الله ثمنا قليلاً فصدوا عن سبيله .(5)

15. از مجموع آيات پنجگانه (5 - 10) استفاده مى شود كه كسانى كه در درون مملكت اسلامى بر عليه مكتب ومملكت توطئه مى كنند به هر صورت كه ممكن باشد بايد تار ومار شوند ودست حكومت اسلامى بر آن ها باز است وخون چنين كسانى احترام ندارد.(6)

16. منظور از «تقوا» در آيه شريفه ان الله يحب المتقين تقواى سياسى واجتماعى است كه ناظر به وفاى به تعهدات مسلمانان است؛ يعنى اگر با آنان عهد وپيمان بستيد به عهد خود عمل كنيد: الاّ الذين عاهدتم عند المسجد الحرام فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم ان الله يحب المتقين . نظير ان الله يحب المتقين جمله واتقوا الله ان الله خبير بما تعملون در آيه 7

ص: 19


1- . الميزان، ج 9، ص 208.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 13.
3- . نور، ج 5، ص 21.
4- . راهنما، ج 7، ص 31.
5- . راهنما، ج 7، ص 36.
6- . احسن الحديث، ج 4، ص 191.

سوره مائده است كه آن نيز تقواى سياسى را بيان مى كند؛ زيرا پيش از دستور به تقوا مى فرمايد: مبادا كينه با قومى شما را وادار به غير عدالت كند: ولا يجرمنكم شنئان قوم الا تعدلوا .

17. قرآن كريم در سه مورد مى فرمايد خداوند متقين را دوست دارد: ان الله يحب المتقين ؛ 76 آل عمران، 4 توبه و7 توبه ودر سه مورد مى فرمايد خداوند با متقين است: ان الله مع المتقين ؛ 194 بقره، 36 توبه و123 توبه. تفاوت اين دو تعبير در آن است كه در سه مورد نخست كه سخن از محبوبيت اهل تقواست مربوط به وفاى به تعهدات است ودر سه مورد بعدى كه سخن از همراهى خداوند با متقين است مربوط به قتال با كفار ومشركان وبذل جان در راه اسلام است.

18. جهت اين كه مى فرمايد كفار را بكشيد هر كجا يافتيد، آن است كه آنها هيچ مراعات خويشاوندى وپيمانى را نمى كنند؛ آنان خوش سخن هستند وبا چرب زبانى شما را راضى مى كنند، ليكن قلب آنان شما را نمى پذيرد: يرضونكم بافواههم وتأبى قلوبهم . نظير اين مطلب را در باره منافقان بيان كرد كه آنقدر خوب سخن مى گويند كه حتى پيامبر اكرم سخنان آنان را مى شنود: وان يقولوا تسمع لقولهم چون به عنوان دفاع از مملكت يا آزادى يا استقلال حرف مى زنند.

19. قرآن كريم در آيه 8 مى فرمايد: اكثر مشركان فاسقند؛ واكثرهم فاسقون .

سؤال: با اينكه همه مشركان فاسق اند چرا مى فرمايد اكثر آنان فاسق اند؟ پاسخ اينكه: منظور از اين فسق يك فسق سياسى است؛ يعنى اكثر مشركان به تعهدات وپيمان هاى خود پايبند نيستند وبه جهت عهدشكنى فاسق مى شوند، ليكن برخى از مشركان به عهد خود پايبند هستند كه لازم است مسلمانان نسبت به آنان وفادار باشند: الا الذين عاهدتم من المشركين ... فاتمّوا اليهم عهدهم (توبه، 4) وگرنه فسق عبادى را كه همه مشركان دارند در اينكه مؤمن به خداوند وقيامت نيستند.

20. «كيف» استفهام انكارى است؛ يعنى مشركان چگونه به عهد خود باقى هستند نه اينكه چگونه عهد مى بندند. زيرا عهد بستن كه كارى ندارد بر تعهد باقى ماندن مهم است كه آنان به تعهد خود پايبند نيستند.

احكامى كه در آيات سوره توبه نسبت به مشركان صادر شده مانند اعلام برائت از آنان

ص: 20

ووجوب قتال با آنان: فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم اين سؤال را در ذهن مسلمانان وحتى مشركان ايجاد كرد كه مگر نبايد نسبت به عهد وپيمان باقى ماند پس چرا بايد مشركان را كشت ؟

پاسخ اينكه پيمان وتعهد يك عقد است مانند عقد بيع كه دوطرفه است نه ايقاع مانند طلاق كه يك طرفه باشد. اينكه قرآن مى فرمايد مشركان را بكشيد هر كجا آنان را يافتيد به جهت آن است كه آنان پيمان شكنى كردند، از اين رو مى فرمايد: كيف يكون للمشركين عهد عندالله يا اينكه مى فرمايد: كيف وان يظهروا عليكم لايرقبوا فيكم يا اين كه مى فرمايد: آنان جنگ را شروع كردند: وهم بدؤكم اول مرّة .

21. تفاوت ميان لايرقبوا فيكم در آيه 8 و لا يرقبون فى مؤمن در آيه 10 آن است كه آيه نخست مربوط به مسلمانان همان زمان پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) است كه مخاطب آيه شريفه هستند فيكم وآيه 10 يك امر جامع است كه شامل همه مؤمنان مى شود؛ يعنى اصولاً مشركان نسبت به هيچ مؤمنى عهد وپيمان را رعايت نمى كنند.

22. آيه شريفه ونفصل الايات لقوم يعلمون به اين معنا نيست كه براى كسانى كه مى دانند تفصيل مى دهيم تا گفته شود اگر مى دانند پس چرا تفصيل مى دهيد وبيان مى كنيد، بلكه معناى آيه آن است كه آيات را تفصيل مى دهيم براى كسانى كه مى توانند بفهمند وبررسى كنند.

23. سؤال: اگر خداوند «ارحم الراحمين» است وپيامبر اكرم «رحمة للعالمين» معرفى شده چگونه از مشركان برائت مى جويند ودستور قتال با آنان را صادر مى كنند؟

پاسخ: زندگى انسان بر اساس عقد وعهد شكل مى گيرد در معاملات وتا انسان در امنيت نباشد نمى تواند به عقد وعهد خود وفا كند. براى اين كه عقد وعهد از بين نرود ضامن اجرا لازم است، مسلمانان بر اساس اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولاً كه امر اخلاقى است به عهد خود وفا مى كنند وپشتوانه اين امر اخلاقى امر اعتقادى است: الم يعلم بان الله يرى ، اما مشركان وقتى عهد وعقد مى بندند هيچ ضامن اجرا نسبت به عهد وعقد خود ندارند وقتى به قدرت رسيدند عهدشكنى مى كنند وبه هيچ عقد وعهدى كه بستند احترام نمى گذارند. در

ص: 21

اين زمينه است كه خداوند دستور قتال با آنان را صادر مى كند: كيف وان يظهروا عليكم لايرقبوا فيكم الا ولا ذمّة . (توبه، 8)

24. مشركان صدر اسلام در رابطه با هيچ مؤمنين به عهد وپيمانى پايبند نبودند: لايرقبون فى مؤمن الاّ ولا ذمة . «ذمة» به معناى عهد وپيمان است. قابل ذكر است كه كلمه «مؤمن» و«ذمة» هر دو نكره در سياق نفى بوده ومفيد عموم مى باشند.(1)

25. در ديد كفار، بزرگ ترين جرم مسلمانان، همان ايمان به خداوند است وهمين بهانه خصومتشان با اهل ايمان است: لا يرقبون فى مؤمن .(2)

26. در آيه 217 بقره قرآن مى فرمايد: دشمنان اسلام گاهى كار به مملكت يا ثروت شما ندارند، بلكه آنان مى خواهند شما را از دين برگردانند؛ لايزالون يقاتلونكم حتى يردّوكم عن دينكم ان استطاعوا . در سوره بروج مى فرمايد: چون افرادى مؤمن ومتدين هستند از آنان انتقام گرفتند؛ وما نقموا منهم الا ان يؤمنوا بالله العزيز الحميد . در آيه 10 توبه نيز مى فرمايد: اينها مراعات حق هيچ مؤمنى را نمى كنند؛ لايرقبون فى مؤمن الاّ ولا ذمّة .

ص: 22


1- . راهنما، ج 7، ص 38.
2- . نور، ج 5، ص 24.

آیه 11-16

اشاره

فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ نُفَصِّلُ اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (11)

وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا في دينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ (12)

أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْمًا نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (13)

قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْديكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنينَ (14)

وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَ يَتُوبُ اللّهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (15)

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لاَ الْمُؤْمِنينَ وَليجَةً وَ اللّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (16)

ترجمه

(ولى) اگر توبه كنند، نماز را بر پا دارند، وزكات را بپردازند، برادر دينى شما هستند؛ وما آيات خود را براى گروهى كه مى دانند (و مى انديشند)، شرح مى دهيم.* واگر پيمان هاى خود را پس از عهد خويش بشكنند، وآيين شما را مورد طعن قرار دهند، با پيشوايان كفر پيكار كنيد؛ چرا كه آنها پيمانى ندارند؛ شايد (با شدّت عمل) دست بردارند.* آيا با گروهى كه پيمان هاى خود را شكستند، وتصميم به اخراج پيامبر گرفتند، پيكار نمى كنيد؟! در حالى كه آنها نخستين بار (پيكار با شما را) آغاز كردند؛ آيا از آنان مى ترسيد؟! با اين كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد، اگر مؤمن هستيد.* با آنها پيكار كنيد، كه خداوند آنان را به دست شما مجازات مى كند؛ وآنان را رسوا مى سازد؛ وسينه گروهى از مؤمنان را شفا مى بخشد (؛و بر قلب آنان مرهم مى نهد).* وخشم دل هاى آنان را از ميان مى برد. وخدا توبه هر كس را بخواهد (و شايسته بداند)، مى پذيرد؛ وخداوند دانا وحكيم است.* آيا گمان كرديد كه (به حال خود) رها مى شويد در حالى كه خداوند هنوز كسانى را كه از شما جهاد كردند، وغير از خدا ورسولش ومؤمنان را محرم اسرار خويش انتخاب ننمودند، (از ديگران) مشخص نساخته است ؟! (بايد آزمون شويد؛ وصفوف از هم جدا گردد؛) وخداوند به آنچه عمل مى كنيد، آگاه است.

ص: 23

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اخوت ميان مشركان ومؤمنان در صورت توبه حقيقى مشركان از شرك به وسيله نماز وزكات، لزوم پيكار با رهبران كفر در صورت نقض پيمان، تحريك مسلمانان بر لزوم مقاتله با مشركان پيمان شكن وضرورت آزمايش الهى براى جدا ساختن مجاهدان از غير آنان.

ب. در اين كه منظور از اين گروه پيمان شكن چه اشخاصى هستند، در ميان مفسران گفتگو است؛ بعضى اشاره به يهود وبعضى به اقوامى كه در آينده با مسلمانان درگير شدند مانند حكومت هاى ايران وروم دانسته اند وبعضى اشاره به كفار قريش دانسته اند وبعضى اشاره به پاره اى از افراد كه مسلمان شدند ومرتد گشتند، ولى ظاهر آيات به خوبى گواهى مى دهد كه موضوع سخن همان گروه مشركان وبت پرستانى است كه در آن زمان به ظاهر با مسلمانان پيمان ترك مخاصمه داشتند، ولى عملاً پيمانشان را نقض كرده بودند وآن ها گروهى از مشركان اطراف مكه يا ساير نقاط حجاز بودند.(1)

ج. سؤال: اگر منظور از جمله نكثوا ايمانهم همان كفار پيمان شكن هستند كه در آيات گذشته از آنان سخن گفته شد، چرا در اينجا تعبير مى كند وان نكثوا ايمانهم ؛ اگر آنها پيمان هاى خويش را بشكنند، در حالى كه اين گروه ها پيمان ها را عملاً شكسته بودند؟

پاسخ: اين سؤال آن است كه منظور از جمله مزبور اين است كه اگر آنان به پيمان شكنى خويش ادامه دهند ودست از كار خود برندارند، بايد با آنان پيكار كنيد، نظير آنچه در معناى اهدنا الصراط المستقيم مى گوييم كه مفهومش اين است كه خدايا ما را همچنان بر راه راست بدار وبه هدايت ما ادامه بده.(2)

د. در آيه 14 و15 پنج اثر براى قتال با مشركان بيان كرد: تعذيب آنان، رسوايى آنان، نصرت وغلبه مسلمانان، شفاى صدر مؤمنان واز بين رفتن غيظ قلب مسلمانان.

ه - . بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از قوم مؤمنين گروه مؤمنان طايفه بنى خزاعه هستند كه جمعى از بت پرستان از طايفه «بنى بكر» ناجوانمردانه بر آن ها ريختند وغافلگيرشان

ص: 24


1- . نمونه، ج 7، ص 306.
2- . همان، ص 308.

كردند وبعضى گفته اند اشاره به گروهى از مردم يمن است كه اسلام را پذيرفتند ولى چون به مكه آمدند از طرف بت پرستان مورد آزار وشكنجه واقع شدند. بعيد نيست اين عبارت همه كسانى را كه به نوعى تحت فشار وشكنجه بت پرستان قرار گرفته بودند ودل هايشان از آن ها پر خون بود شامل شود.(1)

و. وهموا باخراج الرسول ظاهرا اشاره به مسأله اخراج پيامبر از مكه به هنگام هجرت به مدينه است كه نخست قصد آن را داشتند وبعد قصدشان تغيير يافت وتبديل به قتل پيامبر(صلی الله علیه و آله) شد، ولى پيامبر به فرمان خداوند در همان شب از مكه خارج شد.(2)

نكته ها

1. قرآن كريم همان گونه كه مسائل اعتقادى واخلاقى وعملى را مبسوطا بيان مى كند تا براى كسى ابهامى در خطوط كلى باقى نماند، مسائل سياسى واجتماعى را نيز كاملاً بيان مى كند، از اين رو حكم برخورد با مشركان غيرمهاجم را بيان مى كند، حكم برخورد با پيمان شكنان را نيز بيان مى كند. علت لزوم قتال با آنان را نيز بيان مى كند، حكم تائبان از شرك را نيز بيان مى كند: ونفصّل الايات لقوم يعلمون ، بنا بر اين تفصيل ديگر جايى براى قرائت هاى مختلف از دين باقى نمى ماند.

2. اگر در آيه فان تابوا ... فاخوانكم فى الدين مسأله تساوى در حقوق را به برادرى تعبير كرده براى اين است كه دو برادر دو شاخه هستند كه از يك تنه جدا ومنشعب شده اند واين دو در همه شئون مربوط به اجتماع خانواده ودر قرابتى كه با اقربا وفاميل دارند مساوى هستند.(3)

3. در آيه شريفه 12 چهار ضمير آورد ويك اسم ظاهر: «نكثوا»، «ايمانهم»، «عهدهم»و «طعنوا». اسم ظاهر عبارت است از «ائمة الكفر». آوردن اسم ظاهر علاوه بر اهميت مطلب اشاره به علت حكم دارد؛ يعنى رهبران كفر را بكشيد زيرا پيمان شكن هستند چون با كسى كه پيمان شكن است نمى توان زندگى كرد.

ص: 25


1- . نمونه، ج 7، ص 305.
2- . همان، ص 310.
3- . الميزان، ج 9، ص 212.

4. در جمله فقاتلوا ائمة الكفر ... نمى گويد با كافران مبارزه كنيد، بلكه مى گويد با رؤسا وپيشوايان آنان به جهاد برخيزيد؛ اشاره به اين كه توده مردم پيرو رؤسا وزعماى خود هستند؛ هدف گيرى شما بايد هميشه آن ها باشند.(1)

5. از حضرت على(علیه السلام) پرسيدند: چرا فراريان جنگ صفين را تعقيب كرديد، ولى در جنگ جمل كارى به فراريان نداشتيد؟ حضرت فرمود: در صفين رهبر كفر زنده بود وفراريان دور او جمع شده متشكل مى شدند وحمله مجدد مى كردند، اما در جنگ جمل با كشته شدن رهبرشان محورى براى تشكل وسازماندهى مجدد نداشتند.(2)

6. هدف از قتال در اسلام خونريزى نيست، بلكه قتال وجنگ در اسلام در حد ضرورت است؛ يعنى پاسخ به تجاوز دشمن، نه ضراوت وخون آشامى، از اين رو اميرالمؤمنين(علیه السلام) به مالك اشتر مى فرمايد:

«و لا تكن سبعا ضاريا»؛ يعنى جنگ به عنوان ضراوت وخون آشامى مانند گرگ نباشد. گرگ وقتى حمله مى كند نمى خواهد سير شود زيرا او با قسمتى از گوشت گوسفند سير مى شود، بلكه مى خواهد خوى غضب خود را ارضاء كند.

از اينجا تفاوت ميان لشكر اسلام ولشكر كفر روشن مى شود كه كفار هم تهاجم فرهنگى دارند: طعنوا فى دينكم وهم كشتار جمعى دارند: يهلك الحرث والنسل . دليل بر اينكه جنگ در اسلام در حد ضرورت است، جمله لعلهم ينتهون است، علاوه بر اين جمله لعلهم يذكرون كه در آيه 57 انفال بيان شده است نيز دليل بر اين معناست.

7. آيا مجوز براى قتال با دشمنان وجود يك صفت ناپسند است يا چند صفت بايد جمع باشد؛ يعنى صرف عهدشكنى براى قتال كافى است يا علاوه بر آن بايد طعن در دين وتبليغ بر عليه دين نيز داشته باشند؟ ظاهرا وجود يك رذيله مانند عهدشكنى براى قتال كافى است وطعن در دين در آيه شريفه بعد از نكث عهد ذكر خاص بعد از عام است، بنا بر اين اگر عهدشكنى كردند وطعن در دين نداشتند يا اهتمام به تبعيد پيامبر ورهبر اسلام نداشتند مجوّز براى قتال با آنان وجود دارد.

8. موضوع طعنه در دين در قرآن كريم وصف مشترك مشركان ويهوديان بيان شده است:

ص: 26


1- . نمونه، ج 7، ص 308؛ احسن الحديث، ج 4، ص 194.
2- . نور، ج 5، ص 26.

الف. مشركان پيمان شكن: وان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم وطعنوا فى دينكم فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم . (توبه، 12)

ب. يهوديان: من الذين هادوا يحرفون الكلم عن مواضعه ويقولون سمعنا وعصينا واسمع غير مسمع وراعنا ليا بالسنتهم وطعنا فى الدين . (نساء، 46)

9. سركوب آغازگران جنگ عليه اسلام ومسلمين، امرى لازم: الا تقتلون قوما ... هم بدءوكم أوّل مرة .(1)

10. لازمه ايمان راستين، بيم داشتن از خدا ونهراسيدن از قدرت وسطوت غير اوست: أتخشونهم فالله أحق أن تخشوه ان كنتم مؤمنين .(2)

11. گفتن اين معنا كه كشتار مشركين به دست مؤمنين عذاب خداست ودر حقيقت مؤمنين ايادى خداى سبحانند ونيز تذكر اين كه مشركين خوار خواهند شد وخداوند ايادى خود را نصرت خواهد داد وداغ دل هايشان را از كفار خواهد گرفت، خود مشوقى است كه آنان را با اراده اى صاف وجرأت ونشاط وافى به سوى عمل سوق مى دهد.(3)

12. آزمايش هاى الهى براى كشف امر مجهولى نيست، بلكه به معناى پرورش وبه منظور شكوفا كردن استعدادها وآشكار ساختن اسرار درون افراد است.(4)

13. جمله لعلهم ينتهون اشاره به اين است كه قتل وكشتن مشركين به خاطر هواى نفس نيست، بلكه به خاطر منع باطل واثبات حق است.(5)

14. سنت هاى الهى از مسير طبيعى وعلل واسباب اجرا مى شود: بايديكم .(6)

15. در پى شكست نظامى دشمن، شكست روحى وسياسى است: يعذّبهم ...يخزهم .(7)

16. قرآن كريم موضوع لزوم قتال با مشركان خصوصا با رهبران آنان را با شمردن 10 رذيله تبيين وتعليل مى كند تا انگيزه جهاد در مسلمانان به وجود آيد. وقتى انگيزه به وجود

ص: 27


1- . راهنما، ج 7، ص 45.
2- . همان، ص 46.
3- . الميزان، ج 9، ص 213.
4- . نمونه، ج 7، ص 313.
5- . مراغى، ج 10، ص 66.
6- . نور، ج 5، ص 28.
7- . همان.

آمد مى ماند ترس مسلمانان از دشمنان اسلام كه در اينجا قرآن كريم اين ترس را نيز تحليل مى كند ومى فرمايد: اگر قرار است از يك قدرتى بترسيد از قدرت فائق وبرتر بترسيد كه خداوند است؛ أتخشونهم فالله أحق ان تخشوه ان كنتم مؤمنين .

اما 10 رذيله اخلاقى وعملى مشركان عبارت است از:

1. مشركان به عهد خود پايبند نيستند: كيف يكون للمشركين عهد عند الله . (آيه 7)

2. اگر مشركان پيروز وغالب شوند مراعات هيچ پيمانى را نمى كنند: كيف وان يظهروا عليكم... . (آيه 8)

3. نسبت به هيچ مؤمنى رعايت عهد وپيمان نمى كنند: لا يرقبون فى مؤمن . (آيه10)

4. آنان منافق هستند: يرضونكم بافواههم وتأبى قلوبهم . (آيه 8)

5. اكثر آنان فاسق اند: اكثرهم فاسقون . (آيه 8)

6. آنان اهل ظلم وتجاوز هستند: اولئك هم المعتدون . (آيه 10)

7. اشتروا بايات الله ثمنا قليلاً 8. فصدّوا عن سبيله . (آيه 9)

9. تصميم به اخراج پيامبر اكرم از مدينه گرفتند: وهمّوا باخراج الرسول .

10. آنان شروع كننده جنگ بودند: وهم بدؤكم اوّل مرّة . با توجه به اين 10 صفت ناپسند مشركان، معلوم مى شوند كه جنگ وجهاد مسلمانان جنبه دفاعى دارد زيرا آنان آغازگر جنگ بودند وآنان پيمان شكنى كردند.

17. سؤال: در يك آيه مى فرمايد: با اينها بجنگيد ورهبران آنان را بكشيد چون پيمان شكن اندو هيچ عهدى ندارند؛ لا ايمان لهم ، اما در آيه ديگر مى فرمايد: اينها نكث عهد كردند؛ نكثوا ايمانهم كه در اين آيه عهد را اثبات كرد منتها نكث عهد كردند، جمع ميان اين دو آيه چگونه است ؟

پاسخ: مشركان لسانا عهد مى بندند وشما را راضى مى كنند: يرضونكم بافواههم و با دست امضا مى كنند، ليكن قلبا معتقد به رعايت پيمان نيستند: وتأبى قلوبهم ، بنابراين آيه 8 يرضونكم بافواههم وتأبى قلوبهم شاهد جمع ميان آيه 11 لا ايمان لهم وآيه12 وان نكثوا ايمانهم مى باشد.

18. منظور از اهتمام به تبعيد پيامبر صرف قصد نيست، بلكه عملاً نيز اقدام كردند چنانكه

ص: 28

در آيات ديگر نيز اين معنا آمده است: واذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك (انفال،30). در آيه اول سوره ممتحنه نيز مى فرمايد: وقد كفروا بما جاءكم من الحق يخرجون الرسول واياكم ان تؤمنوا بالله وبكم ....

19. فخر رازى در باره آيه شريفه يعذبهم الله بايديكم به جهت تفكر جبرى كه دارد گويد: همان گونه كه قلم در كتابت ابزار است مؤمنان نيز در قتال با مشركان نيز ابزار هستند وابزار هيچ نقشى در كار ندارند، از اين رو جبر را از آيه شريفه استنباط كرده است غافل از اينكه آيه شريفه قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم خلافت انسان را مطرح مى كند، علاوه بر اين جبايى به فخر رازى پاسخ داده وگفته است: اگر كار مؤمنان جبر است پس كار مشركان مانند نكث عهد وطعن در دين را جبر بدانيد وآنان را مقصر ندانيد گويد اشكالى ندارد اين كارها را به خداوند اسناد دهيم، ليكن ادب دينى اجازه نمى دهد چنين حرفى را بيان كنيم.(1)

20. بر اساس توحيد افعالى كه بر محور قرب نوافل شكل مى گيرد، وقتى انسان نوافل را انجام داد، محبوب ومقرب عندالله مى گردد، آنگاه خداوند در مقام فعل كارهاى او را به خود نسبت مى دهد:

«كنت سمعه الذى يسمع به ولسانه الذى ينطق به». از اين رو در آيات شريفه ذيل كار را انسان انجام داده، ليكن خداوند به خود نسبت مى دهد: وما رميت اذ رميت ولكن الله رمى ، چه اين كه به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد تو صدقه را از مسلمانان بگير: خذ من اموالهم صدقة ، ليكن در آيه ديگر مى فرمايد: خداوند صدقات را مى گيرد؛ هو الذى يقبل التوبة عن عباده ويأخذ الصدقات واز جمله آيه محل بحث قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم .

21. پذيرش توبه از سوى خدا، منوط به مشيت اوست نه استحقاق توبه كنندگان: ويتوب الله على من يشاء .(2)

22. وقتى خداوند بر اثر نابودى مشركان غيظ قلوب مؤمنان را بردارد: ويذهب غيظ قلوبهم متقابلاً قلوب كفار داراى غيظ مى شود كه در آيه 119 آل عمران در باره آنها مى فرمايد: قل موتوا بغيظكم .

23. منظور از توبه در جمله يتوب الله على من يشاء توبه ابتدايى خداوند است كه

ص: 29


1- . تفسير كبير، ج 16، ص 3 - 4.
2- . راهنما، ج 7، ص 49.

با مشيت عالمانه وحكيمانه به برخى از افراد لطف وتوجه مى كند. وقتى توبه نصيب برخى افراد شد توبه آنان را مى پذيرد: ثم تاب عليهم ليتوبوا ان الله تواب رحيم ، بنا بر اين توبه انسان محفوف به دو توبه خداوند است.

24. قرآن كريم از جهت اينكه جلوى گمان باطل را بگيرد به صورت استفهام انكارى مى فرمايد: ام حسبتم ان تتركوا ، در پايان مى فرمايد: والله خبير بما تعملون تا بفهماند مبادا گمان كنيد اين ارتباط سرّى برخى از شما با بيگانگان را خداوند نمى داند. حضرت على(علیه السلام) مى فرمايد:

«اتقوا المعاصى فى الخلوات فان الشاهد هو الحاكم».

آیه 17-22

اشاره

ما كانَ لِلْمُشْرِكينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللّهِ شاهِدينَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَ فِي النّارِ هُمْ خالِدُونَ (17)

إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ لَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللّهَ فَعَسى أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدينَ (18)

أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجّ ِ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ جاهَدَ في سَبيلِ اللّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ (19)

الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ (20)

يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنّاتٍ لَهُمْ فيها نَعيمٌ مُقيمٌ (21)

خالِدينَ فيها أَبَدًا إِنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ (22)

ترجمه

مشركان حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند در حالى كه به كفر خويش گواهى مى دهند! آن ها اعمالشان نابود (و بى ارزش) شده؛ ودر آتش (دوزخ)، جاودانه خواهند ماند.* مساجد خدا را تنها كسى آباد مى كند كه ايمان به خدا وروز قيامت آورده، ونماز را بر پا دارد، وزكات را بپردازد، وجز از خدا نترسد؛ اميد است چنين گروهى از هدايت يافتگان باشند.* آيا سيراب كردن حجاج، وآباد ساختن مسجدالحرام را، همانندِ (عملِ ) كسى قرار داديد كه به خدا وروز قيامت ايمان آورده، ودر راه او جهاد كرده است ؟! (اين دو،) نزد خدا مساوى نيستند، وخداوند گروه ظالمان را هدايت نمى كند.* آنها كه ايمان آوردند وهجرت كردند

ص: 30

وبا اموال وجان هايشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است؛ وآنها پيروز ورستگارند.* پروردگارشان آنها را به رحمتى از ناحيه خود ورضايت (خويش)، وباغ هايى از بهشت بشارت مى دهد كه در آن، نعمت هاى جاودانه دارند؛* همواره وتا ابد در اين باغ ها (و در ميان اين نعمت ها) خواهند بود؛ زيرا پاداش عظيم نزد خداوند است.

شأن نزول

«شيبه» وعباس هر كدام بر ديگرى افتخار مى كردند ودر اين باره مشغول به سخن بودند كه حضرت على(علیه السلام) از كنار آنان گذشت وپرسيد: به چه چيز افتخار مى كنيد؟ عباس گفت: امتيازى به من داده شده كه احدى ندارد وآن مسأله آب دادن به حجاج خانه خداست.

شيبه گفت: من تعميركننده مسجدالحرام (و كليددار خانه كعبه) هستم. حضرت على(علیه السلام) فرمود: با اين كه از شما حيا مى كنم بايد بگويم كه با اين سنّ كم افتخارى دارم كه شما نداريد. آنان پرسيدند: كدام افتخار؟!

فرمود: من با شمشير جهاد كردم تا شما ايمان به خدا وپيامبر(صلی الله علیه و آله) آوريد. عباس خشمناك برخاست ودامن كشان به سراغ پيامبر(صلی الله علیه و آله) آمد (و به عنوان شكايت) گفت: آيا نمى بينى على چگونه با من سخن مى گويد؟ پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: على را صدا كنيد، هنگامى كه به خدمت پيامبر(صلی الله علیه و آله) آمد فرمود: چرا اينگونه با عمويت (عباس) سخن گفتى ؟ على(علیه السلام) عرض كرد: اى رسول خدا! اگر من او را ناراحت ساختم با بيان حقيقتى بوده است، در برابر گفتار حق هر كس مى خواهد ناراحت شود وهر كس مى خواهد خشنود!

جبرئيل نازل شد وگفت اى محمد! پروردگارت به تو سلام مى فرستد ومى گويد: اين آيات را بر آنها بخوان: اجعلتم سقاية الحاج و... ؛ آيا سيراب كردن حجاج وعمران مسجدالحرام را همچون ايمان به خدا وروز رستاخيز وجهاد در راه او قرار داديد، هرگز مساوى نيستند.

همين روايت به همين مضمون يا با تفاوت كمى در كتاب هاى فراوانى از اهل سنت نقل شده مانند تفسير طبرى، ثعلبى، اسباب النزول واحدى و... حديث فوق از احاديث معروف ومشهورى است كه حتى افراد متعصب به آن اعتراف كرده اند.(1)

ص: 31


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 23؛ نمونه، ج 7، ص 321 - 322.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم شايستگى مشركان براى آباد ساختن مساجد، حبط اعمال مشركان وعذاب جاويد آنان، ويژگى هاى متوليان وآبادگران مساجد، برترى ايمان به خدا وقيامت وجهاد بر آبرسانى وآباد ساختن مساجد، رفعت مقام مؤمنان مهاجر مجاهد ورستگارى آنان، متنعم شدن مؤمنان حقيقى در بهشت وجاويدان بودن آنان.

ب. از جمله موضوعاتى كه بعد از لغو پيمان مشركان وحكم جهاد با آنان ممكن بود براى بعضى مطرح گردد، اين بود كه چرا ما اين گروه عظيم مشركان را از خود برانيم واجازه ندهيم به مسجدالحرام براى مراسم حج قدم بگذارند، در حالى كه شركت آنان در اين مراسم از هر نظر مايه آبادى است؛ هم آبادى بناى مسجدالحرام از طريق كمك هاى مهمى كه آنان به اين كار مى كردند وهم آبادى معنوى از نظر افزايش جمعيت در اطراف خانه خدا. آيات فوق به اين گونه افكار واهى وبى اساس پاسخ مى گويد.(1)

ج. منظور از عمران، آبادى ساختمان وتأسيسات آن وبه معناى اجتماع وشركت در آن مى باشد.(2)

د. سياق آيه دلالت دارد بر اين كه مقصود از آن عمارت، خصوص مسجدالحرام است، ليكن عده اى بر اين نظرند كه الفاظ عام است وهيچ گونه دليلى بر تخصيص نيست.(3)

ه - . مقصود از شهادت، اداى آن است واداى شهادت همان اعتراف است حال يا اعتراف قولى يا اعتراف فعلى مانند كسى كه بت پرستى مى كند وبر كفر درونى اش تظاهر مى كند.(4)

نكته ها

1. مساجد، مكان هايى مقدس ومتعلق به خدا وملك اوست: مساجد الله . اضافه «مساجد» به «الله» اضافه تشريفيه وبيانگر قداست مساجد است.(5)

ص: 32


1- . نمونه، ج 7، ص 314.
2- . نمونه، ج 7، ص 316.
3- . الميزان، ج 9، ص 266؛ نمونه، ج 7، ص 318.
4- . الميزان، ج 9، ص 267.
5- . راهنما، ج 7، ص 53.

2. از آيه ما كان للمشركين استفاده مى شود كه مسلمانان نبايد هدايا وكمك هاى مشركان بلكه تمام فرق غير اسلامى را براى ساختمان مساجد خود بپذيرند.(1)

3. مشركان به جهت شرك از الطاف خداوند متعال محروم اند:

الف. حق ندارند مساجد را آباد كنند (17 توبه).

ب. حق ندارند نزديك مسجدالحرام شوند (28 توبه).

ج. مسلمانان حق ندارند براى آنان طلب مغفرت كنند (113 توبه).

4. متوليان وپاسداران مساجد نيز بايد از ميان پاك ترين افراد انتخاب شوند نه اين كه افراد ناپاك وآلوده به خاطر مال وثروتشان يا به خاطر مقام يا نفوذ اجتماعيشان بر اين مراكز عبادت گمارده شوند.(2)

5. از ابوسعيد خدرى روايت شده كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«اذا رأيتم الرجل يعتاد المسجد فاشهدوا له بالايمان قال الله: (انما يعمر مساجد الله من ءامن بالله واليوم الاخر)»؛ هر گاه مردى را ديديد كه به مسجد عادت دارد، به ايمان او شهادت بدهيد؛ زيرا خداوند فرمود: همانا مساجد خدا را كسانى آباد مى كنند كه ايمان به خدا وروز واپسين دارند.(3)

6. در قرآن كريم سخن از دو نوع عمران وآبادى مطرح شده است:

الف. عمران زمين كه هيچ شرطى ندارد: هو أنشأكم من الارض واستعمركم فيها . (هود، 61)

ب. عمران مسجد كه شرط آن ايمان به خدا وقيامت است: انما يعمر مساجدالله من ءامن بالله واليوم الاخر . (توبه، 18)

7. توليت وتعمير مسجد شرايطى دارد:

الف. از جهت اعتقادى، ايمان به مبدأ ومعاد: ءامن بالله واليوم الاخر .

ب. از نظر عملى، بر پا داشتن نماز وپرداخت زكات: أقام الصلوة وءاتى الزكوة .

ج. از جهت روحى، شجاعت ونفوذناپذيرى: لم يخش الا الله (اگر متولّى مسجد شجاع باشد، مسجد نيز كانون حركت هاى ضدّ ظلم خواهد بود)(4)

ص: 33


1- . نمونه، ج 7، ص 316.
2- . همان.
3- . راهنما، ج 7، ص 56.
4- . نور، ج 5، ص 33.

8. خشيت غير از خوف غريزى است زيرا خوف يعنى ترتيب اثر عملى كه عقل ونقل دستور مى دهد. نقل گويد اگر روزه براى شما ضرر دارد وترس از ضرر داريد اين روزه گرفتن حرام است؛ عقل نيز چنين حكمى دارد. خشيت يعنى خداوند را منشأ اثر دانستن كه در صورت مخالفت فرمان او انسان عقوبت مى شود.

9. در قرآن كريم خشيت از خداوند به مبلغان وعالمان ومعماران مساجد اسناد داده شده؛ زيرا تمام اين گروههاى سه گانه رسالتى دارند كه بدون خشيت وترس از خداوند حل نمى شود.

در صدر اسلام در مسجد درباره جنگ تصميم مى گرفتند، از اين رو بايد افراد شجاعى باشند كه جز از خدا نترسند تا بتوانند در اين امر جنگ تصميم بگيرند وعملاً اقدام كنند: الذين يبلغون رسالات الله يخشونه ولا يخشون احدا الا الله ، انما يخشى الله من عباده العلماء و انما يعمر مساجد الله من ءامن بالله ... ولم يخش احدا الاّ الله .

10. ارزش جهاد منوط به اين است كه در راه خدا باشد: وجاهد فى سبيل الله .(1)

11. حضرت على(علیه السلام) بارها براى اولويت خويش به اين آيه استشهاد كرد، چرا كه ايمان وجهاد برتر از خدماتِ دورانِ شرك است كه فاقد ارزش معنوى است.(2)

12. رزمندگان مخلص برتر از ديگرانند، هر چند ديگران منشأ خدماتى از طريق مشاغل ديگر باشند: أجعلتم سقاية الحاج ... كمن ... جاهد فى الله .(3)

13. اگر از ميان فروع دين تنها نماز وزكات را اسم برد براى اين است كه نماز وزكات از آن اركانى است كه به هيچ وجه ودر هيچ حالى از احوال تركش جايز نيست.(4)

14. وجه اين كه از عبادت به خشيت خدا كنايه آورد اين است كه از ميان علل وموجبات معبود گرفتن دو چيز از همه معروف تر است: يكى ترس از غضب معبود وديگرى اميد به رحمتش. پس كسى كه خدا يا بتى را مى پرستد يا ترس از غضب او را به پرستش وادار كرده يا ترس از زوال نعمت ورحمت، بنا بر اين عبادت در حقيقت همان ترس

ص: 34


1- . راهنما، ج 7، ص 58.
2- . نور، ج 5، ص 34.
3- . همان.
4- . الميزان، ج 9، ص 268.

است ومصداقى است براى ترس كه آن را مجسم مى سازد وميان آن دو ملازمه است.(1)

15. از اين كه «سقاية الحاج» و«عمارة مسجد الحرام» بدون هيچ قيدى آمده ودر طرف ديگر آن ايمان به خدا وجزا يا به عبارتى جهاد در راه خدا با قيد ايمان قرار گرفته است اين خود به خوبى مى رساند كه منظور از سقايت وعمارت در آيه، سقايت وعمارت خشك وخالى وبدون ايمان است.(2)

16. جمله والله لا يهدى القوم الظالمين نشان مى دهد كه اعمال گروه اول سقايت و... توأم با ظلم بوده است واين در صورتى است كه در حال شرك واقع شده باشد.(3)

17. رحمت ورضاى خدا، بر نعمت هاى مادى مقدم است: برحمة منه ورضوان وجنّات (نام رحمت ورضوان قبل از بهشت آمده است).

18. نعمت هاى اخروى هيچ قابل مقايسه با نعمت هاى دنيوى نيست، از اين رو هم نعمت جاويد است نعيم مقيم هم متنعم جاويد است خالدين فيها فعل مضارع «يبشرهم» نيز دال بر استمرار نعمت ورحمت دارد. تنوين «نعيم مقيم» مفيد تفخيم است، تقديم «لهم» دال بر اهميت است وانحصار را مى رساند.

19. از آيه (و رضوان وجنات) استفاده مى شود كه مقام «رضوان» كه از بزرگ ترين مواهب ومقاماتى است كه خداوند به مؤمنان ومجاهدان مى بخشد چيزى است غير از باغ هاى بهشت ونعمت هاى جاويدان آن وغير از رحمت گسترده پروردگار.(4)

20. مهاجران ومجاهدان راه خدا، مشمول رحمت ويژه الهى اند: هاجروا وجاهدوا فى سبيل الله ... يبشرهم ربهم برحمة منه . نكره آوردن كلمه «رحمة» حاكى از اين حقيقت است كه مؤمنان مهاجر ومجاهد راه خدا، برخوردار از رحمتى خاص وويژه خواهند بود.(5)

21. از اين كه «زكاة» با «صلاة» ذكر كرد براى اين است كه بفهماند هيچ كدام از اين دو بدون ديگرى قبول نيست وبرساند كه امر ساخت مساجد وعمارت آن ها با داشتن صفات

ص: 35


1- . همان، ص 269.
2- . الميزان، ج 9، ص 271.
3- . نمونه، ج 7، ص 327.
4- . نمونه، ج 7، ص 329.
5- . راهنما، ج 7، ص 61.

وفضايل علمى وعملى صورت مى گيرد.(1)

22. اجر وپاداش بزرگ، تنها در نزد خداست: ان الله عنده اجر عظيم . تقديم «عنده» بر «اجر عظيم» مى تواند براى افاده حصر باشد.(2)

آیه 23-28

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى اْلإيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (23)

قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ (24)

لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ في مَواطِنَ كَثيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ اْلأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرينَ (25)

ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرينَ (26)

ثُمَّ يَتُوبُ اللّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (27)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنيكُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ حَكيمٌ (28)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هرگاه پدران وبرادران شما، كفر را بر ايمان ترجيح دهند، آنها را ولى (و يار وياور وتكيه گاهِ ) خود قرار ندهيد وكسانى از شما كه آنان را ولى خود قرار دهند، ستمگرند.* بگو: اگر پدران وفرزندان وبرادران وهمسران وطايفه شما واموالى كه به دست آورده ايد وتجارتى كه از كساد شدنش مى ترسيد، وخانه هايى كه به آن علاقه داريد، در نظرتان از خداوند وپيامبرش وجهاد در راهش محبوب تر است، در انتظار اين باشيد كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند! وخداوند جمعيت نافرمانبردار را هدايت

ص: 36


1- . روح البيان، ج 3، ص 399.
2- . همان، ص 63.

نمى كند.* خداوند شما را در جاهاى زيادى يارى كرد (و بر دشمن پيروز شديد)؛ ودر روز حنين (نيز يارى نمود)؛ در آن هنگام كه فزونى جمعيتتان شما را مغرور ساخت، ولى (اين فزونى جمعيت) هيچ به دردتان نخورد وزمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد؛ سپس پشت (به دشمن) كرده، فرار نموديد.* سپس خداوند سكينه (و آرامش) خود را بر پيامبرش وبر مؤمنان نازل كرد؛ ولشكرهايى فرستاد كه شما نمى ديديد؛ وكافران را مجازات كرد واين است جزاى كافران!* سپس خداوند - بعد از آن - توبه هر كس را بخواهد (و شايسته بداند)، مى پذيرد؛ وخداوند آمرزنده ومهربان است.* اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مشركان ناپاكند؛ پس نبايد بعد از امسال، نزديك مسجدالحرام شوند! واگر از فقر مى ترسيد، خداوند هرگاه بخواهد، شما را به كرمش بى نياز مى سازد؛ (و از راه ديگر جبران مى كند؛) خداوند دانا وحكيم است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پرهيز از يار وياور قرار دادن پدران وبرادران در صورت انتخاب كفر بر ايمان، تهديد خداوند نسبت به ترجيح دادن هشت امر بر محبت خدا وپيامبر وجهاد در راه خدا، يارى خداوند نسبت به مسلمانان در جنگهاى مختلف از جمله جنگ حنين، اعجاب مسلمانان در جنگ حنين به كثرت جمعيت وحل نشدن مشكل آنان، نزول آرامش بر پيامبر ومؤمنان وامداد الهى به وسيله فرشتگان، ممنوع بودن ورود مشركان به مسجدالحرام وتضمين زندگى مسلمانان از ناحيه فضل خدا در صورت قطع ارتباط با مشركان.

ب. منظور از «باَمره» در جمله حتى يأتى الله بامره يا مجازات وكيفر شديد از ناحيه خداوند است يا امرى است كه مربوط به يارى دين واعلاى كلمه توحيد است؛ يعنى خداوند مردمى را برمى گزيند كه جز خدا را دوست نمى دارند وبه اندازه خردلى محبت دشمنان را در دل خود راه نمى دهند وهمواره به يارى دين وجهاد در راه خدا به بهترين وجه قيام مى كنند.(1)

ج. منظور از مؤمنانى كه آرامش برايشان نازل گرديد تنها مخصوص آن افراد معدودى

ص: 37


1- . الميزان، ج 9، ص 277؛ نمونه، ج 7، ص 335.

است كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را وانگذاشتند وفرار نكردند.(1)

د. «جنود» عبارت از ملائكه اى بودند كه در معركه جنگ نازل مى شدند.(2)

ه - . در آيات مورد بحث به مسأله مهمى اشاره مى كند كه هر رهبرى در لحظات حساس بايد پيروان خود را به آن متوجه سازد وآن اين كه اگر عشق مال وفرزند گروهى از افراد ضعيف الايمان را از جهاد بزرگى كه با مشركان در پيش داشتند بازدارد، نبايد گروه مؤمنان راستين از اين موضوع نگرانى به خود راه دهند، براى اين كه خداوند نه در آن روزهايى كه نفراتشان كم بود (مانند ميدان جنگ بدر) آنان را تنها گذارد ونه در آن روز كه جمعيتشان چشم پركن بود (مانند ميدان جنگ حنين)؛ انبوه جمعيت دردى را از آنان دوا نكرد، بلكه در هر حال يارى خدا ومددهاى او بود كه باعث پيروزى اشان بود.(3)

و. تعداد لشكر اسلام را در اين جنگ دوازده هزار نفر وبعضى ده هزار يا هشت هزار نوشته اند، ولى روايات مشهور وصحيح، دوازده هزار نفر را تأييد مى كنند كه در هيچ يك از جنگ هاى اسلامى تا آن روز اين عدد سابقه نداشت، آنچنان كه بعضى از مسلمانان مغرورانه گفتند: لن نغلب اليوم ؛ هيچگاه با اين همه جمعيت امروز شكست نخواهيم خورد.(4)

ز. اين انبوه جمعيت كه گروهى از آنان از افراد تازه مسلمان وساخته نشده بودند موجب فرار لشكر وشكست ابتدايى شد، ولى سرانجام لطف خدا آنان را نجات داد. اين شكست ابتدايى چنان بود كه قرآن اضافه مى كند: زمين با آن همه وسعتش بر شما تنگ شد: وضاقت عليكم الارض بما رحبت ، سپس پشت به دشمن كرده وفرار نموديد: ثم وليتم مدبرين .

در اين موقع كه سپاه اسلام در اطراف سرزمين حنين پراكنده شده بودند وجز گروه كمى با پيامبر(صلی الله علیه و آله) باقى نمانده بودند، پيامبر(صلی الله علیه و آله) به خاطر فرار آنان شديدا نگران وناراحت بود، خداوند آرامش واطمينان خويش را بر پيامبرش وبر مؤمنان فرستاد: ثم انزل الله سكينته على رسوله وعلى المؤمنين ، وهمچنين لشكريانى كه شما نمى ديديد، براى تقويت

ص: 38


1- . الميزان، ج 9، ص 299.
2- . همان، ص 302.
3- . نمونه، ج 7، ص 337.
4- . مجمع البيان، ج 5، ص 27؛ همان.

وياريتان فرو فرستاد: وانزل جنودا لم تروها .(1)

ح. در كتاب كافى نقل شده كه يكى از خلفاى عباسى نذر كرده بود كه اگر از مسموميت نجات يابد، مال كثيرى به فقرا بدهد، هنگامى كه بهبودى يافت، فقهايى كه اطراف او بودند در باره مبلغ آن اختلاف كردند وهيچكدام مدرك روشنى نداشتند، سرانجام از امام جواد(علیه السلام) سؤال كردند، فرمود: «كثير» هشتاد است، وقتى از علت آن سؤال كردند حضرت به آيه فوق اشاره كرد وفرمود: ما تعداد ميدان هاى نبرد اسلام وكفر را كه در آن مسلمانان پيروز شدند برشمرديم، عدد آن هشتاد بود.(2)

ط . توبه خدا به معناى اين است كه خداى تعالى به عنايت وتوفيق خود به بنده اش باز گردد ودر درجه دوم او را شامل عفو ومغفرت خود قرار دهد.(3)

ى. آيا آيه 28 دليل بر نجس بودن مشركان به همان مفهوم فقهى است يا نه ؟ در ميان فقها ومفسران گفتگو است وبراى تحقيق معناى آيه لازم است روى كلمه «نجس» قبلاً بررسى شود. «نجس» بر وزن «هوس» معناى مصدرى دارد وبه عنوان تأكيد ومبالغه به معناى وصفى نيز به كار مى رود. راغب در كتاب مفردات در باره معناى اين كلمه مى گويد: نجاست ونجس به معناى هر گونه پليدى است وآن بر دو گونه است: يك نوع پليدى حسى وديگرى پليدى باطنى است.

به همين دليل اين واژه در موارد زيادى به كار مى رود كه مفهوم آن يعنى نجاست وآلودگى ظاهرى وجود ندارد، مثلاً دردهايى را كه دير درمان مى پذيرد، عرب «نجس» مى گويد، اشخاص پست وشرور با اين كلمه توصيف مى شوند، پيرى وفرسودگى بدن را نيز نجس مى نامند.

و از اينجا روشن مى شود كه با توجه به آيه فوق به تنهايى نمى توان قضاوت كرد كه اطلاق كلمه «نجس» بر مشركان بر اين خاطر است كه جسم آنها آلوده است همانند آلوده بودن خون وبول وشراب يا اين كه به خاطر عقيده بت پرستى يك نوع آلودگى درونى

ص: 39


1- . همان، ص 338.
2- . همان، ص 346.
3- . الميزان، ج 9، ص 302.

دارند وبه اين ترتيب براى اثبات نجاست كفار به اين آيه نمى توان استدلال كرد، بلكه بايد دلايل ديگرى را جستجو كنيم.(1)

نكته ها

1. مفهوم آيه لا تتخذوا ... بريدن پيوندهاى دوستى ومحبت با خويشاوندان وناديده گرفتن سرمايه هاى اقتصادى وسوق دادن به ترك عواطف انسانى نيست، بلكه منظور اين است كه بر سر دو راهى ها نبايد عشق زن وفرزند ومال ومقام و... مانع از اجراى حكم خدا وگرايش به جهاد گردد وانسان را از هدف مقدسش باز دارد.(2)

2. آيه 23 ناظر به ولايت است وآيه 24 ناظر به محبت است؛ يعنى در آيه نخست مى فرمايد: پدران وبرادران را سرپرست خود قرار ندهيد اگر كفر را بر ايمان اختيار مى كنند. آيه دوم مى گويد به هنگام تزاحم ميان محبت آنان وامور ديگر مانند محبت به خدا وجهاد در راه او محبت آنها را مقدم ندارد.

3. سر اينكه در آيه 23 پدران وبرادران را ذكر كرد كه آنها را سرپرست قرار ندهيد چون همين دو گروه هستند كه احيانا سخن اشان مؤثر ونافذ است، اما حرف فرزندان وهمسران چندان نافذ نيست، بلكه محبت به آنان گاهى مانع از جهاد در راه خدا مى شود چنانكه محبت به ثروت وعشيره وتجارت مانع از جهاد در راه خداوند مى شود.

4. در آيه شريفه مى فرمايد: اگر پدران وبرادران كفر را اختيار كردند وكسانى كه آنها را ولى وسرپرست خود قرار دادند ظالم وستمگر هستند: ومن يتولهم منكم فاولئك هم الظالمون ، ليكن در آيه 51 مائده مى فرمايد: من يتولهم منكم فانه منهم . تفاوت اين دو تعبير آن است كه در سوره مائده مربوط به يهود ونصارى است كه اگر كسى آنان را سرپرست قرار دهد جزو يهود ونصارى محسوب مى شود، اما در آيه شريفه توبه مى فرمايد: كسى كه تابع پدر وبرادر مشرك باشد طبعا از آنان حساب مى شود. اگر مى فرمود «من يتولهم فانه منهم» ديگر تقبيحى صورت نمى گرفت، از اين رو فرمود: اولئك هم الظالمون .

ص: 40


1- . همان، ص 348 و349.
2- . همان، ص 334.

5. تهديدهاى قرآن نسبت به پذيرش ولايت كفّار، تكان دهنده است. از جمله در سوره مائده آمده است: ومن يتولّهم منكم فانّه منهم ؛ هر كه ولايت آنان را بپذيرد، جزو آنان است. همچنين در سوره آل عمران مى فرمايد: ومن يفعل ذلك فليس من الله فى شىء ؛ هر كه چنين كند، رابطه اش با خدا قطع شده است.(1)

6. آيات فوق مخصوص مسلمانان نخستين نيست، بلكه به عنوان يك شعار بايد به تمام فرزندان وجوانان مسلمان تعليم گردد وروح فداكارى وسلحشورى وايمان در آن ها زنده شود.(2)

7. جمله والله لا يهدى القوم الفاسقين به اين معناست كه مقدم داشتن محبت امور هشت گانه بر محبت خداوند فسق است وفاسق را خداوند هدايت نمى كند. منظور از هدايت، هدايت تكوينى است؛ يعنى فاسق به مقصد نمى رسد. منظور هدايت تشريعى نيست زيرا هدايت تشريعى نسبت به همه شده است: انا هديناه السبيل اما شاكرا واما كفورا . (انسان، 3)

8. وقتى آيات برائت از مشركان نازل شد، برائت مسلمانان از مشركان كار آسانى نبود؛ زيرا برخى از مسلمانان با برخى از مشركان رابطه خانوادگى داشتند يا معاملات اقتصادى داشتند يا از يك قوم وقبيله بودند اين دستور به تبرّى ممكن بود خسارت هايى را براى مسلمانان به دنبال داشته باشد، ليكن امر داير ميان پذيرفتن حق يا باطل بود از جهت اينكه برائت كاملاً عملى شود واين سه محذور از بين برود آيه نازل شد كه به مسلمانان اعلام كن مبادا اين امور مانند ارتباط نسبى وخانوادگى وثروت وتجارت محبوبتر از خدا وجهاد در راه او باشد كه در غير اين صورت مورد تهديد خواهيد بود.

9. گروه هايى كه در اين آيه مطرح شده، به عنوان نمونه است وبه همين دليل، پدر شامل مادر هم مى شود وپسر شامل دختر وبرادر شامل خواهر نيز مى شود.(3)

10. ميزان ايمان را هنگام قرار گرفتن سر دو راهى دنيا وآخرت مى توان شناخت: احبّ اليكم من الله ورسوله وجهاد .(4)

ص: 41


1- . نور، ج 5، ص 37.
2- . نمونه، ج 7، ص 335.
3- . نور، ج 5، ص 38.
4- . همان.

11. جهاد از اركان اسلام است ودر كنار توحيد ونبوّت مطرح شده است: من الله ورسوله وجهاد .(1)

12. تخلف از دستور الهى باعث ندامت وپشيمانى مى شود به گونه اى كه زمين با همه وسعت آن بر انسان تنگ مى شود. اين معنا در دو مورد بيان شده است:

الف. اعجاب به كثرت جمعيت در جنگ حنين: لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة ويوم حنين اذ أعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا وضاقت عليكم الارض بما رحبت . (توبه، 25)

ب. تخلف از جنگ تبوك در مورد سه نفر: وعلى الثلاثة الذين خلّفوا حتى اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت . (توبه، 118)

13. جنگ حنين بسيار مهم بود. ( «مواطن كثيرة» شامل جنگ حنين نيز مى شود، ولى به خاطر اهميت آن جداگانه نيز نام برده شده است): مواطن كثيرة ويوم حنين .(2)

14. بعد از فتح مكه مشركان به جاى اينكه متنبه وتسليم شوند هم خود بر انكار نسبت به توحيد اصرار داشتند، هم مانع ايمان آوردن ديگران مى شدند: صدوا فى سبيل الله ، از اين رو پيامبر اسلام لشكركشى كرد با 12 هزار نفر وآنان با 10 هزار نفر لشكركشى كردند در چنين موقعيتى مسلمانان به جاى اينكه به قدرت الهى تكيه كنند به قدرت خود وكثرت افراد تكيه كردند به همين جهت شكست خوردند.

15. سؤال: چرا لشكر اسلام با اينكه حق بود در برابر لشكر كفر كه باطل بود شكست خوردند؟ پاسخ اينكه حق هميشه پيروز است وباطل هميشه شكست خورده است (و در جنگ احد مسلمانان اول پيروز شدند بعد شكست خوردند، در جنگ حنين بعكس بود؛ يعنى اول شكست خوردند بعد پيروز شدند) اگر در موردى مانند جنگ احد وحنين مسلمانان شكست خوردند ومشركان پيروز شدند اگر درست دقت شود مى بينيد در اين دو جبهه نيز باطل شكست خورده است؛ زيرا در جنگ احد تفرقه وعدم اطاعت از پيامبر وبه دنبال دنيا رفتن باطل است ودر جنگ حنين به قدرت خويش تكيه كردن نيز باطل است، بنا بر اين اعجاب وكثرت نفرات وغافل شدن از قدرت الهى اين امر باطلى بود كه در جنگ حنين شكست خورد.

ص: 42


1- . همان.
2- . نور، ج 5، ص 41.

16. تقديم محبت غير خدا بر خداوند دو نمونه دارد. گاهى انسان جهاد را به جهت ترس ترك مى كند كه محبت غير خدا را بر خدا مقدم داشته است وگاهى در جبهه شركت مى كند، ليكن به قدرت خود تكيه مى كند وبه خداوند توكل نمى كند در اين مورد هم محبت غير خدا بر محبت به خدا مقدم شده است وآن تهديد فتربصوا حتى يأتى الله بامره شامل نمونه دوم هم مى شود كه در جنگ حنين مسلمانان شكست خوردند.

17. در جنگ حنين، خداوند چهار نوع لطف به مؤمنان داشت: سكينه، جنود نامرئى، قهر بر كفار وپذيرش توبه فراريان (كه در آيه بعد مطرح است).(1)

18. نزول سكينه بر پيامبر به جهت اين بود كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نگران شكست مسلمانان شد زيرا مشاهده كرد مسلمانان فرار مى كنند، از اين رو خداوند آرامش را بر قلب او نازل ساخت.

19. يكى از امدادهاى غيبى خداوند نزول آرامش بر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) ومؤمنان است. اين معنا در آيات مختلفى بيان شده است مانند: ثمّ أنزل اللّه سكينته على رسوله وعلى المؤمنين (توبه، 26)، فأنزل اللّه سكينته على رسوله وعلى المؤمنين (فتح، 26)، هو الذى أنزل السّكينة فى قلوب المؤمنين ليزدادوا ايمانا (فتح، 4)، فعلم ما فى قلوبهم فأنزل السّكينة عليهم وأثابهم فتحا قريبا (فتح، 18) و فأنزل الله سكينته عليه وأيده بجنود لم تروها . (توبه، 40)

قابل توجه اينكه به جهت تعظيم از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) او را به طور جداگانه بيان كرده است: على رسوله وعلى المؤمنين .

20. لغزش مؤمنان مجاهد در جبهه هاى نبرد، موجب محروم شدن آنان از امدادهاى الهى نخواهد شد: ويوم حنين ... ثم وليتم مدبرين* ثم انزل الله سكينته ... وانزل جنودا لم تروها .(2)

21. قرآن در آيات مورد بحث نمى گويد «ثم انزل الله سكينته على رسوله وعليكم» با اين كه خطاب در جمله هاى قبل به صورت «كم» است، بلكه مى گويد: على المؤمنين ، اشاره به اين كه منافقان وآن ها كه طالبان دنيا در ميدان جهاد بودند سهمى از اين «سكينه» وآرامش نداشتند واين موهبت تنها نصيب افراد باايمان مى شود.(3)

ص: 43


1- . همان.
2- . راهنما، ج 7، ص 71.
3- . نمونه، ج 7، ص 346.

22. اين وعده حسنى كه خداى تعالى براى دلخوش كردن ساكنان مكه وآن كسانى كه در موسم حج در مكه تجارت داشتند داده اختصاص به مردم آن روز ندارد بلكه مسلمانان عصر حاضر را نيز شامل مى شود ايشان را نيز بشارت مى دهد در برابر انجام دستورات دين از هر چه بترسند خداوند از آن خطر ايمنشان فرمايد.(1)

23. آرامش واطمينان هم براى رهبر لازم است هم براى پيروان او: سكينته على رسوله وعلى المؤمنين .(2)

24. درهاى توبه هميشه براى همه باز است، حتى بر اسيرانِ كافر وفراريان: يتوب الله (فعل مضارع بر استمرار دلالت دارد)(3)

25. آمدن مشركان به مكه در مراسم سالانه حج، داراى ثمرات اقتصادى براى مكيان (ازجمله مسلمانان) بود: وان خفتم عيلة فسوف يغنيكم الله من فضله .(4)

26. چون نزديك شدن زمينه وارد شدن است، پس مشركان نبايد به مكان هاى مقدس حتى نزديك شوند: لا يقربوا .(5)

27. از قطع رابطه اقتصادى با كفار، به خاطر مكتب، نگران نباشيم: يغنيكم الله .(6)

ص: 44


1- . الميزان، ج 9، ص 304.
2- . نور، ج 5، ص 43.
3- . نور، ج 5، ص 43.
4- . راهنما، ج 7، ص 75.
5- . نور، ج 5، ص 44.
6- . همان.

آیه 29-35

اشاره

قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدينُونَ دينَ الْحَقّ ِ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ (29)

وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ (30)

اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ وَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهًا واحِدًا لا إِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمّا يُشْرِكُونَ (31)

يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ (32)

هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقّ ِ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (33)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ كَثيرًا مِنَ اْلأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها في سَبيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ (34)

يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها في نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ ِلأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ (35)

ترجمه

با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا، ونه به روز جزا ايمان دارند ونه آنچه را خدا ورسولش تحريم كرده حرام مى شمرند، ونه آيين خود را مى پذيرند، پيكار كنيد تا زمانى كه با خضوع وتسليم جزيه را به دست خود بپردازند.* يهود گفتند: «عُزير پسر خداست.» ونصارى گفتند: «مسيح پسر خداست.» اين سخنى است كه با زبان خود مى گويند، كه همانند گفتار كافران پيشين است؛ خدا آنان را بكشد، چگونه از حق انحراف مى يابند!* (آنها) دانشمندان وراهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند، و(همچنين) مسيح فرزند مريم را؛ در حالى كه دستور نداشتند جز خداوند يكتايى را كه معبودى جز او نيست، بپرستند، او پاك ومنزه است از آنچه همتايش قرار مى دهند!* آنها مى خواهند نورِ خدا را با دهان خود خاموش كنند؛ ولى خدا جز اين نمى خواهد كه نور خود را كامل كند، هر چند كافران ناخشنود باشند.* او كسى است كه رسولش را با هدايت وآيين حق فرستاد، تا آن را بر همه آيين ها غالب گرداند، هرچند مشركان كراهت داشته باشند.* اى كسانى كه ايمان آورده ايد!

ص: 45

بسيارى از دانشمندان (اهل كتاب) وراهبان، اموال مردم را به باطل مى خورند، و(آنان را) از راه خدا باز مى دارند. وكسانى كه طلا ونقره را گنجينه (و ذخيره وپنهان) مى سازند، ودر راه خدا انفاق نمى كنند، به مجازاتِ دردناكى بشارت ده!* در آن روز كه آن را در آتش جهنم، گرم وسوزان كرده وبا آن صورت ها وپهلوها وپشت هايشان را داغ مى كنند؛ (و به آنها مى گويند:) اين همان چيزى است كه براى خود اندوختيد (و گنجينه ساختيد)! پس بچشيد چيزى را كه براى خود مى اندوختيد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم قتال با كفار از اهل كتاب مگر در صورت دادن جزيه با خفت وخوارى، اعتقاد يهود ونصارى به فرزند داشتن خدا وتشابه فكرى كفار معاصر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) با آنان، اعتقاد اهل كتاب به ربوبيت دانشمندان وتاركان دنيا وحضرت مسيح(علیه السلام)، لزوم يكتاپرستى ومنزه بودن خداوند از شرك، ناكام ماندن دشمنان از خاموش ساختن نور الهى (قرآن كريم)، پيروزى اسلام بر تمام اديان، سيره زشت دانشمندان وراهبان در تصرف اموال مردم به باطل وبازداشتن مردم از راه خدا وكيفر تلخ ثروت اندوزى در قيامت.

ب. «جزيه» از ماده «جزاء» به معناى مالى است كه از غير مسلمانان كه در پناه حكومت اسلامى قرار مى گيرند گرفته مى شود واين نامگذارى به خاطر آن است كه آن را به عنوان جزا در برابر حفظ مال وجانشان به حكومت اسلامى مى پردازند. (اين مطلبى است كه از سخنان راغب در كتاب مفردات استفاده مى شود).(1)

ج. ممكن است منظور از رسول حضرت موسى وحضرت مسيح(عليهماالسلام) باشد وممكن است منظور از رسول پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) باشد.(2)

د. منظور از «صاغر» و«صغر» اين است كه پرداخت جزيه بايد به عنوان خضوع در برابر آيين اسلام وقرآن بوده باشد كه نشانه همزيستى مسالمت آميز وقبول موقعيت يك اقليت

ص: 46


1- . نمونه، ج 7، ص 354.
2- . نمونه، ج 7، ص 352؛ الميزان، ج 9، ص 318.

سالم ومحترم در برابر اكثريت حاكم است.(1)

ه - . منظور از «محرمات»، محرمات اسلامى است كه خدا نخواسته است در اجتماع شايع شود همچنان كه منظور از «دين حق» همان دينى است كه خدا خواسته است اجتماعات بشرى پيرو آن باشند.(2)

و. در جمله ذلك قولهم بافواههم سه احتمال مى رود:

الف. گاهى سخن با دهان مقابل با اعتقاد قلبى است كه يك نوع نفاق است چنانكه در آيه 8 توبه مى فرمايد: يرضونكم بافواههم وتأبى قلوبهم .

ب. گاهى سخنى در لسان ودهان هست در قلب نيز همان سخن هست، اما آنچه در قلب است بدتر از آن چيزى است كه به دهان گفته اند: قد بدت البغضاء فى أفواههم وما تخفى صدورهم اكبر . (آل عمران، 118)

ج. گاهى سخن دهان با سخن قلب موافق است، اما آنچه در دل اعتقاد دارند مثل سخنى كه بر زبان جارى مى كنند بى اساس وبى اثر است.

در آيه 4 سوره كهف مى فرمايد: وينذر الذين قالوا اتخذ الله ولدا مالهم به من علم ولا لابائهم كبرت كلمة تخرج من افواههم . آيه شريفه 30 توبه ذلك قولهم بافواههم همانند آيه 4 سوره كهف است؛ يعنى اعتقاد به فرزنددار بودن خدا همانند سخن زبانى است كه بى اساس وبى اثر است زيرا سخن عالمانه نيست: مالهم به من علم ، بلكه سخن واعتقاد جاهلانه است.

منظور از شرك در آيه شريفه سبحانه عما يشركون كه در باره اهل كتاب است شرك در عبادت نيست، بلكه شرك در تشريع وتدبير است.

د.

عن ابى جعفر(علیه السلام) فى قول الله ليظهره على الدين كله ... يكون ان لا يبقى أحد الا اقرّ بمحمد(صلی الله علیه و آله)»؛ از امام باقر(علیه السلام) در باره قول خدا ليظهره على الدين كله ... روايت شده: زمانى خواهد بود كه هيچ كس باقى نمى ماند مگر اين كه به حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) اقرار كند.(3)

ه - . در جمله «يضاهئون» دو احتمال مى رود:

ص: 47


1- . نمونه، ج 7، ص 354؛ الميزان، ج 9، ص 322.
2- . الميزان، ج 9، ص 319.
3- . همان، ص 90.

الف. اينكه يهود ونصارى در قائل شدن فرزند براى خدا شبيه مشركان هستند كه قائل به فرزنددار بودن خدا هستند.

ب. تشبيه نصارى به يهود است؛ يعنى نصارى قائل به اين هستند كه مسيح فرزند خداست چنانكه يهود نيز قائل به اين است كه عزير فرزند خداوند است، ليكن احتمال اول ظهور بيشترى دارد اگر ثابت شود كه تاريخ اعتقاد مشركان به فرزنددار بودن خدا مقدم بر اعتقاد يهود ونصارى است.(1)

ط . جمله يضاهئون قول الذين ... اين معنا را مى رساند كه گفتار مسيحيان مبنى بر اين كه عيسى پسر خداست شبيه به گفتار كفارى است كه در امم گذشته بوده اند ومقصود بت پرستان است كه بعضى از خدايان خود را پدر خدايان وبرخى را پسر آن ديگرى مى دانستند وهمچنين وثنى هاى هند وچين ومصر قديم وديگران كه اين گونه افكار در آن ديده مى شود.(2)

ى. از امام صادق(علیه السلام) در باره سخن خدا كه فرمود: اتخذوا أحبارهم ورهبانهم اربابا من دون الله روايت شده كه فرمود:

«والله ما صلّوا لهم ولا صاموا ولكنهم أحلّوا لهم حراما وحرّموا عليهم حلالاً فاتّبعوهم»؛ به خدا سوگند آنان براى احبار وراهبان نه نماز خواندند ونه روزه گرفتند، ولى آن علما وصومعه داران براى مردم حرام را حلال وحلال را حرام كردند وآنان پيروى كردند.(3)

ك. ضمير در «ليظهره» به دين حق بر مى گردد ومنظور از غلبه، غلبه همه جانبه است؛ يعنى روزى فرا مى رسد كه اسلام از نظر منطق واستدلال وهم از نظر نفوذ ظاهرى وحكومت بر تمام اديان جهان پيروز خواهد شد وهمه را تحت الشعاع خويش قرار خواهد داد.(4)

ل. «احبار» جمع «حِبر» به معناى دانشمند و«رُهبان» جمع «راهب» به معناى تارك دنيا وديرنشين است. آنان با همه قداستشان بنده خدايند نه معبود.(5)

م. چگونگى خوردن اموال مردم به اين طريق بود: 1. حقايق تعليمات آيين مسيح

ص: 48


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 36.
2- . نمونه، ج 7، ص 364؛ الميزان، ج 9، ص 325.
3- . راهنما، ج 7، ص 85.
4- . نمونه، ج 7، ص 372.
5- . نور، ج 5، ص 48.

وموسى(عليهماالسلام) را كتمان مى كردند تا مردم به آيين جديد (اسلام) نگروند، منافع آن ها به خطر نيفتد وهدايايشان قطع نشود.

2. با گرفتن رشوه از مردم حق را باطل وباطل را حق مى كردند وبه نفع زورمندان واقويا حكم مى دادند چنانچه آيه 41 سوره مائده به آن اشاره دارد.

3. به نام بهشت فروشى يا گناه بخشى مبالغ هنگفتى از مردم مى گرفتند وبهشت وآمرزش را كه منحصرا در اختيار خداوند است به مردم مى فروختند.(1)

نكته ها

1. گاهى قرآن كريم به منظور تسلى خاطر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: اين سخنان شرك آلود اعتقاد به فرزنددار بودن خدا از يهود ونصارى سابقه دارد زيرا مشركان نيز اين حرفها را زده اند واين حرف بدون انديشه است: مالهم به من علم ، خوب اگر بدون انديشه است پس انگيزه اينها از اين حرفها چيست ؟ در آيه 32 مى فرمايد: انگيزه آنان خاموش كردن نور الهى است. جمله ذلك قولهم بافواههم يعنى نه تنها اينها اين اعتقاد را دارند، بلكه صريحا اين حرف را مى زنند واين جمله به اين معنا نيست كه اينها فرزنددار بودن خدا را با دهان مى گويند چون روشن است كه هر شخصى سخن خود را با دهان مى گويد، اين جمله مانند يكتبون الكتاب بايديهم است؛ يعنى صريحا مطالب شرك آلود را با دست مى نويسند، روشن است كه هر انسانى مطالب خود را با دست مى نويسد با پا كه نمى نويسد.

2. لزوم متاركه جنگ با اهل كتاب در صورت پرداخت جزيه وتسليم شدن ايشان در برابر حكومت اسلامى: قاتلوا الذين لا يؤمنون ... من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزية عن يد وهم صاغرون .(2)

3. پرداخت جزينه اهل كتاب به حكومت اسلامى، بايد با دست خود آنان وبا انقياد وتسليم باشد، نه اين كه حكومت براى دريافت آن ناچار به اعمال زور شود: من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزية عن يد وهم صاغرون .(3)

ص: 49


1- . همان، ص 391؛ الميزان، ج 9، ص 331.
2- . راهنما، ج 7، ص 79.
3- . همان، ص 80.

4. دين حق تنها اسلام است واديان ديگر به دليل تحريف وخرافاتى كه در آنها جا داده اند حق نمى باشند: ولا يدينون دين الحق .(1)

5. قرآن كريم در برخى از آيات اعتقاد به مبدأ ومعاد را به اهل كتاب نسبت مى دهد مانند: وقالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودة ، ليكن در اين آيه مى فرمايد: لا يؤمنون بالله ولا باليوم الاخر .

پاسخ اينكه: اعتقاد اهل كتاب به خداوند اعتقادى صحيح نيست مثلاً در مسأله مبدأ مسيح وعزير را فرزند او مى دانند، به تعبير ديگر آنها ظاهرا معتقد به مبدأ ومعاد هستند ودر حقيقت معتقد نيستند. اعتقاد به فرزنددار بودن خدا با آنچه قرآن گويد خداوند هيچ فرزندى ندارد: لم يلد ولم يولد ، سازگار نيست.(2)

6. جمله يضاهئون قول الذين كفروا كه شباهت اهل كتاب با كفار را بيان مى كند در آيه ديگر نيز بيان شده است: تشابهت قلوبهم اين شباهت فكرى اهل كتاب با مشركان در دو امر بود:

الف. هر دو گروه معتقد بودند به اينكه خداوند داراى فرزند است. يهود مى گفت عزير پسر خداست؛ نصارى گويد مسيح پسر خداست؛ مشرك مى گويد فرشتگان دختر خدا هستند: وجعلوا لله شركاء الجن وخرقوا له بنين وبنات بغير علم .

ب. هر دو گروه اتخاذ ارباب كردند؛ مشركان معتقد به ارباب متعدد بودند، يهود ونصارى هم احبار ورهبان ومسيح را ارباب اتخاذ كردند كه در آيه 31 توبه بيان مى كند: اتخذوا احبارهم ورهبانهم اربابا من دون الله .

7. در اين كه مسيح را به مريم اضافه كرد اشاره است به اين كه نصارى در اين اعتقاد بر حق نيستند زيرا كسى كه از زنى به دنيا آمده باشد چه شايستگى پرستش را دارد.(3)

8. دو آيه يريدون ...* هو الذى ... دلالت دارند بر اين كه خداى تعالى خواسته است دين اسلام در عالم بشريت انتشار يابد ومعلوم است كه چنين امرى به سعى ومجاهده

ص: 50


1- . نور، ج 5، ص 46.
2- . الميزان، ج 9، ص 316.
3- . الميزان، ج 9، ص 326.

نيازمند است وچون اهل كتاب سد راه پيشرفت اسلام شده ومى خواستند با وهن هاى خود اين نور را خاموش كنند، از اين رو چنين چاره اى جز قتال با آنان نبود.(1)

9. غلوّ وزياده روى در باره انبيا، پرستش انبيا يا آنان را فرزند خدا دانستن، شرك است: سبحانه عمّا يشركون .(2)

10. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند: خداوند به اهل زمين نگاه كرد ومن را انتخاب كرد، سپس بار ديگر نگاه كرد وعلى بن ابى طالب(علیه السلام) را انتخاب فرمود، او بعد از من نور زمين است. آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت كردند.(3)

11. اسلام همواره در معرض كينه وعداوت يهود ونصارى است: يريدون ان يطفئوا نور الله بأفواههم . جمله يريدون ... مفيد استمرار است.(4)

12. تلاش ها وكوشش هاى دشمنان را به دميدن وفوت كردن با دهان تشبيه كرده واين براى مجسم كردن حقارت تلاش هاى آنان است كه مى خواهند با دهان نور عظيمى مانند آفتاب را خاموش كنند.(5)

13. قرآن كتاب هدايت است: هو الذى أرسل رسوله بالهدى . نوع مفسران بر آنند كه مقصود از «الهدى» قرآن كريم است چرا كه قرآن كتاب هدايت است وهدايت فلسفه نزول قرآن است.(6)

14. گرچه اسلام از نظر منطق واستدلال هميشه پيروز بوده است، اما اين آيه غلبه ظاهرى ووعده حاكميت اسلام بر جهان را بيان مى كند. چنانكه در آيات ديگرى نيز «ظَهَر» به معناى استيلا يافتن آمده است مثل ان يظهروا عليكم يرجموكم .(7)

15. از يك سو اين آيه تاكنون تحقق نيافته است واز سويى ديگر خداوند وعده حاكميت كلى اسلام را داده ووعده اش دروغ نيست در نتيجه همانگونه كه در روايات بسيارى آمده

ص: 51


1- . همان، ص 329.
2- . همان، ص 49.
3- . نور، ج 5، ص 50.
4- . راهنما، ج 7، ص 87.
5- . نمونه، ج 7، ص 368.
6- . همان، ص 89.
7- . همان.

است، اين آيه به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) اشاره دارد.(1)

16. انفاق در راه خدا عبارت است از آن انفاقى كه قوام دين بر آن است به گونه اى كه اگر در آن مورد انفاق نشود بر اساس دين لطمه وارد مى آيد مانند انفاق در جهاد ودر جميع مصالح دينى كه حفظش واجب است.(2)

17. از ميان تمام اعضاى بدن تنها پيشانى وپشت وپهلو ذكر شده شايد به خاطر آن است كه اين سه عضو در مقابل محرومان عكس العمل نشان مى دادند؛ گاهى صورت را در هم مى كشيدند وزمانى به علامت بى اعتنايى از رو به رو شدن با آن ها خوددارى مى كردند ومنحرف مى شدند وگاهى هم به آن ها پشت مى كردند، از اين رو اين سه نقطه از بدن آن ها را با اندوخته هاى زر وسيمشان داغ مى كنند.(3)

18. اين كه خداوند در آيه قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و... اوصاف آنان را ذكر كرد (ايمان نداشتن به خدا وروز جزا و...) وبه طور اجمال نفرمود «كافران از اهل كتاب» براى آن است كه مسلمانان را به اين ترتيب بهتر به جنگ وپيكار با آنان تشويق كند؛ زيرا آنان صفات مذمومى را دارا هستند كه موجب بيزارى جستن مسلمانان از آن ها ودشمنى با ايشان است.

به تعبير ديگر در ابتدا علت قتال با آنان را بيان مى كند وآن داشتن صفات رذيله سه گانه است، سپس نام آنان را بيان مى كند تا تعجب انسان برطرف شود كه چگونه بايد با اهل كتاب مبارزه كرد.(4)

19. دنياپرستى علما وزراندوزى ثروتمندان، سبب قهر الهى است: فبشّرهم ... .(5)

20. تعبير به بشارت به جاى انذار براى تهكم ومسخره كردن است.(6)

21. عذاب هاى اخروى، تجسم اعمال انسان در دنيا است: هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون .(7)

ص: 52


1- . همان.
2- . الميزان، ج 9، ص 333.
3- . نمونه، ج 7، ص 402؛ روح المعانى، ج 5، ص 281.
4- . مجمع البيان، ج 11، ص 67.
5- . نور، ج 5، ص 56.
6- . روح المعانى، ج 5، ص 280.
7- . راهنما، ج 7، ص 96.

آیه 36-37

اشاره

آيات 37 - 36

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْرًا في كِتابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ (36)

إِنَّمَا النَّسيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عامًا وَ يُحَرِّمُونَهُ عامًا لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ (37)

ترجمه

تعداد ماهها نزد خداوند در كتاب الهى، از آن روز كه آسمانها وزمين را آفريده، دوازده ماه است؛ كه چهار ماه از آن، ماهِ حرام است؛ (و جنگ در آن ممنوع مى باشد.) اين، آيين ثابت وپابرجا (ى الهى) است. بنا بر اين، در اين ماهها به خود ستم نكنيد (و از هر گونه خونريزى بپرهيزيد). و(به هنگام نبرد) با مشركان، دسته جمعى پيكار كنيد، همانگونه كه آنها دسته جمعى با شما پيكار مى كنند؛ وبدانيد خداوند با پرهيزگاران است.* نسيىء [ \ جا به جا كردن وتأخير ماههاى حرام]، افزايشى در كفر (مشركان) است؛ كه با آن، كافران گمراه مى شوند؛ يك سال، آن را حلال وسال ديگر آن را حرام مى كنند، تا به مقدار ماههايى كه خداوند تحريم كرده بشود (و عدد چهار ماه، به پندارشان تكميل گردد)؛ وبه اين ترتيب، آنچه را خدا حرام كرده، حلال بشمرند. اعمال زشتشان در نظرشان زيبا جلوه داده شده وخداوند جمعيت كافران را هدايت نمى كند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيان تعداد ماه ها در نزد خدا از آغاز خلقت آسمان وزمين وحرمت قتال در چهار ماه، ظلم نكردن به خويشتن با شكستن حرمت چهار ماه، لزوم قتال با مشركان در صورت مقاتله آنان، تأخير انداختن ماه حرام وجابجايى ماه ها عامل زيادى در كفر.

ب. منظور از ماه ها، ماه هاى قمرى است؛ زيرا بعد از آن فرمود منها اربعة حرم واين معنا ضرورى ومورد اتفاق است كه اسلام از ماه هاى دوازده گانه، چهار ماه را حرام دانسته نه چهار ماه شمسى. ثانيا فرمود: عند الله ونيز فرمود: فى كتاب الله يوم خلق السموات ... چون

ص: 53

همه اين قيدها دليل است بر اين كه عدد نامبرده در آيه، عددى است كه هيچ تغيير واختلافى در آن راه ندارد چون نزد خدا ودر كتاب خدا دوازده است.(1)

ج. مقصود از آن چهار ماهى كه حرام است به دليل نقلى قطعى ماه ذى القعده، ذى الحجه، محرم ورجب است.(2)

د. إنّما النسىء زيادة فى الكفر ... ؛ يعنى عرب را در جاهليت رسم چنين بود كه وقتى دلشان مى خواست در يكى از چهار ماه حرام كه جنگ در آن ها حرام بوده جنگ كنند، موقتا حرمت آن را برداشته وبه ماهى ديگر مى دادند وآن ماهى را كه حرمتش را برداشته بودند «نسىء» مى ناميدند وبدين گونه نبود كه ماه مورد نظر را براى هميشه حلال كنند چون مى خواستند هم ضرورت خود را رفع نموده وهم سنت قومى خود را كه از پيشينيان خود از ابراهيم(علیه السلام) به ارث برده بودند حفظ كنند.(3)

نكته ها

1. ابوالفتوح رازى نقل مى كند كه ذات اقدس الهى به پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: اگر دوازده نقيب است آن نقباى اثنى عشر را خدا بايد معين كند كه وبعثنا منهم اثنى عشر نقيبا (مائده، 1)، اگر چشمه هاى دوازده گانه است آن را به فرمان خدا بايد ديد كه اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عينا قد علم كلّ اناس مشربهم (بقره، 60) واگر ماه هاى دوازده گانه است انّ عدّة الشهور عندالله اثنا عشر شهرا واگر ائمه معصومين خلفاى پيامبر(صلی الله علیه و آله) هستند آنها هم دوازده نفر هستند آنان را هم خداوند بايد معين كند. بعد مى فرمايد ائمه دوازده نفرند منها اربعة حرم چهار نفرند كه يك خصيصه خاص ويك حرمت مخصوص دارند، «حرما» يعنى يك حرمت مخصوص دارند كه اين چهار امام به نام مبارك على(علیه السلام) است كه 1. على ابن ابى طالب است. 2. امام سجاد(علیه السلام)، 3. امام رضا(علیه السلام)، 4. امام هادى(علیه السلام)؛ اينها منها اربعة حرم يعنى اين چهار تا حرمت خاصى دارند، البته اين قابل تطبيق

ص: 54


1- . الميزان، ج 9، ص 357.
2- . همان، ص 358.
3- . همان، ص 362.

هست دليلى هم بر نفى اينها نيست واگر ظاهر آيه شريفه اين بود كه ماه ها دوازده گانه است، باطن آيه شريفه امامان معصوم خواهند بود.

علامه طباطبايى مى فرمايد: تطبيق آيه بر اين روايت آسان نيست چون آيه معنايش اين است كه سال دوازده ماه است چهارتاى از اينها حرمت خاص دارند وجنگ وخونريزى در آن حرام است، اين منها اربعة حرم تطبيق مى شود بر چهار امام كه به نام على اند مثل على ابن ابى طالب، على السجاد، على الرضا وعلى النقى . آن وقت يحرّمونه عاما يعنى چه ؟ نسىء يعنى چه ؟ از اين رو مى فرمايد: وانطباقها على الآيه بما لها من السّياق لايخلوا عن خفاءٍ(1).

2. اينكه فرمود: فلا تظلموا فيهنّ أنفسكم به خودتان ظلم نكنيد، انسان هيچ گناهى نمى كند مگر اينكه عليه خودش است، هر گناهى كه بخواهد بكند چه گناه فردى بخواهد بكند چه گناه جمعى، در حقيقت به خودش ستم كرده است. اگر گفته شد انّ الشّرك لظلم عظيم (لقمان، 13) يعنى معاذ الله ظلم به الله است ؟ اين معنا فرض ندارد الله نه ظالم است نه مظلوم، اما ظالم نيست براى اينكه ظلم قبيح است وصدور قبيح از ذات اقدس الهى محال است ولا يظلم ربّك أحدا (كهف، 49) مظلوم هم نيست براى اينكه قدرت الهى مطلق وفراگير است كسى نمى تواند بر او سلطه پيدا كند.

3. فلا تظلموا فيهنّ أنفسكم نشان مى دهد كه ما هويتى داريم كه حقيقت اصلى ما آن است. ظلم به نفس يك تشبيه نيست اگر واقعيت است معلوم مى شود يك ظالم هست ويك مظلوم. آنچه كه در سوره مباركه حشر آمده است كه ولا تكونوا كالّذين نسوا الله فأنساهم أنفسهم (حشر، 19) واقعيت انسان را بيان مى كند كه مورد ظلم واقع مى شود وآيه شريفه أهمّتهم أنفسهم يظنّون بالله غير الحقّ ظنّ الجاهلية نفس ظالم را بيان مى كند كه هوا وهوس انسان است. (آل عمران، 154)

4. جمله واعلموا ان الله مع المتقين داراى چند فايده است:

الف. پرهيزگاران را به نصرت الهى وغلبه وپيروزى بر دشمن وعده مى دهد ومى فهماند كه پيروزى همواره با حزب خداست.

ص: 55


1- . الميزان، 9، 273.

ب. مؤمنين را نهى مى كند از اين كه در جنگ ها از حدود خدايى تجاوز نموده وكودكان وزنان وكسانى را كه تسليم شده اند به قتل برسانند.(1)

5. تحريم جنگ در ماه هاى حرام در صورتى است كه جنگ از ناحيه دشمن بر مسلمانان تحميل نشود اما در صورت تحميل، بدون شك مسلمانان بايد بپا خيزند ودست روى دست نگذارند.(2)

6. فلسفه تحريم جنگ در ماه هاى حرام اين بود كه يكى از طرق پايان دادن به جنگ هاى طولانى ووسيله اى براى دعوت به صلح وآرامش بود.(3)

7. مفهوم وفلسفه «نسيىء» در جاهليت: «نسىء» بر وزن «كثير» از ماده «نسأ» به معناى تأخير انداختن است (و خود اين كلمه مى تواند اسم مصدر يا مصدر باشد) وبه داد وستدهايى كه پرداخت پول آن به تأخير مى افتد «نسيه» گفته مى شود. در زمان جاهليت عرب گاهى يكى از ماه هاى حرام را تأخير مى انداختند؛ به زعم خود ماه هاى محرم وصفر را پس وپيش مى كردند؛ يعنى در ماه محرم الحرام مى جنگيدند ودر ماه صفر متاركه جنگ داشتند؛ سال بعد دوباره محرم را به جاى خود مى گرداندند وبه اين كار «نسىء» (تأخير انداختن) مى گفتند.

فلسفه اين كار در نظر آنان به عقيده بعضى اين بوده كه گاهى تحمل سه ماه حرام پشت سر هم (ذى القعده، ذى الحجه ومحرم) مشكل بوده وآن را به پندار خود مايه تضعيف روح جنگجويى وركود كار سربازان مى شمردند.(4)

8. اعراب جاهلى با اين كه ماه ها را جابجا مى كردند، ولى به مقدار زمان آن معتقد بودند: ليواطئوا عدّة ما حرّم الله .(5)

9. قرآن در آيات فوق دستور مى دهد كه به هنگام مبارزه با دشمن مسلمانان متفق ودر صف واحد با آن ها پيكار كنند واز اين دستور استفاده مى شود كه حتى مبارزات سياسى

ص: 56


1- . همان، ص 100.
2- . نمونه، ج 7، ص 406.
3- . همان، ص 408.
4- . همان، ص 409؛ راهنما، ج 7، ص 102.
5- . نور، ج 5، ص 61.

وفرهنگى واقتصادى ونظامى خود را در برابر آنان هماهنگ سازند.(1)

10. جمله يضل به الذين كفروا حداقل اشعار بر اين است كه يك شخص معينى عرب جاهليت را گمراه نموده واين رسم غلط را در ميان آنان باب كرده است.(2)

11. آيه ان عده الشهور ... دليل است بر اين كه اعتبار در سال ها به ماه هاى قمرى است واحكام شرعيه نيز روى همين ماه هاى قمرى است نه شمسى به خاطر مصالحى كه خداى سبحان بر تشريع آن دانسته است.(3)

12. به مقدسات احترام بگذاريم دخل وتصرف وبازى كردن با قانون الهى، كفر است: انما النسىء زيادة فى الكفر .(4)

ص: 57


1- . نمونه، ج 7، ص 410.
2- . الميزان، ج 9، ص 364.
3- . مجمع البيان، ج 5، ص 42.
4- . نور، ج 5، ص 60 .

آیه 38-48

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في سَبيلِ اللّهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَى اْلأَرْضِ أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ اْلآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي اْلآخِرَةِ إِلاّ قَليلٌ (38)

إِلاّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذابًا أَليمًا وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئًا وَ اللّهُ عَلى كُلّ ِ شَيْ ءٍ قَديرٌ(39)

إِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (40)

انْفِرُوا خِفافًا وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (41)

لَوْ كانَ عَرَضًا قَريبًا وَ سَفَرًا قاصِدًا لاَتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (42)

عَفَا اللّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبينَ (43)

لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ (44)

إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ في رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ (45)

وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ َلأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لكِنْ كَرِهَ اللّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدينَ (46)

لَوْ خَرَجُوا فيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاّ خَبالاً وَ َلأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فيكُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالظّالِمينَ (47)

لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ اْلأُمُورَ حَتّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ (48)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود: «به سوى جهاد در راه خدا حركت كنيد.» بر زمين سنگينى مى كنيد (و سستى به خرج مى دهيد)؟! آيه با زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده ايد؟! با اينكه متاع زندگى دنيا، در برابر آخرت، جز اندكى نيست.* اگر (به سوى ميدان جهاد) حركت نكنيد، شما را مجازات دردناكى مى كند، وگروه ديگرى غير از شما را به جاى شما قرار مى دهد؛ وهيچ زيانى به او نمى رسانيد وخداوند بر هر چيزى تواناست.* اگر او را يارى نكنيد، خداوند او را يارى كرد؛ (و در مشكلترين ساعات، او را تنها نگذاشت؛) آن هنگام كه كافران او را (از مكه) بيرون كردند، در حالى كه

ص: 58

دومين نفر از دو تن بود؛ در آن هنگام كه آن دو در غار بودند، واو به همراه خود مى گفت: «غم مخور، خدا با ماست.» در اين موقع، خداوند سكينه (و آرامشِ ) خود را بر او فرستاد؛ وبا لشكرهايى كه مشاهده نمى كرديد، او را تقويت نمود؛ وگفتار (و هدف) كافران را پايين قرار داد، (و آنها را با شكست مواجه ساخت؛) وسخن خدا (و آيين او)، بالا (و پيروز) است وخداوند عزيز وحكيم است. *(همگى به سوى ميدان جهاد) حركت كنيد؛ سبكبار باشيد يا سنگين بار وبا اموال وجانهاى خود در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد.* (اما گروهى از آنها، چنانند كه) اگر غنايمى نزديك (و در دسترس)، وسفرى آسان باشد، (به طمع دنيا) از تو پيروى مى كنند؛ ولى (اكنون كه براى ميدان تبوك،) راه بر آنها دور (و پرمشقت) است، (سرباز مى زنند؛) وبه زودى به خدا سوگند ياد مى كنند كه: «اگر توانايى داشتيم، همراه شما حركت مى كرديم!» (آنها با اين اعمال واين دروغ ها، در واقع) خود را هلاك مى كنند؛ وخداوند مى داند آنها دروغگو هستند.* خداوند تو را بخشيد؛ چرا پيش از آنكه راستگويان ودروغگويان را بشناسى، به آنها اجازه دادى ؟! (خوب بود صبر مى كردى، تا هر دو گروه خود را نشان دهند.)* آنها كه به خدا وروز جزا ايمان دارند، هيچ گاه براى ترك جهاد (در راه خدا) با اموال وجانهايشان، از تو اجازه نمى گيرند؛ وخداوند پرهيزگاران را مى شناسد.* تنها كسانى از تو اجازه (اين كار را) مى گيرند كه به خدا وروز جزا ايمان ندارند، ودلهايشان با شك وترديد آميخته است؛ آنها در ترديد خود سرگردانند.* اگر آنها (راست مى گفتند، و) اراده داشتند كه (به سوى ميدان جهاد) خارج شوند، وسيله اى براى آن فراهم مى ساختند؛ ولى خدا از حركت آنها كراهت داشت؛ از اين جهت (توفيقش را از آنان سلب كرد؛ و) آنها را (از جهاد) بازداشت؛ وبه آنان گفته شد: «با «قاعدين» [ \ كودكان وپيران وبيماران] بنشينيد!»* اگر آنها همراه شما (به سوى جهاد) خارج مى شدند، جز اضطراب وترديد چيزى بر شما نمى افزودند؛ وبه سرعت در بين شما به فتنه انگيزى (و ايجاد تفرقه ونفاق) مى پرداختند؛ ودر ميان شما، افرادى (سست وضعيف) هستند كه به سخنان آنها كاملاً گوش فرا مى دهند؛ وخداوند، ظالمان را مى شناسد.* آنها پيش از اين (نيز) در پى فتنه انگيزى بودند، وكارها را بر تو دگرگون ساختند (و به هم ريختند)؛ تا آنكه حق فرا رسيد، وفرمان خدا آشكار گشت(و پيروز شديد)، در حالى كه آنها كراهت داشتند.

ص: 59

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اعتراض خداوند از عدم شركت مسلمانان در جنگ تبوك وترجيح دنيا بر آخرت، تهديد خداوند نسبت به مسلمانان به عذاب در صورت عدم شركت در جهاد، نصرت خداوند نسبت به پيامبر اكرم به هنگام هجرت از مكه به مدينه، نزول آرامش بر قلب آن حضرت، لزوم شركت در جهاد چه سبكبار چه سنگين بار ووجوب جهاد با مال وجان در راه خداوند، سخت بودن شركت در جهاد براى برخى از مسلمانان وبهانه جويى آنان به جهت دورى مسافت، آگاهى خداوند به دروغگويى آنان، عتاب خداوند به پيامبر به جهت اجازه دادن به متخلفان پيش از روشن شدن راستگويان ودروغگويان ومعرفى مجاهدان حقيقى وفراريان از جنگ، كراهت خداوند از حضور منافقان در جنگ، حضور منافقان در جنگ عامل اضطراب وفتنه انگيزى ودگرگونى حقايق از ناحيه منافقان براى پيامبر وآشكار شدن حق.

ب. منظور از عذاب، عذاب دنيا يا حداقل عذاب دنيا وآخرت است.(1)

ج. مقصود از «غار»، غارى است كه در كوه ثور قرار دارد.(2)

د. فأنزل الله سكينته عليه ... ؛ ضمير «هُ » در «عليه» به دو دليل به پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) بر مى گردد:

1. همه ضميرهايى كه قبل وبعد از اين ضمير هست مانند «نصره»، «اخرجه»، «لصاحبه» و«أيده» به آن حضرت بر مى گردد.

2. اصل بناى كلام بر اساس تشريح وبيان نصرت وتأييدى است كه خداى تعالى نسبت به پيامبر گرامى اش نموده است.

ه - . آيه 40 سوره مباركه توبه صدر وساقه اش بايد هماهنگ باشد؛ صدرش در باره اين است كه اگر شما پيغمبر را يارى نكرديد خدا او را يارى مى كند. دليلى كه در اين آيه ذكر مى شود بايد با اين مدعا هماهنگ باشد، بنا بر اين اگر انزال وسكينه است بايد به پيغمبر برگردد ديگر معنا ندارد كه خداوند در صدر آيه ادعا كند كه اگر شما پيغمبر را يارى نكرديد

ص: 60


1- . الميزان، ج 9، ص 374.
2- . همان.

خدا او را يارى مى كند، بعد بفرمايد سكينه وطمأنينه را به همسفرش مى دهد كه فانزل الله سكينته عليه كه ضمير به آن همسفر برگردد، اين قابل قبول نيست.

و. منظور از «كلمه» در آيه وكلمة الله هى العليا ، آن وعده اى است كه خداوند به رسول گرامى اش داده بود كه دين او را يارى نموده بر همه اديان غلبه مى دهد.(1)

ز. «ثقل» در آيه شريفه انفروا خفافا وثقالاً ... به قرينه مقام، كنايه است از وجود موانعى كه نگذارد انسان براى جهاد در راه خدا بيرون رود نظير كثرت مشاغل مربوط به امور مالى وبازارى يا علاقه فراوان نسبت به زن وفرزند وخويشان ودوستان.(2)

ح.

عن جعفر بن محمد(علیه السلام) انه قال فى قوله تعالى: انفروا خفافا وثقالاً

قال: «شبابا وشيوخا»؛ از امام صادق(علیه السلام) در باره سخن خدا: انفروا ... روايت شده است: مقصود اين است كه به جهاد برويد چه جوان وچه پير.(3)

ط . لو كان عرضا قريبا وسفرا قاصدا ... ؛ منظور از نزديك بودن آن، نقد ودر دسترس بودن است ومنظور از اين كه سفر قاصد باشد اين است كه خيلى دور وطولانى نباشد، بلكه براى مسافر آسان ونزديك باشد.(4)

ى. از امام باقر(علیه السلام) در باره سخن خدا: عفى الله ... روايت شده خداوند مى فرمايد: (چرا به آنان اذن دادى) مى بايست براى تو روشن گردد، چه كسانى اهل عذر بودند وچه كسانى بدون عذر نشستند.(5)

نكته ها

1. دلخوشى به زندگى دنيوى وترجيح دادن آن بر حيات اخروى، عامل سستى ورويگردانى از جهاد در راه الهى است: مالكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثّاقلتم الى الارض أرضيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة .(6)

ص: 61


1- . الميزان، ج 9، ص 379.
2- . همان، ص 380.
3- . راهنما، ج 7، ص 114.
4- . همان.
5- . راهنما، ج 7، ص 119.
6- . راهنما، ج 7، ص 105.

2. در جمله أرضيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة نوعى عنايت مجاز به كار رفته وچنين مى فهماند كه زندگى دنيا يك درجه پستى از زندگى آخرت است وزندگى دنيا وآخرت يكى حساب شده ومردم مورد نظر آيه از اين زندگى به درجه پستش قناعت كرده اند.(1)

3. در اين آيه 39 وآيه قبل، از هشت راه بر مسئله جهاد تأكيد شده است: شما كه اهل ايمانيد چرا سستى ؟ يا ايها الذين ءامنوا ، سؤال همرا با توبيخ مالكم ، جهاد راه خداست سبيل الله ، فرمانِ حركت انفروا ، تهديد به عذاب يعذّبكم ، تهديد به جايگزينى يستبدل ، تهديد به بى اثر بودن ترك جبهه از سوى شما لاتضرّوه و تهديد به قدرت الهى والله على كلّ شىء قدير .(2)

4. نقش مهم هجرت پيامبر(صلی الله علیه و آله) در فرو شكستن صولت وشعار كفر واعتلا يافتن كلمة الله: فقد نصره الله اذ أخرجه ... وجعل كلمة الذين كفروا السفلى وكلمة الله هى العليا .(3)

5. معيت سه قسم است: يك معيت مطلق است كه هو معكم أين ما كنتم انسان هرجا باشد خدا با اوست؛ اين معيت قيومى است، يك معيت مهرآميز است كه ان الله مع الذين اتّقوا (نحل، 128)، انّ الله معنا (توبه، 40) ومانند آن يك معيت قهرآميز است كه فرمود خدا با كسانى است كه در شب نشينى ها نشستند تبييت وتوطئه دارند هو معهم اذ يبيتون ما لا يرضى من القول . (نساء، 108)

6. سؤال: در اين آيه پيامبر مى فرمايد: ان الله معنا ، پس خدا با ابوبكر است. آيات ديگر خدا را با متقين ومحسنين مى داند، پس او نيز از متقين ومحسنين است ؟

پاسخ: مادامى كه انسان در مدار احسان وتقوا باشد، خدا با اوست، ولى اگر از مدار خارج شد، مشمول لطف خدا نيست. بايد ديد مسير حركت ها، موضع گيرى ها، عكس العمل در برابر غدير خم وبيعت به كجا انجاميد؟(4)

7. اگر خدا اراده فرمايد، اشرف المخلوق (پيامبر(صلی الله علیه و آله) را با اوهن البيوت (تار عنكبوت) حفظ مى كند: اذهما فى الغار... .(5)

ص: 62


1- . الميزان، ج 9، ص 373.
2- . نور، ج 5، ص 62.
3- . راهنما، ج 7، ص 111.
4- . نور، ج 5، ص 65.
5- . همان.

8. مشكلات ودشوارى هاى زندگى - هر چند بسيار باشد - نمى تواند بهانه اى براى تخلف از جهاد قرار گيرد: انفروا خفافا وثقالاً .(1)

9. احكام وقوانين الهى در جهت منافع ومصالح واقعى انسان هاست: انفروا ... وجاهدوا ... ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون .(2)

10. از آن منظر كه پيامبر وامامان انسان كامل اند يك اصل، انسان كامل به قرب نوافل رسيده است دو اصل، وهر كس به قرب نوافل رسيده است جميع شئون علمى وعملى او قبلاً امضا شده است اين سه اصل. بنا بر اين اگر انسان كامل به قرب نوافل رسيده است، ذات اقدس الهى مى فرمايد:

«كنت بصره الذى يبصر به ولسانه الذى ينطق به ويده التى يبطش بها»(3)واز آيه عفا الله عنك لم اذنت لهم هرگز عتاب نمى فهميم آنگاه دو باره بر مى گرديم به خدمت شواهد قرآنى وروايى، شواهد قرآنى آيه 62 سوره مباركه نور است كه معلوم مى شود اصلاً پيغمبر مأذون بوده است به نحو اذن عام كه ذات اقدس الهى به پيغمبر فرمود: فاذا استأذنوك لبعض شأنهم فأذن لمن شئت منهم معلوم مى شود كه اين مسبوق به اذن بوده است وهمان وصفى را كه ذات اقدس الهى در سوره انبيا براى ملائكه ذكر مى كند بل عباد مكرمون* لا يسبقونه بالقول وهم بأمره يعملون همين وصف را هم ما در زيارت جامعه براى اهل بيت مى دانيم كه ائمه اطهار

«عباده المكرمين الذين لا يسبقونه بالقول وهم بامره يعملون»؛ اين صفت ملائكه است، ملائكه كارى را بدون اذن خدا نمى كنند، حرفى را بدون اذن خدا نمى زنند، همه كارهاى ملائكه مسبوق به امضا وتأييد الهى است؛ همين وصف شاخص كه براى ملائكه در سوره انبيا آمده است براى اهل بيت در زيارت جامعه آمده است.

امام هشتم(علیه السلام) مى فرمايد:

«هذا مما نزل اياك أعنى واسمعى يا جاره»(4)است؛ يعنى گرچه مخاطب به حسب ظاهر شخص پيامبر(صلی الله علیه و آله) است، ولى منظور امت اند؛ يعنى شما بايد بدانيد اينها مأذون واقعى بودند.

ص: 63


1- . راهنما، ج 7، ص 113.
2- . همان، ص 114.
3- . كافى، ج 2، ص 352.
4- . الميزان، ج 9، ص 300.

11. جهاد با مال وجان، نشانه ايمان راستين وتقواپيشگى است: الذين يؤمنون بالله ... أن يجاهدوا بأموالهم وأنفسهم والله عليم بالمتقين .(1)

12. مقدمه واجب، واجب است؛ اگر منافقان واقعا آماده جنگ بودند مقدمات رفتن به آن را آماده مى كردند: لو ارادوا ... لاعدّوا .(2)

13. تاركين جنگ وجهاد بايد تحقير شوند: اقعدوا مع القاعدين .(3)

14. در جمله وقيل اقعدوا مع القاعدين اگر امر قعود را به خود نسبت نداد ونفرمود «خداى تعالى گفت»، بلكه فرمود: «گفته شد كه تقاعد كنيد» به اين منظور بود كه خود را از امر كردن به رفتارى كه مورد خشنودى اش نيست منزه كند وبفهماند كه اين روش را سبب هاى ديگرى غير از خدا از قبيل شيطان وهواى نفس باعث شده است.(4)

15. جمله يترددون با فعل مضارع بيان شد تا دلالت كند بر اين كه ايمان نياوردن وشك آنان پيوسته مى باشد.(5)

16. متخلفان جنگ تبوك (منافقان)، در صورت شركت در آن، جز فساد وتباهى به بار نمى آوردند: لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالاً . «خبال» به معناى فساد وتباهى است؛ يعنى اگر منافقان براى جنگ بيرون مى آمدند براى شما چيزى جز فساد وتباهى نمى افزودند.(6)

17. از آيه 45 تا 47 يعنى اين سه آيه تحليل مى كند سنت وسيرت باطل وخبيث منافقين را تا نتيجه بگيرد كه اينها ظالمند از آيه 48 به بعد تحليل مى كند كه اينها نه تنها كارى با مسلمين وجبهه وجنگ ندارند، بلكه با اسلام وبا پيغمبر كار دارند ودر صدد فتنه جويى هستند. بعد نتيجه مى گيرد كه اينها كافرند، بعد حكم كلامى اينها را هم صادر مى كند كه كافر در تحت احاطه جهنم است كه در آيه 49 اين حقيقت را بيان مى كند.

18. منافقان داراى جاسوسانى در ميان رزمندگان جنگ تبوك: وفيكم سماعون لهم .

19.

ص: 64


1- . همان، ص 121؛ مجمع البيان، ج 9، ص 387.
2- . نور، ج 5، ص 72.
3- . همان.
4- . الميزان، ج 9، ص 389.
5- . التحرير والتنوير، ج 10، ص 109.
6- . راهنما، ج 7، ص 124.

«سماع» مى تواند كنايه از جاسوس باشد؛ يعنى در ميان شما كسانى هستند كه به نفع منافقان خبرچينى مى كنند.(1)

20. ضرورت هشيارى رهبران جامعه اسلامى در برابر ترفندها وفتنه انگيزى هاى منافقان وارونه جلوه دادن امور و... : وقلّبوا لك الامور .(2)

21. تحريف واقعيت ها وگزارش هاى جعلى براى رهبر، كار منافقانه است: قلّبوا لك الامور .(3)

آیه 49-55

اشاره

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لي وَ لا تَفْتِنّي أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ (49)

إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ (50)

قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (51)

قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصيبَكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدينا فَتَرَبَّصُوا إِنّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ (52)

قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ إِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْمًا فاسِقينَ (53)

وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاّ وَ هُمْ كُسالى وَ لا يُنْفِقُونَ إِلاّ وَ هُمْ كارِهُونَ (54)

فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ (55)

ترجمه

بعضى از آنها مى گويند: «به ما اجازه ده (تا در جهاد شركت نكنيم)، وما را به گناه نيفكن»! آگاه باشيد آنها (هم اكنون) در گناه سقوط كرده اند وجهنم، كافران را احاطه كرده است.* هر گاه نيكى به تو رسد، آنها را ناراحت مى كند؛ واگر مصيبتى به تو رسد، مى گويند: «ما تصميم خود را از پيش گرفته ايم.» وباز مى گردند در حالى كه خوشحالند.* بگو: «هيچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد، مگر آنچه خداوند براى ما نوشته ومقرر داشته است؛ او مولا

ص: 65


1- . همان، ص 125.
2- . همان، ص 127.
3- . نور، ج 5، ص 74.

(وسرپرست) ماست؛ ومؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند.»* بگو: «آيا در باره ما، جز يكى از دو نيكى را انتظار داريد؟! (: يا پيروزى يا شهادت) ولى ما انتظار داريم كه خداوند عذابى از سوى خودش (در آن جهان) به شما برساند، يا (در اين جهان) به دستِ ما (مجازات شويد) اكنون كه چنين است، شما انتظار بكشيد، ما هم با شما انتظار مى كشيم!»* بگو: «انفاق كنيد؛ خواه از روى ميل باشد يا اكراه، هرگز از شما پذيرفته نمى شود؛ چرا كه شما قوم فاسقى بوديد.* هيچ چيز مانع قبول انفاق هاى آنها نشد، جز اينكه آنان به خدا وپيامبرش كافر شدند ونماز به جا نمى آورند جز با كسالت، وانفاق نمى كنند مگر با كراهت.* و(فزونى) اموال واولاد آنها، تو را در شگفتى فرو نبرد؛ خدا مى خواهد آنان را به وسيله آن، در زندگى دنيا عذاب كند، وجانشان برآيد در حالى كه كافرند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بهانه جويى برخى از منافقان به جهت عدم شركت در جهاد، ناراحتى دشمن به هنگام رسيدن خير به پيامبر وشادمانى آنان به هنگام رسيدن مصيبت به آن حضرت، پاسخ پيامبر به آنان وتسليم در برابر مقدرات الهى، لزوم انتظار در رسيدن يكى از دو نيكى به پيامبر اكرم ومؤمنان ورسيدن عذاب از ناحيه خدا يا به وسيله مسلمانان بر كفار، عدم قبولى انفاق منافقان به جهت كفرورزى ومعذب ساختن منافقان به وسيله مال وفرزند.

ب. در معناى جمله وان جهنم لمحيطة بالكافرين چند احتمال است:

1. كنايه از آن است كه عوامل واسباب ورود به جهنم يعنى گناهان، آنان را احاطه كرده است.

2. اين از قبيل حوادث حتمى آينده است كه به صورت ماضى يا حال بيان مى شود؛ يعنى به طور قطع در آينده جهنم آن ها را در بر خواهد گرفت.

3. جهنم هم اكنون موجود است ودر باطن ودرون اين جهان قرار دارد واينان در ميان جهنم هستند.(1)

ص: 66


1- . نمونه، ج 7، ص 439.

ج. فلا تعجبك اموالهم ولا اولادهم ... ؛ مقصود شيفتگى در برابر كثرت اولاد واموال است.(1)

د. منظور از «فسق»، كفر ونفاق يا آلوده شدن انفاق هاى آنان به ريا وتظاهر است.(2)

نكته ها

1. يكى از راه هاى شناخت گروه منافقان در هر جامعه اى دقت در طرز استدلال وعذرهايى است كه براى ترك انجام وظايف لازم مى آورند؛ چگونگى اين عذرها به خوبى باطن آن ها را روشن مى سازد. آن ها غالبا به يك سلسله موضوعات جزئى وناچيز متشبث مى شوند تا موضوعات مهم وكلى را ناديده بگيرند.(3)

2. اذن طلبى برخى منافقان براى نرفتن به جنگ تبوك، به بهانه گرفتار شدن به فتنه وگناه: ومنهم من يقول ائذن لى ولاتفتنى . در شأن نزول اين آيه آورده اند كه: يكى از منافقان به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) گفت:

«يا رسول الله ائذن لى ولاتفتنى ببنات الاصفر فانى اخاف ان أفتتن بهن»؛ يعنى اى رسول خدا! به من اذن بده تا در جنگ شركت نكنم ... چون مى ترسم مفتون دختران رومى گردم وبه گناه بيفتم.(4)

3. فرار از آزمايش الهى، امكان ندارد با آن كه گفتند: لا تفتنى ، اما به فتنه گرفتار شدند: فى الفتنة سقطوا .(5)

4. بى ادبى وبى پروايى منافقان، در سخن گفتن با پيامبر(صلی الله علیه و آله): ومنهم من يقول ائذن لى ولاتفتنى . اين كه منافقان، پيامبر(صلی الله علیه و آله) را عامل فتنه وگناه خود معرفى كردند ولا تفتنى ، نشانگر نهايت بى ادبى آنان نسبت به ساحت مقدس پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) است.(6)

5. احدى الحسنين؛ سؤال: چگونه قرآن كريم مصيبت را حسنه خوانده است ؟

پاسخ: از نظر دينى حسنه ومصيبت هر دو حسنه اند چون اگر حسنه، حسنه است براى

ص: 67


1- . الميزان، ج 9، ص 414.
2- . نمونه، ج 7، ص 447.
3- . نمونه، ج 7، ص 439.
4- . راهنما، ج 7، ص 128.
5- . نور، ج 5، ص 75.
6- . راهنما، ج 7، ص 129.

اين است كه پيروزى وغنيمت در دنيا واجر عظيم در آخرت است واگر مصيبت را حسنه خوانده آن هم براى اين است كه شكست خوردن وكشته شدن وهر رنج ومحنت ديگرى كه به انسان برسد مورد رضاى خدا وباعث اجرى ابدى وسرمدى است.(1)

6. هر حادثه اى كه به انسان مى رسد چون برخورد مى كند اصابت مى كند به آن مى گويند مصيبت، منتها اصطلاحا مصيبت به آن حوادث تلخ گفته مى شود وگرنه موفقيت هم مصيبت است چون به انسان مى رسد.

7. سرّ مفرد بودن ضمير در ان تصبك حسنة آن است كه شخص پيامبر معيار نيست. به دليل اينكه در جواب ذات اقدس الهى به پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: لن يصيبنا ؛ يعنى به امت اسلامى نمى رسد مگر آنچه را كه خداوند تقدير كرد. منظور از مصيبت همان سيئه است؛ زيرا در آيه ديگر همين تعبير خطاب به امت اسلامى شده وبه جاى مصيبت سيئه تعبير شده است: ان تمسسكم حسنة تسؤهم وان تصبكم سيئة فرحوا بها . (آل عمران، 120)

8. مشابه آيه شريفه مورد بحث آيه 22 سوره مباركه حديد است: ما أصاب من مصيبة فى الارض ولا فى انفسكم الاّ فى كتاب من قبل أن نبرأها انّ ذلك على الله يسير چه حوادثى كه مربوط به آفاق باشد، چه حوادثى كه مربوط به انفس باشد؛ حوادثى كه مربوط به كوه وصحرا ودشت وبيابان وامثال ذلك است يا حوادثى كه مربوط به جامعه انسانى است، همه اينها را ذات اقدس الهى در يك كتاب تدوين، تنظيم وتصوير كرده است.

جايگاه اختيار انسان در تقديرات خداى سبحان در آيه شريفه 78 و79 سوره مباركه نساء بيان شده است: أينما تكونوا يدرككم الموت ولو كنتم فى بروج مشيدة وان تصبهم حسنة يقولوا هذه من عندالله وان تصبهم سيئة يقولوا هذه من عندك قل كلّ من عندالله فمال هؤلاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا . «حسنه» هم «من عندالله» است هم «من الله» اما «سيئة» گرچه «من عندالله» است اما «من الله» نيست.

فرق «من عندالله» با «من الله» اين است كه هر چه شرّ است، نقص است وعدمى است چيزى نيست كه به خدا برسد وهر چه كه امر وجودى وكمال وخير است به خداوند مى رسد وبه او استناد دارد.

ص: 68


1- . الميزان، ج 9، ص 412.

9. در آيه 50 حسنه ومصيبت را تنها به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نسبت مى داد، ولى در آيه 51 و52 كه پاسخ به منافقان است، رسيدن به حسنه ومصيبت را به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وهمه مؤمنان نسبت داد واين به خاطر آن بود كه در مقام جواب از نظر خدا وواقع، حسنه ومصيبت مؤمنين، حسنه ومصيبت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نيز هست؛ چون مؤمنين با آن جناب ملازمت ومشاركت دارند.(1)

10. دوستان ودشمنان خود را هنگام سختى ها وحوادث تلخ وشيرين بشناسيم: ان تصبك حسنة تسؤهم ... .(2)

11. نبايد تنها به نماز وروزه مردم فريفته شد؛ زيرا منافقان هم نماز مى خواندند وهم به ظاهر در راه خدا انفاق مى كردند، بلكه بايد نمازها وانفاق هاى منافق گرانه را از اعمال پاك وسازنده مؤمنان راستين باز شناخت.(3)

12. علت كراهت منافقان در نماز وانفاق بدين علت است كه نماز وانفاق اينان به خاطر رضاى خدا نيست، بلكه براى ريا وخودنمايى وتظاهر به اسلام است.(4)

13. آياتى كه در قرآن كريم در باره ولايت الهى است، چند طايفه است. يك طايفه، ولايت را بالقول المطلق ثابت مى كند مثل آيه فالله هو الولى ، طايفه ديگر آيه اى است كه مى فرمايد: خدا ولى مؤمنين است. اين چون در مقام تحديد است مفهوم دارد؛ يعنى ولى كفار نيست. آيه 68 سوره مباركه آل عمران انّ اولى الناس بابراهيم للّذين اتّبعوه وهذا النّبى والذين ءامنوا والله ولى المؤمنين نشانه آن است كه ولى كفار نيست. همين مفهوم به صورت منطوق در سوره محمد آيه 11 بيان شده است: ذلك بأنّ الله مولى الذين ءامنوا وأنّ الكافرين لامولى لهم ؛ اين ولايت آن ولايت خاصه است.

14. مؤمنان، بايد تنها به خدا توكل كنند: وعلى الله فليتوكل المؤمنون .(5)

15. در آيه 53، به صورت فرض بيان شد كه منافقان، چه با علاقه وچه از روى بى ميلى

ص: 69


1- . الميزان، ج 9، ص 413.
2- . نور، ج 5، ص 76.
3- . نمونه، ج 7، ص 450.
4- . مجمع البيان، ج 5، ص 60.
5- . راهنما، ج 7، ص 133.

اگر انفاق كنند، پذيرفته نيست. در آيه 54 صورت واقعى ووجود خارجى را بيان مى كند كه انفاقشان از روى كراهت است نه علاقه.(1)

16. معيار قبولى عمل تقواست ومعيار عدم قبولى كفر وفسق است: الف. انما يتقبّل الله من المتقين (مائده، 27). ب. لن يتقبّل منكم انّكم كنتم قوما فاسقين .

17. متخلفان از جنگ تبوك به ظاهر مسلمان ولى در باطن كافر به خدا ورسول او بودند: وما منعهم أن تقبل منهم نفقاتهم الا أنهم كفروا بالله وبرسوله . روى سخن در اين بخش از آيات با كسانى است كه از شركت در جنگ تبوك سر باز زده بودند.(2)

18. از امام صادق(علیه السلام) روايت شده است:

«اياك أن تطمح نفسك الى من فوقك وكفى بما قال الله عز وجل لرسوله(صلی الله علیه و آله): فلا تعجبك اموالهم ولا اولادهم ...»؛ مبادا دلباخته كسانى شوى كه از نظر دنيايى برتر از تو هستند ومال ومنال آنان را آرزو كنى! در اين مورد سخن خداى عز وجل كافى است كه به رسول خود مى فرمايد: مبادا اموال واولاد آنان تو را مجذوب كند ... .(3)

19. منافقِ ثروتمند، سخت جان مى دهد: تزهق انفسهم . «زهوق» (مصدر تزهق) به معناى خارج شدن همراه با دشوارى است.(4)

20. آيه 32 توبه: يريدون ان يطفئوا نورالله بأفواههم ويأبى الله الا ان يتم نوره ولو كره الكافرون با اندك تفاوتى نظير آيه 8 صف است.

21. آيه شريفه 55 توبه: فلا تعجبك اموالهم ولا اولادهم انما يريد الله ان يعذبهم ... با اندك تفاوتى نظير آيه 85 توبه است.

22. از آنجا كه منافقان افراد منحرفى هستند خداوند به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) هشدار مى دهد كه مبادا از طرق مختلف تو را به اعجاب وادار كنند؛ گاهى از طريق سخن، گاهى از طريق جسم ظاهرى وگاهى از طريق ثروت وگاهى از طريق فرزند. به آيات زير توجه كنيد: ومن الناس من يعجبك قوله فى الحياة الدنيا (بقره، 204)، واذا رأيتهم تعجبك أجسامهم

ص: 70


1- . نور، ج 5، ص 79.
2- . راهنما، ج 7، ص 138.
3- . راهنما، ج 7، ص 142.
4- . نور، ج 5، ص 81؛ راهنما، ج 7، ص 141.

(منافقون، 4) وفلا تعجبك أموالهم ولا أولادهم. (توبه، 55)

جالب اينكه در مورد نخست مى فرمايد منافق سخت ترين دشمن است: وهو الدّ الخصام ، در مورد دوم مى فرمايد آنان دشمن هستند واز آنان برحذر باش: هم العدوّ فاحذرهم ودر مورد سوم وچهارم مى فرمايد خداوند به وسيله زيادى ثروت وفرزند مى خواهد آنان را عذاب كند: انّما يريد الله ليعذّبهم بها فى الحياة الدّنيا .

آیه 56-63

اشاره

وَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ وَ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ (56)

لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ (57)

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ (58)

وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتينَا اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنّا إِلَى اللّهِ راغِبُونَ (59)

إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ وَ الْعامِلينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمينَ وَ في سَبيلِ اللّهِ وَ ابْنِ السَّبيلِ فَريضَةً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (60)

وَ مِنْهُمُ الَّذينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (61)

يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنينَ (62)

أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدًا فيها ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظيمُ (63)

ترجمه

آنها به خدا سوگند مى خورند كه از شما هستند، در حالى كه از شما نيستند؛ ولى آنها گروهى هستند كه مى ترسند (و به خاطر ترس از فاش شدن اسرارشان دروغ مى گويند).* اگر پناهگاه يا غارها يا راهى در زير زمين بيابند، به سوى آن حركت مى كنند وبا سرعت وشتاب فرار مى كنند.* ودر ميان آنها كسانى هستند كه در (تقسيم) غنايم به تو خرده مى گيرند؛ اگر از آن (غنايم، سهمى) به آنها داده شود، راضى مى شوند؛ واگر داده نشود، خشم مى گيرند (؛خواه حق آنها باشد يا نه).* (در حالى كه) اگر به آنچه خدا وپيامبرش به آنان داده راضى باشند، وبگويند: «خداوند براى ما كافى است وبه زودى خدا ورسولش، از فضل

ص: 71

خود به ما مى بخشند؛ ما تنها رضاى او را مى طلبيم.» (براى آنها بهتر است).* زكات ها مخصوص فقرا ومساكين وكاركنانى است كه براى (جمع آورى) آن زحمت مى كشند، وكسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مى شود، وبراى (آزادى) بردگان، و(اداى دينِ ) بدهكاران، ودر راه (تقويت آيين) خدا وواماندگان در راه؛ اين، يك فريضه (مهم) الهى است؛ وخداوند دانا وحكيم است.* از آنها كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى دهند ومى گويند: «او آدم خوش باورى است!» بگو: «خوش باور بودن او به نفع شماست؛ (ولى بدانيد) او به خدا ايمان دارد؛ و(تنها) مؤمنان را تصديق مى كند ورحمت است براى كسانى از شما كه ايمان آورده اند.» وآنها كه رسول خدا را آزار مى دهند، عذاب دردناكى دارند!* آنها براى شما به خدا سوگند ياد مى كنند، تا شما را راضى سازند؛ در حالى كه شايسته تر اين است كه خدا ورسولش را راضى كنند، اگر ايمان دارند.* آيا نمى دانند هركس با خدا ورسولش دشمنى كند، براى او آتش دوزخ است؛ جاودانه در آن مى ماند؟! اين، همان رسوايى بزرگ است!

شأن نزول

آيه 61 در باره گروهى از منافقان نازل شد كه دور هم نشسته بودند وسخنان ناهنجار در باره پيامبر مى گفتند. يكى از آنان گفت: اين كار را نكنيد زيرا مى ترسيم به گوش محمد برسد واو به ما بد بگويد (و مردم را بر ضد ما بشوراند)، ديگرى گفت: مهم نيست ما هر چه بخواهيم مى گوييم واگر به گوش او رسيد نزد او مى رويم وانكار مى كنيم، او انسان خوش باورى است. در اين هنگام آيه شريفه نازل شد وبه آنان پاسخ گفت.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سوگند منافقان بر مسلمانان در هماهنگى با آنان وجدايى آنان در واقع، حركت منافقان به پناهگاه در صورت يافتن آن، عيب جويى از پيامبر در توزيع صدقات، رضايتمندى آنان از پيامبر در صورت بهره مند شدن وناراحتى آنان به هنگام محروميت از صدقات، بيان مصارف

ص: 72


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 68؛ نمونه، ج 8، ص 14.

هشتگانه زكات، اذيت وآزار منافقان نسبت به پيامبر، سوگند منافقان به خدا براى خشنود ساختن مسلمانان، سزاوار بودن خدا به راضى ساختن وتهديد خداوند به عذاب جاويد براى منافقان.

ب. جنگ تبوك از آن جهت كه رودررويى نظام اسلامى با كفار بود وخطر مهمى را هم در بر داشت، پيامدهاى فراوانى براى منافقين داشت؛ اينها هميشه به فكر چاره جويى بودند. يك چاره اين بود كه از حداكثر فرصت استفاده كنند واز جامعه اسلامى جدا شوند؛ مادامى هم كه در بين امت اسلامى بودند مى خواستند از مسلمانان آسيب نبينند. در حال عادى اگر غنيمتى نصيب مسلمانان شده بود در مراسم توزيع غنايم شركت مى كردند، اگر چيزى به آنان مى رسيد ساكت مى شدند، اگر چيزى به آنان نمى رسيد يا كم به آنان مى رسيد شروع مى كردند به عيب جويى آن هم اهانت به شخص پيامبر(صلی الله علیه و آله) . آنها مرتب سوگند ياد مى كنند كه اينها از شما هستند. با جمله اسميه «انّهم» وبا تأكيد «ان» مى خواهند تثبيت كنند كه اينها از شمايند.

ولكنّهم قوم يفرقون ؛ اينها فزع وهراس شديد دارند؛ نشانه اش اين است كه اگر يك غارى پيدا كنند از شما جدا مى شوند.

ج. مقصود از «عاملين» كسانى هستند كه در جمع آورى زكات تلاش مى كنند ومقصود از «مؤلفة قلوبهم» كسانى هستند كه با دادن سهمى از زكات به ايشان دل هايشان به طرف اسلام متمايل مى شود وبه تدريج به اسلام در مى آيند يا اگر مسلمان نمى شوند ولى مسلمانان را در دفع دشمن كمك مى كنند.(1)

د. «سبيل الله» مصرفى است عمومى وشامل تمامى كارهايى مى گردد كه نفعش عايد اسلام ومسلمين شده وبه وسيله آن مصلحت دين حفظ مى شود كه روشن ترين مصداق آن جهاد در راه خدا وبعد از آن ساير كارهاى عام المنفعه از قبيل راه سازى وپل سازى وامثال آن است.(2)

ه - . مصرف صدقه همين هشت فرقه اند نه كمتر از آن ونه بيشتر از آن؛ اين فريضه است: فريضة من الله . آيا منظور از اين صدقات خصوص صدقه واجب است يا اعم از مستحب وواجب ؟ آنچه كه از ساير ادله استفاده مى شود اين است كه اين انما الصدقات مخصوص

ص: 73


1- . الميزان، ج 9، ص 417.
2- . همان، ص 418.

صدقه واجب است زيرا صدقه مستحب به بيش از اين هشت قسم هم مى شود برسد؛ يعنى صدقه مستحب را به غنى هم مى شود داد، اينگونه نيست كه صدقه مستحب مخصوص فقير باشد. صدقه يعنى يك عملى كه انسان قربة الى الله آن را عطا كند حتى اگر گيرنده غنى باشد ومنظور از غنى كسى است كه بالاخره مى تواند هزينه سال خود را بالقوه يا بالفعل تأمين كند.

و. اضافه «اذن» به «خير» اضافه موصوف بر صفت است؛ يعنى اين كه استماع آن جناب استماع خيرى باشد يعنى پاره اى از حرف هايى كه براى مسلمانان خير نيست گوش مى دهد، ليكن صرفا به منظور احترام از گوينده گوش مى دهد وكلام او را حمل بر صحت مى كند تا هتك حرمت او را نكرده وخود نيز گمان بد به مردم نبرده باشد، ليكن اثر خبر صادق ومطابق با واقع را هم بر آن حمل نمى كند؛ يعنى اگر در سعايت كسى باشد آن شخص را مؤاخذه نمى كند.(1)

نكته ها

1. تهيدست را فقير مى گويند براى اينكه مال جنبه قوام دارد وبه منزله ستون فقرات يك جامعه است. لا تؤتوا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قياما ؛ يعنى مالى كه باعث قيام شما وتوانمندى شماست اين را به سفيهان ندهيد. عظمت مال واقتصاد به منزله ستون فقرات يك ملت است واگر كسى از نظر اقتصاد مشكل مالى داشته باشد، اين مثل آن است كه ستون فقراتش شكسته است.

2. قرآن كريم يكى از اوصاف مشترك كفار ومنافقان را سوگند زياد معرفى مى كند. در باره كفار به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: از آنان اطاعت مكن؛ ولاتطع كل حلاف مهين (قلم، 10)، درباره منافقان مى فرمايد:

الف. گاهى آنها مسجد ضرار مى سازند وسوگند ياد مى كنند جز نيكى قصدى ندارند: وليحلفنّ ان اردنا الاّ الحسنى . (توبه، 107)

ب. گاهى آن ها سوگند ياد مى كنند اگر توانايى داشتند در جنگ شركت مى كردند، ليكن دروغ مى گويند: وسيحلفون بالله لو استطعنا لخرجنا معكم يهلكون انفسهم والله يعلم انهم لكاذبون . (توبه، 42)

ص: 74


1- . همان، ص 422.

ج. گاهى سوگند ياد مى كنند كه از شما مسلمانان هستند با اين كه از شما جدا هستند: ويحلفون بالله انهم لمنكم وما هم منكم ولكن قوم يفرقون . (توبه، 56)

د. گاهى سوگند ياد مى كنند تا شما را راضى كنند با اين كه خدا وپيامبر بايد از آنانراضى باشند: يحلفون بالله لكم ليرضوكم والله ورسوله احق ان يرضوه . (توبه، 62)

ه - . گاهى سوگند ياد مى كنند كه حرف كفرآميز نگفتند با اين كه گفتند: يحلفون بالله ما قالوا ولقد قالوا كلمة الكفر . (توبه، 74)

و. گاهى سوگند ياد مى كنند به جهت شركت نكردن در جنگ كه شما مسلمانان از آنان اعراض كنيد: سيحلفون بالله لكم اذا انقلبتم اليهم لتعرضوا عنهم . (توبه، 95)

3. منافقان گرفتار بيم واضطراب درونى: ولكنهم قوم يفرقون . «فَرَق» (مصدر يفرقون) به معناى ترس واضطراب شديد است؛ يعنى منافقان در ترس واضطراب سختى به سر مى برند. گفتنى است كه آيه 57 بيان تفصيلى همين جمله است.(1)

4. محيط جامعه اسلامى محيطى بسيار سخت وغير قابل تحمل ودشوار براى منافقان: لو يجدون ملجئا ... لولّوا اليه وهم يجمحون . «جُموح» (مصدر يجمحون) به معناى به سرعت دويدن وبه پشت سر نگاه نكردن است. اين كه اگر منافقان پناهگاهى مى يافتند بى درنگ وبدون اين كه پشت سرشان را بنگرند به آن پناه مى بردند، نشان مى دهد كه زندگى براى آنان در جامعه اسلامى بسيار نگران كننده ودشوار بوده است.(2)

5. برخورد گستاخانه وبى ادبانه برخى از منافقان با پيامبر(صلی الله علیه و آله): ومنهم من يلمزك فى الصدقات .

6. رهبران جامعه اسلامى - هر چند عادل باشند - در معرض عيب جويى منافقان هستند: ومنهم من يلمزك فى الصدقات .(3)

7. همه اصحاب پيامبر(صلی الله علیه و آله) عادل نبوده اند: ومنهم من يلمزك .(4)

8. انگيزه انتقادها، گاهى منافع شخصى است، نه دلسوزى: فان اعطوا .(5)

ص: 75


1- . راهنما، ج 7، ص 144.
2- . همان، ص 146.
3- . همان، ص 147.
4- . نور، ج 5، ص 83.
5- . همان، ص 84.

9. در آيه ولو انهم رضوا ... اشاره است به اين كه مؤمن واجب است كه به آنچه كه خداوند به او روزى كرده است قانع باشد وهميشه چشم اميد به فضل خداوند داشته باشد.(1)

10. گرچه صدقات توسط حضرت رسول به مردم داده مى شد، ليكن نام خدا را بيان نمود: ولو انهم رضوا بما ءاتاهم الله ورسوله . اولاً براى تعظيم وبزرگداشت خداوند تبارك وتعالى. ثانيا بفهماند كه آنچه را كه حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) عطا مى كند به امر خداوند است وكسى حق اعتراض بر آن حضرت را ندارد.(2)

11. از اين كه در ذيل آيه فرموده است: فريضة من الله والله عليم حكيم اشاره است به اين كه زكات فريضه اى است واجب كه بر اساس علم وحكمت تشريع شده است وقابل هيچ گونه تغييرى نيست.(3)

12. از امام صادق(علیه السلام) در باره قول خداى تعالى انما الصدقات ... روايت شده است كه فرمود:

«ان جعلتها فيهم جميعا وان جعلتها لواحد اجزء عنك». صدقات را چه به مصرف همه هشت صنف برسانى وچه به مصرف يك صنف، مجزى است.(4)

13. انّما الصدقات للفقراء ؛ اين لام براى تمليك است يا براى بيان مصرف است؛ ظاهرا اين لام در اينگونه موارد لام مصرف است نه لام ملكيت وچون مصرفند بسط هم واجب نيست كه در اين مصارف هشتگانه توزيع كند.

14. اين مصارف هشتگانه از آن جهت كه با واو بر يكديگر عطف شده اند نه با فاء ومانند آن، استفاده ترتيب آسان نيست، صرف تقديم ذكرى مفيد ترتيب فقهى نيست، واو هم براى مطلق جمع است وترتيب را نمى رساند.

15. در آيه ومنهم الذين ... ورحمة للذين ءامنوا ... رسول خدا را تنها رحمت آن كسانى معرفى كرده كه ايمان دارند، ولى در آيه وما ارسلناك الا رحمة للعالمين او را رحمت براى همه مردم معرفى كرده؛ علت اين است كه مقصود از رحمت در اين دو آيه مختلف است زيرا رحمت در آيه مورد بحث رحمت فعلى است به اين معنا كه مى فرمايد

ص: 76


1- . مراغى، ج 10، ص 142.
2- . روح البيان، ج 3، ص 453.
3- . همان، ص 421.
4- . راهنما، ج 7، ص 154.

مؤمنين از رحمت وجود تو برخوردارند، ليكن در آيه بعد رحمت شأنى است؛ يعنى عالميان مى توانند از رحمت وجود تو برخوردار شوند.(1)

16. پيامبر(صلی الله علیه و آله) گرچه به همه سخنان از تمامى طيف ها گوش فرا مى داد، ولى در مرحله تصديق وپذيرش، تنها سخنان خدا ومؤمنان را باور داشت: ويقولون هو اذن قل اذن خير لكم يؤمن بالله ويؤمن للمؤمنين .(2)

17. در جمله احق ان يرضوه نكته اى نهفته است كه ادب قرآن را نسبت به توحيد مى رساند وآن اين است كه ضمير را مفرد آورد وفرمود: «خدا ورسول سزاوارترند به اين كه آن ها او را راضى كنند» ونفرمود آن ها آن دو را راضى كنند؛ براى اين كه مقام خداى تعالى ووحدانيت او را حفظ نموده احدى را قرين وهمسنگ او نخواند يا به خاطر اين است كه بيان كند بين رضايت خدا ورسول هيچ تفاوتى وجود ندارد.(3)

18. مضارع آمدن فعل «يحلفون» و«يفرقون» دلالت بر استمرار ودأب اين گروه مى كند.(4)

19. مشركان هم در دنيا گرفتار خزى ورسوايى هستند، هم در آخرت:

الف. در دنيا: قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم ويخزهم وينصركم عليهم ويشف صدور قوم مؤمنين . (توبه، 14)

ب. در آخرت: ألم يعلموا انّه من يحادد الله ورسوله فانّ له نار جهنم خالدا فيها ذلك الخزى العظيم . (توبه، 63)

ج. جامع خزى دنيا وآخرت: فاذاقهم الله الخزى فى الحياة الدنيا ولعذاب الاخرة اكبر (زمر، 26)، ليكن پيامبر اكرم ومؤمنان از خزى در قيامت در امان هستند: يوم لا يخزى الله النبى والذين ءامنوا معه . (تحريم، 8)

ص: 77


1- . الميزان، ج 9، ص 425.
2- . راهنما، ج 7، ص 159.
3- . الميزان، ج 9، ص 426؛ كشاف، ج 2، ص 285.
4- . التحرير والتنوير، ج 10، ص 123.

آیه 64-74

اشاره

يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما في قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ (64)

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ (65)

لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمينَ (66)

الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنافِقينَ هُمُ الْفاسِقُونَ (67)

وَعَدَ اللّهُ الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها هِيَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقيمٌ (68)

كَالَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلادًا فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ وَ خُضْتُمْ كَالَّذي خاضُوا أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (69)

أَ لَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهيمَ وَ أَصْحابِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (70)

وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطيعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ (71)

وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً في جَنّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (72)

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ(73)

يَحْلِفُونَ بِاللّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْرًا لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذابًا أَليمًا فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِي اْلأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ(74)

ترجمه

منافقان از آن بيم دارند كه سوره اى بر ضدّ آنان نازل گردد وبه آنها از اسرار درون قلبشان خبر دهد. بگو: «استهزا كنيد! خداوند آنچه را از آن بيم داريد آشكار مى سازد.»* واگر از آنها بپرسى (: «چرا اين اعمال خلاف را انجام داديد؟!»)، مى گويند: «ما بازى وشوخى مى كرديم.»

ص: 78

بگو: «آيا خدا وآيات او وپيامبرش را مسخره مى كرديد؟!»* (بگو:) عذرخواهى نكنيد (كه بيهوده است؛ چرا كه) شما پس از ايمان آوردن، كافر شديد. اگر گروهى از شما را (بخاطر توبه) مورد عفو قرار دهيم، گروه ديگرى را عذاب خواهيم كرد؛ زيرا مجرم بودند.* مردان منافق وزنان منافق، همه از يك گروهند. آنها امر به منكر ونهى از معروف مى كنند ودست هايشان را (از انفاق وبخشش) مى بندند؛ خدا را فراموش كردند وخدا (نيز) آنها را فراموش كرد (،و رحمتش را از آنها قطع نمود)؛ بيقين، منافقان همان فاسقانند.* خداوند به مردان وزنان منافق وكفار، وعده آتش دوزخ داده؛ جاودانه در آن خواهند ماند - همان براى آنها كافى است. - وخداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته؛ وعذاب هميشگى براى آنهاست.* (شما منافقان،) همانند كسانى هستيد كه قبل از شما بودند (و راهِ نفاق پيمودند؛ بلكه) آنها از شما نيرومندتر واموال وفرزندانشان بيشتر بود. آنها از بهره خود (از مواهب الهى در راه گناه وهوس) استفاده كردند؛ شما (در كفر ونفاق واستهزاى مؤمنان) فرو رفتيد، همان گونه كه آنها فرو رفتند؛ (ولى سرانجام) اعمالشان در دنيا وآخرت نابود شد؛ وآنها همان زيانكارانند.* آيا خبر كسانى كه پيش از آنها بودند به آنان نرسيده است ؟! «قوم نوح» و«عاد» و«ثمود» و«قوم ابراهيم» و«اصحاب مدين» [ \ قوم شعيب ]و «شهرهاى زير ورو شده» [ \ قوم لوط ]؛ پيامبرانشان دلايل روشن براى آنان آوردند، (ولى نپذيرفتند؛) خداوند به آنها ستم نكرد، اما خودشان بر خويشتن ستم مى كردند.* مردان وزنان باايمان، ولى (و يار وياور) يكديگرند؛ امر به معروف ونهى از منكر مى كنند؛ نماز را برپا مى دارند؛ وزكات را مى پردازند؛ وخدا ورسولش را اطاعت مى كنند؛ بزودى خدا آنان را مورد رحمت خويش قرار مى دهد؛ خداوند توانا وحكيم است.* خداوند به مردان وزنان باايمان، باغهايى از بهشت وعده داده كه نهرها از زير درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند ومسكن هاى پاكيزه اى در بهشت هاى جاودان (، نصيب آنها ساخته)؛ و(خشنودى و) رضاى خدا، (از همه اينها) برتر است؛ وپيروزى بزرگ، همين است.* اى پيامبر! با كافران ومنافقان جهاد كن، وبر آنها سخت بگير! جايگاهشان جهنم است وچه بد سرنوشتى است!* به خدا سوگند مى خورند كه (در غياب پيامبر، سخنان نادرست) نگفته اند؛ در حالى كه قطعا سخنان كفرآميز گفته اند وپس از اسلام آوردنشان، كافر شده اند؛ وتصميم (به كار خطرناكى) گرفتند، كه به آن

ص: 79

نرسيدند. آنها فقط از اين انتقام مى گيرند كه خداوند ورسولش، آنان را به فضل (و كرَم) خود، بى نياز ساختند. (با اين حال،) اگر توبه كنند، براى آنها بهتر است؛ واگر روى گردانند، خداوند آنها را در دنيا وآخرت به مجازات دردناكى كيفر خواهد داد ودر سراسر زمين، نه ولى وحامى دارند ونه ياورى.

شأن نزول

آيه 64: گروهى از منافقان در يك جلسه سرى براى قتل پيامبر توطئه كردند كه بعد از مراجعت از جنگ تبوك در يكى از گردنه هاى راه به صورت ناشناس كمين كرده وشتر پيامبر را رم دهند وبه قتل برسانند. خداوند پيامبر را از اين نقشه آگاه ساخت، همين كه پيامبر به گردنه رسيد، عمار مهار مركب پيامبر را در دست داشت وحذيفه از پشت سر مى راند، در اين هنگام برخى از منافقان كه صورت هاى خود را پوشانده بودند فرا رسيدند. پيامبر به حذيفه فرمود: به صورت مركب هاى آنان بزن وآنان را دور كن، بعد پيامبر فرمود: آيا آنان را شناختى ؟ گفت: خير. فرمود: منافقان بودند ونام همه آنان را برشمرد.(1)

آيه 74: بعضى از منافقان مطالب زننده اى در باره اسلام وپيامبر(صلی الله علیه و آله) گفته بودند وپس از فاش شدن اسرارشان سوگند دروغ ياد كردند كه چيزى نگفته اند. از جمله اين كه از منافقان به نام «جلاس» در ايام غزوه «تبوك» پس از شنيدن بعضى از خطبه هاى پيامبر(صلی الله علیه و آله) شديدا آن را انكار كرد وپيامبر(صلی الله علیه و آله) را تكذيب نمود وپس از بازگشت به مدينه شخصى به نام «عامر بن قيس» كه اين جريان را شنيده بود خدمت پيامبر آمد وسخنان «جلاس» را بازگو كرد، ولى هنگامى كه خود او نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله) آمد موضوع را انكار نمود. پيامبر به هر دو دستور داد در مسجد در كنار منبر سوگند ياد كنند كه دروغ نمى گويند. هر دو سوگند ياد كردند، ولى «عامر» عرض كرد: خداوندا! آيه اى بر پيامبرت نازل كن وآن كس كه راستگو است معرفى فرما!

پيامبر(صلی الله علیه و آله) ومؤمنان آمين گفتند. جبرئيل نازل شد وآيه فوق را بر پيامبر ابلاغ كرد، هنگامى كه به جمله فان يتوبوا يك خيرا لهم رسيد جلاس گفت: اى رسول خدا، پروردگار به من پيشنهاد توبه كرده است ومن از گناه خود پشيمانم وتوبه مى كنم، پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) توبه او را پذيرفت.(2)

ص: 80


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 70؛ نمونه، ج 8، ص 23.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 78؛ همان.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ترس منافقان از نزول آيات قرآن وآشكار شدن ماهيت آنان، استهزاى منافقان نسبت به آيات الهى وپيامبر، عدم سوددهى عذرخواهى منافقان وقطعى بودن عذاب براى منافقان مجرم، اوصاف منافقين ومنافقات وجاويدان بودن عذاب الهى براى آنان، تشابه منافقان معاصر پيامبر با منافقان پيشين، عدم سوددهى قدرت ومال در برابر عذاب پروردگار، هلاكت اقوام پيشين به جهت كفر وظلم، اوصاف مؤمنين ومؤمنات وبهره مندى آنان از نعمت هاى بهشت جاويدان، لزوم جهاد با كفار ومنافقين وسخت گيرى بر آنان، سوگند منافقان بر نگفتن سخن كفرآميز ودورغگويى آنان ونرسيدن به آرزوى شوم خويش، لطف خداوند به منافقان در صورت توبه وعذاب الهى در صورت اعراض از حق.

ب. در جمله قد كفرتم بعد ايمانكم ... دو احتمال است: 1. گروه بالا از آغاز در صف منافقان نبودند، بلكه در صف مؤمنان ضعيف الايمان بودند وپس از ماجراى فوق راه كفر پيش گرفتند. 2. اين گروه پيش از اين هم در صف منافقان بودند ولى چون ظاهرا مرتكب خلافى نشده بودند پيامبر(صلی الله علیه و آله) ومسلمانان وظيفه داشتند با آنان معامله مؤمن كنند.(1)

ج. نسيان خدا به معناى فراموشى واقعى نيست، بلكه كنايه از اين است كه با آن ها معامله شخص فراموشكار مى كنند؛ يعنى هيچگونه سهمى از رحمت وتوفيق را خدا براى آن ها قائل نمى شود.(2)

د. منظور از جهاد در خصوص منافقين اين است كه هر رفتارى كه مطابق مصلحت باشد صورت پذيرد اگر مصلحت اقتضا داشت معاشرتشان تحريم وممنوع شود واگر اقتضا داشت نصيحت وموعظه شوند واگر اقتضا داشت به سرزمين ديگرى تبعيد شوند يا اگر ارتدادى از ايشان شنيده شد كشته گردند.(3)

ه - . وهموا بما لم ينالوا ... ؛ اين تصميم ممكن است اشاره به همان داستان توطئه براى

ص: 81


1- . نمونه، ج 8، ص 27؛ الميزان، ج 9، ص 449.
2- . نمونه، ج 8، ص 30.
3- . الميزان، ج 9، ص 457.

نابودى پيامبر بوده باشد يا اشاره به تمام كارها وفعاليت هايى است كه براى بر هم ريختن سازمان جامعه اسلامى وتوليد فساد ونفاق وشكاف انجام مى دادند كه هرگز به هدف نهايى منتهى نشد.(1)

نكته ها

1. نظير آيه شريفه يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبئهم بما فى قلوبهم قل استهزئوا ان الله مخرج ما تحذرون . آيه 29 سوره محمد است كه مى فرمايد: ام حسب الذين فى قلوبهم مرض ان لن يخرج الله اضغانهم .

2. سؤال: منافقان كه به خدا ووحى ورسالت معتقد نيستند چگونه مى ترسند سوره اى نازل بشود واسرار اينها را روشن كند؟ غالب مفسرين به اين اشكال پاسخ دادند وآنكه اين تعبير، تعبير استهزايى است؛ يعنى اينها حقيقتا نمى ترسيدند، بلكه مسلمانان را استهزا مى كردند.

اين پاسخ تام نيست؛ براى اينكه لازمش اين است كه اين هراس ايشان جدى نباشد چون اينها وقتى در صدد استهزا هستند پس واقعا نمى ترسند در حالى كه ظاهر قرآن اين است كه واقعا مى ترسند، پس يك راه حل ديگرى بايد ارائه كرد. منافقين در اوايل امر فكر مى كردند كه كسى از اوضاع اينها باخبر نيست، ليكن در طى اين سال هاى متمادى روشن شد كه هر تصميمى كه اينها بگيرند وهر كارى اينها داشته باشند وجود مبارك پيامبر(صلی الله علیه و آله) باخبر مى شوند. از اين رو از افشا شدن مى ترسيدند.

وجه ديگر كه فخر رازى گويد آن است كه اينها واقعا علم داشتند به اينكه وجود مبارك پيامبر(صلی الله علیه و آله) رسول خداست، وحى بر او نازل مى شود منتها از سنخ وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم روى حسد روى عناد ايمان نياورده بودند وگرنه علم داشتند كه وحى نازل مى شود، از اين رو هراسناك بودند.

3. از آنجا كه منافق ظاهر وباطنش تفاوت دارد، هميشه در حال ترس واضطراب بسر مى برد: گاهى منافق از اين جهت مى ترسد كه سوره اى از طرف خدا نازل شود وباطن او را آشكار كند: يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبئهم بما فى قلوبهم وگاهى از اين

ص: 82


1- . نمونه، ج 8، ص 45.

مى ترسد كه اگر در جنگ شركت كند كشته شود: فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم يقولون نخشى ان تصيبنا دائرة. (مائده، 52)

اصولاً منافق از هر سر وصدايى مى ترسد: يحسبون كل صيحة عليهم هم العدو فاحذرهم . (منافقون، 4)

4. غلبه اراده خداوند بر خواست آدميان: يحذر المنافقون ... ان الله مخرج ما تحذرون .(1)

5. به بازى گرفتن ارزش هاى دينى، نشانه نفاق واز شيوه منافقان است: يحذر المنافقون ... ليقولن انما كنا نخوض ونلعب ... كنتم تستهزءون .(2)

6. موضوع خوض در باطل ولعب واستهزا به آيات الهى در قرآن كريم وصف مشترك كفار ومنافقان بيان شده است:

الف. كفار: فذرهم يخوضوا ويلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون (معارج، 42؛ زخرف،83).

ب. منافقان: ولئن سألتهم ليقولنّ انما كنا نخوض ونلعب قل أبالله وءاياته ورسوله كنتم تستهزؤن . (توبه، 65)

در آيه 69 خطاب به منافقان گويد: شما نيز مانند كفار در باطل فرو رفتيد؛ وخضتم كالذى خاضوا ، از اين رو اعمال آنان در دنيا وآخرت حبط شد. (اعمال شما نيز حبطمى شود)

7. جمله ان نعف عن طائفة منكم نعذّب طائفة دلالت دارد بر اين كه منافقين نامبرده ومورد گفت وگوى اين آيات عده زيادى بوده اند كه عذاب بر ايشان حتمى شده وديگر قابل برگشت نبوده اند حال اگر عده اى به خاطر مصلحت مورد عفو قرار گيرند بقيه بايد عذاب شوند.(3)

8. استمرار ومداومت بر جرم، مانع پذيرفته شدن توبه وعذرخواهى انسان از درگاه الهى: لاتعتذروا ... نعذب طائفة بأنهم كانوا مجرمين .(4)

ص: 83


1- . راهنما، ج 7، ص 167.
2- . همان، ص 168.
3- . الميزان، ج 9، ص 450.
4- . راهنما، ج 7، ص 171.

9. در باره اين كه كدام گروه از منافقان عفو مى شوند اقوالى است:

الف. آنان كه توبه كنند.

ب. آنان كه در حاشيه وكنار استهزاكنندگان بوده اند، ولى از سردمداران آنان پذيرفته نمى شود.

ج. آنان كه عفوشان به مصلحت نظام وحكومت است.

د. آنان كه تنها مدت كوتاهى منحرف شدند، در مقابل آنان كه جرمشان ريشه دار وسابقه دار وهمچنان استمرار دارد: كانوا مجرمين .(1)

10. به ايمان امروز خود مغرور نشويم، چون خطرِ سوء عاقبت ومرتد شدن وجود دارد: قد كفرتم بعد ايمانكم .(2)

11. اگر زنان منافق را هم ذكر كرده با اين كه در آيات قبل صحبتى از زنان منافق به ميان نيامده بود بعيد نيست براى اين باشد كه شدت ارتباط وكمال اتحاد ميان آن ها را برساند وبفهماند كه در صفات نفسانى همه يك جورند ونيز اشاره كرده باشد به اين كه پاره اى از زنان نيز در اجراى برنامه هاى منافقين اعضاى مؤثرى هستند.(3)

12. در باره مؤمنين از ولايت ياد شده است كه در آيه 71 توبه مى فرمايد: والمؤمنين والمؤمنات بعضهم اولياء بعض ، اما در مورد منافقان سخن از ولايت نيست المنافقون والمنافقات بعضهم من بعض چون در حقيقت عداوت است نه ولايت.

13. قرآن كريم به صورت كلى دستور داد مبادا مانند كسانى باشيد كه خدا را فراموش كردند كه در نتيجه خداوند هم به عنوان كيفر آن ها را دچار خودفراموشى كرد واز لطف خود محروم ساخت: لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون . (حشر، 19)

در آيه 67 توبه به عنوان نمونه منافقان را معرفى مى كند كه اينها خداوند را فراموش كردند واز لطف خداوند محروم شدند: نسوا الله فنسيهم .

14. اين كه فرمود: «آن ها از شما از نظر نيرو ومال واولاد قوى تر بودند» اشاره به اين است كه آن ها نتوانستند خدا را عاجز كنند وگرفتار هلاكت شدند، پس شما چطور مى توانيد

ص: 84


1- . نور، ج 5، ص 97.
2- . همان، ص 98.
3- . الميزان، ج 9، ص 451.

با اين كه قوت واموال واولادتان از آن ها كمتر است ؟(1)

15. اين كه در آيه وعد الله المنافقين والمنافقات والكفار ... منافقان را جداى از كفار ذكر فرموده با اين كه نفاق در حقيقت كفر است، به آن جهت است كه براى هر يك جداگانه وعده دوزخ را بيان كند.(2)

16. در آيه ألم يأتهم نبأ الذين ... خداى سبحان سرگذشت ملت هاى گذشته وجريان نابودى آنان را به خاطر تكذيب پيامبرانشان يادآورى فرموده تا درس عبرتى براى امت هاى ديگر باشد.(3)

17. تاريخ واخبار اقوام گذشته، بسيار مهم ومفيد است: (نبأ). (به خبر مهم ومفيد «نبأ» گفته مى شود)(4)

18. اظهار اسم مبارك «الله» در جمله لعنهم الله براى آگاهى از شدت سخط وعذاب خداوند است.(5)

19. زن ومرد هر دو، در اصلاح جامعه تأثيرگذارند: المؤمنون والمؤمنات .(6)

20. امر به معروف ونهى از منكر، اقامه نماز، پرداخت زكات واطاعت از خدا ورسول، وظيفه وعملكرد دايمى مؤمنان است: «يأمرون، ينهون، يقيمون، يؤتون ويطيعون» (فعل مضارع رمز استمرار است)(7)

21. اعمال انسان، زمينه ساز رحمت الهى است: (يأمرون، ينهون، يقيمون، يؤتون، يطيعون، سيرحمهم الله) .(8)

22. در قرآن كريم 25 بار از «فوز عظيم» و«فوز كبير» و«فوز مبين» و«فائزون» سخن به ميان آمده كه 15 بار آن از «فوز عظيم» ياد شده است وچهار بار آن در همين سوره توبه بيان

ص: 85


1- . الميزان، ج 9، ص 454.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 74.
3- . مجمع البيان، ج 5، ص 75؛ مراغى، ج 10، ص 158.
4- . نور، ج 5، ص 103.
5- . روح المعانى، ج 5، ص 323.
6- . نور، ج 5، ص 104.
7- . همان، ص 105.
8- . همان.

شده است: آيات 72، 89، 100 و111 كه فوز عظيم در پرتو اطاعت خداوند وپيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) وجهاد ومبارزه در راه خدا حاصل مى شود ودر نتيجه رسيدن به بهشت ونعمت هاى الهى نيز از آن به «فوز عظيم» ياد شده است.

23. اگر كلمه «رضوان» را نكره آورد براى اشاره به اين معنى است كه انسان نمى تواند حقيقت آن را درك كند وشايد هم براى فهماندن اين نكته بوده كه كمترين رضوان خدا هر چه هم كم باشد از اين بهشت ها بزرگ تر است.(1)

24. رهبر مسلمانان بايد در برابر استكبار قاطع باشد: يا أيها النبى جاهد ... واغلظ .(2)

25. با آن كه پيامبر سرچشمه رحمت است، ولى به خاطر كفر ونفاق دشمنان مأمور به خشونت مى شود: واغلظ عليهم .(3)

26. خيانت در برابر خدمت از خصلت هاى منافقان است: وما نقموا الا أن أغنيهم الله ورسوله .

27. در موضوع برخورد پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) با مردم، آيات قرآن كريم سه طايفه است: طايفه اولى آن حكم اولى واصلى را تبيين مى كند: فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك . در تمام برخوردها اصل اولى رحمت وملايمت ونرمى است. طايفه دوم آياتى است كه مربوط به برخورد پيامبر(صلی الله علیه و آله) با مؤمنان است، گذشته از اين ملايمت ورحمت عمومى، يك رحمت خاصه را هم به همراه خواهد داشت. در آيه 215 سوره شعرا مى فرمايد: واخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين .

طايفه سوم در باره برخورد پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) نسبت به كسانى كه نصيحت وموعظه در آنها هيچ اثر نمى كند. از آن به بعد ديگر سخن از تبرى است. اگر چنانچه اينها كم كم به جايى رسيدند كه سواء عليهم ءأنذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون ديگر هيچ راهى ندارد. فرمود: فان عصوك فقل انى برىء مما تعبدون ؛ اين طليعه انزجار وغلظت است. فرمود مرزت را از اينها جدا كن، اعلان برائت كن كه من از شما بيزارم، بعد به پيامبر دستور مى دهد: يا ايها النبى

ص: 86


1- . همان، ص 456؛ التحرير والتنوير، ج 10، ص 154.
2- . همان، ص 107.
3- . همان.

جاهد الكفار والمنافقين واغلظ عليهم ؛ اين خشونت واين غلظت براى مرحله نهايى است.

28. باز بودن راه توبه وبازگشت حتى براى منافقان توطئه گر: فان يتوبوا يك خيرا لهم .

29. سبقت رحمت الهى بر كيفر وغضبش: فان يتوبوا يك خيرا لهم وان يتولوا يعذبهم الله .(1)

30. قرآن كريم در جمله ان اغناهم الله ورسوله من فضله ضمير را مفرد آورد نه تثنيه براى اينكه پيامبر(صلی الله علیه و آله) هر چه دارد از خداست، مظهر خداست وآينه الهى است. «من فضلهما» درست نيست براى اينكه پيغمبر در مقابل خدا نيست.

آیه 75-80

اشاره

آيات 80 - 75

وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحينَ (75)

فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (76)

فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقًا في قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ (77)

أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ وَ أَنَّ اللّهَ عَلاّمُ الْغُيُوبِ (78)

الَّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعينَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذينَ لا يَجِدُونَ إِلاّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (79)

اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ (80)

ترجمه

بعضى از آنها با خدا پيمان بسته بودند كه: «اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد، قطعا صدقه خواهيم داد؛ واز صالحان (و شاكران) خواهيم بود.»* اما هنگامى كه خدا از فضل خود به آنها بخشيد، بخل ورزيدند وسرپيچى كردند وروى برتافتند.* اين عمل، (روحِ ) نفاق را تا روزى كه خدا را ملاقات كنند در دلهايشان برقرار ساخت. اين بخاطر آن است كه از پيمان الهى تخلف جستند؛ وبخاطر آن است كه دروغ مى گفتند.* آيا نمى دانستند كه خداوند اسرار وسخنان درگوشى آنان را مى داند وخداوند داناى همه غيب ها (و امور پنهانى) است ؟!* آنهايى كه از مؤمنان اطاعت كننده، در صدقاتشان عيبجويى مى كنند وكسانى

ص: 87


1- . راهنما، ج 7، ص 200 - 202.

را كه (براى انفاق در راه خدا) جز به مقدار (ناچيز) توانايى خود دسترسى ندارند، مسخره مى نمايند، خدا آنها را مسخره مى كند؛ (و كيفر استهزاكنندگان را به آنها مى دهد؛) وبراى آنها عذاب دردناكى است!* چه براى آنها استغفار كنى وچه نكنى، (حتى) اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى، هرگز خدا آنها را نمى آمرزد؛ چرا كه خدا وپيامبرش را انكار كردند وخداوند جمعيت فاسقان را هدايت نمى كند.

شأن نزول

آيه 79: روايات متعددى در شأن نزول اين آيات در كتب تفسير وحديث نقل شده كه از مجموع آنها چنين استفاده مى شود كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) تصميم داشت لشكر اسلام را براى مقابله با دشمن (احتمالاً براى جنگ تبوك) آماده سازد ونياز به گرفتن كمك از مردم داشت، هنگامى كه نظر خود را اظهار فرمود، كسانى كه توانايى داشتند مقدار قابل ملاحظه اى به عنوان زكات يا كمك بلاعوض به ارتش اسلام خدمت كردند، ولى بعضى از كارگران كم درآمد مسلمان مانند «ابوعقيل انصارى» يا «سالم بن عمير انصارى» با تحمل كار اضافى وكشيدن آب در شب وتهيه دو من خرما كه يك من آن را براى خانواده خويش ذخيره كرد ويك من ديگر را خدمت پيامبر(صلی الله علیه و آله) آورد، كمك ظاهرا ناچيزى به اين برنامه بزرگ اسلامى نمود.

ولى منافقان عيبجو به هر يك از اين دو گروه ايراد مى گرفتند: كسانى را كه زياد پرداخته بودند به عنوان رياكار معرفى مى كردند وكسانى را كه مقدار ظاهرا ناچيزى كمك كرده بودند به باد مسخره واستهزا مى گرفتند كه آيا لشكر اسلام نياز به چنين كمكى دارد؟ آيات فوق نازل شد وشديدا آنان را تهديد كرد واز عذاب خداوند بيم داد.(1)

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پيمان شكنى برخى از منافقان، استمرار روح نفاق در قلب آنان به جهت خلف وعده با خداوند متعال وبه جهت دروغگويى، آگاهى خداوند از اسرار وسخنان درگوشى آنان،

ص: 88


1- . نمونه، ج 8، ص 57.

عيب جويى ومسخره كردن منافقان نسبت به مؤمنان در صدقات عامل عذاب خداوند، عدم تأثير استغفار پيامبر اكرم براى منافقان به جهت كفر به خدا وپيامبر.

ب. منظور از جمله يوم يلقونه روز ديدار بخل خواهد بود، ممكن هم هست ضمير را به خداى تعالى برگشت داده بگوييم منظور از يوم يلقونه روز قيامت باشد ويا منظور ازآن روز مرگ است كه ظاهر آيه من كان يرجوا لقاء الله فان اجل الله لات آن را افاده مى كند.(1)

ج.

عن الرضا(علیه السلام) فى قوله تعالى: سخر الله منهم

قال: «ان الله تعالى لا يسخر ... ولكنه تعالى يجازيهم جزاء السخرية ...».(2)

نكته ها

1. منافق يا مسلمان ضعيف الايمان گاهى اظهار شجاعت مى كند، گاهى اظهار سخاوت مى كند، گاهى مى گويد در روز خطر من از مرگ نمى ترسم، گاهى مى گويد در روز لزوم انفاق من از سخاوت هراسى ندارم. در سوره آل عمران آيه 143 مى فرمايد: ولقد كنتم تمنون الموت من قبل ان تقلوه فقد رأيتموه وانتم تنظرون ؛ قبل از مرگ شما اظهار شجاعت مى كرديد خود را مشتاق مرگ معرفى مى كرديد، ولى وقتى كه مرگ را ديديد نسبت به مرگ هراسناك هستيد.

آيه محل بحث در باره كذب اظهار سخاوت آنهاست كه آنان به پيامبر(صلی الله علیه و آله) گفتند: لئنءاتانا من فضله لنصدقن ولنكونن من الصالحين* فلما ءاتاهم من فضله بخلوا به .

2. مسلمان فقيرى از مدينه، (ثعلبة بن حاطب) از پيامبر(صلی الله علیه و آله) درخواست كرد تا دعا كند خداوند او را ثروتمند كند. حضرت فرمود: مال اندكى كه شكرش را ادا كنى بهتر از مال زيادى است كه از عهده شكرش برنيايى. ثعلبه گفت: اگر خدا عطا كند همه حقوق واجب آن را خواهم داد.

به دعاى آن حضرت، ثروتش افزون شد تا آنجا كه ديگر نتوانست در نماز جمعه وجماعت شركت كند. وقتى مأمور گرفتن زكات نزد او رفت، به او گفت: ما مسلمان شديم

ص: 89


1- . الميزان، ج 9، ص 473؛ نمونه، ج 8، ص 51.
2- . راهنما، ج 7، ص 214.

كه جزيه ندهيم. فخر رازى مى گويد: ثعلبه از كار خود پشيمان شد وزكات خود را نزد پيامبر آورد ولى آن حضرت نپذيرفت.

آرى، انسان نمى داند صلاح وخيرش در چيست، از اين رو گاهى با اصرار، چيزى را مى خواهد كه به زيان اوست، پس بايد به داده هاى خدا قانع بود.(1)

3. شبيه اين دعا در عمل نكردن به پيمان با خدا، در سوره اعراف آيات 189 و 190 آمده است: دعوا الله ربّهما لئن اتيتنا صالحا لنكوننّ من الشاكرين* فلمّا ءاتاهما صالحا جعلا له شركاء .(2)

4. از جمله فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم به خوبى استفاده مى شود كه بسيارى از گناهان وصفات زشت وحتى كفر ونفاق علت ومعلول يكديگرند زيرا جمله فوق با صراحت مى گويد بخل وپيمان شكنى آن ها سبب شد كه نفاق در دل هايشان ريشه دواند وهمين گونه است گناهان وكارهاى خلاف ديگر ونيز دلالت دارد كه برخى از گناهان چنان است كه انسان را به گناه ديگر فرا مى خواند.(3)

5. خرده گيرى ومسخره كردن مؤمن، گناهى بزرگ ودر پى دارنده عذاب سخت الهى است: فيسخرون منهم سخرالله منهم ولهم عذاب اليم .(4)

6. آوردن كلمه «هفتاد بار» خصوصيتى ندارد، بلكه فقط مى خواهد كثرت را برساند نه اين كه تا هفتاد بى فايده است ولى از هفتاد به بالا اثر دارد.(5)

7. از آيه الذين يلمزون ... به خوبى به دست مى آيد كه اسلام در هيچ موردى روى كثرت مقدار عمل تكيه نكرده است، بلكه همه جا اهميت به كيفيت عمل داده است وبراى اخلاص ونيت پاك ارزش فوق العاده اى قائل شده است.(6)

8. جمله كانوا يكذبون دلالت دارد بر اين كه كذب در اينان موجود است واستمرار خواهد داشت.(7)

ص: 90


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 81 ؛ نور، ج 5، ص 110.
2- . همان، ص 111.
3- . نمونه، ج 8، ص 51؛ الميزان، ج 9، ص 473؛ مجمع البيان، ج 11، ص 166.
4- . راهنما، ج 7، ص 213.
5- . الميزان، ج 9، ص 475؛ نمونه، ج 8، ص 60 ؛ مجمع البيان، ج 5، ص 84.
6- . نمونه، ج 8، ص 58.
7- . التحرير والتنوير، ج 10، ص 161؛ روح المعانى، ج 5، ص 332.

9. عدم قبول استغفار از طرف خداوند به خاطر بخل خدا نيست، بلكه به خاطر عدم قابليت منافقين به خاطر كفرشان است.(1)

آیه 81-91

اشاره

فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ (81)

فَلْيَضْحَكُوا قَليلاً وَ لْيَبْكُوا كَثيرًا جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (82)

فَإِنْ رَجَعَكَ اللّهُ إِلى طائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَدًا وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا إِنَّكُمْ رَضيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفينَ (83)

وَ لا تُصَلّ ِ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَدًا وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ (84)

وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُريدُ اللّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ (85)

وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ الْقاعِدينَ (86)

رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ (87)

لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْراتُ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (88)

أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (89)

وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ اْلأَعْرابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذينَ كَذَبُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ سَيُصيبُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (90)

لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلّهِ وَ رَسُولِهِ ما عَلَى الْمُحْسِنينَ مِنْ سَبيلٍ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (91)

ترجمه

بازماندگان (از جنگ تبوك) از مخالفت با رسول خدا خوشحال شدند وكراهت داشتند كه با اموال وجانهاى خود در راه خدا جهاد كنند؛ و(به يكديگر وبه مؤمنان) گفتند: «در اين گرما، (به سوى ميدان) حركت نكنيد.» (به آنان) بگو: «آتش دوزخ از اين هم گرمتر است!» اگر مى دانستند.* از اين رو آنها بايد كمتر بخندند وبسيار بگريند؛ (چرا كه آتش جهنم در

ص: 91


1- . روح البيان، ج 3، ص 474.

انتظارشان است) اين، جزاى كارهايى است كه انجام مى دادند.* هر گاه خداوند تو را به سوى گروهى از آنان باز گرداند واز تو اجازه خروج (به سوى ميدان جهاد) بخواهند، بگو: «هيچگاه با من خارج نخواهيد شد وهرگز همراه من، با دشمنى نخواهيد جنگيد. شما نخستين بار به كناره گيرى راضى شديد، اكنون نيز با متخلّفان بمانيد.»* هرگز بر مرده هيچ يك از آنان، نماز نخوان وبر كنار قبرش، (براى دعا وطلب آمرزش،) نايست؛ چرا كه آنها به خدا ورسولش كافر شدند ودر حالى كه فاسق بودند از دنيا رفتند.* مبادا اموال وفرزندانشان، مايه شگفتى تو گردد! (اين براى آنها نعمت نيست؛ بلكه) خدا مى خواهد آنها را به اين وسيله در دنيا عذاب كند، وجانشان برآيد در حالى كه كافرند.* وهنگامى كه سوره اى نازل شود (و به آنان دستور دهد) كه: «به خدا ايمان بياوريد، وهمراه پيامبرش جهاد كنيد»، افرادى از آنها [ \ گروه منافقان] كه توانايى دارند، از تو اجازه مى خواهند ومى گويند: «بگذار ما با قاعدين [ \ آنها كه از جهاد معافند] باشيم.* (آرى،) آنها راضى شدند كه با بازماندگان باشند؛ وبر دل هايشان مهر نهاده شده از اين رو (چيزى) نمى فهمند.* ولى پيامبر وكسانى كه با او ايمان آوردند، با اموال وجانهايشان جهاد كردند؛ وهمه نيكى ها براى آنهاست؛ وآنها همه رستگارانند.* خداوند براى آنها باغ هايى از بهشت فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند بود واين است رستگارى (و پيروزى) بزرگ.* وعذرآورندگان از اعراب، (نزد تو) آمدند كه به آنها اجازه (عدم شركت در جهاد) داده شود وآنها كه به خدا وپيامبرش دروغ گفتند، (بدون هيچ عذرى در خانه خود) نشستند؛ بزودى به كسانى از آنها كه مخالفت كردند (و معذور نبودند)، عذاب دردناكى خواهد رسيد!* بر ضعيفان وبيماران وآنها كه وسيله اى براى انفاق (در راه جهاد) ندارند، ايرادى نيست (كه در ميدان جنگ شركت نجويند،) هرگاه براى خدا ورسولش خيرخواهى كنند (؛واز آنچه در توان دارند، مضايقه ننمايند). بر نيكوكاران راه مؤاخذه نيست؛ وخدا آمرزنده ومهربان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ص: 92

شادمانى متخلفان از جنگ تبوك به بهانه گرمى هوا، پاسخ خداوند به آنان، لزوم خنده اندك وگريه فراوان به جهت اين تخلف ورزى، اجازه خواستن از پيامبر براى حضور در جنگ ها وپاسخ قاطع پيامبر به آنان به عدم حضور، نماز نخواندن پيامبر بر جنازه منافقان به جهت كفر وفسق، مال وفرزند مايه عذاب براى منافقان، اجازه خواستن ثروتمندان از پيامبر بر عدم حضور در جنگ به هنگام دستور جهاد، رضايت منافقان به همراهى با معذوران از جنگ، رستگارى پيامبر ومؤمنان مجاهد وبهره مندى از نعمت هاى بهشتى، اجازه خواهى اعراب معذور از جنگ ودروغگويى غيرمعذورين وعقوبت الهى براى آنان.

ب. اين آيات مربوط به متخلفان از جنگ تبوك است كه به بهانه گرمى هوا از شركت در جهاد امتناع ورزيدند كه قرآن كريم آنان را تهديد به عذاب الهى مى كند وبه پيامبر(صلی الله علیه و آله) دستور مى دهد بر آنان نماز نخوان.

ج. در معناى جمله فليضحكوا قليلاً وليبكوا كثيرا دو احتمال است:

1. اين گروه متخلف از جهاد بايد در اين جهان كم بخندند وبيشتر گريه كنند زيرا مجازات هاى دردناكى در پيش دارند كه اگر از آن آگاه شوند بسيار گريه خواهند كرد وكمتر مى خندند.

2. اين ها هر قدر بخندند با توجه به عمر كوتاه دنيا خنده آن ها كم خواهد بود ودر آخرت آن قدر بايد گريه كنند كه گريه هاى دنيا در برابر آن ناچيز است، ليكن احتمال اول با سياق آيه سازگارتر است؛ زيرا لازمه احتمال دوم آن است كه صيغه امر به معناى اخبار باشد واين خلاف ظاهر است.(1)

د. مقصود از «قعود» در بار اول تخلفى است كه در اولين بارى كه لازم شد بيرون شوند مرتكب شده واز بيرون شدن براى جهاد سرپيچيدند ومقصود از «خالفين» آن افرادى هستند كه نمى توانند به جهاد بروند مانند زنان وكودكان وبيماران وكسانى كه در اعضاى خود نقص دارند وبعضى گفته اند مقصود از خالفين، متخلفينى هستند كه بدون هيچ عذرى تخلف ورزيدند.(2)

ص: 93


1- . نمونه، ج 8، ص 64؛ الميزان، ج 9، ص 485.
2- . همان، ص 486.

ه - . آيه 90 اشاره به وضع دو گروه از متخلفان از جهاد مى كند: گروه نخست كسانى اند كه واقعا معذور بوده اند وگروه ديگر كه از روى سركشى وعصيان در جنگ شركت نكردند كه آنان را وعده به عذاب مى دهد.

نكته ها

1. بسيارى از اسرار وفتنه هاى منافقان در اين سوره مباركه توبه تبيين شده است. نماز منافقانه آنان؛ ولا يأتون الصلاة الا وهم كسالى انفاق منافقانه آنان؛ ولا ينفقون الا وهم كارهون ، صريحا در برابر دستور پيامبر(صلی الله علیه و آله) موضع مى گرفتند. پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: انفروا ثباتا اوانفروا جميعا آنها مى گويند «لا تنفروا فى الحر»، پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: من عازم جبهه تبوك هستند شما به دنبال من حركت كنيد، اينها نه تنها شركت نكردند، بلكه از اينكه نرفتند خوشحال بودند: فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله .

2. مؤمنِ ترسو، از منافق جداست. ترسو كمك مالى مى كند ميل قلبى براى جهاد هم دارد، اما منافقان نه كمك مى كنند ونه ميل كمك دارند: كرهوا ان يجاهدوا .(1)

3. ياد معاد، عامل حركت به سوى جبهه است، قل نار جهنم مؤمنان واقعى هرگز گرمى هوا را مانع جهاد نمى دانند.(2)

4. منافقان داراى روحيه رفاه طلبى بودند: وقالوا لا تنفروا فى الحر .(3)

5. پيامبر(صلی الله علیه و آله) مأمور افشاى چهره منافقان واعلام عدم حضور قطعى آنان با او در هيچ جنگى پس از جنگ تبوك: فقل لن تخرجوا معى أبدا ولن تقاتلوا معى .

6. از آيه ولا تصل على ... استفاده مى شود كه ايستادن در كنار قبور مؤمنان ودعا براى آنان جايز است زيرا نهى در آيه مخصوص به منافقان است، بنا بر اين مفهوم آيه اين مى شود كه زيارت قبور مؤمنان يعنى ايستادن كنار قبرهاى آنان ودعا كردن جايز است.(4)

ص: 94


1- . نور، ج 5، ص 116.
2- . همان.
3- . راهنما، ج 7، ص 218.
4- . الميزان، ج 9، ص 487؛ نمونه، ج 8، ص 72؛ مجمع البيان، ج 5، ص 87.

7. مرده منافق نيز بايد تحقير شود. در تشييع جنازه آنان شركت نكنيم وبه زيارت قبور آنان نرويم: لا تصلّ ... لا تقم .(1)

8. گروهى كه قاصرند از آنها به خالف وخوالف ومانند آن ياد مى كنند. گروهى كه مقصرند از آنان به مخلّف ياد مى كنند؛ زيرا اينها عمدا خودشان را بازنشست كردند وبه عقب كشاندند: فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله .

9. در دو بخش سوره توبه از مال وفرزند منافقان نكوهش شده، ليكن در قبال آن مال وفرزند كسانى كه مال وفرزند واعضاى خانواده خود را در راه خدا مصرف مى كنند به نيكى ياد كرده است، پس آن مالى كه فرمود انما يريد الله أن يعذّبهم بها فى حيوة الدنيا مال منافق وامثال منافق است، در قبالش مال كسانى است كه در راه خدا انفاق مى كنند: لكن الرّسول والذين ءامنوا معه جاهدوا بأموالهم وأنفسهم .

پس اگر يك سلسله اموال باعث عذاب است يك سلسله اموال هم باعث رحمت الهى است.

10. ضعف مالى وامكانات اجتماعى مؤمنان عصر پيامبر(صلی الله علیه و آله) در مقايسه با منافقان: ولا تعجبك اموالهم واولادهم . تعجب از امكانات رفاهى ومفاخر اجتماعى منافقان، نشان از ضعف مالى وامكانات مؤمنان در مقايسه با آنان دارد.(2)

11. تمكن وثروت، زمينه عافيت طلبى منافقان وگريز آنان از جهاد: استئذنك اولوا الطول منهم .(3)

12. آنهايى كه در جبهه شركت نكردند تقريبا چهار گروه بودند، بدترين گروه كه با كيفر الهى همراه بودند همين منافقان بودند وسه گروه ديگر جرم نداشتند، ليكن بعضى ها با حسنات همراه بودند، بعضى جرمشان بخشوده شد، بعضى هم آدم هاى عادى بودند. گروه اول منافقين: كرهوا أن يجاهدوا بأموالهم وانفسهم . گروه دوم آن نيروهاى بسيج مخلص بودند كه هيچ امكاناتى براى اعزام به جبهه نداشتند: ترى أعينهم تفيض من الدمع حزنا ألا يجدوا ما ينفقون .

ص: 95


1- . نور، ج 5، ص 119.
2- . راهنما، ج 7، ص 229.
3- . همان، ص 233.

گروه سوم كسانى هستند كه تقصير كردند؛ با اينكه مى توانستند به جبهه بروند نرفتند، ولى فورا نادم وپشيمان شدند وتوبه آنها پذيرفته شد: ضاقت عليهم الارض بما رحبت . گروه چهارم همين عَجَزَه هستند؛ يعنى زنها، پيرمرد، اعمى، اعرج ومريض وخردسال كه معذورند.

13. مؤمنان راستين ومجاهد، برخوردار از همه خيرات دنيا وآخرت: وأولئك لهم الخيرات . كلمه «الخيرات» جمع محلى به «ال» ومفيد استغراق است.(1)

14. بهشت، آفريده شده وهم اكنون موجود است: اعدّ الله لهم جنات .(2)

15. معاف شدگان از جنگ، بايد در پشت جبهه حمايتگر رزمندگان وخيرخواه خدا ورسولش باشند: ليس على الضعفاء ... اذا نصحوا لله ورسوله .(3)

16. پيرمردى نابينا خدمت پيامبر آمد وعرض كرد: كسى را ندارم كه دستم را گرفته وبه جبهه ببرد. ناتوان وسالمندم، آيا عذرم پذيرفته است ؟ پيامبر سكوت كرد تا آنكه آيه 91 نازل شد.

آیه 92-96

اشاره

آيات 96 - 92

وَ لا عَلَى الَّذينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا أَلاّ يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ (92)

إِنَّمَا السَّبيلُ عَلَى الَّذينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِياءُ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (93)

يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ وَ سَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (94)

سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (95)

يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لا يَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقينَ (96)

ترجمه

و (نيز) ايرادى نيست بر آنها كه وقتى نزد تو آمدند كه آنان را بر مركبى (براى جهاد) سوار كنى، گفتى: «مركبى كه شما را بر آن سوار كنم، ندارم.» (از نزد تو) بازگشتند در حالى كه

ص: 96


1- . همان، ص 236.
2- . نور، ج 5، ص 122.
3- . راهنما، ج 7، ص 242.

چشمهايشان از اندوه اشكبار بود؛ زيرا چيزى نداشتند كه در راه خدا انفاق كنند (و با آن به ميدان بروند).* راه مؤاخذه تنها به روى كسانى باز است كه از تو اجازه مى خواهند در حالى كه توانگرند؛ (و امكانات كافى براى جهاد دارند؛) آنها راضى شدند كه با بازماندگان [ \ زنان وكودكان وبيماران] بمانند وخداوند بر دلهايشان مُهر نهاده؛ به همين جهت چيزى نمى دانند.* هنگامى كه به سوى آنها (كه از جهاد تخلف كردند) بازگرديد، از شما عذرخواهى مى كنند؛ بگو: «عذرخواهى نكنيد، ما هرگز (سخن) شما را باور نخواهيم كرد! چرا كه خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته؛ وخدا ورسولش، اعمال شما را مى بيند؛ سپس به سوى كسى كه داناى پنهان وآشكار است بازگشت داده مى شويد؛ واو شما را به آنچه انجام مى داديد، آگاه مى كند (و جزا مى دهد.)»* هنگامى كه به سوى آنان بازگرديد، براى شما به خدا سوگند ياد مى كنند، تا از آنها اعراض (و صرف نظر) كنيد؛ از آنها اعراض كنيد (و روى بگردانيد)؛ چرا كه پليدند وجايگاهشان دوزخ است، به كيفر اعمالى كه انجام مى دادند.* براى شما قسم ياد مى كنند تا از انها راضى شويد؛ اگر شما از آنها راضى شويد، خداوند (هرگز) از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم لزوم شركت در جنگ بر ضعيفان وبيماران وغيرمتمكنان از انفاق در صورت خيرخواهى براى خدا وپيامبر وعدم لزوم جنگ بر عاشقان جهاد در صورت عدم تجهيزات جنگى از ناحيه پيامبر اكرم، مواخذه خداوند از متمكنان براى حضور در جهاد ونپذيرفتن عذر آنان از ناحيه پيامبر اكرم، آگاهى خداوند وپيامبر از اعمال آنان وكيفرشان در قيامت، سوگند منافقان به مسلمانان بر بخشيدن آنان به جهت تخلف از جنگ ولزوم اعراض مسلمانان از آنان، جهنم جايگاه منافقان در قيامت، سوگند منافقان بر رضايت مسلمانان از آنها وعدم رضايت خداوند از آنان بر فرض رضايت مسلمانان.

ص: 97

نكته ها

1. محدوديت امكانات پيامبر(صلی الله علیه و آله) در جنگ تبوك، براى تأمين ساز وبرگ رزمندگان داوطلب: قلت لا أجد ما أحملكم عليه .(1)

2. جمله تفيض من الدمع نشان مى دهد كه اين گروه از ياران پيامبر(صلی الله علیه و آله) به قدرى شيفته ودلباخته وعاشق جهاد بودند كه نه تنها از معاف شدن خوشحال نشدند، بلكه همچون كسى كه بهترين عزيزانش را از دست داده است در غم اين محروميت اشك مى ريختند.(2)

3. جهادگريزان ذلت پذير، داراى قلب هاى مهر شده ومسدود: رضوا بأن يكونوا مع الخوالف وطبع الله على قلوبهم .(3)

4. از مجموع اين آيات استفاده مى گردد كه هيچ كس به طور كلى از همكارى با مجاهدان راه خدا معاف نيست حتى آن ها كه بيمارند ونابينا وطبعا قادر به برداشتن اسلحه وشركت در ميدان نبرد نيستند ولى با زبان وتبليغ واعمال خود مى توانند مشوق مجاهدان وپشتيبان برنامه هاى آنان باشند.(4)

5. حدود هشتاد نفر از منافقان، در جنگ تبوك شركت نكردند، وهنگامى كه پيامبر ومسلمانان از جنگ بازگشتند، براى توجيه كار خود، بهانه هاى مختلفى را مطرح كردند. آيه نازل شد كه آنچه را مى گويند باور نكنيد وآنان را به خدا واگذاريد.(5)

6. از تعبير «يعتذرون» كه فعل مضارع است چنين بر مى آيد كه قبلاً خداوند پيامبر ومسلمانان را از اين موضوع آگاه كرد كه منافقان دروغگو به عنوان عذرخواهى به زودى نزد آن ها خواهند آمد.(6)

7. اعراض، يا بر اساس بزرگوارى وگذشت است، يا بر اساس قهر وبى اعتنايى ودر اين آيه به هر دو معنا به كار رفته است؛ منافقان درخواست اعراض وچشم پوشى از خطا داشتند:

ص: 98


1- . راهنما، ج 7، ص 246.
2- . همان، ص 83.
3- . راهنما، ج 7، ص 249.
4- . نمونه، ج 8، ص 85 .
5- . همان، ص 127.
6- . نمونه، ج 8، ص 88 .

لتعرضوا عنهم ، خدوند دستور اعراض قهرآميز داد: فاعرضوا عنهم انّهم رجس .(1)

8. چون خدا از منافقان راضى نيست، آنان كه از منافقان راضى شوند، راهشان را از خدا جدا كرده اند: فان ترضوا ... فان الله لا يرضى .(2)

آیه 97-101

اشاره

اْلأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَ نِفاقًا وَ أَجْدَرُ أَلاّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللّهُ عَلى رَسُولِهِ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (97)

وَ مِنَ اْلأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَمًا وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (98)

وَ مِنَ اْلأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللّهُ في رَحْمَتِهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (99)

وَ السّابِقُونَ اْلأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ اْلأَنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْري تَحْتَهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَدًا ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (100)

وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ اْلأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظيمٍ (101)

ترجمه

باديه نشينان عرب، كفر ونفاقشان شديدتر است؛ وبه ناآگاهى از حدود واحكامى كه خدا بر پيامبرش نازل كرده، سزاوارترند؛ وخداوند دانا وحكيم است.* گروهى از (اين) اعراب باديه نشين، چيزى را كه (در راه خدا) انفاق مى كنند، غرامت محسوب مى دارند. وانتظار حوادث دردناكى براى شما مى كشند؛ حوادث دردناك بر خودِ آنهاست وخداوند شنوا وداناست.* گروهى (ديگر) از عرب هاى باديه نشين، به خدا وروز رستاخيز ايمان دارند وآنچه را انفاق مى كنند، مايه تقرّب به خدا ودعاى پيامبر مى دانند؛ آگاه باشيد اينها مايه تقرّب آنهاست. خداوند بزودى آنان را در رحمت خود وارد خواهد ساخت؛ بيقين خداوند آمرزنده ومهربان است.* پيشگامان نخستين از مهاجرين وانصار، وكسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند، خداوند از آنها خشنود گشت وآنها (نيز) از او خشنود شدند؛ وباغ هايى از بهشت

ص: 99


1- . نور، ج 5، ص 128.
2- . نور، ج 5، ص 130.

براى آنان فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند واين است پيروزى بزرگ!* واز (ميان) اعراب باديه نشين كه اطراف شما هستند، جمعى منافقند؛ واز اهل مدينه (نيز)، گروهى سخت به نفاق پايبندند. تو آنها را نمى شناسى، ولى ما آنها را مى شناسيم. بزودى آنها را دو بار مجازات مى كنيم (:مجازاتى با رسوايى در دنيا، ومجازاتى به هنگام مرگ)؛ سپس به سوى مجازات بزرگى (در قيامت) فرستاده مى شوند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

شدت كفر ونفاق اعراب باديه نشين ونادانى آنان نسبت به حدود احكام خدا بر پيامبر، غرامت دانستن انفاق در راه خدا از ناحيه منافقان وانتظار نزول مصيبت بر مسلمانان ولزوم حوادث دردناك براى آنان، انفاق عامل تقرب به خدا وصلوات پيامبر از ديدگاه مؤمنان از اعراب وورود آنان به بهشت، رضايت خداوند از سبقت گيرندگان در هجرت وانصار وتابعان در نيكى ورضايت اين افراد از خداوند، فراهم ساختن نعمت هاى بهشتى براى اين اشخاص، سركشى برخى از اهل مدينه در نفاق وعدم شناخت پيامبر نسبت به آنان وآگاهى خداوند از منافقان ومجازات آنان در دنيا وآخرت.

ب. گرچه اعرابى به معناى باديه نشين است، ولى در اخبار وروايات اسلامى مفهوم وسيع ترى پيدا كرده وبه تعبير ديگر مفهوم اسلامى آن با منطقه جغرافيايى بستگى ندارد بلكه با طرز فكر ومنطقه فكرى مربوط است. آن ها كه دور از آداب وسنن وتعليم وتربيت اسلامى هستند هر چند شهرنشين باشند، اعرابى اند وباديه نشينان آگاه وآشنا به آداب وسنن اسلامى اعرابى نيستند.(1)

ج. خداى تعالى وضع باديه نشينان را بيان مى كند ومى فرمايد: كفر ونفاق اين طبقه از هر طبقه ديگر شديدتر است وبه اين جهت شديدتر است كه به خاطر دوريشان از تمدن ومحروميتشان از بركات انسانيت از قبيل علم وادب، سنگدل تر از ساير طبقاتند.(2)

ص: 100


1- . نمونه، ج 8، ص 98.
2- . الميزان، ج 9، ص 503 ؛ روح المعانى، ج 6، ص 6.

د. منظور از اين انفاق، انفاق در جهاد يا به طور كلى انفاق در راهى از راه هاى خير است.(1)

ه - . منظور از «سابقين اولين» كسانى اند كه قبل از هجرت ايمان آورده وپيش از واقعه بدر مهاجرت كردند ويا به پيغمبر ايمان آورده واو را منزل دادند.(2)

و. الذين اتبعوهم باحسان ؛ منظور از اين گروه كسانى هستند كه با پيروى نيك آن دو گروه را پيروى كردند؛ يعنى پيروى آنان به حق باشد - يا به عبارتى پيرويشان براى دين باشد كه حق را با آنان ببينند - نه پيروى به خاطر علاقه اى كه به ايشان دارند.(3)

ز. سنعذبهم مرتين ؛ چنين به نظر مى رسد كه يكى از دو عذاب همان مجازات اجتماعى آنان به خاطر رسوايى اشان وكشف اسرار درونى شان باشد كه به دنبال آن تمام حيثيت اجتماعى خود را از دست مى دهند ومجازات دوم آن ها همان است كه در سوره انفال آيه 50 مى فرمايد: ولو ترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكة يضربون وجوههم ... .(4)

ح. فخر رازى هفت وجه ذكر كرده براى اين تعدد عذاب. آن دو نحو عذاب آيا علنى ومخفى است، شخصى وعمومى است ورسوايى سياسى واجتماعى است؛ اين وجوه هفتگانه هيچكدام دليل لفظى آنان را تأييد نمى كند چون دليل نيست هر كدام از اينها مى تواند مصداق باشد.

ط . سنعذبهم مرّتين اصل حاكم بر مسئله كلامى در جريان عذاب اين است كه جزاء سيئة سيئة مثلها هم عدل خداى سبحان اقتضا مى كند كه بيش از اندازه انتقام نگيرد وهم اطلاق اين آيات اين است كه جزاء سيئة سيئة مثلها هرگز عذاب دو برابر نيست. اگر در بعضى از موارد فرمود: سنعذبهم مرّتين براى اينكه گناه اينها در حقيقت به چندين گناه منحل مى شود نه اينكه يك گناه است دو عذاب دارد.

ص: 101


1- . الميزان، ج 9، ص 503 .
2- . همان، ص 504 .
3- . همان، ص 507 .
4- . نمونه، ج 8، ص 113.

نكته ها

1. منافقان باديه نشين واز انفاق گريز، داراى موضع ضعيف در قبال مؤمنان صدر اسلام: ومن الاعراب ... ويتربص بكم الدوائر . آرزوى بلا وبدبختى كردن براى مؤمنان يتربص بكم الدوائر بيانگر ضعف آنان است زيرا اگر داراى قدرت بودند با شمشير وزور عليه قوانين اسلامى مى شوريدند.(1)

2. كسى كه براى ديگران تمنّاى شرّ دارد، خودش گرفتار آن مى شود: يتربّص بكم الدوائر عليهم دائرة السوء .(2)

3. انفاق همراه با ايمان به مبدأ ومعاد از عوامل تقرب به خدا وجلب دعاى رسول(صلی الله علیه و آله) ورحمت وغفران الهى: ويتخذ ما ينفق قربت ... الا انها قربة لهم سيدخلهم ... غفور رحيم .

4. «من» در جمله من المهاجرين والانصار تبعيضى است نه بيانى. چون همه آنان فضيلت نداشتند وآيه شريفه مى فرمايد: خداوند از ايشان وايشان از خداوند راضى شدند وبه شهادت خود قرآن، همه مهاجرين وانصار اين گونه نبودند، بلكه يك عده از ايشان بيماردل ودهن بين بودند وتحت تأثير سم پاشى هاى منافقين قرار مى گرفتند. عده اى ديگر فاسق بودند، عده ديگر كسانى بودند كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از عمل آنان بيزارى جست ومعنا ندارد كه خدا از كسانى راضى باشد كه خودش آن ها را به اين عناوين ياد كرده است.(3)

5. عنوان مهاجر وانصار طبق اين آيه فضيلت بود، بعد كم كم يك لقب تاريخى شد كه مى گفتند فلان شخص از انصار است وفلان شخص از مهاجر است؛ يعنى از قبيله مهاجر يا انصار است، اما آنچه كه قرآن كريم به آن تكيه مى كند، لقبى است كه آن معنا را به همراه داشته باشد. طبق بيانى كه از حضرت امير نقل شده است اين متكى به معرفت حجت عصر وعمل صالح است:

«لا يقع اسم الهجره على احد الا بمعرفة الحجة فى العصر فمن عرفها واقرّ بها فهو مهاجر».(4)

آنهايى كه در سقيفه حجت عصر وامام زمان را خانه نشين كردند ديگر مهاجر نخواهند بود، بنا بر اين بر اساس آيات قرآن هرگز اينگونه از افراد مورد رضاى الهى نيستند؛ رضاى

ص: 102


1- . راهنما، ج 7، ص 264.
2- . نور، ج 5، ص 132.
3- . الميزان، ج 9، ص 507 ؛ نمونه، ج 8، ص 109.
4- . كنز الدقايق، ج 5، ص 522.

خداى سبحان مقيد به ايمان وعمل صالح است حدوثا وبقائا. در سوره مباركه بينه آيه 8 مى فرمايد: جزاؤهم عند ربهم جنات عدن تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا رضى الله عنهم ورضوا عنه ذلك لمن خشى ربه .

فخر رازى تلاش وكوشش زيادى كرد كه با اين آيه افضليت ابابكر را ثابت كند واستحقاق ايشان را براى امامت، غافل از اينكه اين آيه هرگز ناظر به اين نيست كه كسى بعدا چه كار مى كند ناظر به آن است كه كسى تا حال اين كار را كرده است ومرضى خدا هست واگر از اين به بعد يك خطايى از او ظاهر بشود كه ان الله لا يرضى عن القوم الفاسقين .

6. اگر گروهى را سرزنش مى كنيم، خوبان آنان را فراموش نكنيم. به دنبال الاعراب اشد كفرا مى فرمايد: ومن الاعراب من يؤمن بالله ... .(1)

7. باديه نشينى ومحيط اجتماعى، اختيار رشد را از انسان نمى گيرد: ومن الاعراب من يؤمن بالله ... .(2)

8. كلمه «صلوات» جمع آمد چرا كه در مقابل هر انفاقى كه مى كردند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) براى آنان دعا مى كرد وبه تكرار انفاق، دعاى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هم تكرار مى شد.(3)

9. سبقت در كار نيك، ارزش است وموقعيت پيشگامان در نهضت بايد حفظ شود: السابقون الاولون .(4)

10. امام صادق(علیه السلام) فرمودند: ابتدا خداوند نام مهاجرين با سابقه را برده، سپس نام انصار وياوران را وسپس نام پيروان آنان را بيان نموده است. بنا بر اين جايگاه ومقام هر گروه را در جاى خود بيان كرده است.(5)

11. تنها پيروى از نيكى ها وكمالات گذشتگان ارزش است، نه هر پيروى وتبعيتى: اتّبعوهم باحسان .(6)

ص: 103


1- . نور، ج 5، ص 133.
2- . همان.
3- . التحرير والتنوير، ج 10، ص 190.
4- . نور، ج 5، ص 135.
5- . صافى، ج 2، ص 369؛ نور، ج 5، ص 134.
6- . راهنما، ج 7، ص 271.

12. برخى از منافقان، آنچنان به ديانت تظاهر ونفاق خود را پنهان مى كردند كه حتى براى پيامبر(صلی الله علیه و آله) هم ناشناخته بودند: وممن حولكم من الاعراب ... لا تعلمهم .(1)

آیه 102-106

اشاره

آيات 106 - 102

وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَ آخَرَ سَيِّئًا عَسَى اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (102)

خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلّ ِ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (103)

أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ (104)

وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105)

وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ ِلأَمْرِ اللّهِ إِمّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (106)

ترجمه

و گروهى ديگر، به گناهان خود اعتراف كردند وكار خوب وبد را به هم آميختند؛ اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد؛ بيقين، خداوند آمرزنده ومهربان است.* از اموال آنها صدقه اى (بعنوان زكات) بگير، تا به وسيله آن، آن ها را پاك سازى وپرورش دهى و(به هنگام گرفتن زكات،) به آنها دعا كن؛ كه دعاى تو مايه آرامش آنهاست؛ وخداوند شنوا وداناست.* آيا نمى دانستند كه فقط خداوند توبه را از بندگانش مى پذيرد، وصدقات را مى گيرد، وخداوند توبه پذير ومهربان است ؟!* بگو: «عمل كنيد! خداوند وفرستاده او ومؤمنان، اعمال شما را مى بينند! وبه زودى به سوى داناى نهان وآشكار، بازگردانده مى شويد؛ وشما را به آنچه عمل مى كرديد، خبر مى دهد!»* وگروهى ديگر، به فرمان خدا واگذار شده اند (و كارشان با خداست)؛ يا آنها را مجازات مى كند ويا توبه آنان را مى پذيرد (،هر طور كه شايسته باشند)؛ وخداوند دانا وحكيم است.

شأن نزول

در مورد شأن نزول آيه 102 رواياتى نقل شده كه در بيشتر آنها به نام «ابولبابه انصارى»

ص: 104


1- . همان، ص 274.

برخورد مى كنيم. طبق روايتى او با دو يا چند نفر ديگر از ياران پيامبر(صلی الله علیه و آله) از شركت در جنگ «تبوك» خوددارى كردند، اما هنگامى كه آياتى را كه در مذمّت متخلفين وارد شده بود شنيدند، بسيار ناراحت وپشيمان شدند؛ خود را به ستون هاى مسجد پيامبر بستند وهنگامى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) بازگشت واز حال آنان خبر گرفت، عرض كردند: آنان سوگند ياد كرده اند كه خود را از ستون باز نكنند تا اين كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) چنين كند. رسول خدا فرمود: من نيز سوگند ياد مى كنم كه چنين كارى نخواهم كرد مگر اين كه خداوند به من اجازه دهد.

آيه فوق نازل شد وخداوند توبه آنان را پذيرفت وپيامبر(صلی الله علیه و آله) آنان را از ستون مسجد باز كرد. آنان به شكرانه اين موضوع همه اموال خود را به پيامبر(صلی الله علیه و آله) تقديم كردند وعرض كردند: اين همان اموالى است كه به خاطر دلبستگى به آن ما از شركت در جهاد خوددارى كرده ايم، همه اين ها را از ما بپذير ودر راه خدا انفاق كن.

پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: هنوز دستورى در اين باره بر من نازل نشده است، چيزى نگذشت كه آيه بعد نازل شد ودستور داد كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) قسمتى از اموال آنان را بگيرد ومطابق بعضى از روايات يك سوم از اموال آنان را پذيرفت.

در پاره اى ديگر از روايات مى خوانيم كه آيه فوق در باره «ابولبابه» وراجع به داستان «بنى قريظه» است؛ بنى قريظه كه گروهى از يهود بودند با او مشورت كردند كه آيا تسليم حكم پيامبر بشوند يا نه ؟ او گفت: اگر تسليم شويد همه شما را سر مى برند، سپس از اين گفته خود پشيمان شد وتوبه كرد وخود را به ستون مسجد بست وبعد آيه فوق نازل شد وخداوند توبه او را پذيرفت.

آيه 106: جمعى از مفسران گفته اند: آيه شريفه در باره سه نفر از متخلفان جنگ تبوك به نام «هلال بن اميه» و«مرارة بن ربيع» و«كعب بن مالك» نازل شده است كه با محاصره اجتماعى زندگى بر آنان بسيار سخت شد به اين صورت كه پيامبر با آنان سخن نگفت ودستور داد مردم وحتى خانواده اشان با آنان سخن نگويند. عرصه زندگى چنان بر آنان تنگ شد كه مجبور شدند به بيابان بروند. بعد از ندامت وپشيمانى توبه آنان پذيرفته شد كه آيه 118 توبه ناظر به اين موضوع است.(1)

ص: 105


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 101 - 100؛ نمونه، ج 8، ص 114.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اعتراف برخى از گنهكاران به گناه خويش، اميد پذيرفته شدن توبه دارندگان عمل صالح وغيرصالح، لزوم گرفتن زكات از ناحيه پيامبر از مردم، زكات عامل تزكيه مال وتطهير جان، تشويق پيامبر مايه آرامش پرداخت كنندگان زكات، خداوند پذيرنده توبه از بندگان وگيرنده صدقات، اعمال مردم در محضر خداوند وپيامبر وامامان معصوم وروشن نبودن وضع برخى از گنهكاران.

ب. اعتراف غير از اعتذار است، چه اينكه اعتذار هم غير از توبه است واعتراف هم غير از توبه؛ اعتذار آن است كه كسى خلاف كرده چون يا ناسى بود يا ساهى يا جهل به موضوع داشت يا مضطر بود يا مجبور بود، بر اساس حديث

«رفع عن امتى تسعه»، هيچ كدام از اينها براى اين شخص معصيت نيست. اين شخص مى آيد مى گويد اگر من فلان وقت فلان كار را كردم عذرم اين بود؛ اعتذار در صورتى كه عذر صحيح باشد. اعتذار نه توبه مى خواهد نه احتياج به اعتراف دارد، ليكن اگر اعتذار خلاف بود يعنى كسى معصيت كرد وبه دروغ دارد خود را معذور نشان مى دهد اين گناه روى گناه است، اين گناه مضاعف است؛ يك بار گناه كرده الان هم دارد با دروغ كار خودش را توجيه مى كند. اين همان يعتذرون اليكم است كه فرمود عذرخواهى نكنيد؛ لا تعتذروا (توبه، 94) خدا عذر شما را قبول نمى كند.

اما اعتراف يعنى شخصى قبول دارد اين خلاف را انجام داد وعذر هم نداشت. اين زمينه است براى توبه؛ صرف اعتراف بار را كم مى كند ولى بر نمى دارد، متمم او توبه وانابه است.

راوى گويد امام باقر(علیه السلام) فرمود:

«الذين خلطوا عملاً صالحا وءاخر سيئا: فاولئك قوم مؤمنون يحدثون فى ايمانهم من الذّنوب التى يعيبها المؤمنون ويكرهونها فاولئك عسى الله أن يتوب عليهم»؛ آنان كه عمل خوب وبد را در هم آميختند، گروه از مؤمنانند كه در عين داشتن ايمان مرتكب بعضى گناهان مى شوند كه مؤمنان آنها را عيب مى دانند وناخوش دارند اينانند كه اميد مى رود خداوند توبه آنان را بپذيرد.(1)

ص: 106


1- . راهنما، ج 7، ص 278.

ج. تعبير به «عسى» شايد به خاطر آن است كه آن ها را در ميان بيم واميد وخوف ورجا كه دو وسيله تكامل وتربيت است قرار دهد، اين احتمال نيز وجود دارد كه اشاره به اين باشد كه علاوه بر توبه وندامت وپشيمانى بايد در آينده شرايط ديگرى را انجام دهند وگذشته را به اعمال نيك خود جبران نمايند.(1)

د. صل عليهم ؛ از سياق استفاده مى شود كه مقصود از اين دعا، دعاى خير به جان ومال ايشان است همچنان كه از سنت چنين به يادگار رسيده كه آن جناب در برابر كسى كه زكات مى داده چنين دعا مى كرده كه خدا به مالت خير وبركت مرحمت بفرمايد.(2)

نكته ها

1. تطهير نفس وپاك كردن آن از آلودگى ها وموانع روحى، زمينه رشد وتكامل معنوى انسان است: خذ ... تطهرهم وتزكيهم .(3)

2. همانگونه تعليم كتاب وحكمت مقدمه براى تزكيه است وتزكيه هدف نهايى است: يتلوا عليهم ءاياتك ويعلمهم الكتاب والحكمة ويزكيهم (بقره، 129). تطهير نيز مقدمه براى تزكيه است؛ زيرا اول بايد تطهير ولكه گيرى شود سپس رشد ونمو حاصل گردد: تطهرهم وتزكيهم .

3. از اين كه در آيه خذ من اموالهم صدقة رسول خدا را امر مى كند به اين كه صدقه را از اموال مردم بگيرد ونفرمود «من مالهم» بلكه فرمود: من اموالهم براى اين است كه اشاره كند به اين كه صدقه از انواع واصنافى از مال ها گرفته مى شود كه يك صنف نقدينه وصنف ديگر انعام ثلاثه مانند گاو وشتر وگوسفند.(4)

4. پيامبر(صلی الله علیه و آله)، بر زكات دهندگان درود مى فرستد: صلّ عليهم ، ولى خداوند بر مجاهدانى كه در خاك وخون غلطيده ومقاومت مى كنند درود مى فرستد: اولئك عليهم صلوات من ربهم .(5)

ص: 107


1- . نمونه، ج 8، ص 116؛ الميزان، ج 9، ص 511 .
2- . الميزان، ج 9، ص 512 .
3- . راهنما، ج 7، ص 281.
4- . الميزان، ج 9، ص 512
5- . نور، ج 5، ص 137.

5. اسلام، مالكيت خصوصى را مى پذيرد: اموالهم .

6. نگوييم زكات دادن وظيفه اش بوده، ما هم تشكر كنيم: خذ، صل عليهم .

7. جمله صل عليهم نشان مى دهد كه حتى در برابر انجام وظايف واجب بايد از مردم تشكر وتقدير كرد ومخصوصا از طريق معنوى وروانى آن ها را تشويق نمود.(1)

8. دستور «خذ»، دليل بر روشنى است كه رئيس حكومت اسلامى مى تواند زكات را از مردم بگيرد نه اين كه منتظر بماند كه اگر مايل بودند خودشان بپردازند واگر نبودند نه.(2)

9. اگر توبه را با صدقه ذكر كرده است: هو يقبل التوبة ... يأخذ الصدقات براى اين است كه صدقه نيز خاصيت توبه را دارد؛ توبه پاك مى كند، صدقه هم پاك مى كند ودادن صدقه توبه اى است مالى.(3)

10. از امام صادق(علیه السلام) روايت شده كه امام سجاد(علیه السلام) فرمود:

«... ان الصدقة لا تقع فى يد العبد حتى تقع فى يد الرب وهو قوله (هو يقبل التوبة عن عباده ويأخذ الصدقات)»؛ به تحقيق صدقه در دست عبد قرار نمى گيرد، مگر اين كه (قبلاً) در دست خدا قرار گيرد واين سخن خداست كه فرمود: اوست كه توبه را از بندگان خود مى پذيرد وصدقات را مى گيرد.(4)

11. جمله يأخذ الصدقات اشاره به اين مطلب دارد كه دست پيامبر وپيشوايان راستين دست خداست چرا كه گيرنده زكات وصدقات پيامبر(صلی الله علیه و آله) وامام وپيشواى مسلمين است واين تعبير مى رساند كه گويى خداوند اين صدقات را مى گيرد.(5)

12. آيه فسيرى الله عملكم ... مردم را وامى دارد به اين كه مواظب كارهاى خود باشند وفراموش نكنند كه براى اعمال نيك وبدشان حقايقى است كه به هيچ وجه پنهان نمى ماند وبراى تك تك افراد بشر مراقب هايى هست كه از اعمال ايشان اطلاع يافته حقيقت آن را مى بينند.(6)

ص: 108


1- . نمونه، ج 8، ص 118.
2- . همان، ص 120.
3- . الميزان، ج 9، ص 513 ؛ نمونه، ج 8، ص 124.
4- . راهنما، ج 7، ص 287.
5- . نمونه، ج 8، ص 121؛ احسن الحديث، ج 4، ص 304.
6- . الميزان، ج 9، ص 515 .

13. به گفته روايات، مراد از «مؤمنون»، امامان معصومند كه خداوند آنان را از اعمال ما آگاه مى سازد.(1)

14. در آيه وسيرى الله عملكم ورسوله ... نامى از مؤمنين برده نشد، ليكن در اين آيه فرمود: فسيرى الله علمكم ورسوله والمؤمنون ، مؤمنون را ذكر فرمود واين بدان علت است كه آيه 94 مربوط به منافقين بود كه ذكر خدا ورسول براى اين بود كه منافقين مى خواستند با خدا ورسول دشمنى كنند وبا مؤمنين كارى نداشتند، بر خلاف آيه 105 كه بحث در باره عموم مردم است چون غرض در آن تحريك وتشويق مردم است به عمل صالح واين كه هر عملى بكنند در برابر ناظران وتماشاگرانى مى كنند.(2)

15. اين آيه كه بيان كننده آگاهى خدا وپيامبر ومؤمنان از عملكرد ماست، همان عقيده شيعه را مبنى بر «عرضه اعمال» بر اولياى خدا بيان مى كند. اين عرضه، روزانه يا هر هفته وهر ماه انجام مى گيرد واگر اعمال ما خوب باشد، اولياى خدا از ما شاد مى شوند واگر بد باشد نگران واندوهگين مى گردند. ايمان به اين عرضه عمل، در ايجاد تقوا وحيا مؤثر است. امام صادق(علیه السلام) فرمود: اى مردم! با گناهِ خود، رسول خدا را ناراحت نكنيد.(3)

16. سؤال: فرق ميان آيه وءاخرون اعترفوا ... با آيه وءاخرون مرجون لامر الله چيست با اين كه هر دو گروه جزو گناهكاران بودند وهر دو از گناه خود توبه كردند همچنين هر دو گروه در انتظار رحمت الهى هستند؟

پاسخ: الف. گروه نخست به زودى توبه كردند وآشكارا به علامت پشيمانى همانند ابولبابه، خود را به ستون مسجد بستند، اما گروه دوم كسانى بودند كه پشيمانى خود را در آغاز اظهار نكردند هر چند در دل پشمان شدند واعلام آمادگى براى جبران ننمودند.

ب. گروه اول هر چند از وظيفه بزرگ اسلامى مانند جهاد سرپيچى كردند يا بعضى از اسرار نظامى را به دشمن داده بودند، از اين رو بعد از توبه وآمادگى براى جبران، خداوند توبه آن ها را پذيرفت، اما اقدام به گناهى همچون قتل حمزه چيزى نبود كه بتوان آن را جبران

ص: 109


1- . نور، ج 5، ص 140.
2- . الميزان، ج 9، ص 516 .
3- . نور، ج 5، ص 140.

نمود، از اين رو نجات اين گروه بسته به فرمان خداست.(1)

17. آيه اما يعذبهم واما يتوب عليهم دليل بر صحت عقيده شيعه در مورد جواز گذشت خدا از گنهكاران مى باشد ونيز دليل است بر اين كه گذشت از گنهكاران وپذيرفتن توبه آنان تفضلى است از طرف خداى سبحان وبر او واجب نيست زيرا اگر واجب بود آن را معلق به مشيت وخواست خود نمى كرد.(2)

آیه 107-111

اشاره

وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرارًا وَ كُفْرًا وَ تَفْريقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ إِرْصادًا لِمَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (107)

لا تَقُمْ فيهِ أَبَدًا لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ (108)

أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ في نارِ جَهَنَّمَ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ (109)

لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذي بَنَوْا ريبَةً في قُلُوبِهِمْ إِلاّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (110)

إِنَّ اللّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذي بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (111)

ترجمه

(گروهى ديگر از آنها) كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان رساندن (به مسلمانان)، و(تقويت) كفر، وتفرقه افكنى ميان مؤمنان، وكمينگاه براى كسى كه از پيش با خدا وپيامبرش مبارزه كرده بود؛ آنها سوگند ياد مى كنند كه: «جز نيكى (و خدمت)، نظرى نداشته ايم.» اما خداوند گواهى مى دهد كه آنها دروغگو هستند.* هرگز در آن (مسجد به عبادت) نايست! آن مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوا بنا شده، شايسته تر است كه در آن (به عبادت) بايستى؛

ص: 110


1- . نمونه، ج 8، ص 132.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 105.

در آن، مردانى هستند كه دوست مى دارند پاكيزه باشند؛ وخداوند پاكيزگان را دوست دارد.* آيا كسى كه شالوده آن را بر تقواى الهى وخشنودى او بنا كرده بهتر است يا كسى كه اساس آن را بر كنار پرتگاه سستى بنا نموده كه ناگهان در آتش دوزخ فرو مى ريزد؟! وخداوند گروه ستمگران را هدايت نمى كند.* (اما) اين بنايى را كه آنها ساختند، همواره به صورت يك وسيله شك وترديد، در دلهايشان باقى مى ماند؛ مگر اينكه دلهايشان پاره پاره شود (و بميرند؛ وگرنه، هرگز از دل آنها بيرون نمى رود)؛ وخداوند دانا وحكيم است.* خداوند از مؤمنان جان ها واموالشان را خريدارى كرده كه (در برابرش) بهشت براى آنان باشد؛ (به اين گونه كه:) در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند وكشته مى شوند؛ اين وعده حقّى است بر او، كه در تورات وانجيل وقرآن ذكر فرموده؛ وچه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است ؟!اكنون بشارت باد بر شما، به داد وستدى كه با خدا كرده ايد؛ واين است آن پيروزى بزرگ!

شأن نزول

آيه 107: گروهى از منافقان نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله) آمدند وعرض كردند: به ما اجازه بده مسجدى در ميان قبيله بنى سالم (نزديك مسجد قبا) بسازيم تا افراد ناتوان وبيمار وپيرمردان از كارافتاده در آن نماز بگزارند وهمچنين در شب هاى بارانى كه گروهى از مردم توانايى آمدن به مسجد شما را ندارند فريضه اسلامى خود را در آن انجام دهند واين در هنگامى بود كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) عازم جنگ تبوك بود.

پيامبر(صلی الله علیه و آله) به آنان اجازه داد، ولى آنان اضافه كردند آيا ممكن است شخصا بياييد ودر آن نماز بگزاريد؟ پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: من فعلاً عازم سفرم وهنگام بازگشت به خواست خدا به آن مسجد مى آيم ودر آن نماز مى گزارم.

هنگامى كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) از تبوك بازگشت نزد او آمدند وگفتند: اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيايى ودر آنجا نماز بگزارى واز خدا بخواهى ما را بركت دهد واين در حالى بود كه هنوز پيامبر(صلی الله علیه و آله) وارد دروازه مدينه نشده بود. در اين هنگام پيك وحى خدا نازل شد وآيات فوق را آورد وپرده از اسرار كار آنان برداشت وبه دنبال آن پيامبر دستور داد مسجد مزبور را آتش زنند وبقاياى آن را ويران كنند وجاى آن را محل ريختن زباله هاى شهر سازند.(1)

ص: 111


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 109؛ نمونه، ج 8، ص 134.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ساختن مسجد ضرار از ناحيه منافقان عامل تفرقه ميان مؤمنان وسوگند دروغ آنان، عدم حضور پيامبر در جماعت آنان به دستور خداوند، لزوم نماز جماعت در مسجد ساخته شده بر مبناى تقوا، حضور مردان علاقه مند به طهارت در مسجد، مقايسه ميان مسجد مؤمنان ومنافقان، مسجد منافقان عامل شك وترديد براى آنان وخريدارى خداوند جان ومال مؤمنان را به بهشت.

ب. منظور از مسجدى كه شايسته است پيامبر(صلی الله علیه و آله) در آن نماز بخواند همان مسجد «قبا» است.(1)

ج. فيه رجال يحبون ان يتطهروا ... ؛ طهارت در اينجا معناى وسيعى دارد كه هر گونه پاكسازى روحانى از آثار شرك وگناه وجسمانى از آثار آلودگى به كثافات را شامل مى شود.(2)

نكته ها

1. تمسك منافقان به سوگند دروغ براى اثبات حسن نيت خويش در ساختن مسجد (مسجد ضرار): وليحلفن ان أردنا الا الحسنى .(3)

2. رهبر الگوى ديگران است. پيامبر نبايد وارد مسجد ضرار شود تا ديگران هم وارد نشوند، از اين رو خطابِ آيه به پيامبر است: لا تقم فيه .

3. اگر مردم را از رفتن به مراكز فساد باز مى داريم، بايد مكان هاى سالم ومفيدى را جايگزين وبه آن راهنمايى كنيم: لا تقم، ان تقوم .

4. آيه 108، مقايسه مسجد ضرار ومسجد قبا بود ودر آيه 109 مقايسه بانيان آن دو مسجد است.(4)

5. ارزش كارها به نيت آنان است نه ظاهر اعمال. مسجد قبا براى خدا ساخته شد ومسجد ضرار با انگيزه تفرقه افكنى: اسس بنيانه على التقوى .(5)

ص: 112


1- . نمونه، ج 8، ص 139.
2- . همان، ص 140.
3- . همان، ص 296.
4- . نور، ج 5، ص 147.
5- . همان.

6. مسجد، بايد پايگاهى براى تربيت وتهذيب انسان هاى شايسته باشد: لمسجد أسس ... فيه رجال يحبون أن يتطهروا .(1)

7. در پذيرش الهى، جهاد با جان بر جهاد مالى مقدم است: انفسهم واموالهم . (جان را همه دارند، ولى همه مال وثروت ندارند.

8. اگر هدف از جهاد، خدا باشد، كشته شدن يا نشدن تفاوتى نمى كند: يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون ويقتلون .

9. گرچه ما بر خدا حقى نداريم، اما خداوند براى ما بر عهده خودش حقوقى قرار داده است: وعدا عليه حقّا .

10. تعبير به «اشتراء»، تعبير تشويقى است؛ چون ذات اقدس الهى مال خود را از ما مى خرد براى اينكه انسان كه مالك جان ومال نيست، ملك خود را از ما مى خرد، اين در حقيقت جمع عوض ومعوض است؛ يعنى مثمن هم مال اوست، ثمن هم مال اوست. نظير اجر، اجر هم تعبير تشويقى است كه يؤتون أجرهم مرّتين ؛ براى اينكه اجر آن است كه انسان يك خدمتى را براى صاحب كار ارائه كند به او بدهد واز او مزد بگيرد وخدايى كه غنى عن العالمين است كارى از ما به سود او نخواهد بود، ما به سود خودمان كار مى كنيم واز او مزد دريافت مى كنيم.

11. وقتى آيه 111 نازل شد، پيغمبر(صلی الله علیه و آله) آن را قرائت كردند وانصار تكبير گفتند، بعد برخى از انصار اين جمله را گفتند، گفتند: چه تجارت سودآور وربح آورى است ما نه پس مى دهيم نه پس مى گيريم؛ «لا نقيل ولا نستقيل».

12. ذات اقدس الهى اگر بخواهد به مجاهدان بهشت بدهد بايد شرايط هشتگانه داشته باشد. اولين شرط توبه است كه طاهر وپاك باشد.

13. برخى از آيات قرآن كريم است كه بدون تحليل معرفت نفس ممكن نيست بايع انسان مؤمن است ومبيع جان او، آنجا كه مبيع مال است انفكاك مبيع از بايع مشخص است كه مؤمن مال خود را به خدا واگذار مى كند، اما آنجا كه بايع خودش را مى فروشد بايع مؤمن

ص: 113


1- . راهنما، ج 7، ص 299.

است مبيع هم خود مؤمن، اين ترسيم وتصويرش چگونه است ؟ اين در جهت مثبت. در جهت منفى كه جريان عذاب وعقاب است، آيات فراوانى در قرآن كريم است كه ظلم را مطرح مى كند ومى فرمايد: كفار ومنافقان به خودشان ظلم كردند به ما ظلم نكردند، كسى هم به اينها ظلم نكرد؛ ظالم اينها هستند، مظلوم هم خود اينها، نه ظالم ديگرى هست ونه مظلوم ديگرى: وما ظلمهم الله ولكن كانوا انفسهم يظلمون .

آنجايى كه انسان مال خود را مى فروشد البته بايع ومبيع دوتاست واز بحث بيرون است، آنجا مشكلى نيست، اما آنجا كه بايع ومبيع يكى است انسان خودش را مى فروشد، احتياج به تحليل دارد؛ در تحليلى كه به اين تعدد منتهى مى شود مى توان گفت انسان فطرتى دارد وطبيعتى، يك عقلى دارد كه مرحله عاليه اى دارد كه نفس مجرد است ويك مرحله مادونى دارد كه شهوت وغضب در آن مرحله اند.

بايع مرحله ايمان انسان است كه فرمود: ان الله اشترى من المؤمنين ، خدا كه نفس مؤمن را به ميدان جنگ نمى فرستد كه كشته بشود، اين نفس حيوانى است كه داراى شهوت وغضب است ومرحله نازل انسانيت است كه به طبيعت بر مى گردد وبه خورد وخوراك مرتبط است، اين به ميدان جنگ مى رود وشهيد مى شود.

ص: 114

آیه 112-116

اشاره

آيات 116 - 112

التّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السّائِحُونَ الرّاكِعُونَ السّاجِدُونَ اْلآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ (112)

ما كانَ لِلنَّبِيّ ِ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ (113)

وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ ِلأَبيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهيمَ َلأَوّاهٌ حَليمٌ (114)

وَ ما كانَ اللّهُ لِيُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ إِنَّ اللّهَ بِكُلّ ِ شَيْ ءٍ عَليمٌ (115)

إِنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ يُحْيي وَ يُميتُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ(116)

ترجمه

توبه كنندگان، عبادت كاران، سپاسگويان، سياحت كنندگان، ركوع كنندگان، سجده آوران، آمران به معروف، نهى كنندگان از منكر، وحافظان حدود (و مرزهاى) الهى، (مؤمنان حقيقى اند)؛ وبشارت ده به (اينچنين) مؤمنان!* براى پيامبر ومؤمنان، شايسته نبود كه براى مشركان (از خداوند) طلب آمرزش كنند، هر چند از نزديكانشان باشند؛ (آن هم) پس از آنكه بر آنها روشن شد كه اين گروه، اهل دوزخند.* واستغفارِ ابراهيم براى پدرش [ \ عمويش آزر]، فقط بخاطر وعده اى بود كه به او داده بود (تا وى را به سوى ايمان جذب كند)؛ اما هنگامى كه براى او روشن شد كه وى دشمن خداست، از او بيزارى جست؛ بيقين ابراهيم مهربان وبردبار بود.* چنان نيست كه خداوند قومى را، پس از آنكه آنها را هدايت كرد (و ايمان آوردند) گمراه (و مجازات) كند؛ مگر آنكه امورى را كه بايد از آن بپرهيزند، براى آنان بيان نمايد (و آنها مخالفت كنند)؛ زيرا خداوند به هر چيزى داناست.* حكومت آسمان ها وزمين تنها از آن خداست؛ زنده مى كند ومى ميراند وجز خدا ولى وياورى نداريد.

شأن نزول

آيه 113: گروهى از مسلمانان به پيامبر اسلام گفتند: آيا براى پدران ما كه در عصر جاهليت از دنيا رفتند طلب آمرزش نمى كنى ؟ آيات فوق نازل شد وبه همه آنان اخطار كرد كه هيچ كس حق ندارد براى مشركان استغفار كند.(1)

ص: 115


1- . نمونه، ج 8، ص 154.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اوصاف نه گانه بيعت كنندگان با خدا به وسيله مال وجان، عدم صلاحيت طلب آمرزش براى مشركان، استغفار ابراهيم به جهت عمل به وعده واظهار برائت به هنگام روشن شدن دشمنى عمويش با خدا، اتمام حجت خداوند ومالكيت خداوند نسبت به جهان هستى.

ب. در اين كه منظور از «سائح» در آيه چه نوع سياحتى است در ميان مفسران گفت وگو است. بعضى آن را سير در ميان كانون هاى عبادت گرفته اند، بعضى سائح را به معناى صائم وروزه دار گرفته اند وبعضى ديگر آن را به معناى سير وگردش در روى زمين ومشاهده آثار عظمت خدا وشناخت جوامع بشرى وآشنايى به عادات ورسوم وعلوم ودانش هاى اقوام كه انديشه انسان را زنده وفكر او را پخته مى سازد دانسته اند، بعضى هم آن را به معناى سياحت يعنى سير وحركت به سوى ميدان جهاد ومبارزه با دشمن مى دانند، ليكن معناى اول مناسب تر است.(1)

ج. منظور از «اضلال» برگرفتن نعمت توفيق ورها ساختن انسان ها به حال خود كه نتيجه اش گمراه شدن وسرگردان ماندن در طريق هدايت است.(2)

نكته ها

1. كلمه «التائبون» نشانه آن است كه مؤمنانى كه جان ومال خود را به خدا مى فروشند، مى توانند با يك انقلاب وبازسازى درونى واعراض از كردارهاى نارواى گذشته، وارد اين ميدان معامله با خدا شوند.

2. عُبّاد بصرى در راه مكه امام سجاد(علیه السلام) را ديد، به حضرت گفت:

«تركت الجهاد وصعوبته واقبلت الى الحج ولينته ؟»؛ جهاد وسختى آن را رها كرده اى به حج وآسانى آن روى آورده اى ؟ آنگاه آيه ان الله اشترى ... را خواند!

حضرت فرمودند: ادامه آن را هم بخوان! عباد بصرى آيه التائبون ... را خواند.

ص: 116


1- . نمونه، ج 8، ص 152؛ الميزان، ج 9، ص 540 .
2- . نمونه، ج 8، ص 163.

حضرت فرمود: اگر ياران ما اين صفات وكمالات را دارا مى بودند، بر ما واجب بود قيام كنيم ودر آن صورت، جهاد از حجّ برتر بود.

3. آنچه مطلوب است، ملكه شدن كمالات در انسان است: التائبون العابدون ... .(1)

4. توبه، نخستين گام انسان در طريق خودسازى است: التائبون العابدون .(2)

5. اهتمام مؤمنان واقعى به خودسازى، قبل از پرداختن به اصلاح جامعه: التائبون العابدون الحامدون ... الامرون بالمعروف والناهون عن المنكر .(3)

6. از آن جا كه متعلق بشر المؤمنين ذكر نشده يا به تعبير ديگر بشارت به طور مطلق آمده است، مفهوم وسيعى را مى فهماند كه هر خير وسعادتى را در بر مى گيرد؛ يعنى آن ها را به هر خير وسعادت وهر گونه افتخار بشارت ده.(4)

7. اگر اول توبه وعبادت وگردش وركوع وسجود ايشان را آورده براى اين است كه اين اوصاف، اوصاف فردى آنان است، بعدا اوصاف اجتماعى ايشان را كه ناشى از ايمان آنان است ذكر نموده وآن اين است كه مؤمنين با امر به معروف ونهى از منكر اجتماع صالحى به وجود مى آورند آن گاه در خاتمه وصف پسنديده وجميلى را كه ايشان در هر دو حال يعنى هم در حال انفراد وهم در حال اجتماع دارند ذكر كرده وآن اين است كه ايشان حافظ حدود خدايند.(5)

8. اگر تعبير به «حافظ » كرد براى اين است كه بفهماند مؤمنين هم خودشان از حدود خدا تجاوز نمى كنند وهم نسبت به آن اهتمام ومراقبت دارند.(6)

9. از اين صفاتى كه در آيه التائبون ... بيان شد به دست مى آيد كه اين صفات شريفه، صفاتى است كه ايمان مؤمن با آن ها تمام وكامل مى شود ومؤمن با داشتن آن ها مستوجب وعده قطعى خدا به بهشت مى گردد.(7)

ص: 117


1- . نور، ج 5، ص 151.
2- . راهنما، ج 7، ص 312.
3- . همان، ص 313.
4- . نمونه، ج 8، ص 153؛ روح المعانى، ج 6، ص 32.
5- . الميزان، ج 9، ص 539 .
6- . همان.
7- . همان، ص 540.

10. در آيه وبشر المؤمنين به جاى ضمير «هم» كلمه «مؤمنين» آمد تا دلالت كند بر اين كه ملاك بشارت، ايمان است ومؤمن كامل كسى است كه اين صفات را دارا باشد.(1)

11. هر گونه پيوند وهمبستگى خويشاوندى وغير خويشاوندى بايد تحت پيوندهاى مكتبى قرار گيرد واين پيوند ايمان به خدا ومبارزه با هر گونه شرك وبت پرستى بايد بر تمام روابط مسلمانان حاكم باشد: ما كان ... ولو كانوا اولى قربى .(2)

12. علت اين كه خداوند مى فرمايد: كسى حق ندارد براى مشرك استغفار كند اين است كه بنده كه با خدا سر دشمنى داشته باشد مانند مشركين معاند وخود را بالاتر از آن مى دانند كه به درگاه خدا سر فرود بياورند، در چنين صورتى عقل حكم مى كند به اين كه شفاعت يا استغفار معنا ندارد مگر آن كه بنده عناد را كنار گذاشته به سوى خدا توبه وبازگشت كند.(3)

13. لزوم تبرى وبيزارى جستن از دشمنان خدا، هر چند كه از خويشاوندان نزديك باشند: فلما تبين له انه عدو لله تبرأ منه .(4)

14. در آيه 113، سخن از اين بود كه پيامبر ومؤمنان حق دعا كردن براى مشركان را ندارند، هر چند از خويشاوندانشان باشند. آيه 114 پاسخ شبهه اى را مى دهد كه پس چرا حضرت ابراهيم، به عموى مشرك خود دعا كرد وبه او وعده استغفار داد: سأستغفر لك ربى ، اين آيه مى فرمايد: وعده ابراهيم به اميد هدايت او بود، اما چون عمو در حال شرك از دنيا رفت، ابراهيم هم استغفار را رها كرد.(5)

15. علم انبيا محدود است: فلمّا تبين له ... .(6)

16. بعضى مى گويند آيه وما كان الله ليضل ... دلالت دارد بر اين كه تمام احكام عقل بايد به وسيله شرع تأييد گردد تا براى مردم تكليف ومسئوليت ايجاد كند. در پاسخ بايد گفت: جمله حتى يبين لهم روشن مى كند كه اين آيه ومانند آن مخصوص مسائلى است كه

ص: 118


1- . روح المعانى، ج 6، ص 32.
2- . نمونه، ج 8، ص 161.
3- . الميزان، ج 9، ص 541 .
4- . راهنما، ج 7، ص 319.
5- . نمونه، ج 8، ص 160؛ نور، ج 5، ص 153.
6- . راهنما، ج 7، ص 320.

در پرده ابهام باقى مانده ونياز به تبيين وروشنگرى دارد ومسلما مستقلات عقلى را شامل نمى شود زيرا زشتى ظلم وخوبى عدالت موضوع مبهمى نيست كه نياز به تبيين داشته باشد.(1)

17. هدايت الهى كامل است وعلاوه بر بيان اسبابِ سعادت، عوامل خطر را نيز هشدار مى دهد: يبين لهم ما يتّقون . امام صادق(علیه السلام) فرمود: خداوند اسباب رضايت وغضب خود را به مردم مى شناساند.(2)

18. در جمله الامرون بالمعروف والناهون ... ، «واو» دليل بر اين است كه امر به معروف مستلزم نهى از منكر مى باشد وگويا آن ها هر دو يك چيزند وديگر اين كه در بيشتر جاها نهى از منكر به امر به معروف مقرون است، از اين رو «واو» آمده است تا دلالت بر اين مقارنه ونزديكى كند.(3)

ص: 119


1- . نمونه، ج 8، ص 164.
2- . همان.
3- . مجمع البيان، ج 5، ص 114؛ روح المعانى، ج 6، ص 31.

آیه 117-123

اشاره

لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِيّ ِ وَ الْمُهاجِرينَ وَ اْلأَنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ في ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلُوبُ فَريقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحيمٌ (117)

وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا حَتّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ اْلأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ (118)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقينَ (119)

ما كانَ ِلأَهْلِ الْمَدينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ اْلأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ في سَبيلِ اللّهِ وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئًا يَغيظُ الْكُفّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ (120)

وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً وَ لا يَقْطَعُونَ وادِيًا إِلاّ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (121)

وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلّ ِ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (122)

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ (123)

ترجمه

مسلما خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر ومهاجران وانصار، كه در زمان عسرت وشدت (در جنگ تبوك) از او پيروى كردند، نمود؛ بعد از آنكه نزديك بود دل هاى گروهى از آنها، از حق منحرف شود (و از ميدان جنگ بازگردند)؛ سپس خدا توبه آنان را پذيرفت، كه او نسبت به آنان مهربان ورحيم است.* و(همچنين) آن سه نفر كه (از شركت در جنگ تبوك) بازماندند، (و مسلمانان با آنان قطع رابطه نمودند،) تا آن حدّ كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد؛ (حتى) در وجود خويش، جايى براى خود نمى يافتند؛ (در آن هنگام) دانستند پناهگاهى از خدا جز به سوى او نيست؛ سپس خدا رحمتش را شامل حال آنها نمود، (و به آنان توفيق داد) تا توبه كنند؛ خداوند بسيار توبه پذير ومهربان است.* اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد وبا صادقان باشيد.* سزاوار نيست كه اهل مدينه، وباديه نشينانى كه اطراف آنها هستند، از رسول خدا تخلّف جويند؛ وبراى حفظ جان خويش،

ص: 120

از جان او چشم بپوشند. اين بخاطر آن است كه هيچ تشنگى، خستگى وگرسنگى در راه خدا به آنها نمى رسد وهيچ گامى كه موجب خشم كافران مى شود برنمى دارند، وضربه اى از دشمن نمى خورند، مگر اينكه بخاطر آن، عمل صالحى براى آنها نوشته مى شود؛ زيرا خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند.* وهيچ مال كوچك يا بزرگى را (در اين راه) انفاق نمى كنند، وهيچ سرزمينى را (به سوى ميدان جهاد يا در بازگشت) نمى پيمايند، مگر اين كه براى آنها نوشته مى شود؛ تا خداوند آن را به عنوان بهترين اعمالشان پاداش دهد.* شايسته نيست مؤمنان همگى (به سوى ميدان جهاد) كوچ كنند؛ چرا از هر گروهى از آنان، طايفه اى كوچ نمى كند (و طايفه اى در مدينه بماند)، تا در دين (و معارف واحكام اسلام) آگاهى يابند وبه هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنها را بيم دهند؟! شايد (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، وخوددارى كنند!* اى كسانى كه ايمان آورده ايد! با كافرانى كه به شما نزديكترند پيكار كنيد؛ (و دشمن دورتر، شما را از دشمنان نزديك غافل نكند.) آنها بايد در شما شدّت وخشونت (و قدرت) احساس كنند؛ وبدانيد خداوند با پرهيزگاران است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

شمول رحمت خداوند نسبت به پيامبر ومهاجر وانصار شركت كننده در جنگ تبوك، تنگ شدن عرصه زمين بر متخلفان از جنگ تبوك ونااميدى از همه جا جز خداوند وپذيرفته شدن توبه آنان، لزوم همراهى مؤمنان با معصومين، سزاوار نبودن تخلف از دستورات پيامبر نسبت به اهل مدينه واطراف آن ولزوم جان نثارى نسبت به پيامبراكرم(صلی الله علیه و آله)، ثبت عمل صالح براى تمام اعمال واحوال مجاهدان وپاداش خداوند در قيامت نسبت به انفاق كم وزياد مجاهدان، عدم لزوم شركت همه مسلمانان در جهاد ولزوم فراگيرى معارف دين به وسيله برخى از افراد، ضرورت مقاتله با كفار نزديك تر وهمراهى ويژه خداوند با پرهيزكاران.

ب. سه مسلمانى كه در تبوك شركت نكردند، پشيمان شده وبراى عذرخواهى نزد پيامبر آمدند. اما حضرت با آنان سخن نگفت ودستور داد كسى با آنان حرف نزند وهمسرانشان

ص: 121

هم به آنان نزديك نشوند. آنان به كوه هاى اطراف مدينه رفتند وبراى استغفار، جدا از يكديگر به تضرّع وگريه پرداختند تا پس از پنجاه روز خداوند توبه آنان را پذيرفت.(1)

ج. چرا از جنگ تبوك به ساعة العسرة تعبير شده است ؟

زيرا: 1. از طرفى حركت به سوى تبوك در موقع شدت گرماى تابستان بود.

2 . از طرفى خشكسالى مردم را به ستوه آورده بود.

3. فصلى بود كه مى بايست مردم همان مقدار محصولى كه بر درختان بود جمع آورى وبراى طول سال خود آماده كنند.

4. فاصله ميان مدينه وتبوك بسيار طولانى بود.

5. دشمنى كه مى خواستند با او رو به رو شوند امپراطورى روم شرقى، يكى از قدرتمندترين قدرت هاى روز جهان بود.

6. مركب وآذوقه در ميان مسلمانان به اندازه اى كم بود كه گاه دو نفر مجبور مى شدند به نوبت از يك مركب استفاده كنند؛ بعضى از پياده ها حتى كفش نداشتند ومجبور بودند پا برهنه بروند.(2)

د. در اين كه «صادقين» چه كسانى هستند، اوصاف آنان در آيات 177 سوره بقره، 15سوره حجرات و8 سوره حشر بيان شده است.

ه - . منظور از «احسن اعمال» ممكن است جهاد در راه خدا باشد براى اين كه جهاد از همه اعمال نيك ديگر سخت تر ومهم تر است، يا منظور اين است كه خداوند جزاى بهترين اعمالشان را بدهد.(3)

و. مقصود از تفقه در دين، فهميدن همه معارف دينى از اصول وفروع آن است نه خصوص احكام عملى، ووظيفه كوچ كردن براى جهاد از طلبه علوم دينى برداشته شده است.(4)

ص: 122


1- . نور، ج 5، ص 158.
2- . نمونه، ج 8، ص 174.
3- . الميزان، ج 9، ص 549 .
4- . الميزان، ج 9، ص 550 .

نكته ها

1. غرض اصلى در دو آيه لقد تاب الله على النبى ... و على الثلاثة الذين ... شايد عفو وبخشش خدا از آن 3 تن متخلف بوده است وعفو وبخشش از مهاجر وانصار وحتى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) صرفا به منظور دلخوشى همان 3 نفر است تا از معاشرت با مردم خجالت نكشند واحساس نكنند كه فرقى ميان آنان وساير مردم است.(1)

2. همه انسان ها حتى پيامبران، به لطف الهى نيازمندند: تاب الله على النبى والمهاجرين والانصار .(2)

3. توفيقِ توبه نيز در سايه لطف وعنايت الهى است. اول خداوند لطف خود را به انسان باز مى گرداند تاب عليهم تا انسان توفيق پشيمانى وعذرخواهى وتوبه پيدا كند ليتوبوا وهمين كه توبه كرد، باز خداوند توبه او را مى پذيرد: ان الله هو التوّاب الرحيم .(3)

4. از مسائل مهمى كه از آيه وعلى ثلاثة ... استفاده مى شود، مسأله مجازات مجرمان وفاسدان از طريق محاصره اجتماعى وقطع رابطه ها وپيوندهاست.(4)

5. ذكر نام اهل مدينه واطراف آن به خاطر آن است كه همجوار ونزديك پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) بودند وگرنه مقصود اين است كه بر هر مسلمانى واجب است كه حق را يارى وبا باطل نبرد كند.(5)

6. پيامبر(صلی الله علیه و آله) داراى مقام ولايت ومؤمنان موظف به پيروى بى چون وچرا از آن حضرت هستند: ما كان ... أن يتخلفوا عن رسول الله .(6)

7. رهبران الهى معصوم هستند، وگرنه خداوند فرمان نمى داد با آنان باشيد: كونوا مع الصادقين .(7)

ص: 123


1- . همان، ص 544 .
2- . نور، ج 5، ص 157.
3- . الميزان، ج 9، ص 401؛ نور، ج 5، ص 159.
4- . نمونه، ج 8، ص 175.
5- . كاشف، ج 4، ص 116.
6- . راهنما، ج 7، ص 337.
7- . نور، ج 5، ص 160.

8. در هر زمان بايد معصومى باشد كه مسلمانان با او همراه باشند: كونوا مع الصادقين .(1)

9. حفظ جان پيامبر(صلی الله علیه و آله) وظيفه همه مؤمنان ومقدم بر حفظ جان خودشان: ولايرغبوا بأنفسهم عن نفسه .(2)

10. تحمل كمترين دشوارى در راه خدا، داراى پاداش نزد او: ذلك بأنهم لا يصيبهم ظمأ و... فى سبيل الله ... الا كتب لهم به عمل صالح . از تنكير «ظمأ»، «نصب» و... تقليل استفاده مى شود.(3)

11. جانفشانى وتحمل هر گونه سختى تشنگى، گرسنگى وحرارت هاى جبهه جنگ در راه خدا از نشانه ها واوصاف محسنان است: لا يرغبوا بانفسهم عن نفسه ذلك بانهم لايصيبهم ظمأ ... فى سبيل الله ... ان الله لا يضيع اجر المحسنين .(4)

12. استمرار ومداومت بر انجام عمل نيك، افزون كننده پاداش آن عمل است: ليجزيهم الله احسن ما كانوا يعملون . به كارگيرى فعل مضارع همراه با «كان» كانوا يعملون بيانگر اين معناست.(5)

13. در انفاق، كميت ومقدار مهم نيست، چه كم باشد چه زياد، در نزد خدا اجر دارد: صغيرة ولا كبيرة .(6)

14. جهاد، از واجبات كفايى است: وما كان المؤمنون لينفروا كافة .

15. تفقه در دين وشناخت عميق وتبليغ ونشر آن، از واجبات كفايى است: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين ولينذروا قومهم .

16. هر جامعه وقومى نياز به اسلام شناس وفقيه ومبلغى برخاسته از ميان خودشان دارد: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين ولينذروا قومهم .(7)

17. فقه، آنچنان مهم است كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در بدرقه على(علیه السلام) به يمن، به او فرمان

ص: 124


1- . همان.
2- . راهنما، ج 7، ص 337.
3- . همان، ص 338.
4- . همان، ص 339.
5- . راهنما، ج 7، ص 342.
6- . نور، ج 5، ص 162.
7- . راهنما، ج 7، ص 344.

آموزش فقه مردم را داد:

«فقّههم فى الدين» واو را چنين دعا كرد:

«اللهمّ فقّهه فى الدين» با آنكه وى فقيه ترين مردم بود.(1)

18. چنان كه حضرت امير(علیه السلام) به فرزندش سفارش مى كند:

«تفقّه فى الدّين فان الفقهاء ورثة الانبياء». امام حسين(علیه السلام) نيز شب عاشورا در جملاتى خداوند را چنين ستود: حمد خدايى كه ما را فقيه در دين قرار داد.(2)

19. تفقه در دين گرچه در اين آيه به صورت متن واجمال بازگو شد، اما شرحش حديث پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) است كه فرمود:

«العلم ثلاثة آية محكمة، سنّة قائمة، فريضة عادلة» كه همه علوم اسلامى را در بر مى گيرد.

20. عالم شدن هدف اصلى نيست، هدف اصلى آن است كه يك عده منذر باشند ومردم را بترسانند، يك عده بترسند حالا بر فرض عالم شدند به احكام، مشكل حل نمى شود، مشكل جامعه جهالت عملى است نه جهل علمى، جهل علمى تقريبا برطرف شده است يا در آستانه برطرف شدن است، اما مشكل همچنان باقى است؛ مشكل جامعه آن جهالت عملى است كه يعملون السوء بجهالة . امير المؤمنين(علیه السلام) مى فرمايد:

«رب عالم قد قتله جهله وعمله معه لاينفعه»؛ چه بسا عالمانى كه كشته جهل اند، اين جهل در مقابل عقل است؛ عالم هستند ولى عاقل نيستند. اگر دانشمندان هنر انذار را داشتند وارث انبيا هستند براى اينكه فرمود: قم فانذر ، اينها هم كه وارثان انبيا هستند لينذروا قومهم هستند.

21. وظيفه توده مردم اعم از خود علما ومردم لعلهم يحذرون است نه «لعلهم يعلمون». چه چيزى محذور است كه اينها حاذر باشند آنرا در سوره مباركه اسراء آيه 57 بيان فرمود: اولئك الذين يبتغون ربهم الوسيلة ايهم اقرب ويرجون رحمته ويخافون عذابه ان عذاب ربه كان محذورا ، پس محذور معلوم است، حاذر هم معلوم ومنذر هم معلوم، از چه بترسند؟ از عذاب خدا؟ عذاب خدا هم گاهى در دنيا است گاهى در آخرت.

در آيه 9 سوره زمر مى فرمايد: امن هو قانت ءاناء الليل ساجدا وقائما يحذر الاخرة ويرجوا رحمة ربّه .

ص: 125


1- . نور، ج 5، ص 164.
2- . همان.

22. تنوين در «عملٌ صالحٌ » براى تفخيم وعظمت عمل است وبه اين آيه استدلال شده است به اين كه هر كس قصد خير كند سعى وتلاش او مورد سپاس خداوند قرار خواهد گرفت.(1)

23. لزوم به كارگيرى شدت وخشم، در جنگ با دشمنان كفر پيشه: قاتلوا الذين يلونكم من الكفار وليجدوا فيكم غلظة .(2)

24. يا ايها الذين ءامنوا قاتلوا الذين يلونكم كفار ؛ عنوان قتال غير از عنوان جهاد است، جهاد به معناى مبارزه كردن است شامل مشرك واهل كتاب ومنافق همه خواهد شد، اما قتال مخصوص مشركان است. در آيه 73 توبه جهاد با كفار را با منافقان يكجا ذكر فرمود: يا ايها الذين ءامنوا جاهد الكفار والمنافقين . با منافقين بايد جهاد كرد، اما جهاد غير از قتال است؛ يعنى بايد مبارزه كرد، مبارزه با آنها يعنى از آنان مطلع بودن، جلوى نشر اكاذيب آنها را گرفتن، جلوى جاسوسى آنها را گرفتن، جهاد با منافق اين است وگرنه منافقان در بين ساير مسلمانان زندگى مى كردند؛ هم در مسايل عبادى اشان حضور داشتند، در مسجدها حضور داشتند، در مسايل تجارى حضور داشتند، عنوان قتال غير از عنوان جهاد است؛ در باره منافق دستور قتال نيامده است.

25. در آيه 36 توبه مى فرمايد: وقاتلوا المشركين كافة كما يقاتلونكم كافة واعلموا ان اللّه مع المتقين ؛ همانطور كه همه مشركان بر عليه شما قيام مى كنند شما هم عليه همه آنان قيام كنيد. آيه محل بحث منافى با آيه 36 سوره توبه نيست. آيه نمى گويد كه فقط با مشركان همسايه وهم مرزتان درگير شويد ولا غير، آيه مى فرمايد كه اول با اينها مبارزه كنيد، پس منافات ندارد كه مقاتله با مشركان با همه مشركان در برنامه حكومت اسلامى باشد، لكن ترتيب واولويت به اين است كه قاتلوا الذين يلونكم من الكفار عقل نيز به اين مطلب حكم مى كند؛ زيرا اگر انسان دشمن نزديك را رها كند وبه دنبال دشمن دور برود، دشمن نزديك وقتى صحنه را خالى ديد به مسلمانان حمله مى كند.

ص: 126


1- . روح المعانى، ج 6، ص 45.
2- . راهنما، ج 7، ص 348.

آیه 124-129

اشاره

وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إيمانًا فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إيمانًا وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (124)

وَ أَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ (125)

أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ في كُلّ ِ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُونَ (126)

وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (127)

لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ (128)

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمِ (129)

ترجمه

و هنگامى كه سوره اى نازل مى شود، بعضى از آنان (به ديگران) مى گويند: «اين سوره، ايمان كدام يك از شما را افزون ساخت ؟!» (به آنها بگو:) اما كسانى كه ايمان آورده اند، بر ايمانشان افزوده؛ وآنها (به فضل ورحمت الهى) خوشحالند.* واما آنها كه در دلهايشان بيمارى است، پليدى بر پليديشان افزوده؛ واز دنيا رفتند در حالى كه كافر بودند.* آيا آنها نمى بينند كه در هر سال، يك يا دو بار آزمايش مى شوند؟! باز توبه نمى كنند ومتذكر هم نمى گردند.* وهنگامى كه سوره اى نازل مى شود، بعضى از آن ها [ \ منافقان]به يكديگر نگاه مى كنند ومى گويند: «آيا كسى شما را مى بيند؟ (اگر از حضور پيامبر بيرون رويم، كسى متوجه ما نمى شود؟)» سپس منصرف مى شوند (و بيرون مى روند)؛ خداوند دلهايشان را (از حق) منصرف ساخته؛ چرا كه آنها گروهى هستند كه نمى فهمند (و بى دانشند).* بيقين، رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است؛ واصرار بر هدايت شما دارند ونسبت به مؤمنان رؤف ومهربان است.* اگر آنها (از حق) روى بگردانند، (نگران مباش!) بگو: «خداوند مرا كفايت مى كند؛ هيچ معبودى جز اونيست؛ بر او توكل كردم واو صاحب عرشِ بزرگ است.»

ص: 127

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

برخورد متفاوت مؤمنان ومنافقان به هنگام نزول آيات الهى (افزايش ايمان در مؤمنان وافزايش پليدى در منافقان)، آزمايش ويژه خداوند از مردم سالى يكى دو بار، فرار كردن منافقان به هنگام نزول دستور جهاد، برخى از ويژگى هاى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) ولزوم توكل بر خداوند به هنگام اعراض دشمنان اسلام از حق.

ب. امام صادق(علیه السلام) فرمود: مراد از «عرش عظيم»، «مُلك عظيم» است.(1)

نكته ها

1. منافقان با سؤال هاى خود، روحيه منفى خود را به ديگران انتقال مى دهند: يقول ايكم زادته هذه ايمانا ... .(2)

2. قرآن، وسيله خوبى براى شناختِ مؤمن از منافق است: فامّا الذين ءامنوا فزادتهم ايمانا .(3)

3. منافقان صدر اسلام عليرغم امتحانات مكرر الهى متنبه نگشته وتوبه نمى كردند: اولايرون أنهم يفتنون ... ثم لا يتوبون ولا هم يذّكرون .(4)

4. آيه واذا ما ... دلالت مى كند بر اين كه هيچ سوره اى از قرآن بى اثر در دل هاى شنوندگان نيست واگر قلب شنونده سليم باشد ايمانش زياد مى گردد.(5)

5. جمله صرف الله قلوبهم هم احتمال دارد جمله خبرى باشد ظاهرا وباطنا وهم اينكه نفرين باشد؛ يعنى جمله اى باشد خبرى كه به داعى انشا شده مثل قاتلهم الله انّى يؤفكون .

6. دليل اعراض از قرآن، نداشتن درك وفهم صحيح است: قوم لا يفقهون .(6)

7. جمله حريص عليكم دلالت مى كند بر اين كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اهتمام عجيبى نسبت به هدايت يافتن مردم داشته است.(7)

ص: 128


1- . نور، ج 5، ص 172.
2- . نور، ج 5، ص 168.
3- . همان.
4- . همان، ص 354.
5- . الميزان، ج 9، ص 558 .
6- . همان.
7- . الميزان، ج 9، ص 558 .

8. از اين كه به جاى «منكم»، من انفسكم آمده است اشاره به شدت ارتباط پيامبر(صلی الله علیه و آله) با مردم است گويا پاره اى از جان مردم واز روح جامعه در شكل پيامبر(صلی الله علیه و آله) ظاهر شده است.(1)

9. از عوامل تأثير كلام در ديگران، خيرخواهى، دلسوزى، مهربانى، بى توقّعى وتواضع است: عزيز عليه ... حريص عليكم ... رؤف رحيم .(2)

10. رنج وگرفتارى امت، مايه رنج وتأثر شديد پيامبر(صلی الله علیه و آله) بود: رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم .

11. حرص چيزى نيست كه ذاتا مذموم باشد نظير كذب، مذمت حرص به لحاظ متعلق است، اگر كسى متعلق حرصش دنيا ولهو ولعب وامور دنيا باشد چنين حرصى مذموم است، اگر حريص باشد نسبت به هدايت مردم جامعه چنين حرصى مذموم نيست. در آيه حريص عليكم .

12. رهبران اسلامى بايد در سختى ها وگرفتارى ها با مردم همدل وهمراه باشند: عزيز عليه ما عنتم .(3)

13. گرچه حرص به ايمان تعلق مى گيرد نظير وما اكثر الناس ولو حرصت بمؤمنين ولى چون ايمان بالاخره به ذات انسان سود مى رساند وهويت انسان را مى سازد، حرص بر ايمان به حرص بر ذات تعبير شده است. نفرمود حريص است بر ايمان شما فرمود حريص بر خود شماست: حريص عليكم .

14. دلجويى خداوند از پيامبر(صلی الله علیه و آله)، در قبال حق ستيزى ورويگردانى منافقان: فان تولوا فقل حسبى الله .

15. لزوم اتكاى مبلغان الهى بر خداوند ونگران نبودن بر حق ناپذيرى گمراهان، پس از اتمام حجت بر آنان: فان تولوا فقل حسبى الله ... عليه توكلت .(4)

ص: 129


1- . نمونه، ج 4، ص 206.
2- . نور، ج 5، ص 171.
3- . نور، ج 5، ص 171.
4- . راهنما، ج 7، ص 359.

ص: 130

سوره يونس

اشاره

ص: 131

ص: 132

آیه 1-4

اشاره

آيات 4 - 1

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكيمِ (1)

أَ كانَ لِلنّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَيْنا إِلى رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبينٌ (2)

إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ اْلأَمْرَ ما مِنْ شَفيعٍ إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (3)

إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعًا وَعْدَ اللّهِ حَقًّا إِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَميمٍ وَ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ (4)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

الر، اين آياتِ كتابِ استوار وحكمت آميز است.* آيا براى مردم، موجب شگفتى بود كه به مردى از آنها وحى فرستاديم كه: «مردم را (از عواقب كفر وگناه) بترسان، وبه كسانى كه ايمان آورده اند بشارت ده كه براى آنها، سابقه نيك (و پاداش هاى مسلم) نزد پروردگارشان است»؟! (اما) كافران گفتند: «اين مرد، ساحر آشكارى است!»* پروردگار شما، خداوندى است كه آسمانها وزمين را در شش روز [ \ شش دوران] آفريد؛ سپس بر تخت (قدرت) قرار گرفت، وبه تدبير كار (جهان) پرداخت؛ هيچ شفاعت كننده اى جز با اذن او نيست؛ اين است خداوند، پروردگار شما! پس او را پرستش كنيد. آيا متذكر نمى شويد؟!* بازگشت همه شما به سوى اوست، خداوند وعده حقى فرموده؛ او آفرينش را آغاز مى كند، سپس آن را باز مى گرداند، تا كسانى را كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام داده اند به عدالت جزا دهد؛ وبراى كسانى كه كافر شدند، نوشيدنى از مايع سوزان است؛ وعذابى دردناك بخاطر آنكه كفر مى ورزيدند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اشاره به عظمت كتاب آسمانى خداوند، شگفتى كفار از نزول وحى بر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)،

ص: 133

لزوم انذار به مردم وبشارت به مؤمنان، تهمت سحر به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) خلقت نظام هستى در شش دوران، تسلط خداوند بر جهان، شفاعت، محتاج به اذن خداوند، ضرورت پرستش پروردگار، تحقق وعده قيامت وزنده شدن انسان ها براى رسيدن به پاداش وكيفر.

ب. تعبير به آن ها «تلك» به جاى اين ها «هذه» كه نظير آن در ابتداى سوره بقره نيز آمده است از تعبيرات لطيف قرآنى است وكنايه از عظمت ووالا بودن مفاهيم قرآن مى باشد.(1)

ج. توصيف قرآن به «حكيم» اشاره به اين است كه آيات قرآن داراى آن چنان استحكام ونظم وانسجامى است كه هر گونه باطل وخرافه وهَزل را از خود دور مى سازد؛ جز حق نمى گويد وجز به راه حق دعوت نمى كند.(2)

د. در مورد معناى قدم صدق وجوهى ذكر شده است از جمله:

الف. اشاره به مسأله معاد ونعمت هاى آخرتى باشد، در واقع قدم كنايه از مقام ومنزلت است؛ يعنى براى افراد باايمان در نزد پروردگار مقام ومنزلتى ثابت ومسلم مى باشد در اين صورت آيه شريفه با آيه فى مقعد صدق عند مليك مقتدر (قمر، 55) از نظر معنا ومفهوم متحد است.

ب. قدم به معناى پيشوا ورهبر است؛ يعنى براى مؤمنان رهبرى صادق فرستاده شده است.(3)

روايات متعددى كه در تفاسير شيعه واهل سنت در ذيل اين آيه وارد شده و«قدم صدق» را به شخص پيامبر(صلی الله علیه و آله) يا ولايت امير المؤمنين(علیه السلام) تفسير كرده است نيز مؤيد همين معناست ودر برخى از روايات به شفاعت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) تفسير شده است.(4)

ه - . در مجمع البيان آمده است:

«قيل ان معنى قدم صدق شفاعة محمد(صلی الله علیه و آله) لهم يوم القيامة ... وهو المروى عن ابى عبدالله(علیه السلام)»؛ گفته شده كه معناى «قدم صدق» شفاعت حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) براى مؤمنان در روز قيامت مى باشد ... واين معنا از امام صادق(علیه السلام) روايت شده است.(5)

ص: 134


1- . نمونه، ج 8، ص 215.
2- . همان.
3- . نمونه، ج 8، ص 216.
4- . برهان، ج 2، ص 177؛ قرطبى، ج 5، ص 3145؛ مجمع الباين، ج 5، ص 134.
5- . راهنما، ج 7، ص 368.

و. كلمه «انَّ » و«لام تأكيد» وصفت «مبين» در ان هذا لساحر مبين همه نشانه تأكيدى است كه آن ها روى تهمتِ سحر داشتند وتعبير به «هذا» اسم اشاره به نزديك براى اين بود كه مقام پيامبر اكرم را تحقير كنند.(1)

ز. «آيه» يعنى علامت واين واژه بر معانى واعيان خارجى وگفتار ومانند آن اطلاق مى شود: 1. اطلاق آيه بر معانى مانند: أو لم يكن لهم ءايةً أن يعلَمه علماءُ بنى اسرائيل . (شعراء، 191)

2. اطلاق آيه بر عين خارجى مانند: وجعلناها وابنتها ءاية للعالمين . (انبياء، 91)

3. اطلاق آيه بر گفتار مانند: واذا بدّلنا ءاية مكان ءاية ... .(2)

ح. مقصود از استوى على العرش حكومت وسلطنت است مثل وقتى كه گفته مى شود پادشاه بر تخت سلطنت نشست با اين كه ممكن است اصلاً تختى وجود نداشته باشد. همچنين عده اى آن را كنايه از «استيلا وقدرت» پروردگار دانسته اند.(3)

ط . تدبّر از ماده تدبير واصل آن «دَبْر» است به معناى پشت سر وعاقبت چيزى. بنا بر اين تدبير به معناى بررسى عواقب كارها ومصالح را سنجيدن وبر طبق آن عمل نمودن است.(4)

ى. اليه مرجعكم جميعا ؛ مرجع برگشتن يا به معناى مرگ است يا برانگيختن در قيامت ويا هر دوى آن ها. مراد از محل برگشت هم مى تواند پاداش الهى باشد يا اين كه اشاره به سير تكامل انسان داشته باشد.(5)

ك. آيه چهارم هم اصل مسأله معاد را مطرح نموده اليه مرجعكم جميعا هم دليل واستدلال بر آن را انه يبدؤا الخلق ثم يعيده وهم هدف آن را اشاره فرموده ليجزى الذين ءامنوا وعملوا الصالحات .(6)

ص: 135


1- . نمونه، ج 8، ص 217.
2- . نحل، 101؛ الميزان، ج 10، ص 9.
3- . روح المعانى، ج 6، ص 62 ؛ تبيان، ج 5، ص 335.
4- . نمونه، ج 8، ص 20.
5- . فتح القدير، ج 2، ص 482؛ نمونه، ج 8، ص 22 - 23.
6- . نمونه، ج 8، ص 221؛ الميزان، ج 10، ص 11.

نكته ها

1. استفهام انكارى تعجب كفار را انكار مى كند أكان للناس عجبا ؛ يعنى اگر رهبر از جنس مردم بوده واز دردها ونيازهاى آنان مطلع باشد جاى تعجب نيست، تعجب در اين است كه خداوند رهبر وراهنمايى از غير جنس آن ها قرار دهد كه بر اثر ناآگاهى از وضعشان نتواند آن ها را رهبرى كند.(1)

2. تهمت سحر منحصر به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نبوده بلكه به همه انبيا اين تهمت زده شده است: كذلك ما اتى الذين من قبلهم من رسول الاّ قالوا ساحر (نازعات، 52)؛ تهمت سحر به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله): قال الكافرون هذا ساحر كذّاب (ص، 4)؛ تهمت سحر به عيسى (110 مائده)؛ تهمت سحر به موسى وهارون (48 قصص) وتهمت سحر به قرآن (احقاف، 7).

3. رسالت پيامبر(صلی الله علیه و آله) رسالتى عام وجهانى است: أن انذر الناس .(2)

4. پيامبر عموم مردم را انذار مى كند: انذر الناس ، ليكن از بشارت او تنها مؤمنين بهره مند مى شوند: بشر الذين ءامنوا ... .

5. مردم مكه در واكنش به دعوت پيامبر دو دسته بودند؛ مؤمن وكافر: انذر الناس وبشّر الذين ءامنوا ... قال الكافرون .(3)

6. اسباب به تمليك خداوند متعال مالك سببيت هستند؛ يعنى مستقل در اثر نيستند واين همان معناى شفاعت واذن است.(4)

7. مشركين بت هاى خود را شفعا (شفيعان) خويش مى دانستند، از اين رو خداوند مى فرمايد: ما من شفيع الاّ باذنه يعنى وقتى بت ها داراى عقل وشعور نباشند چگونه مى توانند شفاعتى داشته باشند واذنى بگيرند.(5)

8. نظام هستى نيازمند تدبير پيوسته ومستمر خداوند است: يدبّر الامر ؛ فعل مضارع حاكى از استمرار است.(6)

ص: 136


1- . نمونه، ج 8، ص 216.
2- . راهنما، ج 7، ص 367.
3- . همان.
4- . الميزان، ج 1، ص 79.
5- . مجمع البيان، ج 5، ص 136؛ تبيان، ج 5، ص 335؛ اطيب البيان، ج 6، ص 346.
6- . همان، ص 370.

9. توجه به خالقيت، حاكميت، ربوبيت ومدبر بودن خدا، زمينه پيدايش روح بندگى وپرستش است: الله الذى خلق ... ثم استوى ... يدبر الامر ... الله ربكم فاعبدوه أفلا تذكرون .(1)

10. هدف از اين بازگشت ومعاد آن است كه مؤمنانى كه عمل شايسته انجام داده اند به عدالت پاداش دهد وكفار را عذاب كند، پس چون مؤمن وكافر نزد خدا يكسان نيستند، از اين رو بايد روزى باشد كه در آن به حساب همه رسيدگى شود.(2)

11. استمرار وپافشارى بر كفر موجب گرفتار شدن به عذابِ دردناك دوزخ است: عذاب اليم بما كانوا يكفرون .(3)

12. معاد (رستاخيز انسان وجهان) مادى وجسمانى است: انه يبدؤا الخلق ثم يعيده . «اعادة» به معناى بازگرداندن خود شىء است.(4)

13. عمل صالح، شرط بهره مندى اهل ايمان از پاداش هاى اخروى است: ليجزى الذين ءامنوا وعملوا الصالحات .(5)

ص: 137


1- . همان، ص 372.
2- . الميزان، ج 10، ص 15.
3- . راهنما، ج 7، ص 375.
4- . راهنما، ج 7، ص 374.
5- . همان، ص 375.

آیه 5-10

اشاره

هُوَ الَّذي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُورًا وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنينَ وَ الْحِسابَ ما خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلاّ بِالْحَقّ ِ يُفَصِّلُ اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (5)

إِنَّ في اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ لآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ (6)

إِنَّ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ (7)

أُولئِكَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (8)

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ يَهْديهِمْ رَبُّهُمْ بِإيمانِهِمْ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمُ اْلأَنْهارُ في جَنّاتِ النَّعيمِ (9)

دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ أَللّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبّ ِ الْعالَمينَ (10)

ترجمه

او كسى است كه خورشيد را روشنايى، وماه را نور قرار داد وبراى آن منزلگاه هايى مقدّر كرد، تا عدد سالها وحساب (كارها) را بدانيد؛ خداوند اين را جز بحق نيافريده؛ او آيات (خود را) براى گروهى كه اهل دانشند، شرح مى دهد.* مسلما در آمد وشد شب وروز، وآنچه خداوند در آسمانها وزمين آفريده، آيات (و نشانه هايى) است براى گروهى كه پرهيزگارند (و حقايق را مى بينند).* آنها كه ايمان به ملاقات ما (و روز رستاخيز) ندارند، وبه زندگى دنيا خشنود شدند وبر آن تكيه كردند، وآنها كه از آيات ما غافلند،* (همه) آنها جايگاهشان آتش است، بخاطر كارهايى كه انجام مى دادند.* (ولى) كسانى كه ايمان آوردند وكارهاى شايسته انجام دادند، پروردگارشان آنها را در پرتو ايمانشان هدايت مى كند؛ از زير (قصرهاى) آنها در باغ هاى بهشت، نهرها جارى است.* گفتار (و دعاى) آنها در بهشت اين است كه: «خداوندا، منزّهى تو!» وتحيت آنها در آنجا: سلام؛ وآخرين سخنشان اين استكه: «حمد، مخصوصِ خدا پروردگار عالميان است.»

تفسير

الف. خداوند در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

خلقت شمس وقمر به منظور نورافشانى ودانستن شماره سال وحساب، تبيين آيات براى دانشمندان، رفت وآمد شب وروز وخلقت موجودات نشانه هايى براى پرهيزكاران،

ص: 138

جهنم كيفر منكران قيامت، بهره مندى مؤمنان صالح از نعمت هاى بهشتى وتسبيح وتحميد، نيايش بهشتيان.

ب. در باره هو الذى جعل الشمس ضياء ... از امام باقر(علیه السلام) چنين نقل شده است:

«أضائت الارض بنور محمد(صلی الله علیه و آله) كما تضىء الشمس فضرب الله مثل محمد(صلی الله علیه و آله) الشمس ومثل الوصى القمر»؛ خداوند صفحه زمين را به نور محمد(صلی الله علیه و آله) روشن ساخت همان گونه كه با نور آفتاب (زمين روشن مى شود) از اين رو حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) را به خورشيد تشبيه كرد ووصى او حضرت على(علیه السلام) را به ماه.(1)

ج. برخى «ضياء» و«نور» را مترادف دانسته وبعضى «ضياء» را به روشنايى شديد و«نور» را به روشنايى ضعيف تر معنا مى كنند. عده اى از مفسرين هم «ضياء» را روشنايى ذاتى دانسته كه خود نور دارد، ولى «نور» را مفهومى اعمّ از ذاتى وعرضى دانسته كه مى تواند نورش را از جاى ديگر اخذ كند.(2)

د. منظور از اختلاف «ليل» و«نهار» يا آن است كه شب وروز يكى پس از ديگرى مى آيند وبر اثر آن هفته ها وماه ها وسال ها رقم مى خورد، يا منظور آن است كه شب وروز بلند وكوتاه مى شود كه از آن فصول چهارگانه تشكيل مى شود ورزق وروزى مردم منظم مى گردد.(3)

ه - . تجرى من تحتهم يعنى از پيش روى آنان نهرها جاريست وآنان از بلندى آن نهرها را مى نگرند، احتمال ديگر آن كه قصرهاى بهشتيان بر روى نهرها بنا شده يا اين كه نهرهاى بهشتى در تحت قدرت آنان مى باشد.(4)

و. در باره ذكر سبحانك اللهم كه بهشتيان به آن مشغولند اين جمله به عنوان تكليف وعبادت نمى باشد چرا كه قيامت دار تكليف نمى باشد، بلكه بهشتيان تسبيح پروردگار را به جهت خشنودى مى گويند.(5)

ص: 139


1- . نور الثقلين، ج 1، ص 36؛ برهان، ج 1، ص 148.
2- . نمونه، ج 8، ص 226؛ مجمع البيان، ج 5، ص 138؛ التحرير والتنوير، ج 11، ص 19.
3- . الميزان، ج 10، ص 13 و18.
4- . مجمع البيان، ج 5، ص 140؛ تفسير كبير، ج 17، ص 214؛ نمونه، ج 8، ص 235.
5- . تفسير كبير، ج 17، ص 216؛ تبيان، ج 5، ص 343.

ز. در رابطه با تحيتهم فيها سلام چند قول است از جمله:

1. تحيت بهشتيان به يكديگر ذكر سلام است. 2. تحيت فرشتگان به بهشتيان سلام است؛ بدين معنا كه از آفات وبلياتى كه دوزخيان بدانها مبتلا گشته اند شما در سلامت هستيد.(1)

ح. وءاخر دعويهم نه به معناى آن است كه آخرين دعاى آنان چنين است، بلكه به معناى آن است كه دعاى ديگر آنان ذكر الحمد لله ربّ العالمين است، ليكن برخى گفته اند: جمله ءاخر دعويهم قرينه است بر اين كه مراد از دعويهم سبحانك اللهم اول دعواهم است يعنى آغاز نيايش اهل بهشت تسبيح خداوند وپايان بخش آن حمد وستايش اوست.(2)

ط . در اين كه منظور از «دعوى» چيست وجوهى بيان شده است: 1. دعا كردن. 2. عبادت. 3. ندا. 4. آرزو. ظاهرا وجه اول درست است ووجوه ديگر دليلى ندارد گرچه فخر رازى ذكر كرده است.(3)

ى. از امام باقر(علیه السلام) روايت شده است:

«... واذا اراد المؤمن شيئا او اشتهى انما دعواه فيها اذ اراد، أن يقول: سبحانك اللهم

فاذا قالها تبادرت اليه الخدم بما اشتهى من غير ان يكون طلبه منهم أو أمر به وذلك قول الله عز وجلّ : دعواهم فيها سبحانك اللهم »؛ ... هر گاه مؤمن (در بهشت) چيزى را اراده كرد يا بدان ميل پيدا كرد، دعا (و گفتار) او در آنجا اين است كه مى گويد: «سبحانك اللهم». پس وقتى اين ذكر را گفت، خادمان آنچه را او خواسته برايش حاضر مى كنند بدون اين كه آن را طلبيده يا دستور داده باشد واين است معناى سخن خدا دعواهم فيها سبحانك اللهم .(4)

نكته ها

1. به طور كلى اين آيات اشاره به نعمت بزرگى به نام سال وماه وروز وشب دارد كه در پى آن بندگان مى توانند عبادات ومعاملات وساير برنامه هاى زندگى خويش را مورد حساب وضبط قرار دهند.(5)

ص: 140


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 141؛ تفسير كبير، ج 17، ص 216.
2- . راهنما، ج 7، ص 384؛ اطيب البيان، ج 6، ص 356.
3- . تفسير كبير، ج 17، ص 215.
4- . راهنما، ج 7، ص 385 - 386.
5- . مراغى، ج 11، ص 68 .

2. در آيه هفتم سه ويژگى براى كفار ذكر فرموده است: لا يرجون لقائنا ، رضوا بالحيوة الدنيا و عن ءاياتنا غافلون وهر كدام از اين توصيفات با هم تلازم دارند؛ يعنى كسانى كه معاد را قبول ندارند لازمه اش آن است كه دل خوشى آن ها به زندگى دنيا باشد وكسى كه به زندگى دنيا مشغول شد، لازمه اش غفلت از آيات الهى است.(1)

3. كفار به حيات دنيا كه در معرض فنا وزوال است مطمئن مى شوند: ان الذين لايرجون لقائنا ورضوا بالحياة الدنيا واطمأنّوا بها ، ليكن اهل ايمان به ياد خدا اطمينان وآرامش پيدا مى كنند: ألا بذكرالله تطمئنّ القلوب . (رعد، 28)

4. نظير آيه 7 سوره يونس آيه سوم سوره نجم است كه مى فرمايد: فاعرض عمّن تولى عن ذكرنا ولم يرد الاّ الحياة الدنيا ذلك مبلغهم من العلم انّ ربّك هو اعلم بمن ضلّ عن سبيله . اين دو آيه از نظر مضمون به يكديگر نزديك است به دليل اين كه آيه اخير دلالت دارد كه اعراض از ياد خداوند كه همان غفلت از ياد اوست باعث مى شود كه علم انسان منحصر به زندگى مادى شود وچيزى جز آن طلب نكند واين گمراهى از راه خداست كه در آيه ديگر بيان شده ان الذين يضلّون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب .(2)

5. خداوند در آيه 9 مؤمنان را توصيف مى كند به ايمان وعمل صالح وبعدا هدايت آنان را به سوى خودش تنها به ايمان نسبت مى دهد؛ زيرا تنها ايمان است كه بنده را به مقام قرب بالا مى برد وعمل صالح نقشى ندارد جز اين كه ايمان را كمك كند وكار آن رابه ثمر برساند. خداوند مى فرمايد: يرفع الله الذين ءامنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات (مجادله، 11)؛ در اين آيه براى ترفيع درجه تنها علم وايمان را ذكر كرده وعمل صالح را مسكوت گذاشته وآيه 10 سوره فاطر دلالت واضح ترى بر اين حقيقت دارد كه عمل صالح عامل رفعت عقيده است: اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه . هر چند در مورد نعمت هاى بهشت عمل صالح دخالت دارد همچنان كه اعمال زشت در انواع عذاب دخالت دارد.(3)

6. آيه دهم به سه حالت والتذاذ در مورد بهشتيان اشاره مى كند: الف. توجه به ذات

ص: 141


1- . الميزان، ج 10، ص 15؛ نمونه، ج 8، ص 333.
2- . ص، 26؛ الميزان، ج 10، ص 22.
3- . الميزان، ج 10، ص 23.

پروردگار وتسبيح وتقديس او. ب. لذتى كه در اثر ارتباط با ساير مؤمنين به آنان دست مى دهد. ج. لذتى كه از رسيدن به نعم بهشتى به آنان مى رسد وباز آن ها را متوجه خداوند كرده وستايش الهى را به جا مى آورند.(1)

آیه 11-14

اشاره

آيات 14 - 11

وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (11)

وَ إِذا مَسَّ اْلإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِدًا أَوْ قائِمًا فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (12)

وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمينَ (13)

ثُمَّ جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِي اْلأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (14)

ترجمه

اگر همانگونه كه مردم در به دست آوردن خوبى ها عجله دارند، خداوند در مجازاتشان شتاب مى كرد، (بزودى) عمرشان به پايان مى رسيد (و همگى نابود مى شدند)؛ ولى كسانى را كه ايمان به لقاى ما ندارند، به حال خود رها مى كنيم تا در طغيانشان سرگردان شوند.* هنگامى كه به انسان زيان (و ناراحتى) رسد، ما را (در هر حال:) در حالى كه به پهلو خوابيده، يا نشسته، يا ايستاده است، مى خواند؛ اما هنگامى كه ناراحتى را از او برطرف ساختيم، چنان مى رود كه گويى هرگز ما را براى حلّ مشكلى كه به او رسيده بود نخوانده است. اينگونه براى اسرافكاران، اعمالشان زينت داده شده است (كه زشتى اين عمل را درك نمى كنند).* ما امتهاى پيش از شما را، هنگامى كه ظلم كردند، هلاك نموديم در حالى كه پيامبرانشان دلايل روشن براى آنها آوردند، ولى آنها ايمان نياوردند؛ اينگونه گروه مجرمان را كيفر مى دهيم!* سپس شما را جانشينان آنان در روى زمين - پس از ايشان - قرار داديم؛ تا ببينيم شما چگونه عمل مى كنيد.

ص: 142


1- . نمونه، ج 8، ص 236.

تفسير

الف. خداوند در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

فرا رسيدن مرگ كفار در صورت عجله كردن خداوند در عذاب آنان، مهلت دادن خداوند به كفار، كم ظرفيتى بشر به هنگام گرفتارى، نابودى اقوام سابق به جهت ستمگرى وعدم ايمان به پيامبران وجانشين قرار دادن انسان هاى بعدى از جهت آزمايش.

ب. انسان طبعا عجول است وميل دارد آنچه را كه فكر مى كند نفع وخيرش در آن است سريع تحقق پيدا كند؛ يعنى او از نظام علل واسباب اين انتظار را دارد كه خواسته هايش را به سرعت عملى سازد، از طرف ديگر سنت الهى اين است كه حوادث واشيا به دنباله مجموعه علل واسبابش بيايد حال اگر خداوند مانند انسان عجول بود وهر چيزى را به دنبال سببش مى آورد مسلما عذاب وهلاكت به سراغ انسان ها مى آمد، ولى خداوند متعال عجله نفرموده وفرصت مى دهد، از اين رو كفار را به حال خود واگذارده تا همچنان در طغيان خود سرگردان بمانند.(1)

ج. لقضى اليهم أجلهم به معناى رسيدن مرگشان است واين كنايه از نزول عذاب است؛ يعنى اگر قرار بر عجله پروردگار بود خداوند جهت عذاب ايشان مرگشان را مى رساند.(2)

د. دعانا لجنبه او قاعدا او قائما بيان چند حالت براى دعا به منظور تعميم مى باشد ومى خواهد بفرمايد چه به پهلو وچه نشسته وچه ايستاده يا در حال ديگرى كه فرض شود، انسانى كه مبتلا به سختى وبلا گشته بر دعا كردن وخواندن ما اصرار مى ورزد ودر هيچ حالى ما را فراموش نمى كند.(3)

ه - . در برخى روايات آمده دعانا لجنبه مربوط به حال شخص بيمارى است كه قدرت برخواستن ندارد وجمله أو قاعدا مربوط به مريضى است كه نمى تواند بايستد وجمله اوقائما مربوط به افراد سالم است.(4)

و. ولو يعجّل الله للناس الشر با اين كه ناس عام بوده وهمه مردم را در بر مى گيرد، اما چون آيه در صدد ابطال شبهه مشركين بوده كه مستحق عذاب هم شدند، اولين گروهى كه

ص: 143


1- . الميزان، ج 10، ص 33.
2- . همان، ص 22.
3- . همان؛ التحرير والتنوير، ج 11، ص 33.
4- . الميزان، ج 10، ص 23.

متبادر به ذهن است مشركين مى باشند.(1)

ز. «قرون» جمع «قرن» معمولاً به معناى يك زمان طولانى استعمال مى شود، اما به معناى قوم وجمعيتى كه در عصر واحدى زندگى مى كنند نيز آمده است چرا كه ماده اصلى آن به معناى اقتران ونزديكى است.(2)

ح. وما كانوا ليؤمنوا يعنى اين چنين نبود كه ايمان بياورند، منظور اين است كه علت هلاكت آنان عدم ايمانشان در گذشته نبود چرا كه ممكن است بعدا ايمان آورند، بلكه اين تعبير مى رساند كه اين ها در آينده هم ايمان نخواهند آورد.(3)

ط . ثم جعلناكم خلائف فى الارض ؛ در اين جا تعبير به خليفه براى اين است كه روى زمين منازل ومساكن آن ها را تصرّف كرده وبه جاى آنان جايگزين شدند.(4)

ى. لننظر كيف تعلمون ؛ منظور از نگريستن نه با چشم، نه تفكر ونه انديشه با قلب است زيرا اسناد هيچ كدام از اين ها به خداوند صحيح نيست، بلكه منظور اين است كه خداوند همانند كسى كه در مقام آزمايش است با بنده خود اين گونه رفتار مى كند.(5)

نكته ها

1. گرفتارى ها ومصايب، مايه بيدارى وتجلى فطرت توحيدى انسان: واذا مس الانسان الضرّ دعانا .(6)

2. نظير آيه 12 يونس آيات ديگر است: واذا مسّ الانسان ضرّ دعوا ربّهم منيبين (روم، 33)، واذا مس الانسان ضرّ دعا ربه منيبا (زمر، 8) و واذا مس الانسان ضرّ دعانا . (زمر، 49)

3. در آيات 11 و12 سخن از انسان وعجله كارى ونسيان وحق ناشناسى او به ميان آمده ودر آيات مشابه ديگر نيز چه بسا به مذمت انسان به خاطر اين اوصاف بر مى خوريم حال

ص: 144


1- . التحرير والتنوير، ج 11، ص 30.
2- . نمونه، ج 8، ص 344.
3- . مجمع البيان، ج 5، ص 144؛ صافى، ج 2، ص 396.
4- . اطيب البيان، ج 6، ص 358.
5- . مجمع البيان، ج 5، ص 145؛ نمونه، ج 8، ص 244.
6- . همان، ص 390.

سؤال اين است كه اين نوع آيات چگونه با خلقت احسن انسان (تين، 4) وتكريم او ولقد كرّمنا بنى ءادم (اسراء، 70) قابل جمع است ؟ در جواب مى توان گفت كه اين بحث ها همه مربوط به انسان هايى است كه تحت تربيت رهبران الهى قرار نگرفته، شهوتشان آزاد ودر هوس ها غوطه ور هستند، اما انسانى كه در مسير حركت وانديشه رهبران وپيامبران الهى قرار مى گيرد به جايى مى رسد كه به جز خدا نمى بيند.(1)

4. انسان در برابر نعمت هاى خدا ولطف ومهربانى هاى او، موجودى ناسپاس است: كأن لم يدعنا الى ضرّ مسّه .(2)

5. كسانى كه در گرفتارى ها به ياد خدا بوده ودر رفاه وآسايش از او غافل مى شوند، مردمى مسرف هستند: واذا مسّ الانسان الضرّ دعانا ... فلما كشفنا عنه ضرّه ... لم يدعنا ... كذلك زين للمسرفين .(3)

6. علت اين كه انسان بعد از رفع گرفتارى ديگر خداوند را نمى خواند اين است كه كارهايش در برابرش زينت داده شده است.(4)

7. نابودى اقوام گذشته بر اثر ظلم وستم در آيات مختلف مطرح شده است از جمله: وتلك القرى أهلكناهم لمّا ظلموا وجعنا لمهلكهم موعدا (كهف، 59)، فكاين من قرية أهلكناها وهى ظالمة فهى خاوية على عروشها (حج، 45)، 59 قصص، 52 نجم، 39 - 40 عنكبوت.

8. عبارت جعلناكم لننظر كيف تعلمون مخالف علم ازلى پروردگار به احوال بندگان نمى باشد، بلكه اين گونه رفتار الهى جهت مجازات آنان طبق عملى است كه از آنان سر مى زند.(5)

9. نابودى امت ها يا عذاب استيصال (ريشه كن كردن) اقوام مثل قوم نوح، عاد، ثمود و... همواره بعد از نااميدى كامل از ايمان آوردن آنان بوده است.(6)

10. هدف از استقرار جوامع انسان در زمين، آزمون آنان از سوى خداوند است: لننظر كيف تعملون .(7)

ص: 145


1- . نمونه، ج 8، ص 241.
2- . راهنما، ج 7، ص 391.
3- . همان.
4- . الميزان، ج 10، ص 35.
5- . روح المعانى، ج 6، ص 79؛ مفاتيح الغيب، ج 7، ص 223.
6- . راهنما، ج 7، ص 393.
7- . راهنما، ج 7، ص 394.

آیه 15-20

اشاره

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَيَّ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ (15)

قُلْ لَوْ شاءَ اللّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (16)

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ (17)

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي اْلأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ (18)

وَ ما كانَ النّاسُ إِلاّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فيما فيهِ يَخْتَلِفُونَ (19)

وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ فَانْتَظِرُوا إِنّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ (20)

ترجمه

و هنگامى كه آياتِ روشنِ ما بر آنها خوانده مى شود، كسانى كه ايمان به لقاى ما (و روز رستاخيز) ندارند مى گويند: «قرآنى غير از اين بياور، يا آن را تبديل كن. (و آيات نكوهش بتها را بردار)» بگو: «من حق ندارم كه از پيش خود آن را تغيير دهم فقط از چيزى كه بر من وحى مى شود، پيروى مى كنم. من اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، از مجازات روزِ بزرگ (قيامت) مى ترسم!»* بگو: «اگر خدا مى خواست، من اين آيات را بر شما نمى خواندم؛ و(خداوند) از آن آگاهتان نمى كرد؛ چه اينكه مدتها پيش از اين، در ميان شما زندگى نمودم؛ (و هرگز آيه اى نياوردم؛) آيا نمى فهميد؟!»* چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد، يا آيات او را تكذيب مى كند؟! مسلما مجرمان رستگار نخواهند شد.* آنها غير از خدا، چيزهايى را مى پرستند كه نه به آنان زيان مى رساند، ونه سودى مى بخشد؛ ومى گويند: «اينها شفيعان ما نزد خدا هستند.» بگو: «آيا خدا را به چيزى خبر مى دهيد كه در آسمانها وزمين سراغ ندارد؟!» منزه است او، وبرتر است از آن همتايانى كه قرار مى دهند!* (در آغاز) همه مردم امت واحدى بودند؛ سپس اختلاف كردند؛ واگر فرمانى از طرف پروردگارت (در باره عدم مجازات سريع آنان) از قبل صادر نشده بود، در ميان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى مى شد (و سپس همگى به مجازات مى رسيدند).* مى گويند: «چرا معجزه اى از پروردگارش

ص: 146

بر او نازل نمى شود؟!» بگو: «غيب (و معجزات) تنها براى خدا (و به فرمان او) است. شما در انتظار باشيد، من هم با شما در انتظارم! (شما در انتظار معجزات بهانه جويانه باشيد، ومن هم در انتظار مجازات شما!)»

شأن نزول

عده اى از بت پرستان نزد پيامبر آمدند وگفتند: در قرآن بعضى آيات در باره بت هاى ما وترك پرستش آنان آمده، اگر مى خواهى از تو پيروى كنيم يا قرآن را عوض كن يا حداقل اين آيات را تغيير بده كه در جوابشان اين آيات نازل شد.(1)

تفسير

الف. خداوند در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بهانه جويى كفار وانتظار تبديل قرآن به كتابى ديگر، تبعيت پيامبر اكرم از وحى الهى، ترس پيامبر از عذاب در صورت عصيان، تلاوت قرآن بر كفار خواسته خداوند، عدم تعقل كفار نسبت به سابقه خوب پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، افترا به خداوند ظلمى بزرگ وعدم رستگارى مجرمان، شفاعت خواهى بت پرستان از بت ها، منزه بودن خداوند از داشتن شريك، مهلت دادن خداوند به كفار، تقاضاى معجزه جديد از پيامبر وتهديد پيامبر اكرم نسبت به كفار.

ب. فقد لبثت فيكم عمرا ... ؛ اين قسمت از آيه دليل روشنى بر آن است كه قرآن زاييده فكر بشرى نيست وپيامبر آن را از پيش خود ايجاد ننموده است چرا كه مى فرمايد: پيامبر(صلی الله علیه و آله) چهل سال در ميان شما زندگى كرده، اگر قرآن تراوشات فكرى او بود مى بايست در اين مدت نمونه هاى ديگرى از افكارش بر زبانش جارى مى شد، ونيز دالّ بر عظمت واعجاز قرآن كريم مى باشد چرا كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) در طول چهل سال قبل از بعثت كه بين مردم مى زيست به عنوان يك فرد امّى شناخته مى شد حال صدور يك چنين كتابى از زبان او خود دال بر اعجاز وصدق نبوتش مى باشد.(2)

ج. از آنجا كه قرآن كفار را دعوت به توحيد وپرهيز از شرك مى كرد، طبعا با هواى نفس

ص: 147


1- . نمونه، ج 8، ص 245.
2- . الميزان، ج 10، ص 45؛ همان، ص 193؛ التحرير والتنوير، ج 11، ص 41.

كفار سازگار نبود، از اين رو مى گفتند قرآنى بياور كه آنچه اين قرآن دارد، در بر نداشته باشد؛ يعنى مردم را به پرهيز از شرك دعوت نكند واگر مى گويند قرآن را تغيير بده مقصودشان اين است كه آيات مخالف با رأى آنان به آيات ديگرى كه موافق رأيشان است تبديل شود.

تفاوت اين دو پيشنهاد آن است كه نخست مى گفتند از اين قرآن صرف نظر كن وقرآنى ديگر بياور، بار دوم مى گفتند اصل اين قرآن را نگه دار ولى معارفى كه مخالف با هواى نفس آن هاست آن را تغيير بده. ادامه آيه شريفه قل ما يكون لن ان أبدّله من تلقاىء نفسى پاسخ به پيشنهاد كفار است. آيه بعدى فمن أظلم ... متمم دو آيه قبل است؛ يعنى اين تغيير به دست من نيست زيرا اگر تغيير مى دادم ستمكارترين ومجرم ترين مردم بودم ومجرم به رستگارى نمى رسد.(1)

د. قل اتنبّئون اللّه بما لا يعلم فى السموات والارض ؛ اين جمله استفهام انكارى است وكنايه از آن است كه اگر خداوند شفيعانى اينچنين مى داشت در هر نقطه از آسمان وزمين كه بودند از وجودشان آگاه بود مثل اين كه به كسى بگويند تو چنين نماينده اى دارى واو بگويد من از وجود چنين نماينده اى بى اطلاعم واين بهترين دليل بر نفى وجود آن نماينده است.(2)

ه - . بعضى از مفسرين اهل سنت زيارت اهل قبور وزوار حرم اولياى الهى را با استناد به آيه 18 همسان با شفيع قرار دادن بت ها توسط مشركين دانسته اند، در حاليكه به كلمه «يعبدون» در آيه توجه نكرده اند چرا كه زائرين قبور اولياى خدا هيچگاه آن ها را پرستش نمى كنند وخدا نمى دانند.(3)

و. در معناى آيه 19 اختلاف است؛ برخى مفسران مى گويند مردم در آغاز همگى بر دين حق بوده وسپس در اين دين همگانى اختلاف كردند، بعضى قائلند كه مردم همه بر حال شرك وكفر بوده سپس اختلاف كردند، برخى نيز اين گونه تفسير كرده اند كه مردم بر فطرت اسلام آفريده شده اند، سپس به اديان ديگر مى گروند. مرحوم علامه طباطبايى اين قول را پذيرفته ودلايلى بر ردّ ساير اقوال اقامه كرده است.(4)

ص: 148


1- . الميزان، ج 10، ص 41.
2- . الميزان، ج 10، ص 48؛ نمونه، ج 8، ص 251؛ تفسير كبير، ج 17، ص 227.
3- . مراغى، ج 11، ص 83؛ نور، ج 5، ص 194.
4- . مجمع البيان، ج 5، ص 149؛ تفسير كبير، ج 17، ص 227؛ الميزان، ج 10، ص 32.

ز. «امت» به هر جمعيتى كه امر واحدى آنان را گرد هم آورده باشد گفته مى شود. مراد از آن امر واحد - كه جوامع بشرى نخستين را گرد هم آورد واز ايشان يك امت تشكيل داد - به قرينه آيه قبل، توحيد ويكتاپرستى است.(1)

ح. مقصود از «كلمه» در آيه شريفه لولا كلمة سبقت آن سنت الهى مى باشد كه مبنى بر آفرينش انسان بر اساس آزادى واختيار وامتحان بوده چرا كه اگر مجازات عليه منحرفان بلافاصله مى بود ايمان موحدان جنبه اضطرارى پيدا مى كرد وفاقد ارزش بود.(2)

ط . در آيه بيستم مراد مشركين از گلايه بر عدم نزول معجزه، قطعا معجزات پيشنهادى خودشان بوده وگرنه بر اساس نص تاريخ، پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) علاوه بر قرآن معجزات ديگرى داشته اند، ضمن اين كه از ساير آيات قرآن از آيه 94 سوره اسراء بر مى آيد كه بت پرستانِ لجوج طالب معجزه براى هدايت نبوده اند، از اين رو گاهى طلب چشمه اى از زمين يا مثلاً قصرى از طلا داشته اند، البته برخى از مفسرين مقصود آيه را نزول بلا دانسته اند كه چرا وعده ووعيدهاى تو در باره نزول بلا عملى نمى شود؟(3)

نكته ها

1. آيات الهى وقتى بر كفار تلاوت مى شد عكس العمل هاى مختلفى داشتند: گاهى مى گفتند آن را تغيير بده (آيه 15 يونس)، گاهى مى گفتند ما هم اگر بخواهيم مثل آن را مى گوييم: واذا تتلى عليهم ءاياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا (انفال، 31)، گاهى نزديك است به تلاوت كنندگان حمله كنند: واذا تتلى عليهم ءايتنا بينات تعرف فى وجوه الذين كفروا المنكر يكادون يسطون بالذين يتلون عليهم ءاياتنا (حج، 72) وگاهى از روى استكبار روى برمى گردانند: واذا تتلى عليه ءاياتنا ولى مستكبرا . (لقمان، 7)

2. در برابر عكس العمل زشت كفار وقتى آيات الهى بر مؤمنان تلاوت مى شد ايمان آنان افزوده مى شد: واذا تليت عليهم ءاياته زادتهم ايمانا (انفال، 2) يا اينكه به سجده مى افتادند واشك مى ريختند: اذا تتلى عليهم ءايات الرحمن خرّوا سجدا وبكيا . (مريم، 58)

ص: 149


1- . راهنما، ج 7، ص 407.
2- . نمونه، ج 8، ص 253؛ تفسير كبير، ج 17، ص 229.
3- . نمونه، ج 8، ص 255؛ اطيب البيان، ج 6، ص 366.

3. تغيير وتبديل وكم وزياد كردن كلام خدا (قرآن) خارج از قلمرو اختيارات پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) است: قل ما يكون لى أن أبدّله من تلقاءى نفسى .(1)

4. مبلغان دينى موظفند معارف الهى را بدون كم وكاست ويا زيادى به مردم برسانند وتسليم خواسته هاى نفسانى آنان نشوند.(2)

5. قرآن كريم در موارد زيادى تعبير «أظلم» را نسبت به افراد واعمال خاصّى به كار برده حال سؤال اين است: با توجه به معناى اين واژه يعنى «ستمكارترين» آيا تضادّى بين موارد استعمال ايجاد نمى شود؟

در پاسخ بايد گفت: ريشه تمام اين عناوين به يك عنوان بازگشت مى كند وآن مسأله شرك وكفر وعناد است وافترا وتكذيب آيات الهى كه عنوان «أظلم» گرفته نيز از همين ريشه است.(3)

6. مشركين دو خواسته از پيامبر داشته اند: الف. تبديل قرآن. ب. تغيير برخى از آيات. اما قرآن در جواب فقط يك كلام مى فرمايد: بگو من قدرت تغيير قرآن را ندارم؛ يعنى در كوتاهترين جواب مى فهماند؛ وقتى تغيير آيات براى من ممكن نباشد قطعا تبديل اصل قرآن هم ممكن نخواهد بود.(4)

7. ما لا يضرّهم ولا ينفعهم ؛ تعبير به «ما» شامل هر موجودى «ذوى العقول وغير ذوى العقول» مى شود يعنى عبادت غير خدا شامل هر چيزى كه شود (سنگ، چوب، جن، ملك، ماه وخورشيد و...) هيچ سود وزيانى به شما نمى رسد.(5)

8. مشركان به گمان شفاعت، بت ها را پرستش مى كردند: ويعبدون من دون الله ... ويقولون هؤلاء شفعاؤنا ؛ قرآن كريم اين طرز تفكر را باطل مى داند، از اين رو در آيه 13 روم مى فرمايد: در قيامت به شركايى كه براى خداوند قائل بودند واميد شفاعت داشتند كفر مى ورزند؛ ولم يكن لهم من شركائهم شفعاء وكانوا بشركائهم كافرين .

ص: 150


1- . راهنما، ج 7، ص 396.
2- . راهنما، ج 7، ص 397.
3- . نمونه، ج 8، ص 148.
4- . همان.
5- . اطيب البيان، ج 6، ص 366.

9. يكى از سنت هاى خداوند مهلت دادن به كفار وتبهكاران است اين مطلب با تعبيرات مختلفى بيان شده است:

الف. ولولا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم . (يونس، 19؛ هود، 110؛ فصلت، 45)

ب. ولولا كلمة الفصل لقضى بينهم . (شورى، 21)

ج. واملى لهم انّ كيدى متين . (اعراف، 183؛ قلم، 45)

10. در آيه انما الغيب لله «لام» براى ملكيت است؛ يعنى امور غيبى جز در قدرت خداوند نيست.(1)

11. شرك پيشگان عصر بعثت، مردمانى بهانه جو بودند: ويقولون لولا انزل عليه ءاية من ربه . درخواست نزول معجزه از سوى مشركان - عليرغم نزول مستمر آيات قرآن - در واقع نوعى بهانه جويى براى فرار از پذيرش رسالت پيامبر(صلی الله علیه و آله) است.(2)

ص: 151


1- . التحرير والتنوير، ج 11، ص 50.
2- . راهنما، ج 7، ص 409.

آیه 21-25

اشاره

وَ إِذا أَذَقْنَا النّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَكْرٌ في آياتِنا قُلِ اللّهُ أَسْرَعُ مَكْرًا إِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُونَ (21)

هُوَ الَّذي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِريحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها ريحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلّ ِ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ (22)

فَلَمّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقّ ِ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (23)

إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ اْلأَرْضِ مِمّا يَأْكُلُ النّاسُ وَ اْلأَنْعامُ حَتّى إِذا أَخَذَتِ اْلأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهارًا فَجَعَلْناها حَصيدًا كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِاْلأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (24)

وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (25)

ترجمه

هنگامى كه به مردم، پس از ناراحتى كه به آنها رسيده است، رحمتى بچشانيم، در آيات ما نيرنگ مى كنند (، وبراى آن نعمت ورحمت توجيهات ناروا مى كنند)؛ بگو: «خداوند سريعتر از شما مكر [ \ چاره جويى] مى كند؛ ورسولان [ \ فرشتگان] ما، آنچه نيرنگ مى كنيد (و نقشه مى كشيد)، مى نويسند.»* او كسى است كه شما در خشكى ودريا سير مى دهد؛ زمانى كه در كشتى ها قرار مى گيريد، وآنها با بادهاى موافق آنان را (به سوى مقصد) حركت مى دهند وخوشحال مى شوند، ناگهان طوفان شديدى مى وزد وامواج از هر سو به سراغ آنها مى آيد؛ وگمان مى كنند هلاك خواهند شد در آن هنگام، خدا را از روى اخلاص مى خوانند كه: «اگر ما را از اين گرفتارى نجات دهى، حتما از سپاسگزاران خواهيم بود.»* اما هنگامى كه خدا آنها را رهايى بخشيد، (باز) به ناحق، در زمين ستم مى كنند. اى مردم! ستم هاى شما به زيان خود شماست. از زندگى دنيا بهره (مى بريد)، سپس بازگشت شما به سوى ماست؛ وما شما را به آنچه عمل مى كرديد خبر مى دهيم.* مَثَل زندگى دنيا، همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم؛ كه در پى آن، گياهانِ (گوناگونِ ) زمين - كه مردم وچهارپايان از آن مى خورند - مى رويد؛ تا زمانى كه زمين، زيبايى خود را يافته وآراسته مى گردد واهلِ آن مطمئن مى شوند

ص: 152

كه مى توانند از آن بهره مند گردند، (ناگهان) فرمان ما، شب هنگام يا در روز، (براى نابودى آن) فرا مى رسد؛ (سرما يا صاعقه اى را بر آن مسلط مى سازيم؛) وآنچنان آن را درو مى كنيم كه گويى ديروز هرگز (چنين كشتزارى) نبوده است! اينگونه، آيات خود را براى گروهى كه مى انديشند، شرح مى دهيم.* وخداوند به سراى صلح وسلامت دعوت مى كند؛ وهر كس را بخواهد (و شايسته ولايق ببيند)، به راه راست هدايت مى نمايد.

تفسير

الف. خداوند در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

سرعت ورزى خداوند در كيفر نيرنگ ورزان، ثبت وضبط مكر دشمنان توسط فرشتگان، درخواست نجات به هنگام گرفتارى ووعده شكرگزارى، تخلف ورزى تبهكاران بعد از نجات وستمكارى آنان، بهره مندى آنان از نعمت دنيا وآگاهى از سرنوشت خود در قيامت، تمثيل از وضع دنيا وگمان باطل كفار از توانمندى خويش نسبت به استفاده از مواهب دنيا ونابودى برخى از نعمت ها به منظور عبرت گرفتن ودعوت خداوند از مردم به بهشت.

ب. مراد از «الناس» كفار ومشركين هستند كه بعد از ابتلاى به مصائب سخت، خداوند با لطف وعنايتش از آنان دفع بلا كرد.(1)

ج. در آيه 22 خداوند دست به اعماق فطرت بشر انداخته وتوحيد فطرى را براى آنان تشريح مى كند كه چگونه انسان در مشكلات بزرگ وبه هنگام خطر همه چيز را به جز خدا فراموش مى نمايد، اما به محض رفع بلا وخاموشى آتش عذاب دگربار ستمگرى پيشه خود ساخته واز خداوند بيگانه مى شود. آرى تا كشتى زندگى آرام به سوى مقصد در حركت است شادمانند، اما آن گاه كه طوفان كوبنده حوادث وزيدن گرفت ومرگ را به چشم خود ديدند، دست از زندگانى شسته ودر اين حالت خالصانه او را فرياد مى زنند وقول به شكرگزارى مى دهند: دعوا الله مخلصين له الدين و لنكونن من الشاكرين .(2)

ص: 153


1- . اطيب البيان، ج 6، ص 366.
2- . نمونه، ج 8، ص 259.

د. فلك به معناى كشتى وكشتى ها آمده ودر اين جا مراد جمع است؛ زيرا با فعل جمع «جرين بهم» تعبير فرموده است.(1)

ه - . كلمه «بغى» در اصل به معناى طلب كردن است نه به معناى ظلم زيرا اگر اين كلمه در اصل به معناى ظلم بود آوردن قيد بغيرالحق بيهوده وزايد بود چون ظلم هميشه بغير حق است.(2)

و. برخى از مفسران گفته اند تغيير لحن والتفات از خطاب يسيركم به غيبت جرين بهم در آيات مورد بحث ممكن است چند علت داشته باشد:

1. وضع وحال مشركان به هنگام بلا به عنوان درس عبرتى براى ديگران آمده به همين دليل آن ها را غايب فرض كرده وبقيه را در حضور.

2. نكته اين التفات بى اعتنايى وتحقير است گويى خداوند نخست آن ها را به حضور پذيرفته سپس آن ها را از خود دور كرده ورها مى نمايد.

3. آيه ترسيمى كلى از وضع طبيعى وچگونگى وضع مردم دارد كه تا زمانى كه در كشتى نشسته اند واز ساحل دور نشده اند در ميان جمعند، بنا بر اين مى توانند مخاطب باشند، اما وقتى كشتى آن ها از ساحل دور مى شود تدريجا پنهان مى شوند وبه صورت گروه غايبى به شمار مى آيند.(3)

ز. بعد از بيان دورنمايى از زندگى دنيا وناپايدارى آن در ضمن مثال جالبى به تشريح اين واقعيت پرداخته تا پرده هاى غرور وغفلت را از مقابل ديدگان غافلان وطاغيان كنار زند: انما مثل الحيوة الدنيا كماء ... آرى زندگى دنيا مانند آبى است كه باعث رويش سبزه ها وگياهان مى گردد اما چندى نمى گذرد كه اين زينت هاى ظاهرى ورنگارنگ آن چنان از ميان مى رود كه گويى هرگز وجود نداشته تا بفهماند كه زندگى فريبنده وپرزرق وبرق دنيايى از مقام وثروتش نه قابل دوام است ونه جاى امنيت وسلامت، از اين رو در آيه بعد با يك اشاره كوتاه نقطه مقابل اين زندگى را بيان فرموده كه: والله يدعوا الى دار السلام .(4)

ص: 154


1- . اطيب البيان، ج 6، ص 368.
2- . الميزان، ج 10، ص 50.
3- . نمونه، ج 8، ص 261.
4- . نمونه، ج 8، ص 264.

ح. والله يدعوا ... ؛ دعا اگر به خداوند نسبت داده شود معنايش هم دعوت تشريعى است هم دعوت تكوينى است كه ايجاد كردن آن چيزى است كه اراده فرموده است مانند آيه يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده (اسراء، 52) يعنى خدا شما را كه در قبرهايتان آرميده ايد براى زندگى وحيات جاودانه در عالم آخرت دعوت مى كند وشما با قبول خود دعوت او را (ايجاد وخلقت مجدد براى حيات اخروى) اجابت مى كنيد.(1)

ط . سلام به معناى سلامت خواهى از آفات ظاهرى وباطنى ويكى از اسماى خداست ووجه آن اين است كه ذات خداى متعال نفس خير است بهشت هم كه دارالله ودارالسلام است مملوّ از خير است به همين جهت در بهشت ضررى متوجه ساكنان آن نيست چون خانه اوست كه منشأ خيرات واصل خير است، از طرفى در اين آيه وساير آيات هر جا از دار السلام سخن به ميان آمده مطلق آمده پس دارالسلام به طور مطلق دار سلامت وراحتى است وهمچنين مقيد به عند ربهم شده تا بگويد اهل دارالسلام داراى قرب حضورند.(2)

فى المعانى عن الباقر(علیه السلام) فى هذه الاية قال: «انّ السّلام هو الله عز وجل وداره التى خلقها لعباده واوليائه الجنة ويهدى من يشاء بالتوفيق الى صراط مستقيم».(3)

نكته ها

1. نعمت هايى كه انسان از آن ها استفاده مى كند گوشه اى از رحمت بيكران الهى است: اذقنا الناس رحمة .

2. لهم مكر فى ءاياتنا ؛ مكر كفار ومشركين واهل باطل بسيار است؛ گاهى اظهار ايمان مى كنند تا داخله مسلمين را به هم بزنند يا القاى شبهه در اذهان ضعفاى مردم مى كنند يا اين كه مانع گرايش مردم به دين حق مى گردند.(4)

3. كسى كه مكر كند به تدبير ومكر قهرآميز الهى گرفتار مى گردد: الله اسرع مكرا .

ص: 155


1- . الميزان، ج 10، ص 52.
2- . همان.
3- . صافى، ج 2، ص 399.
4- . اطيب البيان، ج 6، ص 366.

4. فرشتگان الهى حتى افكار وتدابير انسان را ثبت مى كنند: يكتبون ما تمكرون .(1)

5. در قرآن كريم تعبيرات مختلفى در زمينه از بين رفتن مكر دشمنان اسلام بيان شده است: الف) قل الله اسرع مكرا (آيه مورد بحث). ب) ومكروا ومكرالله والله خير الماكرين (آل عمران،54). ج) فللّه المكر جميعا (رعد، 42) د) ومكر اولئك هو يبور (فاطر، 10). ه -) وما يمكرون الا بانفسهم وما يشعرون . (انعام، 123)

6. قوانين حاكم بر طبيعت محكوم ومخلوق خداوند است: هو الذى يسيركم وآدمى هر چه پيشرفت كند باز هم از گزند اين قوانين وحوادث طبيعى در امان نيست: جاءتها ريح عاصف .

7. هنگام خطر فطرت انسان متوجه يك مبدأ نجات است: دعوا الله مخلصين .(2)

8. دريانوردى با كشتى هاى بادبانى، سفرى آميخته با بيم واميد است: ... وفرحوا بها ... وظنوا أنهم احيط بهم .(3)

9. انسان در هر بلايى به صورت موسمى نذورات ومعاهداتى با خداوند دارد: احيط بهم دعوا الله در حالى كه بايد ايمان واخلاص به صورت دائمى باشد.(4)

10. آلوسى ومراغى در تفاسير خود آورده اند كه شيعيان هنگام خطر ومصيبت امامان خود را صدا مى زنند در حالى كه مشركان در وقت خطر خدا را صدا مى زنند! غافل از آن كه توسل ما به امام معصوم شهيد كه به گفته قرآن زنده است با توسل به بت وپرستش آن فرق دارد.(5)

11. عمل از عامل جدا نيست؛ ضرر وزيان ظلم در دنيا متوجه خود انسان است نه ديگرى: انما بغيكم على انفسكم .

12. نظير آيه شريفه 23، دو آيه ديگر است كه از خلف وعده بشر به خداوند حكايت دارد:

ص: 156


1- . نور، ج 5، ص 197.
2- . همان، ص 199.
3- . راهنما، ج 7، ص 415.
4- . اطيب البيان، ج 6، ص 368.
5- . نور، ج 5، ص 199.

الف. لئن كشفت عنّا الرجز لنؤمنن لك ...* فلما كشفنا عنهم الرجز الى اجل بالغوه اذاهم ينكثون . (اعراف، 134 - 135)

ب. ومنهم من عاهدالله لئن ءاتانا من فضله لنصدقنّ ولنكوننّ من الصالحين* فلما ءاتاهم من فضله بخلوا به وتولوا وهم معرضون . (توبه، 75 - 76)

13. بهترين مثال ها آن است كه از طبيعت گرفته شود وزمين وزمان آن را كهنه نسازند.(1)

14. در بهره گيرى از مواهب مادى، طبيعت انسان وحيوان يكسانند تنها ارزش آدمى به بهره گيرى از معنويات وتقواست: يأكل الناس والانعام .

15. همان گونه كه روياندن گياهان به دست خداست، خشكاندن ونابود كردن آن ها نيز به دست اوست: فجعلناها حصيدا ، گاه چنان قهرش شديد است كه هيچ اثرى را باقى نمى گذارد: لم تغن بالامس .(2)

16. هدف از تفصيل وتبيين آيات، بهره مندى افراد خردمند است؛ اين معنا با تعبيرات مختلفى بيان شده است: كذلك نفصل الايات لقوم يتفكرون (يونس، 24)، كذلك نفصل الايات لقوم يعلمون (اعراف، 32)، كذلك نفصل الايات لقوم يعقلون (روم، 28) و قد فصلنا الايات لقوم يفقهون . (انعام، 98)

17. دارالسلام براى اهل تذكر

در آيه شريفه خداوند مردم را به دارالسلام دعوت ميكند: واللَّهُ يدْعُو إِلَى دَارِ السَّلاَمِ وَ يهْدِى مَنْ يشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ

در آيه ديگر مصداق ونمونه من يشاء را اهل تذكر معرفى مى كند: وهذَا صِرَاطُ رَبِّك مُسْتَقِيما قَدْ فَصَّلْنَا الاْياتِ لِقَوْمٍ يذَّكرُونَ . لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيهُمْ بِمَا كانُوا يعْمَلُونَ (الأنعام،126 و127)

قابل توجه اينكه دارالسلام براى افرادى است كه اهل تذكر وواجد قلب سليم باشند: يوْمَ لاَ ينْفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ . إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (الشعراء، 88 و89)

وقتى افراد سالم به دارالسلام راه يافتند، قرآن كريم در باره آنها ميگويد جز گفتار سلام چيزى نمى شنوند: لاَ يسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوا وَ لاَ تَأْثِيما . إِلاَّ قِيلاً سَلاَما سَلاَما (الواقعة، 25 و26)

ص: 157


1- . همان.
2- . نور، ج 5، ص 199.

آیه 26-30

اشاره

آيات 30 - 26

لِلَّذينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ (26)

وَ الَّذينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِمٍ كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعًا مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِمًا أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (27)

وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ أَشْرَكُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيّانا تَعْبُدُونَ (28)

فَكَفى بِاللّهِ شَهيدًا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلينَ (29)

هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقّ ِ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (30)

ترجمه

كسانى كه نيكى كردند، پاداش نيك وافزون بر آن دارند؛ وتاريكى وذلت، چهره هايشان را نمى پوشاند؛ آنها اهل بهشتند، وجاودانه در آن خواهند ماند.* اما كسانى كه مرتكب گناهان شدند، جزاى بدى به مقدار آن دارند؛ وذلت وخوارى، چهره آنان را مى پوشاند وهيچ چيز نمى تواند آنها را از (مجازات) خدا نگه دارد. (چهره هايشان آنچنان تاريك است كه) گويى با پاره هايى از شب تاريك، صورت آنها پوشيده شده! آنها اهل دوزخند؛ وجاودانه در آن خواهند ماند.* (به خاطر بياوريد) روزى را كه همه آنها را جمع مى كنيم؛ سپس به مشركان مى گوييم: «شما ومعبودهايتان در جاى خودتان باشيد (تا به حسابتان رسيدگى شود.)» سپس آنها را از هم جدا مى سازيم (و از هر يك جداگانه سؤال مى كنيم). ومعبودهايشان (به آنها) مى گويند: «شما (هرگز) ما را عبادت نمى كرديد!* همين بس كه خدا ميان ما وشما گواه باشد، بيقين ما از عبادت شما غافل بوديم.»* در آنجا، هر كس عملى را كه قبلاً انجام داده است مى آزمايد. وهمگى به سوى «الله» - مولا وسرپرستحقيقى خود - بازگردانده مى شوند؛ وچيزهايى را كه به دروغ همتاى خدا قرار داده بودند، گم ونابود مى شوند.

تفسير

الف. خداوند در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بهره مندى مؤمنان از بهشت ونعمت هاى برتر وجاودانگى آنان در بهشت، عدم نگهبان براى كفار در قيامت وجاودانگى آنان در جهنم، قيامت روز جدايى مشركان از معبودان وروز تجسم عمل.

ص: 158

ب. منظور از زياده، فضلى از ناحيه خداوند متعال است كه عقل بشر از درك آن عاجز است. آيات زير نيز به اين معنا اشاره دارد: فلا تعلم نفس ما أخفى لهم من قرّة أعين (سجده، 17) و ولهم ما يشاؤن فيها ولدينا مزيد (ق، 35). چون اين معنا معلوم است كه انسان هر چيز نيكويى را مى خواهد، پس مزيد از آنچه انسان مى خواهد چيزى است كه فهم، قاصر از درك آن است.(1)

با توجه به اين كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند، زياده اشاره به پاداش هاى مضاعف وفراوانى است كه گاهى ده برابر وگاهى هزاران برابر (به نسبت اخلاص وپاكى وتقوا وارزش عمل) بر آن افزوده مى شود، در آيه 160 سوره انعام آمده: من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها ودر آيه ديگر آمده فأما الذين ءامنوا وعملوا الصالحات فيوفّيهم أجورهم ويزيدهم من فضله (نساء، 127)، در آيات مربوط به انفاق در سوره بقره آيه 261 نيز سخن از پاداش نيكوكاران تا هفتصد برابر يا چند مقابل آن به ميان آمده است. امام باقر(علیه السلام) مى فرمايد: منظور از پاداش نيكوتر (حسنى) بهشت است، ليكن زياده بر آن عطاى خداوند در دنياست؛ آنچه خداوند در دنيا به آن عنايت كرده در آخرت حساب آن را از ايشان نمى خواهد.(2)

ج. والذين كسبوا السيئات جزاء سيئه بمثلها ؛ در اينجا سخنى از زياده در كار نيست، چرا كه در پاداش، زياده فضل ورحمت است اما در كيفر، عدالت ايجاب مى كند كه ذره اى بيش از گناه نباشد.(3)

د. «سيئه» در مقابل «حسنه» واعظم سيئات شرك وكفريست كه مقابل ايمانند. ديگر اين كه سيئات اقسامى دارد: يك قسم سيئاتى است كه هر عقل سليمى به زشتى آن حكم مى كند كه تعبير به قبح عقلى مى شود مثل ظلم، كذب، فحشا وقاعده ايست مشهور كه «كلما حكم به العقل حكم به الشرع» زيرا بعد از روشن شدن قبح عقلى ان الله ... ينهى عن الفحشاء والمنكر والبغى (نحل، 92) جا دارد وبالعكس «كلما حكم به الشرع حكم به العقل» زيرا تا مفسده وقبحى نباشد شارع نهى نمى فرمايد. قسم ديگر، معاصى شرعيه است كه عقول از درك

ص: 159


1- . الميزان، ج 10، ص 60.
2- . نمونه، ج 8، ص 268؛ تبيان، ج 5، ص 365؛ نور الثقلين، ج 2، ص 301.
3- . نمونه، ج 8، ص 269.

مفاسد ومعايب آن ها قاصر است فقط به طور اجمال مى فهمد كه تا داراى مفسده نباشد، شارع نهى نمى كند وقسم آخر قبايح عرفيه است كه در نظر نوع مردم زشت وقبيح وموجب سبكى وخفت مى شود كه از آن تعبير به منافيات مروّت مى شود كه ناقض عدالت است.(1)

ه - . جالب اين است كه در آيه 28 از بت ها تعبير به «شركائهم» شده يعنى شريك هاى شما در حالى كه مشركان بت ها را شريك خدا قرار داده بودند نه شريك خودشان. اين تعبير در حقيقت اشاره لطيفى به اين نكته است كه بت ها در واقع شريك خدا نبودند واين اوهام وخيال بت پرستان بود كه اين موقعيت را به آنان بخشيد؛ يعنى آن ها شريكان انتخابى شما هستند واين درست مثل اين است كه كسى معلم يا رئيس ناصالحى را براى مدرسه اى انتخاب كند وكارهاى نادرستى از او سر زند، ما به او مى گوييم: بيا ببين اين معلم تو واين رئيس تو چه كارى كه نكرده است در حالى كه نه معلم اوست نه رئيس او، بلكه معلم ورئيس مدرسه است ولى او انتخابش كرده است.(2)

و. در اين كه منظور از بت ها وشركا در آيه فوق چه معبودهايى است واين كه چگونه آن ها چنين سخن مى گويند، در ميان مفسران گفت وگو است. بعضى احتمال داده اند كه منظور معبودهاى انسانى وشيطانى يا از فرشتگان است كه داراى عقل وشعور وادراكند، ولى با اين حال خبر ندارند كه گروهى آن ها را پرستش مى كنند؛ به خاطر اين كه يا در غياب آن ها چنين عبادتى صورت گرفته يا پس از مرگ آن ها (مانند انسان هايى كه پس از مرگشان مورد پرستش قرار گرفته اند)، بنا بر اين سخن گفتن آن ها كاملاً طبيعى خواهد بود واين آيه نظير آيه 41 سبأ مى باشد كه مى فرمايد: ويوم يحشرهم جميعا ثم يقول للملائكة أهؤلاء اياكم كانوا يعبدون ؛ آن روز خداوند همه را جمع ومحشور مى كند، سپس به فرشتگان مى گويد: آيا اين گروه شما را عبادت مى كردند؟

احتمال ديگرى كه بسيارى از مفسران ذكر كرده اند اين است كه در آن روز خداوند حيات وشعور در بت ها مى آفريند آنچنان كه بتوانند حقايق را بازگو كنند.(3)

ص: 160


1- . اطيب البيان، ج 6، ص 374.
2- . نمونه، ج 8، ص 271.
3- . همان، ص 273.

ز. مراد شريكان از نفى عبادت، نفى حقيقت شركت است؛ مى گويند شما در حقيقت ما را نپرستيديد چون شما مشركان خدا را مى پرستيديد وما شركاى حقيقى خداى تعالى نبوديم. عبادت كه نوعى اتصال عابد به معبود از راه مملوكيت اوست، وقتى عبادت مى شود كه متصل به معبود شود تا بتوان گفت فلان عابد فلان معبود را پرستيد، واين ممكن نيست مگر وقتى كه معبود شعور وآگاهى از عبادت عابد داشته باشد واگر معبودى فرض كنيم كه هيچ اطلاعى از عبادت پرستندگان خود ندارد عبادت حقيقى تحقق نمى يابد، بلكه صورت عبادتى است كه عبادت خيال شده است.

پس از اين معنا روشن شد كه منظور از جمله ثمّ نقول للذين أشركوا مكانكم أنتم وشركاؤكم فزيلنا بينهم اين است كه ما در آن روز اين حقيقت را كه هيچ رابطه اى حقيقى بين مشركين وشركا نبوده روشن مى كنيم كه در حقيقت مولويت وصاحب زمام تدبير امور بودن از آن خداى سبحان است وغير از خدا هيچ كس سهمى از مولويت وربوبيت ندارد تا صحيح باشد كسى پناهنده او شود، تا صحيح باشد كه بگوييم فلانى فلان مولا وفلان رب را مى پرستد. آيه ديگرى نيز به اين حقيقت اشاره نموده ومى فرمايد: واذا رأى الذين أشركوا شركاءهم قالوا ربّنا هؤلاء شركاءنا الذين كنا ندعوا من دونك فألقوا اليهم القول انّكم لكاذبون .(1)

نكته ها

1. در آيه 26 مى فرمايد: افراد مؤمن در قيامت هيچ نوع تاريكى صورت آنان را نمى پوشاند؛ ولا يرهق وجوههم قتر ودر آيه 27 مى فرمايد: افراد كافر ذلت وخوارى صورت آنها را مى پوشاند؛ وترهقهم ذلّة . نظير اين تعبير در آيه 38 - 42 عبس بيان شده است كه مردم بر دو قسم اند: وجوه يومئذ مسفرة* ضاحكة مستبشرة* ووجوه يومئذ عليها غبرة* ترهقها قترة* اولئك هم الكفرة الفجرة .

2. آنان كه به غير خدا رو كنند عذرى ندارند چون خداوند هم دعوت مى كند يدعوا الى دار السلام هم راهنمايى مى كند: يهدى من يشاء هم مزد مى دهد: «الحسنى» وهم اضافه مى دهد: «زيادة» وهم اضافه اش بسيار مهم است.(2)

ص: 161


1- . نحل، 86؛ الميزان، ج 10، ص 63.
2- . نور، ج 5، ص 203.

3. احسان عمل نيك كردن است؛ چه احسان به نفس اطاعت اوامر الهى وترك معاصى وچه احسان به بندگان خدا (فقرا، ضعفا، ارباب حاجت و...) كه بهترينش هدايت وارشاد آن هاست وچه احسان به دين از اعتلاى كلمه اسلام وترويج شعائر مذهبى وخداوند هم خوبى ها را به اين طايفه اختصاص مى دهد با الطاف وتفضلات وزياده (رحمت ومغفرت ونعم اخروى) شامل حال آن ها مى گردد.(1)

4. راه فرار ونجات وشفاعت به روى كافران بسته است: ما لهم من الله من عاصم .(2)

5. در قرآن، بارها به مسأله تنفّر وبرائت معبودها از مشركان وعمل آنها اشاره شده است. از جمله آيه 17 سوره فرقان وآيه 63 سوره قصص.(3)

آیه 31-36

اشاره

قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيّ ِ وَ مَنْ يُدَبِّرُ اْلأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ (31)

فَذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقّ ِ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنّى تُصْرَفُونَ (32)

كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (33)

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ قُلِ اللّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ فَأَنّى تُؤْفَكُونَ (34)

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقّ ِ قُلِ اللّهُ يَهْدي لِلْحَقّ ِ أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقّ ِ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدّي إِلاّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (35)

وَ ما يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقّ ِ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ (36)

ترجمه

بگو: «چه كسى شما را از آسمان وزمين روزى مى دهد؟ يا چه كسى مالك (و خالق) گوش وچشم هاست ؟ وچه كسى زنده را از مرده ومرده را از زنده بيرون مى آورد؟ وچه كسى امور (جهان) را تدبير مى كند؟» بزودى (در پاسخ) مى گويند: «خدا»، بگو: «پس چرا تقوا پيشه نمى كنيد (و از خدا نمى ترسيد)؟!* آن است خداوند، پروردگارِ حقّ شما (داراى همه

ص: 162


1- . اطيب البيان، ج 6، ص 373.
2- . نور، ج 5، ص 205.
3- . راهنما، ج 7، ص 429.

اين صفات)! با اين حال، بعد از حق، چه چيزى جز گمراهى وجود دارد؟! پس چرا (از پرستش او) رويگردان مى شويد؟!»* اينچنين فرمان پروردگارت بر فاسقان مسلم شده كه آنها (پس از اين همه لجاجت وگناه)، ايمان نخواهند آورد.* بگود: «آيا هيچ يك از معبودهاى شما، آفرينش را ايجاد مى كند وسپس باز مى گرداند؟!» بگو: «تنها خدا آفرينش را ايجاد كرده، سپس باز مى گرداند؛ با اين حال چرا از حق رويگردان مى شويد؟!»* بگو: «آيا هيچ يك از معبودهاى شما، به سوى حق هدايت مى كند؟!» بگو: «تنها خدا به حق هدايت مى كند. آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است، يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند؟! شما را چه مى شود، چگونه داورى مى كنيد؟!* وبيشتر آنها، جز از گمان (و پندارهاى بى اساس)، پيروى نمى كنند (در حالى كه) گمان، هرگز (انسان را) از حق بى نياز نمى سازد (و به حق نمى رساند). بيقين، خداوند از آنچه انجام مى دهند، آگاه است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

شناخت خداوند از طريق اوصاف كمالى او، حق بودن پروردگار متعال وانحراف كفار، عدم ايمان كفار معاند، عدم قدرت بت ها بر آفرينش موجودات وقدرت خداوند بر آفرينش مخلوقات وايجاد قيامت، عدم قابليت معبودان بر هدايت مردم، پيروى كفار از گمان وعدم سوددهى گمان.

ب. آيه 32 در حقيقت يك راه منطقى وروشن را براى شناخت باطل وترك آن پيشنهاد مى كند وآن اين كه نخست بايد از طريق وجدان وعقل براى شناخت حق گام برداشت، هنگامى كه حق شناخته شد، هر چه غير آن ومخالف آن است باطل وگمراهى است وبايد كنار گذاشته شود.(1)

ج. رزق گرچه به معناى عام است وهر چه خداوند اعطا فرمايد رزق است، ولى ظاهرا مراد همان مأكولات است به قرينه «الارض» كه روييدنى ها باشد، البته معلوم است كه تأمين رزق از قدرت بشر خارج است چه رسد به اصنام وحيوانات وجماد.

ص: 163


1- . نمونه، ج 8، ص 279.

أمّن يملك السّمع والابصار از باب مثال است وگرنه تمام حواس ظاهرى وباطنى وقواى نفسانى به دست قدرت حق است وتعبير «سمع» به صورت مفرد و«ابصار» به صورت جمع به دليل اين است كه سمع قوه شنيدن است ووسيله آن گوش است كه به جمع تعبير مى شود وهر كسى چه قوه سامعه داشته باشد يا نداشته باشد اذنين را دارد بر خلاف بصر كه ممكن است اصلاً چشم نداشته باشد.

د. در آيه شريفه ومن يخرج الحى من الميت ويخرج الميت من الحى چند قول است كه در ذيل ذكر مى شود:

1. مقصود اخراج انسان وحيوانات از نطفه واخراج نطفه از انسان وحيوان است.

2. مراد خروج مؤمن از كافر وكافر از مؤمن است.

3. ظاهرا مراد اخراج اشياى زنده از نباتات وحيوانات وانسان ها از تراب وخاك كه جماد صرف است به قرينه يا أيها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانّا خلقناكم من تراب ثمّ من نطفة (حج، 5)؛ پس از آن بعد از مردن بر مى گرديد به همان خاك: أيعدكم انكم اذا متّم وكنتم ترابا وعظاما أنكم مخرجون .(1)

ه - . يكى از امور فطرى بشر كه عقل وى بدان حكم مى كند اين است كه انسان بايد حق را پيروى كند حتى اگر احيانا در يكى از اعمالش از حق منحرف شود وبه خاطر اشتباه يا هوا وهوس غير حق را پيروى كند، در همان لحظه كه آن عمل غير حق را انجام مى دهد پيش خودش آن عمل را حق مى پندارد چون امر بر او مشتبه شده وبه همين جهت است كه مى بينيم بعد از آن كه غبار هوا وهوسش فرونشست اين گونه اعتذار مى جويد كه من خيال مى كردم آن عمل حق است، پس به حكم فطرت وبشر حق به طور مطلق وبدون هيچ قيد وشرطى واجب الاتباع است وبه همين دليل كسى هم كه انسان را به سوى حق راهنمايى مى كند نيز واجب الاتباع است؛

به دليل اين كه حق مى گويد به سوى حق دعوت مى نمايد وبايد چنين كسى را ترجيح داد بر كسى كه ما را به سوى غير حق مى خواند.

ص: 164


1- . مؤمنون، 27؛ اطيب البيان، ج 6، ص 379؛ الميزان، ج 10، ص 74..

از اين رو مى فرمايد: آيا شما مشركين در ميان شركاى خود هيچ معبودى سراغ داريد كه شما را به سوى حق هدايت كند؟ وبسيار واضح است كه مشركين غير از كلمه «نه» جوابى ندارند.(1)

و. گرچه مشركان به معاد جسمانى عقيده داشتند ولى همين اندازه كه معتقد بودند آغاز آفرينش از خدا است براى پذيرش معاد كافى است چرا كه هر كس آغاز را انجام داده قادر به اعاده آن نيز هست، بنا بر اين اعتقاد به مبدأ با كمى دقت معاد را اثبات مى كند واز اين جا روشن مى شود كه چرا به جاى مشركان پيامبر اعتراف به اين واقعيت مى كند؛ زيرا گرچه ايمان به معاد از لوازم ايمان به مبدأ است، اما چون آن ها توجه به اين ملازمه نداشتند طرز تعبير عوض شده وپيامبر به جاى آنها اعتراف مى كند.(2)

نكته ها

1. در اينكه خداوند متعال تنها رازق موجودات است تعبيرات مختلفى در قرآن بيان شده است از جمله: قل من يرزقكم من السماء والارض فسيقولون الله (يونس، 31)، هل من خالق غير الله يرزقكم من السماء والارض (فاطر، 3)، انّ الله هو الرزاق ذوالقوة المتين (ذاريات، 58)، قل انّ ربى يبسط الرزق لمن يشاء ويقدر (سبأ، 36)، الله الذى خلقكم ثم رزقكم (روم، 40)، والله خير الرازقين . (جمعه، 8)

2. رزق دادن، آفريدن واداره كردن از سنت هاى دائمى الهى است: «يرزق»، «يملك»، «يخرج». (فعل مضارع دال بر استمرار است)

3. مشركان نيز در درون خود خدا را آفريدگار هستى مى دانند: فسيقولون الله .

4. منظور از هدايت به سوى حق، صرف ارائه طريق ونشان دادن راه راست نيست، بلكه منظور از آن ايصال به مطلوب است.(3)

5. جمله يبدأ الخلق ثم يعيده كه حكايت از اين حقيقت دارد؛ خداوندى كه قدرت بر

ص: 165


1- . الميزان، ج 10، ص 80.
2- . نمونه، ج 8، ص 282.
3- . الميزان، ج 10، ص 82.

ابداء وايجاد دارد قدرت بر اعاده دارد در آيات ديگر با اندك تفاوتى در تعبير بيان شده است. (نمل، 64؛ عنكبوت، 19؛ يونس، 4؛ روم 11 و27)

6. جمله فانّى تؤفكون كه در باره مشركان بيان شده است با تعبير ديگرى در باره يهود ونصارى ومنافقان نيز بيان شده است كه چرا اينها به بيراهه مى روند ومرتكب دروغ مى شوند: وقالت اليهود عزير ابن الله وقالت النصارى المسيح ابن الله ... قاتلهم الله انّى يؤفكون (توبه، 30)، هم العدوّ فاحذرهم قاتلهم الله انّى يؤفكون . (منافقون، 4)

7. آيه 35 به خوبى نشان مى دهد كه يكى از برنامه هاى اصلى پروردگار در برابر بندگان، هدايت آنان به سوى حق است كه اين كار از طريق بخشيدن عقل وخرد ودادن درس هاى گوناگون از راه فطرت وارائه آيات ونشان ها در جهان آفرينش وهمچنين از طريق فرستادن پيامبران وكتب آسمانى صورت مى گيرد.(1)

8. قدرت بر هدايت ورهبرى به سوى حق، در انحصار خداوند است: قل هل من شركائكم ... قل الله يهدى للحق .(2)

9. غير خدا، ذاتا فاقد توانايى رهيابى به سوى حق بوده ونيازمند هدايت خداست: أفمن يهدى الى الحق أحق أن يتبع أمن لا يهدى الا أن يهدى .(3)

ص: 166


1- . نمونه، ج 8، ص 284.
2- . همان، ص 442.
3- . همان.

آیه 37-40

اشاره

آيات 40 - 37

وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فيهِ مِنْ رَبّ ِ الْعالَمينَ (37)

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (38)

بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظّالِمينَ (39)

وَ مِنْهُمْ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا يُؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدينَ (40)

ترجمه

شايسته نبود (و امكان نداشت) كه اين قرآن، بدون وحى الهى به خدا نسبت داده شود، ولى تصديقى است براى آنچه پيش از آن است (از كتب آسمانى)، وشرح وتفصيلى بر آنهاست؛ شكى در آن نيست، واز طرف پروردگار جهانيان است.* آيا آنها مى گويند: «اوقرآن را به دروغ به خدا نسبت داده است»؟! بگو: «اگر راست مى گوييد يك سوره همانند آن بياوريد؛ وغير از خدا، هر كس را مى توانيد (به يارى) طلبيد!»* (ولى آنها از روى علم ودانش قرآن را انكار نكردند؛) بلكه چيزى را تكذيب كردند كه آگاهى از آن نداشتند، وهنوز واقعيتش بر آنان روشن نشده است. پيشينيان آنها نيز همين گونه تكذيب كردند؛ پس بنگر عاقبت كار ظالمان چگونه بود!* بعضى از آنها، به آن ايمان مى آورند؛ وبعضى ايمان نمى آورند؛ وپروردگارت به مفسدان آگاه تر است (و آنها را بهتر مى شناسد).

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اصالت قرآن در نزول از ناحيه خداوند متعال، تحدى قرآن نسبت به مخالفان، تكذيب كفار نسبت به كتاب الهى در زمان پيامبر وتكذيب اقوام ديگر نسبت به انبيا ودو گروه بودن مردم نسبت به پذيرش حق ومخالفت با آن.

ب. در اين آيات به ذكر دليل بر اصالت قرآن ووحى آسمانى بودنش پرداخته مى گويد: ولى اين قرآن كتب آسمانى پيش از خود را تصديق مى كند؛ ولكن تصديق الذى بين يديه يعنى تمام بشارات ونشانه هاى حقانيتى كه در كتب آسمانى پيشين آمده بر قرآن وآورنده قرآن كاملاً منطبق است، سپس دليل ديگرى بر اصالت اين وحى آسمانى ذكر كرده مى فرمايد:

ص: 167

در اين قرآن شرح كتب اصيل انبياى پيشين وبيان احكام اساسى وعقايد اصولى آنهاست وبه همين دليل شكى در آن نيست كه از طرف پروردگار عالميان است؛ وتفصيل الكتاب لا ريب فيه من ربّ العالمين .

قرآن كريم آنچه را كه كتب آسمانى پيشين با جمال بيان كرده اند تفصيل داده است وبر همه سيطره دارد چنان كه مى فرمايد: وانزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب ومهيمنا عليه تكامل آن تعليمات وبرنامه ها در قرآن ديده مى شود واگر اين قرآن مجعول بود حتما مخالف ومباين آنها مى شد.(1)

در آيه شريفه أم يقولون افتراه قل فأتوا بسورة مثله نيز دليل سومى بر اصالت قرآن ذكر كرده مى فرمايد: آنها مى گويند اين قرآن را پيامبر(صلی الله علیه و آله) به دروغ به خدا نسبت داده به آنها بگو اگر راست مى گوييد شما هم مثل يك سوره از آن را بياوريد.(2)

ج. فرق است بين اين كه بگوييم «ما كان زيد ليقوم» چنين نبود كه بايستد وبين اين كه بگوييم «زيد لم يقم» زيد نايستاد. تعبير اول مى فهماند زيد استعداد ايستادن ندارد وشأن او چنين شأنى نيست به خلاف تعبير دوم كه تنها نفى قيام را مى رساند ومى فهماند او نايستاده ودر قرآن كريم نمونه هاى بسيارى از تعبير اول وجود دارد، آياتى مثل فما كانوا ليؤمنوا بما كذّبوا به من قبل (يونس، 74)، ما كنت تدرى ما الكتاب ولا الايمان (شورى، 54) و وما كان الله ليظلمهم (عنكبوت، 40) پس اين كه در آيات مورد بحث فرمود: وما كان هذا القرءان أن يفترى من دون الله خواسته است شأنيت افترا را از قرآن كريم نفى نموده همانگونه كه ديگران نيز گفته اند خواسته است بفرمايد: قرآن چيزى نيست كه بتوان به آن افترا بست وگفت كه اين كتاب از ناحيه خداوند نيست.(3)

و اين كه فرموده قل فأتوا بسورة مثله ؛ بگو اگر چنين است سوره اى مثل قرآن بياوريد خود شاهد بر اين است كه كلمه قرآن همان گونه كه بر همه اين كتاب آسمانى اطلاق مى شود بر سوره اى از آن نيز اطلاق مى شود، هم كثير آن قرآن است وهم قليلش ومعناى آيه اين

ص: 168


1- . نمونه، ج 8، ص 287 - 288؛ الميزان، ج 10، ص 91؛ تبيان، ج 5، ص 378.
2- . نمونه، ج 8، ص 289.
3- . الميزان، ج 10، ص 90.

است كه به كسانى كه مى گويند «افتراه» بگو: اگر شما در اين ادعايتان صادقيد يك سوره مثل اين قرآن كه به قول شما افتراء شده بياوريد، حتى اگر نتوانستيد خود به تنهايى اين كار را انجام دهيد، مى توانيد از تمامى خلايق تا آنجا كه دسترسى داريد كمك بگيريد چون اگر اين قرآن كلامى باشد «مفترى»، قهرا كلامى از كلام هاى بشرى خواهد بود وبايد بشر بتواند مثل آن را بياورد وآيه شريفه مشتمل بر تحدى روشنى است به آوردن يك سوره طولانى يا كوتاه قرآنى.(1)

د. ولما يأتهم تأويله ؛ در اصل لغت به معناى بازگشت دادن چيزى است، بنا بر اين هر كار يا سخنى به هدف نهايى برسد مى گوييم تأويل آن آمده است به همين دليل بيان هدف اصلى يك اقدام، يا تفسير واقعى يك سخن يا تفسير ونتيجه وپايان يك خواب يا تحقق يافتن واقعيت يك مطلب همه اين ها «تأويل» ناميده مى شود. در قرآن كريم معارفى حقيقى از قبيل علوم واقعى وجود دارد؛ كه هنوز واقعيت آن روشن نشده است، پس جمله ولمّا يأتهم تأويله اشاره به روز قيامت دارد وبه ما مى فهماند آن روز كه روز كشف حقايق از يك سو وباز شدن فهم بشر از سوى ديگر است تمام اين كفار تأويل حقايق وواقعيت معارف قرآن را مى فهمند، همچنان كه آيه زير نيز اين معنا را تأييد فرموده است: هل ينظرون الاّ تأويله يوم يأتى تأويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاءت رسل ربّنا بالحقّ فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا أو نردّ فنعمل غير الذى كنّا نعمل .(2)

ه - . در آيه ومنهم من يؤمن به ومنهم من لا يؤمن به وربّك أعلم بالمفسدين امت اسلامى را به دو گروه تقسيم كرده كه از تعبير مذكور اين معنا به دست مى آيد كسانى كه آنچه را در قرآن است تكذيب مى كنند، بدين جهت است كه مفسد هستند، بنا بر اين آيه شريفه در صدد بيان حال اين امت است كه بعضى از آنان ايمان مى آورند وبعضى كفر مى ورزند وهمچنين كفر آنان كه كفر مى ورزند ناشى از رذيله افساد است.(3)

ص: 169


1- . الميزان، ج 10، ص 90 و92.
2- . اعراف، ج 53؛ نمونه، ج 8، ص 295؛ الميزان، ج 10، ص 94.
3- . الميزان، ج 10، ص 96.

نكته ها

1. هيچ مخلوقى، توانايى آوردن كتابى همانند قرآن را ندارد: وما كان هذا القرءان أن يفترى من دون الله .(1)

2. وحدت ويگانگى معارف قرآن با معارف كتاب هاى آسمانى پيشين (تورات، انجيل و...): ولكن تصديق الذى بين يديه وتفصيل الكتاب .(2)

3. امام صادق(علیه السلام) فرمودند: از دو آيه قرآن دو درس بزرگ مى آموزيم:

الف. تا علم نداريم حرفى نزنيم: ألم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب أن لا يقولوا على الله الاّ الحق (اعراف، 169)

ب. تا علم نداريم حرفى را رد نكنيم: بل كذّبوا بما لم يحيطوا بعلمه .(3)

4. تاريخ بشر، شاهد مخالفت ورويارويى بيدادگران با رسولان الهى است: كذلك كذب الذين من قبلهم .(4)

5. عبدالعظيم حسنى از امام جواد(علیه السلام) نقل مى كند كه حضرت على(علیه السلام) فرمود: چهار نكته گفتم كه خداوند آيات آن را نازل كرده است:

الف.

«المرء مخبوء تحت لسانه»؛ شخصيت انسان در زير زبانش پنهان است، آيه نازل شد: ولتعرفنّهم فى لحن القول (محمد، 30)؛ يعنى در گفتگو آنان را مى شناسى.

ب.

«من جهل شيئا عاداه»؛ هر كسى چيزى را نداند، با آن دشمنى مى كند، آيه نازل شد: بل كذّبوا بما لم يحيطوا .

ج.

«قيمة كل امرء ما يحسنه»؛ ارزش هر كس به لياقت وعملكرد اوست، آيه نازل شد: انّ الله اصطفاه عليكم وزاده بسطة فى العلم والجسم (بقره، 247)؛ يعنى خداوند طالوت را به خاطر توانايى هايش برگزيند.

د.

«القتل يقلّ القتل»؛ كشتن ستمگر جلو زياد شدن قتل را مى گيرد، آيه نازل شد: ولكم فى القصاص حياة .(5)

ص: 170


1- . راهنما، ج 7، ص 445.
2- . همان.
3- . همان؛ نور، ج 5، ص 215.
4- . راهنما، ج 7، ص 448.
5- . بقره، 179؛ كافى، ج 1، ص 166؛ نور، ج 5، ص 215.

6. رهبر نبايد توقع داشته باشد كه همه مردم به راه وآيين او ايمان آورند: ومنهم من لا يؤمن به .(1)

7. هرگز تمامى مردم روى زمين، به قرآن ايمان نخواهند آورد: ومنهم من يؤمن به ومنهم من لا يؤمن به .(2)

8. عن ابى جعفر(علیه السلام) فى قوله ومنهم من لا يؤمن به

فهم اعداء محمد(صلی الله علیه و آله) وآل محمد من بعده»؛ از امام باقر(علیه السلام) روايت شده (از جمله) «كسانى كه به قرآن ايمان نمى آورند» دشمنان محمد وآل محمد هستند كه پس از او مى آيند.(3)

آیه 41-47

اشاره

وَ إِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لي عَمَلي وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَريئُونَ مِمّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَريءٌ مِمّا تَعْمَلُونَ (41)

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ (42)

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْظُرُ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تَهْدِي الْعُمْيَ وَ لَوْ كانُوا لا يُبْصِرُونَ (43)

إِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ النّاسَ شَيْئًا وَ لكِنَّ النّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (44)

وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ ساعَةً مِنَ النَّهارِ يَتَعارَفُونَ بَيْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّهِ وَ ما كانُوا مُهْتَدينَ (45)

وَ إِمّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهيدٌ عَلى ما يَفْعَلُونَ (46)

وَ لِكُلّ ِ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (47)

ترجمه

و اگر تو را تكذيب كردند، بگو: عمل من براى من، وعمل شما براى شماست. شما از آنچه من انجام مى دهم بيزاريد ومن (نيز) از آنچه شما انجام مى دهيد بيزارم.* گروهى از آنان، به سوى تو گوش فرا مى دهند (؛ اما گويى هيچ نمى شنوند وكرند). آيا تو مى توانى سخن خود را به گوش كران برسانى، هر چند نفهمند؟!* وگروهى از آنان، به سوى تو مى نگرند (اما گويى هيچ نمى بينند)! آيا تو مى توانى نابينايان را هدايت كنى، هر چند نبينند؟!* خداوند هيچ به مردم ستم نمى كند؛ ولى اين مردمند كه به خويشتن ستم مى كنند.* (به ياد

ص: 171


1- . همان.
2- . راهنما، ج 7، ص 451.
3- . همان.

آور) روزى را كه (خداوند) آنها را جمع (و محشور) مى سازد؛ آنچنان كه (احساس مى كنند) گويى جز ساعتى از روز، (در دنيا) توقف نكردند؛ به آن مقدار كه يكديگر را (ببينند و) بشناسند. مسلما آنها كه لقاى خداوند (و روز رستاخيز) را تكذيب كردند، زيان بردند وهدايت نيافتند.* اگر ما، پاره اى از مجازات هايى را كه به آنها وعده داده ايم، (در حال حيات تو) به تو نشان دهيم ويا (پيش از آنكه گرفتار عذاب شوند،) تو را از دنيا ببريم، در هر حال، بازگشتشان به سوى ماست؛ سپس خداوند بر آنچه آنها انجام مى دادند گواه است.* براى هر امتى، رسولى است؛ هنگامى كهرسولشان به سوى آنان بيايد، به عدالت در ميان آنها داورى مى شود وستمى به آنها نخواهد شد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بيزارى پيامبر اكرم از كفار در صورت تكذيب، عدم پذيرش سخنان پيامبر از ناحيه كفار به جهت عدم تعقل، اندك بودن زمان دنيا نسبت به قيامت، عدم هدايت يابى نابيناى واقعى، منزه بودن خداوند از ستم، خسارت كفار در قيامت، رسيدگى خداوند به اعمال تبهكاران در زمان حيات پيامبر يا بعد از آن وقضاوت به حق خداوند نسبت به كفار بعد از اتمام حجت.

ب. آيه وان كذبوك فقل لى عملى ولكم عملكم نظير آيه لكم دينكم ولى دين است؛ بعضى توهم كردند كه اين آيه با آيه جهاد منسوخ شده، ليكن توهم فاسدى است؛ محتواى اين گونه آيات هيچ گونه منافاتى با دستور تبليغ يا جهاد در برابر مشركان ندارد تا بخواهيم اين آيات را منسوخ بدانيم، بلكه يك نوع مبارزه منطقى از طريق بى اعتنايى برابر افراد كينه توز است.(1)

ج. بيزارى جستن از كفار ومشركين منافى با جهاد وقلع وقمع آنها ندارد، مريض تا قابل معالجه است بايد معالجه شود وچون عضوى فاسد شد بايد قطع شود كه سرايت به بقيه اعضا نكند؛ كفار ومشركين مادامى كه پذيراى هدايت وارشاد باشند در سايه اسلامند وگرنه بايد آن ها را از بين برد تا فسادشان به ديگران سرايت نكند.

ص: 172


1- . نمونه، ج 8، ص 299.

د. گويا در آيه 45 فرموده اين كفار هر چند كه هنوز تأويل قرآن ودين برايشان نيامده با اين وجود نبايد مغرور به مظاهر اين زندگى مادى ودنيايى شوند ومدت آن را بسيار بپندارند براى اين كه به زودى نزد خداوند متعال محشور مى شوند وآن وقت به عيان مشاهده مى كنند كه زندگى دنيا جز متاعى اندك نبود وماندنشان در دنيا نيز جز ساعتى كوتاه نبوده؛ پس در آن روز خسران وبدبختى كه در اثر تكذيب لقاء الله گريبانشان را گرفته بود برايشان آشكار مى شود، چون در آن روز تأويل دين مى آيد وحقيقت امر مكشوف مى گردد ونور توحيد آن گونه كه هست ظهور مى كند وهمه به وضوح مى فهمند ومى بينند كه ملك تنها از خداى قهار است.(1)

ه - . از حضرت نوح(علیه السلام) كه عمر شريفش دو هزار وپانصد سال بود موقعى كه ملك الموت آمد در ميان آفتاب بود اجازه گرفت برود طرف سايه وفرمود: اين عمر طولانى در نظر من به قدر آمدن از آفتاب به سايه است. اين احساس كم بودن مقدار اقامت در دنيا يا به خاطر آن است كه اصولاً در برابر زندگى جاويدان قيامت به مقدار ساعتى بيش نيست يا به دليل آن است كه اين دنياى ناپايدار آنچنان با سرعت بر آنها گذشته كه گويى يك ساعت بيش نبوده است. بعضى گفته اند منظور احساس كوتاهى زمان در عالم قبر ودوران برزخ است چنانچه از حضرت عزير پس از صد سال مردن وزنده شدن پرسيدند: كم لبثت قال لبثت يوما أو بعض يوم .(2)

و. عظمت روز قيامت چنان است كه زندگانى پيش از آن بسيار كوتاه جلوه مى كند؛ اين حقيقت در آيات ديگر هم مطرح شده است از جمله:

لم يلبثوا الاّ عشية أو ضحيها (نازعات، 46)؛ گويا در دنيا يا برزخ شبى بيشتر نبودند.

وتظنّون ان لبثتم الاّ قليلاً (اسراء، 52)؛ گمان مى كنيد جز مدّت كمى قبل از قيامت نبوده ايد. ان لبثتم الاّ عشرا (طه، 103)؛ فكر مى كنيد جز ده روزى ساكن نبوده ايد.

لبثنا يوما أو بعض يوم (مؤمنون، 112)؛ فكر مى كنيد يك روز يا پاره اى از روز در دنيا يا برزخ بوده ايد. ما لبثوا غير ساعة (روم، 54)؛ فكر مى كنيد يك ساعتى بيشتر نبوده ايد.(3)

ص: 173


1- . الميزان، ج 10، ص 98.
2- . اطيب البيان، ج 6، ص 395.
3- . نور، ج 5، ص 219.

نكته ها

1. سود وزيان اعمال وكردار هر شخص تنها عايد وگريبانگير خود آن شخص خواهد شد: لى عملى ولكم عملكم .(1)

2. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) در برابر مشركان تكذيب كننده رسالت، موضع گيرى صريح وقاطعى داشت: وأنا برىء مما تعملون .(2)

3. در آيه 41 مى فرمايد: اگر تو را تكذيب كردند از آنها اعلام برائت كن. در آيات ديگر به پيامبر تسلّى خاطر مى دهد: فان كذبوك فقد كذب رسل من قبلك (آل عمران، 184)، وان يكذبوك فقد كذبت قبلهم قوم نوح وعاد وثمود . (حج، 42)

4. براى هدايت مردم، آمادگى پذيرش لازم است وتنها دلايل روشن ورهبر لايق كافى نيست: لا يعقلون .

5. هيچ كس حتى پيامبران بر هدايت كردن مردمى كه بصيرت دل را از دست داده اند، توانايى ندارد: أفأنت تهدى العمى ولو كانوا لا يبصرون .(3)

6. خداوند، مشركان را كرارا به عذاب استيصال تهديد كرده بود: واما نرينك بعض الذى نعدهم . «نعد» فعل مضارع است ودلالت بر استمرار مى كند ونيز مشتق از «وعْده» است و«وعد» هم در خير استعمال مى شود وهم در شر. در اينجا چون ضمير «هم» به مشركان بر مى گردد براى شر وتهديد است.(4)

7. نظير آيه شريفه 46 يونس دو آيه ديگر هست: آيه 40 سوره رعد وآيه 77 سوره غافر.

8. دين وشريعت آسمانى براى تمامى امت ها در همه اعصار وجود داشته است: ولكل أمة رسول فاذا جاء رسولهم .(5)

9. نزول عذاب استيصال، همواره پس از تمام شدن حجت خدا بر مردم است: فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط .(6)

ص: 174


1- . راهنما، ج 7، ص 452.
2- . همان.
3- . راهنما، ج 7، ص 455.
4- . همان، ص 459.
5- . همان، ص 461.
6- . همان، ص 462.

10. قضاوت به قسط از ناحيه پروردگار هم در دنيا تحقق مى پذيرد: فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط ، هم در قيامت: ولو انّ لكل نفس ظلمت ما فى الارض لافتدت به واسرّوا الندامة لمّا رأوا العذاب وقضى بينهم بالقسط . (يونس، 54)

آیه 48-52

اشاره

آيات 52 - 48

وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (48)

قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسي ضَرًّا وَ لا نَفْعًا إِلاّ ما شاءَ اللّهُ لِكُلّ ِ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (49)

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُهُ بَياتًا أَوْ نَهارًا ما ذا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ (50)

أَ ثُمَّ إِذا ما وَقَعَ آمَنْتُمْ بِهِ آْلآنَ وَ قَدْ كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (51)

ثُمَّ قيلَ لِلَّذينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (52)

ترجمه

و مى گويند: «اگر راستى مى گويى، اين وعده (مجازات) كى خواهد بود؟»* بگو: «من(حتى) براى خودم زيان وسودى را مالك نيستم، (تا چه رسد براى شما؛) مگر آنچه خدا بخواهد. (اين مقدار مى دانم كه) براى هر قوم وملتى، سرآمدى است؛ هنگامى كه اجل آنها فرا رسد، (و فرمان مجازات يا مرگشان صادر شود،) نه ساعتى تأخير مى كنند ونه پيشى مى گيرند.* بگو: «به من خبر بدهيد اگر مجازات او، شب هنگام يا در روز به سراغ شما آيد (،آيا مى توانيد آن را از خود دفع كنيد؟!)» پس مجرمان براى چه عجله مى كنند؟!* سپس آيا آنگاه كه واقع شد، به آن ايمان مى آوريد؟! (به شما گفته مى شود:) حالا؟! در حالى كه قبلاً براى آن عجله مى كرديد! (ولى اكنون چه سود؟!)* سپس به كسانى كه ستم كردند گفته مى شود: عذاب ابدى را بچشيد! آيا جز به آنچه انجام مى داديد كيفر داده مى شويد؟!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پرسش كفار از وعده خداوند نسبت به عذاب، پاسخ پيامبر اكرم به آنان در عدم مالكيت نفع وضرر خويش، عدم نجات كفار به هنگام نزول عذاب وجاودانگى عذاب قيامت بر آنان.

ب. در آيه قل لا أملك لنفسى ضرا ولا نفعا الا ما شاء الله لكل أمة أجل ... مشركان

ص: 175

مى گفتند چه زمانى خداوند تهديدش را عملى مى سازد تا زمين يكسره در اختيار شما قرار بگيرد وشما از شر ما راحت شويد وچرا پروردگار تو در اين قضايش عجله نمى كند؟ از اين رو خدا به پيامبر خود تلقين مى كند تا در پاسخ آنها اين حقيقت را بيان كند كه خود آن جناب مالك نفع وضرر خودش نيست؛ نه مى تواند ضررى را از خودش دفع كند ونه مى تواند منافعش را به سوى خود جلب نمايد ونه در جلب آن عجله مى كند، مگر آن ضررهايى را كه خدا خواسته باشد از آن جناب دفع شود وآن منافعى كه خدا خواسته باشد به سوى آن جناب جلب شود. وقتى آن حضرت مالك نفع وضرر خود نيست، چگونه مى تواند پيشنهاد آنان را عملى ساخته در قضا وعذاب آوردن عجله كند، پس اين استعجال مشركين از جهالت آنان است.(1)

اين كه بعضى از متعصبان همانند نويسنده تفسير المنار خواسته اند از اين آيه «نفى جواز توسل به پيامبر» را استفاده كنند، بسيار بى پايه است؛ زيرا اگر منظور از توسل اين باشد كه ما پيامبر(صلی الله علیه و آله) را صاحب قدرت ومالك سود وزيان بالذات بدانيم مسلما اين شرك است وهيچ مسلمانى نمى تواند به آن عقيده داشته باشد، اما اگر اين مالكيت از ناحيه خداوند باشد وتحت عنوان الا ما شاء الله باشد مانعى ندارد واين عين ايمان وتوحيد است.(2)

ج. بعضى از دين سازان عصر ما به آياتى مانند لكل أمة أجل ... كه در قرآن دو بار آمده است براى نفى خاتميت پيامبر اسلام استدلال كرده وچنين نتيجه گرفته اند كه هر دين ومذهبى سرانجام پايان مى گيرد وجاى خود را به مذهب ديگرى مى دهد، در حالى كه «امت» به معناى گروه وجماعت است نه به معناى مذهب وخصوصا پيروان يك مذهب، هدف اين آيات آن است كه قانون حيات ومرگ مخصوص افراد نيست، بلكه ملت ها وگروه ها نيز مشمول اين قانون هستند وبه هنگامى كه در مسير ظلم وفساد قرار گيرند منقرض خواهند شد.(3)

د.

عن ابى جعفر(علیه السلام) فى قوله: « قل أرأيتم ان اتيكم عذابه بياتا او نهارا ...

فهذا عذاب ينزل فى آخر الزمان على فسقة اهل القبلة وهم يجحدون نزول العذاب عليهم»؛ از امام باقر(علیه السلام) در باره

ص: 176


1- . الميزان، ج 10، ص 104.
2- . نمونه، ج 8، ص 308.
3- . همان، ص 311.

سخن خدا كه فرموده: «بگو اگر عذاب او، شب هنگام يا در روز به سراغ شما آيد ...» روايت شده: اين عذابى است كه بر فاسقان اهل قبله در آخرالزمان نازل مى شود در حالى كه آنان منكر نزول عذاب بر خودشان هستند.(1)

نكته ها

1. تمام حركات وتوانايى هاى انسان، در قلمرو مشيت خداوند وتحت اراده اوست: قل لا املك لنفسى ضرا ولا نفعا الا ما شاء الله .(2)

2. هر جامعه اى جدا از افرادش داراى حقيقتى مستقل واز مرگ وزندگى ويژه برخوردار است: لكل امة اجل .(3)

3. حكومت وقدرت دنيوى ابدى نيست به آن مغرور نشويم: لكلّ أمة أجل .(4)

4. توبه واظهار ايمان، به هنگام وقوع عذاب استيصال، سودى نداشته ومورد قبول خداوند نيست: اثم اذا ما وقع ءامنتم به ءالئن .(5)

5. كيفرها طبق عدل الهى است: هل تجزون الا بما كنتم تكسبون .(6)

6. انسان در عمل نيك وبد آزاد است نه مجبور: تكسبون .(7)

7. تكذيب وانكار قرآن، ظلم وموجب مخلد شدن مكذبان ومنكران در عذاب اخروى است: ... ثم قليل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد .(8)

ص: 177


1- . راهنما، ج 7، ص 466.
2- . راهنما، ج 7، ص 464.
3- . همان، ص 465.
4- . نور، ج 5، ص 222 - 223.
5- . راهنما، ج 7، ص 467.
6- . نور، ج 5، ص 225.
7- . همان.
8- . راهنما، ج 7، ص 469.

آیه 53-58

اشاره

آيات 58 - 53

وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إي وَ رَبّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزينَ (53)

وَ لَوْ أَنَّ لِكُلّ ِ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِي اْلأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (54)

أَلا إِنَّ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أَلا إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (55)

هُوَ يُحْيي وَ يُميتُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (56)

يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ (57)

قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ (58)

ترجمه

از تو مى پرسند: «آيا آن (وعده مجازات الهى) حق است ؟» بگو: «آرى، به پروردگارم سوگند، قطعا حق است وشما نمى توانيد از آن جلوگيرى كنيد.»* وهر كس كه ستم كرده، اگر تمامى آنچه روى زمين است در اختيار داشته باشد، (همه را از هول عذاب،) براى نجات خويش مى دهد وهنگامى كه عذاب را ببينند، (پشيمان مى شوند؛ اما) پشيمانى خود را كتمان مى كنند (، مبادا رسواتر شوند). ودر ميان آنها به عدالت داورى مى شود؛ وستمى بر آنها نخواهد شد.* آگاه باشيد آنچه در آسمانها وزمين است، از آنِ خداست. آگاه باشيد وعده خدا حق است، ولى بيشتر آنها نمى دانند.* اوست كه زنده مى كند ومى ميراند، وبه سوى اوبازگردانده مى شويد.* اى مردم! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است ودرمانى براى آنچه در سينه هاست؛ (درمانى براى دلهاى شما؛) وهدايت ورحمتى است براى مؤمنان.* بگو: «به فضل ورحمتِ خدا بايد خوشحال شوند؛ كه اين، از تمام آنچه گردآورى كرده اند، بهتر است.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پرسش كفار از وقوع قيامت وپاسخ پيامبر در باره قطعيت آن، ندامت ستمگران در قيامت وعلاقه به فديه دادن براى نجات يافتن، حق بودن وعده الهى در قيامت، قدرت خداوند بر احيا واماته وايجاد قيامت، آمدن قرآن از ناحيه خداوند وبرخى از اوصاف قرآن.

ب. وما انتم بمعجزين ؛ در واقع اين جمله با جمله فوق از قبيل بيان مقتضى ومانع

ص: 178

است. در جمله اول مى گويد مجازات مجرمان يك واقعيت است انه لحق ودر جمله دوم اضافه مى كند هيچ قدرتى نمى تواند جلوى آن را بگيرد، درست مانند آيات 8 و9 سوره طور: ان عذاب ربّك لواقع* ما له من دافع . تأكيدهايى كه در آيه به چشم مى خورد قابل توجه است؛ از يك طرف سوگند اى وربى واز سوى ديگر كلمه «ان ولام تأكيد» واز سوى سوم جمله وما انتم بمعجزين ، همه اينها تأكيد مى كند كه به هنگام ارتكاب جرم هاى سنگين مجازات الهى حتمى است.(1)

ج.

عن حماد بن عيسى عمن رواه عن ابى عبدالله(علیه السلام) قال: سئل عن قول الله: (و اسروا الندامة...) قال: قيل له: وما ينفعهم اسرار الندامة وهم فى العذاب ؟ قال: «كرهوا شماتة الاعداء»؛ حماد بن عيسى از شخصى روايت مى كند كه از امام صادق(علیه السلام) در باره سخن خدا كه مى فرمايد: «پشيمانى خود را در دل نهان مى كنند...» سؤال شد: پنهان كردن پشيمانى براى آنان چه سودى دارد؟ در حالى كه در عذاب هستند؟ فرمود: سرزنش دشمنان را ناخوش دارند.(2)

د. آيه 55 و56 برهانى است بر حق بودن عذاب الهى كه واقع خواهد شد وهيچ مانعى نيست كه بتواند از وقوع آن منع كند وصورت برهان چنين است: آنچه در آسمان ها وزمين است از آنجا كه مملوك خداى يگانه وبى شريك است خداى تعالى مى تواند هر نوع تصرفى كه فرض شود در آن بنمايد وهر تصرفى در آن ها به خداى تعالى منتهى مى شود وغير از خدا هيچ كسى سهمى از اين مالكيت ندارد، پس هر گاه خداى سبحان اراده اى كند آن را به كرسى مى نشاند وانجام مى دهد بدون اين كه مددكارى او را كمك كند يا مانعى از كارش وانفاذ اراده اش جلوگيرى كند وچون وعده اى دهد، وعده اش حق است وتخلف ندارد.(3)

ه - . آيه شريفه 57 چهار مرحله از مراحل تربيت وتكامل انسان را در سايه قرآن شرح مى دهد: مرحله اول «موعظه واندرز» است، مرحله دوم «پاكسازى روح انسان از انواع رذايل اخلاقى» است، مرحله سوم «هدايت» است كه پس از پاكسازى انجام مى گيرد ومرحله چهارم مرحله اى است كه انسان لياقت آن را پيدا كرده است كه مشمول رحمت ونعمت پروردگار

ص: 179


1- . نمونه، ج 8، ص 314؛ الميزان، ج 10، ص 109.
2- . همان، ص 473.
3- . الميزان، ج 10، ص 110.

شود وهر يك از اين مراحل به دنبال ديگرى قرار دارد وجالب اين كه تمام آن ها در پرتو قرآن انجام مى گيرد.(1)

و. در اين كه ميان فضل ورحمت كه در آيه 58 به آن اشاره شده چه تفاوتى است در ميان مفسران گفت وگو بسيار است:

1. فضل اشاره به نعمت هاى ظاهرى ورحمت اشاره به نعمت هاى باطنى.

2. فضل اشاره به آغاز نعمت ورحمت اشاره به دوام نعمت. اين كه در روايات متعددى مى خوانيم منظور از فضل الهى وجود پيامبر ونعمت نبوت ومنظور از رحمت پروردگار وجود امير المؤمنين(علیه السلام) ونعمت ولايت است، نيز شايد اشاره به همين تفسير باشد؛ زيرا پيامبر(صلی الله علیه و آله) سرآغاز اسلام بود وعلى(علیه السلام) سبب بقا وادامه حيات آن شد.

3. فضل اشاره به نعمت هاى بهشتى ورحمت اشاره به آمرزش از گناه باشد.

4. فضل اشاره به نعمت عام پروردگار به دوست ودشمن ورحمت اشاره به رحمت ويژه او نسبت به افراد باايمان است.

5. فضل پروردگار اشاره به مسأله ايمان ورحمت اشاره به قرآن مجيد است كه در آيه قبل از آن سخن گفته شد.

البته غالب اين معانى با هم تضادى ندارند وممكن است همگى در مفهوم جامع فضل ورحمت جمع باشند.(2)

ز. امام صادق(علیه السلام) از پدرانش روايت كرده است:

«شكا رجل الى النبى(صلی الله علیه و آله) وجعا فى صدره فقال(صلی الله علیه و آله): استشف بالقرآن فان الله عز وجل يقول: وشفاء لما فى الصدور »؛ مردى خدمت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از درد سينه شكايت كرد، حضرت فرمود: از قرآن شفا بگير؛ زيرا خداى عز وجل مى فرمايد: (قرآن) شفاست براى آنچه در سينه هاست.(3)

ح.

عن ابى حمزة عن ابى جعفر(علیه السلام) قال: قلت: قل بفضل الله وبرحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون

فقال: «الاقرار بنبوة محمد(صلی الله علیه و آله) والايتام باميرالمؤمنين(علیه السلام) هو خير مما يجمع

ص: 180


1- . اطيب البيان، ج 6، ص 409؛ الميزان، ج 10، ص 131؛ نمونه، ج 8، ص 319.
2- . نمونه، ج 8، ص 323.
3- . راهنما، ج 7، ص 477.

هؤلاء فى دنياهم»؛ از ابوحمزه نقل شده كه گفت: (در حضور امام باقر(علیه السلام) اين آيه را تلاوت كردم) امام فرمود: اقرار به نبوت محمد(صلی الله علیه و آله) واقتدا به امير المؤمنين(علیه السلام) بهتر است از چيزهايى كه اينان در دنياى خود جمع مى كنند.(1)

نكته ها

1. تمامى عوامل وامكانات نجات آدمى از خطر مرگ، در برابر عذاب استيصال بى اثر بوده وكارساز نيست: ولو أن لكم نفس ظلمت ما فى الارض لافتدت به .(2)

2. حب نفس، قوى ترين غريزه در انسان است: ولو ان لكل نفس ظلمت ما فى الارض لافتدت به . اين كه شخص معذب، حاضر است تمامى آنچه را كه در زمين است - اگر در اختيارش مى بود - جهت نجات خود، نثار كند، مى تواند بيانگر اين حقيقت باشد.(3)

3. فديه دادن براى نجات از عذاب، در آيات ديگر هم مطرح شده است مانند آيه ما فى الارض جميعا ومثله معه لافتدوا به (رعد، 18)؛ يعنى حتى اگر دو برابر آنچه در زمين است بدهند، از عذاب خدا نجات نمى يابند، همچنين در سوره معارج مى فرمايد: مجرم دوست دارد آن روز، همه فرزندان، همسر، برادر وفاميل وآنچه را در زمين است فديه دهد تا نجات يابد، اما پذيرفته نمى شود. (معارج، 11 - 15)

4. در قيامت، برخى پشيمانى خود را با گفتنِ «اى كاش ...» آشكار مى كنند، برخى دست خود را مى گزند وبرخى هم با سكوت وكتمان آن را پنهان مى كنند.(4)

5. در آيه 57 خطاب به همه مردم مى فرمايد قرآن به عنوان موعظه است: يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم ، ليكن در آيه ديگر مى فرمايد تنها پرهيزگاران از موعظه قرآن بهره مند مى شوند: هذا بيان للناس وهدى وموعظة للمتقين . (آل عمران، 138)

6. تنها نعمتى كه برخوردارى از آن سبب شادمانى باشد، قرآن است: بفضل الله وبرحمته ... فليفرحوا . (تقدم «بفضل الله وبرحمته» نشانه انحصار است)

ص: 181


1- . همان، ص 479.
2- . همان، ص 472.
3- . همان.
4- . نور، ج 5، ص 277.

7. نعمت هاى معنوى، برتر از تمام نعمت هاى مادى است: خير مما يجمعون (كسى كه بهره اى از قرآن دارد، نبايد از تنگدستى خود ودارايى ديگران اندوهناك باشد)(1)

8. قرآن مظهر فضل خداوند وجلوه رحمت اوست: يا أيها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم ... قل بفضل الله وبرحمته .(2)

9. نظير آيه شريفه 58 يونس كه فضل ورحمت الهى را بهتر از مواهب دنيوى مى داند، دو آيه ديگر است: ولئن قتلتم فى سبيل الله او متّم لمغفرة من الله ورحمة خير مما يجمعون (آل عمران، 157)، ورحمة ربك خير مما يجمعون . (زخرف، 32)

آیه 59-61

اشاره

آيات 61 - 59

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرامًا وَ حَلالاً قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ (59)

وَ ما ظَنُّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ (60)

وَ ما تَكُونُ في شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّ كُنّا عَلَيْكُمْ شُهُودًا إِذْ تُفيضُونَ فيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاّ في كِتابٍ مُبينٍ (61)

ترجمه

بگو: «به من خبر بدهيد آيا روزى هايى را كه خداوند بر شما نازل كرده ديده ايد، كه بعضى از آن را حلال، وبعضى را حرام نموده ايد؟!» بگو: «آيا خداوند به شما اجازه داده يا بر خدا افترا مى بنديد (و از پيش خود، حلال وحرام مى كنيد؟!)»* آنها كه بر خدا افترا مى بندند، در باره (مجازات) روز رستاخيز، چه مى انديشند؟! خداوند نسبت به همه مردم فضل (و بخشش) دارد، اما اكثر آنها سپاسگزارى نمى كنند.* در هيچ حال (و انديشه اى) نيست، وهيچ قسمتى از قرآن را تلاوت نمى كنى، وهيچ عملى را انجام نمى دهيد، مگر اينكه ما گواه بر شما هستيم در آن هنگام كه وارد آن مى شويد. وهيچ چيز در زمين وآسمان، از پروردگار تو مخفى نمى ماند؛ حتى به اندازه سنگينى ذره اى ونه كوچكتر ونه بزرگتر از آن نيست، مگر اين كه (همه آنها) در كتابِ آشكار (و لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است.

ص: 182


1- . نور، ج 5، ص 230.
2- . راهنما، ج 7، ص 478.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

حلال ساختن وحرام ساختن رزق الهى از ناحيه كفار بدون هيچ دليل، كيفر افترا بر خداوند در قيامت، كفران ورزى مردم در برابر نعمت هاى الهى، عظمت تلاوت قرآن از ناحيه پيامبر وعلم وسيع الهى نسبت به تمام حالات واعمال پيامبر ومردم بلكه تمام جهان هستى.

ب. اگر در آيه شريفه قل أرأيتم ما أنزل الله لكم من رزق فجلعتم منه حراما ... رزق يعنى آنچه مايه امداد انسان در بقاست را به «انزال» منسوب كرده است با اين كه رزق آدمى از زمين پديد مى آيد واز آسمان نازل نمى شود، بر اساس اين معناست كه تمامى اشياى محدود كه در اختيار بشر قرار گرفته حقيقت نامحدودى دارند كه در خزينه الهى ونزد خداوند متعال است واز آن خزينه آن مقدارى بر زمين واين عالم طبيعت نازل مى شود كه خداوند مقدر كرده باشد. آيات ذيل حاكى از اين معناست: وان من شىء الاّ عندنا خزائنه وما ننزّله الاّ بقدر معلوم (حجر، 21)، وفى السماء رزقكم وما توعدون (ذاريات، 22)، وأنزل لكم من الانعام ثمانية أزواج و وانزلنا الحديد فيه بأس شديد . (حديد، 25)

اما اين كه بعضى گفته اند تعبير به انزال از اين جهت است كه ارزاق بندگان همه از باران است كه از سمت بالا يعنى از آسمان نازل مى شود سخن درستى نيست؛ زيرا صرف نظر از اين كه وجهى عوامانه است، شامل همه آن مواردى كه در باره اش تعبير به انزال شده مثلاً در مورد چهارپايان وآهن نمى گردد واتفاقا رزقى كه در آيه مورد بحث آمده وفرموده كه از ناحيه خدا نازل شده ومردم بعضى را حلال وبعضى را حرام كرده اند، عبارت است از چهارپايان از قبيل شتر وگوسفند مثل «وصيله»، «سائبه»، «حام» وامثال آن كه مشركين بر خود حرام كرده بودند.(1)

ج. حق قانون گذارى مخصوص خداست وهر كس بدون اذن وفرمان او اقدام به چنين كارى كند مرتكب تهمت وافترا بر خدا شده است؛ زيرا همه روزى ها ومواهب عالم از ناحيه او نازل گرديده ودر حقيقت مالك اصلى همه آن ها خداست، بنا بر اين اوست كه حق دارد

ص: 183


1- . الميزان، ج 10، ص 122.

بعضى را مجاز وبعضى را غير مجاز اعلام كند.(1)

د. وما ظنّ الذين يفترون على الله الكذب يوم القيامة ... ؛ با توجه به آن كه ذيل آيه به صدر آن بازگشت دارد، افترا بر خداى تعالى از مصاديق كفران نعمت خدا مى شود ومعناى آن چنين مى شود: خداى تعالى داراى فضل وعطا بر مردم است، ليكن بيشتر مردم كفران گر نعمت وفضل اويند.(2)

ه - . در جمله وما تتلوا منه من قرءان ، ضمير «منه» به خداوند برمى گردد؛ يعنى «و ما قرأت من الله من قرءان» در عبارت الاّ كنّا عليكم شهودا التفاتى از غيبت به متكلم مع الغير به كار رفته، در جمله قبلى در كلمه «منه» خداى تعالى غايب فرض شده بود ودر اينجا متكلم مع الغير به حساب آمده ونكته اين التفات اين است كه خواسته است اشاره كند به اين كه شهود وگواهان بر اعمال شما تنها خداوند متعال نيست، بلكه بسيارند؛ هم ملائكه شاهدند وهم مردم وخداى تعالى هم در ماوراى اينها محيط بر شماست ووقتى كه گوينده شخصى بزرگ وداراى اعوان وخدمه باشد، از سوى خود واعوانش سخن مى گويد وچه بزرگى بزرگتر از خداى تعالى.(3)

و. در آيه مورد بحث با اين كه جمله وما تكون فى شأن تمامى اعمال رسول خدا را شامل بود، با اين وجود تنها بر يكى از اعمال آن جناب انگشت گذاشته شده وآن مسأله «تلاوت قرآن» است، اين به منظور اشاره به اهميت اين عمل وعنايت بيشتر به آن است.(4)

نكته ها

1. در آيه 61 به هنگام اشاره به وسعت علم پروردگار روى سه نكته تكيه فرموده: در هيچ كار وحالى نيستيد، وهيچ آيه اى تلاوت نمى كنيد وهيچ عملى انجام نمى دهيد، مگر اين كه ما شاهد وناظر بر شماييم. تعبيرات سه گانه در واقع اشاره به افكار وگفتار واعمال انسان هاست؛ يعنى خداوند همان گونه كه اعمال ما را مى بيند، سخنان ما را مى شنود واز افكار

ص: 184


1- . نمونه، ج 8، ص 328.
2- . الميزان، ج 10، ص 126.
3- . مجمع البيان، ج 5، ص 179؛ همان، ص 127.
4- . همان، ص 128.

ونيات ما آگاه وباخبر است وچيزى از اين ها از محيط علم پروردگار بيرون نيست.(1)

2. در اينكه اكثر مردم شاكر نعمت هاى خداوند نيستند آيات مختلفى به آن اشاره دارد از جمله: 243 بقره، 38 يوسف، 73 نمل و17 اعراف. مشابه آيه 61 يونس با اندك تفاوتى در تعبير آيه 3 سبأ است.

3. علم خداوند به دور ونزديك، كوچك وبزرگ، ظاهر وباطن، يكسان است: «مثقال ذرّة»، «فى الارض»، «فى السماء»، «اصغر»، «اكبر».(2)

آیه 62-67

اشاره

آيات 67 - 62

أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (62)

الَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (63)

لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي اْلآخِرَةِ لا تَبْديلَ لِكَلِماتِ اللّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (64)

وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعًا هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (65)

أَلا إِنَّ لِلّهِ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ وَ ما يَتَّبِعُ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ شُرَكاءَ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّ يَخْرُصُونَ (66)

هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِرًا إِنَّ في ذلِكَ لآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (67)

ترجمه

آگاه باشيد! (دوستان و) اولياى خدا، نه ترسى دارند ونه غمگين مى شوند.* همانها كه ايمان آوردند، و(از مخالفت فرمان خدا) پرهيز مى كردند.* در زندگى دنيا ودر آخرت، شاد (و مسرور)اند؛ وعده هاى الهى تخلف ناپذير است. اين است آن رستگارى بزرگ!* سخن آنها تو را غمگين نسازد! تمام عزّت (و قدرت)، از آنِ خداست واو شنوا وداناست.* آگاه باشيد تمام كسانى كه در آسمانها وزمين هستند، از آنِ خدا مى باشند. وآنها كه غير خدا را همتاى او مى خوانند، (از منطق ودليلى) پيروى نمى كنند؛ آنها فقط از پندار بى اساس پيروى مى كنند؛ وآنها فقط دروغ مى گويند.* او كسى است كه شب را براى شما آفريد، تا در آن آرامش بيابيد وروز را روشنى بخش (تا به تلاش زندگى پردازيد). در اينها نشانه هايى است براى كسانى كه گوش شنوا دارند.

ص: 185


1- . نمونه، ج 8، ص 330.
2- . همان، ص 234.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم خوف وحزن براى اولياى خداوند، توصيف اولياى الهى بر دوام ايمان وتقوا، بهره مندى آنان در دنيا وآخرت، تسلى خاطر به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، اختصاص عزت به خداوند متعال، انحصار ملكيت نظام هستى به خداوند، پيروى كردن كفار از گمان وهدف از خلقت شب وروز.

ب. اصل معناى «ولايت» برطرف شدن واسطه بين دو چيز است به گونه اى كه بين آن دو واسطه اى كه از جنس آنها نيست وجود نداشته باشد (كه در اين صورت هر يك ولى ديگرى محسوب مى شوند)، ليكن از باب استعاره در معناى ديگرى نيز استعمال شده وآن نزديگى چيزى به چيز ديگر است، حال اين نزديكى به هر وجهى كه باشد چه نزديكى به مكان باشد وچه به نسب وخويشاوندى وچه به مقام ومنزلت وچه به دوستى، پس وقتى مى گوييم خداى تعالى ولى بنده مؤمنش مى باشد معنايش اين است كه آنچنان وصل به بنده است وآنچنان متولى ومدبر امور بنده است كه هيچ كس ديگرى اين چنين ارتباطى را با آن بنده ندارد؛ اوست كه بنده را به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند، امر ونهى مى كند، به آنچه سزاوار است وا مى دارد، از آنچه نكوهيده است باز مى دارد واو را در زندگى دنيايى وآخرتى اش يارى مى رساند. چنان كه از اين طرف نيز مى گوييم مؤمن واقعى ولى خداست؛ زيرا آنچنان وصل به خداست كه متولى اطاعت او در همه اوامر ونواهى اوست وتمامى بركات معنوى از قبيل هدايت، توفيق، تأييد، تسديد وبه دنبالش اكرام به بهشت ورضوان را از خداوند مى گيرد.(1)

ج. منظور از ايمان، در آيه الذين ءامنوا وكانوا يتّقون درجه عالى از ايمان است؛ آن ايمانى كه با آن معناى عبوديت ومملوكيت صرف براى بنده به حد كمال مى رسد، وبنده غير از خداى واحد مالكى نمى بيند ومعتقد مى شود كه خودش چيزى ندارد تا از فوت آن بترسد يا به خاطر از دست دادن آن اندوهناك گردد.

ص: 186


1- . الميزان، ج 10، ص 130.

خوف واندوه به خاطر از دست دادن نفع يا برخورد با ضرر دست مى دهد، وتحقق اين خوف واندوه وقتى قابل تصور است كه آدمى براى خود ملك يا حقى نسبت به آن چيزى كه از آن خوف واندوه دارد قائل باشد. مثلاً خود را مالك فرزند يا جاه ومقام بداند وبر اين حساب اگر كسى را فرض كنيم كه معتقد است به اين كه تمامى عالم وتك تك موجودات آن وحتى وجود خودش ملك مطلق خداى سبحان است واحدى در اين ملكيت شريك او نيست، قهرا خود را نيز مالك هيچ چيز نمى داند وهيچ چيزى را متعلق حق خود به حساب نمى آورد تا در باره آن دچار خوف يا اندوه گردد واين حالت همان وضعى است كه خداى تعالى اولياى خود را به داشتن آن توصيف فرموده است: ألا انّ اولياء الله لا خوف عليهم ولا هم يحزنون .(1)

د. در كتاب كمال الدين از ابوبصير از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است كه فرمود:

«طوبى لشيعة قائمنا المنتظرين لظهوره فى غيبته، والمطيعين له فى ظهوره، اولئك اولياء الله الذين لاخوف عليهم ولا هم يحزنون»؛ خوشا به حال پيروان امام قائم كه در غيبتش (با خودسازى) انتظار ظهورش را مى كشند وبه هنگام ظهورش مطيع فرمان او هستند، آن ها اولياى خدا هستند همان ها كه نه ترسى دارند ونه غمى.(2)

ه - . على(علیه السلام) فرمودند:

«ان الله اخفى وليه فى عباده فلا تستصغرنّ عبدا من عبيد الله فربّما يكون وليه وانت لا تعلم»؛ خداوند، ولى خود را ميان مردم پنهان كرده است، پس هرگز مسلمانى را تحقير نكنيد شايد او از اولياى خدا باشد.

و. در اين كه بشارتى را كه خداوند در آيات فوق به دوستانش در دنيا وآخرت ارزانى داشته چيست ؟ در ميان مفسران گفتگوست. بعضى آن را مخصوص بشارتى دانسته اند كه فرشتگان در آستانه مرگ وانتقال از اين جهان به مؤمنان مى دهند ومى گويند: وأبشروا بالجنّة الّتى كنتم توعدون (سجده، 30) وبعضى ديگر آن را اشاره به وعده هاى پيروزى پروردگار وغلبه بر دشمنان وحكومت در روى زمين مادامى كه مؤمن وصالح اند مى دانند ودر بعضى از روايات اين بشارت به خواب هاى خوش كه مؤمنان مى بينند تفسير شده ولى

ص: 187


1- . همان، ص 132.
2- . نمونه، ج 8، ص 339؛ نور الثقلين، ج 2، ص 309.

همان گونه كه گفتيم با توجه به مطلق بودن اين كلمه و«الف ولام جنس» در «البشرى» مفهوم وسيعى نهفته شده كه هر گونه بشارت وشادى پيروزى وموفقيت را شامل مى شود.(1)

ز. ولا يحزنك قولهم انّ العزّة لله جميعا هو السميع العليم ؛ اين آيه تسلى خاطر براى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) است نسبت به اذيت هايى كه مشركين به آن جناب مى كردند وپروردگارش را دشمنام داده به دين او طعنه مى زدند وبه خدايان دروغين خود افتخار مى كردند به حدى كه اى بسا آن جناب محزون مى گشت، از اين رو خداى تعالى او را از اين راه تسليت داده ومى فرمايد: خداى متعال با اين سخنان زشت كه مشركين در باره او دارند شكست نمى خورد تا ناراحت شوى، واو سخن مشركين را مى شنود وبه حال آن جناب وحال مشركين آگاه است وچون همه عزت ها از آن اوست، پس به اين افتخارها كه مشركين مى كنند واين عزت نمايى هايشان اعتنا مكن كه عزت آنان موهوم وسخنانشان هذيان است.(2)

ح. آنها كه بتها را شريك خدا ساخته بودند، تكيه گاهشان اوهامى بيش نبود؛ اوهامى كه حتى تصور آن امروز براى ما مشكل است كه چگونه ممكن است انسان اشكال ومجسمه هاى بى روحى بسازد وبعد مخلوق خود را ارباب وصاحب اختيار خويش بداند، مقدراتش را به دست آن بسپارد وحل مشكلاتش را از او بخواهد، آيا اين چيزى جز دروغ ودروغ پردازى مى تواند باشد؟(3)

ط . با توجه به اين كه ماده «ابصار» به معناى بينايى است، مفهوم جمله والنّهار مبصرا اين مى شود كه خدا روز را بينا قرار داد در حالى كه روز بيناكننده است نه بينا. اين يك تشبيه ومجاز زيبا از قبيل توصيف سبب به اوصاف مسبب است همان گونه كه در مورد شب نيز مى گويند «ليل نائم» يعنى شبى كه به خواب رفته در حالى كه شب به خواب نمى رود، بلكه شب سبب مى شود كه مردمان به خواب روند.

ى. آيات فوق يك بار ديگر ظن وگمان را محكوم كرده ومردود شناخته است، ولى با توجه به اين كه سخن از پندارهاى خرافى وبى پايه بت پرستان است، ظن در اينجا به معناى

ص: 188


1- . نمونه، ج 8، ص 388.
2- . الميزان، ج 10، ص 137.
3- . نمونه، ج 8، ص 342.

گمان هاى حساب شده عقلايى نيست كه در بعضى از موارد مانند شهادت شهود وظاهر الفاظ واقرارها ومكاتبه ها حجت است، بنا بر اين آيات فوق دليلى بر عدم حجيت ظن نمى تواند باشد.(1)

نكته ها

1. اولياى خدا برخوردار از اطمينان، سكون وآرامش نفس هستند: ألا ان اولياء الله لا خوف عليهم ولا هم يحزنون .(2)

2. آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه وصف عدم ترس واندوه، صفت تمامى مؤمنين نيست، بلكه صفت طايفه خاصى از مؤمنين است وجمله الذين ءامنوا وكانوا يتّقون به آن اشاره دارد. كوتاه سخن اين كه نفى وبرداشتن خوف از غير خدا ونفى حزن از اولياى او، به اين معنا نيست كه براى اولياء الله خير وشر، نفع وضرر، نجات وهلاكت، راحت وخستگى، لذت ودرد ونعمت وبلا يكسان ودرك اولياى خدا در باره آن ها شبيه به هم باشد، چون عقل انسانى بلكه شعور عام حيوانى هم اين معنا را نمى پذيرد، بلكه معنايش اين است كه اولياى خدا براى غير خداى تعالى هيچ استقلالى در تأثير نمى بينند ومؤثر مستقل را تنها خدا مى دانند ومالكيت وحكم را منحصر در او دانسته در نتيجه از غير او نمى ترسند وجز از چيزى كه خدا دوست مى دارد ومى خواهد كه از آن برحذر باشند يا به خاطر آن اندوهگين شوند برحذر واندوهگين نمى شوند.(3)

3. رعايت مستمر تقواى الهى، زمينه ساز رسيدن به مقام ولى اللّهى است: ألا ان أولياء الله ... الذين ءامنوا وكانوا يتقون .(4)

4. توجه به انحصار عزت براى خداوند وشنوايى ودانايى مطلق او، برطرف كننده اندوه ايجاد شده از جنجال هاى تبليغاتى دشمنان است: ولا يحزنك قولهم ان العزة لله جميعا هو السميع العليم .(5)

ص: 189


1- . همان، ص 344.
2- . راهنما، ج 7، ص 485.
3- . الميزان، ج 10، ص 136.
4- . راهنما، ج 7، ص 487.
5- . راهنما، ج 7، ص 492.

5. لا يحزنك قولهم ؛ كفار به پيامبر نسبت شاعر، كاهن، ساحر ومجنون مى دادند، علاوه بر اينها گاهى مى گفتند: او بر ما امتيازى ندارد، بلكه انسانى مثل ماست؛ ان انتم الاّ بشر مثلنا (ابراهيم، 10)، گاهى مى گفتند: حرف هاى او را گروهى ساخته وپرداخته وبه او القا مى كنند؛ أعانه عليه قوم ءاخرون (فرقان، 4)، گاهى مى گفتند: ما نيز اگر بخواهيم مثل قرآن را مى آوريم؛ لو نشاء لقلنا مثل هذا (انفال، 31) وگاهى مى گفتند: حرف هاى او داستان هاى پيشينيان است؛ أساطير الاولين . (نحل، 24)

در باره پيروان او مى گفتند: آنان افراد فرومايه اى هستند؛ ما نراك اتّبعك الاّ الذين هم أراذلنا (هود، 27)، ولى اراده خداوند بر اين است كه در برابر آن همه تحقير، پيامبر ومؤمنان عزيز باشند.

6. انّ العزّة لله جميعا ؛ «عزت» به معناى نفوذناپذيرى است. هم خداوند چنين است هم پيامبرش، هم مؤمنان: لله العزّة ولرسوله وللمؤمنين (منافقون، 8) وهم قرآن كريم: وانّه لكتاب عزيز .(1)

7. انديشه شرك در ربوبيت خداوند، انديشه اى واهى ومبتنى بر ظن وگمان است: وما يتبع الذين يدعون من دون الله شركاء ان يتبعون الا الظن .(2)

ص: 190


1- . فصلت، 41؛ نور، ج 5، ص 237.
2- . راهنما، ج 7، ص 493.

آیه 68-73

اشاره

آيات 73 - 68

قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ إِنْ عِنْدَكُمْ مِنْ سُلْطانٍ بِهذا أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (68)

قُلْ إِنَّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ (69)

مَتاعٌ فِي الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذيقُهُمُ الْعَذابَ الشَّديدَ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ (70)

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامي وَ تَذْكيري بِآياتِ اللّهِ فَعَلَى اللّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ (71)

فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى اللّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمينَ (72)

فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ وَ أَغْرَقْنَا الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرينَ (73)

ترجمه

گفتند: «خداوند فرزندى براى خود انتخاب كرده است». (از هر عيب ونقص واحتياجى) منزه است! او بى نياز است. از آنِ اوست آنچه در آسمانها وآنچه در زمين است. شما هيچگونه دليلى بر اين ادعا نداريد. آيا به خدا نسبتى مى دهيد كه نمى دانيد؟!* بگو: «آنها كه به خدا دروغ مى بندند، (هرگز) رستگار نمى شوند.* بهره اى (ناچيز) از دنيا دارند؛ سپس بازگشتشان به سوى ماست؛ وبعد به آنها مجازات شديد به سزاى كفرشان مى چشانيم!»* سرگذشت نوح را بر آنها بخوان؛ در آن هنگام كه به قوم خود گفت: «اى قوم من اگر تذكرات من نسبت به آيات الهى، بر شما سنگين (و غير قابل تحمل) است، (هر كار از دستتان ساخته است بكنيد.) من بر خدا توكل كرده ام. فكر خود، وقدرت معبودهايتان را جمع كنيد؛ سپس هيچ چيز بر شما پوشيده نماند؛ (تمام جوانب كارتان را بنگريد؛) سپس به حيات من پايان دهيد، و(لحظه اى) مهلتم ندهيد! (اما توانايى نداريد.)* واگر (از قبول دعوتم) روى بگردانيد، (كار نادرستى كرده ايد؛ چه اينكه) من از شما مزدى نمى خواهم، مزد من، تنها بر خداست ومن مأمورم كه از مسلمين [ \ تسليم شدگان در برابر فرمان خدا] باشم.»* اما آنها او را تكذيب كردند؛ وما، او وكسانى را كه با او در كشتى بودند، نجات داديم؛ وآنان را جانشين (ووارث كافران) قرار داديم؛ وكسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند، غرق نموديم. پس ببين عاقبت كارِ كسانى كهانذار شدند (و به انذار الهى اهميت ندادند)، چگونه بود!

ص: 191

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

اعتقاد باطل كفار نسبت به خداوند در باره انتخاب فرزند، بى نيازى خداوند از احتياج به فرزند وعدم دليل كفار بر اين اعتقاد، عدم رستگارى كفار وبهره مندى آنان در دنيا وگرفتارى به عذاب در قيامت، بيان داستان حضرت نوح براى مردم وتوصيفاتى از آن پيامبر بزرگ، هلاكت مخالفان نوح ونجات مؤمنين.

ب. جالب اين كه در اين جا تعبير به «اتخذ» (انتخاب واختيار كردن) شده واين نشان دهنده آن است كه آنها معتقد بودند فرزندى از خداوند متولد نشده، بلكه مى گفتند خدا موجوداتى را به فرزندى خود برگزيده است درست همانند كسانى كه از آن ها فرزند وجود نمى گيرد وكودكى را از پرورشگاه ومانند آن براى خود انتخاب مى كنند.(1)

ج. مشركين ويهود ونصارى مى گفتند: اتّخذ الله ولدا)، اما مشركين ملائكه را دختران خدا مى خواندند كه در بسيارى از آيات بيان فرموده، اما يهود مى گفتند: نحن أبناء الله وأحبّاؤه (مائده، 18) ونصارى مسيح را ابن الله مى گفتند.(2)

د. آيه واتل عليهم نبأ نوح اذ قال لقومه ... اجمالى از داستان نوح(علیه السلام) ورسولان بعد از آن جناب - تا زمان موسى وهارون(عليهماالسلام) - را بيان نموده وبه ذكر معامله اى كه خدا با امت هايى كه رسولان خود را تكذيب كردند مى پردازد ومى فرمايد: آن امت ها را هلاك ومؤمنين به انبيا را نجات داد. غرض از بيان اين سرگذشت اين است كه اهل تكذيب از اين امت عبرت بگيرند.

«غمة» به معناى اندوه وسختى است ودر آن معناى پوشش نيز هست، گويا كربت واندوه روى قلب را مى پوشاند. اگر ابر آسمان را هم غمام مى گويند به همين جهت است كه ابر روى آسمان را مى پوشاند. اين امرى كه نوح(علیه السلام) به قوم خود فرموده امر ودستور معمولى نيست، بلكه امرى است تعجيزى كه منظور از آن عاجز كردن طرف مقابل است. نوح(علیه السلام) در اين آيه شريفه قوم خود را تهديد مى كند به اين كه هر بلايى كه مى توانند بر سر او بياورند

ص: 192


1- . نمونه، ج 8، ص 348.
2- . اطيب البيان، ج 6، ص 423.

واظهار مى كند كه پروردگارش قادر بر دفع آنان از وى است، هر چند كه دست به دست هم دهند وهمه توان خود وخدايان دروغين خود را به كار برند.(1)

نكته ها

1. آيه ثم اقضوا الى ولا تنظرون يك درس است براى همه رهبران اسلامى كه در برابر انبوه دشمنان هرگز نهراسند، بلكه با اتكا وتوكل بر پرورگار وبا قاطعيت هر چه بيشتر آن ها را به ميدان فراخوانند وقدرتشان را تحقير كنند كه اين عامل مهمى براى تقويت روحى پيروان وشكست روحيه دشمنان خواهد بود.(2)

2. مالكيت مطلق خداوند بر تمامى موجودات، دليل بى نيازى او از برگزيدن فرزند: هو الغنى له ما فى السموات وما فى الارض .(3)

3. معارف وعقايد بايد بر پايه استدلال وبرهان استوار باشد: ان عندكم من سلطان بهذا .(4)

4. خداوند نه از تنهايى وحشت دارد تا فرزندى براى انس بگيرد، نه نياز به مددكار دارد تا معاون بگيرد ونه براى بقاى نوع، نياز به فرزند دارد: سبحانه هو الغنى .(5)

5. بدعت گذارى در دين وافترا بر خداوند، مانع از رستگارى است: الذين يفترون على الله الكذب لا يفلحون .(6)

6. سؤال: اگر افترازنندگان رستگار نمى شوند، پس چرا در زندگى مادى آنان را در رفاه بيشترى مى بينيم ؟

پاسخ: اين رفاه وكاميابى موقّت است: متاع فى الدنيا ، ولى كيفر اصلى آنان در آخرت وزمانى است كه به سوى او باز گردند: ثم الينا مرجعهم .

7. دل اگر آمادگى نداشته باشد حتى تذكر ويادآورى انبيا هم بر او سنگين است: كبر عليكم مقامى وتذكيرى .(7)

ص: 193


1- . الميزان، ج 10، ص 149 و150.
2- . نمونه، ج 8، ص 352.
3- . راهنما، ج 7، ص 497.
4- . همان.
5- . نور، ج 5، ص 240.
6- . راهنما، ج 7، ص 498.
7- . نور، ج 5، ص 243.

8. برخورد حضرت نوح(علیه السلام) با قومش برخوردى عاطفى، ترحم آميز ومشفقانه بود: اذقال لقومه يا قوم .

9. توكل با خداوند سيره وسنت همه انبيا بوده است: الف. نوح(علیه السلام): واتل عليهم نبأ نوح ... فعلى الله توكلت . ب. ابراهيم(علیه السلام): ربنا عليك توكلنا (ممتحنه، 4).

ج. يعقوب(علیه السلام): عليه توكلت وعليه فليتوكل المتوكلون (يوسف، 67). د. شعيب(علیه السلام): وما توفيقى الاّ بالله عليه توكلت واليه انيب (هود، 88). ه - . پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله): عليه توكلت واليه انيب . (شورى، 10)

10. حضرت نوح(علیه السلام) در راه دعوت به حق، آمادگى خود را براى تحمل انواع مشكلات تا مرز كشته شدن به مردم اعلام داشت واز شهادت نمى ترسيد: فاجمعوا أمركم ... ولا تنظرون .(1)

11. انبيا هيچ گونه پاداشى از مردم نمى خواستند؛ نه مال، نه خدمات وامثال آن: فما سألتكم من أجر . موضوع عدم درخواست مزد در برابر رسالت در آيات ديگر نيز مطرح شده مانند حضرت نوح، هود، صالح، شعيب، لوط وپيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) . (شعراء، 106 - 181؛ شورى، 23)

12. اگر همه مردم از دين اعراض كنند، در رهبر الهى تأثيرى ندارد، بلكه او تسليم دين خداست: ... وامرتُ ان أكون من المسلمين .

13. تنها ايمان كافى نيست، همراهى وهمگامى با رهبران الهى لازم است تا به نجات برسيم. من معه به جاى «ءامنوا به».

14. نظير آيه شريفه وامرت ان اكون من المسلمين كه در باره حضرت نوح(علیه السلام) است، آيه 91 نمل است؛ نظير همين تعبير در باره پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نيز شده است با اين تفاوت كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) به عنوان اولين مسلمان معرفى شده است: قل انى امرت ان أعبد الله مخلصا له الدين وامرت لان اكون اوّل المسلمين (زمر، 11 - 12) كه منظور از اول بودن در رتبه ومقام ومنزلت است.

ص: 194


1- . همان، ص 502؛ نور، ج 5، ص 243.

آیه 74-82

اشاره

ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدينَ (74)

ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى وَ هارُونَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ بِآياتِنا فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْمًا مُجْرِمينَ (75)

فَلَمّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبينٌ (76)

قالَ مُوسى أَ تَقُولُونَ لِلْحَقّ ِ لَمّا جاءَكُمْ أَ سِحْرٌ هذا وَ لا يُفْلِحُ السّاحِرُونَ (77)

قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي اْلأَرْضِ وَ ما نَحْنُ لَكُما بِمُؤْمِنينَ (78)

وَ قالَ فِرْعَوْنُ ائْتُوني بِكُلّ ِ ساحِرٍ عَليمٍ (79)

فَلَمّا جاءَ السَّحَرَةُ قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ (80)

فَلَمّا أَلْقَوْا قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدينَ (81)

وَ يُحِقُّ اللّهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (82)

ترجمه

سپس بعد از نوح، رسولانى به سوى قومشان فرستاديم؛ آنان دلايل روشن برايشان آوردند؛ اما آنها به چيزى كه پيش از آن تكذيب كرده بودند، ايمان نياوردند. اينچنين بر دلهاى تجاوزكاران مهر مى نهيم (تا چيزى را درك نكنند).* بعد از آنها، موسى وهارون را با آيات خود به سوى فرعون واطرافيانش فرستاديم؛ اما آنها تكبر كردند (و زير بارِ حق نرفتند؛ چرا كه) آنها گروهى مجرم بودند.* وهنگامى كه حق از نزد ما به سراغ آنها آمد، گفتند: «اين، سحرى است آشكار!»* موسى گفت: «آيا درباره حق، هنگامى كه به سوى شما آمد، (چنين) مى گوييد؟! آيا اين سحر است ؟! در حالى كه ساحران (هرگز) رستگار (و پيروز) نمى شوند.»* گفتند: «آيا آمده اى كه ما را، از آنچه پدرانمان را بر آن يافتيم، منصرف سازى؛ وبزرگى (ورياست) در روى زمين، از آن شما دو تن باشد؟! ما (هرگز) به شما ايمان نمى آوريم!* فرعون گفت: «(برويد و) هر جادوگر (و ساحر) دانايى را نزد من آوريد.»* هنگامى كه ساحران (به ميدان مبارزه) آمدند، موسى به آنها گفت: «آنچه (از وسايل سحر) را مى توانيد بيفكنيد، بيفكنيد!»* هنگامى كه افكندند، موسى گفت: «آنچه شما آورديد، سحر است كه خداوند به زودى آن را باطل مى كند؛ چرا كه خداوند (هرگز) عملِ مفسدان رااصلاح نمى كند.* او حق را به وعده خويش، تحقق مى بخشد؛ هر چند مجرمان كراهت داشته باشند.»

ص: 195

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

بعثت پيامبران بعد از نوح با معجزه به سوى مردم وتكذيب آنان، بعثت حضرت موسى وهارون براى هدايت فرعون واطرافيانش، تهمت سحر از ناحيه آنان وپاسخ حضرت موسى به آنان، تعصب فرعونيان نسبت به حق وعدم ايمان آنان، تقاضاى فرعون از حضرت موسى براى مبارزه، برخورد قاطع حضرت موسى نسبت به ساحران وپيروزى حق بر باطل.

ب. جمله فما كانوا ليؤمنوا بما كذّبوا به من قبل اشاره به اين مى كند كه گروهى در ميان امت ها بوده اند كه در برابر دعوت هيچ پيامبر ومصلحى سر تسليم فرود نمى آوردند، وهمچنان بر سر حرف خود ايستاده بودند وتكرار دعوت انبيا در آنها كمترين اثرى نمى گذاشت، اين جمله مزبور اشاره به گروهى مى كند كه در دو زمان در برابر دعوت پيامبران مختلف قرار گرفتند اين احتمال نيز در معناى آيه داده شده كه اشاره به دو گروه مختلف مى كند: گروهى كه در زمان نوح بودند ودعوت او را تكذيب كردند وگروهى كه بعد از آن ها به وجود آمدند وبا انكار وتكذيب پيامبران راه آنان را پيمودند.(1)

ج. كذلك نطبع على قلوب المعتدين ؛ طبع عبارت است از قساوت قلب وسياهى دل وشقاوت وهواى نفس وحبّ دنيا كه تمام اين ها اسباب عدم ايمان است، ليكن به نحو اقتضا نه علت تامه كه سلب اختيار كند ومانع از تكليف باشد.(2)

د. «ملأ» به اشراف پرزرق وبرق گفته مى شود كه ظاهرشان چشم پر كن وحضورشان در اجتماع در همه جا ديده مى شود ومعمولاً در آياتى از قبيل آيات مورد بحث به معناى دار ودسته واطرافيان ومشاوران مى آيد واگر مى بينيم تنها سخن از بعثت موسى به سوى فرعون وملأ به ميان آمده در حالى كه موسى مبعوث به همه فرعونيان وبنى اسرائيل بود، به خاطر آن است كه نبض جامعه ها در دست هيئت هاى حاكمه ودار ودسته آنها است.

ه - . منظور از كلمه «حق» در آيه فلمّا جاءهم الحقّ من عندنا همان معجزات صادره از حضرت موسى مثل اژدها شدن عصا ويد بيضا است واطلاق حق به معناى ثابت ومحقق

ص: 196


1- . نمونه، ج 8، ص 354.
2- . اطيب البيان، ج 6، ص 432.

است در مقابل سحر كه باطل است وحقيقت ندارد. خداى تعالى آن دو را به حق آيت ودليل بر رسالت موسى(علیه السلام) قرار داد وجمله مورد بحث مى فرمايد: همين كه معجزاتى به حق براى آنان آمد (به جاى اين كه شكر بيرون آمدن از حيرت را به جا آورند) با لحنى مؤكد گفتند: انّ هذا لسحر مبين . قطعا اين (اشاره به معجزه) سحرى است كه سحر بودنش واضح است علت اين كه آيت را حق خوانده در قبال تعبير نابجايى است كه كفار كرده وآن را سحر خواندند.(1)

و. آيا به راستى فرعون در حقانيت دعوت موسى شك داشت ومى خواست از اين طريق او را بيازمايد؟ يا مى دانست او از سوى خداست ولى فكر مى كرد به وسيله غوغاى ساحران مى تواند مردم را آرام سازد وموقتا از خطر نفوذ موسى در افكار عمومى جلوگيرى كند.

احتمال دوم نزديك تر به نظر مى رسد وساير آيات مربوط به داستان موسى كه در سوره طه وامثال آن است اين نظر را تأييد مى كند كه او آگاهانه به مبارزه با موسى برخاست.

ز. تعبير به «سيبطله» (خداوند به زودى آن را باطل مى كند) دليل بر اين است كه سحر واقعيت دارد اما خدا مى تواند آن را ابطال كند يا اين كه منظور از اين جمله آن است كه خداوند باطل بودن آن را آشكار مى سازد؟ آيه 116 اعراف مى گويد سحر ساحران در چشم هاى مردم اثر گذاشت وآنها را به وحشت افكند: فلمّا ألقوا سحروا أعين الناس واسترهبوهم . قرآن در سوره طه آيه 66 مى فرمايد: فاذا حبالهم وعصيهم يخيل اليه من سحرهم أنها تسعى ؛ در آن هنگام طناب ها وعصاهاى جادوگران بر اثر سحر خيال مى شد كه موجودات زنده اى است ومى دود! بنا بر اين بخشى از تأثير سحر واقعيت دارد وبخشى وهم وخيال است.(2)

ح. ويحقّ الله الحقّ بكلماته ولو كره المجرمون ؛ بعد از آن كه خداى تعالى از آن حقيقتى كه قبلاً گفته شد از جانب منفى اش پرده بردارى كرد وفرمود: خداوند عمل مفسدان را اصلاح نمى كند: ان الله لايصلح عمل المفسدين ، اينك در اين آيه از جانب اثباتى اش نيز پرده برداشته مى فرمايد: خداى تعالى با كلماتش حق را به كرسى مى نشاند، ودر آيه وسوره اى ديگر بين

ص: 197


1- . الميزان، ج 10، ص 159.
2- . نمونه، ج 8، ص 361 و363.

نفى واثبات جمع نموده واز هر دو جنبه پرده بردارى كرده مى فرمايد: ليحقّ الحقّ ويبطل الباطل ولو كره المجرمون .(1)

ط . كلمات الهى چند قسم اند: يك نوع معجزات صادره به دست انبيا است كه دليل بر صدق دعوى نبوت آنهاست كه به مناسبت زمان ومصلحت وحالات بندگان مختلف مى شود. مثلاً در زمان موسى(علیه السلام) وكثرت ساحران، عصا ويد بيضا مى شود، در عصر عيسى(علیه السلام) اطبا بسيار بودند، احياى موتى وابراء اكمه وابرص تحقق مى پذيرد، زمان نبى اكرم(صلی الله علیه و آله) اشخاص فصيح وبليغ بسيار بودند، قرآن مجيد نازل مى شود.

نوع دوم آيات، احكام ودستورات الهى است كه توسط انبيا نازل فرموده، مثل تورات وزبور وانجيل وفرقان. نوع سوم انبيا واوصياى آنها هستند كه توسط آنها حقايق كشف وثابت مى شود. نوع چهارم آثار قدرت وعلم وحكمت پروردگار است كه در موجودات ومخلوقات قرار داده كه دليل بر قدرت وعلم وحكمت اوست.

نكته ها

1. خداوند، در فاصله زمانى بين حضرت نوح وحضرت موسى(عليهماالسلام)، پيامبران بزرگى را براى هدايت مردم مبعوث كرد: واتل عليهم نبأ نوح ... ثم بعثنا من بعده رسلاً ... ثم بعثنا من بعدهم موسى .(2)

2. تكذيب رسالت پيامبران جريانى مستمر در تاريخ بوده است: فكذبوه ... ثم بعثنا من بعده رسلاً ... فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل .(3)

3. آنجا كه بافت جامعه قومى وقبيله اى بوده، پيامبران سراغ اقوام مى رفتند، اما آنجا كه تشكيلات ونظام داشته سراغ ريشه ها مى رفتند: الى فرعون وملإيه .(4)

4. مردم سراغ حق نمى روند، طرفداران حق بايد سراغ مردم روند: جاءهم الحق .

ص: 198


1- . انفال، 88 ؛ الميزان، ج 10، ص 162.
2- . راهنما، ج 7، ص 507.
3- . همان، ص 508.
4- . نور، ج 5، ص 247.

5. مبلّغ ورهبر بايد بداند كه همواره در جامعه، گروهى با برنامه هاى آنها مخالفت مى كنند: قالوا أجئتنا... .(1)

6. ساحر به خاطر اغفال مردم وبه كار بردن ابزار نامشروع وشهرت طلبى، رستگار نمى شود: لا يفلح .(2)

7. حضرت موسى(علیه السلام) از پيش به پيروزى ودستيابى به هدف هاى خود وشكست فرعون، آگاهى داشت: ولايفلح الساحرون . «فلاح» به معناى ظفر ودست يافتن به هدف است.(3)

8. طاغوت ها همه توان خود را براى سركوب مخالفان به كار مى گيرند: ائتونى بكلّ ساحر عليم .(4)

9. فرعون براى مبارزه با موسى وهارون به سحر وجادو متوسل شد: قال فرعون ائتونى بكل ساحر عليم .(5)

10. موسى(علیه السلام) به حقانيت راه خويش ايمان داشت وتوانايى هاى دشمن را در مبارزه با خويش حقير وناچيز مى شمرد: فلما جاء السحرة قال موسى القوا ما انتم ملقون .(6)

11. سحر، عامل فساد است وساحران اهل فسادند: ما جئتم به السحر ... ان الله لايصلح عمل المفسدين .(7)

ص: 199


1- . همان.
2- . همان، ص 249.
3- . راهنما، ج 7، ص 514.
4- . نور، ج 5، ص 251.
5- . راهنما، ج 7، ص 517.
6- . راهنما، ج 7، ص 518.
7- . همان، ص 519..

آیه 83-86

اشاره

آيات 86 - 83

فَما آمَنَ لِمُوسى إِلاّ ذُرّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي اْلأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفينَ (83)

وَ قالَ مُوسى يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمينَ (84)

فَقالُوا عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ (85)

وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكافِرينَ (86)

ترجمه

(در آغاز،) هيچ كس به موسى ايمان نياورد، مگر گروهى از فرزندان قوم او؛ (آن هم) با ترس از فرعون واطرافيانش، مبادا آنها را شكنجه كنند؛ زيرا فرعون، برترى جويى در زمين داشت؛ واز اسرافكاران بود.* موسى گفت: «اى قوم من! اگر شما به خدا ايمان آورده ايد، بر او توكل كنيد اگر تسليم فرمان او هستيد.»* گفتند: «تنها بر خدا توكل داريم؛ پروردگارا! ما را مورد شكنجه گروه ستمگر قرار مده.* وما را با رحمتت از (دستِ ) قومِ كافر رهايى بخش.»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

ايمان آورندگان به موسى گروهى اندك، برترى جويى وفساد فرعون در زمين، دستور موسى به قوم خويش در باره توكل به خداوند وپاسخ مثبت آنان.

ب. ذريه اى كه به موسى ايمان آوردند چه گروهى بودند وضمير «من قومه» به چه كسى بازگشت مى كند؟ به موسى يا به فرعون ؟ در ميان مفسران گفتگوست:

1. اين گروه نفرات اندكى از قوم فرعون بودند، مانند مؤمن آل فرعون وهمسر فرعون وكنيزش.

2. اين گروه از بنى اسرائيل بودند وضمير به موسى بر مى گردد، زيرا قبل از آن نام موسى ذكر شده وطبق قواعد ادبى ضمير بايد به او باز گردد. شكى نيست كه معناى دوم با ظاهر آيه موافق تر است شاهدش آيه بعد است كه مى گويد: وقال موسى يا قوم ؛ موسى مؤمنان را به عنوان قوم من خطاب مى كند. تنها ايرادى كه ممكن است بر اين تفسير باشد اين است كه تمام بنى اسرائيل به موسى ايمان آوردند نه گروه كوچكى، ولى اين ايراد قابل دفع است؛ زيرا در هر انقلابى نخستين گروهى كه به آن جذب مى شوند، جوانان هستند، علاوه بر اين كه

ص: 200

قلب هايى پاك تر وافكارى دست نخورده دارند، شور وجوشش انقلابى آنها بيشتر است واز طرفى وابستگى هاى مادى كه بزرگترها را به محافظه كارى وملاحظات مختلف دعوت مى كند در آنها نيست؛ نه مال وثروتى دارند كه از ضايع شدن آن بترسند ونه پست ومقامى كه از به خطر افتادنش وحشت كنند.(1)

ج. وقال موسى يا قوم ان كنتم ءامنتم بالله ... ؛ ايمان به خدا، مؤمن را به مقام پروردگارش هر چند به طور اجمال آشنا مى سازد ومؤمن، عالم به اين معنا مى شود كه خداى تعالى سببى است فوق همه اسباب؛ سببى است كه سببيت همه اسباب به او منتهى مى شود ونيز او را آگاه مى كند به اين كه تدبير همه امور به دست خداست، از اين رو ايمان، مؤمن را وادار مى كند به اين كه امور را تسليم به خدا كند وهرگز به ظاهر چيزهايى كه از نظر ديگران سبب مستقل است اعتماد نكند؛ زيرا اعتماد به اين سبب هاى ظاهرى جهل محض است ولازمه اين كار آن است كه مؤمن همه امور را به خدا ارجاع داده وهمه توكلش بر خدا شود.(2)

نكته ها

1. مؤمنان به موسى(علیه السلام) از رؤسا واشراف قوم خود واز اذيت وشكنجه هاى فرعون در وحشت شديدى به سر مى برد: على خوف من فرعون وملإيهم أن يفتنهم . تنكير «خوف» دلالت بر شدت آن مى كند واز معانى فتنه، عذاب وشكنجه است.(3)

2. تسليم در برابر رضاى الهى، بالاتر از ايمان است: ان كنتم مسلمين بعد از ان كنتم ءامنتم .(4)

3. توكل بر خداوند وتسليم شدن به او، نجات دهنده انسان از دلهره وترس از دشمنان: على خوف من فرعون وملإيهم ان يفتنهم ... فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين .(5)

4. فرعونيان هم مسرفند (آل عمران، 159)، هم ظالم وهم كافر. اسراف زمينه ساز ظلم

ص: 201


1- . نمونه، ج 8، ص 367.
2- . الميزان، ج 10، ص 166.
3- . راهنما، ج 7، ص 522.
4- . نور، ج 5، ص 253.
5- . راهنما، ج 7، ص 525.

وظلم نيز زمينه كفر است: «المسرفين»، «الظالمين»، «الكافرين».(1)

5. در آيه 85 مى فرمايد: حضرت موسى(علیه السلام) از خداوند درخواست كرد گرفتار فتنه قوم ظالم نشود: ربنا لاتجعلنا فتنة للقوم الظالمين ؛ در آيه 5 ممتحنه نظير همين درخواست را از حضرت ابراهيم نقل مى كند كه او دعا كرد گرفتار قوم كافر نشود: ربنا لاتجعلنا فتنة للذين كفروا ... .

6. بنى اسرائيل در دعاى خود به صفت رحمت خداوند متوسل شدند: ونجنا برحمتك من القوم الكافرين .(2)

آیه 87-89

اشاره

آيات 89 - 87

وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى وَ أَخيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتًا وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ (87)

وَ قالَ مُوسى رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مََلأَهُ زينَةً وَ أَمْوالاً فِي الْحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ اْلأَليمَ (88)

قالَ قَدْ أُجيبَتْ دَعْوَتُكُما فَاسْتَقيما وَ لا تَتَّبِعانِ سَبيلَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ (89)

ترجمه

و به موسى وبرادرش وحى كرديم كه: «براى قوم خود، خانه هايى در سرزمين مصر انتخاب كنيد؛ وخانه هايتان را مقابل يكديگر (و متمركز) قرار دهيد؛ ونماز را بر پا داريد؛ وبه مؤمنان بشارت ده (كه سرانجام پيروز مى شوند.)»* موسى گفت: «پروردگارا! تو فرعون واطرافيانش را زينت واموالى (سرشار) در زندگى دنيا داده اى، پروردگارا! در نتيجه (بندگانت را) از راه تو گمراه مى سازند. پروردگارا! اموالشان را نابود كن؛ و(به جرم گناهانشان،) دل هايشان را سخت وسنگين ساز، به گونه اى كه ايمان نياورند تا عذاب دردناك را ببينند* فرمود: «دعاى شما پذيرفته شد.استقامت به خرج دهيد؛ واز راه (و رسم) كسانى كه نمى دانند، تبعيت نكنيد.»

ص: 202


1- . نور، ج 5، ص 254.
2- . راهنما، ج 7، ص 528.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دستور خداوند به موسى وهارون در ساختن خانه هاى مقابل (يا رو به قبله) وبشارت دادن مؤمنان، نفرين حضرت موسى نسبت به فرعون، اجابت دعاى موسى وهارون ودستور الهى به مقاومت در برابر تبهكاران.

ب. «قبلة» مصدر به معناى فاعل است ومعناى جمله واجعلوا بيوتكم قبلة اين است كه خانه هاى خود را مقابل بسازيد به گونه اى كه بعضى رو به روى بعضى ديگر ودر جهتى واحد قرار بگيرند، ومنظور از اين فرمان اين بوده كه موسى وهارون بتوانند براى امر تبليغ دسترسى به آنان پيدا كنند وآنها بتوانند نماز را به جماعت بخوانند همچنان كه جمله بعدش كه مى فرمايد: وأقيموا الصلاة از آنجا كه به دنبال جمله مورد بحث قرار گرفته دلالت يا حداقل اشعار بر اين معنا دارد كه منظور از آن فرمان تمكن از نماز جماعت است.(1)

ج. ربّنا ليضلّوا عن سبيلك ؛ بعضى از مفسران گفته اند: لام در جمله لام عاقبت است ومعناى آيه اين است كه خدايا! تو به فرعون وفرعونيان زينت واموال دادى ونتيجه وعاقبتش اين شد كه بندگانت را از راهت گمراه كنند، نه لام تعليل يا به عبارتى لام غرض، تا معنايش اين شود: تو به همين منظور مال وزينت به آنان داده اى. چون ما با ادله اى روشن مى دانيم كه خداى متعال چنين كارى نمى كند؛ يعنى به غرض گمراه كردن بندگانش به دشمنانش مال وزينت نمى دهد.(2)

د. از مجموع آيه 87 استفاده مى شود كه بنى اسرائيل در آن زمان به صورت گروهى پراكنده، شكست خورده، وابسته وطفيلى، آلوده وترسان بودند؛ نه خانه اى از خود داشتند، نه اجتماع وتمركزى، نه برنامه سازنده معنوى داشتند ونه شهامت وشجاعت لازم براى يك انقلاب كوبنده، از اين رو حضرت موسى(علیه السلام) وبرادرش هارون مأموريت يافتند كه براى بازسازى اجتماع بنى اسرائيل مخصوصا از نظر روحى برنامه اى را در چند ماه پياده كنند:

1. نخست به امر خانه سازى وجدا كردن مسكن خويش از فرعونيان همت بگمارند.

ص: 203


1- . الميزان، ج 10، ص 167.
2- . همان، ص 169.

2. خانه هايشان را مقابل يكديگر ونزديك به هم بسازند.

3. توجه به عبادت ومخصوصا نماز كه انسان را از بندگى بندگان جدا وبه خالق همه قدرت ها پيوند دهد.(1)

ه - . ربّنا اطمس على أموالهم واشدد على قلوبهم ؛ اين دعا از طرف موسى(علیه السلام) عليه فرعون ودرباريانش بود. بعد از آن كه به طور كامل از ايمان آوردن آنها مأيوس شد ويقين كرد كه از زنده بودنشان انتظارى جز گمراهى وگمراه كردن وجود ندارد، نظير دعايى كه نوح(علیه السلام) عليه قومش كرد وعرض كرد: ربّ لاتذر على الارض من الكافرين ديارا* انّك ان تذرهم يضلّوا عبادك ولا يلدوا الاّ فاجرا كفّارا .(2)

و. قال قد أجيبت دعوتكما ؛ به گونه اى كه سياق دلالت مى كند، خطاب در اين آيه به موسى وهارون است مى فرمايد: دعاى شما دو نفر مستجاب شد. با اين كه در آيه قبلى دعا را تنها از موسى حكايت كرد، واين خود مؤيد گفته مفسرين است كه گفته اند موسى هر زمان دعا مى كرد هارون آمين مى گفت؛ چون آمين هم خود دعا است، قهرا هر دو با هم دعا كرده اند، هر چند كه متن دعا را تنها موسى(علیه السلام) گفته است.(3)

نكته ها

1. ايمان واقامه نماز، در رهايى از فتنه گرى ستمگران نقشى بسزا دارد: ونجنا برحمتك من القوم الكافرين ... وأقيموا الصلوة وبشّر المؤمنين .(4)

2. رهبران دينى بايد به مسايل مادى ورفاهى امت هم توجه كنند: تبوّءا لقومكما .(5)

3. فرعون واطرافيانش از ثروت وامكانات عظيم اقتصادى خود در جهت مبارزه با دين خدا وگمراه كردن مردم استفاده مى كردند: انك ءاتيت فرعون وملأه زينة واموالاً فى الحياة الدنيا ربنا ليضلوا عن سبيلك .(6)

ص: 204


1- . نمونه، ج 8، ص 371.
2- . نوح، 27؛ الميزان، ج 10، ص 171.
3- . همان.
4- . راهنما، ج 7، ص 531.
5- . نور، ج 5، ص 257.
6- . راهنما، ج 7، ص 533.

4. درخواست از خداوند براى نابودى ثروت ها وامكاناتى كه سد راه خدا مى باشد، امرى پسنديده است: ليضلوا عن سبيلك ربنا اطمس على أموالهم .(1)

5. آنجا كه استدلال ومعجزه كارساز نباشد، نوبت نفرين است: ربّنا اطمس .

6. سنگدلان تا اجبار وقهر الهى را نبينند، حق را باور نمى كنند: فلا يؤمنوا حتى يروا العذاب .

7. حتى پس از قبولى دعا هم صبر وپشتكار لازم است: فاستقم .(2)

8. از امام صادق(علیه السلام) روايت شده است: «كان بين قول الله عز وجل: قد أجيبت دعوتكما وبين اخذ فرعون اربعين عاما»؛ بين سخن خداى عز وجل (به موسى وهارون) كه فرمود: خواسته شما اجابت شد تا زمانى كه فرعون را سرنگون كرد، چهل سال فاصله شد.(3)

آیه 90-93

اشاره

آيات 93 - 90

وَ جاوَزْنا بِبَني إِسْرائيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْيًا وَ عَدْوًا حَتّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمينَ (90)

آْلآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدينَ (91)

فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَ إِنَّ كَثيرًا مِنَ النّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ (92)

وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَني إِسْرائيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ (93)

ترجمه

(سرانجام) بنى اسرائيل را از دريا [ \ رود عظيم نيل] عبور داديم؛ وفرعون ولشكرش از سرِ ظلم وتجاوز، به دنبال آنها رفتند؛ هنگامى كه غرقاب دامن او را گرفت، گفت: «ايمان آوردم كه هيچ معبودى، جز كسى كه بنى اسرائيل به ايمان آورده اند، وجود ندارد؛ ومن از مسلمين هستم.»* (اما به او خطاب شد:) الان ؟! در حالى كه قبلاً عصيان كردى، واز مفسدان بودى!* ولى امروز، بدنت را (از آب) نجات مى دهيم، تا عبرتى براى آيندگان باشى. وبسيارى از مردم، از آيات ما غافلند.* (سپس) بنى اسرائيل را در جايگاه صدق (و راستى)

ص: 205


1- . همان، ص 534.
2- . نور، ج 5، ص 257.
3- . راهنما، ج 7، ص 538.

منزل داديم؛ واز روزى هاى پاكيزه به آنان عطا كرديم؛ (اما آنها به نزاع واختلاف برخاستند.) واختلاف نكردند، مگر بعد از آنكه علم وآگاهى به سراغشان آمد. پروردگار تو روز قيامت، در آنچه اختلاف مى كردند ميان آنها داورى مى كند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نجات بنى اسرائيل از دريا وهلاكت فرعون وپيروانش، عدم سوددهى ايمان فرعونيان به هنگام ديدن عذاب، نجات بدن فرعون به منظور عبرت گرفتن، بهره مندى بنى اسرائيل از نعمت هاى الهى در دنيا ورسيدگى خداوند نسبت به اعمال تبهكاران.

ب. ايمانى كه به هنگام نزول بلا وگرفتار شدن در چنگال مرگ اظهار مى شود، در واقع يك نوع ايمان اضطرارى است كه هر جانى ومجرم وگناهكارى دم از آن مى زند، بدون آن كه ارزشى داشته باشد يا دليل بر تكامل وحسن نيت وصدق گفتار او گردد.

در آيه 18 سوره مباركه نساء مى فرمايد: وليست التّوبة للذين يعملون السّيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انّى تبت الان ؛ كسانى كه كارهاى سوء انجام دهند وبه هنگام فرا رسيدن مرگ توبه كنند، توبه اى نيست.(1)

ج. نجات بدن فرعون دلالت دارد بر اين كه فرعون غير از بدن چيز ديگرى داشته كه بدن بعد از نزول عذاب آن را از دست داده وآن همان نفسى است كه روح هم خوانده مى شود كه خداى تعالى در دم مرگ هر كس آن را مى گيرد، همچنان كه در آيه ذيل فرموده: الله يتوفّى الانفس حين موتها (نور، 42) واين نفس همان است كه آدمى در طول عمرش از او خبر مى دهد به «من». همين من است كه انسانيت انسان به وسيله آن تحقق مى يابد؛ همان است كه درك مى كند واراده مى نمايد وافعال انسانى را به وسيله بدن وقوا واعضاى مادى آن انجام مى دهد وبدن چيزى به جز ابزار كار نفس نيست، البته ابزار كار نفس در كارهاى مادى او.

اما در كارهاى معنوى، نفس بدون حاجت به بدن كارهاى خود را انجام مى دهد واز آنجا كه نفس وبدن با هم متحدند، نام نفس را به بدن هم اطلاق مى كنند.(2)

ص: 206


1- . نمونه، ج 8، ص 377.
2- . الميزان، ج 10، ص 174.

د. جمله مبوّأ صدق دلالت دارد بر اين كه خداى سبحان بنى اسرائيل را در مسكنى سكنى داد كه در آن آنچه انسان از مسكن انتظار دارد موجود بوده است. يك انسان از مسكن مطلوب ومرغوب اين را مى خواهد كه آب وهواى خوب داشته باشد وسرزمينش پر از بركات وداراى وفور نعمت باشد وبتواند در آن استقرار يابد وآن مسكن عبارت بود از نواحى بيت المقدس وشام كه خداوند بنى اسرائيل را در آنجا سكنى داد وآن را سرزمين مقدس ونيز سرزمين مبارك نام نهاد. قرآن داستان داخل شدن بنى اسرائيل در آنجا را ذكر فرموده است.(1)

نكته ها

1. فرعون تا زمانى كه در آستانه مرگ قرار نگرفته بود، از كبر ونخوت دست برنداشت: فأتبعهم فرعون وجنوده بغيا وعدوا حتى اذا أدركه الغرق .(2)

2. دعاى پيامبران سرانجام مستجاب مى شود: أدركه الغرق .(3)

3. توبه فرعون در لحظه مرگ مورد پذيرش خداوند واقع نشد: حتى اذا ادركه الغرق قال ءامنت ... ءالئن وقد عصيت قبل .(4)

4. روايتى از امام رضا(علیه السلام) در تفسير صافى نقل شده است كه فرمود: سر تا پاى فرعون غرق در زره وسلاح بود وطبق قاعده مى بايست پس از غرق شدن به قعر دريا برود، ولى امواج، آن بدن سنگين را به ساحل بلندى افكند كه اين خود يك معجزه بود.

5. نظير آيه شريفه 92 يونس وان كثيرا من الناس عن ءاياتنا لغافلون آيات ديگر است مانند: اولئك كالانعام بل هم اضلّ اولئك هم الغافلون (اعراف، 179)، اولئك الذين طبع الله على قلوبهم وسمعهم وابصارهم واولئك هم الغافلون (نحل، 108) و7يونس، 7 روم، 146 و136 اعراف.

ص: 207


1- . همان، ص 177.
2- . راهنما، ج 7، ص 540.
3- . نور، ج 5، ص 258.
4- . راهنما، ج 7، ص 543.

6. در نهضت هاى انبيا، علاوه بر معنويت، ابعاد مادى زندگى مردم نيز مورد توجه است: «بوّأنا»، «رزقناهم».

7. علم به تنهايى نجات بخش نيست: اختلفوا ، جاءهم العلم .(1)

آیه 94-100

اشاره

آيات 100 - 94

فَإِنْ كُنْتَ في شَكٍّ مِمّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرينَ (94)

وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخاسِرينَ (95)

إِنَّ الَّذينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ (96)

وَ لَوْ جاءَتْهُمْ كُلُّ آيَةٍ حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ اْلأَليمَ (97)

فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إيمانُها إِلاّ قَوْمَ يُونُسَ لَمّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حينٍ (98)

وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ َلآمَنَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعًا أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النّاسَ حَتّى يَكُونُوا مُؤْمِنينَ (99)

وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ (100)

ترجمه

و اگر در آنچه بر تو نازل كرده ايم ترديدى دارى، از كسانى كه پيش از تو كتاب آسمانى را مى خواندند بپرس؛ به يقين، حق از طرف پروردگارت به تو رسيده است؛ بنا بر اين، هرگز از ترديدكنندگان مباش!* واز آنها مباش كه آيات خدا را تكذيب كردند، كه از زيانكاران خواهى بود.* (و بدان) آنها كه فرمان پروردگار تو بر آنان تحقق يافته، (و به جرم اعمالشان، توفيق هدايت را از آنها گرفته هرگز) ايمان نمى آورند،* هر چند تمام آيات (و نشانه هاى الهى) به آنان برسد، تا زمانى كه عذاب دردناك را ببينند! (زيرا تاريكى گناه، قلب هايشان را فراگرفته، وراهى به روشنايى ندارند.)* چرا هيچ يك از شهرها وآبادى ها ايمان نياوردند كه (ايمانشان به موقع باشد، و) به حالشان مفيد افتد؟! مگر قوم يونس، هنگامى كه آنها ايمان آوردند، عذاب رسواكننده را در زندگى دنيا از آنان برطرف ساختيم؛ وتا مدت معينى [ \ پايان زندگى واجلشان] آنها را بهره مند ساختيم.* واگر پروردگار تو مى خواست، تمام كسانى كه روى زمين هستند، همگى (به اجبار) ايمان مى آوردند؛ آيا تو مى خواهى مردم را مجبور سازى

ص: 208


1- . همان، ص 261.

كه ايمان بياورند؟! (ايمان اجبارى چه سودى دارد؟!)* (اما) هيچ كس نمى تواند ايمان بياورد، جز به فرمان خدا (و توفيق ويارى وهدايت او). وپليدى (كفر وگناه) را بر كسانى قرار مى دهد كه نمى انديشند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

نزول قرآن از ناحيه خداوند وعدم شك در آن، هشدار به انسان ها در صورت تكذيب قرآن، عدم ايمان آوردن معاندان مگر به هنگام ديدن عذاب خداوند، نجات قوم يونس از عذاب، عدم اجبار خداوند نسبت به ايمان آوردن مردم واضلال كيفرى خداوند نسبت به كفار.

ب. «خسران» به معناى زايل شدن سرمايه به سبب كم شدن يا از بين رفتن آن مى باشد، وسرمايه آدمى در سعادت زندگى دنيا وآخرتش ايمان به خدا وآيات اوست، چون در آيه بعد خسران را تعليل مى كند به اين كه خاسران ايمان نمى آورند.(1)

ج. تعبيراتى مانند 96 فوق به هيچ گونه دليل بر جبر نيست، بلكه اين ها از قبيل ذكر آثار عمل انسان است، منتها چون اثر هر چيز به فرمان خداست، گاهى اين امور به خدا نسبت داده مى شود. در چند آيه قبل در باره فرعون گفته شد كه او بعد از نزول عذاب وگرفتار شدن در چنگال طوفان، اظهار ايمان كرد، ولى اين گونه ايمان چون جنبه اضطرارى داشت، براى او سودى نداشت، اما در آيات مورد بحث مى گويد: اين تنها راه وروش فرعون نبود، بلكه همه افراد لجوج وخودخواه ومستكبر وسياه دل كه به اوج طغيان رسيده اند نيز همين حالت را دارند؛ آن ها ايمان نمى آورند مگر اين كه عذاب اليم را ببينند، همان ايمانى كه براى آنها بى اثر است.(2)

د. از آيات مذكور سه نكته روشن گرديد:

1. عناد ولجاجت با حق وتكذيب آيات خدا عذاب جاودانه را عليه انسان حتمى مى سازد.

ص: 209


1- . الميزان، ج 10، ص 184.
2- . نمونه، ج 8، ص 386.

2. سرمايه سعادت آدمى تنها ايمان است (هر انسانى چه از روى اختيار وچه به اضطرار ايمان مى آورد، ولى ايمان اضطرارى مقبول نيست).

3. هر انسانى خواه ناخواه داراى ايمان هست، چه ايمان اختيارى وچه اضطرارى با اين تفاوت كه ايمان اختيارى مقبول درگاه الهى است وآدمى را به سوى سعادت زندگى دنيا وآخرت سوق مى دهد، اما ايمان اضطرارى كه در هنگام ديدن عذاب است، نه در درگاه خداى تعالى مقبول است ونه دردى را دوا مى كند.(1)

ه - . كلمه «لولا» به عقيده بعضى از مفسران در اينجا به معناى نفى است، از اين رو به وسيله «الاّ» از آن استثنا شده، بنا بر اين معناى جمله چنين مى شود: هيچ قوم وملتى كه در شهرها وآبادى ها در گذشته زندگى داشتند - به طور دسته جمعى - در برابر پيامبران الهى ايمان نياوردند، مگر قوم حضرت يونس(علیه السلام)، اما بعضى ديگر معتقدند كه «لولا» به معناى نفى نيامده، بلكه همواره به معناى تحضيض است. (تحضيض سؤال توأم با توبيخ وتحريك را مى گويند) ولى لازمه مفهوم آن در چنين مواردى نفى مى باشد وبه همين دليل مى توان چيزى را به وسيله «الاّ» از آن استثنا كرد.

فلولا كانت قرية ءامنت فنفعها ايمانها الاّ قوم يونس لمّا ءامنوا كشفنا عنهم ... ؛ جاى شك نيست كه در اقوام ديگر نيز گروه هاى زيادى ايمان آوردند، آنچه قوم يونس را از ديگر اقوام ممتاز مى كند اين است كه آن ها همه به صورت دسته جمعى ايمان آوردند، آن هم پيش از فرا رسيدن مجازات قطعى پروردگار، برخلاف داستان فرعون كه اذا أدركه الغرق قال ءامنت أنّه لا اله الاّ الذى ؛ يعنى تا فهميد دارد غرق مى شود، گفت: ايمان مى آورم به ... . ايمان هنگام نزول عذاب يا احتضار به وقت مردن سودى نمى رساند. قوم حضرت يونس(علیه السلام) عذاب نشدند به محض اين كه گويا نشانه ها را ديدند، ايمان آوردند، از اين رو عذاب از آنها برداشته شد.(2)

و. ممكن است در بدو نظر چنين تصور شود كه آيه 99 و100 با هم منافاتى دارند؛ زيرا آيه نخست مى گويد خداوند كسى را اجبار به ايمان نمى كند، در حالى كه آيه دوم مى گويد تا فرمان واراده پروردگار نباشد كسى ايمان نمى آورد ولى با توجه به يك نكته اين منافات

ص: 210


1- . الميزان، ج 10، ص 185.
2- . نمونه، ج 8، ص 387؛ تبيان، ج 5، ص 434.

ظاهرى وابتدايى برطرف مى شود وآن اين كه ما عقيده داريم كه نه جبر صحيح است نه تفويض وواگذارى مطلق؛ يعنى نه چنان است كه مردم در اعمال خود مجبور وبى اختيار باشند ونه چنان است كه به تمام معنى به حال خود واگذار شده باشند، بلكه در عين آزادى اراده باز نياز به امداد الهى دارند. آخرين جمله آيه يعنى ويجعل الرجس على الّذين لا يعقلون ، هرگز نبايد به معناى جبر تفسير شود، زيرا جمله «لا يعقلون» دليل بر اختيار آنهاست؛ يعنى نخست افرادى از تعقل وانديشه سرباز مى زنند، سرانجام به اين مجازات گرفتار مى شوند.(1)

نكته ها

1. نسخه هاى كتاب هاى آسمانى پيشين در عصر نزول قرآن، محدود وتنها در اختيار علماى اديان بود: فان كنت فى شك مما انزلنا اليك فسئل الذين يقرءون الكتاب من قبلك .(2)

2. سؤال: چگونه قرآن مى فرمايد: فان كنت فى شك ؛ اى پيامبر اگر در حقانيت قرآن شك دارى از اهل كتاب سؤال كن، با آنكه پيامبر(صلی الله علیه و آله) هرگز در شك نبوده است وعقل نمى پذيرد كه پيامبر در وحى شك كند؟

پاسخ: الف) كلمه «ان» (اگر) فرض است ونشانه حتميت ووقوع نيست، مثل ان كان للرّحمن ولد (مريم، 91)؛ اگر خداوند فرزندى داشت، با آنكه آيه لم يلد ولم يولد ، فرزند داشتن را صريحا نفى مى كند.

ب) در آيه 104 اين سوره از قول پيامبر(صلی الله علیه و آله) خطاب به مردم آمده است: اگر در دين من شك داريد: ان كنتم فى شك من دينى ، پس خود آن حضرت شك نداشت وگرنه تحدى نمى كرد. همچنين قرآن مى فرمايد: ءامن الرسول بما أنزل اليه (بقره، 285)؛ پيامبر به آنچه به او وحى مى شد ايمان داشت.

ج) گاهى خطاب قرآن به پيامبر است، ولى مخاطب مورد نظر ديگرانند. مثل اين آيه: امّايبلغنّ عندك الكبر أحدهما أو كلاهما (اسراء، 23)؛ اگر پدر ومادرت نزد تو به سنّ پيرى رسيدند در حالى كه پدر حضرت رسول قبل از تولدش ومادر ايشان در سنّ كودكى آن

ص: 211


1- . نمونه، ج 8، ص 391.
2- . راهنما، ج 7، ص 551.

حضرت از دنيا رفتند ودر هنگام نزول اين آيه، پيامبر پدر ومادرى نداشت تا پير باشند. آيه از باب «اياك اعنى واسمعى يا جاره» است (به در بگو تا ديوار بشنود) در مسايل تربيتى هم گاهى خطاب به بزرگان وشخصيت ها مى كنند تا ديگران حساب كار خودشان را بكنند.

د) گاهى آيه اى خطاب به پيامبر است، ولى مسلمانان مورد خطابند چنانكه جمله بعدى آن نيز جمع است مانند: يا أيها النّبى اذا طلقتم ... (طلاق، 1) ونيامده «طلّقت» به علاوه مى دانيم كه پيامبر هرگز زنى را طلاق نداده است.

ه -) اگر بنا باشد با اين آيه، وحى زير سؤال وشك برود، بايد در حقانيت همين آيه هم كه مى گويد: «اگر شك دارى شك كرد».

و) براى اهل كتاب، شك وسؤالى مطرح بود واز پرسيدن خجالت مى كشيدند، خداوند با اين بيان راه سؤال را به رويشان گشوده است.

ز) ممكن است از باب مماشات با طرف در بحث باشد، مثل گفتار ابراهيم(علیه السلام) به ستاره پرستان: هذا ربى .

ح) رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) چون اين آيه را شنيد، فرمود: من شك ندارم. امام صادق(علیه السلام) نيز فرموده است: «و الله پيامبر شك نداشت».(1)

3. آيات واحاديث بسيارى از يقين پيامبر خبر مى دهند، پس مقصود ومخاطب اين نهى ها مردمند، نه شخص پيامبر؛ كسى كه از يقين او انسان هايى به يقين رسيده اند، چگونه ممكن است خودش دچار شك يا تكذيب گردد؟! پيامبر با آنكه معصوم است، اما بارها در قرآن مورد خطاب وهشدار قرار گرفته است تا بدين وسيله به مردم هشدار داده شود وآنان حساب كار خود را بكنند. از جمله: فلا تكوننّ من الممترين ، فلا تكوننّ ظهيرا للكافرين و لا يصدنّك عن ءايات الله بعد اذ أنزلت اليك .(2)

4. تكذيب قرآن، مايه خسران واز دست دادن سرمايه سعادت است: ولا تكونن من الذين كذبوا بايات الله فتكون من الخاسرين .(3)

ص: 212


1- . نمونه، ج 8، ص 383؛ نور، ج 5، ص 263.
2- . همان، ص 264.
3- . راهنما، ج 7، ص 554.

5. انتظار ايمان از همه مردم نداشته باشيم: لا يؤمنون ولو جاءتهم كلّ ءاية .(1)

6. نظير آيه شريفه ولو شاء ربك لأمن من فى الارض ... دو آيه ديگر است: ولو شاء الله لجمعهم على الهدى (انعام، 35) و فلو شاء لهداكم اجمعين . (انعام، 149)

7. لطف الهى وتوفيق ايمان، شامل اهل خرد وتعقّل مى شود واگر با اختيار خود فكر وتعقّل نكند، مشمول قهر الهى مى شود: ويجعل الرّجس على الّذين لا يعقلون ، به موقع توبه كرده وايمان آوردند.(2)

8. ايمان مايه طهارت مؤمنان وپاكيزه كننده آنان از هر گونه رجس وپليدى است: وما كان لنفس أن تؤمن ... ويجعل الرجس على الذين لايعقلون .(3)

آیه 101-105

اشاره

قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما تُغْنِي اْلآياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ (101)

فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلاّ مِثْلَ أَيّامِ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ (102)

ثُمَّ نُنَجّي رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقًّا عَلَيْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنينَ (103)

قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنْ كُنْتُمْ في شَكٍّ مِنْ ديني فَلا أَعْبُدُ الَّذينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ أَعْبُدُ اللّهَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ (104)

وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ (105)

ترجمه

بگو: «نگاه كنيد چه چيز (از آيات خدا ونشانه هاى توحيدش) در آسمان ها وزمين است ؟» اما اين آيات وانذارها به حال كسانى كه (به خاطر لجاجت) ايمان نمى آورند مفيد نخواهد بود.* آيا آنها (چيزى) جز همانند روزهاى پيشينيان (و بلاها ومجازات هايشان) را انتظار مى كشند؟! بگو: «شما انتظار بكشيد، من نيز با شما انتظار مى كشم!»* سپس (هنگام نزول بلا ومجازات،) فرستادگان خود وكسانى را كه (به آنان) ايمان مى آورند، نجات مى داديم وهمينگونه، بر ما حق است كه مؤمنان (به تو) را (نيز) رهايى بخشيم.* بگو: «اى مردم! اگر

ص: 213


1- . نور، ج 5، ص 267.
2- . نور، ج 5، ص 267.
3- . همان.

در عقيده من شك داريد، من آنهايى را كه جز خدا مى پرستيد، نمى پرستم؛ تنها خداوندى را پرستش مى كنم كه شما را مى ميراند؛ ومن مأمورم كه از مؤمنان باشم.* و(به من دستور داده شده كه:) روى خود را به آيينى متوجه ساز كه از هر گونه شرك، خالى است؛ واز مشركان مباش!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

لزوم دقت در نظام هستى براى ايمان آوردن، انتظار كفار براى تحقق عذاب الهى، قطعى بودن نجات پيامبران ومؤمنان، قاطعيت پيامبر در عبادت الهى ومأموريت او نسبت به ايمان به خداوند وعدم شرك به او.

ب. در آيات گذشته سخن از اين بود كه ايمان بايد جنبه اختيارى داشته باشد نه اضطرارى واجبار، به همين مناسبت در نخستين آيه مورد بحث راه تحصيل ايمان اختيارى را نشان مى دهد وبه پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: به آن ها بگو: درست بنگريد وببينيد در آسمان وزمين چه نظام حيرت انگيز وشگرفى است كه هر گوشه اى از آن دليلى بر عظمت وقدرت وعلم وحكمت آفريدگار است.(1)

ج. وأن أقم وجهك للدّين حنيفا ؛ در معناى آن دو قول گفته شده است:

1. امر به پايدارى واقامه نبوت وتحمل امر شريعت وهمچنين دعوت بندگان به سوى خدا با اهتمامى خالصانه.

2. اقم وجهك يعنى توجه به كعبه وقبله در نماز. در معناى «حنيف» هم دو قول گفته شده است: 1. استقامت كردن در راه حق. 2. ميل وتمايل داشتن به سوى حق، كه در ادامه هم مى فرمايد: (و لا تكوننّ من المشركين) كه نهى مى كند از شرك ورزيدن به خدا در عبادت كردن كه همان مفاد سابق را افاده مى كند.(2)

د. لحن آيات نشان مى دهد كه مشركان گاهى گرفتار اين توهم بودند كه ممكن است

ص: 214


1- . نمونه، ج 8، ص 393.
2- . تبيان، ج 5، ص 440.

پيامبر در اعتقاد خود پيرامون بت ها نرمش وانعطافى به خرج دهد، ونوعى پذيرش براى آنها قايل گردد، وآنها را در كنار عقيده به خدا به گونه اى قبول كند. قرآن با قاطعيت هر چه تمامتر به اين توهم بى اساس پايان مى دهد وفكر آنها را براى هميشه تاريخ راحت مى كند كه هيچگونه سازش ونرمشى در برابر بت معنا ندارد وجز «الله» معبودى نيست. اين كه در ميان صفات خدا تنها در اينجا روى مسأله قبض روح وميراندن تكيه شده، به خاطر آن است كه انسان در هر چه شك كند در مرگ نمى تواند ترديد داشته باشد.(1)

نكته ها

1. جهان خلقت (آسمان ها وزمين وپديده هاى آنها) بسترى مناسب براى شناخت خداوند است: قل انظروا ماذا فى السموات والارض .(2)

2. مشركان مكه گروهى بودند كه زمينه ايمان به آيات الهى وهشدارهاى پيامبران را از دست داده بودند: أفأنت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين ... وما تغنى الايات والنذر عن قوم لا يؤمنون .(3)

3. نگاهى ارزشمند ومؤثر در تصميم گيرى است كه با اراده انسان باشد، نه صرف ديدن: انظروا ... .

4. انسان، در گزينش مكتب آزاد است، از اين رو گاهى در برابر انبيا وكتب آسمانى ونشانه هاى خدا در جهان مى ايستد وايمان نمى آورد: قوم لا يؤمنون .(4)

5. خداوند مشركان را به دليل از دست دادن زمينه ايمان، به عذاب استيصال تهديد فرمود: قل فانتظروا انى معكم من المنتظرين .(5)

6. لجاجت مردم، گاهى انبيا را نيز مأيوس كرده به حدّى كه يأس خود را اعلام مى كردند: قل فانتظروا انّى معكم من المنتظرين .

ص: 215


1- . نمونه، ج 8، ص 397.
2- . راهنما، ج 7، ص 563.
3- . همان، ص 564.
4- . نور، ج 5، ص 268.
5- . راهنما، ج 7، ص 566.

7. سؤال: به تجربه مشاهده شده كه گاهى خوب وبد (خشك وتر) با هم مى سوزند؛ در آيه 25 سوره انفال نيز هشدار مى دهد كه بترسيد از فتنه اى كه تنها به ستمگران نمى رسد، بلكه به مؤمنين نيز مى رسد، بنا بر اين چگونه اين آيه مى فرمايد: مؤمنان را به هنگام نزول بلا نجات مى دهيم ؟

پاسخ: اهل ايمان اگر در ميان كفّار ومجرمان ساكت باشند، قهر خدا همه را فرا مى گيرد، ولى اگر به وظيفه الهى خود يعنى نهى از منكر عمل كنند، خداوند هنگام خطر آنان را نجات مى دهد.(1)

8. مؤمنان در پيشگاه الهى از جايگاه ويژه برخوردار بوده واز الطاف خاص او بهره مند هستند: ثم ننجى رسلنا والذين ءامنوا كذلك حقا علينا ننج المؤمنين .(2)

9. در آيه 103 مى فرمايد: خداوند پيامبران ومؤمنان را نجات مى دهد، در آيات ديگر به نمونه هايى از آن اشاره كرده است مانند: حضرت هود ومؤمنان: نجينا هودا والذين ءامنوا معه برحمة منا (هود،58)، حضرت صالح ومؤمنان: فلما جاء امرنا نجينا صالحا والذين ءامنوا معه ، حضرت شعيب ومؤمنان: ولما جاء امرنا نجينا شعيبا والذين ءامنوا معه برحمة منا (هود، 94)، حضرت لوط : فانجيناه واهله الاّ امرأته كانت من الغابرين . (اعراف، 83)

10. با آنكه مرگ وحيات هر دو تنها به دست خداست، اما آيه، مرگ را مطرح مى كند؛ زيرا مرگ بهترين وسيله هشدار است: الذى يتوفّاكم .(3)

11. در اينكه چرا بايد خداوند را عبادت كرد سه جهت در قرآن بيان شده است:

الف. خداوند خالق انسان هاست: اعبدوا ربكم الذى خلقكم .

ب. منعم ورازق انسان هاست: فليعبدوا ربّ هذا البيت* الذى اطعمهم من جوع* وءامنهم من خوف .

ج. مرگ انسان به دست اوست: ولكن اعبدالله الذى يتوفاكم . (يونس، 104)

12. پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) دستور يافت پايبندى وانعطاف ناپذيرى خود را در طرد شرك ودعوت به توحيد، صريح وبى پرده براى مشركان اعلان نمايد: قل يا ايها الناس ان كنتم فى شك من دينى فلا اعبد الذين تعبدون من دون الله .(4)

ص: 216


1- . نور، ج 5، ص 269.
2- . راهنما، ج 7، ص 567.
3- . نور، ج 5، ص 270.
4- . راهنما، ج 7، ص 568.

آیه 106-109

اشاره

آيات 109 - 106

وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذًا مِنَ الظّالِمينَ (106)

وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ (107)

قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكيلٍ (108)

وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ اصْبِرْ حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ (109)

ترجمه

و جز خدا، چيزى را كه نه سودى به تو مى رساند ونه زيانى، مخوان؛ كه اگر چنين كنى، از ستمكاران خواهى بود.* واگر خداوند، (براى امتحان يا كيفر گناه) زيانى به تو رساند، هيچ كس جز او آن را برطرف نمى سازد؛ واگر اراده خيرى براى تو كند، هيچ كس مانع فضل او نخواهد شد. آن را به هر كس از بندگانش بخواهد مى رساند واو آمرزنده ومهربان است.»* بگو: «اى مردم! حق از طرف پروردگارتان به سراغ شما آمده؛ هر كس (در پرتو آن) هدايت يابد، براى خود هدايت شده؛ وهر كس گمراه گردد، به زيان خود گمراه مى گردد؛ ومن مأمور (به اجبارِ) شما نيستم.»* واز آنچه بر تو وحى مى شود پيروى كن، وشكيبا باش (و استقامتنما)، تا خداوند فرمان (پيروزى) را صادر كند؛ واو بهترين حاكمان است.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم نفع رسانى وآسيب رسانى معبودان باطل، خداوند برطرف كننده گرفتارى ها وسودرسانى به انسان ها وعدم توانايى افراد نسبت به قدرت الهى، اختصاص عمل به عامل (هدايت يابى وگمراهى)، لزوم پيروى پيامبر از وحى خداوند وصبر در برابر مشكلات.

ب. ولا تدع من دون الله ما لا ينفعك ولا يضرّك ؛ در اين آيه تعبير به لفظ «ما» كرده تا اشاره كند به اين كه اين خدايان كه شما دست به دعايشان بر مى داريد، جماد هستند ودر حق جمادات كسى اين احتمال را نمى دهد كه روزى قصد واراده نفع رساندن يا ضرر زدن به كسى را داشته باشند.

وقتى عبادت غير خدا ولو از آن دسته كه قدرت سود وزيان رساندن را دارند قبيح است،

ص: 217

پس عبادت غير اينها كه توان دفع ضرر يا جلب سودى را ندارند بسيار زشت تر به حساب مى آيد: فان فعلت فانّك اذا من الظالمين . اين خطاب هر چند متوجه پيامبر است، اما مراد همه امتند كه در صورت مخالفت اين امر ظلم به نفس خود نموده اند وضرر وعقاب را به جان خريده اند.(1)

ج. وان يمسسك الله بضرّ فلا كاشف له الاّ هو ... ؛ قاهر وغالب تنها خداست ولاغير. اوست كه به مشيت واراده اش خير به بندگان مى رسد وبا اين حال غفور ورحيم نيز هست وگناهان بندگانش را مى آمرزد وبه آنان رحم مى كند ووقتى الله متصف به چنين اوصافى است وغير او از چنين اوصافى تهى هستند، همين خود اقتضا مى كند عبادت ودعا را به وى اختصاص دهند.(2)

د. آيه 108 علاوه بر اين كه بار ديگر مسأله اختيار وآزادى اراده را تأكيد مى كند دليل بر اين است كه پذيرش حق در درجه اول به سود خود انسان است همان گونه كه مخالفت با آن به زيان خود اوست.(3)

نكته ها

1. جلب منفعت ودفع ضرر، از انگيزه هاى عبادت وپرستش است: ولاتدع من دون الله ما لا ينفعك ولا يضرك .(4)

2. كسانى كه غير خداوند را نيايش وعبادت كنند، ظالم هستند: ولا تدع من دون الله ... فانك اذا من الظالمين .(5)

3. عاقلان، يا براى سود كار مى كنند يا براى رفع خطر ودفع ضرر. بت ها نه نفعى دارند ونه قدرت دفع ضرر، پس شرك نوعى ظلم است: لا تدع ... ، ما لا ينفعك ولا يضرّك و فانّك اذا من الظالمين .

ص: 218


1- . الميزان، ج 10، ص 197؛ تبيان، ج 5، ص 441.
2- . الميزان، ج 10، ص 197.
3- . نمونه، ج 8، ص 400.
4- . راهنما، ج 7، ص 573.
5- . همان.

4. قرآن، كتابى حق ومبرّا از هر گونه پندارها وتخيلات باطل است: قد جاءكم الحق من ربكم . حق، مقابل باطل وبه معناى داراى واقعيت است؛ به اين معنا كه معارفى كه در قرآن آمده، حقايقى است منطبق با واقعيت واز هر گونه پندار وتخيلات واهى خالى است.(1)

5. نظير آيه 108 يونس فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه ومن ضل فانما يضل عليها ، آيات ديگر است: 15 اسراء، 92 نمل و41 زمر.

6. مسئوليت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) تنها رساندن وابلاغ پيام خداوند به مردم است نه اجبار آنان به پذيرش آن: يا ايها الناس قد جاءكم الحق من ربكم ... وما أنا عليكم بوكيل .(2)

7. پيروى از وحى، نياز به صبر دارد: واتّبع ... اصبر . نگران آينده نباشيم كه خدا بهترين داور است وصبر در راه خدا وسيله جلب حمايت اوست: خير الحاكمين .(3)

8. نزول وحى (قرآن) بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) تدريجى بود: واتبع ما يوحى اليك . فعل مضارع «يوحى» دلالت بر تجدد واستمرار دارد ولازمه تجدد واستمرار، تدريجى بودن است.(4)

ص: 219


1- . راهنما، ج 7، ص 576.
2- . همان، ص 577.
3- . همان، ص 579؛ نور، ج 5، ص 274.
4- . راهنما، ج 7، ص 579.

ص: 220

سوره هود

اشاره

ص: 221

ص: 222

آیه 1-4

اشاره

آيات 4 - 1

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ(1)

أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ إِنَّني لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ(2)

وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتاعًا حَسَنًا إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى وَ يُؤْتِ كُلَّ ذي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ كَبيرٍ(3)

إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ وَ هُوَ عَلى كُلّ ِ شَيْ ءٍ قَديرٌ(4)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر

الر، اين كتابى است كه آياتش استحكام يافته، سپس تشريح شده واز نزد خداوند حكيم وآگاه (نازل گرديده) است! *(دعوت من اين است) كه: جز «الله» را نپرستيد! من از سوى او براى شما بيم دهنده وبشارت دهنده ام!* واينكه: از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد، سپس بسوى او بازگرديد؛ تا شما را تا مدت معينى، (از مواهب زندگى اين جهان،) به خوبى بهره مند سازد وبه هر صاحب فضيلتى، به مقدار فضيلتش ببخشد! واگر (از اين فرمان) روى گردان شويد، من بر شما از عذاب روز بزرگى بيمناكم!* (بدانيد) بازگشت شما بسوى «الله» است، واو بر هر چيز تواناست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: قرآن كتاب استوار وروشن شدن آن از ناحيه خداوند حكيم آگاه، لزوم پرستش خداوند متعال، رسالت پيامبر در انذار وتبشير، بهره مندى مردم از متاع دنيا در پرتو استغفار وتوبه وعطاى پروردگار به افراد شايسته، هشدار پيامبر به تبه كاران نسبت به عذاب قيامت.

ب. ظاهراً منظور از توبه در آيه شريفه، ايمان است، هم چنان كه در آيه زير نيز چنين است فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ . (مومنون: 7) وبنابراين، پاسخ از اينكه با ذكر استغفار ذكر توبه چه معنا دارد روشن مى شود وهمچنين پاسخ از اينكه چرا جمله تُوبُوا إِلَيْهِ با حرف «ثم» عطف به جمله وأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ گرديد معلوم شد، زيرا بنا بر اين تفسير معناى آيه چنين مى شود: بعد از اين ديگر پرستش بتها را ترك بگوييد، واز پروردگارتان نسبت به

ص: 223

نافرمانى هايى كه تا كنون داشتيد آمرزش بخواهيد، آن گاه به پروردگارتان ايمان بياوريد.(1)

ج. در اينكه فرق ميان «احكمت» و«فصلت» چيست ؟ مفسران بحثهاى فراوان كرده اند از جمله: 1- منظور از احكام عدم نسخ آيات قرآن كريم است ومنظور از تفصيل تبيين حلال وحرام است. 2- آيات قرآن به وسيله امر ونهى محكم شده سپس به وسيله وعد ووعيد وثواب وعقاب تفصيل داده شده است. 3- قرآن يك مرتبه نازل شده وتفصيل يعنى قرآن به تفصيل احكامش بيان شده تا مكلف بتواند تدبر كند اما آنچه نزديكتر از همه، به مفهوم آيه فوق به نظر مى رسد اين است، كه در جمله اول اين واقعيت بيان شده است كه قرآن مجموعه واحد به هم پيوسته اى است، كه همچون يك بناى محكم واستوار پابرجا است ونشان مى دهد كه از سوى خداوند واحد يكتا نازل شده، وبه همين دليل هيچگونه تضاد واختلاف در ميان آياتش ديده نمى شود.

جمله دوم اشاره به اين حقيقت است كه اين كتاب در عين وحدت، آن چنان شاخه ها وشعب فراوان دارد كه تمام نيازهاى روحى وجسمى انسان ها را در زير پوشش خود قرار مى دهد، بنابراين در عين وحدت، كثير است ودر عين كثرت، واحد.(2)

د. در واقع چهار مرحله از مراحل مهم دعوت به سوى حق در ضمن چهار جمله بيان شده است كه دو قسمت آن جنبه عقيدتى وزير بنائى دارد، ودو قسمت جنبه عملى ورو بنائى: قبول اصل توحيد ومبارزه با شرك وقبول رسالت پيامبر(صلی الله علیه و آله) دو اصل اعتقادى است.

شستشوى از گناه وتخلق به صفات الهى كه سازندگى را به تمام معنى از نظر عمل دربر دارد، دو دستور عملى قرآن است.(3)

ه -. مذهب پيش از آنكه سراى آخرت را آباد كند، آباد كننده سراى دنيا است، واصولاً تا مذهب در اين زندگى اثر نگذارد تاثيرى براى آن زندگى نخواهد داشت! قرآن با صراحت اين موضوع را در آيات بسيارى عنوان كرده است وحتى گاه دست روى جزئيات مسائل گذاشته چنان كه در سوره نوح از زبان اين پيامبر بزرگ خطاب به قومش مى خوانيم: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا

ص: 224


1- . الميزان، ج10، ص 209.
2- . مجمع البيان، ج5، ص 214؛ تبيان، ج5،ص 446؛ نمونه، ج9، ص 9.
3- . نمونه، ج9، ص .10.

رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً».(1)

و. كبير وصف عذاب بوده واسناد آن به يوم مجاز عقليست ونشانگر شدت وبزرگى عذاب وهولناكى آن روز است.(2)

نكته ها

1. عظمت قرآن كريم

هر گاه اسم يا وصف به صورت نكره ذكر شود دلالت بر عظمت دارد پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) علاوه بر عظمت خودش راه او وكتاب او نيز داراى عظمت است به اين آيات توجه كنيد:

عظمت رسالت او: ولَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ ... (البقرة، 101)

عظمت راه او: يس . وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ . إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ . عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (يس، 1-4)

عظمت كتاب او: الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ... (هود، 1)

2. چون خداوند حكيم است، كتابش محكم است وچون خبير است، تمام نيازها را تفصيل داده است. أُحْكِمَتْ ... ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ .(3)

3. يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَنا ، اين متاع وبهره حيات حسنه در مقابل عيش ضنك وتنگى است كه آيه شريفه ومَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً (طه: 124) از آن خبر داده، مى فرمايد: كسى كه از ياد من روى بگرداند معيشتى تنگ خواهد داشت. پس متاع حيات دنيا براى كسى كه از ذكر خدا اعراض مى كند گشايشى ندارد، هر چند كه مال فراوان وجاه ومقام بلند اجتماعى داشته باشد، وخيال كند كه به تمامى آرزوهايى كه يك انسان دارد رسيده است وليكن او از شادمانى كه مؤمنين حقيقى در سايه ولايت خدا دارند در غفلت است. پس مومنان داراى حيات طيب هستند كه از حرص وطمع در امانند.(4)

ص: 225


1- . همان ص11.
2- . التحرير والتنوير، ج1، ص 203.
3- . التحرير والتنوير ،ج11، ص 200؛ نور، ج5، ص 279.
4- . الميزان، ج10، ص 210.

4. همراهى استغفار وتوبه وآثار مترتب بر آن در آيات مختلفى از اين سوره بيان شده است؛ وأَنِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكمُ ْ ثمُ َّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَّتَاعًا حَسَنًا إِلىَ أَجَلٍ مُّسَمًّى 3، يَقَوْمِ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلىَ قُوَّتِكُمْ وَ لَا تَتَوَلَّوْاْ مُجْرِمِين 52، فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ إِنَّ رَبىّ ِ قَرِيبٌ مجُّيِب 61، واسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ إِنَّ رَبىّ ِ رَحِيمٌ وَدُود 90.

5. واقع شدن جمله ويُؤْتِ كُلَّ ذِى فَضْلٍ فَضْلَهُ بعد از جمله يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اشعار به دو نكته دارد:

الف: مى فهماند منظور از متاع در جمله اولى متاع عمومى ومشترك بين همه افراد مجتمع است. وبه عبارتى ديگر منظور از متاع، زندگى اجتماعى حسن است، ومنظور از فضل در جمله دوم خصوص آن مزايايى است كه خداى تعالى به بعضى افراد در مقابل فضيلتى كه دارند مى دهد.

ب: جمله اولى به برخوردارى از زندگى دنيا اشاره دارد، وجمله دوم مربوط به ثواب آخرت است، ثوابى كه خداى تعالى در مقابل اعمال صالح مى دهد، اعمال صالحى كه قائم به تك تك افراد است.(1)

6. در بعضى اخبار «ذى فضل» به اميرالمومنين(علیه السلام) تفسير شده است. شايد بتوان گفت «كل ذى فضل فضله» عام بوده وهمه مستغفرين وتائبين را در بر مى گيرد وافضل مصاديق آن حضرت اميرالمومنين(علیه السلام) است.(2)

ص: 226


1- . مجمع البيان، ج5، ص 216؛ اطيب البيان، ج7، ص 7؛الميزان، ج10، ص 212.
2- . اطيب البيان، ج7، ص6.

آیه 5-7

اشاره

آيات 7 - 5

أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيابَهُمْ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ(5)

وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي اْلأَرْضِ إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ في كِتابٍ مُبينٍ (6)

وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبينٌ (7)

ترجمه

آگاه باشيد، آنها (سرها را به هم نزديك ساخته، و) سينه هاشان را در كنار هم قرارمى دهند، تا خود (و سخنان خويش) را از او (پيامبر) پنهان دارند! آگاه باشيد، آنگاه كه آنها لباسهايشان را به خود مى پيچند وخويش را در آن پنهان مى كنند، (خداوند) مى داند آنچه را پنهان مى كنند وآنچه را آشكار مى سازند، چرا كه او، از اسرار درون سينه ها، آگاه است!* هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خداست! او قرارگاه ومحل نقل وانتقالش را مى داند، همه اينها در كتاب آشكارى ثبت است! (در لوح محفوظ ، در كتاب علم خدا)* او كسى است كه آسمانها وزمين را در شش روز ( شش دوران) آفريد وعرش (حكومت) او، بر آب قرار داشت، (بخاطر اين آفريد) تا شما را بيازمايد كه كداميك عملتان بهتر است! واگر (به آنها) بگويى: «شما بعد از مرگ، برانگيخته مى شويد! «مسلما» كافران مى گويند: «اين سحرى آشكار است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: برخورد متكبرانه كفار در برابر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، آگاهى خداوند از اعمال آشكار وپنهان آنان، تأمين رزق موجودات از ناحيه خداوند، آفرينش نظام هستى در شش دوران.

ب. «يثنون» از ماده «ثنى» بر وزن «سنگ» در اصل به معنى نزديك ساختن قسمتهاى مختلف چيزى به يكديگر است، مثلا در مورد تا كردن لباس وپارچه گفته مى شود: «ثنى ثوبه» واينكه به دو نفر «اثنان» گفته مى شود به خاطر آن است كه يكى را در كنار ديگر قرار مى دهيم، واگر به مداحى كردن «ثنا خوانى» گفته مى شود به خاطر آن است كه صفات

ص: 227

برجسته طرف را يكى پس از ديگرى مى شمرند.(1)

ج. منظور از جمله يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ اين است كه مشركين با سينه هاى خود به طرف عقب متمايل مى شوند وسرهايشان را زير مى اندازند تا خود را از شنيدن كتاب آسمانى پنهان بدارند، تا وقتى قرآن خوانده مى شود به گوششان نخورد. واين تعبير كنايه است از اينكه كفار خود را در هنگام تلاوت قرآن از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ويارانى كه نزد آن جناب بودند پنهان مى كردند كه در آن محل ديده نشوند، وعلى الظاهر حجت بر آنان تمام نگردد.(2)

د. از امام باقر(علیه السلام) از جابربن عبدالله چنين نقل شده كه گروهى از مشركان هنگامى كه از برابر پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى گذشتند سر خود را به زير افكنده حتى سر را با لباس خويش مى پوشاندند تا پيامبر(صلی الله علیه و آله) آنان را نبيند، اين آيه درباره آنان نازل گشت.(3)

ه -. «مستقر» در اصل به معنى « قرارگاه» است، زيرا ريشه اين لغت از ماده «قر» (بر وزن حر) به معنى سرماى شديد مى باشد كه انسان وموجودات زنده را خانه نشين مى كند، به همين جهت به معنى سكون وتوقف نيز آمده است.

و. «مستودع» و«وديعه» از يك ماده است، ودر اصل به معنى رها كردن چيزى است، واز آنجا كه امور ناپايدار رها مى شوند، وبه حالت اول باز مى گردند، به هر امر ناپايدار، «مستودع» گفته مى شود، وديعه را نيز به خاطر اينكه سرانجام بايد محل خود را رها كند وبه صاحب اصلى باز گردد وديعه گفته اند.(4)

ز. جمله ويَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها به منزله عطف تفسير است براى جمله عَلَى اللهِ رِزْقُها ، يعنى كل جنبنده هايى كه در زمين هستند رزقشان بر عهده خداى تعالى است- وهرگز بدون رزق نمى مانند- پس خداى تعالى دانا وبا خبر از احوال آنها است هر جا كه باشند، اگر در قرارگاهى معين باشند، قرارگاهى كه هرگز از آن خارج نمى شوند مانند دريا براى ماهى، ونظير صدف كه در گوشه اى از ته دريا زندگى مى كند، خداى تعالى رزقش را در همان دريا مى دهد، واگر قرارگاه معينى نداشته باشند مانند مرغان هوا ومسافران دور شده از

ص: 228


1- . مجمع البيان، ج5، ص215؛ تبيان، ج5، ص 449؛ نمونه، ج9، ص 14.
2- . الميزان، ج10، ص 219.
3- . نمونه، ج9، ص 13.
4- . تبيان، ج5، ص 45؛ مفاتيح الغيب، ج17، ص 318؛ نمونه، ج9، ص 16.

وطن، ويا آنجا كه هستند تا زمانى معين مى باشند وپس از مدتى بيرون مى آيند، مانند جنين در رحم مادر، خداى تعالى رزقشان را در همان جا مى دهد.(1)

ح. گرچه دابة از ماده «دبيب» به معنى آهسته راه رفتن، وقدمهاى كوتاه برداشتن است، ولى از نظر مفهوم لغوى هر گونه جنبنده اى را شامل مى شود اما گاهى به خصوص اسب ويا هر حيوان سوارى اطلاق مى گردد، وروشن است كه در آيه مورد بحث تمام موجودات زنده وهمه جنبندگان را شامل است. (2)

ط . «رزق» به معنى عطاء وبخشش مستمر است، واز آنجا كه روزى الهى عطاى مستمر او به موجودات است به آن رزق گفته مى شود وهرگونه عطاى مادى ومعنوى را شامل مى گردد، لذا مى گوييم: اللّهم ارزقنى علماً تامّاً : خداوندا علم كامل به من روزى كن ويا مى گوئيم: اللهم ارزقنى الشهادة فى سبيلك .(3)

ى. منظور از «روز» در اينجا روز معمولى بيست وچهار ساعته نيست زيرا آن زمان كه آسمان وزمين وجود نداشت، نه كره زمين بود ونه حركت بيست وچهار ساعته اش بدور خود، بلكه منظور از آن «دوران» است.(4)

ك. در تفسير جمله وكان عرشه على الماء وجوهى بيان شده، از جمله: امام باقر(علیه السلام) به محمد بن مسلم مى فرمايد: همه چيز آب بود، وعرش خدا بر آن قرار داشت، پس خداوند به آب امر كرد، پس آن آب آتشى برافروخته شد، سپس آتش را امر كرد، خاموش شود، بر اثر خاموشى از آتش دودى برخواست، آنگاه خداوند آسمان ها را از آن دود آفريد وزمين را از خاكستر آفريد.

«كان كل شىءٍ ماءً وكان عرشه على الماء فامرالله تعالى الماء فاضطرم ناراً ثم امر النار فخمدت فارتفعت من خمودها دخانٌ فخلق الله عز وجل السماوات من ذلك الدخان وخلق الله عز وجل الارض من الرماد»(5)

ص: 229


1- . الميزان، ج10، ص 220.
2- . نمونه، ج9، ص 16.
3- . نمونه، ج9، ص 16.
4- . همان ص 24.
5- . برهان، ج 2، ص 207.

مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: ماده اصلى زندگى موجودات آب بود، از آيات قرآنى معلوم مى شود خلقت آسمان ها وزمين از عدم صرف نبوده بلكه زمين از يك ماده متراكم بوجود آمده، كه خداوند اجزاء اين ماده را از هم باز كرد وآسمان نيز به صورت دود يا بخار بوده كه خدا آن را هم از هم باز كرد ودر دو نوبت به صورت هفت آسمان در آورد، هدف اين آفرينش آن بوده كه شما را بيازمايد.(1)

ممكن است اين سخن علامه همان چيزى باشد كه در آيه 30 سوره انبياء نيز به آن اشاره شده است؛ أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَىْ ءٍ حَىٍّ .(2)

مرحوم طيب گويد، منظور از عرش احاطه است ومنظور از آب، آب وجود است. يعنى خداوند بر نظام هستى احاطه دارد.(3)

زمخشرى در كشاف گويد: از آيه شريفه استفاده مى شود كه عرش وآب قبل از خلقت آسمان وزمين خلق شده اند.(4)

نكته قابل توجه اين كه اين سخن زمخشرى برگرفته از حديث حضرت رضا(علیه السلام) در پاسخ به مأمون است. كه آن حضرت اين مطلب را بيان كردند.(5)

نكته ها

1. علم الهى به سر وعلن

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: خداوند سه چيز را سر مى داند:

علن -سر- پنهان تر از سر َيعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ . فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى (طه، 7)

2. بر فرض اهداف شوم خود را از پيامبر مخفى بداريد، خداوند كه عالم به اسرار سينه هاست. يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ ... إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ .(6)

ص: 230


1- . الميزان،ج 1، ص 238.
2- . نمونه، ج9، ص 26.
3- . اطيب، ج 10، ص 11.
4- . كشاف، ج 2، ص 280.
5- . بحارالانوار، ج 57، ص 75.
6- . نور، ج5، ص 282.

3. لازمه ى رزق رسانى به همه ى موجودات، علم به مكان ونياز آنهاست.(1)

4. آيه 7 ارزش هر انسانى را به «حسن» عمل او مربوط مى داند، نه به كثرت وفزونى عمل او، واين نشان مى دهد كه اسلام در همه جا روى «كيفيت» عمل تكيه مى كند نه روى كثرت وكميت عمل.

در حديثى در همين زمينه از امام صادق(علیه السلام) چنين نقل شده:

«ليس يعنى اكثر عملا ولكن اصوبكم عملا، وانما الاصابة خشية الله، والنية الصادقة، ثم قال الإبقاء على العمل حتى يخلص اشد من العمل، والعمل الخالص، الذى لا تريد ان يحمدك عليه احد الا الله عز وجل».(2)

5. سؤال: اين آيه، هدف خلقت را آزمايش انسان مى داند، لِيَبْلُوَكُمْ ولى آيات ديگر امور ديگرى را بيان كرده اند، جمع ميان آيات چگونه است ؟

پاسخ: هدف ها در طول يكديگر وبه صورت مرحله اى است، چنان كه شخمِ زمين براى كشت است وكشت براى گندم وگندم براى نان ونان براى انسان. آيات قرآن نيز مراحلى را براى هدف خلقت انسان بيان كرده است:(3)

الف: آفرينش براى آزمايش است. لِيَبْلُوَكُمْ

ب: آزمايش، براى جدا كردن خوبان از بدان است. لِيَمِيزَ اللهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ (انفال: 37)

ج: جدا كردن خوبان از بدان، براى جزا وكيفرِ متناسب است. لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ (جاثيه: 22)

6. نظير آيه 7 هود كه خلقت آسمان وزمين را در 6 دوران بيان مى كند اين آيات شريفه است؛ 54 اعراف ، 3 يونس ، 59 فرقان، 4 سجده ، 38 ق، 4 حديد.

ص: 231


1- . همان ص 283.
2- . نمونه، ج9، ص 27.
3- . نور، ج5، ص 285.

آیه 8-11

اشاره

آيات 11 - 8

وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ ما يَحْبِسُهُ أَلا يَوْمَ يَأْتيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفًا عَنْهُمْ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (8)

وَ لَئِنْ أَذَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ(9)

وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ(10)

إِلاَّ الَّذينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبيرٌ(11)

ترجمه

و اگر مجازات را تا زمان محدودى از آنها به تاخير اندازيم، (از روى استهزا مى گويند: «چه چيز مانع آن شده است ؟!» آگاه باشيد، آن روز كه (عذاب) به سراغشان آيد، از آنها بازگردانده نخواهد شد، (و هيچ قدرتى مانع آن نخواهد بود،) وآنچه را مسخره مى كردند، دامانشان را مى گيرد!* واگر از جانب خويش، نعمتى به انسان بچشانيم، سپس آن را از او بگيريم، بسيار نوميد وناسپاس خواهد بود!* واگر بعد از شدت ورنجى كه به او رسيده، نعمتهايى به او بچشانيم، مى گويد: «مشكلات از من برطرف شد، وديگر باز نخواهد گشت!» وغرق شادى وغفلت وفخرفروشى مى شود...* مگر آنها كه (در سايه ايمان راستين،) صبر واستقامت ورزيدند وكارهاى شايسته انجام دادند، كه براى آنها، آمرزش واجر بزرگى است!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: كم ظرفيتى انسان در برابر نعمت ها وسلب آن وتحليل نادرست انسان در برابر رسيدن به نعمت بعد از گرفتارى، آمرزش وپاداش خداوند نسبت به مؤمنان صالح صابر.

ب. عذابى كه خداى تعالى كفار را با آن تهديد كرده عذاب دنيوى بوده است.(1)

ج. كلمه «يؤس» بر وزن فعول، صيغه مبالغه از ماده «ياس: نوميدى» است، وياس عبارت از حالتى است كه يقين كنى آن چيزى كه اميد وانتظارش را دارى تحقق نخواهد يافت.(2)

ص: 232


1- . الميزان، ج10، ص 232.
2- . تبيان ،ج5، ص 454؛ الميزان، ج10، ص 232.

د. منظور از «سيئات» به قرينه مقام، مصائب وبلاهايى است كه نزول آن بر آدمى، انسان را بدحال ودردمند وپريشان كند(1).

ه -. در اين آيات به تناسب بحثى كه درباره افراد بى ايمان گذشت گوشه هايى از حالات روانى ونقاط ضعف اخلاقى اين گونه افراد تشريح شده، همان نقاط ضعفى كه انسان را به راههاى تاريك وفساد مى كشاند. نخستين صفتى كه براى آنها ذكر مى كند، مسخره نمودن حقايق ومسائل سرنوشت ساز است. با بى شرمى مخصوصى مى گويند چه چيز اين عذاب الهى را به تاخير انداخت ؟(2)

ديگر از نقطه هاى ضعف آنان، كم ظرفيتى در برابر مشكلات وناراحتى ها وقطع بركات الهى است.(3)

سومين نقطه ضعف آنها اين است كه به هنگامى كه در ناز ونعمت فرو مى روند، چنان خودباختگى وغرور وتكبر بر آنها چيره مى شود كه همه چيز را فراموش مى كنند.(4)

و. لَفَرِحٌ فَخُورٌ فرح لذت قلبى وروحى را گويند كه از لذات جسمى شديدتر است (در مقابل غم) وفخور صفت مشبهه بوده وبه كسى اطلاق مى گردد كه متكبر بوده ومنتظر تعريف وتمجيد ديگران باشد.(5)

ز. خداى عزوجل بعد از بيان اين دو طبيعت از انسان ها، طايفه اى از آنان را استثناء نموده (صبر وعمل صالح انسان را از آن دو طبيعت مذموم مى رهانند، وصبر وعمل صالح منفك از ايمان نيستند) مى فرمايد: إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ، سپس به اين طايفه وعده نيك داده مى فرمايد: أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ . خواهيد گفت: چرا افراد استثنايى را به عنوان الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ . استثناء كرده ؟ در پاسخ مى گوييم: وجهش اين است كه رهايى انسان از آن دو طبيعت مذموم، تنها براى كسانى امكان دارد كه صابر باشند وصفت نيك وخويشتن داريشان نگذارد در برابر مصائب، جزع وفزع نموده دچار نوميدى وكفر شوند.(6)

ص: 233


1- . الميزان ج 10، ص 232
2- . نمونه، ج9، ص 29.
3- . همان، ص 31.
4- . الميزان 234 10.
5- . تبيان، ج5، ص 454.
6- . الميزان،ص 235.

نكته ها

1. در اين آيه رحمت به جاى نعمت به كار رفته، با اينكه نعمت چشيدنى است نه رحمت، وجا داشت بفرمايد: ولئن اذقنا الانسان منا نعمة ، واگر اينطور نفرمود، براى اين است كه اشاره كند به اينكه هر نعمتى كه خداى تعالى به انسان مى دهد مصداقى از رحمت خدا است.(1)

2. در آيه 9 با اينكه موضوع مورد بحث، كفار بودند، از سرشت انسان سخن رانده، براى اينكه بفهماند صفتى كه ما براى انسان ذكر كرديم خاص كفار نيست، بلكه صفت نوع بشر است.(2)

3. تعبير به اذقنا (كه از ماده اذاقه بمعنى چشانيدن است) اشاره به اينكه آنها بقدرى كم ظرفيتند كه حتى اگر مختصر نعمتى به آنها داده شود وسپس آن را از آنها بگيريم داد وفرياد وناسپاسيشان بلند مى شود ونيز اگر بعد از ناراحتيها مختصر نعمتى به آنها برسد چنان ذوق زده مى شوند كه سر از پا نمى شناسند!با اين كه هيچكدام دوام ندارند (3)

4. وحَاقَ بهِِم مَّا كاَنُواْ بِهِ يَسْتهَْزِءُون ، مساله احاطه عذاب در قيامت به جهت استهزاء كفار در آيات مختلفى بيان شده است؛ نحل 34، زمر 48، غافر 83، جاثيه 33، احقاف 26، ودر سوره فاطر آيه 43 اين تعبير آمده است: ولَا يحَِيقُ الْمَكْرُ السَّيئّ ُِ إِلَّا بِأَهْلِهِ .

5. نظير آيه 9، آيه 48 شورى است: وإِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْانسَنَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بهَِا وَ إِن تُصِبهُْمْ سَيِّئَةُ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْانسَنَ كَفُور .

6. طبق بعضى روايات، يكى از مصاديقِ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ زمان قيام حضرت مهدى(علیه السلام) است، يعنى خداوند تا آن زمان عذاب را از اين امّت برداشته است.(4)

7. به مهلت خداوند مغرور نشويم كه عذاب الهى دير وزود دارد، امّا سوخت وسوز ندارد. يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ .(5)

ص: 234


1- . همان ص 232.
2- . همان ص 234.
3- . نمونه، ج9، ص 34.
4- . اطيب البيان، ج7، ص 24؛ نور، ج5، ص 287.
5- . نور، ج5، ص 287

8. شيوه ى برخورد كفّار، مسخره كردن عقايد دينى است. كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ .(1)

9. اگر مدّت كاميابى انسان طول كشيد، مغرور نشويم. أَذَقْنَا ... ثُمَّ نَزَعْناها («ثُمَّ » نشانه ى مدّتى طولانى است).(2)

10. تمام مواردى كه قرآن از عمل صالح سخن به ميان آورده، در كنار ايمان است، آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جز در اين آيه كه مى فرمايد: صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كه البتّه مراد از صابران در اين آيه نيز همان مؤمنان واقعى است، لكن چون در برابر افراد كم ظرفيت مطرح شده است، به جاى «آمنوا» تعبير به «صَبَرُوا» شده است.(3)

11. دفع خطر، مهم تر از جلب منفعت است. اوّل مَغْفِرَةٌ ، آن گاه أَجْرٌ كَبِيرٌ .(4)

12. پاداش الهى در قيامت با شش تعبير بيان شده است؛

اجر كبير؛ إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ (هود: 11)

اجر كريم؛ إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِىَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ . (يس: 11)

اجر عظيم؛ واعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَ أَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ . (انفال: 28)

اجر غير ممنون؛ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ . (فصلت: 8)

اجر بى حساب؛ قُلْ يَا عِبَادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِى هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ . (زمر: 10)

اجر مطلق؛ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ النَّصَارَى وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (بقره: 62)

ص: 235


1- . همان.
2- . همان، ص 288.
3- . همان ص290؛ التحرير والتنوير ، ج11، ص 215.
4- . نور، ج5، ص 291.

آیه 12-14

اشاره

آيات 14 - 12

فَلَعَلَّكَ تارِكٌ بَعْضَ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّما أَنْتَ نَذيرٌ وَ اللّهُ عَلى كُلّ ِ شَيْ ءٍ وَكيلٌ (12)

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (13)

فَإِلَّمْ يَسْتَجيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (14)

ترجمه

شايد (ابلاغ) بعض آياتى را كه به تو وحى مى شود، (بخاطر عدم پذيرش آنها) ترك كنى (و به تاخير اندازى) وسينه ات از اين جهت تنگ (و ناراحت) شود كه مى گويند: «چرا گنجى بر او نازل نشده ؟! ويا چرا فرشته اى همراه او نيامده است ؟!» (ابلاغ كن، ونگران وناراحت مباش! چرا كه) تو فقط بيم دهنده اى وخداوند، نگاهبان وناظر بر همه چيز است (،و به حساب آنان مى رسد)!* آنها مى گويند: «او به دروغ اين (قرآن) را (به خدا) نسبت داده (وساختگى است)!» بگو: «اگر راست مى گوييد، شما هم ده سوره ساختگى همانند اين قرآن بياوريد وتمام كسانى را كه مى توانيد -غير از خدا- (براى اين كار) دعوت كنيد!»* واگر آنها دعوت شما را نپذيرفتند، بدانيد (قرآن) تنها با علم الهى نازل شده؛ وهيچ معبودى جز او نيست! آيا با اين حال، تسليم مى شويد؟

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: ترك ابلاغ وحى به جهت عدم پذيرش كفار دلتنگى پيامبر به جهت انتظارات بى جاى كفار، تهمت كفار نسبت به قرآن، تحدّى خداوند در برابر كفار، حقانيت قرآن كريم به جهت ناتوانى كفار از آوردن همانند قرآن.

ب. براى آيات فوق دو شان نزول نقل شده كه ممكن است هر دو صحيح باشد: نخست اينكه گروهى از رؤساى كفار مكه نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله)آمدند وگفتند:اگر راست مى گويى كه پيامبر خدا هستى كوه هاى مكه را براى ما طلا كن! ويا فرشتگانى را بياور كه نبوت تو را تصديق كنند! آيات فوق نازل شد وبه آنها پاسخ گفت.

ج. شان نزول ديگرى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده وآن اينكه پيامبر به على(علیه السلام) فرمود من از خدا خواسته ام كه ميان من وتو برادرى بر قرار سازد واين درخواست قبول شد ونيز

ص: 236

خواسته ام كه تو را وصى من كند اين درخواست نيز اجابت گرديد، هنگامى كه اين سخن به گوش بعضى از مخالفان رسيد (از روى عداوت ودشمنى) گفتند به خدا سوگند يك من خرما در يك مشك خشكيده از آنچه محمد(صلی الله علیه و آله) از خداى خود خواسته بهتر است (اگر راست مى گويد) چرا از خدا نخواست فرشته اى براى يارى او بر دشمنان بفرستد ويا گنجى كه او را از فقر نجات دهد، آيات فوق نازل شد وبه آنها پاسخ داد.(1)

د. نهى از ترك اداء رسالت

كلمه «لعلك» در آيه شريفه فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ ... (هود، 12) بر وجه شك نيست منظور از آن نهى از ترك اداء رسالت است اين آيه بايد به آيه شريفه 15 يونس تفسير شود كه مى فرمايد: ... إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَىَّ ... (يونس، 15)

ه -. از اين آيات چنين بر مى آيد كه گاهى پيامبر(صلی الله علیه و آله) بخاطر شدت مخالفت ولجاجت دشمنان ابلاغ بعضى از آيات را به آخرين فرصت موكول مى كرده است، لذا خداوند در نخستين آيه مورد بحث پيامبرش را با اين بيان، از اين كار نهى مى كند: «گويا ابلاغ بعضى از آياتى كه بر تو وحى مى شود ترك ميكنى وسينه تو از آن نظر تنگ وناراحت مى شود».(2)

و. فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا سؤال: چرا ضمير خطاب به پيامبر(صلی الله علیه و آله) جمع آمده است ؟

پاسخ: مراد از ضمير خطاب ، پيامبر ومومنين بوده چرا كه ايشان هم مشركين را مورد تحدى قرار مى دهد.

جمع آمدن ضمير جهت تعظيم مقام واحترام پيامبر باشد.

ضمير «كم» خطاب به مشركين است. يعنى اى مشركين اگر معبودان سخن شما را اجابت نكردند، بدانيد قرآن از ناحيه خداوند است.(3)

ص: 237


1- . نمونه، ج9، ص 37.
2- . همان.
3- . تبيان، ج5، ص 458؛ كشاف ،ج2، ص 383.

نكته ها

1. در اينجا سؤالى پيش مى آيد كه: چگونه پيامبر(صلی الله علیه و آله) ممكن است ابلاغ آيات الهى را تاخير اندازد، ويا اصولا از ابلاغ آنها خوددارى كند؟ با اينكه پيامبر(صلی الله علیه و آله) معصوم است وهيچگونه گناه وخطايى از او سر نمى زند.

پاسخ اين است كه هر گاه پيامبر(صلی الله علیه و آله) مامور به ابلاغ فورى حكمى باشد مسلما بدون واهمه آن را ابلاغ خواهد كرد، ولى گاه مى شود كه وقت ابلاغ وسيع است، وپيامبر روى ملاحظاتى آنهم نه ملاحظاتى كه به شخص خودش باز گردد، بلكه ملاحظاتى كه جنبه عمومى ودفاع از مكتب دارد، ابلاغ آن را به عقب مى اندازد واين مسلما گناه نيست.(1)

2. قرآن كريم در آيه 97 حجر خطاب به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: ولَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُون ، در آيه 12 سوره هود آن گفتارى را كه باعث ضيق صدر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) شده بيان مى كند: فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَ ضَائقُ بِهِ صَدْرُكَ أَن يَقُولُواْ لَوْ لَا أُنزِلَ عَلَيْهِ كَنزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمَا أَنتَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلىَ كلُ ِّ شىَ ْءٍ وَكِيل .

3. آيات فوق بار ديگر اعجاز قرآن را تاكيد مى كند ومى گويد: اين يك سخن عادى نيست، تراوش مغز بشر نمى باشد بلكه وحى آسمانى است كه از علم وقدرت بى پايان خداوند سرچشمه گرفته، وبه همين جهت تحدى مى كند وتمام جهانيان را به مبارزه مى طلبد.(2)

4. در شيوه ى برخورد وارشاد بجاى آنكه بگوييم: تو چنين هستى، بگوييم:گويا، شايد، مبادا چنين باشى. «فَلَعَلَّكَ » بجاى «انك».(3)

5. ما ضامن وظيفه هستيم، نه نتيجه، تو به وظيفه ات عمل كن، باقى امور را به خداوند واگذار. إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ وَكِيلٌ .(4)

جهات اعجاز قرآن بسيار است: حلاوت وشيرينى الفاظ آن در قرائت، يك نواخت بودن محتواى آن با آنكه در مدّت 23 سال نازل شده است، بيان علومى كه تا آن زمان خبرى از آنها

ص: 238


1- . نمونه، ج9، ص 40.
2- . تبيان، ج5، ص 456؛ نمونه، ج9، ص 42.
3- . نور، ج5، ص 292
4- . همان.

نبود، پيشگويى امورى كه بعداً به وقوع پيوست، اخبار از تاريخ اقوام گذشته كه نشانى از آنها باقى نمانده است، بيان قوانينى جامع وكامل در همه ى ابعاد فردى واجتماعى زندگى انسان، دور ماندن از هر گونه تحريف، تغيير، كهنه شدن وبه فراموشى سپرده شدن در طول قرن هاى متمادى.(1)

6. ضائِقٌ بِهِ صَدْرُك سؤال: چرا به جاى «ضيق» تعبير «ضائق» آورده است ؟ پاسخ: اولاً ضائق بر وزن «تارك» بوده وآمدن آن فصاحت كلام را به دنبال دارد. ثانيا صيغه فاعل دال بر حدوث است يعنى پيامبر داراى سعه صدر بوده واين ضيق صدر عارضى بوده است.(2)

7. حقانيت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)

آيه شريفه ومَا كَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرَى مِنْ دُونِ اللَّهِ ... (يونس، 37) پاسخ به اظهارات نا صواب منكران رسالت دارد أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ ... (هود، 13) أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلاَ تَمْلِكُونَ لِى مِنَ اللَّهِ شَيْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِيضُونَ فِيهِ كَفَى بِهِ شَهِيداً بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (الأحقاف، 8) ولَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ . لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ (الحاقة، 44-45)

ص: 239


1- . همان، ص 293.
2- . كشاف؛ ج2، ص382؛ التحرير والتنوير ، ج11، ص 216.

آیه 15-17

اشاره

آيات 17 - 15

مَنْ كانَ يُريدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها نُوَفّ ِ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فيها وَ هُمْ فيها لا يُبْخَسُونَ (15)

أُولئِكَ الَّذينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ إِلاَّ النّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (16)

أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِمامًا وَ رَحْمَةً أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ اْلأَحْزابِ فَالنّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَكُ في مِرْيَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (17)

ترجمه

كسانى كه زندگى دنيا وزينت آن را بخواهند، (نتيجه) اعمالشان را در همين دنيا بطور كامل به آنها مى دهيم وچيزى كم وكاست از آنها نخواهد شد!* (ولى) آنها در آخرت، جز آتش، (سهمى) نخواهند داشت وآنچه را در دنيا (براى غير خدا) انجام دادند، بر باد مى رود وآنچه را عمل مى كردند، باطل وبى اثر مى شود!* آيا آن كس كه دليل آشكارى از پروردگار خويش دارد، وبدنبال آن، شاهدى از سوى او مى باشد، وپيش از آن، كتاب موسى كه پيشوا ورحمت بود (گواهى بر آن مى دهد، همچون كسى است كه چنين نباشد)؟! آنها (حق طلبان وحقيقت جويان) به او (كه داراى اين ويژگيهاست،) ايمان مى آورند! وهر كس از گروه هاى مختلف به او كافر شود، آتش وعده گاه اوست! پس، ترديدى در آن نداشته باش كه آن حق است از پروردگارت! ولى بيشتر مردم ايمان نمى آورند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بهره مند شدن كفار از نعمت هاى دنيا ومحروم بودن از مواهب خداوند در آخرت، حبط اعمال كفار در قيامت، پيامبر اكرم داراى معجزه وشاهد بر رسالت خويش، ايمان گروهى به آن حضرت وكفر ورزى گروهى ديگر وسرنوشت آنان.

ب. «بخس» در لغت به معنى نقصان حق است، وجمله هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ اشاره به اين است كه آنها نتيجه اعمالشان را بدون كمترين نقصانى خواهند گرفت.

ج. آيه 15بيان يك سنت هميشگى الهى است كه اعمال مثبت ومؤثر نتايج، آن از ميان نمى رود، با اين تفاوت كه اگر هدف اصلى رسيدن به زندگى مادى اين جهان باشد ثمره آن

ص: 240

چيزى جز آن نخواهد بود، واما اگر هدف خدا وجلب رضاى او باشد هم در اين جهان تاثير خواهد بخشيد وهم نتايج پر بارى براى جهان ديگر خواهد داشت.(1)

د. مرحوم طبرسى مى گويد: گفته شده منظور آيه شريفه مشركانى هستند كه داراى اعمال صالحى مانند صله رحم ورسيدگى به محرومين وفريادرسى از مظلوم ومانند آن است كه خداوند پاداش مثل آنان را در دنيا از قبيل سلامتى بدن وامكانات رفاهى عطا مى كند(2)

ه -. عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كلمه بينة صفت مشبهه است ومعنايش دليل ظاهر وواضح است، چيزى كه هست بسيارى از امور واضح وظاهر آن قدر ظهور دارند كه هر چه هم متعلق به آنها شود آن را نيز روشن مى سازند، مثل نور كه خودش ظاهر وواضح است وهر چه هم نزديكش شود ظاهر مى گردد، وبه همين خاطر كلمه بينة بسيار مى شود كه درباره چيزهايى استعمال مى شود كه به وسيله آن چيزهاى ديگر روشن وواضح مى گردد، نظير حجت وآيت كه از آن دو، تعبير به بينه مى شود. شاهدى را هم كه به نفع مدعى شهادت مى دهد از اين رو بينه مى نامند كه ادعاى او را روشن مى كند.

در قرآن كريم نيز در آيات زيادى حجت وآيت را بينه خوانده، از آن جمله: لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ (انفال: 42). قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً (اعراف: 73)(3)

در حكايت كلام نوح(علیه السلام) بصيرت خاص الهى را كه خداى تعالى آن را به انبياء خود اختصاص داده بينه خوانده: يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّى وَ آتانِى رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ (هود:28) نيز مطلق بصيرت الهى را بينه خوانده، هم چنان كه آيه زير ظهور در چنين بصيرتى دارد: أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ (محمد: 14)(4)

ز. آيا كسى كه دليل روشنى از پروردگار خويش در اختيار دارد، وبه دنبال آن شاهد وگواهى از سوى خدا آمده وقبل از آن كتاب موسى (تورات) به عنوان پيشوا ورحمت وبيانگر عظمت او آمده است همانند كسى است كه داراى اين صفات ونشانه ها ودلائل

ص: 241


1- . نمونه، ج9، ص 46
2- . مجمع البيان، ج5، ص224
3- . الميزان، ج10، ص 271.
4- . الميزان، ج10، ص 271.

روشن نيست أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَرَحْمَةً .(1)

اين شخص همان پيامبر(صلی الله علیه و آله) است و«بينه» ودليل روشن او قرآن مجيد وشاهد وگواه صدق نبوتش مؤمنان راستينى همچون على(علیه السلام) مى باشند، پيش از او نشانه ها وصفاتش در تورات آمده است. به اين ترتيب از سه راه روشن حقانيت دعوتش به ثبوت رسيده است.(2)

ح. منظور از « شاهد» در آيه فوق چيست ؟ بعضى از مفسران گفته اند منظور جبرئيل پيك وحى خدا است، وبعضى منظور از آن را پيامبر(صلی الله علیه و آله) دانستند. ولى در بسيارى از احاديث به حضرت على(علیه السلام) تفسير شده است.(3)

ط . مخاطب در فَلا تَكُ فِى مِرْيَةٍ كيست ؟ دو احتمال داده شده نخست اينكه مخاطب، پيامبر(صلی الله علیه و آله) است، يعنى كمترين شك وترديدى در حقانيت قرآن يا آئين اسلام به خود راه مده.اين نخستين بار نيست كه قرآن خطابى را متوجه پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى كند در حالى كه منظورش عموم مردم است، وبه تعبير معروف عرب اين گونه خطابها از قبيل «اياك اعنى واسمعى يا جاره» است كه ضرب المثل عاميانه آن در فارسى در به تو مى گويم ديوار تو گوش كن. احتمال ديگر اينكه مخاطب، هر مكلف عاقل بوده باشد.(4)

نكته ها

1. آيه 15 سوره هود كه مى فرمايد هركس اراده حيات دنيا وزينت آن كند ما اعمالشان را بى كم وكاست به آنها مى دهيم مَن كاَنَ يُرِيدُ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتهََا نُوَفّ ِ إِلَيهِْمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لَا يُبْخَسُون منافاتى با آيه 20 شورى كه مى فرمايد هركس اراده حرث دنيا كند ما قسمتى از آن را به او مى دهيم ندارد مَن كاَنَ يُرِيدُ حَرْثَ الاَْخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فىِ حَرْثِهِ وَ مَن كاَنَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنهَْا وَ مَا لَهُ فىِ الاَْخِرَةِ مِن نَّصِيب زيرا آيه سوره هود پيرامون نتيجه عمل است كه نتيجه عمل هر كسى بدون كم وكاست به او داده مى شود، وآيه سوره شورى

ص: 242


1- . تبيان، ج5، ص 461؛ نمونه، ج9، ص 51.
2- . الميزان، ج10، ص271؛ نمونه، ج9، ص 52
3- . مجمع البيان، ج5، ص 226؛ صافى ج 437/3؛ تبيان، ج5، ص 461؛ نمونه، ج9، ص 54.
4- . مجمع البيان، ج5، ص 227؛ تبيان، ج5، ص 461؛ التحرير والتنوير ، 11، ص 226؛ اطيب البيان، ج7، ص25؛ نمونه، ج9، ص 56.

درباره اراده وخواستن مواهب دنيوى است كه خداوند متعال به قسمتى از آرزوهاى دنيا طلبان پاسخ مى دهد نه به همه آرزوهاى آنها، يعنى اين طور نيست كه هر كس دنيا بخواهد وهرچه بخواهد به آن برسد، چنانكه در آيه ديگر مى فرمايد: مَنْ كانَ يُريدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُريد . (سراء: 18)

2. پيامد اراده زندگى دنيا براى كفار

نظير آيات 15 و16 هود: مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَ هُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ . أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِى الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَ بَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ آيات 7 و8 يونس است: إِنَّ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَ رَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ . أُولئِكَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ .

3. منظور از زينت حيات دنيا:

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد:

مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَ هُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ (هود، 15)

در آيات ديگر زينت حيات دنيا را بيان مى كند: الْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ الْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَ خَيْرٌ أَمَلاً (الكهف، 46)

إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (الكهف، 7)

زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعَامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ (آل عمران، 14)

4. كسانى كه ايمان به معاد ندارند ويا براى خداوند كار نمى كنند، طلبى از پروردگار ندارند ودر برابر خدمات واختراعات واكتشافات خود در همين دنيا به نام ونانى مى رسند. كسى مى تواند به پاداش اخروى انتظار داشته باشد كه به آن ايمان داشته باشد والّا كسى كه نه خدا را قبول دارد ونه معاد را، چه توقّعى از خداوند دارد؟(1)

5. اطلاق امام ورحمت بر تورات حضر موسى(علیه السلام) در دو مورد بيان شده؛ هود 17 واحقاف 12.

ص: 243


1- . اطيب البيان، ج7، ص24؛ نور، ج5، ص 295.

6. كفر برخى از مردم سبب دلسردى وتزلزل مؤمنان نشود. ومَنْ يَكْفُرْ ... فَلا تَكُ فِى مِرْيَةٍ مِنْهُ .(1)

آیه 18-22

اشاره

آيات 22 - 18

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ اْلأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ (18)

الَّذينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجًا وَ هُمْ بِاْلآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (19)

أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزينَ فِي اْلأَرْضِ وَ ما كانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِياءَ يُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ ما كانُوا يَسْتَطيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ (20)

أُولئِكَ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (21)

لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي اْلآخِرَةِ هُمُ اْلأَخْسَرُونَ (22)

ترجمه

چه كسى ستمكارتر است از كسانى كه بر خدا افترا مى بندند؟! آنان (روز رستاخيز) بر پروردگارشان عرضه مى شوند، در حالى كه شاهدان (پيامبران وفرشتگان) مى گويند: «اينها همانها هستند كه به پروردگارشان دروغ بستند! اى لعنت خدا بر ظالمان باد»!* همانها كه (مردم را) از راه خدا بازمى دارند وراه حق را كج ومعوج نشان مى دهند وبه سراى آخرت كافرند!* آنها هيچ گاه توانايى فرار در زمين را ندارند وجز خدا، پشتيبانهايى نمى يابند! عذاب خدا براى آنها مضاعف خواهد بود، (چرا كه هم خودشان گمراه بودند، وهم ديگران را گمراه ساختند، ) آنها هرگز توانايى شنيدن (حق را) نداشتند و(حقيقت را) نمى ديدند!* آنان كسانى هستند كه سرمايه وجود خود را از دست داده اند وتمام معبودهاى دروغين از نظرشان گم شدند...* (به ناچار) آنها در سراى آخرت، قطعاً از همه زيانكارترند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سرنوشت ستمگران ودروغ گويان بر خدا در قيامت، دور بودن رحمت الهى از ستمگران به جهت بازداشتن

ص: 244


1- . همان.

مردم از گرايش به راه خدا وكفرورزى نسبت به قيامت، عدم قدرت بر ناتوان ساختن خداوند، مضاعف بودن عذاب كفار وخسارت آنان در قيامت.

ب. در آيه 18 عين آن ادعايى كه مشركين عليه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) كردند، عليه خود آنان ادعا شده. آنها عليه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ادعا كرده بودند كه وى قرآن را خودش ساخته وپرداخته وبه دروغ به خدا افتراء بسته، همين ادعا عليه خود آنان قلب شده، وفرموده: اين شما هستيد كه با عقايد خرافى خود به خدا افتراء مى بنديد، براى او بدون هيچ علم ومدركى شريك اثبات مى كنيد، با اينكه او «الله» است وهيچ معبودى جز او نيست وشما هستيد كه از راه خدا جلوگيرى مى كنيد.(1)

ج. در روز قيامت حجاب هاى مادّى كه در دنيا بين مشركين وپروردگارشان حائل شده بود، به وسيله ظهور آيات الهى كنار مى رود وانسانها براى فصل قضاء حاضر مى شوند وچون اين حضور، حضورى اضطرارى خواهد بود كه خود انسانها در آن دخالتى ندارند، لذا در آيه مورد بحث از اين حضور تعبير به عرضه شدن انسانها به پروردگارشان كرد، هم چنان كه در آيه اى ديگر به خاطر نكته اى ديگر از اين حضور تعبير فرمود به بروز آنان براى پروردگارشان: يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَىْ ءٌ (مومنون: 15)، ونيز فرموده: وبَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ . (ابراهيم: 48) پس اينكه فرمود: أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ معنايش اين شد كه در آن روز ملائكه موكل بر مشركين، آنان را مى آورند ودر موقفى قرار مى دهند كه بين آنان وپروردگارشان هيچ حجابى حايل نباشد تا خداى تعالى بين آنان داورى كند.(2)

د. در اينكه «شاهدان»، فرشتگان الهى هستند؟ يا ماموران ضبط اعمال ؟و يا پيامبران ؟ مفسران احتمالاتى داده اند، ولى با توجه به اينكه در آيات ديگر قرآن، پيامبران خدا به عنوان شاهدان اعمال معرفى شده اند ظاهر اين است كه در اينجا نيز منظور همانها هستند.در سوره نساء آيه 41 مى فرمايد: فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً .(3)

ه - . أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ .. اين جمله تتمه كلام گواهان

ص: 245


1- . الميزان، ج10، ص 279.
2- . تبيان، ج5، ص 463؛ الميزان، ج10، ص 279.
3- . مجمع البيان، ج5، ص 227؛ نمونه، ج9، ص 60.

است، دليل بر اين معنا آيه زير است كه مى فرمايد: فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ (اعراف: 45)(1)

و. هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ تكرار كلمه «هم» براى تاكيد است ورسوخ كفر در قلوب آنهاست.(2)

ز. لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزينَ فِى الْأَرْضِ يعنى آنان عاجز كننده خداوند نمى باشند از اينكه بخواهند در زمين از عذاب الهى فرار كرده وپناهگاهى بيابند.(3)

ح. آيه شريفه 20 ريشه اصلى بدبختى آنها را به اينگونه شرح مى دهد: آنها نه گوش شنوا داشتند ونه چشم بينا! ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ در حقيقت از كار انداختن اين دو وسيله مؤثر براى درك حقايق سبب شد كه هم خودشان به گمراهى بيفتند وهم ديگران را به گمراهى بكشانند چرا كه حق وحقيقت را جز با چشم باز وگوش شنوا نمى توان درك كرد.(4)

ط . ما كانُوا يَسْتَطيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ نه اين كه آنان توانايى ديدن يا شنيدن را ندارد چرا كه در اين صورت تكليف بر آنان معنا نداشت بلكه مراد آنست كه شنيدن يا ديدن حق براى ايشان سنگين مى باشد.

ى. وضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ در معناى آيه دو قول است ودومى مشهور است: اول: با دروغى كه بر خدا بستند منفعت ايشان از بين رفت. دوم: بت هايى كه ايشان آرزوى يارى آنها را داشتند از بين رفتند.(5)

نكته ها

1. نظير آيه 18 و19 سوره هود أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلىَ الظَّالِمِينَ * الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونهََا عِوَجًا وَ هُم بِالاَْخِرَةِ هُمْ كَافِرُون ، آيه 44 و45 اعراف است كه اوصاف ظالمان را بيان

ص: 246


1- . التحرير والتنوير ، ج11، ص229؛ الميزان، ج10، ص 280.
2- . اطيب البيان، ج7، ص 26؛ كشاف، ج2، ص 386.
3- . تبيان ،ج5، ص 465؛ كشاف، ج2، ص 386؛ التحرير والتنوير ، ج11، ص 230.
4- . نمونه، ج9، ص 62.
5- . تبيان، ج5، ص465.464

مى كند: فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنهَُمْ أَن لَّعْنَةُ اللَّهِ عَلىَ الظَّالِمِينَ الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونهََا عِوَجًا وَ هُم بِالاَخِرَةِ كَافِرُون .

2. يُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ خداى تعالى عذاب را براى آنان مضاعف مى كند واين مضاعف كردن عذاب براى اين است كه آنها فاسق شدند، وسپس بر اين فسق وتباهى خود لجاجت واصرار كردند. ويا براى اين است كه هم خودشان نافرمانى خدا را كردند وهم ديگران را به معصيت خدا واداشتند.(1)

3. بزرگى وزشتى ظلم، بستگى به متعلّق آن دارد. أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ .(2)

4. در قيامت گواهان بسيارى شهادت خواهند داد، پس مراقب كار خود باشيم. ويَقُولُ الْأَشْهادُ .(3)

5. الذين يصدون عن سبيل الله دشمنان با شيوه هاى مختلف از راه خداوند جلوگيرى مى كنند، از جمله: بدعت، تهمت، تفسير به رأى، جعل حديث، ايجاد شبهه، ركود مساجد، كنار زدن اهل بيتِ رسول خدا: ، نهى از معروف، بهانه تراشى، ايجاد سرگرمى هاى ناسالم، مطرح كردن مسائل فرعى، شخصيت تراشى، ترويج باطل، تحقير مؤمنان، تحريم مباحات، تشويق نابجا، تبليغ ناروا وبزرگ نشان دادن طاغوت ها و...(4)

6. گاهى مال ومساكن، يا مقام وقدرت ويا مدرك وعنوانِ انسان از بين مى رود، امّاگاهى انسان خودش را مى بازد وانسانيت خود را به هدر مى دهد كه اين بالاترين خسارت است.(5)

7. ظلم سه قسم است: الف) ظلم به نفس با ارتكاب معاصى؛ ب) ظلم به غير با آزار مردم ومنع حقوق آنان؛ ج) ظلم به دين با شرك وكفر به انبياء واين قسم اشد انواع ظلم است، چنانكه مى فرمايد: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيم . (لقمان: 12)(6)

ص: 247


1- . مجمع البيان، ج5، ص228؛ اطيب البيان، ج7، ص29؛ الميزان، ج10، ص 282.
2- . همان، ص 301
3- . همان.
4- . اطيب البيان، ج7، ص 28؛ نور، ج5، ص 301.
5- . نور، ج5، ص 303.
6- . اطيب البيان، ج12، ص 26.

8. نظير ايه 21 هود آيه 53 اعراف است كه مى فرمايد: قَدْ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنهُْم مَّا كَانُواْ يَفْترَُون .

9. نظير آيه 22 سوره هود، آيات ديگر است كه خاسرترين افراد معرفى شده اند؛ (نمل 5)، (103 كهف)، (انبياء 70).

آیه 23-28

اشاره

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ (23)

مَثَلُ الْفَريقَيْنِ كَاْلأَعْمى وَ اْلأَصَمّ ِ وَ الْبَصيرِ وَ السَّميعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (24)

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلى قَوْمِهِ إِنّي لَكُمْ نَذيرٌ مُبينٌ (25)

أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّهَ إِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ أَليمٍ (26)

فَقالَ الْمََلأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلاّ بَشَرًا مِثْلَنا وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ وَ ما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كاذِبينَ (27)

قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّي وَ آتاني رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ (28)

ترجمه

كسانى كه ايمان آوردند وكارهاى شايسته انجام دادند ودر برابر پروردگارشان خضوع وخشوع كردند، آنها اهل بهشتند وجاودانه در آن خواهند ماند!* حال اين دو گروه (مؤمنان ومنكران)، حال «نابينا وكر» و«بينا وشنوا» است، آيا اين دو، همانند يكديگرند؟! آيا پند نمى گيرند؟!* ما نوح را بسوى قومش فرستاديم (،نخستين بار به آنها گفت): «من براى شما بيم دهنده اى آشكارم!* جز «الله» (خداى يگانه يكتا) را نپرستيد، زيرا بر شما از عذاب روز دردناكى مى ترسم!* اشراف كافر قومش (در پاسخ او) گفتند: «ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم! وكسانى را كه از تو پيروى كرده اند، جز گروهى اراذل ساده لوح، مشاهده نمى كنيم وبراى شما فضيلتى نسبت به خود نمى بينيم، بلكه شما را دروغگو تصور مى كنيم!»* (نوح) گفت: «اگر من دليل روشنى از پروردگارم داشته باشم، واز نزد خودش رحمتى به من داده باشد -و بر شما مخفى مانده- (آيا باز هم رسالت مرا انكار مى كنيد)؟! آيا ما مى توانيم شما را به پذيرش اين دليل روشن مجبور سازيم، با اينكه شما كراهت داريد؟!

ص: 248

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: جاويدان بودن مؤمنان صالح متواضع در بهشت، عدم مساوات ميان مؤمنان وكافران در قيامت، رسالت حضرت نوح به قوم خويش ودعوت به پرستش خداوند متعال، برخورد زشت قوم نوح ونسبت هاى ناروا به آن حضرت، حضرت نوح داراى معجزه، نابينايى قوم نوح، عدم تحميل عقيده بر مردم.

ب. كلمه «خبت» به معناى زمين مطمئن ومحكم است، ووقتى گفته مى شود: «أخبت الرجل» معنايش اين است كه تصميم گرفت به زمينى محكم برود، ويا در آن زمين پياده شد، وبه تدريج در معناى نرمى وتواضع استعمال شده كه در آيه وأَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ به همين معنا آمده، ونيز در جمله وبَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ به معناى تواضع آمده، مى فرمايد افراد متواضع را كه استكبارى از عبادت خدا ندارند بشارت بده، ونيز در جمله فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ يعنى دلهايشان براى او نرم وخاشع مى گردد.

ج. بنابراين، مقصود از اخبات مؤمنين به سوى خدا، آرامش يافتنشان به ياد اوست، به طورى كه دچار ترديد نگردند، همانطور كه زمين محكم اين چنين است، واشيايى را كه بر گرده خود دارد نمى لغزاند. بنابراين، وجهى نيست براى گفتار آن مفسر كه گفته: اصل جمله أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ ؛ اخبتوا لربهم بوده، زيرا نكته اى كه در معناى اطمينان هست نكته اى است كه بايد با حرف « الى» متعدى شود، نه با حرف «لام».(1)

د. «مثل» به معناى وصف است، ولى بيشتر در مثل هاى رايج در بين مردم استعمال مى شود وآن اين است كه معنايى از معانى پوشيده ومخفى از ذهن شنونده را با امرى محسوس ويا نزديك به محسوس برايش بيان كنى تا ذهنش با آن معناى پنهان ودقيق انس پيدا كند وفهمش از آن امر محسوس به آن امر معقول كه مقصود گوينده است منتقل گردد.

ه -. راغب در مفردات گويد: كلمه «رذل» به معناى هر چيز وهر كسى است كه به خاطر پستى اش مورد تنفر باشد، قرآن كريم مى فرمايد: مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ ونيز مى فرمايد إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِىَ الرَّأْىِ . ونيز مى فرمايد: قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ

ص: 249


1- . تبيان، ج5، ص466؛ الميزان، ج10، ص 287.

الْأَرْذَلُونَ ، وكلمه «ارذلون» جمع «ارذل» است.(1)

و. كلمه «بادِى » در آيه 27 را بعضى با همزه به معناى «ابتدا» وبعضى بدون همزه به معناى «ظاهر» قرائت كرده اند كه البته هر دو معنا نزديك هم هستند. يعنى كسى از تو اطاعت نمى كند الا اراذل ، آن هم ظاهر وابتداى رأى آنهاست واين تبعيت بدون فكر ودقت نظر از سوى اراذل مى باشد.(2)

ز. ظاهراً منظور از عذاب يوم اليم عذاب انقراض باشد، نه خصوص عذاب آخرت ونه مطلق عذاب،- أعم از عذاب آخرت وعذاب انقراض- دليل بر اين گفتار ما يكى از پاسخ هايى است كه در همين آيات، قوم نوح به آن جناب داده وگفتند: يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ قالَ إِنَّما يَأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ وظاهر اين گفت وشنود اين است كه منظور از عذاب، عذاب انقراض است.(3)

نكته ها

1. در تبليغ، با شيوه ى سؤال، وجدان افراد را به قضاوت بطلبيم. هَلْ يَسْتَوِيانِ .(4)

2. تكيه روى مساله «انذار وبيم دادن» با اينكه پيامبران هم بيم دهنده بودند وهم بشارت دهنده، به خاطر آن است كه ضربه هاى نخستين انقلاب بايد از اعلام خطر وانذار شروع شود، چرا كه تاثير اين كار در بيدار ساختن خفتگان وغافلان از بشارت بيشتر است.(5)

به همين دليل در آيات زيادى از قرآن (مانند 49 حج- 115 شعراء- 50 عنكبوت- 42 فاطر- 70 ص- 9 احقاف- 50 ذاريات وآيات ديگر) همه روى كلمه «نذير» به هنگام بيان دعوت انبياء تكيه شده است.(6)

3. هشدار انبيا، به نفع مردم است. إِنِّى لَكُمْ نَذِيرٌ انبيا، خيرخواه ودلسوز مردم بوده اند. إِنِّى أَخافُ عَلَيْكُمْ .(7)

ص: 250


1- . مجمع البيان، ج5، ص230؛ الميزان، ج10، ص 301.
2- . تبيان، ج5، ص 470؛ كشاف، ج2، ص 388؛ تحرير وتنوير ، ج11، ص 241.
3- . الميزان، ج10، ص 296.
4- . نور، ج5، ص 305.
5- . نمونه، ج9، ص 69.
6- . همان.
7- . اطيب البيان ،ج7، ص 35؛ نور، ج5، ص 306.

4. وظيفه ى مبلّغ ومربّى، بيان خطرات وعواقب سوء شرك به خداوند است أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ .(1)

5. نظير آيه 26 هود إِنىّ ِ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ أَلِيم ، آيه 59 اعراف است كه هر دو از حضرت نوح (علیه السلام) نقل شده؛ إِنىّ ِ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيم .

و پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: وإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنىّ ِ أَخَافُ عَلَيْكمُ ْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِير .

حضرت شعيب نيز مى فرمايد: وإِلىَ مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا ... وَ إِنىّ ِ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ محُّ ِيط . (هود: 84)

حضرت هود (علیه السلام) نيز گويد: إِنىّ ِ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيم . (شعراء: 135)

از آيات فوق استفاده مى شود كه اصولا پيامبران از عذاب قيامت براى مردم ترس وهراس داشتند.

6. مخالفانِ حقّ ، گاهى رهبران الهى را تضعيف كرده ومى گفتند: شما انسان هايى مثل ما هستيد، نه برتر از ما، گاهى پيروان آنها را كوچك مى شمرند ومى گفتند: آنها افرادى بى سر وپا وبى شخصيت هستند، وگاهى مكتب را تضعيف مى كردند ومى گفتند: سخن شما دروغ وافترا يا سحر يا افسانه هاى پيشينيان است ويا سخنان شما حرف هاى عادّى است كه اگر بخواهيم ما نيز مثل آن را مى آوريم.(2)

7. در ديد دنياپرستان، مال وثروت ارزش است، نه حقّ وحقيقت. ما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ .(3)

8. مخالفان انبيا، برهان ندارند وآنچه مى گويند بر اساس ظنّ وگمان ووهم است. بَلْ نَظُنُّكُمْ .(4)

9. برخورد مستكبران در برابر دين؛

به انبياء نسبت سحر وجنون دادند؛ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ .

به قرآن نسبت افسانه دادند؛ إِنْ هذا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ .

ص: 251


1- . نور، ج5، ص 306.
2- . نور، ج5، ص 306.
3- . كشاف ،ج2، ص 388؛ نور، ج5، ص 307.
4- . اطيب البيان، ج7، ص 38؛ نور، ج5، ص 307.

به مؤمنان نسبت اراذل دادند؛ ومَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِىَ الرَّأْىِ .

10. انبيا تمام كمالات خود را از خدا مى دانند. مِنْ رَبِّى ، مِنْ عِنْدِهِ .(1)

12. كسى كه نتواند برهان، معنويت ونبوّت را درك كند، كور است. فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ .(2)

13. تعبير إِن كُنتُ عَلىَ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبىّ : من با معجزه الهى آمده ام از سه پيامبر نقل شده است؛

نوح(علیه السلام): قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّى وآتَانِى رَحْمَةً مِنْ عِندِهِ

هود(علیه السلام): قَالَ يَقَوْمِ أَ رَءَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلىَ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبىّ ِ وَ ءَاتَئنىِ مِنْهُ رَحْمَة . (هود: 63)

شعيب(علیه السلام): قَالَ يَاقَوْمِ أَ رَءَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلىَ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبىّ ِ وَ رَزَقَنىِ مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا . (هود: 88)

ص: 252


1- . نور، ج5، ص 308.
2- . همان.

آیه 29-31

اشاره

آيات 31 - 29

وَ يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً إِنْ أَجرِيَ إِلاّ عَلَى اللّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنّي أَراكُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ (29)

وَ يا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُني مِنَ اللّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (30)

وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنّي مَلَكٌ وَ لا أَقُولُ لِلَّذينَ تَزْدَري أَعْيُنُكُمْ لَنْ يُؤْتِيَهُمُ اللّهُ خَيْرًا اللّهُ أَعْلَمُ بِما في أَنْفُسِهِمْ إِنّي إِذًا لَمِنَ الظّالِمينَ (31)

ترجمه

اى قوم! من به خاطر اين دعوت، اجر وپاداشى از شما نمى طلبم، اجر من، تنها بر خداست! ومن، آنها را كه ايمان آورده اند، (بخاطر شما) از خود طرد نمى كنم، چرا كه آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند كرد، (اگر آنها را از خود برانم، در دادگاه قيامت، خصم من خواهند بود،) ولى شما را قوم جاهلى مى بينم!* اى قوم! چه كسى مرا در برابر (مجازات) خدا يارى مى دهد اگر آنان را طرد كنم ؟! آيا انديشه نمى كنيد؟!* من هرگز به شما نمى گويم خزائن الهى نزد من است! وغيب هم نمى دانم! ونمى گويم من فرشته ام! و(نيز) نمى گويم كسانى كه در نظر شما خوار مى آيند، خداوند خيرى به آنها نخواهد داد، خدا از دل آنان آگاهتر است! (با اين حال، اگر آنها را برانم،) در اين صورت از ستمكاران خواهم بود!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: عدم درخواست مزد در برابر رسالت وطرد نكردن مؤمنان، جاهل بودن مردم از ديدگاه حضرت نوح، عدم نصرت خداوند در صورت طرد مؤمنان، حضرت نوح پيامبرى بدون ادّعا.

ب. ويا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالًا إِنْ أَجرِىَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ منظور آن جناب در اين جمله اين است كه از تهمتى كه به وى زده ودروغگويش خواندند پاسخ دهد، چون لازمه تهمت آنان اين بود كه دعوت آن جناب وسيله وطريقه اى باشد براى جلب اموال مردم وربودن آنچه دارند به انگيزه طمع، ووقتى نوح(علیه السلام) در طول دعوتش چيزى از مردم نخواهد، واعلام كند كه

ص: 253

چيزى از شما نمى خواهم، ديگر كفار نمى توانند او را متهم كنند.(1)

ج. پاسخ حضرت نوح(علیه السلام) از گفتار كفار مشتمل است بر سه حجت كه بر سر هر حجتى خطاب: يا قوم را آورده وفرموده است: يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ ... ، و ويا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالًا... ، و ويا قَوْمِ مَنْ يَنْصُرُنِى مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ ... واين به عهده خواننده است كه در اين سه حجت تدبر كند.

پس اينكه فرمود: يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّى جواب از اين گفته كفار است كه گفتند: ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا منظور كفار اين بوده كه در نوح چيزى بجز بشريت نيست، وبشريت او نيز هيچ فرقى با بشريت ما ندارد، پس به چه ملاكى ادعا مى كند كه همه بشرها تابع او شوند؟ پس قطعا او در ادعاى نبوت كاذب بوده، لذا لازم بود نوح(علیه السلام) آنان را متوجه به چيزى كند كه صدق گفتار وادعاى رسالتش را ظاهر سازد وآن چيز غير از معجزه اى كه بر صدق رسول در ادعاى رسالت باشد نمى توانست باشد.(2)

د. وما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنِّى أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ اين جمله پاسخ از آن گفتار مشركين است كه گفته بودند: وما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِىَ الرَّأْىِ ، ودر اين پاسخ، تعبير زشت كفار از مؤمنين را كه آنان را به عنوان تحقير وتنقيص، اراذل خواندند مبدل كرد به تعبير محترمانه الَّذِينَ آمَنُوا تا در مقابل تحقير كفار، ايمان مؤمنين را تعظيم نموده، به ارتباطى كه مؤمنين با پروردگار خود دارند اشاره كرده باشد.(3)

ه -. ولا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِى خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ إِنِّى مَلَكٌ اين جمله پاسخى است از اين قسمت گفتار كفار كه گفتند: وما نَرى لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ واين چنين گفتار آنان را رد مى كند كه شما گويا به خاطر اينكه من ادعاى رسالت كرده ام انتظار داريد من ادعاى فضيلتى بر شما بكنم، ومى پنداريد بر هر پيغمبرى لازم است كه خزائن رحمت الهى را مالك وكليددار باشد، ومستقيما ومستقلا هر فقيرى را كه خواست غنى كند.

و نيز مى پنداريد كه پيغمبر آن كسى است كه علم غيب داشته وبر هر چيزى كه از نظر

ص: 254


1- . الميزان، ج10، ص 306.
2- . همان.
3- . همان، ص 309.

ديگران پنهان است آگاه باشد، وبتواند آن چيزها را به طرف خود جلب كند، ونيز از هر شرى با خبر باشد، وآن را از خود دفع نمايد. وكوتاه سخن اينكه پيغمبر بايد داراى خيرات بوده واز شرور مصون باشد. وخلاصه كلام اينكه من ادعاى داشتن هيچ يك از آن چيزهايى كه به نظر شما فضل است را نكرده ام، تا شما تكذيبم كرده وبگوييد كه تو هيچ يك از اين فضل ها را ندارى ودر ادعايت دروغگويى.(1)

و. ميان «تفكر» و«تذكر» اين تفاوت وجود دارد كه «تفكر» در حقيقت براى شناخت چيزى است هر چند هيچگونه اطلاعى از آن قبلا نداشته باشيم، ولى «تذكر» (ياد آورى) در موردى گفته مى شود كه انسان قبلا با آن موضوع آشنايى داشته است، هر چند از طريق آگاهى هاى فطرى باشد، واتفاقا مسائل مورد بحث نوح با قومش نيز همه از اين قبيل است.(2)

نكته ها

1. آگاهى از غيب به طور مطلق وبدون هيچگونه قيد وشرط از آن خدا است، ولى او هر مقدار از اين آگاهى را مصلحت ببيند در اختيار پيامبران واولياى خود مى گذارد همانطور كه در آيه 26 و27 سوره جن مى خوانيم: عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ (خداوند از تمام امور پنهانى آگاه است وهيچكس را از علم غيب خود آگاه نمى كند مگر رسولانى كه مورد رضايت او هستند).

بنابراين هيچگونه تضادى ميان آيات مورد بحث كه نفى علم غيب از پيامبران مى كند وآيات يا رواياتى كه آگاهى بعضى از غيوب را به پيامبران يا امامان(علیه السلام) نسبت مى دهد وجود ندارد.آگاهى از اسرار غيب بالذات مخصوص خدا است وديگران هر چه دارند بالعرض واز طريق تعليم الهى مى باشد وبه همين دليل محدود به حدودى است كه او اراده مى كند.(3)

2. صاحبان زر وزور ودنياپرستان مادى كه همه چيز را از دريچه افكار خود به همان رنگ مادى مى بينند تمام احترام وشخصيت را در داشتن ثروت ومقام وموقعيتهايى هموزن اين دو مى پندارند، بنابراين تعجب نيست كه مؤمنان راستينى كه دستشان از مال وثروت تهى

ص: 255


1- . كشاف، ج2، ص 390؛ تحرير واتنوير ،ج11، ص248؛ الميزان، ج10، ص 311.
2- . مجمع البيان، ج5، ص236؛ تبيان، ج5، ص475؛ نمونه، ج9، ص 76.
3- . اطيب البيان، ج7، ص 42؛ نمونه، ج9، ص 78.

بود در قاموس آنها به عنوان «اراذل» معرفى گردند وبا چشم حقارت وپستى به آنها بنگرند.(1)

3. اشراف براى ايمان آوردن خود شرط مى كردند كه فقرا رانده شوند، ولى انبيا قاطعانه با اين درخواست مخالفت مى كردند. ما أَنَا بِطارِدِ ... (جمله اسميه وحرف (باء) نشانه ى قاطعيت است).(2)

از نظر قرآن كريم نصرت دين خدا عامل نصرت خداوند به انسانها است؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ . (محمد: 7)

و متقابلا طرد مسلمانان وعصيان خداوند عامل سلب نصرت الهى است. حضرت نوح مى فرمايد: مَنْ يَنْصُرُنِى مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ . (هود: 30)

وحضرت صالح مى فرمايد: قَالَ يَا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّى وَ آتَانِى مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنْصُرُنِى مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِى غَيْرَ تَخْسِيرٍ . (هود: 63)

4. قرآن كسانى كه مؤمنان را اراذل مى شمرند، جاهل ونادان معرّفى مى كند. قَوْماً تَجْهَلُونَ نه اشرافى گرى نشانه ى فهم است ونه فقر نشانه ى جهل.(3)

5. محدوديت علم وقدرت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)

گرچه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) علم وقدرت او مافوق علم وقدرت همه انسان ها بود . اما علم وقدرت پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) در مقايسه با علم وقدرت الهى محدود خواهد بود. به اين آيات توجه كنيد:

محدوديت علم: يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّى ... (الأعراف، 187)

قُلْ ... وَ مَا أَدْرِى مَا يُفْعَلُ بِى وَ لاَ بِكُمْ ... (الأحقاف، 9) ... فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ ... (يونس،20) ... وَ لاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ ... (هود، 31)

محدوديت قدرت: قُلْ لاَ أَمْلِكُ لِنَفْسِى ضَرّاً وَ لاَ نَفْعاً إِلاَّ مَا شَاءَ اللَّهُ ... (يونس، 49 )قُلْ إِنِّى لاَ أَمْلِكُ لَكُمْ ضَرّاً وَ لاَ رَشَداً (الجن، 21)

ص: 256


1- . نمونه، ج9، ص 79.
2- . نور، ج5، ص 309.
3- . نور، ج5، ص 309.

6. نظير سخن حضرت نوح كه مى فرمايد: «وَ لَا أَقُولُ لَكُمْ عِندِى خَزَائنُ اللَّهِ وَ لَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لَا أَقُولُ إِنىّ ِ مَلَك»)، از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) در سوره انعام آيه 50 نقل شده است: قُل لَّا أَقُولُ لَكمُ ْ عِندِى خَزَائنُ اللَّهِ وَ لَا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لَا أَقُولُ لَكُمْ إِنىّ ِ مَلَك .

آیه 32-35

اشاره

آيات 35 - 32

قَالُوا يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ 32 قَالَ إِنَّمَا يَأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شَآءَ وَمَآ أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ 33 وَلَا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِيٓ إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ 34 أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرَامِي وَأَنَا بَرِيٓءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ 35

ترجمه

گفتند: «اى نوح! با ما جر وبحث كردى، وزياد هم جر وبحث كردى! (بس است!) اكنون اگر راستى مى گويى، آنچه را (از عذاب الهى) به ما وعده مى دهى بياور!» (نوح) گفت: اگر خدا اراده كند، خواهد آورد وشما قدرت فرار (از آن را) نخواهيد داشت!* (اما چه سود كه) هرگاه خدا بخواهد شما را (بخاطر گناهانتان) گمراه سازد، ومن بخواهم شما را اندرز دهم، اندرز من سودى به حالتان نخواهد داشت! او پروردگار شماست وبسوى او بازگشت داده مى شويد.* (مشركان) مى گويند: «او (محمد(صلی الله علیه و آله) اين سخنان را به دروغ به خدا نسبت داده است! بگو: «اگر من اينها را از پيش خود ساخته باشم وبه او نسبت دهم، گناهش بر عهده من است ولى من از گناهان شما بيزارم!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد؛ برخورد ناهنجار قوم نوح، درخواست عذاب از آن حضرت، پاسخ نوح به آمدن عذاب در صورت مشيت الهى وعدم تأثير نصيحت در آنان به جهت سوء اختيار، تهمت كفار به پيامبر اكرم نسبت به آوردن قرآن.

ب. تفاوت ميان «اضلال» و«اغوا» اين است كه اضلال عبارت است اينكه شخصى را گمراه سازد ولى هدف به ياد او باشد ولكن «اغوا» آن است كه شخص را به طورى از راه

ص: 257

خارج كنند كه مقصد وهدف از يادش برود.(1)

ج. منظور از جمله يريد ان يغويكم اين است كه اگر خداوند بخواهد كيفر اغواى شما را بدهد نصيحت من تأثير ندارد واين از باب مشاكله است مانند جزاء سيئة سيئة مثلها .(2)

د. در آيه مورد بحث جمله «جادلتنا» آمده است كه از ماده «مجادله» گرفته شده وآن در اصل از «جدل» به معنى تابيدن وپيچيدن شديد طناب است، وبه همين دليل به باز شكارى «اجدل» گفته مى شود چرا كه از همه پرندگان پرخاشگرتر وپيچنده تر است، سپس در مورد پيچانيدن طرف در بحث وگفتگو به كار رفته است.(3)

نكته ها

1. عجله در نزول عذاب

نظير آيه 32 هود آيات ديگر است: قُلْ إِنِّى عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّى وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ مَا عِنْدِى مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ (الأنعام، 57) وإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (الأنفال، 32)

2. جمله «ان شاء» از لطيف ترين قيود در اين مقام است كه حق تنزيه خداوند را ادا كرده وفهمانده است كه خداى سبحان محكوم به حكم هيچ كس ومقهور به قهر هيچ چيز نمى شود، او هر چه را بخواهد مى كند، وهيچ كس ديگرى غير او نيست كه هر چه بخواهد بكند، واين قيد نظير استثنايى است كه در اواخر همين سوره آمده آنجا كه خداى تعالى فرموده: خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ .(4)

3. إِنْ كانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ با مطالعه اين آيه فورا اين سؤال به نظر مى رسد -وبسيارى از مفسران هم به آن اشاره كرده اند - كه مگر ممكن است خداوند اراده گمراه ساختن كسى را بكند؟ آيا اين دليل بر جبر نخواهد بود؟

پاسخ: گاهى يك سلسله اعمال از انسان سر مى زند كه نتيجه آن گمراهى وانحراف

ص: 258


1- . الميزان، ج10، ص336.
2- . مجمع البيان، ج5، ص 238.
3- . نمونه، ج9، ص 83.
4- . الميزان، ج10، ص 323.

هميشگى وعدم بازگشت به سوى حق است ؟ لجاجت مستمر واصرار بر گناهان ودشمنى مداوم با حق طلبان ورهبران راستين، آن چنان پرده ضخيمى بر فكر انسان مى افكند كه توانايى ديد كمترين شعاع آفتاب حق وحقيقت را پيدا نمى كند!(1)

4. بعضى احتمال داده اند كه آيه اخير درباره پيامبر اسلام نيست، بلكه مربوط به خود نوح است، ولى با توجه به اينكه اولا شبيه اين تعبير تقريبا با همين عبارت در سوره احقاف آيه 8 در مورد پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) آمده، ثانيا آنچه درباره نوح(علیه السلام) در اين آيات آمده است همه به صورت صيغه غايب است، در حالى كه آيه مورد بحث به صورت مخاطب مى باشد (و مساله « التفات» يعنى انتقال از غيبت به خطاب نيز بر خلاف ظاهر مى باشد) واگر بخواهيم آيه را درباره نوح بدانيم جمله «يقولون» كه به صورت فعل مضارع است وهمچنين «قل» كه به صورت فعل امر است همه احتياج به تقدير دارد، ثالثا در حديثى كه از امام باقر(علیه السلام) وامام صادق(علیه السلام) در تفسير برهان ذيل همين آيه نقل شد آمده است كه آيه فوق در برابر كفار مكه نازل گرديده، از مجموع اين دلائل چنين به نظر مى رسد كه آيه مربوط به پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) وتهمت هاى نارواى كفار وپاسخ پيامبر(صلی الله علیه و آله) به آنهاست.(2)

5. مجادله اگر بر حقّ باشد، ارزش است، وجادِلْهُمْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ (نحل: 126) واگر بر باطل باشد، ضد ارزش. وجادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ . (مومنون: 5)

6. انبيا در دعوت خود پايدار وپيگير هستند. جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا .

7. دشمن به منطق وبرهان حق، عنوان جدال وستيز مى دهد. قَدْ جادَلْتَنا .

8. نوح پى در پى به كفّار وعده ى عذاب مى داد. تَعِدُنا به جاى وعدتنا .

9. اراده ى خداوند، غالب بر تمام اراده هاست. ولا يَنْفَعُكُمْ نُصْحِى ... إِنْ كانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ (حتّى تأثير سوز وسخن ونصيحت پيامبر، به خواست اوست).(3)

10. منظور از اغواى خداوند نسبت به تبهكارن:

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد: ولاَ يَنْفَعُكُمْ نُصْحِى إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَكُمْ إِنْ كَانَ اللَّهُ

ص: 259


1- . نمونه، ج9، ص 84.
2- . همان، ص 86.
3- . نور، ج5، ص 312.313

ُيرِيدُ أَنْ يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (هود، 34) در اين آيه اغوا نسبت به خداوند داده شده است با آنكه خداوند كسى را ابتدا اغوا نمى كند بنابراين منظور اغوا واضلال كيفرى است كه نسبت به ظالمين صورت مى گيرد چنان كه مى فرمايد: ... وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ (إبراهيم، 27)

آیه 36-39

اشاره

آيات 39 - 36

وَ أُوحِيَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ (36)

وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا وَ لا تُخاطِبْني فِي الَّذينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (37)

وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مََلأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنّا فَإِنّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما تَسْخَرُونَ (38)

فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ (39)

ترجمه

به نوح وحى شد كه: «جز آنها كه (تاكنون) ايمان آورده اند، ديگر هيچ كس از قوم تو ايمان نخواهد آورد! پس، از كارهايى كه مى كردند، غمگين مباش!* و(اكنون) در حضور ما وطبق وحى ما، كشتى بساز! ودرباره آنها كه ستم كردند شفاعت مكن، كه (همه) آنها غرق شدنى هستند!»* او مشغول ساختن كشتى بود، وهر زمان گروهى از اشراف قومش بر او مى گذشتند، او را مسخره مى كردند، (ولى نوح) گفت: «اگر ما را مسخره مى كنيد، ما نيز شما را همين گونه مسخره خواهيم كرد!* بزودى خواهيد دانست چه كسى عذاب خواركننده به سراغش خواهد آمد، ومجازات جاودان بر او وارد خواهد شد!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد؛ وحى الهى به نوح پيرامون عدم ايمان مردم. تسلى خداوند به آن حضرت، دستور الهى به ساختن كشتى زير نظر خداوند، استهزاء مردم نسبت به ساختن كشتى، پاسخ خداوند نسبت به تبه كاران قوم نوح.

ب. «ابتئاس» مصدر باب افتعال از ماده «بؤس» است، و«بؤس» به معناى اندوهى توأم با ذلت وخضوع است. اين كه خداى تعالى به وى فرمود: لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْآمَنَ ، در واقع مى خواهد نوح(علیه السلام) را از ايمان آوردن كفار قومش مايوس كند وبفرمايد از

ص: 260

اين به بعد ديگر منتظر ايمان آوردن كسى مباش، وبه همين جهت فرمود فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ پس ديگر به خاطر كردار آنان اندوه مخور زيرا يك نفر دعوت كننده كه مردم را به چيزى دعوت مى كند، وقتى از مخالفت مدعوين غمناك مى شود كه اميدى به ايمان آوردن از ناحيه آنان داشته باشد، واما اگر به طور كلى از اجابت آنان مايوس شود، ديگر اهميتى به آنان نمى دهد وخود را به تعب نمى اندازد، واصرار نمى كند كه به وى رو آورند، وبر فرض هم كه بعد از آن نوميدى باز هم دعوتشان كند، حتما غرض ديگرى چون اتمام حجت دارد.(1)

پس نوح (علیه السلام) قبل از نفرين از طريق وحى آگاه شده كه نه خود كفار ايمان مى آورند ونه از نسلشان مؤمنى پديد مى آيد، پس در حقيقت در دعايش همان مطلبى را كه به وى وحى شده بود ذكر كرد، وعرضه داشت: پروردگارا! از اين كفار ونسلشان ديگر مؤمنى نخواهد آمد. ووقتى كه خداى تعالى نفرينش را مستجاب كرد وخواست تا كفار را هلاك كند، دستورش داد تا كشتى وسفينه اى بسازد وبه كفار خبر دهد كه به طور حتم غرق خواهند شد.(2)

د. در جمله مَنْ يَأْتِيهِ عَذابٌ منظور از عذاب، عذاب دنيوى است كه موجب ريشه كن شدن مى شود، وآن همان عذاب غرق است كه سرانجام آن قوم كافر را منقرض نموده وخوار وذليل كرد، ومراد از عذاب مقيم در جمله ويَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقِيمٌ عذاب آتش در آخرت است كه عذابى است ثابت ودائمى، دليل بر اين سخن كه عذاب اول دنيوى وعذاب دوم اخروى است، مقابله اى است كه در اين دو واقع شده، وكلمه عذاب- به صورت نكره يعنى بدون الف ولام در عبارت- تكرار شده واولى توصيف به اخزاء ودومى به اقامه شده است.(3)

ص: 261


1- . الميزان، ج10، ص 333.
2- . الميزان، ج10، ص 335.
3- . همان، ص339؛ مجمع البيان، ج5، ص240.

نكته ها

1. خداوند اخبار آينده را در اختيار انبيا قرار مى دهد. أُوحِىَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ .(1)

2. رهبران ومبلّغان دينى نبايد انتظار داشته باشند همه ى مردم پاسخ مثبت به آنان بدهند. لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ .

3. نظير آيه 37 هود كه مى فرمايد: واصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَ وَحْيِنَا وَ لَا تخَُطِبْنىِ فىِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِنهَّ ُم مُّغْرَقُون آيه 27 مومنون است: فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَ وَحْيِنَا فَإِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيهَا مِن كُلٍ ّ زَوْجَينْ ِ اثْنَينْ ِ وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَ لَا تخَُاطِبْنىِ فىِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِنهَّ ُم مُّغْرَقُون .

4. خداوند اراده ى خود را از طريق اسباب وعلل طبيعى محقّق مى سازد ونبايد هميشه منتظر امور غيبى باشيم. واصْنَعِ الْفُلْكَ .(2)

5. توجّه به حضور خداوند، به انسان نشاط ودلگرمى مى دهد واو را در برابر ناگوارى ها مقاوم مى كند. واصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا .(3)

6. شفاعت انبيا، درباره ى ظالمان كارساز نيست. ولا تُخاطِبْنِى فِى الَّذِينَ ظَلَمُوا .(4)

7. آيه 38 دلالت دارد بر اينكه مردم زمان نوح(علیه السلام) براى مسخره كردن آن جناب دسته دسته مى آمدند، ونيز دلالت دارد بر اينكه آن جناب كشتى را پيش روى مردم مى ساخته، ومحل كارش سر راه عموم مردم بوده است.(5)

8. نوح نفرمود: ان تسخروا منى فانى اسخر منكم اگر شما مرا مسخره كنيد من (نيز) شما را مسخره مى كنم، بلكه فرمود: فإنّا نَسخرُ مِنكُم ؛ تا هم از خود دفاع كرده باشد وهم از مؤمنين وگروندگان به خود، وچه بسا از همين تعبير فهميده شود كه آن جناب در ساختن كشتى از اهل وگروندگان خود كمك مى گرفته ودر هنگام گفتن اين سخن، يارانش نيز حضور داشته اند.(6)

ص: 262


1- . نور، ج5، ص 316.
2- . نور، ج5، ص 316.
3- . همان، ص317؛ مجمع البيان، ج5، ص241؛ نمونه، ج5، ص316.
4- . نور، ج5، ص 317.
5- . الميزان، ج10، ص 337.
6- . همان، ص 338.

9. در اين آيه سؤالى به ذهن مى آيد، وآن اين است كه اگر سخريه عمل زشتى است چرا نوح(علیه السلام) به كفار فرموده ما شما را مسخره مى كنيم، واگر بد نيست چرا آيه كفار را ملامت مى كند بر اينكه نوح را مسخره مى كردند؟ جوابش اين است كه آنچه از سخريه زشت است ابتدايى آن است واما اگر جنبه مجازات وتلافى باشد آن هم در جايى كه فايده اى عقلايى از قبيل پيشبرد هدف واتمام حجت بر آن مترتب شود زشت نيست وبه همين جهت قرآن كريم در جاى ديگر نسبت سخريه را به خود خداى تعالى داده وفرموده: فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (توبه:79) نكته ديگرى كه در آيه مورد بحث است اين است كه با آوردن جمله كَما تَسْخَرُونَ مماثلت وبه يك اندازه بودن سخريه را معتبر فرموده است.(1)

10. از آيات فوق به خوبى استفاده مى شود كه عذابهاى الهى جنبه انتقامى ندارد، بلكه بخاطر تصفيه نوع بشر واز ميان رفتن آنها كه شايسته حيات نيستند وباقى ماندن صالحان صورت مى گيرد. به اين معنى كه يك قوم مستكبر وفاسد ومفسد كه هيچ اميد به ايمان آنها نيست از نظر نظام آفرينش حق حيات ندارد وبايد از ميان برود، وقوم نوح چنين بودند، چرا كه آيات فوق مى گويد، اكنون كه ديگر اميدى به ايمان بقيه نيست آماده ساختن كشتى شو، ودرباره ظالمان هيچگونه شفاعت وتقاضاى عفو منما.(2)

11. از تمسخر دشمنان، سستى به خود راه ندهيم كه پيامبران نيز مورد تمسخر آنها قرار مى گرفتند. وقتى حضرت نوح مشغول ساختن كشتى شد، يكى مى گفت: پيامبريش نگرفت، دست به نجّارى زد. ديگرى مى گفت: در وسط خشكى كشتى مى سازى، دريا از كجا خواهى آورد؟ امام صادق(علیه السلام) فرمود: نوح(علیه السلام) كشتى خود را در مدّت هشتاد سال ساخت ومحل ساخت كشتى، مسجد كوفه وطول كشتى حدود 400 متر وعرض آن حدود 40متر بوده است.(3)

12. نظير اين جمله فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يخُْزِيهِ وَ يحَِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيم

ص: 263


1- . الميزان، ج10، ص 338.
2- . نمونه، ج9، ص 92.
3- . نمونه، ج9، ص 92.

كه حضرت نوح(علیه السلام) قوم خود را تهديد به عذاب كرد، از حضرت شعيب(علیه السلام) وپيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نيز نقل شده است؛

الف: شعيب(علیه السلام)؛ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يخُْزِيهِ وَ مَنْ هُوَ كَاذِبٌ وَ ارْتَقِبُواْ إِنىّ ِ مَعَكُمْ رَقِيب . (هود: 93)

ب: پيامبر(صلی الله علیه و آله)؛ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن تَكُونُ لَهُ عَقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّلِمُون . (انعام: 135)

آیه 40-43

اشاره

آيات 43 - 40

حَتّى إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَليلٌ (40)

وَ قالَ ارْكَبُوا فيها بِسْمِ اللّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبّي لَغَفُورٌ رَحيمٌ (41)

وَ هِيَ تَجْري بِهِمْ في مَوْجٍ كَالْجِبالِ وَ نادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ في مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرينَ (42)

قالَ سَآوي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقينَ (43)

ترجمه

(اين وضع همچنان ادامه يافت) تا آن زمان كه فرمان ما فرا رسيد، وتنور جوشيدن گرفت، (به نوح) گفتيم: «از هر جفتى از حيوانات (از نر وماده) يك زوج در آن (كشتى) حمل كن! همچنين خاندانت را (بر آن سوار كن) - مگر آنها كه قبلاً وعده هلاك آنان داده شده (همسر ويكى از فرزندانت)- وهمچنين مؤمنان را!» اما جز عده كمى همراه او ايمان نياوردند!* او گفت: «به نام خدا بر آن سوار شويد! وهنگام حركت وتوقف كشتى، ياد او كنيد، كه پروردگارم آمرزنده ومهربان است!»* وآن كشتى، آنها را از ميان امواجى همچون كوه ها حركت ميداد، (در اين هنگام،) نوح فرزندش را كه در گوشه اى بود صدا زد: «پسرم! همراه ما سوار شو، وبا كافران مباش!»* گفت: «بزودى به كوهى پناه ميبرم تا مرا از آب حفظ كند!» (نوح) گفت: «امروز هيچ نگهدارى در برابر فرمان خدا نيست، مگر آن كس را كه او رحم كند!» در اين هنگام، موج در ميان آن دو حايل شد واو در زمره غرق شدگان قرار گرفت!

ص: 264

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد؛ جوشيدن آب از تنور به منظور نابودى قوم نوح ونجات يافتن گروه اندك، فرمان خداوند به نوح وپيروانش در ارتباط با سوار شدن كشتى وحركت ولنگر انداختن آن به نام خدا، درخواست نوح از فرزندش به ايمان آوردن وسوار شدن كشتى وپاسخ منفى فرزند وهلاكت او.

ب. آيه شريفه إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ (هود، 40) را بايد به وسيله آيه 16 اسراء تفسير كرد:كه منظور از سبقت قول نابودى اقوام مجرم است وإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً (الإسراء، 16)

ج. مصداق من سبق عليها القول

قرآن كريم در يك آيه مى فرمايد اهل خود را سوار كشتى كن إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ (هود،40) فرزندش در آيه 46 استثنا شده قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ (هود، 46) وهمسرش در آيه 10 تحريم استثنا شده وقِيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ (التحريم، 10) كه مورد عذاب واقع شدند.

د. «تنور» (با تشديد نون) در عربى به همان معناى «تنور» در فارسى متداول امروز است، يعنى محلى كه نان در آن پخت وپز مى شود. احتمال هم دارد كه در اصل فارسى بوده ودر عرب مورد استعمال قرار گرفته باشد.(1)

ه -. در اينكه جوشيدن آب از تنور چه تناسبى با مساله نزديك شدن طوفان دارد مفسران در آن گفتگو بسيار كرده اند. بعضى گفته اند جوشيدن آب از درون تنور يك نشانه الهى بوده است براى نوح، تا او متوجه جريان شود وخود ويارانش با وسائل واسباب لازم بر كشتى سوار شوند.(2) برخى احتمال دادند تنور در اينجا معناى مجازى وكنايى دارد اشاره به اين است كه تنور خشم وغضب خداوند فوران پيدا كرد؛ ولكن اين احتمال قوى به نظر مى رسد كه منظور از تنور معناى حقيقى آن است كه مركز آتش است وقتى از آن آب بالا بيايد معلوم مى شود حادثه مهمى در پيش است.(3)

ص: 265


1- . الميزان، ج10، ص 340.
2- . همان؛ نمونه، ج9، ص 97.
3- . مجمع البيان، ج5، ص 247.

و. آيا طوفان نوح(علیه السلام) عالمگير بود؟ از ظاهر بسيارى از آيات قرآن چنين بر مى آيد كه طوفان نوح(علیه السلام) جنبه منطقه اى نداشته است، بلكه حادثه اى بوده است براى سراسر روى زمين، زيرا كلمه ارض (زمين) به طور مطلق ذكر شده مانند رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً (نوح: 26)؛ خداوندا بر روى زمين از كافران كه هرگز اميد به اصلاحشان نيست احدى را زنده مگذار وهمچنين آيه 44 سوره هود؛ وقِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِى ماءَكِ ... اى زمين آبهاى خود را فرو بر...

از بسيارى از تواريخ نيز، جهانى بودن طوفان نوح استفاده مى شود، به همين جهت تمام نژادهاى كنونى را به يكى از سه فرزند نوح (حام، وسام ويافث) كه بعد از نوح باقى ماندند باز مى گردانند.(1)

ولى با اين حال احتمال منطقه اى بودن آن نيز بكلى منتفى نيست، زيرا اطلاق كلمه «ارض» بر يك منطقه وسيع جهان در قرآن مكرر آمده است چنان كه در سرگذشت بنى اسرائيل مى خوانيم: وأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا ؛ مشرقها ومغربهاى زمين را در اختيار گروه مستضعفان (بنى اسرائيل) قرار داديم.

حمل حيوانات در كشتى نيز ممكن است به خاطر اين باشد كه در آن قسمت از زمين، نسل حيوانات قطع نگردد، به خصوص اينكه در آن روز نقل وانتقال حيوانات از نقطه هاى دوردست كار آسانى نبود.(2)

نكته ها

1. منظور از بردن نام خدا اين بوده كه از نام مبارك پروردگار بركت گرفته وبه آن وسيله خير را در حركت وسكون كشتى جلب كند، چون وقتى انسان فعلى از افعال ويا امرى از امور را معلق بر نام خداى تعالى كرده وآن را با نام مبارك حضرتش مرتبط مى سازد، همين عمل باعث مى شود كه آن فعل ويا آن امر از هلاكت وفساد محفوظ گشته واز ضلالت وخسران مصون بماند.(3)

ص: 266


1- . نمونه، ج9، ص 102.
2- . نمونه، ج9، ص 103.
3- . الميزان، ج10، ص 342.

2. معناى آيه اين است كه نوح فرزند خود را كه در نقطه دورى كناره گيرى كرده بود از همان دور صدا زد (و در ندايش گفت: «يا بنى»، وكلمه «بنى» مصغر- كوچك شده- كلمه «ابنى» است، كه به معناى «پسرم» مى باشد، قهرا كلمه «بنى» معناى پسركم را مى دهد، واضافه كردن اين كلمه بر ياى متكلم براى اين است كه بر شفقت ومهربانى گوينده دلالت كند وبه پسر بفهماند كه پدرش او را دوست مى دارد وخير او را مى خواهد).(1)

3. نوح(علیه السلام) در اين گفتارش نفرمود ولا تكن من الكافرين ؛ از كافران مباش، براى اينكه خيال مى كرد مسلمان است، چون از نفاق دلش خبر نداشت ونمى دانست كه او تنها به زبان مسلمان ومؤمن است، بدين جهت بود كه او را صدا زد تا با مسلمانان باشد وسوار بر كشتى شود،- وخلاصه اگر از كفر درونى پسرش اطلاع مى داشت او را صدا نمى زد.(2)

4. طبق بعضى از اين روايات در اين مدت طولانى تنها هشتاد نفر به او ايمان آوردند وحتى بعضى، عدد آنها را از اين هم كمتر نوشته اند. واين خود مى رساند كه اين پيامبر بزرگ تا چه حد استقامت وپايمردى داشت كه براى هدايت هر يك از آنها به سوى خدا به طور متوسط ده سال زحمت كشيد! زحمتى كه مردم عادى حتى براى هدايت ونجات فرزندشان تحمل نمى كنند.(3)

5. نوح فرزندش را كه در كنارى جدا از پدر قرار گرفته بود مخاطب ساخت وفرياد زد فرزندم! با ما سوار شو وبا كافران مباش كه فنا ونابودى دامنت را خواهد گرفت ونادى نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ فِى مَعْزِلٍ يا بُنَىَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ نوح اين پيامبر بزرگ نه تنها به عنوان يك پدر، بلكه به عنوان يك مربى خستگى ناپذير وپراميد، حتى در آخرين لحظه دست از وظيفه خود بر نداشت به اين اميد كه سخنش در قلب سخت فرزند اثر كند.اما متاسفانه تاثير همنشين بد بيش از آن بود كه گفتار اين پدر دلسوز تاثير مطلوب خود را ببخشد.(4)

6. حضرت نوح به فرزندش فرمود در امروز هيچ نگهدارى از امر خدا نيست لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِم ، امر خداوند همان غرق شدن است كه با اراده او انجام گرفت

ص: 267


1- . همان،ص 345.
2- . الميزان، ج10، ص 345.
3- . مجمع البيان، ج5، ص242؛ نمونه، ج9، ص 99.
4- . نمونه، ج9، ص 100.

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون .

7. خداوند هم سبب ساز است وهم سبب سوز، تنورِ آتش را محل فوران آب قرار مى دهد، چنان كه آتش را بر ابراهيم(علیه السلام) گلستان مى كند. آب كه مايه ى حيات است، سبب هلاكت وانقراض يك نسل مى شود. فارَ التَّنُّورُ .(1)

8. ابوذر، صحابى بزرگ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در حالى كه حلقه ى در كعبه را گرفته بود، با صداى بلند مى گفت: اى مردم! با دو گوش خود شنيدم كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) مى فرمود: مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح، مَن رَكبها نَجى ومَن تَخلّف عنها هلك اهل بيت من همچون كشتى نوح اند كه هر كس بر آن سوار شد، نجات يافت وهر كه از آن دورى گزيد هلاك شد. البتّه اين حديثِ پيامبر(صلی الله علیه و آله) را ديگر بزرگان صدر اسلام همچون ابو سعيد خدرى، ابن عباس، عبد اللّه بن زبير وانس بن مالك نيز نقل كرده اند ودر كتب معروف اهل سنّت آمده است.

اگر اين حديثِ متواتر را در كنار حديث متواتر ديگرى بگذاريم كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: مسلمانان 73 فرقه مى شوند وتنها يك فرقه از آنها اهل نجات مى باشد، فرقةٌ ناجية ، روشن مى شود كه خود پيامبر(صلی الله علیه و آله) مصداق فرقه ى ناجيه را اهل بيت خود معرّفى كرده وفرموده است: مَن ركبها نجى ، كه كلمه ى «نجى» مفسّر همان كلمه ى «ناجيه» است.

9. گرچه ياران نوح(علیه السلام) تنها مؤمنان در روى زمين در آن زمان بودند، امّا خالى از عيب وگناه نبودند وخداوند آنان را آمرزيد. إِنَّ رَبِّى لَغَفُورٌ رَحِيمٌ .(2)

10. والدين نسبت به سرنوشت فرزندان خود مسئولند. يا بُنَىَّ ارْكَبْ مَعَنا .(3)

11. امام صادق(علیه السلام) فرمودند: در ماجراى حضرت نوح(علیه السلام) ، به جز خانه خدا كعبه، آب تمام دنيا را فراگرفت.(4)

12. در كيفر الهى، روابط خانوادگى وخويشاوندى تأثيرى ندارد. پسرِ پيامبر خدا در مقابل پدر غرق مى شود وپدر بايد تسليم باشد. حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ .(5)

ص: 268


1- . نمونه، ج9، ص 100.
2- . مجمع البيان، ج5، ص 254؛ نور، ج5، ص 322.
3- . نور، ج5، ص 322.
4- . همان،ص 324.
5- . همان، ص 325.

درس هاى تربيتى در طوفان نوح

1. پاكسازى روى زمين: درست است كه خداوند، رحيم ومهربان است ولى نبايد فراموش كرد كه او در عين حال، حكيم نيز مى باشد، به مقتضاى حكمتش هر گاه قوم وملتى فاسد شوند ودعوت ناصحان ومربيان الهى در آنها اثر نكند، حق حيات براى آنها نيست.

2. نام خدا در هر حال ودر همه جا: نوح به يارانش دستور مى دهد كه نام خدا را به هنگام حركت وتوقف كشتى فراموش نكنند، همه چيز به نام او، وبه ياد او، هر حركتى، هر توقفى، در حال آرامش ودر حال طوفان، همه بايد با نام او آغاز شود چرا كه هر كار بى نام او شروع شود؛ بى عاقبت خواهد بود.

3. پناهگاههاى پوشالى: معمولا هر كس در مشكلات زندگى به چيزى پناه مى برد، گروهى به ثروتشان، گروهى به مقام ومنصبشان، عده اى به قدرت جسمانيشان، وجمعى به نيروى فكرى شان، ولى همانگونه كه آيات فوق به ما مى گويد، وتاريخ نشان داده، هيچ يك از اينها در برابر فرمان پروردگار كمترين تاب مقاومت ندارد.

فرزند نادان وخيره پسر نوح پيامبر(علیه السلام) نيز در همين اشتباه بود، گمان مى كرد كوه مى تواند در برابر طوفان خشم خدا به او پناه دهد.

4. كشتى نجات: رهايى از هيچ طوفانى بدون كشتى نجات ممكن نيست. لزومى ندارد كه اين كشتى حتما از چوب وآهن باشد، بلكه چه بسا اين كشتى نجات يك مكتب كار ساز حياتبخش مثبت است.

روى همين جهت در رواياتى كه از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) در كتب شيعه واهل تسنن آمده است خاندان او يعنى امامان اهل بيت وحاملان مكتب اسلام به عنوان « كشتى نجات» معرفى شده اند.(1)

در حديث آمده است كه وقتى خداوند خواست قوم نوح را عذاب كند، تا چهل سال زنان را عقيم كرد تا فرزندى تولّد پيدا نكند.(2)

ص: 269


1- . نمونه، ج9، ص 105.
2- . نور، ج5، ص 320.

آیه 44-47

اشاره

آيات 47 - 44

وَ قيلَ يا أَرْضُ ابْلَعي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعي وَ غيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ اْلأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيّ ِ وَ قيلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ (44)

وَ نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبّ ِ إِنَّ ابْني مِنْ أَهْلي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ (45)

قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ (46)

قالَ رَبّ ِ إِنّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لي بِهِ عِلْمٌ وَ إِلاّ تَغْفِرْ لي وَ تَرْحَمْني أَكُنْ مِنَ الْخاسِرينَ (47)

ترجمه

و گفته شد: «اى زمين، آبت را فرو بر! واى آسمان، خوددارى كن!» وآب فرو نشست وكار پايان يافت و(كشتى) بر (دامنه كوه) جودى، پهلو گرفت و(در اين هنگام،) گفته شد: «دور باد قوم ستمگر (از سعادت ونجات ورحمت خدا!)»* نوح به پروردگارش عرض كرد: «پروردگارا! پسرم از خاندان من است ووعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است وتو از همه حكم كنندگان برترى!»* فرمود: «اى نوح! او از اهل تو نيست! او عمل غير صالحى است (فرد ناشايسته اى است)! پس، آنچه را از آن آگاه نيستى، از من مخواه! من به تو اندرز مى دهم تا از جاهلان نباشى!!»* عرض كرد: «پروردگارا! من به تو پناه مى برم كه از تو چيزى بخواهم كه از آن آگاهى ندارم! واگر مرا نبخشى وبر من رحم نكنى، از زيانكاران خواهم بود».

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد؛ فرمان الهى به زمين وآسمان جهت ممنوع ساختن مردم از آب ودورى ستمگران از رحمت خداوند، درخواست نوح براى نجات فرزند واقرار به حكمت الهى، پاسخ خداوند به نوح پيرامون عدم اهليت فرزند براى نجات، موعظه خداوند به نوح، درخواست آمرزش نوح از خداوند.

ب. وقِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِى ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعِى ندايى است كه از ساحت عظمت وكبريايى حق تعالى صادر شده، واگر نام حضرتش را نبرد ونفرمود: وقال اللَّه يا ارض ابلعى ... به منظور تعظيم بوده، ودو صيغه امرى كه در اين جمله است يعنى امر « ابلعى» وامر « اقلعى» امر تكوينى است، همان امرى كه كلمه «كن» حامل آن است، واز مصدر

ص: 270

صاحب عرش، خداى تعالى صادر مى شود، وهمه مى دانيم كه وقتى اين كلمه در مورد چيزى صادر شود بدون فاصله اى زمانى آن امر محقق مى شود، ودر مورد بلعيده شدن آب طوفان به وسيله زمين نيز چنين شد، زمين ديگر نجوشيد، آسمان هم نباريد.

ج. ودر اين آيه دلالتى است بر اينكه در داستان طوفان نوح به امر الهى، هم زمين در طغيان آب دخالت داشته وهم آسمان هم چنان كه در جاى ديگر فرموده: فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْماءُ عَلى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ . (قمر: 12)(1)

د. آيه فوق چگونگى اين فرمان وجزئيات ونتيجه آن را در عبارات بسيار كوتاه ومختصر ودر عين حال فوق العاده رسا وزيبا در ضمن شش جمله بيان مى كند ومى گويد: به زمين دستور داده شد، اى زمين آبت را در كام فرو بر! وقِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِى ماءَكِ وبه آسمان دستور داده شد اى آسمان دست نگهدار ويا سَماءُ أَقْلِعِى وآب فرو نشست وغِيضَ الْماءُ وكار پايان يافت وقُضِىَ الْأَمْرُ وكشتى بر دامنه كوه جودى پهلو گرفت واسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِىِّ در اين هنگام گفته شد: دور باد قوم ستمگر وقِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ تعبيرات آيه فوق بقدرى رسا ودلنشين است ودر عين كوتاهى گويا وزنده، وبا تمام زيبايى آن قدر تكان دهنده وكوبنده است كه به گفته جمعى از دانشمندان عرب اين آيه فصيح ترين وبليغ ترين آيات قرآن محسوب مى شود، هر چند همه آيات قرآن در سر حد اعجاز از فصاحت وبلاغت است.(2)

ه -. «جودى» كجا است ؟ بسيارى از مفسران گفته اند جودى كه محل پهلو گرفتن كشتى نوح در آيه فوق معرفى شده كوه معروفى است در نزديكى موصل بعضى ديگر از مفسرين آن را كوهى در حدود شام ويا نزديك( آمُد) ويا در شمال عراق دانسته اند. ولى مشهور ومعروف همان معنى اول است.(3)

ص: 271


1- . الميزان، ج10، ص 346.
2- . نمونه، ج9، ص 110.
3- . نمونه، ج9، ص 111.

نكته ها

1. در روايات آمده است كه كشتى نوح شش ماه بر آب بود وسرزمين مكّه وحجاز را سِير كرد تا سرانجام به فرمان خداوند آب فرونشست. در روايت آمده: آغاز سير كشتى اول ماه رجب واز مسجد كوفه بوده است وامام صادق(علیه السلام) فرمود: روزى كه كشتى نوح بر كوه نشست، روز نوروز بود.(1)

2. اگر در آيه شريفه آمده كه: ونادى نُوحٌ رَبَّهُ ؛ نوح پروردگار خود را نداء كرد ونفرموده: «قال نوح»؛ نوح گفت. ويا «و دعا نوح»؛ نوح دعا كرد، براى اين است كه نوح(علیه السلام) در آن لحظه دچار اندوه شديدى از هلاكت فرزند خود بوده، واز اين تعبير مى فهميم كه آن جناب صداى خود را به استغاثه ودعا بلند كرده واين عكس العمل از كسى كه دچار اندوه شديد باشد امرى طبيعى است.(2)

3. نوح(علیه السلام) گفت: «رَبِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ »، پس وعده پروردگارش را ياد كرد وبه ضميمه اين يادآورى گفت: پسرم اهل من است. واين خطاب را با كلمه «رب» ادا كرد تا رحمت پروردگارش را به سوى خود جلب كند، چون اين كلمه دلالت بر استرحام وطلب رحم وشفقت دارد.

و اين دو جمله يعنى جمله إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وجمله وإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وقتى به يكديگر منضم شوند نتيجه مى دهند كه بايد پسرش نجات يابد، وجا داشت خود آن جناب نتيجه گيرى نموده بگويد پس او را نجات ده، ليكن از اين دو جمله اش نتيجه گيرى نكرد، تا در مقام عبوديت، رعايت ادب را كرده باشد، وچون هيچ كس به جز خداى تعالى صاحب حكم نيست، حكم حق وقضاى فصل را به خداى تعالى واگذار نموده تا در برابر حكم او تسليم باش ولذا در آخر كلامش گفت: وأَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ .(3)

5. إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ از ظاهر سياق بر مى آيد كه مرجع ضمير همان پسر نوح باشد، وخود او عمل غير صالح باشد، واگر خداى تعالى او را عمل غير صالح خوانده از باب مبالغه

ص: 272


1- . همان؛ نور، ج5، ص 325 به نقل از بحار ج11، ص 342.
2- . الميزان، ج10، ص 349.
3- . الميزان، ج10، ص 350.

است، همانطور كه وقتى بخواهى در عدالت زيد مبالغه كنى مى گويى زيد عدالت است، يعنى آن قدر داراى عدالت است كه مى توان گفت او خود عدالت است.(1)بعضى از مفسران معتقدند كه در اين آيه كلمه اى در تقدير است، ودر اصل مفهومش چنين است انه ذو عمل غير صالح: فرزند تو داراى عمل غير صالح است.(2)

6. نهى از عملى مستلزم اين نيست كه مخاطب به نهى، آن عمل را قبلا مرتكب شده باشد، هم چنان كه مى بينيم با اينكه پيامبر اسلام كمترين توجهى به متاع دنيوى نداشته با اين حال خداى تعالى او را نهى مى كند از اينكه دل به دنيا بدهد، ومى فرمايد: لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ (حجر:88) وحاشا از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) كه حب دنيا را در دل خود جاى داده ومفتون زر وزيور آن شده باشد. تنها چيزى كه نهى در صحت تعلقش نياز دارد اين است كه آن فعلى كه نهى، متعلق به آن مى شود فعلى اختيارى باشد وممكن باشد كه مكلف انجامش دهد، وآنچه از اينگونه افعال كه انبياء از انجام آن نهى شده اند با اينكه معصوم از گناه هستند تنها جنبه تسديد از ناحيه غيب دارد، آرى عصمت وتسديد اين است كه خداى سبحان مراقب اعمال آن حضرات باشد هر گاه به صحنه اى نزديك شوند كه انسان در آن صحنه خطر لغزش دارد آنان را متوجه راه صحيح ووجه صواب آن صحنه بسازد، وبه سوى سداد والتزام طريق عبوديت بخواند، اين همان معنايى است كه آيه شريفه زير، آن را به پيامبر اسلام خاطر نشان مى كند ومى فرمايد: ولَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً . (اسراء: 75)

دليل بر اينكه نهى مورد بحث يعنى جمله فلا تسئلن نهى از عملى است كه هنوز واقع نشده، سخن خود نوح(علیه السلام) است كه بعد از شنيدن اين نهى عرضه مى دارد رَبِّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِى بِهِ عِلْمٌ واگر آن جناب قبلا درخواست بيجاى مزبور را كرده بود جا داشت كه عرض كند: رب انى اعوذ بك من سؤالى هذا ؛ پروردگارا من از اين درخواستم به تو پناه مى برم تا مصدر مضاف به معمولش (درخواستم) تحقق ووقوع ارتكاب را برساند، نه اينكه بگويد: پروردگارا من به تو پناه مى برم از اينكه چنين وچنان كنم.

ص: 273


1- . همان، ص 353.
2- . نمونه، ج9، ص 116.

و نيز دليل بر اينكه نوح(علیه السلام) آن درخواست بيجا را نكرده بوده اين است كه خداى تعالى بعد از نهى يعنى جمله فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فرموده إِنِّى أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ زيرا معناى اين جمله اين است كه من تو را نصيحت مى كنم وزنهارت مى دهم، كه با اين سؤالت از جاهلين مباشى. واگر نوح(علیه السلام) در سخن خود درخواست نجات فرزند را كرده بود از جاهلان شده بود، براى اينكه درخواستى كرده بود كه از حقيقت وواقعيت آن آگاه نبوده است.(1)

7. آنجا كه رابطه مكتبى وجود دارد، سلمان فارسى دور افتاده كه نه از خاندان پيغمبر(صلی الله علیه و آله) ونه از قريش، ونه حتى از اهل مكه بود، بلكه اصولا از نژاد عرب نبود، طبق حديث معروف «سلمان منا اهل البيت؛(2) سلمان از خانواده ما است» جزء خاندان پيامبر(صلی الله علیه و آله) محسوب مى شود، ولى فرزند واقعى وبلا فصل پيامبرى همچون نوح بر اثر گسستن پيوند مكتبيش با پدر، آن چنان طرد مى شود كه با إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ روبرو مى گردد.(3)

8. اگر نوح مى دانست كه فرزندش كافر گشته است، براى او دعا نمى كرد، چنان كه براى همسرش دعا نكرد. مگر مى شود از يك سو نفرين كند وبگويد: لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً (نوح: 26) خداوندا! احدى از كفّار را بر زمين باقى مگذار وبعد بگويد: إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى يعنى فرزند كافر مرا باقى بگذار !

9. پيامبران نيز به موعظه الهى نياز دارند. إِنِّى أَعِظُكَ (خداوند پيامبران خود را در لحظه هاى حسّاس، هشدار داده وحفظ مى كند).

10. در برابر مواعظ الهى، ادب وتواضع كنيم. إِنِّى أَعِظُكَ ... رَبِّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ .

11. اوّل آمرزش وسپس دريافت رحمت. وإِلَّا تَغْفِرْ لِى وَ تَرْحَمْنِى .(4)

ص: 274


1- . الميزان، ج10، ص 354.
2- . مجمع البيان، ج5، ص253.
3- . نمونه، ج9، ص 118.
4- . نور، ج5، ص 326.329

آیه 48-52

اشاره

قيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنّا عَذابٌ أَليمٌ (48)

تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقينَ (49)

وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُودًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ مُفْتَرُونَ (50)

يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِيَ إِلاّ عَلَى الَّذي فَطَرَني أَ فَلا تَعْقِلُونَ (51)

وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارًا وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمينَ (52)

ترجمه

(به نوح) گفته شد: «اى نوح! با سلامت وبركاتى از ناحيه ما بر تو وبر تمام امت هايى كه با تواند، فرود آى! وامت هايى نيز هستند كه ما آنها را از نعمتها بهره مند خواهيم ساخت، سپس عذاب دردناكى از سوى ما به آنها مى رسد (،چرا كه اين نعمتها را كفران مى كنند!)»* اينها از خبرهاى غيب است كه به تو (اى پيامبر) وحى مى كنيم، نه تو ونه قومت، اينها را پيش از اين نمى دانستيد! بنابراين، صبر واستقامت كن، كه عاقبت از آن پرهيزگاران است!* (ما) به سوى (قوم) عاد، برادرشان «هود» را فرستاديم، (به آنها) گفت: اى قوم من! خدا را پرستش كنيد، كه معبودى جز او براى شما نيست! شما فقط تهمت مى زنيد (و بتها را شريك او مى خوانيد)!* اى قوم من! من از شما براى اين (رسالت)، پاداشى نمى طلبم، پاداش من، تنها بر كسى است كه مرا آفريده است، آيا نمى فهميد؟!* واى قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد، سپس به سوى او بازگرديد، تا (باران) آسمان را پى در پى بر شما بفرستد ونيرويى بر نيرويتان بيفزايد! وگنهكارانه، روى (از حق) بر نتابيد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد؛ دستور خداوند به هبوط نوح همراه با سلامتى وبركت (نجات يافتن حضرت وقومش از غرق شدن)، آگاه ساختن خداوند پيامبر را از امور غيبى وفرمان به صبر ومقاومت، رسالت حضرت هود به قوم عاد ودعوت آنان به پرستش خداوند، عدم درخواست مزد از مردم در برابر رسالت، بهره مندى مردم از رحمت الهى در پرتو استغفار وتوبه.

ص: 275

ب. بعد از هلاكت قوم نوح بيم آن مى رفت كه نوح ويارانش از نظر «زندگى» و«تغذيه» در مضيقه شديد قرار گيرند، اما خداوند به اين گروه مؤمنان اطمينان داد كه درهاى بركات الهى به روى شما گشوده خواهد شد واز نظر زندگى هيچگونه نگرانى به خود راه ندهند.

به علاوه ممكن بود نگرانى ديگرى از نظر سلامت براى نوح وپيروانش پيدا شود كه زندگى كردن در مجاورت اين باتلاقها ومرداب هاى باقيمانده از طوفان ممكن است سلامت آنها را به خطر افكند، لذا خداوند در اين زمينه نيز به آنها اطمينان داد كه هيچگونه خطرى شما را تهديد نمى كند.(1)

ج. كلمه «امم» جمع «امت» است، واين تعبير مى رساند كه همراه نوح امتهايى بودند، اين عبارت ممكن است به خاطر آن باشد كه افرادى كه با نوح بودند هر يك سرچشمه پيدايش قبيله وامتى گشتند ويا اينكه واقعا آنها كه با نوح بودند هر گروهى از قوم وقبيله اى بودند كه مجموعا امت هايى تشكيل مى دادند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه «امم» اصناف حيوانى را كه با نوح بودند نيز شامل گردد، زيرا در قرآن مجيد كلمه «امت» بر آنها نيز اطلاق شده است، چنان كه در سوره انعام آيه 38 مى خوانيم: وما مِنْ دَابَّةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُم .(2)

د. عَلَى الَّذِى فَطَرَنِى اشاره اى است از آن جناب به آن درك وارتكازى كه انسانها به آن درك آفريده شده اند وآن شناختن خدا است، و فطرة اللَّه عبارت است از آن نيرويى كه در انسان قرار داده شده تا با آن نيرو ايمان به خدا را تشخيص دهد، كه به همين معنا در آيه شريفه ولَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ اشاره شده وهمين درك فطرى است.(3)

ه -. مراد از كلمه «سماء» ابر آسمان است نه خود آن، واگر ابر را آسمان خوانده از اين بابت است كه كلمه «سماء» به معناى هر چيزى است كه بالاى سر ما قرار گرفته وبر ما سايه افكنده باشد. بعضى هم گفته اند: تقدير آيه: مطر السماء است ويا مراد از كلمه «سماء»، مطر (باران) است واين تعبير در استعمال شايع است.(4)

ص: 276


1- . نمونه، ج9، ص 121.
2- . مجمع البيان، ج5، ص255؛ نمونه، ج9، ص 122.
3- . الميزان، ج10، ص 443.
4- . همان، ص 444.

و. كلمه «مدرارا» مبالغه از مصدر «درّ؛ ريزش» است ومورد استعمال اصلى «درّ» خصوص شير پستان بود بعدها در مورد باران نيز به عنوان استعاره استعمال شده، چون هر دو، يعنى هم شير وهم باران نفع وفايده دارد پس ارسال سماء مدرارا به معناى فرستادن ابرى است كه چون پستان حيوانات، بارانهاى پى در پى ومفيد ببارد بارانى كه زمين به وسيله آن زنده شود وزراعت ها وگياهان برويند وباغها وبستانها سبز وخرم گردند.(1)

ز. منظور از يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ چيست ؟ ظاهر اين جمله مى گويد: خداوند در پرتو توبه واستغفار، نيرويى بر نيروى شما مى افزايد بعضى اين جمله را اشاره به افزايش نيروى انسانى گرفته اند (چنان كه در آيات سوره نوح نيز به آن اشاره شده بود) وبعضى ديگر آن را اشاره به اضافه نيروهاى مادى بر نيروى معنوى دانسته اند، ولى تعبير آيه مطلق است وهر گونه افزايش نيروى مادى ومعنوى را شامل مى شود، وتمام اين تفاسير را در بر مى گيرد.(2)

نكته ها

1. در آيه 48 جهاتى از تعظيم گوينده هست كه بر خواننده پوشيده نيست، يكى اينكه نام گوينده را نبرد وفرمود: «قيل»، وديگر اينكه خطاب را متوجه شخص نوح كرد (و ديگران را قابل خطاب نشمرد) وديگر اينكه در دو جا از گوينده تعبير به « ما» كرد وفرمود: بِسَلامٍ مِنَّا ؛ سلامى از ما و سنمتّعهم ؛ به زودى ايشان را بهره مند مى كنيم وجهاتى ديگر نظير اينها.(3)

2. آنچه مؤمن از نعمت هاى الهى دريافت مى كند، سلامت وبركات است، ولى دريافت كافر از نعمت ها جنبه ى متاع بودن آن است، پس هر متاع وكاميابى، نعمت وبركات نيست، بلكه نعمت، آن دريافتى است كه عاقبت خوب هم داشته باشد. بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ .(4)

3. آيه 49 يك نوع دلدارى وتسلى خاطر وتقويت اراده وروحيه براى پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيز هست. همان گونه كه نوح با آن همه گرفتاريهاى طاقت فرسا صبر واستقامت به خرج

ص: 277


1- . همان.
2- . نمونه، ج9، ص 133.
3- . الميزان، ج10، ص 361.
4- . نور، ج5، ص 330.

داد، وبه ايمان آوردن يك عده بسيار كم در عمر طولانى معروفش دلخوش بود، تو هم بايد صبر واستقامت را در هر حال از دست ندهى.(1)

4. در زمينه علم ودانش پيامبر اكرم دو دسته از آيات وجود دارد در برخى از آيات علم را از پيامبر نفى كرده مانند: ... مَا كُنْتَ تَدْرِى مَا الْكِتَابُ ... (الشورى، 52) ومِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ ... (التوبه، 101) در برخى از آيات علم را براى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) اثبات كرده مانند: ... وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ ... (النساء، 113) ... وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِى عِلْماً (طه، 114) جمع ميان اين دو دسته از آيات به اين است كه پيامبر مستقلا وبدون ارتباط با وحى هيچ علمى ندارد كه بتواند بشريت را هدايت كند بلكه خداوند بايد علم را به او افاضه كند چنان كه مى فرمايد معلم تو خداوند است: ... وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ ... (النساء، 113) يا از خداوند بخواه علم تو افزون شود ... وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِى عِلْماً (طه، 114) از اين رو. در بسيارى از آيات مى فرمايد: ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ مَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ ... (آل عمران، 44) تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ ... (هود، 49) قُلْ أُوحِىَ إِلَىَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ ... (الجن، 1) .

5. صبر وتقوى هر دو لازم وشرط پيروزى است. فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ به جاى فاصبر انّ العاقبة للصابرين .(2)

6. در اينجا از «هود» تعبير به برادر مى كند، اين تعبير يا به خاطر آن است كه عرب از تمام افراد قبيله تعبير به برادر مى كند چرا كه در ريشه نسب با هم مشتركند، ويا اشاره به اين است كه رفتار هود مانند ساير انبياء با قوم خود كاملا برادرانه بود، نه در شكل يك امير وفرمانده، ويا حتى يك پدر نسبت به فرزندان، بلكه همچون يك برادر در برابر برادران ديگر بدون هر گونه امتياز وبرترى جويى. (3)

7. تاريخ انبياء نشان مى دهد كه همه آنها دعوت خود را از توحيد ونفى شرك وهرگونه بت پرستى آغاز كردند، ودر واقع هيچ اصلاحى در جوامع انسانى بدون اين دعوت ميسر

ص: 278


1- . نمونه، ج9، ص 125.
2- . نور، ج5، ص 333.
3- . نمونه، ج9، ص 127.

نيست، چرا كه وحدت جامعه وهمكارى وتعاون وايثار وفداكارى همه امورى هستند كه از ريشه توحيد معبود سيراب مى شوند.

اما شرك سرچشمه هر گونه پراكندگى وتضاد وتعارض وخودكامگى وخودمحورى وانحصارطلبى است.(1)

8. يك پيشواى واقعى در صورتى مى تواند دور از هر گونه اتهام ودر نهايت آزادى به راه خود ادامه دهد وهرگونه انحراف وكجروى را در پيروانش اصلاح كند كه وابستگى ونياز مادى به آنها نداشته باشد، وگرنه همان نياز زنجيرى خواهد شد بر دست وپاى او، وقفل وبندى بر زبان وفكر او! ومنحرفان از همين طريق براى تحت فشار قرار دادن او وارد مى شوند.(2)

9. از آيه 52 دو نكته استفاده مى شود: يكى اينكه آيه شريفه اشعار وبلكه دلالت مى كند بر اينكه قوم هود گرفتار خشكسالى بوده اند.

دوم اينكه مى فهماند ارتباطى كامل بين اعمال انسانها با حوادث عالم برقرار است، حوادثى كه با زندگى انسان ها تماس دارد، اعمال صالح باعث مى شود كه خيرات عالم زياد شود وبركات نازل گردد، واعمال زشت باعث مى شود بلاها ومحنت ها پشت سر هم بر سر انسانها فرود آيد ونقمت وبدبختى وهلاكت به سوى او جلب شود، واين نكته از آيات ديگر نيز استفاده مى شود، چنانكه مى فرمايد: ولَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ . (اعراف: 96)(3)

10. نظير آيه وإِلىَ عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ يَقَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُْهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا مُفْترَُون كه حضرت هود مردم را دعوت به عبادت خداوند يگانه كرده است، آيات ديگرى است كه انبياء بزرگوار الهى همين سخن را مطرح ساخته اند ومردم را به عبادت خداوند دعوت كرده اند؛ حضرت نوح - 59 اعراف، حضرت صالح - 73 اعراف و61 هود، حضرت

ص: 279


1- . همان، ص 129.
2- . همان، ص 130.
3- . الميزان، ج10، ص 445.

شعيب - 84 هود، تمام پيامبران - 36 نحل؛ ولَقَدْ بَعَثْنَا فىِ كُلّ ِ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّغُوت .

11. از جمله بركات استغفار وتوبه نزول باران فراوان از آسمان است

و اين مطلب از قول حضرت هود نقل شده است: وإِلىَ عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا ... وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارا .

چنانكه از قول حضرت نوح نيز نقل شده است: فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ إِنَّهُ كاَنَ غَفَّارًا* يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكمُ مِّدْرَارًا . (نوح: 10و1)

12. استغفار وتوبه ى فردى، سرنوشت جامعه را عوض نمى كند، بلكه جامعه بايد متحوّل شود تا امداد الهى سرازير گردد. يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا ... تُوبُوا ... يُرْسِلِ . (نور: 335/5)

13. سه چيز عامل آمدن باران

1و2. ايمان وتقوا: ولَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ... (الأعراف، 96)

3. استغفار: ويَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَاراً ... (هود،52)

ص: 280

آیه 53-57

اشاره

آيات 57 - 53

قالُوا يا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَيِّنَةٍ وَ ما نَحْنُ بِتارِكي آلِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ وَ ما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنينَ (53)

إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ قالَ إِنّي أُشْهِدُ اللّهَ وَ اشْهَدُوا أَنّي بَريءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ (54)

مِنْ دُونِهِ فَكيدُوني جَميعًا ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ (55)

إِنّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ رَبّي وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (56)

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفُ رَبّي قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّونَهُ شَيْئًا إِنَّ رَبّي عَلى كُلّ ِ شَيْ ءٍ حَفيظٌ (57)

ترجمه

گفتند: اى هود! تو دليل روشنى براى ما نياورده اى! وما خدايان خود را به جهت حرف تو، رها نخواهيم كرد! وما (اصلا) به تو ايمان نمى آوريم!* ما (درباره تو) فقط مى گوييم: بعضى از خدايان ما، به تو زيان رسانده (و عقلت را ربوده)اند! (هود) گفت: «من خدا را به شهادت مى طلبم، شما نيز گواه باشيد كه من بيزارم از آنچه شريك (خدا) قرارمى دهيد...* از آنچه غير او (مى پرستيد)! حال كه چنين است، همگى براى من نقشه بكشيد ومرا مهلت ندهيد! (اما بدانيد كارى از دست شما ساخته نيست!)* من، بر «الله» كه پروردگار من وشماست، توكل كرده ام! هيچ جنبنده اى نيست مگر اينكه او بر آن تسلط دارد، (اما سلطه اى با عدالت! چرا كه) پروردگار من بر راه راست است!* پس اگر روى برگردانيد، من رسالتى را كه مامور بودم به شما رساندم وپروردگارم گروه ديگرى را جانشين شما مى كند وشما كمترين ضررى به او نمى رسايند، پروردگارم حافظ ونگاهبان هر چيز است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: لجاجت قوم هود در برابر پيامبرشان وتهمت زدن به آسيب رسانى بت ها به آن حضرت، اظهار برائت هود(علیه السلام) از شرك ورزى آنان وتهديد نسبت به تبه كاران، توكل هود(علیه السلام) به خداوند متعال، زمام امور موجودات در اختيار خداوند، هشدار به مخالفان به از بين رفتن آنان به جهت عدم ايمان.

ب. كلمه «اعتراء» به معناى برخورد واصابه است يعنى گفتند: فكر ما درباره تو جز به اين نرسيده كه بعضى از خدايان ما تو را آسيب رسانده اند وبه خاطر اينكه تو به آنها توهين وبدگويى كرده اى بلايى از قبيل نقصان عقل يا ديوانگى بر سرت آورده اند ودر نتيجه عقلت

ص: 281

را از دست داده اى، پس ديگر اعتنايى به سخنان تو نيست.(1)

ب. «ناصيه» در اصل به معنى موى پيش سر مى باشد واخذ به ناصيه (گرفتن موى پيش سر) كنايه از تسلط وقهر وغلبه بر چيزى است.اين تعبير براى آن است كه مستكبران مغرور وبت پرستان از خود راضى، وسلطه جويان ستمكار، فكر نكنند اگر چند روزى ميدان به آنها داده شده است، دليل بر آنست كه مى توانند در برابر اراده پروردگار، كوچكترين مقاومتى كنند.(2)

نكته ها

1. مخالفت قوم هود را با آن حضرت در آيه 53 بيان كرد.

قَالُوا يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَ مَا نَحْنُ بِتَارِكِى آلِهَتِنَا عَنْ قَوْلِكَ وَ مَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ كيفر انها را در آيات 5 تا 7 احقاف بيان كرده است : فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ . وَ أَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيَةٍ سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَ ثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَى كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ

2. هود(علیه السلام) در اين گفتار خود گفت: پروردگار من بر صراط مستقيم است ونگفت پروردگار من وشما با اينكه قبلا گفته بود: توكل من بر پروردگار من وشما است، علت اين آن است كه مقام آن سخن واين سخن تفاوت دارد. در اينجا هود(علیه السلام) در مقام دعا به جان خود وعليه قوم خويش است، در مقامى است كه توقع دارد خداى تعالى او را از شر آنان حفظ كند ولازم است خداى تعالى را به عنوان رب ومدبر امور خود ياد كند به خلاف قومش كه خدا را رب خود نمى دانستند، پس مناسب همين بود كه خداى تعالى را رب خود بشمارد وبه رابطه عبوديتى كه بين خود وربش برقرار است تمسك بجويد تا توقعش برآورده شود به خلاف آن مقامى كه در آن مقام مى گفت: تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّى وَ رَبِّكُمْ كه در آنجا مى خواست عموميت سلطنت الهى واحاطه قدرتش را برساند.(3)

ص: 282


1- . مجمع البيان، ج5، ص259؛ الميزان، ج10، ص 446.
2- . مجمع البيان، ج5، ص 295؛ نمونه، ج9، ص 138.
3- . الميزان، ج10، ص 449.

3. هر قدر دشمنان لجوج بر لجاجت خود بيفزايند، رهبر قاطع بايد بر استقامت خود بيفزايد، قوم هود او را سخت از بتها ترساندند، او در مقابل، آنها را به نحو شديدترى از قدرت قاهره خداوند بيم داد.(1)

4. اين جمله كه آنها گفته اند ما هرگز به خاطر سخنان تو، بتهاى خود را فراموش نمى كنيم بهترين دليل بر لجاجت آنها است، چرا كه انسان عاقل وحقيقت جو سخن حق را از هر كس كه باشد مى پذيرد.(2)

5. حضرت هود براى اثبات پوچى قدرت هاى خيالى بت پرستان، آنان را به مبارزه طلبيد، همان گونه كه حضرت نوح(علیه السلام) به مردم گفت: فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ، ثُمَّ اقْضُوا إِلَىَّ وَ لا تُنْظِرُونِ (يونس: 71) شما هر كارى مى خواهيد انجام دهيد، ولى بدانيد كه ضررى به من نخواهد رسيد، پيامبر اسلام نيز مى فرمود: قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ (اعراف: 195)(3)

6. فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ . اشاره به اينكه گمان نكنيد اگر دعوت من پذيرفته نشود براى من شكست است، من انجام وظيفه كردم، انجام وظيفه، پيروزى است، هر چند دعوتم مورد قبول واقع نشود، واين درسى است براى همه رهبران راستين وپيشوايان راه حق، كه هرگز از كار خود احساس خستگى ونگرانى نكنند، هر چند مردم دعوت آنان را پذيرا نشوند.(4)

ص: 283


1- . نمونه، ج9، ص 139.
2- . همان، ص 136.
3- . مجمع البيان، ج5، ص 259؛ نور، ج5، ص 338.
4- . همان.

آیه 58-60

اشاره

آيات 60 - 58

وَ لَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا هُودًا وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ نَجَّيْناهُمْ مِنْ عَذابٍ غَليظٍ (58)

وَ تِلْكَ عادٌ جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلّ ِ جَبّارٍ عَنيدٍ(59)

وَ أُتْبِعُوا في هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَلا إِنَّ عادًا كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْدًا لِعادٍ قَوْمِ هُودٍ(60)

ترجمه

و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد، «هود» وكسانى را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمت خود نجات داديم وآنها را از عذاب شديد، رهايى بخشيديم!* واين قوم «عاد» بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند وپيامبران او را معصيت نمودند واز فرمان هر ستمگر دشمن حق، پيروى كردند!* آنان، در اين دنيا وروز قيامت، لعنت (و نام ننگينى) بدنبال دارند! بدانيد «عاد» نسبت به پروردگارشان كفر ورزيدند! دور باد «عاد» -قوم هود- (از رحمت خدا، وخير وسعادت)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نجات يافتن حضرت هود ومؤمنان از عذاب الهى، انكار قوم عاد در برابر آيات پروردگار وعصيان در برابر پيامبران الهى وپيروى از ستمگران لجوج، دورى رحمت الهى از آنان در دنيا وآخرت.

ب. «جبار» به كسى مى گويند كه از روى خشم وغضب مى زند ومى كشد ونابود مى كند، وپيرو فرمان عقل نيست وبه تعبير ديگر جبار كسى است كه ديگرى را مجبور به پيروى خود مى كند ويا مى خواهد نقص خود را با ادعاى عظمت وتكبر ظاهرا بر طرف سازد، و«عنيد» كسى است كه با حق وحقيقت، فوق العاده مخالف است وهيچگاه زير بار حق نمى رود.(1)

اين دو صفت، صفت بارز طاغوتها ومستكبران هر عصر وزمان است، كه هرگز گوششان بدهكار حرف حق نيست، وبا هر كس مخالف شدند با قساوت وبى رحمى، شكنجه مى كنند ومى كوبند واز ميان مى برند.

ص: 284


1- . مجمع البيان، ج5، ص260.

ج. در اينجا يك سؤال پيش مى آيد وآن اينكه اگر جبار معنايش اين است، چرا يكى از صفات خدا در قرآن سوره حشر آيه 23 وساير منابع اسلامى «جبار» ذكر شده است ؟

پاسخ اينكه: جبار در اصل ريشه لغت، يا از ماده «جبر» به معنى قهر وغلبه وقدرت است ويا از ماده «جبران» به معنى برطرف ساختن نقص چيزى است.

ولى «جبار» چه به معنى اول باشد يا دوم در دو شكل به كار مى رود، گاهى به صورت مذمت وآن در موردى است كه انسانى بخواهد كمبودها ونقائص خود را با خود برتربينى وتكبر وادعاهاى غلط جبران كند.

اما گاه «جبار» از همين دو ريشه در معنى مدح به كار مى رود وبه كسى گفته مى شود كه نيازمنديهاى مردم ونقائص آنها را جبران مى كند، واستخوانهاى شكسته را پيوند مى دهد، ويا اينكه داراى قدرت فراوانى است كه غير او در برابر او خاضع مى باشند بى آنكه بخواهد بر كسى ستم كند ويا از قدرتش سوء استفاده نمايد وبه همين جهت، جبار به هنگامى كه به اين معنى باشد با صفات مدح ديگر همراه مى گردد، چنان كه در آيه 23 سوره حشر مى خوانيم الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّر .(1)

د. برخى از مورخان معتقدند قوم عاد داراى دو گروه عاد اولى وعاد ثانى بودند كه عاد اولى قبيله اى از انسان هاى قبل از تاريخ بوده اند كه در جزيره عربستان زندگى مى كرده اند وآيه 50 سوره نجم عادٍ الاولى اشاره به آنهاست وعاد ثانى، هفتصد سال قبل از حضرت مسيح(علیه السلام) در احقاف (منطقه اى در حجاز) يا يمن زندگى مى كردند.(2)

نكته ها

1. جالب اينكه: قبل از آنكه مجازات افراد بى ايمان وياغى وستمكار را بيان كند، نجات ورهايى قوم با ايمان را ذكر مى كند، تا اين پندار پيدا نشود كه به هنگام عذاب الهى طبق ضرب المثل معروف تر وخشك با هم خواهند سوخت، چرا كه او حكيم است وعادل، ومحال است كه حتى يك فرد با ايمان را در ميان انبوهى بى ايمان وگناهكار مجازات كند.

ص: 285


1- . نمونه، ج9، ص 143.
2- . همان، ص 146.

بلكه رحمت الهى اين گونه اشخاص را قبل از درگير شدن مجازات به محل امن وامانى منتقل مى سازد، چنان كه قبل از آنكه طوفان فرا رسد كشتى نجات نوح آماده بود وپيش از آنكه شهرهاى لوط درهم كوبيده شود، شب هنگام لوط وتعداد معدود ياران با ايمانش به فرمان الهى خارج شدند.(1)

2. صرف ايمان به انبيا، كافى وكارساز نيست، بلكه همراه بودن وحمايت از آنان نيز لازم است. مَعَهُ (2)

3. نظير آيه 58 هود ولَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نجَ َّيْنَا هُودًا وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَ نجَ َّيْنَاهُم مِّنْ عَذَابٍ غَلِيظ دو آيه ديگر است كه درباره حضرت صالح وشعيب بيان شده است: فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نجَ َّيْنَا صَالِحًا وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا ... (هود: 66)، ولَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نجَ َّيْنَا شُعَيْبًا وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا ... . (هود: 94)

4. خداوند متعال 2 نوع نجات دارد؛

نجات عام؛ قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ . (انعام: 63)

نجات خاص كه شامل پيامبران ومؤمنان به آنان شده است؛

در مورد حضرت نوح(علیه السلام) مى فرمايد: فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْنَاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِى الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً عَمِينَ (اعراف: 65) ونيز در مورد حضرت يونس(علیه السلام) مى فرمايد: فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنِينَ . (انبياء: 88)

در مورد حضرت هود وصالح وشعيب نيز مى فرمايد: ما آنها ومرمنان به اين پيامبران را نجات داديم. (هود: 58، 66، 94)

و نيز قرآن كريم در مورد حضرت ابراهيم ولوط مى فرمايد: ونَجَّيْنَاهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِى بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ (انبياء: 71) وبه طور كلى مى فرمايد: ما پيامبران واهل ايمان را نجات داديم؛ ثُمَّ نُنَجِّى رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقّاً عَلَيْنَا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ . (يونس: 103)

5. در آيات قرآن در چهار مورد «عذاب» توصيف به «غليظ » شده است كه با دقت در آن

ص: 286


1- . نمونه، ج9، ص 141.
2- . نور، ج5، ص 341.

آيات چنين به نظر مى رسد كه عذاب غليظ مربوط به سراى ديگر است مخصوصا آيات سوره ابراهيم كه در آن اشاره بر عذاب غليظ شده است با صراحت، حال دوزخيان را بيان مى دارد. وبايد هم چنين باشد چرا كه هر اندازه عذاب دنيا شديد باشد باز در برابر عذاب آخرت خفيف وكم اهميت است.(1)

6. اينكه «رسل» به صورت جمع بيان شده يا به خاطر آن است كه دعوت همه پيامبران به سوى يك واقعيت است (توحيد وشاخه هاى آن) بنابراين انكاريك پيامبر در حكم انكار همه پيامبران است، ويا اينكه هود آنها را به ايمان به انبياى پيشين نيز دعوت مى كرد وآنها انكار مى كردند.(2)

7. لعن ونفرين ابدى بر قوم عاد باد: أَلا بُعْداً لِعادٍ قَومَ هود اين تعبير ومشابه آن در آيات متعددى از قرآن درباره اقوام مختلفى آمده است كه پس از شرح بخشى از حالات آنها مى فرمايد: أَلا بُعْداً لِثَمُودَ (هود: 68)؛ أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ (هود:89)؛ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (مومنون: 41)؛ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ (مومنون:44)؛ وهمچنين درباره قوم نوح مى فرمايد: وقِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ . (هود: 44)(3)

ص: 287


1- . مجمع البيان، ج5، ص260؛ نمونه، ج9، ص 142.
2- . نمونه، ج9، ص 142.
3- . نمونه، ج9، ص 147.

آیه 61-65

اشاره

وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فيها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبّي قَريبٌ مُجيبٌ (61)

قالُوا يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا أَ تَنْهانا أَنْ نَعْبُدَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا وَ إِنَّنا لَفي شَكٍّ مِمّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُريبٍ (62)

قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّي وَ آتاني مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ يَنْصُرُني مِنَ اللّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَما تَزيدُونَني غَيْرَ تَخْسيرٍ(63)

وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ في أَرْضِ اللّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَريبٌ (64)

فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا في دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ (65)

ترجمه

و بسوى قوم «ثمود»، برادرشان «صالح» را (فرستاديم)، گفت: «اى قوم من! خدا را پرستش كنيد، كه معبودى جز او براى شما نيست! اوست كه شما را از زمين آفريد، وآبادى آن را به شما واگذاشت! از او آمرزش بطلبيد، سپس به سوى او بازگرديد، كه پروردگارم (به بندگان خود) نزديك، واجابت كننده (خواسته هاى آنها) است!»* گفتند: «اى صالح! تو پيش از اين، مايه اميد ما بودى! آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستيدند، نهى مى كنى ؟! در حالى كه ما، در مورد آنچه به سوى آن دعوتمان مى كنى، در شك وترديد هستيم!»* گفت: «اى قوم! اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم، ورحمتى از جانب خود به من داده باشد (،مى توانم از ابلاغ رسالت او سرپيچى كنم)؟! اگر من نافرمانى او كنم، چه كسى مى تواند مرا در برابر وى يارى دهد؟! پس، (سخنان) شما، جز اطمينان به زيانكار بودنتان، چيزى بر من نمى افزايد!* اى قوم من! اين «ناقه» خداوند است، كه براى شما نشانه اى است، بگذاريد در زمين خدا به چرا مشغول شود، هيچ گونه آزارى به آن نرسانيد، كه بزودى عذاب خدا شما را خواهد گرفت!»* (اما) آنها آن (ناقه) را از پاى در آوردند! و(صالح به آنها) گفت: «(مهلت شما تمام شد!) سه روز در خانه هايتان بهره مند گرديد، (و بعد از آن، عذاب الهى فرا خواهد رسيد،) اين وعده اى است كه دروغ نخواهد بود!»

ص: 288

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: رسالت حضرت صالح به قوم ثمود ودعوت آنان به پرستش خداوند، خلقت مردم از زمين ولزوم بهره مندى از مواهب آن، اجابت خداوند در پرتو استغفار وتوبه. ايمان نياوردن وشك قوم ثمود در دعوت آن حضرت، حضرت صالح داراى معجزه، پيامد نافرمانى خداوند، معجزه صالح خروج شتر از دل كوه، عذاب الهى در صورت آسيب رسانى به آن حيوان، كشته شدن شتر توسط برخى از مردم وآمدن عذاب خداوند بر آنان.

ب. از جمله كُنْتَ فِينا بر مى آيد كه آن جناب مورد اميد عموم مردم بوده است.پس اينكه گفتند: يا صالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا معنايش اين است كه قوم ثمود از تو اميد داشتند كه از افراد صالح اين قوم باشى وبا خدمات خود به مجتمع ثمود سود رسانى واين امت را به راه ترقى وتعالى وادار سازى چون اين قوم از تو نشانه هاى رشد وكمال مشاهده كرده بود ولى امروز به جهت بدعتى كه با دعوت خود نهادى از تو مأيوس شدند.(1)

ج. ناقه صالح: «ناقه» در لغت به معنى شتر ماده است، در آيه فوق وبعضى ديگر از آيات قرآن، اضافه به «الله» شده است . واين نشانه مى دهد كه اين ناقه ويژگيهايى داشته است.(2)

ولى در آيات قرآن اين مساله به طور مشروح نيامده است كه ويژگيهاى اين ناقه چه بوده است ؟ همين اندازه مى دانيم يك شتر عادى ومعمولى نبوده است.

تنها چيزى كه در دو مورد از قرآن آمده اين است كه صالح در مورد اين ناقه به قوم خود اعلام كرد كه آب آن منطقه بايد سهم بندى شود، يك روز سهم ناقه ويك روز سهم مردم باشد هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (شعراء: 155) ودر سوره قمر نيز مى خوانيم ونَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ (قمر: 28) در سوره شمس نيز اشاره مختصرى به اين امر آمده است، آنجا كه مى فرمايد: فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها . (شمس: 13)

ولى كاملا مشخص نشده كه اين تقسيم آب چگونه خارق العاده بوده، يك احتمال اين

ص: 289


1- . الميزان، ج10، ص 464.
2- . نمونه، ج9، ص 155.

است كه آن حيوان آب فراوانى مى خورده بگونه اى كه تمام آب چشمه را به خود اختصاص مى داده، احتمال ديگر آن است كه به هنگامى كه آن حيوان وارد آبشخور مى شده حيوانات ديگر جرئت ورود به محل آب را نداشتند!(1)

د. منظور از «بينه»، معجزه حضرت صالح ومراد از «رحمت» نبوت او است.(2)

نكته ها

1. قابل توجه اينكه قرآن نمى گويد خداوند زمين را آباد كرد ودر اختيار شما گذاشت، بلكه مى گويد عمران وآبادى زمين را به شما تفويض كرد، اشاره به اينكه وسائل از هر نظر آماده است، اما شما بايد با كار وكوشش زمين را آباد سازيد ومنابع آن را بدست آوريد وبدون كار وكوشش سهمى نداريد.

در ضمن اين حقيقت نيز از آن استفاده مى شود كه براى عمران وآبادى بايد به يك ملت مجال داد وكارهاى آنها را بدست آنان سپرد، ووسائل وابزار لازم را در اختيارشان گذارد.(3)

2. اسلام، دين جامع بين دنيا وآخرت است. (هم آباد كردن زمين، هم استغفار وتوبه) واسْتَعْمَرَكُمْ فِيها فَاسْتَغْفِرُوهُ .(4)

3. در روايات اسلامى مى خوانيم آن كس كه ناقه را از پاى در آورد يك نفر بيش نبود، ولى با اين حال قرآن اين كار را به تمام جمعيت مخالفان صالح نسبت مى دهد وبه صورت صيغه جمع مى گويد فَعَقَرُوها .

اين به خاطر آن است كه اسلام رضايت باطنى به يك امر وپيوند مكتبى با آن را به منزله شركت در آن مى داند. اميرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرمايد: وانما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمّهم اللَّه بالعذاب لما عمّوه بالرضا .(5)

و نيز از على(علیه السلام) نقل شده كه فرمود: الراضى بفعل قوم كالداخل معهم فيه وعلى كل داخل

ص: 290


1- . نمونه، ج9، ص 156.
2- . الميزان، ج10، ص 465.
3- . نمونه، ج9، ص 151.
4- . نور، ج5، ص 343.
5- . نمونه، ج9، ص 158.

فى باطل اثمان اثم العمل به واثم الرضا به .(1)

4. نظير آيه 62 هود وإِنَّنَا لَفِى شَكٍ ّ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيب آيه 9 ابراهيم است كه نسبت شك در دعوت را به همه انبياء دادند: ... وَ إِنَّا لَفِى شَكٍ ّ مِّمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيب .

5. تمجيد وستايش منحرفان، ما را در دعوت به حقّ سست نسازد. قَدْ كُنْتَ فِينا مَرْجُوًّا (تعريف وتمجيد دشمنان، بى غرض نيست).(2)

6. پيامبران در صورت سهل انگارى در رسالت، گرفتار قهر الهى مى شوند. فَمَنْ يَنْصُرُنِى مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ .(3) ناقه ى صالح، معجزه اى بزرگ بود؛ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً . آيه به صورت نكره آمده ودلالت بر عظمت دارد.

ص: 291


1- . همان، ص 159 به نقل از نهج البلاغه كلام 201 .
2- . نور، ج5، ص 344.
3- . همان،ص 346.

آیه 66-68

اشاره

آيات 68 - 66

فَلَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحًا وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزيزُ(66)

وَ أَخَذَ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا في دِيارِهِمْ جاثِمينَ (67)

كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيها أَلا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْدًا لِثَمُودَ(68)

ترجمه

و هنگامى كه فرمان (مجازات) ما فرا رسيد، صالح وكسانى را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمت خود (از آن عذاب) واز رسوايى آن روز، رهايى بخشيديم، چرا كه پروردگارت قوى وشكست ناپذير است!* وكسانى را كه ستم كرده بودند، صيحه (آسمانى) فروگرفت ودر خانه هايشان به روى افتادند ومردند...* آنچنان كه گويى هرگز ساكن آن ديار نبودند! بدانيد قوم ثمود، پروردگارشان را انكار كردند! دور باد قوم ثمود (از رحمت پروردگار)!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: نجات يافتن حضرت صالح ومؤمنان به او از عذاب ورسوايى در دنيا، گرفتار شدن قوم معاند صالح به عذاب صيحه، شدت عذاب الهى ودور بودن تبه كاران از رحمت خداوند.

ب. منظور از صيحه چيست ؟ صيحه در لغت به معنى صداى عظيمى است كه معمولاً از دهان انسان يا حيوانى بيرون مى آيد ولى اختصاص به آن ندارد بلكه هر گونه صداى عظيم را شامل مى شود.

ج. در آيات قرآن مى خوانيم كه چند قوم گنهكار به وسيله صيحه آسمانى مجازات شدند، يكى همين قوم ثمود بودند وديگر قوم لوط ؛ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ (حجر: 73) وديگر قوم شعيب؛ ولَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا شُعَيْباً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَأَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِى دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ . (هود: 94)

د. از آيات ديگر قرآن در مورد قوم ثمود استفاده مى شود كه مجازات آنها به وسيله صاعقه بود فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ (فصلت: 13) واين نشان مى دهد كه منظور از «صيحه» صداى وحشتناك صاعقه است. آيا صداى وحشت انگيز صاعقه مى تواند جمعيتى را نابود كند؟ جواب اين سؤال مسلما مثبت است، زيرا مى دانم امواج صوتى

ص: 292

از حد معينى كه بگذرد، مى تواند شيشه ها را بشكند، حتى بعضى از عمارتها را ويران كند، طبعاً انسان ها را نيز مى تواند نابود كند.(1)

نكته ها

1. بلاهاى طبيعى همچون زلزله، سيل ويا امراض خطرناك، ممكن است هر دو قشر مؤمن وكافر را فرا گيرد، نظير بى احتياطى هايى كه از انسان ها صادر مى شود وآثارش به همه ى افراد سرايت مى كند. امّا آنجا كه قهر الهى باشد، مؤمنان در امان خواهند بود، مگر اينكه آنها نيز به واسطه ى سكوت در برابر ظلم ويا ترك نهى از منكر، مستحق عذاب شده باشند. نَجَّيْنا صالِحاً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ .(2)

2. خداوند به پيامبر اسلام تسلّى مى دهد كه من با مخالفان تو نيز مى توانم اين گونه رفتار كنم، زيرا كه من قوى وعزيزم. إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِىُّ الْعَزِيزُ .(3)

3. نظير آيه 68 هود كه درباره قوم صالح است: كَأَن لَّمْ يَغْنَوْاْ فِيهَا أَلَا إِنَّ ثَمُودَاْ كَفَرُواْ رَبهَّ ُمْ أَلَا بُعْدًا لِّثَمُود ، آيه 95 هود است: كه درباره قوم شعيب آمده است: كَأَن لَّمْ يَغْنَوْاْ فِيهَا أَلَا بُعْدًا لِّمَدْيَنَ كَمَا بَعِدَتْ ثَمُود .

ص: 293


1- . نمونه، ج9، ص 164.
2- . نور، ج5، ص 348.
3- . همان، ص 349.

آیه 69-73

اشاره

آيات 73 - 69

وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلامًا قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنيذٍ(69)

فَلَمّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ (70)

وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ (71)

قالَتْ يا وَيْلَتى ءَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلي شَيْخًا إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ عَجيبٌ (72)

قالُوا أَ تَعْجَبينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَتُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ(73)

ترجمه

فرستادگان ما (فرشتگان) براى ابراهيم بشارت آوردند، گفتند: «سلام!» (او نيز) گفت: «سلام!» وطولى نكشيد كه گوساله بريانى (براى آنها) آورد.* (اما) هنگامى كه ديد دست آنها به آن نمى رسد (و از آن نمى خورند، كار) آنها را زشت شمرد ودر دل احساس ترس نمود. به او گفتند: «نترس! ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم!»* وهمسرش ايستاده بود، (از خوشحالى) خنديد، پس او را بشارت به اسحاق، وبعد از او يعقوب داديم.* گفت: «اى واى بر من! آيا من فرزند مى آورم در حالى كه پيرزنم، واين شوهرم پيرمردى است ؟! اين راستى چيز عجيبى است!»* گفتند: «آيا از فرمان خدا تعجب مى كنى ؟! اين رحمت خدا وبركاتش بر شما خانواده است، چرا كه او ستوده ووالا است!»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: آمدن فرشتگان نزد ابراهيم(علیه السلام) وسلام كردن آنها وپاسخ آن حضرت وپذيرايى از آنان، ترس ابراهيم از عدم غذا خوردن مهمانان، تسلى دادن به ابراهيم(علیه السلام)، مأموريت فرشتگان براى عذاب قوم لوط ، بشارت دادن به همسر ابراهيم به فرزنددار شدن، تعجب همسر ابراهيم از فرزنددار شدن در سن پيرى، پاسخ فرشتگان به او به عدم تعجب به جهت قدرت الهى.

ب. ايجاس به معناى خطور قلبى است، راغب در اين باره گفته است: ماده «وجس» به معناى صداى آهسته است، وكلمه «توجس» كه مصدر باب تفعل است به معناى آن است كه كوشش كنى تا صوت آهسته اى را بشنوى، وكلمه «ايجاس» كه مصدر باب افعال است

ص: 294

به معناى پديد آمدن چنين چيزى در نفس آدمى است.(1)

ج. شجاعت در مقابل رذيله جبن است، نه خوف وجبن به اين معناست كه تأثر نفس آنقدر سريع باشد كه عقل را از كار بيندازد ومستلزم تحير وسرانجام فرار از دشمن گردد. خوف به معناى مطلق تاثير از مشاهده مكروه است ونفس را وا مى دارد به اينكه وظيفه واجب دفاع را انجام دهد واگر خداى تعالى اين حالات نفسانى را آفريده حتما غرضى از آن داشته وآن عبارت است از جلب خير ونفع ودفع شر وضرر واين چيزى است كه همه انواع موجودات بى شمار بر آن خلق شده اند.(2)

د. خداى تعالى در آيات كريمه اش خوف وخشيت را براى انبياء ثابت كرده، از آن جمله فرموده: الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ (احزاب: 39) كه دلالت دارد بر اينكه انبياء ترس دارند، چيزى كه هست تنها از خدا مى ترسند. ونيز در خطاب به موسى(علیه السلام) مى فرمايد: لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى . (طاها: 68) ونيز در حكايت از قول شعيب(علیه السلام) به موسى مى فرمايد: لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ . (قصص: 25) ونيز در خطاب به پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: وإِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ . (انفال: 58)

آنچه ابراهيم خليل(علیه السلام) از آن منزه بود صفت زشت جبن بود، آرى او بود كه يك تنه از فرط شجاعت به دعوت حقه توحيد قيام كرد ودر مجتمعى قيام كرد كه حتى يك نفر خدا را به يكتايى نمى پرستيد، ويك تنه با وثنيت قوم خود در افتاد، حتى با پدرش (عمويش) آزر وبستگانش احتجاج كرد واز اين مهم تر با پادشاه جبار زمانش نمرود كه ادعاى الوهيت مى كرد بگو مگو كرد وبت هاى بتكده قوم را بشكست تا آنكه او را در آتش افكندند وخداى تعالى از آتش نجاتش داد، اين صحنه هاى هراس انگيز، آن جناب را به هول وهراس نينداخت ودر جهاد در راه خدا فرارى نداد ومثل چنين پيغمبرى بزرگوار با آن موقعيت روحى كه داشت اگر به تعبير آيه اى از قرآن از چيزى بترسد ويا به تعبير آيه اى ديگر از احدى بيمناك شود ويا به تعبير آيه اى ديگر چيزى او را دلواپس كند، در همه اينها خوفش خوف

ص: 295


1- . الميزان، ج10، ص 479.
2- . همان.

احتياط بوده است نه خوف جبن واگر از چيزى بر جان يا عرض يا مالش بترسد به خاطر خدا مى ترسد (به اين معنا كه مى ترسد اگر دفاع نكند مسئول باشد) نه به خاطر هواى نفسش.(1)

ه -. كلمه « ضحكت» از ماده ضحك- به فتح ضاء- است كه به معناى حيض شدن زنان است،(2) مؤيد اين معنا هم اين است كه بشارت را با حرف فاء متفرع بر آن كرده وفرموده: فبشرناها ... يعنى به مجرد اينكه حيض شد ما او را به اسحاق بشارت داديم واين حيض شدن نشانه اى بود كه باعث مى شد همسر ابراهيم(علیه السلام) زودتر بشارت را باور كند وبپذيرد وخود معجزه اى بود كه دل او را آماده مى كرد به اينكه به راستى ودرستى بشارت آنان اذعان كند واما اينكه چرا از ايستادن او خبر داد واينكه اين خبر چه دخالتى در مطلب داشته ؟

جوابش اين است كه قرآن با ذكر اين خبر خواسته است بفهماند كه او آن چنان مايوس از حامله شدن بود كه حتى تصورش را هم نمى كرد.

و معناى آيه اين است كه ابراهيم(علیه السلام) داشت با ميهمانان صحبت مى كرد وميهمانان راجع به خوردن ونخوردن غذا با آن جناب بگو مگو مى كردند در حالى كه همسر آن جناب ايستاده بود وآنچه را كه بين ابراهيم وميهمانان جريان مى يافت تماشا مى كرد وهرگز چيز ديگرى را تصور نمى كرد ودرباره چيز ديگرى نمى انديشيد، در همين حال ناگهان حالت حيض به او دست داد وبلا فاصله فرشتگان او را به فرزند دار شدن بشارت دادند.

مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: اين نظر ما بود ولى بيشتر مفسرين كلمه مورد بحث را به «كسره ضاد» وبه معناى خنده گرفته اند، آن گاه اختلاف كرده اند كه آوردن اين كلمه چه دخالتى در مطلب داشته وعلت خنده او چه بوده ؟ كه بهترين توجيه آنان اين است كه گفته اند: همسر ابراهيم(علیه السلام) در حين گفتگوى آن جناب با ميهمانان، آنجا ايستاده بود واز غذا نخوردن ميهمانان متوحش شد، چون، غذا نخوردن ميهمان از خيلى چيزها خبر مى دهد ولى همين كه برايش روشن شد كه ميهمانان فرشتگان خداى تعالى هستند كه به خانه او آمده اند وهيچ شرى متوجه اين خانواده نشده بلكه افتخارى به آنان روى آورده، لذا خوشحال شد

ص: 296


1- . الميزان، ج10، ص 481.
2- . مجمع البيان، ج5، ص273.

وخنديد، فرشتگان هم وقتى او را خندان ديده اند بشارتش داده اند به اسحاق واز نسل اسحاق، به يعقوب.

البته در اين ميان وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه هيچ دليلى بر آنها نيست مثل اينكه گفته اند: خنده او از غفلت قوم لوط بوده كه نمى دانستند چند صباح ديگر نابود مى شوند. ويا گفته اند: خنده او از جهت تعجب بوده، تعجب از غذا نخوردن ميهمانان، آن هم در حالى كه خود او خدمتشان مى كرده است.(1)

و. براى علّت ايستادن همسر ابراهيم قائِمَةٌ چند وجه ذكر شده است الف: براى عبادت، ب:براى خدمت به ميهمانان، ج: براى نظارت بر رفت وآمدها وگفتگوها.(2)

ز. جمله أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ استفهامى است انكارى، يعنى فرشتگان تعجب همسر ابراهيم را انكار كردند براى اينكه تعجب ناشى از بى خبرى از سبب حادثه وبعيد دانستن آن است وحادثه اى كه پديد آورنده اش خداى سبحان است، خدايى كه بر هر چيز قادر است، ديگر نبايد از آن تعجب كرد.

ح. علاوه بر اين، خاندان ابراهيم از اينگونه عنايات خاصه الهى در سابق ديده بودند. درست است كه عادتا از يك پير مرد وپير زن فرزند متولد نمى شود ولى به طور خارق العاده چرا نشود؟ از اين رو گفتند: رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ واو را متوجه كردند به اينكه خداى عزوجل رحمت وبركات خود را بر اين اهل بيت نازل فرموده واين رحمت وبركت را از اين خاندان جدا ناشدنى كرده است، وبا اين حال ديگر چه بعدى دارد كه تولد اين مولود از يك پدر ومادرى در سنين غير عادى صورت بپذيرد.

نكته ها

1. ابراهيم(علیه السلام) بعد از آنكه آن گوساله بريان را جلو فرشتگان گذاشت، دست ميهمانان را ديد كه به غذا نمى رسد مثل اينكه نمى خواهند نان ونمك او را بخورند (و اين خود نشانه دشمنى وشر رسانى است) لذا در دل خود احساس ترس از آنها كرد، فرشتگان براى اينكه او را

ص: 297


1- . مجمع البيان، ج5، ص273؛ الميزان، ج10، ص 482.
2- . الميزان، ج10، ص352.

ايمنى ودلگرمى داده باشند گفتند: مترس كه ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم. آن هنگام ابراهيم(علیه السلام) فهميد كه ميهمانانش از جنس فرشتگانند كه منزه از خوردن ونوشيدن وامثال اين امورى كه لازمه داشتن بدن مادى است مى باشند وبراى امرى عظيم ارسال شده اند.(1)

2. در پذيرايى بايد تسريع نمود. فَما لَبِثَ .(2)

3. پذيرايى از ميهمان يك ارزش است، اگر چه ناشناس باشد. جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ .(3)

4. در پذيرايى، خودمان مباشر باشيم. جاءَ بِعِجْلٍ .(4)

5. غذا را نزد ميهمان ببريم، نه ميهمان را به طرف غذا. جاءَ بِعِجْلٍ .

6. روزى اميرالمؤمنين على(علیه السلام) به گروهى سلام كردند، آنها در جواب گفتند: عليك السلام ورحمة اللَّه وبركاته عليكم اهل البيت ومغفرته ورضوانه ، حضرت فرمودند: در پاسخ سلام، بيش از آنچه ملائكه به ابراهيم(علیه السلام) گفتند اضافه نكنيد، لذا جمله ى رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ كافى است.(5)

7. موضوع ترس ابراهيم از آمدن ملائكه عذاب وبشارت دادن او به فرزند دار شدن در 2 مورد بيان شده است، آيات 70 و71 سوره هود؛ فَلَمَّا رَءَا أَيْدِيهَُمْ لَا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنهُْمْ خِيفَةً قَالُواْ لَا تخََفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلىَ قَوْمِ لُوطٍ * وَ امْرَأَتُهُ قَائمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَهَا بِإِسْحَاقَ وَ مِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوب و28 ذاريات؛ فَأَوْجَسَ مِنهُْمْ خِيفَةً قَالُواْ لَا تخََفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلَامٍ عَلِيم .

8. سؤال: با توجّه به اينكه در آيه ى فوق، فرشتگان به همسر حضرت ابراهيم(علیه السلام)، اهل بيت خطاب كردند وطبعاً همسر هر فردى اهلِ خانه ى او بشمار مى آيد، چرا در آيه ى تطهير إِنَّمايُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (احزاب: 33)، همسران رسول خدا(صلی الله علیه و آله) جزء اهل بيت او محسوب نمى شوند؟

پاسخ: اگر صرفاً به معناى لغوى كلمه تكيه كنيم، طبيعتاً كلمه ى «اهل بيت» به همسر انسان

ص: 298


1- . الميزان، ج10، ص 479.
2- . نور، ج5، ص 351.
3- . همان.
4- . همان.
5- . همان، ص354؛ مجمع البيان، ج5، ص274.

اطلاق مى گردد، امّا گاهى دليل در دست داريم كه فردى را از اين معنا خارج مى كند، نظير آيه إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ (هود: 46) كه فرزند نوح(علیه السلام) را از اهل او به حساب نمى آورد، يا گاهى دليلى پيدا مى شود كه فردى را در اين امر داخل مى سازد، مثل آنچه كه در مورد سلمان آمده كه حضرت رسول فرمودند:

«سلمان منّا اهل البيت»(1)در آيه ى تطهير نيز روايات بسيارى در دست است كه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) با بردن افراد خاصّى به زير عبا، فقط آنها را اهل بيت خود ناميدند واجازه نفرمودند كه حتّى همسرشان أمّ سلمه، وارد شود.(2)

ص: 299


1- . بحار، ج18، ص 19.
2- . نور، ج5، ص 355.

آیه 74-76

اشاره

آيات 76 - 74

فَلَمّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا في قَوْمِ لُوطٍ (74)

إِنَّ إِبْراهيمَ لَحَليمٌ أَوّاهٌ مُنيبٌ (75)

يا إِبْراهيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا إِنَّهُ قَدْ جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ آتيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ(76)

ترجمه

هنگامى كه ترس ابراهيم فرو نشست، وبشارت به او رسيد، درباره قوم لوط با ما مجادله مى كرد...* چرا كه ابراهيم، بردبار ودلسوز وبازگشت كننده (بسوى خدا) بود!* اى ابراهيم! از اين (درخواست) صرف نظر كن، كه فرمان پروردگارت فرا رسيده وبطور قطع عذاب (الهى) به سراغ آنها مى آيد وبرگشت ندارد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: شفاعت خواهى ابراهيم درباره قوم لوط پس از از بين رفتن ترس، توصيف ابراهيم به بردبارى وانابه به درگاه الهى، پاسخ خداوند به ابراهيم پيرامون عذاب قوم لوط وقطعيت عذاب.

ب. در اينجا ممكن است، اين سؤال پيش آيد كه چرا ابراهيم درباره يك قوم آلوده گنهكار به گفتگو برخاسته وبا رسولان پروردگار كه ماموريت آنها به فرمان خدا است به مجادله پرداخته است (و به همين دليل تعبير به يُجادِلُنا شده، يعنى با ما مجادله مى كرد) در حالى كه اين كار از شان يك پيامبر، آن هم پيامبرى به عظمت ابراهيم دور است.

لذا قرآن بلافاصله در آيه بعد مى گويد: ابراهيم بردبار، بسيار مهربان، ومتوكل بر خدا وبازگشت كننده به سوى او بود إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ .

درواقع با اين سه جمله پاسخ سربسته وكوتاهى به اين سؤال داده شده است.

توضيح اينكه: ذكر اين صفات براى ابراهيم به خوبى نشان مى دهد كه مجادله او مجادله ممدوحى بوده است، واين به خاطر آنست كه براى ابراهيم روشن نبود كه فرمان عذاب به طور قطع از ناحيه خداوند صادر شده، بلكه اين احتمال را مى داد كه هنوز روزنه اميدى براى نجات اين قوم باقى است، واحتمال بيدار شدن درباره آنها مى رود، وبه همين دليل هنوز جايى براى شفاعت وجود دارد، لذا خواستار تاخير اين مجازات وكيفر بود، چرا كه او حليم

ص: 300

وبردبار بود، ونيز بسيار مهربان بود ونيز در همه جا به خدا رجوع مى كرد.(1)

شايد مجادله ى حضرت ابراهيم(علیه السلام) همان باشد كه در سوره ى عنكبوت، آيه 31 آمده است كه او به فرشتگان گفت: چگونه منطقه را زير ورو مى كنيد در حالى كه حضرت لوط (علیه السلام) پيامبر خدا، در ميان آنهاست. آنها جواب دادند: ما به احوال آنان شناخت كامل داريم ولوط ويارانش را نجات مى دهيم.(2)

نكته ها

1. انبيا به فكر افراد زير دست خود هستند. يُجادِلُنا فِى قَوْمِ لُوطٍ .(3)

2. جدال با فرشتگان ومأموران الهى، جدال با خداست. يُجادِلُنا .(4)

3. تعبير به «ربك» (پروردگارت) نشان مى دهد كه اين عذاب نه تنها جنبه انتقامى نداشته بلكه از صفت ربوبيت پروردگار كه نشانه تربيت وپرورش بندگان واصلاح مجتمع انسانى است، سرچشمه گرفته!(5)

ص: 301


1- . مجمع البيان، ج5، ص 275؛ نمونه، ج9، ص 175.
2- . نور، ج5، ص 356.
3- . همان.
4- . همان، ص 357.
5- . نمونه، ج9، ص 177.

آیه 77-80

اشاره

آيات 80 - 77

وَ لَمّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطًا سيءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَ قالَ هذا يَوْمٌ عَصيبٌ (77)

وَ جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ لا تُخْزُونِ في ضَيْفي أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشيدٌ(78)

قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا في بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُريدُ(79)

قالَ لَوْ أَنَّ لي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوي إِلى رُكْنٍ شَديدٍ(80)

ترجمه

و هنگامى كه رسولان ما (فرشتگان عذاب) به سراغ لوط آمدند، از آمدنشان ناراحت شد وقلبش پريشان گشت وگفت: «امروز روز سختى است!» (زيرا آنها را نشناخت وترسيد قوم تبهكار مزاحم آنها شوند.)* قوم او (به قصد مزاحمت ميهمانان) بسرعت به سراغ او آمدند - وقبلاً كارهاى بد انجام مى دادند- گفت: «اى قوم من! اينها دختران منند، براى شما پاكيزه ترند! (با آنها ازدواج كنيد واز زشتكارى چشم بپوشيد!) از خدا بترسيد ومرا در مورد ميهمانانم رسوا نسازيد! آيا در ميان شما يك مرد فهميده وآگاه وجود ندارد؟»* گفتند: «تو كه مى دانى ما تمايلى به دختران تو نداريم وخوب مى دانى ما چه مى خواهيم!»* گفت: «(افسوس!) اى كاش در برابر شما قدرتى داشتم، يا تكيه گاه وپشتيبان محكمى دراختيار من بود! (آنگاه مى دانستم با شما زشت سيرتان چه كنم».

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: شتاب گرى قوم لوط به عمل ناپسند، پيشنهاد حضرت لوط پيرامون ازدواج با دختران او ودستور به پرهيزكارى، اصرار قوم تبه كار بر آن عمل، تهديد حضرت لوط نسبت به آنان در صورت داشتن قدرت يا پناه بردن به تكيه گاهى استوار.

ب. مراد از آوردن صيغه اطهر، (أفعل، كه مخصوص برترى دادن چيزى بر چيز ديگر است مانند اكبر يعنى كبيرتر واصغر يعنى صغيرتر) كه به معناى پاكيزه تر است، اين نبوده كه عمل شرم آور لواط هم پاكيزه است ولى ازدواج با زنان پاكيزه تر است بلكه منظور اين است كه ازدواج با دختران من عملى است پاك وهيچ شائبه زشتى وپليدى در آن نيست، وخلاصه مراد اين است كه ازدواج، طهارت خالص است، واستعمال صيغه «أفعل» در غير مورد تفضيل

ص: 302

شايع است در قرآن نيز استعمال شده آنجا كه فرمود: ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ (جمعه: 14) با اينكه در لهو هيچ خيرى نيست، ونيز فرموده: والصُّلْحُ خَيْرٌ (نساء: 128) كه در همه اين موارد صيغه «أفعل» مى فهماند اگر اين كار را بكنى كارى كرده اى كه يقينا اشكالى در آن نيست واگر آن كارهاى ديگر را بكنى چنين يقينى برايت حاصل نمى شود يا يقين به نامشروع بودن آن پيدا مى كنى ويا حد اقل در مشروع بودن وپاكيزه بودن آن ترديد خواهى داشت.(1)

ج. اگر جمله هؤُلاءِ بَناتِى را مقيد كرد به قيد هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ براى اين بود كه بفهماند منظور لوط (علیه السلام) از عرضه كردن دختران خود اين بوده كه مردم با آنها ازدواج كنند نه اينكه از راه زنا شهوات خود را تسكين دهند، وحاشا بر مقام يك پيغمبر خدا كه چنين پيشنهادى بكند براى اينكه در زنا هيچ طهارتى وجود ندارد هم چنان كه قرآن كريم فرموده: ولا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِيلًا (اسراء: 32) ونيز فرموده: ولا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ . (انعام: 151)(2)

د. اين كه گفته اند ما حق نداريم با دختران تو بياميزيم، براى اينكه آميزش با آنان مستلزم ازدواج است وما ازدواج نمى كنيم. پس منظورشان از نفى حق نفى سبب حق يعنى ازدواج است.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از حق، بهره ونصيب است نه حق قانونى ويا عرفى، ومعنى گفتارشان اين است كه ما رغبتى به دختران تو نداريم چون آنها زن هستند وما اصلا ميلى به جنس زن براى شهوترانى نداريم.(3)

ه -. در جمله لَوْ أَنَّ لِى بِكُمْ قُوَّةً باء حرف جر سببى است وجمله را چنين معنا مى دهد من به سبب شما يعنى به اينكه مردى رشيد از شما را منضم وهمكار خود كنم ندارم تا او به يارى من قيام كند وشر شما را از من دفع نمايد أَوْ آوِى إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ ويا بتوانم خود را به ركنى شديد بچسبانم وبه قوم وقبيله اى منضم كنم كه قدرتى منيع داشته باشند وآنان شما را از من دفع كنند، اين آن معنايى است كه با در نظر گرفتن زمينه گفتار، از آيه شريفه استفاده مى شود.(4)

ص: 303


1- . الميزان، ج10، ص 505.
2- . الميزان، ج10، ص 506.
3- . الميزان، ج10، ص 509.
4- . همان، ص 510.

و. «سيئ» از ماده «ساء» به معنى بد حال شدن وناراحت گشتن است. «ذرع» را بعضى به معنى قلب وبعضى به معنى خلق گرفته اند بنابراين ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً يعنى دلش به خاطر اين مهمان هاى ناخوانده در چنين شرائط سختى تنگ وناراحت شد.(1)

ز. به هر حال لوط ، راهى جز اين نداشت كه ميهمانهاى تازه وارد را به خانه خود بپذيرد واز آنها پذيرايى كند، اما براى اينكه آنها را اغفال نكرده باشد، در وسط راه چند بار به آنها گوشزد كرد، كه اين شهر مردم شرور ومنحرفى دارد، تا اگر مهمانها توانايى مقابله با آنان را ندارند، حساب كار خويش بكنند.

در روايتى مى خوانيم كه خداوند به فرشتگان دستور داده بود كه تا اين پيامبر، سه بار شهادت بر بدى وانحراف اين قوم ندهد، آنها را مجازات نكنند (يعنى حتى در اجراى فرمان خدا نسبت به يك قوم گناهكار بايد موازين يك دادگاه ومحاكمه عادلانه انجام گردد!) واين رسولان شهادت لوط را در اثناء راه سه بار شنيدند.(2)

در برخى از روايات آمده كه لوط آن قدر مهمانهاى خود را معطل كرد تا شب فرا رسيد شايد دور از چشم آن قوم شرور وآلوده بتواند با حفظ حيثيت وآبروى از آنان پذيرايى كند.ولى چه مى توان كرد. وقتى كه انسان دشمنش در درون خانه اش باشد.

ح. همسر لوط كه زن بى ايمانى بود وبه اين قوم گنهكار كمك مى كرد، از ورود اين ميهمانان جوان وزيبا آگاه شد بر فراز بام رفت. نخست از طريق كف زدن، وسپس با روشن كردن آتش وبرخاستن دود، گروهى از اين قوم منحرف را آگاه كرد كه طعمه چربى به دام افتاده! در اينجا قرآن مى گويد: قوم با سرعت وحرص وولع براى رسيدن به مقصد خود به سوى لوط آمدند وجاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ (هود: 78) همان قوم وگروهى كه صفحات زندگانيشان سياه وآلوده به ننگ بود وقبلا اعمال زشت وبدى انجام مى دادند ومِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ . لوط در اين هنگام حق داشت بر خود بلرزد واز شدت ناراحتى فرياد بكشد وبه آنها گفت من حتى حاضرم دختران خودم را به عقد شما در آورم، اينها براى شما پاكيزه ترند قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِى هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ .(3)

ص: 304


1- . نمونه، ج9، ص 179.
2- . مجمع البيان، ج5، ص279.
3- . نمونه، ج9، ص 180.

ط . در روايات وتفاسير اسلامى آمده است كه لوط در آن هنگام در مزرعه خود كار مى كرد ناگهان، عده اى از جوانان زيبا را ديد كه به سراغ او مى آيند ومايلند مهمان او باشند، علاقه او به پذيرايى از مهمان از يك سو، وتوجه به اين واقعيت كه حضور اين جوانان زيبا، در شهرى كه غرق آلودگى انحراف جنسى است، موجب انواع دردسر واحتمالا آبروريزى است، او را سخت در فشار قرار داد.اين مسائل به صورت افكارى جان فرسا از مغز او عبور كرد، وآهسته با خود گفت امروز روز سخت ووحشتناكى است وقالَ هذا يَوْمٌ عَصِيبٌ .(1)

ى. كلمه «ذرع» به معناى مقايسه طول اشياء است، واين كلمه از كلمه «ذراع» گرفته شده كه به معناى دست آدمى از نوك انگشتان تا آرنج است كه در قديم آن را مقياس طول مى گرفتند وفعلا اين كلمه بر خود آن آلتى كه به وسيله آن طولها اندازه گيرى مى شود نيز اطلاق مى گردد (مثلا بزاز، هم مى گويد فلان پارچه چند ذرع است، وهم مى گويد ذرع ما گم شده است) وتعبير: ضاق بالامر ذرعا تعبيرى است كنايه اى ومعنايش اين است كه راه چاره آن امر به رويش بسته شد ويا راهى براى خلاصى از فلان امر نيافت.(2)

نكته ها

1. مگر ازدواج دختر با ايمانى مانند دختران لوط با كفار بى ايمان جائز بود كه چنين پيشنهادى را كرد؟! پاسخ اين سؤال را از دو راه گفته اند: يكى اينكه در آئين لوط همانند آغاز اسلام تحريم چنين ازدواجى وجود نداشت، لذا پيامبر(صلی الله علیه و آله) دختر خود (زينب) را به ازدواج ابى العاص قبل از آنكه اسلام را بپذيرد در آورد، ولى بعدا اين حكم منسوخ گشت.

2. ديگر اينكه منظور لوط پيشنهاد ازدواج مشروط بود (مشروط به ايمان) يعنى اين دختران من است، بيائيد ايمان آوريد تا آنها را به ازدواج شما در آورم.(3)

3. نظير آيه 77 هود آيه 33 عنكبوت است: ولَمَّا أَن جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سىِ ءَ بهِِمْ وَ ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَ قَالُواْ لَا تخََفْ وَ لَا تحَْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَ أَهْلَكَ إِلَّا امْرَأَتَكَ كَانَتْ مِنَ الْغَبرِِين .

4. درخواست حضرت لوط از قوم خودش درباره رعايت تقوا ورسوايى به بار نياوردن

ص: 305


1- . نمونه، ج9، ص 179.
2- . الميزان، ج10، ص 503.
3- . مجمع البيان، ج5، ص 280؛ الميزان، ج10، ص107؛ نمونه، ج9، ص 182.

ودستور به حركت شبانه ونجات اهل حضرت لوط جز همسرش وكيفيت عذاب قوم لوط چنانكه در آيات 78 تا 83 سوره هود بيان شده مشابه آن در سوره حجر از آيه 68 تا 75 نيز بيان شده است.

5. تعبير لوط كه در پايان سخنش گفت: «آيا در ميان شما يك مرد رشيد نيست ؟» اين حقيقت را بازگو مى كند كه حتى وجود يك مرد رشيد در ميان يك قوم وقبيله براى جلوگيرى از اعمال ننگينشان كافى است يعنى اگر يك انسان عاقل وصاحب رشد فكرى در ميان شما بود هرگز به سوى خانه من به قصد تجاوز به ميهمانانم نمى آمديد.(1)

6. گاهى شفاعت انبيا هم پذيرفته نمى شود. زمانى كه فرمان حتمى خداوند صادر شد، هيچ مقامى نمى تواند مانع آن شود. يا إِبْراهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذا .(2)

7. براى جلوگيرى از منكرات بايد ابتدا راه هاى معروف را باز كرد وبه مردم نشان داد. هؤُلاءِ بَناتِى ، لا تُخْزُونِ .

8. پيشنهاد ازدواج از طرف پدر دختر، مانعى ندارد. هؤُلاءِ بَناتِى .

9. توهين وآزار ميهمان، اهانت واذيت به ميزبان محسوب مى شود. لا تُخْزُونِ فِى ضَيْفِى .

10. اگر مى توانيم، جلوى فساد را بگيريم، وگر نه خود را از محيط فاسد دور كنيم. لَوْ أَنَّ لِى بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِى .(3)

ص: 306


1- . نمونه، ج9، ص 184.
2- . نور، ج5، ص 358.
3- . نور، ج5، ص 363.360

آیه 81-83

اشاره

آيات 83 - 81

قالُوا يا لُوطُ إِنّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصيبُها ما أَصابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَريبٍ (81)

فَلَمّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ(82)

مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ ما هِيَ مِنَ الظّالِمينَ بِبَعيدٍ(83)

ترجمه

(فرشتگان عذاب) گفتند: «اى لوط ! ما فرستادگان پروردگار توايم! آنها هرگز دسترسى به تو پيدا نخواهند كرد! در دل شب، خانواده ات را (از اين شهر) حركت ده! وهيچ يك از شما پشت سرش را نگاه نكند، مگر همسرت، كه او هم به همان بلايى كه آنها گرفتار مى شوند، گرفتار خواهد شد! موعد آنها صبح است، آيا صبح نزديك نيست ؟»* وهنگامى كه فرمان ما فرا رسيد، آن (شهر وديار) را زير ورو كرديم وبارانى از سنگ (گلهاى متحجر) متراكم بر روى هم، بر آنها نازل نموديم...* (سنگهايى كه) نزد پروردگارت نشاندار بود وآن، (از ساير) ستمگران دور نيست!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سخن فرشتگان به حضرت لوط پيرامون فرار شبانه با اهل وپيروانش وعدم توجه به تبه كاران ورسيدن عذاب به كفار وهمسر لوط ، زير ورو شدن شهر به جهت نزول باران سنگ.

ب. وما هِىَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ بعضى گفته اند منظور از ظالمين، ستمكاران اهل مكه ويا مشركين از قوم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هستند، وجمله مورد بحث مى خواهد آنان را تهديد كند ومعناى آن اين است كه باريدن چنين سنگهايى بر ستمكاران مكه بعيد نيست ويا معنايش اين است كه اين قريه هاى قوم لوط كه نابود شدند از ستمكاران مكه دور نيستند وفاصله زيادى ندارد چون در سر راه مكه به شام واقع است، هم چنان كه در جايى ديگر در همين باره فرموده: وإِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ (حجر:76) وباز در جايى ديگر فرموده: وإِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ . (صافات، 138)(1)

ص: 307


1- . الميزان، ج10، ص 516.

ج. جالب اينكه فرشتگان خدا نمى گويند به ما آسيبى نمى رسد بلكه مى گويند به تو اى لوط دست نمى يابند كه آسيب برسانند. اين تعبير يا به خاطر آن است كه آنها خود را از لوط جدا نمى دانستند چون به هر حال ميهمان او بودند وهتك حرمت آنها هتك حرمت لوط بود، ويا به خاطر اين است كه مى خواهند به او بفهمانند، ما رسولان خدا هستيم وعدم دسترسى به ما مسلم است، حتى به تو هم كه انسانى همنوع آنان هستى به لطف پروردگار دست نخواهند يافت.

در آيه 37 سوره قمر مى فرمايد: ولَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ ؛ آنها قصد تجاوز به ميهمان لوط داشتند ولى ما چشمهاى آنها را نابينا ساختيم اين آيه نشان مى دهد كه در اين هنگام قوم مهاجم به اراده پروردگار بينايى خود را از دست دادند وقادر بر حمله نبودند. در بعضى از روايات نيز مى خوانيم كه يكى از فرشتگان مشتى خاك به صورت آنها پاشيد وآنها نابينا شدند.(1)

د. در تفسير جمله لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ مفسران چند احتمال داده اند:

نخست اينكه هيچكس به پشت سر نگاه نكند.

ديگر اينكه به فكر مال ووسائل زندگى خود در شهر نباشيد تنها خود را از اين مهلكه بيرون ببريد.

ديگر اينكه هيچيك از شما خانواده از اين قافله كوچك عقب نماند.

چهارم اينكه به هنگام خروج شما زمين لرزه ومقدمات عذاب شروع خواهد شد به پشت سر خود نگاه نكنيد وبه سرعت دور شويد. ولى هيچ مانعى ندارد كه همه اين احتمالات در مفهوم آيه جمع باشد.(2)

ه -. جمله ى إِلَّا امْرَأَتَكَ يا از «أهلك» استثنا شده است، به اين معنا كه تمام اهل خودت را شبانه كوچ بده مگر همسرت را، ويا از لا يَلْتَفِتْ استثنا گرديده، يعنى هيچ يك از شما به عقب التفاتى نكند، به جز همسرت كه او هنگام خارج شدن به همراه تو، چون نگران حال آن

ص: 308


1- . نمونه، ج9، ص 187.
2- . مجمع البيان، ج5، ص280؛ نمونه، ج9، ص 188.

قوم فاسد است، از قافله عقب افتاده ودر نتيجه گرفتار عذاب الهى مى گردد.(1)

و. جمله مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ اين نكته را مى فهماند كه اين سنگها از نزد خدا نشاندار بودند، ولى در اينكه چگونه نشاندار بود، در ميان مفسران گفتگو است، بعضى گفته اند در اين سنگها علاماتى بود كه نشان مى داد سنگ معمولى نيست، بلكه مخصوصا براى عذاب الهى نازل شده است، تا با ريزش سنگهاى ديگر اشتباه نشود، وبه همين دليل بعضى ديگر گفته اند، سنگها شباهتى با سنگهاى زمينى نداشت، بلكه مشاهده وضع آنها نشان مى داد، نوعى سنگ آسمانى است كه از خارج كره زمين به سوى زمين سرازير شده است!(2)

ز. «منضود» از ماده «نضد» به معنى رويهم قرار گفتن وپى در پى آمدن است يعنى اين باران سنگ آن چنان سريع وپى در پى بود كه گويى سنگ ها بر هم سوار مى شدند.(3)

نكته ها

1. از آنجا كه اين قوم در طريق انحراف جنسى همه چيز را دگرگون ساختند، خداوند نيز شهرهاى آنها را زير ورو كرد واز آنجا كه- طبق روايات- بارانى از سخنان ركيك به طور مداوم بر هم مى ريختند، خداوند هم بارانى از سنگ بر سر آنان فرو ريخت.(4)

2. حسابِ شخصيت هاى مذهبى را از حساب خانواده ونزديكان آنها جدا كنيم.(5)

3. كاربرد صحيح آيه قرآن كريم

به كار گرفتن جمله ... أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ (هود، 81) كه درباره عذاب است درباره اميد به موفقيت وپيروزى صحيح نيست .

ص: 309


1- . نور، ج5، ص 364.
2- . نمونه، ج9، ص 192.
3- . همان،ص 189.
4- . همان،ص 191.
5- . همان.

آیه 84-86

اشاره

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْبًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْميزانَ إِنّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحيطٍ (84)

وَ يا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْميزانَ بِالْقِسْطِ وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي اْلأَرْضِ مُفْسِدينَ (85)

بَقِيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ (86)

ترجمه

و بسوى «مدين» برادرشان شعيب را (فرستاديم)، گفت: اى قوم من! خدا را پرستش كنيد، كه جز او، معبود ديگرى براى شما نيست! پيمانه ووزن را كم نكنيد (و دست به كم فروشى نزنيد)! من (هم اكنون) شما را در نعمت مى بينم، (ولى) از عذاب روز فراگير، بر شما بيمناكم!* واى قوم من! پيمانه ووزن را با عدالت، تمام دهيد! وبر اشياء (و اجناس) مردم، عيب نگذاريد واز حق آنان نكاهيد! ودر زمين به فساد نكوشيد!* آنچه خداوند براى شما باقى گذارده (از سرمايه هاى حلال)، برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد! ومن، پاسدار شما (و مامور بر اجبارتان به ايمان) نيستم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: رسالت حضرت شعيب به قوم مدين ودعوت از آنان به پرستش خداوند، لزوم عدل وانصاف به هنگام سنجيدن پيمانه وترازو، كم نگذاشتن در معاملات با مردم وپرهيز از فساد در زمين، بهتر بودن سود حلال براى انسان ها در پرتو ايمان به خداوند.

ب. اگر نسبت ارسال شعيب را به مدين داده وحال آنكه آن جناب به سوى اهل مدين فرستاده شده بود نه به سوى مدين (چون خودش در آنجا زندگى مى كرد) از باب مجاز در اسناد است مثل اينكه مى گوييم: ناودان جارى شد (يعنى آب ناودان جارى شد).(1)

ج. ولا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ كلمه «مكيال» وهمچنين كلمه «ميزان» اسم ابزار است كه كالاها به وسيله آن، كيل ويا وزن مى شود واين دو ابزار نبايد به نقص توصيف

ص: 310


1- . الميزان، ج10، ص 540.

شوند ونبايد گفت قپان وترازوى ناقص بلكه آنچه به صفاتى از قبيل نقص وزيادت ومساوات توصيف مى شود كالاى كيل شده ووزن شده است نه ابزار كيل ووزن، پس اگر در آيه شريفه نسبت نقص به خود ابزار داده از باب مجاز عقلى است(1).

د. إِنِّى أَراكُمْ بِخَيْرٍ يعنى من شما را در خير مشاهده مى كنم ومى بينم كه خداى تعالى به شما مال بسيار ورزقى وسيع وبازارى رواج داده، بارانهاى به موقع، محصولات زراعى شما را بسيار كرده وبا اين همه نعمت كه خدا به شما ارزانى داشته چه حاجتى به كم فروشى ونقص در مكيال وميزان داريد؟ وچرا بايد از اين راه در پى اختلاس مال مردم باشيد وبه مال اندك مردم طمع ببنديد ودر صدد به دست آوردن آن از راه نامشروع وبه ظلم وطغيان برآييد؟ بنابراين جمله إِنِّى أَراكُمْ بِخَيْرٍ در اين صدد است كه جمله ولا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْمِيزانَ را تعليل كند.

ممكن هم هست كه كلمه «خير» را عموميت داده، بگوييم: منظور اين است كه شما مردم مشمول عنايت الهى هستيد وخداى تعالى اراده كرده كه نعمت هاى خود را به شما ارزانى بدارد، عقل ورشد كافى ورزق وسيع بدهد، واين نعمت ها را به شما داده پس ديگر هيچ مجوزى نداريد كه خدايانى دروغين را به جاى خداى تعالى بپرستيد وغير او را شريك او بگيريد وبا كم فروشى در زمين فساد كنيد.(2)

ه -. جمله لا تَعْثَوْا به معنى فساد نكنيد است بنابراين ذكر «مفسدين» بعد از آن به خاطر تاكيد هر چه بيشتر روى اين مساله است. (3)

و. در روايات متعددى مى خوانيم كه (بقية الله) تفسير به وجود حضرت مهدى(علیه السلام) يا بعضى از امامان ديگر شده است، از جمله در كتاب اكمال الدين از امام باقر(علیه السلام) چنين نقل شده:

«اول ما ينطق به القائم(علیه السلام) حين خرج هذه الاية بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ،

ثم يقول انا بقية اللَّه وحجته وخليفته عليكم فلا يسلم عليه مسلم الا قال السلام عليك يا بقية اللَّه فى ارضه»؛ نخستين سخنى كه حضرت مهدى(علیه السلام) پس از قيام خود مى گويد اين آيه است بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ

ص: 311


1- . همان.
2- . الميزان، ج10، ص 541.
3- . نمونه، ج9، ص 203.

لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ سپس مى گويد منم بقية الله وحجت وخليفه او در ميان شما، سپس هيچكس بر او سلام نمى كند مگر اينكه مى گويد:

«السلام عليك يا بقية اللَّه فى ارضه».(1)

نكته ها

1. اينكه از ميان همه گناهان قوم، خصوص كم فروشى ونقص در مكيال وميزان را نام برده، دلالت دارد بر اينكه اين گناه در بين آنان شيوع بيشترى داشته ودر آن افراط مى كرده اند به حدى كه فساد آن چشمگير وآثار سوء آن روشن شده بوده ولازم بوده كه داعى به سوى حق، قبل از هر دعوتى آنان را به ترك اين گناه دعوت كند واز ميان همه گناهانى كه داشته اند انگشت روى اين يك گناه مى گذارد.(2)

2. انفاق از مال طيب قرآن كريم دستور به انفاق از مال طيب مى دهد؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ . (بقره: 267) مال در صورتى طيب خواهد بود كه از ربا نباشد؛ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَا (بقره: 275)، از مال يتيم نباشد؛ وآتُوا الْيَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلاَتَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ (نساء: 2)، از طريق باطل كسب نشود؛ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ (نساء: 29)، در بدست آوردن آن سنگ كم به ترازو نگذاريد؛ ولاَ تَنْقُصُوا الْمِكْيَالَ وَ الْمِيزَانَ . (هود: 84)

3. دو آيه فوق اين واقعيت را به خوبى منعكس مى كند كه بعد از مساله اعتقاد به توحيد، اقتصاد سالم ازاهميت ويژه اى برخوردار است ونيز نشان مى دهد كه بهم ريختگى نظام اقتصادى سرچشمه فساد وسيع در جامعه خواهد بود.(3)

4. تعبير به «بقية الله» يا به خاطر آن است كه سود حلال اندك چون به فرمان خدا است « بقية الله» است. ويا اينكه تحصيل حلال باعث دوام نعمت الهى وبقاى بركات مى شود. ويا اينكه اشاره به پاداش وثوابهاى معنوى است كه تا ابد باقى مى ماند هر چند دنيا وتمام آنچه در آن است فانى شود، والْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلًا (كهف: 46) نيز اشاره به همين است.

ص: 312


1- . همان.
2- . الميزان، ج10، ص 541.
3- . الميزان، ج10، ص 541.

5. تعبير به إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ اگر ايمان داشته باشيد اشاره به اين است كه اين واقعيت را تنها كسانى درك مى كنند كه ايمان به خدا وحكمت او وفلسفه فرمانهايش داشته باشند.

6. براى نهى از منكر بايد به مردم شخصيت ودلگرمى داد. إِنِّى أَراكُمْ بِخَيْرٍ .

7. دستور به رعايت قسط وعدل در كيل وميزان وكم نگذاشتن در اشياء در دو مورد از حضرت شعيب نقل شده: 85 هود و85 اعراف، ودر يك مورد از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نقل شده: 152 انعام، تعبيرات مشابهى نيز در آيه 35 و181 شعراء نيز بيان شده است.

8. در صورتى كه گناه در جامعه به حالت عادت در آيد، بايد با تكرار تذكّر وپيگيرى مداوم، آن را بر طرف كرد. در اين آيه، چند بار مسئله ى رعايت وزن وپيمانه تكرار گرديده است. أَوْفُوا ... لا تَبْخَسُوا .

9. بايد قسط وعدل را نسبت به همه ى مردم مراعات كرد، نه تنها در حقّ مؤمنين لا تَبْخَسُوا النَّاسَ .

10. كم گذاشتن حقّ مردم منحصر به امور وزنى ويا پيمانه اى نيست، بلكه شامل همه ى كارها مى شود؛ أَشْياءَهُمْ (1). بنابراين يك معلم در تدريس خود، يك مدير در اداره نيروهاى خود وساير اقشار مردم نسبت به كارى كه به عهده دارند نبايد حق مردم را كم بدهند.

ص: 313


1- . نمونه، ج9، ص 368 .203

آیه 87-90

اشاره

آيات 90 - 87

قالُوا يا شُعَيْبُ أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ في أَمْوالِنا ما نَشؤُا إِنَّكَ َلأَنْتَ الْحَليمُ الرَّشيدُ(87)

قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّي وَ رَزَقَني مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا وَ ما أُريدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُريدُ إِلاَّ اْلإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفيقي إِلاّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ (88)

وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقي أَنْ يُصيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعيدٍ(89)

وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبّي رَحيمٌ وَدُودٌ(90)

ترجمه

گفتند: «اى شعيب! آيا نمازت به تو دستور مى دهد كه آنچه را پدرانمان مى پرستيدند، ترك كنيم، يا آنچه را مى خواهيم در اموالمان انجام ندهيم ؟! تو كه مرد بردبار وفهميده اى هستى!* گفت: «اى قوم! به من بگوييد، هرگاه من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم، ورزق (وموهبت) خوبى به من داده باشد، (آيا مى توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم ؟!) من هرگز نمى خواهم چيزى كه شما را از آن باز مى دارم، خودم مرتكب شوم! من جز اصلاح - تا آنجا كه توانايى دارم- نمى خواهم! وتوفيق من، جز به خدا نيست! بر او توكل كردم وبه سوى اوبازمى گردم!* واى قوم من! دشمنى ومخالفت با من، سبب نشود كه شما به همان سرنوشتى كه قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح گرفتار شدند، گرفتار شويد! وقوم لوط از شما چندان دور نيست!* از پروردگار خود، آمرزش بطلبيد وبه سوى او بازگرديد، كه پروردگارم مهربان ودوستدار (بندگان توبه كار) است!».

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: مسخره كردن قوم شعيب نسبت به آن حضرت پيرامون عدم باز داشتن نماز آن حضرت نسبت به بت پرستيپ، آزاد بودن آنها در تصرف در اموال خويش، شعيب(علیه السلام) داراى معجزه وبهره مند بودن از رزق شايسته (نبوت)، حضرت شعيب عامل به سخنان خود، بيان برخى از اوصاف آن حضرت مانند اصلاح گرى وتوكل به خداوند، تهديد آن حضرت نسبت به قوم خويش پيرامون عذاب الهى، رحمت ومهربانى خداوند در پرتو استغفار وتوبه.

ص: 314

ب. سؤال: چرا آنها روى نماز شعيب تكيه كردند؟ در پاسخ بعضى از مفسران گفته اند، اين به دليل آن بوده كه شعيب بسيار نماز مى خواند وبه مردم مى گفت: نماز انسان را از كارهاى زشت ومنكرات باز مى دارد، ولى جمعيت نادان كه رابطه ميان نماز وترك منكرات را درك نمى كردند، از روى مسخره به او گفتند: آيا اين اوراد وحركات تو فرمان به تو مى دهد كه ما سنت نياكان وفرهنگ مذهبى خود را زير پا بگذاريم، ويا نسبت به اموالمان مسلوب الاختيار شويم ؟!

بعضى نيز احتمال داده اند كه صلاة اشاره به دين مذهب است، زيرا از مهم ترين امور دينى نماز است.(1)

ج. آيا آنها جمله إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ ؛ تو مرد عاقل وفهميده وبردبارى، را از روى واقعيت وايمان مى گفتند ويا به عنوان مسخره واستهزاء؟

مفسران هر دو احتمال را داده اند، ولى با توجه به تعبير استهزاءآميزى كه در جمله قبل خوانديم أَصَلاتُكَ تَأْمُرُكَ چنين به نظر مى رسد كه اين جمله را از روى استهزاء گفتند، اشاره به اينكه آدم حليم وبردبار كسى است كه تا مطالعه كافى روى چيزى نكند وبه صحت آن اطمينان پيدا ننمايد، اظهار نمى نمايد، وآدم رشيد وعاقل كسى است كه سنتهاى يك قوم را زير پا نگذارد، وآزادى عمل را از صاحبان اموال، سلب نكند، پس معلوم مى شود، نه مطالعه كافى دارى ونه عقل درست ونه انديشه عميق، چرا كه عقل درست وانديشه عميق ايجاب مى كند انسان دست از روش نياكان خود برندارد وآزادى عمل را از كسى سلب نكند!(2)

د. مردم وقتى از جناب شعيب(علیه السلام) دعوت به ترك بت پرستى وترك كم فروشى را شنيده اند، اينطور دعوت او را رد كرده اند كه: اين دعوت تو مخالف با آزادى انسانها است، چون آزادى انسانيت حكم مى كند به اينكه انسانها هر چه بخواهند بپرستند ودر اموالشان هر جور كه خواستند تصرف كنند.

ه -. وما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ يعنى فاصله زيادى بين زمان شما وزمان قوم لوط نيست، چون فاصله بين دو زمان اين دو قوم كمتر از سه قرن بود، لوط معاصر با

ص: 315


1- . مجمع البيان، ج5، ص286؛ نمونه، ج9، ص 206.
2- . مجمع البيان، ج5، ص286؛ نمونه، ج9، ص 207.

ابراهيم(علیه السلام) وشعيب معاصر با موسى(علیه السلام) بود.

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه «بعيد» بعد زمانى نيست بلكه بعد مكانى است، يعنى مى خواهد بفرمايد: سرزمين قوم لوط با سرزمين شما فاصله زيادى ندارد.(1)

«مدين» كه مركز قوم شعيب بود از سرزمين قوم لوط فاصله زيادى نداشت، چرا كه هر دو از مناطق شامات بودند، واز نظر زمانى هر چند فاصله داشتند اما فاصله آنها نيز آن چنان نبود كه تاريخشان به دست فراموشى سپرده شده باشد.(2) مرحوم علامه طباطبايى مى فرماييد سياق آيه شريفه مساعد با اين معنا نيست.

و. «ودود» صيغه مبالغه از «ود» به معنى محبت است، ذكر اين كلمه بعد از كلمه «رحيم» اشاره به اين است كه نه تنها خداوند به حكم رحيميتش به بندگان گنهكار توبه كار توجه دارد بلكه از اين گذشته آنها را بسيار دوست مى دارد كه هر كدام از اين دو (رحم ومحبت) خود انگيزه اى است براى پذيرش استغفار وتوبه بندگان.(3)

نكته ها

1. نماز دعوت به توحيد وپاكى مى كند: شايد آنها فكر مى كردند اين حركات واذكار چه اثرى مى تواند در اين امور بگذارد، در حالى كه ما مى دانيم نيرومندترين رابطه ميان اين دو بر قرار است، اگر نماز به معنى واقعى يعنى حضور انسان با تمام وجودش در برابر خدا باشد، اين حضور نردبان تكامل ووسيله تربيت روح وجان وپاك كننده زنگار گناه از قلب او است.(4)

2. مالكيت بى قيد وشرط سرچشمه فساد است: اگر مردم در تصرف در اموالشان آزاد باشند، سراسر جامعه را فساد وبدبختى فرا خواهد گرفت.(5)

3. انبيا: همه چيز را از خدا مى دانند. رَبِّى ، رَزَقَنِى .(6)

ص: 316


1- .مجمع البيان، ج5، ص287؛ الميزان، ج10، ص 558.
2- . نمونه، ج9، ص 210.
3- . نمونه، ج9، ص 211.
4- . همان.
5- . همان، ص 221
6- . همان،ص 372.

4. آمر به معروف وناهى از منكر بايد قبل از ديگران، خودش اهل عمل باشد.

5. رزق بر دو قسم است: 1- (مادى) مانند: الَّذى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُم . (بقره: 22) 2- (معنوى) مانند: نبوت ورَزَقَنىِ مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا .

6. انبياء: نه تنها بر خلاف دستورهاى الهى عمل نمى كردند، بلكه حتّى به فكر خلاف هم نبودند. وما أُرِيدُ أَنْ ... .(1)

7. در آيه 88 براى آمر به معروف وناهى از منكر اين سفارش ها شده است:

الف: شخصاً اهل عمل باشد. ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ .

ب: هدف او اصلاح جامعه باشد. إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ .

ج: توفيق كارش را از خداوند بداند. وما تَوْفِيقِى إِلَّا بِاللَّهِ .

د: هميشه بر او توكّل نمايد. عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ .

ه: در مشكلات به او پناه ببرد. إِلَيْهِ أُنِيبُ .(2)

8. از نظر قرآن كريم انسان مؤمن در حال اختيار به سوى خداوند انابه دارد وبه همين جهت از هدايت خاص الهى برخوردار است ... ويَهْدِى إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ . (رعد: 27 و28) نمونه آن حضرت شعيب(علیه السلام) است؛ ومَا تَوْفِيقِى إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ . اما انسان كافر تنها در حال اضطرار ورسيدن سختى به سوى خدا انابه دارد؛ وإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِىَ مَا كَانَ يَدْعُو إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْدَاداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ . (زمر: 8)

9. دست خدا براى قهر وعذاب باز است. او هر قومى را به هر شكل ودر هر منطقه ودر هر زمانى كه بخواهد مى تواند هلاك كند. همانطور كه قوم حضرت نوح(علیه السلام) را با غرق كردن، قوم حضرت هود را با طوفان، قوم حضرت صالح(علیه السلام) را با صيحه ى آسمانى وقوم حضرت لوط (علیه السلام) را با ويرانى به قهر خود مبتلا نمود. مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ .(3)

ص: 317


1- . نمونه، ج9، ص 372.
2- . نمونه، ج9، ص 372.
3- . همان، ص 373.

10. در آيه 90 نخست فرمود: اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ كه كلمه رب را به آنان منسوب كرده، آن گاه در مقام تعليل آن فرمود: براى اينكه رب من رحيم وودود است، بايد ديد چرا چنين كرده ؟ در آنجا گفته است رب شما ودر اينجا گفته است رب من ؟ شايد وجه آن اين باشد كه ربوبيت صفتى است كه عبادت بندگان كه استغفار وتوبه نيز نوعى از آن است با آن صفت ارتباط دارد واين ربوبيت خداى تعالى را به ضمير آنان اضافه كرد وگفت: «ربكم» رب شما تا ارتباط وعبادت آنان به ربوبيت خدا را تاكيد كرده باشد ونيز اشاره كرده باشد به اينكه رب آنان تنها خداى تعالى است نه آن ارباب هايى كه به جاى خدا براى خود گرفته اند.(1)

اضافه دومى معناى معرفت وخبرگى را مى رساند، يعنى او رب من است ومن او را به داشتن اين دو صفت مى شناسم. از اين جهت رب را به خود اضافه كرده است؛ «ربّى».(2)

آيات 95 - 91

ص: 318


1- . الميزان، ج10، ص 559.
2- . همان.

آیه 91-95

اشاره

قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثيرًا مِمّا تَقُولُ وَ إِنّا لَنَراكَ فينا ضَعيفًا وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزيزٍ(91)

قالَ يا قَوْمِ أَ رَهْطي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا إِنَّ رَبّي بِما تَعْمَلُونَ مُحيطٌ (92)

وَ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنّي عامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ وَ مَنْ هُوَ كاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنّي مَعَكُمْ رَقيبٌ (93)

وَ لَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْبًا وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ أَخَذَتِ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا في دِيارِهِمْ جاثِمينَ (94)

كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيها أَلا بُعْدًا لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ(95)

ترجمه

گفتند: «اى شعيب! بسيارى از آنچه را مى گويى، ما نمى فهميم! وما تو را در ميان خود، ضعيف مى يابيم واگر (بخاطر) قبيله كوچكت نبود، تو را سنگسار مى كرديم وتو در برابر ما قدرتى ندارى!»* گفت: «اى قوم! آيا قبيله كوچك من، نزد شما عزيزتر از خداوند است ؟! در حالى كه (فرمان) او را پشت سر انداخته ايد! پروردگارم به آنچه انجام مى دهيد، احاطه دارد (وآگاه است)!* اى قوم! هر كارى از دستتان ساخته است، انجام دهيد، من هم كار خود را خواهم كرد وبزودى خواهيد دانست چه كسى عذاب خواركننده به سراغش مى آيد، وچه كسى دروغگوست! شما انتظار بكشيد، من هم در انتظارم!»* وهنگامى كه فرمان ما فرا رسيد، شعيب وكسانى را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمت خود نجات داديم وآنها را كه ستم كردند، صيحه (آسمانى) فرو گرفت ودر ديار خود، به رو افتادند (و مردند)...* آنچنان كه گويى هرگز از ساكنان آن (ديار) نبودند! دور باد مدين (و اهل آن) از رحمت خدا، همان گونه كه قوم ثمود دور شدند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تهديد واهانت قوم شعيب به آن حضرت، پاسخ شعيب به آنان پيرامون قدرت خداوند نسبت به كيفر آنان وتهديد قوم خويش نسبت به عذاب الهى، نجات يافتن هود(علیه السلام) ومؤمنان به او وعقوبت كفار ستمگر، دور بودن قوم صالح از رحمت حق.

ب. ولَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ يعنى اگر ملاحظه اين عده قليل از بستگانت نبود تو را

ص: 319

به طور يقين سنگسار مى كرديم، ولى ما ملاحظه جانب اين چند نفر خويشان تو را مى كنيم ومتعرض تو نمى شويم واگر تا كنون دست به چنين كارى نزده اند در حقيقت نوعى احترام به بستگان او كرده اند.(1)

ج. آنها از قبيله شعيب به عنوان «رهط » ياد كردند، كه در لغت عرب به يك جمعيت كم از سه تا هفت يا ده ويا حد اكثر به گفته بعضى به چهل نفر اطلاق مى شود، اشاره به اينكه گروه قبيله تو نيز در نظر ما قدرتى ندارند.(2)

نكته ها

1. آنجا كه موعظه كارساز نيست، بايد تهديد را در پيش گرفت. سَوْفَ تَعْلَمُونَ .(3)

2. خود بينى رمز توقف است: قوم شعيب چنان كه از آيات فوق استفاده كرديم افرادى خودخواه وخودبين بودند، خود را فهميده وشعيب را نادان مى- پنداشتند، او را به باد مسخره مى گرفتند، سخنانش را بى محتوا وشخصش را ضعيف وناتوان مى خواندند، واين خود بينى وخود خواهى سرانجام آسمان زندگيشان را تاريك ساخت وآنها را به خاك سياه نشاند!(4)

ص: 320


1- . الميزان، ج10، ص 561
2- . نمونه، ج9، ص 213.
3- . نور، ج5، ص 376.
4- . نمونه 5، ص 219

آیه 96-99

اشاره

آيات 99 - 96

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبينٍ (96)

إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ ما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشيدٍ(97)

يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ(98)

وَ أُتْبِعُوا في هذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ(99)

ترجمه

ما، موسى را با آيات خود ودليل آشكارى فرستاديم...* بسوى فرعون واطرافيانش، اما آنها از فرمان فرعون پيروى كردند، در حالى كه فرمان فرعون، مايه رشد ونجات نبود!* روز قيامت، او در پيشاپيش قومش خواهد بود و(به جاى چشمه هاى زلال بهشت) آنها را وارد آتش مى كند! وچه بد آبشخورى است (آتش)، كه بر آن وارد مى شوند!* آنان در اين جهان وروز قيامت، لعنتى بدنبال دارند وچه بد عطايى است (لعن ودورى از رحمت خدا)، كه نصيب آنان مى شود!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: رسالت حضرت موسى(علیه السلام) همراه با معجزات، پيروى قوم فرعون از فرعون وناصواب بون كار او، رهبرى فرعون نسبت به قوش در ورود به جهنم ودور بودن آنان از رحمت الهى وگرفتار شدن آنان به عذاب قيامت.

ب. حرف «باء» در كلمه «بآياتنا» براى مصاحبت آمده وآيه شريفه به اين معناست: به تحقيق ما موسى را همراه با آيات خود فرستاديم، توضيح اينكه افرادى كه خداى تعالى به عنوان پيامبران مبعوث كرده وآنان را با آيات معجزه آسا تاييد نموده دو دسته اند: بعضى از آنان معجزه اى با خود نياوردند ولى هر زمان كه امتشان از آنان معجزه اى خواسته اند، آن معجزه را آورده اند مانند معجزه ناقه كه نبوت صالح را تاييد كرد، ودسته ديگر در همان آغاز بعثتشان با معجزه اى معين مبعوث شدند مانند موسى وعيسى ومحمد: كما اينكه خداى تعالى درباره موسى(علیه السلام) مى فرمايد: اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتِى (طاها: 42) ودرباره عيسى(علیه السلام) مى فرمايد: ورَسُولًا إِلى بَنِى إِسْرائِيلَ أَنِّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ ... (آل عمران:49) ودرباره محمد(صلی الله علیه و آله) فرموده: هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى . (الصف: 9)

ص: 321

و منظور از اين هدايت، قرآن است به دليل اينكه در اول قرآن كريم در آغاز سوره بقره فرموده: ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ . (بقره: 3) ونيز فرموده: واتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِى أُنْزِلَ مَعَهُ . (اعراف: 157)

بنابراين موسى(علیه السلام) رسولى است كه همراه با آيات وسلطانى (برهانى) روشنگر فرستاده شده بود، وروشن است كه مراد از اين آيات، امور خارق العاده اى است كه به دست وى جارى مى شود، دليل بر اين معنا هم داستانهايى است كه از آن جناب در قرآن كريم آمده است.(1)

ج. وظاهرا مراد از كلمه «امر» در جمله فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ امر فرعون را پيروى كردند معنايى باشد اعم از قول وفعل، هم چنان كه خداى تعالى از فرعون حكايت كرده كه گفت: ما أُرِيكُمْ إِلَّا ما أَرى وَ ما أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشادِ آيه مورد بحث كه مى فرمايد: وما أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ ، مقابل گفتار فرعون است كه سوره مؤمن آن را حكايت كرد كه ادعا مى كرد من شما را به راه رشد هدايت مى كنم، وآيه مورد بحث مى خواهد اين ادعا را باطل وفرعون را در اين ادعا تكذيب كند.(2)

د. بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ ، كلمه «ورد» به معناى آبى است كه انسان وحيوانات تشنه به لب آن مى آيند واز آن مى نوشند، راغب در مفردات گفته: كلمه «ورد» در اصل لغت به معناى قصد رفتن به سوى آب است وبه تدريج در چيزهاى ديگر استعمال شده است.(3)

بنا به گفته وى در جمله مورد بحث مجازگويى لطيفى به كار رفته چون آن هدف نهايى كه انسان در تلاش هاى خود منظور دارد را تشبيه كرده به آبى كه انسانهاى لب تشنه به دنبالش مى چرخند ودر نتيجه گوارايى سعادت تشبيه شده به آن آبى كه پس از تلاش بسيار به گلوى لب تشنه مى رسد وسعادت نهايى انسان عبارت است از خشنودى خدا وبهشت او، وليكن پيروان فرعون راه رسيدن به سعادت حقيقى خود را گم كردند ونتيجه قهرى گم شدن راه اين شد كه به راهى افتادند كه منتهى به آتش دوزخ مى شد، پس آتش دوزخ همان وردى است كه

ص: 322


1- . الميزان، ج10، ص 570.
2- . الميزان، ج10، ص 571.
3- . همان، ص 573؛ مجمع البيان، ج5، ص291.

ورودشان به آن ورد خواهد بود كه چه بسيار بد مورودى است براى اينكه گوارايى ورد وشيرينى آن براى اين است كه حرارت جگر را خنك مى كند وچنين وردى آب گوارا است نه آتش، آن هم آتش دوزخ، پس اگر آب خنك وگوارا مبدل به عذاب آتش شود، مورود (راه ورودى به لب آب) وردى بسيار بد خواهد بود.(1)

ه -. ويَوْمَ الْقِيامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ ، كلمه «رفد» به معناى عطيه (بخشش) است واصل در معناى «رفد» عون (ياور) بوده واگر عطيه را نيز رفد ومرفود خوانده اند به اين مناسبت بوده كه عطيه، گيرنده را در برآوردن حوائجش يارى مى دهد ومعناى جمله مورد بحث اين است كه آن عطيه اى كه در قيامت به آنان داده مى شود عطيه بدى است وآن آتش است كه اينان در آن افروخته مى شوند واين آيه نظير آيه ديگر است كه مى فرمايد: وأَتْبَعْناهُمْ فِى هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ . (قصص:42)(2)

نكته ها

1. در اين جمله رسالت موسى(علیه السلام) را به خصوص فرعون وملاء او نسبت داده- وكلمه «ملاء» به معناى اشراف وبزرگان قوم است كه با هيبت خود دل مردم را پر مى كنند كه شايد به كار بردن اين كلمه براى اشاره به اين معنا باشد كه عامه مردم هميشه دنباله رو اشراف وبزرگانند واز خود هيچ رأيى ندارند، رأى آنها همان تصميمى است كه اشراف برايشان بگيرند.(3)

2. ويژگى سرگذشت موسى نسبت به پيامبرانى همچون شعيب وصالح وهود ولوط اين است كه آنها بر ضد اقوام گمراه، قيام كردند، ولى موسى علاوه بر اين در برابر حكومت خودكامه اى همچون دستگاه جبار فرعون قيام نمود.(4)

ص: 323


1- . الميزان، ج10، ص 573.
2- . الميزان، ج10، ص 574.
3- . همان، ص 580
4- . نمونه، ج،9، ص 223

آیه 100-104

اشاره

ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْها قائِمٌ وَ حَصيدٌ(100)

وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ شَيْ ءٍ لَمّا جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ ما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبيبٍ (101)

وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُرى وَ هِيَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَليمٌ شَديدٌ(102)

إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ اْلآخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ(103)

وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلاّ ِلأَجَلٍ مَعْدُودٍ(104)

ترجمه

اين از اخبار شهرها وآبادى هاست كه ما براى تو بازگو مى كنيم، كه بعضى (هنوز) برپا هستند، وبعضى درو شده اند (و از ميان رفته اند)!* ما به آنها ستم نكرديم، بلكه آنها خودشان بر خويشتن ستم روا داشتند! وهنگامى كه فرمان مجازات الهى فرا رسيد، معبودانى را كه غير از خدا مى خواندند، آنها را يارى نكردند وجز بر هلاكت آنان نيفزودند!* واينچنين است مجازات پروردگار تو، هنگامى كه شهرها وآباديهاى ظالم را مجازات مى كند! (آرى،) مجازات او، دردناك وشديد است!* در اين، نشانه اى است براى كسى كه از عذاب آخرت مى ترسد، همان روزى است كه مردم در آن جمع مى شوند، وروزى كه همه آن را مشاهده مى كنند.* وما آن (مجازات) را، جز تا زمان محدودى، تاخير نمى اندازيم!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بيان كردن بخشى از اخبار شهرهاى نابود شده بر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)، عدم ظلم خداوند نسبت به تبه كاران وستمگر بودن آنها به خودشان وعدم سوددهى بت ها به بت پرستان به هنگام نزول عذاب، كيفر ستمكاران سنت الهى، نشانه بودن عذاب دنيا براى خائفان از قيامت، روز قيامت روز اجتماع مردم وروز مشاهده انس وجن وفرشتگان وتأخير نيانداختن قيامت مگر تا مدت معين.

ب. كلمه «حصيد» از ماده «حصد» است كه به معناى بريدن ودرو كردن زراعت است.داستانهاى امم گذشته را به زراعت تشبيه كرده چون گاهى ايستاده وگاهى درو شده است. ومعناى آن در صورتى كه مقصود از «قرى» خود دهكده ها باشد نه اهل آنها، اين است كه:برخى از دهكده ها كه ما برايت بيان كرديم دهكده هايى است كه به كلى از بين نرفته وهنوز

ص: 324

آثارى از آنها باقى است، مانند دهكده قوم لوط كه هنوز- يعنى در عصر نزول قرآن- آثارش باقى است، وبيننده را بياد آن قوم مى اندازد. آرى، از آيه ولَقَدْ تَرَكْنا مِنْها آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (عنكبوت: 35) وآيه وإِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (صافات: 138) برمى آيد كه در عصر نزول قرآن آثارى از قوم لوط باقى بوده است.

و اگر منظور از قرى، اهل قرى باشد معنايش اين مى شود: از اين امم واقوام، بعضى هنوز پابرجايند وبكلى منقرض نشده اند، مانند امت نوح وصالح، وبرخى ديگر به كلى منقرض شده اند، مانند قوم لوط كه احدى از ايشان نجات نيافت وهمه از بين رفتند مگر خانواده لوط - لوط نيز جزء قومش نبود.(1)

ج. ظلم به معنى وسيع كلمه شامل همه گناهان مى شود وتوصيف «قريه» وشهر وآبادى به ظالم بودن هِىَ ظالِمَةٌ با اينكه اين صفت مربوط به ساكنان شهر وآبادى است گويا اشاره به اين نكته لطيف است كه آنها آن قدر در ظلم وبيدادگرى فرو رفتند كه گويى شهر وآبادى يك پارچه ظلم وستم شده بود.و اين تعبير نزديك به تعبيرى است كه در فارسى داريم كه مى گوئيم ظلم وفساد از در وديوار فلان شهر مى بارد.(2)

د. جمع شدن مردم مستلزم مشاهده نيز هست، چيزى كه هست لفظ جمله مورد بحث مقيد به ناس (مردم) نشده، واطلاقش اشعار دارد بر اينكه آن روز براى هر كسى كه بتواند مشاهده كند مشهود است، چه مردم، چه ملائكه، وچه جن. وآيات بسيارى كه دلالت مى كنند به محشور شدن جن وشياطين وحاضر شدن ملائكه در قيامت همه اين اطلاق را تاييد مى كنند.(3)

نكته ها

1. بيان داستان در قرآن، داراى نقش واثرات مهمّى است، زيرا ؛

الف: هموار كننده ى راه نفوذ وتأثير بيشتر دلائل عقلى و برهانى است.

ب: دليلى ديگر بر اعجاز پيامبر(صلی الله علیه و آله) است كه چگونه فردى درس ناخوانده چنين اخبارى را مى داند.

ص: 325


1- . الميزان، ج11، ص 4.
2- . نمونه، ج9، ص 229.
3- . الميزان، ج11، ص 9.

ج: براى شنوندگان آن درس عبرت است.

2. تاريخ نوح، هود، صالح، لوط ، شعيب وموسى، از بخش هاى مهم تاريخ بشرى است. أَنْباءِ به معناى اخبار مهمّ است.

3. در برابر اراده ى الهى، هيچ كس وهيچ چيز را تاب مقاومت نيست. مِنْ شَىْ ءٍ .

4. عامل بدبختى ونزول قهر الهى، خود انسان ها هستند. أَخَذَ الْقُرى وَ هِىَ ظالِمَةٌ .

5. هلاكت تبهكاران

نظير آيه 102 هود: وكَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَ هِىَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ آيات ديگر است: وَ كَمْ قَصَمْنَا مِنْ قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَ أَنْشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِينَ (الأنبياء، 11؛ 45 حج؛ 8 طلاق).

6. اجتماع وحضور مردم در قيامت، امرى اجبارى است، نه اختيارى. مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ نه «يوم يجمع الناس».(1)

7. نظير آيه 101 هود ومَا ظَلَمْنَاهُمْ وَ لَكِن ظَلَمُواْ أَنفُسَهُم ، آيه 118 نحل و76 زخرف است. البته آيات ديگرى وجود دارد كه انسان به خودش ظلم مى كند نه به ديگرى، (بقره 57، آل عمران 117، اعراف 160، توبه 70، نحل 33، عنكبوت 40، روم 9) در همه اين آيات اين جمله ولَكِن كاَنُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُون بيان شده است.

ص: 326


1- . نور 5،ص 383.380

آیه 105-108

اشاره

آيات 108 - 105

يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعيدٌ(105)

فَأَمَّا الَّذينَ شَقُوا فَفِي النّارِ لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَ شَهيقٌ (106)

خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُريدُ(107)

وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ(108)

ترجمه

آن روز كه (قيامت وزمان مجازات) فرا رسد، هيچ كس جز به اجازه او سخن نمى گويد، گروهى بدبختند وگروهى خوشبخت!* اما آنها كه بدبخت شدند، در آتشند وبراى آنان در آنجا، «زفير» و«شهيق» (ناله هاى طولانى دم وبازدم) است...* جاودانه در آن خواهند ماند، تا آسمانها وزمين برپاست، مگر آنچه پروردگارت بخواهد! پروردگارت هر چه را بخواهد انجام مى دهد!* اما آنها كه خوشبخت وسعادتمند شدند، جاودانه در بهشت خواهند ماند، تا آسمانها وزمين برپاست، مگر آنچه پروردگارت بخواهد! بخششى است قطع نشدنى!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: برخى از ويژگى هاى قيامت مانند عدم سخن گفتن مردم مگر به اذن خداوند، عذاب دائمى براى شقاوتمندان در قيامت، بهره مندى دائمى سعادتمندان از مواهب الهى در بهشت.

ب. «خلود» در اصل لغت به معنى بقاى طولانى وهم به معنى ابديت آمده است، بنابراين كلمه خلود به تنهايى دليل بر ابديت نيست، زيرا هر نوع بقاء طولانى را شامل مى شود.

ولى در بسيارى از آيات قرآن با قيودى ذكر شده است كه از آن به وضوح مفهوم ابديت فهميده مى شود، مثلا در آيات 100 توبه 11 طلاق و9 تغابن در مورد بهشتيان تعبير به خالِدِينَ فِيها أَبَداً مى كند، كه اين تعبير مفهومش ابديت بهشت براى اين گروه ها است، ودر آيات ديگرى مانند 169 نساء و23 جن درباره گروهى از دوزخيان همين تعبير خالِدِينَ فِيها أَبَداً ديده مى شود كه دليل بر جاودانگى عذاب آنها است.

تعبيرات ديگرى مانند ماكثين فيها ابدا ؛ لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا (كهف، 108) ومانند اينها

ص: 327

نشان مى دهد كه به طور قطع گروهى از بهشتيان ودوزخيان جاودانه در نعمت يا در عذاب خواهند ماند.(1)

ج. در آيات فوق در مورد دوزخيان مى گويد: آنها در آن «زفير» و«شهيق» دارند.

«زفير» به معنى فرياد كشيدنى است كه با بيرون فرستادن نفس توام باشد، و«شهيق» ناله توام با فرو بردن نفس است.

بعضى ديگر «زفير» را به آغاز صداى الاغ و«شهيق» را به پايان آن تفسير كرده اند كه شايد با معنى اول زياد تفاوت نداشته باشد.و به هر حال اين هر دو صداى فرياد وناله كسانى است كه از غم واندوه ناله سر مى دهند، ناله اى كه تمام وجود آنها را پر مى كند ونشانه نهايت ناراحتى وشدت عذاب است.(2)

نكته ها

1. اين صفت را كه كسى تكلم نمى كند مگر به اذن او از خواص معرف روز قيامت شمرده وحال آنكه اختصاص به آن ندارد، هيچ نفسى از نفوس تكلم نمى كند وهيچ حادثى از حوادث در هيچ وقتى از اوقات اتفاق نمى افتد مگر به اذن او.

غالب معرف هايى كه خداوند در قرآن براى روز قيامت ذكر كرده، با اينكه در سياق اوصاف خاصه به آن آورده است معذلك شامل غير آن هم مى شود، مانند آيه يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَىْ ءٌ (مومنون، 17) وآيه يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ ما لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ (مومنون، 33) وآيه يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ (انفطار، 19) وهمچنين آياتى ديگر. وبه خوبى واضح است كه اين اوصاف مختص به روز قيامت نيست، چون هيچ وقت چيزى بر خدا پوشيده نيست وهيچ وقت چيزى كسى را از غضب او نگاه نمى دارد، وهيچ وقت كسى قدرتى ندارد تا براى كسى كارى صورت دهد مگر به اذن او وخلق وامر هم هميشه از آن اوست.

در روز قيامت حقايق براى همگان واضح شده، توهم استقلال اسباب ووسائط زائل

ص: 328


1- . نمونه، ج9، ص 239.
2- . مجمع البيان، ج5، ص296؛ نمونه، ج9، ص 248.

مى گرددو ليكن دقت وتدبر در امثال آيه لَقَدْ كُنْتَ فِى غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ . (ق، 22)

اين معنا را به دست مى دهد كه روز قيامت روزى است كه حقايق به طور تام وكامل برايشان ظاهر مى گردد ودرك مى كنند كه خدا حق مبين است ومشاهده مى كنند كه تمام قدرتها براى اوست.(1)

2. هيچ ترديدى نيست در اينكه انسان مادام كه در دنيا است، نسبت به اعمال خود كه يكى از آنها سخن گفتن است مختار است، يعنى نسبت انجام هر عمل وترك آن برايش مساوى است.

نشاه آخرت نشاه جزا واثر اعمال است. در آنجا ديگر خبرى از اختيار نيست، آنجا انسان است وعملش در آنجا اگر دعوت به چيزى شود به طور قهر واضطرار استجابت مى كند، هم چنان كه فرموده يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِىَ لا عِوَجَ لَهُ (طاه، 108) در حالى كه وقتى در دنيا بودند به حق دعوت مى شدند ولى استجابت نمى كردند.(2)

اگر به درخواستى تكلم كند، كلامش از سنخ سخن گفتن در دنيا اختيارى وكاشف از نهانيهاى درون نيست، چه خدا در آن روز بر دهان او مهر نهاده، نمى تواند به هر چه كه دلش وهر جور كه مى خواهد تكلم كند، هم چنان كه فرموده: الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (يس، 56) ونيز فرموده: هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ (مرسلات، 36) چون عذرخواهى در موردى است كه انسان نسبت به عملى اختيار داشته باشدو اما گناهى كه شده واينك كيفر ضرورى وبى چون وچرايش فرا مى رسد عذر بردار نيست، هم چنان كه فرموده: يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ .(3)

3. گاه چنين تصور مى شود اين آيه كه دليل بر سخن گفتن مردم در آن روز به اجازه پروردگار است، با آياتى كه مطلقا نفى تكلم مى كند منافات دارد، مانند آيه 65 سوره يس:

ص: 329


1- . الميزان، ج11، ص 12.
2- . الميزان، ج11، ص 16.
3- . الميزان، ج11، ص 16.

الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَة .

پاسخ اينكه: مردم در آن روز مراحل مختلفى را مى پيمايند كه هر مرحله ويژگى هايى دارد، در پاره اى از مراحل هيچگونه پرسش وسؤالى از آنها نمى شود وحتى مهر بر دهانشان مى نهند، فقط اعضاى پيكرشان كه آثار اعمال را در خود حفظ كرده اند با زبان بى زبانى سخن مى گويند، اما در مراحل ديگر قفل از زبانشان برداشته مى شود وبه اذن خداوند به سخن مى آيند وبه گناهان خود اعتراف مى كنند وخطاكاران يكديگر را ملامت مى نمايند.(1)

4. بعضى خواسته اند از آيات فوق ذاتى بودن سعادت وشقاوت را اثبات كنند در حالى كه نه تنها آيات فوق دلالتى بر اين امر ندارد بلكه به وضوح ثابت مى كند كه سعادت وشقاوت اكتسابى است، زيرا مى گويد: فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا آنها كه شقاوت مند شدند ويا مى گويد: أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا اما آنها كه سعادت مند شدند اگر شقاوت وسعادت ذاتى بود مى بايست گفته شود اما الاشقياء واما السعداء ومانند آن. واز اينجا روشن مى شود آنچه در تفسير فخر رازى آمده كه در اين آيات خداوند از هم اكنون حكم كرده كه گروهى در قيامت سعادتمندند وگروهى شقاوتمند، وكسانى را كه خداوند محكوم به چنين حكمى كرده ومى داند سرانجام در قيامت سعيد يا شقى خواهند بود محال است تغيير پيدا كنند، والا لازم مى آيد كه خبر دادن خداوند كذب، وعلمش جهل شود واين محال است! ... بكلى بى اساس است.(2)

5. اين اشتباه است كه بعضى خيال مى كنند كه مدت وزمان كيفر بايد به اندازه مدت وزمان گناه باشد، زيرا رابطه ميان گناه وكيفر رابطه زمانى نيست بلكه رابطه كيفى است يعنى مقدار زمان مجازات تناسب با كيفيت گناه دارد نه مقدار زمان آن مثلا كسى ممكن است در يك لحظه دست به قتل نفس بزند وطبق پاره اى از قوانين محكوم به زندان ابد گردد، در اينجا مى بينيم زمان گناه تنها يك لحظه بوده در حالى كه مجازات آن گاهى 80 سال زندان خواهد بود.(3)

ص: 330


1- . نمونه، ج9، ص 234.
2- . نمونه، ج9، ص 236.
3- . همان، ص 242.

6. مجازاتها وكيفرهاى رستاخيز اثر طبيعى عمل وخاصيت خود گناه است، در قرآن مى فرمايد: فَالْيَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (يس، 54) امروز (روز رستاخيز) به هيچكس ستم نمى شود وجز اعمال خود شما جزائى براى شما نيست!(1)

7. گرچه دست الهى در هر كارى باز است، حتّى براى بيرون كردن اهل بهشت از بهشت، إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ امّا با توجّه به فراز آخر اين آيه عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ ووعده هايى كه در آيات ديگر داده شده، اين كار را انجام نخواهد داد ووقتى كسى وارد بهشت شد، براى هميشه در آنجا خواهد ماند.(2)

ص: 331


1- . همان.
2- . نور، ج5، ص 385.

آیه 109-112

اشاره

آيات 112 - 109

فَلا تَكُ في مِرْيَةٍ مِمّا يَعْبُدُ هؤُلاءِ ما يَعْبُدُونَ إِلاّ كَما يَعْبُدُ آباؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِنّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصيبَهُمْ غَيْرَ مَنْقُوصٍ (109)

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فيهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفي شَكٍّ مِنْهُ مُريبٍ (110)

وَ إِنَّ كُلاًّ لَمّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمالَهُمْ إِنَّهُ بِما يَعْمَلُونَ خَبيرٌ(111)

فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ(112)

ترجمه

پس شك وترديدى (در باطل بودن) معبودهايى كه آنها مى پرستند، به خود راه مده! آنها همان گونه اين معبودها را پرستش مى كنند كه پدرانشان قبلاً مى پرستيدند وما نصيب آنان را بى كم وكاست خواهيم داد!* ما به موسى كتاب آسمانى داديم، سپس در آن اختلاف شد واگر فرمان قبلى خدا (در زمينه آزمايش واتمام حجت بر آنها) نبود، در ميان آنان داورى مى شد! وآنها (هنوز) در شك اند، شكى آميخته به بدگمانى!* وپروردگارت اعمال هر يك را بى كم وكاست به آنها خواهد داد، او به آنچه عمل مى كنند آگاه است!* پس همان گونه كه فرمان يافته اى، استقامت كن وهمچنين كسانى كه با تو بسوى خدا آمده اند (بايد استقامت كنند)! وطغيان نكنيد، كه خداوند آنچه را انجام مى دهيد مى بيند!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: دستور به پيامبر پيرامون عدم شك در نداشتن دليل بت پرستان بر شرك ورزى ورسيدن سهم عذاب آنان به جهت شرك وكفر، عقوبت اختلاف كنندگان در تورات حضرت موسى، دستور به استقامت به پيامبر اكرم وهمراهان او.

ب. جمله ومَنْ تابَ مَعَكَ عطف است بر ضميرى كه در «استقم» مستتر است در نتيجه معنا چنين مى شود: استقامت كن تو وهر آن كس كه با تو توبه كرد، يعنى همگيتان استقامت بورزيد. واگر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را جداگانه اسم برده به خاطر احترام وتجليل از مقام نبوت است. آرى، سنت خداى تعالى در كلامش بر همين منوال جريان يافته، چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ . (تحريم، 8)(1)

ص: 332


1- . الميزان، ج11، ص 64.

ج. در حديث معروفى از ابن عباس چنين مى خوانيم: ما نزل على رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) آية كانت اشد عليه ولا اشق من هذه الاية، ولذلك قال لاصحابه حين قالوا له اسرع اليك الشيب يا رسول اللَّه! شيبتنى هود والواقعه ؛ هيچ آيه اى شديد ومشكلتر از اين آيه بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) نازل نشد ولذا هنگامى كه اصحاب از آن حضرت پرسيدند چرا به اين زودى موهاى شما سفيد شده وآثار پيرى نمايان، گشته، فرمود مرا سوره هود وواقعه پير كرد!. ودر روايت ديگرى مى خوانيم: هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيامبر فرمود: «شمروا، شمروا، فما رئى ضاحكا» دامن به كمر بزنيد، دامن به كمر بزنيد (كه وقت كار وتلاش است) واز آن پس پيامبر هرگز خندان ديده نشد! (1)

نكته ها

1. جالب اينكه مى گويد: اعمالشان را به آنها مى دهيم واين اشاره بر مساله تجسم اعمال است واينكه پاداش وكيفر در حقيقت اعمال خود انسان است كه تغيير شكل مى يابد وبه اومى رسد.(2)

2. يك رهبر بايد چنان در راه وهدف خود استوار وقاطع باشد كه انحراف امّت نتواند اورا دچار تزلزل وسستى كند. فَلا تَكُ .(3)

3. عمل بايد بر طبق فرمان الهى باشد، نه بر اساس قياس وآراء شخصى انسان. كَماأُمِرْتَ .(4)

4. استقامت پيامبر اكرم

در يك آيه پيامبر اكرم را فرمان به استقامت مى دهد فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَ مَنْ تَابَ مَعَكَ ... (هود، 112) قرآن كريم در برخى از آيات پاداش اهل استقامت را عدم خوف وحزن در قيامت وبهشت الهى مى داند: إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (فصلت، 30) إِنَّ الَّذِينَ

ص: 333


1- . مجمع البيان، ج5، ص304؛ نمونه، ج9، ص 257.
2- . نمونه، ج9، ص 256.
3- . نور، ج5، ص 386.
4- . همان، ص 388.

قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ . أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (الأحقاف، 13-14)

5. كمالات اخلاقى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله)

پيامبر اكرم داراى كمالات اخلاقى فراوانى از جمله استقامت بود ، كه به نمونه اى از آن اشاره مى شود:

حسن خلق: وإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ (القلم، 4)

دلسوزى ومهربانى: ... حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ (التوبة، 128)

تسليم: فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّهِ ... (آل عمران، 20)

ياد خدا همراه با تضرع: واذْكُرْ رَبَّكَ فِى نَفْسِكَ تَضَرُّعاً ... (الأعراف، 205)

صبر: فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ ... (الأحقاف، 35)

توكل: ... فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ... (آل عمران، 159)

استقامت: فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ ... (هود، 112)

امانتدارى: ومَا كَانَ لِنَبِىٍّ أَنْ يَغُلَّ ... (آل عمران، 161)

انابه به سوى خدا: ... ذلِكُمُ اللَّهُ رَبِّى عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ (الشورى، 10)

رحمت: ومِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ ...وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ ... (التوبة، 61)

زهد: ولاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ ... (طه، 131)

عدالت: ... وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ ... (الشورى، 15)

عفو وبخشش: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ (الأعراف، 199)

عزت: ... وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ ... (المنافقون، 8)

عبوديت: فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى (النجم، 10)

ص: 334

آیه 113-115

اشاره

آيات 115 - 113

وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِياءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (113)

وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفًا مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذّاكِرينَ (114)

وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ (115)

ترجمه

و بر ظالمان تكيه ننماييد، كه موجب مى شود آتش شما را فرا گيرد ودر آن حال، هيچ ولى وسرپرستى جز خدا نخواهيد داشت ويارى نمى شويد!* در دو طرف روز، واوايل شب، نماز را برپا دار، چرا كه حسنات، سيئات (و آثار آنها را) از بين مى برند، اين تذكرى است براى كسانى كه اهل تذكرند!* وشكيبايى كن، كه خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهد كرد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: تكيه نكردن به ستمگران وتهديد خداوند به عذاب در قيامت نسبت به اين عمل، لزوم به پا داشتن نماز پنج گانه وبيان اثر وفايده نماز، لزوم صبر ومقاومت وضايع نشدن پاداش نيكوكاران.

ب. ركون به معناى صرف اعتماد نيست، بلكه اعتمادى است كه توأم با ميل باشد، وبه همين جهت است كه با حرف «الى» متعدى مى شود، نه با «على».(1) بنابراين، ركون به سوى ستمكاران، يك نوع اعتمادى است كه ناشى از ميل ورغبت به آنان باشد، حال چه اين ركون در اصل دين باشد، مثل اينكه پاره اى از حقايق دين را كه به نفع آنان است بگويد، واز آنچه كه به ضرر ايشان است دم فرو بندد وافشاء نكند، وچه اينكه در حيات دينى باشد مثل اينكه به ستمكاران اجازه دهد تا به نوعى كه دلخواه ايشان است در اداره امور مجتمع دينى مداخله كنند وولايت امور عامه را به دست گيرند.

ج. ظاهر تعبير طرفى النهار (دو طرف روز) اين است كه نماز صبح ومغرب را بيان مى كند، كه در دو طرف روز قرار گرفته و«زلف» كه جمع «زلفه» به معنى نزديكى است به قسمت هاى آغاز شب كه نزديك به روز است گفته مى شود بنابراين منطبق بر نماز عشا مى گردد.

ص: 335


1- . الميزان، ج11، ص 67.

همين تفسير در روايات ائمه اهل بيت: نيز وارد شده كه آيه فوق اشاره به سه نماز (صبح ومغرب وعشا) است. (1)

د. جمله إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ امر أَقِمِ الصَّلاةَ را تعليل نموده، بيان مى كند كه نمازها حسناتى است كه در دلهاى مؤمنين وارد شده وآثار معصيت وتيرگى هايى كه دلهايشان از ناحيه سيئات كسب كرده از بين مى برد.(2)

ه -. واصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ پس از امر به نماز، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را دستور مى دهد به صبر كردن، ودر موارد ديگرى مانند: واسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ (بقره: 45) ميان صبر ونماز جمع كرده. وسر آن اين است كه هر كدام از اين دو، در باب خودش مهم ترين اركان هستند. آرى، در ميان عبادات، نماز مهمترين عبادت ودر اخلاقيات صبر مهمترين خلق است، هم چنان كه درباره نماز فرموده: ولَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ (كهف:3) ودرباره صبر فرموده: إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (شورى:43) واجتماع اين دو، مهمترين وسيله اى است كه با آن مى توان بر مصائب وناملايمات فايق آمد، چون صبر، نفس را از قلق واضطراب وفرارى شدن نگه مى دارد، ونماز نفس را به سوى پروردگار توجه مى دهد ودر نتيجه ناملايمات را از ياد آدمى مى برد.(3)

و. از اينكه به طور مطلق امر به صبر كرده به دست مى آيد كه منظور از آن، اعم از صبر بر عبادت ويا صبر بر معصيت ويا صبر در مصيبت است، بلكه همه آنها را شامل مى شود وبنابراين، امر مزبور، امر به صبر است در امتثال تمامى اوامر ونواهى كه قبلا در سوره آمده، از قبيل فاستقم ، ولا تَطْغَوْا ، ولا تَرْكَنُوا ، وأَقِمِ الصَّلاةَ .(4)

نكته ها

1. در چه امورى نبايد به ظالمان تكيه كرد؟ بديهى است كه در درجه اول نبايد در ظلمها وستمگريهايشان شركت جست واز آنها كمك گرفت، ودر درجه بعد اتكاء بر آنها در آنچه

ص: 336


1- . نمونه، ج9، ص 265.
2- . الميزان، ج11، ص 78
3- . الميزان، ج11، ص 78.
4- . همان.

مايه ضعف وناتوانى جامعه اسلامى واز دست دادن استقلال است.

و اما اينكه: فى المثل مسلمانان با جوامع غير مسلمان، روابط تجارى يا علمى بر اساس حفظ منافع مسلمين واستقلال وثبات جوامع اسلامى داشته باشند، نه داخل در مفهوم ركون به ظالمين است ونه چيزى است كه از نظر اسلام ممنوع بوده باشد ودر عصر خود پيامبر (صلی الله علیه و آله)و اعصار بعد همواره چنين ارتباطاتى وجود داشته است.(1)

2. در روايات مى خوانيم كه مودّت ومحبّت به ظالم واطاعت از او، از مصاديق ركون به ظالم محسوب مى شود. در روايتى مى فرمايد: به ستمگر اميدى نداشته باش، گرچه او فاميل ودوست تو باشد. وان كان حميما قريباً در كافى، نيز اين روايت آمده كه اگر به مقدار زمانِ دست به جيب كردن ستمگر براى بخشش، راضى به زنده بودن او باشى، ركون وتكيه بر ظالم كرده اى كه خدا از آن نهى نموده است.(2)

3. از آنجا كه اطاعت از اولى الامر، واجب واز سوى ديگر، ركون به ظالم حرام است، پس اولى الامر نمى تواند ظالم باشد، بلكه بايد معصوم نيز باشد، زيرا گناه از مصاديق ظلم به شمار مى رود.ركون وتكيه بر ظالم، آتش خداوند را در پى دارد، پس وضعيت خود ظالم چگونه خواهد بود؟(3)

4. آيه 114 همانند قسمتى ديگر از آيات قرآن تاثير اعمال نيك را در از ميان بردن آثار سوء اعمال بد بيان مى كند، در سوره نساء آيه 31 مى فرمايد: إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ اگر از گناهان بزرگ دورى كنيد گناهان كوچك شما را مى پوشانيم.

در آيه (7 عنكبوت) مى فرمايد: والَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ (4)ابو عثمان مى گويد: من با سلمان فارسى زير درختى نشسته بودم، او شاخه خشكى را گرفت وتكان داد تا تمام برگهايش فرو رفت، سپس رو به من كرد وگفت سؤال نكردى چرا اين كار را كردم.

گفتم: بگو ببينم منظورت چه بود؟ گفت: اين همان كارى بود كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) انجام داد

ص: 337


1- . الميزان، ج11، ص 78.
2- . نور، ج5، ص 389 به نقل از كافى ، ج 5، ص 108.
3- . همان.
4- . نمونه، ج9، ص 267.

هنگامى كه خدمتش زير درختى نشسته بودم، سپس پيامبر اين سؤال را از من كرد وگفت سلمان نمى پرسى چرا چنين كردم ؟ من عرض كردم بفرمائيد چرا؟ فرمود: ان المسلم اذا توضأ فاحسن الوضوء ثم صلى الصلوات الخمس تحاتت خطاياه كما تحات هذا الورق ثم قرء هذه الاية واقم الصلاة... هنگامى كه مسلمان وضو بگيرد وخوب وضو بگيرد، سپس نمازهاى پنجگانه را بجا آورد، گناهان او فرو مى ريزد، همانگونه كه برگهاى اين شاخه فرو ريخت، سپس همين آيه اقم الصلاة ... را تلاوت فرمود.(1)

5. شخصى از اعمال زشت خويش ناراحت بود، لذا پس از نماز در مسجد از پيامبر(صلی الله علیه و آله) خواست تا او را حدّ بزند، حضرت به او فرمود: چون بعد از آن عمل خلاف، در نماز جماعت شركت كرده اى، خداوند تو را بخشيد.(2)

6. نماز قوّت قلب مؤمنان است. چون در آيات گذشته، فرمان به استقامت وعدم اعتماد به ظالمان مطرح شد واين امور نياز به روحيه بالا دارد، لذا در اين آيه، خداوند امر به تقويت روح با اهرم نماز مى فرمايد. فَاسْتَقِمْ ... وأَقِمِ الصَّلاةَ .(3)

7. جمله فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِين در قرآن كريم در سه مورد بيان شده:

درباره مجاهدان: ذَالِكَ بِأَنَّهُمْ لَا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لَا نَصَبٌ وَ لَا مخَْمَصَةٌ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَا يَطَُونَ مَوْطِئًا يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَ لَا يَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَّيْلاً إِلَّا كُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَلِحٌ إِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِين . (توبه: 120)

سخن حضرت يوسف نسبت به برادران: قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنين . (يوسف: 90)

و در يك مورد خطاب به پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله) است: وأَقِمِ الصَّلَوةَ طَرَفىَ ِ النهَّ َارِ وَ زُلَفًا مِّنَ الَّيْلِ إِنَّ الحَْسَنَاتِ يُذْهِبنْ َ السَّىِّ َاتِ ذَالِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِينَ * وَ اصْبرِْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِين .

و جمله أَنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنين (آل عمران: 171) نيز در باره مجاهدان بيان شده است.

ص: 338


1- . همان، ص268؛ مجمع البيان، ج5، ص307.
2- . مجمع البيان، ج5، ص307؛ نور، ج5، ص 390 .
3- . تفسير نور، ج5، ص 392.

آیه 116-119

اشاره

آيات 119 - 116

فَلَوْ لا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِي اْلأَرْضِ إِلاّ قَليلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنا مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فيهِ وَ كانُوا مُجْرِمينَ (116)

وَ ما كانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ (117)

وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ (118)

إِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ َلأَمَْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ أَجْمَعينَ (119)

ترجمه

چرا در قرون (و اقوام) قبل از شما، دانشمندان صاحب قدرتى نبودند كه از فساد در زمين جلوگيرى كنند؟! مگر اندكى از آنها، كه نجاتشان داديم! وآنان كه ستم مى كردند، از تنعم وكامجوئى پيروى كردند وگناهكار بودند (و نابود شدند!)* وچنين نبود كه پروردگارت آبادى ها را به ظلم وستم نابود كند در حالى كه اهلش در صدد اصلاح بوده باشند!* واگر پروردگارت مى خواست، همه مردم را يك امت (بدون هيچ گونه اختلاف) قرار مى داد ولى آنها همواره مختلفند...* مگر كسى را كه پروردگارت رحم كند! وبراى همين (پذيرش رحمت) آنها را آفريد! وفرمان پروردگارت قطعى شده كه: جهنم را از همه (سركشان وطاغيان) جن وانس پر خواهم كرد!

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: سوال از شخصيت هاى سابق به جهت عدم نهى از منكر، عقوبت مردم تبه كار ونجات مؤمنان، عذاب نكردن خداوند از روى ظلم هيچ منطقه اى را در صورت بودن مصلحان، عدم اجبار خداوند نسبت به اتحاد فكرى مردم، رحمت الهى هدف از خلقت انسان ها، تحقق وعده الهى نسبت به كفار وعقوبت آنان در جهنم.

ب. كلمه ى بَقِيَّةٍ كه 3 بار در قرآن آمده، به معناى باقيمانده است، امّا معمولًا در لغت عرب، به فضل وقدرت گفته مى شود. شايد به خاطر آنكه انسان اجناس نفيس را نزد خود ذخيره مى كند وباقى نگه مى دارد، وشايد هم به جهت آنكه افرادى در صحنه باقى

ص: 339

مى مانند كه داراى قدرت وقوّت بيشترى هستند.(1)

ج. ولذلك خلقهم اشاره است به رحمتى كه جمله الا من رحمة ربك بر آن دلالت دارد واگر كلمه «رحمت» مؤنث لفظى است منافات ندارد كه اسم اشاره به آن مذكر آورده شود، زيرا در مصدر «رحمت» هر دو صورت جايز است، به شهادت اينكه مى بينيم در آيه إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (اعراف: 56) قريب را كه وصف رحمت است به صورت مذكر آورده است.(2)

نكته ها

1. در اين دو آيه يك اصل اساسى اجتماعى كه ضامن نجات جامعه ها از تباهى است مطرح شده است، وآن اينكه در هر جامعه اى تا زمانى كه گروهى از انديشمندان متعهد ومسئول وجود دارد كه در برابر مفاسد ساكت نمى نشينند، وبه مبارزه بر مى خيزند، ورهبرى فكرى ومكتبى مردم را در اختيار دارند اين جامعه به تباهى ونابودى كشيده نمى شود.

اما آن زمان كه بى تفاوتى وسكوت در تمام سطوح حكم فرما شد وجامعه در برابر عوامل فساد بى دفاع ماند، فساد وبه دنبال آن نابودى حتمى است. (3)

2. توجه به تفاوت «مصلح» و«صالح» اين نكته را روشن مى سازد كه تنها «صلاحيت» ضامن بقاء نيست بلكه اگر جامعه اى صالح نباشد ولى در مسير اصلاح گام بردارد او نيز باز حق بقاء وحيات دارد، ولى آن روز كه نه صالح بود ونه مصلح، از نظر سنت آفرينش حق حيات براى او نيست وبه زودى از ميان خواهد رفت.(4)

3. بيشترين مسئوليت در نهى از منكر، بر عهده ى صاحبان علم وقدرت است. أُولُوا بَقِيَّةٍ .(5)

4. آزادى اراده اساس آفرينش انسان ودعوت همه انبياء است، واصولا بدون آن انسان

ص: 340


1- . نور، ج5، ص 393.
2- .مجمع البيان، ج5، ص311؛ الميزان، ج11، ص 85.
3- . نمونه، ج9، ص 273.
4- . همان،ص 277.
5- . همان.

حتى يك گام در مسير تكامل (تكامل انسانى ومعنوى) پيش نخواهد رفت، به همين دليل در آيات متعددى از قرآن تاكيد شده است كه اگر خداوند مى خواست همه را به اجبار هدايت مى كرد، اما چنين نخواست.

كار خداوند تنها دعوت به مسير حق ونشان دادن راه است. قرآن مى گويد: إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى (ليل: 125)، إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ (غاشيه: 21).(1)

5. درباره هدف آفرينش در آيات قرآن بيانات مختلفى آمده است كه در حقيقت هر كدام به يكى از ابعاد اين هدف اشاره مى كند، از جمله وما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ (ذاريات: 56)؛ من جن وانس را نيافريدم مگر اينكه مرا پرستش كنند يعنى به وسيله بندگى وعبادت «تكامل» يا بند.

در جاى ديگر مى فرمايد: الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا (ملك:2) آن خدايى كه مرگ وزندگى را آفريد تا شما را بيازمايد تا كدامين بهتر عمل مى كنيد (يعنى آزمايشى آميخته با پرورش ودر نتيجه تكامل).

و در آيه مورد بحث مى فرمايد ولِذلِكَ خَلَقَهُمْ ؛ براى پذيرش رحمت، همانگونه كه ملاحظه مى كنيد، همه اين خطوط به يك نقطه منتهى مى شود وآن پرورش وهدايت وپيشرفت وتكامل انسانها است كه هدف نهايى آفرينش محسوب مى شود.(2)

6. در هيچ زمان همه ى مردم يك دست نبوده اند. ولا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ .(3)

7. جمله لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِين در قرآن در دو مورد بيان شده است؛ (هود 119 وسجده 13).

ص: 341


1- . نمونه، ج9، ص 280.
2- . نمونه، ج9، ص 281.
3- . نور، ج5، ص 395.

آیه 120-123

اشاره

وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ في هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنينَ (120)

وَ قُلْ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنّا عامِلُونَ (121)

وَ انْتَظِرُوا إِنّا مُنْتَظِرُونَ (122)

وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ اْلأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (123)

ترجمه

ما از هر يك از سرگذشت هاى انبيا براى تو بازگو كرديم، تا به وسيله آن، قلبت را آرامش بخشيم واراده ات قوى گردد. ودر اين (اخبار وسرگذشتها،) براى تو حق، وبراى مؤمنان موعظه وتذكر آمده است.* وبه آنها كه ايمان نمى آورند، بگو: هر چه در قدرت داريد، انجام دهيد! ما هم انجام مى دهيم!* وانتظار بكشيد! ما هم منتظريم!* و(آگاهى از) غيب (و اسرار نهان) آسمانها وزمين، تنها از آن خداست وهمه كارها به سوى او بازمى گردد! پس او را پرستش كن! وبر او توكل نما! وپروردگارت از كارهايى كه مى كنيد، هرگز غافل نيست!

تفسير

قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد: بيان سرگذشت پيامبران به منظور تثبيت قلب پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) وپند وتذكر براى مؤمنان، تهديد كفار نسبت به اعمال آنان، اختصاص علم غيب به خداوند، بازگشت همه كارها به او، دستور به عبادت وتوكل به پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله).

نكته ها

1. تثبيت قلب پيامبر(صلی الله علیه و آله) وتقويت اراده او كه در اين آيه به آن اشاره شده يك امر كاملا طبيعى است، زيرا مخالفتهاى سرسختانه دشمنان لجوج ، خواه وناخواه در قلب پيامبر(صلی الله علیه و آله) اثر مى گذاشت.

اما براى اينكه هرگز كمترين گرد وغبار نوميدى وياس بر قلب پاك او ننشيند، واراده آهنينش از اين مخالفت ها به ضعف نگرايد، خداوند داستانهاى انبياء ومشكلات كار آنها ومقاومتهايشان را در برابر اقوام لجوج وپيروزى آنها را يكى پس از ديگرى شرح مى دهد، تا روح ودل پيامبر(صلی الله علیه و آله) وهمچنين مؤمنانى كه دوشادوش او در اين پيكار بزرگ شركت دارند،

ص: 342

هر روز قويتر از روز قبل باشد.(1)

2. هدف از قصه هاى قرآن؛

تفكر مردم؛ ... فَاقصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ . (اعراف: 176)

عبرت آموزى؛ لَقَدْ كَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِى الْأَلْبَابِ ... . (يوسف: 111)

تثبيت قلب؛ وكُلّاً نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ . (هود: 120)

3. وانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ اين گونه تهديدها كه به صورت « امر» ذكر مى شود در موارد ديگرى از قرآن نيز به چشم مى خورد مانند اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (فصلت: 40)؛ هر كار مى خواهيد بكنيد، خدا از اعمال شما آگاه است ودر مورد شيطان مى خوانيم واسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ (اسراء:64)؛ با صداى خود آنها را به حركت در آور ولشگر سواره وپياده خود را به سوى آنها بفرست. بديهى است هيچ يك از اين صيغه هاى امر براى وادار كردن به كار نيست بلكه همه آنها جنبه تهديد دارد.

4. جاى ترديد نيست كه آگاهى بر اسرار نهان واسرار گذشته وآينده مخصوص خداوند است، آيات مختلف قرآن نيز بر اين حقيقت گواهى مى دهد، او در اين صفت تنها است وهيچكس شبيه ومانند او نيست.

و اگر مى بينيم در پاره اى از آيات قرآن، بخشى از علم غيب به پيامبران نسبت داده شده ويا در آيات وروايات فراوانى درباره پيامبر(صلی الله علیه و آله) وعلى(علیه السلام) وائمه معصومين: مى خوانيم كه آنها گاهى از حوادث آينده واز اسرار نهان خبر مى دادند بايد دانست كه آن هم به تعليم الهى است.

5. در آيه فوق دليل لطيفى بر اختصاص پرستش به خدا بيان شده است، وآن اينكه اگر پرستش به خاطر عظمت وصفات جمال وجلال باشد، اين صفات بيش از همه در خدا است، وديگران در برابر او ناچيزند، بزرگترين نشانه عظمت، علم نامحدود وقدرت بى پايان است كه آيه فوق مى گويد هر دو مخصوص او است واگر پرستش به خاطر پناه بردن در حل

ص: 343


1- . نمونه، ج9، ص 284.

مشكلات به معبود باشد، چنين كارى در مورد كسى شايسته است كه از همه نيازها واحتياجهاى بندگان واز اسرار غيب ونهان آنها با خبر است وتوانايى بر اجابت دعوت وانجام خواسته ها دارد، وبه همين دليل توحيد صفات، سبب توحيد عبادت مى گردد.(1)

6. انبياء: نيز به تقويت روحيه نياز دارند. نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ .

7. در تبليغ بايد ابتدا آرامش خاطر، بعد كلام مستدلّ وسپس موعظه باشد فُؤادَكَ ، الْحَقُّ ، مَوْعِظَةٌ .(2)

ص: 344


1- . نمونه 9، ص 288.286
2- . نور 398 5.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109